سیمای امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در آیینه شعر عربی

مشخصات کتاب

سرشناسه : عبداللهی ، حسن ، 1337 -

عنوان و نام پدیدآور : سیمای امام مهدی (عج ) در آیینه شعر عربی (همراه با توضیح و ترجمه برخی از آنها)/ محمود عبداللهی ؛ به کوشش مرکز مطالعات و تحقیقات صاحب الزمان علیه السلام .

مشخصات نشر : قم : مسجد مقدس جمکران، 1419ق= [1377].

مشخصات ظاهری : 384 ص.

شابک : 12000 ریال 964-6705-13-8 :

یادداشت : عنوان روی جلد: سیمای امام مهدی (عج ) در شعر عربی .

یادداشت : کتابنامه : ص . [375] - 380؛ همچنین به صورت زیرنویس .

عنوان روی جلد : سیمای امام مهدی (عج ) در شعر عربی .

موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم، 255ق. - -- شعر

موضوع : شعر مذهبی عربی -- مجموعه ها

موضوع : شاعران عرب -- سرگذشتنامه

شناسه افزوده : مسجد جمکران (قم). مرکز مطالعات و تحقیقات صاحب الزمان (ع)

شناسه افزوده : مسجد جمکران (قم)

رده بندی کنگره : PJA2602/م 43م 26

رده بندی دیویی : 892/71008

شماره کتابشناسی ملی : م 77-10229

نام کتاب: سیمای امام مهدی در آینه شعر عربی

مؤلف: محمود عبداللهی

ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران

تاریخ نشر: بهار 1384

نوبت چاپ: دوم

چاپ: اسوه

تیراژ: 3000 جلد

قیمت: 1550 تومان

شابک: 964 - 6705 - 13 - 8

مرکز پخش: انتشارات مسجد مقدّس جمکران

فروشگاه بزرگ کتاب واقع در صحن مسجد مقدّس جمکران

تلفن و نمابر: 7253700، 7253340 -0251

قم - صندوق پستی: 617

(حق چاپ مخصوص ناشر است)

خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب: خانم شهناز محققیان

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

سیمای امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در آیینه شعر عربی

(همراه با توضیح و ترجمه برخی از آن ها)

دکتر حسن عبداللهی

به کوشش مرکز مطالعات و تحقیقات صاحب الزمان علیه السلام

ص: 3

ص: 4

مولاجان !

نیک می دانم که در معرفی وجود مقدس تو از خلال اشعار عربی، آن چنان که باید حق مطلب را ادا نکرده ام؛ زیرا که آن اشعار از دل عاشقان تو برخاسته و در قالب الفاظ دل انگیز بر زبان و قلم آنان جاری شده است و من از این عشق بی نصیبم. بنابر این، چگونه میتوانم آن رموزی را که بین عاشق و معشوق برقرار است؛ از قالب کلام موزون آنان دریابم.

میان عاشق و معشوق رمزی است *** چه داند آنکه که اشتر می چراند

و این را هم نیک می دانم که حتی شاعران، حق تو را ادا نکرده اند؛ چرا که تو بزرگ تر از آنی که در وصف شاعران در آیی.

ولی زبان حالم گواهی می دهد؛ تو آن قدر بزرگوار و کریمی که اگر غلامان سراپا تقصیر ابراز محبتی کنند؛ آن ها را بی پاسخ نخواهی گذاشت. اینک این بنده روسیاه، با تقدیم این نوشتار، به آستان تو روی آورده است. تو را به مادرت فاطمه علیها السلام سوگند؛ این هدیه ناقابل را بپذیر و ما را از الطاف و عنایات خاصه خود محروم مفرما - والسلام.

ص: 5

پیشگفتار

ص: 6

ص: 7

ص: 8

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

﴿اللّهُمَّ کنْ لِوَلِیِّک الْحُجَّهِ ابْنِ الْحَسَنِ الْعَسْکری صَلَواتُک عَلَیْهِ وَ عَلی آبائِهِ فِی هذِهِ السّاعَهِ وَ فِی کلِّ السّاعَهِ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قاعِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّی تُسْکنَهُ اَرْضَک طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً ﴾

شکر و سپاس بی پایان خداوند - عزّ و جل را که بر این بنده ناقابل منت نهاد و توفیق آشنایی با اشعار نغز و دلنشین نغمه سرایان بقیّة الله الاعظم مهدى منتظر- عجل الله تعالى فرجه الشّريف - را مرحمت فرمود.

در باره حجة بن الحسن العسكرى - عليهما السّلام - تاكنون کتاب های بی شماری نگارش یافته است و کثرت این گونه نوشته ها و کتاب ها به حدّی است که برخی از نویسندگان، در صدد تألیف کتابنامه، درباره امام عصر - سلام الله عليه - بر آمده اند و کتاب هایی همچون؛ در جستجوی قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و کتابنامۀ حضرت مهدی - علیه السّلام - را تألیف نموده اند. علی اکبر مهدی پور در کتابنامه حضرت مهدی علیه السّلام به معرفی

ص: 9

دو هزار اثر ارزشمند پرداخته است که دانشمندان شیعی و سنی در خصوص مهدی موعود - عجل الله تعالى فرجه الشريف - تألیف نموده اند.

شعرا نیز برای ابراز علاقه و دلبستگی شدید خود به ساحت مقدس ولی عصر - عجل الله تعالى فرجه الشّريف - و نیز برای دفاع از عقاید حقّه خود، اشعار فراوانی را به زبان های فارسی، عربی و ترکی سروده اند و در این میان، شعرایی که به زبان عربی شعر گفته اند، کم نیستند. بعضی از این شاعران، دیوان های مستقل و جداگانه، دربارهٔ حضرت مهدى - عليه السّلام - تألیف نموده اند که بعضی به چاپ رسیده است و برخی دیگر، قصیده و یا قصایدی را در خصوص حضرت سروده اند. بسیاری از این قصاید، در لابلای کتاب های مختلف بویژه در دیوان های شعرا، به چاپ رسیده و بعضی از آن ها پس از شرح و تفسیر چه بسا جداگانه به زیور طبع آراسته گردیده اند. تعداد زیادی از این گونه قصاید، هنوز چاپ و منتشر نشده اند بلکه به صورت نسخه های خطی باقی مانده اند و برخی از این نسخه ها، چه بسا مفقود گردیده و یا در کتابخانه های شخصی و یا کتابخانه هایی که دسترسی به آن ها بسیار

دشوار است، دیده شده است که به این قسم از قصاید، کتاب هایی همچون؛ كشف الظّنون الذّریعه؛ در جستجوی قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و کتابنامه حضرت مهدی علیه السلام اشاره دارند.

بنابر این، در میان آثار با ارزش مربوط به ولی عصر - عجل الله تعالى فرجه - اشعار عربی فراوانی به چشم می خورد؛ اما آن چه جای خالی آن در بین این آثار کاملاً مشهود است، وجود مجموعه شعری از شعرای مختلف است. مجموعه ای که بتوان در آن عشق و علاقه و احساسات شورانگیز شاعران و همچنین دیدگاه های گوناگون آنان را به نمایش گذاشت. البته در این نوشتار ما مدعی نیستیم که همه اشعار سروده شده در باره حضرت مهدی - سلام الله علیه - از آغاز تاکنون را جمع آوری کرده و مورد نقد و بررسی قرار داده ایم؛ زيرا، اوّلاً: با توجه به آن چه

ص: 10

ذکر شد، دسترسی به همۀ آن اشعار برای ما میسّر نیست و ثانیاً: اشعاری که در این زمینه سروده شده، آن قدر زیاد است که حتی ذکر همۀ آن قصایدی که ما به آن دست یافته ایم؛ در این رساله، نه ممکن است و نه لازم چرا که ما در این نوشتار، در پی آنیم که حتی الامکان از خلال اشعار عربی که شاعران، در طی چهارده قرن گذشته، دربارۀ منجی عالم بشریت سروده اند؛ به معرفی قائم آل محمّد - صلوات الله علیهم اجمعین - بپردازیم و در آینه اشعار عربی، نظاره گر جمال مهدی موعود - سلام الله عليه - باشیم. برای دستیابی به این هدف، این رساله در چهار فصل تنظیم شده است:

فصل اول - نوید ولایت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در اندیشه بشری: در این فصل، نخست به بشارت های کتب پیشینیان، در خصوص مصلح جهانی اشاره شده و سپس مسأله مهدی موعود در کتاب های اهل سنت، مورد بررسی قرار گرفته است. آن گاه، با ذکر نمونه هایی از اشعاری که شعرای اهل سنت دربارۀ حضرت مهدی - سلام الله علیه - سروده اند، این فصل به پایان می رسد.

فصل دوم - طلوع خورشید ولایت قبل از ولادت: این فصل از اهمیت ویژه ای برخوردار است؛ چون انتساب اشعار مربوط به حضرت مهدی - سلام الله عليه - به شاعرانی که سال ها قبل از ولادت آن حضرت می زیسته اند؛ خود، بهترین دلیل بر این حقیقت است که مسألۀ مهدی موعود، سال ها قبل از ولادت حضرت و حتی در زمان حیات پیامبر گرامی اسلام - صلى الله علیه و آله - از جمله مسائل مسلم و قطعی اسلامی به شمار می آمد، چرا که این اشعار در مجالس و محافل قرائت میشد و کسی را یارای مقابله با آن نبود. به خاطر اهمیت همین مسأله است که در این نوشتار، حتی اشعاری که به ظاهر ساده و عاری از نکات ادبی هستند، ترجمه شده و شرح حال مختصری از سرایندگان آن ها نیز آورده شده است؛ زیرا این گونه

ص: 11

اشعار، از وقوع رویدادی عظیم در آینده خبر می دهد.

فصل سوم - تجلّی خورشید ولایت بعد از ولادت: با توجه به انبوه اشعاری که در این دوره طولانی، دربارهٔ ولی عصر - عجل الله تعالی فرجه الشریف - سروده شده؛ در این فصل، فقط گزیده هایی از قصاید زیبا و جالب مشاهیری از شعرای این دوره، آورده شده است و ضمن معرفی سرایندگان آن ها، به ترجمه و شرح و نقد و بررسی برخی از این قصاید، پرداخته ایم.

شایان ذکر است که یکی از شعرای بغداد، قصیده ای را در خصوص مهدی موعود (علیه السلام) سروده و در آن، شبهات و استبعاداتی را دربارهٔ امام زمان - علیه السلام - مطرح کرده است. ما در آخر این فصل، نخست به ترجمه و شرح این قصیده تحت عنوان قصيده بغدادیه پرداخته، آن گاه برخی از پاسخ های شاعران دانشمند شیعی را همراه با ترجمه و شرح اشعارشان ذکر نموده ایم.

فصل چهارم - درون مایه های شعری مهدوی: پس از آشنایی با نمونه های فراوانی از اشعار سروده شده پیرامون امام عصر - عجل الله تعالى فرجه الشريف - و شرح حال سرایندگان آن اشعار، در فصول گذشته، در این فصل، مهمترین مضامینی که در این گونه اشعار آورده شده، مورد بحث قرار می گیرد. موضوعاتی همچون؛ مدح، فلسفۀ غیبت، فایده امام غایب، غیبت کبری و نیابت عامه، القاب و اسامی حضرت و علائم ظهور از دیدگاه شاعران مورد بررسی قرار گرفته است.

کتاب حاضر که هم اکنون به عاشقان امام زمان - عجل الله تعالى فرجه الشريف - تقدیم می گردد، در واقع پایان نامه دکتری حقیر در رشته زبان و ادبیات عرب می باشد و با تغییرات عمده ای که در آن صورت گرفته؛ اینک به زیور طبع آراسته گردیده است؛ بنابر این، بر خود لازم می دانم که از اساتید محترم گروه زبان و ادبیات عربی دانشگاه تهران که سالها از محضر درس آنان کسب فیض نموده ام؛ به

ص: 12

ویژه از آقایان دکتر سید علی مدرس موسوی بهبهانی و دکتر سید امیر محمود انوار و دکتر ابراهیم دیباجی که حقیر را در تهیه این رساله راهنمایی و ارشاد نموده اند و نیز از آقای ذوالفقار رهنمای خرمی که کار ویراستاری آن را بر عهده داشته اند و همچنین از مسؤولین محترم مركز مطالعات و تحقیقات صاحب الزمان علیه السلام و انتشارات مسجد مقدس جمکران که در زمینه چاپ و انتشار آن همت گماشته اند صمیمانه تشکر و قدردانی نمایم و از خوانندگان و صاحب نظران عزیز نیز تقاضا می کنم که ما را از انتقادات و پیشنهادات سازنده خود محروم نفرمایند تا بخواست خدا نقايص موجود، در چاپ های بعدی مرتفع و موجبات هر چه بیشتر خشنودی بقية الله الاعظم - روحى وارواح العالمین له الفدا - فراهم گردد.

حسن عبداللهی

اول رجب 1419

ص: 13

ص: 14

فصل اول: نوید ولایت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در اندیشه بشری

اشاره

ص: 15

ص: 16

مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در آثار و اشعار غیر امامیه

ظهور مصلح جهانی در آخر الزمان، یکی از مسایل اساسی است که از روزگاران کهن تا عصر حاضر، مورد توجه جوامع بشری بوده است. آروزی فرج، اندیشه ای است که تقریباً همۀ ملل را به خود مشغول ساخته است و حتی ملت های غیر خداپرست و مادی گرا به نوعی به مصلح جهانی در دوره آخرالزمان معتقدند.

در کتاب ادیان و مهدویّت آمده است:

«از ترانه های مادۀیون نیز این آهنگ شنیده می شود که ناموس طبیعت، بنابر فلسفه نشو و ارتقاء و قانون تکامل، چنان چه از استخدام چوب و سنگ رفته رفته به استخدام برق و بخار وضوء غیر مرئی رسیده و همان طور که در تحلیل و تجزیه و

ص: 17

ترکیب بر راز نهانی اجسام راه یافته و مواد و عناصر ذرّه بینی را تحت سیطره و تسخیر در آورده است؛ همچنین روزی فرا می رسد که نردبان تکامل انسانی را از حضيض خوی حیوانی، به اوج کمال استعداد خواهد رسانید.

در آن وقت خودخواهی و خودسری، کینه ورزی و فتنه انگیزی، ریا و حیله و نیرنگ و هر خوی نکوهیده، یکسره مبدّل می شود به عاطفه و ایمان و به گذشت و احسان دل گواه زبان خواهد شد و زبان، رازگشای نهان آزادی و داد سایه گستر می گردد؛ راستی درداد رواج کامل خواهد یافت. در آن هنگام که روی زمین بهشت آیین؛ و روزگار، سازگار است؛ همان ناموس طبیعت، اکمل افراد را به انتخاب اصلح، مربی و مصلح کل قرار می دهد؛ او حکمروای مطلق گردیده؛ عدالت و امنیت اطراف جهان را احاطه خواهد نمود...» (1)

عمده کتب آسمانی با عبارت ها و الفاظ مختلف، هر یک به گونه ای، به آن مصلح جهانی اشاره می کنند. ما در این جا به اختصار به گوشه ای از این بشارت ها اشاره می کنیم:

مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در کتب پیشنینان

بشارت ها و پیشگویی هایی که در باره مصلح جهانی، در کتاب های مقدس و در سخنان حکمای قدیم رسیده؛ فراوان است. ما در این جا به برخی از آن ها اشاره می کنیم:

در آثار مربوط به دین زردشت از جمله در کتاب های أوستا، زند، جاماسب نامه دانستان دینیک، زراتشت نامه، موعودهایی معرفی شده اند که آنان را سوشیانت

ص: 18


1- ادیان و مهدویت، ص 38.

می نامند. این موعودها سه تن بوده اند که مهم ترین آنان، آخرین ایشان است و او " سوشیانت پیروزگر " خوانده شده است و این سوشیانت، همان موعود است. (1) چنان که گفته اند:

«سوشیانت مزدیسنان، به منزلهٔ کَریشنای بَرَهمنان، بودای پنجم بودائیان، مسيح يهوديان، فارقلیط عیسویان، و مهدی مسلمانان است» (2)

در آثار هندوان از جمله در کتاب «مهاباراتا» و«کتاب پورانه ها آمده است:

" همه ادیان معتقدند که در پایان هر دوره ای از تاریخ، بشر از لحاظ معنوی و اخلاقی رو به انحطاط می رود و چون به لحاظ طبیعی و فطری، در حال هبوط و دوری از مبدأ است و مانند احجار به سوی پایین حرکت می کند، نمی تواند به خودی خود به این سیر نزولی و انحطاط معنوی و اخلاقی خاتمه دهد. پس، ناچار روزی یک شخصیت معنوی بلند پایه، که از مبدأ وحی و الهام سرچشمه می گیرد؛ ظهور خواهد کرد و جهان را از تاریکی جهل و غفلت و ظلم و ستم نجات خواهد داد. در این مورد، در تعالیم هر دینی، به صورت رمز، به حقایقی اشاره شده است که با معتقدات آیین های دیگر توافق و هماهنگی کامل دارد... مثلاً در کیش هندو در کتب پورانا (Purana)، شرح مفصلی، دربارۀ دوران آخر عصر کالی (Kali)، یعنی، آخرین دوره قبل از ظهور دهمین آواتارای ویشنو، درج گردیده است». (3) و مقصود از عصر کالی، آخر الزمان است. اکنون عصر کالی است. (4)

ص: 19


1- خورشید مغرب، ص 66 - 68
2- همان مأخذ، ص 68
3- همان مأخذ
4- همان مأخذ، ص 69

در اسفار تورات و دیگر کتاب های انبیای یهود، از جمله در کتاب های دانیال پیامبر حَجِّى (حَکّی) پیامبر، صفینای پیامبر، اشعیای پیامبر، همواره، به موعود اشاره شده است. (1)

همچنین در کتاب زبور حضرت داود (علیه السلام) نیز، در این باره مطالبی ذکر شده است چنان که قرآن کریم از زبور و ذکر غلبه صالحان در آن، سخن گفته:

﴿وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ اَنَّ الاَْرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ﴾ (2)

در آیین مسیحیت و کتاب های مقدس این آیین نیز بشارت هایی بیشتر و روشن تری، درباره موعود آخرالزمان رسیده است، از جمله در انجیل های متّی، لوقا، مرقس، بَرنانا و مکاشفات يوحَنّا، بشارت ها و اشارت هایی دربارهٔ ظهور موعود آخرالزمان آمده است. (3)

سیدحسن میرجهانی طباطبایی در كتاب " الدرر المكنونة " برخی از اسامی آن حضرت را که در کتاب های آسمانی وارد شده به نظم در آورده است که با ذکر آن، این بحث را به پایان می رسانیم:

فِي لُغَةِ التُّرْكُومِ (4) فِي التَّوْراةِ *** أُوقيدُمُو سُمِّيَ فِي الآياتِ

ص: 20


1- همان مأخذ، ص 70 و 71.
2- انبیاء / 105؛ (و ما بعد از تورات در زبور (داود) نوشتیم که بندگان نیکوکار من وارث زمین خواهند شد.)
3- خورشید مغرب، ص 73 و 74
4- در کتاب نجم الثّاقب آمده است: " فاصل المعى ميرزا محمد نیشابوری در کتاب ذخيرة الالباب معروف به دوائر العلوم ذکر کرده که اسم آن جناب در تورات به لغت ترکوم " اوقیدمو " است ". (نجم الثّاقب، ص 14)

مِهْمِيدُ (1) فِي تَوْرَاةِ عِبْرِي سُطِرَ *** و هكذا ماشعُ فِيها قَدْ زُبر (2)

سُمِّيَ بِالْمَسِيحِ فِي الإِنْجِيلِ *** إِرْماطِشٌ دَعَا بِشَمّاطِيلِ

سَمّاهُ بَهْرامَ بِشا مُكوني (3) *** وَ إِنّه پَرْوِيزُ فِي بِرْزِين (4)

وَ في هَزار نامِه لِندِيطارٌ (5) *** وَ فِيذْمُو (6) قَدْ سَمَّهُ الأحْبارُ

عِنْدَ المَجُوسِ كَيقْبادُ الثَّانِي (7) *** و في السِّياع بَنْدِه يَزْدانِ

ص: 21


1- بنا بر نقل نجم الثاقب " مهميد الآخر " اسم آن جناب است در انجیل و ماشع در تورات عبری. (بنگرید به: همان مأخذ، ص 69)
2- زَبَرَ الكتابَ: کتاب را با حروف درشت نگاشت
3- در کتاب ادیان و مهدویت می خوانیم: " در کتاب شاکمونی که از اعاظم کفرهٔ هند است و به عقیده پیروانش پیامبر و صاحب کتاب آسمانی است اشاره به وحدت دیانت در زمان آن پرچم دار روحانی جهان نموده؛ می گوید: پادشاهی و دولت دنیا به فرزند سید خلایق دو جهان (کشن) بزرگوار تمام شود؛ وی کسی باشد که بر کوه های مشرق و مغرب دنیا حکم براند و فرمان کند و بر ابرها سوار شود و فرشتگان کارکنان او باشند و جن و انس در خدمت او شوند و از سودان که زیر خط استوا است، تا ارض تسعین که زیر قطب شمالی است و ماوراء بحار را صاحب شود و دین خدا یک دین شود و دین خدا زنده گردد و نام او ایستاده باشد و خداشناس باشد "
4- "پرویز" با (باء پهلویه) اسم آن جناب است در کتاب برزین از رفرس چنان چه در کتاب مزبور است.
5- در ذخیره و تذکره مذکور است که " لندیطارا " اسم آن جناب است در کتاب هزارنامه هند.
6- شيخ أحمد بن محمد بن عیاش در مقتضب الأثر این اسم را روایت کرده است.
7- در ذخیره و تذکره نوشته شده که این نام آن جناب است در نزد مجوس و گبران عجم؛ یعنی؛ عادل بر حق.

إيزَدْ شِناسٌ (1) و كذا إيزَدْ نِشان (2) *** لَدَى المَجُوسِيَّةِ يَجْرِي فِي اللَّسانِ

وَ حاشِرٌ (3) فِي صُحُفِ الخَلِيلِ *** بِكُوْ كَما (4) وَ قالَ بِاغْتِيابِهِ

فِي كُنْدِرالٍ أَكْبَرُ الصَّمْصَامِ (5) *** فيهِ خُجَستَةٌ مِنَ الأَسامِي (6)

زَرْدُشْتُ في زُمْزُمِهِ سَمّاهُ *** سُرُوشُ إِيزَدٍ (7) كَذا أتاهُ

و زَنْدْ أَفْرِيسٌ (8) عَلَى الْيَقِينِ *** سُمِّيَ فِي كِتابِ مِرْياقين

فِي سِفْرِ باتَنْكَلِ (9) يُدْعَى رَهْنَما *** وَ فِي لِسانِ الفُرْسِ خُسْرَو رُسِما

12 - نویسنده ادیان و مهدویت می نویسد:

ص: 22


1- شیخ بهائی در کشکول گفته که فارسیان آن جناب را ایزدشناس و ایزد نشان گویند. 7
2- شیخ بهائی در کشکول گفته که فارسیان آن جناب را ایزدشناس و ایزد نشان گویند. 7
3- شیخ بهائی در کشکول گفته که فارسیان آن جناب را ایزدشناس و ایزد نشان گویند. 7
4- در ذخیره مذکور است که این نام آن جناب است در کتاب نجتا
5- در ذخیره گفته شده که این نام آن جناب است در کتاب کندرال
6- در ذخیره آمده که این نام آنجناب است در کتاب کندرال فرنگیان
7- در کتاب تذکره مذکور است که سروش ایزد اسم آن جناب است در کتاب زمزم زردشت.
8- نویسنده ذخیرة الالباب می نویسد که "زند افریس" اسم آن جناب است در کتاب مارقین.
9- "در کتاب باتنکل که از اعاظم هندوان و بزعم آنان صاحب کتاب آسمانی است، راجع به دولت با سعادت مهدی این گونه نقل نموده است: "که چون مدت روز تمام شود؛ دنیای کهنه نو شود و زنده گردد و صاحب ملک تازه پیدا شود از فرزندان دو پیشوای جهان؛ یکی ناموس آخرالزمان و دیگری صدیق اکبر یعنی وصی بزرگ تر وی که پشن نام دارد و نام آن صاحب ملک تازه راهنما است، بحق پادشاه شود و خلیفهٔ رام باشد و حکم براند و او را معجزه بسیار باشد. هر که پناه به او برد و دین پدران او اختیار کند؛ سرخ روی باشد در نزد رام و دولت او بسیار کشنده شود و عمر او از فرزندان ناموس اکبر زیاد باشد و آخر دنیا به او تمام شود و از ساحل دریای محیط و جزائر سراندیب و قبر آدم - علیه السّلام - و از جبال القمر تا شمال هیکل زهره تا سیف البحر و اقیانوس را مسخّر گرداند و بتخانه سومنات را خراب کند و جگرنات به فرمان او به سخن آید و به خاک افتد. پس آن را بشکند و به دریای اعظم اندازد و هر بتی که در هر جا باشد بشکند"

سَمَاهُ فَرْخُنْدَةَ شَعْياءُ النَّبِيّ *** في سِفْرِهِ الْمَعْرُوفِ بَيْنَ الكُتُب

لَقَدْ حَكَى صَاحِبُ نَجْمِ الثَّاقِبِ (1) *** أسْماءَهُ مِنْ كُتُبِ الأجانِبِ

إِنْ شِئْتَ فاطلُبْ فِيهِ ما نَظَمْتُهُ *** وَ فِي ذَرِيعَتِي لَقَدْ رَقَمْتُهُ

مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در آثار اهل سنّت

مصلح جهانی که در کتاب های اسلامی به عنوان مهدی آخرالزّمان و قائم آل محمّد - عجل الله تعالى فرجه الشريف - معرّفی شده، اختصاص به یک مذهب از مذاهب اسلامی ندارد بلکه او مهدی همۀ مسلمین است. کتاب ها و مدارک همه مذاهب و فرق اسلامی، اعم از شیعه و سنّی، سرشار از روایات نبوی است که درباره مهدی و ظهور او رسیده است و دانشمندان گوناگون اسلامی از قبیل مفسّران، محدّثان،،مؤرّخان، نسّابگان، مناقب نویسان، زیستنامه نگاران، ادیبان، لغویان و مؤلّفان دايرة المعارف ها، همه و همه، در کتاب های گوناگون خویش به ذکر احادیث و مطالب مربوط به مهدی پرداخته اند (2) و در میان فرقه های اسلامی، اختلافی نیست در این که حضرت رسول - صلّى الله عليه و آله - به ظهور شخصی در آخرالزمان خبر داده که او را مهدی می گویند و همنام آن حضرت است و دین آن حضرت را رواج می دهد و

ص: 23


1- نجم الثّاقب کتابی است تألیف حاج میرزا حسین طبرسی نوری که آن را در احوال حضرت ولّی عصر - عجل الله تعالى فرجه الشّریف - نوشته است
2- خورشید مغرب، ص 76 و 77

تمام زمین را از عدل و داد پر می کند. (1)

شیخ محمّد عبده در تفسیر المنار (2) می نویسد:

خاص و عام می دانند که در اخبار و احادیث، ضمن شمردن علائم قیام قیامت آمده است که مردی از اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) خروج می کند که نام او مهدی (علیه السلام) است. او زمین را پس از آن که از جور و بیداد آکنده باشد، از عدل و داد آکنده می سازد "

در منابع اولیّه عامه از قبیل مسند احمد بن حنبل، صحیح بخاری، سنن ابن ماجه، سنن ابی داود، سنن ترمذی احادیث فراوانی دربارۀ مهدی موعود از پیامبر گرامی اسلام - صلّى الله عليه و آله - روایت شده است. پس از اینان، دانشمندان بعدی اهل سنّت احادیث مربوط به مهدی را به پیروی از استادان قبلی در منابع پر ارزش خود به اجمال و تفصیل روایت نموده اند و حتی برخی از آنان کتاب های مستقلّی در خصوص مهدی آل محمّد - صلوات الله عليهم اجمعين - تألیف کرده اند. در حقیقت، این دسته از علما و حفاظ متأخّر، چنان تحت تأثیر احادیث مهدی و

ص: 24


1- مرحوم حاج میرزا حسین طبرسی نوری، در کتاب نجم الثّاقب در ذیل این مطلب می گوید: "کسی در این باره چیزی بر خلاف نگفته جز قول ضعیفی که از اهل سنّت نقل شده که نیست مهدی مگر عیسی که نازل خواهد شد از آسمان و خبری نقل کرده در این باب که خود این جماعت حکم به ضعف و شذوذ هر دو کردند؛ چه رسد به امامیّه. و نظیر آن در ضعف و سخافت چیزی است که میبدی در شرح دیوان از بعضی نقل کرده که روح عیسی علیه السّلام در مهدی علیه السّلام بروز کند و نزول عیسی عبارت از این بروز است و مطابق این است حدیث ﴿لاَ مَهْدِیَّ إِلاَّ عِیسَی بْنُ مَرْیَمَ﴾. (النجم الثّاقب، ص 145)
2- ج 6، ص 57

فزونی آن در منابع خود قرار گرفته اند که اقدام به تألیف جداگانه نموده اند. تألیفاتی که به صورت خطّی یا چاپی در دسترس اهل فضل و عامه مردم از سنّی و شیعی می باشد؛ از جمله این کتاب ها است: (1)

1- البيان عن أخبار صاحب الزّمان، تأليف ابن مغازلی شافعی در گذشته به سال (483 ه- ق).

2- البيان في أخبار صاحب الزّمان، حافظ کنجی شافعی (658 ه-. ق).

3- عقد الدرر في أخبار المهدى المنتظر، يوسف بن يحيى مقدس شافعی (85 ه. ق)

4- أحوال صاحب الزّمان، شیخ سعد الدين حموی (722 ه-. ق)

5- العرف الوردى في اخبار المهدى، حافظ جلال الدّین سیوطی (910 ه-. ق)

6- تلخيص البيان في علامات مهدى آخر الزّمان، ابن کمال پاشا حنفی (940 ه.ق)

7- القول المختصر في علامات المهدى المنتظر، ابن حجر مکی (973 ه-ق)

8- البرهان في علامات مهدی آخر الزمان. على متّقى هندى (975 ه-. ق)

9- الرّد على من حكم و قضى بأن المهدى الموعود جاء و مضى، ملّا علی قاری (141 ه-. ق).

10- العطر الوردى في شرح قطر الشهدى في أوصاف المهدی، محمّد بن محمّد بن احمد بلبیسی (1308 ه-. ق)

برخی از دانشمندان و شعرای شیعه، اسامی تعدادی از علمای اهل سنّت را که در کتاب های خویش راجع به حجّة بن الحسن العسکری سخن گفته اند و یا این که درباره آن حضرت مستقلّاً كتاب تألیف نموده اند، در اشعار خویش آورده اند. در این

ص: 25


1- دانشمندان عامه و مهدی موعود، ص 13 - 18؛ و خورشید مغرب، ص 76 - 88؛ و نجم الثّاقب، ص 145 و 146.

مبحث فقط به ذکر چند بیتی از قصیدهٔ رائیهٔ (1) سید محمد حسين كاشف الغطاء اكتفا می شود. وی در قسمتی از این قصیده می گوید: (2)

و خُذْ عِنْدَهَا مِنْ نَظْمِ فِكْرِي لِئالِياً *** بِهِنَّ إِلَيْكَ الْخُبْرُ يَقْذِفُ لا الْبَحْرُ

مَضامِينُها الْغُرُّ الصَّحِيحَةُ صادِرٌ *** بِها مَصْدَرُ الْعِلْم الألهيَّ والصَّدْرُ

إمامُ الْهُدَى النُّورِيُّ مِنْ نُورِ عِلْمِهِ *** أنارَتْ بِهِ فِي الْأُفْقِ أَنْجُمُهُ الزُّهْرُ (3)

يَقُولُ وَلا تَنْفَكُّ أَعْلامُ فَضْلِهِ *** عَلَى أَرْؤُسُ الأعْلامِ فِي طَيِّها نَشْرٌ (4)

ألا إِنَّ مَا اسْتَغْرَبْتَ منّا مَقالة *** به قالَ مِنْكُمْ مَعْشَرٌ ما لَهُمْ حَصْرُ

وَ كَلُّهُم أضْحَوا لَدَيْكُمْ أئِمَّةً *** عَنا لِعُلاهُمْ مَنْ حَوَى الْبَرُّ وَ الْبَحْرٌ (5)

ص: 26


1- كاشف الغطاء این قصیده را در ردّ قصیده بغدادیّه سروده است، انشاءالله در فصل سوّم به تفصیل دربارهٔ این دو قصیده و سرایندگان آن ها سخن خواهیم گفت
2- كشف الاستار، ص 248 - 250
3- مقصود از " النوری" در این بیت مرحوم حاج میرزا حسین نوری است و او کسی است که به تفصیل به قصیده بغدادیّه در کتاب کشف الاستار پاسخ گفته و کاشف الغطاء پاسخ او را به نظم در آورده است خلاصه مضمون سخن ناظم در این سه بیت این است: من قصیده ای را به تو تقدیم می کنم که ابیات آن همچون دانه های مروارید است. مرواریدهایی که زاییده اندیشۀ انسانی آگاه است؛ نه این که زاییده دریا باشد و مضامین بلند و صحیح آن نیز، برخاسته از سینه ای است که منبع علم الهی است و آن سینه از آن حاج میرزا حسین نوری است. آن شخصیتی که از نور علم او ستارگان درخشان در افق می درخشند.
4- طىّ: در هم پیچیدن
5- عَنَا له: خضع له، برای او خضوع و فروتنی کرد.

مُوَثَقَةً أَسْمَاؤُهُمْ فِي رِجالِكُمْ *** فَفِي كُلِّ سِفْرٍ مِنْ فَضائِلِهِمْ شَطَرُ (1)

فَمِنْهُمْ كَمالُ الدِّين كَمْ فِي مَطالِبِ السُّؤْلِ *** طَوَى سُولاً بِهِ انْكَشَف السِّتْرُ (2)

وَذَا الْحافِظُ الْكَنْجِيُّ كَمْ فِي بَيانِهِ *** بيانُ بَراهِينَ يَبِينُ بِها الأَمْرُ (3)

وَكَمْ لابن صَبّاغٍ قُصُولٌ مُهمَّهٌ *** تُفَصِّلُ ما قَدْ أَجْمَلَ الْكُتُبُ وَ السَفْرُ

و إِنَّ لِشَمس الدَّين تَذْكِرَةٌ لِمَنْ *** يُريدُ خَواصّاً طِبْقُها النَّصُّ وَ الذِّكْرُ

و حَسْبِي بِمُحْيِي الدِّين نَقْصاً فَإِنَّ فِي *** الفُتُوح عَلَيْكَ الْفَتْحُ قَدْجاءَ والنَّصْرُ (4)

وَ كَمْ فِي يَواقِيتِ الْجَواهِرِ جَوْهَرٌ *** بِهِ عادَ شَعْرانِيكُم وَ لَهُ الْفَخْرُ

لَواقِحُ أنوارٍ لَهُ انظُّرْ فَإِنَّ لِلْعراقيّ *** فِيهِ قِصَّةً عُودُها نَضرٌ

وَ صَدَّقَهُ فِيهِ الخَواصُّ على من *** کراماتُهُ لا يُسْتَطاعُ لَها ذِكْرُ

وَ ذُوالْقَدْرِ هَا هُمْ بَيَّنُوا قَدْرَ عُمْرِهِ *** فَماذا يَقُولُ الْيَوْمَ مَنْ مَا لَهُ قَدْرٌ

و فَضْلُ الْخِطابِ للخَواجَه پارسا قَدِ احْتَوَى *** تَفاصيلَ فِيها يُثلَجُ الْقَلبُ والصَّدْرُ (5)

و هذا أبُو الفَتحِ احْتَوَتْ أَرْبَعِيتُهُ *** أحادِيثَ فِيها جُلُّ أَصْحابِكُمْ قَرُّوا (6)

ص: 27


1- سفر: كتاب
2- مطالب السؤل كتابی است تألیف کمال الدین محمد بن طلحہ شافعی
3- يَبِينُ: روشن و آشکار می شود
4- مقصود از " الفتوح " همان كتاب الفتوحات المكية في معرفة اسرار المالكية و الملكيه ابن عربی است شاعر در این بیت و ابیات بعد از آن به ذکر اسامی تعدادی از دانشمندان اهل تسنن که در کتاب های خویش از آن حضرت یاد کرده اند، پرداخته است. ما در فصل سوم، در ضمن شرح قصیدهٔ صاحبیّه سیدرضا هندی، پیرامون این شخصیّت ها و کتاب هایشان توضیحاتی داده ایم.
5- ثُلِجَ فُؤاده: دل او شادمان و خنک شد
6- جُلّ الشيء: بیشترین آن چیز

وَكَمْ لِلبُخَارِي الدَّهْلَوِيُّ رَسَائِلِ *** بِهِنَّ مَعَ المَهْدِيُّ آبَاؤُهُ الغُرُّ (1)

وَفِي رَوضَةِ الأَحْبَابِ لِلحَقِّ رَوْضَةٌ *** بِعُرْفِ عَطَاءِ اللهِ ضَاعَ لَهَا نَشْرٌ

وَ هَذا البَلَاذُرِي سَلْ عَنْ مُسَلْسَلَاتِهِم *** تجدهُ رَوَى عَنْهُ شَفَاهَا وَلَا نُكْرٌ

وَهَذا مَوَالِيدُ الأَئِمَّةِ قَاطِعٌ *** بِهَا كَمْ تَبَدَّى لِابْنِ خَسَّابِكُمْ سِرٌ (2)

وَهَا لِابْنِ شَمْسِ الدِّيْنِ كَمْ مِنْ هدَايَةٍ *** عَلَى سُعَدَاء الكَشْف آثَارُهَا غُرُّ

يَقُوْلُ أَرَى المهدي حَقَّاً وَ أَنَّهُ *** سَيَبْدُو وَإِنْ كَانَ اسْتَطَالَ لَهُ العُمْرُ

ففي الكَافِرِينَ السَّامِرِي نَظِيرُهُ *** وَ فِي الْمُؤْمِنِينَ الْيَاسُ وَالرُّوحُ وَالخِضْرُ

وَكَالسَّامِرِي الدَّجَّالُ إِنَّ لِشَأْنِهِ *** حَدِيثًا غَرِيْبَاً سَوْفَ يَأْتِي لَهُ ذِكْرٌ

وَفَضْلُ بْنِ رُوْزِبْهَانِكُمْ مَعَ عِنادِهِ *** أَقَرَّ بِمَا قُلْنَاهُ إِذْ وَضَحَ الأَمْرُ

وَنَاصر دين الله لَوْلَا اعْتَقَادُهُ *** عَلَى أَنَّ ذَا السِّرْدَابَ غَابَ بِهِ البَدْر

لَمَا شُيِّدَتْ مِنْهُ المَبَاني بِأَمْرِه*** وَحُرِّرَ فِيهَا باسمه الخَلَفُ الظُّهْرُ (3)

وَ هَذِي يَنَابِيعُ المَودَةِ كَمْ جَرَتْ *** لَنَا مِنْ سُلَيْمَانِ بِهِ الْأَبْحُرُ الغُزْرُ

وَذَا أَحْمَدُ الجَامِيَ والعَارِفُ الَّذِي *** غَدَا شَيْخُ إِسْلَامِ لَكُمْ أَيُّهَا النَّفْرُ

وَ للصَّفَدِيٍّ شَرْحُ دَائِرَة بهَا *** عَلَى الغَيْبِ مُحْي الدِّين أَطْلَعَهُ الجُفْرُ

وَ عَيَّنَهُ في شِعْرِهِ مَادِحَاً أبو *** المَعَالِي ذِي الْأَسْرَارِ الْقَوْنَوِيِّ الصَّدْرُ

وَ مُلًّا جَلَالُ الدِّينِ المَثْنَوِي الَّذي *** يَحقُّ لَهُ ذُو الكَشْف لَوْ سُجَّدًا خَرُّوا

وَ كَمْ عَبْدِ رَحْمَن لَكُمْ مُتَأَلَهٍ *** بمِرَّآةِ أَسْرَارٍ تَجَلَّى لَهُ السِّتْرُ

ص: 28


1- الغُرّ (جمع الأغرّ): شريف
2- تَبَدَّی: آشکار شد
3- حَرَّرَ الْوَلَدَ أَو الشَّیءَ: آن کودک و یا آن چیز را برای طاعت و خدمت خداوند وقف کرد. قرآن كريم می فرمايد: ﴿رَبِّ إنِّی نَذَرْتُ لَکَ مَا فِی بَطْنِی مُحَرَّراً﴾

وَذَا النَّسَفِي يَحْكِيْهِ عَنْ حَمَوِيَّكُمْ *** وَعَنْ ذَاكَ تَحقيق النُّبُوَّةَ يَفْتَرُّ

بَرَاهِيْنُ سَابَاطِيِّكُمْ كَمْ تَضَمَّنَتْ *** لِقَاضِي جَوَادِ مَا يَبِيْنُ لَهُ العُدْرُ

وَ كَمْ حَلَّ مَوْوْدِيكُمْ بِالمُكَاشَفَاتِ مِنْ *** غَوامِضِهَا مَا ضَمَّتِ الحُجْبُ والسِّتْرُ

وَ كَمْ نَظَمَ البَصْرِيُّ عامرُ تُحْفَةً *** غَدَتْ ذَاتَ أَنْوَار مَضامينُها الغُرُّ

تُعَرِّضُ فِيهَا الفَارِضِيَّةَ فَاعْتَلَتْ *** عَلَيْهَا وَلم لَا تَعْتَلِي وَهِيَ البَكْرُ (1)

يَقُوْلُ بِهَا حَتَّى مَتَى أَنْتَ عَائِبٌ *** إِمَامَ الهُدَى قَدْ ضَاقَ مِنَّا لَكَ الصَّدْرُ

كَذَا الهَمَدَانِي وَالنَّسْيْمِي وَ شَيْخُكُمْ *** مُحَمَّدُ صُبَّانِ الَّذِي انْتَجَتْ مِصْرُ (2)

كَذَا العَارِفُ العَطَارُ كَمْ ضَمَّ شِعْرَهُ *** مَدَائِحَ مِنْ أَرْوَاحِهَا نُفَحَ العِطَّرُ (3)

وَ هَذا الخوارزمى الخَطِيْبُ رَوَى لَنَا *** حَدِيثَاً به لَا شَكَّ يَعْتَقدُ الحَبْرُ

أَلا فَانْظُرُوْا يَا مُسْلِمينَ لمُنْكَر *** عَلَيَّ مَقَالاً مَا به أَبَداً نُكْرٌ

يُكَفِّرُني فِيْمَا أَقُولُ وَ إِنَّمَا *** تَدِيْنُ بِهِ تَاللهِ أَقْوامُهُ الغُرُّ

وَ كُلُّهُمْ مَا بَيْنَ رَاوِ وَعَارِف *** وَ شَيْخِ لَهُ الكَشْفُ المُبَجَّلُ والسِّرُّ

اکثریّت آن دسته از علمای عامه که معتقدند، مهدی موعود - عجل الله تعالى فرجه الشریف - واقعیّت دارد، می گویند: آن حضرت در آخرالزمان متولّد می گردد؛ ولی در میان آن ها گروهی بوده و هستند که دور از تعصب و با وجدانی بیدار، یا به ملاحظۀ امانت در نقل تاریخ، متوجه شده؛ یا ناگزیر گشته اند؛ بگویند؛ این مهدی از دودمان پیامبر - صلّی الله علیه و آله - و فرزند نهمین امام حسين - عليه السّلام - است. با آن مزایا و خصوصیّات نمی تواند، کسی جز پسر امام حسن عسکری (علیه السلام)

ص: 29


1- البکرٌ: هر کار نو پیدا که مانند که پیشتر نشده باشد
2- أَنْتَجَ الشيءُ: آن چیز نتیجه داد و أَنْتَجَ الشَّيءَ: آن چیز را بوجود آورد یا ساخت
3- نَفَحَ الطيبُ: بوی خوش پراکنده شد

باشد و اکثریّت قریب به اتفاق ایشان صریحاً گفته اند: ابوالقاسم محمد بن الحسن العسكرى متولّد در سامرا به سال (255 ه-. ق) يا سنوات دیگر، همان مهدی موعود در مجموع روایات معتبر و صحيح أهل سنّت است و نمی تواند شخص دیگری باشد. نه با آن ها که پیش از ولادت وی، دعوی مهدویت کرده اند، قابل تطبیق است، و نه میتوان منکر پسر امام عسکری (علیه السلام) به عنوان " مهدی " شد. (1)

سید حسن میرجهانی طباطبائی اسامی چهل نفر از دانشمندان اهل سنّت را که به ولادت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اعتراف کرده اند، در ضمن ارجوزه زیبایی که تحت عنوان " في ذكر بعض من المعترفين بولادته من اهل السنّة " سروده، بیان می کند؛ او می گوید: (2)

لَيْسَ لَنَا الْخِلافُ فِي وِلادَتِهِ *** وَ إِنَّهُ يَظْهَرُ بَعْدَ غَيْبَتِهِ

وَ غَيْرُنَا قَدْ قَالَ بِالْوِلادَةِ *** أَكْثَرُهُمْ مِنْ عُلَماءِ سادَةٍ

رَأَيْتُ أَنْ أَعُدَّ جَمْعاً مِنْهُمُو *** أسماءَهُمْ هُنا لِكَيْ تَغْتَنِمُوا

فَمِنْهُمُ ابْنُ طَلْحَةٍ مُحَمّدٌ *** هُوَ الَّذِي عِنْدَهُمُو مُعْتَمَدٌ

قَدْ قالَ فِي مَطالِبِ السُّولِ *** وِلادَةَ المُنْتَظَرِ الْمَأْمُولِ

وَ مِنْهُمُ الْكَنْجِيُّ فِي الْكِفايَةِ *** قَدْ قالَ فِيهِ ما بِهِ الْكِفايَةُ

وَ مِنْهُمُو مَنْ قالَ ذا فِي التَّذْكِرَة *** سِبْطُ ابْنُ جَوْزِيٌّ فَفِيها ذَكَرَه

وَ مِنْهُمُ الإمامُ مُحْيِي الدِّينِ *** مَنِ ادَّعَى الْكَشْفَ مَعَ الْيَقِينِ

فَفِي الفتوحاتِ بِها قَدِ اعْتَرَفَ *** فَضْلاً عَنِ الأَخْبَارِ بِالْجَفْرِ كَشَفَ (3)

ص: 30


1- دانشمندان عامه و مهدی موعود، ص 40
2- الدرر المكنونه، ص 202 - 209
3- علم الجفر: علم حروف، و آن علمی است که پیروانش معتقدند به وسیله آن حوادث را تا پایان جهان در می یابند. برای اطلاع بیشتر بنگرید به: نوائب الدهور فى علائم الظهور، ج 4، صص 32 - 26

كَذَا ابْنُ صَبَاغٍ مِنَ الأئِمَّةِ *** قد قالَ فِي قُصُولِهِ المُهمَّةِ

وَ فِي الْيَواقِيتِ بِهَا الشَّعْرانِيّ *** يَقُولُ فِي مَطوِيِّ جُزْءِ الثَّانِي

وَ مِنْهُمُ الْجامِيُّ في الشَّواهِدِ *** مُعْتَرِفٌ بِها وَ لَيْسَ جاحِدٌ

وَ الْپارسا مُحَمَّدُ البُخارِيّ *** مَنْ هُوَ مَعْرُوفٌ وَ ذُواشْتِهارٍ

فِي فَصْلِهِ الْخِطَابُ إِنَّهُ اعْتَرَف *** وِلادَةَ الطُّهرِ بَقِيَّةِ السَّلَف

كانَ بِهَا الْقَائِلَ غَيْرَ نَاكِسٍ *** فِي الأَرْبَعِينَ ابْنُ أَبِي الْفَوارِسِ

الدِّهلوي الشَّيْخُ عَبْد الحَقِّ *** قالَ بِها مِنْهُمْ بِقَولٍ حَقٍ

فَإِنَّهُ قَدْ قَالَ فِي الْمَناقِبِ *** ما هُوَ لِلْخَصْمِ شِهَابٌ ثاقِبُ

مِنْهُمْ جَمَالُ الدِّين عَطاء اللهِ *** إبْنُ غِياثِ الدِّينِ فَضْلِ اللهِ

فِي رَوْضَةِ الأَحْبَابِ قَدْ قَالَ بِها *** وَ هْوَ بِما قالَ كَما نالَ بِها

وَ الْحافِظُ البَلاذُرِيُّ أَحْمَدُ *** مَنِ الَّذِي والدُهُ مُحَمَدٌّ

مِمَّنْ هُوَ الْقائِلُ بِالْوِلادَةِ *** وَ فِي مُسَلْسَلاتِهِ أَفادَهَ

وَ فِي الْمَواليد ابْن خَشّابٍ لَقَدْ *** قالَ وِلادَةَ بَقِيَّةِ الأحَد

وَ مِنْهُمُ الشَّيْخُ شَهابُ الدِّينِ *** العالِمُ الَّذِي ابْنُ شَمْسِ الدِّينِ

لُقَّبَ بَيْنَ الْعُلَماءِ بِالْمَلِكِ *** فِي سِلْكِ أَهْلِ الرَّأْيٍ كَانَ يَنْسَلِكُ

فَإِنَّهُ قَدْ قَالَ بِالْوِلادَةِ *** وَ الْقَوْلُ فِي هِدايَةِ السَّعادَةِ

وَ مِنْ مُصَنِّفاتِهِ التَّفْسِيرُ *** بِبَحْرِ مَوّاجّ هُوَ الشَّهِيرُ

وَ مِنْهُمُ الْقاضِي الْمُسَمَّى بِعَلِيٍّ *** بِالْعِلْم مَعْرُوفٌ كَذا بِالْعَمَلِ

الْمُتَّقِيُّ شارِحُ الْمِشْكوة *** وَ شَرْحُهُ الْمَوْسُومُ بِالْمِرْقاةِ

ص: 31

مَقامُهُ لَدَيْهِمُو جَلِيلٌ *** وَ ما يَقُولُ عِنْدَهُمْ جَمِيلٌ

و يَقْبَلُونَ جُلُّهُم رِوايَتَه *** فَإِنَّهُ مُعْتَرِفٌ وِلادَتَه

بَلْخِيُّهُمْ قَدْ قالَ بِالْوِلادَةِ *** وَ فِي الْيَنابِيع كَذا أَفادَهُ

کَذاك شَبْلَنْجِيُّهُمْ قالَ بِها *** فِي نُورِ الأَبْصَارِ لَقَدْ بَيَّنَها

وَابْنُ صَبَانٍ كَذا قَدِ اعْتَرَفَ *** كَما في الإِسْعَافِ وِلادَةَ الْخَلَفِ

وَ الْقُوْنَوِيُّ قالَ فِي أَبْيَاتِهِ *** مَوْلِدَهِ وَ الْبَعْضَ مِنْ صِفاتِهِ

وَ كانَ مِنْهِمْ نَاصِرُبْنُ الْمُسْتَضِي *** مُعْتَقِداً بِها رَأَى أَنْ يَقْتَضِي

عِمارَةَ السَّرْدابِ بَيْتَ مَوْلِدِهِ *** لأنَّها تَكْشِفُ عَنْ مُعْتَقَدِهِ

فَالأَمرُ بِالتَّعْمِيرِ مِنْهُ قَدْ صَدَرَ *** وَ عَمَّرُوا السَّرْدابَ نَحْوَ ما أَمَرَ

لَوْلاَ اعْتِقادُهُ بِأَنَّهُ انْتَسَبَ *** إِلَى الَّذِي مِنْ رَبِّهِ قَدِ احْتَجَبَ

وَ إِنَّهُ لَمَوْضِعُ وِلادَتِهِ *** مَسْقَط رَأْسِهِ مَكَانُ غَيْبَتِهِ

قَطَّ فَهَذَا الأَمْرُ مِنْهُ ماصَدَرَ *** وَ هكَذا تَزْيِينَهُ فَما أَمَرَ

وَ مِنْهُمْ مَنْ قالَ بِالْوِلادَةِ *** اَلأَحْمَدُ الْجامِيُّ ذُوالإفادَةِ

وَ مِنْهُمُ الْعارِفُ فِي المِرْآَةِ *** قَدْ ذَكَرَ الْمِيلادَ وَ الصِّفاتِ

عَنِ الإمامِ العالِمِ الْمَتِينِ *** أَعْنَي السُّيُوطِئَ جَلالَ الدِّينِ

صاحِبُ إحْياءِ الْمُمِيتِ قَدْ ذَكَرَ *** قِصَّةَ مِيلادِ الإمامِ الْمُنْتَظَرِ

كَذَا الرُّفاعِيُّ سِراجُ الدِّينِ *** مُعْتَرِفٌ بِها عَلَى التَّبْيِينِ

صحاح الأخبارِ الَّذِي ألفَهُ *** ضَمَّنَ قَوْلَهُ وَ ما أَنْصَفَهُ

وَ الْهَيْثَمِيُّ الشَّافِعِيُّ ابْنُ حَجَرٍ *** فَفِي الصَّواعِقِ بِها لَقَدْ أَقَرَّ

كَذَا ابْنُ يَحْيَى قَالَ فِي عِقْدِ الدُّرَرِ *** فِي شَرْحِ حالاتِ الإمامِ الْمُنْتَظَرِ

وَ الْهَمَدانِيُّ بِها قَدِ اعْتَرَفَ *** مَوْلِدَهُ ابْنُ خَلَّكَانَ قَدْ وَصَفَ

إِنَّ ابْنَ يُوسُفِ الزَّرَنْدِي لَقَدْ *** قالَ بِها وَ قَوْلُهُ قَوْلٌ أَسَدٌ

ص: 32

مِعْراجُهُ الْوُصُولُ مُحْتَوِيهِ *** لَوْ شِفْتَهُ فَلْتَطْلُبَنَّ فِيهِ

وَ قالَها الصَّفْدِي بِشَرْحَ الدّائِرَةِ *** كَذَا الْمَطِيرِي فِى الرِّياضِ الزَّاهِرَةِ

كَذَا ابْنُ حَمْدانَ لَفِي الْهِدايَةِ *** قالَ بِها وَ قَدْ حَكَى الرّوايَةَ

وَ الْعَامِرُ الْبَصْرِيُّ فِي مَنْظُومَتِهِ *** فَإِنَّهُ مِنْ قائِلِي وِلادَتِهِ

وَ فِي الْبَراهِينِ لَقَدْ قَالَ بِها *** القاضِي الْجَوادُ الْمُقْتَفِى ناقِلَها

وَ مِنْهُمُو مَنْ قالَ بِالْقَوْلِ الأَسَدَّ *** بِها هُوَ الْعَطَارُ فِيمَنِ أعتَقَدَ

كَذا النَّسِيمِيُّ كَذَا الْخَوارزميّ *** كَالْمَوْلَوِىِّ قالُوا سَبِيلَ الجَزْمِ

وَابْنُ بَطُوطَةَ كَذا فِي رِحْلَتِهِ *** لَكَانَ مِنْ مُعْتَرِفِي وِلادَتِهِ

وَ صاحِبُ التّاريخِ إبْنُ الْوَرْدِيّ *** بها يَقُولُ وَ كَذا يؤدِّي

إعْلَمْ بِأنَّ القَائِلِينَ مِنْهُمُو *** كانُوا كَثِيرِينَ وَ هُمْ لَدَيْهِمُو

كُلٌّ مِنَ الأفَاضِلَ الكِرامِ *** هُمُ المَعاريفُ لَدَى الفِخامِ

إنِّي اكْتَفَيْتُ الذِّكْرَ فِي أَرجُوزَتِي *** مِنْهُم بِالأرْبَعِينَ أَهْلَ السُّنَّةِ

مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و شعرای عامه

اشاره

در میان علما و ادبای عامّه، شعرایی را می یابیم که اشعاری درباره مهدی موعود سروده اند. اینان نیز به دو گروه تقسیم می شوند. گروهی که در اشعار خود از ظهور و قیام و انقلاب جهانی آن حضرت و بر چیده شدن بساط ظلم و ستم و برقراری حکومت عدل جهانی به دست مبارک آن بزرگوار، سخن گفته اند و گروهی که از این فراتر رفته، با توجه به روایات فراوانی که از پیامبر گرامی اسلام - صلّی الله علیه و آله - نقل شده که مهدی از اهل بیت من و از نسل امام حسین - عليه السّلام - است و پیغمبر - صلّی الله علیه و آله - بارها نام مبارک آن حضرت را بر زبان آورده و با ذکر نام پدر و اجداد و دیگر خصوصیّات او به معرفی آن امام همام پرداخته است؛

ص: 33

آن ها نیز در اشعار خود از مهدی - عجل الله تعالى فرجه الشریف - به عنوان فرزند امام حسن عسکری یاد می کنند و تنها به ذکر نام پدر بزرگوارش اکتفا نمی کنند بلکه نام تک تک اجداد مطهّرش را تا نبی اکرم - صلّی الله علیه و آله و سلم - در اشعار خود به تفصیل ذکر می کنند. اینک، ما در این نوشتار، ضمن معرّفی چند تن از شعرای اهل سنّت که در خصوص حضرت مهدی - علیه السّلام - شعر گفته اند، به ذکر و بررسی اشعار آنان می پردازیم.

1- ابن ابی الحدید معتزلی (656 ه. ق)

*ابن ابی الحدید معتزلی (656 ه. ق) (1)

عزّ الدین عبدالحميد بن ابى الحسين هبة الله بن محمد بن حسين بن ابی الحدید مدائنی، حکیمی اصولی، نویسنده ای فاضل، آشنای به علم کلام و و بر عقیده معتزله بود.

وی دارای تألیفات بسیاری است. مهم ترین آن ها عبارتند از: 1- شرح نهج البلاغه در بیست جلد؛ 2- الاعتبار على كتاب الذريعة در سه جلد؛ 3- العبقرى الحسان؛ 4- الفلک الدائر على المثل السائر؛ 5- شرح المحصل؛ 6- نقض المحصول في علم

ص: 34


1- با توجه به تاریخ وفات ابن ابی الحدید، باید از او بعد از "ابو سالم کمال الدین محمد بن طلحه شافعی " سخن می گفتیم ولی از آن جا که ابن ابی الحدید، از جمله دانشمندان برجسته و نامی اهل تسنّن است و در نزد شیعیان نیز به خوبی شناخته شده است؛ در این مبحث او را بر دیگر شعرای عامّه که در خصوص حضرت مهدی - سلام الله عليه - شعر سروده اند، مقدّم داشتیم.

الاصول؛ 7- شرح الياقوت؛ 8- الوشاح الذهبي في العلم الأبى؛ 9- انتقاد المصفى؛ 10- الحواشى على كتاب المفصل في النحو. (1)

ابن ابى الحدید اشعار فراوانی سروده است. بهترین و مشهورترین آن ها " قصاید علویّات سبع " اوست که در مدح پیامبر اکرم - صلّی الله عليه و آله - و مولای متّقیان علی - علیه السّلام - سروده است. وی در قصیدهٔ ششم (قصیده عینیّه) بعد از آن که در توصیف صفات بارز امیر مؤمنان على - عليه السّلام - اشعار بسیار زیبایی را سروده است، به مسأله مهدی موعود و انتظار فرج اشاره می کند و در اشعار نغز خود، ظهور آن حضرت را قطعی می داند و انتظار آن روز را می کشد، پس می گوید: (2)

وَ رَأَيْتُ دِينَ الإعْتِزالِ وَ إِنَّنِي *** أَهْوَى لأجْلِكَ كُلِّ مَنْ يَتَشَيَّعُ (3)

و لَقَدْ عَلِمْتُ بِأَنَّهُ لا بُدَّ مِنْ *** مَهْدِيكُمْ وَ لِيَوْمِهِ أَتَوَقَّعُ (4)

يَحْمِيهِ مِنْ جُنْدِ الإِلَهِ كَتائبُ *** كَالْيَمْ أَقْبَل زاخراً يَتَدَفَّعُ (5)

ص: 35


1- الروضة المختارة، ص 165 - 167
2- همان مأخذ، ص 144
3- مخاطب در ضمير " لاجللک " علی بن ابی طالب - عليه السّلام - است یعنی: من معتقد به دین اعتزالم؛ در حالی که به خاطر تو، هر شیعه ای را دوست دارم.
4- لام " لقد " لام موطئه برای قسم است. یعنی: به خدا قسم، من (ظهور) مهدی شما را حتمی می دانم و انتظار آن روز را می کشم.
5- الكتائب (جمع الكتيبه): لشكر. اليَمّ: دريا. زَخَرَ الْبَحْر: آب دریا بالا آمد؛ طغیان کرد؛ موج زد. تَدَفَّعَ السّيل: سیل به شدت روان شد و امواج آن یکدیگر را دفع کرد. یعنی: سپاهیانی از لشکر خدا، همچون دریای خروشانی که هیچ چیز در مقابل امواج متلاطم آن تاب مقاومت ندارد؛ از وی حمایت خواهند کرد.

فيها لآلِ أَبِي الْحَدِيدِ صَوارِمُ *** مَشْهُورَةٌ وَ رِماحُ خَطٌ شُرَّعٌ (1)

وَ رِجالُ مَوتٍ مُقْدِمُونَ كَأَنّهُم *** أَشدُّ العَرِينِ الرُّبدُ لا تَتَكَعْکعُ (2)

تِلْكَ الْمُنَى إِمَا أَغِبْ عَنْهَا فَلِي *** نقشٌ تُنازِعُنِي وَ شَوقُ يَنْزَعُ (3)

همان گونه که ملاحظه می شود؛ ابن ابی الحدید در این ابیات، آرزوی قلبی خویش را برای شرکت خود و خاندانش در لشکر الهی و خروشان امام زمان، ابراز می دارد و خود و دودمانش را در زمرۀ اعوان و یاران مهدی به شمار می آورد، ولی ناگفته نماند که ابن ابی الحدید، از جمله آن دسته از دانشمندان عامّه است که معتقدند؛ مهدی موعود در آخرالزّمان متولد خواهد شد. وی در شرح نهج البلافه در ذیل عبارت ﴿فَهُوَ مُغْتَرِبٌ إِذَا اِغْتَرَبَ اَلْإِسْلاَمُ وَ ضَرَبَ بِعَسِیبِ ذَنَبِهِ وَ أَلْصَقَ اَلْأَرْضَ

ص: 36


1- الصوارم (جمع الصارم): شمشير برّان. شَهَرَ السيف: شمشیر را از نیام بر کشید. خطّ: مکانی است در یمامه که نیزه ها را بدان منتسب می کردند. الشرّع: آماده پرتاب. یعنی: دودمان ابن ابی الحدید، در آن لشکر، شمشیرهای بران از نیام کشیده و نیزه های خطی آماده پرتاب دارند.
2- " رجال " در این بیت عطف به " رماح " شده که در بیت قبل آمده است. الرُّبد (جمع الأربد): شجاع، شیر بیشه. تتكعكع: تجبن، می ترسد. یعنی: (و نیز از دودمان ابن ابی الحدید در آن لشکر) مردان جانفدایی هستند که گویی شیران نترس بیشه شجاعتند.
3- " إما " در اصل " إن ما " است كه " إن " شرطيه و " ما " هم زايد است. الُمنی: آرزوها. غابَ غياباً عنه: از او دور و غایب شد. تنازعني: با من کشمکش و مرافعه می کند. ينزع: يشتاق، مشتاق می شود. یعنی: این ها آروزهایی هستند که اگر از آن ها دور شوم؛ نفسم با من درگیر می شود و شوق و اشتیاق من، مرا به سوی آن ها می کشاند.

بِجِرَانِهِ بَقِیَّهٌ مِنْ بَقَایَا حُجَّتِهِ خَلِیفَهٌ مِنْ خَلاَئِفِ أَنْبِیَائِهِ﴾ (1) می گوید: " به عقیده من، بعید نیست که مقصود حضرت از این کلام قائم آل محمد - صلى الله علیه و آله - باشد که هر چند او تاکنون پا به عرصه وجود نگذاشته است؛ ولی خداوند، وی را در آخرالزّمان خلق خواهد کرد و در کلام هم چیزی نیست که بر وجود فعلی او دلالت کند. در میان همۀ فرقه های مسلمان، اتفاق قطعی است که عمر دنیا و احکام و تکالیف پایان نمی پذیرد، مگر بعد از ظهور قائم آل محمّد - عليه السّلام - ". (2)

2- محیی الدّین بن عربی (637 ه. ق)

محيى الدّين بن عربی، مشهور به ابن عربی در مرسیهٔ اسپانیا متولد شد و در دمشق در گذشت، او از بزرگان عرفا و از مشایخ صوفیه است.

وی دارای تصانیف بسیاری مخصوصاً در عرفان می باشد؛ از جمله آن هاست:

1- تجليّات عرائس النّصوص في منصات حكم الفصوص؛ 2- الفتوحات المكّية

ص: 37


1- ترجمه و شرح نهج البلاغه فیض الاسلام، ص 595 یعنی: پس، آن بزرگوار پنهان شده، گوشه ای اختیار نماید، هرگاه (فتنه و تباهکاری بسیار گشته) اسلام غریب (ضعیف و ناتوان) گردد؛ و (مانند شتر هنگامی که رنج و آزار بیند) دم خود را به حرکت آورده، جلو کردنش را به زمین می چسباند (خلاصه چنان ضعف آن را فرا گیرد که از پا افتاده و از جا بر نخیزد؛ این جمله اشاره به فرمایش حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - است که فرمود: ﴿بَدَأَ الإسلام غريباً و سَيَعُودُ غریباً﴾، یعنی اسلام غریب و تنها پیدایش یافت و زود است که تنها گردد، یعنی پیرو واقعی نداشته باشد) آن حضرت باقیماندهٔ باقیمانده های حجّت خدا (ائمة هدى عليهم السلام) و جانشین جانشینهای پیغمبران او می باشد.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 535.

في اسرار المالكّية و الملكّية؛ 3- فصوص الحكم؛ 4- ترجمان الأشواق؛ 5- محاضرة الابرار و مسامرة الاخيار؛ 6- جامع الاحكام؛ 7- عنقاء المغرب في بيان المهدى الموعود. (1)

محيى الدّین در باب سیصد و شصت و شش از فتوحات ابیات زیر را در باره مهدی موعود سروده است: (2)

أَلا إِنَّ خَتْمَ الأَوْلِياءِ شَهِيدٌ *** وَ عَيْنُ إمَامِ الْعَالَمِينَ فَقِيدٌ (3)

هُوَ السَّيِّدُ الْمَهْدِيُّ مِنْ آلِ أَحْمَدَ *** هُوَ الصّارِمُ الْهِنْدِيٌّ حِينَ يُبِيدُ (4)

هُوَ الشَّمْسُ يَجْلُو كُلَّ غَم وَ ظُلْمَةٍ *** هُوَ الوابِلُ الْوَسْمِيُّ حِينَ يَجُودُ (5)

همچنین، شیخ سلیمان حنفی از کتاب دیگر محیی الدّين، به نام عنقاء المغرب في بيان المهدی الموعود اشعاری را نقل می کند. از جملهٔ آن ها دو بیت زیر است. (6)

ص: 38


1- اعلام المنجد، ص 12؛ و دانشمندان عامه و مهدی موعود، ص 67 - 65؛ و فرهنگ معین، ج 6، ص 1931.
2- دانشمندان عامه و مهدی موعود، ص 64
3- الشهيد: گواه امین. العين: جسم یعنی: آگاه باشید که خاتم اولیاء (حضرت مهدی علیه السلام) شاهد و گواهی امین بر اعمال بندگان می باشد؛ در حالی که جسم آن پیشوای جهانیان، از چشم خلایق پنهان است.
4- الصّارم: شمشیر برنده. يُبيدُ: هلاک می کند، نابود می کند. یعنی: آن آقا مهدی آل احمد است و به هنگام نابودی (دشمنان) همچو شمشیر هندی است
5- الوابل: باران سخت. الوَسْمىّ: نخستین باران بهاری. یعنی: او آفتابی است که هر غم و اندوه و ظلمت و تاریکی را بر طرف می کند و هنگامی که جود و بخشش می کند؛ همانند اوّلین باران بهاری است (که زمین های تشنه را سیراب می کند)
6- ينابيع المودة، ص 416

إذا دارَ الزَّمانُ عَلَى حُرُوفٍ *** ببِسْمِ اللهِ فَالْمَهْدِيُّ قاما (1)

و يَخْرُجُ بِالْحَظِيمِ عَقِيبَ صَوْمٍ *** ألا فَاقْرَأَهُ مِنْ عِنْدِي السَّلاما (2)

محیی الدّین در بارۀ زمان ظهور حضرت ابیاتی سروده که انشاءالله در فصل چهارم به بررسی آن ها خواهیم پرداخت.

3-ابو سالم کمال الدّین محمّد بن طلحهٔ شافعی (650 ه. ق)

در طبقات الشافعیّه آمده است: " وی، یکی از مصادر امور و رؤسای بزرگ بود. فقه و دیگر علوم را فرا گرفت. از فقها و دانشمندان عقاید و مذاهب به شمار آمد. مدّتی منشی سلطان بود و در این کار به مقام عالی رسید. علم حدیث را نیز از محدّثان تحصیل کرد. در حلب و دمشق حدیث گفت و حافظ دمیاطی و مجد الدّین بن عدیم شاگرد او بودند " (3) یکی از آثار با ارزش وی کتاب مطالب السؤل في مناقب آل الرسّول است که در آن طی دوازده باب، راجع به ائمّه طاهرين - صلوات الله عليهم اجمعین - سخن گفته است

ص: 39


1- هنگامی که روزگار بر حروفی دور زند؛ پس مهدی با نام خدا قیام خواهد کرد. توضیح: ظاهراً مقصود محیی الدّین از حروف، قطب هایی است که محیی الدین در باب 463 فتوحات از آن بحث کرده است. پس گفته است: " فأقطاب هذه الامّة إثنا عشر قطباً عليهم مدار هذه الأمة كما أنّ مدار العالم الجسمي و الجسماني في الدنيا و الآخرة على اثني عشر برجاً ".
2- حطيم: ديوار كعبه ما بین رکن و زمزم و مقام. یعنی: او بعد از ماه روزه، از طرف حطیم کعبه خروج خواهد کرد. هان ! از جانب من به آن حضرت سلام برسان.
3- دانشمندان عامه و مهدی موعود، ص 68

و در باب دوازدهم چنین سروده است: (1)

فَهذَا الْخَلَفُ الْحُجَّةُ قَدْ أَيَّدَهُ اللهُ (2)

هَداهُ مَنْهَجَ الْحَقِّ وَ آتَاهُ سَجاياهُ (3)

وَ أَعْلَى فِي ذُرَى الْعَلْيَاء بِالتَّأْبِيدِ مَرْقَاهُ (4)

وَ آتَاهُ حُلَى فَضْلٍ عَظِيمٍ فَتَحَلاهُ (5)

وَ قَدْ َقالَ رَسُولُ اللهِ قَوْلاً قَدْ رَوَيْناهُ (6)

وَ ذُوالْعِلْمِ بِما قالَ إِذا أَدْرَكَ مَعْناهُ (7)

يَرَى الأَخْبارَ فِي الْمَهْدِيِّ جَاءَتْ بِمُسَمَاهُ (8)

وَ قَدْ أَبْداهُ بِالنِّسْبَةِ وَ الْوَصفِ وَ سَمَاهُ (9)

ص: 40


1- همان مأخذ، ص 68 - 71؛ والزام الناصب، ص 95.
2- آن حضرت جانشین و حجّتی است که خداوند او را تأیید نموده است.
3- او را به راه راست هدایت کرد و سجایای خویش را به او عطا کرد.
4- أعلى الشّيء: از آن چیز بالا رفت و بر آن برآمد. الذری: جمع الذُّرْوَة و الذُّرْوَة من كلّ شيء: بالای هر چیز "ذروة المجد ": بالاترین نقطهٔ بزرگی. " ذروة الجبل ": سرکوه. مَرْقی: نردبان یعنی: و با نردبان تایید الهی، به بالاترین نقطه های بزرگی رسید
5- و زیورهای فضیلتی عظیم به او مرحمت فرمود و آن حضرت هم لباس فضیلت را به تن کرد
6- رسول خدا سخنی فرموده که ما آن را روایت کرده ایم.
7- و آن کس که به آن چه پیامبر فرموده، علم پیدا کند؛ هرگاه معنای سخن آن حضرت را درک کند، خواهد دید که اخباری دربارۀ علامات مهدی وارد شده و رسول خدا نسب و صفت و نام وی را آشکار کرده است.
8- و آن کس که به آن چه پیامبر فرموده، علم پیدا کند؛ هرگاه معنای سخن آن حضرت را درک کند، خواهد دید که اخباری دربارۀ علامات مهدی وارد شده و رسول خدا نسب و صفت و نام وی را آشکار کرده است.
9- و آن کس که به آن چه پیامبر فرموده، علم پیدا کند؛ هرگاه معنای سخن آن حضرت را درک کند، خواهد دید که اخباری دربارۀ علامات مهدی وارد شده و رسول خدا نسب و صفت و نام وی را آشکار کرده است.

وَ يَكْفِي قَوْلُهُ مِنى لإشراق مُحَياة (1)

وَ مَنْ بِضْعَتُه الزَّهْرَاءُ مُرْساهُ وَ مَسْراهُ (2)

وَلَنْ يَبْلُغَ مَا أُوتِيهِ أمثالٌ وأشباهُ (3)

و إِنْ قالُوا هُوَ الْمَهْدِيُّ مَا مَانُوا بِما فَاهُوا (4)

4-صدرالدین قونوی (673 ه. ق)

ابوالمعالى محمّد بن اسحاق بن محمّد بن يوسف بن على شافعی رومی قونوی، از مشاهیر علمای عظام و از اکابر عرفای والامقام بود و او را جناب شیخ الدّین عربی تربیت فرمود. مولانا جلال الدّین رومی را با وی کمال و داد و اتّحاد بود و هم او بر مولوی نماز گزارد. بین او و خواجه، سؤالها و جواب هایی ردّ و بدل شد و خواجه او را تمجید کرد. (5)

صاحب کشف الظّنون این کتب را از مؤلّفات او شمرده است: " 1- تبصرة

ص: 41


1- گفته رسول خدا کفایت می کند که فرمود: نور صورت مهدی از نور من است
2- بضعة: پاره تن. مُرْسَى: محل به وقوع پیوستن و پابرجا شدن یعنی: آن رسولی که پاره تنش زهرا، محل وقوع و روانه شدنش (به علم وجود) است توضیح: مقصود شاعر این است که مهدی - علیه السّلام - از سلاله پاک زهرا - علیها السلام - است
3- هیچ مثل و شبیهی، به این مقامی که من به مهدی دادم، نخواهد رسید
4- مان الرجُل: مرد آگانه دروغ گفت. فاه بالکلام: سخن گفت یعنی: و اگر بگویند؛ او مهدی است؛ در آن چه گفته اند، دروغ نگفته اند
5- لغتنامه دهخدا، ج 32، ص 168

المبتدى و تذکرة المنتهی به فارسی در اصول معارف؛ 2- مفاوضات راجع به وجود و ماهیت؛ 3- جامع الاصول؛ 4- الرسالة الهادية؛ 5- الرسالة المرشدية؛ 6- نفثة المصدور و تحفة المشكور؛ 7- إعجاز البيان في كشف بعض اسرار القرآن؛ 8- مؤاخذات ". (1)

شیخ سلیمان حنفی در کتاب ينابيع المودّة مي نويسد: شیخ صدرالدّین به شاگردانش وصیّت کرده بود که کتب مرا در پزشکی و حکمت بفروشید و پولش را به فقرا صدقه دهید ولی کتب تفاسیر و احادیث و تصوّف را در کتابخانه نگاه دارید و در شب اول درگذشت من، هفتاد هزار بار " لا اله إلا الله" برایم قرائت کنید و از جانب من به مهدی علیه السّلام سلام برسانید" (2)

صدرالدین قونوی دربارۀ مهدی موعود اشعاری سروده که ذیلا گزیده ای از آن ذکر می شود: (3)

يَقُومُ بأَمْرِ اللهِ فِي الأَرْضِ ظَاهِراً *** عَلَى رَغْمِ شَيْطَانَيْنِ يَمْحَقُ لِلْكُفْرِ (4)

يُؤَيَّدُ شَرْعَ الْمُصْطَفَى وَ هُوَ خَتْمُهُ *** وَ يَمْتَدُّ مِنْ مِيمٍ بِأَحْكامِها يَدْرِي (5)

عَلَى يَدِهِ مَحْقُ اللَّئامِ جَمِيعِهِمْ *** بِسَيْفِ قَوِى الْمَتْن عَلكَ أَنْ تَدْرى (6)

ص: 42


1- همان مأخذ.
2- دانشمندان عامه و مهدی موعود، ص 75 - 77
3- ينابيع المودّة، 469
4- به فرمان خدا در روی زمین آشکارا قیام می کند و علیرغم دو شیطان (انس و جن)، کفر را از بین می برد.
5- شریعت مصطفی، خاتم انبیاء را که از زمان حضرت محمد (تا زمان ظهورش) ادامه می یابد و به احکام آن (کاملاً) واقف است، تأیید و پیشتبانی می کند
6- نابودی همه اشخاص پست و لئیم، به دست پرتوان و شمشیر محکم و استوار اوست شاید تو از حقیقت آن شمشیر و آن قائمی که به فرمان حق برای احیای آن دین استوار مشخّص شود، آگاه شوی

حَقِيقَةً ذاكَ السَّيْفِ وَ القَائِمِ الَّذِي *** تُعَيَّنُ لِلدِّينِ القَويمِ عَلَى الأمرِ (1)

أَلَيْسَ هُوَ النُّورُ الأتمُ حَقِيقَةً *** وَ نُقْطَةُ مِيمٍ مِنْهُ إِمْدَادُها يَجْرِي (2)

يُفيضُ عَلَى الأكْوانِ ما قَدْ َأفاضَهُ *** عَلَيْهِ إِلهُ الْعَرْشِ فِى أَزَلِ الدَّهْرٍ (3)

5- شیخ عبدالرّحمن بسطامی (858 ه. ق)

شیخ سلیمان حنفی در کتاب ینابیع المودّة (4) می نویسد: " شیخ کبیر عبدالرحمن بسطامى مؤلّف كتاب درّة المعارف - قدَّس الله سرّه و أفاض عليه فتوحه و علومه - در شعر خود می گوید:

وَ يَظْهَرُ مِيمُ الْمَجْدِ مِنْ آلِ أَحْمَدَ *** وَ يَظْهَرُ عَدْلُ اللَّهِ فِي النّاسِ أَوَّلاً (5)

کَما قَد رُوينا عَنْ عَلِيَّ الرّضا *** و فِي كَنز عِلْمِ الحَرْفِ أَضْحَى محملا (6)

ص: 43


1- نابودی همه اشخاص پست و لئیم، به دست پرتوان و شمشیر محکم و استوار اوست شاید تو از حقیقت آن شمشیر و آن قائمی که به فرمان حق برای احیای آن دین استوار مشخّص شود، آگاه شوی
2- آیا در حقیقت او نور کامل تر و تمام تر نیست ؟ در حالی که نقطهٔ میم از او امداد می گیرد.
3- آن چه را که خداوند عرش در عالم ازل به او افاضه نموده؛ بر عالم هستی افاضه می کند
4- 9 - ص 192
5- میم مجد و عظمت آل احمد ظهور می کند و عدل خداوند برای اولین بار (چنان که باید) در میان مردم آشکار می شود. توضیح: میم در این بیت اشاره به حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشّريف - دارد.
6- چنان که از امام علی بن موسی الرّضا برای ما روایت شده و از گنجینه علم حروف هم بدست می آید

وَ يَخْرُجُ حَرْفُ الْمِيمِ مِنْ بَعْدِ شِينِهِ *** بِمَكَّةَ نَحْوَ الْبَيْتِ بِالنَّصْرِ قَدْ عَلا (1)

فَهذا هُوَ الْمَهْدِيُّ بِالْحَقِّ ظَاهِرٌ *** سَيَأْتِي مِنَ الرَّحْمَن لِلْحَقِّ مُرْسَلاً (2)

وَ يَملأُ كُلِّ الأَرْضِ بِالْعَدْلِ رَحْمَةً *** وَ يَمْحُو ظَلامَ الشَّركِ وَالْجَوْرِ أَوَّلاً (3)

وِلايَتُهُ بِالأمْرِ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ *** خَلِيفَةُ خَيْرِ الرُّسْلِ مِن عَالَمِ الْعُلا (4)

6-فضل بن روزبهان (زنده در سال 909 ه. ق)

فضل بن روزبهان بن فضل الله شافعی خُنجی از مردم " خنج " فارس و از شاگردان عمیدالدّین شیرازی و جمال الدّین اردستانی و قاضی اصفهان بود و در دربار سلطان یعقوب بایندری، پیشه دبیری داشت.

او همان کسی است که در رد کتاب نهج الحق علامه حلّی دانشمند بزرگ شیعی کتابی به نام ابطال نهج الباطل نوشت و تمام معتقدات شیعه امامیه را به باد انتقاد گرفت و با عناد و لجاج زایدالوصفی به ردّ و انکار آن ها پرداخت و قاضی نورالله شوشتری کتاب احقاق الحقّ را نیز در ردّ پاسخ ایرادهای بی پایۀ او نگاشت؛ (5) ولی با

ص: 44


1- و حرف میم بعد از شین آن، در مکّه از طرف کعبه، با نصرت و برتری خارج می گردد. توضیح: ظاهراً مقصود این است که حضرت مهدی - سلام الله علیه - پیروزمندانه از جانب کعبه ظهور خواهد کرد.
2- این همان مهدی است که به حق ظهور می کند و بزودی از طرف خدای رحمان برای (احیای) حق فرستاده خواهد شد
3- و با (اجرای) عدالت، عرصه زمین را سرشار از رحمت می کند و تاریکی هایی شرک و ستم را نخست نابود می کند.
4- ولایت امر او از جانب پرودگارش می باشد و او جانشین بهترین پیغمبران از عالم بالاست.
5- احقاق الحق، ج 1، ص 74 - 80؛ و دانشمندان عامه و مهدی موعود، ص 106 - 108.

وجود این همه دشمنی و عنادی که نسبت به شیعه دارد؛ در پاسخ علامه حلّی که راجع به فرزندان و همسر امیر مؤمنان می گوید: فاطمه همسر او، بانوی بانوان جهان است؛ می نویسد: " می گویم: فضائل فاطمه - صلوات الله على أبيها و عليهما و على سائر آل محمّد و السّلام - امری مسلم و غیر قابل انکار است؛ زیرا انکار دریا با رحمتش و بیابان با وسعتش و آفتاب با نورش و نور با روشنائیش و ابر با جودش و فرشته با سجده کردنش، انکاری است که بر منکرش جز استهزاء و سرزنش نیفزاید و چه کسی می تواند جماعتی را انکار نماید که اهل خیر و سعادت و خزانه داران معدن نبوت و حافظان آداب جوانمردی بودند - صلوات الله و سلامه عليهم - و چه نیکو دربارۀ ایشان شعر گفته ام: (1)

سَلامٌ عَلَى الْمُصْطَفَى الْمُجْتَبَى *** سَلامٌ عَلَى السَّيِّدِ الْمُرْتَضَى (2)

سَلامٌ عَلَى سِتّنا فاطِمَة *** مَنِ اخْتارَها اللهُ خَيْرَ النِّساء (3)

سَلامٌ مِنَ الْمِسْكِ أَنْفاسُهُ *** عَلَى الْحَسَنِ الألْمَعِيِّ الرِّضا (4)

سَلامٌ عَلَى الأَوْزَعِيُّ الْحُسَيْنِ *** شَهِيدٌ ثَوَى جِسْمُهُ كَرْبَلا (5)

ص: 45


1- كشف الاستار، ص 73 و 74
2- سلام بر مصطفای برگزیده و سلام بر آقا (علی) مرتضی
3- السّبت: السَّيّدة، خانم، بانو. یعنی: سلام بر بانوی ما فاطمه؛ کسی که خداوند او را به عنوان بهترین زنان برگزید.
4- الألمعيّ: الألمع، هوشمند و روشن ضمير. یعنی: سلامی که بوی مشک می دهد، بر حسن خشنود و هوشمند روشن ضمیر
5- سلام بر پرهیزکارترین انسان ها یعنی حسین؛ آن شهیدی که جسمش در کربلا جا گرفته است

سَلامٌ عَلَى سَيِّدِ الْعَابِدِين *** عَلِيِّ بْنِ الْحُسَينِ الزَكِيُّ الْمُجْتَبَى (1)

سَلامٌ عَلَى الْباقِرِ الْمُهْتَدَى *** سَلامٌ عَلَى الصَّادِقِ الْمُقْتَدَى (2)

سَلامٌ عَلَى الْكاظِمِ الْمُمْتَحَن *** رَضِيُّ السَّجايا إمامُ التَّقَى (3)

سَلامٌ عَلَى الثَّامِنِ الْمُؤْتَمَن *** عَلِيٌّ الرّضا سَيّدِ الأصفياء (4)

سَلامٌ عَلَى الْمُتَّقِي التَّقِيَ *** مُحَمَّدٌ الطَّيِّبُ المُرْتَجَى (5)

سَلامٌ عَلَى الأَرْيَحِيُّ النَّقِيِّ *** عَلِيَّ الْمُكَرَّم هادِي الْوَرَى (6)

سَلامٌ عَلَى السَّيِّدِ الْعَسْكَرِي *** إمامُ يُجَهَرُ جَيْشَ الصَّفا (7)

سَلامٌ عَلَى الْقائِمِ الْمُنْتَظَر *** أَبِي الْقَاسِمِ القَرْمِ نُوْرِ الْهُدَى (8)

سيطلَعُ كَالشَّمْسِ فِي غَاسِقٍ *** يُنَجِّيهِ مِنْ سَيْفِهِ الْمُنْتَضَى (9)

ص: 46


1- سلام بر سرور عابدان، علی، فرزند حسین آن پاکیزه برگزیده
2- سلام بر باقر هدایت یافته؛ سلام بر صادق پیروی شده.
3- سلام بر کاظم امتحان شده که اخلاقش پسندیده و امام تقوی است.
4- سلام بر هشتمین (امام) امین، علی (بن موسى) الرّضا، آن سرور اصفياء
5- سلام بر متّقی پرهیزکار محمد پاکیزه ای که چشم امید به او دوخته شده.
6- الأريحيّ: فرخنده خوی و نیک خصال. الوری: خلق. یعنی: سلام بر پرهیزکار فرخنده خوی و نیک خصال، علی مگرم و هدایت کننده انسان ها.
7- سلام بر آقا (امام) عسکری آن پیشوایی که سپاه صفا را آماده می کند
8- القرم: سرور بزرگوار. یعنی: سلام بر قائم منتظر، ابوالقاسم، آن سرور بزرگوار و نور هدایت
9- الغاسق: شب بس تاریک، و هر هجوم آورندۀ به بدی و زیان را " غاسق " می نامند. و به همین مناسبت این لفظ بر شب که بدی ها و ضررها بیشتر از روز در آن واقع می شود و نیز بر هر تاریکی اطلاق می گردد. انتضی السیف: شمشیر را بر کشید یعنی: به زودی همچون آفتاب در دل تاریکی طلوع می کند و با شمشیر بر کشیده اش، اسلام را نجات می دهد

تَرَى يَمْلأُ الأَرْضَ مِنْ عَدْلِهِ *** كَما مُلِئَتْ جَوْرَ أَهْلِ الْهَوَى (1)

سَلامٌ عَلَيْهِ وَ آبَائِهِ *** وَ أَنْصارِهِ ما تَدُومُ السَّما (2)

7-يحيى بن سلامة خصکفی (553 ه. ق)

ابوالفضل يحيى بن سلامة خصكفی شافعی از اهالی " میّافارقین " یکی از شهرهای مشهور و قدیمی شمال عراق، ادیبی نامی و دانشمندی خوش گفتار در نظم و نثر بود. (3) وی قصیدهٔ دالیه مفصّل و مشهوری راجع به ائمه اطهار - صلوات الله علیم اجمعین - سروده است؛ در قسمتی از این قصیده می گوید. (4)

وَسائِلٍ عَنْ حُبِّ أَهْلَ الْبَيْتِ هَلْ *** أُقِرُّ إِعْلاناً بِهِ أَمْ أَجْحَدُ (5)

هَيْهَاتِ مَمْزُوجٌ بِلَحْمِي وَ دَمِي *** حُبُّهُم وَ هُمُ الْهُدَى وَ الرَّشَدُ (6)

ص: 47


1- و زمین را از عدل و داد پر می کند؛ همچنان که از ستم هواپرستان پر شده باشد
2- سلام بر او و پدرانش و یارانش تا زمانی که آسمان پا بر جاست توضیح این بیت از کتاب " الامام المهدى " ص 247 نقل شده است
3- دانشنمندان عامه و مهدی موعود، ص 52 و 53.
4- تذكرة الخواص، ص 366.
5- چه بسا سؤال کننده ای که از محبّت اهل بیت، از من پرسش می کند که آیا علناً به آن اعتراف می کنم؛ یا آن را (در ظاهر) انکار می کنم.
6- نه ! نه! محبت آنان با گوشت و خون من در آمیخته است؛ آن ها چراغ رشد و هدایتند

حَيْدَرَةٌ وَ الْحَسَنَانِ بَعْدَهُ *** ثُمَّ عَلِيٌّ وَابْنُهُ مُحَمَّدُ (1)

وَ جَعْفَرُ الصَّادِقُ وَابْنُ جَعْفَرٍ *** موسَى وَ يَتْلُوهُ عَلِيُّ السَّيِّدُ (2)

أعْنِي الرّضا ثُمَّ ابْنُهُ مُحَمَّدٌ *** ثُمَّ عَلِيٌّ وَ ابْنُهُ المُسَدَّدُ (3)

وَ الْحَسَنُ التّالِي وَ يَتْلُو تِلْوَهُ *** مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الْمُفْتَقَدُ (4)

فَإِنَّهُمْ أَئِمَّتِي وَ سادَتِي *** وَ إِنْ لَحانِي مَعْشَرٌ وَ فَنَدُوا (5)

أَئِمَّةٌ أَكْرِمْ بِهِمْ أَئِمَّةً *** أسماؤُهُمْ مَسْطُورَةٌ تَطَّرِدُ (6)

ثُمْ حُجَجُ اللَّهِ عَلَى عِبادِهِ *** وَ هُمْ إِلَيْهِ مَنْهَجٌ وَ مَقْصَدٌ (7)

کُلَّ النَّهارِ صُوَّمٌ لِرَبِّهِمْ *** وَ فِي الدَّياجِي رُكَّعٌ وَ سُجَّدٌ (8)

ص: 48


1- آن ها عبارتند از: حیدر و بعد از او حسن و حسین، سپس علی و فرزندش محمّد
2- و جعفر صادق و پسرش موسی و به دنبال او علی آن سرور و آقا
3- یعنی رضا، سپس پسرش محمد، آن گاه فرزند برومندش علی
4- پس از علی حسن و بعد از وی محمد بن حسن است که او را از دست داده ایم. توضيح: ظاهراً مقصود شاعر این است که امام دوازدهم هم اکنون در دسترس ما نیست و از نظرها غایب است
5- این ها پیشوایان و سروران می باشند؛ هر چند جماعتی مرا دشنمام دهند و تکذیب کنند.
6- إطّردت الأمور: آن کارها در ترتیب و روش به دنبال هم آمد یعنی: پیشوایانی چه، پیشوایان بزرگواری که اسامی آن ها یکی پس از دیگری به عنوان حجّت های خدا نوشته شده است.
7- آنان حجّت های خدا بر بندگان خدایند و ایشان طریق هدایت به سوی اویند
8- برای پروردگارشان روز را روزه می گیرند و در تاریکی های شب به رکوع و سجود بر می خیزند

قَوْمٌ أَتَى فِي هَلْ أَتَى مَدِيحُهُمْ *** هَلْ شَكَّ في ذلكَ إلّا مُلْحِدٌ (1)

ص: 49


1- آن ها گروهی هستند که در سورۀ " هل أتى " از آنان مدح شده است و در این مطلب، آیا جز انسان بی دین شک می کند ؟ توضیح: اکثر قریب به اتفاق مفسّرین و دانشمندان فریقین یادآور شدند که سوره " هل أتى = دهر، انسان " در بارۀ امیرالمؤمنین علی - علیه السّلام - و فاطمه زهرا - سلام الله عليها - و حسنين - عليهما السّلام و فضه خادمهٔ آن ها نازل شده است. ابن عباس گفته است: امام حسن و امام حسین - عليهما السّلام - بیمار شدند. رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلّم - با جمعی از مردم به عیادت آن ها رفتند. یاران آن حضرت به امیر المؤمنين على - عليه السّلام - گفتند: ای ابا الحسن! به نظر می رسد که دربارهٔ شفای فرزندانتان نذر کنید. علی - علیه السّلام - و فاطمه - سلام عليها - و فضّه، کنیز آن ها نذر کردند که اگر حسنین - علیهما السّلام - از این بیماری بهبودی یابند، سه روز روزه بگیرند؛ آن دو بهبودی یافتند. ولی آن ها، چیزی برای خوردن در اختیار نداشتند اميرالمؤمنين على - عليه السّلام - سه صاع - (حدود سه من) جو از شمعون خیبری یهودی قرض کرد. فاطمه زهرا- سلام الله عليها - آن را دستاس کرد و به تعداد افراد، پنج قرص نان فراهم ساخت این نان ها را در برابر خود نهادند تا با آن ها افطار کنند. سائل و بینوایی بر آن ها درآمد و گفت: السّلام عليكم اهل بيت محمّد ! من بینوایی از بینوایان مسلمان هستم مرا از غذای خود اطعام کنید که خدا شما را از موائد بهشتی سیر گرداند. آنان این بینوا را بر خویشتن ترجیح دادند و تمام قرص های نان را به او دادند و شب را در حالی که جز آب چیزی نچشیده بودند، به سر آورده و بامداد آن را با روزه آغاز کردند. آن گاه که شب [دوم] فرا رسید و غذا را در مقابل خود نهادند [تا افطار کنند]، یتیمی بر آن ها وارد شد؛ بدون آن که از این نان ها چیزی تناول کنند، آن ها را در اختیار این یتیم قرار دادند. شب را گرسنه به سر آوردند در حالی که فقط آب نوشیده بودند. به هنگام افطار در شب سوم- که برای افطار، نان ها را در مقابل خود نهادند - اسیری بر آن ها وارد شد؛ همان معامله ای را با او در پیش گرفتند که با بینوا و یتیم؛ یعنی، همۀ نانها را به او دادند. چون بامدادان روز سوم فرا رسید؛ امير المؤمنين على - عليه السّلام - دست حسنین - عليهما السّلام - را گرفت و به سوی رسول خدا - صلّى الله عليه و آله و سلم - روان شدند. وقتی آن حضرت آنان را دید - در حالی که از شدت گرسنگی مانند جوجه ها می لرزیدند - فرمودند: چقدر بر من ناگوار و رنج آور است که شما را بدینسان می بینیم ؟! رسول خدا - صلى الله علیه و آله و سلّم - از جا برخاست و با آن ها به راه افتاد. دید فاطمه - سلام الله عليها - در محراب عبادت قرار دارد و شکمش از گرسنگی آن چنان تهی گشته که به پشت چسبیده و از ناتوانی چشمان مبارکش [بی فروغ ] فرو رفته است. دیدن این منظره رسول خدا - صلّى الله عليه آله و سلم - را متأثر [ تر ] ساخت. در چنین لحظاتی بود که جبرائیل - علیه السّلام - فرود آمد و گفت: ای محمّد، این را بستان و بگیر. خدا ترا در بارۀ خاندانت تهنیت گفته؛ آن گاه جبرائیل سورۀ " هل أتى " را بر آن حضرت خواند. آية الله مرعشی نجفی در تعلیقه خود بر احقاق الحق اسامی 35 نفر از علمای برجسته اهل سنت را که نزول سوره " هل أتی " را در بارهٔ اهل بیت- علیهم السّلام - می دانند، ذکر کرده اند که در این جا به برخی از آن ها اشاره می شود: - زمخشری در کشّاف (ج 4، ص 169، چاپ مصر، چاپخانه مصطفی محمد). - علّامه- واحدی در "اسباب النّزول " (ص 331، چاپ مصر) - فخرالدّین رازی در تفسیرش (ج 3، ص 243، چاپ مصر). - علامه سبط ابن جوزی در " تذكره " (ص 322). - علامه گنجی در "كفاية الطالب " (ص 201، چاپ نجف). - علامه قرطبی در تفسیرش (ج 19، ص 129، چاپ مصر، سال 1356). - سیوطی در " الدر المنثور " (ج 6، ص 299، چاپ اول، مصر).

ص: 50

قَوْمٌ لَهُمْ فِي كُلِّ أَرْضِ مَشْهَدٌ *** لا بَلْ لَهُمْ فِي كُلِّ قَلْبٍ مَشْهدٌ (1)

قَوْمٌ لَهُمْ فَضْلٌ وَ مَجْدٌ باذخٌ *** يَعْرِفَهُ المُشْرِك و المُوَحَّدُ (2)

8-محمد بن طولون (953 ه. ق)

شمس الدين محمد بن طولون دمشقی کتابی دربارهٔ ائمه معصومين - عليهم السّلام - تحت عنوان الائمة الاثنی عشر تألیف کرده است. در این کتاب، ابن طولون اشعار زیبای زیر را که خود سروده، آورده است و در آن ائمه دوازده گانه شیعه را یکایک به نام ذکر می کند و خبر از ظهور مهدی - عجل الله تعالى فرجه الشّریف - در آینده می می دهد: (3)

علَيْك بالأئِمَّةِ الأثْنَى عَشْرَ *** مِنْ آلِ بَيْتِ الْمُصْطَفَى خَيْر الْبَشر (4)

ص: 51


1- آنان گروهی هستند که در هر سرزمین مقبره ای دارند؛ نه ! بلکه در هر دلی مقبره دارند (یعنی آن ها در دل های عاشقان ولایت جا دارند).
2- الباذخ: بلند، عالى. یعنی: گروهی که دارای فضیلت و مجدی بلند می باشند و مشرک و موحد، ایشان را می شناسد
3- دانشمندان عامه و مهدی موعود، ص 120 و الامام المهدى ص 246
4- علیک بکدا: به آن چنگ بزن. یعنی: به ائمه دوازده گانه که از دودمان بهترین انسان (یعنی محمّد) مصطفی هستند، چنگ بزن

اَبُو تُرابِ، حَسَنٌ، حُسَينٌ *** وَ بُغْضُ زَيْنِ العابِدِينَ شَيْنٌ (1)

مُحَمَّدُ الْباقِرُ كَ-مْ عِلْمٍ دَرَى *** وَ الصادِقُ ادْعُ جَعْفَراً بَيْنَ الْوَرَى (2)

مُوسَى هُوَ الْحَاظِمُ وَابْنُهُ عَلِيّ *** لقَبُهُ الرّضا وَ قَدْرُهُ عَلِيّ (3)

محَمَّدُ التَّقِيُّ قَلْبُهُ مَعْمُورٌ *** عَليٌ النَّقِىٌ دُرُّةُ مَنثُورٌ (4)

وَ الْعَسْكَرِيُّ الْحَسَنُ الْمُطَهَّرُ *** مُحَمَّدُ الْمَهْدِيُّ سَوْفَ يَظْهَرُ (5)

9-شیخ عبدالکریم یمانی

شیخ سلیمان حنفی در کتاب ینابیع المودّة (6) آن جا که از نظریّات علمای عامه راجع به وجود پسر امام حسن عسکری (علیه السلام) به عنوان مهدی موعود، سخن می گوید و شاهد می آورد؛ از جمله می نویسد: شیخ بزرگوار عبدالکریم یمانی - قّدس الله سّره و وجب لنا فيوضه و علومه- گفته است:

ص: 52


1- (آن ها عبارتند از:) ابوتراب، حسن و حسین، و بغض با زین العابدین (چقدر) زشت است
2- و محمد باقر که چقدر دانای به علوم است و (حضرت) صادق که او را در میان مردم جعفر بخوان
3- و موسای کاظم و پسرش علی، ملقّب به رضا که دارای قدر و منزلت والایی است.
4- و محمّد تقی که قلبی سرزنده و آباد دارد و علی نقی که گوهر او پراکنده شده است.
5- و عسکری، آن حسن مطهر و محمد مهدی که بزودی ظهور خواهد کرد
6- ص 466

وَ فِي يُمْنِ أَمْنِ يَكُونُ لأهْلِها *** إِلَى أَنْ تَرَى نُورَ الْهِدايَةِ مُقْبِلا (1)

بِمِيمِ مَجِيدٍ مِنْ سُلالةِ حَيْدَرٍ *** وَ مِنْ آلِ بَيْتٍ طَاهِرِينَ بِمَنْ عَلا (2)

يُلَقَّبُ بِالْمَهْدِي بِالْحَقِّ ظَاهِرٌ *** بِسُنَّةِ خَيْرِ الْخَلْقِ يَحْكُمُ أَولا (3)

10-شیخ عامر بن عامر بصری

شیخ عامر بن بصری، عارف متألّه، که در سوانی روم اقامت داشت سرایندهٔ قصیده تائیه ایست موسوم به " ذات الانوار " (4) که مشتمل بر دوازده نور است. در "نور نهم" که راجع به شناخت صاحب الزّمان و زمان ظهور آن حضرت است، می گوید: (5)

إمامَ الْهُدَى حَتَّى مَتَى أَنتَ عَائِبٌ ؟ *** فَمَنْ عَلَيْنا يا أَبانا بِأَوبَةٍ (6)

تَراءَتْ لَنا راياتُ جَيْشِكَ قادِماً *** فَفَاحَتْ لَنا مِنْها رَوائِحُ مِسْكَةٍ (7)

ص: 53


1- زمین در پناه امن،خدا برای ساکنانش بسر می برد تا این که ببینی نور هدایت به وسیلهٔ شریف که از سلاله حیدر و از خاندان پاک سرشت پیامبر است، روی می آورد.
2- زمین در پناه امن،خدا برای ساکنانش بسر می برد تا این که ببینی نور هدایت به وسیلهٔ شریف که از سلاله حیدر و از خاندان پاک سرشت پیامبر است، روی می آورد.
3- لقب او مهدی است که به حق ظهور می کند و قبل از هر چیز به سنت بهترین بندگان خدا حکم می کند
4- عمر بن فارض اندلسی مصری درگذشتهٔ 632 (ه-. ق) این قصیده را سرآمد قصاید دانسته است.
5- كشف الاستار، ص 87 و 88
6- ای پیشوای هدایت! تاکی غایب خواهی بود؟ ای پدر ما ! با بازگشت (و ظهور) خود بر ما منّت بگذار
7- تراءى له: پیش او آمد تا او را ببیند. المسكة: مشک یعنی: تا این که پرچم های سپاهت برای ما ظاهر و هویدا شود و از آن بوی مشک، به مشام ما رسد.

وَ بُشِّرَتِ الدُّنْيا بِذلِكَ فَاغْتَدَتْ *** مَباسِمُها مُفْتَرَّةً عَنْ مَسَرَّةٍ (1)

مَلَلْنا وَ طالَ الإِنْتِظارُ فَجُدْ لَنا *** بِرَبِّك يا قطب الوُجُودِ بلُقيةٍ (2)

و در ادامه می گوید:

فَعَجِّلْ حَتَّى نَراكَ فَلَذَّةٌ *** الْمُحِبِّ لِقا مَحْبُوبِهِ بَعْدَ غَيْبَةٍ (3)

زَرَعْتَ بُدورَ العِلم فِي حَرِّ بَرَّةٍ *** فَجَاءَتْ كَمَا تَهْوَى بِأَيْنَعَ خُضْرَةٍ (4)

وَ رَبَّعَ مِنْها كُلَّما كانَ زاكِياً *** فَقَدْ عَطَشَتْ فَامْدُدْ قُواها بِسُفْيَةٍ (5)

وَلَمْ يُرْوِها إِلا لِقاكَ فَجُدْ لَنا *** وَ لَو شَرِبَتْ مَاءَ الْفُراتِ وَ دَجْلَةٍ (6)

ص: 54


1- و جهان از این مژده، غرق در شادی و سرور شود و دهان ها از خوشحالی باز بماند
2- خسته شدیم؛ در حالی که انتظار به درازا کشید. پس ای قطب (عالم) وجود ! تو را به پرودگارت قسم ! با یک دیدار به ما عنایتی بفرما
3- در آمدنت شتاب کن، تا بتوانیم تو را زیارت کنیم؛ چرا که دیدن محبوب پس از غایب شدن لذّت خاصی دارد.
4- بَرَّة: نام مکانی که در آن جا قابیل هابیل را کشت یعنی: بذرهای علم را در گرمای سرزمین بره کاشتی؛ پس همان گونه که دوست داشتی، میوه ای سرسبز به بار آورد
5- رَبَّعَ: نما و زاد، نمو کرد و زیاد شد؛ و ربّع الطّعام: غذا پاک و زیاد شد. زكا الشّيء: زیاد شد و زكا الرّجل: مرد پاک شد. یعنی: علم به هنگام رشد و شکوفایی از آن سرزمین تغذیه می کرد (ولی هم اکنون) آن سرزمین تشنه گشته؛ پس با یک آبیاری بر قدرت آن بیفزای
6- در حالی که جز دیدار تو او را سیراب نمی کند؛ هرچند آب فرات و دجله را بنوشد. پس او را از دیدار خود محروم نفرما

11-عبد الوهاب بدری (معاصر)

سید عبدالوهاب بدری، در کتاب سيرة الامام العاشر على الهادی علیه السّلام که در شرح زندگانی امام دهم تألیف نموده است، قصیده ای دارد بدین گونه: (1)

يا حادِيَ الرَّكْبِ يَمِّمْ رَوْضَةَ النِّعَمِ *** وَ كَعْبَةَ الْفَضْلِ وَالاَمالِ وَ الْكَرَم (2)

عَرِّج عَلَى مَنْ بِسامرّاء حَضرَتُهُم *** تَلْقَ الأَئِمَّةَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ الْحَرَم (3)

آلَ النَّبِيِّ الَّذِي جَاءَ رَحْمَةً وَ ُهدًى *** للعالَمينَ إمام العُرب والْعَجِمِ (4)

زُرِ الإمامَ النَّقِيَّ ابْنَ الْجَوادِ تَنَلْ *** فَوْزاً بِحَبْل وِدادٍ غَيْرِ مُنْصَرِمِ (5)

بِالْعَسْكَرِيَ الإِمَامِ الْمُقْتَدَى حَسَنٍ *** وَ نَجْلِهِ الْمُرْتَجَى الْمَهْدِي وَ اعْتَصِم (6)

ص: 55


1- دانشمندان عامه و مهدی موعود، ص 156.
2- الحادي: حُدی و سرود خوان شتران. يَمَّمَ ه: قصد او کرد، آهنگ او کرد. یعنی: ای حدی خوان کاروان ! به پیش به سوی حرم پر نعمت حق و کعبه فضیلت و آرزوها وجود و کرم.
3- عَرَّجَ عليه: بر او گذشت و توقّف کرد. یعنی: آهنگ کسانی کن که مرقدشان در سامره است؛ تا این که (مرقدهای مطهّر) امامان خاندان پیامبر را (از نزدیک) زیارت کنی
4- آن دودمان پیامبر که رحمت و هدایت برای جهانیان و پیشوای عرب و عجم هستند
5- امام نقی فرزند امام جواد را زیارت کن تا با ریسمان دوستی او که گسستنی نیست، رستگار شوی.
6- به امام حسن عسکری و فرزندش مهدی که امید (همۀ انسان های مظلوم عالم) است، چنگ بزن

أَسْبَاطُ خَيْرِ الْوَرَى أَشْبَالُ حَيْدَرَةٍ *** أَبْناءُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَا فَلُدْ بِهِمْ (1)

هُمْ عِتْرَةُ الْمُصْطَفَى وَ الْوارِثُونَ لَهُ *** حَقَّاً أَتَى نَعْتُهُمْ فِي مُحْكَمِ الْكَلِمِ (2)

وَ هُمْ نُجُومُ سَماءِ الْمُهْتَدِينَ وَ هُمْ *** فُلْكُ النَّجاةِ وإِنْ سارَتْ بِمُلْتَطِم (3)

شاعر در مصراع دوم پنجمین بیت این قصیده، آن آقایی را که چشم امید همه انسان های مظلوم عالم به او دوخته شده، مهدی پسر امام حسن عسکری - عليهما السّلام - می داند

ص: 56


1- آنان دختر زادگان بهترین مردم روی زمین و شیر بچه های علی و فرزندان فاطمه زهرا هستند. پس به آن ها پناه ببر.
2- آنان عترت پیامبر مصطفی و وارثان به حق او می باشند و وصفشان در کلام استوار خدا آمده است
3- آنان ستارگان آسمان؛ رهروان راه حقّ و کشتی های نجات اند؛ هر چند دریا متلاطم باشد

یادداشت های پاورقی های فصل اول:

1- "کشن " به لغت هندی نام پیامبر اسلام است که در بشارت فوق فرزند برومندش را به نام ایستاده " و " خداشناس " نامیده، چنان که شیعیان او را " قائم " می خوانند، (ادیان و مهدویت، پاورقی صفحه 18).

2- ادیان و مهدویت، ص 18 و 19.

3- نجم الثاقب، ص 47.

4- همان مأخذ، ص 68.

5- برای اطلاع بیشتر مراجعه کنید به: نجم الثاقب، ص 63 - 65

6- نجم الثاقب، ص 68.

7- بنگرید به همان مأخذ، ص 44.

8- همان مأخذ، ص 68.

9- همان مأخذ، ص 59.

10- همان مأخذ، ص 52.

11- همان مأخذ، ص 56.

12- به همان مأخذ، ص 55

13- مقصود از ناموس آخرالزمان ناموس اعظم آئین الهی پیامبر آخرین، حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) است (ادیان و مهدویت، پاورقی، صفحه 20).

14- پشن نام هندی علی بن ابی طالب (علیه السلام) است) ادیان و مهدویت، پاورقی، ص 20).

15- راهنما، نام حضرت مهدی (علیه السلام) است که بزرگ ترین نمایندهٔ راهنمایان الهی و نامش نیز هادی و مهدی و قائم بالحقِّ است. (ادیان و مهدویت، پاورقی، ص 20)

16- رام به لغت سانسکریتی نام خدا است (ادیان و مهدویت، پاورقی، ص 20).

17- جگرنات به لغت سانسکریتی نام بتی است که هندوها آن را مظهر خدا می دانند.

ص: 57

18- ادیان و مهدویت، ص 20 و 21.

19- فرهنگ لغات قرآن، ج 2، ص 177

20- اسباب النزول، ص 31 و 32؛ و مجمع البیان، ج 5، ص 405 و 406.

21- احقاق الحق، ج 3، ص 158 به بعد.

22- دانشمندان عامه و مهدی موعود، ص 62.

23- فرهنگ لاروس.

ص: 58

فصل دوم: طلوع خورشید ولایت قبل از ولادت

اشاره

ص: 59

ص: 60

مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قبل از ولادت در اشعار عربی

سخن از مهدی - عجل الله تعالى فرجه الشريف - و ظهور وی، سال ها قبل از میلاد با سعادتش در میان مسلمانان شایع و رایج شد؛ چرا که پیامبر گرامی اسلام - صلّى الله علیه و آله - بارها و بارها در مناسبت های مختلف، به معرفی آن منجی عالم بشریت پرداخته است و به گونه ای از وی سخن رانده که جای هیچ گونه شکّی برای انسان های حق جوی باقی نگذاشته است. در این مبحث، با ذکر حدیثی از احادیث بیشماری که در بارۀ آن وجود مقدّس از پیغمبر گرامی اسلام - صلّی الله علیه و آله - رسیده است گفتار خویش را زینت می بخشیم.

قال رسول الله - صلى الله عليه و آله: ﴿ اَلْمَهْدِیُّ مِنْ وُلْدِی اِسْمُهُ اِسْمِی وَ کُنْیَتُهُ کُنْیَتِی أَشْبَهُ اَلنَّاسِ بِی خَلْقاً وَ خُلُقاً تَکُونُ لَهُ غَیْبَهٌ وَ حَیْرَهٌ تَضِلُّ فِیهَا اَلْأُمَمُ ثُمَّ یُقْبِلُ

ص: 61

کَالشِّهَابِ اَلثَّاقِبِ فَیَمْلَأُهَا عَدْلاً کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً ﴾ (1)

ائمه معصومين - عليهم السّلام - نیز همگی بدون استثناء از مهدی موعود - علیه السّلام - و ظهور وی خبر داده اند و حتی برخی از آنان اشعاری درباره آن حضرت سروده اند

مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در اشعار منسوب به امام علی (علیه السلام):

مولای متقیان امیرمؤمنان علی - علیه السّلام - دربارۀ بر چیده شدن بساط ظلم و ستم در سراسر عالم و برقراری حکومت عدل جهانی به دست مبارک امام زمان - عجل الله فرجه الشریف - فرموده است: (2)

فَلِلَّهِ دَرُّهُ مِنْ إِمَامٍ سَمَيْدَعٍ *** يَذِلُّ جُيُوشَ الْمُشْرِكِينَ بِصَارِمٍ (3)

و يُظْهِرُ هذا الدِّينَ فِي كُلِّ بُقْعَةٍ *** و يُرْغِمْ أنْفَ الْمُشْرِكِينَ الغَواشِمِ (4)

ص: 62


1- اعيان الشيعه، ج 2، ص 54: مهدی از فرزندان من است. نامش نام من و کنیه اش كنيه من است. در خلقت و خوی شبیه ترین مردم به من می باشد. غیبت و حیرتی دارد که در آن (بسیاری از) مردمان به گمراهی ره می سپارند. آن گاه چون شهابی فروزنده فرا رسد و زمین را آکنده از عدل و داد سازد؛ همان گونه که از ظلم و جور پر شده باشد
2- ينابيع المودّة، ص 439
3- لِله درّه: خدای راست نیکی و خوبی او؛ خدایش نیکی دهاد؛ آفرین ! أحسنت ! السميدع: بهتر، بزرگوار و بخشنده، دلیر. الصارم: شمشیر برنده. یعنی: آفرین بر امام دلیری که لشکرهای مشرکان را با شمشیر بران، به ذلّت می کشاند
4- الغواشم (جمع الغاشم): مستبد، ستمكار یعنی: و این دین را در هر سرزمین ظاهر و آشکار می کند و بینی مشرکان ستمکار را به خاک می مالد

وَ يا ويلُ أهلَ الشِّرْكِ مِنْ سَطْوَةِ الفَنا *** و يا وَيْلُ كُلَّ الْوَيْلِ لِمَنْ كان ظالم (1)

يُنفي بِساطَ الأرْضِ مِنْ كُلِّ آفَةٍ *** وَ يُرْغِمُ فِيهَا كُلَّ مَنْ كَانَ عَاشِم (2)

و يَأْمُرُ بِمَعْرُوفِ وَيَنْهَى لِمُنْكَرٍ *** وَ يَطْلَعُ نَجْمُ الْحَقِّ عَلَى يَدِقائِمٍ (3)

وَ يَنْشُرُ بَسْطَ الْعَدْلِ شَرْقاً وَ مَغْرِباً *** و يَنْصُرُ دين اللهِ رَأْسَ الدَّعائِمِ (4)

وَ ما قُلْتُ هَذَا الْقَوْلَ فَخْراً وَ إنَّما *** قَدْ أَخْبَرَنِى الْمُخْتارُ مِنْ آلِ هاشمٍ (5)

و نیز آن حضرت - علیه السلام - در ضمن اشعاری که در حضور فرزندش حسین - عليه السّلام - سروده، می فرماید: (6)

حُسَينُ إذا كُنْتَ فِي بَلْدَةٍ *** غريباً فَعاشير بآدابِها (7)

ص: 63


1- ای مشرکان ! وای، از چیره شدن فنا و نابودی (یعنی، وای از آن لحظه ای که مرگ شما فرا رسد) و صد وای بر کسی که ستمگر بوده است توضیح: کلمات " ظالم " در این بیت و " غاشم " در بیت از آن، بعد على القاعده بايد، منصوب شوند؛ چون خبر "کان" هستند ولی به جهت هماهنگی قافیهٔ آن ها با بقیه ابیات مکسور شده اند.
2- پهنهٔ زمین را از هر آفتی پاک می کند و بینی هر ستمگری را به خاک می مالد
3- امر به معروف و نهی از منکر می کند؛ در حالی که ستارهٔ حق به دست قائم طلوع می کند
4- و بساط عدالت را در شرق و غرب (عالم) می گستراند و دین حق را در رأس همه امور یاری می کند (یعنی محور کار او یاری دین خدا است).
5- این سخن را برای این که (برگ) افتخاری برای ما باشد، نگفتم. بلکه سخنی است که برگزیده از آل هاشم (یعنی محمّد بن عبدالله - صلى الله عليه و آله -) به من خبر داده است
6- ينابيع المودّة، ص 438. و الامام المهدي، ص 240.
7- ای حسین ! هرگاه در شهری غریب باشی، با آداب آن شهر با مردم معاشرت کن

كَأَنَّي بِنَفْسِي وَ أَعْقابِها *** وَ فِي كَرْبَلاءَ وَ مِحْرابِها (1)

فتَخْضَبُ مِنَا اللُّحَى بِالدّماء *** ضابَ الْعَرُوسِ بِأَثوابِها (2)

أراها وَ لَمْ يكُ رَأْيَ الْعِيانِ *** وَ أُوتِيتُ مِفتاحَ أبوابِها (3)

سَقَى اللهُ قائِمَنا صاحب ال *** قيامةِ وَ النَّاسُ فِي دَأْبِها (4)

هُوَ الْمُدْرِكُ الثَّارَ لِي يَا حُسَينُ *** بَلْ لَكَ فَاصْبِرْ لأتعابها (5)

لِكُلِّ دَم ألف ألفٍ وَ ما *** يُقَصُّرُ فِي قَتل أحزابِها (6)

ص: 64


1- گویا که من نفس خود و فرزندان خود را در کربلا و محراب آن می بنیم. توضیح: محراب در لغت به معانی مختلف آمده است: بالاخانه، صدر مجلس، صدرنشین خانه، جایگاه پیش نماز در مسجد، شاه نشین، بیشه ای که مأوای شیر باشد، گردن ستور، انجمن و مجلسی که مردم در آن اجتماع کنند. در این بیت ظاهراً مراد امير المؤمنين - عليه السّلام - از " محراب " همان جایگاه پیش نماز در مسجد است. امام - علیه السّلام - در این بیت مقتل امام حسین - عليه السّلام - در کربلا را به محراب مسجد تشبیه کرده، به گونه ای که گویی، می بیند حسینش در این محراب ایستاده و دیگر شهدای کربلا پشت سرش قرار گرفته اند و بدون چون و چرا تسلیم فرامین آن حضرت اند
2- محاسن ما به خون خضاب می شود آن طور که لباس های عروس خضاب می شود
3- من آن مصیبت را می بینم ولی نه با چشم ظاهر (بلکه با چشم باطن)؛ زیرا کلید درهای آن به من داده شده است
4- خداوند به قائم ما خیر و برکت عنایت فرماید؛ آن کسی که صاحب قیامت است و مردم هم در دأب آن هستند
5- ای حسین ! او انتقام گیرنده خون من و تو است؛ پس تو بر رنج و تعب شهادت شکیبا باش
6- برای هر خون (به ناحق ریخته شده ای) هزاران هزار (خونخواه) است و در کشتن احزاب ستمگر کوتاهی نمی کنند

هنالِكَ لا يَنْفَعُ الظَّالِمينَ *** قَولٌ بِعُذْرٍ وَ أَعْقابِها (1)

و نیز آن حضرت - علیه السّلام - در علائم ظهور امام عصر - عجل الله تعالى فرجه الشّريف - فرموده است: (2)

بُنَيَّ إذا ما جاشَتِ التَّرْكُ فَانْتَظِرْ *** وِلايَةَ مَهْدِي يَقُومُ وَ يَعْدِلُ (3)

وَ ذَلَّ مُلُوكُ الأَرْضِ مِنْ آلِ هَاشِمٍ *** و بُويعَ مِنْهُمْ مَنْ يَلَذُّ و يَهْزِلُ (4)

صَبِيٌّ مِنَ الصَّبْيانِ لا رَأيَ عِنْدَهُ *** وَلا عِنْدَهُ جِدٌ وَلا هُوَ يَعْقِلُ (5)

فَثَمَّ يَقُومُ الْقائِمُ الْحَقُّ مِنْكُم *** وَ بِالْحَقِّ يَأْتِيكُمْ وَ بِالْحَقَّ يَعْمَلُ (6)

ص: 65


1- الأعقاب (جمع العقب): فرزند، نوه. عنی: آن جا عذر آوردن و فرزندان را واسطه قرار دادن، نفعی به ستمگران نمی رساند
2- بحارالانوار، ج 51، ص 131 و منتخب الاثر، ص 331.
3- بُنَيَّ: مصغر " إبن " و در اصل " بُنَيوي " بوده که واو قلب نه یاء و دریای تصغیر ادغام شده است و از آن جا که اجتماع سه یا خوشایند نیست، یک یای آن حذف شده است " ما " یی که در این بیت بعد از " اذا " ی شرطیه واقع شده، زاید است. جاش: مضطرب گردید، زایداست آشفته شد یعنی: پسرم ! زمانی که (قبایل ترک مضطرب و آشفته شدند، منتظر ولایت مهدی باش که قیام خواهد کرد و در میان مردم به عدالت رفتار خواهد نمود).
4- [ آن زمانی که ] پادشاهان روی زمین از آل هاشم ذلیل و خوار شوند و کسی از ایشان بیعت بگیرد که اهل خوش گذرانی و لهو و لعب است؛ کودکی که رأی و تدبیر و عقلی ندارد و در کارهایش جدّی نیست
5- [ آن زمانی که ] پادشاهان روی زمین از آل هاشم ذلیل و خوار شوند و کسی از ایشان بیعت بگیرد که اهل خوش گذرانی و لهو و لعب است؛ کودکی که رأی و تدبیر و عقلی ندارد و در کارهایش جدّی نیست
6- در این هنگام است که قائم به حق از شما ظاهر می شود و حق را می آورد و بدان عمل کند.

سَمِيُّ نَبِيَّ اللهِ نَفْسِي فِدَاؤُهُ *** فَلا تَخْذُلُوهُ يا بَنِيَّ و عَجِّلُوا (1)

مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در اشعار منسوب به دیگر امامان شیعه:

امام صادق - علیه السّلام - دربارهٔ برپایی دولت حقۀ امام زمان - عجل الله تعالى الشريف - در آخر الزّمان فرموده است: (2)

لِكُل أُناسٍ دَوْلَةٌ يَرْقُبُونَها *** وَ دَوْلَتُنَا فِي آخِرِ الدَّهْرِ تَظْهَرُ (3)

در این بیت امام - علیه السّلام - از دو چیز خبر داده است: یکی این که تا برپایی حکومت دوازدهمین امام شرایط به گونه ای فراهم نخواهد شد که ائمه معصومین - عليهم السّلام - بتوانند به حکومت برسند و دیگر این که برپایی حکومت امام معصوم بالاخره روزی محقّق خواهد شد.

پیشگویی اول امام - علیه السّلام - آن چنان که فرمود؛ جامه عمل پوشیده و پیشگویی دوم حضرت - علیه السّلام - هم به خواست خدا يقيناً به وقوع خواهد پیوست.

حموینی شافعی در کتاب فرائد السمطین از احمد بن زیاد روایت کرده که دعبل بن على خزاعی گفته است؛ قصیده ای با مطلع زیر را برای سرورمان امام علی بن موسى الرضا سرودم: (4)

ص: 66


1- او هم نام پیغمبر خداست؛ جانم فدای او باد ای پسرانم او را خوار نکنید و در نصرت و یاری او تعجیل نمایید.
2- منتهى الآمال، ص 488 و الامام المهدى، ص 240.
3- برای هر گروهی از مردم، دولتی است که انتظار آن را می کشند و دولت ما در آخرالزمان ظاهر خواهد شد
4- ينابيع المودة، ص 454

مَدارِش آياتٍ خَلَتْ مِنْ تِلاوَةٍ *** وَ مَنْزِلُ وَحْيٍ مُقْفِرُ الْعَرَصَاتِ (1)

أَرَى فَيْئَهم فِي غَيْرِهِمْ مُتَقَدِّماً *** وَ أَيْدِيهُمْ مِنْ فَيْتِهِمْ صَفِراتِ (2)

[هنگامی که به بیت زیر رسیدم ]:

وَ قَبْرٌ بِبَغْدَادَ لِنَفْسٍ زَكِيَّةٍ *** تَضَمَنَّهَا الرَّحْمَنُ بِالْغُرُفاتِ (3)

امام رضا - علیه السّلام - فرمود: آیا این دو بیت را به قصیده ات ملحق نکنم ؟ عرض کردم؛ چرا ای فرزند رسول خدا، پس حضرت فرمود:

وَ قَبْرٌ بِطُوسٍ يَا لَها مِنْ مُصِيبَةٍ *** أَلَحَّتْ عَلَى الْأَحْشَاءِ بِالزَّفِراتِ (4)

إلَى الْحَشْر حَتَّى يَبْعَثَ اللهُ قائماً *** يُفَرِّجُ عَنَا الغَمَ والْكُرُباتِ (5)

ص: 67


1- مدرسه های آیاتی است که از تلاوت (قرآن) خالی شده و خانه وحیی است که به زمین های خشک و بی آب و علف تبدیل گردیده است
2- می بینیم که اموال ایشان در دست دیگران تقسیم شده و دست خودشان از اموالشان خالی است توضیح: آن چنان که حموینی در فرائد السمطین گفته؛ مبنی بر این که این بیت و بیت بعدی جزء ابیات اول قصیده است، صحیح نیست؛ بلکه این ابیات جزء نیمهٔ دوم قصیده می باشد
3- و قبری است در بغداد برای نفس پاکیزه ای که خدای رحمان آن را در غرفه های بهشتی جای داده است.
4- يا لها من مصبية: چه مصیبتی ! ألحّت القَتَبُ على ظهر الدّالة: پالان پشت چهار پا را مجروح کرد. یعنی: و قبری در طوس است؛ چه مصیبتی ! مصیبتی که با آه و ناله ها دل را مجروح می کند.
5- (مصیبتی که اثر آن) تا قیامت باقی است مگر این که خداوند قائم را بر انگیزاند و غم و اندوه ما را بر طرف نماید توضيح: " حتّی" در صورتی فعل مضارع را منصوب می کند که برای تعلیل یا غایت یا استثناء باشد. در این بیت " حَتَّى يبعث " به معنى " إلّا أن يبعت " است و نمی تواند به معنی " إلى أن يبعث " باشد؛ زیرا قبل از آن "إلى الحشر " آمده و یک فعل نمی تواند مغیّا به دو غایت شود؛ چون در این صورت معنی چنین می شود این مصیبت، تا قیامت و تا این که خداوند قائم را بر انگیزاند، باقی است. و این ممکن نیست مگر این که قیامت و ظهور قائم همزمان واقع شود و این هم یک امری غیر ممکن است؛ زیرا ظهور حضرت قبل از وقوع قیامت خواهد بود. اگر گفته شود در صورتی که " حتی " به معنى " إلّا أن " فرض شود؛ با اشکال روبرو می شویم و آن این است که گویی امام رضا (علیه السلام) در وقوع ظهور قائم شک داشته که فرموده: مگر این که خداوند قائم را بر انگیزاند". جواب این است که ظاهراً مقصود امام - عليه السّلام - این است که هر چند این مصیبت می تواند تا قیامت ادامه یابد؛ ولى إن شاء الله قائم آل محمد ظهور خواهد کرد و غم و اندوه را از مؤمنین و دودمان پاکش بر طرف خواهد نمود.

عيسى بن فتح از امام حسن عسکری علیه السّلام - سؤال کرد ای سرور من ! آیا شما فرزندی دارید؟

امام - علیه السّلام - فرمود: بزودی دارای فرزندی خواهم شد که زمین را از عدل و داد پر خواهد نمود؛ اما اکنون فرزندی ندارم، آن گاه دو بیت زیر را انشاد فرمود: (1)

1 لَعَلَّكَ يَوْماً إِنْ تَرانِى كَأَنَّما *** بَنِيَّ حَوالَي الأسود اللِّوابِدُ (2)

فَإِن تَمِيماً قَبْلَ أَن يَلِدَ الْحَصَى *** أَقامَ زَماناً وَ هُوَ فِي النَّاسِ وَاحِدٌ (3)

ص: 68


1- الامام المهدى، ص 241. در کتاب بحار الانوار 4 آمده که امام به این دو بیت تمثّل جسته، نه این که خود آن را سروده باشد
2- اللوابد (جمع اللابد): شیر بیشه یعنی: شاید روزی مرا با فرزندان (نیرومندم) به گونه ای ببینی که گویی شیران بیشه، گرد من حلقه زده اند.
3- تمیم قبل از این که همچون سنگریزهای بیابان صاحب فرزندان فراوان شود؛ مدتی در میان مردم تنها (بدون فرزند) زیست

مدیحه سرایان امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قبل از ولادت

اشاره

فرمایشات گران قدر پیامبر گرامی اسلام و ائمه معصومين - صلوات الله عليهم اجمعين - دربارۀ مهدی (علیه السلام) و ظهورش باعث شد که در زمان حیات آن پیشوایان معصوم، مسأله مهدی به صورت یکی از اصول مسلم اسلامی مورد پذیرش مسلمانان قرار گیرد به گونه ای که قبل از ولادت با سعادتش، شعرای فراوانی را می یابیم که از آن حضرت - عجل الله فرجه الشريف - و حکومت عالمگیرش، در اشعار خویش سخن گفته اند. حتی در زمان حیات پیامبر عظیم الشّأن - صلى الله علیه و آله - اشعاری را می یابیم که در آن ها نام مهدی - سلام الله عليه - بر زبان شاعر آورده شده است.

" روزی یک مرد یهودی به نام نعثل به محضر مبارک پیغمبر - صلّی الله علیه و آله - رسید و گفت: ای محمد از تو سؤالاتی دارم که مدّتی است در سینه ام خلجان می کند؛ پس اگر پاسخ دادی به تو ایمان می آورم.

پیامبر - صلّى الله عليه و آله - فرمود: بپرس ای ابا عماره !

یهودی گفت: ای محمد! خدای خود را برای من وصف کن ! پیامبر - صلّی الله علیه و آله - فرمود: خدا را نمی توان وصف کرد مگر آن طور که خودش فرموده؛ آن گاه یگانگی ذات و توحید صفات را بیان فرمود و سوره توحید را تا آخر برای معرفی خدای عالم تعلیم فرمود.

یهودی گفت: راست گفتی مرا از وصی خود خبر ده

پیغمبر - صلی الله علیه و آله - فرمود: هیچ پیامبری نبوده که وصی نداشته باشد؛

ص: 69

حضرت موسی بن عمران به یوشع بن نون وصیت کرد و وصى من على بن ابي طالب است و پس از او دو از او دو سبط من حسن و حسین و سپس علیّ بن الحسين و محمّد بن علىّ و جعفر بن محمّد و موسی بن جعفر و علیّ بن موسی و محمّد بن علیّ و علیّ بن محمّد و حسن بن علی و آن گاه حجة بن الحسن.... و دوازدهمین فرزند من غایب می شود و دیده نمی شود و بر امت من زمانی می گذرد که از اسلام جز نام آن و از قرآن جز خط آن، باقی نماند. در این هنگام است که خداوند تعالی، به او اذن خروج می دهد؛ پس، او اسلام را آشکار و دین را تجدید می کند؛ آن گاه فرمود: خوشا به حال کسی که ایشان را دوست داشته باشد و وای بر کسی که ایشان را دشمن بدارد و خوشا به حال کسی که به ایشان متمسّک شود.

در این هنگام، نعثل از جا حرکت کرد و در مقابل رسول خدا - صلّى الله عليه و آله این اشعار را سرود. (1)

صَلَّى الْعَلِيُّ ذُو العُلَى *** عَلَيْكَ يا خَيْرَ الْبَشَر (2)

أَنْتَ النَّبِيُّ الْمُصْطَفَى *** وَ الْهاشِمِيُّ الْمُفْتَخَر (3)

بکُم هَدانا رَبُّنا *** وَ فيِك نَرْجُوما أَمَر(4)

وَ مَعْشَرٍ سَمَّيْتُهُمْ *** أَئِمَّةً إِثْنَى عَشَر (5)

ص: 70


1- فرائد السمطين، ج 2، ص 133 - 135.
2- ای بهترین بشر، درود خداوند بلند مرتبه بر تو باد
3- تو پیامبر برگزیده ای و افتخار هاشمی بودن را داری
4- بواسطه شما است که پرودگارمان ما را هدایت کرد و در آن چه فرمان داده؛ امیدمان به تو است
5- و به آن جماعتی که ایشان را ائمه دوازده گانه نامیدی.

خباهُم باهُم رَبُّ الْعُلَى *** ثُمَّ صَفاهُمْ مِنْ كَدَر (1)

قَدْ َفازَ مَنْ والاهُم *** و خَابَ مَنْ عَادَى الزُهَر (2)

آخِرُهُمْ يَشْفِي الظُّما *** وَ هو الإمامُ الْمُنْتَظَر (3)

عِتْرَتُكَ الأخْيارُ لِي *** وَ التَّابِعُونَ ما أَمَر (4)

مَنْ كان عَنْهُمْ مُعْرِضاً *** فَسَوْفَ يُصْلَى بِالسَّقَر (5)

اینک، ما در این بخش ضمن معرفی چند تن از شعرایی که در بارۀ امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف - قبل از ولادت با سعادتش، نغمه سرایی کرده اند؛ به بررسی اشعاری که در این باب سروده اند، می پردازیم.

1-کمیت بن زید اسدی (126 ه. ق)

کمیت بن زید اسدی، در سال (60 ه-. ق) در روزگار شهادت امام حسین - عليه السّلام - در شهر کوفه دیده به جهان گشود و در آن جا پرورش یافت. او هم، پرورش بدوی داشت و هم حضری و این امر سبب شده بود که دامنه آگهی او در لغات و اشعار و انساب و جنگ ها و حوادث قوم عرب گسترش یابد. وی از شاعرترین

ص: 71


1- پروردگار بلند مرتبه به ایشان عنایت کرده و آن ها را از هرگونه آلودگی پاکیزه گردانیده است.
2- رستگار شود کسی که ایشان را دوست بدارد و زیان کند کسی که با این چهره های درخشان دشمنی کند
3- آخرین ایشان، (تشنگان عدالت را) از تشنگی می رهاند؛ او همان امام منتظر است.
4- آنان نیکان از دودمان تو هستند و هر آن چه را که (آن جناب) فرمان دهد؛ من و دیگر پیروان اطاعات می کنیم
5- کسی که از ایشان رو گرداند، بزودی به دوزخ افکنده شود.

شعرای کوفه، در عصر خودش بود. از کودکی شعر می گفت؛ ولی آن را وسیلهٔ کسب قرار نداد بلکه در مسجد کوفه مکتب داری و تعلیم اطفال را پیشه ساخت گفته شده است؛ در کمیت ده خصلت بوده که در شاعر دیگری این خصال جمع نشده بود: او خطیب بنی اسد؛ فقیه شیعه؛ حافظ قرآن؛ کاتبی خوش خط؛ آگاه به علم انساب؛ قویدست در جدل؛ تیراندازی ماهر؛ سوارکاری شجاع؛ بخشنده و متّدین بود.

او شاعر شیعه و شهرت وی به هاشمیات اوست که در مدح پیامبر و ائمه معصومين صلوات الله عليهم اجمعین - سروده است. (1)

کمیت در ضمن اشعاری که در حضور امام محمّد باقر - علیه السّلام - در رثای شهیدان کربلا سرود، به قیام مهدی موعود - عجل الله تعالى فرجه الشّريف - اشاره می کند: (2)

أَضْحَكَنِي الدَّهْرُ وَ أَبْكَانِي *** وَالدَّهْرُ ذُو صَرْفٍ وَ أَلْوانِ (3)

لتِسْعَةٍ بِالطَّفَ قَدْ غُودِرُوا *** صارُوا جَمِيعاً رَهْنَ أكْفان (4)

وَ سِتَّةٍ لا يُتَجارَى بِهِمَ *** بَنُو عَقِيلٍ خَيْرُ فُرْسانِ (5)

ص: 72


1- تاریخ ادبیات زبان عربی، ص 237 و 238؛ و تاريخ الادب العربي، ج 1، ص 697 و 698؛ و الروضة المختاره، ص 159 - 164
2- كفاية الأثر، ص 248؛ و الادب في ظل التشيع، ص 180
3- روزگار مرا خندانید و به گریه وا داشت؛ چرا که روزگار دارای حوادث گوناگون و رنگارنگ است
4- (گریه من) برای آن نه نفری است که در سرزمین طف (کربلا) رها شدند در حالی که همگی در گرو کفن ها بودند (یعنی جملگی دنیای فانی را وداع گفته بودند).
5- و (گریه من نیز) بر آن شش نفری است که کسی به پای آن ها نمی رسد؛ آن ها فرزندان عقیل، بهترین سوارکارانند.

ثُمَّ عَلَى الخَيْرِ مَوْلاهُم *** ذِكْرُهم هَيَّجَ أَحْزاني (1)

مَنْ كان مَسْرُوراً بِما مَسَّكُمْ *** أو شامِتاً يوماً مِنَ الآنِ (2)

فَقَدْ ذَلَلْتُمْ بَعْدَ عِزَّ فَما *** أَدْفَعُ ضَيْماً حِينَ يَغْشانِي (3)

مَتَى يَقُومُ الْحَقُّ فِيكم مَتَى *** يقُومُ مَهْدِيكُمُ الثّانِي (4)

همان گونه که ملاحظه می شود؛ کمیت در بیت اخیر صریحاً خبر از ظهور مهدی و برپایی دولت حق می دهد

2-ورد بن زید اسدی

ورد بن زید اسدی، برادر کمیت روزی به حضور امام محمّد باقر - عليه السّلام -

ص: 73


1- آن گاه گریه من بر بهترین، یعنی بر مولای آنان است، یاد ایشان، غم های مرا تحریک کرده است.
2- چنان چه کسانی بواسطه آن چه به شما رسید؛ خوشحال شوند یا این که روزی شما را شماتت کنند (جای شگفتی نیست).
3- شما بعد از عزّت، خوار گشتید؛ در حالی که من هم به هنگام ظلم و ستم، قدرت دفاع ندارم (مقصود شاعر اینست که به جهت قدرت دشمن و ضعف خود، نمی توانم از شما دفاع کنم و باعث عزّت شما شوم).
4- چه موقع حق در میان شما حکمفرما می شود؟ و چه موقع مهدی دوم شما قیام خواهد کرد؟ توضیح: کمیت می گوید: هنگامی که این دو بیت را خواندم؛ امام - علیه السّلام - دستم را گرفت و فرمود: بارالها ! گناهان گذشته و آینده کمیت را بیامرز.

می رسد و با قصیده ای که با مطلع زیر آغاز می شود؛ به مدح آن حضرت - عليه السّلام - می پردازد. (1)

كُمْ حُزْتُ فِيكَ مِنْ أَحْوَازٍ وَ أَبْفَاعٍ *** وَأَوْقَعَ الشَّوقُ بِي قاعاً إلى قاعٍ (2)

آن گاه در ادامه می گوید:

مَتَى الْوَلِيدُ بسامرا إذا بُنِيَتْ *** يَبْدُو كَمِثْلِ شِهَابِ اللَّيْلِ طَلاع (3)

وَ غابَ سَبْتاً و سَبْتاً مِنْ وِلادَتِهِ *** مَعَ كُلَّ ذِي جَوْبٍ لِلْأَرْضِ قَطَّاعِ (4)

شَبِيهُ مُوسَى وَ عِيسَى فِي مَغابِهِما *** لَوْ عَاشَ عُمْرَيْهِما لَمْ يَنْعِهِ ناعٍ (5)

ص: 74


1- الامام المهدى، ص 243. و الادب فى ظل التشيع، ص 181 - 183
2- حاز: سار سيراً ليناً، به نرمی راه رفت. أحواز (جمع حوزة): ناحيه. أيفاع (جمع يَفَع): زمین مرتفع. القاع: زمین هموار، دشت. یعنی: برای دیدار تو چه نواحی و سرزمین های مرتفعی را که پیمودم و شوق و اشتیاق من (به تو مرا) به هر دشت و هامونی کشانده است
3- آن گاه که شهر سامرا بنا شود؛ چه موقع آن نوزاد، همچو شهاب درخشند شب، ظاهر و آشکار خواهد شد؟
4- السِّبت و السُّبت: پاره ای از زمان جابَ -جَوْباً البلادَ: سرزمين ها و شهرها را طی کرد. یعنی: (و آن گاه) مدّتی که از ولادتش می گذرد، غایب می شود (ولی با طی الارض) زمین را در می نوردد (و هر کجا بخواهد بلافاصله حاضر می شود)
5- المغاب: مصدر میمی و به معنی غیبت است. نَعَی: خبر مرگ آورد. " ناع " در اصل " ناعيٌ" بوده که به جهت اجرای قواعد اعلال، " ناع " شده است، به این صورت: ناعیٌ- ناعيُ ن ضمه بر یاء ثقیل است ناعين- التقاى ساكنين- ناعن- ناعٍ یعنی: غیبت او همچون غیبت موسی و عیسی است و اگر عمر (شریفش) به اندازه عمر آن دو پیامبر - عليهما السّلام - هم طولانی شود، باز هم مرگ او فرا نخواهد رسید.

إِنَّى لأَرْجُو لَهُ رُؤْياً فأُدْرِكُهُ *** حَتّى أَكُونَ لَهُ مِنْ خَيْرِ أَتْباع (1)

بِذاكَ أَنْبَأَنَا الرَّاوُونَ عَنْ نَفَرٍ *** مِنْهُمْ ذَوِي خَشْيَةٍ لِلَّهِ طَوّاعَ (2)

رَوَتْهُ عَنْكُم رُواةُ الْحَقِّ ما شَرَعَتْ *** آباؤ کم خیر آباء و شرّاعٍ (3)

همان گونه که ملاحظه می فرمایید؛ شاعر در این چند بیت، سال ها قبل از بنای شهر سامرا توسط خلفای عباسی، از بنای آن و ولادت نوزادی میمون و مبارک در آن و نیز از غیبت طولانی وی خبر می دهد. شاعر وقتی می تواند این چنین قرص و محکم پیشگویی کند که سخن او از پشتوانه ای استوار و نیرومند برخوردار باشد و یقیناً پیشتوانه آن جز اخبار رسیده از پیامبر گرامی اسلامی - صلّى الله عليه و آله - و ائمه معصومين - صلوات الله علیهم اجمعین - چیزی دیگری نمی تواند باشد.

3-زید بن علی بن حسین (122 ه. ق)

" زيد بن على بن حسين بن علی بن ابیطالب علیه السّلام - مردی با جلالت قدر و با ورع و تقوی بود. پیوسته بنی امیه از قیام وی خائف بودند. وی به درخواست کوفیان آماده نبرد با بنی امیه شد و لشکری فراهم نمود. یوسف، امیر کوفه از دست امویان لشکری گرد کرد و میان دو فریق جنگی عظیم در گرفت و در آخر لشگر زید بپراکندند و او با گروهی قلیل، حربی سخت کرد و تیری بر پیشانی او آمد و بدان تیر در گذشت. یاران او، وی را دفن کردند و برگور او آب راندند تا پیدا نباشد و

ص: 75


1- من اميدوارم که آن حضرت را درک کنم تا از بهترین یاران او باشم.
2- این مطلب را راویان از جماعتی که خداترس و بسیار مطیع حق اند، برای ما نقل کرده اند.
3- راویان حق آن چه را که پدران شما که بهترین پدران و شریعت گدارند - تشریع کرده اند، از شما روایت کرده اند

يوسف بن عمر، زمین ها کاوید تا جسد او بیافت و مصلوب کرد و پس از صلب بسوخت و خاکستر او به آب فرات داد " (1)

زيد بن علىّ بن حسين - عليهم السّلام - در ضمن ابیاتی سخن از مهدی - علیه السّلام - به میان می آورد و از این که مهدی - علیه السّلام - از دودمان اوست افتخار می کند؛ پس، می گوید: (2)

نَحْنُ ساداتُ قُرَيْشٍ *** و قوامُ الْحَقِّ فِينا (3)

نَحْنُ الأنوارُ الّتى *** مِنْ قَبْلِ كَوْنِ الْخَلْقِ كُنّا (4)

نَحْنُ مِنَا الْمُصْطَفَى ال- *** مُخْتارُ وَ الْمَهْدِيُّ مِنّا (5)

فَبِنا قَدْ عُرِفَ اللهُ *** وَ بِالْحَقِّ أقُمنا (6)

سَوْفَ يَصْلاهُ سَعِيرٌ *** مَنْ تَوَلَّى الْيَوْمَ عَنّا (7)

یک سند جالب تاریخی

اشاره

هنگامی که بدن مطهر زید بن علىّ بن حسين - عليه السّلام - را بعد از شهادتش در کوفه به دار زدند؛ حکیم بن عبّاس کلبی شاعر بنی امیّه که از دشمنان خاندان نبوّت

ص: 76


1- لغتنامه دهخدا، مادهٔ زی د، ص 612.
2- الامام المهدى، ص 251
3- ما سادات قریشیم و پشتیبان و حامی حق در میان ماست
4- ما انواری هستیم که قبل از خلقت بوده ایم.
5- ما (جماعتی هستیم) که مصطفای برگزیده و مهدی از ما هستند
6- به وسیلۀ ما خداوند شناخته می شود و ما به حق قیام می کنیم
7- بزودی به آتش افکنده شود، کسی که امروز از ما روگردان شود

بود، این شعر را خطاب به بنی هاشم گفت:

صَلَبنا لَكُمْ زَيْداً عَلَى جِزْعَ نَخْلَةٍ *** وَ لَمْ أَرَ مَهْدِيّاً عَلَى الْجِزْعِ يُصْلَبُ

یعنی: زید (انقلابی) شما را بر تنه درخت دار زدیم و من فکر نمی کنم که مهدی بر تنه نخلی آویخته شود.

این شعر می تواند یک سند تاریخی بر واقعیت مهدی موعود باشد؛ زیرا در اوایل قرن دوم هجری سروده شده و می رساند که حتی متعصبان بنی اميّه می دانستند که مهدی موعود از دودمان پیامبر - صلّی الله عليه و آله - و نسل على - عليه السّلام - است و بر ضدّ دولت جبّار قیام می کند و پیروز می شود، همان گونه که در روایات آمده بود؛ لذا شاعر می گوید:

"اگر زید را مهدی و نجات دهنده می دانید، نمی باید به دار آویخته شود و شکست بخورد"؛ یعنی، در احادیث نیامده است که مهدی مصلوب می شود. (1)

4-سید حمیری (173 ه. ق)

ابوعامر اسماعيل بن محمد بن يزيد بن وداع، اهل حمير و ملقب به " سیّد " است. وی در سال (105 ه- ق.) در عمّان متولد شد و در بصره تحت سرپرستی پدر و مادر اباضی (2) مذهب خود پرورش یافت تا به عقل و شعور رسید و پس از آن، از پدر و مادر خود دوری گزید و به عقبة بن مسلم، فرماندار بصره، پیوست و در پیش

ص: 77


1- دانشمندان عامه و مهدی موعود، ص 26 و 27
2- إباضيه به کسر همزه، اصحاب " عبدالله بن اباضی "اند که در زمان مروان بن محمد خروج کرد و آن ها گروهی از حروریّه اند که می پنداشتند، مخالفشان کافر است و امیرمؤمنان علی - علیه السّلام - و بیشتر صحابه را کافر می دانستند

وی تقرّب یافت. سپس از بصره به کوفه آمد و در آن جا، از اعمش حدیث فرا گرفت و با رفت و آمد در میان این دو شهر، زندگی کرد تا این که سرانجام در رمیله بغداد در گذشت.(1)

سیّد در صف مقدّم سخن پردازان خوب قرار دارد و یکی از سه تن شاعری است که آن ها را در شمار پر شعرترین شاعران جاهلیت و اسلام آورده اند و آن سه؛ سیّد، بشار و ابوالعتاهیه اند. مرزبانی گفته است: شنیده نشده که کسی غیر از سید، شعر خوب و بسیار گفته باشد. (2)

سیّد روزگار درازی بر آیین کیسانی گذراند و قائل به امامت محمدبن حنفیه و غیبت او بود. او را در این باره اشعاری است؛ سپس به برکت امام صادق - صلوات الله عليه - سعادت به وی روی آورد و از آن امام، حجّت های قوی دید و حق را باز شناخت و در مدح اهل بیت عصمت و طهارت، قصاید فراوانی را سرود و امام صادق - عليه السّلام - هم، خواهان خواندن شعر او بود و بدان اعتنا داشت. (3)

سیّد با آن که 82 سال قبل از ولادت امام زمان - عجل الله فرجه الشّريف - در گذشته؛ ولی اشعار متعدّدی راجع به امام منتظر - علیه السّلام - سروده است. وی در قصیده ای امام صادق - عليه السّلام - را مخاطب قرار داده، می گوید: (4)

أَيا راكِباً نَحْوَ الْمَدِينَةِ جَسْرَةً *** عُذافِرةً يُطْوَى بِها كُلَّ سَبْسَبٍ (5)

ص: 78


1- الغدير، ج 2، ص 272
2- همان مأخذ، ص 244
3- الغدير، ج 2، ص 235 - 244.
4- همان مأخذ، ص 246
5- الجسر من الابل: شتر بزرگ هیکل العُذافِرَة: شتر بزرگ شگرف استوار جنّه قوى. السبسب: بیابان. یعنی: ای آن که بر شتر بزرگ قوی هیکل سواری و در حرکت به سوی مدینه راه بیابان ها را می سپری.

إذا ما هَداكَ اللهُ وَعايَنْتَ جَعْفَراً *** فَقُلْ لِوَلِى اللهِ وابنِ المُهَذَّبِ (1)

ألا يا أَمِينَ اللَّهِ وَ ابْنَ أَمِينِهِ *** أَتُوبُ إلَى الرَّحْمَنِ ثُمَّ تَأْوُبِى(2)

إِلَيْكَ مِنَ الأمْرِ الَّذِي كُنْتُ مُطْنباً *** أُحارِبُ فِيه جاهداً كُلَّ مُعْرِبِ (3)

وَ ما كَانَ قَوْلِي فِي ابْنِ خولةَ مُبْطِناً *** مُعاندةً مِنِّى لِنَسْل المُطَيَّب (4)

وَ لكِنْ رُوِينا عَنْ وَصِيَّ مُحَمَّدٍ *** وَ ما كانَ فِيما قالَ بِالْمُتَكَذَّبِ (5)

بأنَّ وَلِيَّ الأمْرِ يُفْقَدُ لايُرَى *** سَتِيراً كَفِعْل الْخائِفِ الْمُتَرَقِّب (6)

فتُقْسَمُ أَمْوالُ الْفَقِيدِ كَأَنَّما *** تَغَيَّبُهُ بَيْنِ الصَّفِيحِ الْمُنَصَّبِ (7)

ص: 79


1- هرگاه خدا هدایت کرد و جعفر بن محمد را دیدی (یعنی هرگاه خداوند توفیق زیارت آن حضرت را به تو مرحمت فرمود). پس به ولیّ خدا و فرزند پاک (پیغمبر) بگو
2- أعرب كلامه: حسنّه و أفصح و لم يلحن، سخن را آشکارا و نیکو و فصیح و بدون غلط ادا کرد. و أَعْرَبَ الرّجل: سخن زشت بر زبان آورد. یعنی: هان! ای امین خدا و فرزند امین خدا ! من از کاری که در راه آن بسیار پیکار نموده ام و با انسان های فصیح و سخنور به مبارزه برخاسته ام، به سوی خدای رحمان تائبم و به سوی شما نیز بر می گردم.
3- أعرب كلامه: حسنّه و أفصح و لم يلحن، سخن را آشکارا و نیکو و فصیح و بدون غلط ادا کرد. و أَعْرَبَ الرّجل: سخن زشت بر زبان آورد. یعنی: هان! ای امین خدا و فرزند امین خدا ! من از کاری که در راه آن بسیار پیکار نموده ام و با انسان های فصیح و سخنور به مبارزه برخاسته ام، به سوی خدای رحمان تائبم و به سوی شما نیز بر می گردم.
4- و گفتار من دربارهٔ (غیبت) ابن خوله از سر دشمنی با آن دودمان پاک نبوده است
5- لیکن از وصی راستگوی محمد - صلى الله عليه و آله - روایتی به ما رسیده است
6- الستير: پنهان، مخفی. در کتاب الامام المهدی به جای "ستيراً "، " سنين " آمده است یعنی: به این که امام همچون خائف مترقب روزگاری را در غیبت و پنهانی می گذراند
7- الصفيح: آسمان یعنی: و اموالش چون شخص فقیدی که در زیر آسمان برافراشته، پنهان شده باشد، تقسیم می شود.

فَيَمْكُثُ حِيناً ثُمَّ يَنْبَعُ نَبْعَةً *** كَنَبْعَةِ جَدْيٍ مِنَ الْأُفُقِ كَوْكَبٍ (1)

يَسِيرُ بِنَصْرِ اللهِ مِنْ بَيْتِ رَبِّهِ *** عَلَىٰ سُؤْدَدٍ مِنْهُ وَأَمْرٍ مُسَبَّبٍ (2)

يَسِيرُ إِلَىٰ أَعْدَائِهِ بِلِوَائِهِ *** فَيَقْتُلُهُمْ قَتْلاً كَحَرَّانَ مُغْضَبٍ (3)

فَلَمَّا رَوَىٰ أَنَّ ابْنَ خَوْلَةَ غَائِبٌ *** صَرَفْنَا إِلَيْهِ قَوْلَنَا لَمْ نُكَذَّبِ (4)

وَقُلْنَا هُوَ المَهْدِيُّ وَالْقَائِمُ الَّذِي *** يَعِيشُ بِهِ مِنْ عَدْلِهِ كُلُّ مُجْدِبٍ (5)

فَإِنْ قُلْتَ لَا فَالْحَقُّ قَوْلُكَ وَالَّذِي *** أُمِرْتَ فَحَتْمٌ غَيْرَ مَا مُتَعَصِّبٍ (6)

ص: 80


1- نَبَعَ: برآمد و جوشيد. الجَدى: ستاره ای نزدیک قطب که قبله به وسیلهٔ آن دانسته می شود و به آن " جدى الفرقد " گویند. یعنی: مدتی درنگ می کند (و چون مدت غیبت به سرآید)؛ چون ستاره جدی که از افق می درخشد، ظهور می کند
2- سَبَّبَ الأمْر: سبب آن کار شد یعنی: به یاری خدا از خانه پروردگارش با ریاستی الهی و اسبابی مهیا به راه می افتد
3- حرّان: بسیار تشنه. یعنی: و پرچم به دست، همچون خشمگینی که تشنه خون دشمنان باشد، به سوی دشمن می تازد و آن ها را می کشد
4- چون روایت شده که ابن خوله غایب است، ما صادقانه به او گرویدیم
5- أَجْدَبَ القومُ: آن قوم دچار فقر و گرسنگی و قحطی و خشکسالی شدند یعنی: و گفتیم که وی همان مهدی قائمی است که با عدل خویش به زندگی انسان های قحطی زده، رونق و صفا می بخشد
6- (ای امام صادق) اگر بگویی چنین نیست؛ سخنت، حق و فرمانت، قطعی و خالی از تعصّب است

وَأُشْهِدُ رَبِّي أَنَّ قَوْلَكَ حُجَّةٌ *** عَلَىٰ النَّاسِ طُرًّا مِنْ مُطِيعٍ وَ مُذْنِبٍ (1)

بِأَنَّ وَلِيَّ الْأَمْرِ وَالْقَائِمَ الَّذِي *** تَطَلَّعُ نَفْسِي نَحْوَهُ بِتَطَرُّبٍ (2)

لَهُ غَيْبَةٌ لَا بُدَّ مِنْ أَنْ يَغِيبَهَا *** فَصَلَّىٰ عَلَيْهِ اللهُ مِنْ مُتَغَيَّبٍ (3)

فَيَمْكُثُ حِيناً ثُمَّ يَظْهَرُ حِينَهُ *** فَيَمْلِكُ مَنْ فِي شَرْقِهَا وَالمُغَرَّب (4)

بِذَاكَ أَدِينُ اللهَ سِرًّا وَ جَهْرَةً *** وَلَسْتُ وَإِنْ عُوتِبْتُ فِيهِ بِمُعْتِبٍ (5)

این ابیات به طور واضح و آشکار بیانگر این است که در زمان سیّد حمیری، یکی از مسایل مسلم و غیرقابل تردید این بوده که یکی از فرزندان رسول خدا - صلّی الله عليه و آله - غیبتی طولانی و غیرقابل اجتنابی خواهد داشت. آن گاه به امر خدا ظهور و دنیا را از عدل و داد پر خواهد کرد. سید نخست در پیدا کردن این مصلح جهانی اشتباه می کند و ابن خوله (محمد بن حنفیه) را به جای مهدی - علیه السّلام -

ص: 81


1- من پروردگارم را گواه می گیرم که قول تو بر همۀ خلق، اعم از فرمانبر و نافرمان، حجت است.
2- تَطَلّع: چشم دوخت و خیره شد یعنی: بدرستی آن ولی امر و قائمی که روح من با نشاط و اشتیاق بدو خیره شده.
3- برای او غیبتی است که از آن گریزی نیست؛ پس بر چنین غایبی درود مدام خدا باد
4- وی روزگاری را در غیبت می گذارند و چون ظهور کند؛ شرق و غرب را از عدل و داد پر می کند.
5- دانَ بالإسلام أو غيره: اسلام يا جز آن را، دین خود گرفت؛ به اسلام درآمد. عاتَبَه: او را سرزنش کرد. أَعْتَبَ عنه و مِنْه: از آن بازگشت در نهان و آشکار بدان معتقدم و هرچند بر این عقیده سرزنش شوم؛ ولی از آن باز نمی گردم.

بر می گزیند. ولی طولی نمی کشد که با راهنمایی امام صادق - علیه السّلام - به اشتباه خود پی برده به منجی واقعی رهنمون می شود. ابیات زیر می تواند دلیل دیگر بر اثبات این مدّعا باشد: (1)

عَلَى آلِ الرَّسُول وَ أَقْرَبِيهِ *** سَلامٌ كُلَّما سَجَعَ الحَمامُ (2)

أَلَيْسُوا فِي السَّماءِ هُم نُجُومٌ؟ *** وَ هُمْ أَعْلامُ عِزٍّ لايُرامُ (3)

فَيا مَنْ قَدْ تَحَيَّرَ فِي ضَلالٍ *** أميرُ الْمُؤْمِنِينَ هُوَ الإمامُ (4)

رَسُولُ اللهِ يَوْمَ [غَدِيرِ خُمٍّ] *** أَنَافَ بِهِ وَ قَدْ حَضَرَ الأَنامُ (5)

وَ ثانِي أَمْرِهِ الْحَسَنُ المُرَجَّى *** لَهُ بَيْتُ الْمَشاعِر وَالْمَقَامُ (6)

وَ ثَالِثُهُ الْحُسَيْنُ فَلَيْسَ يَخْفَى *** ستا بَدْرٍ إذَا الخَتَلَطَ الظُّلامُ (7)

و رابِعُهُمْ عَلِيٌّ ذُوالْمَساعِي *** بِهِ لِلدِّينِ وَ الدُّنْيا قِوامُ (8)

ص: 82


1- الغدير، ج 2، ص 252.
2- تا کبوتران آواز می خوانند، بر پیغمبر و دودمان او درود باد
3- آیا آنان ستارگان آسمان و اعلام بی نظیر عزّت نیستند؟
4- ای سرگشته در گمراهی ! امیرمؤمنان امام است
5- أناف على الشيء: برآمد بر آن، افزون گردید یعنی: پیغمبر خدا، در روز غدیر خم در حضور خلق او را بالا برد (و امامتش را اعلام فرمود)
6- و دومین پیشوای امر ولایت، حسن است. آن کسی که مایه امید است و خانه خدا و مشاعر و مقام، متعلق به اوست
7- و سوّمین پیشوا، حسین است که هر چند تاریکی ها بهم آمیزد، نور ماه وجودش پنهان نمی ماند
8- و امام چهارم علی است؛ آن کوشایی که قوام دین و دنیا به اوست

وَ خامِسُهُمْ مُحَمَّدٌ ارْتَضاهُ *** لَهُ فِي الْمَأْثَرات إِذَنْ مَقامُ (1)

وَ جَعْفَرُ سادِسُ النُّجَباءِ بَدْرٌ *** بِبَهْجَتِهِ زَهَا الْبَدْرُ التَّمَامُ (2)

وَ مُوسَى سابعٌ وَلَهُ مَقامٌ *** تَقاصَرَ عَنْ أَدانِيهِ الكِرامُ (3)

عَلِيٌّ ثامِنٌ وَالقَبْرُ مِنْهُ *** بأَرْضِ الطُّوس إنْ قَحَطُوا رِهامُ (4)

وَ تاسِعُهُمْ طَرِيدُ بَنِيّ البَغايا *** مُحَمَّدٌ الزَّكِيُّ لَهُ حُسامُ (5)

وَ عَاشِرُهُمْ عَلِيٌّ وَ هُوَ حِصْنٌ *** يَحِنُّ لِفَقْدِهِ الْبَلَدُ الْحَرامُ (6)

وَ حادِى الْعَشْرَ مِصْباحُ الْمَعالِي *** مُنِيرُ الضَّوْء أَلْحَسنُ الهُمامُ (7)

ص: 83


1- مَأْثَرَة: کار نیک و پسندیده یعنی: پنجمین امام، محمّد است، آن که خدا از او خشنود و در کارهای نیک صاحب مقام است
2- جعفر ششمین امام این خاندان نجیب، همچو ماهی است که درخشش ماه شب چهارده به نور اوست
3- موسی، هفتمین امام است و او را مقامی است که بزرگواران روزگار را، توانایی نزدیک شدن به آن نیست
4- الرهام: الرهمة، باران نرم پیوسته یعنی: علی، هشتمین امام است و قبر او در سرزمین طوس خواهد بود و چنان چه اهل طوس در خشکسالی قرار گیرند؛ او همچون باران رحمت است
5- الطريد: رانده شده. البغايا (جمع البغيّ): زن بدکاره. یعنی: محمّد زکی، آن مرد صاحب شمشیر، اما مطرود زنازادگان، امام نهم است 6
6- دهمین امام، علی، آن دژ محکمی است که بلد حرام (مکّه) از فقدانش نالید.
7- یازدهمین پیشوا، چراغ راه قله های اوج کمال و وجودی نوربخش، امام همام، حسن (عسکری) است

وَ ثانِي الْعَشْرَ حَانَ لَهُ الْقِيامُ *** مُحَمَّدٌ الزَّكِيُّ بِهِ اعْتِصامُ (1)

أُولئِكَ فِي الْجَنانِ بِهِمْ مَسَاغِي *** وَ جِيْرَتِي الْخَوامِسُ وَ السَّلامُ (2)

5-عبدی کوفی

ابو محمّد سفیان بن مصعب عبدی کوفی، هم عصر امام صادق - علیه السّلام - از شعرای خاندان پاک پیامبر - صلّى الله علیه و آله - است که با دوستی و شعر خود به پیشگاه آنان تقرّب جسته و با صدق نیت و خلوص ارادت در درگاه آنان پذیرفته شده است.

شعر او در بر دارنده مناقب مشهور امیرمؤمنان و ستایش فراوانی از آن جناب و خاندان پاک اوست که چه نیکو سروده و بر مصائب اهل بیت از سر درد سخن رانده است و بر محنی که بر آنان رفته؛ مرثیه ها گفته است.

عبدی از امام صادق - علیه السّلام - حدیث را، در مناقب عترت طاهره فرا می گرفت. آن گاه آن را به نظم کشیده، بر امام عرضه می کرد و امام هم در حق او فرموده است: " ای گروه شیعیان شعر عبدی را به فرزندانتان بیاموزید که وی بر دین خدایی است" (3)

علامه امینی در الغدیر (4) می گوید: " آن که در شعر عبدی بیندیشد، جایگاه بلند

ص: 84


1- محمّد زكی، آن پناهنگاه خلق دوازدهمین پیشوایی است که قیام او فرا خواهد رسید
2- اینان در بهشت مایۀ آسایش منند و همسایگان من (در بهشت) پنج تن (آل عبايند) - والسلام.
3- الغدير، ج 2، ص 295 - 297.
4- ج 2، ص 297

وی را در میان پیشتازان رجال حدیث و بهره مندان از آن می بیند و او را در صف اول جمع آورندگان احادیث پراکنده و به نظم آورندگان احادیث دشوار و راویان نوادر و ناشران طرایف آن می یابد ".

عبدی در قسمتی از غدیریّه اش که بیش از هشتاد بیت است، می گوید: (1)

لُقَّبْتُ بالرَّفْضِ لَمّا أَنْ مَنَحْتُهُم *** وُدّي وَ أَحْسَنُ مَا أَدْعَى بِهِ لَقَبِى (2)

صَلاةُ ذِي الْعَرْشِ تَتْرَى كُلَّ آوِنَةٍ *** عَلَى ابْنِ فاطمَةَ الْكشَافِ لِلْكُرَبِ (3)

وَ ابْنَيْهِ مِنْ هَالِكِ بالسَّمَ مُخْتَرَمٍ *** وَ مِنْ مُعَفَرِخَةٌ فِي الثَّرَى تَرِبٍ (4)

ص: 85


1- الغدير، ج 2، ص 293.
2- الرَّفْض: ترک کردن، رها کردن. " اهل سنّت همۀ فرق شیعه را رافضه و افراد شیعه را رافضی گویند؛ چه شیعه خلافت سه خلیفهٔ نخستین را رفض کردند ". " أن " در این بیت، چون بعد از " لمّا " حینیه واقع شده، زاید است یعنی: از آن روزی که مهر خود را به پای آنان ریختم، مرا رافضی خواندند و این لقب نیکوترین نام من است.
3- تتری: پیاپی. این کلمه در اصل " وَتْرَی " بوده که و او آن به تاء بدل شده است. خداوند تعالی در قرآن کریم می فرماید: ثم أرسلنا رُسُلنا تَتْرَى، یعنی: آن گاه پیغمبران خود را پیاپی هم فرستادیم. آونة (جمع أوان): حين، هنگام. كُرَب (جمع كُرْبة): غم و اندوه. یعنی: درود خدای ذوالعرش، پیوسته و همیشه بر روان فرزندان غمگسار فاطمه باد.
4- إِخْتَرَمَ الوباء و نحوه القومَ: إستأصلهم و أفناهم و با آنان را ریشه کن و نابود کرد. الترب: خاک آلود. یعنی: بر دو فرزندی که یکی به زهر کشنده مسموم شده و دیگری با گونه خاک آلود به خاک رفت.

وَ الْعَابِدُ الزََّاهِدُ السَّجَّادُ يَتْبَعُهُ *** وَ بَاقِرُ الْعِلْمِ دَانّى غَايَةَ الطَّلَبِ (1)

وَ جَعْفَرٌ وَ ابْنُهُ مُوسى وَ يَتْبَعَهُ ال *** بِرُّ الرِّضَا وَ الْجَوَادُ الْعَابِدُ الدََّئَبِ (2)

وَ الْعَسْكَرِيَّيْنِ وَ الْمَهْدِيُّ قَائِمُهُمْ *** ذُو الْأَمْرِ لَابِسُ أَثْوابِ الْهُدَى الْقَشَبِ (3)

مَنْ يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلاً بَعْدَ مَا مُلأَتْ *** جَوْراً وَ يَقْمَعُ أَهْلَ الزَََّيْغِ وَ الشََّغَبٍ (4)

القائِدُ البُهَمِ الشّوسِ الکُماهِ إلی *** حَربِ الطُّغاهِ عَلی قُبِّ الکُلأ الشَّزِب (5)

ص: 86


1- و پس از وی بر (امام) عابد و زاهد (حضرت) سجاد و آن گاه بر باقرالعلمی که به غایت طلب نزدیک شده. توضیح: ظاهراً مقصود شاعر این باشد که با توجه به شرایط و وضعیّت خوبی که در نشر احکام و حقایق اسلام در اثر درگیری بنی امیه و بنی عباس برای امام باقر - علیه السّلام - فراهم شد؛ آن حضرت توانست به هدف خود که حفظ میراث فرهنگ نبوی و آگاه کردن توده های مردم به دستورات الهی بود، نزدیک شود.
2- الذئب: رنجور و مانده از کار یعنی: و (پس از وی) بر جعفر و فرزندش موسی، آن گاه بر نیکوکاری چون رضا و پس از وی بر جواد؛ آن عابد و کوشا
3- القشب: نو. این کلمه از اضداد است و به معنی کهنه نیز استعمال شده است یعنی: و (پس از وی) بر هادی و عسکری و بر مهدی، قائم آنان، آن کسی که جامه های جدید هدایت بر تن خواهد کرد.
4- الزيغ: انحراف از حق و به هوای نفس رو آوردن. الشَّغَب: شرانگیزی، فتنه انگیزی. یعنی: آن کسی که زمین را پس از آن که از ستم پر شده باشد، از عدل و داد پر کند و منحرفان فتنه انگیز را براندازد.
5- البُهَم (جمع البَهمَة): دلاوری که کسی بر وی دست نیابد. الشّوس (جمع الأشوس): دلير و شجاع. الكماة (جمع الكميّ): مسلح، دلير. قَبَّ يدَ الرّجل: دست آن مرد را برید. الکلاً: علف تر و خشک. الشزب خشک و پژمرده. یعنی: او پیشوای دلاوران بی باک و رزمجوی سراپا مسلحی است که برای کندن گیاهان هرزه به پیکار سرکشان می روند.

أَهْلُ الْهُدَى لا أُناسٌ بَاعَ بائِعُهُمْ *** دِينَ الْمُهَيْمَنِ بِالدُّنْيا وَ بِالرُّتَبِ (1)

لَوْ أنَّ أَضْغَانَهُمْ فِي النَّارِ كَامِنَةٌ *** لأُغْنَتِ النّارَ عَنْ مُذْدٍ وَ مُحْتَطبِ (2)

در این ابیات شاعر به چند نکته جالب اشاره می کند:

1- شاعر دوازده امام را به نام ذکر می کند؛ با آن که برخی از آنان در زمان سروده شدن قصیده، هنوز متولد نشده بودند.

2- از برپایی حکومت عدل الهی به دست مبارک امام مهدى - عليه السّلام - دم می زند.

3- اوصاف یاران شجاع، با تقوی و با وفای حضرت مهدی - علیه السّلام - را در سه بیت اخیر بیان می کند.

ص: 87


1- المهیمن: از نام های خدای بزرگ است که به معنای گواه و قائم و نگهبان بر کارها و روزی ها و اجل های آفریدگان خویش است.12 یعنی: آنان اهل هدایتند و مردمی نیستند که دین خدا را به دنیا و پایه های آن بفروشند.
2- مذکٍ: بر افروزنده. این کلمه در اصل " مُذْکی " بوده که به جهت اجرای قواعد اعلال یای آن حذف شده است. یعنی اگر کینه ها (و خشم و غضبشان) در آتش (جهنّم) پنهان شود؛ دوزخ از هیزم و آتشگیره بی نیاز می شود.

6-دعبل بن علی خزاعی (246 ه. ق)

ابوعلی محمد بن علی بن رزین خزاعی ملقب به دعبل در سال (148 ه- ق) در کوفه متولد شد و در آن جا پرورش یافت. سپس به بغداد آمد و در اوّل جوانیش به مسلم بن ولید پیوست. مسلم عهده دار تربیت او شد. تا در شاعری مهارت یافت و در گزینش اسالیب جدید دنباله رو استاد خود گردید. (1) دعبل بیشتر در بغداد می زیست و از ترس معتصم که به هجوش پرداخته بود، مدتی از آن شهر بیرون رفت و دوباره برگشت و به گشت و گذار در آفاق پرداخت. به روزگار مطلّب بن عبدالله بن مالک به مصر آمد و او دعبل را به ولایت " اسوان" گمارد و چون خبر یافت شاعر به هجوش پرداخته؛ برکنارش کرد. (2)

دعبل با برادرش " رزین " سفری به حجاز کرد و با برادرش " علی "به ری و خراسان رفت. ابوالفرج گفته است: دعبل از خانه بیرون می آمد و سال ها غایب می شد و به دور دنیا می گشت و با فایده و عایده بر می گشت. (3)

او عاشق و دلباخته اهل بیت عصمت و طهارت - عليهم السّلام - بود و برای دفاع از آن خاندان پاک و نشان دادن محبّت خود به آن ها، زبان به تمجید و ستایش از آنان و بدگویی از دشمنانشان گشود و همین امر، قرار را از او گرفته و پناهگاهی برایش باقی نگذاشته بود و حتی سایبانی که در سایۀ آن بیاساید، نداشت و پیوسته دور از خلفای وقت و مخالفان دودمان پاک پیامبر - صلوات الله علیهم اجمعین - رهسپار و آواره بیابان ها بود و خود می گفت: 50 سال است که چوبه دار خود را بر دوش

ص: 88


1- تاريخ الادب العربي، ج 2، ص 284. و تاریخ ادبیات زبان عربی، ص 372.
2- الغدير، ج 2، ص 368.
3- الاغانی، ج 18، ص 38.

می کشم و کسی را نمی یابم که مرا بر آن به دار کشد.

از جهت نبوغ ادبی شاعر، همین بس که هنوز هم شعر او دهان به دهان می گردد و در لابلای کتب ثبت است و به آن در اثبات معانی الفاظ و مواد لغت استشهاد کنند و در مجالس شیعه، در تمام ساعات شب و روز می خوانند. (1)

علاوه بر اشعار فراوانی که از دعبل به جای مانده وی دارای آثار دیگری از قبیل الواحدة في مناقب العرب و مثالبها و كتاب طبقات الشعراء می باشد. (2)

تائیه دعبل

بهترین و زیباترین و در عین حال سوزناک ترین قصیده ای که دعبل در رثای اهل بیت عصمت و طهارت - عليهم السّلام - سروده، تائیه او می باشد و این همان قصیده ای است که امام رضا - علیه السّلام برای سرودن آن به دعبل آفرین گفته و بدوصله داده است.

این قصیده طولانی و از صد بیت متجاوز است. ما در این قسمت به ذکر چند بیت از آن قصیده طولانی، بسنده می کنیم: (3)

مَدارِسُ آياتٍ خَلَتْ مِنْ تِلاوَةٍ *** وَ مُنْزِلُ وَحْيِ مُقْفَرُ الْعَرَصَاتِ (4)

لاَلِ رَسُولِ اللهِ بِالْخَيْفِ مِنْ مِنَى *** و بالرُّكْنِ وَ التَّعْرِيفِ وَ الْجَمَراتِ (5)

ص: 89


1- الغدير، ج 2، ص 369
2- همان مأخذ، ص 372.
3- الادب السياسي الملتزم فى الاسلام، ص 212 - 217. و الغدير، ج 2، ص 353 - 355.
4- آموزشگاه های آیات (قرآن) از تلاوت تهی شد و منزل وحی و نبوت به ویرانی گرایید.
5- خاندان رسول خدا را در " خیف منی " و به "رکن " و "عرفات" و" در " صفا " و " مروه " منزل ها بود.

دِيارُ عَلِيٌّ وَ الْحُسَينِ وَ جَعْفَرٍ *** وَ حَمْزَةَ وَ السَّجَادِ ذِي الثَّفَناتِ (1)

مَلَامَكَ فِي أَهْلِ النَّبِيِّ، فَإِنَّهُمْ *** أَحِبّايَ ما عاشُوا وَ أَهْلُ ثِقاتِي (2)

تَخَيَّرْتُهم رُشْدِي لأمْري، فَإِنَّهُمْ *** عَلَى كُلِّ حالٍ خِيْرَةُ الْخِيَراتِ (3)

فَيا رَبِّ، زِدْنِي مَنْ يَقِينِي بَصِيرَةً *** وَ زِدْ حُبَّهُمْ يا رَبِّ فِي حَسَناتِي (4)

أَلَمْ تَرَ أَنِّي مُذْ ثَلاثِينَ حِجَّةً *** أَرُوحُ وَ أَغْدُو دائِمَ الْحَسَرَاتٍ (5)

أَرَى فَيْتَهُمْ فِي غَيْرِهِمْ مُتَقَسّماً *** وَ أَيْدِيَهُمْ مِنْ فَيْئهِمْ صَفِراتِ (6)

فَآلُ رَسُولِ اللهِ نُحْفٌ جُسُومُهُمْ *** وَ آل زيادٍ غُلَّطُ القَصِراتِ (7)

بَناتُ زِيادٍ فِى الْقُصُورِ مَصُونةٌ *** و آلُ رَسُولِ اللهِ فِى الْفَلَواتِ (8)

إذا وُ تِرُوا مَدُّوا إلى واتِريهم *** أكفّاً من الأوتار مُنْقَبِضاتِ (9)

ص: 90


1- خانه هایی که به علی و حسین و جعفر و حمزه و سجادی که پیشانیش (بر اثر زیادی سجده) پینه بسته بود، تعلق داشت
2- ای سرزنشگر ! دست از ملامت من در محبّت دودمان پیغمبر بردار ! چه، ایشان پیوسته دوست و نقطه اتکای منند
3- من آن ها را به راهنمایی کار خود انتخاب کرده ام؛ زیرا آن ها به هر حال بهترین نیک مردانند.
4- پرودگارا بر یقین من بصیرتی بیفزا و محبّت ایشان را در گرو حسنات من افزون کن
5- آیا نمی بینی که سی سال است، شب و روز زندگی خویش را پیوسته به حسرت گذرانده ام ؟
6- می بینم که دارایی ایشان بین دیگران تقسیم شده و دست خودشان از سهامشان خالی مانده است
7- خاندان رسول خدا، لاغر اندام و تبار زیاد، گردن کلفت شده اند.
8- دختران زیاد در قصرها از هر گزندی در امانند؛ در حالی که آل رسول اسیر بیابان ها گردیده اند.
9- وَتَرَ فلاناً: دربارۀ او ستم روا داشت. أوتار (جمع وِتْر): انتقام، خوانخواهی، ستم. یعنی: هرگاه به آنان ستم شود، دست هایی را به سوی ستمکاران دراز می کنند که قدرت انتقام ندارند.

فَلَولا الَّذِي أرْجُوه فِى الْيَوْم أَوْغَدٍ *** تَقَطَّعَ نَفْسِي إثْرَهُمْ حَسَرَاتٍ (1)

خُرُوجُ إمام لامَحالَةً خارِجٌ *** يَقُومُ عَلَى اسْم اللهِ وَ الْبَرَكاتِ (2)

يُمَيَّزُفِينا كُلَّ حَقٌّ وَ بَاطِلٍ *** وَ يَجْزِي عَلَى النَّعْمَاءِ وَ النَّقِمات (3)

فَيا نَفْسُ طِيبِي ثُمَّ يَا نَفْسُ فَابْشِرِي *** غَيْرُ بَعِيدٍ ماهُوَ آتٍ (4)

وَ لا تَجْزَعِي مِنْ مُدَّةِ الْجَوْرِ إِنَّنِي *** أرَى قُوَّتى قَدْ آذَنَتْ بِثَباتٍ (5)

فَإِنْ قَرَّبَ الرَّحْمَنُ مِنْ تِلْكَ مُدَّتِي *** وَ أَخَّرَ مِنْ عُمْري و وَقتَ وَفاتِي (6)

شَفَيْتُ وَ لَمْ أَتْرُكُ لِنَفْسِيَ غُصَّةً *** وَ رَوَّيْتُ مِنْهُمْ مُنْصُلِي و قَناتِي (7)

دعبل در این ابیات از خروج امامی خبر می دهد که براساس عدالت حکم خواهد کرد و خویشتن را به ظهور حتمی آن امام بشارت می دهد و بدین وسیله تحمل دردها و رنج هایی را که بواسطهٔ مصائب اهل بیت جان او را به لب آورده اند؛ بر خود هموار می کند. چون هر وقت، آینده روشنی در پیش روی انسان باشد؛

ص: 91


1- اگر نبود آن چه که امروز یا فردا بدان امیدوارم رشته عمرم در حسرت آنان از هم می گسست
2- اميد من به خروج امامی است که حتماً ظهور می کند و به نام خدا همراه با انواع بركت ها قیام می کند
3- و حق و باطل را از هم جدا نموده، بر خوبی ها و بدی ها پاداش و کیفر می دهد
4- ای نفس ! شاد و خرم باش که هر چه آمدنی است، چندان دور نیست.
5- و از (طول) مدت ستم جزع نکن؛ زیرا می بینم که نیرویم اعلام پایداری می کند
6- اگر خداوند، روزگار مرا به آن دولت نزدیک و عمرم را دراز کند، دل خود را خنک و بار غم جان را سبک و شمشیر و نیزه ام را از خون دشمنان سیراب خواهم کرد.
7- اگر خداوند، روزگار مرا به آن دولت نزدیک و عمرم را دراز کند، دل خود را خنک و بار غم جان را سبک و شمشیر و نیزه ام را از خون دشمنان سیراب خواهم کرد.

تحمّل مشکلات و سختی ها آسان خواهد شد. روزنه امید را در دل شیعیان زنده کردن آن هم در زمانی که ظلم و ستم جامعۀ اسلامی را فرا گرفته آنقدر اهمیت دارد که وقتی دعبل به این دو بیت می رسد:

خُرُوجُ إِمَامٍ لامَحالَةً خارِجٌ *** يَقُومُ عَلَى اسْم اللهِ وَ الْبَرَكاتِ

يُمَيَّزُ فِينَا كُلَّ حَقٌّ وَ باطِلِ *** وَ يَجْزِي عَلَى النَّعْمَاءِ وَ النَّقِماتِ

امام رضا (علیه السلام) می فرماید: یا خزاعي نطق روح القدس على لسانك لهذين البيتين: " ای خزاعی ! روح القدس این دو بیت را بر زبانت جاری کرده است." آن گاه امام می فرماید: آیا این امام را می شناسی؟ و می دانی کی قیام می کند ؟ دعبل می گوید: نه ! ولی شنیده ام امامی از خاندان شما خروج می کند و زمین را از فساد پاک و از عدل و داد پر می کند.

حضرت فرمود: امام بعد از من، پسرم محمد است و پس از او فرزندش علی و بعد از وی پسرش حسن و پس از حسن فرزندش حجت قائم. و اوست که در هنگام غيبتش منتظر او باشند و در هنگام ظهورش مطیع او. اگر از عمر دنیا جز یک روز باقی نمانده باشد؛ آن روز را خداوند طولانی کند تا حضرت زمین را از عدل و داد پر کند؛ آن چنان که [زمین] از جور و ستم پر شده باشد ". (1)

7- علی بن ابی عبدالله خوافی (203 ه. ق)

علی بن ابی عبدالله خواقی از اصحاب امام رضا - علیه السّلام.. است. وی در مرثیه ای که برای آن حضرت می سراید، عدد معیّن پیشوایان شیعه را ذکر می کند؛

ص: 92


1- كفاية الاثر، ص 272 و 273

با آن که تا زمان سرودن این مرثیه، برخی از آنان را درک نکرده بود؛ پس می گوید: (1)

فِي كُلِّ عَصْرِ لَنا مِنْكُمْ إمامُ هُدًى *** فَرَبْعُهُ آهِلٌ مِنْکُمْ وَ مَأْنُوسٌ (2)

أَمْسَتْ نُجُومُ سَمَاءِ الدِّینِ آفِلَهً *** وَ ظَلَّ أُسْدُ الشَّری قَدْ ضَمَّهَا الْخِیسُ (3)

غَابَتْ ثَمَانِیَهٌ مِنْکمْ وَ أَرْبَعَهٌ *** تُرْجَی مَطَالِعُهَا مَا حَنَّتِ الْعِیسُ (4)

حَتَّی مَتَی یَزْهَرُ الْحَقُّ الْمُنِیرُ بِکُمْ *** فَالْحَقُّ فِی غَیْرِکُمْ دَاجٍ وَ مَطْمُوس (5)

8- عبدالله بن ایوب حزیبی (220 ه. ق)

عبدالله بن أيوب حزیبی از شیفتگان امام رضا - علیه السّلام - است. وی بعد از شهادت آن حضرت، فرزندش امام جواد را مخاطب قرار داده، می گوید: (6)

ص: 93


1- الادب في ظل التشيع، ص 183، و الامام المهدی، ص 245
2- ما در هر عصر و زمانی، پیشوای هدایتگری از شما (خاندان پاک) داریم؛ پس بستر زمانه با شما آشنا و مأنوس است.
3- الأفل: غروب کننده. الشرى: موضع كثير الاسد، يقال: هم اُسدُ الشرى. الخيس: انبوه درخت. یعنی: ستارگان آسمان خدا غروب کرده اند و انبوه درختان، شیران بیشه را در بر گرفته است.
4- العيس (جمع الأعيس و العيساء): شتر سفیدی که رنگ آن با تیرگی مختصری آمیخته باشد یعنی: هشت نفر از شما غایب شدند (یعنی به رحمت حق شتافتند) و مادامی که اشتران (به شوق بچّه هایشان) بنالند، به ظهور تابنده چهار نفر دیگر امید می رود.
5- کی می شود که حقیقت روشنگر به وسیلهٔ شما ظاهر و آشکار شود ؟ چرا که حق و حقیقت در میان غیر شما تاریک، بلکه محو شده است
6- الادب فى ظل التشيع، ص 185 و 186. و الامام المهدى، ص 245

يَا ابْنَ الذَّبِيحِ وَ يَا ابْنَ أَعْرَاقِ الثَّرَى *** طَابَتْ أُرُومَتُهُ وَ طَابَ عُرُوقَا (1)

يَا ابْنَ الْوَصِيِّ وَصِيِّ أَفْضَلِ مُرْسَلٍ *** أَعْنِي النَّبِيَّ الصَّادِقَ الْمَصْدُوقَا (2)

يا أَيُّهَا الْحَبْلُ الْمَتِينُ مَتَى أَعُذْ *** يَوْماً بِعَفْوَتِهِ أَجِدْهُ وَثِيقا (3)

أَنَا عائد بِكَ فِي الْقِيَامَةِ لائِذٌ *** أَبْغِي لَدَيْكَ مِنَ النَّجَاةِ طَرِيقا (4)

لا يَسْبِقَنِّي فِي شَفاعَتِكُمْ غَداً *** أَحَدٌ فَلَسْتُ بِحُبِّكُمْ مَسْبُوقاً (5)

يَابْنَ الثّمانَيةِ الأئِمَّةِ غَرَّبُوا *** وَ أَبَا الثَّلاثَةِ شَرَّقُوا تَشْرِيقاً (6)

إِنَّ الْمَشارِقَ وَ الْمَغارِبَ أَنْتُم *** جاءَ الْكِتَابُ بِذلِكُمْ تَصْدِيقاً (7)

ص: 94


1- الذبيح: ذبح شده، ظاهراً مقصود شاعر، امام حسین - عليه السلام - است. الأعراق (جمع العرق) اصل هر چیزی. الثّری: زمین، خاک، الأرومة: گفته می شود: هو طيّب الارومة یعنی: او مردی نیک نژاد و کریم الاصل است. یعنی: ای فرزند قربانی (خدا) ! و ای پسر ابوتراب ! ای کسی که نیک نژاد و کریم الأصل است.
2- ای فرزند وصیّ ! وصی برترین فرستاده شده! یعنی پیغمبر راستگوی تصدیق شده.
3- العقوة: صحن سراى، منزل و جای فرود آمدن، قوم، گرداگرد سرای. یعنی: وای ریسمان محکمی که چون روزی به سرای او پناهنده شوم؛ آن جا را مطمئن می یابم.
4- من روز رستاخیز به تو پناه می برم و راه نجات را نزد تو می جویم.
5- فردای قیامت در شفاعت کردن من، هیچ کس بر شما پیشی نمی گیرد؛ همچنان که من در عشق ورزیدن به شما کسی را مقدم نمی دارم.
6- غَرَّبَ: به طرف مغرب رفت. شَرَّقَ: به طرف مشرق رفت یعنی ای پسر هشت پیشوایی که دیده از جهان فرو بسته اند و پدر سه نفری که خورشید وجود آن ها بر عالم خواهد تابید
7- همانا مشرق ها و مغرب های عالم شمایید. کتاب (خدا) این مطلب را تصدیق کرده است. توضيح: ظاهراً مقصود شاعر این است که همانگونه که چشم خلایق هر صبح و شام بر مشرق و مغرب دوخته است، شما نیز مایهٔ امید انسان های چشم براهید

9-مصعب بن وهب نوشجانی

مصعب بن وهب نوشجانی، معروف به حرون در ابیات زیر پیشوایان خودش را بعد از نبی گرامی اسلام حضرت محمّد - صلى الله علیه و آله - دوازده نفر می داند که هشت نفر از آنان، تا زمان سرودن این قصیده، جان به جان آفرین سپرده اند؛ بنابر این، این قصیده باید در زمان امامت امام جواد - عليه السّلام - سروده شده باشد. اینک ابیات مورد بحث تقدیم می گردد: (1)

فَإِنْ تَسْأَلَنِّي مَا الَّذِي أَنَا دائِنٌ *** بِهِ فَالَّذِي أَبْدِيهِ مِثْلَ الَّذِي أُخْفِي (2)

أدينُ بِدينِ اللهِ لا شَيء غَيْرَهُ *** قَوِيٌّ عَزِيزٌ بارِئُ الْخَلِقِ مِنْ ضَعْفِ (3)

و إِنَّ رَسُولُ اللهِ أفضل مُرسلٍ *** بِهِ بَشَّرَ الْمَاضُونَ فِي مُحْكَمِ الصُّحُفِ (4)

و أنَّ عَلِيّاً بَعْدَهُ أحَدَ عَشْرَةَ *** مِنَ اللهِ وَعْد لَيْسَ في ذلك مِنْ خَلْفٍ (5)

ص: 95


1- الادب في ظل التشيّع، ص 183
2- اگر از من در بارۀ آن چه بدان معتقدم سؤال کنی. (می گویم:) آن چه را آشکار می کنم؛ همانند آن چیزی است که پنهان می دارم (یعنی نهان و آشکار من یکسان است).
3- من پایبند به دین خدا هستم و نه چیز دیگر؛ آن خدای قدرتمند و عزیزی که پدید آورنده خلق، از اشیاء ضعیف و ناتوان است (و از ضعیف ترین موجود قدرتمندترین موجود می آفریند)
4- رسول خدا برترین فرستاده ای است که گذشتگان در صحیفه های محکم و استوار خویش، بدو بشارت داده اند
5- و مطابق وعدهٔ خُلف ناپذیر خدا علی و یازده نفر بعد از او، پس از محمّد - صلّی الله، علیه و آله - پیشوایان هدایتگر ما هستند. دوستی با صفا و صمیمانه خویش را مادامی که زنده ام، به ایشان اختصاص می دهم.

أَئمَّتَنَا الهادُونَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ *** لَهُمْ صَفْوَ وُدّي ما حَبيتُ لَهُمْ أَصْفِى (1)

ثَمانِيةٌ مِنْهُمْ مَضَوا لِسبِيلِهِمْ *** وَ أَرْبَعَةٌ يُرْجَوْنَ لِلْعَدَدِ الْمُوقِى (2)

10- اسماعیل بن صالح صیمری (254 ه. ق)

اسماعیل بن صالح صیمری، در رثای امام رضا - علیه السّلام - قصیده ای سرود و آن را در حضور امام حسن عسکری - علیه السّلام - به نظم در آورد. با این مطلع: (3)

الأَرْضُ حُزناً زُلْزِلَتْ زِلْزَالَها *** وَ أَخْرَجَتْ مِنْ جَزَعٍ أَثْقالَها (4)

سپس، در ادامه، پیشوایان شیعه را یکی پس از دیگری بر می شمارد و عدد آن ها را با مهدی منتظر - عجل الله فرجه الشريف - تکمیل می کند؛ آن گاه می گوید:

عَشْرُ نُجُومٍ أَفَلَتْ فِي فُلْكِها *** وَ يُطَّلِعُ اللّهُ لَنا أَمْثالها (5)

بِالْحَسَنِ الْهَادِي أَبِي مُحَمَّدٍ *** تُدرِكُ أشياعُ الْهُدَى آمالَها (6)

ص: 96


1- و مطابق وعدهٔ خُلف ناپذیر خدا علی و یازده نفر بعد از او، پس از محمّد - صلّی الله، علیه و آله - پیشوایان هدایتگر ما هستند. دوستی با صفا و صمیمانه خویش را مادامی که زنده ام، به ایشان اختصاص می دهم.
2- هشت نفر از این پیشوایان در گذشته اند و به چهار نفر دیگر که تکمیل کننده عدد پیشوایان هستند، چشم امید دوخته شده.
3- الادب في ظل التشيّع، ص 186
4- زمین از حزن و اندوه به شدّت به لرزه افتاد و بارهای خویش را بیرون ریخت
5- ده ستاره در مدار خویش غروب کرده اند و باز هم خداوند نظیر آن ها را ظاهر خواهد کرد
6- أشياع: اتباع و انصار. یعنی: به واسطهٔ ابا محمد امام حسن هادی (عسکری)، پیروان هدایت به آرزوهایشان می رسند.

وَ بَعْدَهُ مَنْ يُرْتَجَى طُلُوعُه *** يَظُلُّ جَوَابُ الْفَلا جَوَالَها (1)

ذُو الْغَيْبَتَيْنِ الطُّولِ الْحَقِّ التي *** لا يَقْبَلُ اللهُ مَن آستَطالَها (2)

يا حُجَجَ اللَّهِ إِحْدَى عَشْرَةَ *** اَلَتْ بِثَانِي عَشْرَها آمالها (3)

11-ابوالغوث اسلم بن مهوز منبجی (254 ه-. ق ؟)

ابوالغوث اسلم بن مهوز طهوی منبجی در بخشی از قصیده ای که در مدح ائمهٔ سامرا سروده، می گوید: (4)

إذا ما بَلَغْتَ الصَّادِقِينَ بَنِي الرّضا *** فَحَسْبُكَ مِنْ هَادٍ يُشِيرُ إِلَى هَادٍ (5)

مَقاوِيلُ إن قالوا، بهاليلُ إن دُعُوا *** وُفاةٌ بِمِيعادٍ، كُفاةٌ بِمُرْتادِ (6)

ص: 97


1- الجوّاب: جهانگرد، مسافر. الفلا: بیابان، دشت. الجوّال: جهانگرد، آواره. یعنی: بعد از او (یعنی بعد از امام عسکری) به ظهور آن جهانگردی امید می رود که هر دشت و هامونی را زیر پا می گذارد
2- دارای دو غیبت طولانی به حق است و خداوند (اعمال) کسی را که طولانی شدن آن غیبت را بخواهد، نمی پذیرد.
3- ای حجّت های یازده گانه خدا (بدانید) که چشم امید و آرزوها به دوازدهمین امام دوخته شده است.
4- الادب في ظلّ التشيّع، ص 186.
5- چون از (الطاف و راهنمایی های) فرزندان راستگوی (امام) رضا بهره مند شدی، تو را همین بس که هر یک از آن هادیان، به هادی بعد از خود رهنمونت می کند
6- المقاويل (جمع المِقول): مرد خوش سخن، زبان آور. البهاليل (جمع البهلُول): خنده رو، مهم تر و جامع هرگونه خير. الوفاة (جمع الوافي) وفا كننده. الكفاة (جمع الكافي): کفایت کننده. إرْتادَ الشيءَ: طَلَبه، و " مُرتاد " اسم مفعول و به معنی خواسته و مطلوب است. یعنی: اگر سخن بگویند، خوش سخنند و اگر مخاطب واقع شوند، خوش رو و خوش برخوردند. به وعده وفا می کنند و حاجت ها را روا

إذا أَوْعَدُوا أعْفُوا وَ إنْ وَعَدُوا وَفُوا *** فَهُم أَهْلُ فَضْلَ عِنْدَ وَعْدٍ و إِيعَادِ (1)

يَنابِيعُ عِلم الله أطوادُ دِينِهِ *** فَهَلْ مِنْ نَفادِ إِن عَلِمْتَ لأطوادِ (2)

نُجُومٌ إِذا نَجْمٌ خَبا، مِثْلُهُ بَدَا *** فَصَلَّى عَلَى الْخابِي الْمُهَيْمِنِ وَ الْبَادِي (3)

عِبَادٌ لِمَوْلاهُمْ، مَوالِي عِبادِهِ *** شُهُودٌ عَلَيْهِم يَوْمَ حَشْرٍ وَ إِشْهَادٍ (4)

هُم حُجَجُ اللَّهِ اثْنَا عَشْرَةَ مَتَى *** عَدَدْتَ فَثانِى عَشْرَ هُمْ خَلْفَ الْهادِي (5)

ص: 98


1- أوْعَدَ: تهدید کرد. وَعَدَ: وعده داد، نوید داد یعنی: هرگاه تهدید کنند (طولی نمی کشد) که عفو می کنند و اگر وعده دهند، وفا می کنند. پس ایشان هنگام وعده و تهدید اهل فضیلتند
2- چشمه های علم خدا و کوه های دین اویند (استوانه های محکم و استوار دین خدایند) پس اگر بفهمی؛ آیا برای کوه ها پایانی است ؟
3- خبا: پنهان شد. و الخابي: پنهان شونده. یعنی: آنان همچون ستارگانی هستند که هرگاه ستاره ای پنهان شود؛ ستاره ای همانند آن آشکار می شود و بر آن که پنهان شده، حافظ و نگه دارنده (دین) که ظاهر و آشکار است، نماز می خواند. (یعنی امام زنده بر امام مرده نماز می خواند).
4- اینان بندگان مولایشان (پرودگارشان)، و دوستان بندگان اویند و در روز حشر و شهادت گواهانی بر ایشان خواهند بود.
5- اینان حجّت های دوازده گانه خدایند و هرگاه آنان را شمارش کنی، دوازدهمین از ایشان جانشین (امام) هادی است.

بميلادِهِ الأَنْباءُ جَاءَتْ شَهِيرةً *** فَأَعْظِمْ بِمَوْلُودٍ وَ أَكْرِمْ بِمِيلادٍ (1)

12-ابن رومی (221 - 283 ه. ق)

علّى بن عباس بن جريح، اصلاً رومی و جدش از موالی بنی عباس است. او در بغداد از پدری رومی الاصل و مادری که فارسی الأصل بود، متولّد و در آن جا نیز شهید شد. قاسم بن عبدالله وزیر معتضد از هجا و بدزبانی او پرهیز می جست و در مجلس او، ابن فراش او را زهر خورانید و او دریافت و از مجلس برخاست. وزیر بدو گفت به کجا شوی ؟ گفت: بدانجا که تو مرا فرستادی گفت: چون برسیدی پدر مرا درودگوی. گفت: راه من به دوزخ نیست. (2)

علّامه امینی درباره شخصیت و نبوغ ادبی شاعر می گوید:

" شاعر ما ابوالحسن علّى بن عبّاس جريح مولى عبدالله بن عيسى بن جعفر بغدادی، مشهور به ابن رومی، یکی از مفاخر عالم تشیّع و مردى فوق العادة و دارای ویژگی های ممتاز امت اسلامی است. زیبایی و ظرافت اشعار طلایی اش که فراوان هم می باشد؛ رونق بخش بلاغت عربی است. این اشعار از شمش های طلای ناب برتر؛ و از ستارگان آسمان فزون تر و نورانی تر است. از میان فنون مختلف شعر، ابن رومی در مدح، هجا، توصیف و تغزّل ممتاز شناخته شده است به طوری

ص: 99


1- اخبار مشهور (و فراوانی) در میلاد وی وارد شده؛ پس چه مولود بزرگ و با عظمتی و چه میلاد گرامیی !
2- لغتنامه دهخدا، ج 1، ص 314. و الاعلام، ج 5، ص 110

که دیگران از رسیدن به پایگاهش ناتوان مانده؛ چشم ها به ادب و کمال او خیره شده است و او برتراز شبیه و نظیر است؛ چنان که فضل و کمالاتش از حساب بیرون می باشد ". (1)

ابن رومی، قصیده جیمیه ای را در رثای یحیی بن عمر بن حسين بن زید بن علی سروده است. یحیی کسی است که در مقابل دستگاه خلافت و رو در روی طاهریان حكّام خراسان، قیام کرد. ابن رومی در این قصیده، عباسیان را از آینده خود ترسانده و در چندین مورد به ظهور مهدی و برپایی حکومت علویان و در هم کوبیدن ستمگران اشاره کرده است و برای آل علی - علیهم السّلام - آرزوی روزی را کرده که دشمنانشان را در هم بکوبند و حقّشان را باز ستانند. در این قسمت برخی از ابیات آن قصیده را که شاهد بر این مدعا است، ذکر می کنیم: (2)

أَجْنُوا بَنِي الْعَبَّاسِ مِنْ شَنآنِكُمْ *** وَ أَوْكُوا عَلَى مَا فِي الْعِياب و أَشْرِجُوا (3)

ص: 100


1- ترجمة الغدير، ج 5، ص 65
2- الغدير، ج 3، ص 39 و الامام المهدى، ص 246.
3- شَنَآن: کینه و دشمنى. أَوْكَى القربة و على ما فيها: در مشک را بر روی آن چه در آن بود به وسیلهٔ بند بربست. العياب (جمع العيبه): کیسه چرمی، کیف، چمدان. أَشْرَجَ الخريطة و نحوها: بندهای کیسه چرمین را بست. یعنی: ای بنی عبّاس ! از کینه و دشمنی که دارید، هرچه می توانید جنایت کنید و آن چه را که در کیسه هاست، با بستن درهای آن (از ما دریغ بدارید). توضیح: فعل های امری که در این بیت است؛ در معنی حقیقی امر، استعمال نشده بلکه برای تهدید می باشد. همچنان که در آیه شریفه: ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ ۖ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ﴾ صیغه امر برای تهدید بکار رفته است

و خَلُّوا ولاة السُّوء مِنْكُمْ و غَيَّهُم *** فَأَخرَى بِهِمْ أَنْ يَغْرَقُوا حَيْثُ لَجْجُوا (1)

نَظارٍ لَكُمْ أَنْ يُرْجِعَ الحقُّ راجعٌ *** إلَى أَهْلِهِ يَوْماً فَتَشْحُوا كَما شَجَوا (2)

عَلَى حِينَ لا عُذْرَ لِمُعْتَذِريكُم *** وَلا وَ لا لَكُم مِنْ حُجَّةِ اللهِ مَخْرَجُ (3)

فلا تُلْحِقُوا الآنَ الضَّعَائِنَ بَيْنَكُمْ *** وَ بَيْنَهم إن اللواقِحَ تُنتِجُ (4)

غُرِرْتُمْ لَئِنْ صَدَّقْتُم إِنَّ حَالَةً *** تَدُومُ لَكُمْ وَ الدَّهْرُ لَونانِ أَخْرَجُ (5)

لَعَلَّ لَهُمْ فِي مُنْطَوَى الْغَيْبِ ثائراً *** سَيَسْمَو لَكُمْ وَالصُّبْحُ في اللَّيل مؤلَجُ (6)

ص: 101


1- خلَّیه: او را رها کرد. الغيّ: گمراهی. این کلمه در این بیت مفعول معه و واو قبل از آن واو معیه است یعنی: حكّام بدتان را با گمراهی هایشان رها کنید که شایسته آن ها غرق شدن در امواج فسادشان است.
2- نَظار: اسم فعل و به معنی " إنتَظِر " است یعنی: در انتظار روزی باشید که بازگرداننده ای، حق را به اهلش برگرداند. آن گاه چنان که افرادی محزون بودند؛ شما نیز محزون خواهید شد. (یعنی همانطور که شما گروهی را به ظلم و ستم خویش محزون و ناراحت کردید؛ در آن روز با انتقام آن حضرت، شما نیز محزون و اندوهگین خواهید شد)
3- هنگامی فرا خواهد رسید که برای پوزش خواهنده شما، عذری نخواهد بود و در مقابل حجّت خدا، راه فراری نخواهید داشت
4- اکنون بذر دشمنی بین خود و بین ایشان نیفشانید که این بذرها (روزی) به ثمر خواهد رسید.
5- گول خوردید اگر فکر کنید، وضع (موجود) برایتان دوام خواهد یافت با این که روزگار به یک رنگ باقی نمی ماند
6- شاید در سویدای نهان برای آن ها قیام کننده ای باشد (که قیام کند) و آنان را بر شما برتری دهد که همیشه بامداد در دل شب تاریک است

بِجَيْشٍ تَضِيقُ الأَرْضُ مِنْ زَفَراتِهِ *** لَهُ زَجَلٌ يَنْفِي الْوُحُوشَ وَ هَزْمَجٌ (1)

يُؤَيِّدُهُ رُكنانِ ثَبْتانِ رَجْلَةٌ *** وَ خَيْلٌ كَإرْسالِ الْجَرَادِ وَ أَوْشَجُ (2)

ص: 102


1- زَجَلَ - زَجَلاً: أَجْلَبَ و رَفَعَ صَوْتَه: صدا و آواز را بلند کرد. هَزْمَجَة: سخن متتابع آمیزش صداها یعنی: با لشکری که از فریادشان زمین (بر ساکنانش) تنگ می شود و آن چنان داد و فریاد و هیاهویی ایجاد می کنند که وحشیان بیابان پا به فرار می گذارند.
2- الثبت: استوار و پا بر جا. رَجْلَة (جمع رَجُل): مرد؛ و احتمال دارد که جمع " راجل " به معنی پیاده باشد. "الخيل ": اسم جمع است و از خود لفظ واحد ندارد و به معنی اسب ها یا اسب سواران می باشد. الجراد: ملخ. یعنی: دو رکن استوار و پا بر جا، یکی (مبارزین) پیاده و دیگر (جنگجویان) سواره که همچون ملخ ها به سوی دشمن روانه خواهند شد، او را یاری خواهند نمود

یادداشت های پاورقی های فصل دوم:

1- المنجد و فرهنگ لاروس

2- مبادى العربيه، ج 4، ص 379

3- مبادى العربيه، ج 4، ص 171.

4- بحار الانوار، ج 51، ص 162.

5- كفاية الاثر، ص 249.

6- الغدير، ج 2، ص 272.

7- ص 244

8- فرهنگ معین (اعلام)، ج 5، ص 574.

9- مبادى العربيه، ج 4، ص 388. 9 -

10- فرهنگ لغات قرآن، ج 2، ص 673

11- مؤمنون / 44.

12- فرهنگ لاروس.

13- فصلّت / 40.

14- جواهر البلاغه، ص 78.

ص: 103

ص: 104

فصل سوم: تجلّی خورشید ولایت بعد از ولادت

اشاره

ص: 105

ص: 106

امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بعد از ولادت در اشعار عربی

از ولادت با سعادت حجّة بن الحسن العسكرى - روحی و ارواح العالمين له الفدا- نزدیک به دوازده قرن می گذرد. در این مدت طولانی، شعرای بسیاری، بخصوص شعرای فاضل و دانشمند، در مناسبت های مختلف، درباره مولا و سرورشان حضرت مهدی عجل الله تعالى فرجه الشّريف - نغمه سرایی ها کرده اند و آثار گران بها و با ارزشی را در این باب از خود به یادگار گذاشته اند.

شایان ذکر است که بیشتر این اشعار، مربوط به دو سه قرن اخیر است؛ بطوری که از قرن های سوم تا هشتم کمتر شاعری را می یابید که درباره امام زمان - عجل تعالى فرجه الشريف - شعری سروده باشد با آن که در این مدت طولانی، شعرای بزرگی همچون شریف رضی و صفی الدین حلّی، در آسمان شعر و ادب شیعه طلوع

ص: 107

کرده اند؛ اما متأسّفانه این دو بزرگوار هم حتّی یک بیت شعر در خصوص امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در دیوان هایشان ذکر نکرده اند. اگرچه، احتمال دارد که اشعاری را در بارهٔ حضرت سروده باشند؛ اما گردآورندگان اشعار آن ها، این گونه اشعار را در دیوان آن ها نیاورده اند و یا این که ممکن است، در طول سالیان متمادی، آن اشعار از دیوان آن ها حذف شده باشد.

از قرن نهم به بعد، این گونه اشعار رو به ازدیاد می رود و به خصوص در دو قرن اخیر، شعرا عنایت ویژه ای را به این امر مبذول داشتند؛ به گونه ای که کمتر شاعر شیعی را می یابید که دربارۀ بقيّة الله الاعظم - روحی و ارواح العالمين له الفدا - شعری نگفته باشد و ابراز محبتی نکرده باشد. مخصوصاً در قرن چهاردهم، قصاید متعدد با مضامین بسیار عالی توسط شاعران شیعه سروده شد و برخی از آنان به یک یا دو قصیده اکتفاء نکرده؛ بلکه دربارۀ آن حضرت ديوان شعر مستقل تأليف نموده اند.

علّت این امر روشن است؛ زیرا شیعیان و دوستداران اهل بیت، از نیمه اول قرن سوّم هجری که مقارن با غیبت حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می باشد، در شرایط بسیار سخت و دشواری قرار گرفتند و تمامی حرکات و گفتار آنان، به شدت از طرف حكّام عصرشان، زیر ذره بین قرار گرفت و تقریباً، همان سختگیری که برای پیشوای مسلمانان، حضرت عسکری علیه السّلام - اجرا میشد؛ به نوعی دیگر، در مورد شیعیان اجرا می شد. بنابر این، در این دوران خفقان، طبیعی است که شعر کمتری در مورد امام زمان گفته شده باشد. دلیل دیگر این است که حکام جور، در این برهه از زمان، از قائم آل محمد (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به شدت در هراس بودند و وجود مبارک آن حضرت را خطری بزرگ برای بقای حکومت خود می دانستند. از این رو، به هیچ وجه راضی و خشنود نبودند که در مجالس و محافل و در گفتارها و نوشته ها، حتی

ص: 108

نامی از آن حضرت برده شود. چه رسد به این که در مدح آن حضرت شعری سروده شود

اما در قرون بعدی، به خصوص در قرن حاضر این گونه تهدیدات و فشارها رو به نقصان نهاد و برای عاشقان حضرت مهدی - عجل الله تعالی فرجه - و از جمله برای شعرای شیعه، زمینه های مناسبی فراهم شد تا بتوانند احساسات و شوق و اشتیاق خود را نسبت به ساحت مقدس بقيّة الله الاعظم - روحی و ارواح العالمين له الفدا - در قالب عبارات و یا قصاید دل انگیز و بسیار زیبای خویش ابراز کنند و اشعار فراوانی را از خود به یادگار گذارند.

با توجه به انبوه اشعاری که در این دوره طولانی دربارهٔ امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) سروده شده؛ در این فصل برآنیم تا ضمن معرفی تنی چند از مشاهیر شعرای این دوره که دربارهٔ آن امام همام نغمه سرایی کرده اند؛ به بررسی برخی از قصاید و یا گزیده هایی از اشعار آنان که دربارۀ حضرت مهدی - سلام الله عليه - سروده اند، بپردازیم تا بدینوسیله هم با اسلوب ها و مضامین این گونه اشعار آشنا شویم و هم با سرایندگان آن ها در ضمن، این فصل، مقدّمه ای باشد برای ورود به فصل چهارم

ص: 109

مشاهیری از مدیحه سرایان امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بعد از ولادت

اشاره

گزینش شعرایی که بنا داریم با تفصیل بیشتر پیرامون شخصیّت آنان و اشعارشان سخن بگوییم، با توجّه به یکی از دو اصل زیر صورت گرفته است:

1- کثرت اشعار شاعر دربارهٔ آن حضرت (علیه السلام). برخی از شاعران بیش از سه هزار بیت شعر در خصوص حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف - سروده اند و حتّى بعضی از آنان، در این زمینه دارای دیوان شعر می باشند

2- زیبایی و جذّابیّت قصیدهٔ شاعر و استحکام آن از جهت ادبی و بلاغی؛ مخصوصاً آن جا که قصیده بر زبان شاعری جاری شده که علاوه بر طبع شعر، از توانایی علمی بالایی برخوردار است و مسایل دقیق علمی و تاریخی مستند را با الفاظی زیبا در شعر خود آورده است، بنابر این، در این فصل، ممکن است از شاعری سخن بگوییم که بیش از یک یا دو قصیده، درباره مهدی موعود - عجل الله تعالى فرجه الشريف - نسروده است؛ ولی به قدری شاعرانه و فاضلانه است که با ده ها قصیده برابری می کند.

1-شیخ بهائی (1031 ه. ق)

*شیخ بهائی (1031 ه. ق) (1)

بهاء الدّین محمد بن حسین عاملی، معروف به شیخ بهائی دانشمند بنام عهد شاه عبّاس بزرگ در بعلبک متولد شد و در اصفهان درگذشت. پدرش عزالدین حسین در سال (966 ه-. ق) به ایران مهاجرت کرد و بهاءالدین در ایران نشأت یافت. (2)

ص: 110


1- عظمت فوق العاده و شهرت عالمگیر شیخ بهائی باعث شد که او را در این فصل بر دیگر شعرای بزرگ شیته مقدّم داریم.
2- لغتنامه دهخدا، ج 11، ص 396.

شیخ بهائی از شخصیت های برجسته ای است که شهرتی عالمگیر دارد. فضیلت و دینداری و تبحر او در علوم مختلف، زبانزد عام و خاص است و از هرگونه وصف و ستایشی بی نیاز. او یکی از نوابغ و مفاخر امت اسلامی است. کثرت و گرانسنگی تألیفاتش، بهترین گواه بر مقام شامخ علمی اوست. (1) علامه امینی در کتاب ارزشمند " الغدیر " دربارۀ تألیفات با ارزش شیخ بهائی می گوید:

هر چند دست تقدیر زندگانی شیخ بهائی را در هم پیچید و مرگ، او را از دیدگان ما پنهان کرد لیکن علم فراوان او و آثار ارزشمندش، او را در عرصه روزگار جاوید نگه داشته است" (2)

آن گاه علامه اسامی هفتاد و هفت اثر گران قدر از شیخ بهائی را ذکر می کند که برخی از آن ها بدین قرار است: 1- جامع عباسی در فقه؛ 2- حاشیه بر تفسیر بیضاوی؛ 3- شرح تفسير بيضاوى؛ 4- رياض الأرواح (منظومه)؛ 5- توضيح المقاصد؛ 6- حواشی برکشاف؛ 7- لغز الكشاف؛ 8- اسرار البلاغه؛ 9- حدائق الصالحين (شرح صحيفه سجاديه)؛ 10- گربه و موش؛ 11- شرح دعای صباح؛ 12- حاشیه بر مطول؛ 13- رساله ای در مواریث؛ 14- بحر الحساب؛ 15- زبدة الأصول؛ 16- تنبيه الغافلين؛ 17- تهذيب النحو؛ 18- دراية الحديث؛ 19- المخلاة؛ 20- خلاصة الحساب؛ 21- العروة الوثقى در تفسير؛ 22- کتابی در اثبات وجود قائم؛ 23- رساله ای در طبقات الرجال؛ 24- کتاب اربعین؛ 25- تشریح الافلاک؛ 26- کشکول

ص: 111


1- اعيان الشيعه، ج 44، ص 219؛ و الکنی و الالقاب، ج 2، ص 100. و الغدير ج 11، ص 249
2- الغدير، ج 11، ص 260 - 262

همچنین، او دارای آثار دیگری از قبیل اشعاری از نوع مثنوی و قصیده و ارجوزه می باشد و نیز حاشیه هایی بر بعضی از تألیفات خودش دارد. گروهی از علمای معاصر وی و همچنین دانشمندان پس از وی، شروح و تعلیقاتی به نظم یا نثر بر آثار او نوشته اند که از توجه و اعتنای شدید آن ها به این آثار و مراتب بزرگداشت مؤلف آن از جانب آن ها، حکایت می کند. (1)

شیخ بهائی شاعری توانا در ادب فارسی و عربی است و در هر دو زبان، اشعار فراوانی را از خود به یادگار گذاشته است. او در مدح بقيّة الله الاعظم حجّة بن الحسن العسكری دو قصیده بسیار زیبا به عربی سروده است؛ یکی از این دو، قصيدة وسيلة الفوز و الأمان في مدح صاحب الزمان است که مورد توجه بسیاری از شعرا و فضلا قرار گرفته است؛ به گونه ای که برخی همچون شیخ جعفر خطی بحرانی متوفی به سال (1028 ه-. ق) و امیر محمد ابراهیم حسینی قزوینی، متوفی به سال (1145 ه-. ق) با اشعار زیبای خود به استقبال آن رفته اند. و بعضی همچون، سید عبدالله جزائری، متوفی به سال (1173 ه-. ق) که از احفاد محدّث جزایری است؛ آن را تضمین کرده اند و گروه دیگر آن را شرح کرده اند که از آن جمله است:

1- شیخ جعفر نقدی، متوفی به سال (1370ه-. ق) در دو جلد به نام " منن الرحمن ".

2- احمد بن على عدوى منينی، متّوفی به سال (1173ه-. ق) در یک مجلد به نام " فتح المنّان ". (2)

با توجّه به این که این دو قصیده، از ارزش ادبی والایی برخوردارند و دارای

ص: 112


1- الغدير، ج 11، ص 260 - 262
2- كتابنامۀ حضرت مهدی علیه السلام، ج 2، ص 786 و 787.

مفاهیم بسیار بلند و ارزشمندی می باشند؛ به ترجمه و شرح آن می پردازیم:

قصيدة وسيلة الفوز و الأمان في مدح صاحب الزّمان: (1)

سَرَى الْبَرْقُ مِنْ نَجْدٍ فَجَدَّدَ تَذْكَارِي *** عهوداً بِحُزْوَى و العُذَيبِ وَ ذِي قارٍ (2)

و هَيَّجَ مِنْ أَشْواقِنا كُلَّ كَامِنٍ *** وَ أَجَّجَ فِي أَحْشائِنا لاعِجَ النَّارِ (3)

ص: 113


1- موسوعة الامام المهدی، ص 263 - 267
2- سَرَى الليلُ: شب گذشت و سَرَى الليل:و به شب را با راه پیمایی سپری کرد. " تذکار " مصدری است که برای مبالغه بیشتر بر وزن " تفعال " آمده است؛ یعنی، به یاد آوردن صورت چیزی در ذهن، خاطره " حُزوى " و " عذيب " و " ذی قار " اسامی سه ناحیه در عربستان است. یعنی: برقی از ناحیهٔ نجد گذشت و خاطرات زمان دیدار را در " حزوی " و " عذيب " و "ذی قار" تجدید کرد.
3- هَيَّجَ: ثارَ، بر انگیخت. أَجَجَ النَّار: أوقدها و ألْهَبَها؛ آتش را بر افروخت. لَعَجَ الضربَ فلاناً: آلَمَهُ و أَحْرَقَ جلده، ضربه او را دردمند کرد و پوستش را سوزانید. و لَعَجَ الْحُبُّ أو الحُزْنُ فُؤَادَه: عشق یا اندوه دل او را سوزانید. یعنی: و این برق، شوقهای نهفته در ضمیر را (که از دیگران پنهان می کردم)؛ بر انگیخت و آتش سوزانی را در اندرونم بر افروخت. توضیحات: الف- در بعضی از نسخه ها به جای " لاعج "، " لاهب " استعمال شده است. ب- در این بیت " لاعج " صفتی است که به موصوف خودش اضافه شده؛ بنابر این در اصل "النار اللاعجة " بوده است و نظیر آن در زبان عربی فراوان است. مثل "کرام الناس " که در اصل " الناس الكرام " است، و مانند " لخاصة اوليائه " در کلام امیرمؤمنان علی - علیه السّلام - در خطبه جهاد آن جا که می فرماید: اما بعد، فإنّ الجهادَ بابٌ من ابواب الجنّة فَتَحهُ الله لخاصّة اولياءه. " این گونه اضافه ملحق به اضافهٔ لفظی است" ؛ بنابر این احکام اضافهٔ لفظی بر آن جاری می شود و جایز است که تای تأنيث از آخر مضاف حذف شود؛ زیرا " نار " مؤنث مجازی است و در این جا در حكم فاعل " لاعج " است و در صورتی که فاعل مؤنّث مجازی می باشد؛ فعل را هم می شود به صورت مذکر آورد و هم به صورت مؤنّث. مضافاً به این که "به طور کلی حذف تاء تأنيث از آخر مضاف جایز است " ، مانند آيه شريفه: ﴿ وَأوحَینا إلَیهِم فِعلَ الخَیرَاتِ وَ إقامَ الصّلاة و إیتَاء الزَکَاة﴾ که در اصل " اقامة الصلاة " می باشد.

ألا يا لُيَيْلاتِ الْغُوَيرِ وَ حاجِرٍ *** سُقِيتَ بِهَامٍ مِن بَنِي المُزْنَ مِدْرَارِ (1)

ص: 114


1- غوير، مصفر " غار " است و آن آبی بود که به " بنی کلب " تعلّق داشته است. حاجر: زمین بلند که میان آن پست و فرو رفته باشد؛ کناره های وادی که آب را نگاه دارند؛ و نیز اسم منزلی بوده برای حجاج در بادیه مُزن: ابر. مدرار بسیار ریزان. یعنی: ای شب های کوتاهی که در " غویر " و " حاجر " بر من گذشته اید؛ همیشه از قطرات ریزان باران سیراب شوید. توضيحات: الف - " ليلات " جمع " لُيَيْلَة " و " لُيَيْلَة " مصغر " ليلة " است که برای تقلیل مصغّر شده است؛ چرا که شعرا مدت خوشحالی را به جهت زود سپری شدن آن، اندک و مدت غم و اندوه و کدروت را به جهت سنگینی و سختی آن بر انسان طولانی می شمارند و در شداید و ناملایمات یکدیگر را به صبر فرا می خوانند و این مطلبی است که وجدان گواه بر آن و همچو آفتاب روشن است و یکی از تأویلاتی که برای آیه شریفه: في يوم كان مقداره خمسين الف سنة شده است؛ بر همین اساس است. ب- " هامٍ" اسم فاعل است از " هَمی: سالَ "؛ اعلال آن مانند اعلال " قاض " است هامي - هامین - هامین - ها مِن - هامٍ

وَ یا جِيرَةً بِالْمَأْ زِمِينَ خِيامُهُمْ *** عَلَيْكُمْ سَلامُ اللهِ مِنْ نازح الدّارِ (1)

خَلِيلَيَّ مالِي و الزَّمانَ كَأَنّما *** يُطالبُني فِي كُلِّ وَقتِ بأوتارٍ (2)

فَأَبْعَدَ أَحْبَابِي وَ أخْلَى مَرابعي *** وَ أَبْدَلَنِي مِنْ كُلِّ صَفْوٍ بأكدارِ (3)

وَ عادَلَ بِي مَنْ كانَ أَقْصَى مَرامِهِ *** مِنَ الْمَجْدِ أَنْ يَسْمُو إِلَى عُشْرِ مِعْشَارِي (4)

ص: 115


1- جيرة (جمع جار): همسایه " مأزمین " نام سرزمینی است بین مکّه و منی نزح عن داره: از خانه خود دور شد. در " نازح الدار " صفت به موصوف خودش اضافه شده است. یعنی: ای همسایگانی که در "مأزمین " خیمه به پا کرده اید؛ بنده دور از وطن بر شما درود می فرستد. توضیح: در این بیت " جيرة " منادای شبه مضاف است؛ بنابر این، لفظاً منصوب است. " بالمأزمين " جار و مجرور و متعلّق به محذوفی است که خبر مقدّم است و " خیام " مبتدای مؤخّر و جمله: " بالماً زمین خیامُهم " در محل نصب، صفت " جيرة " است
2- أوتار (جمع وَتر): انتقام، خونخواهی یعنی ای دوستان من! روزگار را با من چه شده که گویی همیشه می خواهد از من انتقام بگیرد ؟ توضیح: در این بیت، " ما " مبتدا و " لی " جار و مجرور و متعلّق به خبر محذوف است. واو، معيّه و " الزمان " مفعول معه می باشد
3- المرابع (جمع المربع): جایی که فصل بهار را در آن جا بگذرانند یعنی: دوستان مرا (از من) دور ساخت و خانه های ما را (از دوستان) خالی کرد و زندگانی روشن و با صفای مرا به تیرگی کشانید.
4- اقصی: دورترین مرام: خواسته، مطلوب. عُشر: یک دهم معشار: یک دهم؛ بنابر این، عشر معشار؛ یعنی، یکدهم یک دهم که می شود یک صدم. یعنی: (روزگار) کسی را با من برابر قرار داده که نهایت خواسته اش این است که به یکصدم مجد و بزرگواری من برسد.

ألَم يَدْرِ أنِّى لا أُذِلُّ ليِخَطبه *** و إن سامَني بَخْساً و أرخص أشعاري (1)

مَقامِي بَفَرْقِ الْفَرْقَدَيْنِ فَمَا الَّذِى *** يُؤَثُرُهُ مَشعَاهُ فِي خَفْضِ مِقْدارِي (2)

ص: 116


1- الخَطب: الأمر الشديد ينزل، پیشامد سخت و مشکل، کار سخت و ناگوار. و خَطب -ُ خَطْباً المرأة: از آن زن خواستگاری کرد. سامة الأمر: کار را به او تکلیف کرد. الخسف: ستم. أرخص: پایین آورد، ارزان کرد. أسعار (جمع سعر:): نرخ. یعنی: آیا نمی داند که من بواسطه کارهای دشوار و سخت روزگار، ذلیل و خوار نخواهم شد؛ هر چند به من فشار آورد و از ارزش من بکاهد ؟ توضیح: ترجمۀ فوق بنابر این است که " خطب " به معنای کار سخت و ناگوار باشد؛ اما اگر "خطب" به معنی خواستگاری کردن باشد؛ معنی بیت چنین می شود: آیا روزگار نمی داند که من به ذلت خواستگاری آن تن نخواهم داد؛ هر چند به من فشار آورد و از ارزش من بکاهد (و کسانی را که یکصدم من هم ارزش ندارند با من برابر کند؛ چون من همانند مولایم علی دنیا را سه طلاقه کرده ام).
2- فَرْقَد: ستاره ای نزدیک به قطب شمال که از روی آن راه شناسند. این ستاره در کناره ستارهٔ کم نوری قرار دارد که بر هر دو " فرقدان " اطلاق می شود. مسعی: مصدر میمی است به معنی سعی و تلاش کردن. یعنی: جایگاه من بر فرق فرقدان است؛ پس چه چیزی می تواند درکم کردن قدر و منزلت من مؤثر باشد ؟

و إنِّي امْرُةٌ لا يُدْرِكُ الدَّهْرُ غايَتِي *** وَ لا تَصِلُ الأَيْدِي إِلَى سِرِّ أَغْوارِي (1)

أخالِطُ أَبْناءَ الزَّمَانِ بِمُقْتَضَى *** عُقُولِهِمْ كَيْ لَا يَقُوهُوا بِإِنكار (2)

وَأَظْهَرُ أَنَّى مِثْلُهُمْ تَسْتَفِرُّنِي *** صُرُوفُ اللَّيالي باختِلاءٍ و إمْراءٍ (3)

و أني ضاوِي الْقَلْبِ مُسْتَوْفِرُ النُّهَى *** أَسَرُّ بِيُسْرِ أَوْ أَمَلُّ بإغسارٍ (4)

ص: 117


1- أغوار جمع غَوْر است و غور هر چیز، عمق و ته آن چیز است. گفته می شود: فلان بعید الغور؛ یعنی، فلانی ژرف بین است یعنی: من کسی هستم که روزگار غایت و کُنه مرا درک نمی کند و هیچ قدرتی به عمق وجود من دست نمی یابد
2- يَفُوهُوا: ينطقوا، سخن می گویند. یعنی با مردم براساس اقتضای عقلشان سخن می گویم تا در حق من به انکار و نادرستی سخن نگویند. توضيح: مفهوم این بیت بر گرفته از دو حدیثی است که از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله) روایت شده است. در یک جا فرموده: ﴿أُمِرْتُ أنْ أُخاطب النَّاسَ عَلَی قَدْرِ عُقُولِهِمْ﴾؛ و در جای دیگر فرموده است: ﴿مَا أَنْتَ بِمُحَدِّثٍ قَوْمًا حَدِیثًا لَا تَبْلُغُهُ عُقُولُهُمْ إِلَّا کَانَ لِبَعْضِهِمْ فِتْنَهً﴾؛ یعنی، با قومی سخنی فراتر از خردشان نمی گویی؛ مگر این که باعث فتنه و آشوب در بعضی از آن ها می شود.
3- إستفزّه: او را از جای برکند و ترسانید. صروف الليالی، حوادث روزگار. إحتلاء: شيرين شدن. إمرار: تلخ شدن. یعنی: و (برای مردم زمان خویش) چنین وانمود می کنم که من هم مانند آنانم و حوادث تلخ و شیرین روزگار در من اثر می گذارد.
4- ضَوِيَ: ضَعُفَ و هُزِلَ، ضعیف و لاغر شد. و ضاوي القلب: ضعيف القلب. إِسْتَوْفَزَ في قِعْدَته: نا آرام و نامطمئن نشست چنان که گویی آماده برجستن است یعنی: و (نیز چنین وا نموده می کنم) که انسان ضعیف القلب و ناآرامی هستم و با اندک آسایش و سختی، خوشحال و دلتنگ می شوم.

وَ يُضْجِرُنِي الْخَطْبُ الْمَهُولُ لِقاؤُهُ *** وَ يُطْرِبُنِي الشّادِي بِعُودٍ وَ مِزْمارٍ (1)

وَ يُصْمِي فُؤادِي ناهِدُ الثَّذي كاعِبٌ *** بِأَسْمَرَ خَطّارٍ وَ أَحْوَرَ سَحَارٍ (2)

ص: 118


1- يُضْجِرني: مرا آشفته و ناراحت می کند. الشادي: خواننده. المزمار: قره نی، فلوت. العُود: ساز. یعنی: و (چنین می نمایم) که برخورد با پیشامد هولناک مرا آشفته می کند و خواننده با زمزمه های ساز و فلوت مرا به طرب وا می دارد توضیحات: الف - " مهول " اسم مفعول از "هال " است؛ این کلمه در اصل " مَهوول " بوده و از آن جا که واو متحرک در اثنای کلمه قرار گرفته و ما قبل آن هم صحیح و ساکن است، حرکت آن به ما قبل منتقل شده، آن گاه به جهت التقای ساکنین و او حذف شده است در این بیت " مهول " که به صیغهٔ اسم مفعول است معنای اسم فاعل دارد؛ مانند کلمۀ " مَسْتُور در آيه شريفه ﴿ وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَابًا مَّسْتُورًا﴾ که به معنی "ساتر" است ب - " الشادي " اسم فاعل از فعل " شَدا " است؛ بنابر این در اصل "الشادو " بوده که واو قلب به یاء شده است؛ زیرا و او در آخر کلمه و بعد از کسره قرار گرفته است، مانند: " رَضِوَ " و " دُعِوَ " که " رَضِيَ " و " دُعِوَ " می شوند
2- أصمی ه: قَتَلَه. ناهد: برجسته، نمایان. ثَدی: پستان. کاعِب: برجسته پستان، برآمده اندام. أسمر: نيزه. خطّار به اهتزار در آمده و رمحٌ خطّار: نیزهٔ به اهتزاز در آمده. أحور: کسی که سیاهی چشمش خیلی زیاد و سفیدی آن هم خیلی زیاد باشد یعنی: و (چنین می نمایم) که دختران برجسته پستان، با اندام های همچون نیزه های به اهتزاز در آمده و نگاه های سحرآمیز خود، دل مرا می ربایند

وَ أَنِّي سَخِيٌّ بالدُّمُوع لِوَقفَةٍ *** عَلَى طَلَلٍ بالٍ وَ دارِسِ أَحْجارٍ (1)

وَ ما عَلِمُوا أَنِّي أَمْرُوٌ لا يَرُوعُنِي *** تَوالَي الرَّزايا فِي عَشِيَّ وَ إِبْكارٍ (2)

إذا دُكَّ طُورُ الصَّبْرِ مِنْ وَقْعِ حَادِثٍ *** فَطُورُ اصْطباري شامِعٌ غَيْرُ مُنْهارٍ (3)

وَ خَطَّبٍ يُزِيلُ الرُّوعَ أيْسَرُ وَقعِهِ *** کَؤُودٍ كَوَخْزٍ بالأسِنَّةِ سَعّارٍ (4)

ص: 119


1- الطلل: آثار خانه های ویران. البالی: کهنه و فرسوده. الدارس من الرسوم او الآثار: آثار و نشانه های محو شده. یعنی: و (چنین می نمایم) که با توقّف بر آثار باقیمانده، از منزل ویران شده معشوق سخاوتمندانه اشک می ریزم
2- راعَهُ: او را ترساند. الرزايا (جمع الرزيّة): مصیبت، گرفتاری. العشيّ: شامگاهان. الإبكار: صبحگاهان. یعنی: و حال آن که نمی دانند که من آن چنان مردی هستم که مصیبت ها و ناملایمات (پیاپی و همیشگی) صبحگاهان و شامگاهان مرا به وحشت نمی اندازد. توضیح: " توالى " فاعل " يروع " و مرفوع است به ضمهٔ مقدر بریاء، و جمله " لا يروعني توالی... " در محل رفع محل رفع، صفت براى " إمرؤ " است. و جملۀ " أني امرؤ... " نیز به جای دو مفعول إعلموا " قرار گرفته است.
3- دُکٌ: خرد شد، منهدم شد. طُور کوه. شامخ: مرتفع. بلند، بلند پایه مُنهار منهدم، ویران. یعنی: هرگاه کوه صبر در مقابل حادثه ای (عظیم) متلاشی شود، قلهٔ شامخ صبر من (در مقابل آن حادثه) متلاشی نخواهد شد توضيح: " إذا " از ادات شرط غير جازم است که غالباً بر ماضی داخل می شود و زمان فعل را به مستقبل تبدیل می کند
4- الرُّوع: قلب. الكَؤُود من العقبات: گردنۀ سخت. وَ خَزَه: او را با سوزن یا نیزه و مانند آن زخم غیر عميق زد. الأسنّة (جمع السّنان): سر نیزه. السّعار: بسیار بر افروحته. الحَتف: مرگ. الهزاهز: آشوب های تکان دهنده. یعنی: با قلب با وقاری که در مقابل آشوب های تکان دهنده صبور است، چه بسا پذیرای حادثه وحشتناک بسیار سختی شدم که کم ترین اصابت آن عقل را از سر می پراند و همچون سر نیزه وجود انسان را دردمند می کند و نابود شدن از روبرو شدن با آن آسانتر است توضیح: " كؤود " نعت "برای " خطب " است. هر چند اصل در نعت این است که بلافاصله بعد از منعوتش ذکر شود؛ ولی در این بیت به جهت ضرورت شعری بین نعت و منعوت فاصله افتاده است.

تَلَقَّيْتُهُ وَ الْحَتْفُ دُونَ لِقائِهِ *** بِقَلْبٍ وَ قُورٍ بِالْهَزَاهَزِ صَبّارٍ (1)

وَ وَجْهٍ طَلِيقٍ لايُمَلُّ لِقاؤُهُ *** وَ صَدْرٍ رَحِيبٍ فِي وُرُودٍ و إصدارٍ (2)

وَ لَمْ أَبْدِهِ كَيْلا يُسَاءَ لِوَقْعَهَ *** صَدِيقِي وَ يَأْسَى مِنْ تَعَشُّرِهِ جَارِي (3)

وَ مُعْضِلَةٍ دَهْماءَ لا يَهْتَدِي لَها *** طَرِيقٌ وَلا يُهدى إلى ضَوْئِها السّارِي (4)

ص: 120


1- الرُّوع: قلب. الكَؤُود من العقبات: گردنۀ سخت. وَ خَزَه: او را با سوزن یا نیزه و مانند آن زخم غیر عميق زد. الأسنّة (جمع السّنان): سر نیزه. السّعار: بسیار بر افروحته. الحَتف: مرگ. الهزاهز: آشوب های تکان دهنده. یعنی: با قلب با وقاری که در مقابل آشوب های تکان دهنده صبور است، چه بسا پذیرای حادثه وحشتناک بسیار سختی شدم که کم ترین اصابت آن عقل را از سر می پراند و همچون سر نیزه وجود انسان را دردمند می کند و نابود شدن از روبرو شدن با آن آسان تر است توضیح: " كؤود " نعت "برای " خطب " است. هر چند اصل در نعت این است که بلافاصله بعد از منعوتش ذکر شود؛ ولی در این بیت به جهت ضرورت شعری بین نعت و منعوت فاصله افتاده است.
2- طَلَقَ وَجْهُه: چهره اش شکفته شد؛ باز شد یعنی: و (چه بسا حوادث سختی را که) با چهره ای باز پذیرای آن شدم به گونه ای که دیدار کننده از دیدارش با من ملول و دلتنگ نمی شود و در هنگام ورود و یا صدور آن حادثه، با سینه ای گشاده با آن برخورد کردم. توضیح: در این بیت، کلمۀ " وجه " عطف به " قلب " در بیت قبل است
3- أبْدَى الشّيءَ: آن را ظاهر و آشکار کرد. ساءه الأمرُ: آن کار او را اندوهگین ساخت. أَسَی: اندوهگین شد یعنی: غم خویش را آشکار نکردم تا دوستم از اندوه من آزرده نشود و همسایه من از فشاری که بر من وارد می شود، غمگین نگردد.
4- معضلة: مشكل. دَهْماء (مؤنّث أدهم): سياه. یعنی: چقدر مشکلات سختی که راه حلی برای آن ها نتوان یافت و رونده در شب به طرف روشنایی آن هدایت نشود.

تَشِيبُ النَّواصِى دونَ حَلَّ رُمُوزِها *** و يُحْجِمُ عَنْ أغوارِها كُلُّ مِغوارٍ (1)

أَجَلْتُ جِيادَ الْفِكرِ فِي حَلَباتِها *** وَ وَجَّهْتُ تِلْقاها صوائِبَ أَنْظَارِى (2)

فَأَبْرَزُتُ مِنْ مَسْتورها كلَّ غامضٍ *** وَ ثَقَّفْتُ مِنْهَا كُلَّ قَسْوَرٍ سَوّارٍ (3)

ص: 121


1- شابَ شعرُه: مویش سفید شد. نواصي (جمع ناصية): موى بالای پیشانی، منتهای روئیدن گاه موی سر. أحجم عن الشيء: به سبب ترس از آن چیز باز ایستاد و واپس شد. المغوار من الرجال: مردی که بسیار یورش کند. أغوار (جمع غور): قعر، ته یعنی: مشکلاتی که در مقابل حل رموز و پیچیدگی های آن جوان پیر می شود و هیچ یورش برندهٔ (قدرتمندی) جرأت ورود در آن را ندارد (بلکه به مجرّد دیدن آن ها خود را از حلّ آن ناتوان می بیند و عقب نشینی می کند).
2- أجال الشيءَ وبالشيء: آن چیز را گردانید یا چرخانید. و أجال الفرس في الميدان: اسب را در میدان به حرکت در آورد. جياد (جمع جواد): اسب نجیب نیکو رفتار تندرو. حَلْبَة: گروهی از اسبان که به جهت مسابقه از هر جا گرد آورند. یعنی: اسبان نجیب و تندرو اندیشه را، در این مسابقه به جولان انداختم و به سوی این مشکل لاینحل، نگاه های گره گشایم را متوجه کردم.
3- ثَقَّفَ الشَّيءَ: أقام المعوجٌ منه و سوّاه، اعوجاج آن را بر طرف کرد و آن را راست گردانید. قسور: شیر. سوّار آن که بدمستی و عربده جویی کند. یعنی: هر مطلب غامض و پیچیده ای را که نهان و پوشیده بود، ظاهر و آشکار کردم و اعوجاج و انحنای بسیار زیاد آن را بر طرف نمودم. توضیحات: الف - كلمة " قسور " در این جا مضاف إليه است و در اصل منصرف، ولی به واسطهٔ ضرورت شعری همچون غیر منصرف با آن رفتار شده است. ب - در این بیت ناظم مسلّط شدن بر مشکلات بزرگ را به در بند کشیدن و رام کردن شیر عربده جوی تشبیه کرده است و به عبارت دیگر، کلمۀ " قسور " برای مشکلات پر پیچ و خم و لاینحل استعاره آورده شده که در علم بلاغت به این گونه استعاره، استعاره تصریحیّه گفته می شود؛ زیرا مستعار له در کلام حذف و مستعار منه ذکر شده است.

أ أضْرَعُ لِلْبُلوَى وَ أَغْضِي عَلَى الْقَذى *** وَ أَرْضَى بِما يَرْضَى بِهِ كُلِّ مِخْوارٍ (1)

وَ أَفْرَحُ مِنْ دَهْرِي بِلَذَّةِ ساعةٍ *** وَ أَقْنَعُ مِنْ عَيْشِي بِقَرْصِ وَ أَطْمارٍ (2)

ص: 122


1- ضَرَعَ: خوار و ذلیل شد. أَغْضی: چشم پوشی کرد. قذی: خرده کاه و مانند آن که در چشم یا شراب افتد. مخوار: بسیار ضعیف و ناتوان این کلمه صیغهٔ مبالغه از " خار " به معنی " ضَعُفَ " است. یعنی: آیا در برابر بلایا ذلیل و خوار شوم و در مقابل صفات ناپسند و زشت سهل انگاری کنم و به آن چه هر ضعیف و ناتوانی خشنود می شود، راضی باشم ؟
2- أطمار (جمع طِمر): جامه کهنه. یعنی: و از روزگارم به لذّتی کوتاه خوش باشم و در زندگی خود به قرص نان و جامه های کهنه قناعت کنم ؟ توضیح: مقصود ناظم این است که آیا با وجود این همه برکات و نعمت های ارزشمند و پایداری که در دنیا هست؛ آیا سزاوار است که به نعمت های اندک و زودگذر قناعت کنم با این که می توانم به فضیلت ها و نعمت های جاودانه ای که تزکیه نفس و تکامل روحانی انسان است، دست یابم. و چه نيكو ابوالفتح بستی گفته است: يا خادم الجسم كم تشقى بخدمته *** و تطلب الربح ممّا فيه خسران عليك بالروح فاستكمل فضائلها *** فأنت بالروح لا بالجسم انسان

إذاً لا وَرَى زَنْدِي وَ لاعَزَّ جَانِبِي و *** لَابَزَغَتْ فِي قِمَّةَ الْمَجْدِ أَقْمارِي (1)

وَ لا بُلَّ كَفِّي بِالسَّماح وَ لا سَرَتْ *** بِطِيبِ أَحَادِيثِي الرُّكابُ وَ أَخْبَارِي (2)

وَ لَا انْتَشَرَتْ فِي الْخَافِقَينِ فَضَائِلِي *** وَ لا كان فِي الْمَهْدِي رائِقُ أَشعارى (3)

خَلِيفِةِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ ظِلّه *** عَلَى ساكِنِي الْغَبْراءِ مِنْ كُلِّ دَيَارٍ (4)

هُوَ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَى الَّذِي مَنْ بِذَيْلِهِ *** تَمَسَّكَ لا يَخْشَى عَظائمَ أَوْزارٍ (5)

ص: 123


1- وَرَی الزند: از آتش زنه آتش بیرون جست. بَزَغَ طَلَعَ، طلوع کرد. قمّة: قله. بُلَّ: تر شد. سماح: بخشش. خافقين: مشرق و مغرب. یعنی: (اگر آن چنان باشم که به دنیای ناپایدار دل خوش کنم) در این صورت آتش (عشق من) بی فروغ خواهد شد و عزّت من از بین خواهد رفت و در قلهٔ مجد و عظمت، ماه های من طلوع نخواهد کرد و دست من جود و بخشش نخواهد داشت و مسافرین، احادیث و اخبار نیکو و دلپذیر مرا شبانه، دیار به دیار نخواهند چرخاند و فضیلت های من در مشرق و مغرب منتشر نخواهد شد (و مهم تر از همه) اشعار زیبا و دلنشین من دربارهٔ مهدی گفته نخواهد شد (یعنی وقتی می توانم در بارۀ مهدی - علیه السّلام - شعر نیکو بسرایم که دارای کمالات معنوی باشم نه این که اهل دنیا باشم).
2- وَرَی الزند: از آتش زنه آتش بیرون جست. بَزَغَ طَلَعَ، طلوع کرد. قمّة: قله. بُلَّ: تر شد. سماح: بخشش. خافقين: مشرق و مغرب. یعنی: (اگر آن چنان باشم که به دنیای ناپایدار دل خوش کنم) در این صورت آتش (عشق من) بی فروغ خواهد شد و عزّت من از بین خواهد رفت و در قلهٔ مجد و عظمت، ماه های من طلوع نخواهد کرد و دست من جود و بخشش نخواهد داشت و مسافرین، احادیث و اخبار نیکو و دلپذیر مرا شبانه، دیار به دیار نخواهند چرخاند و فضیلت های من در مشرق و مغرب منتشر نخواهد شد (و مهم تر از همه) اشعار زیبا و دلنشین من دربارهٔ مهدی گفته نخواهد شد (یعنی وقتی می توانم در بارۀ مهدی - علیه السّلام - شعر نیکو بسرایم که دارای کمالات معنوی باشم نه این که اهل دنیا باشم).
3- وَرَی الزند: از آتش زنه آتش بیرون جست. بَزَغَ طَلَعَ، طلوع کرد. قمّة: قله. بُلَّ: تر شد. سماح: بخشش. خافقين: مشرق و مغرب. یعنی: (اگر آن چنان باشم که به دنیای ناپایدار دل خوش کنم) در این صورت آتش (عشق من) بی فروغ خواهد شد و عزّت من از بین خواهد رفت و در قلهٔ مجد و عظمت، ماه های من طلوع نخواهد کرد و دست من جود و بخشش نخواهد داشت و مسافرین، احادیث و اخبار نیکو و دلپذیر مرا شبانه، دیار به دیار نخواهند چرخاند و فضیلت های من در مشرق و مغرب منتشر نخواهد شد (و مهم تر از همه) اشعار زیبا و دلنشین من دربارهٔ مهدی گفته نخواهد شد (یعنی وقتی می توانم در بارۀ مهدی - علیه السّلام - شعر نیکو بسرایم که دارای کمالات معنوی باشم نه این که اهل دنیا باشم).
4- الغبراء: زمين. یعنی: آن مهدی که خلیفهٔ پروردگار جهانیان و سایه او است؛ آن سایه ای که همۀ ساکنان زمین را در خود جای می دهد. توضیحات: الف - " خليفة " در این بیت صفت برای " المهدی " است که در بیت قبل آمده است. ب - "دَيّار" بر وزن "فَيْعال" است نه "فَعّال"، زیرا اگر بر وزن فعّال بود، " دوّار " گفته می شد.
5- العروة الوثقى: دستگیره محكم و مطمئن. أوزار (جمع وزر): گناه. عظائم جمع عظيمة است و عظیم جمع آن عِظام و عُظماء و عُظُم می شود. یعنی: او دستگیره محکم و مطمئنی است که هر کس بدان چنگ زند، از گناهان بزرگ باکی ندارد؛ (زیرا هر کس او را پیشوا و الگوی خود قرار دهد، از ارتکاب گناهان پرهیز می کند). توضیح: " عظائم اوزار " اضافهٔ صفت به موصوف است

إمامُ هُدًى لاذَ الزَّمانُ بظِلّهِ *** وَ أَلْقَى إِلَيْهِ الدَّهْرُ مِقوَدَ خَوّارٍ (1)

وَ مُقْتَدِرٌ لَوْ كَلَّفَ الصُّمَّ نُطقَها *** بأَجاذرها فاهَتْ إِلَيْهِ بِأَجْدَارٍ (2)

عُلُومُ الْوَرَى فِي جَنْبِ أَبْحُرِ عِلْمِهِ *** كَغُرفَةِ كَفٍّ أَوْ كَغَمْسَةِ مِنْقارٍ (3)

فَلَوْ زارَ أَفْلاطُونُ أَعْتابَ قُدْسِهِ وَلَمْ *** یُعْشِهِ عَنْهَا سَواطِعُ أَنْوارٍ (4)

ص: 124


1- لاذَ: پناه برد. مِقود: افسار. خَوّار: بسیار ضعیف؛ این کلمه صیغهٔ مبالغه از " خارَ " است. یعنی: او پیشوای هدایتگری است که (اهل) زمانه به سایۀ او پناهنده شده اند و روزگار زمام خویش را خاضغانه به دست (با کفایت او) سپرده است
2- فاهَ: سخن گفت. یعنی: او آن چنان قدرتمندی است (که هیچ کس و هیچ چیز قدرت مخالفت با او را ندارد و اگر به غیر ممکن دستور دهد؛ ممکن شود) همچنان که اگر اعدادی را که جذر ندارند، به بیان جذرشان تکلیف کند؛ آن اعداد جذرهای خود را بر زبان خواهند آورد. توضیح: کلمۀ " صُمّ " جمع "أصمّ "، و " صمّاء " به معنی انسان کر است و نیز به کسی که به حرف حق گوش نکند و آن را نپذیرد، " أصم " می گویند، همچنان که قرآن کریم می فرماید: صمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يرجعون در این بیت مقصود ناظم از "صمّ " اعدادی هستند که در اصطلاح علم ریاضی جذر ندارند؛ مانند اعداد 5 و 10 بر خلاف اعداد 4 و 9 و 16 و امثال آن.
3- الورى: خلق. غَمَسَ الشيءَ في الماء: آن را در آب فرو برد. یعنی: علوم خلایق (البتّه بجز پیامبران و ائّمه معصومین) در کنار دریاهای دانش او (به اندازه) کفی از آب برآمده یا منقاری به آب آلوده بیش نیست
4- أعشاه: او را شب کور یا کور کرد سَطَعَ النُّورُ: نور آشکار و درخشان شد. لاحَ: بَدَا، ظاهر و آشکار شد. الساري: رونده در شب. یعنی: اگر افلاطون آستان قدس او را زیارت می کرد؛ در حالی که تابش انوار آن آستان دیدگان او را بی فروغ نمی کرد؛ به آن چنان حکمت قدسی دست می یافت که از آلایش چشمان آلوده و افکار پلید، پاک و منزه بود و با درخشش آن، به واسطهٔ ظهورش در دو عالم، از نور منتشر شده اش همه عوالم روشن می شد. توضیح: " ما " در بیت اخیر مصدریه است که با فعل بعد از آن به تأویل مصدر می رود.

رأَى حِكْمَةً قُدْسِيَّةً لا يَشُوبُها *** شَوائِبُ أَنْظارٍ وَ أَدْناسُ أَفْكارٍ (1)

بإشراقِها كُلُّ العَوالِمِ أَشرَقَت *** لِما لاحَ فِي الكَونَيْنِ مِنْ نُورِها السَارِي (2)

إمامُ الْوَرَى، طَوْدُ النُّهَى مَنْبَعُ الْهُدَى *** وَ صاحِبُ سِرّ اللهِ فِي هَذِهِ الدّارِ (3)

بِهِ الْعَالَمُ السُّفْلِيُّ يَسْمُو وَ يَعْتَلِي *** عَلَى الْعَالَمِ العُلْوِيِّ مِنْ غَيْرِ إِنْكَارٍ (4)

وَ مِنْهُ الْعُقُولُ الْعَشْرُ تَبْغِي كَمالَها *** وَ لَيْسَ عَلَيْهَا فِي التَّعَلُّمِ مِنْ عَارٍ (5)

ص: 125


1- أعشاه: او را شب کور یا کور کرد سَطَعَ النُّورُ: نور آشکار و درخشان شد. لاحَ: بَدَا، ظاهر و آشکار شد. الساري: رونده در شب. یعنی: اگر افلاطون آستان قدس او را زیارت می کرد؛ در حالی که تابش انوار آن آستان دیدگان او را بی فروغ نمی کرد؛ به آن چنان حکمت قدسی دست می یافت که از آلایش چشمان آلوده و افکار پلید، پاک و منزه بود و با درخشش آن، به واسطهٔ ظهورش در دو عالم، از نور منتشر شده اش همه عوالم روشن می شد. توضیح: " ما " در بیت اخیر مصدریه است که با فعل بعد از آن به تأویل مصدر می رود.
2- أعشاه: او را شب کور یا کور کرد سَطَعَ النُّورُ: نور آشکار و درخشان شد. لاحَ: بَدَا، ظاهر و آشکار شد. الساري: رونده در شب. یعنی: اگر افلاطون آستان قدس او را زیارت می کرد؛ در حالی که تابش انوار آن آستان دیدگان او را بی فروغ نمی کرد؛ به آن چنان حکمت قدسی دست می یافت که از آلایش چشمان آلوده و افکار پلید، پاک و منزه بود و با درخشش آن، به واسطهٔ ظهورش در دو عالم، از نور منتشر شده اش همه عوالم روشن می شد. توضیح: " ما " در بیت اخیر مصدریه است که با فعل بعد از آن به تأویل مصدر می رود.
3- الورى: خلق. طود: كوه. النُّهى (جمع النهية): خرد. یعنی: او پیشوای خلایق، کوه خرد، منبع هدایت و صاحب اسرار الهی در این دنیا است
4- السُفْلِيّ: زیرین، پایینی. العُلْوِيِّ: بالایی. یعنی: به واسطه (وجود مقدس) او، کره خاکی بدون هیچ گونه انکاری بر آسمان تفوق و برتری می یابد.
5- از (مکتب با فضیلت) او، عقول دهگانه کمال خویش را می جویند و در این تعلم بر آنان هیچ ننگی نیست توضیحات: الف - در این بیت " منه " متعلق به " تبغي " است و کلمۀ " عار " است و کلمۀ " عار " لفظاً " مجرور؛ اما محلاً مرفوع است؛ زیرا اسم " ليس " است ب - مقصود از " العقول العشر "، عقول دهگانه ای است که در حکمت مشّاء مطرح است. ارسطو پیروانش برای حل اشکال صدور موجودات از خالق (با توجه به سنخیّت علت و معلول) بین خالق و مخلوق وسایطی قایل شده اند در ده مرتبه که آن ها را عقول عشره نامند؛ هر یک از این عقول (از بالا به پایین) بتدریج از روحانیّت و بساطتش کاسته می شود و به کثرت و مادیّت نزدیک تر می شود تا عقل دهم که با جهان مادی سنخیّت دارد.

هَمَّامٌ لَوِ السَّبْعُ الطِّباقُ تَطَابَقَتِ عَلَى *** نقْضَ مَا يَقْضِيهِ مِنْ حُكْمِهِ الْجاري (1)

لَنُكِّسَ مِنْ أَبراجِها كُلِّ شَامِخٍ *** وَ سُکِّنَ مِنْ أَفْلَاكِهَا کُلُّ دَوّارِ (2)

ولا انْتَشرَتْ مِنْهَا الثَّوَابِتُ خیفةً *** وَ عَافِ السری فی سُورُهَا کلُّ سَیّارٍ (3)

أَيا حُجَّةُ اللَّهُ الَّذِي لَيْسَ جَارِياً *** بِغَيْرِ الَّذِي يَرْضَاهُ سَابِقُ أَقدارِ (4)

ص: 126


1- همام: پادشاه بزرگ همّت، سرور، دلیر و بخشنده (این کلمه مخصوص مردان است). السبع الطباق آسمان های هفتگانه و نُكِّسَ: واژگون شد. شامخ: مرتفع، بلند. عافَ: كَرِهَ. السُرى: شب روى. الثوابت (جمع الثابته): ستارگان ثابت یعنی: آن سلطان بزرگ همّت مقتدری که اگر آسمان های هفتگانه پشت به پشت هم دهند تا فرمان مطاعش را در هم بشکنند؛ از برج های این آسمان ها، هر ستاره بلندی سرنگون خواهد شد و هر فلک گردونی که بر مدارش می چرخد، از گردش باز خواهد ایستاد و اختران (تابنده اش) از وحشت فرو خواهند ریخت و سیارات شبگرد هم از چرخش پیرامون آن اختران تابناک باز خواهند ایستاد. توضیح: " ثوابت " جمع " ثابت " است و در این صورت فقط برای غیر عاقل به کار می رود و هرگاه صفت برای عاقل باشد، بر وزن " فواعل " جمع بسته نمی شود.
2- پاورقی شماره 4 صفحه قبل
3- پاورقی شماره 4 صفحه قبل
4- اى حجّت خدایی که بدون رضایت او قضا و قدر الهی جار نمی شود توضيح: " الّذي" در محل نصب و صفت " حجّة " است و با توجه به معنای " حجة الله " که همان ممدوح است؛ صفت به صورت مذکر استعمال شده است.

وَ يا مَنْ مَقالِيدُ الزَّمانِ بِكَفِّهِ *** وَ ناهِيكَ مِنْ مَجْدٍ بِهِ خَصَّهُ الْبارِي (1)

أغِثْ حَوْزَةَ الإِيمَانِ وَ أَعْمُرْ رُبُوعَهُ *** فَلَمْ يَبْقَ مِنْها غيرُ دارِسِ آثارِ (2)

وَ أَنْقِذْ كِتابَ اللهِ مِنْ يَدِ عُصْبَةٍ *** عَصَوا و تمادَوا فِي عُتُوٍّ وَ إِصْرارٍ (3)

ص: 127


1- مقاليد (جمع مِقلاد:): كليد، خزانه. ناهيك: حسبک، تو را بس است یعنی: و ای کسی که کلیدها و خزانه های زمان به دست تو است ! و ای کسی که همین مجد و عظمتی که باری (تعالی) آن را به تو اختصاص داده، تو را بس است ! توضيحات: الف - " ناهيك" كلمه ای است برای تعجب که در مقام مدح بکار می رود و وقتی گفته می شود: رجلٌ ناهيك من رجل به این معناست که یک مرد تو را از طلب کردن دیگری بسنده است. ب - در این بیت " من " اسم موصول در محل نصب و منادا؛ " مقاليد " مبتدا و " بكفّه " جار و مجرور متعلّق به خبر محذوف؛ " ناهیک " مبتدا و " من " حرف جرّ زاید و " مجد " در محل رفع و خبر برای "ناهیک " است. وقوع حرف جرّ زاید در این جا مطابق قاعده نیست، زیرا حرف جرّ زاید در جملات مثبت استعمال نمی شود. در این بیت همچنین جایز است که " ناهيك" خبر مقدّم و " مجد " مبتدای مؤخّر باشد که در این صورت، مجوّز ابتدای به نکره توصیف آن با جمله بعدش خواهد بود
2- حوزة: قلمرو، ناحيه. ربوع (جمع ربع): خانه، سراى. دَرَسَ الشيءُ: عفا و خُفِيَت آثاره، آن چیز کهنه و قدیمی شد و آثار آن از بین رفت یعنی: به داد قلمرو ایمان برس و منازل (ویران شده) آن را آباد کن؛ زیرا از آن منازل آباد، خرابه ای بیش نمانده است
3- أنقذ: نجات بده - عُصبة: گروه. تمادَى فى غيّه: در گمراهی خود لجاجت ورزيد. عتوّ: سرکشی، گردنکشی یعنی: و کتاب خدا را از کف فرقهٔ معصیت کاری که در گردنکشی عناد و لجاجت می ورزند؛ نجات ده.

يَحِيدُونَ عَنْ آيَاتِهِ لِرِوايةٍ *** رَواها أَبُوشَعْيُونَ عَنْ كَعْبِ الأَحْبَارِ (1)

و في الدين قد قاسُوا وعاثُوا و خَبِّطُوا *** بآرائِهِمْ تَخْبِيطَ عَشَواءَ مِغسارٍ (2)

ص: 128


1- حادَ عنه: از او برگشت و منحرف شد یعنی: فرقه ای که به جهت روایتی که ابو شعیون از کعب الاحبار روایت کرده؛ از آیات (کتاب) خدا روگردان می شوند. توضیحات: الف- گمان می رود ابو شعیون یکی از راویان غیر مشهوری باشد که از کعب الأحبار روایت می کرده است. و نیز ممکن است که شیخ شخص موهومی را برای نقل روایات كعب الأحبار ساخته تا او را تحقیر کند. ب - كعب الأحبار عالم یهودی ای بوده که در زمان ابوبکر اسلام آورد و در سال (35 ه-. ق) در گذشت. وی مورد قبول اهل سنت و راوی احادیث فراوانی است.
2- عاثُوا: فساد کردند. خَبّطوا: فساد کردند. عشواء: مادّه شتری است که بواسطه ضعف دید جلو خود را نبیند. و خَبَطَ خبط عشواء؛ یعنی بدون بصیرت به کاری پرداخت. معسار، صیغهٔ مبالغه است از " عَسَرَ " و عسرت الناقه؛ یعنی، شتر در هنگام دویدن دمش را بالا برد. یعنی: این جماعت در دین قیاس و فساد کردند و با آراء (بی دلیل) خودشان، بدون بصیر دست به کارهایی زدند (که موجب فساد و انحراف از صراط مستقیم شد و به عبارت دیگر این قوم که شاگرد کعب الاحبارند، دین مبین اسلام را به آلایش قیاس و اشتباه و انحراف آلوده اند). توضیح: قیاس در لغت به معنی چیزی را به همانندش مقایسه و تطبیق کردن است و در شرع آن است که حکم موضوعی را از حکم موضوع دیگری که در علت حکم با آن مشابهت دارد، استنتاج کنند.

وَ أَنْعِشْ قُلُوباً فِي انْتِظارِكَ قُرِّحَتْ *** وَ أَضْجَرَها الأعْداءُ أيَّةَ إضْجَارٍ (1)

وَ خَلِّصْ عِبادَ اللهِ مِنْ كُلِّ عَاشِمٍ *** وَ طَهُرْ بِلادَ اللهِ مِنْ كُلِّ كَفَّارٍ (2)

وَ عَجِّلْ فَداك العالَمُونَ بِأَسْرِهِمْ *** و بادِرْ عَلَى اسْم اللهِ مِنْ غَيْرِ إنظارٍ (3)

تَجِدْ مِنْ جُنودِ اللهِ خَيْرَ كَتائِبَ *** وَ أكْرَمَ أَعْوَانٍ وَ أَشْرَفَ أَنْصَارٍ (4)

ص: 129


1- أَنْعَشَهُ مِن كَبوته: او را پس از لغزیدن بلند کرد و دل او را قوی گردانید. قُرَّحَتْ: مجروح شد. أضْجَرَ: آزرده کرد. یعنی: (ای حجّت خدا قیام کن !) و به دل هایی که در انتظار تو مجروح شده و دشمنانت آن را سخت آزرده اند قوّت و نشاط بخش توضيح: " أيّة " مفعول مطلق نیابی است. " في انتظار " متعلّق به " قرّحت " است و جمله " في انتظار قرحّت " در محل نصب، صفت برای " قلوباً " می باشد
2- غاشم: ستمگر. یعنی: و بندگان خدا را از چنگ ستمگران خلاص کن و شهرهای خدا را از وجود هر ناسپاسی پاک گردان.
3- أسرهم: جمعيهم. بادِرُ: اقدام كن. إنظار: مهلت دادن. كتائب (جمع کتیبه): گروهی از. لشكر. أعوان: ياران. یعنی: بشتابای حجّت خدایی که همۀ جهانیان فدای تو باد و با نام خدا برخیز و دیگر مهلت روا مدار که در این صورت، از لشکریان خدا، بهترین گردانها و گرامیترین یاران و شریف ترین انصار را خواهی یافت توضیح: جملة " فداك العالمون " در لفظ، خبری، اما در معنی، انشایی است؛ یعنی: جعل الله العالمين فداك. در این بیت " فدی " فعل ماضی و کاف مفعول آن و " عالمون " فاعل آن است
4- أسرهم: جمعيهم. بادِرُ: اقدام كن. إنظار: مهلت دادن. كتائب (جمع کتیبه): گروهی از. لشكر. أعوان: ياران. یعنی: بشتابای حجّت خدایی که همۀ جهانیان فدای تو باد و با نام خدا برخیز و دیگر مهلت روا مدار که در این صورت، از لشکریان خدا، بهترین گردانها و گرامیترین یاران و شریف ترین انصار را خواهی یافت توضیح: جملة " فداك العالمون " در لفظ، خبری، اما در معنی، انشایی است؛ یعنی: جعل الله العالمين فداك. در این بیت " فدی " فعل ماضی و کاف مفعول آن و " عالمون " فاعل آن است

بِهِمْ مِنْ بَنِي هَمْدَانَ أَخْلَصُ فِتْيَةٍ *** يَخُوضُونَ أَعْمارَ الْوَغَى غَيْرَ فُكّارٍ (1)

بَكُلِّ شَدِيدِ الْبَأْسِ عَبْلٍ شَمَرْدَلٍ *** إِلَى الْحَتفِ مِقدامٍ عَلَى الهَوْلِ مِصْبَارٍ (2)

تُحاذِرُه الأَبْطالُ فِي كُلِّ مَوْقِفٍ *** و تَرْهَبُهُ الفُرسانُ فِي كُلّ مِضْمارٍ (3)

أَيا صَفْوَةَ الرَّحْمَنِ دُونَكَ مِدْحَةٌ *** كَدُرِّ عُقُودٍ فِي تَرائِبٍ أَبْكاراً (4)

ص: 130


1- همدان قبیله ای است که شاعر بدان منسوب است. فتيه (جمع فَتَى): جوان، جوانمرد. أغمار (جمع غَمْرَة): سختی و فشردگی. الوَغَى: جنگ فُکّار (جمع فاکر): اندیشه کننده. یعنی: در این سپاه از دودمان بنی همدان، مخلصانه ترین جوانمردان خواهند بود (که هرگاه به جنگ فرا خوانده شوند)، بدون تفکر در عواقب امور در سختی های جنگ غوطه ور خواهند شد
2- البأس: قوّت و سختی. عَبْل: ستبر از هر چیز الشمردل سریع و چابک. الحتف: مرگ. مقدام: بسیار اقدام کننده. مصبار: بسیار صبر کننده. یعنی: جوانمردانی قوی و تنومند و چابک که به سوی مرگ بیباکانه می شتابند و بر سختی ها و شداید آن بسیار صابرند
3- الأبطال (جمع البَطَل): قهرمان. الفرسان: سوارکاران جنگجو. جنگندگانی که بر پشت اسب به جنگ پردازند. مضمار: میدان اسب دوانی. یعنی: آن ها دلاورانی هستند که پهلوانان (میدان های نبرد) در همه جا، از آنان در هراس اند و سوارکاران جنگجو (از نبرد با آنان) در هر میدانی ترسان و گریزانند.
4- دونک: اسم فعل است به معنی " خُذْ ". عقود (جمع عِقْد): گردنبند. ترائب (جمع تربية): استخوان های سینه. أبكار (جمع بِکر): دختر باکره یعنی: ای برگزیده رحمان! بپذیر مدحی را که همچون مروارید گردنبندها بر سینه دوشیزگان است.

يُهَنَّأُ ابْنُ هَانِي إِنْ أَتَى بِنَظِيرِها *** وَ يَعْنُو لَهَا الطَّائِيُّ مِنْ بَعْدِ بَشَارٍ (1)

إلَيْكَ الْبَهَائِيُّ الْحَقِيرُ يَزُفُّها *** کغانِيَةٍ مَيَّاسَةِ الْقَدِّ مِعْطارٍ (2)

تَغارُ إِذا قِيسَتْ لَطافَةُ نَظْمِها *** بِنَفْحَةِ أَزْهَارٍ وَ نَسْمَةِ أَسْحَارٍ (3)

إِذا رُدَّدَتْ زادَتْ قَبُولاً كَأَنَّها *** أَحادِيثُ نَجْدٍ لا تُمَلُّ بِتَكْرارٍ (4)

ص: 131


1- عَنَاله: نسبت به او فروتنی و خواری نمود. یعنی: ابن هانی اگر نظیر این قصیده را بسراید، به او تبریک گفته می شد؛ در حالی که بشار و ابو تمام در مقابل آن خاضع اند. توضیح: " ابن هانی " شاعر مشهور اندلس متوفّی به سال (362 ه-. ق) است و بشار و ابو تمام نیز دو تن از شعرای برجستهٔ عصر عباسی می باشند
2- زَفَّ العروس: عروس را به خانه شوهر فرستاد. غانية: زن زیبایی که از آرایش کردن بی نیاز باشد. القَدُّ المياس: قامت بلند و خوش اندام. معطار بسیار خوشبو. یعنی: بهائی حقیر این قصیده را که همچون زن زیبای خوش اندام خوشبویی است به تو تقدیم می کند.
3- تَغارُ: غیرت به خرج می دهد. نفحة: بوی خوش. نسمة: نسيم. یعنی: بر او گرانست که لطافت نظم این قصیده، به عطر شکوفه ها و نسیم سحری تشبیه شود
4- رَدَّدَه: آن را تکرار کرد. یعنی: قصیده ای است که هرگاه تکرار شود، بر پذیرش آن افزوده می شود (و به عبارت دیگر هرچه تکرار شود؛ نه تنها ملال آور نخواهد بود بلکه شنیدنی تر خواهد شد) مانند افسانه های (سرزمین) نجد که با تکرار ملال آور نمی شوند

رباعیاتی از شیخ بهائی در مدح صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف):

اشاره

*رباعیاتی از شیخ بهائی در مدح صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف): (1)

یا کراماً صَبْرُنا عَنْهُمْ مَحال *** إنَّ حالِي مِنْ جَفَاكُمْ شَرٌّ حال

إنْ أَتَى مِنْ حَيْكُمْ رِيحُ الشَّمال *** صرْتُ لا أَدْرِى يَمِينِي مِنْ شِمال (2)

***

حَبَّذا رِيحٌ سَرَى مِنْ ذِي سَلَمْ *** مِنْ رُبَى نَجْدِ وَ سَلْعِ وَالْعَلَمُ

ص: 132


1- متن این رباعیات از دیسکت الامام المهدی - علیه السّلام - موجود در بانک اطلاعات دفتر تبلیغات اسلامی قم پیاده شده است. همین متن با اندک تغییری در کتاب " معصوم چهاردهم " ص 299 - 305؛ و " الغدير "، ج 11، ص 272 نیز آمده است
2- كرام (جمع كريم): بزرگوار. الحَيّ: کوی، محله شَمال: بادی که از ناحیه شمال می وزد. یمین: دست راست. شمال: دست چپ. یعنی: ای بزرگواران ! شکیبایی ما برای تحمّل دوری شما غیر ممکن شده و حال من از جفای شما بدترین حالت را دارد. اگر از محلهٔ شما نسیم شمال بوزد (من چنان مدهوش می شوم) که دست راستم را از چپ تشخیص نمی دهم. توضحيات: الف - " شِمال " در اصل " شِمالي " می باشد، ولی از آن جا که قافیه این رباعی مقیده است؛ یعنی، باسكون حرف آخر خوانده می شود، بناچار یای متکلم از " شمالي " حذف می شود، زیرا اگر یا باقی بماند؛ قافیه به صورت مطلقه خوانده شده و در این صورت با قافیه ابیات دیگر هماهنگ نخواهد بود. ب- در بیت اول در دو کلمه " محال " و " حال " و در بیت دوم در کلمات " شمال " و " شمال " صنعت جناس غیر تام به کار رفته است. در " محال " و " حال " اختلاف دو کلمه در یک حرف است که با توجه به این که اختلاف به زیادی حرفی در اول کلمه است، آن را جناس غیرتام مردوف می نامند؛ ولی اختلاف در " شَمال " و " شِمال " در نوع حرکت حرف شین است که در مصراع اول مفتوح و در مصراع دوم مجرور است.

أذهَبَ الأحْزانَ عَنا و الألم *** و الأمانِي أُدْرِكَتْ والهمُّ زال (1)

***

يا أُخِلائِي بِحزْوَى وَ الْعَقِيقُ *** ما يُطِيقُ الْهَجْرَ قَلْبِي مَا يُطِيق

هَلْ لِمُشْتَاقٍ إِلَيْكُمْ مِنْ طَرِيق *** أَمْ سَدَدْتُمْ عَنْهُ أَبْوابَ الوصال (2)

***

لا تَلُومُونِي عَلَى فَرْطِ الضَّجَرْ *** لَيْسَ قَلْبِي مِنْ حَدِيدِ أَوْ حَجَرْ

فاتَ مَطْلُوبِي وَ مَحْبُوبِي هَجَرْ *** وَ الْحَشَا فِي كُلِّ أَن فِي اشْتِعال (3)

مَنْ رَوَى وَجْدِي لِسُكّان الحجُون *** قالَ ما هذا هَوىً هذا جُنُونْ

ص: 133


1- سَرَی: شبروی کرد. " ذي سلم "، " نجد "، " سلع " و " العلم " نام چهار ناحیه است. رُبَی: جمع ربوة: تپه یعنی: چه خوش است نسیمی شبانه که از " ذی سلم " و بلندی های " نجد " و " سلع " و "علم" می گذرد و دردها و غم ها را از ما می زداید؛ در حالی که آرزوها بر آورده می شود و اندوه محو. توضیح: " حَبَّ " در " حَبَّذا " فعل مدح و اسم اشاره " ذا " فاعل آن است و جمله " حَبّذا " محلاً مرفوع، خبر مقدّم و ريح " اسم مخصوص و مبتدای مؤخّر است.
2- اخلّاء (جمع خليل): دوست. " حزوى " و " عقیق " اسم دو ناحیه است. یعنی: ای دوستان من که در " حزوی " و " عقیق " آرمیده اید ! قلب من به هیچ وجه طاقت دوری را ندارد. آیا دلباختهٔ شما راهی به سوی شما دارد؟ یا این که درهای وصال را به روی او بسته اید؟
3- الضَجَر: دلتنگی، بیقراری. هَجَرَ: هجرت کرد. الحشا آن چه داخل شکم است از شکنبه و روده و جگر و غیره یا آن چه بین استخوان پهلو و نشیمنگاه است؛ کمرگاه انسان.

أَيُّهَا اللُّوّامُ ماذا تَبْتَغُونَ *** قَلْبِي المُضْنى وَ عَقْلِى ذُواعْتِقال (1)

***

يا نُزُولاً بَيْنَ جَمْع والصَّفا *** يا كِرامَ الْحَيِّ يا أَهْلَ الْوَفا

كانَ لِي قَلْبٌ حَمُولٌ لِلْجَفا *** ضاعَ مِنّي بَيْنَ هَاتِيك التَّلال (2)

***

يا رَعاكَ اللهُ يا رِيحَ الصَّبا *** إِنْ تَجُزْ يَوْماً عَلَى وادِي قُبا

سَلْ أَهَيْلَ الْحَىِّ فِي تِلْكَ الرُّبا *** هَجْرُهُمْ هَذا دَلالٌ أَمْ مَلال (3)

ص: 134


1- حجون: اسم ناحیه ای است. المُضنى: لاغر، تحلیل رفته، خسته. اللوام (جمع لائم): ملامت کننده. یعنی: کسی که عشق سوزان مرا بر ساکنین " حجون " روایت کند، خواهد گفت که این عشق نیست بلکه دیوانگی است. ای ملامتگران از من چه می خواهید که دلی بیمار و خردی پای بسته دارم.
2- جمع: مشعر الحرام. تلال (جمع تَلّ): تپه، زمینی که از اطراف خود کمی بلندتر باشد. یعنی: ای کسانی که میان " جمع " و صفا " فرود آمده اید ! ای بزرگواران محله ای اهل صدق و صفا! من دل جفاکشی داشتم که بین این تپه ها گم شده است توضیح: " حمول " صیغهٔ مبالغه و در این بیت صفت " قلب " است.
3- جاز: گذر کرد، عبور کرد. قُبا: اسم مکانی است. أُهَيل: مصغّر " أهل " است. الدَّلال: غنج و ناز. یعنی: ای نسیم صبا ! خداوند تو را در پناه خود گیرد؛ اگر روزی بر وادی " قبا " بگذری؛ از اهالی کوی دوست که در آن تپه ها ساکنند؛ بپرس که آیا هجران و دوری آنان از سر ناز و کرشمه است یا از روی دلنتگی ؟ توضیح: " یا" ی اول که بر فعل وارد شده برای تنبیه و توجه دادن مخاطب به ما بعد " یا " است. البته در این جا قول دیگری هم هست و آن این است که اگر " یا " بر فعل و یا حرف داخل شود؛ حرف ندا است و منادای آن محذوف و در تقدیر است

جيرَةٌ فِي هَجْرِنا قَدْ أَسْرَفُوا *** حالُنا مِنْ بَعْدِهِمْ لا يُوصَفُ

إن جَفَوا أَوْ واصلوا أَوْ أَتْلَفُوا *** حُبُّهُمْ فِي الْقَلْبِ باقٍ لا يَزال (1)

***

هُمْ كِرامُ ما عَلَيْهِمْ مِنْ مَزِيد *** مَنْ يَمُتْ فِي حُبِّهِمْ يَمْضِ شَهِيد

مِثْلَ مَقْتُولٍ لَدَى المَولَى الْحَمِيد *** أَحْمَدِئَ الْخُلْقِ مَحْمُودِ الْفِعَالِ (2)

***

صاحِبُ الْعَصْر الإمامُ الْمُنْتَظَرْ *** مَنْ بِما يَأْبَاهُ لا يَجْرِي الْقَدَرْ

حُجَّةُ اللهِ عَلَى كُلِّ الْبَشَرَ *** خَيْرُ أهل الأرْضِ فِى كُلِّ الْخِصال (3)

ص: 135


1- جيرة (جمع جار): همسايه. یعنی: آنان همسایگانی هستند که در دوری از ما سخت زیاده روی کردند (و آن قدر به ما جفا کردند به گونه ای که بد) حالی ما وصف ناپذیر شده است. اینک چه جفا کنند؛ یا وفا کنند؛ یا (قصد) نابودی ما کنند؛ مهر ایشان پیوسته در دل ما باقی است
2- آنان بزرگوارانی هستند که فوق بزرگواریشان قابل تصور نیست کسی که در محبّت ایشان بمیرد، شهید مرده است. همانند کشته در رکاب مولای ستوده با اخلاق احمدی و کردار پسندیده. توضيح: " مزيد " لفظاً مجرور به حرف جرّ است اما در محل رفع و مبتدا است
3- این شخصیّت همان صاحب الزّمان، امام منتظر، و کسی است که قضا و قدر بر خلاف میل او جاری نمی شود. او حجّت خدا بر همۀ آدمیان، و بهترین مردمان در همه خصلت های (پسندیده) است. توضیح: هر یک از کلمات " صاحب "، " الامام "، " من " حجّة " و "خیر " و خبر است برای مبتدای محذوف هو که در تقدیر است و به عبارت دیگر در این جا یک مبتدا، چند خبر گرفته است.

***

مَنْ إِلَيْهِ الْكَوْنُ قَدْ أَلْقَى الْقِياد *** مُجْرياً أحْكامَهُ فِيما أراد

إِنْ تَزُلْ عَنْ طَوْعِهِ السَّبْعُ الشَّداد *** خَرَّ مِنهَا كُلُّ سامِي السَّمْكِ عال (1)

***

شَمْسُ أَوْجَ الْمَجْدِ مِصْباحُ الظَّلام *** صَفْوَةُ الرَّحْمَنِ مِنْ بَيْنِ الأنام

أَلأمام بن الإمامِ بنِ الإمام *** قُطْبُ أفلاكِ الْمَعالِي وَ الْكَمال (2)

ص: 136


1- سمک: سقف خانه، بلندی هر چیز. او کسی است که هستی زمام خویش را بدو تقدیم داشته است و هرچه را بخواهد اجرا می کند و اگر آسمان های هفتگانه از فرمانش سرپیچی کنند. سقف های برافراشته آن ها فرو خواهد ریخت
2- الأنام: همۀ آفریدگان، خلق، مردم. قرآن کریم می فرماید: و الأرض وضعها للأنام: "زمين را برای آدمیان بنهاد " قُطب: آهنی که در وسط سنگ زیرین آسیا، راست ایستاده و سنگ رویین به دور آن می چرخد؛ ستونه آهنی آسیا. و قطب هر چیز مدار و قوام و اساس آن چیز است. یعنی: او آفتاب بلندترین نقطهٔ مجد و عظمت و چراغ ظلمتها و برگزیده خدای رحمان از بین خلایق است. او امامی است که فرزند امام است و آن امام نیز خود پسر امام دیگر است و همو است که قطب و محور افلاک بزرگی ها و کمالات است (یعنی همۀ کمالات و فضائل و نیکی ها به دور محور وجود آن حضرت چرخ می زند).

***

فاقَ أَهْلَ الأرْضِ فِي عِزَّ وَجَاه *** وَ ارْتَقَى فِى الْمَجْدِ أَعْلَى مُرْتَقاه

لَوْ مُلُوكُ الأَرْضِ حَلُّوا في ذراه *** كان أَعْلَى صَفِّهِمْ صَفًّ النعال (1)

***

ذُواقْتِدارٍ إِنْ يَشَأْ قَلْبَ الطَّباع *** صَيَّرَ الأظلامَ طَبْعاً لِلشُّعاع

وَ اَرْتَدَى الإِمْكَانَ بُرْدَ الأَمْتِناع *** قُدْرَةٌ مَوْهُوبَةٌ مِنْ ذِي الْجَلال (2)

***

ص: 137


1- فاق أصحابه في الفضل: بر یاران خود در فضل برتری یافت. حَلّ المكان و به: در آن جا فرود آمد. الذرا پناه و پوشش گفته می شود: أنا في ذراك: " من در پناه توام ". الذُّرَى (جمع الذَرْوَة): بالای هر چیز بالای کوهان و کوه. یعنی: او در عزّت و شکوه بر همۀ مردم روی زمین برتری دارد و در بالاترین پله مجد و بزرگی قرار گرفته است. اگر پادشاهان زمین به حضورش باریابند؛ برترین گروه آنان در کفشداری (آن حضرت) صف خواهند کشید توضيح: " مُرْتَقى " اسم مكان از "إرتقى " است
2- طِباع (جمع طَبْع): خوی، سرشت. ارْتَدَى: پوشید. و رَدَّی: پوشاند یعنی: او قدرتمندی است که اگر بخواهد طبیعت اشیاء را دگرگون می کند و ذات تاریکی ها را به نور مبدل می سازد و به امکان لباس امتناع می پوشاند (یعنی ممکن را غیر ممکن می کند) و این همه، قدرتی است که از جانب ذو الجلال به وی داده شده است. توضیحات: الف - در بیت اول " طبعاً " تمييز نسبت و مؤول از مفعول است، بدین صورت " صيّر طبعَ الأشياء ". ب - " إرتداء " به معنی پوشیدن است نه پوشاندن، و در این جا ناظم " إرتداء " را به معنى پوشاندن به کار برده که آن را بر خلاف معنی لغویش کلمه استعمال کرده است

يا أَمِينَ اللَّهِ يا شَمْسَ الهُدَى *** يا إمامَ الْخَلْقِ يا بَحْرَ النَّدَى

عَجِّلَنْ عَجِّلْ فَقَدْ طالَ المَدَى *** وَاضْمَحَلَّ الدِّينُ وَ اسْتَوْلَى الضَّلال (1)

***

هاكَ يا مَوْلَى الْوَرَى نِعْمَ المُجِير *** مِنْ مَواليِكَ البَهائِيُّ الْفَقِير

مِدْحَةً يَعْنُو لِمَعْناها جَرِير *** نَظْمُها يُزْرِى عَلَى عِقْدِ اللآل (2)

ص: 138


1- النَّدَى: بخشش. المَدَى: فرصت، حدود، دوری، فاصله، مسافت، پایان، مقصد، برد؛ گفته می شود: " مدی البصر: چشم رس "، " مدى السلطه: حدود اختیارات "، " مَدَى الصوت: صدا رس "، " مَدَى العمر: سراسر زندگی"، "بعيد المَدَى: بسيار دورگ و " بلغ مدى الحياة: به پایان عمر رسید" یعنی: ای امین خدا ای خورشید هدایت ای پیشوای جهانیان ! ای دریای جود و بخشش !بشتاب بشتاب ! چرا که مدت غیبت طولانی شد. و دین از هم پاشیده و گمراهی چیره شده است. توضيح: " عَجَّلَنْ " فعل امر " عَجِّل " است که به نون تأکید خفیفه مؤكّد شده است
2- هاک: بگیر. موالی (جمع مولی:): بنده، آقا، ارباب (این کلمه از اضداد است). عَنا له: نسبت به او فروتنی نمود. أزرى عليه: بر او خشم گرفت و عتاب نمود و عیب گرفت. عِقْد: گردنبند. یعنی: ای مولای بشر که چه نیکو پناهنده ای هستی؛ بستان از غلام خود بهائی درویش این مدیحه ای را که جریر در مقابل معنای آن فروتنی می کند و نظم درربارش، بر گردنبندهای گوهرین خرده می گیرد (چرا که از گردنبند مروارید بسی زیباتر است). توضیحات: الف - " ها " اسم فعل است به معنى خُذْ. "ها الكتاب: كتاب را بگیر ". جائز است که الف این کلمه به صورت ممدود، و هر دو صورت آن نیز همراه با کاف خطاب و بدون کاف به کار رود و در صورت ممدود بودن جایز است به جای کاف، همزۀ آن صرف شود چنان که گویند: هاءَ و هاء و هاؤُها و هاؤُم و هاؤُنَّ " هاؤُم اقرأوا كتابيه: نامه مرا بگیرید و بخوانید " ب - " جرير " یکی از شعرای مشهور دوره اموی است. ج - " اللآل " در اصل " اللآلئ " جمع " اللؤلؤ " است که چون همزهٔ ما قبل مکسور در آخر کلمه قرار گرفته؛ همزه قلب به یاء شده است. آن گاه به جهت مقیّده بودن قافیه، یاء حذف شده است.

***

يا وَلِي الأمْرِ يا كَهْفَ الرَّجا *** مَسَّنِي الضُّرُّ وَ أَنْتَ الْمُرْتَجَى

وَ الْكَرِيمُ المُسْتَجابُ المُلْتَجا *** غَيْرُ مُحْتاجٍ إلَى بَسْطِ السُّؤال (1)

2-بهاءالدین اربلی (692 ه. ق)

على بن عيسى ملّقب به بهاءالدّین اربلی، عالمی فاضل، محدّث، شاعر،،ادیب منشی و کاتبی برگزیده و دارای سروری و سیادت بود. چندی کاتب والی اربل بود؛ آنگاه در زمان صاحب دیوان علاءالدین به بغداد آمد و در دیوان انشاء خدمت کرد. پس از آن، در دولت سعد الدولة يهودى موصلی بازارش سست شد؛ چرا که اصحاب دولت را رغبت در صنعت او نبود؛ و باز پس از زوال دولت وی که بیش از دو سال به طول نینجامید، به مقام پیش بازگشت. (2)

علی بن عیسی اربلی، از بستگان خاندان جوینی است و علاءالدّین همان است

ص: 139


1- ای ولی امر ! ای پناه امیدواران ضرر و زیان به من رسیده است و به فضل تو امیدوارم. آن کریمی که محل پاسخگویی و پناهگاه (مسلمین) است، نیازی به تقریر در خواست ندارد (بلکه با اشاره ای خواسته های ما را پاسخ می دهد)
2- مقدمة كشف الغمّه، ج 1، ص 10

که سعدی در چند قصیده مدح او گفته است و ابن میثم، شرح نهج البلاغه را به نام او نوشته است. (1)

علّامه امینی در کتاب ارزشمند الغدیر می نویسد: " بهاء الدین ابوالحسن علی بن فخرالدّین عیسی بن ابی الفتح اربلی، مقیم بغداد و مدفون در آن، یکی از نوابغ و از دانشمندان کم نظیر جهان اسلام است که با دانش و معلومات چشمگیرش، در قرن هفتم درخشید. او در زمره بزرگ ترین علمای علم ادب پیش از خود قرار دارد و اگر چه لؤلؤ نگارش، به وسیلۀ او گرد آوردی شده و گردن بند شعر از او نظم یافته است؛ اما با این حال، او یکی از سیاستمداران عصر درخشانش بوده که شانه های وزارت به وسیلۀ او بالا رفت و بساط آن رونق گرفت؛ چنان که حقیقت فقه و حدیث به وسیلۀ او آشکار گردید و سنگرهای مذهب به وسیلهٔ او حمایت شد و کتاب ارزشمند کشف الغمه بهترین کتابی است که دربارۀ تاریخ پیشوایان دین و نشان دادن فضائلشان و دفاع از حریمشان و دعوت به سوی آنان، نوشته شده است و آن کتاب دلیل قاطع بر دانش زیاد او و مهارتش در حدیث و ثباتش در مذهب و نبوغش در ادب و جلوه اش در شعر است " (2)

بهاء الدين اربلی، علاوه بر کتاب کشف الغمّه دارای آثار دیگری است؛ از جمله: رسالة الطيف و چند رسالهٔ دیگر و همچنین دارای دیوان شعری است. او در مدح ائمّه اطهار - عليه السّلام - اشعار فراوانی سروده که برخی از آن ها را، در کتاب کشف الغمّه ذکر کرده است. (3) از جمله اشعاری که در این کتاب آورده، سه قصیده است که

ص: 140


1- همان مأخذ
2- الغدیر، ج 5، ص 445.
3- مقدمة كشف الغمّه، ج 1، ص 10

در مدح امام زمان - عجل الله تعالى فرجه الشّريف - سروده است. و قصیده زیر یکی از آن قصاید است: (1)

إِنْ شِيْتَ تَتْلُو سُورَ الْحَمَد *** فَخَيْرِ الأطقوال فِي الْمَهْدِيّ (2)

وَ أمْدَحْ إماماً حاز خصل العُلَى *** وَ فازَ بِالسُّودَدِ وَ الْمَجْدِ (3)

إمامٌ حَقِّ نُورُهُ ظَاهِرٌ *** كَالشَّمْسِ فِي غَوْرٍ وَ فِي نَجْدِ (4)

القائِمُ الْمَوْجُودُ وَ المُنْتَمَى *** إلَى الْعُلَى بِالآبِ والجَدِّ (5)

وَ صاحِبُ الأَمْرِ وَ غَوْثُ الْوَرَى *** وَ حِصْتُهُمْ فِي الْقُرْبِ وَالْبُعْدِ (6)

وَ ناشِرُ الْعَدْلِ وَ قَدْ جَارَتِ *** الأيامُ وَ النّاسُ عَنِ القَصْدِ (7)

ص: 141


1- كشف الغمه، ج 3، ص 481 - 483
2- اگر خواستی سوره های حمد را بخوانی؛ پس گفتارت را در باره مهدی درست کن. توضیح: مقصود شاعر اینست که نماز تو وقتی مورد قبول درگاه حق قرار خواهد گرفت که اهل ولایت باشی و دربارۀ مهدی - علیه السّلام - به نیکی و درستی سخن بگویی.
3- حازَ: نال، بدست آورد. یعنی: امامی را ثناگوی که به صفات والا و سیادت و بزرگی نایل آمده است
4- الغَوْر: زمین پست و فرو رفته. النجد: زمین بلند و مرتفع یعنی: او امام بر حقی است که نور (وجود) او، همچون آفتاب در پستی و بلندی ظاهر و آشکار است
5- المنتمى: المنتسب یعنی: او قائمی است که هم اکنون موجود است و نسب او به پدر و جدی والا منتهی می شود.
6- او صاحب امر و پناه خلایق و دژ محکم ایشان در دور و نزدیک است
7- او گسترش دهنده عدالت است در حالی که روزگار و انسان ها عمداً ستم می کنند

وَ المُنْصِفُ الْمَظْلُومِ مِنْ ظالِمٍ *** وَ الْمَلْجَأَ الْمَرْجُو وَ المَحْدِىّ (1)

و باذِلُ الرفدِ إِلى أَنْ يُرَى *** لا أَحَدٌ يَرْغَبُ فِي الرَّفْدِ (2)

ص: 142


1- أَنْصَفَ من فلانٍ: إستوفى حقّه منه كاملاً، حق را به طور کامل از فلانی گرفت. حَدِيَ:علیه بر او خشم گرفت. المحديّ: کسی است که مورد خشم و غضب قرار گرفته یعنی: او داد مظلوم را از ظالم می ستاند و پناه امیدواران و ناامیدان است. توضيحات: الف- " المنصف " اسم فاعلی است که به مفعول خودش اضافه شده است؛ بنابر اين "المظلوم " لفظاً مجرور، ولی در محل نصب است و چون اضافه، اضافه لفظی است، الف و لام گرفتن مضاف اشکالی ندارد. ب- " الملجأ " در صورتی که به فتح میم و جیم خوانده شود، اسم مکان خواهد بود و از آن جا که به " المرجوّ " اضافه شده، نباید الف و لام بگیرد؛ بنابر این حذف الف و لام واجب است؛ اما اگر به ضم میم و کسر جیم باشد؛ در این صورت، اسم فاعل از " أَلْجَأَ " خواهد بود که چون به مفعول خودش اضافه شده و اضافه هم لفظی است؛ الف و لام گرفتن مضاف اشکالی نخواهد داشت؛ اما اشکالی که بنابر این فرض پیش خواهد آمد، در کتابت همزه است که می بایست روی یاء نوشته می شد و حال آن که روی الف نوشته شده است، بنابر این، کلمه به یکی از این دو صورت باید اصلاح شود: "مَلْجَأَ " يا " المُلْجِيء". ج- " المَحْديّ " اسم مفعول از فعل " حَدُي " است و در اصل " المَحْدُوي " بوده و چون واو ساکن در مجاورت یاء قرار گرفته، قلب به یاء شده؛ آنگاه در یاء ادغام شده است و برای محافظت بر ياء ما قبل آن کسره گرفته است.
2- الرفد: بخشش و معنی اصلی آن کمک است. هر عطایی که به رسم معاونت باشد تا مرد بر کاری قوی شود؛ آن را " رفد "گویند 27. یعنی: او بذل کننده عطایاست؛ (و آن قدر عطا خواهد کرد که با وجود بخشش او دیگر) کسی به جود و بخشش (دیگران) تمایلی نخواهد داشت (یعنی آن قدر به نیازمندان خواهد بخشید که دیگر نیازمندی پیدا نخواهد شد).

جلَّتْ أَيادِيهِ وَ آلاؤُهُ *** وَ الْحَمْدُ لِلْواهِبِ عَنْ عَدً (1)

وَ أَصْبَحَتْ أَيامُهُ لاَ انْقَضَتْ *** وَلا تَوَلَّتْ جَنَّةُ الخُلْدِ (2)

سِیرَتُهُ تَهْدِى إِلَى فَضْلِهِ *** وَ هَدْيُهُ يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ (3)

يَمْنَعُ بَاللَّهِ وَ يُعْطِي بِهِ *** مُوَفَّقٌ فِي الْبَذل وَ الرَّدِّ (4)

لَيْسَ لَهُ فِي الْفَضْلِ مِنْ مُشْبِهٍ *** وَلا لَهُ فِي النُّبْل مِنْ نِدِّ (5)

أَلْعِلْمُ وَ الْحِلْمُ وَ بَذْلُ النَّدَى *** جاوَزَ فِيهِ رُتَبَ الْحَدِّ (6)

ص: 143


1- بخشش ها و نعمت های او بزرگ است و حمد و سپاس مخصوص آن بخشنده ای است که از روی شمارش (و به طور دقیق و حساب شده) عطا کند. توضيح: " أيادي " جمع " أيدي " و " أيدي " جمع " يد " است و در این جا مجازاً به معنی بخشش به کار رفته؛ چون غالباً بخشش با دست انجام می شود و از آن جا که بخشش های او بسیار زیاد است؛ در این بیت این کلمه به صورت جمع الجمع بکار رفته تا بیانگر نعمت های فراوان او باشد
2- روزگار او پایان نمی پذیرد و بهشت جاودانی (که او بر پا می کند) پشت نمی کند (یعنی روز به روز بر شوکت و رونق مدینه فاضله ای که او بنا کرده، افزوده می شود).
3- سيرت او (ما را) به فضلش رهنمون می سازد و راهنمایی او به رشد و کمال هدایت می کند.
4- منع و عطای او به (فرمان) خداست و (بدین جهت است که) در بخشش و محروم ساختن موفّق است.
5- مر او را در فضل و بخشش همانندی نیست؛ همچنان که در عظمت و بزرگی همتایی نیست.
6- علم و حلم وجود و بخشش او از حد و اندازه برون است

قَدْ عَمَّهُ اللهُ بِأَلْطانِهِ *** وَ خَصَّهُ بِالطَّالِعِ السَّعد (1)

أَدْعُوهُ مَوْلايَ وَ مَنْ لِي بِأنْ *** يَقُولَ لِي إِنْ قالَ يا عَبْدِي (2)

أَدْعُو بِهِ اللهَ وَ ما مَنْ دَعَا *** بمِثْلِهِ يُجِبْهُ بِالرَّدِّ (3)

أَعِدُّهُ ذُخْراً وَ أَرْجُوُه فِي *** بَعْثِي وَ فِي عَرْضِي وَ فِي لَحْدِي (4)

فَلَيْتَ مَوْلايَ وَ مَوْلَى الْوَرَى *** يَذْكُرُنِي فِي سِرِّهَ بَعْدِي (5)

وَ لَيْتَهُ يَبْعَثُ لِي دَعْوَةً *** يَسْعَدُ فِي الأُخْرَى بِها جَدِّي (6)

مولاي أشواقِيَ تُزْكِي الجَوىَ *** لِأنَّها دائِمَة الْوَقْدِ (7)

أَودُّ أن ألقاكَ فِي مَشهَدٍ *** أَشْرَحُ فِيها مُعْلِناً وُدّي (8)

ص: 144


1- خداوند الطافش را بر او ارزانی داشته و طالع سعد را بدو اختصاص داده است
2- او را به عنوان مولای خود، صدا می زنم. (اگر او پاسخ داد) و گفت: ای غلام من ! کیست که به داد من رسد و این را به من ابلاغ کند ؟
3- با واسطه قرار دادن او، خدا را می خوانم و چگونه ممکن است کسی این گونه خدا را بخواند و پاسخ ردّ بشنود.
4- (عشق و محبّت به) او را ره توشه (آخرت خویش) می کنم و در قیامت و روز حساب رسی و عالم قبرم، به او امیدوارم.
5- پس، ای کاش، مولای من و مولای دیگر مردمان مرا بعد از وفاتم، در نهان یاد کند.
6- و ای کاش برای من دعوتنامه ای بفرستد که بواسطه آن بهرهٔ من در آخرت نیکو شود.
7- أَزْكَى الرَّجُلُ والشَّيْءُ: آن مرد یا آن چیز افزایش یافت و نمو یافت. و أَزْكَى الشَّيْءَ: آن چيز را افزایش داد. (این فعل لازم و متعدی است). الجَوَى: شور و وجد فراوان از اندوه یا عشق یعنی: ای مولای من ! اشواق من سوز مرا زیاد می کند؛ زیرا که آن ها دائماً بر افروخته اند
8- دوست دارم که تو را در جمعی ملاقات کنم و در آن جا دوستی خود را آشکارا (برایت) شرح کنم

بَرَّحَ بي وجدٌ إلى عالمٍ *** بِما أُعانيه من الْوَجْدِ (1)

وَ هِمْتُ فِي حُبِّ فَتَّى غَائِبٍ *** وَ هُوَ قَرِيبُ الدّارِ فِي الْبُعْدِ (2)

فَاعْطِفْ عَلَيْنا عَطْفَةً وَ أَشْفِ ما *** تَلْقاهُ مِنْ هَجْرٍ وَ مِنْ ضِدَّ (3)

وَ أظْهَرْ ظُهُورَ الشَّمْسِ وَ اكْشِفْ لَنا *** عَنْ طَالِعٍ مُذْ غِبْتَ مُسْوَدَّ (4)

قَدْ تَمَّ ما أَلَّفْتُ مِنْ وَصْفِكُمْ *** فجاء كالرَّوْضَةِ وَالعِقْدِ (5)

وَ لَسْتُ فِيهِ بالغاً حَقَّكُمْ *** لكِنْ عَلَى مَا يَقْتَضِي جَهْدِي (6)

فَإِنْ يَكُنْ حُسْنٌ فَمِنْ عِنْدِكُمْ *** أَو كانَ تَقْصِيرٌ فَمِنْ عِنْدِي (7)

و رِفدُكُمْ أَرْجُوهُ فِي مَحْشَرِي *** يا باذِلِي الإِحْسانِ وَ الرَّفْدِ (8)

ص: 145


1- بَرَّحَ به الأمرُ: کار او را سخت مانده و رنجور گردانید. یعنی: شور و هیجان عشق، مرا سخت مانده و رنجور گردانید؛ (به گونه ای که) به واسطۀ رنجی که از عشق کشیدم، به عالمی دیگر رهنمون شدم
2- و در عشق جوانمرد غایبی، سرگردان شدم که در عین دوری، خانه اش نزدیک است
3- پس بر ما مهربانی نما و (آلامی) را که به واسطهٔ دوری و نزدیکی تو (بدان مبتلا شدیم) شفابخش (پس رخی بنما که دوای دردهای ما در آن است).
4- و همچو آفتاب ظاهر شو و از آن طالع تیره (و نحسی) که از زمان غایب شدنت به جای مانده؛ پرده بردار
5- آن چه از وصف شما تألیف نمودم، به پایان رسید و اینک همچون بوستان و گردنبند (زیبایی) تقدیم می گردد
6- در آن حقّ شما را ادا نکردم؛ لیکن به قدر توانم تلاش کردم
7- پس اگر در آن زیبایی و نیکویی است، از جانب شما است (یعنی بواسطة الطاف خاصه شما است) و اگر در آن است، از جانب من است.
8- ای نیکوکاران و بخشندگان ! من در روز حشر خویش به، عطیّه، شما امیدوارم.

وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ شُكْراً لَهُ *** أَهْلُ النَّدَى وَالشَّكْرِ وَالْحَمْدِ (1)

3-سید حیدر حلی (1304 ه. ق)

حيدر بن سليمان بن داود بن حیدر مکنّی به ابوالحسین، در نیمه شعبان در قریه بیرمانه استان حلّه متولّد شد. او نویسنده ای خوش خط، ادیبی توانا و از مشهورترین شعرای عراق به شمار می آمد. آثاری به قرار زیر دارد:

1- الدّر الیتیم (این کتاب دیوان بزرگی است از شاعر؛ حاوی اشعار فراوان راجع به اهل بیت عصمت و طهارت - عليهم السّلام).

2- العقد المفصّل فى قبيلة المجد المؤثل.

3- دمية القصر في شعراء العصر

4- الاشجان فی مراثی خیر انسان

نسب شاعر به حسین بن علی بن ابيطالب - عليهم السّلام - می رسد و در مدایح و مراثی اهل بیت، مخصوصاً در رثای امام حسین - علیه السلام - دارای اشعار فراوان است و به شاعر اهل بیت معروف است. (2)

شاعر در دیوان ارزشمندش، اشعار فراوانی راجع به امام زمان - علیه السّلام - سروده که عدد ابیات آن از چهارصد متجاوز است. (3) وی در قصیده عینیه ای که دربارۀ آن حضرت سروده، می گوید: (4)

ص: 146


1- حمد و سپاس و شکر از آن خدایی است که اهل جود و شکر و ستایش است
2- اعيان الشيعه، ج 6، ص 226. و معجم المؤلفين، ج 4، ص 90. و لغتنامه دهخدا.
3- الدر اليتيم، صفحات 62، 63، 108، 177، 179، 181، 183، 259 و 394
4- الدر اليتيم، ص 259 و 260

ماتَ التَّصَبُّرُ فِي انْتِظارِك أَيُّهَا الْمُحْيِي الشَّرِيعَة *** فَانْهَضْ فَما أَبْقَى التَّحَمُّلُ غَيْرَ أَحْشَاءٍ جَزُوعَة (1)

قَدْ مُزَّقَتْ ثَوْبُ الأَسَى وَ شَكَتْ لِواصِلَها القَطِيعة *** فَالسَّيْفَ إِنَّ بِهِ شِفاءٌ قُلُوبِ شِيعَتِكَ الْوَجِيعَة (2)

فَسَواهُ مِنْهُمْ لَيْسَ يُنْعِشُ هَذِهِ النَّفْسَ الصَّرِيعَة *** طالَتْ حِبالُ عَواتِقَ فَمَتَى تَعُودُ بِهِ قَطِيعَة (3)

كَمْ ذَا الْقُعُودُ وَ دِينَكُم هُدِمَتْ قَواعِدُهُ الرَّفِيعَة *** تَنْعَى الْفُرُوعُ أُصُولَهُ وَ أُصُولُه تَنْعَى فُرُوعَه (4)

ص: 147


1- التصبر: شکیبایی، با تکلف و تظاهر شکیبایی کردن. یعنی: ای احیا کننده شریعت ! در انتظار تو، صبر ما به پایان رسیده است؛ پس قیام کن؛ چراکه تحمّل (مصیبت های طاقت فرسا) غیر از اعضای نالان، چیزی باقی نگذاشته است.
2- الأسى: غم و اندوه. الوجيعة: دردمند. یعنی: جامه غم و اندوه پاره شد و قطعه های جامۀ پاره شده (غم و اندوه)، نزد وصل کننده آن، زبان به شکوه گشودند. پس، همانا به وسیلهٔ شمشیر، دل های دردمند شیعیانت شفا می یابد
3- أنْعَشَه: او را برداشت و بلند گردانید. الصريعة: بر زمین خورده شده. یعنی: از بین ایشان، جز او، این جان شکست خورده را بلند نمی کند؛ ریسمان های (حوادث و مشکلات) که بر شانه ها افکنده شده، طولانی شده است؛ پس، چه موقع این ریسمان بریده خواهد شد (و بار سنگین مشکلات از دوش ها برداشته خواهد شد) ؟
4- نَعَى فلاناً: خبر مرگ فلانی را آورد. یعنی: این نشستن تا کی ادامه دارد ؟ در حالی که پایه های دین بلند شما، ویران شده و فروع خبر از نابودی اصول می دهد و اصول، خبر از نابودی فروع.

فِيهِ تَحَكَمَ مَنْ أَبَاحَ الْيَومَ حُرْمَتَهُ الْمَنِيعَةَ *** مَنْ لَوْ بِقِيمَةِ قَدْرِهِ عَالَيْتَ ما ساوَى رَجِيعَة (1)

فَاشْحَذْ شَبا عَضْبٍ لَهُ الْأَرْواحُ مُذْعِنَةٌ مُطِيعَة *** إِنْ يَدْعُها خَفَّتْ لِدَعْوَتِهِ وَ إِنْ تَقُلَتْ سَرِيعة (2)

و اطلُبْ بِهِ بِدَمِ القَتِيل بِكَرْبَلاء فِي خَيْرٍ شِيعَة *** ماذا يَهِيجُكَ إنْ صَبَرْتَ لِوَقْعَةِ الطَّفْ الفَظِيعَة (3)

أنَرَى تَجيءُ فَجيعةً بِأَمَضَّ من تلكَ الفجيعة *** حَيْثُ الْحُسَينُ عَلَى الثَّرَى خَيْلُ العِدا طَحَنَتْ ضُلُوعَه (4)

ص: 148


1- تَحَكَّمَ في الأمر: در آن کار، به خود کامی حکم کرد؛ بی آن که سبب حكم را بداند. الرجيعة: سرگین و پلیدی یعنی: امروز افراد بی ارزشی که به اندازه سرگین هم ارزش ندارند و حرمت منیع دین را مباح می شمارند؛ در امر دین با خودکامگی حکم می کنند.
2- إِشْحَذْ: تيز كن. الشبا (جمع الشباة): تیزی هر چیزی. العضب: شمشیر برّان. یعنی: لبه های شمشیر برّان را تیز کن؛ شمشیری که جانها به آن اذعان دارند و مطیع آنند. و اگر آن ها را فرا بخوانند، خیلی راحت و سریع پاسخ می دهند؛ هر چند (در جاها و موارد دیگر) خیلی با سنگینی و کندی حرکت کنند
3- و با آن شمشیر، در میان بهترین شیعه، خون شهید کربلا را بخواه. اگر برای واقعه دردناک طف صبر کنی؛ پس چه چیز تو را به جوش و خروش وا می دارد ؟
4- مَضٌ: از مصیبت وارده دردمند و رنجور شد. الثری: خاک. الخيل: گروه اسبان. العِدا (جمع العدّو): دشمن. طحنت: آرد کرد. الضلوع (جمع الضلع): استخوان دنده. یعنی: آیا می دانی که سوزناک تر از آن فاجعه، فاجعه ای دیگر رخ می دهد ؟ آن جا که اسب های دشمنان استخوان های دنده های (بدن امام) حسین را که روی خاک های (گرم کربلا) افتاده بود؛ خرد کردند.

قَتَلَتْهُ آل أُمَيَّة ظامٍ إلى جنب الشريعة *** وَ رَضِيعُهُ بَدَمِ الْوَرِيدِ مُخَضَّبٌ فَاطْلُبْ رَضِيعَه (1)

يا غَيْرَةَ اللهِ أهْتفي بحَمِيَّة الدين المنيعة *** وَ ضَبا انْتِقامِكَ جَرِّدِي لِطَّلَى ذَوِي الْبَغْيِ التَّلِيعَة (2)

وَ دَعِي جُنُودَ اللهِ تَمْلاً هذه الأرض الوَسِيعَة *** و اسْتَأْصِل حَتَّى الرّضيع لآل حَرْبٍ وَ الرَّضِيعَة (3)

ص: 149


1- الظامي: تشنه. الرضيع: طفل شيرخوار. الورید: رگ کردن یعنی: بنی امیه او را کنار شریعه (فرات) با لب تشنه کشتند؛ در حالی که طفل شیرخوارش نیز به خون رگ های گردنش آغشته شده بود توضیح: در این بیت، " ظامٍ " خبر برای مبتدای محذوف " هو " است که در تقدیر است.
2- در لغت " ضبا " به عنوان اسم استعمال نشده است، ظاهراً این کلمه بايد " ظُبَى " جمع " ظُبَة " باشد که به معنی لبه شمشیر و نیزه است الطُّلَى (جمع الطلية): گردن. التليع: دراز گردن. یعنی: ای غیرتمند الهی به حمایت دین استوار (حق) بانگ برزن و لبه های شمشیر انتقامت را برای زدن گردن های ظالمان گردن دراز، از غلاف بیرون کش.
3- دَعِي: رها كن. إسْتأصِل: ريشه كن كن. يعني: رها كن لشكريان الهی را (یعنی به آن ها اجازه بده) تا عرصهٔ پنهاور زمین را (از دلاور مردان) پر کنند و آل حرب حتی اطفال شیرخوارشان را از صحنه روزگار بر اندازند. توضيح: همزه " الرضيع " در اصل همزه وصل است؛ ولی در این بیت به جهت درست شدن وزن بیت، همچون همزهٔ قطع با آن رفتار می شود.

ما ذَنْبُ أَهْلِ الْبَيْتِ حَتَّى مِنْهُم أَخْلُوا رُبُوعَه *** تَرَكُوهُم شَتَّى مَصارِعُهُمْ وَأَجْمَعُها فَظِيعَة (1)

4- سید جعفر حلّی (1315 ه. ق)

ابویحیی سید جعفر بن ابى الحسين حلّی نجفی، ادیبی فاضل، آشنا به علوم دینی، خوش ذوق و خوش برخورد، از مشاهیر شعرای عصر خودش به شمار می آید. (2) وی دیوان شعری دارد که بعد از وفاتش، توسط برادرش سیّد هاشم جمع آوری شد و با نام سحر بابل وسجع البلابل به چاپ رسیده است. شاعر در این ديوان، در ضمن چهار قصیده که مجموعاً بالغ بر 120 بیت می شود، دربارۀ امام عصر - عجل الله تعالى فرجه الشّريف - سخن گفته است. در یکی از این قصاید می گوید. (3)

يا قَمَرَ التَّم إلامَ السِّرَارْ *** ذابَ مُحِبُّوكَ مِنَ الإنْتِظارُ (4)

ص: 150


1- الربوع (جمع الربع): منزل شتّى: پراکنده. المصارع (جمع المصرع): جای افکندن. یعنی: (مگر) گناه اهلبیت چه بوده که خانه هایشان را از آنان خالی نمودند و آن ها را در قتلگاه خود به طور پراکنده و با وضع اسفبار ترک کردند؟
2- سحر بابل وسجع البلابل، ص 7 - 11
3- همان مأخذ، ص 244
4- السِرَار: آخرین شب از ماه. یعنی: ای ماه شب چهارده تا کی از دیدگان پنهانی؟ محبّان تو در انتظار تو ذوب شدند توضيح: " إلام " در اصل " إلى ما " بوده که به جهت دخول حرف جر " إلى " بر آن، الف " ما " حذف شده است؛ زیرا هرگاه مای استفهامیه بعد از یکی از حروف جرّ قرار گیرد و یا این که مضاف إليه واقع شود، الف مای اسفهامیه حذف می شود، مانند: " ممّ تخشی ؟ عَمّ تبحتُ؟"، " حتّام تسهر ؟ "، " فيم ترغب ؟ "، " إلام تذهب " و " بمقتضامَ تحكمنا ؟ "

لَنا قُلُوبٌ لَك مشتاقةٌ *** كَالنَّبْتِ إِذْ يَشْتاقُ صَوْبَ الْقُطار (1)

فَيا قَرِيباً شَ ريباً شَفَّنا هَجْرُهُ *** وَ الْهَجْرُ صَعْبٌ مِنْ قَرِيبٍ المَزار (2)

دُجَی ظَلامِ الْغَيِّ فَلْتَجْلُهُ *** يا مُرْشِدَ النَّاسِ بِذاتِ الْفِقَار (3)

یستَنْصِرُ الدِّينَ وَلا ناصِرَ *** وَ لَيْسَ إِلا بِكُمُ الانتصار (4)

مَتَى نَرَى بِيضَكَ مَشْحُوذَةً *** كَالْماءِ صافي لونُها وَ هيَ نار (5)

مَتَى نَرَى خَيْلَكَ مَوْسُومَةً *** بالنَّصْر تَعْدُوا فَتُثِيرُ الغُبار (6)

ص: 151


1- الصوب: سوى، جهت. القطار من السحاب: ابر پر باران که باران از آن بچکد یعنی: ما دل هایی داریم که مشتاق تواند؛ همانند اشتیاق گیاه به ابر پر باران.
2- شَقَّهُ اللَّبُّ أو الحزنُ: عشق یا اندوه او را لاغر و زار کرد یعنی: ای نزدیکی که هجران او ما را لاغر کرده است و هجران و دوری از آن که مزارش نزدیک است؛ سخت است
3- جلاه عن البلد: او را از شهر بیرون کرد. یعنی: ای کسی که مردم را با شمشیر ذوالفقار هدایت خواهی کرد؛ ظلمت ها و تاریکی های گمراهی را بر طرف کن.
4- دین یاری می طلبد؛ در حالی که یاوری نیست و جز به وسیلهٔ شما انتقام گرفته نمی شود
5- المشحوذة: تيز شده یعنی: چه موقع شمشیرهای تو را تیز شده خواهیم دهید؟ در حالی که رنگ آن ها، همچون آب صاف و قدرت نابود کنندگیشان، همچو آتش باشد.
6- وَسَمَهُ: برای آن علامت و نشانی گذاشت تا با آن شناخته شود. یعنی: چه موقع خواهیم دید که اسبان تو علامت پیروزی (بر پیشانی) دارند ؟ در حالی که به سرعت می دوند و گرد و غبار را پراکنده می کنند

مَتَى نَرَى الأَعْلامَ مَنْشُورةً *** عَلَى كُمَاةِ لَمْ تَسَعْهَا الْقِفَار (1)

مَتَى نَرَى وَجْهَكَ ما بَيْنَنا *** كَالشَّمْسِ ضَاءَتْ بَعْدَ طُولِ اسْتِتَار (2)

مَتَى نَرَى غُلْبَ بَنِي غالِبٍ *** يَدْعُونَ لِلْحَرْبِ البِّدارَ البِّدار (3)

كُلُّ يَرَى مُقْتَعِداً مُهْرَه *** لا يَسْأَلُ الصّاحِبُ أَيْنَ الْمُغار (4)

أُولَئِكَ الأكْفاءُ أَرْجُو بِهِمْ *** أنْ لا يَفُوتَ الْهاشِمِيِّينَ ثار (5)

ص: 152


1- كُماة و أكْماة (جمع كَمِيّ): الشجاع أو لابس السلاح لأنّه يكمي نفسه أى يسترها بالدرع و البيضة: دلير، مسلح. القفار (جمع القَفْر): زمین متروک، سرزمین بی آب و علف. نَشَر العلم: پرچم را بر افراشت. یعنی چه موقع خواهیم دید که پرچم ها به دست دلیر مردان مسلحی که بیابان ها گنجایش آن ها را ندارد، برافراشته می شود.
2- چه موقع چهره (نورانیت) را در بین خودمان همچو خورشیدی خواهیم دید که پس از استتار طولانی نورافشانی کرده است
3- الغُلْب (جمع الأغْلَب و الغلباء): گردن کلفت. بدار: بشتاب. یعنی: چه موقع خواهیم دید که گردن کلفت های بنی غالب، به جنگ دعوت می کنند و می گویند: بشتابید، بشتابید
4- المُهر: كره اسب. المغار: غار. إقتعد الدّابة: ستور را مرکب خویش ساخت یعنی: (در آن هنگام) هر کس کره اسب خویش را مرکب خویش می سازد و همراه نپرسد که پناهگاه کجاست (بلکه جملگی آماده کارزار و نبردند).
5- آنان همتایانی هستند که امید می رود، انتقام هاشمیان را بگیرند.

هُمْ أبْدَلُ النَّاسِ إذا ما دُعُوا *** نفْساً وَ لكِنْ أمْنَعُ النّاس جار (1)

يُطربُهُمْ لَحْنُ سَلِيل الظُّبا *** كَالصَّبِّ إِذْ يَسْمَعُ لَحْنَ الْهَزار (2)

وَ عِنْدَهُمْ نَقْعُ الْوَغَى إن دَجَا *** لَيْلُ زِفافٍ وَ الرُّؤُوسُ النّثار (3)

تِلاوَةُ الذِّكْرِ لَهُم شِيمَةٌ *** وَ طاعَةُ اللهِ عَلَيْهِمْ شِعار (4)

إنْ تَدرِ الْحَرْبُ كَدَوْرِ الرَّحَى *** فَمِنْهُمْ الْقُطْبُ وَ فِيهِمْ تُدار (5)

ص: 153


1- ایشان به هنگام نصرت خواهی؛ بیش از همه، (ظالمین) را (از تجاوز) منع می کنند توضیح: قبل از فعل " جار "، " إذاما " در تقدیر است.
2- سلیل: شمشیر برکشیده شده. الصبّ: عاشق دلباخته هزار گونه ای بلبل، هزاردستان یعنی: صدای لبه های شمشیرهای بر کشیده شده، ایشان را به وجد می آورد؛ همانند عاشق دلباخته ای که از صدای بلبل به طرب می آید (یعنی اینان عاشق جنگند)
3- دجااللیل: شب تاریک شد. الزفاف: فرستادن عروس به خانه شوهر، عروس و داماد را همبستر کردن. النِثار: آن چه از شیرینی و سکه که در جشن های عروسی بر سر میهمانان بپاشند و نثار کنند. یعنی: ظلمت و تاریکی که بر اثر گرد و غبار جنگ پدیدار می شود، نزد ایشان همچون شب زفاف (نو عروس به حجله رفته) است و سرهایی که بر اثر ضربات شمشیر به هوا پرت می شود؛ همچون سکه هایی است که در جشن عروسی بر سر میهمانان ریخته می شود.
4- تلاوت قرآن جزء سرشت و طبیعت ایشان است و فرمانبرداری از خدا شعارشان.
5- الرحی: سنگ آسیاب. القطب: آهنی که در وسط سنگ زیرین آسیاب راست ایستاده و سنگ رویین به دور آن می چرخد؛ ستونه آهنی آسیاب. یعنی: اگر آسیاب جنگ به چرخش در آید، برخی از ایشان همچو قطب آسیاب اند و جنگ به گرد آنان می چرخد.

وَ لَيْسَ مِنْهُمْ فِي الْوَرَى نِسْبَةً *** مَنْ لَمْ يَشُدُّ مِنْ قَبْلُ شَدَّ الإِزار (1)

رياسَةُ الدِّين لَنا فُصِّلَتْ *** إِبْرادُها وَ النّاسُ عَنْها قِصار (2)

إِنْ يَلْبَسُوها الْيَوْمَ عارِيةً *** فَفِي غَدٍ سَوْفَ يُرَدُّ المُعار (3)

زَعِيمُنا حُجَّبَ عَنّا فَما *** أَقْرَبُ أَن يَبْدُو فَيَحْمِي الذُّمار (4)

5-میرزا ابوالفضل تهرانی (1316 ه. ق)

میرزا ابوالفضل تهرانی، عالمی فاضل، فقیهی اصولی، متکلّمی آشنا با حکمت و ریاضی و مطلع بر سیر و تواریخ و شاعری توانا بود. او راست: (5)

1- شفاء الصدور در شرح زیارت عاشورا.

ص: 154


1- ایشان با آن دسته از خلایق که از قبل کمر همّت برای کارزار محکم نبسته باشند، نسبتی ندارند (یعنی اینان آن کسی را از خود می دانند که اهل جنگ و مبارزه باشد و چنان چه در بین خویشاوندانشان کسانی باشند که از جنگ گریزان باشند، آن ها او را از خود نمی دانند بلکه او را بیگانه به شمار می آورند).
2- أبْرَدَ: به پایان روز در آمد، در شبانگاه درآمد. یعنی: پایان ریاست دینی از آن ماست؛ در حالی که دست دیگر مردمان از آن کوتاه خواهد بود.
3- و اگر امروز به صورت عاریه این لباس را به تن می کنند؛ پس طولی نخواهد کشید که این لباس به عاریت داده شده (به صاحبش) برگردانده خواهد شد
4- الذِمار: آن چه نگاهداشت آن بر مرد سزاوار است؛ مانند حریم و آبرو و خانواده. یعنی: رهبر ما در پس پرده غیبت قرار گرفته است؛ ولی چقدر نزدیک است که ظاهر شود و از حريم (اسلام) محافظت کند
5- مقدمه ديوان حاج میرزا ابوالفضل الطهراني، صفحات يح - له

2- میزان الفلک، منظومه ای است در هیأت.

3- صدح الحمامه در شرح حال پدرش.

4- ارجوزة فی النحو، در این کتاب مسایل نحویی را تا باب حال به نظم در آورده است.

5- دیوان اشعارش که در بیش از چهار صد صفحه به چاپ رسیده است.

قسمت زیادی از این دیوان به مدح اهل بیت عصمت و طهارت - عليهم السّلام - اختصاص یافته است. و مجموع ابیاتی که در این دیوان، درباره امام زمان - سلام الله عليه - سروده از هشتصد بیت متجاوز است. وی در یکی از قصایدش، حضرت مهدى - عجل الله تعالى فرجه الشّريف - را مخاطب قرار داده، می گوید: (1)

اَلصَّدْرُ بِعِشْقِكَ مُتَّقِدٌ *** وَ الْقَلْبُ بِحُبِّكَ مُعْتَقِدٌ (2)

وَ الرُّوحُ بِذِكْرِكَ مُبْتَهِجٌ *** وَ النَّفْسُ لِوَصْلك تَجْتَهِدُ (3)

وَ الصَّبْرُ لِبُعْدِك مُرْتَحِلٌ *** وَالدَّمْعُ لنأيِكَ مُطِّردٌ (4)

فَجَمالُكَ لَيْسَ لَهُ بَدَلٌ *** وَ كَمالُك لَيْسَ لَهُ نَفَدٌ (5)

مَلَكُوتُ جَلالِكَ دانَ لَهُ *** اُباءُ الكَوْنِ وَ ما وَلَدُوا (6)

ص: 155


1- ديوان شاعر ص 89 - 91.
2- سینه ام در عشق تو بر افروخته است و قلبم به حبّ تو معتقد.
3- روحم به یاد تو شادمان است و جانم برای وصال تو تلاش می کند
4- النأي: دورى. إطّردت الأنهار: جوی ها پیاپی روان گشت. یعنی: از دوری تو صبرم تمام شده و اشکم یکسره ریزان است.
5- جمال تو نظیر ندارد و کمال تو پایان نمی پذیرد.
6- در برابر جلال ملکوت تو، گذشتگان و آیندگان همه خاضعند

وَ شُمُوسُ جَلالِكَ مُشْرِقَةٌ ** لكِنْ فِي أَعْيُنِنَا رَمَدٌ (1)

وَ نَسائِمُ فَضْلِكَ سارِيَةٌ *** نَفَسُ الرَّحْمَن لَها مَدَدٌ (2)

وَ مَكارِمُ ذاتِكَ لَيْسَ لَهُ *** کَمَراتِبِ صَبْوَتِنا عَدَدٌ (3)

وَ مُؤَبّدُ فَخْرِكَ لَيْسَ لَهُ *** کَتَشَوُّقِ أَنْفُسِنَا أَمَدٌ (4)

لا يُسْتَرُ شَارِقُ شَمْسِكَ مِنْ *** تَطيِينِ عِداكَ و إن جَهَدُوا (5)

وَ هِلالُ حُسامِكَ حَيْثُ بَدا *** سِيَّانُ مَعَ قَصَب الزَّرَدُ (6)

يتَنَجَّزُ أَهْلُ الدّين بِهِ *** ما كانُوا قُدْماً قَدْ وُعِدُوا (7)

ص: 156


1- الرَمَد: چشم درد. یعنی: آفتاب جلال و عظمت تو تابان است، لیکن چشم ما از دیدن آن ناتوان است
2- نسیم های فضل تو جاری است و دم رحمانی مددکار آن است.
3- صَبا -ُ صَبْواً و صَبْوَةً إِليه: حَنَّ و تشوّق إليه: مشتاق و شیفته او شد. یعنی: مکارم ذات تو، همچون مراتب اشتیاق ما قابل شمارش نیست.
4- و افتخار و سربلندی همیشگی تو، همانند اشتیاق ما پایانی ندارد
5- طَيَّنَ الحائط: دیوار را کاهگل مالی کرد. العدى: جمع العدَّو: دشمن. یعنی: خورشید درخشان تو، با حجاب های ساختگی دشمنانت پنهان نمی شود؛ هر چند آن ها (حقایق را) انکار کنند
6- الزَّرَد: زره. یعنی: شمشیر هلالی شکل تو، هر کجا ظاهر شود، برای آن نی با زره فرق نمی کند (یعنی همان گونه که این شمشیر، نی ها را به راحتی قطع می کند؛ زره ها را هم به همان راحتی قطع می کند).
7- تَنجَزَّ: إِستَنْجرَ، انجام کاری را خواست یعنی: دینداران با این شمشیر، انجام آن چه را که از قدیم بدان وعده داده شدند، طلب می کنند.

وَ جُمُوعُ عِداكَ و إنْ كَثُرَتْ *** مِنْ غَرْب ظُباكَ لَها بُدَدٌ (1)

وَ الأرْضُ بِبَطْشِك راحفَةٌ *** وَالطَّوْدُ بِبَأْسِك مُرْتَعِدٌ (2)

أ إمامَ الْعَصْرِ وَ صاحِبَهُ *** وَ حَيَا الدّاجِينَ وَ قَدْ نَجَدُوا (3)

أ وَلِى النَّاسِ وَ مُرْشِدَهُمْ *** وَ صَلاحَ الْخِلْقِ إِذا فَسَدُوا (4)

موْلايَ إلامَ نُکابِدُ ما *** فُتَّتْ مِنْ سَوْرَتِهِ الْكَبِدُ (5)

ص: 157


1- الغَرْب: تیزی تیغ و زبان و هر چیز دیگر. الظُبی (جمع الظبة): لبه شمشير يا سر نيزه. البُدَد (جمع البُدّة): الغاية و المدّة، نهایت و انتهای هر چیزی. یعنی: و گروه های متعدّد دشمنانت، اگرچه زیاد هم باشند؛ با تیزی لبه شمشیر تو کارشان تمام است
2- بَطَشَ به: بر او به ناگاه حمله کرد و سخت گرفت. الطود: کوه. البأس: قدرت، نيرو، دلاورى. یعنی: و با حملهٔ برق آسای تو، زمین لرزان می شود و از دلاوری های تو کوه ها به لرزه می افتد.
3- الحيا: باران. الداجي: تاريكى والداجي من العيش: زندگی فراخ و خوش و آسوده و الداجي من الليالي: شب تاریک در این بیت ظاهراً مراد از " الداجين " انسان های بیچاره و سیه روزی هستند که گرفتار قحط سالی شده اند. یعنی: ای امام عصر و ای صاحب الزمان و ای باران رحمت نازل شده بر بیچارگانی که در قحط سالی کمک می طلبند!
4- ای ولّی مردم و مرشد آنان وای خیرخواه خلق به هنگام فساد و تبهکاری !
5- كابَدَ: رنج کشید، تحمل کرد. السورة: شدت، سختی، تندی. یعنی: مولای من ! تا کی باید آن چه را که از شدت و سختی آن جگر پاره پاره می شود، تحمّل کنیم ؟

يَاقُوتَ الْقَلْبِ وَ قُوَّتَهُ *** مِنْ هَجْرِكَ قَدْ وَهَبَ العَضُدُ (1)

وَ حَياتِكَ لَيْسَ لِذِي كَلِفٍ *** طِيبٌ فِي الْعَيْشِ وَ لا رغدٌ (2)

حاشا حَرَقاً مِنْ عِشْقِكَ فِي *** قَلْبِي مِن أَيْنَ لَها بَرَدٌ ؟ (3)

شِمْتُ الْعُذّالَ وَ قَدْ بَطرُوا *** عَيْشُ الْعُشّاقِ بِهِ نَكَدٌ (4)

ها نَرْغَبُ فِيكَ وَإِنْ رَغِبُوا *** وَ نَتُوقُ إِلَيْكَ وَ إِنْ زَهَدُوا (5)

هَبْ أَنَّ وِصالَكَ یَقْتُلُنِي *** فَحَياةٌ مَقْتَلُهُ الأَبَدُ (6)

ص: 158


1- ای قُوت قلب و قُوّت آن! از هجران تو بازوان، ضعیف و ناتوان شده است
2- الكلف: مرد عاشق یعنی: به جان تو قسم؛ برای عاشق، خوشی زندگی و فراوانی نعمت وجود ندارد.
3- بجز آتش عشق تو که در دل من افتاده است. پس از کجا برای آن سردی خواهد بود؟
4- شام البرق: به آذرخش نگریست تا بداند که به کجا می رود و در کجا باران خواهد بارید. بطر النعمة: نعمت را از روی نادانی و تکبّر خوار شمرد و ناسپاسی کرد تکبّر خوار شمرد و ناسپاسی کرد. النکَد: بدبختی، رنجوری، محنت یعنی: به ملامتگران نگریستم در حالی که این نعمت بزرگ را سبک شمرده و نسبت به آن ناسپاسی می کردند. (بدانید که) زندگی عشّاق با محنت و رنج همراه است
5- رَغِبَ الشيءَ و فيه: آن چیز را خواست و به آن رغبت کرد رَغِبَ عنه، از آن رو برگرداند. یعنی: هان ! ما به تو علاقه مندیم؛ هرچند دیگران روگردان شوند و مشتاق تو هستیم؛ هر چند دیگران اظهار بی میلی کنند توضیح: بعد از فعل " رَغِبُوا "، " عنک " در تقدیر است که به جهت مشخّص بودن حرف محذوف و مکان آن، حذف شده است
6- گیرم که وصال تو مرا بکشد (عیبی ندارد؛ چرا که) این قتل حیات ابدی است (یعنی کسی که در راه تو بمیرد، به حیات و سعادت ابدی نایل می شود؛ پس از این کشتن چه باک).

وَ الْقَتْلُ بِوَصْلِكَ أَطْيَبُ مِنْ *** عيْشٍ بِسِواكَ كَما أَجِدُ (1)

یا حامِيَ دِينِ اللهِ وَ مَنْ *** بظُهورِكَ يُرْتَقَبُ الرَّشْدُ (2)

يَا ابْنَ الْمَقْتُول و ثائِرَهُ *** وَ الوالِدُ ثائِرُهُ الْوَلَدُ (3)

خَلَفُ الْمَظْلُومِ ناصِرُهُ *** لوْلاهُ فَلَيْسَ لَهُ أَحَدٌ (4)

لَوْلاكَ غَدَا دَمُهُ هَدَراً *** فَعَلَيْكَ لِذلِكَ نَعْتَمِدُ (5)

یا قائِمَ أَهْلِ الْبِيْتِ مَتَى *** لِسَريرِ ظُهُورِكَ تَقْتَعِدُ (6)

یا ناشِرَ راي الْعَدْلِ إلا *** مَ بِظُلْمٍ عِدائِكَ نَضْطَهِدُ (7)

حَتّامَ جَوادُكَ مُرْتَبِطُ ؟ *** حَتّامَ جُرازُك مُغتَمِدٌ ؟ (8)

وَ صَقِيلُ فِرِنْدِكَ مُلْتَمِعٌ *** وَأَقُبُّ طِمِرِّكَ منجَرِدٌ (9)

ص: 159


1- کشته شدن در راه وصال تو، بهتر است از زندگانی که همراه غیر تو باشد.
2- ای حامی دین خدا و ای کسی که با ظهورت انتظار می رود که مردم در راه راست قرار گیرند.
3- ای پسر مقتول (کربلا) و ای انتقام گیرنده آن خون بناحق ریخته شده ! پدر، انتقام گیرنده اش پسر می باشد (مقصود شاعر این است که انتقام گیرنده خون پدر، پسر اوست و تو هم فرزند امام حسین می باشی؛ بنابر این، بر تو است که انتقام خون جدّت را بگیری).
4- فرزند مظلوم یاری کننده اوست؛ اگر او نباشد، کسی نیست که انتقام خون او را بگیرد.
5- اگر تو نباشی، خون او هدر می رود. پس ما به تو اعتماد می کنیم
6- ای قائم اهل بیت! چه موقع بر تخت ظهورت می نشینی ؟
7- ای کسی که پرچم عدالت را (در عالم) برافراشته خواهی کرد تا کی از ظلم دشمنانت در شکنجه و اذیت باشیم ؟
8- الجواد من الخيل: اسب نجيب نيكو رفتار تندرو. الجُراز: شمشیر برّان یعنی: تا کی اسب تو باید بسته باشد و شمشیر تو در غلاف ؟
9- الصقيل: جلا داده شده، صیقلی شده. الفرند من السيف: جوهر و زیور شمشیر، پرند؛ و الفِرند من السيوف: شمشير بی همانند الأقبّ من الخيل: اسب لاغر، مؤنّث آب برای " ناقة "، " قبّاء " است و جمع آن " قُبٌ ". الطمّر من الخيل: اسب نجيب جهنده. المنجود: کوتاه مو. یعنی: در حالی که شمشیر بینظیر صیقلی شده تو، می درخشد و اسب نجیب جهنده لاغر میان تو، کوتاه مو (و آماده کارزار) می باشد.

يا ضَيْغَمَ عَابِ النَّصْرِ أَلَمْ *** تَعْلَمْ ماذا صَنَعَ الْقِرَدُ ؟ (1)

يا قُطَّبَ سَماءِ الْفَضْلِ وَ مَنْ *** مِنْ أَرْضِ الْعَدْلِ هُوَ الْوَتَدُ (2)

يا غَوْثَ الْحَقِّ الْغَوْثَ فَلا *** كَهْفٌ إِلاّكَ وَ لا سَنَدٌ (3)

أَحْبابك لَيْسَ لَهُمْ وِزْرٌ *** وَ عُداتُك لَيْسَ لَهُمْ كَمَدٌ (4)

أى حاصِدَ فَرْعِ الْغَيِّ مَتَى *** بِمَناجِلِ سَيْفِكَ تُحْتَصَدُ ؟ (5)

وَ نَرَى أَعْلامَك خافِقَةً *** وَ نَرَى أَنْصارَكَ قَدْ حُشِدُوا (6)

ص: 160


1- الضيغم: شير. الغاب (جمع الغابه): بیشهٔ پر از نی. القِرَد (جمع القِرْدَه): ميمون. یعنی: ای شیر بیشه پیروزی! آیا نمی دانی که بوزینه ها چه کرده اند ؟
2- الوَتَد: ميخ. یعنی: ای قطب آسمان فضیلت ! و ای نگه دارنده سرزمین عدالت !
3- ای فریاد رس حق! به فریاد رس ! چرا که پناه و معتمدی جز تو نیست
4- الكَمَد: اندوه سخت، العُداة (جمع العادي): دشمنان. یعنی: دوستان تو گناهی ندارند (اما در رنج و اذیت اند) در حالی که دشمنان (معصیت کار تو) غم و اندوه طاقت فرسایی ندارند.
5- المناجل (جمع المِنْجل): داس. إحتصد الزرع: کشت را درو کرد. یعنی: ای درو کننده شاخه های گمراهی ! چه موقع با دندانه های شمشیرت آن ها را درو خواهی کرد؟
6- حَشَدَ القوم: آن قوم را گرد آورد. یعنی: و چه موقع خواهیم دید که پرچم هایت به اهتزاز در آمده و یارانت (گرداگردت) جمع شده اند ؟

وَ نَرَى أَشيافَكَ مُصْلِتَةً *** بِرِقابِ خُصُومِكَ تَعْتَمِدُ (1)

أَعَقِيدَ الْعِزَّ الْمَحْضِ مَتَى *** تَنْحَلُّ بدَولَتِكَ العُقَدُ (2)

أسعِدْ بِطَوالِعِ طائِفَةٍ *** مِنْ لَثْمِ تُرابِكَ قَدْ سَعِدُوا (3)

وَ الْعَرْشُ لِذلِكَ مُغتَبِطٌ *** وَ الشَّمْسُ لِذاكَ بِها وَ قَدٌ (4)

یا قُرَّةَ عَيْنِ الْكَوْنِ وَ مَنْ *** تُمْسِي لِهَواكَ بِها سُهدٌ (5)

إِنَّذَنْ لِعُيونِي فِي شَرَفٍ *** بِلِقاكَ فَلَيْسَ لَها جَلَدٌ (6)

ص: 161


1- و چه موقع خواهیم دید که شمشیرهای از نیام کشیده ات با گردن دشمنانت، در غلاف قرار گرفته اند. توضیح: ظاهراً مقصود شاعر این است که گردن دشمنان تو، همچون غلاف هایی برای شمشیر تو می شود و نیز احتمال دارد که مقصود این باشد که آن گاه این شمشیرها در غلاف قرار خواهند گرفت که گردن های دشمنانت با آن زده شده باشد
2- العقيد: هم عهد، هم پیمان گفته می شود: فلان عقيد الكرم أواللوم: " فلانى طبعاً راد مرد یا فرومایه است". یعنی: ای کسی که طبعاً در حد اعلای عزّتی ! چه موقع به وسیلهٔ دولت تو گره ها گشوده خواهد شد؟
3- چقدر مبارک است طالع آن گروهی که از بوسه زدن بر خاک (پای) تو، سعادتمند شده اند.
4- عرش بر این سعادت غبطه می خورد و خورشید به سبب آن بر افروخته است.
5- السّهُد: مرد كم خواب، مرد بی خواب. یعنی: ای نور چشم هستی ! و ای آن که به عشق تو، خواب از چشم هستی پریده است !
6- الجَلَد: شکیبایی، سختی و نیرومندی یعنی: به دیدگانم اذن بده تا شرافت دیدار تو را به دست آورند. پس شکیبایی و پایداری آن به پایان رسیده است

وَ ضَمِيرِى بِالإِخْلاصِ عَلَى *** تَوْحِيدِ وِدادِك مُنْعَقِدٌ (1)

6-شیخ محمد حسین اصفهانی معروف به کمپانی (1361 ه-. ق)

آیةالله شیخ محمد حسین، پسر حاج محمد حسن، پسر علی اکبر، پسر آقابابا، پسر آقاکوچک، پسر حاج محمد اسماعیل، پسر حاج محمد حاتم نخجوانی. حاج محمد اسماعیل از نخجوان به اصفهان مهاجرت کرد و به همین جهت آیة الله فقید به اصفهانی انتساب یافت

آیة الله محمدرضا مظفّر که از شاگردان بنام مرحوم کمپانی است، درباره استاد خود می نویسد:

" او - قدّس الله نفسه العزيز - از آن گوهرهای گران بهایی بود که از اقیانوس خلقت کم تر به دست خواهد آمد. وی عبقری بود که باید روزگارها بگذرد تا مادر دهر نظیر او را بدنیا آورد.

او مردی بود که در علوم و دانش های گوناگون؛ مقامی شامخ داشت. در فلسفه حکیمی عرفانی مشرب بود؛ در اخلاق مخزن اسرار بود؛ در تخلیه و تحلیه و سیر و سلوک به مقام شهود رسیده بود؛ در فقه و اصول امام و حجّت بود و در ادبیات استاد فارسی و عربی د بود.

قلم تصنیف و تألیف روانی داشت. تا آن جا برای تقریر و تحریر مسائل آماده بود که حاجتی به تسوید و تبییض نداشت. همان نسخۀ اول که از زیر دستش در

ص: 162


1- ضمير من خالصانه به تو دلبسته است و بس

می آمد آماده چاپ بود، حتی به یک بازدید هم نیازمند نبود.

و اکنون، آن چه از قلم گرانمایه اش بیادگار مانده است:

1- حاشيه بركفاية الاصول که جزء اولش در ایران به طبع رسیده و جزو دوّمش هم چاپ شده؛ 2- حاشیه بر مکاسب؛ 3- حاشیه بر رساله " قطع " شیخ انصاری قدس الله سره -؛ 4 - رساله ای بزرگ در اجاره؛ 5 - رساله ای در اجتهاد و تقلید؛

6- رساله ای در نماز مسافر؛ 7- رساله ای در طهارت؛ 8- رساله ای در نماز جمعه؛ 9- رساله ای در تحقیق حق و حکم؛ 10- رساله ای در اجرت گرفتن بر اعمال واجبه؛ 11 و 12- دو رساله در مشتق؛ 13- رساله ای در قواعد تجاوز و فراغ و اصالت صحت و اصالت ید؛ 14- رساله ای در صحیح و اعم؛ 15- رساله ای در موضوع علم؛ 16- رساله ای در معاد؛ 17- منظومۀ تحفة الحکیم در فلسفه؛ 18 - منظومه ای در 24 رجز در مدح رسول الله و مراثى ائمه - صلى الله علیهم؛ 19- منظومه ای در روزه؛ 20- منظومه ای در اعتکاف؛ 21- دیوان شعر فارسی و غزل های عرفانی؛ 22- ديوان شعر در مدایح و مراثی اهل بیت - عليهم السّلام -؛ 23- رساله عملیه در فقه به فارسی و عربی؛ 24- رساله ای در شرک؛ 25- رساله ای در حروف. (1)

همان طور که از آثار مرحوم آیة الله شیخ محمد حسین اصفهانی هویداست؛ وی شاعری برجسته و توانا در فارسی و عربی بوده است و در هر دو زبان، دارای دیوان می باشد. اشعار عربی وی که در مدح و مراثی اهل بیت عصمت و طهارت - عليهم السّلام - سروده، در کتابی با نام الانوار القدسيّة گردآوری شده است. در این کتاب، قصیده ای بسیار زیبا و شیوا و پر محتوا در 113 بیت، دربارهٔ مهدی موعود - عجل

ص: 163


1- مقدمهٔ دیوان کمپانی، صفحات د - ی

الله تعالى فرجه الشّريف - دارد که در این جا گزیده ای از آن قصیده تقدیم می گردد. (1)

قَدْ حازَ شَعْبَانُ عَظِيمَ الشَّرَفِ *** مِنْ مَعْدِنِ اللُّطْفِ الْجَلِيِّ وَ الْخَفِيّ (2)

فَقَدْ تَجَلَّى فِيهِ وَجْهُ الْبارِي *** بِنُورِهِ القاهِر لِلأنوارِ (3)

وَ أَيُّ نُورٍ هُوَ نُورُ النُّورِ *** يَنْدَكَ فِي سَناه نُورُ الطَّورِ (4)

ص: 164


1- الأنوار القدسيه، ص 124 - 132
2- ماه شعبان از منبع لطف آشکار و نهان (حضرت حق) به شرافت عظیمی نایل گشته است
3- صفات کریمۀ باری (تعالی) به وسیلهٔ نور او که غالب بر همۀ نورهاست، در او (امام زمان - عليه السّلام -) تجلّی کرده است. توضیح: " وجه " دارای معانی بسیار و مختلف می باشد. از جمله: روی، ذات، رضا و خشنودی، مهتر قوم، منزلت و پایگاه سوی و کرانه. معنای عام آن قسمتی است که با آن، چیزهای دیگر روبرو می شود. معنای خاص آن صورت و روی آدمی است و نوعاً به قسمت جلو سر انسان که چشم و بینی و دهان در آن جاست، گفته می شود. در این بیت " وجه باری" به معنی صفات کریمه باری تعالی است کما این که در آیه شریفه: ﴿ وَ يَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَالإِكْرَامِ ﴾ به همین معناست. علامه طباطبایی در ذیل این آیه می نویسد: "وجه خداوند سبحان همان صفات کریمه اوست که بین او و خلقش واسطه اند و برکات و فیض او به وسیلهٔ آن صفات، بر خلقش نازل می شود و خلایق، آفرینش و تدبیر می شوند و آن صفات عبارتند از: علم، قدرت، شنوایی، بینایی، رحمت، مغفرت، رزق و امثال این ها "
4- إنْدَك: ويران شد. طور نام کوه مخصوصی است. در مجمع البحرین مذکور است که آن: کوهی است که خدا بر آن کوه، با موسی در آن سرزمین مقدس سخن گفته است. یعنی: کدامین نور ؟ او نور نور است؛ نوری که نور کوه طور در نور او متلاشی و نابود می شود.

أَشْرَقَ نُورٌ مِنْ سَماءِ الذَّاتِ *** تَجْلُو بِهِ حَقَائِقُ الصِّفاتِ (1)

نُورُ الوِلايَةِ الْمُحَمَّدِيَّةِ *** في أَعْظَمِ الْمَظَاهِرِ العِلِّيَّة (2)

بِهِ اسْتَنارَ عالَمُ الإمكانِ *** بَلْ نَشْأَةَ الثُّبُوتِ لِلأَعْيانِ (3)

أشرَقَ كَالشَّمْسِ ضُحَى النَّهارِ *** مِنْ مُسْتَسِرِّ عالَمِ الأسرار (4)

أَكْرِمْ بِهِ مِنْ غَائِبٍ مَشْهُودٍ *** بَدامِنَ الغَيْبِ إِلَى الشُّهُودِ (5)

لَيْس سِواهُ نَيّرٌ مُغَيِّبٌ *** فَهُوَ عَنِ الغَيْبِ المَصُونِ يُعْرِبُ (6)

غُرَّتُهُ قُرَّةٌ عَيْنِ المَعْرِفَةِ *** حقِيقَةُ الحَقِّ بها مُنْكَشِفَة (7)

تُشْرِقُ مِنْ طَلْعَتِهِ شَمْسُ الأَبَد *** لَيسَ لَها حَدٌ ولالَها اَمَد (8)

وَ كَيْفَ وَ هُوَ خاتِمُ الوِلايَةِ *** فَهَلْ لِغايَةِ الكَمالِ غايَة ُ (9)

ص: 165


1- أشرقَتِ الشَّمس: خورشید درخشید و تابان شد اما اگر خورشید بدرخشد و شعاعش صاف و تابان نباشد، گفته می شود: شرقت. یعنی: نوری از سمان ذات (اقدس الهی) درخشید که به سبب آن، حقایق صفات آشکار شد.
2- آن نور ولایت محمّدی است که در عظیم ترین پدیده های عالم بالا ظهور و بروز کرده است.
3- به واسطه آن نور (نه تنها) عالم امکان روشن شد بلکه نشئهٔ ثبوت اجسام هم منوّر شد.
4- او همچون خورشید چاشتگاه، از پشت عالم اسرار می درخشد.
5- چه گرامی است آن غایب مشهودی که از عالم غیب برای عالم مشهود ظاهر می شود.
6- جز او روشنی بخشی نیست که با وجود غایب بودن، نور افشانی کند و از پس پرده غیب صیانت شده، سخن بگوید
7- چهره درخشان او، نور دیده معرفت است که بواسطه آن، از حقیقت حق پرده برداشته می شود (و حق روشن و آشکار می شود)
8- در چهره او خورشید ابدیّت می درخشد؛ در حالی که برای آن حدّ و اندازه ای نیست
9- چگونه این چنین نباشد و حال آن که او آخرین ولیّ (معصوم) است؛ پس آیا برای غایت کمال نهایتی است؟

وَ اللهُ كُلَّ ما يَشاءُ يَهْدِي *** بِنُورِهِ وَ النُّورُ نُورُ الْمَهْدِيّ (1)

وَ هْوَ وَلِيُّ الأَمْرِ لاسِواهُ *** وَ مَبْدَأُ الْخَيْرِ وَ مُنْتَهاهُ (2)

وَ مَصْدَرُ الْوُجُودِ فِي الْبِدَايَةِ *** وَ غَاية الإيجادِ فِي النَّهايَة (3)

كَلَّ لِسانُ المَدْحِ عَنْ جَلالِهِ *** وَ أَبْهَرَ الْعُقُولُ فِي جَمالِهِ (4)

بِذلِكَ الجَلالِ وَ الجَمالِ *** قَدْ خُتِمَتْ دائِرَةُ الْكَمال (5)

يا كَعْبَةَ التَّوحِيدِ مِنْ جَوْرِ الْعِدَى *** تَهَدَّمَتْ وَاللهِ أرْكانُ الْهُدَى (6)

يا صاحِبَ الْبَيْتِ وَ مُسْتَجارَه *** ألا تَرَى قَدْ هَتَكُوا أَسْتارَه (7)

يا غايَةَ الأَمالِ يا أَقْصَى الْمُنَى *** نَهْضاً مَتَى تَحُلُّ فِي وَادِي مِنَى (8)

يا دَوْحَةَ الْمَجْدِ الْعَظِيمِ شَأْنُها *** لَهْفِى لَها تَقَطَّعَتْ أغصانُها (9)

ص: 166


1- خداوند با نور خودش هر که را بخواهد؛ هدایت می کند و آن نور، نور مهدی است (یعنی با چراغ هدایتی که خداوند در وجود مهدی - سلام الله عليه - برافروخته؛ رهروان راه حق هدایت می شوند).
2- او ولیّ امر است؛ نه دیگری و او آغاز و پایان هر خیری است
3- او در آغاز، منبع وجود و در نهایت، هدف آفرینش است.
4- زبان مدح از ستایش جلال او، عاجز و درمانده شده و عقول از جمال او متحیر و شگفت زده.
5- (چرا که) دایرۀ کمال، به آن جلال و جمال ختم شده است
6- ای کعبه توحید ! به خدا قسم از جور و ستم دشمنان ارکان هدایت ویران شده است
7- ای صاحب خانه ! و ای پناهنده به آن! آیا نمی بینی که پرده های خانه را دریده اند ؟
8- ای غایت و نهایت آرزوها ! برخیز ! (مگر) چه موقع می خواهی در وادی منی فرود آیی ؟
9- الدَوْحَة: درخت بزرگ. اللهف: اندوه و افسوس بر چیزی از دست رفته، دریغ گویند: یا لهف فلانٍ: " دریغا بر فلانی "، و نیز گویند: يا لهفي عليك و يا لهف و يا لهفا أرضي و سمائي عليك و يا لهفاه: " دریغ و افسوس من بر تو". یعنی: ای درخت عظیم الشأن مجد و بزرگی ! اندوه و افسوس من برای آن درخت است؛ چراکه شاخه های آن بریده شده است.

مَتَى نَراها وَ الْقُطُوفُ دانِيَةٌ *** مَتَى نَراها وَ الثَّمارُ زاكِيَة (1)

یا صاحِبَ الأمْرِ أَغِثْ دِينَ الْهُدَى *** فَأَنْتَ مَنْصُورٌ عَلَى مَنِ اعْتَدَى (2)

يا صاحِبَ الْعَصْرِ لَقَدْ طالَ الْمَدَى *** أَما لِسَيفِ اللّهِ أَنْ يُجَرَّدا (3)

يا أيها القائمُ بِالْقِسْطِ أَقِمْ *** وَجْهَكَ لِلدِّينِ الْحَنِيفِ وَ انْتَقِمْ (4)

لِدِينِ آبائِكَ مِنْ أَعدائِهِ *** بِعَضْبِكَ الْعادِلِ فِي قَضائِهِ (5)

وَ طَهَّرِ الأَرضَ مِنَ الأَرْجَاسِ *** بِسَطوَةٍ تُزَلْزِلُ الرَّواسِي (6)

ص: 167


1- القُطَوف (جمع القَطَف): ميوه. الدانية: نزدیک. یعنی: کی این درخت را خواهیم دید که میوه های پاکیزه اش، رسیده و آماده چیدن شده است ؟
2- ای صاحب امر به فریاد دین هدایت برس؛ تو در نبرد علیه ستمگران یاری شده هستی.
3- يا صاحب الزمان ! زمان غیبت به درازا کشیده. آیا (هنوز) شمشیر خدا از نیام کشیده نمی شود؟
4- ای قیام کننده به قسط و عدل ! به جانب دین حنیف اسلام روی آر و انتقام دین پدرانت را با شمشیر بران عدالت پیشه ات از دشمنان دین بگیر! توضیح: مصنف عبارت " أقم وجهك للدين الحنيف " را از آیه: ﴿وَ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا وَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ اقتباس کرده است.
5- ای قیام کننده به قسط و عدل ! به جانب دین حنیف اسلام روی آر و انتقام دین پدرانت را با شمشیر بران عدالت پیشه ات از دشمنان دین بگیر! توضیح: مصنف عبارت " أقم وجهك للدين الحنيف " را از آیه: ﴿وَ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا وَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ اقتباس کرده است.
6- الأرجاس (جمع الرجس): پلیدی. السطوة: یک حمله، قدرت و توانایی. الرواسي: کوه های محکم و استوار. یعنی: و با حمله ای که کوه های محکم و استوار را به لرزه در آورد، زمین را از پلیدی ها پاک کن

مَتَى نَرَى سَيْفَك فِي الرِّقَابِ *** كَأَنَّهُ صاعِقَةُ الْعَذَابِ (1)

متى نَرَى بَوارِقَ السُّيُوفِ *** كَأَنَّها تَبْرُقُ بِالْحُتُوفِ (2)

مَتَى نَرَى كُماةَ آلِ غالِبٍ *** تَصُولُ كَالَّليْثِ عَلَى التَّعَالِبِ (3)

مَتَى نَرَى خَيْلَك تَمْلَأُ الفَضا *** تَخالُهُمْ أَمْضَى الْمَواضِي لِلقَضا (4)

مَتَى نَراكَ مُدْرِكاً لِلثّارِ *** وَتَبْتُرُ الأَعْمارَ بِالبَتّارِ (5)

تُحْيَى بِهِ الْعِبادُ وَ الْبِلادُ *** تُشْقَى بِهِ الصُّدُورُ وَالأَكْبادُ (6)

مَتَى نَرَى مَنْهَلَكَ الْعَذْبَ الرَوِيَّ *** مِنْ بَعْدِ أَنْ طَالَ الصَّدَى فَنَرْتَوِي (7)

ص: 168


1- چه موقع شمشیر تو را در گردن ها، همچون صاعقه عذاب خواهیم دید؟
2- الحُتُوف (جمع الحَتْف): مرگ یعنی: چه موقع بارقه های شمشیرها را، به گونه ای خواهیم دید که گویی جرقّه های مرگ از آن ها جستن می کند ؟
3- الكماة (جمع الكميّ): دلاور، مرد مسلح. یعنی: چه موقع دلاور مردان آل غالب را خواهیم دید که همچو شیران بر روبهان حمله کنند ؟
4- الأمْضَى: تيزتر. المواضي (جمع الماضيّ): شمشير. یعنی: چه موقع خواهیم دید که لشکر تو، سراسر عالم را فرا گرفته ؟ آن لشکری که آنان را برای انجام فرامین، مانند برنّده ترین شمشیرها می دانی.
5- الثار: تلافی. معامله به مثل تبتر: قطع می کند. البتّار: شمشیر برّان. یعنی: چه موقع خواهیم دید که انتقام (مظلومین را از ستمگران) می گیری و با شمشیر بران جان آن ها را می ستانی ؟
6- با آن شمشیر بندگان (مرده دل) و شهرهای (ویران)، زنده و آباد می شوند و سینه ها و جگرهای (سوخته) شفا می یابند
7- المنهل: آبشخور، العَذَّب: گوارا. ماء رَوِيّ: آب بسیار سیراب کننده. الصدی: تشنگی شدید. یعنی: چه موقع آبشخور گوارای بسیار سیراب کننده تو را بعد از طولانی شدن تشنگی شدید خواهیم دید؛ تا از آن سیراب شویم ؟

يا رَبِّ عَجِّلْ لِوَلِيِّكَ الْفَرَج *** فإنَّنا فِي كُلِّ ضَيْقٍ وحَرَج (1)

وَانْصُرْ بِهِ الدِّينَ و أَهْلَهُ كَما *** وَعَدْتَهُ مَنْ مِنْكَ أَوْ فِي ذِمَما (2)

7-محمد باقر فقیه ایمانی (1370 ه. ق)

حجة الاسلام والمسلمين مرحوم میرزا محمد باقر بن شیخ حسینعلی فقیه ایمانی اصفهانی، عالمی زاهد، فقیهی متبحر، مفسّری عالی قدر و مدرّسی توانا بود. وی از ائمّه مشهور جماعت اصفهان و دارای تتبّع و احاطه کم نظیری، در احادیث اهل بيت - عليهم السّلام - بود و عنایت و اهتمام زایدالوصفی، به ذکر فضائل و مناقب حضرت بقيّة الله الاعظم امام زمان ارواحناه فداه داشت؛ آن چنان که تمام منبرهای معظم له در ایام مختلف سال، در مسجد محل اقامه جماعتش و یا اگر احیاناً در خارج مسجد اتّفاق می افتاد و نیز در مجلسی که در تمام روزهای سال قبل از ظهر در منزل شخصی خود با شرکت گروهی مرد و زن منعقد و به وعظ و ارشاد می پرداخت؛ مقصور و منحصر به ذکر امام زمان - عجل الله فرجه الشّريف - بود و آغاز و انجامش، در شرح زندگی و دیگر شئون حیاتی و امامتی آن حضرت برگزار می شد و هر کس دچار هرگونه گرفتاری و مشکل مادّی یا معنوی می شد؛ قبل از هر

ص: 169


1- پروردگارا ! در فرج ولیّت تعجیل بفرما ! زیرا ما در تنگنا و سختی قرار گرفته ایم.
2- و با فرج او، دین و دینداران را همچنان که به مسلمین و آنان که در پناه اسلامنند وعده دادی؛ نصرت عنایت فرما

چیزی وی را به نوعی از توسّلات به امام عصر - ارواحناه فداه - رهنمود می کرد و بدین ترتیب، مشکل آن ها حل و از کارشان گره گشایی می شد

مرحوم فقیه ایمانی، هفتاد و دو اثر تألیفی با ارزش در رشته های ادبیات، فقه، اصول، تفسیر، رجال، کلام، و فضائل اهل بیت، از خود به یادگار گذاشت که در این اثر به ذکر اسامی تعدادی از کتابهای وی که اختصاص به شئون مختلف حضرت بقيّة الله الاعظم - عجل الله تعالى فرجه - دارد، بسنده می شود:

1- انيس المحجة في كيفية الرجعة (فارسي)

2- بشارات الالهيّة إلى الدولة القائميه (عربي).

3- تحفة القائمیة در سند و شرح زیارت ناحیه (فارسی).

4- صراط المستقيم إلى جنة النعيم.

5- فوز اكبر.

6- تذكرة الحجّة لتبصرة أهل المحجّة، شرح امكنه و ازمنه متعلق به قائم و آداب و وظایف آن

7- تكملة الايمان بمعرفة صاحب الزمان (فارسى).

8- حقة الدرر، در شرح وقایع حکومت امام منتظر (فارسی).

9- طالع مسعود، شرح احادیث وارده پیرامون ولادت قائم موعود و آیات جلیل هایشان و فضائل شب و روز ولادت

10- فتوحات مهدیه، شامل فتوحات کلی و فرج های دینی و دنیوی برای شیعه در عصر غیبت (فارسی).

11- الفرج الممدد بوجود قائم آل محمد

12- فوائد المهدیّه، پیرامون چگونگی سیر و سلوک امام عصر در دوران حکومت حقه خود (عربی).

ص: 170

13- فواتح المهديه إلى السعادة الأبديّة؛ شامل ده فایده کلی برای امام در امر دین و دنیای مردم.

14- مرآة الأنام في التحقيق عن علم الامام (عربي).

15- معراج الايمان فيما يتعلّق بصاحب الزّمان؛ پیرامون شناخت امام حق از امام باطل.

16- مفتاح الرحمة در عهد غیبت امام و حجّت

17- وسائل المهدیّه، در فضیلت یاری و نصرت حضرت مهدی (علیه السلام).

18- مطلع الانوار في ذكر الامام الغائب عن الابصار، شامل هفت ارجوزه.

19- عين الانهار، شرح ارجوزهای مطلع الانوار. (1)

سیری در کتاب مطلع الانوار

اشاره

آية الله محمد باقر فقیه ایمانی، علاوه بر تبحر و تخصص و اجتهاد در بسیاری از علوم اسلامی، همچون فقه، اصول، کلام، تفسیر و رجال، از طبع شعر بسیار خوبی نیز برخوردار بود و اشعار فراوانی به فارسی و عربی از خود به جای گذاشته است و آن چه باعث امتیاز اشعار او شده، سبک استدلالی است که در اشعارش به کار گرفته است

او در بارۀ امام زمان - عجل الله تعالى فرجه الشريف - قصايد فراوانی سروده است و بیشتر آن ها به سبک استدلالی می باشد و مسائل مربوط به آن حضرت را با اشعار زیبای خود تبیین و اثبات می کند. بهترین اثر گرانقدر او، در این خصوص، کتاب مطلع الانوار في ذكر الامام الغائب عن الأبصار او است که به زبان عربی و بالغ

ص: 171


1- فوز اکبر، ص 5 - 8.

3000 بیت به سبک استدلالی است. این کتاب شامل هفت ارجوزه و هر ارجوزه متشکل از چند فصل و هر فصلی هم بیانگر یکی از شئونات ولی عصر - عجل الله تعالی فرجه الشریف - است. ما هم اکنون برآنیم که با ذکر نمونه هایی از اشعارش، به معرّفی اجمالی ارجوزه های این کتاب بپردازیم.

ارجوزهٔ اول: الخصائص المهديّة

این ارجوزه مشتمل بر حدود 1200 بیت است که در چهل فصل تنظیم شده است و در هر فصلی، یکی از خصایص آن حضرت را بیان می کند. در فصل پنجم می گوید: (1)

مَزيَّةٌ أُخْرَى لَهُ مَخْصُوصَةٌ *** خَصِيصَةٌ مَرْوِيَّةٌ مَنْصُوصَة (2)

فِي غَيْبِهِ قَدْ نُهِيَتْ تَسْمِيَتُه *** و هكذا قَدْ رُوِيتْ تَكْنِيَتُه (3)

ص: 172


1- مطلع الانوار، ص 28
2- مزیّت دیگری که مخصوص آن حضرت است، خصوصیتی است که در روایات بدان تصریح شده است
3- و آن این است که در زمان غیبتش، بر زبان آوردن نام (مبارک) آن حضرت، ممنوع است و نیز روایت شده که آن حضرت را به کنیه نخوانند توضیح: روایات فراوانی در بارۀ حرمت بر زبان آوردن نام و کنیه بقية الله الاعظم از ائمه معصومين - صلوات الله عليهم اجمعین - وارد شده که در این جا به ذکر یک روایت بسنده می شود: " ابراهيم بن فارس نیشابوری، روایت کرده که چون خدمت حضرت عسکری - عليه السّلام - رسيد و حضرت حجّة - علیهم السّلام - در پهلوی پدر بزرگوارش نشسته بود و از ضمیر او خبر داد؛ پس، از حال آن جناب پرسید. حضرت فرمود که او فرزند من و خلیفه من است، بعد از من. تا آن که گفت؛ پس از نام حضرت پرسیدم. فرمود که همنام و هم کنیۀ پیغمبر - صلی الله علیه و آله و سلم - است و حلال نیست کسی را که او را به نام یا به کنیت او ذکر کند تا زمانی که ظاهر سازد خداوند دولت و سلطنت او را.

بَمُقْتَضَى الأدلِّة القوية *** مَع حِكْمَةٍ فِي بَعْضِها مَرْوِيَّة (1)

عِنوانُ نَهى لَيْسَ إِلا التَّسْمِيَة *** وَ لَيْسَ ذِي إِلّا بِوَجْهِ التَّغْطِيةَ (2)

مُحَمَّدٌ وَ أَحْمَدُ فَهَلْ هُما *** بَدْءُ هُما الْمَنْهِيُّ أَوْ كِلاهُما (3)

وَ إِنَّمَا الْقَوْلُ بِأَول وقَعَ *** فِي الْعُلَما بِأَنَّ ذِكْرَهُ امْتَنَع (4)

لكِنَّه الْقَوْلُ عَلَى الثَّانِي قَوَى *** لِشاهِدٍ مَحْمِلُهُ فِيهِ جَلَى (5)

لكِنَّهُ الأَقْوَى عَلَى مَا فِي النَّظَرْ *** أَنْ مَحْمِلَ النَّهْيِ الصَّرِيحِ فِي الأَثَر (6)

في كل ما خِيفَ مِنَ الأعْداءِ *** فِي غَيْبِه لِحَضْر الأولياء (7)

ص: 173


1- این نهی به متقضای ادله قوی است که در بعضی از این ادّله، حکمت و فلسفۀ آن هم نیز بیان شده است
2- عنوان نهی فقط مربوط به بر زبان آوردن نام کامل آن حضرت است.
3- (سؤال این است که) آیا بر زبان آوردن نام های محمّد و احمد هر دو منهی است یا این که نهی فقط به اولی (یعنی محمّد) تعلق می گیرد ؟
4- سخن علما این است که ذکر اوّلی ممنوع است
5- لیکن قول دوم هم به جهت شاهد روشنی که در آن است، قوی است
6- با این وجود به نظر می رسد که قول قوی تر این باشد که نهی صریحی که در روایات آمده باید بر مواردی حمل شود که ذکر نام آن حضرت در زمان غیبت باعث خوف و وحشت و آزار و اذیت دوستدارانش، از جانب دشمنان می شود.
7- با این وجود به نظر می رسد که قول قوی تر این باشد که نهی صریحی که در روایات آمده باید بر مواردی حمل شود که ذکر نام آن حضرت در زمان غیبت باعث خوف و وحشت و آزار و اذیت دوستدارانش، از جانب دشمنان می شود.

وَ أَنَّ ذايَعُمُّ فِي جَمِيعِ ما *** يَشْهَرُهُ كُنَّى أَوْ قَدْ سُمِّيا (1)

وَ غَيْرُ ذِي لِلنَّهْي مَحْمِلانِ *** الأول الحُرْمَةُ أمَّا الثّانِي (2)

كَراهَةٌ لَكِنَّهُ شَدِيدَةٌ *** فَالإِحْتِياط حجْزَةٌ سَدِيدَة (3)

وَإِنَّ نَهْجَ الإِحْتِياطِ مَنْ سَلَكَ *** فَإِنَّهُ الْمُفْلِحُ قَطُّ مَا هَلَكَ (4)

فَالْخَيْرُ لِلْمُؤْمِن ذِي اللُّبابِ *** تَسْمِيَّةُ القائِمِ بالألقابِ (5)

فِي غَيْبِهِ وَ أَنَّ أَحْسَنَ اللَّقَب *** الْقائِمُ الْحُجَّةُ وَالثّانِي أَحَبّ (6)

وَ هُوَ يُراعِي مَعَ ذا أنْ لَمْ يَقَع *** فِي مَوْقِعٍ ضَرٌّ وَ وَهنٌ لَيَقَع (7)

ارجوزهٔ دوم: الهديّة المهديّة

این ارجوزه، مشتمل بر مقدّمه؛ دو فصل؛ تتمه؛ تبصره و تکلمه ای در 113 بیت

ص: 174


1- و این شامل تمام مواردی می شود که امام - عليهم السّلام - بدان شهرت دارد؛ چه کنیه باشد و چه اسم
2- و غیر از این (یعنی در صورتی که ترس از دشمنان نباشد) بر زبان آوردن اوّلی (محمّد) حرام و دومی (احمد) کراهت شدید دارد و احتیاط، مانع نیرومندی است (برای جلوگیری از انجام کارهای نامشروع)
3- و غیر از این (یعنی در صورتی که ترس از دشمنان نباشد) بر زبان آوردن اوّلی (محمّد) حرام و دومی (احمد) کراهت شدید دارد و احتیاط، مانع نیرومندی است (برای جلوگیری از انجام کارهای نامشروع)
4- هر کس که راه احتیاط را بپیماید؛ یقیناً رستگار خواهد شد و هرگز هلاک نخواهد گشت.
5- پس خیر و صلاح مؤمن عاقل در این است که در زمان غیبت قائم (عليه السلام)، القاب وی را بر زبان جاری کند و بهترین القاب آن حضرت، قائم و حجت است؛ در حالی که دوّمی محبوب تر است
6- پس خیر و صلاح مؤمن عاقل در این است که در زمان غیبت قائم (عليه السلام)، القاب وی را بر زبان جاری کند و بهترین القاب آن حضرت، قائم و حجت است؛ در حالی که دوّمی محبوب تر است
7- و با وجود این، باید مواظب باشد تا در ضرر و خواری قرار نگیرد. توضیح: مقصود شاعر این است که اگر در موردی ذکر لقبی از آن حضرت، در محفلی باعث آزار و اذیت شود؛ باید از ذکر آن خودداری کرد.

است و در آن کلمۀ "نعیم " را در آیه شریفه ﴿ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ ﴾ (1) به امام مهدی - علیه السّلام - تفسیر می کند. (2) وی در فصل اول، چهار مطلب را بیان می کند و در مطلب اول می گوید: (3)

أفْتَتِحُ الْمَقَالَ بِسْم الله *** تَقَدَّسَتْ أَسْمائُهُ كَما هِى (4)

أَمَّا النَّ -عِيمُ فَهُوَ الإمامُ *** إذ بوُجُودِهِ لَنا قِوام (5)

وَهْوَ لَنا وَسِيلَةُ النَّعْماءِ *** من كل ما فِي الأَرْضِ وَ السَّماء (6)

لَوْلاهُ لَنْ تُنْزَلُ قَطُّ رَحْمَةٌ *** وَلاَ السَّماءُ تُمْطِرْنا مِنْ قَطْرَة (7)

لوْلاهُ ما عَيْنٌ ولا كان أثر *** لَوْلاهُ ما نُورَ شَمْسٌ وَ قَمَر (8)

لوْلاهُ ما عَرْشٌ وَ لا كُرْسِيٌ *** لَوْلاهُ ما إِنَّسٌ وَ لا قُدْسِيٌّ (9)

لَوْلاهُ ما مِنْ مَلَكٍ وَ رُوحٍ *** لَوْلاهُ ما مِنْ قَلَمِ وَ لَوْحٍ (10)

ص: 175


1- تكاثر / 8
2- مطلع الانوار، ص 146 - 160
3- همان مأخذ، ص 148
4- سخن را با نام خدایی که نام های او ذاتا مقدس اند، آغاز می کنم
5- اما مقصود از " نعیم " همان امام است؛ زیرا قوام هستی ما به واسطه وجود اوست
6- او وسیله ای است برای رسیدن ما به همهٔ نعمت های زمینی و آسمانی (به عبارت دیگر همهٔ نعمت های زمینی و آسمانی بواسطه او به ما می رسد).
7- اگر او نبود، هرگز رحمتی نازل نمی شد و آسمان قطره ای باران فرو نمی ریخت
8- اگر او نبود، نه جسمی بود و نه اثری از آن و اگر او نبود، هیچ خورشید و ماهی نورافشانی نمی کرد
9- اگر او نبود، نه عرشی بود و نه کرسی؛ نه انسانی بود و نه (موجود) قدسی
10- اگر او نبود، نه فرشته ای بود و نه جبرئیل؛ نه قلمی بود و نه لوحی

لَوْلاهُ لاَ الْجَنَّةُ وَالنّارُ وَ ما *** ثَبَّتَتِ الأَرْضُ و ما قامَ السَّماء (1)

لَوْلاهُ لاَ الْبَحْرُ وَ فُلْكَ سارِيَةٌ *** لَوْلاهُ لاَ البَرُّ وَ عَيْنٌ جارِيَة (2)

وَإِنَّهُ الْمِنْهاجُ لِلْهِدايَة *** وَ النُّورُ لِلْحِكْمَةِ وَالدّرايَة (3)

وَإِنَّهُ الآيَةُ لِلَّهِ الأحد *** لَوْلاهُ لَمْ يَعْرِفْهُ بِالْحَقِّ أَحَد (4)

وَ مِنْهُ يَجْلُو مَسْلَكَ الْعِبادَة *** تَبْدُو بِهِ حَقِيقَةُ الزَّهَادَة (5)

لَوْلا الهُدَى مِنْهُ فَقَدْ لَمْ يَجِدْ *** مِنْ مُؤْمِن واللهُ قَطُّ ما عُبد (6)

ارجوزۀ سوم: الدرّة البهيّة في التسمية المهديّة

این ارجوزه، مشتمل بر عنوان موضوع و پنج فصل و یک تذییل در 284 بیت است. در فصول پنجگانه این ارجوزه، دربارۀ اسامی و القاب آن حضرت و مأخذ آن اسامی و معنای لقب و مسائلی از این قبیل بحث می کند (7). وی در قسمتی از فصل سوم می گوید: (8)

ص: 176


1- اگر او نبود، نه بهشتی بود و نه دوزخی؛ و زمین پا بر جا نمی ماند و آسمان بر پا نمی شد
2- اگر او نبود، نه دریایی بود و نه کشتی سیر کننده؛ نه خش کننده؛ نه خشکی بود و نه چشمۀ جاری.
3- او چراغ هدایت است و نور حکمت و درایت
4- او آیت خداوند یکتا است که اگر او نبود، احدی حق را نمی شناخت
5- از طریق او راه عبودیت و بندگی روشن می شود و به وسیلهٔ او حقیقت زهد آشکار می شود.
6- اگر هدایت او نبود هیچ مؤمنی نبود و هرگز بندگی خدا نمی شد
7- مطلع الانوار، ص 162 - 184.
8- همان مأخذ، ص 175

وَ إِنَّما أَسماؤُه الشَّرِيفَةُ *** في هذِهِ الْوَجِيزة اللطيفة (1)

فبَعْضُها ما نَقَلَتْها الْعُلَماء *** مَشْرُوحَةً بِذِكْرِها بِحَسْبِ ما (2)

في آيَةٍ أَوْ خَبَرٍ عَنِ النَّبِيّ *** أوْ عَنِ الآباءِ لَهُ بِها دُعِي (3)

أَوْ فِي دُعاءٍ أَوْ زِيارَةٍ بِها *** عُبْرَ أَوْ فِي لُغَةٍ مِنْ غَيْرها (4)

وَ جُمْلَةٌ أُخْرَى مِنَ الأسَمَاءِ لَه *** في هذِهِ قَدْ ذُكِرَتْ مُعَدَّدَة (5)

لَمْ يَذْكُرُوهَا الْعُلَما فِي مُسْنَدٍ *** فَإِنَّنِي اتَّخَدْتُ مِنْ مُسْتَنَد (6)

بِمِثْلِ ما قَدْ أَخَذُوا لِما سُطِرَ *** مِنْ آيَةٍ أَوْ خَبَرٍ كَما ذُكِر (7)

ارجوزه چهارم: فکّ الرقبه

این ارجوزه مشتمل بر مقدمه و ده فصل در 152 بیت است که در آن دربارهٔ وظایف شیعیان نسبت به آن حضرت بحث می کند و اموری را که باید پیروان آن پیشوا در زمان غیبتش بدان عمل کنند، بر می شمارد. (8) در قسمتی از فصل دوم این

ص: 177


1- جز این نیست که اسامی شریف آن حضرت، در این مختصر لطیف آمده است. 2
2- پس، برخی از آن ها را علما نقل کرده و مشروحاً به ذکر آن ها پرداخته اند (البته) به حسب آن چه در آیه یا حدیث نبوی وارد شده یا از پدرانشان نقل شده که او را با این اسامی می خواندند
3- پس، برخی از آن ها را علما نقل کرده و مشروحاً به ذکر آن ها پرداخته اند (البته) به حسب آن چه در آیه یا حدیث نبوی وارد شده یا از پدرانشان نقل شده که او را با این اسامی می خواندند
4- یا در دعا یا زیارتی به آن اسامی اشاره شده، یا این که در زبان دیگر (غیر از عربی) آمده است
5- و پاره ای از اسامی آن حضرت که در این جا بر شمرده شده، علما آن را در کتابی ذکر نکرده اند؛ لیکن من آن ها را از منابع مستندی همچون منابع آنان از قبیل آیه و خبر اتخاذ کرده ام.
6- و پاره ای از اسامی آن حضرت که در این جا بر شمرده شده، علما آن را در کتابی ذکر نکرده اند؛ لیکن من آن ها را از منابع مستندی همچون منابع آنان از قبیل آیه و خبر اتخاذ کرده ام.
7- و پاره ای از اسامی آن حضرت که در این جا بر شمرده شده، علما آن را در کتابی ذکر نکرده اند؛ لیکن من آن ها را از منابع مستندی همچون منابع آنان از قبیل آیه و خبر اتخاذ کرده ام.
8- مطلع الانوار، ص 162 - 184

ارجوزه می گوید: (1)

وَ إِنَّما ثانِي الْفُصُولِ مِمّا *** آدابُهُ كانَ لَنا مُهمّا (2)

الفِعْلُ ما بِفِعْلِهِ تَقَرُّ *** عَيْنُ الإمامِ وَ بِهِ تُسَرُّ (3)

وَالإِجْتِنابُ عَنْ جَمِيعِ مالَهُ *** إذْ هُوَ قَدْ يَعْلَمُهُ لَيَكْرَهُ (4)

إِذْ قَدْرُوِي ذَلِكَ عَنْ جَنابِهِ *** أنْ فِعْلُنَا الْمُوْجِبُ لاحْتِجَابِهِ (5)

ارجوزه پنجم: التحفة السنيّة

این ارجوزه، مشتمل بر مقدّمه و ده فصل است که در 119 بیت سروده شده و در آن در مورد این که بر مؤمنان لازم است که در هنگام نزول مصائب و مشکلات، امام زمان خویش را یاری کنند، به تفصیل سخن می گوید. (6) اینک برای آشنایی بیشتر با این ارجوزه، فصل نهم آن تقدیم می گردد: (7)

وَ إِنَّمَا النُّصْرَةُ فِي الأقْوالِ *** بِسَبْعَةٍ تَحْصُلُ بِالكَمال (8)

ص: 178


1- همان مأخذ، ص 175.
2- دومین فصل در بارۀ آدابی است که رعایت آن برای ما مهم (و ضروری) است (و آن این است که:)
3- کاری کنیم که چشم امام زمان به خاطر عمل ما روشن شود و باعث خوشحالی او شود.
4- و از همهٔ اعمالی که امام از آن بدش می آید، اجتناب کنیم.
5- زیرا از آن جناب روایت شده که کردار ما باعث غیبت او شده است.
6- مطلع الانوار، ص 206 - 219.
7- همان مأخذ، ص 217.
8- یاری کردن آن حضرت، با هفت چیز به طور کامل حاصل می شود

تَوصِيفَهُ بِذِكْرِهِ الْجَمِيل *** فِي مَحْضَرِ الأحبابِ بالتَّجْلِيل (1)

وَ دَعْوَةُ العِبادِ بالإرشادِ *** إلَيْهِ لِلْحُبِّ وَالأعْتِقادِ (2)

وَ دَعْوَةُ الْجُهّالِ فِي الأنامِ *** تَعْلِيمُهُمْ بِحُمْلَةِ الأحْكام (3)

يُدْعَى لَهُ لأجل تَعْجِيلِ الْفَرَج *** وَ الْحِفْظُ لِلّسانِ عَنْ كُلِّ الحَرَج (4)

وَالْجِدُّ فِي اللَعنِ عَلَى أَعْدائِهِ *** فَخِزْيَّهُمْ يُطْلَبُ فِي دُعَائِهِ (5)

وَالْمَدْحُ بِالنَّظْمِ لَنِعْمَ النَّصْرُ *** وَ نِعْمَ مَنْ يُشْرَحُ فِيهِ الصَّدْرُ (6)

ارجوزه ششم: تحلّة المعما

این ارجوزه، مشتمل بر مقدّمه و هشت باب و یک تبصره در 61 بیت است که آن را در توضیح عبارت و أمّا الإنتفاع بي في غيبتى فكا لإنتفاع بالشَّمس إذا غَيَّبَتْها السحاب عن الأبصار " (7) سروده است. آن عبارتی که امام زمان - عجل الله تعالى

ص: 179


1- با ذکر جمیل، توصیف آن حضرت کردن و در محضر دوستان از او به تجلیل یاد کردن.
2- بندگان را برای ایجاد دوستی و اعتقاد به آن حضرت، با ارشاد و راهنمایی به سوی او دعوت کردن.
3- دعوت کردن مردم به فراگیری احکام (الهی).
4- برای تعجیل در فرج آن حضرت، دعا کردن و زبان را از هر گناهی حفظ کردن
5- و جدّیّت داشتن در لعن بر دشمنان آن حضرت و ذلت و خواری آنان را از خدا خواستن.
6- شَرَحَ صَدْرَه بِهِ: دلش را بدان خنک کرد و شادمان ساخت. یعنی: و مدحی که با شعر باشد، چه نیکو یاوری است و چه نیکو است آن سروری که با این اشعار شادمان می شود.
7- اما بهره بردن (مردم) از من در زمان غیبتم، همچون بهره بردن از خورشید است، در هنگامی که ابرها آن را از دیدگان پنهان کند

فرجه الشّریف - آن را در ضمن توقیع مبارک خود، به اسحاق بن يعقوب بيان فرموده اند. (1) شاعر در باب سوم این ارجوزه می گوید: (2)

وَ ثَالِثُ الْوُجُوهِ فِي التَّوْقِيع *** أَنْ هُوَ فِي مَقامِهِ الرَّفِيع (3)

كَنُورِ شَمْسِ فِي السَّحابِ لامعاً *** لا مَعَها نَجْمٌ يُبِينُ طالِعاً (4)

فَهُوَ كَذا مَع أَنْ يَكُونَ غائِباً *** لَيْسَ هُدًى غَيْرُ هُداه صائباً (5)

ارجوزهٔ هفتم: مطلع الانوار

اشاره

این ارجوزه دارای 1010 بیت و مشتمل بر عنوان ارجوزه و مقدمه و چهل فصل است و هر فصلی، در یکی از موضوعاتی که مربوط به آن حضرت می شود، بحث می کند. (6) مثلاً در فصل بیست و هشتم می گوید: (7)

ص: 180


1- مطلع الانوار، ص 229. و الامام المهدى من المهد إلى الظهور، ص 253.
2- مطلع الانوار، ص 224.
3- سومین وجهی که در این توقیع (مبارک) دیده می شود، این است که امام در آن مقام رفیعی که دارد؛ همچون نور خورشید است که در میان ابرها می درخشد و با وجود آن ستاره ای طلوع نمی کند.
4- سومین وجهی که در این توقیع (مبارک) دیده می شود، این است که امام در آن مقام رفیعی که دارد؛ همچون نور خورشید است که در میان ابرها می درخشد و با وجود آن ستاره ای طلوع نمی کند.
5- امام نیز با وجود آن که غایب است؛ ولی هدایتی جز هدایت او کارساز نیست و انسان را به مقصود نمی رساند (یعنی اگر انسان اهل ولایت نباشد و به فرامین و دستورات آن حضرت که از راه های مختلف از جمله از طریق ولی فقیه به انسان می رسد، عمل نکند به مطلوب نخواهید رسید و در واقع به بیراهه می رود).
6- مطلع الانوار، ص 232 - 333
7- همان مأخذ، ص 315 و 316

وَههُنا فائِدَةٌ مُهِمَّةٌ *** مَأْخُودَةٌ عَنْ طُرُقِ الأَئِمَّة (1)

وَإِنّها دُعاتُنا لِلْقائِمِ *** عَلَيْهِ أَفْضَلُ القَناءِ الدّائِم (2)

وَ هْوَلَنا فَرْضٌ مِنَ الرَّحْمَنِ *** إِذْ هُوَ مِنْ لَوازِم الإيمان (3)

فَالسَّعْيَ فِي النُّصْرَة لِلأَئِمَّة *** فَرِيضَةٌ ثابِتَةٌ لِلأُمة (4)

وَ إِنَّمَا الدُّعاءُ سَعْيٌ فِي الْفَرَج *** إِذْ فِيهِ عَنْ إمَامِنَا دَفْعُ الحَرَج (5)

وَ فِي الْحَدِيثِ أَنْ لَوِ اسْتَجَبْتُمْ *** فِي فَرَجِ الْقائِم قَدْ أَجِبْتُمْ (6)

8-محمد حسن میرجهانی طباطبائی (1413ه. ق):

حجّة الاسلام و المسلمین سید محمّدحسن میرجهانی طباطبائی محمدآبادی جرقویه ای اصفهانی، در دوم ذیقعده (1319 ه-. ق) دیده به جهان گشود. پس از اتمام تحصیل در نجف اشرف، به ایران بازگشت. سالها در تهران به تألیف و تبلیغ پرداخت و در حدود سال 1400 ه- ق) به اصفهان مهاجرت نمود و سرانجام در

ص: 181


1- در این جا یک نکته مهمی است که از طریق ائمه اخذ شده است.
2- و آن این است که باید برای قائم- که برترین ثنای همیشگی خدا بر او باد - دعا کنیم
3- و این از جانب خدای رحمان بر ما لازم گردیده؛ چرا که از لوازم ایمان است
4- تلاش کردن در یاری پیشوایان، یکی از فرایض قطعی است
5- جز این نیست که دعا نوعی تلاش در جهت فرج آن حضرت - علیه السّلام - است؛ زیرا با دعا کردن از امامان دفع حرج می شود.
6- و در حدیث وارد شده که اگر برای فرج قائم دعا کنید؛ دعای شما به اجابت می رسد

روز 21 جمادی الثانی سال (1413ه-. ق) دیده از جهان فرو بست و در کنار قبر مطهر علّامه مجلسی به خاک سپرده شد. (1)

دانشمند فاضل محمدحسن میرجهانی، از شیفتگان اهل بیت عصمت و طهارت بود و در ابراز دلبستگی به آن خاندان پاک، آثار گران بهایی از خود به یادگار گذاشته است. یکی از این آثار کتاب ارزنده نوائب الدهور في علائم الظهور او است که در آن علائم ظهور امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشّريف - را در 1700 صفحه در چهار جلد به چاپ رسانده است. اثر دیگر وی در این خصوص، كتاب السبيكة البيضاء في نسب آل بنى الطباء است که در آن انتساب آباء خودش را به امام حسن مجتبی - علیه السّلام - با زحمت و تلاش فراوان که آن را عین رحمت می داند، به اثبات می رساند و می گوید: (2)

أيُّها السائل عنّي نَسَبى إِسْمَعْ مقالي *** أنا من آل علىّ المرتضى مولى الموالي

حَسَنيّ و حُسَينيّ و من آل الطّباء *** فکفی فخرى بهذا أنني من خير آل

حَسَبي منهم و نسبي حبُّهم في الحشر حسبي *** قلتُ حقّا ما هو الحقّ و إنّي لا أبالي

كيف أُخْفِي نَسَبي من طعن حسّاد لئام *** هو زادي في معادي و سنادى في مالي

فتنة الدهر جفانا و جُفينا بجفاها *** زيَّنا قد غَيَّرَتْهُ بمضلّات الضلال

أخذت مِنّا شعار الفخر ظلماً و عناداً *** دأبها كان قديماً ذلّ أعيان الرّجال

خود شاعر در ترجمه اشعار فوق می گوید:

"مفاد اشعاری که بدیهةً و مرتجلاً در حین نوشتن این رساله، انشاء کردم این است: ای کسی که از نسب من می پرسی، بشنو گفتار مرا. من از آل علی مرتضی

ص: 182


1- كتابنامۀ حضرت مهدی علیه السّلام، ج 1، ص 338.
2- السبيكة البيضاء، ص 5 و 6.

هستم که مولای همۀ مولاهاست. من سید حسنی و حسینی آل ابراهیم طباطبایم؛ پس کفایت است مرا فخر کردن من به این انتساب که من از بهترین آن ها هستم. حسب و نسب من، از ایشان است و دوستی ایشان که در دل دارم؛ در روز حشر برای نجات من مراکفایت می کند و از روی ثبات گفته ام آن چه را که حق است و من باکی از گفتن آن ندارم. چگونه پنهان کنم، نسب خود را از جهت طعن زدن و ملامت کردن اشخاص حسود و پست ؟ حال آن که منتسب بودن به این نسب، توشه من است، در روز بازگشت من در قیامت و تکیه گاه من است و مآل کار من. فتنه روزگار بر ما جفا کرد و جفا کرده شدیم به جفای آن؛ به نحوی که تغییر داد زیّ سیادت ما را به سبب آن چه که گمراهی اندازنده است گمراهان را گرفت از ما شعار فخر را که لباس سیادتست بر حسب ظاهر از روی ستم و عناد. از قدیم عادت روزگار ذلیل کردن مردان بزرگ بوده است" (1)

محمدحسن میرجهانی، علاوه بر اشعار فراوانی که به فارسی در مدح اهل بیت عربی دارد که ذیلاً عصمت و طهارت سروده، اشعار جالبی هم در این خصوص، به عربی به بررسی آن ها می پردازیم.

سیری در كتاب الدّرر المكنونة:

اشاره

سید محمد حسن میرجهانی طباطبایی، کتابی با نام " الدّرر المكنونة في الامام و الامامة وصفاته الجامعه " دارد که در آن مسائل مربوط به امامت و ائمه معصومین - صلوات الله علیهم اجمعین - را، با زبان شعر تبیین می کند.

او در این کتاب، نخست لزوم وجود امام را در جامعه اثبات می کند؛ آن گاه به

ص: 183


1- السبيكة البيضاء، ص 6 و 7

بیان صفات امام که مهم ترین آن ها عصمت از گناه و خطا است، می پردازد. سپس، در این که امام باید از جانب خداوند انتخاب شود و دیگران قادر به انتخاب امام معصوم نیستند، بحث می کند و پس از آن، ده ها مطلب دقیق علمی و تاریخی را در زمینه امامت، با اشعاری زیبا بیان می کند. آن گاه در باره زندگانی یکایک ائمه معصومين - صلوات الله عليهم اجمعین، با زبان شعر سخن می گوید تا این که نوبت به ولی عصر حجة بن الحسن العسکری می رسد ناظم در این منظومه در خصوص بقيّة الله الاعظم - عجل الله تعالی فرجه الشریف - بیش از 600 بیت شعر سروده است که در آن ها سیمای پر فروغ آن حضرت را از تولد تا غیبت و از غیبت تا ظهور و حتی بعد از ظهور در قالب موضوعات زیر در اشعار خویش به تصویر می کشد: (1)

1- تاریخ تولد و نام و نسب حضرت مهدی (علیه السلام)؛

2- مدت اقامت با پدر بزرگوارش؛

3- معرفی مادر آن حضرت (علیه السلام)؛

4- غیبت صغری و نواب اربعه؛

5- غیبت کبری و نایبان عام؛

6- برای ظهور آن حضرت (علیه السلام) وقتی مشخّص نشده؛

7- شمایل آن حضرت (علیه السلام)؛

8- اسامی آن حضرت (علیه السلام) در کتاب های آسمانی؛

9- القاب آن حضرت (علیه السلام)؛

11- معرفی برخی از دانشمندان عامه که به ولادت آن حضرت (علیه السلام) معترفند؛

12- خصایل آن حضرت (علیه السلام)؛

ص: 184


1- الدرر المكنونه، ص 178 - 266

13- نشانه های ظهور آن حضرت (علیه السلام)؛

14- نشانه های حتمی ظهور؛

15- نشانه های غیر حتمی و مشروط؛

16- روز ظهور و سیرت آن حضرت؛

17- توسل ناظم به ولّی عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف-.

با توجه به کثرت اشعار و گستردگی موضوعات مطرح شده، ذکر نمونه از هر موضوع علاوه بر این که باعث اداء نشدن حق مطلب می شود، موجب اطاله کلام نیز خواهد شد. لذا به ذکر اشعاری که در دو موضوع زیر سروده، اکتفاء می شود: (1)

في الغيبة الكبرى و أنه ليس لظهوره وقت معيّن:

*في الغيبة الكبرى و أنه ليس لظهوره وقت معيّن: (2)

فَالْغَيْبَةُ الكُبْرَى بِمَوْتِهِ ابْتَدَتْ *** وَ الْفِتْنَةُ الْعُظْمَى بِهذِهِ بَدَتْ (3)

مُدَّتُهُ انْتَهَتْ إِلَى الظُّهُورِ *** لَيْسَ لها وَقْتُ عَلَى الْمَأْثُور (4)

ظُهُورُهُ كانَ مِنَ الْخَفِيَّةِ *** بِحَيْثُ لا يَعْلَمُهُ البَرِيَّةُ (5)

فَعِنْدَ رَبِّي كَانَ عِلْمُ السَّاعَةِ *** الْقَوْلُ بِالْوَقْتِ مِن الشَّناعة (6)

ص: 185


1- همان مأخذ، ص 184 - 187
2- در غیبت کبری و این که برای ظهور آن حضرت وقتی مشخص نشده است
3- غیبت کبری با مرگ آن حضرت آغاز شد و آزمایشی بزرگ تر پدیدار گشت
4- مدت این غیبت، با ظهور آن حضرت (علیه السلام) به پایان می رسد و مطابق روایات مدت زمان غیبت مشخّص نیست
5- (زمان) ظهور آن حضرت (علیه السلام)، از جمله اسراری است که خلایق از آن آگاهی ندارند
6- (همان گونه که) علم به زمان وقوع قیامت مختص پروردگار است (علم به زمان ظهور ولی عصر - عجل الله تعالى فرجه الشّريف - هم مختص اوست) و تعیین وقت کردن، عملی زشت و ناپسند است

وَ إِنَّما الوَقاتُ كانَ كاذباً *** كَذَّبْهُ ثُمَّ عَنْهُ كُنْ مُجانِباً (1)

فَإِنَّ مَنْ وَقَتَهُ لَهالِكٌ *** إيّاك والتَّوقِيتَ اسْمَعْ ذلِكَ (2)

وَ لَيْسَ فِيها نائب الخاص لَهُ *** مَن ادَّعَى عَلَيْكَ أنْ تَكْذِبَهُ (3)

نائبه العامُّ يَكُونُ حُجَّةً *** بِنَصّهِ الخاصِّ هُوَ الْمَحَجَّةُ (4)

فَإِنَّ أَمْرَهُ بِهذا قَدْ صَدَرَ *** عَلَيْكَ بِالتَّوْقِيعِ فَاحْفَظْ مَا أَمَرَ (5)

ص: 186


1- يقيناً، كسی که تعیین وقت کند، دروغگو است؛ او را تکذیب کن و از او دوری گزین. توضیح: از پیامبر اکرم - صلی الله علیه و آله - روایت شده که فرمود: ﴿... یَکْذِبُ فِیهَا اَلْوَقَّاتُونَ﴾؛ یعنی، کسانی که در امر ظهور - حضرت مهدى عليه السّلام - وقت مشخص می کنند، دروغ می گویند. فضیل از امام محمدباقر - عليه السّلام - سؤال کرد آیا برای این امر (زمان ظهور) وقت مشخصی است ؟ امام (علیه السلام) فرمود: ﴿کَذَبَ اَلْوَقَّاتُونَ کَذَبَ اَلْوَقَّاتُونَ کَذَبَ اَلْوَقَّاتُونَ﴾
2- همانا کسی که وقت آن را مشخص کند، هلاک شونده است. بر حذر باش از این که تعیین وقت کنی و این سخن را (نیک) بشنو.
3- در زمان غیبت کبری، نایب خاصّی برای آن حضرت نیست و هر کس ادعای نیابت خاصه کند؛ او را تکذیب کن.
4- (بلکه در زمان غیبت کبری) نایب عام آن حضرت، به نص خاصی که از آن حضرت رسیده، حجت (خدا بر مردم) است.
5- فرمان آن حضرت به این مطلب صادر شده؛ پس آن توقیع (مبارک) را بگیر و آن چه را فرمان داده، به خاطر بسپار.

مَنْ كان مِنْ شِيعَتِهِ فَقِيهاً *** مُجْتَهِداً مُسْتَنْبِطاً نبيهاً (1)

و واحداً شُرُوطَهُ الْمَنْصُوصَة *** فِيهِ تُرَى الْعَلائِمُ الْمَخْصُوصَة (2)

فلِلْعَوام أن يقَلِّدُوهُ *** وَ مِنْهُ أمْرَ الدِّين يَسْتَفْتُوهُ (3)

فی بیان شمائله عليه السلام:

اشاره

مَحْمُودةُ الْخِصَالِ وَ الشَّمائِلِ *** مَوْصُوفَةُ النُّعُوتِ وَ الْفَضائل (4)

أَجْلَى الْجَبِينَيْنِ كَما فِي النَّبَوِيّ *** وَ أَكْحَلُ الْعَيْنَيْنِ قَوْلُ العَلَوِيّ (5)

وَ ناصِعُ اللَّوْنِ وَ واضِحُ الْجَبِينِ *** وَ أَبْلَجُ الْحاجِبِ ذُوالْخَدَّ السَّنِينِ (6)

وَ وَجْهُهُ الدُّرِّيُّ كَأَ قحُوانٍ *** كَأَنَّهُ القَضِيبُ مِنْ رَيْحَانٍ (7)

ص: 187


1- (در آن توقیع آمده است که) از شیعیان آن حضرت، آن کس که فقیه، مجتهد، اهل استنباط، شریف و واجد شرایط منصوصه باشد و در او آن علائم مخصوص دیده شود؛ بر عوام است که از او تقلید کنند و مسائل دینی را از او استفتاء نمایند.
2- (در آن توقیع آمده است که) از شیعیان آن حضرت، آن کس که فقیه، مجتهد، اهل استنباط، شریف و واجد شرایط منصوصه باشد و در او آن علائم مخصوص دیده شود؛ بر عوام است که از او تقلید کنند و مسائل دینی را از او استفتاء نمایند.
3- (در آن توقیع آمده است که) از شیعیان آن حضرت، آن کس که فقیه، مجتهد، اهل استنباط، شریف و واجد شرایط منصوصه باشد و در او آن علائم مخصوص دیده شود؛ بر عوام است که از او تقلید کنند و مسائل دینی را از او استفتاء نمایند.
4- خصلت ها و شمایل او ستوده شده و صفات و فضایل او توصیف شده است.
5- آن چنان که در حدیث نبوی وارد شده؛ پیشانیش فراخ و طبق گفتار علوی چشمانش سیاه است.
6- الأبلج: گشاده ابرو، آن که دو ابرویش به هم پیوسته نباشد. سنین: بر وزن " فعیل " به معنی " مَسنون " است. المسنون من الوجوه: چهره کشیده باریک نَصَعَ اللَّون: سفیدی رنگ بسیار شد. یعنی: رنگ چهره اش روشن؛ پیشانیش تابان؛ گشاده ابرو و دارای گونه ای کشیده و باریک.
7- أقحوان: بابونه و آن گیاهی است از تیره مرکبیان که پایاست و در علفزارها به فراوانی می روید گل هایش سفید و ساده است و. اطراف نهنج را به شکل دایره فرا می گیرد. القضیب: شاخه بریده شده، ترکه. یعنی: چهره درخشانش همچون گل بابونه و (قامت رعنایش) گویی ترک های از ریحان است.

مُدَوَّرُ الهامَةِ رَبْعُ الْقامَةِ *** كَالْجَدِّ بَيْنَ كِتْفِهِ عَلامَةٌ (1)

أَزَجُ حاجِبٍ و أقْنَى الأَنْفِ *** صَلْتُ الْجَبِينَيْنِ وَ شَثْنُ الْكَفِّ (2)

وَ نُورُهُ يَعْلُو سَوادَ لِحْيَتِهِ *** كَآلِ إِسْرائيلَ طُولُ قامَتِهِ (3)

كانَ شَبِيهَ الْجَدِّ فِي جَمالِهِ *** فِي خَدِّه يُضِيءُ نُورٌ خالِهِ (4)

وَ الْحَالُ فِي الأَيْمَنِ مِنْ خَدَّيْهِ *** وَ شَعْرُهُ يَسِيلُ مِنْكَبَيْهِ (5)

وَ فَرْقُهُ مِنْ بَيْنِ وَفْرَتَيْنِ *** كَأَلِف فِي وَسَطِ النُّونَيْنِ (6)

أَفْرَقُ الأَسْنانِ بَرِيقٌ سِنُّهُ *** وَ إِنَّهُ طاوُوسُ أَهْل الْجَنَّةِ (7)

ص: 188


1- الهامة: سر هر چیزی ربع القامة: متوسط، میانه بالا یعنی: سرش گرد، قامتش متوسّط (میانه بالا) و همانند جدّش در بین کتفش علامتی است.
2- زَجٌ حاجبُهُ: ابروی او دراز و باریک گردید. أقنَى الأنفِ: دارای بینی عقابی. الصَلْتُ من النّاسِ: شخص سفید پیشانی. شَشِنَتْ کفُّهُ: دست او درشت شد یعنی: ابروانی کشیده و باریک؛ بینی عقابی؛ پیشانیی سفید) و (نورانی) و دستانی درشت دارد.
3- و نور چهره اش بر سیاهی محاسنش احاطه دارد و طول قامتش همچون دودمان اسرائیل است
4- در زیبایی، همچون جدّش (محمّد مصطفی) است و در گونه اش نور خالش می درخشد
5- آن خال در گونهٔ راستش قرار دارد و موهایش بر شانه هایش ریخته شده.
6- الوَفْرَة: گیسویی که به نرمه گوش برسد. و گیسویی که تا زیر نرمه گوش برسد؛ الحِمّة و آن که تا سرکتف برسد؛ اللمِّة نامیده می شود یعنی: و فرقش در بین دو گیسویش، همچو الفی است که بین دو (حرف) نون قرار گرفته باشد.
7- فَرِقَ الرَّجُلُ: دو دندان پیشین مرد از هم فاصله یافت. یعنی: دندان های سفیدش از یکدیگر فاصله دارند و او طاووس بهشتیان است

أَسْنانُهُ كَأَنَّهَا الْمِنْشَارُ *** وَ كانَ مِنْها تَسْطَعُ الأنوار (1)

وَ خالُهُ فِي خَده الْمُنَوَّرِ *** فُتاةُ مِسْكٍ فِي رُضاضِ عَنْبِرٍ (2)

يَلْمَعُ نورُ وَجْهِهِ كَالْبَدْرِ *** مُعَظَّمُ البَطنِ عَرِيضُ الصَّدْرِ (3)

وَ قَدْ تَكاثَفَ النَّدَى فِي جَبْهَتِهِ *** كَالْكَوْكَبِ الدُّرِّى نُورُ غُرَتِهِ (4)

أدْعُوك يا ربِّ أُطِلْ بَقائَهَ *** أرْجُوكَ أنْ تَرْزُقَنِي لِقَائَهُ (5)

9-شیخ عبدالغنى الحر (1358 ه-. ق):

شیخ عبدالغنى احمد بن على الحر، شاعری فاضل، ادیبی فرزانه، عابدی زاهد

ص: 189


1- المنشار: ارّه. یعنی: دندان هایش گویی دندانه های ارّه می باشند (یعنی دندان هایش به هم چسبیده نیستند و بر یکدیگر سوار نشده اند؛ بلکه مانند دندانه های ارّه از یکدیگر فاصله دارند) و از آن ها نور منتشر می شود.
2- الفُتات: الفتيت، خرده، ريز. الرُضاض: الفتيت مما رُضٌ، ریزه ها و کوفته های چیزی. یعنی: و خالش در گونه نورانیش (آن قدر خوش بو است که گویی این خال ترکیبی از) ریزه های مشک و عنبر است
3- نور چهره اش مانند ماه شب چهارده می درخشد و او فراخ شکم و گشاده سینه است.
4- الندى: شبنم، باران، بخشش و نیکی و جوانمردی. یعنی: آثار بخشش و جوانمردی به وفور در پیشانی او دیده می شود و نور پیشانیش همچو ستاره درخشان است.
5- پروردگارا ! از تو می خواهم که عمر او را طولانی گردانی و امیدوارم که دیدار او را روزی من نمایی

و خطیبی توانا بود. وی از جسمی نیرومند، حافظه ای قوی، اخلاقی نیکو و چهره ای بشاش برخوردار بود و بسیار خوش برخورد و نرم خوی بود. او حافظ قرآن کریم و و آشنای به تفاسیر و دقایق آن بود.

بعد از درگذشت جدّ مشهورش، شیخ علی الحرّکه پیشوای دینی عصر خودش در جبل عامل بود؛ از روستای جبع واقع در جبل عامل لبنان به نجف اشرف مهاجرت کرد و بعد از سه سال اقامت در نجف، با خانواده " آل طريحي " وصلت کرد و آن گاه نجف را به عنوان وطن خویش برگزید تا این که در آن جا در نیمه محرم سال (1358 ه-. ق.) دارفانی را وداع گفت. (1)

عبدالغنی، شیفته و عاشق اهل بیت عصمت و طهارت، مخصوصاً دلباخته حضرت مهدی - علیه السّلام - بود و در مدح ائمه معصومين - عليهم السّلام - بخصوص در اظهار ارادت به ساحت مقدس ولی عصر - عجل الله تعالى فرجه - اشعار فراوانی سروده که نمونه های بارز آن را در دیوانش که با عنوان "دیوان شیخ عبد الغنى الحّر "به چاپ رسیده است؛ می توان یافت

سیری در دیوان عبدالغنی الحرّ

ديوان شیخ عبدالغنی الحر از دو جزء تشکیل می شود. جزء اول را ناظم منتظم الدّرر في مدح الامام المنتظر (علیه السلام) و جزء دوم را محو المئآثم نامیده است.

جزء اول که متجاوز از 1170 بیت است، در مدح امام زمان - عجل الله تعالى فرجه الشّریف - می باشد و با قصیده زیر آغاز می شود: (2)

ص: 190


1- مقدمة ديوان شیخ عبدالغنى الحر، ص 38 و 39
2- ديوان عبدالغنى الحر، ص 4

حَمْداً لِمُنْجِزِ مِيعَادٍ بَحُجَّتِهِ *** ثُمَّ الصَّلاةُ عَلَى الْمُخْتَارِ خِيرَتِهِ (1)

وَ آلِهِ الأُمَناءِ الْغُرُّ وَ فاطِمَةَ *** وَ الْمُرْتَضَى صِنْوِهِ الْهَادِي وَ عِتْرَتِهِ (2)

مَنْ هُمْ لَنا حُجَجٌ نَهْدِي بِهِمْ سُرُجٌ *** إلى الْهُدَى إِنْ دَجَا غَيٌّ بِظُلْمَتِهِ (3)

مَنْ هُمْ لَنا جُنَّةٌ فِي النَّشْأَتَيْنِ وَ فِي *** رِضاهُمُ اللهُ يُرْضِينَا بِجَنَّتِهِ (4)

وَ بَعْدَ لَمّا رَأَيْتُ الْخَلْقَ فِي هَرَج *** وَ الدَّهْرُ يَرْمِيهِمْ فِي قَوْسِ نَكْبَتِهِ (5)

وَ بَدْرُهُمْ غَائِبٌ وَالظُّلْمُ ظُلْمَتُهُ *** سَجَتْ فَطَبَقَتِ الدُّنْيا بِغَيْبَتِهِ (6)

وَالإضْطِرابُ أَراعَ الْعَالَمِينَ بها *** مُطَبّقاً وَ هُوَ حَقّاً مِنْ عَلامَتِهِ (7)

صَرَفْتُ هَمِّي لِنَظْمِ الشِّعْرِ مُعْتَصِماً *** بِمَدْح غائِبِنَا النّائِي وَ نُدْبَتِهِ (8)

مُؤَمِّلاً مِنْ إِلَهِ الْخَلْقِ نُصْرَتَهُ *** حَتَّى أَفُوزَ إِذا أَحْلَى بِنُصْرَتِهِ

وَ لَمْ يَكُنْ غَرَضٌ في نَشرِهِ أبداً *** إِلَى الْوَرَى غَيْرَ إيقاظٍ لِشِيعَتِهِ (9)

كَيْ يَذْكُرُوهُ بِصِدْقِ الْحُبِّ عَنْ وَلَهٍ *** آناً فُاناً إِلَى إبْداءِ طَلْعَتِهِ (10)

ص: 191


1- أَنْجَزَ العملَ: کار را به پایان آورد و تمام کرد. و أنجز الوعد: به وعده وفا كرد
2- الصِّنو: یار مهربان و دلسوزتر از برادر و فرزند و عمو، نظیر و مانند
3- سُرُج (جمع سراج): چراغ این کلمه خبر برای مبتدای محذوف " هم " است و نیز می تواند خبر دوم برای " هم " می باشد که در اول مصراع آمده است
4- الجُنَّة: سپر. النّشأتين: دنيا و آخرت
5- النكبة: بلا، رنج، سختی با مصیبت
6- سَجا: دام، ادامه یافت. و سَجَا الشيءَ: غطاه، آن را پوشانید
7- أراعَ: به وحشت انداخت
8- النائي: اسم فاعل است از " نَأَى: دور شد ". " ندبة " عطف به " مدح " می باشد
9- الوَرَى: خلق. الإيقاظ: بيدار كردن.
10- الطلعة من الانسان: چهره انسان

يا نادِباً داعِياً مَنْ غابَ مُسْتَتِراً *** عَن الْعُيُونِ أَلاَ اذْكُرْنَا بِدَعْوَتِهِ

قصیده کافیه:

این دومین قصیده دیوان شاعر است که نسبتاً طولانی و مشتمل بر 433 بیت است و ناظم در آن، بسیاری از مسایلی را که در دعای ندبه آمده، به نظم در آورده است. این قصیده با بیت زیر آغاز می شود: (1)

قَدْ أَطال الشهادَ طُولُ نَواكا *** فَمَتَى تَسْعَدُ الْوَرَى بِلِقَاكَا (2)

و در قسمتی از آن می گوید: (3)

يا عَزِيزُ الْمَلا عَلَى عَزيزٌ *** أَنْ تَراهَا عَيْنِي وَ لَيْسَتْ تَراكَا (4)

وَ عَزِيزٌ عَلَيَّ يَا كَهْفَ عِزّ *** أنَّنِي لا أَكُونَ مِنْ شُهداكا (5)

وَ عَزِيزٌ عَلَيَّ أَنْ لَسْتُ أَلْقَى *** مُسْتَظِلاًّ نَشْراً بِظِلٌ لِواكا (6)

وَ عَزِيزٌ عَلَى أَنْ لَمْ أَنادِ *** بِنِد آءٍ بِهِ أُلبِّي نداكا

وَ عزِيزٌ بأَن نَراكَ نَزُوحاً *** يا غَرِيبَ الدِّيارِ عَنْ غُرَباكَا (7)

وَ عَلَيْنَا الْعَزِيزُ بُعْدَك عَنّا *** إِنْ تَمادَى النَّوَى بَعِيداً مَداكا

ص: 192


1- همان مأخذ، ص 5
2- السُّهاد: بی خوابی. النَوَى: دوری.
3- همان مأخذ، ص 22.
4- الملا: بزرگان قوم، همۀ قوم.
5- عزيزٌ عَلَيَّ: بر من دشوار است. الکهف: پناهگاه.
6- اللواء: پرچم
7- نزوح: دور

وَ عَزِيزٌ عَلَى النَّواظِرَ أَنْ لَمْ *** تَكْتَحِلَّ طَلْعَةٌ بِنُورِ ضِياكا

وَ عَزِيزٌ عَلَيْنا تَوارِيكَ يا بَدْرُ *** إستِتاراً وَ مَا الَّذِي واراكا (1)

وَ عَزِيزٌ عَلَى أَنْ لَسْتُ أدرى *** أَيْنَ أَلْقَيْتَ لِلْمُقَامِ عَصاكا

وَ عَزِيزٌ عَلَىَّ الرَّعِيَّة طُرّاً *** أَنْ تَرَى يَحْكُمُ الأنام سواكا (2)

وَ عِزِيزٌ عَلَى الْمُحِبِّ الْمَوالِي *** أَنْ يَراكَ الْبَعِيدَ عَنْ أَوْلِياكا

قصیده تائیه:

این قصیده مشتمل بر 71 بیت است با این مطلع: (3)

مَتَى مَلِيكَ الْوَرَى فِي نُور طَلْعَتِهِ *** يَجْلُو دَياجِي الرَّزايا عَنْ رَعِيَّتِهِ (4)

در قسمتی از این قصیده می گوید: (5)

خَلِيفَةُ اللهِ فِي أَرْضِ أَقامَ بِهِ *** أَوْتَادَهَا فَاسْتَقَامَتْ فِي خَلِيفَتِهِ

بَقِيَّةُ اللهِ فِيهِ الأَرْضُ ثَابِتَةٌ *** وَ إِنَّمَا الْكَونُ باقٍ فِي بَقِيَّتِهِ

بَدْرٌ تَغَيَّبَ عَنْ أَبْصارِنا حُجُباً *** حَتَّى عَراهَا الْقَذَى مِنْ طُولِ غَيْبَتِهِ (6)

إِنْ غابَ عَنّا فَما غابَتْ رِعايَتُهُ *** وَ كَيْفَ تَخْلُو الرَّعايا مِنْ رِعايَتِهِ

ص: 193


1- واراه أخفاه: آن را پوشانید. توارَى: إِستَتَرَ
2- طُرّاً: كُلّاً
3- همان مأخذ، ص 26
4- الدياجي: تاريكي ها. الرَّزايا (جمع الرزية): مصيبت
5- همان مأخذ، ص 27
6- عراه الدّاء أوالهمّ و نحوهما: بيمارى يا اندوه و مانند این دو بر او او وارد آمد. القذى: خرده کاه و مانند آن که در چشم یا شراب افتد، خاشاک.

قصيده رائيه:

این قصیده در 174 بیت سروده شده و متضمّن آیاتی از سوره قمر و نشانه هایی از ظهور بقیة الله الاعظم امام زمان - عجل الله تعالی فرجه الشّريف - است، بدين مطلع (1)

أَيُّ بُشْرَى بِإِمَامٍ مُنْتَظَرْ *** یَمْلأُ الآفاقَ عَدَلاً إنْ ظَهَرْ

و در بخشی از این قصیده می گوید: (2)

مَلِكٌ قَدَ بَشَّرَ اللهُ بِهِ *** كُلَّ مَبْعُوثٍ لأُنثَى وَ ذَكَرْ

حَيْثُ يَأْتِي آخِذاً ثارَ الْهُدَى *** بِالشَّبا مِمَّنْ تَعَدَّى وَ كَفَرْ (3)

قَمَرُ قارَبَ أنْ يَبْدُو فَقُلْ *** دَنَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرْ

وَ طُلُوعُ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِها *** وَ هُوَ الشَّمْسُ سَيَبْدُو لِلنَّظَرْ

قصیده نونیه:

این قصیده، مشتمل بر 118 بیت است که در موضوعات ندبه و زاری و شکوه و در احوال آخرت و اصلاح بشر سخن می گوید و در بیان مطالب، از آیات قرآنی نیز استمداد جسته است قصیده با بیت زیر آغاز می شود: (4)

إلامَ انْتِظارُك يُقْذِي الْعُيُون *** فَتَدْرِفُ دَمْعَا كَنَيْثِ هَتُون (5)

ص: 194


1- همان مأخذ، ص 30
2- همان مأخذ، ص 31
3- الشبا (جمع الشباة): تیزی هر چیزی (در این بیت مقصود لبه های برنده شمشیرهاست).
4- ديوان شيخ عبدالغنی، ص 39.
5- غيث هتون: ابر بارنده

و در همین قصیده می گوید: (1)

أما آنَ أنْ تَنْشُرَنَّ اللوَى *** فَيَفْرَحُ فِي نَشْرِهِ الْمُتَّقُون

أما آنَ أنْ تَأْخُذَنَّ الْعِدَى *** بِسَيْفِكَ حَيْثُ هُمُ الْمُعْتَدُون (2)

أما آن جبريل داعِيكَ أنْ *** يُنادِيَ قد أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون

بَدَا صاحِبُ الْعَصْرِ مَنْ بَشَّرَتْ *** به رُسُلُ اللهِ وَالْمُنْذِرُون

قصيده قافیه:

این قصیده دارای 154 بیت است که در آن، از مصیبت ها و گرفتاری ها و ستم ها و نابسامانی هایی که در زمان غیبت ولی عصر بر پیروان آن امام همام و بر خود شاعر وارد می شود، شکایت کرده و نشانه های عشق و محبت خویش را به آن حضرت بیان می کند. این قصیده با بیت زیر آغاز می شود: (3)

تَداعَتْ حُصُونُ الصَّبْرِ وَانْدَكَ شاهِقُه *** وَقَدْ رَكَدَتْ أرياحُه و بوارِقُه (4)

و در اواخر این قصیده می گوید: (5)

ص: 195


1- ديوان شیخ عبدالغنی، ص 41
2- أَخَذَه بذنبه: او را به سبب گناهش کیفر داد و مؤاخد کرد. و أَخَذَه: بر او چیره شد. العِدَی: دشمنان.
3- همان مأخذ، ص 46
4- تَداعَى البناءُ: ساختمان شکسته شد و از ویران شدن خود خبر داد. اندكّ: ویران شد الشاهق من البناء و الجبال و غیرها: ساختمان و کوه بلند و سر به فلک کشیده. الریاح (جمع الرّيح): باد
5- دیوان شیخ عبدالغنی، ص 53

فَلا صَبْرَ وَ الْأَحْشَاءُ تَلْهَبُ بِالْجَوَى *** وَلا قَلْبَ إِلّا وَالتَّلَهُّفُ قاتِلُهُ (1)

فَلا صبَر مَأْلُوفٌ وَكادَتْ قُلوبنا *** تَذُوبُ انْتِظاراً وَالأسَى لا تُفارِقُه

فَلا صَبْرَ وَالْأَجْفَانُ قَرَّحَهَا الْبُكا *** تَقاطَرُ دَمْعاً كَالْغُيوثِ رُقارِقُه (2)

وَ إِنَّ بَيانَ الْوَجْدِ ضاقَ نِطاقُهُ *** بما عَيَّ عَنْ إبداءِ مَعْناهُ ناطِقُه (3)

بِغَيْبَتِكَ الْكُبْرَى قُلُوبٌ تَمَحَصَتْ *** بها كُل قَلْب قَدْ تَبَدَّتْ حَقَائِقُه (4)

ناظم در جزء اول نیز دارای ابیات مخمسی است که آن ها را در تخمیس ابیاتی از تائية دعبل خزاعی و رائیهٔ سید جعفر حلّی و دو بیت زیر که منسوب به امام زمان - عليه السّلام - است؛ سروده است: (5)

لَنا أَوْبَةٌ مِنْ بَعْدَ غَيْبَتِنا عُظْمَى *** فَنَمْلأُ قِسْطاً كَما مُلِئَتْ ظُلْماً (6)

وَ جَدِّى وَ آبَائِي وَ عَقْدِ وِلائنا *** لَقَدْ كان ذا حَقَّاً عَلَى رَبِّنا حَتْماً (7)

دومین قصیده قافیه جزء اول

اشاره

این قصیده در 110 بیت، علائم ظهور را به نظم کشیده است. در مطلع این قصیده

ص: 196


1- الجَوَى: شور و وجد فراوان از اندوه یا عشق. تَلهّفَ عليه: بر او اندوهگین شد و دریغ خورد
2- قَرَّحَ: زخم کرد. الرُقارِق: الماء الرقيق في البحر و الوادي، آب رقیق و کم در دریا و رودخانه
3- النطاق: چهار چوب. عَيَّ: عاجز و درمانده شد
4- تَمَحَّصَ: پاکیزه و خالص شد
5- ديوان شيخ عبدالغني الحر، ص 54 - 72.
6- أوبة: بازگشت. " عُظمى " صفت " أوبة " و تقديراً مرفوع است
7- در مصراع اول و او در " وجدّى " واو،قسم و در مصراع دوم اسم اشاره " ذا " اسم كان است

می گوید: (1)

إنْ شِئْتَ غَرْبْ بِالْهيام وَ شَرّق *** وَ ارْعَدْ كَمَا رَعَدَ السَّحابُ وَ أَبْرِق (2)

و در ادامه می گوید: (3)

یا مُنْكِراً أَمْرَ الْعَلائِم بَيِّنا *** إذْ عِنْدَهُ قَدْ كانَ غَيْرَ مُحَقَّقٍ

فَانْظُرْ تَجِدْ صِدْقَ الْبَرِيَّةِ عَائِضاً *** وَ الْكِذَّبُ مِنْهُمْ فَاضَ فَيْضَ تَدَفُّقٍ (4)

وَ الْمُنْكَرِ الْمَعْرُوفُ فِيمَا بَيْنَهُمْ *** العُرْفُ نُكْرٌ عِنْدَهُمْ بِتَحَقَّقٍ

وَ شَقِيُّهُمْ أَتْقَى تَقِي عِنْدَهُمْ *** وَ تَقِيُّهُمْ أَشْقَى لَدَيْهِمْ مِنْ شَقِيّ

وَ الْمُفتَرِي كِذْباً لَدَيْهِمْ صادِقٌ *** وَ الصَّادِقُ الأَقْوالِ غَيْرُ مُصَدْقٍ

و سرانجام ناظم محترم جزء اول را با اشعار زیر به پایان می رساند: (5)

قَدْ تَمَّ نْتَظِمُ الدُّرَرْ *** جُزءاً بِطَبْع مُعْتَبَرْ

وَ يَلِيهِ جُزْءٌ آخَرُ *** وَ تَلِيهِ أَجْزَاءٌ اُخَرْ

بمَعُونَةٍ مِنْ قادِرٍ *** أَجْرَى عَلَى الْخَلْقِ الْقَدَرْ

فَلْيَنْتَظِرْ مَنْ كَانَ مُنْتَظِ *** راً الإمامَ الْمُنْتَظَرْ

اما جزء دوم دیوان؛ یعنی، جزئی که نام "محوالمئاثم " بر آن نهاده است، هرچند به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشريف - اختصاص ندارد و در آن درباره پیامبر اكرم - صلى الله عليه و آله وسلّم - و دیگر ائمه معصومين - عليهم السّلام - قصايد

ص: 197


1- ديوان عبدالغني الحر، ص 73
2- غَرَّبَ، به مغرب رسید. شَرَّقَ: روی به سوی شرق نهاد. الهُيام: دیوانگی ناشی از عشق.
3- همان مأخذ، ص 75.
4- غاضَ الماء: آب در زمین فرو رفت. فاضَ الماءُ: آب بسیار رشد و طغیان کرد.
5- همان مأخذ، ص 80.

زیبایی نیز را آورده است؛ ولی با وجود این، در آن، ابیات و قصاید فراوانی را می یابیم که در آن ها، ناظم عشق و علاقه خویش را در قالب شعر به بقية الله الأعظم - ارواحنا و ارواح العالمين له الفدا - ابراز داشته و حدود چهارصد بیت در این جزء نیز دربارۀ آن حضرت شعر گفته است که در این جا به ذکر یک قصیده کوتاه از آن اکتفا می شود: (1)

إمامَ هَذَا الْعَصْرِ يا أَحْمَى حِمًى *** وَ مَنارُ هَذا الدَّهْرِ إِنْ ما أَظْلَما (2)

ما أَنْتَ إِلا الْبَدْرُ غابَ وَإِنَّما *** بِكَ يا عِمادَ الْفَخْرِ أَمْسَكَتِ السَّما

لَكَ بَيْعَةٌ مِنّي أَجَدِّدُ عَقْدَها *** أَبَداً مُجاهِدَةً [ وَ مَنْ أَوْفَى بِما ]

طُوبَى لِمَنْ لَكَ قَدْ وَفُوا فِي بَيْعِهم *** [ إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما ]

ما بالُ قَوْمِ عَاهَدُوكَ بِأَنْ يَفُوا *** فِي عَهْدِهِمْ لَمَ يَصْدَقُوا [ أو كُلّما ]

[فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ ] الْمُعَظَّم قَدْرُها *** أَتَراكَ أَعْيُنُنا [ وَ ما أَدْراكَ ما ]

10- هاشمی

*هاشمی(3)

در کتابخانه آستان قدس رضوی نسخه خطی از کتابی به شمارهٔ 7845، با عنوان

ص: 198


1- همان مأخذ: ص 146.
2- حَمَى الشيءَ: از آن چیز نگهداری و محافظت کرد. الحِمى من الأشياء: هر چیز ممنوع که بدان نزدیک نتوان شد، قوروق. حِمَى الله: محرّمات خدا، حرم ها.
3- با آن که این شاعر برای ما ناشناخته است و نمی توانیم او را از مشاهیر شعرای بعد از ولادت مهدی - علیه السّلام - به شمار آوریم؛ ولی با توجه به حجم زیاد اشعار نسبتاً زیبای وی که در مدح حجّة بن الحسن العسكري (عجل الله تعالی فرجه الشریف) سروده؛ ذکر یک قصیده از مجموع 28 قصیده ضروری می نمود.

کتاب قصاید موجود است؛ مؤلّف این کتاب، شاعری است با تخلّص " هاشمی ". در این کتاب چیزی بیش از این، در معرفی مؤلّف به چشم نمی خورد. کتاب قصاید دارای 28 قصیده است که ناظم آن ها را بر اساس 28 حرف عربی در مدح بقیة الله الاعظم حجة بن حسن العسكرى عجل الله تعالى فرجه الشريف - سروده است مجموع این قصاید، حدود هفتصد بیت.است اینک برای آشنایی بیشتر با این کتاب، فقط یک قصیده از آن مجموعه را در این جا ذکر می کنیم:

القصيدة الخامس عشر رديف الصاد المعجمة في مدح الحجة:

قَرُبَ إشراقُ بَدْرٍ انْقَبَضَ *** فِي حِجابِ الْقَدْسِ بَعْدَ مَا انْرَفَضْ

يُوسُفُ الصِّدِّيقُ مِنْ سِجْنِ نَجَا *** وَ نَجَى الْيَعْقُوبُ مِنْهِ مِنْ حَرَضْ (1)

حِشْمَةٌ مُلْكِ سُلَيْمانِ النَّبِيّ *** مِنْ جَلالٍ كَانَ فِيهِ قَدْ نَهَضْ

رَفْعَةُ الأَفْلاكِ وَ السَّبْعُ الشّداد *** لَيْسَ إِلّا بِاسْمِهِ قَدَ إِنْقَوَضْ (2)

وَالصَّفِيُّ فِي هَواكَ مُحْرِماً *** طافَ بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ فِي الرَّمَضْ (3)

خَرَّمِنْ أَنْوارِهِ مُوسَى الْكَلِيم *** أَشْرَقَ السِّيناءُ مِنْها ثَمَ رُضٌ (4)

فازَ مِنْهُ أَلْخَلِيلُ بِالسَّلام *** وَ الذَّبِيحُ بَالْفِدا نالَ الْعِوَضْ (5)

ص: 199


1- الحَرَض: هلاكت
2- السبع الشداد: هفت آسمان محکم و استوار. إنقاض الجدار: دیوار شکاف بر داشت، فرو ریخت. در "انْقَوَضَ" به جهت متحرک بودن حرف و او و مفتوح بوده ما قبلش باید و او قلب به الف می شد؛ ولی برای سالم ماندن وزن بیت، این اعلال صورت نگرفته است.
3- البيت العتيق: خانه کعبه. الرّمض: شنی که به واسطۀ حرارت خورشید داغ شده باشد
4- رَضَّ: دکّ، کوفت و ریزریز کرد
5- همزة وصل در کلمۀ " الخليل " به واسطه ضرورت شعری به همزه قطع تبدیل شده است.

وَ الْمَسِيحُ يُرْتَجَى مَنْهُ الْهُبُوط *** کَي يُجَدِّد فِيكَ عَهْداً افْتَرَض

لَيْلَةَ الْمِعْراج شَوْقاً فِي هَواك *** النَّبِيُّ قَدْ تَدَلَّى بِالْوَفَضْ (1)

كُلُّ مَنْ فاز إلى قُرْبِ الإله *** مِنْ وِلاكَ إهْتَدَى وَ إِنْمَخَضْ (2)

وَ عُهُودُ الأَنْبِياء في الأزل *** لَيْسَ إِلّا فِي وِلاكَ إِنْمَخَضِ

حِكْمَةُ خَلْقِ الْوَرَى عِنْدَ الأَزَل *** بانَ فِيكَ السِّرُّ لَوْلاكَ انْتَقَض

قُمْ إلَى نَصْرِ غَريب ظامياً *** قَدْ سَقَوهُ كُل آلام الْمَضَضْ (3)

قَطَّعُوهُ بِالسُّيُوفِ وِ الرِّماحِ *** وَ رَمَوْهُ فِي الْهَجِيرِ وَ الرَّمَضْ (4)

قطَّعُوا الأَوْداجَ مِنْهُ مِنْ قَفا *** رأْسُهُ فَوْقَ الْقَنا وَالصَّدْرُ رُضٌ

حَرَّقُوا مِنْ آلِ فِهْرٍ الخِباء *** وَ جَنِينِ مَاتَ مِنْهُمْ وَ جَهَضْ (5)

قَيَّدُوهُمْ بِالْحِبَالِ وَ الْحَدِيدِ *** كأسارَى الزَّنْج كانُوا فِي النَّكَضُ (6)

ص: 200


1- تَدَلّی: به شدت نزدیک شد. این کلمه در اصل به معنی بسته شدن و آویزان گشتن به چیزی است ولی به طور کنایه در شدّت نزدیکی نیز به کار می رود. الوَفَض: شتاب، عجله، دویدن.
2- إنمخض: خالص شد. همزه های " إهتدى " و " إنمحض " همزه وصل اند که به واسطه ضرورت شعری همچون همزهٔ قطع با آن ها رفتار می شود.
3- الظامي: تشنه. المضض: درد و رنج ناشی از مصیبت و بلا
4- الهجير: سختی گرمای نیمروز به خصوص در تابستان.
5- الخباء: خرگاهی که از موی یا پشم سازند و دارای دو یا سه ستون باشد؛ چادر. جَهِض: سقط شده
6- کلمه " النكض " را در هیچ یک از فرهنگ هایی که در دسترس بود، از قبیل المنجد، المعجم الوسط و لسان العرب نديدم. احتمالا " النكص " باشد

سَيَّرُوهُمْ فِي الْبَرَارِي وَ الْبِلاد *** وَ سَقَوهُمْ مِنْ سُمُومٍ كُلَّ مَضّ (1)

أدْخَلُوهُمْ مَحْضَرَ آلِ الدَّعِي *** وَ هْوِ مِنْ سُكْرِ الْخُمُورِ فِي الْمَعَض (2)

قُمْ وَ خُذ ثارك يا والي الغَيُور *** فَالسَّماءُ بِالدِّماءِ فِيكُمْ نَفَض (3)

وَ عُهُودُ اللهِ مِنْ أَيْدِيهِمُو *** بالخفافِ والجَفاءِ إِنْتَقَض

هاشِمِيُّ يَرْتَجِي مِنْكَ الأمان *** مِن عَذابٍ الْجِبالُ مِنْهُ رُضٌ

نگاهی گذار به مضامین قصیده:

اشاره

در این قصیده نسبتاً کوتاه، نخست شاعر از طلوع ماه شب چهارده ای خبر می دهد که آن گاه که از پس پردۀ غیبت برون آید، بر دل ها خواهید تابید و همچنانکه نجات يوسف صدیق از زندان، باعث نجات یعقوب از هلاکت شد؛ ظهور آن حضرت نیز روح های مرده را زنده و جان های خفته را بیدار خواهد نمود. آنگاه ناظم پاره ای از آثار نور وجود مبارک آن حضرت را بر می شمارد؛ مثلاً در یکی از ابیات می گوید: نوری که بر کوه سینا تابید و بر اثر آن کوه متلاشی و موسی - علیه السّلام - مدهوش شد، نور مهدی بوده است. سپس ناظم می گوید: جز با محبت و عشق ورزی به آن امام همام، هدایت و قرب به بارگاه حضرت حق میسر نیست و در خاتمه سراینده ضمن بر شمردن گوشه ای از مصائب جانگدازی که بر امام حسین - عليه السّلام - و فرزندان و یاران پاکش وارد شده؛ ظهور و قیام حضرت مهدی

ص: 201


1- المضّ: دردآور، رنج آور
2- المَعَض: غضب، خشم
3- " نفض " در اصل به معنی تکان دادن است؛ ولی در این جا مجازاً به معنی باریدن به کار رفته است و مقصود این است که آسمان با این مصیبت آن چنان تکان خورد که خون بارید

عليه السّلام را برای انتقامگیری از ظالمان و برپایی حکومت عدل طلب می کند.

11- سیدرضا هندی (1362 ه-. ق):

ابواحمد سیدرضا بن محمد بن هاشم بن میر شجاعه علی نقوی رضوی موسوی، مشهور به هندی، عالمی بزرگ، ادیبی مشهور و شاعری توانا بود که در نجف اشرف دیده به جهان گشود و در سن هشت سالگی همراه پدرش به سامراء هجرت کرد و پس از سه سال اقامت در آن جا، با پدرش به نجف برگشت و عمر شریفش از بیست سال تجاوز نمی کرد که در علم و ادب، یکی از انگشت شماران عصر خودش به شمار می آمد.

وی عالمی متّقی و وارسته بود که به مقامات دنیوی هیچ گونه اعتنایی نداشت؛ ولی در حفظ اصول و ارزش های مقدس اسلامی سخت تلاش می کرد و در این امر، از مشارکت با دیگران کوتاهی نمی کرد. او در اواخر حیاتش وكيل سيد ابوالحسن اصفهانی در ناحیه فیصلیه بود و در همان جا بود که بر اثر سکته قلبی بدرود حیات گفت و جسد شریفش را به نجف حمل کردند و پس از تشییع بسیار با شکوهی که از آن به عمل آمد؛ در آن جا به خاک سپرده شد. از او سه پسر به نام های احمد، محمد و علی به یادگار ماندند که همگی آنان شاعر و ادیب اند

او دارای آثار با ارزشی است که از جمله آن هاست:

1- الميزان العادل بين الحق و الباطل؛

2- بلغة الراحل في المعتقدات و الأخلاق؛

3- سبيكة العسجد في تاريخ أبجد؛

4- ديوان شعر به زبان عربی

او علاوه بر دیوان مذکور، دیوان دیگری دارد که فقط به مدح و رثای اهل بیت

ص: 202

عصمت و طهارت - عليهم السّلام - مربوط می شود و در آن، درباره حضرت مهدی - الشّريف - قصاید زیبایی سروده است.(1) یکی از بهترین آن عجل الله تعالى فرجه قصاید، قصیده صاحبیه است که آن را در ردّ قصیده بغدادیه سروده است.

قصیده بغدادیه:

در طلیعه قرن چهاردهم، قصیده ای در بیست و پنج بیت که ناظم آن هم مشخص نیست؛ از بغداد به نجف می رسد. در این قصیده سراینده برخی از مسائل مربوط به ولی عصر - عجل الله تعالى فرجه الشريف - مخصوصاً ولادت و حیات آن حضرت را، مورد تردید قرار داده است. برخی از علما و شعرای برجسته، به این قصیده در نظم و نثر پاسخ گفته اند که مجموع اشعار بسیار زیبا و پر محتوای آنان در این خصوص، در حد یک دیوان بزرگ شعر است. یکی از کسانی که از این قصیده، به شکل بسیار زیبا و به سبک استدلالی و در عین حال بسیار ادیبانه و شاعرانه پاسخ داده؛ مرحوم سیدرضا هندی در قصیده مشهورش با عنوان صاحبیه است که انشاء الله پس از ذکر و شرح قصیده بغدادیه، به ترجمه و شرح آن نیز خواهیم پرداخت و اینک متن کامل قصیده بغدادیه همراه با ترجمه و شرح آن: (2)

أَيا عُلَماءَ الْعَصْرِ يَا مَنْ لَهُمْ خُبْرُ *** بِكُلِّ دَقِيقٍ حارَ فِي مِثْلِهِ الْفِكْرُ (3)

ص: 203


1- شعراء الغری، ج 4، ص 81 - 85.
2- کشف الاستار، ص 34، و الامام المهدى من المهد إلى الظهور، ص 158، و الامام المهدى، ص 239.
3- خَبُرَ- و خَبَرَ - خَبْراً و خِبراً و خُبْرَةً و خِبْرَةً و مَخْبُرَةً و مَخْبَرَةُ الشيء و به: عَلِمَهُ بحقیقته و کنه: از حقیقت آن آگاهی یافت یعنی: ای دانشمندان عصر حاضر ! ای کسانی که به هر مطلب دقیقی که فکر در مثل آن سرگردان می شود آگاهی دارید !

لَقَدْ حَارَ مِنِّي الْفِكْرُ فِي الْقَائِمِ الَّذِي *** تَنازَعَ فِيهِ النّاسُ وَ اشْتَبَهَ الأَمْرُ (1)

فَمَنْ قائلٌ: فِى القِشْرِ لُبُّ وُجُودِهِ *** وَ مَنْ قَائِلٌ: قَدْ نُضَّ عَنْ لَيْهِ القِشْرُ (2)

ص: 204


1- اندیشه من در بارۀ آن قائمی حیران و سرگردان شده که مردم در مورد او با یکدیگر نزاع کرده و امر بر آنان مشتبه شده است. توضيح: " القائم " اشاره به مهدی موعود - سلام الله علیه - دارد که به امر خداوند متعالی قیام خواهد کرد و دنیا را از عدل و داد پر خواهد نمود.
2- القِشر: پوست، پوسته. جمع آن " قشور " می شود. اللب من كلّ شيءٍ: خالصه و خیاره، لبّ هر چیز، خالص و برگزیده آن است و بر عقل نیز " لبّ " اطلاق شده چرا که اصل وجود آدمی است. قرآن کریم می فرماید: و لكم في القصاص حيوة يا أولى الألباب؛ یعنی، ای صاحبان خردها برای شما در قصاص زندگانی است. نَضَّ الشَّي ءَ: آن را آشکار کرد. یعنی: برخی می گویند؛ حقیقت وجود او در پوسته است و بعضی دیگر می گویند؛ حقیقت وجود او از پوسته خارج شده (مقصود این است که گروهی می گویند آن حضرت متولد شده و گروهی دیگر معتقدند که هنوز دیده به جهان نگشوده است). توضیح: تمامی علمای شیعه معتقدند که حضرت قائم - عجل الله تعالى فرجه الشريف - متولّد شده و به مناسبت ولادت با سعات او، همه ساله در نیمه شعبان مجالس جشن و سرور بر پا می کنند؛ اما در میان دانشمندان عامه، دربارهٔ ولادت آن حضرت اختلاف است. برخی عقیده دارند که حضرت متولد شده و هم اکنون هم زنده است؛ اما بعضی دیگر می گویند او هنوز متولد نشده است و در آخرالزمان متولد خواهد شد. ناظم در این بیت به این دو قول اشاره کرده است:

و أَوَّلُ هذين الذين تَقَرّرا *** بِهِ الْعَقْلُ يَقْضِي وَ الْعِيانُ ولانكرٌ (1)

وَ كَيْفَ وَ هَذَا الْوَقْتُ داعٍ لِمِثْلِهِ *** فَفِيهِ تَوالَى الظُّلْمُ والتَشَرَ الشَّرُّ (2)

وَ ما هُوَ إلّا ناشِرُ الْعَدْلِ وَ الْهُدَى *** فَلَوْ كانَ مَوْجُوداً لَما وُجِدَ الْجَورُ (3)

وَ إِنْ قِيلَ: مِنْ خَوْفِ الطَّعَاةِ قَدِ اخْتَفَى *** فَذَاكَ لَعَمْرِي لا يُجَوزُهُ الحِجْرُ (4)

وَ لاَ النَّقْلُ كَلاَ إِذْتَيَقَنَ أَنَّهُ *** إِلَى وَقْتِ عِيسَى يَسْتَطِيلُ لَهُ الْعُمْرُ (5)

ص: 205


1- عاينه معاینةً و عِياناً: او را با چشم دید. در این بیت مقصود از " العيان " دلیلی قطعی و غیر قابل انکار است. النُّكْر: کار زشت یعنی: اولین قول از این دو قولی که تقریر شد (و آن این بود که آن حضرت هنوز متولّد نشده) عقل و دلیل قطعی بدان حکم می کند و هیچ اشکالی هم بر آن وارد نیست. توضیح: بنابر این، ناظم معتقد است که آن حضرت هنوز متولد نشده و در ابیات بعد به اثبات مدّعایش می پردازد.
2- چگونه (حضرت ظهور نمی کند) در حالی که این زمان همانند او را می طلبد؛ چرا که به طور پیاپی و مستمر (به مستضعفان و مظلومان) ستم می شود و بدی (در همه جا) منتشر شده است.
3- (مگر نه این است که) او فقط نشر دهندهٔ عدالت و هدایت است؟ بنابر این، اگر او هم اکنون موجود بود؛ جور و ستمی وجود نداشت
4- الطغاة: جمع الطاغي: یاغی، تجاوزگر، ستمكار. الحجر: عقل. یعنی: اگر گفته شود؛ از ترس ستمگران پنهان شده؛ پس به جان خودم سوگند این سخنی است که عقل آن را نمی پذیرد
5- و دلیل نقلی هم آن را تجویز نمی کند؛ زیرا (مطابق روایات)، باور (شیعه) بر این است که عمر آن حضرت تا هنگام (نزول) عیسی (از آسمان) طولانی خواهد شد. توضیح: مقصود از دلیل نقلی، روایاتی است که از پیامبر اکرم و ائمه معصومين - صلوات الله علیهم اجمعین - به ما رسیده است. در مقابل دلیل نقلی، دلیل عقلی قرار دارد که مبنای آن عقل است و در بیت قبل هم بدان اشاره شد.

وَ أَنْ لَيْسَ بَيْنَ النَّاسِ مَنْ هُوَ قادِرٌ *** عَلَى قَتْلِهِ وَ هُوَ مُؤَيَّدُهُ النَّصْرُ (1)

وَ أَنَّ جَمِيعَ الْأَرْضِ تَرْجِعُ مِلْكَهُ *** وَ يَمْلأُها قِسْطاً وَ يَرْتَفِعُ الْمَكْرُ (2)

وَ إِنْ قِيلَ: عَنْ خَوْفِ الأَذاةِ قَدِ اخْتَفَى *** فَذلِكَ قَوْلٌ عَنْ مَعَائِبَ يَفْتَرُّ (3)

ص: 206


1- و در بین مردم کسی قادر بر قتل او نیست؛ در حالی که پیروزی، مؤیّد اوست
2- (و نیز مطابق روایات) همهٔ کره زمین تحت تصرف او قرار می گیرد و آن را از قسط و عدل پر کرده و مکر و حیله (دشمنان) را از بین می برد. توضیح: ناظم در این چند بیت با معتقدات شیعه علیه او استدلال کرده است؛ وجه استدلال از این قرار است: شیعیان مطابق روایاتی که از پیامبر گرامی اسلام - صلّى الله عليه و آله - نقل کرده اند، معتقدند که حضرت مهدی - علیه السّلام - تا زمان نزول حضرت عیسی عليه السّلام - بلکه سال ها پس از آن هم زنده خواهد ماند و زمین را از عدل و داد پر خواهد کرد در حالی که هیچ کس قادر به قتل او نخواهد بود. بنابر این، هیچ گونه ترس و واهمه ای از ستمکاران نباید داشته باشد و به وقت ضرورت باید ظهور کند و این که هم اکنون با وجود این همه ظلم و ستم، آن حضرت ظهور نمی کند؛ این خود بهترین دلیل بر این است که او هنوز متولد نشده است چون با وجود زنده بودن و عدم خوف از دشمنان تأخیر در ظهور جایز نیست
3- الأذاة (جمع الآذِي): آزار دهنده. " الأذاة " در اصل " أُذَيَة " بوده که به جهت متحرک بودن ياء و مفتوح بودن ماقبلش، ياء قلب به الف شده است. المعائب (جمع المعاب و المعابة): عيب. شایان ذکر است که " المعائب " صحیح نیست، بلکه " المعایب " درست است؛ زیرا در صورتی حرف علّه در جمعی که بر وزن " فعائل " است قلب به همزه می شود که حرف عله در مفرد آن، حرف مد زاید باشد، مانند: " فريدة " كه جمع آن " فرائد " می شود؛ اما در کلمه "المعاب" و یا "المعابة" حرف مدّ اصلی است و زاید نیست؛ بنابر این قلب به همزه نخواهد شد. افْتَر البرقُ: تَلأُلَاً: درخشيد یعنی: اگر گفته شود؛ از ترس آزاردهندگان مخفی شده است؛ پس این سختی است که عیوب آن واضح در آشکار است

فَهَلاً بَدا بَيْنَ الْوَرَى مُتَحَمّلاً *** مَشَقَّةَ نُصْح الْخَلْقِ مَنْ دَأْبُهُ الصَّبْرُ (1)

وَ مِنْ عَيْبٍ هذا الْقَوْلِ لَا شَدَّ إِنَّهُ *** يَؤُولُ إلَى جُبْن الأمام وَ يَنْجَرُّ (2)

و حاشاهُ عَنْ جُبْنِ وَ لكِنْ هُوَ الَّذِي *** غَدا يَخْتَشِيهِ مَنْ حَوَى الْبَرُّ وَالْبَحْرُ (3)

وَ يَرْهَبُ مِنْهُ الْباسِلُونَ جَمِيعُهُمْ *** وَ تَعْنُولَهُ حَتَّى الْمُثقَفَةُ السُّمْرُ (4)

ص: 207


1- بَدا: ظَهَر، آشکار شد. الوَرَى: مردم. الدّأْب: خوى، عادت، کار، شیوه یعنی: پس چرا کسی که شیوه او شکیبایی است، در بین مردم ظاهر نمی شود تا سختی نصیحت خلق را بدوش کشد؟ توضیح: " مَنْ " در مصراع دوم، فاعل " بدا " است که در مصراع اول است
2- و عیب این سخن بدون شک این است که به ترس امام منتهی و منجر می شود.
3- حَوَى ه: جَمَعَه: آن را گرد آورد. البَرّ: خشکی یعنی: و حال آن که او از ترس، منزه است و او کسی است که اهل خشکی و دریا از (انتقام) او هراسانند.
4- الباسل: دلیر و شجاع. عَنا -ُ عَناءً و عُنُوّاً له: نسبت به او فروتنی و خواری نمود. ثقّف الرمحَ: نيزه را راست گردانید. الشمر: جمع أشمر و سمراء: نيزه یعنی: همۀ دلاورمردان از او بیمناکند و همه در مقابل او خاضع و فروتنند حتی نیزه های آمادهٔ پرتاب

عَلَى أنَّ هَذَا الْقَوْلَ غَيْرُ مُسَلَّمٍ *** وَ لا يَرْتَضِيهِ الْعَبْدُ كَلاً وَ لاَ الْحُرُّ (1)

فَفِى الْهِنْدِ أبْدَى الْمَهْدَوِيَّةَ كَاذِبٌ *** وَ ما نالَهُ قَتْلُ وَ لا نالَهُ ضُرٌّ (2)

فإن قِيلَ: إِنَّ الإلحيفاء بأثر مَنْ *** لَهُ الأمْر فِى الأكوانِ وَالْحَمْدُ والشُّكْرُ (3)

فَذَلِكَ أَدْهَى الدّاهِياتِ وَ لَمْ يَقُلْ *** بِهِ أحدٌ إلّا أخُو السُّفَهِ الْغَمْرُ (4)

ص: 208


1- علاوه بر این که این سخن، (یعنی ترس آن حضرت از آزار و اذیت دشمنان) مسلّم نیست و به هیچ وجه نه بنده آن را می پسندد و نه آزاد.
2- ضَرَّ -ُ ضَرّاً و ضُرّاً و ضَرّاً: گزند رسانید، زیان رسانید. هرگاه ضرّ و نفع با هم گفته شود به فتح ضاد است و هرگاه به تنهایی گفته شود به ضم است. با فتح ضاد، مانند آیه شریفه: ﴿ قُلْ اَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرّاً وَ لانَفْعاً﴾" بگو آیا جز خدای یگانه چیزی را می پرستید که نه مالک زیان شماست و نه سود شما ". و با ضمّ ضاد، مانند آيه شريفه: ﴿وَإِنْ یَمْسَسْکَ اللّه ُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ﴾: و اگر از خدا به تو ضرری رسد؛ کسی جز خدا تو را از: آن ضرر نره اند ". یعنی: در هند دروغگویی ادعای مهدویت کرد؛ در حالی که کشته نشد و هیچ گونه زیانی به او نرسید
3- الأكوان (جمع الكون): هستى، وجود. یعنی: اگر گفته شود که غیبت آن حضرت به فرمان کسی است که در هستی فرمان می راند و ستایش و سپاسگزاری از آن او است
4- الداهية: بلای سخت. الأخ پای برجا در چیزی و آن که پیوسته به یک کار می پردازد. "هذا: أخو حرب: او همواره در جنگ است". " أخوالسفه " یعنی کسی که همواره آثار سفاهت در او هویداست. الغَمْر کار ناآزموده، نادان، ابله، احمق یعنی: این از مصیبت بارترین بلاها است و آن را جز انسان سفیه و نادان نمی گوید.

أيَعْجرُ رَبُّ الخَلْقِ عَن نَصر حِزبه *** عَلَى غَيْرِهِمْ ؟ حاشا، فَهذا هُوَ الْكُفْرُ (1)

فَحَتّامَ هذا الاخْتِفاءُ وَ قَدْ مَضَى *** مِنَ الدَّهْرِ آلافٌ وَ ذَاكَ لَهُ ذِكْرٌ (2)

وَ ما أَسْعَدَ السَّرْدابُ فِي سُرَّ مَنْ رَأَى *** لَهُ الْفَضْلُ عَنْ أُمِّ الْقُرَى وَ لَهُ الْفَخْرُ (3)

فَيا لَلاً عاجِيبِ الَّتِي مِنْ عَجِيبِها *** أَنِ اتَّخَذَ السَّرْدابَ بُرْجاً لَهُ الْبَدْرُ (4)

ص: 209


1- آیا پروردگار از پیروز کردن خلق خویش در مقابل دیگر احزاب عاجز است ؟ (هرگز این چنین نیست، بلکه) منزّه است پروردگار از این اتّهامی که عین کفر است.
2- این غیبت تا کی باید ادامه یابد؟ و حال آن که هزاران (سال) از آن می گذرد
3- چقدر میمون و مبارک است سردابی که در سامرا واقع است؛ آن سردابی که بر مکّه معظّمه (و خانه کعبه) فضیلت یافته است! توضيح: سُرّ مَنْ رأى " اسم سابق شهر " سامرّاء " است. بعد از آن که معتصم خلیفه عبّاسی شهر سامرّا را به عنوان پایتخت برگزید و بر وسعت آن شهر افزود و در آن لشکریان ترک را ساکن کرد، اسم " سرّ من رأى " را بر آن نهاد. ولی بعدها به واسطهٔ سهولت تلفظ این شهر به سامرا معروف گردید.
4- الأعاجيب (جمع الأعجوبة): ما يتعجّب منه، شگفت آور، شگفت انگیز. یعنی: چه چیزهای شگفت انگیزی که از جمله شگفتیهای آن این است که سرداب به عنوان برجی در نظر گرفته شد که چهره ای نورانی همچون ماه شب چهارده در آن جای گرفته است. توضیح: ناظم در این بیت و بیت قبل از آن با مطرح کردن پاره ای مسائل خرافی که برخی از دشمنان شیعه در بارهٔ سرداب بافته اند و آن گاه آن را جزء معتقدات شیعه بر شمرده اند، به استهزاء شیعیان پرداخته است. ان شاء الله در ضمن شرح قصيدة " صاحبيّة " سیدرضا هندی، به تفصیل درباره قضیه سرداب و اتّهامات وارده سخن خواهیم گفت

فَیا عُلَماءَ الْمُسْلِمِينَ فَجَاوِبُوا *** بِحَقِّ وَ مِنْ رَبِّ الْوَرَى لَكُمُ الأَجْرُ (1)

قصیدهٔ صاحبیه در ردّ بر قصیده بغدادیّه:

اشاره

*قصیدهٔ صاحبیه در ردّ بر قصیده بغدادیّه: (2)

يُمَثِّلُكَ الشَّوْقُ المبرِّحُ وَالفِكْرُ *** فلاَ حُجُبٌ تَخْفِيْكَ عَنِّي وَلاَ سِتْرٌ (3)

فَلَوْ غِبْتَ عَنِّي أَلْفَ عَامٍ فَإِنَّ لِي *** رَجاءَ وِصالٍ لَيْسَ يَقْطَعُهُ الدَّهْرُ (4)

تَراكَ بِكُلِّ النَّاسِ عَيْنِي فَلَمْ يَكُنْ *** لِيَخْلُوَ رَبْعٌ مِنْكَ أَوْ مَهمَةٌ قَفْرُ (5)

ص: 210


1- پس ای دانشمندان مسلمان (به این سؤال های طرح شده) بحق پاسخ دهید (که در این صورت) از جانب پروردگار خلایق، برای شما اجر و پاداش خواهد بود.
2- شعراء الغرى، ج 4، ص 101 - 104
3- مَثَّلَ الشيءَ له: آن چیز را برای او توصیف کرد و نمایش داد چنان که گویی به آن می نگرد. المُبرِّح: تند، شديد، سخت. ألم مبرح: درد جان سوز. یعنی: اندیشه و شوق و اشتیاق شدید من، تو را (در نظرم) مجسم می کند. پس هیچ حجاب و پرده ای نمی تواند تو را از من مخفی نگه دارد (بلکه تو همیشه در قلب من حاضری).
4- اگر هزار سال از من غایب باشی؛ من باز هم به وصال امیدوارم. آن چنان امیدی که (گذشت) روزگار نمی تواند آن را از بین ببرد.
5- الرَّبْع: سرای، خانه، محله. المهمه والمَهْمَهه: بیابان دور و بی آب و علف، شهر ویران و خالی از سکنه. القَفْر بیابان بی آب و علف، دشت. یعنی: چشم من تو را با همۀ مردمان می بیند؛ پس هیچ خانه یا بیابان و دشتی از وجود تو خالی نیست توضیح: در این بیت ناظم بر لزوم وجود امام استدلال می کند. وجه استدلال از این قرار است که می گوید: وقتی من به انسان ها و حرکات و رفتار آنان می نگرم، پی می برم که محال است خداوند این انسان ها را بدون پیشوا و مقتدا رها کند، بنابر این لزوم وجود امام را در وجود یکایک افراد بشر اعم از عالم و جاهل شهری و غیر شهری و... حس می کنم.

وَ ما أَنْتَ إلا الشَّمْسُ يَنأَى مَحَلُّها *** وَ يَشْرَقُ مِنْ أَنْوارِهَا الْبَرُّ وَالْبَحْرُ (1)

تَمادَى زَمانُ الْبُعْدِ وَ امْتَدَّ لَيْلُهُ *** وَ ما أَبْصَرَتْ عَيْنِي مُحَيَّاكَ يا بَدْرٌ (2)

وَ لَوْ لَمْ تُعَلِّلْنِي بِوَعْدِكَ لِمْ يَكُنْ *** لِيَأْلَفَ قَلْبِي فِي تَباعُدِكَ الصَّبْرُ (3)

وَ لكِنَّ عُقْبَى كُلِّ ضَيْنِ وَ شِدَّةٍ *** رَخْاءٌ وَ إِنَّ الْعُسْرَ مِنْ بَعْدِهِ يُسْرٌ (4)

وَإِنَّ زَمانَ الظُّلم إن طالَ لَيْلُهُ *** فَعَنْ كَشَبٍ يَبْدُو بِظَلْمائِهِ الْفَجْرُ (5)

ص: 211


1- نَأَى عَنْه: از آن دور شد. یعنی نیستی تو مگر مانند خورشید که محل آن دور است؛ در حالی که از انوار تابناکش خشکی و دریا روشن می شود (یعنی در عین این که از ما دوری؛ ولی از انوار و برکات و فیوضات وجود مبارک تو همۀ اهل عالم بهرمند می شوند)
2- المحيّا: چهره انسان، روی. یعنی: زمان دوری به درازا کشید و شب آن طولانی شد. ای ماه شب چهارده ! دیدگان من (هنوز) چهره نورانی تو را ندیده است
3- عَلَّلَهُ بكذا: او را به فلان چیز مشغول و سرگرم کرد. یعنی: اگر مرا با وعده خویش سرگرم نمی کردی؛ دل من طاقت دوری تو را نداشت
4- لیکن عاقبت هر فشار و سختی راحتی و آسایش است؛ چرا که بعد از هر سختی آسانی است.
5- عن كَثَب و مِنْ كَثَب: از نزدیک، بدقّت. الظلماء: تاریکی. یعنی: زمان ظلم و ستم هرچند به درازا بکشد، ولی بزودی در میان تاریکی شب، طلوع فجر آشکار خواهد شد

وَ يُطْوَى بساطُ الْجَوْرِ فِي عَدْلِ سَيْدٍ *** لِألْوِيَةِ الدِّينِ الْحَنِيفِ بِهِ النَّشْرُ (1)

هُوَ الْقائِمُ الْمَهْدِيُّ ذُوالْوَطَّأَةِ الَّتِي *** بها يَذَرُ الْأَطْوادَ يَرْجَحُهَا الذَرُّ (2)

ص: 212


1- طَوَى - طبّاً الشي ءَ: آن چیزی را در هم پیچید. الألوية (جمع اللواء): پرچم. " حنیف: مستقیم، متمایل از باطل به سوی حق. ابن درید گفته: الحنیف روگرداندن از دینی و آوردن به دینی. و به همین جهت شریعت ابراهيم، حنيفة؛ یعنی، متمایل از یهودیت و نصرانیت نامیده شده است و گفته شده؛ حنیف ثابت بردین مستقیم و حنيفية: يعني استقامت بر دین ابراهیم (علیه السلام) و این قول بسیاری از مفسران و اهل لغت می باشد. و در حدیث است که محبوب ترین شریعت ها در نزد خدا حنیفیه است و آن شریعت اسلام است" یعنی: و بساط ظلم و ستم با عدالت آن آقایی در هم پیچیده خواهد شد که پرچم های دین حنیف (اسلام) به وسیلهٔ او (در سراسر گیتی) برافراشته خواهد شد.
2- يَذَرُ: يَتْرُك، رها می کند. الأطواد (جمع الطود) کوه بزرگ، قرآن کریم می فرماید: ﴿فَأَوْحَيْنَا إِلَىٰ مُوسَىٰ أَنِ اضْرِب بِّعَصَاكَ الْبَحْرَ ۖ فَانفَلَقَ فَكَانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ﴾: " پس به موسی وحی کردیم که عصای خود را به دریا بزن (چون زد) دریا شکافت و آب هر قطعه ای از آن مانند کوهی بزرگ شد ". الذَرّ: ریزه پخش شده در هوا، مورچه کوچک. ثعالبی گفته: به مورچگان ریز، ذرّه گفته می شود. یعنی: او مهدی قائم؛ آن صاحب قدرتی است که با قدرتش انسان های قدرتمند همچو کوه را مغلوب انسان های ضعیفی می کند که تا قبل از ظهورش همچون مورچگان (ضعیف و ناتوان) بودند. توضیح: مقصود شاعر این است که با ظهور آن حضرت، مستضعفان بر مستکبران چیره می شوند. قرآن کریم می فرماید: ﴿وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ﴾ در کتاب " خورشید مغرب" در ذیل این آیه آمده است: "این آیه نیز، طبق پاره ای از سخنان امام علی بن ابیطالب (علیه السلام) در نهج البلاغة و روایاتی از دیگر امامان به گونه ای، ناظر به مستضعفان شیعه و پیروان راه حق است که سرانجام، جهان از آن شایستگان ایشان خواهد شد و این امر در زمان ظهور حجت بالغه است"

هُوَ الْغَائِبُ الْمَأْمُولُ يَوْمُ ظُهُورِهِ *** يُلبِّيهِ بَيْتُ اللهِ وَالرُّكْنُ والحِجرُ (1)

هُوَ ابْنُ الإمام الْعَسْكَرِيّ مُحَمَّدٌ *** بذا كُلِّهِ قَدْ أَنْبَأَ الْمُصْطَفَى الطُّهَرُ (2)

ص: 213


1- " يوم " نايب فاعل " المأمول " است الرکن: پایه و اساس و عامل نیرو و غلبه و به معنای شریف و بزرگ قوم نیز می آید. در این بیت مقصود از " ركن "، حجر الأسود است حجر: منع و در تنگنا قرار دادن، حفظ، پناه، حرام. حجر اسماعیل از آن جهت است که در طواف از دخول در آن، منع شده است. عقل را " حجر " گفته اند، چون شخص را از خواسته های نفس منع می کند. یعنی: او آن غایبی است که به روز ظهورش، امید می رود (و در هنگام ظهور) خانه خدا (خانه کعبه) و حجر الاسود و حجر اسماعیل به او لبیک خواهند گفت.
2- الطُّهر: الخُلُوّ من النجاسة، پاک شدن، عاری از عیب شدن. " الطُّهر " مصدر است و در این بیت صفت برای " المصطفی " واقع شده است. اصل در صفت این است که مشتق باشد، ولی گاهی غیر مشتق هم صفت واقع می شود و آن در صورتی است که تأویل به مشتق رود. یکی از این موارد، مصدر ثلاثی مجرد غیر میمی است که ممکن است صفت واقع شود و در این هنگام در همه حال به صورت مفرد و مذکر استعمال می شود. مثلاً گفته می شود: ماء سكب، رجال ثقة و شهود عدل. یعنی: او فرزند امام عسکری (و نام او) محمّد است از همۀ این مسائلی که گفته شد؛ مصطفی مطهّر (یعنی نبی گرامی اسلام - صلّی الله علیه و آله -) خبر داده است

كَذا مارَوَى عَنْهُ الْفَرِيقانِ مُجْمَلاً *** بتَفْصِيلِهِ تَفْنَى الدَّفاتِرُ والجبرُ (1)

فَأَخْبارُهُمْ عَنْهُ بِذْكَ كَثِيرَةٌ *** وَ أَخْبارُنا قَلتْ لَها الأَنْجُمُ الزُّهْرُ (2)

وَ مَوْلِدُهُ (نُورٌ) بِهِ يَشْرَقُ الْهُدَى *** وَ قِيلَ لِظامِي الْعَدْلِ مَوْلِدُهُ (نَهْرُ) (3)

ص: 214


1- این چنین است، آن چه دو گروه (شیعه و سنی) به طور اجمال از آن حضرت - صلی علیه و آله - روایت کرده اند و چنان چه بخواهیم به تفصیل آن چه را که از آن حضرت روایت شده، بازگو کنیم؛ دفترها و مرکّب ها تمام می شود (ولی روایات نقل شده از آن حضرت به پایان نمی رسد).
2- الزُهر (جمع الأزهر و الزهراء): درخشان یعنی: روایاتی که از طریق اهل سنت از نبی گرامی اسلام - صلّی الله علیه و آله - در این باره رسیده، فراوان است؛ در حالی که روایاتی که از طریق ما در این خصوص رسیده؛ از ستارگان درخشان هم بیشتر است
3- الظامی: تشنه یعنی: ولادت (با سعادت) آن حضرت که بواسطه آن (چراغ) هدایت می درخشد، در سال (256 ه-. ق) اتفاق افتاده است. و به تشنه عدالت گفته شده که میلاد آن حضرت در سال (255 ه-. ق) واقع شده است. توضیح: کلمۀ " نور " مطابق حساب جُمّل 256 می شود و کلمه " نهر " 255. حساب جمّل، حساب حروف هجاء است که به آن حساب ابجدی نیز گفته می شود و ماده تاریخ شعری بر روی آن ساخته می شود و " ابجد " نخستین کلمه از کلمات هشت گانه ای است که حروف هجاء با ترتیب خاص خود در آن ها گرد آمده است و این کلمات نزد سامی ها عبارتند از ابجد، هوّز، حُطّى، كلمن، سعفص، ثخذ، ضظغ. حروف این کلمات، در حساب جمل به قرار زیر به کار می رود: ا= 1، ب = 2، ج = 3، د = 4، ه = 5، و = 6، ز = 7، ح = 8، ط = 9، ی = 10، ک = 20، ل = 30، م = 40، ن = 50، س = 60، ع = 70، ف = 80، ص = 90، ق = 100، ر = 200، ش = 300، ت = 400، ث = 500، خ = 600، ز = 700، ض = 800، ظ = 900، غ = 1000. همان گونه که ملاحظه می شود؛ طبق این حساب کلمۀ نور مساوی با (256 = 200 + 6 + 50) و کلمه نهر برابر با (255 - 200 + 5 + 50 است و دو کلمه " نور " و " نهر "که در این بیت بکار رفته است؛ به اختلافی که در تولد حضرت مهدی - علیه السّلام - است، اشاره دارد. علّامه مجلسی (رحمه الله علیه) در جلاء العیون فرموده؛ اشهر در تاریخ ولادت شریف آن حضرت، آن است که در سال (255 ه- ق) هجرت واقع شده و بعضی پنجاه و شش و بعضی پنجاه هشت نیز گفته اند.

فيا سائِلاً عَنْ شَأْنِهِ اسْمَعْ مَقَالَةً *** هِيَ الدُّرُّ و الْفِكْرُ الْمُحِيطَ لَها بَحْرٌ (1)

أَلَمْ تَدْرِ أَنَّ اللهَ كَونَ خَلْقَهُ *** لِيَمْتَثِلُوهُ كَيْ يَنالُهُمُ الأَجْرُ (2)

وَ ما ذاكَ الأَرَحْمَةٌ بِعِبَادِهِ *** و الأفَما فِيهِ إِلَى خَلْقِهِم فَقْرُ (3)

ص: 215


1- شأن: وضع، حالت، مقام. یعنی: ای کسی که می پرسی (هم اکنون او) در چه وضعی است (آیا متولّد شده، یا هنوز متولّد نشده است)؛ سخنی را بشنو که همچو گوهر است و اندیشه ای که بر این سخن احاطه دارد؛ همچون دریاست.
2- إمتثل: اطاعت کرد. یعنی: آیا ندانستی که خداوند خلقش را آفرید تا او را اطاعت کنند و او هم به آنان مزد و پاداش عطا کند ؟
3- و این خلقت فقط برای رحمت بربندگان بود و گرنه خود به خلقت ایشان نیازی ندارد.

وَ يَعْلَمُ أَنَّ الْفِكْرَ غايَةُ وُسْعِهِمْ *** وَهذا مَقامٌ دُونَهُ يَقِفُ الْفِكْرُ (1)

فَأَكْرَمَهُم بِالْمُرْسَلِينَ أَدِلَّةً *** لِما فِيهِ يُرْجَى النَّفْعُ أَوْ يُخْتَشَى الضَّرُّ (2)

وَ لَمْ يُؤْمِنِ التَّبْلِيغُ مِنْهُمْ مِنَ الْخَطا *** إذا كانَ يَعْرُوهُمْ مِنَ السَّهْوِ ما يَعْرُو (3)

ص: 216


1- و می داند که نهایت قدرت ایشان، اندیشه است و امتثال فرامین الهی در جایگاهی قرار گرفته که اندیشه در مقابل آن متوقف می شود. توضیح: مقصود شاعر این است که مهمترین ابزار معرفت انسان، عقل و خرد اوست؛ ولی انسان با عقل و خرد خویش، به تنهایی نمی تواند راه بندگی و چگونگی اطاعت از خدا را دریابد.
2- پس ایشان را با پیامبرانی که به سوی آنان فرستاد گرامی داشت در حالی که آنان راهنمایانی هستند در آن چه که در آن امید منفعت است یا ترس از ضرر (و به عبارت دیگر انسان ها را از آن چه مایه سعادت و خوشبختی و یا شقاوت و بدبختی آن ها است، آگاه کردند و راه رستگاری را به آنان نشان دادند). قرآن کریم می فرماید:﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَ إِمَّا كَفُورًا ﴾. ناظم در این بیت و چهار بیت قبل از آن، لزوم ارسال پیامبران را اثبات می کند. خلاصه استدلال وی از این قرار است خداوند انسان را آفرید تا با طاعت و بندگی و امتثال اوامر او، به سعادت و خوشبختی و کمال مطلوب برسد؛ ولی از آن جا که تنها وسیلهٔ درونی که برای این منظور در اختیار آدمی است فکر و خرد اوست و انسان تنها با خرد نمی تواند راه عبودیت و امتثال از فرامین او را دریابد؛ ارسال راهنمایان و هدایتگرانی که همان پیامبران الهی باشند، لازم و ضروری می نماید
3- عَراه: قصد کرد او را. و عراه الداء و نحوه: بیماری و مانند آن بر او وارد شد. یعنی: هرگاه آن چنان که سایر انسان ها دچار اشتباه می شوند، پیامبران هم دچار اشتباه شوند؛ تبلیغ آن ها از خطا ایمن نخواهد بود. توضیح: ناظم در این بیت عصمت پیامبران از خطا و اشتباه را اثبات می کند. خلاصه استدلال از این قرار است اگر پیامبران دچار اشتباه و خطا شوند، صحت گفتار آنان و این که واقعاً آن چه می گویند و حی است و نه چیز دیگر، مورد تردید قرار می گیرد و سخن آنان از حجیت ساقط می شود.

وَ لَوْ أَنَّهُمْ يَعْصُونَهُ لاقْتَدَى الْوَرَى *** بِعِصْيانِهِمْ فِيهِمْ وَقامَ لَهُمْ عُذْرٌ (1)

فَنَزَّهُمْ مِنْ وَصْمَةِ السَّهْوِ وَ الْخَطا *** كَما لَمْ يُدَنَّسْ ثَوْبَ عِصْمَتِهِم وِزْرُ (2)

و أَيَّدَهُمْ بِالْمُعْجِزاتِ خَوارِقاً *** لِعاداتِنا كَئ لا يُقالَ هِي السِّحْرُ (3)

وَ لَمْ أَدْر لم دَلَّتْ عَلَى صِدْقِ قَوْلِهِمْ *** إِذا لَمْ يَكُنْ لِلْعَقْلِ نَهْيٌ وَلا أَمْرٌ (4)

ص: 217


1- و اگر ایشان او را (خداوند را) عصیان می کردند؛ جهانیان در عصیان کردن به ایشان اقتدا می کردند و برایشان عذر فراهم می شد. توضیح: ناظم در این بیت عصمت پیامبران از گناه را اثبات می کند. خلاصه استدلال از این قرار است: وقتی می تواند اعمال و رفتار پیامبران - صلوات الله عليهم - الگو برای انسان ها باشند که گناه نکنند وگرنه، نه تنها اعمال آن ها سرمشق زندگی پیروانشان نخواهد بود، بلکه گنه کاران هم در گناه کردن عذر خواهند داشت.
2- الوصمة: ننگ، رسوایی، عار. دَنَّسَ: آلوده کرد. الوزر: گناه. یعنی: پس ایشان را از ننگ سهو و خطا منزه کرده؛ همچنان که دامن عصمت ایشان به گناه نیز آلوده نشده است.
3- و با معجزات خارق العاده، آن ها را تأیید کرد تا گفته نشود که این معجزات سحر و جادو است.
4- ظاهراً مصراع اول باید به این صورت باشد: وَلَمْ يُدْرَ مَا دَلَّتْ عَلَى صِدقِ قَوْلِهِمْ. یعنی: هرگاه برای عقل، امر و نهیی نباشد؛ دلیلی بر صدق گفتار پیامبران پیدا نمی شود. توضیح: مقصود این است که اگر عقل در انسان حاکم نباشد؛ انسان نمی تواند درستی گفتار پیامبران را بفهمد؛ اما اگر انسان عقل را حکم قرار دهد؛ یقیناً به صحت گفتار آنان پی خواهد برد.

وَ مَنْ قالَ لِلنَّاسِ انْظُرُوا فِي ادّعائِهِمْ *** فَإِنْ صَحَ فَلْيَتْ الْعَبْدُ وَ الْحُرُّ (1)

وَلَوْ أَنَّهُمْ فِيمَا لَهُمْ مِنْ مَعَاجِزَ *** عَلى خَصْمِهِمْ طُولُ الْمَدَى لَهُمُ النَّصْرُ (2)

لغَالَى بِهِمْ كُلُّ الأَنامِ وَ أَيْقَنُوا *** بأَنَّهُمُ الأَرْبابُ وَالْتَبَسَ الأَمْرُ (3)

لِذلِكَ طَوْراً ظافِرِينَ تَراهُم *** وَ آخَرُ فِيهِمْ يَنْشَبُ النّابُ وَ الظُّفْرُ (4)

كَذلِكَ تَجْرِي حِكْمَةُ اللهِ فِى الْوَرَى *** وَ قُدْرَتُهُ فِي كُلِّ شَيْءٍ لَهُ قَدْرٌ (5)

وَ كانَ خِلافَ اللُّطْفِ واللطف واجبٌ *** إذا من نبئٍّ أو وَصِيَّ خَلا فَصْرٌ (6)

ص: 218


1- و کسی که به مردم گفت در ادعای ایشان بنگرید؛ پس اگر ادعایشان درست باشد؛ باید بنده و آزاد از ایشان تبعیّت کنند
2- و اگر ایشان در طول روزگار، معجزه هایی علیه دشمنانشان داشتند، پیروزی از آن ایشان بود
3- غَالی: مبالغه کرد، اغراق گفت. الأنام: مردمان. یعنی: هر آینه، همۀ مردم نسبت به ایشان مبالغه کرده و یقین کرده اند که ایشان ارباباند و حال آن که امر بر آنان مشتبه شده است
4- طَور: بار، دفعه. نَشِبَ الظِّفر في اللّحم: ناخن در گوشت فرو رفت. یعنی: به همین جهت، یک بار ایشان را پیروز می بینی و بار دیگر می بینی که دشمنان آنان، با چنگ و دندان به مقابله آن ها برخاسته (و آنان را مغلوب کرده اند).
5- (در جواب باید گفته شود که) این چنین، حکمت خداوند در میان خلایق جاری می شود و قدرت او در هر چیزی تا حد و اندازهٔ (خاصی) جاری می شود.
6- هرگاه از پیامبر یا وصیّ (پیامبر) عصر و زمان های خالی باشد، خلاف لطف است؛ در حالی که لطف واجب است توضیح: لطف و مهر گسترده خدا و نیز حکمت بی انتهای او، ایجاب می کند که در هر عصر و زمانه ای، رهبری آسمانی برای هدایت انسان ها وجود داشته باشد؛ زیرا خدایی که در آفرینش آدمی از کوچک ترین ریزه کاری ها دریغ نورزیده و به لطف ویژه خویش، همه نیازهای انسان را تأمین کرده، تا آن جا که بر بالای چشم ابروانی رویانده که عرق شور و تلخ و گرد آلوده پیشانی، دیدگان آدمی را نیازارد و مژه ها را آفرید تا با چترافشان آن ها، چشم هم زیباتر و هم محفوظ تر بماند و... آیا ممکن است خدایی چنین مهربان، جامعۀ انسانی را لحظه ای بی سرپرست و رهبر واگذارد؟ آیا وجود پیشوایی که بتواند جامعه را در ارتباط با خدای متعال به سوی سعادت دنیوی و اخروی رهبری کند، در پیکره اجتماع اهمیّتی کمتر از ابرو و مژه در پیکره آدمی دارد؟

أيُنْشِيءُ لِلإِنْسَانِ خَمْسَ جَوارِحَ *** تَحُسُّ وَ فِيها تُدْرَكُ الْعَيْنُ وَالأَثرُ (1)

وَ قَلباً لَها مثل الأمير يَرُدُّها *** إذَا أَخْطَأت في الحس وَاشْتَبَه الأَمْرُ (2)

وَ يَتْرُكُ هَذَا الْخَلْقَ فِي لَيْل ضَلَّةٍ *** بِظَلْمائِهِ لا تَهْتَدِي الأَنْجُمُ الزُّهْرُ (3)

فَذَلِكَ أَدْهَى الدّاهِياتِ وَ لَمْ يَقُلْ *** بِهِ أَحَدٌ إِلا أَخُو السَّفَهِ الْغَمْرُ (4)

ص: 219


1- الجوارح (جمع الجارحة): عضو، اندام. یعنی: آیا خدایی که برای انسان پنج عضو می آفریند تا با آن ها حسّ کند و جسم و اثر آن را ادارک کند.
2- و قلبی را برای آن اعضاء می آفریند تا هرگاه در ادراکشان خطا کنند و امر مشتبه شود؛ همانند پادشاهی آن ها را از خطا باز دارد.
3- الضَلَّة: گمراهى. الزُّهْر (جمع الأزهر و الزهراء): درخشان یعنی: آن گاه این خلق را در شب تیره ای که در ظلمت های آن ستارگان درخشان هم ره به جایی نمی برند، رها می کند؟
4- الداهية: سختی و بلا، کار سخت و دشوار، امر بزرگ قرآن کریم می فرماید: ﴿بَلِ السّاعَهُ مَوْعِدُهُمْ وَ السّاعَهُ اَدْهی وَ اَمَرُّ﴾: " بلکه قیامت وعده گاه آن ها است و آن بلیه بزرگتر و تلخ تر است". اخو السّفه: سفيه، نادان. الغَمْر والغِمْر والعُمْر: بی تجربه، ناآزموده کار. یعنی: این (یعنی این که خداوند رحیم و رؤف، انسان را بدون راهنما و هدایتگر رها کند) بزرگ ترین بلیّه ای است که جز انسان نادان و بی تجربه آن را نمی گوید. توضیح: گویی ناظم در این ابیات مناظرهٔ هشام بن حکم، یکی از شاگردان امام صادق - علیه السّلام - با عمرو بن عبید معتزلی را که در زمینه ضرورت وجود امام انجام گرفته، به نظم در آورده است. " هشام می گوید: روز جمعه وارد بصره شدم؛ به مسجد رفتم. عمرو بن عبید در مسجد نشسته بود و گروه زیادی گرد او حلقه زده بودند و از او پرسش هایی می کردند من در آخر جمعیت میان آن ها.نشستم هر کس سؤالی می کرد؛ من نیز به عمرو رو کرده گفتم: ای دانشمند ! من اهل این شهر نیستم؛ اجازه می دهی سؤالی مطرح کنم ؟ گفت هر چه می خواهی، بپرس. گفتم: آیا چشم داری؟ گفت: مگر نمی بینی چشم دارم، این چه سؤالی است ؟ گفتم: پرسش های من همین گونه است ! گفت! بپرس، گرچه پرسش هایت بی فایده است. گفتم: چشم داری؟ گفت: دارم گفتم با چشم چه می کنی؟ گفت: با آن دیدنی ها را می بینم و رنگ و نوع آن ها را تشخیص می دهم. گفتم: آیا زبان هم داری؟ گفت: دارم. گفتم با آن چه می کنی؟ گفت: طعم و مزه غذاها را تشخیص می دهم. گفتم: آیا شامه و نیروی بویایی داری؟ گفت آری ! گفتم با آن چه می کنی ؟ گفت با آن بوها را استشمام کرده؛ بوی خوب را از بد تمیز می دهم. گفتم: آیا گوش هم داری؟ گفت آری ! گفتم با آن چه کار انجام می دهی ؟ گفت: صداها را می شنوم و از هم تمیز می دهم گفتم: آیا جز از این ها قلب هم داری؟ گفت: دارم. گفتم: با آن چه می کنی ؟ گفت: اگر دیگر اعضاء و جوارح من، دچار شک و تردید شوند؛ قلب، شک و تردید آن ها را بر طرف می سازد؛ زیرا روشن است که گاهی حواس پنجگانه انسان، به اشتباه می افتد و برای بر طرف کردن اشتباه های آن ها، به قلب مراجعه می نمایم تا آن ها را از اشتباه بیرون آورم. هشام می گوید: هنگامی که عمر و این را گفت؛ من هم گفته او را تأیید کردم و گفتم: آری خدای متعال برای راهنمایی اعضاء و حواس انسان و رفع اشتباه و خطای آن ها، " قلب " را آفریده است. ای دانشمند ! آیا صحیح است بگوییم خدایی که چشم و دیگر اعضای انسان را بدون راهنما نگذاشته؛ چنین خدای حکیم و مهربانی، مسلمانان را پس از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بدون راهنما و پیشوا گذارده تا در نتیجه، مردم در شک و تردید و اختلاف ها بمانند و به انحراف و نابودی کشیده شوند ؟ آیا هیچ فکر و اندیشۀ سالمی این مطلب را قبول می کند ؟ ".

ص: 220

فَأَنْتَجَ هذا الْقَوْلُ إِنْ كُنْتَ مُصْغِياً *** وجُوبَ إمام عادِلٍ أَمْرُهُ الأمْرُ (1)

وَ إِمْكَانَ أَنْ يَقْوَى وَإِنْ كَانَ عَائِباً *** عَلَى رَفْعَ ضَرَّ النَّاسِ إِنْ تالَهَا الضَّرُّ (2)

ص: 221


1- أصفى إلى حديثه: سر خود را خم کرد و به گفتار وی به خوبی گوش فرا داد. یعنی: اگر به دقّت گوش کنی؛ نتیجه این گفتار این است که واجب است (در هر عصر و زمانی) امام عادلی که فرمان او فرمان است، وجود داشته باشد
2- قَوِيَ - على الأمر: بر آن کار نیرومند و توانا شد. الضَرّ والضُرّ: ضرر رساندن، آسیب رساندن. یعنی: نتیجه (دیگر) این سخن این است که این امام عادل، اگر چه غایب هم باشد؛ باید در صورتی که به مردم ضرر و آسیبی برسد، به بر طرف کردن آن قادر و توانا باشد.

وَإِنْ رُمْتَ نَجْحَ السُّولِ فَاطْلُبْ مَطالِبَ *** السُّؤْلِ فَمَنْ يَسْلُكْهُ يَسْهَلْ لَهُ الْوَعْرُ (1)

فَفِيهِ أَقَرَّ الشَّافِعِيُّ ابْنُ طَلْحَةَ *** بِرَأْيِ عَلَيْهِ كُلُّ أَصحابِها قَرُّوا (2)

وَ جادَلَ مَنْ قَالُوا خِلافَ مَقَالِهِ *** فَكانَ عَلَيْهِمْ فِي الْجِدالِ لَهُ النَّصْرُ (3)

وَ كَمْ فَضَّ حَمُوئيكُم مِنْ فَرائِدَ *** مِنَ الدُّرِ لَمْ يَسْعَدْ بِمَكْنُونِها الْبَحْرُ (4)

فَرائِدُ سِمْطَينِ الْمَعَانِي بِدُرُها *** تَحَلَّتْ لأَنَّ الْحَلْيَ أَبْهَجَهُ الدُّرُّ (5)

ص: 222


1- رُمْتَ: قصد کردی. الوعر: دشوار، زمین ناهموار. یعنی اگر موفقیّت در سؤال را قصد کرده ای (یعنی اگر دنبال پاسخ صحیح و قانع کننده ای هستی) کتاب مطالب السؤل را طلب کن؛ چرا که هر کس در وادی این کتاب حرکت کند؛ پیمودن راه های دشوار و ناهموار برای او آسان می شود توضيح: مطالب السؤل في مناقب آل الرسول، نام کتابی است تأليف ابو سالم كمال الدين محمد بن طلحه شافعی که در آن طی دوازده،باب، راجع به امامان دوازده گانه شیعه سخن گفته است.
2- ضمير " فيه " به " مطالب السؤل " بر می گردد. قَرَّ: أَقَرَّ، اعتراف و تصدیق کرد. یعنی: در این کتاب ابن طلحه شافعی به ایده ای (در مورد آن حضرت) اعتراف کرده که همه اصحابش آن را نیز تصدیق کرده اند
3- و با کسانی که بر خلاف گفته اش سخن گفته اند، به مناظره و مجادله برخواسته و در این جدال برایشان پیروز شده است
4- فَضَّ الشیء: آن چیز را شکست و شکسته های آن را پراکنده کرد. فرائد (جمع فریده): گوهر مانند. گران بها، مروارید، یگانه، بی مانند یعنی: حموئی شما چه گوهرهای گران بهایی را (در لابلای کتاب خویش) پراکنده است که دریا سعادت نگهداری و حفظ آن را نداشته است.
5- تحلّت: با زیور شد. الحلی: زیور و زینت از معدنیّات یا از سنگ یعنی: کتاب " فرائد السمطین " با گوهر گران بهایی که در آن است، آراسته شده؛ چرا که در باعث زیبایی و شگفت انگیز شدن زیور و زینت می شود. توضیح: فرائد السمطین نام کتاب ارزشمندی است تألیف ابراهیم بن محمد بن عبدالله بن علی بن محمد حموئی جوینی خراسانی (644 - 730 ه- ق) که آن را در فضائل علی (علیه السلام) و فاطمه (سلام الله علیها) و فرزندان مطهّر صديقه طاهره - عليه السّلام - نوشته است.

فَوَكَّلْ بِها عَيْنَيْكَ فَهْيَ كَواكِبُ *** بدُرٍّ بِها أَعْيانِي الْعَد وَالْحَصْرُ (1)

وَ رِدْ مِنْ يَنابيع الْمَوَدَّةِ مَوْرداً *** بِهِ يَشْتَفِي مِنْ قَبْل أَنْ تُصْدَرَ الصَّدْرُ (2)

وَ فَتِّشْ عَلَى كَنْزِ الْفَوائِدِ فَاسْتَعِنْ *** بِهِ فَهُوَ نِعْمَ الدُّخْرُ إنْ أَعْوَزَ الدُّخْرُ (3)

ص: 223


1- دیدن این معانی زیبا را به چشم (دل) و اگدار پس این معانی، همچون ستارگان بی شماری هستند که گوهر گران بهایی را در بر گرفته اند. توضیح: ظاهراً مقصود ناظم از " درّ " امام عصر - عجل الله تعالی فرجه الشّریف - باشد.
2- " رِدْ " فعل امر است از مادۀ " وَرَدَ: وارد شد ". مَوْرِد: آبشخور. إشتفى بكذا: بدان شفا يافت. صَدَرَه: به سینه او زد. یعنی: با (استفاده) از كتاب " ينابيع المودة " در آبشخوری وارد شو تا بدینوسیله قبل از آن که دست رد به سینهٔ مخالف بزنی، شفا یابی توضيح: ينابيع المودّة نام کتاب ارزشمندی است تألیف سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی (1220 - 1294 ه-. ق) که در آن مؤلّف فضائل و مناقب اهل بیت عصمت و طهارت - عليهم السّلام - را با استناد به مدارک معتبر اهل سنت، ذکر می کند. این کتاب تاکنون بارها به چاپ رسیده است.
3- فتّشه: در آن تأمل و ژرف نگری کرد. أغوَرَ: بسیار نیازمند شد، تهی دست شد. یعنی: بررسی و تأملی در کتاب "کنزالفوائد " بکن و از آن کمک گیر؛ چرا که آن خوب ذخیره ای است، اگر اندوخته به پایان رسد؛ (یعنی، در صورت در دسترس نبودن منبعی دیگر در بارهٔ بقیة الله الاعظم، این کتاب هم منبع خوبی خواهد بود). توضیح: کنز الفوائد نام کتابی است تألیف ابوالفتح محمد کراجکی

وَ لاحِظَ بِهِ مَا قَدْ رَواهُ الْكَراجِكِي *** مِنْ خَبَرِ الْجَارُودِ إِنْ أَغْنَتِ النُّذْرُ (1)

وَ قَدْ قِيلَ قِدْماً فِي ابْنِ خَوْلَةَ أَنَّهُ *** لَهُ غَيْبَةٌ وَالْقَائِلُونَ بِها كُثرٌ (2)

وَ فِي غَيْرِهِ قَدْ قال ذلِكَ غَيْرُهُمْ *** وَ ما هُمْ قَلبِلٌ فِي الْعِدادِ وَلانَزْرٌ (3)

و ما ذاك إلا لِلْيَقِين بقائمٍ *** يَغِيبُ وَ فِي تَعْيِينِهِ الْتَبَسَ الأَمْرُ (4)

ص: 224


1- النُّذُر (جمع النذير): بیم دهنده. - یعنی: چنان چه بیم دهندگان تو را بی نیاز م یکنند (و به عبارت دیگر اگر سخن بیم دهندگان در تو اثر می کند)؛ پس آن چه را کراجکی از خبر جارود روایت کرده، ملاحظه کن. توضیحات: الف- كراجكى، مؤلف کتاب کنز الفوائد است. ب- ظاهراً مقصود از جارود، در این بیت، همان کسی است که فرقهٔ جاروديه بدو منسوب است
2- القِدم: زمان قديم. الكُثر: بسيار. یعنی: از قدیم گفته شده که برای "ابن خوله " غیبتی است و قائلین به این غیبت هم بسیارند. توضیح: ابن خوله همان محمد بن حنفیه فرزند علی بن البيطالب - عليه السّلام - است
3- النَزر: کم، اندک. كم یعنی: در بارۀ غیر او هم دیگران چنین مطلبی را گفته اند؛ در حالی که تعدادشان کم و اندک نیست
4- در این بیت: " یغیب " صفت است برای " قائم " یعنی: و این نیست مگر به جهت یقین داشتن به قائمی که غایب می شود در حالی که در تعیین آن شخص، امر مشتبه شده است. توضیح: خلاصهٔ مفهوم سخن ناظم در این بیت و دو بیت قبل از آن، این است که: این که افراد زیادی معتقدند که " ابن خوله " و یا افراد دیگری غایب شده اند و بعداً هم ظهور خواهند کرد؛ خود، بهترین دلیل بر قطعی بودن غیبت آن منجی عالم بشریت است لیکن در تعیین مصداق، امر بر آنان مشتبه شده و دیگران را به جای مهدی موعود برگزیده اند.

وَكَمْ جَدَّ فِي التَّفْتِيشِ طَاغِي زَمَانِهِ *** لِيُفْشِيَ سِرَ اللهِ فَانْكَتَمَ السِّرُّ (1)

ص: 225


1- طغیانگر زمانش در جستجوی (یافتن) او جدیت و تلاش فراوان کرد تا راز خدا را افشا کند؛ اما این راز همچنان پنهان ماند. توضیح: مقصود ناظم از طغیانگر زمان حضرت مهدى - عليه السّلام - معتضد خلیفۀ عباسی است که برای دستگیری و نابودی آن حضرت، اقدامات فراوان انجام داد؛ ولی هیچ کدام به نتیجه نرسید. معتضد پس از آن که سه نفر را به سامراء گسیل داشت و به آن ها مأموریت داد تا به خانه امام هجوم برند و سر مبارک آن حضرت را برایش بیاورند ولی این توطئه به شکست انجامید؛ اقدامات گسترده ای را جهت دستگیری و نابودی امام به عمل آورد. او گروه مسلحی را مأمور ترور آن حضرت که در آن هنگام به ظاهر کودکی بیش نبود، کرد؛ این گروه به خانه امام هجوم آورده و هنگامی که وارد خانه شدند؛ صدای دلربای قرائت قرآن را از درون سرداب شنیدند؛ بر در سرداب به انتظار ایستاده و به شدّت مراقب بودند تا امام - علیه السّلام - از سرداب خارج نشود؛ در حالی که فرمانده آنان بر در سرداب ایستاده بود تا همه افرادش به او بپیوندند؛ ناگهان امام از در سرداب خارج شد و از کنار آنان گذشت هنگامی که امام علیه السّلام - از دید آن ها خارج شد؛ فرمانده، فرمان ورود به سرداب را صادر کرد. لشکریان گفتند: مگر او از کنار تو نگذشت ؟ فرمانده گفت: کسی را ندیدم! چرا گذاشتید، برود ؟ گفتند: ما گمان کردیم، تو او را می بینی آری ! خداوند برای حفظ جان ولیش، فکر آن مزدور را در لحظه خروج امام از سرداب، به جای دیگر، به گونه ای مشغول می کند که متوجه وجود مبارک امام - علیه السّلام - نمی شود

وَ حاوَلَ أَنْ يَسْعَى بِإِطْفَاءِ نُورِهِ *** وَ ما رِبْحُهُ إِلا النَّدامَةُ وَ الْخُسْرُ (1)

و ما ذاك إلّا أَنَّهُ كانَ عِنْدَهُ *** مِنَ الْعِتْرَةِ الْهَادِينَ فِي شَأْنِهِ خُبْرٌ (2)

وَ حَسْبُكَ مِنْ هذا حَدِيثٌ مُسَلْسَلٌ *** لعائِشَةَ يُنْهِيهِ أبْناؤُها الْغُرُّ (3)

ص: 226


1- و تلاش کرد تا نور او را خاموش کند؛ لیکن بهره اش از این تلاش جز پشیمانی و زیان، چیز دیگری نبود.
2- همۀ توطئه ها و تلاش هایی که از جانب آن سلطان ظالم، به عمل آمد، فقط برای این بود که آن حاکم ستمگر، از جانب آن خاندان هدایتگر (یعنی ائمه معصومین - عليهم السّلام -) در مورد آن حضرت، خبرهایی داشت
3- أنْهَى الأمْرَ إلى الحاكم: آن كار را به حاکم خبر داد و او را از آن آگاه کرد. الغُرّ (جمع الأغَرّ): نجیب، بزرگوار. یعنی: در این باره حدیث مسلسلی که از عایشه رسیده که در آن، فرزندان بزرگوارش را از این امر آگاه می کند، تو را کفایت است توضيح: " حديث مسلسل حدیثی است که تمامی یا بیشتر افراد سلسله سند تا به معصوم، همنام یکدیگر باشند، یا تمامی روات، اهل یک شهر باشند، یا هنگام روایت همگان دارای خصوصیت مشابهی در گفتار یا کردار باشند، یا هر یک از روات از پدر خویش نقل نموده باشد؛ مثل: أخبرني فلان (والله) که لفظ مزبور در یکان یکان افراد سلسله سند تکرار شده باشد. یا أخبرى أبي، قال أخبرني أبي الخ ".

بِأَنَّ النَّبِيَّ الْمُصْطَفَى كان عِنْدَها *** وَ جِبرِيلَ إذْجاءَ الْحُسَينُ وَلَمْ يَدْرُوا (1)

فَأَخْبَرَ جِبْرِيلُ النَّبِيَّ بِأَنَّهُ *** سَيُقْتَلُ عُدواناً وَ قاتِلهُ شِمْرُ (2)

وَ أَنَّ بَنِيهِ تِسْعَةٌ ثُمَّ عَدَّهُمْ *** بِأَسْمَائِهِمْ وَ التَّاسِعُ الْقائِمُ الطَّهِر (3)

وَ أَنْ سَيْطِيلُ اللهُ غَيْبَةَ شَخْصِهِ *** وَ يَشْفِي بِهِ مِنْ بَعْدِ غَيْبَتِهِ الْكُفْرُ (4)

و ما قالَ فِي أَمْرِ الإمامةِ أَحْمَدُ *** وَ أن سَيَلِيهَا اثْنَانِ بَعْدَهُم عَشْرٌ (5)

فَقَدْ كادَ أَنْ يَرْوِيهِ كُلُّ مُحَدِّثٍ *** وَ ما كَادَ يَخْلُو مِنْ تَواتُرِهِ سِفَرٌ (6)

ص: 227


1- (و حدیث این است:) پیامبر مصطفی (صلى الله عليه و آله) و جبرئیل نزد عایشه بودند که ناگهان حسین (علیه السّلام) وارد شد، در حالی که آن ها نمی دانستند
2- پس جبرئیل به پیامبر (صلی الله علیه و آله) خبر داد که حسین (علیه السّلام) از روی ظلم و ستم کشته خواهد شد و قاتلش هم شمر است
3- الظَّهِر: پاک، پاکیزه، جمع آن أطهار است. یعنی: و نیز به آن حضرت خبر داد که فرزندانش نه نفرند؛ سپس آن ها را با ذکر اسامیشان بر شمرد در حالی که نهمین آنان قائم مطهر است
4- و خبر داد به این که خداوند غیبت شخص آن حضرت را طولانی خواهد کرد و پس از (پایان) غیبتش به وسیلهٔ او کفر را درمان (ریشه کن) خواهد کرد.
5- و آن چه احمد (صلى الله علیه و آله) در امر امامت بیان فرموده است که بعد از او، دوازده نفر بر مسند امامت خواهند نشست.
6- سفر: کتاب، جمع آن اسفار است. قرآن کریم می فرماید: ﴿مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا ﴾. "وصف حال آنان که تحمّل (علم) تورات کرده؛ خلاف آن عمل نمودند؛ در مثل به حماری ماند که بار کتاب ها بر پشت کشد (و از آن هیچ نفهمد و بهره نبرد) ". یعنی: تقریباً هر محدثی آن را روایت کرد و تقریباً هیچ کتابی نیست که این حدیث را به طور متواتر ذکر نکرده باشد

وَ فِي جُلُها أَنَّ الْمُطِيعَ لأمْرِهِمْ *** سَيَنْجُو إِذا ما حَاقَ فِي غَيْرِهِ الْمَكْرُ (1)

فَفِي (أَهْلُ بَيْتِي فُلْكُ نُوحٍ) دَلالةٌ *** عَلَى مَنْ عَناهُمْ بِالإِمَامَةِ يَا حِبْرُ (2)

ص: 228


1- جُلٌ: معظم، بیشتر. حاقَ: احاطه کرد. یعنی: در بیشتر این کتاب ها آمده که فرمانبردار از ایشان، نجات خواهد یافت در آن هنگامی که مکر و حیله (مكّاران)، دیگران را فرا گیرد.
2- عناه الأمر: آن کار او را بی آرام ساخت و اندوهگین نمود. یعنی: ای دانشمند ! آن حدیثی که پیامبر - صلى الله علیه و آله - در آن فرموده: " اهل بیت من همچون کشتی نوح اند "، دلیلی است، علیه کسی که امامت [ ایشان ] آرام و قرار را از او گرفته است. توضیح: در کتاب معارف اسلامی 2 دربارۀ حدیث سفینه نوح آمده است: پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿إنَّ مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي فِي أُمَّتِي كَمَثَلِ سَفِينَةُ نُوحُ فِي قَوْمِهِ مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ ﴾ مثل اهل بیت من در میان امّتم، مانند کشتی نوح است؛ هر کس به آن کشتی در آمد، نجات یافت و هرکس به آن پناه نبرد، غرق گردید. این حدیث از احادیث متواتر است و از شهرت عظیمی میان محدّثان برخوردار می باشد؛ کافی است بدانیم مرحوم " میر حامد حسین " مؤلّف كتاب "عبقات الأنوار" این حدیث را از نود نفر از دانشمندان اسلامی که همگی از مشاهیر علمای اهل تسنن بوده اند، نقل کرده است و مرحوم " سید هاشم بحرینی" در کتاب " غاية المرام"، این حدیث را با یازده سند، از دانشمندان اهل تسنّن و باسی و نه سند از دانشمندان شیعه نقل می کند. بررسی مفاد حدیث: از این که رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و اله) مقام و موقعیّت اهل بیت" را با ترسیم مثال "کشتی نوح " بیان کرده است، معلوم می شود که پیروی از آنان مایه نجات و مخالفت با آنان موجب نابودی است و چون در این حدیث، قیدی به چشم نمی خورد؛ پیروی در همهٔ مسائل، اعم از حلال و حرام و مسائل سیاسی و اجتماعی را شامل می شود و به حکم این حدیث، سخن و رأی اهل بیت را باید بدون استثناء پذیرفت و از آن پیروی کرد. از این حدیث، عصمت و مصونیت اهل بیت از خطاء و گناه نیز استفاده می شود؛ زیرا اگر آنان معصوم و مصون از خطا و گناه نبودند؛ رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و اله) با این کلیّت و شمول و اطلاق مردم را به پیروی از آنان و پناه بردن به آنان امر نمی فرمود. " اهل بیت " کیانند ؟ در عرف و لغت " اهل بیت " و خانواده مرد، به کسانی گفته می شود که اعضاء جامعه کوچک منزل وی می باشند؛ مانند زن و پسر و دختر و خدمتکار که جمعاً در شعاع زندگی مرد سرپرست خانه، زندگی می کنند و گاهی در معنی اهل بیت، تعمیم داده؛ این کلمه را در خویشاوندان نزدیک مانند پدر و مادر و برادر و خواهر و فرزند و عمو و عمه و دائی و خاله و فرزندان آنان استعمال می کنند؛ ولی مراد از اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و اله) در قرآن و حدیث، هیچ یک از این دو معنی نیست؛ زیرا طبق روایات قطعی که در کتاب های شیعه و سنّی نقل شده " اهل بیت " نام موهبتی است که به پیامبر (صلی الله علیه و اله) و علی و فاطمه و حسن و حسین - علیه السّلام - اختصاص دارد و بنابر این، اهل خانه و خویشاوندان دیگر پیامبر - صلّی الله علیه و آله گرچه به حسب عرف و لغت اهل بیت شمرده شوند، اما " اهل بیت " به این معنا نیستند حتی خدیجه کبری که گرامی ترین زنان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله) و مادر فاطمه (سلام الله علیها) است و همچنین ابراهیم که پسر صلبی پیامبر (صلی الله علیه و اله) است، در شمار اهل بیت نیستند. آری، به موجب همین روایات و روایات دیگر، نه امام، از دوازده امام که فرزندان امام حسین علیه السلام و از اهل اویند، از اهل بیت می باشند؛ بنابر این، اهل بیت همان چهارده معصوم هستند و معمولاً " اهل بیت پیغمبر " به سیزده تن که بعد از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و عترت آن حضرت هستند، گفته می شود. اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و اله) در اسلام، فضائل و مناقب بسیار و مقامات غیر قابل معارضه و رقابتی دارند که مهم ترین آن دو مقام است: 1) به موجب آيه شريفه: ﴿ إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا ﴾ مقام عصمت و طهارت دارند و به مقتضای این مقام، هرگز گناه و خطا از ایشان سر نمی زند. 2) به موجب حدیث قطعی " ثقلین " اهل بیت و عترت همیشه با قرآن کریم هستند و هرگز میان آن ها و کتاب خدا جدائی نمی افتد و در نتیجه، در فهم معنای قرآن کریم و مقاصد دین مبین، دچار لغزش و خطا نمی شوند. لازمۀ این دو مقام آن است که قول و فعل اهل بيت - عليهم السّلام - در اسلام حجت باشد چنان که عقیده شیعه همین است و از حدیث " سفينة نوح " هم، همین موضوع استفاده می شود."

ص: 229

فَمَنْ شَاءَ تَوْفِيقَ النُّصُوصِ وَ جَمْعَها *** أَصابَ وَبِالتَّوْفِيقِ شَدَّ لَهُ أَزْرٌ (1)

ص: 230


1- وَفَّقَ بنى النقيضين: نظرهای مخالف را با هم وفق داد. و وَفَّقَ الأمْرَ: کار را درست و جور کرد، آن را سازگار گردانید. النصوص (جمع النصّ): متون. در این بیت مقصود از " النصوص" أحاديث است. أزر پشت. در فرهنگ لغات قرآن می نویسد: " أزر ": نيرو، قوت شدید. " أزر " در اصل به "ازار" گفته می شود و آن به معنی لباس است و ازر به معنی پشت نیز می باشد. در لسان العرب کلمۀ " ازر " به معنی قوّت، پشت و ضعف آمده است. و گفته کسی که قوّت معنی کرده مراد آن است که نیروی مرا محکم گردان. و آن که پشت معنی کرده؛ یعنی، پشت مرا قوی گردان و کسی که از آن ضعف را اراده کرد؛ یعنی، ضعف مرا قوی گردان خلیل و ابو عبیده گفته؛ به معنی پشت". أُشْدُدْ به أزرى: یعنی، پشت مرا (به هارون که برادر من است) قوی و محکم گردان. یعنی: کسی که بخواهد بین متون هماهنگی ایجاد کند و آن ها را با یکدیگر جمع کند، به مقصد می رسد و با این هماهنگی پشت او محکم می شود

وَأَصْبَحَ ذَا حَزْمٍ بِنُصْبٍ وَ لاتَنا *** لِرَفْعِ الْعَمَى عَنا بِهِمْ يَجْبُرُ الْكَسْرُ (1)

وَ آخِرُهُمْ هذا الذي قُلْتَ إنَّهُ *** تَنازَعَ فِيهِ النَّاسُ وَاشْتَبَة الأمرُ (2)

وَ قَوْلُكَ إِنَّ الْوَقْتَ داع لِمِثْلِهِ *** إذا صَحَّ لِمْ لا ذُبَّ عَنْ لبِّهِ القِشرُ (3)

وَ قَوْلُكَ إِنَّ الإِخْتِفاءَ مَخافَةً *** مِنَ الْقَتْلِ شَيءٌ لا يُجَوْزُهُ الحِجرُ (4)

ص: 231


1- لات-ُ كوتاً: خبر داد بی آن که از او خبری پرسیده شود. نصب: رنج و مشقت. جَبَرَ -ُ جَبْراً و عِبارَةً العظم: استخوان را شکسته بندی کرد. کَسر: شکستگی. یعنی: (آن گاه) با زحمت و مشقتی (که متحمل شده به امامت ائمه معصومين - عليهم السّلام -) مطمئن می گردد و برای بر طرف کردن نقاط ابهام، ما را نیز (از نتیجه کار خویش) با خبر می کند و به واسطهٔ ایشان (ائمه معصومین - صلوات الله عليهم -) است که شکستگی های بوجود آمده در دین درمان می شود
2- آخرین ایشان همان کسی است که گفتی: مردم در بارۀ او با یکدیگر نزاع کرده و امر مشتبه شده است.
3- ذَبَّ عنه: راند و باز داشت. یعنی: و این که گفتی؛ زمان همانند او را می طلبد؛ هرگاه صحیح باشد پس چرا آن حضرت ظاهر نمی شود ؟
4- الحِجر: عقل یعنی: و این که گفتی؛ پنهان شدن (آن حضرت) بواسطهٔ ترس از کشنده شدن، چیزی است که عقل آن را تجویز نمی کند.

فَقُلْ لِي لِماذا غابَ فِي الْغَارِ أَحْمَدُ *** وَ صاحِبُهُ الصِّدِّيقُ إِذْ حَسُنَ الْحِذْرُ (1)

وَلِمْ أُمِرَتْ أُمُّ الْكَلِيم بِقَذْنِهِ *** إلى نِيلِ مِصْرَ حِينَ ضَاقَتْ بِهِ مِصْرُ (2)

وَكَمْ مِنْ رَسُولٍ خافَ أَعْدَاءً فَاخْتَفَى *** وَكَمْ أَنْبياءٍ مِنْ أعادِيهِم فَرَّوا (3)

أَيَعْجِزُ رَبُّ الْخَلْقِ عَنْ نَصْرِ دِينِهِ *** عَلَى غَيْرِهِم كَلاً فَهذا هُوَ الْكُفْرُ (4)

و هَلْ شارَكُوُه فِي الَّذِي قُلْتَ إنَّه *** يَؤُولُ إلَى جُبْنِ الإمامِ وَ يَنْجَرُّ (5)

فَإن قُلتَ هذا كانَ فيهمْ بِأَمْرِ مَنْ *** لَهُ الأمْر في الألوانِ والحَمدُ والشُّكر (6)

ص: 232


1- حِذْر و حَذَر: ترسیدن، پرهیز کردن. یعنی: (جواب این است که) به من بگو چرا احمد - صلّی الله و علیه و آله - و دوستش (ابوبکر) صدیق، در غار پنهان شدند؛ در آن هنگامی که پرهیز و ترس نیکو بود؟
2- و چرا به مادر (موسای) کلیم فرمان داده شد تا موسی را در (رود) نیل بیفکند؛ در آن هنگامی که مصر بر او تنگ شده بود ؟
3- و چه بسا رسولی که از دشمنانش ترسید و پنهان شد و چه بسیارند پیامبرانی که از دست دشمنانشان گریختند. توضيح: " أعداه " در اصل " أعداءه " بوده که به جهت ضرورت شعری الف ممدود به مقصور تبدیل شده است
4- آیا پرو درگار خلایق از یاری دینش عاجز است؟ هرگز این چنین نیست ! چرا که این (سخن عین) کفر است
5- شارَكَه: شریک او بود و شارَك فلاناً: فلانی را شریک کرد. یعنی: آیا پیامبران هم با او، در آن چه گفتی که به ترس امام منجر می شود، شریکند ؟
6- اگر (در جواب) بگویی که این (اختفای پیامبران) به فرمان کسی بوده که در هستی دارای فرمان است و همۀ حمد و سپاس ها از آن اوست

فَقُلْ فِيهِ ما قَدْ قُلْتَ فِيهِمْ فَكُلُّهُمْ *** عَلَى ما أرادَ اللهُ أهواؤُهُمْ قَصْرُ (1)

وَ إظهارُ أَمْرِ اللهِ مِنْ قَبْلِ وَقْتِهِ ال *** مُؤَ جَّل لَمْ يُوعَدْ عَلَى مِثْلِهِ النَّصْرُ (2)

وَلَيْسَ بِمَوْعُودٍ إذا قامَ مُسْرِعاً *** إِلَى وَقْتِ عِيسَى يَسْتَطِيلُ لَهُ الْعُمْرُ (3)

ص: 233


1- (در پاسخ می گویم) پس دربارۀ او (یعنی حضرت مهدی - علیه السّلام -) نیز آن چه را در بارهٔ آنان گفته ای، بگو؛ چرا که همۀ آنان خواسته هایشان منحصر است به آن چه خداوند آن را، اراده کرده است.
2- و آشکار کردن فرمان خداوند، قبل از وقت مشخص شدهٔ آن، بر مثل آن وعده نصرت داده نشده است
3- اگر او زود قیام کند؛ دیگر او (مهدی) موعود نخواهد بود؛ بلکه باید تا وقت (نزول) عیسی (علیه السلام) عمر او طولانی شود. توضیح: احادیث بی شماری در کتاب های علمای شیعه و سنی به چشم می خورد که در آن ها از نزول عیسی (علیه السلام) از آسمان در زمان قیام حضرت مهدی - علیه السّلام - خبر می دهند. بخاری در کتابش از ابی هریره روایت می کند که رسول خدا - صلّى الله عليه و آله - فرمود: ﴿کَیْفَ أَنْتُمْ إِذَا نَزَلَ اِبْنُ مَرْیَمَ فِیکُمْ وَ إِمَامُکُمْ مِنْکُمْ ﴾ "چگونه هستید، هنگامی که فرزند مریم در میان شما باشد در حالی که امام هم از شما است " ؟ آیا جای شگفتی نیست که انسانی مدتی روی زمین زندگی کند؛ آن گاه به آسمان عروج کند و در آن جا هزاران سال زندگی کند، سپس به زمین فرود آید مخصوصاً با توجه به این که این انسان ویژگی هایی دارد که او را از دیگران متمایز می سازد. اوّلاً: او پیامبری از پیامبران الهی، آن هم از پیامبران اولوالعزم است ثانياً: صاحب شریعت و کتاب آسمانی است. ثالثاً: بدون پدر آفریده شده. رابعاً: پیروان او امروزه، جمعیت انبوهی از ساکنان این کره خاکی را تشکیل می دهند و در میان آن ها از همه اقشار جوامع بشری از قبیل سلاطین و رؤسای جمهور و مستضعفان پا برهنه دیده می شوند. به هر حال عیسی عليه السّلام - مقدّس ترین انسان نزد مسیحیان است و طبیعی است که نزد دیگر ملل و نحل هم ناشناخته نیست؛ به خصوص نزد مسلمان که به تبعیت از قرآن کریم، از او به تقدّس و بزرگی و مجد و عظمت یاد می کنند. بنابر این، نزول عیسی مسیح - عليه السّلام - از آسمان به هنگام ظهور مهدى - عليه السّلام - و اقتدای آن پیامبر اولوالعزم الهی به او، می تواند دلیل محکمی بر حقانیت مهدی موعود - عجل الله تعالى فرجه الشریف - باشد. و همین امر، چه بسا باعث شود که جمعیت انبوهی از پیروان راستین حضرت مسیح علیه السّلام - به تبعیت از پیشوای خودشان به حضرت مهدی -سلام عليه - اقتدا کنند و در زمرۀ یاران آن حضرت قرار گیرند.

وَ إِنْ تَسْتَرِبْ فِيهِ لِطُولِ بَقَائِهِ *** أَجابَكَ إِدْرِيسُ وَ إِلْيَاسُ وَ الْخِضْرُ (1)

وَ مَكْثُ نَبِيِّ اللهِ نُوحٍ بِقَومِهِ *** كَذَا نَوْمُ أَهْلِ الْكَهْفِ نَصَّ بِهِ الذِّكْرُ (2)

ص: 234


1- استراب به: رأى منه ما يريبه یعنی: و اگر به جهت طولانی شدن مدت زندگی آن حضرت، دربارهٔ او به شک افتاده ای؛ پس ادریس و الياس و خضر - سلام الله علیهم - به تو پاسخ می دهند (یعنی عمر طولانی آنان می تواند دلیلی بر امکان طولانی شدن عمر آن حضرت باشد).
2- (یکی دیگر از دلایل امکان طولانی شدن عمر حضرت مهدی - سلام الله عليه -) درنگ طولانی نوح پیامبر در میان قومش و همچنین خواب اصحاب کهف است که قرآن کریم هم بدان تصریح کرده است. توضیح: قرآن کریم می فرماید: ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسِينَ عاماً فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ وَ هُمْ ظالِمُونَ﴾ "همانا ما نوح را به رسالت به سوی قومش فرستادیم و او نهصد و پنجاه سال در میان ایشان درنگ کرد (و خلق را به خداپرستی دعوت کرد؛ ولی اجابت نکردند) پس آن سیل خانمان برانداز آن ها را فرا گرفت (و همگی غرق شدند)، در حالی که ایشان، ستمگر بودند ". این آیه صراحت دارد بر این که حضرت نوح 950 سال مردم را به خداپرستی دعوت کرد؛ ولی آنان نپذیرفتند تا این که عذاب خدا بر آنان نازل شد امام صادق - عليه السّلام - فرمود: نوح دوهزار و سیصد سال (در دنیا) زیسته است؛ هشتصد و پنجاه سال آن، قبل از رسالتش، و نهصد و پنجاه سال هم قومش را (به خدا پرستی) دعوت کرد و پانصد سال هم بعد از آن که از کشتی پیاده شد؛ در حالی که آب ها به زمین فرو رفته بود. پس شهرها را بنا کرد و فرزندانش را در شهرها ساکن کرد.

وَ قَدْ وُجِدَ الدَّجَالُ فِي عَهْدِ أَحْمَدَ *** وَ لَمْ يَنْصَرِمْ مِنْهُ إِلى السَّاعَةِ الْعُمْرُ (1)

ص: 235


1- و دجّال در زمان احمد (صلى الله علیه و آله) وجود داشته در حالی که تا این ساعت عمر او هنوز به پایان نرسیده است. توضیح: " یکی از علایم ظهور آن حضرت که در بعضی روایات از نشانه های حتمی شمرده شده، خروج شخصی به نام "دجّال " است. وی یک طاغوت پرتزویر و حیله گر است که عدّه بسیاری را به دنبال خود می کشد. عده ای گویند که نام دجّال، صائد بن صید یا ابن صیاد است و برخی مخالف رأی ایشان را گفته اند. در کتاب های لغت، دجال، به معنی کذاب است و فعل آن را به معنی " آب طلا و آب نقره داده " نوشته اند. دجّال را در زبان های فرانسه و انگلیسی " آنتی کریست " نامیده اند که به معنی دشمن و ضد مسیح است. در صحیح مسلم در کلام رسول خدا (صلی الله علیه و اله) دجّال چنین توصیف شده است: " او مردی چاق، سرخ رو، با موی سر مجعد، و اعور است؛ چشمش همچون دانه انگوری است که بر روی آب قرار گرفته باشد. و امیرالمؤمنین (علیه السلام) ضمن یک خطبۀ طولانی فرمود: مهدی (علیه السلام) با یارانش از مکّه به بیت المقدس می آیند و در آن مکان بین آن حضرت با دجّال و ارتش او، جنگ واقع می شود. دجّال و ارتش او مفتضحانه شکست می خورند به طوری که از اوّل تا آخر آن ها، به هلاکت می رسند و دنیا آباد می شود و حضرت مهدی (علیه السلام) عدالت و قسط را در جهان به پا می دارد و طبق روایتی آن حضرت دجّال را در گناسه کوفه به دار می زند. بعضی از علما، چون شیخ صدوق رحمة الله عليهم - با استناد به پاره ای از روایات، از جمله روایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) معتقدند که غرض و هدف الهی، بر این تعلق گرفته است که دجّال زنده باشد و کسی نتواند او را بکشد تا دجال آینده باشد با توجه به خصوصیاتی که ذکر شد و در بعضی موارد با هم اختلاف دارند. بعضی معتقدند: همان گونه که از ریشه لغت " دجّال " از یک سو و از منابع حدیث از سوی دیگر استفاده می شود؛ دجّال منحصر به فرد معینی نیست؛ بلکه عنوانی است کلی برای افراد پر تزویر و حیله گر که برای کشیدن توده های مردم به دنبال خود، از هر وسیله ای استفاده می کنند؛ چنان که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرموده است: "هر پیامبری بعد از نوح قوم خود را از فتنه دجّال بر حذر داشت و من نیز شما را بر حذر می دارم "

وَ قَدْ عَاشَ عوج أَلْفَ عَامٍ وَ فَوْقَهَا *** وَ لَوْلا عَصا مُوسَى لأَخَرَهُ الدَّهْرُ (1)

وَ مَنْ بَلَغَتْ أعمارُهُمْ فَوْقَ مِائَةٍ *** وَ ما بَلَغَتْ أَلْفاً فَلَيْسَ لَهُ حَصْرُ (2)

ص: 236


1- عوج هزار سال بلکه بیش از آن زندگی کرد و اگر عصای موسی نبود؛ عمر او از این هم بیشتر می شد. توضیح: عوج بن عتق را برخی از مؤرخین از اساطیر به شمار می آورند
2- و کسانی که عمر آن ها بیش از صد سال بوده، در حالی که به هزار نرسیده، قابل شمارش نیستند.

وَ ما أَسْعَدُ السَّردابَ فِي سُرَّ مَنْ رَأَى *** وَ أَسْعَدُ مِنْهُ مَكَةُ فَلَهَا الْبِشْرُ (1)

ص: 237


1- چقدر میمون و خوش اقبال است، سرداب، در شهر سامراء و خوش اقبالتر از آن (شهر مقدّس) مکه است؛ چراکه بشارتها در بارۀ این شهر داده شده است. توضیح: سیدهادی خسروشاهی دربارهٔ افسانهٔ سرداب می نویسد: "یکی از افسانه های موهومی که بعضی از نویسندگان اهل سنّت به شیعه نسبت می دهند، این است که گویا شیعه اعتقاد دارد " مهدی موعود " در سردابی در سامراء، پنهان شده و روزی از آن جا ظهور خواهد نمود! شيخ عبدالعزیز بن عبدالله بن باز، ضمن پذیرفتن صحت احادیث منقول از پیامبراکرم (صلی الله علیه و اله)، درباره مهدی منتظر، طبق مقتضای طبیعت !، نیشی بر شیعه می زند و به نقل از " ابن کثیر می نویسد: مهدی آخرالزمان یکی از خلفای راشدین و امامان راستین است ولی او همان منتظری نیست که به پندار رافضه (!) در سرداب است و امیدوارند که او روزی از آن جا بیرون آید !" این افسانه ای است که شیخ بن باز آن را از قول " حافظ ابن کثیر " متوفی به سال (774 ه-. ق) نقل می کند و شیخ محسن العباد هم در کتاب خود، آن را می آورد و بعضی دیگر از نویسندگان معاصر هم، بدون بررسی دقیق و تحقیق لازم، آن را " طوطی وار " تکرار می کنند !، در حالی که اگر به منابع و مدارک شیعه مراجعه می نمودند؛ به خوبی روشن و آشکار می شد که شیعه به همچو افسانه ای اعتقاد ندارد و مسألۀ تولد و زندگی ائمه شیعه و حضرت مهدی (علیه السلام) در بیوتاتی در سامرّاء که سردابی هم دارد، ربطی به پنهان شدن و زندگی مستمر در آن ندارد و البته اگر این آقایان اهل تحقیق و انصاف بودند؛ می توانستند خود به عراق و سامراء بروند و از نزدیک بررسی نمایند که آیا شیعیان شب در آن جا با اسبان خود صف می کشند و به انتظار ظهور می ایستند؟ ما در این جا، به نقل قول بعضی از علمای بزرگ معاصر شیعه می پردازیم؛ به امید آن که برای اهل خرد و تحقیق، مفید باشد و آن ها یا این حقیقت را از ما بپذیرند و یا آن که خود به بررسی مستقیم بپردازند... یکی از مراجع عالیقدر شیعه آیت الله سیدصدرالدّین صدر در کتاب خود می نویسد: "... از کتاب الصواعق المحرقه چنین استفاده می شود که شیعه امامیّه، یا گروهی از آنان، چنین می پندارند که مهدی منتظر در سرداب پنهان شده و آن ها در انتظار بیرون آمدن وی هستند و با اسبان خود، در کنار سرداب ایستاده و خواستار بیرون آمدن وی هستند ! ای کاش نویسنده مدرک خود را در این زمینه ذکر می کرد! و به گمان من نویسنده هرگز از " حجاز " بیرون نیامده و عراق را هم از نزدیک ندیده و به طور قطع " سامراء " را هم زیارت نکرده است وگرنه بخوبی می فهمید که این ادعا هرگز صحت و حقیقت ندارند... آیت الله شیخ لطف الله صافی گلپایگانی در همین رابطه می نویسد: " یکی از افترائات مغرضین و دشمنان شیعه و اعداء اهل بیت این است که می گویند: شیعه معتقد است امام در سرداب غیبت کرده و در سرداب باقی است و از سرداب ظاهر خواهد شد و هر شب بعد از نماز مغرب بر در سرداب می ایستند تا ستارگان، نیک آشکار گردند، سپس متفرّق می شوند تا شب آینده ! ما در تکذیب و ردّ این افتراء محتاج به هیچ گونه توضیح نیستیم. همه می دانند که این گونه افترائات از امثال ابن خلدون و ابن حجر، جعل و براساس انگیزه دشمنی با شیعه و انحراف از اهل بیت و تمایل به بنی امیه و دشمنان خاندان رسالت است. این نویسندگان و کسانی که بعد از آن ها آمدند تا زمان ما به جای این که عقاید و آراء شیعه را از خودشان و کتاب هایشان به دست آورند؛ به جعل و افتراء پرداخته و یا جعلیات و افترائات پیشنیان را ملاک و میزان دربارۀ عقاید شیعه و معرفت آراء آن ها قرار می دهند و خود و دیگران را گمراه می سازند. از شیعه، احدی نگفته؛ امام در سرداب سامراء مخفی است بلکه کتب و روایات شیعه... همه این نسبت را تکذیب می نمایند...." و آیت الله ابراهیم امینی در این زمینه می نویسد: "... این نسبت دروغ محض و از روی عناد صادر شده است و شیعیان چنین عقیده ای ندارند. در هیچ روایتی گفته نشده که امام دوازدهم، در سرداب زندگی می کند و از آن جا ظهور می کند. هیچ یک از دانشمندان شیعه هم چنین مطلبی را نفرموده اند. " این است آراء بعضی از علمای شیعه و اگر گروهی این را می پسندند که بر خلاف حقیقت نسبت هایی به شیعه بدهند... ما باز آنان را به پیمودن راه راست دعوت می کنیم... "

ص: 238

سَيَشرَقُ نُورُ اللهِ مِنْها فَلا تَقُل *** (لَهُ الْفَضْلُ عَنْ أَمُّ الْقُرَى وَ لَهُ الْفَخْرُ) (1)

فَإِنْ أَخَرَ اللهُ الظهور لِحِكْمَةٍ *** بِهِ سَبَقَتْ فِي عِلْمِهِ وَ لَهُ الأَمْرُ (2)

فَكَمْ مِحْنَةٍ لِلَّهِ بَيْنَ عِبادِهِ *** يُمَيَّزُ فيها فاجِرُ النّاسِ وَ البَرُّ (3)

ص: 239


1- امّ القرى: مكّه مكرّمه یعنی: نور خدا از مکّه مکرّمه طلوع خواهد کرد؛ پس نگو که سامرّاء بر مکّه فضیلت دارد و افتخار از آن سامرّاء است. توضیح: شاعر در این بیت صریحاً می گوید که حضرت مهدی عجل الله تعالى فرجه الشّريف - از مکّه مکرمه ظهور خواهد کرد؛ نه از سرداب سامراء که مخالفین به شیعه نسبت داده اند
2- اگر خداوند ظهور (آن حضرت) را از روی حکمت به تأخیر انداخته؛ این تأخیر مطابق علم ازلی او است، در حالی که فرمان (ظهور آن حضرت هم) مختص به (ذات اقدس) اوست.
3- چه بسیار محنت و گرفتاری است که خداوند بین بندگانش قرار می دهد تا در آن، انسان های بدکار و نیکوکار از یکدیگر تمیز داده شوند (یعنی چه بسا ممکن است که خداوند با غیبت آن حضرت که در واقع یک نوع مصیبت و گرفتاری برای بندگانش می باشد، می خواهد آن ها را در بوته آزمایش قرار دهد تا نیکان از بدان تمیز داده شوند).

و يَعْظُمُ أَجْرُ الصّابِرينَ لأنَّهُم *** أَقامُوا عَلَى مادُونَ مَوْطِئِهِ الْجَمْرُ (1)

وَ لَمْ يَمْتَحِنْهُمْ كَيْ يُحِيطَ بِعِلْمِهِمْ *** عَلَيْهِمْ تَساوَى عِنْدَهُ السِّرُّ وَ الْجَهْرُ (2)

وَ لكِنْ لِيَبْدُو عِنْدَهُمْ سُوءُ مَا اجْتَرَوا *** عَلَيْهِمْ فَلا يَبْقَى لاَثِمِهِمْ عُذْرٌ (3)

و إِنَّى لَأَرْجُو أَنْ يَجِينَ ظُهُورُهُ *** لِيَنْتَشِرَ الْمَعْرُوفُ فِي النَّاسِ وَ البِرُّ (4)

وَ يُحْيِي بِهِ قَطْرُ الْحَيَا مَيِّتَ الثَّرَى *** وَ يَمْطُرَها فَيْضُ النَّجِيعِ فَتَحْمَرُّ (5)

وَ يَظْهَرَ وَجْهُ الْأَرْضِ مِنْ كُلِّ مَأْثَمٍ *** وَ رِجْسٍ فلا يَبْقَى عَلَيْها دَمٌ هَدَرٌ (6)

ص: 240


1- و پاداش صابران زیاد شود؛ زیرا آن ها برای انجام برخی از تکالیفشان، از کنار سخت ترین خطر گذشتند (و خود را به آب و آتش زدند).
2- آخرین کلمۀ مصراع اول این بیت باید " لعلمه " باشد نه " بعلمهم " و مرجع ضمير هم "الله" است. یعنی: و ایشان را امتحان نکرده تا این که آن ها را بشناسد؛ چرا که نهان و آشکار نزد او یکسان است
3- بلکه برای آن است که بدی کردارشان نزد آن ها ظاهر و آشکار شود و برای گنه کارانشان عذری باقی نماند.
4- المعروف: خير و نيكى. البرّ: خوبی، نیکی یعنی: همانا من امیدوارم که هنگام ظهور او فرا رسد تا خیر و نیکی در میان مردم منتشر شود.
5- الحيا: باران. الثرى: زمين. النجيع: خون تیره رنگ، خونی که رنگش به سیاهی مایل باشد یعنی: و به واسطهٔ او قطرات باران زمین مرده را زنده کند و خون های سرخ تیره رنگ (دشمنان) بر آن فرو ریزد تا سرخ گردد.
6- و چهرهٔ زمین از هر گناه و پلیدی پاک شود و روی آن خون هدر رفته ای باقی نماند (یعنی تمام ستمگران و تجاوزگران مجازات شوند و مظلومان به حق خود برسند).

وَ تَشْقَى بِهِ أَعْناقُ قَوْمٍ تَطَاوَلَتْ *** فَتَأْخُذُ مِنْها حَظّةها البيضُ والسَّمْرُ (1)

فَكَمْ مَنْ كِتابِيَّ عَلَى مُسْلِم عَلا *** وَ آخَرُ حَرْبِيّ بِهِ شَمَخَ الْكِبْرُ (2)

وَ خُذْهُ جَواباً شافِياً لَكَ كافياً *** مَعانِيهِ آيَاتٌ وَ أَلْفاظُهُ سِحْرُ (3)

وَ ما هُوَ إِنْ أَنْصَفْتَهُ قَوْلُ شَاعِرٍ *** وَلَكِنَّهُ عِقْدٌ تَحَلَّى بِهِ الشَّعْرُ (4)

وَ لَوْشِئتَ إحصاء الأدِلَّةِ كُلَّها *** عَلَيْكَ لَكَلَّ النَّظْمُ عَنْ ذاكَ وَ النَّثْرُ (5)

فَكُمْ قَدْ رَوَى أَصْحابُكُمْ مِنْ رِوايَةٍ *** هِيَ الصَّحْوُ لِلسَّكْرانِ وَ الشَّبهُ السُّكْر (6)

ص: 241


1- البيض (جمع الأبيض): شمشیرهای برّاق و برّان. السُّمر (جمع الأسمر): نيزه های گندمگون. یعنی: و حال آن جماعت گردنکش زار شود و شمشیرهای بران و نیزه های گندمگون، نصیب خویش را، از گردن های این گردنکشان بستانند
2- کتابیّ: کافری از امتّی که از اهل کتاب باشد؛ مانند مسیحی، یهودی و... حربیّ: کسی که از اهل کتاب (مسلمان، مسیحی، یهودی، زردشتی) نباشد. در این صورت، مسلمانان او را به قبول اسلام دعوت می کنند و در صورت عدم قبول، با او می جنگند و او را می کشند. یعنی: چه بسا کافر اهل کتابی که بر مسلمانی برتری جوید و کافر حربی که کبر و غرور او را گرفته (و خود را از مسلمانان برتر می بیند).
3- این جواب شفابخش را بگیر که تو را کفایت می کند. معانی آن معجزه و الفاظ آن سحر و جادو است.
4- اگر انصاف دهی این سخن شاعر نیست، بلکه گردنبندی است که شعر بواسطه آن آراسته شده است
5- اگر می خواستم همۀ دلیل ها را بر تو احصاء کنم؛ نظم و نثر از بر شمرده آن درمانده می شد.
6- الصحو: هوشياري یعنی: چقدر روایت های (فراوانی) که اصحاب شما (از پیامبر گرامی اسلام - صلّى الله عليه و آله- روایت کرده اند؛ روایاتی که انسان های دلباخته و سرمست را هوشیار و سرحال می کند.

وَ فِي بَعْضِ ما أسْمَعْتُهُ لَكَ مُقْنِعٌ *** إذا لَمْ يَكُنْ فِي اذْنِ سامِعِهِ وَقْرٌ (1)

وَ إِنْ َعادَ إشكالٌ فَعُدْ َقائِلاً لَنا *** أيا عُلَمَاء الْعَصْرِ يَا مَنْ لَهُ خَيْرٌ (2)

12-كاشف الغطاء (1373 ه. ق):

شیخ محمد حسین بن شیخ علیّ بن رضا بن موسی بن شیخ اکبر، شیخ جعفر، معروف به کاشف الغطاء یا آل کاشف الغطاء، از فحول و متبحرین علمای امامیه و از عدول و ثقات فقهای اثنا عشریه می باشد. وی در فقه و اصول و کلام و حدیث و رجال و درایه و تفسیر و دیگر علوم دینی، تبحر داشت و در دفاع از حدود دین کوشا بود و به مدافعه از حملات مخالفان اشتغال داشت. رشحات قلم مبارک او، برهانی قاطع بر صدق مدعا است. آثار او از هشتاد متجاوز است و برخی از آن ها به طبع رسیده و در محل استفاده عموم مسلمین می باشد. بعضی از این آثار عبارتند از:

1- الآيات البينات (شامل پنج رساله).

2- اصل الشيعه و اصولها.

3- تحرير المجلة.

ص: 242


1- بعضی از آن چه به سمع تو رساندم، تو را قانع خواهد کرد؛ هرگاه در گوش تو سنگینی نباشد (و گوش شنوایی باشد).
2- اگر اشکالی، دیگر بار برایت پیش آمد؛ پس برگرد و دوباره به ما بگو: ای دانشمندان عصر حاضر و ای کسانی که (به هر مطلب دقیقی که فکر در مثل آن سرگردان می شود) آگاهی دارید.

4- التربة الحسينة.

5- حواشی عين الحياة در فقه

6- الدين و الاسلام.

7- سؤال و جواب عربی و فارسی در فقه.

8- السياسة الحسنية.

9- المراجعات الريحانية.

10- الميثاق العربي الوطني.

11- نقد کتاب ملوك العرب للرّيحاني

12- وجيزه الاحكام. (1)

قصیدهٔ رائيّهٔ کاشف الغطاء در ردّ بر قصیده بغدادیّه:

اشاره

همان گونه که پیش از این یادآورد شدیم؛ دانشمندان و شعرای زیادی به پاسخگویی قصیده بغدادیّه پرداختند. یکی از علمای برجسته و عالیقدری که به این قصیده پاسخ داده، مرحوم حاج میرزا حسین نوری - قدّس سرّه - است. وی بدین منظور، کتاب مستقلی با نام کشف الأستار تألیف نموده که در آن به تفصیل و به سبک استدلالی و عالمانه، از مسائل مطرح شده در آن قصیده، پاسخ داده است؛ اما از آن جا که پاسخ مرحوم حاج میرزا حسین نوری به نثر است مرحوم كاشف الغطاء مطالب کتاب کشف الاستار را به شکل بسیار زیبایی با همان وزن و قافیه قصیده بغدادیه در 240 بیت به نظم در آورده است. اینک برای آشنایی بیشتر با این قصیده جامع و

ص: 243


1- ريحانة الادب، ج 5، ص 27 و 28؛ و فرهنگ معین، ج 6، ص 1526؛ و لغتنامه دهخدا، حرف کاف، ص 189.

جالب، چند بیتی از آن را در این جا یادآور می شویم: (1)

بِنَفْسِي بَعِيدُ الدّارِ قَرَّبَهُ الْفِكْرُ *** وَ أَدْناهُ مِنْ عُشَاقِهِ الشَّوقُ وَ الذِّكْرُ (2)

تَسَتَّرَ لَكِنْ قَدْ تَجَلَّى بِنُورِهِ *** فَلا حُجُبٌ تُخْفِيهِ عَنْهُمْ وَ لاسِتْرِ (3)

أَلا طُلْ وَإِن عَذَبْتَ يا لَيْل بَعْدَهُ *** فَمِنْ بَعْدِ طول الليل يُستذَبُ الفَجْرُ (4)

وَ أَقْصِرْ أَطَلْتَ اللَّوْمَ يا عاذِلِي بِهِ *** فَلا مِفْصَلَ إِلا عَلَى حُبِّهِ قَصْرٌ (5)

وَمَا الْحُبُّ إِلا السَّدْرَةُ الْمُنْتَهَى الَّتِي *** لَهُمْ مِنْ جَناها لُبُّهُ وَ لَكَ الْقِشْرُ (6)

ص: 244


1- كشف الاستار، ص 243 - 258
2- جانم فدای آن کسی که منزل او دور است ولی از فکر و اندیشه (من) برون نمی رود و اشتیاق و یادآوری، او را به عاشقانش نزدیک گردانیده است توضیح: بای " بنفسی " برای تفدیه است. بنفسی بعید الدار؛ يعنى، أفْدِي بعيد الدار.
3- تستّر: اختفی، پنهان شد. یعنی: (از دیدگان) پنهان مانده است لیکن نور وجودش می درخشد؛ بنابر این، هیچ حجاب و پرده ای او را از عاشقانش مخفی نگه نمی دارد
4- طُل: طولانی شو. یعنی: ای شب ! - هرچند رنج آوری - طولانی شو ! چرا که بعد از طولانی شدن شب، (طلوع) فجر شیرین و گورا می شود توضيح: جملة " و إن عّذبت " معترضه است
5- مِفصل: زبان. یعنی: ای کسی که به واسطه عشق به او، سرزنش کردن مرا به دراز کشانده ای؛ کوتاه بیا ! زیرا زبان عاشق جز از عشق نمی گوید
6- الجَنَى: ميوه تازه که چیده شود. یعنی: عشق نیست مگر آن درخت " سدرة المنتهی" ای که عشاق از میوه های آن برخوردار شده اند و تو از پوست آن. توضيح: " سدرة المنتهى "، درختی است در بهشت قرآن کریم می فرماید: ﴿وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهی عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوی﴾. همان گونه که ملاحظه می فرمایید؛ در قرآن مجید، کلمۀ " سدرة " به " المنتهى " اضافه شده و بدون الف و لام می باشد. در این بیت هم ظاهراً در همراه آوردن الف و لام با " سدرة " اشتباهی رخ داده است.

حَبِيبِي بِكَ الْأَشْياءُ قامَتْ فَمَا الَّذِي *** يُقِيم عَلَى إِثْباتِكَ الْجاهِلِ الْغَمْرُ (1)

أَلا إِنَّ مَا اسْتَغْرَبْتَ مِنّا مَقَالةً *** بِهِ قالَ مِنْكُمْ مَعْشَرٌ مَالَهُمْ حَصْرُ (2)

وَ كُلُّهُم أَضْحَوا لَدَيْكُمْ أَئِمَةً *** عَنا لِعَلاهُمْ مَنْ حَوَى الْبَرُّ وَ الْبَحْرُ (3)

ص: 245


1- الغَمر: بی تجربه، نا آموخته کار، نادان. یعنی: ای محبوب من ! قوام همه چیز به تو است؛ پس، جاهل بی تجربه چه می تواند، بر اثبات وجود تو اقامه کند.
2- هان ! به تحقیق آن گفتاری از ما را که عجیب و غریب می دانی؛ جماعت بیشماری از شما نیز بدان معتقدند.
3- عنا له: نسبت به او فروتنی و خواری نمود. یعنی: در حالی که همۀ آن ها نزد شما پیشوایانی هستند که به جهت عظمت و بزرگی آنان، همهٔ اهل عالم نسبت به آنان فروتنی می نمایند توضیح: در این بیت اسم موصول " من "، فاعل " عَنَا " و ضمير عائد به موصول در جمله صله، محذوف و در تقدیر است؛ به این صورت: من حواه (هم) البر والبحر. این ضمیر را به اعتبار لفظ " مَنْ " که مفرد است، می شود مفرد آورد و به اعتبار معنی آن که جمع است، می شود جمع آورد.

موثقَةً أَسْماؤُهُمْ فِي رِجالِكُمْ *** فَفِي كُلِّ سِفْرٍ مِنْ فَضائِلِهِمْ شَطرٌ (1)

وَ ما هُوَ مَسْحُونٌ فَتَحْسَبُ أَنَّهُ *** قَدِ اتَّخَذَ السَّرْدابَ بُرْجاً لَهُ الْبَدْرُ (2)

بَلَى هُوَ فِي الأَمْصَارِ عَادٍ وَ رائِحٌ *** يَخِيبُ بِهِ مِصْرُ وَ يَحْظَى به مِصْرٌ (3)

وَ ما شَرَفُ السَّرْدابِ إِلا لِأَنَّهُ *** غَدا لَهُم بَيْتاً بِهِ بُرْهَةً قَرُّوا (4)

وَ هُمْ فِي بُيُوتٍ رَبُّها أَذِنَ لَها *** لِتُرْفَعَ إجلالاً وَ يُتْلَى بها الذِّكْرُ (5)

قيا مُفْتَرِي هَذَا الْمَقالِ أَبِنْ لنا *** بِذلِكَ مَنْ ذا قَالَ فَلْتَنْشرِ السَّفْرَ (6)

ص: 246


1- سِفر: کتاب یعنی: در حالی که اسامی آنان در کتاب های رجال شما، جزو موثقین ثبت و ضبط شده است و در هر کتابی از فضائل آن ها، سخنی به میان آمده است
2- او زندانی نشده تا گمان کنی که آن ماه شب چهارده سرداب را همچون برج (مستحکمی) برای خود برگزیده است
3- امصار (جمع مصر): شهر. الغادي: آن که در صبحگاهان حرکت کند. الرائح: آن که در شامگاهان حرکت کند. خابَ: ناکام شد، نومید شد. حَظِيَ: نیکبخت شد یعنی: چرا او صبحگاهان و شامگاهان در شهرهای (مختلف) در حرکت است؛ پس شهری از (برکات مقدم مبارک) آن حضرت محروم و شهر دیگر بهرمند می گردد.
4- شرافت آن سرداب فقط به جهت آن است که این سرداب برهه ای از زمان، خانۀ آن بزرگواران بوده است.
5- آنان در خانه هایی بودند که برای بزرگداشت آن ها، خداوند به این منازل اجازه رفعت داده در حالی که در آن ها قرآن تلاوت می شود.
6- أَبانَ: شرح داد، روشن کرد. یعنی: ای کسی که این سخن را بر ما افترا می بندی (و می گویی: شیعه معتقد است که حضرت مهدی - علیه السّلام - در سرداب مخفی شده و هم اکنون هم در سرداب می باشد)؛ برای ما توضیح بده که کدام یک از شیعیان این سخن را گفته است؟ پس برای ما دلیل مستند بیاور!

أبا صالِحٍ خُذْهَا إِلَيْكَ خَرِيدَةً *** وَ لا يُرْتَجَى إِلا الْقَبُولُ لَها مَهْرٌ (1)

تُمَزِّقُ من أعداكَ كُلَّ مُمَزَّقٍ *** و يَمْرُقُ فِي أَكْبَادِهَا الْخَوْف و الذُّعْرُ (2)

و ذُخْراً لِيَوْم الْحَشْرِ أعْدَدْتُكُمْ بِها *** وَ لَمْ يَفْتَقِرْ عبدٌ وأَنتُمْ لَهُ الدُّخْرُ (3)

إذا اسْوَدَّ وَجْهِي بِالذُّنُوبِ فَإِنَّ لِى *** لَدَيْكُمْ بِها ما يُسْتَضاءُ بِهِ الْحَشْرُ (4)

13-سید محسن امین (1371 ه- ق)

آیت الله سید محسن بن عبد الكريم بن على بن محمّد حسینی جبلی عاملی،

ص: 247


1- خریده: دوشیزه، بکر، مروارید غلتان. یعنی: ای ابا صالح ! بگیر این قصیده ای را که همچون دوشیزه ای است و امید می رود که جز پذیرش کابینی نداشته باشد
2- در این بیت " مُمَزَّق " مصدر میمی و به معنی " تمزيق " است. مَرَقَ - مُرُوقاً السهُم مِن الرَّمِيَّة: تیر از میان هدف گذشت، و مَرَقَ -ُِ مَرْقاً بالرّمح: او را با شتاب، نیزه زد یعنی: این قصیده، دشمنان تو را در هم می درد در حالی که ترس و وحشت، همچون تیر بر جگرهای آن ها اصابت می کند
3- من شما را ذخیرهٔ روز قیامت (خویش) قرار داده ام و بنده ای که شما، ذخیره (و پشتیبان) او باشید، نیازمند نمی شود
4- هرگاه چهره من به جهت گناهان سیاه شود؛ پس همانا برای من به واسطه این قصیده نزد شما چیزی خواهد بود که به سبب آن صحرای محشر من روشن خواهد شد (و روز تاریک و ظلمانی من روشن و منوّر خواهد گردید.).

ملقّب به امین، از مشاهیر علمای امامیه و مفاخر شیعه اثنا عشریّه، فقیهی عابد و زاهد، با ورع و با تقوی و محل وثوق عرب و عجم می باشد. در حدود سال (1383 ه-. ق) در دهستان شقرا از دهات جبل عامل متولد شد. صرف و نحو و منطق و علوم بلاغی و اصول خط و کتابت را از افاضل جبل عامل فرا گرفت. آن گاه در سال (1309 ه-. ق) به نجف رفت و بعد از تکمیل دروس سطح، در پای درس اساتیدی همچون آخوند خراسانی، شریعت اصفهانی، حاج آقا رضا همدانی، شیخ محمد طه نجف حاضر شد و رنج ها کشید و گنج ها برد. در سال (1319 ه-. ق) به دمشق مهاجرت کرد و در آن جا مقیم و حامل لوای شریعت و عهده دار حل و عقد امور مذهبی و مشغول تدریس و فتوی و مباحثه و مطالعه شد. او در آن جا دو مدرسهٔ محسنیه و یوسفیه را تأسیس کرد و تألیفات گرانقدری را از خود به یادگار گذاشت که برخی از آن ها بدین قرار است:

1- اعيان الشيعه.

2- المجالس السنية في مناقب و مصائب العترة النبويّة.

3- الدّر الثمين.

4- اساس الشريعة در فقه استدلالى

5- جزيلة المعاني في اصول الدين.

6- اقناع اللائم على اقامة المآتم.

7- شرح تبصرة المتعلمين.

8- الدرر المنتقاة.

9- لواعج الأشجان.

10- مفتاح الجنات.

ص: 248

11- الرحيق المختوم.

12- معادن الجواهر في علوم الأوائل والأواخر.

13- كشف الإرتياب.

14- الدروس الدينية.

15- الدر النضيد في رثاء الشهيد.

16- اصدق الاخبار في قصة الأخذ بالثأر.

17- تحفة الأحباب في آداب الطعام والشراب.

18- البحر الزخار في شرح احاديث الأئمة الاطهار.

19- سفينة الخائض.

20- ارجوزة فى علامات المجاز

21- صفوة الصفوة في علم النحو.

22- المنيف في علم التصريف.

23- دعبل الخزاعي

24- ابوفراس الحمداني.

25- رسالة فى الردّ على صاحب المنار. (1)

آیت الله سید محسن امین، علاوه بر جنبۀ علمی فوق العاده اش، ادیبی گرانقدر و شاعری توانا بود. او دارای دیوان شعری است و راجع به امام زمان - عجل الله تعالی فرجه - اشعار فراوانی دارد. یکی از قصاید ارزشمند او در این خصوص، قصيدة رائيّه او است که آن را در ردّ بر قصیده بغدادیه در 311 بیت سروده است و در این جا گزیده ای از آن قصیده را می آوریم:

ص: 249


1- كشف الاستار، ص 269 - 271؛ و ريحانة الادب، ج 1، ص 183 - 185.
3گزیده ای از قصیدهٔ رائیهٔ علامه سید محسن امین در ردّ بر قصیده بغدادیّه:

*گزیده ای از قصیدهٔ رائیهٔ علامه سید محسن امین در ردّ بر قصیده بغدادیّه: (1)

نَأَوْا وَ بِقَلْبِي مِنْ فِراقِهِم جَمْرٌ *** وَ فِي الْخَدَّ مِنْ دَمْعِي لِبَيْنِهِم غَمْرٌ (2)

وَ لَسْتُ أَرَى مَاءَ الْمَدامِعِ مُطْفِئاً *** لَهِيْبَ الْحَشا مِنِّي وَلَوْ أَنَّهُ نَهْرٌ (3)

وَ أَوْرَثَنِي بُعْدُ الأُحِبَّةِ لَوْعَةً *** تَؤُزُّ الْحَشا مِنْها كَما أَزَّتِ الْقِدْرُ (4)

ولَوْلا تَسَلَّى القَلبُ مِنْهم بأؤبةٍ *** لَطارَ وَ لَمْ تُغْنِ الْجَوانِحُ وَالصَّدْرُ (5)

بَذَلْتُ لَهُمْ أَغْلَى الَّذِي مَلَكَتْ يَدِي *** وَ أَصْبَحَ حَظِّي مِنْهُمُ الصَدُّ وَالهَجْرُ (6)

ص: 250


1- كشف الاستار، ص 273 - 288
2- نَأْوا: دور شدند. جَمْرَة: اخگر آتش که افروخته باشد و چون خاموش گردد؛ فَحْمَة نامیده می شود. غَمْر آب بسیار. بَيْن: جدایی. یعنی: (دوستان از ما) دور شدند و از فراق ایشان در دل من آتشی بر افروخته است و به خاطر جدایی ایشان گونه های مرا اشک فرا گرفته است.
3- من فکر نمی کنم آب دیدگانم خاموش کننده آتش برافروخته در اندرونم باشد؛ هرچند آن آب همچون نهری باشد.
4- لوعة: سوز و گداز عشق. أنّ القدرُ: آن دیگ از شدّت جوشش آواز بر آورد. یعنی: دوری دوستان سوز و گدازی را در من به ارث گذاشته که به واسطه آن، اندرون من همچون دیگ جوش آمده می خروشد
5- أوبة: بازگشت. جوانح (جمع جانجه): پهلو. یعنی: و اگر دل را با وعده بازگشت ایشان تسلّی نمی دادم، پرواز می کرد و پهلوها و (قفسهٔ) سینه من قدرت نگهداری آن را نداشت.
6- الصدّ: روی گردانیدن و دوری گزیدن. یعنی گران بهاترین چیزی را که در اختیار داشتم، به ایشان بخشیدم؛ ولی بهره من از ایشان روی گردانیدن و دوری گزیدن آنان شد

أرقْتُ وَ ها جَتْنِي الْهُمُومُ كَأَنَّما *** عَلَى مَضْجَعِي مَدُّ القَتادِ أَوِ السِّدْرُ (1)

وَ ما أَرِقِي مِنْ فَقْدِ إِلْفٍ تَحَمَلَتْ *** بِهِ الضّامِراتُ الْقُودُ إِذْ قَوْمُهُ سَفْرٌ (2)

وَلا أَنَا مِمَّنْ يَمْلِكُ الْحُبُّ قَلْبَهُ *** لِغَانِيَةٍ مِنْ خَلْفِها التّيهُ وَ النَّفُر (3)

تُعِيرُ الظَّباءَ الْعِينَ جيداً و مُقْلَةً *** و يَفْضَحُ خُوطُ الْبانَةِ القَدُّ وَالخَضرُ (4)

ص: 251


1- هاجَ الشيءَ و به: آن چیز را بر انگیخت. و هاجَ الرجلُ: آن مرد از نادانی پریشان حال و لرزان شد. القتاد گیاه گَوَن که گیاهی است خاردار و خارهای آن همچون سوزن است. یعنی: شب را تا به صبح نخوابیدم در حالی که غم ها مرا پریشان و آشفته کرده بود و گویی در رختخواب من گیاه گون یا درخت سدر افکنده بودند.
2- الضامر: لاغر باریک اندام. القُود (جمع الأقود): حیوانی که پشت و گردن او دراز باشد. سَفْر (جمع سافر): مسافر. یعنی: بی خوابی من برای از دست دادن آن عزیزی نیست که به جهت مسافر بودن قومش، شتران بار یک اندام گردن دراز او را حمل می کنند
3- غانية: زن زیبایی که از آرایش کردن بی نیاز باشد. التیه: بیابانی که رونده در آن را گمراه کند. النفر: فرار، گریز. یعنی: من از جمله افرادی نیستم که به واسطهٔ آن زن زیبایی که بیننده را سرگردان و (از خانه) گریزان می کند؛ عشق بر دل او مسلّط شود
4- أعاره الشّيءَ: آن چیز را به او عاریه داد. الظباء (جمع الظبي): آهو. العين (جمع الأعين و العيناء): فراخ چشمی که سیاهی چشمش خیلی سیاه و سفیدی آن هم خیلی سفید باشد. مُقلة: چشم، کره چشم خوط شاخهٔ نازک. الخَضر: کمر. تهیگاه. یعنی: آن زن زیبا چهره ای که گردن و چشمان او از گردن و چشمان آهوان فراخ چشم و زیبا چشم هم زیباتر است و قامت و کمر (باریک) او باعث رسوایی ترکهٔ بان می شود

فَوَجْنَتُها وَرْدٌ وَ قامَتُها قَنا *** وَ مَبْسَمُها بَرْقٌ وَ رِيقَتُها خَمْرٌ (1)

وَ طَلْعَتُها شَمْسٌ وَ صُبْحُ جَبِينِها *** و طُرَّتُها لَيْلٌ و غُرتُها بَدْرٌ (2)

وَ لكِنْ وَعَى سَمْعِي مقالة سائلٍ *** تَحَيَّرَ مِنْهُ اللُّبُّ وَاضْطَرَبَ الْفِكْرُ (3)

أَتَى سَائِلاً عَنْ مَوْلِدِ الْقَائِمِ الَّذِي *** تَنازَعَ فِيهِ النّاسُ وَالْتَبَسَ الأَمْرُ (4)

فَمَنْ قَائِلٌ فِي الْقِشْرِ لُبُّ وُجُودِهِ *** وَ مَنْ قَائِلٌ قَدْ نُضَّ عَنْ لُبِّهِ الْقِشْرُ (5)

وَ ما مِنْهُم إِلّا مُقِرٌ بِأَنَّهُ *** غَداً يَمْتَلِي مِنْ عَدْلِهِ الْبَرُّ وَ الْبَحْرُ (6)

فَقُمْتُ مُجيباً قائلاً قَوْلَ مُنْصِفٍ *** وَ قَدْ بانَ لِي مِنْ أَمْرِه الحُلوُ والمُرُّ (7)

ص: 252


1- و گونۀ او چون گل سرخ و قامت او همچون نیزه و تبسم او مانند برق جهنده و آب دهان او مثل شراب است.
2- الطلعة من الإنسان: چهره انسان طُرّه: زلف، موی پیشانی. الغُرّة: سفیدی پیشتانی اسب. یعنی: و چهره او و روشنایی جبین او، چون خورشید می درخشد؛ و زلف او همچون شب و سفیدی پیشانی او مانند ماه شب چهارده است.
3- وَعَى الأُذُنُ: گوش شنید یعنی: (دل من به آن زن زیبایی که اوصاف او گذشت توجه و اعتنایی ندارد؛ زیرا) گوش من گفتار آن سؤال کننده ای را شنیده که فکر و ذهن را متحیر و مضطرب کرده است
4- و از ولادت قائمی سؤال می کند که (به عقیده او) مردم در آن نزاع دارند و امر بر آنان مشتبه شده است؛ برخی می گویند: او هنوز متولد نشده است و بعضی دیگر می گویند: او (سال ها پیش از این) دیده به جهان گشوده است
5- و از ولادت قائمی سؤال می کند که (به عقیده او) مردم در آن نزاع دارند و امر بر آنان مشتبه شده است؛ برخی می گویند: او هنوز متولد نشده است و بعضی دیگر می گویند: او (سال ها پیش از این) دیده به جهان گشوده است
6- در حالی که همۀ آن ها معترفند به این که روزی، خشکی و دریا از عدل او لبریز خواهد شد.
7- (اینک من) برای پاسخ دادن به سؤالات او به پا خاسته ام، در حالی که منصفانه سخن می گویم و برای من از کار او (نکات) شیرین و تلخی، روشن شده است

زَعَمْتَ بِمَحْضِ الْقَوْلِ قُبْحَ اخْتِفَائِهِ *** وَ قَدْ فَشَيَا فِي الْعالَمِ الظُّلْمُ وَ الْغَدْرُ (1)

إذا جازَ عِنْدَ الظُّلْم تَأخِيرُ خَلْقِهِ *** فَقَدْ جازَ بَعْدَ الْخَلْقِ فِي حَقِّهِ السِّتْرُ (2)

وَ أَنْكَرْتَ أَنْ يَخْفَى بِأَمْرِ مِنَ الَّذِي *** قَدِ اسْتَوَيَا فِي عِلْمِهِ السِّرُّ وَ الْجَهْرُ (3)

وَ قُلْتَ إِذَنْ رَبُّ الْبَرِيَّةِ عاجِزٌ *** عَنِ النَّصْرِ كَلاّ لَيْسَ يُعْجِزُهُ النَّصْرُ (4)

فَقُلْ لِيَ يَوْمَ الشَّعْبِ وَالْغَارِ عَنْ رِضًى *** مِنَ اللهِ سِتْرُ الْمُصْطَفَى أَمْ بهِ قَهرٌ (5)

ص: 253


1- زَعَمَ كَذا: چنین گفت بی آن که بداند حق است یا باطل. یعنی: به صرف گفتن، ادعا کردی که اختفای او قبیح است؛ به دلیل این که ستم و خدعه شایع و منتشر شده است
2- (جواب این ادّعا این است که) هر گاه با وجود ظلم و ستم تأخیر در خلقت آن حضرت جایز باشد؛ بعد از خلقتش هم در پس پرده غیبت قرار گرفتن، در حق او جایز خواهد بود. توضیح: اگر واقعاً انتشار ظلم و ستم علت ظهور آن حضرت باشد؛ همین امر علت خلقت او نیز خواهد بود، چون طبق روایاتی که نقل شده و مستشکل به آن تمسک می جوید؛ پس از پر شدن زمین از ظلم و جور آن حضرت آن را از عدل و داد پر خواهد کرد؛ بنابر این، در این هنگام آن حضرت اگر غایب است، باید ظاهر شود و اگر متولد نشده، باید متولّد شود
3- و انکار کردی که آن حضرت به فرمان کسی که نهان و آشکار در علم او یکسان است، غایب شود.
4- و گفتی که در این صورت، پروردگار خلایق از نصرت (ولیّش) عاجز است، در حالی که هرگز این چنین نیست که او از یاری (اولیائش) عاجز باشد.
5- (جواب این است که) به من بگو در آن هنگامی که رسول گرامی اسلام (صلى الله علیه و آله) در شعب (ابی طالب) و در غار (حراء) پنهان شد؛ آیا با رضایت خدا بوده یا این که خداوند به این امر راضی نبوده و قهراً این عمل انجام شد

أكانَ إلهُ الْعَرْشِ إذ ذاك عاجزاً *** عَنِ النَّصْرِ والتأييد هذا هُوَ الْكُفْرُ (1)

إذا كانَ يَمْحُو كُلَّ ماهُوَ قادِرٌ *** عَلَيْهِ مَنْ الْمَكْرُوهِ لَمْ يُوجَدِ الشَّرُّ (2)

وَلِمْ لا يَكُونُ الله شاءَ اخْتِفَاءَهُ *** وَ لَا قُبْحَ فِيهِ عِنْدَ مَنْ دِينُهُ الْجَبْرُ (3)

تَدِينُ بِأَنَّ اللهَ لَيْسَتْ مَنُّوطَةً *** بِمَصْلَحَةٍ أفْعَالُهُ إِذْ هُوَ الْفَقْرِ (4)

وَ تَسْأَلُهُ عَنْ أَمْرِهِ لِوَلِيِّهِ *** لَعَمْرُ أَبِي هَذا التَّناقُضُ وَ الْهَجْرُ (5)

ص: 254


1- آیا در آن هنگام خدای عرش از نصرت و تأیید پیامبرش عاجز بوده ؟ (که اگر این سخن را بگویی) عین کفر است.
2- اگر خداوند همه امور ناپسند و ناخوشایندی را که بر نابودی آن ها نیز قادر است، از بین ببرد؛ دیگر در عالم شری دیده نخواهد شد. توضیح: وجود شرور فراوان در عالم، دلیل بر آن است که بنای خداوند بر این نیست که در زندگانی دنیا مانع شرور و بدی های بندگان شود، بلکه خداوند راه سعادت و شقاوت را به آن ها نشان داده و آن ها را در انتخاب راه مختار گذاشته است.
3- و چرا خداوند اختفای او را نخواهد ؟ با آن که نزد کسی که معتقد به جبر است؛ در انجام این کار هیچ قبحی نیست
4- تو معتقدی که افعال خداوند منوط به مصلحت نیست (و می گویی: اگر افعال خداوند براساس مصالح باشد) بر نیاز او دلالت می کند (در حالی که خداوند بی نیاز مطلق است).
5- و این که از کاری که خداوند با ولیّش کرده، سؤال می کنی؛ به جان پدرم سوگند این کار تو تناقض گویی و دور شدن از (واقعیّت است). توضیح: در این چند بیت ناظم بر اساس اعتقادات اشکال کننده علیه او استدلال می کند خلاصه استدلال او از این قرار است که می گوید ای اشعری مسلک مگر نه این است که بر این باوری که افعال خداوند براساس مصالح و مفاسد نیست بلکه خداوند مالک خلایق است و آن چه بخواهد می کند و هر چه از ناحيه او صادر شود عين عدل و مصلحت است؛ بنابر این، مطابق عقیدهٔ خود شما، هیچ اشکالی نخواهد داشت که خداوند برای مدت زمانی به ولیش دستور مخفی شدن از مردمان را صادر کند تا زمینه ظهور او فراهم شود و چنان چه با این امر مخالفت کنی؛ تناقض گویی کرده ای.

وَ مَنْ ذَا الَّذِي أَمْسَى بِكُلِّ مَصالِح ال *** أُمُورِ مُحِيطاً غَيْرُ رَبِّ لَهُ الأَمْرُ (1)

وَ لا يُسْأَلُ الرَّحْمَنُ عَنْ فِعْلِهِ وَ لا *** يُحِيطُ بِما فِي عِلْمِهِ أَبَداً فِكْرٌ (2)

14- شیخ محمد جواد بلاغی (1352 ه-. ق):

آیت الله شیخ محمّد جواد بن حسن بن طالب بن عبّاس بن ابراهيم بن حسين بن عبّاس بن حسن بن عبّاس بن محمّد علی بن محمد بلاغى نجفی ربعی، فقیه اصولی، حكيم متكلّم، عالم جامع، محدّث ماهر، مجاهد عظیم الشّأن، مروّج علوم قرآنی و از مفاخر شیعه می باشد. وی از شاگردان میرزا محمد تقی شیرزای، حاج آقا رضا همدانی، آخوند خراسانی و شیخ محمد طه در نجف بود. کتاب هایی که در موضوعات مختلف تألیف نموده، هر کدام در رشتهٔ خود کم نظیر و مایه افتخار است؛ اهم تألیفات او عبارتند از:

1 - آلاء الرحمن في تفسير القرآن (به جهت فرا رسیدن،اجل مؤلف موفق به اتمام آن نشد).

ص: 255


1- (و حتى مطابق عقیدهٔ ما هم که معتقدیم افعال خداوند براساس مصالح و مفاسد است؛ باز هم بر غیبت آن حضرت ایرادی وارد نخواهد بود زیرا) چه کسی غیر از پروردگاری که امر و نهی از آن اوست، به همه مصالح امور احاطه دارد ؟
2- آن خدای رحمانی که از آن چه کرده، سؤال نمی شود و هرگز هیچ فکر و اندیشه ای به آن چه در حيطة علم اوست، احاطه ندارد.

2- الرحلة المدرسية.

3- انوار الهدى.

4- فضائح الهدى.

5- الهدى إلى دين الصمطفي

6- البلاغ المبين.

7- العقود المفصله.

8- التوحيد و التثليت.

9- أعاجيب الاكاذيب.

10- ابطال فتوى الوهابيين بهدم قبور البقيع.

11- أجوبة المسائل البغداديه و الحلّيه و التبريزيه.

12- داعي الإسلام وداعى النصارى.

13- المصابيح في ردّ مفتريات القادياينين.

14- الرّد على جرجيس سائل و هاشم العربي.

15- الرّد على تعليم العلماء.

16- الرّد على ينابيع الكلام لبعض المسيحيين.

17- الشهاب.

19- كتاب الاحتجاج.

20- حاشية على مكاسب الشيخ الانصاري. (1)

آیت الله بلاغی علاوه بر منزلت و مکانت علمی و فقهی و الایش، ادیبی فرزانه و

ص: 256


1- ريحانة الادب، ج 1، ص 278؛ و لغتنامه دهخدا، حرف باء، ص 225؛ وكشف الاستار، ص 261 - 259

شاعری توانا بود و اشعار فراوانی را از خود به یادگار گذاشته است که بیشتر آن ها در مدح و رثای اهل بیت عصمت و طهارت - عليهم السّلام - است. او راجع به امام زمان - سلام الله عليه - اشعار فراوانی دارد. یکی از قصاید زیبای وی در این خصوص، قصيدة رائيّه او است که در 112 بیت در ردّ بر قصيده بغدادیّه سروده است. ما در این جا، متن کامل این قصیده را ذکر می کنیم:

قصیدهٔ محمد جواد بلاغی در ردّ بر قصیده بغدادیّه:

*قصیدهٔ محمد جواد بلاغی در ردّ بر قصیده بغدادیّه:(1)

أَطَعْتُ الْهَوَى فِيهِمْ وَ عاصانِيَ الصَّبْرُ *** فَها أَنا مالي فِيهِ نَهى وَلا أَمْرٌ (2)

أَنَسْتُ بِهِمْ سَهْلَ القِفَارِ وَ وَعْرَها *** فَما راعَنِي مِنْهُنَّ سَهْلٌ وَلا وَعْرٌ (3)

أَخاسَفَرٍ وَلْهَانُ إِغْتَنَمَ السُّرَى *** مِنَ الَّليْلِ تَغْلِيساً إِذا عَرِسَ السَّفْرُ (4)

بِذا مِلَّةٌ ما أَنْكَرَتْ أَلَمَ الْوَجَى *** وَ ما صَدَّها عَنْ قَصْدِها مَهْمَةٌ قَفْرُ (5)

يَضِيقُ بِها صَدْرُ الْفَضا فَكَأَنَّها *** بِصَدْرِ مُذِيعٍ عَيَّ عَنْ كَثْمِهِ سَرٌّ (6)

ص: 257


1- كشف الاستار، ص 263 - 268.
2- الهَوَى: عشق
3- القِفار (جمع القفر): زمین خشک و بی آب و علف و خالی از مردم. الوعر: سخت و سفت و دشوار. این کلمه ضد " السهل " است.
4- " أخاسفر " به کسی گفته می شود که همواره در سفر باشد. الولهان: آن که از فرط عشق سراسیمه و شیفته باشد. السُّری شب روی غلس القومُ: قوم در تاریکی آخر شب حرکت کردند. عَرِسَ الشيءُ: آن چیز سخت شد.
5- المهمه: بیابان دور و بی آب و علف. الوَجَی: ساییدن یا باریک شدن سم ستور به واسطهٔ زیادی راه رفتن.
6- أذاع السِّرِّ و بِهِ: راز را آشکار و فاش کرد

تَحِنُّ إِذا ذَكَرْتَها بِدِيارِهِمْ *** حَنِينَ مَشُوقٍ هَاجَ لَوْعَتَهُ الذِّكْرُ (1)

وَ شِمْلالةٍ أَعْدَيْتُها بصبابِتَي *** إذا هاجَها شَوقُ الدِّيارِ فَلانُكرٌ (2)

أَرُوحُ وَ قَلْبِي لِلَّواعِج وَ الْجَوَى *** مُباحٌ وَأَجْفانِي عَلَيْهَا الْكَرَى حِجْرٌ (3)

و أَحمِلُ أوزارَ الغَرامِ وَ إنَّهُ *** غَرامٌ بِهِ يَنْحَطُّ عَنْ كَاهِلِي الْوِزْرُ (4)

وَ كَمْ لَذَّ لِي خَلْعُ الْعِذَارِ وَ إِنْ يَكُنْ *** بِحُبِّيَ آلَ الْمُصْطَفَى فَهْوَ لِى عُذْرٌ (5)

عَلِقْتُ بِهِمْ طِفْلاً فَكَانَتْ تَمائِمِي *** مَوَدَّتَهُم لاما يُقَلِّدُهُ النَّحْرُ (6)

و مازَجَ دَرِّي حُبَّهُمْ يَوْمَ سَاغَ لِي *** وَ لَولا مِزاجُ الْحُبّ ما ساغَ لِي دَرٌّ (7)

نَعِمْتُ بِحُبِّهِمْ وَ لكِنْ بَلِيَّتِي *** بَيْنِهِم وَ الْبَيْنُ مَطْعَمُهُ مُرٌّّ (8)

ص: 258


1- حَنَّ القلبُ: قلب مشتاق و مایل شد. اللّوعة: سوز و گداز عشق.
2- الشملال من الابل: شتر تندرو. أعداه: او را به تک وا داشت یا دوانید. الصَّبابة: شیفتگی عشق.
3- راح: شبانگاه رفت؛ برای مطلق رفتن نیز بکار می رود. اللواعج (جمع اللاعج): الهَوَى المُحْرِق، عشق سوزناک. الجَوَى: شور و وجد فراوان از اندوه یا عشق. الکَرَی: چرت زدن. الحِجر: حرام.
4- الأوزار (جمع الوزر): گناه، بارگران. الغرام: شیفتگی و عشق رنج آور. الكاهل: شانه، دوش
5- العِذار: شرم. حيا؛ و خَلَعَ عِذاره: بی حیا شد
6- التمائم (جمع التّميمة): مهرۀ پیسه یا چیزی همانند آن که برای دفع چشم زخم و ارواح خبیث بر گردن کودکان اندازند
7- الدرّ: شير. ساغ الشّرابُ في الحلق: نوشیدنی آسان به گلو فرو شد.
8- البَيْن: جدایی

و نائِينَ تُدْنِيهِمْ إِليَّ صَبابَتِي *** فَعَنْ ناظِرِي غابُوا وَ فِي خاطِرِي قَرُّوا (1)

فَمِنْ نازحٍ قَدْ غَيَّبَ الرَّمْسُ شَخْصَهُ *** وَ مِنْ عَائِبِ قَدَ حالَ مِنْ دُونِهِ السِّتْرُ (2)

أطالَ زَمَانُ الْبَيْنِ وَالصَّبْرُ خَانَنِي *** وَ ما يَصْنَعُ الْوَلْهَانُ إِنْ خانَهُ الصَّبْرُ

إِلامَ وَكَمْ تَنْكِي بِقَلْبِي جَراحَةٌ *** مِن البَيْن لأيأْتِي عَلَى قَعْرِها سَبْرٌ (3)

فَكَمْ سَائِلٍ عَنْهُ يَسِيلُ مَدامِعِي *** بِتَذْ كارِهِ وَكْفاً كَما يَكِفُ الْقَطْرُ (4)

فَيا سائِلاً سَمْعاً لآيَةِ مُعْجِزٍ *** بآياتِهِ لا ما يُزَخْرِفُهُ الشَّعْرُ (5)

إِذا رُضْتَ صَعْبَ الْفِكْرِ تَهْدِي فَقَدْ كَبا *** لَعَا لَكَ فِي دَحْضِ العِثَارِ بِكَ الفِكْرُ (6)

فَمَا الحِجْرُ في التَّقْلِيدِ إِلَّا حِجَارَةٌ *** وَلَيْسَ بِغَيْرِ الجِدِّ يَصْفُو لَكَ الحِجْرُ (7)

لتُدْركَ فيه الحُسْنَ وَالقُبْحَ مثْلَمَا *** يُحَسُّ بِحِسِّ الذّائِقِ الحُلْوَ وَالمُرُّ

فَإِنْ قُلْتَ بِالعَدْلِ الَّذِي قَالَ ذُو النَّهَى *** بِهِ وَلَهُ يَهْدِي بِمُحْكَمِهِ الذِّكْرُ (8)

وَ دَستَ بتَنْزِيه الإِلَهِ وَأَنَّهُ *** غَنِيُّ فَلَا يُلْجِيْه في فِعلِهِ فَقْرٌ (9)

ص: 259


1- النائي: دور
2- النازح: دور. الرَّمس: خاک گور.
3- نَکَی الجرح: پوست زخم را پیش از آن که بهبودی یابد، کند. سَبَرَ الجرح: عمق جراحت را با مسیار آزمود. مسبار وسیله ای بوده که عمق زخم را با آن می سنجیدند
4- وَ كَفَ الدّمعُ و نحوه: اشک و مانند آن روان شد؛ و وَ كَفَتِ العينُ الدّمعَ: چشم اشک ریخت.
5- " سَمْعاً " مفعول مطلق برای فعل محذوف است
6- راضَ: آن را رام کرد " لعاًلک " دعا است برای کسی که پایش بلغزد به معنی " أنعشك الله ": خدا ترا بلند کند. الدحض: لغزيدن.
7- الحِجْر: عقل
8- النُّهَى (جمع النُّهْيَة): خرد.
9- وَدَسَ بالشّيء: آن چیز را پنهان کرد

وَ أَقْرَرْتَ لِلَّهِ اللَّطِيفِ بِأَنَّهُ *** يَتُوبُ أُصُولَ الدِّين مَنْ وَ هْمُهُ كَسْرُ (1)

وَ أَوْجَبْتَ بِاللطَّفِ الإمامَ وَ أَنَّهُ *** بِهِ مِنْ عُصاةِ الْخَلْقِ يَنْقَطِعُ الْعُذْرُ (2)

و عايَنْتَ فِيمَنْ ماتَ فَهُوَ لِذِي الْحِجَى *** شِفَاءٌ إِذَا أَعْيَی بِأَدْوَانِهِ الصَّدْرُ (3)

وَ فِي خَبَرِ الثَّقْلَيْنِ هَادٍ إِلَى الَّذِي *** تَنازَعَ فِيهِ النّاسُ وَالْتَبَسَ الأَمْرُ

إذا قالَ خَيْرُ الرُّسْل لَنْ يَتَفَرَّقا *** فَكَيْفَ إِذَنْ يَخْلُو مِنَ الْعِتْرَةِ الْعَصْرُ

وَ ما إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِتَيْنِكَ إِنَّهُمْ *** هُمْ السَّادَةُ الْهادُونَ وَ الْقادَةُ الْغُرُّ (4)

وَ لَمَّا انْطَوَى عَصْرُ الْخِلافَةِ وَ انْتَهَى *** وَلَفَّ بِساطُ الْعَدْلِ وَ ابْتَدَأَ الشَّرُّ

وَ زادَ يَزيدُ الدِّينَ نَقْصاً وَ بَعْدَهُ *** دَهَى بِالْوَلِيدِ الْقِرْدَ أمّ الهُدَى عقرٌ (5)

تَنادَى لإحْياءِ الْهُدَى عِتْرَةُ الْهُدَى *** فَما عاقَهُمْ قَتْلٌ وَلا هالَهُمْ ضَرُّ (6)

وَ كَمْ بَدَلُّوا فِي الْوَعْظِ وَالزَّجْرِ جُهْدَهُمْ *** وَلَمْ يُجْدِ بَالْغاوِينَ وَعْظٌ و لا زَجرٌ (7)

وَكَمْ نَدَبُوا لِلّهِ سِرّاً وَ جَهْرَةَ *** وَ قَدْ خَلَصا مِنْهُمْ لَهُ السِّرُّ وَ الْجَهْرُ

إلَى أَنْ تَفانَوا كابراً بَعْدَ كَابِرٍ *** وَ ما دَوْلَةٌ إِلَّا وَ فِيها لَهُمْ وِتْرٌ (8)

وَ لَا مِثْلَ يَوْمِ الطَّفِّ يَومَ فَجِيعَةٍ *** لِذِكْراهُ فِي الأيّام يَنْقَصِمُ الظُّهرُ (9)

ص: 260


1- وَهْم: خيال، انديشه. الكسر: تخلف، تجاوز
2- العُصاة (جمع العاصي): معصيت كار
3- الحِجى: خرد. أعياه الأمر: آن كار او را عاجز و ناتوان ساخت
4- القادة: (جمع القائد): رهبر
5- ظاهراً بايد " لَهَى " باشد نه " دَهَى ". القِرْد: بوزينه
6- عاقه: منعه، مانع شد او را؛ بازداشت او را هال: ترساند
7- أجدى: فایده رساند
8- الوِتر: انتقام، خونخواهی
9- يوم الطفّ: روز عاشورا. ينقصم الظهر: پشت را می شکند

يُذِيبُ سُوَيدَا الْقَلْبِ حُزْناً فَعَاذِرٌ *** إذا سَفَحَتْ مِنْ ذَوبِهَا الأدْمعُ الحُمرُ (1)

وَ مُذْ أَعْذَرُوا بِالنَّصْحَ فِي اللهِ وَ الدُّعا *** إِلَيْهِ وَ آذانُ الْوَرَى صَکَّّها وَقْرٌ (2)

وَ شَاءَ إِلهُ الْعَرْشِ أَنْ يَعْضُدَ الْهُدَى *** وَ يَظْهَرُ مِنْ مَكْنُونِ أَسْمائِهِ السِّرُّ

تَأَلَّبَ أَحْزَابُ الضَّلالِ لِقَتْلِهِ *** عَصائِبُ يُغْرِيها بِهِ الْبَغْى وَ الْغَدْرُ (3)

وَ هَمُّوا بِهِ خَبْطاً كَمُوسَى وَ جَدِّهِ الْ- *** خَليل فَأَضْحَى رِبْحُ هَمِّهِمُ الخُسْرُ

فَأَغْشاهُم عَنْهُ وَ غَشَاهُ نُورَهُ *** وَ كان بِما هَمُّوا لِجِدِّهِمُ الْعَثْرُ

وَ قامَ لِخَمْسٍ بِالإِمَامَةِ آيَةً *** كَعِيسَى وَ يَحْيَى آيةً وَ لَهُ الْفَخْرُ (4)

إِذا أَمَّ مَعْصُومٌ مِنَ الآلِ زاخِرٌ *** مِنَ العِلْم لاساجِي العُبابِ ولا نَزرٌ (5)

وَ کان کَداودٍ فَسَلْ هيثمَكُمْ *** أهَلْ بَعْدَ هَذا فِي إِمَامَتِهِ نُكْرٌ

وَ غاب بِأَمْرِ اللهِ لِلأَجَلِ الَّذِي *** يَراهُ لَهُ في عِلْمِهِ وَ لَهُ الأمْرُ

وَأَوْعَدَهُ أَنْ يُحْيِيَ الدِّينَ سَيْفُهُ *** وَ فِيه لِدِينِ الْمُصْطَفَى يُدْرَكُ الوِتْرُ

وَ يَخْدِمُهُ الأمْلاكُ جُنْداً وَ أَنَّهُ *** يُشَدُّ لَهُ بِالرُّوحِ فِي مُلْكِهِ أَزْرٌ (6)

وَ أَنَّ جَمِيعَ الأَرْضِ تَرجِعُ مِلكَهُ *** وَ يَمْلأها قِسْطاً وَ يَرْتَفِعُ الْمَكْرُ

فَأَيْقَنَ أَنَّ الْوَعْدَ حَقٌّ وَ أَنَّهُ *** إلَى وَقْتِ عِيسَى يَسْتَطِيلُ لَهُ الْعُمْرُ

ص: 261


1- السويداء من القلب: نقطه سیاه دل. سَفَحَ الدّمعُ: شک به فراوانی روان شد.
2- الوَرَى: خلق. صَكّ الباب و نحوه: أغلقها، در و مانند آن را بست. الوَقْر: سنگین شدن یا کر شدن گوش.
3- تَأَلَّبَ القومُ: تجمعوا، گرد آمدند. العصائب (جمع العصابة): گروه، دسته. أغرى بالشّيء: حرّضه عليه، او را به آن چیز آزمند گردانید و به آن واداشت
4- هَمُّو به خبطاً؛ یعنی، کورکورانه قصد او را کردند.
5- أمَّ: امامت کند. سجا الشّيء: سَكَنَ، آرام گرفت. العباب من البحر: موج دریا. النَزَر: اندک
6- شَدَّ اَزْرَه: پشت او را قوی گردانید.

فَسُلَّمَ تَفْوِيضاً إِلَى اللهِ صَابِرا *** وَ عَنْ أَمْرِهِ مِنْهُ النُّهُوضُ أَوِ الصَّبْرُ (1)

وَ لَمْ يَكُ مِنْ خَوْفِ الأُذاةِ اخْتِفَاؤُهُ *** وَ لكِنْ بِأَمْرِ اللهِ خِيرَ لَهُ السِّتْرُ

وَ حاشاهُ مِنْ جُبْن وَ لكِنْ هُوَ الَّذِي *** غَدا يَخْتَشِيهِ مَنْ حَوَى الْبَرُّ وَ الْبَحْرُ (2)

أَكُلَّ اخْتِفاءِ خِلْتَ مِنْ خِيفَةِ الأَذَى *** فَرُبَّ اخْتِفاءٍ فِيهِ يَسْتَنْزِلُ النَّصْرُ

وَ كُلَّ فِرارٍ خِلْتَ جُبْناً فَرُبَّما *** يَفِرُّ أَخُو بَأْسٍ لِيُمْكِنَهُ الْكَرُّ (3)

فَكَمْ قَدْ تَمادَتْ لِلنَّبِيِّينَ غَيْبَةٌ *** عَلَى مَوْعِدٍ فِيهَا إِلَى رَبِّهِم فَرُّوا

وَإِنَّ بِيَوْمِ الْغارِ وَ الشَّعْبِ قَبْلَهُ *** غِناءً كَما يُغَنِي عَنِ الْخَبَرِ الْخُبْرُ

وَ لَمْ أَدْرِ لِمْ أَنْكَرْتَ كَوْنَ اخْتِفَائِهِ *** بِأَمْرِ الَّذِي يَعْنِي بِحِكْمَتِهِ الْفِكْرُ (4)

أَتَحْصُرُ أَمْرَ اللهِ فِي الْعَجْزِ أَمْ لِذِي *** إقامَةِ ما لَفَّقْتَ أَقْعَدَكَ الْحَصْرُ (5)

فَذَلِكَ أَدْهَى الدّاهِياتِ وَ لَمْ يَقُلْ *** بِهِ أَحَدٌ إِلّا أَخُو السَّفَهِ الْغَمْرُ (6)

وَ دُونَكَ أَمْرُ الأَنْبِياءِ وَ ما لَقُوا *** فَفِيهِ لِذِي عَيْنَيْنِ يَتَّضِحُ الأَمْرُ

فَمِنْهُمْ فَرِيقٌ قَدْ سَقَاهُمْ حِمامُهُمْ *** بكأس الهوانِ القتل والذبح و النَّشرُ (7)

أَيَعْجِزُ رَبُّ الْخَلْقِ عَنْ نَصْرِ حِزْبِهِ *** عَلَى غَيْرِهِمْ كَلاَ فَهذا هُوَ الْكُفْرُ

ص: 262


1- النّهوض: قيام
2- الجبن: ترس. حَوَى: در بر دارد.
3- أخوبأس: قوى، نيرومند. الكرّ: حمله، هجوم.
4- " لِمْ " در اصل " لِمَ " است که به جهت ضرورت شعری میم آن ساکن شده است. ناگفته نماند که لِمَ در اصل " لما " بوده که الف " ما " به خاطر اتصال به حرف جرّ حذف شده است. يَعْيَى: عاجز و درمانده می شود.
5- لَفَّقَ الحدیث: سخن را به دروغ بافت و به باطل آراست.
6- الغَمْر: بی تجربه
7- الحِمام: مرگ.

وَكَمْ مُخْتَفٍ بَيْنَ الشَّعَابِ وَ هَارِبٍ *** إلَى اللهِ فِي الأَجْبَالِ يَأْلَفَهُ النَّسْرُ (1)

فَهَلاً بَدَى بَيْنَ الْوَرَى مُتَحَمّلاً *** مَشَقَّةَ نُصْح الْخَلْقِ مَنْ دَأَبُهُ الصَّبْرُ (2)

وَإِنْ كُنْتَ فِي رَيْبٍ لِطُولِ بَقائِهِ *** فَهَلْ رابَك الدَّجَّالُ وَ الصّالِحُ الخِضْرُ (3)

أَيَرْضَى لَبِيبٌ أَنْ يُعَمِّرَ كَافِرٌ *** وَ يَأْبَاهُ فِي باقٍ لِيُمْحَى بِهِ الْكُفْرُ

وَ دُونَكَ أَنْباءُ النَّبِيِّ بِهِ تَزِدْ *** بِأَحادِها خُبْراً وَ اَحادُها كُثرٌ

فَكَمْ فِي يَنابِيعِ الْمَوَدَّةِ مَنْهَلٌ *** نَمِيرٌ بِهِ يَشْفِي لِوارِدِهِ الصَّدْرُ (4)

وَ فِي غَيرْهِ كَمْ مِنْ حَدِيثٍ مُسَلْسَلٍ *** بِهِ يَفْطَنُ السّاهِي وَ يَسْتَبْصِرُ الْغُرُّ (5)

و مِنْ بَيْنِ أَسْفَارِ التَّوارِيخ عِنْدَكُمْ *** يُؤَلَّفَ فِي تاريخ مَوْلِدِهِ سِفْرٌ (6)

وَ كَمْ قالَ مِنْ أَعْلامِكُمْ مِثْلَ قَوْلِنا *** بِهِ عارِفٌ بَحْرٌ وَ ذُو خُبْرَةٍ حِبْرٌ (7)

فَكَمْ فِي يَواقِيتِ الْبَيَان كِفَايَةٌ *** يُقَلَّدُ مِنْ فَصْلَ الْخِطَابِ بِهَا النَّحْرُ

وَ ذِي رَوْضَةُ الأحْبَابِ فِيها مَطالِبُ السُّ *** ؤلِ وَ فِى كُلِّ الفُصُولِ لَها نَشْرُ

مَناقِبُ آلِ الْمُصْطَفَى لِشَواهِدِ النُّ *** بُوَّةِ فِيها وَ هِيَ تَذْكِرَةٌ ذِكْرُ

وذا الشَّيْخُ أَضْحَى فِي فُتوحاتِهِ لَهُ *** عَلَى كُلِّ تاريخٍ بتاريخِهِ قَصْرُ

وَ لاحَ بِمِرْقاةِ الْهِدَايَةِ فِي الْمُكا *** شَفاتِ لَدَى مِرْاَةِ أَسْرارِهِ السِّرُّ (8)

ص: 263


1- الشّعاب (جمع الشَّعب): درّه. النَّسر: كركس.
2- بَدَى: آشکار شد. الدأب: شیوه، عادت.
3- رابَ: به شک انداخت.
4- المنهل: آبشخور. النّمير من الماء: آب پاک و گوارا.
5- دربارۀ حدیث مسلسل مراجعه شود به همین نوشتار، ص 212. الساعي: غافل
6- الاسفار (جمع السفر): كتاب
7- الحبر: دانشمند
8- لاحَ: آشکار شد

وَ لِلْحَسَنِ الشَّيْخ الْعِرَاقِيِّ قِصَّةٌ *** بِسَبْع لَيالِيها لَهُ ارْتَفَعَ السِّتْرُ

وَ صَدَّقَةَ الْخَوَاصُ فِيما يَقُولُهُ *** وَ كُلٌّ لَدَيكُم عارِفٌ ثِقَةٌ بَرٌّ

وَ ما أَسْعَدَ السَّرْدابَ حَظِّاً وَ لا تَقُلْ *** لَهُ الْفَضْلُ عَنْ أُمِّ القُرَى وَ لَهُ الْفَخْرُ (1)

لَئِنْ غَابَ فِي السَّردابِ يَوْماً فَإِنَّما *** عَلَى النَّاسِ مِنْ أُمُّ الْقُرَى يَطْلَعُ الْبَدْرُ

وَ لَمْ يَتَّخِذْهُ الْبَدْرُ بُرْجاً وَ إِنَّما *** غَدا أُفقاً مِنْ خَطِِّهِ يُضْرَبُ السِّترُ (2)

وَ هَاهُوَ بَيْنَ النَّاسِ كَالشَّمْسِ ضَمَّها *** سَحابٌ وَ مِنْها يَشْرَقُ الْبَرُّ وَ الْبَحْرُ

بِهِ تُدْفَعُ الجُلَّى وَ يُسْتَنْزَلُ الحَيا *** وَ تُسْتَنْبَتُ الْغَبْرُ وَ يُسْتَكشَفُ الضَّرُ (3)

وَ لا عَجَبَ إِنْ كان فِي كُلِّ حِجَةٍ *** يُحَجُّ وَ فِيهِ يَسْعَدُ النَّحْرُ وَ النَّفْرُ (4)

وَ يَعْرفُهُ البَيْتُ الحَرامُ وَ رُكْنُهُ *** وَ زَمْزَمُ وَ الأَستارُ وَالْخَيْفُ وَ الْحِجرُ

وَ لكِنَّهُ عَنْ أَعْيُنِ النَّاسِ غَائِبٌ *** كَما عَابَ بَيْنَ النَّاسِ إِلياسُ وَالْخِضْرُ

وَ قَوْلُكَ هذَا الْوَقْتُ داع لِمِثْلِهِ *** فِفِيهِ تَوالَى الظُّلْمُ وَ انْتَشَرَ الشَّرُّ

يَعِيبُكَ فِيهِ السَامِعُونَ فَإِنَّهُ *** لَعَمْرِيَ قَوْلٌ عَن معايبَ يَفْتَرُّ (5)

فَما أَنْتَ وَ الدّاعِى فَدَعْهُ مُسَلَّماً *** لَعِلْمٍ عَلِيمٍ عَنْهُ لا يَعْزُبُ الدَّرُّ (6)

وَ قَدْ جَاءَ فِي الآثارِ أَنَّ ظُهُورَهُ *** يَكُونُ إذا ما جاءَ بِالْمَحَبِ الدَّهْرُ

وَ يَعْرُوا أُناساً قد تمادوا بِغَيْهِمْ *** مِنَ الْقَذْفِ بَعْدَ الْمَسْخِ وَ النَّسْفِ مَا يَغْرُو (7)

ص: 264


1- أمّ القرى: مكة معظّمه
2- الخُطّ: كوى، محله
3- الجُلّى (مؤنث أجلّ): کار بزرگ. الحيا: باران. الغَبَر: خاک
4- الحجّة: سال
5- افترَّ: درخشید.
6- دَعْ: رها كن. لا يَعْزُبُ: پوشیده نمی ماند.
7- عَراهُ الدّاء أو الهمّ و نحوهما: بیماری یا اندوه و مانند این دو بر او وارد شد.

وَ تَغْدُوا الْوَرَى إِذكَّانَ يَقْتادُها الْعَمَى *** وَ يَحْمِلُها مِنْ جَهْلِهَا الْمَرْكَبُ الْوَعْرُ

حَيارَى بِلا دِينِ وَ ذُوالدِّین قابضٌ *** عَلَى دِينِهِ ضِعْفاً كَما يُقْبَضُ الْجَمْرُ (1)

وَ كَيْفَ وَ هذَا الدِّينُ يَزْهَرُ رَوْضُهُ *** وَ يَنْفَحُ مِنْ حافاتِ زاهِره النَّشْرُ (2)

وَ هَذِهِ ثُغُورُ الْمُسْلِمِينَ مَنِيعَةٌ *** بِكُلِّ رِباطٍ فِيهِ يَبْتَسِمُ الثّغْرُ (3)

وَ ذِي رايَةُ التَّوْحِيدِ يَخْفِقُ ظِلُّها *** فَيُنْكَصُ رُعْباً دُونَهَا الشَّركُ و الْكُفْرُ (4)

وَ هاهُمْ مُلوكُ الْمُسْلِمِينَ وَ عَدْلُهُمْ *** وَ ذِي عُلَماءُ الأُمَّةِ الأَنْجُمُ الزُّهْرُ

فَدَعْ عَنْكَ وَهْماً تُهْتَ فِي ظُلُماتِهِ *** وَ لا يَرتَضِيهِ الْعَبْدُ كَلاً وَ لاَ الْحُرُّ (5)

وَ إِنْ شِئْتَ تَقْرِيبَ الْمَدَى فَلَرُبَّما *** يَكِلُّ بِمَيدانِ الْجِيادِ بِكَ الْفِكْرُ (6)

فَمُذْ قادَنا هادِي الدَّلِيلِ بِما قَضَى *** بِهِ الْعَقْلُ وَالنَّقْلُ الْيَقِينانِ وَ الذِّكْرُ (7)

إلَى عِصْمَةِ الْهادِينَ آلِ مُحَمَّدٍ *** وَ إِنَّهُمْ فِي عَصْرِهُمْ لَهُمُ الأَمْرُ

وَ قَدْ جَاءَ فِي الآثارِ عَنْ كُلَّ وَاحِدٍ *** أَحادِيثُ يَعْيَى مِنْ تَواتُرِهَا الْحَصْرُ (8)

تُعَرِّفُنا ابْنَ الْعَسْكَرِيَّ وَ إِنَّهُ *** هُوَ الْقائِمُ الْمَهْدِيُّ وَ الْواتِرُ الوترُ

تَبِعْنا هُدَى الْهَادِينَ فَأَبْلَغَنَا الْمَدَى *** بِنُورِ الْهُدَى وَالْحَمْدُ لِلّهِ وَالشُّكْرُ

ص: 265


1- الحَيارَى (جمع الحَيران): سرگردان
2- الحافة: كناره، كرانه
3- ثغور: مرزها. الرباط: گله اسبان
4- نَكَصَهُ: آن را واژگون کرد
5- تاهَ: راه را گم کرد، سرگردان شد
6- المَدَى: مسافت، هدف. يَكلّ: خسته و درمانده می شود. الجياد (جمع الجواد): اسب نجیب نيكو رفتار تندرو.
7- قادَ: رهبری کرد
8- يَعْيَى: عاجز و درمانده می شود

سیری در قصیدهٔ رائیه بلاغی:

،ناظم، این قصیده را با نسیب (1) آغاز می کند و با ابیات بسیار زیبا و عاشقانه خود، توجه خواننده را از همه چیز قطع و به خود معطوف می دارد و بدین وسیله او را آماده ورود به اصل مطلب می کند. آن گاه در مقام پاسخ گویی به اشکالاتی که در قصيدة بغدادیّه آمده است، نخست با قاعده لطف، ضرورت وجود پیشوای الهی در همه زمانها را اثبات می کند؛ سپس با اشاره به حدیث متواتر ثقلین که پیامبر - صلّی الله علیه و آله و سلّم - در آن فرموده که قرآن و اهل بیت من تا هنگامی که در حوض كوثر بر من وارد شوند، از هم جدا نخواهند شد؛ نتیجه می گیرد که مطابق این حديث، هیچ عصر و زمانی از عترت پاک پیامبر - صلّی الله عليه و آله - خالی نخواهد بود؛ عترتی که به جهت هم عدل قرار گرفتن با قرآن باید مفسران واقعی قرآن و مجریان قوانین الهی و پیشوایان مسلمین باشند. آن سرورانی که تبعیت از آنان، موجب نجات و مخالفت با آن ها موجب شقاوت ابدی خواهد شد؛ اما با توجه به این که حکومت از مسیر اصلی خودش منحرف شد و به دست حكام ستمگری همچون یزید افتاد؛ آن ها، ائمّه معصومين - عليهم السّلام - را یکی پس از دیگری، به شهادت رساندند؛ ولی از آن جا که خداوند متعال می خواهد که دینش سراسر عالم را فراگیرد و حکومتی را بر پاکند که جز قوانین قرآن قانون دیگری بر آن

ص: 266


1- " جماعتی از ارباب براعت گفته اند که نسیب غزلی باشد که شاعر على الرّسم آن را مقدّمه مقصود خویش سازد تا به سبب میلی که بیشتر نفوس را به استماع احوال محبّ و محبوب و اوصاف مغازلت عاشق و معشوق باشد؛ طبع ممدوح به شنودن آن رغبت نماید و حواس را از دیگر شواغل باز ستاند و بدین واسطه، آن چه مقصود قصیده است، بخاطری مجتمع و نفسی مطمئن ادراک کند و موقع آن به نزد او مستحسن تر افتد"

حاکم نباشد؛ حجّت خود را از مردمان مخفی کرد تا در موقع مناسب به فرمان او ظاهر شود و با نابودی کامل ستمگران و ایجاد حکومت الهی، سراسر عالم را سرشار از عدل و داد کند، بنابر این، پنهان شدن او از انظار دیگران، از روی ترس نبوده؛ همچنان که پنهان شدن پیامبر گرامی اسلام - صلّی الله عليه و آله - در غار حراء و شعب ابی طالب و مخفی شدن برخی دیگر از پیامبران الهی در دل کوه ها و درّه ها از روی ترس نبوده است است. پس از بیان این مطالب، ناظم برای اثبات امکان طول عمر آن حضرت، نمونه هایی از کسانی را که عمر طولانی داشته اند، ذکر می کند. آن گاه به تعدادی از علمای بزرگ اهل سنّت که در مورد حجّة بن الحسن العسکری کتاب نوشته اند و یا این که در کتاب ها بشان از آن حضرت سخن گفته اند، اشاره می کند و بعد از آن، به قضیه سرداب پاسخ می دهد و در خاتمه، در پاسخ به شبهة مستشکل که گفته بود؛ چرا امام ظهور نمی کند با آن که ظلم و ستم عالم را فرا گرفته است؛ می گوید: أوّلاً شما را چه به این حرف ها که برای خداوند تکلیف مشخص می کنید ؟ آن خدایی که هیچ چیز از او پوشیده نیست؛ هرگاه صلاح بداند؛ فرمان ظهور را صادر خواهد کرد و ثانیاً: آن گونه که در روایات آمده، هنوز ظلم و ستم عالم را فرا نگرفته است. چون در روایات آمده است که قبل از ظهور امام زمان آن چنان ظلم و فساد عالم را فرا خواهد گرفت که نگهداری دین همچون نگه داشتن پاره آتش در قبضه خواهد بود (1) و پر واضح است که هم اکنون، نگه داری دین تا

ص: 267


1- روزی رسول خدا - صلّى الله عليه و آله - در حضور اصحابش دو مرتبه فرمود: ﴿اَللَّهُمَّ لَقِّنِی إِخْوَانِی﴾، یعنی: خدایا برادران مرا به من بنما. اصحاب حضرت که پیرامونش حلقه زده بودند گفتند: ای رسول خدا، ما برادران توایم. حضرت فرمود: ﴿لاَ إِنَّکُمْ أَصْحَابِی وَ إِخْوَانِی قَوْمٌ فِی آخِرِ اَلزَّمَانِ آمَنُوا وَ لَمْ یَرَوْنِی لَقَدْ عَرَّفَنِیهِمُ اَللَّهُ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُخْرِجَهُمْ مِنْ أَصْلاَبِ آبَائِهِمْ وَ أَرْحَامِ أُمَّهَاتِهِمْ لَأَحَدُهُمْ أَشَدُّ بَقِیَّهً عَلَی دِینِهِ مِنْ خَرْطِ اَلْقَتَادِ فِی اَللَّیْلَهِ اَلظَّلْمَاءِ أَوْ کَالْقَابِضِ عَلَی جَمْرِ اَلْغَضَا أُولَئِکَ مَصَابِیحُ اَلدُّجَی یُنْجِیهِمُ اَللَّهُ مِنْ کُلِّ فِتْنَهٍ غَبْرَاءَ مُظْلِمَهٍ﴾. یعنی: نه، شما اصحاب منید و برادران من، مردمی هستند که در آخرالزمان می آیند. به من ایمان می آورند در حالی که مرا ندیدند و قبل از آن که از صلب پدران و رحمهای مادرانشان خارج شوند؛ خداوند مرا با اسامی آنان و اسامی پدرانشان آشنا کرده است. هر یک از آنان با آن چنان شدت و سختی دین خود را نگه می دارد که گویی درخت خار مغیلان را در شب تاریک با دست پوست می کند؛ یا آتش پر دوام چوب تاغ را در دست نگه می دارد. آن ها در تاریکی ها مشعل های فروزانند. خداوند آن ها را از آشوب های تیره و تار (آخرالزّمان) نجات خواهد داد.

این اندازه مشکل نیست.

مقایسۀ اشعار بعد از ولادت با اشعار قبل از ولادت:

آن چه در اشعار هر دو دوره، یعنی دورۀ قبل از ولادت حضرت مهدی - سلام الله عليه - و دوره بعد از ولادت آن حضرت، به وضوح و وفور دیده می شود و در موارد متعدد بر آن تأکید شده؛ نوید ریشه کن شدن ظلم و ستم و برپایی حکومت عدل الهی در سراسر گیتی به دست پر توان مهدی صاحب الزمان است و به عبارت دیگر، مهم ترین نقطه اشتراک اشعار این دو دوره، زمزمه تحقق حتمی جامعه ای واحد، آرام و مطمئن، سرشار از صلح و صفا و امنیت، عاری از هرگونه ظلم و بیداد و مملو از عدل و داد در پرتو حکومت قرآن به زعامت ولی خدا حجّة ابن

ص: 268

الحسن العسکری علیه السلام می باشد.

اما نقاط افتراق در اشعار این دو دوره فراوان است که ذیلاً به برخی از آن ها اشاره می شود.

1- اشعار قبل از ولادت نسبت به اشعار بعد از ولادت، بسیار اندک است و غالباً این اشعار به صورت ابیاتی پراکنده، در لابلای قصایدی که در فضیلت و مناقب اهل بیت عصمت و طهارت - صلوات الله عليهم اجمعین - سروده شده، دیده می شود؛ اما بعد از ولادت با سعادت حضرت مهدی - سلام الله عليه - قصايد طولانی بیشماری در خصوص آن امام همام سروده شده که بعضی از این قصاید، از سیصد بیت هم متجاوز است و همان گونه که در فصل سوم اشاره شد؛ در این دوره شاعرانی دیده می شوند که در این زمینه دیوان مستقل شعر تألیف نموده اند.

شاید علت این باشد که با توجه به اینکه آگاهی و اطلاع سرایندگان پیش از ولادت براساس توصیفات پیامبر گرامی اسلامی و ائمه اهل بیت عصمت و طهارت - صلوات الله عليهم اجمعين - از وجود مبارک حضرت مهدی بوده و در گفتار آن پیشوایان معصوم هم همۀ ابعاد وجودی حضرت بیان نشده؛ لذا تنها سرایندگانی که رابطه معنوی خاصی با اهل بیت داشته اند، در اشعار خویش توصیفی هرچند اندک از وجود شریف آن حضرت نموده اند لیکن برای سرایندگان بعد از ولادت، با توجه به میلاد با سعادت بقیة الله الاعظم و مشاهده وجود شریف آن بزرگوار توسط برخی از شیعیان و آشنایی آنان با خصوصیات جسمی و معنوی حضرت و نیز با عنایت به طولانی شدن مدت زمان غیبت کبری و بروز شعرای برجسته شیعی و محقق شدن برخی از آثار و علائم عامه ظهور و نیز با توجه به رفتار شیعیان در زمان غیبت، زمینه های مناسب برای انشاد قصاید طولانی فراهم می شود.

2- اشعار قبل از ولادت، از ارزش تاریخی بسیار خوبی برخوردار است و سندی

ص: 269

گویا بر عقاید حقه شیعه دربارۀ منجی عالم بشریت حضرت مهدی - سلام الله علیه - می باشد؛ زیرا در بسیاری از این اشعار، به سخنان گهربار رسول گرامی اسلام که دربارۀ امامت ائمه دوازده گانه شیعه فرموده، اشاره شده است و در حقیقت، پشتوانه این اشعار احادیث مستند نبوی است. و آن چه بر ارزش آن می افزاید، تحقق برخی از پیشگویی هایی است که در این اشعار آمده؛ زیرا تحقق برخی از این پیشگوئی ها، می تواند مؤیدی باشد بر این که سایر پیشگویی هایی که از قول پیامبر - صلى الله عليه و آله - در این اشعار آمده، در آینده تحقق خواهد یافت.

3- موضوعات اشعار بعد از ولادت، بسیار متنوع و گوناگون است؛ اما موضوعات اشعار قبل از ولادت، بسیار محدود و اندک است. انشاءالله دربارهٔ موضوعات اشعار سروده شده پیرامون امام زمان عجل الله تعالى فرجه - در فصل چهارم به تفصیل سخن خواهیم گفت.

4- در میان قصاید فراوانی که بعد از ولادت حضرت مهدی - سلام الله عليه - سروده شده، قصاید بسیاری دیده می شود که از حیث فصاحت و بلاغت و بطور کلی از جهات ادبی نسبت به اشعار قبل از ولادت برتری دارند؛ همچون قصیده وسيلة الفوز والأمان في مدح صاحب الزمان شیخ بهائی و قصیدهٔ صاحبیه سیدرضا هندی و ده ها قصیده دیگر. در میان اشعار قبل از ولادت هم اگرچه ابیات فصیح و بلیغ و زیبایی دیده می شود ولی مقدار آن اندک است و به طور کلی بیشتر اشعار این دوره، از حيث ادبی ارزش چندانی ندارند.

5- فریاد انتظار در اشعار بعد از ولادت فراوان به گوش می رسد و شاعران اهل بیت عصمت و طهارت - عليهم السّلام - از ستم هایی که دشمنان خدا نسبت به خاندان پاک پیامبر و پیروان با وفای آنان در طول تاریخ روا داشته اند، به پیشگاه آن حضرت زبان به شکوه و شکایت گشوده اند و بی صبرانه در انتظار فرج آن منجی

ص: 270

عالم بشریت نشسته اند و آن چه بیش از هر چیز دیگر در این گونه اشعار به تصویر کشیده شده، واقعهٔ جانسوز کربلا است. واقعه ای که تصوّر آن آتش به دل ها می زند و تاب و قرار را از هر انسان آزاده و دارای احساس می گیرد؛ اما در اشعار قبل از ولادت، به این امر کمتر توجه شده است.

ص: 271

ص: 272

یادداشت های پاورقی های فصل سوم

1- خطبه 27.

2- بنگرید به: موسوعة الصرف و النحو و الاعراب، ص 97.

3- همان مأخذ، ص 99

4- انبیاء / 73.

5- موسوعة الامام المهدى، ص 277

6 - در این خصوص مراجعه کنید به توضیحات دومین بیت همین قصیده.

7- موسوعة الامام المهدى، ص 287.

8- اسراء / 45.

9- مبادى العربيه، ج 4، ص 37.

10- موسوعة الامام المهدى، ص 353.

11- همان مأخذ، ص 311.

12- بقره / 18.

13- موسوعة الامام المهدى، ص 314.

14- فرهنگ معین، ج 2، ص 2327

15- موسوعة الامام المهدى، ص 327.

16- همان مأخذ، ص 329.

17- المنحد.

18- موسوعة الامام المهدى، ص 329

19- همان مأخذ، ص 332

20- معصوم چهاردهم، ص 296.

21- موسوعة الامام المهدى، ص 332.

ص: 273

22- جواهر البلاغه، ص 398 و 399

23- جامع الدروس العربيه، ج 3، ص 156.

24- الرحمن / 10

25- فرهنگ لاروس.

26- همان مأخذ.

27- فرهنگ لغات قرآن، ج 1، ص 483

28 - المعجم المفصل في الاملاء، ص 81.

29- فرهنگ لاروس.

30- همان مأخذ.

31- همان مأخذ

32- فرهنگ لغات قرآن، ج 2، ص 678.

33- الرحمن / 27

34- تفسير الميزان، ج 19، ص 101.

35- مجمع البحرين، ج 3، ص 378.

36- فرهنگ لاروس.

37- یونس / 105.

38- نجم الثاقب، ص 72

39- الامام المهدى من المهد إلى الظهور، ص 355.

40- همان مأخذ، ص 356.

41- فرهنگ معین، ج 1، ص 430.

42- فرهنگ لاروس.

43- الامام المهدي من المهد إلى الظهور، ص 111 و 112.

ص: 274

44- المبادى العربيه، ج 4، ص 39.

45- فرهنگ لغات قرآن، ج 1، ص 669.

46- مائدة / 76

47- انعام / 112.

48- فرهنگ لاروس.

49- اعلام المنجد

50- فرهنگ لغات قرآن، ج 1، ص 356.

51- شعراء / 63.

52- فرهنگ لغات قرآن، ج 2، ص 439.

53- قصص / 5.

54- خورشید مغرب، ص 142.

55- فرهنگ لغات قرآن، ج 1، ص 306.

56- مبادی العربیه، ج 4، ص 340.

57- فرهنگ لاروس، مادۀ ابجد و جُمّل.

58- منتهی الآمال، ج 2، ص 469.

59- دهر / 3

60- معارف اسلامی 2، ص 95.

61- قمر / 46.

62- معارف اسلامی 2، ص 95 و 96.

63- دانشمندان عامه و مهدی موعود، ص 68.

64- کشف الظنون، ج 4، ص 4، ص 386.

65- الامام المهدى من المهد إلى الظهور، ص 233 - 239.

ص: 275

66- علم الحديث و دراية الحديث، ص 71.

67- جمعه / 5

68- معارف اسلامی 2، ص 112 - 114.

69- فرهنگ لغات قرآن، ج 1، ص 52.

70- طه / 31.

71- الامام المهدى من المهد إلى الظهور، ص 554.

72- همان مأخذ، ص 552 و 553.

73- عنكبوت / 14.

74- الامام المهدى من المهد إلى الظهور، ص 343 و 344.

75- یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، ص 183 - 186.

76- شعراء الغري، پانوشت، ج 4، ص 103.

77- مصلح جهانی و مهدی موعود از دیدگاه اهل سنت، ص 16 - 20.

78- فرهنگ معین، ج 1، ص 1347.

79- نجم / 13 - 15

80- فرهنگ معین، ج 4، ص 4724.

81- بحارالانوار، ج 52، 124

ص: 276

فصل چهارم: درون مایه های شعر مهدوی

اشاره

ص: 277

ص: 278

موضوعات اشعار

همان گونه که قبلاً هم یادآور شدیم، درباره بقیة الله الاعظم حجة بن الحسن العسكرى - روحى و ارواح العالمين له الفدا - اشعار بسیار زیادی سروده شده است که با توجه به کثرت این اشعار و همچنین عشق و علاقه خاص شاعران نسبت به ولى الله الاعظم، طبعاً موضوعات مطرح شده در این گونه اشعار هم، متعدّد خواهد بود.

اشعاری که قبل از ولادت آن حضرت سروده شده، بیشتر حول سه محور زیر است:

1- معرفی آخرین وصّی محمّد - صلى الله علیه و آله - و این که او مطابق روایات معتبری که از آن پیامبر گرامی رسیده، فرزند امام حسن عسکری؛ یعنی، مهدی آل محمّد، دوازدهمین پیشوای مسلمین جهان است. (1)

ص: 279


1- همین نوشتار، فصل دوم، صفحات 68 تا 73

2- بشارت به ظهور آن حضرت پس از یک غیبت طولانی. (1)

3- ابراز امیدواری به آینده ای درخشان همراه با برقراری حکومت عدل جهانی حضرت مهدی (علیه السلام). (2)

اما در اشعاری که بعد از ولادت آن حضرت سروده شده؛ علاوه بر سه موضوع فوق، موضوعات بیشمار دیگری نیز مطرح شده است؛ از قبیل: مدح، وصف شمایل و خصال آن حضرت؛ (3) ولادت و نسب آن حضرت؛ غیبت صغری و نوّاب اربعه؛ غیبت کبری و نیابت عامه؛ فلسفهٔ غیبت؛ فایده غیبت؛ وظیفه مسلمین در زمان غیبت؛ طول عمر حضرت؛ اسامی و القاب مبارک آن حضرت؛ دفع اشکالات وارده از جانب کج اندیشان و مغرضان؛ ندبه و استغاثه به پیشگاه آن حضرت؛ فریاد انتقامجویی از ستمگران؛ بخصوص از قاتلین امام حسین - علیه السّلام -؛ شکوه از درد فراق؛ انتظار فرج و امید به آینده ای تابناک؛ علایم ظهور؛ دورنمای بعد از ظهور و ده ها موضوع دیگر.

ما در این فصل برآنیم تا آن موضوعاتی را که در اشعار مربوط به حضرت مهدی - عليه السّلام - بیشتر مورد توجه شعرا قرار گرفته اند؛ با ذکر نمونه هایی از آن ها مورد بررسی قرار دهیم.

اصل و نسب حضرت مهدی علیه السلام:

دربارۀ اصل و نسب ولیّ عصر - عجل الله تعالى فرجه - اشعار فراوانی سروده

ص: 280


1- همین نوشتار، فصل دوم، صفحات 69، 77، 86 و 87.
2- همین نوشتار، فصل دوم، صفحات 72، 73، 77، 86 و 87.
3- همین نوشتار، فصل دوم، صفحات 173 - 175

شده؛ در این جا برای پرهیز از اطاله کلام، فقط به ذکر یک قصیده که در آن پدر و مادر و اجداد پدری و مادری حضرت مهدی - علیه السلام - معرفی شده اند، بسنده می کنیم و آن قصیده ای است که عالم بزرگوار سید حسن میرجهانی آن را در کتاب الدّرر المكنونه آورده است: (1)

وَ خاتِمُ الأَئِمَّةِ الإِثْنَيْ عَشَر *** بَقِيَّةُ اللهِ الإمامُ المُنتظر

كانَ سَمِيَّ جَدِّهِ مُحَمّدٍ *** وَ هكَذا كَنِيَّهُ الْمُمَجَّد

وَالِدهُ الْحِبْرُ الإمامُ الْمُمْتَحَنُ *** أَبُو مُحَمَّدٍ هُوَ اسْمُهُ الْحَسَنُ (2)

إِبْنُ عَلِيٍّ النَّقِيِّ الْعَسْكَرِيِّ *** إبْنُ التَّقِي الطَّاهِرِ الْمُطَهَّر (3)

إِبْنِ عَلى الإمامِ الثَّامِنِ *** الْمُرْتَضَى الرَّضا الرَّضِيِّ الصَّامِنِ

إبنِ الإمامِ الْكاظِمِ الْعَلّامِ *** إِنَّنِ الإمامِ الصَّادِقِ الْهُمامِ

إبْنِ الأمام باقرِ الْعُلُوم *** إِبْنِ عَلِيٍّ كاشِفِ الْغُمُومِ

إِبْنِ الْحُسَينِ بِضْعَةِ النّبِيِّ *** إِبْنِ عَلِيَّ الْمُرْتَضَى الْوَلِيِّ (4)

إِبْنِ أبي طالِبِ المُبَجَّل *** اَلسَّيِّدِ الْمُوَحِدِ الْمُجَلَّلِ

فَإِنَّهُمْ آباتُهُ الْكِرامُ *** عَلَيْهِمْ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ

وَ أُمُّهُ مَلِيكَةٌ رُومِيَّةٌ *** طَيَّبةٌ رَضِیةٌ مَرْضِيَّةٌ

وَلِيدَةٌ مِنْ نَسْل شَمْعُونِ الصَّفا *** وَصِيّ عيسى مَنْ بِعَهْدِهِ وَ فَى

والدها كانَ اسْمُهُ يَشُوعا *** وَجَدُّها بِقَيْصَرٍ لَيُدْعَى

ص: 281


1- الدرر المكنونة، ص 178 - 185
2- السَمِيّ: هم نام. الكني: هم كنيه.
3- الحِبر: دانشمند. المُمْتَحَن. پاک، پاکیزه
4- بضعة النبيّ: پاره تن پيامبر

نَرْجِسٌ اسْمُها وَقِيلَ صِيقَلٌ *** وَ إِنَّمَا الْمَشْهُورُ فَهُوَ الأَوَّلُ

كانَ لَها حِكَايَةٌ مَسْطُورَةٌ *** قَدْ نُقِلَتْ فِي الْكُتُبِ الْمَشْهُورَة

إِنَّ لَها أَسْماءَ غَيْرَ ما ذُكِرَ *** أَعْرَضْتُ عَنْهَا وَ أَخَذْتُ مَا اشْتَهَر

فِي شَهْرِ شَعْبَانَ إِذَا هُوَ انْتَصَف *** مَظْهَرُ غَيْبِ رَبِّهِ قَدِ انْكَشَف

ضَحْوَةٌ يَوْمِ جُمْعَةٍ أَوْلَيْلَتُهُ *** فِي مَطلَع الْفَجْرِ تَجَلَّتْ طَلْعَتُهُ (1)

طُوبَى لأُمٍّ وَلَدَتْ مَوْلاها *** وَ شَمْسُها قَدْ بَزَغَتْ ضُحاها (2)

مُخْتارُنَا لَيْلَتُهُ عَنِ الضُّحَى *** لا رَيْبَ فِيها طَلَعَتْ شَمْسُ الضُّحَى

همان گونه که قبلاً یادآور شدیم؛ نه تنها در اشعار بعد از ولادت بلکه در اشعار قبل از ولادت هم برخی از شاعران، اصل و نسبت و شجره نامه حضرت را از پیامبر گرامی اسلام - صلّی الله علیه و آله - تا پدر بزرگوارش امام حسن عسکری علیه السّلام - به طور کامل بیان کرده اند (3) و جالب تر آن که حتی برخی از شعرای عامه هم اصل و نسب حضرت را به طور دقیق در اشعار آورده اند. (4)

ولادت حضرت مهدی علیه السلام:

اشاره

شیفتگان و عاشقان مهدی موعود - سلام الله عليه - همه ساله، در نیمه شعبان مجالس جشن و سرور بر پا می کنند و مداحان و خطباء به مدیحه سرایی و ایراد سخنرانی پیرامون مقام شامخ آن حضرت می پردازند. شعراء نیز به مناسبت میلاد

ص: 282


1- الضّحوة: پیش از ظهر؛ چاشتگاه.
2- بَرَغَ الشمسُ أو القمر: خورشید یا ماه طلوع کرد و درخشید
3- همین نوشتار، فصل دوم
4- همین نوشتار، فصل اول.

مبارک آن حضرت، قصاید فراوانی را سروده و در آن موضوعات متعدّدی را مطرح کرده اند. عموماً در این گونه اشعار، سه موضوع زیر بیشتر مورد توجه قرار گرفته است:

الف- شرافت نیمه شعبان

برخی از ایّام و لیالی به جهت وقوع وقایع مهمی که در آن ها روی داده است، دارای فضیلت و شرافت خاصّی می باشند و بر بقیه ایام و لیالی برتری دارند؛ مثلاً شب قدر به واسطه نزول قرآن در آن، از هزار ماه بهتر است و همچنین است شب نیمه شعبان که یکی از شریف ترین و با فضیلت ترین شب های سال است. از امام باقر - علیه السّلام - در بارۀ این شب سؤال شد. آن حضرت در پاسخ فرمود:

"این شب بعد از شب قدر، با فضیلت ترین شب است. خداوند در این شب، بندگان را از فضل خویش بهره مند می کند و به منّ و کرم خویش، آن ها را می آمرزد. پس، در این شب، در تقرّب جستن به خدا تلاش کنید؛ زیرا این شبی است که خداوند به خودش سوگند یاد کرده که هیچ سائلی را مادامی که چیز نامشروعی از او نخواهد، رد نکند و این شبی است که خداوند آن را به ازای شب قدر که از برای پیامبرمان محمد (صلی الله علیه و اله) قرار داده، برای اهل بیت (علیه السلام) قرار داده است است.. پس، شایسته است که اهل ایمان این شب را بزرگ و گرامی بدارند و در آن خوشحالی کنند و به خدای یکتای دانا تقرّب بجویند و در این شب، به ایتام نیازمند کمک کنند و پرچم های خوشحالی و سرور را برافراشته گردانند و بخوردان های عود (و عنبر) را برافروخته نمایند و بدین وسیله اظهار سرور کنند و بر سازهای خوشحالی بنوازند و بر فرش شادی بنشینند و برای (ایجاد) فرح و سرور به خاطر این مولودی که خداوند، وجود را به واسطۀ او شرافت بخشیده و او را بر هر موجودی برتری داده است، برخی از کرامات بزرگ و معجزات درخشانی را که خداوند به او اختصاص

ص: 283

داده، بازگو کنند" (1)

و چه نیکو علامه جلیل القدر شیخ محمد ابو عزیز خطی در فضیلت این شب سرورده است: (2)

لِشَهْرِ شَعْبانَ فَضْلٌ لَيْسَ تُحْصِيهِ *** شَهْرٌ أَتَى مَوْلِدُ الهَادِي لَنا فِيهِ (3)

شَهْرٌ كَرِيمٌ حَوَى فَخْراً بِمَوْلِدِهِ *** فِيهِ فَطَابَ فَما شَهْرٌ يُضاهِيهِ (4)

أَلَمْ تَرَ قِسْمَةَ الأَرْزاقِ فِيهِ فَما *** حَوَى وَ بِالْفَضْل قَدْ حُفَّتْ لَيالِيهِ

بِهِ تَوَلَّدَ نَجْمُ الْفَخْرِ مِنْ مُضَرٍ *** مَهْدِيُّنا خَيْرُ مَقْصُودٍ لِرَاجِيهِ

مَوْلًى كَأَنَّكَ تَتْلُو حِينَ تَذْكُرُهُ *** آيَ السُّجُودِ عَلَيْنا إِذْ تُسَمِّيهِ

أَلْحُجَّةُ الْقَائِمُ الْمَهْدِيُّ مَنْ ظَهَرَتْ *** آياتُهُ وَ عَلَتْ قَدْراً مَعالِيهِ

السَّيِّدُ السَّنَدُ النُّورُ الْبَهِيُّ وَ مَنْ *** لَمْ يَبْلُغَ الْوَصْفُ عُشْراً مِنْ مَعَانِيهِ (5)

إمامُنا الْخَلَفُ الْمَنْصُورُ أكْرَمُ مَنْ *** مَشَى و مَنْ عَمَّتْ الدُّنْيا أَيادِيهِ (6)

عَلَيْهِ صَلَّى إِلهُ الْعَرْشِ مَا هَتَفَتْ *** ورْقٌ وَ ما مَالَ غُصْنُ فِي تَثَنِّيهِ (7)

ص: 284


1- مولود الامام الحجة القائم، ص 4 و 5.
2- همان مأخذ، ص 5 و 6.
3- أحصى: شمارش کرد
4- حَوَى: در بر دارد. يُضاهيه: يشابهه، به آن شباهت دارد.
5- السند تکیه گاه، البَهيّ: زیبا و نیکو
6- أيادي: نعمت ها
7- هَتَفَتِ الحمامة: كبوتر آواز خواند یا آواز خود را کشید. الوُرق (جمع الورقاء): کبوتری که رنگش به سبزی زند. ما هتفت ورق؛ یعنی، مادامی که کبوتران آواز بخوانند

و شاعری دیگر گفته است: (1)

شَعْبَانُ شَهْرٌ بِهِ الْخَيْرَاتُ قَدْ نَزَلَتْ *** وَ رَكْبُ داعِي الْعَنا عَنّا بِهِ رَحَلَتْ (2)

شَهْرٌ بِهِ وُلِدَ الْمَهْدِيُّ سَيِّدُنا *** أَبَرُّ مَنْ وَلَدَتْ أُنْثَى وَ مَنْ حَمَلَتْ

مُعَظَّمُ الْقَدْرِ بِالْمَوْلُودِ فِيهِ فَلا *** نُجُومُ أَفْراحِهِ غَابَتْ وَ لا أَفَلَتْ (3)

آیة الله شیخ محمد حسین اصفهانی، نه تنها برای نیمه شعبان عظمتی خاص قائل است؛ بلکه می گوید: ماه شعبان به واسطۀ مولود نیمه شعبان به شرافتی عظیم نایل گشته است. (4)

و حاج حسن بن عبدالله آل جامع خطی در این خصوص چنین می می گوید: (5)

صَلُّوا عَلَى الْقائِمِ ذِي النُّورِ الأَغَرَ *** خَيْرُ الْوَرَى إِمَامُنا الثّانِي عَشَر (6)

بِشَهْرِ شَعْبَانَ أضاءَ نُورُهُ *** وَ تَمْ لِلدِّينِ بِهِ سُرُورُهُ

وَ أسْفَرَ الكونُ وَ شَعَ نُورُهُ *** مِنْ غُرَّةٍ أَسْطُعُ مِن نُورِ الْقَمَر (7)

***

ص: 285


1- مولود الامام الحجة القائم، ص 6.
2- العنا: مشقّت، سختی.
3- أَفَلَ: غروب کرد.
4- همین نوشتار، ص 124.
5- مهراق المدامع، ص 80.
6- الأغرّ: زيبا، سرور و شریف قوم
7- أسفر: روشن و تابناک شد. الغرّة: سفیدی به اندازه یک در هم در پیشانی اسب، و در این جا مقصود روشنایی چهرۀ حضرت است. اسطع: درخشان تر و آشکارتر

شَعبانُ قَدْ نالَ الْعُلا وَ الشَّرَفا *** وَ نالَ فَضْلاً سامياً لَنْ يُوصَفا

فَهَنَّئُوا بِهِ النَّبِيَّ الْمُصْطَفَى *** بِمَوْلِدِ الْقائِمِ سَيِّدِ الْبَشَر

***

شَهْرُ بِهِ شَمْسُ الْوُجُودِ أَشْرَقَتْ *** وَأَنْجُمُ السُّعُودِ فِيهِ أَزْهَرَتْ

وَ النَّحْسُ زالَ وَ الْهُمُومُ فُرِّجَتْ *** بصاحِبِ الْعَصْرِ الإمام المُنتظر

***

شَهْرٌ بِهِ الأمْلاك قَدْ تَباشَرَتْ *** مِنْ ذِي الْجَلَالِ فِي الْهُبَوطِ اسْتَأْذَنَتْ (1)

فِي النِّصْفِ مِنْهُ هَبَطَتْ وَ شَاهَدَتْ *** مِنَ الأمام ذلكَ الْوَجْهَ الأغَرّ

***

و شیخ محسن ابوالحب در ضمن قصیده ای که در 41 بیت در مدح صاحب الزمان سروده می گوید: (2)

شَعْبانُ شَهْرٌ طَيْبٌ *** فاقَ جَمِيعَ الأَشْهُرِ

فِيهِ بَدَا مَهْدِيَّنا *** كَالْكَوْكَب الْمُزْدَهِر (3)

وَ أَشْرَقَتْ أَنْوارُهُ *** فِيه جَلاءُ الْبَصَرِ

قَدْ شَهِدَتْ كُلُّ الْوَرَى *** لَهُ بِطِيبِ الْعُنْصُرِ

و نیز مرحوم اعرجی در ضمن قصیده ای که در ولادت امام منتظر - عجل الله تعالى فرجه الشّریف - سروده، می گوید: به سبب حوادث مهمی که در این ماه روی داده؛ این ماه بر همه ماه ها برتری دارد و همه ماه ها باید فدای شعبان شوند و معتقد

ص: 286


1- تباشرت: یکدیگر را بشارت دادند.
2- دیوان ابى الحب، ص 65.
3- بَدَا: آشکار شد، ظاهر شد. المزدهر: درخشنده.

است که شب قدر شب نیمه شعبان است: (1)

فَدَتْ شَهْرَ شَعْبَانَ الشُّهُورُ جَمِيعُها *** فَلَيْسَ يُدانِيهِ بِما قَدْ حَوَى شَهْرٌ

بثالِثِهِ مِیلادُ " سِبْطِ مُحَمَّدٍ " *** وَ فِي نِصْفِهِ مَنْ فِيهِ يُسْتَدْفَعُ الضَّرُّ

فَيا نِصْفَ شَعْبَانَ تَعَالَيْتَ رَفْعَةً *** فَلَيْلَتُكَ الْغَرَاءُ حَقّاً هي " الْقَدْرُ

فَأَكْرِمْ بِها مِنْ لَيْلَةٍ غِيظَ ذُوالشَّقا *** بِها وَ بَنُو الإيمانِ قَدْ عَمَّهَا الْبِشْرُ (2)

فَبُشْرَى لأهْلِ الدِّينِ إِذْ وُلِدَ الَّذِي *** تَكُونُ لَهُمْ فِيهِ الْمَهابَةُ وَالنَّصْرُ (3)

و حسن احمد يوسف شاعر معاصر عرب در فضیلت این شب می گوید (4)

يا لَيْلَةَ النَّصْفِ أَحْيَيْتِ الرَّجا فِينا *** ذِكْراكَ يُنْعِشُنَا وَ الْوَعْدُ يَشْفِينا

قَدْ كُنْتِ فَخْرَ لَيالِي الدَّهْرِ قاطِبَةً *** وَ لَيْلَةُ الْقَدْرِ نالَتْ مِنْكَ تَحْسِيناً

ب- ابراز شادی و سرور

برخی از شعرا در اشعاری که به مناسبت میلاد با سعادت آن منجی عالم بشریّت انشاد کرده اند، شادی و سرور قلبی خویش را ابراز نموده اند. شیخ جواد حایری فرح و شادمانی خود را در ضمن قصیده ای که سروده، این گونه ابراز می دارد: (5)

يا حَبَّذا مِنْ فَرْحَةٍ مَاحِيَةٍ *** عَنِ الْقُلُوبِ رَيْنَها وَ الْمَلال (6)

ص: 287


1- ديوان شعراء الحسين، ص 211
2- اکرم بها من ليلة: چقدر گرامی است شبی که
3- المهابة: عظمت و بزرگی، هیبت
4- برگرفته از دیسکت " الامام المهدى " موجود در دفتر تبلیغات اسلامی
5- آثار الحجة، ج 2، ص 3.
6- الماحية: محو کننده؛ این کلمه صفت برای " فرحة " است و "رین " مفعول آن است

يا حَبَّذا مِنْ فَرْحَةٍ قَدْ أَتَتْ *** بُشْرَى لَنا مِنَ نِعْمَةٍ ذِي نَوال (1)

قَدْ صُدِرَتْ مِنْ فَرْحَتِى رَنَّةٌ *** أَرْقَصَتِ الزَّهْرَةَ رَقْصَ المعال (2)

بَلْ كُلُّ ما فِي الكَونِ مِنْها غَدَتْ *** تَطْرَبُ مِنْ بَهْجَتِها فِي الْمَقَال

يا حَبَّذا مِنْ مَوْلِدِ فاخِرٍ *** فاقَ الْمَوالِيدَ بِجَمَّ الْخِصال (3)

قَرَّتْ والأعْيُنُ مِنْ شِيْعَةٍ *** بِمَوْلِدِ (الْحُجَّةِ) ماحِي الضَّلال

في اللَّيْلَةِ الْجُمْعَةِ فِي النَّصَفِ مِنْ *** شَعْبانَ قَد بانَ لَنا ذُوالْجَلال

قُطَبْ رَحَى الْكَونِ وَ مَا فِي الْوُجُود *** وَ وَجْهُهُ نَيَّرَةٌ كَالهِلال (4)

(مَوْلُودٌ مَسْعُودٍ) لآلِ الرَّسُول *** وَ ذُخْرُهُم فِي رَجْعِهِمَ وَ الْمَال

سيد جاسب موسوی جابری، در قصیده زیبایی که به مناسبت ولادت با سعادت حضرت مهدی - سلام علیه - سروده، می گوید: در نیمه شعبان سرور و شادی نه فقط شیعیان را بلکه همۀ موجودات عالم را فرا می گیرد و سراسر عالم غرق در شادی و سرور می شود. اینک متن کامل این قصیده تقدیم می گردد:

فی مولد الامام المنتظر علیه السلام:

اشاره

*فی مولد الامام المنتظر علیه السلام: (5)

شَعَ نُورُ اللهِ وَالْكَوْنُ ازْدَهَر *** يَوْمَ مِيلادِ الإِمَامِ الْمُنْتَظَر (6)

ص: 288


1- النّوال: بخشش
2- الرنّة: آواز کمان یا بانگ جرس
3- الجَمّ: فراوان، زياد.
4- الرّحی: سنگ آسیاب
5- ديوان لوعة الحزين و عبرة المؤمنين، ص 12 و 13.
6- شعّ النور: نور تابید

عَمَّتِ الأَفْراحُ فِي شَهْرٍ أَتَى *** يَحْمِلُ الْبِشْرَ إِلَى كُلِّ الْبَشَر

هُوَ شَعبانُ وَ فِي ثالِثِهِ *** بانَ نُورُ لِحُسَيْنِ وَ إِنْتَشَر

وَ امْتَلأَ الْكَوْنُ سُرُوراً وَ هَنا *** وَ تَغَنَّى الطَّيْرُ مِنْ فَوْقِ الشَّجَر (1)

وَ تَبَدَّى الْخَيْرُ وَالشَّرُ غَدَا *** هارباً قَدْ فَرَّمِنْهُ وَ نَفَر (2)

وَ سَرَتْ فِينا سُوَيعاتُ المُنى *** وَ بِها عَنّا انْجَلَى لَيْلُ الْكَدَر (3)

یا لَكَفٍّ قُدَّرَتْ ساعاتُها *** وَ ثَوانيها عَلَى هَذَا الْقَدَر

وَانْتَهَتْ فينا إلى اليوم الَّذِي *** فِيهِ مَوْلُودٌ عَظِيمٌ يَنْتَظَر

وَ بَدَتْ تَضْرِبُ أوْتاراً لَها *** يَرْقُصُ الْقَلْبُ لِدَقَاتِ الْوَتَر (4)

تَعْزِفُ الأَنْعَامُ فِي أَلْحانِها *** بِتَهانٍ نُثِرَتْ فِيها دُرَر (5)

وَ تَباشِيرَ بِها قالَتْ دَنَى *** عِيد ميلادٍ ابْنِ ساداتِ الْبَشَر

وَ بِنِصْفِ الشَّهْرِ مِنْ شَعْبَانَ قَدْ *** دَنَتِ السَّاعَةُ وَ الْحَقُّ ظَهَر

وَ اسْتَبانَ النُّورُ مِنْ طَلْعَتِهِ *** شَعَّ فِي الأكْوانِ طَرّاً وَ انْتَشَر (6)

وَ سَرَى مِنْهُ وِ مِنْهُ امْتَلأَت *** أَرْضُ سامِرّا وَ لَلْبَيْتُ اسْتَمَرّ

رَسَمَ الْبَيْتُ لَهُ صُورَتَهُ *** خَطَّها كَفُّ الْقَضا فَوْقَ الحَجَر

صاعَدَ نَحْوَ السَّماواتِ الْعُلَى *** وَلَضَوْءُ الشَّمْسِ أَخْفَى وَالْقَمَر

ص: 289


1- الهنا: شادمانی
2- تبدّى: آشکار شد. غَدَا: گردید
3- السويعة، مصغر السّاعة است. المُنى (جمع المنيَّة): آرزو
4- الوتر: تار آلات موسیقی
5- تَعزف: آواز بر می آورد.
6- طُرّاً: كُلاً

حَمَلَ الأَشْعَاعُ مِنْ غُرَّتِهِ *** لِجَمِيعِ الْخَلْقِ آياتٍ غُرَر

وَ غَدَا الكَوْنُ وَ ما فِيهِ لَهُ *** طَرِباً يَرْقُصُ جِنٌ وَ بَشَر

وَ غَدَتْ مَغْمُورَةً مِنْ نُورٍ مَنْ *** نُورُهُ مِنْ قَبَسِ الْقُدْسِ انْحَدَر

صاحَ طَيْرُ الْبِشْرِ فِي تَغْرِيدِهِ *** بَعْدَ تَصْفِيقِ جَناحَيْهِ وَ خَرّ (1)

وَ مَضَى يَحْمِلُ مِنْ وَرْدِ الْهَنا *** بِجَناحَيْهِ رَحِيقاً مُعْتَصَر (2)

وَ رَحِيقُ الْوَرْدِ فِي الْكَوْنِ سَرَى *** رَشَّ هامُ الدَّهْرِ طيباً وَ نَثَر (3)

وَ اكْتَسَى الْكَوْنُ جَمالاً وَ أَتَى *** الْخَيْرُ وَ الشَّرُّ تَوَلَّى وَ انْدَحَر

يا إمامَ الْعَصْرِ مَنْ لَوْلاكَ ما *** وُجِدَ الْكَوْنُ وَ دامَ وَ اسْتَقَرّ (4)

بَلْ وَ لَوْلاكَ لَما مَاءٌ جَرَى *** فِي مَجارِيهِ وَ مَا الْغَيْثُ انْهَمَر (5)

أَنْتَ قُطَّبٌ حَوْلَكَ الْكَوْنُ غَدَا *** دائِراً لَوْلاكَ قَطُّ لَمْ يَدُرُ (6)

لَوْ خَلا الْكَوْنُ مِنَ الْقُطْبِ فَلا *** قامَ لِلْكَوْنِ نِظامٌ وَانْدَثَر (7)

أيُّها الغَائِبُ عَنَا لَمْ يَغِبْ *** أَبَداً عَنْ قَلْبِ مَنْ والَى وَ قَرّ

أَنْتَ مَوْجُودٌ وَ حَيٌّ وَالَّذِي *** أَنْكَرَ الشَّمْسَ وَ الرّاحَ سَتَر (8)

ص: 290


1- صاح: فریاد زد. تغرید: آواز خواندن. صَفَّقَ الطائر جناحیه و بهما: حرّكهما، پرنده دو بال خویش را به حرکت در آورد و بال و پر زد. خرّ: فرو افتاد
2- الورد: گل سرخ. الرحيق: شراب خالص
3- رَشَّ الماءَ: آب را پاشید.
4- " دامَ " عطف به " وجد " است
5- الغيث: باران. إنهمر: ريخت
6- لم يَدُر: چرخ نمی زد
7- إندثر الشّيءُ: آن چیز کهنه و فرسوده شد و از بین رفت.
8- الرّاح: کف دست

ذاكَ وَ الْحَقَّ جَهُولٌ جاحِدٌ *** وَ لَهُ فِي الْخُلْدِ دارٌ فِي سَقَر (1)

لَكَ مَنْ والَى فَقَدْ فَازَ وَ مَنْ *** لك عادَى إِنْ وَ رَبِّي قَدْ كَفَر (2)

***

ج- مدح

اشعاری که به مناسبت میلاد با سعادت ولی عصر - عجل الله تعالى فرجه الشريف - سروده شده، قسمت عمده آن در مدح حضرت مهدی - سلام الله عليه - است. شعرا در مدح آن حضرت، به بیان ابعاد مختلف وجود مبارک و نازنین بقية الله الاعظم روحی و ارواح العالمين له الفدا - پرداخته و هر یک به گونه ای، گوشه ای از مناقب و فضائل بی شمار آن خورشید عالمتاب را در قالب اشعار خویش بیان کرده اند.

مرحوم اعرجی در میلاد آن حضرت می گوید: (3)

أَشْرَقَتِ الدُّنْيا وَ آفاق (الْغَري) *** بِمَوْلِدِ الْحُجَّةِ (نَجْلِ الْعَسْكَرِي) (4)

فَيا لَها لَيْلَةَ أُنْسٍ إِذْ بِها *** غِيظَ أَخُو النَّصْبِ وَ سُرَّ الْجَعْفَرِي (5)

ص: 291


1- سقر: دوزخ در این بیت "جهول " خبر دوم " الّذي " است که در بیت قبل آمده، کما این که " ستر " خبر اول آن است و "الحق " مفعول " جهولُ " می باشد
2- " إئ " حرف جواب است به معنی بلی و آری و همواره پیش از قسم واقع می شود.
3- ديوان شعراء الحسين، ص 212
4- مقصود از "الغري " شهر مقدس نجف می باشد. النجل: فرزند
5- فيا لها ليلة أنس: چه شب مأنوسى. خيف أخو النصب: دشمن خشمگین شد

بُشْرَي لأَهْلِ الدِّينِ وَالتَّقْوَى فَقَدْ *** جاءَ الَّذِي يَنْهَى عَنِ الْمُسْتَنْكَرِ (1)

إمامُ حَقٌّ تَمْلأُ الدُّنْيا غَداً *** عَدْلاً بِهِ عَنْ جَائِرٍ وَ مُفْتَرِي

قَرَّتْ عُيُونُ (نَرْجِسٍ) إِذْ وَلَدَتْ *** خَيْرَ إمامِ طَاهِرٍ مُطَهَّرِ

بَدْرُ هُدًى لكِنَّهُ مُحْتَجِبٌ *** يَشْتاقُهُ بَدْرُ السَّمَا (وَ الْمُشْتَرِى)

اَبُوهُ حامِلٌ (لِوا الْحَمْدِ) غَداً *** وَجَدُّهُ شَافِعُ يَوْمِ الْمَحْشَرِ

مَتَى نَراهُ ناشِراً لوائَهُ *** وَ زاحِفاً بِجُنْدِهِ الْمُقَرَّرِ (2)

يأتي بها مثل "الصُّقور " شُزَّبا *** تَعْلُو عَلَيْهَا فِتْيَةٌ " كَالأَنْسُرِ " (3)

وَ الرُّعْبُ يَمْشِي سائِراً أَمامَهُ *** وَ خَلْفُهُ مَسِيرُ بِضْعِ أَشْهُرِ (4)

مَتَى نَرَى مَا بَيْنَنا جَبِينَهُ *** يُضِيءُ تَحْتَ النَّفْعِ ضَوْءَ الْقَمَرِ (5)

يَابْنَ النَّبِيِّ الْمُصْطَفَى مُحَمَّدٍ *** وَ ابْنَ أَمِيرِ النَّحْلِ ساقِي الْكَوْثَرِ

أَغِثْ رَعاكَ اللهُ دِينَكُمْ فَقَدْ *** أَوْدَى الشَّقا برُكْنِهِ الْمُعَمَّر (6)

***

شیخ محمد حسین اصفهانی در ضمن قصیده ای طولانی که در میلاد امام مهدی

ص: 292


1- المستنكر: کار زشت و ناپسند
2- اللواء: پرچم. الزاحف: يورش برنده
3- الصقور (جمع الصّقر): باز. الشُّزَّب (جمع الشازب): لاغر الفتيه: جوانان، جوانمردان الأنسر (جمع النّسر): كركس.
4- بضع: چند
5- النقع: گرد و غبار.
6- رعاك الله: خداوند تو را حفظ کند. این جمله دعائیه است. أوْدَى بالشّيء: أهلكه: آن را نابود کرد

- علیه السّلام - سروده، در مدح آن حضرت می گوید: (1)

غُرَّتُهُ قُرَّةُ عَيْنِ الْمَعْرِفَةِ *** حقِيقَةُ الْحَقِّ بِها مُنْكَشِفَةٌ (2)

تُشْرِقُ مِنْ طَلْعَتِهِ شَمْسُ الأَبَدِ *** لَيْسَ لَها حَدٌّ وَ لا لَها أَمَدٌ (3)

وَ كَيْفَ وَ هُوَ خاتِمُ الْوِلايَة *** فَهَلْ لِغايَةِ الْكَمالِ غايَة

وَ وَجْهُهُ الْمُضِيءُ مِصْباحُ الْهُدَى *** يَزْدادُ نُوراً وَ ضِياءً أَبَداً

وَ الْكَوْكَبُ الدُّرِّيُّ فِي السَّماءِ *** مِشْكاةُ ذاكَ النُّورِ وَ الضّياءِ (4)

وَ اللهُ كُلُ ما يَشاءُ يَهْدِي *** بِنُورِهِ وَ النُّورُ نُورُ الْمَهْدِي

وَ صَدْرُهُ كَنْزُ جَواهِرِ الْحِكَم *** مَعْدِنُ أَسْرارِ الْحُدُوثِ وَالْقِدَم

وَ قَلْبُهُ مُقلب القُلُوبِ *** وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغُيُوبِ

وَ عَيْنُهُ مِرآةٌ غَيْبِ الذَّاتِ *** عَيناً بِلا تَعَيُّنِ الصِّفاتِ

لِسانُهُ ناطِقَةُ الْوُجُودِ *** مُعَرِّفُ الرُّسُومُ والحُدُودِ

وَ كَيْفَ لا وَ هْوَ لِسانُ الْبارِي *** يُنْبِيُّ عَنْ حَقائِقِ الأسرارِ (5)

وَالْيُمْنُ كُلُّ الْيُمْنِ فِي جَبِينِهِ *** وَ الْخَيْرُ كُلُّ الْخَيْرِ فِي يَمِينِهِ

***

وَ هُوَ وَلِيُّ الأَمْرِ لا سِواهُ *** وَ مَبْدَأَ الْخَيْرِ وَ مُنْتَهاهُ

وَ مَصْدَرُ الْوُجُودِ فِي الْبِداية *** وَ غايَةُ الإيجادِ فِي النّهاية

ص: 293


1- الانوار القدسيه، ص 125 - 127
2- قُرّة عين: نور ديده
3- الطلعة: چهره. الأمد: غایت، نهایت، پایان
4- المشكاة: چراغدان
5- الباري: خالق. ینبئُ: خبر می دهد

كَلَّ لِسانُ الْمَدْحِ عَنْ جَلالِهِ *** وَأَبْهَرَ الْعُقُولُ فِي جَمالِهِ (1)

بِذلِكَ الْجَلالِ وَ الجَمالِ *** قَدْ خُتِمَتْ دائِرَةُ الْكَمالِ

***

بُشْراكَ يا فاتِحَةَ الْوُجُودِ *** بخاتِمِ الوِلايَةِ المَوعُودِ

رَبِّ الْمَعالِي وَ رَبِيبِ الْمَجْدِ *** وَ وارِثِ الْمَجْدِ أَباً عَنْ جَدّ (2)

رُوحِ الْهُدَى عَقل الْعُقُولِ الشَّامِخَة *** قَلْبِ التَُّقى نَفْسِ النُّفُوسِ الباذِخَة (3)

وَ مُلْتَقَى الْقَوْسَيْنِ فِي الْوُجُودِ *** وَ مَرْكَزِ الْمُحِيطِ فِي الشُّهُودِ

هُوَ الْمَدارُ بَلْ هُوَ الْمُدِيرُ *** بِأَمْرِهِ التَّقْدِيرُ وَ التَّدبِيرُ

وَ عالَم الإبداعِ تَحْتَ اَمْرِهِ *** وَ نَشْأَةُ التَّكْوِينِ دُونَ قَدْرِهِ

وَالْقَلَمُ الأَعْلَى لِسانُ حالِهِ *** وَاللَّوْحُ كَالْعُنْوانِ مِنْ كَمالِهِ

بَقِيَّةُ اللهِ وَ صَفْوَةُ الرُّسُل *** وَ نُخْبَةُ الْوُجُودِ ما شِئتَ فَقُلْ

لَكَ الْهَنا يا سَيِّدَ الْبَرايا *** بِما حَباكَ واهِبُ الْعَطايا (4)

بِالْجَوْهَرِ الْفَرْدِ مِنَ الْجَواهِرِ *** فِي الْحُسْنِ وَالْكَمالِ وَ الْمَفاخِر

وَ الْمَقْصَدِ الأَقْصَى مِنَ الإِيجَادِ *** و الغايَةِ الْقُصْوَى مِنَ الْمَبادِي (5)

لَطِيفَةِ اللَّطائِفِ الْقُدْسِيَّة *** صَحِيفَةِ الفَضائل النَّفْسِيّة

ص: 294


1- كَلَّ: درمانده شد. أبهر: جاء بالعجب، شگفتی آورد.
2- الربيب: پسر زن از مرد دیگری، پادشاه، در این بیت مقصود از "ربیب " دست پرورده می باشد.
3- الباذخ: بزرگ و افتخار آمیز.
4- البرايا (جمع البريّه): خلق. حباك: أعطاك، به تو عطا كرد.
5- القُضوى (مؤنث الأقصى): دور، دورتر

نتِيجَةِ النُّفُوسِ وَ الْعُقُولِ *** فِي قَوْسَيِ الصُّعُودِ وَالنُّزُولِ

مِنْ جَنَّةِ الأسْمَاءِ أَسْمَى شَجَرَةٍ *** لِدَوْحَةِ الْوُجُودِ أَزْكَى ثَمَرَةٍ (1)

تَطَوُّرُ الْوُجُودِ فِي أَدْوارِهِ *** فَجاءَ بِالأكْمَل مِنْ أَطوارِهِ

وَ جاءَتِ الْقُوَىٰ فِي الإِسْتِكْمَالِ *** بصُورَةٍ جَلَّتْ عَن الْمِثَالِ

فإنَّها حَقِيقَةُ الحقائِقِ *** جامِعَةُ كُلِّ كَمالٍ لائِقِ

***

بُشراكَ يا أَبَا الأَئِمَّةِ الْغُرَر *** یَسغُرَةِ الدَّهْرِ وَ دُرَّةِ الدُّرَر

غُرَّتُهُ بَهْجَةُ مُهْجَةِ الْهُدَى *** فَما أَجَلَّ الْمُنْتَهى وَ الْمُبْتَدا (2)

ناشِرِ رايَةِ الْهُدَى بِهِمَّتِهِ *** کاسِرِ شَوْكَةِ الْعِدَى بِصَوْلَتِهِ (3)

سَطْوَتُهُ تَقْضِي عَلَى كُلِّ اَحَد *** فَإِنَّ هَذَا الشَّبْلَ مِنْ ذاكَ الأَسَد (4)

وَ هْوَ مُعِيدُ الْمِلَّةِ الْبَيْضاء *** مُجَدِّدُ الشَّرِيعَةِ الْغَرَاءِ

وَ ناظِمُ الدِّينِ نِظاماً حَسَناً *** وَ مَنْ بِهِ الْحَقِّ يَعُودُ بَيِّناً

وَ هَلْ سِواهُ قائِمٌ بِالْقِسْطِ *** وَ باسِطَ الْعَدْلِ بِأَوْفَى بَسْطٍ

وَ لَيْسَ لِلّهِ يَدٌ سِوَى يَدِه *** وَلا لِجَمْع الْكُفْرِ غَيْرُ مُفْرَدِهِ

وَلا سِواه جامِعٌ لِلشَّمْلِ *** وَالْحَاكِمُ الْعَدْلِ بِقَوْلٍ فَصْلٍ (5)

***

ص: 295


1- الدّوحة: درخت بزرگ
2- البهجة: شادمانی، زیبایی. المهجة: روح
3- " كاسر " اسم فاعل است از "كسر ". الصولة: حمله
4- السّطوة: هجوم. الشّبل: بچه شیر
5- الشّمل: پراکندگی

و ملاعلى الناصر، شاعر معاصر در مدح آن حضرت چه نیکو سروده است: (1)

أَرَدْتُ مَدْحَك لكِنْ قالَ لِي قَلَمِي *** هَلْ تَسْتَطِيعُ ؟ فَحارَتْ فِي فَمِي كَلِمِي (2)

وَأَسْتَعِيدُ نَشاطِي ثُمَّ يَمْنَعُي *** عَنْ وَصْفِ ذاتِكِ يا مَوْلايَ عَيُّ فَمِي (3)

أَدْنُو إِلَيْكَ فَأَنْأَى هَيْبَةً فَمَتَى *** أَعْتابُ قُدْسِكَ تَخْطُو فَوْقَها قَدَمِي (4)

وَقَفْتُ أَسْأَلُ أَيّامِي الَّتِي سَلَفَتْ *** عَنْ كُلِّ مَا قُلْتُ فِي شَيْبِي وَ فِي حُلِمي (5)

قَد كانَ هذا طَرِيقِي لَسْتُ أَترُكْهُ *** بَذَلْتُ مِنْ أَجْلِهِ رُوحِي وَ حُرَّ دَمِي (6)

مولاي هَبني بَیاناً أَسْتَطِيعُ بِهِ *** أَنْ أُلْحِقَ الرَّكْبَ بَعْدَ الْعَجْزِ فِي هِمَمِي (7)

يَفِي بِبَعْضِ عَطاياكَ الَّتِي غَمَرَتْ *** كُلَّ الْخَلَائِقِ مِنْ عُرْبٍ وَ مِنْ عَجَمِ

مَوْلايَ أَيُّ نَشِيدٍ فِيكَ أُنْشِدُهُ *** فَمِنْ نَدَى جُودِكَ الضَّافِي عَلَى الأُمَمِ

يا أَمْنَ كُلِّ مَخُوفٍ راعَهُ زَمَنٌ *** وَ رَيَّ كُلِّ فَؤادٍ فِي الْحَياءِ ظَمِي (8)

ص: 296


1- برگرفته از: دیسکت " الامام المهدی " موجود در دفتر تبلیغات اسلامی.
2- حار: سرگردان شد
3- العَىّ: عاجز شدن، درمانده شدن
4- أناٌى: دور گردانيد. أعتاب (جمع العَتَبةَ): آستانه
5- الشّيب: پیری. الحُلُم: بالغ شدن. در این بیت مقصود از " الحلم " در این بیت است "جوانی " است
6- الحرّ من كل شيءٍ: برگزیده و خالص از هر چیز.
7- هبنی: به من بخشش. الرّكب: قافله
8- راعه: او را ترساند. الريّ: سیراب شده این کلمه در این بیت بر خلاف آن چه در لغت آمده به معنی سیراب کردن به کار رفته است. ظمی: تشتنه؛ این کلمه در اصل " ظَمِئ " بوده که همزه ما قبل مکسور آخر کلمه قلب به یاء شده است.

يا لَيْلَةَ النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ كُلُّ فَمٍ *** يُرَدِّدُ الشَّعْرَ فِي ذِكْراكَ مُبْتَسِم

بِمَوْلِدٍ قَدْ تَجَلَّتْ فِي مَواهِبِهِ *** مَواهِبُ اللهِ فِي لُطْفٍ وَ فِي كَرَمِ

مُنَزَّهُ مُنْذُ شَاءَ اللهُ نَشَأَتَهُ *** مِنَ الْمَعَايِبِ فِي صُلْبٍ وَ فِي رَحِمِ

يا لَيْلَةَ النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ عُدْتَ لَنا *** بِوافِرٍ مِنْ مَزِيدِ الْخَيْرِ وَ النَّعَمِ

***

و شیخ محمدجواد خراسانی در قسمتی از قصیدهٔ طولانی که در مدح و تظلم به پیشگاه ولی عصر - عجل الله تعالى فرجه الشریف - سروده می گوید: (1)

يا مَنْ بِوِلائِكَ نَفْتَخِرُ *** وَ طُلُوعُ جَمالِكَ نَنْتَظِرُ

يا مَنْ بِبَقَائِكَ قَدْ بَقِيَتْ *** أَرْضٌ وَ سَماءٌ وَ الْبَشَرُ

بولائِكَ مَنْ لا يَعْتِرُفُ *** ما كانَ لَهُ إِلّا السَّقَرُ

بِوُجُودِكَ قَدْتَمَّتْ كَلِمَاتُ *** اللهِ وَ قَدْ خُتِمُ النُّذُرُ

وَ بِطَوْع جَلالِكَ سَائِرَةٌ *** شَمْسٌ قَمَرٌ فُلْكَ زُهَرٌ (2)

فُوَّضْتَ قَضاءَ الْكَوْنَ عَلَى *** ما شِئْتَ وَ يَتْبَعُها الْقَدَرُ (3)

وَ الْكُلُ إلَى عَدَم سَلَكُوا *** مِن سَمْتِكَ لَوْ قُطِعَ النَّظَرُ (4)

***

ص: 297


1- ديوان بنيه رحمت، ص 273 و 274
2- الطّوع: فرمانبرداری کردن.
3- فُوَّضْتَ: به تو واگذار شده
4- السّمت: طرف، جهت.

غیبت صغری و نوّاب اربعه:

اشاره

غایب شدن امام دوازدهم - عليه السّلام - به دو مرحله تقسیم می گردد: مرحلهٔ غیبت صغری و مرحله غیبت کبری.

غیبت صغری از سال (260 ه-. ق) و بنا به قولی از سال (255 یا 256) آغاز و تا سال (329) ه- ق) به طول انجامید. (1) این غیبت، علاوه بر این که از نظر زمان محدود بود، از نظر شعاع نیز محدود بود؛ زیرا امام در این مدت نایبان خاصی داشت که سؤالات و نامه های مردم را به نزد امام می بردند و یا می فرستادند و پاسخ امام را به مردم می رساندند و گاهی گروهی از مردم، به وسیله آن نایبان خاص به دیدار امام بار می یافتند. نایبان خاص امام زمان (علیه السلام) چهار نفر بودند که عبارتند از: عثمان بن سعيد، محمد بن عثمان، حسین بن روح نوبختی، علی بن محمد.سمرى. (2)

ارجوزهٔ سیدحسن میرجهانی در غیبت صغری:

*ارجوزهٔ سیدحسن میرجهانی در غیبت صغری: (3)

خَمْسَةُ أعوامٍ مَعَ الإمام *** الْعَسْكَرِيَّ الْحُجَّةِ الهمامِ (4)

ص: 298


1- برخی، سال های غیبت صغری را از هنگام ولادت حضرت مهدی - عليه السّلام - (یعنی سال 255 یا 256) به شمار آورده اند؛ زیرا امام در سال های قبل از امامتش، حضور و معاشرت چندانی با مردم نداشته و از نظر کلّی غایب محسوب می شده است. شیخ مفید از جمله کسانی است که به این قول معتقد است. (خورشید مغرب، ص 52).
2- خورشید مغرب، ص 53 - 59.
3- الدرر المكنونه، ص 181 - 183.
4- أعوام (جمع عام): سال

والدِهِ الْمُعَظَّمِ المُمَجَّد *** اَلحَسَن الطُّهرِ أَبي مُحَمَّدٍ

كانَ مُصاحِباً لَهُ وَ مُونِساً *** وَ مِنْ ضِياءِ عِلْمِهِ مُقْتَبِسا

لَمّا أَتَمَّ رَبُّهُ أَيَّامَهُ *** مِنْهُ إِلَيْهِ انْتَقَلَ الإمامَةُ

وَ بَعْدَهُ صارَ مَناراً لِلْهُدَى *** وَ قامَ بِالْأَمْرِ هَدَى مَنِ اهْتَدَى (1)

لكِنَّهُ اخْتَفَى عَنِ الأَبْصارِ *** بِأَمْرِ رَبِّهِ الْعَلِيَّ الْبارِي

وَ حِكْمَةُ اخْتُفائِهِ كَثِيرَةٌ *** غَيْرُ خَفِيٍّ لأُولى البَصِيَرة

كانَ لَهُ فِي الدَّهْرِ غَيْبَتَانِ *** كِلْتَاهُما لِلنَّاسِ حُسْنَيَانِ

الغَيْبَةُ الصُّغَرَى وَأُخْرَى الْكَبْرَى *** ذَكَّرْهُما لَتَنْفَعَنَّ الذِّكْرَى

غَيْبَتُهُ الصُّغْرَى هِيَ الْمُعَيَّنَة *** مُدَّتُها تِسْعٌ وَ سِتُّونَ سَنَة

أوَّلُها بَعْدَ وَفَاةِ الْعَسْكَرِي *** آخِرُها حِينَ تَوَفَّى السَمُرِيّ

الْفَرْقُ بَيْنَها وَ بَيْنَ الْكُبْرَى *** مِنْ عِلل ما كان شَيْئاً إمْرا (2)

لا رَيْبَ فِيهِمَا افْتِتَانُ النّاسِ *** كَذَا امْتِيَازُهُمْ عَنِ النَّسْناسِ (3)

وَ إِنَّ فِي الصُّغْرَى لَهُ نُوّاباً *** مُوَثَّقِينَ عِنْدَهُ أَبواباً

عِدَّتُهُمْ أَرْبَعَةٌ مَنْصُوصَةٌ *** مِنْهُ وَ هُمْ نُوّابُهُ الْمَخْصُوصَةُ

إِبْنُ سَعِيدٍ إِسْمُهُ عُثْمَانُ *** عَدْلٌ زَكِيٌّ ثِقَةٌ أَمانٌ

ثُمَّ ابْنُهُ مِنْ بَعْدِهِ مُحَمَّدٌ *** الْعالِمُ الْكامِلُ وَالْمُسَدَّدُ (4)

ص: 299


1- المنار: جای نور و روشنایی
2- الإمر: شگفت و زشت. قرآن کریم می فرماید: لقد جئت شيئاً إمراً: " به تحقیق چیزی شگفت و زشت آوردی"
3- النَّسناس: میمون دم دراز افریقایی
4- المسدّد: محكم و استوار.

وَ بَعْدَهُ ابْنُ رُوح الحُسَيْنُ *** شَيْخٌ جَلِيلٌ ثِقَةٌ وَ عَيْنٌ (1)

وَ بَعْدَهُ السَّمُرِيُّ وَ هُوَ بُو الْحَسَن *** إِبْنُ مُحَمَّدٍ عَلِيُّ الْمُؤْتَمَن

كانُوا لَهُ وَسائِطَ فِي الشَّيعَة *** ليُوصِلُوا إِلَيْهِمُو تَوْقِيعَه

وَ يَعْرِضُونَ عَنْهو حاجاتِهِمْ *** إِلَيْهِ كَيْ يُجِيبَهُمْ دَعْواتِهِمْ

كَشْطٌ مِنْ الْهِجْرَةِ بَعْدَ ما مَضَتْ *** مِنْ السِّنِينَ إِنَّها قَدِ انْقَضَتْ (2)

قَضاتُها كانَ بِمَوتِ السَّمُرِىّ *** فَاشْتَدَّتِ الْبَلْوَى كَما فِي الأَثَرِ (3)

غیبت کبری:

اشاره

با مرگ چهارمین نایب خاص امام زمان - عجل الله تعالى فرجه - دورۂ غیبت صغری پایان یافت و غیبت کبری آغاز گردید. دوره ای که تاکنون ادامه یافته است و زمان پایان آن مشخص نیست. در این دوره مردم از نعمت حضور امام محرومند و از هدایت های مستقیم او بی بهره می باشند؛ این جا است که سؤالات متعددی مطرح می شود؛ از قبیل این که:

چرا امام غایب شد ؟ و چرا مردم باید از نعمت وجود او محروم باشند ؟

وظیفه مردم در این دوره چیست؟ و در حوادث پیش آمده به چه کسی باید مراجعه کنند ؟ و چه کسی را باید سرپرست و حاکم خویش قرار دهند ؟

فایده امام غایب چیست ؟

ص: 300


1- العين: سرور، آقا
2- کشط به حسب تاریخ ابجدی 329 می شود. یعنی: 329 سال که از هجرت گذشت، زمان غیبت صغری به پایان رسید
3- الأثر: روايت، خبر

- آیا ممکن است که عمر یک فرد تا این اندازه طولانی شود ؟ آیا بهتر نبود که خداوند این منجی عالم بشریت را در آخرالزمان بیافریند تا مواجه با استبعادهای برخی از مخالفان نباشیم؟

علما و متفکّران شیعه سالها است به این سؤالات و شبهات پاسخ های قانع کننده غیر قابل خدشه داده اند و جای هیچ گونه ابهامی را برای هیچ آزاداندیشی باقی نگذاشته اند شعرا نیز در این میدان بی بهره نبوده اند و با اشعار نغز و دلنشین خود و با عبارت های گونه گون به این گونه ایرادات پاسخ داده اند. برای آشنایی با این گونه اشعار موضوعات زیر را از زاویهٔ درون مایه های اشعار عربی مورد بررسی قرار می دهیم:

الف- فلسفه غیبت:

لطف الهی اقتضا می کند که در هیچ دوره و زمانه ای، زمین از حجّت حق خالی نباشد؛ زیرا آن خدایی که پس از خلقت هر موجودی وسیله رشد و کمال او را در اختیارش نهاده است؛ یقیناً در مورد انسان که گل سرسبد کائنات است؛ کم لطفی نخواهد فرمود و از آن جا که رشد و کمال آدمی جز با هدایت الهی میسر نمی شود و انسان به تنهایی و بدون راهنمایی پروردگار، قادر نیست که راه کمال خویش را بیاید؛ بنابر این، در همه زمان ها، وجود رهبران الهی لازم است تا او را هدایت کنند و به سر منزل مقصود برسانند.

سیدرضا هندی در این باره می گوید: (1)

ص: 301


1- شعراء الغرى، ج 4، ص 102. ترجمه و شرح کامل این ابیات در فصل 3، صفحات 170 - 172 گذشت

وَ كَانَ خِلَافَ اللُّطَّف، وَاللُّطْفُ وَاجِبٌ *** إذا مِنْ نَبِيَّ أَوْ وَصِيَّ خَلَا عَصْرٌ

أَيُنْشِئُ لِلإِنْسَانِ خَمْسَ جَوارِحَ *** تَحُسُّ وَ فِيها تُدْرَكُ الْعَيْنُ وَالأَثرُ

وَ قَلْباً لها مِثلَ الأميرِ يَرُدُّها *** إذا أَخْطَاتْ فِي الْحِسَّ وَ اشْتَبَة الأمرُ

وَ يَتْرُكَ هذا الْخَلْقَ فِي لَيْل ضَلَّةٍ *** بِظَلْمائِهِ لَا تَهْتَدِي الأَنْجُمِ الزُّهْرُ

فَذلِكَ أَدْهَى الدّاهِياتِ وَ لَمْ يَقُلْ *** بهِ أَحَدٌ إِلّا أَخُو السَّفَهِ الْغَمْرُ

فَأَنْتَجَ هَذَا الْقَوْلُ إِنْ كُنْتَ مُصْغِياً *** وجُوبَ إمامٍ عادلٍ أمْرُهُ الأمْرُ

وَ إِمْكَانَ أَنْ يَقْوَى وَ إِنْ كانَ عَائِباً *** عَلَى رَفع ضَرَّ النَّاسِ إِنْ نالَها الضَّرُّ

***

سید محسن امین نیز در قسمتی از قصیدهٔ رائیه اش که در ردّ قصیده بغدادیّه سروده، در این خصوص می گوید: (1)

وَ هَلْ تَرَكَ الرَّحْمَنُ هَذَا الْوَرَى سُدًى *** بِلا حاكِمٍ عَدْلٍ بِهِ يَجْبُرُ الْكَسْرُ (2)

أيَخْلُقُ لِلْحَيوانِ فِي كُلِّ فِرْقَةٍ *** رَئِيسٌ مُطاعٌ دافِعٌ مانِعٌ بَرٌّ (3)

فَلِلنَّحْلِ يَعْسُوبٌ وَ لِلنَّمْلِ قائِدٌ *** وَ فِي حُمُرِ الْوَحْشِ الرَّئِيسُ لَهُ ذَكَرٌ (4)

وَ فِي بَدَنِ الإِنْسانِ قَلْبٌ مُدَبِّرٌ *** جوارحَهُ وَ النَّاسُ أَمْرُهُم هَدرُ (5)

أَيُوكِلُّهُمْ وَ هُوَ الْحَكِيمُ لِمَا اشْتَهَوا *** وَعادَتُهُمْ ظُلْمٌ وَطَبْعُهُمُ الْغَدْرُ

ص: 302


1- كشف الاستار، ص 284
2- سُدًى: مهمل و بیهوده. يجبر الكسر: شکستگی را درمان می کند.
3- البَرّ: نيكوكار
4- اليعسوب: ملکه زنبوران عسل
5- الجوارح (جمع الجارح): عضو

وَلَوْ أَنَّ مَخْلُوقاً يُخَلَّفُ ضَيْعَةً *** إلى قَيَّمٍ قالُوا أَخُوسَفَهٍ غَمْرٌ (1)

فَإِذْ قُلْتَ إِنَّ الله ناظمُ أَمْرِهِمْ *** جَمِيعاً فَما فِيهِمْ إِلَى قَيِّمِ فَقْرُ

فَذاك الّذي ما قالَهُ قَطُّ عاقلٌ *** و يقضى بأن لاتُرسَلُ الرُّسلُ وَ النُّذُرُ (2)

وَ أَنْ لايَكُونَ الأمرُ بِالعُرفِ واجِباً *** وَ لا النَّهي عَن نُكرٍ وَ لَا الوَعظُ وَ الزَّجْرُ (3)

وَ لكِنَّهُ أَجْرَى الأمورَ جَمِيعَها *** بِأَسبابِها ما فِي مَشِيئَتِهِ قَهْرٌ (4)

وَلَوْلاهُ ما تَمَّتْ مِنْ اللّهِ حُجَةٌ *** عَلَى خَلْقِهِ كَلاَ وَلَا انْقَطَعَ الْعُذْرُ

فَهذا صَرِيحُ الْعَقْلِ وَ النَّقْلِ مِنْكُم *** وَ مِنّا بِأَنْ لَمْ يَخْلُ مِنْ حُجَّةِ عَصْرٌ

و در جای دیگر از همین قصیده، بعد از آن که با قاعده لطف ضرورت وجود پیشوای الهی را در هر عصر و زمانی اثبات می کند؛ بر لزوم عصمت امام و این که او برگزیده خدا است نه مردم، استدلال می کند؛ پس می گوید: (5)

وَ بِاللُّطْفِ يَقْضِي الْعَقْلُ حَتْماً فَرَبُّنا *** لَطيفٌ وَ فِي كُلِّ الأُمُورِ لَهُ خَيْرٌ

يُقَرِّبْنَا مِنْ كِلَّ نَفْعٍ وَ طاعَةٍ *** وَ يُبْعِدُنا عَنْ كُلِّ ذَنْبٍ بِهِ الضَّرُّ

وَ مِنْ لُطْفِهِ أَمْسَى مُثِيباً مُعاقِباً *** وَ مِنْ لُطْفِهِ أَنْ تُرْسَلُ الرُّسُلُ والنَّذرُ (6)

تُبِينُ لَنا طُرقَ الضَّلالَةِ وَ الْهُدَى *** جَمِيعاً وَ ما فِي حُكْمِهِ أَبَداً قَسْرٌ (7)

ص: 303


1- الضيعة: كشتزار، زمین حاصلخیز. غَمْر: بی تجربه.
2- قَطُّ: هرگز
3- الأمر بالعرف: امر به معروف. الزّجر: منع
4- القهر: چیره شدن
5- كشف الاستار، ص 278 و 279
6- المثیب: پاداش دهنده
7- القسر: اجبار کردن

لِئلاً يُرَى لِلنّاسِ مِنْ بَعْدُ حُجَّةٍ *** عَلَى اللهِ أَوْ يُبْدُو لَهُمْ فِي غَدٍ عُذْرٌ

وَ يَحْيَى الَّذِي يَحْيَى وَ يَهْلِكُ هَالِكٌ *** وَ قَدْ جاءَهُ التَّبْيانُ مادُونَهُ سِتْرٌ

فَأَرْسَلَ فِينا أَنْبِيَاءَ تَنَزَّهُوا *** عَنِ الذَّنْبِ لا يُعْصَى لَهُ فِيهِم أَمْرٌ

وَلَوْ جَازَ أَنْ يَعْصُوه ما كانَ أَمْرَهُمْ *** مُطاعاً وَ خِيفَ الكِذَّبُ مِنْهُم أَوِ الْمَكْرُ

وَ مِنْ بَعْدِهِمْ أَبْقَوا رُعاةً لِدِينِهِمْ *** يَحُوطُونَهُ مِنْ أَنْ يَحِيقَ بهِ الْكُفْرُ (1)

هُمُ الأَوْصِياءُ الرَّاشِدُونَ وَ كُلُّهُمْ *** بُحُورُ عُلُومِ لا يُخاضُ لَها غَمْرٌ

وَ كُلُّ دَلِيلٍ بِالنُّبُوَّةِ قَدْ قَضَى *** فَمِنْهُ بِإِثْبَاتِ الإمامِ قَضَى الْفِكْرُ

وَ كُلُّ دَلِيلٍ مُثْبِتٌ عِصْمَةً لَهُمْ *** بِهِ عِصْمَةً فِي الأوْصِيا أَثْبَتَ الحِجرُ (2)

فَهذا أَتَى بِالشَّرْعِ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ *** وَ هَذا بِهِ لِلشَّرْعَةِ الْحِفْظُ وَ النَّصْرُ

وَ لَيْسَ بِمَعْصُومٍ سِوَى آلِ أَحْمَدَ *** بإجماعِ كُلِّ الْمُسْلِمِينَ وَ لا نُكْرُ

فَإِنْ أَصْبَحَ الْبُرهانُ يُثْبِتُ عِصْمَةً *** فَما حازَها إلّا هُم وَاشْتَفَى الصَّدْرُ (3)

وَ ما نُصِبُوا إِلّا بِأَمْرِ مَنْ *** حَكِيمٌ تُساوِي عِنْدَهُ السِّرُّ وَ الْجَهْرُ

وَ لَيْسَ لأَهْل الأَرْضِ فِي ذاك خِيْرَةٌ *** وَ كُلُّهم فيما يُحاوِلُ مُضْطَرٌ

وَ كَيْفَ يَكُونُ الأَمْرُ طِبْقَ اخْتِيارِهِمْ *** وَ طَبْعُهم إلّا أقلُّهُمُ الشَّرُّ

وَ لكِنَّ رَبَّاً بِالْعَواقِبِ عالِماً *** حَكِيماً إلى مَا اخْتارَهُ يَنْتَهِي الأَمْرُ

***

اینک که با زبان گویای این اشعار معلوم شد که در هر عصر و زمانی، پیشوای معصوم و برگزیدۀ الهی باید زمام امور مسلمین را بدست گیرد؛ این بحث مطرح

ص: 304


1- الرعاة (جمع الراعی): حافظ و نگهبان. حاقَ به آن را احاطه کرد.
2- الحجر: عقل
3- حاز الشيءَ -ُ حِيازةً: ضَمّه و ملکه، آن را به دست آورد و مالک شد

می شود که آیا خداوند متعال این پیشوایان را تعیین نموده است ؟ در جواب باید بگوییم: آری. پیامبر گرامی اسلام- صلى الله علیه و آله - به فرمان خداوند متعال، رهبران بعد از خود را با عناوین و عبارت های گوناگون و در جاهای مختلف، بارها و بارها معرفی کرده است و با توجه به روایات معتبری که از آن حضرت رسیده، جای هیچ گونه شک و شبهه ای برای هیچ انسان حق طلبی باقی نمی ماند. یکی از این احاديث، حدیث ثقلین است که مورد قبول شیعه و سنّی می باشد. طبق این حدیث، اهل بیت پیامبر - صلوات الله علیهم اجمعین - عدل قرآن می باشند و مردم موظفند که به این دو سرمایه گران بها، چنگ زنند و همچنان که قرآن را هادی خویش قرار می دهند، اهل بیت پیامبر- صلوات الله علیهم اجمعین - را نیز هادی و پیشوای خود قرار دهند.

شیخ محمد حسین کاشف الغطاء دربارهٔ حدیث ثقلین می گوید: (1)

وَ ذَا خَبَرُ الثَّقَلَيْن أَضْحَى مُسَلَّماً *** لَدَى الْكُلِّ لَا رَيْبَ عَراهُ وَ لا نُكْرٌ

وَ ها هُوَ بِالتَّعْيِينِ نَصَّ بِأَهْلِهِ *** فَقَدْ قُرَّنُوا هُمْ بِالتَّمَسُّكِ وَ الذِّكْرُ

فَمِنْ أَهْلِهِ لَنْ يَخْلُوَ عَصْرٌ بِحُكْمِهِ *** كَما مِنْ كِتابِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُوَنْ عَصْرٌ

وَ أَكَدَهُ مُذْ قالَ لَنْ يَتَفَرَّقا *** إلَى أَنْ يُوافِينِي مَعاً بِهِمَا الْحَشْرُ (2)

سید محسن امین نیز در این باره می گوید: (3)

فَفِي الثَّقَلَيْن قَدْ أَتَتْنا رِوايَةٌ *** تُحَقُّ بَهاَ الدُّعْوَى وَ يُنْدَفَعُ الإضرُ (4)

ص: 305


1- كشف الاستار، ص 253
2- يوافيني: نزد من آيند.
3- كشف الاستار، ص 278
4- تحقّ بها الدعوى: به واسطهٔ آن مدعا ثابت می شود. الإصر: گناه قرآن کریم می فرماید: ﴿فإذَا أحْسَنَ فَلَهُ الأجْرُ وَ عَلَیکُمُ الشُّکْرُ، و إذا أسَاءَ فَعَلَیْهِ الإصْرُ وَ عَلَیکُمُ الصَّبْرُ﴾

يَقُولُ نَبِيُّ اللهِ إني تاركٌ *** لَكُم هادِياً يَبْقَى وَ إِنْ فَنِيَ الدَّهْرُ

تَرَكْتُ كِتابَ اللهِ فِيكُمْ وَ عِتْرَتِي *** هُم أَهْلُ بَيْتي السّادَةُ الْقادَةُ الْغُرُّ

هُما مَرْجَعٌ لِلْخَلْقِ لَنْ يَتَفَرَّقا *** إلى أنْ يَكُونَ النَّشْرُ لِلنّاسِ وَالْحَشْرُ

فَما ضَلَّ مَنْ كانا لَهُ مُتَمَسَّكاً *** و لا خابَ مَنْ آلُ النَّبِيِّ لَهُ ذُخْرٌ (1)

فَأَثْبَتَ هَذَا الْقَوْلُ لِلآلِ عِصْمَةً *** وَ قَدْراً تسامَى أَنْ يُدانِيَهُ قَدْرٌ

أَيَأْمُرُهُمْ حاشاهُ أَنْ يَتَمَسَّكُوا *** بِعاصٍ و يُلْقِيهِمْ بِما مِنْهُ قَدْ فَرُّوا

وَ مَنْ كانَ لِلْقُرآنِ لَيْسَ مُفارِقاً *** فَعِصْمَتُهُ حَتْمٌ كَما عُصِمَ الذِّكْرُ

وَ حَيْثُ وُرُودُ الْحَوْضِ أَصْبَحَ غايَةً *** فَلَيْسَ بِخالٍ مِنْهُما أَبَداً عَصْرٌ

***

مطابق مضامین اشعار مطرح شده، به این نتیجه می رسیم که به طور قطع و یقین، خداوند متعال برای بعد از رحلت پیامبر گرامی اسلام - صلى الله عليه و آله - انسانهای معصوم و شایسته ای را برای رهبری جهان اسلام تعیین نموده است. مطلب بعد این است که این برگزیدگان چه کسانی هستند ؟ جواب این است که مطابق روایات فراوانی که از پیامبر گرامی اسلام - صلی الله عليه و آله - رسیده؛ آن ها دوازده نفرند که اولین آن ها علی بن ابی طالب - عليهما السّلام - و آخرینشان قائم آل محمّد - صلوات الله عليهم اجمعین - است (2)، اما بعد از رحلت پیامبر عظیم الشّأن

ص: 306


1- خاب: زیان کرد.
2- درباره این که جانشینان بحق پیامبر اسلام - صلى الله علیه و آله - این دوازده نفر می باشند و رسول گرامی اسلام، آن ها را با ذکر نامشان مشخص نموده، اشعاری فراوانی از شعرای شیعه و عامه در فصل اول و دوم ذکر کردیم؛ برای آگاهی از این گونه اشعار به این دو فصل مراجعه نمایید.

اسلام - صلّى الله عليه و آله - رهبری جامعه مسلمین از مسیری که پیامبر - صلی الله عليه و آله - تعیین نموده بود، منحرف شد و حکومت اسلامی به حکومت استبدادی بدل شد و خلفای بنی امیه و بنى العبّاس در صدد نابودی اسلام، بخصوص در صدد ریشه کن کردن اهل بیت پیامبر - صلوات الله عليهم اجمعين - برآمدند و جانشینان واقعی پیامبر را خانه نشین و یا زندانی کردند و آن ها را یکی پس از دیگری به شهادت رساندند. اما از آن جا که خداوند متعال اراده کرده که دین خودش را حفظ کند و آن را بر سراسر عالم حاکم کند و این هم، بدون وجود رهبر برگزیدۀ الهی ممکن نیست؛ آخرین وصیّ پیامبر گرامی اسلامی - صلّى الله عليه و آله - را از دیدگان غایب گردانید تا او را از شرّ مخالفان و گزند حوادث حفظ کند و در لحظه مناسب اذن ظهور به او عنایت فرماید.

بنابر این، مهم ترین علت غیبت ولی عصر - عجل الله تعالى فرجه الشريف -حفظ دین خدا و در نهایت حاکمیت آن بر سراسر عالم است

آیت الله شیخ محمد جواد بلاغی در این باره می گوید: (1)

وَ لَمَا انْطَوَى عَصْرُ الْخِلافَةِ وَ انْتَهَى *** وَ لَفَّ بِساطُ الْعَدْلِ وَابْتَدَأَ الشَّرُّ

و زادَ يَزِيدُ الدِّينَ نَقْصاً وَ بَعْدَهُ *** دَهَى بِالْوَلِيدِ الْقِرْدَ أمّ الهُدَى عَقْرٌ

تُنادِي لإحْياءِ الْهُدَى عِتْرَةُ الْهُدَى *** فَما عاقَهُمْ قَتْلٌ وَلاهالَهُمْ ضَرٌّ

وَكَمْ بَذَلُّوا فِي الْوَعْظِ وَالزَّجْرِ جُهْدَهُمْ *** وَلَمْ يُجْدِ بِالْغاوِينَ وَعْظٌ وَ لازَجْرٌ

وَكَمْ نَدَبُوا لِلَّهِ سِرّاً وَ جَهْرَةً *** وَ قَدْ خَلَصا مِنْهُمْ لَهُ السِّرُّ وَ الْجَهْرُ

ص: 307


1- كشف الاستار، ص 264 و 265. توضیحات لازم پیرامون این ابیات در همین نوشتار صفحات 245 و 246 داده شده است.

إِلَى أَنْ تَفَانَوْا كَابِرًا بَعْدَ كَابِرٍ*** وَ مَا دَوْلَةٌ إِلَّا وَفِيْهَا لَهُمْ وَتْرٌ

وَلَا مِثْلَ يَوْمِ الطَّفِ يَوْمُ فَجِيْعَة *** لِذِكْرَاهُ فِي الأَيَّامِ يَنْقَصِمُ الظَّهْرُ

يُذيبُ سُوَيْدا القَلْبِ حُزْنَا فَعَادَرٌ *** إِذَا سُفْحَتْ مِنْ ذَوْبُهَا الأَدْمُعُ الحُمْرُ

وَ مُذْ أُعْذَرُوا بِالنَّصْح في الله وَالدُّعَا *** إِلَيْهِ وَ آذانُ الوَرَى صَكَهَا وَقْرٌ

وَ شَاء إِلهُ العَرْشِ أَنْ يَعْضُدَ الهُدَى *** وَ يَظْهَرُ مِنْ مَكْنُون أَسْمَائه السِّرُّ

تألَّبَ أَحْزَابُ الضَّلَالِ لِقَتْلِهِ *** عَصَائبُ يُغْرِيْهَا به البَغْيُّ وَالغَدْرُ

وَ هَمُّوا بِهِ خَبْطَاً كَمُوْسَى وَجَدَه ال *** خَلِيْلِ فَأَضْحَى رِبْحُ هَمِّهِمُ الخُسْرُ

فَأَغْشَاهُمُ عَنْهُ وَ غَشَاهُ نُورُهُ *** وَ كَانَ بِمَا هَمُّوا لِجَدِّهِمُ العَثْرُ

وَ قَامَ لِخَمْسِ بِالْإِمَامَةِ آيَةً *** كَعِيسَى وَ يَحْيَى آيَةً وَ لَهُ الفَخْرُ

إِذَا أَمَّ مَعْصُومٌ مِنْ الآلِ زَاخِرٌ *** مِنْ العِلْمِ لَا سَاجِي العُبَابِ وَلَا نَزْرٌ

وَ كَانَ كَدَاود فَسَلْ هَيْثَمِكُمْ *** أَهَلْ بَعْدَ هَذَا فِي إِمَامَتِهِ نُكْرٌ

وَ غَابَ بِأَمْرِ اللهِ لِلْأَجَلِ الذِي *** يَرَاهُ لَهُ فِي عِلْمِهِ وَلَهُ الأَمْرُ

وَ أوَعَدَهُ أَنْ يُحْيِيَ الدِّينَ سَيْفُهُ *** وَ فيه لدين المُصْطَفَى يُدْرَكُ الوَتْرُ

وَ يَخْدِمُهُ الأَمْلَاكُ جُنْدَاً وَ أَنَّهُ *** يُشَدُّ لَهُ بِالرُّوحِ فِي مُلْكِهِ أَزْرٌ

وَ أَنَّ جَمِيعَ الْأَرْضِ تُرْجِعُ مُلْكَهُ *** وَ يَمْلَأُهَا قِسْطَاً وَ يَرْتَفِعُ المَكْرُ

فَأَيْقَنَ أَنَّ الوَعْدَ حَقٌّ وَ أَنَّهُ *** إِلَى وَقْت عَيْسَى يَسْتَطِيْلُ لَهُ العُمْرُ

فَسَلَّمَ تَفوِيْضَاً إِلَى اللَّهِ صَابِراً *** وَ عَنْ أَمْرِهِ مِنْهُ النُّهَوْضُ أَوِ الصَّبْرُ

***

آیت الله محمد باقر فقیه ایمانی، علت غیبت ولّی عصر - عجل الله تعالی فرجه - را مطابق روایتی که از آن حضرت رسیده، کردار ناروای شیعیان می داند. برای

ص: 308

آشنایی با اشعار نامبرده در این خصوص، به فصل سوم (1) همین نوشتار مراجعه نمایید.

ب-فايده امام غایب

یکی از مسائلی که در گذشته مطرح بوده و هم اکنون نیز برخی از ذهن ها را به خود مشغول کرده این است که وجود امام غایبی که مردم دسترسی به او نداشته باشند و در امور مسلمین هیچ گونه دخالتی نداشته باشد، چه فایده ای دارد ؟ آیا بهتر نبود که او در آخرالزمان آفریده می شد تا آن که اشکالاتی که در بارۀ طول عمر آن حضرت می شود، مطرح نمی شد ؟

علمای شیعه به این اشکال، پاسخ های محکم و دندان شکنی داده اند که ذیلاً به برخی از آن ها اشاره می شود.

امام واسطه فیض:

فيض، همواره، باید از طریق واسطه ای " قابل " و " مقرّب " از مبدأ فیّاض گرفته شود و به موجودات ایصال گردد. چون فیض رسانی خداوند به موجودات با واسطه انجام می شود؛ پیامبر و به نیابت از پیامبر امامان، هم واسطة فيض تکوینند؛

لَوْلا وُجُودُهُمْ لَمْ تَأْوِ صُورَتنا *** إِلَى الهَيُّولَى، فَكَمْ نَخْرُجْ مِنَ الْعَدَم

و هم واسطه فيض تشريع؛

بِآلِ مُحَمَّدٍ عُرِفَ الصَّوابُ *** و في أبياتهم نَزَلَ الْكِتابُ

ص: 309


1- ص 136

نفس ولیّ و قلب او، بزرگ ترین عامل رسیدن فیض است به موجودات و مخلوقات و همان گونه که ولی واسطه فیض است؛ مرکز تنظیمات فيض ها و تقدیرها نیز هست. فیوضات و همۀ سرنوشت ها و تقدیرها، در مرحلهٔ اجمال بر او عرضه می گردد و در مرحله تفصیل، از طریق اراده او، تحق،ق می یابد.

بدینگونه می نگرید که جریان " شب قدر" - با محتواهای خود، و به عنوان فاصله یکساله تنظیم و تقدیر امور - جریانی ساده نیست، بلکه ناموسی است همواره در تداوم، و قانونی است بی هیچ دگرگونی و از دو جهت جزء نظام تکوین و تقدير است:

1- از جهت قانون وساطت در فیض؛

2- از جهت قانون اجمال و تفصیل در تنظیم و تقدیر.

بنابر این، غیبت حجت خدا، غیبت کلی نیست بلکه این غیبت و عدم حضور، غیبت جزئی است، یعنی، غیبت و عدم حضور است در شأنی از شئونات ولایت. و آن شأن، معاشرت با مردم و هدایت مستقیم اجتماع بشری و تشکیل حکومت حقه است؛ اما در "عصر غیبت "، امام در همین یک شأن از شئون ولایت و مقامات و تصرّفات خویش، غایب است، و در دیگر شئون، حاضر است و نافذ و فعال. و همین حقیقت، یعنی، حضور عام حجّت، در عین غیبت خاص، در یکی از زیارات آن امام بزرگ، به این عبارت، ادا گشته است:

السلام عليك يا حجةَ اللهِ الَّتِي لا تَخْفَى !

- درود بر تو ای حجت ناپنهان !الهی !

این ناپنهانی، در عین غیبت، اشاره به همان حضورهای دیگر امام در شئون

ص: 310

ولایت است. (1)

درباره این حقیقت بزرگ، شعرا، اشعار فراوانی سروده اند. از جمله آیت الله شیخ محمد حسین اصفهانی، معروف به کمپانی، در ضمن قصیده ای که در مدح آن حضرت سروده، در این خصوص می گوید: (2)

يه اسْتَنارَ عالَمُ الإِمْكَانِ *** بل نشأة الثُبُوتِ لِلأَعْيانِ

و در جای دیگر از این قصیده می گوید: (3)

هُوَ وَلِيُّ الأَمْرِ لا سِواهُ *** و مَبْدَأُ الْخَيْرِ وَ مُنْتَهاهُ

وَ مَصْدَرُ الْوُجُودِ فِي الْبِداية *** وَ غايَةُ الإيجادِ فِي النَّهايَة

و در همین قصیده نیز می گوید: (4)

هُوَ الْمَدارُ بَلْ هُوَ الْمُدِيرُ *** بأَمْره التَّقْدِيرُ وَالتَّدْبِيرُ

وَ عالَمُ الإِبْداعِ تَحْتَ أَمْرِهِ *** وَ نَشْأَة التَّكوِيِن دُونَ قَدْرِهِ (5)

آیت الله محمد حسین کاشف الغطاء در ضمن قصيده رائیه اش که در ردّ بر قصیدهٔ

ص: 311


1- آن چه تاکنون دربارۀ واسطهٔ فیض گفته شد، گزیده ای است از کتاب خورشید مغرب تأليف محمدرضا حکیمی. برای آشنایی بیشتر با این موضوع به همان مأخذ، صفحات 221 - 227 مراجعه نمایید.
2- الانوار القدسيه، ص 124
3- همان مأخذ، ص 125
4- همان مأخذ، ص 126
5- " الإبداع ": نزد اهل حکمت عبارت است از به وجود آوردن چیزی که مسبوق به ماده و زمان نباشد، و " التکوین " به وجود آوردن چیزی است که مسبوق به ماده باشد، و " الإحداث" به وجودن آوردن چیزی است که مسبوق به زمان باشد (فرهنگ لاروس).

بغدادیه سروده؛ در این باره می گوید: (1)

وَ ها هُوَ قُطْبُ الْكَائِنَاتِ جَمِيعِها *** وَ لَوْلاهُ لَمْ يُوجَدْ ذُرِّى، لا وَلا ذَرٌّ (2)

وَ ما حَقُّ مَنْ لا يُدْرِكُ الْعَقْلُ وَجْهَهُ *** وَ يَعْجُزُ عَنْ إِدْراكِهِ الذَّهْنُ وَ الْفِكْرُ

مُسارَعَةُ الإنكار فِيهِ فَإِنَّما *** يُنَزَّهُ عَنْ أَمْثالِها العالِمُ الْحِبْرُ

***

آیت الله محمد باقر فقیه ایمانی، در این خصوص، اشعار جامع و زیبایی را سروده است. با توجه به این که این اشعار را در فصل سوم ترجمه و شرح کرده ایم، از ذکر آن در این جا خودداری می کنیم. (3)

خورشید پشت ابر:

در توقیع مبارک حضرت مهدی - سلام الله عليه - به اسحاق بن يعقوب بهره بردن مردم از امام غایب به بهره بردن از خورشید پشت ابر تشبیه شده است. (4) خورشید چه آشکار باشد و چه در پس ابر خورشید است و همۀ آثار وجودی و فعالیت های تأثیری او برقرار است؛ نهایت این که هنگامی که در پس ابر است، پرتو طلایی رنگ او به چشم ها نمی رسد؛ اما دیگر اثرها و تأثیرهای او در جریان است و

ص: 312


1- كشف الاستار، ص 251
2- الذُّرى (جمع الذُّرْوَة): الذروة من كل شيءٍ: بالای هر چیز " ذروة المجد ": بالاترين نقطهٔ بزرگی. " ذروة الجبل ": سركوه. و لولاه لم يوجد ذری لاولاذرّ؛ یعنی اگر او نبود هیچ چیز بزرگ و کوچکی یافت نمی شد
3- همین نوشتار، ص 161.
4- برای آگاهی از این توقیع مبارک رجوع شود به همین نوشتار، ص 138

مستدام. (1)

در این تشبیه وجوه شبه زیادی دیده می شود که عالم جلیل القدر محمد باقر فقيه ایمانی، در قالب شعر و در طی هشت باب به هشت وجه آن اشاره کرده است. این است متن کامل این اشعار: (2)

الباب الاول

مِنْ جُمْلَةِ الْوُجُوهِ فِي هَذَا الخَبَر *** إنَّ الإمامَ الْقائِمَ الثَّانِي عَشَر

كَالشَّمْسِ فِي السَّحَابِ كَانَ حَاضِراً *** لا كَغُرُوبِ الشَّمْسِ كَانَ غَائِباً

فَالنَّفْعُ مِنْهُ مِنْ إمام حيٍّ *** لا مِن إمامٍ مَيْتٍ مَقْضِيٍّ (3)

الباب الثاني

وَ إِنَّما مِنْ جُمْلَةِ الْوُجُوهِ فِي *** توْقِيعِهِ إِنَّ بِهِ لَيَكْتَفِي

فَلَيْسَ الإحتياج للإمامِ مِنْ *** مِن غَيْرِهِ لِجُمْلَةِ الأنامِ (4)

وَإِذْ يَكُن في حالة الغيابِ *** كَالنَّفْع بِالشَّمْسِ مَعَ السَّحابِ

ص: 313


1- خورشید مغرب، ص 334
2- مطلع الانوار، ص 224 - 227
3- المقضي: در گذشته، مرده
4- الأنام: مردم

الباب الثالث

و ثالِثُ الوُجُوهِ فِي التَّوقِيعِ *** أنْ هُوَ فِي مَقامِهِ الرَّفِيعِ (1)

كَنُورِ شَمْسِ فِي السَّحابِ لامعاً *** لا مَعَها نَجْمٌ يُبِينُ طالِعاً

فَهْوَ كَذا مَعَ أَنْ يَكُونَ غَائِباً *** لَيْسَ هُدًى غَيْرُ هُداهُ صائباً

الباب الرابع

و رابِعُ الْوُجُوهِ فِي كَلامِهِ *** أَنْ هُوَ فِي الظُّهُورِ مِنْ أَعْلامِهِ

كَالشَّمْسِ فِي سَحَابِها مُعَرَّفَة *** بِالْقَطَّع مِنْ أَنْوارها الْمُرْتَفِعَة

فَهكذا الْقائِمُ فِي اسْتِتارِهِ *** وُجُودُهُ الْقَطْعِيُّ مِنْ آثَارِهِ

الباب الخامس

وَ خامِسُ الْوُجُوه أنَّ الْقائِما *** كَالشَّمْسِ فِي السَّحَابِ كَانَ غَائِبا

فَإِنْ يَغِبْ عَنْ جُمْلَةِ الأَبْصارِ *** لكِنْ يُرَى فِي جُمْلَةِ الأَمْصار (2)

لأهْلِها كَما هِيَ الْمَرْئيَّة *** بِجُمْلَةٍ إِذْ إِنَّها خَفِيَّة

الباب السادس

سادِسُها أَنْ هُوَ فِي الآثارِ *** كَالشَّمْسِ ما كانَ فِي الإِسْتِتار

تَنْوِيرُها يَفْرُقُ فِي الْحِجاب *** بِحَسْبِ الإِخْتِلافِ لِلسَّحابِ

وَ هوَ كَذا مُخْتَلَفُ الآثارِ *** بحَسْبِ ما أَوْجَبَ لِلاسْتِتار

ص: 314


1- " أن " مخفّف از " أنَّ "است.
2- أمصار (جمع مصر): شهر

الباب السابع

مِنَ الْوُجُوهِ فِي كلامِ الْقائِمِ *** أَنْ غَيْبَهُ مِنْ جُمْلَةِ الْعَزائِمِ

وَ أَنَّهُ كَالشَّمْسِ فِي الغِيَابِ *** فَفِيهِما بَعْضُ فِي الإِرْتِيابِ

فِيهِ لِضَعْفِ بَصَرِ الْجَنانِ *** فِيها لِضَعْفِ بَصَرِ العيانِ (1)

الباب الثامن

اشاره

وَ ثامِنُ الْوُجُوهِ أَنْ يَكُونا *** الْقَصْدُ فِيهِ ذَلِكَ الْمَضْمُونا

كَمَا السَّحابُ لا يَكُون مُوجِبا *** للشَّمْسِ نَقصاً للأنام نُورُها

فَهُكَذا غِيابُهُ لَنْ يَمْنَعا *** لا عِلْمَهُ مِنّا وَ لاَ الْفَيْضَ لَنا

***

ج- نیابت عامه:

دوره غیبت کبری، دورۀ نیابت عامه است. در این دوره، امام رهبری جامعه اسلامی را به عالم واجد شرایط واگذار کرده است و او صاحب ولایت شرعیه به نیابت از امام است. بنابر این اصل دینی، مشروعیت امور و روابط سیاسی و اجتماعی و مشروعیت حکومت و لازم الاجرا بودن مقررات دولتی، همه و همه بستگی به تصویب و تنفیذ نایب عام امام (علیه السلام) دارد. و اگر نایب عام امام، حکومتی را تصویب نکند؛ آن حکومت، طاغوتی است؛ زیرا چنین حکومتی ارتباطی به خدا و دین و امامت و نظارت شرعی و الهی ندارد. (2)

ص: 315


1- الجَنان: دل
2- خورشید مغرب، ص 59 - 63

سید حسن میرجهانی طباطبائی در خصوص غیبت کبری و نیابت عامه، اشعار زیبایی سروده است که با توجه به این که آن اشعار را در فصل سوم ترجمه و شرح کرده ایم، از ذکر آن در این جا خودداری می نماییم. (1)

محمد باقر فقیه ایمانی نیز در این باره می گوید: (2)

وَ إِنَّمَا الْمَرْوِيُّ فِي الْمُعْتَبَرِ *** أن حُجَّتِي لَكُمْ رُواةُ الخَبَر

وَ إِنَّمَا الْمِصْداقُ هَذِهِ لَنا *** الْعُلَماء الْكامِلُونَ الأمناء

د- طول عمر:

یکی دیگر از مسائلی که در غیبت کبری مطرح است، طول عمر حضرت مهدی سلام الله علیه است. برخی از دانشمندان اسلامی طولانی شدن عمر یک فرد را، تا این اندازه بعید شمرده اند و به همین جهت، معتقد شدند که آن حضرت هنوز متولّد نشده است.

دانشمندان و شعرای اهل بیت عصمت و طهارت - علیهم السّلام - به این استبعاد پاسخ های متعددی دادهاند که ذیلاً به برخی از آن ها اشاره می شود:

سید هادی خسروشاهی می نویسد:

"در رابطه با طول عمر امام زمان، علمای متقدّم و متأخر، بحث های گوناگونی از دیدگاه های مختلف مطرح ساخته اند؛ ولی تکیه بر یک اصل اساسی به نظر می رسد که ما را از هر نوع استدلالی بی نیاز سازد... این اصل اساسی در رابطه با مسأله ظهور مهدی (علیه السلام) و دیگر علائم آخر زمان مانند: خروج دجّال، نزول عیسی (علیه السلام)،

ص: 316


1- همین نوشتار، ص 171
2- مطلع الانوار، 189

و غیره، مورد استناد و تأکیده " شیخ عبدالمحسن " قرار گرفته و آن مسأله "ایمان به غیب" است... شیخ عبدالمحسن در پاسخ مخالفان یا منکرین، بحق می گوید: مفهوم واقعی ایمان به غیب، مستلزم آن است که ما آن چه را که از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله) نقل شده، بپذیریم و گرنه در صحت ایمان خود باید شک داشته باشیم.

اصولاً باید گفت: آن چه را که ما درک عقل " می نامیم، در واقع برداشت ها و " دریافت های ذهن ماست که با توجه به مسائل و مقدّمات نوعاً مادی، آن را " عقلانی می پنداریم... و آن چه را که خارج از این مسائل و مقدمات نوعاً مادی قرار می گیرد و یا ما چگونگی آن را درک نمی کنیم، " غیر عقلانی " می نامیم.

با این منطق و برداشت، بسیاری از امور غیر طبیعی و خارق العاده که در قرآن مجید به آن ها تصریح شده است، " غیر عقلانی " خواهد بود، در حالی که همه مؤمنان و دین باوران، آن ها را می پذیرند. چون مصداق روشن "ایمان به غیب " باور داشتن چیزهایی است که در قرآن مجید آمده است.

البته استدلال های اندیشمندان و نویسندگان در این رابطه ها، از دیدگاه علمی و یا فلسفی، برای "تقریب اذهان" مفید و مؤثر است؛ اما تکیه بر همان اصل اساسی - ایمان به غیب - می تواند پای چوبین استدلالیان دین باور را از پیچ و خم های موجود رها سازد و از مطرح شدن بسیاری از پرسش های منفی و جنبی، جلوگیری به عمل آورد.

به عبارت صریح تر و روشن تر، اگر کسی ایمان به غیب ندارد؛ چگونه می تواند مسأله اصحاب کهف، سرد شدن آتش بر ابراهیم، طول عمر و بقای 950 ساله نوح در میان قوم خود گرفتاری یونس در شکم ماهی، اژدها شدن عصا، شکافته شدن دریا برای عبور موسی و غرق شدن فرعونیان، انشقاق آسمان، معراج و سیر یک شبه از مسجد الحرام به مسجد الأقصى و ده ها مسأله مشابه را که در قرآن مجید

ص: 317

مطرح شده است، باور نماید؟

و اگر این ها را باور دارد، اعتقاد به عمر هزار ساله یا دوهزار ساله، که خواست خالق هستی از نیستی باشد، امر سهل و ساده ای بیش نخواهد بود و نیازی حتی به مطرح شدن مسائل بیولوژیک نخواهد بود". (1)

برخی دیگر از دانشمندان و شعرای عالی قدر شیعه، با ذکر نمونه هایی از افرادی که در طول تاریخ، عمرهای طولانی داشته اند، امکان طولانی شدن عمر یک انسان را اثبات کرده و استبعاد طول عمر ولی عصر - عجل الله تعالی فرجه - را بر طرف نموده اند؛ زیرا بهترین دلیل بر امکان یک چیز وقوع همانندهای آن است.

علامه سید محسن امین صاحب اعیان الشیعه با ذکر نمونه های فراوانی از معمرین استبعاد طول عمر بقية الله الاعظم حجة بن الحسن العسکری – و روحی و ارواح العالمين له الفدا - را بر طرف نموده است. او در قسمتی از قصیده خود که در ردّ بر قصيدة بغدادیه سروده می گوید: (2)

وَ أَنْكَرْتُم طُولَ الْحَياةِ وَ قُلْتُم *** إلَى مِثْل هذا لا يطُولُ بهِ الْعُمْرُ

وَ عَمَّرَ نُوحٌ بَعْدَ شيثٍ وَ آدَمُ *** وَ عِيسَى وَ إِلْيَاسُ وَ إِدْرِيسُ وَالْخِضْرُ

وَ عَمَّرَ فِي المَاضِينَ عَمْرُو بْنُ عَامِرٍ *** ثَمانِ مِئينَ نابَها الْعُسْرُ وَالْيُسْرُ

كَذلِك مَلائِيلُ ثُمَّ بَدا لَهُ *** على الأمنِ مِنْ طَرْفِ الرَّدَى نظرٌ شَزرُ (3)

وَ ذَا ابْنُ مَضاضٍ حارثٍ عاشَ نِصْفَها *** فَمَدَّتْ إِلَيْهِ لِلرَّدَى أَعْيُنُ خِزْرٍ

وَ عَمَّرَ صَيْفِيٌّ كَما عَمَّرَ ابْنُهُ *** لِيَوْمٍ عَلَى الْبارِي بِهِ وَقَعَ الأَجْرُ

ص: 318


1- مصلح جهانی، ص 14 - 16
2- كشف الاستار، ص 276 - 277
3- طرف: نگاه. الرّدی: هلاکت. نظر إليه شَزْراً؛ به او از روی حقارت نگریست.

وَ عاشَ عبيدٌ فَاغْتَدَتْ مِنْ لِداتِهِ *** تُعَدُّ بَناتُ النَّعْشِ وَ الأَنْجُمُ الزُّهْرُ (1)

وَ عَمَّرَ عَمْروٌ وَ هْوَ جَدُّ َخزاعَةٍ *** وَ اَوَّلُ مَنْ يَعْزى لَهُ الْوَصْلُ وَ الْبَحْرُ (2)

وَقَدْ عَمَّرَ الْمُسْتَوغرُ بْنُ رَبِيعَةٍ *** فَكانَ بِصَدْرِ الْمَوْتِ مِنْ عُمْرِهِ وَ غَرٌ (3)

وَ عاشَ زُهَيْرٌ مَعَ رَبِيعَ وَ طَيءٍ *** طَوِيلاً فَعَالَتْهُمْ مَناياهُمُ الْحُمْرُ (4)

وَ حارِثَةُ الْكَلِبِيُّ وَ ابْنُ بقيلَةٍ *** وَ كَعْبٌ هُوَ الدّوسى أَوْ فَاسْمُهُ عَمْروٌ

وَ سِتَ مِئينَ عَاشَ قُسٌّ مَعَ الْوَرَى *** كَذا هُبَلٌ ثُمَّ اسْتَقَلَّ بِهِ الْقَيْرُ

وَ مِثْلُهُما أَمْسَى سطيحٌ مُعَمَّراً *** وَ مَاتَ وَ لَمْ تُغْنِ الْكَهانَةُ وَ الزَّجرُ

وَ عَمَّرَ عوفٌ مَع عَدِيٍّ وَ عَامِرٍ *** ثَلاثَ مِئِينَ لا يُخالِطُها كَسْرٌ

وَ سَيْفُ ابْنُ وَهْبٍ مَع شَرِيَّةَ ثُمَّ ذُو *** جدان وَ لِلأَذْقَانِ مِنْ بَعْدِها خَرُّوا

وَ ثَعْلَبَةُ الأوسِي وَ ابْنُ شريّةَ *** عبيد فَمَنْ بِالدَّهْرِ مِنْ بَعْدُ يَغْتَرُّ

كَذلِكَ كَعْبٌ وَ ابْنُ كَعْبٍ وَ جَعْفَرٌ *** و ذُو إصْبَعٍ فَاغتالَ عُمْرَهُمُ البترُ

وَ قَدْ كانَ عبادٌ عَلَى مَا رَوَوا لَنا *** ثلاثَ مِئينَ باقِياً مِثْلَ مَنْ مَرُّوا

وَ سامٌ وَ تَيْمٌ نِصْفُ أَلْفٍ وَ بَعْدَها *** عَلَى الرَّغْم قَد واراهُمَا الْمَنْزِلُ الْقَفْرُ

وَ زادَهما عِشْرِينَ فِي الْعُمْرِ عَامِرٌ *** وَ كان لَهُ مِنْ بَعْدِها فِى الثَّرَى حَفْرُ (5)

ص: 319


1- اللّدة: همزاد، همسن بنات نعش: هفت ستاره که در جهت قطب شمال دیده می شوند. یعنی: عبيد آن قدر زیست که این هفت ستاره و ستارگان درخشان دیگر جزء همسن و سال های او به شمار می آمدند.
2- عَزَى له و إليه: انتسب إليه صدقا أو كذباً، به راست یا به دورغ به او منسوب شد.
3- الوغر: کینه و دشمنی
4- المنايا (جمع المنيَّة): مرگ. الحُمر (جمع الأحمر و الحمراء): سرخ.
5- الثّرى: خاک

وَ سِتَ مِئينَ عاشَ عوجٌ وَ قَبْلَها *** ثَلاثَةُ آلافٍ فَغَيَّبَهُ الْعَفْرُ (1)

وَ عَمَّرَ ذُوالْقَرْنَيْن أَلْفاً وَ نِصْفَها *** وَ لَلْمَوْتُ فِيهِ بَعْدَهَا انْتَشَبَ الظُّفْرُ (2)

وَ قَدْ عَمَّرَ الضَّحَاكُ أَلفاً وَ بَعْدَها *** لَداعِي الرَّدَى قَدْ راحَ يَقْتادَهُ الأَسْرُ

وَ تِسْعَ مِئينَ عاشَ قينانُ فِي الْوَرَى *** وَ قَدْ كانَ مِنْهُ خَيْرُ مَنْ وَلَدَتْ فِهْرُ

وَ سَبْعَ مِئينَ كَانَ فِي النَّاسِ باقِياً *** نفيلُ وَلَمْ يَدْفَعْ مَنِيَّتَهُ الْحَذَرُ

وَ عاشَ سُليمانُ بن داوُدِ مِثْلَها *** وَ زادَ وَ لَمْ يَخْلُدْهُ مُلْكَ وَ لاوَفْرٌ (3)

وَ عاشَ ذويدُ ما عَلِمْتَ وَ عَمَّرَتَ *** طويلاً رجال لا يُحِيطُ بها الْحَصْرُ

***

و نیز آیة الله شیخ محمد جواد بلاغی در این باره می گوید: (4)

وَ إِنْ كُنْتَ فِي رَيْبٍ لِطُولِ بَقَائِهِ *** فَهَلْ رابَكَ الدَّجَالُ وَ الصّالِحُ الْخِضْرُ

أَيَرْضَى لَبِيبٌ أَنْ يُعَمِّرَ كَافِرٌ *** وَ يَأْبَاهُ فِي باقٍ لِيُمْحَى بِهِ الْكُفْرُ (5)

همچنین سید رضا هندی در قصیده " صاحبیه اش" در این خصوص ابیاتی دارد که ترجمه و شرح آن در فصل سوم گذشت. (6)

اسامی و القاب حضرت مهدی علیه السلام:

القاب و اسامی و کنیه هایی که برای امام زمان- عجل الله تعالی فرجه - ذکر شده،

ص: 320


1- العفر: خاک
2- إِنْتَشَبَ في الشّيء: در آن چیز در آویخت
3- الوفر: فراوانی، توانگری
4- كشف الاستار، ص 266
5- البيب: عاقل
6- همین نوشتار، ص 220 تا 222

بسیار زیاد و از پانصد متجاوز است. مرحوم ثقة الاسلام حاج میرزا حسین طبرسی نوری 182 اسم و لقب را در کتاب نجم الثّاقب (1) با ذکر سند ذکر نموده که برای آشنایی با منابع و مستندات این اسامی و القاب، چند نمونه از این کتاب در این جا نقل می شود. نجم الثاقب پس از ذکر مقدمه ای کوتاه می نویسد: " آن چه در این جا ذکر می شود"؛ یکصد و هشتاد و دو اسم است.

اول: " احمد "؛ شیخ صدوق در کمال الدین روایت کرده از امیرالمؤمنین - علیه السّلام که فرمود: بیرون می آید مردی از فرزندان من در آخرالزمان تا آن که فرمود: برای او دو اسم است؛ اسمی مخفی و اسمی ظاهر؛ اما اسمی که مخفی است؛ احمد است الخ.

در غیبت شیخ طوسی روایت شده از حذیقه که گفت: از رسول خدا - صلى الله علیه و اله و سلّم - شنیده ام که ذکر کرد مهدی را، پس فرمود که بیعت می کنند با او میان رکن و مقام؛ اسم او احمد است و عبدالله و مهدی پس این ها نام های اوست. در تاریخ " ابن خشاب " و غیره روایت است که آن جناب صاحب دو اسم است و ظاهراً مراد دو اسم مبارک رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - باشد.

سوم: " اوقيدمو "؛ فاصل المعى ميرزا محمد نیشابوری " در كتاب ذخيرة الألباب معروف به دوائر العلوم ذکر کرده که اسم آن جناب در تورات به لغت ترکوم " او قیدمو" است...

هفتم: " ابوالقاس- ابوالقاسم "؛ در اخبار مستفیضه به سندهای معتبره از خاصه و عامه روایت است از رسول خدا - صلی الله عليه و آله و سلم که فرمود: مهدی از فرزندان من است؛ اسم او اسم من است و كنيه او كنيه من است و در کمال الدّین

ص: 321


1- نجم الثاقب، ص 41 - 99.

است از ابی سهل نوبختی از عقید خادم که گفت: آن جناب مکنّی است به ابی القاسم. در تاریخ ابن خاشاب روایت است از حضرت صادق - علیه السّلام - که فرمود: خلف صالح از فرزندان من است. اوست مهدی، اسم او محمد است؛ کنیه او ابوالقاسم.

روایت کرده از قاسم بن عدی که او گفت: می گویند کنيه خلف صالح ابوالقاسم است؛ در بعضی اخبار نهی رسیده از کنیه گذاشتن به ابوالقاسم اگر اسم محمّد باشد. بعضی تصریح کرده اند به حرمت ذکر آن حضرت به این کنیه در مجالس و این که حکم آن حکم اصلی آن جناب است که بیاید...

بیستم: " بقیة الله "؛ در ذخیره گفته که این نام آن جناب است در کتاب ذوهر و در غیبت فضل بن شاذان روایت شده از امام صادق - علیه السّلام - که در ضمن احوال قائم- عليه السّلام - فرمود: پس چون خروج کرد، پشت می دهد به کعبه و جمع می شود سیصد و سیزده مرد و اول چیزی که تکلّم می فرماید، این آیه است ﴿بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾ آن گاه می فرماید: منم بقیةالله و حجّت او و خلیفۀ او بر. پس سلام نمی کند بر او سلام کننده ای مگر آن که می گوید: ﴿ اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا بَقِیَّهَ اَللَّهِ فِی أَرْضِهِ﴾ (1)

سیدحسن میرجهانی طباطبائی 365 لقب از القاب آن حضرت را به نظم در آورده که در این جا محض نمونه، چند بیتی از ارجوزه مفصلی که در این باره سروده، ذکر می شود: (2)

الْقابُهُ الْقائِمُ وَ الْمَهْدِيُّ *** وَالْخَلَفُ الصَّالِحُ وَ الْوَلِيُّ

ص: 322


1- النّجم الثاقب، ص 40 - 44.
2- الدرر المكنونة، ص 189 - 201.

الثّائِرُ الْمَأْمُولُ وَالْمُعْتَصِمُ *** الْمُدْرِکُ الْمُدیلُ وَ الْمُنْتَقِمُ

ألفائِزُ النّازِحُ وَ الْمَبْرُورُ *** وَ الْوِتْرُ وَ الْكَرّارُ وَ الْمَوتُورُ

الْغَوْثُ وَ الْمُغِيثُ وَالْمَلاذُ *** الْعَوْنُ وَالْمُعِينُ والمَعادُ

شَمْسٌ ضِياءٌ قَمَرٌ مُنِيرٌ *** مُهَذَبٌ مُؤْتَمَرٌ أَمِيرُ

آية الله محمد باقر فقیه ایمانی، در اسامی و القاب حجة بن الحسن العسکری در کتاب فوز اکبر (1) می نویسد: " آن چه از اسماء و القاب ایشان که این احقر مؤلّف، از جمله آیات قرآن مجید و اخبار ائمّه اطهار - عليهم السّلام -، و فقرات زيارات مربوطه، اطلاع بر آن یافته و آن ها را جمع نموده ام، متجاوز از پانصد اسم و لقب است که در کتب آسمانی، و در لسان انبیاء، و لسان اهل ملل، که ذکر ایشان در تمام آن ها شایع بوده است و در قرآن مجید و احادیث ائمّه اطهار - عليهم السّلام - وارد شده است. در نجم الثّاقب صدو هشتاد اسم و لقب را با مدرک و مستند ذکر فرموده و این احقر هم منظومه ای به عربی مشتمل بر چند باب، راجع به تحقیق از اسم مبارک ایشان و حرمت نام بردن یا کراهت، یا اباحه آن بدون کراهت، تأليف نموده ام. در یک باب آن سیصد و سیزده اسم و لقب را به رشته نظم در آورده و اشعار آن باب را که مشتمل بر اسماء و القاب مبارکه است، در این مقام ذکر می نمایم... و آن اشعار این است:

الأضلُ و التأيِيدُ وَ التَّمامُ *** وَ الْجَنَّبُ والأمينُ و البَهرامُ

عَيْنٌ وَ عَدْلٌ عَالِمٌ وَ عَصْرٌ *** غَوْثٌ وَ غَيْبٌ وَ ضُحى وَ فَجْرٌ

صِدْقٌ صِراطٌ صاحِبٌ مَنْصُورٌ *** مُنتظرٌ مُؤمَّلٌ مَأْمُورٌ

وَ قابِضٌ وَ قاطِعٌ وَ قُوَّة *** قِسْطٌ و قطبٌ ناطِقٌ وَ غُرَّة

ص: 323


1- فوز اكبر، ص 159 - 162.

وَ كاشِفَ الْغِطاءِ وَ السَّناء *** وَ قائِمُ الزَّمانِ وَ الضّياءُ

وَالْخَلَفُ الصَّالِحُ وَ الشَّرِيدُ *** وَ صاحِبُ الْغَيْبَةِ وَالطَّرِيدُ

الْمُظْهرُ الْمُعْلِنُ وَالْمُطَهَّرُ *** الْعابِدُ الصّابِرُ وَ الْمُنْتَصِرُ

وَ طَيِّبٌ وَ طَاهِرٌ تَقِيٌّ *** وَ فاضِلٌ وَ خَيْرٌ نَقِيٌّ

الْعَلَمُ النُّورُ وَ سَيْفُ اللهِ *** بُرْجُ الْبُرُوحِ وَ لِسانُ اللهِ

الْباطِنُ الْمُعَدُّ وَ الْمُدَّخَرُ *** بَدْرُ التَّمامِ العائِدُ المُعَبِّرُ

الْخائِفُ الْمُهَذَبُ الْمَرْضِيُّ *** الْمُهْتَدَى الْمُجْتَهِدُ الرَّضِيُّ

وَ ناصِحٌ وَ شَاهِدٌ مَشْهُودٌ *** وَ ناشِرٌ وَ غائبٌ مَوْجُودٌ

وَ نُورُ الأَرْضِ وَ رَجاء الأُمَّة *** طالِبُ الأوتار مُجَلّى الظُّلْمَة

الْهادِمُ الْمُذِلُّ وَالْمُسْتَأْصِلُ *** وَ خابِرٌ وَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ

تالي كتابِ اللهِ وَعْدُ اللهِ *** و العَلَمُ المَنْصُوبُ سِرُّ الله

وَ حاضِرٌ وَ قاصِمٌ مُجَاهِدٌ *** وارِثُ ذُوالفَقار و الْمُؤَيَّدُ

بقِيَّةُ الأخْيارِ وَ الْوَلِيُّ *** وَ سَیِّدُ الأُمَّةِ وَ الزَّكِيُّ

وَ الطَّالِبُ الْمُحِيطٌ وَ الشَّكُورُ *** ذُو الحِلْم و المُعِزُّ وَ الْمَسْتوُر

سَفِينَةُ النَجَاةِ نُورُ اللهِ *** وَ عَلَمُ الهُدَى و أمْرُ الله

وَالظَّهْرُ وَالحَجَاجُ وَ الْمُقِيمُ *** وَالآمِرُ العِمادُ وَ الْغَرِيمُ

وَ جُمْعَةٌ وَ تَائِرٌ وَ باسِطٌ *** وَ نُورُ الأَنْوارِ كَذَا الْمُرابِطُ

عَيْنُ الْحَيوةِ الْمُحْى وَالدَّلِيلُ *** وَ الطَّامِسُ الحاصِدُ وَ الْغَلِيلُ

وَ مُحْسِنٌ وَ مُفْضِلُ وَ مُنْعِمٌ *** لَولاهُ ما مِنْ أَحَدٍ يُنَعَّمُ

وَ حاشِرٌ خاتِمُ الأَوْصِياءِ *** وَ رَبُّ الأَرْضِ نُورُ الأصفياءِ

وَ صاحِبُ الْعَصْرِ وَ غَوْتُ الْفُقَرا *** و صاحِبُ الدّارِ وَ نُورُ الأتقيا

وَ منْقِدُ الأمَّة بابُ اللهِ *** وَ غايةُ النُّورِ وَليُّ الله

ص: 324

وَالْفَرَجُ الْأَعْظَمُ وَ الْيَمِينُ *** مَنْ يَسْتَعِنْ بِهِ لَهُ الْمُعِينُ

و البَلَدُ الأمِينَ وَ النّاقُورُ *** وَ مُبْدِءُ الآياتِ وَالْمَوْتُورُ

وَ مَاشِعٌ ما قِيذ ما وَ وَتْرُ *** وَ طالِبُ التُّراثِ وَالْمُضْطَرُّ

خَلِيفَةُ اللهِ وَ عَبْدُ اللهِ *** بَقِيَّةُ اللهِ وَ وَجْهُ اللهِ

حَمْدٌ حِجابٌ حَامِدٌ وَ حَقٌّ *** لِكُلِّ مظلُوم بِهِ يُحَقُّ

وَ حُجَّةٌ وَ خُنَّسٌ قِيامَة *** مُقْتَصِرٌ وَ خاتِمُ الأَئِمَّة

وَ النَّعْمَةُ الْباطِنَةُ المَجْهُولُ *** وَ الرَّحْمَةُ الواسِعَةُ المَأْمُولُ

مُرْتَقِبٌ وَ نُورُ أَبْصارِ الْوَرى *** وَ خَيْرُ مَنْ تَقَمَّصَ وَ إِرْتَدى

وَ قائِمٌ فَتْحٌ فَقِية صالحٌ *** فَكُلُّ ما يَفْسِدُ مِنْهُ يَصْلِحُ

مَقْدُرَةٌ طاؤسُ أهْلِ الْجَنَّة *** يَعْسُوبُ دِين وارِتٌ وَ ساعَة

أَيْدِى وَ إِحْسانٌ أَمِيرُ الأَمَرَة *** فَجُمْلَةُ النّاسِ لَهُ مُؤْتَمِرَة

وَ سَيّدٌ وَالطَّلْعَةُ الرَّشِيدَة *** وَ ظَاهِرٌ وَ الْغُرُّةُ الْحَمِيدَة

الْفاتِحُ الْهادِمُ وَ الرَّشِيدُ *** وَ الْمُخْبِرُ الْمُنَبِّهُ السَّدِيدُ

نَجْمٌ نَهارٌ وَ كَمالٌ داعِى *** وَالْمُدْرِكُ الْقَاتِلُ وَالْمُجارِي

فِرْدَوْسُ الأَكْبَرُ وَ مِصْباحُ الدُّجى *** مُوَفَّقٌ مُقَدَّمٌ وَ مُرْتَجى

وَ الْمَفْزَعُ المَحْفُوظ و الْمَأْمُونُ *** وَ نَضْرَةُ الأَيَّامِ وَالْمَخْزُونُ

أَمْنِيَّةٌ وَ صاحِبُ الصَّمْصامِ *** مُؤْتَمِنٌ وَ فِطْرَةُ الأنامِ

مُستَتِرٌ وَ حُجَّةُ الْمَعْبُودِ *** مُشتَهِرٌ كَلِمَةُ الْمَحْمُودِ

وَ الْقَمَرُ الزَّاهِرُ سَيْفُ الشَّاهِرُ *** كِتابُ مَسْتُورٌ وَ نُورُ الْباهِرُ

وَ صاحِبُ الدِّينِ وَ صاحِبُ الشَّرَّف *** جَوارُ كُنَّسٍ وَ خَلَفُ السَّلَف

مِيزانُ حَقٍ قَيِّمُ الزَّمانِ *** شَمْسُ الظَّلامِ صاحِبُ الزَّمانِ

صَدْرُ خَلائِفٍ وَ شَمْسُ الطَّالِعَة *** حَقُّ الْجَدِيدُ وَ سَبِيلٌ ناحِيَة

ص: 325

حافِظُ الأسرارِ نِظامُ الدِّينِ *** وَ مُرْشِدٌ عِزّ الْمُوَحَدِين

الْخازِنُ الْمَيْمُونُ وَالْمُحَقِّقُ *** وَ مُبْطِل وَ ناظِرٌ وَ فاتِقٌ

مُفَرْجُ الْكَرْبِ كَذَا السِّراج *** بِيُمْنِهِ نُورُ الهُدى وَ هَاجٌ

وَ الثَّابِتُ الغَرِيبُ وَ الْوَحِيدُ *** الحَصِدُ الْمَفْقُودُ وَالْفَرِيدُ

وَ مَعْدِنُ العلوم و الحَلِيمُ *** وَصِيُّ الأَوْصِياءِ وَ الْكَرِيمُ

وقايَةُ اللهِ وَ سِتْرُ اللهِ *** وَ صاحِبُ الْمَرْئي بِعَيْنِ اللهِ

وَ شافعٌ ذاتُ انْتِقام اللهِ *** وَ ذُو مَزِيدٍ ذُو أناةِ اللهِ

كَلِمَةُ اللهِ مَدارُ الدَّهْرِ *** مُؤَلِّفُ الشَّمْلِ وَلِيُّ الأَمْرِ

وَ سَيّد الخَلْقِ غِياثٌ نارٌ *** ذُو السَّيفِ وَ الْفَقِيدُ وَالْبَوارُ

مُشَيّدٌ مُجَدِّدٌ بُرهانٌ *** وَ ناصِرٌ مُسْتَنْصِرٌ قُرآنٌ

دَيانُ رَبَّانِيُّ وَ الْمَعَاذُ *** وَالظَّفَرُ الضَّرْعَامَةُ وَالْمَلاذُ

خِيَرةُ اللهِ مُنِيرُ الْحَقِّ *** عاقِبَةُ الدّارِ لِسانُ الصِّدْقِ

عَقِيدُ الْعِزَّ وَ تِلادُ النَّعَمِ *** وَ غَايَةُ الْقُصْوى لِواءُ أَعْظَمِ

وَ عِصْمَةُ الْعِبادِ وَ الْقِوامُ *** صاحِبُ يَوْمِ الْفَتْحِ وَ الصَّمْصَامُ

مُغَيَّبٌ وَ نازِحٌ مُذَكِّرٌ *** مُسْتَودِعُ الْحِكْمَةِ والمُؤْتَمِرُ

وَ مَصْدَرُ الأمُورِ وَ الْمَهْدِيُّ *** و السَّابِقُ الْمُطَاعُ وَالْوَفِيُّ

داعِي غُلامٌ رَجُلٌ و مُنتقمٌ *** ذُو الْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَ جَامِعُ الْكَلِم

وَ مَنْ يُصَلِّي خَلْفَهُ المَسِيحُ *** وَ قُثَمٌ مِن فَضْلِهِ يُرِيحُ

وارِث الأنْبِيَاءِ مَهْدِيُّ الأُمَم *** وَ عِصْمَةُ الدِّين بهِ الدِّينُ اسْتَقَم

وَ غَيْرُ هَذِى جُمْلَةٌ عَدِيدَةٌ *** ترَكْتُها لِلْحِكَم السَّدِيدَة

ص: 326

نشانه های ظهور:

ظهور امام زمان، وقت و ساعتی دارد که جز خداوند متعال از آن خبر ندارد و مطابق روایات، هر کس برای ظهور ولی عصر - عجل الله تعالى فرجه الشريف - وقتی معیّن کند، دروغگو است.

مهزم اسدی از امام صادق - علیه السّلام - پرسید: فدایت شوم این امری که انتظار آن را می کشید [ یعنی ظهور قائم آل محمد و تشکیل دولت حق ] طولانی شد؛ چه وقت واقع می شود ؟ حضرت فرمود:

﴿يَا مِهْزَمُ! كَذَبَ اَلْوَقَّاتُونَ، وَ هَلَكَ اَلْمُسْتَعْجِلُونَ، وَ نَجَا اَلْمُسَلِّمُونَ، وَ إِلَيْنَا يَصِيرُونَ﴾ (1)؛ یعنی: " ای مهزم ! تعیین کنندگان وقت ظهور دروغ می گویند؛ تعجیل کنندگان هلاک می گردند و تسلیم شوندگان نجات می یابند و به سوی ما بازگشت می کنند."

با آن که طبق این روایت و روایت های فراوان دیگر شبیه به آن، که از پیامبر گرامی اسلامی صلى الله عليه و آله - و ائمه معصومين - عليهم السّلام - رسیده، برای هیچ کس معیّن کردن وقت ظهور جایز نیست؛ ولی با وجود این، شاعرانی را می یابیم که روی اصول و قواعد خاصی که در دست داشته اند، وقت ظهور را در اشعار خویش مشخص کرده اند. محیی الدین عربی در این خصوص می گوید: (2)

فَعِنْدَ فَنا خاءِ الزَّمانِ وَ ذالِها *** عَلَى فَاءِ مَدْلُولِ الكرورِ يَقُومُ

مَعَ السَّبْعَةِ الأَعْلَامِ وَ النَّاسُ عقل *** عَلَيْهِمْ بِتَدْبِيرِ الأُمُورِ حَكِيم

بِأَشخاصِ خَمْسٍ ثُمَّ خَمْس وَ خَمْسَة *** عَلَيْهِمْ تَرَى أَمْرَ الْوُجُودِ يُقِيم

وَ مَنْ قالَ أَنَّ الأَرْبَعِينَ نَهَايَةٌ *** لَهُمْ فَهُوَ قَوْلٌ يَرْتَضِيهِ كَلِيم

وَ إِنْ شِئْتَ أَخْبِرْ عَنْ ثَمانٍ وَلا تَزِدْ *** طَرِيقَهُمُو فرد إِلَيْهِ قَوِيمٍ

ص: 327


1- بحار الانوار، ج 52، ص 103
2- نوائب الدهور فى علائم الظهور، ج 4، ص 24.

فَسَبْعَتُهُمْ فِي الأَرْضِ لا يَجْهَلُونَها *** وَ ثامِنُهُمْ عِنْدَ النُّجُومِ لَزِيم

سیدحسن میرجهانی طباطبائی در توضیح این اشعار می گوید:

" این اشعار از محیی الدّین عربی راجع به استخراجی است که برای زمان قیام مهدى - عليه السّلام- کرده، از روی قاعده جفری که در دست داشته، روی سیر جدول سباعی و رباعی (1) و دور دادن حروف و نتیجه استخراج خود را ظاهراً به حساب ابجد در این اشعار خبر داده که بعد از گذشتن خاء با ذال و فاء زمان آن چه که از فاء بالا رود و به صاد نرسد؛ مهدی قیام می کند با اصحاب خاص خود و خاص الخاص های از خواص که در تمام روی زمین متفرقند؛ از رجال الغیب که هفت نفرند و از ابدال که چهل نفرند و اصحاب کهف که هفت نفرند و سایر نقباء و اوتاد و نجبا. و ظاهراً مراد از خاء و ذال وفاء عدد ابجدی آن ها است که [ اگر ] خاء به حساب ابجد ششصد و ذال هفتصد و فاء هشتاد شود؛ یکهزار و سیصد و هشتاد می شود و به قید کلمه " علی " از هشتاد می گذرد و لیکن به نود که حرف صاد حاکی از آن است، نمی رسد؛ بنابر این، مقیاس زمان قیام از سال هزاروسیصد و هشتاد هجری بالا می رود؛ ولی به نود نمی رسد و از هشتاد و نه زیادتر نمی شود." (2)

پر واضح است که تاریخی که ابن عربی از روی اصول و قواعد خود، برای زمان ظهور حضرت مهدی- علیه السّلام - معین کرده، صحیح نیست؛ چون هم اکنون از سال (1400 ه-. ق) هم گذشته؛ ولی هنوز مهدی - عليه السّلام - ظهور نفرموده؛ بنابر این، همان گونه که امام صادق - عليه السّلام - فرموده؛ هیچ کس جز خدای متعال، نمی تواند وقت ظهور را مشخّص کند و هرکس وقتی برای آن معین نماید؛

ص: 328


1- جدول دائره سباعی و رباعی محیی الدین و چگونگی استخراج از این جدول در کتاب نوائب الدهور فى علائم الظهور، جلد 4، صفحات 26 - 32 مذکور است
2- نوائب الدهور فى علائم الظهور، ج 4، ص 25.

نباید به حرف او وقعی نهاد.

آن چه در لسان روایات آمده؛ ذکر علایم و نشانه های ظهور است. برخی از این علایم، حتمی، حتمی هستند و وقوعشان خدشه ناپذیر است. این علایم در روایات به پنج یا شش قسم محصور گردیده است. امام صادق - علیه السّلام - می فرماید:

﴿قَبْل قِیامِ الْقائِمِ - عليه السّلام - خَمْسُ عَلاماتٍ مَحْتُوماتٍ: أَلْیَمانیُّ وَ السُّفْیانیُّ وَ الصَّیْحَةُ وَ قَتْلُ النَّفِْس الزَّکِیَّةِ وَ الْخَسْفُ بِالْبَیْداءِ﴾ (1)؛ یعنی: " پیش از ظهور قائم - علیه السّلام - (وقوع) پنج نشانه قطعی است: (خروج) یمانی و سفیانی؛ (وقوع) صیحه آسمانی؛ قتل نفس زکیه و خسف بيداء ".

برخی دیگر، علایمی هستند که وقوع آن ها حتمی نیست؛ بلکه از قبیل حوادثی هستند که در لسان اخبار و احادیث آمده؛ اما ممکن است با پیدایش بداء به وقوع نبپیوندند (2)؛ زیرا خداوند هرچه را بخواهد؛ محو میسازد و آن چه را بخواهد، ثابت و پا بر جا نگاه می دارد. (3)

در کتاب یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می نویسد:

" منظور از علایم حتمی آن است که به هیچ قید و شرطی مشروط نیست و قبل از ظهور باید واقع شود و مقصود از علایم غیرحتمی آن است که حوادثی به طور مطلق و حتم، از نشانه های ظهور نیست بلکه مشروط به شرطی است که اگر آن شرط تحقق یابد؛ مشروط نیز متحقق می شود و اگر شرط مفقود شود؛ مشروط نیز تحقق نمی یابد. و لذا مسلّم است، علایمی که در مورد حتمی بودن آن ها ن-ص-ی نداشته باشیم، احتمال رخ دادن آن ها نیز وجود دارد.

ص: 329


1- بحار الانوار، ج 52، ص 204.
2- نشانه های ظهور، ص 42
3- اشاره است به آیه 39 سوره رعد که می فرماید: ﴿يَمْحُو اللّهُ مَا يَشَاء وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ﴾

و امّا علایم غیر حتمی بسیارند که به یک روایت، از امام صادق (علیه السلام) اكتفاء یکنیم در این روایت، چنان روی علایم و مفاسد انگشت گذاشته شده که گویی این پیشگویی، مربوط به 13 یا 14 قرن پیش نیست بلکه مربوط به همین قرن است و امروز که بسیاری از آن ها را با چشم خود می بینیم قبول می کنیم که براستی معجزه آساست.

امام صادق (علیه السلام) به یکی از یاران خود فرمود:

1- هرگاه دیدی که حق بمیرد و طرفدارانش نابود شوند.

2- و دیدی که ظلم و ستم فراگیر شده است.

3- و دیدی که: قرآن فرسوده و بدعت هایی از روی هوی و هوس، در مفاهیم آن آمده است.

4- و دیدی که: دین خدا (عملاً) تو خالی شده؛ همانند ظرفی که آن را واژگون سازند.

5- و دیدی که: طرفداران و اهل باطل بر اهل حق پیش گرفته اند.

6- و دیدی که: کارهای بد آشکار شده و از آن نهی نمی شود و بدکاران باز خواست نمی شوند.

7- و دیدی که: مردان به مردان و زنان به زنان اکتفا کنند.

8- و دیدی که افراد به ظاهر با ایمان سکوت کرده و سخنشان را نمی پذیرند.

9- و دیدی که شخص بدکار دروغ گوید، و کسی دروغ و نسبت ناروای او را رد نمی کند.

10- و دیدی که بچه ها، به بزرگان احترام نمی گذارند.

11- و دیدی که: قطع پیوند خویشاوندی شود.

12- و دیدی که: بدکار را ستایش کنند و او شاد شود و سخن بدش به او بر نگردد.

ص: 330

13- و دیدی که: نوجوانان پسر همان کنند که زنان می کنند،

14- و دیدی که: زنان با زنان ازدواج نمایند.

15- و دیدی که: انسان ها اموال خود را در غیر اطاعت خدا مصرف می کنند و کسی مانع نمی شود.

16- و دیدی که: افراد با دیدن کار و تلاش نامناسب،مؤمن، به خدا پناه می برند.

17- و دیدی که: مداحی دروغین از اشخاص، زیاد شود.

18- و دیدی که: همسایه همسایه خود را اذیت می کند و از آن جلوگیری نمی شود.

19- و دیدی که: کافر به خاطر سختی مؤمن، شاد است

20- و دیدی که: شراب را آشکارا می آشامند و برای نوشیدن آن کنار هم می نشینند و از خداوند متعال نمی ترسند.

21- و دیدی که کسی که امر به معروف می کند، خوار و ذلیل است.

22- و دیدی که: آدم بدکار در آن چه آن را خداوند دوست ندارد، نیرومند و مورد ستایش است.

23- و دیدی که: اهل قرآن و دوستان آن ها خوارند.

24- و دیدی که: راه نیک بسته و راه بد باز است.

25- و دیدی که خانه کعبه تعطیل شده و به تعطیلی آن دستور داده می شود.

26- و دیدی که: انسان به زبان می گوید ولی عمل نمی کند

27- و دیدی که: مؤمن، خوار و ذلیل شمرده شود.:

28- و دیدی که: بدعت و زنا آشکار شود.

29- و دیدی که: مردم به شهادت و گواهی ناحق اعتماد کنند.

30- و دیدی که: حلال حرام شود و حرام، حلال گردد.

31- و دیدی که: دین بر اساس میل اشخاص معنی شود و کتاب خدا و احکام

ص: 331

آن تعطیل گردد.

32- و دیدی که: جرأت برگناه آشکار شود و دیگر کسی برای انجام آن منتظر تاریکی شب نگردد.

33- و دیدی که: مؤمن نتواند نهی از منکر کند مگر در قلبش

34- و دیدی که: ثروت بسیار زیاد در راه خشم خدا خرج گردد.

35- و دیدی که: سردمداران به کافران نزدیک شوند و از نیکوکاران دور شوند.

36- و دیدی که: والیان در قضاوت رشوه بگیرند.

37- و دیدی که: پست های مهم والیان، بر اساس مزایده است نه براساس شایستگی

38- و دیدی که: مردم را از روی تهمت و یا سوءظن بکشند.

39- و دیدی که مرد به خاطر همبستری با همسران خود مورد سرزنش قرار گیرد.

40- و دیدی که: زن بر شوهر خود مسلط شود و کارهای که مورد خشنودی: شوهر نیست، انجام می دهد و به شوهرش خرجی می دهد.

41- و دیدی که سوگندهای دروغ به خدا بسیار گردد.

42- و دیدی که: آشکارا قماربازی می شود.

43- و دیدی که: مشروبات الكلى بطور آشکار بدون مانع خرید و فروش می شود

44- و دیدی که: مردم محترم توسط کسی که مردم از سلطنتش ترس دارند، خوار شوند.

45- و دیدی که: نزدیک ترین مردم به فرمانداران آنانی هستند که به ناسزاگویی به ما خانواده عصمت (علیه السلام) ستایش شوند.

46- و دیدی که: هر کس ما را دوست دارد، او را دروغگو خوانده و گواهیش را

ص: 332

قبول نمی کنند.

47- و دیدی که: در گفتن سخن باطل و دروغ با همدیگر رقابت کنند.

48- و دیدی که: شنیدن سخن حق بر مردم، سنگین است؛ ولی شنیدن باطل برایشان آسان است

49- و دیدی که: همسایه از ترس زبان، به همسایه احترام می کند.

50- و دیدی که: حدود الهی تعطیل شود و طبق هوی و هوس عمل شود.

51- و دیدی که: مسجد طلاکاری (زینت داده) شود.

52- و دیدی که: راستگوترین مردم نزد آن ها، مفتریان دروغگو است.

53- و دیدی که: بدکاری آشکار شده و برای سخن چینی کوشش می شود.

54- و دیدی که: ستم و تجاوز شایع شده است.

55- و دیدی که: غیبت، سخن خوش آن ها شود و بعضی دیگر را به آن بشارت کنند.

56- و دیدی که: حج و جهاد برای خدا نیست.

57- و دیدی که: سلطان به خاطر کافر، شخص مؤمن را خوار کند.

58- و دیدی که: خرابی بیشتر از آبادی است.

59- و دیدی که: معاش انسان از کم فروشی به دست می آید.

60- و دیدی که: خونریزی آسان گردد.

61- و دیدی که: مرد به خاطر دنیایش ریاست می کند.

62- و دیدی که: نماز را سبک شمارند

63- و دیدی که: انسان ثروت جمع کرده، ولی از آغاز آن تا آخر، زکاتش را نداده است.

64- و دیدی که: قبر مرده ها را بشکافند و آن ها را اذیت کنند.

65- و دیدی که: هرج و مرج بسیار است.

ص: 333

66- و دیدی که: مرد، روز خود را با مستی به شب می رساند و شب خود را نیز به همین منوال به صبح برساند و هیچ اهمیتی به برنامه مردم ندهد.

67- و دیدی که: با حیوانات آمیزش می شود.

68- و دیدی که: مرد به مسجد (محل نماز) می رود، وقتی بر می گردد، لباس در بدن ندارد (لباسش را دزدیده اند).

69- و دیدی که: حیوانات همدیگر را بدرند:

70- و دیدی که: دل های مردم سخت و دیدگانشان خشک و یاد خدا برایشان گران است.

71- و دیدی که: بر سر کسب های حرام آشکارا رقابت کنند

72- و دیدی که: نمازخوان برای خودنمایی نماز می خواند

73- و دیدی که: فقیه برای دین خدا فقه نمی آموزد و طالب حرام، ستایش و احترام می گردد.

74- و دیدی که: مردم در اطراف قدرتمندانند.

75- و دیدی که: طالب حلال، مذمّت و سرزنش می شود و طالب حرام، - ستایش و احترام می گردد.

76- و دیدی که: در مکه و مدینه کارهایی می کنند که خدا دوست ندارد و کسی از آن جلوگیری نمی کند و هیچ کس بین آن ها و کارهای بدشان مانع نمی شود.

77- و دیدی که: آلات موسیقی و لهو در مدینه و مکه آشکار گردد.

78- و دیدی که: مرد سخن حق گوید و امر به معروف و نهی از منکر کند، ولی دیگران او را از این کار بر حذر می دارند.

79- و دیدی که: مردم به همدیگر نگاه می کنند و از مردم بدکار پیروی نمایند.

80- و دیدی که: راه نیک خالی و راه رونده ندارد.

81- و دیدی که: مرده را مسخره کنند و کسی برای او اندوهگین نشود.

ص: 334

82- و دیدی که: سال به سال بدعت و بدی ها بیشتر شود.

83- و دیدی که: مردم و جمعیت ها جز از سرمایه داران پیروی نکنند.

84- و دیدی که: به فقیر چیزی را دهند که برایش بخندند؛ ولی در راه غیر خدا ترحّم است.

85- و دیدی که: علایم آسمانی آشکار شود و کسی از آن نگران نشود.

86- و دیدی که: مردم مانند حیوانات در انظار یکدیگر عمل جنس- جنسی به جا می آورند و کسی از ترس مردم از آن جلوگیری نمی کند

87- و دیدی که: انسان در راه غیر خدا بسیار خرج کند؛ ولی در راه خدا از اندک هم مضایقه دارد.

88- و دیدی که: عقوق پدر و مادر رواج دارد و فرزندان هیچ احترامی برای آن ها قائل نیستند؛ بلکه نزد فرزند از همه بدترند.

89- و دیدی که: زن ها بر مسند حکومت بنشینند و هیچ کاری جز خواسته آن ها پیش نرود.

90- و دیدی که: پسر به پدرش نسبت دروغ بدهد و پدر و مادرش را نفرین کند و: از مرگشان شاد گردد.

91- و دیدی که: اگر روزی بر مردی بگذرد، ولی او در آن روزگناه بزرگی؛ مانند بدکاری، کم فروشی، و زشتی انجام نداده، ناراحت است

92- و دیدی که: قدرتمندان، غذای عمومی مردم را احتکار کنند.

93- و دیدی که: اموال حق خویشان پیامبر (صلی الله علیه و اله) خمس در راه باطل تقسیم گردد و با آن قماربازی و شرابخواری شود.

94- و دیدی که: به وسیلهٔ شراب بیمار را مداوا و برای بهبودی آن را تجویز کنند.

95- و دیدی که: در امر به معروف و نهی از منکر و ترک دین، بی تفاوت و یکسانند.

ص: 335

96- و دیدی که: سروصدای منافقان بر پا اما صدای حق طلبان خاموش است.

97- و دیدی که: برای اذان و نماز مزد می گیرند.

98- و دیدی که: مسجدها پر است از کسانی که از خدا نترسند و غیبت هم نمایند.

99- و دیدی که: خورندگان اموال یتیمان ستوده شوند.

100- و دیدی که: قاضیان بر خلاف دستور خداوند قضاوت کنند.

101- و دیدی که: استانداران از روی طمع، خائنان را امین خود قرار دهند.

102- و دیدی که: فرمانروایان، میراث مستضعفان را در اختیار بدکاران از خدا بی خبر قرار دهند.

103- و دیدی که: بر روی منبرها از پرهیزکاری سخن می گویند؛ ولی گویندگان آن پرهیزگار نیستند.

104- و دیدی که: صدقه را با وساطت دیگران، بدون رضای خداوند و به خاطر درخواست مردم بدهند.

105- و دیدی که: وقت (اول) نمازها را سبک بشمارند.

106- و دیدی که: هم و هدف مردم شکم و شهوتشان است.

107- و دیدی که: دنیا به آن ها روی کرده است.

108- و دیدی که: نشانه های برجسته حق ویران شده است؛ در این وقت خود را حفظ کن و از خدا بخواه از خطرات گناه نجاتت بدهد. (1)

این بود روایت امام صادق - عليه السّلام- که در آن به گوشه ای از مفاسد جهان در آستانه قیام و انقلاب بزرگ حضرت مهدی - سلام الله عليه - اشاره شده است

ص: 336


1- یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان، ص 170 - 176. متن کامل عربی این حدیث در كتاب بحار الانوار، جلد 52، صفحات 256 - 260 مذکور است

بسیاری از این مفاسد در جوامع کنونی بخصوص در جوامع استکباری و کشورهای دست نشانده آن ها کاملاً مشهود است.

در باب علایم ظهور حضرت مهدی- عجل الله تعالى فرجه الشريف - اشعار فراوانی سروده شده و همان نشانه هایی را که پیامبر گرامی اسلامی و ائمه معصومین - صلوات الله عليهم اجمعين - بیان کرده اند، شعرا آن ها را به نظم در آورده و با زبان لطیف و دلنشین شعر، آن را به مشتاقان آقا امام زمان - سلام الله عليه - عرضه کرده اند. برخی از این شاعران، تقریباً تمام علایم ظهور را در طی چند فصل با قلم شیوای خویش به نظم کشیده اند و بعضی دیگر فقط به گوشه هایی از این علایم اشاره کرده اند. سید حسن میرجهانی از جمله کسانی است که تقریباً تمام نشانه های ظهور حضرت مهدی - سلام الله علیه - را در طی چهار مبحث (علایم عام، علایم حتمی، علایم مشروط و معلّق و علایم مخصوص) در اشعار خویش مطرح کرده و پیرامون هر کدام به تفصیل سخن رانده است. اینک، اشعاری که در این خصوص سروده، ذیلاً تقدیم می گردد: (1)

فی بیان علامات ظهوره:

عَلائِمٌ ظُهُورِهِ كَثِيرَة *** حِينَ ظُهُورِ الْفِتَنِ الْخَطِيرَة

مِنْها هِيَ الْعَلائِمُ الْمُعَمَّمة *** وَ بَعْضُها الْمَلاحِمُ المُحَرَّمَة (2)

مِنْها هِيَ الْمَشْرُوطَةُ المُعَلَّقَة *** وَ بَعْضُها قَدْ سُمِّيَتْ بِالْمُطْلَقَة

مِنْها هِيَ الْعَلائِمُ الْبَعِيدَة *** وَ بَعْضُها القَرِيبَةُ الْعَدِيدَة

مِنْها علاماتٌ هِي الْمَخْصُوصَة *** وَ كُلُّها مَرْوِيَّةٌ مَنْصُوصَة

ص: 337


1- الدرر المكنونة، ص 224 - 258.
2- المعمّمه: عام

من العلائم العامة لظهوره:

أَمَّا الَّتِي عَمَّتْ مِنَ الْعَلائِمِ *** كَثِيرَةٌ و هىَ مِنَ الْعَظائِمِ (1)

مِنْها ذَهابُ الْحَقِّ وَ الْحَقِيقَة *** إشاعَةُ الْباطِلِ فِي الْخَلِيقَة

قِلَّةُ اَهْلِ الْعَدْلِ وَ السَّدادِ *** وَ كَثْرَةُ الْجَوْرِ مَعَ الْفَسادِ (2)

ذِلَّةُ أَهْلِ الدِّينِ وَ الإيمانِ *** عِزَّةُ أهْل الْكُفْرِ والطُّغيانِ

تَوْجِيهُ قَوْلِ اللّهِ بِالأهواءِ *** تَعَطُِّلُ الْقُرآنِ بِالآراءِ

يَمُوتُ دِينُ اللهِ بِانْكِفاءِ *** هذا کَما انْكَفى إناءُ الماءِ (3)

مِنْها شُمُولُ الجَوْرِ فِي الْبِلاد *** كَذا شُيُوعُ الظُّلْمِ فِي الْعِبادِ (4)

وَ يَكْتَفِي الرَّجالُ بِالرّجالِ *** يَرْتَكِبُونَ أَقْبَحَ الأَعْمالِ

وَ اكْتَفَتِ النِّساء بِالنِّساءِ *** فِي الْفِسْقِ وَ الْفُجُورِ وَ الْفَحْشاءِ

وَ يُمْدَحُ الْفاسِقُ بِالْفُسُوقِ *** وَافْتَخَرَ الأَوْلادُ بِالْعُقُوقِ

تَزَوُّجُ النَّسوانِ بِالنِّسوانِ *** شَیوعَ ما يُعْطِينَ فِي الْغِلْمَانِ

إعاشَةُ الْمَرْءِ بِفَرْجِ زَوْجَتِهِ *** بِكَدَّ فَرْجِها ارْتِفاعُ رُتْبَتِهِ

عَلَى الفُرُوج تُكسَبُ الأموالُ *** نالَ بِها المَرْءُ بِما يَنالُ

ص: 338


1- العظائم (جمع العظيمة): بلای سخت
2- السّداد من الرجال: مرد استوار و درست.
3- إنكَفَأ: برگشت. إنكَفأ الإناءُ: برگشت و سرازیر شد و افتاد
4- الكلّ؛ رنجور ساختن.

تَمْتَدِحُونَ بِالزِّنا النِّساء *** وَ تَكْثَرُ الْفُجُورُ وَالْفَحْشَاءُ (1)

تُصانِعُ الْمَرْءَةُ زَوْجَهَا عَلَى *** أَمْثالِهِ لِكَيْ تَراهُ يَفْعَلا (2)

وَ خَيْرُ بَيْتِ مَنْ عَلَى الْفَحْشَاءِ *** يُساعِدُ الْبَناتِ وَ النِّساء

وَاسَوْءَنَا يَوْماً يُرى رجالاً *** يُعْطُون فِي فُرُوجِهِمْ أمْوالاً (3)

فِي الرَّجُلِ تَنافَسَ الفُعّالُ *** عَلَيْهِ قَدْ تَغايَرَ الرَّجالُ (4)

وَامْتَشَطَ الْمَرءُ كَما تَمَشَّطَتْ *** لِزَوْجِهَا زَوْجَتُهُ كَيْ نَشِطَتْ (5)

وَ يُنْفِقُ الأمْوالَ شَخْصُ الْعاصِي *** مِنْ غَيْرِ وَجْهِ اللهِ فِي الْمَعَاصِي

وَ إِنّما الْجَارُ لَمُؤْذِي جارِه *** وَلا يَخافُ اللهَ فِي إضْرارِهِ

تَكْثُرُ تُرُ بَيْنَهُمْ شُهُودُ الزّورِ *** إفْتَخَروا فِي النّاسِ بِالْفُجُورِ (6)

عُطَّلَتِ الحُدودُ وَالأحكامُ *** بيْنَهُمُو يُحَلَّلُ الحَرامُ

تُقَرِّبُ الولاةُ أَهْلَ الشَّرِّ *** مِنْهُمْ يُبَعْدُونَ أَهْلَ الْخَيرِ

فِي الْحُكْمِ مِنْهُم ارْتَشَى الْوِلاةُ *** أَقْرَبُ مَنْ عِنْدَهُمْ السُّعاةُ (7)

ص: 339


1- " النساء " مبتداى مؤخر و " تمتدحون " خبر آن می باشد و فاعل " تمتدحُونَ " ضمير بارز واو است نه "النساء ".
2- صانعه: داراه و لاینه، با او مدارا و نر می کرد.
3- واسوءتا يوما؛ یعنی، دریغا و دردا بر بدی روزی که...
4- التّنافس: در پیروزی یا کسب چیزی رقابت کردن و پیشی گرفتن. تغايَرَ القومُ: آن قوم بر یکدیگر رشک بردند.
5- امتشط: موی خود را شانه کرد. نَشِط: سردماغ شد، زنده دل شد
6- الزّور: دروغ.
7- إرتشى: رشوه گرفت. السّعاة (جمع الساعي): سخن چين

وَ يَأْخُذُونَ النَّاسَ بِالنَّمِيمَة *** قَدْ كَثُرَتْ بَيْنَهُمْ الظَّلِيمَة (1)

تُعْطَى الْوِلايَةُ لِمَنْ يَزْدادُ *** وَ مَنْ يُعِينُهُمْ وَ مَنْ أرادُوا

وَ يُقْتَلُ الْمَرْءُ عَلَى المَظَنَّة *** و يُسْجَنَنَّ الْمُؤْمِنُ بِالْمَظَنَّة

وَ تقْهَرُ الْمَرْأَةُ ظُلْماً زَوْجَها *** بِمَا اشْتَهَتْ وَ الزّوْجُ لا يَرْضَى بِها (2)

قَدْ رَضِيَ الزَّوْجُ بِكَرْيِ زَوْجَتِهِ *** وَ هكَذا كَرايَةٌ جارِيَتِهِ

بِأَخْذها الدَّنِي مِنْ طَعامٍ *** أوْ تَأْخُذُ الْقَلِيلَ مِنْ إدامٍ (3)

وَ تَبْدُلُ النِّساءُ بِالْكُفَّارِ *** أَنْفُسَهُنَّ ذا بالإِخْتِيارِ

وَ تَظْهَرُ الْمَلاهِيُّ الْكَثِيرَةُ *** وَ هْيَ مِنَ الْعَظائِمِ الْكَبِيرَة

مَرُّوا بِها راضِينَ بِاسْتِماعٍ *** یَستَمِعُونَها بِلاَ امْتِناع

لا يَمْنَعُونَها وَ يَرْضُونَ بِها *** لا يَجْتَرِي الْمانِعُ أنْ يَمْنَعَها

إِنَّ الَّذِي يَخافُ مِنْ سَلْطَنَتِهِ *** يُبَدِّدَ الأَشْرافَ فِي مَمْلَكَتِهِ (4)

وَ أَقْرَبُ النّاسِ إِلَى الْوُلاةِ *** بِالْمَدْحَ كَانَ شَاتِمَ السَّادَاتِ

وَ إِنَّهُمْ لِلْكِذْبِ سَمَاعُونا *** وَ هَكَذَا لِلسُّحْتِ أَكَالُونا (5)

أموالُ ذِي الْقُربى يُقامَرُ بِها *** بَيْنَهُمُ الْفِسْقُ تُجَاهَرُ بِها (6)

وَ بَینَهُم أُضِيعَتِ الصَّلوةُ *** قَدْ مُنِعَتْ عَنْ أهْلِهَا الزَّكوةُ

ص: 340


1- الظليمة: آن چه به ستم گرفته شود.
2- تقهر: مسلط می شود؛ چیره می شود.
3- الإدام: خورش.
4- يبدّد: پراکنده می کند.
5- السُّحت: حرام.
6- قامَرَهُ: با او شرط بندی و قمار بازی کرد.

يُتَّخَذُ القُرآنُ فِي الْمِزْمارِ *** بَدَتْ لَهُمْ خِيانَةُ التَّجارُ (1)

عَلَيْهِمُو سَلَّطَتِ الأَشْرارُ *** وَ عِنْدَهُمْ قَدْ ذَلَّتِ الأَخْيارُ

وَ أَرْذَلُ النَّاسِ بِهِمْ زَعِيمٌ *** في بَيْنِهِمْ قَدْ كَثُرَ الزَّنِيمُ (2)

مَنْ أَظْلَمُ النّاسِ هُوَ الْمَعَظَّمُ *** وَ أَفْسَقُ النّاسِ لَدَيْهِمْ أَكْرَمُ

وَ إِمْرَةُ النّاسِ مَعَ الصِّبْيانِ *** يهم بَدَتْ حُكُومَةُ النِّسْوانِ (3)

قَدْ ثَقُلَ الْقُرْآن أَنْ يُسْتَمَعا *** وَ سُنَّةُ الرَّسُولِ أَنْ يُتَبَعا

وَ مُسْتَشارُ النّاسِ فِي الأُمُورِ *** صارَتْ نِسائُهُمْ بِقَوْلِ الزُّورِ

يَفْتَخِرُونَ بِاسْتِماعِ الْباطِلِ *** وَ هُمْ يُتابِعُونَ قَوْلَ الْجاهِلِ

وَ أعْرَضُوا عَنْ عُلَماءِ الدِّينِ *** يُرَجَّحُ الْخائِنُ بِالأَمِينِ

يُكَذَّبُ الصَّادِقُ وَ هُوَ الصادِقُ *** يُصَدَّقُ الْكاذِبُ وَالْمُنافِقُ

یُشَبَّهُ الرّجالُ بِالنِّساءِ *** وَ يَسْلُكُونَ مَسْلَكَ الأعْداءِ

شَبَّهَتِ النِّساءُ بِالرِّجالِ *** فِي أَقْبَح الأَعْمَالِ وَ الأفعالِ

يَرْتَكِبُونَ الْبَغْيَ وَالْفَحْشَاءَ *** كَمْ تَرَكُوا الْعِفَّةَ وَ الْحَياءَ

نِسائُهُمْ فِي بَيْنِهِمْ عُراةٌ *** وَ هُنَّ فِي الْفِتْنَةِ داخِلاتٌ (4)

مُكَشَّفاتٌ هُنَّ سافِراتٌ *** مِنْهُنَّ فِيهِمْ بَدَتِ الْعَوْراتُ (5)

يُرى رُكُوبُهُنَّ فِي السُّرُوجِ *** وَ الأَمْرُ فِي أَيادِيَ الْعُلُوج (6)

ص: 341


1- المزمار: قره نی.
2- الزنيم: حرامزاده.
3- إمرَة: امير و فرمانروا شدن
4- العراة (جمع العاري): برهنه.
5- السافرة: زن گشاده روی.
6- العلوج (جمع العِلج): کافر، خدانشناس.

طُفَفَتِ المِكْيال والميزانُ *** شُيَّدَتِ الْقُصُورُ وَ الْبُنْيانُ (1)

بَيْنَهُمُ الضَّعِيفُ كَانَ هالِكاً *** وَ مَنْ هُوَ الْقَوِيُّ كانَ مالِكاً

قَدْ عَلَتِ الأصْواتُ بِالْفُجُورِ *** وَ يَكْثُرُ الكِذَّبُ وَ قَوْلُ الزُّورِ

تُشْتَمُ الآباءُ والأمُّهَاتُ *** وَ تَكْثُرُ الْوُشاةُ و السُّعاةُ

فِيهِمْ يُباعُ الْخَمْرُ وَ الْفُقَاعُ *** لا يَجْتَرِي بِمَنْعِهِ الْمَنّاعُ

وَ يَسْتَخِفُّ النّاسُ بِالْقِرآنِ *** تَدُورُ فِيهِمْ دُولُ الشَّيْطانِ (2)

وَ تَظْهَرُ الْمَلاهِيُ العِظامُ *** فِيهِمْ كَذا الْمَغانِيُّ الْحَرامُ

سُلْطانُهُمْ يَحْتَكِرُ الطَّعاما *** بِالْهَوَى يُحَلَّلُ الْحَراما

يُرَجَّحُ الْكُفْرَ عَلَى الإيمانِ *** لا يَعْطِفُ الرَّأْيَ عَلَى الْقُرآنِ

يُخالِفُ السُّنَةَ وَالْكِتابا *** يُبَعدُ الأخْيارَ وَالأطياباً

یُحَقِّرُونَ صاحِبَ الآثارِ *** یُعَظَّمُونَ حَامِيَ الْكُفَّارِ

تَكْثُرُ فِيهِمُو قُضاةٌ فَجَرَةٌ *** تَظْهَرُ بَيْنَهُمْ دُعاةٌ كَفَرَةٌ

يَحْتَسِبُونَ الْعِلْمَ لِلرِّيَاسَة *** وَ سُمِّيَ النّفاقُ بِالسّياسة

تَكْثُرُ فِيهِمْ خُطَبَاءٌ فَسَقَةٌ *** يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ وَلاةٌ رَهَقَة (3)

وَ يَكْذِبُ التَّاجِرُ فِي تِجَارَتِهِ *** و هكذا الصّانِعُ فِي صِناعَتِهِ

فَعِنْدَها تَخْتَلِفُ الْمَذاهِبُ *** يُكَبِّرُونَ قَدْرَ كُل كاذِبٍ

يَظْهَرُ فِيهِمْ دَوْلَةُ الأَشْرارِ *** وَالظُّلْمُ يُسْتَوْعَبُ فِي الأَمْصارِ (4)

وَ يَمْلِكُ الْمَالَ الَّذِي لا يَمْلِكُه *** يَحْرُمُ بِالْعُدْوانِ عَنْهُ مَالِكُه

ص: 342


1- طَفَّفَ المكيال: پیمانه را کم پیمود.
2- يَسْتَخِفُ بالقرآن: قرآن را سبک می شمارد.
3- الرَّهَقَة (جمع الراهق): نادان، سبک عقل.
4- يُسْتَوْعَبُ: فراگیر می شود. الأمصار شهرها.

وَ بَعْضُهُمْ يَقْتُلُ مِنْهُمْ بَعْضاً *** وَ كانَ ذاعَداوَةٍ وَ بُغْضاً

صارَ الْغَنِيُّ عِنْدَهُمْ مَرْفُوعاً *** كانَ الْمُقِلُ بَيْنَهُمْ مَوْضُوعاً (1)

يُقَلِّلُ السَّدادُ وَ الرَّشادُ *** وَ يَكْثُرُ الْعِنادُ وَ الْفَسادُ (2)

وَ فِيهِمُو تُتَّبَعُ الأَهْواءُ *** وَ مِنْهُمُو يُتَّخِذُ الآراءُ

وَ بَيْنَهُمْ قَدْ كَثُرَ الّلجاجُ *** وَ النَّاسُ فِيهِمْ يُؤْخَذُ الأَمْوالُ

يَزْدَلِفَ الْخِصَامُ فِي الْمَمَالِكِ *** يُلْقَونَ بالأَيْدِي إلَى الْمَهالِكِ (3)

وَ كانَ أهْلُ ذلِكَ الزَّمانِ *** بهائِماً فِى صُورَةِ الإنسانِ

كانَ لَهُمْ ضمائِرُ رَدِيَّةٌ *** نِسْوانُهُمْ كَمِثْلِهِمْ بَذِيَّةٌ (4)

أصْدَتُهُمْ لَلْمُفْتَرِي الكَذّابُ *** وَ مَنْ هُوَ الْعَيّابُ وَالْغَيّابُ

هَمُّهُمُ البُطُونُ والفُرُوجُ *** وَ الْفَخْرُ وَالْخَيْلاءُ وَ السُّرُوجُ

وَ كَثْرَةُ الْقِمارُ وَ الْمَعَانِي *** وَ النِّسْوَةُ الْقَيْناتُ وَ الْعِيدان (5)

وَ ما بِهِ يُلْهَوْنَ وَالْمَعَازِفُ *** وَ السُّفُنُ الْعِظامُ وَ الزّخارِفُ (6)

یُزَيَّنُ الرَّجالُ بِالْعِقْيانِ *** حِلْيَتُهُمْ كَحِلْيَةِ النِّسْوانِ (7)

لُبْسُهُمُ الدِّيباجُ وَ الْحَرِيرُ *** فِعْلُهُمُ الْفَحْشَاءُ وَ التَّبْذِيرُ

يَبْقُونَ فِي فِعَالِهِمْ حَيارى *** لا مُسْلِمِينَ هُمْ وَ لانصاري

ص: 343


1- المُقلّ: فقیر، بی چیز. " موضوع " ضد " مرفوع " است که در مصراع اول آمده است
2- السدّاد: استقامت
3- إزدلف: زلف، نزدیک شد. " خِصام " مصدر دوم " خاصَمَ " است.
4- الرديّة: پست البذيّة: بد اخلاق، بددهن.
5- القيْنة: زن آوازخوان. العيدان (جمع العود): یک نوع آلت موسیقی است
6- المعازف (جمع المعزف): ساز.
7- العِقيان: طلای خالص

عالِمُهُمْ أَشَرُّ خَلْقِ اللهِ *** وَ إِنَّهُ بِعِمْلِهِ يُباهِي

كانَ مُقَرِّباً إِلَى السُّلْطانِ *** وَ عِنْدَهُ صارَ مِنَ الأَعْوانِ

وَ إِنَّهُ الْمُفْتِي بِمَا اشْتَهاهُ *** مِنْ جَلْبِهِ الْمَالَ وَ ما سِواهُ

وَ يَطْلُبُ الْفِقْهَ لِغَيْرِ اللهِ *** وَ شَأْنُهُ تَغْيِيرُ أَمْرِ اللهِ

بِحُكْمِهِ تَنْهَتِكُ الْمَحارِمُ *** يُفْتِي بِأنْ يُكْتَسَبَ الْمآثِمُ

وَ إِنَّما تَخْرُجُ مِنْهُ الْفِتْنَةُ *** وَ عَوْدُهَا إِلَيْهِ يا لَلْمِحْنَة

فَعِنْدَها يَلِيهِمُو أَقْواماً *** فَظّاً غليظاً لُكَعاً لئاماً (1)

عِنْدَهُمُ الْمَعْرُوفُ كانَ مُنْكَراً *** وَ ما هُوَ الْمُنْكَرُ فِيهِمْ أُمِرا

لَنْ يَقْسِمُوا فِي النَّاسِ بِالسَّوِيَّةَ *** لَنْ يَعْدِلُوا بِالْحَقِّ فِي الرَّعِيَّة

كانَ لَهُمْ أَلْسِنَةٌ مُؤْتَلِفَةٌ *** لکنَّهُ قُلُوبُهُمْ مُخْتَلِفَة

لا يَرْحَمُونَ بَيْنَهُمْ صَغِيراً *** فِيهِمْ فَلَنْ يُوَقِّرُوا الكَبِيرا

لا يَرْحَمُونَ مَنْ لَدَيْهِمُو بكي *** وَ لَنْ يُجِيبُوا مَنْ إِلَيْهِمو شَكَيْ

وَ يَسْتَخِفُّونَ بِأَمْرِ اللهِ *** وَ يُنْفَقُ الْمالُ لِغَيْرِ اللهِ

وَ يَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَالشَّهادَة *** هُمْ مَتَثاقِلُونَ فِي الْعِبادَة

يُكْرَم فِيهِمْ مَنْ هُوَ الْمُخْتانُ *** يُعَظَّمُونَ مَنْ هُوَ الْفَتّانُ (2)

وَ هُم يَحِجُّونَ لِغَيْرِ اللهِ *** فبَعْضُهُمْ بِحَجِّهِ يُباهِي

يَحِجُّ لِلسُّمْعَةِ وَ الرِّياءِ *** وَ بَعْضُهُمْ لِلْبَيْعِ وَ الشَّراءِ (3)

وَ الْبَعْضُ لِلنُّزْهَةِ وَالتَّفْرِيحِ *** وَ إِنَّهُ مُرْتَكِبُ القَبيح

ص: 344


1- اللُّکَع: ناکس [ در هنگام ندا برای مفرد " یالُکَع " و برای تثنیه " یا ذَوَى لُكَع " گفته می شود ].
2- إختانه: خانه، به او خیانت کرد. " مُختان " هم می تواند اسم فاعل باشد و هم اسم مفعول که البته در این بیت اسم فاعل است
3- السّمعه: خودنمایی، ریا

فَسَيَعْبُدُونَ اللَّهَ بِالأَهْوَاءِ *** هُمْ مُتَنَسِّكُونَ بِالآراءِ (1)

وَلَّتْهُمُ الْيَهُودُ وَالنَّصارى *** يَسْتَكْبِرُونَ فِيهِمُ اسْتِكْباراً

تَزَوَّرُ الدِّيرانُ والقُصُورُ *** إلَى النَّساءِ تُرجَعُ الأُمور (2)

وَ فِيهِمُو يُكَلِّمُ الجامُوسُ *** يَصِيحُ فِي بَيْنِهِمُ النّاقُوسُ (3)

وَاسَوْءَتا مِنْ ذلِكَ الزَّمانِ *** يَشْتَدَّ فِيهِمْ غَضَبُ الرَّحْمَنِ

يَخْتَلِطُ الرّجالُ وَالنّساءُ *** وَ يَذْهَبُ العِفَّةُ وَ الحَياءُ

قَدْ عَلَتِ الأَصْواتُ وَ المَغانِي *** بِالْفِسْقِ وَ الْفُجُورِ وَالطُّغْيانِ

فِيهَا انْكِشافُ الفَرْجِ وَ السُّتُورِ *** كَذَا انْهِدامُ الدُّورِ وَ الْقُصُورِ (4)

يَكْثُرُ فيهِمْ عَابِدُ الشَّيْطَانِ *** وَ يَخْرُجُ النّاسُ عَنِ الإِيمانِ

یَقِلُّ فِيهِمْ عُلماء الدِّينِ *** وَ الْفُقَهَاءُ صاحِبُ الْيَقِينِ

فِي العُلَماءِ يَكْثُرُ النّفاقُ *** قُرّائُهُمْ أَكْثَرُهُمْ فُسّاقٌ

يَكْثُرُ فِيهِمُو دُعاةٌ كَفَرَة *** يَبْدَعُ فِيهِمْ عُرَفاءٌ فَجَرَةٌ (5)

مَنْ كانَ فِيهِمْ داعِي الضَّلالَة *** يُعْرَفُ بَيْنَ النَّاسِ بِالْعَدالَة

فِي الْمُسْلِمِينَ يَظْهَرُ الشَّقاقُ *** كَمْ مِنْ دَمٍ مِنْ جَوْرِهِمْ يُراقُ

وَالْمُؤْمِنُونَ بَيْنَهُمْ أَذِلَّةٌ *** يُضْرَبُ مِنْهُمُو عَلَيْهِمْ ذِلَّةٌ

تُقارِبُ الْبُلْدَانُ وَالأَشواقُ *** بَيْنِ النِّساءِ يَكْثُرُ الطَّلاقُ

ص: 345


1- مُتَنَسّك: عبادت کننده.
2- تُزَوَّرُ: زینت داده می شود
3- الجاموس: گاومیش. الناقوس: زنگ کلیسا.
4- الدّور (جمع الدّار): خانه.
5- العُرفاء (جمع العریف): کارگزار کارهای قوم که در آن امر مشهور و شناخته شده باشد

قَدْ غَلَتِ الأَسْعارُ وَ الْمَاكِلُ *** شُيَّدَتِ الْبُنْيانُ وَ الْهَياكِلُ (1)

يُسْتَهْزَأُ الآيات والأحكامُ *** وَ بَيْنَهُمْ لَتَكْثُرُ الأوهامُ

أَعْلامُهُم مالُوا إلَى التَّفَلْسُفِ *** مِنهُمْ يَمِيلُون إلَى التَّصَوُّفِ (2)

وَ يَكْثُرُ المِراءُ و الجِدالُ *** وَ الْكِبْرُ وَ الْغُرُورُ والآمالُ (3)

مالُوا عَن الْحَقِّ إلَى الضَّلالِ *** وَ هُمْ يُسارِعُونَ فِى الإِضْلالِ

وَ عِندَها زُخْرِقَتِ المَساجِدُ *** وَ تُرْفَعُ الأصواتُ فِي المَعابِدِ

يُزَورُ القُرآنُ والمَصاحِفُ *** تُحْدَثُ ما بَيْنَهُمُ الطَّرائِفُ (4)

وَ تُصْنَعُ المَصانُعِ المُسْتَحْدَثة *** وَ هْيَ لِوَقْع النازِلاتِ الْمُحْدَثَة

تُرْتَفَعُ الصَّواعِقُ الْمُخَلَّبَة *** تَظْهَرُ فِيهِمْ حَادِثاتٌ مُعْجِبَةٌ (5)

و بالخُصُوماتِ عَلَتْ أَصْواتُهُمْ *** وَ بِالْجناياتِ مَضَتْ أوقاتُهُم

نَظْهَرُ فِي الأُمُورِ مُشْكِلاتٌ *** عَلَيْهِمُو تُنْرَلُّ نازِلاتٌ

يَشْتَدُّ فِي بَيْنِهِمُ الْغَرامُ *** فَعِنْدَ ذا يَزْدَلِفُ الْخِصامُ (6)

يُجَعْجِعُ الدّائِنُ بِالْغَرِيمِ *** يَحْبِسُهُ بِاللْكَعِ اللَئيمِ

وَ بَيْنَهُمْ لَيُؤْخَذُ الأمواجُ *** عَنْ حَجِّهِمْ يُمْتَنَعُ الْحُجَاجُ (7)

ص: 346


1- شَبَّهَ البناء: بنا را بالا برد الهياكل (جمع الهيكل): بنای بلند، مجسّمه، جای مقدّس در صور کنیه یا عبادتگاه یا محفل
2- تَفَلْسَفَ: در فلسفه غور کرد.
3- المِراء: جدال
4- يُزَوِّرُ: زینت داده می شود. الطرائف (جمع الطريقة): تازه و شگفت انگیز.
5- خَلَّبَه: با او نیرنگ زد و او را فریب داد.
6- الغرام: حرص و آز؛ شیفتگی و عشق رنج آور
7- در دیوان شاعر آخرین کلمه مصراع این بیت " الامواج " ثبت شده است. به نظر می رسد که این کلمه "الاموال " باشد که اشتباهاً " حُ" به جان " ل " نوشته شده است.

بِشَتمِ الآباءِ وَ الأُمَّهاتِ *** يَسْتَشْعِرُ الْبَنُونَ وَ الْبَناتِ (1)

العلائم المحتومة لظهورها علیه السلام:

أَمَّا عَلاماتٌ هِيَ ي الْمُحَتَمَة *** فَسَبْعَةٌ مَحْتُومَةٌ مُسَلَّمَةٌ

خُرُوجُ عُثْمَانٍ مِنَ الشّامَاتِ *** مِنْ آلِ هِنْدٍ وَ يَزِيدِ الْعَاتِي (2)

قِيلَ اسْمُهُ حَرْبٌ هُوَ ابْنُ عَنْبَسَة *** يَخْرُجُ مِنْ أَرْضِ يُقال يابِسَة

وَ إِنَّما خُرُوجُهُ فِي رَجَبٍ *** يَخْرُجُ فِي حِينِ اخْتِلافِ الْعَرَبِ (3)

إِنَّهُ لَيَمْلِكُ الشّاماتِ *** كانَ لَهُ فِيها لَمَلْحَمَاتٍ

كَمْ مِنْ عَظائِمَ لَهُ فِيها تَقَعُ *** وَ مِنْهُ فِيها عَلَمُ الْجَوْرِ رَفَعَ

مَلْعُونُ أَهْلِ الْأَرْضِ وَ السَّماءِ *** رَأْسُ الشِّقاء أَشْقَى الأشقياء

مِنْها إِلَى الْكُوفَةِ قَدْ تَعَدَّى *** بِجَيْشِهِ وَ جاءَ شَيْئاً إِدّاً (4)

فَيَقْتُلُ الرّجالَ وَ النِّساءَا *** يُذَبِّح الأطفالَ وَ الأبناءا

وَ يَهْتِكُ السُّتُورَ وَالْفُرُوجا *** عَلَيْهِمُو يُسَلِّطُ العُلوجًا (5)

أَیُّ عُلُوجٍ رُذَّلٌ فُجّارٌ *** مِنْ ظُلْمِهِمْ افْتَضَّتِ الأبكارُ (6)

ص: 347


1- استشعر خشية الله: خوف خدای را شعار خود گردانید. یعنی: پسران و دختران، سبّ پدران و مادران را شعار خود قرار داده اند.
2- العاتي؛ عيّاش و فاسق.
3- المُلْحَمَة؛ جنگ شدید
4- الإدّ: کار سخت و بزرگ و زشت و شگفت آور.
5- العلوج (جمع العِلْج): كلّ جاف شديد من الرجال.
6- الرذّل؛ انسان های پست و ناکس

فَقِيلَ ياللهِ مِنْ فَضِيحَةٍ *** فضِيحَةٍ وَقِيحَةٍ قَبِيحَةٍ

يا وَيْلَنَا مِنْ فِتْنَةِ السُّفْيَانِي *** وَ ما بِهِمْ حَلَّ مِنَ الْهَوانِ

مِن جَوْرِهِ قَدْ بَكَتِ الأَمْلاك *** زُلْزِلَتِ الأَرْضُ كَذَا الأَفلاكُ

ثُمَّ إِلَى الْمَدِينَةِ الْمُنَّورَة *** أَرْسَلَ جُنْدَهُ العُتاةَ الْكَفَرَة

فَيَقْتُلُونُ مِنْهُمُو رِجالاً *** وَ يَنْهَبُو مُنْهَبُونَ مِنْهُمُو أَمْوالاً

يُخَرِّبُونَ مَسْجِدَ الرَّسُولِ *** وَ صَيَّروهُ مَرْبَطَ الْخُيُولِ

وَ يَهْتِكُونُ حُرْمَةَ النِّسْوانِ *** يَرْتَكِبُونَ الْبَغْيَ بِالْعُدْوانِ

ثُمَّ إِلَى مَكَّةَ أَرْسَلَ اللَّعِين *** جَيْشاً لِهَدْمِ بَيْتِ رَبِّ الْعَالَمِين

فَرَبُّهُ عَذَّبْهُمْ عَذاباً *** بِأَخْذِهِمْ قَدْ أَمَرَ التُّرابَا

فَانْخَسَفَتْ بِجَيْشِهِ الْبَيْداءُ *** وَ هکَذا أبِيدَتِ الأَعْداءُ (1)

انَّ مِنَ الْعَلائِمِ الْمَحْتُومَة *** هِیَ انْخِسَافُ الْفِرْقَةِ الْمَشْؤُمَة

مَدَّةٌ مُلْكِ ذلك السُّفْيَانِي *** إِلَى الظُّهُورِ أشهُرٌ ثَمانِ

مِنْهَا اهْتِزازُ رايَةِ الْيَمَانِي *** فِي الْيَمَنِ بِالْيُمْنِ وَالإيمانِ

رایَتُهُ أَهدَى مِنَ الرّاياتِ *** لِلدِّينِ أَنَّهُ مِنَ الْحُماةِ

في رَجَبٍ يَخْرُجُ كَالسُّفْيَانِي *** يَدْعُو إِلَى خَلِيفَةِ الرَّحْمَنِ

قيامُهُ إِلَى طُلُوعِ الضَّاحِيَة *** مِنَ الشُّهُورِ أَشْهُرٌ ثَمَانِيَة

يَسْمَعُ صَيْحَةً مِنَ السَّمَآءِ *** مَنْ كانَ فِي الأرْضِ مِنَ الأحْياءِ

في آنِ واحِدٍ عَلَى لُغاتِهِمْ *** كَأَنَّها تَكُونُ فِي أَبْيَاتِهِمْ (2)

بِاسْمِ الإمامِ الْحُجَّةِ المُنْتَظَرِ *** مَن الَّذِي فِي الْكَوْنِ مُنْجِي البَشَرِ

ص: 348


1- فانخسفت بجيشه البيداء؛ یعنی بیابان لشکر او را در خود فرو برد. أُبيدت: نابود شدند.
2- أبيات (جمع بیت): خانه

وَ تِلْكَ فِي الثَّالِثِ وَ الْعِشرِينا *** مِنْ رَمَضانَ وَقَعَتْ يَقِيناً

هذِي لَمِنْ آيَاتِهِ الْمَحْتُومَة *** ظُهُورٌ حَقٌّ بَعْدَها مَعْلُومَهٌ

مِنْهَا انْكِسافُ الشَّمْسِ فِي الْخامِسَ عَشَر *** مِنْهُ وَ فِي آخِرِهِ خَسْفُ الْقَمَر

مِنْ أَوَّلِ الدُّنْيا إِلَى الْقِيمَة *** لَنْ يَبْدُ مِثْلُ هَذِهِ الْعَلَامَة

إِنَّ مِنَ الْعَلَائِمِ الْمُحَتَّمَة *** ما وَقَعَتْ فِي مَكَةِ الْمُكَرَّمَة

يُقْتَلُ بَيْنَ الرُّكْنِ وَ الْمَقامِ *** نَفْسٌ زَكِيَّةٌ مِنَ الفِخامِ

مُحَمَّدُ ابْنُ الْحَسَنِ الزَّكِيِّ *** السَّيِّدُ الْمُنْتَجَبُ الرَّضِيُّ

مِنْ قَتْلِهِ لَمّا مَضَى خَمْسَ عَشَرَ *** يَوْماً مِنَ الأيَام فَالْحَقُّ ظَهَر

مِن طالِبانَ قائِمٌ يَقُومُ *** وَ إِنَّما قِيامُهُ يَدُومُ

إلَى قِيامِ الْحُجَّةِ الْمُنْتَظَرِ *** مَحْتُومَةٌ هَذِي كَما فِي الْخَبَرِ

بِجَيْشِهِ يَأْتِي إلى كوفانٍ *** وَ إِنَّهُ لَيَهْزِمُ السُّفْيَانِي

وَ هْوَ غُلامٌ عَلَوِيٌّ حَسَنِيٌّ *** صَبِيحُ وَجْهٍ و فَصِيحُ اللسن اللَّسِنِ (1)

يُبايعُ الْمَهْدِي بِالأصْحابِ *** بِجَيْشِهِ يَلْحَقُ بِالأطيابِ

العلائم المعلقة و المشروطة:

وَ ماهِيَ الْمَشْرُوطَةُ الْمُعَلَّقَة *** كَثِيرَةٌ وَ بَعْضُها مُنْطَبِقَة

مِنْها وَقُوعُ الْخُلْفِ بَيْنَ النَّاسِ *** بِحَيْثُ صارَ النّاسُ كَالنِّسْناسِ (2)

مِنْهَا اخْتِلافُ النَّاسِ فِي الشّامَاتِ *** يَنْزِلُ فِيها مِصْرُ بالرّاياتِ

وَ إِنَّما ما الرّاياتُ مُقْبِلاتٌ *** وَ إِنَّها خُضُرٌ مُصَبَّغاتٌ

ص: 349


1- صبیح وجه: درخشان و زیبا چهره
2- النّسناس: میمون دم دراز افریقایی

ثُمَّ تَظِلُّ مِصْراً البَلاءُ *** و النِّيلُ عَنْهُمْ تَقْطَعُ الأَعْداءُ

مِنْ قَيْسِ فِي مِصْرٍ عَلَتْ راياتٌ *** تَظْهَرُ فِي الشَّامَاتِ مَلْحَمَاتٌ (1)

مِنْها نُزُول التُركِ فِي الْجَزِيرَة *** شُرُورُها تَكُونُ مُسْتَطِيرة (2)

تُنْزِلُ فِي الرَّمْلَةِ رُومٌ عَسْكَرَه *** تَرْهَقُها مِنْهُمْ عَلَيْهِمْ قَتَرَة (3)

فِي الأَرْضِ راياتٌ تَهِزُّ تَتْرَى *** راياتُ صُفرٍ فَتَجِيءُ مِصْراً (4)

مِنْهَا اخْتِلافُ التَُّرْكِ وَالرُّومِ مَعاً *** وَ ذاكَ مِنْ بَيْنِهما لَنْ يُرْفَعا

فَتَكْثُرُ الْحُرُوبُ بَيْنَ النَّاسِ *** وَ قامَ فِيهِمْ مِنْ بَنِي الْعَبّاسِ

فَمِنْ خُراسانَ إِلَى الْعِراقِ *** يَأْتِيهِمُو بِجُنْدِهِ الْفُسّاقِ

بِالْحَقِّ يَدْعُو النَّاسَ وَ هُوَ كَاذِبٌ *** فَلظٌ غَلِيظٌ كَافِرٌ مُحارِبٌ (5)

وَ إِنَّهُ سُمِّيَ عَبْدَ اللهِ *** لکِنَّهُ كانَ عَدُوَّ اللهِ

بَعْدَ الْقِيامِ مَكْثُهُ قَلِيلٌ *** وَ لِظُّهُورِ مَوتُهُ دَلِيلٌ

بِمَوْتِ ذَاكَ الْكَافِرِ الْعَبَّاسِي *** يَقُومُ بِالْحَقِّ إمامُ النّاسِ

كَذا عَنِ الصَّادِقِ قَدْ جَاءَ الْخَبَر *** طَيَّ عَلاماتِ ظُهُورِ الْمُنْتَظَر

كَمْ مِنْ حُرُوبٍ وَ خِلافٍ وَ فِتَن *** تَظْهَرُ فِي الشَّامِ وَ مِصْرٍ وَ عَدَن

و يَنْزِلُ الْحَرْبُ بِأَرْضِ الشّامِ *** يا وَيْلَ مِنْ مَلاحِمَ عِظامٍ (6)

ص: 350


1- الملحمة: جنگ شدید.
2- مستطیر: پراکنده
3- رَهِقَهُ: آن را فرو پوشانید. قَتَرَة: گرد و غبار.
4- تتری: پیاپی
5- الفظّ: درشتخوی و بد اخلاق
6- الملاحم (جمع الملحمة): جنگ شدید.

مِنْ خارِجِيَّ الْغَرْبِ وَالشَّرْقِ يَقَع *** فِيها وَ فِي أَطْرافِها قَدِ اتَّسَع

وَ يَنْزِلُ الرُّومُ عَلَى الشّامَاتِ *** فَجَهَّزَ الْجُيُوشَ وَ الرّاياتِ

حِبِنَئِذِ جُهَّزَتِ الأُلُوفُ *** وَ لِلْقِتالِ صَفَّتِ الصُّفُوفُ

تَخْتَلِفُ الرّماحُ بِالشّامَاتِ *** هذي لآيَةٌ مِنْ الآياتِ

تَظْهَرُ فِيها رَجْفَةٌ عَظِيمَة *** حَلَّتْ بِها بَلِيَّةٌ وَ خِيمَةٌ (1)

تَخْسِفُ مِنْ بَيْنِ قُراهَا الْجابِيَه *** بِأَهْلِها لَنْ يَبْقَ مِنْها باقِيَةٌ

مِنْهَا اخْتِلافُ كُلِّ أَهْلِ الْغَرْبِ *** وَ مِنْهُمُ انْحِرافُ كُلِّ العُرْبُ

فَتَخْلَعُ الأَعِنَّةَ الأَعْرابُ *** يَشْتَدُّ فِي بَيْنِهِمُ الضّراب (2)

أَوّلُ أَرْضِ تَخْرُبُ الّشاماتُ *** وَإِنَّ فِيهَا اخْتَلَفَتْ راياتٌ

رايَةُ الأصْهَبِ كَذاكَ الأبْقَعِ *** وآلِ سُفْيانِ اللَّعِينِ اللُّكَعِ (3)

وَ بَعْدَ قَتلِ الأصهَبِ الَّلعينِ *** يَقُومُ مَنْ كانَ عَدُوّ الدِّينِ

ثُمَّ إِلَى الشَّرْكِ يَرُدُّ المُلْكا *** وَ هْوَ يُقاتِلُ الَّلعِينَ التُّرْكا

فَعِنْدَ ذا تَفْتَرِقُ الأَعْرابُ *** مِنْ بَيْنِهِمْ يَنْقَطِعُ الأَشبابُ

إيَّاهُمُو قَدْ شَملَ الْبَلاءُ *** بِالشّامِ حَلَّ الْقَحْطَ وَالغَلاء (4)

وَ تَكْتُرُ الْحُرُوبُ فِي الآفاقِ *** لا يُعْتَنَى بِالْعَهْدِ وَ الْمِيثَاقِ

ثُمَّ يُحِيطُ مِنْ بَنِي قَنْطُورا *** فَظٌ غَلِيظٌ عَلَجٌ بِالزَّوْرا

وَ هْوَ وَ مَنْ تابَعَهُ أَشْرارٌ *** لَيْسَ لَهُمْ دِينٌ وَ هُمْ كُفَّارٌ

ص: 351


1- الرجفة: لرزش، زلزله
2- خَلَعَ الدّابة: ستور را یله کرد و افسار از سر او برداشت
3- الأصهب: آن که موی سرش سرخ آمیخته به سفید باشد. الأبقع: پیسه
4- حَلَّ: فرود آمد، نازل شد. الغلاء: گرانی.

وَ لَيْسَتِ الرَّحْمَةُ فِي قُلُوبِهِمْ *** هَمُّهُمُ النَّيْلُ إلَى مَطلُوبهمْ

یُذبّحُونَ مِنْهُمُ الأَبْناءَ *** يَسْتَحْيِبُونَ مِنْهُمُ النِّساءَ

فِتنَتُهُمْ تُضَعَّفُ الإِسْلاما *** مِنْ نارِهِمْ لَيُحْرِقُونَ الشّامَا

وَ يُهْدَمُ هدَمُ بِهِمْ حُصُونُ الشّامِ *** لَهُمْ بِها وَقايعٌ عِظام

كَمْ مِنْ بَلاءٍ حَلَّ فِي لُبْنانٍ *** شَيْطانُهُمْ يَمْكُثُ فِي كَنْعانِ

بِجَيْشِهِ الْمُلَمْلَمَ الْمُكَرَّرِ *** وَ هْوَ لَرابِعُ الْعُلُوجِ الغُدَّرِ (1)

وَ تَشْمُلُ الذَّلَّةُ فِي الْجَزائِرِ *** قد أشرعَتْ فِيها رِماحُ الْكافِرِ (2)

فَعِنْدَها تَخْتَلِفُ الجُيُوشُ *** كَمْ مِنْ بَلِيَّةٍ رَأَتْهَا الشُّّوسُ (3)

طَرائِقُ النَّوْبَةِ كُلاًّ خُرَّبَتْ *** وَ إِنَّما السُّيُوفُ فِيها لَعِبَتْ (4)

وَ أَوْقَعُو الْقِتالَ فِي مَراكِشَ *** وَ الْعَرَبَ تُدْهِشُهُ الدَّواهشُ (5)

طَلايعُ سارَتْ إِلَى السِّيرافِ *** وَ صَفَّتِ الصُّفُوفُ لِلْمُصافِ

قُسطَنْطَنِيَّةٌ لَرَبُّها هَلَك *** كَمْ مِنْ دَمٍ مِنْ أَهْلِهَا لَقَدْ سُفِكَ

وَ اشْتَدَّتِ الْفِتْنَةُ فِي خُراسان *** وَ الظَّفَرُ فِيها لالِ حَسّان

بِالشَّجَراتِ تَكْثُرُ الزَّلازِلُ *** فِي هَمَدانَ تَنزِلُ النَّوازِلُ

بَيْنَ بَنِي قَنْطُورَ بِاخْتِلافٍ *** قَدْ آلَ أَمْرُهُمْ إِلَى الْمَصافِ

تَنْزِلُ فِي الْجاوَةِ نازِلاتٌ *** وَأَهْلُها تَشْمِلُهُ الآفاتُ

ص: 352


1- لَمْلَمَ: الشّيء: آن چیز را فراهم آورد. الجيش الململم: لشكر انبوه.
2- أَشْرَعَ الرُّمْحَ نحوه: نيزه را به سوی وی نشانه گرفت
3- الشّوس (جمع الأشوس): دلیر و شجاع، پهلوان
4- النوبة: فرصت، مجال.
5- أَدْهَشَهُ: دَهَشَهُ و حیره، او را سرگردان و متحیر کرد.

تَلْهَبُ بَيْنَ النَّاسِ نارُ الْمَشْرِقِ *** الحَذَرُ كُلَّ الْحَذَرِ مِنْ مُشْفِقٍ

وَ يَرْجِفُ الرّاجِفُ فِي الْعِراقِ *** يُتاخِمُ الْكُفْرُ لَدَى الْعِتاقِ (1)

وَصالَ دَحْداحٌ عَلَى الثُّغُور *** تُكْسَرُ مِنْهُ صَوْلَةُ الْمَغْرُور (2)

وَ شاعَ ما كانَ هُوَ الْمَكْتُومُ *** مِنْ فَوْقِهِمْ غَشَّاهُمُ الْيَحْمُومُ (3)

كَمْ مِنْ بُرُوقٍ تَخْطِفُ الْبُنْيانا *** بِهَا السَّماءُ قَدْاَتَى الدُّخانا

الْوَيْلٌ لِلرَّيِّ وَ ما تَلاها *** مِنْ عَجَمِ التُّرْكِ إِذا أَتاها

وَ مِنْ خُراسانَ وَ مِنْ بَعْدادٍ *** وَ الْحَسَنِيّ حَيْثُما يُنادِي

وَ قائِمَ يَقُومُ مِنْ جِيلانٍ *** هذا أوانُ فِتْنَةِ الْجُرجانِ

وَ الاَبَرُ يُجِيبُهُ وَالدَّيْلَمُ *** نَحْوَ خُراسان هُوَ الْمُقَدَّمُ

أمَّا الْخُراسانِيّ أتى كرمانا *** يَأْخُذُ أَرْضَها كَذَا الْمُلْتانا

حازَ جَزِيرَةَ بَنِي كاوانٍ *** هذا زَمانُ كَثْرَةِ الطُّغْيانِ

بجُنْدِهِ لَيَمْلِكُ التَّبْرِيزا *** وَ كانَ ذا لأَهْلِهِ عَزِيزاً

تَظْهَرُ فِي الأَقطارِ وَ الخِباتِ *** راياتُ تُرْكٍ مُتَفَرِّقاتِ (4)

مِنْ شاطِئِ جَيْحُونَ رَايَاتٌ أَتَتْ *** إِلَى نَصِيبِيْنِ لِيَوْمٍ أُقَّتِتْ (5)

وَ الْعَرَبُ تُرادِفُ الرّاياتِ *** لِلدَّفْعِ بِالنِّسْوَةِ وَ الْبَناتِ

ص: 353


1- رَحَفَ الرَّجُلُ: آن مرد سخت تکان خورد و لرزيد. تاخَمَ الموضع الموضعَ: حدود دو سرزمین به هم پیوست؛ آن دو زمین هم مرز شدند
2- صالَ: حمله کرد.
3- اليحموم: دود غلیظ و سیاه.
4- الأقطار (جمع القطر): سرزمين، ناحيه. الأخبات (جمع الخبت): زمین پست و فراخ.
5- الشاطئ: ساحل

وَ فِتْنَةٌ تَظْهَرُ فِي الأهْوازِ *** وَاشْتَعَلَتْ نارٌ مِنَ الحِجازِ

كَأَنَّهُ تَكُونُ فِيها أَعْمِدَةٌ *** يَرَى ثَلاثاً فِي السَّما مُمَدَّدَةٌ

وَ يُمْنَعُ الْحَجُّ مِنَ الْبَرارِئ *** وَ هَكَذَا مِنْ طُرُقِ الْبِحارِ (1)

فِي مُدَّةِ ثَلاثَةِ أَعْوامٍ *** قَبْلَ ظُهُورِ الْحُجَّةِ الإمامِ

هذا لَبَعْضُ الْقَوْلِ فِي الْعَلائِمِ *** ذَكَرْتُهُ وَ هيَ مِنَ الْعَظائِمِ

فَاعْلَمْ بِأَنَّ هَاهُنَا مَذْكُورَةٌ *** بَعْضٌ مِنَ الْعَلائِمِ الْمَأْثُورَة

أَمَّا الَّتِي كَانَتْ هِيَ الْمَخْصُوصَة *** ثَلاثَةٌ وَ إِنَّهَا الْمَنْصُوصَة

العلائم المخصوصة:

مِنْها هِيَ رايَتُهُ الْمَخْتُومَة *** وَ هي الَّتي آيَتُها مَعْلُومَةٌ (2)

وَ هذِهِ الرّايَةُ رايَتانِ *** وَ آيَانِ وَ عَلامَتانِ

إِذا اَرادَ اللهُ فِي ظُهُورِهِ *** فَإِنَّها تَنْشُرُ فِي حُضُورِهِ

اَنْطَقَها اللهُ لَهُ عَزَّ وَجَلَّ *** فَهْيَ تُنادِيهِ بِقَوْلَهَا الْعَجَل

تَقُولُهُ اخْرُجْ يا وَليَّ اللهِ *** واقْتُلْ أَعادِيهِ بِأَمْرِ اللهِ

ثالِتُها سَيْفٌ مُغَمَّدٌ لَهُ *** إذا أرادَ رَبُّهُ خُرُوجَهُ (3)

مِنْ غِمْدِهِ فَذلِكَ السَّيْفُ اقْتَلَع *** انْطَقَهُ اللهُ بِأَمرٍ قَدْ وَقَع

قالَ لَهُ اخْرُجْ يَا وَلِيَّ اللهِ *** لا تَقْعُدَنَّ عَنْ أَعادِي اللهِ

فَاقْتُلْهُمُو كُنْ طالباً لِلثّارِ *** وَ طَهَّرِ الأَرْضَ عَنِ الكُفَّارِ

ص: 354


1- البرارى (جمع البريّة): صحرا، بيابان.
2- الرّاية: پرچم. المختومة: مهر زده شده.
3- سیف مغمّد: شمشیر در غلاف شده.

انتظار:

بیشترین اشعاری که راجع به امام زمان، حجّة بن الحسن العسكري - روحي و ارواح العالمين له الفدا - سروده شده، حول محور انتظار می باشد. کم تر قصیده ای را در این باب می یابید که در آن مسألۀ انتظار مطرح نباشد. شعرا در اشعار خویش از ظلم و ستمی که به اهل بیت پیامبر - صلوات الله علیهم اجمعین - شده؛ بخصوص از جنایاتی که نسبت به امام حسین - سلام علیه - روا داشتند، به شدٌت به پیشگاه ولی عصر - عجل الله تعالی فرجه - شکایت می کنند و بی صبرانه انتظار فرج آن حضرت را می کشند و نیز گاهی از انتشار ظلم و ستم و رواج فحشاء و منکرات در جامعه شکوه می کنند و چشم امید به ظهور آن منجی عالم بشریت دوخته اند و همین مایه امید است که به آن ها نشاط و دلگرمی می دهد و از انسان های مظلوم و ستمدیده بی حال، دلاور مردانی نترس و معتقد می سازد و گرنه در این دنیایی که ظلم و ستم در آن بیداد می کند و مردم از بی عدالتی حکام جور می نالند و سلاح های کشتار جمعی، بشریت را به شدت تهدید می کند؛ فحشا و منکرات سراسر عالم را فرا گرفته و صدای حق طلبان را در حلقوم خفه می کنند و اقتصاد استعماری روز بروز بر شکاف و فاصله طبقاتی میان ملل ثروتمند و فقیر می افزاید؛ فقدان اخلاق و معنویت، ضعف و تزلزل مبانی ایمان و عقیده، موجب بروز مفاسد اخلاقی و اجتماعی می شود؛ چه چیز می تواند انسان های حق طلب را به آینده ای درخشان امیدوار سازد ؟

در انتظار مهدی نشستن؛ یعنی، به آینده ای درخشان امیدوار بودن. آینده ای که در آن ظلم نباشد؛ منکر و فحشاء نباشد؛ جهل نباشد؛ تبعیض نباشد؛ حق کشی نباشد؛ کردار ناروا نباشد؛ بلکه به جای آن عدالت؛ عفّت، علم، مساوات،

ص: 355

صداقت و صمیمیّت باشد. ناگفته نماند که انسان به امید زنده است. امید مایه حیات است. هر جا امید قطع شود، رشتۀ زندگی بریده می شود و ناامید محکوم به فنا و نابودی است. اگر جامعه ای امیدوار به آینده ای روشن نباشد و آینده خویش را مبهم و تاریک ببیند؛ حالت غم و اندوه، افسردگی، خمودی و سرخوردگی در آن بوجود خواهد آمد و به ذلت و خواری دچار خواهد شد و بر عکس، اگر جامعه ای آینده ای نورانی و نوید بخش و سرشار از فضایل انسانی فراروی خود ببیند؛ حالت نشاط و سرور و سربلندی به آن دست خواهد داد و برای رسیدن به آن افق های روشنی که در مقابل خود می بیند، از هیچ کوششی فروگذار نخواهد کرد و انتظار؛ یعنی، امیدواری به آینده ای که جز خیر و خوشی و سعادت و نیکبختی در آن چیزی نیست.

نتیجه دیگر انتظار، آمادگی منتظران است. " آن که واقعاً منتظر مهمان عزیزی باشد، حتماً خود را آماده پذیرایی او می کند و تا آن جا که بتواند، خواسته های مهمان را بر می آورد و طوری رفتار می کند که او راضی و شادمان باشد؛ ولی اگر فریاد کند و بگوید: من منتظر مهمانم اما حتی یک لقمه نان هم برای او فراهم نکند؛ معلوم می شود دروغ می گوید.

کسی هم که واقعاً به منتظر امام زمان - علیه السّلام - باشد، یک انسان کاملاً منظم و پاک و نمونه خواهد بود و البته چنین شخصی که قدم به قدم، باید در راه خدا و انسانیت پیکار و فداکاری کند؛ همانند سربازی است که در رکاب پیامبر عزیز،اسلام جانش را بر کف نهاده و از اسلام حمایت و جانبداری می کند ". (1)

این جا است که معنی کلام امام صادق - علیه السّلام - را خوب می فهمیم؛ آن جا که

ص: 356


1- جهانگشای عادل، ص 55 و 56.

می فرماید:

﴿مَنْ مَاتَ مُنْتَظِراً لِهَذَا اَلْأَمْرِ کَانَ کَمَنْ کَانَ مَعَ اَلْقَائِمِ فِی فُسْطَاطِهِ لاَ بَلْ کَانَ بِمَنْزِلَهِ اَلضَّارِبِ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اَللَّهِ﴾ (1)

یعنی: آن که با انتظار فرا رسیدن حکومت امام زمان - سلام الله عليه - دیده از جهان فرو بندد؛ مانند کسی است که با آن حضرت، در خیمه اش باشد؛ نه ! بلکه مانند کسی است که در پیش رسول خدا - صلّی الله علیه و آله - جهاد کند.

یکی از نویسندگان، دوران انتظار را چه نیکو تشبیه کرده است. او می گوید:

" دورۀ غیبت و انتظار از یک جهت، مانند مدّتی است که معلم از کلاس خارج می شود تا بنگرد که شاگردان در غیاب او چه می کنند ؟ و در بارۀ تعالیم و تکالیف خود چسان رفتار می نمایند. انسان منتظر که شاگرد مکتب پیامبران، و حاضر در کلاس دین حق است؛ باید همواره مراقب خود باشد و در علم و عمل بکوشد و بداند که معلم از کلاس بیرون رفته است و هر لحظه ممکن است برسد و او را در آن حالت که هست؛ ببیند... باید همیشه در حالی باشد که رضای کامل خاطر معلم را فراهم آورد.

آری ! هنگامی که در مسایل یاد شده به ژرفی می نگریم و هنگامی که به ماهیت دین و تعلیم ها و تکلفی های دین می اندیشیم و وقتی که به زندگی و تکلیف، باشناخت های درست، فکر می کنیم، به این نتیجه می رسیم، که روزگار انتظار، نه تنها روزگار سستی و رهایی و بی تفاوتی و قعود و تحمّل و ظلم پذیری نیست بلکه دوران انتظار، دوران حسّاس حضور تکلیفی است؛ هم در ابعاد تکالیف فردی و هم در ابعاد تکالیف اجتماعی. دوران انتظار، دوران تکلیف است؛ تکلیف بزرگ. و آن

ص: 357


1- همان مأخذ، ص 55

تکلیف بزرگ، نگهبانی دین خداست؛ در سطح فرد، و در سطح اجتماع..." (1)

اینک که با مفهوم انتظار و برخی از نتایج آن تا حدودی آشنا شدیم، به ذکر نمونه هایی از اشعاری که فریاد انتظار در آن ها سر داده شده، می پردازیم. (2)

علاءالدّين حلّى شاعر قرن هشتم هجری قمری، در ضمن قصیده ای طولانی می گوید: (3)

وَ إِنِّى لَمُشْتاقُ إِلَى نُورِ بَهْجَةٍ *** سَنا فَجْرِها يَجْلُو ظَلامَ فُجُورِها (4)

ظُهُورٌ أَخِي عَدْلٍ لَهُ الشَّمْسُ آيَةٌ *** مِنَ الْغَرْبِ تَبْدُو مُعْجِزاً فِي ظُهُورِها

مَتَى يَجْمَعُ اللهُ الشَّتاتَ وَ تَجْبُرُ *** الْقُلُوبَ الَّتِي لاجابِرٌ لِكَسِيرِها (5)

مَتَى يَظْهَرُ الْمَهْدِيُّ مِنْ آلِ هَاشِمٍ *** عَلَى سِيرَةٍ لم يَبْقَ غَيْرُ يَسِيرُها (6)

مَتَى تَقْدُمُ الرّايَاتُ مِنْ أَرْضِ مَكَّةَ *** وَ يُضْحِكُنِي بُشْراً قُدُومُ بَشِيرُها (7)

وَ تَنْظُرُ عَيْنِي بَهْجَةً عَلَوِيَّةً *** وَ يَسْعَدُ يَوْماً ناظِرِي مِنْ نَضِيرِها

تَهْبِطُ أَمْلاكُ السَّماءِ كَتائِباً *** لِنُصْرَتِهِ عَنْ قُدْرَةٍ مِنْ قَدِيرِها (8)

ص: 358


1- خورشید مغرب، ص 352 و 353.
2- نمونه هایی زیادی از این گونه اشعار در فصل های پیشین، بخصوص در فصل سوم ذکر شد. برای آگاهی از این گونه اشعار مراجعه شود به همین نوشتار صفحات 133، 145 و 196 و....
3- الغدير، ج 6، ص 377.
4- سنا: روشنایی
5- الشّتات: پراکندگی. الکسیر: شکسته
6- اليسير: اندک
7- " بَشراً " در این بیت مفعول لاجله است و به معنی شادمان شدن می باشد
8- الكتائب (جمع الكتيبة): گردان.

حافظ برسی یکی از شعرای قرن نهم که بی صبرانه در انتظار برپایی دولت حقه امام زمان است، در ضمن قصیده ای طولانی می گوید: (1)

حُزْنِي لَكُمْ أَبَداً لا يَنْقَضِي كَمَداً *** حَتَّى الْمَمَاتِ وَ رَدُّ الرُّوحِ فِي رِمَمٍ (2)

حَتَّى تَعُودُ إِلَيْكُمْ دَوْلَةٌ وُعِدَتْ *** مَهْدِيَّةٌ تَمْلأُ الأقطار بالنِّعَمِ

فَلَيْسَ لِلدِّينِ مِنْ حامِ وَ مُنتَصِرٍ *** إلَّا الإمام الفتى الكشَّافُ لِلظُّلَمِ

الْقائِمُ الْخَلَفُ الْمَهْدِيُّ سَيِّدُنا *** الطَّاهِرُ الْعَلَمُ ابْنُ الطَّاهِرِ الْعَلَم (3)

بَدْرُ الغَياهِبِ تَيَارُ الْمَوَاهِبِ مَن *** صُوُر الْكَتائِبِ حامِي الْحِلِّ وَ الْحَرمِ (4)

يَابْنَ النَّبِيِّ وَ يَابْنَ الظُّهْرِ حَيْدَرَة *** يَابْنَ الْبَتُولِ وَ يَابْنَ الْحِلَّ وَ الْحَرَمِ

أَيَّامُكَ الْبِيضُ خُضْرٌ فَهيَ خاتِمَةُ الدُّنْيا وَ خَتْمُ سُعودِ الدِّينِ وَ الأمَمِ (5)

مَتَى تَرَاكَ فَلا ظُلْمٌ وَ لا ظَلِمٌ *** وَ الدِّينُ فِي رَغَدٍ وَ الْكُفْرُ فِى رُغُمِ (6)

أقبل فَسبلُ الهُدَى وَالّدينُ قَدْ طُمِسَتْ *** وَ مَسَّها نَصَبٌ وَ الْحَقُّ فِي عَدَمٍ (7)

***

ص: 359


1- همان مأخذ، ج 7، ص 65 و 66.
2- الكَمَد: اندوه سخت؛ اندوهی که نتوان آن را از دل برد الرّمم، جمع الرُّمّة: استخوان. پوسیده.
3- العَلَم: مهتر قوم.
4- الغَياهب (جمع الغيهب): تاريكي. التيّار: موج دریا و جای عمیق آن، مسيل. الحِلّ: خارج حرم جایی که حاجیان نیاز به احرام ندارند.
5- البيض (جمع الأبيض و البيضاء): سفيد. الخُضر (جمع الاخضر و الخضراء): سبز.
6- الظَلِم: شب تاریک. الرّغد: فراوانی. الرُّغْم: ذلت و خواری.
7- السُّبُل (جمع السبيل): راه. طُمِسَتْ: محو شده است، از بین رفته است

شیخ محمد جواد خراسانی در قسمتی از قصیده طولانی که در مدح و تظلم به پیشگاه امام زمان - عجل الله تعالى فرجه الشّریف - سروده، می گوید: (1)

يا مَظْهَرَ قَهْرِ اللهِ فَقُمْ *** بِالْقَهْرِ فَفُجَارٌ كَثُرُوا

وَ الأَرْضُ لَقَدْ مُلِئَتْ جَوْراً *** لَقَدْ ثَقُلَتْ مِمّا فَجَرُوا

وَ شَرِيعَةٌ أَحْمَدَ قَدْ دُرِسَتْ *** وَ مَعالِمَها سَتَرَ الْغَبَرُ (2)

أَخَذَ الأَعْداءُ يُحَرِّفُها *** وَ بِهَدْمِ قَواعِدِها ابْتَدَرُوا (3)

لَوْ كانَ وَ هذَا الْحالُ لَما *** یَبْقَى لِشَرِيعَتِكم أَثَرٌ

فَمَتَى الْفَرَجُ الْمَوْعُودُ بِهِ *** السُّفَراءُ وَ بَشَرَتِ الزُّبُرُ (4)

فَالرُّوْحُ لِهَجْرِك قَدْ بَلَغَتْ *** لِلْحَلْقِ وَ كادَتْ تَحْتَضِرُ

یا منْتَصِراً لِلدِّينِ فَقُمْ *** بِالسَّيْفِ فَقَدْ شاعَ الكُفرُ

أَتَرَى مِنْ بَعْدِ الطَفَّ بِأَعْظَمِ *** رُزْءٍ مِنْهُ جَرَى القَدَرُ (5)

حاشا وَ أُمَيَّةٌ بِالأَدْنَى *** في الظُّلْمِ عَلَيْكُمْ مَا اقْتَصَرُوا

هَبْ ما صَنَعُوا بِرِجالِهِم *** وَ ذراري فاطِمَةَ نَحَرُوا (6)

فَلِماذا قَدْ قُتِلُوا عَطَشاً *** و فُراتٌ ثَمَّ لَهُمْ نَهَرٌ

ص: 360


1- دیوان بینۀ رحمت، ص 273 و 274
2- دَرَسَ الشّيء: غيّره و محا أثره: آن را تغییر داد و اثر آن را از بین برد. معالم (جمع معلم): نشانه. الغبر: گرد و غبار.
3- إبتدر القوم أمراً: آن قوم در امری بر یکدیگر پیشی گرفتند و به مسابقه پرداختند.
4- الزُّبر: كتاب ها.
5- الرزء: مصیبت
6- هَبْ: فرض كن. الذّراري (جمع الذريّة): فرزندان.

طَحَنُوا بِحَوافِرِ خَيْلِهِم *** أَضْلاعَ حُسَيْنِ وَ افْتَخَرُوا (1)

وَ عَلَى الأَرْواحِ رُؤُوسَهُم *** نَصَبُوا وَ عَلَى مَلَإٍ شَهَرُوا (2)

وَ نِسائَهُمْ بِسِياطِهِم *** وَ كُعُوب أَسِنَّتِهِمْ زَجَرُوا (3)

آیت الله سید محمد هادی میلانی (1359 ه-. ق) با شور و اشتیاق به ظهور شکوهمند و عالمگیر مهدی - علیه السّلام - در لفّافی از اندوه، خطاب به آن حضرت می گوید: (4)

إلامَ انْتِظارُكَ يَابْنَ الْحَسَن *** وَ قَدْ أَظْلَمَ الْكَونَ داجِي الْفِتَن (5)

إلامَ نُحَيَّرُ وَ حَتَّى مَتَى *** بِطُولِ النَّوَى وَ نُدَارِي الشَّجَن (6)

فَدَيْناكَ مِنْ عَائِبٍ يُرْتَجَى *** وَ مِنْ حَاضِرِ فِي الْقُلُوبِ اسْتَكَن

فَلا سَلْوَ عَنْكُمْ وَ فِي قُرْبِكُمْ *** نَرَى السَّلْوَ عَنْ كُلِّ ما فِي الزَّمَن (7)

وَلايَهنَأُ العَيْشُ طُولَ النَّوىَ *** وَلا تَأْلَفُ الْعَيْنُ طِيبَ الْوَسَن (8)

ص: 361


1- طَحَنُوا: آرد کردند.
2- شَهَرَهُ: آن را آشکار کرد.
3- سياط (جمع سوط): تازیانه. كعوب (جمع كَعْب): تیزی نیزه و ني. الأسنة (جمع السِّنان): سر نیزه.
4- آخرین امید، ص 8 و 9
5- داجى الفتن: فتنه های ظلمانی و تاریک
6- النّوى: دوری، جدایی. الشجن: اندوه و دلتنگی.
7- السّلو: فراموشی.
8- الوَسَن: چرت زدن.

أما آنَ يَابْنَ الأطايب أن *** تَقَرَّ الْعُيُونُ وَ تُجْلَى الْمِحَن (1)

أغِثنا أَيا غَوْثَنَا وَارْعَنا *** فَأَنْتَ رَجَا الْمُبْتَلَى الْمُمْتَحَن

أَغِثْ يا حُمَى الدِّين شَرْعَ الْهُدَى *** فَأَنْتَ حُماةٌ إِذا مَا ائتَمَن

مهدى المصلّى شاعر معاصر، با قصیده زیبای خود، شوق و اشتیاق و آرزوی عمیق خویش را نسبت به برپایی حکومت جهانی حضرت مهدى - عليه السّلام - ابراز می دارد و در اواخر قصیده اش، خطاب به آن حضرت می گوید: همه خلایق در انتظار روزی هستند که دیدگانشان به نور جمال تو روشن شود؛ پس اینچنین سروده است: (2)

فَجْراً يَشسقُّ ظَلامَ اللَّيْل تنتظِرُ *** فِي مَوْلِدٍ بِجَلالِ اللهِ يَزْدَهِرُ

يَعُودُ فِيهِ لَآلِ اللهِ حَقَّهُم *** وَ يَسْتَجِيبُ لِرَبّانِ الْهُدَى الْقَدَرُ (3)

وَ تَنْضَوِي تَحْتَهُ الرّايَاتُ مُشْرِقَةً *** يُزِلُّها لِرِحابِ اللهِ (مُنْتَظِرُ) (4)

ضَمِيرُهَا الأَبْيَضُ الْوَضّاحُ يَدْفَعُها *** إِلَى الْجِهَادِ فَيَسْعَى نَحْوَهَا الظَّفَرُ

نَصْرٌ مِنَ الله لِلسّاعِينَ يَغْمُرُهُمْ *** وَ كُلُّ ساعٍ إِلَى الْعَلْيَاءِ مُنتَصِرُ

جاءَ النَّبِيُّونَ وَالآيَاتُ تُلْهِمُهُمْ *** أَنَّ الْهُدَى بِرَسُولِ اللهِ يَنْتَشِرُ

وَ جاءَ أَحْمَدُ وَ الْقُرآنُ فِي يَدِهِ *** يَتْلُو مِنَ اللهِ ما جاءَت بِهِ النُّذُر

وَ قَالَ إِنَّ هُدَى الْقُرآنِ سَوْفَ يُرَى *** نوراً عَلَى الأَرْضِ يُخْشَى بَطشُهُ الخَطِرُ

ص: 362


1- الأطايب (جمع الأطيب): پاک ترین.
2- بر گرفته از: دیسکت " الامام المهدی " موجود در دفتر تبلیغات اسلامی، قم.
3- ربّان: ناخدای کشتی
4- إِنْضَوَى تحت لوائه: به زیر پرچم او رفت

إِذَا انْتَضَى الْمُنْقِذُ الْمَهْدِيُّ صارِمَهُ *** و قَامَ بِالْقِسْطِ قَوْمٌ كُلُّهم غُرَرٌ (1)

سَتُمْلأُ الأَرْضُ قِسْطاً بَعْدَ ما مُلِئَتْ *** ظُلماً وَ ضَرّاً وَ يُمْحَى الظُّلْمُ والضَّرَرُ

وَ حِينَمَا يَشْرُقُ الْبَدْرُ الَّذِي اسْتَتَرَتْ *** أَنْوارُهُ فَظَلامُ اللَّيْل يَنْدَحِرُ (2)

إنَّ الظَّلام زَهُوقٌ مِنْ طَبِيعَتِهِ *** فَكَيْفَ يَبْقَى إِذا ما أَشْرَقَ الْقَمَرُ (3)

يا سَيِّدِي هَذِهِ أَرْواحُنا مُلِئَتْ *** شَوْقاً إِلَيْكَ وَ قَلْبُ الْحُبِّ مُسْتَعِرُ

إنَّا نُؤمِّلُ يَوْماً أَنتَ قائِدُهُ *** فَيُجْتَنَى مِنْ جِنانِ الأَنْبِيَا الثَّمَرُ (4)

إِنَّا نُؤَمِّلُ يَوْماً كُلُّ عالَمِنا *** عَلَيْهِ مِنْ حُكْم آلِ الْمُصْطَفَى أَثَرٌ

فِيهِ الإمامُ وَ شَرْعُ اللَّهِ مَنْهَجُهُ *** قَدِ اقْتَدَى بِعَلِيَّ حُكْمُهُ الْعَطِر

فِيهِ السَّلامُ عَلَى الآفاقِ ساطِعَةً *** أَنْوارُهُ وَ طُيُوفُ الْحُزْنِ تَنْدَثِرُ (5)

فِيهِ تُوَرِّدُ غُصْنٌ لِلْهُدَى نَضِرٌ *** وَ كُلُّ غُصْنٍ رَأَى أَنْوارَكُمْ نَضِرُ (6)

يا مُنْقِذَ الشَّرْعَةِ السَّمْحَاءِ مِنْ خَطَرٍ *** هَيْهاتَ يُدْرِكُها فِي ظِلِّكَ الْخَطَرُ (7)

وَ يَا مُنْقِذَ شَرْعِ اللهِ يا عَبِقا *** تَضُوعُ مِنَ الرَّوابِي الزُّهْرُ والزَّهَرُ (8)

يا مَنْ يَمُنُّ عَلَى الدُّنْيا بِطَلْعَتِهِ *** (فَتَنْجَلِي صُوَرٌ إِذْ تَمْتَحِي صُوَرٌ)

ص: 363


1- إنتضى السيّفََ: شمشیر را از نیام برکشید. الصارم: شمشير برّان.
2- إنحدر: رانده شد، دور شد.
3- الزّهوق: از بین رونده.
4- اجْتَنَى الثمرةَ: میوه را چید. الجِنان (جمع الجنّة): بهشت، باغ پر درخت.
5- سَطَعَ النّورُ: نور روشن و آشکار شد. إنْدَثَرَ: فرسوده و ناپدید شد
6- وَرَّدَتِ الشَّجَرةُ: درخت شکوفه برآورد.
7- الشّرعة السمحاء: شريعت آسان.
8- العَبِق: مردی که بوی خوش دهد. تضوع: منتشر می شود. الرّوابي (جمع الرّابية): تپه

وَ يَا مُعِيدَ الرِّسالاتِ الَّتِي نَهَضَتْ *** لِتَرْتَوِي مِنْ شَذا أَلْطَافِها الْبَشَرُ (1)

وَ يا مُضِيئاً دُرُوبَ الْحَقِّ يا وَ هِجاً *** أَشعاعُهُ رَتَلَتْهُ الاَیُ وَالسُّوَرُ (2)

يا باسِطَ الْعَدْلِ يَا يَنْبُوعَ رافِدِهِ *** يَا مَنْ بِهِ الْعَدْلُ وَالْإِنْصافُ يَفْتَخِرُ (3)

مَتَى الظُّهُورُ فَكُلُّ الْخَلْقِ مُنْتَظِرٌ *** يَوْماً يُمَتَّعُ فِي أَنْوارِكَ الْبَصَرُ

مَتَى الظُّهُورُ فَإِنَّ الأَرْضَ قَدْ بَسَطَتْ *** خَيْراتِها وَ مَشَى فِي قَفْرِها الشَّجَرُ (4)

وَ اَخْرَجَتْ مِنْ حَشاها نُورَ عالَمِها *** لكِنْ بِهِ عَمَّ فِي أَرْجائِهَا الْخَطَرُ (5)

مَتَى الظُّهُورُ فَإِنَّ السُّحْبَ ناظِرَةٌ *** أنْ تُحْيِيَ الأرْضَ إِذْ لَمْ يُحْيِهَا الْمَطَرُ (6)

***

در این جا گفتار خویش را با ذکر قصیده ای جانگداز از سید حیدر حلّی به پایان می رسانیم: (7)

أَقائِمَ بَيْتِ الْهُدَى الطَّاهِرُ *** كَمِ الصَّبْرُ فَنَّ حَشَى الصَّابِرِ (8)

ص: 364


1- إرتوى من الماء: از آب سیراب شد. الشّذا: عطر، بوی خوش.
2- الدّروب (جمع الدّرب): راه. وَهَجَ النَّارُ أو الشَّمس: آتش يا خورشید برافروخته شد و درخشید.
3- الينبوع: چشمه
4- القفر: زمین خالی از مردم و بی آب و علف
5- الحَشَی: آن چه درون شکم باشد از جگر و سپرز و شکنبه و مانند آن. الأرجاء (جمع الرجا): ناحيه.
6- السُّحُب (جمع السحاب): ابر.
7- ديوان الدر اليتيم، ص 183 - 187؛ و بحار الانوار، ج 53، ص 333 - 336.
8- فَتَّ الشّيءَ: آن را ریز ریز کرد.

وَ كَمْ يَتَظَلَّمُ دِينُ الإ *** لَهِ إِلَيْكَ مِنَ النَّفَرِ الْجائِرِ (1)

يَمُدُّ يَداً تَشْتَكِي ضَعْفَها *** لِطِبَّكَ فِي نَبْضِها الْفاتِرِ

تَرَى مِنْكَ ناصِرَهُ غائِباً *** وَ شِرْكُ الْعِدَى حاضِرُ النّاصِرِ (2)

فَتُسْمِعُ سَمْعَكَ عتباً يَكاد *** يُثِيرُكَ قَبْلَ نِدَا الاَمرِ (3)

نَهُزُكَ لا مُؤْثِراً لِلْقُعُودِ *** عَلَى وَثْبَةِ الأَسَدِ الْخادِرِ (4)

وَ نُوقِضُ عَزْمَكَ لا بائِتاً *** بِمُقْلَةِِ مَنْ لَيْسَ بِالسَاهِرِ (5)

وَ نَعْلَمُ أَنَّكَ عَمّا تَرُومُ *** لَمْ يَك باعُكَ بِالْقَاصِرِ (6)

وَلَمْ تَخْشَ مِنْ قاهِرٍ حَيْثُ ما *** سِوَى اللهِ فَوْقَكَ مِنْ قاهِرٍ

وَلا بُدَّ مِنْ أَنْ نَرَى الظَّالِمِينَ *** بِسَيْفِكَ مَقْطُوعَةُ الدّابرِ (7)

بِيَوْمِ بِهِ لَيْسَ تُبْقِي ظِباكَ *** عَلی دارع الشِّرْكِ وَ الْحاسِر (8)

ص: 365


1- تَظَلَّمَ منه: از ستم او نالید و شکایت کرد.
2- العِدَى: دشمنان.
3- أَسْمَعَهُ الكلام: سخن را به گوش او رسانید
4- الوَثْبة: پریدن، برجستن. الخادر: شیر بیشه
5- نوقض: بیدار می کنیم. " بائت " اسم فاعل است از " باتَ: شب را گذراند ". المقلة: کره چشم السّاهر: شب زنده دار.
6- تروم: قصد می کنی. طویل الباع: توانا؛ و قصير الباع: ناتوان ! بنابر این، لم یک باعك بالقاصر؛ یعنی، تو ناتوان نیستی
7- الدابر: دنباله
8- الدّارع: زره پوش. الحاسر: رزمنده بدون زره و کلاه خود

وَلَوْ كُنْتَ تَمْلِكُ أَمْرَ النُّهُوضِ *** أَخَذْتَ لَهُ أَهْبَةَ الثَّائِرِ (1)

وَ إِنَّا وَ إِنْ ضَرَّسَتْنَا الْخُطُوبُ *** لَنُعْطِيكَ جُهْدَ رِضَى الْعاذِرِ (2)

وَلَكِنْ نَرَى لَيْسَ عِنْدَ الإِلهِ *** أَكْبَرُ مِنْ جَاهِكَ الْوافِرِ

فَلَوْ نَسْأَلُ اللهَ تَعْجِيلَهُ *** ظُهُورَكَ فِى الزَّمَن الحاضِرِ

لوافَتْكَ دَعْوَتُهُ فِي النُّهُوضِ *** بِأَسْرَعَ مِنْ لَمْحَةِ النّاظِرِ (3)

فَثَقَفَ عَدْلُكَ مِنْ دِينِنا *** قَنَّا أَعْجَمَتْها يَدَا الاَطِرِ (4)

وَ سَكَّنَ أمْنُكَ مِنّا حَسّى *** غَدتْ بَيْنَ خَافِقَتَيْ طَائِرِ (5)

إِلامَ وَ حَتَّى مَ تَشْكُو العُقامَ *** لَسَيْفُكَ أُمُّ الْوَغَى الْعاقِرِ (6)

وَكَمْ تَتَلَظَّى عِطاشُ السُّيُوفِ *** إلى وِرْدِ مَاءِ الطُّلَى الْهامِرِ (7)

أَمَا لِقُعُودِكَ مِنْ آخِرٍ *** أَثِرَّها فَدَيْتُكَ مِنْ تَائِرٍ

وَ قُدْها يُمِيتُ ضُحَى الْمَشْرِقَيْنِ *** بظُلْمَةِ قَسْطَلِهَا الْمائِرِ (8)

يَرِدْنَ بِمَنْ لا يَغِيرُ الحِمام *** أَوْ دَرَكِ الْوِتْرِ بِالصّادِرِ

وَ كُلُّ فَتًى حُنِيَتْ ضِلْعُهُ *** عَلَى قَلْبِ لَيْثٍ شَرَى هَاصِرٍ (9)

ص: 366


1- النّهوص: قيام الأهبة: ساز و برگ. الثائر: انقلابی
2- ضَرّسه: او را گزید. الخطوب (جمع الخطب): کار بزرگ.
3- وافاه: او را غافلگیر کرد؛ به او رسید. اللّمحة: یک نگاه تند و فوری؛ یک چشم به هم زدن.
4- ثقّف الرّمح: نیزه را راست گردانید. القناة: نيزه. أَطَرَ الشَّيء: آن چیز را پیچانید.
5- " خافقتى طائر "؛ یعنی، دو بال در حال حرکت پرنده کننده
6- حرب عقام: جنگ شدید و سخت. الوغى: جنگ. العاقر: پی کننده
7- العطاش (جمع العطشان): تشنه. الطّلى (جمع الطُلية): گردن. هَمَرَ الماءُ: آب ریخت
8- قُد رهبری کن. القَسْطَل: گرد و غباری که در جنگ بلند شود.
9- حُنِيَتْ: خمیده شده است. الليث: شیر. الشَّرَى: اسم جایی است که شیر زیاد دارد. الهاصر: درنده.

یُحَدِّثُهُ أَسْمَرٌ حاذِقٌ *** بِزَجْرِ عِقابِ الْوَغَى الكاسِرِ (1)

بِأَنَّ لَهُ إِنْ سَرَى مُسْتَمِيتاً *** لطَعْنِ الْعِدَى أَوْبَةَ الظَّافِر (2)

فَيَغْدُوا أَخَفَّ لِضَمَّ الرّماحِ *** مِنْهُ لِضَمِّ الْمَهَا الْعَاطِرِ (3)

أُولئِكَ آلُ الْوَغَى الْمُلْبِسُونَ *** عَدُوهُم ذِلَّةَ الصّاغِرِ (4)

هُم صَفْوَةُ المَجْدِ مِنْ هاشمٍ *** وَ خالِصَةُ الْحَسَبِ الْفاخِرِ

كَواكِبُ مِنْكَ بِلَيْلِ الْكِفاحِ *** تَحِفُّ بِنَيِّرهَا الزّاهِر (5)

لَهُمْ أَنْتَ قُطْبُ وَغَى ثابِتٌ *** وَ هُمْ لَكَ كَالْفَلَكِ الدائِر

ظِماءُ الْجِيادِ وَ لكِنَّهُمْ *** رِواءُ مُتَقَفِ وَالبَاتِرِ (6)

ص: 367


1- الأسمر: گندمگون. الوغی: جنگ. العقاب الکاسر: عقابی که برای فرود آمدن و حمله کردن بال های خود را جمع کرده.
2- استمات الجنديّ في الدفاع عن وطنه: آن سرباز برای دفاع از میهن خویش دل به مرگ نهاد و از کشته شدن باک نداشت
3- الرِّماح (جمع الرمح): نيزه. المها (جمع المهاة): گاو وحشی که یک جنس و یک نوع بیشتر ندارد و رنگ آن سفید تیره است و چشمانی درشت و سرمه کشیده دارد. العاطر: خوشبو
4- الصاغر کوچک، خوار، کسی که به رتبت پست سر فرود آورد و به کوچکی تن دهد
5- الکفاح: نبرد، درگیری. حَفَّ القومُ به و حوالیه: آن قوم گرد آن بر آمدند.
6- الظماء (جمع الظمآن و الظمأى): تشنه. ظماء الجياد: یعنی، گردن های آن ها کم گوشت و باریک است. در این بیت " ظماء " خبر است برای مبتدای محذوف "هم.". الرواء (جمع ربّان و ريا): سیر آب. ثَقَّفَ الرّمحَ: نیزه را به ثقاف راست کرد، و " ثقاف " چیزی است که نیزه را بدان راست کنند؛ بنابر این مثقّف؛ یعنی، نیزهٔ راست شده. الباتر: شمشیر بران.

کُماةٌ تَلَقَّبَ أَرْماحُهُمْ ** برَضَاعَةِ الْكَبِدِ الْواغِرِ (1)

وَ تُسْمَى سُيُوفُهُمُ الْماضِياتِ *** لَدَى الرَّوْعِ بِالأَجَلِ الْحاضِرِ (2)

فَإِنْ سَدَّدُوا السُّمْرَ حَكُوا السَّماء *** وَ سَدُّوا الْفَضاءَ عَلَى الطَّائِرِ (3)

وَ إِنْ أَجْرَوُا الْخَيْلَ فَالصَّافِنَاتُ *** تَعُومُ بَبَحْرِ دَمٍ زاخِرٍ (4)

فثَمَّةَ طَعْنُ قَناً لا تُقِيلُ *** أسِنَتُّها عَثْرَةَ الْغادِرِ (5)

وَ ضَرْبٌ يُؤَلِّفُ بَيْنَ النُّفُوسِ *** وَ بَيْنَ الرَّدَى الْفَةَ الْقاهِرِ (6)

أَلا أَيْنَ أَنْتَ أَيا طالباً *** بِماضي الذُّحولِ وَ بِالْغابِرِ (7)

وَ أَيْنَ الْمُعَدُّ لِمَحْوِ الضَّلال *** وَ تَجْدِيدِ رَسْم الْهُدَى الدّاثِرِ

وَ ناشِر راية دين الإلهِ *** وَ ناعِشُ جِدِّ التَّقَى الْعاثِرِ (8)

وَ يَابْنَ الْعُلَى وَرِثُوا كابراً *** حَمِيدَ المآثر عن كابِرِ

و مَدْحُهُم مَفْخَرُ المادِحِين *** وَ مَنْ ذِكْرُهُمْ شَرَفٌ الذَّاكِرِ

ص: 368


1- الكُماة (جمع الكميّ): سرا پا مسلح، شجاع جرى. وَ غَرَ اليومُ: امروز بسیار گرم شد
2- السّيف الماضي: شمشیر برّان. الرّوع: جنگ
3- إن سدَّدوا السّمر: اگر نیزه های گندمگون را نشانه روند. حکوّا السماء: در آسمان خراش ایجاد می کنند
4- الصّافن: اسبی که بر روی سه پای خود ایستاد باشد. عامَ في پای خود ایستاد باشد. عامَ في الماء: شنا كرد. زَخَرَ البحرُ: دریا پر شد.
5- أقال عَثْرَتَهُ: از لغزش او در گذشت
6- الرّدى: هلاكت.
7- الذُّحُول (جمع الذَّحل): انتقام، دشمنی. غابر: گذشته
8- النّاعش: بلند کننده، نیرو دهنده.

وَمَنْ عَاقَدُوا الْحَرْبَ أَنْ لاتَنامَ *** عَنِ السَّيْفِ عَنْهُمْ يَدُ الشَّاهِرِ (1)

تَدارَكَ بِسَيْفِكِ وِتْرَ الْهُدَى *** فَقَدْ أَمْكَنَتْكَ طِلَى الْواتِرِ (2)

كَفَى أَسَفاً أَنْ يَمُرَّ الزَّمَانَ *** وَ لَسْتَ بِناءٍ وَ لا آمِرٍ

وَ أَنْ لَيْسَ أَعْيُنُنَا تَسْتَضِيء *** بِمِصْباح طَلْعَتِكِ الزّاهِرِ (3)

عَلَى أَنَّ فِينَا اشْتِياقاً إِلَيْكَ *** كَشَوْق الرُّبَى لِلْحَيَا الْماطِرِ (4)

عَلَيْكَ إمامَ الْهُدَى عَزَّما *** غَدًا الْبَرُّ يَلْقَى مِنَ الفاجرِ (5)

لَكَ اللهُ حِلْمُكَ غَرَّ الْبُغاة *** فَأَنْساهُم بَطْشَةَ الْقادِرِ (6)

وَ طُولُ انْتِظارِكَ فَتَّ الْقُلُوب *** وَ أَغْضَى الْجُفُونَ عَلَى عائِرِ (7)

فَكَمْ يَنْحَتُ الْهَمَّ أَحْشَاءَ نا *** وَ کَمْ تَسْتَطِيلُ يَدُ الْجائِرِ (8)

وَ كَمْ نُصْبَ عَيْنِكَ يَا ابْنَ النَّبِيِّ *** نُساطُ بِقَدْرِ الْبَلاَ الْفاتِرِ (9)

وَ كَمْ نَحْنُ فِي لَهَواتِ الْخُطُوب *** نُنادِيكَ مِنْ فَمِهَا الْفاغِرِ (10)

ص: 369


1- شَهَرَ سِيفَهُ: شمشیر کشید و آن را بر بالای سر حریف بالا برد.
2- الوِتر: انتقام، خونخواهی. الطَّلَى: لذّت
3- الطّلعة: چهره.
4- الرُّبَى: الرَّبْوَةَ، تپه. الحيا: باران.
5- عَزَّما: گران است آن چه. البَرِّ: نيكوكار.
6- البُغاة (جمع الباغى): ياغى، ظالم. البطشه: حمله و یورش کردن، سخت گرفتن
7- انْضَى الجفون: پلک ها را فرو خوابانید. العائر: درد چشم.
8- إستطال: دراز شد.
9- نُساط: تازیانه می خوریم.
10- الخُطُوب (جمع الخطب): بدبختی، پیش آمد سخت و ناگوار. فَغَرَ فَمَه: دهانش را باز کرد.

وَ لَمْ تَكُ مِنّا عُيُونُ الرَّجا *** ءِ بِغَيْرِكَ مَعْقُودَةَ النّاظِرِ

أصَبْراً عَلَى مِثْل حَزُّ الْمُدَى *** وَ نَفْحَةِ جَمْرِ الْغَضًا الصّاغِرِ (1)

أَصَبْراً وَ هَذِي تُيُوسُ الضَّلال *** قَدْ أَمِنَتْ شَفْرَةَ الْجاذِرِ (2)

أَصَبْراً وَ سِرْبُ الْعِدَى واقِعٌ *** يَرُوحُ وَ يَغُدُو بِلا ذاعِرٍ (3)

نَرَى سَيْفَ أَوَّلِهِمْ مُنْتَضَى *** عَلَى هامِنا بِيَدِ الآخِرِ (4)

بِهِ تَعْرُقُ اللَّحْمَ مِنّا وَ فِيهِ *** تُشَظِّى الْعِظامَ يَدُ الْكاسِرِ (5)

وَ فِيهِ يَسُومُونَنا خُطَةً *** بِها لَيْسَ يَرْضَى سِوَى الْكَافِرِ (6)

فَنَشْكُو إِلَيْهِمْ وَ لا يَعْطِفون *** كَشَكْوَى الْعَقِيرَةِ لِلْعَاقِرِ (7)

وَ حِينَ الْتَقَتْ حَلْقَتا البِطان *** وَلَمْ نَرَ لِلْبَغْيِ مِنْ زاجِرٍ (8)

ص: 370


1- الحقِّ: بريدن. المُدَى (جمع المُدية): كارد. النّفخه: دميدن. الغضا: درخت شوره گز. الصاغر: ضعیف و ذلیل
2- التُّيُوس (جمع التَّيْس): جنس نر از بز و آهو و بز کوهی که بر آن یکسال گذشته باشد. جَذَرَه آن را برید، آن را از بیخ برکند چنان که گویی ریشه های آن گرفت و بیرون آورد.
3- السِّرْب: گله، گروه ذَعَره: او را ترسانید و بیم داد.
4- إِنْتَضَى السَّيْفَ: شمشير را از نیام برکشید اَلهام سر.
5- عَرَقَ العظمَ: گوشت را از روی استخوان کند. شَظَّی ه: آن را شکافت.
6- سامه الأمر: آن کار را به او تکلیف کرد. الخُطّة: کار دشوار.
7- العقير: ستور پی شده. العاقر: پیکننده
8- البطان: تنگ بالای ستور که زیر شکم ستور قرار می گیرد. هنگامی که کار بسیار دشوار می شود گفته می شود: إلتقت حلقتا البطان

عَجَجْنا إِلَيْكَ مِنَ الظَّالِمِين *** عَجِيجَ الجِمال مِنَ النَّاحِرِ (1)

و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين والصلاة والسلام على رسوله المصطفى و آله أجمعين و لا سيّما الحجّة المنتظر المهدى الإمام الثّاني عشر عجل الله تعالى فرجه الشّريف وجعلنا من أعوانه و أنصاره و شيعته و محبّيه، آمين ربّ العالمين.

ص: 371


1- عَجِّ - عجَاً و عَجِيجاً: فریاد بلند بر آورد. الجِمال و الجِمالة (جمع جَمَل): شتر نر. النَّاحِر: ذبح کننده.

ص: 372

فهرست منابع

ص: 373

ص: 374

فهرست منابع:

1- آثار الحجة يا تاريخ دائرة المعارف حوزه علمیه قم، محمد رازی، چاپخانه حکمت، قم، 1332ه-

2- آخرین امید، داود الهامی انتشارات مکتب اسلام چاپ امیرالمؤمنين، قم، 1372 ه- ش.

3- احقاق الحق و ازهاق الباطل (با تعليقات آية الله العظمى شهاب الدین حسینی مرعشی نجفی)، قاضی سید نورالله حسینی شوشتری، انتشارات کتابخانه آیةالله العظمی مرعشی نجفی، قم، ایران.

4- الادب السياسي الملتزم في الاسلام، دکتر صادق آئینه وند و دکتر حسن عباس نصر الله دار التعارف للمطبوعات، بيروت.

5- الادب في ظل التشيع، عبدالله نعمه، دارالتوجيه الإسلامی، چاپ سوم، بیروت ۔کویت، 1340ه.

6- ادیان و مهدویت، محمد بهشتی، چاپخانه بهمن، دیماه 1361.

7- اسباب النزول، دکتر سید محمد باقر حجتی، ایران، 1365 ه- ش.

8- الأعلام (قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربين و المشتشرقين)، خیرالدین زرکلی، چاپ سوم.

9- اعيان الشيعه، سید محسن امین، دارالتعارف، بيروت، 1403 ه-.

10- الاغاني، ابو الفرج اصفهانی، دار صعب، بیروت

11- الزام الناصب في اثبات الحجة الغائب، شيخ علی یزدی حائرى، المكتبة الرضويه، تهران.

12- الامام المهدى عليه السلام على محمد علی دخیل، دارالمرتضی، چاپ سوم، بیروت، لبنان.

13 - الامام المهدى من المهد إلى الظهور، سيد محمدکاظم،قزوینی مؤسسه الوفاء، چاپ اول،

ص: 375

بيروت، لبنان.

14- الانوار القدسية، علامه شیخ محمد حسین اصفهانی، مصحح شيخ على نهاوندی، مؤسسه معارف اسلامی، چاپ اول، قم، ایران، 1415 ه-.

15- ائمتنا، علی محمد علی دخیل، دار مكتبة الامام الرضا چاپ ششم، بیروت 1402 ه-.

16- ايضاح المكنون في الذيل على كشف الظنون عن اسامي الكتب و الفنون، اسماعیل پاشا بن محمد امین بن میر سلیم، دارالفکر، بیروت، لبنان، 1402 ه-.

17- بحار الانوار، علامه شیخ محمد باقر مجلسی، دارالتراث العربي، بيروت، لبنان.

18- بر ستیغ آرمانها یا ترجمه اعيان الشيعه بخش حضرت مهدی علیه السلام، علامه سید محسن امین، مؤسسه انتشارات طور چاپ اول، تابستان 1364

19- تاريخ الادب العربي، دکتر عمر فروخ، دارالعلم للملايين، چاپ پنجم، بیروت، 1984 م.

20- تاریخ ادبیات زبان عربی، حنا الفاخوری، ترجمه عبدالحمید آیتی، انتشارات توس.

21- تحریرالوسیله، آية الله العظمی روح الله موسوی خمینی، مؤسسه مطبوعات دارالعلم، چاپ دوم، قم.

22- ترجمه و شرح نهج البلاغه، سید علینقی فیض الاسلام.

23- ترجمه الغدیر، علامه شیخ عبدالحسین بن احمد امینی، انتشارات کتابخانه بزرگ اسلامی، چاپ چهارم، تهران، 1363 ه- ش.

24- تذكرة الخواص، علامه سبط ابن جوزی، مكتبة نينوى الحديث، تهران

25- تذكرة القبور یا دانشمندان و بزرگان اصفهان، سید مصلح الدین مهدوی، چاپخانه ربّانی، چاپ دوم، اصفهان، 1348 ه- ش.

26- تفسیر المنار، شیخ محمد عبده، تقریر و تألیف محمدرشید رضا، دارالمعرفه، چاپ دوم، بيروت، لبنان.

27- جامع الدروس العربيه، شيخ مصطفى الغلایینی، انتشارات ناصر خسرو، چاپ دوم، تهران، 27 - 1388

ص: 376

28- جواهر البلاغه في المعاني والبيان والبديع، سیداحمد هاشمی، دارالفکر، چاپ دوم، بيروت، 1398 ه-.

29- جهانگشای عادل، جمال الدین دین پرور، چاپخانه حیدری، از انتشارات روزبه نشریه شمارهٔ 10. چاپ چهارم، 1354.

30- خورشید مغرب، محمدرضا حکیمی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپخانه سپهر، تهران، 1360 ه- ش.

31- دانشمندان عامه و مهدی موعود، علی دوانی، چاپخانه حیدری، تهران، 1353 ه- ش.

32- در جستجوی قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، سید مجید پور طباطبائی، انتشارات آستان مقدس صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، چاپ اول، قم، 1370، ه-. ش.

33- الدرر المكنونة في الامام و الامامة وصفاته الجامعة، سيدحسن میرجهانی طباطبائی، مكتبة الصدر، تهران، 1388ه-.

34- دیوان ابى الحب، علامه شیخ محسن ابو الحب، تحقیق مسلمان هادی طعمه، چاپ سربی، نجف، 1385ه-

35- دیوان بینۀ رحمت در مراثی قتیل امت، حاج شیخ جواد تهرانی، چاپ بوذرجمهری مصطفوی، چاپ سوم، تهران 1335 ه- ش.

36- دیوان میرزا ابي الفضل الطهراني، تعلیق و تصحیح میرجلال الدین حسینی، 1369 ه-.

37- ديوان الخاقانی، علامه شیخ جاسم الخاقانی، چاپ سوم، بیروت، لبنان.

38- ديوان الدر اليتيم و العقد العظيم، سيد حيدر حلّى.

39- ديوان شعراء الحسين، محمد باقر الأروانی النجفی، شرکت چاپ توحید، تهران، 1333 ه-.ش.

40- ديوان شيخ عبدالغني الحر العاملی، چاپخانه اسلامی، تهران 1403ه-.

41- ديوان الغریقی، سید على بن السيد عدمان الغریقی، چاپخانه سید الشهداء، قم، 1404ه-.

42- دیوان کمپانی، آیة الله شیخ محمد حسین غروی اصفهانی، دارالکتب الاسلاميه، تهران، 1343 ه-ش

ص: 377

43- ديوان لوعة الحزين و عبرة المؤمنين فى رثاء النبي وآله الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين سید جاسب موسوی جابری، چاپخانه امیر، چاپ اول، قم، 1364 ه- ش

44- روضات الجنات فى احوال العلماء و السادات، میرزا محمد باقر موسوی خوانساری اصفهانی تحقیق اسدالله اسماعیلیان، چاپخانه مهر استوار، قم، 1391 ه-

45- الروضة المختارة، صالح على الصالح، انتشارات شریف رضی، قم، 1408ه-. محمدعلی

46- ریحانه الادب، محمد علی مدرس تبریزی، انتشارات خیام، چاپ چهارم، 1374 ه-.

47- السبيكة البيضاء في نسب آل بنى الطباء، سیدحسن میرجهانی طباطبائی، چاپ سنگی تهران

48- سحر بابل و سجع البلابل، سید جعفر حلى، تحقيق محمد حسين آل كاشف الغطاء، انتشارات شریف رضی، چاپخانه امیر، قم، 1370 ه- ش.

49- شرح نهج البلاغه، عزالدین محمد بن حسين بن ابی الحدید معتزلی، دارالرشاد الحديثه.

50- شعراء الغرى، على الخاقاني، انتشارات کتابخانه آیةالله مرعشی نجفی، قم، 1408 ه-.

51- علم الحديث و دراية الحديث، كاظم مدیر شانه چی، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ سوم

52- الغدير، علامه عبدالحسین احمد امینی نجفی، چاپخانه حیدری، چاپ سوم، تهران 1372ه-.

53- فرائد السمطين، ابراهیم بن محمد بن مؤيد بن عبدالله بن علی بن محمد جوینی خراسانی: مؤیدبن مؤسسه المحمودي للطباعة والنشر، چاپ اول، بیروت، 1400 ه-.

54- فرهنگ لاروس یا ترجمه كتاب المعجم العربي الحديث، دکتر خلیل جرّ، ترجمه سیدحمید طبيبيان، مؤسسة انتشارات امیرکبیر، تهران 1370 ه- ش

55- فرهنگ لغات قرآن، دکتر محمد قریب، انتشارات بنیاد، ایران 1366 ه- ش.

56- فرهنگ معین، دکتر محمد معین، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران 1371 ه- ش.

57- فوز اکبر در توسلات به امام منتظر عجل الله تعالى فرجه، میرزا محمد باقر فقیه ایمانی واحد تحقیقات اسلامی بنیاد بعثت، چاپ اول، 1367ه-.

ص: 378

58 - کتابنامه حضرت مهدی علیه السلام علی اکبر مهدی پور، چاپ،الهادی، پاییز 1375 ه- ش.

59- كشف الأستار، حاج میرحسین نوری طبرسی، چاپخانه خیام، چاپ سوم، قم، 1400 ه-.

60- کشف الظنون عن اسامى الكتب و الفنون، علامه مولی مصطفی بن عبدالله قسطنطنی رومی حنفی مشهور به ملاکاتب چلپی و معروف به حاجی خلیفه، دارالکفر، بیروت، 1402 ه-.

61- کشف الغمه في معرفة الائمه، علامه ابوالحسن علی بن عيسى بن أبي الفتح اربلی، با ترجمه فارسی آن بنام ترجمه المناقب تأليف علی بن حسین زوارئی، انتشارات نشر ادب الح-وزه، چاپ دوم.

62- كفاية الأثر في النص على الأئمة الاثنى عشر، ابو القاسم على بن محمد بن على خزاز قمى،رازی،انتشارات بیدار، چاپخانه خیام، قم، 1401 ه-.

63- لغتنامه دهخدا

64- الكنى والالقاب، شیخ عباس قمی، چاپ چهارم انتشارات مكتبة الصدر، تهران، 1397 ه-

65- مبادی العربیه، رشيد الشرتونی، چاپ یازدهم، بیروت.

66- مجمع البحرین، شیخ فخرالدین طریحی، چاپ دوم، انتشارات کتابفروشی مرتضوی، تهران، 1362 ه- ش.

67- مجمع البيان في تفسير القرآن، شیخ ابو علی فضل بن حسن طبرسی، قم، ایران، 1403 ه-.

68- المعجم المفصل في الاملاء، ناصيف يمين، دارالكتب العلميه، بیروت، 1412 ه-.

69- المعجم الوسيط، جمعی از لغویان (دکتر ابراهیم انیس، دکتر عبدالحليم منتصر، عطيه الصو الحی و محمد خلف احمد)، دار احياء التراث العربي، بيروت

70- مصلح جهانی و مهدی موعود از دیدگاه اهل سنت، سیدهادی خسروشاهی، انتشارات اطلاعات، تهران، 1374.

71- مطلع الانوار في ذكر الامام الغائب عن الابصار، محمد باقر فقیه ایمانی، چاپخانه سعید، چاپ اول، 1412 ه-.

72- معارف اسلامی، زیر نظر ستاد انقلاب فرهنگی، مؤسسه اطلاعات

ص: 379

73- معصوم چهاردهم، جواد فاضل، چاپخانه علی اکبر علمی، چاپ دوم، 1347 ه- ش. الآمال، شیخ عباس قمی، چاپ دوم، تهران، 1364 ه- ش

74- منتهى

75- موسوعة الامام المهدى، محمد باقر فقیه ایمانی، چاپخانهٔ خیام، قم، 1401 ه-.

76- موسوعة الصرف والنحو والاعراب، دكتر اميل بديع يعقوب، دارالعلم للملايين، بيروت، 1988م.

77- المنجد في اللغة والاعلام، لويس معلوف، چاپ بیست و یکم، بیروت 1986 م.

78- مهراق المدامع و محرك الفجائع في المراثى اللواذع، حاج حسن بن عبدالله آل جامع الخطى، مؤسسة المنار، چاپ اول، 1417 ه-.

79- مولود الامام الحجة القائم، شيخ ابو عزيز الخطى، المطبعة الحيدريه، نجف 1374 ه-.

80- الميزان في تفسير القرآن، علامه سید محمد حسین طباطبائی، مؤسسه مطبوعاتی اسماعيليان، تهران 1393ه-.

81- نجم القاقب، میرزا حسین طبرسی نوری، انتشارات آستان مقدس صاحب الزمان، چاپخانه صدر، چاپ دوم، جمکران، قم، 1412 ه-.

82- نشانه های ظهور، سید علی اصغر سادات مدنی، مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر، چاپ سوم، تهران، 1374 ه- ش

83- نوائب الدهور في علائم الظهور، سیدحسن میرجهانی طباطبائی، چاپخانه خورشید، چاپ دوم، بهار 1369 ه- ش.

84- یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، علیرضا رجالی تهرانی، انتشارات نبوغ پاییز 1376 ه-.

85- ينابيع المودة، حافظ سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفى، دار الكتب العراقيه - كاظميه، و مكتبة المحمدی، چاپ هشتم، قم، ایران، 1385ه-

ص: 380

فهرست مطالب

موضوع صفحه

پیشگفتار...7

فصل اول: نوید ولایت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در اندیشه بشری

مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در آثار و اشعار غیرامامیه...17

مهدى موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در آثار پیشنیان...18

مهدى موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در آثار اهل سنّت...23

مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و شعرای عامه...33

1- ابن ابى الحديد معتزلى...34

2- محيى الدين عربي...37

3- ابوسالم كمال الدين محمد بن طلحہ شافعی...39

4- صدر الدين قونوى...41

5- شیخ عبدالرحمن بسطامي...43

6- فضل بن روزبهان...44

7- يحيى بن سلامة خصكفى...47

8- محمد بن طولون...51

9- شیخ عبدالکریم یمانی...52

10- شيخ عامر بن عامر بصری...53

11- عبدالوهاب بدرى...55

یادداشت های پاورقی های فصل اول...57

فصل دوم: طلوع خورشید ولایت قبل از ولادت

مهدى موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قبل از ولادت در اشعار عربی...61

مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در اشعار منسوب به امام علی (علیه السلام)...62

مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در اشعار منسوب به دیگر امامان شیعه...66

ص: 381

مدیحه سرایان امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قبل از ولادت...69

1- کميت بن زيد اسدى...71

2- وردبن زيد اسدى...73

3- زید بن على بن حسين...75

یک سند جالب تاریخی...76

4- سید حمیری...77

5- عبدى كوفى...84

6- دعبل بن على خزاعي...88

تائية دعبل...89

7- على بن ابی عبدالله خوافی...92

8- عبد الله بن ايوب حزيبى...93

9- مصب بن وهب نوشجاني...95

10- اسماعيل بن صالح صيمري...96

11- ابو الغوث اسلم بن مهوز منبجى...97

12- ابن رومی...99

یادداشت های پاورقی های فصل دوم...103

فصل سوم: تجلّی خورشید ولایت بعد از ولادت

امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بعد از ولادت در اشعار عربی...107

مشاهیری از مدیحه سرایان امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بعد از ولادت...110

1- شیخ بهائی...110

قصيدة وسيلة الفوز والامان فى مدح صاحب الزمان...113

رباعیاتی از شیخ بهائی در مدح صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)...132

2- بهاء الدين اربلى...139

3- سيد حيدر حلى...146

4- سيد جعفر حلى...150

ص: 382

5- ميرزا ابو الفضل تهرانی محمدحسین....154

6- شیخ محمد حسین اصفهانی معروف به کمپانی...162

7- محمدباقر فقیه ایمانی...169

سیری در کتاب مطلع الانوار...171

ارجوزه اول: الخصائص المهديّه...172

ارجوزه دوم: الهدية المهديّه...174

ارجوزة سوم: الدرّة البهيّة في التسميّة المهديّة...176

ارجوزه چهارم: فكّ الرقبه...177

ارجوزۀ پنجم: التحفة السنيّة...178

ارجوزه ششم: تحلّة المعما...179

ارجوزۀ هفتم: مطلع الانوار...180

8- محمد حسن میرجهانی طباطبائي...181

سیری در کتاب الدرر المکنونة...183

قصیده ای در غیبت کبری...185

قصیده ای در بیان شمایل آن حضرت...187

9- شيخ عبدالغنى الحر...

سیری در دیوان عبدالغني الحر...190

10- هاشمی...198

القصيدة الخامس عشر رديف الصاد المعجمة في مدح الحجة...199

11- سيدرضا هندى...202

قصيدة بغداديه...203

قصيده صاحبته در رد بر قصیده بغدادیّه...210

12- كاشف الغطاء...242

قصيدة رائیة کاشف الغطاء در ردّ بر قصيدة بغداديه...243

13- سيد محسن امين...247

گزیده ای از قصیدهٔ رائيه علامه سید محسن امین در ردّ بر قصیده بغدادیه...250

ص: 383

14- شیخ محمدجواد بلاغی...255

قصیدهٔ محمدجواد بلاغی در ردّ بر قصيدة بغداديه...257

سیری در قصيدة رائيه بلاغی...266

مقایسه اشعار بعد از ولادت با اشعار قبل از ولادت...268

یادداشت های پاورقی های فصل سوم...273

فصل:چهارم درون مایه های شعر مهدوی

موضوعات اشعار...279

اصل و نسب حضرت مهدى (علیه السلام)...280

ولادت حضرت مهدی (علیه السلام)...282

الف- شرافت نیمه شعبان...283

ب- ابزار شادی و سرور...287

ج- مدح...291

غيبت صغری و نوّاب اربعه...298

ارجوزهٔ سیدحسن میرجهانی در غیبت صغری...298

غيبت کبری...300

الف- فلسفه غيبت...301

ب- فايدة امام غايب...309

امام واسطه فيض...311

خورشید پشت ابر...312

ج- نيابت عامه...315

د- طول عمر...316

اسامى و القاب حضرت مهدی (علیه السلام)...320

نشانه های ظهور...327

انتظار...355

فهرست منابع...373

ص: 384

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109