شناخت انسان از دیدگاه اسلام و مارکسیسم

مشخصات کتاب

سرشناسه : امین زاده ، محمدرضا

عنوان و نام پدیدآور : شناخت انسان از دیدگاه اسلام ، و مارکسیسم / از محمدرضا امین زاده

مشخصات نشر : قم : موسسه در راه حق ، 1364.

مشخصات ظاهری : ص 224

فروست : (موسسه در راه حق 24)

شابک : بها:200ریال

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس

موضوع : انسان (اسلام )

موضوع : انسان (مارکسیسم )

رده بندی کنگره : BP226/2/الف75ش9

رده بندی دیویی : 297/466

شماره کتابشناسی ملی : م 64-1737

خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب: خانم شهناز محققیان

ص: 1

اشاره

اسم کتاب: شناخت انسان از دیدگاه اسلام و مارکسیسم

نام نویسنده: محمدرضا امین زاده

شماره مسلسل: 24

چاپ: افست

قطع: رقعی

تعداد صفحه: 224

چاپ اول: 3000 جلد

چاپخانه: سلمان فارسی قم

تاریخ نشر: تابستان 1364 ه-.ش

ناشر انتشارات موسسه ی در راه حق- قم

نشانی: قم - خیابان ارم- کوچه آقازاده- تلفن 23759 ص.پ. 5 و 13 حق تجدید چاپ و اقتباس برای ناشر محفوظ است.

ص: 2

بسم الله الرّحمن الرّحيم

پیرامون شناخت انسان و جهان

اشاره

انسان با آن که از اراده و اختیار برخوردار و به نیروی فکر و عقل مجهز است، در عین حال سرنوشتش در طول تاریخ به بازی گرفته شده و ارزش انسانیش سلب گردیده است.

تاریخ نشان می دهد که اضافه بر ستم های اربابان و زورمندان و رژیم های فاسد و ... همواره بر انسان ها ستم دیگری نیز شده است: ستم قانونی و فرهنگی.

هر مکتبی که (از فکر بشر ناشی شده) بنام دفاع از انسان پا به صحنه گذاشت و با پشتیبانی بی دریغ انسان ها استوار گشت، امّا قانونی عرضه کرد که انسان را به خاك جهل و سیه روزی نشاند، و با زور سر نیزه او را وادار ساخت به قانون او سر فرود آورد، و سرانجام گاهی انسان را به سیاهچال ذلت و خواری افکند، و گاهی برای استواری حکومت خود او را به نبرد با انسان های دیگر گسیل داشت، و گاهی او را به عنوان يك برده به بازار برد و گاهی هم او را به عنوان خرابکار زیر شکنجه قرار داد.

چرا انسان با آن که درك و شعور و فطرت انسانی دارد

ص: 3

چنین قربانی جنایت ها، هوس ها، خود پرستی ها، و سودپرستی ها و... شده است؟ اگر دقّت کنیم جواب آنست که انسان مجهول مانده و خود را نشناخته است، و وقتی کسی از خود بی خبر باشد به آسانی بهر بی راهه ای کشیده می شود، در مکتب فروید شهوت پرست و در محیط کاپیتالیسم سودپرست، و در زیر یوغ نمرودها و فرعون ها و ابوجهل ها سنگ و چوب پرست، و در چنگال تحمیق مارکس ها و انگلس ها و لنین ها و استالین ها، ابزار تولید پرست می شود!

بهره برداری از استعدادهای عظیم انسانی آن گاه ممکن خواهد شد که انسان خود را بشناسد، و با شناخت خویش هدف را دریابد و به جانب کمال حرکت کند.

شناخت انسان شناخت تن و وجود مادی او نیست بلکه منظور شناخت حقیقت انسان است؛ آنان که از حق روی برتافته و از راه خدا منحرف شده اند خود را درک نکرده و نشناخته اند، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: ﴿لا تَجهَلْ نَفسَکَ فإنَّ الجاهِلَ مَعرِفَهَ نَفسِهِ جاهِلٌ بِکُلِّ شَیء﴾ (1) (نسبت به خود جاهل مباش زیرا کسی که خود را نشناسد (و نسبت به معرفت نفس جاهل باشد) به همه چیز نادان خواهد بود).

و نیز فرمودند: ﴿عَجِبْتُ لِمَنْ يَجْهَلُ نَفْسَهُ كَيْفَ يَعْرِفُ رَبَّهُ﴾ (2) (شگفتا کسی که نسبت به نفس خویش جاهل است

ص: 4


1- غرر الحکم ص 598
2- غرر الحکم ص 495

چگونه می تواند پروردگارش را بشناسد).

امير مؤمنان على عليه السلام فرمودند: ﴿الْعارِفُ مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَاعْتَقَهَا وَ نَزَّهَهَا عَنْ كُلّ ما يُبْعِدُها وَ يُوبقُها﴾ (1) (عارف کسی است که نفس خویش را بشناسد و آن را از هر چه از خدا دورش می سازد و موجب هلاکتش می شود رها و پاك سازد).

جهل نسبت به خود سبب می شود که خدا را نشناسیم و از راه و دستورات او غافل مانده و به فراموشی نسبت به خدا و دین خدا مبتلا شویم و در این صورت خدا ما را به فراموشی می سپارد یعنی بما نمی پردازد و وسایل نجات ما را فراهم نمی فرماید، همان طور که در قرآن می فرماید: ﴿نَسُوا اللهَ فَنَسِيَهُمْ﴾ (2) (خدا را فراموش کرده اند و خدا نیز آنان را فراموش کرد).

انسان بدون شناخت حقیقت خویش از زندگی انسانی بهره ای نمی برد هر چند از لذائد مادی و شهوانی برخوردار باشد. البته هر كس يك شناخت سطحی نسبت به خود دارد و می داند که هست و باید از زندگی خود دفاع کند، ولی این شناخت ارزشی ندارد چرا که چرا که حیوانات هم از این مقدار آگاهی برخوردارند و از خود دفاع، می کنند، این شناخت غریزی انسان و حیوان است.

امّا شناخت عمیق نسبت به خود یعنی این که بداند که هست و باید زندگی انسانی داشته باشد و خالق خود را بشناسد و راه

ص: 5


1- غرر الحکم ص 72
2- سوره توبه آیه 68

کمال خود را دریابد و بداند که زندگیش بدون شرف و معنویت و فضیلت و معرفت و خداشناسی ارزشی ندارد و لازم است که زندگی انسان توأم با تعقّل و تفکّر و اندیشه باشد. بیشتر انسان ها از این گونه شناخت بی بهره اند، اگر انسان ها از این گونه آگاهی برخوردار بودند از ذلت و زبونی و بردگی قدرت ها و هوی و هوس های شیطانی نجات می یافتند، آگاهی عمیق به خود سبب می شود که انسان آزادی و استقلال خود را به پول نفروشد، عقل و اندیشه و شخصیت خود را در گرو مقام، ریاست و... نگذارد شکم پرستی، شهوت و سود مادی را بر خود حاکم نسازد، و آن ها را آن طور که مارکس و فروید پنداشتند زیر بنای اندیشه و فرهنگ و اخلاق قرار ندهد.

انسان با توجّه به خود دو عنصر مادّی و معنوی را در خود می یابد با شناخت تن به فناء ماده آگاه می گردد و با شناخت روح به حقیقت و شخصیت خود پی می برد و با تزکیه و تکمیل قوای روحی به آزاداندیشی و انسانیت دست می یابد و خود را از بند هواها و هوس ها و رذیلت ها آزاد می سازد.

اگر زندگی انسان را به چهار مرحله «کودکی»، «جوانی»، «میانسالی»، و «پیری» تقسیم کنیم حساس ترین مرحلهٔ آن از لحاظ شکل گیری قطعی شخصیت هر فرد اواخر دوره ی کودکی و آغاز دوره ی جوانی اوست، اگر در سال های نوجوانی (پایان کودکی و آغاز جوانی) نوجوان تحت تربیت صحيح قرار گیرد و خودشناسی پیدا کند و هدف وجود خود و خالق خود و راه کمال خود را بشناسد شخصیتی قوی و روشن و

ص: 6

انسانی می یابد و از هجوم دزدان اندیشه و ایسم ها و شیطان های شرقی و غربی که بیشتر در همین سنین حمله ور می شوند، مصون می ماند.

مكتب انسان ساز اسلام با برنامه های دقیق خود جان انسان را چنان روشن می سازد که هر انسانی می تواند در پرتو تعلیمات آن حقیقت خویش را ببیند و بشناسد و با پیروی از این مكتب الهی از اسارت شکم و شهوت و پول و... آزاد شود و به مقام عالی انسانی برسد.

قسمت اوّل: مبدأ انسان

انسان از کجا آمده است؟

این سؤالی است که برای هر کس که لحظه ای بیندیشد پیش می آید انسان می داند که همچون موجودات دیگر وجودی وابسته دارد، و از مبدأی غیر از خود بوجود آمده و تمام ارزش و شخصیت او (مانند وجودش) وابسته به آن مبداء است، به اعتقاد ما انسان با شناخت و تفکّر در خود می تواند به مبدأی که از آن برخاسته است پی ببرد.

در مورد مبدأ هستی ها و از جمله انسان دو طرز فکر وجود دارد:

1- طرز فکر مادّی، که مادّه را مبداء انسان می داند.

2- طرز فکر الهی، که الله را خالق جهان و انسان معرفی می کند.

قبل از بررسی این دو نظر، چند نکته را باید تذکر دهیم:

ص: 7

الف- هیچ موجودی از این دو حالت بیرون نیست، یا وجودش وابسته به دیگری است، یا در وجود خویش مستقل است و وابستگی به غیر ندارد.

(البته موجودات وابسته ممکن است در عین حال که خود وابسته به غیرند، شرط وجود و هستی دیگری هم باشند در این صورت نسبت به آن موجود که خود شرط هستی او هستند مستقل و غیر وابسته اند به استقلال نسبی و اضافی)

وجود وابسته یعنی وجودی که محتاج و نیازمند است، وجودى که در هستی و کمال نیازمند به وجود مافوق می باشد و اگر آن مافوق نباشد هستی پیدا نمی کند.

امّا وجود مستقل حقیقی وجودی است که از هیچ جهت محتاج به غیر نیست و مطلقاً وابستگی ندارد.

با دقّت در پدیده های طبیعی روشن می شود که همۀ آن ها از جهت وجودی وابسته اند زیرا در پدید آمدن نیازمند به غیر خود هستند و وجود وابسته آنان باید به يك وجودی منتهی شود که بی نیاز و مستقلّ تامّ باشد والّا راه به هستی پیدا نخواهند کرد.

نتیجه این بیان آنست که هر وجود نیازمندی وابسته است و از مبدأی غیر از وجود خود سرچشمه گرفته و مستقل نیست.

ب- نکته دیگر آنست که موجود نیازمند بسیاری از کمالات را ندارد، و چون آن کمالات را دارا نیست نمی تواند آن ها را بدیگری ببخشد، کسی که سواد ندارد و خواندن و نوشتن نمی داند هیچ گاه نخواهد توانست به دیگری خواندن و نوشتن بیاموزد، کسی که به مسائل علمی آگاه نیست نمی تواند دانشجو

ص: 8

تربیت کند: «از کوزه همان برون تراود که در اوست».

کسی که می خواهد فقیر و نیازمندی را غنی و بی نیاز سازد، خود باید بی نیاز و ثروتمند باشد، اگر محتاج باشد چگونه می تواند به دیگری ثروتی ببخشد؟

نتیجه آن که موجود نیازمند از آن جهت که نیازمند است نقص دارد و نمی تواند بدیگری کمال ببخشد.

ج- نکته سوّم آن که: نیستی نمی تواند علّت هستی باشد، عدم و نیستی توانائی آن را ندارد که وجود و هستی بیافریند.

بنابراین چکیده و خلاصه این سه نکته آنست که 1- هر نیازمندی وجودش وابسته است. 2- هر وجودی، کمالاتی را که ندارد نمی تواند بدیگری ببخشد 3- نیستی آفریننده هستی نمی تواند باشد.

اينك با توجه به این نکات که بسیار روشن و بدیهی و مورد پذیرش عقل است به بررسی طرز فکر مادّی که انسان را مخلوق ماده و طبیعت می داند می پردازیم.

زیر بنای فکری مارکسیسم را مادّه تشکیل می دهد، مادّیین می گویند: ماده چیزی است که در خارج از ذهن وجود دارد و از اجسام بسیار ریز یعنی اتم ها تشکیل شده است و آن را با حواس پنج گانه خود درک می کنیم، «مفهوم فلسفی مادّه این خاصیت عمومی اجسام و پدیده ها است که همه واقعیت عینی هستند و در خارج از شعور ما وجود دارند و در ذهن ما انعکاس می یابند». (1)

ص: 9


1- اصول فلسفه مارکسیسم ص 32

ماديين مادّه را اساس تغییرات می دانند: «عرصه جهان جولانگاه نمایش چگونگی مادّه و «تفکّر مادّی» می باشد» (1)

از نظر مارکسیسم در مادّه عقل، شعور، فکر، حیات، اراده، اختیار، احساس و کلام وجود ندارد، زیرا که به عقیده آنان پیش از مادّه حیات و فکری وجود نداشته است و مادّه مقدّم بر همه این ها می باشد و بزعم آنان مادّه پس از تحوّل و حرکت و طّی مراحلی به آن ها رسیده است، ملیون ها سال گذشته تا با پیدایش اوّلین سلول حیات و با پیدایش اوّلین حیوان احساس، و با پیدایش انسان فکر و شعور در صحنه طبیعت ظاهر گشته است. (2)

و نیز معتقدند که طبیعت دارای هدف نیست و کورکورانه عمل می کند. (3)

و به اعتقاد آنان انسان مخلوق مادّه است «قبل از هر چیز باید دانست که انسان مخلوق طبیعت است» (4)

از آن چه مارکسیست ها دربارۀ ماده و خواص آن گفته اند نتیجه می گیریم:

1- مادّه همان طور که در اصل وجودش نیازمند به آفریننده و موجد است در تکاملش نیز نیازمند است زیرا نقص دارد و برای آن که از مرحلۀ نقص بگذرد و به کمال برسد محتاج به

ص: 10


1- ماترياليسم ديالتيك ص 22
2- اصول فلسفه مارکسیسم ص 42 تا 62
3- المادية الديالكتيكيه ص 208
4- انسان و از خود بیگانگی ص 6

موجود کامل است، بنابراین وجود ماده از هر حیث وابسته به موجود کامل می باشد.

2- مادّه بسیاری از صفات کمال را (به اعتراف خود مارکسیست ها ندارد) و براساس نکته دوّم که توضیح دادیم هر چیزی که خود صفتی را ندارد نمی تواند آن را بدیگری ببخشد بنابراین مادّه که بینائی، شنوائی، عقل، اختیار، اراده، فکر، شعور و.... را فاقد است توانائی اعطاء آن ها را نخواهد داشت.

3- چون این صفات در ماده معدوم است اگر معتقد شویم که ماده این صفات را به انسان داده است باید بپذیریم که نیستی علت هستی و عدم آفریننده وجود باشد، و بدیهی است که هیچ عاقلی چنین چیزی را نمی پذیرد که از نیستی و هیچی و پوچی، هستی آفریده شود.

کسی از مرده علم آموخت هرگز *** ز خاکستر چراغ افروخت هرگز

4- وقتی انسان که دارای عقل و اراده و تفکّر است قدرت ندارد موجود متفکّر و دارای حیات بیافریند چگونه مادّه کر و کور و بی شعور و مرده از عهده این کار بزرگ بر می آید؟

5- چگونه ممکن است که مادّه بی شعور و عاجز و مرده در بدن ما چنین نظمی بوجود آورد و هر عضوی را در جای خودش قرار دهد و به وظیفه ای بگمارد که بطور منظّم کارشان را انجام دهند، ولی انسان با آن که عقل و فکر و اراده دارد در طرح و نقشه ای که برای یک ساختمان می ریزد با تمام دقّتی که می کند باز در آخر می بیند در گوشه ای از آن خطا کرده است!

6- بسیار جای تعجب است که مادّه مهم ترین رکن

ص: 11

یعنی وجود را بطور ذاتی داشته و کسی به او نداده باشد ولی در صفات خود نیازمند باشد آن هم نه نیازمند به علّت دیگر، بلکه نیازمند به معلولی که خود می آفریند!!

حال که دانستیم مادّه فاقد صفات کمال بوده و طبعاً از اعطای آن بدیگری عاجز است و انسان صفات کمال خود را از ماده نگرفته مسأله از دو حال بیرون نیست: یا عدم آفریننده این صفات است و یا مبداء دیگری آن ها را به انسان اعطا کرده است. حالت اوّل قطعاً باطل است زیرا عقل آن را نمی پذیرد و گفتیم که نیستی هیچ گاه نمی تواند آفریننده هستی باشد، و مارکسیست ها با اعتقاد به چنین چیزی ناخودآگاه در دام پوچ گرائی افتاده اند و معتقد شده اند که نیستی، هستی را می آفریند.

بنابراین باید آن صفات را مبدأ دیگری به انسان ببخشد. و سؤال اینست که آن مبدأ کیست؟

7- سازنده و مبدأ با طرح و نقشه قبلی و با علم و آگاهی به همه جوانب، مخلوق را می آفریند و گرنه کارش عبث و بیهوده خواهد بود و مادّه از آن جائی که حیات و علم ندارد طرح و نقشه قبلی هم نمی تواند داشته باشد.

از مجموع مطالب گذشته بروشنی استفاده می شود که ماده نمی تواند مبدأ موجودی مثل انسان باشد.

اگر انسان مخلوق ماده باشد چگونه موجودی است ؟!

انسان مقهور و مخلوق ماده کر و کور و بی شعور، موجودی تصادفی و رها شده در گوشه ای از طبیعت خواهد بود که در

ص: 12

خلقتش هیچ هدف و غرضی منظور نبوده و موجودی پوچ و بی محتوا و بی هدف است که از خاک برآمده و به خاک بازگشت می کند، یعنی از هیچی به پوچی.

انسان بی عقل و بی شعور و عاجزتر از ماده که مقهور قوانین ماده می باشد موجودی بی سرنوشت که در کار خودش مجبور است، تکامل او تابع تکامل مادّه است، این طرز فکر مادّی کاری می کند که انسان دست بسته در دام جبر مادیّت قرار گیرد و محكوم شرائط مادّی حاکم بر جامعه باشد (که انشاءالله. در قسمت های دیگر از آن سخن خواهیم گفت).

انسان در حصار مادّه چه ارزشی می تواند داشته باشد؟ زندگی چه معنائی پیدا می کند؟ اخلاق، ایثار، مسئولیت و تعهّد برای که، و برای چه، و در راه چه چیزی؟

مارکسیسم با این طرز فکر ثبات را از انسان می گیرد، بکار بردن کلمۀ «من» با این طرز فکر بیهوده است زیرا استعمال کلمۀ «من» وقتی درست است که ثباتی در کار باشد و تغییر و تحوّل مادّی آن را از بین نبرد، و به عقیدۀ مارکسیسم در انسان عنصر و حيثيّتي ثابت وجود ندارد، آن چه هست مادّه است و مادّه هم از هیچ ثباتی برخوردار نیست! در همان لحظه ای که می گوید «من» تغییر می کند و دیگر منی نخواهد بود، بنابراین انسان با چه ملاکی باید خود را بشناسد و در یابد که همان موجودی است که روزی متولّد شده و روزی هم پیر می شود، به چه اطمینانی بگوید من همان جوان بودم که حال پیر شده ام؟ بنابراین نظریه قوانین اجتماعی و قبول مسئولیت لغو است، سخن از آزادی،

ص: 13

استقلال، انسانیت، شرف و اخلاق لغو است، زیرا «منی» وجود ندارد تا مسئولیتی باشد و بگویم من مسئولم. يا من تابع قوانين اجتماعم! و به فرض آن که مسئولیتی را هم بپذیرم بعد از يك لحظه می توانم بگویم مسئولیتی ،ندارم زیرا آن کسی که مسئولیت را پذیرفت من نبودم، او رفت و من موجودی غیر از او هستم!

و نیز انسانی که ثبات نداشته باشد هر آن بدنبال يك فكر و عقیده است، اراده ندارد، تصمیم نمی تواند بگیرد، هر چه به او بگویند می پذیرد، بهر طرف که او را بکشند می رود، توانائی آن را ندارد که بر خلاف جریان حاکم حرکت کند، اگر جامعه فاسد است باید فاسد باشد، سرنوشت او بدست مادّه است. انسان در این مکتب موجودی بی ارزش و بی شخصیت است زیرا ارزش و شخصیت پایه ای ثابت می خواهد و در انسان به اعتقاد ماركسيست ها يك عنصر ثابت وجود ندارد، پس شخصیت روی چه پایه ای می خواهد بایستد؟

بنابراین می بینیم که مارکسیسم که با ترویج فلسفه مادّی و ماتریالیسم می خواست باصطلاح انسان را از چنگ خدا خلاص کند و سرنوشتش را بدست خودش بسپارد، و جلوی بردگی انسان را بگیرد و او را از ذهن گرائی به واقعیت گرائی منتقل سازد، خود بطور بسیار مفتضحانه ای در دام ایده آلیسم و ذهن گرائی افتاد، و انسان را زندانی مادّه مرده و بی شعور ساخت و همۀ حیثیت انسانی انسان را قربانی مادّه کرد و ماده را بت و معبود تازه انسان ها قرارداد!

ص: 14

انسان و خدا

اينك كه روشن شد ماده عاجزتر از آن است که مبدأ موجودی مانند انسان باشد به بررسی نظریه دوّم یعنی طرز فکر الهی می پردازیم که می گوید: مبدأ انسان الله است.

با توجه به نکاتی که بیان کردیم معلوم شد که ماده و همه پدیده های جهان وجودی وابسته دارند، و در اصل وجود و نیز در کمالات خویش نیازمند به موجودی غنی و بی نیاز مطلق هستند که از هر جهت و از هر چیز بی نیاز است و او «الله» خدا و آفریدگار جهان است که موجودی مستقل و تامّ است یعنی وجودی برتر از او نیست و او رکن اساسی یعنی «هستی» را ذاتاً دارد و در هستی خود بی نیاز از غیر می باشد، و کسی که هستی را ذاتاً داشته باشد تمام آن چه را که لازمه وجود مطلق است خواهد داشت، بنابراین در صفات کمالیه نیازمند به غیر نخواهد بود زیرا که این صفات ذاتی وجود مطلق است؛ و مبدأ همه موجودات و از جمله انسان و صفات کمال انسان ذات مقدس خدای متعال است، و عقل جز این را نمی پذیرد زیرا نفس آدمی دارای قوائی همچون شعور و اراده و اختیار است و این قوا را باید مبدأی که دارنده آن هاست به آدمی اعطا کند و آن مبدأ الله است که دارندهٔ همۀ کمالات می باشد نه مادّه مرده که فاقد کمالات انسانی است.

و سعادت و خوشبختی هم در گرو شناخت این مبدا

ص: 15

است: ﴿وَاذْكُرُوا اللهَ كَثيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾ (1) (خدا را پیوسته بیاد آورید باشد که رستگار شوید).

و این شناخت با توجه به نفس انسان و با شناخت خود انسان پیدا می شود، و البته منظور از شناخت خود شناخت تن و جسم مادّی انسان نیست بلکه منظور شناخت معنوی انسان است، شناخت آن که انسان موجودیست انتخاب گر، دارای عقل و فکر، و عاطفه و محبت؛ و در او غریزه عشق و کمال خواهی هست و... آنان که به مبدئیت مادّه معتقدند در واقع افراد کر و کور و لالی هستند که خود را نیافته و نشناخته اند، و از مرحله احساس نگذشته اند و از عقل و فکر انسانی كمك نگرفته اند، اگر احساس را از آنان بگیرند برایشان چیزی باقی نمی ماند:

چنان مکن که اگر راه حس فرو بندند *** تو خویشتن را یک باره کور و کر یابی

﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجعُونَ ﴾ (2) (کر و لال و کورند، پس ایشان بر نمی گردند).

آنان چون علم و فهمشان بیش از این نیست به خدا پشت کرده و فقط به دنیای مادی توجه دارند خدای متعال به پیامبرش فرمان می دهد از چنین افرادی دوری جوید:

﴿فَاَعْرِضْ عَمَّنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلّا الْحَيَوةَ الدُّنْيَا، ذَلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾ (3)

ص: 16


1- سوره انفال آیه 45
2- سوره بقره آیه 18
3- سوره نجم آیه 26

(از هر کس که از یاد ما روی گردانده و جز زندگی دنیا را نمی خواهد دوری کن، حدّ علم و فهم این افراد همین قدر است -که در پی دنیا باشند-).

آنان که از مبدأ ماورای مادی غافلند و در مرحلهٔ محسوسات مادّی فرو مانده اند و جز به دنیای مادی فکر نمی کنند همچون حیوانات بلکه از حیوانات نیز فرو مایه ترند ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِهَا وَ لَهُمْ آذَانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها اولئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ﴾ (1)

(دل هائی دارند که با آن در نمی یابند و درک نمی کنند، و چشمانی که با آن نمی بینند و گوش هایی که با آن نمی شوند، آنان همچون چهار پایان بلکه گمراهترند، غافلان همانانند)

در مکتب الهی انسان موجودی است که از جانب خدا آمده و به سوی او بازگشت می کند ﴿اِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾ (2) (ما برای خدائیم و به سوی او بازگشت می کنیم). ﴿یا اَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجعى إلى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةٌ﴾ (3)

(ای نفس بکمال رسیده و آرامش یافته به پیشگاه پروردگارت باز آی که تو خشنود و او راضی از تو است).

در مکتب الهی زندگی انسان دارای معنی و مفهوم است و پوچی و بیهودگی در آن راه ندارد: ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنْكُمْ إِلَيْنَا لا تُرْجَعُونَ، فَتَعَالَى اللهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ ...﴾ (4)

ص: 17


1- سوره ی اعراف آیه 179
2- سوره ی بقره آیه 156
3- سوره ی فجر آیه 30 - 27
4- سوره مؤمنون آیه 116

(آیا پنداشته اید که ما شما را بیهوده آفریده ایم و هرگز به سوی ما بر نمی گردید؟ خدا پادشاه بر حق برتر از آنست- که کار بیهوده انجام دهد-).

انسان پیرو چنین اعتقادی از اسارت ماده نجات یافته و با خدای متعال که کمال مطلق است ارتباط می یابد و در مراتب کمال بدانجا می رسد که خلیفه خدا در زمین می شود و حامل امانت الهی می گردد و با اخلاص به ستایش و پرستش ذات یکتای خدای جهان می پردازد.

ص: 18

«انسان و فطرت»

اشاره

ص: 19

برخی از الفاظ غیر از معنی لغوی خود معنای دیگری هم دارند که به آن «معنی اصطلاحی» می گوییم، و معنی اصطلاحي يك معنى خاص و معنى لغوى يك معنى عام است، مثلاً «صلوة» در لغت عرب به معنی «دعا» است و این معنی عامّی است که شامل هر دعائی می شود، ولی در اصطلاح اهل دین و شریعت بمعنای «نماز» است که معنی خاصّی است.

«فطرت» هم دارای دو معنی لغوی و اصطلاحی است؛ فطرت در لغت بمعنی خلقت است، «فَطَرَ» یعنی خلق کرد، ایجاد کرد، آفرید، بوجود آورد، ﴿فَطَرَ اللهُ الْخَلْقَ﴾ یعنی خلق را آفرید، امیرمؤمنان علیه السلام فرمودند ﴿فَطَرَ الْخَلائِقِ بقُدْرَتِهِ﴾ (1) (خدا) مخلوقات را با قدرت خویش آفرید.

قرآن می فرماید: ﴿اَلْحَمْدُ لِلّهِ فَاطِرِ السَّمَواتِ وَالأَرْضِ﴾ (2) ستایش خدایی را که آفریننده آسمان ها و زمین است.

ص: 20


1- اوائل خطبۀ اوّل نهج البلاغه ترجمه فیض الاسلام ص 13.
2- سوره فاطر آیه 1.

و از گفتار ابراهیم علیه السلام نقل می فرماید: ﴿اِنّی وَجَّهْتُ وَجْهيَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّمواتِ وَالأَرْضَ﴾ (1) همانا من روی خویش را بسوی خدائی می دارم که آسمان ها و زمین را بیافرید.

امّا فطرت در اصطلاح به معنی طبیعت، سرشت و غریزه است، فطرت به این معنا نوعی خاص از خلقت است که انسان آن اساس آفریده شده است؛ ﴿الْفِطْرَةُ الْخِلْقَةُ خُلِقَ عَلَيْهَا الإِنْسانُ ﴾ (2)

در قرآن کریم، آیه 30 از سوره «روم» بهمین معنی در اصطلاحی توجّه دارد:

﴿فِطْرَةَ اللهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللهِ﴾ (3)

سرشت خدائی که مردم را بر آن سرشت و نهاد بیافرید و تبدیلی در آفرینش خدا نیست.

«مفردات راغب» پیرامون این آیه و معنی «فطرة الله» می نویسد:

این آیه اشاره به آن است که خداوند توانائی شناخت خود را در نهاد مردم قرار داده است، و آیه: ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ الله﴾ (4) (اگر از مردم بپرسی چه کسی ایشان را آفریده

ص: 21


1- سوره انعام آیه 79
2- دائرة المعارف فريد وجدى ج 7 ص 311
3- سوره روم آیه 30.
4- سوره زخرف آیه 87

است هر آینه می گویند خداوند ما را آفریده است) نیز به همین مطلب اشاره دارد که مردم با توجّه به سرشت و معرفت خدائی خویش می گویند خدا ما را آفریده است.

مرحوم علّامه طباطبائی در تفسیر المیزان در بار آیۀ «فظِرَةَ الله ... » می گوید:

انسان دارای يك فطرت خاصه است که او را به سوى يك غایت و هدف مشخصی هدایت می کند. (1)

بنابراین فطرت به معنی لغوی عام است و به معنی خلقت می باشد، ولی به معنی اصطلاحی معنای خاصی دارد که نحوه خلقت و کیفیّت و ویژگی سرشت انسان را بیان می کند و حاکی از آنست که انسان دارای غریزه خداخواهی و کمال جوئی است.

***

پس از روشن شدن معنای فطرت باید به پاسخ این سؤال بپردازیم که آیا فطرت خداجوئی در انسان وجود دارد یا این خصیصه در انسان نبوده و در اثر عوامل و شرائطی در او پدید آمده است؟

البتّه پاسخ نهایی این سؤال برای کسانی که به مکتب الهی معتقدند در همین کلمهٔ «فطرت» آشکار است، زیرا وقتی می گوئیم انسان بر این سرشت آفریده شده یعنی این خصیصه از ابتدای خلقت با او همراه است و همچون سایر غرایز انسانی ذاتی

ص: 22


1- تفسير الميزان ج 16 ص 178.

اوست و قابل سلب نیست، و دیگر معنا ندارد که کسی بگوید زمانی انسان آن را نداشته و بعداً در اثر عواملی در او پدید آمده است؛ امّا چون پیروان مکاتب دیگری که انسان را برخاسته از ماده می دانند ویژگی های انسانی را طور دیگری تفسیر می کنند لازم است به توضیح و بررسی بپردازیم.

نظر مارکسیسم

مارکسیسم اعتقاد به خدا را ایده آلیستی می داند و اصل غریزه خداخواهی را در انسان انکار می کند، و همان طور که در قسمت اوّل این مقالات در بحث «مبدأ انسان» گفتیم مادّیون مبدأ انسان را ماده می پندارند، بنابراین بزعم آنان هر چه در انسان هست مادّی محض بوده و غریزه و فطرت خداخواهی بعنوان يك امر معنوی در انسان وجود ندارد بلکه به اعتقاد آنان این غریزه نیز همانند سایر غرائز از قبیل مالکیت و محبّت و... در اثر عوامل اقتصادی و شرائط مادّی موجود در جامعه پدید آمده است. و اصولاً مارکسیسم خدا را انکار کرده و اعتقاد به خدا را يك فكر ایده آلیستی می شمارد و می گوید اعتقاد به خدا در واقع انکار اصل علیّت و معلولیّت است، و حوادث جهان را به يك قدرت مافوق نسبت دادن خلاف علم و ناشی از جهل به حوادث می باشد و امروزه که علم از روی حوادث پرده برداشته و علل آن ها را کشف کرده است جائی برای این اندیشه های خرافی باقی نمی ماند!

در پاسخ این ادعاهای بی دلیل مارکسیسم می گوییم:

ص: 23

1- مارکسیست ها تنها راه اثبات و پذیرش هر چیزی را آنان از تجربه می دانند و مسئله فطرت خداجوئی را چون بزعم آنان از طریق تجربی به اثبات نمی رسد منکر می شوند، در حالی که در جای خود ثابت شده که تنها راه شناخت تجربه و حسّ نیست، و عقل نیز وسیلهٔ شناخت است و ما توسط عقل به حقیقت برخی امور و مسائل (که بوسیله تجربه و حس شناخته نمی شوند) پی می بریم.

2- تمام گرایش های بشری به عقیده مارکسیست ها معلول شرائط مادّی جامعه بوده و ارزش علمی آن ها با هم مساوی است، بنابراین می توانیم بگوییم همان گونه که گرایش مادّی ناشی از شرائط مادّی می باشد خداجوئی نیز از همان شرائط ناشی شده است و هر دو گرایش معلول يك علّت است، بنابراین از نظر ارزش علمی با هم مساویند و اگر حقیقت باشد باید هر دو حقیقت داشته باشد زیرا که هر دو معلول يك علّتند و از يك علّت دو معلول متفاوت که یکی ایده آلیستی و دیگری رئالیستی باشد پدید نمی آید. اگر شرائط مادّی جامعه پدیدآورنده امری ایده آلیستی باشد. چرا مادّیگری و اعتقاد به این که مادّه مبدأ و اساس جهان هستی است ایده آلیستی نباشد؟ و باز اگر مادّیگری در زندگی بشر مسأله ای تخلّف ناپذیر است نباید هرگز به امری خلاف خود منجر شود؛ مادّیت به زعم شما چیزی است که واقعیت دارد و انکار آن ممکن نیست، بنابراین می پرسیم چگونه از يك امر واقعی يك امر ذهنی و ایده آلیستی زائیده می شود واقع باید پدید آورنده يك امر واقعی باشد نه چیزی که غیر واقعی و

ص: 24

ذهنی است!!

3- مارکسیست ها می گویند خدا خواهی از عجز بشر ناشی شده است و پی نبردن به علل حوادث یعنی جهل موجب شده که آن ها را به خدا نسبت دهند، و با پیشرفت علم و تجربه و پرده برداشتن از علل حوادث جائی برای خدا باقی نمی ماند!

اما ما می بینیم بسیاری از دانشمندان و مکتشفان و مخترعان در عین حال که خود به علوم روز آشنا بوده و در پیشرفت علوم سهیم بوده اند به وجود خدا و آفریدگار جهان اعتراف و اعتقاد داشته اند؛ «ایروینگ ویلیام نبلوچ» می گوید: «بعضی که مجذوب علم می شوند تصور می کنند که علم می تواند تمام مسائل را حل کند... عقاید مذهبی با کشفیّات علمی را سختر می شود، خیلی از پیش بینی ها (ی مذهبی) را نیز ثابت خواهد کرد» (1)

نویسنده و طبیعی دان بزرگ «اولیور وندل هولمز» می گوید:

«هر قدر معلومات بشری زیادتر می شود شکاف بین علم و مذهب تنگ تر می گردد و فهم درست علوم امکان ایمان به خدا را بیشتر می کند. (2)

خدا خواهی از عجز بشر ناشی نشده است «بلکه بشر به حكم غريزه ذاتی از خود سؤال می کند این جهان چگونه لباس هستی پوشید و با نظمی کامل به گردش درآمد» (3)

ص: 25


1- اثبات وجود خدا بقلم چهل تن از دانشمندان ص 100
2- اثبات وجود خدا بقلم چهل تن از دانشمندان ص 100
3- روش رئالیسم، ج 5

4- ماركسیست ها معتقدند در جهان هستی حقیقت مطلق وجود ندارد و هر چه هست نسبی است زیرا همه چیز در حال تغییر و تحوّل و تکامل است، و اعتقاد به خدا را مطلق گرائی می دانند زیرا موجودی ثابت است که علت ندارد و مطلق گرائی را افتادن به دام ایده آلیسم (ذهن گرائی) می شمارند.

اما مارکسیست ها خود نا آگاهانه گرفتار مطلق گرائی شده اند زیرا وقتی آن ها می گویند مادّه منشاء و مبدأ همه موجودات است این نظریهٔ آنان از دو حال خارج نیست یا قضیه ای نسبی است یا مطلق. اگر نسبی باشد دوام نخواهد داشت و روزی تغییر کرده و به چیز دیگری تبدیل خواهد شد مثلاً ممکن است تبدیل شود به این که مبدأ و منشأ همه موجودات خدای متعال است.

و اگر مطلق باشد خود در همان دامی افتاده اند که دیگران را به سقوط در آن متهم می کنند بنابراین باید اعتراف کنند اعتقاد به ماده هم پنداری ایده آلیستی است و به ذهن گرائی دچار شده اند و اگر در مورد ماده ذهن گرائی نیست اعتقاد دیگران در مورد خدا نیز ذهن گرائی نخواهد بود.

5- مارکسیست ها که خدا را نفی می کنند در حقیقت مدعی آن هستند که تمام هستی را پیموده و همه چیز را در سراسر کاینات و هستی شکافته و تجربه کرده اند، زیرا می دانیم که در مارکسیسم برای اثبات هر ادعائی راهی جز تجر به پذیرفته نیست بنابراین وقتی می گویند در این جهان خدائی نیست لازم است که سراسر جهان و کاینات را کاوش کرده و تجربه نموده باشند!! و

ص: 26

چون چنین چیزی برای انسان غیر ممکن است بنابراین باید بگوئیم که مارکسیست ها از هر ذهن گرائی ایده آلیست ترند و گفتارشان متکی بر هیچ تجربه علمی نیست.

***

با توجّه به آن چه گفتیم و نیز با توجه به آن چه در قسمت اول این مقالات در مبحث «مبدأ انسان» توضیح دادیم آشکار می شود که همان طور که ماده مبدأ انسان نیست، فطرت انسان هم ناشی از شرائط مادی نمی باشد، بلکه خدای متعال که به انسان هستی بخشیده نیروها و غرایز و کشش های درونی او از جمله فطرت خداجوئی و خداخواهی و خداشناسی را در او بودیعه نهاده است و انسان به نیروی همین کشش فطری موجودی کمال خواه است و می خواهد به قلّه نهائی کمال برسد.

انسان در همه حال در جستجوی خدا بوده و عشقی فطری در درون او شعله می کشیده و معشوقی نامتناهی می طلبیده است؛ امام زین العابدین علیه السلام می فرماید:

﴿ابْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِداعاً ... ثُمَّ سَلَک بِهِمْ طَرِیقَ إِرَادَتِهِ، وَ بَعَثَهُمْ فِی سَبِیلِ مَحَبَّتِهِ﴾ (1) (به قدرت خود آفریدگان را از نیستی به هستی آورد و به خواست خویش آنان را از عدم ایجاد فرمود، آن گاه آنان را در راهی که خود خواست سالک گردانید و در طريق محبّت خویش برانگیخت).

ص: 27


1- صحیفه سّجادیه دعای اوّل

ابراهیم علیه السلام نیز در استدلال خویش همین حقیقت را که بشر در جستجوی کمال مطلق است بیان می کند: ﴿وَ كَذَلِكَ نُرِى إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمواتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ. فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأكَوْكَباً قَالَ هذا رَبّى فَلَمّا اَفَلَ قَالَ لا أُحِبُّ الأفلينَ. فَلَمّا رَأَ الْقَمَرَ بازغاً قالَ هذا رَبِّي فَلَمّا اَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبّى لاَ كُونَنَّ مِنَ القَوْمِ الضّالِّينَ. فَلَمَّا رَا الشَّمْسَ بازغَةً قَالَ هذا رَبّى هذا اكْبَرُ فَلَمّا اَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنّى بَرئٌ مِمّا تُشْرِكُونَ. إِنِّي وَجَّهْتُ وَجهيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَواتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفاً وَ مَا اَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ (1)

(و همچنین ما ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم ارائه می دهیم و برای آن که از یقین کنندگان باشد. پس چون شب شد ستاره درخشانی دید گفت این پروردگار من است، و چون آن ستاره غروب کرد و فرو رفت گفت من فرو روندگان را دوست ندارم. و چون ماه را تابان دید گفت این پروردگار من است، و چون ماه فرو رفت گفت اگر پروردگارم مرا هدایت نکند از گروه گمراهان خواهم بود و چون خورشید را دید که طلوع می کند گفت این پروردگار من است این بزرگ تر است، و چون خورشید هم غروب کرد گفت ای قوم من، همانا من از آن چه شما شريك خدا قرار می دهید بیزارم. من با گرایش به حق و بدون تمایل و انحراف از راه مستقیم روی خویش را بسوی خدائی متوجه می سازم که

ص: 28


1- سوره انعام آیه 75 - 79

آسمان ها و زمین را آفرید و من از مشرکان نیستم).

این آیات بیان گر آنست که سرشت بشر خدا را می طلبد ولی در جستجوی خدا اشتباه می کند و چون بشر در زندگی زمینی و مادی خود با محسوسات آشناتر و مأنوس تر است می خواهد خدا را هم با حواس ظاهری احساس کند لذا اشياء ماتی از قبیل سنگ و چوب و درخت و ستاره و ماه و خورشید را به جای خدا می گذارد و ابراهیم علیه السلام با این استدلال می خواست به مشركين بفهماند که خدا با حواس پنجگانه درک نمی شود، آن چه با جواس درک می شود خدا نیست آن چه طلوع و غروب داشته باشد خدا نیست چیزی که افول کند و از مخلوقش غایب شود و اطلاعی از مخلوق خود نداشته باشد و برای اطلاع و آگاهی نیاز به قرار گرفتن در مقابل چیزی یا در نزدیکی چیزی داشته باشد کاملاً نیازمند ،است و خدا نمی تواند نیازمند باشد بنابراین باید به خدائی روی آورد که طلوع و افول ندارد و خالق آسمان ها و زمین است و نیازمند به هیچ چیز نیست و همه به او نیازمندند.

امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه ﴿فِطرةَ الله...﴾ فرمودند: ﴿فَطَرَهُمْ عَلَى التَّوْحِيدِ ﴾ (1) (خداوند مردم را بر سرشت یکتاپرستی و توحید خلق کرد.

ممکن است کسی اشکال کند که اگر سرشت انسان یکتاپرستی و خداجوئی است چرا بسیاری از مردم منکر خدا می شوند و مادیگری را می پذیرند؟!

ص: 29


1- سوره روم آیه 30- کافی ج 2 ص 13

برای پاسخ لازم است مقدمه کوتاهی را ذکر کنیم:

همه می دانیم که انسان ها دارای حواسّ پنجگانه اند، با حسّ بینائی زمین و آسمان و محیط اطراف خود را می بینند. با شنوائی صداها را می شنوند، با بویائی بوهای خوب و بد را درك می کنند، با چشائی یا ذائقه طعم و مزه غذاها را احساس می کنند و با بسائی یا لامسه نرمی و سختی و سردی و گرمی اشیاء را در می یابند؛ و نیز می دانیم که انسان طبعاً زیبائی را دوست دارد و از زیبائی ها لذت می برد.

حال فردی را در نظر بگیرید که نیروی بینائی و شنوائی و بویائی و چشائی خود را از دست داده باشد و فقط حس بسائی یعنی لامسه برایش باقی مانده باشد، اگر دست این شخص را گرفته و به باغی زیبا و سرسبز و شاداب وارد شویم که هر گوشه آن زیبائی های طبیعی گوناگونی را بنمایش گذاشته باشد این فرد از آن چه دورو بر اوست چه در می یابد و هر چه برای او از زیبائی های چشمگیر و روحبخش گل ها و گیاهان و آب و درخت و سبزه و نوای مرغان و دلپذیری رایحه گل ها و... .... بگوئیم بگوئیم چه می فهمد، شاید اصلاً حرف های ما را باور نکند و یا پیش خود گمان کند که اگر آن چه ما می گوئیم درست است پس او باید بتواند آن ها را با لامسه خود دریابد!!

او متوجه نیست که دیدنی ها را نمی شود لمس کرد و باید آن ها را دید و شنیدنی ها را نمی توان لمس کرد بلکه باید شنید و بوئیدنی ها را نمی توان با لامسه دریافت و باید آن ها را بویید و... ولی چون حواس دیگر را ندارد می خواهد همه زیبائی هائی را که

ص: 30

لازم است با حواس دیگری احساس شوند با همان لامسه در یابد و چون در نمی یابد منکر همه اموری که در اطراف اوست می شود.

کسانی که مسائل ماورائی و غیر مادی را می خواهند در قوای مادی پیدا کنند درست همانند چنین کسی هستند که کارهای حواس دیگر را در قوۀ لامسه جستجو می کند. فطرت خداشناسی و کمال خواهی و شوق و عشق به بی نهایت در انسان موجود است ولی آن گاه که در مرحله احساس مادی متوقف شود و از فکر مادی نگذرد منکر این واقعیت می شود. کسانی که در مرحله حیوانیت شهوت، و خوردن و خوابیدن مانده اند و تعقل و تفکر ندارند یا منکر خدا می شوند و یا به عصیان و سرکشی و نافرمانی در برابر خدا می پردازند.

انسان فطرتاً موجودی است پرستش گر که خواهان معبود خویش است و اين يك مسأله ضروری در انسان است و اگر آفریدگار و خدای حقیقی خود را نشناسد و نپرستد بدنبال پرستش بت و سنگ و درخت و حیوان و ماه و خورشید و طبیعت و ماده می رود و یا به خود پرستی و هوا و هوس پرستی می پردازد؛ و در همه این موارد توجه ندارد که این ندای درونی اوست که او را به سوی معبودی می کشاند و چون فطرت اصلی را پوشانده و منحرف کرده است معبود حقیقی را گم کرده و بدنبال چیزهای دیگر افتاده است و معرفت الهی و نور توحید در دل او خاموش شده است.

چنین افرادی مهر جهل و گمراهی بر دل هایشان زده شده ﴿كَلا بَلْ رانَ عَلَى قُلُوبهمْ مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾ (1) (چنین نیست

ص: 31


1- سوره مطففین آیه 13.

بلکه ظلمت بدکاری هایشان بر دل های آنان غلبه کرده است.

﴿فَطُِبعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ﴾ (1) (پس مهر بر دل هاشان نهاده شده که آنان نمی فهمند).

جان شهوت دوست از دانش تهیست *** همچو حیوان از علف در فربهیست

او نبیند جز که اصطبل دواب *** غافل از اندیشه یوم الحساب

﴿اِنّا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ اَكنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذَانِهِمْ وَ قْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنَّ يَهْتَدُوا إِذا اَبَداً﴾ (2)

(-به جهت فراموش کردن خدا و نافرمانی او- ما بر دل هاشان پردۀ جهل و قساوت افکندیم تا دیگر آیات ما را درك نکنند و گوش آنان را از شنیدن حق سنگین ساختیم و اگر آنان را به سوی هدایت فراخوانی هرگز هدایت نخواهند یافت).

اگر همین انسان زنگار جهل و گمراهی و مادّه گرائی را از فطرت پاك و الهی خود بزداید، حقیقت را در می یابد و به خطای خود اعتراف می کند و می فهمد که با حواس پنجگانه نمی توان خدا را یافت زیرا که راه خداجوئی انسان فطرت و سرشت پاك او و چراغ بینش در این راه عقل اوست نه حواس ظاهری او.

***

ابعاد انسان

مارکسیست ها انسان را موجودی یك بُعدی می دانند و معتقدند که تمام حقیقت و هویّت انسان را مادّیّت تشکیل

ص: 32


1- سوره منافقون آیه 3.
2- سوره کهف آیه 57

می دهد، و به عبارت دیگر می گویند تنها عنصر موجود در انسان ماده است. این طرز فکر دربارۀ انسان ناشی از جهان بینی مادّی مارکسیسم است که می گوید «فلسفه مادّى ماركس معتقد است که دنیا ذاتاً مادی است و پدیده های گوناگون جهان صور مختلفه مادّه متحرك می باشد و دنیا بر طبق قوانین حرکت مادّه در سیر نموّ و تکامل بوده و احتیاجی به «روح کلّی» ندارد» (1)

بنابراین انسان هم که پدیده ای از این جهان مادّی است صورتی از مادّه متحرّک می باشد که جز عنصر مادّی عنصر دیگری در او نیست، و تمام قوی و نیروها و غرائز او نیز مادّیند و حتّی مارکسیسم عقل و شعور و صفاتی از قبیل ایثار و عشق و اراده و اختیار و ... انسان را نیز مادّی و زائیده شرائط مادّی می داند و بعبارت دیگر هر معنویتی را نیز در فرد و اجتماع وجود داشته باشد پدید آمده از شرائط مادّی و در مرحلهٔ بعد از مادّه می شمارد: «مادّه، طبیعت، وجود جسمانیت مقام اوّلین ولی روح و شعور و احساس و نفسانیات دارای مقام دوّم می باشند» (2)

مارکسیسم چون به روح مجرّد از مادّه اعتقاد ندارد انسان را سراسر مادّی و یك بعدی می پندارد و روح را اثر شیمیائی مادّه می داند. (انشاء الله در بخش مستقلّی درباره روح بررسی کوتاهی خواهیم داشت و متذکّر خواهیم شد که روح، مجرّد از مادّه می باشد و آن چه مارکسیست ها می گویند پوچ و یاوه گوئی است آن چه در این جا می خواهیم بگوییم اینست که انسان يك بعدى

ص: 33


1- ماترياليسم ديالكتيك و ماترياليسم تاریخی ص 18 و 22.
2- ماترياليسم ديالكتيك و ماترياليسم تاریخی ص 18 و 22.

چگونه موجودی می تواند باشد؟!

انسان يك بعدی موجودی است بی اختیار و آلتی است در دست شرائط مادّی، انسانی است که انتخاب و آزادی ندارد و تحت حاکمیت بی قید و شرط مادیت و تابع تغییر و تحوّل ماده و شرائط مادی می باشد انسانی بی محتوا و پوچ که از خاک برآمده و بر باد شده است انسان بی معنویت که تنها با يك بال مادى حرکت می کند و همچون پرنده ای است كه يك بال خود را از دست داده و از پریدن عاجز باشد، بدیهی است که چنین انسانی از پرواز در اوجها محروم مانده و عاقبت با دلی پر عقده سر بر خاك نیستی خواهد گذاشت.

انسان یك بعدی هرگز حقیقت و ثبات را نمی یابد و به آزادی و استقلال و عظمت نمی رسد زیرا در اطاق تنگ مادیت زائیده شده و زندانی همان اطاق است و سرنوشت او نیز در همانجا تعیین می شود و همان جا به نابودی و نیستی می پیوندد او نیست که حق تعیین سرنوشت خود را دارد بلکه این مادیت است که او را از مرحله ای به مرحله دیگر می برد و او در برابر شرائط مادی همچون پرکاهی در مسیر باد بی اراده و بی شخصیت است.

بدین ترتیب می بینیم مارکسیسم که مدعی نجات انسان از دست خدا و افکار ایده آلیستی بود و می گفت سرنوشت انسان را بدست خودش داده است آگاه یا ناخودآگاه انسان را بدام جبری ذلتبار افکنده و با حاکم ساختن شرائط مادی بر تمام زندگی و تاریخ و فرهنگ و... انسان را از حقیقت انسانیش ساقط کرده است بطوری که انسان مارکسیسم در زندگی چیزی

ص: 34

جز يك حركت دورانی ندارد؛ باید کار کند، تولید کند تا مصرف نماید و انرژی بگیرد و مجدداً بتواند کار و تولید کند و در سراسر عمر این زندگی دورانی بی مفهوم ادامه دارد، هر چه هم از نظر علم و تكنيك پيشرفت كند و كالا و غذای بهتر تولید کند و لباس جالب تر بپوشد باز هم يك حيوان مادی است که می خورد تا کار کند و کار می کند تا بخورد!!

نظر اسلام

همان طور که قبلاً گفتیم از نظر اسلام انسان پدیده ای است که از سوی خدای متعال آمده و سرانجام بسوی او باز می گردد؛ برای آن که به ابعاد وجودی انسان پی ببریم لازم است به خود انسان توجه کرده و در او جستجو کنیم. با توجه به خود انسان در می یابیم که انسان کامل ترین موجود جاندار در کره زمین است که علاوه بر این که همه عناصر طبیعت مادی (مواد معدنی، نباتی،حیوانی) را داراست عنصر دیگری هم در او هست که او را از جماد و نبات و حیوان متمایز می سازد و آیات قرآن نیز به این هر دو بعد وجودی انسان تصریح می فرماید و در برخی آیات به طبیعت مادی او اشاره می کند که از خاک آفریده شده و در برخی موارد هم توضیح می دهد که در او از روح الهی دمیده شده است:

﴿اِنّى خَالِقٌ بَشَراً مِنْ طِين فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ﴾ (1) (آن هنگام که پروردگار تو به

ص: 35


1- سوره ص آیه 72.

فرشتگان گفت) من بشر را از گل می آفرینم و آن گاه که او را کامل ساختم و از روح خود در او دمیدم برای او سجده کنید).

﴿و نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ قَليلاً ما تَشْكُرُونَ﴾ (1) (و از روح خود در او دمید و به شما گوش و چشم (نیروی حسّ) و قلب (نیروی فکر و عقل) داد، شما کم شکرگزاری می کنید).

پس از اعطای این قوا، روح انسانی را با علم و دانش کامل گردانید: ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاءَ كُلّها﴾ (2) (و به آدم همه اسماء را آموخت).

بنابراین انسان پس از مراحلی قابلیت پیدا می کند و به مرحلۀ انسان بودن می رسد و آماده پذیرش روح می شود و این روح پس از تکمیل خلقت مادّی به او داده می شود؛ یعنی در واقع انسان دو نوع خلقت دارد، یکی گذراندن مراحل مادّی است و پس از آن مرحله ای است که او را از موجودات جهان جدا می کند و آن دمیده شدن روح الهی در انسان و تجهیز او به قوای انسانی (فکری و عقلی) و اشنائی با معارف و علوم است. آیه 13 از سوره «مؤمنون» این نوع خلقت را بیان می کند:

﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِى قَرارٍ مَكين ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقاً

ص: 36


1- سوره سجده آیه 10
2- سوره بقره آیه 31

آخَرَ فَتَبارَكَ اللهُ اَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ (و همانا انسان را از عصاره خاک آفریدیم پس آن گاه او را نطفه ای در جائی استوار (رحم زن) قرار دادیم، آن گاه نطفه را خونی منعقد شده و آن خون را پاره گوشتی جویده شده، و آن گوشت را استخوانی ساختیم و بر آن استخوان گوشت پوشاندیم (آن را پیکری کامل کردیم) سپس خلقتی دیگر در او ایجاد کردیم، پس بزرگوار است خدای متعال که بهترین آفرینندگان است).

این دو خلقت بیانگر آنست که دو عنصر مختلف در ساختمان وجودی انسان بکار رفته است؛ 1- مادّه 2- روح. و انسان براساس این دو عنصر وجودی خویش دو گونه برخورد یا جهان خارج دارد، زیرا آن چه از مادّه ناشی می شود و لازمه رشد مادّی است غیر از چیزی است که از روح سرچشمه می گیرد و متعلق به خواص روح است.

﴿ وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوّيهَا فَالْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْويهَا قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّيها وَ قَدْ خَابَ مَنْ دَسّيها﴾ (1) (قسم به نفس (جان انسان) و آن که آن را نیکو بیافرید، و به او بدکاری و پرهیزکاریش را الهام کرد، همانا رستگار است کسی که آن را از آلودگی ها پاک سازد و زیان کار است کسی که آن را آلوده کند).

آری، انسان دارای دو بعد مادی و معنوی است، و اگر خود را بشناسد و به نیروهای انسانی خود آگاه گردد و به عظمت و شخصیت الهی خود پی برد راه تقوی و کمال را بر می گزیند و

ص: 37


1- سوره شمس آیات 7-8-9- 10

هرگز از حقیقت سر باز نمی زند و از حق منحرف نمی شود.

انسان در بعد مادّی و جسمی به حیوانات شباهت دارد و می تواند از هر حیوانی فرومایه تر و درنده تر و خطرناک تر شود؛ و در بعد معنوی به فرشتگان شبیه است و می تواند با بندگی خدا و تقوی و تزکیه نفس به مراتب عالی معنوی عروج کند و مقرب درگاه خدای متعال شود آن چه حقیقت انسان را تشکیل می دهد روح و جنبه معنوی اوست نه جسم و جهات مادّی زیرا جسم در حال تغییر و تحول می باشد و فانی می گردد و از بین می رود ولی روح ثابت است و باقی می ماند (این موضوع را در بخشی مستقل بررسی خواهیم کرد).

تكامل معنوی انسان در گرو اعمال و رفتار اوست، اگر همه نیروها و استعدادهای انسان مرکبی برای عقل او باشد و زمام وجود انسان را عقل بدست گیرد وحدت کامل میان نیروها بوجود می آید و در مسیر رشد و تعالی با هماهنگی کامل حرکت می کنند و ثمره رستگاری بدست می آید ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكِّيها﴾

ولی اگر قوای بشر تحت کنترل عقل قرار نگیرد استعدادها پراکنده می شوند و انسان تعادل خود را از دست می دهد و به سوی ذلّت و زبونی پیش می رود و در سیاه چال شهوت و حیوانیت سقوط می کند ﴿وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسّيهَا﴾.

خدای متعال به همه ما توفیق طاعت و بندگی خود، و تزکیه نفس و نجات از آلودگی ها و پیشرفت در صراط تعالی و تکامل انسانی عنایت فرماید.

ص: 38

انسان و طبیعت

ص: 39

مارکسیسم بنابر زیربنای ماتریالیستی فلسفه اش، درباره طبیعت دیدگاهی مادی دارد، و به زعم خویش این دیدگاه را واقع گرا نیز می پندارد؛ و دیدگاه مذهب را که برای طبیعت آفرینندهای ماورای طبیعی قائل است و به روح و ماورای ماده اصالت می دهد ایده آلیستی و ذهن گرا و خلاف واقع می شمارد.

«انگلس» می گوید: «آن ها که روح را بر طبیعت برتر می دانند و بنابراین در آخرین تحلیل به نحوی خلقت جهان را می پذیرند... اردوگاه ایده آلیسم را می سازند بقیه یعنی کسانی که طبیعت را برتر می دانند به مکتب های ماتریالیسم تعلق دارند» (1)

و یا: «انسان ایده آلیستی می آموزد که مسأله روح یا ذهن می تواند جدا از مادّه وجود داشته باشد و وجود دارد... اما انسان ماتریالیستی می آموزد که جهان به موجب طبیعتش مادّی است و ... مسأله روح از مادّه جدا نیست... و هیچ چیز خارج از قلمرو

ص: 40


1- ماتریالیسم و شیوه دیالکتیکی (موريس كورنفورت) ص 24 .

مادّی وجود ندارد !!!» (1)

بنابراین مارکسیسم جهان را غیر مخلوق و مادّه را حاکم بر آن و زیر بنای هر پدیدۀ آن می داند، ولی در جهان بینی مذهبی طبیعت مخلوق خدا است؛ و براساس این دو بینش، انسان دو گونه مورد بررسی قرار می گیرد چون انسان ماتریالیستی غیر از انسان مذهبی است، در بینش مادی، حاکم بر انسان ماده است و در بینش الهی حاکم بر انسان خدا است، وجود انسان ماتریالیستی در تضاد با وجود انسان مذهبی است آن جا انسان كاملاً وابسته به مادیت و ماده است و این جا وجود نسان کاملاً وابسته به معنویت و خدا است و چون در وجود تضاد دارند در صفات هم متضادند. اخلاق در بینش مادّی تابع مادّه و نظام مادّی است، و اخلاق در بینش الهی تابع مذهب و عقل و نظام الهی است. در مکتب مارکسیستی ارزش های معنوی در حال تغییر و تحوّلند ولی در مذهب ارزش ها ثابتند؛ ظلم همیشه بد و عدالت همیشه خوب است. در بینش آنان اصل حاکم بر مادّه و طبیعت، اصل تغییر و تحوّل است و بهمین جهت انسان و وجود و صفات او نیز که تابع شرایط مادی هستند ثابت نیستند بنابراین همه ارزش های معنوی در حال تغییر و تحوّلند و هیچ ثباتی ندارند، ظلم امروز بد است، فردا در اثر تحوّلات مادّی خوب، و عدالت امروز خوب است و فردا طبق شرائط جديد مادّی بد می شود! امّا در بینش الهی اصل حاکم بر وجود و صفات انسان، عقل و حقيقت

ص: 41


1- ماتریالیسم و شیوه ديالكتيكي ص 28 - 29

است؛ و بنا بر آن هرگز عدالت بد و ظلم خوب نمی شود.

اينك براساس این دو بینش به بررسی می نشینیم:

از نظر مارکسیسم انسان محصول طبیعت بی شعور است از طبیعت زاده شده و قوانین طبیعت حاکم بر اوست در تمام ابعاد خویش از طبیعت پیروی می کند و خود حاصل و عصاره طبیعت است؛ آفاناسیف می گوید: «علوم معاصر نشان دهد که شعور و آگاهی نتیجه تکامل طولانی ماده است، ماده و طبیعت همیشه وجود داشته اما انسان ثمرۀ اخیر تکامل مادی است برای آن که تکامل ماده به پیدایش انسان انجامد که دارای تفکر و تعقل است میلیون ها سال لازم بوده است؛ شعور محصول طبیعت است خاصیت طبیعت و ماده است ولی نه هر ماده ای بلکه ماده ای که در مدارج عالی ساختمان خود است، چنین ماده ای مغز انسانی است» (1)

و می گوید «... داروین نشان داد که انسان نیز محصول طبیعت و نتیجه تکامل طولانی ماده زنده است» (2)

انگلس و استالین نیز می نویسند: «طبیعت عنصر اولیه و شعور و اندیشه عنصر ثانوی (ناشی از عنصر اوّلی) است»، و بعد نتیجه می گیرند: «زندگی مادّی جامعه و هستی آن نیز عنصر اولیه و اصلی و زندگی فکری عنصر ثانوی است که ناشی از اوّلی می باشد و نیز زندگی مادی جامعه يك واقعيت عینی است که مستقل از اراده انسان ها وجود دارد و زندگی فکری جامعه، بازتابی

ص: 42


1- اصول فلسفه مارکسیسم ص 7
2- اصول فلسفه مارکسیسم ص 18

است از این واقعیت عینی و بازتابی است از هستی» (1)

از عباراتی که ذکر کردیم در می یابیم که مارکسیسم انسان را از دو بعد غریزی و فکری زائیده طبیعت می داند و با این دید، طبیعت را خدای انسان و معبود زندگی او و انسان را پیزو محض طبیعت قرار داده است! آری مارکسیسم که می خواست زنجیر خداگرائی را بگسلد و بشر را بزعم خود آزاد سازد او را در بند خدائی بی شعور و مرده انداخت و انسان ماتریالیسم که اسیر و زنجیری این خدای بی شعور و اراده یعنی طبیعت است راه به سوی هیچ نجاتی و بال برای هیچ پروازی ندارد و طبیعت مهر جبر بر پیشانی او زده و آزادی و اختیار و اراده را از او سلب کرده است.

از عبارات مارکسیست ها بدست می آید که:

1- طبیعت ازلی است و همیشه بوده است

2- انسان محصول طبیعت و محکوم آن می باشد.

منظور مارکسیست ها از ازلی بودن ماده آنست که آغازی ندارد و علت فاعلی آن را ایجاد نکرده است، به عبارت دیگر نیازمند به علّت نیست؛ بر همین اساس قائل به مبدئیت مادّه بر شده اند و چون هر چه از نیستی به هستی قدم گذارد آغازی دارد و اگر برای ماده آغازی قائل شوند باید خالقی و علتی برایش بیابند ناچار برای فرار از این بن بست ازلی بودن مادّه را عنوان کرده اند! و البته مارکسیسم هیچ دلیلی بر ازلی و همیشگی بودن مادّه ندارد،

ص: 43


1- مارکس و ماركسيسم ص 240 - 241

و از نظر مارکسیست ها تنها راه اثبات هر مطلبی، تجربه است و معلوم است که دست تجربه هرگز به مبدئيت ماده و عدم آن نمی رسد و نمی تواند از موجودی که آغازی ندارد سخن بگوید و پرده بردارد و نیز در جای خود بطلان ازلیت مادّه بطوری که به علّت نیاز نداشته باشد به اثبات رسیده است.

آن چه در این مبحث مورد توجّه ما است نکته دوّم است که مدّعی شده اند انسان محصول طبیعت و محکوم آن می باشد، اينك باید بررسی کنیم که آیا براستی انسان محصول طبیعت مادّی است و در تمام ابعاد خویش از طبیعت تبعیّت می کند؟

پیش از بررسی مقدمه ای را در چند اصل ذکر می کنیم:

1- بر اساس عقل به اثبات رسیده و مارکسیست ها هم پذیرفته اند که هر معلولی بدنبال علّت کامل بوجود می آید.

2- هر علّتی (1) از معلوم خود کامل تر است و در مرتبه ای برتر از معلول خود قرار دارد و سلسله معلولات و پدیده ها باید به علتی که کمال مطلق باشد و نیز کمال، ذاتی او باشد منتهی گردد؛ زیرا اگر معلومات به چنین علتی منتهی نشوند دو اشکال مهم که «دور» و «تسلسل» است پیش می آید، و در جای خود بطلان دور و تسلسل به اثبات رسیده است.

3- چیزی را كه يك موجود ندارد و فاقد آنست نمی تواند خودش بخودش ببخشد و باید از موجود دیگری که آن را دارد بگیرد.

ص: 44


1- باید توجه داشته باشیم که مقصود از علت علت تام و کامل است نه ناقص.

حال می گوییم: اگر انسان محصول تكامل مادّه باشد و علّت فاعلی و ایجادی او مادّه باشد بنا بر اصل دوم باید مادّه را اکمل موجودات و در مرتبه ای برتر از پدیده ها بدانیم و چون علت العلل همۀ پدیده هاست باید کمال مطلق باشد؛ و اگر کمالات ذاتی او نباشد نیازمند و محتاج خواهد بود و احتیاج مساوی با نداشتن کمال است و بنا بر اصل سوّم موجود محتاج نمی تواند بخودش کمال ببخشد و باید از موجودی که آن را دارد ،بگیرد بنابراین اگر کمال برای ماده، ذاتی نباشد باید در سیر تحوّل خود کمال را از موجود دیگری که کامل تر از ماده است بگیرد و بر این اساس پدیده های طبیعی (معلولات) به ماده منتهی نخواهند شد بلکه به چیزی که کامل کننده ماده است و به ماده کمال می بخشد منتهی می شوند.

مسلّماً مادّه و طبیعت مادّی اکمل موجودات و کمال مطلق نیست زیرا بسیاری از صفات و خواص از قبیل حیات، اراده اختیار عقل و تفکر را ندارد؛ پس ناقص است و نسبت به پدیده هایی نظیر حیوان و انسان در مرتبه پائین تری قرار گرفته و فاقد کمالاتی است که در این پدیده ها مشاهده می شود؛ (حتی مارکسیست ها نیز به این مسأله معتقدند که ماده ناقص و فاقد کمالاتی است و می گویند در سیر حرکت تحول می یابد و به کمال می رسد) و می دانیم که موجود ناقص نمی تواند موجودی کامل تر از خود بیافریند زیرا آن چه خود ندارد قادر نیست بدیگری بدهد پس باید کمال را از غیر یعنی موجودی برتر از خود بگیرد و آن گاه که ماده کمالش را از موجودی برتر از خود بگیرد و معلول آن

ص: 45

موجود برتر باشد انسان هم که پدیده ای در طبیعت است مخلوق و معلول همان موجود برتر خواهد بود نه مخلوق طبیعت مادّی تا وجودش از هر جهت وابسته و محکوم طبیعت مادی باشد.

البته انسان در بُعد مادّی خویش وابستگی هایی به طبیعت دارد، احتیاجات مادی خود را باید از طبیعت بگیرد، غذایش را باید در طبیعت تأمین کند، برای تهیه لباس و مسکن و مركب و... محتاج طبیعت است و این وابستگی مادى يك ضرورت در زندگی مادی او محسوب می شود اما لازمه این وابستگی مادی آن نیست که مخلوق طبیعت و محصول آن و محکوم بی چون و چرای قوانین آن باشد و سرنوشت او را طبیعت تعیین کند؛ چرا که انسان با کمالات و نیروهای فوق طبیعی که آفریدگارش به او عطا کرده طبیعت را به نفع انسانیت و حقیقت خویش مسخر می کند و حاکم بر آن می گردد؛ اما متأسفانه مارکسیسم قوانین و اصول ديالكتيك را كه گمان خود از طبیعت مادی انتزاع کرده حاکم بر انسان می داند و مثلاً می گوید: طبیعت حالت سکون و جمود ندارد و همیشه در حال حرکت و تحول دائمی است و آن گاه این قانون را شامل انسان و حاکم بر او نیز می شمارد یعنی انسان نیز در تحوّل همیشگی است و هیچ چیز ثابتی در او وجود ندارد بنابراین اصل، حقیقت انسانی و همۀ شئون او در حال تغییر دائمی است و ثبات ندارد معنویت و حقیقت و اخلاقِ متغیر حاکم بر انسان است، صفات اخلاقی همیشه اخلاقی نیستند بلکه با تحوّل مادّی تبدیل به غیر اخلاق می شوند! عدالت، راستگویی، امانت داری، محبت و عشق امروز

ص: 46

اخلاقی و خوبند روز دیگر تحوّل می یابند و خلاف اخلاق و بد می شوند! دروغ و خیانت و ظلم و جنایت امروز بد و خلاف اخلاقند روز دیگر بر اثر تحولات مادی خوب و اخلاقی می گردند!

در حقیقت مارکسیست ها برای سلطه بر جهان و رسیدن به قدرت مطلقه و سوار شدن بر گردۀ انسان ها به چنین اصلی نیازمند بوده اند تا در پناه آن به آسودگی بتوانند بهر زور و تزویری برای رسیدن به اهداف خود دست یازند؛ اصلی که توجیه گر نظام ظالمانه آن ها باشد و بر همۀ جنایات و زورگوئی های آن ها پرده بکشد و زبان اعتراض را نیز از انسان های محروم بگیرد! زیرا براساس این اصل اراده و اختیار از انسان ها سلب می شود و آنان را تابع تحولات مادی می سازد و برای تن دادن به هر ظلم و جنایتی آماده می کند و مهم تر آن که سران غارتگر و متجاوز مارکسیسم را از هر جرم و مسئولیتی نیز مبرا می دارد و جنایات و جرائم را بر عهده شرائط مادی می گذارد و اگر می بینیم که مارکسیست ها شعار «هدف وسیله را توجیه می کند» را درست و منطقی می شمارند به لحاظ همین اصل است.

اصولاً نظام مارکسیستی بر همین اصل استوار است و هرگاه این اصل ساقط شود مارکسیسم ساقط خواهد شد؛ میلوان جیلاس در کتاب طبقه جدید (تحلیلی از تحوّل جامعه کمونیست) می نویسد: «ایدئولوژی خود کامانه کمونیستی نه تنها نتیجه و حاصل مالکیت و نظام دولتی معینی است، بلکه تا اندازه قابل ملاحظه ای منشأ و ریشه چنین نظامی است، هرگاه ایدئولوژی

ص: 47

خود کامانه و تبعیض های متکی برآن از میان برود نظام کمونیستی نیز از میان خواهد رفت» (1)

و نیز می نویسد: «کمونیست ها هدفی آرمانی را برابر خویش نهاده اند و برای رسیدن به آن از هر وسیله ای استفاده می کنند. هر اندازه که هدف صورتی غیر عملی تر به خود می گیرد وسیله ها نیز به همان نسبت حالتی وحشیانه تر و درنده تر کسب می.کند. کسانی را که به چنین وسیله هائی دست می یازند جز غاصبان بی عاطفه چه نامی می توان داد؟ طبقه جدید استثمارگر هر چه در کار حاکمیت مقتدرتر و نیرومندتر می شود بهمان نسبت می کوشد تا با توسل به هدف های عالیه شیوه های پست و پلید خود را موجه جلو دهد، جنبه های غیر انسانی و بی رحمی و خشونت شیوه های استالینی، درست زمانی به اوج خود رسید که وی دست اندر کار بنای «جامعه سوسیالیستی» بود!» (2)

«مارکسیسم که خود را مخالف شیوه های ناهنجار قرون وسطائی نشان می داد و به (ظاهر) سخت از آن انزجار داشت خود برای رسیدن به هدف آن شیوه های ناهنجار را به کار برد؛ شیوۀ کلیسا به این نحو بود که هرگاه خطری موجودیت کلیسا را مورد تهدید قرار دهد کلیسا مجاز است اصول اخلاقی را زیر پا گذارد وحدت که هدف عالیه ما است توسل به هر وسیله از جمله تجارت توسط کشیشان و خدمه کلیسا، خیانت، ریا، زندان، و مرگ را مجاز می شمارد. زیرا نظام اجتماعی به خاطر هدف

ص: 48


1- طبقه جدید نوشته میلوان جيلاس ص 189-190
2- طبقه جدید نوشته میلوان جيلاس ص 189-190

است و جامعه و فرد باید به خاطر نفع عمومی قربانی و فدا شوند!» (1)

کمونیست ها برای رسیدن به هدف این شیوه را پذیرفتند:

«شیوه های کمونیستی، بنا بر ماهیت خویش خصلتی بی رحمانه، غیر اخلاقی و غیر انسانی دارند. نظام کمونیستی که نظام مبتنی بر خودکامگی و استبداد است نمی تواند در جستجو و بکار بردن و سائل دقیق باشد کمونیست ها نیز نمی توانند در جستجو و بکار بردن وسائل از دقت بهره مند شوند زیرا که آنان خواستار نگاهداری حاکمیت مطلق خویشند و تنها به منافع تنگ و محدود خود می اندیشند» (2)

آری این خاصیت مادیگری است و از کسانی که جهان بینی و ایدئولوژی خود را از طبیعت مادی می گیرند جز این انتظاری نمی توان داشت زیرا طبیعت محدود و سراسر نقص و فقر است شنوائی و بینائی و عقل و فکر و عاطفه و ترحم ندارد و جبر بر آن حکمفرماست و انسان مادی و وابسته به طبیعت نیز که ایدئولوژیش از اصول مادی سرچشمه گرفته همچون طبیعت ناقص و محدود است حقایق را درک نمی کند از چشمی که حقیقت را ببیند و گوشی که حقیقت را بشنود محروم است، بینشی که حق را از باطل تشخیص دهد ندارد، چون اصول دیالکتیکی بر او حکومت می کند مقهور جبر است و قدرت کنترل غرائز حیوانی خود را ندارد، همانند طبیعت مادّی خشن و بیرحم و بی عاطفه

ص: 49


1- طبقه جديد ص 189-191
2- طبقه جديد ص 189-191

است؛ اگر غرائز حیوانیش در مسیر ریاست جوئی و قدرت طلبی تحريك شود از هیچ جنایت و قتل و ستمی خودداری نمی کند کشد به سیاهچال می اندازد شکنجه می کند، به خاک و خون کشد؛ و ریشۀ همۀ این اعمال همان نقص و ضعف و محدودیت اوست و نقص و محدودیت از وابستگی به طبیعت بر می خیزد بشر هر چه بیشتر به طبیعت مادی وابسته گردد محدودتر و حیوان تر می شود، عُلقه های مادی، بشر را کور و کر عُلقه های می سازد و انسانیت و معنویت را در او نابود می کند اعمال و رفتار سردمداران مارکسیسم نمونهٔ روشن این فاجعه است؛ دربارهٔ لنین که از برجسته ترین سران و زمامداران مارکسیست است می نویسند:

«تروری که لنین بارها به آن دعوت می کرد و حتی در فعالیت های آشکار خود هم از نمایاندن آن به عنوان «ابزارکار» احتراز نمی کرد بلافاصله پس از تغییر رژیم آغاز و در جریان انتخابات مجلس مؤسسان مخصوصاً دربارۀ کادت ها به موقع اجرا گذارده شد در همان موقع بسیاری از اعضاء کادت به عنوان گروگان زندانی شدند و بعدها از بین رفتند، «شینگارف» و «اکوشکین» اعضاء برجسته جزب و کادت که به سمت نمایندگی مجلس مؤسسان انتخاب شده بودند وحشیانه در بیمارستان کشته شدند پس از قیام افسرهای چپی در ژوئیه 1918 ترور کمونیستی با شدت مخصوص در روسیه مشتعل گردید، از همین تاریخ تا پایان جنگ های داخلی، تشریفات کشتارها- که اغلب با وحشیگری و شکنجه توأم بوده است- با

ص: 50

امواج متوالی به حرکت درآمد. خود «اولمينسكى» بالشويك مشهور - که کنگرۀ ششم حزب را افتتاح کرده بود - در فوریه 1919 نوشته بود که: درباره ترور سرخ می شد عقاید مختلفی ابراز کرد ولی آن چه که حالا در شهرستان ها جریان دارد ترور سرخ نیست بلکه جنایت کامل است» (1)

«در ماه مارس 1919 در آسترخان اعتصابی شروع شد که بزودی تمام شهر را در بر گرفت، میتینگ ده هزار نفری کارگری آماج گلوله های تفنگ ها و مسلسل ها گردید، تروتسکی دستور داد که «بیرحمانه رفتار نمایند» در روزهای 12 و 13 و 14 ماه مارس چند هزار نفر از کارگران تیرباران شدند، رهبری این سلاخی خونین را «چوگونوف» و «س. م. کیروف» به عهده داشتند» (2)

تمام جنایتکاران و تجاوزگران در هر عصری بگونه ای جنایات خود را توجیه کرده اند و مارکسیست ها هم برای توجیه فجایع و سرپوش گذاشتن بر جنایات خویش اصولی را برگزیده اند و آن را اصول ديالكتيك نامیده اند و در پناه آن هر جنایتی را برای خود مشروع پنداشته اند.

اسلام- بر خلاف مارکسیسم که طبیعت را مخلوق تصادف و اتفاق می داند- طبیعت را مخلوق خالق زنده و با شعوری می داند که آن را براساس حکمت آفریده و بیهوده و باطل

ص: 51


1- حزب کمونیست شوروی بر سریر قدرت ص 202 به نقل از کتاب «ترور سرخ در روسیه» تألیف .س. پ ملگونوف ص 290 - 291
2- حزب کمونیست شوروی بر سریر قدرت ص 202 به نقل از کتاب «ترور سرخ در روسیه» تألیف .س. پ ملگونوف ص 290 - 291

خلق نکرده است. اسلام به طبیعت بصورت يك موجود مستقل نمی نگرد بلکه آن را وجودی وابسته به يك هستی مطلق و مافوق مادّی می داند ﴿فاطِرِ السَّمواتِ وَالْأَرْضِ﴾ (1) - خدا- آفريننده آسمان ها و زمین است.

طبیعت و حرکت آن برای خردمندان نشانه علم و قدرت الهی است:

﴿اِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَواتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهار لآيَاتٍ لِأُولى الأَلْباب﴾ (2)

مسلّماً در آفرینش آسمان ها و زمین و رفت و آمد شب و روز برای خردمندان نشانه هائی وجود دارد.

طبیعت بیهوده آفریده نشده است:

﴿وَ خَلَقَ اللهُ السَّمَواتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ (3) خدا آسمان ها و زمین را بحق آفرید.

طبیعت مسخّر و در خدمت انسان است:

﴿وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِى السَّمَوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً منْهُ﴾ (4) - خدا- آن چه در آسمان ها و آن چه در زمین است در خدمت شما قرار داد در حالی که همه از اوست.

طبیعت تسلیم خداوند است و از خود اختیاری ندارد و

ص: 52


1- سوره های انعام، یوسف، ابراهیم، فاطر، زمر و شوری آیات 14 - 101- 10- 1- 46 و 11
2- سوره آل عمران آیه 190
3- سوره جاثیه آیه 22
4- سوره جاثیه آیه 13

حرکت آن براساس قوانین جبری است که خدای متعال قرار داده است. امیرمؤمنان علی علیه السلام در این رابطه می فرمایند: ﴿وَ غَرَّزَ غَرَائِزَهَا وَ الْزَمَها أَشْبَاحَها﴾ (1) یعنی (و طبایع آن اشیاء را ثابت و جاگیر ساخت - (هر غریزه و طبعی را در موضع مستعد آن قرار داد)- و آن طبایع را ملازم و همراه آن اشیاء گردانید- (چنان که جدائی میان آن ها ممکن نیست)-).

طبیعت تسبیح گوی خداست و از وحدانیّت ذات حق خبر می دهد:

﴿سَبَّحَ لِلّهِ مَا فِي السَّمَوَاتِ وَالأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيز الحَكيمُ﴾ (2)

آن چه در آسمان ها و زمین است برای خدا تسبیح گفتند او (خداوند) چیره و درستکار است.

تسبیح خداوند به این معنا است که او از نقص ممکنات و صفات آن ها منزه است و حقیقت تسبیح شهادت به وحدانیت خدای متعال و دوری او از هر نقص و عیب می باشد و همه موجودات با زبان تکوینی خود به وحدانیت و تنزیه او شهادت می دهند.

طبيعت محكوم فرمان خدا است ﴿وَ اَوْحَى فِى كُلّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾ (3)

ص: 53


1- نهج البلاغه فيض خطبه 1 ص 16
2- سوره جدید آیه 1
3- سوره فصلت آیه 12

کار هر آسمان را در آن وحی فرمود - و قوانین نظم را بر آن حاکم ساخت-.

اسلام بر خلاف مارکسیسم انسان را با ابعاد گوناگونش می بیند و فقط از يك بعد به او نمی نگرد و او را موجودی صرفاً طبیعی و مادی نمی داند و در ورای وابستگی او به طبیعت مادی وجود او را وابسته به ماورای طبیعت و خدای جهان که خالق طبیعت است می داند.

دیدیم که مارکسیسم اصالت را با بعد مادی و طبیعی می داند، اما باید دید ملاك اصالت يك شيئى چیست؟:

اصولاً موجودات از نظر صفات و كمال با هم تفاوت دارند، برخی در مرتبه برتری از وجود و کمال قرار دارند و برخی، وجود و کمالشان در مرتبه نازل تری است و تفاوت در کمال از وجود موجودات ناشی می شود هر چه وجود موجودی وسیع تر باشد کمالش بیشتر است مثلاً گیاهان وجودی وسیع تر از جمادات دارند و بر همین اساس در مرتبه بالاتری از کمال قرار می گیرند؛ گیاه رشد و نمو یعنی روح نامیه و نباتی دارد اما این روح در جمادات نیست و همین طور حیوانات نسبت به نباتات وجود وسیع تری دارند زیرا حیوان علاوه بر روح نباتی روح حیوانی هم دارد، یعنی اضافه این که همچون نباتات رشد و نمو دارد از احساس و غریزه و شعور حیوانی هم برخوردار است و همچنین انسان وجودی وسیع تر از حیوان دارد زیرا انسان اضافه بر روح نباتی و حیوانی دارای روح ثالثی است که روح انسانی می باشد؛ یعنی انسان هم مانند نبات رشد و نموّ می کند و هم مانند حیوان از

ص: 54

احساس و غریزه برخوردار است و اضافه بر این ها به قوائی همچون عقل و اندیشه و اختیار نیز مجهز است به همین جهت وقتی سؤال شود اصالت در انسان حیوانیت یا انسانیت اوست می گوییم اصالت با انسانیت است.

بنابراین ملاك اصالت يك موجود بعد كامل تر وجودى اوست زیرا بعد کامل تر در حقیقت آن موجود را تشکیل می دهد و از مراتب نازله او را جدا و متمایز می سازد و مسیر برتر از مسیر وجودی موجوداتی که در مراتب پائین تری قرار دارند در پیش روی او می،گشاید و اصالت نیز با آن بعد کامل تر است؛ و روشن است که بعد کامل تر در انسان بعد معنوی و الهی اوست پس اصالت نیز با همان عنصر معنوی و الهی است. بنابراین انسان باید در وابستگی وجودی خدا را اصل و هدف قرار دهد و طبیعت را فرع بر آن بداند و وجود طبیعی را در خدمت وجود معنوی بکار بگیرد.

در این جا سؤالی پیش می آید و آن این که آیا انسان برای تعلق حقیقی و وابستگی محض به خداوند باید هرگونه علاقه مادی را رها و تمام وابستگی های دنیوی را ریشه کن سازد و بکلّی غرائر مادی را سرکوب نماید؟ و آیا اسلام چنین می خواهد؟

قبلاً گفتیم که انسان همان طور که در بُعد معنوی و حیات روحانی خویش به ماورای طبیعت و خدای متعال وابسته است در بعد مادی و حیات جسمانی برخاسته از طبیعت و نیازمند به مواهب مادى و طبیعی است و غرائری دارد که نمی توان آن ها را نادیده گرفت اينك باید دید با این وابستگی طبیعی و علقه ها و

ص: 55

غرائر مادی چگونه می توان به معنویت و حقیقت راه یافت و به مقام قرب الهی رسید:

اسلام این مشکل را حل کرده است؛ زیرا اسلام همان طور که قبلاً بیان -کردیم طبیعت را وجودی وابسته و فرعی می داند و برای خدای متعال که خالق طبیعت است اصالت قائل است و قوانین و نظام الهی را حاکم بر طبیعت و طبیعت را محکوم و تابع اراده الهی می شمارد؛ بنابراین انسان که برزخی است میان طبیعت و ماوراء طبیعت و هر دو بعد مادی و معنوی را واجد است برای راهیابی به حقیقت و نیل به قرب الهی باید به این نکته توجه داشته باشد که بعد مادی و طبیعی از آن جا که وابسته به مادیت و طبیعت است ،فرع و اصالت از آن قوای معنوی و انسانی است که به بی نهایت وابستگی دارد؛ و فرع باید تابع اصل باشد و از آن پیروی کند، غرائز حیوانی و قوای طبیعی باید از قوای معنوی مانند عقل پیروی کند تا در مسیر صحیح و در جهت کمال انسان قرار گیرند و وسیله ای در خدمت معنویت باشند. اسلام با دستورات و قوانین تشریعی خود عقل را پرورش می دهد و سبیل هدایت را به انسان معرفی می کند تا عقل با حاکمیت بر قوای طبیعی انسان را در صراط مستقیم قرار دهد. ولی اگر غرائز حیوانی و قوای مادی در خدمت اصل قرار نگیرد و به نفع انسانیت عمل نکند با غلبۀ فرع بر اصل حیوانیت زنده می شود و مرگ انسانیت انسان فرا می رسد.

بنابراین اگر دیده می شود قرآن و روایات از دنیا و علاقه های مادی مذمت می کنند در واقع از آن علاقه ها و

ص: 56

مادّیاتی مذمت می کنند که از اصل پیروی نکرده و در خدمت معنویت نیستند. اگر انسان دنیا را به خاطر دنیا بخواهد بد است اگر طبیعت را بخاطر خود طبیعت بخواهد ناپسند است، اگر تمایل به ثروت بخاطر خود ثروت باشد انحراف است ولی اگر همین ها وسیله باشند و به خاطر مسألۀ اصلی مطرح شوند و در خدمت معنویت و حقیقت قرار بگیرند خوب و پسندیده هستند.

اگر قرآن دنیا و متاع آن را تحقیر می کند برای آنست که دنيا و مواهب مادی آن هدف می شوند:

﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنينَ وَ الْقَنَاطِيرِ الْمُقنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِكَ مَتاعُ الْحَيَوةِ الدُّنْيا وَ اللهُ عِنْدَهُ حُسْنُ المَاب﴾ (1)

برای مردم (ظاهر بین و دنیا پرست کوته نظر) تمایل به خواهش های نفسانی آراسته شده که عبارت از میل به زنان و فرزندان و انباشته های طلا و نقره و اسبان نشان دار و چارپایان و مزارع و کشت ها است این ها همه کالای زندگی فانی دنیاست و نزد خداست سرانجام و سر منزل نيكو.

و اگر امیرمؤمنان علی علیه السلام دنیا را بی ارزش می شمرد دنیائی است که غلبه کرده و اصل شده باشد:

﴿أَيُّهَا النَّاسُ مَتَاعُ الدُّنْيَا حُطَامٌ مُوبِئٌ فَتَجَنَّبُوا مَرْعَاهُ قُلْعَتُهَا أَحْظَى مِنْ طُمَأْنِينَتِهَا وَ بُلْغَتُهَا أَزْکَی مِنْ ثَرْوَتِهَا حُکِمَ

ص: 57


1- سوره آل عمران آیه 14

عَلَی مُکْثِرٍ بِالْفَاقَهِ، وَ أُعِینَ مَنْ غَنِیَ عَنْهَا بِالرَّاحَهِ وَ مَنْ رَاقَهُ زِبْرِجُهَا أَعْقَبَتْ نَاظِرَیْهِ کَمَهاً﴾ (1)

ای مردم، کالای دنیا گیاهی خشك و موجب و با است، پس دوری کنید از چراگاهی که کوچ کردن و نماندن در آن از آرام گرفتن و آسودن در آن سودمندتر است، و روزی و خوراك اندك و بقدر كفاف آن از دارائی و ثروتش پاکیزه تر است برای کسی که دارائی فراوان در آن گرد آورد فقر و بی چیزی مقرر شده، و کسی که از آن بی نیازی ورزد به راحت و آسودگی یاری شده، و کسی که زینت و آرایش دنیا او را به شگفت آورده هر دو چشمش را کور گردانیده است.

و یا می فرماید: ﴿وَ اللهِ لَدُنْيا كُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِى عَيْنِي مِنْ عِرَاقِ خِنْزِيرٍ في يَدِ مَجْدَومِ﴾ (2) به خدا سوگند این دنیای شما در چشم من پست تر از استخوان خوکی است که در دست فردی مبتلا به جذام قرار گرفته باشد.

و یا قرآن کریم می فرماید:

﴿إِنَّ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا وَ رَضُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّوا بِهَا وَالَّذِينَ هُمْ عَنْ آيَاتِنَا غَافِلُونَ، أُولَئِكَ مَأْوَاهُمُ النَّارُ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾ (3)

ص: 58


1- نهج البلاغة فيض الاسلام حکمت 359 ص 1246
2- نهج البلاغة فيض الاسلام حكمت 228 ص 1182
3- سوره یونس آیه 8

آنان که به لقای ما دل نبسته و امیدوار نیستند و به زندگی پست حیوانی دنیا آسوده و دلخوشند و آنان که از آیات ما غافلند؛ عاقبت به کردار زشت خود در آتش دوزخ مأوی گیرند.

در این آیه تصریح فرموده است که افرادی که به دنیا اصالت داده و به لقاء الهی امیدوار نیستند جایگاهشان آتش است.

طبیعت و دنیا راه عبوری است که باید با دقّت از آن گذشت و به مقصد رسید، مبادا این راه خود اصل و هدف شود و انسان برای همیشه در راه بماند و به مقصد نرسد.

اميرمؤمنان علی علیه السلام فرمودند: ﴿اَلدُّنْيا دَارُ مَمَرٍ لادارُ مَقَرّ. وَالنَّاسُ فِيها رَجُلانِ : رَجُلٌ باعَ نَفْسَهُ فَأَوْبَقَهَا، وَ رَجُلٌ ابْتَاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَهَا﴾. (1)

دنيا منزلگاه گذشتن است نه سرای ماندن و مردم در آن دو دسته اند دسته ای که خود را در آن (به خواهش های نفسانی) بفروشد پس خود را هلاک سازد و دست های که خود را (بطاعت و بندگی خدا) بخرد پس خود را (از عذاب رستاخیز) برهاند.

این جهان مادّی هم وسیله نجات و هم ابزار هلاکت و گمراهی است، راهی است که انسان را هم به اَعلی علّیین می رساند و هم به اسفل سافلین پرتاب می کند. طبیعت مادّی همان طور که بَدِ مطلق نیست خوب مطلق هم نمی باشد، بدی و خوبی آن نسبی است و اگر وسیله ای برای ارتقاء به کمالات ای انسانی قرار بگیرد خوب، و اگر به عنوان اصل مطرح شود بد است.

ص: 59


1- نهج البلاغه فيض الاسلام حکمت 128 ص 1140.

بهمین جهت اسلام در جائی دنیا را نکوهیده و ناپسند می شمارد و در جائی هم از آن تعریف کرده و آن را منزل راستی و ایمنی برای خردمندان می داند.

امير مؤمنان على عليه السلام هنگامی که شنید مردی دنیا را نکوهش می کند فرمود:

﴿أَيُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْيَا الْمُغْتَرُّ بِغُرُورِهَا الْمَخْدُوعُ بِأَبَاطِيلِهَا أَ تَغْتَرُّ بِالدُّنْيَا ثُمَّ تَذُمُّهَا أَنْتَ الْمُتَجَرِّمُ عَلَيْها أَمْ هِيَ الْمُتَجَرَّمَهُ عَلَيْكَ﴾

ای نکوهش گر دنیا که به نیرنگ او فریفته شده ای و بنا درستی هایش فریب خورده ای آیا فریفتۀ دنیائی و آن گاه آن را نکوهش می کنی، آیا تو بر آن جرم و گناه می نهی یا یا دنیا بر تو جرم می نهد؟

﴿مَتَى اسْتَهْوَتْكَ أَمْ مَتَى غَرَّتْكَ؟﴾

چه وقت دنیا ترا سرگردان نمود یا کی فریبت داد؟

تا آن که فرمود:

﴿إِنَّ اَلدُّنْیَا دَارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا وَ دَارُ عَافِیَهٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا وَ دَارُ غِنًی لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا وَ دَارُ مَوْعِظَهٍ لِمَنِ اِتَّعَظَ بِهَا، مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اَللَّهِ اِکْتَسَبُوا فِیهَا اَلرَّحْمَهَ، وَ مُصَلَّی مَلاَئِکَهِ اَللَّهِ وَ مَهْبِطُ وَحْیِ اَللَّهِ وَ مَتْجَرُ أَوْلِیَاءِ اَللَّهِ رَبِحُوا فِیهَا اَلْجَنَّهَ ﴾ (1)

دنیا منزلگاه راستی است برای کسی که آن را باور دارد، و

ص: 60


1- نهج البلاغه فيض الاسلام حکمت 126 ص 1138

سرای ایمنی (از عذاب الهی) است برای کسی که بفهمد و در یابد، و سرای توانگری است برای کسی که از آن توشه بگیرد. و سرای پنداست برای کسی که از آن موعظه پذیرد. سجده گاه دوستان خدا و نمازگاه فرشتگان خدا و نزولگاه وحی خدا و محلّ تجارت دوستان خداست که در آن رحمت را کسب کرده و بهشت را بهره برده اند.

بنابر این از دیدگاه اسلام، دنیا و جهان مادی وسیله و گذرگاهی برای آخرت است که مسلمان آن را به نفع معنویت خویش بکار می گیرد و با هجرت از تعلقات آن به جاودانگی و ابدیّت می پیوندد.

مسلمان با این جهان بینی الهی زمام غرائز را بدست عقل می سپارد و دل را متوجه خدا می کند و آن چه خواسته خداست انجام می دهد؛ ارادۀ او خواست او، محبّت او آمیخته به محبّت الهی است، بخاطر خدا از همه چیز می گذرد و هر رنجی را متحمّل می شود و ستم بر مورچه ای را روا نمی دارد:

﴿وَ اللّهِ لَأَن أَبِيتَ عَلَي حَسَكِ السّعدَانِ مُسَهّداً أَو أُجَرّ فِي الأَغلَالِ مُصَفّداً أَحَبّ إلِيَ مِن أَن أَلقَي اللّهَ وَ رَسُولَهُ يَومَ القِيَامَةِ ظَالِماً لِبَعضِ العِبَادِ وَ غَاصِباً لشِيَ ءٍ مِنَ الحُطَامِ وَ كَيفَ أَظلِمُ أَحَداً لِنَفسٍ يُسرِعُ إِلَي البِلَي قُفُولُهَا وَ يَطُولُ فِي الثّرَي حُلُولُهَا ...﴾ (1)

به خدا سوگند اگر شب را بیدار بروی خار سعدان

ص: 61


1- نهج البلاغة فيض الاسلام خطبه 215 ص 704

(گیاهی است با خارهای تیز) بگذارنم و مرا در غل و زنجیر بسته و بر خاك بكشند محبوب تر است نزد من از آن که در قیامت خدا و پیامبرش را ملاقات نمایم در حالی که بر بعض بندگان ستم کرده و چیزی از مال دنیا غصب کرده باشم و چگونه بر کسی ستم نمایم بخاطر نفسی که با شتاب می پوسد و توقفش در زیر خاک طولانی است...

﴿وَ اَللَّهِ لَوْ أُعْطِیتُ اَلْأَقَالِیمَ اَلسَّبْعَهَ بِمَا تَحْتَ أَفْلاَکِهَا عَلَی أَنْ أَعْصِیَ اَللَّهَ فِی نَمْلَهٍ أَسْلُبُهَا جِلْبَ شَعِیرَهٍ مَا فَعَلْتُ وَ إِنَّ دُنْیَاکُمْ عِنْدِی أَهْوَنُ مِنْ وَرَقَهٍ فِی فَمِ جَرَادَهٍ تَقْضِمُهَا﴾. (1)

بخدا سوگند اگر هفت اقلیم را با آن چه زیر آسمان آن هاست به من دهند تا نافرمانی خدا کنم در این حدّ که پوست جوی را از مورچه ای بر بایم، چنین کاری نخواهم کرد. و بحقیقت دنیای شما نزد من از برگی که ملخی بدهان گرفته می جود، پست تر و خوارتر است.

***

اینك ای انسان بیندیش و عظمت خویش را دریاب، و جان را از دام طبیعت و مادیت برهان و لباس تقوی و معنویت در بر کن که گفته اند:

«مرغ باغ ملکوتی نه ای از عالم خاک» *** «چند روزی قفسی ساخته اند از بدنت»

ص: 62


1- نهج البلاغه خطبه 215 ص 705

«هدف از آفرینش انسان چیست؟»

اشاره

ص: 63

این سؤال اختصاص به انسان ندارد و در مورد مجموع جهان هستی نیز همین سؤال مطرح است که هدف از آفرینش آن چیست؟

اگر در آفرینش جهان هستی هدفی و غرضی وجود نداشته باشد، این سؤال در مورد انسان که جزئی از جهان است اشتباه خواهد بود. بنابراین بررسی کوتاهی درباره خلقت جهان انجام می دهیم و آن گاه به بررسی هدف از آفرینش انسان می پردازیم.

این بحث را ما از دو دیدگاه اسلام و مارکسیسم مورد توجه قرار می دهیم، و قبلاً برای روشن شدن مطلب نکاتی را متذکر می شویم:

1- ممکن است سؤال شود: چرا از هدف آفرینش جهان و انسان بحث کنیم؟ هدف در کار باشد یا نباشد چه لزومی دارد که بدنیال شناخت آن برویم؟ این هدف هر چه باشد مگر چه تأثیری در زندگی ما دارد؟

در پاسخ باید گفت: جهانی که بر پایه پوچی و بی هدفی

ص: 64

باشد با جهانی که هدف دارد مساوی نیست؛ و در زندگی انسان ها نیز تأثیر متقاوتی دارد. کدام خردمندی به این دو جهان از يك ديد نگاه می کند؟ اگر کسی چنین عقیده ای داشته باشد باید به او گفت: آیا زندگی در اجتماع دیوانگان با زندگی در اجتماع عاقلان مساوی است؟ آیا برخورد انسان با يك موجود زنده همانند برخورد او با يك مجسمه سنگی است؟! بی تردید هیچ عاقلی این همانندی را نمی پذیرد.

آری، جهانی که در آفرینش آن هدفی منظور نباشد همانند اجتماع دیوانگان و بیرون از هر نظم و قاعده و قانون است و بدیهی است که در چنین ،جهانی انسان نیز که جزئی از آن است بی هدف خواهد بود چرا که جزء همیشه تابع کل است، و بیهودگی و پوچی حاکم بر کل جهان بر انسان نیز حاکم خواهد بود و در چنین جهانی سخن از مکتب و دین و انسانیت و تعالی های انسانی بی معنا است.

2- معنی هدف چیست لفظی که درباره دو موجود ناقص و کامل بکار می بریم معنایی مغایر با هم دارد؛ به عبارت دیگر گاهی استعمال لفظی در مورد موجودی است که از نقص بسوی کمال می رود و گاهی درباره موجودی که خود کمال مطلق .است مثلاً: «حکمت» یعنی کار بیهوده و عبث نکردن و این معنا در مورد خدای متعال مغایر با معنای آن در مورد انسان است. وقتی می گوئیم انسانی حکیم است یعنی کارهائی که انجام می دهد در صراط کمال اوست معنویت را در او زنده کند و متقابلاً کار عبث و بیهوده آنست که تأثیری در کمال

ص: 65

او ندارد، بنابراین کار انسان یا در جهت کمال انسانی اوست که این کار حکیمانه است و یا در جهت انحطاط و پستی او است که این کاری بیهوده و عبث محسوب می شود.

اما كار حکیمانه خدا این نیست که او را از نقص به کمال برساند زیرا او بی نیاز مطلق است بلکه حکمت نسبت به افعال خدا آنست که کار او مخلوقش را به کمال لایقش برساند.

مثال دیگر: اراده در مورد انسان نیازمند شرائط و مقدماتی است، لازم است انسان فکر کند علم برایش حاصل شود، بعد شوق در او بوجود آید و بعد اراده کند و اندام خود را بکار اندازد و کاری را انجام دهد؛ امّا اراده خدا غیر از این است، او منزه از آنست که حالاتی همچون شوق و عشق در او پدید آید و او را تحريك نماید.

هدف هم واژه ای است که معنای آن در مورد کمال مطلق با معنای آن در مورد موجودی که می خواهد از نقص بسوی کمال برود، مغایرت دارد.

هدف برای انسان چیزی است که اشتیاق وصول به آن محرك او می شود و انسان برای دستیابی به آن هدف کارهائی را انجام می دهد و اين يك عمل روانی است و در مورد کسی صحیح است که بخواهد با رسیدن به آن بی نیاز شود و نقص وجودی خود را برطرف سازد. مثلاً انسانی مایل است دانشمند شود. اشتیاق به دانش او را بحرکت وا می دارد تا درس بخواند مطالعه کند به مدرسه برود... و کارهائی که او را به دانشمند شدن نزديك می کند انجام دهد؛ بنابراین رفتن به سوی این هدف برای نجات

ص: 66

از جهل كه يك نقص و نیازمندی است و رسیدن به دانش كه يك کمال و بی نیازی است انجام می شود؛ اما خدای متعال که بی نیاز مطلق است نقصی ندارد تا به شوق رفع آن عملی انجام دهد و اشتیاق به هدف محرك او باشد.

بنابراین وقتی می گوئیم هدف خدا از خلقت جهان و انسان چیست؟ نباید تصور کرد اشتیاق به خلقت جهان محرك خدا بوده و او می خواسته است با این خلقت بی نیاز شود.

3- شرائط هدف داشتن:

آیا چیزی را که عوامل جبری بر آن حاکم است می توان با هدف دانست؛ ما گیاه را می بینیم که از خاک می روید، رشد می کند؛ دارای شاخ و بر برگ می شود و پس از مدتی میوه می دهد؛ آیا می توان گفت درخت هدف دارد و هدفش میوه دادن است با این که قوانین حاکم بر او جبری است؟

يا مثلاً: مادّه تغییر و تحول پیدا می کند و مراحلی را می گذراند و به انسان منتهی می شود از حالت جماد به گیاه، و سپس به نطفه جنين و ... و بعد هم انسان بوجود بوجود می آید ؛ آیا مادّه در تحوّل خود هدفی دارد؟ اگر لحظه ای بیندیشیم می فهمیم در جائی که جبر حاکم است هدفمندی معنا ندارد؛ کسی که شناسائی ندارد، و انگیزه و شوقی در نهاد او نیست، و مرده است یا زنده و بی شعور است و افعالش بنابر یک سلسله قوانین جبری انجام می گیرد در کارش هدف وجود ندارد. سخن از هدف در جائی صحیح است که شناسائی، اراده، اختیار و شعور باشد، هدف یک امر انتخابی است، و انتخاب وقتی صورت می گیرد.

ص: 67

که اراده و شناخت و شعوری در کار باشد.

اينك با توجه به نکات ذکر شده به هدف از آفرینش، از دو دیدگاه اسلام و مارکسیسم نگاه کنیم:

برای آگاهی از نظر مارکسیسم به چند نکته باید توجه داشت:

1- مارکسیسم معتقد به اصالت مادّه است.

2- مارکسیسم می گوید جهان و پدیده های آن (از کوچک ترین ذّره تا حیوانات و انسان) علّت مادی دارند و چیزی جز ترکیبات مادّی نیستند و آفرینشی در کار نبوده و به ماوراء مادّه نیز نیازی ندارند.

3- به اعتقاد مارکسیسم جهان در حال «شدن» است، و عامل «شدن ها» را هم باید در درون پدیده ها جستجو کرد، (تضاد درونی).

4- نظام حاکم بر مادّه، بر طبیعت طبیعت و انسان حاکم است؛ حرکت مادّی، طبیعت را تغییر می دهد و دگرگون می سازد و از پدیده های کهنه می گذرد و به پدیده های نو می رسد و پس از تحولات بسیار انسان و شعور از ماده ظهور می کند. (1)

با توجّه به این نکات از نظر مارکسیسم آفرینشی در کار نیست تا از هدف آفرینش سخن بگوئیم؛ مادۀ بی اراده و محکوم جبر و بی شعور چه هدفی می تواند از آفرینش جهان و انسان داشته باشد؟ سؤال از هدف خلقت انسان و جهان، آن گاه صحیح است.

ص: 68


1- ماتریالیسم و شیوه ديالكتيكي ص 122

که در ماوراء مادّه موجودی با شعور، عاقل، عالم، قدرتمند، مختار و با اراده را بپذیریم، آن جا که فکر و شعور هست، هدف هست؛ شرط هدف داشتن، شعور، اختیار و اراده می باشد، در جائی که شعور و اراده نیست، هدف هم نیست. کسی که بدون اراده و از روی جبر عمل می کند و کورکورانه ترکیباتی را بوجود می آورد آگاه به کار خود نیست و این سؤال که: آیا هدفی دارد؟ و هدف او چیست؟، درباره او غلط خواهد بود.

بر اساس بینش مادّی وقتی جهان با این همه عظمت بیهوده و عبث پدید آمده، انسان هم که جزئی از این جهان است عبث آفریده شده، زیرا جزء تابع کلّ است، و آن چه برای کل ثابت است برای جزء نیز ثابت است.

به عبارت دیگر وقتی يك مجموعه باطل و غلط از کار درآمد زیر مجموعه ها هم غلط خواهند بود، در جائی که هدف نیست، سخن عاقلانه زدن عین بی هدفی خواهد بود و با توجه به نکتۀ اوّل که در صدر این مقاله متذکر شدیم، جهانی که از خلقتش هدفی منظور نباشد همچون اجتماع دیوانگان است، در این جهان سخن گفتن از تکامل هدف، مساوات برادری برابری و... عین دیوانگی است.

نظر اسلام درباره هدف از آفرینش انسان

روشن شد که اگر مبدأ این جهان و انسان را مادّه بدانیم و به نیروئی مافوق مادّه معتقد نباشیم، آفرینش بدون هدف خواهد

ص: 69

بود، بلکه اصلاً آفرینشی در کار نیست تا هدفی باشد و جهان و پدیده های آن (از جمله انسان) هر چند علّت مادّی دارند ولی جز پدیده های تصادفی چیز دیگری نخواهند بود.

امّا از دیدگاه اسلام مبدأ حاکم بر جهان و انسان؛ موجودی با شعور زنده با اراده و اختیار می باشد؛ و از موجودی عاقل و با شعور آن هم کمال مطلق کاری بیهوده و بی هدف صادر نمی شود او با شناخت کامل و با آگاهی تمام اراده می کند و موجودی را می آفریند خداوند دارای صفتی به نام حکمت است و حکمت صفت موجودی است که از نیروی فکر و اراده برخوردار باشد حکمت به این معنا است که کاری از روی عبث و بیهودگی انجام نگیرد و خداوند که کمال مطلق می باشد هر چه از او صادر می شود و هر کاری انجام می دهد از روی حکمت است و عبث نمی باشد، بنا بر این در خلقت و آفرینش این جهان که به قدرت نامتناهی او انجام گرفته است بیهودگی و عبث راه ندارد، بلکه از خلقت این جهان فرض و هدفی منظور بوده است. (1)

او با حکمت و آگاهی خود موجودات را بیافرید و آن ها

ص: 70


1- ﴿قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلّا مَا عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ﴾ - فرشتگان عرضه داشتند ای خدای پاک و منزّه ما نمی دانیم جز آن چه تو بما تعلیم فرمودی، توئی دانا و حکیم. (سوره بقره آیه 32). ﴿إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ علیمٌ﴾ - به حقیقت پروردگار تو دانا و حکیم است (سوره انعام آیه 83)؛ حكيم بمعناى عالم و دانا است و معنای دیگر حکیم و حکمت، متقن و محکم و دقیق بودن است.

را در بهترین نظم قرار داد ﴿أَحَالَ الْأَشْيَاءَ لِأَوْقَاتِهَا وَلائَمَ بَيْنَ مُخْتَلِفَاتِهَا ﴾. (1)

موجودات را در وقت خود از نیستی به هستی آورد، و حقائق گوناگون را در عالی ترین نظم هماهنگ ساخت.

او قبل از آفرینش به آن ها آگاهی داشت: ﴿عَالِماً بِهَا قَبْلَ ابْتِدَائِهَا مُحِيطاً بِحُدُودِهَا وَ انْتِهَائِهَا، عَارِفاً بِقَرَائِنِهَا وَ أَحْنَائِهَا﴾. (2)

او به همه مخلوقاتش پیش از وجودشان دانا بود و به همۀ حدود و پایان آن ها محیط و به هویت و همه جوانب اشیاء معرفت و شناسائی داشت.

خداوند هم علیم و حکیم است، و کارهایش هم حکیمانه و هم علیمانه است؛ علیمانه است زیرا که قبل از وجود اشیاء دانای به آن ها می باشد و حکیمانه است زیرا که بیهوده و عبث در کارش نیست.

آیات قرآن صریحاً اعلام می دارد که خلقت آسمان ها و زمین بیهوده نیست:

﴿وَ ما خَلَقْنَا اَلسَّماءَ وَ اَلْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ﴾. (3)

آسمان و زمین را و آن چه بین آن هاست ببازی نیافریدیم.

و نیز خطاب به انسان می فرماید ما شما را بیهوده نیافریده ایم:

ص: 71


1- خطبة اوّل نهج البلاغه
2- خطبة اوّل نهج البلاغه
3- سوره انبیاء آیه 16

﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لا تُرْجَعُونَ﴾. (1)

آیا چنین پنداشتید که ما شما را به عبث و بازیچه آفریده ایم و هرگز به سوی ما رجوع نخواهید کرد؟

اینک که جهان هستی حکیمانه آفریده شده است باید ببینیم هدف از خلقت جهان و انسان چه بوده است؟

باید توجه داشت که معنی هدف درباره خداوند نباید با هدف در مورد انسان اشتباه شود. هدف در مورد انسان به این معناست که مطلوب حقیقی خود را انتخاب می کند و اشتیاق وصول به آن مطلوب او را به حرکت درمی آورد و حرکت او به طرف مطلوب برای رفع نیاز است اما خداوند متعال نیازمند نیست ﴿هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ﴾ (2)

او نقص ندارد بلکه هدف او آنست که موجودات را از نیستی به هستی آورد و در طریق محبت خود برانگیزد تا به سوی بی نهایت بروند:

﴿ابْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً، وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلَی مَشِیتِهِ اخْتِرَاعاً ثُمَّ سَلَک بِهِمْ طَرِیقَ إِرَادَتِهِ، وَ بَعَثَهُمْ فِی سَبِیلِ مَحَبَّتِهِ، لَا یمْلِکونَ تَأْخِیراً عَمَّا قَدَّمَهُمْ إِلَیهِ، وَ لَا یسْتَطِیعُونَ تَقَدُّماً إِلَی مَا أَخَّرَهُمْ عَنْهُ﴾ (3)

ص: 72


1- سوره مؤمنون آیه 115
2- سوره لقمان آیه 26
3- دعای اوّل صحيفه سجّاديه ص 16

به قدرت خود آفریدگان را بدون مثال و سابقه ای از نیستی به هستی آورد و به خواست خویش آن ها را اختراع کرد و با مشیت خود از عدم ایجاد فرمود، آن گاه در راهی که خود خواست آن ها را سالک گردانید و در طریق محبّت خود برانگیخت بدان سوی که آنان را به پیش انداخت یارای باز پس شدن ندارند و از آن سوی که آن ها را باز داشت توانائی پیش رفتن ندارند.

اگر سخن امام زین العابدین علیه السلام را بدو قسمت کنیم قسمت اول آن بیان گر اینست که همه موجودات (جمادات، نباتات، حیوانات، انسان ها) در طریق محبّت خدا آفریده شده اند و به سوی او در حرکتند؛ و قسمت دوم (که می فرماید: هیچ موجودی توانائی آن را ندارد که از طریق او روی بگرداند) بیانگر جبری است که بر موجودات حاکم است و مخصوص جمادات، نباتات، حیوانات و بسیاری از حالات و امور انسان می باشد ولی شامل افعال اختیار به انسان نمی شود زیرا که انسان با اراده خود که خدا به او داده و راهنمائیش کرده طریق مستقیم الهی را انتخاب کرده و در آن حرکت می کند.

اما نتیجه کلی از فرمایش امام چهارم (زین العابدین علیه السلام) اینست که خداوند موجودات را نیافرید تا خود به کمال برسد زیرا خودش کمال مطلق است، بلکه آن ها را برای رسیدن به کمال شایسته خودشان آفرید و این بزرگ ترین نعمت است که موجودی از نیستی قدم به هستی بگذارد و به سوی بی نهایت حرکت نماید.

ولی باید دید غرض اصلی از خلقت و آفرینش جهان چه

ص: 73

بوده است، این که جهان با قوانین جبری به سوی برود غرض اصلی نمی تواند باشد؛ این جهان با قوانین جبری خود باید مقدمه برای (موجودی برتر، شایسته تر، لایق تر، با عظمت تر) باشد که با اختیار خود راه تکامل را به سوی بینهایت بپیماید موجودی که لیاقت آن را داشته باشد که خلیفه خدا در روی زمین باشد؛ این جهان باید آماده شود برای ورود کسی که حامل امانت خدا است و از آن چنان نیرویی برخوردار است که ملائکه در برابر آن نیرو خاضع می شوند و به سجده می افتند.

جهان طبیعت از کوچک ترین ذره تا کهکشان ها باید مسخر او باشند و آن چه از نعمت های الهی دارند در خدمت او قرار دهند.

این موجود برتر کیست؟ باید به جستجوی او رفت:

آیا خداوند جهان را آفرید تا کرات و کهکشان ها بگرد خویش و به گرد یکدیگر بچرخند شب بدل به روز و روز مبدل به شب شود، در هر شبانه روزی زمین به گرد خویش بگردد و در هر سال یک بار به دور خورشید و فصول بوجود آید؟!

با يك لحظه اندیشیدن، متوجه خواهیم شد که غرض خلقت این ها نمی تواند باشد؛ این حرکت ها اگر بخاطر خودشان است لغو ،است اگر يك مهندس که کارخانه ای را ساخته است بگوید هدف من از خلقت کارخانه، خود کارخانه است کارخانه ای را که پیچ و مهره های آن بدون اراده حرکت می کند ساخته ام برای این که بدون اراده به کار بیفتد و منظور دیگری از ساختن آن ندارم؛ این لغو و بیهوده است؛ لذا اگر از او سؤال شود

ص: 74

غرض شما از ساختن این کارخانه چیست؟ جواب می دهد این کارخانه برای آسایش و رفع نیازمندی های مردم ساخته شده است.

آیا خداوند جهان را آفرید برای این که گیاه بوجود بیاید برای این که درختی از خاک سر برآورد و باز به خاك برگردد - يك حرکت دورانی- این هم لغو است. کدام عاقل می تواند این را بعنوان هدف جهان هستی بپذیرد؟!

از گیاه برتر حیوانات هستند که غرائز، احساس و روح حیوانی دارند؛ شاید جهان به خاطر آن آفریده شده که حیوانات بوجود آیند حیواناتی که قوانین جبری (غرائز) آن ها را بدنبال خود حرکت می دهد، بدنیا می آیند، برای رفع گرسنگی همدیگر را می درند، نابود می کنند، قدرتمند ضعیف را می خورد، اگر ملیون ها سال برآن ها بگذرد هیچ گونه تغییری در آن ها حاصل نمی شود، زنبور عسل يك مليون سال پیش با امروز هیچ فرقی ندارد و الاغ همیشه الاغ بوده، خوک همیشه خوك بوده و خواهد بود، کبوتر هیچ گاه کرکس و کرکس هیچ وقت کبوتر نمی شود، هر حیوانی همان که هست همیشه همان است همه آن ها در دام غرائز گرفتارند و راه فراری از آن دام را ندارند. باز هم عقل از پذیرفتن این که جهان هستی به خاطر این حیوانات آفریده شده باشد؛ حیواناتی که متولد می شوند و بعد هم بدون هیچ مسئولیت و تکلیفی می میرند و فانی می شوند؛ سرباز می زند.

ملائكه مخلوقاتی برتر از جمادات، گیاهان، حیوانات هستند و دارای عقل و شعور می باشند و غرائز شهوانی در آن ها وجود ندارد؛ شاید جهان برای آن ها آفریده شده و غرض از خلقت جهان

ص: 75

وجود ملائکه بوده است تا آن ها کارها را به عهده بگیرند ﴿فَالْمُدَبّراتِ أَمْراً ﴾ (1)- قسم به فرشتگانی که بفرمان حق به تدبیر نظام خلق مشغولند)، و خدا را تقدیس کنند و ستایش نمایند. آیا جهان آفریده شده تا ملائکه بیایند کارگزاری کنند مواظب شب و روز باشند از موجودات نگهداری کنند برای چه؟ اگر ملائکه برای آن هستند که خدا را تقدیس و ستایش کنند احتیاج به این هستی مادی نبود. در عالم تجرد می توانستند در مقابل الله کرنش کنند و اگر برای این هستند که حافظ جهان باشند، این که غرض اصلی از خلقت جهان نمی شود! خدای حکیم جهانی را بیافریند و بعد به ملائکه بفرماید من این جهان را آفریده ام که شما از آن حفاظت کنید؛ مثل این که مهندسی به کارگزاران خود بگوید من این کارخانه را ساخته ام و غرض اصلی من این بوده که شما حافظ آن باشید و از آن نگهداری کنید!

اگر حفاظت و نگهداری برای غرض و چیز دیگری است کاری عاقلانه و حکیمانه می باشد ولی اگر نگهداری آن به خاطر خودش است ارزش ندارد؛ اگر من از لباسم حفاظت کنم بدان جهت که لباس است لغو خواهد بود ولی اگر از آن نگهداری می کنم که استفاده کنم و آن را بپوشم یا جامعه از آن بهره مند شوند کاری حکیمانه است.

اگر غرض از خلقت جهان صرفاً این بود که ملائکه حفاظت آن را بعهده بگیرند کاری بیهوده می بود زیرا نگهداری،

ص: 76


1- سوره نازعات آیه 5

خودش مطلوب نیست، نگهداری همیشه برای منظور دیگری است بنابراین نگهبانی ملائکه از این جهان باید برای غرض مهمّی باشد.

قرآن دربارهٔ کل جهان هستی می فرماید: این جهان مسخر و در خدمت انسان است: ﴿وَ سَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَواتِ وَمَا فِى الْأَرْضِ جَميعاً مِنْه﴾ (1) آن چه در آسمان ها و زمین است از آن خداست که مسخّر شما گردانید (تا از آن ها بهره مند شوید).

مراد از آسمان ها و زمین کل هستی می باشد. همه هستی به خاطر انسان و به نفع انسان خلق شده است.

﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا﴾ (2)

او خدائی است که همه موجودات زمین را برای شما آفرید.

﴿ وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا﴾ (3)

او خدائی است که دریا را مسخر شما قرار داد تا از گوشت تازۀ آن (ماهی ها) تغذیه کنید.

و آیات بسیار دیگری که بیان گر آنست که همه چیز برای انسان آفریده شده از جمادات تا گیاهان تا حیوانات برای استفاده انسان است و ملائکه هم در خدمت انسان هستند. برای

ص: 77


1- سوره جاثیه آیه 13
2- سوره بقره آیه 29
3- سوره نحل آیه 14

نمونه آیاتی می آوریم:

﴿وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشَّارِبِينَ﴾ (1)

به حقیقت برای شما در حیوانات (گاو، شتر، گوسفند و...) عبرت و حکمت است که ما به شما از آن چه در شکم آن هاست از میان سرگین و خون شیر پاک می نوشانیم که در طبع همه نوشندگان گوارا است.

﴿وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ سَكَنًا وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعَامِ بُيُوتًا تَسْتَخِفُّونَهَا يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَ يَوْمَ إِقَامَتِكُمْ ۙ وَ مِنْ أَصْوَافِهَا وَأَوْبَارِهَا وَأَشْعَارِهَا أَثَاثًا وَ مَتَاعًا إِلَىٰ حِينٍ﴾ (2)

و برای سکونت موقّت سفر از پوست چهارپایان خیمه ها برای شما قرار داد تا وقت حركت و سكون سبك وزن و قابل انتقال باشد و از پشم و كرك و موى آن ها اثاثیه (منزل و اسباب زندگانی) و متاع (لباس های فاخر) برای شما خلق فرمود (تا در حیاة و زندگی دنیا از آن استفاده کنید).

﴿وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِيلِ وَ الْأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ (3)

و از میوه های درخت خرما و انگور که از آن نوشابه های شیرین و رزق حلال و نیکو بدست آورید در این کار نیز نشانه

ص: 78


1- سوره نحل آیه 66.
2- سوره نحل آیه 80
3- سوره نحل آیه 67.

قدرت حق برای خردمندان پدیدار است.

ملائکه امور جهان را بعهده دارند، جهانی که در خدمت و مسخر و مورد استفاده انسان است اما همین ملائکه به امر خدا در مقابل انسان به سجده افتادند و در برابر او اظهار خضوع کردند، و در خدمت انسان قرار گرفتند:

﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعوالَهُ ساجِدینَ﴾ (1) پس آن گاه که او را (آدم را) معتدل و کامل گردانم و در او از روح خویش بدمم همه بر او سجده کنید.

﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنا كُمْ ثُمَّ صَوَّرَنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدوا لِآدَمَ فَسَجَدو إلّا إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السّاجِدِينَ﴾ (2)

همانا شما را بیافریدیم و آن گاه شما را به صورت کامل آراستیم سپس به ملائکه امر کردیم که آدم را سجده کنید، همه سجده کردند، جز شیطان که از جمله سجده کنندگان نبود.

جِنّ هم که موجودی نامرئی است در خدمت انسان قرار می گیرد.

﴿وَ حُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ وَالطَّيْرِ﴾ (3)

و سپاهیان سلیمان از گروه جنّ و انس و مرغان تحت فرمان سلیمان حضور یافتند.

قرآن این حقیقت را برای ما روشن می نماید که تمام

ص: 79


1- سوره حجر آیه 29
2- سوره اعراف آیه 11
3- سوره نمل آیه 17

جهان هستی با آن چه در آن وجود دارد برای انسان و به خاطر انسان آفریده شده است؛ بنابراین غرض از خلقت جهان آن بوده که محیط برای موجودی چون انسان آماده شود

حال باید دید این انسان چه موجودی است که جهان با این عظمت به خاطر او بوجود آمده است؟

اگر ما به شناخت حقیقت انسان نائل شویم در می یابیم انسان موجودی بزرگ و شریف است که جهان مادی برای او كوچك بوده و و گذرگاهی بیش نیست؛ او بالاتر از آن است که در محدوده جهان مادی قرار گیرد و جهان مادی لیاقت او را ندارد.

انسان در قرآن موجودی برتر معرفی شده است؛ موجودی که خلیفه و امانت دار خدا است دارای روح الهی و فطرت خداشناسی است پس از دمیده از دمیده شدن در او به امر خدا روح ملائکه در برابرش به سجده افتادند و با این عمل به عظمت او پی بردند

بنابر این آن چه به انسان برتری داد و او را خلیفه خدا گردانید دمیده شدن روح الهی از سوی خدای متعال در او بود؛ و شریف ترین صفتی که پس از دمیدن روح به او ارزش بیشتری داد علم و حکمت بود که ملائکه در مقابل علم آدم اظهار عجز کردند.

انشاءا... در بخش های بعدی با این موجود آشنائی بیشتری پیدا خواهیم کرد؛ و اينك سؤال اینست حال که جهان به خاطر انسان آفریده شده انسان برای چه آفریده شده است؟

ص: 80

«غرض از خلقت انسان چیست؟»

اشاره

انسان (که جهان با این عظمت به خاطر او آفریده شده) چگونه موجودی است؟

در بحث از ابعاد انسان روشن شد که انسان موجودی چند بعدی است؛ نه تمام وجود او را ابعاد مادی تشکیل می دهد و نه ابعاد ،معنوی بلکه آمیخته ای است از مادیت و معنویت طبیعت و ماورای طبیعت اگر بخواهیم به حقیقت انسان پی ببریم و بدانیم که او چگونه موجودیست نباید شناخت حقیقی او را از علم اصطلاحی بخواهیم زیرا که علم بر پایه حواس و تجریه می باشد و انسان از جنبه معنوی قابل تجربه نیست؛ تجربه نتوانسته است از بعد مادی انسان هم آن چنان که باید پرده بردارد چه رسد به این که بخواهد بعد معنوی او را (که علم راهی بدانجا ندارد) آشکار سازد. در واقع چهرۀ حقیقی انسان را باید آفریننده و خالق او نشان دهد، و قرآن (که کلام خداست) از این چهره پرده بر می دارد.

ص: 81

انسان عصاره و فشرده جهان هستی است و بهترین مخلوق و برگزیده خدای متعال می باشد :

﴿وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ﴾ (1) خليفة آن هنگام که پروردگار تو به ملائکه فرمود من خليفه در روی زمین خواهم گماشت.

﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلّا إِبْلِيسَ﴾ (2)

آن هنگام که به ملائکه فرمان دادیم که آدم را سجده کنید همه آن ها سجده کردند جزابلیس که سجده نکرد.

﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾ (3)

به تحقیق ما انسان را در (نیکوترين قوام نيكوترين صورت) بیافریدیم.

﴿ وَ صَوَّرَكُمْ فَاَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ إِلَيْهِ المَصِيرُ﴾ (4)

(خداوند) شما انسان ها را به زیباترین صورت شکل بخشید و بازگشت همه خلایق به سوی اوست.

﴿وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ تَفصيلاً﴾ (5)

ص: 82


1- سوره بقره آیه 30
2- سوره بقره آیه 34
3- سوره تین آیه 4
4- سوره تغابن آیه 3.
5- سوره اسراء آیه 70

ما فرزندان آدم را بسیار گرامی داشتیم و آن ها را در دریا و خشکی سوار و حمل کردیم و از هر غذای لذیذ و پاکیزه آن ها را روزی بخشیدیم و آن ها را بر بسیاری از مخلوقات خود برتری دادیم برتری و فضیلت بزرگی.

روح انسانی که اوّلین درجه از کمال انسان را تشکیل می دهد به قوائی مجهز و آماده می گردد و نیروهای جسمانی، نباتی و حیوانی را به خدمت می گیرد و درجات انسانی را یکی پس از دیگری طی می کند، قوائی که روح انسانی به آن مجهز شده قوائی هستند که با روح انسانی سنخیت دارند مانند: عقل، اراده، اختیار، عشق غریزه کمال خواهی و...

روح موجود و مخلوقی عالی است که خداوند به انسان افاضه فرموده تا انسان بواسطه آن به جانب الله حرکت کند و با پیمودن راه خدا درجه بدرجه به او نزدیک تر شود و به مقامات عالی انسانی برسد.

هدف از خلقت انسان از دیدگاه اسلام

﴿يَابنَ آدَمَ خَلَقْتُ الأَشْيَا لأَجْلِكَ وَ خَلَقْتُكَ لأَجْلى﴾.

معلوم شد جهان به خاطر انسان آفریده شده است و آن چنان که در این حدیث آمده است خداوند خطاب به فرزند آدم می فرماید جهان هستی را به خاطر تو آفریدم؛ اينك بايد ببينيم انسان برای چه آفریده شده است؟

برای پاسخ این سؤال نباید از علمی که بر پایه تجربه

ص: 83

بنا شده كمك گرفت، انسان اگر سال های سال زیر دستگاه های آزمایشی قرار بگیرد، و از همه جهات تشریح شود انواع سلول های او مشخص گردد و پوست و گوشت او تجزیه ،شود هیچگاه آزمایش و تجربه به ما نخواهد گفت که انسان برای فلان غرض و يا بدون غرض آفریده شده است و علومی چون جامعه شناسی، جغرافیا، ریاضی، هندسه، منطق روانشناسی و... نمی توانند نمی توانند پاسخ این سؤال را بدهند زیرا این علوم از چگونگی انسان در دنیای خارج بحث می کنند علم وقتی می تواند به این سؤال پاسخ بگوید که پرده از روی سراسر جهان هستی بردارد و مسئله مشکل مبدأ و منتهی را حل کند و هیچ چیز مجهول باقی نمانده باشد ولی متأسفانه علم هنوز اندر خم یک کوچه است، و دانشمندان بسیاری را می بینیم که به این حقیقت اعتراف کرده اند.

مارلین بوکس کرید (1) را می گوید: «روش های علمی نمی توانند تمام حقایق را ثابت کنند، مثلاً علوم نمی توانند عشق را که یکی از عواطف مهم بشری است تعریف یا تجزیه بکنند. همچنین کسی که ذوقی نداشته باشد نمی تواند زیبائی بعض چیزها را در یابد و با تعریفات علمی نیز نمی توان این زیبائی را فهماند» (2)

ص: 84


1- Marin Boos Kreider.
2- اثبات وجود خدا

یا ویلیام نبلوچ (1) می گوید: «تمام دانشمندان علم را قادر مطلق نمی دانند چون علم نمی تواند همه چیز را حساب بکند و اندازه بگیرد علم نمی تواند اعتماد، زیبائی یا خوشحالی را تعریف کند علوم نمی توانند زندگی را تعریف بکنند و طبعاً هدف زندگی را هم نمی شناسند... درك ما از جهان بوسیلهٔ حواس ناقص و ابزار غیر دقیق ما است» (2)

بطور کلی در جهان علم این سؤال مطرح نمی شود تا بگوئیم علم به آن پاسخ می دهد یا نه؟

حال که علم از پاسخ دادن به این سؤال عاجز است برای حل این سؤال دو راه داریم:

1- عقل.

2- وحى.

پیش از این که این دو دلیل را متذکّر شویم باید به این نکته توجه داشته باشیم که غرضی که در خلقت انسان مطرح می شود غرضی نیست که به خالق انسان که خدا باشد سود برساند زیرا او کمال مطلق است بنابر این مقصود از غرض در این جا غرض فعل و کار خداست و همان طور که مرحوم علّامه طباطبائی می فرمایند: «برای فعل خدا غرضی است که بازگشت به خود فعل و کار خدا می کند و آن کمال برای فعل است نه این که کمال برای انجام دهنده فعل باشد» (3)

ص: 85


1- William Knobloch .
2- اثبات وجود خدا ص 99
3- الميزان ج 18 ص 418

بنابراین غرض از خلقت انسان کمال برای انسان است نه برای خدا که خالق و بوجود آورنده انسان می باشد.

آن چه از نظر عقلی برای حل این سؤال می توانیم بگوئیم اینست که انسان:

1- از نظر وجودی وابسته به موجود دیگری است.

2- آن موجود (همان طور که در قسمت اوّل روشن شد) خدای متعال می باشد.

3- خدای متعال دارای حکمت است؛ یعنی کارهای او از روی علم و آگاهی می باشد و عبث و بیهوده نیست.

4- لذا انسان را بیهوده نیافریده و از آفرینش او غرضی داشته است.

5- آن غرض باید کمال برای انسان باشد، به این معنا که انسان در پرتو غرض خداوندی به عظمت دست پیدا می کند و به درجات بزرگ انسانیت می رسد.

6- عقل پس از این نکات نتیجه می گیرد که آن غرض جز شناخت خدا و رفتن به سوی او نمی تواند باشد؛ به عبارت دیگر غرض از خلقت انسان این است که خدا را بشناسد و به کمال انسانی و الهی برسد زیرا انسان جز با شناخت خداوند و حرکت به سوی او به کمال مطلوب نمی رسد برخلاف موجودات كه درك و شعور ندارند که خدا را بشناسند و با اختیار به دیگر جانب او حرکت کنند؛ و این غرض مخصوص انسان است ﴿خَلَقْتُ الأشياء لأَجْلِكَ و خَلَقْتُكَ لأَجْلى﴾ – جهان هستی را به خاطر تو آفریدم (تا در خدمت تو باشد) و تو را به خاطر خودم

ص: 86

آفریدم (تا مرا بشناسی و به جانب من بیائی).

﴿يا أَيُّهَا الأَنْسانُ إِنّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحاً﴾ (1)

ای انسان تو با رنج و کوشش بسوی پروردگارت می روی.

امّا دلیل وحی، غرض از خلقت را چگونه بیان می کند:

آیا غرض از خلقت انسان بهره گیری از دنیا بوده است تا چند روزی در این دنیا زندگی کند و مراحلی را بگذراند بدنیا بیاید چند روزی كودك باشد به جوانی برسد و بعد پیر شود و باز به خاک برگردد؟ اگر غرض از آفرینش انسان این باشد این عرض با خلقت حیوانات تمام می شود و دیگر لازم نبود انسان آفریده شود؛ و بر فرض که انسان برای این غرض آفریده شده باشد احتیاج به عقل، فکر، شعور و... نبود.

این که غرض از خلقت تنها بهره گیری از مادیات دنیا باشد و انسان به يك زندگی دورانی تن دهد و حرکت دورانی داشته باشد؛ قرآن کریم آن را لغو و بیهوده می شمارد و از تن دادن به چنین زندگی نهی می فرماید و آن را زندگی ذلت بار می شمرد براستی نیز این زندگی مساوی است با پوچی و هیچی.

دوران زندگی: خاك- نطفه - طفل - کودک - نوجوان - جوان - پیر - خاك!

حرکت در این زندگی: کار - تولید- مصرف - انرژی - کار!

﴿وَ مَا الْحَيوةُ الدُّنْيا إِلا مَتَاعُ الْغُرُورِ﴾ (2)

ص: 87


1- سوره انشقاق آیه 6
2- سوره آل عمران آیه 185

زندگی دنیا بجز متاعی فریبنده نیست.

﴿عْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ﴾ (1)

بدانید که زندگانی دنیا بازیچه کودکانه ایست و لهو و عیاشی و آرایش و تفاخر و خودستائی با یکدیگر می باشد.

﴿أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الْآخِرَةِ ۚ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ﴾ (2)

آیا بزندگی دنیا عوض آخرت راضی شدید پس بهره و متاع زندگانی دنیا در پیش عالم آخرت اندک و ناچیز است.

امیرمؤمنان علی علیه السلام به اهل کوفه فرمودند: ﴿أُفٍّ لَكُمْ ، لَقَدْ سَئِمْتُ عِتابَكُم، أَرَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ عِوَضاً، وَ بِالذُّلِّ مِنَ الْعِزِّ خَلَفاً؟﴾ (3)

اف بر شما ای مردم، از عتاب و سرزنش بر شما خسته شده ام آیا در برابر سرای آخرت و سعادت جاودانگی به زندگی دنیوی رضایت داده و به پذیرش ذلّت به جای عزّت دلخوش کرده اید؟!

﴿وَ فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا في الْآخِرَةِ إِلَّا مَتَاعٌ﴾ (4)

ص: 88


1- سوره حدید آیه 20.
2- سوره توبه آیه 38
3- خطبة 34 نهج البلاغه.
4- سوره رعد آیه 26

به زندگی دنیا دلشادند در صورتی که زندگانی دنیا در قبال آخرت کالای فانی و ناقابلی بیش نیست.

با توجّه به این آیات معلوم می گردد زندگی دنیا اگر به خاطر دنیا باشد ارزش ندارد؛ بنابراین غرض از خلقت باید غیر از این باشد و زندگی در دنیا باید وسیله ای برای آن غرض باشد؛ در این جا باز به قرآن بر می گردیم تا ببینیم غرض از خلقت را چگونه بیان می فرماید:

﴿ وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾ (1)

جن و انس را نیافریدم مگر برای این که مرا پرستش کنند.

این آیه غرض از خلقت انسان را بیان می کند؛ و آن این است که انسان خدا را ستایش کند و بپرستد و بندگی کند، البته در این جا باید کلمۀ «ليَعْبُدُونِ» را روشن سازیم تا مقصود از عبادت معلوم شود. آیا عبادت همان اعمال و افعال مخصوص است که انسان مسلمان روزی چند نوبت انجام می دهد یا عبادت معنایی وسیع تر از آن دارد؟

﴿أَصْلُ الْعُبُودِيَةِ الْخُضُوعُ وَ التَذَلّلُ﴾ (2) ریشه عبوديت خصوع و اظهار خاکساری است.

﴿العُبُوديَّةُ إِظهارُ التُذَلُّلِ وَالعِبادَةُ أَبْلَغُ مِنْها لأَنَّها غايَةُ التُذَلُّلِ وَلا يَسْتَحِقُّ إِلّا مَنْ لَهُ غَايَّهُ الاِفْضَالِ وَ هُوَ اللَّهُ

ص: 89


1- سوره ذاریات آیه 56
2- لسان العرب.

تعالى و لهذا قالَ «اَلَا تَعْبُدُوا إِلا إِيَّاهُ»﴾. (1)

عبودیت اظهار خاکساری است و عبادت برتر از آن است این که عبادت نهایت خاکساری است، و هیچ کس استحقاق آن را ندارد جز کسی که برای او نهایت بخشندگی است و او خدای متعال می باشد و لذا خداوند فرموده است جز او را عبادت نکنید.

مرحوم علّامه طباطبائی در تفسیر المیزان نوشته اند:

حقیقت عبادت غرض نهائی خلقت است، و عبادت اینست که بنده از خودش و از هر چیز دیگر جدا می شود و تنها به خدا روی می آورد و عبادت غرض فعل خداست یعنی کمالی است که برگشت به فعل خدا می کند نه برگشت به فاعل که خداوند باشد. (2)

انسان با عبادت به خدا وابستگی پیدا می کند و به تکامل می رسد؛ عبادت معنای وسیع تری دارد و در نماز و روزه و دیگر اعمال عبادی خلاصه نمی شود، هر عملی که برای خدا انجام گیرد و در جهت صراط مستقیم باشد عبادت بشمار می آید؛ فکر کردن، کار کردن، در مزرعه شخم زدن، در محراب عبادت سر بر سجده گذاردن، حتّی نفس کشیدن و... چنان چه برای خدا باشد عبادت است.

﴿إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ

ص: 90


1- مفردات راغب
2- الميزان ج 18 ص 420.

مُسْتَقِيمٌ ﴾ (1)

همانا خدا پروردگار من و شما است، او را بپرستید این راه مستقیم است.

﴿قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَ مَحْيَايَ وَ مَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ (2)

بگو همانا نماز من و اعمال من و زندگی و مرگ من برای خدا است که پروردگار جهانیان است.

انسان موجودی ناقص است و نباید ناقص بماند، باید به کمال برسد و رسیدن به کمال جز با عبادت صورت نمی گیرد، زیرا عبادت پیوند با کمال مطلق (خدا) است، عبادت رفتن از حیوانیت به انسانیت است، و از مرحله انسانیت (که اوج کمال عقل است) رسیدن به لقاء خدا است، انسان عابد دنیا را وسیلهٔ سعادت ابدی و خوشبختی دائمی قرار می دهد از دنیا بآسانی گذرد و آلوده به مادیات نمی شود عبادت حرکت به سوی خدا است و يك حركت دورانی یا در جازدن نیست بلکه حرکت به جلو است، حرکت به جانب بی نهایت است هر قدمی که انسان در آن راه بر می دارد استعدادها شکوفاتر می گردد و کامل تر می شود تا آن جا که به رضوان خدا قدم می گذارد: ﴿وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ﴾ (3)

ص: 91


1- سوره آل عمران آیه 51.
2- سوره انعام آیه 162
3- سوره توبه آیه 72

خدا به اهل ایمان از مرد و زن وعده فرموده که آن ها را به بهشت ابدی که زیر درختانش نهرها جاری است درآورده و در عمارت نیکو و پاکیزه بهشت عدن منزل دهد و برتر و بزرگ تر از هر نعمت مقام رضا و خوشنودی خدا را بآنان کرامت فرماید.

آن هائی که از غرض حقیقی خلقت سرباز زنند و جاده مستقیم حق را رها سازند و به جای تعلق و رابطه و پیوند با خدا با مادیت تعلق و پیوند حاصل کنند به پستی و ذلّت می گرایند، آن ها با تعلق به مادیت ناقص تر می گردند

﴿ أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ﴾ (1)

پرده مادیت با پوشاندن چشم دل، آن ها را از حقیقت و راه اصلی غافل می گرداند این ها با حرکت خود قدم به جهنم می گذارند.

﴿وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ القِيامَةِ أَعْمَى﴾ (2)

و هر کسی از یاد من اعراض کند همانا زندگی تنگ و سختی خواهد داشت و روز قیامت او را نابینا محشور کنیم.

﴿إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ﴾ (3)

آنان که از بندگی من سرکشی و اعراض کنند زود بذلّت و خواری داخل دوزخ شوند.

ص: 92


1- سوره اعراف آیه 179
2- سورة طه آیه 124
3- سورة غافر آيه 60.

هدف انسان در زندگی از دیدگاه مارکسیسم

همۀ پدیده های طبیعت در حال حرکت هستند، از کوچک ترین ذرّه تا بزرگ ترین کهکشان ها حرکت می کنند و حرکت چیزی است که از يك جا شروع می شود و به جائی ختم گردد، ماشین که از نقطه ای حرکت کرده به سوی مقصدی می رود می رود با رسیدن به مقصد حرکت او قطع می شود، زمین در هر سالی یک بار به دور خورشید می گردد و بعد از یک سال باز دو مرتبه به حرکت خود به دور خورشید ادامه می دهد، دانه گندم که دل خاک را می شکافد حرکت می کند تا خوشه می دهد و به آخرین مقصد خود می رسد نطفه در رحم حیوان به سوى يك مقصد در حرکت است پس از حرکت به منتهی می رسد و به صورت يك طفل یا حیوان در می آید.

جائی که حرکت شروع می شود مبدأ حرکت نام دارد و آن جائی که ختم می گردد منتهی و غایت حرکت نامیده می شود. بنابراین همه موجودات حرکتی از مبدأ به منتهی دارند، انسان هم که موجود و پدیده ای در طبیعت است جدا از موجودات دیگر نیست، او هم حرکتی دارد، مبدأ و غایتی دارد. تمام پدیده های طبیعت در حرکت خود از نقص و پستی به سوی کمال می روند يك هسته می رود تا درخت شود يك نطفه می رود تا بصورت حیوان یا انسان درآید و ... بنابراين غاية و هدف آن چیزی است که موجودات برای رسیدن به آن تلاش می کنند.

اينك بايد ببینیم فرق بین هدف انسان و حرکت انسان با

ص: 93

موجودات دیگر در چیست؟ و انسان به سوی چه هدفی به پیش می رود؟

اوّلاً این سؤال را از دیدگاه مارکسیسم بررسی می کنیم و آن گاه نظر اسلام را در این مورد مشخص می سازیم.

مارکسیسم که معتقد به حرکت و تکامل در جهان است می گوید:

«ديالكتيك ماركسيستي ... جهان را مداوم در حرکت، تغییر و تکامل می بیند، تجربه روزمره ما، تکامل علوم و فعالیت اجتماعی و تاریخی انسان همه حاکی از این امر است که اشیاء و پدیده های جهان تغییر می پذیرد، همه چیز در جهان تکامل می یابد، اجرام بی شمار سماوی، منظومه شمسی، زمین و هر چه بر روی آنست همه نتیجه تکامل طولانی ماده اند، همان طور که می دانیم انسان نیز که تکامل یافته ترین وجود طبیعت است در جریان تکامل جهان مادی بوجود آمده است جامعه انسانی نیز تکامل می یابد» (1)

به نظر مارکسیسم همان گونه که پدیده های طبیعت در حال تحوّل و تکاملند جامعه انسانی نیز در حال تحوّل و تکامل است. باید توجه داشت که در نظام مارکسیستی انسان به عنوان فرد، مطرح نیست بلکه از انسان به عنوان جمع و اجتماع و جامعه سخن گفته می شود:

ص: 94


1- اصول فلسفه مارکسیسم ص 59.

«مراحل پی در پی تکامل مترقی جامعه عبارتند از جامعه اولیّه، جامعه بردگی، فئودالیسم، سرمایه داری و سوسیالیسم که به جای سرمایه داری می نشیند» (1)

باز به نظر مارکسیسم آن چه تکامل جامعه را به پیش می برد تولید است:

«نخستین شکل سازمان اجتماعی، نظام کمون اولیه بود، کمون اولیه جامعه ای بود بدون طبقات که وسائل تولید در آن بسیار بدوی بود تکامل بعدی تولید به نفی این نظام اجتماعی منجر گردید و جامعه طبقاتی بردگی جای آن را گرفت که نفی کمون اولیه است سپس فئودالیسم جانشین بردگی و سرمایه داری جانشین فئودالیسم شده سوسیالیسم یعنی نخستین مرحلهٔ کمونیسم هم به جای سرمایه داری نشست» (2)

بنابراین آن چه انسان را به پیش می برد جبر مادیت است هدف رسیدن به جامعۀ کمونیستی است و انسان با گذراندن مراحل جبر مادی به آن می رسد؛ مارکسیسم بدون توجه به شناخت انسان و بدون توجه به نیروهای نهفته در درون او مسئله ای را تئوری وار در تکامل انسان مطرح ساخته است در واقع انسان از نظر مارکسیسم با جماد و گیاه فرقی ندارد، انسان همان قانونی است که جماد و گیاه تابع آن هستند، همان طور که گیاه و جماد در مسیر حرکت خود با رسیدن به مقصد پایان

ص: 95


1- اصول فلسفه ماركسيسم ص 94.
2- اصول فلسفة ماركسيسم ص 94

عمر خود را اعلان می دارد مثلاً: گیاه از هسته حرکت می کند و درختی تنومند می گردد می گردد و پس از چند از چند سال میوه دادن از بین می رود و خاک می شود؛ همین طور انسان هم بر اساس تحوّل مادی بزرگ می شود مراحلی را با تکیه به تکامل ابزار تولید می گذراند و به فرض محال به مرحله کمون می رسد و حرکت انسان و جامعه پایان می یابد زیرا که ابزار تولید به نهایت تکامل خود می رسد و با از حرکت ایستادن ابزار تولید جامعه انسانی از حرکت می ایستد و افراد انسان هم در تمام این مراحل يك زندگی دورانی دارند:

کار- تولید - مصرف - انرژی - کار!!

براستی سرنوشت انسان چه می شود؟ آیا جز اینست که انسان در جامعه کمونیستی شبیه حیوانی است که شکمش را سیر می کند و به خواب و ارضاء شهوت می رسد بدون این که هیچ احساسی داشته باشد؟! تنها فرق اینست که انسان با ابزار تولید غذایش را بدست می آورد ولی حیوان بدون ابزار تولید به سیر کردن شکمش می پردازد حیوان متولد می شود جوان می گردد پیر می شود و می میرد و نابود می گردد؛ انسان هم متولد می شود جوان می گردد و پیر می شود می میرد و نیست می گردد بنابراین هدف در نظر مارکسیسم رسیدن به جامعه کمونیسم و چند روزی به راحتی خوردن و خوابیدن و بعد هم مردن و فانی شدن است.

مقصد و هدف انسان الهی چیزی است که با رسیدن به آن کامل می شود از حرکت باز نمی ایستد، بلکه هر چه به مقصد نزدیک تر می گردد از نقص او کاسته و بر کمال او افزوده می گردد ولی انسان مارکسیسم به عنوان فرد هیچ ارزشی ندارد

ص: 96

کاری از او ساخته نیست و انسان اجتماعی هم در روند تکاملی ابزار تولید (از کمی به کیفی براساس تضادهای درونی اجتماع) به پیش می رود تا آن که دست جبر او را در گودالی می اندازد و برای همیشه به حرکت او خاتمه می دهد.

هدف در زندگی از دیدگاه مارکسیسم سیر کردن شکم است و این هدف مساوی با هدف یک حیوان است با این تفاوت که حیوان از انسان مارکسیسم آزادتر و آسوده تر زندگی می کند زیرا حیوان گاهی در طبیعت آزاد بدون مزاحمت علف را بدست می آورد ولی انسان مارکسیسم با تحمل فشار و اختناق و بیگاری باید شکم خویش را سیر سازد.

هدف انسان در زندگی از دیدگاه اسلام

همان گونه که متذکر شدیم هر موجودی که حرکت می کند دارای غایت و هدفی است اما باید توجه داشت که هدف خارج از آن موجود می باشد سنگی که از نقطهٔ «الف» حرکت می کند غایت و هدفش نقطه «ب» است که خارج از خودش می باشد. اگر مقصد خود «الف» باشد دیگر حرکت نخواهد داشت زیرا که غایت و مقصود خودش است و حرکت به سوی خودش محال است زیرا که الف جدای از خودش نیست این طور نیست که الف چیزی باشد و وجود «الف» چیز دیگر. بنابراین مقصد هر چیزی باید خارج از وجود خودش باشد تا شیئی با حرکت به سوی او کامل گردد.

به این نکته هم باید توجّه داشت که موجودات جهان

ص: 97

طبیعی در سیر به سوی کمال متفاوت هستند، هر موجودی کمال مخصوص به خودش را دارد، اگر پدیده های طبیعی را به جماد، نبات، حیوان و انسان تقسیم کنیم جمادات پائین ترین درجه کمال و انسان بالاترین درجه کمال را دارا است. هر موجودی که یه مقصد می رسد حرکت او پایان می یابد و پایان حرکت آخرین مرحله تکاملش را اعلان می کند. مثلاً نطفه آن گاه که به مقصد «علقه» حرکت می کند با تبدیل شدن به علقه تکامل آن پایان می یابد و از آن جا به بعد تکامل علقه شروع می شود.

دانه گندم زمانی که به سوی هدف می رود با رسیدن به هدف (که خوشه دادن باشد) از حرکت باز می ایستد، ﴿رَبنّا الذّى أعْطى كُلَّ شَيْئيٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى﴾ (1) پروردگار ما آن خدائی است که هر چیزی را آفرید و نعمت وجود عطا فرمود و سپس او را هدایت کرد (و به سوی کمال شایسته اش راهنمائیش نمود).

پدیده های مادّی بطور کلی کمالشان محدود است، یعنی پدیده ماتی مقصدی مادی دارد و مقصد مادی محدود می باشد؛ بنابراین موجودی که به سوی مقصد مادی حرکت می کند کمالش هم مادی و هم محدود خواهد بود.

اينك بايد ديد مقصد و هدف انسان در زندگی چیست؟

غایت و هدف انسان باید خارج از خودش باشد زیرا انسان دارای استعداد کمال جوئی است، و استعداد نیرویی است

ص: 98


1- سوره طه آیه 50

که با حرکت به سوی مقصد به فعلیت می رسد، و برای به فعلیت رسیدن استعداد انسانی باید غایت و هدف خارج از خودش باشد و اگر انسان وجودش را هدف قرار بدهد نمی تواند قوای انسانی را به فعلیت و کمال برساند زیرا خود انسان جز استعداد و نیرو چیز دیگری نیست و با رفتن به سوی مقصد بارور می شود.

حرکت در خود مساوی با سکون است بنابراین مقصد و هدف چیزی است که با حرکت می توان به آن رسید، با در جا کوبیدن امکان رسیدن به مقصد نیست و با فرو رفتن در لاك خود نمی توان مقصود را یافت.

و باز انسان از آن جائی که دارای بعد معنوی و روح الهی است، نامحدود را می طلبد، باید به جانب هدفی پیش برود که محدود نباشد، آن هدفی در شأن انسان است که با غریزه کمال خواهی او سنخیت داشته باشد، اگر انسان بخواهد بعد معنوی را با پیمودن به سوی مادیت به کمال برساند ممکن نخواهد بود؛ کسی که می خواهد به قله کوه حرکت کند با پیمودن جهت خلاف کوه هیچ گاه به دامنه کوه هم نخواهد رسید، او نه تنها به مقصد نمی رسد که دورتر می شود، فطرت کمال خواهی انسان هم با رفتن به جانب مادیت به فعلیت نمی رسد زیرا در جهت خلاف آن حرکت کردن است مادیت با بعد معنوی و فطرت کمال جوئی سنخیت ندارد، البته این در صورتی است که مادیت هدف قرار بگیرد، اما چنان چه مادیت وسیله برای بعد معنوی و در خدمت فطرت قرار گیرد عاملی برای رشد انسانیت خواهد بود.

ص: 99

هدف مجازی و حقیقی

در معنی هدف گفته شد که هدف آن چیزی است که اشتیاق به آن محرك انسان می شود انسان باید هدف حقیقی را از هدف های مجازی و غیر حقیقی جدا کند چه بسا انسان با توجه به هدف مجازی و اشتیاق به آن هدف حقیقی را فراموش می کند هدف حقیقی آن است که با حرکت به جانب آن کمال بیشتری حاصل می شود و عشق به او شدیدتر می گردد.

برای جدا کردن هدف حقیقی از هدف مجازی توضیحاتی در اطراف عشق و اشتیاق می دهیم. دربارۀ معنی شوق گفته اند: «شوق عبارت است از میل و رغبت به چیزی که غایب است و حاضر نیست چیزی که حاضر باشد شوق وصول به او نیست زیرا که حضور دارد و عاشق او را مشاهده می کند» (1)

مثلاً: کسی که محبوب او در شهری بسیار دور است اشتیاق دیدار او را به آن شهر می کشاند وقتی او را ملاقات کرد عشق به او ضعیف می شود تا آن که با حضور دائمی عشق او به آخرین حد خودش می رسد و خاموش می گردد، بنابراین عشق به معشوق از آن جهت است که معشوق از جنبه های مختلف از او غایب است و تمام رخسارش را نشان نداده و عاشق برای دیدار تمام آن تلاش می کند.

مقصد و محبوب انسان اگر کمالات بی شماری داشته

ص: 100


1- جامع السعادات ص 128

باشد، انسان با درك هر کمال او شوق بیشتری برای رسیدن و وصول به سایر کمالات و نیل به قرب او پیدا می کند، اينك معشوق و مقصود حقیقی آن موجودی است که کمال مطلق و نامتناهی باشد برای جلال و عظمت و بزرگی او حد و مرزی نباشد، هدف حقیقی در چنین محبوبی و معشوقی ظاهر می گردد.

انسان با رفتن به سوی او نه تنها از حرکت تکاملی باز نمی ماند بلکه اشتیاق شدید تر حرکت را سریع تر می کند و تمام نیروها را متوجه آن هدف می گرداند، آن گاه که انسان کمالاتی را از چنین معشوقی کشف کند در می یابد که کمالات نامتناهی او پنهان است. این هدف را در عالم مادّه نباید جستجو کرد زیرا که جهان مادی محدود است و کمال مطلق در مادیات نمی گنجد، او را باید در جائی دیگر یافت، بنا بر این هر چیزی که در این جهان هدف قرار گیرد با رسیدن به آن کمال حاصل نخواهد شد.

هدف حقیقی «الله» است

همان گونه که در بحث فطرت گذشت غریزه بی نهایت جوئی که کمال نامحدود را طلب می کند در انسان وجود دارد و کمال نامحدود را باید در وجودی نامحدود یافت؛ قرآن روشن می سازد که انسان وقتی به کمال انسانی می رسد و از گمراهی نجات پیدا می کند که خدا را هدف قرار دهد و در زندگی هدفی جز خدا نداشته باشد:

ص: 101

﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ﴾ (1)

خدا ولّی اهل ایمان است آنان را از تاریکی ها به سوی نور بیرون می برد.

﴿و أذكُرُو اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾ (2)

خدا را پیوسته به یاد آرید باشد که رستگار گردید.

﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ اللَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴾ (3)

همانا اهل ایمان رستگارانند، آنان که در نماز خاضع و خاشع هستند، آنان که از لغو (و سخن باطل) اعراض می کنند.

﴿اِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ يَهْدِيهِم رَبَّهُمْ بِإِيمَانِهِمْ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ في جَنَّاتِ النَّعيمِ﴾ (4)

آنان که ایمان به خدا آورده و نیکوکار شدند خدا به سبب همان ایمان آن ها را به راه سعادت و طریق بهشت رهبری کند تا به نعمت های ابدی بهشتی پر نعمت که نهرها از زیر درختانش جاری است بهره مند گردند.

﴿وَ اللهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِى السَّبِيلَ﴾ (5)

ص: 102


1- سوره بقره آیه 257
2- سوره انفال آیه 45
3- سوره مؤمنون آیات 1 و 2 و 3
4- سوره یونس آیه 9
5- سوره احزاب آیه 4

و خدا سخن به حق می گوید و شما را به حقیقت راهنمائی می کند.

رابطه با خدا و حرکت به سوی او از طریق ستایش و عبادت او صورت می گیرد و انسان با ستایش خدا در رابطه با او قوای انسانی خود را به ظهور می رساند و از صفات انسانی (که نمونه ای از صفات الهی می باشد) برخوردار می گردد؛ یعنی انسان حقیقت گرا می شود، امانت دار و راستگو می گردد عدالت و گذشت و ایثار را سرلوحه زندگی خویش قرار می دهد، از گناهان و معاصی دوری می جوید مبارز و شجاع می شود به خدمت خلق خدا بپا می خیزد دوستدار مؤمنین و پاکدامنان می شود فکر و اندیشۀ الهی پیدا می کند آزاد می گردد زنجیرهای اسارت و بدبختی از فکر و اندیشه و قلب او گسسته می شود و انسان تزکیه نفس پیدا می کند انسان با ستایش خدا از زیر یوغ هر گونه سلطه ای خارج و تنها سلطه خدا را می پذیرد:

﴿إِنَّي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي﴾ (1)

همانا من الله هستم و جز من معبودی نیست مرا عبادت کن و نماز را برای ذکر من بپا دار.

﴿إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ﴾ (2)

هرگز ترا (ای شیطان) بر بندگان (با اخلاص) من تسلّط

ص: 103


1- سوره طه آیه 14
2- سوره حجر آیه 42

و غلبه نخواهد بود.

نهایت کمال انسان اینست که با عبادت مبدأ، صفات او را کسب کند، آن هائی که صفات الهی را کسب می کنند کسانی هستند که شیطان تسلطی بر آن ها ندارد و خداوند امر می کند که داخل در گروه (بندگان) او شوند.

﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي وَادْخُلِي جَنَّتَي﴾ (1)

در صف بندگان خاص من درای و در بهشت من داخل شو.

كدام لذت بالاتر از عبادت خدا و داخل شدن در صف بندگان او.

کسانی که به عبادت خدا قیام کنند راه مستقیم را می یابند:

﴿وَ أَنِ اعْبُدُونِي هٰذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ ﴾ (2) مرا عبادت کنید این راه مستقیم است.

چه زیبا است که انسان وجود خودش را در اختیار الله قرار دهد و سراپا پیرو محض خدا شود، بشر آن گاه پا به مرز انسانیت می گذارد که هدف را الله قرار دهد و با پیروی از او، کمالات انسانی را به ظهور برساند.

آن هایی که به جای رابطه و ستایش او رابطه با شیطان و شیطان صفتان برقرار کرده اند و وجود خویش را تسلیم آن ها

ص: 104


1- سوره فجر آیه 29
2- سوره يس آيه 61

نموده اند، بسی در ذلت و خواری و پستی هستند، این ها هیچ گاه به سرچشمه هستی نخواهند رسید و از آب گوارای حقیقت سیراب نخواهند شد، این انسان ها کران و کوران و لال هائی هستند که مرداب را به جای آب زلال برگزیده اند و در آن غوطه می خورند و هر بار که سردر زیر گنداب مادیت فرو می برند آلوده تر می شوند و فضای انسانیت را بد بوتر می سازند کثافات مادی، چشم حقیقت بین آن ها را پوشانده و گوش شنوای آن ها را بسته و مهر بدبختی بردل های آن ها زده است:

﴿... لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذَانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها﴾ (1)

... (این بی ایمان ها) دل هائی دارند که با آن «نمی یابند و نمی فهمند، و چشم هائی که با آن نمی بینند، و گوش هایی که با آن نمی شوند...

﴿وَ مَنْ يَكُنِ الشَّيْطَانُ لَهُ قَرِيناً فَسَاءَ قَريناً﴾ (2)

و هر کس شیطان یار او است بسیار یار بدی خواهد داشت.

﴿اِنَّ الشَّيْطَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ﴾ (3)

همانا شیطان دشمنی آشکار برای انسان است.

﴿وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ

ص: 105


1- سوره اعراف آیه 179
2- سوره نساء آیه 38
3- سوره یوسف آیه 5.

قَرِينٌ﴾ (1)

و هر که از یاد خدا چشم پوشد شیطان را بر او گماریم و او همنشین شیطان است.

ای انسان، ای هوی پرست غافل چه چیز تو را وادار کرده است که از بندگی خدا به بندگی شیطان رو آوری؟ تو نمی دانی که چه موجود بزرگ و با عظمتی هستی، آری جهل تو را واداشته که به جای گام نهادن در راه خدا، گام در راه شیاطین بگذاری.

﴿يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ خَلَقَكَ فَسَوّيكَ فِي أَيِّ صُورَةٍ مَا شَاءَ رَكَّبَكَ﴾ (2)

ای انسان چه باعث شد که به خدای بزرگوار و کریم خود مغرور گشتی و نافرمانی او کردی؟ آن خدائی که ترا از عدم بوجود آورد و به صورتی تمام و کامل بیاراست و با عتدال (اندام و تناسب قوا) به هر صورتی که خواست ترکیب ساخت.

امیرمؤمنان علی علیه السلام هنگام تلاوت آیه فوق فرمودند:

﴿أَدْحَضُ مَسْئُولٍ حُجَّةً وَ أَقْطَعُ مُغْتَرٍّ مَعْذِرَةً لَقَدْ أَبْرَحَ جَهَالَةً بِنَفْسِهِ یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ مَا جَرَّأَکَ عَلَی ذَنْبِکَ وَ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ وَ مَا أَنَّسَکَ بِهَلَکَةِ نَفْسِکَ﴾. (3)

استدلال (انسان) گناهکار (که مخاطب آیه ﴿مَا غَرَّكَ

ص: 106


1- سوره زخرف آیه 36
2- سوره انفطار آیه 8-5
3- نهج البلاغه فيض خطبه 214 ص 698

برَبِّكَ الكَريم﴾ قرار گرفته) نادرست ترین دلیل است (زیرا همه چیز برای او گفته شده و راه خیر و شر به او نشان داده شده است) و فریب خورده ای است که عذر او نا پذیرفته ترین عذرهاست و به راستی در جهل خویش اصرار نموده است. ای انسان چه چیز تو را بر گناه بی پروا ساخت، و چه چیز ترا به خدایت مغرور کرد و چه چیز ترا به نابودی خویش واداشت؟!

﴿اَمَا مِنْ دَائِكَ بُلُولٌ، أَمْ لَيْسَ مِنْ نَوْمِكَ يَقَظَةٌ؟ أما تَرْحَمُ مِنْ نَفْسِكَ مَا تَرْحَمُ مِنْ غَيْرِكَ﴾ (1)

آیا این مریضی تو رو به بهبودی نمی رود، آیا دیده از خواب جهل بر نمی گیری؟ همان طور که به دیگران رحم می نمائی به خودت رحم نمی کنی؟

آری آن چه آن ها را مغرور کرده جهل به خویشتن و رو کردن به دنیا و آرزوهای ناپایدار آن است قرآن پرده از روی غرور این دنیا برداشته و در آیاتی بسیار می فرماید دنیا خانه غرور است:

﴿وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَ شَهِدُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَافِرِينَ﴾ (2)

زندگانی دنیا آنان را فریب داد و بر نفوس خویش گواهی دادند که در حقیقت از ناگروندگانند.

﴿وَ ذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ

ص: 107


1- نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه 214 ص 698
2- سوره انعام آیه 130

الْحَياةُ الدُّنْيا﴾ (1)

واگذار آن هائی را که دین خویش را ببازیچه گرفتند و زندگانی دنیا ایشان را مغرور ساخته است.

قرآن از ابن غرور نهی می کند:

﴿فَلا تَغُرَّنَكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَلا يَغُرَّنَّكُمْ بِالله الْغَروُرُ ﴾ (2)

پس زندگانی دنیا شما را فریب ندهد و شما را نسبت به خدا آن شیطان فریب دهنده فریب ندهد.

ص: 108


1- سوره انعام آیه 70
2- سوره لقمان آیه 33 سوره فاطر آیه 5

«انسان و جامعه»

اشاره

بحث های بسیاری دربارۀ جامعه مطرح است که جامعه چیست؟ جامعه از چه زمانی بوجود آمد؟ جامعه چه ترکیبی دارد؟ آیا اصالت با جامعه است یا با فرد؟ قوانین حاکم بر جامعه چه قوانینی است؟ نقش انسان در جامعه چیست؟ و...

ولی همۀ این بحث ها در حوصله این مقاله نیست، آن چه بیشتر مورد توجه است پاسخ به این سؤال است که آیا انسان عنوان فرد در تشکیل جامعه و تغییر و تحول آن نقش دارد یا نه؟ و اگر نقش دارد آیا نقش اصلی را در جامعه ایفا می کند یا نقش فرعی را؟

جامعه

«جامعه متشکل از افرادی است که براثر سنت ها و عادات و رسوم و شیوه زندگی و فرهنگ مشترك به هم پیوسته اند و هر فردی احساس می کند که به این دسته تعلق دارد» (1)

ص: 109


1- جامعه شناسی ساموئیل کنبک

جامعه چگونه بوجود آمده است؟

مارکسیسم پاسخ می دهد که «استقرار جامعه بشری از زمان کار آگاهانه انسان و ابزارسازی او شروع شد. آدميان به يك زندگی کاملاً نوینی که متفاوت از شکل حیوانی آن بود قدم نهادند» (1)

در کتاب زمینه جامعه شناسی (آریان پور) آمده است «انسان ها بوسیلهٔ زبان و ابزارها به یکدیگر پیوند می خورند، بر این سخن باید افزود که از این پیوند گروه و جامعه پدید آمدند» (2) و در صفحه 25 همان کتاب می گوید «انسان از آغاز ظهور خود تاکنون برای زیستن و به زیستن به تولید پرداخته است... چون تولید نیازمند ابزار یعنی وسیلهٔ کار است، انسان ناگزیر دست به ابزارسازی زده است در هنگامه پیش از تاریخ تولید و نیز ابزارسازی دشواری بسیار داشته و از این رو انسان ها را به زندگی مشترك كشانیده و زندگی مشترك سخن گفتن را ضرور گردانیده است، بر اثر ابزارسازی و سخن گویی تغییرات عمیقی در زندگی بیرونی و درونی انسان پدید آمده اند که انسان ابزارساز یا انسان سخن گو اندیشه ورز گردیده است» (3)

از این گفتار معلوم می گردد که در نظر مارکسیسم جامعه از آن هنگامی بوجود آمد که بشر دست به تولید و ابزار تولید زد، و

ص: 110


1- سیر تحولات اجتماعی
2- زمینه جامعه شناسی ص 119
3- زمینه جامعه شناسی ص 25

تولید نیازمندی به همکاری را در بشر برانگیخت و بشر کار گروهی را شروع کرد و بعد از شروع کار گروهی توانست دارای يك فرهنگ مشترك باشد و بدین وسیله جامعه بوجود آمد.

از نظر مارکسیسم آن چه اجتماع و مسائل اجتماعی را بوجود می آورد تولید و ابزار تولید است و می گوید جامعه کمون اولیه را ابزار تولید عمومی و مالکیت عمومی بوجود آورد و جامعه برده داری، فئودالی و سرمایه داری را مالکیت خصوصی بر ابزار تولید بوجود می آورد و بعد که مالکیت خصوصی از بین برود مالکیت عمومی بر تولید و ابزار تولید بوجود بیاید مرحله سوسیالیسم و در آخر کمونیسم تحقق پیدا می کند!

شناخت جامعه

آن ها می گویند اگر بخواهيم يك جامعه را بشناسیم باید بدنبال نحوه تولید و روابط تولیدی برویم و با شناخت شرائط اقتصادی از چگونگی جامعه با خبر شویم؛ شناخت سیاست، اخلاق، فرهنگ، مذهب، روابط اجتماعی و... يك جامعه مبتنى بر شناخت اقتصاد جامعه است، زیرا که تولید و شرائط مادی زیربنای جامعه و مسائل جامعه است و هرگاه زیر بنا شناخته شود رو بنا شناخته می شود!

نقش انسان در جامعه از دیدگاه مارکسیسم

يا لوله مارکسیسم می گوید: انسان تابع ضرورت است، ضرورت جامعه هر گونه اقتضائی داشته باشد انسان همان گونه

ص: 111

است و در چهارچوب این ضرورت محکوم قوانین جامعه و طبیعت بوده و از خود اختیار و آزادی ندارد.

بنابراین انسان نمی تواند نقشی در جامعه داشته باشد، زیرا انسان به جز آن چه ابزار تولید به او می دهد هیچ ندارد. بنابراین طرز فکر انسان موجودیست خالی از هر نیرو و فکر و ابزار تولید زیر بنای افکار و نیروهای دیگر او محسوب می شود. نتیجه این که اراده و فکر و اختیار انسان در اسارت کار مادی و ابزار تولید است، براین اساس نقش آلت و وسیله ای را دارد که محرك و موتور او ماده و شرائط اقتصادی ،است و چیزی که آلت و وسیله شد آزاد و مستقل نخواهد بود.

از انسان محکوم جبر مادیت کاری ساخته نیست؛ کسی که در جریان سیل قرار گرفته و نیروی سیل او را مغلوب خویش ساخته و او را به پیش می برد هیچ گاه نخواهد توانست برخلاف جهت سیل حرکت کند، زیرا ارادۀ او مغلوب جریان سیل شده است. این که مارکسیست ها می گویند آزادی انسان تابع ضرورت است و آزادی او در چهارچوب همان قوانین می باشد و نمی تواند از مرز ضرورت فراتر رود این خود اسارت است وقتی انسان اراده نداشته باشد و يك آلت در دست شرائط مادی باشد بیکاره می شود بطور نمونه انسانی که در جامعه برده داری است و قهر مادیت و تکامل ابزار تولید آن جامعه را بوجود آورده اند و اراده خودش در آن نقشی نداشته است طبق ضرورت مادی باید در آن جامعه ،بماند و تا تحولی در نیروی مولد و ابزار تولید بوجود نیاید او قدرت خروج از آن جامعه را ندارد و نمی تواند در دگرگونی آن

ص: 112

جامعه نقشی داشته باشد.

فرد و جامعه

مارکسیسم فرد را حل شده در اجتماع می داند، فرد هیچ است هر چه هست جامعه است «انسان هیچ گاه فرد بشمار نمی رود بلکه انسان اصالتاً انسان اقتصادی است در همه حال انسان اجتماعی یا جامعه زی.. شمرده می شود» (1)

ابزار تولید که در روند تکامل جامعه را بوجود آورده است هیچ گاه شخصیت فردی، فکر فردی، سیاست فردی، اخلاق فردی و... را نمی آفریند بلکه روح اجتماعی، شخصیت اجتماعی، سیاست اجتماعی، اخلاق اجتماعی، اراده اجتماعی، اندیشه اجتماعی، و کار اجتماعی را بوجود می آورد در این مکتب سخن از انسان به عنوان فرد نیست بلکه سخن همیشه از اجتماع و جامعه است و آن چه مسائل اجتماعی را بوجود می آورد وابسته به ابزار تولید اجتماع است زیرا که ابزار تولید اصل وزیر بنا می باشد: «عوامل اقتصادی همیشه و در هر اوضاع و احوال عنصر تعیین کننده و قطعی است» (2)

ارزش فرد را نباید در خودش و در فکرش جستجو کرد، و نباید برای شناخت او بدنبال حقیقت انسانی او رفت بلکه ارزش فرد و شناخت او بسته به جامعه ای است که در آن زندگی می کند

ص: 113


1- زمینه جامعه شناسی ص 27
2- تجدید نظر طلبی از مارکس تا مائو

و به ابزار تولیدی که با آن ها کار می کند، با این طرز فکر انسان چگونه می تواند اندیشه ای عالی تر و اخلاقی بالاتر و اراده ای قوی تر از آن چه ابزار تولید به او می دهد داشته باشد تا مقهور ایزار تولید نباشد؟!

مارکسیسم از يك طرف انسان را اسیر شرائط مادی قرار می دهد و اراده را از او می گیرد و از طرف دیگر از آزادی او سخن می گوید، و در آن جائی که از آزادی او سخن می گوید؛ آگاهانه یا ناآگاهانه او را در دام جبری به نام ضرورت می اندازد.

بررسی کوتاهی در مورد انسان نشان می دهد که طرز فکر مارکسیسم دربارۀ انسان اشتباه است، این طور نیست که فرد در مقابل جامعه از خود اراده ای نداشته باشد و شناخت و ارزش او بسته به جامعه ای باشد که در آن زندگی می کند.

در بحث های گذشته که دربارهٔ ابعاد انسان توضیح دادیم به این نتیجه رسیدیم که انسان دارای اراده و اختیار و اندیشه است اگر اراده و اندیشه از او گرفته شود انسان نخواهد بود بلکه حیوانی است که بدون اراده و براساس غریزه عمل می کند انسانی که محکوم جامعه و شرائط مادی جامعه باشد و نتواند آزادانه بیندیشد و اراده مستقل داشته باشد نمی توان او را انسان نامید، اگر جامعه فاسد باشد باید در فساد فرو رود و نتواند خود را برهاند و از فساد آن جامعه آزاد سازد آری از جهان بینی مادی جز این انتظاری نباید داشت.

انسان (همان طور که در بحث های قبلی متذکّر شدیم) علاوه بر روح حیوانی دارای روح انسانی است که این روح قوائی چون

ص: 114

عقل، فکر، اراده و اختیار دارد. بنابراین می تواند با اراده داخل يك جامعه شود و قوانین آن را بپذیرد و عمل به آن کند و می تواند علیه آن عصیان کند و پشت پا به همۀ قوانین و سنت های اجتماعی بزند. در این صورت برای شناخت او بدنبال حقیقت انسانی او می رویم نه ابزار تولیدی که در دست اوست.

جامعۀ حضرت موسی (علیه السلام) جامعه ای فرعونی و فاسد بود، مردم به بردگی کشانده شده بودند، اگر بخواهیم حضرت موسی (علیه السلام) را بشناسیم و بدانیم موسی (علیه السلام) چه شخصی بوده است اگر به نظر مارکسیسم خواسته باشیم توجه کنیم باید بگوئیم چون جامعه فاسد بوده و زور و تزویر (و مالکیت خصوصی بر ابزار تولید) حکومت می کرده و موسی (علیه اسلام) در جامعه فرعونی و در کاخ فرعون بزرگ شده، پس موسی (علیه السلام) - نعوذ بالله - مردی زورگو و فئودال بوده است!! ولی ما برای شناخت آن حضرت به سراغ خودش می رویم؛ او چگونه فکر می کرده؟ و اراده او در قبال آن جامعه فاسد چگونه بوده است؟ او اندیشه داشته و انسان کامل و برگزیده خداوند بوده است.

شناخت جامعه و انسان از دیدگاه اسلام

اسلام از آن جا که مکتبی يك بُعدى نيست هم به جامعه نظر دارد و هم به فرد نظر می کند این طور نیست که فرد را ببیند و جامعه را فراموش کند و یا به جامعه نظر کند و فرد را به فراموشی بسپارد. این که در اسلام هم قوانین فردی و هم اجتماعی داریم و اسلام مالکیت خصوصی و مالکیت عمومی را معتبر می داند و به

ص: 115

هر دو احترام می گذارد، دلیل این است که برای فرد در قبال جامعه شخصیتی قائل است و به جامعه در قبال فرد شخصیت می دهد و این که به فرد آزادی مشروط در بهره برداری از طبیعت می دهد گویای آن است که فرد تا جائی آزاد است که به آزادی جامعه لطمه ای وارد ،نیاید و قوانین اجتماعی را طوری قرار داده است که ظلم به فرد نشود و هر کدام به حق متعادل خود برسند؛ این نشان دهندۀ آن است که باید فرد در جامعه بتواند نیروهایش را شکوفا سازد و به کمال شایسته خود نائل شود اسلام هم فرد را مكلف می داند و هم جامعه را زیرا که هر دو را دارای اراده می داند.

اسلام برای انسان چه بعنوان فرد و چه بعنوان این که زندگی اجتماعی دارد ارزش قائل است، بنابراین تعبیرات قرآن دربارۀ انسان مختلف است؛ دربارۀ نوع انسان می فرماید: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ في اَحْسَنِ تَقویم﴾ (1) هر آینه ما انسان را در بهترین ترتیب و تناسب اندام آفریدیم مقصود نوع انسان است که خداوند بهترین قوام را به او ارزانی داشته است.

﴿وَالْعَصْرِاِنَّ الإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ﴾ (2) به عصر قسم حقيقتاً انسان در زیان است؛ که باز منظور نوع انسان می باشد.

قرآن برای فرد ارزش قائل است و از او می خواهد که اگر جامعه سکوت کرده او به تنهائی قیام کند:

ص: 116


1- سوره تین آیه 4
2- سوره عصر آیه 1 و 2

﴿قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى وَ فُرادى ﴾ (1)

بگو به آنان: من شما را تنها به يك چيز پند می دهم؛ اين كه دوتا دوتا و يك يك براى خدا قيام كنيد.

ارزش فرد به اندازه ارزش همۀ مردم است: ﴿مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً﴾ (2)

کسی که انسانی را بدون آن که کسی را کشته یا فسادی در زمین مرتکب شده باشد بکشد چنان است که همۀ مردم را کشته باشد.

و نیز جامعه و مردم را مورد توجه قرار داده است:

﴿لِكُل أمةٍ جَعَلْنَا مَنْسَكاً هم ناسكُوهُ﴾ (3) برای هر امّتی عبادت (یا عبادتگاهی) قرار داده ایم که آنان عامل به آن عبادت یا در آن عبادت گاه هستند.

﴿ كُنتُمْ خَيْرُ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ﴾ (4) شما (مسلمانان و جامعه اسلامی) بهترین امتی بودید که برای مردم نمودار شده اید به نیکوکاری وادار می کنید و از بدکاری باز می دارید.

ص: 117


1- سوره سبا آيه 46
2- سوره مائده آیه 32
3- سوره حج آیه 67
4- سورة آل عمران آیه 110

بنابراین قرآن هم از نوع انسان و هم از فرد و جامعه سخن می گوید.

اجتماع گرائی انسان

از نظر مارکسیسم اجتماعی گرائی انسان از فطرت و نهاد انسانی ناشی نشده است بلکه اجتماع گرائی و شعور اجتماعی محصول زیر بنای مادی جامعه است، و تنها عامل اصلی برای تکامل اجتماعی، روابط اقتصادی و تولیدی می باشد، بطوری که همگام با تغییر در روابط اقتصادی و تولید تمام مسائل روبنائی (سیاست، فرهنگ، اخلاق و ...) از بین می رود و مسائل تازه و جدید جای آن را می گیرد که منطبق با شرایط جدید است. ولی اسلام این نظریه را محکوم می کند زیرا که این نظریه علاوه بر این كه از يك نوع تعصب كور مادی ناشی می شود، موجودیت فردی و اجتماعی و نقش اساسی انسان را نادیده می گیرد و او را از شخصیت والای انسانی ساقط کند.

اسلام پیش از این که عامل خارجی را در اجتماع گرائی انسان دخالت بدهد عامل اجتماعی بودن را در نهاد انسان جستجو می کند.

عامل اجتماعی بودن انسان نه تولید و ابزار تولید و نه چیز دیگر است بلکه طبع و فطرت انسان است که او را به سوی همنوعش جذب می کند.

او وقتی متولد می شود فطرت درونی او را به سوی مادر، و بعدها پدر و سایر اعضای خانواده می کشاند؛ این فطرت وقتی

ص: 118

قوی تر شد او را از اجتماع كوچك خانه به اجتماع بزرگ تر (کوچه و مدرسه) راهنمائی می نماید و آن گاه به جامعه ای می گراید که فکر و اندیشه اش با آن مطابقت .کند اجتماع گرائی و نوع دوستی انسان از هر دو بُعد مادی و معنویش ناشی می گردد.

انسان در بُعد مادی نیازمندی هایی دارد نهاد باطنی او را به تشکیل اجتماع كوچك خانواده دعوت می کند و تشکیل این اجتماع كوچك سبب می شود که انسان با اقوام و خویشان زن رابطه برقرار کند و زن با اقوام و خویشان مرد ارتباط داشته باشد؛ گاهی ممكن است يك ازدواج او را در رابطه با مردم يك ده يا يك شهر قرار دهد. نیازهای مادی دیگری از قبیل نیاز به لباس، مسکن، غذا نیز که خود به تنهائی نمی تواند تهیه نماید او را به همکاری با دیگران و اجتماعی زیستن وا می دارد و موجب می شود که نهاد طبیعی انسان او را به اجتماعی بودن فراخواند این نهاد طبیعی را خدا در او گذاشته است؛ تا انسان ها با همکاری یکدیگر، نیازهای خود را برطرف نمایند.

امّا اجتماع انسانی منحصر به این بعد مادی نیست و روابط اجتماعی فقط بر اساس غرائر مادی نمی باشد بلکه گرایش بشر به اجتماعی زیستن از نهاد معنوی او نیز ناشی می شود. عاطفه همجواری، ایثار، اخلاق اجتماعی، اعتقاد، نوع دوستی، فرهنگ مشترك دفاع از حق ملی و مذهبی اجتماع سنت های مشترك و... انسان را به زندگی اجتماعی می خواند روابط روحانی و معنوی بشر گویای آنست که او از تنهائی رنج می برد و وجدان او انزواطلبی را محکوم می کند از بودن در کنار جمع دوستان و

ص: 119

گفتگوی با آن ها لذّت می برد، از دید و بازدید و عیادت مریض و شرکت در مجالس جشن و سوگواری آرام می گیرد دستگیری و رسیدگی به فقراء و بینوایان به وجدانش آرامش می بخشد و تبادل افکار در اجتماع به او رشد فکری می دهد و بالأخره گرایش اجتماعی نیازهای معنوی او را برطرف می سازد.

انسان همیشه دوست دارد در يك اجتماع سالم زندگی کند و برای بوجود آوردن این چنین اجتماعی روابط معنوی را زیربنا و روابط مادی را روبنا قرار می دهد و مسائل مادی اجتماعی را در خدمت مسائل معنوی اجتماع در می آورد تا اجتماع از مسیر انسانی منحرف نشود. اگر بعد مادی حاکم بر بعد معنوی اجتماع باشد جامعه به هرج و مرج و فساد فرهنگ و اندیشه و روابط نامشروع کشانده می شود و ایثار و عاطفه از بین می رود. (1)

با توجه به حقیقت وجودی انسان روشن می گردد که اجتماع گرائی در نهاد انسان گذاشته شده است و نهاد مادی و معنوی او را به اجتماعی بودن دعوت می کند، بنابراین اجتماع گرائی هیچگاه زائیده عامل خارجی مانند تولید و روابط تولیدی نبوده است هیچ گاه افکار اجتماعی فرهنگ اجتماعی سنت های اجتماعی، ایثار و اخلاقی اجتماعی زائیده عامل اقتصاد نیست.

قرآن این مطلب را بیان فرموده و شعور اجتماعی و اجتماع گرائی را در نهاد طبیعی و معنوی انسان می داند:

ص: 120


1- جامعه کاپیتالیسم و کمونیسم شاهد بر این مطلب است

﴿وَقُلْنَا يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجَكَ الْجَنَّةَ﴾ (1) و گفتیم ای آدم تو باجفت خود در بهشت ساکن شو.

در این آیه از اجتماع كوچك كه متشکل از يك زن و مرد است سخن می گوید.

و نیز می فرماید: ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِيَسْكُنَ إِلَيْهَا ...﴾ (2) او خدائی است که شما را از شخص واحد آفرید و زوجه اش را از جنس آن شخص واحد بیافرید تا به او انس و آرام گیرد...

تشکیل خانواده برای سکون و آرامش و برای تولید نسل می باشد، بدینسان اجتماع كوچك خانواده و بعد اجتماعات بزرگ تر تشکیل می.شود

﴿وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صَهْراً وَ كانَ رَبِّكَ قَدِيراً﴾ (3)

او خدائی است که از آب بشر را آفرید و بین آن ها خویشی و بستگی ازدواج قرار داد و پروردگارت تواناست.

در این آیه روابط خویشی، سببی و نسبی را بیان می دارد رابطه با پدر و مادر و نیز با خواهر و برادر و عمو و عمه و خاله و دائی و روابط با دیگر خویشان منظور است. این اجتماعات كوچك تبديل به اجتماعات بزرگ قبیله ای قومی و

ص: 121


1- سوره بقره آیه 35
2- سوره اعراف آیه 189
3- سوره فرقان آیه 54

شعوبی می شود:

﴿يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ﴾ (1)

ای مردم ما شما را از مرد و زنی آفریدیم و شما را شعب ها و قبیله ها گردانیدیم تا یکدیگر را بشناسید، محققاً گرامی ترین شما نزد خدا با تقوی ترین شما است، البته خدا دانا و آگاه است.

«در این آیه کریمه ضمن يك دستور اخلاقی، به فلسفه اجتماعی آفرینش خاص انسان اشاره می کند به این بیان که انسان به گونه ای آفریده شده که بصورت گروه های مختلف ملی و قبیله ای درآمده است با انتساب به ملیت ها و قبیله ها بازشناسی یکدیگر که شرط لاینفک زندگی اجتماعی است صورت می گیرد. (2)

برای این که اجتماعات قبیله ای و شعوبی به یکدیگر فخر نکنند و امتیازات قبیله ای را به رخ یکدیگر نکشند و برای این که جامعه واحد بشری بوجود بیاید در آخر آیه می فرماید: ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ اتقيكُمْ﴾، کرامت فرد و جامعه بر اساس تقوی است، شرف يك فرد بر فرد دیگر به مال ریاست و حسب و نسب نیست بلکه شرف حقیقی بسته به انسانیت و تقوای فرد است، همین طور

ص: 122


1- سوره حجرات آیه 13
2- جامعه و تاریخ ص 14

برتری و شرف يك اجتماع و جامعه بر اجتماع و جامعه دیگر نیز به تقوی است.

«شرف حقیقی انسان را به سعادت حقیقی می رساند و آن زندگی پاک جاودانی در جوار پروردگار عزیز است، این شرف و کرامت تقوی می باشد که تنها وسیله برای سعادت اخروی می باشد». (1)

برای این که اجتماع بشر رو به رشد و تکامل باشد و نیازهای اجتماعی برطرف شود؛ استعدادهای مختلف و متفاوت باید به کار افتد و هرکس براساس امکانات استعدادی خویش کاری بعهده گیرد.

﴿ أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ﴾ (2)

آیا این ها رحمت پروردگارت را قسمت می کنند؟ ما خود معیشت آنان را بین آنان در حیات دنیا تقسیم کرده ایم و برخی را بر برخی دیگر به درجات و مراتب برتری دادیم تا بعضی بعض دیگر را به خدمت گیرند همانا رحمت پروردگار تو (موهبت نبوّت و...) از آن چه این ها گرد می آورند بهتر است.

وجود اجتماع بشری بر پایۀ تقسیم کار و تفاوت هائی است که در استعدادها وجود دارد براثر استعدادهای مختلف یکی

ص: 123


1- الميزان ج 18 ص 356
2- سوره زخرف آیه 32

مهندس، دیگری عالم و دانشمند و... می شود و بهمین جهت نظام اجتماعی بوجود می آید؛ اگر استعدادها یکی بودند و هر فرد آن چیزی را می دانست که دیگری می داند بر این اساس هیچ تحول فکری اقتصادی و سیاسی و ... بوجود نمی آمد. همچنان که در پیکرهٔ جهان نیز اگر تفاوت ها نبود، پستی و بلندی نبود، آسمان و زمین، خورشید و ماه و ستارگان دریاها و جویبارها وجود نداشت.

اگر باغ، گل، دشت، صحرا و... و زن و مرد متفاوت نبودند؛ نظم نبود و زیبائی پیدا نمی شد تمام پدیده های طبیعت براساس نظام علی و معلولی به هم پیوند خورده اند و نظم جهان را بوجود آورده اند گاهی چند پدیده با كمك يكديگر پدیده تازه ای را بوجود می آورند اکسیژن و هیدرژن با هم ترکیب می شوند و آب را می سازند و... اجتماع آدمیان نیز چنین است استعدادهای متفاوت سلیقه های مختلف و... بوجود آورنده نظم اجتماعی و پیوند افراد جامعه به یکدیگر است. کارگر بنّا، مهندس و ... دست بدست هم می دهند و خانه ای را بنا می کنند می کنند کشاورز نان جامعه را تهیه می کند و صنعت گر گاوآهن او را می سازد عالم و دانشمند فرهنگ جامعه را به رشد می رساند و به جامعه خط می دهد، و همه استعدادهای متفاوت و اقشار مختلف را در جهت تکامل معنوی اجتماع بسیج می کند.

پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله، اجتماع مؤمنین را به پیکر انسان تشبیه فرمودند:

﴿تَرَى الْمُؤْمِنِينَ في تَرَاحُمِهِمْ وَ تَوَادِهِمْ وَ تَعَاطِفِهِمْ

ص: 124

كَمِثْلِ الْجَسَدِ إِذَا اشْتَكَى عُضواً تَداعَى لَهُ سَايُر جَسَدِهِ بالسَّهْر وَالْحَمى﴾ (1)

مؤمنان در مهربانی و دوستی و عطوفت بیکدیگر چون اعضای يك پیکرند که وقتی عضوی بدرد آید اعضای دیگر با بی خوابی و تب او را همراهی و با او همدردی می کنند.

تمام دستگاه های بدن (دستگاه گوارش، تنفس، جذب و دفع، خون و...) به همدیگر مربوط هستند و پیوند خورده اند و هر دستگاهی در جای خودش ضروری است و سبب زنده بودن بدن .است تمام این دستگاه ها و اعضاء و جوارح از يك پيوستگی برخوردار است و اگر يك عضو بدرد آید هیچ کدام از اعضاء آرام نمی گیرند تفاوت اعضاء در بدن هماهنگی و نظم را ایجاد کرده است اگر دستگاه های متفاوت (گوارش، خون و ...) در بدن وجود نداشت؛ حیات و رشد و کمال برای انسان نبود تفاوت اعضاء به انسان زیبائی می دهد. عقل به تمام نیروها و قوای غریزی خط می دهد تا انسان به کمال لایقش برسد بنابراین هر دستگاهی و هر غریزه و نیروئی در انسان در جای خودش ضروری است.

اجتماع بشری همچون پیکر آدمی است که هر کاری، و دستگاه اداری در جای خودش باید وجود داشته باشد؛ اداره اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، نظامی و... باید باشند اگر این امکانات مختلف نبود اجتماعی نبود. کارهای مادی اجتماع به

ص: 125


1- نهج الفصاحة ص 228

مادیات اجتماع رشد می دهد و نیازهای اجتماعی را برطرف می سازد و در مقابل کارهای فرهنگی و اعتقادی و معنوی به رشد فکری جامعه کمک می کند و پاسخگوی نیازهای معنوی اجتماع است استعدادهای متفاوت و امکانات مختلف به جامعه بشری حیات می دهد و موجب رشد و تکامل جامعه می شود.

لازم به تذکّر است که اجتماع بشری اگرچه از طبیعت بشر ناشی می شود ولی جبر بر آن حکومت نمی کند و فرقش با نظام طبیعی جهان و با پیکر انسان در همین است. در نظام طبیعت و پیکر انسان هر پدیده ای و عضوی در جای خودش قرار گرفته است، هیچ گاه پدیده و عضوی جای پدیده و عضو دیگر را نمی گیرد، چشم نمی تواند جانشین دستگاه تنفّس شود و یا قلب جای دستگاه گوارش را بگیرد. تمام قوا و دستگاه های بدن مجبورند به همان نحوی باشند که آفریده شده اند، و همچنین در مورد پدیده های طبیعت، هیچ گاه خورشید به جای ماه و ماه به جای خورشید نمی نشیند و هیچ کدام کار دیگری را انجام نمی دهد، و تأثیر پدیده های طبیعت و دستگاه های بدن بر یکدیگر اختیاری نیست.

امّا اجتماع بشری این چنین نیست؛ اسلام بر خلاف مارکسیسم (که اجتماعی بودن انسان را جبری می داند و معتقد) است انسان بخواهد یا نخواهد افکار جامعه در او تأثیر می گذارد اجتماع گرائی انسان را اختیاری می داند، اجتماع بشری اجتماعی مختار است، فرد با اختیار تابع اجتماع می شود و به آن كمك می کند و با اختیار جامعه را به فساد می کشد، و تأثیر افکار

ص: 126

اجتماعی و عقاید روی فرد اختیاری است، اگر بخواهد تأثیر پذیر می شود و اگر هم نخواست هیچ گاه محکوم اجتماع قرار نمی گیرد. (1)

ارزش اجتماعی بودن به این است که از نهاد انسان ناشی می شود و انسان با اختیار خود به طرف اجتماع می رود و چون افراد يك اجتماع آزاد و مختارند اجتماع انسانی اجتماعی مختار است. مارکسیسم که جبر را بر اجتماع حاکم می سازد برای اینست که فرد را مختار نمی داند و اجتماع از افراد تشکیل می شود وقتی افراد محكوم جبر بودند اجتماع آن ها هم محکوم جبر است و این فرقی با اجتماع حیوانات (مانند مورچگان یا زنبور و ...) نمی تواند داشته باشد. امتیاز اجتماع بشری در همین است که مختار است روی این اساس ارزش يك اجتماع به افراد آن بسته است، اگر افراد مؤمن باشند جامعه صالح و مؤمن است. جامعه به شخصیت افراد خود شخصیت پیدا می کند، چنان که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) جامعه مؤمنین را تشبیه به پیکر واحد فرمودند و چنان چه افراد يك جامعه ارزش و شخصیت نداشته باشند و زندگی آن ها حیوانی باشد و در خواسته های نفسانی فرو رفته باشند از جمع بی ارزش ها جز بی ارزشی نتیجه ای گرفته نمی شود.

ص: 127


1- مقصود مختار بودن مستقل نیست، انسان نه صد در صد مجبور است و نه مختار مستقل است بلکه مختاری است که هم اصل وجود و هم اختیار او از الله تعالی است.

نقش انسان به عنوان فرد در جامعه

از نظر اسلام انسان به عنوان فرد اراده و اندیشه ای آزاد و مستقل دارد، می تواند در يك جامعه صالح، فاسد باشد و قدرت دارد در يك جامعه فاسد، صالح و پاک زندگی کند. قدرت دارد جامعه صالح را به فساد بکشد و یا جامعهٔ فاسد را به رشد و کمال معنوی برساند؛ در تاریخ نمونۀ این افراد را بسیار می بینیم.

حضرت ابراهیم (علیه السلام) به عنوان يك فرد در جامعه نمرودی قیام می کند و جامعه شرک و بت پرستی را از بین می برد و جامعه توحیدی الهی را بنا می نهد پیامبر بزرگ اسلام حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله) به عنوان يك فرد عليه جامعه فاسد جزيرة العرب قيام می نماید و همه قوانین و عقاید خرافی را پوچ و فاسد می شمارد و جامعه واحد اسلامی را بنیان می نهد.

در مقابل فرعون یا نمرود و... جامعه را به فساد کشاندند و مردم را استثمار كردند، يك روح پاک ممکن است جامعه ای را پاک گرداند و يك روح كثيف و فاسد ممکن است جامعه ای را به تباهی بکشاند:

﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ﴾ (1)

همانا فرعون در زمین تکبّر و گردنکشی کرد و میان اهل

ص: 128


1- سوره قصص آیه 4

آن سرزمین تفرقه و اختلاف افکند و طائقه (بنی اسرائیل را) سخت ضعیف و ذلیل کرد، پسرانشان را می کشت و زنانشان را زنده می گذاشت همانا فرعون از مفسدان بود.

﴿قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً ۖ وَ كَذَٰلِكَ يَفْعَلُونَ﴾ (1)

بلقیس گفت: پادشاهان چون به سرزمینی حمله آرند در آن کشور فساد کنند (و ویران نمایند) و عزیزترین اشخاص مملکت را ذلیل ترین افراد سازند و رسم سیاستشان بر این گونه است.

علی (علیه السلام) درباره جامعه جاهلیت و بعثت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) می فرماید:

﴿إِنَّ اللهَ بَعَثَ مُحَمداً (صلی الله علیه و آله) نَذِیراً لِلعَالَمِينَ وَ أمِيناً عَلَى التَّنزِيلِ وَأنتُم مَعشَرَ العَرَبِ عَلَى شَرِّ دِينٍ وَ فِي شَرِّ دَارٍ مُنِيخُونَ بَينَ حِجَارةٍ خُشنٍ وَ حَياتٍ ثُمَّ تَشرَبُونَ الكَدِرَ وَ تَأکُلُونَ الجَشِبَ وَ تَسفِکُونَ دِمَاءَکُم وَ تَقطَعُونَ أرحَامَكُم الأصنَامُ فِيکُم مَنصُوبَهٌ وَ الآثامُ بِکُم مَعصُوبَة﴾ (2)

بدرستی که خدای متعال محمد (صلى الله علیه و آله) را برانگیخت تا بیم دهنده باشد (از عذاب خدا) جهانیان را، و امین باشد بر آن چه به او نازل شده است و شما گروه عرب بر عقائد فاسد و در جایگاه بدی بودید، میان سنگ های خشن و مارهای

ص: 129


1- سوره نمل آیه 34
2- نهج البلاغه فيض الاسلام خطبۀ 26 ص 83 ج 1.

ناشنوا اقامت داشتید، آب تیره لجن زار می آشامیدید و خوراك خشن و ناگوار می خوردید، و خون یکدیگر می ریختید و پیوند خویشاوندی را قطع می کردید؛ بت ها در میان شما بر پا بودند و گناهان با شما پیوستگی و همبستگی محکمی داشتند.

در جامعه ایران يك نفس پاک حضرت آیت الله العظمی امام خمینی (که خداوند متعال ایشان را تا ظهور مهدی علیه السلام زنده بدارد) بر علیه سنت و نظام شاهنشاهی (که مردم تن به آن نظام داده بودند) قیام فرمود، و همه مردم را به حرکت درآورد و دگرگونی در همه ابعاد جامعه ایجاد فرمود. سیاست، اقتصاد، اخلاق، فرهنگ و... دگرگون شد.

ابزار تولید و اقتصاد كه يك بعد جامعه را تشکیل می دهد گناهی نداشت ابزار تولید و اقتصاد چون در دست يك انسان پلید بود موجب بردگی و وابستگی شده ،بود همان ابزار و تولید وقتی بدست مردی رهبری می شود که متکی به خدا است؛ وسیلهٔ استقلال و آزادی جامعه می گردد.

انسان در هر جامعه ای باشد اگر اراده و اندیشه را از دست نداده باشد به رشد و تکامل (معنوی و مادی) جامعه كمك می کند و به انتظار تکامل ابزار تولید (چون مارکسیست ها) نمی نشیند. تا انسان خود تغییر نپذیرد هیچ بُعدی از جامعه تغییر نخواهد کرد: ﴿إِنَّ اللهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ﴾ (1) حقيقتاً خداوند نعمت عافیتی را که در جمعی و گروهی هست

ص: 130


1- سوره رعد آیه 11

دگرگون نمی کند تا این که آنان آن چه در خودشان هست تغییر دهند یعنی اطاعت را به معصیت مبدّل سازند.

انسان با اراده، محکوم هیچ نوع مالکیتی و هیچ نوع ابزار تولیدی قرار نمی گیرد مالکیت خصوصی یا عمومی باشد در اراده او خللی ایجاد نمی نماید البته انسان اراده مطلق و اندیشه مطلق ندارد و ممکن است عوامل خارجی روی آن ها تأثیر نماید اما طوری نیست که آن عوامل سلب اراده از او بکند و دیگر نتواند از آن عامل سرپیچی کند و حرکتی در جهت خلاف آن داشته باشد. همان طور که فرد در جامعه تأثیر می گذارد اجتماع هم به نوبه خود در او تأثیر می نماید و او با تأثیر پذیری از افکار و عقاید صحیح اجتماعی به رشد و کمال می رسد.

جامعه مانند فرد دارای اجل معین و عذاب است، همان گونه که خداوند برای فرد اجل معین کرده است برای جامعه هم اجل تعیین فرموده است:

﴿وَ لَن یُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْسًا إِذَا جَاء أَجَلُهَا وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ (1)

هنگامی که اجل کسی فرا رسد خداوند هرگز اجل او را بتأخیر نمی اندازد و هر چه (از نيك و بد) انجام می دهید خداوند به آن آگاه است.

این آیه بیانگر اجل فرد است، و دربارۀ اجل جامعه می فرماید:

ص: 131


1- سوره منافقون آیه 11

﴿وَ لِكُلّ أمةٍ أَجَلٌ فَإِذَاجَأَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلا يَسْتَقْدِمُونَ﴾ (1)

هر جامعه ای و هر قومی دوره و اجل معینی دارد که چون مدتشان فرا رسد لحظه ای تأخیر و تقدیم نخواهد داشت.

﴿ ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَةٍ أَجَلُها وَلا يَسْتَأْخِرُونَ﴾ (2)

هیچ قومی (جامعه ای) پیشی نمی گیرد بر اجلش و نیز به تأخیر نخواهد افتاد.

و همان گونه که برای فرد ثواب و عذاب معین گردیده شده است برای جامعه هم معین شده است:

﴿ ليَجْزِى اللهُ كُلَّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ ﴾ (3) تا خداوند هر فردی را به آن چه (در دنیا از کردار و گفتار) کسب کرده است جزا دهد.

این آیه از جزای فرد انسان سخن می گوید، و دربارهٔ جزای جامعه می فرماید: ﴿كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِينَ﴾ قوم نوح پیامبران را تکذیب کردند، تا این که می فرماید: ﴿ثُمَّ أَغْرَقْنَا بَعدُ الباقینَ﴾ پس باقی قوم (سرکش نوح) را غرق کردیم. بعد از نجات نوح و همراهانش قوم هود هم بواسطه تکذیب پیامبران هلاك گردیدند.

دربارۀ قوم ثمود می فرماید: ﴿كَذَّبَتْ ثَمُودٌ الْمُرْسَلِينَ﴾

ص: 132


1- سوره اعراف آیه 34
2- سوره مؤمنون آیه 43.
3- سوره ابراهیم آیه 51

قوم ثمود رسولان را تکذیب کردند و صالح پیامبر به آنان مطالبی فرمود تا آن جا که ﴿قَالَ هَذِهِ نَاقَهٌ لَهَا شِرْبٌ وَلَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ... فَأَخَذَهُمُ الْعَذَابُ﴾ (1)

صالح گفت: این ناقه (که معجزه من است) آب نهر را روزی ناقه بنوشد و روزی معلوم برای شما باشد، (بعد از این که مخالفت کردند و ناقه را کشتند) پس عذاب ایشان را فرا گرفت.

نتیجه این که:

1- اسلام برای فرد انسان و برای جامعه انسان ارزش قائل است.

2- فرد نقش اساسی را در جامعه دارد.

3- جامعه گرائی از نهاد انسان ریشه می گیرد.

4- فرد هیچ گاه محکوم جامعه قرار نمی گیرد.

5- همان گونه که فرد انسان در جامعه تأثیر می گذارد اجتماع هم روی او تأثیر دارد، ولی این علت آن نیست که اراده از او گرفته شود.

6- اسلام قوانین فردی و قوانین اجتماعی هر دو را مطرح ساخته است.

7- اجتماع صالح بستگی به افراد دارد کما این که اجتماع فاسد هم بسته به فساد افراد است.

ص: 133


1- سوره شعراء آیات 102 تا 156

ص: 134

«انسان و تاریخ»

اشاره

در بحث انسان و جهان، از دو قسمت آن که «انسان و طبیعت» و «انسان و جامعه» باشد گذشتیم، و اينك به بررسی قسمت سوّم: «انسان و تاریخ» می پردازیم.

در این قسمت نقش انسان را در تاریخ از دو دیدگاه مارکسیسم و اسلام مشاهده می کنیم:

محرّك تاريخ چیست، انسان یا غیر او؟

آیا انسان تاریخ را می سازد، یا تاریخ سازنده انسان است؟

آیا اصالت با تاریخ است یا انسان؟

نظریه مارکسیسم در بارۀ نقش انسان در تاریخ

قبلاً بايد ببينيم ماركسيسم محرک تاریخ را چه می داند؟

ماركسيسم صرفاً يك مكتب مادی گرا است و مادّه را مبدأ

ص: 135

همۀ پدیده ها قرار می دهد و آن چه جهان بینی او را تشکیل می دهد ماترياليسم ديالكتيك است.

از دیدگاه این مکتب اصالت با ماده است و شعور و روح فرع برآن و در مرتبه متأخر از ماده می باشد. و نیز بزعم ماركسيسم ماده در حال حرکت است و منشأ برای هر پدیده ای می باشد و محرك ماده هم عامل خارجی نیست بلکه: «حرکت ماده، مطلق و جاودانی است آن را نمی توان آفرید و نه نابود کرد همان طور که خود ماده آفریدنی و نابود شدنی نیست» (1)

یعنی قبل از او چیزی وجود نداشته تا محرك او باشد، آن چه محرك ماده است در درون مادّه می باشد!

و نیز بزعم آنان سیر تحوّل مادّه به این نحواست که از حرکت ساده شروع می شود و اجسام در سیر تحوّلات پیچیده تر می شوند و تا بوجود آمدن موجودی بنام انسان ادامه می یابد، و از آن جا حرکت ماده در صورت اجتماعی به تاریخ منجر می شود: «ماتریالیزم ديالكتيك حركت ماده را مشتمل بر همه دگرگونی ها و روندها در گیتی از تغییر مکان صرف تا تفکّر می داند» (2) و آخرین مرحله تکامل اجتماعی ماده را جامعه کمونیسم می دانند، و نیز به نظر تحلیل گرایان مارکسیسم، انسان را کار و عمل می سازد؛ امّا نه عمل از روی اراده و اندیشه بلکه عمل تابع محیط مادّى.

ص: 136


1- اصول فلسفه مارکسیسم ص 38
2- ماتر ياليسم و شیوه دیالکتیکی نوشته موریس کورنفورت ص53

بنابراین تا این جا می توانیم نظر مارکسیسم را این طور خلاصه کنیم:

1- اصالت با مادّه است.

2- ماده در حال حرکت است.

3- محرك ماده درونی است.

4- سير تحوّل ماده از ساده به پیچیده (از مکان ساده به تفکّر و از آن جا به جامعه کمونیستی) است.

5- عمل و کار در محیط مادی سازنده انسان است.

بر اساس این نکات ماده زیربنا و تمام تحولات طبیعی و مسائل اجتماعی و تاریخی روبنا می باشند. چیزی که اصل و جاودانه است محرك خودش و همه چیز می باشد و زیربنا را تشکیل می دهد و پدیده هایی که از این اصل نیرو می گیرند و تحول می یابند و یا آن مسائلی که اجتماع و تاریخ را می سازد روبنا می باشند تحولات مادی همان گونه که نقش اساسی را در طبیعت و جامعه دارند نقش اساسی را در تاریخ نیز دارا است:

«تا مدت های مدید این تمایل وجود داشت که تاریخ را صرفاً متأثر از اقدامات مردان بزرگ یا اندیشه های بزرگ و یا برخی وقایع چشمگیر بدانند. مارکس این طریقه های فکری را به کلی دگرگون کرد به گمان وی واقعیت های مادی تاریخ را پدید می آورد نه اندیشه ها»

بنابراین انسان سازنده تاریخ نیست و حوادث تاریخی را بوجود نمی آورد بلکه واقعیت های مادی است که سازندۀ انسان و تاریخ است و مادی گرائی تاریخی انسان و اعمال او را تحت

ص: 137

شرائط از پیش تعیین شده می.داند کارل مارکس می گوید: «تاریخ را انسان ها می آفرینند لیکن نه تحت شرائطی که توسط آنان ایجاد شده باشد بلکه تحت شرائطی که از پیش معین شده است» (1)

یعنی همان طور که يك گياه يا يك حيوان تابع قوانين طبیعی و غریزی از پیش تعیین شده است، و قوانین جبری طبیعت است که آن ها را می سازد و به کمال لایقشان می رساند و بدون آن قوانین جبری از خود اراده و اندیشه ای ندارند؛ انسان هم بوسیله قوانین جبری حاکم بر جامعه (که همان قوانین طبیعی و شرائط مادی اقتصادی باشد) ساخته می شود. خودش اندیشه و اراده ای جدا از طبیعت و شرائط مادی ندارد زیرا که اندیشه و اراده ساخته شرائط مادی هستند و اصالت با ماده و شرائط مادی است. بنابراین خود انسان، اجتماع انسان، فرهنگ انسان و تاریخ انسان تابع قوانین از پیش تعیین شده است.

شرائط مادی همان ابزار تولید و نیروهای مولد هستند که از نظر مارکسیسم شرط علّی برای همه رویدادهای تاریخی و جامعه محسوب می شوند آن چه که تاریخ را به حرکت می آورد شرط علّی است. ابزار تولید نسبت به تاریخ اصل است و تاریخ نسبت به انسان اصل می باشد ابزار تولید تاریخ را می سازد و تاریخ انسان را از مرحله ای به مرحله دیگر می برد!

ص: 138


1- مارکس و مارکسیسم ص 37

چگونه ابزار تولید محرک تاریخ می باشد

طرز تولید، تعیین کننده و ایجاد کننده روابط تولید است و روابط تولید در نیروی تولید تأثیر می گذارد، آن گاه که ناهماهنگی بین نیروهای تولید اجتماعی و روابط تولید بوجود آید، این تناقض و ناهماهنگی از ترقی وسائل تولید جلوگیری می کند، «ولی صفت تولید که انقلابی است به طبقه حاکم (که ابزار تولید در دست او است) اعتنا نکرده و این طبقه را که حاضر به دیدن تكامل جبری تاریخ نیست با همۀ کوشش ها و تلاش های محتضرانه اش در زیر چرخ های سنگین خود خرد و مضمحل می نماید و روابطی مناسب با وضع تولید استقرار می دهد!!» (1)

همچنین این ناهماهنگی تضاد طبقاتی را شدید می کند و کشمکش طبقاتی ظهور می نماید کشمکش ما بين طبقات و کوشش برای خارج نمودن مالکیت از دست يك طبقه و سپردن آن بدست طبقه دیگر، قوه محرکه تاریخ را تشکیل می دهد!» (2)

نقد این نظریه

این که به نقد این نظریه می نشینیم ابتدا باید دید آیا مادّه بر اندیشه مقدم است یا اندیشه بر ماده تقدم دارد و آیا اصالت با مادّه است یا با اندیشه؟

برای پاسخ به این سؤال باید دید آیا اندیشه زائیده ماده

ص: 139


1- علم تحولات جامعه ص 174
2- مارکسیست ها، پرفسور فرهت قائم مقامی، ص 115

است یا مستقلّ از مادّه وجود دارد و مقدم بر ماده می باشد. بدون تردید اندیشه مستقل از مادّه است و ما انشاءا... در مقاله ای جداگانه تحت عنوان تجرد ادراک این بحث را مطرح خواهیم کرد. و نیز بطور اجمال در بخش مبدأ انسان مطرح شد.

امّا مطلب دوّم که دربارۀ حرکت ماده و محرك مادّه و سیر حرکت آن بود باید بگوئیم که ماده در حال حرکت است چنان که فلاسفه اسلامی چون صدرالمتألهین قبل از مارکسیست ها بر این عقیده بوده اند و آن را اثبات کرده اند؛ امّا اشکال روی نکته دوم و سوّم است که مارکسیست ها می گویند: محرّك مادّه تضاد درونی مادّه است و هیچ عامل خارجی در متحرك بودن مادّه دخالت ندارد و بعد دلیل براین مطلب را مطلق و جاودانی بودن ماده دانسته اند که نه آفریده شده و نه نابود می شود. و به عبارت دیگر می گویند مادّه ازلی است بنابراین حرکت آن هم ازلی است و چیزی مقدم بر آن نبوده تا محرك آن باشد!

ما در قسمت اوّل از بخش انسان و جهان به اثبات رساندیم که مادّه ازلی نیست و آن چه را که دارامی باشد از خود او نمی باشد، و وقتی ازلی نبود نتیجه گرفته می شود که مادّه مخلوق است و هیچ چیز هم خود بخود از نیستی به هستی نمی آید و علّت وجودی لازم دارد و مادّه در وجود خودش محتاج به علّت است و لازمة ذاتی علّت آن است که مقدم بر معلول باشد بنابراین علّت وجودى مادّه که مقدم بر مادّه است محرّك او هم خواهد بود.

ثانياً: ماده بر فرض محال که ازلی و جاودانه و مستقل باشد، محتاج به حرکت نیست، زیرا حرکت در چیزی است که

ص: 140

دارای نقص باشد و می خواهد به کمال برسد، و مادّه اگر ازلی و جاودانه و مطلق باشد کمال مطلق است و در کمال مطلق حرکت نیست، بنابراین در این صورت ماده نیاز به حرکت ندارد تا بحث كنيم محرك ماده چیست؟ و در فلسفه در جای خودش ثابت شده است که هر متحرکی محتاج به محرکی است که خود نیازمند به حرکت نباشد و یا سلسله محرک ها باید منتهی شود به محرکی که خود حرکت و محرک ندارد همچنان که هر معلولی محتاج به علّت است و باید سلسله علل به علّتی برسد که خود محتاج به علّت نیست و آن علّت العلل و کمال مطلق و بی نیاز از هر چیزی است. و در غیر این صورت گرفتار مشکل دور یا تسلسل خواهیم شد که بطلان این دو در جای خودش به اثبات رسیده است.

نکته سوّم که مارکسیست ها می گویند مادّه در سیر تکاملی حرکت خود به موجود فکری (بنام انسان) منتهی شده است و از آن جا تحول اجتماعی ماده شروع شده است و جبر تاریخ بشر را از مرحله ای به مرحله دیگر می برد تا به کمون اخیر می رسد؛ اگر منظور اینست که خود ماده بوجود آورنده موجود مفکری به نام انسان است؛ این چیزی است که عقل سالم آن را نمی پذیرد. زیرا مادۀ مردۀ کر و کور عاجزتر از آن است که انسان با اراده و اندیشمند بیافریند (و در بحث مبدأ انسان به نحو اجمال به اثبات رساندیم که ماده نمی تواند بوجود آورنده اندیشه باشد).

و اگر منظور از این جمله اینست که مادّه به مرحله ای از استعداد می رسد که قابلیت پذیرش اندیشه و اراده را پیدا می کند، و علّت فاعلی که افاضه کننده وجود است به او اندیشه

ص: 141

و فکر می بخشد؛ این را مارکسیست ها قبول ندارند زیرا موجب بطلان نظريه ما دیگرایی آن ها می شود.

مطلب دیگر آن که مارکسیسم اصالت را (1) به عمل و کار می دهد. و انسان را ساخته عمل مادی که شرائط محیط اقتضاء آن را دارد می داند.

شرائط محیط دو گونه است: یک وقت محيط طبيعي منظور است که انسان از نظر بیولوژیکی تغییر و تحول حاصل نموده از میمون به انسان تحوّل يابد و يكوقت محیط اجتماعی است که کار مادی انسان براساس شرائط مادّی محیط اجتماعی، اندیشه، فرهنگ، اخلاق، عاطفه و ... را بوجود آورد و انسان اجتماعی را بسازد.

این که کار در محیط طبیعی انسان را از نظر بیولوژیکی ساخته باشد جز يك فرضیه بیش نیست و مارکسیسم که ادعا می کند نظریاتش علمی است و تجربه آن ها را باثبات رسانده این نظریه و فرضیه، تجربه نشده است.

امّا این که کار در محیط اجتماعی و اقتصادی انسان را می سازد و به او اندیشه می دهد در صورتی است که مادّه را مقدم بر اندیشه بدانیم و اصالت را به مادّه بدهیم و ما به اثبات رسانده ایم (و بعداً نیز مشروحاً به آن خواهیم پرداخت) که اندیشه مطلق مقدم بر ماده است و انسان بر اساس اندیشه کار می کند.

شخصیت انسان در این نیست که کار می کند، بلک

ص: 142


1- اصالت در این جا به معنای قوام و منشأ و علّت است.

شخصیت او در این است که می اندیشد و کار می کند.

امّا اندیشه در اثر کار و فعالیت رشد می کند، اندیشه اصل است و کار فرع. اندیشه شرط مقدم برای بوجود آمدن کار است و کار از آن جائی که شرائط رشد فکری را آماده می نماید رشد دهندهٔ اندیشه است و آن گاه که اندیشه شرط بوجود آورنده کار باشد تقدم با اندیشه خواهد بود نه با کار.

با باطل شدن این مقدمات بطلان این مطلب که محرك تاریخ، مادیت و اقتصاد و شرائط مادی است و انسان هیچ کاره می باشد، روشن می گردد.

این که مارکس می گوید: «انسان تاریخ خویش را تحت شرائط از پیش تعیین شده می سازد» می خواهد اعلام کند که انسان جزيك وسيله و آلت چیز دیگری نیست که قوانین جبری او را به حرکت می اندازد و او با حرکت جبری خود تاریخ را بوجود می آورد. این طرز سخن گفتن دربارۀ انسان مسخره کردن او است، نادیده گرفتن شخصیت انسانی و همه قوی و نیروهای او است. مارکسیسم با این گفتار خود، انسان را مسخ کرده است.

اگر محرک تاریخ، تولید و ابزار تولید است دیگر مسئولیتی برای انسان باقی نمی ماند مسئولیت در قبال چه کسی؟ آیا در قبال انسان هائی که محکوم جبر محیط اقتصادی هستند؟! آیا مسئولیت در برابر طبیعت بی رحم یا در برابر ابزار تولید که بدون اراده و اندیشه من حرکت می کند و زیر بنای اندیشه و اراده من می شود؟

آیا مسئولیت در برابر خودم! آن خودی که سرنوشتش

ص: 143

بدست مادیت تاریخ است؟!

مسئولیت در جهان کورمادی و در اجتماع مادي محكوم جبر چه معنائی می تواند داشته باشد!

به حقیقت، انسانی که این چنین طرز فکری داشته باشد و از مسئولیت و آزادی دم بزند خیلی احمق است.

وقتی به مارکسیست ها گفته شود شما که همه چیز را از انسان گرفته اید و به تولید و قوانین مادی سپرده اید، پس این شعار آزادی، استقلال، و رهائی برای چیست؟ آزادی و استقلالی نمی ماند. نمی ماند در جواب می گویند: آزادی عبارت است از آگاهی به ضرورت تاریخی و مسیر جمعی که به سوی آن کشیده می شود!!

گویا واژه ها در این مکتب حقیقت خود را از دست داده اند! و چرا واژه ها دگرگون نشوند در حالی که اساس این مکتب بر نابودی حقیقت است. آزادی یعنی آگاهی از ضرورت تاریخی بدون آن که ارادهای در کار باشد؟! این چه آزادی است که هیچ سودی در زندگی ندارد و فقط صرف آگاهی است اگر آگاهی داشته باشم ولی نتوانم کاری انجام دهم چه فایده ای دارد؟ کسی که دست و پای او را با زنجیر بسنه و به زندان انداخته اند و هرگونه حرکتی را از او سلب کرده،اند، آگاهی به این که آن زنجیر از چه ساخته شده و این زندان را کدام بناء و عمله با چه مصالحی ساخته اند، چه سودی برای او می تواند داشته باشد؟!

انسان محکوم جبر تاریخ، آگاهی به قوانین تاریخ و سیر تاریخ را از مرحله ای به مرحله دیگر، می خواهد چکار کند؟ او که قادر نیست در تحول تاریخ و حرکت آن دخالتی داشته باشد و

ص: 144

تاریخ را به نفع انسانی خود و جامعه تغییر دهد. علاوه براین آگاهی به قوانین و ضرورت تاریخی را هم (طبق نظر مارکسیسم) شرائط مادی به او می دهد و داشتن این آگاهی نیز جبری است خودش که این اندیشه و علم را بدست نیاورده محيط مادی اش این اندیشه را به او داده است.

و در آخر باید بگوییم: بر اساس نظریه مادیت تاریخ، نباید برای شناخت تاريخ يك جامعه به دنبال اندیشمندان و مردم آن جامعه برویم بلکه باید برای شناخت از چگونگی ابزار تولید و نحوه تولید پرده برداشت.

بنابراین خلاصه و فشرده کلام این شد که انسان محکوم ماده است زیرا که ماده اصالت دارد و قوام انسان به مادیت او است و مادیت انسان را به تکامل می رساند و همان گونه که فرهنگ و اخلاق و.... او را می سازد محرک تاریخ هم می باشد و سازنده تاریخ است.

انسان و تاریخ در اسلام

اشاره

ابتدا اهمیت تاریخ را از دیدگاه اسلام مورد توجه قرار دهیم و آن گاه به نقش انسان در تاریخ از این دیدگاه بپردازیم:

اهمیت تاریخ

قرآن کتاب هدایت و انسان سازی است، از تمام حقایقی که برای هدایت بشر لازم و مفید بوده، سخن گفته است، اگر از خلقت و آفرینش انسان و قوام انسان سخن می گوید و بشر را به

ص: 145

تفكّر در خودش و خلقتش می خواند برای این است که نیروهای خود را بشناسد و از ضعف خویش آگاه گردد و برای از بین بردن ضعف ها نیروهای خویش را به سوی خدا بسیج نماید. و باز اگر آفرینش جهان را مطرح می نماید و انسان را به تفکر در خلقت جهان و آیات الهی وامی دارد؛ برای آن است که از این راه به سوی خدا هدایت شود و خویشتن را براساس نظام الهی بسازد.

﴿أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى﴾ (1)

آیا در نفوس خود تفکر نمی کنند (تا پی ببرند) که خدا آسمان ها و زمین و هر چه را بین این دو هست جز به حق و وقت معین نیافریده است.

﴿إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ﴾ (2)

محققاً در آفرینش آسمان ها و زمین و رفت و آمد شب و روز دلائلی برای صاحبان خرد وجود دارد.

و به همین جهت قرآن بشر را به تفکر در تاریخ گذشتگان و عبرت گرفتن از آن چه بر آن ها گذشته است دعوت فرموده تا به سنت ها و قوانین پیشرونده و به کمال رساننده جوامع آگاه گردد و همچنین از انحطاط جامعه ها با خبر شود و آینده خود را بر اساس حقایق بدست آمده و پیشرونده بسازد، و شناخت جوامع منحط

ص: 146


1- سوره روم آیه 8.
2- آل عمران آیه 190

عبرتی برای او باشد. نمونه ای از آیات قرآن را (که بشر را به تأمّل در حوادث تاریخی می خواند) می آوریم.

﴿أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ ۚ كَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَأَثَارُوا الْأَرْضَ وَعَمَرُوهَا أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا وَ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ ۖ فَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَٰكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾ (1)

آیا سیر نکردند در زمین، تا عاقبت کار پیشینیان (چون قوم عاد و ثمود و...) را ببینند که از این ها تواناتر بودند، و بیشتر از این ها در زمین کاخ و عمارات برافراشتند و رسولان خدا با آیات و معجزات برای هدایت آنان آمدند و خدا دربارۀ آن ها هیچ ستم نکرد و لیکن آن ها خود در حق خویش ستم کردند.

﴿ قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ﴾ (2)

بگو در زمین سیر کنید و بنگرید که عاقبت کار بدکاران بكجا کشید.

﴿قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ ﴾ (3)

قبل از شما مللی بودند دارای سنن، در اطراف زمین گردش کنید و ببینید آنان که وعده های خدا را تکذیب کردند

ص: 147


1- سوره روم آیه 9
2- سوره نمل آیه 70
3- سوره آل عمران آیه 137

پایان کارشان چگونه بود.

در این آیات، قرآن انسان را به جستجو از اوضاع و احوال اقوام گذشته و عبرت گرفتن از سرنوشت آن ها تشویق فرموده است.

تاریخ انبیاء درس بزرگی برای بشریت است. آن گاه که مترفین و طغیانگران می خواهند جامعه را به نفع خود دگرگون کنند و مردم را به استخدام خویش درآورند، پیامبران با دعوت به قوانین الهی مردم را از زیر سلطه مترفین رهانده به سعادت همیشگی می رسانند.

این قانون عام و کلّی است که مترف در همه دوران در برابر حق ایستاده است و مانع هدایت و کمال معنوی مردم بوده است

﴿وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلَّا قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ﴾ (1)

و ما هیچ رسولی را در دیاری و قریه ای نفرستادیم جز آن که ثروتمندان عیاش آن دیار به رسولان گفتند به رسالت شما کافریم (و هیچ عقیده ای به شما نداریم).

امیر مؤمنان على عليه السلام روی همین لحاظ بشر را به تعقل در سرگذشت پیشینیان دعوت می فرماید:

﴿أَوَلَيْسَ لَكُمْ فِى آثَارِ الأَوَّلِينَ مُزْدَجَرُ؟ وَ في آبائكُمُ الْمَاضِينَ تَبْصِرَةٌ وَ مُعْتَبَرٌ إِنْ كُنتُمْ تَعْقِلُونَ ؟! أَوَلَمْ تَرَوْا إِلَى

ص: 148


1- سوره سبأ آيه 34

الْمَاضِينَ مِنكُمْ لا يَرْجِعُونَ؟ وَإِلَى الْخَلَفِ الْباقينَ لا يَبْقُونَ﴾ (1)

آیا در آثار پیشینیان چیزی نیست که شما را (از کارهای ناپسند) باز دارد و آیا در پدران در گذشته شما عبرت و پندی نیست اگر تعقل و اندیشه نمائید؟

آیا ندیدید که گذشتگان شما باز نمی گردند، و جانشین های آنان که زنده هستند باقی نمی مانند؟

در خطبه 234 مردم را از اعمال سوئی که امت های گذشته مرتکب آن شدند و سبب عذاب الهی شد بر حذر می دارد.

﴿... واحْذَرُوا مَا نَزَلَ بِالاْمَمِ قَبْلَكُمْ مِنَ الْمَثُلاَتِ بِسُوءِ الاْفْعَالِ، وَذَمِيمِ الاْعْمَالِ، فَتَذَكَّرُوا فِي الْخَيْرِ وَالشَّرِّ أَحْوَالَهُمْ، وَاحْذَرُوا أَنْ تَكُونُوا أَمْثَالَهُمْ. فَإِذَا تَفَكَّرْتُمْ فِي تَفَاوُتِ حَالَيْهِمْ، فَالْزَمُوا كُلَّ أَمْرٍ لَزِمَتِ الْعِزَّةُ بِهِ حَالَهُمْ، وَزَاحَتِ الاْعْدَاءُ لَهُ عَنْهُمْ، وَ مُدَّتِ الْعَافِيَةُ فِيهِ عَلَيْهِمْ ...﴾ (2)

و بترسید از عذاب ها و سختی ها که بر اثر زشتکاری ها و بدکرداری ها بامّت های پیش از شما رسید و احوال آنان را در نیکی و بدی یادآورید و برحذر باشید از این که مانند آنان باشید و آن گاه که در تفاوت دو حالت آن ها اندیشه نمودید اختیار کنید هرکاری را که بسبب آن ارجمند گشتند و دشمنانشان برکنار و دور شدند.

و همچنین در خطبه 160 مردم را از آن چه که باعث تباهی امم گذشته شده است بر حذر داشته و آن را مایه عبرت برای

ص: 149


1- نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه 98 ص 283
2- نهج البلاغه فیض الاسلام خطبه 234 ص 792 (خطبه قاصعه).

مردم می شمارد. (1)

تاریخ به این معنائی که قرآن روی آن تکیه دارد، سرنوشت ساز و مسئولیت آور است. دانستن حوادث و اوضاع و احوال أمم گذشته و شناخت قوانین و سنت های حاکم بر آن ها به انسان بینش می دهد که با احتیاط تمام حرکت کند و عواملی را در زندگی بکار برد که موجب رشد او و جامعه شود و از آن چه موجب نابودی و سقوط جامعه می باشد دوری جوید.

(تذکّر این نکته لازم است که بحث در تاریخ و چگونگی سنت های آن بسیار گسترده است و در جای خودش باید به تفصیل از آن بحث شود و ما الآن درصدد این بحث نیستیم و این مقاله هم گنجایش آن را ندارد و اما ناف

نقش انسان در تاریخ

پس از دانستن اهمیت تاریخ در قرآن به نقش انسان در تاریخ می پردازیم؛ و پیش از آن نکاتی را به عنوان مقدمه بیان می داریم:

1- اسلام برخلاف مارکسیسم روح را وجودی اصیل می داند که از جانب کمال مطلق به انسان افاضه شده است.

2- پیش از مادّه، روح و اندیشه مطلق وجود داشته است و روح مطلق بخشنده وجود به ماده می باشد و آن چه را که ماده در مسیر تحول خود به آن می رسد از جانب آن روح مطلق به او

ص: 150


1- نهج البلاغه فيض الاسلام ص 506 و 507 .

داده می شود.

3- خداوند ماده را ایجاد فرمود (به عبارت دیگر خداوند علّت فاعلی و ایجادی مادّه می باشد) و به آن حرکت می دهد.

4- انسان فقط تحوّل یافته از مادّه نیست بلکه دارای بعد دیگر به نام انسانیت و معنویت است. قادر متعال با بخشیدن همین بعد، انسان را مجهز به اراده، اختیار و اندیشه فرموده است. و از این جهت آن بعدی که در انسان دارای اراده و اندیشه است اصالت و حاکمیت دارد.

5- اندیشه و اراده انسان را می سازند و مقدم بر عمل هستند. اندیشه شرط ایجادی کار و کار آماده کننده انسان برای رسیدن به رشد و کمال می باشد.

بر اساس نکات مذکور، انسان دارای اراده و فکر است و چون این دو را دارد آزاد می باشد و شخص آزاد مکلف مکلف است، و انسان مکلف مسئول می باشد.

انسان از آن جهت که مسئول است می خواهد تابع قوانین و سنت های الهی باشد و با توجه به این قوانین در رابطه با طبیعت و جامعه و خودش باشد به عبارت دیگر رابطه خویش را بر اساس دستورات الهی برقرار می کند.

ولی انسان از جنبه غریزی مسئولیت نمی شناسد و تابع قوانین مادی و طبیعت مادی قرار می گیرد.

این دوگانگی در انسان دونوع کشش و جاذبه در درون او بوجود آورده است؛ این دو نوع کشش با هم تزاحم دارند و انسان ناچار است یکی را اصل و حاکم و دیگری را فرع و محکوم قرار

ص: 151

دهد. اينك اين خود انسان است که جذب کدام نیرو شود و با اراده خویش کدام را انتخاب نماید.

قرآن روی این دوگانگی در انسان و انتخاب او یکی از این دو را می فرماید:

﴿إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم﴾ (1)

محققاً خداوند عافیت و نعمت قومی را دگرگون نمی کند مگر این که آن ها آن چه در خودشان از خوبی و طاعت هست تغییر دهند (به بدی و معصیت).

﴿فَما كَانَ اللهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾ (2)

خدا دربارۀ آنان (پیشینیان) ستم نکرد لکن آن ها خود در حق خویش ستم کردند.

دگرگونی و تحوّل جوامع بدست انسان است، و تاریخ تابع اراده انسان است همان گونه که انسان سازنده دو نوع جامعه است:جامعه شرك و شهوت و حیوانیت و جامعه توحیدی و انسانی سازنده دو نوع تاریخ نیز می باشد تاریخی که تابع قوانین غریزی و حیوانی و شرک است و تاریخی که تابع فرمان الهی و سنّت های انسانی است.

تاریخ تابع عمل انسان بوده و عمل تابع و پیرو اندیشه و اراده او می باشد.

قرآن از دو نوع تاریخ مزبور سخن گفته است، از تاریخ

ص: 152


1- سوره رعد آیه 11
2- سوره روم آیه 9

فرعون و تاریخ موسی (علیه السلام)، تاریخ نوح و قوم او، تاریخ ابراهیم (علیه السلام)، با نمرودیان، از تاریخ پیامبر اسلام حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) با مشركين.

تاریخی که فرعونیان، نمرودیان و مشرکین سازنده آن هستند، تاریخ شرك و ظلم و ستم است و تاریخ حضرت ابراهیم و حضرت موسی و همه پیامبران دیگر علیهم السلام تاریخی انسانی و توحیدی و رحمت و عدل می باشد.

﴿نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسى وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ﴾ (1)

ای رسول ما) ما حکایت (تاریخ) موسی و فرعون را به حق بر تو بیان می کنیم تا اهل ایمان از دانستن آن منتفع شوند. همانا فرعون در روی زمین (مصر) تکبّر و گردنکشی آغاز کرد و میان اهل آن سرزمین تفرقه و اختلاف افکند طائقه ای (بنی اسرائیل) را سخت ضعیف و ذلیل کرد؛ پسرانشان را می کشت و زنانشان را زنده می گذاشت، همانا فرعون مفسد و بداندیش بود.

﴿وَ لَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ﴾ (2)

ما به موسی کتاب (تورات) را فرستادیم باشد که آن ها به راه خدا هدایت شوند.

ص: 153


1- سوره قصص آیه 3 و 4
2- سوره مؤمنون آیه 49

در سورۀ هود، تاریخ پیامبران (نوح، هود، صالح، ابراهیم، شعیب، موسی علیهم السلام) را که برای هدایت قوم خود برگزیده شدند بیان می فرماید؛ پیامبران علیهم السلام برای قوم از توحید و پرستش الله سخن می گویند، ولی آن ها شرك می ورزند. اين ها محرك تاریخ توحیدی بودند و مشركين محرك تاريخ شرك بودند، تاریخ تحول انسان مساوی با تحوّل خود انسان است. محرك تاريخ اراده و اندیشه انسان است، تاریخ تابع شرایطی است که انسان بوجود می آورد مارکسیسم انسان را تابع شرائط از قبل تعیین شده می داند ولی قرآن مجید تاریخ را تابع آن می داند که انسان با اراده خود بوجود می آورد اگر شرائط غیرانسانی باشد تاریخ غیرانسانی است و اگر شرائط انسانی باشد تاریخ انسانی است.

هدف هر چه باشد، در صورتی که انسان آن را انتخاب نماید، عشق را در او می آفریند و نیروهای او را به سوی خود جذب می کند بطور یکه نیروهای معنوی و مادی او به خدمت آن هدف در می آید.

سنت حتمی و لایتغیر خداوند است که تاریخ تابع قوانینی است که انسان به آن ها تن می دهد، سنت خدا بر این جاری است که هر ملّت و جامعه ای که تن به شرائط آزادی بدهد آزاد و مستقل می شود و هر ملت و قومی که پشت به آن شرائط نماید شایسته بردگی است؛ امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمودند: ﴿مَنْ قَامَ بِشَرائِطِ الْحُرِّيَّةِ فَهُوَ اَهْلٌ لِلْعِتْقِ وَ مَنْ قَصُرَ عَنْ اَحْكامِه أَعِيدَ إِلَى الرّقِ﴾

ص: 154

کسی که به شرائط آزادی تن بدهد شایسته آزادی است و کسی که کوتاهی از احکام آن نماید به بردگی باز می گردد.

سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ ۖ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا﴾ (1)

سنت خدا است که در همه ادوار و اُمم گذشته برقرار بوده و هرگز سنت خدا مبدل نخواهد شد.

انسان بزرگ تر از آن است که تابع مادیت تاریخ باشد مارکسیست ها که می گویند تولید و ابزار تولید محرک تاریخ است یا نمی فهمند و این نظر را دربارهٔ تاریخ می دهند یا می فهمند ولی ملت ها را جاهل و بی فرهنگ می دانند اگر نمی فهمند تاریخ جوامع و انبیاء و آزادیخواهان را مطالعه کنند تا ببینند که پیش از این که شرائط مادی دخالتی در انقلاب آن ها داشته باشد، اراده انسان ها دخالت داشته است.

پیامبر عظیم الشأن اسلام حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله) وقتی (در جزيرة العرب) ظهور فرمودند آیا اراده و گفتار پیامبر بود که مردم را به حرکت آورد و جامعه را متحول کرد یا ابزار تولید و اقتصاد حاکم بر آن زمان؟!

در همین انقلاب اسلامی ایران چه چیز محرك آن بود جزاراده انسان ها؟ (وقتی مردم با ارشاد روحانیت و رهبری مرجع عالی قدر حضرت امام خمینی از درون دگرگون شدند، جامعه را دگرگون کردند تاریخ ایران را عوض نمودند، نظام 2500 ساله

ص: 155


1- سوره احزاب آیه 62

شاهنشاهی را به زباله دان تاریخ ریختند و نظام جمهوری اسلامی را مستقر کردند).

و اگر می فهمند ولی ملت ها را جاهل و بی فرهنگ می پندارند پس بدانند که ملت ها بیدار شده اند و گول این حرف های پوچ و بی محتوی را نمی خورند.

خلاصه و فشرده آن چه دربارهٔ نقش انسان در تاریخ گفتیم اینست که:

انسان دارای اراده و اندیشه است و نیروهای دیگر را تابع آن قرار می دهد و با بوجود آوردن شرائط تحوّل، دگرگونی بوجود می آورد و تاریخ همان حوادثی است که بوسیله اراده انسان بوجود می آید.

ص: 156

«انسان و از خودبیگانگی»

اشاره

در این بخش برای آشنائی بیشتر با شناخت انسان از دیدگاه گاه مارکسیسم و اسلام، موضوع انسان و از خود بیگانگی را مطرح می کنیم. و چون گفته اند: ﴿تُعْرَفُ الْأَشياءُ بِأَضْدادِه﴾؛ چنان که برای بهتر شناختن توحید مسأله شرك را مطرح می کنند و برای شناخت عدل از ظلم پرده بر می دارند، ما نیز برای شناخت انسان و بهتر فهمیدن حقیقت انسان و انسانیت موضوع از خود بیگانگی را بررسی می نمائیم، و همچون بخش های گذشته، بحث را از دیدگاه دو جهان بینی اسلام و مارکسیسم پی می گیریم:

بیگانگی از خود به معنی فراموش کردن خود، عظمت خود را محکوم جبر (طبیعی، اجتماعی، تاریخی و..) قرار دادن است.

ص: 157

مارکسیسم و از خود بیگانگی انسان

مارکسیسم، مکتبی که خود را نجات دهنده انسان ها از يوغ ستم و بردگی معرفی می کند و مدّعی است انسان را به خویشتن خویش باز می گرداند و او را به کمال شایسته اش می رساند بنابر اصل ماده گرائی ماده را سازنده انسان معرفی می نماید، به این نحو که ماده در طول تکامل خود انسان را ساخت و بنابر اصل ،تولید زندگی نوعی انسان را با فعالیت تولیدی مشخص می سازد و معتقد است که در روند تکاملی ابزار تولید و فعالیت های اقتصادی انسان ساخته می شود و به تکامل می رسد.

و براساس اصل عمل «کار» می گوید: انسان به وسیلهٔ کار خود را می آفریند، و روی اصل اجتماعی بودن انسان، انسان را موجودی ساخته اجتماع می شمارد و او را محکوم جبر اجتماعی قرار می دهد.

بنابراین از نظر مارکسیسم وقتی یگانه شدن و به وحدت رسیدن انسان در پیروی از این اصالت ها باشد قطعاً بیگانگی او در ترك و جدائی از این اصول خواهد بود!

یکی از عوامل از خود بیگانگی انسان در مکتب مادی گرای مارکسیسم، مذهب است! بزعم مارکسیسم انسان با قبول مذهب از خود بیگانه می شود زیرا که مذهب عامل تخدیر و «دين ترياك مردم است» (1) مارکس می گوید: «انسان هر چه

ص: 158


1- مارکس و مارکسیسم (آندره پییتر) ص 236

بیشتر خود را به خدا بسپارد به همان اندازه کم تر به خود تعلق دارد!!» (1)

قسم دیگر، از خود بیگانگی اقتصادی است، که به گمان مارکسیسم در بیگانه شدن از کار خود و بیگانه شدن با تولید ظهور پیدا می کند و این در صورتی است که مالکیت عمومی به مالكيت خصوصی تبدیل شود. بزعم آنان تقسیم کار در جامعه ای که مالکیت خصوصی بر آن حکومت می کند غیر عادلانه و براساس استثمار است و انسان جدای از کار خویش و تولید می باشد و از آن جائی که کار سازنده و آفریننده انسان است و تولید، رشد فکری و سیاسی و اجتماعی و... به انسان می دهد با جدا شدن و بیگانه شدن با کار و تولید از خود بیگانگی اقتصادی پیدا می شود و از خود بیگانگی اقتصادی، بیگانگی با خویشتن را به دنبال می آورد: «فرآیند بیگانگی در کار و تقسیم کار جلوه گر می شود... همین که مالکیت خصوصی و تقسیم کار به ظهور رسیدند کار دیگر تجلی قوای انسان نخواهد بود... در نتیجه وی در کارش خویشتن را جلوه گر نمی سازد بلکه خود را انکار می کند» (2)

و نیز می گوید: «به همین مناسبت ریشه های از خود بیگانگی را در نظامات ماقبل سرمایه داری می توان جستجو کرد، تقسیم کار و مالکیت خصوصی، حلقه های اتصالی روابط از خود بیگانه است» (3)

ص: 159


1- مارکس و مارکسیسم (آندره پییتر) ص 241
2- سیمای انسان راستین (نوشته اريك فروم) ص 62 - 61
3- انسان و از خود بیگانگی ص 71 نوشته (م سوداگر)

از نظر مارکسیسم، از خود بیگانگی اقتصادی نه تنها بیگانه شدن با خویشتن خویش است، بلکه بیگانه شدن با طبیعت با انسان ها با اجتماع و همچنین بیگانگی سیاسی و تاریخی را به دنبال می آورد: «مالکیت خصوصی حاصل و نتیجه ضروری کار بیگانه و رابطهٔ بیگانه کارگر با طبیعت و با خودش است» (1)

و یا: «نتیجه مستقیم بیگانگی انسان از فرآورده کارش از فعالیت حیاتی و از زندگی انسانیش، مهجور ماندن او از انسان های دیگر است». (2)

اينك به این سؤال می رسیم که آیا به راستی مارکسیسم توانسته است عوامل از خود بیگانی را کشف کند و انسان را از خود بیگانگی برهاند و به خویشتن خویش باز گرداند؟ بارها گفته ایم مارک کسیسم پیش از این که به حقیقت انسان نظر افکند و او را بشناسد و درد او را کشف کند برای او دوا تجویز می کند به همین جهت برای نجات از خود بیگانگی انسان می گوید: «سرانجام در نتیجه تکامل تضادها در جامعه سرمایه داری از خود بیگانگی به منزله پدیده ای که نفی بشریت را در بر دارد نفی خواهد شد، و انسان از مرحلهٔ بیگانگی به مرحله متعالی که در آن وحدت خود را باز می یابد، قدم خواهد نهاد!» (3)

در این جا پیش از پاسخ دادن به سؤال فوق باید بطور فشرده

ص: 160


1- سیمای انسان راستين ص 66 و 67
2- سیمای انسان راستين ص 66 و 67
3- انسان و از خود بیگانگی ص 90

به چند سؤال پاسخ بدهیم:

1- تمام حقیقت انسان در چیست؟

2- تمام حقیقت انسان ربط و وابسته به چه چیز است؟

تمام حقیقت انسان چیست؟

هر پدیده ای که واقعیت دارد و صرف خیال و وهم نیست دارای یک حقیقت است که پایه و قوام او را تشکیل می دهد در گیاه که واقعیتی در خارج دارد و دارای اجزائی (چوب، برگ، شاخه و ریشه و...) است، تمام حقیقت آن را روح نباتی تشکیل می دهد، اگر درختی را از ریشه بکنند و بدور اندازند با این که اجزاء او هست و واقعیت او از بین نرفته ولی حقیقت آن (که روح نباتی باشد) نابود گشته است و دیگر نبات نیست بلکه جماد است. به عبارت واضح تر روح نباتی همان چیزی است که به درخت تغذیه و رشد و نمو می دهد و آن گاه که درخت از ریشه کنده می شود تغذیه و رشد و نمو از او قطع می شود و پس از مدتی خشک می گردد.

حيوان، آن چه تمام حقیقت او را تشکیل می دهد روح حیوانی اوست نه گوش، چشم، دست، اعضا، و... روح حیوانی روح احساس و حرکت و شعور است و آن هنگام که حیوان بمیرد، دست و پا و دیگر اعضاء او هست ولی احساس و حرکت و شعور نیست حیوان بعد از مردن جماد شده زیرا که رشد و تغذیه و حرکت و شعوری ندارد، و پس از مدتی متعفن شده به خاك بر می گردد.

ص: 161

و همین طور انسان همچون دیگر پدیده های جهان دارای جسمی است که مشاهده می کنیم، جسم انسان، عضوهای مختلف (گوش، چشم، دست، پا و...) را دارد، این اعضاء دارای رشد و نمو هستند و نیز انسان دارای حرکت و احساس و شعور است علاوه بر این ها انتخاب می کند حرف می زند به دنبال تمایلات و برآوردن آرزوهای خود در حرکت است؛ باید ديد وجه ممیز او از نبات و حیوان و به عبارت دیگر تعین و قوام او در چیست؟ اگر تمام حقیقت او بعد جسمی باشد با سنگ و خاك فرقی نخواهد داشت و چنان چه روح نباتی قوام انسان را تشکیل دهد حقیقت او و گیاه یکی خواهد ،بود، در صورتی که انسان آثاری دارد که در گیاه نیست و این آثار دارای قوام دیگری است و باز اگر تمام حقیقت او را در روح حیوانی بدانیم که حرکت و احساس می کند، انسان را در سطح حیوانیت نگاه داشته ایم.

اينك كه هیچ کدام (جسم، روح نباتی، روح حیوانی) تمام حقیقت انسان را تشکیل نمی دهند و انسان دارای مشخصاتی است از قبیل زیبا طلبی، حقیقت جوئی، کمال خواهی که نه در مادّه و نه در حیوان و نه در نبات نیست، بنابراین آن چه تمام حقیقت او را می سازد و به انسان بودن انسان قوام می بخشد (روح انسانی) است. اگر این روح انسانی را از او بگیرند دیگر انسان نخواهد بود هر چند تغذیه و رشد و احساس و حرکت داشته باشد.

در طی مقالات گذشته بیان داشتیم که انسان دارای دو بعد مادّی و معنوی است و تمامیت وجودی او در بعد معنوی انسان است. انسان همان گونه كه يك واقعيت در خارج دارد و صرف خیال و

ص: 162

و هم نيست؛ يك حقيقتی هم دارد که قوام او را تشکیل می دهد و آن روح انسانی او است. اما این روح در این دنیای مادی تعلق به بدن مادی دارد و جسم و روح نباتی و حیوانی را به خدمت می گیرد و بدین وسیله به سوی کمال خود سیر می کند.

خلاصه آن که حقيقت يك شیئی آن چیزی است که قوام آن شیئی به اوست، تمام حقیقت نبات، روح نباتی او و تمام حقیقت حیوان، روح حیوانی و تمام حقیقت روح انسانی او، و گرفتن هر کدام مساوی با گرفتن تمامیت او است.

سؤال دوّم: حقیقت وجودی انسان وابسته و ربط به چه چیز است؟

مطرح کردن این سؤال بعد از پذیرفتن این قاعده کلی است که جهان و پدیده های آن وجود ربطی و وابسته ای دارند. مادّیگرای، جهان و پدیده های آن را وجوداتی وابسته به مادّه، و خداپرستان آن ها را وجوداتی وابسته به خدا می دانند. و ما در بخش اوّل (مبدأ انسان) توضیح دادیم که انسان موجودی وابسته به الله است نه به مادۀ و تمامیت وجود او از «خدا» است (رجوع شود).

علی رغم آن چه مارکسیسم می گوید: انسان تمام، موجودی مادّی نیست بلکه قوام او به روح انسانی است و غافل شدن از این روح و آن را محکوم غرائر و... قرار دادن مساوی با از خود بیگانگی است و فراموشی از این روح و غافل گشتن از آن به اینست که از خدا جدا شود. پس حقیقت انسان مادّی نیست (1)

ص: 163


1- در بخش های بعدی دربارۀ تجرد روح و اندیشه به بررسی خواهیم نشست.

تا با جدا شدن از طبیعت، مادّه، مالکیت عمومی، و کار مادّی، و روی آوردن به مذهب و خدا و ماوراء طبیعت از خود بیگانه شود. بلکه حقیقت عکس این را نشان می دهد و انسان در صورتی که از مذهب و ماوراء طبیعت جدا شود و فقط از طبیعت پیروی کند و به آن وابسته شود از خود بیگانه خواهد شد و خویشتن خویش را فراموش خواهد کرد.

شاید سؤال شود به چه دلیل انسان با جدا شدن از مبدأ خویش (خدای متعال)، بیگانه می گردد؟ مارکسیسم در مسأله از خود بیگانگی می گوید انسان با جدا شدن از اصل خویش (یعنی مادّه) بیگانه می شود، و ما می گوییم که انسان با جدا شدن از خدا بیگانه می شود و این دلیل می خواهد.

ما آن گاه که انسان را به عنوان يك موجود وابسته (به مادّه یا خدا) معرفی می کنیم وابستگی را از مبدأ (مادّه یا خدا) نفی می نمائیم، و به او استقلال می دهیم زیرا که سازنده انسان است دیگر این که آن چه انسان نیاز دارد از مبدأ خود می گیرد زیرا روی قانون عقلی باید موجود نیازمند بدنبال موجود بی نیاز باشد تا نقائص و نیازمندی او برطرف گردد و باز بر اساس این قانون کلّی که علت کامل بی نیاز از معلول است و سازنده معلول می باشد باید معلول را به کمال برساند و باز براساس این که وابستگی وجودی برای انسان همچون پدیده های دیگر مستمر است و از او جدا نمی شود انسان همیشه محتاج و نیازمند به علت (مبدأ) خواهد بود این ها دلیل بر اینست که انسان با جدا شدن از بی نیاز کننده و سازنده و علت کامل خود و روی آوردن به نیازمندی چون خود،

ص: 164

از خود بیگانه می شود و حقیقت خویش را به فراموشی می سپارد.

این نکته لازم به تذکّر است که ماده بی نیاز کننده انسان نیست و نمی تواند انسان را به یگانگی و وحدت برساند و به او استقلال دهد استقلال معلول از موجودات دیگر در اینست که علّت او مستقل باشد و هیچ گونه نیازمندی در او نباشد زیرا که نیازمندی استقلال او را می گیرد و ماده نیازمند است و روی همین لحاظ انسان مادی از خود بیگانه است زیرا که استقلال ندارد معلول استقلال خود را در پیروی از علت می بیند، در صورتی انسان مستقل از موجودات دیگر خواهد زیست و استقلال خویش را حفظ خواهد کرد که جدا از علت حقیقی خود نباشد آن علتی که خود مستقل با لدات است و مصداق حقیقی این علّت «الله» است. در روش رئالیسم چنین می گوید: «استقلال و تمامیت وجودی معلول، عين استقلال و تمامیت وجودی علّت است» زیرا معلول در وجود ضروری خود که به واسطه وی واقعیت را به خود گرفته ولا واقعیت را می راند متّکی به علّت می باشد. (1)

بنابراین معلول استقلال خود را از علّت مستقل می گیرد؛ اینک پس از پی بردن به این حقیقت که انسان موجودی دارای بُعد الهی است و آن چه مارکسیسم در باره او و از خود بیگانگی او می گوید پوچ محض است؛ این سؤال را مطرح می سازیم که انسان با جدا شدن از ،الله چگونه از خود بیگانه می شود، و در

ص: 165


1- روش رئالیسم مقالة نهم ج 3 ص 202

قسمت دوّم بحث (که نظر اسلام را) عنوان می کنیم به این سؤال پاسخ می دهیم.

اسلام و از خود بیگانگی

مسأله از خود بیگانگی به عنوان يك مرض واگیر در تمام دوران ها وجود داشته و پیامبران برای ریشه کن ساختن آن تلاش ها کردند تا بشر را به فطرت اصلی برگردانند و او را به خویشتن خویش آگاه سازند.

از خود بیگانگی فراموش کردن خویشتن حقیقی خویش و ناآگاهی به حقیقت خویش می باشد این فراموشی و ناآشنائی نسبت به خود، غفلت ها و فراموشی هایی را بدنبال دارد و آن فراموشی سپردن مبدأ و غایت اصلی و ناآگاهی از صراط مستقیم هدایت است؛ غفلت از این که جهان هستی و خودش که پدیده ای از پدیده هاست نشانه ای از يك قدرت عظیم می باشد؛ به فراموشی سپردن آیات الهی این غفلت ها و فراموشی ها و ناآگاهی ها ظلم به خویش و گمراهی از مسیر انسانیت است از خود بیگانگی انسانیت را در انسان ریشه کن می کند.

قرآن (که کتاب انسان سازی است و انسان را با دعوت به الله از خود بیگانگی نجات می دهد) ما را به مطلب مزبور آگاه فرموده است. قرآن از خود بیگانگی را در فراموشی الله می داند: ﴿وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَانْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾ (1) مانند

ص: 166


1- سوره حشر آیه 19

آن هائی نباشید که خدا را فراموش کردند و در نتیجه خدا آن ها را به فراموشی از خودشان (از خود بیگانگی) مبتلا فرمود.

چگونه فراموش کردن خدا و جداشدن از الله به از خود بیگانگی منجر می شود؟

چند مطلب اساسی که قرآن روی آن تکیه می کند و قبلاً هم بیان داشتیم اینست که:

1- انسان موجودی است که همچون دیگر پدیده ها فقر وجودی دارد یعنی در وجودش محتاج به مبدأ می باشد قرآن مجيد مبدأ و خالق انسان را الله تبارك و تعالی معرفی کرده است خدائی که دارای جمیع صفات کمالیه است و از هر نقصی پاک و منزّه است.

2- انسان محتاج نسبی نیست تا پس از موجود شدن، دیگر نیازی نداشته باشد احتیاج وجودی انسان به مبدأ، احتیاج ذاتی می باشد وجود انسان (مانند هر پدیدۀ دیگر) طوری است که با لذات نیازمند است (بی نیاز فقط خداست که وجود مطلق می باشد) زیرا معلول همان گونه که در پیدایش محتاج و نیازمند به علت است در بقاء خودش (و استمرار وجودی خویش و برای رسیدن به کمال) نیز نیازمند به علّت است، علّت که افاضه کننده وجود است و به موجود دوام وجودی می دهد بخشنده کمال نیز می باشد؛ برای روشن شدن مطلب مثال می زنیم لامپی که نور می دهد و اطاقی را روشن می سازد این نور (الکتریسته) از مبدأ (کارخانه) به او می رسد. نور لامپ نبود و پیدا شد، و بر اساس قانون عليّت وجودش تصادفی نیست، پس در پیدایش وجودیش

ص: 167

محتاج به يك علّت و مبدأ است، و پس از این که وجود پیدا کرد باز هم نیازمند است اما در استمرار وجودی خودش اگر يك لحظه رابطه لامپ با مبدأ قطع شود خاموش خواهد شد، و نوری و جود نخواهد داشت بنابراین اگر نور بخواهد ادامه داشته باشد باید از علت و مبدأ قطع نشود احتیاج وجود نور به علت (قبل از پدید آمدن و بعد از پیداش) ذاتی است، و صفت ذاتی هیچ گاه از شيئى (موصوف) جدا نمی شود، همین طور در انسان احتیاج او به علت ذاتی است و هیچ گاه از او جدا نخواهد شد.

3- انسان که از دو عنصر روح و جسم تشکیل شده است و تمام حقیقت او را روح انسانی تشکیل می دهد، دو گونه رابطه با خدا دارد:

الف- رابطة تكويني.

ب- رابطه تشریعی.

در رابطهٔ تکوینی و طبیعی خداوند علت وجودی و فاعلی است، وجود انسان که متشکل از دو عنصر روح و جسم است؛ از لحاظ تکوینی (یعنی در هستی و بقاء) با خداوند رابطه دارد، و این رابطه (تکوینی) ضروری و جبری است، خواستن و نخواستن انسان نمی تواند تأثیر در این رابطه داشته باشد.

رابطه تکوینی با خداوند متعال روی قوانین جبری حاکم بر جسم و روح انجام می گیرد جسم بر اساس این قوانین حرکت می کند و در سیر طبیعی خود به کمال می رسد از خاک می رسد از خاک به نطفه، از نطفه به مرحله کودکی و بعد هم به جوانی می رسد.

امّا رابطه تشریعی انسان با خداوند با خواست انسان

ص: 168

انجام می گیرد، به عبارت دیگر رابطهٔ تشریعی اختیاری است و جبر و ضرورتی بر آن حکومت نمی کند انسان همان گونه که در رابطه تکوینی با خداوند متعال کمال مادی و جسمی پیدا می کند و خداوند به او کمال مادی می بخشد در رابطهٔ تشریعی خود با خدا به کمال معنوی و انسانی نائل می گردد.

در رابطه تکوینی، قوای مادّی با تکامل جسم انسانی تکامل می یابد، و در رابطهٔ تشریعی قوای معنوی انسان به رشد می رسد و شکوفا می گردد. رابطهٔ تشریعی انسان با خداوند منان براساس قوانین تشریعی است انسان همان گونه که در پیدایش جسم و روح محتاج به پروردگار می باشد، در تکامل این دو هم محتاج است، خداوند قوانین جبری و طبیعی را برای تکامل جسم مقرر فرمود و قوانین تشریعی را برای تکامل روح انسان به وسیلهٔ پیامبران فرستاد بنابراین روح برای آن که به کمال شایسته خود برسد باید به جانب پروردگار عروج کند، و این در صورتی است که رابطه روح با خداوند قطع نشود، و رشته ای که روح را به مبدأ حقیقی (الله) متصّل می کند پاره نگردد، و قطع نشدن و پاره نگردیدن آن در گرو دو چیز است: 1- معرفت خدا، 2- ایمان و عمل به قوانین تشریعی او.

سعادت انسان در گرو این دو می باشد، چنان که بدبختی و بیچارگی و انحطاط هم در ترک این دو است. این نکته لازم به تذکر است که در این جهان مادی جسم و روح يك حقيقت را به نام انسان می سازند (امّا تمام حقیقت و قوام انسان به روح انسانی اوست) تکامل جسم در روح تأثیر می گذارد و تکامل روح در

ص: 169

جسم مؤثر می باشد، این طور نیست که تکامل یکی در دیگری هیچ اثری نداشته باشد روح آرام و سالم از هر ناپاکی در سلامت جسم اثر می اثر می گذارد و سلامت در آرامش روح مؤثر واقع می شود و روی همین لحاظ اسلام در قوانین تشریعی خود به دو جنبه مادی و معنوی توجه فرموده است، اما چیزی که اسلام از انسان ها خواسته این است که عنصری که تمام حقیقت و قوام انسانی را می سازد. حاکم بر عنصر مادی قرار دهند و به عبارت دیگر عنصر مادی را در خدمت روح درآورند. حاکمیت روح، حاکمیت انسانیت است که انسان را به وحدت می رساند. (1)

تا این جا به این نیتجه می رسیم که انسان نیاز ذاتی به خداوند متعال دارد، و این نیاز دو رابطه را با خدا در انسان بوجود آورده است: 1- رابطهٔ جبرى و تكوينى. 2- رابطه اختیاری و تشریعی.

و همان گونه که تکامل جسمی انسان با پیروی جسم از قوانين طبیعی انجام می گیرد تکامل روحی هم با پیروی از قوانین تشریعی امکان پذیر است. با توجه به این مطالب مسأله از خود بیگانگی انسان، در اسلام روشن می شود، و آن در يك عبارت کوتاه این است که انسان با جدا شدن از خدا دچار از خود بیگانگی می گردد قرآن مجید در آیات بسیاری از این مسأله سخن گفته است.

ص: 170


1- بحت تأثير روح بر جسم و جسم بر روح بحث مفصّلی است که این مقاله گنجایش آن را ندارد منظور تذکری بود که خیال نکنیم این دو عنصر هیچ اثری در یکدیگر نمی گذارند؛ و در جای خودش باید از آن بحث شود.

انسان آن گاه که از خدا برید این طور نیست که بتواند بطور مستقل بوجود خودش ادامه دهد و به کمال برسد و به چیز دیگر وابسته نگردد و ربط پیدا نکند بلکه اگر از درگاه خداوندی جدا گشت و به قوانین الهی تن نداد به دامن شیطان خواهد افتاد و محكوم قوانین شیطانی خواهد گشت. انسانی که فکر می کند با منکر شدن خدا و قطع رابطه تشریعی با او، به جائی دیگر وابسته نخواهد شد انسانی خیالپرداز است، و خیالپردازی از وساوس شیطانی است که متوجه آن نمی گردد، همین فکر قطع رابطه با خدا، در اصل يك فکر شیطانی است و او يك لحظه نمی تواند مستقل باشد بلکه در همان لحظه یا با خداست و یا با شیطان،:

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ ۖ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ، وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ، لا يَسْتَوِي أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ﴾ (1)

ای گروندگان به خدا، خدا ترس شوید و هر نفسی بنگرد که چه چیزی برای فردای قیامت پیش می فرستد و از خدا بترسید که او به همه چیز خبیر و آگاه است (و شما ای مؤمنان) مانند آن هائی نباشید که خدا را فراموش کردند خدا هم نفوس آنان را از یادشان برد و آنان هستند بدکاران، هرگز اهل جهنم و اهل بهشت برابر نیستند و اصحاب بهشت رستگارانند.

ص: 171


1- سوره حشر آیه 20- 19

در این آیه به وضوح عامل از خود بیگانگی انسان و دو عامل سعادت او را بیان فرموده است:

نخست ترس از خدا و به یاد خدا بودن (که لازمه معرفت خدا است) و دیگر عمل به دستورات او هر نفس باید بنگرد که چگونه عمل می کند و هشدار می دهد که با فراموشی خدا فاسق خواهید شد (و مسلم است که انسان فاسق از اطاعت خدا خارج شده و به و به اطاعت شیطان درآمده است) فاسق با جدا شدن از خالق خویش از خود بیگانه می شود و حقیقت خود را فراموش می کند زیرا معرفت خدا در او نیست.

﴿اَلْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتِ... نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنافِقِينَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾ (1) ... خدا را فراموش کردند و خداوند نیز آن ها را فراموش کرد به حقیقت منافقین خارج شدگان از طاعت خدایند.

در این آیه تصریح دارد که فراموشی خدا باعث می شود خداوند انسان را به خودش واگذارد تا هر گناه و خطائی می خواهد مرتکب شود و از راه سعادت و کمال بازماند. افراد از خود بیگانه نفاق و فسق را پیشه خود می سازند این ها وابستگان حقیقی به شیاطین انس و جن هستند انسان از خود بیگانه مردم را به نیکی می خواند در حالی که خود را فراموش کرده است.

﴿يا بَني إِسْرَائِيلَ... آتَأمُرُونَ النَّاسَ بالبرِّ وَ تَنْسَوْنَ أنْفُسَكُمْ وَانْتُمْ تَتْلُونَ الكِتابَ أَفَلا تَعْقِلُونَ﴾ (2)

ص: 172


1- سوره توبه آیه 67.
2- سوره بقره آیه 44

«آیا مردم را به نیکوکاری دستور می دهید و خود را فراموش می کنید؟» این آیه در مقام سرزنش افرادی از بنی اسرائیل است که خویشتن را به فراموشی سپرده و نمی اندیشند چگونه از راه حقیقت و معنویت منحرف شده اند و می فرماید «در حالی که شما کتاب خدا را می خوانید چرا تعقّل نمی کنید».

از خود بیگانگی سبب خسران و زیان انسان است... ﴿اَلدّينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ ﴾ (1) کسانی که خود را در زیان افکندند ایمان نمی آورند.

و نیز انسان از خود بیگانه به خود دروغ می گوید: ﴿اُنْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ...﴾ (2) بنگر چگونه بر خودشان دروغ می بندند (یا بر خود دروغ می گویند).

از خود بیگانه خود را می فریبد ﴿وَ مَا يَخْدَعُونَ إِلَّا انْفُسَهُمْ وَ مَا يَشْعُرُونَ﴾ (3) فریب نمی دهند مگر خودشان را، و نمی فهمند.

چگونه چنین انسانی زیانکار نباشد و به خود دروغ نگوید در حالی که قیامت را فراموش کرده است و یا منکر آن شده است. ﴿فَذُوقُوا بِما نَسِيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا إِنَّا نَسِيناكُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ (4)

ص: 173


1- سوره انعام آیه 12
2- سوره انعام آیه 24
3- سوره بقره آیه 9.
4- سوره سجده آیه 14

پس بچشید (ای کافران) عذاب خدا را به کیفر آن که ملاقات امروزتان را فراموش کردید ما نیز شما را فراموش کردیم و عذاب ابدی را بچشید به جرم اعمالی که انجام می دادید.

در سوره جاثیه آیه 34، علّت آن را که اینان روز ملاقات با خدا را فراموش کرده اند بیان می کند:

﴿وَ قِيلَ الْيَوْمَ نَنْسَاكُمْ كَمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَٰذَا وَ مَأْوَاكُمُ النَّارُ وَ مَا لَكُمْ مِنْ نَاصِرِينَ، ذلِكُمْ بِأَنَّكُمُ اتَّخَذْتُمْ آياتِ اللَّهِ هُزُواً وَ غَرَّتْكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا فَالْيَوْمَ لا يُخْرَجُونَ مِنْها وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ﴾ (1)

و (به کافران و از خود بیگانگان) گفته شود امروز شما را از رحمت خود فراموش می کنیم چنان که شما در دنیا ملاقات این روز (سختی را) فراموش كرديد، اينك منزلگاه شما آتش (دوزخ) است و برای شما (در این روز) یاوری نیست، عذاب شما بدان جهت است که آیات خدا را به تمسخر گرفتید و مغرور زندگی دنیا شدید پس امروز از آتش (دوزخ) رهائی ندارید و (چون عذرو تو به ایشان در آن وقت پذیرفته نیست) از اینان طلب نمی شود که پرودگار را به وسیله تو به راضی کنند.

ای انسان از خود بیگانه بدان هر ظلمی و تجاوزی که می کنى به حقیقت انسانی خویش زیان می رسانی:

﴿يا أَيُّها النَّاسُ إِنَّما بَغيُكُمْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ﴾ (2) ای مردم

ص: 174


1- سوره جاثیه آیه 34.
2- سوره یونس آیه 23

جز این نیست که ظلم و ستم شما بر خودتان بر می گردد.

به بیان گذشته بر می گردیم و آن این که همۀ این گمراهی ها و از خود بیگانگی ها برای اینست که انسان به خدا معرفت حاصل نکرده و به غیر خدا وابسته شده است خویشتن را به بهای اندکی به دنیا و شیطان فروخته است شخصیت و عظمت و شوکت را در نزد غیر خدا می یابد ﴿وَلَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ﴾ (1) و چقدر بد است چیزی که خود را به آن فروختند اگر (بدی آن را) بدانند.

امام زین العابدين على بن الحسين (عليه السلام)، انسان را متوجه نیازمندیش فرموده و درگاه خداوندی را محل شایسته ای برای رفع نیازمندی او معرفی می نماید:

«ای کسی که حاجت خواستن از تو قطع نشدنی و پیوسته است و دعای دعاکنندگان ترا بستوه نمی آورد، خود را به بی نیازی از خلق ستودی و بدان ،سزاواری و خلق را به فقر نسبت دادی و بدان سزاوارند زیرا که نیازمند تو هستند؛ هر کس صلاح کار خود را از تو خواهد (و رو سوی تو آرد) و رفع نیاز از تو جوید، حاجت خود از محل شایسته خواسته و مطلوب خویش را از آن جا که باید بطلبد طلبیده است و هر کس دست حاجت سوی یکی از آفریدگان تو دراز کند و او را سبب رستگاری خویش داند نه ترا، خود را در معرض نومیدی آورده و سزاوار حرمان از نعمت تو

ص: 175


1- سوره بقره آیه 102

شده است» (1)

کسی که از خدا بیگانه شده است از خود بیگانه می گردد و با بیگانگی از خویش به جای بردن حاجت و نیاز بدرگاه خالق، حاجت به سوی مخلوق می برد و از نعمت کمال بی بهره می شود و ناامید از همه چیز می گردد انسان اگر به خود بیندیشد و عظمت خویش در یابد در خواهد یافت که همه چیز نزد خداست و باید به او روی آورد.

انسانی که معرفت به خدا حاصل کرده و عظمت خویش را در ارتباط با خدا می داند و سر بر آستان خالقیت و ربوبیت او می ساید همه چیز در نزد او كوچك می گردد ﴿عِظَمُ الْخالِقِ عِنْدَكَ يُصَغِرُ الْمَخْلُوقَ فِى عَيْنِكَ﴾ (2) پی بردن تو به بزرگی خالق، مخلوق را در چشم تو کوچک می کند.

او به جهان و پدیده های آن به دیده وابستگی می نگرد و آفریننده آن را منزّه و بی نیاز از دیگران می داند، روی همین لحاظ ارزش اشیاء را در وابستگی به خالق آن می سنجد اگر انسان به جای مالکیت بر اشیاء مادی و به خدمت گرفتن آن ها، مملوك اشیاء و در خدمت آن قرار گیرد بطور قطع پست می گردد، وابستگی مالك به ،مملوك مالك را از عظمتی که دارد ساقط می کند، بنابراین انسان باید ارزش خود را فقط در وابستگی به مالك حقيقي خويش كسب كند و مالك انسان، خالق او «الله»

ص: 176


1- صحیفه سجادیه، دعای سیزده ص 49 - 48 ترجمه حاج میزرا ابوالحسن شعرانی
2- نهج البلاغه حکمت 124.

است:

﴿يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ﴾ (1)

ای مردم پرودگار خود را بپرستید خدائی که شما را آفرید، و آن هائی را که قبل از شما بودند باشد که پرهیزکار شوید.

این چنین انسانی است که متاع دنیا را قلیل می شمارد و خود را نزد خدا عبدی ضعیف می داند و به جائی می رسد که همه قوای او به خدمت «الله» و به پیروی از او در می آید: «شخص من و سراسر وجودم برای تو سجده و خضوع می کند، و قلب من به تو ایمان آورده است این دو دست من و آن چه بر خود خیانت کرده ام ای بزرگی که برای هر امر عظیمی به تو امید بندند و متوسل شوند گناه مرا عفو کن که بزرگ است چون گناه بزرگ را نمی تواند ببخشد مگر پروردگار بزرگ» (2)

﴿قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيَايَ وَ مَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ العالَمینَ﴾ بگوی (ای پیامبر) همانا نماز و اعمال عبادی دیگر (یا قربانی) من و حیات و مرگ من، همه برای خدا است که پرورنده جهانیان است. (3)

امام صادق علیه السلام از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت

ص: 177


1- سوره بقره آیه 21
2- مفاتیح الجنان، اعمال شب نیمه شعبان.
3- سوره انعام آیه 162

می کنند که فرمودند:

«کسی که خدا را شناخت و بزرگ شمرد (و او را ستود) دهانش را از کلام (باطل) و شکمش را از طعام (حرام) منع می کند و خود را به روزه و قیام در شب با رنج و تعب وامی دارد؛ گفتند: ای رسول خدا، پدران و مادران ما فدایتان، آن ها اولیاء خدایند؟

فرمودند: اولیاء خدا ساكتند و سکوتشان ذکر و یاد خداست و نظر می کنند و نظرشان عبرت است (یعنی به حوادث جهان به نظر عبرت می نگرند)، و سخن می گویند و نطقشان کلامشان حکمت است و راه می روند و مشی آن ها بین مردم برکت است. و اگر اجل های آنان که (از سوی خدای متعال) برایشان مقرّر شده نبود، بواسطه ترس از عذاب و شوق به ثواب ارواح آنان در بدن هایشان ثابت نمی ماند» (1)

با توجه به مطالب مزبور دربارۀ مارکسیسم و اسلام: به این نتیجه می رسیم که مارکسیسم نوعی از خود بیگانگی انسان است زیرا این مکتب (آن اصولی که شمردیم) انسان را وابسته به مادّیات می کند و مملوك مادّه قرار می دهد و ارزش او را در اقتصاد، تولید، کار مادّی، مالکیت عمومی و ... قرار داده است. این مکتب حقیقت انسانی انسان را در لابلای چرخ های مادّیت له کرده و آن را به فراموشی سپرده است.

مارکسیسم انسان را به صورت يك لاشه از خود بیگانه

ص: 178


1- مرآت العقول ج 9 ص 254 - 253

در آورده و آن گاه در کنار این لاشه نشسته و به مداحی او پرداخته است. این طرز فکر در واقع عملاً منکر انسانیت انسان است، اگرچه با زبان اصطلاحات او را می ستاید. در حالی که اسلام انسان را با حقیقت مطلق و کمال حقیقی ربط می دهد و او را به کمال شایسته اش می رساند و از هر بیگانگی می رهاند.

در پایان این نکته را متذکّر می شویم که با از خود بیگانگی انسان ها جامعه از خود بیگانه می شود، و از خود بیگانگی جامعه پدید می آید و جامعه با پرستش خدا و حاکمیت الله از خود بیگانگی رهائی می یابد و به وحدت می رسد.

ص: 179

ص: 180

«انسان و جهاد»

اشاره

«جهاد» از مادّه «جَهْد» و از نظر لغت تلاش در جهت هر ،چیزی و خود را به مشقت انداختن در هر کاری که مورد نظر است می باشد ولی جهاد در اصطلاح دین و شرع بیشتر به معنی پیکار با دشمن خدا و انسانیت است جنگ و تلاش در راه خدا؛ و جهاد باید فی سبیل الله باشد.

جهاد امری است که با سرشت انسان آمیخته است، و از بدو تولد تا مرگ به انواع مختلف در زندگی انسان ظهور می یابد، زندگی انسان با تلاش و کوشش همراه است، این چیزی است که نه تنها مجهول نیست بلکه امری بدیهی است اما هر مکتبی این موضوع را به صورتی مورد توجه قرار داده است در این جا بطور فشرده مسأله را از دیدگاه مارکسیسم (که دارای جهان بینی ماتریالیستی است)، و پس از آن از نظر اسلام (که دارای جهان بینی توحیدی می باشد) می گذرانیم.

ص: 181

جهاد در مکتب مارکسیسم

آن چه در مکتب مارکسیسم مطرح است دو نوع جهاد و مبارزه است.

1- جهاد با طبیعت. 2-جهاد با برده داری، فئودالی و سرمایه داری.

اولاً باید ببینیم که جهاد به چه کیفیتی صورت می گیرد؟

ثانیاً جهاد برای چه و به چه منظوری انجام می گیرد؟

با توجه به مطالبی که (دربارهٔ انسان) در بخش های قبلی از دید مارکسیسم بیان کردیم جواب هر دو سؤال از این دیدگاه معلوم می گردد. بطور فشرده یادآور می شویم که مارکسیسم آن چه را پایه در زندگی اجتماعی انسان قرار می دهد اقتصاد و شرائط مادی جامعه است اقتصاد به عنوان يك مسأله زیر بنائی در این مكتب مطرح می شود و مسائل دیگر اجتماعی بر این محور می چرخد و به عنوان مسائل روبنائی مورد توجه قرار می گیرد مسائلی چون اخلاق، فرهنگ، عقیده، سیاست، و از آن جمله مسأله جهاد و مبارزه مسائلی رو بنائی هستند. و آن چنان که در بخش انسان و جهان بیان کردیم از نظر مارکسیسم انسان وجودش متعلق به طبیعت است ولی زندگی و سرنوشت او متعلق به اقتصاد جامعه می باشد پس جهاد هم به هر دو قسمش (چون مسائل دیگر) تابع اقتصاد جامعه است، ابزار تولید و نحوه تولید مشخص کننده کیفیت جهاد و هدف جهاد می باشد همان گونه که سیاست و فرهنگ به سبب تحوّل اقتصادی بوجود می آید و

ص: 182

دگرگون می شود، جهاد را هم اقتصاد متحول می کند، بنابراین کیفیت جهاد تابع شرائط مادی محیط است و خود بخود انجام می گیرد خواه جهاد با طبیعت باشد و خواه جهاد با سرمایه داری، فئودالی و برده داری باشد؛ انسان در هر دو نوع جهاد مجبور است!

ابزار تولید و شرائط مادی، کیفیت جهاد با طبیعت و برده دار و فئودال و سرمایه دار را به انسان می آموزد! «ديالكتيك به ما می آموزد که هر چیزی چهار مرحله دارد، مرحله پیدایش، بلوغ، پیری و پایان)» (1)

جهاد نیز چهار مرحله را می گذراند بدون این که دخالتی در این مراحل داشته باشد؛ جهاد با تکامل ابزار تولید، شروع می شود و آن گاه که تکامل ابزار به حد نهائی خویش رسید، بلوغ جهاد فرا می رسد و با پیروزی طبقه محروم به پیری می رسد و پایان می یابد تکامل ابزار تولید در جامعه برده داری به مرحلهٔ معینی که می رسد جنگ میان دو طبقه برده و برده دار شروع می شود انسان با پیروزی در این مرحله قدم به جامعه فئودالی می گذارد و آغاز دوبارۀ جهاد شروع می شود چاره ای نیست باید به انتظار نشست تا شرائط مادی به حد معینی برسد و جهاد به بلوغ خودش (که مبارزه يك طرف با طرف دیگر است) برسد، و با غلبه برده ها بر فئودال ها انسان قدم به مرحله سرمایه داری بگذارد و نیز انسان باید در مرحله سرمایه داری رنج بکشد تا آن گاه که ابزار تولید تکامل یابد و تضاد بین سرمایه داری (که دارای مالکیت

ص: 183


1- اصول مقدماتی فلسفه- ژرژ پولیتسر- ص 149

خصوصی است) و پرولتار یا (که تولید کننده است) شدت گیرد و جنگ بین دو طرف بوجود آید و جامعه وارد مرحله سوسیالیستی شود! در این مرحله جنگ و جهاد به پایان می رسد و انسان بدون درگیری بوسیلهٔ تکامل شرائط مادی وارد مرحله کمونیستی می شود! در این مرحله پرولتار یا با طبیعت درگیر است مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و طبیعت از بین رفته است و مالکیت عمومی جای آن نشسته و تضاد حل گردیده است، عامل جهاد و جنگ در این مرحله نابود می شود!

تا این جا دانستیم که از نظر مارکسیست ها آن چه تعیین کننده و مشخص کننده کیفیت جهاد است دو عامل است: 1- تكامل ابزار توليد 2- تضاد بين مالك و تولید کننده، که این عامل دوّم هم زائیده همان تکامل ابزار تولید (در سه مرحله برده داری، فئودالی، سرمایه داری) است، و نتیجه مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و طبیعت می باشد.

اما سؤال دیگر این که جهاد به چه منظوری انجام می گیرد؟ هدف از این مبارزات چیست؟

با توجه به جهان بینی ماتریالیستى ديالكتيك ماركسيسم، جواب این سؤال نیز روشن می شود. توضیح این که باید بدانیم هدف انسان چیست، تا بگوئیم او به چه منظور و مقصود می جنگد؟

انسان به خاطر رسیدن به هدف تلاش می کند، رنج می برد، جهاد می کند، با طبیعت درگیر می شود، در مقابل دشمن خویش می ایستد. هدف است که راه جهاد و تلاش او را روشن

ص: 184

می سازد؛ اينك باید ببینیم از نظر جهان بینی ماتریالیستی هدف انسان چیست؟

نظر مارکسیسم را در بخش هدف از خلقت جهان، بیان کردیم، فقط بطور فشرده متذکر می شویم از آن جائی که جهان بینی این مکتب مادی است هدف انسان نیز مادی است و انسان در این مکتب به عنوان فرد نمی تواند هدف داشته باشد بلكه به عنوان يك موجود اجتماعی دارای هدف اجتماعی است و آن رسیدن به جامعهٔ کمونیستی «اشتراکی» است به این جامعه می رسد برای این که راحت بخورد بخوابد و ارضاء شهوت نماید. این انسان یک روز در جامعه برده داری و فئودالی و سرمایه داری در سختی و رنج بسر می برد اما با رسیدن به جامعه اشتراکی آزاد و راحت می گردد در تعریف این جامعه گفته اند: «کمونیسم نظام اجتماعی بدون طبقه ای است که در آن ابزار تولید در مالکیت خلق است و همه اعضایش از برابری کامل اجتماعی برخوردارند در این جامعه اصل کبیر: از هر کس به اندازهٔ توانائیش و به هر کس به اندازه نیازش، حاکم است!» (1)

آیا براستی جهاد و تلاش انسان به خاطر این هدف خیالی و کوته بینانه است؟ و آیا کیفیت جهاد به آن نحوی است که مارکسیسم بیان می دارد؟

نظریه مارکسیسم در کیفیت جهاد بیانگر این مطلب

ص: 185


1- در آستانه انقلابی تازه - آینده کمونیسم شوروی - ولفگانگ لئونارد مترجم احمدي ص 69.

است که انسان هیچ گونه نقشی در جهاد و تعیین مبارزات خویش ندارد. زیرا که انسان عامل بوجود آورندهٔ جهاد و مبارزه نیست، سبب جهاد همان تضادی است که بین کارگر و سرمایه دار یا برده و برده دار و فئودال بوجود می آید، و علّت این تضاد که تعارض بین دو طبقه را بوجود آورده است، مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و طبیعت است. سرمایه دار و پرولتاریا و فئودال و برده دار و برده نقشی در پدید آوردن جهاد ندارند درگیری آن ها اجباری است که به سبب تکامل نهائی ابزار تولید در آن جامعه خاص صورت می گیرد.

انسان در این جریان شبیه به آن خار و خاشاکی است که در مسیر سیل قرار گرفته است و سیل او را به پیش می برد تا این که از کانال های مختلف می گذرد و در يك گودال سقوط می کند و پایان حرکتش را اعلام می دارد در این جا این خار و خاشاک نیست که به جلو می رود این سیل است که او را به پیش می برد و از کانالی به کانال دیگر منتقل می کند. انسان نیز در جریان اصل حرکت اجتماعی و تاریخی و جبری و اقتصادی که بوسیله تکامل ابزار تولید و شرائط مادی صورت می گیرد نا آگاهانه به پیش می رود و از کانال کمون اولیه وارد کانال برده داری و بعد فئودالی و سپس به سرمایه داری و از آن جا هم به کانال سوسیالیسم می افتد و در کانال کمونیسم حرکت او خاتمه می یابد. پس این انسان نیست که مبارزه می کند بلکه همان جبر مادی است که بر او حکومت می کند و تعیین کننده کیفیت جهاد می باشد! اصلاً نام این حرکت را نمی توان جهاد گذاشت، جهاد

ص: 186

نوعی درگیری با طرف مقابل و استقامت و ایستادن در برابر دشمن می باشد و از نوعی اراده برخوردار است در تضاد اجتماعی انسان مبارزه نمی کند بلکه درگیری میان نحوه تولید و ابزار تولید است جبر است که یکی را محکوم و دیگری را حاکم می گرداند در این جا از قبل تعیین شده که کدام محکوم و کدام حاکم است بنابراین جهاد و مبارزه بین طبقات استثمار زده و استثمارگر محكوم جبر است و انسان هیچ گونه دخالتی در تعیین نوع جهاد و مبارزه در هر مکان و زمانی ندارد و علاوه بر این طبق این نظریه جهاد تنها جنبه اقتصادی و مادی دارد و نمی تواند جنبه اخلاقی، انسانی، فرهنگی، سیاسی و ... داشته باشد زیرا که نقش اصلی و زیر بنائی را اقتصاد دارد.

امّا این مطلب که جهاد به منظور يك هدف مادی و برای رسیدن به جامعۀ اشتراکی انجام می گیرد؛ اولاً با خصوصیات و ویژگی هائی که برای انسان در بخش های گذشته بیان داشته ایم پوچی آن واضح می شود، زیرا انسان فقط به خاطر هدف مادّی مبارزه نمی کند بلکه اهداف انسانی هم دارد و ما با نگاهی حتّی سطحی به تاریخ انسان می فهمیم که چگونه انسان هائی اقتصاد و ماديات آسایش مادی را به خاطر انسانیت خویش ایثار کرده اند. انسان موجودی آزاد و مختار است دارای روح مجرّد و انسانی الهی می باشد از قوام انسانی برخوردار است، سرنوشت خویش را در دست دارد و بخاطر يك هدف اعلی و برتر از هدف مادی می جنگد.

ثانياً: هدف آن است که انسان آزادانه، اختیار و انتخاب

ص: 187

نماید و در راه رسیدن به آن تلاش کند، نه این که از قبل تعیین شده باشد و در رسیدن به آن مجبور باشد به عبارت دیگر هدف انسان طبیعی نیست بلکه هدف تشریعی دارد و مارکسیسم براساس جبر طبیعی و گسترش دادن این جبر به اجتماع و تاريخ يك هدف طبیعی و جبری برای انسان معتقد است.

ثالثاً: انسان علاوه بر جهاد اجتماعی، دارای جهاد فردی نیز هست و به عنوان فرد، موجودی مستقل است و جهاد فردی او به این صورت است که با عوامل گمراه کننده در درون خود مبارزه می کند و خود را می سازد و لذا تنها و مستقل از اجتماع دارای هدف است.

رابعاً: کیفیت جهاد و هدف آن در مارکسیسم، در آخرین تلاشش (که در واقع تلاش شرائط مادّی است) به جامعه ای می رسد که از حرکت باز می ایستد و در واقع به يك جامعه ایستا قدم می گذارد. در این جامعه همچون يك حيوان به زندگی دورانی ادامه می دهد متولد می شود تولید می کند - بعد مصرف می کند- انرژی می گیرد و باز تولید می کند عاقبت هم می میرد و نیست می گردد.

خامساً: در این جامعه تبعیضات طبقاتی به گونۀ دیگر ظاهر می گردد، و نمی توانند مدعی شوند که انسان با رسیدن به جامعه کمونیسم به هدف خویش رسیده است، زیرا اصل کبیر مارکسیست ها که می گویند: از هر کس به اندازه توانائیش و به هرکس به اندازه نیازش!» بوجود آورنده نظام طبقاتی است، يك فرد ممکن است نیازش بسیار کم ولی توانائی کارش زیاد باشد،

ص: 188

ولی فردی دیگر نیازش بسیار زیاد باشد ولی توانائی کار کم تر داشته باشد آن وقت آیا ظلم نیست که اولی با زیادی کارش اجرت کم تر بگیرد و این دوّمی با کمی کار اجرت زیادتر دریافت دارد؟ مگر در نظام فئودالی و سرمایه داری غیر از این است که زیادی کار کارگر را می دزدند و به اندازه کارش به او اجرت نمی دهند، در کمونیسم هم بر طبق اصل کبیرشان!! در مقابل زیادی کار اجرت نمی دهند و کارگر را در بهره برداری از کارش آزاد نمی گذارند.

اسلام و جهاد

در این جا مسأله جهاد را از دیدگاه اسلام مطرح می کنیم ببینیم جهاد در نظر این مکتب از چه کیفیتی برخوردار است و به خاطر چه هدف و به چه منظوری انجام می گیرد.

قبلاً باید متذکر شویم که جهاد مخصوص انسان نیست بلکه هر موجودی در جهان ،طبیعت جهاد و تلاش دارد و جهاد به معنی عام در همه موجودات هست. از جمادات گرفته تا نباتات و حيوانات حرکت دارند و تلاش می کنند حرکت و تلاش جمادات به خاطر آن است که جهان مادی، جهانی پویا و متحوّل است، نه جهانی ایستا و ساکن که هچ گونه تغییر و تحولی در آن صورت نگیرد حرکت زمین، خورشید و ماه سبب بوجود آمدن شب و روز است و نیز سبب می گردد که فصل ها (زمستان، بهار، ،تابستان، پائیز) بوجود آیند تا زمینه برای تحول موجودات دیگر فراهم شود، نباتات و گیاهان نیز تلاش و حرکت می کنند تا مواد

ص: 189

غذائی مورد نیاز خویش را از زمین، هوا، نور بگیرند و به حدّ نهائی کمال (که لازمه وجودشان است) برسند، حیوانات بنوبه خود در حرکت و تلاشند این تلاش در جهان طبیعت و موجودات بیهوده انجام نمی گیرد بلکه بخاطر رسیدن به حد نهائی کمال است. يك دانه گندم نهایت کمالش اینست که به خوشه و خوشه هایی از گندم تحول یابد، يك حيوان از نطفه به سوی حیوان شدن می رود تا صفات حیوانی را بظهور برساند و به حیوانیت خویش برسد.

به عبارت دیگر هر موجودی دارای قوام خاص خودش است و می خواهد آن قوام را به فعلیت برساند، قوام نبات به رشد و نمو اوست، تلاش می کند تا به نهایت رشد و نمو خویش برسد و دارای آن محصولی شود که لازمه وجودی اوست؛ حیوان قوامش به روح حیوانی است غرائز است، می کوشد تا به آخرین درجه از حیوانیت برسد و غرائزش را به ظهور و فعلیت برساند.

انسان به عنوان يك موجود در جهان مادی و طبیعی خارج از صف موجودات دیگر نیست او هم دارای حرکت و تلاش و کوشش است تا موجودیت خویش را ظاهر سازد و به نهایت کمالش نائل آید؛ او دارای قوامی است باید ببینیم آن قوام چیست؟ و چگونه به فعلیت می رسد؟

قوام انسانی که حقیقت انسانی را تشکیل می دهد همان چیزی است که خداوند با اعطاء آن به انسان خود را احسن الخالقین خواند همان عنصری است که خداوند آن را به عظمت یاد فرمود و نسبت به خویش داد ﴿وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ

ص: 190

روحی﴾ (1) این بعدی که انسانیت انسان به آن قائم است و حقیقت انسان می باشد همان نفس انسانی است که در هنگام مرگ خداوند آن را دریافت می کند؛ ﴿اللَّهُ يَتَوَفيَّ الْاَنفُسَ حِين مَوْتها﴾ (2) نفسی و روحی که عقل، اختیار، اندیشه، اراده زائیده آن می باشد، نفسی که سخن می گوید، گوش می دهد، علم و معرفت حاصل می کند بدنبال تعلیم و تربیت می رود، بدن را در هر مرحله اش تدبیر می کند و با به فعلیت رسیدن در تمام ابعاد انسانی به مقام خلیفة اللّهی نائل می شود.

قوام موجودات طبیعی مادّی است ولی قوام انسان حقیقتی مجرّد از مادّه و مادّیات است و به فعلیت رسیدن قوام موجودات طبیعی، تکوینی و جبری است در صورتی که انسان با اختیار و اراده خویش آن قوام را به فعلیت و ظهور می رساند.

اينك به این مطلب می رسیم روح انسانی و الهی که قوام انسان را تشکیل می دهد چگونه به فعلیت می رسد؟ و چگونه به مرحلۀ انسانیت نائل می شود؟

روح انسانی از آن جهت که مجرد از مادّه است پاك می باشد و آلوده به هیچ فسادی نیست ولی این در مرحله ای که تعلق به بدن می گیرد بسیار ضعیف است و نیروهای او فعلیت ندارند، انسان از جنبه مادی و بدنی خویش يك موجود نباتی و حیوانی است که رشد می کند، بزرگ می شود، جوان می گردد و

ص: 191


1- سوره حجر آیه 29 و سوره ص آیه 72
2- سوره زمر آیه 42

روزی هم به پیری می رسد و در این مراحل می خورد، می خوابد و به مقتضای شهوتش آن چه طبع او می پذیرد بدان میل می کند و جذب آن می شود و نیز به اقتضاء قوه غضب آن چه موجب ضرر است دفع می نماید اما انسان از جنبه روحی، به جانب معرفت، علم، معنویت، عقل، ایثار، اخلاق، عاطفه، عفت و... می رود. روح برای به فعلیت رساندن این قوی باید بدن و قوای آن را استخدام کند و آن ها را در جهت کمال تعدیل نماید، از افراط و تفریط قوای بدنی (شهوانی و غضبی) جلوگیری به عمل آورد عقل که از قوای روحی و معنوی است تعدیل کننده قوای حیوانی می باشد سخن در اینست که عقل چگونه به مرحله ظهور و فعلیت برسد و قوای مادّی را در استخدام خویش درآورد.

اسلام برای تقویت عقل و رسیدن انسان به سعادت ابدی و کمال انسانی يك راه را به بشر معرفی فرموده است و آن راهی است که در نماز (در سوره حمد) از خداوند متعال طلب می کنیم: ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ - ما را به راه مستقیم هدایت فرما راه کسانی که به آن ها نعمت داده ای»؛ آن ها که با انتخاب این راه به مرحلۀ انسانیت و فضیلت رسیده اند (انبیاء، صدّيقين، شهداء، صالحين)؛ آن راه مستقیم چیست؟ قرآن در سوره پس این راه را معرفی می فرماید: ﴿وَ آنِ اعْبُدُونی هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ﴾ (1)، مرا عبادت کنید این راه مستقیم است. راه مستقیم راه عبادت خدا است، عبادت یعنی انسان در تمام

ص: 192


1- سوره یس آیه 61

ابعاد خود از خدا اطاعت کند، در بعد مادّی و معنوی از خدا پیروی نماید، به اوامر او تن دهد و نواهی او را ترک نماید عبادت خدا بدون شناخت خدا ممکن نیست و راه شناخت خدا از راه شناخت نفس و همان روح ممکن است: ﴿مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ﴾.

بنابراین برای رسیدن به کمال انسانی باید خدا را هدف قرار بدهیم و او را عبادت کنیم، البته این نکته را باید توجه داشت که به فعلیت رسیدن قوای انسان هدف نیست هدف رسیدن به قرب خدا است ولی از آن جائی که رسیدن به آن مقام جز با تزکیه نفس و به ظهور رسیدن قوای آن ممکن نیست آن قوی باید بوسیلهٔ عبادت به فعلیت برسد. (1)

یافتن راه مستقیم و حرکت در آن، و رسیدن به نهایت کمال انسانی امر آسانی نیست، موانعی سر راه هست که انسان باید تلاش کند موانع را از بین ببرد تا راه را بیابد. از آن جایی که موانع مختلف است اسلام برای رفع موانع سه نوع جهاد و تلاش را از انسان خواسته است:

1- جهاد با طبیعت 2- جهاد با نفس 3- جهاد با دشمنان خدا و انسانیت

ص: 193


1- ما در این جا در صدد بحث و بیان عبادت و شناخت خدا و شناخت نفس نیستیم فقط همین قدر متذکر می شویم که قرآن راه به کمال رسیدن انسان را عبادت خدا می داند که بدون بندگی خدا به کمال نتوان رسید

جهاد با طبیعت

انسان از جنبه جسمی و مادّی خویش محتاج به غذا پوشاک و مسکن است، برای به کمال رساندن ابعاد غریزی و مادی و رفع نیاز بدن باید با طبیعت درگیر شود، زیرا خداوند متعال مواد غذائی، پوشاکی و مسکن ما را در طبیعت قرار داده است و ما با تلاش بر روی مواد طبیعی آن ها را بدست می آوریم. يك كشاورز باید روی زمین تلاش کند و سرمای زمستان و گرمای تابستان را تحمل نماید تا مواد غذائی را تهیه کند. دامدار باید برای تهیه بعضی از مواد غذائی و پوشاکی زحمت بکشد و...

انسان جدای از طبیعت نه تنها نمی تواند به حیات مادّی خویش ادامه دهد بلکه قادر به انجام دستورات معنوی نخواهد بود؛ پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمودند: ﴿اللَّهُمَّ بارِكْ لَنا فِى الْخُبْرُ وَلا تُفَرِّقَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُ فَلَوْلاَ الْخُبْرُ ما صَلَّينا ولا صُمْنا وَلا اَدَّيْنا فَرائضَ رَبّنا﴾ (1) بار خدایا برای ما در نان برکت عطا فرما و میان ما و آن جدائی میفکن، چرا که اگر نان نباشد ما نمی توانیم نماز بر پا داریم و روزه بگیریم و واجبات الهی را بجا آوریم.

چه بسیار از دستورات مذهبی و معنوی است که با وجود امور مادی انجام می گیرد (خمس، زکوة، حج، جهاد با اموال،، انفاق، صدقه، پوشیدن بدن از نامحرمان، اطعام مساكين حتى نماز و روزه و ...) این ها از مسائلی هستند که بدون امکانات مادی

ص: 194


1- وسائل الشيعه ج 12 ص 17.

امکان پذیر نیست. این امکانات را خداوند در طبیعت قرار داده است و انسان باید با تلاش خویش آن ها را بدست آورد همین مبارزه با طبیعت برای رفع نیازمندی خود و دیگران و برای پیشبرد امور معنوی خود نوعی عبادت و اطاعت از فرمان خدا است، تلاش در طبیعت خود هدف نیست بدست آوردن مواد غذائی پوشاک و مسکن هدف نیست، در بقاء حیات مادی کوشیدن غایت نمی باشد، بلکه این مبارزه و تلاش بخاطر هدف اعلی انجام می گیرد و این تلاش مقدمه ای است برای رسیدن به آن.

مارکسیسم همین مقدمه را هدف قرار می دهد و انسان را در گودال مادیت حبس می کند در صورتی که اسلام این کوشش و تلاش را مقدمه برای رسیدن به هدف عالی انسانی (رسیدن انسان به کمال مطلق) قرار می دهد خداوند آن چه را در زمین است برای مردم قرار داده است تا با تلاش خویش از نعمت های آن بهره مند بشوند ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً﴾ (1) او خدائی است که همه موجودات زمین را برای شما آفرید. و خداوند از ما خواسته است آن چه از حلال و طیب در زمین است استفاده کنیم و شکرگزار باشیم و متابعت شیطان نکنیم، نیرو و قدرتی را که از نعمت های او گرفته ایم در راه او به مصرف برسانیم: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلَالًا طَیِّبًا وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ﴾ (2)

ص: 195


1- سوره بقره آیه 29
2- سوره بقره آیه 168

ای مردم تناول کنید از آن چه روی زمین است حلال و پاکیزه، و وساوس شیطان را پیروی نکنید، محققاً شیطان از برای شما دشمن آشکاری است.

﴿ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ اشْكُرُوا لِلَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ ﴾ (1) ای اهل ایمان از روزی حلال و پاکیزه که نصیب شما کرده ایم بخورید و شکر خدا را به جای آرید اگر تنها او را سپاس گویید و می خواهید او را عبادت کنید.

خداوند از استفاده بسیاری چیزها در طبیعت نهی فرموده است از آن جمله گوشت خوک، خون و میته است:

﴿إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّهِ ۖ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ (2)

به تحقیق خدا حرام گردانید بر شما مردار، خون و گوشت خوك را و هر چه را که به اسم غیر خدا کشته باشند، پس هرکس که به خوردن آن ها ناچار شود در صورتی که به آن تمایل نداشته و از اندازۀ سد رمق تجاوز نکند گناهی بر او نخواهد بود به حقیقت خدا آمرزنده و مهربانست.

کیفیت مبارزه با طبیعت به این صورت است که انسان با اختیار خود و به اندازه توان خویش تلاش کند و از مواهب

ص: 196


1- سوره بقره آیه 172
2- سوره بقره آیه 173.

طبیعت برای رفع نیازهای مادی و برای انجام دستورات الهی استفاده نماید بنابراین انسان در مبارزه با طبیعت به اجراء قوانین الهی می پردازد و موانع را بر می دارد و راه را برای حرکت معنوی آماده می سازد.

جهاد با نفس امّاره

مانع دیگری که در سر راه انسان برای رسیدن به قرب الهی هست، نفس اماره است که به بدی ها امر می کند: ﴿وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ (1)

من نفس خویش را از عیب و تقصیر مبرّا نمی دانم زیرا نفس امّاره انسان را بکار زشت و ناروا سخت وامی دارد، جز آن که خدا به لطف خاص خود انسان را نگهدارد، که خدای من بسیار آمرزنده مهربان است.

اسلام برای برداشتن این مانع از سر راه انسانیت، امر به جهاد با نفس فرسوده است.

این نفس کانالی است برای ورود شیطان به درون انسان و وسوسه انداختن در قلب و اندیشه او، و به افراط و تفریط کشاندن قوّه غضب و شهوت و وهم؛ که سبب حرص، طمع، کینه، عجب، تکبر و انحراف از راه حق و ... می شود، و انسان را مورد خشم و غضب خداوند قرار می دهد حرکت انسان را به

ص: 197


1- سوره یوسف آیه 53

سوی گناه سریع تر می کند.

نفس چنان گمراه کننده است که امام زین العابدین علیه السلام در مناجات خویش بدرگاه خداوند از نفس شکایت می کند:

﴿إلهِي إليْكَ أَشْكُو نَفْساً بِالسُّوءِ أَمَّارَةً، وَإلَى الْخَطِيئَةِ مُبادِرَةً...﴾ (1)

خدایا به تو شکایت می کنم از نفسی که به بدی بسیار امر کننده و به خطاکاری شتابنده است... به نافرمانی هایت بسی حریص است، خود را در معرض خشم تو قرار می دهد مرا به راه های هلاکت ها می کشاند مرا در نزد تو خوارترین هلاك شونده قرار می دهد... نفسی که بیماری های آن بسیار و آرزوهای آن طولانی است...

جهاد با نفس جهاد با دشمنی است که در همه جا با انسان است و يك آن از او فاصله نمی گیرد جهاد با این نفس اماره آن قدر اهمیت دارد که پیامبر عظیم الشأن اسلام حضرت محمد صلى الله علیه و آله، آن را جهاد اکبر نامیدند:

﴿... قِيلَ يا رَسُولَ الله (صلی الله علیه و آله) وَ مَا الْجِهَادُ الْاَكْبَرُ؟ قال جِهادُ النَّفْسِ﴾ (2)

چنان چه انسان با نفس امّاره مبارزه نکند شیطان بواسطهٔ

ص: 198


1- مفاتیح الجنان، در ابتدای مناجات دوّم از خمس عشره بنام مناجات الشّاكين.
2- وسائل ج 11 ص 122 و 124

متابعت انسان از هوای نفس و شهوت و خیالات فاسده مسلط خواهد گشت و قلب را جایگاه زندگی خویش قرار خواهد داد و با تحریکات خویش انسان را به پرتگاه حیوانیت و دنیاپرستی خواهد انداخت.

حاکمیت نفس در مملکت بدن باعث می شود که: پرده ظلمت گوش و چشم دل را بپوشاند. تا حقیقت را نشنود و از حوادث روزگار عبرت نگیرد و صفا و پاکی دل را از دست بدهد. قرآن در باره آن هایی که از هوای نفس تبعیت می کنند و در مبارزه با نفس شکست خورده اند یا اصلاً مبارزه نکرده زمام روح را بدست نفس داده اند می فرماید: ﴿اَفَرَاَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَويهُ﴾ (1) آیا دیدی آن کسی را که هوای نفسش را معبود خویش گرفت؟

﴿فَإِنْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ ۚ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُدًى مِنَ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ.﴾ (2)

پس اگر به تقاضای تو جواب ندادند بدان (ای پیامبر) ایشان پیرو هواهای نفسانی خویشند و چه کسی گمراه تر از آنست که بدور از هدایت خدا، هوای نفسش را پیروی می کند البته خداوند قوم ستمکار را هرگز هدایت نمی کند.

مبارزه با نفس که با اختیار انسان انجام می گیرد، برای آن است که استعدادهای انسانی شکوفا شود و قوام انسان به

ص: 199


1- سوره جاثیه آیه 23
2- سوره قصص آیه 50

فعلیت رسد. انسان با غالب شدن بر هوای نفلس و خارج ساختن شیطان از قلب خویش آن را معبد عقل قرار می دهد بت هائی را که شیطان بواسطه هوای نفس در قلب کارگزاری کرده است، (بت حرص، طمع، دنیا پرستی، پول پرستی، ریاست پرستی و ...) به یاری پروردگار سرنگون می کند و قلب و دل را از لوث گناهان پاک می گرداند و آن را معبد و مسجد عقل وروح انسانی قرار می دهد و این عقل و روح انسانی است که قادر است قلب را آباد سازد و آن را جایگاهی برای ایمان به خدا و معرفت و عبودیت خدا قرار دهد.

و عقل آن گاه بر نفس اماره و شیطان پیروز می گردد که تأمل در اسرار الهی نماید و به معرفت خدا برسد و تفکر در آیات انفسی و آفاقی و در امر آخرت بکند و از ظلمت های جهل و نقص به نور معرفت و کمال نائل آید:

﴿فَأَمَّا مَنْ طَغَىٰ وَ آثَرَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوَىٰ وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَاوى﴾ (1)

هر کس از حکم خدا سرپیچی کند و طغیان ورزد و زندگانی دنیا را برگزیند دوزخ جایگاه اوست و هر کس از قیام در برابر پروردگار و روز قیامت برای حساب بترسد (یا حق مقام و عظمت پروردگارش را نگهدارد) و نفس را از هوا و هوس بازدارد بهشت منزلگاه اوست.

ص: 200


1- سوره نازعات آیات 37- 41

نفس امّاره انسان را در پیشگاه شیطان و شهوات و لذت های پست دنیوی به خاک می اندازد در صورتی که وقتی انسان غالب بر نفس شد در پیشگاه خداوند زانو می زند و به خدا نزديك می شود.

جهاد با دشمنان انسانیت

مانع دیگر که جلوی فعلیت انسانی او را می گیرد و انسانیت و رشد قوای انسانی را تهدید می کند انسان هایی هستند که رو در روی حق و حقیقت می ایستند و انسان ها را از ورود به حقیقت و از داشتن ایمان به حق باز می دارند به ظلم و تجاوز و جور ادامه می دهند، آزادی و استقلال را از انسان ها می گیرند و آنان را به بند جهل و بردگی می می کشند.

اسلام برای برپائی قسط و عدل و بوجود آوردن يك جامعه انسانی اسلامی در پرتو حکومت الهی، امر به جهاد و مبارزه نموده است. اسلام يك وقت به انسان دستور می دهد در حفظ جان و مال و بدن خویش بکوش و می:گوید حق نداری در کارهای بدنی افراط کنی حتی حق نداري يك سوزن را بی جهت به بدنت فرو کنی و خراش در بدن ایجاد نمائی، و تا آن جا در مسئله حفظ بدن سفارش فرموده است که در مسئله وضو برای نماز می فرماید اگر مریض هستی و آب برای تو مضر باشد تیمم کن اگر هوا آن چنان سرد است که با وضو گرفتن یقین داری که مریض می شوی وضو نگیر.

اما همین اسلام در جای دیگر بر سر انسان فریاد می زند:

ص: 201

﴿ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ فِی سَبیلِ اللهِ﴾ (1) چرا به مبارزه در راه خدا بر نمی خیزید؟

﴿فَلْيُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالْآخِرَةِ ۚ وَ مَنْ يُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا﴾ (2) باید آنان که حیات مادی دنیا را فروختند و آخرت را برگزیدند در راه خدا بجنگند و هر کس در جنگ براه خدا کشته شود یا پیروز گردد به او پاداش بزرگی خواهیم بخشید.

علی علیه السلام فرمودند: ﴿كَتَبَ اللهُ الْجِهَادَ عَلَی الرِّجالِ وَالنِّساءِ فَجِهادُ الرَّجُلِ بَذلُ مالِهِ و نَفسِهِ حَتّی یُقتَلَ فی سَبیلِ اللّهِ، و جَهادُ المَرأَهِ أن تَصبِرَ عَلی ما تَری مِن أذی زَوجِها و غَیرَتِهِ﴾ (3)

خداوند جهاد را بر زن و مرد واجب فرمود؛ جهاد مرد بخشش مال و جانش است تا آن که در راه خدا کشته شود، و جهاد زن اینست که بر آن چه از اذیت و غیرت مرد می بیند صبر کند.

چرا اسلام آن جا به حفظ بدن امر می کند و این جا می گوید برو کشته شو؟ در جنگ بدن قطعه قطعه می شود، آیا این دو دستور اسلام متناقض نیست؟!

با اندك توجه به حقیقت احکام الهی و به حقیقت و ابعاد

ص: 202


1- سوره نساء آیه 73
2- سوره نساء آیه 74 و 75
3- فروع کافی ج 5 ص 9

انسان می بینیم که هیچ تناقضی وجود ندارد؛ حفظ بدن هدف نیست بخاطر آن است که انسان از آن در جهت حق بهره برداری کند، نماز بخواند روزه بگیرد تلاش مادی کند و در راه خدا انفاق نماید و صدقه بدهد در راه شکوفا ساختن استعدادهای انسانی کوشش نماید، الگوی اخلاق، شرف و انسانیت شود تا روح به درجات عالی کمال برسد قیام به قسط و عدل نماید و حکومت الهی را بر جامعه و مردم حاکم سازد تا در جامعه به جای عبادت شیطان، خدا عبادت و ستایش شود.

ولی آن گاه که طاغوتیان و شیاطین اجتماع را جایگاه تاخت و تاز خویش قرار داده اند و حاکمیت استبدادی خویش را بر جامعه گسترده اند و انسان ها را به استضعاف کشانده اند و به بند کشیده اند و فریادهای حقیقت خواهی و آزادی خواهی و استقلال طلبی را در نطفه خفه می کنند و از ورود حق به آن جامعه جلوگیری می نمایند جلوی رشد و شکوفائی استعدادها را می گیرند و در شیوع فحشاء و منکرات و انحرافات اخلاقی در میان همه اقشار جامعه از پای نمی نشینند، به جای عدالت ظلم می کنند و مردم را در بی فرهنگی و جهل و عدم آگاهی به موازین انسانی و شئون انسانی نگهداشته اند؛ در این هنگام بر انسان های پاک است که به خاطر انسانیت و معنویت و حقیقت بپاخیزند و به رهبری امام عادل از کیان انسانیت و معنویت و شرف دفاع کنند و مبارزه نمایند. این جا دیگر مسئله بدن و تن مطرح نیست. مسئله خدا و انسانیت و عدل و قسط مطرح است. زندگی مادی به خاطر خدا و ستایش خدا است و نیز به خاطر به فعلیت رساندن قوام

ص: 203

انسانی می باشد، و اينك در آن جامعه ای که خدا در آن عبادت نمی شود و قوام انسانی به اسفل سافلین رسیده است زندگی مادی چندان ارزش دارد و چاره ای برای نجات از دام ظلم جز جهاد فی سبیل الله وجود ندارد این حقیقت در خطبه سرور شهیدان حسین بن علی علیهما السلام آن گاه که با «حرّبن یزید ریاحی» روبرو می شود نمودار است:

﴿اِنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الْاَمْر ما قَدْ تَرَوْنَ، وَإِنَّ الدُّنْيا تَغَيَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ وَ اَدْبَرَ مَعْروفِها وَأسَتَمَرَّتْ حَذاءَ وَ لَمْ يَبْقَ مِنْها اِلّا صُبابَةٌ كَصُبابَةِ الإِناءِ وَ خَسِيس عَيْشِ كَالْمَرْعَى الوَبيل، اَلا تَرَوْنَ إِلَى الْحَقِّ لا يُعْمَلُ بِهِ وَإِلَى الْبَاطِلِ لا يُتَناهى عَنْهُ، لِيَرْغَبِ الْمُؤمِنُ فِى لِقَاءِ رَبَّهِ مُحِقِّاً، فَإِنّى لَا اَرَى الْمَوْتَ الّأ سَعَادَةً وَالْحَياةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَماً﴾ (1)

می بینید حوادث روزگار بر ما وارد شده است، چهره دنیا دگرگون گشته و رو به زشتی و ننگ نهاده است و نیکی ها و فضائل روز بروز از دنیا رخت بر می بندد و از دنیا جز ته مانده ای مانند ته مانده ظرف آبی که آبش ریخته شده باشد و جز زندگی پست و ناچیزی همچون مرتعی ناگوار باقی نمانده است، مگر نمی بینید که به حق رفتار نمی شود و از باطل اجتناب نمی شود، مؤمن حق طلب باید راغب و مایل به عالم آخرت و لقاء پروردگارش باشد، من مرگ را چیزی جز سعادت نمی بینم و زندگی با ستمگران را جز رنج و ملال نمی دانم.

ص: 204


1- بلاغة الحسين (علیه السلام)، ص 158.

و نیز آیات بسیاری گویای این حقیقت است که باید با طاغوت جنگید:

﴿الَّذِينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كو الدّینَ فَرُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُوا أَوْلِيَاءَ الشَّيْطَانِ ۖ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا﴾ (1)

اهل ایمان در راه خدا قتال می کنند و کافران در راه طاغوت قتال می کنند پس شما مؤمنان با دوستان شیطان بجنگید (و هیچ بیم نداشته باشید) که مکر و سیاست شیطان سست و ضعیف است.

﴿يا أيُّها النَّبِيُّ جاهِدِ الكُفَّارَ وَ الْمُنَافِقِينَ﴾ (2)

ای پیامبر با کافران و منافقین جهاد کن.

رحمت خدا شامل آن هائی است که جهاد می کنند:

﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ﴾ (3)

آنان که بدین اسلام گرویدند و از وطن خود هجرت نموده و در راه خدا جهاد کردند اینان امیدوار و منتظر رحمت خدا باشند که خداوند بر آن ها بخشنده و مهربان است.

آن هائی كه ترك جهاد نمودند به ذلت افتادند زیرا که تن به ذلّت دادند و انسانیت را زیر پا گذاشتند:

ص: 205


1- سوره نساء آیه 76
2- سوره توبه آیه 73
3- سوره بقره آیه 218

﴿فَمَنْ تَرَكَهُ رَغْبَةً عَنْهُ الْبَسَهُ تَوْبَ الدَّلَّ وَ شَمْلَة الْبَلَاءِ﴾ (1)

هر کس جهاد را ترك كند خداوند بر او لباس ذلّت و خواری و ردای گرفتاری می پوشاند.

با توجه به مطالب مزبور معلوم می گردد که جهاد خواه جهاد با طبیعت یا با نفس و یا با دشمنان دین و انسانیت و خدا باشد به خاطر نجات انسان از شهوات و خواسته های نفسانی و نیز برای به فعلیت رساندن قوام انسانی (ایثار، عاطفه، اخلاق، گذشت، معنویت، انسانیت، عفت، دوستی، اتحّاد و...) و در نهایت برای رسیدن به قرب الهی (که سعادت انسان ها در رسیدن به آن است) انجام می گیرد.

کیفیت جهاد در اسلام به این نحو است که انسان به امر خدا قیام می کند و به مبارزه بر می خیزد و با اختیار خویش آن را انتخاب می نماید، تا به کمال انسانی نائل آید و هدف از جهاد همان رسیدن به مقام قرب الهی است که مقام بندگی و پرستش خدا می باشد.

ص: 206


1- خطبه 27 نهج البلاغه فيض الاسلام ص 94.

«تجرد روح»

اشاره

در بحث های گذشته وعده دادیم که در مورد تجرد روح به بررسی بنشینیم. مخصوصاً که اثبات بعضی از مطالب در بخش های قبل مترتب بر تجرّد روح بود. اينك این بخش را اختصاص به این مسئله مهم می دهیم و از آن جا که در این بحث ها مسائل را از دو جهان بینی مارکسیسم جهان بینی مارکسیسم و اسلام مورد توجّه قرار داده ایم در این بخش نیز مسأله روح را از دیدگاه مارکسیسم می گذارنیم و پس از آن نظریه اسلام را مطرح خواهیم کرد.

«مارکسیسم و روح»

مسأله روح از پیچیده ترین مسائلی است که در طول قرن ها مورد بحث و بررسی بوده و نظریات مختلفی در این زمینه از جانب دانشمندان (مادی و الهی) ابراز شده است.

مبنی و اساس فلسفۀ مادیّون را اصالت مادّه تشکیل می دهد و مارکسیست ها نیز همچون دیگر مادیّون این اصل را پذیرفته

ص: 207

و آن را زیر بنای کلیه افکار و نظریات خویش قرار داده اند.

ماديّون بخصوص مارکسیست ها روح را امری مادّی می دانند که خواص مادّه را دارا است.

دکتر ارانی در کتاب پسیکولوژی «علم روح» صفحه 31 در مورد مادّی بودن روح می گوید: «اگر ببینیم جسمی جسمی دارای اعمال تغذیه تنفس رشد و تولیدمثل است خواهیم گفت ذیروح است. هر موجود ذیروح اعمال مزبور را در تحت قوانین طبیعی انجام می دهد زیرا جزئی از طبیعت است و بنابراین محکوم قوانین کلی طبیعت می باشد».

او پس از بیان مطالبی دربارهٔ قانون ثبات می نویسد: «اگر اجزاء ماده رابطهٔ زمانی و مکانی مخصوص نسبت بهم پیدا کنند. ذیروح می شود و روح عبارت از همان رابطه اجزاء ماده ذيروح است، هر وقت این ارتباط مخصوص تغییر شدید پیدا کند ماده بیروح می شود و چنین بنظر می آید که جزء مخصوص از موجود زنده از میان رفته است»

او برای روشن شدن مطلب مثل می زند. « مثلاً اگر اجزاء مادّه مانند پیچ و مهره و چرخ مُضرَّس و غیره را به طرز مخصوص پهلوی هم قرار دهیم. ساعت یا موتور یا ماشین دیگری که خواص مخصوص دارد می توانیم درست کنیم. ساعت کار می کند و در فواصل زمانی ثابت، فواصل مکانی مساوی را طی می نماید، سر ساعت زنگ می زند موتور حرکت می کند یا کار معلومی را منظماً انجام می دهد اگر تشکیلات مخصوص این ماشین یا ساعت را بهم بزنیم همان اجزاء مادّی وجود دارد جز این که ارتباط زمانی و

ص: 208

مکانی آن ها نسبت بهم تغییر کرده است، ساعت از کار می افتد موتور حرکت نمی کند سابقاً راجع به موضوع روح بشر در اشتباه بود و آن را موجود مخصوص می دانست... ولی امروز ماتریالیسم ديالكتيك آن را در ارتباط ماده جستجو می کند و از یک طرف ماده را مولد روح می داند. از طرف دیگر برای روح برخلاف عقیده متافيزيك موجوديت مخصوص قائل نیست». در کتاب «اصول فلسفه مارکسیسم ص 48» آمده است «هر فعالیت روانی در اساس خود مربوط به جریانات معین و بویژه جریانات فیزیولوژیکی معینی است که در مغز انسان و به خصوص در قشر نیمکره های بزرگ مغز می گذرد مختل شدن فعالیت مادی مغز آسیب دیدن مغز بر اثر بیماری تحمل ضربه سنگین یا علل دیگر فعالیت فکری انسان را بهم می زند و به اختلال مشاعر می انجامد».

این خلاصه ای از نظریه مادیّون درباره روح و اندیشه بود؛ اينك به بررسی می نشینیم تا صحت و سقم آن را بدست آوریم.

اولاً باید توجه داشته باشم که نظریه مادی بودن روح بر پایه اصالت ماده است و اگر ما اصالت ماده را قائل نشویم نظریه ای را که فرع بر آن است نخواهیم پذیرفت و در جای خودش (در فلسفه) بطلان اصالت ماده به اثبات رسیده است.

ثانیاً، هر چیز مادی خواص ماده را دارا می باشد. خواصّ مادّه را بیان می کنیم تا حقیقت روح را با آن بسنجیم و آن گاه در مورد مادی بودن و غیر مادی بودن آن قضاوت نمائیم.

ص: 209

«خواصّ مادّه»

اشاره

خواص مادّه عبارتند از:

1- ماده واقعیت عینی است که از راه حواس بر آن آگاهی می یابیم.

2- مادّه دارای ابعاد است (طول، عرض، عمق)

3- مادّه در زیر چتر زمان است زیرا که مادّه دارای حرکت است چنان که مادّیین نیز ماده را عین حرکت می دانند و زمان مقدار حرکت و اندازه آن می باشد.

4- خاصیت دیگر مادّه داشتن مکان و در زیر چتر مکان بودن است. مادّه دارای ابعاد است (طول، عرض، عمق) و چیزی که دارای بعد باشد باید در مکان باشد.

5- مادّه دارای ابعاد انقسام پذیر است هر چند که كوچك باشد. ما شئی مادی نداریم که تجزیه نشود به عبارت دیگر جزء لا يتجزى محال است.

6- هر مادّه ای دارای ظرف معین است و به همین لحاظ مظروف معینی را می پذیرد. ظرفی که گنجايش يك ليتر آب را دارد دو لیتر نمی توان در آن جا داد.

آیا روح و نفس که حقیقت انسانی را تشکیل می دهد، دارای این خواص هست یا نیست؟ نفس و روح همان حقیقتی است که از آن تعبیر به «مَنْ» می کنیم آن حقیقتی که هر چه در حيطه وجودى ما است به آن نسبت می دهیم (من رفتم، من بودم، دست من و ...)

ص: 210

1- یکی از خواص مادّه این بود که از راه حواس به آن راه پیدا می کنیم و آگاه به آن می شویم؛ آیا این حقیقتی که از آن تعبیر به «مَن» می کنیم قابل حس است یعنی می توانیم آن را لمس کنیم با چشم ببینیم با حس چشائی آن را بچشیم و یا با حسر بویائی آن را ببوئیم و یا گوش ما صدای او را بشنود؟

هر شخصی بطور مسلم پیش از این که از حواس پنجگانه كمك بگیرد می داند که هست می گوید چون هستم لمس م یکنم می چشم می بویم و... و علم ما به ذات خود از راه آثار نیست آن چنان که بعضی از صفات ماده از راه آثارش برای ما معلوم می گردد «چون نیروی مغناطیسی» بلکه علم به حقیقت خود، علم حضوری است. یعنی علم و معلوم یکی است، به عبارت دیگر علمی که عین واقعیت معلوم پیش عالم حاضر است، بنابراین علم نفس به ذات خودش علم حضوری است نه حصولی تا به واسطه آثار یا حواس و یا چیز دیگر درک شده باشد، او ذاتی است که لمس می کند ولی لمس نمی شود می بیند ولی دیده نمی شود می بوید ولی بوئیده نمی.شود می چشد ولی چشیده نمی شود می شنود ولی شنیده نمی شود در ادراک حسی علم و معلوم دو تا است و دیگر این که در ادراك حسى و ادراك از راه آثار حضور نیست بر این اساس موجودی که خود را با علم حضوری درك كند مادی نخواهد بود.

2- خاصیت دیگر ماده زمان بود؛ ماده دارای حرکت است و زمان مقدار و اندازۀ حرکت است حرکت علّت دگرگونی است شئی ای كه یك روز كوچك است (مثلاً نطفه) در اثر حرکت بزرگ می شود (علقه، مضغه و ...) و حقیقت اولی خود را

ص: 211

از دست می دهد نطفه وقتی به علقه می رسد، دیگر نطفه نیست حقیقت دیگر پیدا می کند.

آیا می توان گفت «روح» یعنی همان چیزی که از آن تعبیر به «مَن» می کنیم حرکت دارد و زمانی است؟ و آیا در مراحل حیاتش از حقیقتی به حقیقت دیگر تبدیل پیدا می کند؟

انسان يك حقيقت واحده است دو حقیقت ندارد. او دارای يك وجود است. ولی این حقیقت واحده دارای مراتبی است در يك مرتبه می،خورد می آشامد، می خوابد راه می رود احساس می کند و... در مرتبۀ دیگر می فهمد معرفت حاصل می کند به تخیّل و تعقل می پردازد و در مرتبه ای نیز خود را درك می کند و حقایق علمیه که در آن به فعلیت رسیده اند حفظ می نماید. انسان چند حقیقت نیست، چند موجود نیست، چند وجود مختلف ندارد که یکی بخورد آن دیگری تعقل کند و سومی خود را بیابد و صورت های علمی را نگهدارد. یک حقیقت است که دارای جوانب مختلف می باشد.

نفس از آن جهت که تعلق به طبیعت و بدن دارد در تبدل است ولی در جنبۀ عقلی ثابت می باشد به عبارت دیگر انسان از جنبه بدنی «گوهری جسمانی است که به اوصاف جسم چون شکل و صورت و کیفیت و کمیت و.... متصف است» و از جنبه عقلی «گوهری نورانی است که از خواص طبیعت منزّه است» بر این اساس حقیقت انسان در مرتبه نازله «که تعلق به بدن باشد» دارای حرکت است و زمانی می باشد امّا در مرتبه عالی از حرکت و زمان مبرّا است و علم حضوری به خود دارد و در همه حال به

ص: 212

خود آگاه است یعنی ذات او برای او مکشوف است. اگر ظرف این علم حرکت و تبدّل داشت (بر اساس قانون سنخیت) مظروف به تبع ظرف باید تبدّل می داشت و علم حضوری یا اصلاً وجود نمی داشت (زیرا که در ذات مادّه و مادیات حضور نیست و به خود علم ندارند) و یا حقیقت خود را از دست می داد و مبدّل به حقیقتی دیگر می شد.

بنابراین ظرف علم باید مجرد از مادّه و احکام آن باشد. برای روشن شدن مطلب مسأله استذکار و یادآوری را مطرح می کنیم که یکی از خصوصیات روح و نفس اینست که آن چه گذشته (دور یا نزديك) واقع شده است؛ یادآور می شود؛ اگر معلومات و حوادث در محل مادّی بنام مغز یا سلول قرار داشتند و خود معلومات هم مادی بود یادآوری آن حوادث و معلومات امکان پذیر نبود زیرا مادّه و مادی به عقیده خود ماتریالیست ها در حال تغییر و تحوّل است چیزی می رود و چیز جدیدی پیدا می شود و جای آن می نشیند. گذشته ای نمی ماند تا آن را یادآور شویم، حوادث و معلومات گذشته دگرگون می شوند و دیگر در سلول ها نیستند و یا با از بین رفتن ظرف مظروف هم از بین می رود، بر این اساس مسئله ای بنام استذکار معلومات سابق، وجود نخواهد داشت؛ در حالی که ما با لوجدان می یابیم که حادثه 20 سال یا 40 سال پیش و بیشتر را به یاد می آوریم، نتیجه این که معلومات و علم ما مجرّد است و مادّی نیست و مظروف مجرد محتاج به ظرف مجرد است زیرا که سنخیت با ظرف مجرّد دارد. این ظرف مجرد «روح یا نفس» است بنابراین از طریق ثبات علم پی

ص: 213

می بریم که ظرف آن باید ثبات داشته باشد و موجودی که از ثبات برخوردار باشد زمانی نخواهد بود (و از زمان که مقدار و اندازه حرکت است مبرّا می باشد).

3- خاصیت دیگر شیء مادی اینست که مظروف معینی را می پذیرد. ظرف يك ليترى، يك ليتر آب می گیرد، پذیرش دو لیتر آب ندارد یا اگر ظرفی باشد که وقتی خالی است كوچك است ولی آن گاه که پر شد کشش پیدا می کند و بزرگ می شود (مانند معده که وقتی خالی است كوچك است وقتی پر از غذا شد. کشش پیدا می کند و بزرگ می شود) در عین حال مظروف معینی را می پذیرد و از حدش که گذشت دچار اختلال می شود و اعلان می کند که پذیرش غذای زیادتری را ندارد. مطلب دیگر این که هر ظرفی سنخيت يك نوع مظروف دارد؛ معده سنخیت با غذای مادی دارد اگر ظرف مادی باشد غذایش هم مادی است اينك در صورتی که بپذیریم روح مادی است، باید علم و فکر و معلومات انسان که روح آن ها را می پذیرد و عالم می شود، مادی باشند. روح مادى يك گنجایش و اندازه مشخصی را دارا است و مظروف مشخصی را با اندازۀ معین می پذیرد لذا تصور آن چه از گنجایش روح بیشتر باشد ممکن نیست روی این لحاظ به آسمان ها و زمین و حتى به يك خودکار نمی شود علم پیدا کرد، زیرا که بزرگ تر از ظرف خود (که مغز باشد) هستند و اگر علم مانند غذا بوده باید هر دو از يك جنس باشند هر يك كار دیگری را بکند و اثر او را داشته باشد مثلاً گرسنه نان به یافتن علم سیر شود و یا گرسنه علم به خوردن نان دانا گردد ؛ می بینیم که چنین نیست. پس

ص: 214

باید نتیجه بگیریم که همچنان که این دو غذا دو گونه اند و از دو جنسند باید هر يك از آن دو ظرف از دو جنس باشند و به عبارت دیگر باید بین غذا و مغتذی سنخیت باشد، ظرف غذای علم از جنس علم و ظرف غذای نان از جنس نان» (1)

علاوه بر این روح که ظرف علم و دانش است، مفاهیمی را درک می کند که در خارج نیست و قید و شرط و کم و کیف ندارد چنان چه روح مادی بود نمی توانست ظرف برای مظروفی قرار گیرد که هیچ قید و شرط و بعد و کم و کیف ندارد. مفهوم انسان کلی که مشترك بين جميع افراد انسان است یا مفهوم حیوان كه مشترك بين جميع انواع حيوان است نفس انسانی آن را درك می کند و روشن است که مفهوم انسان و حیوان به نحو کلی مجرد از قید و شکل و وضع است و اگر این خصوصیات را نداشته باشد کلی و مشترك بين افراد یا انواع نخواهد بود. اگر محل و ظرف این مفهوم کلی مغز یا عضو مادی دیگر باشد ناچار از این است که به تبعیت از محل خود دارای کمیت و کیفیت و شکل و وضع معینی باشد در صورتی که ما مفهوم کلی را بدون این خصوصیات در نفس خود می یابیم. روی این لحاظ ظرف مفهوم کلی که روح باشد مجرّد است.

4- خاصیت دیگر مادّه انقسام پذیری است و با توجه در آثار «روح» روشن می گردد که روح انقسام پذیر نیست. یکی از کارهائی که روح دارد تصدیق کردن است. و تصدیق انقسام پذیر

ص: 215


1- معرفت نفس دفتر اوّل ص 94

نیست (وقتی می گوئیم: حسن نویسنده است يك موضوع داريم (حسن)، و يك محمول (نویسنده)، و دیگر تصدیق و حکم به این که این صفت در حسن هست) اگر روح که ظرف درك این مطلب (تصدیق) است مادی باشد و خاصیت انقسام پذیری داشته باشد، تصدیق که اثر آن است این خاصیت را خواهد داشت در صورتی که تصدیق تجزیه پذیر نیست.

روح دارای آثاری است که به هیچ وجه انقسام پذیر نیستند مانند، محبت، رأفت عداوت، خشم، غضب، لذت و... و روح درک می کند که این آثار و صفات را دارد؛ و از آن جا که این آثار از قلمرو مادیات دور هستند محل این آثار پیراسته از خواص مادی خواهد بود. و روح درك حضوری به این صفات دارد. و موجودی که انقسام پذیر باشد و ترکیب از اجزاء شده باشد قدرت چنین درکی را ندارد.

مطلب دیگر که دلالت بر انقسام ناپذیری روح دارد اینست که ما در طول زمان های دراز می یابیم که يك حقيقت و شخصیت واحد هستیم و هیچ گاه دو حقیقت نشده ایم و این را با دو مقدمه ثابت می کنیم:

1- این که شخصی در هر سنی که باشد با علم حضوری می یابد که همان کسی است که کودک بوده، جوان شده و حال هم به پیری رسیده است و از حقیقت ثابت برخوردار می باشد.

دوم این که: با تجربه برای ما ثابت شده و بدست آمده که بدن در طول سال ها تغییر کرده و تبدل یافته است و بدن در سن جوانی غیر از بدن زمان کودکی است و بدن زمان پیری بدن زمان

ص: 216

جوانی نیست.

نیتجه این که اگر حقیقت انسان مادی بود نمی توانست از حقيقت واحده برخوردار باشد و علم حضوری او به ثبات آن حقیقت پوچ و بیهوده بود در صورتی که هیچ کس نمی تواند انکار کند که او همان کسی است که روزی متولد شد و حالا جوان است و یا پیر می باشد.

با توجه به مطالب مزبور متوجه می شویم که روح دارای ابعاد نیست تا مکان لازم داشته باشد این نکته قابل تذکر است که تنها اشکال مادّیین بر (تجرد روح) اینست که اگر روح مجرد است هیچ گاه نباید ضعف پیدا کند و قوت خود را از دست بدهد و ما می بنیم یم که انسان در اثر حادثه یا پیری قوایش رو به ضعف می رود حافظه اش کم می شود نسیان به او دست می دهد، مطالب قبلی را فراموش می کند دید چشم کم تر می گردد، حس بویائی، شنوائی، ذائقه آن قوت اولیه خود را ندارند اگر روح مجرد این قوا را دارا است نباید ضعف و فتور در آن حاصل شود.

پاسخ آنست که احساس و تخیّل بوسیله آلت و ابزار برای نفس حاصل می شود؛ مغز آلت تفکر برای نفس است چشم وسیله دیدن برای نفس است حس لامسه ذائقه و گوش و بینی ابزاری هستند که روح بوسیله آن ها لمس می کند می چشد می شنود و می بوید و بالاخره نفس در مرحله حواس و تماس با مادیات محتاج به آلات مادی است و اگر مشاهده می کنیم با پدید آمدن يك حادثه یا در اثر پیری این حواس قدرت خود را از دست می دهند و یا قوّهٔ حافظه ضعیف می شود و تفکر به صورت اولیه انجام

ص: 217

نمی گیرد به خاطر این است که این ابزار مادی ضعیف شده اند و روح نمی تواند با ابزار ضعیف کار قوی انجام دهد. قدرت روح کاسته نشده است یا فترت در روح ایجاد نگردیده است بلکه آلاتی که روح به آن ها کار می کرد (احساس و درک می نمود) به سستی گرائیده است. يك پهلوان با شمشیر تیز بهتر می جنگد تا با يك شمشير كند. او با در دست داشتن شمشیری کند نمی تواند بخوبی بجنگد و این دلیل بر ضعیف و نقص قدرت او نیست بلکه آلت قتاله که در دست او است کند است. سستی در اعضاء بدن و آلات حواس و فکر دلیل بر مادی بودن روح و ضعف آن نیست. اگرچه قوای مادی در اثر پیری رو به ضعف می رود ولی در بسیاری از افرادی می بنیم که قوه عقلیه او به سوی کمال و رشد و قوت سیر می کند.

براستی ماتریالیست ها و در رأس آن ها مارکسیست ها با انکار تجرد روح، حقیقت خویش را انکار کرده اند و در مرحلهٔ مادّه و ماديات متوقف شده اند.

«تجرد روح در قرآن»

پس از آن که در حد گنجایش این مقاله عقیده به مادی بودن روح را پاسخ گفتیم، اینك می پردازیم به نظر یه قرآن در تجرد روح آن چه از ظاهر بعضی آیات استفاده می شود اینست که انسان دارای عنصری بنام روح است.

﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَة مِنْ طين ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً في قرارٍ مَكينٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا العَلَقَةَ

ص: 218

مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقاً َاخَرَ فَتَبَارَكَ اللهُ أَحْسَنُ الخالِقِينَ ﴾ (1)

ما انسان را از خلاصه گل آفریدیم بعد او را به صورت نطفه در قرارگاه محفوظی قرار دادیم، و سپس و سپس نطفه را به صورت علقه (خون بسته) و علقه را به صورت مضغه (چیزی شبیه گوشت جویده) و پس از آن مضغه را به صورت استخوان آفریدیم، پس استخوان های او را گوشت پوشاندیم، پس از آن خلقتی دیگرش کردیم، پس بسی بزرگوار است خداوندی که بهترین آفرینندگان است.

﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسَانِ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ﴾ (2)

آن خدائی که هر چیزی را به نیکوترین وجه بیافرید و خلقت انسان را از گل شروع نمود آن گاه آفرینش نسل بشر را از خُلاصه آب پست و بی مقدار (نطفه) مقرر گردانید، سپس آن (نطفه) را تسویه فرمود (نیکو بیاراست) و از روح خویش در او دمید و برای شما چشم و گوش و دل قرار داد، اندك شكرگزاری می کنید.

﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحی...﴾ (3) پس هنگامی

ص: 219


1- سوره مؤمنون 12 - 14
2- سوره سجده 8 و 9
3- سوره حجر 29

که او را (آدم را) کامل ساختم و در او از روح خویش دمیدم...

از مجموع این آیات استفاده می شود که انسان دارای حقیقتی بنام روح است؛ و از آیات دیگری که در مورد معاد و مرگ و قبض روح انسان است بدست می آید که روح حقیقتی مجرّد است:

﴿وَقَالُوا أَإِذَا ضَلَلْنَا فِي الْأَرْضِ أَإِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ بَلْ هُمْ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ كَافِرُونَ . قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ﴾ (1)

و گفتند آیا آن هنگام که در زمین گم شویم (بدن ما خاك شود و از بین برود) آیا بار دیگر یک آفرینش جدیدی خواهیم داشت؟ بلکه این ها به ملاقات پرودگار خویش کافرند، (ای رسول خدا) بگو فرشته مرگ (که مأمور قبض روح شما است) شما را دریافت خواهد کرد و پس از مرگ به سوی خدا باز می گردید.

﴿اللَّهُ يَتَوَفَّى الْاَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا﴾ (2)

خداوند هنگام مرگ، ارواح را دریافت می کند.

در معنی توفّی گفته اند «توفّی و استیفاء هر دو از يك ماده اند: (وفاء)، هر گاه چیزی را به کمال و تمام و بدون کم و کسر دریافت کند و به اصطلاح آن را استیفاء نماید در زبان عربی کلمه توفّی را به کار می برند ﴿تَوَفَّيْتُ المالَ﴾ یعنی تمام مال را

ص: 220


1- سورة سجده 10 - 11
2- سوره زمر 42

بدون کم و کسر دریافت کردم». (1)

در هنگام مرگ تمام حقیقت انسان دریافت می شود نه جزء او. اگر بدن جزئی از حقیقت انسان را تشکیل می داد دیگر در مورد قبض روح «تَوَفّی» بکار برده نمی شد؛ ملك الموت تمام انسان را دریافت می کند. مرحوم علّامه طباطبائي اعلى الله مقامه الشريف درج 20 تفسير الميزان در مورد آیه ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ﴾ بیان می دارد: «در این آیه از روح تعبیر به لفظ «کُمْ» شده است و آن تمام حقیقت انسان است نه این که جزئی از مجموع انسان باشد...

بنابراین حقیقت انسان همان روح است که تعلق به بدن می گیرد و بعد از مفارقت بدن می میرد»

مسلم و قطعی است که بدن دریافت نمی شود و می ماند و در قبر می پوسد و تبدیل به خاک می گردد. پس آن چه دریافت می گردد و حقیقت انسان را تشکیل می دهد روح است که مجرد از ماده می باشد.

گواه این که روح مجرد است و تمام حقیقت انسان می باشد آیه 97 سوره نساء است:

﴿إِنَّ الَّذِينَ تَوْفَيهُمُ الْمَلائِكَةُ ظَالِمِي قَالُوا فیم كُنتُمْ ؟ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ. قَالُوا أَلَمْ تَكُن اَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَا جِرُوا فيها ؟ فَأُولَئِكَ مَاويهُمْ جَهَنَّمُ وَ سائَت مَصيراً﴾

ص: 221


1- زندگی جاوید یا حیات اخروی ص 12

کسانی که ملائکه، روح و جان آن ها را گرفتند در حالی که بنفس خود ستم کرده اند ملائکه به آن ها گفتند در چه حالی بودید (چرا در صف کفّار بودید)؟ گفتند ما در سرزمین خود تحت فشار بودیم؛ گفتند آیا زمین خدا وسیع نبود که به مهاجرت در زمین برای (کوچ کردن به جای مناسب) بپردازید؟ پس جایگاه آن ها جهنم است و بد سرانجامی است.

بواسطه همین روح انسان ها (چه خوب و بد) خدا را ملاقات می کنند؛ بواسطه همین روح است که ابراهیم (علیه السلام) به ملکوت آسمان ها و زمین می نگرد: ﴿وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ (1)

و به واسطه همین روح مجرّد است که انبیاء و اولیاء خدا به حقیقت معنوی و انسانی راه پیدا می کنند و... به خاطر تجرد روح است که عالم برزخ حقیقت پیدا می کند.

مادّه لیاقت آن را ندارد که ملکوت را بنگرد تا خدا را ملاقات نماید؛ هر چند کمال یابد.

خداوند نفس انسانی را که پیش او حضور دارد دلیل بر شهادت به ربوبیت خود گرفته است و الا حضور در حضور در مادّه و مادیات نیست تا شاهد هر چیزی باشد.

آیه 172 سوره اعراف می فرماید: ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا﴾

ص: 222


1- سوره انعام آیه 75

و به خاطر بیاور زمانی را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم ذریّه آن ها را برگرفت و آن ها را گواه بر خویشتن ساخت (و فرمود) آیا من پروردگار شما نیستم گفتند آری گواهی می دهیم.

علّامه طباطبائی اعلی الله مقامه الشریف در ذیل این آیه شریفه این مطلب را بیان می دارند که «اشهاد بر هر چیزی حاضر کردن گواه است نزد آن چیز و نشان دادن حقیقت آن است تا گواه حقیقت آن چه را از نزديك و به حس خود درك نموده و در موقع شهادت به آن چه دیده شهادت دهد. و اشهاد کسی بر خود آن کس نشان دادن حقیقت او است به خود او، تا پس از درك حقیقت خود و تحمل آن در موقعی که از او سؤال می شود شهادت دهد»

آن چه پیش هر کس حضور دارد نفس او است، به عبارت دیگر هر کسی خود را با علم حضوری می یابد و خداوند شاهد حضوری در نزد بنی آدم را که نفس آن ها باشد به شهادت گرفت. شهادت به ربوبیت خود ﴿الَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ آیا من پروردگار شما نیستم، آن ها هم با علم حضوری که به نیازمندی خود داشتند و نفس خویش را عین ربط به ذات خداوندی می دیدند گفتند: بلی شَهِدْنا، آری ما شهادت می دهیم و شاهدیم که تو پروردگار مائی. لازمة علم حضوری به خود و نیازمندی خود اینست که به وجود بی نیاز کننده اعتراف کنیم.

امیدوارم که روزی بشر متوجه حقیقت نفس خویش گردد و در پی شناخت آن (که سودمندترین شناخت هاست)

ص: 223

برآید. آن چنان که مولای متقیان علی (علیه السلام) فرمودند:

﴿ مَعْرِفَةُ النَّفْسِ أَنْفَعُ الْمَعارِفِ﴾. (1)

شناخت نفس نافعترین شناخت ها است.

﴿غايَةُ الْمَعْرِفَةِ أَنْ يَعْرِفَ الْمَرْءُ نَفْسَهُ﴾. (2)

نهایت معرفت اینست که انسان به نفس خویش آگاه گردد.

بشر از نظر شناخت تن بسیار پیش رفته و در مسائل تن بسیار کوشیده است و در پرورش تن تلاش شبانه روزی داشته و دارد اما نه تنها حقیقت خود را نشناخته که بسیار از آن دور شده و روز بروز فاصله بشر از انسانیت و خدا زیادتر گشته است. بشر به عضاء و جوارح بدن آگاه گشته سلول ها و نسوج آن را شناخته اما متأسفانه حقیقت خود را نشناخته است نمی داند کیست و برای چیست؟ چگونه باید باشد و چگونه باید زیست کند؟ و از کجا آمده و به کجا می رود؟ جهل انسان نسبت به این مسائل از آن جا ناشی شده که به حقیقت خویش پی نبرده و به نفس خویش آگاهی حاصل نکرده است بنابراین منظور از شناخت نفس شناخت حقیقت مجرده ای است که تعلق به بدن گرفته و پس از مرگ تن به عالم برزخ می رود و بعد هم به عالم معاد کوچ خواهد کرد.

ص: 224


1- الحياة ج 1 ص 115- 114.
2- الحياة ج 1 ص 115- 114.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109