سرشناسه : حق شناس، عبدالكريم، 1298 _ 1386.
عنوان و نام پدیدآور : مواعظ : سلسله مباحث اخلاقی مرحوم آیت الله حق شناس (قدس سره)/تحت اشراف محمدعلی جاودان ؛ ویرایش صدرالدین نخچی
مشخصات نشر :تهران
شابک : 0-06-5515-600-978
یادداشت : کتابنامه واژه نامه .
موضوع : حق شناس،عبدالکریم 1298 _ 1386 . -- وعظ
موضوع : اخلاق اسلامی
شناسه افزوده جاودان، محمدعلی، 1324-
شناسه افزوده : نخ چی، صدرالدین، 1352 - ویراستار
شناسه افزوده : مؤسسه در راه حق
رده بندی دیویی : 297/08
رده بندی کنگره : 10/5/ ح 7م BP13888
شماره کتابشناسی ملی : 9502981
ص: 1
ص: 2
مواعظ
سلسله مباحث اخلاقی مرحوم آیت الله حق شناس قدس سره
جلد اول
خیر اندیش دیجیتالی: موسسه مددکاری و خیریه ایتام امام زمان (عج) شهرستان بروجن
ویراستار دیجیتالی: زینب رمضانی
1390 چاپ سوم
ص: 3
سرشناسه : حق شناس، عبدالكريم، 1298 _ 1386.
عنوان و نام پدیدآور : مواعظ : سلسله مباحث اخلاقی مرحوم آیت الله حق شناس (قدس سره)/تحت اشراف محمدعلی جاودان ؛ ویرایش صدرالدین نخچی
مشخصات نشر :تهران
شابک : 0-06-5515-600-978
یادداشت : کتابنامه واژه نامه .
موضوع : حق شناس،عبدالکریم 1298 _ 1386 . -- وعظ
موضوع : اخلاق اسلامی
شناسه افزوده جاودان، محمدعلی، 1324-
شناسه افزوده : نخ چی، صدرالدین، 1352 - ویراستار
شناسه افزوده : مؤسسه در راه حق
رده بندی دیویی : 297/08
رده بندی کنگره : 10/5/ ح 7م BP13888
شماره کتابشناسی ملی : 9502981
مواعظ
(سلسله مباحث اخلاقی استاد آیت الله عبدالکریم حق شناس قدس سره) جلد اول
تحت اشراف: حجة الإسلام محمد علی جاودان
ویرایش: صدرالدین نخ چی
ناشر: مؤسسه در راه حق
سال نشر: چاپ سوم 1390
شمارگان: 5000 جلد
قیمت: 52000 ریال
شابک: 0-06-5515-600-978
تلفن: 33552838 - 021
همراه 09127253950
ص: 4
ص: 5
ص: 6
ص: 7
ص: 8
ص: 9
ص: 10
ص: 11
ص: 12
ص: 13
ص: 14
نگاهی به زندگی نامه و سیری علمی و علی حضرت آیت الله حق شناس
متن مصاحبه ی حجة الاسلام و المسلمین محد علی جاودان
ص: 1
اشاره
حجت الاسلام و المسلمین محمد علی جاودان (متولد 1324) تهران، از جمله ی قدیمی ترین شاگردان و ارادتمندان مرحوم استاد آیت الله حق شناس است که سالها از محضر آن استاد فرزانه بهره برده است. ایشان پیش از ارتحال آن استاد فرزانه، شرحی از احوال استاد گران قدر خود را به همراه گوشه ای از خاطرات خود با ایشان، در مصاحبه ای بیان فرمودند که در نوع خود حاوی نکاتی ارزشمند و کم نظیر از زندگی و سلوک آن استاد یگانه و روش علمی ایشان است.
ضمن تشکر از زحمات ایشان، متن پیاده شده این مصاحبه، با انجام برخی ویرایشها، تقدیم می گردد.
ص: 2
آیت الله حاج میرزا عبدالکریم حق شناس تهرانی در سال 1298 تشمسی در خانواده ای متدیّن در تهران متولّد شد. ****** نام پدر ایشان علی و نام
خانوادگی صفاکیش بود و پدر در فرمانداری آن روز تهران صاحب منصب؛ و به همین جهت به علی خان شهرت داشت او سه فرزند داشت ولی کریم و .رحیم منزل مسکونی پدر در خیابان عین الدوله یا ایران کنونی قرار داشت که جزء محلات نجیب تهران بود پدر در ایام صباوت فرزندان خویش وفات یافت؛ ولی مادرشان تا آن زمان که استاد به سن پانزده شانزده سالگی برسند در قید حیات بوده است.
از مادر بزرگوارشان ،یاد و برای او طلب مغفرت میکردند خود را وامدار او میدانستند و میفرمودند مادرم سواد نوشتن و خواندن نداشت اما به خوبی قرآن و مفاتیح را میخواند و حتی آیات مبارکه ی قرآن را در میان کلمات دیگر تشخیص میداد و این را به خوابی که از امام امیر المؤمنین علیه السلام دیده ،بود مربوط میدانست در آن رؤیا ایشان امام را دیده بود که به او دو قرص نان میدهند یکی از آنها را شیطان میدزدد؛ اما او موفق میشود
ص: 3
که دیگری را حفظ کرده، بخورد. بعد از اینکه صبح از خواب برخاسته بو، دیگر می توانست قرآن را بشناسد و بخواند. در مورد دقت و مواظبت مادر، در امر تربیت فرزندان می فرمودند: روزی ناظم مدرسه مشق نوشته های مرا دید، عادت من این بود که مشق های مدرسه را، کج می نوشتم. او با تَشَر به من گفت چرا نردبان درست کرده ای؟ دستت را بیاور. آنوقت با چوب آلبالوئی که به دست داشت، ده ضربه بر کف دست من زد که دستم ورم کرد و اشکم را جاری ساخت. ظهر در خانه دست ها را به مادر نشان داده شکایت کردم، گفتم، مادر ببین دستم مثل نان تافتون شده است. فرمود: اگر ناظم با من محرم بود، دست او را می بوسیدم و تشکر می کردم. اینقدر باید از این چوب ها بخوری تا آدم شوی.
در مورد پدر نیز می فرمودند: روزی با برادر بزرگترم در کوچه بازی می کردم که پدر رسید. برادر بزرگتر به یک سو و من به یک سو فرار کردیم، و در آخر خاله ام مرا به آغوش گرفت و به دفاع از من برخاست و گفت: نمی گذارم بچه ام را تنبیه کنید. این نوع برخورد از نوع تربیت های قدیمی بوده و امروزه منسوخ شده است؛ اما ایشان از پدر و مادرشان که این قدر به سرنوشت فرزند خود می اندیشیدند، تقدیر کرده، و می فرمودند: زحمات ایشان مایه ی تربیت ما بود.
بعد از فوت پدر، مادر همچنان فرزندان خویش را در کفالت داشت؛ اما با وفات مادر، با اینکه عموها در قید حیات بودند و ممکن بود همه ی بچه ها به خانه ی عموها بروند؛ ولی دایی بزرگ، حاج میرزا علی سودبخش مقدم، پیش قدم شده و گفته بود: از میان بچه ها، کریم به منزل ما بیاید. او بچه ما باشد. بدین ترتیب دو سه سالی در منزل دائی به سر بردند
ص: 4
که در این دوره، به دبیرستان دارالفنون می رفتند، حاج دائی دوست داشت ایشان بعد از دوره ی درس به بازار برود و به کسب و کار بپردازد، و شاید با خانواده ایشان پیوندی پیدا کند ،دارالفنون، هم دانشگاه و هم ادارات دولتی را نوید می داد؛ راهی که برادران ایشان بر آن رفتند. اما تقدیر چیز دیگری می خواست، و ایشان در اواخر دوره ی دبیرستان به چیز دیگری دل بسته شده بود.
این انقلاب روحی که ایشان را از که ایشان را از جمع فارغ التحصیلان دارالفنون جدا و شیفته ی مسائل معنوی و علوم دینی می نماید چه بود؟ هیچ کس از آن اطلاعی ندارد! امّا من به یاد دارم که خود ایشان فرموده بودند: «من در همان سنین، از مادر مرحومه ام خوابی دیدم؛ ایشان در عالم رویا دست دراز کرد، و لامپ برق سقفی را با سیم آن کند و به دست من داد. لامپ همچنان روشن مانده بود.» یک چراغ پر فروغ در زندگی ایشان روشن شد که آن تحول روحی را می توانیم از این واقعه ناشی بدانیم و فکر می کنیم ایشان به دنبال این خواب، به درک محضر عالم عامل، ثقه الاسلام شیخ محمد حسین زاهد قدس سره موفق می شوند. مرحوم شیخ محمد حسین، تحصیلات زیادی نکرده بود؛ امّا بسیار وارسته و از دنیا گذشته و زاهد بود، و به عنوان یک مربی، بسیار موفق. شاگردان تربیت شده ی زیادی داشت که بعضی از آنها بعدها به مقامات عالی رسیدند.
استاد، وقتی از اوضاع زندگی ایشان آگاه می شود، می فرمایند: برای مؤمن شایسته نیست که دست بر سفره ی دیگران داشته باشد. بدین ترتیب از خانه دائی خارج شده و به دنبال کار برآمدند. در بازار راهی باز می شود، و ایشان که ریاضیات جدید و زبان فرانسه را به خوبی می دانست، قبول
ص: 5
می کند کار حساب و کتاب یکی از تجار را به عهده بگیرد. این شغل در آن روزگار میرزائی خوانده می شد و اصطلاح حسابداری هنوز در عرف مردم وجود نداشت، ایشان می فرمود: «دفتر حساب دو نوع بود: حساب عادی و حساب دوبل.» ایشان با اینکه حساب دوبل هم بلد بود، و این حساب پیشرفته تر و حقوق آن بیشتر بود، آن را رد کرده و همان حساب ساده را به عهده گرفت. بر سر حقوق ماهانه هم صحبت شد. ایشان از مقدار حقوق می پرسد. آنها بین 20 تا 25 تومان می گویند، و ایشان پیشنهاد 3 تومان می دهد، تعجب می کنند، و می پرسند چرا؟ می فرمایند: من حقوق کمتری می گیرم تا بتوانم نماز و درسم را سر وقت به جا آورم.
در هر صورت، بعد از مدتی از تعلیمات آقا شیخ محمد حسین زاهد قدس سره مستغنی می شوند، و از او درخواست استاد بالاتر می نمایند. از آن به بعد به همراهی این عالم وارسته، یا به تنهایی، به محضر بزرگان علمای تهران می روند، تا از آن میان استادی انتخاب کنند. سرانجام، مرحوم آیت الله میر سید علی حائری قدس سره معروف به مفسر را می یابند. می فرمودند: «شبِ قبل از اینکه ما به محضر ایشان برسیم، در عالم رویا سیّد بزرگواری را که بر منبری نشسته بود به من نشان دادند که او باید سمت تربیت مرا بعهده بگیرد .فردا وقتی به محضر آیت الله حائری رسیدیم، همان بود که دیشب دیده بودم.» و ایشان تا پایان عمر خویش (1313ش) سمت تربیت ایشان را بعهده داشته اند.
می گفتند: گاه مسائلی پیش می آمد که از هیبت استاد نمی توانستم به نزدیک رفته و از او سؤال کنم؛ امّا خود ایشان، بدون اینکه من چیزی پرسیده باشم، درضمن صحبت، جواب سؤال مرا می فرمود و مرا از حیرت
ص: 6
بیرون می آورد.
حاج آقای حق شناس بعد از دبیرستان همانطور که کار می کردند، به دروس علوم دینی نیز مشغول شدند، و این علوم را با علاقه و شدت دنبال می کردند. ایشان در آن دوره در یکی از حجرات مسجد جامع تهران _ که کنار شبستان چهل ستون، چند حجره برای طلاب داشت_ سکونت داشتند. نقل می کردند: «در اوایل دوران تحصیل، به ناراحتی سینه دچار شده بودم، حتی گاه از سینه ام خون می آمد. سل مرض خطرناک آن دوران بود و بیماری من احتمال سل داشت و دکتر و دارو هم افاقه نمی کرد.
یک روز، تمام ذخیره های خود را که از کار برایم باقی مانده بود، (حقوق روزی یک ریال می شد. نیمی از آن را خرج و نیم دیگر را ذخیره می کردم) صدقه دادم. شب هنگام در عالم رویا حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه را زیارت کردم، و به ایشان إلتجا بردم. دست مبارک را بر سینه ام کشید و فرمود: این مریضی چیزی نیست، مهم مرضهای اخلاقی آدم است، واشاره به قلب می فرمود . سینه بهبود یافت. بعد که به خدمت آیت الله سید علی حائری رسیده و جریان را بازگو کردم، خیلی تشویق فرمود، و اضافه کرد؛ امّا مواظب باش که ناپرهیزی نکنی.»
در همین دوران جریان سربازی پیش می آید، و از آنجا که سربازی رفتن در دوره رضا خان پهلوی ،خود، نوعی کمک به ظلم محسوب می شد که در حد توان نباید به آن تن داد، به همین جهت به حضرت ولی عصر عليه السلام متوسل می شوند، و به عنایت ایشان، مسئله سربازی حل می شود. (1)
آیت الله حق شناس با نهایت علاقه و عشق به درس ادامه می دادند، و
مواعظ
ص: 7
چنان که گذشت در کنار درس کار نیز می کردند. معالم را نزد آیت الله شاه آبادی تعلیم می گیرند. یک هم درس باهوش به نام شیخ حسن قهرمانی داشتند که آنقدر با استعداد بود که مرحوم شاه آبادی می فرمود: خود من با شما مباحثه می کنم. از همان دورانی که شرح لمعه می خواندند، یک هم بحث و درس دیگر با استعداد و خوب پیدا می کنند به نام میرزا ابوالقاسم گرجی، که بعدها به دلایلی به دانشگاه رفتند، و با نام «دکتر ابوالقاسم گرجی» استاد ممتاز دانشگاه بودند. ذکر خیر این دو هم درس، مکرّر در بیان آقای حق شناس شنیده می شد.
استاد لمعه و قوانین ایشان را نمی شناسیم، و تنها از ایشان شنیدیم، بخشی از لمعه را نزد آیت الله حاج میرزا عبد العلی تهرانی قدس سره خوانده اند؛ در سطوح عالیه، رسائل و مکاسب و کفایه نیز ایشان استادی بزرگ داشته اند که نام او را نمی دانیم؛ ولی یکی دیگر از اساتید ایشان، مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد رضا تنکابنی قدس سره - که دانشمند وارسته و بزرگی بود و شاگردی آخوند ملا کاظم خراسانی قدس سره را افتخار داشت _ بوده اند. در همین دوران به محضر آیت الله شاه آبادی قدس سره مشرف می شوند که تا پایان عمر، از ایشان به تجلیل فراوان نام می بردند. منظومه ی حکمت _ که همراه با عرفان تدریس می فرمود _ و بخشی از کفایه را از آن عالم بزرگ می آموزند. وقتی تدریس منظومه به محضر آیت الله شاه آبادی پیشنهاد شده بود، ایشان فرموده بود: من وقت ندارم؛ لذا قرار شد در ضمن راه، درس برقرار گردد.
من دیده بودم که ایشان درس کفایه آیت الله تنکابنی و آیت الله شاه آبادی را مقایسه می فرمود و درس آیت الله شاه آبادی را ترجیح می داد.
ص: 8
در همین دوران به درس یک استاد بزرگ دیگر نایل می شوند: آیت الله شیخ ابراهیم امامزاده زیدی قدس سره که عالمی عارف و اخلاقی بود، و محضر درس آخوند ملا حسین قلی همدانی قدس سره استاد درجه اول اخلاقی نجف را درک کرده و به کمال رسیده بود.
می فرمودند: من برای آینده تحصیل به حضرت ولی عصر عجل الله فرجه الشريف متوسل شدم، در خواب ایشان را زیارت کردم. آن حضرت در همان عالم رؤیا کمر مرا گرفتند و در نجف به زمین گذاشتند؛ اما از بس هوا گرم بود، عرض کردم: «سوختم سوختم!» باز کمر مرا گرفتند، در وسط مدرسه دارالشفای قم به زمین نهادند. آنجا را موافق یافتم .بعدها وقتی به قم رفته بودند، در مدرسه دارالشفا که متصل به مدرسه فیضیه است حجره پیدا کرده بودند. متصدی حجرات که مرحوم شهید صدوقی بود، کلید همان حجره ای را به من داد که در عالم خواب به من داده شده بود.
می فرمودند: یکسال همراه کسی در حجره بودم که او از بیداری قبل از اذان صبح امتناع داشت، و به من اجازه نمی داد ساعت را قبل از اذان کوک کنم! چاره ای نداشتم، آزار هم حجره هم که جائز نبود. تمام آن یکسال، نماز شبم را در طول روز قضا خواندم. در نتیجه این صبر، سال آینده خداوند توفیق عنایت فرمود، با امام رضوان الله علیه هم حجره شدم که این یک فوز بود.
آن روزگار، حوزه علمیه قم در سال های بعد از وفات بنیان گزار خویش، آیت الله حاج شیخ عبد الکریم حائری رضوان الله علیه به سر می برد. زعمای حوزه عبارت بودند از آیت الله حجّت قدس سره، آیت الله سید محمد
ص: 9
تقی خوانساری قدس سره و آیت الله سید صدرالدّین صدر قدس سره، و چون هیچ کدام مرجعیت عام نداشتند، با کمک یکدیگر حوزه را اداره می کردند؛ مردانی بزرگ، بسیار بی هوا و تارک حشمت و جاه، و از نظر دانش بلند مرتبه، آیت الله حق شناس به درس فقه آیت الله حجت می روند که تمام این دوره درس را نوشته اند، و این تقریرات جزء نوشته های ایشان باقی است . در درس اصول هم به محضر آیت الله خوانساری حاضر می شوند، .و یک دوره تقریرات این درس هم هنوز باقی مانده است.البته من خودم ز ایشان شنیدم که به درس خارج مکاسب آیت الله خوانساری نیز حضور یافته اند.
در اوان ورود به قم، به محضر امام خمینی رضوان الله علیه می رسند، و از ایشان اجازه ی ورود به درس فلسفه شان را می خواهند. می گفتند: «همین طور که حرکت می کردیم، امام یک آجر از روی زمین برداشت و فرمود: ماهیت این چیست؟ من عرض کردم: ماهیت این، آجریّت است .
بعد از چند سؤال دیگر فرمود: پیش چه کسی درس خوانده ای؟ من عرض کردم: آیت الله شاه آبادی. فرمود: اگر میدانستم تو شاگرد آقای شاه آبادی هستی، امتحانت نمی کردم.»
در آن سال ها هنوز آیت الله العظمی بروجردی رضوان الله علیه در بروجرد به سر می بردند و به قم نیامده بودند. البته فضلای قم، ایشان را می شناختند و قدر و ارزش علمی ایشان را می دانستند. لذا گروهی از فضلا تابستان ها به بروجرد می رفتند تا از محضر ایشان استفاده کنند که آیت الله حق شناس و نیز استاد شهید مطهری از این گروه بودند. در سال 1323 به قم شمسی آیت الله العظمی بروجردی به درخواست و اصرار مکرّر علماء بزرگ
ص: 10
و فضلای قم،بعد از سفر برای معالجه در تهران ، به قم وارد شده و برای زعامت حوزه و عهده داری مرجعیت در آن شهر می مانند.
حضور آیت الله بروجردی در قم حوزه ای نوین بنیاد نهاد. علم و دانش نضجی تازه یافت و تحقیق در رجال و حدیث، درس تفسیر و فلسفه، همراه با عشق و شور به درس خواندن، در این حوزه ی تازه پا به راه افتاد.
حاج آقای حق شناس می فرمودند: شبی در عالم رؤیا دیدم که همه ی علمای بزرگ در صحن اتابکی حضرت معصومه سلام الله عليها جمع هستند. تمام اطراف این صحن، دور تا دور، از علماء پر بود. آقای بروجردی از یکی از درهای صحن وارد شدند، همه علماء به احترام ایشان قیام کردند و ایشان از ابتدای در ورودی به تعارف و احترام به علمای حاضر پرداختند. من دیدم ایشان کوله پشتی باربران را بر دوش دارند و همینطور که در برابر آقایان علما که در آنجا حاضرند، احترام و کرنش می کنند، کوله پشتی بالا و پایین می رود فردا به محضر ایشان رفتم، و خواب را عرضه داشتم، فرمود: این بار شریعت است که به دوش من نهاده شده است . امیدوارم آن را به سلامت به دست صاحبش برسانم.
با ورود آیت الله بروجردی، ایشان به تمام آرزوی خودش رسیده بود. در وجود آن بزرگوار، استادی را می دید که حقاً جامع همه چیز بود و می توانست علاوه بر نیازهای علمی، تشنگی های معنوی ایشان را سیراب کند. (1)
آیت الله حق شناس با جدیت در درس ایشان شرکت نمودند و جدیت در آن قدر درس می خواندند و مطالعه می کردند که طبق فرموده ی خودشان، بارها گرفتار خونریزی بینی شدند، ولی در نهایت در امتحانات دروس دروس آیت
ص: 11
الله بروجردی قدس سره به شاگرد اولی رسیدند. به علاوه، تمام درس های فقه و اصول استاد خویش آیت الله بروجردی را نوشتند که امروزه این تقریرات، در شمار میراث علمی ایشان باقی است. ثمره ی این زحمات، اجتهاد مطلق در علوم دینی بود، که مرتبتی بسیار بلند به شمار می رود.
در ایّام تحصیل قم، شریک بحثی داشتند به نام میرزا حسین نظر لوئی تبریزی قدس سره، که از افاضل تلامذه مرحوم آیت الله حجت قدس سره و داماد مرحوم آیت الله قزوینی قدس سره بوده و به فضل و تقوا موصوف و مُشارٌ بِالْبَنان(= مشهور) بود؛ ایشان علاقه ی تامّ و ارادت کاملی به وی داشت. (1) هم بحث دیگر ایشان در درسها، آیت الله حاج شیخ علی پناه اشتهاردی قدس سره، بودند که بعداً استاد فقه و اصول و کلام، و معلم اخلاق حوزه ی علمیه شدند.
پنج تن از بزرگان اساتید حوزه، اجتهاد ایشان را تصدیق و تأیید کرده بودند که از آن جمله می توان به آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالنّبی عراقی قدس سرّه و آیت الله حاج سیّد احمد زنجانی قدس سرّه اشاره نمود.
***
مرحوم استاد، در دهه ی چهل، سفری چند ماهه به عتبات عالیات داشتند. در این سفر مرحوم آیت الله خویی به دیدن ایشان می آیند. محل ملاقات، منزل اخوان مرعشی بود که از دوستان ایشان و همچنین از فضلای نامدار نجف بودند. از قبل، قرار بحثی نهاده شده بود. دو شب و هر شب حدود سه ربع ساعت، بحث بر سر طهارت یا نجاست اهل کتاب به میان آمد. یکی از دوستان ایشان که در این سفر همراه بود، نقل می کرد: «همین که آیت الله خویی بر زمین نشستند، به تعارفات مرسوم پرداختند؛ اما هنوز
ص: 12
سخن ایشان تمام نشده بود که آیت الله حق شناس بحث را شروع کرد، و چنان به جد بحث می کرد که آیت الله خویی سراپا گوش شده بود. بحث که تمام شد، تازه مجلس دوستانه شد و تعارفات به راه افتاد.» بعداً آیت الله خویی فرموده بودند در اجتهاد ایشان تردیدی نیست.
***
شب بیست یکم محرم سال 1373 قمری (1331 شمسی)، شیخ محمد حسین زاهد به لقاء الهی رفت. ایشان وصیت کرده بود که برای بهاداره و امامت نماز مسجد، آیت الله حق شناس را دعوت کنند و فرموده بود: ایشان علماً و عملاً از من جلوتر است. بزرگان محل و سرشناسان اهل مسجد به قم می روند و به محضر آیت الله بروجردی می رسند، و از ایشان درخواست می کنند که حاج آقای حق شناس را برای امامت مسجد امین الدوله _ که در کوچه چهل تن بازار تهران واقع بود _ مأمور نمایند. آیت الله بروجردی طبق نقل کسانی که در این جمع به محضرشان رفته بودند، فرمودند: شما فکر نکنید یک طلبه است که به تهران می آید، شما مرا به همراه خود به تهران می برید.
آیت الله حق شناس می فرمودند: بازگشت به تهران برای من بسیار گران بود؛ قم برای من، محل پیشرفت و ترقی علمی و عملی بود، و به هیچ وجه میل به آمدن به تهران را نداشتم. روزهای سختی بر ایشان گذشته بود. به مشورت با امام رضوان الله علیه می روند، ایشان می فرماید: وظیفه است؛ باید بروید. عرض می کنند: شما چرا نمی روید؟ ایشان می فرمایند: به جدّم قسم، اگر گفته بودند: روح الله بیاید، من میرفتم.
به هر نحو بود، ایشان به تهران می آیند. تایید جدّی مرحوم آیت
ص: 13
الله بروجردی برای ایشان، شأن و شخصیت بزرگی ایجاد می کند. مردم و شاگردان مرحوم آقای زاهد قدس سره به ایشان روی می آوردند. طلّاب خوب تهران برای دروس حوزوی به نزد ایشان می آیند.
آنوقت که بنده به محضر ایشان مشرف شدم ، از برنامه ی روزهای ایشان چیزی نمی دانم؛ اما عصرها یک درس خارج فقه برای طلّاب داشتند، و شب های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه برای مردم صحبت می کردند، در این دروس عمومی، احکام شرعی و تفسیر و اخلاق گفته می شد. برای ما که جوان بودیم، آنچه ایشان می فرمود، حکم آب حیات داشت و اگر یک شب به دلیلی مواعظ ایشان تعطیل می شد مثل ماهی از آب بیرون افتاده بودیم.
در اوائل جوانی، از یک تعلیم غیبی دستور یافته بودند که سه به عنوان دستور سلوک، سه کار را به هیچ وجه رها نکنند. نماز جماعت، نماز شب و درس؛ بنابراین، ایشان به هیچ قیمت این سه را از دست نمی دادند. نماز جماعت ایشان تنها در صورتی تعطیل می شد که از پا افتاده، مثلاً بر تخت بیمارستان خوابیده، باشند.
به یاد دارم من و چند نفر از دوستان در سال 70 شمسی، در محضر ایشان به عمره مشرف شدیم. معمول این است که عصر از مدینه حرکت می کنند، در راه نماز جماعت را به امامت ایشان خواندیم، شب هنگام به مکه رسیده، بعد از مقدمات برای اعمال عمره به مسجد الحرام رفتیم، این اعمال 2 تا 3 ساعت طول می کشد. دیر وقت شده شده بود؛ اما چندین ساعت به صبح مانده بود، ایشان تا صبح بیدار ماندند تا نماز شب و نماز جماعت صبح از دست نرود.
در همین سفر هر روز صبح در اتاق ایشان به خدمتشان می رسیدیم
ص: 14
تا نماز صبح را به امامت ایشان بخوانیم، وارد اتاق که می شدیم، ایشان که نماز شب و کارهای دیگرشان را انجام داده بودند، مشغول تلاوت قرآن بودند. آن صحنه را فراموش نمی کنم.
آیت الله حق شناس در این سالها که در تهران به تعلیم و تربیت مردم و طلاب مشغول بودند، می کوشیدند که دوستان و شاگردان و اطرافیان خویش را، به دستورات شرعی و اخلاقی تربیت کنند؛ لذا هر یک از شاگردان، به مقدار نزدیکی با معظم له، ضوابط دینی و اخلاقی را بیشتر مراعات می کرد و در زندگی و کار، منظم تر و دیندارتر بود.
در تمام طول عمر مبارکشان و به ویژه در شروع انقلاب، به جدیت از امام قدس سره پیروی و افکار و نظرات ایشان را تایید می کردند، و به شخص ایشان ارادت فراوان می ورزیدند. به یاد دارم که روزی ،کسی از یکی از دوستان ایشان نقل کرده بود که او آیت الله حاج سید احمد خوانساری رضوان الله علیه را بر امام ترجیح داده است. ایشان به حدی ناراحت شده بودند که من کمتر دیده بودم. می فرمودند: امام از همه چیزش در راه خدا گذشته است. این در حالی بود که خود من وقتی که در تشییع جنازه ی مرحوم آقای خوانساری ایشان را زیارت کردم، فرمودند: آمده ام در این تشییع، شرکت کنم که خداوند گناهان مرا بیامرزد؛ یعنی اینقدر به ایشان ارادت داشتند.
در گذشته دورتر، جوانان آن روز مسجد امین الدوله که شاگردان مرحوم آقای زاهد بودند، و ایشان تربیت آنها را بعهده داشت، در تقلید به حضرت امام ارجاع داده بودند، و آنها همه مقلد امام شدند. این مجموعه هسته ی مرکزی حزب موتلفه اسلامی و اولین یاران و همراهان مخلص امام رضوان الله
ص: 15
علیه بودند که بخشی از جریان نهضت و انقلاب اسلامی را تشکیل دادند.
خصوصیات ممتاز استاد بزرگ ما آیت الله حق شناس زیاد است، ما به چند خصوصیت بارز در آن میان نظر می اندازیم:
انجام حوائج مردم برای ایشان بسیار مهم، بلکه مهمترین مشغولیت بود. عبادات مستحب خودشان را برای کار مردم و حاجت آنان، تعطیل یا مختصر می کردند؛ البته در حدّ مقدور، این گونه کارهایشان پنهان بود و ما که تا حدّی نزدیک به ایشان رفت و آمد می کردیم، خبر نداشتیم. مثلاً بعدها خبردار شدیم که برای خانواده های زندانیان سیاسی، شبانه کمک می فرستادند ، و گاه حتی کارهای شاق بعهده می گرفتند که کسی از یک گرفتاری نجات پیدا کند. با یکی از دوستان چندین سال پیش در حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام بودیم، با تلفن همراه به منزل ایشان تلفن کرد، عرض کرد: الان من در مقابل ضریح مطهر هستم؛ چه کنم؟ فرمودند: دوستانت را دعا کن! و گوئی این یک ورد بود بر زبان ایشان .
در تمام دوران سخت جنگ، بمباران و موشک باران ، با اینکه تهران خالی شده بود، تهران را ترک نکرده و به مسجد می آمدند، و دائما نگران مردم بودند. چندین بار برای رفع این بلاها، یک چهله ی تمام زیارت عاشورا خواندند، و شرایط و آداب سخت آنرا عمل می کردند؛ البته هر بار با پایان دوران زیارت، حمله های هوائی و موشکی قطع می شد. در این اواخر برای پایان یافتن جنگ یک دوره چهل روزه ی دیگر، زیارت مبارک مزبور را خواندند، و دو ماه به پایان جنگ فرمودند: تا دو ماه دیگر جنگ تمام است، و دو ماه بعد جنگ پایان یافت.
ص: 16
عشق به مردم، خصوصیت دیگر ایشان بود که واقعا به آن اعتقاد داشتند. ایشان می فرمود: اینها خلق خدا هستند، خداوند خلقش را دوست دارد ، پس ما هم باید آنها را دوست بداریم چون کسی که کسی را دوست دارد آثار او را هم دوست می دارد .
خصوصیت سوم، احترام خاصی بود که ایشان نسبت به خانم ها رعایت می کردند، یا به دیگران سفارش می کردند، و اگر می دانستند کسی نسبت به همسرش بد رفتار می کند، بسیار خشم می گرفتند. نسبت به همسر بزرگوار خودشان نیز نهایت ادب و احترام داشتند، و می فرمودند: «من کمال خود را خدمت به خانم می دانم، و خود را موظف می دانم که آنچه ایشان می خواهد فراهم کنم.» بسیار کم اتفاق می افتاد که بدون ایشان به مسافرت بروند.
خصوصیت چهارم این بود که ایشان نسبت به گناه غیبت سخت حساس بودند، این خصیصه همه ی علمای اخلاق و اهل سیر و سلوک است. آنها معتقدند به واسطه ی غیبت، همه ی اعمال آدمی بر باد می رود. در اوائل جوانی از کسی غیبت می شنوند، و امکان پیدا نمی شود که از او دفاع کنند؛ ناگزیر بود که از غیبت شده حلالیت بطلبند، بنا براین به نزد او می روند. او حاضر نمیشود که حلال کند. می فرمودند: به گریه افتادم و حاضر بودم که دست و پای او را ببوسم، تا اینکه مرا حلال کند. وقتی او این قدر اصرار و تواضع مرا دید، از من گذشت کرد.
آیت الله حق شناس رضوان الله تعالی علیه اهل سلوک و همه وقت در مراقبه نفس خویش بود؛ امّا این نکته جالب است که هیچ گاه کارهای غریب از ایشان دیده نمی شد. مانند همه، درس می خواند و مباحثه می کرد، درس می فرمود، نماز جماعت می خواند، برای مردم موعظه می کرد، تفسیر
لقاى الهى
ص: 17
می گفت، و مسئله و احکام شرعی تعلیم می داد، مشکلات مردم را حل می کرد و به کار آنها رسیدگی می نمود، وجوه شرعی مردم را به جائی که باید، می رسانید. برای جوانان عقد ازدواج می خواند و .... و هیچ چیز ظاهرا غریبی در رفتار و اعمال ایشان دیده نمی شد، و در واقع همه ی سیر و سلوک او از یک طرف به صبر در بلایا، امراض و مشکلات و از طرف دیگر به خدمت به خلق خدا بود و با همین راه و رسم به همه جا رسید و کامیاب شد.
***
سرانجام، استاد فرزانه ما، عبد صالح خداوند متعال، عالم جليل القدر استاد بزرگ اخلاق، حضرت آیت الله میرزا عبدالکریم حق شناس، پس از عمری پر برکت، صبح گاه دوشنبه اول مرداد ماه 1386 شمسی مطابق با هشتم رجب الخیر 1428 قمری روی در نقاب خاک کشید و روح مطهرّش به سوی « مقعد صدق، عند ملیک مقتدر» پرواز کرد.
پیکر مطهر آن استاد فرزانه، در صبح گاه سه شنبه 86/5/2 پس از تشییعی باشکوه از مدرسه عالی شهید مطهّری، با حضور علمای اعلام و مقامات کشوری، و هزاران تن از ارادتمندان اهل بیت عصمت و طهارت عليهم السلام، و اقامه ی نماز توسط آیت الله مهدوی کنی، در جوار حرم مطهّر حضرت عبدالعظیم علیه السلام ارام گرفت.
از شمار دو چشم یک تن کم *** وز شمار خرد هزاران بیش (1)
ص: 18
کتابی که پیش روی شماست، اولین قسمت از مجموعه ی مواعظ استاد بزرگوار ما مرحوم آیت الله حق شناس رضوان الله علیه است که غالباً ظهرهای دوشنبه و چهارشنبه و شبهای شنبه در مسجد امین الدوله ایراد می فرمودند، و تاريخ القاء آنها بین سالهای 64 تا 68 می باشد و بیشتر آنها تاریخ دارد.
باید اقرار کرد که آنچه در کتاب می آید، مسلماً از حال و هوای اصل سخنان خیلی دور است، زیرا ایشان با یک شور و علاقه به نجات و فلاح مردم، موعظه می کرده اند که امکان انعکاس آن در کتاب نیست؛ بارها در ضمن موعظه، از خوف یا شوق، گریه می کردند و یا به درگاه کرم الهی التماس و تضرع داشتند و یا خوف از مرگ و قیامت و حساب در گفتارشان دیده می شد. این چنین حالات، تا اندازه ای در اصل سخنان ایشان بروز و ظهور دارد، اما آن را در نوشته چاپ شده کمتر می توان یافت؛ اما چاره ای هم نیست:
آب دریا را اگر نتوان کشید *** هم به قدر تشنگی باید چشید
بنابراین، اگر اشخاصی بتوانند در کنار این نوشته ها سخنان ضبط شده ی ایشان را هم بشنوند، از این حالات هم بهره مند خواهند شد.
ص: 19
آنچه در اختیار بود، نواری بود و بس؛ بنابراین اول نوارها پیاده شد، و در ثانی تا حدودی که ساختمان اصلی سخن تخریب نشود، جملات از صورت گفتاری و شفاهی به صورت نوشتاری تغییر یافت (1)؛ اما دست ما در این مورد باز نبود،زیرا بنا براین داشتیم که در حد مقدور، کلمات و عبارات نورانی مرحوم استاد رضوان الله علیه حفظ شود و برای این کار،گاه چندین بار، پیاده شده ی مواعظ ملاحظه می شد تا:
1. لفظ و عبارت مناسب یافت گردد، و بتوان با آن، جا افتادگی ها را اصلاح کرد.
2. ترجمه ای مناسب برای آنچه بدون ترجمه رها شده بود، بدست بدهیم.
به همین جهت هرجا که خود استاد در ضمن سخنرانی، توضیح و تفسیری بر آیات و روایات داشته اند، غنیمت دانسته و آن را آورده ایم، و گاه که کلام بدون توضیح و ترجمه بود، این ترجمه و توضیح، به متن افزوده شد و کوشیدیم که آنچه را ما می آوریم، در حد اختصار باشد و چیزی از خودمان بر آن نیفزاییم، و در موارد متعددی نیز این ترجمه ها و توضیحات افزوده شده را _ به خاطر حفظ سلاست و حلاوت متن _ در پاورقی درج کرده ایم.
3. علاوه بر این آیات و روایاتی که به صورت اشاره و گذرا لابه لای سخنان استاد بوده، تصحیح و تکمیل شده، و روایات در حد مقدور مأخذ یابی گردید. (2)
لازم به تذکر است که چون این کتاب از مجموعه ی مواعظی فراهم آمده که در زمانهای مختلف و در برابر اشخاص مختلف و با حالات مختلف القاء شده است، ناگزیر در میان آنها تکرارهایی وجود دارد (3) و معلوم است که
ص: 20
این تکرارها در چنین سخنرانی هایی ناگزیر است؛ پس تلاش شده تا حدودی این تکرارها تخفیف یابند.
در ابتدای پاره ای از درسها مسئله ی شرعی ذکر شده که عموما بر اساس فتاوای حضرت امام خمینی رضوان الله علیه است، جوانهای امروزی چون دوران ایشان را درک نکرده اند و از ایشان تقلید نمی کنند، نمی توانند بر اساس آن عمل کنند. البته چون توضیح و تبیین خوبی از مسئله و حکم شرعی ارائه شده بود، و به مسئله فهمی کمک می کرد، غنیمت شمرده، آن را باقی گذاردیم. البته این مسائل و احکام شرعی نیز در صورت لزوم با اصل تطبیق شده است.
***
مسئله ی بسیار مهم دیگری که در اینجا باید به محضر خوانندگان گرامی عرض کنیم، آن است که استاد بزرگوار، چندین بار، در ضمن درسها، رؤیاهایی را نقل کرده اند و بخشی از صحبت ایشان بر این اساس بوده و بدین جهت لازم است راجع به خواب و رؤیا مطالبی مطرح گردد:
مطلب اول آن است که از یک طرف می دانیم (1) که خواب حجیت شرعی ندارد، و معنای آن این است که اگر در خواب به شما بگویند نماز صبح سه رکعت است و یا غیبت کردن حرام نیست، هیچ حجیت و اعتباری ندارد و قابل اعتنا نیست؛ یعنی، ما دین خودمان را از قرآن و معصومین علیهم السلام و از عقل می گیریم؛ هیچ چیز دین خود را از خواب نمی توانیم بگیریم،و این مسئله ی واضح و روشن دین ماست.
از طرف دیگر پاره ای خوابها از سوی صاحب شرع جدی تأیید شده و این تأیید در آیات و روایات متعدد و به صور مختلف آمده است. (2)
ص: 21
جمع بین این دو دسته دلیل به این شکل ممکن است که به وسیله ی رؤیا، هیچ گاه و تحت هیچ شرایطی نمی توان به حقیقت تازه ی شرعی، یعنی چیزی که تا آن روز در دسترس نبوده_ چه در زمینه ی معارف و عقاید و چه در زمینه ی اخلاق و احکام _ رسید. دین کامل شده و به هیچ چیز تازه نیاز ندارد.
اما خوابهای قابل اعتنا که می توانند در زندگی خواب بیننده و یا دیگران تأثیر گذار باشند، به چند دسته تقسیم می شوند:
1. در مسائل شخصی و یا تعیین مصادیق یک دستور کلی، آنجا که عقل و عرف میتواند دخالت و کمک کند، گاه برای اشخاص پرهیزگار درست کردار راستگو، از طریق خواب و رؤیا هدایتی می رسد؛ البته با حفظ تمام شرائط، گاه یقین آور می شود که در این صورت باید به آن بها داد و عمل کرد، بدون اینکه از این خواب، هیچگونه وجوب تازه شرعی فهمیده شود.
چنانکه در شرح حال مرحوم استاد گذشت، در اوایل امر که ایشان به دنبال استاد خبیر می گشتند، استاد آینده ایشان را از طریق خواب معرفی کردند (1) و این می تواند مصداقی برای فرمایش منقول از حضرت امير المؤمنين عليه السلام باشد که: رَحِمَ اللهُ امْرَأَ ... أَخَذَ بحُجْزَة هاد فَنَجا (2) یا روایت منقول از امام زین العابدین علیه السلام که: هَلَكَ مَنْ لَيْسَ لَهُ حَكِيمٌ يُرْشِدُه (3) ایشان با پرسش از اهل خبره و با کمک گرفتن از فکر و عقل خودش می توانست استادی برای تربیت اخلاقی بیابد؛ البته راه درازتر می شد و اشتباه
ص: 22
در آن ممکن بود. هدایتی که بوسیله رؤیا رسید، راه را کوتاه کرد و تجربه دراز مدت نشان داد که درست بوده است.
2. همچنین گاهی ممکن است در رؤیا یک مسئله ی اخلاقی به شکل و صورتی تجسم یابد، و این به این خاطر است که مسئله ی معقولی محسوس شود. مثل اینکه انسانی که غرق گناه است در محاصره ی آتش دیده شود.
3. گاهی خواب بشارت و تشویق و ترغیب است، مثل اینکه مرحوم استاد فرمودند: «بعضی رفقا را که در این مجلس حضور پیدا می کنند و همین جا آنها را دیده ام، در عالم رؤیا دیدم عمامه ی سیاه سر آنها گذاشته اند. خوب! این خیلی خوب است؛ معلوم می شود اینها زحمت کشیده اند و کار می کنند.» (1)
4. گاهی، رؤیا انذار و هشدار است. استاد می فرمود: «شخصی در عالم رؤیا دید که یک کسی آمد، این دو شاخه را که در برق بود، بیرون کشید و رفت. برق خاموش شد. خودش گفته بود: من یک التزامی داشتم از اول رجب، که فلان کار بد را نکنم، در نتیجه این دو شاخه هم در پریز،بود ،چراغ هم روشن بود؛ همین که من آن التزام را ترک کردم، و یک قدری سستی کردم، و به وسوسه ی شیطان گرفتار شدم، شب در عالم رؤیا دیدم آمدند، دو شاخه را از برق کشیدند و رفتند. این خواب خیلی بد است. حالا کار حضرت فیل است و دم فیل به زمین می رسد که من دو مرتبه آن التزام را _ که از برکات ماه رجب بوده _ پیدا کنم و دو مرتبه از عالم غیب بیایند این دو شاخه را در برق بگذارند.» (2)
5. گاهی هم موعظه است؛ مرحوم استاد می فرمایند: «دیدم یک ترازو به مسجد امین الدوله آورده اند» (3) و معنا می کنند که: معلوم می شود،
ص: 23
می خواهند معنویت شما را وزن کنند و بکشند؛ یعنی با این کلماتی که از ائمه ی اطهار علیهم السلام نقل می شود و شما خودتان را با آن تطبیق می دهید، وزن می شوید.
6. در مواقعی اشتباه انسان را بواسطه ی رؤیا تذکر داده و راه را نشان می دهند. بطور مثال، استاد فرمود: «مرحوم حاج محمد حسن اخوان می رفت پای وعظ یک نفر صوفی مشرب. حاج مقدس به ایشان گفت :حاج محمد حسن پای تفسیر و وعظ این شخص نرو! این کج است. یک شب در عالم رؤیا دید جمعیتی جمع شده است و رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هم تشریف دارند؛ گفت: رفتم جلو پیش خودم گفتم: بروم به پیغمبر خودم سلامی عرض کنم، اظهار ارادت بکنم؛ وقتی رفتم جلو عرض کردم: سلام ٌعلیکم یا رسول الله فرمود: سلام علیکم حاج محمد حسن گنابادی! گفتم آقا گنابادی نیستم! من محمّدی هستم! پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم گفت: خیر! تو گنابادی هستی...» (1)
7. در بعضی موارد هم خواب و رؤیا خبر از آینده می دهد؛ مثلاً می فرمودند: «قبل از اینکه موشک بیاید، یکی از رفقا در عالم رؤیا دید که این آیه را خواندند: كَلاً إِنَّها لَظى نَزَّاعَةً لِلشَّوى* تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى ** وَ جَمَعَ فَأَوْعى (2) که تعبیرش این بود: عن قریب یک بلایی برای شما می آید که گوشتها را از پوستها جدا می کند.» (3)
همانطور که ملاحظه می شود، در موارد فوق، هیچ کجا مطلب تازه ای به دین افزوده نشده است. یا مصداق یک دستور کلی است و یا یک تذکر اخلاقی و یا انذار و رفع اشتباه و یا اخبار از آینده. البته نباید از نظر دور داشت
ص: 24
که چنین چیزهایی ممکن است برای هر کسی نباشد و یا بسیار کم باشد.
مطلب دوم اینکه مسائل مربوط به خواب و رؤیا در روایات به صورتهای مختلف آمده است. پیامبر عظیم الشأن اسلام صلى الله علیه و آله گاهی که بامداد به مسجد تشریف می آوردند، از اصحاب سؤال می فرمودند که: هَل مِن مُبَشِّرات (1)؟ و یا خود ایشان فرموده بود که: خواب بر سه قسم است و یک قسم از آن بشارت از جانب خدای متعال می باشد (2) ؛ و یا اهل عصمت سلام الله عليهم أجمعين فرموده اند: خواب یک قسم از چهل و شش قسم نبوت (3) و یا یک قسم از هفتاد قسم نبوت (4) است.
این روایات و نظائر آنها نشان می دهند که پاره ای از رؤیاها صادق و قابل توجه هستند. البته هرکسی هم نمی تواند خود را در این جایگاه قرار دهد و این فضیلت، خاص مؤمن پرهیزگار راستگوست؛ و لذا نباید هرکس یک خواب بی اصل را دلیل و سند قرار دهد و چیزی بر دین بیفزاید و یا کم کند
***
مسئله ی مهم دیگری که تذکر آن نیز لازم است، در مورد اشعاری است که گاه و بی گاه، مرحوم استاد از مثنوی یا گلشن راز نقل کرده اند. من تا آنجا که به یاد دارم، ایشان معمولاً نام شاعری که شعرش را می خواندند، نمی بردند؛ مقصود، پند و اندرز بود و بدون نام شاعر هم این مقصود عملی می شد؛ حتی ایشان در همین درس ها به اقتفای استاد بزرگوارشان، مرحوم آیت الله بروجردی رضوان الله علیه، از مثنوی انتقاد هم کرده اند. (5)
ص: 25
این عقیده و روش ایشان بوده است؛ اما اینک که ما متن را تصحیح و اشعار را استخراج کرده ایم معلوم شد که بعضی از آنها از مثنوی و بخشی از گلشن راز و شعرای دیگر است. این انتخاب و نقل، دلیل روشنی داشته که آن، حکمت آمیز بودن و اخلاقی بودن اشعار نقل شده است، و دلیل دیگری ندارد. این عمل به آن چیزی که ائمه اطهار علیهم السلام فرموده اند مستند است: «خُذِ الْحِكْمَةَ أَنَّى كَانَت» و «الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِن فَخُذِ الْحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْل النِّفَاق» (1) حرف حکمت آمیز را از هر جا که ممکن شد، بگیرید.
***
در پایان، با همه دقت و مراقبتی که انجام شده، از آنجا که خطا بر آدمی رواست، اگر اشتباهی بر قلم ما رفته باشد، از حضرت منیع و روح بلند استاد بزرگوارمان و همچنین خوانندگان محترم، عذر خواهیم و امید داریم که ما را با تذکار اشتباهات احتمالی، ممنون خویش سازند (2).
زحمت اصلی کار این مجموعه بدست دوست فاضل حجت الاسلام صدرالدین نخ چی انجام شده است که امیدواریم زحمت ایشان مشکور باشد؛ همچنین سپاس و تشکر داریم از مؤسسه محترم در راه حق که انجام امور چاپ این کتاب را تقبل نمودند.
له المنّة و الحمد
محمد علی جاودان
25 شوّال المکرم 1430
22 مهر ماه 1388
ص: 26
مواعظ : بخش اول
ص: 27
ص: 28
بسم الله الحمد الرحيم
وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إلى عالم الْغَيْبِ وَالشَّهادَة فَيُنَبِّئُكُمْ بما كُنتُمْ تَعْمَلُونَ (1)
ای حبیب مکرَّم من! به مردم بفرما: عملی که شما انجام می دهید، خدا می بیند _ نه اینکه می داند _ رسول محترم من می بیند، مؤمنون _ که ائمه هستند _ می بینند. امام باقر علیه السلام فرمودند: تُعْرَضُ الأَعْمَالُ عَلَى رَسُول الله صلی الله عليه و آله اعمال بندگان _ چه ابرار و چه فجار _ در هر روز، در هر صبح، به محضر پیامبر مکرَّم اسلام عرضه می شود. «فَاحْذَرُوهَا»(2) خوب! عمل شما را خدا که می بیند، در محضر و حضور پروردگار هستید. رسول اکرم محترم هم می بیند، ائمه هم می بینند، پس برحذر باشید، مواظبت کنید.
کوفه کجا و مدینه کجا! وقتی که وارد شد بر امام صادق علیه السلام، تا سلام کرد خدمت امام، حضرت به ایشان گفت: بارک الله! برادر تو ناصبی شده
ص: 29
بود، ولی تو قطع رحم نکردی، رفتی بچه های او را دیدی، البته برای صله ی رحم با بچه های برادرت رفتی، از عمر او کم شد و به عمر تو اضافه شد.
***
خوب حالا واقعا این ایام عید چه می کنید؟ آیا میتوانید کاری کنید که صِبْغَةَ الله (1)، خدا رنگ خدایی بر اعمالتان بزند؟ رسول اکرم صلی الله عليه وآله فرمودند: می بینم که بعضی ها به تمام شاخه های درخت طوبی دست زدند. (2)
ببین! خدا رحمت کند حاج محقق را، می گفت: طبیعت لباسش را عوض کرد تو هم عوض شو: یا مُحَوِّلَ الحَوْل والأحوال را که می خوانی، تصمیم بگیر؛ ماه رجب است. بسیار خوب! بیمارستان می روی برای تفقد بیمارها و معلولین بسیار خوبه! آیا صله رحم می کنی با اقوامتان؟ بعضی هاشان فقیرند، آیا از آنها تفقد میکنی؟ همان عیدی که به بچه های آنها می دهید صله رحم است. اگر آنها را نصیحت کنی، آنها را به آداب و اخلاق درست اسلامی متوجه کنی هم صله ی رحم است.
به یکی از رفقا گفتم: من شاید قریب به 500 حدیث در این ایام عید برای خویشان و اقوام بخوانم؛ اولاً من وظیفه ام را که تفقد از حال آنها است. انجام داده ام، در ثانی، با این کارِ بنده، در آن مجالس عید دیدنی، باب غیبت و مذمَّت بسته شده است؛ و در ثالث، نزدیکان را به آداب اسلامی متوجه کرده ام. بدانید که رسول الله و ائمه عليهم الصلوة و السلام تمام اینها را می بینند، پروردگار عزیز نسبت به اعمال شما علم حضوری دارد، یعنی تمام شما در حضور و محضر پروردگار هستید.
ص: 30
یک علمی است_ علم عرفان _ که بعد از فلسفه خوانده می شود و تخصّصش فقط منحصر بود در آقای شاه آبادی رضوان الله تعالی علیه، ایشان در تدریس می فرمودند: خود تو که در حضور و محضر پروردگاری، نیات تو هم در محضر پروردگار است؛ «عَليمٌ بذاتِ الصُّدُور »(1) یعنی: آن خطورات ذهنیه ی شما را هم پروردگار می داند و می بیند. اصولا لازم نیست این حرفها در عرفان گفته بشود! زیرا فرمایش امام معصوم علیه السلام است. حضرت فرمود: تمام چیزهایی که در ذهن تو خلجان می کند، خطور می کند عبور می کند، می گذرد، در حضور و محضر پروردگار است.
یک روز امام صادق علیه السلام به یکی از یاران خودش به نام هارون بن رئاب فرمود که: «برادرت چطور است؟» عرضه داشت: «خوب است.» فرمود:«حالات روحی و دینیش چگونه است؟» باز عرضه داشت: «نزد همه پسندیده است البته به ولایت شما اقرار ندارد!» حضرت سؤال فرمود: «چرا؟» عرض کرد: او فکر می کند که در این مورد احتیاط می کند، مبادا حق با اهل تسنن باشد. حضرت فرمودند: «این ورع و پرهیزگاری و احتیاط او در شب نهر بلخ کجا رفته بود؟ هارون می گوید: «از محضر امام علیه السلام خارج شدم و به منزل برادرم رفتم و به او گفتم:« داستان تو در شب نهر بلخ چیست؟ از قبول امامت امام صادق علیه السلام احتیاط می کنی، ولی چرا در آن شب پرهیزگاری و احتیاط نکردی؟ «برادرم پرسید: «چه کسی به تو خبر داده است؟» من گفتم «امام ابوعبدالله الصادق عليه السلام؛ و ماجرا را برایش شرح دادم» برادرم گفت: آیا واقعاً ایشان این خبر را به تو داده است؟ اگر این طور است، من شهادت می دهم که
ص: 31
او حجت پروردگار عالمیان است» من به برادرم گفتم: «قصه ی خودت را برای من شرح بده» گفت: «از ماوراء النهر به سوی شهر بلخ می آمدم، در راه مردی با من همسفر شد که کنیزکی خوشرو همراه داشت؛ غروب، فرود آمدیم، آن مرد به من گفت: «تو اینجا می مانی و من به دنبال غذا و آتش بروم یا من بمانم و تو می روی؟» گفتم: «تو برو! من می مانم» او رفت و من ماندم و آنچه نباید پیش بیاید، پیش آمد. نه آن کنیزک به کسی چیزی گفت و نه من؛ جز ما دو تن و خداوند متعال کسی از آن واقعه اطلاعی نداشت (1) .» مقام ولایت همین است، از همه ی خصوصیات تو مطلع است.
همین امام صادق علیه السلام می فرماید: مَا لَكُمْ تَسُوءُونَ رَسُولَ الله؟ چرا شما رسول الله صلی الله علیه وآله را اذیت می کنید؟ فَقیلَ (2): كَيْفَ نَسُووُهُ؟ فَقَالَ: أَمَ تَعْلَمُونَ أَنَّ أَعْمَالَكُمْ تُعْرَضُ عَلَيْهِ؟ نمی دانید که اعمال شما عرضه می شود بر پیغمبر شما؟ فَإِذَا رَأَى فِيهَا مَعْصِيَةً سَاءَهُ ذَلک. اگر در اعمال شما بدی ببیند، اذیت می شود؛ فَلَا تَسُوءُوا رَسُولَ اللهِ وَ سُرُّوه (3) آن حضرت را آزار ندهید. سعی کنید ایشان با اعمال خوب شما شادمان بشود. روح لطیف است! با اینکه زکریا را اره کردند و سر یحیی را بریدند، مع ذلک رسول الله فرمود: هیچ پیغمبری به قدر من اذیت نشد. (4) هرچه ایمان در مرتبه اول باشد: عقل کلّ و کلّ العقل باشد، گاه گاهی نزدیک می شد که روح از بدن مبارکشان مفارقت بكند! لَوْلَا الْأَجَلُ الَّذِى كَتَبَ الله عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقَرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِى أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْن شَوْقاً إِلَى
ص: 32
الثَّوَاب وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ (1) اگر آن اجل مقرَّر و معین نبود، هر آینه روح از بدن مبارکش مفارقت می کرد.
یک کسی گفت: هی من با خودم می گفتم من اولم، در تدیُّن اولم! هی با خودم گفتم من اوّلم. یک مرتبه شب در عالم رؤیا به من عرضه کردند:
ای برادر! تو همان اندیشه ای *** مابقی خود استخوان و ریشه ای (2)
تو همان اندیشه ای! باقی دیگر استخوان و اینهاست که برود پی کارش؛ آن روز، حشرت به آن طور است: يَحْشُرُ النَّاسَ عَلَى نِيَّاتِهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَة (3). حالا چون مرد خوبی بود، به او نشان دادند که تو به خودت توجه نکرده ای، و گرنه می فهمیدی که در صورت لزوم، هر فرقه ای می زنی! هرچی که پیش بیاید انجام می دهی. یک مرتبه بنده در مشهد مقدس یک کسی را در خواب دیدم به صورت یک الاغ، اما پالان نداشت! استخاره کردم که خواب را به او بگویم یا خیر؟ استخاره خوب آمد! گفتم شما اجازه می فرمایید؟ من غرضی ندارم، یک روز در عالم رؤیا یک چیزی دیده ام؛ بعد خواب را نقل کردم. گفت: الحمد لله! من به صورت خوک نبودم، به صورت میمون نبودم، به صورت پلنگ نبودم، خوب به صورت الاغ بودم!! بعدا که بنده به زیارت مشرف می شدم، می دیدم که یک حال عجیبی دارد، گریه و زاری و توسل ..... :گفتم خدایا چه شد من به این شخص خواب را گفتم؟ مبادا مشکلی پیش بیاید؟ دو مرتبه با ایشان تماس گرفتم، گفتم خیلی ببخشید ،آنکه گفته شد، خواب بود، در عالم رؤیا بود! گفت: نه! من
ص: 33
گریه و درخواستم از امام هشتم علیه السلام آن است که چرا روی من یک پالانی نگذاشتند؟ اینه برادر من!
آن کسی که ظلم می کند: الظُّلْمُ ظُلُمَاتٌ يَوْمَ القيامة (1) ظلم در قیامت تاریکی است. آن کسی که مال یتیم را می خورد، در یک روایت هم دارد: نَحْنُ الیَتِیم (2) سهم امام را که بخورید مال ما را خوردید، مال یتیم را خورده اید.
تو یک کوچه ی بن بست، 65 شهید داده اند، خوب اینها ایام عید بجای چای و شیرینی، قهوه می گذارند ،متأثرند، همین الساعه جوانهای ما در جبهه هستند، مشغول فعالیتند. مبادا در این اوضاع و احوال شما به فکر خوش گذرانی و غفلت باشید.
یکی از رفقا رفته بود آنجا موعظه بکند، گفت: من وقتی رفتم موعظه بکنم، پشیمان شدم، دیدم آنها باید مرا موعظه کنند. من از آنها باید روحیه بگیرم. سه بعد از نیمه شب همه بلند شدند، نماز شب و التجا و یاحسین یا حسین و...؛ حالا چه جوری شما... آخه چه جور شما بنشینید و پسته بشکنید و سیب و پرتقال بخورید؟
اگر زهستی خود بگذری یقین می دان *** که عرش و فرش و فلک زیر پا توانی کرد
ولیکن این عمل رهروان چالاک است *** تو نازنین جهانی! کجا توانی کرد؟ (3)
ص: 34
بسم الله الرحمن الرحیم
رَبَّنَا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّاب(1)
بعد از سلام نماز اگر شخص نماز گذار شک کرد در اینکه آیا نمازی که پایان خواندم، سلامی که گفتم، صحیحاً ادا کردم یا خیر؟ باید بنا بگذارد بر اینکه ان شاء الله _ درست گفته و صحیح ادا کرده است.
اگر مشغول تعقیب نماز شد: تسبیح حضرت زهرا سلام الله عليها، بعداً حمد و آیت الکرسی (2)، شهد الله (3) ، تعقیباتی که رسیده، یک وقت شک حادث شد که آیا سلام نماز را گفتم یا خیر؟ می فرماید تا مادامی که موالات (4) بر قرار است، به
ص: 35
شک خود اعتنا کند و سلام را بگوید. بجا آوردن تعقیب چون ذکر و قرآن است، منافاتی با نماز ندارد؛ یعنی کسی که تعقیب نماز را می خواند، میگویند منافی بجا نیاورده است.
منافی در صورتی است که:
1) موالات به هم خورده باشد؛ یعنی مثلا به قدری تعقیبات طول کشیده که دیگر نمی گویند نماز می خواند.
2) یا اینکه روی خود را از قبله به راست یا چپ برگردانده و یا پشت به قبله کرده باشد. که اینها منافی است.
پس در صورتی که دارد تعقیبات نماز را می خواند، او منافی بجا نیاورده و اگر شک کرد که سلام نماز را گفته ام یا نگفته ام؟ وسط آیت الکرسی هم که هست بین تسبیحات حضرت صدیقه سلام الله علیها هم که هست، باید سلام نماز را دوباره بگوید. یعنی بنا براین بگذارد که نگفته است. ولی اگر موالات به هم خورده، پشت به قبله کرده یا مجلس به هم خورده، این شخص دیگر ارتباطی با نماز ندارد، باید بنا براین بگذارد که ان شاء الله گفته ام.
***
خوب! ماه رجب است و فرمودند که شهر و فرمودند که شهر الله الأَصمّ است، یعنی خدا می فرماید من نمی خواهم که شما در این ماه از کسی شکایت بکنید، نمی خواهم لغزشهای شما را ببینم و بشنوم؛ أصمّ هستم از این جهت. می خواهم همه اش توجهات شما را ببینم و بشنوم.
باید قلبهایتان را بشویید، هر شب در این ماه ندا می شود: هر کس از من
ص: 36
هدایت بخواهد او را هدایت می کنم (1) راه های حقیقت را بخواهد، من برای او باز می کنم؛ دعای شما را مستجاب می کنم؛ آیا می شود که در این ماه، خود خدا را از خدا خواست؟ ای پروردگار عزیز من، من یک شخص مفلسی هستم، بیچاره و معصیت کار؛ تو هم: عَادَتُكَ الْإِحْسَانُ إِلَى الْمُسِيئِين (2) من که در این وقت شب بلند شدم، چون شنیدم که احسان عادت توست؛ تو محسنی؛ من خطا کارم. وَ قَدْ أَمَرْتَ الْمُحْسِنَ أَنْ يَتَجَاوَزَ عَنِ الْمُسِى (3) تو به محسنین امر فرمودی که از بدکاران بگذرند؛ من هم امشب آمده ام:
ما لی سوی فَقرى إليك وسيلةً *** بالإفتقار إليكَ فقرى أدفع (4)
ای پروردگار عزیز من! من فقیرم، با روی نیاز به درگاه تو، می خواهم بیچارگی های خودم را برطرف کنم.
اما امام صادق علیه الصلوة والسلام فرمودند: العبودِيَّةُ بَدْلُ الكُلِّ (5) بندگی یعنی همه چیز را باید در طبق اخلاص بگذاری!
خواهی وصال دوست «عُمانی؟ در آن بکوش *** وز هرچه غیر اوست تو باید جدا شوی
پروردگارا! من مالم را، شئوناتم را، و از همه بالاتر، خودم را بذل کردم، تو هم بذل کن ای پروردگار عزیز! مرا نجات بده! هر شب ندا می شود که بیائید در خانه ی من. من ملک داعیِ تو را لبیک می گویم؛ اجابت می کنم ملک تورا. رفقای
ص: 37
عزیز! قدر این عمر را بدانید:
بنگر که که ای و از کجا آمده ای *** می دان که چه می کنی کجا خواهی رفت؟
امام صادق علیه السلام فرمود: در این عالم، مَثَل تو، مَثَل مهمان است که می آیی و می روی؛ و باز مَثَل تو مثل تاجر است و سرمایه ی تو عمر توست که تا زنده ای، در دارالتجاره ی تو باز است، اگر بدانند که تو حداکثر استفاده را می کنی، رونقت می دهند و الّا خاتمه می دهند به زندگانی. تو رَحِمَ الله امْرَءً خدا رحمت کند آن مردی را که بداند از کجا آمده است و موقعیت او در اینجا در چه موقعیتی است و کجا باید برود. (1)
***
لا تَزولُ قَدَما الْعَبدِ يَومَ القِيامَةِ حَتَّى يُسأَلَ عَن أربَعِ چهار چیز (2) در روز قیامت نمی گذارند قدم از قدم برداری تا اینکه از چهار چیز، تو را مورد سئوال قرار بدهند. عَن عُمره فيما أَفناهُ عمرت را درچه گذراندی؟ آیا زحمات انبیاء را فراموش کردی؟ نادیده گرفتی؟ و عَن شَبابه فيما أبلاهُ: از جوانیت که آن را در چه چیزی کهنه کردی؟ و عَن عِلمه كَيفَ عَمِلَ بِه: و از علمت که چگونه به آن عمل کردی؟ و عَن مالِه من أينَ اكتَسَبَه و فيما أنْفَقَه؛ مالها را از کجا آوردی؟ در چه مصرفی خرج کردی؟ در روایت دیگر این جمله را اضافه دارد که: وَعَنْ حُبِّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ (3) ، از حب ما اهل بیت هم سئوال می شود. فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ، شخصی برخاست و سؤال کرد: نشانه ی دوستی شما چیست؟ وَ مَا عَلَامَةُ حُبِّكُمْ يَا رَسُولَ
ص: 38
اللهِ؟ فَقَالَ: مَحَبَّةُ هَذَا، وَ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى رَأْسِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام (1) .
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دست بر سر امیر المؤمنين عليه السلام نهادند و فرمودند: محبت ایشان.
حضرت امیر علیه السلام فرمود: آی مردم بدانید، من حقی بر شما دارم و شما هم حقی بر من دارید؛ اما آن حقی که شما بر من دارید این است که من برنامه های دینی شما را برای شما بیان کنم. اما آن حقی که من بر شما دارم اطاعت از من است (2) بدانید که حب ما اهل بیت بدون عمل بی ثمر است، عمل بدون حب ما هم بیهوده است. باید فعالیت بکنید، عمل بکنید. اگر با اتکاء بر حب آل محمد صلی الله عليه و عليهم و سلّم عمل نکنید، نتیجه بخش نیست آقاجون من!
عرائض من تمام شد، ماه رجب است، ترجیب به معنی تعظیم است. یک تکان به خودت بده! تصمیم بگیر که بر اعمال خیرت اضافه بشود؛ آیا شما حب من را ادعا می کنید اما کوشش ندارید؟ در نزد ما برائت از نار نیست. مَنْ كَانَ الله مُطيعاً فَهُوَ لَنَا وَلِيٌّ وَ مَنْ كَانَ لِلَّهِ عَاصِياً فَهُوَ لَنَا عَدُو (3) اگر کسی اطاعت کرد اوامر ما را، ولیِّ آل محمد صلی الله علیه وآله است؛ و کسی که مخالفت کرد، عدو آل محمد است.
***
الأولياءُ تَمَتَّعوا بك في الدُّجى *** بِتَهَجُدٍ وَ تَخَشُعٍ و حَنينٍ (4)
این شعر مال شهید است و آن اولی مال ابن فهد حلی است (5) داداش جون! فراموش نکنید، بگو پروردگار به اندازه وسعم، خودم را، حیثیتم را، همه چیزم را
ص: 39
بذل در راه رضای تو کردم. پروردگار عزیزم! ما را نجات بده، پروردگارا تو را به عصمت زهرا سلام الله عليها.
یک کسی گفت: من می خواستم بروم جبهه موعظه کنم، وقتی که رفتم_ ببینید چه جوانهایی در جبهه هستند _ دیدم آنها باید برای من موعظه کنند! از 3 بعد از نیمه شب، تمام بلند شدند به نماز شب! آخر نماز شب یک رشته ای بین خداوند عز و جل و بنده است:
و اشدُد يَدَيْكَ بحَبل الله مُعتَصماً *** فَإِنَّهُ الرُّكنُ إن خانَتْكَ أركانُ (1)
این ماه رجب را بچسبید. وقتی که ترکمانان حمله کردند، جمعیت آنها 3 برابر قشون اسلام بود؛ فرمانده ی لشگر مسلمین گفت: آب بیاورید من وضو بگیرم. من باید نماز شب بخوانم. گفتند امیر! فردا شما باید در میدان، مبارزه کنید؛ خوب است استراحت بفرمایید. گفت: عقل شما نمی رسد. من امروز باید با خدای خودم معاهده بکنم، فردا نوبت پروردگار است. آب آورد و امیر وضو گرفت و نماز خواند. فردا زدند به قلب ترکمانان و آنها را از بین بردند. آیا کفایت می کند کسی بگوید من علی را دوست دارم، اما اهل عمل نباشد، فعال نباشد؟ ثُمَّ لَا يَكُونَ مَعَ
ذَلكَ فَعّالاً؟ (2)
ص: 40
بسم الله الرحمن الرحیم
هر شعری دو لنگه دارد و هر لنگه یک مصرع است. این مصرع را برای بنده خواندند: بشناس قدر خویش که دریای گوهری! (1) برای تمام شماها هم این مصرع کافی است؛ یعنی شما هم اقیانوس گوهر و جواهرات هستید.
اول انسان باید توجه به موقعیت خودش بکند؛ موقعیت ذاتی اش، موقعیت زمانی اش، در چه زمانی، چه جور باید رفتار بکند؟ استاد چه جور دستور می دهد؟ عرض کردم امام رضا علیه السلام بر سبیل قضیه حقيقيه فرمود: رَحمَ اللهُ عَبداً أَحْيَا أَمْرَنَا (2)؛_ یک وقت ،قضیه، قضیهٔ خارجیه است، مثلا یک بار کسی می گوید:
هرکس که در مسجد است، او را مورد اکرام قرار بده؛ ولی یک بار می گوید: هرکس، هر وقت _ امروز بود یا هر روز دیگر _ به مسجد آمد، مورد اکرام قرار بده که در این صورت، فرمایش امام علیه السلام یک قضیه ی حقیقیه است._ خدا رحمت
ص: 41
کند، مورد رحمت لا یتناهی خودش قرار بدهد آن کسی که دین ما را زنده کند؛ من با گفتن احکام و معارف و شما با آمدن و شنیدن و عمل کردن. همانطور که از من سؤال می کند پروردگار عزیز جلّ وعزّ، از شما هم محاسبه خواهد کرد. در روز قيامت: فَلِلّه الْحُجَّةُ ِالبالِغَة (1) حجت یعنی قاطع عذر، حجت دارد پروردگار بر شما؛ احتجاج می جوید!... چرا نرفتی یاد بگیری؟ اگر بگویی یاد گرفتم، می پرسد چرا عمل نکردی؟ به من هم می گویند چرا نگفتی؟ مسئولیت دارد آقا جون! همان طور که شما باید بیائید، من هم باید بیایم، و به مسئولیت خودم عمل کنم.
این ماه شعبان، ماهی است که درهای خیرات در او باز است: «تُنظرُ فيه شعبان البَركات، تُترَكُ فيه الخَطيئات، وتُكثَرُ فيه الصلواتُ على محمَّد وآله» مردم باید در انتظار برکات باشند، و از گناهان باید صرفنظر بشود و در آن بسیار صلوات بر محمد و آل محمد فرستاده شود.
فرمود: این ماه، ماه صلوات بر محمد و آل محمد است: و هو شَهَر الصّلوة عَلى النَّبيِّ المُختار؛ قال الله: «إِنَّ اللهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبي يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً » (2) که صلوات از جانب پروردگار رحمت است، از ملائکه استغفار و از مؤمنین دعا، می فرماید: «فَيَنْبغى لِكُلِّ مُؤمِن أن لا يَعْفُلَ فى هذا الشَّهر، بل يُطَهِّرُ فيه لاسِتقبالِ شَهرِ رَمَضان»؛ هر مؤمن عاقلی باید غفلت نورزد، و در این ماه، خودش را آماده کند برای رمضان؛ به اینکه از گناهان، خودش را پاک کند، و توبه از مافات نماید. «فَيَتَضَرَّعُ إِلى اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ في شَهر شعبانَ أَنَّ الله تبارك وتعالى يُعَرِّفُك عُيُوبَ نَفْسک»
ص: 42
وقتی که در این ماه آمادگی پیدا کردی، پروردگار مربی تو خواهد شد، موانع را از جلوی تو بر می دارد. دنیا خشت و گل که نیست، دنیا تعلقات است ، تعلقات را باید بزنیم:
چون به دست خویشتن بستی تو پای خویش را ***هم به دست خویشتن واکن کمال و بس (1)
این بندهایی که نصف عمر به خودت بستی، تعلق به مال، تعلق به مقام، تعلق به جاه، آن وقت تمام اینها را که زدی، آن وقت هَمَّت هم واحد می شود، و باید بدانی که پروردگار معشوق فطرت است، در آن آخر هم فقط پروردگار است و ما با او سر و کار داریم. امیرالمؤمنین عرضه می دارد: بارالها! اگر علی صبر بکند بر آتش تو، چه طور می تواند صبر بکند در فراق تو؟ (2) چون علی علیه السلام می داند پروردگار کیست.
« إنّ أهلَ الجنَّةِ لا يَندِمون على شيءٍ ن اُمورِ الدُنيا إلاّ عَلى ساعةٍ . مَرَّت بهم في الدّنيا لم يذكروا الله تعالى فيها» (3) رستگاران در بهشت، هیچ به مافات، آنچه که از دست رفته _ زن و فرزند و مال و منال _ توجهی ندارند و غصه ی آن را نمی خورند، تنها غصه ی آنها ساعتی است که بر آنها گذشته و از محبوب حقیقی که معشوق فطرت است غفلت کرده باشند.
آره جانم گذشت !
رجب گذشت و رفت؛ چه قدر از ماه رجب استقبال کردید؟ آیا با عمل خودتان ملک داعی را لبیک گفتید؟
ص: 43
اگر مدارا کنی با نفس خودت، در همین کلاس می مانی! در همین کلاس در جا می زنی:
پند من بشنو بجز با نفس شوم بد سرشت *** با همه عالم مدارا کن کمال این است و بس (1)
شعبان هم واسطه است، و مقصد ماه رمضان؛ رمضان هم نمی دانیم که آیا هستیم یا نیستیم؟ آی جوانها! جوانیتان، صحت و سلامتتان، غنایتان، فقرتان، همه را مغتنم بشمارید: شَبابَكَ قَبْلَ هَرَمكَ وَ صحتَكَ قَبْلَ سُقْمِكَ وَ عَناكَ قَبْلَ فَقْرِكَ وَ فَراغَكَ قَبْلَ شُغْلكَ وَ حَياتَكَ قَبْلَ مَوْتِک (2). اگر حداکثر استفاده را نکنی، از تو خواهند گرفت ها! اینها نعمت پروردگار است. ببین؛ آن آدم رفته لند،ن قلبش را عمل کرده؛ حالا آمده اینجا! باز جای بخیه ها چرک کرده است، اما تو الآن از نعمت عافیت برخوردار هستی؟ پس قدر بدان.
إِنَّ رَحْمَتَ اللهِ قَريبٌ مِنَ الْمُحْسِنين (3). وقال النبیُّ صلى الله عليه و آله: الإِحْسَانُ أَنْ تَعْمَلَ لِلَّهِ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاک (4)؛ تو درحضور و محضر پروردگاری، اگر او را نمی بینی او تو را می بیند: وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ (5)علم احاطی قیّومی دارد.
إِنَّما يَسكُنُ جَنات عدنٍ الّذين إذا هَمّوا بالمَعاصى ذَكروا عَظَمتى فَراقَبوني، والّذين انحَنَت أصلابُهم من خَشيَتي، وعزَّتي وجلالي إنِّي لأهَمُّ
ص: 44
عَذَابِ أَهْلِ الْأَرْضِ فَإِذَا نَظَرتُ إلى أهلِ الجوع و العطش مِن مَخافتى صرفتُ عَنهم العَذاب (1) ؛ در این بهشت عدن آن اشخاصی ساکن می شوند که وقتی اهتمام جستند و قصد کردند که معصیت بکنند، بدانند که در حضور و محضر منند و مراقبه ی این حضور و محضر را بکنند، و از معصیت روی بگردانند! عرض کردم، این را صاحب احیاء العلوم نوشته و إحياء الإحياء (2) هم نقل کرده است که مردی رفت پیش قاضی برای آنکه زنش را طلاق بدهد؛ قاضی گفت: چرا می خواهی این زن را طلاق بدهی؟ زن گفت: ای قاضی اگر در شریعت روا بود که من پرده را از روی خودم عقب بزنم، آن وقت می دیدی جایز نیست این مرد مرا طلاق بدهد. قاضی غش کرد، وقتی که به هوش آمد :گفت من متذکر شدم که پروردگار عزیز می فرماید: اگر روا بود که شما به این چشم ملکی مرا ببینید و عظمت مرا درک کنید، هر آینه سزاوار نمی دانستید که مخالفت مرا بکنید و در مقام مراقبه نباشید. به عزت و جلال خودم، من قصد می کنم به عذاب مردم زمین، ولی وقتی ملاحظه می کنم آن اشخاصی را که در مقام مراقبه هستند نسبت به من، و از ترس من به گرسنگی و تشنگی (روزه) تن می دهند عذاب را از مردم بر می گردانم.
آیا جا دارد که رفقای عزیز، از حالا پیشواز نیمه شعبان بروند؟ در دعای آن شب دارد که کسانی خود را در معرض رحمت الهی قرار می دهند: «إلهی تَعَرَّضَ لَكَ فِي هَذَا اللَّيْلِ الْمُتَعَرِّضُون (3)، متعرضون چه کسانی هستند؟ آن اشخاصی که از حالا یک قدری برطاعتش اضافه بکند، چشمش را از محرمات
ص: 45
بپوشاند، تعلقاتش را کم کند و بزند «وَ قَصَدَکَ الْقَاصِدُونَ وَ أَمَّلَ فَضْلَكَ وَ مَعْرُوفَكَ الطَّالبُونَ» (1)
آن اشخاصی که ایمان اشرابی می خواهند، چون آن ایمان استدلالی نتیجهٔ کافی ندارد آقا! انسان باید با چشم دل ببیند که این ایمان نتیجه دارد. بعد می فرماید: « وَ لَكَ فِي هَذَا اللَّيْلِ نَفَحَاتٌ وَ جَوَائِزُ وَ عَطَايَا» تو، در شب نیمه شعبان، نسیم های رحمت و جایزه ها و هدایایی داری _ که البته از حالا باید پیشواز بروی تا آن معنویات کامله بر قلب شما افاضه شود، آن وقت مرحوم نراقی می فرماید: متعرضون کسانی هستند که خودشان را در معرض آن افاضه قرار می دهند «وَ مَوَاهِبُ تَمُنُّ بِهَا عَلَى مَنْ تَشَاءُ مِنْ عِبَادِكَ وَتَمْنَعُهَا مَنْ لَمْ تَسْبِقُ لَهُ الْعِنَايَةُ منْک» (2)
***
حالا چند کلمه هم خصوصیات حضرت ابا عبد الله را برای شما بگویم:«به رُدَّ عَلی فُطرُسَ مَقامه فی السَّماء» باید توجه کرد که در عالم امر_ ما در عالم ماده ایم؛ این عالم، عالم خلق است، آنها عالم عقولند؛ آنها از عالم امرند _ یک ذره توانی (=سستی) جرم است و از مقامشان باید کناره گیری بکنند. فرموده اند: این فطرس یک قدری که در امتثال امر سستی کرد؛ پروردگار او را بین عذاب آخرت و دنیا مخیر ساخت. او عذاب دنیا را انتخاب کرد، پس در جزیره ای معلق شد و 700 سال در آن جزیره عبادت کرد تا وقتی که ابا عبد الله متولد شد. خوب! حالا خداوند جبرئیل را در یک همچین شبی با هزار ملک برای تهنیت رسول
ص: 46
اکرم صلی الله علیه و آله فرستاد. وقتی که عبور آنها به فطرس افتاد سئوال کرد به کجا می روید؟ به چه کار مأمورید؟ شرح دادند. فطرس گفت: جبرئیل تو را به خدا قسم، مرا هم با خودت ببر تا رسول اکرم در حق من شفاعت کند و من از این عذاب خلاص بشوم. چون خدمت رسول اکرم صلی الله علیه و آله شرفیاب شدند، شرح حال فطرس به عرض رسید؛ حضرت فرمود: فطرس را بگو که خودش را مسح کند.
خودش را به گهواره اباعبدالله مالید، و به آسمان عروج کرد و آزاد شد، و می گفت کیست مثل من؟ من آزاد کرده حسینم! عرض کرد یا رسول الله من به پاداش این نعمت، هرکس که به حسین عزیز سلامی بفرستد، صلواتی بفرستد، نمازی هدیه کند، بر ذمه من است که آن را به حسین عزیز برسانم (1) .
امیدوارم به حق امام زمان به حق این مولود عزیز، به حق این ماه عزیز، هر کس چیزی می خواهد، حاجتی دارد، برآورده شود. امیدوارم همانطور که بالهای فطرس را به او عطا فرمودند، پروردگار به شما هم دو بال علم و عمل اعطاء فرماید که همه با هم از این چاه طبیعت به عالم ملکوت پرواز کنیم (2)
ص: 47
بسم الله الرّحمن الرّحیم
... (1) ملک الموت اول ملک پروردگار است، ابتدا که وارد می شود بر محتضر، آنهایی که مؤمنند باید یک چشم روشنی برای او آماده کرده باشند: وَ أَعَدَّ الْقِرَى لِيَوْمِهِ النَّازِل به (2) خوب شما چه آماده کرده اید؟ ذر قبر خطاب می آید: عَبدی مادا صَنَعتَ فی أمانَتی؟ (3) می توانیم جواب دهیم؟ من ریاست کردم، من دنبال مقام بودم، من مشغول داد و ستد بودم، من مشغول فلان بودم. وامصیبتا! لا نجاةَ. اینها جواب نیست، و نجاتی در کار نیست. قال رسول الله صلى الله عليه و آله: أيُّمَا عَبْدِ أَطَاعَنِي لَمْ أَكِلْهُ إِلَى غَيْرِى وَأَيُّمَا عَبْدِ عَصَانِي وَكَلْتُهُ إِلَى نَفْسِهِ ثُمَّ لَمْ أَبَالِ فِي أَي وَادٍ هَلَك (4)
ص: 48
دقایق ماه رجب را هم باید حساب بکنید، پروردگار رحمت خود را برسر ارزش شما میریزد. روایت در توصیف ماه رجب آمده است که: مَن سَئَلَنی (1) .نگفته: اگر مؤمنی مرا بخواند، عبد صالحی دعا کند و بخواند؛ گفته هر کسی که از من درخواست کند. امام سجاد علیه السلام فرمود: وَ أَبْوَابَ الدُّعَاءِ إِلَيْكَ لِلصَّارِخِينَ مَفْتُوحَةً (2) این ماه رجبی بلند شو داد بزن! مبادا داداش جون وقتت را به بطالت و کارهای بیخودی و _ چه میدانم _ مسافرت بگذرانی! من عقیده ندارم به مسافرت، مسافرت کجا میخواهی بروی؟ نوع رفقایی که می خواستند مشرف بشوند به ارض اقدس ( = مشهد مقدس)، از بنده سئوال کردند: آقای میرزا کجا بریم؟ بچه ها تعطیلیشان است، یک قدری یک تنوعی حاصل بشود، همه همینند. داستان آقای جاپلقی را فراموش نکنیدها! ایشان می خواسته که بداند چه عملی در درگاه خدا دارد؟ در جواب مشاهده می کند که تنها دو زیارت حضرت رضا علیه السلام دارد و بس. وقتی ایشان به آن ملک گفته بودند که: من کربلا هم رفته ام! جواب دادند: آن وقت که به کربلا می رفتی، گفتی: هم زیارته و هم سیاحت! آن رد شد. اول آن ته دلت را ببین که چیست؟ به آن یکی گفتند: چرا معطلی؟ چرا نمی روی زیارت؟ :گفت من چند تا رفیق هم صحبت هم باید داشته باشم! می خواهم آنجا یک خورده اختلاط کنم! اما بزرگان ما (3) وقتی خانواده اش از او کفش خواسته بود و گفته بود: آقا به مشهد می روی یک قُندُره (=کفش) برای ما بگیر. ایشان نه نگفته بود؛ رفته بود مشهد، کفش را خریده بود و برگشته بود؛ بعد گفته بود: حالا دیگر میروم زیارت! یعنی آن چیزی که فعلا مرا حرکت می دهد،
ص: 49
زيارت ثامن الحجج عليهم السلام است. نمی خواستم کفش خریدن تو هم داخل در زيارت من باشد. أَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَى اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَكْرَمُهُمْ عَلَيْهِ أَتْقَاهُمْ وَأَعْمَلُهُمْ بِطَاعَته (1) محبوب ترین بندگان خدا نزد او آن کسی است که راههای اطاعت را بهتر عمل کند. وَ اللهِ مَا يُتَقَرَّبُ إِلَى اللهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِلَّا ِبالطَّاعَةِ وَ مَا مَعَنَا بَرَاءَةٌ مِنَ النَّارِ به خدای سوگند که تقرب به خدای تعالی ممکن نیست مگر با اطاعت، و برائت از آتش، در دست ما نیست: وَ لَا عَلَى الله لأَحَد مِنْ حُجَّة هيچ کس هم برخدا حجت ندارد. قاعده این است: مَنْ كَانَ لِله مُطِيعاً فَهُوَ لَنَا وَلِيٌّ وَ مَنْ كَانَ لِلَّهِ عَاصِياً فَهُوَ لَنَا عَدُوٌّ وَ مَا تُنَالُ وَلَا يَتْنَا إِلَّا بِالْعَمَلِ وَ الْوَرَعِ(2) كسى بر خدا حجت ندارد، بلکه پروردگار حجت برشما دارد: قُلْ فَللّه الْحُجَّةُ الْبالَغَة (3) و (4)
... (5) این دل باید متوجه باش، اما دائماً رو به راحتی، رو به آسایش، رو به راحت طلبی عذرهای غیر موجه می آورد. أَنَّ الْقُلُوبَ تَزیع در این صورت دل کج می شود، یعنی هی می خواهد عمرت را به حالت تردید بگذرانی. و تَعُودُ إِلَى عَمَاهَا وَ رَدَاهَا (6) آن وقت به سوی کوری و گمراهی اولیه اش باز می گردد، همانطور که اولش کور بود، اولش از حقایق چشم پوشی کرده بود، حالا هم به کوری و ضلالت باز و همه اش تو را به وادی هلاکت راهنمایی میکند، إِنَّهُ لَمْ يَخَفِ الله مَنْ لَمْ
ص: 50
يَعْقُلْ عَن الله (1) کسی که افکار و عقایدش را از خدا نگیرد، کسی که تعقل نکند و نشناسد صفات پروردگار را، از خدا نخواهد ترسید_ البته فرموده اند: لا تَتَكَلَّمُوا في ذات الله (2): در افعال خدا، توحید عبادتی تعقل کنید _ وکسی که برنامه ی پروردگار را یعنی دینش را نفهمد و تعقل نکند، به معرفت درست و ثابت نمی رسد: وَ مَنْ لَمْ يَعْقِلْ عَنِ اللهِ لَمْ يَعْقِدْ قَلْبَهُ عَلَى مَعْرِفَةِ ثَابِتَةِ. (3)
وقتی از امام صادق علیه السلام سئوال شد: یابن رسول الله چرا دعاهای ما پذیرفته نمیشود؟ حضرت فرمودند: لِأَنَّكُمْ تَدْعُونَ مَنْ لا تَعْرِفُونَه (4) زيرا شما کسی را می خوانید که نمی شناسید، و از برنامه هایش خبر ندارید داداش جون! در یک روایت دیگر دارد: آن کسی بر معرفت صادق است که قولش با فعلش مطابق باشد (5)، سرّش با علانیه اش یکی باشد، دو تا نباشد داداش جون! بی خود نگفت که: « فَيَا طُوبَى لِلثَّابِتِينَ عَلَى أَمْرِنا» (6) بیاید زمانی که امام علیه الصلوة والسلام در پس پرده غیبت است، و در آن زمان خوشا به حال کسانی که در آن زمان بر رااه و رسم ما ثابت و پایدار می مانند. در بعضی از روایات 5 مرتبه، در بعضی از روایات 7 مرتبه دارد: طوبى لهم ثمَّ طوبی لهم، خوشا به حال آنها... پس معلوم شد که ما باید از خدا بخواهیم که فکر و عقاید ما را حفظ کند: رَبَّنَا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ
ص: 51
إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابِ (1) پروردگارا! بعد از اینکه خودت توفیق معرفت به ما عنایت فرمودی، خود تو هم کمک بکن که قلب ما به کوری برنگردد. خوب این دعا؛ اما چیزی که هست باید جدیت بکند داداش جون! باید راه برود و حرکت بکند. اگر بخواهی راه را، بروی، فعلا این ماه وقت سیر کردن و راه رفتن است: طوبی لِلذّاکِرین، طوبی لِلطَّائِعین، خوشا به حال ذکر کنندگان، خوشا به حال اطاعت کنندگان از خدا، أنا جَليسُ مَن جالَسَني، و مُطيعُ مَن أطاعَنى، و غافِرُ مَن استَغفَرنی؛ (2) اگر بخواهی خودت را درک بکنی، اگر بخواهی خودت را دریابی، همین ماه! ماه رجب، که فرمود: إِنَّ لِرَبِّكُمْ فِي أَبَّامِ دَهْرَكُمْ نَفَحَاتِ أَلَا فَتَعَرَّضُوا لَهَا (3) برای شما در ایام روزگار و دهر شما کششهایی است، افاضاتی است، تکان میدهد پروردگار، شما را؛ اما طوبى للمُتَعَرِّضين! أن اشخاصی که خودشان را در معرض قرار بدهند.
یکی از رفقا اظهار کرد: همان شب اول که تو گفتی چه عملی در این ماه بهتر است، شایسته تر است؟ :گفتی نفس اماره را لجام کردن از همه کارها بهتر است. -_که در باب نفس فرمود: إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بالسُّوءِ إِلا ما رَحِمَ رَبِّى (4) وَ لَا حِجَابَ أَظْلَمُ وَ أَوْحَشُ بَيْنَ الْعَبْدِ وَ بَيْنَ الرَّبِّ مِنَ النَّفْسِ وَ الْهَوَى(5) این حجاب را من اول باید بردارم، در این میدان باید مبارزه کنم، و برای از بین بردن این دو: وَ لَيْسَ لِقَتْلِهِمَا وَ قَطْعِهِمَا سِلَاحٌ وَ آلَةٌ مِثْلُ الافْتِقَارِ إِلَى اللهِ وَ الْخُشُوع
ص: 52
وَ الْجُوعِ وَ الظَّمَ بِالنَّهَارِ وَ السَّهَرِ بِاللَّيْل (1) یعنی برای مقابله و مبارزه با نفس، باید نیمه شب بلند بشود، باید بلند بشود من را بخواند؛ ببین رمز موفقیت همین است که انسان کسی را کاره ای نداند. توجهش فقط به خدا باشد و بس! وقتی که سئوال می کنند: یا رسول الله، توکل را برای ما بیان بفرمایید؟ می فرماید: الْعِلْمُ بأَنَّ الْمَخْلُوقَ لَا يَضُرُّ وَ لَا يَنْفَعُ وَ لَا يُعْطى وَ لَا يَمْنَعُ وَ اسْتِعْمَالُ الْيَأْسِ مِنَ وَلَا الخلق (2) خيلى مهم است؛ وقتی انسان علم پیدا کرد که مخلوق صد درصد هیچ کاره است، نه نفعی می رساند و نه ضرری:
گرگزندت رسد به خلق مرنج *** که نه راحت رسد زخلق و نه رنج
از خدا دان خلاف دشمن و دوست *** که دل هر دو در تصرف اوست (3)
علم، منع از نقیض می کند، یعنی صد درصد؛ دیگر یک ذره هم احتمال بر خلاف نمی دهد؛ اگر تو به این مرحله رسیدی، توکل پیدا کرده ای و متوکّلی.
آنوقت ببین حالا ما این افعال را چه طور انجام می دهیم؟ همانطور که امام می فرماید: شما با زبانتان توکل را بیان می کنید، اما لقلقه ی لسان است! من می گویم که: توکلت علی الله؛ اما باز می گویم فلانی نگذاشت معامله ی ما به آخر برسد! فلان کس نگذاشت معامله ی خانه درست بشود، فلان کس مشتری من را منصرف کرد، اینها شهادت فعلی و عملی است، کاشف فعلی و عملی است بر عدم توکل گوینده. فَإِذَا كَانَ الْعَبْدُ كَذَلِكَ لَا يَعْمَلُ لِأَحَدٍ سِوَى اللهِ وَ لَمْ يَرْجُ وَ لَمْ يَخَفْ سِوَى اللهِ وَ لَمْ يَطْمَعْ فِى أَحَدٍ سِوَى الله (4) وقتی که این طور شد، بنده
ص: 53
دیگر نمی ترسد مگر از خدا، امید و رجاء ندارد مگر از پروردگار. باید هرکاری که ما می کنیم، همین ماه بکنیم._
آن رفیق گفت: همان شبی که تو آن حرف را زدی، تصمیم گرفتم با استعانت از پروردگار امیال نفسانی را خاموش کنم. گفت: همان شب دیدم، نشان دادند، گفتند: این افعی یا اژدها (1) خود تو هستی، این نفس تو است؛ بعد یک چوب بلندی به من دادند و گفتند: بکن در دهان این اژدها! اطراف دهانش را من سوراخ کردم و همان شب فرمودند که پروردگار _ ان شاء الله _ تو را مورد عنایت و تفضل خودش قرار می دهد.
به عنایت نظری کن که من دل شده را *** نرود بی مدد لطف تو کاری از پیش
نفس: النَّفْسُ في وَحدَتِها كُلّ القُوا، (2) این شعر (3) اشاره به همان فصل اخیر انسان است، مراد همین نفس ناطقه انسان است که انسانیت انسان به آن می باشد. نه اینکه ناطق به معنی حرف زدن باشد. در فلسفه می گویند این ناطقیت همه فعلیات قبل را دارد؛ آن چیزی است که پروردگار از عالم بالا در وجود شما قرار داده است:
هَبِطَت إِليكَ مِن المَحَلِّ الأَرفع *** ورقاءُ ذاتُ تَعَزُّز و تَمَتُّع (4)
ص: 54
ای پروردگار عزیز! یک نفس ناطقه ای در ما ایجاد فرمودی، که انسانیت انسان به همان است. وقتی خلع می شود از بدن، تعلق می گیرد به ابدان برزخیه و ابدان مثالیه؛ این است که فرمود: إِنَّما خُلِقتُم لِلبَقاءِ (1) آن وقت آن نَفْسی که پروردگار عزیز، از عالم بالا در این بدن کثیف (2) مادی قرار داده، امر فرموده است که چند صباحی بماند، این: ورقاءُ ذاتُ تَعَزُّز و تَمَتُّع؛ یعنی این کبوتر بلند پرواز، همه اش می خواهد برگردد به آن عالم، چون مال عالم ملکوته دیگر! می خواهد سیر ملکوتی بگیرد داداش جون! آن وقت، این نفس به قدری فعلیت دارد که علم حضوری دارد نسبت به تمام قوا، تمام چیزها را می تواند تعقل و ادراک کند؛ اما در صورتی که انسان، انسان بشود و فضائل انسانی را به کمک پروردگار کسب کند، دیگر حد و اندازه نخواهد داشت:... آنچه اندر و هم ناید آن شود (3)
پس بنابر این هر قدر می توانید بکوشید که توجه و مراقبه داشته باشید ، در هر ساعت و دقیقه ی این ماه. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: عمری بر در خانه ی دل نشستم و به جز پروردگار، احدی را در آن راه ندادم، چون قلب مؤمن حرم خداست: قلبُ المُؤمِن حَرَمُ اللهِ وحَرامُ على حَرَمِ اللهِ أَن يَدخُلَ فِيهِ غَيرُه
ص: 55
بسم الله الرحمن الرحیم
گفته اند: وقتی که رسول اکرم صلی الله علیه و آله سؤال فرمود: بابا جان از کجا پروردگارت را شناختی؟ عرض کرد: یا رسول الله، این چرخ را که من می گردانم، اگر رها بکنم می ایستد! چطور می شود این جهان پهناور با این همه سیارات و ثوابت و.... این دستگاه آفرینش، با این همه وسعت، گرداننده ای نداشته باشد؟ اینجا پیامبر فرمود: عَلَيكم بدين العَجائِز (1) ؛ البته نه اینکه شما هم در سر حد دلیل به این مقدار قناعت کنید؛ خیر! یعنی ببینید چه دلیل مختصر، مفید مقنعی برای خودش فراهم کرده است؟
«اثر الأقدام تدل على المسیر»؛ در یک راهی که اثر و جای قدم وجود دارد، معلوم می شود که کسی عبور کرده است. یک وقتی دکتر میر، که رئیس بخش جراحی بود از یک آقایی پرسید که آقا دلیل براثبات صانع چیست؟ آن آقا جواب داده بود: از قدیم یک کلامی فرموده اند که: اثر قدم، جای پا، دلالت می کند
ص: 56
بر اینکه یک آدم از اینجا عبور کرده. آسمانها و ستارگان، این گردش و رفت و آمد اینها، این ماه که درفضا معلق است که چندی پیش آمریکائیها رفته بودند، بعضیهاشان گفتند ما آمدیم اینجا خدا را دیدیم. خوب، خدا مجهول خلقت است! اصلاً همون طبیعی مسلک ها هم الهی هستند؛ طبیعی هم می گوید خدا، منتهی در تطبیق کلی بر مصداق و اصل بر فرع اشتباه کرده است! در تطبیق صغری بر کبری اشتباه کرده و إلاّ : « الطبيعىُّ الهيُّ مِن حَيثُ لا يَشعُر» گفت: ما آمدیم اینجا خدا را دیدیم. یک کره با این وزن _ البته از زمین کوچکتر _ چطور می شود که در فضا معلق بماند و به صورت حساب شده و دقیق حرکت بکند؟
شخصی به محضر امام صادق علیه السلام عرض کرد: یابن رسول الله چقدر خوب بود خدا خودش را به آدمیان نشان می داد، آن وقت دیگر این قدر بعضی از مردم به شک نمی افتادند. فرمود: مگر تو خدا را نمی بینی؟ آیا تو می توانی یک کاری بکنی که مریض نشوی؟ آیا تو می توانی یک کاری بکنی که همیشه سالم بمانی؟ آیا تو می توانی یک کاری بکنی که عزیز باشی؟ دیگر ذلیل نشوی؟ ذلیل باشی دیگر عزیز نشوی؟ غنی باشی، فقیر نشوی؟ فقیر باشی، غنی نشوی؟ آیا تو می توانی؟ در اینجا چه عواملی است که مؤثر در سرنوشت ماست؟
از بزرگی سؤال کردند: از کجا خدای خودت را شناختی؟ فقال: بواردات تَردُ عَلى القُلوب فَتَعجُز النفس عن تكذيبها (1) چیزهایی به دل وارد می شود که عقل عاجز است از این که یک دلیل قانع کننده _ جز خداوند متعال _ برای آن بیاورد!
اگرچه ذات پاکش لا مکان است *** چو نیکو بنگری در دل نهان است
ص: 57
دلی در سینه صاحب دلان است *** که آن دل جای آن آرام جان است
وقتی دلت را تهذیب کردی، وقتی روحت را از قید و بند علائق مادی مجرد کردی، از گوشه دل خودت هاتفی ندا در می دهد و خودش را به تو معرفی می کند، و آن وقت تو به خدای خودت یقین پیدا خواهی کرد. موسی عرض کرد: پروردگارا تو دوری تا من داد بزنم؟ فرمود: خیر! من از تو به تو نزدیکترم (1) علم او به عالم، علم احاطی قیومی است.
از راه حکمت نظری و عملی، یک قدری نظری، ولی بیشتر باید به حکمت عملی فشار بیاورید تا پروردگار در اثر استقامت، یقین به صانع را در قلب و دل جا شما سرازیر کند. شناخت و معرفت به مقام ولایت را، شناخت امام زمان صلوات الله و سلامه علیه را.
عَمِيَتْ عَيْنُ لا تَرَاكَ عَلَيْهَا رَقِيباً (2) . یا امیرالمؤمنین آیا شما خدایی که پرستش می کنید دیده اید؟ حضرت فرمود: لَمْ أكُنْ لِأَعْبُدَ رَبِّاً لَمْ أَرَه (3) خدايى كه من نبینم بندگی نمی کنم؛ منتهی دیدن به چشم قلب!
این مسئله را از خدا بخواهید، البته: إِنَّ الله عَزَّ وَ جَلَّ لَا يَسْتَجِيبُ دُعَاءً بِظَهْر قَلْب سَاه (4) : پروردگار دعایی را که از روی غفلت باشد مستجاب نمی کند. الدعاء و الدعوه به معنی خواستن است؛ اگر من با شما حرف می زنم ولی حواسم جای دیگر باشد، این که فایده ندارد! پروردگار سرّ و علن تو را می بیند و می داند، فرموده است
اگر ما بخواهیم به خدا شناخت پیدا بکنیم، باید برویم درخانه اهل بیت علیهم السلام
ص: 58
بنا عُرفَ الله (1) و لَوْلانَا مَا عُبد الله (2) ؛ امیرالمؤمنین می فرماید: من می دانم که شما در خانه هایتان چه ذخیره کرده اید (3) ، یک کسی عرض کرد: یا امیرالمؤمنین من را دوست دارم؛ فرمود: اسم شما را من در آن نامه ی دوستان ندیدم (4)، یک کسی عرض کرد یا امیرالمؤمنین من شما را دوست دارم، فرمود: راست می گویی! تو را دیدم (5).غرض، آن بزرگواران، آینه تمام نمای پرودگار عزیز هستند.
وقتی که زبان با دل توافق پیدا کرد: فَاقْبِلْ بِقَلْبِكَ ثُمَّ اسْتَيْقِنْ بِالإِجَابَة (6)اول با دلت به دعا توجه کن، اگر چنین توجهی بدست آمد، یقین به اجابت پیدا کن! فرمود: اگر شما در فرمایشات اهل بیت امرا و نهیا استقامت بکنید، چون آن یقینی که از کتب فلسفه در بیاید، این ثمر را ندارد و بدرد نمی خورد_ استقامت كرديد: لأشْرَبْنَا قُلُوبَهُمُ الإيمان (7) ایمان را سرازیر می کنیم در قلب شما. آن وقت دعا می کند و با یقین می گوید: نمی تواند با طیاره جنگی اینجا را بمباران کند.حقیقتاً میگویدها! خوب این آدم، سی سال است که این در را کوبیده، که در نتیجه میتواند بگوید دشمن دیگر نمیتواند اینجا را بزند. این یقین خیلی قابل تقدیر است: إِذَا أَرَادَ اللهُ بِعَبْدِ خَيْراً أَلهَمَه اليقين(8)
پس از پروردگار عزیز باید بخواهید: ألا بذكر اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب (9) ؛ آن
ص: 59
دل دیوانه را او تأمین می کند. آرام ده این دل دیوانه تویی تو!!
هر در که زدم صاحب آن خانه تویی تو *** مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید *** دیوانه منم من که روم خانه به خانه (1)
توی اداره میری ،بازار میری، درس میری، همه جا خدا هست؛ پس باید کار را خدا درست کنه! برو بابا دعا کن. پس هر دری که می زنی، داداش جون هست؛ پس باید از خدا بخواهی و در بزنی، آن وقت پس چرا جای دیگر برویم؟ چه کنم که من هنوز هیچ چیز از مطالعاتم را برای شما نگفته ام.
یکی از خصوصیات ماه رجب این است که دعای برظلمه مستجاب می شود؛ آن دشمنان بر آن خبیث ها اگر می خواهید دعا کنید، در این ماه دعا کنید از خصوصیات این ماه است که می فرماید: « إِنَّ الدّعا فيه مستجابٌ على الظُّلَمَه» هرکس که در دوران قدیم کسی را اذیت می کرد، می گفت: دعا کن که ماه رجب نیاید، اگرنه من با نفرین تو را نابود می کنم؛ پس دعای بر ظلمه مستجاب است. باید از این کلمات لذت ببرید، خوراک روح شماست. قلب شما را سیراب می کند: إنَّ هَذه القُلُوبَ تَمَلُّ كَمَا تَمَلُّ الأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحَكْمَة (2)
پرسیده شد که رجب را « شهر الله الأصبّ » گفتند یعنی چه؟ فرموده اند: این ماه ماهی است که تَصُبُّ الرَّحمةُ فيه صُبّاً على العباد و يُعطيهم الله من الكَراماتِ والمَثوبات ما لا عَينٌ رَأَتْ ولا أُذُنٌ سَمَعَت ولا خَطَر عَلى قَلْبِ
ص: 60
بَشَر (1). این قدر در ماه رجب به شما ثواب اعطاء می کند.
حالا چرا ماه رجب را «اصمّ » گفتند؟ می فرماید: «لأنه أَصَمُّ مِن جَفائِكَ و زَلَّتکَ» با این که ذات مقدس پروردگار عالم به همه چیز است، علیم بذاتِ الصُّدُور (2) است؛ ولی می گوید من نمیخواهم بشنوم! من چه چیزی نمی خواهم بشنوم؟ می خواهد که ملائکه نیایند شهادت بدهند که آقا به گوش فلان کس زده است، ملائکه نیایند بگویند غیبت ،کرده با این که خودش عالم به همه چیز هست: «سَمیع بِفَضلِكَ يا مُؤمِنُ و شَرَفِک». مولایی به عبدش می گوید: مبادا بشنوم تو به کسی ستم کردی؟ مبادا بشنوم غیبت کردی، رشوه خواری کردی، بد کردی، با قماربازها معاشرت کردی؛ برای اینکه در قیامت این ماه علیه من شهادت ندهد: لِئَلاّ يَشْهَدَ عَليكَ بِها يَومَ القِيامَهُ؛
همیشه من حال ندارم، قدر خودتان را بدانید ای رفقا! یک دفعه من تفال زدم به قرآن، که ای پروردگار من دارم برای اینها زحمت می کشم، حدیث می گویم، از توی این کتاب، از توی آن کتاب، اینها را که در یک کتاب ننوشته اند، باید جستجو کرد؛ من اینها را باید از کتابهای مختلف جمع آوری کنم. پروردگارا! آيه آمد: فيه رجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا والله يُحِبُّ الْمُطَهِّرین (3) یعنی قدر اینها را بدان. اینها یک مردمانی هستند که میخواهند توبه کنند، میخواهند پاک شوند، میخواهند دستورالعمل بگیرند و عمل کنند. امشب هم من حال نداشتم؛ باز می خواستم از زیرش در بروم و تعطیل کنم! اما فلسفه در نرفتن این است که این
ص: 61
مردم میگویند هر وقت برای آقا مهمان می آید، به مهمان می گوید مطالعه دارم؛ پنج شنبه مطالعه دارد، جمعه مطالعه دارد همهی ایام هفته مطالعه دارد! پس کی باید ما بیائیم شما را ببینیم؟ ولی خوب این صحبتها زحمت دارد آقاجون! وگرنه « الم * ذلكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِیه» (1) را بخوانی و ترجمه کنی که نیست.
یک کسی به من گفت آقا! یک همچین آیه ای بخوان و برای مردم ترجمه کن، بروند دنبال کارشان! گفتم: اینطوری که تو می گویی نیست آقا. باز من قرآن را باز کردم گفتم: پروردگارا من چه کنم؟ سوره برائت آمد یعنی اگر تو این کار را بکنی ما بیزار هستیم از تو، بنده ترسیدم. آن دفعه خیلی لذت بردم، اما این دفعه ترسیدم!
یک حدیث دیگر: _ وَ ذَكَرْ فَإِنَّ الذكرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِين (2)_ این حدیث را به صورت مفصل تا به حال نخوانده ام اما در کتاب قاضی عیاض (3) که از کتبی است که سیره رسول اکرم صلی الله علیه و آله را نوشته و دو جلد هم هست، در آنجا این حدیث را نقل کرده: اگر از پیامبر مکرم اسلام صلی الله علیه وآله بپرسیم: یا رسول الله مبنای دین شما چیست؟ سجلّ احوال دین شما چیست؟ شناسنامه کار شما چیست؟ فرمود: الْمَعْرِفَةُ رَأْسُ مَالِى وَ الْعَقْلُ أصْلُ دِينِي وَ الْحُبُّ أَسَاسِى وَ رسول گرامی الشَّوْقُ مَرْكَبِي وَ الْحُزنُ رَفِيقِی (4) خدا شناسی رأس مال و سرمایه ی من است.
ص: 62
هر کسی یک رأس المال و سرمایه ای دارد که با آن کسب می کند؛ عرفان و شناخت رب العالمین هم سرمایه من است.
وَ الْعَقْلُ أصْلُ دینی: مبادا بگویی فقط تعبد است؟ عقل اصل دین است؛ تمام احکام عقلانی و به سیره عقلاست؛ منتهی من با این عقل ضعیف بسیاری از آنها درک نمی کنم. یک کتابی است که راجع به طب و بهداشت نوشته اند تقریبا تا اینجا 25 جلدش درآمده است (1) و چیزهایی که از رسول اکرم صلی الله علیه و آله درباره مسایل طبّی و سلامتی رسیده، در آنجا جمع کرده است و آنجا نوشته است که هرچه از احکام را که ما تتبع کردیم، یک فلسفه ای دارد؛ مثلا در مورد پنیر با مغز گردو! حضرت می فرماید پنیر تنها بلاست، گردوی تنها بلاست! اما هر دو را اگر با هم بخورید شفاست (2) عالَم طبّ هم فعلا نفهمیده است. ببین چقدر با انصاف میگوید: باید دنیای بهداشت پیشرفت کند تا بفهمد فلسفه ی فرمایش خاتم الرّسل صلى الله عليه و آله را.
حب و دوستی اساس کار من است، شوق مرکب من است، باید نشاط داشته باشی، شوق داشته باشی! خدا شاهد است رفقای عزیز، من وقتی که ساعت درس اخلاقم می شد، سر از پا نمی شناختم؛ از اول هفته که آن استاد عالم یک ساعت اخلاق به من یاد می داد، در کمال جدیت، در کمال مراقبت بودم. می گفتم: ای پروردگار عزیزم! مبادا استاد من تعطیل بکند که آن وقت قبایح به من فشار خواهد آورد.
«و ذكر الله أنيسى» انيس من ذکر پروردگار است:
گرقصه عشق من و یارم بنگارند *** صد لیلی و مجنون همه بیرون رود از دل
ص: 63
64
دیگر مجنون و لیلی کدام است؟
در قتل من ای مه بکش آهسته کمان را *** حیف است که پیکان تو بیرون رود از دل
يعنى من همیشه می خواهم در ابتلای تو باشم. خدا رحمت کند آقای مطهری را، فرمود: تو تصور می کنی محبت خدا این است که تو کباب و جوجه داشته باشی! اما پروردگار !نه! ناز پرورده نمی خواهد تربيت كند. إِنَّ الله إذَا أحَبَّ عَبْداً غَتَهُ بِالْبَلاء غَتّاً (1)
ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست *** عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد (2)
بیماری من سبب پرسش محبوب شد، محبوب من با من مرحمت پیدا کرده بود، می میرم از این غصه چرا بهترم امشب
در قتل من ای مه بکش آهسته کمان را *** حیف است که پیکان تو بیرون رود ازدل
می دونی کدام غصه؟ نه غصه اینکه آب ندارم، نان ندارم، زن ندارم، خانه ندارم، پول ندارم، نه !حزن او از این قبیل است: لا يَزَالُ الْمُؤْمِنُ خَائِفاً مِنْ سُوء الْعَاقِبَة (3) .یا «وَ الَّذينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجلَةً أنَّهُمْ إلى رَبِّهِمْ راجِعُون (4) نماز را می آورد، روزه و خمس و زکات را انجام می دهد، عمل می کند اما ترسان است که مبادا اینها رد بشود این مراد است! قربونت برم بارک الله
ص: 64
علم سلاح من است، اسلحه من علم است (1) : لا نَجَاةَ إِلاّ بالطَّاعَةِ وَ الطَّاعَةُ بِالْعِلْمِ والْعِلْمُ بالتَّعَلُّمِ والتَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ يُعْتَقَد (2)
من نیم ساعت تقریبا خُمس مطالعات خودم را برای شما گفتم، حالا شما من را دعا کنید! من خدمت گزار شما هستم یک خدمت گزاری که در خانه ی شما باشد، ظرفهای شما را بشوید، غذا برای شما تهیه کند و آن حیات مُلْکی شما را تهیه می کند، او سزاوار دعاست؛ اما من که می روم، از مشکات نبوت این طلاها و بالاتر از طلا را برای شما می آورم و عرض می کنم و به توفیق پروردگار دلهای شما را إشراب می کنم که میدانم زنده می شود، شاد می شود و نشاط در شما می آید، آیا من سزاوار نیستم که مورد دعاهای شما باشم؟
64/1/23
ص: 65
بِسْمِ الله الرّحمٰنِ الرّحیمْ
أَلا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ * الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ (1)
در مبحث اجاره: مدت اجاره، رکن قرارداد است؛ یعنی اگر انسان دکانی، خانه ای، مسافرخانه ای برای اجاره کردن برود و مدت آن را تعیین نکند، آن اجاره باطل است، چون رکن اجاره را ندارد. مثلاً اگر فقط بگوید اجاره ی این مسافرخانه شبی چند است؟ و اول و آخرش معلوم نباشد، اینجا اجاره باطل است، و هر شب که صاحب مسافرخانه بخواهد میت واند مستأجر را بیرون کند. مگر اینکه بگوید مثلاً تا یک هفته شبی چند؟ می گوید از حالا تا یک هفته شبی صد تومن. حالا بعد از این هم هر چقدر که من ماندم، مطابق همین و بر همین نهج خواهد بود که در این صورت قرارداد صحیح است.
عرض این است که اگر مدت را تعیین نکند، اجاره باطل و تبدیل
ص: 66
6ه اباحه می شود؛ هرجا که عقد _ چون اجاره، عقد لازم است _ باطل شد، آن وقت تراضی می آید. (1) پس بناءً على هذا باید انسان در دکان، مغازه و مسافرخانه، هر کجا که برود برای اجاره، مدتش را معین بکند، که از کی تا کی من در این جا می مانم، و شبی یا ماهی و یا سالی این قدر می پردازم؛ این اجاره صحیح است و دیگر صاحب مسافر خانه نمی تواند از آن مبلغی که تعیین کرده است، برگردد و آن را زیاد کند؛ ولیکن اگر تعیین نکرد، بعد از مدتی مسافر زیاد می شود و اگر مسافرخانه دار این مسئله را بداند، می گوید بله، ما گفتیم شبی ده تومن، اما از حالا به بعد باید شبی بیست تومان بدهی؛ اگر نمی خواهی پاشو برو پی کارت! چون طی نکرده مدت تعیین نکرده؛ باید یا صاحب مسافرخانه راضی بشود و یا مسافر از مسافرخانه برود.
***
فرمودند: إنَّ هذه القُلوبَ لَتَصْدَأُ كَما يَصدَأُ الحَديد و إِنَّ جَلاها قراءةُ القُرآن و ذكرُ المَوت (2) ؛ صدء را در لغت معنی می کنند: أَن يَركَبَها الرَّينُ بمُباشَرَة المَعاصى و الآثامِ فَيُذْهَبُ بِجَلائِه كَما يَعلو الصَّدأُ وَجهَ المرآة و السَّيف و نَحوِهما (3) «صدء » آن زنگی است که روی آهن می آید، یعنی قلب شما زنگ می زند. زنگ م یزند یعنی چه؟ یعنی رین که در لغت _ نمی دانم چرا بعضی از آقایان فرمودند معنی این مبهم است! معنی اش خیلی واضح است آقا! _ یعنی یک پرده، یک تکدُّری قلب را می گیرد. معنی اش واضح است، معنی اش حسّی
ص: 67
است آقا! وقتی که برخورد ناملایم با افراد جامعه برای انسان حاصل می شود! غیبتی می کند، اهانتی می کند، یا از حدی که شرع دستور داده، یک قدری منحرف می شود، این مثل آثار وضعیه می ماند؛ به محض اینکه یک قدری بر خلاف رضا و خشنودی پروردگار حرکت بکند، پرده بر روی قلب می رود! حتی نبی اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: إِنَّهُ لَيْغَانُ عَلَى قَلْبی (1): روی قلب من را پرده ای می گیرد، از بس نفس مقدسش لطیف است، از شدت لطافت، همین برخوردهای مباح و عادی که با من و شما می کند، در قلب مبارکش یک تکدُّری حاصل می شود؛ این است که فرمود: وَ إِنِّى لَأَسْتَغْفِرُ اللهَ فِى كُلِّ يَوْمٍ سَبْعِينَ مَرَّةً (2)، هر روز هفتاد مرتبه استغفار می کنم برای رفع این تکدّر. نه اینکه تصور شود این مطلب با مبانی علمی درست نیست، نه؛ روی مبانی عرفانیه ی حقیقی درست است.
پس بناء على هذا: إِنَّ هذه القُلوبَ لَتَصْدَاً (3) زنگ می زند، چرک می گیرد، بعد در روایت دارد که: قیلَ فَما جَلاؤُها؟ برای رفع تکدُّر چه باید کرد؟ حضرت فرمودند: تلاوَةُ القُرآن و ذكرُ المَوت (4) قرائت قرآن و یاد مرگ، قرائت قرآن که معلوم است؛ یاد مرگ یعنی چه؟ یعنی من باید برای مرگ، آماده و مستعد بشوم. يا أمير المؤمنين: مَا الاِسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ ؟ قَالَ أَدَاءُ الْفَرَائِض وَ اجْتِنَابُ الْمَحَارم وَالاشْتِمَالُ عَلَى الْمَكَارِم (5) ما، مای حقیقیه است؛ یعنی حقیقت استعداد، آمادگی برای مرگ را برای ما بیان بفرمائید که قبل از رسیدن آن آماده بشویم؛ حضرت فرمودند: آمادگی برای مرگ عبارت است از انجام فرائض، اجتناب از محرمات،
ص: 68
تخلق به مکارم اخلاق. پس در این حدیث، ایشان حقیقت استعداد را برای ما بیان فرمودند، که این بیان خیلی برای ما ارزشمند است. بنابراین تلاوت قرآن می کند _ مخصوصاً اگر توأم با تفکر باشد _ ، و یاد مرگ را فراموش نمی کند.
خوب، يا أمير المؤمنین! اولیاء خدا کدامند؟ فَقالَ: هُمْ نَحْنُ وَ أَتْبَاعُنَا فَمَنْ اولياي تَبِعَنَا مِنْ بَعْدِنَا (1) فرمودند: ما هستیم و آن اشخاصی که بیایند و ما را متابعت ویژگیهایی : می کنند؛ البته در اولیاء خدا، فرد اول و بارزش ما هستیم، بعد شیعیان ما هستند. طُوبي لَنَا وَ طُوبى لَهُمْ أَفْضَلُ مِنْ طُوبَى لَنَا (2) خوشا به حالشان (3) و لیکن طوبی برای آنها افضل است از طوبی برای ما، خوب این چه جوریه که طوبای شیعیان از طوبای ائمه علیهم السلام برتر است؟ حضرت فرمودند: برای اینکه یک چیزهایی را ما می دانیم و طاقت می آوریم، اما آنها ندیده به قضایای پشت پرده ایمان می آورند و طاقت و صبر به خرج می دهند. امام می فرماید: لَوْ كُشفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقينا (4) اگر اگر پرده بیفتد، بر یقین ما چیزی اضافه نمی شود؛ البته یک روز من از بعضی فضلا پرسیدم بابا جون! این را بگویید برای ما که جمع بین این حدیث و آیه ی شریفه « قُلْ رَبِّ زِدْنى عِلْما (5)» چطور می شود؟ علم خود نبی اکرم هم باید اضافه بشود. سید جزایری رحمت الله علیه در اول آن شرحی که مرقوم فرمودند بر صحیفه، می فرماید: که بر علم آنها هم باید اضافه بشود. خوب ! این آیه هست، اون حدیث هم که هست: لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً (6) خوب این دو تا را ما چه طور باید جمع بکنیم؟ حالا باز رفقا فکر بکنند برای دفعه بعد،
ص: 69
اگر یک قدری برای آنها سخت شد، آن وقت بنده عرض می کنم. (1)
عن الصّادق عليه الصلوة والسلام: طُوبَى لِشِيعَةِ قَائِمِنَا الْمُنْتَظِرِينَ لِظُهُوره فِي غَيْبَتِهِ وَ الْمُطِيعِينَ لَهُ فِي ظُهُورِهِ أُولَئِكَ أَوْلِيَاءُ اللَّهِ الَّذِينَ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُون (2) خوشا به حال شیعه ی قائم ما، آن اشخاصی که منتظر ظهور امام زمان هستند در غیبتش، اما رفقای عزیز! وقتی که از امام باقر علیه الصلوة والسلام سوال می کنند: یابن رسول الله انتظار قائم معنایش چیست؟ حضرت فرمودند: منتظرین قائم ما باید همیشه در حال امتثال اوامر ما باشند امراً و نهیاً؛ که یعنی ای امام زمان کی ما جمال تو را زیارت می کنیم؟ خوب اینها تحفهشان چیست؟ استقامت در فرمانبرداری ما؛ اگر استقامت کردند، اینها از افراد بارز منتظرین امام غایب هستند. برای شما یک شب عرض کردم که پروردگار در زمان غیبت، به قدری برکسانی که انتظار فرج می کشند، عرفان و شناخت نسبت به امام زمان مرحمت میکند که دیگر غیبت برای آنها مثل حضور می شود، کالعیان می شود، یعنی دیگر غیبت برای آنها مفهوم ندارد: لأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى ذِكْرُهُ أَعْطَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ وَ الْأَنْهَامِ وَ الْمَعْرِفَةِ مَا صَارَتْ بِهِ الْغَيْبَةُ عِنْدَهُمْ بِمَنْزِلَةِ الْمُشَاهَدَة (3) بر می دارند رقعه می نویسند برای امام زمان و جواب می گیرند و با آن حضرت درد دل و صحبت می کنند. بعد حضرت مقام آنها را ابراز می فرماید که آنها در درجه ی مجاهدانی هستند که در برابر رسول خدا صلى الله عليه و آله جهاد می کنند. طوبی
ص: 70
لهم! طوبى لهم! اولئک شیعتُنا حقاً؛ اولئكَ مُخلِصون لَنا حقاً. وقتی که آنها یک همچین مقامی داشته باشند، شیعه حقیقی باشند. شما تصور نکنید که امام زمان برای این افراد در پس پرده ی غیبت است؛ هیچ شاید نسبت به بعضی ها اینگونه باشد، اما برای اینها غیبتی وجود ندارد.
خدا رحمت کند مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد رضوان الله تبارک و تعالی علیه را فرمودند: من یک مبلغی پول مورد ضرورتم بود. برداشتم یک رقعه (=نامه) برای امام زمان صلوات الله و سلامه عليه نوشتم. عرض کردم: من نمی توانم این رقعه را بیاندازم توی چاههای امامزاده ابوالحسن که تو راه امامزاده ابوالحسن است، من حالا فراغت اینکار را ندارم. اصلاً سن ایشان یک طوری بود که نمی توانستند اینکار را بکنند، سنّ شیخوخیت بود؛ شاید هم نمی خواستند کسی از برنامه ایشان مطلع بشود. فرمودند نامه را بردم در این بازار حلبی سازها_ یک نهری بود سر آن کوچه، مقابل آن کتابخانه _ رفتم آنجا و آداب را بجا آوردم و رقعه را آنجا انداختم و حاجتم را درخواست کردم. تقریبا شاید ساعت 5 بعد از ظهر، حاجت من روا شد، قضیه به این شکل است آقاجون من!
حالا پروردگار چه موقعیتی برای اینها قائل شده است؟ إِنَّ أَدْنَى مَا يَكُونُ لَهُمْ مِنَ الثَّوَاب أَنْ يُنَادِيَهُمُ الْبَارِئُ عَزَّ وَجَلَّ: عِبَادِى آمَنْتُمْ بسِرِّي وَ صَدَّقْتُمْ اجر منتظران بِغَيْنِي فَأَبْشِرُوا بِحُسْنِ الثَّوَابِ مِنِّی (1) کمترین ثوابی که برای این اشخاص منتظر واقعی ظهور متصوَّر است، این است که پروردگار آنها را ندا می کند، عبادی و امائی. آی بندگان من! شما ایمان به غیب آورده اید فانتمْ عِبَادِی وَ إِمَائِي حَقا؛ بارك الله ! آی مردها! بارک الله آی کنیزهای حضرت زهرا سلام الله علیها! شما حقیقتاً بندگان
ص: 71
من هستید. حقيقتاً! مِنْكُمْ أَتَقَبَّلُ وَ عَنْكُمْ أَعْفُو وَ لَكُمْ أَغْفَرُ: از شما اعمال را قبول می کنم و برای شما آمرزش قائل هستم و گناهان شما را می بخشم و بكُمْ أَسْقِى عِبَادِيَ الْغَيْثَ وَ أَدْفَعُ وَ أَدْفَعُ عَنْهُمُ الْبَلَاءَ باران رحمتم را به سبب شما به سر سایر بندگان می بارم؛ وَ لَوْلَاكُمْ لَأَنْزَلْتُ عَلَيْهِمْ عَذَابی (1) اگر شما نبودید عذاب بر سر آنها می ریخت. شما نبودید بمب می آمد، خدا رحمت کند مرحوم آقا شیخ مرتضی رضوان الله علیه فرمودند: در یک محل که یک مؤمن باشد، پروردگار از اهل آن محل بلا را رفع می فرماید؛ بلکه اگر در یک قریه سه نفر مؤمن باشند، پروردگار اهل آن را از بلا خلاص می فرماید. (2)
راوی می گوید: به امام باقر علیه السلام عرض کردم: یا ابْنَ رَسُول الله فَمَا أَفْضَلُ مَا يَسْتَعْمِلُهُ الْمُؤْمِنُ فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ؟ قَالَ: حِفْظُ اللَّسَانِ وَ لُزُومُ الْبَيْت (3) در این زمان چه عملی مورد نظر شریف شماست که مؤمن عمل کند؟ شیعیان به چه چیزی باید تخلق داشته باشند؟ حالا ببینید چقدر مهم است حفظ زبان؟ لال بشوید... لال !! ولیکن این لال بودن یک کمالی است دیگر؛ مؤمنین ما، از شنیدن حرفهای ناروا کر هستند و از گفتن حرفهای غیر حق لالند! ولی شما می خواهید اظهار عقیده بکنید، اظهار شخصیت بکنید که من فلانم، این کار را خراب کرده است! و لیکن البته نصیحت بکنید.
خدا رحمت بکند _ حالا امشب ما مرتب طلب مغفرت می کنیم برای آقا آشیخ مرتضی رضوان الله تعالى عليه _ ایشان در هر مجمعی که می نشستند، یک تسبیح زیر عبا یک استخاره می کردند که همین الآنه چه روایتی را باید در اینجا
ص: 72
برای حاضران بخوانند؟ چه مانعی دارد؟ می فرمودند که: اگر من موعظه نکنم، اگر من مجلس را از اینها نگیرم، اینها مجلس را از من می گیرند! هر دو نفر به دو نفر شروع می کنند به زدن حرفهائی، در موضوعات مختلفه بحث کردن؛ از من هم تصدیق می خواهند! پس قبل از اینکه مجلس شروع بشود، من مجلس را از آنها می گیرم، من شروع می کنم به موعظه کردن. پس یکی صَمت است؛ اگر من لال نشدم، لااقل اهل مجلس را موعظه بکنم و پند و اندرز بدهم.
«و لزومُ البيت» یعنی معاشرت را زیاد توسعه نده! بارها عرض کرده ام: المَرْءُ لِنَفْسِه ما لَم يُعرَفْ فَإِذا عُرفَ صارَ لِغَيره (1) وقتی می تواند شخص برای خودش کار بکند که شناخته نشده باشد، وقتی شناخته شد: آقا هست...؟ فلان هست...؟
شب، روز، وقت و بی وقت، آن وقت در یک زحمت عظیمی واقع خواهد شد.
اگر کسی در محضر حضرت آیت الله بروجردی رضوان الله تبارک وتعالی علیه یک روایت می خواند و از امام نرسیده بود، می فرمود: این روایت را دیگر نخوان، اما وقتی بنده این روایت را خدمت ایشان خواندم، ایشان آه کشیدند که من در بروجرد که بودم، یک مقاماتی، یک حالات خاصی داشتم؛ یعنی به خودم می رسیدم. حالا که آمدم اینجا صراف شدم! یعنی پول را از اینجا بگیرم به آنجا بدهم، از فلان شخص بگیرم به فلانی بدهم ..... آن حالات دیگر نیست!
ین روایت را هم بشنوید: وقال عليه الصلوة والسلام: مَنْ كَانَ اللَّهُ مُطيعاً فَهُوَ لَنَا وَلِيُّ (2) امام صادق علیه السلام فرمودند ولی ما کسی است که اطاعت خدا را ما ولایت بكند وَ مَنْ كَانَ لِلَّهِ عَاصِياً فَهُوَ لَنَا عَدُوٌّ وَ مَا تُنَالُ وَلَا تُنَا إِلَّا بِالْعَمَلِ وَ الْوَرَعِ (3)
ص: 73
کسی که معصیت کار خدا باشد و فرمایشات ما اهل بیت را عمل نکند، دشمن ما آل محمد است و ولایت ما جز با عمل و ورع بدست نمی آید.
حالا این حدیثی که می خوانم شنیده اید، اما باز یک بار دیگر بشنوید و توجهاتی تازه بكنيد رفقا: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى أَبِي ذَرِّ فَقَالَ: يَا أَبَا ذَرِّ مَا لَنَا نَكْرَهُ الْمَوْتَ؟ چرا ما از موت بدمان می آید؟ (1) یا اباذر چرا حالت نوع مردم این است که از مردن بدشان می آید؟ فَقَالَ: لأَنَّكُمْ عَمَّرْتُمُ الدُّنْيَا وَ أَخْرَبْتُمُ الْآخِرَةَ فَتَكْرَهُونَ أَنْ تُنْقَلُوا مِنْ عُمْرَانِ إِلَى خَرَاب (2) فرمود: چون دنیا را آبادان و معمور کردید! هی ساختمان، هی ساختمان! دنیا را از هر جهت تعمیر کردید؛ اما آخرت خراب است، برای ساختمان آخرت کاری نکرده اید؛ بخاطر همین کراهت دارید، بدتان میآید از اینکه از جای آباد به جای خراب بروید.
فَقَالَ لَهُ فَكَيْفَ تَرَى قُدُومَنَا عَلَى الله ؟ يا اباذر! ورود ما در قیامت بر و بدکاران پروردگار چگونه است؟ فَقَالَ: أَمَّا الْمُحْسِنُ مِنْكُمْ فَكَالْغَائِب يَقْدَمُ عَلَى أَهْله (3) فرمودند: نیکوکار و محسن شما مثل یک شخصی است که در مسافرت بوده، اقوام و عشیره آرزو دارند که این مسافرشان بیاید؛ این چنین کسی اگر وارد می شود بر اهلش، بر خانواده اش ،با خوشحالی خانواده رو به رو می شود. شما هم وارد می شوید در آن منزلی که تعمیر کردید به عمل صالح. وَ أَمَّا الْمُسِيءُ مِنْكُمْ فَكَالآبق يُرَدُّ عَلَى مَوْلَاهُ (4) اما خدای ناکرده آن شخص بدکار، بدعمل وارد می شود بر مولی، مثل آن بنده ای که از مولی گریخته، حالا دستگیر شده و به نزد
ص: 74
مولایش آوردهاند؛ این برده چقدر خوف و ترس و ناراحتی خواهد داشت؟
قَالَ: فَكَيْفَ تَرَى حَالَنَا عِنْدَ اللهِ ؟ َقالَ اعْرِضُوا أَعْمَالَكُمْ عَلَى الْكِتَابِ، إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ: «إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِي نَعِيمِ * وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمِ»(1) و (2) یا ابوذرحال ما پیش خدا چگونه است؟ فرمود: اعمال خودتان را عرضه بر قرآن بکنید، قرآن فرموده است: به یقین نیکان در نعمتی فراوانند و بدکاران در دوزخند، با ترازو بکش خودت را؛ بعضی ها خواب دیده بودند که در مسجد امین الدوله ترازو آورده اند، اشخاص را می کشند. وزنت چقدر است داداش جون!
فَقَالَ الرَّجُلُ فَأَيْنَ رَحْمَةُ اللهِ قَالَ: رَحْمَةُ اللهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (3) . این همین حرف نوع افراد ماست! سؤال کرد: پس رحمت خدا کجاست؟
همی لا تقنطوا خوانی عزیزم *** مگر «یا ویلنا» نا خواندنی بی (4)
همانی که فرموده: لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَة الله (5)، همان هم فرمود: يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا ظالمين (6)؛ وای بر ما، ما از ستمکاران بر نفس خودمان بودیم. تو می گویی رحمت خدا كجاست؟ إِنَّ رَحْمَتَ اللهِ قَريبٌ مِنَ الْمُحْسِنين (7): خدا در قرآنش فرموده است که رحمت خدا هست، فراوان هم هست؛ اما به سر محسنین می بارد. سؤال کردند: من المُحسنُ یا رَسولَ الله ؟ محسن کیست ؟ جواب فرمود: محسن آن کسی است که نگاهش حق، گفتنش حق، قبول و عدم قبولش برای حق است؛ این است محسن، و این است بیان خاندان عصمت.
12/ 4/ 66
ص: 75
بِسمِ الله الرّحمنِ الرَّحیم
لكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بما آتَاكُمْ (1) لو استقرَضَ فى ابتداء سَنَته لمَئونَته أو اشترى بعض ما يَحتاجُ إليهِ فى الذَّمه أو صَرَفَ بَعضَ رَأس المالِ فيها قَبلَ حُصولِ الرِّبحَ يَجوزُ له وَضعُ مِقدارِه مِن الرِّبح (2) . بعضی از مردم بنایشان بر این است که از ابتدای سال برای مخارجشان راجع به قرض می کنند، یا ما یحتاج منزل را نسیه می آورند آنوقت در آخر سال این مبلغ را از سود سالیانه پرداخت می کنند. البته طبق فتوای امام حتی اگر از سرمایه هم به صورت قرض برداشته باشند، باز ربح جانشین آن می شود. همانقدری که از سرمایه برداشت کرده اند باز با سودی که بدست آورده، دوباره بجای خودش می گذارند. پس بناءً على هذا اگر ما در اثناء سال قرض کردیم یا نسیه، آن مقدار از ربح آخر سال وضع می شود، یعنی کم می شود و مابقی آن را خمس می دهیم. این یک مسئله.
مسئله ی دوم این است که: قبل از این که انسان با حاکم شرع یا وکیل او
ص: 76
دست گردان بکند، نمی شود خمس را از عهده ی خودش بردارد و در بقیه ی آن مال تصرف کند. بنا بر این که حضرت امام مدظله العالی تعلق خمس را به عین، به نحو اشاعه می دانند (1)، با این حساب، هم ضمان نسبت به اصل و هم نسبت به فرع وجود دارد (2) پس تصرف در این مال حرام است، مگر اینکه از حاکم شرع یا وکیل او اذن بگیرد و دست گردان (3) بکند؛ آن ،وقت خمس در این مال تعین پیدا می کند.
خمس مانند زکات فطره نیست، زیرا فطریه بواسطه ی کنار گذاشتن مکلف متعیَّن و مشخص می شود که این فطریه است .خمس این طور نیست که من فرضا یک مقدار سهم امام علیه السلام را پیش خودم بگذارم کنار و بعد بگویم که تعین پیدا کرده و بقیه ی مال حلال بشود. این نمی شود. سهم سادات تا مادامی که به دست سیّد نرسد و سیّد آن را قبول و قبض نکند، تعیُّن در سهم سادات پیدا نمی کند، سهم امام هم باید از حاکم شرع یا از وکیلش اذن داشته باشی.
***
البته استخاره کردم برای همکاران خودم این روایت را باز دو مرتبه بخوانم، چون دفعه ی قبل مهمان آمده بود ،و نشد که آن را دقیق بخوانم: رَحِمَ الله عَبْداً أحْيَا العِلْمَ خدا رحمت كند و بیامرزد آن کسی را که علم و دانش را زنده کند. بعد سئوال شد که: وَ مَا إِحْيَاؤُهُ؟ قَالَ أَنْ يُذَاكِرَ بِهِ أَهْلَ الدِّينِ وَ أَهْلَ الْوَرِع (4)خوبزنده کردن یعنی چی؟ عرض کردند: یابن رسول الله زنده کردن علم به چه شکل
ص: 77
است؟ فرمودند که: دینداران افراد با تقوی از راه مذاکره و گفتگوهای علمی، وقتی که مذاکره کردند، علم را احیاء کرده اند و مورد دعای حضرت واقع می شوند.
اما باز برای اینکه همکارهای بنده یک قدری دقت پیدا بکنند، این مطلب را هم عرض بکنم که: و قال صلى الله علیه و آله: عُلَماءُ هذه الأُمَّة رَجُلان، رَجُلٌ آتاه الله علما فَبَذلهُ للنّاس (1) : دانشمندان این امت دو دسته هستند: یک دسته علمایی هستند که پروردگار علم را در دسترس آنها گذاشته و آنها هم آن را بذل کردند به مردم؛ و لَم يَأخُذ عَليه طَعْماً و لَم يَشْر به ثَمَناً در برابر آن غذایی از مردم در خواست نکردند و ما بازائش ثمنی قرار ندادند؛ بینی و بین پروردگار، خالصاً لِوَجهِ الله، علمش را در دسترس مردم گذاشت: فَذلكَ يَستَغفرُ لَه حيتان البحر ودَوابُّ البَرِّ والطَّيرَ في جَوَّ السَّماء ويقدُمُ على الله سيداً شریفاً حتّى يُرافق المُرسَلين (2) ماهی های دریا و جانوران خاک و پرندگان در آسمان، استغفار و طلب آمرزش برای چنین عالمی می کنند، گناهان او آمرزیده می شود و وارد به پروردگار می شود در حالی که سید و شریف خواهد بود و با پیامبران و فرستادگان خدا همنشین است، با آنها همدم می شود؛ با آنها هم صحبت می شود.
آنوقت در قبال این آدم، رَجُل آتاه الله علماً فَبَخِلَ به عن عباد الله و أخذَ عَليه طَعْماً و شَرى به ثَمَناً فَذلك يُلجَمُ يَومَ القيامةِ بلجام من نارٍ و يُنادى مُنادٍ: هذا الذى آتاه الله علماً فبخل به عَن عباد الله و أخذَ عليه طَعماً و اشترى به ثمناً و كذلك حتّى يُفرَغَ من الحساب (3) عالمی است که خداوند به او علم اعطا کرده، ولی از بذل آن به بندگان خدا بخل می ورزد و در برابر آن بها طلب می کند؛ این
ص: 78
کسی است که در روز قیامت به دهانش لجامی از آتش زده می شود و یک منادی ندا می کند: این همان کسی است که خداوند به او علم داده، ولی در نشر آن به بندگان خد بخل ورزیده و در برابر آن مزد خواسته و آن را به قیمت فروخته است. این شخص در محشر همین گونه می ماند تا خداوند از حساب خلق فارغ گردد.
عصری داشتم آیات آخر سوره ی حشر را مطالعه می کردم: لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا آیات پایانی
الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (1) : ای حبیب من اگر این قرآن را، ما، بر کوه بخوانیم و او فهمی داشت _ که شما دارید! _ هر آینه متلاشی می شد! مدتها فکر می کردم که چه طور شده است؟ قرآن به قلب من خوانده می شود و من خاشع نمی شوم؛ چرا؟
پیامبر گرامی اسلام فرمودند که: اسم اعظم در همین آیات سورهی حشر است (2) بعد فرمودند: اگر مریض بخواند، البته شفاء نصیب او خواهد شد(3).در فکر این بودم که چرا قلب ما خاشع نمیشود و حال اینکه فرمودند: لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللهِ، اگر برکوه نازل شود خاشع می شود! چرا قلب من خشوع نمی کند ؟ بعد از ذکر مقدمه ای باید بگویم: از آن اول که وارد این درسهای مقدماتی می شدیم این شعر:
شَكُوتُ الى وكيع سوءَ حِفظى*** فَأرشدني إلى تَركِ المَعاصى
به وکیع جراح (4)که یک عالم اخلاقی بوده ،است شکایت کردم از اینکه من سوء حفظ دارم، یعنی حافظه ام بد است، او مرا به ترک گناه راهنمایی کرد!
ص: 79
و قالَ لأَنَّ حفظَ العلم فَضلٌ *** و فَضْلُ الله لا يؤتاه عاصى (1)
بعد فرمود: علم و دانش، فضل پروردگار است و فضل پروردگار، به عاصی داده نمی شود؛ و قال صلى الله عليه وآله وسلم : أَلَا وَ إِنَّ فِي الْجَسَدِ مُضْغَةً إِذَا صَلَحَتْ صَلَحَ الْجَسَدُ كُلُّهُ وَإِذَا فَسَدَتْ فَسَدَ الْجَسَدُ كُلُّهُ أَلَا وَ هِيَ الْقَلْبُ (2) خوب پس چرا ! اگر واقعاً قلبها و دلهای ما اصلاح شده است؛ از آنجایی که قلب امیر الجوارح است، باید پا درست حرکت کند، دست درست عمل کند، چشمها مناظر محرم را نبیند، گوش غیبت نشنود، اما متأسفانه مثل اینکه امیر جوارح خانه نشین شده است! عقل خانه نشین شده است. فرمود: اگر این پاره ی گوشت رو به تباهی و بیماری برود، دیگر هیچ کدام از اندامهای بدن، روی سعادت را نخواهند دید، تمام به تباهی خواهند رفت.
وقال صلى الله عليه وآله وسلم: ليسَ العِلمُ بكَثرَةِ التَّعَلُّم وإِنَّما هُو نورٌ يَقذفه اللهُ تَعالى في قَلب مَن يُريدُ الله أن يَهديه (3) و (4)؛ کسی که خداوند خواهان هدایت اوست _ به اینکه دستش را بگیرد و به مقصد برساند _ البته قلبش را منوّر می کند.
امام صادق علیه السلام به عنوان بصری فرمود: فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا في نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّة (5) باید اول حقیقت بندگی را در دلت جویا باشی، اول حقیقت بندگی را باید در دلت زنده کنی؛ آن وقت و اطلبِ العِلَمَ بِاسْتِعْمَالِه؛ با عمل به علم، علم را طلب کن. نه اینکه علم را یاد بگیری و به قلب نرسد.
و قال صلى الله عليه و آله و سلّم: «العلم علمان: علمٌ عَلى اللّسان فَذلكَ حُجَّةُ الله عزَّ وجَلَّ عَلى ابن آدمَ و عِلمُ فِي القَلب فَذلك العِلمُ النّافِع » (6) این
ص: 80
معنی اش چیست؟ علمی که به قلب راه یافته و روح انسان را سامان علم نافع داده باشد، آن علم نافع است. که نبی اکرم صلى الله عليه و آله و سلّم عرض کردند: بارالها به من علم نافع نصیب بفرما و من پناه می برم به تو از علم غیر نافع (1) پس علم نافع چی شد آقا؟ علمی است که به قلب راه پیدا کرده باشد و روح انسان را منوّر کرده باشد.
یک وقتی مطالعه می کردم که یک شب، شهید رحمت الله علیه از نماز شب محروم ماند، آنوقت این شعر را در مرثیه بر این مصیبت خودش خواند که بنده بعضی از قسمتهایش را برای آقایان نقل می کنم:
عَظُمت مُصيبَةُ عَبدك المِسكين *** في نَومِه عَن مَهر حور العين (2)
آنهایی که دعای « وَ مِنَ الْحُورِ الْعِينِ بِرَحْمَتِكَ فَزَوِّجْنا (3) » می خوانند، آن مهریه اش تهجد و بیداری شب است آقا! آنوقت تازه این هم لذت مادی است.
الأولياء تلذَّذوا بك في الدُّجى *** بِتَهَجُّدٍ وتَخَشُّعٍ و حَنينٍ
دوستان تو در شبهای تاریک، بواسطه بندگی و خشوع و ناله، حظ و لذت می برند.
و طَرَدتَنِي عَن قَرِعِ بابِكَ دونَهم *** أَتَرى لِعِظَمِ جَرَائِمِي سَبَقونى (4)
ای پروردگار عزیز! مرا از زدن باب رحمتت راندی و طرد کردی! در حالی که با دوستان خودت بر خلاف این عمل کرده ای (5)! آیا به جهت بزرگی گناهان من،آنها بر من سبقت جستند؟ یا خیر! آنها گناه نکردند! مورد ترحم تو واقع شدند یا اینکه گناه کردند: «فَعفَوتَ عَنهم دونی (6) » آنها را بخشیدی، مرا نبخشیدی.
ص: 81
حالا بینی و بین الله، اگر شما _ نوع شماها را عرض می کنم _ نماز صبحتان هم قضا بشود، یک همچین گلایه ای در خانه ی پروردگار می کنید؟
ببین داداش جون! عرض کردند یا بن رسول الله مؤمن کیست؟ حضرت فرمودند: من سائَتهُ سَيِّئَتُه وسَرَّتَهُ حَسَنَتُه فَهو مُؤمنٌ (1) بلند شده، نشاط داشته، دو رکعت نماز مستحبی خوانده! مگر پروردگار بواسطه ی این جوانها به ما رحم بکند. البته اینها ریا نمی کنند. اصلاً ریا نمی دانند چیست؟ می آید به من حالاتش را می گوید، می گوید من هر وقت که صبح بر میخیزم برای نماز و قرآن و این چیزها، بعد برنامه اش را عنوان کرد و گفت: آیا برنامه دیگری هم هست؟ چون یک دفعه گفتیم، چنانچه وضو گرفتید و نماز نخواندید، جقا کردید! نماز خواندید و از من چیزی درخواست کردید! و من برآورده نکردم، من جفا کردم؛ وَ لَسْتُ بِرَبِّ جَافِ (2) من پروردگار جفا کار نیستم.
اول صبح، بعد از قرآن، من وضو می گیرم، دو رکعت نوافل مبتدئه را می خوانم بعد سجده می روم می گویم پروردگار عزیز من! من قدم برمی دارم هرچه که خیر من است، برایم پیش بیاور. آنوقت خدا: إذا أحَبَّ اللَّهُ عَبداً أَلْهَمَه رُشَدَهُ و وَفقَه لطاعته (3) الهام می کند رشد او را، خیر او را؛ بارک الله عجب جوانهایی! حالا وقتی که شعر شهید را خواندم، می خواستم به درگاه پروردگار عرض کنم: پروردگارا آیا نوع ما، اگر نماز صبحمان قضاء بشود، آیا این درد دل ها را خواهیم داشت؟ ایشان یک شب نماز شبش قضاء شد، به درگاه پروردگار ناله ها زد که این چطور می شود؟ ای پروردگار چرا من را بیدار نکردی؟ چطور شد؟ چطور شد من مورد رحمت تو
ص: 82
واقع نشدم، چطور شد رفقای من بیدار شدند ؟ آنها گناه نکردند، من گناه کردم؛ آنها مورد عفو تو واقع شدند، من مورد عفو تو واقع نشدم اینها چطور است؟
این روایت را بخوانم و صحبتم را ختم کنم: قال علىُّ بنُ موسى الرّضا عليه الصلوة و السلام: مَنِ اسْتَغْفَرَ بِلِسَانِهِ وَ لَمْ يَنْدَمْ بِقَلْبِهِ فَقَدِ اسْتَهَزَأَ بِنَفْسِهِ (1) کرده اند هر کس که استغفار بکند، صیغه ی استغفار جاری بکند و قلبا ندامت نبرد، حضرت فرمود: این نفس خودش را مسخره کرده است.
وَ مَنْ سَأَلَ اللَّهَ التَّوْفِيقَ وَ لَمْ يَجْتَهِدُ فَقَدِ اسْتَهَزَأَ بِنَفْسِهِ (2) کسی که از پروردگار درخواست توفیق می کند ولی مجاهده نمی کند، باز میگیرد می خوابد، خودش را مسخره کرده.
وَ مَنِ اسْتَحْزَمَ وَ لَمْ يَحْذَرْ فَقَدِ اسْتَهَزَأَ بِنَفْسِهِ کسی هم که دوست دارد احتیاط کند ولی خودداری از گناه نمی کند، خودش را مسخره کرده.
وَ مَنْ سَأَلَ اللَّهَ الْجَنَّةَ وَ لَمْ يَصْبرْ عَلَى الشَّدَائِدِ فَقَدِ اسْتَهَزَأَ بَنَفْسِهِ (3) کسی که از خدا بهشت می طلبد ولی بر سختیها صبر نمی کند خود را مسخره کرده، البته اگر کسی درخواست بهشت دارد، باید در برابر گناه و سختی ها صبر صبر کند؛ امام علیه السلام فرمود: حُفَّت الْجَنَّةُ بالْمَكَاره (4) باید در مقابل حوادث روز افزون صبور باشد، زبانش را نگه بدارد، افعالش را حساب کند؛ خدا شاهد است اگر افعال شما منطبق نشود با فرمایش اهل بیت، مُبَعِّد است. همان رفتار، شما را از ساحت قرب اقدس پروردگار دور می کند.
ص: 83
وَ مَنْ تَعَوَّذَ بِالله مِنَ النَّارِ وَ لَمْ يَتْرُكْ شَهَوَات الدُّنْيَا فَقَد اسْتَهَزَاً بنَفْسه (1)
تصور می کنید که مثلا خدا باید بدون عزم جزم و بدون زحمت شما را از امیال نفسانی منصرف بکند، آخه یک قدمی هم باید من بردارم آقاجون من!
و مَن ذَكَرَ المَوتَ ولَم يَستَعدَّ لَه فَقد اسْتَهْزَاً بنفسه (2) هرکس که ذکر موت بکند، ولی استعداد برای آن تهیه نمی کند، خود را مسخره کرده.
يا أميرَ المُؤْمنين مَا الإستعداد؟ وقتی که از امیر المؤمنین علیه السلا سؤال می کنند که: آمادگی برای مرگ چیست؟ حضرت بیان می فرماید: که استعداد عبارت از این است که اوامر پروردگار را اطاعت بکنید، نواهی را منتهی بشوید (=ترک کنید)، فضائل اخلاقی را متخلق بشوید، یعنی عمل بکنید، حسد و کبر و بخل را از خودتان دور بکنید (3)
وَ مَنْ ذَكَرَ اللهَ وَ لَمْ يَسْتَبِقُ إِلَى لِقَائِهِ فَقَدِ اسْتَهَزَأَ بِنَفْسِهِ (4) کسی که متذکر پروردگار شد و لقاء پروردگار را اشتیاق ندارد آن شخص خودش را استهزاء کرده. کسی هم که اصرار به معاصی دارد، و توبه و جبران نمی کند، و از آن طرف، از خدا درخواست عفو می کند، فَقَد استَهزَءَ بنفسه، خودش را مسخره کرده!
انشاء الله مورد دعای آقایان و مشمول عنایت آقایان واقع می شوم
66/4/5
ص: 84
بسم الله الرحمن الرحیم
فشار جنگ در سال 66 به اوج رسیده بود ،تهران، در معرض موشک های «اسکاد بی» صدام از جمعیت خالی شده و صدها کشته و زخمی به جای مانده بود و اکثر جمعیت شهر به دهات و شهرستانها فرار کرده بودند. در این شرایط، مرحوم آیت الله حق شناس، طبق هدایت یک رؤیای صادقه، برای رفع آن بلا، به خواندن زیارت عاشورا همت گماشتند.
این زیارت خوانده شد و به نتیجه رسید و موشک باران قطع شد. البته بسیاری از یاران در اواسط امر، زیارت را رها کردند، اما مرحوم استاد تا پایان چهل روز پایداری فرمود و کار را به سر انجام رسانید.
مطالبی که در این درس آمده، به این جریان اشاره دارد
و يا قَوْم اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِل السَّماءَ عَلَيْكُمْ مدراراً وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إلى قُوَّتِكُمْ وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرمين (1)
مسئله ای که فعلا خیلی مهم است، آن است که رفقای عزیز، از فردا چهل نفر یا بیشتر _ بر حسب آن خوابی که دیده شده است که فلان کس (2) در معیت مجموعه ی افرادی _ زیارت عاشورا بخوانند؛ این اولاً. و اما ثانیاً چیزی که در نظر من مهم است آن است که از فردا شروع کنند. خوب، قضایای خارج هم که معلوم است؛ برای اینکه مبادا بعضی آگاه نباشند_ حضرت رضا علیه السلام
ص: 85
فرمود که: باید مؤمنین را هم به اخبار خارج، هم به داخل، آگاه کرد _ امروز سخن گوی دولت اعلام کرد که این شخص گفته است که من دست برنمی دارم از زدن شهرها تا اینکه همه این خانه ها را بر سر افرادش خراب کنم؛ خوب این حرف اوست! البته او تصور کرده است که خودش همه کاره است، ولی کسی که دنیا و آخرتش را به ریاست چند روزه مصالحه کرده و اصلاً خبر ندارد از آخرت _ حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت (1) _ چه می فهمد که کار دست کیست؟
باید با اخلاص خودتان، با واقعیت خودتان، با اتکاء به پروردگار که فرموده است: ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُم (2) این عمل را انجام بدهید. پروردگار هیچ گاه به روی سیاه من نگاه نمی کند، اما خواهش می کنم این چند روزه که مشغول خواندن زیارت هستید، اگر یک کسی به شما فحش داد، در جواب بگو قربانت بروم! همین! خودت را در تمام جهت تسلیم پروردگار کن؛ در حال مراقبه باش. می خواهی روزی یک ساعت و نیم، دو ساعت وقت صرف دعا کنی که _ ان شاء الله _ فقط یگانه کسی که در مقابل این پلنگ تیز دندان _ یعنی صدام _ است،
ابا عبد الله عليه السلام است. امام صادق علیه السلام می فرماید: بروید به ابا عبد الله توسل بجوئید، حضرت ثامن الحجج علیه السلام هم همین طور (3) نبادا در این مدت متعرض کسی بشوی، به کسی چیزی بگویی، یا اگر او چیزی گفت، جوابی بدهی!
ببین جونم! یک چیزی به شما بگویم: بعضی ها می گویند اصلا دعا برای چه؟ خود مسئولین می گویند جنگ باید باشد، چرا ما دعا کنیم؟ به این کارها کار نداشته باش آقاجون من! تو همت کن و مردم را از این قضایا و گرفتاری جنگ
ص: 86
نجات بده! مگر حضرت ابا عبد الله علیه السلام نمی تواند جنگ را به نفع اسلام خاتمه بدهد؟ عزیز الله است، آقا!
مبادا مرا تنها بگذارید! چون در آن خواب گفته شده است که ایشان _ یعنی بنده _ در معیت افرادی زیارت را می خوانند. از این معلوم می شود که باید دسته جمعی به در خانه خدا برویم! شما هر وقت می خواهید بخوانید، بخوانید؛ اما آن چیزی که به نظر بنده اهمیت دارد این است که از خودت بگذری تا نتیجه بدهد.
اگر در داخل خانه، اهل بیت فحش داد، نصیحتش کن! جوابش را نده؛ دربیرون فحش شنیدی، مثل این باشد که او گفته باشد قربانت بروم.
«المَدحُ والدَّمُّ فيه سيّان» یعنی مُتَورَّع، شخص با ورع _ یعنی پارسا _ مدح و ذم در موردش على السّواء است؛ چون خودش را در برابر پروردگار حساب می کند. مگر کسی گفت خر، تو خر می شوی؟ بگوید بی شرف، بگوید فلان..... اصلاً این چند روزه مثل یک مُحرِم باش.
بنده وقتی میروم به زیارت ثامن الحجج علیه السلام، از نظر روحی و مراقبت مُحرِم می شوم، مثل این که آدم برای مکه محرم شده است. یک کسی به من گفت آقای میرزا خواب دیده ام مُحرِم شدی! گفتم درسته. هیچ من گوشم به این حرفها بدهکار نیست که مثلا اگر می روم حرم ثامن الحجج ضریح را نگاه کنم! چقدر باشکوه است، طاق را نگاه کنم چطور ساخته شده! نه بابا، بلکه من این همه به ارض اقدس مشرف شده ام، توجه به نقشه جغرافیایی آنجا هم نکردم! فایده ای برای من ندارد. اینها اصلا چی چی هست؟ پس زبان تو، چشم تو، گوش تو باید مراقبت بشود و اگر می خواهی یک قدم بلندی برداری، خیالاتت را هم کنترل کن. وقتی که توجه به پروردگار می کنی، ابتلائات قلبی، غم و غصه ها
ص: 87
کم می شود. ألا بِذِكرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ القُلوب (1) قلبها آرام می شود. آن وقت یک طُمأنینه ای، یک خاطر جمعی، یک متانت، یک آرامش وجودی پیدا خواهی کرد! اصلاً زیارت عاشورا، زیارت و دعای مُهَذِّبِ است، یعنی تو را تهذیب می کند. با خواندن این زیارت واقعا دلت نمی خواهد غیبت کنی، توهین و اهانت بکنی.
عرض کردم خدمت یکی از رفقا، یک وقت زیارت عاشورا را برای روا شدن مقاصد شخصی خودت می خوانی، آن را باید هیچ کس نفهمد؛ اما این را حالا دیگر اعلامیه صادر شده، و اعلامیه چسباندند که این عمل برای رفع این غائله است _ ان شاء الله _ و مانعی ندارد. آخه من می دانم! پشت سر ما می گویند اینها جنگ را می خواهند تمام بکنند! شما اصلا گوشت به این حرفها بدهکار نباشد؛ اظهار عقیده نکن! من و شما چه کاره هستیم که اظهار عقیده بکنیم؟ آنکه جلودار و رهبر است، او وظیفه خودش را می داند با پروردگار؛ به شما چه؟ به من چه؟ ما فعلاً طرفمان حضرت ابا عبد الله علیه السلام است.
حالا من یک حدیث قشنگی برایتان می خوانم تا ببینید چقدر خوب است: قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه وآله: ألا أدُلُّكُمْ عَلَى سِلاح يُنْجِيكُمْ مِنْ أَعْدائِكُمْ یُدِرُّ أرْزَاقَكُمْ؟ قَالُوا: بلى قالَ: تَدْعُونَ رَبَّكُمْ ِباللَّيْل وَ النَّهارِ، فَإِنَّ سلاحَ الْمُؤمن الدُّعاء (2) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: آیا نمی خواهید اسلحه ای به شما معرفی کنم، به شما بدهم که شما را نجات دهد؟ آیا دلالت بکنم شما را به یک سلاح و اسلحه که شما را نجات می دهد؟ _ دعا سلاح انبیاست (3) _ بقدری من
ص: 88
از این کلمه نجات خوشم آمد، بقدری این کلمه برای من روح افزا بود، بقدری بشارت بود که وصف ندارد، آقا جون! من کاری به این کارها ندارم؛ من به عرض و طول قضیه کاری ندارم؛ من به کم و کیف قضیه کاری ندارم! ما را نجات بده از این وضع!
به امام باقر علیه السلام عرض کردند که آقا گرگ آمده است، همه فرار کردند! حضرت فرمود: این گرگ با من کار دارد، با کسی کاری ندارد. گرگ آمد با زبان خودش با حضرت صحبت کرد و عرضه داشت :که گوشت و پوست شیعیان شما برما حرام است؛ من برای حاجتی به در خانه شما آمده ام؛ ماده ی من در این کوه است؛ دعا بکنید او به سلامت فارغ شود، حضرت فرمودند: برو فارغ می شود (1) . گنجشک آمد خدمت حضرت رضا علیه السلام؛ گفت: یابن رسول الله من در گوشه ای تخم می گذارم اما ماری می آید و تخم ها را می خورد. حضرت فرمود: برو دیگر مار نمی آید! (2)تمام شد آقاجون من! این پلنگ تیز دندان؛ صدام، پلنگه! علاجش هم ابا عبد الله است، ایشان عزیز الله است. آنها متصرف در کائنات هستند: إرَادَةُ الرَّبِّ فِي مَقَادِير أموره تَهْبِطُ إِلَيْكُمْ وَ تَصْدُرُ مِنْ بُيُوتِكُمْ (3) ؛ البته این را هم فرموده اند که: لا تَجْعَلُونَا أَرْباباً وَ قُولُوا فِي فَضْلِنَا مَا شِئْتُم (4)ما را ربّ ندانید و درباره فضیلت ما هر چه می توانید بگویید.
آقا وقتی زیارت عاشورا می خوانی اصلا لال شو، اصلا انگار چیزی نمی شنوی، آنهائی که زیارت عاشورا می توانند بخوانند، چهل نفر باید باشند، تنها
ص: 89
نباید بخوانند. توجه باید باشد، یکی توجه در خلوت داره! یکی توجه در جلوت داره... خلاصه دریابید!!
الدعاء تُرْسُ المؤمن (1) در گذشته ها _ وقتی جنگ می کردند و با شمشیر و نیزه به هم می زدند می بایست سپر می گرفتند، دعا هم سپر مؤمن است و او را از بلاها حفظ می کند. شما سير باید بگیری داداش جون! این زیارت و دعا سپر توست؛ وَ مَتَى تُكْثِرْ قَرْعَ الْبَابِ يُفْتَحْ لَكَ (2) ؛ مَن استَدامَ قَرْعَ البابِ وَ لَجَ وَلَجَ (3) هرکس هی دری را بکوبد، بالأخره در باز می شود؛ منتهى الأمر ممکن است طول بکشد، اما در آخر کار برایت باز می شود.
اما امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: احْذَرُوا الذُّنُوبَ الْمُوَرِّطَةَ وَ الْعُيُوبَ الْمُسْخِطَةَ أُولِي الأَبْصَارِ وَالأَسْمَاعِ وَالْعَافِيَةِ وَ الْمَتَاعِ هَلْ مِنْ مَنَاصٍ أو خَلاص أَوْ مَعَاذٍ أَوْ مَلاذ أوْ فِرَار أَوْ مَحَار أمْ لا (4) آی بندگان خدا! حذر کنید از گناهانی که صاحب خودش را به هلاکت می اندازد. نوع تمرّد در فرامین پروردگار، انسان را هلاک می کند، کسی که متابعت از شهوات می کند، هلاک شده است؛ کسی که امیال نفسانی اش را ترتیب اثر می دهد، خدای او همان است و هلاک می شود (5)؛ و همچنین حذر کنید از عیوبی که پروردگار را به غضب در می آورد، مثل اهانت کردن به اولیای خدا ،اولیای خدا را چیزی به حساب نیاوردن، به حرفهایشان اعتنا نکردن، به مواعظ الهیه که از دهان آنها صادر می شود، ترتیب اثر ندادن، هِی منازعه کردن.
ص: 90
گوشتان، چشمتان و زبانتان باید کنترل باشد. اگر کسی گفت عاقبت این دعاها چه شد، ابداً گوش نکن. عرض کردم، اگر بخواهی که از این دعا نتیجه بگیری، باید از زبانْ لال، از گوشْ کر و از چشمْ کور باشی و آن را انجام بدهی.
من وقتی که زیارت عاشورا می خواندم _ حالا برای هر قضیه ای _ از آب شب مانده هم پرهیز می کردم. این کار یعنی چه؟ اگر اینجا یک صحبتی می شد که آقا دعا بکنید ما را _ خوب من نوعاً مؤمنین را دعا می کنم _ ولی گفتم الآن من مشغولم؛ اگر شما صحبت بکنید، انگار من دارم حمّالی می کنم! نگذارید این هم حمّالی بشود.
من وقتی در قم بودم، چون می دانستم قبل از ظهر شروع کنم آقایان اهل علم می آیند سراغ من، بعد از ظهر، بعد از نماز و ناهار شروع می کردم، ناهار را فورا می خوردم و شروع می کردم، حالا پانزده روز گذشته! پانزده روز، روزی یک و نیم ساعت. خدا رحمت کند آقا میرزا ابوالقاسم دلال را، آدم خوبی بود هر وقت می آمد قم، می آمد دیدن من،. آنروز هم آمد در حجره از پشت بسته بود؛ هی در زد! گفت خوابید؟ _ بعضی از مقدسین فکر نمی کنند اشکال شرعی دارد، حتماً یک عذر شرعی دارد که در را باز نمی کند _ دوباره در زد، باز یک بار دیگر! من فراموش کرده بودم که کتاب دعا را ببندم، وقتی آمد تو گفت: به به! دارید زیارت عاشورا می خوانید؟ پیش خودم گفتم که این زیارت عاشورائی که در آن به به باشد دیگر بدرد نمی خورد. می دیدم وقتی که می گفت به به، دیگر حساب من طی شد. حالا اگر بمباران هوائی یک قدری اوقات شما را تلخ کرده است، زیارت عاشورا که بخوانید اوقات تلخیتان از بین می رود. (1)
ص: 91
یک حدیث کوچک هم بخوانم که اوقات شما به جا بیاید؛ راوی می گوید از حضرت أبي عَبْدِ الله الصادق علیه السلام پرسیدم: بِأَيِّ شَيْءٍ يَعْلَمُ الْمُؤْمِنُ بِأَنَّهُ مُؤْمِنُ؟ قَالَ بالتَّسْلِيم لِله وَ الرِّضا فيما وَرَدَ عَلَيْهِ مِنْ سُرُورٍ أَوْ سَخَطِ (1) يابن رسول الله! چه راهی است که ما بفهمیم مؤمن هستیم یا دیگری مؤمن است؟ حضرت فرمود :ببینید تسلیم به خدا دارد؟ رضایت دارد به آن چیزی که وارد می شود بر او؟ المؤمنُ لا تَختَلُّه كَفْرَةُ المَصائب و تَواتُرِ النَّوائِب عن التسليم لِرَبِّه و الرّضا بِقَضائِه كالحَمامَةِ الَّتى تُؤْخَذُ فَراخُها مِن وَكْرها ثُمَّ تَعُودُ إليه (2) .
مؤمن این مکاره و سختی ها را یک چیز معمولی می داند و زیادتی سختی ها او را از تسلیم و رضا به قضای الهی باز نمی دارد. در تمام شرایط همان تسلیمی که دارد، دارد!! بابا خداوند یک اعلامیه دارد نمی دانید؟ آخه یک اعلامیه دیگران می دهند و یک اعلامیه خداوند متعال می دهد. اعلامیه ی حضرت حق این است: قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه وآله: يَقُولُ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ مَنْ لَمْ يَرْضَ بِقَضَائِي وَ لَمْ يَشْكُرْ لِنَعْمَائِي وَ لَمْ يَصْبِرْ عَلَى بَلائِي فَلْيَتَّخِذْ رَبِّاً سِوَائِی(3)؛ اگر کسی صبر نمی کند در بلاهای من؛ و به قضای من رضا نمی دهد، برای خود رب دیگری بگیرد! اصلاً بسیاری از این بلاها عمل خود من است که حالا منعکس شده، این عمل خود من است!
ص: 92
آدم خوب این طور است: كالحَمامَةِ الَّتى تُؤْخَذُ فَراخُها مِن وَكُرها ثُمَّ تَعُودُ إليه (1) ؛ این کبوتری که در قفس دارم، خودش بچه می گذارد، می بیند بچه هایش را جلویش سر می برند، اما دو مرتبه سرش را می اندازد پایین و با کمال تسلیم میرود در لانه اش. پس بنابراین اگر بخواهی بفهمی که مؤمنی یا نه؛ ببین که تسلیم در برابر اراده الهی و در برابر حوادث داری یا نه. آن انسان شقی کار خودش را باید بکند؛ او باید سیر استکمالی خودش را بکند، خدا رحمت بکند مرحوم آقای شاه آبادی رضوان الله علیه استاد فلسفه، استاد عرفان _ می فرمود :همان طوری که مؤمن باید سیر استکمالی خودش را در ماه رمضان بکند، شقی هم باید سیر استکمالی اش را در شقاوت بکند؛ و لیکن اینها باید سیر خودشان را بکنند. آن کار خودش را می کند و شما هم کارخودتان را بکنید. اما این چند وقته هر خورده حسابی، بدهکاری، طلبکاری که با کسی دارید تسویه کنید. اگر کسی از دستت ناراضی است آنها را از خودت راضی کن، از حق خودت هم صرف نظر کن، تا ببینیم انشاء الله الرحمن چه می شود.
66/12/7
ص: 93
بسم الله الرّحمن الرّحیم
وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُها لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ (1)
امشب توجه به موقعیت ها است؛ موقعیت مکانی، موقعیت زمانی. در این موقعیتها و شرائط زمانی و مکانی، چه طور باید وارد شد تا انسان نتیجه بگیرد؟ مثلاً کسی که زخم معده دارد باید اول از میوه خام پرهیز کند، آمپولهای لازم را هم بزند، دواها را هم بخورد؛ اگر هم دواها را بخورد و هم میوه خام، نتیجه ندارد؛
باید غذاهای سفت بخورد، باید تمام برنامه ها و دستورها را درست عمل بکند، تا نتیجه بدهد؛ این جا هم همین طور است، اول باید موقعیت مکانی را ببیند: مَنْ مَشَى إِلَى مَسْجِدٍ يَطْلُبُ فِيهِ الْجَمَاعَةَ كَانَ لَهُ بِكُلِّ خُطْوَةٍ سَبْعُونَ أَلْفَ حَسَنَةٍ وَ يُرْفَعُ لَهُ منَ الدَّرَجَات مثْلُ ذَلكَ فَإِنْ مَاتَ وَ هُوَ عَلَى ذَلكَ وَكَّلَ اللَّهُ سَبْعِينَ أَلْفَ مَلَك يَعُودُونَهُ فِي قَبْرِهِ وَ يُبَشِّرُونَهُ وَ يُؤْنِسُونَهُ فِي وَحْدَتِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لَهُ حَتَّى يُبْعَثَ (2) ؛ یکی از رفقا به بنده اظهار می کرد که من در عالم
ص: 94
رؤیا دیدم که تو، از منزل که حرکت می کنی، نماز جماعت میخوانی تا مسجد؛ خوب، معلوم است که همه اش را می نویسند، قدم به قدم! «مَنْ مَشَى إِلَى مَسْجِد يَطْلُبُ فيه الْجَمَاعَةَ » شخصی حرکت کرده و آمده برای جماعت! مسئله شرعی امشب ما همین است! آخه اول باید من ارزش عمل را درک بکنم: «كَانَ لَهُ بِكُلِّ خَطوَةٍ _ هر قدمی که بر می دارد _ سَبْعُونَ أَلْفَ حَسَنَةٍ» امام عليه السلام مبالغه گوئی نمی فرماید! یعنی هفتاد هزار حسنه. خوب، با این حساب، دنیا چطور متجر اولیاء خدا نیست؟ خوب متجری است آقا! به من گفتند: آقا، آخه شما پنج شنبه، جمعه، یک نفسی بکش! جواب داد:م آخه لذتی بالاتر از لذت علم هست؟ چه نفسی بکشم؟ هرچه بکشم، هر چه اقدام بکنم باز دیر است؛ هفتاد هزار حسنه!! «يُرْفَعُ لَهُ مِنَ الدَّرَجَاتِ مِثْلُ ذَلِكَ»: درجه اش هم مثل همان است، هفتاد هزار درجه؛ «فَإِنْ مَاتَ وَ هُوَ عَلَى ذَلِكَ» اگر، در همین حال باشد و بمیرد، در همین حال که آمده است برای جماعت؛ پروردگار هفتاد هزار ملک را در قبرش موکل می کند کند که «يُبَشِّرُونَهُ» بشارت بدهند به او و مأنوس باشند با او در وحدتش. «وَ يَسْتَغْفِرُونَ لَهُ حَتَّى يُبْعَثَ» برای او تا قیامت استغفار کنند، طلب آمرزش بکنند.
آن وقت در کتاب الرّوضة البَهيَّة (1) فرموده: أنَّ الصَّلاةَ الواحدة منها تعدِلُ خَمساً، أو سَبعاً و عِشرينَ صلاةٍ مَعَ غَير العالم، و مَعَهُ أَلفاً (2) . یک رکعت نماز جماعت با امام جماعت غیر عالم، معادل بیست و پنج یا بیست و هفت رکعت غیر جماعت است، اما در صورتی که با امام جماعت عالم باشد، 1000 رکعت است؛ خوب چطور دنیا دار التجاره نیست؟ نمی خواهی خودت برای خودت
ص: 95
کاری بکنی؟ موقع نماز جماعت فرض کن انگار اصلا اولاد نداری؛ هیچی! کأنه آسمان سوراخ شده و تو افتادی، ببین چه باید بکنی. خوب، پس این از ارزش آمدن شما برای جماعت.
اما نبی اکرم صلى الله عليه و آله: « لَقَدْ كانَ لَكُمْ فى رَسُول الله أُسْوَةٌ حَسَنَة» (1) پیامبر خدا برای شما الگوی خوبی است؛ آخر باید یک شباهتی به آن حضرت داشته باشی داداش جون! امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: أَعِينُونِي بِوَرَعِ کمک کنیم؟ و اجتهاد (2) یعنی: مرا با ورع (=خود داری از گناه) و کوشش کمک کنید. چطورما را کمک کنید؟ یعنی با اعمال صالحه؛ با پرهیزگاری و کوشش.
این اشخاص لجام گسیخته که با هم نزاع می کنند و در گوش هم می زنند، یکی می آید در گوشش می گوید آخه آقاجان من، جای آشتی هم بگذارید؛ فردا می خواهید در روی هم نگاه کنید.
«أعِينُونِی بِوَرَع وَ اجْتِهَاد»؛ آخه کمک کنید، جای آشتی را بگذارید بابا! آخه رسول الله صلى الله علیه و آله چکار می کرد؟ با اینکه دقیقه ای، آنی، غافل نبود و همیشه خود را در محضر و حضور پروردگار می دیدند، شب آب وضو را تهیه می فرمودند و می گذاشتند در بالای سرشان، مسواکشان هم که از چوبهای اراک بود، بالای سرشان و یک سجاده کوچک... آن وقت برمی خاستند و می فرمودند: الْحَمْدُ للهِ الَّذِى أَحْيَانِي بَعْدَ مَا أَمَاتَنِي (3) اول شکرگذاری می کردند که پروردگار نعمت حیات دوباره را به او داده است _ چون ممکن است وقتی که خوابیدی، بمیری؛ _ الحمد لله شکر می کنم که در دارالتجاره ما را نبستند. بعد آیات را
ص: 96
تلاوت می فرمودند: إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهار لآيات لأولى الألباب * الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللهَ قياماً وَقُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ يَتَفَكَّرُونَ فى خَلْق السَّماوات و الأرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ * رَبَّنَا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصار * رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادى للإيمان أنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الأَبْرارِ * رَبَّنَا وَ آتِنَا مَا وَعَدْتَنَا عَلَى رُسُلِكَ وَ لا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْميعاد (1) . این آیات را تلاوت می فرمودند؛ خوب این سیره نبی اکرم بود. پس ما شباهتمان از چه حيث است؟ چه شباهتی با رسول اکرم صلی الله علیه و آله داریم؟
باز باید رفقا توجه کنند: ماه رجب را شهر أصمّ گفتند: لأنّه لم يُسمَع فيك غَضَبُ الله تعالى على قومٍ قطُّ، مثل اینکه من اولادی دارم و به او می گویم: بابا..... این هفته من نمی خواهم با تو پرخاش کنم، می خواهم درِ آشتی نشان بدهم، کتک نمی زنم. آنوقت نباید من خوش حساب باشم؟ شنیده نشده است که در ماه رجب پروردگار از امم سابقه کسی را عذاب بکند.
گفته اند: الترجيب هو تكَرَّر ذكر الله، چون ملائکه در این ماه صدایشان همه اش به تسبیح و تحلیل و تحمید است؛ و رَجَموا فيه الشَّيطانَ حتّى لا يُؤذوا
ص: 97
فيهِ المُؤمِن؛ شیطان را به کنار می اندازند و رجم می کنند تا مؤمنین را اذیت نکنند. تا شما _ إن شاء الله _ به کار خودت مشغول باشی. خداوند در مورد این ماه فرمود: وَ مَن استَهْدَانِى هَدَيْتُه (1)، هر کس از من هدایت بخواهد او را هدایت می کنم، در این ماه از خدا به غیر از هدایت چیزی نخواهیم، وقتی که هدایت شدید، سیمتان را وصل کردید، آن وقت خواهش های عریض و طویلتان را بخواهید! فَمَنْ دَعَانی فِى هَذَا الشَّهْر أَجَبْتُه (2) ختم و چله نشینی نمی خواهد:
برو بزدای روی تخته ی دل *** که تا سازد ملک پیش تو منزل (3)
برو تو خانه دل را فرو روب *** مهيا كن مقام و جای محبوب
اول از همه دل را آماده کن، ول دل را باید خالی کنیم. مرحوم آقا میرزا جواد آقا رضوان الله تعالی علیه می فرماید: اینکه گفتند: احیاء بگیر یعنی همین لقلقه لسان نباشد، یعنی قلب را یک کاری بکن، از غیر خدا خارج کن، از آن مألوفات خارج کن:
یک صبح به اخلاص بیا بر در دوست *** گر کام تو برنیامد آنگه گله کن (4)
فَارْفُضُوا يَا أَهْلَ الْأَرْضِ مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ غُرُورهَا (5)، ای مردم و ای اهل زمین! آنچه را که باعث فریفته شدن و غفلت شما بوده است وا گذارید، رها كنيد: وَ هَلُمُّوا إِلَى كَرَامَتِي وَ مُصَاحَبَتِي وَ مُجَالَسَتِی وَ مُؤَانَسَتِی (6) بیائید نزد کرامت های من، برای مصاحبت با من، برای همنشینی با من، برای رفاقت با من و آنها را رها کنید.
زعیم عالیقدر، رهبر کبیر انقلاب شبهای جمعه در قم که درس اخلاق
ص: 98
می فرمودند، نوعاً این آیه را تلاوت می فرمودند: ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ الله باق (1) ، آنچه نزد شماست از بین می رود، و آنچه نزد خداست باقی می ماند. یک قدری سراغ باقی بروید. فَارْفُضُوا... مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ غُرُورهَا وَ هَلُمُّوا إِلَى كَرَامَتِي وَ مُصَاحَبَتِي وَ مُجَالَسَتِی وَ مُؤَانَسَتِی (2) ؛موسی عرض کرد بار الها بلند تو را صدا کنم؟ فرمود: أنَا جَلِيسُ مَنْ ذَكَرَنِی (3) من همنشین آن کسی هستم که مرا یاد می کند. مصاحبت کنید با من، با من مأنوس بشوید!! وَ آنِسُونِي أَوَّانِسُكُمْ وَ أَسَارِعْ إِلَى مَحَبَّتِكُم (4) با شما زود انس می گیرم. اگر یک قدم بیائید ده قدم می آیم. باید همین چیزها قلب شما را بشوید باید همین فرمایشات و روش اهل بیت قلبهای شما را تازه کند، دلهای شما را تازه کند شما را مهیا کند.
وقتی که صاحب جواهر رحمت الله علیه که در شرف ارتحال بود، به ایشان مراجعه کردند و عرض کردند بعد از شما مرجع کیست؟ مثلا فرمود که: علیکم بهذا الرجل که شیخ انصاری باشد. چه آدمهائی بودند آنها! مردم آمدند درخانه شیخ که شما را برای مرجعیت معرفی کرده اند! ایشان فرمود: من یک هم مباحثه داشتم بنام سعيد العلماء (5) ؛ من وقتی که با او مباحثه می کردم حس می کردم او از من جلوتر است! ببین آقا؛ اینها اصلا به غیر از خدا چیزی نمی دیدند؛ هیچ نمی گفتند:«نخیر! بنده از شما بهترم!» فرمودند: ایشان در مباحثه از من تیزتر بود! به این نشانه. اما ایشان از نجف آمده بود به مازندران، و یک قدری مشغول زراعت شده بود؛ آمدند، گفت: بله، ایشان حسن نظر دارد و لیکن ایشان آنجا در کار درس
ص: 99
و بحث است و فعلاً من مشغول زراعتم، یک قدری از مباحثه علمی و آن حالات سابقه فاصله گرفته ام و شما بروید درخانه ایشان و رساله ایشان را بگیرید. (1)
ایشان استاد همان کسی (2) بود که که یک کاغذ نوشت برای ثامن الحجج سلام الله علیه و به یکی از رفقا که مشرف می شد گفت: این را بینداز توی ضریح مطهر، و جوابش را همانجا بگیر و بیاور! ایشان پیش خودش فکر کرد که حاجی چه حرفها میزند؟ کاغذ را بیندازم در حرم و جوابش را هم بگیرم بیاورم؟ چه حرفها! بالأخره با تعجب رفت. شب آخر که خواست خداحافظی بکند و دعای وداع را بخواند، دید که خدمه حرم می گویند: فی امان الله، في أمان الله، که مردم حرم را خلوت کنند! اما کسی متعرض ایشان نمی شد، یک دفعه یادش افتاد که جواب حاجی اشرفی را باید بگیرد، این ندا آمد:
آئینه شو جمال پری طلعتان طلب *** جاروب کن تو خانه سپس میهمان طلب یعنی اول باید خانه را جاروب کرد داداش جون! رفع موانع کرد! اگر غیبت کردی ،به کسی بدهکاری داری، پرداخت کن بدهکاری را! از کسی طلبکاری داری، مهلتش بده. إِذَا تَابَ الْعَبْدُ وَ لَمْ يُرْضِ الْخُصَمَاءَ فَلَيْسَ بِتَائِب؛ (3)نبى اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: اگر کسی توبه کند ولی طلبکارها را راضی نکند، این شخص توبه نکرده است. آن شخص وقتی که آمد به در خانه تا جواب نامه ی حاجی اشرفی را بدهد، از پشت در آقا فرمود: آئینه شو جمال پری طلعتان طلب!
حالا دل ما چه جوری شده؟ ما چه جوری هستیم؟ چه کار بکنیم؟ این را هم عرض بکنم: قَالَ الله تَبَارَكَ وَتَعَالَى: يَا َأحْمَدُ لَوْ صَلَّى الْعَبْدُ صَلاةَ أهْل
ص: 100
السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ يَصُومُ صِيَامَ أَهْلِ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَ يَطْوِى عَنِ الطَّعَامِ مثْلَ الْمَلائِكَة وَ لَبِسَ لبَاسَ الْعَابِدِينَ ثُمَّ أَرَى فى قلبه من حُبِّ الدُّنْيَا ذَرَّةً
قَلْبِهِ مِنْ أَوْ سُمْعَتِهَا أَوْ رِئَاسَتِهَا أَوْ صِيتِهَا أَوْ زِينَتِهَا لا يُجَاوِرُنِي فِي دَارِي وَ لَأَنْزِعَنَّ مِنْ قَلْبِهِ مَحَبَّتِى وَلأُظْلِمَنَّ قَلْبَهُ حَتَّى يَنْسَانِى وَ لا أَذِيقُهُ حَلاوَةَ مَحَبَّتِی (1) ، اگر بنده ای، هی نماز بخواند، هی روزه بگیرد، شکمش هم خالی از خوراک باشد، اما دنیا را دوست داشته باشد، در خانه ی من و همسایهی من نخواهد بود. پس اگر ببینم در قلبش حب دنیاست؛ دنیا یعنی چه؟ دنیا یعنی همین خشت و گل ها؟ نه! یعنی اینکه اگر دنیا مزاحمت بکند با نماز اول وقت، نماز را رها می کند، این به درد نمی خورد! من باید نمازم را اول وقت بخوانم. لقمان حکیم به پسرش فرمود: پسر عزیزم! این نماز دَینِ پروردگار است که در عهده تو است. زود آن را انجام بده. فرمود :پسر من اگر نماز اول وقت با دنیا مزاحمت کرد، آن کسب شیطانی است؛ ولش کن و ببین پروردگار با تو چه معامله ای می کند. ثامن الحجج علیه السلام می فرماید: أَوَّلُ الْوَقْت رضْوَانُ الله وَ أَوْسَطُهُ عَفْرُ الله وَ آخِرُهُ غُفْرَانُ الله (2) ؛ غفران در مقابل تقصیر است دیگر؛ اما اول وقت، رضوان خدا است. اوّلِها جزور، یعنی: اول وقت که نماز بخوانی شتر قربانی کرده ای، آخر وقت یک گنجشک! پس اول وقت. ثامن الحجج عليه السلام می فرماید: نماز اول وقت بهتر از اموال توست بهتر از بچه های توست.
و قال عليه السلام: مَنْ أَصْلَحَ أَمْرَ آخِرَتِهِ أَصْلَحَ اللَّهُ لَهُ دُنْيَاهُ (3) ؛ هر کس امور آخرت خود را اصلاح کند خداوند امر دنیای او را اصلاح می کند.
ص: 101
نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در جواب جبرئیل که سؤال کرد یا رسول الله چرا مغمومی؟ فرمود: از برای اینکه من به او دو در هم دادم که زندگیش را بگذراند، ولی حالا که کار و بارش خوب شده، نماز اول وقت را ترک کرده است! قبلاً صف اول می نشست ولی بعد از مدتی صف دوم، سوم، چهارم... بعد نمازش یک روز در میان، دو روز در میان شده. جبرئیل عرض کر: کدام حالت ایشان به نظر شما خوشایند است؟ فرمود: به جماعت بیاید عرض کرد: یا رسول الله آن پولی را که به او دادید بگیرید، دوباره مثل بچه آدم می آید مسجد و صف اول می نشیند (1)
«أوْ سُمْعَتهَا » اهل سمعه نباش؛ اگر وضو می گیری و میخوابیف مهمان شدی وضو بگیر. عرض کردم، یکی از آقایان اهل علم گفت: من رفتم منزل یکی از آقایان مقدسین، می خواستم بخوابم، آب آورد؛ گفت آقا وضو بگیرید، ایشان گفته بود: من در منزلم وضو نمی گیرم، چرا اینجا بگیرم؟ مقدسی چرا بکنم؟ من باید حالتم تغییر نکند
«أوْ ِرئَاسَتِهَا» باید اگر مقامی هم داری، همان طوری که حضرت امام مد ظله العالی فرمود: حالا نخست وزیر بودی، شدی رئیس کمیته! اوقاتت تلخ نشود، خدمت کن برادر من نسبت به این مردم (2) . دیگر ریاست یعنی چه؟
«أوْ زِينَتَهَا» یا عشق و علاقه به زینت های دنیا، اگر یک ذره از اینها باشد: «لا يُجَاوِرُنِی فِی دَاری (3)» با من، در خانه ام، هم جوار نخواهد بود
66/12/18
ص: 102
بسم الله الرّحمنِ الرّحیم
بُعِثْتُ إِلَيْكُمْ بِالْحَنَفِيَّةِ السَّمْحَةِ السَّهْلَةِ الْبَيْضَاءِ (1)
گاهی در این رستورانها مشتری مسلمان و غیر مسلمان در کنار هم می آیند، مغازه دارها و کارگرها هم پایبند به پاکی و نجسی نیستند. حالا در این گونه مراکز، از غذا و چای پرهیز کنیم یا نه؟ ببینید چقدر مسئله سهل است! پیامبر فرمود: من مبعوث شدم به دین خالصِ آسان گیر، و سهل و نورانی. بنده یک وقتی به تهران می آمدم، گفتند آقا چرا شما غذای بیرون را نمی خورید؟ آیا نجس است؟ گفتم نه؛ غذای بیرون نجس نیست. ولی من خودم غذا دارم؛ از غذای بیرون نمی خورم.
سؤال را ملاحظه بفرمایید: متصدی این رستورانها مسلمان است، ولی مشتری غیر مسلمان هم به اینها مراجعه می کند، خود مغازه دارها هم مسلمان هستند ولی پابند نجاست و پاکی هم نیستند. ما نسبت به این اماکن چه روشی را پیاده بکنیم؟
جواب: باید شما نسبت به اجتماع آن روشی که شارع خواسته عمل کنید. احتیاط و اینها یعنی چی؟ احتیاط را باید یک دسته ای رعایت بکنند که
ص: 103
مثلا پیش نمازند! اما وظیفه اجتماعی این است که من غذایم را بخورم. علم به نجاست غذا دارید یا نه؟ این ظرفی که برای شما می آورند نجس است یا پاک است؟ معلومه که پاکه. حالا از این هم بالاتر، اهل کتاب است؛ برای شما چایی ریخته، چایی را باید بخوری. ظروفی که اهل کتاب می آورند محکوم به طهارت است، چایی رو که شما علم نداری دستش رو در آن کرده باشه. پس وقتی که شریعت اسلام اینقدر راه گشاست، آنوقت دیگه انسان وسواسی بشه خدا ناکرده؟ می بینی چه شریعتی است آقا؟ برای اینکه شیطان، شما را به اول چیزی که پابند می کند، همین نجاست و طهارت است. همین الآن پشت من دمل دارد، بسیار خوب؛ نصف شب پاشدی مثل اینکه یک چیزی از این دمل بیرون آمد، حالا آیا خون است یا ،خیر جراحت است؟ تجسس لازم نیست آقا جون من! چرا چراغ روشن کنی که خون است یا خیر؟ نماز خودت را قشنگ می خوانی، صبح اگر دلت خواست تجسّس می کنی، اگر دلت نخواست نمی کنی. بعد هم معلوم شد که خون است، تمامی عبادات شما محکوم به صحت است.
بریم سر وسواسی! می گوید الله اکبر؛ شک می کند که الف و لامش را درست گفتم یا نه؟ لامش لام جلاله است، تفخیم دارد؛ آیا درست گفتم یا نه؟ اگر شک در صحت و عدم صحت کردم. باید بگویی صحیح گفتم. پس دیگر چرا تکرار می کنی؟ قدیم یک نفری در مسجد جامع معروف بود که هنگام وضو، چهار پنج مرتبه دستش را در آب می زد؛ همه بهش میگ فتند التماس دعا! در حالی که التماس دعا نباید بگویند؛ اینها از رویه متعارف خارجند. بالأخره این آدم را بردند پیش آقای بروجردی رضوان الله علیه. گفتند: آقا ایشون اسکناس رو نجس می دونه، آفتابه را نجس می دونه... فرمودند برود متعارف بشود؛ عین بقیه مردم
ص: 104
بشود. اسکناس کجا نجسه؟ آفتابه چرا نجسه؟ خوب پس وسواسی کسی است که از متعارف مردم خارج باشد. این بیماری و مشکل روانی است که اگر نصیب کسی _ خدا نکرده _ زن یا مرد شده باشد، باعث گرفتاری اوست و انسان نباید توجه به وسواس کند. محل به وسوسه گذاشتن خودش حرام است؛ اگر من وسواس شیطان را مؤثر بدانم و طبق آن عمل کنم، خود این حرام است .
وقتی که امام صادق علیه الصلاة و السلام سراغ یکی را گرفتند، به ایشان عرض کردند آقا ایشان در منزل به کار خیر مشغول است؛ فرمودند: خوب ایشون معیشتش از کجا می گذرد؟ گفتند: مردم می دهند. فرمودند که: خوب ثواب عملش هم مال مردم است. ازش بپرسید این که متعدد دستش رو می زنه تو آب، کی این رو بهش گفته؟ رفتند ازش پرسیدند، گفت: بر شیطان لعنت؛ شیطان چنین چیزی را می گوید. خدا می دونه وقتی به این روایات بر می خورم یا برای آقایان می گویم، چقدر باطنم شاد می شود؛ چقدر احکام اسلام آسان است! اینقدر
سخت نکنید کار را. شنیدم کسانی به یک پیش نماز اقتدا نمی کنند ، گفتم چرا؟ گفتند چون تو تهرون غذا خورده! گفتم: این چه حرفی است؟ بروید و به ایشان اقتدا کنید.
***
می سنجند که آیا خوب در عقیده تبرز پیدا کرده است؟ چقدر کار کرده است؟ لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُول اللهِ أَسْوَةٌ حَسَنَة (1) ، چقدر زهد در دنیا اختیار کرده؟ لااقل اینکه آیا ترک محرمات کرده است _ که زهد حقیقی همان است؟ خلقاً و عقیدتاً و عملاً چقدر به رسول گرامی مشابه است؟ چقدر تبعیت کرده است از شریعت خاتم الرسل صلى الله عليه و آله تا لتُجْزى كُلّ نَفْس بما كَسَبَتْ (2) ؟ برای اینکه جزا داده بشود هر کس، به آنچه انجام داده است. اینکه گفته با هم برادر باشید، اینکه گفته بزرگترها را احترام کنید، اینکه گفته افراد جامعه با هم برادرند یا مثل اولادند، آیا اینها را ترتیب اثر داده است؟ چقدر تبعیت از رسول گرامی و ائمه هدی کرده است؟ قدر حسناتش چقدر است؟ قدر سیئاتش چقدر است؟ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ _ بالأَعْمَال الْحَسَنَة _فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون (3) که اگر هم کم باشد نگاه می کنند چقدر صلوات بر پیغمبر گرامی صلی الله علیه و آله فرستاده است و با آن صلواتها میزان عمل او را پر می کنند. البته عن الصادق علیه السلام في قَوْلِهِ تَعَالى وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْم الْقِيامَةِ (4) قَالَ الأَنْبِيَاءُ وَ الأَوْصِيَاء (5) ؛ که عرض کردم، اعمال ما را با میزان اعمال می سنجند که همان امیرالمؤمنین علیه السلام باشد.
البته نوعاً شنوندگان ما آقایان اهل علم هستند. منبری که ما طلبه ها نوعاً دوست داریم، آن منبری است که پر از حدیث و آیه باشد و آن سخنرانی موعظه ای که این طور باشد، بسیار خوب است. خدا رحمت کند مرحوم آقا شیخ عباس قمی صاحب مفاتیح را، وقتی که در نجف منبر می رفتند، آقایان مراجع،
ص: 106
آقایان اهل علم همه با علاقه شرکت می کردند، زیرا که منبر ایشان پر از آیه و روایت بود _ سخنرانیهای انشائی یک قدری اظهار عقیده است_ آن منبری که از چشمهٔ صاف قال الباقر و الصادق گرفته شده باشد نور و تبرک دیگری دارد.
یک کتابی قاضی عیاض نوشته است (1) که اگر گیر بیاید، بسیار نافع است. چند جلد آن در دسترس بنده بود و شرحی هم داشت (2) ، ولی خود متنش به نظر بنده برای آقایان اهل علم کافی است، دیگر شرحش را نمی خواهد؛ خود متنش همه منش رسول الله است، و این حدیث در آنجا بود: و كان رسولُ اللهِ صلى الله عليه و آله دائمَ الفِكرةِ ليستْ لَه راحَةُ (3) اصلاً راحتی نداشت، دائماً فکر می کرد؛ یک کسی پرسید که اکثر عبادت ابوذر تفکر بود (4) یعنی چه؟ ،خوب تفکرُ ساعةٍ خَيرٌ من عبادة ستين سَنَه (5) یک مرتبه می بینید آقا یک وقفه ای در سیرالی الله برای او حاصل شده، فکر می کند که چه کند و چه جور باید برود و چه جور مشکل را حل کند.
یکی از اولیای خدا در عالم رؤیا شیطان را مشاهده کرد که یک مصیده بسیار بزرگی دارد (6) مصیده یعنی آلت صید (=دام)؛ گفتند این را برای چه درست
ص: 107
کرده ای؟ گفت: برای فلان مجتهد! مگر از دست اینها خلاصی دارد آقا؟ باید پروردگار _ إن شاء الله _ آنها را مستخلص بکند، نجات بدهد.
در این درایه ای (1) که آقا مرحوم شیخ عبد الله ممقانی (2) رضوان الله تبارک و تعالی تألیف فرموده، در آنجا، در شرح حال پدرش می نویسد که شخصی آمد و از پدرم وجهی می خواست و پدرم آن مقدار که او طلب می کرد، نداشت که در دسترس او بگذارد _ یک شخص مرجع! _ و او ظاهراً به پدر، بی احترامی کرد؛
ایشان می فرماید: من خواستم ببینم که پدرم چطور با آن سائل برخورد می کند؟ گفت: پروردگارا! این مقدار را تو بدان که این مرد چقدر به من اهانت کرده و من علیرغم اینکه می توانم مکافات بکنم نسبت به او، پاسخ بدی او را به احسان می دهم. عبدالله برو آن مقدار پول را از بقال قرض بگیر و بده به این شخص تا برود. غرض این است که داداش جون! این رفتاری که ایشان با این سائل کرد! پیروی از رفتار ائمه اطهار بود. و ببینیدخدای متعال چه می کند با بندگان: عَادَتْكَ الإِحْسَانُ إِلَى الْمُسِيئِين (3)
حضرت امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید: أَنْتُمْ فِى مَهَل مِنْ وَرَائِهِ أَجَلٌ وَ مَعَكُمْ أَمَلُّ يَعْتَرضُ دُونَ الْعَمَل فَاغْتَنِمُوا الْمَهَلَ وَ بَادِرُوا الأَجَلَ وَكَذَّبُوا الأَمَلَ وَ تَزَوَّدُوا مِنَ الْعَمَلِ (4): شما مهلت داده شده اید داداش جون! اما فراغت شما اندازه دارد؛ هر روز ملک الموت در صحیفه عمل شما به خصوص در هنگام نماز نگاه می کند، که عرض کردند یا رسول الله گاه گاهی یک فی الجمله
ص: 108
لرزشی به بدن ما عارض می شود. فرمودند: همان وقتی است که حضرت ملک الموت یک نظری کرده است به شما، و وعده داده است به کسانی که نمازشان را در اول وقت می خوانند، در هنگام موت خودش شهادتین را به او تلقین می کند (1) .
حضرت می فرماید :فاغتنموا: ایام مهلت را غنیمت بشمارید.
عرض کردم: رسول اکرم صلی الله علیه و آله هرشب جا نمازشان، مسواکشان بالای سرمبارکشان بوده است. وقتی برمی خواستند شکر می کردند که ای پروردگار عزیز شکر می کنم که تو مرا بعد از آنکه می راندی، زنده کردی (2) . باید شکربکنیم.
خدا شاهد است، فلان کس که مثلا 25 سال دیگه محل داشت، مانند اطلاع قبلی همین حاج آقا جواد (3) که من واقعاً خیلی تأسف خوردم و غمناک شدم. وقتی که من ساعت 6 آن روز رفتم بیمارستان، صحبت این بود که ایشان را بیاورند منزل یا نیاورند! زلفهایش را شانه می کرد، با ما حرف زد و مسئله پرسید! درباره ی صلح حدیبیه داشت بحث می کرد با یک نفر؛ خوب، حالا یک مرتبه امرالهی! «أتَاهُمْ أمْرُ الله بَغْتَةً » (4) ؛ یک مرتبه می آید! و امر پروردگار آمد. کسی که می خواهندببرندش منزل ؛خوب شده، در حال خوب شدن است. یک مرتبه، یک ساعت بعد، ندای حق را لبیک می گوید. شاید ایشان 30 سال دیگر محل داشت. این حرفها نیست آقاجون من! وقتی که طاوس یمانی در مسجد الحرام ، امام سجاد علیه السلام را می بیند که پرده کعبه را گرفته و هی تضرع و التماس می کند و هی با پروردگار مناجات می کند. یک مرتبه می بیند صدا قطع شد! وقتی که می آید بالا سر
ص: 109
حضرت، می بیند ایشان از حال رفته است. اشک چشمش می ریزد روی صورت امام علیه السلام، ایشان چشم باز می کند و می فرماید: من أَشغَلَني عَن ذِكر رَبِّي؟ تو که هستی که مرا از ذکر پروردگار، باز داشتی؟ عرض می کند: یابن رسول الله! جد شما رسول الله صلى الله علیه و آله، پدر شما امیرالمؤمنین علیه السلام، جدۀ شما حضرت زهرا علیها السلام هستند؛ چرا این جور شما گریه می کنید؟ فرمود: رها کن! این مقاله را واگذار؛ بهشت برای مطیعین است« ولَوْ كَانَ عَبْداً حَبَشيّاً» حتی اگر برده ای حبشی باشد و جهنم و نار برای کسی است که عاصی است، «وَ لَوْ كَانَ وَلَداً قُرَشيّا» (1) ولو از قبیله ی قریش باشد؛ که میرداماد رحمه الله می فرماید: این روایت صحیح است. میرداماد را هم که بعضی ها گفتند: معلم سوم است (2) .
خوب: در مجموعه ی قاضی عیاض از رسول اکرم صلى الله عليه و آله نقل است: العقلُ َأصلُ دینی؛ اصل دین من روی مبانی عقلیه است. و العِلمُ سِلاحی: اسلحه من علم است؛ والحُزنُ رَفیقی (3) حزن، رفیق و همنشین من است. این حزن دیگر چیست؟ یعنی آن چیزی که 24 ساعت با من است، حزن و اندوه است داداش جون! یعنی وقتی که حقیقت دین در قلب نفوذ کرد، توجه به عوالم اُخرویّه پیدا می شود. این است که شاعر گفته:
به عالمی ندهم من غم محبت جانان *** که این متاع گرامی به نقد عمر خریدم
وقتی حقیقت دین در قلب وارد شد، انسان نگران می شود و یک نگرانی همیشگی برای او پیدا می شود: لا يَزَالُ الْمُؤْمِنُ خَائِفاً مِنْ سُوءِ الْعَاقِبَةِ، مؤمن
ص: 110
همیشه ترسان است از سوء عاقبت خودش، وَ لا يَتَيَقَّنُ الْوُصُولَ إِلَى رِضْوَان الله حَتّى يَكُونَ وَقْتُ نَزْع رُوحِه. (1)
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ ناراً (2) یعنی اول خود و اهل خودتان را از آتشی که آتش گیره اش آدمها و سنگها هستند نگهدارید و حفظ کنید. البته در تفسیرش گفته شده: که منظور بتهای سنگی است که معبود مشرکین واقع شدند (3).خوب، «قُوا أَنْفُسَكُمْ»، خودتان و اهل و خانواده تان را از آتش نگه بدارید. به چی؟ به ترک معاصی و به طاعات با نصیحت و تأدیب (4). وقال ابن عباس: «قوا أنفسكم » أراد بذلك فَقَهوهُم فِي الدِّين؛ یعنی برای خودتان و خانوادتان، معارف دین را نقل بکنید؛ همه اینها را بگوئید. بگویید که پروردگار مکارم اخلاق را وسیله اتصال شما به خودش جل جلاله قرار داده است. یعنی وسیله اتصال شما به معبود، به حضرت پروردگار جل جلاله چیست؟ تحصیل مکارم اخلاق است؛ یعنی تخلق عملی و اخلاق داشتن.
یک قضیه ای بنده عرض کنم: بنده در قم در محله باغ پنبه ساکن بودم. آنجا ساختمانها طوری است که مثلا یک مکعب درست می کنند با چهار تا خشت و وسطش خالی است، این طوری دیوار را می برند بالا. این است که اگر کسی در کوچه صحبت بکند نوعا کسانی که در اتاق هستند می شنوند. همسایه ی بنده، یک کارمند بانک بود، معاون بانک؛ از همین متجددها. حالا نماز می خواند یا نمی خواند، ولی تقریبا شبانه روز ساز و نوازش به راه بود، با صداهای بلند و هر وقت که من مشغول مطالعه بودم، با آن صدای ساز و آواز آمیخته می شد مثل
ص: 111
اینکه در اتاق ما ساز و آواز می زدند.
بالأخره به بی بی حضرت معصومه سلام الله عليها توسل پیدا کردیم. مدتی بعد از طرف خانواده ایشان یک رابطه خانوادگی ایجاد شد؛ یک شب آمدند _ چون ما هرشب هر وقت، بالأخره یک هندوانه، یک خربزه ،و یک قدری مخلفات داشتیم که اگر مهمان آمد مشکلی نباشد _گفتند: الآن برای ما مهمان آمده و در خانه، هیچی نداریم؛ ظاهراً شما خربزه دارید؟ من به اهل بیت گفتم: هرچه خواستند بده، بلا عوض! و بگو قابلی ندارد. اگر بعدا هم یک وقت خربزه یا شیرینی خواستند بدهید! یک مدتی گذشت و به اهل بیت گفتم اگر خانواده ی ایشان آمدند و مسائل شرعی داشتند، شما جواب بدهید. مبادا یک وقت خدا نکرده مسایل غسل و نماز را ندانند، چون تابستان است و .... شاید کسی را در دسترس نداشته باشند. مسائل شرعی آنها را هرچه لازم دارند و می پرسند، شما دریغ نفرمائید. بعد آنها هم اظهار رضایت کردند. چند وقت بعد خانواده ایشان پرسیدند این آقا از ما گلایه ای، ناراحتیی ندارند؟ اهل بیت ما گفته بودند: فقط ایشان چون اهل مطالعه و بحث است، آن هنگامی که شما آن ساز و آواز را می زنید، به ناچار، از مطالعه و درس امساک می کند و شاید به قدر یکی دو ساعت درس و بحث تعطیل است. شوهر ایشان گفت من دیگر ساز و آواز نمی زنم؛ اگر بزنم به قدری که خودم استفاده کنم، با نهایت خفاء. بعد یک مدتی گذشت، یک حاجی در آن محل بود که اهل نماز جماعت و.... بود ولی از نظر اخلاق اجتماعی فاقد ادب؛ همین طور صدا زد. آقای بیگدلی _ آقای بیگدلی همان معاون بانک بود _ گفت ما چند روزه که صدای ساز و آواز شما را نمی شنویم؟ چطور شده؟ گفت تقصیر این آقاست!! اخلاق ایشان طوری است که من را تحت تأثیر قرار داد، اخلاق
ص: 112
ایشان طوری است که من را مسلمان کرده است. من دیگر ساز نمی زنم _ خدا شاهد است _ گفت: اگر آقای بروجردی امر بفرمایند من ساز نزنم، می زنم ولی اخلاق ایشان و این تخلق عملی ایشان مرا مسلمان کرده و باعث شده که من ساز زدن را کنار بگذارم. می بینید اخلاق اسلامی چیست؟ ان شاء الله امیدواریم که همه ما موفق بشویم به اندرز گرفتن و اخلاقمان شباهت داشته باشد به انبیای عظام و اوصیای گرام.
67/8/13
ص: 113
بسم الله الرّحمن الرّحیم
البته امروز و لو می گویند نزدیک دهه فجر است و اوقات ما نباید تلخ بشود، ولی خیر؛ اینها اوقات شما را تلخ نمی کند ،علاوه اینکه باید در تمام مراحل، شادی و غم انسان از حد اعتدال تجاوز نکند. خدا رحمت کند مرحوم حاج سیدمهدی قوام را! بیشتر این شعر را می خواند:
گر تو را در خانه جانانه مهمانت کنند *** گول نعمت را مخور مشغول صاحبخانه باش
اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه علیه در وصیت هنگام شهادت، حضرت حسن عليه السلام را مخاطب قرار میدهد که حسنم: وَ ایک عَلی خَطیئَتک (1) ؛ بر گناهانت گریه کن! آن حضرت وقتی قضیه ملک الموت را عنوان می کند می فرماید: فَكُنْ منْهُ عَلَی حَذَر (2)؛ همیشه از او بر حذر باش _ خدا شاهد است هر وقت من اینجا را می خوانم اصلا نمی توانم گریه خودم را نگه بدارم _ این «ابْک عَلی خَطیئَتک»
ص: 114
را وقتی به امام مجتبی علیه السلام می فرماید، از باب «به در می گویم، دیوار! تو گوش کن» است؛ یعنی شما مردم باید مجهز باشید. بابا جان! در قرآن، خطاب: أوَلَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَ جَاءَكُمُ النَّذیر (1) که آمده، می فرماید خطاب به هجده ساله ها است (2).
بارها عرض کرده ام، باز هم می گویم: یکی از آقایان اهل علم قم که بسیار متقی و مقدس بود، روزی از بنده حلّیت طلبید و گفت من یک قرآن = (ریال) به شما بدهکارم و یک قدری سستی کرده ام از اینکه از شما حليت بطلبم؛ شما مرا حلال کنید. و در ثانی چون حق استادی به گردن من دارید و من باید احترام شما را داشته باشم، یک روز از کنار من عبور کردید و من دیر از جا بلند شدم! می ترسم مسئول باشم. ایشان یکی از دهلیزهای قلبش گشاد شده بود، به دکتر شيخ _ متخصص قلب _ مراجعه کرده بود و ایشان او را لاعلاج تشخیص داده بود و گفته بود: شما تا شش ماه دیگر بیشتر زنده نیستی. غرض عرضم این است پدرش نقل می کرد که همینطور که دستش در دست من بود، گفت آقا جان ملک الموت آمده است و بعد رو به آن سو کرد و گفت ای رسل پروردگار شما را به صاحب الزمان با من ارفاق کنید._ چون بیشتر به صاحب الزمان عليه السلام قسم می خورد _ این کارها مربوط به زمان خاصی نیست؛ همه وقت انسان باید در حال ترصّد و مراقبه باشد آقا جان من!
امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه فرمود: فَاسْتَدْرِكُوا بَقِيَّةَ أَيَّامِكُمْ، وَاصْبِرُوا
ص: 115
لَهَا أَنْفُسَكُمْ (1) ؛ فإنَّ بقيَّةَ عُمرِ المَرءِ لا ثَمَنَ لَها (2) ، در هر پستی هستی، هر که هستی ،متعلّمی ،معلمی، بزرگی ،کوچکی ،آقا ،خادم ،خادمه، بقیه ایّامتان را دریابید؛ دریابید باقیمانده عمر خودتان را! بارها این شعر را می خوانم که:
از آن برد گنج مرا دزد گیتی *** که در خواب بودم که پاسبانی (3)
وقتی که من از این سرمایه عزیزی که عمر من است باید محافظت کنم و پروردگار این را برای من قرار داده است تا با آن تجارت آخرت بکنم، هی شیطان از این طرف و آن طرف می آید و با اینکه خداوند فرموده: إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ (4)؛ او دشمن آشکار شما است، و فرموده: فَاتَّخذُوهُ عَدُوَّا (5)؛ او را دشمن بگیرید؛ اما من روى عدم توجه و غفلت، او را دوست تصور کردم و سرمایه ام را به او دادم!
متاعی که من رایگان دادم از کف *** تو گر میتوانی مده رایگانی (6)
حالا بنازم آن جوانی را که از حالا متذکر شد و در مقابل این دشمن ایستادگی کرد! وَاصْبِرُوا لَهَا أَنْفُسَكُمْ؛ در لغت آمده که: صَبَرَ فُلانٌ نَفْسَهُ عَن كَذا أى حَبَسَها؛ خود را به صبر کردن وا داشت و استقامت کرد. اگر قدری شما استقامت بفرمایید، کمک می آید و شما را بر مخالفت آن امیال نفسانیه یاری می کند. فَإِنَّهَا قَلِيلٌ فِي كَثِيرِ الأَيَّامِ الَّتِى تَكُونُ مِنْكُمْ فِيهَا الْغَفْلَةُ وَ التَّشَاغُلُ عَن الْمَوْعِظَة (7)؛ خیلی کم است آن ایامی که شما توجه پیدا کرده اید و هشیار شده اید، و حال اینکه برعکس، سالها و روزها و ساعتهای فراوان از مواعظ غفلت داشته اید؛ در بی توجهی به سر می بردید و به پند و موعظه بها
ص: 116
نمی دادید؛ در مدت عمر، ایام هشیاری و توجه شما خیلی کم بوده است.
باز اینجا خیلی نظر بنده را جلب کرده، البته همه فرمایشات ایشان نظر را جلب می کند. امیر علیه السلام فرمود: مُجَالَسَةُ أهْل الْهَوَى مَنْسَاةُ للإِيمَان و مَحْضَرَةٌ لِلشَيطان (1). خود بنده در برخورد با اشخاص مقداری حساسیت دارم و از بعضی اشخاصی که با من معاشرت دارند توقعات فوق العاده دارم! آخر نمی شود که من تریاکی نباشم آن وقت رفیقم تریاکی باشد، خب این نمی شود آقا جان من! آدم دقّ می کند، از بین می رود! من باز عنوان کنم: حضرت امام مد ظله العالی فرموده اند این علم اخلاق در رأس همه علوم است، یعنی اگر در کنار آیه ی محکمه (2) (=علم ،عقاید)، علم تهذیب و اخلاق نباشد، آن علم نتیجه ای ندارد و به درد نمی خورد؛ همان علم توحید ممکن است به هوا پرستی تبدیل بشود، غیبت هم بکند؛ هر گناهی هم ممکن است بکند و علم فلسفه هم بخواند الهیات بالمعنى الأخص (3) هم بخواند. آن نتیجه ندارد قربانت بروم!
حالا اخلاق چه تغییری در انسان می دهد؟ یک باب از جامع السعادات تأثير مطالب راجع به این است که آیا مطالب اخلاقی واقعا انسان را تغییر می دهد؟ (4) بله؛ خیلی آقا! بسیار بسیار! حالا بنده به عنوان نمونه این را می گویم:
وقتی که برای تحصیل علوم دینی به محضر استاد رسیدم، او که درس می گفت، باید یک حدیث برای ما می خواند (5) ؛ من به استادم گفتم: که این دایی
ص: 117
بنده هیچ توجهی به من ندارد _ مرحوم دایی بنده خیلی متمکّن بود، خوب اول جوانی بود دیگر! _ استاد گفت: چه گفتی تو بابا؟ گفتم: هیچی، ایشان پول دار است، اما توجهی به من ندارد. گفت: این شعبه ای است از شعبات محبت دنیا که رسوخ کرده است در قلب تو؛ زود، زود باید این را از قلبت خارج کنی؛ دایی کدام است؟! باید بگویی خدا: «كَفَلَ الإله برزق كُلِّ بَرِيَّة» (1) او از امام زمان صلوات الله وسلامه عليه بخواهی. آقا همان طور که طبیب جسمانی معالجه می کند، طبیب روحانی هم معالجه می کند:
طبيب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک *** چو درد در تو نبیند که را دوا بکند (2)
تو باید بیایی دردت را ابراز کنی و دوا بخواهی! چطور یک قدری پوست دستت زبر می شود، می گویی بروم پیش طبیب پوست، اگر صد یک این، متوجهمقام روحت بودی، چه می شد؟ گفت :
گر آنها که من گفتمی کردمی *** نکو سیرت و پارسا بودمی
اما مدتی بعد، چند سالی که ما در مکتب استاد ورزش کردیم، حالا ببینید چه اثری بخشید: یک آقا شیخ رضای علمایی بود، و تقریبا قریب نود سال عمرش، گفت: من رفتم پیش دایی شما و شهریه کلانی برای شما قرار گذاشتم. گفتم: به اجازه چه کسی رفتی؟ _ من همان آدم قبلی بودم، حالا این تأثیر مطالب اخلاقی است _ روز قیامت در حضور پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم گریبان تو را خواهم! گرفت گفت بابا من رفتم احسان کردم! گفتم: نه خیر احسان نبود؛
ص: 118
باید بروی به دایی من بگویی اگر تو پول می خواهی حواله بده به من! خوب! اگر دایی حواله می داد، آیا من دروغ گفته بودم؟ می توانستم این حواله را پرداخت کنم؟ البته! روی قوّه ی قلب و توجه به مقام مقدس امام زمان! گفتم: توبه ات این طور است که باید بروی به دایی بگویی که ایشان گفت: من، به پول احتیاج ضروری ندارم، و اگر تو پول می خواهی، باید به من مراجعه کنی، و إلاّ، اگر نروی و اینها را به دایی ام نگویی، من از سر تقصیر تو نمی گذرم! ببینید مطالب اخلاقی چه می کند؟ من همان بودم که متوقّع بودم! خوب! من می خواهم رفقای خودم را در کمال استغنا ببینم؛ مگر کسی می توانست بفهمد که من پول دارم یا ندارم؟! کسی جرأت نداشت این سؤال را بکند! غرض اینکه داداش جان: مَن استَغنى أغناهُ اللهُ (1) ، هر کس که استغناء ورزید، خداوند او را بی نیاز می کند. البته امتحان می کند پروردگار شما را و دلم می خواهد رفقای من هم همین طور باشند؛ اما اگر بر خلاف این باشند، وای به حال من! پس بناءً على هذا توجه داشته باشیم که مطالب اخلاقی اینقدر تاثیر دارد
حضرت امیر علیه السلام فرمود: مُجَالَسَةُ أهْل الْهَوَى مَنْسَاةٌ لِلإِيمَان (2) ؛ کسی از همین دانش آموزها و دانشجوها در زمان پهلوی می رفت مدرسه، به من گفت آقا وقتی من می آیم اینجا، اصلا تا مدتی یاد بهشت و قیامت هستم؛ اما همین طور که پا می گذارم در دبیرستان و با این ابناء نوع معاشرت می کنم، اصلاً فراموش می کنم بهشت و قیامت و ماوراء الطبیعه را؛ مُجَالَسَة أهْل الْهَوَى مَنْسَاةٌ للإيمَان؛ با اینها مجالست ،نکنید سلامی و والسلام، و اگر توانستی و قدرت داشتی آنها را می کشی به این طرف، به سوی خدا، و اگر نه رهایشان می کنید.
ص: 119
حضرت می فرمایند: قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ، فَكَانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْئُ الْهَوَى نَفْسه يصفُ الحقَّ ويعمل به (1)؛ اول کاری که اهل ایمان می کند این است که امیال نفسانی اش را بر طبق خواسته پروردگار قرار بدهد. همین دیشب به یکی از رفقا گفتم: وقتی دوران دیدار حضرت خضر عليه الصلاة و السلام با حضرت موسی عليه السلام تمام شد و می خواستند جدا بشوند، حضرت موسی گفت: مرا نصیحتی بکنید، خضر فرمود: اعْرِفِ الدُّنْيَا وَ انْبِذْهَا وَرَاءَكَ فَإِنَّهَا لَيْسَتْ لَكَ بِدَارٍ وَ لا لَكَ فِيهَا مَحَلُّ قَرَار وَ إِنَّهَا جُعِلَتْ بُلغَةً للعباد لِيَتَزَوَّدُوا مِنْهَا لِلْمَعَاد (2) ؛ این یکی. یعنی دنیا قابلیت ندارد که نظر استقلالی به آن متوجه بکنیم، بعد گفت: یا مُوسَى تَعَلَّمْ مَا تَعَلمُ لِتَعْمَل به وَ لا تَعَلَّمْ لِتُحَدِّثَ به؛ علم را یاد بگیر برای اینکه در خودت پیاده بکنی نه اینکه آن را برای مردم نقل بکنی.
این منبر فقط برای یاد گرفتن که نیست داداش جان! باید اینها را عمل بکنی، اگر عمل نکنی و یاد بگیر،ی از ساحت اقدس پروردگار دوری!
فرمود: و ابک عَلَی خَطیئَتک (3) ؛ حسنم گریه کن به گناهت؛ این گرسه گناهان را از بین می برد. این گریه ها باطنش شادی است؛ وقتی انسان سیر تکامل عملی می کند، حظّ می کند، لذت معنوی می برد. کسی که: يَصفُ الْحَقَّ وَ يَعْمَلُ بِهِ (4) حق را می گوید و به آن عمل می کند، وقتی عمل می کند، وزانتی در خودش حس می کند و وقتی که گناه می کند یک سبکی و بی ارزشی در خودش حس می کند.
ص: 120
لا يَدَعُ لِلْخَيْرِ غَايَةً إِلاَّ أَمَّها و وَ لَا مَظَنَّةً إِلَّا قَصَدَهَا ؛ (1)؛ _ این خیلی برای بنده تأسف آور بود _ مؤمن، همین که جایی این مظنّه باشد که خدا در آن است می رود. رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: می بینم کسانی به تمام اغصان (= شاخه ها) شجره طوبا چنگ می زنند (2) ؛ تصدّق می دهد، نماز جماعت
می خواند، درس می خواند، اطاعت پدر و مادر می کند، خدمت و پذیرایی پدر می کند، دلجویی از فقرا می کند و ... حضرت می فرماید: لاَ يَدَعُ لِلْخَيْرِ غاية إلا أمّها؛ ببینید «خیر» یک عنوان کلی است و مصادیقی دارد، افرادی دارد؛ می فرماید هر جا فردی باشد که این عنوان «خیر» بر او منطبق باشد، مؤمن به سراغش می رود؛ آیا من و شما این طور هستیم؟
اگر مردی برون آی و سفر کن *** هر آنچه پیشت آید زان گذر کن
خلیل آسا برو حق را طلب کن *** شبی را روز و روزی را به شب کن
دهد حق مر تو را هرچ آن تو خواهی *** نمایندت همه اشیا کماهی (3)
در کتاب بعضی از بزرگان دیدم که فرمودند: اگر بخواهی به اسرار عالم واقف بشوی، باید حوادث دهر تو را متوقف نکند. هي امتحانات پیش می آید و باید امتحان بدهی داداش جان! «إنّ الله يُجَرِّبُ الْعَبْدَ الصّالح بالمِحَن و البَلاءِ كما يُجَرِّبُ الذهب بالنّار » (4) ، نمی شود بدون امتحان، باید مقامت برود بالا جان دلم! هِیْ مریضی، بی پولی، شئون دنیا را نداشتن، غصه خوردن. اگر بخواهی که از اسرار عالم برخوردارت کنند، «نمایندت همه اشیا کماهی» باید امتحانها بدهی؛ تا علم حقیقی را در قلبت القا کنند آقا جان من! اما این در صورتی است
ص: 121
که حوادث و موضوعات دهر شما را متوقف نکند. اگر اینجا واقف شدی، در این موضوع یا آن موضوع ایستادی، به آن سرّ واقف نخواهی شد؛ از آن اسرار وقتی واقف خواهی شد که این حادثه یا آن حادثه تو را متوقف نکند.
67/10/28
ص: 122
بِسْمِ الله الرّحمٰنِ الرّحیمْ
قالُوا بَلَى قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلا في ضَلالٍ كَبير وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فى أصْحاب الشَّعير (1)
در قضیه قرائت نماز با بعضی ها برخورد کرده ام که شاید پنجاه سال از عمرشان می رود. اما در نماز می گویند: سبحان الله و الحمد الله، حالا پنجاه سال از اول عمرش یا بدتر از آن، از تکلیفش می گذرد! در تمام این مدت گفته الحمد الله يا عبدُه را عبده گفته. حالا این آدم بعد از پنجاه سال فهمیده و مطلع شده که نماز را به این شکل خوانده، آیا این شخص باید نمازهایش را قضا کند؟ _ قربان این شرع _ می فرماید که: اگر چنان چه قصد قربت داشته، یعنی واقعاً جاهل قاصر بوده؛ یعنی نمی دانسته این قرائت غلط است؛ توجه به عدم علمش نداشته. جاهل غافل بوده است! با کمال طمأنینه خاطر می گفته: الحمد الله، عبده و رسولُه؛
ص: 123
اگر واقعاً این طور باشد، این آدم نمازهایش قضا ندارد. چرا؟ چون غافل بوده و تزلزلی در عمل نداشته و در برابر قصد قربت داشته است؛ چون کار او بر اساس جهل مرکب بوده، امکان بخشش دارد. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: بُعثتُ إلَيْكُمْ بِالْحَنَفِيَّةِ السَّمْحَةِ السَّهْلَةِ الْبَيْضَاءِ (1)؛ همین است دیگر، شریعت سمحه ی سهله (=دین و شریعت آسان). اما افسوس که ما غافلیم داداش جون! غافلیم.
خوب، یک مسأله ای هم آقایان پرسیدند، دلم می خواهد این را شماها جواب بدهید: فرض کنید شخصی یک مقدار پول مثلا دو هزار و هشتصد تومان داشته، این پول را داده به یک نفر ببرد بانک تا پول نو برایش بیاورد. این راجع به بنده خدا هم گرفته و به بانک برده و اتفاقاً آن مأمور بانک پول را به جیب زده و خورده است. حالا این مسأله را از بنده پرسید که آیا من می توانم یقه ی آن واسطه را بگیرم، و بگویم دو هزار و هشتصد تومان را برداشتی، و از بین بردی، باید بدهی؟ آیا می شود یک همچین چیزی؟ این را باید شماها جواب بدهید ببینیم چه کسی ضامن است؟ چه جوری است؟ چه کسی باید پول را بدهد؟ (2) مسأله دیگه: که آیا این قرائتی را که می خوانیم به قصد انشاء بخوانیم، کأنه ایجاد می کنیم؟ وقتی که می گوییم: ایک نَعبُدُ وإِيَّاكَ نَستَعين _ تو را می پرستیم _ همین الآن دارم انشاء کنم یا اینکه باید به قصد حکایت آن چه در قرآن آمده بخوانم؟ جوابش این است که وقتی شما قرآن می خوانید چه جوری می خوانید؟ قصد انشاء می کنید یا قصد حکایت؟ خوب قرآن می خوانید دیگر! حمد و سوره را هم همانطور که بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نازل شد می خوانیم یعنی من این سخن را نمی گویم، بلکه آن را قرائت و حکایت می کنم.
ص: 124
بعضی رفقا که در این مجلس حضور پیدا می کنند و همین جا آنها را دیده ام، در عالم رؤیا دیدم عمامه ی سیاه سر آنها گذاشته اند. خوب! این خیلی خوب است؛ معلوم می شود اینها زحمت کشیده اند و کار می می کنند.
معنی آیه رو فهمیدیم که فوج فوج، مجرمان را به جهنم می ریزند. خَزَنه و مأموران جهنم از اینها سؤال می کنند: آیا برای شما پیامبر نیامد؟ ترساننده ای نیامد که شما را از امروز بترساند و باخبر بکند؟ آنها می گویند: بله آمد! ما گفتیم که شما حجتی ندارید، دلیلی ندارید و رسل را تکذیب کردیم. وَ قَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا في أصحاب السَّعیر (1) . اگر ما سخن پیامبران و مواعظ آنها را می پذیرفتیم و یا با تعقل و تفکر درستی آن را می فهمیدیم، از اهل جهنم نبودیم.
حاج میرزا عباس رفیعی آن دعای حاشیه مفاتیح را خوانده بود برای اینکه ببیند چه موقعیتی دارد، گفت: من در عالم رؤیا دیدم که عالم قیامت برپا است و یک خانم بقچه ای را داد به من و گفت: این را دنبال من بیاور. من فهمیدم ایشان حضرت زینب سلام الله علیها است و بقچه را بردم به نزدیک جهنم. دیدم یک قیفی گذاشته اند و آدم ها را درون آن می ریختند. گفت: یکی از رفقا را هم درون آن قیف ریختند.اما ایشان ملتجی شد به حضرت زینب سلام الله علیها که ما از ارادتمندان اباعبدالله عليه السلام بودیم. چرا باید ما را درون قیف بریزند؟ تا اسم ابا عبدالله را آوردیم همهی اینهائی را که درون قیف بودند بیرون ریختند!
عصری این شعر را می خواندم:
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح *** ورنه طوفان حوادث ببرد بنیادت (2)
ص: 125
إِنَّمَا مَثَلُ أَهلِ بَيتى في هذه الأُمَّةِ مَثَلُ سَفِينَةِ نوحٍ فِي لُجَّةِ البَحْرِ مَن رَكِبَها نَجا و من تَخَلَّفَ عَنها غَرق (1) ؛ باید در کشتی اهل بیت سوار شوید، باید توسل به اهل بیت بجوئید.
من این مبحث ورع و آن حدیث شریف را از حضرت ابی جعفر باقر علیه السلام مطالعه کردم که فرمود: عملتان مصنوعی و انتحالی نباشد: یا جَابِرُ أَيَكْتَفِي مَن التَّشَیُّع َأَنْ يَقُولَ بِحُبِّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ ؟ فَوَ اللَّهِ مَا شِيعَتُنا إِلَّا مَن اتَّقَى اللَّهَ وَ أطَاعَه (2) انتحال يعنى ادّعا: من این طورم من آن طورم؛ در صورتی که فعل شما آن قول شما را تصدیق نمی کند. امام صادق علیه السلام فرمودند: مؤمن آن کسی است که فرمایش اهل بیت را در عملش ببینم (3) . پس معلوم میشود دین انتحالی و محبت مصنوعی و ادعایی فایده ندارد. _ امام بی خود قسم نمی خورد، مبالغه گوئی نمی کند _ الاّ مَن اتَّقى الله و أطاعَه؛ اگر اطاعت خدا کرد، اگر تقوی داشت، محبت درست است. تقوی درجاتی دارد، آخه انسان نباید خام طمع باشد. حضرت فرمود: اگر کسی که مرحله اول را نپیموده که ترک محرمات و فعل واجبات باشد،
برود در مرحله دوم، از آن بالا پائین می اندازندش! نمیشه آقا جون من! باید اول محرمات، ممنوعات و محظورات را جلوگیری و ترک کرد.
به جان شما که شماها مثل اولادهای من هستید، برادرهای من هستید، من هنوز که هنوزه به یاد دارم که وقتی که آقای بروجردی خیلی به زور و به اصرار به من فرمودند که باید بروی به تهران _ البته به خاطر علاقه خاص به
ص: 126
درس و حوزه نمی خواستم به طهران بیایم _ ایشان به من فرمود: هر وقت که خواستی بروی، من یک توصیه به تو دارم و این توصیه هم واقعا عجیب است.
عرض کردم که: چشم، هر وقت خواستم بروم، شرفیاب می شوم. آمدم خدمت ایشان؛ فرمودند: یگانه وصیت من این است که یک طوری باشد که در برخورد شما با افراد اجتماع، به ایمان و عقیده ی آنها اضافه شود؛ نه اینکه خدائی نخواسته از ایمان مردم کم بشه. مثلا _ چون مثال محسوس مطلب معقول رو و قابل فهم می کند _ اگر ایمان آنها نیم من باشد در برخورد با تو بشود یک من؛ یک طوری باشد که در برخورد تو با افراد اجتماع ایمان آنها ترقی بکند و بیشتر شود.
وَ اعْمَلُوا لمَا ِعنْدَ الله لَيْسَ بَيْنَ الله وَ بَيْنَ أَحَدٍ قَرَابَة (1) عمل کنید با خلوص، به خاطر آخرت؛ چون خدای متعال با کسی خویشاوندی ندارد؛ أحَبُّ الْعِبَادِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَ أَكْرَمُهُمْ عَلَيْهِ أَتْقاهُمْ وَ أَعْمَلُهُمْ بِطاعَتِه (2) مؤمنان در درجات ایمان متفاوتند؛ یکی کلاس اول است، مرحله اولی است، یکی در مرحله ثانی است یا در مرحله ثالث است. حالا عرض می کنم داداش جون!
وَ اللهِ مَا يُتَقَرَّبُ إِلَى اللهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِلاّ بِالطَّاعَةِ وَ مَا مَعَنَا بَرَاءَةٌ مِنَ النَّارِ وَ لا عَلَى اللهِ لأَحَدٍ مِنْ حُجَّةِ (3) ، حجت خدا حجت خدا بر همه غلبه می کند؛ باید با تفضلش با ما عمل بکند، در تفسیر مرحوم فیض آمده که پروردگار باید با فضلش با ما عمل کند. آن وقت تفسیر بیضاوی _ که از علمای اهل سنت است _ نوشته بود: نه! فضل کدام است؟ ما کار کردیم، در مقابلش پروردگار باید اجرت بدهد!
ص: 127
حالا ببینید آقا! _ حضرت فرمود: تَكلّموا تُعْرَفوا (1) صحبت کنید، شناخته می شوید؛ یک بار من به یک نفر گفتم: شما سابقاً آدم خوبی بودید؛ گفت آقا حالا آدم خوبی هستم! بارک الله تو نمرهات بیست است؟! به یکی دیگر گفتم شما سابقاً آدم خوبی بودی گفت: سابقاً هم شما به نظر بزرگواری ما را نگاه کردید؛ سابقاً هم چیزی نبودیم! این فکرها و فهم و مغزها چقدر باهم متفاوت است! _ مَنْ كَانَ اللهِ مُطيعاً فَهُوَ لَنا وَلِيُّ (2)؛هر کس مطيع خدا باشد ولی ما محسوب می شود.
فرمود: وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ الله (3) ، اعمال شما به رسول الله عرضه می شود، اگر شما مرتکب گناهان شده باشید، وجود مبارکشان اذیت می شود. در جایی که حضرت یحیی را سر بریدند، و زکریا را ارّه کردند؛ مع ذلک پیامبر عظیم الشأن اسلام صلى الله علیه وآله فرمودند: هیچ پیغمبری به اندازه ی من اذیت نشد (4) ! بس که روح ایشان بزرگ و لطیف است؛ اصلا آقا گفت: ها علیُّ بشرٌ كَيفَ بَشر؟ انسانٌ ارضیٌّ سماویٌّ _ کسی که از عقب و جلو ببیند، این چه کسی است؟ چه جور آدمی است کسی که هر وقت اراده بکند، هرچه بخواهد می داند؟ عرض کرد: یا امیرالمؤمنین ما شما را دوست داریم! فرمود: من اسم شما را در میان دوستان ندیدم. اطرافیان سلمان به ایشان گفتند: آیا ما باید تجهیزات مرگ شما را فراهم کنیم؟ چه کسی می خواهد وسایل کفن و دفن شما را آماده کند؟ گفت: مولای من فرموده من در تجهیزات تو، در دفن تو حاضر خواهم شد _ حالا امير المؤمنین در مدینه است و سلمان در مدائن! _ الساعه ايشان خواهد
ص: 128
آمد. یک مرتبه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تشریف آوردند.
وَ مَنْ كَانَ لِلَّهِ عَاصِياً فَهُوَ لَنَا عَدُوٌّ وَ مَا تُنَالُ وَلايَتُنَا إِلا بِالْعَمَلِ وَ الْوَرَع (1) . خوب حالا بیائیم سراغ قسمت ورع که اسم می آوریم، ببینیم چه جوریه آقاجون من؟ فرمود: صُونُوا دِينَكُمْ بِالْوَرَع (2) ؛ دین خودتان را به ورع محافظت کنید. ملاک دین به ورع است. حضرت فرمود: و مَنْ وَرِعَ عَنْ مَحَارِمِ اللهِ عَزَّ وَ وَ جَلَّ فَهُوَ مِنْ أَوْرَع النَّاس (3) ، چون ایمان دو قسمت دارد: یکی رفع موانع است، یکی ایجاد مقتضی است؛ اما ما نوعاً ایجاد مقتضی می کنیم. یعنی چه؟ یعنی هی دعا می خوانیم، نماز می خوانیم، زیارت می کنیم! اما یک عمل محرّمی اگر اتفاق بیفتد، آن جا دیگر مالک خودمان نیستیم! در حالی که فرمود: لا نَجَاةَ إِلاّ بالطَّاعَةِ وَ الطَّاعَةُ بِالْعِلْمِ وَ الْعِلْمُ بالتَّعَلُّم وَ التَّعَلَّمُ بِالْعَقْل (4) چرا من شصت سال است عبادت می کنم ولی پشت گوشم را هم نمیب ینم؟ چرا من به آن مقام عالیه نرسیدم؟ چرا من مورد عنایت پروردگار واقع نشدم؟ اگر شدم نشانیاش کدام است؟ بیا اینجا به من نشانیاش را بده! من اگر خودم اهل عمل نباشم، راه هایش را که بلدم؛ بیا اینجا به من بگو، من هم خوشحال می شوم. _ آخه انسان هی مطالعه می کند و فکر می کند و می ترسد که هیچ کدام از اینها را نداشته باشد.
اولین مرحله ی ورع، ورع تائبین است که از فسق توبه می کنند؛ غیبت را کنار اولین مرحله می گذارند، توهین نمی کند ،اهانت نمی کند، از سایر محرمات پروردگار اجتناب می کند.
ص: 129
دومین مرحله ورع، صالحین است. _ خدا می داند اگر ما درجه اولش را داشته باشیم باید کلاهمان را بیندازیم آسمان! _ ورع صالحین: از شبهات پرهیز می کنند! آخه من چه داعی دارم! حالا یک کسی را یقین ندارم خمس می دهد، و حالاتش هم پیش من واضح نیست؛ چه داعی دارم که منزل ایشان بروم و غذای او را بخورم؟ مگر واجب است آقاجان من؟ با آن چیزهائی که خودم تهیه دیدم و می دانم چه چیزی است، از همان ارتزاق می کنم. خدا رحمت کند مرحوم آقا شیخ محمد حسین زاهد را! گفت: من یک مقدار از این پولهائی که حلال بودنش واقعاً احراز شده _ به قول شما _ و بی اشکال است، نگه می دارم برای ماه رمضانم، که اقلاً در ماه رمضان یک قدری از مال حلال و پاک ارتزاق بکنیم داداش جون! دومین مرحله ورع صالحین است.
خوب، ورع متقین کدام است که سومین مرحله باشد؟ _ اینها را بنده عرض می کنم که بدانیم که برای چه خلق شده ایم و چه لباسهائی برای قامت ما دوخته اند، و ما در چه مرحله ای هستیم؟ _ این مرحله همان ترک الحلال است که یُسمّى بوَرَع المُتَّقین. درست است که من از کسب حلال ارتزاق می کنم و لیکن آن مقداری که مزاحمت داشته باشد با رفتن به سوی خدا، انسان از او اجتناب می کند. بارک الله! یکی از دوستان به بنده این طور گفت: یک شب من ساعت 7 مغازه ام را بستم. همسایه بغلی گفت: الآن موقع بستن نیست. گفتم: امشب احکام می گویند، باید مسجد بروم و معارف اسلامی تحصیل کنم.
روز که شما کار می کنید، از ساعت 7 صبح تا فلان ساعت شب؛ شب هم که خسته اید؛ پس کی خدا پرستی؟ پس احکام اسلام برای چه آمده است؟ چوب می زنند آقا! حضرت فرمود: اگر بدانم جوانی از احکام اسلام رو برگردانده و برای
ص: 130
تعلیم و تعلم آن نمی رود، او را شلاق می زنم (1) . بالسیف: با شمشیر می زنم آنها را. حالا طوری نباشد که ما خیلی برای خودمان یک مقامی تحصیل کرده ایم و به خودمان امیدوار هستیم. دفعه چندمه عرض کردم: کسی گفت: من خودم را حالا صاحب مقامات می دانستم، رفتم خدمت ثامن الحجج عليه السلام، عرض کردم یابن رسول الله موقعیت من چیست؟ این امر اختصاصی ثامن الحجج است که زود معلوم می کند _ حالا خودش را در آن بالا بالاها فرض می کرد _ گفت: این شعر را برای من خواندند:
هستی اسیر چاه ،طبیعت چگونه باز *** قرب ومقام موسی عمرانت آرزوست
ای برادر من! در ته چاه هستی! اما حالا قرب و مقام موسی عمرانت آرزوست؟ چرا من حرف می زنم خدا جواب مرا نمی دهد؟
ای داد و فریاد:
هستی اسیر چاه طبیعت چگونه باز *** ازجان برون نیامده جانانت آرزوست
هنوز امیال نفسانی را کنترل نکرده جانانت آرزوست! غیر ممکن است کسی که تهذیب اخلاق نکند، درک کند رب الارباب را:
چون دلت صافی شود از جمله رین *** پرده ما و تو برخیزد ز بین (2)
قلب فعلا در حجاب است. پرده ها و کدورت ها آن را گرفته است، و لو این هم خوب است! قابلیت داری که قلبت را در حجاب برده اند؛ باز بارک الله. خدا رحمت کند آقا شیخ محمد حسین را! می فرمود: از آنها نباشید که از قلم افتاده اند.
ص: 131
بعضی ها از قلم افتاده اند، اصلا قلبی در کارنیست؛ اما آنکه قلب دارد، اگر چنانچه به غیر از پروردگار، به دیگری توجه بکند، قلبش گرفتار حجاب می شود.
تا آن تشخص ،أنانیت ،خودیت ،نفسیت، از بین نرود حق معلوم نمی شود! به سقراط گفتند که کی حکمت و دانش و علوم حقیقیه در قلب شما مستقر شد؟ گفت: مُدْ حَقَّرت نفسی؛ وقتی که من خودم را هیچ دانستم. خدا رحمت کند مرحوم آیت الله آقا سید عبد الهادی شیرازی رضوان الله علیه را، گفتیم آقا شما یک مرد بزرگ و متشخصی هستید! گفت: من هیچ ابن هیچ ابن هیچ ام... گفتیم: آقا بس است دیگر، خیلی شما خودتان را از بین بردید. ولی فعلا بنده متعینم (1)، دو تا هم مباحثه را دیدم، یکی آمده بود پیش من برای شکایت از دیگری. گفتم: چرا شما مباحثه نمی کنید؟ :گفت سر مباحثه به من گفته « تو نمی فهمی!» این چنین آدم بچه است! همین که منفعل شدی، به تو برخورد، معلوم می شود که هنوز آدم نشده ای!
هر روز خاکستر می ریختند بر سر نبی اکرم صلی الله علیه و آله و ایشان چیزی نمی فرمود. یک روز از آنکه خاکستر می ریخت خبری نبود، فرمود: این شخص هر روز یادی از ما می کرد، امروز چطور یاد ما نکرد؟ گفتند: رسول الله امروز ایشان مریض است؛ فرمود: باید برویم احوال پرسی _ إِنَّما بُعِثْتُ لأتَمِّمَ مَكارِمَ الأخلاق (2) _ وقتی که یهودی دید رسول الله صلى الله علیه و آله آمده برای عیادت او، گفت: أشهد أن لا إله إلا الله و أشهد أنَّ مُحَمَّداً رسولُ الله. رسولُ الله. دید حقیقتاً این پیغمبر است؛ به به از این خلق! حالا رفیقت به تو گفته «تو»؟ ای بیچاره! باید بروی آداب المتعلمین را بخوانی!
ص: 132
عالم و عابد صوفی همه طفلان رهند *** مرد اگر هست بجز عارف ربانی نیست (1)
وقت گذشت داداش جون! بنا بود من باقی را هم بگویم. خوب آخری را هم بگویم تا ببینیم چه لباسهائی برای ما دوخته اند: لا يبلُغُ عبدٌ أن يَكونَ من المُتَّقين حَتَّى يَدَعَ ما لا بأس به حَذَراً لِما به البأس (2) من می دانم مثلاً اگر بگویم فلان کس خوب است، این یکی از آنجا بلند می شه می گوید: آقای میرزا اشتباه کردی؛ آن شخص فلان و فلان کار را کرده است، شروع می کند به غیبت کردن و تهمت زدن درباره ی او! پس من فعلاً در این مجلس مقتضی نیست صحبت بکنم. تَركُ الكَلام عَن الغَيرِ، مَخافَةَ الوُقوع في الغيبة: متقی از مردم سخنی نمی گوید برای اینکه در غیبت نیافتد داداش جون! این یک نمونه بود
67/10/28
ص: 133
بسم الله الرّحمٰن الرّحیم
نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می فرماید: «اغْدُ عالماً أو مُتَعلّماً او مُستَمعاً أو مُحبّاً لهم» چند تا شد؟ یا عالم باش، یا متعلم، یا مستمع، یا دوستدار آنها. «و لا تَكُن الخامس فتُهلک » (1) ؛ یا باید دانشمند باشی، راه را بدانی برادر من! یا متعلم باشی، یا مُحبّ أَهل علم؛ مثل شما، که دو سه حیثیّت اینها در شما جمع است؛ هم متعلم هستید و هم مستمع، یعنی دارید روایات را می شنوید و علوم اهل بیت را تعلیم می گیرید، و هم اهل علم را دوست دارید.
خوب، شاید بعضی از آقایان اهل علم روی مصالحی که در نظر است، این روایت را نخوانند، ولی پروردگار عزیز جلّ و عز بنایش به آمرزش است. حالا در قیامت سؤال می کنند که آیا تو عالم بودی؟ نه! متعلِّم چطور؟ نه! مُستمع چطور؟ نه دوستدار اهل علم چطور؟ نه! در یک سفره ای با عالم هم خوراک بوده ای؟ نه! همه اش نه نه؛ منفی و لیکن اسمت _ در صورتی در صورتی که جمشید
ص: 134
خان نباشدها! _ به عالمی می خورد؟ بله؛ اسم من مثلاً عبدالله است؛ حسن، تقی. خیلی خوب! ببریدش بهشت. رحمت واسعه الهی تا این حد است؛
خدا رحمت کند آن خانم اصفهانی که یک ورقه اجتهادش از نجف بود یکی هم از حضرت آیت الله آقا سید علی نجف آبادی _ آن خانم، مجتهده بود؛ اما شماها هنوز اول راهید! «ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم» مقدمه اول گلستان سعدی:
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم *** وز هرچه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر *** ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم».
ایشان آمد قم، از ایشان پرسیدند: دلیل بر حقانیت اسلام چیست؟ ایشان به نقل از استادشان حضرت آیت الله آقا سید علی نجف آبادی رحمه الله فرمود: دلیل بر حقانیت اسلام این است که همه ما کلنگ داریم و به سهم خودمان گوشه ای از بنای اسلام را خراب می کنیم _همان بنایی که باید آقایان اهل علم نگاه بدارند _ اما هنوز این بنا پابرجا و محکم است؛ از لندن که برای حفظ اسلام نمی آیند داداش جان!
آنها همین الساعه برنامه درست کرده اند و سمینار گرفته اند _ على ما نقل _ که چه نقشه جاتی را اجرا کنند برای اینکه تأثیر اسلام را خنثی کنند.
این را نقل کردند و من خیلی شادمان شدم؛ البته بنده رادیوهای آنها را گوش نمی دهم، اما بعضی اوقات پروردگار حق را بر لسان دشمنان دین القا می کند و حجت هم بر آنها تمام می شود. کسی که نژادش انگلیسی است، یک چنین حرف حقی بزند !خوب! بر خودش حجت است دیگر. نقل کردند او گفته: با اینکه تمام جراید، تمام رسانه ها و تمام تبلیغات دنیا بر علیه جمهوری اسلامی اقدام کرده اند؛ اما یک نفر که حضرت آیت الله العظمی خمینی باشد یک نفره ثابت کرد در دنیا که اسلام زنده است. در مقابل همه این تبلیغات که حق کشی
ص: 135
می کنند، یک نفر در دنیا ثابت کرد که اسلام هنوز نمرده و زنده است. خوب فضل چیزی است که خصم شهادت بر آن بدهد. چرا انسان بی انصافی بکند؟
همه کلنگ داریم و لیکن این بنای اسلام روی حقانیت خودش سر پا مانده! خیلی مهم است، عجب جوابی ایشان داد، مثلا حالا اسلام را یاری می کنم! چه یاریی؟ چه یاری داداش جان؟ هفته ای دو شب صحبت کردن که باری را بار نمی کند! حالا شما تصور می کنید هفته ای دو شب آمدیم، بار از روی دوش ما برداشته شد؟
صبح کن در حالی که: عالم یا متعلم یا مستمع باشی، که الحمد لله دو سه تا حیثیت در شما جمع است؛ هم متعلمید و هم مستمع. یعنی هم گوش می دهید، هم یاد می گیرید بابا جان من! أو مُحبّاً لَهُم و لا تَكُن الخامسَ فَتُهلک (1) يا دوستدار، اگر پنجمی باشی هلاک شدی.
شخصی عرض کرد: یا رسول الله! یک نفر نماز می خواند، و مثلا عبا را سر می کشد می رود، و یک نفر دیگر وقتی که نمازش تمام می شود، می نشیند و برای ما مسئله می گوید و حدیث می خواند و موعظه می کند. حضرت فرمود: نسبت دومی به اولی مثل نسبت ماست با شما. ببین داداش! این شغل، شغل انبیاست، شهید رحمه الله در آداب المتعلمین می فرماید: آن عالم عاملی که اسلام را در میان مردم پیاده می کند، آن شخص نسبت به مقام نبییّن یک درجه فاصله دارد (2) اینقدر درجه اش بالاست بابا جان من! در قیامت اول انبیا شفاعت بعد علما، بعد شهدا؛ این هم برای توجه دادن به موقعیت شما.
ص: 136
آیت الله آقا شیخ عیسی (1) رضوان الله علیه که منبر می رفتند، یک ساعت مسئله و احکام، یک ساعت اخلاق، یک ساعت توحید می فرمودند؛ ولی ما در عوضِ هر یک ساعت، هفت هشت دقیقه از شما اجازه گرفتیم برای صحبت! ببینید چقدر ذوقیات فرق کرده؛
خوب! یک توجه دیگر؛ باید بگوییم که ماه رجب در پیش است که می فرمایند در آن دعا مستجاب است؛ پس شما هم باید برای ماه رجب خودتان را مهیا بکنید تا همین طور ما خرده خرده برنامه رجب را پیاده کنیم.
خوب «أقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَن الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر وَ لَذِكْرُ الله أكْبَر» (2)؛ اگر چه این آیه را مفسرین معنا کرده اند؛ اما بعضی از تفسیرهایشان رضایت بخش نیست، حضرات صوفیه خذلهم الله می گویند مثلا: اگر ما بنشینیم دور هم و ذکر یاهو یا علی بگوییم؛ این ذکر افضل است از نماز! خود خدا فرموده نماز نهی می کند از فحشا و منکر: وَ لَذِكْرُ الله أَكْبَرُ، اما تفسیر درست این است _ انشاء الله _ که یکی از اثرات نماز این است که شما را از فحشا و منکر باز می دارد؛ اثر دیگر نماز که بزرگتر است چیست؟ این است که شما را به یاد خدا می اندازد؛ آخر، هر بخش نماز، شما را به یاد خدا می آورد؛ قرائت حمد و سوره، رکوع، سجود، اذکار و ادعیه این همان خاصیت است؛ یعنی علاوه بر اینکه جنبه رفع مانع (= دور شدن از فحشاء و منکر) دارد، ایجاد مقتضی (= یاد خدا ) به نحو احسن می کند؛ «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللهَ ذِكْرًا كَثيرًا» (3) خب ببینید آقا آن وقت در اینجا می فرماید: مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَعْلَمَ أَقُبِلَتْ صَلاتُهُ أمْ لَمْ تُقْبَلْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ
ص: 137
مَنَعَتْهُ صَلَاتُهُ عَن الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْكَرِ فَبِقَدْر مَا مَنَعَتْهُ قُبِلَتْ مِنْهُ؛ (1) ببیند چقدر نمازش نهی از فحشا و منکر می کند؟
این حدیث هم برای آنهایی است که درست وارد نماز می شوند که حضرت فرمودند: الصَّلوةُ میزانُ (2) میزان زحمات شما را در نماز ارائه می کنند. امام صادق انسان است است که می فرماید: یکی یک رکعت نماز را با حضور قلب می خواند در رکعت دوم ذهن و قلبش شلوغ می شود این به قدر یک رکعت زحمت کشیده است. یکی دو رکعت، یکی سه رکعت و یکی چهار رکعت و بعضیها هم هستند که نمازشان هیچ توجه ندارند (3) و روایات دارد که این چنین نمازی مانند خرقه و کهنه در هم پیچیده می شود و به روی صاحبش زده می شود (4) .خدا نکند که ما جزء آنها نباشیم. لااقل از کسانی باشیم که انشاءالله یک رکعت لااقل نمازمان با توجه باشد.
جوانی است از انصار، به پیغمبر صلّى الله علیه و آله و سلّم در مورد او گفتند: آقا یا رسول الله این جوان گناهکار است و خیلی کارها می کند، ولی در عین حال، نمازش را هم می خواند، قشنگ هم می خواند! حضرت فرمود: دَعْهُ إِنَّ صَلاتَه تَنهاهُ يَوماً. یک روز نماز بالاخره زورش می رسد و او را از این گناه باز می دارد. طولی نکشید که به محضر پیامبر صلى الله علیه و آله عرض کردند: آنچه فرمودید، اتفاق افتاد و این شخص جزء عباد و زهاد شد؛ همین که گرفتار خطا بود، همین که گناه می کرد، همین که فلان کار را می کرد، توبه کرد و از عباد و زهاد شد (5)
ص: 138
باز یکی دیگر بخوانم: الله الله فی الصلاةِ فانَّها عمودُ دينِكم (1) نماز ستون دین است. اگر عمود و ستون خیمه بشکند، پایین می آید و اعمال دیگر نتیجه ندارد. نماز: اول ما يحاسَبُ به العَبد (2) است، اولین چیزی است که از اعمال بنده محاسبه می شود؛ فإن قُبلَت قُبلت سائر عمله و إن رُدَّت رُدَّت عليه سائرُ عَمَلهِ (3) اگر قبول شود، سایر اعمالش نیز قبول می شود و اگر رد شود، سائر اعمال رد می شود. اول که نکیرین بیایند داداش جان، ابتدا که ملائکه می آیند می گویند بررسی کنید نمازشان چطور است؟ این بود که امام رضا فرمودند: بعد از شناخت پروردگار عزیز جلّ و عزّ عملی بالاتر از این نماز نمی شناسم (4) .حالا نمازت را از اول وقت عقب بینداز؛ وقتی هم که می آیی قرائتت را می خوانی، بعد از چهل سال: الحمدُرِ الله قرائت می کنی!
نماز صحیح به دردت می خورد! همین نماز آن دزد را نجاتش داد؛ همین نماز او را جزء عباد و زهاد کرد. و بعد به مناسبت والله يَعلَمُ ما تَصنَعونَ (5) در مجمع البیان از رسول الله صلى الله علیه و آله و سلّم نقل می فرماید: لاصَلوةَ لِمَن لَم يُطع الصلاةَ و طاعةُ الصلاةِ أنْ ينتهى عَن الفحشاء و المُنکر (6) اگر غیبت بکنید، عمل بد بکنید، نظر به نامحرم بکنید، شما اطاعت از نماز نکرده اید. «لاصلاة» یعنی نمازش نماز نیست؛ اطاعت خود نماز آن است که نهی آن را که از فحشا و منکر است به کار ببندید. پروردگار می داند که شما نماز و ذکر او را چطور در
ص: 139
خارج بجا می آورید و انشاء الله همه شما را بر وفق کردار و عمل خودتان پاداش خواهد داد. خوب!
آب ارچه همه زلال خیزد *** از خوردن پر ملال خیزد (1)
هر چقدر که من و شما تشنه باشیم و آب گوارا باشد، اما باید به اندازه بخوریم. همین که از ماه رجب شنیدیم باید خودمان را مهیا کنیم. درباره ی موقعیت خودمان هم عرض کردم که باید یا معلم باشیم یا متعلم باشیم یا مستمع باشیم یا محب اهل علم باشیم؛ پنجمی نباشیم که در هلاکت واقع بشویم. این موقعیت خودمان را هم _ و الحمد لله _ دانستیم؛ نماز را هم فهمیدیم، آن آیه را هم توجه کردیم.
67/10/30
ص: 140
بسم الله الرحمن الرحیم
مسئله این است که اگر شخصی در پایان سال، حساب خمسش را بکند و بگذارد کنار؛ خمسش مثلاً شد 50 هزار تومان، اگر این پول را کنار بگذارد آیا در بقیه مال می تواند تصرف کند؟ نه؛ نمی تواند. چرا؟ یک پولهائی است که با کنار گذاشتن متعین می شود، مثل چی؟ مثل زکات فطره! فطریه را همین که گذاشتید کنار، تعیُّن پیدا می کند در این مال، یعنی دیگر عوضش نمی توانی بکنی؛ اما خمس وقتی تعین پیدا می کند که شما با مرجع تقلید یا کسی که از او وکالت دارد، دست گردان کنی. وقتی که به قبض او در آمد، تازه می شود سهم امام سادات.
تَعَيُّن معنایش این است که: قبل از دست گردان، نه سهم امام است نه سهم سادات. به نیت شما، این پول سهم امام نمی شود، به نیت شما این سهم سادات نمی شود. وقتی با مرجع دست گردان کردی، آن وقت سهم سادات می شود؛ معنی تعین این است. پس بنابراین اگر من خمس مالم را حساب کردم و در آخر سال کنار گذاشتم، این سهم امام و سهم سادات نمی شود. اصلا این
ص: 141
کنار گذاردن بی ربط است، بی مصرف و بیهوده است؛ در سایر مال نمی توانی تصرف کنی. راه درست این است که ببینیم کی از مرجع تقلید اجازه دارد و به او بگوییم: آقا فرصت بدهید، پنج دقیقه با شما حقوق شرعی خودم را دست گردان کنم. آن وقت مال شما پاک می شود و شما به مرجع بدهکار می شوی. مرجع یا وکیل او هم به شما مهلت می دهد تا در طول سال آینده پرداخت کنید. البته تمام مراجع، این مهلت را اجازه داده اند که سخت گیری و تضییق بر مکلفین نشود.
***
یکی از رفقا که متعلم است _ البته همه ی ما متعلم هستیم؛ _ إن شاء الله _ همه ی ما در مکتب امام صادق علیه السلام متعلم هستیم _ سؤال کرده است که من چطور می توانم از شر شیطان نجات پیدا کنم و راحت شوم؟ این سؤال را مرحوم سید بن طاووس رضوان الله علیه پاسخ گفته است _ ایشان کسی است که می گفت گفت من عالم الست یا عالم میثاق را به یاد دارم؛ و اگر به شخصی اقتدا می کرد، می فهمید پیش نماز در چه سیری است، در چه نقشه ای دارد کار می کند؟ اینکه امام جماعت ممکن است حواسش برود پیش یک مسئله ای، پیش یک جهت علمی. او چنین آدمی بود که متوجه می شد، این انسان در مکتب امام صادق علیه السلام این جور ورزش کرده بود. _ ایشان به پسرش می گوید:
ای پسر عزیز من! اگر بخواهی که از شر این سگ گزنده (=شیطان) محفوظ باشی، باید قلعه متحصن بشوی اول ایمان به پروردگار و بعداً توکل به او ایمان که معلوم است، ولی توکل یعنی واقعاً معتقد باشی به اینکه «لا مُؤَثِّرَ فِی الوُجود إلاّ الله». جز خدای متعال، هیچ مؤثری در عالم وجود ندارد.
مرحوم آیت الله شیخ محمد حسن ممقانی رضوان الله علیه به پسرش شیخ
ص: 142
عبدالله ممقانی (1) وصیت می کند، توصیه می فرماید که: ای پسرم! این که پیغمبر فرمود: با توکل زانوی اشتر ببند (2) ، این مال متعارف مردم است، برای حفظ نظام این جهانی است. «ففی نظامِ الكُل كُلّ مُنتَظَم (3) » برای اینکه نظام وجود بر روال قواعد و قوانین عادی خود سیر کند و برگردد به مستقرش، و الاّ کسانی هستند که تنها به خدا توجه دارند و لاغیر، و به اسباب اصلا توجهی ندارند: «و سبب سوزیش سوفسطائیم (4) اصلاً من آن را می خواهم که: اعْرفُوا الله بالله (5) یعنی خدا را با خدا بشناسید _ این مقام اولیای خداست. مثلا چه کسی در باطن شما تصرف می کند؟ این قبض و بسط هائی که در قلب شما می شود چه کسی می کند؟ خدا می کند! هموست اول، آخر و وسط؛ و من اعتقادی به سبب سازی ندارم.
مرحوم ملا نظر علی طالقانی در کتابش (6) این حدیث را نقل کرده که: قال النبي صلى الله عليه و آله: لو توكّلتم على الله حقّ توكُّله لرَزَقَكم كما يُرزق الطّيرَ تغدو خماصاً و تروح بطاناً (7). پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: اگر مردم توکل کنند به پروردگار، آن طور که حق توکل است، همان طور که چلچله از لانه اش در می آید، و گرسنه است، و هیچ چیز در چینه دان (8)او نیست، ولی وقتی که به لانه برمی گردد چینه دانش پر شده و کاملا سیر شده است، شما را هم به همین
ص: 143
شکل روزی می.داد اینها مراتب اولیای خداست. این که عرض می کنم برای این است که ببینید چه لباسهائی برای شما اندازه گیری شده است، و شما به چه مرتبه ای قناعت کرده اید:
طبع گدائی از سرخود برزمین گذار *** گر آسمان رفعت سلطانت آرزوست
تو شاهباز بلند پرواز سدره نشین هستی، حالا رفتی جغد خرابه نشین شده ای؟ همین؟!
سید ابن طاووس به فرزندش فرمود: ای پسرم! اگر بخواهی از شر شیطان ایمن باشی باید در دو قلعه خود را متحصن کنی؛ اول ایمان به پروردگار، عملاً؛ که نتیجه اش همان اعتقاد به «لا مؤثّرَ فى الوجود الاّ الله» است. و دوم توکل خدای متعال است و در این صورت: إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانُ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَکلونَ؛ (1) خود پروردگار می فرماید: اگر در این دو قلعه متحصن شدی، شیطان سلطنتی برتو ندارد؛ خوب این یکی.
قال الصادق عليه السلام: لا يَتَمَكَّنُ الشَّيْطَانُ بِالْوَسْوَسَةِ مِنَ الْعَبْدِ إِلَّا وَقَدْ أعْرَضَ عَنْ ذكر الله . (2) شیطان بیست و چهار ساعته مواظب است داداش جون! او تورا می بیند ولی تو او را نمی بینی. لکن همین قدر که از ذکر خدا غافل شدی، گرفتار شیطان می شوی. حضرت فرمود: پرنده ای که در دام صیاد می افتد برای این است که از ذکر خدا غافل شده است؛ وقتی شیطان فهمید این شخص از ذکر خدا غافل شده است؛ یعنی دین را، دستورات خدا را یک دستی گرفته، _ از همین مردم بپرس؛ مردم می گویند: آقا چرا تو یک وقت دو به ظهر می آیی مغازه؟ یک وقت یک به ظهر می آیی؟ کاسبی را یک دستی گرفته ای ها _ معنی یک دستی گرفتن این است: وَ اسْتَهَانَ بِأمْرَه. یعنی امر خدا را خیلی سهل گرفته و کم اهمیت
ص: 144
دانسته است؛ وَ سَكَنَ إِلَى نَهْیِهِ، بالاتر رفته و پا گذاشته در دایره ی محرّمات و گناهان، وَ نَسِيَ اطَّلاعَهُ عَلَى سِرِّه (1) : یعنی از مقام مراقبت پا بیرون گذاشته؛ یعنی غافل است که پروردگار عزیز از باطن او مطلع است.
سؤال کرد: یابن رسول الله «إِنَّ الله عَليمٌ بذاتِ الصُّدُور (2) » یعنی چه؟ یعنی آن چیزی که در ذهنت خطور می کند. سرّ و علنت در محضر پروردگار است. در عرفان _ که آقایان بعد از حکمت آن را می خوانند _ ثابت می شود که ما با سرّ و علن خودمان در حضور پروردگار هستیم.
وَ الله عَزوَجَلَّ دَعَا عِبَادَهُ باللَّطْفِ دَعْوَةً وَ عَرَّفَهُمْ عَدَاوَتَهُ فَقَالَ عَزَّ مِنْ قَائِلِ: «إنَّه لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (3) وَ قَالَ: «إنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا (4)» (5)، شیطان را دشمن بگیرید: فَكُنْ مَعَهُ كَالْغَرِیب مَعَ كَلْبِ الرَّاعِي يَفْزَعُ إِلَى صَاحِبِهِ في صَرْفِهِ عَنْهُ (6) : سگ گله _ از این سگ های دم بریده ی بزرگ _ که دور و بر با گلّه حرکت حرکت می کند؛ امام صادق علیه السلام فرمود: وقتی که شیطان می آید، همان کاری که تو در برابر کلب آن چوپان می کنی که وقتی صاحب سگ می گوید بایست! اگر حرکت بکنی پایت را گرفته. تو هم: وَ كَذَلِكَ إِذَا أَتَاكَ الشَّيْطَانُ مُوَسْوساً لِيَصُدَّكَ عَنْ سَبِيلِ الْحَقِّ وَ يُنْسِيَكَ ذِكْرَ اللهِ، وقتی که آمد و می خواهد با وسوسه تو را از راه حق باز دارد و ذکر خدا را از یاد تو ببرد: فَاسْتَعِذْ بِرَبِّكَ وَ
ص: 145
رَبِّهِ منهُ: پناه ببر به پروردگار که هم پروردگار توست و هم پروردگار این سگ است؛ فَإِنَّهُ يُؤَيَّدُ الْحَقَّ عَلَى الْبَاطِل وَ يَنْصُرُ الْمَظْلُومَ ، او حتماً حق را علیه باطل می کند تأیید می نماید و تو را یاری می کند.
خوب؛ ای امام صادق شما فرمودی که هر وقت شیطان آمد به پروردگار پناه ببر؛ شیطان چه وقت می آید؟ فرمود: وَ لَنْ تَقْدِرَ عَلى هذا یعنی هرگز قدرت نداری و نمی توانی راه آمدن شیطان را پیدا بکنی و بفهمی که این القائی که در نفس من شده آیا از جانب ملک است یا از جانب شیطان است؛ اما امام علیه السلام دستورش را داده: إِلاّ بدَوَامِ الْمُرَاقَبَةِ وَ الإِسْتِقَامَةِ عَلَى بِسَاطِ الْخِدْمَةِ وَ هَيْبَةِ الْمُطَّلِع وَ كَثْرَةِ الذِّكْرِ (1) یعنی سه چیز اگر داشته باشی می فهمی که آیا این وسوسه مراقبه شیطان است یا الهام ملک است؟
اول: مراقبه _ خدا رحمت کند علامه طباطبائی را، می فرمود: اول مراقبه، وسط هم مراقبه، آخر هم مراقبه _ یعنی همان طور که این نگهبان مراقب است یا مثلا کسی از این نظامی ها پاس می دهد و مسلح هم است، و انگشتش هم روی ماشۀ تفنگ است که اگر ناشناسی بیاید و او را مطلع نکند طعمه آتش است! منطقه، نظامی اعلام شده؛ ورود ممنوع است! همان طور باید مراقب باشی که این خبیث راه به تو پیدا نکند و خود را در حضور پروردگار بدانی:
یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشی *** شاید که نگاهی کند آگاه نباشی
دوم: کثرت ذکر الله است آقاجان! به مجنون گفتند حق با معاویه بود یا با علی؟ گفت: حق با لیلی بود! چون به غیر از لیلی کسی را به خاطر نداشت، و نمی دید. تو هم خدا را باید ببینی و فقط او را به یاد داشته باشی: یا أَيُّهَا الَّذِينَ
ص: 146
آمَنُوا اذْكُرُوا اللهَ ذِكراً كَثيراً (1) و در آیات زیاد دیگری از جمله: «وَ الْحافظینَ
فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ الذَّاكِرِينَ اللهَ كَثيراً وَ الذَّاكِرات» (2) و: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فى رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَالْيَوْمَ الآخِرَ وَذَكَرَ اللهَ كَثيرا» (3)همین مطلب تکرار شده است.
و قال النبیّ صلى الله عليه و آله : إنَّ أهلَ الجَنَّةِ لَا يَندَمون على شَيْءٍ مِن أمور الدنيا إلا على ساعَة مَرَّت بهم في الدُّنيا لم يذكروا الله تعالى فيها (4) ؛ اهل بهشت همین که از اینجا رفتند، هیچ غصه ی زن و بچه مال و منال را نمی خورند؛ مگر غصۀ آن ساعتی که ذکر محبوب حقیقی را نکردند. پس یکی مراقبه، یعنی مراقبت از رفتار و اخلاق؛ دوم: ذکر خدا،
سوم هم: هول مطَّلَع، یعنی همان که وقتی انسان فوت می کند، حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام می فرماید: أبكِي لِخَصْلَتَيْن هَوْلِ الْمُطْلَع وَ فِرَاقِ الأَحِبَّةِ (5) هول مطلع آن است که پروردگار از اعمال تو اطلاع دارد. یعنی تو هستی و او، و یکی یکی تذکر می دهد که در فلان صحنه این کار را کردی، در فلان ساعت این راه را رفتی! این سه تا را که مراقبت بكنيد _ إن شاء الله تبارك وتعالى _ آن وقت می فهمید که کی شیطان آمد و این وسوسه شیطانی است یا الهام ربانی.
67/11/4
ص: 147
بسم الله الرّحمن الرحیم
در مسئله ی بلاد کبیره، تشخیص موضوع آن دیگر با فقیه نیست؛ با خود شماست. اگر کسی تهران را از بلاد کبیره تشخیص داد، آن وقت اگر از خارج تهران آمده است اینجا، این محله ای که قصد کرده است در آن جا ده روز بماند، خوب، حد ترخصش وقتی است که از آن محل خارج شود. اما تمام این مسائلی که دور می زند در بلاد کبیر، موقوف بر این است که مکلف خودش تهران را جزو بلاد كبيره حساب کند. ولی در صورتی که خود شما تشخیص دادید که تهران از بلاد کبیره نیست، آن وقت در حکم قم است، اصفهان است، مشهد است آن وقت حد ترخص بعد از اینکه شما از آن شهرستان دور شدید و دیوارهای شهر را ندیدید یا صدای اذان را نشنیدید، خواهد بود.
دیگر حد ترخص دائر مدار خود آن شهرستان است. این موضوع را هی می پرسند که تهران از بلاد کبیره است؟ تشخیص این با خود شماست. در تشخیص موضوع دیگر فقیه دخالت نمی کند. فقیه می گوید به نظر من از بلاد کبیره است. شما هم همین طور تشخیص
ص: 148
می دهید؟ آن وقت اگر تشخیص دادید، باید از احکام بلاد کبیره تبعیت بکنید.
***
عرض شد در باب ماه رجب: که ترجیب بمعنای تعظیم است. یعنی این ماه، ماه بزرگی است و شما باید ماه رجب را بزرگ بشمارید. پروردگار عزیز فرموده: رجب، شهر الله الأصبّ است؛ یعنی در این ماه، رحمت ریزش دارد و باز فرموده: رحمت، رحمت من است. عبد، عبد من است. ماه، ماه است (1) . درصورت تبعیت، در صورت توجه، به قدری از رحمت بر سر شما می ریزد و مقام هایی به شما اعطا می فرماید که: مَا لا عَيْنٌ رَأتْ وَلا أُذُنٌ سَمَعَتْ وَلا خَطَرَ عَلَى قَلْب بَشَر (2)
عرض کردم، در هرشب ماه رجب از اول شب ندا می شود: آی کسی که به طاعت و بندگی ادامه می دهی، بلند شو! «ايُّهَا المُستَغفِرون قوموا» ای کسانی که از خداوند غفران می خواهید، برخیزید! این ندا همیشه است.
نشد که من این فرمایش امام سجاد علیه السلام را برای شما بخوانم و تمام بکنم که فرمود: بین شب و روز باغستانی است که متقیان، حیات قلبشان حضور در این باغستان است. (3) آن جا خوش اند. نه از باغهای ظاهری _ چه بسا آن باغ های ظاهری برای آنها نعمت نیست. آنها وقتی در باغ هستند که با محبوب حقیقی راز و نیاز می کنند. عرض کردم یک قسمتش را: فَذابوا سَهَراً في اللَّيل و صياماً في النَّهار فَعلَيكم بتلاوةِ القُرآن في صدره و بالتَّضرُّع و الاستغفارِ في آخره (4) تلاوت قرآن در صدر شب، در اول شب و تضرع و استغفار در آخر شب
ص: 149
و إذا وَرَد النَّهارُ فأحسِنوا مُصاحَبَتَه بفعل الخَيْراتِ و تَركِ المُنكرات، وقتى که روز شد، عمل صالح بیاورید و مراقبت کنید که در مظان گناه واقع نشوید. بعد حضرت می فرماید: «و كأن الرَّحلةُ قد أظَلَّتكُم» (1) هر روز ملک الموت صحیفه ی عمل شما را نگاه می کند، دقیقا. وقتی که حضرت در مقام معراج به عالم بالا عروج فرمودند، فرمودند: جبرئیل، چرا از دیدن این فرشته یک قدری لرزه بر من عارض شد؟ عرض کرد: یا رسول الله! این قابض الارواح است که دقیقه ای از فرمان پروردگار، روی برگردان نیست.
عرض نکردم در لیالی قبل که پروردگار به متقیان نسبت به عملشان هشدار می دهد؟ مثلا یک کسی امروز آمد گفت: به من گفتند: آن عملی که تو کردی مناسب مقام ایمانی شما نیست. عرض نکردم در آن حدیث که نسبت به بعضی ها هشدار می دهند؟ این ها را مواظب عملشان هستند شاید بعضیها خدایی نکرده از قلم افتاده باشند. پس چرا هر کاری ما می کنیم هشدار نمی دهند به ما؟
حضرت امام سجاد علیه السلام فرمودند: (2) این پسر آدم هر روز سه مصیبت دارد: مصیبت اول روزی است که از عمرش کاسته می شود؛ اگر نقصانی در مال او ظاهر شود غمگین می شود، و حال آنکه مال قابل جبران است؛ اما عمر قابل جبران نیست. شب و روزی که از شما خداحافظی می کنند و در روز قیامت شهادت می دهند نسبت به عملیات شما، و هنگام رفتن می گویند: ما رفتیم، گردش فلک است دیگر؛ تا یوم القیامه ما را نخواهید دید، ما رفتیم. حضرت فرمود: شب و روز در شما عمل می کنند. هی بر سنّ شما اضافه می شود. حالا که شب و روز در شما عمل می کند، شما هم عمل بکنید در شب و روز مصیبت دوم چیست؟ روزی
ص: 150
شماست، که اگر از حلال باشد باز حساب می کشند، و فی حلالها حساب است؛ در شبهاتش عتاب است و در حرامش عقاب است. (1) حضرت فرمودند: از همه بزرگتر مصیبت سوم است که من حالا یک مرحله به آخرت نزدیک شده ام نمی دانم جزو کدام طایفه اسم مرا نامزد کرده اند؟ آیا جزو مطیعین هستم؟
حضرت فرمودند: فالبَدار البَدار: زود، زود، و الحَذار الحَذار من الدُّنيا و مَكايدها (2) مواظبت کنید، مواظب باشید، مبادا در تله بیفتی داداش جون! انسان یک استاد می خواهد، یک رفیق: الرفيق ثُمَّ الطَّريقَ (3) .
مرحوم حاج محمد حسن اخوان می رفت پای وعظ یک نفر صوفی مشرب، که تازه پیدا شده بود و تفسیر می گفت: و از اهل گناباد بود. حاج مقدس به ایشان گفت: حاج محمد حسن پای تفسیر و وعظ این شخص نرو! این کج است _ خوب حاج مقدس مرد فوق العاده شریفی بود_ حاج محمد حسن به ایشان گفت: نه! یک چیزهای تازه ای می گوید. باز هم حاج مقدس ایشان را نهی کرد، اما نتیجه نداد. حاج محمد حسن مرد خوبی بود، خودش برای من نقل کرد یک شب در عالم رؤیا دیدم جمعیتی جمع شده است و رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم هم تشریف دارند؛ گفت: رفتم جلو، پیش خودم گفتم: بروم به پیغمبر خودم سلامی عرض کنم، اظهار محبت بکنم؛ وقتی رفتم جلو عرض کردم: سلام علیکم یا رسول الله، فرمود: سلام علیکم حاج محمد حسن گنابادی! گفتم: آقا گنابادی نیستم! من محمّدی هستم! پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم گفت: خیر! تو گنابادی هستی. البته حاج محمد حسن بعد از آن دیگر سراغ آن فرد
ص: 151
نرفت. حالا ببین داداش جون چه طور هشدار می دهند نسبت به عمل انسان؟
دیشب عرض نکردم خدمت شما که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: یقین مؤمن نسبت به ماوراء، نسبت به عوالم اخرویه،مثل یقین به مشاهده ی آفتاب است (1) ؛ یعنی پروردگار، در اثر استقامت به او ایمان دیگری می دهد: لأشْرَبْنَا قُلُوبَهُمُ الايمان (2) ایمانشان در اثر استقامت، ایمان اشرابی می شود؛ دیگر شکی ندارند. پروردگار یقین را در قلبشان سرازیر می کند و قلبشان را از آن سیراب می کند!
حضرت می فرماید: فَهَل يَحْرُصُ عَلَيْها لَبيب أو يَسُرُّ بلَذَّتها أريب و هو عَلى ثِقَةِ مِن فَنائِها؟ (3) أريب به معنی عاقل است؛ آیا شده است عاقلی، به چیزی که در معرض فناست، دل ببندد و به آن حرص بزند و از لذت کوتاه مدت آن شادمان بشود؟ أم كيفَ تَنام عينُ مَن يَخشى البَيات؟ و چگونه کسی که از بلای نیمه شب می ترسد براحتی می خوابد؟
خوب! باید هر شب قبل از اینکه استراحت بکنید از پروردگار بخواهید که مبادا در دارالتجاره بسته شود. رسول اکرم صلی الله علیه و آله جانمازشان بالای سرشان، مسواکشان بالای سرشان، وقتی که بر می خواستند، حمد خدا را می کردند و می فرمودند: « الْحَمْدُ لله الّذِى أَحْيَانِي بَعْدَ مَا أمَاتَنی» (4) شکر می کردند. شاید یک مرتبه همان جا، همان خواب، همان رختخواب، ملک الموت آمد؛ باید این چند روزه که از ایام متبرکه ی رجب، مثل وفات، مبعث و ....... باقی مانده است مغتنم بشماری. امير المؤمنين عليه الصلوة و السلام فرمود: حسنم فابک عَلی خَطیئَتک (5) گریه
ص: 152
کن برگناهانی که کرده ای! بر بیچارگی های خودت گریه کن! مبادا خصوصیات اطراف تو را مشغول بکند. خوب دیگر یک ربع شما را زحمت دادم، تذکراتی بود.
فاغتنموا فُرَصَ الخَير فإنَّها تَمُرُّ مَرَّ السَّحاب (1) . فرصت های خوب می گذردها! دریاب خودت را، بیمه کن خودت را به اطاعت خدا. به پروردگار عرض کن: بار الها مرا دریاب! من بیچاره ام! هی التماس کن تا پروردگار عزیز تو را دریابد؛ قبل از خوابیدن _ داداش جون _ یک تسبیحات حضرت زهرا بگو؛ آن آمن الرّسول (2) را بخوان. هی سوره ی «إذا وقع» می خوانی، آن هم قصد اینکه پروردگار صنّار، سه شاهی به تو بدهد می دهد آقاجون! لازم به خواندن سوره اذا وقع نیست، سوره تبارک را بخوان که ان شاء الله قبرت توسعه پیدا بکند. یک قدری قرآن بخوان که با قرآن بخوابی، آن وقت به امید پروردگار سحر برخیزی و ندای ملک داعی ماه رجب را لبیک بگویی.
67/11/10
ص: 153
بسم الله الرّحمن الرحیم
بعضی رفقا از حد متعارف خارج شده اند و من متوجه حال آنها هستم. در فقه ما مسئله ی جالبی است : فقها می فرمایند: آنها که در نواحی سردسیر قطب شمال زندگی می کنند که شب بیشتر از روز است یا بالعکس ،و یا مثلاً جایی 6 ماه شب و 6 ماه روز است، فقها می گویند اینها باید به منطقه ی معتدله رجوع کنند و ساعات نماز و افطار و سحر را بر اساس مناطق معتدله قرار دهند. یا کسی که وسواسی می شود و از حد متعارف خارج میشود، او باید رفتارش را با متعارف مردم مقایسه و تصحیح کند. بنده این مسئله را گفتم یک مرتبه. باز دو مرتبه میگم که چون شیطان هی انسان رو وسوسه م یکنه که اینجا نجسه اونجا پاکه، اونجا ترشح شد؛ اونجا فلان شد؛ وضو درست نشد؛ غسل درست نشد و با این چیزها انسان را از اهداف عالیه باز می دارد. اما شارع مقدس در قسمت نجاست و طهارت، به اصطلاح حد أنزل (=مرحله پایین تر) را از بندگان خواسته است؛ مثلاً ببینید آقا در این رستوانها، مهمانخانه های معمولی، مشتری غیر مسلمان هم
ص: 154
می آید؛ اما صاحبش مسلمانه، با اینکه اون صاحب رستوران ممکن است چندان پابند به نجاست و پاکی هم نباشند؛ خوب، در اینجا چکار بکنیم؟ باید احتراز بکنیم؟ باید بگوییم اینها نجس هستند؟ غذاشون نجسه؟ نه! اینطور نیست؛ بلکه باید بگویید پاک است. تا مادامی که علم به نجاست برای شما حاصل نشده، اینها پاکند برادر من! بعنوان مثال پشتت دمل در آورده، حالا مثل اینکه یه قدری، از پشت من یک چیزی سرازیر شد یک مایعی؛ آیا خونه یا جراحت و چرک است؟ هیچ نمی خواد چراغ روشن کنی، نمی خواد بگی خانواده بیاد ببینه؛ یا اینکه اصلا نبین. نمازت را بخوان؛ درست است و صحیح. مسائل شرعی اینگونه سهل است، معذالک انسان وسواسی بشه! وسواسی چه کسی است؟ کسی است که از حد متعارف خارج شده؛ هی فکر میکنه این نجسه، اون پاکه! پس اینها باید برگردند به حد متعارف؛ این یک نوع بیماری روانیه که انسان مبتلا می شه؛ راه معالجه اش بی اعتنایی و بازگشت به حد متعارف مردم است. پس ترتیب اثر دادن جایز نیست. عرض کردم حضرت فرمودند: به اون شخص بگو، که اگر شارع فرموده یک مرتبه یا دو مرتبه کافیه؛ مثلاً یک مرتبه با آب کر، دو مرتبه با آب قلیل، چرا سه مرتبه چهار مرتبه در آب می زنی؟ خواهد گفت بر شیطون لعنت. یعنی این اضافه شستن اطاعت از فرمان شیطان است. فهمیدی داداش جون؟ پس بنابراین چون اطاعت از شیطان است ترتیب اثر دادنش هم جایز نیست.
***
پروردگار عزیز فرموده: ما أصابَ مِنْ مُصيبَةٍ إِلا بِإِذْنِ اللهِ وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ وَالله قَلْبَهُ وَ الله بِكُلِّ شَيْءٍ عَليم (1). هر مصیبتی که برای انسان می رسد؛ مثل
ص: 155
بیماری، سختی، تلف مال؛ درست است که خدای متعال علم احاطی قیومی دارد و می تواند جلوی اینها رو بگیره؛ اما برای صلاح شما، برای امتحان شما این بلیّات نازل می شود. باید مؤمن در هر حال دغدغه و اضطراب خاطر نداشته باشد: انّ العَبْدَ لَيُصيُبه من المَصائب حتّى يَمشى عَلى الأرض و ما عليه خَطیئَةٌ (1) ، این درد و کسالت که میاد، به امر الهی اینقدر در بدن مؤمن می ماند تا اینکه بر او هیچ گناهی نماند؛ پاک پاک شود. پروردگار این گونه امتحان می کند.
حالا همانقدر که ایمان داشته باشد، معتقد باشد که اینها از جانب خدا و رسول است و خیرش در این است، صلاحش در این است، پروردگار او را در صراط ایمان ثابت نگه می دارد، و شرح صدر به او مرحمت می فرماید. وقتی که چنین حالت قلبی برای او پیدا شد، پروردگار، به او مقام صبر و تسلیم و رضا عنایت می فرماید.
قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله: ألا أدُلُّكُمْ عَلَى سِلاح يُنْجِيكُمْ مِنْ أَعْدَائِكُمْ وَ يُدر أرْزَاقَكُمْ قَالُوا بَلَى قَالَ تَدْعُونَ رَبَّكُمْ باللَّيْل وَالنَّهَارِ فَإِنَّ سلاحَ الْمُؤْمِن مؤمن الدُّعَاء (2) فرمود: آیا شما را راهنمایی کنم به اسلحه ای که شما را از دشمنان دین حفظ می کند و ارزاقتان را زیاد و فراوان؟ تَدْعُونَ رَبَّكُمْ بِاللَّيْلِ وَالنَّهَار؛ پروردگار را شب و روز بخوانید، حقیقتا بخوانید؛ زیرا سلاح مؤمن دعاست: فَإِنّ سِلاحَ الْمُؤْمِن الدُّعَاء. و «مَتى تُكثَرُ قَرْعُ الْبابِ يُفْتَحُ لَكَ » (3)
بكوب حلقه در را که عاقبت از سرای *** سری برآید چون حلقه را بجنبانی (4)
بالأخره که خواهد گفت شما مقصودتان چیست؟ و جوابتان را می دهند.
ص: 156
به حضرت موسی علیه السلام فرمود: يا مُوسى كُنْ إِذا دَعَوْتَنِي خَائِفاً مُشْفقًا وَجِلاً... وَ اقْنُتْ بَيْنَ يَدَيَّ فِى الْقِيَام وَ نَاجِنِي حِينَ تُنَاجِينِي بِخَشْيَةٍ مِنْ قَلب وجِل (1) ؛ اگر می خواهی مرا بخوانی، باید خائف باشی، ترسان و هراسان باشی؛ و فرمود: عَفِّرْ وَجْهَكَ لِي فِي التُّرَابِ؛ باید بهترین جاهای بدنت _ پیشانیت _ را در پست ترین مواضع _ روی خاک _ بگذاری. او این طور می خواهد. می فرماید: و اسْجُدْ لِی بمکارم بدنک: با همۀ بدنت برای من سجده کن؛ قلبت را برای من خاشع بنما: فَاخْشِعْ لِي قَلْبَكَ.
به حضرت عیسی علیه السلام فرمود: یا عیسی اسْتَغِثْ فِي فِي حَالاتِ الشِّدَّةِ فَإِنِّي أغيثُ الْمَكْرُوبِينَ وَأُجِيبُ الْمُضْطَرِّينَ وَ أَنا أَرْحَمُ الرَّاحِمین (2) در حالت سختی به من استغاثه كن. من گرفتاران را پناه می دهم و مضطرين را اجابت می کنم؛ من ارحم الراحمین هستم. من فریادرس اونها هستم. اینها دوای قلب ماست.
حالا ببین بزرگان دین ما چگونه دعا می کردند: رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلّم: اللَّهُمَّ لَا تَنْزِعُ مِنِّى صَالحَ مَا أَعْطَيْتَنِي أَبَداً (3). ای پروردگار عزیز من! طوری نشود آن نعمتهایی که به من دادی؛ در اثر کفران از من بگیری! باید شکرگزاری کرد، تا نعمت بماند. _ این سخنان برای این است که به ما یاد بدهند، وگر نه اونها نفس عصمتند. _ مبادا این برکات را از ما بگیری؛ نزع کنی و ببری. « وَ لا تَرُدَّنِي فِی سُوءِ اسْتَنْقَذْتَني مِنْه» (4) ؛ پروردگارا مبادا دو مرتبه مرا در آن بدیها، سختی ها و گرفتاری ها وارد کنی که از آن نجات داده ای. آقا چندی پیش
ص: 157
نبود که موشک می آمد؟ سه روز قبل از اینکه موشک بیاید یکی از رفقا آمد برای من خوابی که دیده بود نقل کرد و گفت: من در خواب این آیات را می خواندم: كَلَّا إِنَّهَا لَظَى * نَزَّاعَةً لِلشَّوى * تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى * وَ جَمَعَ فَأَوْعى (1) . گفت من در عالم رؤیا این آیات رو خوندم، و تعبیر شد به این که عن قریب عذابی بیاید که گوشتها را از استخوان جدا بکند، و اینها برای کسانی است که نسبت به احكام الهی پشت کرده اند.
خدا شاهده! در مشهد مقدس، دو مرتبه استخاره کردم که پروردگارا سخنرانی هایم هفته ای یک دفعه بشود، دیگه چهارشنبه بره پی کارش، بسیار بد آمد! کأنه آیه این بود که اگر ترک بشه، شاید یک ابتلائاتی برای نوع مردم پیش بیاد، اینها منبِّه است! اینها بیدار میکند و توجه می دهد. امیر علیه السلام به حضرت مجتبی علیه السلام فرمود: أحْى قَلْبَكَ بالْمَوْعِظَة (2) به مواعظ حسنه قلبهای شما زنده خواهد شد؛ پس بناءٌ على هذا: ربَّنا لا تكلنا إلى أنفُسنا طَرفةَ عَينٍ (3)
***
يا من يُرجى للشَّدائد كلِّها *** يا من إليه المشتكى و المَفزع
ای پروردگار عزیز من! تو در تمام شدائد و سختیها یگانه مورد امید من بودی (4)
ما لی سوی قرعی لبابک حیلةٌ *** و لئن رُدِدتُ فَأَىَ باب أقرع
ص: 158
پروردگار عزیز من! من اصلا غیر باب تو جایی رو ندارم که بکوبم، اگر چنانچه این باب بسته بشه پس به کجا باید بروم؟
ما لى سِوى فَقرى إِلَيْكَ وَسيلةُ *** بالإفتقار إليْك فَقُرى أدفَعُ (1)
ای پروردگار عزیزم! به واسطه ی نیاز به درگاه تو، احتیاجات خودم را یکی بعد از دیگری برطرف خواهم کرد. به به!
ببین داداش جون: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا الله وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ... وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (2)، دعوت انبیا و ائمه ی طاهرین، سبب حیات قلب شماست؛ آنها شما را به حیات دائم و به نعیم ابد دعوت می کنند. نمی گذارند که مؤمن باطل را حق و حق را باطل بفهمد، آیهی عجیبی است: وَ اعْلَمُوا أَنَّ الله يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبه (3) يعنى أن يعتقد الحقَّ باطلاً و أن يعتقد الباطل حقاً (4) .
وقتی که رفت جلو ،پروردگار عزیز قلبش را در همان عقاید حقه مستقر می کند و این علامت شرح صدر است:
ربنا گویند از او لبیک عبدی بشنوند *** جمله سرمست الست از جرعه ی این باده اند
تا به دنیا آمدند از کلبه ی کتم عدم *** رو به حضرت جز نیاز و ناله نفرستاده اند
نفس خود را قهر کرده، روح کرده پر فتوح
ص: 159
قَدْ أحْيَا عَقْلَهُ وَ أمَاتَ نَفْسَه حَتَّى دَقَّ جَليلُهُ وَ لَطُفَ غَلِيظُهُ وَبَرَقَ لَهُ لامِعٌ كَثِيرُ الْبَرْقِ فَأَبَانَ لَهُ الطَّرِيقَ وَ سَلَكَ بِهِ السَّبِيلَ وَ تَدَافَعَتْهُ الْأَبْوَابُ إِلَى بَابِ السَّلامَة وَ دَارِ الإِقَامَةِ وَ ثَبَتَتْ رِجْلاهُ بِطَمَانِينَةِ بَدَنِهِ فِي قَرَارِ الْأَمْنِ وَ الرَّاحَة بمَا اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ وَ أَرْضَى رَبَّهُ (1) ، باز نظیر این حضرت فرمود: المُؤْمِنُ ... مَيْتَةٌ شَهْوَتُه (2) یعنی از بس إعمال نفسانيت، إعمال خودیت نکرده است، گویی نفس و شهوتش مرده؛ در نتیجه قلب و عقلش را زنده کرده است، اونوقت اون راهی که هدف انبیاست برای او باز کرده اند و او را به سلامت تا پایان راه می برند. این امیال نفسانی رو از خودش دور کرد، چیزهایی که غیر خداست در قلب وارد نکرد.
وقتی که اینجاها رو مطالعه میکردم برخوردم به این که خوب، پروردگار میخواهد که او را بشناسند: قال سبحانه كُنتُ كَنزاً مَخفيّاً فَأَحْبَبْتُ أَن أُعْرَف فَخَلَقتُ الخَلقَ لَكُمْ أَعْرَف (3).
حضرت فرمود: این قلب، يتلجلَجُ في الجوفِ يطلُبُ الحقِّ فإذا أصابه اطمأنَّ و قرَّ (4) یعنی این قلب دائماً در اضطراب است، تا مادامی که عقیدتاً به حق اصابت بکند؛ وقتی که به حق اصابت کرد، ثَبَتَ و قرَّ؛ ثابت می ماند و قرار می گیرد. ببينيد: إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَسْكُنُ إِلَى الْمُؤْمِن كَما يَسْكُنُ الظَّمْآنُ إلى الماءِ
ص: 160
البارِدِ (1) . به شما عرض نکردم که در خواب یا در القائات، به انسان مؤمن پاکدامن حالی می کنند که اگر هدایت می خواهی، برو پیش فلان شخص؟ و یا مثلا اگر اوقاتت تلخ شد برو پیش فلان کس؛ معلوم میشه در اون طرف یک چیزی هست. یک چیزی هست که پروردگار فهمیده، تو نفهمیدی!
الرّفيق ثُمَّ الطَّريقَ؛ انسان یک رفیق بیدار احتیاج داره، یا یک استاد که مثلا به انسان بگوید: دیشب شما نماز جماعت کجا بودی بابا؟ که اگر نسیان کردی متذکرت بکنه، اگه در راه حق رفتی کمکت بکنه داداش جون! مثلا به انسان بگه خیلی خوب، مسائلت رو بلد نیستی، خودم برایت می گویم، خودم یادت میدم! آدم باید از موقعيت استفاده بكنه، الرّفيق ثُمَّ الطَّريقَ، کجا بودی دیشب؟ چرا درس اخلاق نیومدی؟ اونجا اون حرفو زدی درست نبودها! عرض می شود که یک کتابی دیدم نامش «دوست یابی» است رفیق یابی که با کتاب نمی شود! دوست خوب را باید خدا اعطا بفرماید.
الْمَرْءُ عَلَى دِينِ خَليله فَلْيَنْظُرْ أَحَدُكُمْ مَنْ يُخَالِل (2) بالأخره رفيق خوب، اون یکی رو به راه خوب وا می داره. فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرنا وَ لَمْ يُردْ إلا الْحَياةَ الدُّنْیا (3) ؛ ای نبی اکرم ما! از آنها که از ذکر ما روی گردانده اند و جز دنیا
نمی خواهند، روی بگردان! اما در برابر، خداوند تبارک و تعالی عبادتی بالاتر از این قرار نداده است که انسان مواخات با اتقیا (=دوستی با پاکان و پرهیزگاران) را طلب بكند: اطْلُبْ مُوَاخَاةَ الأتقياء (4) يعنى من همين الآنه دارم می گردم؛ از اینجا
ص: 161
میرم شمال، از شمال میرم جنوب، تا همانطور که حضرت فرمودند یک رفیق صالح پیدا کنم: إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَسْكُنُ إِلَى الْمُؤْمِن كَمَا يَسْكُنُ الظَّمْآنُ إِلَى الْمَاءِ الْبَارِدِ (1) ؛ آن وقت هی رفیقها رو بر انداز می کنه، آن شخص چطور است؟ این چطوره؟ تا یک وقت بر می خوره به یک نفر که يَسْکُنُ، مثل وقتی که تشنه ای به آب خنک رسید، بهره می برد؛ وقتی هم به اون رفیقی که منظور نظر اهل بيت عليهم السلام است رسید، ثَبَتَ وقَرّ.
ببین داداش جون! حضرت امام جواد علیه السلام فرمود: الْمُؤْمِنُ يَحْتَاجُ إِلَى ثَلاث خصال تَوْفِيقِ مِنَ اللهِ وَ وَاعِظُ مِنْ نَفْسِهِ وَ قَبُولِ مِمَّنْ يَنْصَحُهُ (2)مؤمن به سه چیز نیاز داره؛ اول یک توفیقی از پروردگار بیاد؛ باید هی در خانه رو بزنه. ظهر ،شب، نصفه شب؛ حالا عصری از من می پرسیدند: آقای میرزا حالا ما بلند شیم نصفه شب، نماز شب بخونیم یا اون یک ساعت رو استراحت کنیم؟ گفتم: خیر؛ استراحت نه! اون بیداری «مِطرَده» است؛ اون؛ درد و مرض را از بدن شما طرد می کند (3) تصور می کنی اون استراحت شما رو نجات می ده؟ البته باید یک ناصحی هم داشته باشد.
67/11/11
ص: 162
بسم الله الرّحمن الرّحیم
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (1)
عرض می شود این حدیث را در کلمات هر دو بزرگوار، امام صادق و موسی بن جعفر عليهما السلام ضبط فرموده اند که وقتی آن شخص عرض کرد: «يَا ابْنَ مجلس رَسُول الله أَوْصنى» فَقَالَ: «لا يَفْقَدُكَ اللهُ حَيْثُ أَمَرَكَ وَ لا يَرَاكَ حَيْثُ است؟ نَهَاكَ» قَالَ: « زِدْنِی» قَالَ: «لا أجِدُ » (2) فرمود: مبادا پروردگار، تو را درجایی که امر کرده، نبیند و آنجا که مورد نهی است، ببیند _ مثلا در مجالس لهو ولعب، در مجالسی که خلاصه، نمی خواهم یکی دو تا اسم بَرکنم _ بلکه باید تو را در مجالس خیر ببیند، در مجالس تعزیه داری ابا عبدالله علیه السلام ببیند، در مجالسی که برنامه های دینی پیاده می شود، ببیند. آن وقت بر عکسش را حساب بفرمایید، در مجالسی که _ عرض میشود _ سزاوار نیست برای انسان. یکی از رفقا برای
ص: 163
من نقل کرد که: فقط یک مختصری با یک نفر مزاح کرده بود، گفت در عالم رؤیا به من تذکر دادند که این مناسب مقام شما نیست! می خواهم عرض کنم که با اینکه شما خودتان مراقبت می کنید، پروردگار عزیز هم مراقب است، که حرکات ناروا از شما سر نزند. پس مبادا طوری بشود که در اماکن بد، لهو ولعب حضور پیدا کنید؛ مواظب باشید!
حضرت فرمود: لا نَجَاةَ إِلاّ بِالطَّاعَةِ وَ الطَّاعَةُ بِالْعِلْمِ وَالْعِلْمُ بِالتَّعَلُّم و التَّعَلَّمُ بِالْعَقْلِ يُعْتَقَدُ وَ لا عِلْمَ إِلا مِنْ عَالِمِ رَبَّانِيٌّ وَ مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ بِالْعَقْل. (1) جز با اطاعت، نجاتی نیست و طاعت، به علم و دانش ممکن است و علم باید از عالم ربانی باشد. می فرماید: راه دیگری نیست، باید از عالم ربانی برنامه دینتان را یاد بگیرید. بعد عرض می کند: یابن رسول الله به چه نشانی آن عالم ربانی را بشناسیم؟ حضرت می فرماید: باِلْعَقْل. به کمک عقلتان او را بشناسید، نه اینکه _ خدایی نکرده _ بعد از این که شما سالها در مسجد امین الدوله آمدید و این احادیث مستند را گوش دادید، آن وقت_ حالا فرض کنید بشنوم که _ شما با حضرات صوفیه خذلهم الله رابطه پیدا کرده اید!
یک وقتی حضرت آیت الله بروجردی فرمودند: از من ذکر خواسته اند؛ در جواب فرموده بودند: مؤمن ذکرش نماز شب است، صلاة اول وقت، تهجد... همینها او را به مقام نورانیت می رساند. باید از کلاس اول که ترک محرمات و فعل واجبات است شروع کند. بنده گمان نمی کنم کسی باشم که از این برنامه ها مطلع نباشم.
در زمان حضرت آیت الله آقای شاه آبادی (2) رضوان الله تبارک و تعالی علیه به
ص: 164
ایشان خبر دادند که یک عده ی زیادی از رفقا برعکس نتیجه گیری کرده اند و رفته اند در خانقاه صفی علی شاه _ البته دوره ی صفی علی شاه نبود، ایشان از دنیا رفته بود و وفا علی به جای او آمده بود _ ایشان فرمودند: کسی هست که این رفقا را از این ورطه هلاکت نجات دهد؟
آخه من این چیزها را برخورد کرده ام در میان شماها. آن وقت خدای نکرده، کسی سالها بیاید مسجد امین الدوله، این درسها و این احادیث را بشنود، به جاهای انحرافی دیگر برود:
چون بسی ابلیس آدم روی هست *** پس به هر دستی نباید داد دست (1)
بعضی رفقا آن قدر روشنی و نورانیت دارند که از عالم غیب اساتید آنها را به آنها معرفی می کنند، حتی به آنها می گویند: به چه کسی باید اقتدا بکنند، پیش چه کسی باید درس بخوانند، آنها این قدر نورانیت دارند، آن وقت من این قدر تاریک باشم؟
مرحوم شاه آبادی فرمودند: چه کسی داوطلب است که این رفقا را از آن خانقاه نجات بدهد و به مسجد باز گرداند؟ من بنا بود یک برنامه ی دیگری پیاده کنم، اما وقتی شنیدم بعضی از رفقا این طور شده اند، خیلی ناراحت شدم و گفتم: آقا بنده داوطلب می شوم که یک مدتی بروم در حلقه ی دراویش و رفقای خودم را نجات دهم. اول کاری که کردم، تفسیر ملا سلطان علی گنابادی را از اول تا آخر مطالعه کردم. دیوان مظفر علی شاه و حتی تفسیر صفی علی شاه را هم مطالعه کردم.
خلاصه ما رفتیم آن جا به امید پروردگار؛ مدتی شب و روز در حلقه دراویش بودیم. آنها رسمشان این بود که هر کس که بیاید در حلقه دراویش باید از او تعهد
ص: 165
بگیرند. به این ترتیب که یک کاسه نبات و یک انگشتر 12 امامی بیاورد و ببرند او را سر قبر صفی علی شاه و قسم بدهند که دیگر باید به این آب و خاک خیانت نکند! یعنی در حلقه دراویش برای همیشه منسلک باشد. آنوقت همان وفا علی خودش بلند می شد و در میان دراویش تازه، یعنی همین آقایان رفقای مرحوم شاه آبادی و یک عده ی کلاهیها، ما بین اینها خودش شکرپنیر توزیع می کرد و می گفت:
کسی مرد تمام است کزتمامی *** کند با خواجگی کار غلامی (1)
البته یک کسی که رئیس است باید بنشیند و دیگران خدمت بکنند، ولی او خودش بلند می شد؛ آنوقت دیوان صالح علی شاه را باز می کرد و از آن دیوان برای اینها یک ذکری، یک حرفهای چرند و پرندی تعلیم میداد و می گفت.
انسان وقتی که استاد نداشت: هَلَكَ مَنْ لَيْسَ لَهُ حَكِيمٌ يُرْشُدُه (2) هلاک شد آن کسی که یک دانشمندی، یک استادی ندارد که او را راهنمایی کند، ارائه ی طریق بکند.
بالأخره به اینجا رسید که آقایان وقتی می گویند إِيَّاكَ نَعْبُد و إِيَّكَ نَستَعين (3)، باید یک یا علی مثل نور در نظرشان تجسم پیدا بکند، چون قرار بود فردا مرا هم ببرند سر قبر صفی علی شاه و قسم بدهند، گفتم من البته خرجم با آقایان سواست. من که می خواهم برنامه شما را یاد بگیرم و پیاده کنم، باید برنامهٔ شما مستدلّ باشد. مذهب ما « قل هاتوا برهانَكُم إِن كُنتُم صادقين (4) » است؛ چشم بندی که نیست! باید من این مرام شما را مستدلّ اکتساب بکنم؛ آخر این یا علی _ یا نور را کجا نوشته است؟ گفت که: در تفسیر ملا سلطان علی گنابادی _
ص: 166
همان تفسیری که بنده مطالعه کرده بودم _ گفتم: اون روایت کدام است؟ گفت: «بله در عیون اخبار الرضا علیه السلام است که: وَ انْوِ عِنْدَ افْتِتَاحَ الصَّلاةِ ذِكْرَ اللهِ وَ ذِكْرَ رَسُول الله صلى الله عليه و آله وَ اجْعَلْ وَاحِداً مِنَ الأئِمَّةِ عليهم السلام نُصْبَ عَيْنَيْكَ. (1) حالا که امام نیست، ما قطب هستیم و نایب او هستیم، در جای او قرار داریم؛ هر کاری که او می کند، ما هم می کنیم.»
گفتم: مطلب این نیست آقا! در همان تفسیر ملا سلطان علی گنابادی دارد که « اجعل عمل الأئمه نصب عینیک » یعنی وقتی نماز می خوانی، ببین امیر المؤمنين صلوات الله و سلامه علیه چگونه نماز میخ واند که اصلا ذره ای به شئونات دنیا توجه نداشت؟ تو هم باید مثل او نماز بخوانی.
بالأخره با اینها بحث کردیم و رفقای خودمان را از این وادی هلاکت بیرون کشیدیم. خواستم اینها رو به آقایان تذکر بدهم که مبادا خدای ناکرده این همه آقایان اهل علم هستند، این همه آقایان افاضل هستند، آنوقت شما بعد از این که این همه در مسجد امین الدوله آمدید، این احادیث را من زحمت بکشم، سندش را مطالعه کنم، دلالتش را ملاحظه کنم، برای شما عرض بکنم؛ آنوقت انسان برود قرآن را کنار بگذارد و مثنوی را بخواند؟
وقتی عرض کرد» یابن رسول الله من وسوسه دارم حضرت فرمود مگر قرائت قرآن نمی کنی؟ قرآن «شِفاءٌ لِما فى الصُّدور (2) » است. قرآنی که انسان را سر تا پا منور می کند و حجابهای باطن و حجابهای قلب را بر می دارد، آنوقت انسان این را کنار می گذارد و مثنوی می خواند؟ باز قضیه ی حضرت آیت الله العظمی بروجردی رو که به بعضی ها تذکر داده ام عرض می کنم: ما به ده بشنوه
ص: 167
رفتیم که به محضر ایشان برسیم؛ فرمودند من فردا با شماها کار دارم. در همان امامزاده ای که در بشنوه بود، شماها باید بیایید من می خواهم یک صحبتهایی به شما تذکر بدهم. ما هم امتثال کردیم، رفتیم ببینیم ایشان چه فرمایشی دارد؟ چون ما از خیلی قبل با ایشان آشنا بودیم و زمانی که ایشان در بروجرد بودند، بنده چند سالی توفیق پیدا می کردم، تابستان ها می رفتم بروجرد، که آقای سلطانی و بعضی از آقایان مثل آقای مطهری رضوان الله علیه می آمدند آنجا برای اینکه ایشان درس می فرمودند و به علاوه از اخلاق ایشان، از عمل اخلاقی ایشان، از تخلُّق عملی ایشان بهره مند می شدیم _ قال الصادق علیه السلام: كُونُوا دُعَاةً للنَّاس بِالْخَيْرِ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُم لِيَرَوْا مِنْكُمُ الاجْتِهَادَ وَ الصِّدْقَ وَ الْوَرَعِ (1) یعنی به غیر از زبانهایتان مردم را بخوانید تا آنها از شما اجتهاد و پرهیزگاری و عمل در دین ببینند و معتقد بشوند. _
صبح ایشان در بشنوه این بیانات را فرمودند، منتهی الامر فرمودند که تا من زنده هستم شما بازگو نکنید؛ فرمودند که: من در اوایل امر یک علاقه ای نسبت به مثنوی پیدا کرده بودم، به طوری که مزاحمت می کرد با مباحثات من. بعد یک مرتبه متنبِّه شدم.
إذا أحبَّ الله عَبداً ألهَمَهُ رُشده و وَفَقَهُ لطاعته (2) وقتی که پروردگار بخواهد یک کسی را ارائه طریق بکند به قلبش می اندازد داداش جون! یک قدم که شما بروید، پروردگار ده قدم به سوی شما رو می آورد.
فرمود: منزل ما در بروجرد یک راه داشت به کوچه و یک راه داشت به پشت بام و یک راه داشت به اندرون. گفتند: عرض کردم: بار الها اگر رویّه ی من
ص: 168
خطاست، یک ندای غیبی بیاید و من از این عمل منصرف بشوم.
همین طور که نشسته بودم، هاتفی ندا در داد: خطا کردی! من بدنبال صاحب صدا به کوچه رفتم، دیدم کسی نیست؛ بالای پشت بام رفتم، تو اندرون رفتم، کسی نبود. گفتم: بار پروردگارا! اگر این ندای غیبی بود، یک مرتبه ی دیگر تکرر پیدا بکند، باز ندا آمد اشتباه کردی! مطمئن شدم و مثنوی را کنار گذاشتم. در اوایل امر بوده است ها! نه این که در این اواخر چنین اتفاقی برای ایشان بیفتد _ العياذ بالله _ در اوائل امرشان این طور بوده است. حالا حواستون رو جمع بکنید رفقا! من خواهش می کنم که اقلاً در مورد این آقایانی که بهشون رجوع می کنید مشورت کنید.
وقال أَلْزَمُ الْعِلْمِ لَكَ مَا دَلَّكَ عَلَى صَلاحٍ قَلْبِكَ وَ أَظْهَرَ لَكَ فَسَادَهُ (1) حضرت موسی ابن جعفر سلام الله علیهما فرمودند: لازم ترین علم برای شما، آن علمی است که شما را به احوال دلتان رهبری بکند و صلاح و فساد آن را نشانتان بدهد. طَلبُ العِلمِ فَريضَةٌ عَلى كُلِّ مُسلِم و مُسلِمَه (2) ؛ که امام صادق علیه السلام فرمود و هم «مسلم» در آن دارد و هم «مسلمه»؛ یعنی علم به احوال نفس (3) علم به احوال روحیات خودتان، علم به احوال دل و قلبتان که این قلب هم مناسبت دارد با نفس ناطقه انسان که اگر انسان خدای ناکرده اعمال گناه انجام بدهد این قلب مسخ می شود، و در واقع خودت مسخ می شوی! آن که در حجاب برود، این قلب صنوبری عضلانی هم احساس می کند و در حجاب می رود.
بعد می فرماید: أَوْلَى الْعِلْم بكَ مَا لا يَصْلُحُ لَكَ العَمَلُ إلا به و أوجب وَ أَوْجَبُ
ص: 169
الْعِلْم عَلَيْكَ مَا أَنْتَ مَسْئُولٌ عَنِ الْعَمَلِ به (1) شایسته ترین علم برای تو آن علمی است که عملت جز با آن اصلاح نمی شود؛ واجب ترین علم برای تو آن علمی است که درباره آن از تو سؤال می شود. این علمی که من یاد گرفتم، درباره آن از من سؤال می شود؛ پس باید علم را از عالم ربانی بگیرم نه هرکس.
این قضیه ی حاج محمد حسن اخوان را برای شما گفتم که میرفت پای تفسیر گنابادی و مرحوم حاج مقدس ایشان را نهی کرد که این گوینده انحراف دارد! چقدر من از این بیانات برای شما تکرار بکنم؟ مرحوم اخوان به حاج مقدس گفته بود: نه خیر! اون خیلی نکات دقیق می گه. آخر آن نکات دقیق را تو قدرت تشخیص داری یا اهل فن؟ حالا چون حاج محمد حسن یک شخص صحیح العملی بوده است و پروردگار او رو می خواسته رهنمایی بکند، به او در عالم رؤیا تذکر دادند، و چون بعضی از رفقا گرفتار شده اند، من را ناگزیر کرده که این مطلب رو تکرار بکنم.
می فرماید: جَاهِدْ نَفْسَكَ لِتَرُدَّهَا عَنْ هَوَاهَا فَإِنَّهُ وَاجِبٌ عَلَيْكَ كَجِهَادِ عَدُوک (2) به عقیده ی بنده، آن چیزی که لازم است در این ماه آن است که انسان رفع موانع از خودش بکند. من یک استاد خوبی داشتم که نزد او شرح لمعه می خواندم همینطور که سرم پایین بود گفت فلان کس این سوراخهای کیسه ات را دوخته ای یا ندوخته ای؟ من متوجه نشدم ایشان چه می گوید گفت: می گویم که موشها رو گرفتی یا نگرفتی؟ گرنه موش دزد در انبار ماست که محصول اعمال ما را ببرد و همه چیز عاطل و باطل بشود پس... گندم اعمال چهل ساله
ص: 170
کجاست؟ (1) اول باید سوراخهای کیسه را دوخت، بعداً فکر جمع آوری گندم کرد. بهترین کار این است که انسان _ مخصوصاً جوانها _ برخلاف امیال نفسانی مشی و عمل بکند. یعنی آرای خودش را با رأی شارع وفق بدهد: ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا (2)
67/11/11
ص: 171
بسم الله الرّحمن الرحیم
آن علمی را باید طلب کرد که منظور نظر خاندان عصمت و مورد دستور و خطاب پروردگار است. نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عرض می کردند: اللَّهُمَّ إِنِّی أعوذُ بكَ مِن عِلم لا يَنفَع (1) ، معلوم می شود یک علم «لاینفع » داریم، و یک علمی که نفع می بخشد و همان مورد خطاب است: «أوحى الله الى داود: تَعلّم العلمَ النافع؛ قال: ما العِلمُ النّافع ؟ قال أَنْ تَعرفَ جَلالی و عَظَمتی و کبریائی و كَمالَ قُدرتى على كل شيءٍ فهذا الذي يُقَرِّبُك الىّ» (2) من هر چه بگویم علم، آنکه اصول می خواند، زور می آورد به اصول، آن کس که فیزیک یا شیمی می خواند، زور می آورد به فیزیک و شیمی؛ اما هیچ کدام از اینها علم نافع نیست.
اینها تمامشان طریقیت دارند، آنکه موضوعیت دارد، آن علمی است که ما را به پروردگار نزدیک کند.
ص: 172
این عبارت چقدر قشنگ است: أَلْزَمُ الْعِلْمِ لَكَ مَا دَلَّكَ عَلَى صَلاح علم برای قَلْبكَ وَأَظْهَرَ لَكَ فَسَادَه (1) ، لازمترین علوم، علمی است که تو را به اصلاح انسان قلبت راهنمایی می کند. تو مسئولی که قلبت را اصلاح کنی؛ چرا نرفتی و اجباتت را یاد بگیری؟ واجبات کلاس اول است. چرا نرفتی از کلاس اول شروع کنی؟ باید پایه گذاری بکنی؛ کلاس اول ترک محرمات و فعل واجبات است، بعداً کلاس دوم، ترک مشتبهات خواهد بود، و کلاس سوم، ترک ما سوی الله. از تو سؤال می شود این کارها را چرا نکردی؟ «ما دَلَكَ عَلی صَلاح قَلبک»؛ این مورد سؤال است، چرا نرفتی یاد بگیری؟ چرا معارف اسلامی را نرفتی دریابی؟ در بعضی از روایات هم دارد که طلبُ العِلمِ فَرِيضَةٌ عَلى كُلِّ مُسلم و مسلمةٍ وهُو عِلمُ الأَنْفُس(2) يعنى علمی که با آن در صدد استکمال نفس خودت بر بیایی؛ «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ» (3) یعنی نفس را رها نکن آقا جان من! دائماً در فکر باش، بدنبال اصلاح آن باش! باید نفس متخلّق بشود به آداب انسانیت.
مبادا طلب علمی که بر شما واجب نیست، از این علم واجب شما را باز دارد! حالا برعکس است دیگر؛ من اول باید فیزیک یا شیمی را مطالعه کنم، اگر رسیدم آخر سَر توضیح المسائل را می خوانم، که تازه خود این رساله مشکل است و باید آن را هم انسان پیش استاد بخواند؛ آن وقت آن را هم تبعی و فرعی حساب می کنم، نه اینکه موضوعیتی داشته باشد و اصل باشد.
مرحوم فیض رحمه الله كه طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِم (4) را معنا
ص: 173
می کند می گوید: علمُ التَّقوى واليقين (1) ؛ يعنى بالأخره آن علمی که باعث نجات شما خواهد شد، علمی است که شما را به سر حد یقین برساند، ولو در درجه اول؛ که یقین به قلب برسد و شما اعتقاد یقینی پیدا کنید؛ این معانی را اعتقاد پیدا کنید و از مقام لسان به مرحله قلب برسد.
نجات تو به تو است و هلاک تو از تو *** ولی تو بازندانی نجات را ز هلاک
نمی دانی؟ استاد می خواهد جان دلم! استاد خبیر می خواهد! خدا رحمت کند، مرحوم اشراقی را، این شعر را این طور می خواند:
تو که ناخوانده ای علم سماوات *** تو که نا برده ای ره در خرابات
تو که سود و زیان خود ندانی *** به وصلش کی رسی هیهات هيهات (2)
اگر آقایان، انشاءالله اینجا را توجه کنند، ملتفت می شوند که قضایا از چه قرار است؛ مشهور است که می گویند اساتید فلسفه روایات را طرح می کنند. روایات ظنّی را کنار می گذارند، همه اش باید یقینی و قطعی باشد؛ ولی این طور نیست و بر عکس، بلکه بالاتر: شخصی استاد بود و کتاب اسفار درس می گفت، آقای شاه آبادی (3) رضوان الله علیه آنجا بودند؛ _ خوب در حضور جمع، اگر معلم ناسزایی بگوید خیلی تحملش عجیب و سخت است _ ایشان اشکال کرد، استاد گفت: فضولی نکن، دوباره اشکال کرد، یک حرف بدتر شنید! من گفتم ببینم که پسر آقای شاه آبادی نسبت به استاد چه می کند؟ _ استاد اگر به ما «تو » بگوید، دو روز با او صحبت نمی کنیم _ دیدم ایشان بعد از درس خَم شد و کُنده ی زانوی استاد را بوسید، دو مرتبه رفت سر جای خودش نشست! فهمیدم این علومی که
ص: 174
یاد گرفته به قلبش رسیده. «من علَّمنى حَرفاً فَقَد صَيَّرَني عَبْداً» (1) ؛به من یک کلمه یاد بدهد من عبد او می شوم. اینها الآن نیست چون آداب المتعلمین (2) از بین رفته است.
***
تویی خلاصه ی ارکان و انجم و افلاک *** ولی چه سود که خود را نمی کنی ادراک
من خودم را درک نکردم که چه هستم؟ از کجا آمده ام، بهر چه آمده ام، کجا باید بروم؟ خودم را درک نکرده ام برادر عزیزم! یک تصمیم قاطع باید بگیرم؛ اما نمی توانم تصمیم قاطع را بگیرم، حالا چه در مادیات، چه در معنویات؛ امروز گفتند اینهایی که تریاک می کشند، و آنهایی که تریاک ذخیره می می کنند که اسباب تخدیر فکر و تخریب شخصیت افراد جامعه می باشد و جوانهای ما را از بین می برد، خب اینها را دیگر به بیمارستان نمی بریم، همان جا قانون را درباره آنها اِعمال می کنیم. اینها که گرفتار اعتیاد هستند، برای ترک باید تصمیم قاطعانه بگیرند؛ اما باید خودشان را درک کنند جان دلم، تا بتوانند!
غرض تویی از وجود جهان همه ورنه *** لَما يُكَوِّنُ فِي الكَوْنِ کائِنُ لولاک
خلقتُ الأشياءَ لأجلك و خَلَقْتُكَ لأجلى» (3) تمام اشیاء را برای تو ای انسان خلق کردم؛ زمین را ملائم طبع تو قرار دادم تا کشاورزی کنی؛ مثل آهن
ص: 175
محکم یا مثل آب قرار ندادم، ملائم طبع تو قرار دادم؛ صحت دادم، سلامتی دادم؛ نعمت وجود که در رأس نعم الهی است به تو اعطا کردم. الرّحمنُ اسمٌ خاص لصفةٍ عامة (1) ؛ «اسمٌ خاص » یعنی ظهورش فقط از طرف پروردگار است؛ اوست که بر اساس رحمانیت اعطای وجود کرده است، و اعطای کمال وجود کرده است؛ تو در مقابل این همه نعمتها چه کردی؟
اگر چو «مغربی» آیی ز کائنات آزاد *** به یک قدم بتوان رفت از سمک به سما
کسی رفت پیش یکی از اکابر، عرض کرد: من می خواهم سیر تکاملی بکنم و به خدا برسم؛ ایشان فرمود: از اینجا تا پروردگار دو قدم است. اول باید ترک امیال نفسانی بکنی، و دوم ترک دنیا بکنی؛ بعد رفت پیش بزرگ دیگر، فرمود: خیر یک قدم است! بگو: الله پروردگار من است بعد استقامت کن؛ همین یک راه رسیدن به قدم کافی است. فرمود: دَعْ نَفسَک و تعال (2) نفس خود را رها کن و بیا پیش من.
باز فرمود: «طَهَروا أَنفُسَكُم مِن دَنَس الشَّهوات، تُدركُوار فيعَ الدّرجات (3)اینها همه نشان می دهد که وقتی نفس من مهذّب شد، به پروردگار معرفت پیدا
می کنم. باز هم عرض می کنم، آن عبارت اول جامع السعادات را فراموش نکنید که «الأخلاقُ المَذمومَةُ هى الحُجُبُ المانعَةُ عن المَعارف الإلهيّة » (4) ؛ علت اینکه من توفیق آن علم را پیدا نمی کنم، این است که قلب من در حجاب است؛ آقا جان من:
موانع تا نگردانی ز خود دور *** درون خلنه ای دل نایدت نور (5)
ص: 176
باید رفع این حجابها بشود! بعد مرحوم نراقی می نویسد: إذ هى بِمَنزِلَةِ راهزنان القطاع للنّفوسِ فَما لَم تُرتَفَع عَنك، لم تَتَّضح لك جَليَةُالحَقِّ(1) ؛ اخلاق بد، به منزله ی حجاب است و با آن حجابها، حق ظاهر نمی شود. در اشعار خواجه عبدالله انصاری دیدم _ ایشان با این که در درجات عالی عرفان بودند _ فرمودند: کسانی که قلبشان در حجاب می رود، اتصالشان نسبت به باری تعالی قطع می شود، ولیکن مثل اینکه ایشان در اینجا توجه کامل نفرمودند، قطع نمی شود برای اینکه:
نعمت بعد ز قرب افزون است *** دلم از شدت قربش خون است (2)
چرا؟ چون در قرب، بیم انقطاع است، اما در بُعد، امید وصال است؛ پس قطع نمی شود، منتهی الأمر او را به پشت در احاله می کنند، و از مقام قرب دور می شود نه اینکه اتصالش نسبت به پروردگار قطع شود؛ بلکه اتصال هست؛ زیرا اگر اتصال نبود، قلب او در حجاب نمی رفت. آنکه حضرت امام مد ظله العالی در کتاب چهل حدیث فرمودند: اعرفوا الله بالله (3) یعنی خدا را به خدا بشناسید، این همان است. آن کسی که قلب مرا، در اثر سوء عملم، در حجاب برد، آن پروردگار است، پس اتصالش قطع نشده بلکه این قطع و حجاب، برای کشش است نسبت به او. پس انسان این اشعار را هم قشنگ می فهمد. حضرت می فرمایند: اگر شما عمل کنید به مقررات پروردگار، پروردگار هم وفا می کند به آن و عده های خودش نسبت به شما.
بعد می فرمایند: فَإِنِّي الْقَادِرُ عَلَی صَرْفِ بَلَاءِ مَنْ يُعَادِيكُمْ عَلَى مُوافَقَتِي؛ اگر شما با من موافقت کنید، من قادر هستم که صرف کنم و برگردانم از شما آن دشمنی اعداء را، در حالی که: وَ هُمْ لا يَقْدِرُونَ عَلَى صَرْفِ انْتِقَامِي عَنْكُمْ
ص: 177
إِذَا آثَرْتُمْ مُخَالَفَتِی (1) ؛ در صورتی که مخالفت مرا بر طاعت و بندگی من اختیار کردید، و من در مقام انتقام جویی از شما برآیم، آیا آنها قادرند که انتقام مرا از شما برگردانند؟ نه، پس بنا بر این ما باید موافقت و اطاعت بکنیم.
با تو ترسم نکند شاهد روحانی روی *** کالتماس تو به جز راحت نفسانی نیست (2)
اساتید فن این چنین نقل کرده اند که: علت اینکه پروردگار عزیز موسی را به خدمت خضر فرستاد، این بود که خضر در رفع موانع کوشا بود و سعی می کرد موانع را بردارد و سوراخهای کیسه را بدوزد (3) ؛ در حالی که موسی علی نبینا و آله و علیه السلام در انجام مقتضی بیشتر کوشش می کرد.
لا يَنْفَعُ اجْتِهَادٌ لا وَرَعَ معه (4) ؛ من نماز جماعت می خوانم، نماز اول وقت می خوانم، خیلی عبادت می کنم؛ اما یک حرام هم اگر اتفاق بیفتد رو برگردان نیستم! نتیجه ندارد داداش جان! خیری در این عبادات نیست. آن گناه همه اش را از بین می برد.
***
إذا كان الغالبُ على العبدِ الإشتغالُ بی (5) _ حدیث بسیار ارزنده ای است _ هم خود انسان می تواند تشخیص بدهد، هم کسانی که با من حشر دارند تشخیص می دهند و از احوالات من این طور به دست می آید که مثلا شصت درصد توجه به پروردگار دارم؛ در این روایت دارد که من بر عهده می گیرم سیاست زندگی
ص: 178
و آخرت او را؛ و اگر اهتمام نداشته باشد در این قضیه، یعنی نزد او غالب نباشد اشتغال به خدا، در دنیا اسمش در دیوان خاسرین ضبط است.
پس معلوم شد آن کسی که اشتغال به خدا در او غالب است، نعمت و لذتش در یاد خداست: جعلتُ نعیمه و لذَّتَه فی ذکری (1) آن وقت نماز که می خواند، دیگر دلش نمی خواهد نماز تمام بشود، لذت می برد. پیامبر می فرمود: أرحْنَا يَا بلال (2) ؛ بيا من را راحت کن از این تعلقات و از این توجه به امور دنیا. اگر آن اجلی که خداوند قرار داده، نبود، از بس روح مقدسشان لطیف است، لَم تَستَقِرّ اَرواحُهُم فى أجسادِهِم طَرفَةً عَین (3) ؛ روح در بدن نمی ماند، چون اگر قدری به قضایای طبیعت توجه نمی کردند، از شدت لطافت، روح از بدن مقدسشان مفارقت می کرد. آقا جان من! بسیار بسیار حدیث ارزنده ای است: فإِذا جَعَلتُ نَعيمه ثمرات و لَذَّتَه فی ذِکری؛ آن وقت رَفَعتُ الحجاب ما فى بینی و بینه؛ اگر نعمت و لذتش در یاد من شد، آن وقت دیگر حجابها را بر می دارم از روی قلبش که دیگر به چشم قلب مرا ببیند.
اگر چه ذات پاکش لامکان است *** چو نیکو بنگری در دل نهان است
دلی در سینه صاحبدلان است *** که آن دل جای آن آرام جان است
آن دلی که خیلی شلوغ پلوغ است، باید از توجهات به غیر حق پاک شود و تا دیر نشده آن دل یک سویه را به دست آورد! اولئك الذين إذا أردتُ بأهل الأرض عُقوبةً أو عَذاباً ذَكرتُهُم فَصَرفتُ ذلك عَنهم (4) ؛ این اشخاص، کسانی هستند که من، وقتی می خواهم، به خاطر طغیان و گناه زیاد، عذابی به اهل زمین
ص: 179
نازل کنم، ملاحظه ی آنها را می کنم، و بلا را از مردم دور می کنم. به به!
اگر این بیان را خواندیم آن وقت آن بیان سوره «ق» را هم بخوان: فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ (1) یعنی علم تو در دنیا مشوب(=مخلوط) به جهل بود. وقتی که علمت نافذ شد آن وقت می فهمی که کلاه سرت رفته داداش جان! و آن وقت، دیگر نه راه پس داری و نه راه پیش.
خدا رحمت کند صاحب مقتنيات (2) را فرمود اگر کسی به آن مرحله سوم، به کلاس سوم برسد، «لِمَ» و «بمَ» نمی گوید؛ «چرا» و «به چه دلیل» نمی گوید؛ هر کسی سخنی گفت، می فهمد درست است و از پروردگار آمده است و هر چه را نیامده است درک می کند، پس ما که «لمَ» و «بمَ» می گوییم، در وادی حیرتیم و در وادی شک و ریب هستیم، مسلماً به آن مقام نرسیده ایم؛ بلکه در کلاس اول و دوم بودنمان هم فيه تأملٌ (=معلوم نیست)!
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک *** چو درد در تو نبیند که را دوا بکند
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار *** که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند(3)
67/11/14
ص: 180
بسم الله الرّحمن الرّحیم
وقتی که بنده به أرض اقدس مشرف شده بودم، مشهد حضرت رضا علیه السلام، تقاضا کردم آقا یک طوری عمر من بگذرد که بعد نگویم ای کاشکی از اول من این کار را کرده بودم، آن کار را نکرده بودم! کاشکی کاشکی دیگر نگویم. از همان اول یک منبّهی، یک روشنایی برای من باشد که به من بفهماند چه کنم و چه نکنم.
ببینید آقا! زمان یک خصوصیتی دارد، مثلا دههی ذى الحجه یا ماه رجب؛ ساعات هم خصوصیت دارند، از جمله سحر، یک روایت هست در باب متهجدین؛ آنهایی که نماز شب می خوانند؛ پروردگار در قیامت این قدر به اشخاصی که نماز شب می خوانند کرامت و ثواب مرحمت می کند که: ما لا عَيْنٌ رَأتْ وَ لا أُذُنٌ سَمعَتْ وَ لا خَطَرَ عَلَى قَلْب بَشَر (1) که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه اصلا تصورش را می توان کرد.
***
ص: 181
عرض کردم: النَّفْسُ في وَحدَتها كُلَّ القُوی؛ اگر علامت خداشناسی را می خواهید و می خواهید ببینید که قدرت خدا چقدر است، علم خدا چه جور است؟
پروردگار، یک حقیقتی در وجود شما قرار داده است که حضرت رضا علیه السلام می فرماید: اگر آن را در شما قرار نداده بود، شما خدا را نمی شناختید.
خدا، علم حضوری دارد نسبت به همه ی کائنات، یعنی همه چیز و همه ی شما در حضور و محضر پروردگار هستید و هیچ چیز از علم احاطى الهى مخفى نیست؛ ولی علم امام و پیغمبر علیهم السلام ارادی است نه حضوری. در جنگ تبوک فرمودند: شتر من کجاست؟ منافقین _ یعنی همین مضمون کوک کن ها که همه اش در صددند عیب تراشی کنند _ گفتند این چه پیغمبری است می گوید من از غیب خبر دارم، ولی نمی داند شترش کجاست! عرض کردند: یا رسول الله بعضی ها این طور می گویند! فرمودند: شتر من پشت فلان تپه است، بروید و آن را بیاورید.
پس، پروردگار علمش حضوری است. علم شما نسبت به تمام قوای خودتان حضوری است. آخر باید یک چیزی در من باشد که خدا را بشناسم. چطور خداوند علىّ أعلى نسبت به اشیا علمش حضوری است؟ همان طور که علم شما نسبت به تمام اعضا و جوارح و قوای شما حضوری است. تمام آنها در محضر وحضور عقل و نفس شما هستند؛ بطور مثال اگر یک نقطه از بدن، این حس لامسه آزار ببیند
و یا بسوزد، انسان فوری درک می کند. به همین ترتیب علم پروردگار نسبت به اشیاء حضوری است و تمام آنها در محضر و حضور پروردگار هستند (1).
قدرت پروردگار هم به این صورت است که در یک آن هر چه بخواهد،
ص: 182
می تواند خلق .فرماید. نفس ناطقه هم، در یک آن می تواند هرچه بخواهد، در خودش خلق کند؛ به همین دلیل، حضرت ثامن الحجج می فرماید: تمام چیزهایی که صفات ثبوتیهی پروردگار را نشان می دهد خدا در شما نسخه اش را گذاشته. عالم صغیر است دیگر، با عالم کبیر منطبق است:
ای نسخه ی نامه ی الهی که تویی (1)
پروردگار، به ید قدرتش تو را نوشته است، حضرت ثامن الحجج عليه الصلوة و السلام فرمودند: اگر این آثار، این توانایی در انسان نبود، کسی خدا را نمی شناخت. خوب، چطور خدا علم حضوری دارد؟ همان طوری که تو علم حضوری به خودت داری. خدا چطور قدرت دارد که در یک آن هر چه بخواهد خلق می کند؟ نفس تو را هم پروردگار طوری قرار داده است که در یک آن هرچه بخواهد، از یک صورت در خودش خلق می کند.
خلاصه، این انسان با این اقتدار، نمی تواند درک بکند که پروردگار برای اون در ماه رجب که شهر الله الأصبّ است، چقدر از کرامات و ثوابها قرار داده: وَ یُعطيهم الله من الكرامات و المَثوبات... نظير همان روایتی که در نماز شب است در ماه رجب هم است. اگر در ماه های دیگر فقط در شبهای جمعه از سر شب ندا داده می شود که بیایید، بیایید! در ماه رجب، هر شب از سر شب ندا می شود _ آن ملائکه داعی ندا می دهد _ که آیا قرض داری هست؟ آیا حاجت مندی هست؟ هر کس هدایت بخواهد در این ماه، من او را هدایت می کنم (2) .
چقدر خوب است که ما در این ماه خود خدا را از خدا درخواست بکنیم؛ اما
ص: 183
این، در صورتی است که شما رفع موانع بفرمایید. پس موقعیت شما در ماه رجب معلوم شد که باید مغتنم بشمارید! هر کسی یا هر چیزی که مانع سیر شماست آن را رها کنید آقا! هر چیز که مانع سیر تکاملی عملی شماست آن را رها کنید و کنار بگذارید:
موانع تا نگردانی ز خود دور *** درون خانه ی دل نایدت نور (1)
امام باقر علیه السلام می فرماید: الْكَمَالُ كُلُّ الْكَمَالِ التَّفَقُهُ فِي الدِّين ... (2)
کمال بلکه تمام کمال فهم دین است؛ عَلِيٍّ بن أبي حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ الله عليه السلام يَقُولُ: تَفَقَّهُوا فِى الدِّين، فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ يَتَفَقَّهُ مِنْكُمْ فِي الدِّين فَهُوَ أعْرَابی (3) ، در دین تفقُّه کنید که هر کس در دین تفقُّه نکند، یک عرب بیابانی خواهد بود، آن عرب بدوی هم که چیزی نمی داند و چیزی نمی فهمد. ولم يَنظر الله إليه يَومَ القيامَةِ ولَم يُزيّ لَه عَمَلاً (3)؛ روز قيامت خداوند به او نگاه نمی کند و عمل او را اصلاح و پاکیزه نمی فرماید.
پس بنابراین، آن دعای خیری که پیامبر صلی الله علیه و آله درباره ی اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود و به درگاه الهی عرض کرد: «اللّهمَّ فَقُهْهُ في الدين» (4) ،علم فقه و دین است آقا! فقیه خیلی خوب است؛ واقعا بعد از علم خداشناسی، علم فقه است. یک وقتی در قم مورد مذاکره شد که چه علمی اوسع علوم است؟ مثلا یکی گفت: علم طب، یکی گفت علم فلان. آقا (5) در آنجا
ص: 184
تشریف داشتند، فرمودند: اوسع علوم، علم فقه است. چقدر مسائل اتفاق می افتد و مسائل فقهی ریزه کاری دارد و خوب است انسان آنها را بداند. هنوز سیر تکاملی به سوی پروردگار نکردی که ببینی چقدر فقیه بدرد می خورد، منتهی من، نه خودم را درک کردم و نه سیر الی الله می کنم که ببینم چه چیزی لازم است؛ اما پیامبر درباره ی امیر المؤمنین دعا فرمودند که: اللهمَّ فَقَههُ فِی الدّین. این است که امام باقر علیه السلام می فرماید: الْكَمَالُ كُلُّ الْكَمَالِ التَّفَقُهُ فِي الدِّين (1) .
خوب! من سلیقه ام غیر از شما است؛ هی به من سفارش می کنند در شبهای عید، دیگر شما اوقات مردم را تلخ نکنید، من هم روی ظاهر گفتم چشم و لیکن گریه هایی که شما می کنید، آنها قلب شما را إشراب می کند. ولی بدانید:مَن لَم يَجْعَل الله له مِن نَفسه واعظاً، فإنَّ مواعظَ النّاس لن تُغْنى عنه شَيئاً (2)
البتّه وقتی که انسان سیر کرد به سوی پروردگار، پروردگار یک نگهبانی در باطن او خلق می فرماید، که او را از کج روی باز بدارد و هشدار بدهد. این است که نبی اکرم صلی الله علیه و آله وقتی که از آن جوان سؤال کرد: وَمَا عَلامَةُ إِیمانک؟ عرض کرد: یا رسول الله در درون من کسی است که، همیشه مرا از روز واپسین بر حذر می دارد و یک منبّه و بیدار کننده ای است در باطن من. شبها مرا بیدار می کند، مرا متوجه پروردگار می کند (3) ؛ اگر آن نگهبان مخفی در درون شما بود، اندرزهای سخنگوها و ناصحین در شما اثر می کند و الاّ کمتر می شود از مواعظ ناصحین برخوردار شد؛ بعد حضرت می فرماید: ما عرَفَ الله من عَصاه (4) . آن که معصیت
ص: 185
و مخالفت خدا را بکند، پروردگار را نشناخته است. بعد حضرت این شعر را خواند:
تَعصى الإله و أنت تُظهرُ حُبَّه *** هذا لَعَمْرُكَ فى الفعال بَديع
خیلی این عجیب و غریب است که انسان محبت پروردگار را اظهار بکند ولی معصیت هم بکند. این یک چیز عجیب و غریبی است.
لو كان حبُّكَ صادقاً لأطعتَه *** إنَّ المُحِبَّ لمن أَحَبَّ مُطيع (1)
خوب، این دیگر وجدانی است؛ واقعاً اگر کسی ارادت و محبت به کسی دارد، از او تبعیت و اطاعت می کند. آن وقت پروردگار عزیز را دوست دارید اما تبعیت نمی کنید.
عرض کرد: می خواهم داناترین مردم باشم، فرمود: از خدا بترس (2) عرض کرد: یا رسول الله! می خواهم از خاصان درگاه خدا باشم فرمودند: شب و روز قرآن بخوان. عرض کرد یا رسول الله می خواهم دلم روشن باشد، فرمود: مرگ را فراموش نکن.
خدا شاهد است نمی خواهم اوقات شما را تلخ بکنم، اما آن که خزینه ی علم الهی است، به حضرت حسن علیه الصلوة و السلام فرمود: حسنم! كُن منه على أعظَم الحَذَر (3) یعنی از ملک الموت خیلی برحذر باش. البته آنها معصوم اند، به در می گویند تا دیوار گوش کند؛ این مواعظ مال من و شماست!! مبادا تا مشغول آن شوی که از آن فلان معصیت توبه کنم! توبه نکنم...! یک مرتبه رسول پروردگار بیاید، فَكُن منه عَلى حَذَرٍ (4) امام باقر علیه السلام فرمود: وقتی وارد می شود، می فرماید: قد بقى من عُمرک ساعَة (5) از عمرت چیزی نمانده است، که
ص: 186
حضرت امام هادی علیه السلام می فرماید: اذْكُرْ مَصْرَعَكَ بَيْنَ يَدَى أَهْلِكَ وَ لا طَبيبَ يَمْنَعُكَ وَلا حَبيبَ يَنْفَعُكَ (1) یاد کن آن موقع را که میان اقوام و عشیره افتاده ای و نه دوست و صدیقی می تواند به داد تو برسد و نه طبیبی می تواند مانع رفتن تو باشد؛ باید بروی. _ لا اله الا الله! _
حضرت امام باقر علیه السلام فرمود: وقتی که شخص، در آن ساعت، جزع و فزع می کند، حاضر است که اگر تمام دنیا مایملک او باشد، بدهد؛ می گوید: یک سال دیگر به من مهلت بده. ملک الموت جواب می دهد: سالها را گذراندی؛ می گوید: یک ماه جواب می دهد: ماههایی گذراندی، یک چند روزی، روزهایی گذراندی! آقا جون من! پدر عزیز من! اوقات ما را تلخ نکنید یعنی چه؟ من نفهمیدم! اوقاتت تلخ بشه بهتره.
رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: بهترین هدیه هایی که مسلمان به مسلمان اهدا می کند، آن حدیثی است که بر هدایت او اضافه بشود و از راه هلاکتی که در پیش دارد جلوگیری شود.
گفت: یا رسول الله! می خواهم در رحمت خدا باشم! فرمود: با خلق خدا نیکی کن. آره بابا جان من! مفتکی نمی شود! تصور کردی داداش جون! حضرت فرمود: امسال عمره رفتی؟ عرض کرد: نه یابن رسول الله! فرمود: منافع بی شماری از تو فوت شد .این شخص خیلی ناراحت شد و به خود فرو رفت، به هم پیچیده شد. ببین پروردگار چقدر شما را دوست دارد! حضرت فرمود: می خواهی یک چیزی به تو یاد بدهم، که ثواب یک عمره، دو عمره، سه عمره _ رفت تا صد عمره _ برایت داشته باشد؟ حضرت فرمودند: دل مؤمن را خوشحال کردن، ثوابش
ص: 187
با صد عمره مقابله می کند.
یک وقتی رفتم اداره ی تذکره (=گذرنامه)، این شعر را برای مأمور آنجا نوشتم:
طواف کعبه ی دل کن که کعبه خود سنگی است *** که آن خلیل بنا کرد و این خدای خلیل
اما قلب را خدای خلیل بنا کرده؛ گفت: عجب شعری این آقا نوشته، من خیلی دلم می خواهد به این آقا خدمت بکنم. ساعت هفت بیا من تذکره ات را درست می کنم.
عرض کرد: یا رسول الله! می خواهم از دشمن به من آفتی نرسد. فرمود: توکل بر خدا کن.
اسکندر که می خواست با پاره های سنگ و آهن سدّی بسازد تا جلوی يأجوج و مأجوج را بگیرد، وقتی به آن شهر آمد، گفت: شما چرا هیچ نمی ترسید؟ گفتند: ما از که بترسیم؟ ما توکلمان به پروردگار است. یعنی به غیر از او کسی را مؤثر نمی دانیم.
وقتی که پیامبر مکرم از جبرئیل سؤال می کنند که: مَا التَّوَكلَ عَلَى الله ؟ :فرمودند: الْعِلْمُ بأَنَّ الْمَخْلُوقَ لا يَضُرُّ وَ لا يَنْفَعُ وَلا يُعْطِى وَلا يَمْنَع وَ اسْتِعْمَالُ الْيَأْس منَ الْخَلْق (1)
گر گزندت رسد ز خلق مرنج *** که نه راحت رسد زخلق نه رنج
از خدا دان خلاف دشمن و دوست *** که دل هر دو در تصرف اوست (2)
آن کسی که اعطا می کند پروردگار است، آن کسی که جلوگیری می نماید پروردگار است: فَإِذَا كَانَ الْعَبْدُ كَذَلِكَ لا يَعْمَلُ لأَحَدٍ سِوَى اللهِ وَ لَمْ يَرْجُ وَ لَمْ
ص: 188
يَخَفْ سِوَى اللهِ وَ لَمْ يَطْمَعْ فِى أَحَدٍ سِوَى الله (1) . به به! حقیقتاً به به! قربان این کلمات که از دهان رسول الله صلی الله علیه و آله در آمده است. خدا شاهده من اینها را م یخوانم حظ می کنم!
عرض کرد: می خواهم مالم زیاد بشود؛ فرمودند: مداومت کن به سوره ی «اذا وقع ...» (2) عرض کرد: فردای قیامت می خواهم از عذاب قیامت ایمن باشم، فرمود: میان شام و خفتن به ذکر خدا مشغول باش.
همان سوره تبارک را بخوان._ خدا رحمت کند آیت الله خوانساری را؛ عرض کردند: آقا شما شبها چه می خوانید؟ فرمودند: من سوره ی تبارک را می خوانم_ عرض کرد: می خواهم از خاصان درگاه شما باشم. فرمود: در کارها راستی و درستی پیشه کن. واقعاً این کلمات را باید انسان با جواهر بنویسد، که البته معنویات را با مادیات مقایسه کردن، اصلا اشتباه است.
غرض این است که من اوقات شما را نمی خواهم تلخ بکنم، اما می خواهم ان شاء الله تا رسول پروردگار نیامده است از فرصت استفاده کنیم، که امام باقر علیه السلام می فرماید: محتضر حاضر است که اگر تمام دنیا مایملک او باشد، تقدیم بکند و یک ساعت ملک الموت به او مهلت بدهد، راهی وجود ندارد، اینقدر در آن آرامگاه ابدی ناله بزن که مرا بر گردانید (3)!
بارک الله! یکی از رفقا که اینجا هست گفت: هر وقت که پروردگار عزیز من را برای شب بیدار کند مغتنم می شمارم. من خیلی به پروردگار احتیاج دارم؛
ص: 189
احتياج من زیاد است به پروردگار عزیز. آنقدر در آن آرامگاه ابدی بخوابیم که استخوانمان بپوسد. حالا ماه رجب است، فرصت را مغتنم بشمار، از سر شب تا به سحر ندا مى رسد كه: أيُّها القانتون قوموا؛ بلند شويد، أيُّها المُستَغفرون قوموا.
67/11/18
شب اول ماه رجب 1409
ص: 190
بسم الله الرّحمن الرحیم
وَ رَحمَتى وَسِعَتْ كُلَّ شَيْئ (1)
آیه را توجه بفرمایید: رحمت من بر همه چیز شامل است، اما کسانی مشمول این رحمت می شوند و از آن بهره مند خواهند شد که متابعت اهل بیت کرده باشند؛ اما در مورد درجات و مقامات عالیه، اول باید جانهای خودتان را تطهیر بکنید تا به آن درجات برسید: طَهِّرُوا أَنفُسَكُم مِن دنَس الشَّهَوات تُدرِكوا رفيعَ الدَّرَجات (2) عرض کرد یا رسول الله خدا کجاست؟ فرمود: در دل خودت است:
اگر چه ذات پاکش لا مکان است *** چو نیکو بنگری در دل نهان است
اما این دل را باید پاکش کرد داداش جون! بی خود نبود که حضرت فرمود: لولا تكثير في كلامِكُم، و تمريج في قلوبِكُم لَرَأَيْتُم ما أرى، و لَسَمِعتُم ما أسْمَع (3) . خدا می داند بنده وقتی سر سفره می نشینم یا در محلی
ص: 191
دیگر، شاید از اول تا آخر یکی دو کلام صحبت کنم؛ آخه چه صحبتی، صحبت چی بکنم مثلاً؟ اصولاً به غیر از کسانی که زحمتی کشیده اند و تحصیل ادب و دانشی کرده اند، بسیاری از اوقات، آد مها وقتی که صحبت می کنند، حرفهای بی ربط و بدرد نخور یا حتی مضرّ می زنند. درباره ی زبان فرموده اند من كثر کلامه کثر خطاتُه. هر کس که زیاد سخن بگوید خطا و اشتباهش زیاد می شود. این درباره حرفهای معمولی؛ اما در مورد صحبتهای دینی، در زمان حضرت آیت الله العظمی آقای بروجردی رحمت الله علیه هرکس که می خواست برای مردم صحبت کند، موعظه کند؛ باید از مرجع وقت اجازه داشته باشد آقاجون؛ گترهای نمی شه! غرض عرض این است که پای صحبت هر کس نمی شه رفت آقا!
آخه چی بگیم؟ آن اشخاصی که یک ساعت می نشینند و صحبت می کنند، باید تمام جوانب را مواظب باشند؛ با تحفظ کامل و پائیدن جمیع موارد، باید صحبت کنند، که این مشکل است؛ غرض عرض این است که هر کسی نمی تواند و نباید صحبت کند. بگذریم...
اما قلوب شما، دلهای شما چی چی که نیست! جنگله. اگر قلبهایتان را از غیر پروردگار خالی کنید، لَسَمِعتُم ما أَسْمَعُ؛ نبی اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: گوشتان را عوض می کنند؛ چشمتان را عوض می کنند؛ چشمتان را عوض می کنند؛ لازم نیست که آیه ی آخر سوره کهف را هم بخوانی، بیدارت می کنند، صدایت می زنند آقاجون من! می گویند: «بلند شو» و الی آخره !
از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام :پرسیدند: «ما الإستعداد للموت يا أميرَ المُؤمنين؟ » استعداد و آمادگی برای مرگ چیست؟ فرمود: این است که
ص: 192
انسان لا اقل تارک محرمات، فاعل واجبات متخلق به محاسن اخلاق باشد (1) ، این بیان امام علیه الصلوة والسلام است. ترجیب به معنی آماده شدن است، یعنی اینکه _ ان شاء الله _ شما تهیه بکنید برای دو ماه آینده، یک شب برای شما عرض کردم: بنده دیدم یک ریسمانهائی از آسمان آویزان است؛ هرچه بنده نگاه کردم دیدم که نهایت این ریسمانها دیده نمی شود؛ اما این ریسمانها، یک طوری زنده است. یعنی یک عده که می دوند آنها را بگیرند، دور می شوند و به دور دست می روند! همان جا بودندها ولی تا اینها می خواهند به این ریسمانها چنگ بزنند، این ریسمانها دوباره دور می شوند. اما بعضی ها می توانستند چنگ بزنند و این ریسمانها خودشان را در دسترس آنها قرار می دادند. خوب، این معنایش این است که آنها اهلیت ندارند؛ آنها غیراهل هستند که میخواهند ریسمانها را بگیرند: ؛ اما اینها که می توانند ریسمانها را بگیرند، اهل هستند؛ چون زبانشان کنترل است، گوششان کنترل است، چشمشان کنترل است که این توفیق را بدست می آورند: و اشدد يَدَيْكَ بحَبل الله مُعتَصماً فإنَّه الرُّكنُ (2)
طَهِّرُوا أَنفُسَكُم مِن دَنَس الشَّهَواتِ تُدركوا رَفِيعَ الدَّرَجات (3) ؛ جانهای خودتان را از آلودگی شهوات پاک کنید، به درجات عالیه خواهید رسید! پس بارک الله! أن شعر را توجه کن که:
تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون *** کجا به کوی حقیقت گذر توانی کرد؟ (4)
ص: 193
یک قدم نمی خواهی از آن مألوفات ذهنی، از آن امیال نفسانی فاصله بگیری! یک قدم نمی توانی فاصله بگیری:
ز منزلات هوس گر برون نهی قدمی *** نزول درحرم کبریا توانی کرد (1)
آن وقت قلبت منظر پروردگار خواهد شد:
ما را خواهی جمله حدیث ما کن *** خو با ماکن زدیگران خو وا کن (2)
«وَ مَا الَّذِى فَقَدَ مَنْ وَجَدَک؟» (3) ابا عبدالله عرض می کند: بار الها اصلاً آن کسی که تورا پیدا کرد؛ دیگر احتیاج ندارد به در خانه زید و عمرو و بکر!
ما زیبائیم یاد ما زیبا کن *** با ما تو دو دل مباش دل یکتا کن (4)
«ای نه دله ی ده دله، هر ده یله کن!» (5) واقعاً ده دله است بلکه هم بیشتر؛ اصلا دل ما را همه چیزی مُسَخّر کرده است؛ مقام و پول و دنیا، تعلق به دنیایی که هیچ نیست؛ همش صفر است. می گفتند یک شخصی بود دائما در بازار نجارها می رفت تا امامزاده زید و این شعر را می خواند: که ای نه دله... _ اما او صد دله می خواند _ اینها را یله کن
یک صبح به اخلاص بیا بر در دوست *** گرکام تو بر نیامد، آن گه گله کن
نمیشود داداش جون! با عدم توجه به خداوند، انسان بگوید من خدا پرستم. و قال على عليه السلام: من ذكر الله سُبحانَه أحيا الله قَلْبَه ونَوَّر عقله لُبَّه (6). ذکر پروردگار همین است دیگه داداش جون! یکی از رفقا که اهل است،
ص: 194
گفت: من وقتی لا اله الا الله (1) می گویم، از نوک پنجه تا فرق سر من می گویند: لا اله الا الله! یعنی مقام هیچ؛ پول هیچ، رفیق هیچ، تعلقات هیچ، همه می گویند لا اله الا الله. تمام آن آلهه را به واسطه كلمه اخلاص كه لا اله الا الله است نفى می کنم.
تا که زود است بزن بر دامن صاحب دلی دست
خدا شاهد است من بعضی شبها می گویم پروردگارا مرا دریاب؛ دریاب بابا!
قلبش را که زنده کرد، می دانی نشانه اش چیست؟ خوف خودش را می اندازد در دل شما، شما را متوجه خودش می کند، چراغ را در قلب شما روشن می کند. عرض کردم در این عبارت نهج البلاغه: فَزَهَرَ مِصْبَاحُ الْهُدَى فِي قَلْبه (2) ، مرحوم ملا فتح الله رضوان الله تعالى علیه زهَرَ را با «ظ» نوشته است! خیر؛ زهر با ز و ه هوز است، یعنی پروردگار چراغ را در قلب او مُتَلالاً می کند.
ای داد بیداد! چه طور شد که ما از این قضایا محروم ماندیم؟ خرابیم، خراب! یک دفعه به شما عرض کردم: آیا شده تا به حال، که در مشی الی الله، در سیر الی الله، پروردگار به شما هشدار بدهد؟ چنین چیزی شده است که یک اشتباهی را تذکر بدهند و بگویند: آگاه باش، مواظب باش؟
إذا أرادَ الله بعَبدِ خَيْراً فَتحَ لَه قُفَلَ قَلبه ، و جَعَل فيه اليقين و الصِّدق (3) ، اگر خدا برای بندهای خیر بخواهد، قفل قلبش را باز می کند، و در آن یقین قرار می دهد. همان قلبی که جای آرام جان است.
اگر چه ذات پاکش لا مکان است *** چو نیکو بنگری در دل نهان است
ص: 195
حالا شما تصور می کنید که مثلا به باب حادی عشر (1) خواندن برای شما یقین می آید؟ یا منظومه سبزواری برای شما یقین می آورد؟ باید از راه حکمت عملی و نظری _ هردو _ وارد بشوید تا خبری بشود: إذا أرادَ بعَبدِ خَيرا فقَهَهُ فِي الدِّين و ألهَمَهُ اليقين (2)؛ در اثر استقامت و متابعت اهل بیت، شخص به ایمان اشرابی می رسد: لأَشْرَبنا قُلوبَهُم الإيمان (3) ایمان اشرابی می خواهی داداش جونم؟! آن کجا به دست می آید؟ باب حادی عشر بخوانی؟ از دور و تسلسل یقین پیدا کنی؟!
آره بابا؟ یا تجرید علامه را بخوانی؟ اینها کجا برادر من و یقین کجا؟!
در حدیث قدسی آمده است: يقولُ الله عزَّ وجلَّ: «لا يَسَعُنى أرضى و لا سَمائى و لكن يَسَعُنى قَلبُ عَبدى المُؤمن» (4). به رسول الله صلى الله عليه و آله عرض کرد: یا رسول الله خدا کجاست؟ فرمود: در قلب است (5)
برو بزدای اول خانه ی دل *** که تا گیرد ملک نزد تو منزل
اما در قلب من چیست؟ همه چیز است به غیر از آن چیزی که باید باشد. _ إذا أرادَ اللهُ بعبدِ خيراً فتحَ له قُفلَ قلبه و جعلَ فيه اليَقين و الصّدق (6) _ اگر یقین در دل آدمی قرار گرفت، آن وقت آدم فکر می کند، چرا من دروغ بگویم مثلاً؟ آخه
ص: 196
تو یا هر کس دیگر چه کاره هستی؟ عملاً چه تأثیری در زندگی من داری که من دروغ بگویم، آنجا یقین می کند که: لا مؤثّرَ فی الوجود الا الله. بنا براین عملاً صدق می گوید، لساناً صدق می گوید، نیتاً صدق میگوید؛ در عباداتش صادق است. آخه چرا صادق نباشد؟ که چی بشود؟ مگر شما منشأ اثری هستی، اگر خدا نخواهد؟
مردم همگی مجنون، در بی ثمری چون بید *** مجنون تر از آن ها من، کز بید ثمر خواهم (1)
در بید چه ثمری است داداش جون؟ آخه چرا من مشرک شوم؟ چرا ریا بکنم؟ امام صادق فرمود: به مُرائی بگوئید: چرا تو ریا می کنی؟ تو درد این را داری که مشهور شوی؟ حالا بچه شده ای؟ دلت می خواهد پیش زید و عمر و بکر مشهور شوی؟ اگر پیش آنها مشهور شوی چطور می شه؟ خوب، برای ما عمل بکن تا ما شما را مشهور بکنیم. تمام شد و رفت! به مرائی بگوئید: اگر برای خدا کار کند، سینه اش را انشراح می دهند، دیگر حوادث روزگار در او اثری نمی کند، و دیگر اشخاص را آنقدر مؤثر نمی داند که در فکر آنها عبادت کند، برای آنها کار کند (2) .خدا رحمت کند سابقین را، دعائی می کردند که: برو بابا جون، خدا شرح صدر به تو بدهد. این شرح صدر هم یک نوع علمی است دیگر، یک نوع فهم و یقینی است آقا!
عرض کردند: یا رسول الله معنای «إلا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْب سَليم » (3)چیست؟ فرمود: معنایش این است که در قلب، هیچ شک نباشد، غیر خدا کسی نباشد.
ولسانَه صادقاً و خَليقَتَهُ مُستَقِيمَةً (4) زبانش را راستگو می کند؛ اصلاً چرا دروغ بگوید؟ اخلاقش را معتدل و مستقیم می کند. گوشش را شنوا می کند؛
ص: 197
چشمش را، دلش را، با بصیرت می کند. این جور نیست که هر روز مثل بوقلمون یک رنگی بگیرد، رنگ او صِبغَة الله (1) است؛ رنگش ثابت می شود.
و جَعَلَ أُذُنَهُ سميعةً و عَيْنَه بصيرةً (2) پروردگار به او گوش شنوا می دهد، نه اینکه موعظه داخل بشود از گوشی، و از گوش دیگر خارج بشود داداش جون!
تا که زود است بزن بر **** دامن صاحب دلی دست
که تا از قید نفست وا رهاند *** تو را تا منزل جانان رساند
آخر نمی شود، انسان استاد احتیاج دارد. اگر تحت نظر استاد خبیر کار کنید، خداوند عالم قفل دل شما را باز می کند، در آن ایمان و راستی قرار می دهد و قلب شما را نسبت به رفتارتان هوشیار می کند. یا یک رفیق آگاهی عطا می کند، یا خیر؛ خودتان را مُلهَم می کند: إذا أحبَّ الله عَبداً ألهَمَهُ رُشده و وَفْقَهُ لطاعته (3) ما که درس معارف اسلامی می خوانیم، دلمان خوش است!
شکت هم که در مدرسه و دبیرستان و دانشگاه درس می خوانید، همین طور؛ اما یک علم دیگر هم هست که فوق همه این علوم است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: طَلَبُ الْعِلْمِ فَريضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِم (4) ، و امام صادق علیه السلام معنای آن را روشن فرمود: وهو علم الأنفُس (5): این علمی که آموختنش بر همه واجب است. علم به احوال قلب و احوالات نفس است؛ همین تَنَبُّهات، همین روشنی ها را پیدا کردن است.
67/12/5
ص: 198
بِسم الله الرّحمن الرّحیم
يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَلا بَنُونَ * إِلاَّ مَنْ أَتَى الله بقَلْب سَليمٍ (1)
انسان وقتی بخواهد سفر کند، باید از حد ترخص خارج شود تا بتواند نماز را شکسته بخواند. حد ترخص کجاست؟ آن جائی که انسان به اندازه ای از شهر دور شود که شهر را نبیند و صدای اذان شهر شنیده نشود. آنجا جائی است که مسافر می تواند افطار کند یا اگر خواست نماز بخواند، نمازش شکسته است.
مطلب دیگر این که: کسی که شغلش سفر است، با آن کسی که کثیر السفر است فرقی نمی کند. راننده، خلبان و ناوبر شغلش مسافرت است. اما یک کسی که هر روز برای کارش از تهران به کرج یا ورامین میرود و بر می گردد؛ این چنین کسی شغلش سفر نیست، ولی کثیر السفر است؛ این آدم نمازش شکسته نیست و روزهاش را نباید افطار کند (2).
ص: 199
سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ: لَمَجْلِسٌ أَجْلِسُهُ إِلَى مَنْ أَثِقُ بِهِ أَوْثَقُ فِي نَفْسِي مِنْ عَمَلِ سَنَةٍ (1) باز فرمود: لَحَدِيثُ وَاحِدٌ تَأْخُذُهُ عَنْ صَادِقٍ خَيْرٌ لَكَ منَ الدِّنْيَا وَ مَا فِیهَا (2) یک کسی که به او اطمینان داشته باشی، اگر یک حدیثی بطور مستند برایت از امام علیه السلام نقل کند، بهتر از دنیا و ما فیها است.
حالا یک مطلب دیگر، البته این توجه به موقعیت است، چون من همیشه اول صحبتم شما را به موقعیت خودتان توجه می دهم تا بدانید که چه موقعیت هائی در اختیار دارید، زیرا فرموده اند: فَانْتَهرُوا فُرَصَ الْخَيْر (3) ، تا رسول پروردگار نیامده است، فرصتهای خیر را مغتنم بشمارید: وقتی که در بستر مرگ افتادید نه دوستان می توانند کاری بکنند، نه طبیب می تواند كاری بكند (4) ؛ إذا جاءَ لحظه مرگ أَجَلُهُمْ فَلا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ (5) و حضرت امام سجاد علیه السلام فرمود: یکی از سخت ترین ساعات عمر بنی آدم، همان ساعتی است که رسول پروردگار در بالین او حضور به هم می رساند؛ اما فرموده است که من با مؤمن مهربان تر از والد شفیق ( = پدر دلسوز ) هستم (6) . همین ملک الموتی که همه از او می ترسند، نسبت به مؤمن مثل پدری مهربان است. تا او را راضی نکند، تا او را
ص: 200
مایل به رفتن نکند، درجه به درجه، مقام و درجاتی را به او نشان ندهد که برای رفتن راضی شود، قبض روحش نمی کند.
حدیث دیگر: حضرت امام موسی بن جعفر علیه السلام فرمود: يا هشامُ إِنَّ الْعَاقِلَ رَضِيَ بِالدُّونِ مِنَ الدُّنْيا مَعَ الْحِكْمَةِ وَ لَمْ يَرْضَ بِالدُّونِ مِنَ الْحِكْمَةِ مَعَ الدُّنْيا (1) ؛ ای هشام! عاقل به اندک از دنیا اما با علم و حکمت، رضایت می دهد ولی راضی نخواهد شد به برخورداری فراوان از دنیا ولی با اندک از حکمت. خوب مثلا، روزی چقدر مزد تو است؟ فرض کنیم 100 تومان، اما 100 تومان را 30 می ،گیرد برای اینکه به نمازهای اول وقت برسد، هم از مجالس حکمت و موعظه برخوردار شود. من باید این اخلاق و حکمت را بیاموزم، بفهمم تا قلب من از حجاب خارج شود. «الْعاقِلُ رَضِيَ بِالدُّونِ مِنَ الدُّنْيَا مَعَ الْحِكْمَةِ». 100 را مصالحه می کنم به 30 تومان، 70 تومانش را نمی خواهم، البته به شرط اینکه بتوانم در درس اخلاق و موعظه ی استاد خبیر شرکت کنم.
یابن رسول الله، عاقل کدام است؟ عاقل، آن کسی است که حکمت را ترجیح می دهد. بعد می فرماید: فَلِذَلِكَ رَبحَتْ تِجَارَتُهُم (2) ؛ اینها تجارتشان از همین جهت سود خواهد کرد. خوب این یک موقعیت.
إِنَّ أَبْدَانَكُمْ لَيْسَ لَهَا ثَمَنْ إِلا الْجَنَّةُ فَلَا تَبِيعُوهَا بِغَيْرِهَا (3) ؛ باز این هم بهشت است توجه به موقعیتتان. این بدنهای شما قیمتش بهشت و جنت است، مبادا به غیر آن بفروشید یا با چیز دیگر عوض کنید! خوب این هم توجه به موقعیت.
حضرت فرمودند: مؤمن قبل از اینکه از دنیا برود دلش را خارج می کند تعلقات را یکی یکی می زند، قبل از اینکه از دنیا برود قلب را از تعلقات
ص: 201
پاک می کند، دنیا همان تعلقات است که من و شما را مشغول کرده است:
خواهی وصال دوست «عُمانی» در آن بکوش *** وز هر که غیر اوست تو باید جدا شوی
این تعلقات را اگر جدا نکنی، ملک الموت، خواهی نخواهی جدا می کند. این است که فرمود: خوشا به حال کسی که عبادتش را برای پروردگار خالص کرد و قلبش به این زر و زیور دنیا مشغول نشد و پروردگار و ذکر پروردگار را به آن چیزی که گوش او می شنود _ که مثلاً فلان کس میلیاردر است، فلان کس به فلان جا رسیده _ فراموش نکرد (1):
گر تورا در خانه جانانه مهمانت کنند *** گول نعمت را مخور مشغول صاحب خانه باش
وَ لَم یَحْزُنْ صَدْرَهُ بِمَا أُعْطِيَ غَيْرُهُ (2) و سینه اش به آنچه به دیگران داده شده محزون نشد؛ حالا به دیگران هر چه داده شده، میلیاردر هستند، بسیار خوب؛ من شکر می کنم. برای من، همین موقعیتی که هستم بهترین است. همین زندگی و همین شرایط برای من خوب است.
يَا عِبَادَ اللَّهِ أَنْتُمْ كَالْمَرْضَى وَ رَبُّ الْعَالَمِينَ كَالطَّبیب (3) : ای بندگان خدا شما مریض هستید و پروردگار طبیب است و صلاح مریض به تشخیص طبیب و به دست اوست. به پروردگار بگو: پروردگار عزیز _ که او از همه مهربانتر است نسبت به شما _ خیر مرا پیش بیاور؛ اما مصداق خیر را برای خدا معین نکن! تو عقلت چه می رسد؟ مصداق خیر را به خودش واگذار کن! ما عقلمان چه می رسد؟ ما چه می دانیم؟
ص: 202
آخر ببین داداش جون! منی که نماز اول وقت می خوانم، همش دلم می خواهد که احادیث راجع به نماز اول وقت را بشنوم. این موقعیت عملم را درک کنم؛ جایگاه عملی خودم را درک کنم. خوب حالا که ماه رجب دارد می گذرد و شهر الله است و شما مورد رحمتید، شهر الله أصبّ است، شهر الله أصمّ است، که باید هی توشه تهیه کنی برای ماه دیگر و ماه دیگر (=شعبان و رمضان)، خوب حالا این نعمت هائی که من می شمرم ببین چند تایش را بدست آورده ای؟
اول، يقين: إذا أرادَ بعَبدِ خَيْراً فَقَهَهُ فى الدِّين و ألهمه اليَقين (1) یقین که از کتاب باب حادی عشر در نمی آید؛ ولله از شرح تجرید علاّمه (2) هم در نمی آید؛ از شرح منظومه (3) هم در نمی آید. از اینها یقین بدست نمی آید، باید یقین را خداوند متعال خودش بدهد. خیلی عجیب است! على ابن الحسين عليهما السلام فرمود: پروردگار در آخر الزمان این قدر به مؤمنین، یقین نسبت به امام زمان اعطا می فرماید مثل این که امام زمان همین روبه روی ایشان نشسته است. پروردگار به اندازه ای معرفت و یقین به آنها اعطا می فرماید که غیبت در نظر آنها شهود می شود، و این قدر پروردگار به آنها اجر می دهد که گویی در برابر رسول الله مجاهده کرده باشند (4). حالا آیا این یقین را پروردگار به شما اعطا فرموده است؟ اگر این نعمت را داده قدرش را بدان و شکر کن.
ص: 203
اميرالمؤمنین علیه السلام در اوصاف مؤمنین می فرماید: فَهُوَ مِنَ الْيَقِينِ عَلَى مثْل ضَوْءِ الشَّمْس (1) ؛ این روشنائی آفتاب را می بینید؟ مؤمن نسبت به عوالم اخرویه، به پس پرده، یقینش به مقداری است که گویی آفتاب را در برابر خود دارد. مثل چراغ به این روشنائی، عوالم اخرویّه را خوب می بیند. با امیرالمؤمنين عليه السلام مرتبط است که فرمود: لو كُشف الغطاء ما از دَدتُ یقیناً (2) اگر پرده ها را بردارند هیچ بر علم على علیه السلام اضافه نمی شود. خوب شیعیان او هم همین طور هستند. آیا این چنین یقینی را در ماه رجب از پروردگار خواستی یا خیر؟
حالا یک مژده: وَ عَن النَّبيِّ صلى الله عليه و آله قَالَ: قَالَ الله سُبْحَانَ إذَا عَلمْتُ أَنَّ الْغَالِبَ عَلَى عَبْدِيَ الإِشْتِغَالُ بی، نَقَلْتُ شَهْوَتَهُ فِي مَسْأَلَتِي مُنَاجَاتی (3) یک طور بشود که اقلّاً شصت درصد، هفتاد درصد، فکر و مشغولیت من در رابطه با خدا باشد؛ اگر این طور باشد، آن وقت زمینه ی اینکه خداوند علی أعلى این یقین را به شما مرحمت کن، هست. چون دارد که رَفَعْتُ الحجاب فى ما بَيني و بينكم (4) آن وقت پرده را ما بین خودم و شما بر می دارم که به چشم دلش مرا ببیند. آن وقت بفهمد ابا عبدالله عليه السلام چه فرمود: کور باد آن چشمی که تو را نبیند: (5) یا اینکه امیر علیه السلام فرمود: مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه (6)
دل جزره عشق تو نپوید هرگز *** جز محنت و درد تو نجوید هرگز
ص: 204
قلب را کم کم باید خالی کنی:
صحرای دلم عشق تو شورستان کرد *** تا مهر کسی دگر نروید هرگز (1)
اگر کسان دیگر را هم دوست دارم _ عرض می شود که _ طریقی است نه موضوعی. یعنی برای اینکه آن دوست دروغ نمی گوید، نمازش را اول وقت می خواند و امین است، او را دوست دارم. خوب این یک مطلب.
دوم، از کوری بیرون می رود: فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمَى وَ مُشَارَكَةِ أَهْل الْهَوَى وَ صَارَ مِنْ مَفَاتِيحَ أَبْوَابِ الْهُدَى وَ مَغَالِيقِ أَبْوَابِ الرَّدَى (2) دیگر با این هوا پرست ها و اهل غفلت معاشرت نمی کند.حالا دیگر پروردگار آگاهش کرده و خودش کلید باب هدایت شده.
سوم: از همه ی غم و غصه ها خالی شده: فقط یک غم و غصه دارد، سوم هم و می فرماید: وَ تَخَلَّى مِنَ الْهُمُوم إلا هَمّاً وَاحِداً انْفَرَدَ بهِ. دیگر غصه ی زن و بچه را ندارد، زیرا می داند که متکفلش پروردگار است، امام زمان است. در دنیا، من باید قدمی بردارم، در وظایف عرفیّه و شرعیّه خودم کوتاهی نکنم. رزقم که با پروردگار است، حالا هیچ غمی ندارد مگر اینکه رضای خدا را هی اندازه گیری می کند.
چهارم: عَرَفَ مَنَارَه (3) یعنی تشخیص راه درست، برای او با ادله و برهان بوده، راه خودش را مثل چهار چهار تا شانزده تا فهمیده است. «عَرَفَ مَنَارَه» یعنی راه هدایت خودش را از راه حکمت عملی و نظری، هرچه که بود شناخت؛
پنجم وَ قَطَعَ غِمَارَه (4) ، یعنی تعلقاتش را هم یکی یکی دارد کم می کند. این اوصافی که امیرالمؤمنین صلوات الله وسلامه علیه متذکر می شود،
ص: 205
چند تا از اینها در شما هست؟ این بقیه ماه رجب را مغتنم بشمارید. _ یک وقت بنده رفتم مسجد آقاسید عزیزالله، آنجا یک قاری که قرائت قرآن درس می داد، خواند: يا أَبَتِ افْعَل (1) گفت: خوب! این تفعَل یعنی چه؟! نیم ساعت سر این بحث کرد! خوب این اتلاف عمر است. یک شیطانی است که وسوسه می کند عین باید از فلان مخرج باشد غین از فلان باشد. همین قدر که گفته اند متعارف اهل لسان باشد کافی است. آن زیور و زینتهائی که حضرات قراء باب کرده اند، آن هم جزو تحسینات کلام است، و لازم نیست.
در قبال آن افراد، قرآن درباره بعضی هم می فرماید: «دَعانا لجَنْبه أوْ قاعداً أو قائماً» ما را در حالی که خوابیده و در رختخواب افتاده یا نشسته و یا ایستاده اند، به همه صُوَر میخوانند: فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ همین قدر که ما آن ابتلائات را از آنها برداشتیم: مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنا إلى ضُرٍّ مَسَّهُ (2) می روند، گویی که هیچ چیز نبوده است و همه چیز را فراموش می کنند. کأن لم یکن شیئاً مذکوراً؛ انگار نه انگار! چندی پیش نبود که موشک می زدند، این قدر به من التماس دعا می گفتند که آقا زیارت عاشورا سفارش کنید؛ این چهل نفر مبادا سستی بکنند. ما هم خودمان در سنگر بودیم و هم آنها در سنگر بودند، و همین که ختم عاشورا گرفتیم و موشکها رفت و به همان دعا برطرف شد، بعضی ها همه چیز را فراموش کردند و رفتند.
این قدر بدانید که نبی اکرم دعا می فرمودند که ای پروردگار عزیز، تو خداوند رئوف و رحیم هستی! نکند آن عذابهائی که از ما برداشتی و نسبت به ما بزرگواری فرمودی، مبادا یک موقعیتی بشود دو مرتبه آن
ص: 206
عذابها شروع بشود (1) . ایشان این را دعا می کردند و بدانید امیر المؤمنین عليه السلام فرمودند: لا يَتْرُكُ النَّاسُ شَيْئاً مِنْ أَمْرِ دِينِهِمْ لاسْتِصْلاح دُنْيَاهُمْ إِلا فَتَحَ اللهُ عَلَيْهِمْ مَا هُوَ أَضَرُّ مِنْهُ (2) مردم چیزی از امر دینشان را بخاطر اصلاح کار دنیایشان رها نمی کنند، مگر آنکه برای آنها چیزهایی را پیش می آورد که ضررش بیشتر باشد. مبادا طوری باشد _ خدائی نکرده _ شما کارهائی که باید می کردید _ خدائی نخواسته _ نکنید و بلکه بروید سرخانه ی اول و به امر دنیا بپردازید، و آن کارهائی که برای امر دینتان بود ترک کنید. حالا به شما من ابلاغ کردم.
مثلا بنده سه وعده جماعت می خوانم، نکند پیش خودم حساب کنم که: خوب حالا این مقدار که واجب نیست، ضرورت ندارد؛ یک وعده هم را می رویم درِ مغازه. بدانید که این کار باعث گرفتاری شما خواهد شد. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: بین خداوند علىّ أعلى و بين شما قرابتی نیست و ما هم حجتی بر پروردگار نداریم وَ لا نَتَقَرَّبُ إِلَى الله إلا بالطَّاعَةِ، آن چیزی که وسیله قرب ماست طاعت و بندگی است: فَمَنْ كَانَ مِنْكُ تَنْفَعُه وَلا يَتْنَا وَ مَنْ كَانَ مِنْكُمْ عَاصِياً لله لَمْ تَنْفَعُهُ وَلايَتُنَا (3) هر کس از شما که مطیع خدا باشد، ولایت ما برای او نفع می بخشد و هر کس که عاصی باشد، ولایت ما برای او سودی ندارد. پس بنابراین اظهار به ولایت و دوستی آل محمد صلی الله علیه و آله به تنهایی کافی نیست.
باز یک مطلب دیگر! _ خود بنده واقعاً، دائماً حسرت می برم که من چه کنم تا از این زندان تنگ، این روح را نجات بدهم که پرواز کند به عالم ملکوت _ یک آیه است که اگر بخواهیم بنی آدم را به گناهانشان بگیریم، بر قلبهایشان
ص: 207
مهر می زنیم؛ آنها دیگر نمی شنوند: لو نشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ نَطْبَعُ عَلَى قُلُوبهمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ (1) . این گنهکاران دیگر کلمات حق را نمی شنوند؛ یک عده مشمول این آیه واقع می شوند و آن وقت دارد که: مَا مِنْ عَبْدِ إِلَّا وَ فِي قَلْبه نُكْتَةٌ بَيْضَاءُ هر بنده ای از بندگان خدا یک نقطه ی سفیدی در قلبش وجود دارد؛ فَإِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ فِى النُّكْتَةِ نُكْتَةٌ سَوْدَاءُ اگر گناهی بکند، یک نقطه سیاهی در آن سفیدی پیدا می شود؛ اگر آن گناهان را ادامه دهد، چطور می شود؟ آن روشنایی قلب، بطور کلی پوشیده می شود و خدا می داند که اگر آن نقطه ی سفید پوشیده شد، چطور می شود. لَمْ يَرْجِعْ صَاحِبُهُ إِلى خَيْر أَبَداً (2) ؛ یک دفعه این روایات را می خوانم یک دفعه هم این روایت را می خوانم که: شما پروردگار را به خود پروردگار بشناسید (3) که یک عده هستند که پرواز کرده اند! آنها چه کسانی هستند؟ آنها کسانی هستند که خدا را به واسطه ی خدا شناخته اند، یعنی به واسطه ی قبض و بسطی که در قلب آنهاست؛ اونها چقدر پریدند!
67/12/9
ص: 208
بسم الله الرّحمن الرّحیم
... وَ جَعَلتُ هذا الشَّهرَ حَبلاً بَيني و بين عِبادی، فَمَن اعْتَصَمَ بِهِ وَصَلَ إِلَىّ (1) ...
رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «خداوند در هر شب ماه رجب فرشته ای شدن در آسمان هفتم قرار داده است که به او "داعی" می گویند. او تا به صبح بندگان خدا را ندا می کند، بخشی از ندای او از جانب خدای متعال این است: "این ماه را ریسمانی میان خودم و بندگانم قرار دادم؛ پس هر کس که به آن چنگ بزند، به من خواهد رسید."» ماه رجب دارد می گذرد و تمام می شود. من به شما عرض کردم: رجب با ترجیب از یک ریشه است و ترجیب، بمعنی تعظیم است. یعنی شما باید این ماه را که شهر الله است، بزرگ بشمارید، محترم بشمارید. حالا من از بیانات یکی از علمای اخلاق را برای شما می خوانم و بعد یک تذکرات مهمی به شما خواهم داد که هم برای همکاران خودم لازم است، و هم برای همهی شماها: و بالجُملةِ فَلازم أنْ يُراقِبَ قَلبَهُ حتَّى يَكونَ حيّاً بذكر الله والحضورِ
ص: 209
بينَ يديه بما يَرضى من مراسمِ العُبوديّة (1) . مرحوم آیت الله حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی می فرماید: در این ماه باید در مقام مراقبه باشد که قلب را زنده نگه بدارد. می فرماید: غرض از احیاء گرفتن در این لیالی _ مثلا شب اول یا شب پانزدهم ماه رجب _ هم برای این است که قلب شما متوجه ذکر پروردگار باشد؛ قلباً متذکر باشید. اگر شما قلبا در مقام مراقبه نباشید، مثل این است که کسی با کسی صحبت می کند. اما هی این طرف و آن طرف را نگاه می کند. خوب، این بد است! باید قلباً شما متوجه پروردگار باشید.
مقصود از احیاء شبهای مهم این ماه، احیاء قلب است و حیات قلب منوط از شب است به ذکر و فکر: « والقَلبُ الغافِلُ كَالمَيِّت» و قلب غافل مثل مرده است، به درد نمی خورد. اشخاصی هستند که بلند می شوند برای تهجد، اما تمام صفحه دل و صفحه فکرشان مشغول است. اینها دورند، پروردگار اینها را بیدار کرده است، اما در یک مرتبه ی پایین تری. بعد می فرماید: والمَشغول بِغَيرِ رِضى اللهِ من المكروهات أدونُ من المَيِّت (2) . یعنی محرمات که جای خود دارد، اگر مشغول به مکروهات هم باشد، این قلبش غافل است؛ و بعد _ چون ایشان هم مجتهد در علم اخلاق بوده است هم مجتهد در فقه و تفریعیات _ می فرماید: اگر کسی در ماه رجب اعمال محرم از او سر بزند، ممکن است به سوء خاتمه مبتلا شود.
حالا من برای شما خاتمه را متذکر می شوم، که البته تمام علمای اخلاق، نوعاً اسباب سوء خاتمه و بدی عاقبت را ذکر کرده اند، مثلا یکی این که من، با اینکه استعداد فوق العاده ندارم، بروم به دنبال فلسفه، مثلاً اول کتابی که می خواهم شروع بکنم، هدایه ی میبدی باشد؛ مثلاً _ العیاذ بالله که ذکرش
ص: 210
هم غلط است، بحثش هم غلط است _ آیا خدا علم به جزئیات دارد یا ندارد؟ العياذ بالله! آن وقت طرفين ادله اعمال می کنند. این آدمی که استعداد ندارد، در برخورد با این ادله قلباً متقاعد نمی شود و در شک و تردید باقی می ماند. اگر در این شرایط بمیرد، عاقبت به شر شده است. یعنی اهل جهنم شده است، چون نمی توانسته تجزیه و تحلیل بکند و به شک و تردید گرفتار و مبهوت شده است و حال اینکه اصلاً تمام وجود ما، قلب ما، ظاهر ما و باطن ما در حضور و محضر پروردگاراست. از امام سؤال می کند: یابن رسول الله: إِنَّهُ عَلِيمٌ بذاتِ الصُّدُور (1)یعنی چه؟ می فرماید: یعنی همین فکری هم که کردی پروردگار می داند.
بنده که در قم تدریس فلسفه شروع کردم، حضرت امام فرمودند که شنیده ام یک عده ای که نباید و زود بوده که در این درس مشغول بشوند، به درس آمده اند، این درس را تعطیل کن. بنده این درس را تعطیل کردم. دیدم من جلوی این آقایان را نمی توانم بگیرم، آن وقت برای اینها مشکل پیدا می شود، مایه ای هم که ندارند تا بتوانند مقابله کنند؛ آن وقت، هنگام موت که شیطان حاضر خواهد شد و هی القای شبهه می کند، این آدمها گرفتار می شوند. و شخص با همین عقاید تخریب شده از این دنیا خارج می شود، و این همان سوء خاتمه است، یعنی ملحق به افراد بی عقیده و کافر می شود. این است که باید در حوزه ی علمیه، آقایانی که از نظر استعداد امتحان داده اند، و می توانند در این رشته ها تحصیل بکنند و رفع شبهات بکنند، آنها در این علوم مشغول به تحصیل بشوند.
هرکسی نباید وارد این قضایا بشود. مگر اینکه انسان از راه حکمت عملی به قدرت روحی و معنوی رسیده باشد: «وَ أَنْ لَو اسْتَقامُوا عَلَى الطّريقَة لأسْقَيْناهُم
ص: 211
ماءً غَدَقاً» (1) یعنی با استقامت عملی، قلبهای شما را از ایمان اشراب می کنیم؛ آنوقت اگر درضمنش اینها را بخواند، مشکلی نخواهد داشت و بخاطر قوت روح و ایمان می تواند همه شبهات را حل کند و به سلامت بماند.
خوب! پس یکی از علل سوء خاتمه وارد شدن در این علوم است بدون اینکه انسان از استاد خبیر کسب اجازه بکند. نه! من می خواهم فلسفه بخوانم! دلم می خواهد فلسفه بخوانم! با این مقدمه نمی شود. خدا رحمت کند آیت الله آقای آملی را، آخر شرح منظومه عرض می کند: بارالها! من اینها را شرح کردم، اما هیچکدام اعتقاد من نبود، من اعتقاد به همان فرمایش صادق مصدَّق _ قال الصادق و قال الباقر _ .دارم. وقتی که از راه حکمت عملی وارد شدی یعنی عمل کردی به فرامین اسلام، خدا خود را به شما می نمایاند و شما به یقین و اعتقاد می رسید: «إذا أرادَ بعبد خَيراً فَقَهَه فى الدِّين و ألْهَمَه اليقين » (2) شما يقين پيدا می کنید به حضرت صانع وصفاتش و افعالش. خدا رحمت کند، آقای بروجردی رضوان الله تعالی علیه به اساتید فلسفه می گفت که: جایتان را عوض و بدل کنید! مثلاً امشب مسجد «عشق علی» درس می دادند، تا رندان می فهمیدند، استاد شاگردان اصلی می رفتند یک مسجد دیگر! غرض عرض این است که اگر این، یک علمی بود که باید هرکس بیاموزد، دیگر این محدودیت برای چیست؟ پس این دقتها برای این است که هر کس نباید وارد علم فلسفه بشود. یک آراء و عقاید مختلفه ای در فلسفه عرضه می شود که بعضیها قادر به حل مشکلات آن نیستند و در می مانند آقا!
یکی دیگر از علل سوء خاتمه که قابل ذکر است است، این که انسان
ص : 212
افکار بد را در ذهنش دنبال کند و این مال همین جوانها است. مثلا کارت پستالها را نگاه می کند، شکل فلان زن مجسم می شود، فلان می شود، هی با خاطرات خودش معاشقه می کند! پناه می برم به خدا!
ببین داداش جون! محدث زاده واعظ _ خدا رحمتش کند _ این قضیه ی «حمام منجاب » را می گفت: یک زن مسلمان و نجیب به دنبال حمام آمده بود، دید یک مردی کنار دری ایستاده؛ به او گفت که آقا: حمام منجاب کجاست؟ گفت: بفرمایید، همین جاست و او را به داخل خانه خودش راهنمایی کرد، زن بیچاره را اغفال کرد؛ آن زن فوق العاده زرنگ بود، گفت: خیلی خوب؛ هرکاری که شما بگویید می کنم. اما من حالا گرسنه ام؛ یک قدری نانی، پنیری، مخلّفاتی برای ما تهیه کنید. از آنجائی که حب دنیا انسان را کور و کر می کند، مرد گفت خیلی خوب! رفت برای تهیه کردن نان و پنیر و یادش رفت در خانه را ببندد. وقتی نان و پنیر را گرفت و آمد دید زن نیست !و این حادثه برای او یک حسرت شد. آن وقتی که این مرد خبیث لحظات آخر را می گذرانید، هرچه می گفتند بگو: أشهد أن لا اله إلا الله محمّد رسول الله؛ همان حرف زن را می زد. می گفت حمام منجاب کجاست؟ و به همین شکل از دنیا رفت و عاقبت به شر شد. بناءً علی هذا، چیزی که اولیاء خدا خائف بودند، این خطورات ذهنیه است که ممکن است باعث سوء عاقبت بشود. باید در اثر توجه به پروردگار از ذهن و قلب شما بیرون برود و پاک شود.
تمام افکاری که انسان در حال حیات دارد در لحظه مرگ جلوه می کند. ،شب، وقت خواب _ خصوصاً اگر یک قدری هم مزاج انسان ضعیف باشد _ افکار روز در فکر انسان جلوه گری می کند. موت هم شباهت به این دارد. تمام افکاری
ص: 213
که بد است، زننده است، خلاف است، ناروا است، در هنگام موت تجسم پیدا می کند. آن وقت با توجه به این افکار، جان می سپارد! این هم یکی از علل سوء خاتمه است. این است که من تذکر می دهم به آقایانی که تحصیل می کنند که مواظب خطورات ذهنشان باشند.
***
درشب مبعث که عمل آن مساوی است با عمل شصت سال، آیا آقایان کاری کردند؟ آیا بنده هم کاری کردم؟ على أىُّ حالٍ چون پروردگار «یعفوا عن السَّيِّئات» (1) است، باید توجه بکنید، حالا که من می خواهم از ماه رجب خداحافظی بکنم، ای ماه رجب؟! من ملک داعی را که از شب اول ندا می کند، پاسخ نگفتم. من تشبث به این ماه نکردم؛ حالا این ماه می خواهد از من خداحافظی بکند، من عذرخواهی بکنم، اگر در آن لیالی و ایام گذشته، من یک عمل حسنه ای بجا نیاوردم. همین امشب که از ماه رجب باقی مانده است، من ندای ملک داعی را لبیک بگویم. حالا یک شب هم مثلا تخم دو زرده کنبی، ساعت چهار بلند بشوی! ساعت چهار که بلند شوی، می توانی _ ولو سه ربع هم که باشد _ یک ربع وضو بگیری و نیم ساعت عذرخواهی بکنی داداش جون!
طفل جان از شیر شیطان باز کن *** بعد از آنش با ملک انبازکن
فعلا طفل جان شما دارد از شیر شیطان ارتزاق می کند ، این با ملائکه راه ندارد:
تا تو تاریک و ملول و تیره ای *** دان که با دیو لعین همشیره ای (2)
اگر من از شیر شیطان تغذی نمی ،کنم پس چرا قلبم تاریک است؟ چرا قلبم تیره است؟ چون من این رقمی آقا جون من!
ص: 214
یک روایت دیگر برایت بخوانم، این روایت نقل ابوحمزه ثمالی است. از اصحاب خاص حضرت صادق علیه السلام، امشب که ماه رجب دارد خداحافظی می کند، این نماز شب را بخوان، هم صورتت نیکو می شود! هم خلقت نیکو می شود، هم بوی خوب پیدا می کنی، هم رزقت زیاد می شود، هم دیون شما _ قروض شما _ ادا می شود و هم هموم شما _ یعنی غصه های شما _ برطرف می شود، هم چشم شما باز می شود و جلا پیدا می کند (1) . این نتیجه ی این عمل است!
فرمود: اگر چنانچه کسی دروغ بگوید یا عملاً دروغ بگوید _ یک مراتب از مرتبه های دروغ را داشته باشد _ از نماز شب محروم می شود، حضرت فرمود: و وقتی که از نماز محروم ماند، از رزقش محروم می ماند (2) . باز دوباره عرض می کنم: وَ قَالَ الصَّادِقُ عليه السلام: عَلَيْكُمْ بصَلاةِ اللَّيْلِ فَإِنَّهَا سُنَّةُ نَبِيِّكُمْ وَأدَبُ الصَّالِحِينَ قَبْلَكُمْ وَ مَطْرَدَةُ الدَّاءِ عَنْ أَجْسَادِكُمْ (3). آن وقت این پدر و مادر جاهل می گویند: نمی خواهد نماز شب بخوانی! نماز واجبت را بخوان. مادر به بچه اش می گوید: بخواب مادرجون! نمازِ شب، مستحب است، نماز واجبت را بخوان. لاغر می شوی! اما حضرت فرمود: این نماز سنت پیغمبر شماست، «مَطرَدةُ الدّاء عَن أجسادِكم» دردها را بر طرف می کند. چون شبهه می رود که درد روحانی باشد نه جسمانی، حضرت می فرماید:خیر! درد را از بدنهای شما می برد؛ به علاوه، حجابها را از قلب شما می برد، شما را مقرّب قرار می دهد. مخصوصاً آن وقتی که
ص: 215
یک جوان بلند می شود، گاهی پینکی می رود، یعنی از خستگی چرت می زند! هی سرش از این طرف می رود، از آن طرف می رود، چانه اش پایین می رود! پروردگار علیّ اعلی افتخار می کند، درهای آسمان را باز می کند که آی ملائکه! نگاه بکنيد، «انظُروا إلى عَبدى» ببینید! این بنده کاری می کند که برایش واجب نکرده ام. ببینید چکار می کند؟ من، سه چیز به او مرحمت می کنم: یکی اینکه موفق به توبه اش می کنم. خدا می فرماید: به او توفیق توبه نصوح (=توبه قاطع) می دهم، گناهانش را هم می آمرزم و رزق وسیعی هم نصیب او می کنم (1) این مسئله را از من نپرسیدی که من نمی توانم توبه کنم؟ هر چه توبه می کنم، می شکنم؟ راه اینکه بتوانی توبه ات را حفظ کنی همین است.
ما امشب، دو چیز بلکه سه چیز از این درس نتیجه گرفتیم: آقایانی که می خواهند در اصول عقاید وارد شوند، حکمت نظری وارد شوند، از اساتید فن اجازه بگیرند. اساتید باید آنها را امتحان بکنند، ببینند استعداد دارند یا نه. مبادا خدایی نکرده وارد این عقاید فلسفی بشوند و گم بشوند. خدا رحمت کند آقای خوانساری را فرمودند: کسانی که منظومه می گویند، اسفار می گویند ،این کتب را می گویند، باید روایات را هم برای شاگردان بخوانند؛ مبادا آنها گم بشوند.
یکی دیگر افکار بد بود، آی جوانان! که اگر چنانچه _ خدایی ناکرده _ این افکار بد در ذهن شما مجسم شود و عادت بکنید، شیطان از شما دست بردار نیست و هنگام موت شما را در میان جهنمی ها می اندازند. این عادت به فکر نامربوط هم علامت سوء خاتمه است. بپرهیزید از این قضایا!
67/12/16
ص: 216
بسم اللهِ الرّحمن الرّحیم
قَال الباقر عليه السلام: عَالِمٌ يُنْتَفَعُ بِعِلْمِهِ أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِينَ أَلْفَ عَابد (1)
عصری از بیمارستان تلفن زدند و یک مریض از من مسئله پرسید :گفت اولاً لباسهای بیمارستان نوعا نجس است، آمپول می زنند، خونی است، پانسمان می کنند. همچین در هم و بر هم است. علاوه، تخت من مقابل قبله نیست، چه کسی می آید تخت مرا مقابل قبله بکشد؟ :گفتم آقاجون پله پله! اما آن مسئله اول، شما اگر بتوانید ولو یکی از این چند تا لباسهایی که در بیمارستان تن شما کردند، این را بِکَنید، یک لباس تمیز و پاک تن بکنید، باید انجام بدهید. واجب است، تخفیف در جهت نجاست است. اگر نمی توانم، امکاناتم اجازه نمی دهد، با همین نماز بخوانم؛ نماز من دیگر اعاده و قضا ندارد.
قبله هم همین طور است: درحد امکان؛ آقا کسی هست که تخت شما را برگرداند؟ خودت نمیتوانی در یک حدی خودت را حرکت بدهی؟ به آن حدی که بشود تا اندازه ای مراعات قبله بشود؟ اگر شد که شد، اگر نشد، باز رعایت قبله از
ص: 217
شما ساقط می شود. ببینید این شرع مطهر چقدر آسان است! تمام احکام در حد امکانات شما باید پیاده شود.
***
عالمی که با علمش به مردم انتفاع می دهد، یعنی علمش را در دسترس به مردم نفع مردم می گذارد، این چنین عالمی افضل است از هفتاد هزار عابد. ثواب هفتاد هزار کس که عبادت می کنند، با عالمی که علمش را در دسترس می گذارد مساوی نیست و او برتر است.(1)
وقتی بنده _ در سفر حج _ درجده بودم، به مسجد اهل سنت رفتم و در نماز جماعت به آنها اقتدا کردم برای تألیف قلوب آنها؛ چون یک دسته از روایاتی که در باب اقتدای به اهل تسنن رسیده، این است که برای تألیف قلوب بین مسلمانها به آنها اقتدا بکنید، و انسان البته نباید موقع نماز از مساجد اهل سنت و مسجد الحرام خارج شود، برای اینکه آنها می گویند: چرا به ما اقتدا نمی کنید؟ چرا در نماز مسلمانها شرکت نمی کنید؟ مورد مؤاخذه واقع خواهید شد؛ هر کس که کاری دارد و می خواهد از مسجد بیرون برود، باید یک ساعت قبل از اذان، از مسجد خارج شود.
وقتی نماز به پا شد و امام جماعت به نماز ایستاد، فوری در جماعت آنها شرکت کردم _ بعضی از امام جماعت های اینها که نماز می خوانند، بعد از پایان جماعت می روند و یک عده شان می نشینند مقابل مردم، همین طوری ساکت! _ بنده چون روایت نبوی بود، برای آنها خواندم؛ گفتم: لمَ لا تَعظون النّاس ؟ چرا شما نمازگزاران را نصیحت نمی کنید؟ موعظه نمی کنید؟ و حال اینکه رسول اکرم صلی الله عليه و آله فرمود: مثل آن کسی که نمازش را می گزارد و مردم را موعظه می کند
ص: 218
و آنها را به حیات و زندگی دائمی دعوت می کند، مَثَل ما است با شما! آیا پیغمبر با ما قابل مقایسه هست؟ آن کس که ارشاد می کند مردم را، آنها را به حیات به فهم دعوت می کند، نسبتی که با مردم دارد، مثل نسبت ما با مردم است، یعنی او مثل پیامبر است، اینقدر ارزش و قدر پیدا می کند.
این تلاش دشمنان و دنیا پرستان برای چیست؟ این همه دعوا برای این است که مردم چیز نفهمند. ولی وقتی مردم فهمیدند احکام اسلام با قوانین عقل منطبق است، هر چقدر که دنیای روز و تمدن جلو برود، احکام اسلام بهتر فهمیده می شود، و دیگر زیر بار آن طواغیت نخواهند رفت؛ اما آنها نمی گذارند. می کوشند تا نقشه ای پیاده کنند که مردم چیزی نفهمند.
فرمود: فَضْلُ الْعَالِمِ عَلَى الْعَابِدِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلَى سَائِرِ النُّجُومِ لَيْلَةَ الْبَدْر (1)؛ آن وقتی که ماه شب چهاردهم به کمال و تمام دیده می شود و ظهور کامل پیدا می کند، چه جوری است؟ در این وقت چقدر شرافت دارد نسبت به سایر کواکب ؟ عالم نسبت به عابد یک چنین شرافتی دارد. عابد سعی می کند و می خواهد خود را نجات بدهد ولی این عالم سعی می کند که بگیرد غریق را (2) می خواهد کسی از بین نرود، گمراه نشود. این است که فرمود: اغْدُ عَالِماً أَوْ مُتَعَلِّماً أوْ مُسْتَمعاً أَوْ مُحبّاً لَهُمْ وَ لا تَكُن الْخَامِسَ فَتَهْلِک (3) : یا عالم باش و يا متعلم؛ یا حداقل به علم گوش فرا بده، یا آنها را دوست بدار؛ پنجمی نباش که
دیگر در معرض هلاکتی.
ص: 219
چون امشب تعلق به اباعبدالله علیه السلام دارد، ما باید از کلمات گهربار ابا عبدالله ایشان استفاده کنیم. اولاً دعای ایشان این بوده است که: اللَّهُمَّ اجْعَلْ غِنايَ فِي نَفْسِى وَ الْيَقِینَ فِی قَلْبی (1) پروردگارا من از تو یقین می خواهم؛ البته مراتب يقين، کلّیّ مشکِّک است، یعنی دارای مراتب است و ضعیف و قوی دارد. هم ایشان می فرماید: عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَرَاكَ عَلَيْهَا رَقِيباً (2)؛ کور باد آن چشمی که تورا مراقب خود نبیند. این یک درجه عالی است که البته یقین درجه ی اول شهودی می خواهد: إذا أرادَ بعَبد خَيراً فَقَهَه فى الدِّين و ألْهَمَه اليقين (3) ؛ لازم نیست چله نشینی بکند، برود مثنوی بخواند و حال کند؛ متابعت احکام سَنیّه ی (=رفیع، بلند مرتبه) سيّد المرسلين _ مو به مو _ کفایت می کند. با این متابعت، شما به مرتبه ای می رسید که پروردگار به شما اعطای یقین می کند. مرحوم آقا باقر بهبهانی رضوان الله تعالی علیه در یکی از روزهای درس فرمودند: امروز درس تعطیل باشد! همه بروند، فلانی بنشیند. بعد به ایشان گفت: چرا شما بدون طهارت در مجلس علم حضور پیدا کردی؟ مگر نمی دانی ملائکه در مجلس علم حاضرند؟ گفت: اینها را که فرمودید، من می دانستم آقا! و لیکن می دانستم که اگر به درس نیایم، و درس شما فوت بشود، من دیگر از کسی نمی توانم استفاده بکنم، و در ثانی امکانات من در این حد نبود که بروم غسل کنم. گفت: خیلی خوب! پولی برای او معین کردند، و او را ملزم کردند که در دفعات بعد این طور در مجالس علم نیاید. خوب این چه علمی است؟ این علم از کجا
ص: 220
آمده است؟ مگر آیت الله آقای وحید بهبهانی چله نشینی کرده است؟ مبادا هی این در و آن در بروی و دنبال چله نشینی و امثال اینها باشی! ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا (1) ؛ از کلاس اول ترک محرمات و فعل واجبات می رویم بالا؛ پروردگار مقام یقین به شما مرحمت خواهد فرمود.
همچنین از مواعظ حضرت ابا عبد الله عليه السلام است: فَإِنِّي أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ ضَمِنَ لِمَنِ اتَّقَاهُ أَنْ يُحَوِّلَهُ عَمَّا يَكْرَهُ إِلى ما يُحِبُّ وَ الهَى يَرْزُقَهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِب (2) : من خیلی توقعات دارم! _ حساب همه ی اینها هم روی سیره ی عقلاست _ اما آیا صد یک آن توقعی که من از پروردگار دارم، در مقابلش عملی دارم که مشوب نباشد؛ عمل خالص باشد؟ حضرت می فرماید: آن اشخاصی که فرمانبرداری می کنند، پروردگار بر عهده گرفته است که آنها را از حالتی که مکروهشان است و خوششان نمی آید، به حالتی که مورد رضایت آنهاست، برگرداند و آنها را از جایی که گمان ندارند، اعطای رزق بکند. فَإِيَّاكَ أنْ تَكُونَ مِمَّنْ يَخَافُ عَلَى الْعِبَادِ مِنْ ذُنُوبِهِمْ وَيَأْمَنُ الْعُقُوبَةَ مِنْ ذَنْبِهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لا يُخْدَعُ عَنْ جَنَّتِهِ وَ لا يُنَالُ مَا عِنْدَهُ إِلَّا بِطَاعَتِهِ إِنْ شَاءَ الله (3). بپرهیز از این که از اشخاصی باشی که برگناهان مردم برای آنها می ترسی، آنها را از گناهانشان می ترسانی؛ یعنی آنها را از عاقبت امر بر حذر می داری، و حال آنکه خودت داخل در گناه هستی و گناه خودت را حساب نمی کنی،نمی دانی که تمام گفته های تو حجت خواهد شد حجت یعنی چه؟ یعنی قاطع عذر یعنی تمام این احادیثی که بنده برای شما می خوانم، برای خودم قاطع عذر مقابل پروردگار است. یعنی با دانستن این احادیث دیگر عذری نخواهم داشت.
ص: 221
رسول اکرم در خصوص این ماه می فرماید: إِنَّ شَعْبَانَ شَهْرِي فَرَحِمَ اللَّهُ مَنْ أَعَانَني عَلَى شَهْری (1) این ماه ماه من است؛ خدا رحمت کند _ خوب دعای رسول اکرم مستجاب است! برو برگرد ندارد _ کسی که اعانت بکند مرا در این ماه.
این اعانت یعنی چه؟ البته در احادیث هست که به امیرالمؤمنین گفتند: بعضی ها رفته اند رفتار شما را تقلید کنند، خودشان را به ستون مسجد بسته اند، با زن هایشان معاشرت نمی کنند، دیگر نان چه می خورند و.... حضرت فرمودند این ها برخلاف سنت سنیه ی رسول اکرم صلی الله علیه و آله رفتار می کنند. آنها گفتند: یا امیرالمؤمنین شما هم همین طور هستید؟ فرمود: إِنَّكُمْ لا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ، نمی شود! شما نمی توانید مانند من رفتار کنید. هر کس یک امکاناتی دارد، و لکن أَعِينُونِي بِوَرَع وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَاد (2) ؛ شما نمی توانید آن قدمی که امیرالمؤمنین برداشت، آنرا بردارید. آنها یک روح اضافه دارند. ابوالفتوح رازی در تفسیر سوره ی واقعه می گوید آنها مقام عصمت دارند که عصمت یک توفیق بزرگ الهی است، یک مدد خداست، مقام ما محدود است (3) _ البته از حیثیاتی مقام انسانیت لایتناهی است
اما در هر صورت، آنها مقام عصمت را دارند، آنها غیر از ما هستند.
یعنی یک کاری کنید که در روز قیامت جای این را داشته باشید که ما از شما شفاعت کنیم یعنی جای آشتی باقی بگذارید. این اشخاص زیرگذر، وقتی می زنند کت و کول همدیگر، دعوا می کنند، کسانی پا درمیانی می کنند و اینها را آشتی می دهند، می گویند این قدر نزنید به سر یکدیگر؛ جای آشتی باقی بگذارید! آخر شما فردا می خواهید به روی همدیگر نگاه کنید. شما هم تمام
ص: 222
درها را نسبت به پروردگار نبندید. جای آشتی هم باقی بگذارید!
اسلام دین فطرت است. از این که یک مجهول الهویه که سر و پایش صنّار ارزش ندارد سخنی بگوید خدشه دار نمی شود؛ اینها یک مگس هایی هستند که وزوز می کنند. آن کسی که معالم دینش را از روی اصول متقنه تحصیل کرده است، اصلا اعتنا به اینها نخواهد کرد. اینها قضایای اسلام و مسلمین و پروردگار و صاحب شرع را اصلا نفهمیدند که از چه قرار است.
آن وقت آمدیم سر این خصوصیات و اضطراباتی که بر قلب و نفس ما حکم فرماست که ما را بی چاره کرده است ،خوب، حل این را باید از همین پروردگار خواست. و راهش تشبث (= دست به دامن شدن) به صاحب شرع و درخواست به وسیله ی ائمه است. آن وقتها هر کس که می خواست برود امیر بَلَد یا کدخدای ده را ببیند، چون سگ پاسبان در خانه کدخدا بود و امرا یک مستحفظ هایی داشتند، به ناچار باید یک وسائطی هم فراهم می کرد. این است که سعدی می گوید:
در میر و وزیر و سلطان را *** بی وسیلت مگرد پیرامن
سگ و دربان چو یافتند غریب *** این گریبانتْ گیرد آن دامُن (1)
حالا باید ائمه اطهار علیهم السلام را واسطه قرارداد.
إنَّ شَعْبَانَ شَهْرى فَرَحِمَ اللهُ مَنْ أَعَانَنِي عَلی شَهْرِی (2) ؛ یعنی در این ماه شعبان که ماه من است، اقبال به خداوند متعال بکنید، ماه من است، خودتان را تصفیه بکنید و بدانید آن کسی که اضطرابات را از قلب شما برطرف بکند پروردگار است: أنْتَ الَّذِى أَزَلْتَ الأَغْيَارَ عَنْ قُلُوب أحبَّاتِكَ حَتَّى لَمْ يُحِبُّوا
ص: 223
سِوَاکَ وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى غَيْرک (1) .
نقل کرده اند: فطرس ملکی بود که یک قدری کُند حرکت کرده بود نسبت به امتثال فرمان پروردگار، به همین دلیل، دیگر نتوانست بپرد؛ ولی وقتی که فهمید ابا عبد الله متولد شده است، خواهش کرد که مرا ببرید تا خودم را به قنداقه ایشان بمالم. آمد از رسول الله اجازه گرفت و خود را به قنداقه مالید. این کار را که کرد، پروردگار به او پرهایی اعطا کرد و پرواز کرد به سوی ملکوت اولیاء (2). مرحوم آیت الله میرزا جواد آقاّی ملکی می فرماید: فيُمكنُ للسّالك أَن يَجْعَلَه عليه السّلام فى هذا اليوم مَعاذه في تحصيل نجاته، و جناحَی روحِه و عَقله حتّى یَطیر مع الرّوحانيّين فى سَماوات القُرب و الرّضوان (3) ؛ آن کسی که سَیْر الی الله می کند در امروز، ابا عبد الله علیه السلام را معاذ خودش یعنی پناه ،خودش ، در تحصیل نجاتش قرار دهد و این دو بالش را که فعلا از فعالیت افتاده، به واسطه توجُّه تام به مقام مقدس ابا عبدالله علیه السلام طیران خودش را فعلیت بدهد بال عقلش را و روحش که فعلا راکد شده است از فعلیت افتاده است در اثر توجه به مقام مقدس ابا عبد الله زنده کند، فعال کند تا اینکه به آسمان قرب برسد.
جناب عالی هم تا مادامی که به مادیات علاقه داری نمیتوانی پرواز کنی؛ یک وقتی یک کسی در قم به من گفت: دیدم دارم پرواز می کنم، یعنی پاهایم نسبت به هیکل من یک زاویه قائمه تشکیل می داد. روی سر جمعیّت حرکت می کنم و این شعر را می خوانم:
ص: 224
طیران مرغ دیدی؟ تو ز پایبند شهوت ** به درای تاببینی طیران آدمیت (1)
***
یک شعری مال شبستری است من این را مدتی دنبالش می گشتم خیلی شعر قشنگی است:
کسی از سرّ وحدت گشت واقف *** که او واقف نشد اندر مواقف (2)
آخه هی موقف موقف (=ایستگاه) است دیگر؛ یک موقف مثلاً ریاست است که تو را نگه داشته، باید بزنی قطع کنی، یک موقف پول است من دلبستگی پیدا کردم، باید بزنی قطع کنی، تعلق به چیزهای دیگر از این مزخرفات، همین چیزهایی که مشغول کرده همه ی ما را، آن وقت:
اگر مردی برون آی و سفر کن *** زهرچه پیشت آید زان گذر کن
خلیل آسا برو حق را طلب کن *** شبی را روز و روزی را به شب کن (3)
آن وقت چه طور می شود غایتش؟
دهد مر حق تو را هر چه تو خواهی *** نمایندت همه اشياء كما هی (4)
البته اول منظومه آمده است که اگر کسی حکمت بداند، آن حکمت عالیه شرعی را _ که صاحب منظومه منطبق فرموده است بر آن بیانات خودشان _ اشیاء كما هي علیه برایش نمایش پیدا می کند. این حکمت همان پس زدن تعلقات است:
کسی از سرّ وحدت گشت واقف *** که او واقف نشد اندر مواقف
در مواقف نباید بایستی! پول را باید بزنی، امیال نفسانی را یکی پس از
ص: 225
دیگری بزنی! وقتی که آمد عرض کرد یا ابا عبد الله؛ يابن رسول الله من از شیعیان شما هستم. حضرت فرمود: چیزی نگو که خدا تو را تکذیب بکند در دعواى تو: إِنَّ شِيعَتَنَا مَنْ سَلِمَتْ قُلُوبُهُمْ مِنْ كُلِّ غِشٍّ وَ غِلٌّ وَ دَغَلِ وَ لَكِنْ قُلْ أنا مِنْ مُوَالِيكُمْ وَ مُحِبِّيكُم (1) شیعیان ما کسانی هستند که دلهای آنها از هر ناخالصی و دورویی و فریبی خالی است؛ حقه بازی ندارد؛ ظاهر و باطنش یکی است. این هزار لای سیرابی را دیدی؟ هزار لا دارد! این طور نباشید بعضی هاتون. مطلب خیلی آسان است؛ اصلاً دروغ نمی گوید، توریه را هم رها می کند. مال مردم را هم با فریب از چنگشان در نمی آورد، چرا که: قَدْ نَهَى رَسُولُ الله صلى الله عليه و آله عَنْ بَيْعِ الْمُضْطَرِّ وَ عَنْ بَيْعِ الْغَرَر (2) خودت رو گول نزن آقا جون! پس من بگویم چی هستم؟ فرمود شما بگویید که ما از محبین شما هستیم، از موالیان شما هستیم
67/12/19
ص: 226
بسم الله الرحمن الرحيم
و َابْتَغِ فيما آتاکَ الله الدَّارَ الآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنْيا (1)
یک وقتی من قرآن را برداشتم و از خدای متعال درخواست کردم که: پروردگارا، من چه موقعیتی در مقابل دین دارم؟ آیه آمد: «وَ ابْتَغِ فيما آتاکَ الدَّارَ الآخرَة» آنچه را که ما به شما دادیم ،جوانی، نشاط، عم،ر هر چه را بهتان دادیم، همه را در راه بدست آوردن آخرت بکار ببرید. نشاط یعنی :و لو اینکه مریض است اما قلبش شاد است، حال و حوصله کار کردن برای آخرت را دارد.
البته مریضی دلیل دارد، پروردگار عزیز جل وعز باید بنده را پاک کند، باید مرض بیاید که یا گناهان را پاک کند یا کلاس را عوض کند. اگر شما را بخواهند ببرند بالاتر، باید با همین چیزها ببرند: إِنَّ الله إِذَا أَحَبَّ عَبْداً غَتَهُ بِالْبَلَاءِ غَتَّا (2) يعنى اگر خداوند بنده ای را دوست بدارد، در دریای حوادث و بلاها شناورش می کند، اما زبانِ کنترل، گوشِ کنترل، در هر حال شکر گذار است ،و در هر حال آخرت را
ص: 227
می خواهد؛ پس نشاط دارد. یکی هم از نشاط چیز دیگری می فهمد.
عرائض بنده چون مستند است، شما در دفتر خاطراتتان بنویسید: «فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لى وَ لا تَكْفُرُون» (1) من را یاد کنید، من هم شما را یاد می کنم؛ خوب! دنیا دار التجاره است، سرمایه شما در این دارالتجاره، عمر شماست اما در پس پرده (=عالم آخرت) یک داستان دیگری است. شما را یاد می کنم یعنی: در این بازار، سرمایه ی نشاط، سرمایه عمر و سرمایه ی جوانی را در دسترس تو می گذارم، یعنی از اینها نفع می بری! بازرگان سرمایه می خواهد، هی به حرف این و آن گوش دادن، و حرف اساتید اخلاق را گوش نکردن، به امام زمان قسم، ضرر می کنید:
چو سرمایه ام سوخت از کارماندم *** که بازی است بی مایه بازارگانی (2)
نشاط ،عمر، مال، همه چیز تو را امتحان می کند؛ اگر نشاطت را استفاده کردی که خوب، کردی! اگر نکردی و امصیبتا! از عمرت، جوانی ات، اگر استفاده کردی که خوب؛ و إلا به یک شکل و طوری از تو این سرمایه را می گیرند.
***
دفعه ی دیگر گفتم: پروردگارا من این تفال را می زنم و تا آخر عمر هم دیگر تفال نخواهم زد که البته این کار را می خواستم برای تشویق شما بکنم. با خودم هم اینگونه فکر می کردم که خدایا! اگر تو به من بگویی ظالم، من از میدان بدر نخواهم رفت و سعی خواهم کرد که تحت رضوان پروردگار در بیایم.
شخصی یک تفال به قرآن زد و گفت ببینم چکاره ام، آیه آمد: وَ اسْتَفْتَحُوا
ص: 228
و خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنيد (1) خیلی ناراحت شد و به قرآن اسائه ادب کرد و قرآن هم پدرش را درآورد (2) بنابراین، هرکسی نباید این کار را بکند. مرحوم سید علی خان رضوان الله تعالی علیه در شرح صحیفه دارد که وقتی انسان استخاره می کند: أوَّلُ مَا تَرى فیه (3) ، سر صفحه حساب است، روایتش هم از تهذیب است. خیلی توجه و خواهش کردم؛ قرآن را که باز کردم، این آیه به نظرم آمد: «وَ و الَّذِينَ هُمْ لأماناتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ راعُون» (4)
هر کس درباره ی خانواده اش مسئول است، از او خواهند پرسید با خانواده ات، با عیالت چه کار کردی؟ تعلیمات اسلامی را به او یاد دادی؟ بچه ها را چگونه تربیت کردی؟ مقصود این نیست که الزامشان بکنید،نه؛ به آنها بگو! کردند کردند، نکردند نکردند، وقتی آنچه لازم بود به آنها گفتی، شما در پیشگاه پروردگار معذور هستی. به اولادت هم بگو، به همه بگو. اما یک معانی دقیق تر از این معانی هم هست که شما بر اعضاء و جوارح خودتان مسئول هستید: كُلُّكُمْ رَاعٍ وَ كُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِه (5)، دست، پا، چشم،زبان و تمام اعضاء و جوار، رعایای شماست و شما حاکم بر این ها هستید که اراده می کنید دست حرکت کند یا پا. عرض کردم _ اگر فهمیدی! که انشاء الله خواهی فهمید _ آن نفس ناطقه از عالم امر آمده و پروردگار در وجود تو گذاشته که منور بشود نکند _ خدای نکرده _ در اثر معصیت، آن نفس ناطقه تیره شود!
و علامت تیره شدن او، آن است که قلب در حجاب می رود؛ این حجاب علامت
ص: 229
است که معصیت کرده، و به تبع آن قلب عضلانی هم ناراحت می شود. این بخاطر رابطه ای است که آن نفس ناطقه با این قلب صنوبری دارد و تا این روز و این ساعت کسی نفهمیده رابطه قلب عضلانی با نفس ناطقه چیست؟
خدا رحمت کند مرحوم آیت الله آقا شیخ محمد حسین اصفهانی را که بسیار دانشمند و اهل تقوی بوده است؛ ایشان یک تفسیر دارد در سوره حمد و بقره (1) ؛ در آنجا می فرماید: معنی آیه آن است که آیا شما نسبت به درس مواعظ الهیه، گوش فرا دادی؟ آیا چشمت را به مناظر خوب انداختی؟ آیا با آن قرآن خواندی؟ آیا با زبانت نصیحت کردی مسلمانان را؟
یک استادی من داشتم _ این را برای بعضی از این جوانها که دانشجو هستند می گویم، این را هم در دفتر خاطراتتان بنویسید _ گفت: روزی چند تا درس می خوانی؟ گفتم: سه تا، گفت یکی را تعطیل کن، دو درس را بخوان و در عوض سومی، این جوانان را هدایت کن؛ آن وقت ببین آنکه سه درس می خواند، زودتر می رسد یا تو؟ از قضا من زودتر رسیدم! فهمیدی؟ ولی تو گوش شما نخواهد رفت! اگر شما خدمت کردی و درس موعظه برای این جوانها داشتی، پرندگان آسمان شما را دعا می کنند، ماهی های دریا شما را دعا می کنند (2)
«أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً» آيا شما تصور می کنید خداوند متعال بدون هدف شما را خلق کرده است؟ «وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ» (3) و شما برگشتتان پیش ما نیست؟ _ خداوند تبارک و تعالی علت خیلی از احکام را بیان کرده است _ آمد خدمت حضرت عرض کرد: یابن رسول الله: پروردگار برای چه ما را خلق
ص: 230
کرده؟ خوب اگر می خواست ببرد در آتش، چرا خلق کرده؟ _ خودت با اختیار خودت رفتی در آتش خودت آن راه را انتخاب کردى؛ « إِنَّا هَدَيناهُ السَّبِيلَ إمّا شاكراً واما كفوراً» (1) _ فَقَالَ إِنَّ اللهَ تَبارَكَ وَ تَعَالى لَمْ يَخْلُقْ خَلْقَهُ عَبَثاً وَ لَمْ يَتْرُكْهُمْ سُدًى بَلْ خَلَقَهُمْ لإظْهَارِ قُدْرَتِهِ وَ لِيُكَلِّفَهُمْ طَاعَتَهُ فَيَسْتَوْجِبُوا بِذَلِكَ رِضْوَانَهُ وَ مَا خَلَقَهُمْ لِيَجْلِبَ مِنْهُمْ مَنْفَعَةً وَ لا لِيَدْفَعَ بِهِمْ مَضَرَّةً بَلْ خَلَقَهُمْ لِيَنْفَعَهُمْ وَ يُوصِلَهُمْ إِلَى نَعِيمِ الأَبَدِ (2) ؛ فرمود: خداوند مخلوقات را بیهوده خلق نکرد و آنها را مهمل رها نمی کند. آنها را خلق فرمود تا قدرت خویش را بر آنها اظهار بدارد و طاعت خویش را بر آنها تکلیف کند، تا آنها بواسطه ی طاعت، مستحق رضوان الهی بشوند. و خداوند انسانها را نیافریده تا منفعتی بدست آورد و یا ضرری را از خود دفع کند، بلکه خواسته به آنها منفعت برساند و ایشان را به نعمت ابدی واصل کند. او انسان را خلق کرده تا قدرت خودش را در این خلقت پیچیده نشان بدهد و آنها او را اطاعت بکنند؛ خداوند متعال انسان را خلق کرده تا با اطاعت مستوجب رضای خدا شوند و به بهشت و نعمتهای ابدی برسند.
در روایت دیگر دارد که: كُنتُ كَنزاً مَخفيّاً فَأَحْبَبْتُ أَنْ أَعْرَفَ فَخَلَقْتُ الخَلقَ لِكَيْ أُعْرَف (3) من خلق کردم مخلوقات را برای شناسایی خودم، نمی شود که یک همچین گوهری مخفی بماند و نمی شود که یک همچین موجود لایتناهی مخفی باشد.
اما در رابطه با بعضی می فرماید: سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُون (4) ؛ می گوید هرچه من معصیت بکنم، مشکلی برایم پیش نمی آید، بازار که می روم می گویند منفعت کردی! از این نعمت باید به پروردگار پناه برد که هرچه من
ص: 231
معصیت می کنم، بر نعمت و دارایی من افزوده بشود. عرض کردم همانطور که سیر استکمالی در طاعت هست، در شقاوت هم باید سیر استکمالی بکند مثل صدام: كُلاً نُمدُّ هَؤُلاء وَ هَؤُلاء مِنْ عَطاء رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُور (1)
68/3/6
ص: 232
بسم الله الرّحمن الرّحیم
يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرى (1)
در این دفتری که من دارم یا حدیث نوشته ام یا شعر موعظه:
غافل مباش عاصی! یا در نَدَم باش *** هر دم، دم آخر شِمُر و آخر دم باش
در روز قیامت انسان می فهمد که چقدر کلاه سرش رفته است: فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدید (2) ؛ در دار دنیا، انسان عملش مشوب به جهل کنار است، چون آن نورانیت باطن را ندارد؛ یک تشکیکی که کسی ایجاد بکند، زود یک اختلاف و تردید در عقیده برایش پیدا می شود. اما کسانی منورند که در اثر ثبات قدم، ایمانشان ایمان اشرابی شده است، و به درجه یقین رسیده اند. اینها هرچه می کنند با روشنی و آگاهی کامل خواهد بود. اما ممکن است که شخصی درس خوانده هم باشد و در تفریعیّات (= فقه و احکام) استاد باشد، اما در مطلق علم نه، مثلا در علم عقیدتی کوتاه باشد.
ص: 233
می فرماید: وقتی که حالت موت ظاهر می شود: فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديد؛ یعنی علمش صد درصد می شود. آن وقت می فهمد که آنچه آخوندها گفتند، درست بود. «يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْری» یک روز انسان متوجه و متذکر می شود، اما دیگر چه تذکری؟! تذکر، اینجا (1) به چه دردش می خورد؟ آن وقت می گوید ای کاش مغتنم می شمردم؛ این است که باید جوانها متوجه باشند. _ تمام عرائض بنده برای شما مستند است، یعنی سند قوی دارد، چون اظهار عقیده سند قوی لازم دارد _ .
عرض کرد یا رسول الله ما گاه گاهی، خود به خود، بدنمان لرزش پیدا می کند، یک تکانی می خورد، حضرت فرمودند: آن وقت قابض الارواح متوجه شماست. حضرت ملک الموت علیه السلام که خیلی بنده به او ارادت دارم؛ می دانی چرا به ایشان ارادت دارم؟ از برای اینکه اوقات نماز من را نگاه می کند! اوقات نماز می بیند به چه کار مشغول هستی؟ (2) اینکه امام علیه السلام فرمود: نماز در اول وقت، خَیرٌ لَک من مالک و وَلَدک، از مال تو، از بچه های تو، برای تو بهتر است؛ چون هیچ کدام آنها بدرد نمی خورد، نه مال بدرد شما خواهد خورد و نه هیچ چیز دیگر. مگر اینکه ید مُنْفِقِه (= دست باز و بخشنده) داشته باشید و الاّ در هنگام موت، مال و اموال و اولاد متمثل می شوند، مال می گوید: از من فقط این کفن را می توانی برداری و بروی (3) ؛ اولاد هم متمثل می شوند و می گویند پ: تا دم قبر شما را تشییع می کنیم و شما را در آن حفره وارد می کنیم! بیش از این کاری نمی کنند، و نمی توانند بکنند؛ اما نماز همه جا کمک می کند، دم مردن، در قبر و قیامت، همه جا.
ص: 234
البته در رابطه با جریانهای روز هم لازم است شما آگاه باشید و از اطراف و اکناف اطلاع پیدا بکنید؛ اما این آگاهی دو تا لنگه دارد، هم باید از آن طرف یعنی جانب آخرت و هم باید از این طرف یعنی جانب دنیا آگاه و مهیا باشید.
***
من نمی خواستم امشب صحبت بکنم، حالی نداشتم؛ البته تشکر می کنم پروردگار را که این کسالت را به من داده که یک نعمت است، کسالت هم یک نعمتی است از جانب پروردگار، تحفه ای است از جانب پروردگار! یا معصیت را پاک می کند یا مرحله را بالا می برد؛ ارتقاء رتبه است. علی أیُّ حال باید شکرگذاری کرد.
أَنْتُمْ كَالْمَرْضَى وَ اللهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ كَالطَّبيب فَصَلاحُ الْمَرْضَى فِيمَا يَعْلَمُهُ الطَّبيبُ وَ يُدَبِّرُهُ بِهِ لا فِيمَا يَشْتَهِيهِ الْمَرِيضُ لا فِيمَا يَشْتَهِيهِ الْمَرِيضُ وَ يَقْتَرحُه (1) : شما مريض هستید و پروردگار طبیب است؛ صلاح مریض به ید طبیب است، نه آن چیزی که خود مریض پیشنهاد می کنف یعنی درخواست دارد. من خیلی دلم می خواهد ترشی بخورم آقای دکتر، خیلی دلم می خواهد تخم مرغ بخورم! دکتر می گوید: حصبه داری! روده هایت زخم است؛ اگر تخم مرغ بخوری روده هایت منفجر می شود. این است که آن بزرگ وقتی به یک شهری وارد شد، پرسید شما چرا غصه ندارید؟ گفتن: چون ما عمل به وظیفه می کنیم. وقتی عمل به وظیفه کردید، پروردگار
عزیز که رب الارباب است و برتر از همه اهل عالم _ یعنی تمام محبتهای اهل عالم را جمع بکنند یک جزء از صد جزء محبت پروردگار هم نمی شود و 99 جزء اختصاص به ذات پاک مقدس او دارد _ او شما را دوست خواهد داشت.
پس بنابراین در هنگام نماز، ملک الموت شما را بررسی می کند که به چه
ص: 235
کاری مشغولید؛ نماز می خوانید یانه؟ و به عقیده بنده کسی که می خواهد نماز بخواند، نمازهایش را اول وقت بخواند؛ اما نه اینکه اگر کاری ندارم، بروم نماز اول وقت بخوانم! از کار بی کار می کنم خودم را، برای اینکه نماز بخوانم.
یک کسی که مال این هوانیروز بود گفت: آقا ما را یک موعظه ای بکنید. گفتم: شما نمازتان را اول وقت بخوانید. از قضا در اصفهان یک سرهنگی بود خیلی خبیث، و آن از بس شرارت داشت، دو تا از آن قپه هایش را کنده بودند، یک قپه اش باقی بود که مثلا سرهنگ تمام، شده بود سرگرد؛ تنزل کرده بود و لیکن تمام آن مافوقها از او حساب می بردند. گفت: من به وصیت شما عمل می کردم؛ یک دفعه شیپور حاضر باش زدند، حالا یا طبل زدند یا هر اصطلا اصطلاحی که هست، گفت من نمازم را خواندم و زیادتر هم طول دادم. _ گفتم: نه! دیگر آن زیادترش موضوع نداشت، من به تو گفته بودم نماز را اول وقت بخوان، کی گفتم زیاد طولش بدهی؟ _ گفت: خلاصه رفقا آمدند درِ گوش من، گفتند حواست جمع باشد که آن سرهنگ خبیث آمده و تمام افراد به حالت خبردار در مقابلش ایستاده اند. گفت: من نمازم را خواندم، با کمال رشادت و دیدم هیچکس به غیر از من نماز نخواند؛ همه حاضر شده اند فقط غائب منم، من که رفتم جلو سلام دادم، گفت: مگر أمریه ی مرا نشنیدی! گفتم: چرا قربان شنیدم، ولی داشتم نماز می خواندم. گفت: امریه ی من بالاتر بود یا نماز تو؟ گفتم: نماز خدا! نگفتم نماز خودم؛ گفتم نماز خدا! هیچی؛ نفسش در نیامد_ ! من صورت او را که بوسیدم واقعا مثل این بود که قلبم او را بوسید _ گفت: من این رشادت را که به خرج دادم آن چهار پنج نظامی که نماز نمی خواندند، آنها هم نمازخوان شدند. گفتند اینقدر انسان جگر پیدا بکند که در مقابل یک همچین شخص خشنی که ممکن است هر بلایی به
ص: 236
سر آدم بیاورد، ممکن است شلاق هم بزند، ایستادگی کند؛ این قدرت نمی شود مگر از جانب پروردگار عزیز!
وقتی که ریسمان به گردن امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه انداختند، چند نفر یهودی گفتند: این همان نبود که در خیبر را که چقدر و چقدر وزنش بود بلند کرد؛ این همان نیست؟ گفتند: چرا همان است. فوری گفتند: أشهد أن لا اله الا الله و أشهد أنَّ محمداً رسول الله. این صبر از عالم بالاست، برای خداست؛ فهمیدی داداش جون؟! بعضی اوقات رفتار انسان دیگران را مسلمان می کند. پنج تا نظامی بی نماز همه نماز خوان شدند، پنج تا یهودی هم شهادت گفتند مسلمان شدند.
ملک الموت فرمود: من خودم برای کسانی که نمازشان را در اول وقت می خوانند، شهادتین را تلقین می کنم (1) ؛ _ آخه ملک الموت و محتضر شیطان را می بینند؛ کسی دیگر نمی بیند که! آنها از مجرداتند. مجرد، مجرد را می بیند _ این خیلی مهم است! همان ملک الموتی که درباره اش فرمود: سخت ترین ساعت بنی آدم آن ساعتی است که چشمش به ملک الموت می افتد (2) . بعضی ها از آن منظره غش می کنند! حضرت فرمود: ملک الموت بصورت عمل شما مجسم می شود و وارد می شود رفقای عزیز! به مراتب ایمان با طرف معامله می کند؛ بعضیها را مماشات و مهربانی می کند؛ می گوید: چرا غصه می خوری؟ اگر یک درهم مغشوش (=پول تقلبی) از دست بدهی و بروی، آیا غصه میخوری؟ می گوید : نه! اما دلش راضی نمی شود. مثلا از کجا من در ذهنم می آید که این زندگی، این زن
ص: 237
و بچه و پست و مقام مثل درهم مغشوش باشد؟ می بیند که این آدم قلب و دلش اذعان نکرد؛ پس می خواهد با استدلال طرف مقابل را ببرد؛ امریه این طور صادر شده است. اما این هم مال متوسطین از اهل ایمان است. از بهشت و درختهای بهشت و تشکیلات بهشت یک نمایش می دهد. بنده بودم در بالا سر محتضری که همین نمایش را دادند، گفت: به به! عجب درختی است؛ مثل اینکه خیلی بهتر از درخت دنیاست! اصلاً این درخت ها یک درخت دیگری است؛ وزش نسیمش یک وزش دیگری است.
می گوید حالا راضی شدید که برویم یا خیر؟ باز حواسش پیش زن بچه است. آن وقت هی می خواهد آرزو و آمال او را کوچک کند تا بتواند به رضایت روح او را قبض بکند؛ آن وقت چیزهای دیگری به او نشان می دهد، او مشاهده می کند که اول پیغمبر، بعد امیرالمؤمنین است، در ادامه روایت دارد که: فیقول اَوَ تَرَاهُمْ هَؤُلاء سَادَاتُكَ وَ أَئِمَّتُكَ هُمْ هُنَاكَ جُلاسُكَ وَ آنَاسُكَ أَفَمَا تَرْضَى بهِمْ بَدَلاً مِمَّنْ تُفَارِقُ هَاهُنا فَيَقُولُ بَلَى وَ رَبِّی (1) معامله می کنی به رفاقت آل محمد علیهم السلام زن و بچه را؟ خواهد گفت: زن و بچه چیست؟ مثال بزنم: من در دلم بود که وقتی می آیم منزل شما، برایم یک آبگوشت نخود و لوبیا درست می کنی؛ وقتی آمدم دیدم بابا، چلوکباب و چلومرغ و فلان و بهمان است که اصلاً با هم قابل مقایسه نیستند.
حالا در روایات یک لحن و عبارت دیگر هم وجود دارد که این را هم برایتان بگویم: سُئِل الصادقُ عليه السلام: هَلْ يَكْرَهُ الْمُؤْمِنُ عَلَى قَبْض رُوحه قَالَ لا و الله (2) از حضرت امام صادق علیه السلام سؤال کردند: آیا مؤمن از قبض روح
ص: 238
خودش کراهت دارد؟ فرمود: اصلا مؤمن بدش نمی آید؛ معلوم می شود این روایت اشاره به مؤمن کامل دارد؛ آن روایت که جلوتر عرض کردم، مال متوسطین از درجه اهل ایمان است. اینکه من هی شما را متوجه ماوراء طبیعت می کنم، برای این است که شما از قضایای روز کاملا مطلعید و بنده باید از طرف شما استغفار بکنم؛ اما این قضایا را شما مطلع نیستید داداش جون! و باید از اول جوانی بفهمید که پس پرده، این مسائل هم وجود دارد.
قَالَ لا وَ اللَّهِ إِنَّهُ إِذَا أَتَاهُ مَلَكُ الْمَوْتِ لِقَبْضِ رُوحِهِ جَزِعَ عِنْدَ ذَلِكَ فَيَقُولُ لَهُ مَلَكُ الْمَوْتِ يَا وَليَّ اللهِ لا تَجْزَعْ فَوَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله لأنَا أَبَرُّ بكَ وَ أَشْفَقُ عَلَيْكَ مِنْ وَالد رحیم (1) ؛ از این قسمت معلوم می شود که البته یک جزعی می کند _ اما باز بنده دیده ام بعضیها جزع می کنند؛ ولی این خیلی داستان عجیبی است!_ به او می فرماید: غصه نخور! من از پدرت مهربان ترم! ببین با این آدم چه جور صحبت کرد؟
اما برای اولیای خدا _ البته این هم، مرتبه ی ما دون از اولیای خداست _ یک گل می آورند؛ یک گل بو می کند و از دنیا می رود: قِيلَ لِلصَّادِق علیه السلام صِفْ لَنَا الْمَوْتَ قَالَ: لِلْمُؤْمِنِ كَأَطْيَبِ رِيحٍ يَشَمُّهُ فَيَنْعَسُ لِطِيبِهِ وَ يَنْقَطِعُ التَّعَبُ وَالأَلَمُ كُلُّهُ عَنْهُ وَلِلْكَافِرِ كَلَسْعِ الأَفَاعِيِّ وَ لَدْعَ الْعَقَارِبِ أَوْ أَشَدَّ (2)، مرگ برای مؤمن کامل مثل بوئیدن یک گل است که با بوئیدن آن به خواب راحت و خوشی می رود و همه خستگی ها و دردهای دنیایی او تمام می شود؛ اما برای بعضی از کفار، مثل گزیدن افعی است؛ شاید هم سخت تر.
اما برای مؤمن: یک گل می آورند، می گویند آقا... یک تنفس بکن ببینم!
ص: 239
تا یک تنفس می کند، قبض روح می شود. پس آن کسی که جزع می کند، در این مرتبه ی عالی نیست، مرتبه ی عالی جزع نمی کند.
در یک روایت دارد که رسول الله می،آید حضرت امیرالمؤمنين عليه السلام
در یک روایت دارد که رسول الله می آید، حضرت امیر المومنین علیه السّلام می آید، حضرت فاطمه سلام الله علیها می آید، حضرت حسن می آید،حضرت حسین و همه ی ائمه علیهم السلام می آیند؛ خیلی مهم است! پس چشمت را بازکن: يُمَثَلُ لَهُ رَسُولُ الله صلى الله عليه و آله و أميرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ فَاطِمَةُ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ وَ الأَئِمَّةُ مِنْ ذُرِّيَّتِهِمْ عليهم السلام فَيُقَالُ لَهُ: هَذَا رَسُولُ اللهِ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ فَاطِمَةُ می آورند وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ وَالأَئِمَّةُ عليهم السلام رُفَقَاؤُكَ. قَالَ الصادق عليه السلام: فَيَفْتَحُ عَيْنَهُ فَيَنْظُرُ فَيُنَادِى رُوحَهُ مُنَادٍ مِنْ قِبَل رَبِّ الْعِزَّةِ یک منادی از جانب خداوند عزت ندا می دهد؛ چه می گوید؟ فَيَقُولُ: يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئنَّةُ _ إلَى مُحَمَّدِ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ _ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ رَاضِيَةً _ بِالْوَلايَةِ _ مَرْضِيَّةً _ بالثَّوَاب _ فَادْخُلِي فِي عِبادِى _ يَعْنِي مُحَمَّداً وَ أَهْلَ بَيْتِهِ _ وَ ادْخُلِي جَنَّتِي، فَمَا شَيْءٌ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِن اسْتِلالِ رُوحِهِ وَ اللُّحُوقِ بِالْمُنَادِی (1) . عبادی یعنی کی؟ پیغمبر صلی الله علیه و آله. پس مطلب معلوم شد رفقای عزیز؟ اما متأسفانه من و امثال من،
هنوز گیر نفس اماره ایم. نفس اماره _ انشاء الله _ نفس لوامه می شود و بعد نفس مُسَوّله می شود، آنوقت آخر سر، نفس مطمئنه می شود. اینها مال اشخاصی است که به درجه عالیه ی ایمان رسیده اند.
أى رفقای عزیز! این مبحث تمام شد؛ درس تمام شد؛ الحمدلله رزقتان هم
ص: 240
زیاد بود و ما عاشورا خواندیم و بحمد الله موفق شدیم و به عقیده بنده، موشکهایی که صدام خبیث می زد، از اصل جنگ بدتر بود. چرا؟ چون یک مشت روانی شده بودند و یک مشت ضعف اعصاب پیدا کرده بودند، آنهایی که کاملا شجاعت داشتند، باز اثراتی روی اعصاب آنها داشت؛ که من وقتی با آن دکتر اعصاب تماس گرفتم، گفت: خود من هم ضعف اعصاب گرفتم. بعد چیز عجیبی که من به شما عرض بکنم. اخیراً گفتند یک بچه ای که متولد شده بود، اطبا گفتند: این را 24 ساعت باید ما نگه داریم. این بچه 24 ساعت می لرزید؛ گفتند: آن لرزش مال چیست؟ گفتند: این لرزش مال همان موشکهایی است که روی جنین هم اثر گذاشته است. مبادا فراموش کنید که زیارت عاشورایی خوانده شده و شما از آن موشک بارانها خلاص شدید؛ باز عرض می کنم، قبل از اینکه موشک بیاید، یکی از رفقا در عالم رؤیا دید که این آیه را خواندند: کلاً إنَّها لَظى* نَزَّاعَةً للشَّوى * تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى * وَ جَمَعَ فَأَوْعی (1) که تعبیرش این بود: عن قریب یک بلایی برای شما میآید که گوشتها را از پوستها جدا می کند.
68/3/10
ص: 241
بسم الله الرحمن الرحیم
از امام صادق علیه السلام راجع به لقمان حکیم سؤال کردند، آن حضرت فرمود ملائکه در خواب نزد وی آمدند و به او گفتند: آیا حاضر هستی که خداوند تو را خلیفه خودش در روی زمین قرار دهد تا در میان مردم حکم و قضاوت کنی؟ عرضه داشت: اگر پروردگار به من امر کند، اطاعت می کنم؛ زیرا در این صورت، خودش مرا کمک و از اشتباهات حفظ خواهد فرمود، و در صورت لزوم تعلیم خواهد داد. و اگر مرا مخیّر فرموده و اختیار به دست من است، من عافیت را اختیار می کنم. ملائکه از او سؤال کردند: چرا؟ ایشان جوابی فرمود که ملائکه از سخن حکیمانه اش به شگفت آمدند. آنگاه که شب شد، و او به بستر خود رفت و خوابید،خداوند حکمت را بر او نازل کرد، و از فرق سر تا نوک قدمش در نور علوم حقیقیه پوشیده شد. صبح از خواب برخاست در حالی که حکیم ترین و دانشمند ترین افراد جامعه بود (1) .به حکمت سخن می گفت و برای مردم درس و حکمت بیان می فرمود. شما هم بالنسبه _ انشاء الله _ همین طور خواهید بود .
ص: 242
در ادامه امام علیه السلام فرمودند: «والله» - امام صادق قسم بی حساب نمی خورد، مبالغه نمی فرماید _ « مَا أُوتِيَ لُقْمَانُ الْحِكْمَةَ بحَسَب وَلا مَال وَلا أَهْل و لا بَسْطِ فِى جسم وَ لا جَمَال» این که خداوند به لقمان حکمت عطا کرد، به خاطر حسب و مال نبود، به جمال نبود، به قوت جسمانی نبود: «لَكنَّهُ كَانَ رَجُلاً قَويّاً في أمر الله » (1) مکتب امام صادق این است!
عرض کرد: یابن رسول الله! به من گفته است اگر یک کلمه به من فحش بدهی، ده تا فحش به تو خواهم داد. فرمود: تو به او بگو: اگر ده تا بگویی، یکی هم جواب نمی دهم! این مکتب، غیر از مکتب های دیگر است. این مکتب انسانهاست. در این مکتب آدم می گوید: هر چقدر هم پول بدهی، محرمات پروردگار را انجام نمی دهم. آن وقت یک چنین مردی با این قوت شهامت در دین، و لو جوانی باشد که تازه به مسجد آمده باشد، شما با او معاشرت کنید، ببینید چقدر روشن است؛ چقدر از روحیات او می توانید برخوردار بشوید؟
لقمان، در انجام فرمان خدا بسیار قوی و صاحب نظری عمیق بود. هیچگاه روزها نمی خوابید، و در حضور مردم تکیه نمی داد. بله! اما حالا طرف وقتی که از اروپا بر می گردد، در آنجا تحصیل کرده، در حضور پدر یا در حضور مادر که باید خاک قدم آنها باشد، در حضور پدرش روی صندلی نشست! پاهایش را هم انداخت روی پاهایش، تازه می گوید: من نمی توانم روی زمین بنشینم! مجاز نبودم، و گرنه او را از بالای صندلی پایین می کشیدم و روی زمین می نشاندم. آقا جون این ادب است؟ این ادب است در حضور پدر؟ اصلا وقتی ایستاده است باید اجازه بگیرد و بنشیند. ای داد بیداد!
ص: 243
جناب لقمان آداب اجتماعی را رعایت می فرمود، در مجلس و در حضور مردم تکیه نمی کرد، عرض می شود، خنده نمی کرد، خنده شان البته تبسم بود؛ نه اینکه با اخلاق خشن با افراد جامعه برخورد بکند.
خدا رحمت کند مرحوم اشراقی را، ایشان باسواد و دانشمند بود، بلکه مجتهد بود و نوعا در حوزه های علمیه که منبر می رفتند، صحبت ایشان مورد استفاده آقایان بود. بنده در عالم رؤیا که ایشان را دیدم، عرض کردم شما در مرتبه چندم ایمان هستید؟ ایشان گفت: من در مرتبه هفتم هستم. چون سابقه ذهنی داشتم، که یک کسی را احضار کردند و گفتند شما در مرتبه چندم ایمان هستید؟ گفت: در مرتبه اول. از این جا من در ذهنم بود که آن شخص در مرحله اول است، ببینم آقای اشراقی در مرتبه چندم است؟ گفت در مرتبه هفتم؛ بعد یک کسی در همان خواب از بنده مسئله پرسید، آقای اشراقی یک قدری تأمل کردند و بعد فرمودند: من هم یک توصیه ای به تو _ یعنی به بنده _ بکنم: اگر با یک کسی رفاقت کردی، اگر با یک کسی رفیق شدی، وسط راه معطلش نکنید؛ علاوه بر این _ حتی المقدور _ یک کاری بکنید که موقع خنده این دندانها پیدا نباشد. یعنی خنده تان تبسم باشد نه خنده ی بلند. حتی شاید از نظر بهداشت و اصول بهداشتی هم خنده های شدید برای بدن مضر باشد.
وَ لَمْ يَفْرَحْ لِشَيْءٍ إِنْ أَتَاهُ مِنْ أَمْرِ الدُّنْيا وَ لَا حَزِنَ مِنْهَا عَلَى شَيْءٍ قَطُّ (1): اگر چنانچه دنیا به او اقبال می کرد، خوشحال نمی شد؛ مثل حضرت امام قدس سره الشریف که آمد و نیامد دنیا برایش على السواء بود. من با ایشان معاشرت کرده بودم، در این قسمت على السواء بود. دنیا اقبال می کرد یا ادبار: حال ایشان
ص: 244
تفاوتی نمی کرد! وزنه ی حالات و روحیات ایشان در حد تعادل باقی بود. اگر یک پول و پله ای گیر شما آمد، این دیگر خوشحالی ندارد، این یک تکلیفی بر عهده ی شما دارد؛ باید این پول ها را به اهلش برسانید، خودتان هم به قدر شئونات زندگی خودتان برخوردار بشوید، نه بیشتر. یک پولی، یک مال و منالی هم از دست رفت، غصه نخورید: وَ لا حَرْنَ مِنْهَا عَلَى شَيْءٍ قَط (1) ایشان در حد تعادل، همین حد وسط باقی می ماند.
بر سر آنم که گر ز دست برآید *** دست به کاری زنم که قصه و غصه سرآید (2)
«لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بما آتاكُم» (3) « ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ الله باقٍ» (4) بالاخره این پول یک چند روزی در دست من است؛ آن چه که من با خودم می برم، علم است و عمل صالح. یک وقتی من این رادیو را روشن کردم، دیدم می گوید: «علم و زندگی». حقیقتاً علم توأم است با زندگی! وقتی انسان علم تحصیل بکند، زنده است: « فالنّاسُ مَوتى و أهلُ العِلم أحياءُ» (5) مردم نوعاً مرده اند، اهل علم زنده اند آقا! آنکه حقیقتاً زنده است به دانش
و بینش زنده است.
لقمان حکیم به حرف کسی نمی خندید، مبادا در اثم و گناه واقع بشود. نسبت به افراد جامعه بی تفاوت نبود، اگر برخورد می کرد به دو نفر که داشتند نزاع می کردند، می ایستاد و آنها را از هم جدا می کرد. با همدیگر آشتی می داد، خوب
ص: 245
که وا می داشت صورت همدیگر را ببوسند و با همدیگر صلح و آشتی بکنند، بعداً گذر می کرد؛ چون افراد جامعه را به منزله شخص واحد می دانست، برادران خود همنشین می دانست.
لقمان با دانشمندان زیاد مجالست می کرد، وَ يَعْتَبِرُ وَ يَتَعَلَّمُ مَا يَغْلِبُ نَفْسَهُ وَ يُجَاهِدُ بِهِ هَوَاهُ وَ يَحْتَرِزُ بِهِ مِنَ الشَّيْطَان (1) ، و می کوشید از دانشمندان بیاموزد که از چه راههایی می تواند این نفس، این دشمن داخلی را که بیست و چهار ساعت با من حشر دارد، این را کنترل بکند، راهش چیست؟ البته راهش را می دانست. نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می فرمودند: مبارک نباد آن روزی که بر من _ که پیغمبر شما هستم _ بگذرد و بر علم من چیزی اضافه نشود بله پیغمبر است که پروردگار متعال به ایشان می فرماید: ای حبیب من، وَقُلْ رَبِّ زدنى علماً (2) بگو: پروردگارا علم من را زیاد کن. آن علمی که تواضع من را زیاد بکند، ادب من را زیاد بکند؛ خدایا چقدر خوب است که این جوانها برگردند به منازل خودشان، این پدر مادر، این دسته های گل را؛ این جوانها را ببینند و ببینند که چقدر اینها مؤدب شده اند. بارک الله! چقدر خوب شده اند، حرفهایشان را حساب می کنند، گوششان حرفهای بد نمی شنود! زبانشان به حرفهای بد تکلم نمی کند! چشمشان مناظر بد را نمی بیند! بارک الله!
خوب! دیگر مثل اینکه وقتمان دارد تمام می شود و انشاءالله امیدواریم که به حق امام زمان شما موفق و پیروز بشوید. لقمان به فرزندش فرمود: ای پسر من! اگر قلب مؤمن را در بیاورند، خوف و رجا در حد تعادل است (3) نه اینقدر
ص: 246
می ترسد که از رحمت الهی مأیوس شود و نه اینقدر امیدوار است که از پیشرفت باز بماند. فرمود: ای پسر من اگر گناه جن و انس را به پیشگاه خدا آوردی، از درگاه خدا مأیوس نشو و اگر چنانچه اطاعت جن و انس را هم با خودت داشتی، امیدوار نباش آقا جون من؛ در حد تعادل باش!
همی «لا تقنطوا » خوانی عزیزا *** مگر « یا ویلنا» ناخواندنی بی (1)
همانی که گفته: قُلْ يَا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (2) همان است که فرموده: وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذَابِ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ (3) داداش جون !
پس بنابراین ای عزیزان من، برادران من، اول خود من _ انشاء الله _ تخلق پیدا بکنم به این دستوراتی که لقمان حکیم فرموده و خودش به آنها متأدب بود، بعد هم شما. خیلی من تشکر می کنم، واقعاً از برکت دعای شما بود که عصری من شفا پیدا کردم و به خدمت شما آمدم.
68/11/3
ص: 247
بسم الله الرّحمن الرّحیم
جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهارُ خالدين فيها و ذلكَ جَزاءُ مَنْ تَزَكَّى (1)
امیرالمؤمنين صلوات الله و سلامه علیه می فرمایند: « عِبَادَ اللهِ زنُوا أَنْفُسَكُمْ منْ قَبْل أَنْ تُوزَنُوا (2) یعنی خودتان را وزن کنید، معنویاتتان را بسنجید، قبل از این که در قیامت شما را وزن کنند.
عرض کردم حضرت امام قدس سره الشریف می فرمودند: ما که در این گونه مجالس حضور به هم می رسانیم، و می خواهیم تحصیل معنویت بکنیم، در واقع می خواهیم رفتارمان را قدم به قدم مورد ملاحظه و بررسی قرار دهیم.
ببین! در هر علمی، حتی زبان های خارجی را هم که می خواهی یاد گیری، باید قدم به قدم پیش بروی _ کتاب آموزش زبان هم، به نام انگلیسی قدم به قدم است که هفت جلد است _ در اینجا هم قدم به قدم باید خودت را
ص: 248
وزن کنی، حضور در این مجالس برای این است که من افعالم را منطبق بکنم بر فرمایش های صادره ی از اهل بیت علیهم السلام که این خودش یک نوع وزن کردن است، که اگر این کار را بکنم، آن وقت می فهمم که چقدر عقیم و توی سرم می زنم! البته «إِذا أَحَبَّ اللَّهُ عَبداً أَلْهَمَهُ رُشده (1) » وقتی که پروردگار بخواهد دست یک کسی را بگیرد، و راهش را به او نشان بدهد، هدایتش را به او الهام می کند؛ یعنی به قلبش می اندازد که راه تو این است. بنده خودم در اول جوانی اساتید بسیار قوی داشتم، اما غفلت کردم؛ حالا مبادا شما غفلت کنید. عمر را مغتنم بشمارید. عرض کردم خودتان را با بچه ها مقایسه نکنید.
من كليات را به شما عرض می کنم ، دیگر جزئیات را خودتان توجه خواهید کرد، و خواهید فهمید. غرض از حضور شما در مجالس اخلاق و موعظه همین است که خودتان را بسنجید.
در آن حدیث شریف هم می فرمایند «وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ لَمْ يُعَنْ عَلَى نَفْسه حَتَّى يَكُونَ لَهُ مِنْهَا واعظ و زاجرٌ، لَمْ يَكُنْ لَهُ مِنْ غَيْرِهَا لا زَاجِرٌ وَلا واعظ (2) وقتی که سیر عملی کردید، پروردگار یک واعظ و زاجری(=منع کننده) در نفس شما ایجاد می فرمایند، که آن واعظ شما را نجات خواهد داد. وقتی رسول الله صلى الله عليه و آله و سلّم از آن شخص می پرسد: « مَا عَلامَةُ إِیمانک (3) » عرض می کند: یا رسول الله! یک کسی در باطن من است که شب و روز نصیحتم می کند، مرا از پس پرده برحذر می دارد و حضرت تحسینش فرمود.
ص: 249
شما هم تا رسول پروردگار نیامده است، برای خودتان یک کاری بکنید که امام سجاد علیه السلام می فرماید: أشدّ ساعات بنی آدم آن وقتی است که ملک الموت می آید (1) آقا جان! جوانی، پیری، در وسط عمر هستی، هر چه هستی، این حادثه ممکن است هر لحظه پیش بیاید، و أشدّ ساعت بنی آدم همان وقت است که: نه «طبیبی به داد تو می رسد نه اقوام و عشیره می تواند تو را یاری کند (2) » .
فقط کسی که تو را یاری می کند خدای عزیز است و عمل خودت. آیا آن واعظ و زاجر را دارید؟ داری آقا جان؟ آقای ریاحی تو داری؟ آیا در نفس تو یک کسی هست که تو را نسبت به پس پرده، نسبت به آخرت، موعظه بکند، با خبر بکند و توجه بدهد؟ کسی هست؟ اگر داری، معلوم می شود مورد اعانت پروردگار هستی و قدر این موقعیت خودت را بدان « إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللهِ إِلَيْهِ عَبْداً أعَانَهُ الله عَلی نفسه» (3) محبوب ترین بندگان خدا، آن بنده ای است که خداوند متعال او را علیه خودش کمک و اعانت کند. مژده باد تو را، تو کسی هستی که نگهبان در باطنت هست و تو را موعظه می کند که این کار را نکن؛ آن کار را بکن.
تا که زود است بزن بر *** دامن صاحب دلی دست
که تا از قید نفست وارهاند *** تو را تا منزل جانان رساند
علاقه هایتان، دلبستگی هایتان را _ رفقا _ باید قطع کنید. خوب، این علاقه علاقه چیست؟ عرض می کنم: مثلاً علاقه به مقام، یک نوع علاقه است. آیا من خیلی دوست دارم که وزیر باشم، نخست وزیر بشوم، یا علاقه ندارم؟ همان طوری که حضرت امام قدّس سرّه الشّریف فرمودند: من غرضی نداشتم، من غرضم این است که
ص: 250
خدمت به اجتماع بکنم، خدمت به خلق بکنم؛ این خوب است، و علاقه نیست.
اما علاقه که داشتی، حواست پرت می شود! من، پیش خودم فکر می کنم یک خودیّتی دارم، در جامعه یک اعتباری دارم، یک وضعی، یک آبرویی دارم، دلم می خواهد این بیشتر بشود و بالاتر برود؛ این همان علاقه است که آن را باید بزنی .
علاقه به رفیق، یک نوع دیگر از علقه است؛ رفیق آقا! من رفیقم را خیلی دوست دارم، هم مباحثه ام است، هم در سی ام است، رفیقم است. اما حالا این علاقه، به درجه ای شده که مانع انجام عبادت است. فکرش من را مشغول و اذیت می کند، باید این علاقه را بزنی، این علاقه به دنیاست؛ دنیای مذموم همین علاقه است آقا جان! باید بزنی.
علاقه به کمال، به جمال، به مال و مقام همه را باید قطع کنی:
خواهی وصال دوست «عمانی» در آن بکوش *** وز هرچه غیر اوست تو باید جدا شوی
و إلاّ ملک الموت می آید و همه ی علاقه ها را قطع می کند داداش جان! آن وقت امام باقر علیه السلام می فرماید انسان حاضر است که دنیا و ما فیها _ اگر مایملکش باشد _ بدهد تا یک ساعت از ملک الموت اجازه بگیرد، ولی راهی پیدا نمی کند، مهلتی وجود ندارد. هیچ چاره ای جز رفتن نیست، حضرت ملک الموت می فرمایند: سالها را گذراندی، ماهها را گذراندی، ساعتها را گذراندی، دقایق را گذراندی، بنده هم هی می گفتم: بابا جان بقیه ی عمر شما قیمت ندارد (1) ! اما الآن که رسول پروردگار نیامده است، در یک دقیقه از این عمر باقیمانده هم ممکن
ص: 251
است تمام علایق و عوایق (=دل مشغولی ها) را قطع بکنی داداش جان! وقتی قطع کردی، آن وقت دعایت هم مستجاب می شود. آن وقت، فرد بازر «ادْعُونی أسْتَجِبْ لَكُم» (1) در خارج تحقق پیدا می کند. امّا من حالا اهل «ادْعُونی» نیستم، بی خود هم غرغر می کنم. خبری نیست، من خدا را نمی خوانم، نفسم را صدا می زنم، من گیر امیال نفسانی هستم؛ «ادْعُونی» کجا بود؟ «ادْعُونی» یعنی مرا بخوانید! ولی من فعلا گرفتار نفس خودم هستم، فعلا گرفتار مقامم؛ گرفتار رفیقم، گرفتار تعلقات دیگر هستم.
اما خداوند متعال مظلوم را یاری می کند:« فَإِنَّ الله يُؤَيِّدُ الْحَقَّ عَلَى الْبَاطِل وَ يَنْصُرُ الْمَظْلُوم (2) » یکی از رفقا می گفت: من یک قدری در بعضی جبهه ها از جبهه ها شکست خوردم _ آخه در مبارزه با نفس و شیطان، باید پروردگار یاری بکند _ اما من شکست خورده بودم _ او شکسته دل شد و بنهاد سر _ گفت: سر را گذاشتم روی بالین و تعقیبات نخواندم، گفتم پروردگار عزیزم! دوستان تو دائماًدر مبارزه اند و تو اینها را یاری می کنی، چرا من را یاری نکردی؟ خوابیدم. بعد در همان خواب، آنچه می خواستم شد و پیش آمد. پروردگار حق را تأیید می کند « فَإِنَّ الله يُؤَيِّدُ الْحَقَّ عَلَى الْبَاطِلِ وَ يَنْصُرُ الْمَظْلُوم» گفته شد: بلند شو! و از آن به بعد، با قوت و قدرت خدادادی، تمام امیال نفسانی را از بین برد «وَ مَنْ جَاوَزَ عَقْلُهُ نَفْسَهُ الأَمَّارَةَ بالسُّوءِ بِالْجَهْدِ وَالإِسْتِكَانَةِ وَ الْخُضُوع عَلَى بِسَاطِ خدْمَة الله تَعَالَى فَقَدْ فَازَ فَوْزاً عَظيما (3) و (4) » اما وای بر من! وای بر من! که
ص: 252
من همیشه باید این شعر را بخوانم همان شعری که درویش اسدالله (1) در مسجد جمعه می خواند که هنوز در ذُکر (=یاد) من هست:
دست غیر ننالم که چون حباب مدام *** همیشه خانه خراب هوای خویشتنم
همیشه خانه خرابم، نکند که من از قلم افتاده باشم. اگر جلوی نفس را نگیری، آن وقت خدای ناکرده در ذهنت مرتکز می شود که من آب از سرم گذشته و ناامید و هلاک می شوی؛ ولی نباید این طور فکر کنی آقا جان!
هشدار تا نیفکندت پیروی نفس *** در ورطه ای که سود ندارد شناوری
گر کیمیای دولت جاویدت آرزوست *** بشناس قدر خویش که گوگرد احمری (2)
همین یک مصراع را در خواب برای من خواندند: «بشناس قدر خویش که گوگرد احمری» امام صادق فرمود: آیا شما گوگرد احمر دیده اید؟ (3) اگر بپرسیم: یابن رسول الله گوگرد احمر کدام است؟ فرمود: مؤمن وقتی که به مقام یقین برسد، و پروردگار خودش را به چشم دل ببیند آقا! و به آن قبض و بسطهایی که در دلش می شود، خدا را به قطع و یقین بشناسد. قربان آن دل! واقعاً آن دل قیمت دیگری دارد! تا می خواهد فکر معصیت در ذهنش منتقش بشود، قلب در حجاب می رود، و نشان می دهد که خداوند متعال راضی نیست، قدم به قدم، تمام موارد سود و زیان را، به واسطه قلب خودش احساس و درک می کند. فقط اگر به این مقام رسیدید، این مقام، مقام عقل مستفاد است که دیگر فهم و تشخیص، از خودش می جوشد: «حَتَّى دَقَ جَلِيلُهُ وَ لَطُفَ غَلِيظُهُ وَبَرَقَ لَهُ لامعٌ كَثِيرُ الْبَرْقِ فَأَبَانَ لَهُ
ص: 253
الطَّرِيق» (1) یک برق در باطنش شعله ور می شود و این طریقی که هدف انبیاء عظام است برایش ظاهر و آشکار می شود. ولی ما نوعاً مصداق آن بیت آخری هستیم:
ای مرغ پای بسته به دام هوای نفس *** کی بر هوای عالم روحانیان پری (2)
من همین در چاه طبیعت مانده ام، نمی توانم پرواز کنم؛ می دانی چرا نمی توانی پرواز کنی؟ امشب از من یاد بگیر (3) : راهش این است که تعلقات را بزنید؛ حضرت امام قدّس سرّه الشّريف مصرع «اگر مردی برون آی و سفر کن» را این طور معنا می کرد: یعنی از وادی طبیعت یک قدم خارج شو، برون آی و سفر کن؛ آن تعلقات را بزن. خودیّتت را بزن؛ علاقه به مقام و پول و رفیق و تعلقات، این قضایای دنیا را که درست کردی، بزن! آن وقت ببین چطور می توانی پرواز بکنی و آن وقت چه درجاتی، پشت سر هم برایت حاصل میشود آقا جان من! اما _ عرض می شود _ گفت که:
ولیکن این عمل رهروان چالاک است *** تو نازنین جهانی! کجا توانی کرد (4)
تو هی می گویی چایی یک قدری جوشیده، من دوست ندارم! یا آن غذا و آبگوشت چنین و چنانه! خوشمزه نیست، من نمی خورم! همه ی حواست پی این حرفهاست؛ تو نازنین جهانی کجا توانی کرد؟
عرض کردم به بعضی رفقا: وَ لا تَكُونُوا كَالَّتى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ
ص: 254
قُوَّةٍ أنكاثاً (1) ، اگر بنا را نمی توانی بالا ببری؛ شیطان نمی گذارد، نفس نمی گذارد، دنیا و تعلقات نمی گذارد، لا أقل نگذار خراب بکند که باز دو مرتبه یک سال عقب برگردی! اما لا أقل استقامت کن داداش جان!
کسی که عقلش، خردش بر نفس اماره غلبه کند، به واسطه ی کوشش، جدیت، خشوع و انجام خدمت در دربار حضرت حق جلّ وعلا: فَقَدْ فَازَ فَوْزاً عظیماً (2) ؛ به رستگاری بزرگ نائل می شود.
وَ لا حِجَابَ أَظْلَمُ وَ أَوْحَشُ بَيْنَ الْعَبْدِ وَ بَيْنَ الرَّبِّ مِنَ النَّفْسِ وَ الْهَوَى (3) : « تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز (4) » آن خودیتت بین تو و پروردگار هست. خودیتت را کنار بگذار و قربانی کن.
وَ أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَيْكَ قَريبُ الْمَسَافَة وَ أَنَّكَ لا تَحْجُبُ عَنْ خَلْقِكَ وَ لَكنْ تَحْجُبُهُمُ الأَعْمَالَ السَّيِّئَةُ دُونَک (5) پروردگار عزیزم! تو که حجاب نداری؛ تو رافع حجابى. امّا عمل من مانع از رسیدن به لقاء حضرت توست؛ فهمیدی داداش جان؟ اما برای برطرف شدن آن حجاب باید چه کار کنیم؟ وَ لَيْسَ لقَطْعهمَا وَقَتْلِهِمَا سَلَاحٌ وَ آلَةٌ مِثْلُ الافْتِقَارِ إِلَى اللهِ تَعَالَى وَالْخُشُوع وَ الْجُوع الظَّمَ بالنَّهَارِوَ السَّهَر باللَّيْلِ (6): یعنی آن سلاحی که این نفس را قلع و قمع می کند، و اثرات شوم آن را از بین می برد، اظهار نیاز و بیچارگی به پروردگار و
ص: 255
تضرع و زاری در سحر است:
ما لى سِوى فَقرى إليكَ وَسيلةٌ *** بالإفتقار إليکَ فقرى أدفَع (1)
یعنی: ای پروردگار عزیزم! بیچارگی خودم را واسطه قرار دادم در پیشگاه حضرت تو که با عرض نیاز به درگاهت، بیچارگی های مرا مرتفع کنی.
و همچنین بیداری در نیمه شبها: الشّتَاءُ رَبِيعُ الْمُؤْمِن (2) یعنی زمستان بهار مؤمن است. قدری این صبحها بلند می شوی و ورزش می کنی، آن ورزش معنویت را هم انجام بده داداش جان! عمده آن ورزش است. اگر آن را انجام ندهی، از ورزش بدن نتیجه ای به غیر از جهل و غوایت (=گمراهی) و ضلالت نصیبت نخواهد شد. پس: « السَّهَرُ بِاللَّيْل فَإِنْ مَاتَ صَاحِبُهُ مَاتَ شَهِيداً وَ إِنْ عَاشَ وَ اسْتَقَامَ أَداهُ عَاقِبَتَهُ إلى رضوان الله الأكبر» (3) اگر در این راه فوت بشوی و از بین بروی، جزو شهدا شما را می نویسند، و اگر زنده ماندی و ادامه دادی، عاقبتش به رضایت بزرگ الهى و رضوان الله الاكبر است. قال الله تعالی: وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ (4) آن اشخاصى که در راه ما مجاهده می کنند، البته که چراغ هدایت را فرا راه آنها می گماریم، خدا عاقبت شما را به خیر کند.
68/11/6
ص: 256
بسم الله الرّحمن الرّحيم
وَ لَوْ أَنَّ ِللَّذِينَ ظَلَمُوا ما فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا به مِنْ سُوءِ الْعَذَابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُون (1) در نماز آیات می فرمایند: انسان در زلزله یا در آیات آسمانی باید نماز آیات را بخواند؛ البته به شرط اینکه برایش ثابت شود، یا خودش ببیند و یا اینکه دو نفر عادل شهادت بدهند که این آیات واقع شد، یا حتی یک عادل بنا بر احتیاط. حتی اگر دستگاه رصدی هم به شما خبر بدهد، در صورتی که علم برای انسان حاصل بشود، باید نماز آیات خوانده شود.
وجوب این نماز نسبت به انسان زمانی اتفاق می افتد که در شهر محل اقامت فعلی انسان این زلزله یا آیهی آسمانی ایجاد شود، یا در شهری که در قرب این شهر است _ مثل حضرت عبد العظیم نسبت به تهران _.
نماز آیات دو رکعت است، در هر رکعت حمد را می خوانی و یک سوره
ص: 257
را 5 قسمت می کنی، بعد از هر قسمت، یک رکوع انجام می دهی که در هر رکعت 5 رکوع و در کل نماز 10 رکوع می شود. رکوعاتش هم به منزله ی رکن است که اگر کم یا زیاد بشود، نمازش باطل است. البته 5 قنوت هم مستحب است، قبل از رکوع دوم، چهارم، ششم و...؛ اگر یک قنوت هم قبل از رکوع دهم بخواند مانعی ندارد.
***
می فرمایند: لا تَكُنْ وَلِيّاً لله فى الْعَلانية مبادا در ظاهر ولی خدا باشی، وعَدُوّاً لَهُ فِى السِّرّ (1) ؛ ولی الله هستی در نظر مردم، عبادت بکنی، ظواهر خوبی داشته باشی؛ اما در باطن دشمن خدا باشی! سَیرت ،رفتارت رفتار و سیر نسبت به پروردگار باشد.
فرمودند: صَبْرٌ عَلَى مَا تَكْرَه (2) در آن چیزی که پروردگار، تو را الزام فرموده است وبر خلاف نفس است، باید صبر کنی. نفس انسان تکلیف را نمی خواهد. نمی خواهد زیر بار تکلیف برود. همه اش راحتی را دوست دارد؛ دلش می خواهد دراز کش باشد، و این تکلیف بر خلاف میل اوست. باید برخلاف طبع خودش راه برود. مسیر حق خلاف خواسته های نفس است، پس باید در این استقامت بکند. حضرت می فرماید: صبر بکن بر آنچه که نفس می خواهد و دوست دارد، و بر خلاف آن مشی بکن! این نظر اهل بیت است.
آیه را که عنوان کردم: وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُون (3) :
ص: 258
مؤمن در دار دنیا حساب نفسش را خودش بررسی می کند: زِنُوا أَنْفُسَكُمْ مِنْ قَبْل أنْ تُوزَنُوا (1) . یک روز دیدم از در مسجد یک ترازو به داخل آوردند و گفتند: ما می خواهیم اشخاص را بکشیم! یعنی حقیقت شما را وزن کنند، معنویت شما را بسنجند. آن کسی که معنویت ندارد، وزنی در نظر پروردگار ندارد. امیرالمؤمنین على علیه الصلاة و السلام فرمودند: کسی که محاسبه می کند نفس خودش را: وَقَفَ عَلَى عُيُوبه (2) پروردگار عیوب او را یکی بعد از دیگری در نظرش ظاهر و آشکار کند و این آدم مشکلی نخواهد داشت؛ زیرا آن طور که حضرت رضا علیه الصلاة، و السلام فرمودند: إِنَّ أَعْمَالَكُمْ لَتَعْرَضُ عَلَيَّ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ (3) ؛ اعمال شما هر صبح و شام بر اهل بیت _ مخصوصا بر ثامن الحجج عليه الصلاة و السلام _ عرضه می شود و کسی که در اعمالش بدی نیست، مشکلی پیدا نخواهد کرد.
بنابراین باید این تعلقات را انسان بزند، به مال باشد، به رفیق باشد، به مقام باشد؛ باید تعلقات را بزند؛ چون عرض کردم: همه ی آن چیزهایی که انسان در طول عمرش با آنها الفت گرفته، عند الموت ذکر همه ی آنها در قلبش مجسم می شود و این علامت سوء خاتمه است! این است که نبی اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: اگر کسی اکثر میلش به معاصی باشد، چون ذهنش با اینها الفت می گیرد، در هنگام موت برای او تجسم پیدا می کند. خیلی ناراحت کننده است این خبر! مثلا اگر شغلش فلان گناه است یا کارش سخریه کردن و استهزاء کردن اولیاء خداست، به همان منوال جان می سپارد! این است که اولیاء خدا از این قضیه بر حذر بودند که مبادا خدای نخواسته با چیز بدی انس بگیرند و لذلک
ص: 259
پیامبر فرمود: شخص به ظاهر پنجاه سال عمل می کند به عمل اهل بهشت تا اینکه بین او و بهشت به قدر دوشیدن شیر شتری فاصله است، ولی ممکن است به خاطر خصلتهای بد به سوء عاقبت برسد. بعد پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: الْعَمَلُ بِخَوَاتِيمِهِ، الْعَمَلُ بِخَوَاتِيمِهِ، الْعَمَلُ بِخَوَاتِيمِه (1)
همان قدر که مشغول غسل دادن بدن میت هستند، او می بیند اطرافیان را، «وَ يُنَاشد (2)» و در تشییع اگر جایش بد باشد، فریاد می کند و قسم می دهد که یک قدری آهسته تر بروید! جای من خطرناک است. من آن عمران و آبادی که برای قبر خودم باید در نظر می داشتم، فراموش کرده بودم! سرم به همین و مقام و پول و دنیا و شئون دنیا مشغول شد تا جان سپردم.
پس، بناءً على هذا « و مَن أرادَ أَن يَقفَ خاطره عن الانتقال إلى المعاصى و الشَّهَوَات فَلا طريق له إلّا المُجاهَدة طولَ عُمره»، خدا رحمت کند محدث زاده را؛ در منبرش نقل می کرد: هر چه می خواستند آن شخص را تلقین بکنند به « أشهد أنّ لا اله الا الله و محمدا رسول الله»، می گفت « أيْنَ الطريق إلى حمّام منجاب» (3) یاد گناهش افتاده بود و دلبسته ی آن بود خوب! اگر جان بسپارد در چنین حالی، جهنم است بلا اشکال؛ دیگر دلیل دومی نمی خواهد داداش جان! کسی که واقعاً می خواهد خاطرش از انتقال به معاصی مصون بماند _ بسیار بسیار این مهم است _ « فلا طريق له الاّ المُجاهده »، باید در طول عمرش مجاهده بکند، چون نفس زود تعلق پیدا می کند، نفس مرکز تعلق است، به همه چیز تعلق پیدا می کند، باید این تعلقات را قطع کنید آقا جان من! عزیز من! باید ببرید «و
ص: 260
في قَمعِ الشَّهواتِ فَهذا هو القدرُ الَّذى يَدخُلُ تَحتَ الإختيار» آن قدری که در تحت اختیار است، این است که من تعلقات را بزنم. آدم افلیج که نیستی:
این که فردا این کنم یا آن کنم *** خود دلیل اختیارست.... (1)
پروردگار عزیز جلّ و عز تو را مختار خلق کرده است تا کار کنی، مجاهده کنی. آدم باید خودش را به پروردگار عزیز مقید بکند: «و حُبَّه و أنسَهُ عُدةَ و ذَخيرةً لها للمَوت» محبت به او و انس با او ذخیره برای مرگ است، مگر پروردگار عزیز نجات بدهد!
محسن آقا که دیشب مدیحه می خواند، من گریه می کردم؛ برای اینکه ولو عید است! اما عید برای کسی است که دستش پر باشد. نه مثل من دستش خالی، مگر پنج تن بیایند و وساطت کنند، مگر هنگام موت اهل بیت بیایند و شفاعت کنند، ما تصور می کنیم مردن ساده است! « إذ المرءُ يَموتُ على ما عاش عليه» بر همان چیزی که خودت را آموخته کردی، عادت داری، دل بسته ای، بر همان خواهی مرد؛ «و يُحشَر على ما ماتَ عَلیه » و بر همان عقیده ای که از این دنیا رفت، محشور در قیامت خواهد شد. این است که مؤمن دائما باید این تعلقات را بزند، هی از پروردگار استمداد بطلبد، هی از خدا استمداد بطلب:
بكوب حلقه در را که عاقبت ز سرای *** سری برآید چون حلقه را بجنبانی (2)
اگر باطن را تصفیه بکنی، پروردگار عزیز در این ماه رجب اینقدر بر تو افاضه می فرماید که: « ما لا عَيْنُ رَأتْ وَ لا أُذُنٌ سَمِعَتْ وَلا خَطَرَ عَلَى قَلْبِ
ص: 261
بَشَرٍ» (1) ديشب عرض کردم نفس همه چیز را می تواند خیال کند، حتى مُحالات را هم می تواند تصور بکند! مثلا آدم دو کله، آدم سه کله؛ همه را می تواند تصور بکند، قوه ی خلاقیت دارد آقا جان من! اما نمی تواند نعمت های بهشت را تصور بکند. چیزی که هست، باید توسل بجویی، باید از پروردگار بخواهی که تعلقات نفس را قطع کند، و باید در ماه رجب و در ماه شعبان و _ انشاء الله _ در ماه رمضان این مراتب را تحصیل بکنی؛ به عنوان سرمایه و ذخیره برای آخرت. باید پروردگار به داد ما برسد
68/11/18
ص: 262
بسم الله الرّحمن الرحیم
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْه منْ حَبْلِ الْوَريد (1)
اگر انسان وضو گرفت، بعد از وضو متوجه مانعی بر اعضای وضو شد؛ مثلاً یک قدری گچ روی دستش چسبیده یا قی گوشه چشم؛ خوب البته اگر طوری هست که آب زیر آن می رود، و به پوست می رسد، پس وضویش صحیح است؛ ولی اگر مانعی است که کاملا به پوست بدن چسبیده و آب زیرش نمی تواند برود، در این صورت آیا این مانع بعد از وضو پیدا شده؟ یا نه، قبل از وضو هم بوده و من ملتفت نشده ام؟ در اینجا می فرمایند: اگر انسان موقع وضو حواسش بوده یعنی متوجه بوده، بررسی کرده و مانعی ندیده _ البته نه بقدری که وسواس بشه ها، بقدری که مردم عادی نوعاً بررسی می کنند که مثلا گوشه چشمش مشکلی نباشه یا دستاشون رو نگاه می کنند؛ _ در این صورت بگوید که این مانع بعد از وضو است، و وضوی من صحیح است؛ ولی
ص: 263
اگر ملتفت نبوده یا مثلا همین طور که وضو می گرفته، با فلان مؤمن هم صحبت می کرده، مسلماً اینجا باید بگوید که مانع قبل از وضو هم بوده، وضویش را باید از سر بگیرد. البته بعد از برطرف کردن آن مانع.
***
ما انسانها را خلق کردیم و از آنچه نفس او به او وسوسه می کند آگاهیم و ما از رگ قلب به او نزدیک تریم. عرض کردم این خدایی که ما پرستش می کنیم، موجودی است لایتناهی، که حتی از وسوسه هایی هم که در ذهنمان خطور می کند مطلع است. سؤال کرد: یابن رسول الله! عَليمٌ بذاتِ الصُّدُور (1) یعنی چه؟ فرمودند: یعنی آن خیالی که در سویدای قلب توست، در محضر و حضور رب العالمین است. حالا ببین داداش جون! اگر خیالهای بد بکنی، او مطلع است.
شخصی می گفت: من در عالم رؤیا دیدم یک کسی آمد، این دو شاخه را که در برق بود، بیرون کشید و رفت. برق خاموش شد _ این خواب خیلی بد است _ خودش گفت: من یک التزامی داشتم از اول رجب، که فلان کار بد را نکنم، در نتیجه این دو شاخه هم در پریز بود، چراغ هم روشن بود؛ همین که من آن التزام را ترک کردم، و یک قدری سستی کردم، یک قدری به وسوسه گرفتار شدم، شب در عالم رؤیا دیدم آمدند، دو شاخه را از برق کشیدند و رفتند. حالا کار حضرت فیل است و دم فیل به زمین می رسد که من دو مرتبه آن التزام را _ که از برکات ماه رجب بوده _ پیدا کنم و دو مرتبه از عالم غیب بیایند این دو را در برق بگذارند. برق خاموش بشود خیلی بد است، تاریک بشود خیلی بد است؛ دلیل بر تاریکی من دارد آقا جان، این قبیل خوابها از اخبار غیبیِّه است که رسول
ص: 264
اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم وقتی که صبح تشریف می آوردند می فرمودند: هَل مِن مُبَشِّرات؟ (1) یعنی آیا کسی یک خواب خوبی ندیده که بشارت آمیز باشد؟ بنا بر این این گونه خوابها اعلام است به شما؛ باز حالا شما آدم خوبی هستی که از قلم نیفتادی، و اطلاع بهت دادند که چراغت خاموش شده و نشان داده اند که تو آن التزام سابق را نداری.
أنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه وآله وسلّم قِيلَ لَهُ مَا الْعَقْلُ؟ قَالَ: الْعَمَلُ بِطَاعَة الله (2) ؛ یعنی عقل عبارت است از عمل کردن به بندگی؛ خدا دیگر قهر و آشتی ندارد. هر ساعت باهاش قهر بکنی آشتی بکنی؛ این حرفها را ندارد. خدا رحمت کند آقای حاج سید مهدی قوام (3) را :گفت: یک وقت شیطان سراغ کسی رفت و وسوسه کرد و گفت: این همه پروردگار را خواندی، این همه گفتی الله، پس چطور شد؟ نتیجه اش کجاست؟ _ آخه شیطان قبل از زمان حضرت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم می آمد، به افراد سرکشی می کرد؛ امّا در دوران آن حضرت و بعد از آن دیگر نزد شما نمی آید؛ فقط وسوسه می کند: إِنَّ الشَّيْطَانَ لَيَجْرِي مِن ابْنِ آدَمَ مَجْرَى الدَّم (4) یک اختیاری گرفته، که با حرکات دموی در مزاج انسان او هم حرکت می کند، همه جا جایش هست. یک چنین اختیاری گرفته، اما عوضش قدرت داده است برای اینکه کید شیطان را خنثی بکنید _ آن شخص عاقل بود، در جواب وسوسه ی شیطان گفت: اگر پروردگار عزیز جلّ و عزّ دعای من را مستجاب هم نکند، اولاً حتماً مصلحت ندیده و در ثانی، ما دعای غیر مستجاب نداریم؛ یا اینکه گناهان شما در اثر آن دعا پاک می شود و یا آن دعا را ذخیره ای
ص: 265
برای آخرت برای شما قرار می دهند و یا اینکه حاجتتان را بالفعل به شما می دهند. پس به هر حال دعای غیر مستجاب نداریم. _ البته عامّه ی مردم دعای مستجاب را آن دعایی می دانند که خواسته مرا همین الآن به من بدهد، اگر ذخیره برای آخرت باشد و یا گناهان من آمرزیده بشود دیگر من این را استجابت نمی دانم. _
به شیطان گفت: ای خبیث اگر فرضا دعای من را مستجاب نکند، اعطای وجود به من کرده است، اعطای کمال وجود به من کرده است، به من عقل داده است، به من سلامتی داده است؛ یک چنین مولایی صلاح نمی داند که حالا این حاجت من روا بشود؛ شاید در طول زمان حاجت من روا بشود.
معلوم می شود که او عاقل بوده. نه اینکه اگر حاجت من بالفعل روا نشد، من قهر بکنم با خدا: _ او شکسته دل شد و بنهاد سر (1) _ از همان یک وسوسه ی شیطان شکسته دل بشوم، پیش خودم بگویم راست می گوید! این همه من حرف زدم هیچ جوابی نیامد؛ خدا با من هیچ کاری ندارد.
آن شخص به شیطان گفت: لعنةُ الله علیک! اولاً پروردگار به من نعمت وجود داده است؛ _ امام صادق علیه السلام فرمود: الرحمانُ اسمٌ خاصٌّ لِصِفَةٍ عامَّةٍ و الرَّحِيمُ اسمٌ عام لصفَةِ خاصّة؛ یعنی رحمان اسم خاص پروردگار است که به کس دیگری این اسم را نمی توان اطلاق نمود، زیرا فقط او اعطای وجود م یکند؛ کس دیگری نمی تواند آن کسی که شما را از کَتم عدم، به دار وجود آورده، پروردگار است. اسمٌ خاص: اسم اینجا به معنی ظهور است؛ یعنی ظهورش به سبب پروردگار است لا غير؛ منتها نعمت وجود را بِصِفَةٍ عامَّةٍ به بت پرست می دهد، به آتش پرست می دهد، به مسیحی می دهد، به مسلمان می دهد:
ص: 266
چنان پهن خوان کرم گستَرَد *** که سیمرغ در قاف روزی خَورَد (1)
غرض عرض این است که به همه اعطاء وجود می کند. اما: الرحیمُ اسمٌ عام لصفةٍ خاصهٍ؛ همانطور که اعطاء وجود در اختیار پروردگار است،
اعطاء كمال وجود هم دست پروردگار است. اگر اطاعت کردی _ انشاء الله الرحمان _ به رحمت خاصه الهی و راهنمایی مخصوص می رسی.
این راهنمایی مخصوص، دو شکل است، یک مدل، آن است که همه را ارائه طریق می کنند: مثلا اگر بخواهی به زیارت حضرت عبد العظیم بروی، به تو آدرس می دهد که از این جا باید بروی به سمت میدان شوش و بعد از آنجا بروی در فلان جاده و از آنجا تا به کجا، تا بروی حضرت عبد العظیم. این ارائه طریق است که گر چه خوب و درست است، ولی ممکن است در راه متحیر بمانی و گم بشوی. اما خدای رحیم خدایی است که اعطای کمال وجود می کند؛ یعنی ایصال به کمال مطلوب هم می کند، انشاء الله در اثر تداوم در عمل و بندگی، آن روشنایی را میگ ذارد در وجود شما که شما را راهنمایی کند، نوری در وجود شما روشن می شود که راه را به شما نشان می دهد (2).
رحیمیت خدا، اعطای کمال وجود است و همین است که مرا به روزه امر می کند، مرا سحر از خواب بلند می کند. وقتی که پیامبر مکرم سؤال فرمود: ما عَلامَةُ إیمانک؟ عرض کرد: یا رسول الله کسی در قلب من است که مرا از روز واپسین بر حذر می دارد، موعظه می کند، مرا نصف شب بیدار می کند.
هنوز حرف یکی از این جوانها یادم نرفته است، گفتم: بابا! مرحوم حاج میرزا جواد آقا رضوان الله تعالى علیه می فرماید یک ساعت به سحر بلند شو، حالا تو
ص: 267
یک ساعت و نیم بلند شدی؟ آن جوان گفت: آقای میرزا! من خیلی احتیاج به خدا دارم، با این چیزها مشکل و نیاز من بر طرف نمی شود. سدهایی که من برای خودم ساخته ام، چاه هایی که من بر سر راه خودم کنده ام، با این چیزها پر نمی شود.
عرض نکردم: وقتی که شیطان و نفس از اینکه شما را به محرمات وسوسه بدهند، عاجز شدند، شما را امر به بطالت می کنند. برو بالای شهر،ییلاقات، هوای آزاد تنفس کن! اینجا _ پایین شهر _ هوا کثیف است. چه کنم که من راجع به این هوای تمیز و کثیف یک سرنوشتی دارم که فوق ذهن شماست، شاید بعضی از اذهان نتوانند آن حرفها را تحمل کنند؛ این است که از گفتن آنها خودداری می کنم؛ ولی گیر این معنا نباش؛ شما که نصف شب خواب را پاره می کنی و بلند می شوی، خب این کار باید به جهات بهداشتی به شما ضرر بزند؛ و حال اینکه یکی از خواص نماز شب حفظ بهداشت شماست (1). فهمیدی بابا جان من؟ حفظ سلامت شما به برکت نماز شب است. شصت خاصیت برای نماز شب ذکر کرده اند که بعضی از آنها تأمین رزق شماست، حفظ تعهدات شما موفقیت شماست آقا جان من! خوب حالا آن وقت، نفس و شیطان امر به بطالت می کنند تا از این بهره ها محروم بمانی. یک کسی تعریف کرد، گفت: اتفاقا همان شبی که تو این حدیث را خواندی، آن شب برای من مهمان آمده بود _ آخر باید یک قدری زودتر بخوابی تا نصفه شب کسل نباشی _ من بیدار شدم، اما دیدم هی شروع کرد به وسوسه، بابا جان بخواب، قربان بخواب، به فتوای جمیع علماء حفظ بدن واجب است. یک حرفهایی هم می زند که اگر آیت الله خوانساری رضوان الله علیه هم باشد می گوید همه مطابق شرع است! راست می گوید حفظ بدن واجب
ص: 268
است، همین طور وسوسه می کند: فردا هم که تعطیل است، دهه فجر است، یک خرده بخواب، بگیر بخواب بابا جان! نماز شب مستحب است، واجب نیست. فقط این وسوسه ها به آنهایی که خدا بیدارشان می کند اثر نمی کند! آخر اگر فرشتگان الهی مرا گرفتند، تکان دادند و گفتند: انفروا انفروا یعنی حرکت کنید! قافله رفت، آیا این آدم ممکن است گرفتار شود و خواب بماند؟
کاروان رفت تو در خواب و بیابان در پیش ***وه که بس بی خبر از غلغل چندین جرسی (1)
گفتم: ای خبیث! و یک مرتبه از جا بلند شدم. حالا خدا چه معامله می کند؟ اگر بخواهی ببینی چه معامله می کند، باید از خود این شخص بپرسی و از قلبش.
تمام شد عرض بنده از پیامبر بزرگوار اسلام سؤال شد: مَا الْعَقْلَ ؟ قال صلى الله عليه و آله وسلّم: الْعَمَلُ بِطَاعَةِ اللهِ وَ إِنَّ الْعُمَّالَ بِطَاعَةِ اللهِ هُمُ الْعُقَلَاء؛ آنها عقلا هستند، ذوی العقول هستند.
68/11/25
ص: 269
بسم الله الرحمن الرّحیم
تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُون (1)
اگر مکلف بعد از غسل شک کرد در اینکه مثلا طرف راست بدن را درست شسته یا نه؟ طرف چپ را درست شسته یا نه؟ در یکی از اعضای غسل شک کرد، مرحوم امام رحمه الله می فرمایند: شکش اعتبار ندارد و قاعده ی فراغ جاری است، یعنی باید بنا بگذارد بر اینکه _ ان شاء الله _ غسل را صحیحا انجام داده. در وضو هم همین طور است؛ اگر بعد از پایان وضو شک کردی در این که شستن دست و صورت یا مسح سر و پا را درست انجام دادی یا نه و بلکه بالاتر، شک کردی که اصلا انجام داده ای؟ مثلا دست راست را شسته ای یا مسح سر کشیده ای یا نه؟ باز هم قاعدهی فراغ جاری است؛ یعنی باید بگویی وضویم صحیح است. علاوه بر این در خود اجزاء هم قاعده ی فراغ جاری است که البته در آنجا به آن قاعده ی
ص: 270
تجاوز می گویند، یعنی اگر مثلاً من دارم پای راستم را مسح می کنم، شک کردم که دستم را درست شستم یا نه، یا شک کردم که فلان عضو رو شستم یا نه؛ باید بگویم: شسته ام و درست شسته ام. باید بنا بگذاری بر اینکه درست انجام داده ای!
مراجعی که شما از آنها تقلید می کنید، قاعده ی فراغ را در اجزاء هم جاری دانند. یا مثلا در غسل، موقعی که مشغول شستن سمت راست هستی، اگر شک بکنی در این که آیا من سر و گردن را درست شستم یا نه؟ باید بنا بگذاری که من شسته ام و درست هم شسته ام.
این مسئله خیلی خوب است و باعث آرامش خاطر شماست؛ منتهی الامر بین غسل و وضو فرقهایی هم هست، از جمله در غسل، موالات (1)شرط نیست، من حالا سر و گردنم را می شویم، یک ساعت بعد سمت راست را می شویم؛ یک ساعت بعد طرف چپ را، این طور از نظر شرعی ممکن است و مانعی ندارد و صحیح است. (2) اما در وضو موالات شرط است؛ یعنی مثلا من صورتم رو بشویم، و بعد از آن یک چایی بخورم یا یک معامله انجام بدهم و بعد چک بنویسم، و بعد دست راست بشویم! این طوری وضو باطل است. باید یک طوری نباشد که هر کس نگاه کرد، بگوید شما شستشو و مسح اعضای وضو را پشت سر هم نیاوردی
***
باز مسئله درباره ی موقعیت زمانی ماست که ماه رجب است و در آن دعا مستجاباست و یا در مورد آن فرموده اند: طُوبی للذّاکِرِین (3) : و این ذکر با غفلت نمی سازد:
یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشی *** شاید که نگاهی کند آگاه نباشی
ص: 271
حضرت امام قدس سره الشريف فرمودند: عالم محضر پروردگار عزیز جلّ و علا است (1) و ما همه در حضور او هستیم. اگر تو او را نمی بینی، او اعمال ظاهریه و بواطن شما را مشاهده و مورد بررسی قرار می دهد. طُوبَى للطَّائعينَ وَيَقُولُ الله تَعَالَى أَنَا جَلِيسُ مَنْ جَالَسَنِى وَ مُطِيعُ مَنْ أطَاعَنِى (2) هر کس که پروردگار را یاد کند، پروردگار جلیس اوست؛ پروردگار همنشین اوست. موجودی که دربارهی ذات مقدسش می گویند: عُدَّةً و مُدَّةً و شدَّةً فوق ما لا يَتَناهی است، او می گوید من مطیع شما هستم.
فَارْفُضُوا يَا أَهْلَ الْأَرْضِ مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ غُرُورِهَا وَ هَلُمُّوا إِلَى كَرَامَتِي و مُصَاحَبَتِي وَ مُجَالَسَتِی وَ مُؤَانَسَتِی (3) غرور، گول زنک است، همین پستانکی است که در دهان بچه شیر خواره می گذارند و او هی می مکد و شاید تصور می کند که مبالغی شیر خورده است! و حال اینکه هیچ نخورده. یا مثل همان سراب است؛ سراب در بیابان از دور به نظر می آید و شخص تشنه مدتی راهپیمایی می کند بلکه به آن برسد، بالأخره وقتی می رسد می فهمد که در اثر انعکاسات نور بوده، آب نبوده و در واقع هیچ نیست؛ سراب است.
شیطان و نفس و عوامل محیط، روز به روز، هی این فرصت شما، این عمر شما را _ که حضرت فرمود: بَقِيَّةُ عُمُرِ الْمَرْءِ لَا قِيمَةَ لَه (4) : بقيه عمر، اصلاً ما به ازاء ندارد _ می گیرند آقا! بنا و ساختمان عمل شما را خراب می کنند، بنای شما را نمی گذارند برود بالا. شما ، اینقدر سحر خیزی و توجه به مقام اقدس پروردگار
ص: 272
ندارید که جلوی او ایستادگی بکنید، و لو فرمود: إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطان كانَ ضَعِيفًا (1) اما این را هم گفته اند:
با شیر مردیت سگ ابلیس صید کرد *** ای بی هنر! بمیر که از گربه کمتری (2)
یک گربه وقتی می خواهد از خودش دفاع کند، با چهار تا سگ مقابله می کند؛ اما تو شیر مردی ولی سگ ابلیس تو را صید کرده است، خاطرات تو را مشغول کرده است!
«غَافِرُ مَنِ اسْتَغْفَرَنِی (3) » هر کس که به درگاه من استغفار بکند و از من آمرزش بخواهد، او را می آمرزم: اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِكُمْ (4) ؛ استغفار باید کرد تا خدای متعال انسان را بیامرزد.
نبی اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم وقتی که در یک مجلس تشریف می بردند، بعد از بیرون آمدن 25 مرتبه استغفار می کردند، و می فرمودند: در برخورد با اجتماع قلب من کدر شده است (5) قال صلى الله عليه و آله و سلّم: «إنّه لَيُغَانُ عَلَى قَلبي» (6)
یعنی قلب من مکدَّر می شود. خدا رحمت کند اساتید اخلاق را! وقتی به اینجا می رسند، می گویند: حتی در صورتی که شما از اول صبح تا آخر شب مراقب باشید، با اینکه در کمال مراقبه هستید، معذلک در شب، از همین برخوردهای
ص: 273
معمولی، یک کدورتی در دلهای خودتان احساس می کنید؛ اما چه چیزی آن را بیان احادیث از بین می برد؟ بنده عرض می کنم: تَذَاکَرُوا وَ تَلاقَوْا وَ تَحَدَّثُوا فَإِنَّ الْحَدِيثَ جلاءُ الْقُلُوبِ؛ إِنَّ الْقُلُوبَ لَتَرِينُ كَمَا يَرِينُ السَّيْفُ وَ جَلاؤُهُ الْحَدِيث (1) ؛ حدیث کنید با یکدیگر، قلبهای شما را هم احادیث زنده می کند. همانطور که سمباده فلز را جلا می دهد، احادیث هم قلب شما را جلا می دهند.
آی رفقای عزیز! آن وقتی که من به ارض اقدس (2) مشرف بودم و همان وقتی بود که بمباران هوایی شده بود؛ عرض کردم: آقا من روز که می خواهم برنامه ی شما را پیاده کنم، بعضیها پارازیت (3) می اندازند. خلاصه کلام عرض کردم یابن رسول الله من فردا در حضور من فردا در حضور شما استخاره می کنم و تکلیفم را روشن می کنم. شب در عالم رؤیا فرمودند: آقا می فرمایند ما ارزاق مستمعین_ یعنی شماها _ را به دست تو دادیم، مثل بسته های اسکناس، و باید اینها را شما به آنها برسانید.
این صحبتها مال شماست رفقای عزیز، وقتی شما اینجا می آیید، نقشه ها و برنامه هایی که برای خودتان ترتیب داده اید، در این فرمایش حضرت هست؛ یعنی مصلحت شما را در همان نیاتی که دارید، در موعظه قرار می دهند. همان رزق شما را در این مباحث الهیه جایگزین می کنند. آی رفقا فهمیدید؟ دیگر لازم
ص: 274
نیست که من بگویم برنامه چیست؟ برنامه، خودسازی است.
کسی که سفر الی الله می کند، اول دفعه باید نفس خودش را مهار کند، امیال نفسانیش را کنترل کند؛ بعدا وقتی از خودیت خودش به سوی حق، از خلق به حق سفر کرد، آن وقت چه بکند؟ وقتی که این گونه عمل کرد، خودش می فهمد چه برنامه ای را باید پیاده بکند و دیگر لازم نیست که از کسی بپرسد، ولی شما باید بپرسید. و اما من، به هر کدامتان باید بگویم که چه کار کنید! چطور وقتی می روید سر کلاس درس، استاد مثلا می گوید: پاها و دستهای این شتر اهرم است. (1) بازوی مقاومت دارد، بازوی قدرت دارد نقطه اتکا دارد. دانش آموزی که امروز از کلاس غایب بوده پرس و جو می کند که خب، امروز در کلاس چه صحبتهایی شد: که مثلا شتر از اقسام اهر مهاست؛ کدام قسم اهرم است (2) ؟ چطور آن را می روی سؤال میکنی تا در نمانی؟ این هم باید سؤال بکنی آقا جان من!چون ما می خواهیم سفر الى الله کنیم.
موضوع درس اخلاق چه بود؟ اول این بود که باید این اخبار و روایاتی که نقل می شود، اینها مورد مذاکره واقع بشود تا این قلب جلا پیدا بکند تا بعد بتوانید سیر کنید.
تو را به خلوت دل بود مسکن و من غافل *** به هرزه در طلبت گرد هر دیار دویدم
خدا پیش خودم بود، من نمی دانستم.
عرض کرد: یا رسول الله پروردگار عزیز کجاست؟ فرمود در قلب شما!
ص: 275
منتهی الامر:
ز لوح دل چو زدودم غبار ظلمت کثرت *** جمال شاهد وحدت به چشم خویش بدیدم
چشم من غبار آلوده است، جمال یار که پرده ندارد: