باب الحوائج سیری در زندگانی و فضائل حضرت امام کاظم علیه السلام

مشخصات کتاب

سرشناسه : سجادی، سیدمجتبی، 1357-

عنوان و نام پديدآور : باب الحوائج: سیری در زندگانی و فضائل حضرت امام کاظم علیه السلام/ سیدمجتبی سجادی.

مشخصات نشر : قم: دارالنشر اسلام، 1402.

مشخصات ظاهری : 385 ص.

شابک : 978-964-475-456-2

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

یادداشت : کتابنامه: ص. 380 - 385.

عنوان دیگر : سیری در زندگانی و فضائل حضرت امام کاظم علیه السلام.

موضوع : موسی بن جعفر (ع)، امام هفتم، 128 - 183ق.

موضوع : ‪Musa ibn Ja'far‪, Imam VII‪, 745 - 799

موضوع : موسی بن جعفر، (ع)، امام هفتم، 128 - 183ق. -- فضایل

موضوع : Musa ibn Ja'far, Imam VII -- Virtues

رده بندی کنگره : BP46

رده بندی دیویی : 297/956

شماره کتابشناسی ملی : 9545182

اطلاعات رکورد کتابشناسی : فیپا

ویراستار دیجیتالی:محمد منصوری

ص: 1

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ اَلْرَحیمْ

ص: 2

باب الحوائج سیری در زندگانی و فضائل حضرت امام کاظم علیه السلام

سیّد مجتبی سجّادی

ص: 3

فهرست مطالب

مقدمه: 9

خانواده حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 12

مادر حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 12

ازدواج حضرت امام صادق (علیه السلام) با حضرت حمیده (علیها السلام) .... 15

برادران و خواهران حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 20

شرح حال حضرت اسماعيل (علیه السلام) .... 21

شرح حال عبد اللّه.. 23

شرح حال إسحاق (علیه السلام) .... 24

شرح حال محمّد. 24

شرح حال علیّ (علیه السلام) .... 25

ولادت حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 26

صحبت نمودن حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از بدو تولد. 33

مشخصات ظاهری حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 34

محبّت امام صادق (علیه السلام) به امام کاظم (علیه السلام) .... 36

ألقاب و کنیه های حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 37

کاظم. 38

زاهر. 40

عبد صالح. 40

باب الحوائج. 41

نقش نگین حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 42

ازدواج حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) با نجمه (علیها السلام) .... 43

فرزندان حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 47

شرح حال برخی از فرزندان حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 49

احمد بن موسى (علیهما السلام) ...... 49

ص: 4

محمّد بن موسى (علیهما السلام) ...... 54

ابراهيم بن موسى (علیهما السلام) ...... 55

قاسم بن موسی (علیهما السلام) ...... 56

حمزه بن موسی (علیهما السلام) ...... 59

حسین بن موسی (علیهما السلام) ...... 60

هارون بن موسی (علیهما السلام) ...... 61

زید. 62

حکیمه بنت موسی (علیهما السلام) ...... 63

فاطمه بنت موسی (علیهما السلام) ...... 64

زینب بنت موسی (علیهما السلام) ...... 66

امام کاظم (علیه السلام) در دوران نوجوانی.. 73

مکارم اخلاق حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 79

ساده زیست بودن حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 85

انقاق های حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 86

ولیمه دادن حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 90

پیاده رفتن حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) به زیارت خانهٔ خدا 90

کیفیت قرائت قرآن حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 91

آثار قرائت قرآن حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 95

تناول کردن شکر هنگام خواب.. 96

کیفیت استحمام نمودن حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 96

جنس شانهٔ حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 97

کشاورزی نمودن حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 98

قربانی نمودن توسط حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 98

کیفیت غذا خوردن حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 105

ص: 5

مکارم اخلاق همسران حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 107

جواب سؤالات راهب در شام. 108

أصحاب أحقاف.. 110

آغاز امامت حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 111

تصریح خاتم الأنبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) به امامت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 111

تصریح به نام ائمه اطهار (علیهم السلام) در حدیث لوح. 115

تصریح امام صادق (علیه السلام) به امامت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 117

خلفاء معاصرِ حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 121

فاجعهٔ فخ. 126

مناظرهٔ حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) با هارون. 131

تعیین مرزهای فدک.. 144

تخریب حرم امام حسین (علیه السلام) در زمان هارون. 145

معجزات حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 146

صحبت کردن حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) به همهٔ زبان ها 148

آگاهی حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از غیب.. 156

آگاهی حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از نیت افراد. 181

آگاهی حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از اموال ربوده شده 182

استجابت دعای حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 185

آگاهی حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از طول عمر. 190

آگاهی حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از ولادت اطفال. 206

درمان بیمار به برکت حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 215

ابرها مطیع حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 217

تبدیل شدن تصویر به شیر توسط حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 228

جن ها در خدمت حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 230

اطاعت درخت از حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 232

ص: 6

زنده شدن حیوان توسط حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 234

آگاهی حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از بلایای طبیعی.. 238

نسوختن حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از آتش.. 240

آزاد نمودن یکی از شیعیان از زندان با اعجاز. 244

تغییر کردن ماهیت شن توسط موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 246

معجزه ای بعد از شهادت حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 251

نشان دادن عذاب دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) ..... 252

تشیُع اهل کتاب به برکت حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 259

طی الأرض نمودن موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 274

نازل شدن غذاهای بهشتی برای حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 277

خضوع هارون برای حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) از ترس افعی.. 282

سبز شدن درخت به اعجاز حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 282

تبدیل عصا به اژدها به اعجاز حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 284

شیرها در محضر حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 286

صعود نمودن حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) به آسمان. 287

صحبت کردن حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) در گهواره 287

خارج شدن حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از زندان. 291

ستم های حکام بنی عباس در دوران امامت امام کاظم (علیه السلام) .... 293

آگاهی حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از عاقبت برمکیان. 297

آگاهی حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از زمان شهادت خود. 299

آگاهی هارون از جایگاه علمی و معنوی امام کاظم (علیه السلام) .... 300

آغاز زندان های حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 304

علّت زندانی نمودن حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 313

مدّت زندان حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 323

ص: 7

کیفیت زندان های حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 325

شهادت حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 331

حضور حضرت رضا (علیه السلام) بر بالین امام کاظم (علیه السلام) .... 350

تاریخ شهادت حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 357

زیارت حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 361

فضیلت زیارت حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 363

کیفر سندی بن شاهک در دنیا 368

مناجات نگارنده با خداوند متعال. 369

کلمات قصار حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ...... 370

مآخذ کتاب.. 380

ص: 8

مقدمه:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمد للّه ربّ العالمین، الصلاة و السلام علی سیّدنا و مولانا، العبد المؤیّد، و الرّسول المسدد، المصطفی الأمجد، أبی القاسم المصطفی محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) و علی آله، آل اللّه، الطیبن الطاهرین المعصومین، الهداة المهدیین، و لا سیما مولانا و مقتدانا علیاً امیرالمؤمنین (علیه السلام) ، و لعنة اللّه علی منکری فضائلهم و مناقبهم من الآن إلی قیام یوم الدین.

از آن جائي که همهٔ نعمات خداوند متعال، به برکت، و سبب وجود نازنین حضرات معصومین (علیهم السلام) نسیب و روزی ما می گردد، بر آن شدم به حسب بضاعت بسیار اندک و ناچیز خود، به شکرانهٔ همهٔ آن نعماتی که عمری از آن ارتزاق کرده، و بهره مند شده ام، خدمتی فوق العاده ناچیز، به آستان مقدس و منور اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) نمایم.

از این رو در این بین، مشغول کتابت نوشتاری دربارهٔ زندگانی و فضائل باب الحوائج إلی اللّه، حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) شدم. به امید آن که آن مولای بنده نواز، از باب کرم و سخاوت خود، که تجلی کرم و سخاوت ذات مقدس ربوبی جلّ جلاله می باشد، این خادم و ارادتمند کمترین، و گوشه نشین را، در دنیا و آخرت مورد عنایت بیش از پیش، و دو چندان خود قرار دهند.

ص: 9

به امید یک نگاهت *** همه روز و شب به جاهت

فِکنم سرم به راهت *** چو سگان به وعده گاهت

«مؤلف»

و صد البته هر چه این ناچیزِ عاصی، و این عبدِ عابقِ گریز پای دارد، از الطاف کریمانهٔ آن امام همام، و فرزندان، و أجداد طیبین و طاهرینشان (علیهم السلام) است.

هر آن چه رسیده به ما در جهان *** ز هر نعمتی سر به سر بی گمان

بُوَد از عنایات نور کیان *** ولی نعمتِ جملهٔ انس و جان

همان باب حاجات و شاه شهان *** که فیضش بُوَد بر فَلک بی أمان

ز لطف و ز فضل و کرم هر زمان *** به هر جا و هر نقطه ای از مکان

«مؤلف»

حال با اسباب و نعمت هائی که آن مولای بنده نواز، به لطف و کرمی بی پایان به نگارندهٔ این سطور عنایت فرموده، چگونه می توان سپاس گذار بُود، خود علّتی مضاعف برای شرم ساری در پیشگاه حضرت حقّ، و ولیّ بزرگوارش، مسند نشین عرش کبریائی، بوده و هست، و خواهد بود.

چگونه به دست و زبان، با دو لب *** که بر ما چُنان دیگرِ أنعُمِ ذات ربّ

عنایت نمودی به هر روز و شب *** کنم شکر ذاتت همی با أدب

«مؤلف»

به هر تقدیر امید است این نوشتار، چُنان ران ملخِ مور زمان حضرت سلیمان (علیه السلام) ، از باب «سجیتکم الکرم و عادتکم الإحسان» مورد قبول باب الحوائج إلی اللّه، حضرت امام کاظم (علیه السلام) قرار بگیرد. و ذخیره ای باشد برای (يَوْمَ لَا يَنْفَعُ مَالٌ وَ لَا بَنُونَ(1)؛ روزی که مال و فرزندان هیچ

ص: 10


1- . شعراء، آیهٔ 88.

سودی ندارند) که در آن روز، در پیشگاه الهی، فریاد رسی جز اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) وجود نخواهد داشت.

بدانم که ای شاه و ذات کریم *** که ران ملخ ارزشش همچو سیم

بود در قیاس چنین خدمتی *** از این خادمِ عاصی و این ندیم

اگر چه همان خدمت مورِ پیر *** نمی کرد فرقی به حال زعیم

«مؤلف»

و از آن جائی که در مراحل پایانی نگارش، و تصحیح این نوشتار، پدر نگارندهٔ سطور، جناب سلالة السادات، و سیّد الأعلام مرحوم سیّد محمّد سجّادی «حشره اللّه مع آبائه الطیبین و الطاهرین» که الحقّ دوستار، و ارادتمند آستان مقدس اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) بودند، دار فانی را وداع گفتند. ثواب این نوشتار به ایشان هدیه گشته، به امید آن که این خدمت ناچیز، به لطف و کرم اهل بیت نبوّت (علیهم السلام) ، خاصه باب الحوائج حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ، آن عزیز سفر کرده را، غریق رحمت ذات مقدس ربوبی تبارک و تعالی نماید.

به عشق دیدن مولی الموالی *** شدی در ره به شوقِ بی مثالی

به سجده در دَم وصلش به حالی *** به سوی قبلهٔ حقّ چون هلالی

به بانگ إرجعی با چه جلالی *** به لبیکی ز جان با إرتحالی

«مؤلف»

و چون صاحب این قلم، در نهایت بی بضاعتی می باشد، این نوشتار بدون خطاهای سهوی نخواهد بود. چرا که مضافاً بر قِلت بضاعت نگارنده، به مقتضای «المعصوم من عصمه اللّه»، به جز حضرات معصومین (علیهم السلام) هیچ کس از خطا مصون، و محفوظ نخواهد بود. از این رو از خوانندگان بزرگوار، و اساتید عزیز، استدعا دارم که با انتقادهای خود، نگارنده را جهت اصلاح اشتباهات سهوی این نوشتار، مورد عنایت و لطف خود قرار دهند.

«سیّد مجتبی سجّادی»

ص: 11

خانواده حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

وجود نازنین حضرت امام کاظم (علیه السلام) در خاندان عصمت و طهارت، و در خانواده ای سرشار از محبّت و عبودیت و بندگی در مقابل ذات مقدس ربوبی جلّ جلاله پرورش یافتند. پدر ایشان امام ششم شیعیان، حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) می باشند. که گفتگو دربارهٔ فضائل و زندگانی، و کرامات اخلاقی این امام بزرگوار نوشتار مستقلی را طلب می کند، که انشاء اللّه الرحمن توفیق آن به زودی حاصل گردد.

مادر حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

مادر حضرت امام کاظم (علیه السلام) ، وجود نازنین حضرت حمیدهٔ بربریه (علیها السلام) می باشند.(1) و چنانچه تفصیل آن به زودی خواهد آمد، به ایشان حميدة المغربية، لؤلؤة، و نباتة نیز می گویند. و مرحوم ابن شهرآشوب (قدس سره) دربارهٔ ایشان نگاشته است:

ص: 12


1- . إعلام الوری، ص295؛ إرشاد مفید، ج2، ص215؛ کشف الغمة، ج3، ص257.

«أُمّه، حميدة المصفّاة ابنة صاعد البربريّ، و يقال: إنّها أندلسيّة، أُمّ ولد تكنّىٰ: لؤلؤة.»(1)

(مادر امام کاظم (علیه السلام) حمیدهٔ مصفاه(2) (علیها السلام) دختر صاعد بربری می باشند. و گفته شده: ایشان اهل اسپانیا، و کنیز أمّ ولدی مکنی به لؤلؤه(3) بوده اند.)

و صاحب کتاب «عمدة الطالب» دربارهٔ نام مادر حضرت امام کاظم (علیه السلام) نوشته است:

«اُمه اُمّ ولد، يقال لها: حميدة المغربية، و قيل: نباتة.»(4)

(مادر ایشان کنیز اُمّ ولدی به نام حمیده مغربیه می باشند، و گفته شده: نام ایشان نباته بوده است.)

و در جای دیگری دربارهٔ مادر حضرت امام کاظم (علیه السلام) نقل شده است:

«اُمُّهُ جاریَةٌ اُمّ وَلَد اسمُها حَمیدَةُ الأندُلُسیّة، وَ یُقالُ بَربَریّةٌ، وَ ذُکِرَ انَّها رُومِیَّةٌ، وَ الأرجَحُ انّها أندُلُسیّة.»(5)

(مادر امام کاظم (علیه السلام) کنیز امّ ولدی به نام حمیده اسپانیائی می باشند، و گفته شده ایشان اهل شمال آفریقا هستند، و بیان شده ایشان از روم بوده اند. و ارجح آن است که ایشان از اسپانیا بوده اند.)

و در عظمت و جلالت حضرت حمیده (علیها السلام) همین بس که مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) از معلی بن خنیس روایت کرده است، حضرت امام جعفرصادق (علیه السلام) فرمودند:

ص: 13


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص323.
2- . المصفاة یعنی پاک و پیراسته.
3- . لؤلؤة یعنی مروارید.
4- . عمدة الطالب، ص177.
5- . حمیده (علیها السلام) مادر امام کاظم (علیه السلام) ، ص15 به نقل از سیرة رسول اللّه و اهل بیته، ج2، ص327، به نقل از حمیدة مصفاة، ص18.

«حَمِیدَةُ مُصَفَّاةٌ مِنَ الْأَدْنَاسِ کَسَبِیکَةِ الذَّهَبِ مَا زَالَتِ الْأَمْلَاکُ تَحْرُسُهَا حَتَّی أُدِّیَتْ إِلَیَّ کَرَامَةً مِنَ اللَّهِ لِی وَ الْحُجَّةِ مِنْ بَعْدِی.»(1)

(حمیده چون شمش طلایی خالص، پاکیزه از آلودگی ها می باشند، پیوسته فرشته ها نگهبان ایشان بودند تا نزد من رسیدند. این لطفی بود که خداوند نسبت به من و امام بعد از من نمود.)

و همچنین مسعودی نیز در کتاب «اثبات الوصیة» در ضمن روایتی نقل کرده است: حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام) به حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمودند:

«یا عَبدَ اللّهِ! حَمِیدَةُ سَیِّدَةُ الإماءِ، مُهَذَّبَةٌ مُصَفّاةٌ مِنَ الأرجاسِ کَسَبِیکَةِ الذَّهَبِ.»(2)

(ای عبد اللّه! حمیده چونان شمش طلایی [که پیراسته از آلودگی ها است]، سرور کنیزان، پاک و خالص از پلیدی ها می باشند.)

به هر تقدیر حضرت حمیده خاتون (علیها السلام) بانوئی فاضله، و عالمه ای فقیه بودند. که حتّی برخی از اوقات، حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) برای آگاهی شیعیان، از علم و مقام و منزلت این بانوی بزرگوار، مردم را برای گرفتن پاسخ های سؤالات خود، به ایشان ارجاع می داده اند. چنانچه شیخ الطایفه، مرحوم شیخ طوسی (قدس سره) از ابن حجاج روایت نموده است:

در سالی که مجاور مکه بودیم، می خواستیم در روز ترویه احرام ببندیم. لذا از حضرت امام صادق (علیه السلام) سؤال کردم: به همراه ما کودکی می باشد، که تازه متولد شده است؛ با او چه باید بکنیم؟ حضرت فرمودند:

«مُرُوا أُمَّهُ فَلْتَلْقَ حَمِيدَةَ، فَلْتَسْأَلْهَا، كَيْفَ تَفْعَلُ بِصِبْيَانِهَا؟»

(مادر کودک با حمیده ملاقات کند، و از ایشان سؤال نماید که نسبت به کودکش چه کاری باید انجام دهد؟)

ص: 14


1- . الکافی، ج1، ص477.
2- . اثبات الوصیة، ص190.

ابن حجاج می گوید: مادر آن کودک، نزد حضرت حمیده (علیها السلام) رفت، و از ایشان سؤال کرد، ایشان به او فرمودند:

«إِذَا كَانَ يَوْمُ اَلتَّرْوِيَةِ فَجَرِّدُوهُ وَ غَسِّلُوهُ كَمَا يُجَرَّدُ اَلْمُحْرِمُ، ثُمَّ أَحْرِمُوا عَنْهُ، ثُمَّ قِفُوا بِهِ فِي اَلْمَوَاقِفِ فَإِذَا كَانَ يَوْمُ اَلنَّحْرِ فَارْمُوا عَنْهُ وَ اِحْلِقُوا رَأْسَهُ ثُمَّ زُورُوا بِهِ اَلْبَيْتَ ثُمَّ مُرُوا اَلْخَادِمَ أَنْ يَطُوفَ بِهِ اَلْبَيْتَ، وَ بَيْنَ اَلصَّفَا وَ اَلْمَرْوَةِ .وَ إِذَا لَمْ يَكُنِ اَلْهَدْيُ فَلْيَصُمْ عَنْهُ وَلِيُّهُ إِذَا كَانَ مُتَمَتِّعاً.»(1)

(وقتی روز ترویه شد، کودک را عاری از لباس کنید، و او را غسل دهید، همان گونه که مُحرِم لباس هایش را خارج می کند. سپس او را محرم کنید، بعد آن کودک را به موقف ها ببرید. زمانی که عید قربان شد، از طرف او رمی جمره کنید، و سرش را بتراشید. و بعد کودک را به زیارت خانهٔ خدا ببرید. آن گاه خدمت کار خود را ببرید تا او را طواف خانهٔ خدا، و سعی بین صفا و مروه دهد. و اگر قربانی موجود نبود، ولیّ کودک از طرف او روزه بگیرد، در صورتی که حجّ تمتع باشد.)

ازدواج حضرت امام صادق (علیه السلام) با حضرت حمیده (علیها السلام)

مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) روایت نموده است: پسر عکّاشة بن محصن اسدی، خدمت حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام) آمد، در حالی که حضرت امام صادق (علیه السلام) نیز نزد ایشان ایستاده بودند، که ناگاه ظرف انگوری برای حضرت آوردند، ایشان فرمودند: پیرمرد سال خورده، و کودک خردسال آن را دانه دانه می خورد. کسی که می پندارد سیر نمی شود، آن را سه دانه، و چهار دانه می خورد. ولی تو آن را دو تا دو تا بخور، که این نحو تناول کردن مستحب است.

آن گاه پسر عکّاشه به حضرت عرض کرد: چرا برای ابا عبد اللّه - یعنی امام صادق (علیه السلام) - زن نمی گیرید؟ ایشان به سنّ ازدواج رسیده اند. پس حضرت باقر (علیه السلام) درحالی که همیانی(2) سربسته در

ص: 15


1- . تهذیب الاحکام، ج5، ص410.
2- . کیسه ای بلند که به کمر می بسته اند، و در آن سکه های طلا و نقره قرار می داده اند.

مقابلشان بود، فرمودند: به زودی برده فروشی بربر به اینجا می آید، و در دار میمون منزل می کند. با این همیان برای ایشان از او دختری می خریم.

آن گاه بعد از مدّتی، روزی نزد حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام) رفتیم، حضرت فرمودند: آیا به شما از برده فروشی که در گذشته از آن برای شما گفته بودم، خبر ندهم؟ آن برده فروش به اینجا آمده است، بروید و با سکه های این همیان، برای ایشان دختری را خریداری کنید.

پسر عکّاشه می گوید: ما به نزد برده فروش رفتیم. او گفت: همهٔ کنیزهایم را فروخته ام. و نزدم فقط دو دختر بیمار باقی مانده، که یکی از آن ها بهتر از دیگری است. ما گفتیم: آن ها را بیرون بیاور تا ببینیم. از این رو او آن ها را خارج کرد. ما گفتیم: این کنیز بهتر را به چند می فروشی؟ گفت: هفتاد دینار. گفتیم: خوبی کن. گفت: از هفتاد دینار کم نمی کنم. گفتیم: ما آن را به این همیان می خریم، هر چه داشته باشد، و نمی دانیم در آن چند دینار است؟

در آن هنگام نزد آن برده فروش، مردی سر و ریش سفیدی بود، او گفت: همیان را باز کنید، و دینارها را بشمارید. برده فروش گفت: باز نکنید، اگر آن ها یک دانه از هفتاد دینار کم تر باشد، این کنیز را به شما نمی فروشم. آن پیرمرد گفت: نزدیک بیایید، پس نزدیک رفتیم، و او مهر همیان را گشوده، دینارها را شمردیم. بی کم و زیاد هفتاد دینار بود.

پس آن دختر را خریدیم، و نزد حضرت امام باقر (علیه السلام) بردیم، در حالی که وقتی خدمت حضرت رسیدیم، امام صادق (علیه السلام) هم نزد ایشان ایستاده بودند. حضرت از آن چه در هنگام خریدن آن دختر روی داده بود، به ما خبر دادند. آن گاه سپاس و ستایش خداوند را نمودند، و به آن دختر فرمودند: نام شما چیست؟

عرض کرد: حمیده. حضرت فرمودند: پسندیده در دنیا، و ستایش شده در آخرت. بعد حضرت فرمودند: از خودت به من بگو، دوشیزه ای یا بیوه هستی؟ گفت: دوشیزه هستم. حضرت فرمودند: چگونه ممکن است، درحالی که کنیزی به دست برده فروشان نمی افتد، مگر این که او را سالم نمی گذارند؟ عرض کرد:

ص: 16

«کَانَ یَجِیءُ، فَیَقْعُدُ مِنِّی مَقْعَدَ الرَّجُلِ مِنَ الْمَرْأَةِ، فَیُسَلِّطُ اللَّهُ عَلَیْهِ رَجُلًا أَبْیَضَ الرَّأْسِ وَ اللِّحْیَةِ، فَلَا یَزَالُ یَلْطِمُهُ حَتَّی یَقُومَ عَنِّی فَفَعَلَ بِی مِرَاراً وَ فَعَلَ الشَّیْخُ مِرَاراً. فَقَالَ: یَا جَعْفَرُ! خُذْهَا إِلَیْکَ فَوَلَدَتْ خَیْرَ أَهْلِ الْأَرْضِ مُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ (علیهما السلام) .»(1)

(هرگاه برده فروش نزد من می آمد، و همچون شوهری که نزد زن خود می نشیند، می نشست. به ناگاه خداوند مردِ سر و ریش سفیدی را بر او چیره می کرد، و آن پیرمرد پیوسته به او سیلی می زد، تا از نزد من می رفت. او چند بار با من چنین کرد، و آن پیرمرد هم با او چنان می نمود. آن گاه حضرت فرمودند: ای جعفر! او را نزد خودت ببر. پس بهترین مردم روی زمین، موسی بن جعفر (علیهما السلام) از او بوجود آمد.)

مرحوم ملا صالح مازندرانی (قدس سره) احتمال می دهد مردِ سر و ریش سفیدی که از حضرت حمیده خاتون (علیها السلام) مراقبت می کرده، ملکی از ملائکه خداوند بوده باشد، که در هنگام خریدن ایشان نیز حاضر بوده، و مهر همیان را نیز در آن هنگام، خود او گشوده است. از این رو نگاشته است:

«لَعَلَّ الْمَلَکُ الَّذِی کانَ یَحرِسُها، هُوَ ابْیَضُ الرَّأسِ وَ اللِّحیَةِ الَّذِی کانَ یَلطَمُ النُّحاسَ، وَ کانَ عِندَهُ عِندَ اشتِرائِها وَ اللهُ اعلَم.»(2)

(احتمال دارد، فرشته ای که از حضرت حمیده خاتون (علیها السلام) مراقبت می کرده است، همان شخصِ مو و محاسن سفیدی بوده باشد، که با لطم زدن به برده فروش، نمی گذاشته متعرض ایشان شود، و هنگام خریدن آن حضرت، نزد برده فروش حضور داشته است، و خداوند داناتر می باشد.)

و در روایت دیگری هشام بن احمر نقل کرده است: در یکی از روزها که هوا به شدّت گرم بود، حضرت صادق (علیه السلام) مرا نزد فلان مرد آفریقایی که برده فروش بود، فرستادند، و فرمودند: برو و از او کنیزی با این احوال و اوصاف بخر! من پیش آن مرد رفتم، امّا کنیزی با آن اوصافی که حضرت

ص: 17


1- . الکافی، ج1، ص476؛ بحارالانوار، ج48، ص5.
2- . شرح اصول کافی، ج7، ص249.

فرموده بودند، نزد او ندیدم. لذا برگشتم و جریان را خدمت ایشان عرض کردم. حضرت فرمودند: پیش آن مرد بازگرد، کنیز همانجا است. باز نزد آن مرد افریقایی رفتم، قسم خورد که هر چه کنیز داشته به من نشان داده است.

بعد گفت: دخترکی هست که مریض می باشد، و سرش تراشیده شده است، و کسی او را نمی خرد. گفتم: همان را بیاور. او را در حالی که به دو کنیز دیگر تکیه داده بود، و پاهایش به زمین کشیده می شد، آورد. نگاه کردم و صفاتی که حضرت فرموده بودند را در او یافتم. گفتم: چند می فروشی؟ گفت: او را پیش مولایت ببر تا او خود در مورد قیمتش حکم کند. بعد گفت:

«قَدْ وَ اللَّهِ أَدَرْتُهَا مُنْذُ مَلَکْتُهَا فَمَا قَدَرْتُ عَلَیْهَا وَ لَقَدْ أَخْبَرَنِیَ الَّذِی اشْتَرَیْتُهَا مِنْهُ عِنْدَ ذَلِکَ أَنَّهُ لَمْ یَصِلْ إِلَیْهَا وَ حَلَفَتِ الْجَارِیَةُ أَنَّهَا نَظَرَتْ إِلَی الْقَمَرِ وَقَعَ فِی حَجْرِهَا.»

(به خدا قسم، از زمانی که این کنیز را خریده ام، هر وقت قصد کردم با او نزدیکی کنم، مقدورم نشد. و کسی که از او این کنیز را خریدم هم می گفت نتوانسته با او نزدیکی کند. و کنیز قسم می خورد که دیده که ماه در دامنش نشسته است.)

سخنان او را برای حضرت امام صادق (علیه السلام) نقل کردم، ایشان دویست دینار به من دادند. پول را برای برده فروش بردم؛ آن مرد گفت: این کنیز در راه خدا آزاد باشد، اگر معادل پولی که آن را در مغرب برای خرید این کنیز داده ام، نفرستاده باشند. حرف او را برای امام صادق (علیه السلام) نقل کردم، حضرت فرمودند:

«یَا ابْنَ أَحْمَرَ! أَمَا إِنَّهَا تَلِدُ مَوْلُوداً لَیْسَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ حِجَابٌ.»(1)

(ای فرزند احمر! از این کنیز فرزندی متولد می شود که بین او و خدا حجابی وجود ندارد.)

ص: 18


1- . أمالی طوسی، ص721؛ بحارالانوار، ج48، ص8؛ إعلام الوری، ص310.

به هر تقدیر اگر به این دو روایتی که دربارهٔ ازدواج حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) نقل شد، توجه کنیم، به خوبی درمی بابیم که بین آن ها تناقض وجود دارد. به گونه ای که قابل جمع نمی باشد. از این رو به نظر می رسد در نگارش روایت دوّم که از هشام بن احمر نقل شده سهوی رخ داده باشد، و این روایت در مورد ازدواج حضرت امام کاظم (علیه السلام) است. چناچه مفسر کبیر مرحوم طبرسی (قدس سره) و همچنین محدّث بزرگوار، مرحوم علامه مجلسی (قدس سره) بعد از نقل روایت هشام بن احمر نگاشته اند:

«فَقَدْ رَوَی الشَّیْخُ الْمُفِیدُ;فِی کِتَابِ الْإِرْشَادِ مِثْلَ هَذَا الْخَبَرِ مُسْنِداً إِلَی هِشَامِ بْنِ أَحْمَرَ أَیْضاً إِلَّا أَنَّ فِیهِ: أَنَّ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَی (علیه السلام) أَمَرَهُ بِبَیْعِ هَذِهِ الْجَارِیَةِ وَ أَنَّهَا کَانَتْ أُمَّ الرِّضَا (علیه السلام) .»(1)

(شیخ مفید;هم در کتاب ارشاد مانند همین روایت را از هشام بن احمر نقل نموده، با این تفاوت که در آن نوشته است: حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) امر به خریدن این کنیز نمودند، و ایشان مادر حضرت رضا (علیه السلام) بودند.)

حال با توجه به آن چه مرحوم علامه مجلسی (قدس سره) از کتاب «ارشاد» نقل فرموده است، باید گفت به نظر می رسد روایت هشام بن احمر، دربارهٔ کیفیت ازدواج حضرت امام صادق (علیه السلام) نمی باشد. و در مورد ازدواج حضرت امام کاظم (علیه السلام) است. لذا مرحوم آیة اللّه العظمی خوئی (قدس سره) نیز بعد از آن که هشام بن احمر را در زمرهٔ اصحاب امام صادق (علیه السلام) و امام کاظم (علیه السلام) نام برده، نگاشته است:

«و روي الكليني (قدس سره) أنه هو الذي بعثه أبو الحسن (علیه السلام) ليشتري أم الرضا (علیه السلام) .»(2)

(و مرحوم کلینی (قدس سره) روایت نموده که هشام بن احمر همان کسی است که ابو الحسن - امام کاظم (علیه السلام) - او را فرستادند تا مادر حضرت رضا (علیه السلام) را خریداری نماید.)

ص: 19


1- . بحارالانوار، ج48، ص9؛ و إعلام الوری، ص310؛ هر دو به نقل از ارشاد، ج2، ص254.
2- . معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة، ج 20، ص295؛ اصول کافی، ج1، بَابُ مَوْلِدِ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا (علیه السلام) ، ص486.

برادران و خواهران حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

دربارهٔ تعداد فرزندان حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) اختلاف زیادی در روایت وجود دارد. صاحب کتاب «إعلام الوُری» دربارهٔ نام فرزندان حضرت نگاشته است:

«إسماعیل و عبد اللّه و أمّ فَرَوْة، أُمُّهم فاطمةُ بنتُ الحسینِ بنِ علیِّ بنِ الحسینِ بنِ علیِّ بنِ أبی طالب. و موسی (علیه السلام) ، و إسحاقُ، و فاطمة، و محمّد لأُمّ ولد اسمها حمیدة البربریّة، و العّباس، و علیّ، و أسماء لأُمّهات أولاد شتّی.»(1)

(اسماعیل و عبد اللّه و أمّ فروة که مادرشان فاطمه دختر حسین بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب (علیهم السلام) بود. و حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ، و إسحاق، و فاطمة، و محمّد نیز از کنیز اُمّ ولدی بودند که نامشان حمیده بربریه (علیها السلام) بود. عبّاس و علیّ و أسماء، نیز هر کدام فرزندان مادران متفاوتی بودند.)

ولی صاحب کتاب «المعقبون من آل ابی طالب (علیهم السلام) » فرزندان حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) را بیست و یک نفر دانسته، که در این بین چهارده پسر، و هفت دختر می باشند. که پسران آن حضرت عبارتند از:

أبو الحسن امام موسى كاظم (علیه السلام) ، و أبو علیّ إسماعيل أعرج که مادرش فاطمه بنت الحسین الأثرم(2) بن الحسن بن علیّ بن أبیّ طالب (علیه السلام) است. و أبو الحسن علیّ عريضیّ، و أبو جعفر محمّد

ص: 20


1- . إعلام الوری، ص294؛ مرحوم شیخ مفید (قدس سره) نیز تعداد فرزندان حضرت را چونان کتاب «إعلام الوری» ده نفر و با همان نام ها ذکر کرده و فقط فاطمه را در زمرهٔ فرزندان حضرت حمیده بربریه (علیها السلام) ندانسته است. (إرشاد مفید، ج2، ص209)؛ و صاحب کتاب «کشف الغمة» هم در این باره نگاشته است: و کان لأبی عبد اللّه (علیه السلام) عشرة أولاد: إسماعیل، و عبد اللّه، و أمّ فروة، أمّهم فاطمة بنت الحسین بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب (علیهم السلام) ، و موسی (علیه السلام) و إسحاق، و محمّد لأمّ ولد، و العبّاس، و علیّ، و أسماء و فاطمة لأمّهات أولاد شتّی. (کشف الغمة، ج3، ص196)؛ و مرحوم ابن شهرآشوب نیز در این مورد نوشته است: أَوْلاَدُهُ عَشَرَةٌ إِسْمَاعِیلُ اَلْأَمِینُ وَ عَبْدُ اَللَّهِ، مِنْ فَاطِمَةَ بِنْتِ اَلْحُسَیْنِ اَلْأَصْغَرِ. وَ مُوسَی اَلْإِمَامُ؛ وَ مُحَمَّدٌ اَلدِّیبَاجُ وَ إِسْحَاقُ، لِأُمِّ وَلَدٍ ثَلاَثَتُهُمْ، وَ عَلِیٌّ اَلْعُرَیْضِیُّ، لِأُمِّ وَلَدٍ وَ اَلْعَبَّاسُ؛ لِأُمِّ وَلَدٍ. اِبْنَتُهُ أَسْمَاءُ أُمُّ فَرْوَةَ اَلَّتِی زَوَّجَهَا مِنِ اِبْنِ عَمِّهِ اَلْخَارِجِ. وَ یُقَالُ: لَهُ ثَلاَثُ بَنَاتٍ أُمُّ فَرْوَةَ مِنْ فَاطِمَةَ بِنْتِ اَلْحُسَیْنِ اَلْأَصْغَرِ، وَ أَسْمَاءُ مِنْ أُمِّ وَلَدٍ. وَ فَاطِمَةُ مِنْ أُمِّ وَلَدٍ. (المناقب، ج4، ص280).
2- . في الفخري: الأشرف (المعقبون من آل أبی طالب (علیهم السلام) ، ج2، ص17).

که ملقّب به ديباج و مأمون بوده، و أبو محمّد إسحاق مؤتمن که مادر این سه، کنیز اُمّ ولد بودند، و عبد اللّه أفطح که بزرگترین فرزند پدر خود می باشد، و از او فرزندی باقی نماند. و شیخ مفید گفته: مادر او فاطمه دختر حسين بن علیّ بن الحسين بن علیّ بن أبی طالب (علیه السلام) بوده است، و او بزرگتر از همهٔ برادران خود بعد از اسماعیل می باشد.(1) و بیهقی نیز گفته: از او فرزندی باقی نماند.(2)

و عبيد اللّه، که برای ایشان نیز فرزندی ذکر نکرده اند. و عبّاس، که برای ایشان نیز فرزندی ذکر نکرده اند. و شیخ مفید گفته: مادر ایشان هم کنیز اُمّ ولد، و شخصیت فاضل و بزرگواری بوده اند.(3)

و يحيى، و جعفر که از این دو هم فرزندی باقی نمانده است. و محمّد أصغر، و حسن، و محسن، و عيسى.(4)

و دختران حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) بنابر آن چه در کتاب ارزشمند «المعقبون من آل ابی طالب (علیهم السلام) » عبارتند از: رقيّه، و بريهه، و امّ كلثوم که قبرش در مصر مشهور است، و قريبه، و فاطمه، و أسماء که همسر حمزة بن عبد اللّه ابن امام باقر (علیه السلام) گشت، و فاطمه كبرى همسر محمّد بن إبراهيم بن محمّد بن علیّ بن عبد اللّه بن عبّاس شد.(5)

شرح حال حضرت اسماعيل (علیه السلام)

حضرت اسماعيل (علیه السلام) بزرگتر از دیگر برادران خود بودند. و حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) محبّت زیادی به ایشان داشتند، و نسبت به ایشان نيكى و شفقت فراوانی مي نمودند. و آن چنان جلیل القدر بودند که عده ای از شيعیان گمان می كردند ایشان بعد از پدرشان، امام و جانشين ایشان خواهند شد.

چرا كه از لحاظ سن از برادران خود بزرگتر بودند، و پدر بزرگوارشان نیز به ایشان تمایل داشتند، و ایشان را اکرام می نمودند. ولى حضرت اسماعيل (علیه السلام) در زمان حیات حضرت امام

ص: 21


1- . المعقبون من آل أبی طالب (علیهم السلام) ، ج2، ص18 به نقل از ارشاد، ج2، ص209 تا 211.
2- . المعقبون من آل أبی طالب (علیهم السلام) ، ج2، ص18 به نقل از لباب الأنساب، ج2، ص447.
3- . المعقبون من آل أبی طالب (علیهم السلام) ، ج2، ص18 به نقل از ارشاد، ج2، ص209 تا 211.
4- . المعقبون من آل أبی طالب (علیهم السلام) ، ج2، ص17 و 18.
5- . المعقبون من آل أبی طالب (علیهم السلام) ، ج2، ص18.

جعفر صادق (علیه السلام) ، در عُرَيْض(1) از دنيا رفتند، و مردم بدن شریف ایشان را از آنجا تا مدينه بر دوش خود قرار دادند، و دفن نمودند. قبر مطهر جناب اسماعیل (علیه السلام) ، کنار قبر مطهر و منور پدر بزرگوارشان حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) ، در قبرستان بقيع می باشد. حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) برای ایشان بیتابی شدیدی نمودند. و حزن فراوانی حضرت را فراگرفت، و پیشاپیش تابوت ایشان بدون عباء و با پاى برهنه حرکت مي کردند.

روايت شده حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) ، هنگام تشییع بدن مبارک حضرت اسماعیل (علیه السلام) امر فرمودند تابوت ایشان را قبل از دفن، دفعات زیادی بر زمين قرار دهند، و هر بار امام صادق (علیه السلام) کفن را از صورت ایشان بر مي داشتند، و به ایشان نگاه مي كردند. و مقصود حضرت از اين كار اين بود كه مرگ ایشان را نزد کسانی كه گمان جانشينى ایشان را بعد از پدر بزرگوارشان داشتند، مسلم نمایند. و شبهۀ آنان را دربارهٔ زنده بودن اسماعيل (علیه السلام) برطرف كنند.

هنگامی که حضرت اسماعيل (علیه السلام) از دنيا رفتند، عده ای از اصحاب امام صادق (علیه السلام) كه گمان امامت ایشان را بعد از پدرشان داشتند، از اعتقاد خود برگشتند. ولی عدهٔ اندكی كه از اصحاب خاص امام صادق (علیه السلام) نبودند، و از کسانی هم نبودن که از ایشان روایت نقل کرده باشند، و در اطراف، و دوردست زندگی می کردند، و از امر امامت بى خبر بودند، بر اعتقاد خود مبنی بر زنده بودن حضرت اسماعيل (علیه السلام) باقی ماندند.

از این رو زمانی که حضرت امام صادق (علیه السلام) از دنيا رفتند، برخی از آن ها معتقد به امامت موسى بن جعفر (علیهما السلام) ، بعد از پدرشان شدند، و بقیه آن ها نیز دو دسته شدند، دسته ای از آن ها از اعتقاد به زنده بودن اسماعيل (علیه السلام) برگشتند، و معتقد به امامت پسر ایشان، محمّد بن اسماعيل شدند. چرا كه گمان می كردند امامت در پدر او بوده است، و پسر - یعنی محمّد - سزاوارتر به مقام امامت نسبت به برادر - یعنی حضرت موسى بن جعفر (علیهما السلام) - می باشد.

و گروهى هم به همان اعتقاد خود مبنی بر زنده بودن اسماعيل باقى ماندند. و اين دسته آن چنان اندك بودند كه كسى یکی از آن ها را نمی شناسد که بخواهد به او اشاره نماید. و پس از چندی اين دو گروه را اسماعيليه نامیدند. و آن چه هم اكنون از اين دو گروه معروف هستند، همان گروهی می باشند كه گمان مي کنند امامت بعد از اسماعيل، در ميان فرزند ایشان، و فرزندِ فرزند

ص: 22


1- . العریض: واد بالمدینة فیه بساتین نخل. (إرشاد مفید، ج2، ص209 به نقل از معجم البلدان، 114:4).

ایشان تا روز قيامت می باشد.(1)

و هم اکنون و در روزگار ما بسیاری از معتقدین و پیروان فرقه اسماعیلیه در هند و پاکستان زندگی می کنند، و آن ها را با نام «بهره» نیز می شناسند.

شرح حال عبد اللّه

بعد از حضرت اسماعيل (علیه السلام) ، در بین فرزندان حضرت امام صادق (علیه السلام) ، عبد اللّه از دیگر برادران خود بزرگتر بوده است. و عبد اللّه نزد پدرش حضرت امام صادق (علیه السلام) ، هیچ منزلت و احترامی نداشت. چرا که او با پدر خود در مورد مسائل اعتقادی مخالفت می نمود. و حتّی می گويند: عبد اللّه در زمان حضرت امام صادق (علیه السلام) ، با حشويه، که یکی از مذاهب اهل سنت می باشد، رفت و آمد داشت، و به مذهب مرجئه تمايل داشت.

عبد اللّه بعد از پدر خود ادعاى امامت نمود، و دلیلش نیز این بود که بزرگتر از ما بقی برادرانش است. پس عده اى از اصحاب امام صادق (علیه السلام) از او تبعیت نمودند، ولی پس از آن كه ضعف ادعاى او را متوجه شدند، و قوّت امر و دلائل و نشانه های امامت حضرت موسى بن جعفر (علیهما السلام) را ديدند، اکثر آن ها بازگشتند، و قائل به امامت برادر او، حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) شدند. و فقط تعداد بسیار اندکی از آن ها بر اعتقاد خود باقى ماندند.

پیروان عبد اللّه، طایفه ای ملقب به فطحیه می باشند. چرا که عبد اللّه، «أفْتَح الرِجل» بود، یعنی پاهای پهن و بزرگی داشت.(2) و برخی هم عبد اللّه را «أفتح الرأس» دانسته اند، یعنی گفته اند سر پهن و بزرگی داشته است.(3) و این خود دلیلی بر امام نبودن او می باشد، چرا که امام معصوم (علیه السلام) باید عاری از هرگونه عیب و نقصی باشند.

عبد اللّه در مدّت زمان اندکی پیروانی هم پیدا کرد، که یکی از آن ها زرارة بن أعین کوفی بود. ولی زرارة به مدینه رفت، و بعد از آن که با عبد اللّه ملاقات نمود، و از او چند سؤال فقهی پرسید، چون او را در نهایت جهل یافت، از قول به امامت او بازگشت.(4)

ص: 23


1- . إرشاد مفید، ج2، ص209 و 210.
2- . إرشاد مفید، ج2، ص210 .
3- . جمهرة أنساب العرب، ص59.
4- . جمهرة أنساب العرب، ص59.

عبد اللّه فرزند پسری نداشت، و از او فقط یک دختر باقی ماند، که آن هم صاحب فرزندی نشد، از این رو هیچ فرزندی برای او و دخترش ذکر نکرده اند.(1) و این نیز خود عاملی دیگری گردید تا افرادی که به او گرویده بودند، و قائل به امامت او شده بودند، از اعتقاد خود بازگردند، و معتقد به امامت حضرت امام کاظم (علیه السلام) شوند. گفته شده عبد اللّه افطح هفتاد روز بعد از شهادت پدر خود، حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) از دنیا رفت.(2)

شرح حال إسحاق (علیه السلام)

آن حضرت مردى اهل فضل و شايسته و پارسا و پرهيزكار بودند. و مردم از ایشان احاديث و آثار فراوانی را روايت كرده اند. و هرگاه ابن كاسب که خود یکی از علماء بزرگ جهان اسلام می باشد، از ایشان حديثی را روایت مي كرد، مي گفت:

«براى من حديث كرد، ثقهٔ پسنديده، اسحاق بن جعفر (علیهما السلام) .»

حضرت اسحاق (علیه السلام) که خود معتقد به امامت و زعامت برادر بزرگوارشان حضرت موسى بن جعفر (علیهما السلام) بودند، از پدر بزرگوار خود، احادیث و روایات زیادی را دربارۀ امامت حضرت موسى بن جعفر (علیهما السلام) نقل كرده اند.(3)

شرح حال محمّد

او مردى شجاع و سخاوتمند بود. و همیشهٔ اوقات، يك روز روزه بود، و يك روز افطار مي كرد. ولی او نیز مانند زيديه اعتقاد داشت كه امام كسى است كه با شمشير خروج كند. و از همسرش خديجه دختر عبد اللّه بن الحسين روايت شده است:

ص: 24


1- . جمهرة أنساب العرب، ص59.
2- . فرق الشیعة، ص78.
3- . إرشاد مفید، ج2، ص211.

«محمّد هیچ روزی، از نزد ما با جامه ای از خانه بيرون نمی رفت، مگر این که وقتی بر می گشت آن را به مستمندان پوشانده بود. و هر روز گوسفندی را برای مهمانان خود ذبح می کرد.»

او در سال صد و نود و نه هجری، بر علیه مأمون عبّاسی، در مكه خروج كرد. و زيديه و جاروديه از او تبعیت کردند. پس در آن هنگام عيسى جلودى، از طرف مأمون، برای جنگ با او خارج شد، و لشكر محمّد را پراكنده نمود، و او را دستگير کرده، به نزد مأمون فرستاد. چون محمّد نزد مأمون رسيد، مأمون او را گرامى داشت، و او را نزدیک خود نشاند، و جايزۀ نيكوئى به او داد. از این رو او با مأمون عبّاسی در خراسان ماند، و هرگاه نزد مأمون مي رفت، پسر عموهايش او را همراهی می نمودند، و مأمون کارهائى را از او تحمل مي كرد، كه سلطان از رعيت خود تحمل نمي كرد.

محمّد بن جعفر در زمان مأمون در خراسان از دنيا رفت، و مأمون براى برداشتن جنازه او از قصر خود بيرون آمد. و هنگامی که در بين راه به جنازه او برخورد کرد و چشمش به تابوت او افتاد، از اسب پياده شد، و خود را ميان دو چوب آخر تابوت رساند. مأمون همچنان ميان آن دو چوب پیاده راه می رفت تا اين كه تابوت را بر زمين قرار دادند. پس وقتی تابوت را بر زمین گذاشتند، مأمون جلو ايستاده، و بر او نماز خواند. سپس بدن او را برداشت، و به كنار قبر آورد، و خود مأمون در ميان قبر رفت، و همچنان در قبر بود، تا اين كه خشت روى آن چيدند. سپس مأمون از قبر او بيرون آمده، و بالاى قبرش ايستاد، تا كار دفن او تمام شد.(1)

شرح حال علیّ (علیه السلام)

یکی ديگر از فرزندان حضرت امام صادق (علیه السلام) ، حضرت علىّ بن جعفر (علیهما السلام) می باشند، و کنیهٔ ایشان ابو الحسن است، و معروف به علیّ عریضی می باشند. و عریض دهی بوده که چهل میل از مدینه فاصله داشته است. ایشان فرزندان بسیاری دارند که به آن ها «عریضّیون» می گویند.(2) و

ص: 25


1- . إرشاد مفید، ج2، ص211.
2- . منتهی الآمال، ج2، ب2، ص1422.

با فاطمه کبری دختر محمّد بن عبد اللّه باهر بن امام زین العابدین (علیه السلام) ازدواج نموده اند.(1) ایشان از كسانى هستند كه روایات فراوانی را نقل كرده اند.

حضرت علىّ بن جعفر (علیهما السلام) راه و روش استواری داشتند، و بسیار بزرگوار پارسا بودند، و فضل فوق العاده ای داشتند، و همیشه ملازم رکاب برادر بزرگوار خود، حضرت امام کاظم (علیه السلام) بودند. و روایات بسیارى از آن حضرت نقل كرده اند.(2)

ایشان بنابر آن چه مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره) نقل کرده، تا زمان حضرت امام هادی (علیه السلام) را درک نموده اند.(3) و با توجه به کبر سنی که داشتند، همیشه نسبت به حضرت جواد الأئمه (علیه السلام) و حضرت امام هادی (علیه السلام) تواضع خاصی می نمودند. به نحوی که حتّی برخی از شاگردانشان به ایشان اعتراض نمودند، ولی ایشان پاسخ تندی به آن ها می دادند، و بدون آن که به حرف های آن ها توجهی نمایند، به همگی می فرمودند ساکت باشید.(4)

ولادت حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

مرحوم شیخ مفید (قدس سره) سال ولادت حضرت را در سال صد و بیست و هشت هجری قمری، و در أبواء ذکر نموده است.(5) و برخی سال تولد حضرت را صد و بیست و هفت هجری قمری ذکر کرده اند.(6) و صاحب کتاب «کشف الغمة» نیز در این باره نگاشته است:

«فَبِالْأَبْوَاءِ سَنَةَ ثَمَانٍ وَ عِشْرِینَ وَ مِائَةٍ مِنَ اَلْهِجْرَةِ وَ قِیلَ تِسْعٍ وَ عِشْرِینَ وَ مِائَةٍ.»(7)

(ولادت ایشان در سال صد و بیست و هشت هجری، و گفته شده در سال صد و بیست و نه بوده است.)

ص: 26


1- . منتهی الآمال، ج2، ب2، ص1421.
2- . إرشاد مفید، ج2، ص214.
3- . منتهی الآمال، ج2، ب2، ص1421.
4- . منتهی الآمال، ج2، ب2، ص1422.
5- . إرشاد مفید، ج2، ص215.
6- . دلائل الإمامة، ص303.
7- . کشف الغمة، ج3، ص257.

و در این بین روایات متعددی که بسیاری از بزرگان نقل نموده اند، دلالت بر ولادت ایشان در ماه ذی الحجه می کند.(1)

ولی برخی از مورخین ولادت ایشان را روز شنبه هفتم ماه صفر ذکر کرده اند.(2) چنانچه صاحب کتاب «روضة الواعظین» در این باره نوشته است:

«و كان مولده بالأبواء(3) يوم الأحد لسبع ليال خلون من صفر سنة ثمان و عشرين و مائة.»(4)

(ولادت حضرت کاظم (علیه السلام) در أبواء، روز یکشنبه، هفتم ماه صفرِ سال صد و بیست و هشت هجری می باشد.)

به هر تقدیر اگر چه اقوالی از برخی مورخین - و نه روایتی از امام معصوم (علیه السلام) - وجود دارد که ولادت حضرت امام کاظم (علیه السلام) را روز هفتم ماه صفر ذکر کرده اند. ولی دربارهٔ آن اقوال، ترديدهائی جدّی وجود دارد. و نکته قابل توجه اين است که با وجود روایاتی، مبنی بر ولادت حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) در ماه ذی الحجه، اگر امر دائر شود بین عمل نمودن به گفتار مورخین، و بين کلام امام معصوم (علیه السلام) کدام را باید مقدم کرد؟

بدیهی است که کلام امام معصوم (علیه السلام) که تصریح بر ولادت حضرت امام کاظم (علیه السلام) در ماه ذی الحجه دارد، مقدم بر قول مورخین می باشد. و باید به قول امام معصوم (علیه السلام) عمل نمود. به هر صورت مرحوم محمّد بن جریر طبری آملی امامی (قدس سره) در کتاب «دلائل الإمامة» دربارهٔ تاریخ ولادت حضرت امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) نقل کرده است:

ص: 27


1- . الکافی، ج1، ص385؛ عنه مدینة المعاجز، ج6، ص183؛ و محاسن برقی، ج2، ص314؛ عنه البحارالانوار، ج48، ص3؛ و بصائر الدرجات، ج2، ص342؛ دلائل الإمامة، ص303. لازم به تذکر است که متن برخی از این روایات با هم قدری تفاوت دارند.
2- . روضة الواعظین، ج1، ص499.
3- . الأبواء: قرية من اعمال الفرع من المدينة، بينها و بين الجحفة ممّا يلي المدينة ثلاثة و عشرون ميلا (إرشاد مفید، ج2، ص215 به نقل ازمعجم البلدان 1:79).
4- . روضة الواعظین، ج1، ص499.

«قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ الثَّانِي (علیه السلام) : وُلِدَ بِالْأَبْوَاءِ، بَيْنَ مَكَّةَ وَ الْمَدِينَةِ، فِي شَهْرِ ذِي الْحِجَّةِ سَنَةَ مِائَةٍ وَ سَبْعَةٍ وَ عِشْرِينَ مِنَ الْهِجْرَةِ.»(1)

(امام حسن عسکری (علیه السلام) فرمودند: حضرت کاظم (علیه السلام) در أبواء، مکانی بین مکه و مدینه، در ماه ذی الحجهٔ سال صد و بیست و هفت هجری متولد شدند.)

و در ضمن روایت دیگری دربارهٔ ولادت حضرت امام کاظم (علیه السلام) در ماه ذی الحجه، از کتاب «اصول کافی» مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) از أبی بصیر روایت نموده است:

«حَجَجْنَا مَعَ أَبِی عَبْدِ اللّهِ (علیه السلام) فِی السَّنَةِ الَّتِی وُلِدَ فِیهَا ابْنُهُ مُوسی (علیه السلام) ، فَلَمَّا نَزَلْنَا الأبْوَاءَ وَضَعَ لَنَا الْغَدَاءَ، وَ کَانَ إِذَا وَضَعَ الطَّعَامَ لأصْحَابِهِ أَکْثَرَ وَ أَطَابَ، قَالَ: فَبَیْنَا نَحْنُ نَأْکُلُ إِذْ أَتَاهُ رَسُولُ حَمِیدَةَ، فَقَالَ لَهُ: إِنَّ حَمِیدَةَ تَقُولُ: قَدْ أَنْکَرْتُ نَفْسِی، وَ قَدْ وَجَدْتُ مَا کُنْتُ أَجِدُ إِذَا حَضَرَتْ وِلاَدَتِی، وَ قَدْ أَمَرْتَنِی أَنْ لاَ أَسْتَبِقَکَ بِابْنِکَ هذَا. فَقَامَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ (علیه السلام) ، فَانْطَلَقَ مَعَ الرَّسُولِ، فَلَمَّا انْصَرَفَ قَالَ لَهُ أَصْحَابُهُ: سَرَّکَ اللّهُ، وَ جَعَلَنَا فِدَاکَ، فَمَا أَنْتَ صَنَعْتَ مِنْ حَمِیدَةَ؟ قَالَ: سَلَّمَهَا اللّهُ، وَ قَدْ وَهَبَ لِی غُلاَماً وَ هُوَ خَیْرُ مَنْ بَرَأَ اللّهُ فِی خَلْقِهِ، وَ لَقَدْ أَخْبَرَتْنِی حَمِیدَةُ عَنْهُ بِأَمْرٍ ظَنَّتْ أَنِّی لاَ أَعْرِفُهُ، وَ لَقَدْ کُنْتُ أَعْلَمَ بِهِ مِنْهَا. فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، وَ مَا الَّذِی أَخْبَرَتْکَ بِهِ حَمِیدَةُ عَنْهُ؟ قَالَ: ذَکَرَتْ أَنَّهُ سَقَطَ مِنْ بَطْنِهَا - حِینَ سَقَطَ - وَاضِعاً یَدَهُ عَلَی الأرْضِ، رَافِعاً رَأْسَهُ إِلَی السَّمَاءِ. فَأَخْبَرْتُهَا أَنَّ ذلِکَ أَمَارَةُ رَسُولِ اللّهِ (صلی الله علیه وآله و سلم) ، وَ أَمَارَةُ الْوَصِیِّ مِنْ بَعْدِهِ...»(2)

(ما در سالی که حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) به دنیا آمدند، با حضرت امام صادق (علیه السلام) حجّ را انجام دادیم. وقتی در ابواء توقف نمودیم، حضرت برای ما ناهار آوردند.

ص: 28


1- . دلائل الإمامة، ص303.
2- . الکافی، ج1، ص385.

و ایشان هنگامی که به اصحاب خود غذا می دادند، خوب و زیاد بود. پس در آن هنگام که مشغول خوردن غذا بودیم، به ناگاه فرستادۀ حمیده آمد، و به حضرت عرض کرد: حمیده می گوید: من حالم دیگرگون شده، و چنان شده ام که پیش از این، هنگام وضع حمل چنین نمی شدم، و شما به من امر کرده بودید که دربارهٔ این پسرتان بر شما پیشی نگیرم. پس حضرت صادق (علیه السلام) برخاستند و با فرستاده رفتند. پس هنگامی که برگشتند، اصحاب حضرت، به ایشان عرض کردند: خداوند شما را شاد، و ما را فدای شما نماید. با حمیده چه کردید؟ حضرت فرمودند: خداوند به ایشان سلامتی داد، و به من پسری عنایت نمود که بهترین کسی است که خداوند در بین آفریدگانش، آفریده است. و حمیده درباره اش چیزی به من گفت که گمان می کرد من آن را نمی دانم. درحالی که آگاهی من از آن خبر بیشتر از حمیده می باشد. من عرض کردم: جانم فدای شما! حمیده چه چیزی دربارهٔ ایشان به شما گفتند؟ حضرت فرمودند: حمیده گفت وقتی ایشان از بطنش خارج شدند، دست های خود را بر زمین گذاشتند، و سرشان را به طرف آسمان بلند کردند. پس من به حمیده گفتم، این نشانۀ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و نشانۀ وصیّ بعد از رسول خد (صلی الله علیه و آله و سلم) است...)

همان گونه که ملاحظه می کنید، در این روایت شریف، تصریح شده که ولادت حضرت امام کاظم (علیه السلام) در ماه ذی الحجه، و بعد از اتمام مناسک حجّ بوده است. از این رو وقتی با توجه به روایات دانستیم که ولادت حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) بعد از ایّام حجّ بوده است. نکته دیگری که در این قبیل روایات باید به آن دقّت نمود، این است که حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ، در ابواء متولد شده اند.

و أبواء اسم روستا و قریه ای نزديک مدينه است، و بیست و سه ميل با غدير خم فاصله دارد. يعني اگر بیست و سه میل از غدیر به طرف مدینه حرکت کنيد، به ابواء می رسید. و ظاهراً هر میل، دو کیلومتر است. یعنی ابواء حدود هشت فرسخ بعد از غدیر خم است. هشت فرسخ مسافت، دو روز راه است، چون قافله ها معمولاً روزی چهار فرسخ راه می رفتند.

ص: 29

حال با توجه به این که روایاتی وجود دارد كه دلالت بر استحباب زودتر بازگشتن از مکه بعد از انجام مناسک حجّ می کنند.(1)

چنانچه به نظر می رسد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هم در حجة الوداع همین کار را کرده باشند. باید گفت: با احتساب این که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز روز دوازدهم ذی الحجه به سمت مدینه حرکت کردند، و پنج روز هم طول کشید تا در هجدهم ذي الحجه به غدیر برسند. و دو روز هم از غدير خم تا ابواء فاصله است. اگر حضرت امام صادق (علیه السلام) نیز همراه با خانواده و اصحاب خود، چونان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حرکت کرده باشند، باید روز هجدهم ذی الحجه به غدیر، و روز بیستم به ابواء رسیده باشند. پس طبق روایت ابی بصیر، به این نتیجه می رسیم که حضرت کاظم (علیه السلام) روز بیستم ماه ذی الحجه در ابواء متولد شده اند.

به هر تقدیر برخی از اعاظم مذهب حقهٔ امامیه دربارهٔ کیفیت ولادت حضرت امام کاظم (علیه السلام) از ابابصیر نقل کرده اند: در سالی که حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) متولد شدند، من همراه حضرت امام صادق (علیه السلام) بودم. پس هنگامی که وارد ابواء شدیم، امام برای ما و اصحاب خود نهاری که زیاد و گوارا بود آوردند. و در زمانی که مشغول غذا خوردن بودیم، به ناگاه فرستاده حضرت حمیده (علیها السلام) رسید، و از طرف ایشان عرض کرد: حالت زایمان پیدا کرده ام، و شما به من امر کرده بودید که دربارهٔ این پسرتان بر شما پیشی نگیرم، و بدون فرمان شما کاری انجام ندهم.

از این رو حضرت امام صادق (علیه السلام) با حالتی شاد و خوشحال برخاستند، و طولی نکشید که با آستین هائی که تا آرنج بالا زده بودند، خندان نزد ما برگشتند. پس ما عرض کردم: خدا شما را خندان بدارد، و چشم تان را روشن کند! حمیده چه کرد؟ حضرت فرمودند: خدا به من پسری عنایت نمود که بهترین کسی است که خداوند در بین آفریدگانش، آفریده است. و حمیده مطلبی را دربارهٔ ایشان برایم گفت که من خود از آن نسبت به حمیده آگاه تر بودم. من عرض کردم: فدای شما شوم! مگر حمیده چه چیزی دربارهٔ آن فرزند به شما گفته است؟ حضرت فرمودند: حمیده گفت: هنگامی که فرزندم از بطن ایشان خارج شده اند، دو دست خود را بر زمین قرار داده اند، و سرشان را به طرف آسمان بلند نموده اند. لذا به حمیده خبر دادم که این علامت حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و امام بعد از ایشان می باشد.

ص: 30


1- . وسائل الشیعه، بَابُ اسْتِحْبَابِ سُرْعَةِ الْعَوْدِ إِلَی الْأَهْلِ وَ کَرَاهَةِ سَبْقِ الْحَاجِّ وَ جَعْلِ الْمَنْزِلَیْنِ مَنْزِلًا إِلَّا مَعَ کَوْنِ الْأَرْضِ مُجْدِبَةً.

من عرض کردم: فدای شما شوم! چگونه این علامت امام است؟ حضرت فرمودند: در شبی که نطفهٔ جدّم بسته شد، هنگام خواب شخصی نزد جدّ پدرم آمد، و ظرفی را برای ایشان آورد که در آن شربتی رقیق تر از آب، و سفیدتر از شیر، و گواراتر از کره، و شیرین تر از عسل، و سردتر از یخ بود. و بعد آن را به ایشان نوشاند، و ایشان را امر به نزدیکی با همسرش نمود. لذا جدّ پدرم شاد و خوشحال برخاستند، و آمیزش نمودند، پس نطفهٔ جدّم در همان شب بسته شد.

و همچنین در آن شبی که نطفهٔ پدرم بسته شد. شخصی نزد جدّم آمد، و همان شربتی را که به جدّ پدرم نوشانده بود، به جدّم نوشاند، و ایشان را هم امر به نزدیکی کرد. لذا جدّم شاد و خوشحال برخاستند، و آمیزش نمودند، و نطفهٔ پدرم بسته شد. و در شبی که نطفهٔ من هم بسته شد، شخصی نزد پدرم آمد، و همان شربت را به ایشان نوشاند، و همان امری که به آن بزرگواران نموده بود را به پدرم کرد، پدرم نیز شاد و خوشحال برخاستند، و نزدیکی نمودند، پس نطفهٔ من از آن منعقد گردید.

و شبی هم که نطفهٔ این فرزندم - یعنی امام کاظم (علیه السلام) - بسته شد، شخصی، همان گونه که نزد پدر و جدّم و جدِّ پدرم آمده بود، نزد من آمد. و همان طور که از آن شربت به آن ها نوشانده بود، به من هم نوشاند. و همان گونه که آن ها را به نزدیکی امر کرده بود، به من هم امر کرد. لذا شاد و خوشحال برخاستم. چرا که به سبب علم خداوند می دانستم که خدا چه چیزی به من عنایت کرده است. از این رو نزدیکی نمودم، و نطفهٔ این فرزندم بسته شد.

به درستی که نطفهٔ امام معصوم (علیه السلام) از همان چیزی که تو را از آن با خبر کردم منعقد می شود. و هنگامی که چهل شب در رحم قرار گرفت، خداوند ستونی از نور در رحم مادر برایش قرار می دهد که با آن نور به اندازهٔ ديد چشمش می بیند. و زمانی که چهار ماهه شد، فرشته ای به نام حیوان نزدش می آید، و بر بازوی راستش می نویسد: (وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ(1))

و هنگامی که امام از مادر متولد می شود، دست خود را بر زمین قرار می دهد، و سرش را به طرف آسمان بلند می کند. پس وقتی در آن لحظه دست خود بر زمین می گذارد، هر علم و دانشی

ص: 31


1- . «و كلمه پروردگار تو با صدق و عدل به حدّ كمال و تمام رسيد؛ هيچ كس نمى تواند كلمات او را دگرگون سازد و او شنونده داناست» - سوره انعام، آيه 115.

را که خداوند از آسمان بر زمین نازل نموده را دريافت مى نمايد. و به این جهت امام سر خود را به طرف آسمان بلند می کند که یک منادی از بطن عرش از طرف پروردگار عزیز، از افق أعلی، او را با نامش و نام پدرش صدا می زند و می گوید:

ای فلان! ثابت و استوار باش، خداوند تو را ثابت بدارد! سوگند به عظمت آن چه تو را آفريدم! تو برگزیدهٔ من از بین مخلوقات من هستی، و محل اسرار و گنجینهٔ علم من هستی، برای تو و هر کسی که تو را دوست داشته باشد، رحمتم را واجب نمودم، و در بهشت ساکن می شود، و در جوار رحمت من خواهد بود. به عزّت و جلالم سوگند هر کسی که با تو دشمنی کند، گر چه رزقش را در دنیا توسعه داده باشم، او را در آخرت گرفتار شدیدترین عذاب خودم می کنم. وقتی صدای منادی پایان یافت، امام پاسخ می دهد: (شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلاَئِکَةُ وَ أُوْلُواْ الْعِلْمِ قَآئِمَاً بِالْقِسْطِ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ(1))

و وقتی این را بگوید، خداوند به امام، علم اوّل و علم آخر را عنایت می فرماید، و او را مستوجب ملاقات با روح در شب قدر مى نمايد. راوی می گوید: عرض کردم: فدای شما شوم! مگر روح همان جبرئیل نیست؟ حضرت فرمودند: جبرئیل از جنس ملائکه است و روح آفريده اى است که عظیم تر از ملائکه می باشد. مگر خداوند نفرموده: (تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ(2)).(3)

به هر تقدیر بعد از ولادت حضرت امام کاظم (علیه السلام) ، توقف حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) در ابواء طولاني نشد، و حضرت از آن جا حركت كردند، و متوجه يثرب شدند. پس از ورود به يثرب، امام صادق (علیه السلام) به منظور گرامي داشت نوزاد خود انجمني بپا نمودند، و سه روز پذيرايي عمومي به عمل آوردند، و پيروان آن حضرت، گروه گروه براي عرض تبريك آن مولود بزرگوار، خدمت حضرت شرفياب مي شدند.(4)

ص: 32


1- . «خدا به یکتایی خود گواهی دهد که جز ذات اقدس او که نگهبان عدل و درستی است خدایی نیست، و فرشتگان و دانشمندان نیز به یکتایی او گواهی دهند؛ نیست خدایی جز او که (بر همه چیز) توانا و داناست» سوره آل عمران، آیه 18.
2- . سوره قدر، آيه 4.
3- . بصائر الدرجات، ج2، ص342؛ الکافی، ج1، ص385؛ عنه مدینة المعاجز، ج6، ص183؛ محاسن برقی، ج2، ص314؛ عنه بحارالانوار، ج48، ص3. لازم به تذکر است که متن این روایت در برخی از این مآخذ هم قدری با هم تفاوت دارند.
4- . تحلیلی از زندگانی امام کاظم (علیه السلام) ، ص61.

صحبت نمودن حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از بدو تولد

در روایات تصریح شده است که حضرت امام کاظم (علیه السلام) از همان دوران طفولیت قادر به صحبت، و گفتگو نمودن بوده اند. چنانچه مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) از زکریا بن آدم روایت نموده است: شنیدم حضرت امام رضا (علیه السلام) می فرمودند:

«کَانَ أَبِی مِمَّنْ تَکَلَّمَ فِی الْمَهْدِ.»(1)

(پدرم امام کاظم (علیه السلام) از آن کسانی بودند که در گهواره صحبت می کردند.)

در اواسط این نوشتار روایت دیگری خواهد آمد که دلالت می کند حضرت امام کاظم (علیه السلام) از بدو ولادت، قادر به صحبت کردن بوده اند. و همان گونه که در این روایت شریف ملاحظه می کنید، در این روایت نیز تصریح شده است که وجود نازنین حضرت امام کاظم (علیه السلام) از همان بدو تولد، و دوران طفولیت قادر به صحبت نمودن بوده اند. که این خود نشان از امامت حضرت دارد.

چرا که علم ائمه اطهار (علیهم السلام) از جانب خداوند متعال، و به نحو علم حضوری می باشد. از این رو ائمه اطهار (علیهم السلام) احتیاج به آموزش، و تعلیم و تعلّم ندارند، چه آموزش علوم، و چه آموزش زبان ها و لغات عالمیان، اعم از انس و جن و حیوانات. از این رو چنانچه قبلاً نیز نگاشته شد، بسیاری از مورخین، و علماء مکتب اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) در ضمن روایتی طولانی دربارهٔ کیفیت منعقد شدن نطفهٔ امام معصوم (علیه السلام) ، و تولد ایشان نقل نموده اند:

«...إِذَا وَقَعَ مِنْ بَطْنِ أُمِّهِ وَقَعَ وَاضِعاً یَدَیْهِ عَلَی الْأَرْضِ رَافِعاً رَأْسَهُ إِلَی السَّمَاءِ فَأَمَّا وَضْعُهُ یَدَیْهِ عَلَی الْأَرْضِ فَإِنَّهُ یَقْبِضُ کُلَّ عِلْمٍ لِلَّهِ أَنْزَلَهُ مِنَ السَّمَاءِ إِلَی الْأَرْض...»(2)

(و هنگامی که امام از مادر متولد می شود، دست خود را بر زمین قرار می دهد و سرشان را به طرف آسمان بلند می کنند. پس وقتی در آن لحظه دست خود را بر زمین

ص: 33


1- . بحارالانوار، ج48، ص32.
2- . بصائر الدرجات، ج2، ص342؛ الکافی، ج1، ص385؛ عنه مدینة المعاجز، ج6، ص183؛ محاسن برقی، ج2، ص314؛ عنه بحارالانوار، ج48، ص3.

قرار می دهند، هر علم و دانشی را که خداوند متعال از آسمان بر زمین نازل نموده را دريافت مى نمايند.)

چنانچه حضرت عیسی (علیه السلام) نیز از بدو ولادت با اطرافیان خود صحبت نمودند. و خداوند تبارک و تعالی در این باره می فرماید:

(إِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَ عَلَىٰ وَالِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً(1))

(آن گاه که خداوند فرمود: ای عیسی فرزند مریم! به خاطر بیاور نعمتی را که به تو و مادرت عطا کردم، آن گاه که تو را به تأیید روح قدس توانا ساختم که در گهواره، و بزرگ سالی با مردم سخن می گفتی.)

به هر تقدیر صحبت نمودن پیامبران و اهل بیت نبوّت (علیهم السلام) در ایّام طفولیت امری مسلم و مسبوق به سابقه می باشد. و قبل از حضرت امام کاظم (علیه السلام) ، حضرت عیسی (علیه السلام) نیز از همان بدو تولد قادر به صحبت کردن بوده اند. و این گونه نیست که این اعجاز شاهدی از قرآن نداشته باشد. چنانچه روایات بسیاری نقل شده که حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) و فرزندان بزرگوار ایشان از بدو ولادت، قادر به صحبت نمودن بوده اند.

مشخصات ظاهری حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

مرحوم ابن شهرآشوب (قدس سره) در کتاب «مناقب» دربارهٔ مشخصات ظاهری حضرت امام کاظم (علیه السلام) نوشته است:

«کَانَ (علیه السلام) أَزْهَرَ إِلَّا فِی الْقَیْظِ، لِحَرَارَةِ مِزَاجِهِ. رَبِعٌ تَمَامٌ، خَضِرٌ حَالِکٌ، کَثُّ اللِّحْیَةِ.»(2)

ص: 34


1- . سوره مائده، آیهٔ 110.
2- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص323.

(امام کاظم (علیه السلام) صورت درخشانی داشتند مگر در گرمای تابستان؛ چرا که حرارت مزاج ایشان زیاد بود. و حضرت قامتی متوسط داشتند، و سبزهٔ پر رنگ بودند، و محاسنی پرپشت داشتند.)

أبو نواس شاعر بلند آوازهٔ دوران بنی عبّاس زماني كه با آن حضرت ملاقات نمود، شكوه و هيبت بالا، و والاي حضرت امام کاظم (علیه السلام) را این چنین در شعر خود به تصوير كشيده، و با زبان نظم گفته است:

إِذَا أَبْصَرَتْکَ الْعَیْنُ مِنْ غَیْرِ رِیبَةٍ *** وَ عَارَضَ فِیه الشَّکُّ أَثْبَتَکَ الْقَلْبُ

وَ لَوْ أَنَّ رَکْباً أَمَّمُوکَ لَقَادَهُمْ *** نَسِیمُکَ حَتَّی یَسْتَدِلَّ بِکَ الرَّکْبُ

جَعَلْتُکَ حَسْبِی فِی أُمُورِی کُلِّهَا *** وَ مَا خَابَ مَنْ أَضْحَی وَ أَنْتَ لَهُ حَسْبٌ(1)

وقتی چشم بدون عیبی شما را ببیند، و در آن شک واقع شود، شما قلب او را استوار و تسخیر می کنید.

اگر سوارکاران شما را امام خود قرار دهند، بوی خوش شما آن ها را به سوی شما راهنمائی می کند.

من در همهٔ امورم شما را تنها وسيلهٔ نجات يافتم، و هر کس چنین باشد، هیچ گاه ناامید نمی شود.

به هر صورت صاحب کتاب «الفصول المهمة» نیز رنگ پوست حضرت را «أسمر غمیق؛ گندم گون»(2) دانسته است. و در کتاب «عمدة الطالب» دربارهٔ ويژگي هاي ظاهري آن حضرت آمده است:

«کَانَ أَسْوَدَ اللَّوْنِ، عَظِیمَ الْفَضْلِ، رَابِطَ الْجَأْشِ، وَاسِعَ الْعَطَاءِ.»(3)

(حضرت امام کاظم (علیه السلام) سیاه چهره، بسیار با فضیلت، قوی دل و بسیار بخشنده بودند.)

ص: 35


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص317.
2- . الفصول المهمة، ج2، ص936.
3- . عمدة الطالب، ص177.

ندیده جهان چون امامِ همام *** که باشد همی معدن علمِ تام

قوی هیکل و صاحب جود و نام *** به قامت بسی استوار و تمام

ملیح و چنان جدّ خود با مرام *** بُود سبزه رنگ و به عالم قوام

همه در بَرش جمله عبد و غلام *** ز برق نگاهش جهان در قیام

ز نور جمالش تمام عوام *** ز کف داده طاقت همیشه مدام

ز ابروی او هر که آید ز مام *** به سجده شود سوی بیت الحرام

چو انبوه حُسنش، محاسن کلام *** جهان عاجز از وصف او بی کلام

«مؤلف»

محبّت امام صادق (علیه السلام) به امام کاظم (علیه السلام)

محبّت هر پدری به فرزندش امری بدیهی می باشد، ولی حضرت امام صادق (علیه السلام) فارغ از محبّت پدر و فرزندی، علاقهٔ دو چندانی به حضرت امام کاظم (علیه السلام) داشتند. چنانچه هنگامی که از وجود نازنین حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) سؤال شد، علاقه و محبّت شما به فرزند بزرگوارتان موسى (علیه السلام) چقدر است؟ حضرت در جواب فرمودند:

«وَدِدْتُ أَنْ لَیْسَ لِی وَلَدٌ غَیْرُهُ حَتَّی لَا یَشْرَكَهُ فِی حُبِّی لَهُ أَحَدٌ.»(1)

(دوست داشتم كه هيچ فرزندي به غیر از ایشان نداشتم، تا در محبّت من به ایشان، كسي شركت نمي داشت.)

و صد البته به نظر می رسد که این محبّتِ حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) به نحوی که حتّی آرزو می کنند؛ ای کاش فرزندی دیگری به غیر از ایشان نداشتند. به جهت مقام منیع، و والای حضرت امام کاظم (علیه السلام) در نزد خداوند متعال می باشد. آن عظمتی که در رفتار و کردار و گفتار حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) تبلور داشت. و از این باب نیست که ایشان فرزند امام صادق (علیه السلام) هستند.

ص: 36


1- . بحارالانوار، ج75، ص209.

از این رو در زمانی حضرت امام کاظم (علیه السلام) صحبتی فرمودند، که تحسین حضرت امام صادق (علیه السلام) را در پی داشت، ایشان خطاب به فرزند بزرگوار خود فرمودند:

«یَا بُنَیَّ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَكَ خَلَفاً مِنَ الْآبَاءِ وَ سُرُوراً مِنَ الْأَبْنَاءِ وَ عِوَضاً عَنِ الْأَصْدِقَاء.»(1)

(ای پسرم! الحمد للّه که خداوند تو را جانشین پدرانت قرار داد، و مایۀ خوشحالی در میان فرزندان، و عوض دوستان از دست رفته ام نمود.)

و به جهت علاقه ای که امام صادق (علیه السلام) به حضرت داشتند، ایشان قطعه زميني را که به نام «يُسَيْرِيَه» بود، به حضرت امام کاظم (علیه السلام) مرحمت و هدیه كردند، كه آن قطعه زمین را به بهاي بيست و شش هزار دينار خريده بود.(2)

ألقاب و کنیه های حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

عالم بزرگ جهان تشیع، مرحوم شیخ مفید (قدس سره) در کتاب ارزشمند «إرشاد» دربارهٔ ألقاب و کنیه های حضرت امام کاظم (علیه السلام) نوشته است:

«کَانَ یُکَنَّی أَبَا إِبْرَاهِیمَ، وَ أَبَا الْحَسَنِ، وَ أَبَا عَلِیٍّ، وَ یُعْرَفُ بِالْعَبْدِ الصَّالِحِ، وَ یُنْعَتُ أَیْضاً بِالْکَاظِمِ.»(3)

(ابا ابراهیم و ابا الحسن و ابا علیّ کنیه های حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) است، و ایشان ملقب به عبد صالح بودند، و با لقب کاظم نیز شناخته می شدند.)

صاحب کتاب «کشف الغمة» هم در این باره نگاشته است:

ص: 37


1- . بحارالانوار، ج48، ص24.
2- . دلائل الإمامة، ص309.
3- . إرشاد مفید، ج2، ص215.

«أَمَّا اسْمُهُ فَمُوسَی، وَ کُنْیَتُهُ أَبُو الْحَسَنِ، وَ قِیلَ أَبُو إِسْمَاعِیلَ، وَ کَانَ لَهُ أَلْقَابٌ مُتَعَدِّدَةٌ: الْکَاظِمُ وَ هُوَ أَشْهَرُهَا، وَ الصَّابِرُ، وَ الصَّالِحُ، وَ الْأَمِینُ.»(1)

(امّا نام ایشان موسی است، و کنیهٔ ایشان ابا الحسن می باشد، و گفته اند: أبا اسماعیل [نیز کنیهٔ ایشان] بوده، و ایشان القاب متعددی داشته اند، که کاظم مشهورترین آن ها است. و صابر، و صالح، و امین [از دیگر کنیه های حضرت] می باشد.)

و مرحوم ابن شهر آشوب (قدس سره) نیز دربارهٔ ألقاب و کنیه های حضرت امام کاظم (علیه السلام) نگاشته است:

«كُنْیَتُه (علیه السلام) أَبُو الْحَسَنِ الْأَوَّلُ وَ أَبُو الْحَسَنِ الْمَاضِی وَ أَبُو إِبْرَاهِیمَ وَ أَبُو عَلِیٍّ وَ یُعْرَفُ بِالْعَبْدِ الصَّالِحِ وَ النَّفْسِ الزَّکِیَّةِ وَ زَیْنِ الْمُجْتَهِدِینَ وَ الْوَفِیِّ وَ الصَّابِرِ وَ الْأَمِینِ وَ الزَّاهِرِ.»(2)

(کنیهٔ حضرت کاظم (علیه السلام) ، ابا الحسن اوّل و ابا الحسن ماضی و ابا ابراهیم و ابا علیّ بوده، و با لقب های عبد صالح، نفس زکیه، زین المجتهدین، وفی، صابر، امین و زاهر شناخته می شدند.)

کاظم

یکی از القاب حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ، «کاظم» می باشد. و مرحوم ابن شهر آشوب (قدس سره) دربارهٔ معنای این لقب نگاشته است:

ص: 38


1- . کشف الغمة، ج3، ص257.
2- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص323.

«وَ سُمِّیَ الْکَاظِمَ لِمَا کَظَمَهُ مِنَ الْغَیْظِ وَ غَضِّ بَصَرِهِ عَمَّا فَعَلَهُ الظَّالِمُونَ بِهِ حَتَّی مَضَی قَتِیلًا فِی حَبْسِهِمْ. وَ الْکَاظِمُ الْمُمْتَلِی خَوْفاً وَ حُزْناً. وَ مِنْهُ کَظَمَ قِرْبَتَهُ، إِذَا شَدَّ رَأْسَهَا. وَ الْکَاظِمَةُ، الْبِئْرُ الضَّیِّقَةُ وَ السِّقَایَةُ الْمَمْلُوَّهُ.»(1)

(و از آنجائی که در برابر ستم هایی که ظالمین در حقّ ایشان می نمودند، کظم غیظ و چشم پوشی می کردند، به ایشان "کاظم" می گفتند. به نحوی که در زندانِ آن ها به شهادت رسیدند. و کاظم به کسی گفته می شود که خوف و اندوه، او را فرا گرفته باشد، و از این قبیل می باشد، جملهٔ کظم قربته، زمانی که شخصی سر مشک خود را محکم کند. و چاه کاظمه، به چاهی می گویند که سرش تنگ باشد، و افراد زیادی برای آب برداشتن از آن جمع شده باشند.)

صاحب کتاب «کشف الغمة» دربارهٔ این لقب حضرت امام کاظم (علیه السلام) از كمال الدّين، محمّد بن طلحة شافعی، یکی از بزرگترین علماء اهل سنت، نقل نموده است:

«وَ لِفَرْطِ حِلْمِهِ وَ تَجَاوُزِهِ عَنِ اَلْمُعْتَدِینَ عَلَیْهِ دُعِیَ کَاظِماً، کَانَ یُجَازِی اَلْمُسِیءَ بِإِحْسَانِهِ إِلَیْهِ وَ یُقَابِلُ اَلْجَانِیَ عَلَیْهِ بِعَفْوِهِ عَنْهُ.»(2)

(و به دلیل شدّت حلم ایشان، و به خاطر بخشش افرادی که به حقّ ایشان تجاوز کرده بودند، "کاظم" نامیده می شدند. هر کس به حضرت اهانت و بدی می نمود، ایشان در مقابل، به او احسان و نیکی می کردند. و در عوض جنایتی که نسبت به ایشان انجام می دادند، حضرت آن ها را عفو می نمودند.)

مرحوم علامه مجلسی (قدس سره) نیز در این باره از مرحوم شیخ صدوق (قدس سره) نقل کرده است:

ص: 39


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص323.
2- . کشف الغمة، ج3، ص257.

«کَانَ وَ اللَّهِ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ (علیهما السلام) مِنَ الْمُتَوَسِّمِینَ یَعْلَمُ مَنْ یَقِفُ عَلَیْهِ بَعْدَ مَوْتِهِ وَ یَجْحَدُ الْإِمَامَ بَعْدَهُ إِمَامَتَهُ فَکَانَ یَکْظِمُ غَیْظَهُ عَلَیْهِمْ وَ لَا یُبْدِی لَهُمْ مَا یَعْرِفُهُ مِنْهُمْ فَسُمِّیَ الْکَاظِمَ لِذَلِکَ.»(1)

(به خدا قسم، حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از بزرگ مردانی بودند که می دانستند چه کسی بعد از فوتشان در امامت ایشان توقف خواهد کرد، و امامت امام بعد از ایشان را انکار می کند. ولی خشم خویش را در برابر آن ها فرو می خوردند، و آن چه از دل آن ها می دانستند را اظهار نمی کردند، به همین جهت "کاظم" نامیده شدند.)

زاهر

مرحوم ابن شهر آشوب (قدس سره) دربارهٔ لقب «زاهر» نسبت به حضرت امام کاظم (علیه السلام) نوشته است:

«سُمِّیَ بِذَلِکَ لِأَنَّهُ زَهَرَ بِأَخْلَاقِهِ الشَّرِیفَةِ وَ کَرَمِهِ الْمُضِیءِ التَّامِّ.»(2)

(به خاطر این که اخلاق پسندیده ای داشتند، و کرم ایشان درخششی تام داشت، به حضرت "زاهر" می گفتند.)

عبد صالح

صاحب کتاب «کشف الغمة» دربارهٔ این لقب حضرت امام کاظم (علیه السلام) از كمال الدّين، محمّد بن طلحة شافعی، یکی از بزرگترین علماء اهل سنت، نقل کرده است:

«لِکَثْرَةِ عِبَادَاتِهِ کَانَ یُسَمَّی بِالْعَبْدِ اَلصَّالِحِ.»(3)

(امام کاظم (علیه السلام) به خاطر کثرت عبادتشان، "عبد صالح" نامیده شدند.)

ص: 40


1- . بحارالأنوار، ج48، ص10.
2- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص323.
3- . کشف الغمة، ج3، ص257.

باب الحوائج

صاحب کتاب «کشف الغمة» دربارهٔ این لقب حضرت امام کاظم (علیه السلام) از كمال الدّين، محمّد بن طلحة شافعی، روایت نموده است:

«وَ یُعْرَفُ فِی اَلْعِرَاقِ بِبَابِ اَلْحَوَائِجِ إِلَی اَللَّهِ، لِنُجْحِ اَلْمُتَوَسِّلِینَ إِلَی اَللَّهِ تَعَالَی بِهِ، کَرَامَاتُهُ تَحَارُ مِنْهَا اَلْعُقُولُ، وَ تَقْضِی بِأَنَّ لَهُ عِنْدَ اَللَّهِ قَدَمَ صِدْقٍ وَ لاَ یَزُولُ.»(1)

(در عراق به "باب الحوائج الی اللّٰه" معروف هستند. زیرا متوسّلان به خداوند، با واسطه قرار دادن ایشان، حاجت روا مى شوند. و از كرامت ها و معجزات ایشان، عقول حيران می گردد، و عقول حكم مى كنند كه آن حضرت در محضر خداوند، جايگاه عالىِ صدق دارند، به نحوی که قابل زوال نیست.)

در بین القابی که برای حضرت امام کاظم (علیه السلام) بیان شده، لقب «باب الحوائج» بيش از هر لقب دیگری برای حضرت استفاده شده است. و از همهٔ القاب آن بزرگوار مشهورتر و معروف تر می باشد. و در بين عام و خاص، شیعه و سنی مشهور است كه هيچ گرفتار و يا اندوه ديده اي رو به آن حضرت نياورده، مگر اين كه خداوند متعال گرفتاري ها و مشکلات او را برطرف نموده است. چنانچه از ابو علیّ خلال دانشمند و عالم بزرگ حنبلي مذهب ها نقل شده که گفته است:

«مَا هَمَّنى أمرٌ فَقَصَدتُ قَبرَ مُوسَى بنَ جَعفَرٍ فَتَوَسَّلتُ بِهِ إِلّا سَهَلَ اللّهُ تَعَالَى لِى مَا اُحِبّ.»(2)

(هيچ گرفتاري براي من پيش نيامد كه من به قبر موسي بن جعفر متوسل شدم، مگر اين كه آن چه مي خواستم را خداوند براي من آسان نمود و فراهم کرد.)

شافعی، پیشوای بزرگ اهل سنت نیز در این باره گفته است:

ص: 41


1- . کشف الغمة، ج3، ص257.
2- . تاریخ بغداد أو مدینة السلام، ج1، ص133.

«قَبْرُ مُوسَى الْكَاظِمِ التِّرْيَاقُ الْمُجَرَّبُ.»(1)

(قبر موسي بن جعفر (علیهما السلام) داروئی مجرب است.)

نویسنده توانا، مرحوم باقر شریف قرشی (قدس سره) در توضیح لقب باب الحوائج، نسبت به حضرت امام کاظم (علیه السلام) نوشته است: خطيب بغدادي داستاني را كه با چشم خود ديده است، این چنین نقل مي كند:

زني را دیدم پريشان احوال و سرگردان، گرفتار امواج پريشاني و اندوه، چون به او خبر رسيده بود كه پسرش مرتكب جرمي شده، و در چنگال قدرت گرفتار آمده است، و هم اكنون او را بازداشت و زندان كرده اند، و او دوان دوان خودش را به ضريح امام (علیه السلام) رسانده، و به آن حضرت پناه برده بود. بعضي از افراد نادان او را با اين حال مي بينند و از او مي پرسند:

با اين حال به كجا مي روي؟ می گوید: نزد موسي بن جعفر (علیه السلام) ، چون پسرم به زندان افتاده است! آنان با حالت مسخره و استهزاء به او مي گويند: موسی بن جعفر در زندان مرد. آن زن با دلي سوخته، رو به آسمان كرده، و می گوید:

«اللّهم بحقّ المقتول فی الحبس ان ترینی القدرة.»

(خداوندا به حقّ آن كه در زندان كشته شد، قدرتت را بر من نمايان کن.)

خداوند دعاي آن زن را مستجاب می كند، و پسرش به سرعت آزاد می گرديد، از آن طرف پسر همان شخصي كه اين زن را به باد مسخره گرفته بود، در سياه چال هاي زندان، به همان جرمي كه آن شخص گرفتار شده بود، گرفتار می شود.(2)

نقش نگین حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

به نظر می رسد که حضرت امام کاظم (علیه السلام) از دو انگشتر استفاده می کرده اند. که بر روی یکی از آن ها "حَسْبِیَ اللَّهُ"، و بر روی دیگری "الْمُلْکُ لِلَّهِ وَحْدَهُ" نوشته شده بوده است. چنانچه مرحوم

ص: 42


1- . حیاة الحیوان الکبری، ج1، ص189.
2- . حیاة الإمام موسی بن جعفر (علیهما السلام) ، ج1، ص53؛ تحليلی از زندگانی امام كاظم، ص70.

علامهٔ مجلسی (قدس سره) از مرحوم شیخ صدوق (قدس سره) از حسین بن خالد از حضرت رضا (علیه السلام) روایت کرده است:

«کَانَ نَقْشُ خَاتَمِ أَبِی الْحَسَنِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ (علیهما السلام) "حَسْبِیَ اللَّهُ"، قَالَ: وَ بَسَطَ الرِّضَا (علیه السلام) کَفَّهُ وَ خَاتَمُ أَبِیهِ فِی إِصْبَعِهِ حَتَّی أَرَانِیَ النَّقْشَ.»(1)

(نقش نگین انگشتر پدرم موسی بن جعفر (علیهما السلام) ، "حسبی اللَّه" بود. راوی می گوید: بعد امام رضا (علیه السلام) دست خود را گشودند و انگشتر پدرشان را که در انگشت مبارکشان بود را به من نشان دادند و من نقش آن را دیدم.)

و در روایت دیگری مرحوم علامه مجلسی (قدس سره) در همان جا از مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) از بزنطی از حضرت امام رضا (علیه السلام) نقل نموده است:

«کَانَ نَقْشُ خَاتَمِ أَبِی الْحَسَنِ (علیه السلام) "حَسْبِیَ اللَّهُ" وَ فِیهِ وَرْدَةٌ وَ هِلَالٌ فِی أَعْلَاهُ.»(2)

(نقش نگین انگشتر ابا الحسن (علیه السلام) "حسبی اللَّه" بود، و روی آن گُلی که بالای آن هلال ماه نیز نقش بسته بود دیده می شد.)

و در کتاب «الفصول المهمة» دربارهٔ نقش نگین حضرت امام کاظم (علیه السلام) آمده است:

«نَقْشُ خَاتَمِهِ الْمُلْکُ لِلَّهِ وَحْدَهُ.»(3)

(نقش نگین انگشترشان، "الملک للَّه وحده" بود.)

ازدواج حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) با نجمه (علیها السلام)

حضرت امام کاظم (علیه السلام) همسران متعددی داشتند، که همگی کنیز بودند. ولی سرآمد همهٔ آن ها، بلکه سرآمد بانوان عالم، مادر حضرت رضا (علیه السلام) بودند. که ایشان اُمّ ولدی به نام «تُکتم»

ص: 43


1- . بحارالانوار، ج48، ص10؛ عیون اخبار الرضا (علیه السلام) ، ج2، ص88.
2- . بحارالانوار، ج48، ص10؛ اصول کافی، ج6، ص473.
3- . الفصول المهمة، ج2، ص937.

می باشند، که به نام های، «أروی»، «نجمه» و «سمانه» نیز شناخته می شدند. و به ایشان «خیزران» و «مرسیه» نیز گفته شده است.(1)

و مرحوم ابن شهرآشوب (قدس سره) در کتاب «مناقب» در این باره نگاشته است:

«وَ أُمُّهُ أُمُّ وَلَدٍ یُقَالُ لَهَا سَکَنُ النُّوبِیَّةُ. وَ یُقَالُ: خَیْزُرَانُ الْمَرْسِیَّةُ. وَ یُقَالُ: نَجْمَةُ رَوَاهُ مِیثَمٌ. وَ یُقَالُ: صَقْرٌ، وَ تُسَمَّی أَرْوَی أُمَّ الْبَنِینَ وَ لَمَّا وَلَدَتِ الرِّضَا سَمَّاهَا الطَّاهِرَة.»(2)

(مادر حضرت رضا (علیه السلام) کنیز اُمّ ولدی بودند که "سکن نوبیه" نام داشتند. و ایشان را "خیزران مرسیه" نیز گفته اند. و گفته شده: میثم، نام ایشان را "نجمه" روایت کرده است. و گفته شده نام ایشان "صقر" بوده است. چنانچه ایشان را "اروی اُمّ البنین" نیز نامیده اند. و هنگامی که حضرت رضا (علیه السلام) متولد شدند، امام کاظم (علیه السلام) ایشان را "طاهره" نامید.)

حضرت حمیده خاتون (علیها السلام) ، مادر حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ایشان را در حالی که باکره بودند، خریداری نمودند. و در همان أیّام، وجود نازنین حضرت خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) در عالم رؤیا به ایشان فرمودند نجمه (علیها السلام) را به ازدواج فرزندت موسی بن جعفر (علیهما السلام) درآور. چنانچه مرحوم شیخ صدوق (قدس سره) در این باره روایت نموده است:

«یَا حَمِیدَةُ! هَبِی نَجْمَةَ لاِبْنِکَ مُوسَی، فَإِنَّهُ سَیُولَدُ لَهُ مِنْهَا خَیْرُ أَهْلِ اَلْأَرْضِ، فَوَهَبَتْهَا لَهُ، فَلَمَّا وَلَدَتْ لَهُ اَلرِّضَا سَمَّاهَا اَلطَّاهِرَةَ، وَ کَانَتْ لَهَا أَسْمَاءٌ مِنْهَا نَجْمَةُ وَ أَرْوَی وَ سَکَنُ وَ سُمَانُ وَ تُکْتَمُ وَ هُوَ آخِرُ أَسَامِیهَا. قالَ عَلِیُّ بْنُ مِیْثَم: سَمِعْتُ أَبی یَقُولُ: سَمِعْتُ اُمِّی تَقُولُ: کَانَتْ نَجْمَةُ بِکْراً لَمَّا اِشْتَرَتْهَا حَمِیدَهُ.»(3)

(ای حمیده! نجمه را به پسرت موسی (علیه السلام) ببخش، زیرا برای ایشان از نجمه (علیها السلام) ، فرزندی به دنیا خواهد آمد که بهترین انسان روی زمین خواهد بود. از این روحضرت حمیده (علیها السلام) ، حضرت نجمه (علیها السلام) را به موسی (علیه السلام) بخشیدند، پس زمانی که برای امام

ص: 44


1- . بحار الانوار، ج49، ص10.
2- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص367.
3- . عیون اخبار الرضا، ج1، ص27 تا 31.

کاظم (علیه السلام) ، حضرت رضا (علیه السلام) را به دنیا آوردند، امام کاظم (علیه السلام) ، نجمه را طاهره نامیدند، و ایشان چند نام داشتند که نجمه، اروی، سکن، سمان، تکتم از آن ها می باشد، و آخرین اسم ایشان همین تکتم بود. علیّ بن میثم می گوید: از پدرم شنیدم که می گفت: شنیدم مادرم می گفت: وقتی حضرت حمیده (علیها السلام) ، حضرت نجمه (علیها السلام) را خریدند، ایشان دختر و بکر بودند.)

شیخ اقدم، مرحوم شیخ صدوق (قدس سره) در کتاب «عیون اخبار الرضا (علیه السلام) » در روایت دیگری از هشام بن أحمر نقل کرده است: حضرت امام کاظم (علیه السلام) به من فرمودند:

«آیا کسی از اهل مغرب را می شناسی که به اینجا آمده باشد؟ عرض کردم: نه، حضرت فرمودند: چرا، مرد سرخ روئی آمده است، بیا با هم به نزد او برویم، لذا با هم سوار شدیم و نزد آن مرد رفتیم، مردی بود از اهل مغرب که تعدادی برده به همراه داشت. حضرت به او فرمودند: برده هایت را به ما نشان بده، آن مرد نُه کنیز به حضرت ارائه نمود، امام کاظم (علیه السلام) در مورد هر یک از آنان می فرمودند: نیازی به او ندارم (و این را نمی خواهم).

سپس به او فرمودند: بقیه را نشان بده، مرد پاسخ داد: دیگر چیزی ندارم، حضرت فرمودند: چرا، داری، نشان بده. مرد قسم خورد: نه به خدا، فقط یک کنیز مریض باقی مانده است. حضرت فرمودند: چه مانعی دارد که آن را نیز نشان بدهی؟ ولی مرد امتناع نمود، سپس حضرت برگشتند، و فردای آن روز مرا به سراغ آن مرد فرستادند، و فرمودند: به او بگو آخرش چند؟ و وقتی گفت: فلان قیمت، بگو قبول است، و خریدم.

هشام می گوید: روز بعد دوباره نزد آن مرد رفتم، او گفت: از فلان قیمت کمتر نمی دهم، گفتم: قبول است، این پول مال تو، او نیز گفت: آن کنیز هم مال تو. ولی بگو ببینم مردی که دیروز به همراه تو بود، کیست؟ گفتم: مردی است از

ص: 45

بنی هاشم، گفت: از کدام تیرهٔ بنی هاشم؟ گفتم: از بزرگان آن ها است. آن مرد گفت: بیشتر از این توضیح بده، گفتم: بیشتر نمی دانم، مرد گفت: بگذار برای تو مطلبی را بگویم.

این کنیز را از دورترین شهرهای مغرب خریداری کرده بودم که زنی از اهل کتاب مرا دید، و گفت: این کنیزک چطور با تو همراه است؟ گفتم: آن را برای خود خریده ام، زن گفت: این کنیز نمی تواند و شایسته نیست که نزد امثال تو باشد، او باید نزد بهترین مردم روی زمین زندگی کند، و بعد از مدّت کمی در آن خانه فرزندی به دنیا خواهد آورد، که مشرق و مغرب عالم در مقابل او خاضع خواهند شد. هشام می گوید: پس از خریداری آن کنیز، او را نزد حضرت امام کاظم (علیه السلام) بردم، و آن کنیز بعد از مدّت کمی حضرت علیّ بن موسی (علیهما السلام) را به دنیا آورد.»(1)

حضرت امام کاظم (علیه السلام) پس از خریدن حضرت نجمه (علیها السلام) به عده ای از یاران خود فرمودند:

«وَ اللَّهِ، مَا اشْتَرَيْتُ هَذِهِ الْجَارِيَةَ إِلاَّ بِأَمْرِ اللَّهِ وَ وَحْيِهِ.»

(سوگند به خداوند! من این کنیز را نخریدم مگر به دستور و وحی خداوند.)

اصحاب وقتی چگونگی فهمیدن این مطلب را از حضرت سؤال کردند، حضرت امام کاظم (علیه السلام) به آن ها فرمودند:

«بَيْنَا أَنَا نَائِمٌ إِذْ أَتَانِي جَدِّي وَ أَبِي، وَ مَعَهُمَا شُقَّةُ حَرِيرٍ، فَنَشَرَاهَا، فَإِذَا قَمِيصٌ وَ فِيهِ صُورَةُ هَذِهِ الْجَارِيَةِ، فَقَالاَ: يَا مُوسَى! لَيَكُونَنَّ لَكَ مِنْ هَذِهِ الْجَارِيَةِ خَيْرُ أَهْلِ الْأَرْضِ، ثُمَّ أَمَرَانِي إِذَا وَلَدَتْهُ أَنْ أُسَمِّيَهُ عَلِيّاً، وَ قَالاَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ سَيُظْهِرُ بِهِ الْعَدْلَ وَ الرَّأْفَةَ وَ الرَّحْمَةَ، طُوبَى لِمَنْ صَدَّقَهُ، وَ وَيْلٌ لِمَنْ عَادَاهُ وَ كَذَّبَهَ وَ عَانَدَهُ»(2)

ص: 46


1- . عیون اخبار الرضا (علیه السلام) ، ج1، ص31.
2- . الدرّ النظيم، ص677؛ دلائل الإمامة، ص348.

(وقتی خواب بودم، جدّم و پدرم در حالی که همراه آنان پارچه ای از حریر بود، نزد من آمدند. آن گاه آن را باز کردند، پس در آن پیراهنی بود که بر روی آن پیراهن، صورت این جاریه قرار داشت. آن گاه به من فرمودند: ای موسی! همانا از این کنیز، بهترین فرد روی زمین برای تو به دنیا خواهد آمد. و سپس به من امر کردند، وقتی آن فرزند متولّد شد، نام ایشان را علیّ بگذارم. و فرمودند: خداوند عزّ و جلّ بوسیلهٔ ایشان، عدالت و رأفت و رحمت خود را در دنیا ظاهر خواهد کرد. خوشا به حال آن کسی که این فرزند را تصدیق نماید، و وای به حال آن کسی که با ایشان دشمنی نماید، و ایشان را تکذیب نموده، و با ایشان ستیز نماید.)

البته بین این روایت با روایت قبلی که می فرمود: حضرت حمیده (علیها السلام) حضرت نجمه (علیها السلام) را خریداری نمودند، تناقضی وجود ندارد. چون به نظر می رسد که حضرت امام کاظم (علیه السلام) از طرف مادرشان اقدام به خریدن ایشان کرده باشند.

فرزندان حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

در منابع دربارهٔ تعداد فرزندان حضرت امام کاظم (علیه السلام) اختلاف بسیاری وجود دارد. مرحوم شیخ مفید (قدس سره) تعداد فرزندان حضرت را سی و هفت نفر ذکر کرده، هجده پسر و نوزده دختر که عبارتند از:

«عَلِیُّ بْنُ مُوسَى اَلرِّضَا (علیهما السلام) وَ إِبْرَاهِيمُ وَ اَلْعَبَّاسُ وَ اَلْقَاسِمُ لِأُمَّهَاتِ أَوْلاَدٍ. وَ إِسْمَاعِيلُ وَ جَعْفَرٌ وَ هَارُونُ وَ اَلْحُسَيْنُ لِأُمِّ وَلَدٍ. وَ أَحْمَدُ وَ مُحَمَّدٌ وَ حَمْزَةُ لِأُمِّ وَلَدٍ. وَ عَبْدُ اَللَّهِ وَ إِسْحَاقُ وَ عُبَيْدُ اَللَّهِ وَ زَيْدٌ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْفَضْلُ وَ سُلَيْمَانُ لِأُمَّهَاتِ أَوْلاَدٍ. وَ فَاطِمَةُ اَلْكُبْرَى وَ فَاطِمَةُ اَلصُّغْرَى وَ رُقَيَّةُ وَ حَكِيمَةُ وَ أُمُّ أَبِيهَا وَ رُقَيَّةُ اَلصُّغْرَى وَ كُلْثُمُ وَ أُمُّ جَعْفَرٍ وَ لُبَابَةُ وَ زَيْنَبُ وَ خَدِيجَةُ وَ عُلَيَّةُ وَ آمِنَةُ وَ حَسَنَةُ وَ بُرَيْهَةُ وَ عَائِشَةُ وَ أُمُّ سَلَمَةَ وَ مَيْمُونَةُ وَ أُمُّ كُلْثُومٍ لِأُمَّهَاتِ أَوْلاَدٍ.»(1)

ص: 47


1- . ارشاد مفید، ج2، ص244.

امّا صاحب کتاب «عمدة الطالب» گفته است: امام کاظم (علیه السلام) ، شصت فرزند داشته اند که سی و هفت نفر آن ها دختر، و بیست و سه نفر ایشان پسر بوده اند. و از این تعداد، ده نفر دارای فرزند می باشند، که آن ها: حضرت علیّ بن موسی الرضا (علیهما السلام) ، ابراهیم اصغر، عبّاس، اسماعیل، محمّد، اسحاق، حمزه، عبد اللّه، عبید اللّه، و جعفر هستند.

و پنج نفر از پسران حضرت، فرزندی نداشته اند که آن ها: عبدالرحمان، عقیل، قاسم، یحیی، و داود می باشند. و سه نفر ایشان فقط دختر داشته اند، و پسری برای آن ها متولد نشده، که آن ها: سلیمان، فضل و أحمد هستند. و دربارهٔ اعقاب پنج نفر از ایشان اختلاف است، و آن ها: حسین، ابراهیم اکبر، هارون، زید و حسن می باشند.(1)

عَمری نیز که از علماء بزرگ علم انساب می باشد، تعداد فرزندان حضرت امام کاظم (علیه السلام) را به غیر از اطفال، پنجاه و نه نفر دانسته است، که در این بین سی و هفت دختر، و بیست و دو پسر می باشند و عبارتند از:

«فأسماء بناته: أمّ عبد اللّه، و قسيمة، و لبابة، و أمّ جعفر، و أمامة، و كلثوم، و بريهة، و أمّ القاسم، و محمودة، و أمينة الكبرى، و عليّة، و زينب، و رقيّة، و حسنة، و عائشة، و أمّ سلمة، و أسماء، و أمّ فروة، و آمنة قالوا: قبرها بمصر، و أمّ أبيها، و حليمة، و رملة، و ميمونة، و أمينة الصغرى، و أمّ كلثوم الكبرى ربّت جعفر ابن أخيها عبيد اللّه، فسمّي ابن أمّ كلثوم، و أمّ كلثوم الوسطى، و أمّ كلثوم الصغرى في رواية. و زاد الاشناني: عطفة، و عبّاسة، و خديجة الكبرى، و خديجة .و أسماء الرجال: سليمان، و عبد الرحمن، و الفضل، و أحمد، و عقيل، و القاسم، و يحيى،و داود لم يعقّبوا، و الحسين لأمّ ولد أولد بنين و بنات انقرضوا، و هارون لأمّ ولد، و علیّ الرضا (علیه السلام) ، و إبراهيم، و إسماعيل، و الحسن، و محمّد، و زيد، و إسحاق، و حمزة، و عبد اللّه، و العبّاس، و عبيد اللّه، و جعفر، كلّ هؤلاء أولد و أكثر.»(2)

ص: 48


1- . عمدة الطالب، ص178.
2- . المجدي في أنساب الطالبيين، ص298.

شرح حال برخی از فرزندان حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

بدون تردید در بین فرزندان حضرت امام کاظم (علیه السلام) ، افضل ترین، و عالم ترین آن ها، که در این کرهٔ خاکی من البدو الی الختم، نمی توان برایشان نظیری پیدا نمود، وجود نازنین حضرت امام ابا الحسن، علیّ بن موسی الرضا (علیهما السلام) می باشند. که سخن دربارهٔ این امام بزرگوار خود کتاب مستقلی را طلب می کند. و نگارندهٔ عاصی این سطور، به حسب بضاعت فوق العاده اندک خویش، دربارهٔ ایشان کتاب مستقلی را تحت عنوان «شمس الشموس» نگاشته، که امید است به مقتضای کَرم بی پایان آن مولای بنده نواز، مورد قبول حضرتشان قرار گیرد. و آن نوشتار ذخیره ای باشد برای لحظات تنهائی قبر، و سکرات موت، و عالم برزخ، و روز قیامت، که آدمی را در آن لحظات، و سکرات فریاد رسی به جز خاندان نبوّت (علیهم السلام) نخواهد بود.

احمد بن موسى (علیهما السلام)

یکی دیگر از فرزندان حضرت امام کاظم (علیه السلام) ، حضرت احمد (علیه السلام) معروف به شاهچراچ است. و مرحوم شیخ مفید (قدس سره) دربارهٔ خصائص اخلاقی، و منزلت ایشان نزد پدر بزرگوارشان حضرت امام کاظم (علیه السلام) ، نگاشته است:

«كَانَ أَحْمَدُ بْنُ مُوسَى (علیهما السلام) كَرِيماً جَلِيلاً وَرِعاً وَ كَانَ أَبُو اَلْحَسَنِ مُوسَى (علیه السلام) يُحِبُّهُ وَ يُقَدِّمُهُ وَ وَهَبَ لَهُ ضَيْعَتَهُ اَلْمَعْرُوفَةَ بِالْيَسِيرَةِ وَ يُقَالُ: إِنَّ أَحْمَدَ بْنَ مُوسَى رَضِیَ اَللَّهُ عَنْهُ أَعْتَقَ أَلْفَ مَمْلُوكٍ.»(1)

( احمد بن موسی (علیهما السلام) مردى كريم، پارسا، و جليل القدر بودند، و حضرت امام كاظم (علیه السلام) به ایشان محبّت داشتند، و ایشان را مقدّم مى كردند، و زمين خودشان را كه به يسيره مشهور بود به ایشان بخشيدند. و گفته مى شود: احمد بن موسى رضى اللّه عنه هزار بنده آزاد كردند.)

ص: 49


1- . ارشاد مفید، ج2، ص244.

حضرت احمد (علیه السلام) ، در زمرهٔ چند نفری بودند که حضرت امام کاظم (علیه السلام) آنان را در اجرای وصیّت خود، با امام رضا (علیه السلام) ، البته در صورت صلاح دید حضرت رضا (علیه السلام) ، شریک کردند.(1) و مادر ایشان بانوی بزرگواری بودند که وصایای امام کاظم (علیه السلام) نزد ایشان بود. چنانچه در این باره مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) از مسافر نقل کرده است:

«هنگامی که حضرت امام کاظم (علیه السلام) را به امر خلیفه، به بغداد بردند، به حضرت رضا (علیه السلام) فرمان دادند که تا وقتی من زنده هستم، همیشه، در هر شب، در کنار درب خانهٔ من بخواب، تا خبر شهادت من به تو برسد.»

مسافر می گوید: پس ما هر شب برای حضرت امام رضا (علیه السلام) در دهلیز خانه، رختخواب پهن می کردیم، و ایشان پس از عشاء می آمدند، و در آنجا می خوابیدند. و وقتی صبح می شد، حضرت رضا (علیه السلام) به منزلشان برمی گشتند.

مسافر می گوید: چهار سال بر این حالت گذشت. تا این که شبی از شب ها که برای ایشان رختخواب انداخته بودند، ولی حضرت رضا (علیه السلام) دیر کردند، و آن گونه که هر شب می آمدند، نیامدند. لذا اهل خانه هراسان و نگران شدند، و بر ما از دیرکردن ایشان سخت گذشت. چون روز بعد فرارسید، حضرت به خانه آمدند، و نزد اهل خانه رفتند، و به حضرت اُمّ احمد (علیها السلام) رو کردند، و فرمودند:

«هَاتِ الَّتِی أَوْدَعَکِ أَبِی، فَصَرَخَتْ وَ لَطَمَتْ وَجْهَهَا وَ شَقَّتْ جَیْبَهَا، وَ قَالَتْ: مَاتَ وَ اللَّهِ سَیِّدِی، فَکَفَّهَا، وَ قَالَ لَهَا: لَا تَکَلَّمِی بِشَیْءٍ، وَ لَا تُظْهِرِیهِ حَتَّی یَجِیءَ الْخَبَرُ إِلَی الْوَالِی.»

(آن چیزهائی را که پدرم به تو سپرده بودند را بیاور. [با شنیدن این فرمایش حضرت،] اُمّ احمد فریاد کشید، و سیلی به صورت خود زد و گریبانش را چاک نمود، و گفت: به خدا سوگند سرورم حضرت امام کاظم (علیه السلام) از دنیا رفته اند. حضرت رضا (علیه السلام) او

ص: 50


1- . الکافی، ج1، ص316.

را از این کار باز داشتند، و به او فرمودند: چیزی نگو، و مطلبی را آشکار نکن، تا خبر شهادت پدرم به والی مدینه برسد.)

آن گاه حضرت اُمّ احمد (علیها السلام) یک صندوق، و دو هزار، یا چهار هزار دینار آورد، و همه را به حضرت رضا (علیه السلام) داد، و به کس دیگری چیزی نداد. و بعد اُمّ احمد (علیها السلام) که جایگاه ویژه ای نزد حضرت داشت، و محرم اصرار ایشان بود گفت: وقتی با حضرت امام کاظم (علیه السلام) تنها بودم، ایشان به من فرمودند:

«احْتَفِظِی بِهَذِهِ الْوَدِیعَةِ عِنْدَکِ، لَا تُطْلِعِی عَلَیْهَا أَحَداً حَتَّی أَمُوتَ، فَإِذَا مَضَیْتُ فَمَنْ أَتَاکِ مِنْ وُلْدِی فَطَلَبَهَا مِنْکِ فَادْفَعِیهَا إِلَیْهِ، وَ اعْلَمِی أَنِّی قَدْ مِتُّ، وَ قَدْ جَاءَنِی وَ اللَّهِ عَلَامَةُ سَیِّدِی.»

(این امانت را نزد خودت حفظ کن، کسی را از آن آگاه نکن تا من بمیرم، پس زمانی که من از دنیا رفتم، هر کدام از فرزندانم که نزد تو آمد، و آن را از تو طلب نمود، این امانت را به او تحویل بده، و بدان که من از دنیا رفته ام. اکنون به خدا نشانه ای که مولایم فرموده بودند ظاهر گشت.)

پس حضرت رضا (علیه السلام) امانت ها را از حضرت اُمّ احمد (علیها السلام) گرفتند، و همه افرادی را که از این ماجرا با خبر بودند را به خویشتن داری امر فرمودند، تا خبر شهادت حضرت امام کاظم (علیه السلام) از بغداد به مدینه برسد. و بعد از آن، حضرت رضا (علیه السلام) رفتند، و دیگر برای خوابیدن به خانهٔ حضرت اُمّ احمد (علیها السلام) بازنگشتند.

از این ماجرا چند روزی بیشتر نگذشته بود، که نامۀ خبر درگذشت حضرت امام کاظم (علیه السلام) از بغداد به مدینه رسید. روزها را شمردیم و از زمان شهادت حضرت جستجو کردیم، دیدیم که امام کاظم (علیه السلام) در همان زمانی که حضرت رضا (علیه السلام) دیگر برای خوابیدن نیامدند، و ودایع را گرفتند، درگذشته اند.(1)

ص: 51


1- . الکافی، ج1، ص381.

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) بعد از آن که این حدیث شریف را طبق قواعد علم رجال، "حسن" دانسته، و سند آن را مورد تأیید قرار داده است، در شرح این روایت شریف، در کتاب ارزشمند «مرآة العقول» نوشته است:

«حاصل الخبر: أن الرضا (علیه السلام) في تلك الليلة، ذهب بطي الأرض بأمر اللّه تعالي من المدينة إلي بغداد، للحضور عند موت والده و دفنه و الصلاة عليه، و رجع في تلك الليلة، كما وقع التصريح بجميع ذلك في أخبار أخري أوردتها في الكتاب الكبير.»(1)

(نتیجه خبر: به درستی که حضرت رضا (علیه السلام) در آن شب، به امر خداوند متعال با طیّ الأرض، برای حاضر شدن نزد پدرشان در لحظهٔ شهادت، و دفن، و نماز ایشان، از مدینه به بغداد رفتند، و دو مرتبه در همان شب نیز بازگشتند. چنانچه در خبرهای دیگری که در کتاب های بزرگ، آن روایات نقل شده، به همهٔ این مطالب تصریح شده است.)

به هر تقدیر از آنجائی که حضرت احمد بن موسی (علیهما السلام) دارای شخصیتی فوق العاده بزرگوار بودند، و به وفور عبادت شهرت داشتند، و مشغول نشر احکام شرع مقدس بودند، و کرامات بسیاری نیز از ایشان ظاهر شده بود، وقتی خبر شهادت حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) در مدینه منتشر شد، اهالی مدینه بر در خانهٔ حضرت أمّ احمد (علیها السلام) جمع شدند، و سپس همراه فرزند بزرگوار ایشان، حضرت أحمد بن موسی (علیهما السلام) به طرف مسجد راه افتادند.

مردم که گمان می کردند ایشان جانشین، و امام بعد از پدر خود هستند، با ایشان برای امر امامت بیعت کردند، حضرت احمد بن موسی (علیهما السلام) نیز از آن ها بیعت گرفتند، و سپس در همان وقت بر فراز منبر رفتند، و خطبه ای در نهایت بلاغت، و فصاحت قرائت کردند، و بعد به همهٔ افرادی که در آنجا جمع شده بودند، فرمودند:

ص: 52


1- . مرآة العقول، ج4، ص242.

«اَیُّهَا النّاسُ! کَمَا أنَّکُمْ جَمِیعاً فِی بَیْعَتِی، فَإنّی فی بَیْعَةِ اَخِی عَلِیِّ بنِ مُوسَی الرِّضا (علیه السلام) وَ اعْلَمُوا اَنَّهُ الإِمامُ، وَ الْخَلیفَةُ مِنْ بَعْدِ أَبِی، وَ هُوَ وَلِیُّ اللّهِ، وَ الْفَرْضُ عَلَیَّ، و عَلَیْکُمْ مِنَ اللّهِ وَ رَسَولِهِ طاعَتُهُ، بِکُلِّ مَا یَأمُرُنا.»

(ای مردم! همان گونه که همه شما در بیعت من هستید، من نیز در بیعت برادرم علیّ بن موسی الرضا (علیه السلام) هستم؛ بدانید که ایشان امام و جانشین بعد از پدرم هستند، و ایشان ولی خداوند می باشند، و بر من و شما از طرف خداوند و رسول خدا واجب است که هر امری که ایشان به ما می کنند را اطاعت کنیم.)

پس همهٔ کسانی که در آنجا حاضر بودند، در برابر گفتار ایشان تواضع کردند، و کلام ایشان را پذیرفتند، و در حالی که احمد بن موسی (علیهما السلام) پیشاپیش آن ها بودند، از مسجد خارج شدند، و به درب خانهٔ حضرت رضا (علیه السلام) رفتند، و با حضرت علیّ بن موسی الرضا (علیهما السلام) بیعت کردند. پس حضرت رضا (علیه السلام) برای احمد بن موسی (علیهما السلام) دعا کردند. ایشان همیشه اوقات در خدمت برادر بزرگوارشان حضرت رضا (علیه السلام) بودند، تا این که مأمون دنبال حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد، و ایشان را به خراسان بردند.(1)

حضرت احمد بن موسی (علیهما السلام) همان بزرگواری هستند که در شهر شیراز دفن شده اند، و معروف به سیّد السادات می باشند. و مردم ایران، و اهالی شهر شیراز ایشان را با نام شاهچراغ می شناسند. حضرت احمد بن موسی (علیهما السلام) در زمان مأمون عبّاسی به قصد زیارت، و دیدار برادر خود، حضرت رضا (علیه السلام) ، با گروهی از اقوام، و شیعیان به سمت شیراز رفتند، تا از آنجا خود را به مرو برسانند. امّا وقتی قتلغ خان، که از طرف مأمون عبّاسی حاکم شیراز بود، از این جریان باخبر شد، از شیراز خارج گشت، و در محلی به نام خان زینان، که هشت فرسخی شیراز است، روبروی ایشان قرار گرفت.

در آن بین یکی از افراد قتلغ خان فریاد زد: اگر شما می خواهید محضر حضرت رضا (علیه السلام) بروید، ایشان از دنیا رفته اند. با شنیدن این کلام، اصحابِ حضرت احمد بن موسی (علیهما السلام) از اطراف

ص: 53


1- . بحارالانوار، ج48، ص308.

ایشان پراکنده شدند، و جز تعدادی از بستگان، و برادران ایشان، کس دیگری با حضرت احمد بن موسی (علیهما السلام) باقی نماند. ایشان با همان افراد اندکی که کنارشان باقی مانده بودند، به طرف شیراز رفتند. و مخالفین نیز که در صدد دستگیری ایشان بودند، حضرت را تعقیب کردند، و در محلی که هم اکنون در شیراز حرم مبارکشان می باشد، حضرت احمد بن موسی (علیهما السلام) را در غربت به شهادت رساندند.(1)

محمّد بن موسى (علیهما السلام)

مرحوم شیخ مفید (قدس سره) دربارهٔ شرح حال، و برخی از حالات، و خصوصیات اخلاقی امامزادهٔ واجب التعظیم، حضرت محمّد بن موسى (علیهما السلام) نوشته است:

«كَانَ مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى (علیهما السلام) مِنْ أَهْلِ اَلْفَضْلِ وَ اَلصَّلاَحِ أَخْبَرَنِي أَبُو مُحَمَّدٍ اَلْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى قَالَ حَدَّثَنِي جَدِّي قَالَ حَدَّثَتْنِي هَاشِمِيَّةُ مَوْلاَةُ رُقَيَّةَ بِنْتِ مُوسَى قَالَتْ : كَانَ مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى صَاحِبَ وُضُوءٍ وَ صَلاَةٍ وَ كَانَ لَيْلَهُ كُلَّهُ يَتَوَضَّأُ وَ يُصَلِّي فَنَسْمَعُ سَكْبَ اَلْمَاءِ وَ اَلْوُضُوءَ ثُمَّ يُصَلِّي لَيْلاً ثُمَّ يَهْدَأُ سَاعَةً فَيَرْقُدُ وَ يَقُومُ فَنَسْمَعُ سَكْبَ اَلْمَاءِ وَ اَلْوُضُوءَ ثُمَّ يُصَلِّي ثُمَّ يَرْقُدُ سُوَيْعَةً ثُمَّ يَقُومُ فَنَسْمَعُ سَكْبَ اَلْمَاءِ وَ اَلْوُضُوءَ ثُمَّ يُصَلِّي فَلاَ يَزَالُ لَيْلَهُ كَذَلِكَ حَتَّى يُصْبِحَ وَ مَا رَأَيْتُهُ قَطُّ إِلاَّ ذَكَرْتُ قَوْلَ اَللَّهِ تَعَالَى: (كٰانُوا قَلِيلاً مِنَ اَللَّيْلِ مٰا يَهْجَعُونَ(2)).»(3)

(محمّد بن موسى (علیهما السلام) اهل فضل و صلاح بودند. و ابو محمّد حسن بن محمّد بن يحيى، از جدّش، از هاشميّه، كنيز رقيه، دختر موسى، خبر داده: محمّد بن موسى (علیهما السلام) اهل وضو و نماز بودند، و تمام شب را وضو مى گرفتند، و نماز مى خواندند، و ما صداى ريختن آب وضوی ایشان را مى شنيديم، سپس در شب مشغول نماز

ص: 54


1- . بحارالانوار، ج48، ص308.
2- . سوره ذاریات، آیهٔ 17.
3- . ارشاد مفید، ج2، ص245.

مى شدند، و بعد ساعتى مى خوابيدند. و پس از آن، دوباره برمى خاستند، و دوباره مى شنيديم که برای وضو گرفتن آب می ريزند، سپس به نماز مى ايستادند، و بعد از آن، اندكى مى خوابيد. سپس دوباره برمى خاستند، و باز ما صداى ريزش آب وضوی ایشان را مى شنيديم، سپس نماز مى خواند، پس دائم شبِ ایشان به همين منوال بود، تا این که شب را به صبح مى رساندند. و هیچ گاه ایشان را نمى ديدم، مگر این که به ياد این آيۀ قرآن مى افتادم كه مى فرمايد: «آن ها اندکی از شب را می خوابند».)

در رجال شیخ أبی علیّ به نقل از حمد اللّه مستوفی در کتاب «نزهة القلوب» آمده است: حضرت محمّد بن موسى (علیهما السلام) مانند برادرشان شاهچراغ در شیراز دفن شده اند. ایشان که در زمان خلفای عبّاسی وارد شیراز شدند، در گوشه ای مخفی گشتند، و از درآمد نوشتن قرآن هزار بنده آزاد کردند. مورّخین اختلاف دارند که آیا ایشان بزرگتر هستند، یا احمد؟(1)

ابراهيم بن موسى (علیهما السلام)

مرحوم شیخ مفید (قدس سره) دربارهٔ شرح حال، و خصوصیات اخلاقی حضرت ابراهيم بن موسى (علیهما السلام) نگاشته است:

«كَانَ إِبْرَاهِيُم بْنُ مُوسَى (علیهما السلام) سَخِيّاً شُجَاعاً كَرِيماً وَ تَقَلَّدَ اَلْإِمْرَةَ عَلَى اَلْيَمَنِ فِي أَيَّامِ اَلْمَأْمُونِ مِنْ قِبَلِ مُحَمَّدِ بْنِ زَيْدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (علیهم السلام) اَلَّذِي بَايَعَهُ أَبُو اَلسَّرَايَا بِالْكُوفَةِ وَ مَضَى إِلَيْهَا فَفَتَحَهَا وَ أَقَامَ بِهَا مُدَّةً إِلَى أَنْ كَانَ مِنْ أَمْرِ أَبِي اَلسَّرَايَا مَا كَانَ فَأُخِذَ لَهُ اَلْأَمَانُ مِنَ اَلْمَأْمُونِ.»(2)

(ابراهيم بن موسى (علیهما السلام) سخاوتمند، شجاع و کریم بودند. ایشان در زمان مأمون، [در قیامی که کرده بودند] متکفل امور یمن، از طرف محمّد بن زيد بن علىّ بن

ص: 55


1- . بحارالانوار، ج48، ص311.
2- . ارشاد مفید، ج2، ص245.

الحسين بن علىّ ابن ابى طالب (علیهم السلام) شدند. محمّد بن زید همان کسی است که ابو السرايا در كوفه با او بيعت کرد، و به آنجا رفت، و کوفه را فتح نمود، و مدّتى در آنجا اقامت كرد. تا اين كه قضیهٔ ابو السرايا اتفاق افتاد، [و ابو السرايا کشته شد]، پس از مأمون براى ابراهیم امان نامه گرفت.)

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) نیز از کتاب «بصائر الدرجات» دربارهٔ حضرت ابراهيم بن موسى (علیهما السلام) روایت کرده است:

«ألح إلی أبی الحسن (علیه السلام) فی السؤال، فحك بسوطه الأرض فتناول سبیكة ذهب فقال: استغن بها و اكتم ما رأیت.»(1)

(ابراهیم به حضرت رضا (علیه السلام) اصرار کرد که به او پول بدهند؛ لذا حضرت با تازیانهٔ خود خطی بر زمین کشیدند، پس شمش طلائی ظاهر شد، بعد فرمودند: با این غنی شو، ولی چیزی را که دیدی نزد خود مخفی نگاه دار.)

قاسم بن موسی (علیهما السلام)

حضرت قاسم بن موسی (علیهما السلام) آنچنان مورد توجه و علاقهٔ پدر خود، حضرت امام کاظم (علیه السلام) بودند که مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) نقل نموده است: حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) به أبو عماره فرمودند:

«أُخْبِرُکَ یَا أَبَا عُمَارَةَ! إِنِّی خَرَجْتُ مِنْ مَنْزِلِی، فَأَوْصَیْتُ إِلَی ابْنِی فُلَانٍ، وَ أَشْرَکْتُ مَعَهُ بَنِیَّ فِی الظَّاهِرِ، وَ أَوْصَیْتُهُ فِی الْبَاطِنِ فَأَفْرَدْتُهُ وَحْدَهُ، وَ لَوْ کَانَ الْأَمْرُ إِلَیَّ لَجَعَلْتُهُ فِی الْقَاسِمِ ابْنِی، لِحُبِّی إِیَّاهُ وَ رَأْفَتِی عَلَیْهِ، وَ لَکِنْ ذَلِکَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یَجْعَلُهُ حَیْثُ یَشَاءُ.»

ص: 56


1- . بحارالانوار، ج48، ص306.

«ای ابو عماره! به تو خبر بدهم که من از خانه ام خارج شدم، و به فلان پسرم - امام رضا (علیه السلام) - وصیّت کردم، ولی در ظاهر پسران دیگرم را هم با ایشان شریک کردم. درحالی که در واقع به ایشان - حضرت رضا (علیه السلام) - وصیّت کرده بودم، و ایشان در باطن به تنهایی مورد نظر من بودند. و اگر امر امامت به دست من بود، آن را برای پسرم قاسم قرار می دادم؛ زیرا او را دوست دارم و نسبت به او مهربانم. امّا امر امامت با خداوند عزّ و جلّ می باشد. و آن را هر کجا بخواهد قرار می دهد.»(1)

و مرحوم سیّد بن طاووس (قدس سره) نیز برای فرزندان ائمه اطهار (علیهم السلام) ، زیارتی را نقل نموده، و از جناب قاسم (علیه السلام) ، در کنار حضرت ابا الفضل العبّاس (علیه السلام) ، و حضرت علیّ اکبر (علیه السلام) نام برده است.(2) و قبر حضرت قاسم (علیه السلام) نزدیک نجف،(3) و در حله می باشد. چنانچه صاحب کتاب «پند تاریخ» در مورد شرح حال ایشان روایت نموده است:

از جمله کسانی که در زمان حکومت هارون الرشید فراری شد، و خود را پنهان کرد، قاسم بن موسی بن جعفر (علیهم السلام) است. که از ترس جان خویش به سمت شرق متواری شد. و همان گونه که غریب و تنها از شهرها عبور می کرد، روزی در کنار فرات، نگاهش به دو دختر کوچک افتاد، که با یکدیگر بازی می کردند. پس در آن هنگام، به ناگاه یکی از آن ها در بین بازی، برای اثبات ادعای خود، به دیگری گفت: «به حقّ امیر صاحب بیعت در روز غدیر» این طور نیست.

لذا قاسم جلو رفت و پرسید: منظورت از این امیر که گفتی کیست؟ دختر گفت: مرادم حضرت ابو الحسن، پدر امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) است. قاسم با شنیدن این کلام از آن دختر بچه خوشحال شد، و متوجه شد که به محلی که دوستانِ اجداد خود زندگی می کنند، رسیده است. لذا به او گفت: آیا مرا به سوی رئیس این قبیله راهنمایی می کنی؟ دختر جواب داد: آری، پدرم رئیس این قبیله است. از این رو آن دختر جلو رفت، و قاسم نیز از پشت سرش حرکت نمود، تا

ص: 57


1- . الکافی، ج1، ص314.
2- . مصباح الزائر، ص503.
3- . بحارالانوار، ج19، ص669.

این که قاسم را نزد پدرش برد، و او را به قاسم معرفی کرد. پس آن ها سه روز با کمال احترام از قاسم پذیرایی کردند.

روز چهارم، قاسم نزد رئیس قبیله رفت، و گفت: من از کسی که او از پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می کرد، شنیده ام که آن حضرت فرمودند: میهمان بودن سه روز است، بعد از آن هر چه بخورد از باب صدقه، و انفاق خواهد بود. به این جهت دوست ندارم از صدقه استفاده کرده باشم، تقاضا دارم، مرا به کاری واداری، تا مشغول آن شوم، و آن چه می خورم صدقه نباشد. رئیس قبیله گفت: کاری برایت مهیا می کنم. ولی قاسم درخواست کرد، آب دادن مجلس خود را به او واگذار کند. رئیس قبیله هم پذیرفت.

قاسم در آن جا مدّتی به همین کار اشتغال داشت، تا این که وقتی نیمه شبی پیرمرد از اتاق خودش بیرون آمد، دید قاسم در دل شب، به پیشگاه پروردگار دست نیاز دراز کرده، و با توجه خاصی چنان غرق دریای مناجات است، که هیچ چیز او را به خود مشغول نمی کند. لذا محبّتی از قاسم در دلش جای گرفت. صبح که شد بستگان خود را جمع کرد، و گفت: می خواهم دخترم را به عقد این مرد صالح، و پرهیزگار درآورم. همه قبول کردند، و او نیز دختر خود را به ازدواج قاسم درآورد. خداوند از آن زن، دختری به قاسم لطف کرد. آن بچه، دوران کودکی را تا سه سالگی گذراند، در این موقع قاسم مریض شد، و بیماری اش شدید گشت.

از این رو روزی که رئیس قبیله بالای سر قاسم نشسته بود، از قاسم دربارهٔ خانواده، و پدر و مادرش سؤال کرد. ولی قاسم جواب هایی داد که شیخ را به جست وجوی بیشتری وادار کرد، و ناگاه گفت: فرزندم، آیا تو هاشمی هستی؟ گفت: بله، من قاسم بن موسی بن جعفر، فرزند بدون واسطهٔ امام هفتم می باشم. پیرمرد با شنیدن این کلام، بر سر و صورتش زد، و گفت: چقدر نزد پدرت، موسی بن جعفر (علیهما السلام) شرمنده گشتم.

قاسم پوزش خواست، و گفت: تو مرا گرامی داشتی، و از من پذیرایی کردی، و با ما در بهشت خواهی بود. ولی من به شما سفارشی دارم، بعد از آن که از دنیا رفتم، و مرا غسل، و کفن نموده، و دفن کردید، ایّام حجّ که فرارسید، شما و همسرم با همین دختر کوچک که یادگار من است، برای زیارت خانهٔ خدا حرکت کنید، پس بعد از انجام اعمال حجّ، وقتی از مکه به مدینه رسیدید، دخترم را اوّل شهر پیاده کنید، او خودش به هر طرف خواست برود مانع او نشوید، و شما هم

ص: 58

پشت سر او بروید، تا این که به منزل بزرگی می رسد. همان جا خانهٔ ما است، داخل خانه که شدید، در آن خانه فقط زن های بی سرپرست، که مادر من نیز بین آن ها هست زندگی می کنند.

وقتی قاسم از دنیا رفت، آن ها تمام وصیّت های او را انجام دادند. سپس آن خانواده، با اندوه به سوی مکه حرکت کردند. مراسم حجّ را به جای آورده، و به مدینه رفتند. پیرمرد، دختر قاسم را بر زمین گذاشت، او هم شروع به راه رفتن کرد، تا به خانهٔ بزرگی رسید، و داخل آن خانه شد، و شیخ با دخترش نیز بیرون خانه ایستادند.

همین که زنان چشمشان به این دختر کوچک افتاد، هر یک از این گل نوشگفته سؤالی می کردند. ولی آن یتیم اشک می ریخت، و به صورت آن ها با دقّت نگاه می کرد. در آن میان به ناگاه مادر قاسم آمد، چشمش که به این دختر افتاد، شروع به گریه کرد، و او را در آغوش گرفت، و همواره او را می بوسید، و می گفت: به خدا قسم این کودک، فرزندِ زادهٔ من، بازماندهٔ پسرم قاسم می باشد. زن ها پرسیدند: از کجا می دانی؟ گفت: زیرا شباهت زیادی به پسرم دارد، آن گاه دختر بچه گفت: مادر و پدربزرگم بیرون منزل هستند.

می گویند: مادر قاسم بعد از شنیدن خبر مرگ فرزندش بیمار شد، و بیشتر از سه روز زندگی نکرد. و هم اکنون مدفن حضرت قاسم بن موسی بن جعفر (علیهم السلام) در شش فرسخی حله معروف، و مشهور است.(1)

حمزه بن موسی (علیهما السلام)

حمزه بن موسی (علیهما السلام) ، همان بزرگواری هستند که در شهر ری، و در نزدیک حرم مطهر حضرت شاهزاده عبد العظیم حسنی (علیه السلام) مدفون می باشند. و شاهزاده عبد العظیم (علیه السلام) با آن جلالت و مقامی که در پیشگاه خداوند متعال داشته اند، در ایّام سکونتشان در شهر ری مکرر به زیارت حضرت حمزه بن موسی (علیهما السلام) می رفتند، و این مطلب را به جهت خوفی که از جاسوس ها

ص: 59


1- . پند تاریخ، ج2، ص72 به نقل از شجره طوبی، ص210.

و حکام بنی عبّاس داشتند، از عموم مردم مخفی می نمودند، و فقط به بعضی از خواص فرموده بودند که آنجا قبر یکی از فرزندان حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) است.(1)

حسین بن موسی (علیهما السلام)

حضرت حسین بن موسی (علیهما السلام) ، ملقب به سیّد علاءالدّین بودند، و قبر ایشان در شیراز معروف است. و گفته شده است در جایی که در حال حاضر قبر ایشان می باشد، باغی وجود داشته است. که وقتی سیّد علاء الدّین حسین (علیه السلام) به طرف این باغ می رفته اند، فهمیده اند که ایشان از بنی هاشم می باشند، و در همان باغ ایشان را به قتل رسانیده اند.

بعد از سال ها نگهبان آن باغ که مردی متدین و جوان مرد بوده است، شب های جمعه می بیند که نوری از یک جای بلند به آن باغ می تابد. لذا وقتی آن مکان را جستجو می کنند، در آن مکان قبری پیدا می شود که درون آن جسدی عظیم، در کمال عظمت و جلال و طراوت و جمال و کمال بوده است. و در یک دست او قرآن و در دست دیگرش شمشیری وجود داشته است. سپس از روی نشانه ها و قرائنی که آنجا بوده، متوجه می شوند که آن قبر، متعلق به حسین بن موسی (علیهما السلام) است، و برایش گنبد، و رواقی می سازند.(2)

ایشان به قدری بزرگوار هستند که مرحوم علامه مجلسی (قدس سره) از کتاب «قرب الإسناد» از بزنطی روایت نموده است: روزی به حضرت جواد الأئمه (علیه السلام) عرض کردم:

«أَیُّ عُمُومَتِکَ أَبَرُّ بِکَ؟ قَالَ: اَلْحُسَیْنُ. فَقَالَ أَبُوهُ: صَدَقَ وَ اَللَّهِ هُوَ، وَ اَللَّهِ أَبَرُّهُمْ بِهِ وَ أَخْیَرُهُمْ لَهُ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِمْ جَمِیعاً.»(3)

(کدام یک از عموهایتان نسبت به شما نیکوکارتر هستند. حضرت فرمودند: حسین. وقتی پدرشان حضرت رضا (علیه السلام) هم شنیدند، فرمودند: به خدا سوگند ایشان راست

ص: 60


1- . بحارالانوار، ج48، ص313.
2- . بحارالانوار، ج48، ص312.
3- . بحارالانوار، ج49، ص219.

گفته اند، او نسبت به ایشان از همه نیکوکارتر و خیرخواه تر بود. درود خدا بر همهٔ آن ها باد.)

نگارنده از برخی از دوستان خود که متولد شهر شیراز هستند، شنیده که اهالی آن دیار، کیفیت شهادت حضرت حسین بن موسی (علیهما السلام) را تا حدودی شبیه کیفیت شهادت جدّ بزرگوارشان حضرت سیّد الشهداء (علیه السلام) می دانند. از این رو به ایشان در آن شهر «حسین کوچک» نیز گفته می شود. و مردم این شهر اعتقادی که به این امامزاده واجب التعظیم دارند، بیش از دیگر امامزادگان می باشد. و همچنین از قدیم الأیّام اعتقاد ویژه و خاصی به زیارت ایشان، در شام هر دوشنبه - یعنی شب سه شنبه - دارند.

هارون بن موسی (علیهما السلام)

صاحب کتاب «حیاة الامام موسی بن جعفر (علیهما السلام) » نقل كرده است: حكومت بنی عبّاس به حضرت هارون بن موسی (علیهما السلام) سخت گرفت، و نبردى بين ایشان، و نيروهاى آن ها واقع شد كه باعث مجروح گشتن حضرت هارون (علیه السلام) گردید. از این رو ایشان به «شهرستان» فرار نمودند، و به روستايى رفتند، و در بين مزارع آنجا، ضعف بر ایشان غلبه کرد.

صاحب مزرعه ایشان را مداوا كرد تا بهبود يافتند. پس مدّت زمانى در آنجا ماندند تا اين كه خبر حضور ایشان در آن جا پخش شد. روزى در هنگام غذا خوردن، مأموران مأمون عبّاسی به ایشان حمله کردند، و حضرت هارون (علیه السلام) را به قتل رساندند، و در همان مکان دفن شدند.(1)

در این که قبر مطهر جناب هارون (علیه السلام) کجا می باشد، اختلاف زیادی وجود دارد. برخی محل دفن ایشان را طالقان دانسته اند.(2)

و جمعی نیز از مکان های دیگری نام برده اند. ولی جمعی نیز معتقدند ایشان در اصفهان دفن شده اند. چنانچه مرحوم سیّد مصلح الدّین مهدوی در كتاب «مزارات اصفهان» نگاشته است:

ص: 61


1- . حیاة الامام موسی بن جعفر (علیهما السلام) ، ج2، ص435.
2- . حیاة الامام موسی بن جعفر (علیهما السلام) ، ج2، ص435.

«جناب هارون ولايت که برحسب آن چه حضرت آیت اللّه العظمی مرحوم آقا سیّد شهاب الدین مرعشى نجفى به نقل از حواشى نسب شناس جليل القدر مير محمّد قاسم مختارى سبزوارى در تعاليق خود بر عمدة الطالب نوشته است، فرزند بلاواسطه حضرت امام كاظم (علیه السلام) است. بنابراين بايد زائرين اين مرقد شريف، با اطمينان خاطر و يقين او را فرزند حضرت كاظم (علیه السلام) دانسته، و زيارتش را موجب رضا و خوشنودى رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و در نتيجه رضاى خداى كريم بدانند.»(1)

نگارنده این سطور که اهل اصفهان می باشد، و این قبلهٔ حاجات، و بقعهٔ نورانیِ پاسبان ملائک را مکرر زیارت نموده، و خاک آن آستان مقدس را طوطیای دیدگان رمد دیده خود نموده است. کرامات عدیده ای را از مردم این دیار، دربارهٔ این امامزاده واجب التعظیم شنیده است، که آدمی را الحقّ حیران می نماید. امید است صاحب این قبهٔ با عظمت، و ملکوتی، به حقّ آباء و اجداد بزرگوارشان، همهٔ ارادتمند خود، و نگارندهٔ این سطور را مورد عنایات بیش از پیش، و دو چندان خود قرار دهند.

زید

یکی دیگر از فرزندان حضرت امام کاظم (علیه السلام) ، زید است. که در زمان مأمون عبّاسی قیام کرد، و هنگامی که او را دستگیر کردند، نزد مأمون بردند. مرحوم شیخ صدوق (قدس سره) در این باره از ابو علىّ بيهقىّ از ابى عبدون روايت كرده است:

زيد برادر حضرت رضا (علیه السلام) در سال صد و نود و نه قمری در بصره شورش كرد، و خانه هاى بنى عبّاس را آتش زده، و خراب كرد. و بدين سبب او را «زيد النار» مي خواندند. و هنگامی که دستگير شد، او را نزد مأمون عبّاسی آوردند، مأمون به او گفت: اى زيد! در بصره خروج مي كنى

ص: 62


1- . مزارات اصفهان، ص346.

و به جاى اين كه از خانه هاى دشمنانمان - یعنی بنى اميه، ثقيف، غنىّ، باهلة، و آل زياد - آغاز كنى، از خانه هاى پسر عموهايت، اولاد عبّاس، شروع مي نمايى و آن ها را به آتش مي كشى؟!

زيد كه قريحه اى شوخ داشت، گفت: از هر جهت اشتباه كردم يا امير المؤمنين! اگر باز گردم اين بار به آن ها مي پردازم، مأمون خنده اش گرفت، و او را نزد برادرش حضرت رضا (علیه السلام) روانه كرده، و پيام فرستاد كه او را به خاطر شما بخشيدم، و چون او را نزد حضرت آوردند، امام او را ملامت و سرزنش نمودند، و فرمودند: تو آزادى، هر كجا كه می خواهى برو، و حضرت سوگند ياد نمودند كه با زید تا زنده است سخن نگويند.(1)

البته ابو نصر بخاری در این باره نوشته است: زید را وقتی نزد مأمون بردند، او را به حضرت امام رضا (علیه السلام) بخشید. ولی بعد از مدّتی مأمون عبّاسی، زید را مسموم کرد، و او را به قتل رساند. قبر زید در مرو می باشد.(2)

حکیمه بنت موسی (علیهما السلام)

ایشان یکی از دختران بزرگوار حضرت امام کاظم (علیه السلام) هستند. و در زمان ولادت موفور السرور حضرت جواد الأئمه (علیه السلام) در کنار مادر ایشان بوده اند. چنانچه مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) از مرحوم ابن شهر آشوب (قدس سره) روایت نموده: حکیمه دختر موسی بن جعفر (علیهما السلام) نقل کرده است: وقتی زمان وضع حمل خیزران (علیها السلام) فرا رسید، و زمان ولادت حضرت جوادالأئمه (علیه السلام) نزدیک شد، حضرت رضا (علیه السلام) مرا احضار کردند و فرمودند:

«ای حکیمه! در هنگام وضع حمل خیزران حضور داشته باش، و تو و خیزران و قابله در یک اتاق باشید. و چراغی برای ما روشن کردند، و در را به روی ما بستند.»

ص: 63


1- . عيون اخبار الرضا (علیه السلام) ، ج2، ص566.
2- . سر السلسلة العلویة في أنساب السادة العلویة، ص70.

امّا همین که حالت زایمان به ایشان دست داد، به ناگاه چراغ خاموش شد. و در آن زمان مقابل ایشان طشتی بود، من از خاموش شدن چراغ غمگین شدم، در همین حال بودیم که حضرت جواد الأئمه (علیه السلام) در طشت قرار گرفتند، و دیدیم بر روی بدن مبارکشان پرده نازکی مانند لباس قرار دارد، و از ایشان به نحوی نور می تابید که اتاق روشن شد. و ما با نور خودشان، ایشان را مشاهده کردیم.

پس من ایشان را برداشتم و روی دامنم قرار دادم و آن پوستهٔ نازک را از بدن مبارکشان کندم. در این زمان حضرت امام رضا (علیه السلام) آمدند، و درب را باز کردند، در حالی که ما دیگر از کار زایمان فارغ شده بودیم، ایشان حضرت جواد الأئمه (علیه السلام) را گرفتند، و در گهواره گذاشتند، و فرمودند: ای حکیمه! کنار گهواره ایشان بمان.

حضرت حکیمه (علیها السلام) نقل کرده: حضرت جواد الأئمه (علیه السلام) در روز سوم ولادت خود چشم به طرف آسمان بلند کردند، و سپس فرمودند: «أشهد أن لا إله الا اللَّه و أشهد أن محمّداً رسول اللَّه» از این رو من با ترس بلند شدم، و خدمت حضرت رضا (علیه السلام) رفتم، و به ایشان عرض کردم: چیز عجیبی از این کودک شنیدم. حضرت فرمودند: چه چیز عجیبی شنیده ای؟ جریان را نقل کردم. حضرت فرمودند: ای حکیمه! کارهای شگفت انگیزی که از ایشان در آینده خواهید دید، بیشتر از این ها است.

در کوه های مسیر بهبهان مزاری است، که منسوب به حضرت حکیمه بنت موسی بن جعفر (علیهم السلام) است، و شیعیانی که از آنجا رد می شوند، آن را زیارت می کنند.(1)

فاطمه بنت موسی (علیهما السلام)

حضرت فاطمه (علیها السلام) معروف به "معصومه" هستند، و صحنت دربارهٔ شأن، و منزلت این بانوی بزرگوار، گر چه توسط قلم شکسته ای چون نگارنده سطور هم باشد، خود کتاب مستقلی را طلب می کند. ولی به نظر رسید که برخی از روایاتی که در مورد زیارت این بانوی جلیل القدر، و بزرگوار روایت شده، در این نوشتار تبرکاً و تیمناً نقل شود. به امید آن که مورد عنایات، و توجهات این

ص: 64


1- . بحارالانوار، ج48، ص316.

امامزاده بزرگوار، که به تمام معنا عاشق برادرشان حضرت امام رضا (علیه السلام) بودند، قرار گیریم. به هر صورت مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) از مرحوم شیخ صدوق (قدس سره) دربارهٔ فضیلت زیارت حضرت فاطمه معصومه (علیها السلام) روایت کرده است:

«سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا (علیه السلام) عَنْ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ (علیهم السلام) ، فَقَالَ: مَنْ زَارَهَا فَلَهُ الْجَنَّةُ.»(1)

(از حضرت رضا (علیه السلام) دربارهٔ فاطمه دختر موسی بن جعفر (علیهم السلام) ، سؤال کردم؛ حضرت فرمودند: هر کس ایشان را زیارت کند بهشت برای او می باشد.)

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) در روایت دیگری از کتاب «کامل الزیارات» از وجود نازنین حضرت جواد الأئمه (علیه السلام) نقل کرده است:

«مَنْ زَارَ عَمَّتِی بِقُمَّ فَلَهُ الْجَنَّةُ.»(2)

(هر کس عمه ام را در قم زیارت کند، بهشت برای او می باشد.)

در روایت دیگری علامهٔ مجلسی (قدس سره) از علیّ ابن ابراهیم از پدرش و او از سعد و او از حضرت رضا (علیه السلام) روایت نموده، ایشان فرمودند:

«یَا سَعْدُ! عِنْدَكُمْ لَنَا قَبْرٌ، قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! قَبْرُ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُوسَی؟ قَالَ: نَعَمْ، مَنْ زَارَهَا عَارِفاً بِحَقِّهَا فَلَهُ الْجَنَّةُ.»(3)

(ای سعد! قبر یکی از افراد خانوادهٔ ما نزدیک شما است. عرض کردم: فدایتان شوم! قبر فاطمه دختر موسی بن جعفر (علیهم السلام) را می فرمائید؟ فرمودند: بله، هر کس ایشان را با معرفت به مقامشان زیارت نماید، بهشت برای او است.)

ص: 65


1- . بحارالانوار، ج48، ص316.
2- . بحارالانوار، ج48، ص316.
3- . بحارالانوار، ج48، ص316.

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) از کتاب «تاریخ قم» از حضرت صادق (علیه السلام) نقل نموده است:

«لِلَّهِ حَرَماً وَ هُوَ مَكَّةُ، وَ لِرَسُولِهِ حَرَماً وَ هُوَ الْمَدِینَةُ، وَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ حَرَماً وَ هُوَ الْكُوفَةُ، وَ لَنَا حَرَماً وَ هُوَ قُمُّ، وَ سَتُدْفَنُ فِیهِ امْرَأَةٌ مِنْ وُلْدِی، تُسَمَّی فَاطِمَةَ، مَنْ زَارَهَا وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ.»

(برای خداوند حرمی می باشد که مکه است، و برای پیامبر حرمی می باشد که مدینه است، و برای امیرالمؤمنین حرمی می باشد که کوفه است، برای ما نیز حرمی می باشد که قم است؛ به زودی زنی از فرزندان من، که فاطمه نام دارد، در آنجا دفن خواهد شد، هر کس ایشان را زیارت کند، بهشت برایش واجب می شود.)

وقتی حضرت امام صادق (علیه السلام) این فرمایش را - دربارهٔ حضرت معصومه (علیها السلام) - فرمودند که هنوز مادر حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) به ایشان باردار نشده بودند.(1)

كرم در قم دگر از تاب رفته *** ببين بيچاره معصومه گشته

ز بس بخشش به زوّارش نموده *** كرامت را دگر طاقت نبوده

«مؤلف»

زینب بنت موسی (علیهما السلام)

در همهٔ منابع، و کتب علم انساب برای حضرت امام کاظم (علیه السلام) ، دختری به نام "زینب" ذکر شده است. ولی در این بین برخی چون ابن جوزی در کتاب «تذکرة الخواص» در بین دختران حضرت، دو دختر به نام های "زینب" و "زینب صغری" برای ایشان نام برده است.(2)

چنانچه در

ص: 66


1- . بحارالانوار، ج48، ص317.
2- . تذکرة الخواص، ص315؛

کتاب «مطالب السؤول» نیز دو دختر به نام های "زینب" و "اُمّ عبد اللّه، زینب صغری" را در زمرهٔ فرزندان حضرت امام کاظم (علیه السلام) دانسته است.(1)

امّا در این بین علامه سیّد محمّد کاظم یمانی که از علماء قرن نهم هجری می باشد، در کتاب «النفحة العنبریّة» در مجموع فرزندان حضرت را شصت نفر دانسته، که بیست و سه نفر آن ها پسر، و سی و هفت نفر دیگر را دختر ذکر کرده، و در بین دخترانِ امام کاظم (علیه السلام) ، اُمّ کلثوم الکبری را همان زینب می داند، و علاوه بر ایشان، زینب الکبری، و زینب صغری را دو تنِ دیگر از دختران حضرت می داند.(2)

بنابراین در بین دختران حضرت امام کاظم (علیه السلام) ، سه نفر از آن بزرگواران، نام مبارکشان «زینب» بوده است. منتهی هر کدام از آن بزرگواران با صفاتی از قبیل: کبری، صغری از یکدیگر متمایز می شده اند. که یکی از آن مخدرات به همراه برخی از اقوام خود به اصفهان مهاجرت کرده، و در این شهر نیز دفن شده اند. حال برخی ایشان را زینب کبری دانسته اند. چنانچه در کتاب «زینب دختر امام کاظم» آمده:

در رسالهٔ «نور الهدی فی نسب آل المصطفی» نوشته شده: عزّ الدّین محمّد بن محمود حسنی (متوفای پس از سال 1041ه.ق) در شرح داستان حرکت فرزندان موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینة به سوی ایران، و پراکنده شدن آن ها در بلاد، آمده است:

«وَ بَعْضٌ مِنْهُمْ تَقَدَّمُوْا مِنْهَا إلی إصْفَهَانَ، وَ کَانَ الْعَامِلُ بِهَا مِنْ مُحِبِّیهِمْ، فَلَمَّا وَصَلُوا بِهَا تَغَیَّرَ الأمْرُ بِتَغْییرِ الأمِیرِ وَ الْعَامِلِ عَلَیْهَا، وَ کَانَ مِنْهُمْ هَارُوْنُ بُنُ مُوْسی، وَ إبْرَاهِیمُ بْنُ مُوْسی، وَ مِنْ بَنَاتِهِ، الْزَّیْنَبُ وَ الْفَاطِمَةُ الْکُبْرَیَانِ، وَ عِنْدَ ذلِکَ وَصَلَ الْخَبَرُ مِنْهُم إلِی الْمَأمُونِ...، وَ مَاتَتْ الْزَّیْنَبُ الْکُبْری، بِأرْزَنْ نَانِ، مِنْ قُری إصْفَهَانَ، بِسَنَةٍ، بَعْدَ أخِیهَا هَارُوْنَ، وَ بُنِیَ عَلَیْهِ أیْضاً بُقْعَةٌ صَغِیرَةٌ فِی زَمَنِ عَضُدِ الْدَّوْلَةِ، وَ أمَّا الْفَاطِمَةُ وَ هِیَ مَاتَتْ بِسَنَتَیْنِ بَعْدَ أخِیهَا، وَ دُفِنَتْ عَلی قُرْبِ قَصَبَةِ لُنْبَانَ.»

ص: 67


1- . مطالب السؤول، ص293.
2- . النفحة العنبریّة، ص62.

(برخی از آن ها به سوی اصفهان آمدند، و حاکم و فرماندار آن شهر، از دوستان آن خاندان [و از علاقمندان اهل بیت (علیهم السلام) ] بود. پس وقتی به اصفهان رسیدند، اوضاع (به دلیل عوض شدن حاکم)، دگرگون شده بود. از آن ها [که وارد اصفهان شدند]، هارون بن موسی و ابراهیم بن موسی، و از دختران آن حضرت، زینب کبری و فاطمه کبری بودند. در این هنگام، خبر آن ها به مأمون رسید...، و حضرت زینب کبری در محله أرزن نان،(1) از روستاهای اصفهان، یک سال پس از برادرش هارون (بن موسی بن جعفر (علیه السلام) )، از دنیا رفت، و در زمان عضد الدوله (دیلمی)، بقعه ای کوچک بر قبر او ساخته شده، امّا فاطمه، پس از گذشت دو سال از (شهادت برادرش هارون) از دنیا رفت، و نزدیک محلهٔ لنبان،(2)

دفن شد.)(3)

همان گونه که ملاحظه می کنید این قول با اقوال دیگری که در این زمینه وجود دارد، قدری اختلاف دارد. ولی فی الجمله دلالت بر دفن جمعی از امامزادگان در شهر اصفهان می نماید. و مرحوم جابری انصاری نیز بدون این که متذکر شود که آیا زینب کبری در اصفهان مدفون هستند، و یا این که زینب صغری در این شهر دفن شده اند، در این باره نوشته است:

«در ولایت عهدی حضرت رضا (علیه السلام) و تشریف آوردن بخراسان، و تبدیل جامهٔ سیاه شعار عباسیان بسبز نشان علویین و تحویل خلافت از نژاد عبّاس، بسیاری از علویین خاصه اولاد حضرت امام کاظم (علیه السلام) از مدینه روانه خراسان شده، و از پارس و عراق عجم گذشته همانا که خبر شهادت حضرت رضا (علیه السلام) بآنها رسید،

ص: 68


1- . روستای أرزنان، گاهی أرزن نان تعبیر شده است، که مغلوب نان ارزن می باشد.
2- . محلهٔ لنبان از قدیمی ترین محله های اصفهان است، که مسجد لنبان نیز در آن واقع شده، و به این امامزاده در شهر اصفهان، امامزاده ستی فاطمه گفته می شود. که در میان اهالی مشهور است، فاطمه کبری، دختر موسی بن جعفر (علیه السلام) در آنجا دفن شده، و این مقبره در حال حاضر در شرق خیابان کاشانی و در نزدیکی محلهٔ چهار سوق شیرازی ها واقع شده است.
3- . زینب دختر امام کاظم (علیه السلام) ، ص27 به نقل از رسالة نور الأنوار، ص7 و 8.

از علویین هر کدام در محلی از بلاد ایران متوقف گشته، و بعراق عرب و حجاز برنگشته، و در کتاب انساب، اولاد حضرت امام کاظم (علیه السلام) را سی و شش ذکور و اناث مینگارند، یکی از آنها مسماة بزینب، شاید از راه اسپهان روانه خراسان بوده، در آن هنگام چنانچه حضرت فاطمه معصومه بقم مانده، و از دنیا رفته حضرت زینب نیز باصفهان و حدود پائین شهر مانده، و رحلت کرده. در کشکول است که زینب دختر موسی بن محمّد بن علیّ بن موسی بقم آمدند، با خواهر خود میمونه و اُمّ محمّد، و میمونه و اُمّ محمّد در قم دفن شده اند. و زینب را ننوشته مدفنش را بقم حال احتمال میدهد از قم باصفهان آمده باشد، و ساکنه شده و مرده. و امّا جهتی که شهرتش مانند بقعه معصومه نشده از آنرو بوده که مردم قم از پیش ایّام شیعه بودند، و باحترام حضرت فاطمه نیز در خاک قم علمای شیعه بسیار دفن شده، و شیعیان اهمیتی بدان دادند، خاصه که بزرگان دیگر از اسباط رسالت و اتباع امامت و علماء در قم مدفونند، و آنزمان اهل اسپهان بعضی سنی و پارهٔ از نژاد خوارج و نواصب بودند، و چندان اهمیتی بعلویین نداده جنگ سنیان اسپهان و شیعیان قمی در اسپهان بتواریخ نوشته شده زمان سلاجقه هم اگر شیعه در آن بود، بیشتر اسمعیلی بودند، و با اولاد امام کاظم (علیه السلام) ارادتی نداشتند و این ایّام سواد مرقومه از مرحوم آقای حاج میرزا حسن امام جمعه اصفهان مدفون در سر قبر آقا با امضای مرحوم آقای حاج سیّد اسد اللّه ببنده نمایاندند که دو محل قلعه زینبی کرارج و سوارچی را وقف بر بقعه بی بی زینب دانسته اند از اوايل عهد صفویه و بعد حال مدرک وقف بشود یا نشود و سواد را اعتباری نباید مسؤله جداگانه است امّا نام و نشان بقعه زینبیه را

ص: 69

از قدیم گواهی میدهد و پیران کهن و خود بنده از چهل سال قبل این بقعه را که میگذشتیم میدیدیم.»(1)

به هر صورت همان گونه که نگاشته شد، جمعی بر خلاف آن چه در رسالهٔ «نور الهدی فی نسب آل المصطفی» آمده، معتقدند که حضرت زینب صغری در اصفهان دفن شده اند. و خاتم المحدّثین مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره) نیز در کتاب «منتهی الآمال» در این باره نگاشته است:

«در نسخه ای از انساب مجدی دیدم (و محتمل است که ملحق شده باشد) مکتوب بود که شنیدم از امیر محمّد هادی بن میر لوحی مورّخ که این زینب (علیها السلام) مدفونه در قریهٔ ارزنان از قرای اصفهان، دختر بلافاصلهٔ حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) است.»(2)

و محقق توانا مرحوم سیّد مصلح الدّین مهدوی هم در این باره در کتاب «تاریخچه ارزنان و مقبرهٔ علیا جناب زینب خاتون» نوشته است:

در ماه ذی الحجة الحرام سال 1351 هجری قمری مرحوم سیّد سعید طباطبائی نائینی به نمایندگی از طرف مرحوم ثقة المحدّثین حاج شیخ عبّاس قمی (رضوان اللّه تعالی علیه) به اصفهان آمده، اظهار داشتند که: مرحوم حاج شیخ عبّاس قمی (قدس سره) می فرمودند که در نسخه ای از کتاب: المجدی تألیف شیخ ابو الحسن عمری معروف به ابن الصوفی نسّابه (ابو الحسن علیّ بن محمّد از أعقاب عمر اطرف فرزند حضرت علیّ بن ابی طالب (علیه السلام) از دانشمندان قرن پنجم هجری) این عبارت نوشته شده است که:

ص: 70


1- . تاریخ اصفهان و ری و همهٔ جهان، ص328 و 329.
2- . منتهی الآمال، ج3، ب2، ص1545.

«سمعت عن الامیر محمّد هادی بن الامیر لوحی المورّخ انّ بیجه زینب المدفونة فی قریة ارزنان من قری اصبهان هی بنت موسی الکاظم صلواة اللّه علیه بلا واسطه.»(1)

شما تحقیق کنید که آیا چنین قبری، و قریه ای در اصفهان اکنون موجود می باشد، یا خیر؟ و مطلب را برای من تحقیقاً بیان کنید. مرحوم حاج سیّد سعید طباطبائی با عده ای از مطلعین موضوع را مورد بحث قرار داده و معلوم شد که:

اولاً: قریهٔ ارزنان از جملهٔ قراء قهاب، و در شمال اصفهان به فاصلهٔ تقریبا 5 کیلومتری شهر قرار دارد.

ثانیاً: مقبره ای با صحن و گنبد آجری در آنجا به نام: "بچه زینب" در سمت مغرب جاده موجود، و در بین اهل محل، و دیگران منسوب به حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) می باشد. یعنی امامزاده را موسوی می دانند.(2)

به هر تقدیر با توجه به آن چه در حاشیهٔ کتاب «المجدی» آمده، و مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره) به آن استناد فرموده است، و شهرتی که در مورد حرم، و محل دفن این امامزادهٔ بزرگوار، در بین مردم شهر اصفهان وجود دارد، باید گفت: مرقد شریف زینب دختر حضرت امام کاظم (علیه السلام) در شهر اصفهان می باشد. و به نظر می رسد که ایشان همان حضرت زینب صغری (علیها السلام) هستند.

چرا که در نسخه ای از کتاب المجدی، که به نظر مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره) رسیده، مدفون در این حرم مطهر را با کلمهٔ «بیجه» توصیف نموده، و نگاشته است: «...انّ بیجه زینب المدفونة فی قریة ارزنان...» و مرحوم معلّم حبیب آبادی (قدس سره) در کتاب «کشف الخبیه عن مقبره الزینبیه» دربارهٔ کلمهٔ «بیجه» تحقیق کاملی نموده، و به این نتیجه رسیده، که «بیجه»، مخفف "بی بی چه"

ص: 71


1- . شنیدم از امیر محمّد هادی فرزند امیر لوحی مورّخ، به درستی که «بیجه زینب» که در ارزنان از روستاهای اصفهان مدفون هستند، دختر بدون واسطه حضرت امام موسی کاظم صلوات اللّه علیه می باشند.
2- . تاریخچه ارزنان و مقبرهٔ علیا جناب زینب خاتون، ص2 و (علیها السلام) .

است. و به همین مناسبت این امامزاده بزرگوار به بچه زینب (زینب صغری) مشهور گردیده است.(1) و مرحوم دهخدا نیز دربارهٔ معنای کلمهٔ «بیجه» نگاشته است:

«بیجه: کلمه ای فارسی است، و مصغر و مخفف بی بی است.»(2)

حال باید توجه داشت که از آن چه گذشت نمی توان به این نتیجه رسید که لزوماً حضرت زینب صغری (علیها السلام) ، کودک بوده اند. چرا که اگر ایشان را با این صفت - یعنی بیجه - توصیف کرده اند، و شهرت به «بیجه، یا همان بی بی چه» داشته اند، به این خاطر بوده که ایشان از خواهران دیگر خود کوچک تر بوده اند. چنانچه حتّی برخی از بانوان که دیوان اشعار مفصلی نیز از آن ها به یادگار مانده است، با کلمهٔ «بیجه» توصیف شده اند. چونان «دیوان بیجه کرمانی» که متعلق به خواهر علاء الدّین کرمانی می باشد.(3)

به هر صورت حرم مطهر، و بقعهٔ نورانی حضرت زینب (علیها السلام) در اصفهان، که به تازگی نیز مورد بازسازی کلیِ زیبائی قرار گرفته، و مراحل پایانی ساخت، و تزئیات داخلی آن در حال اجرا می باشد، الحقّ ملجأ و پناه مردم این شهر و دیار است. و در در دههٔ اوّل ماه محرم الحرام، و ایّام سوگواری حضرت سیّد الشهداء (علیه السلام) ، هیئت ها و عزادارن بسیاری جهت عرض تسلیت، به پابوس این بانوی مجلّله می آیند.

به نحوی که حتّی اطراف حرم مطهر حضرت زینب (علیها السلام) در دههٔ اوّل ماه محرم الحرم، تا حدودی حال و هوای کربلای معلی را برای آدمی تداعی می کند. و باید گفت: مردم این دیار، بلکه همهٔ شیعیان، ارادت ویژه ای به این بانوی بزرگوار دارند. به صورتی که در این روزگار از سراسر این کرهٔ خاکی، خاصه از پاکستان و افغانستان و عراق، مشتاقانه به زیارت این بانوی بزرگوار مشرف می شوند.

ص: 72


1- . تاریخچه ارزنان و مقبرهٔ علیا جناب زینب خاتون، ص6 به نقل از کتاب کشف الخبیه عن مقبره الزینبیه، ص46.
2- . لغت نامه دهخدا، ج1، ص490.
3- . کانت منجمة عالمة استخرجت التقویم، و هی اُخت علاء الدّین الکرمانی، و قد بنت مسجداً جنب دار الجامی. (الذریعة، ج9، القسم الأوّل، ص151).

امام کاظم (علیه السلام) در دوران نوجوانی

از آن جائی که علم امام معصوم (علیه السلام) ، لَدنی است، و احتیاج به آموزش ندارد، و از علم ذات مقدس ربوبی تبارک و تعالی سرچشمه می گیرد، سن و سال امام در علم، و آگاهی ایشان هیچ دخالتی ندارد. از این رو امام معصوم (علیه السلام) از همان بدو تولد، و لحظهٔ ولادت، از همهٔ علوم آگاهی کامل دارند. چنانچه حضرت عیسی (علیه السلام) نیز از همان بدو ولادت، پیامبر بودند. و علم این پیامبر بزرگوار از علم خداوند متعال سرچشمه می گرفت.

بدین جهت حضرت جواد الأئمه (علیه السلام) که به حسب ظاهر در سن هفت سالگی، و در أیّام نوجوانی به امامت رسیدند، از همهٔ علوم عالم آگاه بودند، به نحوی که در یک مجلس به سه هزار سؤال علمی در علوم مختلف، که علماء و شیعیان مطرح نمودند، پاسخ دادند.(1)

ابوحنيفه یکی از پشوایان بزرگ اهل سنت، که از جمله معتقدان به جبر و طرفداران آن بوده، و به صراحت مي گفت: اعمال و كارهائي كه از انسان سر مي زند آفريدهٔ خود او نيست، و از روي اختيار، از وي سر نزده است. بلكه آن اعمال و كارها آفريدهٔ خداوند متعال، و صادر از ارادهٔ الهی است. و اراده و قدرت آدمی در به وجود آمدن هر كار و عملي، چه از روي اختيار و يا اجبار از او سر بزند، هيچ گونه دخالتي در انجام آن ها ندارد.

وقتی با حضرت امام کاظم (علیه السلام) ملاقات نمود، از علم و معلومات حضرت متحیر شد. چرا که علم امام معصوم (علیه السلام) از جانب خداوند متعال، و به نحو علم حضوری می باشد. و شیعیان با توجه به فرمایشات ائمه اطهار (علیهم السلام) ، بر باطل بودن چنين عقيده اي و نادرستي آن، از طرف امثال ابو حنیفه، اجماع داشته، و علماي مکتب اهل بیت (علیهم السلام) ، بي اساس بودن آن را در طول اعصار به اثبات رسانده اند. و به صورتي وجداني ثابت كرده اند كه هر فعل اختياري انسان، ناگزير مقدمات زير را بايد داشته باشد:

اوّل: آن كار را در ذهن خود تصور كند. دوّم: كششي در نفس بر انجام آن كار باشد. سوّم: نسبت به فايدهٔ آن قطع داشته باشد. وقتي كه اين جهات در نفس كامل شد، آن گاه اراده نسبت به انجام آن كار تعلق مي گيرد، و انسان به سوي انجام آن مي شتابد، و يا از ديگري مي خواهد تا آن را

ص: 73


1- . اصول کافی، ج1، ص496.

انجام دهد. و هيچ تفاوتي هم ندارد، كه آن كار، خوب و يا بد باشد، و در اينجا هيچ فشار و اجباري از خارج براي انجام آن كار بر روي انسان وجود ندارد.

به هرحال، ابوحنيفه در پيشاپيش معتقدان به جبر، سفري به مدينه نمود تا شاید با امام صادق (علیه السلام) ، كه ایشان را از مخالفان سرسخت اين طرز فكر، و جبر مي دانست، بحث و گفتگو كند.(1) از این رو همين كه به مدينه رسيد، به خانهٔ امام رفت، و در بيروني خانهٔ حضرت نشست، و منتظر اجازهٔ ورود شد، که حضرت امام کاظم (علیه السلام) را دید، و با ایشان ملاقات نمود. ابو حنیفه خود دربارهٔ آن ملاقات گفته است: در آن بين كه نشسته بودم ناگاه پسر بچه اي بيرون آمد، پس رو به وي كردم ... و بعد به ایشان گفتم:

«ما اِسْمُک؟ فقال: أنا مُوسی بْنُ جعْفرِ بْنِ مُحمّدِ بْنِ علِیِّ بْنِ الْحُسیْنِ بْنِ علِیِّ بْنِ أبِی طالِبٍ، فقُلْتُ لهُ: یا غُلامُ! مِمّنِ الْمعْصِیةُ؟ فقال [ (علیه السلام) ]: إِنّ السّیِّئاتِ لا تخْلُو مِنْ إِحْدی ثلاثٍ إِمّا أنْ تکُون مِن اللّهِ و لیْستْ مِنْهُ فلا ینْبغِی لِلرّبِّ أنْ یُعذِّب الْعبْد علی ما لا یرْتکِبُ و إِمّا أنْ تکُون مِنْهُ و مِن الْعبْدِ و لیْستْ کذلِک فلا ینْبغِی لِلشّرِیکِ الْقوِیِّ أنْ یظْلِم الشّرِیک الضّعِیف و إِمّا أنْ تکُون مِن الْعبْدِ و هِی مِنْهُ فإِنْ عفا فبِکرمِهِ و جُودِهِ و إِنْ عاقب فبِذنْبِ الْعبْدِ و جرِیرتِهِ، قال أبُو حنِیفة: فانْصرفْتُ و لمْ ألْق أبا عبْدِ اللّهِ [ (علیه السلام) ] و اِسْتغْنیْتُ بِما سمِعْتُ.»(2)

(اسم شما چيست؟ فرمودند: من موسى پسر جعفر پسر محمّد پسر علىّ پسر حسين پسر علىّ بن ابى طالب [ (علیهم السلام) ] هستم. به ایشان گفتم: معصيت از چه كسى است؟ فرمودند: يقيناً از اين سه حال خارج نيستند: يا از جانب خداوند می باشد - كه چنين نيست - و در اين صورت شايسته نيست خداوند بنده را به خاطر آن چه مرتكب نشده عذاب کند. يا اين كه هم از خداوند است، و هم از بنده می باشد - كه

ص: 74


1- . تحلیلی از زندگانی امام کاظم (علیه السلام) ، ص80.
2- . تحف العقول، ص752؛ أعلام الدّین فی صفات المؤمنین، ص318؛ عنه البحار، ج48، ص175.

اين گونه هم نيست - زيرا شايسته نيست كه شريك قدرتمند، بر شريك ضعيف ستم نماید. و يا از خود بنده است - كه اين گونه است - بنابراين اگر خداوند ببخشايد، بزرگى و بخشندگى كرده، و اگر عقاب كند، به خاطر گناه بنده بوده است. ابو حنيفه مى گويد: من برگشتم، و امام صادق [ (علیه السلام) ] را نديدم، زيرا جواب سؤال خود را گرفتم و از آن چه شنيدم، بى نياز شدم.)

ابو حنیفه برای آن که با حضرت امام صادق (علیه السلام) مناظره نماید، خدمت حضرت رسیده بود. ولی همین که آن سؤالی که قصد داشت از امام صادق (علیه السلام) بپرسد را از امام کاظم (علیه السلام) پرسید، آن چنان مبهوت شد که حتّی دیگر به ملاقات امام صادق (علیه السلام) نرفت. زیرا هنگامی که ابو حنیفه سؤال کرد: «معصيت از چه كسى است؟»

پاسخ امام کاظم (علیه السلام) و استدلال حضرت، به مقتضاي حصر عقلي، تمام اركان ادلهٔ علمي مورد اطميناني را كه هيچ جاي رد و نقض در آن نيست را در بر دارد، و شامل همهٔ ادلهٔ علمی اطمینان آور می شود. از این رو در حالي كه ابو حنیفه از پاسخ و مناظره با حضرت امام کاظم (علیه السلام) عاجز شده، و درهم شكسته بود، و آثار ناتواني در او پيدا شده بود، از در خانهٔ حضرت بيرون رفت. و از آن پس ناتواني علمي وي، در برابر امام کاظم (علیه السلام) که در سنین نوجوانی بودند، ميان مردم زبان به زبان گشت. به نحوی که يكي از شعرا، پاسخ امام (علیه السلام) را در اشعار خود این چنین به نظم آورده است:

لَمْ تَخْلُ أَفْعَالُنَا اَللاَّتِي نُذَمُّ بِهَا *** إِحْدَى ثَلاَثِ خِصَالٍ حِينَ نُبْدِيهَا

إِمَّا تَفَرَّدَ بَارِينَا بِصَنْعَتِهَا *** فَيَسْقُطُ اَللَّوْمُ عَنَّا حِينَ نَأْتِيهَا

أَوْ كَانَ يَشْرَكُنَا فِيهَا فَيَلْحَقُهُ *** مَا كَانَ يَلْحَقُنَا مِنْ لاَئِمٍ فِيهَا

أَوْ لَمْ يَكُنْ لِإِلَهِي فِي جِنَايَتِهَا *** ذَنْبٌ فَمَا اَلذَّنْبُ إِلاَّ ذَنْبُ جَانِيهَا(1)

ص: 75


1- . أعلام الدّین فی صفات المؤمنین، ص318؛ عنه البحار، ج48، ص175؛ تحليلی از زندگانی امام كاظم (علیه السلام) ، ص82.

کارهای ما که به جهت انجامشان سرزنش می شویم، وقتی آن ها را انجام می دهیم از این سه حال خارج نیست:

یا خالق ما به تنهایی آن ها را انجام می دهد؛ که در این صورت وقتی ما آن ها را انجام می دهیم، ملامتی بر ما نخواهد بود.

یا خداوند با ما در انجام آن ها شریک است؛ که در این صورت هر ملامتی که متوجه ما باشد، متوجه او نیز خواهد بود.

و یا معبود در انجام آن جنایت گناهی ندارد و آن گناه، فقط گناه کسی است مرتکب آن شده است.

یکی دیگر از نشانه های جلالت و بزرگی حضرت امام کاظم (علیه السلام) ، در أیّام نوجوانی، مربوط به قضیه محمّد بن مقلاص می باشد. چنانچه در روایتی آمده است: محمّد بن مقلاص اسدي كوفي مشهور به ابو الخطاب از رهبران منكرين خداوند متعال در جهان اسلام بوده است. قاضي ابو حنيفهٔ مغربي، اصول دعوت محمّد بن مقلاص را چنين بيان كرده است:

«او جعفر بن محمّد (علیهما السلام) را خدا مي دانست، و همهٔ محارم را حلال، و ارتكاب آن ها را جايز دانسته است، و هرگاه اداي واجبي بر پيروانش سنگين مي آمد، به او مراجعه مي كردند، و مي گفتند: اي ابو الخطاب! اين واجب را بر ما تخفيف بده! و او نیز دستور ترك آن واجب را مي داد. به طوري كه آنان تمام واجبات را ترك گفته، و همهٔ محرمات را حلال شمردند، و تمام خلاف ها را مرتكب شدند. براي آن ها مباح ساخت تا بعضي به نفع بعض ديگر شهادت دروغ بدهند، و در نهایت هم او گفت: هر كس امام را شناخت هر حرامي بر او حلال مي شود!»

وقتي كه خبر بدعت گذاري و بي ديني های او به حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) رسيد، امام از محمّد بن مقلاص بي زاري جستند، و همگان در حضور امام او را لعن و نفرين كردند. امّا چون

ص: 76

وي قبل از آن که مرتد شود از اصحاب امام صادق (علیه السلام) بود، عيسي شلقاني با شتاب خودش را به امام صادق (علیه السلام) رساند،(1) و نظر آن حضرت را دربارهٔ اين بي دين خطرناك پرسيد، امام به او فرمودند:

«یَا عِیسَی! مَا مَنَعَكَ أَنْ تَلْقَی ابْنِی، فَتَسْأَلَهُ عَنْ جَمِیعِ مَا تُرِیدُ؟»

(اي عيسي! چه چیز مانع شده كه تو با پسرم - يعني امام کاظم (علیه السلام) - ملاقات كني، و آن چه مي خواهي را از ایشان بپرسي؟)

عیسی می گوید: نزد عبد صالح، حضرت موسي بن جعفر (علیهما السلام) رفتم، در حالي كه امام آن روز مانند كودكي در مكتب بودند، و روی لب هایشان اثر مرکب معلوم بود؛ قبل از این که چیزی بگویم شروع به جواب كردند، و به من فرمودند:

«یَا عِیسَی! إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی أَخَذَ مِیثَاقَ النَّبِیِّینَ عَلَی النُّبُوَّةِ، فَلَمْ یَتَحَوَّلُوا عَنْهَا أَبَداً، وَ أَخَذَ مِیثَاقَ الْوَصِیِّینَ عَلَی الْوَصِیَّةِ، فَلَمْ یَتَحَوَّلُوا عَنْهَا أَبَداً، وَ أَعَارَ قَوْماً الْإِیمَانَ زَمَاناً، ثُمَّ یَسْلُبُهُمْ إِیَّاهُ، وَ إِنَّ أَبَا الْخَطَّابِ مِمَّنْ أُعِیرَ الْإِیمَانَ، ثُمَّ سَلَبَهُ اللَّهُ تَعَالَی.»

(ای عیسی! خداوند تبارک و تعالی از پیامبران پیمان نبوّت گرفت، و آن ها هیچ گاه از پیمانشان بازنگشتند. و از اوصیاء پیمان وصایت گرفت، و آن ها نیز هرگز از پیمانشان بازنگشتند. و به بعضی ایمان را برای مدّتی عاریه می دهد، سپس از آن ها می گیرد؛ و به درستی که ابو الخطاب از کسانی بود که ایمانش عاریه بود، سپس خداوند متعال ایمانش را گرفت.)

عيسي که از پاسخ امام (علیه السلام) تعجب كرده بود، می گوید: از جا بلند شدم، و ایشان را در آغوش گرفتم، و پیشانی حضرت را بوسیدم، و عرض کردم: پدر و مادرم فدای شما شوند! (ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ ۗ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ؛ فرزندانی که بعضی از آنان، از بعضی دیگر هستند، و خداوند شنوا و داناست).(2)

ص: 77


1- . تحليلی از زندگانی امام كاظم (علیه السلام) ، ص83.
2- . سوره آل عمران، آیهٔ 34.

سپس به محضر حضرت صادق (علیه السلام) بازگشتم، پس حضرت به من فرمودند: چه کردی ای عیسی؟ عرض کردم: پدر و مادرم فدای شما شوند! پیش ایشان رفتم، و قبل از این که چیزی از مطلبی سؤال نمایم، ایشان جواب هر چه می خواستم بپرسم را دادند. به خدا قسم در آن زمان فهمیدم که ایشان، صاحب مقام امامت هستند. حضرت فرمودند:

«یَا عِیسَی! إِنَّ ابْنِی هَذَا الَّذِی رَأَیْتَ لَوْ سَأَلْتَهُ عَمَّا بَیْنَ دَفَّتَیِ الْمُصْحَفِ لَأَجَابَکَ فِیهِ بِعِلْمٍ.»

(ای عیسی! این پسرم را که دیدی، اگر از هر آن چه در قرآن است از او بپرسى با علم و دانش، پاسخ واقعى را به تو خواهد داد.)

سپس حضرت صادق (علیه السلام) ، همان روز امام کاظم (علیه السلام) را از مکتب خارج نمودند. و من همان روز متوجه شدم که ایشان صاحب مقام امامت هستند.(1)

یکی دیگر از نشانه هاي جلالت، و بزرگی امام کاظم (علیه السلام) ، در دوران نوجوانی، در مورد قضیهٔ صفوان جمال است، که او مي گويد: از حضرت ابو عبد اللّه، امام جعفر صادق (علیه السلام) در مورد امام بعد از ایشان سؤال کردم؟ حضرت فرمودند: صاحب امر امامت اهل لهو و لعب، و کارهای بیهوده نيست. به ناگاه حضرت ابو الحسن موسی (علیه السلام) که در آن زمان کودک بودند، و بزغاله ای مکّی همراه شان بود، آمدند. در حالی که به آن حیوان فرمودند:

«اسْجُدِی لِرَبِّکِ، فَأَخَذَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) وَ ضَمَّهُ إِلَیْهِ، وَ قَالَ: بِأَبِی وَ أُمِّی مَنْ لَا یَلْهُو وَ لَا یَلْعَبُ.»(2)

(به پروردگارت سجده کن. پس حضرت امام صادق (علیه السلام) ایشان را در آغوش گرفتند و فرمودند: پدر و مادرم فدای کسی که [از یاد خدا غافل نمی شود]، و کار بیهوده انجام نمی دهد.)

ص: 78


1- . قرب الإسناد، ص334؛ عنه البحار، ج48، ص24.
2- . اصول کافی، ج1، ص311.

یکی دیگر از نشانه های بزرگی و جلالت امام کاظم (علیه السلام) در أیّام نوجوانی آن است که مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) در روایتی از فیض بن مختار نقل کرده است: من نزد حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) بودم که ابو الحسن موسی علیه السلام در حالی که در سنین نوجوانی بودند، آمدند. پس من ایشان را در آغوش گرفتم، و بوسیدم. آن گاه حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) به من فرمودند:

«أَنْتُم السَّفِینَةُ وَ هَذَا مَلَّاحُهَا.»

(شما کشتی هستید و ایشان - یعنی امام کاظم (علیه السلام) - ناخدای آن هستند.)

فیض بن مختار می گوید: من سال بعد، درحالی که دو هزار دینار داشتم، به حجّ رفتم. آن گاه هزار دینار از آن را برای حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) ، و هزار دینار دیگر را برای امام کاظم (علیه السلام) فرستادم. پس وقتی به نزد حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) رفتم، به من فرمودند: ای فیض! ایشان را با من برابر دانستی؟ عرض کردم: به جهت فرمایش شما چنین کاری کردم. حضرت فرمودند:

«أَمَا وَ اللَّهِ مَا أَنَا فَعَلْتُ ذَلِکَ، بَلِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَعَلَهُ بِهِ.»(1)

(به خدا سوگند من این کار را نکردم، بلکه خداوند عزّ و جلّ این مقام را به ایشان داده است.)

از این روایت دانسته می شود که ناقلان روایات، و سخنان دُرر بار ائمه اطهار (علیهم السلام) ، و محدّثین بزرگوار روایات اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) به منزلهٔ کشتی نجات برای عوام شیعه می باشند، که خود آن ها نیز به وسیلهٔ فرمایشات و گفتار سرشار از معرفت ائمهٔ اطهار (علیهم السلام) که چونان ناخدا هستند، هدایت می شوند.

مکارم اخلاق حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

صاحب کتاب «کشف الغمة» برخی از خصوصیات اخلاقی حضرت امام کاظم (علیه السلام) را از قلمِ كمال الدّين، محمّد بن طلحه شافعی، یکی از بزرگترین علماء اهل سنت، روایت کرده است، که

ص: 79


1- . اصول کافی، ج1، ص311.

قسمت هائی از آن، در صفحات قبلِ این نوشتار آورده شده است. ولی از آن جائی که گفتار او دربارهٔ حضرت قابل توجه می باشد، به نظر رسید که همه عبارت او به یک باره آورده شود. به هر تقدیر کمال الدّین، محمّد بن طلحه شافعی دربارهٔ خصوصیات اخلاقی حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) نگاشته است:

«هُوَ اَلْإِمَامُ اَلْکَبِیرُ اَلْقَدْرِ، اَلْعَظِیمُ اَلشَّأْنِ، اَلْکَثِیرُ اَلتَّهَجُّدِ، اَلْجَادُّ فِی اَلاِجْتِهَادِ، وَ اَلْمَشْهُودُ لَهُ بِالْکَرَامَاتِ، اَلْمَشْهُورُ بِالْعِبَادَةِ، اَلْمُوَاظِبُ عَلَی اَلطَّاعَاتِ، یَبِیتُ اَللَّیْلَ سَاجِداً وَ قَائِماً، وَ یَقْطَعُ اَلنَّهَارَ مُتَصَدِّقاً وَ صَائِماً، وَ لِفَرْطِ حِلْمِهِ، وَ تَجَاوُزِهِ عَنِ اَلْمُعْتَدِینَ عَلَیْهِ، دُعِیَ کَاظِماً، کَانَ یُجَازِی اَلْمُسِیءَ بِإِحْسَانِهِ إِلَیْهِ، وَ یُقَابِلُ اَلْجَانِیَ عَلَیْهِ بِعَفْوِهِ عَنْهُ، وَ لِکَثْرَةِ عِبَادَاتِهِ کَانَ یُسَمَّی بِالْعَبْدِ اَلصَّالِحِ، وَ یُعْرَفُ فِی اَلْعِرَاقِ بِبَابِ اَلْحَوَائِجِ إِلَی اَللَّهِ، لِنُجْحِ اَلْمُتَوَسِّلِینَ إِلَی اَللَّهِ تَعَالَی بِهِ، کَرَامَاتُهُ تَحَارُ مِنْهَا اَلْعُقُولُ، وَ تَقْضِی بِأَنَّ لَهُ عِنْدَ اَللَّهِ قَدَمَ صِدْقٍ وَ لاَ یَزُولُ.»(1)

(حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) امام بلند مقام، عظیم الشأن، دارای عبادت های شبانهٔ بسیار، و در جهد و عبادت كوشا بودند، و برآن مداومت مى کردند. ایشان داراى كرامت هاى آشكار بودند، و در عبادت کردن خداوند زبان زد همگان و بر انجام عبادت ها مواظبت می نمودند. و شب را با سجده و قيام به صبح مى کردند، و روز را با صدقه و روزه به اتمام مى رساندند، و به دلیل شدّت حلم ایشان، و به خاطر بخشش افرادی که به حقّ ایشان تجاوز کرده بودند، «کاظم» نامیده می شدند. هر کس به حضرت اهانت و بدی می نمود، ایشان در مقابل، به او احسان و نیکی می کردند، و در عوضِ جنایتی که نسبت به ایشان انجام می دادند، حضرت آن ها را عفو می نمودند. و به خاطر کثرت عبادتشان، «عبد صالح» نامیده شدند. در عراق به «باب الحوائج الی اللّٰه» معروف هستند. زیرا متوسّلان به خداوند متعال، با واسطه

ص: 80


1- . کشف الغمة، ج3، ص257.

قرار دادن ایشان، حاجت روا مى شوند، و از كرامت ها و معجزات ایشان، عقول حيران می گردد، و عقول حكم مى كنند كه آن حضرت در محضر خداوند، جايگاه عالىِ صدق - یعنی مقام عندیت با خدا و لقای او - دارند. به نحوی که قابل زوال نیست.)

مرحوم شیخ مفید (قدس سره) نیز دربارهٔ کیفیت عبادت و شب زنده دارای و سجایای اخلاقی حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) روایت نموده است:

«کَانَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَی (علیه السلام) أَعْبَدَ أَهْلِ زَمَانِهِ وَ أَفْقَهَهُمْ وَ أَسْخَاهُمْ کَفّاً وَ أَکْرَمَهُمْ نَفْساً. وَ رُوِیَ أَنَّهُ کَانَ یُصَلِّی نَوَافِلَ اللَّیْلِ وَ یَصِلُهَا بِصَلَاةِ الصُّبْحِ ثُمَّ یُعَقِّبُ حَتَّی تَطْلُعَ الشَّمْسُ وَ یَخِرُّ لِلَّهِ سَاجِداً فَلَا یَرْفَعُ رَأْسَهُ مِنَ الدُّعَاءِ وَ التَّمْجِیدِ حَتَّی یَقْرُبَ زَوَالُ الشَّمْسِ وَ کَانَ یَدْعُو کَثِیراً فَیَقُولُ: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ الرَّاحَةَ عِنْدَ الْمَوْتِ وَ الْعَفْوَ عِنْدَ الْحِسَابِ»، وَ یُکَرِّرُ ذَلِکَ.

وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ (علیه السلام) : «عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِکَ، فَلْیَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِکَ»، وَ کَانَ یَبْکِی مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ حَتَّی تَخْضَلَّ لِحْیَتُهُ بِالدُّمُوعِ وَ کَانَ أَوْصَلَ النَّاسِ لِأَهْلِهِ وَ رَحِمِهِ وَ کَانَ یَفْتَقِدُ فُقَرَاءَ الْمَدِینَةِ فِی اللَّیْلِ فَیَحْمِلُ إِلَیْهِمُ الْعَیْنَ وَ الْوَرِقُ وَ الْأَدِقَّةَ وَ التُّمُورَ، فَیُوصِلُ إِلَیْهِمْ ذَلِکَ وَ لَا یَعْلَمُونَ مِنْ أَیِّ جِهَةٍ هُوَ.»(1)

(حضرت ابا الحسن موسی بن جعفر (علیهما السلام) عابدترین و فقیه ترین و سخاوتمندترین دست و گرامی ترین فردِ زمان خود بودند. و روایت شده: حضرت نافله های شب را می خواندند و آن را به نماز صبح وصل می کردند، سپس تعقیبات را می خواندند تا آفتاب طلوع کند، آن گاه برای خداوند به سجده می افتادند و تا نزدیک ظهر با حال دعا و تمجید، سر از سجده برنمی داشتند. ایشان دائم دعا می خواندند و می فرمودند:

ص: 81


1- . ارشاد مفید، ج2، ص232؛ بحارالانوار، ج48، ص101.

«خداوندا! من از تو راحتی در هنگام مرگ و بخشش در وقت حساب را درخواست می کنم»، و این را پیوسته تکرار می نمودند.

و یکی از دعاهای ایشان این بود: «از جانب بنده ات گناه بس بزرگ است! پس چه نیکوست از جانب تو عفو» و طوری از خشیت خدا گریه می کردند که محاسن مبارکشان از اشک خیس می شد. بیشتر از همهٔ مردم به خانواده و خویشاوندان خود، رسیدگی می کردند. در شب از حال مستمندان مدینه تفقد می نمودند و سکه های طلا و نقره و آرد و خرما را حمل کرده، و این ها را به آن ها می رساندند. در حالی که آن ها نمی دانستند این ها از کجا آمده است.)

به نظر می رسد که این نحویهٔ عبادت نمودن حضرت امام کاظم (علیه السلام) مربوط به زمانی می باشد که ایشان در زندان به سر می بردند. چنانچه مرحوم ابن شهر آشوب (قدس سره) از احمد بن عبد اللَّه از پدرش روایت نموده است: [در أیّامی که حضرت امام کاظم (علیه السلام) در زندان بودند.] نزد فضل بن ربیع رفتم، در حالی که روی پشت بام نشسته بود. پس به ناگاه به من گفت: بیا نزدیکِ این خانه، نگاه کن چه می بینی؟ وقتی نگاه کردم، گفتم:

«ثَوْباً مَطْرُوحاً، فَقَالَ: انْظُرْ حَسَناً، فَتَأَمَّلْتُ، فَقُلْتُ: رَجُلٌ سَاجِدٌ. فَقَالَ لِی: تَعْرِفُهُ؟ هُوَ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ (علیهما السلام) ، أَتَفَقَّدُهُ اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ، فَلَمْ أَجِدْهُ فِی وَقْتٍ مِنَ الْأَوْقَاتِ إِلَّا عَلَی هَذِةِ الْحَالَةِ، إِنَّهُ یُصَلِّی الْفَجْرَ فَیُعَقِّبُ إِلَی أَنْ تَطْلُعَ الشَّمْسُ، ثُمَّ یَسْجُدُ سَجْدَةً، فَلَا یَزَالُ سَاجِداً حَتَّی تَزُولَ الشَّمْسُ، وَ قَدْ وَکَّلَ مَنْ یَتَرَصَّدُ أَوْقَاتَ الصَّلَاةِ، فَإِذَا أَخْبَرَهُ وَثَبَ یُصَلِّی مِنْ غَیْرِ تَجْدِیدِ وُضُوءٍ، وَ هُوَ دَأْبُهُ، فَإِذَا صَلَّی الْعَتَمَةَ، أَفْطَرَ، ثُمَّ یُجَدِّدُ الْوُضُوءَ، ثُمَّ یَسْجُدُ، فَلَا یَزَالُ یُصَلِّی فِی جَوْفِ اللَّیْلِ حَتَّی یَطْلُعَ الْفَجْرُ.»(1)

(لباسی روی زمین افتاده است. پس گفت: خوب نگاه کن. لذا با دقّت نگاه کردم، و گفتم: مردی در سجده است. به من گفت: او را می شناسی؟ ایشان موسی بن جعفر

ص: 82


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص318.

(علیهما السلام) هستند، من شب و روز به ایشان توجه می کنم، هیچ وقتی از اوقات نیست مگر این که ایشان در این حالت می باشند. به درستی که ایشان نماز صبح خود را می خوانند و بعد تا طلوع خورشید مشغول تعقیبات می شوند، سپس به سجده می رودند، سجده رفتنی، به نحوی که دائم تا ظهر در سجده هستند. یک نفر را قرار داده اند تا مترصد وقت نمازها گردد - و اوقات نمازها را به ایشان خبر دهد - پس زمانی که ایشان را باخبر نمود، سر از سجده برمی دارند، و بدون تجدید وضو، نماز می خوانند، و این کار همیشگی ایشان است. پس زمانی که نماز عشاء خود را خواندند، افطار می کنند، و بعد تجدید وضو می نمایند، سپس به سجده می روند. و در دل شب دائم نماز می خوانند تا وقت نماز صبح گردد.)

مرحوم ابن شهر آشوب (قدس سره) در ادامه روایت نموده: یکی از نگهبانان حضرت امام کاظم (علیه السلام) نقل کرده است: زیاد شنیده ام که ایشان در دعاهای خود می گفتند:

«اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّنِی كُنْتُ أَسْأَلُكَ أَنْ تُفَرِّغَنِی لِعِبَادَتِكَ. اللَّهُمَّ وَ قَدْ فَعَلْتَ، فَلَكَ الْحَمْدُ.»

(خداوندا! تو می دانی که من همیشه از تو درخواست می کردم که مرا برای عبادت تو از سایر امور فارغ کنی، خداوندا! تو این کار را انجام دادی، از تو سپاس گزارم.)

و ایشان همیشه در سجده های خود می گفتند:

«قَبُحَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ، فَلْیَحْسُنِ الْعَفْوُ وَ التَّجَاوُزُ مِنْ عِنْدِكَ.»(1)

(گناهی که بندهٔ تو مرتکب شود، زشت است، ولی عفو و گذشت از جانب تو نیکو می باشد.)

ص: 83


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص318.

مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) در روایت دیگری از هشام بن احمر نقل کرده است: من به همراه حضرت ابو الحسن، موسی بن جعفر (علیهما السلام) در برخی از مناطق اطراف مدینه گردش می کردیم که ناگاه حضرت پاهای خود را خم کردند، و از مرکب پائین نهادند، و به سجده افتادند، و سجده را خیلی طولانی فرمودند. سپس سر مبارکشان را از سجده برداشتند، و سوار مرکب خود شدند. من عرض کردم: جانم فدای شما! چقدر سجده را طولانی کردید؟ حضرت فرمودند:

«إِنَّنِی ذَکَرْتُ نِعْمَةً أَنْعَمَ اللَّهُ بِهَا عَلَیَّ، فَأَحْبَبْتُ أَنْ أَشْکُرَ رَبِّی.»(1)

(همانا یکی از نعمت هائی را که خداوند به من ارزانی نموده، به یاد آوردم، از این رو دوست داشتم که شکر پروردگارم را به جای آورم.)

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) از ابراهیم بن ابی البلاد نقل کرده است: حضرت ابا الحسن، موسی بن جعفر (علیهما السلام) به من فرمودند:

«إِنِّی أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ فِی کُلِّ یَوْمٍ خَمْسَةَ آلَافِ مَرَّةً.»(2)

(من هر روز پنج هزار مرتبه استغفار می کنم.)

و در روایت دیگری مرحوم علامه مجلسی (قدس سره) در مورد مکارم اخلاق امام کاظم (علیه السلام) از مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) از معتّب نقل کرده است:

«کَانَ أَبُو الْحَسَنِ (علیه السلام) یَأْمُرُنَا إِذَا أَدْرَکَتِ الثَّمَرَةُ أَنْ نُخْرِجَهَا فَنَبِیعَهَا وَ نَشْتَرِیَ مَعَ الْمُسْلِمِینَ یَوْماً بِیَوْمٍ.»(3)

(وقتی میوه ها می رسیدند، امام کاظم (علیه السلام) امر می فرمودند آن ها را بچینیم و بفروشیم و آن مقدار که خود نیاز داریم به همراه سایر مردم روزانه از بازار بخریم.)

ص: 84


1- . الکافی، ج2، ص98.
2- . بحارالانوار، ج48، ص119.
3- . مرآة العقول، ج19، ص157.

ساده زیست بودن حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

حضرت امام کاظم (علیه السلام) فوق العاده ساده زیست، و اهل قناعت بودند. و چونان فقیرترین اقشار جامعه زندگی می نمودند. چنانچه صاحب کتاب «قرب الإسناد» از ابراهیم بن عبدالحمید نقل کرده است:

«دَخَلْتُ عَلَی أَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ (علیه السلام) فِی بَیْتِهِ الَّذِی کَانَ یُصَلِّی فِیهِ فَإِذَا لَیْسَ فِی الْبَیْتِ شَیْءٌ إِلَّا خَصَفَةٌ وَ سَیْفٌ مُعَلَّقٌ وَ مُصْحَفٌ.»(1)

(خدمت ابا الحسن اوّل، حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) در اتاقی که در آن نماز می خواندند، رسیدم. دیدم در آنجا چیزی به غیر از زیراندازی حصیری، و شمشیری آویزان، و یک قرآن وجود ندارد.)

و صد البته ساده زیست بودن امام کاظم (علیه السلام) دلالت نمی کند که ایشان فقیر هم بوده اند. چرا که اساساً ساده زیست بودن در صورتی معنا پیدا می کند که آدمی توانائی مالی داشته باشد، ولی در عین حال به جهت رضایت، و خشنودی ذات مقدس ربوبی تبارک و تعالی، از لذت های دنیا صرف نظر نماید، و همّ و غم خود را معطوف به رسیدگی به حال فقراء و نیازمندان کند.

و پر واضح است که اطلاق ساده زیست به انسان فقیر بی معنا می باشد. چرا که او مالی در اختیار ندارد که بتوان گفت به خاطر خداوند متعال از آن صرف نظر نموده، و اموالش را صرف فقراء و نیازمندان کرده است.

به هر تقدیر اگر چه حضرت امام کاظم (علیه السلام) از نظر مالی، از متمولین روزگار خود بوده اند، امّا مع الوصف توجه غیر قابل وصفی به فقراء داشتند، و چونان آباء و اجداد بزرگوارشان (علیهم السلام) اموال خود را صرف نیازمندان و مستمندان می فرمودند. لذا در ادامه برخی از روایاتی که در این زمینه نقل شده است، آورده می شود.

ص: 85


1- . قرب الإسناد، ص310.

انقاق های حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

مرحوم شیخ مفید (قدس سره) از محمّد بن عبد اللَّه بکری نقل کرده است: به مدینه رفتم تا در آنجا پولی قرض کنم، ولی ناامید شدم. لذا با خود گفتم: خدمت حضرت ابا الحسن، امام کاظم (علیه السلام) می روم، و به این خاطر نزد حضرت گله می کنم. از این رو به باغ ایشان در نَقَمَی رفتم که ناگاه حضرت با غلامی از باغ بیرون آمدند، در حالی که غربالی در دست داشتند که به غیر از چند تکه گوشت، چیز دیگری در آن نبود. پس حضرت شروع به خوردن آن ها کردند، و من هم با حضرت مشغول خوردن شدم. سپس از من دربارهٔ درخواستم سؤال فرمودند، من هم ماجرای خود را خدمت حضرت عرض نمودم.

«فَدَخَلَ، وَ لَمْ یَقُمْ إِلَّا یَسِیراً حَتَّی خَرَجَ إِلَیَّ، فَقَالَ لِغُلَامِهِ: اذْهَبْ، ثُمَّ مَدَّ یَدَهُ إِلَیَّ، فَنَاوَلَنِی صُرَّةً فِیهَا ثَلَاثُمِائَةِ دِینَارٍ، ثُمَّ قَامَ، فَوَلَّی. فَقُمْتُ، فَرَکِبْتُ دَابَّتِی وَ انْصَرَفْتُ.»(1)

(پس امام کاظم (علیه السلام) در همان لحظه داخل باغ شدند، و مدّت زمانی نگذشته بود که نزد من آمدند. و در آن هنگام به غلام خود فرمودند: برو. سپس دست مبارکشان را به طرف من دراز کردند، و کیسه ای که سیصد دینار در آن بود را به من دادند، و بعد بلند شدند، و رفتند. من هم برخاستم، و سوار بر مرکب خود شدم، و برگشتم.)

مرحوم شیخ مفید (قدس سره) در کتاب «إرشاد»، در روایت دیگری از جماعتی از اهل علم، روایت نموده است:

«أَنَّ أَبَا الْحَسَنِ کَانَ یَصِلُ بِالْمِائَتَیْ دِینَارٍ إِلَی الثَّلَاثِمِائَةِ وَ کَانَ صِرَارُ أَبِی اَلْحَسَنِ مُوسَی (علیه السلام) مَثَلاً.»(2)

ص: 86


1- . ارشاد مفید، ج2، ص232.
2- . ارشاد مفید، ج2، ص234.

(به درستی که امام کاظم (علیه السلام) ، از دویست تا سیصد دینار به افراد صله می دادند، به نحوی که کیسه های دینار موسی [بن جعفر] (علیه السلام) مَثَل شده بود.)

ابو الفرج اصفهانی نیز در کتاب «مقاتل الطالبیین» از احمد بن محمّد بن سعید از یحیی بن حسن نقل کرده است:

«کَانَ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ (علیهما السلام) إِذَا بَلَغَهُ عَنِ الرَّجُلِ مَا یَکْرَهُ بَعَثَ إِلَیْهِ بِصُرَّةِ دَنَانِیرَ، وَ کَانَتْ صِرَارُهُ مَا بَیْنَ الثَّلَاثِمِائَةِ إِلَی الْمِائَتَیْنِ دِینَارٍ، فَکَانَتْ صِرارُ مُوسَی (علیه السلام) مَثَلاً.»(1)

(هر وقت از کسی آزار و چیز ناخوشایندی به موسی بن جعفر (علیهما السلام) می رسید، ایشان کیسه ای از دینار برای او می فرستادند. در کیسه های ایشان بین سیصد تا دویست دینار قرار داشت. به نحوی که کیسه های دینار موسی [بن جعفر] (علیه السلام) مَثَل شده بود.)

مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) از معتّب روایت نموده است: حضرت امام کاظم (علیه السلام) در باغ خود درختان خرما را هرس می کردند، که به ناگاه چشم من به یکی از غلام های حضرت افتاد که خوشه ای از خرماها را برداشت، و به پشت دیوار باغ انداخت. از این رو به سراغ او رفتم، و او را گرفتم، و با خرماها نزد حضرت رفتم، و عرض کردم: جانم فدای شما! این غلام و این دسته خرما را با هم یافتم. حضرت به غلام خود فرمودند:

«یَا فُلَان! قَالَ: لَبَّیْکَ، قَالَ: أَ تَجُوعُ؟ قَالَ: لَا، یَا سَیِّدِی! قَالَ: فَتَعْرَی؟ قَالَ: لَا، یَا سَیِّدِی! قَالَ: فَلِأَیِّ شَیْءٍ أَخَذْتَ هَذِةِ؟ قَالَ: اشْتَهَیْتُ ذَلِکَ، قَالَ: اذْهَبْ، فَهِیَ لَکَ، وَ قَالَ: خَلُّوا عَنْهُ.»(2)

(ای فلانی! او عرض کرد: بله مولای من. حضرت فرمودند: آیا گرسنه ای؟ او عرض کرد: نه، ای سرور من! فرمودند: برهنه ای؟ عرض کرد: نه، ای سرور من! حضرت فرمودند: پس برای چه کاری این را برداشتی؟ عرض کرد: به این کار هوس پیدا

ص: 87


1- . مقاتل الطالبیین، ص413.
2- . الکافی، ج2، ص108؛ عنه البحار، ج48، ص115.

کردم. حضرت فرمودند: برو [آزادت کردم]، خرما هم مال خودت. و بعد هم فرمودند: با او کاری نداشته باشید.)

و در روایت دیگری مرحوم شیخ مفید (قدس سره) نقل نموده است: در مدینه مردی از فرزندان عمر بن خطاب بود، که همیشه حضرت ابا الحسن، موسی بن جعفر (علیهما السلام) را اذیت می کرد. و هر وقت حضرت را می دید، به ایشان لعن و نفرین می نمود، و به حضرت علیّ (علیه السلام) ناسزا می گفت.

روزی برخی از اطرافیان امام به ایشان عرض کردند: اجازه بدهید که این فاجر را به قتل برسانیم، ولی امام آن ها را از این کار به شدّت نهی فرموده، و بازداشتند. و بعد از جا و مکان آن مرد عمری سؤال کردند. به حضرت عرض کردند:

او در ناحیه ای از نواحی اطراف مدینه کشاورزی می کند. پس امام کاظم (علیه السلام) سوار مرکب خود شدند، و نزد او رفتند، و او را در مزرعه اش پیدا کردند، و با اُلاغ خود وارد مزرعه او شدند. مرد عمری بر سر حضرت فریاد زد، و عرض کرد: زراعت من را لگدمال نکن!

«فَتَوَطَّأَهُ أبُو اَلْحَسَنِ (علیه السلام) بِالْحِمَارِ حَتَّی وَصَلَ إِلَیْهِ وَ نَزَلَ وَ جَلَسَ عِنْدَهُ وَ بَاسَطَهُ وَ ضَاحَکَهُ وَ قَالَ لَهُ: کَمْ غَرِمْتَ فِی زَرْعِکَ هَذَا؟ فَقَالَ لَهُ: مِائَةُ دِینَارٍ، قَالَ: وَ کَمْ تَرْجُو أَنْ تُصِیبَ فِیهِ؟ قَالَ: لَسْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ، قَالَ: إِنَّمَا قُلْتُ کَمْ تَرْجُو أَنْ یَجِیئَکَ فِیهِ؟ قَالَ: أَرْجُو فِیهِ مِائَتَیْ دِینَارٍ، قَالَ: فَأَخْرَجَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ (علیه السلام) صُرَّةً فِیهَا ثَلَاثُمِائَةِ دِینَارٍ، وَ قَالَ: هَذَا زَرْعُکَ عَلَی حَالِهِ، وَ اللَّهُ یَرْزُقُکَ فِیهِ مَا تَرْجُو، قَالَ: فَقَامَ الْعُمَرِیُّ، فَقَبَّلَ رَأْسَهُ وَ سَأَلَهُ أَنْ یَصْفَحَ عَنْ فَارِطِهِ، فَتَبَسَّمَ إِلَیْهِ أَبُو الْحَسَنِ (علیه السلام) وَ انْصَرَفَ. قَالَ: وَ رَاحَ إِلَی الْمَسْجِدِ، فَوَجَدَ الْعُمَرِیَّ جَالِساً، فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ، قَالَ: اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالاتِهِ.»

(ولی امام کاظم (علیه السلام) همان طور که سوار بودند، با اُلاغ روی زراعت رفتند، تا به او رسیدند، و از مرکب پیاده شدند، و نزد او نشستند، و با روئی گشاده و خندان به او فرمودند: چقدر خرج این زراعت خود کرده ای؟ عرض کرد: صد دینار. فرمودند:

ص: 88

امید داری چقدر از آن نصیب تو شود؟ عرض کرد: من از غیب آگاه نیستم. حضرت به او فرمودند: گفتم: امید داری چقدر از آن عائد تو شود؟ عرض کرد: امیدوارم از آن دویست دینار نصیبم شود. به ناگاه حضرت ابا الحسن (علیه السلام) کیسه ای را که در آن سیصد دینار بود بیرون آوردند، و به او دادند، و فرمودند: این زراعت تو نیز در جای خود باقی است، و خداوند آن مقدار هم که از آن امید داشتی، روزی تو خواهد کرد. پس در آن هنگام مرد عمری برخاست، و سر حضرت را بوسید و از ایشان درخواست نمود افراط و بی ادبی او را ببخشند. پس ابا الحسن (علیه السلام) لبخندی به او زدند و برگشتند. وقتی امام به مسجد رسیدند، دیدند مرد عمری نشسته است؛ پس همین که امام را دید، عرض کرد: خدا بهتر می داند رسالات خود را در کجا قرار دهد.)

دوستانش اطراف او را گرفتند، و به او گفتند: قضیه تو چیست؟ تو قبلاً سخنانی غیر از این می گفتی. به آن ها گفت: الآن شنیدید چه گفتم، و شروع کرد به دعا نمودن برای ابا الحسن حضرت امام کاظم (علیه السلام) ، دوستانش به این خاطر با او مخاصمه کردند، او هم با آن ها درگیر شد. وقتی حضرت به خانهٔ خود برگشتند، به همنشینان خود که قصد کشتن آن مرد عمری را داشتند فرمودند:

«أَیُّمَا کَانَ خَیْراً، مَا أَرَدْتُمْ أَو مَا أَرَدْتُ؟ إِنَّنِی أَصْلَحْتُ أَمْرَهُ بِالْمِقْدَارِ الَّذِی عَرَفْتُمْ وَ کُفِیتُ بِهِ شَرَّهُ.»(1)

(کدام بهتر بود؛ چیزی که شما قصد کرده بودید؟ یا آن چه من انجام دادم؟ به درستی که من با همان مقداری که آگاه هستید، امر او را اصلاح کردم، و جلو شرّ او را گرفتم.)

ص: 89


1- . ارشاد مفید، ج2، ص233.

ولیمه دادن حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

یکی از سجایای اخلاقی حضرت امام کاظم (علیه السلام) مهمان نمودن اقوام و اصحاب و اطرافیان به میمنت متولد شدن فرزندان خود بوده است. چنانچه مرحوم علامه مجلسی (قدس سره) از مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) از یکی از اصحاب نقل کرده است: حضرت ابا الحسن، موسی بن جعفر (علیهما السلام) برای ولیمه یکی از فرزندان خود، سه روز مردم مدینه را با ظرف های بزرگی از حلوا، در مساجد و بازارها اطعام نمودند. ولی برخی از مردم مدینه از این کار امام عیب جوئی کردند. وقتی حرف های آن ها به گوش حضرت رسید، فرمودند:

«مَا آتَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نَبِیّاً مِنْ أَنْبِیَائِهِ شَیْئاً إِلَّا وَ قَدْ آتَی مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله و سلم) مِثْلَهُ وَ زَادَهُ مَا لَمْ یُؤْتِهِمْ، قَالَ لِسُلَیْمَانَ (علیه السلام) : (هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ(1)) وَ قَالَ لِمُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله و سلم) : (وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا)(2)»(3)

(خداوند عزّ و جلّ چیزی را به پیامبری از پیامبرانش عنایت نکرده، مگر آن که مانند آن را به محمّد نیز مرحمت نموده است. و حتّی به محمّد چیزهائی عنایت کرده که به هیچ یک از پیامبرانش نداده است. خداوند به سلیمان (علیه السلام) فرمود: «این بخشش ما است، آن را بی شمار ببخش یا نگاه دار» و به محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «و آن چه را خدا به شما داد، آن را بگیرید. و از آن چه شما را از آن نهی کرد، خودداری نمائید».)

پیاده رفتن حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) به زیارت خانهٔ خدا

صاحب کتاب «قرب الإسناد» دربارهٔ کیفیت به زیارت رفتن حضرت امام کاظم (علیه السلام) از حضرت علیّ بن جعفر (علیهما السلام) روایت نموده است:

ص: 90


1- . سوره ص، آیهٔ 39.
2- . سورهٔ حشر، آیهٔ 7.
3- . بحارالانوار، ج48، ص100.

«خَرَجْنَا مَعَ أَخِی مُوسَی (علیه السلام) فِی أَرْبَعِ عُمَرٍ، یَمْشِی فِیهَا إِلَی مَکَّةَ بِعِیَالِهِ وَ أَهْلِهِ، وَاحِدَةٌ مِنْهُنَّ مَشَی فِیهَا سِتَّةً وَ عِشْرِینَ یَوْماً، وَ أُخْرَی خَمْسَةً وَ عِشْرِینَ یَوْماً، وَ أُخْرَی أَرْبَعَةً وَ عِشْرِینَ یَوْماً، وَ أُخْرَی أَحَداً وَ عِشْرِینَ یَوْماً.»(1)

(چهار عمره با برادرم حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) رفتیم، که ایشان در آن ها با اهل و عیال خود تا مکه پیاده می رفتند. در یکی از آن ها بیست و شش روز پیاده رفتند، و بار دیگر بیست و پنج روز، و مرتبه ای دیگر بیست و چهار روز، و در دیگری بیست و یک روز در راه بودند.)

کیفیت قرائت قرآن حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) از هشام بن حکم روایت نموده است: وقتی با بُرْیه نزد حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) رفتیم، به ابو الحسن، حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) برخورد کردیم. بعد از این که هشام، حکایتی را به حضرت عرض نمود. امام کاظم (علیه السلام) به بریه فرمودند: ای بُریه! دانش تو نسبت به کتابت چگونه است؟ عرض کرد: من به آن عالم هستم. حضرت فرمودند: اعتماد تو به تأویل کتابت چگونه است؟ عرض کرد: به سبب دانشم در آن اعتمادی خوب دارم. هشام می گوید:

«فَابْتَدَأَ أَبُو الْحَسَنِ (علیه السلام) یَقْرَأُ الْإِنْجِیلَ؟ فَقَالَ بُرَیْةٌ: إِیَّاکَ کُنْتُ أَطْلُبُ مُنْذُ خَمْسِینَ سَنَةً أَوْ مِثْلَکَ.»

(پس به ناگاه امام کاظم (علیه السلام) شروع به خواندن انجیل کردند. آن گاه بُریه [با شنیدن صدای زیبا و قرائت بی نظیرحضرت] عرض کرد: پنجاه سال در جستجوی کسی مثل شما یا شبیه شما هستم.)

ص: 91


1- . قرب الإسناد، ص299.

هشام می گوید: پس بُریه با شنیدن صدای حضرت ایمان آورد، و الحقّ که چه ایمان نیکوئی پیدا کرد، و زنی که با او بود هم ایمان آورد. سپس هشام و بُریه و آن زن، خدمت حضرت امام صادق (علیه السلام) رسیدند، و هشام سخنانی را که میان ابو الحسن، موسی بن جعفر (علیهما السلام) و بُریه واقع شده بود را برای حضرت امام صادق (علیه السلام) بازگو نمود. حضرت فرمودند:

(ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ(1)). فَقَالَ بُرَیْةٌ: أَنَّی لَکُمُ التَّوْرَاةُ وَ الْإِنْجِیلُ وَ کُتُبُ الْأَنْبِیَاءِ؟ قَالَ: هِیَ عِنْدَنَا وِرَاثةً مِنْ عِنْدِهِمْ نَقْرَأُهَا کَمَا قَرَءُوهَا وَ نَقُولُهَا کَمَا قَالُوا: إِنَّ اللَّهَ لَا یَجْعَلُ حُجَّةً فِی أَرْضِهِ یُسْأَلُ عَنْ شَیْءٍ فَیَقُولُ: لَا أَدْرِی.»(2)

(«[این دودمان] دودمانی است که برخی از برخی دیگر می باشند و خداوند شنوا و دانا است.» آن گاه بُریه عرض کرد: تورات و انجیل و کتاب های پیامبران از کجا به شما رسیده است؟ حضرت فرمودند: از پیامبران به ما ارث رسیده است. و همان گونه کتاب های آنان را می خوانیم که آن ها می خواندند، و همان گونه آن ها را بیان می کنیم که آنان بیان می کردند. خداوند حجّتی بر زمین قرار نمی دهد که وقتی از او چیزی می پرسند، بگوید: نمی دانم.)

آن چه در این روایت شریف توجه آدمی را به خود جلب می کند این است که اولاً: اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) ، وارث انبیاء عظام (علیهم السلام) هستند، و علوم همهٔ انبیاء (علیهم السلام) ، من جمله آگاهی از تورات و انجیل نزد آن بزرگواران می باشد. بلکه با توجه به روایات دیگر باید گفت: اگر انبیاء الهی (علیهم السلام) علم، و معجزه ای در اختیار دارند، به برکت حضرت خاتم الأنبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) است. چنانچه مرحوم شیخ صدوق (قدس سره) ، در ضمن روایتی طولانی دربارهٔ بهره بردن حضرات انبیاء عظام (علیهم السلام) ، از وجود نازنین حضرت خاتم الأنبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) ، در عالم انوار، نقل نموده است: حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) به مفضل بن عمر فرمودند:

ص: 92


1- . سورهٔ آل عمران، آیهٔ 34.
2- . الکافی، ج1، ص227.

«یَا مُفَضَّلُ! أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی بَعَثَ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ هُوَ رُوحٌ إِلَی الْأَنْبِیَاءِ (علیهم السلام) وَ هُمْ أَرْوَاحٌ قَبْلَ خَلْقِ الْخَلْقِ بِأَلْفَیْ عَامٍ؟ فَقُلْتُ: بَلَی، قَالَ: أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّهُ دَعَاهُمْ إِلَی تَوْحِیدِ اللَّهِ وَ طَاعَتِهِ وَ اتِّبَاعِ أَمْرِهِ وَ وَعَدَهُمُ الْجَنَّةَ عَلَی ذَلِکَ وَ أَوْعَدَ مَنْ خَالَفَ مَا أَجَابُوا إِلَیْهِ وَ أَنْکَرَهُ النَّارَ؟ قُلْتُ: بَلَی.»(1)

(ای مفضّل! مگر نمی دانستی که خداوند تبارک و تعالی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را در حالی که روح بودند، دوهزار سال قبل از آفرینش مخلوقات، به سوی انبیاء (علیهم السلام) مبعوث فرمود، در حالی که انبیاء هم روح بودند؟ عرض کردم: بله، می دانستم! فرمودند: آیا نمی دانستی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ، انبیاء (علیهم السلام) را به توحید خداوند، و اطاعت او و پیروی از دستوراتش دعوت نمودند، و به این خاطر بهشت را به آنان وعده فرمود، و کسانی که انکار کردند، و آن چه را انبیاء اجابت کرده بودند را نپذیرفتند، با آتش تهديد نمود؟ عرض کردم: بله.)

ثانیاً: آن چنان صدای مبارک حضرت امام کاظم (علیه السلام) زیبا و دل نشین بوده که بُریه با شنیدن تُن صدائی حضرت، گوئی به مفاهیمی دست پیدا می کند، و به نحوی تحت تأثیر واقع می شود که حتّی دین خود را عوض می نماید، و ایمان می آورد.

و گوئی این صوت دل نشین حضرت امام کاظم (علیه السلام) علاوه بر آن که زیبا بوده، حزن عجیبی نیز داشته است. از این رو در روایت دیگری مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) در کتاب «بحارالانوار» از ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) از حفص روایت نموده است:

«مَا رَأَیْتُ أَحَداً أَشَدَّ خَوْفاً عَلَی نَفْسِهِ مِنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ (علیهما السلام) وَ لَا أَرْجَی لِلنَّاسِ مِنْهُ وَ کَانَتْ قِرَاءَتُهُ حَزَناً فَإِذَا قَرَأَ فَکَأَنَّهُ یُخَاطِبُ إِنْسَاناً.»(2)

ص: 93


1- . علل الشرایع، ج1، ص163؛ عنه البحار، ج39، ص195.
2- . بحارالانوار، ج48، ص111.

(کسی را ندیدم که بیشتر از موسی بن جعفر (علیهما السلام) از عاقبت خود بیم ناک باشد. و نیز کسی را ندیدم که بیشتر از ایشان در مورد عاقبت دیگران امیدوار باشد. [صدای ایشان هنگام] قرائت قرآن محزون بود. و زمانی که قرآن می خواندند مثل شخصی بودند که دارند با انسانی صحبت می کنند.)

همان گونه که ملاحظه می کنید در این روایت شریف تصریح به محزون بودن صدای مبارک امام کاظم (علیه السلام) شده، آن هم به گونه ای که هر شنونده ای گمان می کرده، حضرت مشغول گفتگو با انسانی می باشند. و کأنه حضرت در هنگام تلاوت آیات قرآن مجید، ذات مقدس ربوبی تبارک و تعالی را حاضر دانسته، و مشغول گفتگو با خداوند متعال بوده اند.

و آن حالات عجیب حضرت امام کاظم (علیه السلام) در هنگام قرائت قرآن، اختصاص به زمان امامت ایشان ندارد. بلکه حضرت در أیّام نوجوانی خود نیز با صوتی دل نشین و زیبا، همراه با حزنی که دیگران تحت تأثیر واقع می شدند، کلام اللّه مجید را تلاوت می فرمودند. لذا در روایت دیگری مرحوم ابن شهر آشوب (قدس سره) در کتاب «مناقب» از یونانی نقل نموده است:

«کَانَتْ لِمُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ (علیهما السلام) بِضْعَ عَشْرَةَ سَنَةً، کُلَّ یَوْمٍ سَجْدَةٌ بَعْدَ ابْیِضَاضِ الشَّمْسِ إِلَی وَقْتِ الزَّوَالِ. وَ کَانَ (علیه السلام) أَحْسَنَ النَّاسِ صَوْتاً بِالْقُرْآنِ، فَکَانَ إِذَا قَرَأَ یَحْزَنُ وَ بَکَی السَّامِعُونَ لِتِلَاوَتِهِ. وَ کَانَ یَبْکِی مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ حَتَّی تَخْضَلَّ لِحْیَتُهُ بِالدُّمُوعِ.»(1)

(هنگامی که حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ده سال و خرده ای سن داشتند، هر روز بعد از طلوع خورشید تا وقت ظهر در سجده بودند. ایشان در تلاوت قرآن خوش صداترین مردم بودند و قرآن را با حزن تلاوت می کردند، به نحوی که شنوندگان از تلاوت ایشان به گریه می افتادند. ایشان چنان از خوف خداوند گریه می کردند، که محاسن مبارکشان از اشک خیس می شد.)

ص: 94


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص318.

آثار قرائت قرآن حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

آری همان گونه که از روایات گذشته نیز دانسته می شود، صدای مبارک ائمه اطهار (علیهم السلام) در هنگام تلاوت قرآن مجید به گونه ای بوده که هر کس صدای ایشان را می شنیده است، تحت تأثیر قرار می گرفته، به نحوی که حتّی دیگر قادر نبوده از جائی خود حرکت نماید، و چنان مجذوب تلاوت قرآن ایشان می شده که می توان گفت: حتّی اختیار از کف می داده است. تا آن جائی که حتّی بسیاری با شنیدن صدای دل نشین اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) ، مدهوش می شده اند. چنانچه مرحوم ثقة الاسلام کلینی (قدس سره) در کتاب «اصول کافی» نقل کرده است: روایت شده که حضرت امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) خوش صدا بودند، و قرآن را خوب تلاوت می نمودند، و روزی از روزها فرمودند:

«إِنَّ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ (علیهما السلام) کَانَ یَقْرَأُ الْقُرْآنَ فَرُبَّمَا مَرَّ بِهِ الْمَارُّ، فَصَعِقَ مِنْ حُسْنِ صَوْتِهِ. وَ إِنَّ الْإِمَامَ لَوْ أَظْهَرَ مِنْ ذَلِکَ شَیْئاً لَمَا احْتَمَلَهُ النَّاسُ مِنْ حُسْنِهِ.»

(به درستی که امام علیّ بن الحسین (علیهما السلام) [آن چنان با صوت زیبائی] قرآن را تلاوت می نمودند، که چه بسیار رهگذرانی که وقتی [از نزدیک حضرت] عبور می کردند با شنیدن صدای زیبای حضرت غش می کردند [و بیهوش می شدند]. و به درستی که امام (علیه السلام) اگر ظاهر کند چیزی از این امور را [یعنی اگر قدری از مقامات و کمالات خود را در این باره ظاهر کند]، مردم از زیبائیش نمی توانند تحمل کنند.)

به حضرت عرض کردند: مگر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با مردم نماز نمی خواندند، و صدایشان را برای تلاوت قرآن بلند نمی نمودند، [پس چرا آن ها چنین نمی شدند]؟ حضرت فرمودند:

«إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) کَانَ یُحَمِّلُ مَنْ خَلْفَهُ مَا یُطِیقُونَ.»(1)

(همانا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به اندازهٔ تحمل کسانی که پشت سرشان بودند قرآن را می خواندند.)

ص: 95


1- . اصول کافی، ج2، ص615؛ الاحتجاج، ج2، ص349.

تناول کردن شکر هنگام خواب

یکی دیگر از کارهائی که امام کاظم (علیه السلام) انجام می دادند، تناول نمودن شکر، قبل از خواب بوده است: کما این که مرحوم علامه مجلسی (قدس سره) از مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) از موسی بن بکر روایت نموده است:

«کَانَ أَبُو الْحَسَنِ الْأَوَّلُ (علیه السلام) کَثِیراً مَا یَأْکُلُ السُّکَّرَ عِنْدَ النَّوْمِ.»(1)

(امام کاظم (علیه السلام) هنگام خواب خیلی شکر میل می فرمودند.)

کیفیت استحمام نمودن حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

در کتاب ارزشمند «مرآة العقول» از فرزندِ امام کاظم (علیه السلام) ، حضرت حسین بن موسی (علیهما السلام) روایت شده است: هرگاه پدرم، امام کاظم (علیه السلام) قصد داشتند به حمام بروند، امر می فرمودند که از سه روز زودتر حمام را برای ایشان روشن کنند. به نحوی که از شدّت گرمای حمام نمی توانستند داخل آن شوند، تا این که غلامان سیاه چهره وارد حمام می شدند و برای پدرم زیر اندازی از نمد پهن می کردند.

وقتی که ایشان وارد حمام می شدند از شدّت گرما گاهی می نشستند، و گاهی می ایستادند. تا این که روزی وقتی پدرم از حمام خارج می شوند، مردی از آل زبیر به نام کُنَیْد با آن حضرت روبه رو می شود، در حالی که بر روی دست های حضرت اثر حنا بوده است. آن مرد عرض می کند: این اثر چیست که روی دست شما می باشد؟! پدرم می فرمایند: اثر حنا است. بعد می فرمایند: وای بر تو ای کُنَید! پدرم که عالم ترین فرد زمان خود بودند، از پدرشان، از جدّ خود برای من روایت کردند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:

«مَنْ دَخَلَ اَلْحَمَّامَ فَاطَّلَی ثُمَّ أَتْبَعَهُ بِالْحِنَّاءِ مِنْ قَرْنِهِ إِلَی قَدَمِهِ کَانَ أَمَاناً لَهُ مِنَ اَلْجُنُونِ وَ اَلْجُذَامِ وَ اَلْبَرَصِ وَ اَلآکِلَةِ إِلَی مِثْلِهِ مِنَ اَلنُّورَةِ.»(2)

ص: 96


1- . بحارالانوار، ج48، ص110.
2- . مرآة العقول، ج22، ص413.

(هرکس داخل حمام شود و بعد نوره بکشد، سپس از فرق سر تا پای خود را حنا بمالد، تا نوره کشیدن بعدی، از دیوانگی، جذام، پیسی و خوره در امان خواهد بود.)

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) در روایت دیگری از ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) از مرازم نقل کرده است:

«دَخَلْتُ مَعَ أَبِی الْحَسَنِ (علیه السلام) الْحَمَّامَ فَلَمَّا خَرَجَ إِلَی الْمَسْلَخِ، دَعَا بِمِجْمَرَةٍ فَتَجَمَّرَ بِهِ، ثُمَّ قَالَ: جَمِّرُوا مُرَازِماً، قَالَ: قُلْتُ: مَنْ أَرَادَ یَأْخُذُ نَصِیبَهُ یَأْخُذُ؟ قَالَ: نَعَمْ.»(1)

(با امام کاظم (علیه السلام) وارد حمام شدم؛ پس هنگامی که حضرت از حمام به رخت کن آمدند، منقل آتشی را طلب فرمودند تا با آن بخور بدهند. سپس فرمودند: مُرازِم را هم بخور بدهید. عرض کردم: هر کس بخواهد می تواند از آن استفاده کند؟ فرمودند: آری.)

جنس شانهٔ حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

علامهٔ مجلسی (قدس سره) در کتاب «بحارالانوار» از ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) از حسن بن عاصم از پدرش دربارهٔ جنس شانه حضرت نقل کرده: خدمت ابا ابراهیم، حضرت امام کاظم (علیه السلام) رسیدم، و حال آن که در دست ایشان شانه ای از عاج بود، و مشغول شانه زدن بودند. عرض کردم: فدای شما شوم! نزد ما در عراق عده ای گمان می کنند شانه زدن با شانه ای که از عاج باشد، جایز نیست. حضرت فرمودند:

«وَ لِمَ؟ فَقَدْ کَانَ لِأَبِی مِنْهَا مُشْطٌ أَوْ مُشْطَانِ فَقَالَ: تَمَشَّطُوا بِالْعَاجِ، فَإِنَّ الْعَاجَ یَذْهَبُ بِالْوَبَاءِ.»(2)

ص: 97


1- . بحارالانوار، ج48، ص111.
2- . بحارالانوار، ج48، ص111.

(به چه دلیل؟ به درستی که پدرم یکی دو عدد شانه ای که از عاج بود، داشتند. بعد فرمودند: با شانه ای که از عاج است، شانه بزنید. چرا که موجب از بین رفتن وبا می شود.)

کشاورزی نمودن حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

دیگر از خصوصیات اخلاقی حضرت امام کاظم (علیه السلام) آن بوده که چون پدران بزرگوارشان کشاورزی می نموده اند. چنانچه مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) از علیّ بن ابی حمزه نقل کرده است: حضرت ابا الحسن، موسی بن جعفر (علیهما السلام) را دیدم که در زمین خود مشغول کار بودند، و پاهای مبارک حضرت در عرق فرو رفته بود، به ایشان عرض کردم: فدای شما شوم! کارگرها کجا هستند؟ فرمودند:

«یَا عَلِیُّ! قَدْ عَمِلَ بِالْیَدِ مَنْ هُوَ خَیْرٌ مِنِّی فِی أَرْضِهِ وَ مِنْ أَبِی، فَقُلْتُ: وَ مَنْ هُوَ؟ فَقَالَ: رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) وَ آبَائِی کُلُّهُمْ کَانُوا قَدْ عَمِلُوا بِأَیْدِیهِمْ، وَ هُوَ مِنْ عَمَلِ النَّبِیِّینَ وَ الْمُرْسَلِینَ وَ الْأَوْصِیَاءِ وَ الصَّالِحِینَ.»(1)

(ای علیّ! کسانی که از من و پدرم بهتر بودند هم با دست خود کار می کردند. عرض کردم: چه کسانی؟ فرمودند: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) و همه پدران من با دست های خود کار می کردند، کار کردن شیوهٔ پیامبران و مرسلین و اوصیاء و صالحین است.)

قربانی نمودن توسط حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) از ابا بصیر نقل کرده: در همان سالی که حضرت امام صادق (علیه السلام) از دنیا رفتند، خدمت حضرت ابا الحسن، موسی بن جعفر (علیهما السلام) رسیدم و عرض کردم: فدای شما

ص: 98


1- . الکافی، ج5، ص75؛ عنه البحار، ج48، ص115.

شوم! چه شد که شما گوسفندی قربانی فرمودید، و فلان شخص شتری قربانی کرد؟ حضرت فرمودند:

«یَا أَبَا مُحَمَّدٍ! إِنَّ نُوحاً (علیه السلام) کَانَ فِی السَّفِینَةِ وَ کَانَ فِیهَا مَا شَاءَ اللَّهُ وَ کَانَتِ السَّفِینَةُ مَأْمُورَةً، فَطَافَ بِالْبَیْتِ وَ هُوَ طَوَافُ النِّسَاءِ. وَ خَلَّی سَبِیلَهَا نُوحٌ (علیه السلام) فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ إِلَی الْجِبَالِ أَنِّی وَاضِعٌ سَفِینَةَ نُوحٍ عَبْدِی عَلَی جَبَلٍ مِنْکُنَّ، فَتَطَاوَلَتْ وَ شَمَخَتْ وَ تَوَاضَعَ الْجُودِیُّ وَ هُوَ جَبَلٌ عِنْدَکُمْ، فَضَرَبَتِ السَّفِینَةُ بِجُؤْجُؤِهَا الْجَبَلَ، قَالَ: فَقَالَ نُوحٌ (علیه السلام) عِنْدَ ذَلِکَ: یَا مَاوِی أَتْقِنْ! وَ هُوَ بِالسُّرْیَانِیَّةِ، یَا رَبِّ! أَصْلِحْ، قَالَ: فَظَنَنْتُ أَنَّ أَبَا الْحَسَنِ (علیه السلام) عَرَّضَ بِنَفْسِهِ.»(1)

(ای ابا محمّد! به درستی که نوح (علیه السلام) در کشتی بود، و تا آن زمانی که خداوند متعال می خواست در کشتی ماند. و کشتی نیز مأمور بود، لذا خانهٔ کعبه را طواف کرد که این طواف همان طواف نساء بود. و زمانی که نوح (علیه السلام) سکان کشتی را رها نمود، خداوند عزّ و جلّ به کوه ها وحی کرد، من کشتی بنده ام نوح را روی یکی از شما قرار می دهم، ولی کوه ها گردن کشی کردند، و تکبر نمودند، امّا کوه جودی که یکی از کوه های نزدیک شما می باشد، تواضع و فروتنی کرد. پس به این خاطر کشتی با سینه بر روی کوه جودی نشست. در آن زمان بود که نوح گفت: "یا ماوی اتقن" که به زبان سریانی یعنی: پروردگارا! اصلاح كن. ابو بصیر می گوید: من گمان کردم که امام کاظم (علیه السلام) با فرمودن این قضیه به خود کنایه زدند.)

در این روایت شریف به نظر می رسد که منظور از تعرضی که در این فرمایش حضرت وجود دارد. این می باشد که اگر گوسفند ذبح کردم، و شتر قربانی ننمودم، قصدم تواضع در مقابل خداوند متعال است. چرا که معمولاً افرادی که شتر قربانی می نمایند، از حیث مالی بی نیاز و غنی هستند، و احتیاجی به کسی ندارند. به خلاف کسانی که گوسفند قربانی می نمایند که نسبت

ص: 99


1- . الکافی، ج2، ص124.

به آن ها نیازمند به شمار می روند. از این رو حضرت با گوسفند قربانی نمودن، کأنه در صدد بیان نیاز و عجز خود در مقابل ذات مقدس ربوبی جلّ جلاله می باشند. از این رو مرحوم ملا صالح مازندرانی (قدس سره) در توضیح این روایت شریف نگاشته است:

«التعريض توجيه كلام إلى جانب و إرادة جانب آخر لم تذكره فالتعريض خلاف التصريح و هو (علیه السلام) أشار إلى تواضع الجودى، و ما بلغه من تواضعه و أراد به تواضع نفسه المقدسة بإحتقارها في ذبح الشاة فإن في ذبحها من إظهار العجز و الافتقار ما ليس في ذبح البدنة.»(1)

(تعریض متوجه نمودن کلام به جانبی، و ارادهٔ جانب دیگری که متعرض آن نشده اند، می باشد. پس تعریض بر خلاف تصریح بوده، و آن اشارهٔ امام کاظم (علیه السلام) به تواضع کوه جودی است. و آن چه در اثر تواضع نمودنش به او رسید. و حضرت با این تعرض اراده نموده اند تواضع نفس مقدس خود را با کوچک شمردن ذبح گوسفند، چرا که در قربانی نمودن گوسفند نوعی اظهار عجز، و نیازی وجود دارد که در ذبح شتر نیست.)

به هر تقدیر مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) در توضیح عبارت "کَانَ فِیهَا مَا شَاءَ اللَّهُ" در این روایت شریف، فرموده است:

«کَانَ فِیهَا مَا شَاءَ اللَّهُ أی زمانا طویلاً، و یحتمل أن یکون ما شاء اللّه اسم کان، أی ما شاء اللّه حفظه من المؤمنین و الحیوانات و الأشجار و الحبوب، و کل ما یحتاج إلیه بنو آدم و الأول أظهر.»(2)

(در کشتی بود آن چه خداوند می خواست یعنی زمانی طولانی در کشتی بود. و احتمال دارد "ما شاء اللّه" اسم "کان" باشد که در این صورت یعنی: هر آن چه را

ص: 100


1- . شرح أصول الكافي للمازندراني، ج8، ص361.
2- . بحارالانوار، ج72، ص133؛ مرآة العقول، ج8، ص253.

خداوند می خواست، در کشتی وجود داشت چه مؤمنان و حیوانات و درختان و دانه ها و همه چیزهائی که انسان ها به آن احتیاج دارند. ولی معنی اوّل روشن تر است.)

و در مدّت زمان ماندن حضرت نوح (علیه السلام) در کشتی، در أیّامی که همه جا را آب فراگرفته بود، اختلاف است. لذا به قولی مدّت باقی ماندن حضرت نوح (علیه السلام) در کشتی هفت روز می باشد، چنانچه این قول از حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) نقل شده است. و در روایت دیگری صد و پنجاه روز در کشتی بودند. و به قولی: شش ماه. و به قولی: پنج ماه بودنشان در کشتی طول کشید.(1)

و مقصود از عبارت "کَانَتِ السَّفِینَةُ مَأْمُورَةً" در این حدیث شریف، یعنی:

«بأمر اللّه تعالی یذهب به حیث أراد، و قیل: بأمر نوح، قالوا: کان إذا أراد وقوفها، قال: بسم اللّه، فوقفت، و إذا أراد جریها، قال: بسم اللّه، فجرت کما قال تعالی: (بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها(2)(3)

(به امر خداوند متعال بود که هر جا می خواست حرکت می کرد. و گفته شده: به امر نوح بود. گفته اند: زمانی که می خواست توقف کند، می گفت: «بسم اللّه» و می ایستاد. و هنگامی که می خواست حرکت کند، می گفت: «بسم اللّه» پس حرکت می کرد. چنانچه خداوند متعال فرموده است: «حرکت کردن و لنگر انداختنش به نام خداوند است.»)

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) در ادامه می فرماید: مقصود از عبارت "فَطَافَ بِالْبَیْتِ" در این حدیث شریف یعنی:

ص: 101


1- . بحارالانوار، ج72، ص133.
2- . سورهٔ هود، آیهٔ 41.
3- . بحارالانوار، ج72، ص133؛ مرآة العقول، ج8، ص253.

«کأنه لما دخلت السفینة الحرم أحرم (علیه السلام) بعمرة مفردة، و طواف النساء للإحلال منها، بأن أتی ببقیة الأفعال قبله، و التخصیص لبیان أن فی شرعه أیضا کان طواف النساء، و یحتمل أن یکون فی شرعه (علیه السلام) هذا مجزیاً عن طواف الزیارة و الأوّل أظهر.»(1)

(گویا هنگامی که کشتی داخل حرم شد، آن حضرت احرام عمرهٔ مفرده بست، و طواف نساء برای حلال شدن آن ها بوده، و بقیه اعمال را قبل از آن انجام داده است. و ذکر خصوص آن، برای شرح این است که در مذهب نوح (علیه السلام) نیز طواف نساء بوده است، و احتمال دارد در مذهب ایشان، این طواف، از طواف زیارت کفایت می کرده است، ولی وجه اوّل روشن تر است.)

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) در ادامه نگاشته است: احتمال دارد حضرت نوح (علیه السلام) احرام حجّ بسته بوده، و همهٔ اعمال خود را انجام داده باشد، چنانچه از حضرت امام کاظم (علیه السلام) روایت شده است:

«إِنَ سَفِینَةَ نُوحٍ کَانَتْ مَأْمُورَةً، وَ طَافَتْ بِالْبَیْتِ حَیْثُ غَرِقَتِ الْأَرْضُ، ثُمَّ أَتَتْ مِنًی فِی أَیَّامِهَا، ثُمَّ رَجَعَتِ السَّفِینَةُ وَ کَانَتْ مَأْمُورَةً وَ طَافَتْ بِالْبَیْتِ طَوَافَ النِّسَاء.»(2)

(کشتی نوح در فرمان بود، و بر خانهٔ کعبه طواف کرد، زمانی که زمین غرق در آب شد، سپس در آن أیّام به منی رفت، و آن گاه به مکه برگشت چون که در فرمان بود، و طواف نساء را انجام داد.)

حال این سؤال پیش خواهد آمد که تواضع کوه جودی، و تکبر دیگر کوه ها به چه نحو بوده است. و اساساً تکبر و تواضع نسبت به جمادات و حیوانات و گیاهان به چه نحو قابل تصور خواهد بود. از این رو برخی از اعاظم و علماء مذهب حقهٔ امامیه فرموده اند:

ص: 102


1- . بحارالانوار، ج72، ص133؛ مرآة العقول، ج8، ص253.
2- . بحارالانوار، ج72، ص133؛ مرآة العقول، ج8، ص254.

چونان درختی که وقتی میوه و محصول می دهد، شاخ و برگش سر به زیر می آورد، و به نحوی تواضع می کند. ممکن است همین کوچک تر بودن کوه جودی از بدوِ خلقت، نسبت به دیگر کوه ها، به نحو مجاز و از روی تمثیل خود نوعی تواضع بوده باشد.

و همچنین ممکن است بگوئیم از آن جائی که جمادات و حیوانات و گیاهان به حسب خود، دارای درک و شعور اندکی می باشند، آن ها به سبب همان عقل و شعور اندکی که دارند، قادر هستند به نحو حقیقت در مقابل خداوند متعال، تواضع، و یا العیاذ باللّه گردن کشی نمایند. چنانچه در نظر حکماء مشاء هر یک از افلاک دارای یک نفس هستند. لذا در این صورت هنگامی که گفته می شود، کوه جودی تواضع نمود، به این معنا است که به سبب آن درک و شعور و عقلِ اندکی که داشته است، به نحو حقیقت در مقابل خداوند متعال، به حسب خود تواضع و فروتنی نموده است.

کما این که احتمال دارد چونان حکماء اشراق بگوئيم، هر نوعی از انواع موجودات عالم سُفلی، از جمادات و حیوانات و گیاهان، در عالم عُلیا یک ملکی دارند که هر یک از آن ملائک، به اذن خداوند متعال، تدبیر امور کل افراد نوع خود را می نمایند. و کارهای دقیقی که از جمادات و گیاهان و حیوانات رخ می دهد، در حقیقت منسوب به ارباب انواع و آن ملائک است. چرا که امکان وقوع کارهائی با این دقّت از موجود بدون عقل وجود ندارد.

امّا در این بین صدر المتألهین;افعال صادره از جمادات و حیوانات و گیاهان را، هم به ارباب انواعشان نسبت داده، و هم به جهت آن که جمادات را دارای درک و شعور اندکی می داند، به خود آن ها نسبت داده است. یعنی یک فعل به دو فاعل در طول همدیگر نسبت داده شده است. لذا محدّث بزرگ جهان تشیع، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) در توضیح عبارت "فَتَطَاوَلَتْ وَ شَمَخَتْ وَ تَوَاضَعَ الْجُودِیُّ" نوشته است:

«هذه الجملة إما علی الاستعارة التمثیلیة إشارة إلی أن الناس لما ظنوا وقوعها علی أطول الجبال و أعظمها و لم یظنوا ذلک بالجودی و جعلها اللّه علیه، فکأنها تطاولت و کأن الجودی خضع، فإذا کان التواضع الخلقی مؤثراً فی ذلک، فالتواضع الإرادی أولی بذلک. و یحتمل أن یکون اللّه تعالی أعطاها فی ذلک

ص: 103

الوقت الشعور، و خاطبها للمصلحة فالجمیع محمول علی الحقیقة. و قد یقال: للجمادات شعور ضعیف، بل لها نفوس أیضاً. و فهمه مشکل و إن أومأ إلیه بعض الآیات و الروایات.»(1)

(این جمله یا به نحو استعارهٔ تمثیلیه، و مَثَل می باشد. و اشاره است به این که از آنجائی که مردم گمان می کردند کشتی بر بلندترین و بزرگ ترین کوه ها فرود می آید، و فکر نمی کردند که بر جودی قرار بگیرد، خداوند کشتی را بر کوه جودی نهاد. که در این صورت مثل آن است که کوه ها سرافرازی و تکبر کرده، ولی جودی تواضع نموده باشد. پس زمانی که تواضعی که در اثرِ خلقت، به وجود آمده باشد، در این باره مؤثر است، تواضع ارادی به طریق اولی سزاوارتر از آن خواهد بود. چرا که احتمال دارد خداوند متعال در آن ساعت به کوه ها شعور داده، و برای مصلحت به آن ها خطاب کرده باشد، از این رو همهٔ تعبیرها بر وجه حقیقت خواهد بود. و برخی گفته اند: برای جمادات هم شعور ضعیفی وجود دارد، و بلکه باید گفت برای آن ها هم روح هائی وجود دارد. و فهم آن دشوار است، و پاره ای از آیات و روایات به آن اشاره دارند.)

در نهایت لازم به تذکر است که دربارهٔ این که کوه جودی در چه سرزمینی قرار داشته است، اختلاف می باشد. چنانچه مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) در این باره نگاشته است:

«قال الطبرسی;: قال الزجاج: الجودی جبل بناحیه آمد. و قال غیره: بقرب جزیرة الموصل. و قال أبو مسلم: الجودی اسم لکل جبل و أرض صلبه انتهی.

ص: 104


1- . بحارالانوار، ج72، ص134؛ مرآة العقول، ج8، ص254.

أقول: یظهر من بعض الأخبار أنه کان بقرب الکوفة، و ربما أشعر بعضها بأنه الغری.»(1)

(طبرسی;گفته است: زجاج می گوید: جودی کوهی در ناحیهٔ "آمد" می باشد. و شخص دیگری غیر زجاج گفته است: جودی در نزدیکی جزیرهٔ موصل است. و ابو مسلم گفته: جودی، نام هر کوه و زمین سختی می باشد. پایان کلام طبرسی. ما (مجلسی;) می گویم: از بعضی روایت ها ظاهر می شود که کوه جودی در نزدیکی کوفه بوده است. و بعضی اخبار اشعار دارد که کوه جودی، غرّی - نجف - می باشد.)

کیفیت غذا خوردن حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

یکی دیگر از خصوصیات اخلاقی حضرت امام کاظم (علیه السلام) دربارهٔ غذا خوردن ایشان می باشد. کما این که از محمّد بن جعفر عاصمی از پدرش از جدّش نقل شده است: با عده ای از اصحاب به حجّ رفتم، و بعد از آن به طرف مدینه راه افتادیم، و در آنجا به جایی رفتیم تا منزل کنیم، که ناگاه امام کاظم (علیه السلام) را که سوار بر اُلاغ سبزه ای بودند دیدیم، در حالی که پشت سر ایشان طبق غذائی را می آوردند. ما در بین نخل ها نشستیم، هنگامی که حضرت امام کاظم (علیه السلام) هم آمدند، همان جا نشستند، و طشت و آب و مشکی آوردند، و اوّل دست های مبارک خود را شستند، و بعد از سمت راست طشت را چرخاندند، تا این که طشت به آخرین نفر ما رسید. آن گاه از طرف چپ شروع کردند تا همه دست های خود را شستند.

سپس غذا آوردند، و هنگام تناول غذا با نمک آغاز کردند، و بعد فرمودند: بسم اللّه الرحمن الرحیم، بخورید. سپس سرکه خوردند، و آن گاه شانه بریان شده ای را آوردند و فرمودند: بسم اللّه الرحمن الرحیم، بخورید، این غذائی است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را خیلی دوست داشتند. بعد سرکه و روغن زیتون آوردند و فرمودند: بسم اللّه الرحمن الرحیم، بخورید، این غذائی است که حضرت

ص: 105


1- . بحارالانوار، ج11، ص339؛ مرآة العقول، ج8، ص254.

فاطمه (علیها السلام) به آن علاقه داشتند. سپس سکباج(1)- نوعی شوربا - آوردند و فرمودند: بسم اللّه الرحمن الرحیم، بخورید، این غذای مورد علاقهٔ حضرت علیّ (علیه السلام) است.

و آن گاه گوشت سرخ شده در تابه، با بادنجان آوردند و فرمودند: بسم اللّه الرحمن الرحیم، بخورید، این غذای مورد پسند حسن بن علیّ (علیهما السلام) بوده است. آن گاه ماست ترشی که در آن نان ترید شده بود آوردند و فرمودند: بسم اللّه الرحمن الرحیم، بخورید، این خوراک مورد علاقهٔ حسین بن علیّ (علیهما السلام) می باشد. آن گاه دنده سرد پخته شده آوردند و فرمودند: بسم اللّه الرحمن الرحیم، بخورید، این غذائی است که علیّ بن الحسین (علیهما السلام) به آن علاقه مند بودند. آن گاه پنیری که با ادویه معطر شده بود، آوردند و فرمودند: بسم اللّه الرحمن الرحیم، بخورید، این غذائی است که محمّد بن علیّ (علیهما السلام) دوست داشتند.

آن گاه ظرفی که در آن چیزی مانند عجه - غذایی است که از تخم مرغ و آرد و روغن درست می کنند - بود، و تخم مرغ داشت، آوردند و فرمودند: بسم اللّه الرحمن الرحیم، بخورید، این غذای مورد علاقهٔ پدرم امام جعفر صادق (علیه السلام) است. آن گاه حلوا آوردند و فرمودند: بسم اللّه الرحمن الرحیم، بخورید، این غذائی است که من به آن علاقه دارم. بعد از آن سفره را برداشتند، و تکان دادند. که یک نفر از ما رفت تا خرده هائی که از سفره بر زمین ریخته شده بود را جمع کند، ولی حضرت فرمودند: دست نگه دار این کار برای داخل خانه ها و زیر سقف است، و امّا در اینجا که صحرا می باشد، خرده های غذای سفره برای پرنده ها و بهائم است که دنبال غذا می گردند.

و بعد خلال دندان آوردند و حضرت فرمودند: خلال صحیح کردن این است که زبان را در دهان بچرخانی و هر چه به زبانت آمد فرو ببری، و هر چه نیامد با خلال خارج کنی و بیرون بیندازی. سپس آب و طشت آوردند و کسانی که در سمت چپ بودند، شروع به شستن دست های خود کردند تا به خود امام رسید، و دست خود را شستند، سپس هر کسی که در طرف راست ایشان بود، شروع به شستن دست خود نمود تا به آخرین نفر رسید، آن گاه حضرت فرمودند: ای عاصم! هنگامی که با یکدیگر برخورد می کنید و به هم می رسید، چگونه به هم نیکی می کنید؟ عرض کرد: بهترین روشی که مردم ممکن است داشته باشند را داریم، حضرت فرمودند:

ص: 106


1- . آش سکباج در اصل از سرکه انگور، گوشت گوسفند یا مرغ، پیاز، زردک، عسل یا نبات یا شکر سرخ و اسفناج تهیه می شود.

«أَ یَأْتِی أَحَدُکُمْ عِنْدَ الضِّیقَهِ مَنْزِلَ أَخِیهِ، فَلَا یَجِدُهُ، فَیَأْمُرُ بِإِخْرَاجِ کِیسِهِ، فَیُخْرَجُ، فَیَفُضُّ خَتْمَهُ، فَیَأْخُذُ مِنْ ذَلِکَ حَاجَتَهُ، فَلَا یُنْکِرُ عَلَیْهِ. قَالَ: لَا، قَالَ: لَسْتُمْ عَلَی مَا أُحِبُّ مِنَ التَّوَاصُلِ.»(1)

(آیا برخورد شما با یکدیگر این طور است که اگر یکی از شما هنگام تنگ دستی به خانهٔ برادر هم مذهب خود برود، و وقتی او نیست و او را پیدا نکرد، فرمان دهد کیسهٔ پول او را بیاورند، و مهر کیسه را بشکند، و به اندازه نیاز خود از آن بردارد، و کسی به او چیزی نگوید؟ عرض کرد: نه. فرمودند: پس شما آن گونه که من دوست دارم با هم پیوند و دوستی داشته باشید، ندارید.)

مکارم اخلاق همسران حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

در کتاب ارزشمند «بحارالأنوار» از ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) از یونس بن یعقوب نقل شده که شخصی مورد اطمینان گفته است:

«أَنَّهُ رَأَی عَلَی جَوَارِی أَبِی الْحَسَنِ مُوسَی (علیه السلام) الْوَشْیَ.»(2)

(به درستی که کنیزان امام کاظم (علیه السلام) را دیدم لباس های رنگارنگ به تن داشتند.)

در کتاب «بحارالانوار» از مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) از احمد بن أبی خلف، غلامِ امام کاظم (علیه السلام) که حضرت او را به همراه پدر و مادر و برادرش خریدند، و آن ها را آزاد کردند و احمد را نیز مکاتب نمودند، و او را امین خود قرار دادند، روایت شده است:

«کُنَّ نِسَاءُ أَبِی الْحَسَنِ (علیه السلام) إِذَا تَبَخَّرْنَ، أَخَذْنَ نَوَاةً مِنْ نَوَی الصَّیْحَانِیِّ مَمْسُوحَةً مِنَ التَّمْرِ مُنَقَّاةَ التَّمْرِ وَ الْقُشَارَةِ، فَأَلْقَیْنَهَا عَلَی النَّارِ قَبْلَ الْبَخُورِ، فَإِذَا دَخَنَتِ النَّوَاةُ

ص: 107


1- . بحارالانوار، ج48، ص117؛ مکارم الأخلاق، ص144.
2- . بحارالانوار، ج48، ص110.

أَدْنَی دُخَانٍ، رَمَیْنَ النَّوَاةَ، وَ تَبَخَّرْنَ مِنْ بَعْدُ وَ كُنَّ یَقُلْنَ: هُوَ أَعْبَقُ وَ أَطْیَبُ لِلْبَخُورِ وَ كُنَّ یَأْمُرْنَ بِذَلِك.»(1)

(هنگامی که همسران امام کاظم (علیه السلام) می خواستند از بخور استفاده کنند، هسته های خرمای صیحانی را از خرما و پوست نازک روی هسته، جدا می کردند و روی آتش می انداختند. و هنگامی که هسته های خرما کمترین دود را می کرد، هسته ها را از آتش برمی داشتند و پس از آن، بخور می دادند و می گفتند: این روش، بخور را ماندگارتر و خوش بوتر می کند. و همسران حضرت این گونه برای بخور دادن امر می کردند.)

جواب سؤالات راهب در شام

مرحوم ابن شهرآشوب (قدس سره) نقل نموده است: حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) در حالی که اجازه نمی دادند کسی به ایشان نزدیک شوید، و مردم ایشان را بشناسند. وارد یکی از روستاهای شام شدند، و درون غاری که در آن راهبی بود، و هر سال یک روز پیروان خود را موعظه می کرد، رفتند. وقتی راهب، حضرت را دید، هیبت امام کاظم (علیه السلام) ، او را گرفت و عرض کرد: ای مرد! شما غریب هستید؟

حضرت فرمودند: آری. عرض کرد: از ما هستید یا بر علیه ما؟ حضرت فرمودند: از شما نیستم. عرض کرد: از امّت مرحومه هستید؟ حضرت فرمودند: آری. عرض کرد: از علمای آن ها هستید یا از جاهل های آن ها؟ حضرت فرمودند: از جاهل های آن ها نیستم. عرض کرد: چگونه امکان دارد، درخت طوبی ریشه اش در خانهٔ عیسی (علیه السلام) ، و به اعتقاد شما در خانهٔ محمّد (صلی الله علیه وآله و سلم) باشد، و شاخه های آن در هر خانهٔ دیگری وجود داشته باشد؟ حضرت فرمودند:

«الشَّمْسُ قَدْ وَصَلَ ضَوْؤُهَا إِلَی کُلِّ مَکَانٍ، وَ کُلِّ مَوْضِعٍ، وَ هِیَ فِی السَّمَاءِ. قَالَ: وَ فِی الْجَنَّةِ لَا یَنْفَدُ طَعَامُهَا، وَ إِنْ أَکَلُوا مِنْهُ، وَ لَا یَنْقُصُ مِنْهُ شَیْءٌ. قَالَ: السِّرَاجُ

ص: 108


1- . بحارالانوار، ج48، ص111.

فِی الدُّنْیَا یُقْتَبَسُ مِنْهُ، وَ لَا یَنْقُصُ مِنْهُ شَیْءٌ. قَالَ: وَ فِی الْجَنَّةِ ظِلٌّ مَمْدُودٌ؟ فَقَالَ (علیه السلام) : الْوَقْتُ الَّذِی قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ کُلُّهَا ظِلٌّ مَمْدُودٌ، قَوْلُهُ: (أَ لَمْ تَرَ إِلی رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَ(1)). قَالَ: مَا یُؤْکَلُ وَ یُشْرَبُ فِی الْجَنَّةِ لَا یَکُونُ بَوْلًا وَ لَا غَائِطاً؟ قَالَ (علیه السلام) : الْجَنِینُ فِی بَطْنِ أُمِّهِ. قَالَ: أَهْلُ الْجَنَّةِ لَهُمْ خَدَمٌ یَأْتُونَهُمْ بِمَا أَرَادُوا بِلَا أَمْرٍ؟ فَقَالَ (علیه السلام) : إِذَا احْتَاجَ الْإِنْسَانُ إِلَی شَیْءٍ عَرَفَتْ أَعْضَاؤُهُ ذَلِکَ، وَ یَفْعَلُونَ بِمُرَادِهِ مِنْ غَیْرِ أَمْرٍ. قَالَ: مَفَاتِیحُ الْجَنَّةِ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ فِضَّةٍ؟ قَالَ: مِفْتَاحُ الْجَنَّةِ لِسَانُ الْعَبْدِ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ. قَالَ: صَدَقْتَ وَ أَسْلَمَ وَ الْجَمَاعَةَ مَعَهُ.»(2)

(مانند خورشید که نورش به هر مکان و هر جایی می رسد، و خودش در آسمان است. عرض کرد: و چگونه است که بهشتیان هر چه از غذاهای بهشتی می خورند تمام نمی شود و چیزی از آن کم نمی گردد؟ حضرت فرمودند: مانند چراغ در این دنیا می باشد که هر چه با آن چراغ های دیگر را روشن کنند، نور آن کم نمی شود. عرض کرد: و چطور است که در بهشت سایهٔ گسترده ای وجود دارد؟ حضرت فرمود: قبل از طلوع آفتاب بر همه جا سایه ای گسترده شده است؛ و این آیه قرآن به آن اشاره دارد: «آیا ندیده ای که پروردگارت چگونه سایه را گسترده است.» عرض کرد: در بهشت چه چیزی می خورند و می آشامند که بول و غائطی ندارد؟ فرمودند: جنین در رحم مادر چگونه تغذیه می شود. عرض کرد: آیا اهل بهشت خدمت کارانی دارند که هر چه بخواهند را بدون این که دستوری بدهند، برایشان می آورند؟ حضرت فرمودند: هر وقت انسان به چیزی احتیاج پیدا کند، اعضای او متوجه می شوند، و بدون این که به آن ها امری کند طبق خواسته او عمل می کنند. عرض کرد: آیا کلید بهشت از طلا است یا نقره؟ حضرت فرمودند: کلید بهشت زبان عبد است که لا

ص: 109


1- . سوره فرقان، آیهٔ 45.
2- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص312.

اله الا اللَّه می گوید. عرض کرد: درست فرمودید. و بعد با تمام همراهانش مسلمان شد.)

أصحاب أحقاف

مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره) روایت نموده است: مهدی، خلیفه عبّاسی دستور داد که در نزدیک منزلگاهِ «قبر العبادی» چاهی را برای رفع عطش حاجیان حفر کنند. لذا برخی مشغول حفر چاه شدند تا این که بیشتر از صد قامت کنده شد. پس در آن بین که مشغول حفر آن چاه بودند به ناگاه شکافی باز شد که در زیر آن هوا وجود داشت و معلوم نبود داخل آن چیست؛ چرا که تاریک بود و باد هم در داخل آن زوزه می کشید.

پس دو مرد را به پایین آن فرستادند، ولی زمانی که بیرون آمدند، رنگشان تغییر کرده بود و می گفتند: صدای هوای فوق العاده ای را شنیدیم، و خانه های بر جا مانده ای را دیدیم، و مردان، و زنان، و شتر، و گاو و گوسفند مشاهده کردیم که وقتی دست به آن ها می زدیم، چونان غبار پراکنده می شدند. وقتی دربارهٔ آن ها از فقهاء سؤال شد، هیچ کدام نمی دانستند، آن ها چیست. لذا وقتی امام کاظم (علیه السلام) نزد مهدی عبّاسی رفتند، او از حضرت دربارهٔ آن ها سؤال نمود. حضرت به او فرمودند:

«أُولَئِکَ أَصْحَابُ اَلْأَحْقَافِ هُمْ بَقِیَّةٌ مِنْ قَوْمِ عَادٍ سَاخَتْ بِهِمْ مَنَازِلُهُمْ وَ ذَکَرَ عَلَی مِثْلِ مَا قَالَ اَلرَّجُلاَنِ.»(1)

(آنان اصحاب احقاف، و باقی ماندۀ قوم عاد هستند که زمین جایگاه آن ها را در خود فرو برد و بعد حضرت سخنانی مانند آن دو مرد فرمودند.)

ص: 110


1- . الخرائج و الجرائح، ج2، ص655.

آغاز امامت حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

از نظر شيعیان، پیامبران و امامان معصوم (علیهم السلام) از طرف خداوند متعال تعيين می شوند، و در این بین هر پیامبر، یا امامی به امر باری تعالی، پیامبر و یا امام بعد از خود را به مردم معرفی می کند. لذا تعیین و تشخیص امام تنها از طريق نص امکان پذیر است. بنابراين، بر هر پيامبری لازم است كه جانشين بعد از خودش را تعيين كند، و همچنين بر هر امامی نیز واجب است، جانشين پس از خودش را براي مردم، به طور صريح معرفي نماید. به همین خاطر وجود نازنین حضرت خاتم الأنبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز در ضمن روایاتی تصریح به نام شریف ائمه اطهار (علیهم السلام) نموده اند.

تصریح خاتم الأنبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) به امامت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

همان گونه که نگاشته شد، روایات بسیاری وجود دارد که در آن ها به نام دوازده امام، از لسان مبارک حضرت خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) تصریح شده است، که این تصریح ها همهٔ تردیدها را دربارهٔ امامت ائمهٔ اطهار (علیهم السلام) برطرف می کند. چنانچه در کتاب ارزشمند «کمال الدّین و تمام النعمة» نیز از جابر بن عبد اللّه انصاری نقل شده است:

هنگامی که خداوند بر پیامبرش حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) آیهٔ شریفه: (یا أَیّهَا الّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرّسُولَ وَ أوُلیِ الأَمرِ مِنکُم(1)؛ ای اهل ایمان! فرمان خداوند و رسول و اولی الأمری که از خود شما می باشند را اطاعت کنید) را نازل فرمود، من عرض کردم:

«یَا رَسُولَ اَللَّهِ! عَرَفْنَا اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَمَنْ أُولُوا اَلْأَمْرِ اَلَّذِینَ قَرَنَ اَللَّهُ طَاعَتَهُمْ بِطَاعَتِکَ؟ فَقَالَ (علیه السلام) : هُمُ خُلَفَائِی یَا جَابِرُ! وَ أَئِمَّةُ اَلْمُسْلِمِینَ مِنْ بَعْدِی، أَوَّلُهُمْ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ثُمَّ اَلْحَسَنُ، وَ اَلْحُسَیْنُ، ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ اَلْحُسَیْنِ، ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ، اَلْمَعْرُوفُ فِی اَلتَّوْرَاةِ بِالْبَاقِرِ، وَ سَتُدْرِکُهُ یَا جَابِرُ! فَاِذَا لَقِیتَهُ فَاقْرَئَهُ مِنِّی اَلسَّلاَمَ، ثُمَّ اَلصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ، ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ مُوسَی، ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ، ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ اَلْحَسَنُ بْنِ عَلِیٍّ، ثُمَّ سَمِیِّی وَ کَنِیِّی حُجَّةُ اَللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ بَقِیَّتُهُ

ص: 111


1- . سورهٔ نساء، آیهٔ 59.

فِی عِبَادِهِ اِبْنُ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ، ذَاکَ اَلَّذِی یَفْتَحُ اَللَّهُ تَعَالَی ذِکْرُهُ عَلَی یَدَیْهِ مَشَارِقَ اَلْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا، ذَاکَ اَلَّذِی یَغِیبُ عَنْ شِیعَتِهِ وَ أَوْلِیَائِهِ غَیْبَةً لاَ یَثْبُتُ فِیهَا عَلَی اَلْقَوْلِ بِإِمَامَتِهِ إِلاَّ مَنِ اِمْتَحَنَ اَللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ.»

(ای رسول خدا! ما خداوند و رسولش را می شناسیم، ولی اولوا الامری که خداوند متعال اطاعت از آن ها را چونان اطاعت از شما قرار داده است، چه کسانی می باشند. حضرت فرمودند: ای جابر! آن ها جانشین های من می باشند، و امام مسلمان ها بعد از من هستند. و اوّلین آن ها علیّ بن أبی طالب است، سپس حسن و حسین، بعد علیّ بن حسین، و بعد محمّد بن علیّ که در تورات معروف به باقر می باشد، و به زودی ای جابر! تو او را درک می کنی، هرگاه او را ملاقات کردی سلام مرا به او برسان. سپس صادق، جعفر بن محمّد، و بعد موسی بن جعفر، بعد علیّ بن موسی، سپس محمّد بن علیّ، بعد علیّ بن محمّد، سپس حسن بن علیّ، سپس کسی که نام و کنیه اش، نام و کنیه من می باشد، و حجّت خداوند در زمین و بهترین بازمانده الهی در بین بندگان خدا می باشد، که ایشان فرزند حسن بن علیّ است هستند. ایشان کسی می باشند که خداوند متعال مشرق و مغرب زمین را به دستشان بگشاید، ایشان کسی هستند که از شیعیان و اولیاء خود غایب گردند، غیبتی که بر عقیده به امامت ایشان باقی نماند، مگر کسی که خداوند قلبش را به ایمان امتحان کرده است.)

جابر نقل نموده: عرض کردم: یا رسول اللَّه! آیا دوستان ایشان در عصر غیبتشان از وجود آن حضرت سود می برند؟ حضرت فرمودند:

«إِی، وَ اَلَّذِی بَعَثَنِی بِالنُّبُوَّةِ إِنَّهُمْ یَسْتَضِیئُونَ بِنُورِهِ وَ یَنْتَفِعُونَ بِوِلاَیَتِهِ فِی غَیْبَتِهِ کَانْتِفَاعِ اَلنَّاسِ بِالشَّمْسِ وَ إِنْ تَجَلَّلَهَا سَحَابُ، یَا جَابِرُ! هَذَا مِنْ مَکْنُونِ سِرِّ اَللَّهِ، وَ مَخْزُونِ عِلْمِهِ، فَاکْتُمْهُ إِلاَّ عَنْ أَهْلِهِ.»(1)

ص: 112


1- . ترجمه کمال الدّین و تمام النعمة، ج1، ص475.

(آری، قسم به خداوندی که مرا به نبوّت مبعوث فرمود، آن ها از نور وجود ایشان کسب نور می نمایند، و از ولایت ایشان سود می برند، همان گونه که مردم از خورشید، گرچه در پشت ابر پنهان باشد، سود می برند. ای جابر! این سرّ مکنون خداوند، و علم مخزون او است، پس آن را از غیر اهلش مخفی نما.)

و همچنین صاحب کتاب «ینابیع المودة» که از علماء اهل سنت نیز می باشد، از أبو المؤيد موفق بن أحمد الخوارزمي، به سند خودش از أبي سليمان در این باره روایت نموده است: شنیدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمودند:

در شب معراج خداوند متعال به من وحی فرمود: ای محمّد! نظر کردم به سوی اهل زمین، و تو را از میان آن ها برگزیدم، و نامی از نام های خودم را برای تو جدا کردم. و در جایی از من یاد نشود، مگر این که از تو نیز با من یاد شود، من محمود هستم و تو محمّد هستی. سپس در مرتبه دوّم به اهل زمین نظر کردم، و از بین آن ها، علیّ را برگزیدم، و او را با یکی از نام های خودم، نامیدم.

ای محمّد! تو و علیّ و فاطمه و حسن و حسین و امامان از اولاد حسین را از نور خودم آفریدم، و ولایت شما را بر آسمان ها و زمین ها عرضه نمودم، پس هر کس قبول کرد، نزد من از مؤمنین می باشد، و هر کس انکار نمود، نزد من از کافران است.

«یَا مُحَمَّدُ! لَوْ أَنَّ عَبْداً مِنْ عَبِیدِی عَبَدَنِی حَتَّی یَنْقَطِعَ أوَ یَصِیرَ کَالشَّنِّ الْبَالِی، ثُمَّ جَاْءَنِي جَاحِداً لِوَلَایَتِکُمْ مَا غَفَرْتُ لَهُ.»

(ای محمّد! اگر بنده ای از بندگانم مرا عبادت کند، تا از پا افتد - یعنی از شدّت عبادت از دنیا برود - یا مانند مَشك خشكي شود - یعنی از شدّت عبادت پوست و استخوان گردد - سپس با انکار ولايت شما بر من وارد شود، من او را نمي آمرزم.)

یا محمّد! می خواهی ایشان را ببینی؟ عرض کردم: بله، خداوند متعال خطاب فرمود:

ص: 113

«اُنْظُرْ إلی یَمِینِ الْعَرْشِ، فَنَظَرْتُ، فَإذاً عَلِیّ، وَ فَاطِمَة، وَ الْحَسَنُ، وَ الْحُسَینُ، وَ عَلِیّ بْنُ الْحُسَینِ، وَ مُحَمَّدُ ابْنُ عَلِیّ، وَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، وَ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ، وَ عَلیّ بْن مُوسی، وَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیّ، وَ عَلِیّ بْنُ مُحَمَّدٍ، وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیّ وَ مُحَمَّدٌ الْمَهْدی بْنُ الْحَسَنِ کأَنَّهُ کوْکبٌ دُرّی بَيْنَهُم.»

(به طرف راست عرش نگاه کن، چون نظر کردم، ناگهان علیّ و فاطمه و حسن و حسین و علیّ بن حسین و محمّد بن علیّ و جعفر بن محمّد و موسی بن جعفر و علیّ بن موسی و محمّد بن علیّ و علیّ بن محمّد و حسن بن علیّ و محمّد مهدی بن حسن که در بین آن ها چون ستارهٔ درخشان بود را دیدم.)

آن گاه از طرف خداوند متعال خطاب رسید:

«یا مُحَمَّدُ! هؤُلاءِ حُجَجی عَلی عِبادی وَ هُمْ أوْصِیاءُک، و المَهْدِي مِنْهُم، الثَائِر مِن قَاتِلِ عِتْرَتكَ، وَ عِزَّتِي وَ جَلالِي إنّه المُنْتَقِم مِن أعْدائِي و المُمِدّ لِأوليائِي.»(1)

(اي محمّد! اين بزرگواران حجّت هاي من بر بندگانم و اوصياء و جانشينان تو هستند، و مهدي در بین آن ها منتقم عترت تو است. به عزّت و جلالم سوگند او انتقام گيرنده از دشمنان من و ادامه دهندهٔ اولیاء من است.)

همان گونه که در این روایت شریف که در مآخذ اهل سنت نقل شده است، ملاحظه می فرمائید به نام همهٔ ائمه اطهار:، از وجود نازنین حضرت علیّ (علیه السلام) ، تا یگانه منجی عالم بشریت حضرت مهدی (علیه السلام) ، از زبان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تصریح شده است. و این امر اختصاص به حضرت خاتم الأنبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) ندارد. و در بین اخبار، روایاتی وجود دارد که حضرت زهرا (علیها السلام) نیز تصریح به نام مبارک ائمه اطهار (علیهم السلام) نموده اند.

ص: 114


1- . ینابیع المودة، ج3، ص380.

تصریح به نام ائمه اطهار (علیهم السلام) در حدیث لوح

همان گونه که نگاشته شد، روایاتی وجود دارد که تصریح به نام امامان شیعه (علیهم السلام) و من جمله حضرت امام کاظم (علیه السلام) ، از زبان مبارک حضرت فاطمهٔ زهرا (علیها السلام) شده است. چنانچه مرحوم شیخ صدوق (قدس سره) از ابو نضرة نقل كرده است:

زمانى كه وفات امام باقر (علیه السلام) فرا رسيد، حضرت در حال احتضار بودند که فرزند خود، حضرت صادق (علیه السلام) را فراخواندند تا به ايشان وصيّت كنند، زيد، برادر امام باقر (علیه السلام) گفت: اگر در مورد من، به روش حسن و حسين (علیهما السلام) رفتار مى كردید، به گمانم، كار بدى نبود.(يعنى بعد از خود مرا امام مى كردید، همان طور كه بعد از امام حسن (علیه السلام) برادر آن حضرت، امام حسين (علیه السلام) به امامت رسيدند).

از این رو حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام) به زید فرمودند: اى ابو الحسن! امانات الهى از روى قياس كردن، و تشبيه نمودن افراد به يكديگر صورت نمى گيرد، و اوامر او بستگى به شباهت ها ندارد، اين ها مسائلى است كه قبل از ميلاد حجج الهى:مشخّص شده است.

سپس حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام) ، جابر بن عبد اللّه انصاری - که از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه وآله و سلم) بود، و عمری طولانی نموده بود - را فراخوانده، و به او فرمودند: دربارۀ صحيفه اى كه خود ديدى براى ما صحبت كن، جابر عرض كرد: به روى چشم، روزى براى عرض تبريك تولّد امام حسين (علیه السلام) خدمت حضرت زهرا (علیها السلام) رفتم، در دست ايشان صحيفه اى سفيد، و درخشان از مرواريد بود، عرض كردم: اى سرور همۀ زنان! اين صحيفه اى كه نزد شما مى بينم چيست؟

حضرت زهرا (علیها السلام) فرمودند: اسامى ائمّه - كه از فرزندان من خواهند بود - در آن نوشته شده است. عرض كردم: آن را به من بدهيد تا در آن بنگرم. فرمودند: اى جابر! اگر از اين كار نهى نشده بود حتماً آن را به دست تو مى دادم. امّا نهى شده است كه كسى، به آن دست بزند، مگر اين كه پيامبر، يا وصىّ پيامبر، يا اهل بيت پيامبر باشد. ولى تو اجازه دارى از روى آن، درون آن را ببينى. جابر می گويد: در آن صحيفه چنين آمده بود:

أبو القاسم محمّد بن عبد اللّه المصطفى، مادرش آمنه، أبو الحسن علىّ بن أبى طالب المرتضى، مادرش فاطمه دختر أسد بن هاشم بن عبد مناف، أبو محمّد

ص: 115

حسن بن علیّ البرّ(نيكوكار)، أبو عبد اللّه حسين بن علیّ التّقى مادرشان فاطمه دختر محمّد، أبو محمّد علىّ بن حسين العدل، مادرش شهربانويه دختر يزدگرد، أبو جعفر محمّد بن علیّ الباقر، مادرش اُمّ عبد اللّه دختر حسن بن علىّ بن أبى طالب، أبو عبد اللّه جعفر بن محمّد الصّادق، مادرش اُمّ فروه دختر قاسم بن محمّد بن أبى بكر، أبو أبراهيم موسى بن جعفر بن محمّد، مادرش كنيزى به نام حميدة المصفّاة، أبو الحسن علىّ بن موسى الرضا، مادرش كنيزى به نام نجمة، أبو جعفر محمّد بن علیّ الزكىّ، مادرش كنيزى به نام خيزران، أبو الحسن علیّ بن محمّد الأمين، مادرش كنيزى به نام سوسن، أبو محمّد حسن بن علىّ الرّفيق، مادرش كنيزى به نام سمانه، و كنيه آن بانو اُمّ الحسن است، أبو القاسم محمّد بن الحسن، او حجّت اللّه القائم می باشد، و مادرش كنيزى به نام نرجس است. درود خداوند متعال بر همگى آن ها باد.(1)

به هر تقدیر امر انتخاب پیامبران و ائمهٔ اطهار (علیهم السلام) فقط به دست خداوند متعال می باشد، و در این بین، هر پیامبر، یا امامی، فقط جانشین خود را به مردم معرفی می کند، و هیچ نقشی در انتخاب وصیّ خود ندارد. از این رو با شهادت مظلومانه، و غریبانهٔ وجود نازنین امام به حقّ ناطق، حضرت جعفر بن محمّد الصادق (علیهما السلام) در سال صد و چهل و هشت هجری قمری،(2) وجود نازنین باب الحوائج إلی اللّه، حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) حسب وصیت پدر، و اجداد بزرگوارشان، و نصوصی که از حضرت خاتم الأنبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) به جای مانده بود، به امر خداوند متعال، به امامت عظمی و ولایت کبری رسیدند.

ص: 116


1- . عیون اخبار الرضا (علیه السلام) ، ج1، ص75.
2- . روضة الواعضین، ج1، ص479.

تصریح امام صادق (علیه السلام) به امامت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) از فیض بن مختار در ضمن حدیثی طولانی، دربارۀ امامت حضرت أبو الحسن، موسی بن جعفر (علیهما السلام) روایت نموده است: حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) به من فرمودند:

«هُوَ صَاحِبُكَ الَّذِي سَأَلْتَ عَنْهُ، فَقُمْ إِلَيْهِ فَأَقِرَّ لَهُ بِحَقِّهِ، فَقُمْتُ حَتَّي قَبَّلْتُ رَأْسَهُ وَ يَدَهُ وَ دَعَوْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ.»

(ایشان - امام کاظم (علیه السلام) - همان امام و صاحب اختیاری هستند که دربارهٔ ایشان سؤال می کردی. نزد ایشان برو و به حقّشان اقرار کن. من برخاستم و سر و دست ایشان را بوسیدم، و به درگاه خداوند عزّ و جل برای ایشان دعا کردم.)

آن گاه حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند: آگاه باش که خداوند متعال اظهار این مطلب را به کسی پیش از تو به ما اجازه نداده بود. من عرض کردم: جانم به فدای شما! آیا دربارهٔ آن با کسی سخن بگویم؟ حضرت فرمودند: بله، با خانواده و فرزندانت در این باره گفتگو نما. از قضا خانواده و فرزندان و برخی از دوستانم چون یونس ظبیان با من بودند. وقتی آنان را از این ماجرا آگاه کردم همگی خداوند متعال را سپاس گفتند. ولی یونس گفت:

نه، به خداوند من این مطلب را نمی پذیرم تا از خود امام بشنوم. لذا در حالی که من هم پشت سر او بودم، خارج شدیم، و نزد حضرت رفتیم. وقتی به در خانهٔ حضرت امام صادق (علیه السلام) رسیدم، چون یونس قبل از من به آنجا رسیده بود، شنیدم حضرت به او می فرمایند: ای یونس! مطلب همان گونه است که فیض به تو گفته، یونس به امام عرض کرد: شنیدم و اطاعت کردم، و بعد امام صادق (علیه السلام) به من فرمودند: ای فیض! یونس را همراه خود ببر.(1)

و همچنین در روایت دیگری دربارهٔ تصریح حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) ، به امامت حضرت امام کاظم (علیه السلام) ، مرحوم شیخ صدوق (قدس سره) از داود بن کثیر نقل کرده است: به حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) عرض کردم:

ص: 117


1- . اصول کافی، ج1، ص309.

«جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ قَدَّمَنِی لِلْمَوْتِ قَبْلَکَ، إِنْ کَانَ کَوْنٌ فَإِلَی مَنْ؟ قَالَ: إِلَی ابْنِی مُوسَی. فَکَانَ ذَلِکَ الْکَوْنُ، فَوَ اللَّهِ مَا شَکَکْتُ فِی مُوسَی (علیه السلام) طَرْفَةَ عَیْنٍ قَطُّ. ثُمَّ مَکَثْتُ نَحْواً مِنْ ثَلَاثِینَ سَنَةً، ثُمَّ أَتَیْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَی (علیه السلام) ، فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنْ کَانَ کَوْنٌ فَإِلَی مَنْ؟ قَالَ: فَإِلَی عَلِیٍّ ابْنِی، قَالَ: فَکَانَ ذَلِکَ الْکَوْنُ فَوَ اللَّهِ مَا شَکَکْتُ فِی عَلِیٍّ (علیه السلام) طَرْفَةَ عَیْنٍ قَطُّ.»(1)

(فدای شما شوم و قبل از شما بمیرم! اگر برای شما اتفاقی افتاد، وصیّ شما کیست؟ حضرت فرمودند: به پسرم موسی. به خدا قسم هنگامی که آن اتفاق رُخ داد، من در امامت حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) یک چشم بر هم زدنی شک نکردم. پس از حدود سی سال به محضر موسی بن جعفر (علیهما السلام) رفتم، و عرض کردم: فدای شما شوم! اگر برای شما اتفاقی افتاد، ما به چه کسی اقتدا کنیم؟ امام کاظم (علیه السلام) فرمودند: به پسرم علیّ. پس هنگامی که آن اتفاق رُخ داد، به خدا قسم من هرگز در امامت علیّ بن موسی الرضا (علیهما السلام) یک چشم بر هم زدنی شک نکردم.)

و همچنین در روایت دیگری، دربارهٔ تصریح امام جعفر صادق (علیه السلام) ، به امامت حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) از شیخ صدوق (قدس سره) از مفضل بن عمر روایت نموده است:

«دَخَلْتُ عَلَی سَیِّدِی جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ (علیهما السلام) فَقُلْتُ: یَا سَیِّدِی! لَوْ عَهِدْتَ إِلَیْنَا فِی الْخَلَفِ مِنْ بَعْدِکَ. فَقَالَ لِی: یَا مُفَضَّلُ! الْإِمَامُ مِنْ بَعْدِی ابْنِی مُوسَی، وَ الْخَلَفُ الْمَأْمُولُ الْمُنْتَظَرُ م ح م د بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی.»(2)

(خدمت مولایم امام صادق (علیه السلام) رفتم، و عرض کردم: ای مولای من! اگر می شود جانشین خودتان را برای ما معرفی کنید. حضرت به من فرمودند: ای مفضل! امام

ص: 118


1- . عیون اخبار الرضا (علیه السلام) ، ج1، ص14.
2- . بحارالانوار، ج48، ص15.

بعد از من، پسرم موسی است. و آن خلفی که همه در انتظارش می باشند، م ح م د - یعنی حضرت مهدی (علیه السلام) - پسر حسن بن علیّ بن محمّد بن علیّ بن موسی است.)

و همچنین دربارهٔ امر امامت حضرت امام کاظم (علیه السلام) ، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) از شیخ مفید (قدس سره) از سلیمان بن خالد نقل کرده است:

«دَعَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) أَبَا الْحَسَنِ یَوْماً، وَ نَحْنُ عِنْدَهُ، فَقَالَ لَنَا: عَلَیْکُمْ بِهَذَا بَعْدِی فَهُوَ وَ اللَّهِ صَاحِبُکُمْ بَعْدِی.»(1)

(روزی حضرت صادق (علیه السلام) ، امام کاظم (علیه السلام) را صدا زدند، در حالی که ما پیش ایشان بودیم، و به ما فرمودند: بر شما باد که بعد از من به ایشان اقتدا کنید؛ به خدا قسم ایشان امام شما بعد از من هستند.)

و در روایت دیگری مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) از کتاب «غیبت نعمانی» از زرارة بن اعین نقل کرده است: محضر امام صادق (علیه السلام) رسیدم، در حالی که سرورِ فرزندانشان، موسی بن جعفر (علیه السلام) در طرف راست ایشان ایستاده بودند، و یک جنازه پوشیده شده، در مقابل حضرت قرار داشت. ایشان به من فرمودند: ای زراره! برو داوود رقی، و حمران، و ابا بصیر را به اینجا بیاور! در این هنگام مفضل بن عمر وارد شد. من بیرون رفتم، و کسانی که ایشان فرموده بودند را به محضرشان آوردم. پیوسته یکی پس از دیگری می آمدند، تا این که عدهٔ ما در اتاق به سی نفر رسید.

وقتی مجلس پر شد، حضرت فرمودند: ای داوود! روپوش را از صورت پسرم اسماعیل کنار بزن! روپوش را از روی صورتش برداشت. امام (علیه السلام) فرمودند: ای داوود! آیا مرده است یا زنده؟ عرض کرد: ای مولای من! مرده است. سپس حضرت صادق (علیه السلام) ، فرزند خود اسماعیل را به یکایک کسانی که حضور داشتند تا به نفر آخر نشان دادند، همه می گفتند: مرده است ای مولای من! بعد فرمودند: خداوندا! تو گواه باش، آن گاه دستور دادند اسماعیل را غسل دهند، و او را حنوط کنند، و در کفن بگذارند.

ص: 119


1- . بحارالانوار، ج48، ص19.

وقتی تغسیل و تکفین حضرت اسماعیل (علیه السلام) تمام شد، حضرت صادق (علیه السلام) دو مرتبه به مفضل فرمودند: صورتش را کنار بزن! لذا حسب الامر حضرت، صورت او را کنار زدم. فرمودند: زنده است یا مرده؟ عرض کردم: مرده است. حضرت فرمودند: خداوندا! تو بر این ها گواه باش، بعد حضرت امر فرمودند اسماعیل را به طرف قبرش بردند.

وقتی او را در لحد گذاشتند، باز حضرت فرمودند: ای مفضل! صورت اسماعیل را بگشا! و سپس به جماعتی که آنجا بودند، فرمودند: آیا زنده است یا مرده؟ همگی گفتیم: مرده است. پس مجدداً حضرت فرمودند: خداوندا! گواه باش، شما هم گواهی دهید که آن ها که بر باطل هستند شک خواهند کرد، و می خواهند نور خداوند متعال را با دهان خود خاموش کنند. سپس به موسی بن جعفر (علیه السلام) اشاره نموده، و فرمودند: خداوند نور خویش را کامل می کند، هر چند که مشرکان خوش نداشته باشند. سپس روی سخن را به ما کردند، و فرمودند:

«الْمَیِّتُ الْمُکَفَّنُ الْمُحَنَّطُ الْمَدْفُونُ فِی هَذَا اللَّحْدِ مَنْ هُوَ؟ قُلْنَا: إِسْمَاعِیلُ، قَالَ: اللَّهُمَّ اشْهَدْ، ثُمَّ أَخَذَ بِیَدِ مُوسَی (علیه السلام) وَ قَالَ: هُوَ حَقٌّ وَ الْحَقُّ مَعَهُ، وَ مِنْهُ إِلَی أَنْ یَرِثَ اللَّهُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْها.»(1)

(این مرده ای که کفن شده، و حنوط گردیده، و در این لحد مدفون گشته، چه کسی می باشد؟ عرض کردیم: اسماعیل است. حضرت فرمودند: خداوندا! گواه باش، سپس دست موسی (علیه السلام) را گرفتند، و فرمودند: ایشان حقّ هستند، و حقّ با ایشان، و از ایشان می باشد، تا زمانی که خداوند وارث زمین و ساکنان آن شود.)

و همچنین در روایت دیگری مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) از کتاب «غیبت نعمانی» از ولید بن صبیح، دربارهٔ امر امامت حضرت امام کاظم (علیه السلام) روایت نموده است:

«کَانَ بَیْنِی وَ بَیْنَ رَجُلٍ یُقَالُ لَهُ: عَبْدُ الْجَلِیلِ صَدَاقَةٌ فِی قِدَمٍ، فَقَالَ لِی: إِنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) أَوْصَی إِلَی إِسْمَاعِیلَ، قَالَ: فَقُلْتُ ذَلِکَ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) إِنَّ عَبْدَ الْجَلِیلِ

ص: 120


1- . بحارالانوار، ج48، ص21.

حَدَّثَنِی بِأَنَّکَ أَوْصَیْتَ إِلَی إِسْمَاعِیلَ فِی حَیَاتِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ بِثَلَاثِ سِنِینَ، فَقَالَ: یَا وَلِیدُ! لَا وَ اللَّهِ فَإِنْ کُنْتُ، فَعَلْتُ فَإِلَی فُلَانٍ یَعْنِی أَبَا الْحَسَنِ مُوسَی (علیه السلام) وَ سَمَّاهُ.»(1)

(بین من و بین مردی که به او عبدالجلیل می گفتند، دوستی دیرینه ای وجود داشت. پس روزی به من گفت: حضرت امام صادق (علیه السلام) پسرش اسماعیل را وصیّ خود قرار داده است. به حضرت صادق (علیه السلام) عرض کردم: عبدالجلیل به من گفته که شما اسماعیل را، سه سال قبل از این که بمیرد، وصیّ خود قرار داده اید. حضرت فرمودند: نه به خدا قسم ای ولید! اگر وصیّتی کرده باشم به فلانی یعنی ابا الحسن موسی (علیه السلام) وصیت کرده ام، و نام ایشان را آوردند.)

به هر تقدیر همان گونه که ملاحظه می فرمائید، روایات بسیاری در مآخذ وجود دارد، که در آن ها تصریح به امامت حضرت امام کاظم (علیه السلام) ، توسط وجود نازنین حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) ، و همچنین حضرت زهرا (علیها السلام) و حضرت خاتم الأنبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) شده، که از باب نمونه، برخی از آن ها در این نوشتار نقل شده است.

خلفاء معاصرِ حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) در أیّام امامت موفور و سرور خود، با چهار تن از خلفاء بنی عبّاس هم عصر بوده اند. که آن ها عبارتند از:

أبو جعفر عبد اللّه، مشهور به منصور دوانیقی، از سال 136 تا سال 158 ه.ق.

محمّد، مشهور به مهدی، از سال 158 تا سال 169 ه.ق.

موسی، مشهور به هادی، از سال 169 تا سال 170 ه.ق.

هارون الرشید، از سال 170 تا سال 193 ه.ق.

ص: 121


1- . بحارالانوار، ج48، ص22.

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) از کتاب «ارشاد»، و مرحوم ابن شهرآشوب مازندرانی (قدس سره) نیز در این باره روایت نموده اند:

«کَانَ فِی سِنِی إِمَامَتِهِ بَقِیَّةُ مُلْکِ الْمَنْصُورِ، ثُمَّ مُلْکُ الْمَهْدِیِّ عَشْرَ سِنِینَ وَ شَهْراً وَ أَیَّاماً ثُمَّ مُلْکُ الْهَادِی سَنَةً وَ خَمْسَةَ عَشَرَ یَوْماً، ثُمَّ مُلْکُ الرَّشِیدِ ثَلَاث وَ عِشْرِینَ سَنَةً وَ شَهْرَیْنِ وَ سَبْعَةَ عَشَرَ یَوْماً. وَ بَعْدَ مُضِیِّ خَمْسَ عَشْرَهَ سَنَةً مِنْ مُلْکِ الرَّشِیدِ اسْتُشْهِدَ مَسْمُوماً فِی حَبْسِ الرَّشِیدِ عَلَی یَدَیِ السِّنْدِیِّ بْنِ شَاهَکَ.»(1)

(دوران امامت ایشان مقارن با بقیه حکومت منصور، سپس مهدی به مدّت ده سال و یک ماه و چند روز، بعد هادی به مدّت یک سال و پانزده روز، و سپس هارون الرشید به مدّت بیست و سه سال و دو ماه و هفده روز بود، که بعد از گذشت پانزده سال از حکومت رشید، در حالی که مسموم شده بودند، به دست سندی بن شاهک در زندان هارون الرشید به شهادت رسیدند.)

به هر تقدیر از آن جائی که مروان حمار در سال صد و سی و دو هجری قمری به قتل رسید.(2) در هنگام مستقر شدن حکومت بنی عبّاس، حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) بنابر اختلافی که در سال ولادت ایشان وجود دارد، به حسب ظاهر پنج یا چهار یا سه ساله بوده اند.

با مرگ أبو العبّاس عبد اللّه بن محمّد بن علیّ بن عبد اللّه بن عبّاس بن عبد المطّلب،(3) مشهور به سفاح، اوّلین خلیفهٔ بنی عبّاس در سال صد و سی و شش هجری،(4) أبو جعفر عبد اللّه بن محمّد بن علیّ بن عبد اللّه بن عبّاس(5)،

مشهور به منصور دوانیقی به حکومت رسید.

ص: 122


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص323؛ بحارالانوار، ج48، ص6.
2- . وقایع السنین و الاعوام، ص119؛ تاریخ الخلفاء، ص305.
3- . تاریخ الخلفاء، ص304.
4- . تاریخ الخلفاء، ص306.
5- . تاریخ الخلفاء، ص308.

منصور دوانیقی، حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) را در سال صد و چهل و هشت هجری قمری به وسیلهٔ انگور زهرآلود به شهات رساند.(1)

او نه تنها بر شیعیان، که بر سایر مردمان نیز آزارهای فراوانی نمود، تا آنجا که نقل شده است، أبو حنیفه را شلاق زد، و زندانی نمود. و أبو حنیفه بعد از مدّتی به همین خاطر مرد. و حتّی گفته شده: منصور، أبو حنیفه را به جهت فتوای قیامی که بر علیه او داده بود، به وسیلهٔ سم به قتل رساند.(2)

خاتم المحدّثین مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره) از مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) و شیخ الطائفة، مرحوم شیخ طوسی (قدس سره) و مرحوم ابن شهرآشوب (قدس سره) روایت کرده است: أبو أیوب جوزی گفته: شبی أبو جعفر منصور دوانیقی در میان شب به دنبال من فرستاد و مرا طلب کرد، وقتی نزد او رفتم، دیدم که بر کرسی نشسته، و شمعی در پیش او نهاده اند، و نامه ای در دست دارد، و آن را می خواند. چون سلام کردم نامه را پیش من انداخت، و گفت:

این نامهٔ محمّد بن سلیمان است، و خبر وفات جعفر بن محمّد - یعنی امام صادق (علیه السلام) - را برای من نوشته است؛ سپس سه مرتبه گفت: اِنّا للّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ، و بعد گفت: مثل جعفر کجا به هم می رسد، سپس منصور دوانیقی به من گفت: به محمّد بن سلیمان نامه بنویس، و به او بگو اگر جعفر بن محمّد (علیهما السلام) یک نفر بخصوص را وصیّ خود قرار داده است، او را بطلبد، و گردنش را بزند.

ولی بعد از چند روز که جواب نامه ای که من از طرف منصور دوانیقی، برای محمّد بن سلیمان نوشته بودم، رسید. دیدیم جعفر بن محمّد (علیهما السلام) ، پنج نفر را وصیّ خود قرار داده اند:

اوّل: خلیفه، یعنی منصور دوانیقی.

دوّم: محمّد بن سلیمان، یعنی والی مدینه.

سوم: پسر خود عبداللّه.

چهارم: فرزند خود موسی (علیه السلام) .

ص: 123


1- . منتهی الآمال، ج2، ، ب2، ص1404.
2- . تاریخ الخلفاء، ص308.

پنجم: همسر خود حمیده (علیها السلام) که مادر حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) می باشند.

چون منصور دوانیقی جواب نامه را خواند، گفت: این ها را نمی توان کشت.(1) مرحوم علامه مجلسی (قدس سره) فرموده است: از آنجائی که حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) به علم امامت می دانستند که منصور دوانیقی چنین اراده خواهد کرد، لذا آن جماعت را حسب ظاهر در وصیّت خود شریک کرده بودند، و اوّل نامه نیز نام منصور دوانیقی را نوشته بودند، ولی در باطن امام موسی (علیه السلام) وصیّ ایشان بودند. و اهل علم نیز از این وصیّت می دانستند که وصایت و امامت مخصوص حضرت امام کاظم (علیه السلام) است.(2)

با مرگ منصور دوانیقی در سال صد و پنجاه و هشت هجری قمری،(3) فرزندش أبو عبد اللّه محمّد بن منصور، مشهور به مهدی به خلافت رسید. زمام دارى مهدى عبّاسی در ابتداء با استقبال گرم عموم مردم رو به رو گرديد، زيرا وى نخست درِ باغِ سبز به مردم نشان داد، و با اعلان فرمان عفو عمومى، تمام زندانيان سياسى، اعم از بنى هاشم، و ديگران را آزاد ساخت. و به قتل و كشتار و شكنجه و آزار مردم خاتمه بخشيد. و تمام اموال منقول و غيرمنقول مردم را كه پدرش منصور مصادره و ضبط كرده بود، را به صاحبان آن ها تحويل داد. و مقدار زيادى از موجودى خزانۀ بيت المال را در ميان مردم تقسيم كرد.(4)

مجموع اموالى كه منصور دوانیقی به زور از مردم گرفته بود، بالغ بر ششصد ميليون درهم، و چهارده ميليون دينار بود!! و اين مبلغ غير از ماليات اراضى، و خراج هايى بود كه منصور در زمان خلافت خود از كشاورزان گرفته بود.(5)

صاحب کتاب «سیرهٔ پیشوایان» از مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) روایت نموده است: روزی مهدی عبّاسی به حضرت امام کاظم (علیه السلام) عرض کرد: آيا شراب در قرآن مجيد تحريم شده است؟

ص: 124


1- . اصول کافی، ج1، ص310؛ منتهی الآمال، ج2، ب2، ص1409.
2- . جلاء العیون، ص885؛ منتهی الآمال، ج2، ب2، ص1409.
3- . وقایع السنین و الاعوام، ص118.
4- . سیرهٔ پیشوایان، ص435 به نقل از تاريخ يعقوبى.
5- . سیرهٔ پیشوایان، ص435 به نقل از مروج الذهب.

آن گاه مهدی عبّاسی اضافه كرد: مردم اغلب مى دانند كه در قرآن از خوردن شراب نهى شده، ولى نمى دانند كه معناى اين نهى، حرام بودن آن است!

امام کاظم (علیه السلام) فرمودند: بله، حرمت شراب در قرآن مجيد صريحاً بيان شده است. او عرض کرد: در كجاى قرآن؟ حضرت فرمودند: آنجا كه خداوند در قرآن مى فرمايد:

«بگو پروردگار من، تنها كارهاى زشت، چه آشكار و چه پنهان و نيز "اِثْم" (گناه) و ستم بناحقّ را حرام نموده است...»(1)

آن گاه امام پس از بيان چند موضوع ديگر كه در اين آيه تحريم شده، فرمودند: مقصود از كلمۀ «إثم» در اين آيه كه خداوند آن را تحريم نموده، همان شراب است. زيرا خداوند در آيۀ ديگرى مى فرمايد:

«از تو دربارهٔ شراب و قمار مى پرسند، بگو: در آن، «اثم كبير» (گناهى بزرگ) و سودهايى براى مردم هست و گناهش از سودش بزرگ تر است.»(2)

آن گاه حضرت به او فرمودند: «إثم» در سورۀ اعراف صريحاً حرام معرفى شده، و در سورۀ بقره در مورد شراب و قمار به كار رفته است. بنابراين شراب صريحاً در قرآن مجيد حرام معرفى شده است. از این رو مهدى عبّاسی، سخت تحت تأثير استدلال امام قرار گرفت، و بى اختيار رو به علىّ بن يقطين كرد و گفت: به خدا اين فتوا، فتواى هاشمى است!

علىّ بن يقطين به او گفت: شكر خداوند را كه اين علم را در شما خاندان پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار داده است. مهدى عبّاسی از اين پاسخ ناراحت شد، و در حالى كه خشم خود را به سختى فرو می خورد، گفت:

«راست می گوئی ای رافضی!!»(3)

ص: 125


1- . « قُلْ إِنَّمٰا حَرَّمَ رَبِّیَ اَلْفَوٰاحِشَ مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ مٰا بَطَنَ وَ اَلْإِثْمَ وَ اَلْبَغْیَ بِغَيْرِ اَلْحَقِّ...» - سورۀ اعراف، آیهٔ 33.
2- . «يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلْخَمْرِ وَ اَلْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمٰا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنٰافِعُ لِلنّٰاسِ وَ إِثْمُهُمٰا أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمٰا...» - سورۀ بقره، آیهٔ 219.
3- . سیرهٔ پیشوایان، ص439.

بعد از مرگ مهدی عبّاسی در سال صد و شصت و نه هجری قمری،(1) فرزندش أبو محمّد موسی بن مهدی بن منصور، مشهور به هادی، به خلافت رسید. هادی که در سال صد و چهل و هفت هجری قمری متولد شده بود.(2)

وقتی به خلافت رسید جوان خامِ بیست و دو ساله ای بود، که همین جوانی موجب گردید بیش از پیش مردم سختی بکشند، و مورد آزار و اذیت واقع شوند. و همین سختی های طاقت فرسا، منجر به قیام های برخی، از جمله، حسین بن علیّ، مشهور به صاحب فخ شد.

فاجعهٔ فخ

قیامی است که در زمان موسی مشهور به هادی عبّاسی، به وسیلهٔ حسین بن علیّ بن حسن بن حسن بن حسن بن علیّ (علیهما السلام) ، که مادرش زینب دختر عبد اللَّه بن حسن است، واقع شد. و گروه زیادی از علویان هم در مدینه، و در ذی القعدهٔ سال صد و شصت و نه هجری قمری با او قیام کردند.(3)

سبب خروج حسین این بود که هادی عبّاسی، مردی از اولاد عمر بن خطاب، به نام عبدالعزیز را جانشینِ حاکم مدینه کرد. و او نسبت به اولاد أبی طالب خیلی سخت گرفت، و با آن ها خیلی بدرفتاری کرد. به نحوی که آن ها را مجبور کرده بود، هر روز در ایوان مسجد حاضر شوند.

از این رو وقتی أیّام حجّ فرارسید، حدود هفتاد نفر از شیعیان به نزد حسین آمدند، و با دیگران نیز برای چاره جوئی ملاقات کردند. این خبر به عمری که حاکم مدینه شده بود، رسید. و موضوع حاضرشدن هر روزهٔ آن ها را در ایوان مسجد شدیدتر کرد. و با این کار خود، آن ها را مجبور به قیام کردن نمود.

لذا حسین، یحیی و سلیمان و ادریس، فرزندان عبداللَّه بن حسن، و عبداللَّه بن حسن افطس، و ابراهیم بن اسماعیل طباطبا، و عمر بن حسن بن علیّ بن حسن مثلث، و عبداللَّه بن اسحاق بن ابراهیم بن حسن مثنی، و عبداللَّه بن جعفر صادق (علیه السلام) را جمع کرد. آن ها هم به سراغ عده ای

ص: 126


1- . تاریخ الخلفاء، ص324.
2- . تاریخ الخلفاء، ص331.
3- . بحارالانوار، ج48، ص161.

از جوانان و غلامان خود فرستادند، و در مجموع بیست و شش نفر از اولاد حضرت علیّ (علیه السلام) و ده نفر از حاجیان، و گروهی از غلامان جمع شدند.

پس همین که مؤذن، اذان صبح را گفت، آن ها وارد مسجد شده و فریاد زدند: "أجد أجد"، افطس نیز روی مناره رفت، و مؤذن را مجبور به گفتن "حی علی خیر العمل" نمود. وقتی عمری این را شنید، از ترس و وحشت پا به فرار گذاشت، و در حال دویدن باد از او خارج می شد، تا این که توانست خود را نجات دهد. سپس حسین نیز نماز صبح را با مردم خواند، و همهٔ فرزندان أبی طالب، جز حسن بن جعفر بن حسن بن حسن و موسی بن جعفر (علیه السلام) پشت سرش نماز خود را گزاردند.

او پس از نماز، خطبه خواند، و بعد از حمد و ثنای پروردگار گفت: من پسر رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) ، بر منبر رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) ، و در حرم رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) ، شما را دعوت به سنّت رسول اللّه (صلی الله علیه وآله و سلم) می کنم؛ ای مردم! آثار رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) را در سنگ و چوب می جویید! و بدن خود را به سنگ و چوب می مالید، و پاره های تن رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) را آزار می دهید!!!

در این بین حماد بربری که داروغه مدینه بود، با یارانش به درب مسجد آمدند. سپس یحیی بن عبد اللَّه شمشیر به دست، به او حمله کرد، حماد خواست پیاده شود، که یحیی سریع جلو رفت، و ضربتی بر پیشانی اش زد که کلاه خود و مغفر و عرق چینی که بر سرش بود، همه اش قطع شد، و جمجمه اش شکافته شد، و از اسبش بر زمین افتاد، و یارانش او را برداشتند، و پراکنده شدند، و همگی فرار کردند.

حسین نیز با پیروانش که خویشاوندان و غلامان و اصحابش بودند، و در حدود سیصد نفر می شدند، به طرف مکه حرکت کرده، و شخصی را در مدینه به جای خود گذاشت. وقتی به فخّ(1) رسیدند، با سپاهیان هادی عبّاسی روبرو شدند. عبّاس که در آن زمان یکی از افراد لشکر هادی عبّاسی بود، برای برطرف کردن منازعه، به حسین پیشنهاد امان، و بخشش، و صله نمود، ولی حسین به شدّت امتناع کرد.

اوّلین کسی که به جنگ با لشکریان هادی عبّاسی رفت، موسی با جمعی از یارانش بودند. ولی آن ها به او حمله کردند، و بعد از مختصری جنگ و گریز، وقتی موسی وارد درّه شد، در این

ص: 127


1- . فخّ: به فتح فاء و تشدید خاء، چاهی است در یک فرسخی مکه. بحارالانوار، ج48، ص161.

زمان محمّد بن سلیمان از پشت سر به آن ها حمله کرد، و با یک یورش آن ها را در هم کوبید، و بیشتر یاران حسین کشته شدند. سپاه بنی عبّاس شروع به صدازدن حسین کردند: ای حسین! تو در امانی، ولی او می گفت: من هیچ امانی نمی خواهم، بر آن ها حمله کرد، و کشته شد. و سلیمان بن عبد اللَّه بن حسن، و عبد اللَّه بن اسحاق بن ابراهیم بن حسن نیز به همراه او کشته شدند.

در آن بین یک تیر به چشم حسن بن محمّد خورد، تیر را همان طور به حال خود گذاشت و با کمال شجاعت به پیکار پرداخت؛ به او امان دادند، ولی بعد او را کشتند. سربازان سرها را پیش موسی، و عبّاس آوردند. در حالی که گروهی از فرزندان امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) را نیز نزد آن دو نفر حاضر کرده بودند. امّا آن دو از هیچ کدام مگر از حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) چیزی نپرسیدند، پس در آن زمان به حضرت امام کاظم (علیه السلام) عرض کردند:

«هذا رأس حسين؟ قال: نعم، (إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ(1)) مضى و اللّه مسلماً صالحاً صوّاماً آمراً بالمعروف ناهياً عن المنكر ما كان في أهل بيته مثله، فلم يجيبوه بشيء، و حملت الأسرى إلى الهادي فأمر بقتلهم و مات في ذلك اليوم.»(2)

(این سر حسین است؟ حضرت فرمودند: آری، «ما از خدا هستیم و به سوی او رجوع خواهیم کرد.»، به خدا قسم او از دنیا رفت در حالی که مردی مسلمان، و صالح، و بسیار اهل روزه، و امر به معروف و نهی از منکر بود، و در میان خانواده اش نظیر نداشت. پس موسی و عبّاس در جواب حضرت چیزی نگفتند. اسیران را نزد هادی، خلیفه عبّاسی بردند، و او نیز دستور قتل همهٔ آن ها را داد، و خودش هم در همان روز از دنیا رفت.)

از عده ای روایت شده هنگامی که محمّد بن سلیمان داشت می مُرد، اطرافیانش شروع کردند شهادتین را به او تلقین کنند، امّا او می گفت:

ص: 128


1- . سورهٔ بقره، آیهٔ 156.
2- . بحارالانوار، ج48، ص 161 تا 165.

ألا لیت أمی لم تلدنی و لم أکن *** لقیت حسینا یوم فخّ و لا الحسن(1)

ای کاش مادرم مرا نزاییده بود و در روز فخّ در برابر حسین و حسن قرار نمی گرفتم.

مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) از عبد اللّه مفضّل - غلام عبد اللّه جعفر - روایت نموده است: وقتی حسین بن علیّ کشته شدۀ در فخّ قیام کرد، و مدینه را گرفت، حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) را برای بیعت فراخواند. حضرت به نزد او رفتند، و به او فرمودند:

«یَا ابْنَ عَمِّ! لَا تُکَلِّفْنِی مَا کَلَّفَ ابْنُ عَمِّکَ، عَمَّکَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) ، فَیَخْرُجَ مِنِّی مَا لَا أُرِیدُ، کَمَا خَرَجَ مِنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) مَا لَمْ یَکُنْ یُرِیدُ. فَقَالَ لَهُ الْحُسَیْنُ: إِنَّمَا عَرَضْتُ عَلَیْکَ أَمْراً، فَإِنْ أَرَدْتَهُ دَخَلْتَ فِیهِ، وَ إِنْ کَرِهْتَهُ لَمْ أَحْمِلْکَ عَلَیْهِ، وَ اللَّهُ الْمُسْتَعَانُ. ثُمَّ وَدَّعَهُ، فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ (علیهما السلام) حِینَ وَدَّعَهُ: یَا ابْنَ عَمِّ! إِنَّکَ مَقْتُولٌ، فَأَجِدَّ الضِّرَابَ؛ فَإِنَّ الْقَوْمَ فُسَّاقٌ یُظْهِرُونَ إِیمَاناً، وَ یُسِرُّونَ شِرْکاً، وَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ، أَحْتَسِبُکُمْ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ عُصْبَةٍ. ثُمَّ خَرَجَ الْحُسَیْنُ، وَ کَانَ مِنْ أَمْرِهِ مَا کَانَ، قُتِلُوا کُلُّهُمْ کَمَا قَالَ (علیه السلام) .»(2)

(ای پسر عمو! مرا به چیزی تکلیف نکن، چنان که پسر عمویت، عمویت ابو عبد اللّه - یعنی امام صادق (علیه السلام) - را تکلیف کرد. چرا که چیزی از من صادر می شود که دوست ندارم. چنان که از ابو عبد اللّه (علیه السلام) چیزی صادر شد که دوست نداشت. حسین به ایشان عرض کرد: من چیزی را به شما پیشنهاد کردم، اگر مایل بودید، بپذیرید، و اگر دوست نداشتید، من آن را به شما تحمیل نمی کنم. و خداوند یاری کننده است. سپس با حضرت خداحافظی کرد. پس حضرت امام کاظم (علیه السلام) وقتی خداحافظی می کرد به او فرمودند: ای پسر عمو! تو کشته می شوی. پس خوب

ص: 129


1- . بحارالانوار، ج48، ص165.
2- . الکافی، ج1، ص366.

شمشیر بزن که این مردم فاسقانی هستند که اظهار ایمان می کنند، شرک خود را می پوشانند. و ما از خدا هستیم و به سوی او هم بازمی گردیم. سپس حسین قیام کرد و چنان شد که شد. و همان گون که حضرت فرموده بود، همهٔ آن ها کشته شدند.)

به هر تقدیر هادی عبّاسی در سال صد و هفتاد هجری قمری مُرد.(1) و با مرگ او، برادرش أبو جعفر، هارون بن مهدی بن منصور بن محمّد بن علیّ بن عبد اللّه بن عبّاس، معروف به "رشید" به خلافت رسید.(2)

و او نیز بعد از آن که حضرت امام کاظم (علیه السلام) را به شهادت رساند، در صفر سال صد و نود و سه هجری قمری در طوس به درک واصل شد.(3)

هارون الرشید در مأوا و منظر مردمان، برای عوام فریبی، نسبت خود با حضرت رسول خدا (صلی الله علیه وآله و سلم) را حربه ای قرار داده، و در صدد سوء استفاده از این مطلب در بین مسلمانان بوده است. چنانچه مرحوم شیخ مفید (قدس سره) در کتاب «إرشاد»، از ابن عماره و دیگر راویان نقل کرده است: وقتی هارون الرشید برای رفتن به حجّ حرکت کرد، نزدیک مدینه که رسید، بزرگان مدینه به استقبال او رفتند.

در این بین پیشاپیش همگان، حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) نیز سوار بر قاطری بودند. ربیع به حضرت عرض کرد: این چه مرکبی است که با آن به ملاقات امیرالمؤمنین آمده اید؟ شما اگر با چنین چهارپائی در طلب چیزی بروید، به آن نمی رسید، و اگر شما را وقتی بر آن سوار هستید، طلب کنند، و قصد فرار داشته باشید، به شما می رسند.

حضرت به او فرمودند: این چهارپا، از خودبینی اسب سوارای به دور، و از ذلّت اُلاغ سواری بالاتر می باشد، و بهترین کارها میانهٔ آن است. پس وقتی هارون الرشید وارد مدینه شد، در حالی که عده ای از مردم همراه او بودند، [به قصد عوام فریبی در ابتدا] به زیارت قبر مطهر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رفت. و سپس جلو قبر مطهر و نورانی حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ایستاد، و خدمت حضرت عرض کرد:

ص: 130


1- . تاریخ الخلفاء، ص331.
2- . تاریخ الخلفاء، ص336.
3- . تاریخ الخلفاء، ص342.

«اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اَللَّهِ! اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا اِبْنَ عَمِّ!»

(سلام بر شما ای رسول خدا! سلام بر شما ای پسر عمو!)

[هارون که با این گونه سلام نمودن در حین زیارت، قصد داشت با بیان خویشاوندی، و قرابت خود با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ،] نسبت به دیگران تکبر نماید. وقتی بعد از او، حضرت امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) جلو رفتند، و گفتند:

«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ! السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَتَاهْ! فَتَغَیَّرَ وَجْهُ الرَّشِیدِ وَ تَبَیَّنَ الْغَیْظُ فِیهِ.»(1)

(سلام بر شما ای رسول خدا! سلام بر شما ای پدر! پس به ناگاه رنگ صورت هارون تغییر کرد، و آثار خشم در او ظاهر شد.)

مناظرهٔ حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) با هارون

هارون با حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) رفتار مناسبی نداشت، و همیشه در صدد آزار ایشان بود. از این رو هر چند گاهی، ضمن گفتگوهائی، در مقام مناظره، اشکالات خود را متوجه حضرت می نمود. چنانچه مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) از کتاب «اختصاص» از محمّد بن زبرقان دامغانی روایت کرده، است: ابا الحسن موسی بن جعفر (علیهما السلام) فرمودند:

وقتی هارون الرشید دستور داد مرا نزدش ببرند، داخل که شدم و به او سلام کردم، جواب سلام مرا را نداد، و دیدم که خشمگین است. پس نامه ای جلوی من انداخت و گفت: بخوان، در نامه چیزهایی بود که خداوند عزّ و جلّ می دانست من در آن مورد هیچ کاره بودم. نوشته شده بود: موسی بن جعفر که غالیان شیعه به امامت او اعتقاد دارند، از اطراف عالم برای او خراج می آورند، و این کار را یک وظیفه دینی می دانند، و معتقدند تا وقتی که خداوند زمین و کسانی که بر روی زمین هستند را به رهبران واقعی بسپارد، این کار واجب است.

ص: 131


1- . ارشاد مفید، ج2، ص234.

و معتقدند که هر کس یک دهم مال خود را به آن ها ندهد، و به امامت آن ها تصدیق نداشته باشد، و با اجازهٔ آن ها به حجّ نرود، و با امر آن ها جهاد نکند، و غنیمت را پیش آن ها نبرد، و ائمه را برتر از جمیع مخلوقات نداند، و اطاعت از ایشان را، همان طور که اطاعت از خداوند و پیامبر واجب است، واجب نداند، کافر است، و مال و خونش مباح می باشد.

در آن نامه نسبت های دیگری نیز داده شده بود. مانند صحت ازدواج بدون شاهد، و حلال شدن زنان به امر امام، اگر چه مهریه یک درهم باشد، و برائت از خلفای پیشین که در نماز به آن ها لعنت می کنند، و معتقدند هر کس از آن ها تبری نکند، زنش بر او حرام می شود، و این که هر کس نماز را به تأخیر اندازد نمازش صحیح نیست، به دلیل این سخن خداوند متعال: (أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا(1)) چرا که معتقدند "غیّ" دره ای در جهنم است.

نامه طولانی بود، و من ایستاده بودم، و آن را می خواندم، و او در حالی که ساکت بود، سرش را بلند کرد، و گفت: همین قدر که خواندی کافی است، حالا دلایل خودت را در مورد آن چه خواندی بیان کن. گفتم: یا امیرالمؤمنین! قسم به آن که حضرت محمّد (علیه السلام) را به پیامبری برانگیخته است، هیچ کس درهم یا دیناری از راه خراج برای من نیاورده است. ولی ما خاندان ابی طالب، هدیه ای که خداوند عزّ و جلّ برای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حلال نموده را قبول می کنیم.

حضرت در ادامه فرمودند: اگر برای من پاچه گوسفندی هدیه بیاورند، می پذیرم. و اگر دعوت به خوردن دست گوسفندی نمایند، اجابت می کنم. امیرالمؤمنین خود تنگی مجال بر ما، و زیادی دشمنان ما را می دانند. پیشینیان ما را از گرفتن خمس که قرآن آن را حقّ ما قرار داده است، منع نکرده اند. ما در تنگ دستی قرار گرفتیم، و صدقه هم که بر ما حرام است. از این رو خداوند عزّ و جلّ در عوض آن، خمس را برای ما قرار داده، و مجبور به قبول هدیه هستیم، تمام این ها را امیرالمؤمنین خود می دانند. وقتی صحبت من تمام شد، او ساکت شد.

سپس گفتم: اگر امیرالمؤمنین صلاح می بیند، به پسر عمویش اجازه دهند حدیثی از طریق پدران خود، از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کنم. گویی که از پیشنهاد من خوشش بیاید گفت: اجازه داری، بگو. گفتم: پدرم از جدّم از قول پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کردند که ایشان فرمودند: هر گاه دو خویشاوند به همدیگر نزدیک شوند، خویشاوندی به جنب و جوش و هیجان می آید. اگر صلاح می بینید

ص: 132


1- . «نماز را تباه ساخته و از هوس ها پیروی کردند و به زودی [سزای] گمراهی[خود]را خواهند دید» - سورهٔ مریم، آیهٔ 59.

دست خود را به من دهید، دستش را به طرف من آورد، سپس هارون گفت: نزدیک بیا، جلو رفتم، با من مصافحه کرد، و مدّتی مرا در آغوش گرفت، و بعد در حالی که چشم هایش پر از اشک بود، مرا رها کرد، و به من گفت:

بنشین ای موسی! تقصیر تو نیست، درست گفتی، جدّت نیز درست فرموده و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم درست فرموده اند، چنان خون من بجوش آمد، و هیجانی در من پیدا شد، که فهمیدم تو با من هم نژاد، و هم خون هستی، و آن حدیثی که نقل کردی صحیح است. می خواهم مسأله ای از شما بپرسم، اگر جوابم را بدهید و بدانم که راست گفته اید، رهایتان می کنم، و به شما صله می دهم، و حرف دیگران را در مورد شما قبول نمی کنم. گفتم: هر چه بدانم را جواب می دهم.

گفت: چرا شما، شیعیان خود را از این که به شما بگویند: یابن رسول اللَّه، باز نمی دارید؟ حال آن که شما فرزندان علیّ و فاطمه هستید، و فاطمه به منزلهٔ ظرفی می باشد، و فرزند منسوب به پدر است، و منسوب به مادر نیست. گفتم: اگر امیرالمؤمنین صلاح می بیند، مرا از جواب این سؤال معاف بدارند. گفت: هرگز، باید جواب این سؤال را بگویید. گفتم: پس مرا امان می دهی که کیفر سلطان به من نرسد؟ گفت: در امان هستید.

گفتم: أعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، (وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ کُلًّا هَدَیْنا وَ نُوحاً هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسی وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ، وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیی وَ عِیسی(1)؛ به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همه را به راه راست درآوردیم، و نوح را از پیش راهنمائی نمودیم، و از نسل او داوود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را [هدایت کردیم] و این گونه نیکوکاران را پاداش می دهیم، و زکریا و یحیی و عیسی)، بعد به هارون گفتم: پدر عیسی کیست؟

گفت: عیسی پدری نداشت، و به ارادهٔ خداوند عزّ و جلّ، و به وسیلهٔ روح القدس خلق شد. گفتم: همان طوری که عیسی از طرف مادر به فرزندان انبیاء ملحق شده، ما نیز از طرف فاطمه، و نه از طرف علیّ (علیه السلام) ، به فرزندان انبیاء ملحق هستیم. گفت: احسنت! احسنت! از این دلایل باز هم برایم بگو.

ص: 133


1- . سوره الأنعام، آیهٔ 84 و 85.

به هارون گفتم: خوب و بد این امّت متفق هستند که وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آن نجرانی را دعوت به مباهله کرد، در زیر کساء جز پیامبر و علیّ و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام) کسی نبود. و خداوند تبارک و تعالی خطاب به ایشان فرمود:

(فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ(1)؛ پس هر که در این باره پس از دانشی که تو را حاصل آمده با تو محاجه کند، بگو بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و کسانی را که به منزلهٔ خودمان هستند را فرابخوانیم)، تأویل فرزندان، حسن و حسین هستند، و تأویل زنان، فاطمه، و تأویل انفسنا، علیّ بن ابی طالب است. گفت: احسنت!

سپس گفت: به من بگو به چه دلیل شما می گویید که با بودن فرزند صلبی، عمو ارث نمی برد؟ گفتم: ای امیرالمؤمنین! شما را قسم می دهم به حقّ خداوند متعال، و حقّ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که مرا از تأویل این آیه، و توضیح آن معاف بدارید، که این موضوع رازی نزد علماء است. گفت: تو ضمانت کردی که هر چه بپرسم را جواب دهی، تو را معاف نمی کنم. گفتم: پس امان خود را برای من تجدید کنید. گفت: امان دادم.

گفتم: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به کسی که قدرت مهاجرت داشت، ولی هجرت نکرد، ارث نداد. عمویم عبّاس، می توانست هجرت کند، ولی هجرت نکرد. و فقط جزء کسانی بود که در دست پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) اسیر بودند، و مدعی شد که مالی به عنوان خون بها ندارد که بدهد. لذا خداوند متعال بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وحی کرد که او طلایی را در محلی دفن کرده است، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ، علیّ (علیه السلام) را فرستادند، و آن طلا را از دست اُمّ الفضل بیرون آوردند، و عبّاس را از آن چه که جبرئیل از طرف خداوند تبارک و تعالی به ایشان اطلاع داده بود، مطلع نمودند. و به علیّ (علیه السلام) اذن دادند، و نشانی محل طلا را نیز مرحمت فرمودند.

در آن هنگام عبّاس گفت: ای برادر زاده! آن چه به جهت ایمان نیاوردن به تو از دست دادم بیشتر از آن است، گواهی می دهم که تو رسول پروردگار جهانیانی. وقتی حضرت علیّ (علیه السلام) طلا را آورد، عبّاس عرض کرد: ای برادر زاده! مرا فقیر کردی، بعد خداوند تبارک و تعالی این آیه را نازل فرمود:

ص: 134


1- . سوره آل عمران، آیهٔ 61.

(إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ(1)؛ اگر خدا در دل های شما خیری سراغ داشته باشد، بهتر از آن چه از شما گرفته شده به شما عطا می کند و بر شما می بخشاید)، و سپس این آیه را نازل فرمود: (وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتَّی یُهاجِرُوا(2)؛ کسانی که ایمان آورده اند ولی مهاجرت نکرده اند، هیچ گونه خویشاوندی [دینی] با شما ندارند، مگر آن که [در راه خدا] هجرت کنند)، و بعد فرمود: (وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ(3)؛ و اگر در [کار] دین از شما یاری جویند، یاری آنان بر شما [واجب] است)، در این وقت دیدم که هارون غمگین شد.

بعد هارون گفت: برایم بگو به چه دلیل شما می گویید انسان به جهت خمسی که آن را به اهلش نداده است، از جانب زنان دچار فساد می شود؟ گفتم: ای امیرالمؤمنین! به شرطی می گویم که این مسأله را تا زمانی که زنده هستم برای کسی مطرح نکنی. خداوند به زودی بین ما و کسانی که به ما ستم روا می دارند جدایی می اندازد. این مسأله ای است که تاکنون جز امیرالمؤمنین، هیچ یک از سلاطین در مورد آن سؤال نکرده است. گفت: یعنی نه تیم، نه عدی، نه بنی امیه و نه هیچ یک از اجدادم تا به حال چنین سؤالی نکرده اند؟

گفتم: نه، تا به حال نه از من چنین سؤالی شده، و نه از پدرم جعفر بن محمّد. هارون گفت: اگر بفهمم که از جانب تو یا یکی از اهل بیت تو این مسأله بازگو شده است، امانی که به تو داده ام را پس می گیرم. گفتم: حقّ داری چنین کنی. گفت: دوست دارم برایم چیز کوتاهی که آن را از حضرت صادق (علیه السلام) شنیده ای بنویسی که دارای اصول و فروعی باشد و تفسیر آن نیز فهمیده شود. گفتم: آری، به روی چشم ای امیرالمؤمنین! گفت: وقتی نوشته ات تمام شد، نیازهایت را بگو تا برآورده کنم. و بعد برخاست، و کسی را گماشت که از من نگهبانی کند، و هر روز برایم سفره نفیسی می فرستاد. من هم نوشتم:

به نام خداوند بخشنده مهربان. امور دنیا دو نوع است: اوّل: امری که در آن اختلافی نیست، و آن اجماع امّت، بر چیزهای ضروری است، که چاره ای جز آن ندارند. و اخباری که همه قبول

ص: 135


1- . سوره انفال، آیهٔ 70.
2- . سوره انفال، آیهٔ 72.
3- . سوره انفال، آیهٔ 72.

دارند، و آن چه شک دارند را به این اخبار عرضه می دارند، و حکم هر پیش آمدی را از آن اخبار استنباط می کنند.

دوّم: امری شک بردار، و قابل تردید است. در چنین امری باید دلیل قانع کننده ای برای ثابت کردن آن اقامه شود. اگر جویندگان دلیل محکمی از کتاب خدا که بر تأویل آن اجماع دارند، یا از سنّت پیامبر چیزی که اختلافی نباشد، و یا قیاسی که صحّت آن را عقل بپذیرد داشتند، دیگر کسی نمی تواند آن را رد کند، و باید آن را قبول نموده، اقرار کرده، و به آن معتقد شد.

و آن چه دلیلی از کتاب یا سنّت پیامبر و یا قیاس صحیح برایش پیدا نشد، اشخاص عادی و دانشمندان همه می توانند در آن شک نمایند، و قبول نکنند. این دو امر می خواهد مربوط به توحید، یا مسائل دیگر مذهبی باشد. حتّی جریمه یک خدشه وارد کردن و از آن کمتر. و آن موضوعی که امر دینی را بر آن عرضه می دارند، اگر دلیلی محکم داشت، می پذیری. و چنانچه برایت روشن نبود، آن را رد می کنی و لا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ، و حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ.

سپس به کسی که نگهبان من بود اطلاع دادم که خواسته خلیفه را انجام دادم، به او خبر بده. از این رو غلام رفت، و هارون پیش من آمد، و من نوشته را به او دادم؛ گفت: احسنت! جملات کوتاه و جامعی است، ای موسی! اکنون حاجت های خود را بگو.

گفتم: یا امیرالمؤمنین! اوّلین حاجتم این است که اجازه دهی نزد خانواده ام برگردم، چرا که وقتی آن ها را ترک می کردم، گریان، و از دیدن دوباره من ناامید بودند. گفت: به تو اجازه می دهم، دیگر چه حاجتی دارید؟ گفتم: این که خداوند متعال امیرالمؤمنین را برای پسر عموهایش سلامت بدارد! گفت: دیگر چه حاجتی داری؟ گفتم: من خانواده بزرگی دارم، و چشم امید ما بعد از خدا به لطف امیرالمؤمنین است. پس دستور داد صد هزار درهم، و کسائی به من بدهند، و با احترام مرا پیش خانواده ام برگرداند.(1)

آن چه در این روایت باید مورد توجه قرار بگیرد، صدور آن در حالت تقیه می باشد. از این رو اگر حضرت در این حدیث، مقامی را که خداوند متعال برای اهل بیت نبوّت (علیهم السلام) قرار داده است، با توریه نمودن، از خود نفی می فرمایند، دلالت از شدّت تقیه، و در مزیقه بودن حضرت می کند. و همان گونه که همگان نیک می دانند فی المثل برائت از دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) و رسول خدا

ص: 136


1- . بحارالانوار، ج48، ص121.

(صلی الله علیه و آله و سلم) و ذات مقدس ربوی تبارک و تعالی، از اصول غیر قابل زوال مکتب حقهٔ امامیه است. ولی از آن جائی که امام کاظم (علیه السلام) در زمان تقیه به سر می برند. به حسب ظاهر با توریه نمودن آن را از خود و شیعیانشان نفی می فرمایند.

کما این که در کتب مفصل در جای خود ثابت شده است که لقب مبارک "امیر المؤمنین" مختص به حضرت علیّ (علیه السلام) می باشد. ولی از آنجائی که حضرت امام کاظم (علیه السلام) در زمان شدّت تقیه بوده اند، این لقب را از هارون الرشید منع نمی کنند، بلکه خود نیز با همین لقب او را مورد خطاب قرار می دهند.

و چون در زمان تقیه، اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) در بسیاری از اوقات قادر به بیان واقعیات مذهب حقه در بین عموم مردم نبوده اند، و بزرگان اهل سنت نیز عالماً عامداً بر خلاف فرمایشات اهل بیت نبوّت (علیهم السلام) و سنّت نبوی (صلی الله علیه و آله و سلم) فتوی می داده اند، علماء جهان تشیع نیز به ناچار در زمان تعارض خبرین، یکی از مرجحات را "أخذ به ما خالف العامة" دانسته اند. و قائل شده اند که اگر دو خبر با هم تعارض داشته باشند، باید به آن خبری عمل کنیم که مخالف دیدگاه بزرگان اهل سنت می باشد.

به هر تقدیر در روایت دیگری که شبیه همین حدیث قبل می باشد، محدّث بزرگوار جهان تشیع، مرحوم شیخ صدوق (قدس سره) در کتاب «عیون اخبار الرضا (علیه السلام) » از ابو احمد، هانی بن محمّد بن محمود عبدی از پدرش از حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) روایت نموده است:

وقتی بر هارون وارد شدم، بر او سلام کردم، پس جواب سلام مرا داد و گفت: ای موسی بن جعفر! آیا این مملکت دو خلیفه دارد، که برای کدام جداگانه خراج - مالیات - می برند؟ گفتم: ای امیرالمؤمنین! پناه به خدا می برم از این که با گناه من و گناه خودت نزد خداوند قرار بگیری، و سخنان باطل دشمنان را بر علیه ما قبول کنی، و حال آن که تو خود می دانی که از وقتی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از دنیا رفتند، چه دروغ هائی را با آن سخنانی که تو از آن ها آگاهی به ما نسبت می دهند.

اگر صلاح می بینی، اجازه بده به حقّ این نزدیکی که با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) داری، حدیثی را که پدرم آن را از پدران خود از جدّم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده، برایت نقل کنم، هارون گفت: به شما اجازه می دهم. گفتم: پدرم از پدرانش از جدّم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به من خبر دادند:

ص: 137

«إِنَّ الرَّحِمَ إِذَا مَسَّتِ الرَّحِمَ تَحَرَّکَتْ وَ اضْطَرَبَتْ.»

(همانا وقتی خویشاوندها یکدیگر را لمس می کنند، به هیجان و جنب و جوش در می آیند.)

پس دست خود را به من بده، خدا مرا فدایت کند! هارون گفت: نزدیک بیا. پس وقتی من نزدیک او رفتم، دست مرا گرفت، سپس مرا پیش خود کشید، و مدّتی در آغوش خود نگاه داشت، و بعد مرا رها کرد، و گفت: بنشین، ای موسی! با شما کاری ندارم، وقتی به او نگاه کردم ، دیدم چشمانش اشک آلود شده است. و بعد به خودم آمدم. هارون گفت:

شما راست گفتید، و جدّتان (صلی الله علیه و آله و سلم) هم درست گفته اند، همانا خون و رگ هایم آن چنان به هیجان آمد، که دل رحمی و رأفت سراسر وجودم را گرفت، به نحوی که چشمانم پُر از اشک شد. مدّتی است که مطالبی در درونم مرا به خود مشغول کرده، و مى خواهم دربارۀ آن ها از شما سؤالاتى كنم. و تا به حال از كسى دربارۀ آن ها سؤال نكرده ام.اگر جواب دادید، رهايتان مى كنم و حرف هيچ كس را دربارهٔ شما قبول نخواهم كرد. چرا که به من خبر داده اند كه تا به حال دروغ نگفته اید. حال،در مورد اين مطالبى كه در درون دارم و سؤال مى كنم به من راست بگو.

گفتم: آن چه را كه بلد باشم و در صورتی که تو هم به من أمان بدهى، جواب خواهم داد. گفت: در أمان هستى ولى با اين شرط كه راست بگويى و تقيّه را كه شما اولاد فاطمه به آن مشهور و شناخته شده ايد ترك كنى.گفتم: يا امير المؤمنين! آن چه مى خواهى بپرسى، بپرس.

هارون گفت: ما و شما همگى شاخ و برگ يك درخت و از نسل عبد المطّلب مى باشيم، ما فرزندان عبّاس هستيم، و شما فرزندان أبو طالب، و اين دو نفر هر دو، عموى پيامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) بوده اند، و قرابت آن ها با پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ، يكسان است. پس چرا شما بر ما برترى داريد؟

گفتم: زيرا، ما به پيامبر نزديك تريم، گفت: چطور؟ گفتم: چون عبد اللّه و أبو طالب از يك پدر و مادر بودند، ولى جدّ شما، عبّاس، از مادر عبد اللّه أبو طالب نبود. گفت: چرا شما ادّعا مى كنيد كه وارث پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هستيد در حالى كه در زمان وفات حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ، أبو طالب فوت كرده بود. و عبّاس عموى آن حضرت زنده بود و با وجود عمو، عموزادگان ارث نمى برند؟

ص: 138

گفتم: اگر أمير المؤمنين، صلاح بدانند، مرا از جواب اين سؤال معاف بدارند، و به جز اين موضوع، هر مطلب ديگرى را كه بخواهند، مطرح كنند، گفت: نه بايد جواب بدهى! گفتم: پس به من امان بده، گفت: قبل از شروع صحبت به تو امان داده بودم، گفتم: طبق نظر علىّ بن أبى طالب با وجود فرزند صلبىّ - چه دختر باشد چه پسر - هيچ كس سهم نمى برد، جز پدر و مادر و همسر، و حضرت علىّ (علیه السلام) جدّم با وجود فرزند، براى عمو، هيچ سهمى از ارث قائل نبود، و در قرآن نيز چنين مطلبى نيامده است.

البتّه، تيم و عديّ(1)و

بنى اميّه، از روى رأى و نظر شخصى خود، و بدون هيچ حقيقت و دليل و مدركى از پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عمو را پدر حساب كرده اند و از جمله ورّاث دانسته اند. و در این بین علمائى هم نظر و فتواى حضرت علىّ (علیه السلام) را پذيرفته اند، فتواهايشان بر خلاف فتواهاى اين ها امّا نوح بن درّاج كه در اين مسأله، قائل به رأى علیّ بن ابى طالب می باشد، و طبق همين رأى نيز حكم و و فتوى داده است.

و أمير المؤمنين او را حاكم بصره و كوفه نمود، و او به همين ترتيب قضاوت كرد، وقتی خبر به أمير المؤمنين (هارون و احتمالا مهدىّ عبّاسى) رسيد، و ايشان دستور دادند كه او و مخالفين او را از جمله، سفيان ثورى(2)

و إبراهيم مدنىّ و فضيل بن عياض را حاضر كنند، و همگى شهادت دادند كه اين نظر، نظر حضرت علىّ (علیه السلام) در اين مسأله است.

و طبق گفتۀ يكى از علماى أهل حجاز كه اين ماجرا را برايم نقل كرد، أمير المؤمنين (هارون و يا احتمالا مهدىّ عبّاسى) به آن ها گفته اند: چرا شما، به اين مطلب فتوى نمى دهيد، حال آن كه، نوح بن درّاج، بر اين اساس قضاوت كرده و حكم نموده است؟ و آن ها گفته اند: نوح جرأت داشت ولى ما ترسيديم. و امير المؤمنين نيز با توجّه به گفتۀ علماء گذشتۀ اهل سنّت كه از حضرت رسول

ص: 139


1- . تيم يعنى ابوبكر، زيرا او از قبيلۀ «تيم» بوده است. و عديّ يعنى عمر، زيرا او از قبيلۀ «عدىّ» بوده است.
2- . لفظ «ثوری» از اضافات نسخه برداران است و ظاهرا در اصل نبوده و کاتب از پیش خود اضافه کرده است. زیرا سفیان ثوری در سنهٔ 161 از دنیا رفته بود، و خلافت هارون از سال یکصد و هفتاد به بعد است. و دستگیری و احضار حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) در سال یکصد و هشتاد و شش می باشد. لذا مراد از «سفیان» سفیان بن عینیه است که در آن وقت حیات داشته. (از استاد غفاری در حاشته کتاب عیون اخبار الرضا (علیه السلام) ، ج1، ص163)

(صلی الله علیه و آله و سلم) اين حديث «عَلِیٌّ أَقْضَاكُمْ؛ بهترين قاضى در بين شما علیّ است»، را نقل كرده اند، قضاوت نوح را امضاء كردند. و نيز عمر بن خطّاب گفته است:

«عَلِیٌّ أَقْضَانَا.»

(بهترين قاضى در بين ما،علىّ است.)

و «قضاء» اسمى جامع است، و همۀ اوصاف پسنديده را شامل مى شود. زيرا تمام ألفاظى كه رسول أكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) براى مدح أصحاب خود استفاده نموده اند، مثل قراءت قرآن و اداء واجبات و علم و دانش همگى داخل در امر«قضاء» است. (و بهترين قاضى،كسى است كه همۀ اين اوصاف پسنديده در او جمع باشد). هارون گفت:ادامه بده اى موسى.

گفتم: انسان در هر مجلسى كه شركت مى كند، در أمان و مورد احترام است، و مخصوصاً در مجلس شما! گفت:خطرى متوجّه تو نخواهد بود. گفتم: سبب ديگر براى ارث نبردن عبّاس، اين است كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) (ميان هر يك نفر از مهاجرين و يك نفر از انصار اخوّت و برادرى دينى برقرار نمودند، و مقرّر داشتند كه هر دو برادر دينى، هر چند با هم فاميل نباشند، از يك ديگر ارث ببرند، ولى) كسانى را كه مهاجرت نكردند و در مكّه باقى ماندند اين آيه از إرث محروم كرد. و براى چنين اشخاصى، تا زمانى كه مهاجرت نكرده باشند، ولايت (و ارتباط خاصّ) بين آنان و مسلمانان را إمضاء نفرمود.

هارون گفت: دليل شما چيست؟ گفتم: اين آيۀ شريفه: (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتّى يُهاجِرُوا(1)؛ يعنى كسانى كه ايمان آورده اند ولى هجرت نكرده اند، به هيچ وجه بين شما و آنان ارتباط و ولايت وجود ندارد، تا زمانى كه هجرت كنند)،حضرت ادامه دادند: و عمويم عبّاس هجرت نكرد. هارون گفت: اى موسى! آيا تا به حال، اين مطلب را به كسى از دشمنان ما گفته اى؟ و يا براى كسى از فقهاء در اين باره چيزى بيان كرده اى؟ گفتم: البتّه خير. و تا به حال نيز كسى جز امير المؤمنين در اين باره چيزى از من سؤال نكرده بود.

هارون ادامه داد: چرا شما اجازه مى دهيد كه مردم شما را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) منتسب بدانند و به شما بگويند: «یابن رسول اللّه؛ اى فرزندان رسول خدا» در حالى كه شما (فرزندان حضرت

ص: 140


1- . سورهٔ انفال، آیهٔ 72.

رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) نيستيد، بلكه) فرزند [حضرن] علىّ [ (علیه السلام) ] هستيد، و اشخاص را بايد به پدرشان منتسب نمود، (شما از فاطمه (علیها السلام) نسل و نسب نمى بريد زيرا) فاطمه (علیها السلام) (زن است و زن، براى نطفۀ مرد مثل) ظرف است (و خود نقشى در نسل و نسب فرزند خود ندارد) و حضرت رسول (صلی الله علیه وآله و سلم) جدّ مادرى شما است (و نبايد شما را منسوب به ايشان دانست)؟

گفتم: يا أمير المؤمنين! اگر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) زنده شوند، و دختر شما را خواستگارى كنند، آيا به ايشان جواب مثبت مى دهيد؟ هارون گفت: سبحان اللّه! چطور ممكن است جواب مثبت ندهم؟! بلكه با اين كار بر عرب و عجم و قريش افتخار مى كنم. به او گفتم: ولى آن حضرت نه از دختر من خواستگارى مى كنند و نه من دخترم را به ازدواج آن حضرت در مى آورم، گفت: چرا؟ گفتم: زيرا، ايشان پدر من هستند و پدر شما نيستند، گفت: أحسنت،اى موسى!

سپس گفت: چگونه و به چه دليل مى گوئيد: ما نسل و ذرّيۀ پيامبر هستيم، حال آن كه پيامبر از خود نسلى بر جاى نگذاشت.(و اولاد ذكور نداشت) و نسل انسانى، از اولاد ذكور است نه اولاد اناث، و شما فرزندان دختر ایشان هستيد، در حالى كه دختر نسل ندارد؟ گفتم: از شما خواهش مى كنم، به حقّ خويشاوندى كه با هم داريم، و به حقّ قبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و آن كس كه در آن است، مرا از پاسخ به اين سؤال معاف داريد.

هارون گفت: هرگز، الاّ و لابد بايد شما فرزندان [حضرت] علىّ [ (علیه السلام) ]، دليل خود را ارائه دهيد. و تو، طبق گزارشى كه به من رسيده است، رئيس و امام آن ها، در اين زمان هستى، و به هيچ وجه در سؤالاتم تو را معاف نمى دارم و بايد در جوابم،از قرآن، دليل بياورى، شما فرزندان [حضرت] علىّ [ (علیه السلام) ]، ادّعا مى كنيد:

«لَا یَسْقُطُ عَنْکُمْ مِنْهُ شَیْءٌ أَلِفٌ وَ لَا وَاوٌ، إِلَّا وَ تَأْوِیلُهُ عِنْدَکُمْ، وَ احْتَجَجْتُمْ بِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَ (ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ(1)) وَ قَدِ اسْتَغْنَیْتُمْ عَنْ رَأْیِ الْعُلَمَاءِ وَ قِیَاسِهِمْ.»

ص: 141


1- . سوره انعام، آیهٔ 38.

(هیچ چیزی از قرآن بر شما پوشیده نیست، و الف و واوی در آن نمی باشد مگر این که شما تأویل آن را می دانید، و به این قول خداوند عزّ و جلّ استناد می کنید: «ما هیچ چیزی را در کتاب فروگذار نکرده ایم»، و خود را از اقوال علماء، و استدلال های آن ها بی نیاز می دانید.)(1)

گفتم: اجازه مى دهى جواب بدهم؟ گفت: جوابت را ارائه بده. گفتم: أعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ وَ زَكَرِيّا وَ يَحْيى وَ عِيسى(2)

...؛ و از ذرّيه و نسل او - مراد نسل حضرت نوح و يا ابراهيم است - اين پيامبران را نيز مورد هدايت خاصّ خود قرار داديم: داود، سليمان، أيّوب، يوسف، موسى و هارون. و ما اين گونه، افراد نيكوكار را پاداش مى دهيم، و نيز زكريا، يحيى و عيسى و....)

بعد به هارون گفتم: يا أمير المؤمنين! پدر عيسى كيست؟ گفت: عيسى پدر ندارد،گفتم: پس طبق قرآن ما او را از طريق مريم (علیها السلام) به ساير فرزندان انبيا ملحق كرديم، و به همين ترتيب ما اهل بیت نيز از طريق مادرمان حضرت فاطمه (علیها السلام) به نسل رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) ملحق مى شويم. سپس گفتم: آيا باز هم دليل بياورم. گفت: بله اگر دليل ديگرى هم دارى عنوان كن.

گفتم: اين آيۀ شريفه: (فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ(3)؛ بعد از

ص: 142


1- . در روایات و مآخذ شیعی تصریح شده است که اهل بیت نبوّت (علیهم السلام) از ظاهر و باطن قرآن، و همچنین از معنای محکمات و متشابهات آن آگاه می باشند. چنانچه در تفسیر عیاشی، در ذیل آیهٔ هفتم سورهٔ مبارکهٔ آل عمران (وَ مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ؛ به غیر از خداوند متعال، و راسخون در علم، هیچ کس دیگری تأویل آیات قرآن را نمی داند) از ابا بصیر از حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) روایت شده که حضرت فرمودند: «نَحْنُ اَلرَّاسِخُونَ فِی اَلْعِلْمِ، فَنَحْنُ نَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ؛ ما اهل بیت راسخون در علم هستیم، پس ما تأویل قرآن را می دانیم.» - تفسیر عیاشی، ج1، ص164. حال با توجه به این کلام هارون الرشید، که به امام کاظم (علیه السلام) عرض می کند: «هیچ الف و واوی از قرآن، از شما پوشیده نیست، مگر این که تأویل آن را می دانید» دانسته می شود، که در صدر اسلام، و در دوران ائمهٔ اطهار (علیهم السلام) آگاهی آن بزرگواران از حرف حرف قرآن، و کلمه کلمهٔ آن، زبان زد خاص و عام بوده، آن هم به نحوی که حتّی هارون الرشید نیز به آن تصریح کرده است.
2- . سوره انعام، آیهٔ 84 و 85.
3- . سوره آل عمران، آیهٔ 61.

اين كه، در مورد عيسى، از جانب پروردگارت دلائل روشن و واضحى، برايت آمد، هر گاه كسى با تو در اين باره به بحث و جدل و محاجّه پرداخت، بگو: بياييد، به همراه فرزندان، زنان و خودمان به مباهله(1)

بپردازيم) و هيچ كس ادّعا نكرده است كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در هنگام مباهله با نصارى شخص دیگرى غیر از علىّ بن أبى طالب و فاطمه و حسن و حسين (علیهم السلام) را به همراه خود برده، و در زير رداء خود قرار داده باشند.

پس در این آیهٔ مراد از «أبناءنا؛ يعنى فرزندانمان»، همان حسن و حسين (علیهما السلام) مى باشد. و منظور از «نساءنا؛ يعنى زنانمان»، فاطمه است. و مقصود از «أنفسنا؛ يعنى نفس و خودمان»، علىّ بن أبى طالب (علیه السلام) هستند. مضافاً به اين كه همهٔ علماء بر اين مطلب اجماع دارند، كه در روز جنگ أحد (كه مسلمانان از اطراف پيامبر متفرّق شدند و فقط علىّ بن أبى طالب (علیه السلام) به دفاع از آن حضرت پرداخت) جبرئیل به حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت:

«یَا مُحَمَّدُ! إِنَّ هذِهِ لَهِیَ الْمُوَاسَاةُ مِنْ عَلِیٍّ، قَالَ: لِأَنَّهُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ، فَقَالَ جَبْرَئِیلُ: وَ أَنَا مِنْکُمَا یَا رَسُولَ اَللَّهِ! ثُمَّ قَالَ: "لاَ سَیْفَ إِلاَّ ذُو اَلْفَقَارِ، وَ لا فَتی إِلاّ عَلِیٌّ"، فَکانَ کَمَا مَدَحَ اَللَّهُ تَعَالی بِهِ خَلِیلَهُ إِذْ یَقُولُ: (فَتًی یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ(2)).»

(اى محمّد! اين كار حضرت علیّ (علیه السلام) نشانۀ جانفشانى واقعى است. و رسول خدا (صلی الله علیه وآله و سلم) فرمودند: زيرا او از من می باشد، و من از او هستم،و جبرئيل گفت: يا رسول اللّه! و من نيز از شما دو تن هستم. سپس جبرئيل ادامه داد: "شمشير واقعى، ذو الفقار و جوانمرد واقعى، علىّ است" و كلمه اى كه جبرئيل در مورد علىّ (علیه السلام) بكار برد همان گونه بود كه خداوند در مورد خليل خود، ابراهيم بكار برد. زمانی که خداوند مى فرمايد:«ديديم جوانى ابراهيم نام بت ها را به بدى ياد مى كرد».)

ص: 143


1- . مباهله يعنى هر کدام از دو طرفی که با هم مجادله پیدا نموده اند، دست به دعا بردارند، و به یکدیگر نفرین نمایند، و از خداوند برای طرف مقابل درخواست عذاب نمایند.
2- . سورهٔ انبیاء، آیهٔ 60.

سپس حضرت امام کاظم (علیه السلام) به هارون الرشید فرمودند: ما عموزادگان تو افتخارمان به اين است كه جبرئيل گفته: از ما اهل بیت می باشد. هارون گفت: أحسنت، اى موسى! نيازهاى خودت را براى ما بيان كن. گفتم: اوّلين حاجتم اين است كه اجازه بدهى پسر عمويت به حرم جدّش و نزد عيالش باز گردد. هارون گفت: تا ببينيم، إن شاء اللّه.(1)

تعیین مرزهای فدک

روزی هارون الرشید لعنت اللّه علیه، به حضرت امام کاظم (علیه السلام) عرض کرد: مرزهای فدک را تعیین کنید تا آن را به شما باز گردانم؛ ولی حضرت امتناع کردند، تا این که هاورن الرشید اصرار کرد، حضرت به او فرمودند:

«لَا آخُذُهَا إِلَّا بِحُدُودِهَا، قَالَ: وَ مَا حُدُودُهَا؟ قَالَ: إِنْ حَدَدْتُهَا لَمْ تَرُدَّهَا. قَالَ: بِحَقِّ جَدِّکَ إِلَّا فَعَلْتُ. قَالَ: أَمَّا الْحَدُّ الْأَوَّلُ فَعَدَنُ، فَتَغَیَّرَ وَجْهُ الرَّشِیدِ وَ قَالَ: إِیهاً!. قَالَ: وَ الْحَدُّ الثَّانِی سَمَرْقَنْدُ، فَأَرْبَدَ وَجْهُهُ. قَالَ: وَ الْحَدُّ الثَّالِثُ إِفْرِیقِیَةُ، فَاسْوَدَّ وَجْهُهُ وَ قَالَ: هِیهِ!. قَالَ: وَ الرَّابِعُ سِیفُ الْبَحْرِ، مَا یَلِی الْخَزَرَ وَ إِرْمِینِیَةَ. قَالَ الرَّشِیدُ: فَلَمْ یَبْقَ لَنَا شَیْءٌ، فَتَحُولَ إِلَی مَجْلِسِی. قَالَ مُوسَی (علیه السلام) : قَدْ أَعْلَمْتُکَ أَنَّنِی إِنْ حَدَدْتُهَا لَمْ تَرُدَّهَا، فَعِنْدَ ذَلِکَ عَزَمَ عَلَی قَتْلِهِ.

وَ فِی رِوَایَهِ ابْنِ أَسْبَاطٍ أَنَّهُ قَالَ: أَمَّا الْحَدُّ الْأَوَّلُ: فَعَرِیشُ مِصْرَ، وَ الثَّانِی: دُومَةُ الْجَنْدَلِ، وَ الثَّالِثُ: أُحُدٌ، وَ الرَّابِعُ: سِیفُ الْبَحْرِ، فَقَالَ: هَذَا کُلُّهُ هَذِةِ الدُّنْیَا. فَقَالَ: هَذَا کَانَ فِی أَیْدِی الْیَهُودِ بَعْدَ مَوْتِ أَبِی هَالَةَ، فَأَفَاءَهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ بِلَا خَیْلٍ وَ لا رِکابٍ، فَأَمَرَهُ اللَّهُ أَنْ یَدْفَعَهُ إِلَی فَاطِمَةَ (علیها السلام) .»(2)

ص: 144


1- . عیون اخبار الرضا (علیه السلام) ، ج1، ص159؛ بحارالانوار، ج48، ص125 با قدری اختلاف.
2- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص321.

(آن را از تو نمی گیرم مگر به طور کامل. هارون گفت: مرزهای فدک کجاست؟ فرمودند: اگر مرزهای فدک را مشخص کنم، آن را بر نمی گردانی! گفت: تو را به جدّت قسم می دهم که حدود آن را بگویی. حضرت فرمودند: مرز اوّل عدن است. چهرهٔ هارون دگرگون شد، و گفت: خوب! فرمودند: مرز دوّم سمرقند. رنگ صورت هارون از خشم سرخ شد. حضرت فرمودند: حد سوّم آفریقا است، چهرهٔ هارون تیره شد و گفت: و دیگر! فرمودند: و چهارم، سیف البحر است که هم مرز با جزائر و ارمنیه می باشد. هارون گفت: چیزی برای ما باقی نماند، پس بیا جای من بنشین. امام کاظم (علیه السلام) فرمودند: به تو گفتم که اگر مرزهای فدک را مشخص کنم آن را بر نمی گردانی. در آن هنگام بود که هارون تصمیم گرفت حضرت را به قتل برساند.

و در روایت ابن اسباط آمده که حضرت فرمودند: مرز اوّل: عریش مصر، و مرز دوّم: دومه الجندل و مرز سوّم: کوه احد و مرز چهارم: کرانه دریا. هاورن گفت: این که تمام دنیا است! حضرت فرمودند: این مرزها پس از مرگ ابو هاله در اختیار یهودیان بود، که خداوند بدون جنگ و جدال و لشکرکشی آن ها را به تصرف رسولش درآورد، و خداوند به رسولش دستور داد که آن را به فاطمه (علیها السلام) بدهد.)

تخریب حرم امام حسین (علیه السلام) در زمان هارون

شیعیان بعد از شهادت امام حسین (علیه السلام) گنبد و بارگاهی را بر روی قبر مطهر و منور حضرت سیّد الشهداء (علیه السلام) بنا کردند. و به نظر می رسد که اوّلین هتک حرمت در عصر خلفاء بنی عبّاس، به آن آستانِ پاسبان ملائکه، که قبور آن دوای هر درد بی درمانی می باشد، در زمان هارون الرشید رُخ داده باشد. اگر چه قبل از آن بنی امیّه نیز به قبر شریف حضرت آب بسته بودند، و در صدد محو قبر مبارک حضرت بودند. و بعد از هارون الرشید نیز متوکل در صدد محو قبر مطهر حضرت بود و بعد از تخریب بارگاه نورانی و مقدّس حضرت، به آن مرقد مطهر و ملکوتی آب بست.(1)

ص: 145


1- . الحدائق الوردیة، ج1، ص225.

به هر تقدیر شیخ الطائفه، مرحوم شیخ طوسی (قدس سره) از یحیی بن مغیره رازی روایت نموده است: من نزد جریر بن عبدالحمید بودم که مردی از اهل عراق نزد او وارد شد. جریر از حال مردم عراق از او سؤال کرد، او گفت:

«تَرَکْتُ الرَّشِیدَ وَ قَدْ کَرَبَ قَبْرَ الْحُسَیْنِ (علیه السلام) وَ أَمَرَ أَنْ تُقْطَعَ السِّدْرَةُ الَّتِی فِیهِ، فَقُطِعَتْ. قَالَ: فَرَفَعَ جَرِیرٌ یَدَیْهِ، فَقَالَ: اللَّهُ أَکْبَرُ، جَاءَنَا فِیهِ حَدِیثٌ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) ، أَنَّهُ قَالَ: لَعَنَ اللَّهُ قَاطِعَ السِّدْرَةِ ثَلَاثاً، فَلَمْ نَقِفْ عَلَی مَعْنَاهُ حَتَّی الْآنَ، لِأَنَّ الْقَصْدَ بِقَطْعِهِ تَغْیِیرُ مَصْرَعِ الْحُسَیْنِ (علیه السلام) حَتَّی لَا یَقِفَ النَّاسُ عَلَی قَبْرِهِ.»(1)

(هارون الرشید را در حالی ترک کردم که قبر امام حسین (علیه السلام) را شخم زده بود، و دستور داده بود آن درخت سدری را که در آنجا بود را قطع نمایند، پس آن را قطع نمودند. راوی می گوید: جریر دست های خود را بلند کرد، و گفت: اللَّه اکبر! حدیثی در این باره از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حدیثی وارد شده که حضرت سه مرتبه فرموده بودند: خدا لعنت کند، قطع کننده درخت سدر را! پس ما معنای این حدیث را تا الآن متوجه نمی شدیم. زیرا قصد او از قطع آن درخت، تغییر محلّ شهادت امام حسین (علیه السلام) است، تا مردم از محل قبر ایشان آگاه نشوند.)

معجزات حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

معجزات وجود نازنین حضرت امام کاظم (علیه السلام) در ابواب مختلف، غیر قابل شمارش می باشند. و در اخبار متواتری به آگاهی ایشان از غیب، اعم از آگاهی از گذشته و حال و آینده، و یا با خبر بودن ایشان، از نیت قلبی افراد، تصریح شده است.

و همچنین روایات فراوانی دربارهٔ استجابت دعاهای حضرت، نقل شده است. کما این که روایات بی شماری دربارهٔ انجام کارهای خارق العاده از ایشان به دست ما رسیده است. به هر

ص: 146


1- . امالی طوسی، ص325.

تقدر از باب نمونه، تعدادی از این معجزات، در أبواب مختلف، در این نوشتار آورده می شود. که تا حدودی، برای آگاهی نصبی ما از مقام و منزلت آن امام بزرگوار راه گشا خواهد بود.

چنانچه در ضمن روایتی حضرت امام کاظم (علیه السلام) دربارهٔ مشخصات امام معصوم (علیه السلام) تصریح می فرمایند که امام معصوم (علیه السلام) باید جامع همهٔ خصلت ها باشد، و از همهٔ علوم، و زبان ها آگاهی داشته باشد. از این رو از ابابصیر نقل شده است: خدمت ابا الحسن ماضی، حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) رسیدم و عرض کردم: فدای شما شوم! با چه چیزی امام معصوم (علیه السلام) شناخته می شود؟ حضرت فرمودند:

«بِخِصَالٍ؛ أَمَّا أَوَّلُهُنَّ فَشَیْءٌ تَقَدَّمَ مِنْ أَبِیهِ فِیهِ وَ عَرَّفَهُ النَّاسَ وَ نَصَبَهُ لَهُمْ عَلَماً، حَتَّی یَکُونَ حُجَّةً عَلَیْهِمْ، لِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) ، نَصَبَ عَلِیّاً (علیه السلام) عَلَماً وَ عَرَّفَهُ النَّاسَ، وَ کَذَلِکَ الْأَئِمَّةُ یُعَرِّفُونَهُمُ النَّاسَ وَ یَنْصِبُونَهُمْ لَهُمْ حَتَّی یَعْرِفُوهُ. وَ یُسْأَلَ فَیُجِیبَ، وَ یُسْکَتَ عَنْهُ فَیَبْتَدِیَ، وَ یُخْبِرَ النَّاسَ بِمَا فِی غَدٍ، وَ یُکَلِّمَ النَّاسَ بِکُلِّ لِسَانٍ. وَ قَالَ لِی: یَا أَبَا مُحَمَّدٍ! السَّاعَةَ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ أُعْطِیکَ عَلَامَةً تَطْمَئِنُّ إِلَیْهَا. فَوَ اللَّهِ مَا لَبِثْتُ أَنْ دَخَلَ عَلَیْنَا رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ خُرَاسَانَ، فَتَکَلَّمَ الْخُرَاسَانِیُّ بِالْعَرَبِیَّةِ فَأَجَابَهُ هُوَ بِالْفَارِسِیَّةِ، فَقَالَ لَهُ الْخُرَاسَانِیُّ: أَصْلَحَکَ اللَّهُ، مَا مَنَعَنِی أَنْ أُکَلِّمَکَ بِکَلَامِی إِلَّا أَنِّی ظَنَنْتُ أَنَّکَ لَا تُحْسِنُ. فَقَالَ: سُبْحَانَ اللَّهِ، إِذَا کُنْتُ لَا أُحْسِنُ أُجِیبُکَ، فَمَا فَضْلِی عَلَیْکَ؟ ثُمَّ قَالَ: یَا أَبَا مُحَمَّدٍ! إِنَّ الْإِمَامَ لَا یَخْفَی عَلَیْهِ کَلَامُ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ، وَ لَا طَیْرٍ وَ لَا بَهِیمَةٍ وَ لَا شَیْءٍ فِیهِ رُوحٌ، بِهَذَا یُعْرَفُ الْإِمَامُ فَإِنْ لَمْ تَکُنْ فِیهِ هَذِهِ الْخِصَالُ فَلَیْسَ هُوَ بِإِمَامٍ.»(1)

(با خصلت هایی؛ اوّلینش این است که پدرش به امامت او تصریح کرده باشد، و او را به مردم معرفی کرده، و او را به عنوان عَلَم و امام برای مردم منصوب نموده باشد.

ص: 147


1- . قرب الإسناد، ص340؛ عنه بحارالانوار، ج48، ص47؛ و باختلاف یسیر فی الخرائج و الجرائح، ج1، ص333؛ و مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص299؛ و إرشاد مفید، ج2، ص224؛ و دلائل الإمامة، ص337.

تا جای عذر و بهانه ای برای آن ها باقی نماند. چرا که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هم علیّ (علیه السلام) را به عنوان امام منصوب کردند، و ایشان را به مردم معرفی نمودند. همان گونه که سایر ائمه نیز جانشین خود را برای مردم معرفی می کنند، و به عنوان امام برای مردم نصب می نمایند، تا مردم آن ها را بشناسند. دیگر این که، دربارهٔ هر چیز از امام سؤال کنند، بتواند جواب دهد. و اگر مردم چیزی از او درخواست نکردند، او خود آغاز نماید، و مردم را از آن چه فردا اتفاق خواهد افتاد، باخبر نماید. و همچنین با همهٔ زبان ها بتواند با مردم صحبت کند. آن گاه به من فرمودند: ای أبا محمّد! همین الآن قبل از این که برخیزی، علامتی را به تو نشان می دهم، تا به وسیلهٔ آن مطمئن شوی. پس به خدا سوگند زمان بسیاری نگذشته بود که مردی از اهل خراسان بر ما وارد شد، و آن مرد خراسانی شروع به صحبت کردن به زبان عربی نمود، ولی امام (علیه السلام) به زبان فارسی جواب او را می دادند. خراسانی عرض کرد: خدا امر شما را اصلاح فرماید! تنها چیزی که مانع شد که به زبان خودم صحبت نکنم، این بود که گمان می کردم شما فارسی را خوب نمی دانید. حضرت فرمودند: سبحان اللَّه! اگر نتوانم جواب تو را بدهم پس چه فضیلیتی بر تو دارم. سپس فرمودند: ای ابا محمّد! بر امام کلام احدی مخفی نیست، و امام زبان تمام مردم، و پرنده ها، و چارپایان، و هر چه دارای روح باشد را می داند. با این نشانه هاست که امام شناخته می شود، اگر این خصلت ها در او نباشد، [آن کسی که ادعای امامت کرده] امام نیست.)

صحبت کردن حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) به همهٔ زبان ها

همان گونه که در روایت قبل تصریح شده است، یکی از ویژگی های مبرز و مسلم امام معصوم (علیه السلام) این می باشد، که قادر هستند به تمام زبان ها صحبت نمایند. و از آن جائی که امام از طرف خداوند متعال برای همهٔ مردمان این کرهٔ خاکی منصوب شده اند، اگر امام نتواند با همهٔ آن ها به زبان خودشان صحبت کند، نقض غرض لازم می آید. چرا که بین امام و تک تک مردمان در

ص: 148

بسیاری از موارد مسائلی رد و بدل می شود، که به غیر از امام و آن شخص، هیچ کس دیگری نباید از آن آگاه شود.

به عبارت دیگر اساساً اگر امام نتواند با هر قومی به زبان خودشان گفتگو نماید، نقض غرض و لغویت لازم می آید، و مردمان قادر نخواهند بود، مسائل خود را از او سؤال نمایند، و با توجه به علم او متوجه شوند که آیا او به واقع امام آن ها می باشد، یا نه؟ از این رو خداوند متعال در قرآن می فرماید:

(وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُ(1))

«و ما هیچ رسولی را در میان قومی نفرستادیم مگر به زبان آن قوم، تا برای آن ها (معارف و احکام الهی را) بیان کند.»

به هر تقدیر یکی از نشانه های امام معصوم (علیه السلام) صحبت نمودن به تمام زبان ها، اعم از انس و جن و حیوانات می باشد. از این رو روایات بسیاری دربارهٔ گفتگو نمودن آن بزرگواران به زبان های مختلف نقل شده، و به دست ما رسیده است. چنانچه مرحوم صفار (قدس سره) در کتاب ارزشمند «بصائر الدرجات» از حماد بن عبد اللَّه فراء نقل نموده که مُعَتِّب به او گفته است که دیده نشده حضرت ابا الحسن موسی بن جعفر (علیهما السلام) فرزندی داشته باشند.

«فَأَتَاهُ یَوْماً إِسْحَاقُ وَ مُحَمَّدٌ أَخَوَاهُ، وَ أَبُو اَلْحَسَنِ (علیه السلام) یَتَکَلَّمُ بِلِسَانٍ لَیْسَ بِعَرَبِیٍّ، فَجَاءَ غُلاَمٌ سَقْلاَبِیٌّ فَکَلَّمَهُ بِلِسَانِهِ، فَذَهَبَ فَجَاءَ بِعَلِیٍّ (علیه السلام) اِبْنِهِ. فَقَالَ لِإِخْوَتِهِ: هَذَا عَلِیٌّ اِبْنِی، فَضَمُّوهُ إِلَیْهِ وَ أَخَذَهُ وَاْحِدٌ بَعْدَ وَاْحِدٌ وَ قَبَّلُوهُ ثُمَّ کَلَّمَ اَلْغُلاَمَ بِلِسَانِ اَلْغُلاَمِ فَحَمَلَهُ فَذَهَبَ بِهِ. ثُمَّ جَاءَ بِإِبْرَاهِیمَ، فَقَالَ: هَذَا إِبْرَاهِیمُ اِبْنِی، ثُمَّ کَلَّمَهُ بِلِسَانٍ فَحَمَلَهُ فَذَهَبَ بِهِ، فَلَمْ یَزَلْ یَدْعُوا بِغُلاَمٍ بَعْدَ غُلاَمٍ وَ یُکَلِّمُهُمْ بِلِسَانِهِ حَتَّی جَاءَ خَمْسَةُ أَوْلاَدٍ وَ اَلْغِلْمَانُ مُخْتَلِفُونَ فِی أَجْنَاسِهِمْ وَ أَلْسِنَتِهِمْ.»(2)

ص: 149


1- . سوره ابراهیم، آیهٔ 4.
2- . بصائر الدرجات، ج2، ص134.

(لذا روزی اسحاق و محمّد، برادران حضرت أبو الحسن، امام کاظم (علیه السلام) خدمت ایشان آمدند، در حالی که حضرت با زبانی به غیر از زبان عربی گفتگو می کردند. پس در همان وقت غلامی سقلابی ایشان وارد شد، و حضرت با آن غلام با زبان خودش صحبت کردند، پس آن غلام رفت، و بلافاصله فرزند ایشان علیّ (علیه السلام) را آورد. پس حضرت به برادران خود فرمودند: ایشان فرزند من علیّ (علیه السلام) هستند. و ایشان را در آغوش خود گرفتند، و آن ها نیز یکی پس از دیگری ایشان را در بغل می گرفتند، و می بوسیدند. پس حضرت با آن غلام، به زبان خودش صحبت کردند، و بعد غلام فرزند حضرت را برداشت، و با فرزند امام رفت. سپس امام کاظم (علیه السلام) شروع به گفتگو به زبان دیگری، به غیر از زبان قبلی نمودند، که در آن حین غلام سیاه چهرهٔ دیگری وارد شد، و حضرت با او هم به زبان خودش گفتگو کردند، پس او نیز رفت، و بعد از مدّت کوتاهی ابراهیم را آورد، پس حضرت فرمودند: این پسرم ابراهیم است. سپس با آن غلام نیز صحبتی کردند، و بعد از مدّتی او هم ابراهیم را برداشت، و رفت. همین طور حضرت دائم غلامی را بعد از غلام دیگر می خواندند و با آن ها به زبان خودشان صحبت می کردند، تا این که پنج فرزند حضرت را آوردند. و حال آن که همهٔ آن غلام ها از نظر جنس و زبان با هم فرق داشتند.)

همان گونه که ملاحظه می کنید، این روایت شریف دلالت می کند که حضرت امام کاظم (علیه السلام) قادر بوده اند به زبان های مختلف صحبت نمایند. به نحوی که وقتی پنچ غلام، پی در پی، پنج فرزند حضرت را به محضر ایشان می آورند، حضرت به خوبی با هر کدام از آن غلام ها به زبان خودشان، در حضور سایرین گفتگو می نمایند. از این رو در روایت دیگری از کتاب «قرب الإسناد» از علیّ بن ابی حمزه روایت شده است:

در خدمت حضرت ابا الحسن، امام کاظم (علیه السلام) بودم که سی نفر غلام حبشی که آن ها را برای حضرت خریده بودند، نزد ایشان آمدند. حضرت با یکی از آن غلام ها که جوان زیبائی از اهالی حبشه بود، صحبت نمودند. ساعتی گفتگو می کردند، تا این که آن غلام با همهٔ دستورات حضرت

ص: 150

موافقت کرد. سپس حضرت مقداری درهم در اختیار او قرار دادند، و به او فرمودند: به هر یک از یارانت در سر هر ماه سی درهم بده. بعد که آن ها رفتند. به حضرت عرض کردم: فدای شما شوم! دیدم که با این غلام به زبان حبشی صحبت فرمودید، به او چه امری کردید؟ حضرت کاظم (علیه السلام) فرمودند:

«أَمَرْتُهُ أَنْ یَسْتَوْصِیَ بِأَصْحَابِهِ خَیْراً وَ یُعْطِیَهُمْ فِی کُلِّ هِلَالٍ ثَلَاثِینَ دِرْهَماً وَ ذَلِکَ أَنِّی لَمَّا نَظَرْتُ إِلَیْهِ عَلِمْتُ أَنَّهُ غُلَامٌ عَاقِلٌ مِنْ أَبْنَاءِ مَلِکِهِمْ فَأَوْصَیْتُهُ بِجَمِیعِ مَا أَحْتَاجُ إِلَیْهِ فَقَبِلَ وَصِیَّتِی وَ مَعَ هَذَا غُلَامُ صِدْقٍ. ثُمَّ قَالَ: لَعَلَّکَ عَجِبْتَ مِنْ کَلَامِی إِیَّاهُ بِالْحَبَشِیَّهِ، لَا تَعْجَبْ فَمَا خَفِیَ عَلَیْکَ مِنْ أَمْرِ الْإِمَامِ أَعْجَبُ وَ أَکْثَرُ، وَ مَا هَذَا مِنَ الْإِمَامِ فِی عِلْمِهِ إِلَّا کَطَیْرٍ أَخَذَ بِمِنْقَارِهِ مِنَ الْبَحْرِ قَطْرَةً مِنْ مَاءٍ. أَ فَتَرَی الَّذِی أَخَذَ بِمِنْقَارِهِ نَقَصَ مِنَ الْبَحْرِ شَیْئاً؟ قَالَ: فَإِنَّ الْإِمَامَ بِمَنْزِلَةِ الْبَحْرِ لَا یَنْفَدُ مَا عِنْدَهُ وَ عَجَائِبُهُ أَکْثَرُ مِنْ ذَلِکَ وَ الطَّیْرُ حِینَ أَخَذَ مِنَ الْبَحْرِ قَطْرَةً بِمِنْقَارِهِ، لَمْ یَنْقُصْ مِنَ الْبَحْرِ شَیْئاً. کَذَلِکَ الْعَالِمُ، لَا ینقصه عِلْمُهُ شَیْئاً، وَ لَا تَنْفَدُ عَجَائِبُهُ.»(1)

(به او امر کردم با یاران خود به خوبی رفتار نماید، و در هر ماه به هر کدام سی درهم بدهد؛ چرا که وقتی او را دیدم، دانستم که او پسر عاقلی، از فرزندان سلطان آن ها است. از این رو دربارهٔ هر چیزی که احتیاج داشتم، به او سفارش نمودم، و او هم سفارش های مرا پذیرفت. علاوه بر این که او غلام راست گوئی می باشد. سپس حضرت فرمودند: شاید تو تعجب کردی که من با او به زبان حبشی صحبت کردم؟ تعجب نکن! آن چه از امور امام بر تو مخفی است، عجیب تر و بیشتر از این می باشد. این کار در مقابل علم امام مثل آن است که پرنده ای با منقار خود، قطره ای از آب دریا را بردارد. آیا دیده ای برداشتنِ قطره ای از آب دریا با منقارش، موجب گردد که چیزی از دریا کم شود؟ پس امام به منزلهٔ دریا است که چیزهائی که نزدش می باشد،

ص: 151


1- . قرب الإسناد، ص335.

تمام شدنی نیست، و عجائب امام بیش از این است. وقتی پرنده یک قطره از آب دریا با منقارش برمی دارد، چیزی از دریا کم نمی گردد. عالم نیز همین گونه می باشد، و از علمش چیزی کم نمی گردد و عجائبش تمام شدنی نیست.)

و در روایت دیگری، در کتاب «بصائر الدرجات» از علیّ بن ابی حمزه روایت شده است: یکی از ارادتمندان حضرت ابا الحسن، امام کاظم (علیه السلام) وارد شد، و عرض کرد: فدای شما شوم! دوست دارم چاشت امروز برای صرف غذا نزد من باشید. لذا حضرت برخاستند، و با او به خانه اش رفتند، وقتی وارد خانهٔ او شدند، تختی داخل خانه اش بود، پس حضرت روی تخت نشستند.

در آن هنگام در زیر تخت یک جفت کبوتر قرار داشت. که کبوتر نر، برای کبوتر ماده، صدایش را در گلو انداخته بود، و می خواند. در این بین آن مرد رفت تا غذا بیاورد. وقتی برگشت دید حضرت امام کاظم (علیه السلام) در حال خندیدن هستند، عرض کرد: خداوند همیشه شما را خندان بدارد! به چه چیزی می خندید؟ حضرت فرمودند:

«إِنَّ هَذَا الْحَمَامَ هَدَرَ عَلَی هَذِةِ الْحَمَامَةِ، فَقَالَ لَهَا: یَا سَکَنِی! وَ یَا عِرْسِی! وَ اللَّهِ مَا عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ أَحَدٌ أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْکِ مَا خَلَا هَذَا الْقَاعِدِ عَلَی السَّرِیرِ، قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ! وَ تَفْهَمُ کَلَامَ الطَّیْرِ؟ فَقَالَ: نَعَمْ، عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ، وَ أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ.»(1)

(به درستی که این کبوتر برای مادهٔ خود صدایش را به گلو انداخته است، و می خواند. و به او می گوید: ای آرام جان من! و ای عروس من! به خدا سوگند بر روی زمین هیچ کسی را بیشتر از تو، به غیر از این آقائی که روی تخت نشسته اند، دوست ندارم. راوی می گوید: عرض کردم: فدای شما شوم! آیا شما زبان پرنده ها را هم می دانید؟ حضرت فرمودند: بله، به ما زبان هر پرنده ای را آموختند و به ما همه چیز را دادند.)

ص: 152


1- . بصائر الدرجات، ج2، ص163؛ عنه البحار، ج48، ص56.

مرحوم صفار (قدس سره) در روایت دیگری، از احمد بن هارون بن موفق، که پدرش غلام حضرت امام کاظم (علیه السلام) بوده، روایت نموده است: خدمت حضرت ابا الحسن موسی بن جعفر (علیهما السلام) رفتم تا محضر حضرت سلامی عرض کنم، پس به من فرمودند: سوار شو، تا در زمین هائی که از اموال ما می باشد، دوری بزنیم. از این رو قبل از حضرت آمدم، تا به خیمه ای که متعلق به خودم بود، و در کنار رودخانه کوچکی درست کرده بودم، و نزدش سرسبزی بود، که آن را با صفاتر می کرد، رسیدم.

پس برای حضرت خیمه را برپا نمودم، و در آنجا نشستم، تا این که امام سوار بر اسبشان تشریف آوردند. پس برخاستم، و ران مبارک حضرت را بوسیدم، و برای آن که حضرت پیاده شوند، رکاب اسبشان را نگه داشتم. ولی وقتی که خم شدم، تا عنان اسب را بگیرم، حضرت نگذاشتند. و خودشان عنان اسب را گرفتند، و آن را از سر اسب خارج کردند، و به یکی از طناب های خیمه بستند، و نشستند. و در حالی که نزدیک غروب شده بود، از آمدن من سؤال کردند، عرض کردم: از راه قصر(1)

آمدم تا این که اسب حمحمه کرد.

«فَضَحِکَ (علیه السلام) وَ نَطَقَ بِالْفَارِسِیَّةِ وَ أَخَذَ بِعُرْفِهَا، فَقَالَ: اذْهَبْ فَبُلْ، فَرَفَعَ رَأْسَهُ فَنَزَعَ الْعِنَانَ وَ مَرَّ یَتَخَطَّی الْجَدَاوِلَ وَ الزَّرْعَ إِلَی بَرَاحٍ حَتَّی بَالَ وَ رَجَعَ، فَنَظَرَ إِلَیَّ اَلْإمَام (علیه السلام) ، فَقَالَ: إِنَّهُ لَمْ یُعْطَ دَاوُدُ وَ آلُ دَاوُدَ شَیْئاً إِلَّا وَ قَدْ أُعْطِیَ مُحَمَّدٌ وَ آلُ مُحَمَّدٍ أَکْثَرَ مِنْهُ.»(2)

(پس امام (علیه السلام) خندیدند و در حالی که به فارسی صحبت می کردند، یال اسب را گرفتند، و فرمودند: برو و بول کن! اسب سرش را بلند کرد، و عنان را جدا نمود، و از جوی ها، و زراعت ها عبور کرد، تا در محلِ وسیعِ بدونِ کِشتی ادرار نمود، و برگشت. پس در آن لحظه امام (علیه السلام) به من نگاه کردند، و فرمودند: به داوود، و آل داوود چیزی داده نشد، مگر این که به محمّد و آل محمّد بیشتر از آن را دادند.)

ص: 153


1- . قصر: نام مکانی در اطراف مدینه بوده است.
2- . بصائر الدرجات، ج2، ص163؛ عنه البحار، ج48، ص57؛ الاختصاص، ص298 باختلاف یسیر.

آری وقتی حیوانی در محضر امام معصوم (علیه السلام) حفظ ادب می کند، به طریق اولی بر آدمی لازم است، در محضر امام خود ادب را مراعات نموده، و حرمت امام معصوم (علیه السلام) را حفظ نماید. و وای به حال آن افرادی که نه تنها حفظ حرمت امام ننمودند، بلکه با آن بزرگواران، به عداوت و دشمنی برخاستند. تا جائی که آن بزرگواران را به شهادت رساندند. عزیزانی که عالم امکان به یُمن وجود ذی جُودشان برقرار و استوار است.

و در روایت دیگری مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) دربارهٔ این که امام معصوم (علیه السلام) زبان های مختلف را می داند از کتاب ارزشمند «مناقب» ابن شهر آشوب (قدس سره) ، و «ارشاد» شیخ مفید (قدس سره) ، و «الخرائج و الجرائج» مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره) از بطائنی نقل کرده است: روزی حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) برای رفتن به زمین کشاورزی خود که در خارج مدینه داشتند، سوار بر قاطر بودند، و از شهر بیرون می رفتند. و من هم بر اُلاغ سوار بودم، و ایشان را همراهی می کردم. امّا هنگامی که مقداری از راه را رفتیم، به ناگاه شیری سر راه ما را گرفت. لذا من از ترس ایستادم.

«وَ أَقْدَمَ أَبُو الْحَسَنِ (علیه السلام) غَیْرَ مُکْتَرِثٍ بِهِ، فَرَأَیْتُ الْأَسَدَ یَتَذَلَّلُ لِأَبِی الْحَسَنِ (علیه السلام) وَ یُهَمْهِمُ، فَوَقَفَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ (علیه السلام) کَالْمُصْغِی إِلَی هَمْهَمَتِهِ، وَ وَضَعَ الْأَسَدُ یَدَهُ عَلَی کَفَلِ بَغْلَتِهِ، وَ خِفْتُ مِنْ ذَلِکَ خَوْفاً عَظِیماً. ثُمَّ تَنَحَّی الْأَسَدُ إِلَی جَانِبِ الطَّرِیقِ، وَ حَوَّلَ أَبُو الْحَسَنِ (علیه السلام) وَجْهَهُ إِلَی الْقِبْلَةِ، وَ جَعَلَ یَدْعُو ثُمَّ حَرَّکَ شَفَتَیْهِ بِمَا لَمْ أَفْهَمْهُ، ثُمَّ أَوْمَأَ إِلَی الْأَسَدِ بِیَدِهِ أَنِ امْضِ. فَهَمْهَمَ الْأَسَدُ هَمْهَمَةً طَوِیلَةً، وَ أَبُو الْحَسَنِ (علیه السلام) یَقُولُ: آمِینَ! آمِینَ!»

(ولی امام کاظم (علیه السلام) بدون هیچ وحشتی از آن شیر، جلو رفتند. پس دیدم شیر در برابر حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) اظهار خواری می نماید و صدا و همهمه ای که نشان از درخواست کردن داشت، می نماید. لذا حضرت برای او توقف کردند، و چونان کسی که گوش به صدایش می دهد، به آن شیر توجه فرمودند. و در آن بین شیر دستش را روی ران قاطر حضرت قرار داده بود، و من از این صحنه ترسیدم، آن هم ترس فوق العاده ای. سپس شیر دستش را برداشت، و به کنار راه رفت. امام

ص: 154

کاظم (علیه السلام) هم صورت مبارکشان را به طرف قبله برگرداندند، و شروع به دعا نمودند، سپس لب های مبارکشان را برای گفتن چیزهایی که من متوجه نمی شدم، تکان می دادند. و بعد به سوی شیر اشاره کردند که برو. پس شیر همهمه ای واقعاً طولانی کرد، و حال آن که ابا الحسن (علیه السلام) نیز می گفتند آمین! آمین!)

بالاخره شیر برگشت تا جائی که از جلوی دید ما دور شد، و امام هم به راه خود ادامه دادند، و من نیز دنبال حضرت رفتم. پس زمانی که از آن مکان دور شدیم، من خودم را به حضرت رساندم و عرض کردم: فدای شما شوم! قضیه این شیر چه بود؟ که به خدا قسم من از این که به شما آسیبی برساند، از آن ترسیده بودم. ولی از مواجهٔ آن شیر با شما شگفت زده شدم. حضرت فرمودند:

«إِنَّهُ خَرَجَ یَشْکُو عُسْرَ الْوِلَادَةِ عَلَی لَبُؤَتِهِ، وَ سَأَلَنِی أَنْ أَدْعُوَ اللَّهَ لِیُفَرِّجَ عَنْهَا، فَفَعَلْتُ ذَلِکَ، وَ أُلْقِیَ فِی رُوعِی أَنَّهَا وَلَدَتْ لَهُ ذَکَراً فَخَبَّرْتُهُ بِذَلِکَ، فَقَالَ لِی: امْضِ فِی حِفْظِ اللَّهِ، فَلَا سَلَّطَ اللَّهُ عَلَیْکَ وَ عَلَی ذُرِّیَّتِکَ وَ عَلَی أَحَدٍ مِنْ شِیعَتِکَ شَیْئاً مِنَ السِّبَاعِ، فَقُلْتُ: آمِینَ.»(1)

(آن شیر نزد من آمده بود، تا از سخت شدن زایمان بر ماده اش شکایت کند. و از من تقاضا کند تا از خداوند بخواهم گشایشی از آن سختی برایش حاصل شود. من هم برایش دعا کردم، و به دلم افتاد که ماده اش بچهٔ نری برای او به دنیا می آورد، لذا او را از این خبر آگاه کردم. پس شیر به من گفت: بروید در امان خدا! خداوند هیچ گاه بر شما و فرزندان شما و شیعیانتان درنده ای را مسلط نفرماید! من هم گفتم: آمین.)

و در روایت دیگری مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره) از بدر، غلامِ حضرت رضا (علیه السلام) روایت کرده است: اسحاق بن عمار، خدمت حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) رسید، و نزد حضرت نشست. در

ص: 155


1- . ارشاد مفید، ج2، ص229؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص298؛ الخرائج و الجرائح، ج2، ص649؛ عنهم البحار، ج48، ص58؛ الثاقب فی المناقب، ص457.

این هنگام مردی خراسانی اجازهٔ ورود خواست، وقتی که وارد شد، با زبانی صحبت کرد، که هرگز مثل آن را نشنیده بودم، کأنه لهجه اش مثل صدای پرندگان بود. اسحاق می گوید:

«فَأَجَابَهُ مُوسَی (علیه السلام) بِمِثْلِهِ وَ بِلُغَتِهِ إِلَی أَنْ قَضَی وَطَرَهُ مِنْ مُسَاءَلَتِهِ فَخَرَجَ مِنْ عِنْدِهِ، فَقُلْتُ: مَا سَمِعْتُ بِمِثْلِ هَذَا الْکَلَامِ، قَالَ: هَذَا کَلَامُ قَوْمٍ مِنْ أَهْلِ الصِّینِ، وَ لَیْسَ کُلُّ کَلاَمِ أَهْلِ اَلصِّینِ مِثْلُهُ. ثُمَّ قَالَ: أَ تَعْجَبُ مِنْ کَلَامِی بِلُغَتِهِ؟ قُلْتُ: هُوَ مَوْضِعُ التَّعَجُّبِ! قَالَ (علیه السلام) : أُخْبِرُکَ بِمَا هُوَ أَعْجَبُ مِنْهُ، إِعْلَمْ أَنَّ الْإِمَامَ یَعْلَمُ مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَ نُطْقَ کُلِّ ذِی رُوحٍ خَلَقَهُ اللَّهُ تَعَالَی وَ مَا یَخْفَی عَلَی الْإِمَامِ شَیْءٌ.»(1)

(پس حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) با همان زبان و همان لهجهٔ خودش پاسخ او را دادند. تا این که حاجات او که در ضمن سؤال هائی مطرح می کرد، تمام شد، و از نزد حضرت رفت. عرض کردم: من تا به حال چنین زبانی را نشنیده بودم. حضرت فرمودند: این زبان گروهی از مردم چین است، و همهٔ آن ها به این نحو گفتگو نمی کنند. سپس فرمودند: از صحبت کردن من به زبان او تعجب کردی؟ عرض کردم: اینجا جای تعجب است! حضرت فرمودند: تو را آگاه کنم از چیزی که عجیب تر از آن چه دیدی می باشد؛ بدان که امام، زبان پرندگان، و زبان هر موجود صاحب روحی که خداوند متعال او را خلق کرده است را می داند، و چیزی بر امام مخفی نمی باشد.)

آگاهی حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از غیب

مرحوم علیّ بن عیسی إربلی (قدس سره) در کتاب «کشف الغمة» از اصبغ بن موسی نقل کرده است: یکی از دوستان، مرا با صد دینار نزد ابا ابراهیم، حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) فرستاد، من هم

ص: 156


1- . الخرائج و الجرائح، ج1، ص314؛ عنه البحار، ج48، ص70.

سرمایه ای از او، و خودم به همراه داشتم. پس وقتی وارد مدینه شدم، دینارها را در آب قرار دادم، و دینارهای خودم را با دینارهای آن مرد شستم، و مقداری مشک روی آن ها ریختم.

سپس دینارهای آن مرد را شمردم، و دیدم نود و نه دینار می باشد. لذا آن ها را دوباره شمردم، و دیدم همانطور است. به همین خاطر یک دینار از خودم برداشتم، و آن را شستم، و به روی آن مشک ریختم، و آن را همان طور که بود در کیسه ای گذاشتم. شب هنگام، خدمت حضرت رفتم و عرض کردم:

«جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ مَعِی شَیْئاً أَتَقَرَّبُ بِهِ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی. فَقَالَ: هَاتِ. فَنَاوَلْتُهُ دَنَانِیرِی وَ قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، إِنَّ فُلَاناً مَوْلَاکَ بَعَثَ إِلَیْکَ مَعِی بِشَیْءٍ. فَقَالَ: هَاتِ. فَنَاوَلْتُهُ الصُّرَّةَ. قَالَ: صَبَّهَا. فَصَبَبْتُهَا فَنَثَرَهَا بِیَدِهِ وَ أَخْرَجَ دِینَارِی مِنْهَا، ثُمَّ قَالَ: إِنَّمَا بَعَثَ إِلَیْنَا وَزْناً لَا عَدَداً.»(1)

(فدای شما شوم! همراه من اندکی دینار است [که برای شما آورده ام]، تا بدین وسیله به خداوند متعال تقرب پیدا کنم. حضرت فرمودند: آن ها را بده! دینارهای خودم را به ایشان دادم، و عرض کردم: فدای شما شوم! فلان شخص که از ارادتمندان شما می باشد هم مبلغی به وسیلهٔ من برای شما فرستاده است. حضرت فرمودند: بده! پس کیسه را به ایشان دادم. حضرت فرمودند: آن ها را روی زمین بریز! پس آن ها را بر زمین ریختم، پس با دست مبارکشان آن ها را پخش نمودند، و دینار مرا از بین آن ها خارج نمودند. بعد فرمودند: او صد دینار با وزن کردن برای ما فرستاده بود، نه با عدد.)

و در روایت دیگری، مرحوم علیّ بن عیسی إربلی (قدس سره) در کتاب «کشف الغمة» از علیّ بن أبی حمزه روایت کرده است: در سالی که امام صادق (علیه السلام) از دنیا رفتند، خدمت حضرت ابا الحسن، موسی بن جعفر (علیهما السلام) رفتم. و به ایشان عرض کردم: عمر شما چند سال است؟ فرمودند:

ص: 157


1- . کشف الغمة، ج3، ص305.

«تِسْعَ عَشْرَةَ سَنَةً. قَالَ: فَقُلْتُ: إِنَّ أَبَاکَ أَسَرَّ إِلَیَّ سِرّاً وَ حَدَّثَنِی بِحَدِیثٍ فَأَخْبِرْنِی بِهِ. فَقَالَ لی: قَالَ: لَکَ کَذَا وَ کَذَا حَتَّی نَسَقَ عَلَی مَا أَخْبَرَنِی بِهِ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) »(1)

(نوزده سال، عرض کردم: پدر شما رازی را مخفیانه برای من بیان کردند. و حدیثی را به من فرمودند، و مرا از آن با خبر کردند. ناگاه حضرت فرمودند: پدرم چنین و چنان به تو فرمودند. و به نحوی شیوا و دقیق تمام مطالبی که امام صادق (علیه السلام) به من فرموده بودند را ذکر کردند.)

و در روایت دیگری که دربارهٔ اگاهی حضرت امام کاظم (علیه السلام) از غیب می باشد، صاحب کتاب ارزشمند «عیون المعجزات» از محمّد بن علیّ صوفی روایت نموده است: روزی ابراهیم جمّال اجازه ورود به نزد ابا الحسن علیّ بن یقطینِ وزیر را خواست. ولی علیّ بن یقطین مانع ورودش شد و به او اجازه ملاقات نداد.

از قضا جناب علیّ بن یقطین در همان سال به حجّ رفت، و در مدینه اجازه خواست تا خدمت مولایمان حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) برسد. امّا حضرت مانع او شدند، و به او اجازه ندادند. پس روز دوّم آن روز، علیّ بن یقطین حضرت را دید، و محضر حضرت عرض کرد: ای مولای من! گناه من چیست؟ حضرت فرمودند:

«حَجَبْتُکَ لِأَنَّکَ حَجَبْتَ أَخَاکَ إِبْرَاهِیمَ الْجَمَّالَ، وَ قَدْ أَبَی اللَّهُ أَنْ یَشْکُرَ سَعْیَکَ أَوْ یَغْفِرَ لَکَ إِبْرَاهِیمُ الْجَمَّالُ، فَقُلْتُ: سَیِّدِی! وَ مَوْلَایَ! مَنْ لِی بِإِبْرَاهِیمَ الْجَمَّالِ فِی هَذَا الْوَقْتِ؟ وَ أَنَا بِالْمَدِینَةِ وَ هُوَ بِالْکُوفَةِ، فَقَالَ: إِذَا کَانَ اللَّیْلُ فَامْضِ إِلَی الْبَقِیعِ وَحْدَکَ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَعْلَمَ بِکَ أَحَدٌ مِنْ أَصْحَابِکَ وَ غِلْمَانِکَ، وَ ارْکَبْ نَجِیباً هُنَاکَ مُسْرَجاً.»

(مانع از ورود تو شدم، زیرا تو مانع از ورود برادرت ابراهیم جمّال شدی، و خداوند نیز کوششی که برای انجام حجّ می نمائی را نمی پذیرد، مگر این که ابراهیم تو را عفو

ص: 158


1- . کشف الغمة، ج3، ص299.

کند. عرض کردم: ای مولای من! چگونه در این زمان به ابراهیم جمال دست رسی پیدا کنم؟ و حال آن که من در مدینه هستم، و او در کوفه است؟ حضرت فرمودند: شب که شد، بدون این که کسی از دوستان و غلامانت باخبر شوند، به تنهائی به بقیع برو، و در آنجا سوار اسبی که زین گشته است، بشو.)

لذا علیّ بن یقطین به بقیع رفت، و همان گونه که حضرت فرموده بودند، در آنجا اسبی را دید، پس سوار بر آن اسب شد، و طولی نکشید که اسب علیّ بن یقطین را بر درب خانهٔ ابراهیم جمّال در کوفه پیاده کرد، پس درب را زد، و گفت: من علیّ بن یقطین هستم. ابراهیم جمّال از درون خانه گفت: علیّ بن یقطین، وزیر هارون، درب خانهٔ من چه می کند؟ علیّ بن یقطین به او گفت: ای مرد! درخواست بزرگی دارم، و او را قسم داد که اجازه ورود بدهد.

پس زمانی که علیّ بن یقطین داخل خانهٔ او شد، گفت: ای ابراهیم! به درستی که مولای ما امام کاظم (علیه السلام) از پذیرفتن من امتناع می فرمایند، مگر این که تو مرا عفو نمائی. ابراهیم گفت: خداوند تو را ببخشد! ولی علیّ بن یقطین، ابراهیم جمال را قسم داد که پای خود را روی صورت او قرار دهد، امّا ابراهیم از این کار امتناع کرد. لذا علیّ بن یقطین برای بار دوم او را قسم داد، و او هم این کار را انجام داد. پس در حالی که ابراهیم پای خود را بر روی صورت علیّ بن یقطین قرار داده بود، علیّ بن یقطین هم پیوسته می گفت: خداوندا! شاهد باش.

«ثُمَّ انْصَرَفَ وَ رَکِبَ النَّجِیبَ وَ أَنَاخَهُ مِنْ لَیْلَتِهِ بِبَابِ الْمَوْلَی مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ (علیهما السلام) بِالْمَدِینَةِ، فَأَذِنَ لَهُ وَ دَخَلَ عَلَیْهِ فَقَبِلَهُ.»(1)

(سپس علیّ بن یقطین بازگشت، و سوار اسب شد، و در همان شب، اسب او را بر درب خانهٔ موسی بن جعفر (علیهما السلام) در مدینه پیاده نمود. پس حضرت به او اذن ورود دادند، و هنگامی که داخل شد، امام او را به حضور پذیرفتند.)

در مورد آگاهی حضرت امام کاظم (علیه السلام) از غیب، مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره) در روایت دیگری از علیّ بن ابی حمزه نقل نموده است: یکی از ارادتمندان حضرت ابا الحسن، موسی بن

ص: 159


1- . عیون المعجزات، ص101؛ عنه البحار، ج48، ص85؛ الثاقب فی المناقب، ص458؛ مدینة معاجز، ج6، ص343.

جعفر (علیهما السلام) با من دوست بود، و برای من نقل کرد: روزی از خانه ام خارج شدم، که ناگهان چشمم به زن نیکوی زیبائی افتاد، در حالی که همراه آن زن، زن دیگری هم بود. پس دنبال او رفتم، و به او گفتم: خودت را به متعه من درآور. رو به من کرد، و گفت:

اگر زنی از جنس ما داری، در ما طمع نکن، ولی اگر زن نداری، ما را ببر، گفتم: زنی چونان شما نزد من نیست. لذا دنبال من آمد، تا جلوی درب خانه رسیدیم، پس وارد شدم، و یکی از کفش هایم را کندم، ولی هنوز کفش دیگر در پایم بود، که کسی درب خانهٔ مرا کوبیدند. وقتی خارج شدم، دیدم موفق، غلام امام کاظم (علیه السلام) است. به او گفتم: چه خبر است؟ گفت:

«خَیْرٌ، یَقُولُ أَبُو الْحَسَنِ (علیه السلام) أَخْرِجْ هَذِةِ الْمَرْأَةَ الَّتِی مَعَکَ فِی الْبَیْتِ وَ لَا تَمَسَّهَا.»

(خیر است، حضرت امام کاظم (علیه السلام) به تو می فرمایند: این زنی که با تو در خانه است را بیرون کن، و به او دست نزن.)

از این رو داخل خانه شدم، و به او گفتم: ای زن! کفش هایت را بپوش، و بیرون برو. او هم کفش هایش را پوشید، و بیرون رفت. پس به موفق که درب خانه ایستاده بود، نگاه کردم. گفت: در را ببند، پس درب را بستم. ولی به خدا قسم زمان زیادی نگذشته بود، و در حالی که من هنوز پشت در بودم، شنیدم، و متوجه شدم مردی که ناراحت بود، نزد آن زن آمد، و به او گفت:

چرا به این سرعت بیرون آمدی؟ مگر به تو نگفتم خارج نشو؟ زن گفت: فرستاده ای از طرف جادوگر آمد - العیاذ باللّه منظورش امام کاظم (علیه السلام) است - و به او امر کرد که مرا بیرون کند، و او هم مرا بیرون کرد. و بعد شنیدم که می گفت: وای بر او! لذا فهمیدم آن گروه در مالی که نزد من بود، طمع کرده بودند. پس زمانی که عشاء شد، خدمت حضرت ابا الحسن (علیه السلام) رفتم، حضرت به من فرمودند:

«لَا تَعُدْ فَإِنَّ تِلْکَ امْرَأَةٌ مِنْ بَنِی أُمَیَّةَ، أَهْلِ بَیْتِ الْلَعْنَةٍ، إِنَّهُمْ کَانُوا بَعَثُوا أَنْ یَأْخُذُوهَا مِنْ مَنْزِلِکَ فَاحْمَدِ اللَّهَ الَّذِی صَرَفَهَا، ثُمَّ قَالَ لِی أَبُو الْحَسَنِ (علیه السلام) : تَزَوَّجْ بِابْنَةِ فُلَانٍ

ص: 160

وَ هُوَ مَوْلَی أَبِی أَیُّوبَ الْأنْصَارِیِّ فَإِنَّ لَهُ إبْنَةٌ قَدْ جَمَعَتْ کُلَّ مَا تُرِیدُ مِنْ أَمْرِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ. فَتَزَوَّجْتُ فَکَانَ کَمَا قَالَ (علیه السلام) .»(1)

(دیگر چنین کاری را انجام نده! به درستی که آن زن از بنی امیه، اهل بیت لعنت، بود. و آن ها این زن را فرستاده بودند، تا بعد بیایند، و او را در خانهٔ تو بگیرند [و با این کار آبروی تو را ببرند]. خدا را شکر کن که او را از سر تو رفع کرد. سپس حضرت ابا الحسن (علیه السلام) به من فرمودند: با دختر فلانی ازدواج کن، و آن مرد، غلام ابو ایوب انصاری است، و دختری دارد که هر چیزی که از امور دنیا و آخرت بخواهی، در او جمع می باشد. از این رو با او ازدواج کردم. و او همان گونه بود که حضرت فرموده بودند.)

در روایت دیگری، در کتاب «اختیار معرفة الرجال» دربارهٔ آگاهی امام کاظم (علیه السلام) از غیب، از هشام بن حکم نقل شده است: در بین راه مکه ایستاده بودم، و قصد داشتم شتری خریداری کنم، که به ناگاه حضرت ابا الحسن، موسی بن جعفر (علیهما السلام) از کنار من عبور کردند، همین که نگاهم به آن حضرت افتاد، کاغذی برداشتم و برای ایشان نوشتم: فدای شما شوم! قصد دارم این شتر را خریداری کنم، نظر شما چیست؟ ایشان نگاهی به شتر کردند، و بعد فرمودند:

«لَا أَرَی فِی شِرَاهُ بَأْساً فَإِنْ خِفْتَ عَلَیْهِ ضَعْفاً فَأَلْقِمْهُ، فَاشْتَرَیْتُهُ وَ حَمَلْتُ عَلَیْهِ، فَلَمْ أَرَ مُنْکَراً حَتَّی إِذَا کُنْتُ قَرِیباً مِنَ الْکُوفَةِ فِی بَعْضِ الْمَنَازِلِ وَ عَلَیْهِ حِمْلٌ ثَقِیلٌ، رَمَی بِنَفْسِهِ وَ اضْطَرَبَ لِلْمَوْتِ، فَذَهَبَ الْغِلْمَانُ یَنْزِعُونَ عَنْهُ، فَذَکَرْتُ الْحَدِیثَ فَدَعَوْتُ بِلُقَمٍ، فَمَا أَلْقَمُوهُ إِلَّا سَبْعاً حَتَّی قَامَ بِحِمْلِهِ.»(2)

(من در خریدن آن اشکالی نمی بینم، ولی اگر از ضعیف بودن او بیمناک شدی، غذائی به او بخوران. پس شتر را خریدم، و بارها را بر روی آن گذاشتم، پس مطلب

ص: 161


1- . الخرائج و الجرائح، ج1، ص318؛ عنه البحار، ج48، ص62.
2- . اختیار معرفة الرجال (رجال کشی)، ج2، ص549.

نگران کننده ای در آن ندیدم تا این که به یکی از منزل های نزدیک کوفه که بار سنگینی بر آن بود، رسیدم. به ناگاه خود را به زمین انداخت و در حد مرگ لرزید. لذا غلام ها رفتند تا بارها را از رویش بردارند، در این هنگام به یاد فرمایش امام افتادم. از این رو گفتم چند لقمه ای غذا بیاورید؛ هنوز بیش از هفت لقمه به او نداده بودند، که با بار از جای خود بلند شد.)

دربارهٔ آگاهی حضرت امام کاظم (علیه السلام) از غیب، مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره) در روایت دیگری، در کتاب «قصص الأنبیاء» از اسود بن رزینِ قاضی نقل کرده است: خدمت ابا الحسن اوّل، حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) رسیدم، و حال آن که تا آن زمان هرگز مرا ندیده بودند، ولی به ناگاه حضرت به من فرمودند:

«مِنْ أَهْلِ السَّدِّ أَنْتَ؟ فَقُلْتُ: مِنْ أَهْلِ الْبَابِ، فَقَالَ الثَّانِیَةَ: مِنْ أَهْلِ السَّدِّ أَنْتَ؟ قُلْتُ: مِنْ أَهْلِ الْبَابِ، قَالَ: مِنْ أَهْلِ السَّدِّ؟ قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: ذَاکَ السَّدُّ الَّذِی عَمِلَهُ ذُو الْقَرْنَیْنِ.»(1)

(تو اهل سدّ هستی؟ عرض کردم: اهل باب هستم. برای بار دوم فرمودند: تو اهل سدّ هستی؟ عرض کردم: من اهل باب هستم. باز فرمودند: تو اهل سدّ هستی؟ عرض کردم: بله. فرمودند: همان سدّی می باشد، که ذوالقرنین آن را بنا کرده است.)

در این روایت شریف، به نظر می رسد، که انکار راوی، و قبول نکردن کلام حضرت، به جهت امتحان حضرت امام کاظم (علیه السلام) بوده باشد. ولی از آنجائی که امام معصوم (علیه السلام) از غیب آگاه هستند، هر آن چه او انکار می کند، حضرت با چندین مرتبه تکرار به او می فهمانند که از وطن، و زادگاهش به خوبی آگاهی، و اطلاع کامل دارند.

ص: 162


1- . قصص الأنبیاء، ص123؛ عنه البحار، ج48، ص50.

و در روایت دیگری، در کتاب «اختیار معرفة الرجال» از شعیب عقرقوفی، دربارهٔ آگاهی امام کاظم (علیه السلام) از غیب نقل شده است: روزی حضرت ابا الحسن، موسی بن جعفر (علیهما السلام) بدون این که من از ایشان چیزی بپرسم، فرمودند:

«یَا شُعَیْبُ! یَلْقَاکَ غَداً رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْمَغْرِبِ یَسْأَلُکَ عَنِّی، فَقُلْ: هُوَ وَ اللَّهِ الْإِمَامُ الَّذِی قَالَ لَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) ، فَإِذَا سَأَلَکَ عَنِ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ فَأَجِبْهُ مِنِّی. فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، فَمَا عَلَامَتُهُ؟ قَالَ: رَجُلٌ طَوِیلٌ جَسِیمٌ، یُقَالُ لَهُ: یَعْقُوبُ، فَإِذَا أَتَاکَ فَلَا عَلَیْکَ أَنْ تُجِیبَهُ عَنْ جَمِیعِ مَا سَأَلَکَ فَإِنَّهُ وَاحِدُ قَوْمِهِ، فَإِنْ أَحَبَّ أَنْ تُدْخِلَهُ إِلَیَّ فَأَدْخِلْهُ.»

(ای شعیب! فردا شخصی از اهالی مغرب با تو ملاقات می کند، و دربارهٔ من از تو سؤال می کند، پس بگو: به خدا قسم ایشان همان امامی هستند که حضرت صادق (علیه السلام) برای ما معین فرمودند. و وقتی از مسائل حلال و حرام از تو سؤال نمود، از طرف من جواب او را بده. عرض کردم: فدای شما شوم! علامت آن مرد چیست؟ فرمودند: مردی بلند قد و درشت هیکل است، که به او یعقوب می گویند. هنگامی که پیش تو آمد، مانعی نیست که به همه سؤالاتش جواب دهی، او یگانهٔ قوم خویش است، اگر علاقه داشت نزد من بیاید، او را بیاور.)

شعیب بن عقرقوفی می گوید: به خدا قسم، من مشغول طوافم بودم که مردی بلند قد که از درشت هیکل ترین مردها بود نزد من آمد، و به من گفت: می خواهم در مورد صاحب اختیارت از تو سؤال نمایم. گفتم: کدام صاحب؟ گفت: فلانی پسر فلانی یعنی حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) . گفتم: نام تو چیست؟ گفت: یعقوب. به او گفتم: اهل کجا هستی؟ گفت: مردی اهل مغرب هستم. گفتم: تو مرا از کجا می شناسی؟ به من گفت:

«أَتَانِی آتٍ فِی مَنَامِی، الْقَ شُعَیْباً، فَسَلْهُ عَنْ جَمِیعِ مَا تَحْتَاجُ إِلَیْهِ، فَسَأَلْتُ عَنْکَ، فَدُلِلْتُ عَلَیْکَ.»

ص: 163

(شخصی در خوابم به نزدم آمد، و فرمود: شعیب را ملاقات کن، و به هر چیزی که احتیاج داری از او سؤال کن. پس در مورد تو پرس و جو نمودم، که مرا به طرف تو راهنمائی کردند.)

گفتم: همین جا بنشین تا طوافم را تمام کنم، بعد از طواف إن شاء اللّه نزد تو می آیم. پس طواف نمودم، و بعد نزد او رفتم. هنگامی که با او صحبت می کردم، دیدم مرد عاقلی است. سپس از من خواست تا او را خدمت حضرت ابا الحسن، موسی بن جعفر (علیهما السلام) ببرم. از این رو دستش را گرفتم، و او را خدمت حضرت بردم، و بعد از این که از حضرت امام کاظم (علیه السلام) اجازه ورود گرفتم، و ایشان هم اجازه دادند، او محضر حضرت رسید. همین که چشم ابا الحسن (علیه السلام) به او افتاد، به او فرمودند:

«یَا یَعْقُوبُ! قَدِمْتَ أَمْسِ وَ وَقَعَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ أَخِیکَ شَرٌّ فِی مَوْضِعِ کَذَا وَ کَذَا، حَتَّی شَتَمَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً، وَ لَیْسَ هَذَا دِینِی وَ لَا دِینَ آبَائِی، وَ لَا نَأْمُرُ بِهَذَا أَحَداً مِنَ النَّاسِ، فَاتَّقِ اللَّهَ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ، فَإِنَّکُمَا سَتَفْتَرِقَانِ بِمَوْتٍ. أَمَا إِنَّ أَخَاکَ سَیَمُوتُ فِی سَفَرِهِ قَبْلَ أَنْ یَصِلَ إِلَی أَهْلِهِ، وَ سَتَنْدَمُ أَنْتَ عَلَی مَا کَانَ مِنْکَ، وَ ذَلِکَ أَنَّکُمَا تَقَاطَعْتُمَا فَبَتَرَ اللَّهُ أَعْمَارَکُمَا، فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ: فَأَنَا جُعِلْتُ فِدَاکَ، مَتَی أَجَلِی؟ فَقَالَ: أَمَا إِنَّ أَجَلَکَ قَدْ حَضَرَ حَتَّی وَصَلْتَ عَمَّتَکَ بِمَا وَصَلْتَهَا بِهِ فِی مَنْزِلِ کَذَا وَ کَذَا، فَزِیدَ فِی أَجَلِکَ عِشْرُونَ.»

(ای یعقوب! تو دیروز وارد این شهر شدی، و بین تو و برادرت در فلان مکان، نزاعی واقع شد، به نحوی که حتّی بعضی از شما به برخی دیگر ناسزا گفتید، و این دین من، و دین پدران من نیست، و هرگز هیچ کسی را به چنین کاری امر نمی کنیم. از خداوند یکتائی که شریک ندارد، بترس! و به زودی شما دو نفر به خاطر این کار به وسیلهٔ مرگ از هم جدا می شوید. پس برادرت به زودی در همین سفر، قبل از این که پیش خانواده اش برسد، خواهد مرد. تو هم از کاری که انجام دادی پشیمان خواهی شد،

ص: 164

چرا که شما قطع رابطه کردید، از این رو خداوند عمر شما را کوتاه نمود. آن مرد عرض کرد: فدای شما شوم! اجل من چه زمانی فرا می رسد؟ فرمودند: اجل تو نیز فرا رسیده بود، تا آن که با عمّه ات ملاقات نمودی، پس به سبب آن که در فلان منزل با او ملاقات کردی، و خیری با او رساندی، خداوند متعال بیست سال در اجل تو تأخیر انداخت.)

راوی این روایت می گوید: مدّت ها بعد، در مراسم حجّ آن مرد را ملاقات نمودم، به من خبر داد: برادرم در همان سفر، در حالی که هنوز به خانواده خود نرسید بود، از دنیا رفت، و در بین راه او را دفن کردم.(1)

دربارهٔ آگاهی امام کاظم (علیه السلام) از غیب، در روایت دیگری مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) از مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) از محمّد بن حسین روایت نموده است: یکی از اصحاب، نامه ای به ابا الحسن ماضی، حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) نوشت، و از ایشان در مورد صحّت سجده نمودن در نماز روی شیشه سؤال کرد.

او نقل کرده: وقتی نامه ام را برای حضرت فرستادم، با خودم فکر کردم، و گفتم: شیشه از چیزهایی است که از زمین خارج می شود، [از این رو نماز روی شیشه اشکال ندارد، و] نباید در این باره از حضرت سؤال می کردم. ولی ایشان در جواب نامه، برای من مرقوم فرمودند:

«لَا تُصَلِّ عَلَی الزُّجَاجِ وَ إِنْ حَدَّثَتْکَ نَفْسُکَ أَنَّهُ مِمَّا أَنْبَتَتِ الْأَرْضُ وَ لَکِنَّهُ مِنَ الْمِلْحِ وَ الرَّمْلِ وَ هُمَا مَمْسُوخَانِ.»(2)

(روی شیشه نماز نخوان! گرچه با خودت گفته ای که شیشه از زمین خارج می شود، [و می توان روی آن نماز خواند]، ولی شیشه از قبیل نمک و ریگ می باشد، و هر دو مسخ شده اند [و ماهیت و صورت اصلی خود را از دست داده اند].)

ص: 165


1- . اختیار معرفة الرجال (رجال کشی)، ج2، ص742.
2- . بحارالانوار، ج48، ص37.

و همچنین مرحوم علامه مجلسی (قدس سره) در مورد آگاهی حضرت امام کاظم (علیه السلام) از غیب، از کتاب ارزشمند «إعلام الوُری»، و «مناقب» ابن شهر آشوب (قدس سره) و «ارشاد» شیخ مفید (قدس سره) از محمّد بن فضل روایت نموده است:

در بین اصحاب ما اختلاف روایت بود، که مسح پاها در وضو، از سر انگشتان، تا برآمدگی پا است. یا از برآمدگی پا، تا سر انگشتان می باشد. از این رو علیّ بن یقطین نامه ای به ابا الحسن حضرت موسی جعفر (علیهما السلام) نوشت، که اصحاب ما در مورد مسح پا اختلاف دارند، اگر صلاح می دانید، برای من نامه ای با خط خود در این مورد بنویسید، تا طبق آن عمل کنم، و إن شاء اللّه این کار را خواهم کرد.

حضرت ابا الحسن (علیه السلام) در جواب او نوشتند: اختلافی که بین اصحاب دربارهٔ وضو گفتی را متوجه شدم، آن چه در این مورد به تو امر می کنم این است که: سه مرتبه مضمضه کنی، و سه مرتبه استنشاق نمایی، و سه بار صورت خود را بشویی، و آب را به لابلای محاسن خود برسانی، و تمام سرت را مسح کنی، و روی گوش ها، و داخل دو گوشت را مسح نمائی، و پاهایت را سه مرتبه تا برآمدگی آن بشویی، و بر خلاف این عمل نکنی .

«فَلَمَّا وَصَلَ الْکِتَابُ إِلَی عَلِیِّ بْنِ یَقْطِینٍ تَعَجَّبَ بِمَا رُسِمَ فِیهِ مِمَّا أَجْمَعَ الْعِصَابَةُ عَلَی خِلَافِهِ، ثُمَّ قَالَ: مَوْلَایَ أَعْلَمُ بِمَا قَالَ، وَ أَنَا مُمْتَثِلٌ أَمْرَهُ وَکَانَ یَعْمَلُ فِی وُضُوئِهِ عَلَی هَذَا الْحَدِّ وَ یُخَالِفُ مَا عَلَیْهِ جَمِیعُ الشِّیعَةِ امْتِثَالًا لِأَمْرِ أَبِی الْحَسَنِ (علیه السلام) .»

(وقتی نامه به علیّ بن یقطین رسید، از مضمون آن تعجب کرد، زیرا بر خلاف فتوای تمام علمای شیعه بود. با خود گفت: مولایم بهتر می دانند چه بفرمایند، و من امر ایشان را اطاعت می کنم. لذا از آن پس وضوی خود را طبق این دستور می گرفت، و به جهت اطاعت از دستور ابا الحسن (علیه السلام) بر خلاف همهٔ شعیان عمل می نمود.)

پس در همان أیّام پیش هارون الرشید، از علیّ بن یقطین سعایت کردند، که او رافضی است، و در مذهب مخالف شما می باشد. لذا هارون به یکی از افرادی که مورد اطمینانش بود، گفت: خیلی در مورد علیّ بن یقطین حرف می زنند، و او را متهم به مخالفت با ما، و تمایل به تشیع

ص: 166

می کنند. اگر چه در خدمتش به ما، کوتاهی نمی بینم، و بارها نیز امتحانش نموده ام، و چیزی که شاهد بر این اتهام باشد، ندیده ام. دوست دارم طوری که خودش متوجه نشود، او را یک آزمایش دیگر بکنم، زیرا اگر متوجه شود، تقیه خواهد کرد.

آن شخص گفت: ای امیرالمؤمنین! شیعیان در وضو با اهل سنت اختلاف دارند، و وضوی آن ها آسان تر است، و پاها را نمی شویند. از این رو ای امیرالمؤمنین! طوری که متوجه نشود از طریقهٔ وضو گرفتنش او را امتحان کن. گفت: آری، با این راه وضعش معلوم می شود. لذا بعد از مدّتی که تصمیم خود را به تأخیر انداخته بود، یک روز به قدری کار به علیّ بن یقطین سپرد که تا وقت نماز مشغول کار بود، و در خانهٔ هارون ماند.

عادت جناب علیّ بن یقطین آن بود، که در یک اتاق مخصوص، تنها وضو می گرفت، و نماز می خواند. در آن روز هنگامی که وقت نماز شد، هارون از پشت دیوار اطاق، طوری که علیّ بن یقطین او را نمی دید، به او نگاه می کرد. او برای وضو آب خواست؛ بعد سه مرتبه مضمضه نمود، و سه مرتبه استنشاق کرد، و سه بار صورتش را شست، و به لابلای محاسن خود نیز آب رساند، و دستش را تا آرنج سه مرتبه شست، و سر و دو گوش خود را مسح نمود، و دو پای خود را شست. و در تمام این مدّت، هارون الرشید تمام کارهای او را زیر نظر داشت. وقتی دید که او چنین وضو می گیرد، دیگر نتوانست خود را نگهدارد، لذا خود را به او نشان داد، و گفت:

«کَذَبَ یَا عَلِیُّ بْنُ یَقْطِینٍ! مَنْ زَعَمَ أَنَّکَ مِنَ الرَّافِضَةِ وَ صَلَحَتْ حَالُهُ عِنْدَهُ، وَ وَرَدَ عَلَیْهِ کِتَابُ أَبِی الْحَسَنِ (علیه السلام) ابْتِدَاءً مِنَ الْآنَ یَا عَلِیَّ بْنَ یَقْطِینٍ! فَتَوَضَّ کَمَا أَمَرَ اللَّهُ وَ اغْسِلْ وَجْهَکَ مَرَّةً فَرِیضَةً وَ أُخْرَی إِسْبَاغاً وَ اغْسِلْ یَدَیْکَ مِنَ الْمِرْفَقَیْنِ کَذَلِکَ وَ امْسَحْ مُقَدَّمَ رَأْسِکَ وَ ظَاهِرَ قَدَمَیْکَ بِفَضْلِ نَدَاوَةِ وَضُوئِکَ فَقَدْ زَالَ مَا کَانَ یُخَافُ عَلَیْکَ وَ السَّلَامُ.»(1)

(ای علیّ بن یقطین! دروغ گفتند آنهائی که می گفتند تو شیعه هستی، بعد از این جریان وضعیت او پیش هارون اصلاح شد. در این زمان نامه ای بدون درخواست

ص: 167


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص288؛ بحارالانوار، ج48، ص38.

قبلی از امام کاظم (علیه السلام) رسید، که ای علیّ بن یقطین! از این به بعد طوری وضو بگیر که خداوند دستور داده است؛ یک بار صورتت را از روی وجوب، و بار دوم برای شستن بیشتر بشوی، و در مورد دستانت از آرنج هم همین طور عمل کن، و قسمت جلو سرت، و روی دو پایت را نیز با باقی مانده رطوبت آب وضوی خود مسح کن. آن چه بر تو بیم داشتم از بین رفت. و السلام.)

و در روایت دیگری در مورد آگاهی امام کاظم (علیه السلام) از غیب، مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره) از علیّ بن یقطین نقل کرده است: من نزد هارون الرشید ایستاده بودم که هدیه هائی که پادشاه روم برای او فرستاده بود را برایش آوردند. در بین آن ها جبهٔ دیبای سیاه رنگی که زر بافت بود، وجود داشت، که من بهتر از آن جبه را ندیده بودم.

پس وقتی هارون الرشید دید که من به آن جبه نگاه می کنم، آن را به من هدیه کرد. من هم آن را برای حضرت ابا ابراهیم، امام کاظم (علیه السلام) فرستادم. امّا نه ماه از این ماجرا، در آن مقطع از زمان بیشتر نگذشته بود، که یک روز هنگامی که غذا را با هارون خورده بودم، و برمی گشتم، وقتی وارد خانه ام شدم، خادمی که لباس های مرا نگه می داشت، با بقچه و نامه ای زیبا که مهرش هنوز خشک نشده بود، نزد من آمد، و گفت: این ها را همین حالا مردی آورد، و گفت: این ها را به محض آن که مولایت داخل خانه شد، به او برسان. علیّ بن یقطین می گوید:

«فَفَضَضْتُ الْکِتَابَ، فَإِذَا فِیهِ، یَا عَلِیُّ! هَذَا وَقْتُ حَاجَتِکَ إِلَی الدُّرَّاعَةِ، فَکَشَفْتُ طَرَفَ الْمِنْدِیلِ عَنْهَا وَ رَأَیْتُهَا وَ عَرَفْتُهَا وَ دَخَلَ عَلَیَّ خَادِمُ لِهَارُونَ بِغَیْرِ إِذْنٍ، فَقَالَ: أَجِبْ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ، قُلْتُ: أَیُّ شَیْءٍ حَدَثَ؟ قَالَ: لَا أَدْرِی. فَرَکِبْتُ وَ دَخَلْتُ عَلَیْهِ وَ عِنْدَهُ عُمَرُ بْنُ بَزِیعٍ وَاقِفاً بَیْنَ یَدَیْهِ، فَقَالَ: مَا فَعَلْتَ بِالدُّرَّاعَةَ الَّتِی وَهَبْتُهَا لَکَ؟ قُلْتُ: خِلَعُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیَّ کَثِیرَةٌ مِنْ دَرَارِیعَ وَ غَیْرِهَا فَعَنْ أَیِّهَا یَسْأَلُنِی؟ قَالَ: دُرَّاعَةِ الدِّیبَاجِ السَّوْدَاءِ الرُّومِیَّةِ الْمُذَهَّبَةِ. قُلْتُ: مَا عَسَی أَنْ أَصْنَعَ بِهَا أَلْبَسُهَا

ص: 168

فِی أَوْقَاتٍ وَ أُصَلِّی فِیهَا رَکَعَاتٍ وَ قَدْ کُنْتُ دَعَوْتُ بِهَا عِنْدَ مُنْصَرَفِی مِنْ دَارِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ السَّاعَةَ لِأَلْبَسَهَا.»

(وقتی نامهٔ امام کاظم (علیه السلام) را باز کردم، دیدم در آن نوشته شده: ای علیّ! اکنون زمان احتیاج تو به این جبه است، از این رو وقتی گوشهٔ بقچه را بالا زدم، همان جبه را دیدم، و آن را شناختم. در همان زمان ناگهان خادم هارون بدون اجازه بر من وارد شد، و گفت: امیرالمؤمنین را دریاب، و نزد او برو. گفتم: چه اتفاقی افتاده؟ گفت: نمی دانم .پس سوار مرکب شدم و نزد او رفتم، در حالی که عمر بن بزیع نیز نزدش ایستاده بود. پس همین که هارون مرا دید گفت: با آن جبه ای که به تو هدیه دادم چه کار کردی؟ گفتم: خلعت هائی از قبیل جبه و غیر آن، که امیرالمؤمنین به من داده است، زیاد می باشند، دربارهٔ کدام یک از آن ها من سؤال می کنید؟ گفت: آن جبه دیبای سیاه رومی زربافت را می گویم. گفتم: باید با آن چه کار می کردم، در برخی از اوقات آن را می پوشم، و چند رکعت نماز در آن می خوانم. و از قضا از خانه امیرالمؤمنین که لحظاتی قبل بازگشته بودم، گفته بودم آن را بیاورند تا آن را بپوشم.)

پس هارون نگاهی به عمر بن بزیع کرد. و عمر گفت: به او بگو: کسی را بفرست تا آن را بیاورند! علیّ بن یقطین می گوید: خادمم را فرستادم تا آن جبه را بیاورد. پس همین که هارون آن جبه را دید گفت: ای عمر! دیگر سزاوار نیست که اگر بعد از این بر علیه علیّ بن یقطین چیزی گفتی، قبول کنم! و بعد هارون دستور داد پنجاه هزار درهم به من بدهند، که آن ها را با جبه به خانه بردم. علیّ بن یقطین می گوید: سعایت کننده من یکی از پسر عموهایم بود که خداوند او را رو سیاه کرد، و او را تکذیب نمود، الحمد للَّه.(1)

و همچنین دربارهٔ آگاهی امام کاظم (علیه السلام) از غیب، مرحوم ابن شهرآشوب (قدس سره) در روایت دیگری از أبو علیّ بن راشد و جمعی دیگر، در حدیثی طولانی نقل کرده است: بزرگان شیعیان در نیشابور جمع شدند، و محمّد بن علیّ نیشابوری را انتخاب کردند، و سی هزار دینار، و پنجاه هزار درهم،

ص: 169


1- . الخرائج و الجرائح، ج2، ص656؛ عنه البحار، ج48، ص59.

و دو هزار دست لباس به او دادند. در آن بین شطیطه هم یک درهم صحیح، و تکه پارچه ای ابریشمی که خودش نخ آن را ریسیده، و بعد بافته بود، و چهار درهم ارزش داشت، آورد. و گفت: «اِنَّ اللّهَ لا یَسْتَحیی مِنَ الْحَقِّ؛ خداوند از حقّ شرم ندارد.» یعنی از فرستادن حقّ امام (علیه السلام) اگر چه کم باشد، نباید حیا کرد.

راوی می گوید: پس درهم شطیطه را کج کردم. و بعد جزوه ای آوردند که در آن حدود هفتاد ورقه، که در هر ورقِ کاغذ یک مسأله نوشته بودند، آوردند. و باقی هر کدام از آن ورق ها سفید بود، تا حضرت جواب هر سؤالی که در آن کاغذها نوشته شده بود، را زیر آن بنویسند. و هر دو ورقی را، روی هم گذاشته بودند، و مثل کمربند با سه بند بسته بودند. و روی هر کدام را سه بار مهر کرده بودند؛ یعنی روی هر بند یک مهر زده بودند.

و گفتند: این ها را شب به امام بده، و صبح آن ها را از حضرت پس بگیر، اگر دیدی مهر ورق ها سالم است، پنج تای آن ها را باز کن، و ببین آیا حضرت سؤال های آن ها را جواب داده اند؟ اگر بدون شکستن مهرها، جوابِ سؤال ها داده شده بودند، ایشان امام هستند، و این اموال نیز حقّ ایشان می باشد. پس همهٔ این اموال را به ایشان تقدیم کن، و در غیر این صورت اموال ما را، به خودمان برگردان.

وقتی محمّد بن علیّ نیشابوری به مدینه رسید، نزد افطح - یعنی عبد اللَّه بن جعفر - رفت، و او را امتحان نمود، و از نزدش برگشت، در حالی که می گفت: «رَبِّ اهْدِنِی إِلی سَواءِ الصِّراطِ؛ یعنی پروردگارا مرا به راه صحیح هدایت کن!» او نقل کرده است: در آن حال ایستاده بودم که ناگهان غلامی نزدم آمد، و به من گفت: اجابت کن آن کسی را که قصد کرده ای، و بیا تا تو را نزد کسی که می خواهی ببرم. پس مرا به خانه حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) برد، همین که حضرت مرا دیدند، به من فرمودند:

«لِمَ تَقْنَطُ یَا أَبَا جَعْفَرٍ؟ وَ لِمَ تَفْزَعُ إِلَی الْیَهُودِ وَ النَّصَارَی؟ فَأَنَا حُجَّةُ اللَّهِ وَ وَلِیُّهُ، أَ لَمْ یُعَرِّفْکَ أَبُو حَمْزَةَ عَلَی بَابِ مَسْجِدِ جَدِّی؟ وَ قَدْ أَجَبْتُکَ عَمَّا فِی الْجُزْءِ مِنَ الْمَسَائِلِ بِجَمِیعِ مَا تَحْتَاجُ إِلَیْهِ مُنْذُ أَمْسِ، فَجِئْنِی بِهِ وَ بِدِرْهَمِ شَطِیطَةَ الَّذِی وَزْنُهُ

ص: 170

دِرْهَمٌ وَ دَانِقَانِ الَّذِی فِی الْکِیسِ الَّذِی فِیهِ أَرْبَعُمِائَةِ دِرْهَمٍ لِلْوَازُورِیِ وَ الشِّقَّةِ الَّتِی فِی رِزْمةِ الْأَخَوَیْنِ الْبَلْخِیَّیْنِ.»

(چرا ناامید شدی ای اباجعفر؟ و چرا به یهود و نصاری پناه بردی؟ ما حجّت و ولیّ خداوند هستم، مگر ابو حمزه مرا جلو درب مسجدِ جدّم به تو معرفی نکرد؟ من از دیروز جواب تمام سؤال هائی که در جزوه ای که با تو است، به نحوی که به آن احتیاج داری را داده ام. پس آن اموال را، با آن درهم شطیطه که وزنش یک درهم و دو دانق است، که تو آن را در کیسه ای که چهار صد درهم دارد، و متعلق به وازوری است، گذاشتی را به همراه آن قطعه پارچه ابریشمی شطیطه که آن را در بقچه ای که متعلق به آن دو برادر بلخی است، گذاشته اند، را برایم بیاور.)

محمّد بن علیّ نیشابوری نقل کرده است: از فرمایشات حضرت، عقل از سر من پرید، لذا هر چه امر کرده بودند را آوردم، و در مقابل حضرت قرار دادم، پس در آن میان یک درهم شطیطه، و پارچهٔ او را برداشتند. سپس رو به من کردند و فرمودند:

«إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی مِنَ الْحَقِّ، یَا أَبَا جَعْفَرٍ! أَبْلِغْ شَطِیطَةَ سَلَامِی، وَ أَعْطِهَا هَذِةِ الصُّرَّةَ وَ کَانَتْ أَرْبَعِینَ دِرْهَماً، ثُمَّ قَالَ: وَ أَهْدَیْتُ لَهَا شِقَّةً مِنْ أَکْفَانِی مِنْ قُطْنِ قَرْیَتِنَا صَیْدَا - قَرْیَةِ فَاطِمَةَ (علیها السلام) - وَ غَزْلِ أُخْتِی حَلِیمَةَ ابْنَةِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ (علیهما السلام) . ثُمَّ قَالَ: وَ قُلْ لَهَا: سَتَعِیشِینَ تِسْعَةَ عَشَرَ یَوْماً مِنْ وُصُولِ أَبِی جَعْفَرٍ وَ وُصُولِ الشِّقَّةِ وَ الدَّرَاهِمِ، فَأَنْفِقِی عَلَی نَفْسِکِ مِنْهَا سِتَّةَ عَشَرَ دِرْهَماً، وَ اجْعَلِی أَرْبَعةً وَ عِشْرِینَ صَدَقَةً مِنْکِ، وَ مَا یَلْزَمُ عَنْکِ، وَ أَنَا أَتَوَلَّی الصَّلَاةَ عَلَیْکِ. فَإِذَا رَأَیْتَنِی - یَا أَبَا جَعْفَرٍ - فَاکْتُمْ عَلَیَّ، فَإِنَّهُ أَبْقَی لِنَفْسِکَ، ثُمَّ قَالَ: وَ ارْدُدِ الْأَمْوَالَ إِلَی أَصْحَابِهَا، وَ افْکُکْ هَذِةِ الْخَوَاتِیمَ عَنِ الْجُزْءِ، وَ انْظُرْ هَلْ أَجَبْنَاکَ عَنِ الْمَسَائِلِ أَمْ لَا، مِنْ قَبْلِ أَنْ تَجِیئَنَا بِالْجُزْءِ؟!»

ص: 171

(خداوند از حقّ شرم ندارد، ای اباجعفر! سلام مرا به شطیطه برسان، و این کیسه، که در آن چهل درهم بود را به او بده! سپس فرمودند: و تکه ای از کفن خودم را که از پنبه های روستای ما، صیدا - قریهٔ حضرت فاطمه (علیها السلام) - است، و خواهرم حلیمه، دختر حضرت جعفر بن محمّد الصادق (علیهما السلام) آن را ریسیده است را به او هدیه کردم. سپس فرمودند: به شطیطه بگو: بعد از رسیدن ابا جعفر و این تکه پارچه و درهم ها، تو نوزده روز زندگی خواهی نمود. پس شانزده درهم از آن را خرج خودت نما، و بقیه آن را که بیست و چهار درهم می باشد را برای این که از طرف خودت آن را صدقه بدهی، و همچنین خرج آن مخارج ضروری که هم برای من، و هم برای تو لازم است، قرار بده. و دیگر این که من خود بر تو نماز خواهم خواند. پس ای اباجعفر! وقتی در آن زمان مرا دیدی، کتمان کن؛ چرا که این کار تو را بهتر حفظ می کند. سپس فرمودند: و بقیه این اموال را به صاحبانش برگردان! و مهرها را از این جزوه باز کن، ببین قبل از آن که این جزوه را نزد ما بیاوری، پاسخِ سؤال ها را داده ام یا نه؟!)

پس دیدم مهرها سالم هستند، و وقتی یک ورق از وسط آن ها برداشتم، و مهر آن را باز کردم، دیدم در آن نوشته شده است: عالم - یعنی امام کاظم (علیه السلام) - چه می فرمایند: در بارهٔ مردی که گفته است: برای خدا نذر کردم، که هر غلام و کنیزی که از قدیم داردم را آزاد کنم. و آن مرد بنده های زیادی دارد؟

جواب با خط امام چنین نوشته شده بود: هر بنده ای که بیش از شش ماه مالک آن بوده را باید آزاد کند، و دلیل بر صحّت این جواب، این فرمایش خداوند متعال است: (وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ(1)) و جدید کسی است که بیشتر از شش ماه خادم نبوده است.(2)

ص: 172


1- . «و نیز (گردش) ماه را (در) منازل معیّن مقدّر کردیم، تا مانند شاخهٔ خشکیدهٔ خرما (زرد و لاغر به منزل اوّل) باز گردد» - سوره یس، آیهٔ 39.
2- . خداوند متعال در این آیهٔ شریفه (وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتّیَ عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدیمِ) تشبیه فرموده است، ماه را بعد از سیر در منازل خود، به چوب خوشهٔ خرمای کهنه، و از آن تعبیر به قدیم فرموده است. و چون چوب خوشهٔ خرما در مدّت شش ماه صورت هلالیت پیدا می کند، پس قدیم آن است که شش ماه بر او بگذرد. از این رو عبد تازه، مملوکی است که شش ماه در ملکِ صاحبش نبوده است.

و بعد مهر دوّم را باز کردم، دیدم در آن نوشته شده بود: عالم - یعنی امام کاظم (علیه السلام) - چه می فرمایند: دربارهٔ کسی که قسم خورده است، که مال زیادی را انفاق کند. مال زیاد، چقدر است؟

جواب در زیر آن به خط حضرت چنین بود: اگر کسی که قسم خورده، گوسفنددار می باشد، باید هشتاد و چهار گوسفند صدقه بدهد. و اگر شتردار است، هشتاد و چهار شتر صدقه دهد. و اگر درهم دارد، باید هشتاد و چهار درهم صدقه بدهد. چرا که خداوند متعال فرموده: (لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَواطِنَ کَثِیرَةٍ(1)) و من جاهایی که خداوند متعال، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را تا قبل از نزول این آیه، یاری نموده است را شمرده ام، و دیدم هشتاد و چهار مورد می باشد.

پس مهر سوّم را شکستم، دیدم در زیر آن نوشته شده بود: عالم - یعنی امام کاظم (علیه السلام) - چه می فرمایند: دربارهٔ مردی که قبر مرده ای را نبش نموده، و سرش را قطع کرده، و کفنش را برده است؟

جواب با خط حضرت چنین بود: باید دست دزد قطع شود، چرا که کفن را از مکانی که محفوظ بوده، دزدیده است. و چون سر میت را قطع کرده است، باید صد دینار بدهد؛ چرا که ما او را به منزلهٔ جنین در رحم مادر، قبل از آن که روح در آن دمیده شود، قرار دادیم. چنانچه در نطفه بیست دینار قرار داده ایم و ... تا آخر مسأله .

وقتی محمّد بن علیّ نیشابوری به خراسان رسید، دید آن کسانی که حضرت اموالشان را برگرده اند، همگی فطحی مذهب شده اند، ولی شطیطه بر مذهب حقّ، استوار مانده است. پس سلام حضرت را به شطیطه رساند، و کیسه پول، و آن تکه پارچهٔ حضرت را به او داد.

شطیطه همان مدّت که حضرت فرموده بودند، زندگی نمود. وقتی او از دنیا رفت، حضرت در حالی که بر شتر خود سوار بودند، به آنجا آمدند. وقتی از کار تجهیز شطیطه فارغ شدند، سوار بر شتر خود شدند، و به طرف بیابان برگشتند. و به محمّد بن علیّ نیشابوری فرمودند:

ص: 173


1- . «همانا خداوند شما مسلمین را در مواقعی بسیار یاری کرد» - سورهٔ توبه، آیهٔ 25.

«عَرِّفْ أَصْحَابَکَ وَ أَقْرِئْهُمْ مِنِّی السَّلَامَ، وَ قُلْ لَهُمْ: إِنِّی وَ مَنْ یَجْرِی مَجْرَایَ مِنَ الْأَئِمَّةِ لَا بُدَّ لَنَا مِنْ حُضُورِ جَنَائِزِکُمْ فِی أَیِّ بَلَدٍ کُنْتُمْ، فَاتَّقُوا اللَّهَ فِی أَنْفُسِکُمْ.»(1)

(به دوستانت آگاهی بده، و سلام مرا به آن ها برسان، و به آن ها بگو: بر من و کسانی که جاری مجرای من، از سایر ائمه می باشند، لازم است که بر جنازهٔ شما در هر جا که باشید حاضر شویم، پس در امر خودتان از خداوند بپرهیزید.)

و همچنین مرحوم ابن شهرآشوب5در کتاب ارزشمند «مناقب» دربارهٔ آگاهی حضرت امام موسی بن جعفر (علیه السلام) از غیب، از علیّ بن ابی حمزه نقل کرده است: حضرت امام کاظم (علیه السلام) مرا نزد مردی که جلوی او طبقی بود، و یک پول یک پول، جنس می فروخت، فرستادند. و فرمودند: این هجده درهم را به او بده، و به او بگو: ابا الحسن (علیه السلام) به تو می گوید:

«انْتَفِعْ بِهَذِهِ الدَّرَاهِمِ، فَإِنَّهَا تَکْفِیکَ حَتَّی تَمُوتَ.»

(از این درهم ها بهرمند شو، پس این ها برای تو کافی است، تا از دنیا بروی.)

وقتی درهم ها را به او دادم، گریه کرد. لذا گفتم: چرا گریه می کنی؟ گفت: چرا گریه نکنم، و حال آن که خبر مرگم را به من دادی. گفتم: آن چه نزد خداوند می باشد، بهتر از آن چیزی است که تو اکنون در آن هستی. پس سکوت کرد، و بعد گفت: ای بنده خدا! تو چه کسی هستی؟ گفتم: علیّ بن ابی حمزه. گفت: به خدا سوگند آقا و مولایم نیز همین را به من فرمودند. و اضافه کردند: نامه ام را به وسیلهٔ علیّ بن ابی حمزه برای تو می فرستم.

علیّ بن ابی حمزه نقل کرده است: بیست شب گذشت، سپس در حالی که مریض بود، نزد او رفتم، پس به او گفتم: هر وصیّتی که دوست داری به من بکن، تا از مال خودم آن را انجام دهم. گفت: وقتی از دنیا رفتم، دخترم را به مرد دین داری شوهر بده، سپس خانه ام را بفروش، و پول آن را به ابا الحسن (علیه السلام) بده، و غسل و دفن و نماز مرا نیز بر عهده بگیر.

ص: 174


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص292؛ عنه البحار، ج48، ص73.

علیّ بن ابی حمزه گفته: وقتی او را دفن کردم، دخترش را به ازدواج مرد مؤمنی درآوردم، و خانهٔ او را فروختم، و با پول آن نزد حضرت ابا الحسن موسی بن جعفر (علیه السلام) رفتم، پس حضرت آن پول را تزکیه فرمودند، و برای او طلب رحمت کردند، و فرمودند:

«رُدَّ هَذِهِ الدَّرَاهِمَ، فَادْفَعْهَا إِلَی ابْنَتِهِ.»(1)

(این درهم ها را برگردان، و آن ها را به دخترش بده.)

و همچنین در مورد آگاهی امام کاظم (علیه السلام) از غیب، در روایت دیگری، در کتاب «مناقب» از شعیب عقرقوفی روایت شده است: غلام خود مبارک را با دویست دینار خدمت ابا الحسن، حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) فرستادم، و نامه ای نوشتم، و به او دادم، تا به حضرت برساند. وقتی مبارک آمد، به من گفت که در آنجا سراغ ابا الحسن (علیه السلام) را گرفتم، گفتند: ایشان به مکه رفته اند. با خودم گفتم: فاصلهٔ بین مکه و مدینه را در یک شب طی می کنم. امّا در بین راه ناگاه هاتفی مرا صدا زد که ای مبارک، غلام شعیب عقرقوفی! گفتم: تو چه کسی هستی ای بندهٔ خدا؟ گفت: من مُعَتِّب هستم، ابا الحسن (علیه السلام) به تو می فرمایند:

نامه ای را که با تو می باشد بده، و پولی را که آورده ای، در منی برایم بیاور. لذا از محمل پیاده شدم، و نامه را به او دادم، و به منی رفتم. وقتی خدمت حضرت رسیدم، دینارهایی که همراهم بود را در مقابل حضرت روی زمین ریختم. ولی دیدم برخی از آن ها را به طرف خود می کشند، و بعضی از آن ها را با دست مبارک پس می زنند. سپس به من فرمودند:

«یَا مُبَارَکُ! ادْفَعْ هَذِةِ الدَّنَانِیرَ إِلَی شُعَیْبٍ، وَ قُلْ لَهُ: یَقُولُ لَکَ أَبُو الْحَسَنِ: رُدَّهَا إِلَی مَوْضِعِهَا الَّذِی أَخَذْتَهَا مِنْهُ، فَإِنَّ صَاحِبَهَا یَحْتَاجُ إِلَیْهَا.»

(ای مبارک! این دینارها را به شعیب برگردان، و به او بگو: ابا الحسن به تو می گوید: این ها را به همان مکانی که از آن برداشتی برگردان، صاحبش به آن ها احتیاج پیدا می کند.)

ص: 175


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص293؛ عنه البحار، ج48، ص76.

پس از محضر ایشان خارج شدم، و نزد مولایم رفتم، و گفتم: قصهٔ این دینارها چیست؟ گفت: من از فاطمه پنجاه دینار طلب نمودم، تا با آن ها این دینارها را تکمیل کنم، ولی او از دادن آن ها به من امتناع کرد، و گفت: قصد دارم با این دینارها قراح(1) فلانی را بخرم. از این رو آن ها را بدون آن که متوجه شود، از او برداشتم و به حرف او التفاتی نکردم. سپس شعیب ترازویی خواست، و دینارها را وزن کرد، دید آن ها پنجاه دینار می باشد.(2)

و همچنین در روایت دیگری در مورد آگاهی امام کاظم (علیه السلام) از غیب، در کتاب «مناقب» از اباخالد زبالی روایت شده است: روزی که هوا به شدّت سرد بود، و در آن سال خشک سالی شده بود، حضرت ابا الحسن موسی بن جعفر (علیه السلام) به خانهٔ ما تشریف آوردند، و ما قادر نبویم برای این که گرم شویم، چوبی تهیه کنیم، که آن را بسوزانیم. لذا حضرت فرمودند: ای اباخالد! مقداری هیزم تهیه کن تا آتش بزنیم. عرض کردم: به خدا قسم در این مکان جائی را سراغ ندارم، که حتّی یک چوب هم وجود داشته باشد. حضرت فرمودند:

«کَلَّا یَا أَبَا خَالِدٍ تَرَی هَذَا الْفَجَ؟ خُذْ فِیهِ فَإِنَّکَ تَلْقَی أَعْرَابِیّاً مَعَهُ حِمْلَانِ حَطَباً، فَاشْتَرِهِمَا مِنْهُ وَ لَا تُمَاکِسْهُ.»

(این گونه نیست ای ابا خالد! این فج - راه گشادهٔ میان دو کوه - را می بینی؟ راه آن را بگیر و برو، مرد صحرانشینی را ملاقات می کنی، که دو بار هیزم را با خود حمل می کند، پس آن دو را از او بخر، و با او چانه نزن.)

پس سوار اُلاغم شدم، و به طرف آن فج، که حضرت برای من توصیف کرده بودند، راه افتادم. در آنجا به ناگاه با مرد صحرانشینی برخوردم کردم که دو بار هیزم با خود داشت. آن دو بار را از او خریدم، و آن ها را آوردم، و مقداری از آن ها را در آن روز سوزاندند. و بعد غذائی که نزد ما بود را آوردم، و حضرت مقداری از آن را خوردند. سپس حضرت فرمودند: ای ابا خالد! کفش ها، و نعلین های غلامان را نگاه کن! آن ها را درست کن، تا ما در فلان ماه، و فلان روز برگردیم.

ص: 176


1- . قراح: جمع آن أقرحه است، و به زمینی که نه آب، و نه درخت دارد، گفته می شود.
2- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص294؛ عنه البحار، ج48، ص76.

ابا خالد نقل کرده است: تاریخ آن روز را نوشتم، و هنگامی که آن روزی که حضرت وعیده داده بودند، فرارسید. سوار اُلاغم شدم، و نزدیک میلی که راهنمای مسافرها بود، رفتم، و آنجا نشستم، که ناگاه دیدم سواری می آید. به طرف ایشان رفتم، که صدای مبارکشان بلند شد، و فرمودند: ای ابا خالد! عرض کردم: لبیک، فدای شما شوم! حضرت فرمودند: می بینی به وعده ای که به تو دادم، وفا کردیم؟

سپس حضرت فرمودند: ای ابا خالد! با آن دو خیمه ای که ما در آن دو نشستیم چه کار کردی؟ عرض کردم: فدای شما شوم! آن ها را برای شما آماده کرده ام. و بعد با حضرت رفتم، تا این که در آن دو خیمه که قبلاً حضرت در آن ها نشسته بودند، فرود آمدیم. بعد از مدّتی حضرت به من فرمودند:

کفش ها، و نعلین های غلامان چه شدند؟ عرض کردم: آن ها را درست کرده ام، و بعد آن ها را برای ایشان آوردم. فرمودند: ای ابا خالد! هر حاجتی داری از من بخواه. عرض کردم: فدای شما شوم! به شما خبر بدهم از وضع گذشته خود، که من زیدی مذهب بودم، تا روزی که شما نزد من آمدید، و از من هیزم خواستید، و فرمودید فلان روز برمی گردم، پس فهمیدم شما همان امامی هستید که خداوند متعال اطاعت از ایشان را واجب کرده است. حضرت فرمودند:

«یَا أَبَا خَالِدٍ! مَنْ مَاتَ لَا یَعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً، وَ حُوسِبَ بِمَا عَمِلَ فِی الْإِسْلَامِ.»(1)

(ای ابا خالد! هر کس در حالی بمیرد که امام زمان خود را نشناخته، به مرگ جاهلیت مرده است، و حال آن که اعمالش در اسلام محاسبه می شود.)

و همچنین در روایت دیگری مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) دربارهٔ آگاهی امام کاظم (علیه السلام) از غیب، از هشام بن سالم روایت نموده است: بعد از وفات حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) من و

ص: 177


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص295؛ عنه البحار، ج48، ص77.

صاحب الطاق(1) در مدینه بودیم، و در آنجا مردم به عنوان امام، و صاحب الامرِ بعد از پدرش، اطراف عبد اللّه بن جعفر - معروف به عبد اللّه افطح - جمع شده بودند. پس من هم با صاحب الطاق، در حالی که مردم نزد او بودند، بر او داخل شدیم. توجه مردم به او، به این خاطر بود که از امام صادق (علیه السلام) نقل می کرد که ایشان فرمودند: به درستی که امر امامت به پسر بزرگتر می رسد، مادامی که در او عیبی نباشد.

به هر تقدیر ما نزد او رفتیم تا سؤال هائی را که از پدرش می پرسیدیم، از او هم سؤال کنیم، لذا از او پرسیدیم زکات در چند درهم واجب می شود؟ گفت: در هر دویست درهم، پنج درهم باید پرداخت شود. گفتیم: در صد درهم چطور؟ گفت: دو درهم و نیم باید پرداخت شود. گفتیم: به خدا قسم مرجئه(2)

هم چنین چیزی نمی گویند. پس دستش را به طرف آسمان بلند کرد، و گفت: به خدا قسم من نمی دانم مرجئه چه می گویند.

هشام نقل کرده: ما از نزد او گمراه و حیران رفتیم، در حالی که نمی دانستیم به سوی کجا برویم. به همین خاطر من، و ابو جعفرِ احول، گریان و سرگردان در یکی از کوچه های مدینه نشستیم، در حالی که نمی دانستیم به طرف چه کسی رو آوریم، و با خود می گفتیم: نزد مرجئه برویم؟ نزد قدریه برویم؟ به سوی زیدیه برویم؟ به سوی معتزله برویم؟ به طرف خوارج برویم؟ پس ما در این حال بودیم که چشمم به پیرمردی ناشناس افتاد که با دست به من اشاره می کرد. من ترسیدم، مبادا او از جاسوس های ابو جعفر منصور دوانیقی باشد.

چرا که او در مدینه جاسوس هائی داشت که ببینند شیعیان امام جعفر صادق (علیه السلام) بعد از حضرت، بر امامت چه کسی اجماع می کنند، تا گردن او را بزنند. از این رو ترسیدم که این پیرمرد از آن ها باشد، پس به ابو جعفرِ احول گفتم: از من دور شو، زیرا من برای خودم، و تو نگران هستم، و او مرا می خواند نه تو را، از من دور شو مبادا هلاک شوی، و خودت، به زیان خودت کمک نکنی، پس مقداری از من دور شد.

ص: 178


1- . صاحب الطاق: او أبو جعفر، محمّد بن نعمان احول است، که در طاق محامل کوفه صرافی داشته، و به مؤمن الطاق نیز معروف می باشد. و سنی ها به او شیطان الطاق می گفتند: برای آن که در مناظره هائی که با او داشتند، درمی ماندند. مرآة العقول، ج4، ص94.
2- . مرجئه: یکی از فرق اهل سنت بوده اند، که در بین مردم در انجام مسائل مذهبی به لا اُبالی بودن شهرت داشته اند.

من هم از آن پیرمرد تبعیت کردم، و با او رفتم، چرا که گمان می کردم از دست او نمی توانم خلاص شوم. پس دائم دنبال او می رفتم، در حالی که خودم را برای مرگ آماده کرده بودم، تا این که مرا به درب خانهٔ حضرت ابو الحسن، موسی بن جعفر (علیهما السلام) برد، سپس مرا تنها گذاشت، و رفت. ناگاه خادمی دم درب آمد، و به من گفت: خداوند تو را رحمت کند، داخل شو. پس همین که وارد خانه شدم، حضرت ابو الحسن، موسی بن جعفر (علیهما السلام) را دیدم، که بدون این که من صحبتی کنم، ابتدا به سخن نمودند، و فرمودند:

«لاَ إِلَى اَلْمُرْجِئَةِ، وَ لاَ إِلَى اَلْقَدَرِيَّةِ، وَ لاَ إِلَى اَلزَّيْدِيَّةِ، وَ لاَ إِلَى اَلْمُعْتَزِلَةِ، وَ لاَ إِلَى اَلْخَوَارِجِ، إِلَیَّ إِلَیَّ.»

(نه به سوی مرجئه، و نه به جانب قدریه، و نه به طرف زیدیه، و نه به پیش معتزله، و نه به نزد خوارج، به سوی من، به سوی من.)

عرض کردم: جانم به فدای شما! پدرتان درگذشتند؟ فرمودند: بله، عرض کردم: وفات کردند؟ فرمودند: بله، عرض کردم: بعد از ایشان چه کسی امام ما است؟ فرمودند: اگر خداوند بخواهد تو را هدایت کند، هدایت می نماید، عرض کردم: جانم به فدای شما! عبد اللّه گمان می کند بعد از پدرش امام می باشد، حضرت فرمودند:

«يُرِيدُ عَبْدُ اللَّهِ أَنْ لاَ يُعْبَدَ اللَّهُ.»

(عبد اللّه می خواهد، خداوند عبادت نشود.)

عرض کردم: جانم به فدای شما! امام ما بعد از او کیست؟ فرمود: اگر خدا بخواهد تو را هدایت کند، می کند. عرض کردم: جانم به فدای شما! شما آن امام هستید؟ فرمودند: نه، من این را نمی گویم.(1) با خود گفتم: من راه سؤال کردن را درست نرفتم، سپس عرض کردم: جانم فدایتان! شما امامی دارید؟ فرمودند:

ص: 179


1- . از آن جائی که امر تعیین امام معصوم (علیه السلام) فقط به دست خداوند متعال می باشد، از این رو حضرت می فرمایند: «من این سخن را نمی گویم» و بدین نحو هم او را آگاه می فرمایند که خدا چنین فرموده است، و نه من، و هم با این گونه گفتگو به او آموختند که چگونه مراتب تقیه را رعایت کند. و این گونه صحبت نمودن حضرت، نشان از شدّت تقیه در زمان ایشان دارد.

«لاَ، فَدَاخَلَنِي شَیْ ءٌ لاَ يَعْلَمُ إِلاَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِعْظَاماً لَهُ وَ هَيْبَةً أَكْثَرَ مِمَّا كَانَ يَحُلُّ بِي مِنْ أَبِيهِ إِذَا دَخَلْتُ عَلَيْهِ.»

(نه، پس به ناگاه از عظمت و هیبت حضرت، چیزی به دلم افتاد که غیر از خداوند عزّ و جلّ هیچ کس از آن آگاه نیست، بیشتر از آن چه هنگام رسیدن خدمت پدرشان در دلم می افتاد.)

سپس به حضرت عرض کردم: جانم فدای شما! همان گونه که از پدرتان سؤال می کردم، از شما هم سؤال کنم؟ حضرت فرمودند: سؤال کن، تا آگاه شوی، ولی منتشر نکن. که اگر منتشر کنی، نتیجه اش سر بریدن است. پس وقتی از آن حضرت سؤال کردم، متوجه شدم ایشان چونان دریای بیکرانی می باشند. بعد عرض کردم:

«جُعِلْتُ فِدَاكَ! شِيعَتُكَ وَ شِيعَةُ أَبِيكَ ضُلاَّلٌ فَأُلْقِي إِلَيْهِمْ وَ أَدْعُوهُمْ إِلَيْكَ وَ قَدْ أَخَذْتَ عَلَیَّ الْكِتْمَانَ، قَالَ: مَنْ آنَسْتَ مِنْهُ رُشْداً فَأَلْقِ إِلَيْهِ وَ خُذْ عَلَيْهِ الْكِتْمَانَ فَإِنْ أَذَاعُوا فَهُوَ الذَّبْحُ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى حَلْقِهِ.»

(جانم به فدای شما! شیعیان شما و پدر بزرگوارتان سرگردان هستند، به آن ها اعلام کنم، و آن ها را به سوی شما دعوت کنم، درحالی که عهدی که بر کتمان آن از من گرفته اید بر گردن من باشد؟ فرمودند: اگر در کسی صلاحیّت دیدی به او برسان، و از او عهد بگیر که کتمان کند، که اگر فاش کنند، نتیجه اش سر بریدن است. و با دست مبارک خود به گلویشان اشاره فرمودند.)

هشام نقل کرده است: من از نزد آن حضرت خارج شدم، و در بین راه با أبا جعفرِ احول برخورد کردم، او به من گفت: چه خبر بود؟ گفتم: هدایت بود، و بعد قضیه را برای او بیان کردم. سپس فضیل، و ابو بصیر را ملاقات نمودیم، و آن ها هم خدمت آن حضرت رسیدند، و فرمایشات حضرت را شنیدند، و سؤالات خود را از ایشان پرسیدند، و به امامت حضرت امام کاظم (علیه السلام) یقین پیدا کردند.

ص: 180

سپس شیعیان فوج فوج، با ما ملاقات نمودند، پس هر کس خدمت آن حضرت می رسید، یقین به امامت ایشان پیدا می کرد، به جز خانواده عمار (بن موسی ساباطی) و اصحاب او، و در این بین عبد اللّه تنها ماند، و به جز تعداد اندکی، کسی به او مراجعه نمی کرد. وقتی عبد اللّه اوضاع را چنین دید، گفت: حال مردم چگونه است؟ به او گزارش دادند که هشام مردم را از اطراف تو دور کرد. هشام نقل کرده: به همین جهت او در مدینه چند نفر را قرار داد تا مرا بزنند.(1)

آگاهی حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از نیت افراد

مرحوم علیّ بن عیسی إربلی (قدس سره) در کتاب ارزشمند «کشف الغمة» از خالد نقل کرده است: به قصد دیدن حضرت ابا الحسن، موسی بن جعفر (علیهما السلام) از خانه خارج شدم، و در حالی که ایشان در صحن حیاط خانهٔ خود نشسته بودند، خدمتشان رسیدم، و بعد از سلام کردم به حضرت، در محضر ایشان نشستم.

در آن روز من به خانهٔ حضرت رفته بودم تا در مورد یکی از دوستان، که از او درخواستی کرده بودم، و او انجام نداده بود، از حضرت سؤال کنم. امّا قبل از آن که من مطلبی را محضر ایشان عرض نمایم، حضرت رو به من کردند، و فرمودند:

«یَنْبَغِی لِأَحَدِکُمْ إِذَا لَبِسَ الثَّوْبَ الْجَدِیدَ أَنْ یُمِرَّ یَدَهُ عَلَیْهِ وَ یَقُولَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی کَسَانِی مَا أُوَارِی بِهِ عَوْرَتِی، وَ أَتَجَمَّلُ بِهِ بَیْنَ النَّاسِ. وَ إِذَا أَعْجَبَهُ شَیْءٌ فَلَا یُکْثِرْ ذِکْرَهُ، فَإِنَّ ذَلِکَ مِمَّا یَهُدُّهُ وَ إِذَا کَانَتْ لِأَحَدِکُمْ إِلَی أَخِیهِ حَاجَةٌ وَ وَسِیلَةٌ لَا یُمْکِنُهُ قَضَاؤُهَا فَلَا یَذْکُرْهُ إِلَّا بِخَیْرٍ، فَإِنَّ اللَّهَ یُوقِعُ ذَلِکَ فِی صَدْرِهِ فَیَقْضِی حَاجَتَهُ. قَالَ: فَرَفَعْتُ رَأْسِی وَ أَنَا أَقُولُ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَالْتَفَتَ إِلَیَّ فَقَالَ: یَا خَالِدُ اعْمَلْ مَا أَمَرْتُکَ.»(2)

ص: 181


1- . الکافي، ج1، ص351؛ و عنه مدینة معاجز، ج6، ص208؛ و عنه إعلام الوری، ص302؛ و مرآة العقول، ج4، ص94؛ و ارشاد مفید، ج2، ص221؛ کشف الغمة، ج3، ص274.
2- . کشف الغمة، ج3، ص303.

(سزاوار است که اگر یکی از شما لباس جدیدی پوشید، دستش را بر آن بکشد، و بگوید: سپاس خداوندی را که به من پوششی داد تا با آن عورتم را بپوشانم، و در بین مردم آراسته باشم. و وقتی از یک چیزی خوشش آمد، زیاد در مورد آن صحبت نکند، که این کار او را خوار می کند. و اگر از برادر دینی خود درخواستی کرد، که او امکان انجامش را نداشت، جز به نیکی از او یاد نکند، که خداوند به قلب او خواهد انداخت، و حاجتش را بر آورده می کند. سرم بلند کردم، و گفتم: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ. حضرت رو به من نمودند، و فرمودند: ای خالد! به آن چه به تو امر کردم عمل کن!)

آگاهی حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از اموال ربوده شده

مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره) از بکار قمی روایت کرده است: چهل مرتبه حجّ انجام داده بودم، تا این که آخرین مرتبه ای که به حجّ می رفتم، همهٔ پول هایم گم شد. پس به مکه رفتم، و آن قدر ماندم تا همهٔ مردم رفتند، سپس با خودم گفتم: به مدینه می روم، و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را زیارت می کنم، و ابا الحسن موسی بن جعفر (علیهما السلام) را هم می ببینم، و شاید مدّتی نیز در آنجا کار کنم، و پولی جمع نمایم، تا به کمک آن خرج راه خود به کوفه را تهیه کنم.

به همین جهت از مکه خارج شدم، تا این که به مدینه رسیدم، و در آنجا به زیارت حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رفتم، و به ایشان سلام عرض نمودم. سپس به مصلی، مکانی که کارگرها در آنجا جمع می شدند، رفتم. در آن جا به امید آن که خداوند سببی برایم فراهم نماید، که مشغول کاری شوم، ایستادم.

همان گونه که ایستاده بودم، مردی را دیدم که آمد، و کارگرها اطرافش جمع شدند. من هم رفتم و با آن ها ایستادم. او با چند نفر رفت، من هم به همراه او رفتم، و به آن مرد گفتم: ای بندهٔ خدا! من مردی غریب هستم، اگر صلاح می دانی، مرا هم با آن ها ببر، و به من هم کاری بده. پس گفت: اهل کوفه هستی؟ گفتم: بله. گفت: بیا.

پس با او همراه شدم، تا به خانهٔ بزرگی که تازه ساخته شده بود، رسیدیم. چند روزی در آنجا کار کردم، و او هفته ای یک بار پول می دادند. ولی کارگران به خوبی کار نمی کردند. لذا به وکیلِ

ص: 182

صاحبِ ِکار گفتم: مرا سرپرست آنان کن، تا هم از آن ها کار بکشم، و هم خودم با آن ها کار کنم. گفت: تو سرپرست آن ها باش. پس کار می کردم و از آن ها هم کار می کشیدم. تا این که روزی روی نردبان ایستاده بودم که ناگاه دیدم حضرت امام کاظم (علیه السلام) می آیند، و در حالی که من روی نردبانی که داخل خانه بود، ایستاده بودم، حضرت داخل خانه شدند، سپس سر مبارک خود را به طرف من بلند کردند، و فرمودند: ای بکّار به نزد ما پایین بیا! پس پائین رفتم.

سپس حضرت مرا به کناری بردند، و به من فرمودند: اینجا چه کار می کنی؟ عرض کردم: فدای شما شوم! همهٔ خرجی ام از بین رفت، لذا در مکه ماندم تا مردم رفتند، بعد به مدینه آمدم، و به مصلی رفتم، و با خودم گفتم: کاری پیدا می کنم، پس در حینی که آنجا ایستاده بودم، ناگاه وکیل شما آمد، و چند نفر را برد، من هم از او درخواست کردم، همان گونه که از آن ها استفاده می کند، از من هم استفاده کند، و به من هم کاری بدهد.

حضرت به من فرمودند: امروز را کار کن. امّا چون صبح فردا، که دست مزدها را هم پرداخت می کردند، فرارسید، امام آمدند، و بر درب آن خانه نشستند. وکیل حضرت یکی یکی کارگرها را صدا می زد، و پول آن ها را پرداخت می نمود، ولی هر وقت به من نزدیک می شد، امام با دست مبارک خود اشاره می کردند که بنشین! تا آخرین نفر آن ها رفت. بعد به من فرمودند:

«إِلَیَّ ادْنُ، فَدَنَوْتُ فَدَفَعَ إِلَیَّ صُرَّةً فِیهَا خَمْسَةَ عَشَرَ دِینَاراً، قَالَ لِی: خُذْ هَذِةِ نَفَقَتُکَ إِلَی الْکُوفَةِ، ثُمَّ قَالَ: اُخْرُجْ غَداً، قُلْتُ: نَعَمْ، جُعِلْتُ فِدَاکَ! وَ لَمْ أَسْتَطِعْ أَنْ أَرُدَّهُ، ثُمَّ ذَهَبَ وَ عَادَ إِلَیَّ الرَّسُولُ، فَقَالَ: قَالَ أَبُو الْحَسَنِ (علیه السلام) : ائْتِنِی غَداً قَبْلَ أَنْ تَذْهَبَ، فَقُلْتُ: سَمْعاً وَ طَاعَةً. فَلَمَّا کَانَ مِنَ الْغَدِ أَتَیْتُهُ، فَقَالَ: اخْرُجِ السَّاعةَ حَتَّی تَصِیرَ إِلَی فَیْدٍ، فَإِنَّکَ تُوَافِقُ قَوْماً یَخْرُجُونَ إِلَی الْکُوفَةِ وَ هَاکَ هَذَا الْکِتَابَ فَادْفَعْهُ إِلَی عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ.»

(نزدیک من بیا! پس وقتی جلو رفتم، کیسه ای که در آن پانزده دینار بود، به من دادند و فرمودند: این را بگیر! این خرج سفر تو تا کوفه است. سپس فرمودند: فردا خارج شو! عرض کردم: چشم فدای شما شوم! و نتوانستم لطف ایشان را رد کنم. بعد

ص: 183

حضرت رفتند، و سپس فرستاده حضرت نزد من آمد، و گفت: حضرت ابا الحسن (علیه السلام) فرمودند: فردا قبل از این که بروی نزد من بیا. گفتم: سمعاً و طاعةً. از این رو چون روز بعد فرا رسید، نزد حضرت رفتم، پس فرمودند: همین الان حرکت کن تا به فید(1) برسی، در آنجا عده ای را می یابی که به سمت کوفه می روند، این نامه را بگیر و به علیّ بن ابی حمزه بده.)

لذا به امر حضرت حرکت کردم، به خدا قسم یک نفر را هم ندیدم، تا به فید برسم. به آنجا که رسیدم، گروهی آماده شده بودند، تا روز بعد به طرف کوفه حرکت کنند، پس یک شتر خریدم، و با آن ها تا کوفه همسفر شدم، و شب وارد کوفه شدم، و با خود گفتم: به خانه ام می روم، و امشب را می خوابم، سپس فردا با نامهٔ مولایم به نزد علیّ بن ابی حمزه می روم، تا نامه را به او برسانم. لذا به خانه ام رفتم، ولی باخبر شدم چند روز قبل از آمدن من، دزد وارد مغازهٔ من شده است.

وقتی شب را صبح کردم، پس از نماز صبح نشسته بودم، و به چیزهایی که از دکانم برده بودند، فکر می کردم، که دیدم کسی درب خانهٔ را می زند، بیرون آمدم و دیدم علیّ بن ابی حمزه است. پس با او معانقه کردم، و بعد از آن که به من سلام کرد، و گفت: ای بکار! نامهٔ مولایم را بده! گفتم: آری، همین الآن قصد داشتم نزد تو بیایم.

گفت: آن را بیاور، می دانم که تو دیشب رسیده ای. پس نامه را بیرون آوردم، و آن را به او دادم، گرفت، و بوسید، و روی چشمانش قرار داد، و گریه کرد. گفتم: چرا گریه می کنی؟ گفت: به خاطر شوقی که به مولایم دارم. بعد نامه را باز کرد، و آن را خواند، سپس سرش را به طرف من بلند کرد، و گفت: ای بکار! دزدها به تو دست برد زده اند. گفتم: بله. گفت: هر چه در مغازه ات بوده را برداشته اند. گفتم: بله. گفت:

«إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَخْلَفَهُ عَلَیْکَ، قَدْ أَمَرَنِی مَوْلَاکَ وَ مَوْلَایَ أَنْ أُخْلِفَ عَلَیْکَ مَا ذَهَبَ مِنْکَ أَعْطَانِی أَرْبَعِینَ دِینَاراً، قَالَ: فَقَوَّمْتُ مَا ذَهَبَ مَنِی، فَإِذَا قِیمَتُهُ أَرْبَعُونَ دِینَاراً.

ص: 184


1- . فید؛ منزل گاهی در نیمه راه مکه و کوفه است.

فَفَتَحَ عَلَیَّ الْکِتَابَ، فَإذَا فِیهِ ادْفَعْ إِلَی بَکَّارٍ قِیمَةَ مَا ذَهَبَ مِنْ حَانُوتِهِ أَرْبَعِینَ دِینَاراً.»(1)

(به درستی که خداوند عوض آن را به تو داده است. مولای من و تو، به من دستور داده اند معادل زیانی که به تو رسیده است، چهل دینار به تو پرداخت کنم. بکار می گوید: وقتی تمام چیزهایی را که از مغازه برده بودند را قیمت کردم، چهل دینار شد. بعد نامه حضرت را برای من باز کرد، حضرت در آن نوشته بودند: به بکار، چهل دینار که قیمت آن چیزهائی است که از مغازه اش برده اند، پرداخت کن.)

استجابت دعای حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

در کتاب «کشف الغمة» از عیسی بن محمّد مغیث قُرطی، که سن او به نود سال رسیده بود، نقل شده است: یک سال در جَوّانِیّه(2)

کنار چاهی به نام أمّ العظام، خربزه و خیار و کدو کاشته بودم. همین که زمان برداشت محصول نزدیک شد، و محصولات رسیدند، ملخ به مزرعه حمله کرد، و همهٔ محصولات را از بین برد. من قیمت دو شتر، و صد و بیست دیناری را که خرج آن زراعت کرده بودم را ضرر کردم. یک روز نشسته بودم که حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) تشریف آوردند، و سلام کردند، سپس فرمودند:

«أَیْشَ حَالُکَ؟ قُلْتُ: أَصْبَحْتُ کَالصَّرِیمِ، بَیَّتَنِی الْجَرَادُ فَأَکَلَ زَرْعِی. قَالَ: وَ کَمْ غَرِمْتَ؟ قُلْتُ: مِئَةً وَ عِشْرِینَ دِینَاراً مَعَ ثَمَنِ الْجَمَلَیْنِ. قَالَ: فَقَالَ: یَا عَرَفَةُ! إِنَّ لِأَبِی الْغَیْثِ مِئَةً وَ خَمْسِینَ دِینَاراً، فَرِبْحُکَ ثَلَاثُونَ دِینَاراً وَ الْجَمَلَانِ.»

(حالت چطور است؟ گفتم: شب را مانند بیچارگان صبح کرده ام؛ ملخ به مزرعه ام حمله کرد، و تمام زراعت مرا خورد. فرمودند: چقدر زیان کردی؟ عرض کردم: صد

ص: 185


1- . الخرائج و الجرائح، ج1، ص320؛ عنه البحار، ج48، ص62.
2- . جوانیه، به فتح جیم و تشدید واو و کسر نون و تشدید یاء، نام مکان یا روستایی نزدیک مدینه است.

و بیست دینار به همراه پول دو شتر. فرمودند: ای عرفه! به أبو الغیث صد و پنجاه دینار، و دو شتر بده که سی دینارش سود کرده باشد.)

عرض کردم: ای آقای بابرکت! دعا کنید خداوند در آن برکت قرار دهد. از این رو حضرت امام کاظم (علیه السلام) داخل مزرعه شدند، و دعا کردند، و برای من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کردند:

«تَمَسَّکُوا بِبَقَاءِ الْمَصَائِبِ. ثُمَّ عَلَّقْتُ عَلَیْهِ الْجَمَلَیْنِ وَ سَقَیْتُهُ، فَجَعَلَ اللَّهُ فِیهِ الْبَرَکَةَ وَ زَکَتْ، فَبِعْتُ مِنْهَا بِعَشَرَةِ آلَافٍ.»(1)

(به باقی ماندن مصائب تمسک کنید. سپس آن دو شتر را برای کشاورزی به کار گرفتم، و زراعت را آب دادم، خداوند چنان برکت داد، و زراعت را زیاد کرد، که محصول آن را به ده هزار فروختم.)

در مورد استجابت دعای حضرت امام کاظم (علیه السلام) در روایت دیگری، مرحوم علیّ بن عیسی إربلی (قدس سره) در کتاب «کشف الغمة» از یکی از غلامان حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) نقل نموده است: هنگامی که حضرت ابا الحسن، موسی بن جعفر (علیهما السلام) را به بصره می بردند، من همراه ایشان بودم. نزدیک مدائن که رسیدیم، در حالی که امواج بسیاری در آب بود، سوار کشتی شدیم. پشت سر ما نیز کشتی دیگری حرکت می کرد که در آن زنی را به خانهٔ شوهرش می بردند، لذا هیاهو و صدای زیادی داشتند.

حضرت پرسیدند: این سر و صدا برای چیست؟ عرض کردیم: عروسی است. پس مدّت زمانی بیشتر نگذشته بود که صدای فریادی شنیدیم. حضرت فرمودند: این فریاد برای چیست؟ گفتند: عروس رفته تا با دست خود مقداری آب بردارد، که النگوی طلای او در آب افتاده، از این رو فریاد زده است. حضرت فرمودند:

«احْبِسُوا وَ قُولُوا لِمَلَّاحِهِمْ یَحْبِسْ. فَحَبَسْنَا وَ حَبَسَ مَلَّاحُهُمْ، فَاتَّکَأَ عَلَی السَّفِینَةِ وَ هَمَسَ قَلِیلًا وَ قَالَ: قُولُوا لِمَلَّاحِهِمْ یَتَّزِرْ بِفُوطَةٍ وَ یَنْزِلْ فَیَتَنَاوَلَ السِّوَارَ. فَنَظَرْنَا فَإِذَا

ص: 186


1- . کشف الغمة، ج3، ص265.

السِّوَارُ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ وَ إِذَا مَاءٌ قَلِیلٌ، فَنَزَلَ الْمَلَّاحُ فَأَخَذَ السِّوَارَ، فَقَالَ: أَعْطِهَا وَ قُلْ لَهَا فَلْتَحْمَدِ اللَّهَ رَبَّهَا. ثُمَّ سِرْنَا.»

(آن ها را نگه دارید، و به ناخدای آن ها بگوئید توقف کند! پس ما آن ها را نگه داشتیم. بعد حضرت بر کشتی تکیه نمودند، و اندکی نجوا کردند، و فرمودند: به ناخدای آن ها بگویید فوطه ای(1)

ببندد، و پایین برود، و دستبند را بردارد. پس وقتی نگاه کردم، دیدیم دستبند روی زمین افتاده، و آب کم شده است. پس ناخدا پایین رفت و دستبند را برداشت. بعد حضرت فرمودند: دست بند را به او بده و به او بگو: پروردگارش را شکر کند. سپس راه افتادیم.)

پس هنگامی که اسحاق، برادر حضرت، این معجزه را مشاهده نمود، به ایشان عرض کرد: فدای شما شوم! آن دعایی را که خواندید به من هم می آموزید! حضرت فرمودند: بله، به شرط این که به کسانی که اهلش نیستند یاد ندهی، و به غیر از شیعیان، این دعا را به کسی آموزش ندهی. سپس فرمودند: بنویس! و آن دعا را برای من املاء فرمودند:

«یَا سَابِقَ کُلِّ فَوْتٍ، یَا سَامِعاً لِکُلِّ صَوْتٍ قَوِیٍّ أَوْ خَفِیٍّ، یَا مُحْیِیَ النُّفُوسِ بَعْدَ الْمَوْتِ، لَا تَغْشَاکَ الظُّلُمَاتُ الْحَنْدَسِیَّةُ، وَ لَا تَشَابَهُ عَلَیْکَ اللُّغَاتُ الْمُخْتَلِفَةُ، وَ لَا یَشْغَلُکَ شَیْءٌ عَنْ شَیْءٍ، یَا مَنْ لَا یَشْغَلُهُ دَعْوَةُ دَاعٍ دَعَاهُ (مِنَ الأرْضِ عَنْ دَعْوَةِ داعٍ دَعاهُ) مِنَ السَّمَاءِ، یَا مَنْ لَهُ عِنْدَ کُلِّ شَیْءٍ مِنْ خَلْقِهِ سَمْعٌ سَامِعٌ وَ بَصُرٌ نَافِذٌ، یَا مَنْ لَا تُغَلِّطُهُ کَثْرَةُ الْمَسَائِلِ، وَ لَا یُبْرِمُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّینَ، یَا حَیُّ حِینَ لَا حَیَّ فِی دَیْمِومَةِ مُلْکِهِ وَ بَقَائِهِ، یَا مَنْ سَکَنَ الْعُلَی وَ احْتَجَبَ عَنْ خَلْقِهِ بِنُورِهِ، یَا مَنْ أَشْرَقَتْ

ص: 187


1- . فوطه، چیزی است که خدمه کشتی می پوشند، و یا به پارچه ای که با آن دست ها را خشک می نمایند، و مردم به آن لنگ یا حوله می گویند، فوطه گفته می شود.

لِنُورِهِ دُجَی الظُّلَمِ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الْوَاحِدِ الْأَحَدِ الْفَرْدِ الصَّمَدِ الَّذِی هُوَ مِنْ جَمِیعِ أَرْکَانِکَ کُلّهَا، صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ.»

(ای پیشی گیرنده از هر فوت شده، و ای شنونده هر صدا، و ای آفرینندهٔ جان ها پس از مرگ و ای پوشاننده گوشت بر استخوان ها پس از نابودی. ای کسی که تاریکی های تیره او را نپوشاند، و صداهای گوناگون بر او مشتبه نشود. و ای کسی که هیچ کاری، او را از کارهای دیگر باز نمی دارد. ای کسی که نزد هر آفریده ای گوش شنوا و دیده نافذ دارد، و پرسش ها و خواسته های زیاد بندگان او را به اشتباه نمی اندازد و پافشاری اصرار کنندگان خسته اش نمی کند. ای زنده ای که زمانی در ملک همیشگی و بقایش زنده ای نبود. ای کسی که ساکن در عرش والا است، و با نورش از آفریدگانش محجوب است. و ای کسی که با نورش قعر تاریکی ها را روشن نموده است، از تو می خواهم به حقّ نامت که واحد و احد و فرد و وتر و صمد است، بر محمّد و آل محمّد که پاکیزه و برگزیده اند درود بفرستی.)

سپس حاجت خود را از خداوند می خواهی، و درخواست می کنی.(1)

و در روایت دیگری دربارهٔ استجابت دعاهای حضرت امام کاظم (علیه السلام) ، صاحب کتاب «قرب الإسناد» از محمّد بن عیسی از حماد بن عیسی نقل کرده است: در بصره، خدمت ابا الحسن حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) رسیدم، و عرض کردم: فدای شما شوم! از خداوند بخواهید به من خانه، و همسر، و فرزند، و خادم، و حجّ در هر سال را روزی کند. حماد می گوید: حضرت دست خود را بلند کردند، و فرمودند:

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ ارْزُقْ حَمَّادَ بْنَ عِیسَی دَاراً وَ زَوْجَةً وَ وَلَداً وَ خَادِماً وَ الْحَجَّ خَمْسِینَ سَنَةً. قَالَ حَمَّادٌ: فَلَمَّا اشْتَرَطَ خَمْسِینَ سَنَةً عَلِمْتُ أَنِّی لَا أَحُجُّ أَکْثَرَ مِنْ خَمْسِینَ سَنَةً.»

ص: 188


1- . کشف الغمة، ج3، ص299.

(خداوندا! بر محمّد و آل محمّد درود فرست و به حماد بن عیسی خانه، و همسر، و فرزند، و خادم، و پنجاه سال حجّ را روزی فرما. حماد می گوید: همین که حضرت در دعای خود پنجاه سال را قید فرمودند، فهمیدم که بیشتر از پنجاه سال نمی توانم حجّ انجام دهم.)

حماد می گوید: تاکنون چهل و هشت سال حجّ انجام داده ام، و این خانهٔ من می باشد، که روزی ام شده، و این همسرم است، که از پشت پرده کلام مرا می شنود، و این فرزندم، و آن دیگری هم خادم من می باشد، که همهٔ آن ها به برکت دعای حضرت روزی من شده است.

حماد بعد از این کلام، دو سال دیگر به حجّ رفت، تا پنجاه سال تمام شد. سپس بعد از این که پنجاه سال به حجّ رفته بود، باز هم به همراه ابو العباس نوفلی راهی حجّ شد. وقتی به مکان احرام بستن رسید، داخل آب شد تا غسل کند. امّا سیلی در آن بیابان آمد، و او را برد، و غرق شد. و قبل از این که حجّ پنجاه و یکم را انجام دهد، از دنیا رفت. خداوند ما، و او را رحمت کند! قبرش در سیّاله است.(1)

دربارهٔ کیفیت غرق شدن حماد بن عیسی، از امیة بن علیّ قیسی روایت شده است: من و حماد بن عیسی در مدینه خدمت حضرت جواد الأئمه (علیه السلام) رسیدیم، تا با ایشان وداع کنیم، ایشان به ما فرمودند:

«لَا تَخْرُجَا الیَوْمَ أُقِیمَا إِلَی غَدٍ. فَلَمَّا خَرَجْنَا مِنْ عِنْدِهِ قَالَ لِی حَمَّادٌ: أَنَا أَخْرُجُ فَقَدْ خَرَجَ ثَقَلِی. فَقُلْتُ: أَمَّا أَنَا فَأُقِیمُ. فَخَرَجَ حَمَّادٌ فَجَرَی الْوَادِی تِلْکَ اللَّیْلَةَ فَغَرِقَ فِیهِ، وَ قَبْرُهُ بِسَیَالَةَ.»(2)

(امروز از شهر خارج نشوید، تا فردا بمانید. وقتی از نزد حضرت خارج شدیم، حماد به من گفت: من خارج می شوم، چرا که بارهایم از شهر خارج شده. گفتم:

ص: 189


1- . قرب الإسناد، ص311؛ عنه البحار، ج48، ص47: و اختیار معرفة الرجال (رجال کشی)، ج2، ص604 مع اختلاف یسیر.
2- . کشف الغمة، ج3، ص518؛ الخرائج و الجرائح، ج2، ص668؛ عنه البحار، ج48، ص48.

ولی من می مانم. حماد خارج شد، و در آن شب سیلی در بیابان آمد، و حماد غرق شد، و قبرش در سیاله است.)

آگاهی حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از طول عمر

مرحوم علیّ بن عیسی إربلی (قدس سره) در کتاب «کشف الغمة» از هشام بن حکم نقل کرده است: قصد داشتم در منی کنیزی بخرم، از این رو نامه ای به حضرت ابا الحسن، موسی بن جعفر (علیهما السلام) نوشتم، و با ایشان در این باره مشورت کردم. امّا جوابی به دستم نرسید؛

«فَلَمَّا کَانَ فِی غَدٍ مَرَّ بِی یَرْمِی الْجِمَارَ عَلَی حِمَارٍ، فَنَظَرَ إِلَیَّ وَ إِلَی الْجَارِیَةِ مِنْ بَیْنِ الْجَوَارِی ثُمَّ أَتَانِی کِتَابُهُ: لَا أَرَی بِشِرَائِهَا بَأْساً، إِنْ لَمْ یَکُنْ فِی عُمُرِهَا قِلَّةٌ، قُلْتُ: لَا وَ اللَّهِ مَا قَالَ لِی هَذَا الْحَرْفَ إِلَّا وَ هَاهُنَا شَیْءٌ، لَا وَ اللَّهِ لَا أشْتَرِیهَا، قَالَ: فَمَا خَرَجْتُ مِنْ مَکَّةَ حَتَّی دُفِنَتْ.»(1)

(از این رو فردای آن روز، ایشان همان طور که در هنگام رمی جمره بر اُلاغی سوار بودند، و از کنار من عبور می کردند، نگاهی به من و به آن کنیز که در بین کنیزان بود، نمودند. و سپس نامهٔ خود را به من دادند که در آن نوشته شده بود: اشکالی در خریدن آن نمی بینم، اگر عمرش کوتاه نباشد. با خود گفتم: نه به خدا، حضرت این حرف را به من نزده اند، مگر این که حتماً در آن دلیلی وجود دارد. نه به خدا سوگند، او را نمی خرم. راوی می گوید: هنوز از مکه خارج نشده بودم که کنیز از دنیا رفت، و او را دفن کردند.)

در روایت دیگری دربارهٔ آگاهی امام کاظم (علیه السلام) از طول عمر افراد، مرحوم کشی (قدس سره) از أخطل کاهلی از عبد اللَّه بن یحیی کاهلی نقل کرده است: اعمال حجّ را انجام دادم، و بعد خدمت ابا الحسن، موسی بن جعفر (علیهما السلام) رسیدم، ایشان به من فرمودند:

ص: 190


1- . کشف الغمة، ج3، ص304.

«اعْمَلْ خَیْراً فِی سَنَتِکَ هَذِةِ فَإِنَّ أَجَلَکَ قَدْ دَنی، قَالَ: فَبَکَیْتُ، فَقَالَ لِی: وَ مَا یُبْکِیکَ؟ قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، نَعَیْتَ إِلَیَّ نَفْسِی، قَالَ: أَبْشِرْ فَإِنَّکَ مِنْ شِیعَتِنَا وَ أَنْتَ إِلَی خَیْرٍ، قَالَ أَخْطَلُ: فَمَا لَبِثَ عَبْدُ اللَّهِ بَعْدَ ذَلِکَ إِلَّا یَسِیراً حَتَّی مَاتَ .»(1)

(امسال تا می توانی کار خیر انجام بده، چرا که أجلت نزدیک شده است. عبد اللّه گفت: گریه ام گرفت. لذا حضرت به من فرمودند: چرا گریه می کنی؟ عرض کردم: فدای شما شوم! خبر از مرگ من دادید. حضرت فرمودند: بشارت بر تو باد، چرا که از شیعیان ما هستی و عاقبت به خیر خواهی شد. أخطل که این خبر را از عبد اللّه روایت کرده، می گوید: عبد اللَّه بعد از این ملاقات مدّت زیادی زنده نماند، و از دنیا رفت.)

و همچنین دربارهٔ آگاهی امام کاظم (علیه السلام) از طول عمر افراد، صاحب کتاب «قرب الإسناد» از علیّ بن ابی حمزه روایت نموده است: از وجود نازنین حضرت ابا الحسن، موسی بن جعفر (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند:

نه به خدا قسم، اباجعفر (منصور دوانیقی) دیگر هرگز خانهٔ خدا را نخواهد دید. از این رو وقتی وارد کوفه شدم، و جریان را به دوستان خود گفتم، چیزی نگذشته بود که منصور دوانیقی عازم حجّ شد. وقتی به کوفه رسید، دوستان به من گفتند:

تو که آنچنان می گفتی. گفتم: نه به خدا قسم، او دیگر خانهٔ خدا را نخواهد دید. وقتی به بستان رسید، دوباره نزد من جمع شدند، و گفتند: باز هم بر سر حرف خود هستی؟ گفتم: نه به خدا قسم، او هرگز خانهٔ خدا را دیگر نمی بیند. وقتی به منزل بئر میمون رسید؛

ص: 191


1- . اختیار معرفة الرجال (رجال کشی)، ج2، ص745.

«أَتَیْتُ أَبَا الْحَسَنِ (علیه السلام) فَوَجَدْتُهُ فِی الْمِحْرَابِ، قَدْ سَجَدَ فَأَطَالَ السُّجُودَ، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَیَّ فَقَالَ: اخْرُجْ فَانْظُرْ مَا یَقُولُ النَّاسُ. فَخَرَجْتُ فَسَمِعْتُ الْوَاعِیَةَ عَلَی أَبِی جَعْفَرٍ، فَرَجَعْتُ فَأَخْبَرْتُهُ فَقَالَ: اللَّهُ أَکْبَرُ مَا کَانَ لِیَرَی بَیْتَ اللَّهِ أَبَداً.»(1)

(خدمت ابا الحسن (علیه السلام) رفتم، پس ایشان را در محراب یافتم، در حالی که در سجده بودند، و سجده ای طولانی انجام دادند. سپس سر از سجده برداشتند، و فرمودند: بیرون برو و ببین مردم چه می گویند. پس وقتی خارج شدم، شنیدم که برای ابا جعفر (منصور دوانیقی) گریه و زاری می کنند. از این رو نزد حضرت برگشتم، و جریان را عرض کردم. فرمودند: اللَّه اکبر! هرگز نتوانست خانهٔ خدا را ببیند.)

و در روایت دیگری دربارهٔ آگاهی وجود نازنین حضرت امام کاظم (علیه السلام) از طول عمر افراد، مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) از اسحاق بن عمار نقل کرده است: شنیدم عبد صالح - حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) - خبر مرگ مردی را می دادند، پس با خودم گفتم:

«وَ إِنَّهُ لَیَعْلَمُ مَتی یَمُوتُ الرَّجُلُ مِنْ شِیعَتِهِ، فَالْتَفَتَ إِلَیَّ شِبْهَ الْمُغْضَبِ، فَقَالَ: یَا إِسْحَاقُ! قَدْ کَانَ رُشَیْدٌ الْهَجَرِیُّ یَعْلَمُ عِلْمَ الْمَنَایَا وَ الْبَلاَیَا، وَ الإِمَامُ أَوْلی بِعِلْمِ ذلِکَ. ثُمَّ قَالَ : یَا إِسْحَاقُ! اصْنَعْ مَا أَنْتَ صَانِعٌ؛ فَإِنَّ عُمُرَکَ قَدْ فَنِیَ، وَ إِنَّکَ تَمُوتُ إِلی سَنَتَیْنِ، وَ إِخْوَتُکَ وَ أَهْلُ بَیْتِکَ لاَ یَلْبَثُونَ بَعْدَکَ إِلاَّ یَسِیراً حَتّی تَتَفَرَّقَ کَلِمَتُهُمْ، وَ یَخُونُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً حَتّی یَشْمَتَ بِهِمْ عَدُوُّهُمْ، فَکَانَ هذَا فِی نَفْسِکَ؟ فَقُلْتُ : فَإِنِّی أَسْتَغْفِرُ اللّهَ بِمَا عَرَضَ فِی صَدْرِی.»

(آیا ایشان می دانند چه زمانی مردی از شیعیانشان از دنیا می رود. پس در آن هنگام با حالتی شبیه به عصبانیت رو به من کردند، و فرمودند: ای اسحاق! رشید هجری علم منایا - یعنی مرگ - و بلایا را می دانست، و امام سزاوارتر به دانستن این علم

ص: 192


1- . قرب الإسناد، ص337.

است. سپس فرمودند: ای اسحاق! هر کاری باید انجام بدهی را انجام بده؛ به درستی که عمر تو در حال تمام شدن می باشد، و تو هم تا دو سال دیگر از دنیا می روی، و برادران و خانواده تو نیز بیش از مدّت کمی بعد از تو زنده نخواهند ماند، و بعد همهٔ خانواده ات پراکنده می شوند، و به یکدیگر خیانت می کنند، تا این که دشمنانشان آن ها را شماتت می نمایند، آیا این را با خودت می گفتی؟ من عرض کردم: از آن چه در دلم گذشت، از خداوند آمرزش می خواهم.)

اسحاق بعد از این قضیه جز مدّت کمی بیشتر زنده نماند، و بلافاصله از دنیا رفت. و زمان اندکی بیشتر نگذشته بود که فرزندان عمار با اموال مردم زندگی خود را سپری می کردند، و همگی بی چیز و فقیر شدند.(1)

توضیح: بَلایا، جمع بلیّه به معنای رنج ها و گرفتاری ها می باشد. و مَنایا، جمع منیّه، و به معنای مرگ و میرها است. و علم بلایا و منایا از علومی هستند که به اذن خداوند متعال در اختیار اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) است. و آن بزرگواران این علم را به برخی از اصحاب خود عنایت نموده اند. به هر تقدیر علم منایا و بلایا، به معنای آگاهی ائمه اطهار (علیهم السلام) از اتفاق هایی است که برای اشخاص، در آینده رُخ می دهد. از این رو این رخداد ها در علم مَنایا، دربارهٔ مرگ، کیفیت و زمان آن است. و در علم بَلایا، در مورد حوادث، و گرفتاری هائی می باشد، که برای افراد اتفاق خواهد افتاد.

به نظر می رسد که علم مَنایا و بَلایا از کتاب جفر گرفته شده است. چنانچه شیخ أقدم، مرحوم شیخ صدوق (قدس سره) در روایتی که دربارهٔ غیبت حضرت ولی عصر عجل اللّه تعالی می باشد، از سدیر صیرفیّ نقل کرده است: من و مفضّل بن عمر و ابو بصیر و ابان بن تغلب، خدمت مولایمان حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) رسیدیم، و دیدیم حضرت بر خاک نشسته، و جبّهٔ خیبری طوقدارِ بی گریبانِ آستین کوتاهی پوشیده اند. و مانند مادرِ فرزند مردهٔ شیدای جگر سوخته ای گریه

ص: 193


1- . الکافی، ج1، ص484.

می کنند، و اندوه تا وَجَنات ایشان رسیده، و گونه هایشان دگرگون شده و دیدگانش پر از اشک گردیده است، و خطاب به حضرت مهدی (علیه السلام) می گویند:

«سَیِّدِی غَیْبَتُكَ نَفَتْ رُقَادِی، وَ ضَیَّقَتْ عَلَیَّ مِهَادِی، وَ أَبْتَزَّتْ مِنِّی رَاحَةَ فُؤَادِی، سَیِّدِی غَیْبَتُكَ أَوْصَلَتْ مُصَابِی بِفَجَائِعِ الْأَبَدِ، وَ فَقْدُ الْوَاحِدِ بَعْدَ الْوَاحِدِ یُفْنِی الْجَمْعَ وَ الْعَدَدَ، فَمَا أُحِسُّ بِدَمْعَةٍ تَرْقَی مِنْ عَیْنِی، وَ أَنِینٍ یَفْتُرُ مِنْ صَدْرِی عَنْ دَوَارِجِ الرَّزَایَا وَ سَوَالِفِ الْبَلَایَا إِلَّا مَثَّلَ لِعَیْنِی عَنْ عَوَائِرِ أَعْظَمُهَا وَ أَفْظَعُهَا، وَ بَوَاقِی أَشَدِّهَا وَ أَنْكَرِهَا وَ نَوَائِبَ مَخْلُوطَةٍ بِغَضَبِكَ، وَ نَوَازِلَ مَعْجُونَةٍ بِسَخَطِكَ.»

(ای آقای من! غیبت تو خواب از دیدگانم ربوده و بسترم را بر من تنگ ساخته و آسایش قلبم را از من سلب نموده است. ای آقای من! غیبت تو اندوه مرا به فجایع ابدی پیوند داده، و فقدان یکی پس از دیگری جمع و شمار را نابود کرده است، من دیگر احساس نمی کنم اشکی را که از دیدگانم بر گریبانم روان است و ناله ای را که از مصائب و بلایای گذشته از سینه ام سر می کشد، جز آن چه را که در برابر دیدگانم مجسّم است. و از همه گرفتاری ها بزرگ تر و جان گدازتر و سخت تر و ناآشناتر است، ناملایماتی که با غضب تو در آمیخته و مصائبی که با خشم تو عجین شده است.)

سدیر می گوید: چون امام صادق (علیه السلام) را در چنین حالی دیدیم، از شدّت وَلَهْ عقل از سرمان پرید، و به واسطه آن رخداد هائل و پدیده وحشتناک و از شدّت جزع قلوبمان چاک چاک گردید و پنداشتیم که آن نشانه مکروهی کوبنده و یا مصیبتی از مصائب روزگار است که بر وی نازل شده است. و گفتیم: ای فرزند بهترین خلایق! چشمانت گریان مباد! از چه حادثه ای اشک شما روان و سرشک از دیدگانتان ریزان است؟ و کدام حالتی است که این ماتم را بر شما واجب کرده است؟ سدیر می گوید: امام صادق (علیه السلام) نفس عمیقی کشید که بر اثر آن درونش برآمد و هراسش افزون شد و فرمود:

ص: 194

«وَیْلَکُمْ، نَظَرْتُ فِی کِتَابِ اَلْجَفْرِ صَبِیحَةَ هَذَا اَلْیَوْمِ، وَ هُوَ اَلْکِتَابُ اَلْمُشْتَمِلُ عَلَی عِلْمِ اَلْمَنَایَا وَ اَلْبَلاَیَا، وَ الرَّزَایَا. وَ عِلْمِ مَا کَانَ وَ مَا یَکُونُ إِلَی یَوْمِ اَلْقِیَامَةِ، اَلَّذِی خَصَّ اَللَّهُ بِهِ مُحَمَّداً وَ اَلْأَئِمَّهَ مِنْ بَعْدِهِ:.»

(وای بر شما صبح امروز در کتاب جفر می نگریستم و آن کتابی است که مشتمل بر علم منایا و بلایا و مصائب عظیمه و علم ما کان و ما یکون تا روز قیامت است، همان کتابی که خدای تعالی آن را به محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمّه پس از او (علیهم السلام) اختصاص داده است.)

و در فصولی از آن می نگریستم، میلاد قائم ما و غیبتش و تأخیر کردن، و طول عمرش، و بلوای مؤمنان در آن زمان، و پیدایش شکوک در قلوب آن ها به واسطهٔ طول غیبت، و مرتد شدن آن ها از دینشان، و برکندن رشتهٔ اسلام از گردن هایشان، که خدای تعالی فرموده است: (وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ(1)) که مقصود از آن ولایت [اهل بیت (علیهم السلام) ] است. و پس از آن که در آن فصول نگریستم، رقّتی مرا فرا گرفت و اندوه بر من مستولی شد.

گفتیم: ای فرزند رسول خدا! ما را مشرّف و گرامی بدار، و ما را در بعضی از آن چه در این باب می دانی شریک گردان! فرمود: خدای تعالی در قائم ما سه خصلت جاری ساخته که آن خصلت ها در سه تن از پیامبران نیز جاری بوده است: مولدش را چون مولد موسی، و غیبتش را مانند غیبت عیسی، و تأخیر کردنش را مانند تأخیر کردن نوح مقدّر کرده است. و بعد از آن عمر عبد صالح - یعنی خضر (علیه السلام) - را دلیلی بر عمر او قرار داده است. به آن حضرت گفتیم: ای فرزند رسول خدا! اگر ممکن است وجوه این معانی را برای ما توضیح دهید.

فرمود: امّا تولّد موسی (علیه السلام) ، چون فرعون واقف شد که زوال پادشاهی او به دست موسی است، دستور داد که کاهنان را حاضر کنند و آن ها وی را از نسب موسی آگاه کردند، و گفتند که وی از بنی اسرائیل است. و فرعون به کارگزاران خود دستور می داد که شکم زنان باردار بنی

ص: 195


1- . سورهٔ اسراء، آیهٔ 13.

اسرائیل را پاره کنند. و حدود بیست و چند هزار نوزاد را کشت، امّا نتوانست به کشتن موسی (علیه السلام) دست یابد. زیرا او در حفظ و حمایت خدای تعالی بود.

و بنی امیّه و بنی عبّاس نیز چنین اند، وقتی واقف شدند که زوال پادشاهی آن ها و پادشاهی امیران و ستمگران آن ها به دست قائم ماست، با ما به دشمنی برخاستند و در قتل آل رسول (صلی الله علیه وآله و سلم) و نابودی نسل او شمشیر کشیدند به طمع آن که بر قتل قائم دسترسی پیدا کنند، امّا خدای تعالی امر خود را مکشوف یکی از ظلمه نمی سازد و نور خود را کامل می کند، گر چه مشرکان را ناخوش آید.

و امّا غیبت عیسی (علیه السلام) ، یهود و نصاری اتّفاق کردند که او کشته شده است، امّا خدای تعالی با این قول خود آنان را تکذیب فرمود: (وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ(1)) و غیبت قائم نیز چنین است، زیرا این امّت به واسطهٔ طول مدّتش آن را انکار می کند، پس گوینده ای به هذیان گوید او متولّد نشده است، و گوینده ای دیگر گوید: او مرده است، و گوینده ای دیگر این کلام کفرآمیز را گوید که یازدهمین ما ائمّه عقیم بوده است، و گوینده ای دیگر با این کلام از دین خارج شود که تعداد ائمّه به سیزده و یا بیشتر رسیده است، و گوینده ای دیگر به نافرمانی خدای تعالی پرداخته و گوید: روح قائم در جسد دیگری سخن می گوید.

امّا تأخیر کردن نوح (علیه السلام) چنین است که چون از خداوند برای قوم خود طلب عقوبت کرد، خدای تعالی روح الأمین (علیه السلام) را با هفت هسته خرما به نزد وی فرستاد و به او گفت: ای پیامبر خدا! خدای تعالی به تو می گوید: این ها خلایق و بندگان من هستند، و آن ها را با صاعقه ای از صواعق خود نابود نمی کنم مگر پس از تأکید کردن دعوت و الزام ساختن حجّت، پس بار دیگر در دعوت قومت تلاش کن که من به تو ثواب خواهم داد و این هسته ها را بکار و فرج و خلاص تو آن گاه است که آن ها بروید و بزرگ شود و میوه به بار آورد و این مژده را به مؤمنان پیرو خود بده.

ولی چون پس از زمانی طولانی درخت ها روئید و پوست گرفت و دارای ساقه و شاخه شد و میوه داد و به بار نشست، نوح (علیه السلام) از خدای تعالی درخواست کرد که وعدهٔ خود را عملی سازد، امّا خدای تعالی فرمان داد که هسته این درخت ها را بکارد و دوباره صبر و تلاش کند و حجّت را

ص: 196


1- . سورهٔ نساء، آیهٔ 157.

بر قومش تأکید کند و او نیز آن را به طوائفی که به او ایمان آورده بودند گزارش کرد و سیصد تن از آنان از دین برگشتند و گفتند: اگر مدّعای نوح حقّ بود، در وعده پروردگارش خلافی واقع نمی شد.

سپس خدای تعالی هر بار دستور می داد که هسته ها را بکارد و نوح (علیه السلام) نیز هفت مرتبه آن ها را کاشت و هر مرتبه طوائفی از مؤمنین از دین بر می گشتند تا آن که هفتاد و چند نفر بیشتر باقی نماندند. آن گاه خدای تعالی وحی فرمود که ای نوح! هم اکنون صبح روشن از پس شب تار دمید و حقّ محض و صافی از ناخالص و کدر آن جدا شد، زیرا بدطینتان از دین بیرون رفتند.

و اگر من کفّار را نابود می کردم و این طوائف از دین بیرون شده را باقی می گذاشتم به وعده خود درباره مؤمنانی که در توحید با اخلاص بودند و به رشته نبوّت تو متمسّک بودند وفا نکرده بودم، زیرا من وعده کرده بودم که آنان را جانشین زمین کنم و دینشان را استوار سازم و خوفشان را مبدّل به أمن نمایم تا با رفتن شکّ از قلوب آن ها عبادت من خالص شود، و چگونه این جانشینی و استواری و تبدیل خوف به أمن ممکن بود در حالی که ضعف یقین از دین بیرون شدگان و خبث طینت و سوء سریرت آن ها - که از نتایج نفاق است - و گمراه شدن آن ها را می دانستم.

و اگر رائحه سلطنت مؤمنان را آن هنگام که ایشان را جانشین زمین ساخته و بر تخت سلطنت نشانده و دشمنانشان را نابود می سازم استشمام می کردند، باطن نفاقشان را مستحکم کرده و دشمنی با برادرانشان را آشکار می کردند و در طلب ریاست و فرماندهی با آن ها می جنگیدند و با وجود فتنه انگیزی و جنگ و نزاع بین ایشان چگونه تمکین و استواری در دین و إعلاء امر مؤمنین ممکن خواهد بود، خیر چنین نیست (وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا(1))

امام صادق (علیه السلام) فرمود: قائم (علیه السلام) نیز چنین است زیرا ایّام غیبت او طولانی می شود تا حقّ محض و ایمان صافی از کدر آن مشخّص شود و هر کسی که از شیعیان طینت ناپاکی دارد از دین بیرون رود، کسانی که ممکن است چون استخلاف و تمکین و امنیّت منتشره در عهد قائم (علیه السلام) را احساس کنند نفاق ورزند.

مفضّل می گوید: گفتم ای فرزند رسول خدا! این نواصب می پندارند که این آیه (یعنی آیه 55 سوره نور) در شأن ابو بکر و عمر و عثمان و علیّ (علیه السلام) نازل شده است، فرمود: خداوند قلوب

ص: 197


1- . سوره هود، آیهٔ 37.

نواصب را هدایت نمی کند، چه زمانی دینی که خدا و رسولش از آن خشنود بوده اند متمکّن و استوار و برقرار بوده و امنیّت در میان امّت منتشر و خوف از قلوبشان رخت بربسته و شکّ از سینه های آن ها مرتفع شده است؟ آیا در عهد آن خلفای سه گانه؟ یا در عهد علیّ (علیه السلام) که مسلمین مرتدّ شدند و فتنه هایی برپا شد و جنگ هایی بین مسلمین و کفّار به وقوع پیوست؟ سپس امام صادق (علیه السلام) این آیه را تلاوت فرمودند: (حَتَّی إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا(1))

و امّا عبد صالح - یعنی خضر (علیه السلام) - خدای تعالی عمر او را طولانی ساخته است، ولی نه بخاطر نبوّتی که برای وی تقدیر کرده است و یا کتابی که بر وی فرو فرستد و یا شریعتی که به واسطهٔ آن شرایع انبیاء پیشین را نسخ کند و یا امامتی که بر بندگانش اقتداء به آن لازم باشد و یا طاعتی که انجام دادن آن بر وی واجب باشد (که حضرت خضر پیامبر و یا امام نبوده است) بلکه چون در علم خداوند گذشته بود که عمر قائم (علیه السلام) در دوران غیبتش طولانی خواهد شد، تا بجائی که بندگانش آن را به واسطه طولانی بودنش انکار کنند، عمر بنده صالح خود را طولانی کرد تا از طول عمر او به طول عمر قائم (علیه السلام) استدلال شود و حجّت معاندان منقطع گردد و برای مردم علیه خداوند حجّتی نباشد.(2)

این روایت چون مشتمل بر مطالب مفیدی دربارهٔ غیب حضرت مهدی (علیه السلام) بود، نقل شد. ولی به هر صورت از آن دانسته می شود که علم منایا و بلایا از کتاب جفر گرفته شده، و مختص به اهل بیت (علیهم السلام) است. و همان گونه که نگاشته شد، وجود نازنین ائمهٔ اطهار (علیه السلام) علم منایا و بلایا را به یاران نزدیک خود نیز آموخته بودند. چنانچه امیر المؤمنین (علیه السلام) در ضمن روایتی طولانی در شأن و منزلت حضرت سلمان (علیه السلام) از وجود نازنین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده است:

«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی قَدْ أَمَرَنِی أَنْ أُطْلِعَهُ عَلَی عِلْمِ الْمَنَایَا وَ الْبَلَایَا وَ الْأَنْسَابِ وَ فَصْلِ الْخِطَابِ.»(3)

ص: 198


1- . سورهٔ یوسف، آیهٔ 110.
2- . ترجمه کمال الدّین و تمام النعمة، ج2، ص31 تا 39.
3- . بحارالانوار، ج22، ص347.

(همانا خداوند تبارک و تعالی به من امر کرده که سلمان را از علمِ مرگ ها و بلاها و نسب ها و فصل الخطاب آگاه نمایم.)

همان گونه که وجود نازنین حضرت علیّ (علیه السلام) علم منایا و بلایا را به رُشید هجری نیز آموخته بودند. چنانچه در این باره روایت شده است:

«وَ کَانَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) یُسَمِّیهِ رُشَیْدَ اَلْبَلاَیَا وَ قَدْ کَانَ أُلْقِیَ إِلَیْهِ عِلْمُ اَلْبَلاَیَا وَ اَلْمَنَایَا فَکَانَ فِی حَیَاتِهِ إِذَا لَقِیَ اَلرَّجُلَ قَالَ لَهُ أَنْتَ تَمُوتُ بِمِیتَهِ کَذَا وَ تُقْتَلُ أَنْتَ یَا فُلاَنُ بِقِتْلَهِ کَذَا وَ کَذَا فَیَکُونُ کَمَا یَقُولُ اَلرُّشَیْدُ وَ کَانَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) یَقُولُ أَنْتَ رُشَیْدُ اَلْبَلاَیَا أَوْ تُقْتَلَ بِهَذِهِ اَلْقِتْلَهِ فَکَانَ کَمَا قَالَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِین (علیه السلام) .»(1)

(امیرالمؤمنین (علیه السلام) او را رشید مصیبت ها می نامیدند. و به درستی که علم مصیبت ها و مرگ ها را به او آموخته بود. او در زندگی اش اگر کسی را مشاهده می کرد، می گفت: تو به چنان مرگی خواهی مرد، و چنین و چنان نحو کشته خواهی شد. پس همان گونه می شد که رشید خبر داده بود. و حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به او می فرمودند: تو رشید مصیبت ها هستی، و این گونه کشته می شوی، پس آن شد که امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرموده بودند.)

دربارهٔ کیفیت شهادت رشید هجری أَبِی حَیَّانَ بَجَلِی گفته است: به قِنْوَا دختر رشید هجری گفتم: به من خبر بده چه از پدرت شنیدی؟ گفت: از پدرم شنیدم که می گفت: امیرالمؤمنین (علیه السلام) به من فرمودند: ای رُشید! چگونه صبر خواهی کرد، اگر حرامزادهٔ بنی امیه تو را فرا بخواند، و دست ها و پاها، و زبانت را ببرد؟

عرض کردم: ای امیرالمؤمنین! آیا سرانجام آن به بهشت ختم می گردد؟ حضرت فرمودند: ای رُشید! تو در دنیا و آخرت همراه من هستی. قنوا گفته: به خدا قسم چند روزی نگذشته بود، که

ص: 199


1- . بحارالانوار، ج42، ص136؛ اختيار معرفة الرجال، ص291.

فرستاده عبید اللّه ابن زیاد حرامزاده، پدرم را احضار نمود، تا نسبت به امیرالمؤمنین (علیه السلام) اظهار بیزاری و برائت کند، و او خودداری کرد.

از این رو ابن زیاد به او گفت: دوست داری چگونه بمیری؟ او گفت: مولایم به من فرمود تو مرا برای آن که از ایشان اظهار بیزاری، و برائت کنم مرا فرا می خوانی، ولی من این کار را انجام نخواهم داد. آن گاه مرا می آوری، و دست ها و پاها، و زبانم را قطع می کنی. عبید اللّه ابن زیاد گفت: به خدا قسم من خلاف آن چه علیّ گفته را انجام می دهم.

سپس گفت: دست و پای او را قطع کنید، امّا زبانش را رها کنید. دختر رُشید می گوید: من دست و پای او را حمل کرده، و گفتم: آیا پدر احساس درد می کنی؟ گفت: دخترم نه، مگر مانند کسی که در بین ازدحام مردم قرار گرفته باشد [و متحمل جمعیت فشار گردد]. هنگامی که او را برداشتیم، و از قصر بیرون آوردیم، مردم اطراف او جمع شده بودند، [و به دیدارش می آمدند] و او به آن ها می گفت: کاغذ و دوات بیاورید، تا شما را از آن چه تا روز قیامت اتفاق می افتد، باخبر کنم. آن گاه خبر این ماجرا به عبید اللّه ابن زیاد رسید، حجام را به نزد او فرستاد، و زبانش را برید. و او در همان شب از دنیا رفت.(1)

همچنین در روایت دیگری دربارهٔ آگاهی امام کاظم (علیه السلام) از طول عمر افراد، مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره) از اسحاق بن عمار روایت کرده است: وقتی هارون الرشید، ابا الحسن، موسی بن جعفر (علیهما السلام) را زندانی کرد، أبو یوسف، و محمّد بن حسن که از دوستان ابوحنیفه بودند، خدمت حضرت آمدند. یکی از آن ها به دیگری گفت:

حال ما نسبت به ایشان - یعنی امام کاظم (علیه السلام) - از دو صورت خارج نیست، یا با ایشان مساوی هستیم، و یا شبیه ایشان در انسان بودن می باشیم. از این رو در مقابل حضرت نشستند. در آن هنگام مردی که از طرف سندی بن شاهک، مأمور زندان، و نگهبانی بود، نزد امام آمد، و خدمت حضرت عرض کرد:

نوبت من تمام شده، و می خواهم برگردم، اگر به چیزی نیاز دارید، امر بفرمایید تا در نوبت بعد، که نوبت به من می رسد، و دوباره خدمت شما می آیم، برای شما بیاورم. حضرت به او

ص: 200


1- . بحارالانوار، ج42، ص136؛ اختيار معرفة الرجال، ص291.

فرمودند: حاجتی ندارم. امّا وقتی که خارج شد، حضرت امام کاظم (علیه السلام) ، به أبو یوسف، و محمّد بن حسن فرمودند:

«مَا أَعْجَبَ هَذَا یَسْأَلُنِی أَنْ أُکَلِّفَهُ حَاجَةً مِنْ حَوَائِجِی لِیَرْجِعَ وَ هُوَ مَیِّتٌ فِی هَذِةِ اللَّیْلَةِ.»

(عجیب تر از این نیست که از من می خواهد، او را مکلف به حاجتی از حوائج خود نمایم، تا وقتی بر می گردد انجام دهد، و حال آن که او امشب از دنیا می رود.)

راوی می گوید: أبو یوسف به محمّد بن حسن اشاره ای کرد، تا برخیزد، لذا آن دو برخاستند، و یکی از آن ها به دیگری گفت: ما آمده بودیم که از ایشان - یعنی امام کاظم (علیه السلام) - در مورد مسائل واجب، و مستحب سؤال کنیم، امّا ایشان اکنون خبر از فضیلت دیگری از خود می دهند، که مثل علم غیب می باشد.

سپس آن دو نفر، بلافاصله مردی را به همراه آن زندان بان روانه کردند، و به او گفتند: برو، و ملازم او باش، و منتظر باش، و ببین کار آن زندان بان امشب به کجا می رسد، و فردا خبرش را برای ما بیاور. پس آن مرد رفت، در حالی که آن شب را در مسجدی نزدیک درب خانهٔ آن زندان بان خوابید.

هنگامی که صبح شد، به ناگاه صدای شیون و زاری شنید، و دید مردم داخل خانهٔ آن زندان بان می شوند، پس سؤال کرد: چه شده است؟ گفتند: فلانی دیشب ناگهان، بدون هیچ بیماری و علّتی از دنیا رفت. لذا آن مرد نزد أبو یوسف، و محمّد بن حسن برگشت، و آن ها را از این جریان باخبر کرد. از این رو أبو یوسف، و محمّد بن حسن خدمت ابا الحسن (علیه السلام) آمدند و عرض کردند:

«قَدْ عَلِمْنَا أَنَّکَ أَدْرَکْتَ الْعِلْمَ فِی الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ، فَمِنْ أَیْنَ أَدْرَکْتَ أَمْرَ هَذَا الرَّجُلِ الْمُوَکَّلِ بِکَ، أَنَّهُ یَمُوتُ فِی هَذِةِ اللَّیْلَةِ. قَالَ: مِنَ الْبَابِ الَّذِی أَخْبَرَ بِعِلْمِهِ

ص: 201

رَسُولُ اللَّه (صلی الله علیه و آله و سلم) ، عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ (علیه السلام) فَلَمَّا أَوْرَدَ عَلَیْهِمَا هَذَا، بَقِیَا لَا یُحِیرَانِ(1)

جَوَاباً.»(2)

(ما می دانستیم که شما از حلال و حرام آگاهی دارید، و علم فقه را درک کرده اید، امّا از کجا متوجه شدید که این مردی که بر شما گماشته بودند، در این شب از دنیا می رود؟ حضرت فرمودند: از همان درب علمی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ، آن را به علیّ بن ابی طالب (علیه السلام) آموختند. و به ایشان از آن خبر دادند. پس وقتی حضرت این جواب را به آن ها دادند، هر دو ساکت شدند، و قادر نبودند پاسخی بدهند.)

همچنین در روایت دیگری دربارهٔ آگاهی امام کاظم (علیه السلام) از طول عمر افراد، مرحوم صفار (قدس سره) در کتاب «بصائر الدرجات» از حارث بن مغیره نضری روایت کرده است: در سالی که مشهور به سال مرگ شد، در مکه خدمت حضرت ابا الحسن موسی بن جعفر (علیهما السلام) رسیدم، و آن سالِ صد و هفتاد و چهار بود؛ ایشان به من فرمودند:

«مَنْ هَاهُنَا مِنْ أَصْحَابِکُمْ مَرِیضٌ؟ فَقُلْتُ: عُثْمَانُ بْنُ عِیسَی مِنْ أَوْجَعِ النَّاسِ. فَقَالَ: قُلْ لَهُ یَخْرُجْ، ثُمَّ قَالَ: مَنْ هَاهُنَا؟ فَعَدَدْتُ عَلَیْهِ ثَمَانِیَةً، فَأَمَرَ بِإِخْرَاجِ أَرْبَعَةٍ وَ کَفَّ عَنْ أَرْبَعَةٍ، فَمَا أَمْسَیْنَا مِنْ غَدٍ حَتَّی دَفَنَّا الْأَرْبَعَةَ الَّذِینَ کَفَّ عَنْ إِخْرَاجِهِمْ، فَقَالَ عُثْمَانُ: وَ خَرَجْتُ أَنَا فَأَصْبَحْتُ مُعَافاً.»

(در اینجا چه کسانی از اصحاب شما مریض هستند؟ عرض کردم: عثمان بن عیسی حالش از همهٔ مردم بدتر است. حضرت فرمودند: به او بگو: از مکه خارج شود. سپس فرمودند: دیگر چه کسانی اینجا هستند؟ پس تا هشت نفر را برای حضرت

ص: 202


1- . من حار، یحور، حوراً: رجع، أحار علیه جواباً: رده. و قوله «فلم یحر جواباً» أی یرجع و لم یرد. و فی بعض الکتب ورد: «بقیا متحیرین لا یردان جواباً.» کالمدینة معاجز، ج6، ص397.
2- . الخرائج و الجرائح، ج1، ص323؛ عنه البحار، ج48، ص65.

شمردم. که از بین آن ها امر کردند که چهار نفرشان بیرون برده شوند، و دربارهٔ چهار نفر دیگر چیزی نفرمودند.)

پس هنوز عصر فردا نشده بود که چهار نفری را که حضرت دربارهٔ آن ها چیزی نفرموده بودند را دفن کردیم. عثمان گفته است: من از مکه خارج شدم، و هنگامی که شب را صبح نمودم، سلامتی پیدا کردم.(1)

و مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره) در روایت دیگری دربارهٔ آگاهی امام کاظم (علیه السلام) از طول عمر افراد، از احمد بن عمر الحلال روایت نموده است: شنیدم اخرس از حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) به بدی یاد می کند. لذا چاقویی خریدم و با خود گفتم:

«وَ اللَّهِ لَأَقْتُلَنَّهُ إِذَا خَرَجَ مِنَ الْمَسْجِدِ، فَأَقَمْتُ عَلَی ذَلِکَ وَ جَلَسْتُ، فَمَا شَعَرْتُ إِلَّا بِرُقْعَةِ أَبِی الْحَسَنِ (علیه السلام) قَدْ طَلَعَتْ عَلَیَّ فِیهَا، بِحَقِّی عَلَیْکَ لَمَّا کَفَفْتَ عَنِ الْأَخْرَسِ، فَإِنَّ اللَّهَ ثِقَتِی وَ هُوَ حَسْبِی فَمَا بَقِیَ أَیَّاماً إِلَّا وَ مَاتَ.»(2)

(به خدا قسم زمانی که از مسجد خارج شود، او را می کشم. پس به این منظور عزمم را جزم کردم، و منتظر او نشستم. امّا نفهمیدم چه شد که نامه ای از ابا الحسن (علیه السلام) در آنجا در برابر خودم دیدم که در آن نوشته شده بود: به حقّی که بر تو دارم، دست از اخرس بردار، خداوند تکیه گاه من است، و او برای من کافی می باشد. پس چند روزی بیشتر نگذشته بود که اخرس مرد.)

همچنین در روایت دیگری دربارهٔ آگاهی امام کاظم (علیه السلام) از طول عمر افراد، مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره) از علیّ بن ابی حمزه نقل کرده است: وقتی نزد حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) بودم، مردی از اهالی ری، که به او جندب می گفتند، خدمت حضرت رسید، و به ایشان سلام کرد و نشست. پس حضرت ابا الحسن (علیه السلام) به نحو شایسته ای از او احوال پرسی کردند، و سپس به او

ص: 203


1- . بصائر الدرجات، ج2، ص10؛ عنه البحار، ج48، ص55؛ دلائل الإمامة، ص341.
2- . الخرائج و الجرائح، ج2، ص652؛ عنه البحار، ج48، ص59.

فرمودند: ای جندب! برادرت چه کاری انجام می دهد؟ عرض کرد: به نیکوئی می باشد، و او به شما سلام رساند. حضرت فرمودند:

«یَا جُنْدَبُ! عَظَمَ اللَّهُ أَجْرَکَ فِی أَخِیکَ، فَقَالَ: وَرَدَ کِتَابُهُ مِنَ الْکُوفَةِ، لِثَلَاثَةَ عَشَرَ یَوْماً بِالسَّلَامَةِ، فَقَالَ إِنَّهُ وَ اللَّهِ مَاتَ بَعْدَ کِتَابِهِ إلَیْکَ بِیَوْمَیْنِ وَ دَفَعَ إِلَی امْرَأَتِهِ مَالًا وَ قَالَ: لِیَکُنْ هَذَا الْمَالُ عِنْدَکِ، فَإِذَا قَدِمَ أَخِی، فَادْفَعِیهِ إِلَیْهِ. وَ قَدْ أَوْدَعَتْهُ الْأَرْضَ فِی الْبَیْتِ الَّذِی کَانَ یَکُونُ فِیهِ، فَإِذَا أَنْتَ أَتَیْتَهَا فَتَلَطَّفْ لَهَا وَ أَطْمِعْهَا فِی نَفْسِکَ فَإِنَّهَا سَتَدْفَعُهُ إِلَیْکَ.»

(ای جندب! خداوند در مصیبت برادرت اجر تو را فراوان نماید، عرض کرد: سیزده روز پیش در کمال سلامتی، نامه اش از کوفه رسید. حضرت فرمودند: به خدا سوگند به درستی که او دو روز بعد از آن که نامه اش را به تو نوشت، از دنیا رفت. و اموالی را به همسرش داد، و به او گفت: این مال نزد تو باشد، وقتی برادرم آمد، آن مال را به او بده. او آن مال را در زمین خانه ای که در آن می باشد، دفن کرده است. پس زمانی که نزد آن زن رفتی، با او به مهربانی رفتار نما، و او را نسبت به خودت امیدوار کن، او آن ها را به زودی به تو برمی گرداند.)

علیّ بن ابی حمزه می گوید: جندب مردی بزرگوار و زیبا بود. پس بعد از آن که حضرت ابو الحسن (علیه السلام) از دنیا رفتند، با جندب ملاقات کردم، و دربارهٔ آن چه حضرت به او فرمودند، از او سؤال کردم. او گفت: به خدا قسم مولایم، چه در مورد نامهٔ برادرم، و چه دربارهٔ اموال، بدون هیچ کم یا زیادی، درست فرمودند.(1)

و در روایت دیگری دربارهٔ آگاهی امام کاظم (علیه السلام) از طول عمر افراد، مرحوم ابن شهرآشوب (قدس سره) از بیان بن نافع تفلیسی نقل نموده است: پدرم را به همراه خانواده ام، در موسم حجّ، در مکه گذاشتم، و خودم قصد زیارت حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) را نمودم، پس زمانی که نزدیک

ص: 204


1- . الخرائج و الجرائح، ج1، ص318؛ عنه البحار، ج48، ص61.

حضرت رسیدم، خواستم سلام کنم، که ایشان صورت مبارک خود را به طرف من کردند، و فرمودند:

«بُرَّ حَجُّکَ یَا ابْنَ نَافِعٍ! آجَرَکَ اللَّهُ فِی أَبِیکَ، فَإِنَّهُ قَدْ قَبَضَهُ إِلَیْهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ، فَارْجِعْ فَخُذْ فِی جَهَازِهِ.»

(حجّت قبول، ای فرزند نافع! خداوند به تو در مصیبت پدرت اجر دهد! به درستی که خداوند در همین لحظه روح او را به جانب خود قبض نمود، و او همین حالا از دنیا رفت، پس برگرد، و مشغول تجهیز او شو.)

همین که حضرت این چنین فرمودند، متحیر باقی ماندم، چرا که من خودم لحظاتی قبل پدرم را نزد خانواده ام قرار داده بودم، و او هیچ گونه بیماری که نشان از مرگ او داشته باشد، نداشت. پس حضرت فرمودند:

«یَا ابْنَ نَافِعٍ! أَ فَلَا تُؤْمِنُ؟ فَرَجَعْتُ فَإِذَا أَنَا بِالْجَوَارِی یَلْطِمْنَ خُدُودَهُنَّ، فَقُلْتُ: مَا وَرَاکُنَّ؟ قُلْنَ: أَبُوکَ فَارَقَ الدُّنْیَا.»

(ای فرزند نافع! آیا به سخن من ایمان نداری؟ همین که برگشتم، دیدم زن ها دارند بر سر و صورت خود لطمه می زنند، گفتم: چه خبر است؟ گفتند: پدرت دنیا را ترک کرد.)

فرزند نافع نقل کرده است: دوباره نزد امام رفتم، تا از حضرت دربارهٔ ثروتی که پدرم مخفی کرده بود، و من هم آن را دیده بودم، سؤال کنم که باید با آن چه کار نمایم، [آیا آن را مخفی نگاه دارم، یا آن را آشکار کنم]. پس حضرت به من فرمودند:

«أَبْدِ مَا أَخْفَاهُ وَ أَرَاکَ، ثُمَّ قَالَ: یَا ابْنَ نَافِعٍ! إِنْ کَانَ فِی أُمْنِیَّتِکَ کَذَا وَ کَذَا، أَنْ تَسْأَلَ عَنْهُ، فَأَنَا جَنْبُ اللَّهِ، وَ کَلِمَتُهُ الْبَاقِیَةُ وَ حُجَّتُهُ الْبَالِغَةُ.»(1)

ص: 205


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص287؛ عنه البحار، ج48، ص72.

(هر چیزی را که مخفی کرده، و به تو هم نشان داده بود را آشکار کن! سپس فرمودند: ای فرزند نافع! اگر در دلت چنین و چنان است، از آن سؤال کن، و تعجب نکن. چرا که من جنب اللَّه و کلمهٔ باقیه و حجت بالغهٔ خداوند هستم.)

مرحوم ابن شهرآشوب (قدس سره) در روایت دیگری دربارهٔ آگاهی امام کاظم (علیه السلام) از طول عمر افراد، از علیّ بن ابی حمزه روایت کرده است: در سالی از سال ها در مکه بودم که در آن سال صاعقه ای بزرگی بر مردم زده شد، و در اثر آن عدهٔ زیادی از مردم مردند. پس محضر حضرت امام کاظم (علیه السلام) رسیدم، و قبل از آن که چیزی از ایشان سؤال کنم، حضرت فرمودند:

«یَا عَلِیُّ! یَنْبَغِی لِلْغَرِیقِ وَ الْمَصْعُوقِ أَنْ یُتَرَبَّصَ بِهِ ثَلَاثاً إِلَی أَنْ یَجِیءَ مِنْهُ رِیحٌ یَدُلُّ عَلَی مَوْتِهِ، قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ! کَأَنَّکَ تُخْبِرُنِی أنَّهُ دُفِنَ نَاسٌ کَثِیرٌ أَحْیَاءً؟ قَالَ: نَعَمْ، یَا عَلِیُّ! قَدْ دُفِنَ نَاسٌ کَثِیرٌ أَحْیَاءً، مَا مَاتُوا إِلَّا فِی قُبُورِهِمْ.»(1)

(ای علیّ! سزاوار است شخص غرق شده، و صاعقه زده را تا سه روز منتظرش باقی بمانند، و او را دفن نکنند. تا نشانه ای از او آشکار شود که دلالت بر مردنش کند. به ایشان عرض کردم: کأنه شما به من خبر می دهید که عدهٔ زیادی را زنده دفن کرده اند؟ فرمودند: بله، ای علیّ! عدهٔ زیادی از مردم را زنده دفن کردند، و آن ها در قبر مردند.)

آگاهی حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از ولادت اطفال

مرحوم علیّ بن عیسی إربلی (قدس سره) در کتاب «کشف الغمة» از حسن بن علیّ الوشاء روایت نموده است: وقتی من و دایی ام اسماعیل بن إلیاس با هم حجّ را به جا آوردیم، من به وسیلهٔ دائی ام، نامه ای برای أبو الحسن اوّل، موسی بن جعفر (علیهما السلام) نوشتم و عرض کردم:

ص: 206


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص292؛ عنه البحار، ج48، ص75.

من چند دختر دارم، ولی پسر ندارم. و مردهای ما نیز کشته شده اند، و هم اکنون همسرم حامله می باشد، از خداوند بخواهید آن را پسر قرار دهد، و نام او را هم شما انتخاب فرمائید. از این رو حضرت در جواب نامهٔ من نوشتند:

«قَدْ قَضَی اللَّهُ حَاجَتَکَ، فَسَمِّهِ مُحَمَّداً. فَقَدِمْنَا إِلَی الْکُوفَةِ وَ قَدْ وُلِدَ لَهُ غُلَامٌ قَبْلَ دُخُولِنَا الْکُوفَةَ بِسِتَّةِ أَیَّامٍ، دَخَلْنَا یَوْمَ سَابِعِهِ. فَقَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ: هُوَ وَ اللَّهِ الْیَوْمَ رَجُلٌ وَ لَهُ أَوْلَادٌ.»(1)

(خداوند حاجت تو را برآورده نمود، اسم او را محمّد قرار بده. پس وقتی بعد از مدّتی وارد کوفه شدیم، شش روز قبل از این که به کوفه برسیم، پسری برایم متولد شده بود، و ما روز هفتم وارد کوفه شدیم. ابا محمّد گفت: به خدا قسم آن کودک هم اکنون مردی شده، و فرزندانی دارد.)

به هر صورت همان گونه که در روایات قبل، و دیگر اخباری که در این نوشتار خواهد آمد، ملاحظه می کنید. بسیاری از اخبار دلالت می کنند، که وجود نازنین اهل بیت (علیهم السلام) به اذن خداوند متعال از همه چیز آگاهی دارند. چنانچه مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) در کتاب «اصول کافی»، در باب «أن الأئمة (علیهم السلام) يعلمون علم ما كان و ما يكون و انه لا يخفي عليهم الشيء؛ ائمّه (علیهم السلام) علم آن چه را بوده، و آن چه در آینده واقع می شود، دارند و هیچ چیزی بر آن بزرگواران مخفی نیست»، روایت زیادی را در این مورد نقل فرموده است.

و آن اخبار دلالت می کند که اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) از همه چیز تا روز قیامت آگاهی دارند. و بلکه بعد از آن، از بهشت و جهنم، و آن چه در قیامت واقع می شود، باخبر هستند. و این مطلب معارض می باشد، با برخی از اخبار که دلالت می کند، ائمه اطهار (علیهم السلام) از برخی از امور آگاهی ندارند. چنانچه روایت شده است:

ص: 207


1- . کشف الغمة، ج3، ص304.

«(إِنَّ اَللّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلسّاعَةِ وَ یُنَزِّلُ اَلْغَیْثَ وَ یَعْلَمُ ما فِی اَلْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اَللّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ(1)) قَالَ اَلصَّادِقُ (علیه السلام) هَذِهِ اَلْخَمْسَةُ أَشْیَاءَ لَمْ یَطَّلِعْ عَلَیْهَا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لاَ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ وَ هِیَ مِنْ صِفَاتِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.»(2)

(«همانا علم ساعت (قیامت) نزد خداست، و او باران را فرو بارد، و او آن چه که در رحم های آبستن است می داند، و هیچ کس نمی داند که فردا چه خواهد کرد، و هیچ کس نمی داند که به کدام سرزمین مرگش فرا می رسد، که تنها خدا دانا و آگاه است.» حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: بر این پنج چیز هیچ ملک مقرب، و نه نبیّ مرسل آگاه نیست، و آگاهی از این امور مخصوص خداوند است.)

از این رو مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) در جواب این اشکال می فرماید: چندین مرتبه این مورد را گوشزد کردیم که معنای اطلاع نداشتن ائمه اطهار (علیهم السلام) از غیب، این است که آن ها از جانب خود و بدون تعلیم خداوند متعال یا وحی یا الهام از غیب اطلاع ندارند. و گرنه ظاهر این است که معجزات انبیاء و اوصیاء از همین قبیل بوده است.

و یکی از وجوه اعجاز قرآن نیز اشتمال آن بر اخبار غیبی است. ما نیز به وسیلهٔ خدا و رسول و ائمه اطهار (علیهم السلام) از بسیاری از مطالب غیبی اطلاع داریم، مانند قیامت، و احوال آن، و بهشت، و جهنم، و رجعت، و قیام حضرت قائم (علیه السلام) ، و نزول عیسی، و سایر چیزها از شرایط قیامت، و عرش، و کرسی، و ملائکه. اما آن پنج مورد که در آیه ذکر شده چند احتمال دارد:

اوّل: این که این مسائل را به طور تعیین، و دقیق جز خداوند متعال نمی داند، زیرا ائمه (علیه السلام) اگر از مردن شخصی در فلان روز خبر دهند، ممکن است دقیقه ای که روح از جسد خارج می شود را ندانند. و ممکن است ملک الموت نیز این مطلب را نداند.

ص: 208


1- . سورهٔ لقمان، آیهٔ 24.
2- . بحارالأنوار، ج26، ص101.

دوّم: علم حتمی، و غیر قابل تغییر در موارد این مسائل، به خدا اختصاص دارد. و هر چه را که در این موارد خداوند اطلاع داده، احتمال بداء دارد.

سوّم: شاید منظور این است که غیر از خدا هیچ کسی از آن مطلع نیست، مگر از جانب خدا. در این صورت مانند سایر اسرار غیبی خواهد شد. و این که مسائل مزبور را در آیه ذکر کرده اند، چون غیب بودن آن ها آشکارتر است، یا دلیل دیگری داشته.

چهارم: مطلبی که قبلاً اشاره کردیم که خداوند این امور را به طور کلی بدون این که قابل بداء باشد به احدی اطلاع نداده، بلکه نزدیک به وقوع این مسائل، علم حتمی بودن آن ها را در اختیار اولیاء خود می گذارد، مانند شب قدر یا نزدیک تر از آن.

این وجه نزدیک است به توصیه آیه، چنان چه اخبار زیادی شاهد آن است. چون به ناچار ملک الموت باید از زمان مرگ شخص اطلاع داشته باشد، هم چنان که اخبار نیز در این خصوص وارد شده است، همچنین فرشتگان مأمور ابر و باران نسبت به وقت بارش باران، همچنین ملائکه مدبر راجع به اوقات وقوع حوادث.(1)

به طور کلی می توان گفت، برخی از آیات علم غیب را از اهل بیت (علیهم السلام) نفی می کند. که آن ها آیاتی هستند که در صدد بیان «علم غیب استقلالی و ذاتی» می باشند. به این معنا که بیان می کنند که اهل بیت (علیه السلام) ذاتاً و مستقل از خداوند - یعنی بدون اذن ذات مقدس ربوبی - دارای علم غیب نمی باشند. بلکه به تبع پروردگار عزّ و جلّ، و با اذن خداند متعال از غیب آگاهی دارند.

چنانچه خداوند متعال در سورهٔ انعام می فرماید: (وَ عِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ ۚ وَ يَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ ۚ وَ مَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَ لَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَ لَا رَطْبٍ وَ لَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ(2)؛ و کلیدهای خزائن غیب نزد خداوند است. و کسی جز او بر آن آگاه نیست. و نیز همهٔ آن چه در خشکی و دریا می باشد را می داند. و هیچ برگی از درخت نمی افتد، مگر آن که او آگاه است. و هیچ دانه ای در زیر تاریکی های زمین نیست، و هیچ تر و خشکی نمی باشد، جز آن که در کتابی مبین مسطور است.)

ص: 209


1- . بحارالأنوار، ج26، ص103.
2- . سورهٔ انعام، آیهٔ 59.

کما این که خداوند متعال در همان سوره، در جای دیگری می فرماید: (قُلْ لا اَقُولُ لَکُمْ عِنْدی خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا اَعْلَمُ الْغَیْبَ وَ لا اَقُولُ لَکُمْ اِنِّی مَلَکٌ اِنْ اَتَّبِعُ اِلاَّ ما یُوحی اِلَی (1)؛ یا رسول اللّه بگو: من به شما نمی گویم که گنج های خدا نزد من است. و نه آن که از غیب آگاهی دارم، و نمی گویم که من فرشته ام، من پیروی نمی کنم، جز آن چه را که به من وحی می رسد. )

همان گونه که ملاحظه می کنید، این دو آیه در صدد نفی «علم غیب استقلالی و ذاتی» هستند. یعنی: این دو آیه بیان می نماید که فقط خداوند به نحو «مستقل و ذاتی» از غیب خبر دارد. و به غیر از ذات مقدس ربوبی تبارک و تعالی، احدی به صورت «مستقل و ذاتی» دارای علم غیب نیست. و وجود نازنین حضرت خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) ، و ائمهٔ اطهار (علیهم السلام) به تبع خداوند متعال، و به اذن او از غیب آگاهی دارند. از این رو در پایان آیهٔ دوّم می فرماید: (اِنْ اَتَّبِعُ اِلاَّ ما یُوحی اِلَی) که خود نشان از آن دارد که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به تبع خداوند متعال، و به اذن او از غیب آگاهی دارد. و از وحی الهی، که همان اتصال به غیب است، تبعیت می کند.

از این رو می توان گفت: آگاهی اهل بیت نبوّت (علیهم السلام) از علم غیب، به تبع خداوند، و به اذن ذات مقدّس ربوبی امری غیر قابل خدشه می باشد. بنابراین در این دو آیهٔ شریفه «علم غیب ذاتی و مستقل» نفی شده، نه علم غیبی که تبع خداوند، و به اذن او باشد. از این رو خداوند در سورهٔ جن می فرماید: (عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَىٰ غَيْبِهِ أَحَداً، اِلاَّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ(2)؛

او دانای غیب عالم است، و هیچ کس را بر غیب خود آگاه نمی کند. مگر رسولى كه از او راضى باشد.)

کما این که خداوند در سورهٔ آل عمران دربارهٔ حضرت عیسی (علیه السلام) فرموده است: (وَ رَسُولاً إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ ۖ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ ۖ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِي الْمَوْتَىٰ بِإِذْنِ اللَّهِ ۖ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَ مَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ(3)؛ و او را به رسالت به سوی بنی اسرائیل فرستد که به آنان گوید: من از طرف خدا معجزی آورده ام، همانا من از گل مجسمه مرغی ساخته، و بر آن بدمم تا به امر خدا مرغی گردد. و کور مادر زاد، و مبتلا به پیسی را به امر خدا

ص: 210


1- . سورهٔ انعام، آیهٔ 50.
2- . سورهٔ جن، آیهٔ 27.
3- . سورهٔ آل عمران، آیهٔ 49.

شفا دهم. و مردگان را به امر خدا زنده کنم. و به شما از غیب خبر دهم که در خانه هاتان چه می خورید و چه ذخیره می کنید. این معجزات برای شما حجّت و نشانهٔ (حقانیت من) است، اگر اهل ایمان هستید.)

بنابراین اگر وهابیت و برخی از مخالفان، شیعیان را به جهت اعتقاد، به آگاهی اهل بیت (علیهم السلام) از غیب مورد سرزنش قرار می دهند، هیچ وجهی ندارد. چرا که روایات و آیات در صدد بیان آن هستند که اهل بیت نبوّت (علیهم السلام) به تبع و اذن خداوند، و نه مستقل از ذات مقدس ربوبی، از غیب آگاهی کامل دارند. چنانچه مرحوم علامهٔ طباطبایی (قدس سره) در جمع میان آیات در ذیل آیهٔ (عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ اَحَداً اِلاَّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ) نگاشته است:

قوله تعالی: (اِلاَّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ) استثناء من قوله: (اَحَداً) و (مِنْ رَسُولٍ) بیان لقوله (مَنِ ارْتَضَی) فیفید ان اللّه تعالی یظهر رسله علی ما شاء من الغیب المختص به فالآیة اذا انضمت الی الآیات التی تخص علم الغیب به تعالی کقوله: (وَ عِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ(1))، و قوله: (وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ(2))، و قوله: (قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ(3))، افاد ذلک معنی الاصالة و التبعیة فهو تعالی یعلم الغیب لذاته، و غیره یعلمه بتعلیم من اللّه.»(4)

(فرمایش خداوند: «اِلَّا مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ»، استثنا از کلمه «أَحَداً» می باشد، و جمله «مِنْ رَسُولٍ» بیان عبارت «مَنِ ارْتَضَی» است، پس می فهماند که خداوند متعال هر یک از رسولان خود را به هر مقدار از غیبی که مختص به خودش است، آگاه می نماید. پس در صورتی که این آیه را ضمیمه کنیم به آیاتی که علم غیب را

ص: 211


1- . سورهٔ أنعام، آیهٔ59.
2- . سوره هود، آیهٔ 123.
3- . سوره نمل، آیهٔ 65.
4- . المیزان فی تفسیر القرآن، ج20، ص53.

مختص به خداوند متعال دانسته، مانند آیه شریفهٔ «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها اِلَّا هُوَ»، و فرمایش خداوند: «وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ»، و فرمایش خداوند: «قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ الْغَیْبَ اِلَّا اللَّهُ» نتیجه می دهد که علم غیب، یا ذاتی، و یا تبعی می باشد. که علم غیب ذاتی از آن خداوند است، امّا غیر خداوند علم شان با تعلیم خداوند، و از جانب او می باشد.)

به همین خاطر آلوسی نیز که یکی از علماء نام دار اهل سنّت می باشد، در مقام جمع بین آیات این باب نگاشته است:

«و لعل الحقّ ان یقال: ان علم الغیب المنفی عن غیره جل وعلا، هو ما کان للشخص لذاته، أی بلا واسطة فی ثبوته له، و هذا مما لایعقل لاحد من اهل السموات و الأرض لمکان الإمکان فیهم ذاتاً و صفة، و هو یأبی ثبوت شیء لهم بلا واسطة، و لعل فی التعبیر عن المستثنی منه بمن فی السموات و الأرض اشارة إلی علة الحکم، و ما وقع للخواص لیس من هذا العلم المنفی فی شیء ضرورة أنه من الواجب عزّ و جلّ أفاضه علیهم بوجه من وجوه الإفاضة. فلا یقال: إنهم علموا الغیب بذلک المعنی و من قاله کفر قطعاً. و إنما یقال: إنهم أظهروا أو اطلعوا بالبناء للمفعول، علی الغیب أو نحو ذلک مما یفهم الواسطة فی ثبوت العلم لهم، و یؤید ما ذکر أنه لم یجیء فی القرآن الکریم نسبة علم الغیب إلی غیره تعالی أصلاً، و جاء الإظهار علی الغیب لمن ارتضی سبحانه من رسول.»(1)

(و چه بسا حقّ این باشد که گفته شود: همانا علم غیبی که از غیر خداوند عزّ و جلّ نفی شده، آن علم غیبی باشد كه براى شخص ذاتاً بوده باشد. یعنی بدون واسطه ای برای او ثابت گردد. و این علم غیب برای هیچ یک از اهل آسمان و زمین قابل تصور

ص: 212


1- . روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، ج10، ص222.

نیست؛ چرا که آن ها چه از حیث ذات، و چه از حیث صفت ممکن الوجود می باشند و نفس ممکن الوجود بودن، اِبا دارد از این که چیزی بدون واسطه برای آن ها ثابت شود. و شاید در این آیهٔ شریفه تعبیر مستثنی منه که فرموده: «من فی السموات و الارض» اشاره به علّت حکم داشته باشد. و همچنین اشاره به این باشد که آن علمی که برای برخی از خواص به وقوع پيوسته از نوع علم نفی شده، نیست. چرا که از ضروریات می باشد، که خداوند عزّ و جلّ این علم را از یکی از راه هایی افاضه، به آن ها عنایت کند. پس گفته نشود: که رسولان خداوند به نحو ذاتی، و مستقل از خداوند از غیب آگاهی دارند. زیرا اگر کسی این چنین بگوید، قطعاً کافر است. بلکه همانا گفته می شود: بنا بر مفعولیت، آن ها [به وسیلهٔ خداوند] به این علم دست یافته اند، و از آن اطلاع پیدا نموده اند. و یا مانند این عبارات، از آنهائی که واسطه را در ثبوت این علم برای آن ها بفهماند. مؤید آن چه گفته شده این می باشد که علم غیب در قرآن کریم به غیر خداوند متعال اصلاً نسبت داده نشده است. بلکه آگاهی از غیب، برای کسانی از رسولان خداوند که مورد رضایت او هستند، آمده است.»

به هر ترتیب و جود نازنین اهل بیت نبوّت (علیهم السلام) از مصادیق «اِلَّا مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ» هستند، و به اذن خداوند متعال از غیب آگاهی کامل دارند. چنانچه مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره) از محمّد بن فضیل هاشمی نقل نموده است: حضرت امام رضا (علیه السلام) بعد از شهادت پدر بزرگوارشان، حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) ، به شخصی به نام عمرو بن هذاب که مردی ناصبی بود، و تمایل به زیدیه، و معتزله داشت، فرمودند: اگر به تو خبر دهم که در همین روزها به خون یکی از اقوامت مبتلا می شوی قبول می کنی؟ او گفت: نه، چرا که به جز خداوند هیچ کس از غیب آگاه نیست. از این رو حضرت به او فرمودند: مگر خداوند متعال نمی فرماید:

«عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ اَحَداً اِلَّا مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ، فَرَسُولُ اللَّهِ عِنْدَ اللَّهِ مُرْتَضَی، وَ نَحْنُ وَرَثَةُ ذَلِکَ الرَّسُولِ الَّذِی اَطْلَعَهُ اللَّهُ عَلَی مَا شَاءَ مِنْ غَیْبِهِ، فَعَلِمْنَا مَا کَانَ وَ مَا یَکُونُ اِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ، وَ اِنَّ الَّذِی اَخْبَرْتُکَ بِهِ یَا ابْنَ هَذَّابٍ

ص: 213

لَکَائِنٌ اِلَی خَمْسَةِ اَیَّامٍ، فَاِنْ لَمْ یَصِحَّ مَا قُلْتُ لَکَ فِی هَذِهِ الْمُدَّةِ، فَاِنِّی کَذَّابٌ مُفْتَرٍ، وَ اِنْ صَحَّ فَتَعْلَمُ اَنَّکَ الرَّادُّ عَلَی اللَّهِ وَ عَلَی رَسُولِهِ.»(1)

(آگاه از غیب است، و کسی را بر غیب خود باخبر نمی کند، مگر رسولی را که از او راضی باشد. پس رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نزد خداوند مورد پسند است، و ما ورثهٔ همان رسولی هستیم که خداوند ایشان را از هر آن چه از غیب خود خواسته است، آگاه کرده است. پس ما به آن چه در گذشته اتفاق افتاده، و آن چه در آینده، تا روز قیامت، واقع خواهد شد، آگاه هستیم. همانا ای پسر هذّاب! آن چه به تو خبر دادم، تا پنج روز دیگر اتفاق خواهد افتاد. پس اگر آن چه در این مدّت به تو گفتم صحیح نبود، همانا من دروغ گوئیِ اهل افترا هستم؛ ولی اگر صحیح بود، پس بدان که تو مخالف و رد کنندهٔ خداوند و رسولش هستی.)

مرحوم علامهٔ ٔ طباطبائی (قدس سره) بعد از نقل این روایت، در مورد مضمون روایاتی از این قبیل، ادعائی حد تواتر کرده، چنانچه نگاشته است:

«و الاخبار فی هذا الباب فوق حد الاحصاء، و مدلولها ان النبیّ (صلی الله علیه و آله و سلم) اخذه بوحی من ربه، و انهم اخذوه بالوراثة منه (صلی الله علیه و آله و سلم) .»(2)

(و روایات در این باب، بیش از حد شمارش است، و مفهوم آن ها دلالت می کنند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این علم را از طریق وحی از پروردگارش گرفته است، و همانا ائمه (علیهم السلام) نیز آن را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به ارث برده اند.)

ص: 214


1- . الخرائج و الجرائح، ج1، ص343؛ عنه البحار، ج49، ص75.
2- . المیزان فی تفسیر القرآن، ج20، ص59.

درمان بیمار به برکت حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

مرحوم کشی (قدس سره) در کتاب «اختیار معرفة الرجال» از ابن بطائنی از پدرش نقل کرده است: وارد مدینه شدم، در حالی که به شدّت بیمار بودم، و به دلیل تب شدیدی که داشتم، حواسم را از دست داده بودم، و هر کدام از دوستان که به دیدنم می آمدند را نمی شناختم.

اسحاق بن عمار بعداً به من گفت، به دلیل این که مطمئن بوده من می میرم، سه روز در مدینه مانده، تا مرا دفن کند، و در نمازم حاضر شود. به هر تقدیر وقتی اسحاق بن عمار از نزدم رفت، بعد از رفتن او به هوش آمدم، و به دوستانم گفتم: کیسه پول مرا باز کنید، و صد دینار از آن خارج نمائید، و بین دوستان تقسیم کنید.

«أَرْسَلَ إِلَیَّ أَبُو الْحَسَنِ (علیه السلام) بِقَدَحٍ فِیهِ مَاءٌ، فَقَالَ الرَّسُولُ: یَقُولُ لَکَ أَبُو الْحَسَنِ (علیه السلام) : اشْرَبْ هَذَا الْمَاءَ، فَإِنَّ فِیهِ شِفَاکَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَفَعَلْتُ، فَأَسْهَلَ بَطْنِی، فَأَخْرَجَ اللَّهُ مَا کُنْتُ أَجِدُهُ مِنْ بَطْنِی مِنَ الْأَذَی، وَ دَخَلْتُ عَلَی أَبِی الْحَسَنِ (علیه السلام) ، فَقَالَ: یَا عَلِیُّ! أَمَّا أَجَلُکَ قَدْ حَضَرَ مَرَّةً بَعْدَ مَرَّةٍ.»

(در همین هنگام حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) برایم ظرف آبی فرستادند؛ پس آورنده ظرف گفت: ابا الحسن (علیه السلام) به تو فرمودند: این آب را بنوش که إن شاء اللَّه شفای تو در آن است. پس همین که آن آب را نوشیدم، إسهال پیدا کردم، و خداوند آن چیزی را که در شکمم اذیتم می کرد را خارج نمود. و بعد از مدّتی که خدمت ابا الحسن (علیه السلام) رفتم، ایشان فرمودند: ای علیّ! چند مرتبه پشت سر هم أجلت آمد.)

بعد از این که از محضر حضرت مرخص شدم، به طرف مکه رفتم، و در آنجا اسحاق بن عمار را ملاقات کردم. او به من گفت: به خدا قسم سه روز در مدینه ماندم، و هیچ شکی نداشتم که تو به زودی خواهی مرد. ماجرایت را به من بگو، که چگونه از دنیا نرفتی؟

از این رو آن چه برایم رخ داده بود را برایش نقل کردم، و به او گفتم که حضرت امام کاظم (علیه السلام) به من فرمودند که چگونه خداوند چندین مرتبه مرگ من را به تأخیر انداخته، و عمر تازه ای به من

ص: 215

عنایت فرموده است، در حالی که آن بیماری به جان من افتاده بود. سپس گفتم: ای اسحاق! ایشان امام، و پسر امام هستند، و با همین نشانه ها است که می توان امام را شناخت.(1)

و در روایت دیگری مرحوم عیاشی(2)(قدس سره)از سلیمان بن عبد اللَّه نقل کرده است: در خدمت حضرت ابا الحسن، موسی بن جعفر (علیهما السلام) نشسته بودم، که ناگاه زنی را آوردند که صورتش به پشتش برگشته بود.

«فَوَضَعَ یَدَهُ الْیُمْنَی فِی جَبِینِهَا وَ یَدَهُ الْیُسْرَی مِنْ خَلْفِ ذَلِکَ، ثُمَّ عَصَرَ وَجْهَهَا عَنِ الْیَمِینِ، ثُمَّ قَالَ: (إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ(3)) فَرَجَعَ وَجْهُهَا. فَقَالَ: احْذَرِی أَنْ تَفْعَلِینَ کَمَا فَعَلْتِ، قَالُوا: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! وَ مَا فَعَلَتْ، فَقَالَ: ذَلِکَ مَسْتُورٌ إِلَّا أَنْ تَتَکَلَّمَ بِهِ. فَسَأَلُوهَا فَقَالَتْ: کَانَتْ لِی ضَرَّةٌ فَقُمْتُ أُصَلِّی فَظَنَنْتُ أَنَّ زَوْجِی مَعَهَا، فَالْتَفَتُّ إِلَیْهَا فَرَأَیْتُهَا قَاعِدَةً وَ لَیْسَ هُوَ مَعَهَا. فَرَجَعَ وَجْهُهَا عَلَی مَا کَانَ.»(4)

(پس حضرت دست راست خود را بر پیشانی او قرار دادند، و دست چپشان را در پشت سر او گذاشتند، سپس از طرف راست، صورت او را فشار دادند، و بعد فرمودند: «به درستی که خداوند حال قومی را تغییر نمی دهد تا این که آنان حال خود را تغییر دهند.» پس صورت آن زن به حالت اوّلش برگشت. بعد به او فرمودند: بر حذر باش که دیگر آن کار را انجام ندهی. عرض کردند: ای فرزند رسول خدا! مگر چه کاری کرده است؟ حضرت فرمودند: محرمانه می باشد، مگر آن که خودش بگوید. وقتی از او سؤال کردند، گفت: من هووئی دارم، مشغول نماز بودم که گمان

ص: 216


1- . اختیار معرفة الرجال (رجال کشی)، ج2، ص549.
2- . محمّد بن مسعود عیاشی سمرقندی از فقیهان و مفسران شیعه در قرن چهارم هجری است. وی در ابتدا سنی مذهب بود، امّا با تحقیق در آثار شیعی تغییر مذهب داد، و شیعه شد.
3- . سورهٔ رعد، آیهٔ: 11.
4- . تفسیر عیاشی، ج2، ص206.

کردم شوهرم با اوست، از این رو صورتم را به طرف او برگرداندم، دیدم آن زن نشسته است، و شوهرم با او نیست. پس صورتش به همین حالت برگشته بود.)

ابرها مطیع حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) از مرحوم ابن شهر آشوب (قدس سره) از خالد سمّان نقل نموده است: هارون الرشید مردی به نام علیّ بن صالح طالقانی را احضار نمود و به او گفت: تو شخصی هستی که ادعا کرده ای ابرها تو را از چین به طالقان برده اند. گفت: بله. هارون گفت: برای ما بیان کن چگونه بوده؟

مرد گفت: کشتی ما در امواج متلاطم دریا شکست، لذا سه روز روی تخته ای بودم، و امواج مرا جابجا می نمودند، تا این که امواج مرا به خشکی انداختند، و در آنجا خودم را در بین رودخانه ها و درختان دیدم. پس زیر سایهٔ درختی خوابیدم، که ناگاه صدای وحشتناکی شنیدم؛ از این رو ترسان و لرزان بیدار شدم، و دیدم دو، چهارپا که شبیه اسب هستند، با هم مبارزه می کنند.که به خوبی نمی توانم بگویم آن دو چگونه بودند. امّا همین که مرا دیدند، داخل دریا شدند.

در همان حال، پرندهٔ بسیار بزرگی را دیدم که نزدیک من، و در کنارِ غاری، در دل کوهی به زمین نشست. پس برخاستم، و پشت درختی پنهان شدم، و مخفیانه خود را به نزدیک آن پرنده رساندم، تا او را با دقّت ببینم، امّا همین که مرا دید، پرواز کرد، و من هم دنبال او دویدم. پس همین که نزدیک آن غار ایستادم، صدای تسبیح و تهلیل و تکبیر و تلاوت قرآن شنیدم؛ لذا نزدیک غار رفتم، که ناگاه شخصی از داخل غار مرا صدا زد:

ای علیّ بن صالح طالقانی! بیا داخل، خدا تو را رحمت کند! داخل شدم، و سلام کردم. مردی بزرگوار، و با اُبهت که قوی هیکل، و تنومند بودند، و جلو سرشان مو نداشت، و چشم های درشتی داشتند. جواب سلام مرا دادند، و به من فرمودند:

ای علیّ بن صالح طالقانی! تو چونان معدن گنجی هستی؛ تو با گرسنگی و تشنگی و ترس امتحان شدی، امروز خداوند به تو رحم نمود، و تو را نجات داد، و آب گوارایی به تو نوشاند. من

ص: 217

زمانی که وارد کشتی شدی را می دانم، و آگاهم چقدر در دریا بودی، و چه زمانی کشتی شما شکست، و چقدر در بین امواج به این طرف و آن طرف رفتی.

می دانم که تصمیم گرفتی خود را به دریا بیاندازی، تا به اختیار خود، به خاطر آن گرفتاری بزرگ، بمیری. و آن ساعتی که نجات پیدا کردی را می دانم، و خبر دارم آن دو حیوان که صورت زیبائی داشتند را دیدی، و به دنبال آن پرنده که واقعاً آن را دیدی دویدی، و وقتی تو را دید، به آسمان پرواز کرد. اکنون بیا بنشین خدا تو را رحمت کند! وقتی سخنان ایشان را شنیدم، عرض کردم: شما را به خدا به من بگویید: چه کسی احوالات من را به شما گفته است؟ فرمودند:

آن که دانا بر نهان و آشکار است، آن کسی که تو را هنگام برخاستن، و وقتی در سجده برایش خشوع می کنی، می نگرد. سپس فرمودند: تو گرسنه هستی، پس چیزی را زیر لب زمزمه کردند، و ناگهان ظرف غذائی با سرپوش حاضر شد، پس سرپوش را از آن برداشتند، و فرمودند: بیا و از آن چه خداوند متعال به تو روزی کرده بخور! غذا را خوردم، غذایی بود که لذیذتر از آن را ندیده بودم. سپس آبی به من دادند که لذیذتر و گواراتر از آن را نیاشامیده بودم. بعد ایشان دو رکعت نماز خواندند، و آن گاه فرمودند:

ای علیّ! می خواهی به شهر خودت بازگردی؟ عرض کردم: چه کسی می تواند مرا به آنجا برساند؟ فرمودند: به جهت اکرام دوست دارانمان این کار را برای آن ها می کنیم. سپس چند دعا کردند، و دستشان را به طرف آسمان بلند نمودند، و فرمودند:

«السَّاعَةَ السَّاعَةَ، فَإِذَا سَحَابٌ قَدْ أَظَلَّتْ بَابَ الْکَهْفِ قِطَعاً قِطَعاً وَ کُلَّمَا وَافَتْ سَحَابَةٌ قَالَتْ: سَلَامٌ عَلَیْکَ، یَا وَلِیَّ اللَّهِ وَ حُجَّتَهُ! فَیَقُولُ: وَ عَلَیْکِ السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ أَیَّتُهَا السَّحَابَةُ السَّامِعَةُ الْمُطِیعَةُ! ثُمَّ یَقُولُ لَهَا: أَیْنَ تُرِیدِینَ؟ فَتَقُولُ: أَرْضَ کَذَا، فَیَقُولُ: لِرَحْمَةٍ أَوْ سَخَطٍ؟ فَتَقُولُ: لِرَحْمَةٍ أَوْ سَخَطٍ، وَ تَمْضِی حَتَّی جَاءَتْ سَحَابَةٌ حَسَنَةٌ مُضِیئَةٌ، فَقَالَتْ: السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ اللَّهِ وَ حُجَّتَهُ، قَالَ: وَ عَلَیْکِ السَّلَامُ أَیَّتُهَا السَّحَابَةُ السَّامِعَةُ الْمُطِیعَةُ، أَیْنَ تُرِیدِینَ؟ فَقَالَتْ: أَرْضَ طَالَقَانَ، فَقَالَ: لِرَحْمَةٍ أَوْ سَخَطٍ؟ فَقَالَتْ: لِرَحْمَةٍ، فَقَالَ لَهَا: احْمِلِی مَا حُمِّلْتِ مُودَعاً فِی

ص: 218

اللَّهِ، فَقَالَتْ: سَمْعاً وَ طَاعَةً، قَالَ لَهَا: فَاسْتَقِرِّی بِإِذْنِ اللَّهِ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ فَاسْتَقَرَّتْ، فَأَخَذَ بَعْضَ عَضُدِی، فَأَجْلَسَنِی عَلَیْهَا، فَعِنْدَ ذَلِکَ قُلْتُ لَهُ: سَأَلْتُکَ بِاللَّهِ الْعَظِیمِ، وَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ، وَ عَلِیٍّ سَیِّدِ الْوَصِیِّینَ وَ الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرِینَ مَنْ أَنْتَ؟ فَقَدْ أُعْطِیتَ وَ اللَّهِ أَمْراً عَظِیماً. فَقَالَ: وَیْحَکَ یَا عَلِیَّ بْنَ صَالِحٍ! إِنَّ اللَّهَ لَا یُخْلِی أَرْضَهُ مِنْ حُجَّةٍ طَرْفَةَ عَیْنٍ، إِمَّا بَاطِنٍ، وَ إِمَّا ظَاهِرٍ، أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ الظَّاهِرَةُ وَ حُجَّتُهُ الْبَاطِنَةُ، أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ یَوْمَ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ، وَ أَنَا الْمُؤَدِّی النَّاطِقُ عَنِ الرَّسُولِ، أَنَا فِی وَقْتِی هَذَا مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ.»

(الآن! الآن! ناگهان ابرها قطعه قطعه بر در غار سایه انداختند، و هر قطعه ابری که می آمد می گفت: سلام بر شما ای ولیّ و حجّت خداوند! و ایشان نیز جواب می دادند: علیک السلام و رحمه اللَّه و برکاته، ای قطعه ابر شنوا و مطیع! سپس به او می فرمودند: کجا می روی؟ ابر هم جواب می داد: فلان سرزمین. می فرمودند: برای رحمت یا غضب؟ بعضی می گفتتند: رحمت، و بعضی دیگر می گفتتند: غضب، و می رفتند. تا این که ابری خوب، و نورانی آمد، و عرض کرد: سلام بر شما ای ولیّ و حجّت خداوند! ایشان هم فرمودند: علیک السلام و رحمه اللَّه و برکاته، ای قطعه ابر شنوا و مطیع! کجا می روی؟ عرض کرد: به سرزمین طالقان، فرمودند: برای رحمت یا غضب؟ عرض کرد: برای رحمت. فرمودند: این امانتی که به تو می سپارم را در راه خداوند به آنجا ببر! عرض کرد: به چشم و اطاعت. به او فرمودند: به اذن خداوند روی زمین قرار بگیر، قطعه ابر روی زمین قرار گرفت. پس بازوی مرا گرفتند، و مرا روی ابر نشاندند. در آن هنگام گفتم: شما را به خداوند بزرگ، و به حقّ محمّد (صلی الله علیه وآله و سلم) خاتم پیامبران، و علیّ (علیه السلام) سیّد اوصیاء، و ائمه طاهرین (علیهم السلام) بگویید، شما چه کسی هستید؟ که به خداوند قسم به شما مقام بزرگی عنایت شده است. فرمودند: وای بر تو علیّ بن صالح! خداوند زمین را یک چشم به هم زدنی از حجّتش

ص: 219

چه پنهان باشد، و چه آشکار، خالی نمی گذارد. من حجّت آشکار و پنهان خداوند هستم، من حجّت خداوند در روز قیامت می باشم، من در این زمان، ناطق و گوینده از طرف حضرت رسول هستم، من موسی بن جعفر هستم.)

در این زمان به یاد امامت ایشان و پدرانشان افتادم. دستور دادند که ابر به پرواز درآید، ابر نیز پرواز کرد. به خدا قسم ذره ای ناراحتی، و ترس نداشتم. و سریع تر از چشم به هم زدنی سالم و سر حال در طالقان، در همان خیابانی که خانواده ام در آنجا بودند، فرود آمدم. بعد از این که هارون، این ماجرا را از علیّ بن صالح طالقانی شنید، او را کشت، و دستور داد این قضیه را از همگان مخفی نمایند.(1)

توضیح: در بین معجزاتی که نقل شده، حرکت با ابرها امری مسبوق به سابقه می باشد، و این معجزه در اختیار جناب ذو القرنین نیز بوده است. هر چند همان گونه که در این نوشتار گفته شده، معجزاتی که در دست حضرات انبیاء عظام (علیهم السلام) و اولیاء خداوند متعال بوده است، به برکت واسطه نمودن وجود نورانی و مطهر و منور اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) و قسم دادن پروردگار عالم، به حقّ آن بزرگواران می باشد. به هر تقدیر در مورد این معجزهٔ جناب ذو القرنین، مرحوم شیخ صدوق (قدس سره) روایت نموده است:

«سَأَلَ رَجُلٌ عَلِیّاً (علیه السلام) أَ رَأَیْتَ ذَا اَلْقَرْنَیْنِ کَیْفَ اِسْتَطَاعَ أَنْ یَبْلُغَ اَلْمَشْرِقَ وَ اَلْمَغْرِبَ؟ قَالَ: سَخَّرَ اَللَّهُ لَهُ اَلسَّحَابَ، وَ مَدَّ لَهُ فِی اَلْأَسْبَابِ، وَ بَسَطَ لَهُ اَلنُّورَ، فَکَانَ اَللَّیْلُ وَ اَلنَّهَارُ عَلَیْهِ سَوَاءً.»(2)

(شخصی از حضرت علیّ (علیه السلام) پرسید که چگونه ذو القرنین توانست به مشرق و مغرب برسد؟ فرمودند: خداوند ابرها را مسخّر او گردانید، و وسایل را برای او مهیّا ساخت، و روشنی به او بخشید، به نحوی که شب و روز برای او برابر بود.)

ص: 220


1- . بحارالانوار، ج48، ص39؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص302.
2- . ترجمه کمال الدّین و تمام النعمة، ج2، ص93.

و مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) در کتاب «بحارالأنوار» باب مستقلی را در مورد معجزات حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) به این مطلب، تحت عنوان، «باب أن اللّه تعالی أقدره علی سیر الآفاق، و سخر له السحاب، و هیأ له الأسباب» اختصاص داده است. و در این مورد روایت نموده است:

وجود نازنین حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام) به جابر فرمودند: آیا دراز گوشی داری که یک روز تو را از شرق به غرب ببرد؟ جابر می گوید: عرض کردم: ای ابا جعفر! خدا مرا فدای شما کند، از کجا چنین درازگوشی داشته باشم؟ جابر می گوید: پس ابو جعفر (علیه السلام) فرمودند: امّا چنین مرکبی برای امیرالمؤمنین (علیه السلام) بوده است، سپس فرمودند:

«أَ لَمْ تَسْمَعْ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) فِی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (علیه السلام) ، لَتَبْلُغَنَّ الْأَسْبَابَ، وَ اللَّهِ لَتَرْکَبَنَّ السَّحَابَ.»(1)

(مگر فرمایش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را دربارهٔ علیّ بن أبی طالب (علیه السلام) نشنیده ای که به ایشان فرمودند: همانا به اسباب هائی خواهی رسید، و به خدا قسم بر ابرها سوار خواهی شد.)

به هر ترتیب از اخباری که به دست ما رسیده استفاده می شود که نه تنها ابرها، که باد را نیز خداوند متعال مسخر حضرات معصومین (علیهم السلام) نموده است. چنانچه مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) از مرحوم سیّد بن طاووس (قدس سره) روایت کرده، و نگاشته است: از چند طریق برای ما نقل شده، و از طرق آن ها و در تألیفاتشان در مواضع مختلفی از محمّد بن احمد، با سندی از جابر بن عبد اللّه انصاری روایتی دیدیم که گفت:

روزی در مسجد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بودیم که آن حضرت بر ما وارد شدند، و فرمودند: چه کسانی اینجا هستند؟ عرض کردیم: یا رسول اللّه! من و سلمان فارسی، پس حضرت فرمودند: ای سلمان! برو و مولایت علیّ بن أبی طالب (علیه السلام) را نزد من بیاور. جابر می گوید:

پس سلمان در پی اجرای فرمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رفت، و حضرت علیّ (علیه السلام) را از خانه با خود آورد. وقتی ایشان نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند، آن حضرت با وجود نازنین حضرت علیّ (علیه السلام)

ص: 221


1- . بصائر الدرجات، ج2، ص266؛ عنه البحار، ج39، ص136.

خلوت کردند، و مدّتی طولانی با ایشان بدون این که کسی متوجه شود، مشغول گفتگو شدند. و در این مدّت قطره های عرق همچون مروارید از رخسار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ریخته، و پیاپی بر زیبایی، و درخشندگی سیمای حضرت افزوده می شد، سپس رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از نجوای با وی فارغ گشته، و نشستند آن گاه به وی فرمودند: یا علیّ! آیا شنیدی و فهمیدی؟ عرض کرد: بله، یا رسول اللّه!

جابر می گوید: سپس رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به من رو کردند، و فرمودند: ای جابر! ابوبکر، عمر و عبد الرحمان بن عوف را نزد من بیاور! جابر می گوید: پس به شتاب رفتم، و آن ها را دعوت کردم، چون آن ها آمدند، حضرت فرمودند: ای سلمان! به خانهٔ مادرت اُمّ سلمه برو، و جاجیم خیبری را بیاور. جابر می گوید: سلمان خیلی زود جاجیم را آورد، و به دستور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را پهن کرد. سپس حضرت، به ابوبکر، عمر و عبد الرحمان فرمودند:

روی جاجیم بنشینید، و آن ها نیز اطاعت کرده، و نشستند. بعد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سلمان را طلبیدند، چون نزد آن حضرت آمد، پس رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مطلبی را با سلمان در میان نهاد، سپس به وی فرمودند: در گوشهٔ چهارم بنشین! پس سلمان همان جا نشست، سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به علیّ (علیه السلام) امر نمودند که در وسط آن فرش بنشینند، و بعد به وی فرمودند: آن چه را به شما دستور دادم بگو، زیرا سوگند به کسی که مرا به حقّ به نبوّت برانگیخت، اگر به کوه بگویی روان شود، حتماً راه خواهد افتاد، آن گاه علیّ (علیه السلام) چیزی زیر لب های مبارکشان زمزمه فرمودند.

جابر می گوید: سپس فرش به حرکت در آمده، و آن ها را با خود برد. جابر می گوید: بعد از بازگشت از سلمان پرسیدم: آن فرش شما را به کجا برد؟ گفت: به خدا سوگند چیزی احساس نکردیم، تا این که فرش ما را بر بالای کوه بلندی نشاند، و از آنجا به در غاری رفتیم. سلمان می گوید: پس برخاستم، و به ابوبکر گفتم: ای ابوبکر! رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به من امر فرموده اند که در این غار با صدای بلند، جوانانی - یعنی اصحاب کهف - را که خداوند متعال از آن ها در کتاب محکم خود یاد کرده است را صدا بزنیم.

از این رو ابوبکر با تمام قدرت آنان را صدا زد، امّا کسی پاسخ وی را نداد. سپس به عمر گفتم: برخیز، و همانند ابوبکر در این غار آن ها را صدا بزن، پس عمر هم با صدای بلند آن ها را صدا زد، لیکن کسی پاسخ وی را هم نداد. آن گاه به عبد الرحمان گفتم: برخیز، و همانند ابوبکر و عمر

ص: 222

آن ها را صدا بزن، پس او نیز برخاست، و با صدای بلند چونان ابوبکر و عمر آنان را صدا زد، لیکن کسی پاسخ وی را هم نداد. آن گاه خودم برخاستم و مثل آن سه نفر با تمام توان خود، اصحاب کهف را صدا زدم، ولی کسی پاسخ مرا نداد. سپس به علیّ بن أبی طالب (علیه السلام) عرض کردم:

«قُمْ، یَا أَبَا الْحَسَنِ! وَ اصْرُخْ فِی هَذَا الْکَهْفِ، فَإِنَّهُ أَمَرَنِی رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) أَنْ آمُرَکَ کَمَا أَمَرْتُهُمْ. فَقَامَ عَلِیٌّ (علیه السلام) فَصَاحَ بِهِمْ بِصَوْتٍ خَفِیٍّ، فَانْفَتَحَ بَابُ الْکَهْفِ وَ نَظَرْنَا إِلَی دَاخِلِهِ یَتَوَقَّدُ نُوراً وَ یَأْتَلِقُ إِشْرَاقاً، وَ سَمِعْنَا صَیْحَةً، وَ وَجْبَةً شَدِیدَةً. فَمُلِئْنَا رُعْباً وَ وَلَّی الْقَوْمُ هَارِبِینَ.»

(یا أبا الحسن! برخیزید، و در این غار فریاد بزنید (و اصحاب کهف را بخوانید)، چرا که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به من فرمان داده، که هر آن چه را که به آن سه نفر گفتم، به شما هم بگویم. پس حضرت علیّ (علیه السلام) برخاستند، و آهسته آنان را صدا زدند، پس به ناگاه در غار باز شد، و درون آن را که با نور برافروخته، و به زیبایی می درخشید، نگاه کردیم، و ناگاه صدای فریادی شنیدیم، و به سختی تکان خورده، دچار هراس شدیم، و همراهان ما پا به فرار گذاشتند.)

پس حضرت کسانی که همراه ما بودند را صدا زدند، و فرمودند: صبر کنید ای جماعت! برگردید، پس آنان بازگشتند، و به من گفتند: ای سلمان! این چیست؟ گفتم: این همان غاری است که خداوند عزّ و جلّ در کتابش آن را توصیف فرموده است، و کسانی را که داریم می بینیم همان جوانان مؤمنی - یعنی اصحاب کهف - هستند که خداوند عزّ و جل در قرآن از آن ها یاد کرده است. سپس حضرت علیّ (علیه السلام) ایستادند، و با آنان مشغول صحبت شدند. و بعد آنان به جای خود باز گشتند. سلمان می گوید:

«وَ أَعَادَ عَلِیٌّ (علیه السلام) فَسَلَمَ عَلَیْهِم، فَقَالُوا کُلُّهُمْ: وَ عَلَیْکَ السَّلَامُ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ وَ عَلَی مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ خَاتَمِ النُّبُوَّةِ مِنَّا السَّلَامُ. أَبْلِغْهُ مِنَّا السَّلَامَ، وَ قُلْ لَهُ: قَدْ شَهِدُوا لَکَ بِالنُّبُوَّةِ الَّتِی أُمِرْنَا قَبْلَ وَقْتِ مَبْعَثِکَ بِأَعْوَامٍ کَثِیرَةٍ، وَ لَکَ یَا عَلِیُ!

ص: 223

بِالْوَصِیَّةِ. فَأَعَادَ عَلِیٌّ (علیه السلام) سَلَامَهُ عَلَیْهِمْ. فَقَالُوا کُلُّهُمْ: وَ عَلَیْکَ وَ عَلَی مُحَمَّدٍ مِنَّا السَّلَامُ، نَشْهَدُ بِأَنَّکَ مَوْلَانَا وَ مَوْلَی کُلِّ مَنْ آمَنَ بِمُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله و سلم) .»

(و علیّ (علیه السلام) دوباره به ایشان سلام کردند، و آنان همگی با هم پاسخ دادند، و گفتند: و علیک السّلام و رحمة اللّه و برکاته، و بر محمّد رسول اللّه، خاتم نبوّت از جانب ما سلام، سلام ما را به ایشان برسان و به آن حضرت بگو: آن ها گواهی به نبوّت تو داده اند، همان نبوّتی که سال های زیادی قبل از بعثت شما از آن آگاه شده بودند، و به وصایت شما نیز یا علیّ گواهی می دهیم. سپس حضرت علیّ (علیه السلام) مجدداً به آنان سلام کردند، و آن ها نیز جملگی گفتند: از جانب ما بر تو، و بر محمّد سلام، شهادت می دهیم که شما مولای ما، و مولای هر کسی هستی که به محمّد (صلی الله علیه وآله و سلم) ایمان آورده است.)

سلمان می گوید: وقتی ابوبکر و عمر و عبد الرحمان، این سخن را شنیدند، شروع کردند به گریستن، و وحشت کرده از امیرالمؤمنین (علیه السلام) عذرخواهی نمودند، و جملگی برخاستند و سر مبارک آن حضرت را بوسیدند و گفتند:

«قَدْ عَلِمْنَا مَا أَرَادَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ مَدُّوا أَیْدِیَهُمْ وَ بَایَعُوهُ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِینَ وَ شَهِدُوا لَهُ بِالْوَلَایَةِ بَعْدَ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله و سلم) .»

(اکنون دریافتیم خواست رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چه بوده، و به طرف آن حضرت دست دراز کرده، و به عنوان امیرالمؤمنین با ایشان بیعت نمودند، در حالی که به ولایت حضرت، پس از حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) گواهی می دادند.)

سپس هرکدام در جای خود بر روی بساط نشستند، و حضرت علی (علیه السلام) در وسط آن قرار گرفته، آن گاه چیزی زیرلب خود زمزمه فرمودند، که بساط به حرکت در آمده، و نفهمیدیم چگونه ما را با خود برد، و از خشکی و یا دریا عبور داد. تا این که بر در مسجد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ما را بر زمین نشاند، می گوید: پس رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نزد ما آمدند، و فرمودند: ای ابوبکر! ماجرا را

ص: 224

چگونه یافتید؟ عرض کردند: یا رسول اللّه! ما نیز همان شهادتی را که اصحاب کهف دادند، می دهیم. و همان طور که آن ها ایمان آوردند، ما نیز ایمان می آوریم.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: اللّه اکبر، نگویید: (سُکِّرَتْ

أَبْصارُنا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ(1)؛ چشمان ما را فرو بسته اند، بلکه در ما سحر و جادویی به کار برده اند.) و نگویید: (یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ(2)؛ ما از این [امر] غافل بودیم) به خدا سوگند اگر به آن چه گفتید عمل کنید، قطعاً هدایت می یابند: (وَ ما عَلَی الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ(3)؛

و بر پیامبر خدا، جز ابلاغ آشکار، [وظیفه ای] نیست) و اگر چنین نکنید، دچار اختلاف و پراکندگی می شوید، و هر که وفادار باشد، خداوند نیز با او وفادار خواهد بود، و هر کس آن چه را که شنیده کتمان کند، به عقب باز گشته است. و هرگز زیانی به خدا نمی رساند و آیا پس از اقامهٔ حجّت، و حصول معرفت، و روشن شدن امور، چیز دیگری هم باقی مانده است.

سوگند به آن کس که مرا به نبوّت مبعوث نمود، دستور یافته ام شما را امر به بیعت با علیّ (علیه السلام) و اطاعت از ایشان کنم، پس با علیّ (علیه السلام) بیعت کنید، و بعد از من، از وی اطاعت نمائید؛ سپس این آیه را تلاوت فرمودند: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ أَطِیعُواْ اللَّهَ وَ أَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَ أُوْلیِ الْأَمْرِ مِنکم(4)؛

ای کسانی که ایمان آورده اید، از خدا، و رسول خداوند، و صاحبان امری که از خود شما هستند، اطاعت کنید) و منظور آن حضرت از «اولی الأمر؛ صاحبان امر»، علیّ بن أبی طالب (علیه السلام) بود. پس آن ها عرض کردند: یا رسول اللّه! با علیّ (علیه السلام) بیعت کرده ایم، و اصحاب کهف نیز گواه بیعت ما بوده اند، از این رو پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:

اگر راست گفته باشید، به راستی که آبی فراوان، و گوارا نوشانده شده اید و روزی شما از آسمان و زمین خواهد رسید. و در غیر این صورت، خداوند شما را پراکنده خواهد نمود، و راه بنی اسرائیل را در پیش خواهید گرفت، پس هرکس به ولایت علیّ (علیه السلام) پایبند باشد، در روز قیامت در حالی با من دیدار خواهد کرد، که من از وی راضی خواهم بود.

ص: 225


1- . سورهٔ حجر، آیهٔ 15.
2- . سورهٔ اعراف، آیهٔ 172.
3- . سورهٔ نور، آیهٔ 54.
4- . سورهٔ نساء، آیهٔ 59.

سلمان می گوید: و این در حالی بود که آن گروه به یکدیگر خیره شده بودند، سپس خداوند در آن روز این آیه را نازل فرمود: (أَ لَمْ یَعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوَئهُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ عَلَّمُ الْغُیُوب(1)؛ آیا آن ها نمی دانند که خدا از باطن آن ها، و سخنان سرّی ایشان آگاه است، و خدا دانای غیب، و عالم به اسرار پنهانی است)

سلمان می گوید: پس رنگ از رخسار آنان پرید، و هریک از آن ها به دوستش خیره شده بود، که خداوند این آیه را نازل فرمود: (یعْلَمُ خَائنَةَ الْأَعْیُنِ وَ مَا تُخْفِی الصُّدُورُ وَ اللَّهُ یَقْضیِ بِالْحَقِّ(2)؛ [خدا] نگاه های دزدانه و آن چه را که دل ها نهان می دارند را می داند. و خدا به حقّ داوری می کند) و رفتن آن ها به غار اصحاب کهف، و بازگشت ایشان از زوال خورشید، تا عصر طول کشید.(3)

به نظر می رسد، تعداد دفعاتی که وجود نازنین امیر المؤمنین (علیه السلام) ، همراه با برخی از افراد، به غارِ اصحاب کهف رفته اند، بیشتر از یک مرتبه بوده است. چرا که به غیر از این روایت، روایات دیگری نیز وجود دارد. که در آن روایات، تعداد افرادی که با حضرت علیّ (علیه السلام) بوده اند، بیشتر از تعداد افرادی می باشد، که در این روایت از آن ها نام برده شده است. و هم افرادی که در آن روایات هستند، تا حدودی با افرادی که در این روایت می باشند، متفاوت هستند.

و همچنین زمان حرکت، و رفت و آمدی که در این روایت ذکر شده است، با زمانی که در آن روایات آمده هم فرق می کند. مثلاً در این روایت، زمان حرکت را از زوال خورشید تا عصر ذکر کرده، ولی در روایت دیگری، زمان حرکت آن ها را در شب، و زمان بازگشت آن ها را هنگامی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) یک رکعت از نماز صبح خود را خوانده بودند، ذکر کرده است. چنانچه مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) از مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره) روایت نموده است:

برخی از اصحاب از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خواستند که به باد فرمان دهند آن ها را نزد اصحاب کهف ببرد. از این رو حضرت نیز به باد امر نمودند. پس وقتی به آن جا رسیدند، ابوبکر، عمر و عثمان به اصحاب کهف سلام کردند، امّا آن ها پاسخی ندادند. سپس بقیهٔ افرادی که آنجا بودند، همگی سلام کردند، امّا اصحاب کهف، جواب آن ها را نیز ندادند.

ص: 226


1- . سورهٔ توبه، آیهٔ 78.
2- . سورهٔ مؤمن، آیهٔ 19 و 20.
3- . الیقین باختصاص مولانا علیّ (علیه السلام) بامرة المؤمنین، ص376؛ عنه بحار، ج39، ص138.

«فَقَامَ عَلِیٌّ (علیه السلام) فَقَالَ: السَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ، الَّذِینَ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً. فَقَالُوا: وَ عَلَیْکَ السَّلَامُ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ، یَا أَبَا الْحَسَنِ! فَقَالَ أَبُوبَکْرٍ: مَا لَنَا سَلَّمْنَا عَلَیْهِمْ، فَلَمْ یُجِیبُوا؟ فَسَأَلَهُمْ عَلِیٌّ (علیه السلام) فَقَالُوا: إِنَّا لَا نُکَلِّمُ إِلَّا نَبِیّاً أَوْ وَصِیَّ نَبِیٍّ، وَ أَنْتَ وَصِیُّ خَاتَمِ الْأَنْبِیَاءِ (صلی الله علیه و آله و سلم) .»

(آن گاه حضرت علیّ (علیه السلام) برخاستند، و فرمودند: السلام علیکم، ای اصحاب کهف و رقیم! که از آیات شگفت خدا بودید، پس آن ها در جواب حضرت گفتند: و علیک السّلام و رحمة اللّه و برکاته، ای أبا الحسن! پس ابوبکر گفت: چرا ما به آن ها سلام کردیم، ولی جواب ندادند؟ لذا وقتی حضرت علیّ (علیه السلام) در این مورد از آن ها سؤال کردند، فرمودند: ما جز با نبیّ یا وصیّ، با شخص دیگری سخن نمی گوییم، و شما وصیّ خاتم پیامبران (صلی الله علیه و آله و سلم) هستید.)

سپس حضرت علیّ (علیه السلام) فرمودند: ای باد! ما را حمل کن! پس ناگهان خود را در هوا یافتیم، و چون در دل شب قرار گرفت، حضرت علیّ (علیه السلام) فرمودند: ای باد! ما را به زمین بگذار. و بعد برخاستند، و با پای مبارکشان به زمین کوبیدند، ناگاه خود را در کنار چشمه آبی یافتیم، پس حضرت علیّ (علیه السلام) وضو گرفتند، و فرمودند: وضو بگیرید که به بخشی از نماز صبح با رسول خدا (صلی الله علیه وآله و سلم) خواهید رسید. سپس فرمودند: ای باد! ما را حمل کن.

پس همان گونه که حضرت فرموده بودند، به رکعت آخر نماز رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رسیدیم. و چون در پی جبران رکعت به جا مانده برآمدیم، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به طرف ما برگشته، امر به اتمام نماز کردند، و چون از نماز فارغ گشتیم، فرمودند: ای أنس! من ماجرا را برای شما بگویم، یا شما برای من می گویید؟ عرض کردم: یا رسول اللّه! از زبان شما شنیدن نیکوتر است. سپس پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) ماجرا را به گونه ای که گویی با ما بوده، برایمان بازگو نمودند، سپس فرمودند:

«اشْهَدْ بِهَذَا لِعَلِیٍّ (علیه السلام) یَا أَنَسُ! فَاسْتَشْهَدَنِی عَلِیٌّ (علیه السلام) وَ هُوَ عَلَی الْمِنْبَرِ، فَدَاهَنْتُ فِی الشَّهَادَةِ، قَالَ: إِنْ کُنْتَ کَتَمْتَهَا مُدَاهَنَةً مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) ،

ص: 227

فَأَبْرَصَکَ اللَّهُ، وَ أَعْمَی عَیْنَیْکَ، وَ أَظْمَأَ جَوْفَکَ. فَلَمْ أَبْرَحْ مِنْ مَکَانِی حَتَّی عَمِیتُ وَ بَرِصْتُ. وَ کَانَ أَنَسٌ، لَا یَسْتَطِیعُ الصَّوْمَ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ وَ لَا فِی غَیْرِهِ مِنْ شِدَّةِ الظَّمَاءِ، وَ کَانَ یُطْعِمُ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ کُلَّ یَوْمٍ مِسْکِینَیْنِ حَتَّی فَارَقَ الدُّنْیَا، وَ هُوَ یَقُولُ: هَذَا مِنْ دَعْوَةِ عَلِیٍ (علیه السلام) .»(1)

(ای أنس! گواه این ماجرا برای علیّ (علیه السلام) باش! [أنس می گوید:] بعدها علیّ (علیه السلام) در حالی که بالای منبر بودند، مرا گواه گرفتند، ولی در شهادت دادن تعلّل کردم. لذا علیّ (علیه السلام) فرمودند: اگر با وجود سفارش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در شهادت دادن تعلّل می کنی، خداوند تو را به بیماری برص مبتلا کند، چشمانت را کور، و درونت را پیوسته تشنه بدارد! [أنس می گوید:] پس هنوز آنجا را ترک نکرده بودم، که هم نابینا گشتم، و هم پیسی گرفتم. و انس چنان بود که از شدّت تشنگی نمی توانست نه در ماه رمضان، و نه دیگر ماه ها روزه بگیرد. و چنان بود که در ماه رمضان هر روز دو بینوا را اطعام می نمود، تا آن که با دنیا در حالی وداع کرد، که پیوسته می گفت: این نفرین علیّ (علیه السلام) بود.)

تبدیل شدن تصویر به شیر توسط حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

مرحوم شیخ صدوق (قدس سره) از علىّ بن يقطين روایت نموده است: هارون الرشيد درپى شخصى بود، كه به کمک او بر امر امامت ابو الحسن موسى بن جعفر (علیهما السلام) خط بطلان بكشد، و نور حضرت را خاموش كند، و در بین مردمان حضرت را شرمسار نماید. لذا شخص افسون پيشه اى را نزد او آوردند.

«فَلَمَّا أُحْضِرَتِ الْمَائِدَةُ عَمِلَ نَامُوساً عَلَی الْخُبْزِ، فَکَانَ کُلَّمَا رَامَ خَادِمُ أَبِی الْحَسَنِ (علیه السلام) تَنَاوُلَ رَغِیفٍ مِنَ الْخُبْزِ طَارَ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ اسْتَفَزَّ هَارُونَ الْفَرَحُ وَ

ص: 228


1- . الخرائج و الجرائح، ج1، ص210؛ عنه البحار، ج39، ص136.

الضَّحِکُ لِذَلِکَ فَلَمْ یَلْبَثْ أَبُو الْحَسَنِ (علیه السلام) أَنْ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَی أَسَدٍ مُصَوَّرٍ عَلَی بَعْضِ السُّتُورِ، فَقَالَ لَهُ: یَا أَسَدَ اللَّهِ! خُذْ عَدُوَّ اللَّهِ، قَالَ: فَوَثَبَتْ تِلْکَ الصُّورَةُ کَأَعْظَمِ مَا یَکُونُ مِنَ السِّبَاعِ فَافْتَرَسَتْ ذَلِکَ الْمُعَزِّمَ فَخَرَّ هَارُونُ وَ نُدَمَاؤُهُ عَلَی وُجُوهِهِمْ مَغْشِیّاً عَلَیْهِمْ وَ طَارَتْ عُقُولُهُمْ خَوْفاً مِنْ هَوْلِ مَا رَأَوْهُ، فَلَمَّا أَفَاقُوا مِنْ ذَلِکَ بَعْدَ حِینٍ، قَالَ هَارُونُ لِأَبِی الْحَسَنِ (علیه السلام) أَسْأَلُکَ بِحَقِّی عَلَیْکَ لَمَّا سَأَلْتَ الصُّورَةَ أَنْ تَرُدَّ الرَّجُلَ، فَقَالَ: إِنْ کَانَتْ عَصَا مُوسَی رَدَّتْ مَا ابْتَلَعَتْهُ مِنْ حِبَالِ الْقَوْمِ وَ عِصِیِّهِمْ، فَإِنَّ هَذِةِ الصُّورَةَ تَرُدُّ مَا ابْتَلَعَتْهُ مِنْ هَذَا الرَّجُلِ، فَکَانَ ذَلِکَ أَعْمَلَ الْأَشْیَاءِ فِی إِفَاقَهِ نَفْسِهِ.»(1)

(آن گاه كه غذا را آماده نمودند، او با قرص هاى نان نيرنگى سوار كرد، به گونه اى كه هرگاه خدمت كار حضرت مى خواست نانى از سفره بردارد، از دستش ربوده مى شد. و هارون هم از هيجان و خنده از جاى خود مى جست. چيزى نگذشت كه امام كاظم (علیه السلام) سر خود را بلند كردند، و به رخسار شيرى كه نقش يكى از پرده هاى دربار بود، نگريستند. آن گاه حضرت فرمودند: اى شير خدا! دشمن خدا را بگير. آن صورت همچون يك شير درندهٔ بزرگ از جاى جست، و آن جادوگر را از هم دريد، و كشت. هارون و نزديكان او بيهوش افتادند، و از دلهره عقل شان پريد. آن گاه كه به خود آمدند، هارون به امام كاظم (علیه السلام) عرض کرد: به حقّی که بر شما دارم از شما می خواهم كه از اين تصویر بخواهید تا ساحر را برگرداند. حضرت فرمودند: اگر عصاى موسى آن چه را بلعيد، برگرداند، این تصویر نیز آن مردی را که بلعید برمی گرداند. این معجزه بیشتر از هر چیز، برای به خود آمدن هارون مؤثر بود.)

ص: 229


1- . أمالی صدوق، ج1، ص252؛ بحارالانوار، ج48، ص42.

معجزه ای مثل این اعجازی که برای حضرت امام کاظم (علیه السلام) در زمان هارون، و تبدیل شدن تصویر به شیر روایت شده، برای حضرت امام رضا (علیه السلام) نیز در زمان خلافت مأمون نقل شده است.(1)

از این رو دانسته می شود که این اعجاز، دو مرتبه رخ داده، یک مرتبه در زمان حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) در مجلس هارون الرشید، و مرتبهٔ دیگر در زمان حضرت علیّ بن موسی الرضا (علیهما السلام) در زمان مأمون عباسی، و این دو معجزه نشان از ولایت تکوینی ائمهٔ اطهار (علیهم السلام) دارد. لذا به اشاره ای ذات تصویر، تبدیل به شیر حقیقی شده، و ماهیتش تغییر نموده، و با اشاره ای دیگر دو مرتبه به شکل اوّل خود، که تصویری بوده، بازگشته است.

جن ها در خدمت حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

در کتاب «قرب الإسناد» از موسی بن بکر نقل شده است: ابا الحسن اوّل، حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) کاغذی را به من دادند که در آن حوائجی نوشته شده بود، و به من فرمودند: کارهائی که در آن نوشته شده است را انجام بده! من آن کاغذ را زیر جانمازم گذاشتم، و در مورد انجام دادن آن ها اهمال کردم.

«فَمَرَرْتُ فَإِذَا الرُّقْعَةُ فِی یَدِهِ، فَسَأَلَنِی عَنِ الرُّقْعَةِ، فَقُلْتُ: فِی الْبَیْتِ. فَقَالَ: یَا مُوسَی! إِذَا أَمَرْتُکَ بِالشَّیْءِ فَاعْمَلْهُ، وَ إِلَّا غَضِبْتُ عَلَیْکَ. فَعَلِمْتُ أَنَّ الَّذِی دَفَعَهَا إِلَیْهِ بَعْضُ صِبْیَانِ الْجِنِ.»(2)

(پس وقتی خدمت ایشان رفتم، دیدم آن کاغذ در دست خود ایشان است، بعد دربارهٔ کاغذ از من سؤال کردند، عرض کردم: در خانه است. فرمودند: ای موسی! وقتی تو را به کاری امر می کنم، انجامش بده، و گرنه بر تو غضب می کنم. پس دانستم آن کسی که کاغذ را به امام برگردانده، بعضی از بچه های جن بوده اند.)

ص: 230


1- . بحارالانوار ، ج49 ،ص182 تا 185.
2- . قرب الإسناد، ص333.

در توضیح این روایت باید گفت: در وجود موجوداتی به نام «جن»، هیچ تردیدی وجود ندارد. از این رو حتّی در قرآن مجید نیز سوره ای تحت عنوان سورهٔ جن وجود دارد. و در آیات بسیاری از آن ها یاد شده است.

و همچنین جن ها نیز چونان انسان ها مکلف به انجام احکام شرعی، که مطابق خلقت آن ها است، می باشند. از این رو خداوند در سورهٔ ذاریات در این باره فرموده است: (وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ(1)؛ و من جنّ و انس را نیافریدم مگر برای این که مرا پرستش کنند.) لذا همان گونه که از آیات سورهٔ جن استنباط، و فهمیده می شود، آن ها دارای عقل، علم، درك و تشخیص حقّ از باطل، و قدرت منطق و استدلال هستند.

جن ها از آتش آفریده شده اند، به خلاف انسان كه از خاک آفریده شده است. چنانچه خداوند در سورهٔ الرحمن فرموده است: (وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مَارِجٍ مِنْ نَارٍ(2)؛

و جن را از شعله هاى از آتش خلق كرد) و جن ها نیز همانند انسان ها، مرد و زن دارند. کما این که انسان ها و جن ها این قدرت را دارند، که با هم ارتباط برقرار کنند. از این رو در قرآن آمده است: (وَ أَنَّهُ كَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقاً(3)؛

و همانا مردانی از نوع بشر، به مردانی از گروه جنّ پناه می بردند، و جنّیان بر غرور و جهل آن ها سخت می افزودند)

و همان گونه که اعمال انسان ها در روز قیامت مورد برسی قرار می گیرد، از آیات سورهٔ جن استفاده می شود که جن ها نیز دارای حشر و نشر، و معاد می باشند. چنانچه در همین آیات آمده است که آن ها در آسمان ها بوده اند، و اخبار را از ملائکه استراق سمع می کرده اند، گر چه بعداً از این کار آنان جلوگیری شد.

جن ها توانائی های فوق العاده ای دارند. و حتّی برخی از آن ها قدرت های ویژه ای دارند. از این رو وقتی که حضرت سلیمان (علیه السلام) از اطرافیان خود خواست، که تخت ملکهٔ سبا، که در نهایت بزرگی و عظمت بود، را از فرسخ ها راه، در نزد جنابش حاضر نمایند، یکی از جن هائي که مانند انسان ها در خدمت حضرت بود، گفت: من قادر به آوردن آن در پیشگاه شما هستم. چنانچه در

ص: 231


1- . سورهٔ ذاریات، آیهٔ 56.
2- . سورهٔ الرحمن، آیهٔ 15.
3- . سورهٔ جن، آیهٔ 6.

قرآن آمده است: قَالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقَامِكَ ۖ وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ(1)؛ عفریتی از جن گفت: من پیش از آن که تو از جایگاه (قضاوت) خود برخیزی آن را به حضورت می آورم، و من بر آوردن آن تخت قادر و امین هستم.)

خلقت جن ها در روی زمین قبل از خلقت انسان ها می باشد. از این رو در قرآن نیز در این مورد آمده است: (وَ الْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نَارِ السَّمُومِ(2)؛ جن ها را زودتر [از انسان] از آتش گدازنده، خلق کردیم.) و همچنین شیطان از جن می باشد، لذا خداوند دربارهٔ او می فرماید: (وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ(3)؛ وقتی که به فرشتگان فرمان دادیم که همه بر آدم سجده کنید، تمام آن ها سر به سجده فرود آوردند، جز شیطان که از جنس جن بود، پس بدین جهت از طاعت خدای خود سرپیچی کرد)

و چون شیطان از جن ها می باشد، و از آتش خلق شده است. وقتی که به حضرت آدم (علیه السلام) سجده نکرد، و خداوند او را مورد بازخواست قرار داد، آتش بودن خود را علّت برتریش عنوان نمود. چنانچه خداوند می فرماید: (قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ ۖ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ(4)؛ خداوند متعال به شیطان فرمود: چه چیز تو را مانع، از سجده (به آدم) شد، که چون تو را امر کردم نافرمانی کردی؟ شیطان گفت: من از او بهترم، چرا که مرا از آتش، و او را از خاک آفریده ای.)

اطاعت درخت از حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

مرحوم صفار (قدس سره) از محمّد بن فلان رافعی روایت نموده است: پسر عمویی داشتم که به او حسن ابن عبد اللَّه می گفتند، مردی زاهد بود، و از عابدترین مردم روزگار خود بود. به نحوی که سلطان به ملاقات او می رفت، و گاهی با سخنان درشتی از سلطان استقبال می کرد، و او را موعظه، و امر به معروف می نمود. سلطان هم از روی مصلحت سخنان او را تحمل می کرد.

ص: 232


1- . سورهٔ نمل، آیهٔ 39.
2- . سورهٔ حجر، آیهٔ 27.
3- . سورهٔ کهف، آیهٔ 50.
4- . سورهٔ اعراف، آیهٔ 12.

همیشه حالش این گونه بود، تا این که روزی حضرت ابا الحسن موسی بن جعفر (علیهما السلام) داخل مسجد شدند، و هنگامی که او را دیدند، به سوی او اشاره کردند، و به او فرمودند:

«یَا أَبَا عَلِیٍّ! مَا أَحَبَّ إِلَیَّ مَا أَنْتَ فِیهِ وَ أَسَرَّنِی بِکَ إِلَّا أَنَّهُ لَیْسَتْ لَکَ مَعْرِفَةٌ، فَاذْهَبْ فَاطْلُبِ الْمَعْرِفَةَ.»

(ای ابا علیّ! چقدر این حالی که داری را دوست دارم، و از دیدنت خوشحال می شوم! جز این که معرفت نداری؛ برو و طلب معرفت کن.)

عرض کرد: فدای شما شوم! معرفت چیست؟ حضرت به او فرمودند: برو، و تفقه کن، و دنبال حدیث باش. عرض کرد: از چه کسی؟ فرمودند: از انس بن مالک و از فقهاء مدینه، سپس آن احادیثی که آموختی را به من عرضه کن.

راوی می گوید: او رفت، و با آن ها گفتگو کرد، سپس نزد حضرت آمد، و آن حدیث ها را برای حضرت خواند؛ ایشان اعتبار همه آن ها را ساقط دانستند، و بعد به او فرمودند: برو، و طلب معرفت کن. او به دین خویش اهتمام داشت، همیشه در جستجوی امام بود. تا این که روزی حضرت به قصد زمین کشاورزیشان از شهر خارج می شدند، که او به دنبال ایشان رفت، و در میان راه به حضرت رسید، و عرض کرد: فدای شما شوم! من در پیش گاه خداوند بر شما احتجاج می کنم، مرا به معرفت راهنمایی فرمائید.

حضرت او را از قضیهٔ امیرالمؤمنین (علیه السلام) باخبر نمودند، و به او فرمودند: بعد از رسول خدا (صلی الله علیه وآله و سلم) ، امیر المؤمنین (علیه السلام) حجّت خداوند بودند. و جریان ابابکر و عمر را برای او بیان کردند. و او هم از حضرت قبول کرد. سپس عرض کرد: بعد از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) چه کسی امام بود؟ حضرت فرمودند: حسن، و سپس حسین (علیهما السلام) تا این که به خودشان رسیدند، که دیگر سکوت فرمودند. عرض کرد: جان من فدای شما! امروز چه کسی حجّت خداوند است؟

حضرت فرمودند: اگر تو را آگاه کنم، قبول می کنی؟ عرض کرد: آری فدای شما شوم! فرمودند: امروز من حجّت خداوند متعال هستم. عرض کرد: فدای شما شوم! چیزی هست که بتوانم با آن بر این مسأله استدلال کنم؟ حضرت فرمودند: نزد آن درخت برو - و اشاره به درختی کردند که نامش أمّ غیلان بود - و به او بگو:

ص: 233

«یَقُولُ لَکِ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ: أَقْبِلِی. قَالَ: فَأَتَیْتُهَا، قَالَ: فَرَأَیْتُهَا وَ اللَّهِ تَجُبُّ الْأَرْضَ جُبُوباً حَتَّی وَقَفَتْ بَیْنَ یَدَیْهِ، ثُمَّ أَشَارَ إِلَیْهَا فَرَجَعَتْ.»

(موسی ابن جعفر به تو می گوید: جلو بیا. او نقل می کند: من نزد درخت رفتم، و به خدا قسم دیدم که آن درخت زمین را می شکافت، و جلو می آمد، تا این که در مقابل امام قرار گرفت، سپس حضرت به آن اشاره کردند، پس درخت برگشت.)

آن شخص به مقام حضرت امام کاظم (علیه السلام) اقرار نمود، و سپس دیگر از سکوت و عبادت جدا نشد. و بعد از آن دیگر کسی او را در حال صحبت کردن ندید.(1) او قبل از این جریان خواب های خوبی می دید، و تعبیر می شد، ولی بعد از این ماجرا دیگر رؤیاهایش هم قطع شد. تا این که یک شب حضرت امام صادق (علیه السلام) را در خواب دید، و نزد ایشان از قطع شدن خواب هایش شکایت کرد. حضرت به او فرمودند:

«لَا تَغْتَمَّ، فَإِنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا رَسَخَ فِی الْإِیمَانِ، رُفِعَ عَنْهُ الرُّؤْیَا.»(2)

(ناراحت نباش، وقتی ایمان مؤمن استوار شود، رؤیا از او برداشته می شود.)

زنده شدن حیوان توسط حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) از عبد اللّه بن مغیره روایت کرده است: عبد صالح - موسی بن جعفر (علیهما السلام) - در منی از کنار زنی که گاوش در بین راه مرده بود، و بچه هایش اطرافش بودند، و همگی گریه می نمودند، عبور می کردند. از این رو حضرت نزدیک آن زن رفتند، سپس به او فرمودند: ای کنیز خدا! چرا گریه می کنی؟ او عرض کرد: ای بندهٔ خدا! من چند بچهٔ یتیم دارم، و گاوی داشتم که امرار معاش من، و معاش فرزندانم از آن بود، هم اکنون مرده است، و من و فرزندانم درمانده شده ایم، و هیچ راه چاره ای نداریم. حضرت فرمودند:

ص: 234


1- . بصائر الدرجات، ج1، ص496؛ عنه البحار، ج48، ص52؛ الکافی، ج1، ص353.
2- . بصائر الدرجات، ج1، ص496؛ عنه البحار، ج48، ص52.

«یَا أَمَةَ اللَّهِ! هَلْ لَکِ أَنْ أُحْیِیَهَا لَکِ؟ فَأُلْهِمَتْ أَنْ قَالَتْ: نَعَمْ، یَا عَبْدَ اللَّهِ! فَتَنَحَّی فَصَلَّی رَکْعَتَیْنِ ثُمَّ رَفَعَ یَدَیْهِ هُنَیْئَةً وَ حَرَّکَ شَفَتَیْهِ، ثُمَّ قَامَ فصَوَّتَ بِالْبَقَرَةِ فَنَخَسَهَا نَخْسَةً أَوْ ضَرَبَهَا بِرِجْلِهِ فَاسْتَوَتْ عَلَی الْأَرْضِ قَائِمَةً.»

(ای کنیز خدا! آیا مایلی گاو را برای تو زنده کنم؟ پس به او الهام شد که بگوید: بله، ای بندهٔ خدا! پس حضرت به کناری رفتند، و دو رکعت نماز خواندند، سپس دست های خود را برای لحظاتی بلند کردند، و لب های مبارکشان را تکان دادند، سپس برخاستند، و گاو را صدا نمودند، و با چوب یا پای مبارک خود ضربه ای به پشت گاو زدند، پس به ناگاه گاو تمام قامت بر زمین ایستاد.)

وقتی در آن هنگام زن به گاو نگاه کرد، فریاد زد و گفت: به پروردگار کعبه، این مرد عیسی بن مریم است. امام (علیه السلام) نیز [برای آن که خود را از دید همگان پنهان نمایند] با مردم درآمیختند، و بین آن ها قرار گرفتند، و رفتند.(1)

دربارهٔ زنده نمودن مردگان، در روایت دیگری، مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره) در کتاب «الخرائج و الجرائح» از علیّ بن ابی حمزه روایت نموده است: روزی حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) دست مرا گرفتند، و با هم از مدینه به طرف صحرا رفتیم. در بین راه ناگهان به مردی از اهالی مغرب برخورد کردیم که گریه می کرد، در حالی که در مقابل او یک الاغِ مرده افتاده بود، و بارهایش هم روی زمین پخش شده بود.

پس حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) به او فرمودند: جریان تو چیست؟ عرض کرد: من با دوستانم قصد داشتیم به حجّ برویم، که به ناگاه اُلاغ من در اینجا مرد، و من ماندم، و همهٔ دوستانم رفتند. اکنون متحیر مانده ام که چه کار کنم، چرا که وسیله ای ندارم، تا اسبابم را با آن حمل کنم. امام کاظم (علیه السلام) به او فرمودند: شاید نمُرده باشد. عرض کرد: آیا به من رحم نمی کنید که در چنین حالی با من شوخی می نمائید. حضرت فرمودند:

ص: 235


1- . الکافی، ج1، ص484؛ و عن مغیرة بن عبد اللّه فی کتاب الثاقب فی المناقب، ص431 ؛ و عن علیّ بن مغیرة فی کتاب بصائر الدرجات، ج2، ص22 باختلاف یسیر؛ و عنه البحار، ج48، ص55.

«إِنَّ لِی رُقْیَةٌ جَیِّدَةٌ، قَالَ الرَّجُلُ: لَیْسَ یَکْفِینِی مَا أَنَا فِیهِ حَتَّی تَسْتَهْزِئَ بِی، فَدَنَا مُوسَی (علیه السلام) مِنَ الْحِمَارِ وَ دَعَاَ بِشَیْءٍ لَمْ أَسْمَعْهُ وَ أَخَذَ قَضِیباً کَانَ مَطْرُوحاً فَنَسَخَهُ بِهِ وَ صَاحَ عَلَیْهِ فَوَثَبَ الْحِمَارُ صَحِیحاً سَلِیماً. فَقَالَ: یَا مَغْرِبِیُّ! تَرَی هَاهُنَا شَیْئاً مِنَ الِاسْتِهْزَاءِ؟ اِلْحَقْ بِأَصْحَابِکَ وَ مَضَیْنَا وَ تَرَکْنَاهُ.»

(من دعای تأثیر گذارِ خوبی دارم. مرد مغربی عرض کرد: این مشکلی که من دارم، برای من کافی نیست، که مرا مسخره هم می کنید. پس حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) نزدیک اُلاغ شدند، و دعائی را خواندند که تا به حال نشنیده بودم، و چوبی که روی زمین افتاده بود را برداشتند، و با آن بر الاغ کشیدند، و فریادی بر آن زدند. پس به ناگاه الاغ صحیح و سالم برخاست. بعد حضرت فرمودند: ای مغربی! آیا در اینجا چیزی از مسخره کردن می بینی؟ به دوستانت ملحق شو، و خودت را به آن ها برسان! بعد ما رفتیم، و او را ترک کردیم.)

علیّ بن ابی حمزه نقل کرده، بعد از این ماجرا، روزی در مکه، کنار چاه زمزم ایستاده بودم که دیدم آن مرد مغربی هم آنجا می باشد، پس همین که مرا دید، نزد من دوید، و با خوشحالی و سرور دست من را بوسید. پس به او گفتم: حال اُلاغت چطور است؟ گفت: به خدا قسم صحیح و سالم است، و نمی دانم آن مردی که خداوند با رساندن او بر من منّت گذاشت، از کجا بود؟ و چگونه الاغ مردهٔ مرا زنده کرد؟ به او گفتم: تو که به حاجتت رسیدی، پس دیگر از آن چیزهائی که به معرفتش نمی رسی، سؤال نکن.(1)

به هر تقدیر معجزهٔ زنده نمودن مردگان، در بین معجزات انبیاء و اولیاء و اوصیاء (علیهم السلام) ، امری مسبوق به سابقه می باشد. و قبل از حضرت امام کاظم (علیه السلام) نیز این معجزه، از بقیهٔ امامان، و برخی از پیامبران، چون حضرت ابراهیم (علیه السلام) هم دیده شده است. چنانچه خداوند متعال در قرآن در این باره می فرماید:

ص: 236


1- . الخرائج و الجرائح، ج1، ص314؛ عنه البحار، ج48، ص71.

(وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَىٰ ۖ قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ ۖ قَالَ بَلَىٰ وَلَٰكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي ۖ قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَىٰ كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً ۚ وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ(1))

«و چون ابراهیم عرض کرد: پرورگارا! به من نشان بده که چگونه مردگان را زنده خواهی کرد؟ خداوند فرمود: مگر ایمان نداری؟ عرض کرد: آری، امّا می خواهم (با مشاهده آن) قلبم آرام بگیرد. خداوند فرمود: چهار پرنده بگیر، و گوشت آن ها را با هم نزد خود درآمیز، آن گاه هر قسمتی را بر سر کوهی بگذار، سپس آن مرغان را بخوان، که به سوی تو شتابان پرواز کنند؛ و بدان که خدا (بر همه چیز) توانا و دانا می باشد.»

و حتّی باید گفت که اگر از پیامبران عظام (علیهم السلام) معجزه ای به منسه ظهور رسیده، قبل از انجام آن معجزه، خداوند متعال را به وجود مقدّس چهارده معصوم (علیهم السلام) قسم داده، و آن بزرگواران را در پیشگاه ذات مقدّس ربوبی تبارک و تعالی شفیع خود قرار می داده اند. چنانچه در تفسیر آیهٔ شریفهٔ (وَ إِذِ اسْتَسْقَىٰ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ(2)) از حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) روایت شده است:

هنگامی که حضرت موسی (علیه السلام) با قوم خود در بیابان بود، قوم بنی اسرائیل در اثر تشنگی با گریه و زاری نزد حضرت موسی (علیه السلام) آمدند، و محضر حضرت عرض نمودند: تشنگی ما را کشت، از این رو حضرت موسی (علیه السلام) - قبل از انجام معجزه - خداوند متعال را به حقّ اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) قسم داد، و محضر ذات مقدس ربوی تبارک و تعالی عرض نمود:

«اللَّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ سَيِّدِ الْأَنْبِيَاءِ، وَ بِحَقِّ عَلِیٍّ سَيِّدِ الْأَوْصِيَاءِ، وَ بِحَقِّ فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ النِّسَاءِ، وَ بِحَقِّ الْحَسَنِ سَيِّدِ الْأَوْلِيَاءِ، وَ بِحَقِّ الْحُسَيْنِ سَيِّدِ الشُّهَدَاءِ وَ بِحَقِّ عِتْرَتِهِمْ وَ خُلَفَائِهِمْ سَادَةِ الْأَزْكِيَاءِ، لَمَّا سَقَيْتَ عِبَادَكَ هَؤُلَاءِ.»

ص: 237


1- . سورهٔ بقره، آیهٔ 260.
2- . «وقتی که موسی برای قوم خود طلب آب کرد» سورهٔ بقره، آیهٔ 60.

(خداوندا! به حقّ محمّد سرور پیامبران، و به حقّ علیّ سرور اوصیاء، و به حقّ فاطمه بزرگ زنان، و به حقّ حسن سرور اولیاء، و به حقّ حسین سرور شهیدان، و به حقّ عترت و جانشینان آنان که سرور همه پاکان هستند، تو را سوگند می دهم که این بندگانت را سیراب کن.)

پس خداوند متعال به حضرتش وحی نمود: ای موسی! (اِضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ(1)؛ با عصایت به سنگ بزن) پس همین که حضرت موسی (علیه السلام) با عصای خود به آن سنگ زد، (فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْنًا ۖ قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ(2)؛ پس از آن سنگ، دوازده چشمه - به تعداد دوازده فرزند حضرت یعقوب (علیه السلام) - جوشید، که هر کدام از آن مردم، آبشخور خود را می دانستند)، از این رو هیچ کدام از آن دوازده قبیله ای که با حضرت موسی (علیه السلام) بودند، مزاحمتی در آبشخور دیگری ایجاد نمی نمود.(3)

آگاهی حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از بلایای طبیعی

مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره) از اسماعیل بن موسی نقل کرده است: در سفر عمره ای همراه ابا الحسن موسی بن جعفر (علیهما السلام) بودیم، و در آن زمان در یکی از قصرهای امراء اقامت کرده بودیم، که دستور حرکت داده شد. لذا محمل ها را بستند، و برخی از زن ها هم سوار شدند. و در آن هنگام حضرت امام کاظم (علیه السلام) در اتاقی بودند، که به ناگاه از آن خارج شدند، و همان گونه که جلو درب ایستاده بودند، فرمودند:

«حُطُّوا، حُطُّوا. قَالَ إِسْمَاعِیلُ: وَ هَلْ تَرَی شَیْئاً؟ قَالَ: إِنَّهُ سَیَأْتِیکُمْ رِیحٌ سَوْدَاءُ مُظْلِمَةٌ فَتَطْرَحُ بَعْضَ الْإِبِلِ.»

ص: 238


1- . سورهٔ بقره، آیهٔ 60.
2- . سورهٔ بقره، آیهٔ 60.
3- . تفسیر امام حسن عسکری (علیه السلام) ، ص261؛ بحارالانوار، ج13، ص184.

(بارها را پایین بیاورید، بارها را پایین بیاورید. اسماعیل عرض کرد: آیا چیزی مشاهده فرمودید؟ حضرت فرمودند: به زودی باد سیاه آزار دهنده ای بر شما می وزید که حتّی برخی از شترها را هم از پا در می آورد.)

راوی می گوید: پس بارها را پائین آوردند، و بعد از اندک زمانی، به ناگاه باد سیاهی وزید. و من خود شهادت می دهم که دیدم شتر ما که بر روی آن کنیسه ای(1) بود، و من و برادرم احمد بر روی آن سوار می شدیم، ایستاد و سپس با همان کنیسه، با پهلو بر زمین افتاد.(2)

و در روایت دیگری مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره) از عیسی مدائنی روایت نموده است: یک سالی به مکه رفتم، و مدّتی در آنجا ساکن شدم. سپس با خودم گفتم: خوب است همان مدّت زمانی که در مکه اقامت کردم، در مدینه هم اقامت کنم، تا ثواب عظیمی نصیبم شود.

از این رو به مدینه رفتم، و در خانه ای به طرف مصلی، کنار خانه اباذر ساکن شدم. و مرتب خدمت مولایم امام کاظم (علیه السلام) می رفتم. تا این که روزی که باران شدیدی با دانه های درشت و پياپى در مدینه بر ما می بارید، خدمت حضرت رفتم تا به ایشان سلامی عرض کنم. همین که وارد شدم قبل از این که چیزی بگویم، به من فرمودند:

«عَلَیْکَ السَّلَامُ یَا عِیسَی! ارْجِعْ فَقَدِ انْهَدَمَ بَیْتُکَ عَلَی مَتَاعِکَ.»

(علیک السلام ای عیسی! برگرد که خانه ات بر روی وسائلت خراب شده است.)

پس با عجله برگشتم و دیدم خانه ام فروریخته است. چند کارگر استخدام کردم، پس همهٔ وسائلم را بیرون آوردند. و به غیر از سطلی که متعلق به خودم بود، چیزی گم نشد. پس وقتی فردا صبح خدمت حضرت رفتم که محضر ایشان سلامی عرض کنم، فرمودند:

«هَلْ فَقَدْتَ مِنْ مَتَاعِکَ شَیْئاً؟ فَنَدْعُوَ اللَّهَ لَکَ بِالْخَلَفِ، قُلْتُ: مَا فَقَدْتُ شَیْئاً مَا خَلَا سَطْلًا کَانَ لِی أَتَوَضَّأُ مِنْهُ، فَقَدْتُهُ. فَأَطْرَقَ مَلِیّاً، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَیَّ، فَقَالَ لِی: قَدْ

ص: 239


1- . دو چوب که بر پالان نصب می کنند، و به روی آن ها پارچه می کشند، تا بر سوار، سایه بیندازد، و آن را بپوشاند. شبه هودجی که بر محمل می بندند.
2- . الخرائج و الجرائح، ج2، ص655؛ عنه البحار، ج48، ص59.

ظَنَنْتُ أَنَّکَ قَد أُنْسِیتَ السَّطْلَ، فَسَلْ جَارِیَةَ رَبِّ الدَّارِ عَنْهُ، وَ قُلْ لَهَا: أَنْتِ رَفَعْتِ السَّطْلَ فِی الْخَلَإِ فَرُدِّیهِ، فَإِنَّهَا سَتَرُدُّهُ عَلَیْکَ.»

(آیا چیزی از وسائلت گم شده؟ تا دعا کنیم خداوند عوض آن را به تو بدهد. عرض کردم: چیزی را گم نکرده ام مگر سطلی که متعلق به خودم بود، و با آن وضو می گرفتم. پس حضرت لحظاتی سر مبارکشان را به زیر انداختند، سپس سرشان را به طرف من بلند کردند و به من فرمودند: گمان می کنم سطل را فراموش کرده ای، لذا از کنیز صاحب خانه ات در مورد آن سؤال کن و به او بگو: تو سطل را به مستراح برده ای، آن را برگردان، او آن را سریع به تو برمی گرداند.)

وقتی برگشتم، نزد کنیز صاحب خانه رفتم و گفتم: من سطل را در مستراح فراموش کردم، آن را به من برگردان تا با آن وضو بگیرم، پس سطلم را به من برگرداند.(1)

نسوختن حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از آتش

در کتاب «الخرائج و الجرائح» از مفضل بن عمر روایت شده است: زمانی که حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) از دنیا رفتند، وصیّت ایشان در امامت برای امام کاظم (علیه السلام) بود، ولی برادر ایشان، عبد اللّه که معروف به عبد اللّه أفطح بود، ادعای امامت کرد. چرا که بزرگترین فرزند امام جعفر صادق (علیه السلام) در زمان حضرت بود.

«فَأَمَرَ مُوسَی (علیه السلام) بِجَمْعِ حَطَبٍ کَثِیرٍ فِی وَسَطِ دَارِهِ فَأَرْسَلَ إِلَی أَخِیهِ عَبْدِ اللَّهِ یَسْأَلُهُ أَنْ یَصِیرَ إِلَیْهِ فَلَمَّا صَارَ عِنْدَهُ وَ مَعَ مُوسَی (علیه السلام) جَمَاعَةٌ مِنْ وُجُوهِ الْإِمَامِیَّةِ فَلَمَّا جَلَسَ إِلَیْهِ أَخُوهُ عَبْدُ اللَّهِ أَمَرَ مُوسَی (علیه السلام) أَنْ تُضْرَمَ النَّارُ فِی ذَلِکَ الْحَطَبِ، فَأُضْرِمَتْ، وَ لَا یَعْلَمُ النَّاسُ السَّبَبَ فِیهِ حَتَّی صَارَ الْحَطَبُ کُلُّهُ جَمْراً، ثُمَّ قَامَ مُوسَی (علیه السلام) وَ جَلَسَ بِثِیَابِهِ فِی وَسَطِ النَّارِ وَ أَقْبَلَ یُحَدِّثُ اَلْقَوْمَ سَاعَةً، ثُمَّ قَامَ فَنَفَضَ ثَوْبَهُ وَ رَجَعَ إِلَی

ص: 240


1- . الخرائج و الجرائح، ج1، ص316؛ عنه البحار، ج48، ص60.

الْمَجْلِسِ، فَقَالَ لِأَخِیهِ عَبْدِ اللَّهِ: إِنْ کُنْتَ تَزْعُمُ أَنَّکَ الْإِمَامُ بَعْدَ أَبِیکَ، فَاجْلِسْ فِی ذَلِکَ الْمَجْلِسِ، قَالُوا: فَرَأَیْنَا عَبْدَ اللَّهِ قَدْ تَغَیَّرَ لَوْنُهُ فَقَامَ یَجُرُّ رِدَاءَهُ حَتَّی خَرَجَ مِنْ دَارِ مُوسَی (علیه السلام) .»(1)

(از این رو حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) امر فرمودند که چوب های زیادی را در وسط خانهٔ ایشان جمع کنند. و بعد شخصی را نزد برادر خود، عبد اللّه فرستادند و از او خواستند که نزد ایشان بیاید. پس وقتی عبد اللّه نزد ایشان رسید، در حالی که با حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) جماعتی از بزرگان امامیه بودند، زمانی که عبد اللّه برادرِ حضرت نزد ایشان نشست، امام امر فرمودند، آتش در هيزم ها افکنده شود، پس آن ها آتش گرفتند. و مردم نفهميدند كه سبب آتش گرفتن هيزم ها چه بود تا این که چوب ها تبدیل به گدازه شدند و شعله هاى آتش زبانه كشيد. سپس امام کاظم (علیه السلام) برخاستند، و با لباس های خود داخل آتش رفتند، و وسط آن نشستند. و در همان حال، مدّتى با مردم مشغول گفتگو شدند. سپس برخاستند و لباس های خود را تکان دادند و دوباره به مجلس بازگشتند. و به برادر خود عبد اللَّه فرمودند: اگر گمان مى كنى كه تو بعد از پدرت امام هستى، پس تو هم برو و در ميان آتش بنشين. گفتند: در اين هنگام ديديم كه رنگ عبد اللَّه متغيّر شد. پس برخاست، و در حالى كه ردايش را مى كشيد. از خانه حضرت موسى بن جعفر (علیهما السلام) خارج شد.)

همان گونه که در شرح حال فرزندان امام صادق (علیه السلام) نگاشته شد، عبد اللّه، ملقب به «أفطح» بود، چرا که پا(2) یا سرِ پهن و بزرگی داشت. و بعد از حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) ادعای امامت نمود. و پیروانی هم پیدا کرد که یکی از آن ها زرارة بن أعین کوفی بود. ولی هنگامی که زرارة به

ص: 241


1- . الخرائج و الجرائح، ج1، ص309؛ عنه البحار، ج48، ص67 باختلاف یسیر.
2- . إرشاد مفید، ج2، ص210 .

مدینه رفت، و با عبد اللّه ملاقات نمود، از او چند سؤال فقهی پرسید، و چون او را در نهایت جهل یافت، از قول به امامت او بازگشت.(1)

عبد اللّه فرزند پسری نداشت، و از او فقط یک دختر باقی ماند، که آن هم صاحب فرزندی نشد، و هیچ فرزندی برای او و دخترش ذکر نکرده اند.(2) از این رو اکثر فطحیه از قول به امامت او بازگشتند. چرا که امام معصوم (علیه السلام) باید دارای فرزند پسری باشد، که امامت از طریق نسل او ادامه پیدا کند، و نداشتن فرزند پسر، خود دلیلی بر ادعای باطل او بوده است.

گذشته از این که طبق نصوص و روایات فراوانی که از وجود نازنین اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) به دست ما رسیده است، نباید در امام معصوم (علیه السلام) هیچ گونه عیب و نقصی وجود داشته باشد. از این رو همین که او سر، و یا پاهای بزرگی داشته، خود بزرگترین دلیل، و نشانه بر بطلان ادعای امامت او، و امام نبودن عبد اللّه می باشد.

به هر تقدیر فقط عدهٔ فوق العاده اندکی باقی ماندند که اعتقاد به امامت او داشتند، که آن ها هم قائل بودند امامِ بعد از عبد اللّه، حضرت امام کاظم (علیه السلام) می باشند. و گفته شده عبد اللّهِ افطح هفتاد روز بعد از شهادت پدر خود، حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) از دنیا رفت.(3)

به هر ترتیب این معجزهٔ حضرت امام کاظم (علیه السلام) ، و نسوختن حضرت به وسیلهٔ آتش، از جهاتی شبیه معجزهٔ حضرت ابراهیم (علیه السلام) است. که خداوند تبارک و تعالی در قرآن مجید دربارهٔ آن اعجاز و ماجرا می فرماید:

(قَالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ، قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلَاماً عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ(4))

(قوم گفتند: ابراهیم را بسوزانید و خدایان خود را یاری کنید اگر (بر رضای خدایان) کاری خواهید کرد. ما خطاب کردیم که ای آتش سرد و سالم برای ابراهیم باش.)

ص: 242


1- . جمهرة أنساب العرب، ص59.
2- . جمهرة أنساب العرب، ص59.
3- . فرق الشیعة، ص78.
4- . سوره انبیاء، آیهٔ 68 و 69.

با این فرق که به اذن خداوند متعال آتش برای حضرت ابراهیم (علیه السلام) گلستان شد. ولی در مورد امام کاظم (علیه السلام) ، آتش به حال خود باقی ماند، و ماهیتش تغییر نکرد. امّا در عین آن که آتش بود، اثری از سوختگی، و آتش گرفتن لباس حضرت به امر خداوند متعال ظاهر نشد. و امام کاظم (علیه السلام) اگر چه آتش زبانه می کشید، به سبب آن دچار سوختگی نشدند.

و صد البته اگر حضرت ابراهیم (علیه السلام) امتحان هائی به این نحو را به خوبی پشت سر نهاد، به برکت، وجود نازنین حضرات معصومین (علیهم السلام) می باشد. کما این که مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) در ضمن روایتی از کتاب «کمال الدّین و تمام النعمة» مرحوم شیخ صدوق (قدس سره) از مفضل بن عمر روایت نموده است:

از حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) دربارهٔ این فرمایش خداوند متعال که می فرماید: (وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ(1)؛ و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتی بیازمود، و وی همه آن را به انجام رسانید.) سؤال نمودم، و عرض کردم: این کلماتی که در آیه آمده، چیست؟ حضرت به من فرمودند:

«هِیَ الْکَلِمَاتُ الَّتِی تَلَقَّاهَا آدَمُ مِنْ رَبِّهِ فَتابَ عَلَیْهِ، وَ هُوَ أَنَّهُ قَالَ: أَسْأَلُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَهَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ إِلَّا تُبْتَ عَلَیَّ، (فَتَابَ اللَّهُ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ(2)). قُلْتُ لَهُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! فَمَا یَعْنِی عَزَّ وَ جَلَّ بِقَوْلِهِ: (فَأَتَمَّهُنَّ)، قَالَ: یَعْنِی فَأَتَمَّهُنَّ إِلَی الْقَائِمِ (علیه السلام) اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ...»(3)

(همان کلماتی است که آدم از پروردگار خود فرا گرفت، پس توبه او را پذیرفت، و آن کلمات این بود که گفت: خداوندا! از تو بحقّ محمّد و علیّ و فاطمه و حسن و

ص: 243


1- . سورهٔ بقره، آیهٔ 124.
2- . لفظ جلالهٔ اللّه در بین این عبارت جزء آیه نیست. لذا آیه چنین می باشد: (فَتَلَقَّىٰ آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ ۚ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ) - سورهٔ بقره، آیهٔ 37.
3- . بحارالأنوار، ج24، ص177.

حسین درخواست می کنم که از من درگذری. «پس [به سبب آن که خدا را به اهل بیت (علیهم السلام) قسم داد] خداوند توبه اش را پذیرفت، زیرا خدا بسیار توبه پذیر و مهربان است». به حضرت عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! پس منظور خداوند از این که می فرماید: «فَأَتَمَّهُنَ؛ آن ها را به پایان رسانید» چیست؟ فرمودند: یعنی خدا را تا حضرت قائم (علیه السلام) و به دوازده امام که نه نفرشان از فرزندان حسین (علیه السلام) هستند، قسم داد.)

آری، از آن جائی که در این عالم، و کرهٔ خاکی فریادرسی به جز خداوند متعال، و اهل بیت نبوّت (علیه السلام) وجود ندارد. حضرت ابراهیم (علیه السلام)نیز ذات مقدّس ربوبی را به حقّ اهل بیت عمصت و طهارت (علیهم السلام) قسم می دهد.

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) نقل نموده: وقتی حضرت ابراهیم (علیه السلام) را با منجنیق پرتاب کردند، جبرئیل در میان هوا خود را به ایشان رساند، و گفت: «یَا إِبْرَاهِیمُ! هَلْ لَکَ إِلَیَّ مِنْ حَاجَةٍ ؟؛ ای ابراهیم! آیا از من درخواستی داری؟» ابراهیم (علیه السلام) گفت: «أَمَّا إِلَیْکَ فَلَا، وَ أَمَّا إِلَی رَبِّ الْعَالَمِینَ فَنَعَمْ، فَدَفَعَ إِلَیْهِ خَاتَماً عَلَیْهِ مَکْتُوبٌ؛ از تو نه، امّا از پروردگار عالمیان چرا. پس جبرئیل انگشتری به او داد که در آن نوشته شده بود»:

«لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه، أَلْجَأْتُ ظَهْرِی إِلَی اللَّهِ، وَ أَسْنَدْتُ أَمْرِی إِلَی اللَّهِ، وَ فَوَّضْتُ أَمْرِی إِلَی اللَّهِ.»(1)

(هیچ خدایی جز خدا نیست، محمّد فرستاده خداست، پشت و پناهم را خدا قرار دادم، کارم را به خدا متّکی ساختم، و امر خود را به خدا وا گذاشتم.)

آزاد نمودن یکی از شیعیان از زندان با اعجاز

یکی از معجزات اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) آن است که خداوند متعال به آن بزرگواران قدرتی مرحمت نموده که قادر می باشند خود، یا هر شخص، و چیز دیگری را از مقابل دیدگان

ص: 244


1- . بحارالانوار، ج12، ص33.

افراد پنهان نمایند. به نحوی که آن ها قادر به دیدن آن بزرگواران، یا هر شخص و چیز دیگری که ایشان اراده کرده اند از دیدگان مخفی بماند، نخواهند بود. چنانچه در کتاب «الخرائج و الجرائح» از صالح بن واقد طبری روایت شده است:

در یکی از روزها وقتی خدمت حضرت امام کاظم (علیه السلام) رسیدم. حضرت به من فرمودند: ای صالح! به زودی ستم گر - یعنی هارون - تو را فرامی خواند، و تو را در زندان خود حبس می کند، و از تو دربارهٔ من سؤال می کند؛ در آن هنگام به او بگو: من ایشان را نمی شناسم.(1) و هنگامی که به زندان رفتی، به کسی که قصد بیرون آوردن تو را دارد بگو: به اذن خداوند متعال مرا از زندان هارون نجات بده.

صالح بن واقد طبری می گوید: بعد از این جریان، هارون مرا از طبرستان فراخواند، و به من گفت: موسی بن جعفر (علیهما السلام) چه کار می کند؟ به درستی که به من خبر رسیده که او نزد تو بوده است. گفتم: ای امیرالمؤمنین! من چه می دانم موسی بن جعفر کیست؟ تو خود ایشان را بهتر می شناسی، و از مکان ایشان بهتر خبر داری. پس هارون گفت: مرا را به زندان ببرند؛ ولی به خدا قسم، یک شب نشسته بودم، و در حالی که زندانی ها همگی در خواب بودند، و من بیدار بودم، ناگهان حضرت امام کاظم (علیه السلام) را در برابر خود دیدم، که به من فرمودند:

«یَا صَالِحُ! قُلْتُ: لَبَّیْکَ، قَالَ: قَدْ صِرْتَ إِلَی هَاهُنَا؟ فَقُلْتُ: نَعَمْ، یَا سَیِّدِی! قَالَ: قُمْ، فَاخْرُجْ وَ اتَّبِعْنِی. فَقُمْتُ وَ خَرَجْتُ، فَلَمَّا أَنْ صِرْنَا إِلَی بَعْضِ الطَّرِیقِ، قَالَ: یَا صَالِحُ! السُّلْطَانُ سُلْطَانُنَا کَرَامَةً مِنَ اللَّهِ أَعْطَانَاهَا، قُلْتُ: یَا سَیِّدِی! فَأَیْنَ أَحْتَجِزُ مِنْ هَذَا الطَّاغِیَةِ؟ قَالَ: عَلَیْکَ بِبِلَادِکَ، فَارْجِعْ إِلَیْهَا، فَإِنَّهُ لَنْ یَصِلَ إِلَیْکَ.»

ص: 245


1- . مقصود حضرت از این که به راوی حدیث می فرمایند: بگو او را نمی شناسم، این است که حقیقت مقام حضرت امام کاظم (علیه السلام) را درک نکرده ام. چنانچه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمودند: «یا عَلیُّ ما عَرَفَ اللّهَ إلاّ اَنَا وَ أَنْتَ، وَ مَا عَرَفَنی الاّ اللّهَ وَ أنْتَ، وَ ما عَرَفَکَ إلّا اللّهَ وَ أنَا؛ یا علیّ کسی خدا را جز من و تو نشناخت، و کسی مرا جز خدا و تو نشناخت، و کسی تو را جز خدا و من نشناخت.» - مختصر البصائر، ص444. به عبارت دیگر امام کاظم (علیه السلام) به راوی این حدیث آموزش می دهند که چگونه با توریه نمودن - در اصطلاح متون دینی توریه آن است که متکلم از سخن خود معنایی را جز آن چه مخاطب می فهمد (یعنی معنایی خلاف ظاهر) اراده کند - جان خود را حفظ نماید.

(ای صالح! عرض کردم: لبیک. فرمودند: به اینجا افتاده ای؟ عرض کردم: بله، ای مولای من! فرمودند: برخیز و از زندان خارج شو، و مرا دنبال کن. پس برخاستم، و خارج شدم. پس وقتی به راهی رسیدیم، فرمودند: ای صالح! سلطنت و قدرت حقیقی، فقط سلطنت ما می باشد، که خداوند به عنوان کرامتی آن را به ما عنایت کرده است. عرض کردم: ای مولای من! از این ستم گر به کجا پناه ببرم؟ فرمودند: بر تو باد که به شهر خودت بازگردی، چرا که هرگز دست او به تو نخواهد رسید.)

صالح بن واقد طبری نقل کرده است: پس [همان گونه که حضرت امام کاظم (علیه السلام) امر فرموده بودند] به طبرستان برگشتم، و به خدا سوگند در آنجا کسی از من سؤالی نکرد که کجا بودی، و کسی متوجه نشد که در زندان، یا در جای دیگر بوده ام.(1)

تغییر کردن ماهیت شن توسط موسی بن جعفر (علیهما السلام)

در کتاب «کشف الغمة» از خشتام بن حاتم الأصم و او از أبی حاتم، از شقیق بلخی نقل کرده است: در سال صد و چهل و نه هجری برای انجام حجّ خارج شدم، و در قادسیه(2) بار انداختم، وقتی داشتم به آن همه اثاثیه، و آن همه جمعیت مردم نگاه می کردم، جوان زیبای گندم گون، و ضعیفی را دیدم که روی لباس هایشان، جامه ای از پشم پوشیده بودند، و ردایی به دوش و نعلینی در پاهای مبارکشان داشتند، و تنها نشسته بودند.

با خود گفتم: این جوان از صوفی ها است، و می خواهد در راه سربار مردم باشد، به خدا می روم و او را سرزنش می کنم. از این رو نزدیک ایشان که رفتم، وقتی دیدند من به طرف ایشان می روم، به من فرمودند: ای شقیق! (اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ؛(3) از بسیاری از گمان ها بپرهیزید که پاره ای از گمان ها گناه است.)

ص: 246


1- . الخرائج و الجرائح، ج1، ص326؛ عنه البحار، ج48، ص66.
2- . قادسیه: روستایی نزدیک کوفه است، و در فاصلهٔ پانزده فرسخی کوفه قرار دارد، و فاصله آن تا عذیب چهار میل است. جنگ بزرگ بین مسلمانان و ایرانی ها در همین مکان، و در نزدیکی مخروبه های ابی صخیر، در تنگه دیوانیه واقع شده است.
3- . سوره حجرات، آیهٔ 12.

سپس مرا ترک کردند، و رفتند. با خودم گفتم: ایشان کار بزرگی کردند، و از نیت و مکنونات قلبی من خبر دادند، و اسم مرا نیز به زبان آوردند؛ این مرد حتماً بندهٔ صالحی است، باید خود را به ایشان برسانم، و از ایشان بخواهم که حلالم کنند. از این رو با سرعت دنبال ایشان رفتم، ولی به ایشان نرسیدم، و از مقابل چشمم غایب شدند.

پس وقتی در واقصه(1)

توقف کردم، دو مرتبه ایشان را دیدم که مشغول نماز هستند، و اعضاء مبارکشان لرزان، و اشک هایشان جاری است. گفتم: خودش است، بروم و از ایشان حلالیت بطلبم. صبر کردم تا نمازشان تمام شد، و به طرف ایشان رفتم، وقتی مرا در حال آمدن دیدند، فرمودند: ای شقیق! این آیه را بخوان: (وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدی(2)؛ به یقین من آمرزنده کسی هستم که توبه کند و ایمان بیاورد و کار شایسته نماید و به راه راست هدایت شود)، و بعد باز مرا تنها گذاشتند، و رفتند.

با خودم گفتم: این جوان حتماً از بزرگان می باشند؛ چرا که دو بار از دل من خبر دادند. وقتی در منزل زباله(3)

بار انداختم، آن جوان را دیدم که کنار چاه ایستاده اند، و کوزه ای در دست دارند، و می خواهند از چاه آب بکشند، ولی به ناگاه کوزه از دست ایشان به درون چاه افتاد، و من داشتم به ایشان نگاه می کردم، که سر به آسمان بلند کردند، و گفتند:

أَنْتَ رَبِّی إِذَا ظَمِئْتُ إِلَی الْمَاءِ *** وَ قُوتِی إِذَا أَرَدْتُ الطَّعَامَا

تو پروردگار منی، وقتی تشنهٔ آب شوم، و هرگاه غذایی بخواهم، تو آب و غذای منی.

سپس در ضمن مناجات خود با خداوند متعال گفتند:

ص: 247


1- . واقصه منزل گاهی در راه مکه می باشد که بعد از قرعاء واقع شده است.
2- . سوره طه، آیهٔ 82.
3- . زباله به ضم زاء، منزل گاهی معروف در راه مکه است که بین واقصه و ثعلبیه واقع شده است و دو برکه در آن وجود دارد.

«اللَّهُمَّ سَیِّدِی! مَا لِی غَیْرُهَا فَلَا تُعْدِمْنِیهَا. قَالَ شَقِیقٌ: فَوَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَیْتُ الْبِئْرَ وَ قَدِ ارْتَفَعَ مَاؤُهَا، فَمَدَّ یَدَهُ وَ أَخَذَ الرَّکْوَةَ وَ مَلَأهَا مَاءً، فَتَوَضَّأَ وَ صَلَّی أَرْبَعَ رَکَعَاتٍ، ثُمَّ مَالَ إِلَی کَثِیبِ رَمْلٍ فَجَعَلَ یَقْبِضُ بِیَدِهِ وَ یَطْرَحُهُ فِی الرَّکْوَةِ وَ یُحَرِّکُهُ وَ یَشْرَبُ.»

(خداوندا ای سرور من! غیر از این کوزه چیزی ندارم آن را از من نگیر! شقیق نقل کرده: به خدا قسم دیدم آب چاه بالا آمد، و ایشان دستشان را دراز کردند، و کوزه را گرفتند، و پر از آب نمودند. سپس وضو گرفتند، و چهار رکعت نماز خواندند. بعد به طرف پشته ای از شن رفتند، و مقداری از آن شن ها را داخل کوزه ریختند، و آن را تکان دادند و آشامیدند.)

شقیق می گوید: جلو رفتم و سلام کردم، پس وقتی جوابم را دادند، عرض کردم: از فضلی که خدا به شما عنایت کرده، به من هم بدهید تا من هم بخورم. فرمودند:

«یَا شَقِیقُ! لَمْ تَزَلْ نِعْمَةُ اللَّهِ عَلَیْنَا ظَاهِرَةً وَ بَاطِنَةً، فَأَحْسِنْ ظَنَّکَ بِرَبِّکَ. ثُمَّ نَاوَلَنِی الرَّکْوَةَ، فَشَرِبْتُ مِنْهَا فَإِذَا هُوَ سَوِیقٌ وَ سُکَّرٌ، فَوَ اللَّهِ مَا شَرِبْتُ قَطُّ أَلَذَّ مِنْهُ وَ لَا أَطْیَبَ رِیحاً، فَشَبِعْتُ وَ رَوِیْتُ، وَ أَقَمْتُ أَیَّاماً لَا أَشْتَهِی طَعَاماً وَ لَا شَرَاباً.»

(ای شقیق! ما پیوسته مشمول نعمت های ظاهری و باطنی خداوند هستیم، به پروردگارت خوش بین باش! سپس کوزه را به من دادند، آشامیدم، دیدم قاووت و شکر است، به خدا قسم تا آن وقت چیزی لذیذتر و خوش بوتر از آن نخورده بودم، هم سیر شدم و هم سیراب، و تا چند روز اشتها به غذا و آب نداشتم.)

سپس دیگر ایشان را ندیدم تا داخل مکه شدیم، نیمه شبی ایشان را کنار گنبد آب خوری دیدم که ایستاده بودند، و با خشوع و ناله و اشک، نماز می خواندند. تا پایان شب همین حال را داشتند. وقتی فجر را دیدند، در مکان نماز خود نشستند، و شروع به تسبیح گفتن نمودند، و بعد برخاستند، و نماز صبح خود را خواندند، و هفت مرتبه اطراف خانهٔ خدا طواف کردند، و از مسجد الحرام خارج شدند.

ص: 248

من که تحت تأثیر کرامات ایشان قرا گرفته بودم، به دنبال ایشان رفتم، دیدم بر خلاف آن چه در راه دیده بودم، برای خودشان مریدان و غلامانی داردند، و مردم اطراف ایشان جمع شدند، و به ایشان سلام می کنند، به یکی از کسانی که نزدیک ایشان بود گفتم:

«مَنْ هَذَا الْفَتَی؟ فَقَالَ: هَذَا مُوسَی بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (علیهم السلام) . فَقُلْتُ: قَدْ عَجِبْتُ أَنْ یَکُونَ هَذِةِ الْعَجَائِبُ إِلَّا لِمِثْلِ هَذَا السَّیِّدِ.»(1)

(این جوان کیست؟ پس گفت: ایشان موسی بن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن ابی طالب (علیهم السلام) هستند. گفتم: باید چنین کارهای شگفت انگیزی از چون این آقا سر بزند.)

بعضی از شعرای بزرگ جهان اسلام، جریان شقیق بلخی، با حضرت امام کاظم (علیه السلام) را در قالب اشعاری طولانی سروده اند، ولی نگارنده در این مختصر تیمناً و تبرکاً، به ذکر چند بیت از آن اشعار بسنده می نماید:

سَلْ شَقِیقَ الْبَلْخِیِّ عَنْهُ وَ مَا *** عَایَنَ مِنْهُ وَ مَا الَّذِی کَانَ أَبْصَرَ

قَالَ لَمَّا حَجَجْتُ عَایَنْتُ شَخْصاً *** شَاحِبَ اللَّوْنِ نَاحِلَ الْجِسْمِ أَسْمَرَ

سَائِراً وَحْدَهُ وَ لَیْسَ لَهُ زَادٌ *** فَمَا زِلْتُ دَائِماً أَتَفَکَّرُ

وَ تَوَهَّمْتُ أَنَّهُ یَسْأَلُ النَّاسَ *** وَ لَمْ أَدْرِ أَنَّهُ الْحَجُّ الْأَکْبَرُ

ثُمَّ عَایَنْتُهُ وَ نَحْنُ نُزُولٌ *** دُونَ فَیْدٍ عَلَی الْکَثِیبِ الْأَحْمَرِ

یَضَعُ فِی الْإِنَاءِ الرَّمْلَ وَ یَشْرَبُهُ *** فَنَادَیْتُهُ وَ عَقْلِی مُحَیَّرٌ

ص: 249


1- . کشف الغمة، ج3، ص258؛ عنه البحار، 48، ص80؛ و باختلاف یسیر فی دلائل الإمامة، ص317؛ و مدینة معاجز، ج6، ص194؛ و الدّر النظیم، ص663؛ و هکذا ورد هذة الروایة فی بعض کتب العامة باختلاف یسیر، کالفصول المهمة، ج2، ص939؛ مطالب السؤول، ص290؛ تذکرة الخواص، ص312؛ مختار من مناقب الأخیار، ج5، ص76.

اسْقِنِی شَرْبَةً فَنَاوَلَنِی مِنْهُ *** مِنْهُ فَعَایَنْتُهُ سَوِیقاً وَ سُکَّرْ

فَسَأَلْتُ الْحَجِیجَ مَنْ یَکُ هَذَا؟ *** قِیلَ هَذَا الْإِمَامُ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ(1)

از شقیق بلخی در مورد آن چه شاهد بوده و دیده است سؤال کن.

او نقل کرده است: وقتی به حجّ می رفتم، شخصی را دیدم که در صورتش آثار لاغری پیدا بود، و نحیف و گندم گون بود.

که تنها سفر می کرد و زاد و توشه ای به همراه نداشت، من مدام در فکر او بودم.

و گمان کردم که او از مردم گدایی می کند، و نفهمیدم که او خود حجّ بزرگ است.

بعد وقتی در فید روی تلی از شن سرخ فرود آمده بودیم، او را دیدم.

که ریگ ها را در ظرفی می ریزد، و آن را می نوشد. پس در حالی که عقلم متحیر شده بود، او را صدا کردم:

مقداری هم به من بده تا بنوشم! وقتی داد و از آن نوشیدم دیدم قاووت، و شکر است.

از حاجیان پرسیدم که این شخص کیست؟ گفتند: ایشان امام موسی بن جعفر (علیه السلام) است.

مؤید آن چه گذشت، روایتی دیگری می باشد که مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) به نحو فوق العاده مختصر در این باره نقل کرده، و نگاشته است: در کتاب «أعمال الصالحین» آمده که شقیق بلخی روایت نموده است:

«در منزل گاه فید مردی را دیدم که ظرفی را پر از شن می کرد، و آن را می نوشید. پس تعجب کردم، و از او خواستم به من هم بدهد، وقتی از آن به من هم نوشاند، دیدم آن سویق و شکر است.»(2)

ص: 250


1- . کشف الغمة، ج3، ص261؛ عنه البحار، 48، ص82؛ مطالب السؤول، ص290.
2- . بحارالانوار، ج48، ص78.

معجزه ای بعد از شهادت حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

محمّد بن طلحه نصیبی، یکی از بزرگان عامه، در کتاب «مطالب السؤول»، و همچنین مرحوم علیّ بن عیسی إربلی (قدس سره) در کتاب «کشف الغمة» روایتی را نقل نموده اند که مرحوم علامه مجلسی (قدس سره) نیز آن روایت را از این دو نقل کرده، و نگاشته است:

واقعهٔ بسیار بزرگی به گوشم رسید که آن را یکی از بزرگان عراق نقل کرده است. که شریف ترین منقبت را برای حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ثابت می کند. و این منقبت گواهی به علو مقام، و نزدیکی منزلت ایشان، نزد خداوند متعال می دهد. و به وسیله آن، کرامت ایشان بعد از وفات نیز ظاهر می شود. و شکی نیست که ظهور کرامت پس از وفات بزرگتر از زمان حیات می باشد. و آن کرامت این است که:

یکی از خلفاء بزرگ که خداوند متعال مجد و عظمتی به او داده بود، حاکمی عظیم الشأن در بین بزرگان مملکت داشت، که مدّتی طولانی والی منطقه ای بود. و با قدرت و سخت گیری در آنجا حکم رانی می کرد. وقتی والی از دنیا رفت، خلیفه به جهت احترام، او را در ضریحی کنار ضریح حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ، در حرم مطهر ایشان دفن نمود.

در آن زمان حرم حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) کلیددار معروفی داشت، که به گواهی همگان شخصی درست کار بود، و پیوسته در حرم رفت و آمد داشت، و نسبت به خدمت کاری حرم، و انجام وظائف آن، از هیچ کاری فروگذار نمی کرد .این کلیددار نقل کرده است: روزی بعد از دفن شدن آن والی در حرم شریف، خوابیده بودم که در خواب دیدم قبر والی گشوده شده، و آتش در آن شعله ور می باشد، و دود و بوی سوختن بدن، و جنازه او همه حرم را فراگرفته است.

«وَ أَنَّ الْإِمَامَ مُوسَی (علیه السلام) وَاقِفٌ فَصَاحَ لِهَذَا النَّقِیبِ بِاسْمِهِ، وَ قَالَ لَهُ: تَقُولُ لِلْخَلِیفَةِ، یَا فُلَانُ! وَ سَمَّاهُ بِاسْمِهِ، لَقَدْ آذَیْتَنِی بِمُجَاوَرَةِ هَذَا الظَّالِمِ وَ قَالَ کَلَاماً خَشِناً.»

(و حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) نیز ایستاده بودند، پس حضرت کلیددار را به اسم صدا می زنند، و به او می فرمایند: به خلیفه بگو: ای فلانی! و اسم خلیفه را هم می بردند، با قرار دادن این ظالم در مجاورت من، مرا آزار دادی، و بعد حضرت سخنی خشن فرمودند.)

ص: 251

پس این کلیددار، در حالی که از ترس بر خود می لرزیده، از خواب بیدار می شود. و بلافاصله ورقه ای برمی دارد، و تمام آن جریان را تا پایان، و به تفصیل برای خلیفه می نویسد. لذا شب که فرا می رسد، خلیفه خود به حرم مطهر می آید، و کلیددار را می خواند، و با او داخل ضریحی که برای آن والی در کنار ضریح امام کاظم (علیه السلام) مهیا کرده بودند، می شوند. سپس خلیفه دستور می دهد قبر آن والی را بشکافند، و جنازهٔ او را به جای دیگری بیرون از حرم منتقل کنند. وقتی قبر شکافته می شود، می بینند فقط خاکستری حاصل از سوختن، در آن وجود دارد، و اثری از بدن مرده نیست.(1)

نشان دادن عذاب دشمنان اهل بیت (علیهم السلام)

برخی از اعاظم إمامیه از داوود رقّی نقل کرده اند: به حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) عرض کردم: دربارهٔ دشمنان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و اهل بیت نبوّت (علیهم السلام) برای من بفرمائید. حضرت فرمودند: این که به تو خبر دهم را بیشتر دوست داری، یا این که با چشم خودت ببینی؟ عرض کردم: دیدن با چشم خودم را بیشتر دوست دارم. از این رو حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) ، به ابا إبراهیم، حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) فرمودند:

«ائْتِنِی بِالْقَضِیبِ، فَمَضَی وَ أَحْضَرَهُ إِیَّاهُ، فَقَالَ لَهُ: یَا مُوسَی! اضْرِبْ بِهِ الْأَرْضَ، وَ أَرِهِمْ أَعْدَاءَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) وَ أَعْدَاءَنَا، فَضَرَبَ بِهِ الْأَرْضَ ضَرْبَةً، فَانْشَقَّتِ الْأَرْضُ عَنْ بَحْرٍ أَسْوَدَ، ثُمَّ ضَرَبَ الْبَحْرَ بِالْقَضِیبِ، فَانْفَلَقَ عَنْ صَخْرَةٍ سَوْدَاءَ، فَضَرَبَ الصَّخْرَةَ، فَانْفَتَحَ مِنْهَا بَابٌ، فَإِذَا بِالْقَوْمِ جَمِیعاً لَا یُحْصَوْنَ لِکَثْرَتِهِمْ وَ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ وَ أَعْیُنُهُمْ زُرْقٌ، کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ مُصَفَّدٌ مَشْدُودٌ فِی جَانِبٍ مِنَ الصَّخْرَةِ وَ هُمْ یُنَادُونَ: یَا مُحَمَّدَاه! وَ الزَّبَانِیَةُ تَضْرِبُ وُجُوهَهُمْ وَ یَقُولُونَ لَهُمْ: کَذَبْتُمْ لَیْسَ مُحَمَّدٌ لَکُمْ، وَ لَا أَنْتُمْ لَهُ.»

ص: 252


1- . مطالب السؤول، ص292؛ کشف الغمة، ج3، ص261؛ عنهما البحار، ج48، ص83.

(شاخه درختی برای من بیاور! پس ایشان رفتند و شاخه ای برای پدرشان آوردند. پس به ایشان فرمودند: ای موسی! شاخه را به زمین بزن و دشمنان امیرالمؤمنین (علیه السلام) و دشمنان ما را به آن ها نشان بده! پس امام کاظم (علیه السلام) ضربه ای با شاخه بر زمین زدند، به ناگاه زمین شکافته شد، و دریای سیاهی آشکار شد. سپس با شاخه به دریا زدند، به ناگاه صخره ای سیاه هویدا شد. پس با آن به صخره زدند، به ناگاه از آن دربی باز شد. پس ناگهان دیدم همهٔ آن ها آنجا هستند، و به قدری تعداد آن ها زیاد بود که قابل شمارش نبودند. صورت های آن ها سیاه، و چشم هایشان کبود شده بود. و هر کدام از آن ها در جانبی از صخره، با زنجیرهائی بسته شده بودند، و فریاد می زدند: یا محمّداه! و شعله های آتش به صورت آن ها می زدند، و به آن ها می گفتند: دروغ می گوئید، محمّد برای شما نیست، و شما نیز به ایشان ربطی ندارید.)

عرض کردم: فدای شما شوم! این ها چه کسانی هستند؟ حضرت فرمودند: جبت و طاغوت و رجس و لعین بن لعین. و دائم یکایک آن ها را از اوّل تا آخر شمردند، تا به اصحاب سقیفه، و اصحاب فتنه، و بنی ازرق، و اوزاع،(1)

و بنی امیه رسیدند، که خداوند هر صبح و شب عذاب آن ها را تجدید نماید. سپس به آن صخره فرمودند:

«انْطَبِقِی عَلَیْهِمْ إِلَی الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ.»(2)

(آن ها را در خود فرو ببر، تا وقت معلوم - یعنی روز قیامت - برسد.)

آری دشمنان اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) در بدترین عذاب الهی قرار دارند. بلکه باید گفت، آتش دوزخ، از وجود آن ها، همهٔ دوزخیان را فرا گرفته است، و آن ها خود هیزم آتش جهنم

ص: 253


1- . به نظر می رسد منظور از اصحاب فتنه، طلحه و زبیر و اصحاب آن ها باشند. و مقصود از بنی ازرق، معاویه و یارانش بوده باشند. و بنی زریق نیز گروهی از انصار هستند. و اوزاع هم گروه های مختلفی که نسبت به اهل بیت (علیهم السلام) عداوت داشتند، باشند.
2- . عیون المعجزات، ص96؛ عنه البحار، ج48، ص84؛ إثبات الوصیة، ص196؛ و باختلاف یسیر فی دلائل الإمامة، ص297؛ و نوادر المعجزات، ص304.

می باشند. چنانچه شیخ أقدم، مرحوم شیخ صدوق (قدس سره) از اسحاق بن عمّار صیرفی روایت نموده است:

به حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) عرض کردم: فداي شما شوم، براى من دربارهٔ آن دو نفر سخنى بگوئيد، زيرا من از پدر شما دربارهٔ آن دو نفر احادیث فراوانى شنيده ام. حضرت امام کاظم (علیه السلام) فرمودند:

«یَا إِسْحَاقُ! الْأَوَّلُ بِمَنْزِلَةِ الْعِجْلِ، وَ الثَّانِی بِمَنْزِلَةِ السَّامِرِیِّ.»

(اى اسحاق! اولى به منزلهٔ گوساله، و دوّمى به منزلهٔ سامرى بود.)

دو مرتبه محضر حضرت عرضه داشتم: فداي شما شوم، دربارهٔ آن دو نفر بيشتر بفرمائيد. حضرت فرمودند:

«هُمَا وَ اللَّهِ نَصَّرَا وَ هَوَّدَا وَ مَجَّسَا فَلَا غَفَرَ اللَّهُ لَهُمَا.»

(به خدا سوگند! آن دو نفر مردم را نصرانی و يهودى و مجوسى كردند، خدا آنان را نيامرزد.)

عرض نمودم: فداي شما گردم، باز هم دربارهٔ آن دو نفر بیشتر بفرمائيد. حضرت فرمودند: سه گروه هستند كه خداوند متعال به آن ها نظر رحمت نمى نماید، و آنان را پاك نمى گرداند، و عذابى دردناك خواهند داشت. عرض کردم: فدايتان شوم، آن ها چه كساني هستند؟ حضرت فرمودند:

«رَجُلٌ ادَّعَی إِمَاماً مِنْ غَیْرِ اللَّهِ، وَ آخَرُ طَغَی فِی إِمَامٍ مِنَ اللَّهِ، وَ آخَرُ زَعَمَ أَنَّ لَهُمَا فِی الْإِسْلَامِ نَصِیباً.»

(کسی که از جانب غیر خدا ادعای امامت کند، و کسي که بر امامى كه از جانب خدا تعيين شده طغیان نماید، و از او پیروی نکند، و کسي که گمان كند آن دو تن از اسلام بهره و نصیبى داشته اند، و مسلمان بوده اند.)

باز هم محضر حضرت امام کاظم (علیه السلام) عرضه داشتم: فداي شما شوم، دربارهٔ آن دو نفر براى من بيشتر بفرمائید. حضرت فرمودند:

ص: 254

«مَا أُبَالِی یَا أَبَا إِسْحَاقَ! مَحَوْتُ الْمُحْکَمَ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ أَوْ جَحَدْتُ مُحَمَّداً (صلی الله علیه وآله و سلم) النُّبُوَّةَ أَوْ زَعَمْتُ أَنْ لَیْسَ فِی السَّمَاءِ إلهاً [إِلَهٌ] أَوْ تَقَدَّمْتُ [عَلَی] عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِب (علیه السلام) .»

(اى اسحاق! فرقی نمی کند كه آيهٔ محكمی از كتاب خداوند را نابود كنم، يا نبوّت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) را انكار نمايم، يا معتقد باشم که در آسمان خداوندی نیست، و وجود خداوند را منكر شوم، يا خود را در امر امامت بر علىّ بن ابى طالب (علیه السلام) مقدّم نمایم.)

باز هم به حضرت عرض نمودم: فداي شما گردم، در این باره بيشتر بفرمائيد. حضرت فرمودند: اى اسحاق! در دوزخ بیابانی است که به آن «مُحِیط»(1) می گویند، كه اگر از آن شعله ای نمایان شود، همهٔ اهل زمين را مى سوزاند، و بدرستی که اهل دوزخ از حرارت و بوی تعفّن و كثافت آن وادى، و ساير عذاب هائى كه خداوند برای ساکنان آن تدارک دیده است، به خدا پناه مى برند. و در آن بیابان، كوهى از آتش است، كه اهل آن بیابان، از حرارت و بوی تعفّن و كثافت آن کوه، و ساير عذاب هاي که خداوند برای ساکنان آن کوه تدارک دیده است، به خدا پناه مى برند.

و بدرستی که در آن كوه، شکاف و درّه اى وجود دارد كه تمامى اهل آن كوه از حرارت و بوی تعفّن و كثافت آن شکاف و درّه، و ساير عذاب هاي که خداوند برای ساکنان آن شکاف و درّه تدارک دیده است، به خدا پناه مى برند. و در آن شکاف و درّه، چاهى است كه همهٔ اهل آن درّه، از حرارت و بوی تعفّن و كثافت آن چاه، و ساير عذاب هاي که خداوند برای ساکنان آن چاه تدارک دیده است، به خدا پناه مى برند.

و بدرستی که در آن چاه، اژدهائى است، كه تمامى اهل آن چاه، از حرارت و بوی تعفّن و كثافت آن اژدها، و زهرى كه خداوند در دندان های آن برای دوزخیان قرار داده است، به خدا پناه مى برند. و در اندرون آن اژدها، هفت صندوق قرار دارد كه در آن ها پنج تن از امّت هاى گذشته، و دو تن از اين امّت قرار دارند. اسحاق بن عمّار صیرفی مى گويد: عرض کردم: فداي شما گردم، آن پنج تن، و آن دو نفر چه كسانی هستند؟ حضرت امام کاظم (علیه السلام) فرمودند:

ص: 255


1- . نام این وادی و بیابان در کتاب شریف بحارالأنوار، ج30، ص408، «سَقَر» ذکر شده است.

«أَمَّا الْخَمْسَةُ فَقَابِیلُ الَّذِی قَتَلَ هَابِیلَ، وَ نُمْرُودُ الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ فِی رَبِّهِ، قَالَ: أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ. وَ فِرْعَوْنُ الَّذِی قَالَ: أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی. وَ یَهُودَا الَّذِی هَوَّدَ الْیَهُودَ، وَ بُولَسُ الَّذِی نَصَّرَ النَّصَارَی، وَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَعْرَابِیَّانِ.»(1)

(امّا آن پنج تن، پس قابيل است، كه هابيل را كشت. و ديگرى نمرود است كه با ابراهيم دربارهٔ پروردگارش مجادله نمود، و گفت: من [هم] زنده مى كنم و مى ميرانم، و فرعون كه گفت: من بلند مرتبه ترين پروردگار شما هستم، و يهودا است كه برخی را يهودى نمود، و بولس كه گروهى را نصرانى کرد، و از اين امّت، آن دو نفر بیابان نشین و اعرابى هستند.)

محدّث بزرگوار مکتب اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) ، مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) دربارهٔ این که «أَعْرَابِیَّانِ» در این روایت چه کسانی می باشند، و در توضیح جملهٔ پایانی حضرت امام کاظم (علیه السلام) که فرموده اند «مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَعْرَابِیَّانِ؛ از اين امّت، آن دو نفر بادیه نشین و اعرابى هستند»، نگاشته است:

«الأعرابیان: الأوّل و الثانی اللّذان لم یؤمنا باللّٰه طرفة عین.»(2)

(دو بادیه نشین: اوّلی و دوّمی هستند که یک لحظه هم به خداوند ایمان نیاوردند.)

یکی از نکاتی که در این روایت شریف وجود دارد، آن است که حضرت امام کاظم (علیه السلام) در بخشی از این حدیث، مسیحی و یا یهودی و مجوسی شدن مرمان را به آن دو نفر نسبت می دهند، و می فرمایند: «هُمَا وَ اللَّهِ نَصَّرَا وَ هَوَّدَا وَ مَجَّسَا فَلَا غَفَرَ اللَّهُ لَهُمَا؛ به خدا سوگند! آن دو نفر مردم را نصرانی و يهودى و مجوسى كردند، خدا آنان را نيامرزد.» کما این که در برخی از روایات، گناه اوّلین و آخرین بندگان خداوند به آن دو نسبت داده شده، و آن ها را علّت گناه نمودن مردمان معرفی نموده است.

ص: 256


1- . ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص215؛ بحارالأنوار، ج30، ص408.
2- . بحارالأنوار، ج30، ص409.

از این رو علماء امامیه گفته اند که نسبت به بعد از غصب خلافت حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) هیچ ابهامی وجود ندارد. و مسلم است که گناه مردمان بر گردن آن دو نفر خواهد بود. چرا که اگر آن ها خلافت را از حضرت علیّ (علیه السلام) غصب نکرده بودند، هر آینه با تدابیری که حضرت در پیش می گرفتند، و به سبب عمل نمودن به قرآن و سنّت نبوی، نظم جهان منظم می گشت، و نظم عالم مختل نمی شد، و هیچ کس به دیگری ظلم و ستم نمی کرد، و زندگانی مردمان همیشه در راحتی و خوشی سپری می گشت.

امّا در این که چگونه است که حتّی گناه پیشینیان نیز به آن دو نفر نسبت داده شده، و در برخی از روایات تصریح شده که گناه همهٔ مردمان، از بدو خلقت حضرت آدم (علیه السلام) تا شهادت حضرت خاتم الأنبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) ، و غصب خلافت حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) نیز به گردن آن دو نفر می باشد. لذا در مقام پاسخ به این سؤال گفته شده است:

اولاً: رضایت آن دو به اعمال ظالمین موجب شده است که گناه آن ها به این دو نفر نیز نسبت داده شود. چرا که به حسب روایات، هر کسی که به عمل قومی راضی باشد، از آنان شمرده می شود. و مسلماً آن دو نفر به عصیان هائی که در عالم امکان، در همهٔ امت های پیشین واقع شده است، راضی بوده اند. از این رو مرحوم آیت اللّه سیّد حسن میرجهانی (قدس سره) نیز در ضمن روایتی دربارهٔ ظهور حضرت ولی عصر (علیه السلام) ، و بیرون آوردن آن دو از قبر، و إقرار آن ها به شریک بودن در گناه اوّلین و آخرین خلق خداوند، از زمان حضرت آدم (علیه السلام) ، تا زمان ظهور موفور و سرور امام زمان (علیه السلام) ، در این باره نگاشته است:

«الزام قائم (علیه السلام) ایشان را به گردنِ خود گرفتن، و اعتراف کردن ایشان به جنایات و ضلالات و إضلالات و ظلم ها و ستم ها و خیانت ها و فتنه ها و فسادها و فسق ها و فجورها و خونریزی ها و هتک حرمت های پیشینیان از زمان آدم (علیه السلام) تا رحلت خاتم الأنبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) به علّت راضی بودن ایشان است بر طبق کارهای آن ها، و دلیل راضی بودن ایشان به فعل های آن ها کارهای ایشان است بر طبق کارهای آن ها که اگر به آن کارها راضی نبودند، هرگز مثل آن ها را نمی کردند. و هر کسی که

ص: 257

به فعل کسی راضی شود مثل آن است که آن فعل را خودش به جا آورده باشد. چنانچه دلالت بر آن دارد آیات و اخبار و احادیث بسیاری، آیا ندانسته ای که خدای متعال نسبت داده است فعل پدران یهود را به خود ایشان و مذمت کرده است ایشان را، به راضی شدن ایشان، به افعال پدرانشان، و بنی امیّه قاطبة لعنت کرده شدند، به علّت راضی بودن ایشان، به افعال پدرانشان.»(1)

ثانیاً: نقش آن دو نفر در امتحان گذشتگان، موجب شده است که اعمال گذشتگان به آن ها نسبت داده شود. به عبارت دیگر طینت آن دو نفر، در مقابل طینت اهل بیت (علیهم السلام) می باشد. و آن ها نه تنها خود از خداوند فرمان برداری نکردند، بلکه به نحوی گذشتگان خود را نیز از فرمان برداری خداوند متعال بر حذر نمودند، و ترساندند، و آن ها را تشویق به مخالفت با فرمان الهی کردند. چنانچه مرحوم آیت اللّه سیّد حسن میرجهانی (قدس سره) در ادامه مطالب قبلی در این باره نگاشته است:

«طینت سجیّنی ایشان نقطهٔ مقابل طینت علّیینی آل محمّد (علیهم السلام) است. همچنانی که ارواح طیبّه آل محمّد صلوات اللّه علیهم مؤیّد هر یک از انبیاء و رسل و اوصیاء آن ها بوده اند در رفع کربات و دفع کردن خطرات. چنانچه از وجود مبارک امیر المؤمنین (علیه السلام) روایت شده که فرموده است که من با انبیاء سِرّاً و در پنهانی همراه بوده ام، و با خاتم الأنبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) در پنهان و آشکار هر دو، و امثال این احادیث... همچنین ارواح خبیثه آن ها هم از باب مقابله ضدّین در سرّ و باطن با اشقیاء سافلین همراه بوده و مؤیّد و مُعین ایشان بوده باشد. و در ظاهر و باطن با اشقیاء زمان خود همراه باشند احتمال بعیدی نیست، بلکه برای شخص

ص: 258


1- . نوائب الدهور فی علائم الظهور، ج3، ص135 و 136.

متفطنّ متتبعّ کمال قرابت را دارد، و وجهی است وجیه فتدبّر جیّداً و اللّه أعلم بحقایق الامور.»(1)

و صدیق بزرگوار و استاد مبرز خارج فقه و اصول آیت اللّه شیخ عبد الرسول پیمانی زید عزه بعد از بیان روایتی دربارهٔ این که خداوند متعال حضرت آدم (علیه السلام) و حضرت حواء (علیها السلام) را از تمنای داشتن منزلت اهل بیت (علیهم السلام) بر حذر نموده، و به آن دو وحی فرموده بود که مبادا غبطهٔ آل محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) را به دل راه دهید، در این باره نگاشته است:

«أقول تأویل ما فی هذه الروایة و اللّه العالم، هو أنّ ما أودع اللّه تعالی فی صلب آدم (علیه السلام) من اصل الشجرة الخبیثه، أعنی الأوّل و الثانی، هو الذی کان سبباً لتمنی آدم (علیه السلام) و بتبعه حواء (علیها السلام) منزلة حجج اللّه تبارک و تعالی. لأنّ الأوّل و الثانی الذین ادّعیا الولایة فی هذه الدنیا کان لهما فی صلب آدم (علیه السلام) و فی عالم الذّر اقتضاء هذا التمنی و استعداد هذه الدعوی العظیمة، فکلّ ظلم وقع منذ زمن آدم (علیه السلام) إلی الخاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) و منه إلی زمن القائم عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف یرجع إلی تلک الشجرة الخبیثة، منها بدأت الفتنة و إلیها تعود فإنّها منشأ کلّ ظلم فعلته الظلمة و إلها تعود آثارها من انواع العذاب.»

تشیُع اهل کتاب به برکت حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) در کتاب «الکافی» از یعقوب بن جعفر بن ابراهیم نقل کرده است: در خدمت ابا الحسن موسی بن جعفر (علیهما السلام) بودم که مردی مسیحی نزد حضرت آمد، و حال آن که ما در آن زمان با حضرت در عُریض بودیم. مرد نصرانی به حضرت عرض کرد:

ص: 259


1- . نوائب الدهور فی علائم الظهور، ج3، ص136.

من از شهر دوری نزد شما آمده ام، و سفر سختی داشته ام، و از سی سال پیش از خداوند درخواست کرده ام، که مرا به بهترین دین ها، و به بهترین بندگان، و عالم ترین آن ها راهنمایی کند. تا این که شخصی در خواب، نزدم آمد، و مردی از بالای دمشق را برای من توصیف کرد، پس راه افتادم تا این که نزد آن مرد رسیدم، و با او گفتگو کردم، گفت: من عالم ترین مردم دین خودم هستم، ولی شخص دیگری می باشد، که از من عالم تر است.

به او گفتم: مرا به آن کسی که از تو عالم تر است، راهنمایی کن! چرا که من سفر را بزرگ نمی شمارم، و مشقت راه مرا از این کار دور نمی کند. من تمام انجیل، و مزامیر داوود، و چهار سفر از تورات را خوانده ام، ظاهر قرآن را نیز خوانده ام، به نحوی که بر همهٔ آن تسلط دارم.

آن مرد عالم به من گفت: اگر قصد تو علم نصرانیت می باشد، من عالم تر از همهٔ عرب و عجم به آن هستم، و اگر قصد تو علم یهودیان است، پس باطی بن شراحیل سامری در این زمان، عالم ترین مردم به آن می باشد. و اگر علم اسلام، و علم تورات، و علم انجیل، و زبور، و کتاب هود، و تمام آن چه در این زمان، یا زمان های گذشته، بر پیامبری از پیامبران نازل شده، و هر خیری که از آسمان نازل شده، چه کسی به آن علم پیدا کرده باشد، و چه آن که هیچ کس از آن باخبر نشده باشد، را می خواهی، و در او بیان هر چیزی، و شفای همه جهانیان است، و رحمت برای کسی است که از او طلب رحمت کند، و بصیرت است برای هر کسی که خداوند خیر او را بخواهد، و با حقّ مأنوس باشد. من تو را به او راهنمایی می کنم، پس نزد او برو، اگر چه با دو پایت، پیاده روی کنی، و اگر نتوانستی، با سر زانوهایت ادامه بده، اگر نتوانستی، نشسته برو، و اگر نتوانستی، با صورت نزد او برو.

به او گفتم: نه، بلکه من قدرت کافی بدنی، و مالی برای این سفر را دارم. گفت: پس به سرعت برو تا به یثرب برسی! گفتم: یثرب را نمی شناسم. گفت: پس حرکت کن تا به شهر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که در بین عرب مبعوث شده است، برسی، و او پیامبری عربی و هاشمی می باشد. پس زمانی که وارد آن شهر شدی، سراغ بنی غنم بن مالک بن نجار را بگیر، او نزد درب مسجد آن شهر است، و علائم نصرانیت در ظاهر او آشکار می باشد، پس والی آن شهر بر آن ها سخت می گیرد، و خلیفه نسبت به والی، با شدّت بیشتری با آن ها برخورد می کند.

ص: 260

سپس سراغ بنی عمرو بن مبذول را بگیر، او در بقیع زبیر است. سپس سراغ موسی بن جعفر را بگیر، و سؤال کن که خانه اش کجا است؟ و این که آیا در مسافرت می باشد، یا در شهر حاضر است؟ پس اگر مسافر بود، خودت را به او برسان چرا که سفرش کوتاه تر از آن مقداری می باشد که تو برای رسیدن به او طی کرده ای، سپس به او عرض کن: مرا مطران، از بالای غوطهٔ دمشق، به طرف شما راهنمایی کرده، و او خیلی به شما سلام رساند، و خدمت شما عرض کرد: من خیلی با پروردگارم مناجات می کنم که اسلام مرا به دست شما قرار دهد.

آن مرد مسیحی، تمام این ماجرا را همان طور که بر عصای خود تکیه کرده بود، و ایستاده بود برای حضرت نقل کرد. سپس عرض کرد: ای مولای من! اگر اجازه بفرمائید، در برابر شما تعظیم کنم، و بنشینم. حضرت فرمودند: اجازه نشستن می دهم، امّا اجازه تعظیم کردن، نمی دهم. پس نشست، و بعد به احترام حضرت کلاه خود را برداشت، سپس عرض کرد: فدای شما شوم! به من اجازه می دهید صحبت کنم. حضرت فرمودند: بله، اینجا نیامدی مگر برای صحبت کردن.

نصرانی به حضرت عرض کرد: سلام شما را به دوستم برسانم، یا شما سلام به او نمی رسانید؟ امام کاظم (علیه السلام) فرمودند: باید خداوند دوست تو را هدایت کند، و امّا سلام، پس سلام رساندن برای زمانی است که او وارد دین ما شده باشد. نصرانی عرض کرد: خداوند به شما خیر دهد، می توانم از شما سؤال کنم؟ حضرت فرمودند: سؤال کن.

عرض کرد: خبر دهید به من از کتاب خداوند متعال، آن کتابی که بر محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شده، و محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را برای مردمان خوانده، و سپس خداوند آن را این گونه توصف کرده است: (حم، وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ، إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ إِنَّا کُنَّا مُنْذِرِینَ، فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ(1)؛

حم، سوگند به آن کتاب روشن، که ما آن را در شبی مبارک نازل کردیم که خلق را در آن شب بیم دهیم، هر امری بر اساس حکمت تعیین و ممتاز می شود)، حال بفرمائید تفسیر باطنی آن چیست؟ حضرت امام کاظم (علیه السلام) فرمودند:

«أَمَّا (حم) فَهُوَ مُحَمَّدٌ (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ هُوَ فِی کِتَابِ هُودٍ الَّذِی أُنْزِلَ عَلَیْهِ وَ هُوَ مَنْقُوصُ الْحُرُوفِ وَ أَمَّا (الْکِتابُ الْمُبِینِ) فَهُوَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیٌّ (علیه السلام) وَ أَمَّا اللَّیْلَةُ

ص: 261


1- . سوره دخان، آیهٔ ا تا 4.

فَفَاطِمَةُ (علیها السلام) وَ أَمَّا قَوْلُهُ (فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ) یَقُولُ یَخْرُجُ مِنْهَا خَیْرٌ کَثِیرٌ، فَرَجُلٌ حَکِیمٌ، وَ رَجُلٌ حَکِیمٌ، وَ رَجُلٌ حَکِیمٌ.»

(اما (حم)، پس او محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) است، که اسم آن حضرت در کتاب هود هم هست، آن کتابی که بر هود نازل شد، و این کلمه از حروفش کاسته شده،(1)

و امّا مقصود از (الْکِتابِ الْمُبِینِ)، امیرالمؤمنین علیّ (علیه السلام) است، و امّا مقصود از (لَیْلَةٍ)، فاطمه (علیها السلام) است، و امّا مقصود از این سخن که: (فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ) یعنی از حضرت فاطمه (علیها السلام) خیر بسیاری بیرون می آید، و آن خیر بسیار، مردی حکیم، و مردی حکیم، و مردی حکیم است. [یعنی ائمۀ اطهار (علیهم السلام) از فرزندان حضرت زهرا (علیها السلام) می باشند.])

مرد نصرانی عرض کرد: اوّلین و آخرین این مردان، `و دوازده امام` را برای من توصیف، و معرّفی فرمائید! حضرت فرمودند: صفات آن ها به یکدیگر شباهت دارد، ولی من سوّمی آن ها - یعنی امام حسین (علیه السلام) - را برای تو توصیف می کنم که چه کسی از نسل ایشان ظاهر می گردد - یعنی نُه امام که از جمله آن بزرگواران حضرت مهدی (علیه السلام) هستند - و اوصاف ایشان در کتاب هایی که بر شما نازل شده، هست. اگر آن کتاب ها را تغییرش نداده و تحریف نکرده، و کفر نورزیده باشند؛ ولی از قدیم این کار را کرده اید.

نصرانی به حضرت عرض کرد: من چیزی را که شما خود می دانید را از شما پنهان نمی کنم، و شما را تکذیب نمی نمایم، شما خود صدق و کذب آن چه می گویم را می دانید. به خدا قسم خداوند چنان شما را مشمول فضل خویش قرار داده، و چنان نعمت خویش را بر شما ارزانی داشته، که به خاطر کسی نمی رسد، و کسی نمی تواند آن را پنهان کند، و یا تکذیب نماید، من هر چه به شما می گویم حقیقت است، مانند چیزهایی که گفتم.

حضرت به او فرمودند: اکنون برای تو مطلبی را می گویم که به غیر از عدهٔ کمی از کسانی که از کتاب های آسمانی آگاه هستند، کس دیگری آن را نمی داند؛ به من بگو اسم مادر مریم چه بود؟

ص: 262


1- . یعنی در کتاب هود (علیه السلام) از محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) به حم تعبیر شده، و دو حرف «م» و «د» آن، افتاده است.

و در چه روزی مریم در او دمیده شد؟ و در چه ساعتی از روز بود؟ و چه روزی مریم، عیسی را به دنیا آورد؟ و در چه ساعتی از روز بود؟ نصرانی عرض کرد: نمی دانم. حضرت فرمودند:

و امّا نام مادر مریم، مرثا بود که به عربی وَهیبَه می شود، و امّا روزی که او به مریم حامله شد، ظهر جمعه بود، و آن همان روزی بود که روح الامین در آن روز نازل شده بود و مسلمان ها عیدی بالاتر از آن ندارند، خداوند تبارک و تعالی آن روز را بزرگ داشت، و حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز آن روز را بزرگ داشتند، و امر فرمودند آن روز را عید قرار دهند، و آن روز، روز جمعه می باشد. امّا آن روزی که مریم در آن به دنیا آمد، روز سه شنبه بود، در حالی که چهار ساعت و نیم از روز گذشته بود. آیا می دانی نهری که مریم، عیسی را در کنار آن به دنیا آورد، چه نهری است؟ عرض کرد: نه. حضرت فرمودند:

«هُوَ الْفُرَاتُ وَ عَلَیْهِ شَجَرُ النَّخْلِ وَ الْکَرْمِ وَ لَیْسَ یُسَاوِی بِالْفُرَاتِ شَیْءٌ لِلْکُرُومِ وَ النَّخِیلِ.»

(آن نهر، فرات می باشد، که اطراف آن درخت خرما و انگور است. و هیچ مکانی به اندازه فرات، دارای درخت انگور، و خرما نیست.)

امّا روزی که زبان مریم در آن بسته شد، و قیدوس فرزندان و پیروان خود را فراخواند، و به کمک آن ها، آل عمران را حاضر نمود، تا مریم را ببینند، و به او چیزهایی گفتند که خداوند در کتاب خود برای تو و برای ما بیان فرموده است. آیا آن را خوانده ای؟ گفت: بله، همین امروز آن را می خواندم. فرمودند: پس از جای خود بلند نمی شوی مگر این که خداوند تو را هدایت خواهد کرد. نصرانی گفت: اسم مادر من به زبان سریانی، و عربی چه بود؟ حضرت فرمودند:

«کَانَ اسْمُ أُمِّکَ بِالسُّرْیَانِیَّةِ عَنْقَالِیَةَ وَ عُنْقُورَةُ کَانَ اسْمُ جَدَّتِکَ لِأَبِیکَ وَ أَمَّا اسْمُ أُمِّکَ بِالْعَرَبِیَّةِ فَهُوَ مَیَّةُ وَ أَمَّا اسْمُ أَبِیکَ فَعَبْدُ الْمَسِیحِ وَ هُوَ عَبْدُ اللَّهِ بِالْعَرَبِیَّةِ وَ لَیْسَ لِلْمَسِیحِ عَبْدٌ، قَالَ: صَدَقْتَ وَ بَرِرْتَ، فَمَا کَانَ اسْمُ جَدِّی؟ قَالَ: کَانَ اسْمُ جَدِّکَ جَبْرَئِیلَ وَ هُوَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ سَمَّیْتُهُ فِی مَجْلِسِی هَذَا، قَالَ: أَمَا إِنَّهُ کَانَ مُسْلِماً؟ قَالَ أَبُو إِبْرَاهِیمُ (علیه السلام) : نَعَمْ، وَ قُتِلَ شَهِیداً؛ دَخَلَتْ عَلَیْهِ أَجْنَادٌ فَقَتَلُوهُ فِی مَنْزِلِهِ غِیلَةً وَ

ص: 263

الْأَجْنَادُ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ، قَالَ: فَمَا کَانَ اسْمِی قَبْلَ کُنْیَتِی؟ قَالَ: کَانَ اسْمُکَ عَبْدَ الصَّلِیبِ، قَالَ: فَمَا تُسَمِّینِی؟ قَالَ: أُسَمِّیکَ عَبْدَ اللَّهِ.»

(نام مادر تو به زبان سریانی عنقالیه بود، و نام مادر پدرت عنقوره بود، امّا نام مادرت به عربی فهومیه، و اسم پدرت عبد المسیح بود که به زبان عربی عبد اللَّه می شود، و حضرت مسیح عبدی نداشت. عرض کرد: درست و صحیح فرمودید، پس نام پدربزرگم چه بود؟ حضرت فرمودند: اسم پدربزرگ تو جبرئیل بود که من او را در همین مجلس عبد الرحمن می نامم. عرض کرد: آیا پدر بزرگ من مسلمان بود؟ حضرت فرمودند: بله و او شهید از دنیا رفت؛ گروهی از سربازان بر او داخل شدند، و غافل گیرانه او را در خانه اش به قتل رساندند، و آن سربازان از اهالی شام بودند. عرض کرد: اسم خودم قبل از کنیه ام چه بود؟ فرمودند: اسم تو عبد الصلیب بود. عرض کرد: اکنون مرا چه می نامید؟ فرمودند: تو را عبد اللَّه نام می گذارم.)

نصرانی عرض کرد: من به خداوند بزرگ ایمان آوردم، و شهادت می دهم که غیر از خداوند متعال معبودی نیست، یکتا است، و شریکی ندارد، و تنها و بی نیاز می باشد. او آن گونه که مسیحیان وصفش می کنند، نیست. و آن گونه که یهودیان توصیفش می نمایند، نیست. و چنانچه سایر مشرکین می گویند، نمی باشد.

شهادت می دهم که حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) بنده، و فرستادهٔ خداوند است. و او را به حقّ فرستاده، و با او اهل حقّ را آشکار می کند، و اهل باطل را کور می گرداند، و او رسول خدا (صلی الله علیه وآله و سلم) برای همهٔ مردمان، چه سرخ و چه سیاه می باشد، و همه در او شریک هستند. آن که بصیر بود، بینا شد، و آن که راه یافته بود، هدایت گشت. و یاوه گرایان کور شدند، و آن چه مدعی آن بودند را از دست دادند.

شهادت می دهم که ولیّ خداوند - یعنی امیرالمؤمنین (علیه السلام) - به حکمت او سخن گفت، و پیامبران پیش از او به حکمتی رسا سخن گفتند، و همدیگر را بر فرمانبری از خداوند یاری کردند، و از باطل و اهل آن، و پلیدی و اهل آن کناره گرفتند، و راه گمراهی را ترک کردند، و خداوند به

ص: 264

سبب اطاعت خودش، ایشان را یاری کرده، آن ها را از گناه نگاه داشت. و آنان برای خداوند دوست هستند، و برای دین، یاور می باشند. به نیکی تشویق می کنند، و به آن فرمان می دهند. من به کوچک و بزرگ آنان ایمان آوردم، چه پیامبرانی که از آن ها یاد کردم، و چه پیامبرانی که از آن ها یاد نکردم. و به خداوند پاک و والا، پروردگار دو جهان ایمان آوردم.

سپس زنار و صلیب طلایی خود را که در گردن داشت پاره کرد، و به حضرت عرض کرد: امر بفرمائید تا صدقه ام را در هر جا که می فرمائید، قرار دهم. حضرت فرمودند: در اینجا برادری داری که بر دین تو است، و او مردی از قوم تو، و از قبیلهٔ قیس بن ثعلبه است، او نیز چون تو صاحب نعمت اسلام است، با همدیگر مواسات و هم دردی کنید، و در کنار یکدیگر باشد، نمی گذارم حقّ شما در اسلام از بین برود. عرض کرد: خداوند به شما خیر دهد! به خدا سوگند من مردی بی نیاز هستم، و سیصد اسب نر و ماده، و هزار شتر در سرزمین خود دارم، حقّ شما در آن اموال بیشتر از حقّ من است. حضرت به او فرمودند:

«أَنْتَ مَوْلَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْتَ فِی حَدِّ نَسَبِکَ عَلَی حَالِکَ. فَحَسُنَ إِسْلَامُهُ وَ تَزَوَّجَ امْرَأَةً مِنْ بَنِی فِهْرٍ وَ أَصْدَقَهَا أَبُو إِبْرَاهِیمَ (علیه السلام) خَمْسِینَ دِینَاراً مِنْ صَدَقَةِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (علیه السلام) وَ أَخْدَمَهُ وَ بَوَّأَهُ وَ أَقَامَ حَتَّی أُخْرِجَ أَبُو إِبْرَاهِیمَ (علیه السلام) فَمَاتَ بَعْدَ مُخْرَجِهِ بِثَمَانٍ وَ عِشْرِینَ لَیْلَةً.»(1)

(تو آزاد شدهٔ خداوند، و رسول خدا هستی، و در عین حال مقام، و منزلت خانوادگی خود را داری. پس اسلام آن مرد مسیحی نیکو شد، و با زنی از قبیله بنی فهر ازدواج نمود، و ابا ابراهیم امام کاظم (علیه السلام) مهریهٔ آن زن را که پنجاه دینار بود، از موقوفات علیّ بن ابی طالب (علیه السلام) پرداخت کردند، و حضرت برای او خادمی گرفتند، و خانه ای در اختیارش گذاشتند. در آنجا بود تا وقتی ابا ابراهیم (علیه السلام) را - به زندان بغداد - بردند، و پس از بیست و هشت شب، بعد از آن که حضرت را بردند، از دنیا رفت.)

ص: 265


1- . الکافی، ج1، ص478؛ عنه البحار، ج48، ص85؛ و عنه مدینة معاجز، ج6، ص297.

و همچنین دربارهٔ شیعه شدن برخی از اهل کتاب، در روایت دیگری مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) در کتاب ارزشمند «کافی» از یعقوب بن جعفر نقل نموده است: نزد حضرت ابا ابراهیم، موسی بن جعفر (علیهما السلام) بودم که مردی از راهبان نجران یمن به همراه زنی راهبه نزد حضرت آمدند، و فضل بن سوار برای آن ها اذن ورود گرفت، پس هنگامی که خدمت حضرت رسیدند، امام کاظم (علیه السلام) به فضل فرمودند:

وقتی صبح فردا فرا رسید، آن ها را نزد چاه أمّ خیر بیاور. صبح فردا که به آنجا رفتیم، دیدیم آن ها آمده اند، حضرت دستور دادند تا زیراندازی حصیری پهن کنند، و سپس حضرت امام کاظم (علیه السلام) روی آن نشستند و آن ها هم در آنجا نشستند.

ابتدا زن راهبه مسائلی را مطرح کرد، و سؤال های زیادی را از مسائل مختلف پرسید، و حضرت همه آن ها را جواب دادند. بعد حضرت هم دربارهٔ مطالبی از او سؤالاتی کردند که در مورد آن ها اطلاعاتی نداشت، و بعد آن زن مسلمان شد.

سپس مرد راهب سؤالاتی را از حضرت پرسید، و حضرت همهٔ سؤالات او را پاسخ دادند. راهب عرض کرد: من در دین خود قوی و استوار بودم، و هیچ کدام از مسیحیان روی زمین در علم به مرتبه من نمی رسیدند، تا این که شنیدم مردی در هند می باشد که هر وقت بخواهد، در یک شبانه روز، به زیارت بیت المقدس می رود، و بعد به خانه اش در سرزمین هند برمی گردد. لذا سراغ او را گرفتم، که در کجا می باشد. شخصی به من گفت:

او در سندان(1) است، و از همان کسی که به من خبر داده بود، سؤال کردم که چگونه چنین کاری را انجام می دهد، گفت: او از اسمی که آصف بن برخیا (علیه السلام) ، وصیّ حضرت سلیمان (علیه السلام) به آن دست پیدا کرده بود، وقتی که تخت ملکهٔ سبا را آورد، آگاهی دارد. همان جریانی که خداوند در کتاب شما نیز ذکر کرده، و در کتاب های ما اهل ادیان دیگر هم آمده است. حضرت به او فرمودند:

«فَكَمْ لِلَّهِ مِنِ اسْمٍ لاَ يُرَدُّ، فَقَالَ الرَّاهِبُ: الْأَسْمَاءُ كَثِيرَةٌ، فَأَمَّا الْمَحْتُومُ مِنْهَا الَّذِي لاَ يُرَدُّ سَائِلُهُ فَسَبْعَةٌ، فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ (علیه السلام) فَأَخْبِرْنِي عَمَّا تَحْفَظُ مِنْهَا، قَالَ الرَّاهِبُ:

ص: 266


1- . در بعضی از نسخ «سُبذان» آمده است.

لاَ وَ اللَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ اَلتَّوْرَاةَ عَلَى مُوسَى وَ جَعَلَ عِيسَى عِبْرَةً لِلْعَالَمِينَ وَ فِتْنَةً لِشُكْرِ أُولِي الْأَلْبَابِ وَ جَعَلَ مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله و سلم) بَرَكَةً وَ رَحْمَةً وَ جَعَلَ عَلِيّاً (علیه السلام) عِبْرَةً وَ بَصِيرَةً وَ جَعَلَ الْأَوْصِيَاءَ مِنْ نَسْلِهِ وَ نَسْلِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله و سلم) مَا أَدْرِي وَ لَوْ دَرَيْتُ مَا احْتَجْتُ فِيهِ إِلَى كَلاَمِكَ وَ لاَ جِئْتُكَ وَ لاَ سَأَلْتُكَ.»

(خداوند چه بسیار اسم هائی دارد که اگر کسی خدا را با آن ها بخواند، دعایش رد نمی شود، راهب عرض کرد: اسم ها زیاد هستند، اما نام های قطعی که اگر کسی خدا را با آن ها بخواند رد نمی شود، هفت اسم است. امام کاظم (علیه السلام) فرمودند: مرا از هر کدام از آن اسم ها که از حفظ داری با خبر کن. راهب عرض کرد: به آن خدایی که تورات را بر موسی نازل کرد، و عیسی را عبرتی برای جهانیان، و آزمونی برای شکرگزاری خردمندان قرار داد، و محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) را برکت و رحمت، و علیّ (علیه السلام) را موجب عبرت و بصیرت قرار داد، و اوصیاء را از نسل علیّ (علیه السلام) و نسل محمّد (صلی الله علیه وآله و سلم) قرار داد، من آن اسم ها را نمی دانم، و اگر می دانستم، احتیاج به کلام شما نداشتم، و نزد شما نمی آمدم، و از شما سؤال نمی کردم.)

حضرت امام کاظم (علیه السلام) به او فرمودند: بقیه قضیه مرد هندی را نقل کن. راهب به حضرت عرض کرد: من شنیده ام چنین اسم هایی وجود دارد، ولی باطن و شرح آن ها را نمی دانم، و نمی دانم که آن نام ها چه هستند؟ و نمی دانم چگونه هستند؟ و چگونه باید آن نام ها را خواند؟ لذا رفتم تا به سندانِ هند رسیدم، و در آنجا سراغ آن مرد را گرفتم، به من گفتند:

او در کوهی دیری بنا کرده، و از دیر خارج نمی شود، و دیده نمی شود، مگر سالی دو مرتبه. هندیان گمان می کنند خداوند برای او چشمه ای در دیرش از زمین جوشانده است، و گمان می کنند بدون این که زراعت کند، برای او محصولات رشد می کنند، و بدون این که کسی آن ها را برداشت کند، محصولات درو می شوند.

به هر تقدیر وقتی به درب دیر او رسیدم، سه روز آنجا اقامت کردم، و درب را نزدم، و نزدیک در نرفتم. ولی زمانی که روز چهارم شد، خداوند درب را گشود، و گاوی که بر پشتش چوب بود،

ص: 267

و پستان او از شدّت شیر کشیده می شد، و نزدیک بود شیر از آن خارج شود، بیرون آمد. درب را هل دادم، وقتی باز شد، به تبع گاو رفتم، و داخل شدم، که دیدم آن مرد ایستاده، و به آسمان نگاه می کند، و گریه می نماید. بعد به زمین نگاه می کند، و گریه می نماید. بعد به کوه ها نگاه می کند، و اشک می ریزد. به او گفتم:

سبحان اللَّه چقدر نظیر تو در این زمانه کم است! به من گفت: به خدا سوگند من به غیر از یک حسنه، از حسنات مردی بیش نیستم که تو او را پشت سر گذاشته ای و نزد من آمده ای. به او گفتم: به من خبر داده اند که نزد تو اسمی از اسماء خداوند می باشد که با آن در یک شبانه روز به بیت المقدس می روی، و به خانه ات برمی گردی. به من گفت: بیت المقدس را می شناسی؟ گفتم: من بیت المقدسی، به غیر از بیت المقدسی که در شام است، نمی شناسم. گفت:

«لَيْسَ بَيْتَ الْمَقْدِسِ، وَ لَكِنَّهُ الْبَيْتُ الْمُقَدَّسُ وَ هُوَ بَيْتُ آلِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله و سلم) . فَقُلْتُ لَهُ: أَمَّا مَا سَمِعْتُ بِهِ إِلَى يَوْمِي هَذَا فَهُوَ بَيْتُ الْمَقْدِسِ فَقَالَ لِي تِلْكَ مَحَارِيبُ الْأَنْبِيَاءِ وَ إِنَّمَا كَانَ يُقَالُ لَهَا حَظِيرَةُ الْمَحَارِيبِ حَتَّى جَاءَتِ الْفَتْرَةُ الَّتِي كَانَتْ بَيْنَ مُحَمَّدٍ وَ عِيسَى صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا وَ قَرُبَ الْبَلاَءُ مِنْ أَهْلِ الشِّرْكِ وَ حَلَّتِ النَّقِمَاتُ فِي دُورِ الشَّيَاطِينِ فَحَوَّلُوا وَ بَدَّلُوا وَ نَقَلُوا تِلْكَ الْأَسْمَاءَ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى الْبَطْنُ لِآلِ مُحَمَّدٍ وَ الظَّهْرُ مَثَلٌ: (إِنْ هِیَ إِلاّٰ أَسْمٰاءٌ سَمَّيْتُمُوهٰا أَنْتُمْ وَ آبٰاؤُكُمْ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ بِهٰا مِنْ سُلْطٰانٍ (1)).»

([مقصودم] آن بیت المقدس نیست، بلکه [منظورم] آن خانهٔ مقدسی که خانهٔ آل محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) می باشد. پس به او گفتم: امّا من تا امروز هر چه شنیده ام همان بیت المقدس بوده، گفت: آن جای محراب های پیامبران است، تنها به آنجا حظیرة المحاریب - یعنی جایگاه محراب ها - می گفتند، تا آن که زمان فترت، و فاصلهٔ میان محمّد و عیسی (علیهما السلام) فرا رسید، و بلا به مشرکان نزدیک شد، و عذاب وارد خانه های

ص: 268


1- . سوره نجم، آیهٔ 23.

شیاطین شد، و پس آن اسم ها را تغییر دادند، و جابجا کردند که این همان سخن خداوند تبارک و تعالی است که باطن آن برای آل محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) است، و و ظاهرش یک مثلی است که فرموده: «آن ها جز نام هایی بیش نیستند که شما و پدرانتان نام گذاری کرده اید، و خدا بر حقانیت آن ها هیچ آیه ای نفرستاده است».)

به او گفتم: من از شهر دوری نزد تو آمده ام، و از دریاها عبور کرده، و رنج ها و گرفتاری ها و ترس هایی را برای دیدن تو تحمل کرده ام، و همیشه از این که شاید به مقصودم نرسم، بیم ناک بودم. به من گفت: من عقیده دارم زمانی که مادرت به تو باردار بوده، فرشته ای بزرگوار نزدش حاضر می شده است، و فکر می کنم که پدرت زمانی که قصد داشته با مادرت نزدیکی کند، غسل نموده، و پاک نزد او رفته است. و گمان می کنم که سفر چهارم تورات - که بهترین اسفار آن می باشد و مشتمل بر حالات حضرت خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) است - را هنگام شب زنده داری خود مطالعه می کرده، و عاقبت بخیر گشته است.

اکنون از همان راهی که آمده ای برگرد، و برو تا به شهر محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) برسی که به آن هم اکنون طیبه می گویند، ولی در جاهلیت نام آن یثرب بوده است. سپس به مکانی که به آن بقیع می گویند، برو، سپس سراغ خانه ای را بگیر که به آن خانهٔ مروان می گویند. پس آنجا فرود آی و سه روز در آنجا اقامت کن. بعد سراغ پیرمرد سیاه چهره ای را بگیر که جلو درب خانه اش حصیر می بافد، و که در آنجا به حصیر، خصف می گویند.

با آن پیرمرد با مهربانی رفتار کن - گویا این پیرمرد فضل بن سوار است - و به او بگو: مرا همان مهمانی نزد تو فرستاده، که مدّتی در اطاقی که در گوشهٔ حیاط است، و در آن چهارچوب کوچکی می باشد، ساکن بود. آن گاه از او دربارهٔ فلان بن فلان فلانی - موسی بن جعفر علوی (علیهما السلام) - سؤال کن، و از او بپرس که مجلس ایشان کجا می باشد، و چه زمانی به آنجا می روند. در این صورت یا ایشان را به تو نشان می دهد، یا به نحوی برای تو، ایشان را وصف می کند که خودت ایشان را بیابی. من نیز اوصاف ایشان را برای تو خواهم گفت.

گفتم: وقتی موسی بن جعفر علوی (علیهما السلام) را ملاقات کردم، چه کنم؟ گفت: از ایشان دربارهٔ هر چه می خواهی، اعم از آن چه که گذشته، و آن چه در آینده واقع می شود، سؤال کن. و در مورد

ص: 269

دین های گذشتگان، و دین کسانی که باقی می مانند، سؤال نما. پس امام کاظم (علیه السلام) به او فرمودند: کسی که ملاقاتش کرده ای نصیحت خوبی به تو کرده است. راهب عرض کرد: فدای شما شوم! نام او چیست؟

حضرت کاظم (علیه السلام) فرمودند: او متمم بن فیروز، از مردمان ایران می باشد، و از کسانی است که به خداوند یکتای بی شریک ایمان دارد، و خدا را با اخلاص و یقین عبادت می کند. و چون با قوم خود مخالفت نمود، از آن ها فرار کرد، پروردگارش به او حکمت بخشیده است، و او را به راه مستقیم خود، هدایت فرموده، و او را متقین قرار داده است، و او را با بندگان مخلص خود آشنا نموده است.

هیچ سالی نیست مگر آن که او در آن سال برای انجام حجّ به زیارت مکه می رود، و در سر هر ماه یک مرتبه عمره انجام می دهد. و به فضل و یاری خداوند از جایگاهش در هند، [با اعجاز] به مکه می آید، و خداوند این چنین سپاس گزاران را پاداش می دهیم. سپس راهب دربارهٔ مسائل زیادی از حضرت سؤال کرد، و ایشان همهٔ آن ها را جواب دادند، و بعد حضرت از راهب سؤالاتی نمودند که او نتوانست به هیچ کدام از آن ها پاسخ دهد، و خود حضرت جواب آن سؤال ها را به او فرمودند.

راهب عرض کرد: به من دربارهٔ هشت حرف نازل شده ای بفرمائید که چهار حرف از آن در زمین آشکار شد، و چهار حرف دیگر آن در هوا ماند؟ آن چهار حرف که در هوا مانده به چه کسی نازل می شود، و چه کسی آن ها را تفسیر می کند؟ حضرت فرمودند: آن شخص قائم ما است که خداوند آن چهار حرف را بر ایشان نازل می کند، و ایشان آن ها را تفسیر می کنند، خداوند بر ایشان چیزهایی نازل می فرماید که بر صدیقین و پیامبران و هدایت یافتگان نازل نکرده است. بعد راهب عرض کرد: دو حرف از چهار حرفی که در زمین است را برای من بفرمائید. حضرت فرمودند:

«أُخْبِرُكَ بِالْأَرْبَعَةِ كُلِّهَا، أَمَّا أَوَّلُهُنَّ: فَلاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ بَاقِياً، وَ الثَّانِيَةُ: مُحَمَّدٌ (صلی الله علیه و آله و سلم) رَسُولُ اللَّهِ مُخْلَصاً، وَ الثَّالِثَةُ: نَحْنُ أَهْلُ الْبَيْتِ، وَ الرَّابِعَةُ: شِيعَتُنَا مِنَّا وَ نَحْنُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ رَسُولُ اللَّهِ مِنَ اللَّهِ بِسَبَبٍ. فَقَالَ لَهُ: الرَّاهِبُ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ، وَ أَنَّ مَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ حَقٌّ، وَ أَنَّكُمْ

ص: 270

صَفْوَةُ اللَّهِ مِنْ خَلْقِهِ، وَ أَنَّ شِيعَتَكُمُ الْمُطَهَّرُونَ الْمُسْتَبْدَلُونَ(1)

وَ لَهُمْ عَاقِبَةُ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ. فَدَعَا أَبُو إِبْرَاهِيمَ (علیه السلام) بِجُبَّةِ خَزٍّ وَ قَمِيصٍ قُوهِیٍّ وَ طَيْلَسَانٍ وَ خُفٍّ وَ قَلَنْسُوَةٍ، فَأَعْطَاهُ إِيَّاهَا وَ صَلَّى الظُّهْرَ، وَ قَالَ لَهُ: اخْتَتِنْ، فَقَالَ: قَدِ اخْتَتَنْتُ فِي سَابِعِي.»(2)

(تو را از هر چهار حرف با خبر می کنم، امّا اوّلین آن ها: هیچ معبودی جز خداوند یکتای بی شریک باقی نیست، دوّم: محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستادهٔ خداوند با اخلاص است. سوم: ما اهل بیت او هستیم، چهارم: شیعیان ما از ما، و ما از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ، و رسول خدا با سببی از خداوند است. راهب به حضرت عرض کرد: شهادت می دهم که معبودی جز خداوند نیست، و محمّد فرستادهٔ خداوند می باشد، و هر چه از جانب خداوند آورده، حقّ است، و شما برگزیدگان خداوند از میان خلق او هستید، و شیعیان شما پاکیزه و جایگزین نافرمان ها هستند، و عاقبت نیک الهی از آن آن ها است، و سپاس مخصوص خداوند جهانیان می باشد. پس حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) جبهٔ خز و پیراهن کوهی - که از قائن است - و شال و کفش و کلاهی را خواستند، و به او عطا فرمودند، و نماز ظهر را خواندند و به او فرمودند: ختنه کن. او عرض کرد: در هفت روزگی ام ختنه شده ام.)

توضیح: همان گونه که در دیگر کتب نگارنده، نگاشته شده است. اسم يعنى بيان صفتى از صفات مسمّى، بنابراين مى توان گفت براى خداوند جلّ جلاله دو نوع اسم است:

اوّل: اسماء لفظى: كه به اعتبارات متفاوت يا «99» اسم است، يا «360» و يا «1001» اسم؛ و شكّى نيست كه در بين اسماء لفظى، اسم اعظم وجود دارد، يعنى اسمِ اعظمِ لفظى، كه بعضى آن را لفظ جلاله «اللّه» دانسته اند، و بعضى ديگر «هو» را اسم اعظم مى دانند، و عدّه اى گفته اند:

ص: 271


1- . في بعض النسخ المستدلون.
2- . الکافی، ج1، ص481؛ عنه البحار، ج48، ص92.

«اللّه لا إله إلّا هو» اسم اعظم است؛ زيرا از «اللّه» و «هو» تركيب شده است. به هر حال دانستن و به كارگيرى آن شرايطى دارد كه بايد از اهلش آموخت.

دوّم: اسماء عينى: كه دو گونه است: الف: حَسَن، ب: اَحسن. الف: اسماء عينى حَسَن: بعضى از اسم هاى پروردگار حسن هستند. يعنى در دلالت و نشانه بودن، نيكو نشانه اى هستند، همان گونه كه انصافاً مؤمنين واقعى، مردانى كه به تمام كلمه مؤمن مى باشند، چه زيبا نشانه هايى براى خداوند تبارك و تعالى هستند. مثل جناب ابن ابى عمير كه مغناطيس قلوب به سوى حضرت امام صادق (علیه السلام) و امام كاظم (علیه السلام) بود.

چرا كه بسيارى از مردم نه برهان و نه استدلال را مى فهميدند، و نه حوصله شنيدن آن را داشته و دارند. پس اسم عينى حَسَن يعنى وجود بزرگانی چونان جناب ابن ابى عمير، كه نشانى نيكو از آل علىّ (علیهم السلام) می باشند، و جان شيعيان را سيراب کرده، و مى نمایند.

اين اسماء نيكوى الهى روح، و جان شيعه را در عشق به ولايت پيوند مى زنند، و راز اين همه زيبايى در اين است كه اسماء لفظى فقط دلالت دارند، امّا اسماء عينى، نمود و نماد توحيد و نبوّت و امامت هستند. به اين معنى كه آن حقائق به گونه اى عملى از اين مردان احساس مى شود. همان گونه كه امروزه براى رساندن يك پيام به مردم آن را به صورت نقاشى، و يا فيلم و... عرضه مى نمايند؛ از همين رو بايد گفت اسماء عينى حسن، يعنى آن مردان الهى که مقامات و فضائل آل علىّ (علیهم السلام) را در جلوى ديدگان شيفتگان حضرت حجّة بن الحسن (علیهما السلام) مجسّم مى نمايند.

ب: اسماء عينى اَحسن: اسماء عينى احسن (اسماء حسناى عينى) يعنى: اسم هاى احسن و نيكوتر كه لفظى نيستند، بلكه عينى هستند. يعنى: آن صفاتى كه احسن و نيكوتر از بقيّهٔ اسماء و صفات نيكو است. امّا اين اسم هاى عينى نيكوتر (اسماء احسن) چه كسانى هستند. اینجاست که برای ذانستن آن بايد دست نياز به دامن بى نيازانى كه فقط به خداوند تبارك و تعالى نيازمند هستند زد، و صورت بر آستانه حضرت امام صادق (علیه السلام) بسائيم، كه معاوية بن عمّار در این باره روایت نموده است: وجود نازنین امام ششم شیعیان، حضرت ابى عبد اللّه (علیه السلام) در تفسير آيهٔ شریفهٔ (وَ لِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ فَادْعُوهُ بِهَا(1)) فرمودند:

ص: 272


1- . و برای خداوند نیکوترین نام ها است، خداوند را بدان ها بخوانید. (سوره اعراف، آیهٔ 180)

«نَحْنُ وَ اللّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى الَّتِي یَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ عَمَلاً إِلّا بِمَعْرِفَتِنَا.»(1)

(به خدا سوگند فقط ما اسماء حسناى الهى هستيم كه خداوند هيچ عملى را از بندگان قبول نمى كند مگر به معرفت ما.)

بنابراين «اسم هاى عينى احسنِ» خداوند متعال، حضرت محمّد و آل محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) مى باشند و دانستيم كه اسم در فرهنگ قرآن و احاديث شريفه به معناى نام نيست، بلكه به معناى آن چيزى است كه بيانگر صفتى از اوصاف مُسمّى باشد.

بر اين اساس، ائمّه هدى (علیهم السلام) ، صفت هاى احسن الهى هستند، يعنى اگر كسى بخواهد علم خداوند تبارك و تعالى، و یا قدرت پروردگار، و یا رحمت ايزد منّان و یا... را تجسّم يافته احساس كند، بايد معرفت به امام معصوم (علیه السلام) پيدا نمايد. و هر كس به امام معصوم (علیه السلام) اين گونه شناخت پیدا نمود، خود به خود به معرفت اللّه جلّ جلاله هدايت مى شود.

به عبارت ديگر: اسم هاى لفظى خداوند متعال بر دو قسم مى باشد: 1) اسمى كه فقط دلالت بر ذات اقدس الهى مى كند، مثل «اللّه» و «هو». 2) قسم دوّم مثل: «القادر»، «القاهر»، «مقتدر»، «الغفّار»، «التّوّاب»، «الرّحيم»، و اين قسم را دو اعتبار است:

اعتبار اوّل: اين اسماء مقدّسه از آن جهت كه دلالت بر «اللّه» عزّوجلّ مى كنند، آن ها را اسم مى گوييم. اعتبار دوّم: همين اسماء مباركه به آن جهت كه بيانگر صفتى از صفات خداوند متعال است، آن ها را وصف و صفت مى گوييم؛ زيرا مثل «الرّحيم» به اعتبار اين كه بيانگر صفت رحيميّت و مهربانى خداوند است، صفت مى ناميم؛ امّا به اعتبار اين كه همين وصف ما را به ايزد منّان راهنما است، آن را «اسم» مى گوييم.

و البتّه اين تقسيم در «اسم عينى احسن» هم جريان مى يابد، چرا كه حضرت مولا علىّ (علیه السلام) از اين جهت كه نشان خداى متعال است، و ما را به سوى بارى تعالى هدايت مى كند، «اسم اللّه» است. و اگر او را پيروى كرديم، و سر تسليم بر آستانه اش فرود آورديم، «صراط اللّه» است، امّا از آن جهت كه صفات الهى را نمايان مى كند، «صفت الهى» است، بنابراين مولا امیر المؤمنین (علیه السلام) ، هم «اسم اللّه» است، و هم «صفت اللّه» می باشد.

ص: 273


1- . اصول کافی، ج1، ص144.

و البتّه بين «وصف» و «اسم لفظى» با «وصف» و «اسم عينى» تفاوت بسيار است؛ زيرا نهايت دلالت «اسم» و «وصف لفظى»، «علم اليقين» است، امّا دلالت «اسم» و «وصف عينى»، «عين اليقين» و «حقّ اليقين» است، پس اسماءُ اللّهِ عينى احسن (اسم اعظم عينى)، وجود نازنين چهارده معصوم (علیهم السلام) است، كه افضل از ديگر اسماء بوده، و بلكه قابل مقايسه نيستند.(1)

طی الأرض نمودن موسی بن جعفر (علیهما السلام)

حسین بن حمدان خصیبی در کتاب «الهدایة الکبری» از صفوان بن مهران جمّال روایت کرده است: روزی حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) به من امر کردند که آن شتر ایشان که مقداری از دمش سفید بود را تا درب خانه ببرم، و پالان آن را رویش قرار دهم. پس دستور حضرت را انجام دادم، و ایستادم تا بررسی کنم که امر حضرت را کامل انجام داده باشم.

ناگاه حضرت ابا الحسن، موسی بن جعفر (علیه السلام) که در آن زمان شش سال داشتند، و بردی یمانی پوشیده بودند، و موهای مبارکشان بر شانه های مبارک ریخبه بود، با عجله از خانه بیرون آمدند، و سوار ناقه شدند. و من با دیدن آثار جلالت ایشان، جرأت نکردم ایشان را از سوار شدن بر ناقه منع کنم، و با آن رفتند، تا جائی که از دید من پنهان شدند.

پس من با خود گفتم: إِنَّا لِلَّهِ [وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ]، اگر مولایم امام صادق (علیه السلام) برای سوار شدن بر شتر از خانه خارج شوند، چه بگویم. لذا همان گونه بی قرار ایستاده بودم، تا آن که ساعاتی طولانی گذشت، که ناگاه دیدم شتر خم شده، و مثل آن به نظر می رسد که در آسمان می باشد، و روی زمین فرود می آید. در حالی که از شدَت تحرک عرق از او جاری بود و می ریخت.

بعد از آن که امام کاظم (علیه السلام) داخل خانه شدند، بلافاصله مغیثِ خادم نزد من آمد، و به من گفت: ای صفوان! مولایت به تو امر فرمودند که پالان شتر را از روی آن بر داری، و شتر را به جای خودش برگردانی. پس با خود گفتم الحمد للّه، امیدوارم که امام از سوار شتر شدن منصرف

ص: 274


1- . مولاى معرفت، ج1، ص429 تا 441. براى توضيح و مطالعه بيشتر در اين زمينه به كتاب «مولاى معرفت» مراجعه فرماييد

شده باشند. و بعد نزد درب ایستادم، تا مولایم امام صادق (علیه السلام) به من اجازه ورود بدهند. در همان حال حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند:

ای صفوان! در مورد آن چه به تو امر کردم که شتر را حاضر کنی، و پالانش را بر آن قرار دهی، سرزنشی متوجه تو نیست. چرا که چنین امری نکردم مگر به خاطر این که أبو الحسن موسی (علیه السلام) سوار آن شوند، آیا می دانی ایشان در طول این مدّت با آن شتر به کجا رفتند؟ عرض کردم: به خدا قسم من هیچ آگاهی در این باره ندارم.

حضرت فرمودند: به جایی رفتند که ذو القرنین تا آنجا رفته بود، و چند برابر فاصله تا آنجا را نیز عبور کردند، و ایشان در آنجا، تمام مردان و زنان مؤمن را دیدند، و خود را به آن ها معرفی فرمودند، و سلام مرا به آن ها رساندند. و دو مرتبه بازگشتند. پس اکنون خدمت ایشان برو تا از آن چه با خود گفته ای، و آن چه من به تو گفتم، تو را آگاه کنند.

صفوان نقل کرده: پس خدمت حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) رسیدم، در حالی که ایشان نشسته بودند، و در مقابلشان میوه هائی بود که آن میوه ها متعلق به آن زمان و وقت سال نبود. پس حضرت به من فرمودند:

«يَا صَفْوَانُ! لَمَّا رَكِبْتُ اَلنَّاقَةَ، قُلْتَ فِي نَفْسِكَ: «إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ»، مَا ذَا أَقُولُ لِسَيِّدِي أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ إِذَا خَرَجَ لِيَرْكَبَ فَلاَ يَجِدُهَا وَ أَرَدْتَ مَنْعِي مِنَ اَلرُّكُوبِ فَلَمْ تَجْسُرْ فَوَقَفْتَ مُتَمَلْمِلاً حَتَّى نَزَلْتُ، فَخَرَجَ اَلْأَمْرُ إِلَيْكَ بِالْحَطِّ عَنِ اَلرَّاحِلَةِ فَقُلْتَ: اَلْحَمْدُ لِلَّهِ أَرْجُو بِالدُّخُولِ فَقَالَ: يَا صَفْوَانُ! لاَ لَوْمَ عَلَيْكَ هَلْ عَلِمْتَ أَيْنَ بَلَغَ مُوسَى فِي مِقْدَارِ هَذِةِ اَلسَّاعَةِ؟ فَقُلْتَ اَللَّهُ وَ أَنْتَ يَا مَوْلاَيَ! أَعْلَمُ، فَقَالَ لَكَ: إِنِّي بَلَغْتُ مَا بَلَغَهُ ذُو اَلْقَرْنَيْنِ وَ جَاوَزْتُهُ أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً وَ شَاهَدْتُ كُلَّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ وَ عَرَّفْتُهُ نَفْسِي وَ بَلَّغْتُهُ سَلاَمَ أَبِي، فَقَالَ: اُدْخُلْ عَلَيْهِ، فَإِنَّهُ يُخْبِرُكَ بِمَا كَانَ فِي نَفْسِكَ وَ مَا قُلْتُ لَكَ.»

(ای صفوان! زمانی که سوار شتر شدم، با خود گفتی: «إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ»، چه بگویم به مولایم امام صادق (علیه السلام) اگر از خانه برای سوار شدن بر شتر خارج شوند، و

ص: 275

آن را نیابند. و قصد داشتی مانع از سوار شدنم شوی ولی جرأت نکردی، پس بی قرار ایستادی تا آن که فرود آمدم. پس امر به تو رسید که پالان شتر را بر داری، بعد گفتی: الحمد للّه، امیدوار شدی که داخل گردی. پس [پدرم به تو] فرمودند: ای صفوان! در مورد آن چه به تو امر کردم سرزنشی متوجه تو نیست. آیا می دانی موسی در طول این مدّت با آن شتر کجا رفتند؟ پس تو عرض کردی: خداوند و شما ای مولای من! آگاه تر هستید، پس [پدرم] به تو فرمودند که من به جایی رفتم که ذو القرنین تا آنجا رفته بود، و چند برابر فاصله تا آنجا را هم عبور کرده ام، و من در آنجا، تمام مردان و زنان مؤمن را دیده ام، و خود را به آن ها معرفی کرده ام، و سلام پدرم را به آن ها رسانده ام. و بعد پدرم فرمودند: اکنون خدمت موسی برو، تا از آن چه با خود گفته ای، و آن چه من به تو گفتم، تو را آگاه کند.)

صفوان نقل کرده: پس برای شکر خداوند به سجده رفتم، و به امام کاظم (علیه السلام) عرض کردم: ای مولای من! این میوه هائی که در مقابل شما می باشد، متعلق به غیر فصل خودش است. من هم می توانم از آن ها بخورم، در حالی که مثل شما از آن میوه ها تناول فرموده است؟

حضرت فرمودند: به خانه ات برگرد، ما قدری از آن ها که روزی تو می باشد را به تو عطا می کنیم. پس از محضر امام کاظم (علیه السلام) که خارج شدم، مولایم امام صادق (علیه السلام) به من فرمودند: ای صفوان! وقتی محضر فرزندم رسیدی هیچ کلمه ای را زیاد و کم نفرمود. عرض کردم: نه به خدا قسم، ای مولای من! بعد فرمودند: در خانه ات بمان، من از آن میوه ها تناول می کنم، و به ایشان و برادرانت هم می دهم، و همان گونه که موسی وعده داده، رزق تو را نیز می فرستم.

پس با خود گفتم: «ذُرِّيَّةً بَعْضُهٰا مِنْ بَعْضٍ وَ اَللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ(1)؛ فرزندانی هستند برخی از نسل برخی دیگر، و خداوند شنوا و داناست.» و به خانه ام رفتم، و برای نماز ظهر و عصر حاضر شدم، و بعد نماز ظهر و عصر را خواندم. پس در آن هنگام فرستادهٔ حضرت، طبقی از همان میوه ها را برای من آورد و گفت، مولایت به تو فرمودند:

ص: 276


1- . سورهٔ آل عمران، آیهٔ 34.

«فَمَا تَرَكْنَا لَنَا وَلِيّاً إِلاَّ وَ أَطْعَمْنَاهُ عَلَى قَدْرِ اِسْتِحْقَاقِهِ.»(1)

(هیچ یک از شیعیان ما باقی نماندند مگر این که به قدر استحقاقی که داشتند ما آن ها را از این میوه ها سیر کردیم.)

نازل شدن غذاهای بهشتی برای حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

مرحوم محمّد بن جریر طبری آملی امامی (قدس سره) در کتاب ارزشمند «دلائل الإمامة» از موسی بن هامان روایت کرده است:

«رَأَيْتُ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ (علیهما السلام) فِي حَبْسِ الرَّشِيدِ، وَ تَنْزِلُ عَلَيْهِ مَائِدَةٌ مِنَ السَّمَاءِ، وَ يُطْعِمُ أَهْلَ السِّجْنِ كُلَّهُمْ، ثُمَّ يُصْعَدُ بِهَا مِنْ غَيْرِ أَنْ يُنْقَصَ مِنْهَا شَیْءٌ.»(2)

(حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) را در زندان هارون الرشید دیدم که از آسمان برای ایشان غذا نازل شده بود، و همهٔ اهل زندان را با آن اطعام فرمودند، سپس دوباره آن غذاها به آسمان بازگشت، بدون آن که چیزی از آن ها کم شده باشد.)

نزول غذا و مائده های آسمانی، از طرف خداوند متعال، برای اولیاء الهی امری مسبوق به سابقه بوده است. از این رو بدون هیچ تردیدی می توان به وقوع آن از نظر آیات و روایات تصریح نمود. چنانچه در قرآن مجید در این باره نسبت به حضرت مریم (علیها السلام) آمده است:

(كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ(3))

ص: 277


1- . الهداية الكبرى، ص271؛ عنه مدینة معاجز، ج6، ص455؛ و مع اختلاف یسیر فی صدر الروایة و حذف آخره فی مشارق أنوار الیقین، ص147؛ عنه البحار، ج78، ص99.
2- . دلائل الإمامة، ص321؛ عنه مدینة معاجز، ج6، ص200؛ إثبات الهداة، ج4، ص272.
3- . سورهٔ آل عمران، آیهٔ 37.

«هر زمان که زکریا در محراب عبادت بر مریم وارد می شد، نزد او غذای نیکوئی می یافت. [لذا روزی به او] گفت: ای مریم! این رزق از کجا برای تو می رسد؟ گفت: از طرف خداوند است، همانا او به هر کس که بخواهد، رزق بی حساب می دهد.»

و نه تنها حضرت مریم (علیها السلام) ، که قبل از امام کاظم (علیه السلام) خداوند متعال برای مادرشان، حضرت فاطمهٔ زهرا (علیها السلام) ، غذاهای بهشتی را نازل فرموده بود. چنانچه در این باره در مآخذ شیعه، و اهل سنت نقل شده است:

روزی حضرت علیّ (علیه السلام) هنگامی که از خواب بیدار شدند، به حضرت فاطمه (علیها السلام) گفتند: آیا چیزی برای خوردن داریم؟ حضرت فاطمه (علیها السلام) گفتند: نه، قسم به آن کسی که پدرم را به سبب نبوّت کرامت بخشید، و تو را به سبب جانشینی ایشان گرامی داشت،(1) شب را صبح کردم در حالی که چیزی در خانه نداریم، تا آن را برای شما بیاورم، و اکنون دو روز است که چیزی نزد من نبوده مگر این که آن را به شما می دادم، و شما را بر خودم، و این دو فرزندم، حسن و حسین (علیهما السلام) مقدم می نمودم.

حضرت علیّ (علیه السلام) گفتند: ای فاطمه! چرا مرا باخبر ننمودی، تا چیزی تهیّه نمایم؟ حضرت فاطمه (علیها السلام) گفتند: یا ابا الحسن! من از خداوند حیا می کنم که چیزی را از شما درخواست نمایم که قادر به انجام آن نباشید. سپس حضرت علیّ (علیه السلام) در حالی که به خداوند متعال اعتماد داشتند، و گمانشان نسبت به حضرت حقّ تبارک و تعالی نیکو بود، از نزد حضرت فاطمه (علیها السلام) رفتند. و بعد یک دینار قرض کردند، تا با آن چیزی برای اهل و عیال خود خریداری نمایند. ولی در آن هنگام مقداد بن أسود کندی را دیدند، و آن روز بسیار گرم بود، و گرمای سوزان آفتاب از بالا، رنگ چهرهٔ او را عوض کرده، و از پایین او را اذیت کرده بود.

پس همین که امیرالمومنین (علیه السلام) او را دیدند با تعجب از وضعیتش فرمودند: ای مقداد! در این وقت از روز برای چه از خانه خارج شده ای؟ مقداد عرض کرد: یا ابا الحسن! مرا به حال خود واگذارید، و از مشکل من سؤال نکنید. حضرت علیّ (علیه السلام) فرمودند: ای برادر! بر من سزاوار نیست از تو درگذرم، مگر آن که بدانم بر تو چه می گذرد . پس مقداد عرض کرد: یا ابا الحسن! من رغبت

ص: 278


1- . جملهٔ «و تو را به سبب جانشینی او گرامی داشت.» در روایت اهل سنت ذکر نشده است.

به خداوند متعال، و شما دارم که مرا رها کنید، و از حال من سؤال نکنید. لذا حضرت علیّ (علیه السلام) فرمودند: ای برادر! سزاوار نیست که احوال خود را از من پنهان کنی. پس مقداد عرض کرد:

یا ابا الحسن! اکنون که می خواهید بدانید، پس به حقّ آن کسی که محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) را به سبب نبوّت گرامی داشت، و شما را به وسیلهٔ جانشینی ایشان کرامت بخشید، چیزی به غیر از گرسنگی مرا از خانه ام بیرون نیاورده است. هنگامی که صدای گریهٔ خانواده ام را شنیدم، زمین تحمل مرا نداشت، از این رو آن ها را ترک نمودم، در حالی که مغموم و سرافکنده بودم. در این هنگام چشمان امیرالمؤمنین (علیه السلام) پر از اشک شد، به نحوی که محاسن حضرت از اشک چشمان مبارکشان تَر گردید، بعد به مقداد فرمودند:

قسم به حقّ آن کسی که تو به حقّش سوگند یاد نمودی، به همان دلیلی که تو از خانه ات بیرون آمده ای، من نیز به همان دلیل از خانه خارج شده ام، و یک دینار قرض کرده ام، ولی دوست دارم اکنون آن را به تو بدهم، و تو را بر خود مقدم نمایم. از این رو آن دینار را به او دادند، و بازگشتند، تا آن که داخل مسجد شدند، و در آنجا نماز ظهر، عصر و مغرب را به جای آوردند. پس هنگامی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نماز مغرب را اقامه کردند، از مقابل حضرت علیّ (علیه السلام) در حالی که ایشان در صف آخر نماز بودند، عبور کردند، و با پای خود به حضرت علیّ (علیه السلام) ضربه ای زدند. پس حضرت برخاستند، و جلوی در مسجد به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ملحق شدند. و بعد به ایشان سلام کردند، و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز جواب سلام ایشان را دادند. و فرمودند:

یا ابا الحسن! آیا غذایی داری که امشب ما را مهمان کنی؟ و با تو بیاییم؟ پس حضرت علیّ (علیه السلام) در حالی که سر خود را از خجالت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به زیر انداخته بودند، مکث کردند، و جوابی ندادند. و این در صورتی بود که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از طریق وحی از قضیهٔ دینار، و این که آن را حضرت علیّ (علیه السلام) از کجا آورده بودند، و به چه نحوی خرج کرده بودند، اطلاع داشتند. و به ایشان امر شده بود که شام را مهمان حضرت علیّ (علیه السلام) باشند. از این رو وقتی به سکوت حضرت علیّ (علیه السلام) نگاه نمودند، فرمودند: یا ابا الحسن! شما را چه شده که چیزی نمی گویی؟ یا بگو نه، تا من برگردم، و یا بگو بله، تا با شما بیایم. لذا حضرت علیّ (علیه السلام) از روی حیا و کرم عرض کرد: بفرمائید و مهمان ما باشید.

ص: 279

پس رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دست حضرت علیّ (علیه السلام) را گرفتند و راه افتادند. تا این که وارد خانهٔ حضرت فاطمه (علیها السلام) شدند، در حالی که ایشان در محراب عبادت خود مشغول نمازشان بودند، و در پشت سر حضرت ظرف غذائی وجود داشت که از آن بخار برمی خاست. پس هنگامی که حضرت فاطمه (علیها السلام) صدای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را شنیدند از محل عبادت خود خارج شدند، و به حضرت سلام نمودند، و ایشان عزیزترین مردم نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند؛ پس پیامبر جواب سلام ایشان را دادند، و دست خود را بر سر دختر بزرگوارشان کشیدند، و فرمودند: خداوند شما را رحمت کند ای دخترم! روز را چگونه شب کردی؟ گفتند: به نیکی. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: خدا شما را رحمت کند، شامی برای ما بیاور. پس حضرت فاطمه (علیها السلام) آن ظرف غذا را برداشتند، و در مقابل رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و حضرت علیّ (علیه السلام) قرار دادند.

پس هنگامی که نگاه حضرت علیّ (علیه السلام) به غذا افتاد، و بوی آن را استشمام نمودند، از روی تعجب نگاهی به فاطمه نمودند، پس حضرت فاطمه (علیها السلام) به ایشان گفتند: سبحان اللّه! چه نگاه تندی به من می کنید، آیا گناهی بین من و شما بوده که به سبب آن مستوجب غضب شما شده باشم؟ حضرت علیّ (علیه السلام) گفتند: چه گناهی بزرگتر از گناهی می باشد که مرتکب شده اید! آیا به یاد ندارید که با جدیت قسم خوردید که از دو روز پیش غذا نخورده اید؟ حضرت فاطمه (علیها السلام) نگاهی به آسمان نمودند، و گفتند: خدای من که از آسمان و زمینش آگاه است، می داند که من جز حقیقت نگفتم. لذا حضرت علیّ (علیه السلام) به ایشان گفتند: یا فاطمه! پس این غذا را از کجا آورده اید که نه رنگی به زیبایی آن دیده ام، و نه هرگز بویی خوش تر از آن استشمام کرده ام، و نه خوشمزه تر از آن را خورده ام؟

راوی می گوید: در این هنگام رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دست مبارکشان را بین دو شانهٔ حضرت علیّ (علیه السلام) قرار دادند، و کمی آن را فشردند، و سپس فرمودند: یا علیّ! این غذا در عوض آن دینار شما می باشد؛ این پاداش از جانب خداوند متعال در ازای دینار شما است. خداوند به هر کسی که خواهد بی حساب روزی می دهد. سپس اشک در چشمان حضرت جمع گشته، و گریه نمودند، و بعد فرمودند:

ص: 280

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَبَی لَکُمَا أَنْ تَخْرُجَا مِنَ الدُّنْیَا حَتَّی یُجْرِیَکَ یَا عَلِیُّ مُجْرَی زَکَرِیَّا وَ یُجْرِیَ فَاطِمَةَ مُجْرَی مَرْیَمَ بِنْتِ عِمْرَانَ عِنْدَ قَوْلِهِ تَعَالَی: (کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَکَرِیَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ یا مَرْیَمُ أَنَّی لَکِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ)»(1)

(حمد و سپاس خداوندی را که شما دو نفر را از دنیا نبرد، و در همین دنیا پاداش کار نیکویتان را عطا فرمود. یا علیّ! خداوند تو را همچون زکریا، و فاطمه را همچون مریم بنت عمران قرار داده است. چنانچه خداوند می فرماید: هرگاه زکریا در محراب بر او وارد می شد، نزد او غذای نیکوئی می یافت. [لذا روزی به او] گفت: ای مریم! این رزق از کجا برای تو می رسد؟! گفت: از طرف خداوند است، همانا او به هر کس که بخواهد، رزق بی حساب می دهد.»)

ص: 281


1- . بحارالأنوار، ج93، ص147؛ فضائل فاطمة، ص28؛ و کتب ثعلبی: أخبرنا عبداللّه بن حامد، بإسناده عن جابر بن عبداللّه، أنَّ رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) أقام أیاماً لم یطعم طعاماً حتی شقّ ذلک علیه، فطاف فی منازل أزواجه فلم یصب فی بیت أحد منهنّ شیئاً، فأتی فاطمة [ (علیها السلام) ] فقال: یا بنیة! هل عندک شیء آکل، فإنّی جائع؟ فقالت: لا و اللّه بأبی أنت و أُمّی. فلمّا خرج رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) من عندها، بعثت إلیها جارة لها برغیفین وبضعة لحم، فأخذته منها و وضعته فی جفنة و غطت علیه و قالت: لأوثرنّ بها رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) علی نفسی و مَن عندی، و کانوا جمیعاً محتاجین إلی شبعة من طعام، فبعثت حسناً و حسیناً إلی جدّهما رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) فرجع إلیها فقالت: بأبی أنت و أُمّی یا رسول اللّه! قد أتانا الله بشیءٍ فخبأته لک، قال: فهلمّی به، فأُتی به فکشفت عن الجفنة فإذا هی مملوّة خبزاً و لحماً، فلمّا نظرت إلیه بهتت و عرفت أنّها برکة من اللّه، فحمدت اللّه تعالی و صلّت علی نبیه، فقال علیه الصلاة و السلام: من أین لکِ هذا یا بنیة؟ قالت: هو من عند اللّه؛ إنَّ اللّه یرزق مَن یشاء بغیر حساب، فحمد اللّه رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) ، و قال: الحمد للّه الذی جعلک شبیهة بسیدة نساء بنی إسرائیل؛ فإنَّها کانت إذا رزقها اللّه رزقاً حسناً فسُئلت عنه؟ قالت: (هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ) (آل عمران:37) ، فبعث رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) إلی علیّ [ (علیه السلام) ] فأتی، فأکل الرسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین [ (علیهم السلام) ] و جمیع أزواج النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) حتی شبعوا و بقیت الجفنة کما هی. قالت فاطمة [ (علیها السلام) ]: و أوسعت منها علی جمیع جیرانی، و جعل اللّه فیها برکة و خیراً طویلاً، و کان أصل الجفنة رغیفین و بضعة لحم و الباقی برکة من اللّه تعالی. (قصص الأنبیاء، ص335).

خضوع هارون برای حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) از ترس افعی

مرحوم محمّد بن جریر طبری آملی امامی (قدس سره) از أعمش روایت کرده است: حضرت امام کاظم (علیه السلام) را نزد هارون الرشید دیدم، در حالی که هارون در برابر حضرت خضوع و تواضع می نمود، پس عیسی بن أبان به هارون گفت:

«يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! لِمَ تَخْضَعُ لَهُ؟ قَالَ: رَأَيْتُ مِنْ وَرَائِي أَفْعَى تَضْرِبُ بِنَابِهَا وَ تَقُولُ: أَجِبْهُ بِالطَّاعَةِ وَ إِلاَّ بَلَّعْتُكَ.»(1)

(ای امیر المؤمنین! چرا برای ایشان خضوع می کنی؟ گفت: پشت سرم یک افعی دیدم که با دندان های نیش خود ضربه می زد و می گفت: پاسخ ایشان را با فرمان برداري بده، و إلّا تو را می بلعم.)

سبز شدن درخت به اعجاز حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

مرحوم محمّد بن جریر طبری آملی امامی (قدس سره) از غالب بن مُره و محمّد بن غالب نقل کرده است: که آن دو گفتند ما در زندان هارون الرشید بودیم، که حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) نیز داخل شدند:

«فَأَنْبَعَ اللَّهُ لَهُ عَيْناً وَ أَنْبَتَ لَهُ شَجَرَةً، فَكَانَ مِنْهُمَا يَأْكُلُ وَ يَشْرَبُ وَ نُهَنِّيهِ، وَ كَانَ إِذَا دَخَلَ بَعْضُ أَصْحَابِ الرَّشِيدِ، غَابَتْ حَتَّى لاَ تُرَى.»(2)

(پس خداوند برای حضرت از چشمه ای آب جاری نمود و درختی رویاند، پس از آن دو تناول می فرمودند، و می آشامیدند و به حضرت تهنیت می گفتند، و هرگاه یکی از اصحاب هارون الرشید داخل زندان می شد، از او پنهان می شد، به نحوی که چیزی نمی دید.)

ص: 282


1- . دلائل الإمامة، ص321؛ عنه مدینة معاجز، ج6، ص198؛ إثبات الهداة، ج4، ص272.
2- . دلائل الإمامة، ص321؛ عنه مدینة معاجز، ج6، ص199؛ إثبات الهداة، ج4، ص272.

و در روایت دیگری دربارهٔ سبز شدن درخت به اعجاز حضرت امام کاظم (علیه السلام) ، مرحوم محمّد بن جریر طبری آملی امامی (قدس سره) از وَكِيع نقل نموده است: که اعمش گفت:

«رَأَيْتُ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ (علیهما السلام) وَ قَدْ أَتَى شَجَرَةً مَقْطُوعَةً مَوْضُوعَةً، فَمَسَّهَا بِيَدِهِ، فَأَوْرَقَتْ، ثُمَّ اِجْتَنَى مِنْهَا ثَمَراً وَ أَطْعَمَنِي.»(1)

(حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) را دیدم که نزد درخت قطع شده ای که کناری بود، آمدند، و با دست خود به آن کشیدند. پس بلافاصله سبز شد و برگ در آورد، و سپس میوه های آن را چیدند و مرا اطعام نمودند.)

لازم به ذکر است که اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) ، هیچ گاه از معجزاتی که خداوند متعال در اختیار آن بزرگواران قرار داده است، استفاده خصوصی نکرده اند. و معجزاتی که از خاندان نبوّت به منسه ظهور رسیده است. برای آگاهی مردمان از مقام والای آن ها در پیشگاه ذات مقدس ربوبی، و به تبع آن، تبعیت کردن از ایشان در راستای اجراء شدن فرامین الهی می باشد.

از این رو بازگشت منافع اعجازهائی که از اهل بیت (علیهم السلام) دیده شده، در درجه اوّل به مردمان خواهد بود، تا با دیدن آن معجزات پی به تقرب خاندان نبوّت (علیهم السلام) در پیشگاه الهی ببرند. و بدانند که آن بزرگواران چه مقام و جایگاهی در نزد ذات مقدس ربوبی دارند، و با تبعیت از آن بزرگواران به خداوند تقرب پیدا نمایند.

و همان گونه که همگان نیک می دانند، حتّی در بدترین و سخت ترین شرائط نیز ائمه اطهار (علیهم السلام) از معجزه، استفاده خصوصی و شخصی نکرده اند. و برای حل و مفصل مشکلات روزمرهٔ خود، چونان مردمان، از قدرت الهی و معجزات خود بهره نبرده اند. و صادر شدن معجزه اساساً برای آگاهی مردمان، و شناخت حجّتِ خداوند متعال می باشد. و این که مردم بدانند، و آگاه شوند که چه کسی امام و حجّت خداوند است.

به همین جهت بیشتر معجزاتی که در زندان واقع شده است، زمان هائی می باشد که عده ای با امام کاظم (علیه السلام) در زندان همراه و زندانی بوده اند. و آن أیّامی که حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) در

ص: 283


1- . دلائل الإمامة، ص321؛ عنه مدینة معاجز، ج6، ص199؛ إثبات الهداة، ج4، ص272.

زندان انفرادی بوده اند، و هیچ کس همراه حضرت نبوده، ایشان برای نجات خود از زندان، و یا کم نمودن آزار و اذیت ها متوسل به معجزه نشده اند. و اگر در آن أیّام نیز اعجازی از ایشان دیده شده، و فی المثل برای مدّت اندکی حضرت به نحو اعجاز از زندان خارج شده اند، به جهت اتمام حجّت برای زندان بان و آگاهی او از منزلت حضرت، در نزد خداوند، بوده است.

تبدیل عصا به اژدها به اعجاز حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

مرحوم محمّد بن جریر طبری آملی امامی (قدس سره) از رُشَيْق، غلام هارون الرشید روایت کرده است: هارون الرشید دربارهٔ قتل موسی بن جعفر (علیهما السلام) به من امر و سفارش نمود.

«فَأَتَيْتُهُ لِأَقْتُلَهُ، فَهَزَّ عَصَا كَانَتْ فِي يَدِهِ فَإِذَا هِیَ أَفْعَى، وَ أَخَذَتْ هَارُونَ الْحُمَّى، وَ وَقَعَتِ الْأَفْعَى فِي عُنُقِهِ حَتَّى وَجَّهَ إِلَیَّ بِإِطْلاَقِهِ، فَأَطْلَقْتُ عَنْهُ.»(1)

(پس همین که برای به قتل رساندن امام کاظم (علیه السلام) به نزد ایشان رفتم، بلافاصله عصائی که در دست مبارکشان بود را تکان دادند، ناگاه دیدم عصا افعی شد، به نحوی که هارون از ترس تب کرد، و افعی اطراف گردنش پیچید، تا این که با رها کردن او، به طرف من آمد، پس من نیز از او فرار کردم.)

این معجزهٔ حضرت امام کاظم (علیه السلام) ، امری مسبوق به سابقه می باشد، و چونان معجزهٔ حضرت موسی (علیه السلام) است که به اذن خداوند متعال هرگاه عصای خود را بر زمین می انداخت تبدیل به اژدها می شد. چنانچه خداوند متعال در قرآن در این باره می فرماید:

(قَالَ أَلْقِهَا يَا مُوسَىٰ، فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِیَ حَيَّةٌ تَسْعَىٰ، قَالَ خُذْهَا وَ لَا تَخَفْ ۖ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَىٰ(2))

ص: 284


1- . دلائل الإمامة، ص321؛ عنه مدینة معاجز، ج6، ص200؛ إثبات الهداة، ج4، ص272.
2- . سوره طه، آیهٔ 19 تا 21.

«خداوند فرمود: ای موسی! این عصا بیفکن. پس موسی چون آن را به زمین انداخت عصا اژدهایی شد که (به هر طرف) حرکت می کرد. خداوند فرمود: عصا را برگیر و نترس که ما آن را به حالت اوّلش برمی گردانیم.»

مفسر بزرگ مکتب اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) ، مرحوم طبرسی (قدس سره) در تفسیر ارزشمند «مجمع البیان» در مورد عصای حضرت موسی (علیه السلام) نوشته است:

«این همان عصائی بود که آدم (علیه السلام) از بهشت آورده بود، و میان فرزندانش دست بدست می گشت، تا به شعیب (علیه السلام) رسید. این عصا و چهل عصای دیگر میراث گذشتگان بود، و همگی در خانهٔ شعیب (علیه السلام) جای داشت. وقتی که موسی (علیه السلام) اجیر شعیب (علیه السلام) شد، به او دستور داد که یکی از عصاها را برای خود بردارد. موسی (علیه السلام) همین عصا را برداشت، اما شعیب (علیه السلام) از او پس گرفت و گفت: عصای دیگری بردار. هر بار که دست می برد، همان عصا بدستش می افتاد، این وضع تا چهار مرتبه تکرار شد، و شعیب (علیه السلام) هم رضایت داد.»(1)

و صد البته حضرت موسی (علیه السلام) چون پیامبران قبل، و بعد از خود، در هنگام شدائد و مشکلات، برای رهائی از گرفتاری ها و سختی ها، خداوند متعال را به حقّ اهل بیت نبوّت (علیهم السلام) قسم می داده است. چنانچه مرحوم شیخ صدوق (قدس سره) در ضمن روایتی نقل نموده است:

«إِنَّ مُوسَی (علیه السلام) لَمَّا أَلْقَی عَصَاهُ فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً قَالَ: اَللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ لَمَّا أَمَّنْتَنِی مِنْهَا، فَقَالَ اَللَّهُ جَلَّ جَلاَلُهُ: (لاَ تَخَفْ إِنَّکَ

ص: 285


1- . ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 9، ص201.

أَنْتَ اَلْأَعْلَی(1)). یَا یَهُودِیُّ! إِنَّ مُوسَی لَوْ أَدْرَکَنِی ثُمَّ لَمْ یُؤْمِنْ بِی وَ بِنُبُوَّتِی مَا نَفَعَهُ إِیمَانُهُ شَیْئاً وَ لاَ نَفَعَتْهُ اَلنُّبُوَّةُ.»(2)

(به درستی که موسی (علیه السلام) وقتی عصایش را بر زمین انداخت، در دلش احساس ترس نمود، لذا گفت: خداوندا به حقّ محمّد و آل محمّد از تو درخواست می کنم که مرا از آن آسوده فرمائی، پس خداوند متعال فرمود: مترس همانا تو برتری. ای مرد یهودی! اگر موسی مرا درک می کرد و به من و نبوّتم ایمان نمی آورد، ایمان و نبوّتش هیچ سودی برای او نداشت.)

شیرها در محضر حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

مرحوم محمّد بن جریر طبری آملی امامی (قدس سره) از ابراهیم بن سعد نقل کرده است:

«أُدْخِلَ إِلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ (علیهما السلام) بِسِبَاعٍ لِتَأْكُلَهُ، فَجَعَلَتْ تَلُوذُ بِهِ وَ تُبَصْبِصُ لَهُ، وَ تَدْعُو لَهُ بِالْإِمَامَةِ، وَ تَعُوذُ بِهِ مِنْ شَرِّ الرَّشِيدِ. فَلَمَّا بَلَغَ ذَلِكَ الرَّشِيدَ، أَطْلَقَ عَنْهُ، وَ قَالَ: أَخَافُ أَنْ يَفْتِنَنِي وَ يَفْتِنَ النَّاسَ وَ مَنْ مَعِي.»(3)

(تعدادی شیر را نزد حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) فرستادند تا ایشان را بخورند، ولی شیرها به آن حضرت پناه بردند، و شروع به دم جنبانیدن در محضر حضرت کردند، و حضرت را به عنوان امام می خواندند و از شر هارون الرشید به ایشان پناه بردند. پس همین که خبر این ماجرا به هارون الرشید رسید، دستور داد ایشان را رها کنند، و گفت: می ترسم من و مردم و اطرافیان مرا شیفته خود نمایند.)

ص: 286


1- . سورهٔ طه، آیهٔ 68.
2- . امالی صدوق، ج1، ص368.
3- . دلائل الإمامة، ص321؛ عنه مدینة معاجز، ج6، ص200؛ إثبات الهداة، ج4، ص272.

صعود نمودن حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) به آسمان

مرحوم محمّد بن جریر طبری آملی امامی (قدس سره) از ابراهیم بن أسود روایت نموده است:

«رَأَيْتُ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ (علیهما السلام) صَعِدَ إِلَى السَّمَاءِ، وَ نَزَلَ، وَ مَعَهُ حَرْبَةٌ مِنْ نُورٍ فَقَالَ: أَ تُخَوِّفُونَنِي بِهَذَا؟! - يَعْنِي الرَّشِيدَ - لَوْ شِئْتُ لَطَعَنْتُهُ بِهَذِةِ الْحَرْبَةِ. فَأُبْلِغَ ذَلِكَ الرَّشِيدَ فَأُغْمِیَ ثَلاَثاً وَ أَطْلَقَهُ.»(1)

(دیدم حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) به آسمان صعود فرمودند، و بعد پائین آمدند، در حالی که در دست ایشان سلاحی از نور بود، پس فرمودند: آیا مرا از این - یعنی هارون الرشید - می ترسانید، اگر بخواهم ضربه ای با این سلاح به او می زنم. وقتی خبر این ماجرا را به هارون الرشید رساندند، پس سه روز بیهوش شد، و بعد حضرت را [برای مدّتی] رها نمود.)

صحبت کردن حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) در گهواره

مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) از یعقوب سراج روایت نموده است: خدمت حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) رسیدم؛

«وَ هُوَ وَاقِفٌ عَلَی رَأْسِ أَبِی اَلْحَسَنِ مُوسَی (علیه السلام) وَ هُوَ فِی اَلْمَهْدِ، فَجَعَلَ یُسَارُّهُ طَوِیلاً، فَجَلَسْتُ حَتَّی فَرَغَ، فَقُمْتُ إِلَیْهِ، فَقَالَ لِی: اُدْنُ مِنْ مَوْلاَکَ، فَسَلِّمْ. فَدَنَوْتُ، فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ، فَرَدَّ عَلَیَّ اَلسَّلاَمَ بِلِسَانٍ فَصِیحٍ، ثُمَّ قَالَ لِیَ: اِذْهَبْ، فَغَیِّرِ اِسْمَ اِبْنَتِکَ اَلَّتِی سَمَّیْتَهَا أَمْسِ، فَإِنَّهُ اِسْمٌ یُبْغِضُهُ اَللَّهُ. وَ کَانَ وُلِدَتْ لِیَ اِبْنَةٌ سَمَّیْتُهَا بِالْحُمَیْرَاءِ. فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ (علیه السلام) : اِنْتَهِ إِلَی أَمْرِهِ تَرْشُدْ. فَغَیَّرْتُ اِسْمَهَا.»(2)

ص: 287


1- . دلائل الإمامة، ص322؛ عنه مدینة معاجز، ج6، ص201؛ إثبات الهداة، ج4، ص273.
2- . الکافی، ج1، ص310؛ و باختلاف یسیر فی دلائل الإمامة، ص327؛ عنه مدینة معاجز، ج6، ص225؛ و اثبات الوصیة، 191؛ و ارشاد مفید، ج2، ص219؛ عنه البحار، ج48، ص19.

(در حالی که آن حضرت بالای سر حضرت ابی الحسن موسی (علیه السلام) ایستاده بودند، و ایشان در گهواره قرار داشتند، پس مدّت زمانی طولانی با ایشان راز می گفتند، از این رو من نشستم تا از گفتگو فارغ شدند، آن گاه برخاستم و نزدیک ایشان رفتم. پس امام صادق (علیه السلام) به من فرمودند: نزد مولایت برو و به ایشان سلام کن، پس من نزدیک رفتم و به امام کاظم (علیه السلام) سلام کردم، ایشان با زبان فصیحی جواب سلام مرا دادند. سپس به من فرمودند: برو، و اسم دخترت را که دیروز گذاشتی تغییر بده، چرا که آن اسم نزد خداوند مبغوض است. یعقوب می گوید: برای من دختری متولد شده بود که نامش را حمیراء گذاشته بودم، بعد امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمودند: به امر ایشان عمل نما تا هدایت شوی. لذا من نام دخترم را تغییر دادم.)

در این روایت شریف چند نکته بیش از هر چیز توجه آدمی را به خود جلب می کند. یکی: آگاهی حضرت امام کاظم (علیه السلام) از غیب، و با خبر بودن ایشان از ولادت دختری برای راوی این خبر، آن هم در زمانی که به حسب ظاهر امام کاظم (علیه السلام) در دوران طفولیت بوده اند، و در گهواره می باشند. که این خود، نشان از آن دارد که علم امام معصوم (علیه السلام) از جانب خداوند متعال است. لذا سن آن بزرگواران در آن دخالت چندانی ندارد.

نکته دیگری که در این روایت شریف وجود دارد، آن اسم که هر نامی را نمی توان برای فرزندان خود انتخاب کنیم. لذا در روایت تصریح شده که یکی از حقوقی که بر عهدۀ والدین گذاشته شده، آن است که باید برای فرزندان خود نام مناسب انتخاب نمایند. چنانچه مرحوم علامه مجلسی (قدس سره) در ضمن روایتی طولانی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت نموده است:

«یَا عَلِیُّ! حَقُّ الْوَلَدِ عَلَی وَالِدِهِ أَنْ یُحَسِّنَ اسْمَهُ وَ أَدَبَهُ وَ یَضَعَهُ مَوْضِعاً صَالِحاً.»(1)

(یا علیّ! حقّ فرزند بر پدرش این است که نام نیکو برای او انتخاب نماید، و او را به خوبی تربیت کرده، و به کاری شایسته بگمارد.)

ص: 288


1- . بحارالأنوار، ج74، ص58.

و همچنین در این باره مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) در روایت دیگری از حضرت امام کاظم (علیه السلام) نقل نموده است: رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:

«إِنَّ أَوَّلَ مَا یَنْحَلُ أَحَدُکُمْ وَلَدَهُ الِاسْمُ الْحَسَنُ فَلْیُحْسِنْ أَحَدُکُمْ اسْمَ وَلَدِهِ.»(1)

(اوّلین بخشش شما به فرزندتان، اسم نیکو می باشد، پس نام خوبی برای او انتخاب کنید.)

به هر صورت وجود نازنین اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) برخی از نام ها را قبیح دانسته اند، و شیعیان را از قرار دادن آن اسماء، بر فرزندان خود نهی فرموده اند. و از روایاتی که به دست ما رسیده است، استفاده می شود که سزاوار نیست نام فرزندان خود را از بین نام های دشمنان اهل بیت نبوّت (علیهم السلام) انتخاب نمائیم.

از این رو در همین روایتی که مورد بحث می باشد، و نشان دهندهٔ آن است که حضرت امام کاظم (علیه السلام) در گهواره صحبت نموده اند. حضرت به راوی می فرمایند: نام دخترت را تغییر بده، چرا که «فَإِنَّهُ اِسْمٌ یُبْغِضُهُ اَللَّهُ؛ آن اسم نزد خداوند مبغوض است.» و این امر حضرت، به خاطر این بوده که راوی نام دختر خود را «حمیراء» گذاشته بوده است.

نکته سوّم این روایت شریف آن است که در این روایت تصریح شده که وجود نازنین حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) در سنین نوزادی، و در بین گهواره، به اعجاز خداوند متعال صحبت نموده اند. لذا اگر کسی این سؤال برایش پیش بیاید که آیا صحبت کردن اطفال از نظر قرآن و روایات، آیا امری مسبوق به سابقه بوده، و امکان پذیر می باشد. در جواب می گوئیم در روایات بسیار، و برخی از آیات قرآن مجید به وقوع این معجزه، نسبت به حضرت عیسی (علیه السلام) تصریح شده، و همگان نیک می دانند که ایشان از بدو ولادت با مردم صحبت کرده است. از این رو هیچ شکی از نظر کتاب و سنت در امکان وقوع این اعجاز نمی باشد. چنانچه خداوند متعال در این باره فرموده است:

ص: 289


1- . بحارالأنوار، ج101، ص130.

(فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ ۖ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا، قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْكِتَابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا(1))

«مریم [در آن هنگام] اشاره به عیسی کرد، آن ها گفتند: ما چگونه با کسی که در گهواره کودکی می باشد صحبت کنیم؟ [ولی به ناگاه عیسی] گفت: همانا من بندهٔ خداوند هستم، خداوند به من کتاب آسمانی عطا نموده، و مرا نبیّ قرار داده است.»

و همچنین در آیهٔ دیگری که دربارهٔ ماجرای حضرت یوسف (علیه السلام) می باشد. در مورد صحبت نمودن طفلی به نحو اعجاز آمده است:

(قَالَ هِیَ رَاوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي ۚ وَ شَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ، وَ إِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ(2))

«یوسف جواب داد: این زن خود (با وجود انکار من) با من قصد مراوده داشت. و بر صدق گفتار یوسف شاهدی از بستگان زن گواهی داد، که اگر پیراهن یوسف از پیش دریده شده، زن راستگو و یوسف از دروغگویان است. و اگر پیراهن او از پشت سر دریده، زن دروغگو و یوسف از راستگویان می باشد.»

همان گونه که مشاهده می کنید در این آیهٔ شریفه نیز تصریح شده، نوزادی که از اقوام زلیخا بود، به قدرت خداوند متعال شروع به سخن گفتن نمود، و به پاک دامنی، و عصمت حضرت یوسف (علیه السلام) شهادت داد. به نحوی که با شنیدن صحبت های آن نوزاد به اعجاز الهی برای همگان ثابت گشت که جناب یوسف (علیه السلام) مرتکب خطائی نشده است.

به هر تقدیر صحبت نمودن اطفال به اعجاز الهی، امری غیر قابل انکار می باشد، و در آیات کلام اللّه مجید، و روایت اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) به امکان وقوع این معجزه تصریح

ص: 290


1- . سورهٔ مریم، آیهٔ 29 و 30.
2- . سورهٔ یوسف، آیهٔ 26 و 27.

شده است. از این رو صحبت نمودن حضرت امام کاظم (علیه السلام) نیز از همان بدو ولادت، و در أیّام طفولیت امری مسبوق به سابقه می باشد. و قبل از ایشان، اطفال دیگری نیز به امر خداوند متعال قادر به گفتگو کردن بوده اند. و صد البته همان گونه که قبلاً در این نوشتار هم نگاشته شده است، اگر شخصیتی چونان حضرت عیسی (علیه السلام) معجزه ای دارد، و قادر است کور مادرزاد را بینا نماید، یا مردگان را بعد از سالیانی طولانی زنده کرده، و یا در گهواره قادر به صحبت کردن است، به برکت خاندان نبوّت (علیهم السلام) می باشد.

خارج شدن حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از زندان

مرحوم أبو جعفر محمّد بن جریر طبری امامی (قدس سره) از اعمش روایت کرده است:

«لَحِقْتُ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ الْكَاظِمَ الْغَيْظِ (علیه السلام) وَ هُوَ فِي حَبْسِ الرَّشِيدِ، فَرَأَيْتُهُ يَخْرُجُ مِنْ حَبْسِهِ وَ يَغِيبُ، ثُمَّ يَدْخُلُ مِنْ حَيْثُ لاَ يُرَى.»(1)

(حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) فروبرندهٔ خشم را در حالی که در زندان هارون الرشید بودند، ملاقات نمودم. پس دیدم ایشان از زندان خود خارج می شوند، و غایب می گردند، سپس داخل زندان می شوند، به نحوی که دیده نمی شوند.)

همان گونه که از این روایت دانسته می شود، هیچ کس، و هیچ چیز، قادر نیست، امام معصوم (علیه السلام) را محدود نماید، و امام معصوم (علیه السلام) حتّی اگر در زندان هم باشند، زندان نمی تواند برای ایشان محدودیتی به وجود آورد. گر چه همان گونه که قبلاً نیز نگاشته شد، امام معصوم (علیه السلام) از معجزات، و قدرت هائی که خداوند متعال به ایشان عنایت نموده است، استفاده شخصی و خصوصی نمی کنند.

از این رو حتّی در روایت مورد بحث نیز، اگر حضرت امام کاظم (علیه السلام) به دیگر زندانیان نشان می دهند که هرگاه بخواهند قادر می باشند که از زندان خارج شوند، انجام این معجزه، به این خاطر

ص: 291


1- . دلائل الإمامة، ص320؛ عنه مدینة معاجز، ج6، ص199؛ إثبات الهداة، ج4، ص272.

است که زندانیان، و به تبع آن ها دیگر مردمان، از قدرت امام معصوم (علیه السلام) آگاهی پیدا نمایند. و حضرت در صدد نجات خود از زندان به صورت معجزه وار نبوده اند.

به عبارت دیگر حضرت با انجام این معجزه در صدد بیان قدرت، و اوصاف امام معصوم (علیه السلام) می باشند. و این روایت بیش از هر چیز نشان دهدهٔ آن است که امام معصوم (علیه السلام) دارای ولایت تکوینی هستند، و این که هیچ کس یا هیچ چیز نمی تواند برای امام (علیه السلام) محدودیتی ایجاد نماید. به همین جهت اگر حضرت از زندان نیز به نحو اعجاز خارج می شدند، دو مرتبه به آن بازمی گشتند. و حال آن که اگر می خواستند از معجزات خود، استفاده خصوصی نمایند، لازم نبود دوباره به زندان بازگردند.

به هر تقدیر امام معصوم (علیه السلام) اگر چه معجزات فراوانی دارد، و در امور مختلف، به اذن ذات مقدس ربوبی تبارک و تعالی، قادر به انجام هرکاری می باشد. امّا از آن ها استفاده خصوصی و شخصی نمی نماید، از این رو همان گونه که در روایات تصریح شده است، امام کاظم (علیه السلام) سال ها در حبس هارون بودند، با این که قادر بودند در هر لحظه به اعجاز از زندان خارج شوند. ولی از آنجائی که این عالمِ ناسوت، عالم اسباب و مسببات است، حضرت برای نجات خود از معجزه استفادهٔ شخصی نمی کنند. و برای آسایش خود از امور خارق العاده بهره نمی برند.

و یا ائمهٔ اطهار (علیهم السلام) چونان جدّ بزرگوار خود حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) با این که قادر به انجام هر معجزه ای بودند، امّا مع الوصف برای امرار معاش خود، چونان عامهٔ مردم به کشاورزی اشتغال داشتند. و مواردی از این قبیل که نشان دهندهٔ استفادهٔ امام از اعجاز و خروج ایشان از زندان است، برای بیان جایگاه، و عظمت، و قدرت امام معصوم (علیه السلام) می باشد. و اساساً بروز و ظهور معجزه از طرف پیامبران، و اولیاء الهی برای آگاهی مردم، و اثبات حقانیت آن بزرگواران، و هدایت مردمان است.

و شاید استفاده نکردن اهل بیت (علیهم السلام) از معجزات خود در امور شخصیه، بدان جهت باشد که در روز قیامت عذری برای هیچ کس باقی نماند. و در آن عرصات کسی در پیشگاه ذات مقدس ربوبی نگوید که اگر ما هم دارای معجزاتی بودیم، و امور خود را به نحو معجزه واری حل می کردیم هیچ گاه مرتکب خطا نمی گشتیم. بلکه در روز قیامت امر بر عکس می باشد، و این خداوند متعال است که در آن عرصات، ائمه اطهار (علیهم السلام) را برای همگان حجّت قرار می دهد. و می فرماید با آن که

ص: 292

این بزرگواران قادر به انجام هر کار خارق العاده ای بوده اند، ولی مع الوصف حتّی برای امرار معاش خود نیز متحمل سختی های عالم اسباب و مسببات می شده اند.

ستم های حکام بنی عبّاس در دوران امامت امام کاظم (علیه السلام)

در زمان امامت وجود نازنین حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) شیعیان، به خصوص سادات در یکی از دشوارترین، و سخت ترین شرائط به سر می بردند. و از شدّت قتل، و غارت، و زندانی شدن، در نهایت تقیه زندگی می کردند. مرحوم شیخ صدوق (قدس سره) دربارهٔ آزارهای هارون الرشید به سادات از عبيد اللّه بزّاز نيشابورىّ كه مردى سال خورده بوده، چنين نقل کرده است:

من با حميد بن قحطبۀ طائى طوسى معامله داشتم، لذا عزم سفر كرده، به نزد او رفتم. خبر آمدن من به او رسيد، بلافاصله مرا احضار كرد، من نيز با لباس سفر در هنگام نماز ظهر، و در ماه رمضان، به نزدش رفتم. وقتى بر او وارد شدم، ديدم در منزلى كه جُوى آبى در آن وجود داشت، نشسته است، و آب در آن جُوى روان می باشد. سلام كردم و نشستم، سپس طشت و تنگى آوردند، و او دستهايش را شست، و به من نيز دستور داد تا دستهايم را بشويم.

سپس سفره اى را انداختند، و من فراموش كردم كه ماه رمضان است، و در حالی که روزه بودم، مشغول خوردن غذا شدم، که ناگهان يادم آمد روزه هستم، از این رو دست از غذا خوردن كشيدم. لذا حميد به من گفت: چرا نمى خورى؟ گفتم: اى أمير! ماه رمضان است، و من نه مريض هستم، و نه ناراحتى خاصّى دارم، كه لازم شود روزه ام را بخورم. و شايد جناب أمير، عذر و يا بیماری، و ناراحتى خاصی دارند، که بدان سبب روزه خود را افطار مى كنند. ولی حميد بن قحطبه گفت: مريض نيستم، و ناراحتى خاصی كه باعث روزه خوردن شود نيز ندارم، و كاملاً صحيح و سالم هستم. چشمانش پر از اشك شد، و سپس گريست.

بعد از اين كه از غذا خوردنش فارغ شد، گفتم: چه چيز باعث شد گريه كنيد؟ گفت: زمانى كه هارون در طوس بود، شبى غلامى را فرستاد، و مرا فراخواند. وقتى بر او وارد شدم، در مقابلش، شمعى روشن، و شمشيرى سبز كه از غلاف در آمده بود را ديدم. در آن هنگام در مقابلش نيز خادمى ايستاده بود، وقتى در حضورش ايستادم، سربرآورد و به من خطاب كرد، و گفت: تا چه حدّى از أمير المؤمنين - یعنی هارون الرشید - اطاعت مى كنى؟

ص: 293

گفتم: با جان و مال در خدمت امیر المؤمنین هستم. سر بزير افكند و اجازه داد، من به خانه ام بازگردم، هنوز مدّت كمى از برگشتنم به منزل نگذشته بود، كه همان فرستادۀ قبلى نزد من آمد، و گفت: أمير المؤمنین تو را دو مرتبه فراخوانده است، با خود گفتم: ديگر كارم تمام است، و مى ترسيدم كه مبادا قصد كشتنم را داشته، و احتمالا دفعۀ گذشته،از من خجالت كشيده است. پس وقتی به حضورش رفتم، گفت: تا چه حدّ از أمير المؤمنين اطاعت مى كنى؟ گفتم: با جان و مال و زن و فرزند، پس خنديد و به من اجازۀ بازگشت داد، همين كه به خانه ام داخل شدم، باز هم همان فرستادۀ قبلى نزد من آمد، و به من گفت:

أمير تو را فراخوانده است. به حضور هارون رفتم، با همان حالت سرش را سوى من بلند كرد، و گفت: تا چه حدّ از أمير المؤمنين اطاعت مى كنى؟ گفتم: با جان و مال و زن و فرزند و دين، هارون لبخندى زد، و گفت: اين شمشير را بگير، و آن چه را كه اين خادم به تو دستور مى دهد، اجرا كن. خادم شمشير را برداشت، و به دست من داد، و مرا به خانه اى برد، درب خانه قفل بود، قفل را گشود، در وسط خانه چاهى قرار داشت، و نيز سه اطاق كه درب هاى آن ها قفل بود، درب يكى از اطاق ها را باز كرد. بيست نفر، پير و جوان كه همه در بند بودند و گيسوانشان بلند شده بود، در آنجا بودند، غلام به من گفت: أمير المؤمنين تو را مأمور به قتل اين ها كرده است.

حميد بن قحطبۀ طائى در ادامه نقل کرده است: تمام آن ها از سادات بودند، آن غلام، آن ها را يكى يكى بيرون مى آورد، و من گردن آن ها را مى زدم، تا بيست نفر تمام شد. سپس غلام اجساد، و سرهاى آن ها را داخل آن چاه انداخت. آن گاه درب اطاق ديگر را باز كرد، در آنجا نيز بيست نفر از سادات زندانى و در بند بودند، غلام گفت: أمير المؤمنين تو را مأمور قتل اين ها نیز كرده است! آن گاه درب را باز كرد، و آن ها را يكى يكى بيرون آورد، و من گردن آن ها را هم زدم، و غلام نیز اجساد را داخل چاه انداخت، تا بالأخره بيست نفر تمام شد. سپس درب اطاق سوم را باز كرد، در آنجا نيز همانند دو اطاق ديگر بيست نفر از سادات با گيسوان بلند، در بند و غلّ و زنجير بودند، غلام مجدّداً گفت: أمير المؤمنين تو را مأمور قتل اين ها هم كرده است! از این رو يكى يكى آن ها را هم از اتاق بيرون آورد، و من سر از بدنشان جدا كردم، و او نیز جنازه ها را در چاه انداخت.

نوزده نفر بدين منوال كشته شدند، و تنها پيرمردى با موهاى بلند باقى مانده بود، كه رو به من كرد و گفت: خداوند تو را نابود كند اى پليد! روز قيامت كه به حضور جدّ ما، حضرت رسول

ص: 294

خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برسى، براى كشتن شصت نفر از سادات و اولاد آن حضرت چه عذرى دارى؟ در اين موقع دستم به رعشه افتاد، و اندامم شروع به لرزيدن كرد، آن غلام نگاه غضب آلودى به من كرد، و بر من نهيب زد! پيش رفتم و آن پيرمرد را نيز كشتم، و غلام جسدش را داخل چاه انداخت. حال كه از من چنين اعمالى سرزده، و شصت نفر از اولاد رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) را كشته ام، نماز و روزه براى من چه نفعى دارد؟ شكّ ندارم كه تا ابد در جهنّم خواهم سوخت.(1)

به هر تقدیر دوران حکومت هارون الرشید، برای مسلمانان، خاصه شیعیان اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) و سادات یکی از سخت ترین دوران بوده است، و بسیاری از سادات از ترس آن که مبادا به دست هارون الرشید و مأمورانش، زندانی، و به قتل برسند، انتساب خود، به حضرت خاتم الأنبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) را حتّی از نزدیکترین افراد خود هم پنهان می نمودند. چنانچه همان گونه که در همیین نوشتار نیز گذشت، صاحب کتاب «پند تاریخ» در مورد زندگانی حضرت قاسم بن موسی بن جعفر (علیهم السلام) روایت نموده است:

از جمله کسانی که در زمان حکومت هارون الرشید فراری شد، و خود را پنهان کرد، قاسم بن موسی بن جعفر (علیهم السلام) است. که از ترس جان خویش به سمت شرق متواری شد. و همان گونه که غریب و تنها از شهرها عبور می کرد، روزی در کنار فرات، نگاهش به دو دختر کوچک افتاد، که با یکدیگر بازی می کردند. پس در آن هنگام، به ناگاه یکی از آن ها در بین بازی، برای اثبات ادعای خود، به دیگری گفت: «به حقّ امیر صاحب بیعت در روز غدیر» این طور نیست.

لذا قاسم جلو رفت و پرسید: منظورت از این امیر که گفتی کیست؟ دختر گفت: مرادم حضرت ابو الحسن، پدر امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) است. قاسم با شنیدن این کلام از آن دختر بچه خوشحال شد، و متوجه شد که به محلی که دوستانِ اجداد خود زندگی می کنند، رسیده است. لذا به او گفت: آیا مرا به سوی رئیس این قبیله راهنمایی می کنی؟ دختر جواب داد: آری، پدرم رئیس این قبیله است. از این رو آن دختر جلو رفت، و قاسم نیز از پشت سرش حرکت نمود، تا این که قاسم را نزد پدرش برد، و او را به قاسم معرفی کرد. پس آن ها سه روز با کمال احترام از قاسم پذیرایی کردند.

ص: 295


1- . عيون اخبار الرضا، ج1، ص217.

روز چهارم، قاسم نزد رئیس قبیله رفت، و گفت: من از کسی که او از پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می کرد، شنیده ام که آن حضرت فرمودند: میهمان بودن سه روز است، بعد از آن هر چه بخورد از باب صدقه، و انفاق خواهد بود. به این جهت دوست ندارم از صدقه استفاده کرده باشم، تقاضا دارم، مرا به کاری واداری، تا مشغول آن شوم، و آن چه می خورم صدقه نباشد. رئیس قبیله گفت: کاری برایت مهیا می کنم. ولی قاسم درخواست کرد، آب دادن مجلس خود را به او واگذار کند. رئیس قبیله هم پذیرفت.

قاسم در آن جا مدّتی به همین کار اشتغال داشت، تا این که وقتی نیمه شبی پیرمرد از اتاق خودش بیرون آمد، دید قاسم در دل شب، به پیشگاه پروردگار دست نیاز دراز کرده، و با توجه خاصی چنان غرق دریای مناجات است، که هیچ چیز او را به خود مشغول نمی کند. لذا محبّتی از قاسم در دلش جای گرفت. صبح که شد بستگان خود را جمع کرد، و گفت: می خواهم دخترم را به عقد این مرد صالح، و پرهیزگار درآورم. همه قبول کردند، و او نیز دختر خود را به ازدواج قاسم درآورد. خداوند از آن زن، دختری به قاسم لطف کرد. آن بچه، دوران کودکی را تا سه سالگی گذراند، در این موقع قاسم مریض شد، و بیماری اش شدید گشت.

از این رو روزی که رئیس قبیله بالای سر قاسم نشسته بود، از قاسم دربارهٔ خانواده، و پدر و مادرش سؤال کرد. ولی قاسم جواب هایی داد که شیخ را به جست وجوی بیشتری وادار کرد، و ناگاه گفت: فرزندم، آیا تو هاشمی هستی؟ گفت: بله، من قاسم بن موسی بن جعفر، فرزند بدون واسطهٔ امام هفتم می باشم. پیرمرد با شنیدن این کلام، بر سر و صورتش زد، و گفت: چقدر نزد پدرت، موسی بن جعفر (علیهما السلام) شرمنده گشتم.

قاسم پوزش خواست، و گفت: تو مرا گرامی داشتی، و از من پذیرایی کردی، و با ما در بهشت خواهی بود. ولی من به شما سفارشی دارم، بعد از آن که از دنیا رفتم، و مرا غسل، و کفن نموده، و دفن کردید، ایّام حجّ که فرارسید، شما و همسرم با همین دختر کوچک که یادگار من است، برای زیارت خانهٔ خدا حرکت کنید، پس بعد از انجام اعمال حجّ، وقتی از مکه به مدینه رسیدید، دخترم را اوّل شهر پیاده کنید، او خودش به هر طرف خواست برود مانع او نشوید، و شما هم پشت سر او بروید، تا این که به منزل بزرگی می رسد. همان جا خانهٔ ما است، داخل خانه که شدید، در آن خانه فقط زن های بی سرپرست، که مادر من نیز بین آن ها هست زندگی می کنند.

ص: 296

وقتی قاسم از دنیا رفت، آن ها تمام وصیّت های او را انجام دادند. سپس آن خانواده، با اندوه به سوی مکه حرکت کردند. مراسم حجّ را به جای آورده، و به مدینه رفتند. پیرمرد، دختر قاسم را بر زمین گذاشت، او هم شروع به راه رفتن کرد، تا به خانهٔ بزرگی رسید، و داخل آن خانه شد، و شیخ با دخترش نیز بیرون خانه ایستادند.

همین که زنان چشمشان به این دختر کوچک افتاد، هر یک از این گل نوشگفته سؤالی می کردند. ولی آن یتیم اشک می ریخت، و به صورت آن ها با دقّت نگاه می کرد. در آن میان به ناگاه مادر قاسم آمد، چشمش که به این دختر افتاد، شروع به گریه کرد، و او را در آغوش گرفت، و همواره او را می بوسید، و می گفت: به خدا قسم این کودک، فرزندِ زادهٔ من، بازماندهٔ پسرم قاسم می باشد. زن ها پرسیدند: از کجا می دانی؟ گفت: زیرا شباهت زیادی به پسرم دارد، آن گاه دختر بچه گفت: مادر و پدربزرگم بیرون منزل هستند.

می گویند: مادر قاسم بعد از شنیدن خبر مرگ فرزندش بیمار شد، و بیشتر از سه روز زندگی نکرد. و هم اکنون مدفن حضرت قاسم بن موسی بن جعفر (علیهم السلام) در شش فرسخی حله معروف، و مشهور است.(1)

آگاهی حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از عاقبت برمکیان

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) از شیخ الطایفه، مرحوم شیخ طوسی (قدس سره) و از مرحوم ابن شهر آشوب (قدس سره) و این دو بزرگوار از عبّاد مهلّبی روایت نموده اند: وقتی هارون الرشید ملعون، حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) را محبوس کرد، پیوسته معجزات عجیب و غریبی از آن حضرت مشاهده می نمود، و هر چاره ای که برای به قتل رساندن آن حضرت می اندیشید، فایده نمی بخشید. از این رو روزی یحیی بن خالد برمکی را طلبید، و به او گفت: آیا این عجایبی که ما از این مرد مشاهده می کنیم، و حیرتی که بر ما در چارهٔ امر او عارض شده است را نمی بینی؟ آیا تدبیری در کار ایشان به خاطر تو نمی رسد، که خاطر ما را از غم ایشان فارغ گردانی؟

ص: 297


1- . پند تاریخ، ج2، ص72 به نقل از شجره طوبی، ص210.

یحیی گفت: چاره ای که به خاطر من می رسد آن است که بر ایشان منّت گذاری، و ایشان را از حبس رها کنی، زیرا که حبس ایشان موجب انحراف دل ها از ما گردیده است، هارون گفت: به نزد ایشان برو، و زنجیر از پای ایشان بردار، و سلام مرا به ایشان برسان، و به موسی بن جعفر بگو: پسر عموی شما می گوید: من در باب شما سوگندی یاد کرده ام که شما را رها نکنم، تا نزد من اقرار کنی که نسبت به من بد کرده ای، و از من طلب عفو نمائی، و شما را در این اقرار کردن عاری و منقصتی نیست، و هم اکنون یحیی بن خالد که محلّ اعتماد، و وزیر من است را فرستاده ام که نزد او به جرم خودت اقرار کنی، و از او طلب عفو نمائی، پس آن چه گفتم را انجام بده که من از سوگند خود بیرون آیم، و بعد به هر جا که می خواهی برو.

چون یحیی پیغام آن لعین را به آن امام مبین رسانید، حضرت فرمودند: یک هفته بیشتر از عمر من باقی نمانده است، ای یحیی! چون روز جمعه شد، در وقت زوال - یعنی ظهر - نزد من بیا، و بر جنازه من نماز بخوان، ولی بدان که چون این ملعون - یعنی هارون - به شهر رقّه برود، و دو مرتبه به طرف عراق برگردد، نظرش از تو و اولاد تو نیز بر خواهد گشت، و بر شما هم غضب می کند، و سلسله شما را نیز بر خواهد انداخت، از این رو تو هم از شر او بر خود ایمن مباش.

سپس حضرت فرمودند: ای یحیی! پیغام مرا به آن لعین برسان، و به او بگو: در روز جمعه خبر من به تو خواهد رسید، و در روز قیامت که من، و تو نزد حقّ تعالی حاضر شویم، او میان من و تو حکم خواهد کرد، و معلوم خواهد شد که مظلوم چه کسی است، و ظالم چه کسی می باشد. و السّلام. پس یحیی گریان از خدمت آن امام عالی شأن بیرون رفت، و به نزد هارون رفت و قصّه را برای او نقل کرد، آن ملعون گفت: اگر چند روز دیگر دعوی پیغمبری نکند حال ما خوب است. چون روز جمعه شد، آن حضرت به سرای باقی ارتحال نمود، و پیش از آن هارون به جانب مداین رفته بود.(1)

ص: 298


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص290؛ الغیبة شیخ طوسی، ص24؛ عنهما الجلاء العیون، ص915.

آگاهی حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از زمان شهادت خود

همان گونه که از روایت قبل به خوبی دانسته می شود، وجود نازنین حضرت امام کاظم (علیه السلام) از زمان شهادت خود، به طور کامل آگاه بوده اند، و خبر داشته اند، در چه زمانی به شهادت می رسند. چنانچه در روایت دیگری مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) از مرحوم قطب الدّین راوندی (قدس سره) از علیّ بن مؤیّد روایت نموده است: نامه ای از حضرت ابا الحسن موسی بن جعفر (علیهما السلام) برای من آمد، که حضرت در آن فرموده بودند:

دربارهٔ مطالبی از من سؤال کرده بودی که در بیان آن ها تقیّه می کردم، و کتمان آن ها بر من روا بود. ولی چون در این وقت دانستم که سلطنت جبّاران از من منتهی شده است، و از تحت فرمان ایشان بیرون می روم، و داخل می شوم در سلطنت خداوندی که صاحب سلطنت عظیم است. صلاح را در این می بینم که آن چه از من سؤال کرده بودی را برای تو توضیح دهم، مبادا شیعیان ضعیف ما، به خاطر جهل شان، دچار سرگردانی شوند.

پس از خدا بترس، و آن چه به تو دربارهٔ آن امور می گویم را مگر از کسانی که شایسته آن هستند، پنهان کن. و مراقب باش که سبب گرفتاری اوصیاء الهی نشوی، و یا با افشای مطلبی که به تو امانت سپرده ام، و با اظهار آن چه قرار است پنهان کنی، سبب ناراحتی آن ها را فراهم نکنی. که البته ان شاء اللَّه هرگز چنین کاری را انجام نخواهی داد.

«إِنَّ أَوَّلَ مَا أُنْهِی عَلَیْکَ، أَنْ أَنْعَی إِلَیْکَ نَفْسِی فِی لَیَالِیَّ هَذِهِ، غَیْرَ جَازِعٍ وَ لَا نَادِمٍ وَ لَا شَاکٍّ فِیمَا هُوَ کَائِنٌ مِمَّا قَضَی اللَّهُ وَ قَدَّرَ وَ حَتَمَ فِی کَلَامٍ کَثِیرٍ ثُمَّ إِنَّهُ (علیه السلام) مَضَی فِی أَیَّامِهِ هَذِهِ.»(1)

(اول سرّی که به تو می سپارم این است که من در همین شب ها از دنیا می روم، بدون آن که از این اتفاق بی تاب و پشیمان شده، و نه تردیدی در تقدیر و قضا و قدر حتمی خداوند داشته باشم. و مطالب بسیار دیگری فرمودند. و سپس در همان روزهائی که امام (علیه السلام) خود فرموده بودند، از دنیا رفتند.)

ص: 299


1- . الخرائج و الجرائح، ج1، ص325؛ عنه البحار، ج48، ص66.

آگاهی هارون از جایگاه علمی و معنوی امام کاظم (علیه السلام)

هارون خود به خوبی از منزلت حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) در پیشگاه ذات مقدس ربوبی تبارک و تعالی آگاه بود. چنانچه مرحوم شیخ صدوق (قدس سره) از ريّان بن شبيب نقل کرده است: از مأمون شنيدم كه مى گفت: من هميشه، اهل بيت (علیهم السلام) را دوست مى داشتم، ولى براى تقرّب يافتن نزد هارون، در مقابل او نسبت به آنان اظهار كينه و دشمنى مى كردم. و زمانی که هارون به حجّ رفت، من و امين و قاسم به همراه او بوديم، در مدينه مردم براى ديدن خليفه، نزد او مى آمدند، و در این بین آخرين كسى كه به ديدار او آمد، موسى بن جعفر (علیهما السلام) بود.

زمانى كه چشم هارون به ایشان افتاد جابجا شد، و به ایشان خيره گشت، تا آن كه به اتاقى كه هارون در آنجا بود، داخل شدند. وقتى موسى بن جعفر (علیهما السلام) نزديك آمد، هارون به سر دو زانو شد، و ایشان را در بغل گرفت، و سپس رو به ایشان كرد، و گفت: يا أبا الحسن! حال شما چطور است؟ عيال و فرزندانتان چطور هستند؟ عيال و فرزندان پدرتان چگونه می باشند؟ اوضاع و احوال چطور است؟ و دائماً از اين قبيل سؤال ها مى كرد، و حضرت مى فرمودند: خوب است، و زمانى كه براى رفتن، از جا برخاستند، هارون الرشيد خواست برخيزد، كه حضرت او را قسم دادند، و هارون را بر جای خودش نشاندند، و او را در بغل گرفتند، و خدا حافظى كردند.

مأمون عباسی در ادامه می گوید: من از ساير برادرانم، نسبت به پدرم جسورتر، و جرى تر بودم. بعد از رفتن موسى بن جعفر (علیهما السلام) به پدرم گفتم: يا أمير المؤمنين! با اين مرد رفتارى كردى كه با هيچ يك از اولاد، و احفاد مهاجرين، و انصار، و بنى هاشم، چنين نمی كردى. اين مرد چه كسی بود؟ هارون گفت:

«یَا بُنَیَّ! هَذَا وَارِثُ عِلْمِ النَّبِیِّینَ، هَذَا مُوسَی بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، إِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ الصَّحِیحَ فَعِنْدَ هَذَا، قَالَ الْمَأْمُونُ: فَحِینَئِذٍ انْغَرَسَ فِی قَلْبِی مَحَبَّتُهُم.»(1)

ص: 300


1- . عیون اخبار الرضا، ج1، ص186؛ بحارالانوار، ج48، ص134.

(ای پسرم! ایشان، وارث علم تمام پيامبران هستند، ایشان موسى بن جعفر بن محمّد می باشند، اگر علم صحيح را مى خواهى، نزد ایشان است. مأمون گفت: از آن وقت، محبّت ایشان در دلم ريشه دوانيد.)

و همچنین در این باره در روایت دیگری مرحوم شیخ صدوق (قدس سره) از أبو محمّد پسر فضل بن ربيع از قول پدرش، فضل بن ربيع چنين نقل مى كند: در روزگارى كه حاجب و دربان هارون بودم، روزى هارون، در حالى كه خشمگين بود، و شمشيرى در دست مى چرخاند، رو به من كرد و گفت: اى فضل! اگر هم اكنون، پسر عمويم را به اينجا نياورى، به خويشاونديم با پيامبر گردنت را مى زنم، فضل می گويد: پرسيدم: چه كسى را اينجا بياورم؟ هارون گفت: اين حجازى را. گفتم: كداميك از حجازى ها را می گویید؟ گفت: موسى بن جعفر بن محمّد بن علىّ بن الحسين بن علىّ بن أبى طالب (علیهم السلام) را می گویم.

فضل می گويد: از خداوند ترسيدم كه موسى بن جعفر (علیهما السلام) را نزد او ببرم. ولى در عقوبتى كه هارون مرا بدان تهديد كرده بود. انديشيدم و با خود گفتم: اين كار را خواهم كرد. هارون گفت: دو شلاّق به دست، دو شمشير تيز، و دو جلاّد حاضر كن. فضل ادامه مى دهد: آن چه را خواسته بود، حاضر كردم و به طرف منزل حضرت أبى ابراهيم موسى بن جعفر (علیهما السلام) حركت كردم، و به خرابه اى رسيدم، در آنجا اتاقكى از شاخ و برگ درخت خرما بود، نوجوانى سياه پوست را ديدم كه در آنجا ايستاده بود، به او گفتم:

از مولاى خود، برايم اجازۀ ورود بگير خدا تو را رحمت كند. گفت: داخل شو، او حاجب و دربان ندارد. داخل شدم، سياه پوست ديگرى را ديدم كه قيچى به دست دارد، و پينه هاى پيشانى و بينى آن حضرت را-كه در اثر كثرت سجود ايجاد شده بود-قيچى مى كند. گفتم: السّلام عليك اى پسر رسول خدا! هارون الرّشيد شما را فرا خوانده.

حضرت جواب دادند: هارون با من چكار دارد؟! خوشى هاى زندگى اش او را از من منصرف نكرده است؟! سپس به سرعت از جا برخاستند (و آمادۀ حركت شدند) و در اين أثناء مى فرمودند: اگر در خبرى از رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) چنين نيامده بود كه «اطاعت از سلطان از روى تقيّه واجب است» هرگز نمى آمدم، گفتم: آمادۀ عقوبت و مجازات هارون باشيد. حضرت جواب دادند: مگر

ص: 301

آن كس كه مالك دنيا و آخرت است همراه من نيست؟ بلطف خدا او امروز، نمى تواند، هيچ بدى به من برساند.

فضل بن ربيع می گويد: ديدم حضرت سه بار دست خود را بالاى سر خويش حركت دادند و چرخاندند. نزد هارون که رسيديم، هارون همچون مادر جوان از دست داده، مات و مبهوت و متحيّر ايستاده بود، وقتى مرا ديد، گفت: اى فضل! گفتم: بفرمائيد، گفت: پسر عمويم را آوردى؟ گفتم: بله، گفت: ناراحتش كه نكردى؟ گفتم: خير، گفت: به ایشان كه نگفتى از دستشان عصبانى هستم؟ نفْسم مرا به این كار واداشته بود، خودم نمى خواستم اهانتی به ایشان نمایم، به ایشان اجازه بده وارد شوند، من هم به ایشان اجازۀ ورود دادم، همين كه هارون حضرت را ديد، به سوى ایشان شتافت و حضرت را در آغوش گرفت و عرض کرد:

پسر عمو جان! برادرم! وارث زندگى ام! خوش آمدید، سپس آن حضرت را بر مخدّه اى نشاند و گفت: چه شده است كه به ديدار ما نمى آيىد؟ حضرت فرمودند: وسعت سلطنت تو و علاقۀ تو به دنيا. هارون دستور داد جعبۀ عطر را بياورند، و با دست خود به حضرت عطر زد، و سپس دستور داد (در موقع بازگشت) چند دست خلعت، و دو كيسۀ پر از طلا (توسّط غلامانش، به رسم احترام) پيشاپيش حضرت حركت داده شود.

حضرت نيز گفتند: به خدا قسم! اگر صلاح را در اين نمى ديدم كه با اين پول ها سادات جوان را داماد كنم تا نسل سادات قطع نشود، هرگز اين پول ها را نمى پذيرفتم. سپس در حالى كه مى فرمودند: «اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» به منزل بازگشتند. فضل گفت: يا أمير المؤمنين! اوّل قصد داشتى ایشان را مجازات كنى ولى بعد، خلعت به ایشان دادى، و اكرام و احترامشان كردى؟ هارون به من گفت:

«یَا فَضْلُ! إِنَّكَ لَمَّا مَضَیْتَ لِتَجِیئَنِی بِهِ رَأَیْتُ أَقْوَاماً قَدْ أَحْدَقُوا بِدَارِی، بِأَیْدِیهِمْ حِرَابٌ قَدْ غَرَسُوهَا فِی أَصْلِ الدَّارِ یَقُولُونَ: إِنْ آذَی ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ خَسَفْنَا بِهِ، وَ إِنْ أَحْسَنَ إِلَیْهِ انْصَرَفْنَا عَنْهُ وَ تَرَكْنَاهُ.»

(ای فضل! وقتى كه تو رفتى، مردانى را ديدم كه اطراف خانه حلقه زنده اند و هر يك سرنيزه اى بدست دارند و آن را پاى ديوار خانه فرو كرده و مى گويند: اگر فرزند رسول

ص: 302

اللّه را اذيّت كرد، او و خانه اش را به زمين فرو خواهيم برد و اگر به او نيكى كرد، رهايش مى كنيم.)

فضل می گويد: به دنبال موسى بن جعفر روان شدم، و از ایشان پرسيدم: چه دعائى خواندید كه اين طور از هارون در أمان ماندید؟ فرمودند: دعاى جدّم علىّ بن أبى طالب (علیه السلام) ، هر گاه آن دعا را مى خواندند با هر لشكرى كه روبرو مى شدند، آن را شكست مى دادند و با هر جنگجوئى كه مواجه مى شدند بر او پيروز مى شدند و آن دعا، دعاى ايمنى از بلاء است. گفتم: آن دعا چيست؟ حضرت فرمودند:

«اللَّهُمَّ بِكَ أُسَاوِرُ، وَ بِكَ أُحَاوِلُ وَ بِكَ أُحَاوِرُ، وَ بِكَ أَصُولُ وَ بِكَ أَنْتَصِرُ، وَ بِكَ أَمُوتُ وَ بِكَ أَحْیَا، أَسْلَمْتُ نَفْسِی إِلَیْكَ وَ فَوَّضْتُ أَمْرِی إِلَیْكَ، وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ، اللَّهُمَّ إِنَّكَ خَلَقْتَنِی وَ رَزَقْتَنِی وَ سَتَرْتَنِی، وَ عَنِ الْعِبَادِ بِلُطْفِ مَا خَوَّلْتَنِی أَغْنَیْتَنِی، وَ إِذَا هَوِیتُ رَدَدْتَنِی، وَ إِذَا عَثَرْتُ قَوَّمْتَنِی، وَ إِذَا مَرِضْتُ شَفَیْتَنِی، وَ إِذَا دَعَوْتُ أَجَبْتَنِی، یَا سَیِّدِی ارْضَ عَنِّی فَقَدْ أَرْضَیْتَنِی.»

(خدايا به يارى تو حمله مى كنم و به يارى تو بدنبال مطلوبم مى روم و به يارى تو سخن مى گويم و به يارى تو چيره و غالب مى شوم و بيارى تو پيروز مى شوم (انتقام مي گيرم) و به قدرت تو مي ميرم، و با قدرت تو زنده مي شوم، خود را تسليم تو كردم. امور و كارهايم را به تو واگذار نمودم، هيچ نيرو و قدرتى در بين نيست مگر (به يارى) خداوند بلند مرتبه و بزرگ، خداوندا تو مرا آفريدى و روزى دادى و پوشاندى، و به لطف نعمت هاى خود، مرا از بندگانت بى نياز كردى، هر گاه سقوط كنم مرا (به جاى اوّلم) باز مى گردانى، هر گاه بلغزم مرا استوار و پا برجا مى نمايى، هر گاه مريض شوم شفايم مى دهى و هر گاه ترا بخوانم، جوابم مى دهى، خدايم، سرورم، مرا كه از خودت راضى كرده اى!خودت هم از من راضى باش.)(1)

ص: 303


1- . عیون اخبار الرضا، ج1، ص149.

آغاز زندان های حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) سال های متمادی را، در زندان های مختلف حکام بنی عبّاس سپری نمودند. چنانچه صاحب کتاب «سوگنامه آل محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) » در این باره نگاشته است:

«لا یَزالُ یَنْتَقِلُ مِنْ سِجْنِ اِلی سِجْنٍ.»(1)

(امام کاظم (علیه السلام) دائم از زندانی به زندان دیگر منتقل می شدند.)

و ابن کثیر نیز که از علماء عامه می باشد، در این باره نقل کرده است: مهدی عبّاسی دستور داد، حضرت امام کاظم (علیه السلام) را زندانی کنند، امّا در همان ایّام حضرت علىّ بن ابی طالب (علیه السلام) را در خواب دید که به او می فرمودند:

«(فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحٰامَكُمْ(2)) فاستيقظ مذعوراً و أمر به فأخرج من السجن ليلاً، فأجلسه معه و عانقه و أقبل عليه، و أخذ عليه العهد أن لا يخرج عليه و لا على أحد من أولاده، فقال: و اللّٰه ما هذا من شأن و لا حدثت فيه نفسي، فقال: صدقت. و أمر له بثلاثة آلاف دينار، و أمر به فردّ إلى المدينة، فما أصبح الصباح إلا و هو على الطريق.»(3)

(«پس اى منافقان! آیا امید دارد که چون بازگشتید در زمین فساد کنید و قطع رحم و خویشاوندی نمائید؟» پس مهدی عباسی وحشت زده از خواب بیدار شد، و دستور داد در همان شب حضرت را از زندان خارج کنند، و بعد حضرت را کنار خود نشاند، و با ایشان معانقه کرد، و به استقبال حضرت رفت. و از امام کاظم (علیه السلام) عهد گرفت که بر علیه او، و هیچ یک از فرزندانش قیام ننمایند. از این رو حضرت به او فرمودند: به خدا سوکند این کار شأن من نیست، و هیچ گاه با خود در چنین اندیشه ای نبوده ام.

ص: 304


1- . سوگنامه آل محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) ، ص97.
2- . سورهٔ محمّد آیهٔ 22.
3- . البدایة و النهایة، ج10، ص183.

مهدی عباسی نیز گفت: راست می گوئید، و دستور داد سه هزار دینار به امام (علیه السلام) بدهند و ایشان را به مدینه برگرداند، لذا حضرت شب را صبح نکردند مگر آن که در راه مدینه بودند.)

به هر تقدیر از بعد از این واقعه، و خوابی که مهدی عبّاسی دید، امام کاظم (علیه السلام) همیشه در مدینه بودند، تا آن که زمان خلافت هارون الرشید فرارسید، و او مجدداً دستور داد حضرت را زندانی نمایند.(1)

در زمان هارون الرشید، حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) لا اقل دو مرتبه زندانی شده اند. در یکی از آن ها وقتى هارون، امام کاظم (علیه السلام) را زندانى كرد، حضرت، شب هنگام، از جهت هارون در ترس بودند، كه مبادا ايشان را به قتل برساند. لذا تجديد وضو كردند، و رو به قبله ايستادند، و چهار ركعت نماز خواندند، و سپس دست به دعا برداشته، و به این نحو دعا کردند:

«یاَ سَیِّدی! نَجِّنی مِنْ حَبْسِ هارون الرَّشیدِ وَ خَلِّصْنی مِنْ یَدِهِ یا مُخَلَّصَ الشَّجَرِ مِنْ بَیْنِ رَمْلٍ وَ طینٍ وَ ماءٍ وَ یا مُخَلَّصَ اللَّبَنِ مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ وَ یا مُخَلَّصَ الْوَلَدِ مِنَ بَیْنِ مَشیمَةٍ وَ رَحِمٍ وَ یا مُخَلِّصَ النّارٍ مِنْ بَیْنِ الْحَدیدِ وَ الْحَجَرِ وَ یا مُخَلَّصَ الرُّوحِ مِنْ بَیْنِ الاَحْشاءِ وَ الاَمْعاَءِ خَلِّصْنی مِنْ یَدَیْ هارونَ.»

(اى سرور من! مرا از زندان هارون نجات بده و از دست او رهايم كن. اى كه درخت را از بين گل و شن بيرون مى آورى! اى كه شير را از بين مجراى خون و سرگين خارج مى كنى. اى كه جنين را از ميان رحم و مشيمه خارج مى كنى! اى كه آتش را از میان آهن و سنگ بيرون مى آورى! اى كه روح را از بين امعاء و احشاء خارج مى كنى! مرا از دست هارون نجات بده.)

راوى مى گويد: وقتى حضرت موسى بن جعفر (علیهما السلام) با اين دعاها، از خداوند درخواست فرمودند، و دعا کردند، تا آن که؛

ص: 305


1- . البدایة و النهایة، ج10، ص183.

«أَتَى هَارُونَ رَجُلٌ أَسْوَدُ فِي مَنَامِهِ، وَ بِيَدِهِ سَيْفٌ قَدْ سَلَّهُ، فَوَقَفَ عَلَى رَأْسِ هَارُونَ وَ هُوَ يَقُولُ: يَا هَارُونُ! أَطْلِقْ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ وَ إِلَّا ضَرَبْتُ عِلَاوَتَكَ بِسَيْفِي هَذَا، فَخَافَ هَارُونُ مِنْ هَيْبَتِهِ، ثُمَّ دَعَا الْحَاجِبَ فَجَاءَ، فَقَالَ لَهُ: اذْهَبْ إِلَى السِّجْنِ، فَأَطْلِقْ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ.»

(هارون در خواب مردى سياه پوستی را ديد كه به سراغش آمده، و شمشيرى در دست دارد كه از نيام بيرون كشيده، و بالاى سرش ايستاده است، و مى گويد: هارون! موسى بن جعفر را از حبس آزاد كن و گر نه، گردنت را با اين شمشير مى زنم. هارون از هيبت آن مرد وحشت كرده، دربان را طلبيد، و به او گفت: به زندان برو و موسى بن جعفر (علیهما السلام) را آزاد كن.)

راوى در ادامه می گوید: دربان به سمت زندان حركت كرد، پس به زندان که رسيد، در زد، مأمور زندان گفت: كيست؟ گفت: خليفه، موسى بن جعفر (علیهما السلام) را فراخوانده است، او را بيرون بياور، و آزادش كن. زندانبان فرياد زد: اى موسى! خليفه تو را فراخوانده است. حضرت موسى بن جعفر (علیهما السلام) برخاستند و گفتند: حتماً تصميم بدى در مورد من گرفته است كه در اين دل شب مرا فراخوانده است، لذا گريان و اندوهگين و نااميد از حيات خود، و لرزان برخاستند، و نزد هارون رفتند.(1)

هنگامی که حضرت او را دیدند، فرمودند: سلام بر هارون، هارون نيز جواب سلام حضرت را داد، و گفت: شما را به خدا قسم مى دهم آيا امشب دعا كرده اید؟ حضرت فرمودند: بله، هارون پرسيد: چه دعايى؟ حضرت فرمودند: تجديد وضوء كردم، و چهار ركعت نماز خواندم، و سر به آسمان بلند كردم، و گفتم: يا سيّدى خلّصني من يد هارون...و تا آخر دعا را ذكر فرمودند.

ص: 306


1- . از این عبارت به خوبی دانسته می شود که هارون الرشید مدّت ها قبل از شهادت حضرت امام کاظم (علیه السلام) ، تصمیم داشته که ایشان را به شهادت برساند. از این رو حضرت با حالاتی که به حسب ظاهر نشان از ترس ایشان دارد، گوئی در صدد بیان این مطلب بوده اند. و قصد داشته اند که به این نحو به همگان بفهمانند که اگر دعاهای شبانهٔ ایشان، و لطف خداوند متعال نبود، هر آینه هارون الرشید، حضرت را زودتر به شهادت رسانده بود.

هارون گفت: خداوند دعاي شما را مستجاب كرد، اى دربان! ایشان را آزاد كن! سپس چند خلعت طلبيد، و سه عدد از آن ها را به حضرت پوشاند، و اسب خود را به حضرت داد، و ايشان را گرامى داشت، و احترام نمود، و نديم و همدم خويش گرداند. سپس عرض کرد: آن دعاها را برايم بخوان، حضرت آن ها را به او تعليم فرمودند.

راوى در ادامه می گوید: هارون حضرت را آزاد كرد، و به دربانش سپرد، تا ايشان را به منزل برساند، و همراه حضرت باشد. و بعد از این واقعه، حضرت موسى بن جعفر (علیهما السلام) در نزد هارون از احترام، و اكرام برخوردار بودند، و هر پنجشنبه نزد هارون مى رفتند، تا اين كه يك بار ديگر هارون ايشان را دستگير كرد، و ديگر آزادشان نكرد، و بالأخره ايشان را بسندىّ بن شاهك سپرد، و او آن حضرت را با سمّ شهيد كرد.(1)

به هر تقدیر آخرین مرتبه ای که حضرت امام کاظم (علیه السلام) را دستگیر کردند، در سال صد و هفتاد و نه هجری قمری بوده است. هارون که در راه بازگشت از عمرۀ ماه رمضان، به مدینه آمده بود، در بیستم شوّال سال صد و هفتاد و نه هجری قمری، ایشان را از مدینه برداشته، سپس با خود به حجّ برد. بعد از راه بصره بازگشته، و ایشان را نزد عیسی بن جعفر، حاکم بصره زندانی کرد.(2)

البته از برخی گزارش ها دانسته می شود که هارون حضرت را در مدینه دستگیر نمود، و به بصره فرستاد. چنانچه مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) از کتاب «عیون أخبار الرضا» از ابراهیم بن أبی البلاد نقل نموده است: یعقوب بن داوود که معتقد به امامت اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) بود، به من خبر داد:

شبی که فردا صبحش حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) را گرفتند، در مدینه نزد ایشان رفتم. حضرت به من فرمودند: هم اکنون نزد وزیر - یعنی یحیی بن خالد برمکی - بودم. پس وزیر به من گفت: شنیده است، هارون الرشید در کنار قبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چونان کسی که آن حضرت را خطاب قرار داده باشد، به رسول خدا (صلی الله علیه وآله و سلم) می گفته است:

ص: 307


1- . عیون اخبار الرضا، ج1، ص187.
2- . اصول کافی، ج1، ص476؛ عنه البحار، ج48، ص206.

«بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ! إِنِّی أَعْتَذِرُ إِلَیْكَ مِنْ أَمْرٍ عَزَمْتُ عَلَیْهِ، وَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ آخُذَ مُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ، فَأَحْبِسَهُ، لِأَنِّی قَدْ خَشِیتُ أَنْ یُلْقِیَ بَیْنَ أُمَّتِكَ حَرْباً تُسْفَكُ فِیهَا دِمَاؤُهُمْ. وَ أَنَا أَحْسَبُ أَنَّهُ سَیَأْخُذُهُ غَداً. فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ أَرْسَلَ إِلَیْهِ الْفَضْلَ بْنَ الرَّبِیعِ وَ هُوَ قَائِمٌ یُصَلِّی فِی مَقَامِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) فَأَمَرَ بِالْقَبْضِ عَلَیْهِ وَ حَبْسِهِ.»(1)

(پدرم و مادرم فدای شما ای رسول خدا! من به جهت تصمیمی که گرفته ام از شما عذر می خواهم؛ و قصد دارم موسی بن جعفر[ (علیهما السلام) ] را بگیرم، و ایشان را زندانی کنم، چرا که می ترسم ایشان بین امّت شما جنگی بیفروزند، و خون آنان در آن جنگ ریخته شود. یحیی گفت: گمان می کنم هارون فردا ایشان را بگیرد. از این رو صبح که شد، هارون الرشید، فضل بن ربیع را نزد امام کاظم (علیه السلام) فرستاد، و در حالی که حضرت در مقام رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مشغول نماز بودند، امر کرد ایشان را بگیرند، و زندانی کنند.)

به هر تقدیر مرحوم شیخ مفید (قدس سره) نیز در این باره نگاشته است: هارون در سالی که قصد داشت به حجّ برود، ابتدا به مدینه آمد، و حضرت امام کاظم (علیه السلام) را در مدینه دستگیر نمود. و بعد برای این که کسی متوجه نشود، حضرت را در آنجا زندانی نمودند، سپس هارون دستور داد حضرت را با زنجیر بسته، و دو محمل آماده کنند، و آن حضرت را سوار یکی از آن ها نمایند، و روی استری ببندند. و محمل دیگر را هم، روی استرِ دیگری قرار دهند، و هر دو محمل را، در حالی که اطراف آن ها پوشیده است، از خانۀ او بیرون ببرند، و بعد همراه هر دو محمل سوارانی فرستاد.

همین که از شهر خارج شدند، سوارها دو دسته شدند، گروهی با یکی از محمل ها به طرف بصره رفتند، و دستۀ دوّم نیز با محمل دیگر به سوی کوفه رفتند. و در این بین حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) در آن محملی بودند که به طرف بصره می رفت. و به آن دسته از سواران که همراه

ص: 308


1- . بحارالانوار، ج48، ص213.

موسی بن جعفر (علیهما السلام) بودند دستور داد آن حضرت را در بصره به عیسی بن جعفر بن منصور که در آن زمان حاکم بصره بود تحویل دهند.(1)

شیخ أقدم أقدس، مرحوم شیخ صدوق (قدس سره) دربارهٔ اتفاقات لحظهٔ دستگیری حضرت امام کاظم (علیه السلام) نقل کرده است:

«لَمَّا قَبَضَ الرَّشِیدُ عَلَی مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ (علیه السلام) وَ هُوَ عِنْدَ رَأْسِ النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله و سلم) قَائِماً یُصَلِّی، فَقَطَعَ عَلَیْهِ صَلَاتَهُ وَ حُمِلَ وَ هُوَ یَبْكِی، وَ یَقُولُ: إِلَیْكَ أَشْكُو یَا رَسُولَ اللَّهِ! مَا أَلْقَی وَ أَقْبَلَ النَّاسُ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ یَبْكُونَ وَ یَضِجُّونَ، فَلَمَّا حُمِلَ إِلَی بَیْنِ یَدَیِ الرَّشِیدِ شَتَمَهُ وَ جَفَاهُ.»

(زمانى كه هارون، موسى بن جعفر (علیه السلام) را دستگير كرد، آن جناب در حرم حضرت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در قسمت بالاى سر در حال نماز بودند، كه نماز ايشان را قطع كردند، و حضرت را در حالى كه مى گريستند و مى گفتند: يا رسول اللّه! از اين وضع به شما شكايت مى كنم، با خود بردند. مردم نيز از هر سو، گريه كنان و ضجّه زنان به سوى آن حضرت مى دويدند، و زمانى كه ايشان را نزد هارون بردند، او به موسى بن جعفر (علیهما السلام) دشنام داد، و به ایشان بدى و بى احترامى كرد.)

به هر تقدیر بعد از آن که امام کاظم (علیه السلام) را دستگیر کردند همان گونه که قبلاً نیز نگاشته شد، هارون دستور داد شبان گاه دو كجاوه آماده كردند، و حضرت را پنهانى به يكى از آن دو کجاوه منتقل نمودند، سپس آن جناب را به حسّان شروى سپرد، و به او دستور داد كه ايشان را به بصره ببرد، تا حضرت را به عيسى بن جعفر بن أبى جعفر، پسر عموى هارون، که امير بصره نیز بود، تحويل دهد.

و از طرفى هم كجاوۀ ديگری را در روز و آشكارا، به همراه گروهى به سمت كوفه فرستاد، تا مسأله را از مردم پوشيده و مخفى بدارد. و حسّان نيز يك روز قبل از روز ترويه وارد بصره شد، و

ص: 309


1- . نقل به مضمون و اختصار از الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، ج2، ص239.

در ميانۀ روز و آشكارا حضرت را به عيسى بن أبى جعفر تحويل داد. و به اين ترتيب قضيّه دستگیری حضرت روشن شد، و خبرش در همه جا منتشر گرديد.

عيسى نيز آن حضرت را در يكى از اتاق هاى عمارتى كه در آن جلوس مى كرد، زندانى نمود، و در را قفل كرد، و عيد قربان و مراسم آن روز چنان او را مشغول داشت كه ديگر از حضرت غافل شد. بطورى كه فقط در دو نوبت در را بر روى حضرت مى گشودند، كه در يك نوبت آن، حضرت براى تجديد وضو، خارج مى شدند، و در نوبت ديگر براى ایشان، غذا مى آوردند.(1)

حضرت امام کاظم (علیه السلام) یک سال در زندان عیسی بن جعفر بن منصور بودند، و در آن أیّام هارون در ضمن نامه ای از او خواست تا حضرت را به شهادت برساند. ولی عیسی بن جعفر بعد از مشورت با اطرافیان خود، از این دستور شانه خالی کرد، و حضرت را به شهادت نرساند. و در نامه ای به هارون الرشید نوشت:

«قَدْ طَالَ أَمْرُ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ، وَ مُقَامُهُ فِی حَبْسِی، وَ قَدِ اِخْتَبَرْتُ حَالَهُ، وَ وَضَعْتُ عَلَیْهِ اَلْعُیُونَ طُولَ هَذِهِ اَلْمُدَّةِ، فَمَا وَجَدْتُهُ یَفْتُرُ عَنِ اَلْعِبَادَةِ، وَ وَضَعْتُ مَنْ یَسْمَعُ مِنْهُ مَا یَقُولُ فِی دُعَائِهِ، فَمَا دَعَا عَلَیْکَ، وَ لاَ عَلَیَّ، وَ لاَ ذَکَرَنَا فِی دُعَائِهِ بِسُوءٍ، وَ مَا یَدْعُو لِنَفْسِهِ إِلاَّ بِالْمَغْفِرةِ وَ اَلرَّحْمَةِ، فَإِنْ أَنْتَ أَنْفَذْتَ إِلَیَّ مَنْ یَتَسَلَّمُهُ مِنِّی، وَ إِلاَّ خَلَّیْتُ سَبِیلَهُ، فَإِنَّنِی مُتَحَرِّجٌ مِنْ حَبْسِهِ.»(2)

(به راستی که امر موسی بن جعفر طولانی شده، و مدّت زمانی است که ایشان در زندان من هستند، و من در طول این مدّت ایشان را امتحان نموده ام، و دیده بانانی را برای مراقبت از ایشان قرار داده ام، و هیچ گاه به کاری به غیر از عبادت مشغول نبودند، و شخصی را گماردم تا گوش فرا دهد که ایشان در دعاهای خود چه می گویند، پس شنیده نشد بر تو و بر من نفرین کند، و در دعاهای خود نام ما را به بدی ببرد. و برای خود نیز به غیر از آمرزش و رحمت، دعائی نمی کند. پس شخصی را نزد من بفرست

ص: 310


1- . عیون اخبار الرضا، ج1، ص171.
2- . الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، ج2، ص239 و 240.

تا ایشان را از من تحویل بگیرد، و گر نه من ایشان را رها خواهم کرد، چرا که من بیشتر از این نمی توانم ایشان را زندانی کنم.)

روایت شده، نگهبانانی که عیسی بن جعفر بن منصور قرار داده بود، که مراقب امام باشند، و کارها و صحبت های حضرت را گزارش کنند. بسیار شنیده بودند که حضرت امام کاظم (علیه السلام) در دعاهای خود می فرمایند:

«اَللَّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنِّی کُنْتُ أَسْأَلُکَ أَنْ تُفَرِّغَنِی لِعِبَادَتِکَ، اَللَّهُمَّ وَ قَدْ فَعَلْتَ، فَلَکَ اَلْحَمْدُ.»(1)

(خداوندا! تو می دانی که من از تو مکان خلوتی را برای عبادتت درخواست کرده بودم. خداوندا! و تو چنین مکانی را به من عنایت نمودی، پس سپاس از آن تو است.)

وقتی عیسی بن جعفر از دستور هارون الرشید سرپیچی کرد، به ناچار هارون شخصی را نزد او فرستاد تا آن حضرت را از نزد عیسی بن جعفر به بغداد ببرد، و در آنجا حضرت را به فضل بن ربیع که یکی از وزرای هارون بود، تحویل بدهد. امام کاظم (علیه السلام) زمانی طولانی نزد فضل بن ربیع زندانی بودند، تا آن که هارون به او دستور داد، حضرت را به قتل برساند، ولی فضل بن ربیع نیز از انجام این کار خود داری کرد.

پس هارون نامه ای به فضل بن یحیی بن خالد برمکی نوشت، و حضرت امام کاظم (علیه السلام) را نزد او فرستاد، فضل بن یحیی حضرت را در یکی از اطاق های خانه اش زندانی کرد، و دیده بانانی را قرار داد، تا مراقب آن حضرت باشد. امام شب و روز مشغول عبادت بودند، و تمام شب را به نماز و تلاوت قرآن، و دعا اشتغال داشتند، و همیشه اوقات خود را به تلاش در عبادت خداوند متعال می گذراندند. و بیشتر روزها را روزه می گرفتند، و روی مبارک خود را از محراب عبادت، به جای دیگری برنمی گرداندند.

فضل بن یحیی که حضرت را همیشه در حال عبادت می دید، حضرت را گرامی داشت، و اسباب آسایش ایشان را فراهم کرد. هارون که در آن زمان در رِقه بود، وقتی متوجه این امر شد،

ص: 311


1- . الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، ج2، ص240.

نامه ای به فضل بن یحیی برمکی نوشت، و از اکرام و توجهی که نسبت به حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) انجام داده بود، او را منع کرد. و دستور داد آن حضرت را به شهادت برساند.

ولی فضل بن یحیی این کار را انجام نداد، از این رو هارون خشمگین شد، و مسرورِ خادم را طلبید، و به او گفت: هم اکنون با عجله به بغداد، نزد موسی بن جعفر برو، و اگر دیدی ایشان در آسایش هستند، این نامه را به عبّاس بن محمّد برسان، و به او دستور بده که به آن چه در نامه نوشته شده است، عمل کند. و بعد نامۀ دیگری هم به او داد، و گفت: این نامه را نیز به سندی بن شاهک بده، و به او امر کن که از دستورهای عبّاس بن محمّد پیروی کند.

مسرورِ خادم با عجله به بغداد رفت، و بلافاصله خو را به خانۀ فضل بن یحیی رساند، در حالی که هیچ کس نمی دانست برای چه کاری به آنجا آمده است. پس نزد امام کاظم (علیه السلام) رفت، و حضرت را در همان حالی که به هارون خبر داده بودند، دید. لذا نزد عبّاس بن محمّد، و سندی بن شاهک رفت، و نامه ها را به آن ها داد. پس مدّت زمانی بیشتر نگذشته بود که مردم دیدند فرستادۀ عبّاس بن محمّد با عجله داخل خانۀ فضل بن یحیی شد، و فضل هم وحشت زده با آن فرستاده، نزد عبّاس بن محمّد رفت.

وقتی فضل بن یحیی را نزد عبّاس بن محمّد بردند، تازیانه و عقابین خواست، و بعد دستور داد فضل بن یحیی را برهنه کنند، و سندی بن شاهک نیز صد تازیانه به او زد. و مسرور هم در ضمن نامه ای قضیه را برای هارون الرشید نوشت. سپس هارون دستور داد، حضرت را به سندی بن شاهک بسپارند، و خود هارون هم که مجلسی ترتیب داد بود، به آن ها گفت:

«ای گروه مردم! به راستی که فضل بن یحیی از دستور من سرپیچی کرده، و من قصد دارم او را لعنت کنم، پس شما نیز او را لعن کنید، لذا مردم هم به همراه او مشغول لعن فضل بن یحیی شدند.»

این خبر به گوش یحیی بن خالد، پدرِ فضل رسید، از این رو با عجله نزد هارون الرشید رفت، و به او گفت: فضل جوانی تازه کار است، و من هر آن چه را که تو بخواهی انجام می دهم. هارون خوشحال شد، و به مردم گفت: به درستی که فضل بن یحیی دربارۀ امری با من مخالفت کرده بود، لذا او را لعن کردم، ولی اکنون توبه نموده، پس او را دوست بدارید.

ص: 312

سپس یحیی بن خالد با عجله از آنجا به بغداد رفت. مردم که از آمدن یحیی بن خالد به بغداد ترسیده بودند، و هر کدام دربارۀ آمدن یحیی بن خالد برمکی به بغداد صحبت می کردند. و خود او نیز وانمود می کرد که برای سرکشی به کارهای حکام به شهر آمده است، به نزد سندی بن شاهک رفت، و به او دستور داد امام کاظم (علیه السلام) را به شهادت برساند، او هم قبول کرد.(1)

علّت زندانی نمودن حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

علّت آن که هارون الرشید لعنت اللّه علیه، با آن عداوت، و سخت گیری، و آزار و اذیت، حضرت امام کاظم (علیه السلام) را دستگیر، و زندانی، و در نهایت نیز حضرت را به شهادت رساند، چند عامل مهم، و اساسی داشته است. یکی از آن ها دسیسه های خالد بن یحیی برمکی می باشد. چنانچه مرحوم شیخ مفید (قدس سره) در این باره روایت نموده است:

سبب زندانی شدن حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) این شد که هارون برای کسب علم، پسرش محمّد امین را نزد جعفر بن محمّد بن اشعث فرستاد. از این رو خالد بن یحیی برمکی به این خاطر به جعفر بن محمّد بن اشعث حسادت می کرد، و با خود می گفت اگر خلافت به محمّد امین برسد، منصب وزارت از دست من، و فرزندانم خارج می شود، و به او خواهد رسید.

لذا دربارۀ جعفر بن محمّد بن اشعث دست به حیله گری زد. و از آنجائی که جعفر بن محمد بن اشعث، معتقد به امامت حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) و از شیعیان حضرت بود، خالد راه رفت و آمد، و دوستی با جعفر بن محمّد بن اشعث را باز کرد، تا آن که زیاد به خانۀ او می رفت، و با او مأنوس شد. و در ضمن همهٔ کارها او را زیر نظر هم گرفته بود، و به هارون گزارش می داد، و در این بین مقداری هم خودش به آن ها اضافه می کرد، و در نهایت هارون را نسبت به جعفر بن محمّد بن اشعث بد بین نمود.

تا این که روزی خالد برمکی به جمعی از اطرافیان خود گفت: آیا مردی از خاندان أبی طالب را می شناسید که فقیر باشد؟ آن ها او را به علیّ بن اسماعیل، برادرزادۀ امام کاظم (علیه السلام) راهنمائی کردند. و بعد یحیی بن خالد، اموالی را برای علیّ بن اسماعیل فرستاد، و او را به آمدن نزد هارون

ص: 313


1- . الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، ج2، ص240 تا 242.

الرشید ترغیب کرد، و وعدۀ احسان بیشتری را در بغداد به او داد. و این در صورتی بود که حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ، به علیّ بن اسماعیل که نوهٔ امام جعفر صادق (علیه السلام) بود، توجه ویژه و بسیاری داشتند، و به او احسان، و نیکی می کردند.

پس علیّ بن اسماعیل مهیای رفتن به بغداد شد، وقتی حضرت کاظم (علیه السلام) قضیه را فهمیدند، او را طلب نمودند، و به او فرمودند: ای برادر زاده! قصد داری به کجا بروی؟ عرض کرد: به بغداد، حضرت فرمودند: برای چه کاری می خواهی به بغداد بروی؟ عرض کرد: قرض و بدهی دارم، و دستم خالی است! حضرت فرمودند: من بدهی های تو را پرداخت می کنم، و بیشتر از آن به تو نیکی خواهم کرد. ولی علیّ بن اسماعیل توجهی نکرد، و تصمیم به رفتن گرفت.

از این رو دو مرتبه حضرت او را طلبیدند، و به او فرمودند: تصمیم داری به بغداد بروی؟ گفت: بله، جز رفتن به بغداد چارۀ دیگری ندارم، حضرت فرمودند: ای فرزند برادر! نیک اندیشه کن، و از خدا بترس و فرزندان مرا یتیم نکن! و بعد دستور دادند سیصد دینار، و چهار هزار درهم به او بدهند. وقتی از نزد حضرت امام کاظم (علیه السلام) رفت، آن حضرت رو به حاضرین مجلس خود نمودند، و به آن ها فرمودند:

«وَ اَللَّهِ لَیَسْعَیَنَّ فِی دَمِی وَ یؤتمن [یُوتِمَنَّ] أَوْلاَدِی، فَقَالُوا لَهُ: جَعَلَنَا اَللَّهُ فِدَاکَ! فَأَنْتَ تَعْلَمُ هَذَا مِنْ حَالِهِ وَ تُعْطِیهِ وَ تَصِلُهُ؟ قَالَ لَهُمْ: نَعَمْ، حَدَّثَنِی أَبِی، عَنْ آبَائِهِ عَنْ رَسُولِ اَللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) أَنَّ اَلرَّحِمَ إِذَا قُطِعَتْ، فَوُصِلَتْ، فَقُطِعَتْ، قَطَعَهَا اَللَّهُ، وَ إِنَّنِی أَرَدْتُ أَنْ أَصِلَهُ بَعْدَ قَطْعِهِ لِی حَتَّی إِذَا قَطَعَنِی قَطَعَهُ اَللَّهُ.»(1)

(به خدا قسم در ریختن خون من سعایت خواهد نمود، و فرزندانم را یتیم خواهد کرد! آن ها به حضرت عرض کردند: خداوند ما را فدای شما نماید! شما با این که این ماجرا را می دانستید باز هم به او اموالی را عطا فرمودید، و احسان کردید؟ حضرت به آن ها فرمودند: بله، چرا که پدرم از پدران بزرگوارشان از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برایم روایت کردند: هرگاه خویشاوندی بریده شد، و دوباره پیوند شد، آن گاه دو مرتبه قطع

ص: 314


1- . الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، ج2، ص238.

شد، خداوند آن را قطع خواهد کرد، و قصد من این است که پس از این که او خویشاوندی را از من قطع کرد، من آن را پیوند بدهم، تا اگر دو مرتبه او از من برید، خداوند از او ببرد.)

به هر تقدیر علیّ بن اسماعیل، نزد یحیی بن خالد رفت، و او آن چه درمورد کارهای حضرت امام کاظم (علیه السلام) می خواست، از علیّ بن اسماعیل پرسید. و در این بین چیزهائی که از علیّ بن اسماعیل شنیده بود، با اضافاتی از خودش، به هارون گزارش می داد. آن گاه یحیی بن خالد، خود علیّ بن اسماعیل را نزد هارون برد، همین که هارون الرشید، علیّ بن اسماعیل را دید، حال عمویش حضرت امام کاظم (علیه السلام) را از او پرسید، علیّ بن اسماعیل هم شروع به سعایت و بدگوئی از حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) کرد، و گفت:

اموال فراوانی از شرق، و غرب برای ایشان می آوردند، و ایشان در مدینه مزرعه ای به قیمت سی هزار دینار خریده اند که نامش یسیره است. صاحب آن مزرعه وقتی پول باغ را برایش بردند گفت: من از این دینارها نمی خواهم و دینارهای من باید فلان و فلان باشد. از این رو عمویم موسی بن جعفر (علیهما السلام) بلافاصله دستور داد آن دینارها را برگردانند، و سی هزار دینار دیگر از همان نوع پول نقدی که مشخص کرده بود، برایش ببرند!

وقتی هارون از این ماجرا را شنید، دستور داد دویست هزار درهم به علیّ بن اسماعیل بدهند، تا به هر جائی برای زندگی مایل است، برود. علیّ بن اسماعیل هم مکانی را در شرق بغداد برای سکونت خود انتخاب کرد. و بعد فرستادگان او، برای تحویل گرفتن آن اموال، به دربار هارون رفتند. و علیّ بن اسماعیل در همان مکانی که برای سکونت خود انتخاب کرده بود، در انتظار رسیدن آن اموال بود، که وقتی برای قضاء حاجت به بیت الخلا رفت، ناگهان به اسهالی مبتلا شد که در اثر آن تمام دل و رودۀ علیّ بن اسماعیل بیرون آمد، و بر زمین افتاد.

اطرافیانش هر کاری کردند نتوانستند دل و رودهٔ او را به جای خودش برگردانند، لذا او را با همان حالت برداشتند، و از بیت الخلا بیرون آوردند. و او در حال احتضار بود که پول ها را برایش

ص: 315

آوردند. وقتی آن ها را دید، گفت: من در حال مردن این پول را برای چه کار می خواهم ؟! و در همان حال از دنیا رفت.(1)

به نظر می رسد که در بین افرادی که نسبت به حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) سعایت، و بد گوئی نمودند، و موجب شهادت حضرت شدند. نقش برمکی ها قابل توجه، و پر رنگ تر از بقیه بوده باشد. از این رو حضرت امام رضا (علیه السلام) نیز بعد از شهادت پدر بزرگوارشان حضرت امام کاظم (علیه السلام) به آن ها نفرین نمودند. و در نهایت هارون الرشید به آن ها نیز بدبین شد، و همهٔ آن ها را مدّت زمان اندکی بعد از شهادت حضرت به قتل رساند.

نفرین حضرت رضا (علیه السلام) به برمکیان

دربارهٔ این که چرا هارون بر برمکیان غضب کرد، اقوال مختلفی است. و با توجه به این که برمکیان اموال هنگفتی جمع کرده بودند، و نفوذ فراوانی داشتند، هارون از جانب آن ها خائف شده بود. ولی آن چیزی که موجب شد، که برمکیان خطا کرده، و مرتکب اشتباهی گردند که خشم و حساسیت ایجاد شود. و در نتیجه هارون احساس ترس نماید، و حکم به قتل، و زندانی کردن آن ها بدهد. به حتم و یقین، نفرینی بوده که حضرت رضا (علیه السلام) به آن ها نمودند. مرحوم شیخ صدوق (قدس سره) از محمّد بن فضیل روایت کردند است:

«در آن سالی که هارون به آل برمک خشم گرفت، و به قتل آن ها فرمان داد. امام هشتم (علیه السلام) را در روز عرفه دیدم که ایستاده بودند، و دعا می کردند، و سر مبارک خود را حرکت می دادند. از ایشان سبب آن را پرسیدند، فرمودند: من برامکه (جعفر و پدرش) را به خاطر ستمی که بر پدرم روا داشتند، نفرین می کردم. و خداوند امروز دعایم را دربارهٔ ایشان مستجاب فرمود. و چون به

ص: 316


1- . الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، ج2، ص239.

خانه مراجعت فرمودند، آنقدر نگذشت که برامکه گرفتار شدند، و جعفر، و پدرش یحیی، به عذاب مبتلا گشته، و وضع آن ها واژگون شد.»(1)

مرحوم شیخ صدوق (قدس سره) در این باره در روایت دیگری از مسافر نقل کرده است: من با حضرت رضا (علیه السلام) در منی بودم، که یحیی بن خالد با جماعتی از برمکیان بر ما گذر کردند، حضرت امام رضا (علیه السلام) فرمودند:

«بیچاره و بدبخت این گروه - یعنی برمکیان - که نمی دانند در این سال چه بر سرشان خواهد آمد؟ سپس فرمودند: آه، وا عجبا! از این امر که من و هارون مانند این دوئیم - و انگشتان خود را به یکدیگر چسباندند! - مسافر می گوید: به خدا سوگند من معنی این کلام را نفهمیدم تا زمانی که حضرت رضا (علیه السلام) در کنار هارون به خاک سپرده شدند.»(2)

علاوه بر سعایت های برمکی ها، یکی دیگر از افرادی که نزد هارون الرشید از حضرت امام کاظم (علیه السلام) سعایت و بدگوئی نمودند، و به دروغ وانمود کرد که حضرت در صدد قیام می باشند، محمّد بن جعفر، برادر حضرت بود. چنانچه مرحوم شیخ صدوق (قدس سره) از علیّ بن جعفر (علیهما السلام) روایت نموده است: محمّد بن اسماعيل بن جعفر (علیهم السلام) برادرزادهٔ امام كاظم (علیه السلام) نزد من آمد، و گفت:

«أَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ جَعْفَرٍ دَخَلَ عَلَى هَارُونَ اَلرَّشِيدِ، فَسَلَّمَ عَلَيْهِ بِالْخِلاَفَةِ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: مَا ظَنَنْتُ أَنَّ فِي اَلْأَرْضِ خَلِيفَتَيْنِ، حَتَّى رَأَيْتُ أَخِي مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ (علیه السلام) يُسَلَّمُ عَلَيْهِ بِالْخِلاَفَةِ.»(3)

(محمّد بن جعفر برادر امام کاظم (علیه السلام) بر هارون وارد شد، و به او به عنوان خليفه سلام كرد. سپس به هارون گفت: گمان نمى كردم در زمين دو خليفه وجود داشته

ص: 317


1- . عیون أخبار الرضا، ج 2، ص546.
2- . عیون أخبار الرضا،ج 2،ص546.
3- . عیون اخبار الرضا، ج1، ص144.

باشد، تا اين كه برادرم موسى بن جعفر را ديدم که مردم به عنوان خلیفه به او سلام مى كردند.)

محمّد بن جعفر با این گونه سخن گفتن، و با اين كاری که بر علیه حضرت امام کاظم (علیه السلام) نزد هارون الرشید انجام داد، و در بین همگان سعايت و بدگوئى حضرت را نمود، هارون را بر آن داشت که حضرت را دستگیر و زندانی نماید.

در این بین یکی دیگر از کسانی که از حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ، نزد هارون الرشید بدگوئی و سعایت نمود، یعقوب بن داوود زیدی مذهب می باشد.(1)

گر چه خود هارون الرشید نیز از جایگاه، و منزلت اجتماعی امام کاظم (علیه السلام) بین مردم، و اقبال مسلمانان به حضرت، و قرابتی که حضرت، با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) داشتند، همیشه خائف بود، و نسبت به امام کاظم (علیه السلام) حسادت می کرد. ولی این سعایت ها و بد گوئی ها نیز در تصمیم هارون الرشید، برای به شهادت رساندن حضرت، نقش ویژه ای داشت، و در نهایت هارون تصمیم به قتل حضرت گرفت.

گر چه خود هارون نیز چنانچه نگاشته شد، نسبت به امام کاظم (علیه السلام) ، به دلیل اقبال مردم به ایشان، همیشه خائف بود. و قرابتی که حضرت با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) داشتند، این ترس و وحشت را دو چندان می کرد. از این رو در مآخذ شیعه، و همچنین اهل سنت نقل شده است: وقتی هارون الرشید وارد مدینه شد، در حالی که عده ای از مردم همراه او بودند، به زیارت قبر مطهر، و نورانی وجود نازنین حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رفت. و جلو قبر مطهر، و منور حضرت ایستاد، و محضر ایشان عرض کرد:

«اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اَللَّهِ! اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا اِبْنَ عَمِّ!»

(سلام بر شما ای رسول خدا! سلام بر شما ای پسر عمو!)

هارون که با این گونه سلام نمودن در حین زیارت، قصد داشت با بیان خویشاوندی، و قرابت خود با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ، نسبت به دیگران تکبر نماید. وقتی حضرت امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) جلو رفتند و گفتند:

ص: 318


1- . عیون اخبار الرضا، ج1، ص143؛ بحارالأنوار، ج48، ص210.

«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ! السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَتَاهْ! فَتَغَیَّرَ وَجْهُ الرَّشِیدِ، وَ تَبَیَّنَ الْغَیْظُ فِیهِ.» (1)

(سلام بر شما ای رسول خدا! سلام بر شما ای پدر جان! پس به ناگاه رنگ صورت هارون تغییر کرد، و آثار خشم در او ظاهر شد.)

ابن اثیر نیز که از علماء بزرگ اهل سنت می باشد، بعد از نقل این ماجرا و روایت، در ادامه نگاشته است: سپس آن فرمایش امام کاظم (علیه السلام) در حرم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دائم در ذهن هارون تداعی می شد، تا این که حضرت را احضار، و زندانی نمود.(2)

یکی دیگر از چیزهائی که موجب شده هارون الرشید کینه حضرت را به دل بگیرد، تعیین حدود فدک به وسیلهٔ امام کاظم (علیه السلام) ، بعد از اصرار هارون الرشید بود. چنانچه در همین نوشتار نیز گذشت، و ابن جوزی که یکی از علماء عامه می باشد، هم در این باره از زمخشری روایت نموده است:

گاهی هارون الرشید به حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) عرض می کرد: فدک را از من پس بگیرید، و حال آن که ایشان از این امر امتناع می کردند، پس وقتی به حضرت اصرار کرد، امام به او فرمودند: فدک را پس نمی گیرم مگر به تمام حدود آن، هارون عرض کرد: حدود فدک تا کجا را شامل می شود؟ حضرت فرمودند:

«أَمَّا اَلْحَدُّ اَلْأَوَّلُ عَدَن، فَتَغَیَّرَ وَجْهُ اَلرَّشِیدِ، وَ قَالَ: وَ اَلْحَدُّ اَلثَّانِی؟ قَالَ:سَمَرْقَنْدُ فَارْبَدَّ وَجْهُهُ، قَالَ: وَ اَلْحَدُّ اَلثَّالِثُ؟ قَالَ: إِفْرِیقِیَة، فَاسْوَدَّ وَجْهُهُ، وَ قَالَ: وَ اَلْحَدُّ اَلرَّابِعُ؟ قَالَ: سِیفُ اَلْبَحْرِ مِمَّا یَلِی اَلْجُزُرَ وَ أَرْمِینِیَةَ، فَقَالَ اَلهَارُونُ: فَلَمْ یَبْق لَنَا شَیْءٌ، فَتَحَوَّلْ فِی مَجْلِسِی، قَالَ مُوسَی: قَدْ أَعْلَمْتُکَ أَنِّی إِنْ حَدَدْتُهَا لَمْ تَرُدَّهَا، فَعِنْدَ ذَلِکَ عَزَمَ عَلَی قَتْلِهِ، وَ اسْتَكْفَى أمْرِهِ.»(3)

ص: 319


1- . الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، ج2، ص234؛ بحارالانوار، ج48، ص103.
2- . البدایة و النهایة، ج 10، ص183.
3- . تذکرة الخواص ابن جوزی، ص314.

(امّا حد اوّل آن عدن است، پس چهرهٔ هارون دگرگون شد، و عرض کرد: حدّ دوّم آن کجاست؟ حضرت فرمودند: مرز دوّم سمرقند می باشد. پس رنگ صورت هارون از خشم سرخ شد. و عرض کرد: و مرز سوّم آن کجا می باشد؟ فرمودند: آفریقا است، پس چهره هارون تیره شد و عرض کرد: و حد چهارم آن کجا است؟ فرمودند: سیف البحر است، که هم مرز با جزائر و ارمنیه می باشد. پس هارون گفت: چیزی برای ما باقی نماند، پس بیا جای من بنشین. امام کاظم (علیه السلام) فرمودند: به تو گفتم اگر مرزهای فدک را مشخص کنم آن را بر نمی گردانی. در آن هنگام بود که هارون تصمیم گرفت حضرت را به قتل برساند. و طلب کفایت در امر حضرت نمود، [یعنی هارون از زیر دستانش خواست کار حضرت را تمام کنند].)

مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) از محمّد بن عیسی از برخی از شیعیان از حضرت ابو الحسن موسی بن جعفر (علیهما السلام) روایت نموده است:

«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ غَضِبَ عَلَی الشِّیعَةِ، فَخَیَّرَنِی نَفْسِی أَوْ هُمْ، فَوَقَیْتُهُمْ وَ اللَّهِ بِنَفْسِی.»(1)

(همانا خداوند متعال بر شيعیان غضب كرد، پس مرا مخيّر نمود كه عقوبت را من از طرف آن ها تحمّل نمایم، و يا خود آن ها عقوبت شوند، پس به خدا سوگند من آن را به جان خود خريدم.)

در توضیح این روایت شریف که مرسل نیز می باشد، باید گفت به نظر می رسد که شیعیان در عصر امام کاظم (علیه السلام) که منتظر فرج و گشایش بودند، تقیه را ترک نمودند، و در همه جا اظهار می نمودند که به زودی فرج حاصل می گردد، و شیعیان قیام خواهند کرد، و برای آن ها گشایشی فراهم خواهد شد. و این امر هارون و اطرافیانش را نسبت به شیعیان، خاصه وجود نازنین حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) حساس کرد، و حضرت را بیش از پیش در تنگنا قرار داد. مرحوم علامهٔ

ص: 320


1- . اصول کافی، ج1، ص260؛ عنه القطره، ج1، ص603.

مجلسی (قدس سره) نیز در کتاب ارزشمند «مرآة العقول»، دربارهٔ علّت غضب ذات مقدس ربوبی تبارک و تعالی بر شیعیان، نگاشته است: علّت غضب خداوند متعال بر شیعیان؛

«إمّا لتركهم التقية فانتشر أمر إمامته (علیه السلام) فتردد الأمر بين أن يقتل الرشيد شيعته و تتبعهم أو يحبسه (علیه السلام) و يقتله، فدعا (علیه السلام) لشيعته و اختار البلاء لنفسه، أو لعدم انقيادهم لإمامهم و خلوصهم في متابعته و إطاعة أو أمره، فخيره اللّه تعالى بين أن يخرج على الرشيد، فتقتل شيعته إذا يخرج.»(1)

(یا به سبب آن بوده است، که شیعیان تقیه را ترک نمودند، و امر امامت حضرت را افشاء کرده، و منتشر نمودند. پس امر واقع شد، بین این که هارون الرشید، شیعیان و تابعان آن امام را بکشد، یا این که امام کاظم (علیه السلام) را زندانی کرده، و حضرت را به شهادت برساند. لذا حضرت برای شیعیان خود دعا کرده، و بلا را برای خود خواستند. یا این که علّت غضب خداوند آن بوده که شیعیان از حضرت اطاعت نکردند، و در پیروی از ایشان نیّت خالص و پاک نداشتند. لذا خداوند حضرت را مخیر فرمود بین این که شیعیان بر علیه هارون الرشید قیام کنند، و زمانی که قیام نمودند کشته شوند، [یا بین زندانی شدن خودشان].)

و مرحوم مستنبط (قدس سره) هم در توضیح این روایت شریف نوشته است: تأييد فرمايش حضرت موسى بن جعفر (علیهما السلام) تفسيرى است كه در ذيل اين آيه شريفه: (لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِك(2)؛ تا خداوند گناهانى را كه از تو - یعنی پیامبر - سر زده را بيامرزد) فرموده اند:

مقصود از گناهانى كه در این آیهٔ شریفه، خطاب به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید: از تو سر زده، گناهان امّت است، و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) معصوم بودند، و از ایشان هیچ گناه یا خطائی سر نزده

ص: 321


1- . مرآة العقول، ج3، ص127.
2- . سوره فتح ، آيهٔ 2.

است. چنانچه ائمّه طاهرين (علیهم السلام) هم بعضى از اعمال را به خاطر جبران كمبودها و كوتاهى هاى شيعيان از طرف آن ها انجام داده اند. و خدا خير دهد به شاعرى كه گفته است :

إذا ذرّ إكسير المحبّة فوق ما *** جناه استحال الذنب أيّ استحالة

وقتى غبار كيمياى محبّت بر روى گناهى نشست، تغيير حالت مى دهد و بطور كامل دگرگون مى شود.(1)

از این رو مرحوم سیّد هاشم بحرانی (قدس سره) هم در تفسیر «البرهان» از مرحوم شرف الدّین نجفی (قدس سره) به صورت مرفوع از حضرت امام هادی (علیه السلام) روایت کرده است، که از آن حضرت دربارهٔ تفسیر آیهٔ شریفه (لیَغْفِرَ لکَ اللّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ(2)) سئوال شد. امام هادی (علیه السلام) فرمودند:

«وَ أَیُّ ذَنْبٍ کَانَ لِرَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) مُتَقَدِّماً أَوْ مُتَأَخِّراً وَ إِنَّمَا حَمَلَهُ اللَّهُ ذُنُوبَ شِیعَةِ عَلِیٍّ (علیه السلام) مِمَّنْ مَضَی مِنْهُمْ وَ بَقِیَ ثُمَّ غَفَرَهَا لَه.»(3)

(رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در گذشته و آینده چه گناهی داشت؟ به درستی که خداوند گناه شیعیان علیّ را از گذشته و آینده بر حضرت حمل کرد، سپس همه را آمرزید.)

و در روایت دیگری مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) از مفضل بن عمر روایت کرده است که شخصی از حضرت امام صادق جعفر صادق (علیه السلام) در بارهٔ آیهٔ شریفهٔ (لیَغْفِرَ لکَ اللّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ) سؤال کرد. حضرت فرمودند:

«وَ اللَّهِ مَا كَانَ لَهُ ذَنْبٌ، وَ لَكِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ ضَمِنَ لَهُ أَنْ یَغْفِرَ ذُنُوبَ شِیعَةِ عَلِیٍّ (علیه السلام) مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِمْ وَ مَا تَأَخَّرَ.»(4)

ص: 322


1- . القطره، ج1، ص604.
2- . سوره فتح ، آيهٔ 2.
3- . البرهان، ج8، ص402؛ بحار الانوار، ج24، ص273.
4- . البرهان، ج8، ص402؛ بحار الانوار، ج68، ص24.

(به خدا قسم! رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هیچ گناهی مرتکب نشده بودند. ولی خداوند به خاطر حضرت، ضامن شده که گناهان گذشته و آیندۀ شیعیان علیّ (علیه السلام) را ببخشد.)

مدّت زندان حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

در م-ورد م-دّت زمان زندانی بودن حضرت امام کاظم (علیه السلام) گزارش های مختلفی وجود دارد. ولی با توجه به این که هارون آخرین مرتبه ای که حضرت را دستگیر نمود، در بیستم صفرِ سال صد و هفتاد و نه قمری بوده، و ایشان در سال صد و هشتاد و سه قمری به شهادت رسیدند،(1)

می توان گفت که مدّت آخرین اسارت حضرت که در آن امام به شهادت رسیدند، بیش از چهار سال بوده است.(2)

البته روایاتی وجود دارد که دلالت می کند حضرت بیش از ده سال از عمر شریف خود را در زندان سپری نموده اند. چنانچه مرحوم شیخ صدوق (قدس سره) از ثوبانی روایت نموده است:

«کانَتْ لِأبِی الحَسَنِ مُوسَی بْنِ جَعفَرٍ (علیهما السلام) بِضْعَ عَشَرَةَ سَنَةً کُلَّ یَوْمٍ سَجْدَةٌ بَعْدَ ابْیِضاضِ الشَّمْسِ إلی وَقْتِ الزَّوالِ، فَکانَ هارُونُ رُبَّما صَعِدَ سَطْحاً یُشْرِفُ مِنْهُ عَلَی الحَبْسِ الَّذِی حُبِسَ فیهِ أبُو الحَسَنِ (علیه السلام) ، فَکانَ یَری أبَا الْحَسَنِ (علیه السلام) ساجِداً، فَقالَ للرَّبیعِ: یَا رَبِیعُ! مَا ذَاکَ الثَّوْبُ الَّذِی أراهُ کُلَّ یَوْمٍ فِی ذلِکَ المَوْضِعِ؟ فَقالَ: یا أمیرَالمُؤمِنینَ! ما ذاکَ بِثَوبٍ وَ إنَّما هُوَ مُوسَی بْنُ جَعفَرٍ لَهُ کُلُّ یَوْمٍ سِجْدَةٌ بَعدَ طُلُوعِ الشَّمسِ إلی وَقْتِ الزَّوالِ، قالَ الرَّبِیعُ: فَقالَ لِی هارُونُ : أما إنَّ هذا من رُهْبانِ بَنِی هاشِمٍ، قُلتُ: فَما لَکَ قَد ضَیَّقتَ عَلیْهِ فِی الحَبْسِ ؟! قَالَ : هَیْهاتَ لابُدَّ مِن ذلِکَ.»(3)

ص: 323


1- . اصول کافی، ج1، ص476.
2- . اثبات الوصية، ص200؛ رجال العلامة الحلي، ص92.
3- . عیون اخبار الرضا، ج1، ص190.

(روش حضرت موسى بن جعفر (علیهما السلام) در بيش از ده سال (دوران حبس) اين بود كه بعد از طلوع آفتاب به سجده مى رفتند، و اين سجده تا هنگام ظهر طول مى كشيد، و گاهى هارون به پشت بامى كه مشرف به زندان بود مى آمد، و حضرت را در حال سجده مى ديد، (روزى) به ربيع گفت: آن لباس چيست كه من هر روز آن را در آن محلّ مى بينم؟ ربيع گفت: يا أمير المؤمنين! اين لباس نيست، بلكه موسى بن جعفر است كه هر روز بعد از طلوع خورشيد تا هنگام ظهر در سجده بسر مى برد، ربيع ادامه داد: هارون گفت: او از رهبان و عبّاد بنى هاشم است، گفتم: پس چرا اين طور در زندان بر او سخت مى گيرى؟ گفت: آه، چاره اى جز اين ندارم.)

و برخی از گزارش ها نیز دلالت می کند آن حضرت دوازده سال در زندان بوده اند، چنانچه ابن جوزی در این باره نگاشته است:

«فحبسه بها سنة سبع و سبعین و مائة، فأقام فی حبسه إلی سنة ثمان و ثمانین و مائة فی رجب فتوفی بها.»(1)

(هارون، حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) را در سال صد و هفتاد و هفت قمری در بغداد زندانی نمود، پس ایشان تا رجب سال صد و هشتاد و هشت قمری در زندان او بودند تا این که در آنجا از دنیا رفتند.)

به هر صورت از روایاتی که ضمن نوشتن این مختصر از آن استفاده شد، به نظر می رسد که در مجموع، وجود نازنین حضرت امام کاظم (علیه السلام) دوازده سال از عمر مبارک خود را در زندان سپری کرده اند. که در این بین زندان آخر حضرت، که منجر به مسمومیت، و شهادت ایشان گشت، چهار سال طول کشیده است.

ص: 324


1- . تذکرة الخواص ابن جوزی، ص314.

کیفیت زندان های حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

از روایاتی که در این زمینه وجود دارد، دانسته می شود که در طول سال های متمادی که حضرت امام کاظم (علیه السلام) زندانی بودند، اکثر اوقات، حضرت را در خانهٔ حکام، و افراد نزدیک به هارون الرشید زندانی، و در حبس نگاه می داشتند. ولی در برخی از آن دوران، و در زندان آخر که سندی بن شاهگ یهودی، زندان بان حضرت بود، به یک باره آزار و اذیت ها به حضرت، آن چنان شدّت گرفت، و الحقّ طاقت فرسا گشت که حتّی لحن دعاهای حضرت را عوض نمود. به عبارت دیگر وجود نازنین حضرت امام کاظم (علیه السلام) در زندان در مناجات های خود، محضر خداوند متعال عرض می کردند:

«اَللَّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنِّی کُنْتُ أَسْأَلُکَ أَنْ تُفَرِّغَنِی لِعِبَادَتِکَ، اَللَّهُمَّ وَ قَدْ فَعَلْتَ، فَلَکَ اَلْحَمْدُ.»(1)

(خداوندا! تو می دانی که من از تو مکان خلوتی را برای عبادت تو درخواست کرده بودم، خداوندا! و تو چنین مکانی را به من عنایت نمودی، پس سپاس از آن تو است.)

ولی برخی از زندان ها آن چنان طاقت فرسا بوده، که حتّی لحن دعاهای حضرت را هم عوض نموده، و حضرت امام کاظم (علیه السلام) در ضمن دعاهای خود می فرموده اند:

«یاَ سَیِّدی نَجِّنی مِنْ حَبْسِ هارون الرَّشیدِ وَ خَلِّصْنی مِنْ یَدِهِ یا مُخَلَّصَ الشَّجَرِ مِنْ بَیْنِ رَمْلٍ وَ طینٍ وَ ماءٍ وَ یا مُخَلَّصَ اللَّبَنِ مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ وَ یا مُخَلَّصَ الْوَلَدِ مِنَ بَیْنِ مَشیمَةٍ وَ رَحِمٍ وَ یا مُخَلِّصَ النّارٍ مِنْ بَیْنِ الْحَدیدِ وَ الْحَجَرِ وَ یا مُخَلَّصَ الرُّوحِ مِنْ بَیْنِ الاَحْشاءِ وَ الاَمْعاَءِ خَلِّصْنی مِنْ یَدَیْ هارونَ.»(2)

(اى آقاى من! مرا از زندان هارون نجات بده و از دست او رهايم كن. اى كه درخت را از بين گل و شن بيرون مى آورى! اى كه شير را از بين مجراى خون و سرگين خارج

ص: 325


1- . الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، ج2، ص240.
2- . عیون اخبار الرضا، ج1، ص187.

مى كنى. اى كه جنين را از ميان رحم و مشيمه خارج مى كنى! اى كه آتش را از میان آهن و سنگ بيرون مى آورى! اى كه روح را از بين امعاء و احشاء خارج مى كنى! مرا از دست هارون نجات بده.)

از این رو، از مضمون دعاهای حضرت می توان گفت همان گونه که طفل در رحم مادر در تاریکی کامل قرار دارد، و طفل در آن زمان در دسترس نمی باشد، و علاوه بر لایه های بدن مادر، رحم مادر نیز او را در بر گرفته است. زندان امام کاظم (علیه السلام) هم به همین نحو بوده است. یعنی زندان روی سطح زمین قرار نداشته است، بلکه در قعر زمین، مکانی را مهیا کرده بودند، و در بین آن مکان نیز چاهی کنده بودند، و حضرت را درون چاه زندانی کرده بودند.

به همین خاطر همان گونه که طفل در رحم مادر، نور خورشید را نمی بیند، از آن جائی که زندان حضرت، در چاهی در دل زمین بوده است، حضرت هیچ گاه نور خورشید را نمی دیدند، به نحوی که حتّی تشخیص اوقات نماز نیز به نحو معمول امکان پذیر نبوده است. و به علم امامت از آن آگاه می شده اند.

و همان گون که طفل در رحم مادر، همیشهٔ اوقات در اثر تنگی جا زانوهای خود را به آغوش می گیرد، چاهی که حضرت امام کاظم (علیه السلام) در آن زندانی بوده اند، آن چنان کوچک بوده که حضرت چونان طفلی که درون رحم مادر باشد، دائم الاوقات زانوهای خود را در آغوش گرفته بودند، و امکان آن که برای استراحت پاهای مبارک خود را قدری دراز نمایند، وجود نداشته است.

و از طرف دیگر همان گونه که درخت ریشه هایش در بین آب و گل، و رطوبت زمین می باشد. از آن جائی که در دل زمین، مکانی را درست کرده بودند، و بعد وسط آن چاهی را حفر نموده بودند، و حضرت امام کاظم (علیه السلام) را در آن چاه زندانی نموده بودند. همیشه اوقات نشیمن گاه، و پاهای مبارک حضرت، در بین آب و گل بوده است. و بدن مبارک حضرت در آب های زیر زمینی قرار داشته است. لذا در زیارت حضرت امام کاظم (علیه السلام) آمده است:

«صَلِّ عَلی مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ ... الْمُعَذَّبِ فی قَعْرِ السُّجُونِ وَ ظُلَمِ الْمَطامیرِ...»(1)

ص: 326


1- . بحار الانوار، ج 99، ص17.

(خداوندا! درود فرست بر موسی بن جعفر... آقائی که در قعر زندان های تنک و تاریک شکنجه شده...)

گذشته از این که اصل زندانی شدن، خود بدترین شکنجه و آزار است، خاصه زندان حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) که محیط آن زندان فوق العاده طاقت فرسا بوده، و آن زندان خود، برای آزار همه جانبهٔ حضرت امام کاظم (علیه السلام) کافی بوده است. امّا مع ذلک هارون الرشید، به همین مقدار نیز بسنده نکرده است، و حضرت را در چنین زندانی که خود به تمامه، هر شخصی را به زانو در می آورد، با غل و زنجیر نیز محدودتر کرده بوده است. چنانچه مرحوم سیّد هاشم بحرانی (قدس سره) در ضمن روایتی طولانی روایت نموده است:

«یقیّده بثلاثة أقواد من ثلاثین رطل حدید.»(1)

(امام (علیه السلام) را با سه سلسله زنجیر آهنی که سى رطل(2) وزن داشت، بسته بودند.)

در کتاب «روضه ها و گریزها» دربارهٔ این غل و زنجیری که به گردن حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) بسته بودند، نوشته شده است: آیت اللّه مظاهری می فرمودند:

«وسیلهٔ نوک تیزی همراه با زنجیر به گردن حضرت بسته بودند، که هر وقت که حضرت می خواستند بخوابند، زیر چانهٔ مبارکشان فرو می رفت.»(3)

این زنجیرها آن چنان بدن مبارک و مطهر و منور حضرت امام کاظم (علیه السلام) را زخمی و مجروح کرد، که در زیارت حضرت آمده است:

«ذیِ السّاقِ الْمَرْضُوضِ بِحَلقِ الْقُیُودِ.»(4)

ص: 327


1- . مدينة معاجز، ج6، ص375.
2- . صاحب کتاب «معارف و معاریف»، به نقل از «المنجد» دربارهٔ «رطل» نوشته است: رطل: یکی از اوزان است که 2564 گرم تحدید شده. (معارف و معاریف، ج3، ص468).
3- . روضه ها و گریزها، ص82.
4- . بحار الانوار، ج 99، ص17.

(صاحبِ ساق پاهائی که به وسیلهٔ حلقه های زنجیر مجروح شده بود.)

مرضوض، در عبارت: «ذیِ السّاقِ الْمَرْضُوضِ»، اسم مفعول است، که بنابر آن چه از عبارت کتاب «لسان العرب» دانسته می شود، از شدّت سنگینی آن زنجیرها، قدوم مبارک حضرت چونان حلیم کوبیده شد، و یا آن که از هم جدا گشته، و شکسته بودند. و شاید به نحو مجاز گفته شود، منظور این است که قدوم مبارک حضرت سائیده شدند.(1) به هر صورت شدّت آزارها و اذیت های طاقت فرسا، به صورتی بوده که در نهایت موجب شده که حضرت امام کاظم (علیه السلام) از زندان نامه اى براى هارون الرشید بدین مضمون بفرستند:

«إنّه لم ينقض عنّي يوم من البلاء إلّا انقضى عنك يوم من الرخاء، حتّى يفضي بنا ذلك إلى يوم يخسر فيه المبطلون.»(2)

(هیچ روزی بر من با تمام دشواری ها نمی گذرد مگر این که همزمان برای تو روزی با عیش و عشرت سپرى می شود، تا سرانجام هر دو به روزى می رسیم که در آن روز تبهکاران زیان خواهند کرد.)

مؤیّد آن که حضرت را درون چاهی در قعر زمین زندانی نموده بودند، اشعار بسیاری است که شعراء در این باره سروده اند. چنانچه مرحوم آیت اللّه العظمی شیخ علیّ صافی گلپایگانی (قدس سره) در ضمن اشعاری دراین باره نگاشته است:

به قعر چاه زندان سال ها ماند *** تنی رنجور و در زنجیر اندر(3)

ص: 328


1- . الرَّضُّ : الدَّقُّ الجَرِیشُ. و فی الحدیث حدیث الجاریةِ المقتولة علی أَوْضاحٍ: أَنَّ یَهُودِیّاً رَضَّ رأْس جاریةٍ بین حَجَرَیْنِ. هو من الدَّقِّ الجَرِیشِ. رَضَّ الشیءَ یَرُضُّه رَضّاً ، فهو مَرْضُوضٌ و رَضِیضٌ و رَضْرَضَه: لم یُنْعِمْ دَقَّه، و قیل: رَضَّه رَضّاً کسَره، و رُضاضُه کُسارُه. و ارتَضَّ الشیءُ: تکسر. (لسان العرب، ج7، ص154).
2- . البدایة و النهایة، ج10، ص183.
3- . خورشيد هفتم، ص459.

و مرحوم آیت اللّه العظمی شیخ محمّد حسین غروی اصفهانی (کمپانی) (قدس سره) نیز در ضمن اشعاری در این باره سورده است:

شد سرنگون چون یوسف دوران به چاه غم *** از عقل پیر شد به فلک دود آه غم

زندان چنان ز غنچهٔ خندان او گریست *** کز گلشن زمانه درآمد گیاه غم(1)

مرحوم آیت اللّه العظمی شیخ محمّد حسین غروی اصفهانی (قدس سره) در ضمن ابیات دیگری به نردبانی اشاره می کند که از اکابر علماء جهان تشیع شنیده شده، آن نردبانی بوده که برای آن که حضرت را وارد چاهی که در آن حبس بوده اند، نمایند، مورد استفاده قرار می گرفته است:

از ساج و کاج، تخت و عماری مگر نبود *** لیکن مگر ز تختهٔ در بیشتر نبود

از عرش بود پایهٔ قدرش بلندتر *** حاجت به نردبان غم آور دگر نبود

روی فلک سیاه و ز حمّال و نعش شاه *** جز چند تن سیه کس دیگر مگر نبود(2)

به هر صورت علاوه بر آن همهٔ آزار، و اذیت جسمی، حضرت امام کاظم (علیه السلام) مورد شکنجه های روحی نیز واقع شدند. چنانچه مرحوم ابن شهر آشوب (قدس سره) در این باره نقل کرده است: هارون کنیز گندمگون زیبارویی را براى حضرت امام کاظم (علیه السلام) فرستاد، تا حسب ظاهر در زندان خدمت کار حضرت باشد، ولی امام به آورنده آن کنیز فرمودند: به هارون بگو:

شما از هدیه خود خوشحال هستید، امّا من نیازى به این کنیز و امثال او ندارم. پس هارون خشمگین شد، و گفت نزد موسی بن جعفر برگرد، و به ایشان بگو: ما نه با رضایتت تو را در حبس کردیم، و نه با رضایت تو برایت خدمت کار مشخص کردیم. و بعد کنیز را برگرداند، و نزد ایشان قرار داد. سپس هارون خادمش را نزد حضرت فرستاد تا از وضعیت آن کنیز آگاه شود. آن ها دیدند

ص: 329


1- . ديوان كمپانی، ص176.
2- . ديوان كمپانی، ص179.

کنیز برای پروردگارش به سجده افتاده، و سرش را از سجده بلند نمی کند، و می گوید: قدوس سبحانک سبحانک.

پس هارون گفت: به خدا سوگند موسی بن جعفر با سحرش آن کنیز را سحر کرده است، بروید آن کنیز را بیاورید. او را آوردند، در حالی که می لرزید و چشمش به طرف آسمان بود. هارون به او گفت: تو را چه شده است؟ کنیز گفت: حال جدیدی پیدا کرده ام؛ زیرا موسی بن جعفر شب و روز نماز می خواند، و سپس به تسبیح و تقدیس می پرداخت. به ایشان گفتم: اگر کاری دارید در خدمتم! ایشان فرمودند: چه کاری؟! گفتم: مرا فرستادند تا کارهای شما را انجام دهم! حضرت فرمودند:

«فَمَا بَالُ هَؤُلَاءِ؟ قَالَتْ: فَالْتَفَتُّ فَإِذَا رَوْضَةٌ مُزْهِرَةٌ لَا أَبْلُغُ آخِرَهَا مِنْ أَوَّلِهَا بِنَظَرِی وَ لَا أَوَّلَهَا مِنْ آخِرِهَا فِیهَا مَجَالِسُ مَفْرُوشَةٌ بِالْوَشْیِ وَ الدِّیبَاجِ وَ عَلَیْهَا وُصَفَاءُ وَ وَصَائِفُ لَمْ أَرَ مِثْلَ وُجُوهِهِمْ حَسَناً وَ لَا مِثْلَ لِبَاسِهِمْ لِبَاساً عَلَیْهِمُ الْحَرِیرُ الْأَخْضَرُ وَ الْأَکَالِیلُ وَ الدُّرُّ وَ الْیَاقُوتُ وَ فِی أَیْدِیهِمُ الْأَبَارِیقُ وَ الْمَنَادِیلُ وَ مِنْ کُلِّ الطَّعَامِ فَخَرَرْتُ سَاجِدَةً حَتَّی أَقَامَنِی هَذَا الْخَادِمُ فَرَأَیْتُ نَفْسِی حَیْثُ کُنْتُ.»

(پس این ها چه کاره هستند؟ نگاه کردم و باغی پر از گل دیدم که از هر طرف انتهایش دیده نمی شد، و نشیمن گاه هایی مفروش از فرش های رنگارنگ و دیبا که بر آن ها کنیزان و غلامانی حاضر بودند که در زیبایی مانند آن ها را ندیده بودم و لباسی چون لباس آن ها را ندیده بودم، حریر سبز بر تنشان بود و تاج و مروارید و یاقوت داشتند، در دست هایشان آفتابه و حوله و هر نوع غذایی دیده می شد. به سجده افتادم تا وقتی که این خادم مرا بلند کرد و دیدم در میان زندان هستم.)

هارون گفت: ای زن خبیث! شاید در سجده خوابت برده، و این ها را در خواب دیده ای؟ گفت: نه به خدا ای سرور من! همه این ها را قبل از سجده دیدم، و بعد از دیدن آن ها به سجده افتادم. هارون الرشید به خادم گفت: این خبیث را بگیر، و نگه دار مبادا کسی این حرف ها را از او را بشنود.

ص: 330

از آن پس کنیز شروع به نماز خواندن کرد؛ وقتی به او گفته می شد: چرا این قدر نماز می خوانی، می گفت: عبد صالح - یعنی حضرت امام کاظم (علیه السلام) - را در چنین حالی دیدم، منظورش را پرسیدند، گفت: وقتی آن صحنه را می دیدم، حوریان به من گفتند: ای فلانی! از عبد صالح خدا دور شو، تا ما به ایشان خدمت کنیم، چرا که ما خدمت گزار ایشان هستیم نه تو. کنیز تا هنگام مرگ پیوسته در همین حال بود. این جریان چند روز قبل از شهادت حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) اتفاق افتاد.(1)

شهادت حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

دربارهٔ کیفیت شهادت حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) سه قول وجود دارد: اوّل: حضرت را با زهر مسموم نمودند،(2)

کما این که بسیاری از اعاظم امامیه به این مطلب تصریح کرده اند. دوّم: حضرت را در فرشی پیچیدند، و جمعی فراش بر صورت حضرت آن قدر فشار آوردند که امام به شهادت رسیدند.(3)

سوّم: سرب گداخته در حلق مبارک حضرت امام کاظم (علیه السلام) ریختند. چنانچه حمد اللّه مستوفی نگاشته است:

«شیعه گویند بفرمان هارون الرشید او را، سرب در حلق گداختند.»(4)

دربارهٔ مسموم نمودن و به شهادت رساندن حضرت امام کاظم (علیه السلام) ، حسن بن محمّد بن بشّار از مردى از اهالى قطيعة الرّبيع كه سنّى مذهب و در عين حال راستگو بوده، نقل كرده است كه آن مرد چنين گفت: من بعضى از سادات را كه مردم إقرار به فضل و كمال آن ها دارند، ديده ام، ولى همانند او - امام کاظم (علیه السلام) - در فضل و تقوى و عبادت نديده ام، حسن بن محمّد می گويد: گفتم: منظورت كيست؟ و او را چگونه ديدى؟ گفت: ما هشتاد نفر بوديم كه در نزد سندى بن شاهك جمع شديم، و او ما را نزد حضرت موسى بن جعفر (علیهما السلام) برد، و گفت:

ص: 331


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص297؛ عنه البحار، ج48، ص239.
2- . عمدة الطالب، ص177.
3- . مقاتل الطالبیین، ص417؛ عمدة الطالب، ص177.
4- . تاریخ گزیده، ص204.

به اين مرد - یعنی امام کاظم (علیه السلام) - نگاه كنيد. آيا براى ایشان اتفاقى افتاده است؟ مردم مى پندارند كه نسبت به او كار خلافى انجام شده است، و بسيار از اين سخن ها مى گويند، اين منزل ایشان است، اين جايگاه ایشان می باشد، که در آسايش و بدون هيچ سختى و ناراحتى در آن به سر می برند، و أمير المؤمنين نسبت به ایشان هيچ خيال بدى نداشته است، بلكه منتظر ایشان هستند كه نزدشان بروند، و با خلیفه مناظره كنند، و كاملاً صحيح و سالم هستند، از خود ایشان بپرسيد! راوى می گويد: به ناگاه حضرت امام کاظم (علیه السلام) فرمودند:

«أمَّا مَا ذَکَرَ مِنَ التَّوْسِعَةِ، فَهُوَ عَلَی مَا ذَکَرَ؛ غَیْرَ أنِّی أُخْبِرُکُمْ أیُّهَا النَّفَرُ! أنِّی قَدْ سُمِمْتُ فِی تِسْعِ تَمَرَاتٍ، وَ أنّی أخْضَرُّ غَداً، وَ بَعْدَ غَدٍ أمُوتُ. قَالَ: فَنَظَرْتُ إلَی السِّنْدِیِّ بْنِ شَاهَکَ تَرْتَعِدُ فَرائِصُهُ وَ یَضْطَرِبُ مِثْلَ السَّعَفَةِ.»(1)

(امّا از بابت وسعت مکان، چنین است که مذکور داشت، ولى برايتان بگويم كه من با نُه عدد خرما مسموم شده ام، فردا بدنم سبز مى شود، و پس فردا خواهم مُرد. راوى می گويد: به سندىّ بن شاهك نگاه كردم، اندامش همچون بيد مى لرزيد.)

همان گونه که از این روایت دانسته می شود، سندی بن شاهک به امر هارون در صدد آن بوده، که مرگ حضرت را در اثر قضا و قدر الهی، و مرگی طبیعی جلوه دهد. از این رو امام خود، با این بیان، برای همگان آشکار می نمایند، که ایشان را مسموم کرده اند. چرا که آن ها در خفاء به حضرت زهر خورانده بودند، و گمان می کردند که حتّی امام کاظم (علیه السلام) نیز از مسمومیت خود اطلاعی ندارند، غافل از این که امام (علیه السلام) به علم الهی از همه چیز به نحو اعجاز آگاهی دارند.

لذا سه روز قبل از شهادت حضرت، و قبل از این که علائم مسمومیت آشکار گردد، سندی بن شاهک، عده ای را به عنوان شاهد، به زندان می آورد، تا نزد همگان وانمود نماید که مرگ حضرت به نحو طبیعی اتفاق افتاده است. ولی از آن جائی که امام (علیه السلام) مخزن علم الهی می باشند، و از غیب آگاهی کامل دارند، با بیانات خود آن ها را رسوا می کنند، و اظهار می نمایند، که مسموم گشته اند.

ص: 332


1- . عیون اخبار الرضا، ج1، ص194.

به هر تقدیر اگر چه برای کیفیت شهادت حضرت امام کاظم (علیه السلام) سه قول نقل شده است، ولی جمع این اقوال نیز استبعادی ندارد، و ممکن است حضرت را در ابتدای امر مسموم کرده باشند، و بعد نیز به جهت آن که حضرت، مردم را از مسمومیت خود آگاه کرده بودند، به خاطر غضب و خشمی که از افشاء شدن نقشهٔ خود پیدا کرده بوده اند، شروع به آزار دو چندان حضرت نموده باشند.

از این رو برای آن که آثار جراحتی در بدن شریف حضرت باقی نماند، امام کاظم (علیه السلام) را در فرشی قرار داده، و شروع به فشار، و ضرب و شتم ایشان نموده بوده باشند. به حدی که همان فشارها و آزارها برای به شهادت رساندن ایشان کافی بوده است. و در نهایت نیز دهان مبارک حضرت را با سرب گداخته پر کرده، و ایشان را به شهادت رسانده باشند.

و یا آن که بعد از مسمومیت، به جهت غضب و خشمی که پیدا کرده بودند، دهان حضرت را با سرب گداخته پر نموده، و در نهایت در حالی که حضرت در حال احتضار بوده اند، برای آن که آثار جراحتی باقی نماند، ایشان را در بین فرشی قرار داده، و همراه با فشار، و ضرب و شتم، امام را خفه کرده، و به شهادت رسانده باشند. چنانچه نگارنده از اکابر و افاضل اهل منبر شنیده است: بعد از آن که سندی بن شاهک حضرت را مسموم نمود، چون دید شهادت ایشان به تأخیر افتاد، اقدم به خفه نمودن حضرت کرد.

به هر صورت کیفیت شهادت حضرت امام کاظم (علیه السلام) به هر نحو که بوده باشد، سندی بن شاهک در صدد بوده تا شهادت حضرت را مرگی طبیعی، و در اثر قضا و قدر الهی جلوه دهد. از این رو حتّی وقتی که بدن مبارک حضرت را برای غسل دادن برهنه نمود، عده ای را برای نبودن آثار جراحت بر بدن شاهد گرفت.(1)

و عده ای نیز غافل از همه جا، به این امر توجه نداشتند که لازم نیست کسی را با شمشیر و امثال ذلک به قتل برسانند، تا اثر جراحتی باقی بمانند، لذا شهادت دادند که امام به مرگ طبیعی از دنیا رفته اند. و حتّی به جهت عوام فریبی، و برای آن که به همگان ثابت کنند حضرت به مرگ

ص: 333


1- . بحارالأنوار، ج48، ص226.

طبیعی از دنیا رفته اند، چونان جدّ بزرگوارشان حضرت سیّد الشهداء (علیه السلام) ، سه روز بدن مبارک حضرت را دفن نکردند. چنانچه صاحب کتاب «عمدة الطالب» روایت نموده است:

«ثم أخرج للناس و عمل محضراً انّه مات حتف أنفه، و ترک ثلاثة أیّام علی الطریق یأتی من یأتی فینظر إلیه ثم یکتب فی المحضر، و دفن بمقابر قریش.»(1)

به هر ترتیب سندی بن شاهک دستور داد بدن مبارک آن حضرت را روی پل بغداد قرار دهند، و بعد بدن حضرت را به جمعی نشان داد، و به مردم اعلام نمود که آن حضرت در اثر مرگ طبیعی، و قضاء الهی از دنیا رفته اند. مردم هم می آمدند، و بدن مطّهر آن حضرت را می دیدند، در حالی که آثار جراحت و زخمی در بدن مبارک حضرت نبود. تا این که یکی از شیعیان مخلص، کنار بدن شریف و مبارک حضرت آمد، و به مردمی که در آنجا اجتماع کرده بودند و می گفتند: حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) کشته نشده اند، و به مرگ طبیعی از دنیا رفته اند، گفت:

«أَنَا أَسْتَخْبِرُ مِنْهُ بِمَا ذَا مَاتَ؟ فَقَالُوا: إِنَّهُ مَیِّتٍ فَکَیْفَ یُخْبِرُکَ؟ فَدَنَا مِنْهُ وَ قَالَ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! أَنْتَ صَادِقٌ وَ أَبُوکَ صَادِقٌ، فَأَخْبِرْنَا أَ مَضَیْتَ مَوْتاً أَمْ قَتْلاً؟ فَنَطَقَ (علیه السلام) وَ قَالَ: قَتْلاً قَتْلاً قَتْلاً، ثُمَّ غُسِّلَ وَ کُفِّنَ.»(2)

(من از خود امام کاظم (علیه السلام) سؤال می کنم که چگونه از دنیا رفته اند؟ حاضران گفتند: ایشان مرده اند، چگونه به تو خبر بدهند؟ پس او نزدیک حضرت آمد، و عرض کرد: ای پسر رسول خدا! شما و پدر بزرگوارتان راست گو هستید، پس به ما خبر بدهید که آیا به مرگ طبیعی از دنیا رفته اید، یا کشته شده اید؟ پس به ناگاه حضرت به اعجاز سخن گفتند، و سه مرتبه فرمودند: کشته شدم، کشته شدم، کشته شدم. سپس امام را غسل داده و کفن نمودند.)

ص: 334


1- . عمدة الطالب، ص177.
2- . التتمة في تواريخ الأئمة (علیهم السلام) ، ص117؛ عنه الاثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج4، ص274.

آری پیروان حقیقی مکتب اهل بیت عصمت و طهارت (علیهما السلام) ، معتقدند امام معصوم (علیه السلام) زنده و مرده ندارد. و همان گونه که از این روایت نیز دانسته می شود، حتّی در چنین حالتی نیز که به حسب ظاهر روح از بدن شریف امام معصوم (علیه السلام) مفارقت نموده، ولی مع الوصف به اذن خداوند متعال مبسوط الید می باشند، و قدرت انجام هر عمل، و کاری را دارند. و در روایت دیگری مرحوم علامه مجلسی (قدس سره) از کتاب «عیون المعجزات» از کتاب «وصایا» تألیف علیّ بن محمّد بن زیاد صیمری نقل کرده است:

بعد از این که سندی بن شاهک خرماهای مسموم را در مقابل امام کاظم (علیه السلام) گذاشته بودند، و حضرت نیز ده عدد از آن خرماها را خورده بودند، آمد، و به ایشان عرض کرد: بیشتر تناول نمی کنید؟ حضرت به او فرمودند: همین مقدار برای تو کافی است؛ و به آن چه به تو دستور داده اند، رسیدی.

سپس سندی بن شاهک چند روز قبل از شهادت حضرت، تعدای از قضات، و افراد عادل را حاضر کرد، و امام را نزد آن ها آورد و گفت: مردم می گویند: ابا الحسن موسی بن جعفر (علیهما السلام) در مضیقه، و سختی هستند؛ شما خود ایشان را مشاهده کنید که بیماری و کسالتی ندارند، و بر ایشان سخت نگرفته ایم. ولی حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) رو به آن ها کردند، و فرمودند:

«اشْهَدُوا عَلَیَّ أَنِّی مَقْتُولٌ بِالسَّمِّ مُنْذُ ثَلَاثَةِ أَیَّامٍ، اشْهَدُوا أَنِّی صَحِیحُ الظَّاهِرِ لَکِنِّی مَسْمُومٌ وَ سَأَحْمَرُّ فِی آخِرِ هَذَا الْیَوْمِ حُمْرَةً شَدِیدَةً مُنْکَرَةً وَ أَصْفَرُّ غَداً صُفْرَةً شَدِیدَةً وَ أَبْیَضُّ بَعْدَ غَدٍ وَ أَمْضِی إِلَی رَحْمَةِ اللَّهِ وَ رِضْوَانِهِ.»(1)

(برای من شهادت دهید که تا سه روز دیگر در اثر سم کشته خواهم شود، شهادت دهید که من در ظاهر سالم هستم، ولی مرا مسموم نموده اند. و در آخر امروز رنگ من به شدّت سرخِ تیره می شود، و فردا به شدّت زرد خواهم شد، و پس فردا سفید خواهم گشت، و به سوی رحمت و رضوان خداوند می روم.)

ص: 335


1- . بحارالأنوار، ج48، ص248.

پس همان گونه که حضرت خود فرموده بودند، چون آخر روز سوّم شد، به مقتضای: (وَ أَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِي رَحْمَةِ اللَّهِ(1)) وجود نازنین حضرت امام کاظم (علیه السلام) به شهادت رسیدند. به هر نحو واضح است که بین روایت قبل که امام می فرمایند: رنگ بدن من سبز خواهد شد، و بین این روایت که حضرت می فرمایند: رنگم سرخ، و بعد زرد، و در روز آخر سفید می شود، تناقضی وجود ندارد.

چرا که شاید مقصود حضرت این بوده که برخی از اعضاء بدن مبارکشان به رنگ سبز در خواهد آمد. و بعضی دیگر از اعضاء ایشان سرخ، و بعد زرد، و در نهایت سفید خواهد گشت. و با توجه به این که روایات متفاوتی در کیفیت مسموم نمودن حضرت وجود دارد، به نظر می رسد که این تفاوت رنگ حضرت نیز به این خاطر بوده باشد، که امام کاظم (علیه السلام) را با چند زهرِ متفاوت، و در اوقات مختلف، و به وسیلهٔ افراد گوناگون مسموم کرده باشند. اگر چه در موردی نیز اقدام هارون برای مسموم نمودن حضرت ناکام بوده است. چنانچه مرحوم شیخ صدوق (قدس سره) در کتاب «عیون اخبار الرضا» از عمر بن واقد نقل شده است:

زمانى كه هارون الرّشيد فضایل موسی بن جعفر (علیه السلام) را می شنید، و به او خبر می رسید، که شیعیان ایشان را امام می دانند، و شب و روز، پنهانی به محضر ایشان رفت و آمد می کنند، بر جان و سلطنت خویش بیمناک شد، و تصميم گرفت آن حضرت را با سمّ به قتل برساند. لذا قدرى خرما طلبيد و از آن خورد.

«ثُمَّ أَخَذَ صِینِیَّةً فَوَضَعَ فِیهَا عِشْرِینَ رُطَبَةً وَ أَخَذَ سِلْكاً فَعَرَكَهُ فِی السَّمِّ وَ أَدْخَلَهُ فِی سَمِّ الْخِیَاطِ، فَأَخَذَ رُطَبَةً مِنْ ذَلِكَ الرُّطَبِ فَأَقْبَلَ یُرَدِّدُ إِلَیْهَا ذَلِكَ السَّمَّ بِذَلِكَ الْخَیْطِ حَتَّی قَدْ عَلِمَ أَنَّهُ قَدْ حَصَلَ السَّمُّ فِیهَا، فَاسْتَكْثَرَ مِنْهُ ثُمَّ رَدَّهَا فِی ذَلِكَ الرُّطَبِ.»

(سپس یک سینی طلب نمود، و بيست عدد خرما در آن قرار داد، و نخى را گرفت، و در سمّ انداخت، و كاملاً آن را زهر آلود كرد، سپس نخ را از سوراخ سوزن رد نمود،

ص: 336


1- . و اما روسفیدان در رحمت خدا (یعنی بهشت) درآیند. (سورهٔ آل عمران، آیهٔ 107).

و بعد خرمائی را برداشت، و مرتب نخ مسموم را از آن رد کرد تا یقین نمود خرما مسموم شده، آن گاه آن خرماى مسموم را در بين بقيّۀ خرماها قرار داد.)

پس به يكى از خدمت كارانش گفت: اين سينى خرما را نزد موسى بن جعفر (علیه السلام) ببر، و به ایشان بگو: امير المؤمنين از اين خرما خورده، و مقدارى نيز براى شما كنار گذاشته است. و شما را قسم مى دهد كه اين خرماها را تا آخر بخوريد. زيرا كه خودم با دستم اين ها را براى شما انتخاب كرده ام. و به خدمت كار تأكيد كرد: نگذار چيزى از آن باقى بگذارد، و در ضمن به كس ديگرى، از اين خرما چيزى نده. خادم به خدمت حضرت آمد، و پيغام هارون را رساند. حضرت به او فرمودند:

«ائْتِنِی بِخِلَالٍ، فَنَاوَلَهُ خِلَالًا، وَ قَامَ بِإِزَائِهِ وَ هُوَ یَأْكُلُ مِنَ الرُّطَبِ وَ كَانَتْ لِلرَّشِیدِ كَلْبَةٌ تَعِزَّ عَلَیْهِ، فَجَذَبَتْ نَفْسَهَا وَ خَرَجَتْ تَجُرُّ سَلَاسِلَهَا مِنْ ذَهَبٍ وَ جَوْهَرٍ حَتَّی حَاذَتْ مُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ (علیهما السلام) فَبَادَرَ بِالْخِلَالِ إِلَی الرُّطَبَةِ الْمَسْمُومَةِ وَ رَمَی بِهَا إِلَی الْكَلْبَةِ، فَأَكَلَتْهَا، فَلَمْ تَلْبَثْ أَنْ ضَرَبَتْ بِنَفْسِهَا الْأَرْضَ وَ عَوَتْ وَ تَهَرَّتْ قِطْعَةً قِطْعَةً.»

(يك خلال به من بده، خادم خلالى براى حضرت حاضر كرد و در مقابل ايشان ايستاد، و هارون ماده سگى داشت كه بسيار به آن علاقمند بود. اين سگ خود را به زور و زحمت از محلّ خود بيرون كشيد، و در حالى كه زنجيرهاى طلايى و جواهرنشانش را بدنبال خود روى زمين مى كشاند، خود را مقابل حضرت رساند. حضرت نيز خلال را در خرماى مسموم فرو برده، و آن را نزد آن حيوان انداختند. حيوان آن خرما را خورد، و بلافاصله خود را به زمين زد، و زوزه كشيد، و تكّه تكّه گوشتش از استخوان جدا شد.)

ص: 337

حضرت نيز بقيّه خرماها را که مسموم نبود، ميل فرمودند. خدمت کار سينى را نزد هارون الرّشيد برگرداند، هارون سؤال كرد: رطب ها را تا آخر خورد؟ گفت: بله، يا أمير المؤمنين! هارون گفت: ایشان را چگونه ديدى؟ گفت: چيز بدى در ایشان نديدم، يا أمير المؤمنين!

راوى ادامه مى دهد: سپس خبر آن ماده سگ كه تكّه تكّه، گوشت از استخوانش جدا شده، و مرده بود، به هارون رسيد. از این رو اين خبر بر هارون گران آمد، و بسيار مضطرب و ناراحتش كرد، و به سراغ سگ رفت، و ديد در اثر سمّ، گوشت از بدنش جدا شده، و مرده است. خادم را احضار كرد، و بعد شمشير، و زيراندازی كه موقع كشتن كسى روى زمين پهن مى كردند تا خونش روى آن بريزد، و زمین را نجس نکند را نيز طلبيد، و به خادم گفت:

دربارۀ آن خرماها، راستش را بگو، و الاّ تو را مى كشم، خادم گفت: يا أمير المؤمنين! من خرماها را به نزد موسى بن جعفر (علیه السلام) بردم، و سلام شما را به ایشان رساندم، و در مقابل ایشان ايستادم، ایشان از من خلالى طلب كردند. من نيز خلالى به ایشان دادم، ایشان آن خلال را، در خرماها، يكى پس از ديگرى، فرو برده و مى خوردند، تا اين كه آن سگ به آنجا آمد.

پس ایشان خلال را در يكى از خرماها فرو كردند، و آن را به طرف سگ انداختند، آن سگ نيز خرما را خورد، و ایشان نیز به خوردن بقيّهٔ خرماها ادامه دادند، و سپس اتّفاقى افتاد كه خود مى بينى. هارون گفت: دربارۀ موسى بن جعفر (علیه السلام) ، سودى نبرديم، جز اين كه بهترين خرما را به ایشان إطعام كرديم، و سمّ خود را هدر داديم، و سگ مان نيز كشته شد، دربارۀ موسى بن جعفر (علیه السلام) راه چاره اى نيست.

راوى در ادامه می گوید: سپس سرورمان، حضرت موسى بن جعفر (علیهما السلام) سه روز قبل از وفاتشان مسيّب را كه نگهبان آن حضرت بود، احضار نمودند، و به او فرمودند: ای مسيّب! عرض کرد: بله، مولاى من. حضرت فرمودند:

«إِنِّی ظَاعِنٌ فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ إِلَی الْمَدِینَةِ مَدِینَةِ جَدِّی رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) لِأَعْهَدَ إِلَی عَلِیٍّ ابْنِی مَا عَهِدَهُ إِلَیَّ أَبِی وَ أَجْعَلَهُ وَصِیِّی وَ خَلِیفَتِی، وَ آمُرَهُ بِأَمْرِی، قَالَ الْمُسَیَّبُ: فَقُلْتُ: یَا مَوْلَایَ! كَیْفَ تَأْمُرُنِی أَنْ أَفْتَحَ لَكَ الْأَبْوَابَ وَ أَقْفَالَهَا، وَ الْحَرَسُ مَعِی عَلَی الْأَبْوَابِ؟! فَقَالَ: یَا مُسَیَّبُ! ضَعُفَ یَقِینُكَ فِی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ فِینَا،

ص: 338

فَقُلْتُ: لَا یَا سَیِّدِی! قَالَ: فَمَهْ، قُلْتُ: یَا سَیِّدِی! اُدْعُ اللَّهَ أَنْ یُثَبِّتَنِی، فَقَالَ: اللَّهُمَّ ثَبِّتْهُ، ثُمَّ قَالَ: إِنِّی أَدْعُو اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِاسْمِهِ الْعَظِیمِ الَّذِی دَعَا بِهِ آصَفُ حَتَّی جَاءَ بِسَرِیرِ بِلْقِیسَ فَوَضَعَهُ بَیْنَ یَدَیْ سُلَیْمَانَ قَبْلَ ارْتِدَادِ طَرْفِهِ إِلَیْهِ حَتَّی یَجْمَعَ بَیْنِی وَ بَیْنَ ابْنِی عَلِیٍّ بِالْمَدِینَةِ، قَالَ الْمُسَیَّبُ: فَسَمِعْتُهُ (علیه السلام) یَدْعُو، فَفَقَدْتُهُ عَنْ مُصَلَّاهُ، فَلَمْ أَزَلْ قَائِماً عَلَی قَدَمَیَّ حَتَّی رَأَیْتُهُ قَدْ عَادَ إِلَی مَكَانِهِ وَ أَعَادَ الْحَدِیدَ إِلَی رِجْلَیْهِ فَخَرَرْتُ لِلَّهِ سَاجِداً لِوَجْهِی شُكْراً عَلَی مَا أَنْعَمَ بِهِ عَلَیَّ مِنْ مَعْرِفَتِهِ، فَقَالَ لِی: ارْفَعْ رَأْسَكَ یَا مُسَیَّبُ! وَ اعْلَمْ أَنِّی رَاحِلٌ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی ثَالِثِ هَذَا الْیَوْمِ. قَالَ: فَبَكَیْتُ، فَقَالَ لِی: لَا تَبْكِ یَا مُسَیَّبُ! فَإِنَّ عَلِیّاً ابْنِی هُوَ إِمَامُكَ وَ مَوْلَاكَ بَعْدِی فَاسْتَمْسِكْ بِوَلَایَتِهِ فَإِنَّكَ لَا تَضِلُّ مَا لَزِمْتَهُ، فَقُلْتُ: الْحَمْدُ لِلّهِ.»

(من امشب به مدينه، شهر جدّم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خواهم رفت، تا فرزندم علىّ را به همان چيزهايى كه پدرم به من سفارش كرده، سفارش كنم. و ایشان را وصىّ و جانشين خود گردانم، و دستورات لازم را به ایشان بدهم. مسيّب گفت: مولاى من! چگونه به من دستور مى دهىد كه درها را براي شما باز كنم، در حالى كه نگهبانان ديگرى نيز به همراه من هستند؟ حضرت فرمودند: اى مسيّب! يقين تو به خداوند دربارۀ ما ضعيف است! گفتم: نه، مولاى من! حضرت فرمودند: پس صبر كن، گفتم: ای مولاى من! از خدا بخواهيد مرا ثابت قدم كند، حضرت نيز دعا كردند: خداوندا! او را ثابت قدم كن، سپس فرمودند: من خداوند را به آن اسم عظيمش، كه آصف، خدا را به آن خواند، و تخت بلقيس را قبل از اين كه سليمان چشم بر هم بزند، در مقابل او نهاد، مى خوانم. و از خداوند مى خواهم مرا در كنار فرزندم علىّ در مدينه قرار دهد. مسيّب می گويد: صداى حضرت را مى شنيدم كه دعا مى خواندند و ناگاه حضرت را در مصلاّى خود نديدم. همان طور بر جاى خود ايستاده بودم كه ديدم به جاى خود برگشتند، و غلّ و زنجير را به پاى خود بستند، در اين موقع بشكرانۀ اين

ص: 339

نعمت الهى که به امام (علیه السلام) خود معرفت پیدا کرده بود به سجده افتادم، حضرت به من فرمودند: مسيّب! سرت را بلند كن، من سه روز ديگر به سوى خداوند عزّ و جلّ خواهم رفت. مسيّب می گويد: من گريستم، حضرت فرمودند: گريه نكن، اى مسيّب! فرزندم علىّ، بعد از من، مولا و امام تو است، به ولايت ایشان چنگ بزن، زيرا مادامى كه ملازم ایشان باشى گمراه نخواهى شد، گفتم: الحمد للّه.)

مسيّب می گويد: سپس، در شب روز سوم، مولايم مرا صدا زدند و فرمودند: موقع رفتن من بسوى خداوند عزّ و جلّ است كه قبلاً به تو گفته بودم، وقتى مقدارى آب خواستم، و آن را نوشيدم، و ديدى ورم كردم، و شكمم بالا آمد، و رنگم زرد، و قرمز، و سبز شد، و به رنگ هاى مختلف درآمد، خبر وفات مرا به آن طاغى برسان، و وقتی مرا در آن حال ديدى، مبادا كسى را از حالت من با خبر كنى، و نيز به كسى كه نزد من خواهد بود، اطّلاع نده، مگر بعد از وفاتم.

مسيّب بن زهير می گويد: دائم مراقب حضرت، و منتظر بودم، تا اين كه حضرت قدرى آب خواستند، و نوشيدند، سپس مرا خواستند، و فرمودند: اى مسيّب! اين سندىّ بن شاهك پليد گمان مى كند، او خودش غسل، و دفن مرا به عهده خواهد گرفت، هيهات، ابداً اين طور نخواهد بود، وقتى مرا به گورستان معروف به مقابر قريش بردند، مرا در آنجا دفن كنيد، و قبر مرا بيش از چهار انگشت باز، بالا نياوريد، و از خاك براى تبرّك چيزى برنداريد. زيرا تربت هاى ما، همگى، حرام است جز تربت جدّم حسين بن علىّ (علیهما السلام) زيرا خداوند تربت آن بزرگوار را براى شيعيان و اولياء ما، شفاء قرار داده است. مسيّب می گويد:

«ثُمَّ رَأَیْتُ شَخْصاً أَشْبَهَ الْأَشْخَاصِ بِهِ جَالِساً إِلَی جَانِبِهِ وَ كَانَ عَهْدِی بِسَیِّدِیَ الرِّضَا (علیه السلام) وَ هُوَ غُلَامٌ، فَأَرَدْتُ سُؤَالَهُ، فَصَاحَ بِی سَیِّدِی مُوسَی (علیه السلام) وَ قَالَ لِی: أَ لَیْسَ قَدْ نَهَیْتُكَ یَا مُسَیَّبُ! فَلَمْ أَزَلْ صَابِراً حَتَّی مَضَی وَ غَابَ الشَّخْصُ، ثُمَّ أَنْهَیْتُ الْخَبَرَ إِلَی الرَّشِیدِ فَوَافَی السِّنْدِیَّ بْنَ شَاهَكَ، فَوَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَیْتُهُمْ بِعَیْنَیَّ وَ هُمْ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ یَغْسِلُونَهُ فَلَا تَصِلُ أَیْدِیهِمْ إِلَیْهِ، وَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ یُحَنِّطُونَهُ وَ یُكَفِّنُونَهُ، وَ أَرَاهُمْ لَا یَصْنَعُونَ بِهِ شَیْئاً، وَ رَأَیْتُ ذَلِكَ الشَّخْصَ یَتَوَلَّی غُسْلَهُ وَ تَحْنِیطَهُ وَ تَكْفِینَهُ وَ هُوَ یُظْهِرُ

ص: 340

الْمُعَاوَنَةَ وَ هُمْ لَا یَعْرِفُونَهُ، فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ أَمْرِهِ، قَالَ لِی ذَلِكَ الشَّخْصُ: یَا مُسَیَّبُ! مَهْمَا شَكَكْتَ فِیهِ فَلَا تَشُكَّنَّ فِیَّ، فَإِنِّی إِمَامُكَ وَ مَوْلَاكَ وَ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَیْكَ بَعْدَ أَبِی (علیه السلام) ، یَا مُسَیَّبُ! مَثَلِی مَثَلُ یُوسُفَ الصِّدِّیقِ (علیه السلام) وَ مَثَلُهُمْ مَثَلُ إِخْوَتِهِ حِینَ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ. ثُمَّ حُمِلَ (علیه السلام) حَتَّی دُفِنَ فِی مَقَابِرِ قُرَیْشٍ وَ لَمْ یُرْفَعْ قَبْرُهُ أَكْثَرَ مِمَّا أَمَرَ بِهِ، ثُمَّ رَفَعُوا قَبْرَهُ بَعْدَ ذَلِكَ وَ بَنَوْا عَلَیْهِ.»

(سپس كسى را كه بسيار به آن حضرت شبيه بود، ديدم كه در كنار ايشان نشسته است، و من مولايم حضرت رضا (علیه السلام) را در كودكى آن حضرت ديده بودم. خواستم از ایشان سؤالاتى كنم كه مولايم حضرت موسى بن جعفر (علیهما السلام) بر من بانگ زدند، و فرمودند: مگر تو را نهى نكرده بودم؟ پس همان گونه صبر نمودم، تا حضرت وفات كردند، و آن شخص غايب شدند. سپس به هارون خبر دادم، و سندى بن شاهك آمد، قسم به خدا، آن ها را مى ديدم كه خود خيال مى كردند كه آن ها حضرت را غسل مى دهند، ولى دستشان به حضرت نمى رسيد، ولی فكر مى كردند كه آن ها هستند كه حضرت را حنوط و كفن مى كنند. امّا هيچ كارى نسبت به آن بزرگوار انجام نمى دادند، و همان شخص غسل و حنوط و كفن حضرت را بر عهده داشتند، آن ها ایشان را مى ديدند، و نمى شناختند، و در ظاهر اين طور وانمود مى كردند كه فقط به آن ها كمك مى كند، وقتى از آن كارها فارغ شدند بمن فرمودند: اگر در بارۀ ایشان شكّ داشتى، ديگر در مورد من در شكّ نباش، من امام و مولاى تو هستم، و بعد از پدرم، حجّت خدا بر تو مى باشم، اى مسيّب! مَثَل من، مَثَل يوسف صدّيق (علیه السلام) است، و مَثل آن ها، مَثل برادران او است كه بر او وارد شدند، و حضرت آن ها را شناختند ولى آن ها، او را نشناختند. سپس حضرت را به مقابر قريش برده، در آنجا دفن كردند.

ص: 341

و قبر ايشان را از آن مقدار كه امر فرموده بود، بیشتر بالاتر نياوردند، و بعد از آن، قبر را بالا آورده، و روى آن بنا ساختند.)(1)

مرحوم شیخ صدوق (قدس سره) از حسن بن عبد اللّه صیرفی از پدرش روایت کرده است: وقتی حضرت موسى بن جعفر (علیهما السلام) به دست سندىّ بن شاهك در زندان وفات يافتند:

«فَحُمِلَ عَلَی نَعْشٍ(2) وَ نُودِیَ عَلَیْهِ، هَذَا إِمَامُ الرَّافِضَةِ، فَاعْرِفُوهُ، فَلَمَّا أُتِیَ بِهِ مَجْلِسَ الشُّرْطَةِ، أَقَامَ أَرْبَعَةَ نَفَرٍ، فَنَادَوْا: أَلَا مَنْ أَرَادَ أَنْ یَرَی الْخَبِیثَ بْنَ الْخَبِیثِ، مُوسَی فَلْیَخْرُجْ.»

(پس بدن حضرت را بر تخته ای قرار دادند، و ندا می کردند: اين امام رافضى ها است، او را بشناسيد، وقتى آن بزرگوار را به محلّ شرطه ها (پاسگاه پليس) آوردند، چهار نفر را برپا داشت تا صدا بزنند هر كس مى خواهد خبيث ابن خبيث (العياذ باللّه) را ببيند، بيايد.)

در اين هنگام سليمان بن أبى جعفر (عموى هارون) از قصرش بيرون آمد. وقتی به كنار شطّ رفت، دید، داد و فرياد و غلغله به گوشش می رسيد، از غلامان و كنيزانش پرسيد: چه خبر است؟ گفتند: سندىّ بن شاهك به این نحو بر پیکر موسى بن جعفر (علیهما السلام) نداء مى كند. از این رو او به غلامان و فرزندانش گفت: آن ها بزودى به قسمت غرب شهر مى روند، وقتى از آنجا عبور كردند با غلامان خود به آنجا برويد و بدن ایشان را از دست آن ها بگيريد. و اگر مقاومت كردند، آن ها را بزنيد، و لباس ها و پرچم های سیاه آن ها را پاره کنید. پس وقتى بدن حضرت را از آن قسمت عبور دادند، غلامان به آنجا رفتند، و آن ها را زدند، و لباس ها و پرچم های سیاه آن ها را پاره كردند، و بدن آن حضرت را گرفتند، و بر سر چهار راه قرار دادند، و مناديان نداء سر دادند:

ص: 342


1- . عیون اخبار الرضا، ج 1، ص201؛ عنه البحار، ج48، ص223؛ و مدينة معاجز، ج6، ص364؛ و اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج4، ص243.
2- . نعش: تخت چهار پایهٔ کوتاهی که میت را بر آن حمل می کرده اند. لغت نامهٔ دهخدا، ج2، ص3010.

«أَلَا مَنْ أَرَادَ أَنْ یَرَی الطَّیِّبَ بْنَ الطَّیِّبِ، مُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ (علیهما السلام) فَلْیَخْرُجْ، وَ حَضَرَ الْخَلْقُ وَ غُسِّلَ وَ حُنِّطَ بِحَنُوطٍ فَاخِرٍ وَ كَفَّنَهُ بِكَفَنٍ فِیهِ حِبَرَةٌ اسْتُعْمِلَتْ لَهُ بِأَلْفَیْنِ وَ خَمْسِمِائَةِ دِینَارٍ، عَلَیْهَا الْقُرْآنُ كُلُّهُ، وَ احْتَفَی وَ مَشَی فِی جَنَازَتِهِ مُتَسَلِّباً، مَشْقُوقَ الْجَیْبِ إِلَی مَقَابِرِ قُرَیْشٍ، فَدَفَنَهُ (علیه السلام) هُنَاكَ، وَ كُتِبَ بِخَبَرِهِ إِلَی الرَّشِیدِ، فَكَتَبَ الرَّشِیدُ إِلَی سُلَیْمَانَ بْنِ أَبِی جَعْفَرٍ وَصَلَتْكَ رَحِمٌ یَا عَمِّ! وَ أَحْسَنَ اللَّهُ جَزَاءَكَ، وَ اللَّهِ مَا فَعَلَ السِّنْدِیُّ بْنُ شَاهَكَ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعالی مَا فَعَلَهُ عَنْ أَمْرِنَا.»(1)

(هر كس مى خواهد طيّب بن طيّب، موسى بن جعفر (علیهما السلام) را ببيند، بيايد. مردم جمع شدند، و حضرت را غسل دادند، و با حنوطى فاخر و گران بَها، ايشان را حنوط كردند. و سليمان بن أبى جعفر آن حضرت را در كفنى كه براى خود ترتيب داده بود، از برد يمانى، كه قيمت آن دو هزار و پانصد دينار بوده و تمام قرآن بر آن نوشته شده بود، كفن كرد. و خود با پاى برهنه، بدون عمامه و گريبان چاك زده، آن حضرت (علیه السلام) را تا مقابر قريش تشييع كرد، و در آنجا دفن نمود. خبر به هارون رسيد، هارون نامه اى به او نوشت، و به ظاهر از او تشكّر كرد، و گفت: خداوند به تو جزاى خير بدهد، به خدا قسم سندىّ بن شاهك ملعون، اين كارها را سرخود، و بدون دستور ما انجام داده است.)

و خاتم المحدّثین، مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره) دربارهٔ برخی از اتفاقاتی که در تشییع حضرت امام کاظم (علیه السلام) رخ داده نقل نموده است:

«روایت شده که آن بازاری که نعش شریف را در آن گذاشته بودند نامیده شد به (سوق الریاحین) و در آن موضع شریف بنایی ساختند، و دری بر آن قرار دادند که مردم پا بر آن موضع نگذارند بلکه به آن تبرک بجویند، و آن محل را

ص: 343


1- . عیون اخبار الرضا، ج1، ص199؛ عنه البحار، ج48، ص227.

زیارت کنند. و نقل شده از مولی اولیاء اللّه صاحب (تاریخ مازندران) که گفته من مکرر به آن موضع مشرف گشته ام وآن محل را بوسیده ام.»(1)

نگارنده بعد از نگارش این مصائبی که بر باب الحوائج، حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) گذشته است، دیگر طاقت از کف داده، و به یاد مظلومی آن مولای بنده نواز، در گوشهٔ عزلت اشک از دیدگانش جاری گشته، و در مقام انشاء می گوید:

رسيده خبر سرور و مقتدا *** ولىّ نعمت و سَيّدِ انبيا

ز زندان رها مى شود از قضا *** از آن سختى و مهنتِ غم فزا

از آن ظلمتِ محبس اشقيا *** كه در آن نداند ولىّ خدا

زمان نمازش به صبح و مسا *** به غير از نشانى كه مانده به جا

ز سندى ملعونِ مادر خطا *** كه وقت نماز و به وقت دعا

زند تازيانه همى ناروا *** به جسم امام و شهِ التجا

رسيده خبر نور ملك و سرا *** همان سرور و مظهر كبريا

شود ديگر از چاهِ محبس نما *** ز قعر زمين بعد جور و جفا

رها بعد ظلمى پس از سال ها *** ز بعد همه غم كه گشته روا

همان چاه پُر نَم كه آن رهنما *** به غل گشته در آن مسا و صبا

چنان تنگ و بى جا كه وقت ثنا *** گرفته به آغوش خود هر دو پا

دگر گشته مرضوض وقت لقا *** همان ساق مانده به نم در خفا

رسيده كه ديگر شه و ره گشا *** ز زندان و بند و از آن انزوا

شود عاقبت تا زمانى رها *** لذا شيعيان بهر نورِ ضيا

دوان جمع گشتند همه از وفا *** به زندان و آن محبسِ پُر بلا

ص: 344


1- . منتهی الآمال، ج3، ص1540.

همه منتظر ناگهان از قفا *** بشد درب زندان ز جور دغا

براى زمانى به حقّ غم فزا *** به ناگه گشوده به صوت و ندا

كه باشد امام اين تن پُر بَها *** به رافضىِّ گشته به غم آشنا

نهاده تنِ سرورِ اوليا *** به دربى همان زادهٔ از زنا

ز يك سو شده رأس آن پيشوا *** رها با همه رتبه و اعتلا

ز سوى دگر راز ملكِ بقا *** رها گشته پايش ز درب سرا

به پا شد به لحظه به صوتى رسا *** فغان و غم و درد و رنج و عزا

شدند شيعيان بهر مشگل گشا *** چو «سجّاد» همه در عزا مبتلا

«مؤلف»

به هر ترتیب برخی از روایات دلالت می کند که برمکیان وجود نازنین حضرت امام کاظم (علیه السلام) را مسموم کردند، و ایشان را به شهادت رساندند. چنانچه مرحوم علامه مجلسی (قدس سره) از مرحوم شیخ صدوق (قدس سره) روایت نموده است:

«چون هارون دانست که فضل بن ربیع بر قتل آن جناب اقدام نمی نماید، آن جناب را از خانه او بیرون آورد و نزد فضل بن یحیی برمکی محبوس گردانید، فضل هر شب خوانی برای آن جناب می فرستاد، و نمی گذاشت که از جائی دیگر طعام برای آن امام عالی مقام بیاورند. در شب چهارم که خوان را حاضر کردند، آن امام مظلوم سر به جانب آسمان بلند کرد فرمود: خداوندا تو می دانی که اگر پیش از این روز چنین طعامی می خوردم هرآینه اعانت بر هلاک خود کرده بودم، امشب در خوردن این طعام مجبور و معذورم. چون از آن طعام تناول نمود، اثر زهر در بدن شریفش ظاهر شد و رنجور گردید، چون روز شد آن ملعون طبیبی نزد آن جناب فرستاد، چون طبیب نزد آن جناب آمد احوال پرسید، آن جناب جواب او نفرمود، چون بسیار مبالغه کرد آن جناب دست مبارک خود را

ص: 345

بیرون آورد، به او نمود و فرمود: علّت من این است. چون طبیب نظر کرد دید که کف دست مبارکش سبز شده است، آن زهری که به آن جناب داده اند در آن موضع مجتمع گردیده، پس طبیب برخاست به نزد آن بدبختان رفت و گفت: به خدا سوگند که او بهتر از شما می داند آن چه شما با او کرده اید، و از آن مرض به جوار رحمت الهی انتقال نمود.»(1)

این روایت معارض است با روایتی که در صفحاتی قبل آورده شد، و دلالت می کرد که نه تنها فضل بن یحیی برمکی راضی به قتل امام کاظم (علیه السلام) نمی گشت، بلکه از ایشان به احسن وجه پذیرائی می نمود، به نحوی که هارون دستور داد به او صد تازیانه بزنند، و او را لعن کنند تا آن که وقتی خبر این ماجرا به پدر فضل، یعنی یحیی بن خالد رسید، خود را با عجله به هارون رساند، و به او گفت: فضل جوانی تازه کار است، و من هر آن چه را که تو بخواهی انجام می دهم. چنانچه مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) نیز این روایت را از مرحوم شیخ طوسی (قدس سره) روایت نموده، و در پایان آن روایت نوشته است:

«پس یحیی به سرعت روانه بغداد شد، از آمدن او مردم مضطرب شدند، هر کس سخنی می گفت، آن ملعون چنان اظهار کرد که من از برای تعمیر قلعه و تفحّص احوال عمّال به این صوب آمده ام، چند روز مشغول اعمال بود، پس سندی بن شاهک را طلبید و امر کرد که آن امام معصوم را مسموم گرداند، و رطبی چند را به زهر آلوده کرده به ابن شاهک داد که نزد آن جناب برد و مبالغه نماید در خوردن آن ها، دست از آن جناب بر ندارد تا تناول نماید. چون ابن شاهک آن رطب ها را نزد امام مظلوم غریب آورد، به ضرورت تناول نمود.»(2)

ص: 346


1- . جلاء العیون، ص904.
2- . جلاء العیون، ص905.

حال با توجه به این روایات به خوبی می توان فهمید، که از آن جائی که یحیی بن خالد برمکی دستور هارون را ابلاغ کرده، و در آنجا نیز حاضر شده، راوی گمان کرده که فضل بن یحیی، خود اقدام به قتل حضرت نموده است. و حال آن که یحیی بن خالد برمکی، پدرِ فضل، دستور هارون را به سندی بن شاهک ابلاغ نموده، و او را بر این امر راضی کرده، و خرماهائی را که مسموم کرده بود، به سندی بن شاهک داد تا به حضرت خوراند.

به هر تقدیر برخی از روایت دلالت می کند که یحیی بن خالد برمکی حضرت را مسموم نمود. چنانچه مرحوم علامه مجلسی (قدس سره) از کتاب «بصائر الدرجات» از ابراهیم بن ابی محمود نقل کرده است که از حضرت امام رضا (علیه السلام) پرسیدم: آیا امام وقت فوت خود را می دانند؟ حضرت فرمودند: بله، عرض کردم:

«امام موسی (علیه السلام) در وقتی که یحیی برمکی رطب و ریحان زهرآلود برای آن جناب فرستاد آیا می دانستند که آن ها را به زهر آلوده شده اند؟ حضرت فرمودند: بله، ابراهیم عرض کرد: حضرت با آن که می دانستند آن ها را تناول کردند، و خود اعانت بر کشتن خود کردند؟ آن جناب فرمودند: پیشتر می دانستند برای آن که تهیّه خود را درست کند، ولی در وقت خوردن از خاطر ایشان محو شد، که قضای حقّ تعالی بر ایشان جاری گردد.»(1)

از این روایت چند مطلب به ذهن تبادر می کند: یکی آن که حضرت را فقط با خرما مسموم نکرده اند. دوّم آن که یحیی بن خالد حضرت را مسموم کرده است. سوّم آن که در هنگام تناول خرماها مسموم بودن آن ها از ذهن حضرت محو شده است. چنانچه مرحوم علامه مجلسی (علیه السلام) در روایت دیگری از شیخ کشی روایت کرده است: عبد اللَّه بن طاووس از امام رضا (علیه السلام) پرسید: آیا یحیی بن خالد پدر بزرگوار شما را زهر داد؟ فرمودند: بله، او پدرم را در سی رطب زهر داد، عرض کرد: آیا آن حضرت نمی دانستند که آن رطب ها را به زهر آلوده کرده اند؟ حضرت فرمودند:

ص: 347


1- . جلاء العیون، ص917.

«در آن وقت، محدّثی که از جانب خدا او را حدیث می گفت، از او غایب شد، راوی گفت: محدّث کیست؟ حضرت فرمودند: ملکی بزرگتر از جبرئیل و میکائیل است که با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می بود، و با هر کدام از ائمّه (علیهم السلام) هم می باشد.»(1)

به هر نحو با توجه به روایات دیگر، همان گونه که قبلاً هم نگاشته شد، به نظر می رسد به دستور هارون، یحیی بن خالد برمکی خرماها را مسموم کرده باشد. و بعد یحیی، به سندی بن شاهک امر کرده که آن ها را به خورد امام بدهد.

و همچنین کما این که ملاحظه می کنید، از این خبر نیز چونان روایت قبل دانسته می شود که در حین تناول نمودن رطب ها، حضرت دیگر از مسموم بودن آن ها آگاهی نداشته اند. ولی از روایات دیگری که در این مورد وجود دارد، دانسته می شود که حتّی در هنگام تناول نمودن از رطب های زهرآلود، حضرت از مسموم بودن آن ها آگاهی کامل داشته اند. لذا در مقام جمع بین این اخبار با گفت، امام به مقتضای حال سؤال کننده، و نسبت به علم و دانايی و عقل و آگاهی او پاسخ داده اند. چنانچه حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) می فرمایند:

«مَا كَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) الْعِبَادَ بِكُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ. قَالَ: وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) : إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلَي قَدْرِ عُقُولِهِمْ.»(2)

(رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هرگز با بندگان خدا بر اساس توانایی عقل خود سخن نمی گفتند. چنانچه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده اند: ما گروه پیامبران مأموریم که با مردم به اندازهٔ عقل آن ها سخن بگوییم.)

چنانچه شاعری نیز در این رابطه گفته است:

ص: 348


1- . جلاء العیون، ص918.
2- . بحارالانوار، ج1، ص85.

چون كه با كودك سر و كارت فتاد *** پس زبان كودكى بايد گشاد

پس اگر امام کاظم (علیه السلام) آن خرماها را تناول نمودند، به این جهت نبوده که آگاهی از مسموم بودن آن نداشته اند، بلکه به آن جهت بوده که ایشان را مجبور به این کار کرده بودند، و چه بسا که اگر حضرت اقدام به خوردن آن رطب های مسموم نمی کردند، یا با آزار فراوان حضرت را مجبور به خوردن می کردند، و یا به نحو بدتر و سخت تری امام را به شهادت می رساندند. چنانچه مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) بعد از نقل این دو روایت نوشته است:

«از بعضی اخبار سالفه مفهوم می شود که حضرت در هنگام تناول نمودن رطب ها نیز می دانسته اند، که آن ها مسموم می باشد. می تواند بود که این اخبار موافق عقول اکثر خلق وارد شده باشد، مجملی از تحقیق این مطلب در بیان احوال حضرت امام حسین (علیه السلام) مذکور شد که تکلیف ایشان مانند تکلیف دیگران نیست. در خصوص این مقال می توان گفت که: آن حضرت را به خوردن آن رطب وقتی فایده می کرد که از دست ایشان رها تواند شد، و ایشان آن حضرت را به وجه دیگر به قتل نرسانند، آن حضرت می دانست که اگر به آن نحو نشود بر وجهی شنیع تر آن حضرت را شهید خواهند کرد، پس می تواند بود که وجه اسهل را اختیار فرموده باشند، در این امور تفکّر نکردن و مجملاً تصدیق نمودن که آن چه از ایشان صادر می شود عین حقّ و صواب است اولی و احوط است.»(1)

ص: 349


1- . جلاء العیون، ص918.

حضور حضرت رضا (علیه السلام) بر بالین امام کاظم (علیه السلام)

در چند صفحهٔ قبل خواندیم که حضرت امام رضا (علیه السلام) در مراسم پدر خود حاضر شدند، و خود امر تغسیل و تکفین و تدفین پدر را به صورت ناشناخته بر عهده گرفتند. چنانچه در روایت دیگری مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) نقل نموده است:

هنگامی که حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) را به سوی بغداد می بردند به امام رضا (علیه السلام) دستور دادند، همیشه تا وقتی من زنده هستم در خانهٔ من بخواب تا خبر شهادت من به تو برسد. از همین رو امام رضا (علیه السلام) هر شب تا چهار سال در منزل پدرشان می خوابیدند، ولی شبی از شب ها وقتی بستر حضرت را انداختند امام نیامدند، و اهل خانه از نیامدن امام رضا (علیه السلام) نگران شدند. فردای آن روز حضرت رضا (علیه السلام) به منزل آمده، و به أمّ احمد همسر حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) ، فرمودند: آن چه را پدرم به تو سپرده بیاور، همین که أمّ احمد فرمایش حضرت را شنید:

«فَصَرَخَتْ وَ لَطَمَتْ وَجْهَهَا وَ شَقَّتْ جَیْبَهَا وَ قَالَتْ مَاتَ وَ اللَّهِ سَیِّدِی فَکَفَّهَا وَ قَالَ لَهَا لَا تَکَلَّمِی بِشَیْءٍ وَ لَا تُظْهِرِیهِ حَتَّی یَجِیءَ الْخَبَرُ إِلَی الْوَالِی فَأَخْرَجَتْ إِلَیْهِ سَفَطاً وَ أَلْفَیْ دِینَارٍ أَوْ أَرْبَعَهَ آلَافِ دِینَارٍ فَدَفَعَتْ ذَلِکَ أَجْمَعَ إِلَیْهِ دُونَ غَیْرِهِ وَ قَالَتْ إِنَّهُ قَالَ لِی فِیمَا بَیْنِی وَ بَیْنَهُ وَ کَانَتْ أَثِیرَهً عِنْدَهُ احْتَفِظِی بِهَذِهِ الْوَدِیعَهِ عِنْدَکِ لَا تُطْلِعِی عَلَیْهَا أَحَداً حَتَّی أَمُوتَ فَإِذَا مَضَیْتُ فَمَنْ أَتَاکِ مِنْ وُلْدِی فَطَلَبَهَا مِنْکِ فَادْفَعِیهَا إِلَیْهِ وَ اعْلَمِی أَنِّی قَدْ مِتُّ وَ قَدْ جَاءَنِی وَ اللَّهِ عَلَامَهُ سَیِّدِی فَقَبَضَ ذَلِکَ مِنْهَا وَ أَمَرَهُمْ بِالْإِمْسَاکِ جَمِیعاً إِلَی أَنْ وَرَدَ الْخَبَرُ وَ انْصَرَفَ فَلَمْ یَعُدْ لِشَیْءٍ مِنَ الْمَبِیتِ کَمَا کَانَ یَفْعَلُ فَمَا لَبِثْنَا إِلَّا أَیَّاماً یَسِیرَهً حَتَّی جَاءَتِ الْخَرِیطَهُ بِنَعْیِهِ فَعَدَدْنَا.»(1)

( ناگاه أمّ احمد فریاد کشید و سیلی بر رخسارش زد، و گریبانش را درید، و گفت: به خدا قسم آقایم از دنیا رفته، حضرت جلوی او را گرفتند، و او را آرام نمودند، و فرمودند: مبادا سخنی بگوئی و آن را اظهار کنی تا خبر حاکم برسد. سپس أمّ احمد،

ص: 350


1- . اصول کافی، ج1، ص382.

زنبیلی را با دو هزار یا چهار هزار دینار به حضرت رضا (علیه السلام) داد، نه به دیگران، زیرا از اموال شخصی حضرت کاظم (علیه السلام) نبود تا میان همه وراث تقسیم شود، بلکه وجوهات شرعیه بود. أمّ احمد که برگزیده و محرم راز امام هفتم (علیه السلام) بود، گفت: آن حضرت روزی محرمانه به من فرمودند: این امانت را نزد خود حفظ کن، و کسی را از آن آگاه نساز تا از دنیا بروم، چون من از دنیا رفتم، هر کدام از فرزندانم نزد تو آمدند، و آن را از تو درخواست نمودند، تحویلش بده و بدان که مُرده ام. اکنون به خدا نشانه ای که آقایم فرموده بود ظاهر شد و دانستم که ایشان درگذشته اند. امام رضا (علیه السلام) آن ها را از او گرفتند، و به همه را دستور دادند که از بازگو کردن خبر شهادت پدرشان خود داری کنند، تا زمانی که خبر شهادت حضرت از بغداد به مدینه برسد، سپس بازگشتند، و برای خوابیدن همچنان به خانهٔ حضرت کاظم (علیه السلام) می آمدند، تا چند روزی گذشت، و خبر شهادت امام هفتم (علیه السلام) رسید. ما روزها را شمردیم، و حساب کردیم، معلوم شد همان زمانی که امام رضا (علیه السلام) برای خوابیدن نیامدند، و امانت را گرفتند حضرت کاظم (علیه السلام) درگذشته بودند.)

از این روایت به خوبی دانسته می شود که حاضر نشدن حضرت امام رضا (علیه السلام) در خانهٔ پدر بزرگوارشان به جهت حاضر شدن ایشان در مراسم تغسیل و تکفین و تدفین پدر بزرگوارشان بوده است. و این روایت دلیلی بر بطلان کلام واقفیه می باشد. چرا که واقفیه اشکال می کردند، و می گفتند روایت شده است:

«إِنَّ الْإِمَامَ لَا یُغَسِّلُهُ إِلَّا الْإِمَامُ.»(1)

(امام جز به وسیله امام غسل داده نمی شود.)

و سپس اشکال می کردند، و می گفتند: از آن جائی که امام را باید امام غسل دهد، حضرت رضا (علیه السلام) نمی توانند امام باشند، چرا که امام کاظم (علیه السلام) در بغداد از دنیا رفته اند، در حالی که امام رضا (علیه السلام) در آن زمان در مدینه بوده اند، و در مراسم پدر خود حاضر نبوده اند تا بر ایشان نماز بخوانند. از این رو حضرت به آن ها تاکید می نمودند که در مراسم پدرم حاضر بوده ام. چنانچه

ص: 351


1- . اصول کافی، ج1، ص384.

مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) از احمد بن عمر حلاّل، یا شخصی غیر از او نقل کرده است، که گفت: به حضرت رضا (علیه السلام) عرض کردم:

«إِنَّهُمْ یُحَاجُّونَّا یَقُولُونَ: إِنَّ الْإِمَامَ لَا یُغَسِّلُهُ إِلَّا الْإِمَامُ. قَالَ: فَقَالَ: مَا یُدْرِیهِمْ مَنْ غَسَّلَهُ، فَمَا قُلْتَ لَهُمْ؟ قَالَ: فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ! قُلْتُ لَهُمْ: إِنْ قَالَ مَوْلَایَ إِنَّهُ غَسَّلَهُ تَحْتَ عَرْشِ رَبِّی فَقَدْ صَدَقَ وَ إِنْ قَالَ غَسَّلَهُ فِی تُخُومِ الْأَرْضِ فَقَدْ صَدَقَ، قَالَ: لَا هَکَذَا، قَالَ: فَقُلْتُ: فَمَا أَقُولُ لَهُمْ؟ قَالَ: قُلْ لَهُمْ: إِنِّی غَسَّلْتُهُ، فَقُلْتُ: أَقُولُ لَهُمْ إِنَّکَ غَسَّلْتَهُ؟ فَقَالَ: نَعَمْ.»(1)

(واقفیه با ما مشاجره می کنند، و می گویند: امام را جز امام غسل نمی دهد (و می گویند چگونه می شود با این که موسی بن جعفر (علیهما السلام) در بغداد به شهادت رسیده است، امام رضا (علیه السلام) که در مدینه بوده اند، ایشان را غسل داده باشید.) حضرت فرمودند: آن ها چه می داند چه کسی ایشان را غسل داده است؟ تو به آن ها چه جوابی دادی؟ عرض کردم: قربانت شوم، من به آن ها گفتم: اگر مولایم بگوید، خودم ایشان را در زیر عرش پروردگار غسل داده ام، راست گفته است، و اگر بگویند در دل زمین غسل داده ام، راست گفته است. حضرت فرمودند: این چنین نگو. عرض کردم: پس چه بگویم. فرمودند به آن ها بگو من پدرم را غسل داده ام. عرض کردم: به آن ها بگویم شما حضرت را غسل داده اید؟ حضرت فرمودند: آری.)

و در روایت دیگری مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) از طلحه روایت نموده است: به امام رضا (علیه السلام) عرض کردم:

«إِنَّ الْإِمَامَ لَا یُغَسِّلُهُ إِلَّا الْإِمَامُ؟ فَقَالَ: أَ مَا تَدْرُونَ مَنْ حَضَرَ لِغُسْلِهِ قَدْ حَضَرَهُ خَیْرٌ مِمَّنْ غَابَ عَنْهُ الَّذِینَ حَضَرُوا یُوسُفَ فِی الْجُبِّ حِینَ غَابَ عَنْهُ أَبَوَاهُ وَ أَهْلُ بَیْتِهِ.»(2)

ص: 352


1- . اصول کافی، ج1، ص384.
2- . اصول کافی، ج1، ص385.

(امام را جز امام غسل نمی دهد؟ فرمودند: آیا نمی دانی چه کسی برای غسل پدرم حاضر شد؟ کسی حاضر شد که بهتر است از آن که از او غایب است، همان کسانی که در چاه نزد یوسف حاضر شدند، زمانی که پدر و مادر و خانواده اش از او غایب بودند.)

مرحوم علامه مجلسی (قدس سره) نیز از کتاب «منتخب البصائر» از ابراهیم بن أبی سَمّال نقل فرموده است: نامه ای خدمت حضرت رضا (علیه السلام) نوشتم به این مضمون که از حضرت صادق (علیه السلام) به ما روایت رسیده است: امام را جز امام غسل نمی دهد، نظر شما دربارهٔ این حدیث چیست؟ آن جناب در جواب نوشتند:

«أَنَّ الَّذِی بَلَغَکَ هُوَ الْحَقُّ. قَالَ: فَدَخَلْتُ عَلَیْهِ بَعْدَ ذَلِکَ، فَقُلْتُ لَهُ: أَبُوکَ مَنْ غَسَّلَهُ وَ مَنْ وَلِیَهُ، فَقَالَ: لَعَلَّ الَّذِینَ حَضَرُوهُ أَفْضَلُ مِنَ الَّذِینَ تَخَلَّفُوا عَنْهُ، قُلْتُ: وَ مَنْ هُمْ؟ قَالَ: حَضَرُوهُ الَّذِینَ حَضَرُوا یُوسُفَ (علیه السلام) مَلَائِکَةُ اللَّهِ وَ رَحْمَتُهُ.»(1)

(آن چه شنیده ای درست است. راوی گفته: پس از چند وقت خدمت آن جناب رسیدم، و عرض کردم: پدرتان را چه کسی غسل داد، و چه کسی جانشین ایشان است؟ فرمودند: شاید کسانی که در کنار جنازه اش حضور داشتند، بهتر باشند از آن ها که نبودند. گفتم: چه کسانی حضور داشتند؟ فرمود: همان کسانی که در پای جنازه یوسف (علیه السلام) حاضر بودند؛ ملائکه خدا و رحمت او.)

در این دو روایت آخر، به خلاف روایات قبل، که حضرت تصریح نموده بودند که خود، پدر بزرگوارشان را غسل داده اند، به نحو اجمال گفتگو می نمایند. از این رو باید گفت: اگر چه حضرت رضا (علیه السلام) از روی تقیه، یا به علّت دیگری تصریح نمی کنند که با طیّ الارض به بغداد رفته اند، و با دست مبارکشان پدرشان را غسل داده، و بعد از کفن و نماز خواندن به نحوی ناشناس ایشان را دفن کرده اند. ولی با توجه به روایات بسیار دیگری که در آن ها حضرت تصریح نموده اند که ایشان پدرشان را غسل داده اند، گوئی حضرت با کنایه در صدد بیان مطلب بزرگ تری هستند، و کأنه با این گونه صحبت کردن به همگان می فرمایند: که من در لحظهٔ دفن حضرت یوسف (علیه السلام) و آن

ص: 353


1- . بحار الانوار، ج27، ص288.

زمانی که در چاه وحشت کرده بود، در کنارش بودم، حال چگونه می شود که در وقت تغسیل و تکفین و تدفین و نماز پدرم خودم نبوده باشم.

به عبارت دیگر صفات و اسماء خداوند متعال، یا لفظی است، و یا عینی می باشد. حال هنگامی که در این روایت می فرماید: ملائکه، و رحمت خداوند، نزد حضرت یوسف (علیه السلام) حاضر بوده اند. ما به قرینهٔ ملائکه، که مظهر عینی اسماء و صفات خداوند متعال هستند، متوجه می شویم که مقصود از رحمت خداوند نیز، اسم و یا صفت لفظی ذات مقدس ربوبی نیست، بلکه مقصود از رحمت خداوند، اسماء و صفات عینی خداوند که وجود نازنین ائمهٔ اطهار (علیهم السلام) هستند، می باشد.(1)

از این رو حضرت با بیانی سرشار از کنایه و با رعایت جوانب تقیه، در صدد بیان این مطلب هستند که بفرمایند: نه تنها در تشییع پدرم، که در کنار حضرت یوسف (علیه السلام) نیز حاضر بوده ام.

و اگر کسی بگوید: چگونه امکان دارد که اهل بیت (علیهم السلام) همراه پیامبران بوده باشند؟ با این که بعد از آن ها متولد شده اند. در جواب گفته می شود: این دو روایت شریف که در آن می فرماید: «حَضَرُوهُ الَّذِینَ حَضَرُوا یُوسُفَ (علیه السلام) »، اشاره به فرمایش حضرت خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) دارد که می فرمایند:

«کُنْتُ نَبِیّاً وَ آدَمُ بَیْنَ المَاءِ وَ الطِیِنِ.»(2)

(من پیامبر بودم در حالی که آدم هنوز خلق نشده بود و بین آب و گل بود.)

چرا که این روایت نشان از آن دارد که وجود نازنین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قبل از خلقت حضرت آدم (علیه السلام) خلق شده، و وجود داشته اند. همان گونه که حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) نیز خلق شده، بوده اند، چنانچه احمد بن حنبل که خود از بزرگان اهل سنت می باشد، در این باره از حضرت سلمان (علیه السلام) روایت نموده است:

ص: 354


1- . برای توضیح بیشتر در مورد صفات و اسماء لفظی خداوند متعال، و صفات و اسماء عینی خداوند متعال، به کتاب «مولای معرفت» به قلم صدیق و استاد بزرگوار، حضرت آیت اللّه شیخ باقر فخار زید عزه مراجعه فرمائید.
2- . بحار الانوار، ج16، ص402.

«سَمِعْتُ حَبِيبِي رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) يَقُولُ: كُنَّا أَنَا و عَلِیٌّ نُورًا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ عَزَّ و جَلَّ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ آدَمَ بِأَرْبَعَةَ عَشَرَ أَلْفَ عَامٍ، فَلَمَّا خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ قَسَمَ ذَلِكَ النُّورَ جُزْءَيْنِ فَجُزْءٌ أَنَا وَ جُزْءٌ عَلِیّ (علیه السلام) .»(1)

(شنیدم حبیب من رسول خدا میفرمودند: من و علىّ چهارده هزار سال قبل از خلق آدم، نورى در محضر خداوند عزّ و جلّ بودیم. پس هنگامى که خداوند آدم را خلق کرد، آن نور را به دو قسمت نمود، پس جزئى از آن من هستم و قسمتى علىّ (علیه السلام) .)

از همین رو در روایت دیگری نقل شده است که وجود نازنین حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) در زمان پیامبران عظام (علیهم السلام) به جهت یاری آن بزرگوارن با آن ها بوده است. چنانچه مرحوم سیّد هاشم بحرانی در اینباره از وجود نازنین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت نموده است:

«يَا عَلِیُّ! إِنَّ اللَّهَ أَيَّدَ بِکَ النَّبِيِّينَ سِرّاً، وَ أَيَّدَنِي بِکَ جَهْراً.»(2)

(يا علیّ! همانا خداوند به وسيلهٔ تو مخفیانه انبياء را تاييد کرد، و به واسطهٔ تو مرا آشکارا تاييد فرمود.)

و صاحب کتاب ارزشمند «عبقات الأنوار» در روایتی شبیه به همین روایت، از وجود نازنین حضرت خاتم الأنبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کرده، که حضرت فرموده اند:

«یا عَلیُّ! كُنْتَ مَعَ الأَنْبیاءِ سِرّاً وَ مَعِیَ جَهْراً.»(3)

(یا علیّ! تو با همهٔ پیامبران مخفیانه همراه بودی، ولی با من آشکارا همراه هستی.)

و همچنین در این مورد، مرحوم مستنبط (قدس سره) و مرحوم نیر تبریزی (قدس سره) در ضمن روایتی طولانی، که دربارهٔ ملاقات وجود نازنین حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) با جناب سلمان (علیه السلام) در «دشت ارژن» می باشد، هر دو از کتاب «أحسن الکبائر» قشیری شافعی روایت کرده اند: وجود نازنین حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:

ص: 355


1- . کتاب فضائل الصحابة، ج2، ص824.
2- . مدینة معاجز، ج1، ص144.
3- . عبقات الأنوار، ج17، ص687.

«اِعْلَمْ يَا سَلْمَانُ! أَنَّهُ مَا ابتُلِیَ أَحَدٌ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْلِيَاءِ مُنذُ عَهدِ آدَمَ (علیه السلام) إِلی الآنِ بِبَلاءٍ إِلّا کانَ عَلیٌّ (علیه السلام) هُوَ الَّذیِ نَجّاهُ مِنْ ذلِکَ.»(1)

(بدان اى سلمان! هر كدام از انبياء و اولياء از زمان حضرت آدم (علیه السلام) تاكنون كه گرفتار شده است علىّ (علیه السلام) او را از گرفتارى نجات داده است.)

پس کأنه وجود نازنین حضرت رضا (علیه السلام) با بیانی بسیار زیرکانه و هوشمندانه، در صدد بیان این حقیقت هستند که وقتی من، که رحمت عینی خداوند متعال می باشم، در قعر چاه، و آن وحشت و تنهائی، همراه جناب یوسف (علیه السلام) بوده ام، چگونه امکان دارد، که در مراسم تشییع و غسل و کفن و دفن پدرم نبوده باشم.

به هر تقدیر وقتی که علیّ بن أبی حمزه که از سران واقفیه بوده، و قائل بوده است، حضرت امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) به شهادت نرسیده اند، و غائب گردیده، و مهدی موعود می باشند، به حضرت امام رضا (علیه السلام) اعتراض کرد، که از پدران شما برای ما روایت شده است، که متصدی غسل و کفن و دفن امام معصوم (علیه السلام) جز امام معصوم (علیه السلام) نمی تواند باشد، حضرت امام رضا (علیه السلام) در جواب او فرمودند:

«به من خبر بده، حسین بن علیّ (علیهما السلام) امام بود یا نبود؟ عرض کرد: امام بود. حضرت به او فرمودند: چه کسی متصدی دفن او شد؟ عرض کرد: حضرت امام علیّ بن الحسین (علیهما السلام) . حضرت فرمودند: حضرت امام علیّ بن الحسین (علیهما السلام) در آن وقت کجا بودند، عرض کرد: ایشان در کوفه محبوس و در دست ابن زیاد اسیر بودند؟ و سپس حضرت امام علیّ بن الحسین (علیهما السلام) معجزه وار، به نحو پنهانی از کوفه بیرون رفتند، و در حالی که آن ها متوجه نبودن حضرت نشدند، [با طیّ الارض] به کربلا آمدند، و متولی امر دفن پدر بزرگوارشان شدند. حضرت امام رضا (علیه السلام) به او فرمودند: آن کس که به حضرت امام علیّ بن الحسین (علیهما السلام) قدرت داد که به کربلا آید و متولی امر پدر شود، به من نیز توانائی

ص: 356


1- . ترجمه القطره، ج1، ص284؛ صحیفة الأبرار، ج3، ص64.

می دهد که از مدینه به بغداد بیایم، و متصدی دفن پدرم گردم، با آن که حضرت امام علیّ بن الحسین (علیهما السلام) اسیر بودند، و من اسیر نیستم.»(1)

تاریخ شهادت حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

مرحوم علامه مجلسی (قدس سره) دربارهٔ تاریخ شهادت امام کاظم (علیه السلام) نگاشته است:

«اشهر در شهادت آن حضرت آن است که در سال صد و هشتاد و سوّم هجرت واقع شد،(2) و بعضی صد و هشتاد و یک،(3) و بعضی صد و هشتاد و شش گفته اند. و روز شهادت موافق مشهور روز جمعه بیست و پنجم ماه رجب بود، و بعضی پنجم ماه نیز گفته اند، و عمر شریف آن حضرت در وقت وفات موافق مذکور پنجاه و پنج سال بود، و بعضی پنجاه و چهار گفته اند. و در ابتداء امامت، عمر شریفش بیست سال بود، و کمتر نیز گفته اند. و مدّت امامتش سی و پنج سال بود.»(4)

شیخ الطایفه مرحوم شیخ طوسی (قدس سره) نیز در این باره نوشته است:

«فِی الْخَامِسِ وَ الْعِشْرِینَ مِنْ رَجَبٍ كَانَتْ وَفَاةُ أَبِی الْحَسَنِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ.»(5)

(بیست و پنجم رجب وفات ابی الحسن موسی بن جعفر (علیهما السلام) بوده است.)

حمد اللّه مستوفی نیز دربارهٔ تاریخ شهادت امام کاظم (علیه السلام) نوشته است:

ص: 357


1- . بحار الانوار، ج48، ص270.
2- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص349؛ عنه الجلاء العیون، ص896.
3- . بحار الانوار، ج48، ص207؛ عنه الجلاء العیون، ص896.
4- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص349؛ عنه الجلاء العیون، ص896.
5- . مصباح المتهجد، ص563.

«چون در روز آدینه چهاردهم صفر سنه ثلاث و ثمانین و مائه -183ق- ببغداد در گذشت، رضا سی و سه ساله بود. او را بمحله کرخ بغداد دفن کردند.»(1)

خصیبی در کتاب «الهدایة الکبری» در این باره روایت کرده است:

«مضی موسی بن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب صلوات اللّه علیهم أجمعین و له تسع و أربعون سنة، فی عام ثلاث و ثمانین و مائة من الهجرة. و کان مقامه مع أبیه جعفر الصادق أربعة عشر سنة، و أقام بعد أبیه خمساً و ثلاثین سنة.»(2)

(حضرت امام کاظم (علیه السلام) در حالی که چهل و نه سال داشتند، در سال صد و هشتاد و سه هجری قمری از دنیا رفتند. و چهارده سال از عمر ایشان در زمان امام صادق (علیه السلام) بود. و بعد از پدرشان نیز سی و پنج سال امامت فرمودند.)

و مرحوم ثقة الإسلام کلینی (قدس سره) نیز در این باره نقل کرده است:

«قُبِضَ (علیه السلام) لِسِتٍّ خَلَوْنَ مِنْ رَجَبٍ مِنْ سَنَةِ ثَلَاثٍ وَ ثَمَانِینَ وَ مِائَةٍ وَ هُوَ ابْنُ أَرْبَعٍ أَوْ خَمْسٍ وَ خَمْسِینَ سَنَةً وَ قُبِضَ (علیه السلام) بِبَغْدَادَ فِی حَبْسِ السِّنْدِیِّ بْنِ شَاهَکَ.»(3)

(و شش روز مانده به اتمام رجب سال صد و هشتاد و سه، در حالی که حضرت پنجاه و چهار ساله یا پنجاه و پنج ساله بودند، در زندان سندی بن شاهک از دنیا رفتند.)

مرحوم مسعودی (قدس سره) نیز دربارهٔ تاریخ شهادت حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) نوشته است:

ص: 358


1- . تاریخ گزیده، ص204.
2- . الهدایة الکبری، ص263.
3- . اصول کافی، ج1، ص476.

«قبض موسی بن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب (علیهم السلام) ببغداد مسموماً، لخمس عشرة سنة خلت من ملک الرشید، سنة ستّ و ثمانین و مائة، و هو ابن أربع و خمسین سنة.»(1)

(امام کاظم (علیه السلام) در حالی که مسموم شده بودند، و پانزده سال از حکومت هارون الرشید گذشته بود، در سال صد و هشتاد و شش، در سن پنجاه و چهار سالگی در بغداد از دنیا رفتند.)

مرحوم ابن شهر آشوب (قدس سره) هم در این باره نگاشته است:

«بَعْدَ مُضِیِّ خَمْسَ عَشْرَةَ سَنَةً مِنْ مُلْكِ اَلرَّشِيدِ اسْتُشْهِدَ مَسْمُوماً فِي حَبْسِ اَلرَّشِيدِ عَلَى يَدَيِ اَلسِّنْدِيِّ بْنِ شَاهَكَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ لِسِتٍّ بَقِينَ مِنْ رَجَبٍ وَ قِيلَ لِخَمْسٍ خَلَوْنَ مِنْ رَجَبٍ سَنَةَ ثَلاَثٍ وَ ثَمَانِينَ وَ مِائَةٍ، وَ قِيلَ سَنَةَ سِتٍّ وَ ثَمَانِينَ .وَ كَانَ مُقَامُهُ مَعَ أَبِيهِ عِشْرِينَ سَنَةً، وَ يُقَالُ: تِسْعَ عَشْرَةَ سَنَةً، وَ بَعْدَ أَبِيهِ أَيَّامُ إِمَامَتِهِ خَمْسٌ وَ ثَلاَثُونَ سَنَةً، وَ قَامَ بِالْأَمْرِ وَ لَهُ عِشْرُونَ سَنَةً، وَ دُفِنَ بِبَغْدَادَ بِالْجَانِبِ الْغَرْبِیِّ فِي الْمَقْبَرَةِ الْمَعْرُوفَةِ بِمَقَابِرِ قُرَيْشٍ مِنْ بَابِ التِّينِ فَصَارَتْ بَابَ الْحَوَائِجِ وَ عَاشَ أَرْبَعاً وَ خَمْسِينَ سَنَةً.»(2)

(بعد از گذشت پانزده سال از حکومت هارون الرشید، امام کاظم (علیه السلام) با زهر به دست سندی بن شاهک، در روز جمعه، شش روز مانده به اتمام ماه رجب، یا گفته شده پنج روز مانده به پایان ماه رجب، در سال صد و هشتاد و سه، یا صد و هشتاد و شش، به شهادت رسیدند. بیست سال از عمر شریف امام کاظم (علیه السلام) در دوران امامت پدرشان بود، و گفته شده نوزده سال با پدرشان بودند، و بعد از پدر بزرگوارشان ایّام امامت ایشان سی و پنج سال بود. و هنگامی که حضرت به امامت

ص: 359


1- . مروج الذهب، ج3، ص355.
2- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص323.

رسیدند بیست ساله بودند. و در سمت غرب بغداد، در مکانی که مشهور به مقابر قریش بود، از طرف باب تین به خاک سپرده شدند. پس به لقب باب الحوائج مشهور گشتند، و عمر شریف ایشان در هنگام شهادت پنجاه و چهار سال بود.)

فتال نیشابوری هم در این باره نگاشته است:

«وَفَاتُهُ بِبَغْدَادَ یَوْمَ الْجُمُعَةِ لِسِتٍّ بَقِینَ مِنْ رَجَبٍ وَ قِیلَ: لِخَمْسٍ خَلَوْنَ مِنْ رَجَبٍ سَنَةَ ثَلَاثٍ وَ ثَمَانِینَ وَ مِائَةٍ.»(1)

(وفات موسی بن جعفر (علیهما السلام) در بغداد، و روز جمعه شش روز مانده به اتمام ماه رجب، و گفته شده: پنج روز مانده به پایان ماه رجب، در سال صد و هشتاد و سه بوده است.)

در بین عامه نیز ذهبی دربارهٔ تاریخ شهادت امام کاظم (علیه السلام) نوشته است:

«وَ کَانَتْ وَفَاةُ مُوْسَی الکَاظِمِ فِی رَجَبٍ، سَنَةَ ثَلَاثٍ وَ ثَمَانِیْنَ وَ مَائَةٍ. عَاشَ: خَمْساً وَ خَمْسِیْنَ سَنَةً.»(2)

(موسی الکاظم (علیه السلام) در ماه رجب سال صد و هشتاد و سه از دنیا رفتند. و پنجاه و پنج سال زندگی نمودند.)

ابن صباغ نیز دربارهٔ زمان شهادت امام کاظم (علیه السلام) نگاشته است:

ص: 360


1- . روضة الواعظین، ج1، ص499.
2- . سیر أعلام النبلاء، ج6، ص274.

«كانت وفاة أبي الحسن موسى الكاظم (علیه السلام) لخمس بقين من شهر رجب الفرد سنة ثلاث و ثمانين و مائة(1) و له من العمر خمس و خمسون سنة كان مقامه منها مع أبيه عشرين سنة، و بقي بعد وفاة أبيه خمسا و ثلاثين سنة و هي مدّة إمامته.»(2)

(وفات ابی الحسن موسی الکاظم (علیه السلام) پنج روز مانده به اتمام رجب الفرد در سال صد و هشتاد و سه بوده است. ایشان در آن زمان پنجاه و پنج سال عمر داشتند، و بیست سال از عمر ایشان در زمان پدر بزرگوارشان بوده و سی و پنج سال بعد از پدر خود زندگی نمودند، که این ایّام دوران امامت ایشان بود.)

زیارت حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

خاتم المحدّثین مرحوم شیخ عبّاس قمی (قدس سره) نگاشته است: سيّد جليل القدر علىّ بن طاووس رضى اللّه عنه در «مصباح الزائر» در يكى از زيارات حضرت موسى بن جعفر (علیهما السلام) اين صلوات را برای آن حضرت كه مشتمل است بر شمه اى از فضائل و مناقب و عبادت و مصائب آن جناب، نقل كرده است:

«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ، وَ صَلِّ عَلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَصِیِّ الْأَبْرَارِ، وَ إِمَامِ الْأَخْيَارِ، وَ عَيْبَةِ الْأَنْوَارِ، وَ وَارِثِ السَّكِينَةِ وَ الْوَقَارِ، وَ الْحِكَمِ وَ الْآثَارِ، الَّذِي كَانَ يُحْيِي اللَّيْلَ بِالسَّهَرِ إِلَى السَّحَرِ بِمُوَاصَلَةِ الاِسْتِغْفَارِ، حَلِيفِ السَّجْدَةِ الطَّوِيلَةِ، وَ الدُّمُوعِ الْغَزِيرَةِ، وَ الْمُنَاجَاةِ الْكَثِيرَةِ، وَ الضَّرَاعَاتِ الْمُتَّصِلَةِ، وَ مَقَرِّ النُّهَى وَ الْعَدْلِ، وَ الْخَيْرِ وَ الْفَضْلِ، وَ النَّدَى وَ الْبَذْلِ، وَ مَأْلَفِ الْبَلْوَى وَ الصَّبْرِ، وَ الْمُضْطَهَدِ بِالظُّلْمِ، وَ الْمَقْبُورِ بِالْجَوْرِ، وَ الْمُعَذَّبِ فِي قَعْرِ السُّجُونِ، وَ ظُلَمِ الْمَطَامِيرِ، ذِي

ص: 361


1- . البدایة و النهایة، ج10، ص183؛ تاریخ الخمیس، ج2، ص287.
2- . الفصول المهمة، ج2، ص960.

السَّاقِ الْمَرْضُوضِ، بِحَلَقِ الْقُيُودِ، وَ الْجَنَازَةِ الْمُنَادَى عَلَيْهَا بِذُلِّ الاِسْتِخْفَافِ، وَ الْوَارِدِ عَلَى جَدِّهِ الْمُصْطَفَى، وَ أَبِيهِ الْمُرْتَضَى، وَ أُمِّهِ سَيِّدَةِ النِّسَاءِ، بِإِرْثٍ مَغْصُوبٍ، وَ وِلاَءٍ مَسْلُوبٍ، وَ أَمْرٍ مَغْلُوبٍ، وَ دَمٍ مَطْلُوبٍ، وَ سَمٍّ مَشْرُوبٍ. اللَّهُمَّ وَ كَمَا صَبَرَ عَلَى غَلِيظِ الْمِحَنِ، وَ تَجَرَّعَ غُصَصَ الْكُرَبِ، وَ اسْتَسْلَمَ لِرِضَاكَ، وَ أَخْلَصَ الطَّاعَةَ لَكَ، وَ مَحَضَ الْخُشُوعَ، وَ اسْتَشْعَرَ الْخُضُوعَ، وَ عَادَى الْبِدْعَةَ وَ أَهْلَهَا، وَ لَمْ يَلْحَقْهُ فِي شَیْءٍ مِنْ أَوَامِرِكَ وَ نَوَاهِيكَ لَوْمَةُ لاَئِمٍ، صَلِّ عَلَيْهِ صَلاَةً نَامِيَةً مُنِيفَةً زَاكِيَةً، تُوجِبُ لَهُ بِهَا شَفَاعَةَ أُمَمٍ مِنْ خَلْقِكَ، وَ قُرُونٍ مِنْ بَرَايَاكَ، وَ بَلِّغْهُ عَنَّا تَحِيَّةً وَ سَلاَماً، وَ آتِنَا مِنْ لَدُنْكَ فِي مُوَالاَتِهِ فَضْلاً وَ إِحْسَاناً، وَ مَغْفِرَةً وَ رِضْوَاناً، إِنَّكَ ذُو الْفَضْلِ الْعَمِيمِ وَ التَّجَاوُزِ الْعَظِيمِ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين.»(1)

(پروردگارا درود فرست بر محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بيتش و درود فرست بر موسى بن جعفر وصىّ و جانشين نيكويان و پيشواى برگزيدگان عالم و گنجینه انوار علم و وارث مقام آرامش و وقار و داراى حكمت ها و آثار علمى بسيار آن بزرگوارى كه شب ها تا صبح بيدار و شب زنده دار بود و پيوسته به استغفار و در سجده طولانى با چشم اشك بار با خدا به مناجات و راز و نياز بسيار و پيوسته به تضرع و زارى به درگاه بارى اشتغال داشت و حضرتش مقر و معدن عقل و عدل و خيرات و فضل و عطا و احسان بود و هم وجود مقدسش محل الفت با بلا و مصيبت هاى عالم و صبر و شكيبايى بود. و پايمال شده به ستم، و دفن شده در محبس هاى ستم كاران و معذّب در عمق زندان ها و تاريكي هاى زيرزمين ها، با ساق كوبيده، به حلقه هاى زنجيرها، و هنگام رحلتش بر جنازه اش با خفت و خوارى فرياد مى كردند با اين حال نزد جدّش محمّد مصطفى و پدرش مرتضى و مادرش بزرگ زنان عالم وارد گرديد در

ص: 362


1- . مصباح الزائر، ص382؛ عنه المفاتیح الجنان، برهان، تهران 1379ش.

صورتى كه ارث خلافتش غصب شده، و مقام ولايتش از او سلب گرديده، و در امر امامت مغلوب دشمنان بوده، و به خون پاكش دشمن تشنه بود، و عاقبت به حضرتش زهر سم جفا خورانيدند، پروردگارا چنانكه آن بزرگوار در بلا و محنت هاى سخت صبر كرد و جرعه تلخ غصه ها و رنج ها را نوشيد و پيوسته تسليم مقام رضا و خوشنودى تو بود و طاعتت را با اخلاص كامل و خضوع و خشوع صرف بجا آورد و با اهل بدعت و ضلالت به عداوت و مخالفت قيام كرد و در راه انجام اوامر و نواهى تو ملامت خلق ابدا در او مؤثر نگشت رحمت و درود خدا بر او باد درودى با ازدياد و بلند مرتبه و نيكو كه آن درود و رحمت باعث شفاعت امّت هايى از خلق تو شود و قبايلى از اهل زمين را شامل گردد و به روح پاك آن بزرگوار از ما تحيت و سلام برسان و به ما هم در اثر دوستى و محبت او فضل و احسان و آمرزش و بهشت رضوان خود را عطا فرما چون تو همانا صاحب فضل و رحمت واسعه بى حد و نهايت هستى و عفو و گذشت بسيار از تو درخواست مى كنم به مقام رحمتت و مهربانيت اى مهربان ترين مهربانان عالم.)

فضیلت زیارت حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

مرحوم ابن قولویه (قدس سره) دربارهٔ فضیلت زیارت حضرت امام کاظم (علیه السلام) روایت نموده است: حسن بن علىّ الوشاء گفت:

«سَأَلْتُ الرِّضَا (علیه السلام) عَنْ زِيَارَةِ قَبْرِ أَبِي الْحَسَنِ (علیه السلام) ، أَ مِثْلُ زِيَارَةِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ (علیه السلام) ؟ قَالَ: نَعَمْ.»(1)

(از حضرت رضا (علیه السلام) راجع به زيارت قبر ابا الحسن امام کاظم (علیه السلام) سؤال كردم و عرض نمودم: آيا مثل زيارت قبر امام حسين (علیه السلام) است؟ حضرت فرمودند: بله.)

ص: 363


1- . ترجمه کامل الزیارات، ص902.

مرحوم ابن قولویه (قدس سره) در روایت دیگری از حسين بشّار واسطى در مورد فضیلت زیارت حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) نقل نموده است: از حضرت ابا الحسن الرضا (علیه السلام) پرسيدم:

«مَا لِمَنْ زَارَ قَبْرَ أَبِيكَ (علیه السلام) ؟ قَالَ: فَقَالَ: زُورُوهُ، قَالَ: قُلْتُ: فَأَيُّ شَیْءٍ فِيهِ مِنَ الْفَضْلِ؟ قَالَ: فَقَالَ: فِيهِ مِنَ الْفَضْلِ كَفَضْلِ مَنْ زَارَ وَالِدَهُ يَعْنِي رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) ، قُلْتُ: فَإِنْ خِفْتُ وَ لَمْ يُمْكِنْ لِیَ الدُّخُولُ دَاخِلاً؟ قَالَ: سَلِّمْ مِنْ وَرَاءِ الْجِدَارِ.»(1)

(ثواب كسى كه قبر پدر بزرگوارتان را زيارت كند چيست؟ راوى گفت: حضرت فرمودند: به زيارت ايشان برويد. عرض كردم: چه فضيلتى در آن مى باشد؟ حضرت فرمودند: فضيلت زيارت ایشان همچون فضيلت زيارت پدرش يعنى رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مى باشد. عرض كردم: اگر خوف و هراسى داشته و برايم ممكن نبود كه داخل حرم شوم چه كار بكنم؟ حضرت فرمودند: از پشت حجاب سلام بده.)

در روایت دیگری در کتاب «کامل الزیارات» از حسين بن محمّد اشعرى قمّى نقل شده است: حضرت امام رضا (علیه السلام) به من فرمودند:

«مَنْ زَارَ قَبْرَ أَبِي بِبَغْدَادَ كَانَ كَمَنْ زَارَ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ قَبْرَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) إِلَّا أَنَّ لِرَسُولِ اللَّهِ وَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ فَضْلَهُمَا.»(2)

(كسى كه قبر پدرم را در بغداد زيارت كند مثل كسى است كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و قبر امير المؤمنين (علیه السلام) را زيارت كرده منتهى زيارت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و اميرالمؤمنين (علیه السلام) افضل مى باشند.)

در کتاب «کامل الزیارت» از عبد الرّحمن بن ابى نجران نقل شده كه وى گفت: از حضرت ابو جعفر (علیه السلام) راجع به كسى كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را زيارت كند پرسيدم؟ حضرت فرمودند:

ص: 364


1- . ترجمه کامل الزیارات، ص905.
2- . ترجمه کامل الزیارات، ص905.

«لَهُ الْجَنَّةُ، وَ مَنْ زَارَ قَبْرَ أَبِي الْحَسَنِ (علیه السلام) فَلَهُ الْجَنَّةُ.»(1)

(بهشت براى او است و كسى كه قبر امام كاظم (علیه السلام) را زيارت كند بهشت براى او مى باشد.)

مرحوم ابن قولویه (قدس سره) در جای دیگری از کتاب «کامل الزیارات» از علىّ بن الحكم از رحيم، روایت نموده است: محضر امام رضا (علیه السلام) عرض كردم: فداي شما شوم زيارت قبر حضرت ابى الحسن (علیه السلام) در بغداد برای ما مشقت دارد، ثواب كسى كه ايشان را زيارت كند چيست؟ حضرت فرمودند:

«لَهُ مِثْلُ مَا لِمَنْ أَتَى قَبْرَ الْحُسَيْنِ (علیه السلام) مِنَ الثَّوَابِ قَالَ: وَ دَخَلَ رَجُلٌ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ وَ جَلَسَ وَ ذَكَرَ بَغْدَادَ وَ رَدَاءَةَ أَهْلِهَا وَ مَا يُتَوَقَّعُ أَنْ يَنْزِلَ بِهِمْ مِنَ الْخَسْفِ وَ الصَّيْحَةِ وَ الصَّوَاعِقِ وَ عَدَّدَ مِنْ ذَلِكَ أَشْيَاءَ، قَالَ: فَقُمْتُ لِأَخْرُجَ، فَسَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ (علیه السلام) وَ هُوَ يَقُولُ أَمَّا أَبُو الْحَسَنِ (علیه السلام) فَلَا.»(2)

(ثوابش مثل ثواب كسى است كه قبر امام حسين (علیه السلام) را زيارت كند. راوى مى گويد: شخصى داخل شد، و به آن حضرت سلام نمود، و نشست، و متذكّر بغداد، و پست بودن مردم آن شد. و خاطر نشان كرد كه اميد مى رود عذاب خسف - فرو رفتن در زمين - و صيحهٔ آسمانى و صاعقه و نام چند عذاب ديگر را برد، ايشان را بگيرد. سپس مى گويد: وقتى بلند شدم که از محضر حضرت مرخص شوم، شنيدم كه امام رضا (علیه السلام) فرمودند: امّا ابو الحسن - یعنی امام کاظم (علیه السلام) - اين طور نيست.)

به نظر می رسد این که حضرت امام رضا (علیه السلام) می فرمایند: «أَمَّا أَبُو الْحَسَنِ (علیه السلام) فَلَا.» به این معنا باشد که چیزی از آن مصیبت هائی که ذکر کرد، به حرم مطهر و مرقد حضرت امام کاظم (علیه السلام) آسیبی نمی رساند. و شاید مقصود حضرت آن باشد که تا وقتی مداومت به زیارت امام کاظم (علیه السلام)

ص: 365


1- . ترجمه کامل الزیارات، ص905.
2- . ترجمه کامل الزیارات، ص908؛ بحارالأنوار، ج99، ص5.

داشته باشند، بلاهائی که متذکر آن ها شد، به برکت زیارت نمودن حضرت امام کاظم (علیه السلام) ، آسیبی به آن ها نمی رساند، و اهل بغداد در امان خواهند بود. از این رو مرحوم علامه مجلسى (قدس سره) بعد از نقل این روایت، در این مورد نوشته است: مقصود از اين عبارت حضرت که می فرمایند: «أَمَّا أَبُو الْحَسَنِ (علیه السلام) فَلَا» این است:

«لا یصیب قبره الشریف مثل هذه الأمور، أو لا یدع أن یصیب أهل بغداد شیء من ذلک، فهم ببرکه قبره محروسون، و الأوّل أظهر لفظا و الثانی معنی.»(1)

(به قبر شریف امام کاظم (علیه السلام) بلاهائی که ذکر شده نمی رسد. و یا [مقصود این است که] دعا نکن که این بلاها به مردم بغداد برسد، چرا که آن ها به برکت قبر حضرت در امان هستند. پس معنی اوّلی [که برای توضیح روایت گفته شد]، لفظاً، و معنی دوّم معناً آشکارتر به نظر می رسد.)

مرحوم ابن قولویه (قدس سره) در روایت دیگری از ابراهيم بن عقبه روایت نموده است: محضر وجود نازنین ابى الحسن الثالث، حضرت امام هادی (علیه السلام) نامه اى نوشتم، و در آن از فضیلت زيارت قبر ابى عبد اللّه الحسین (علیه السلام) و قبر ابى الحسن امام کاظم (علیه السلام) و قبر ابى جعفر الجواد (علیه السلام) پرسيدم؟ حضرت در جواب فرمودند:

«أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) الْمُقَدَّمُ وَ هَذَا أَجْمَعُ وَ أَعْظَمُ أَجْراً.»(2)

(زيارت امام الحسين (علیه السلام) مقدم است، امّا زیارت اين دو امام (علیهما السلام) جامع تر و دارای اجر و پاداش بزرگ تر است.)

مرحوم علامهٔ مجلسی (قدس سره) در توضیح این روایت شریف، در کتاب ارزشمند «مرآة العقول» نگاشته است:

ص: 366


1- . بحارالأنوار، ج99، ص6.
2- . ترجمه کامل الزیارات، ص908.

«قوله (علیه السلام) : المقدم أي الحسين (علیه السلام) أقدم و أفضل، أو المعني أن زيارته فقط أفضل من زيارة كل من المعصومين (علیهم السلام) ، و مجموع زيارتيهما (علیهما السلام) أجمع و أفضل، أو المعني أن زيارة الحسين (علیه السلام) أولي بالتقديم. ثم إن أضفت إلي زيارته (علیه السلام) زيارتهما (علیهما السلام) كان أجمع و أعظم أجراً. و قيل: المعني أن زيارتهما (علیهما السلام) أجمع من زيارته (علیه السلام) لأن الاعتقاد بإمامتهما (علیهما السلام) يستلزم الاعتقاد بإمامته (علیه السلام) دون العكس، فكان زيارتهما (علیهما السلام) تشتمل علي زيارته (علیه السلام) ؛ و لأن زيارتهما (علیهما السلام) مختصة بالخواص من الشيعة كما ورد في زيارة الرضا (علیه السلام) و لا يخفي ما فيه.»(1)

(فرمایش امام هادی (علیه السلام) که فرمودند: مقدّم است، یعنی زیارت امام حسین (علیه السلام) جلوتر و برتر می باشد. یا به این معنا است که زیارت امام حسین (علیه السلام) به تنهایی برتر از زیارت هر یک از امامان معصوم (علیهم السلام) می باشد. و مجموع زیارت این دو امام، جامع تر و با فضیلت تر است. یا مقصود حضرت این است که سزاوار است زیارت امام حسین (علیه السلام) مقدم گردد. سپس اگر به زیارت امام حسین (علیه السلام) ، زیارت آن دو امام هم اضافه شود، کامل تر و ثوابش بیشتر خواهد بود. و گفته شده: معنی فرمایش حضرت این است که زیارت آن دو امام (علیهما السلام) ، جامع تر از زیارت امام حسین (علیه السلام) است؛ زیرا اعتقاد به امامت آن دو امام (علیهما السلام) ، مستلزم اعتقاد به امامت امام حسین (علیه السلام) هم می باشد؛ ولی عکس آن چنین نیست. پس زیارت آن دو امام (علیهما السلام) مشتمل بر زیارت امام حسین (علیه السلام) هم هست؛ و به دلیل این که زیارت آن دو امام (علیهما السلام) ، مختص به شیعیان برگزیده می باشد، کما این که در زیارت امام رضا (علیه السلام) خواهد آمد. و اشکالی که این دلیل آخر دارد بر کسی پوشیده نیست.)

ص: 367


1- . مرآة العقول، ج18، ص311؛ و باختلاف یسیر فی بحارالأنوار، ج99، ص3.

کیفر سندی بن شاهک در دنیا

هر کس در این دنیا به اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) جسارت و اهانت، و یا آزاری برساند. علاوه بر عذاب اُخری، گرفتار عذاب دنیوی نیز می گردد. و در دنیا و آخرت از رحمت خداوند متعال دور خواهد گشت. از این رو در بین آن افرادی که به حضرت امام کاظم (علیه السلام) آزار رساندند، و به هر نحوی در به شهادت رساندن ایشان دخالتی داشتند، قبلاً در این نوشتار به عاقبت امر برمکیان اشاره شد.

ولی در این بین یکی از افرادی که در آزار رساندن به حضرت از هیچ کاری دریغ نکرد، سندی بن شاهک لعنت اللّه علیه بود. او نیز به مانند برمکیان در همین دنیا به عذاب خود رسید، و هنوز بدن مبارک حضرت را دفن نکرده بودند که بر روی پل بغداد، در حالی که مشغول جسارت به امام کاظم (علیه السلام) بود، به ناگاه اسبش رم کرد، و او را داخل آب انداخت، و در آب غرق شد، و به درک واصل گشت. چنانچه مرحوم ابن شهرآشوب مازندران (قدس سره) روایت نموده است:

هنگامی که سندی بن شاهک لعنت اللّه علیه بدن مطهر و منور حضرت امام کاظم (علیه السلام) را از زندان بیرون آورد، و روی پل بغداد گذاشت، و ندا سر دادند که این موسی بن جعفر (علیهما السلام) است که رافضی ها گمان می کردند نمی میرد، پس به او نظر کنید. و این کلام را برای آن می گفت که واقفه اعتقاد داشتند که آن حضرت، امام قائم (علیه السلام) است. و حبس ایشان را به عنوان غیبت حضرت مطرح می کردند، پس در همان حال که سندی بن شاهک و مردم بر روی پل بغداد اجتماع کرده بودند، به ناگاه؛

«فَنَفَرَ بِالسِّنْدِیِّ فَرَسَهُ نَفْرَةً وَ أَلْقَاهُ فِی اَلْمَاءِ فَغَرِقَ فِیهِ.»(1)

«اسب سندی بن شاهک به شدّت رم کرد، و او را در آب انداخت، پس سندی در آب غرق شد.)

ص: 368


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص328.

مناجات نگارنده با خداوند متعال

الهى به باب الحوائج به آن مقتدا *** به زندان نشينِ دعا و ثنا

به آن پيكر در غل و ناله ها *** به آن ساق مرضوضِ جورِ دغا

الهى به وقت مناجات نور خدا *** به آن سجده هاى به حقّ بى ريا

به آن نور و آن مظهر كبريا *** به آن كه بُوَد نورِ ملكِ بقا

به آن كه نديده همى سال ها *** ضيائى و نورى نه صبح و مسا

به آن نالهٔ ديده جور و جفا *** كه گويد ز قلبِ حزين از بلا

به خلصنى شاه از آن اشقيا *** چو طفلى درون رَحِم، شاه ما

به آن قعر چاه و به تنگى جا *** چو كوهى نشسته هميشه به پا

به خلصنى اندر مناجات ووقت ندا *** كه گويد به سوزى شهِ دل ربا

به آن مانده در نَم، شب و روزها *** چنان ريشه سرو بدون هوا

به آن پيكر بى توانِ امام هدى *** ز جور و جفا بر تن رهنما

به سيلى به آن صورتِ سرورِ انبيا *** به آن جاى شلّاق و آن نالهٔ بى صدا

الهى به آن بى قرين و تن پُر بها *** كه آتش زده غصّه اش هر سرا

به آن سرورِ كُشته اندر خفا *** ز زهرى كه بنموده برپا عزا

الهى به مظلومى شاهِ جود و سخا *** رسان حجّت غائبِ باوفا

به لطفت نما لطف بى انتها *** به «سجّادِ» مسكينِ بى ادّعا

ص: 369

کلمات قصار حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام)

«قال (علیه السلام) : ینْبغِی لِمنْ عقل عنِ اللّهِ أنْ لا یسْتبْطِئهُ فِی رِزْقِهِ و لا یتّهِمهُ فِی قضائِهِ.»

(شايسته است آن كه دربارۀ خدا تفكر مى كند، نه خدا را در رساندن روزی کند شمارد، و نه او را در قضا متهم كند.)

«قال رجُلٌ سألْتُهُ عنِ الْیقِینِ، فقال (علیه السلام) : یتوکّلُ علی اللّهِ و یُسلِّمُ لِلّهِ و یرْضی بِقضاءِ اللّهِ و یُفوِّضُ إِلی اللّهِ.»

(مردى از امام (علیه السلام) دربارۀ يقين پرسيد، حضرت فرمود: (اهل يقين) بر خدا توكل مى كند و به امر خدا تسليم مى شود. و به قضاى الهى خشنود مى شود. و امرش را به خدا واگذار مى كند.)

«قال عبْدُ اللّهِ بْنُ یحْیی: کتبْتُ إِلیْهِ فِی دُعاءٍ الْحمْدُ لِلّهِ مُنْتهی عِلْمِهِ فکتب (علیه السلام) : لا تقُولنّ مُنْتهی عِلْمِهِ فإِنّهُ لیْس لِعِلْمِهِ مُنْتهًی و لکِنْ قُلْ مُنْتهی رِضاهُ.»

(عبد اللّه بن يحيى مى گويد: در دعاى نامه ام خدمت امام كاظم (علیه السلام) نوشتم: حمد مخصوص خدا به نهايت علم او. امام (علیه السلام) نوشت: نگو به نهايت علم او. زيرا خدا علمش نهايت ندارد. اين گونه بگو: نهايت خشنوديش.)

«سألهُ رجُلٌ عنِ الْجوادِ، فقال (علیه السلام) : إِنّ لِکلامِک وجْهیْنِ فإِنْ کُنْت تسْألُ عنِ الْمخْلُوقِین فإِنّ الْجواد الّذِی یُؤدِّی ما اِفْترض اللّهُ علیْهِ و الْبخِیل منْ بخِل بِما اِفْترض اللّهُ و إِنْ کُنْت تعْنِی الْخالِق فهُو الْجوادُ إِنْ أعْطی و هُو الْجوادُ إِنْ منع لِأنّهُ إِنْ أعْطاک أعْطاک ما لیْس لک و إِنْ منعک منعک ما لیْس لک.»

(مردى از بخشنده پرسيد، امام (علیه السلام) فرمود: سخن تو دو صورت دارد: اگر منظورت بخشندگى مخلوقات است، جواد يعنى كسى كه واجبات خدا را انجام مى دهد و بخيل كسى است كه به واجبات الهى بخل بورزد. و اگر جواد را نسبت به خالق

ص: 370

بسنجى، چه عطا كند چه نكند، جواد است. زيرا اگر عطا كند، چيزى را به تو داده كه مال تو نبوده و اگر عطا نكند چيزى را به تو نداده كه مال تو نبوده است.)

«قال (علیه السلام) لِبعْضِ شِیعتِهِ أیْ فُلانُ اِتّقِ اللّه و قُلِ الْحقّ و إِنْ کان فِیهِ هلاکُک فإِنّ فِیهِ نجاتک أیْ فُلانُ اِتّقِ اللّه و دعِ الْباطِل و إِنْ کان فِیهِ نجاتُک فإِنّ فِیهِ هلاکک.»

(امام (علیه السلام) به يكى از شيعيانش مى فرمايد: اى فلانى! تقواى الهى پيشه كن و سخن حقّ را بگو. اگرچه هلاك شوى؛ زيرا نجات تو در آن است. اى فلانى! تقواى الهى پيشه كن و باطل را فرو گذار. اگرچه نجاتت در آن باشد؛ زيرا هلاكت تو در آن است.)

«قال لهُ وکِیلُهُ و اللّهِ ما خُنْتُک فقال (علیه السلام) لهُ: خِیانتُک و تضْیِیعُک علیّ مالِی سواءٌ و الْخِیانةُ شرُّهُما علیْک.»

(وكيل امام (علیه السلام) به ايشان عرض كرد: به خدا قسم به شما خيانت نورزيدم. امام (علیه السلام) به او فرمود: خيانت كردن تو و تلف نمون آن [بدون قصد بدی] برای من یکسان می باشد، ولی خیانت کردن در بین این دو شرش برای تو است.)

«قال (علیه السلام) : إِیّاک أنْ تمْنع فِی طاعةِ اللّهِ، فتُنْفِقُ مِثْلیْهِ فِی معْصِیةِ اللّهِ.»

(مبادا در راه فرمان برى از خداوند مالى خرج نكنى (اما) دو برابر آن را در راه معصيت خداوند خرج كنى.)

«قال (علیه السلام) : الْمُؤْمِنُ مِثْلُ کفّتیِ الْمِیزانِ کُلّما زِید فِی إِیمانِهِ زِید فِی بلائِهِ.»

(مؤمن مانند دو كفه ترازوست؛ هرچه ايمانش زيادتر شود، مصيبتش بيشتر مى شود.)

ص: 371

«قال (علیه السلام) عِنْد قبْرٍ حضرهُ: إِنّ شیْئاً هذا آخِرُهُ لحقِیقٌ أنْ یُزْهد فِی أوّلِهِ و إِنّ شیْئاً هذا أوّلُهُ لحقِیقٌ أنْ یُخاف آخِرُهُ.»

(امام كاظم (علیه السلام) نزد قبرى رفت و فرمود: زندگى كه پايانش چنين جايى باشد شايسته است از اوّل مورد بى اعتنايى قرار گيرد و جايى كه اوّل آن چنين مكانى باشد شايسته است از پايان آن ترسيد.)

«قال (علیه السلام) : منْ تکلّم فِی اللّهِ هلک و منْ طلب الرِّئاسة هلک و منْ دخلهُ الْعُجْبُ هلک.»

(آن كه دربارۀ ذات خداوند صحبت كند، هر كه رياست طلب باشد و هر كه عجب داشته باشد نابود مى شود.)

«قال (علیه السلام) : اِشْتدّتْ مئُونةُ الدُّنْیا و الدِّینِ، فأمّا مئُونةُ الدُّنْیا فإِنّک لا تمُدُّ یدک إِلی شیْءٍ مِنْها إِلاّ وجدْت فاجِراً قدْ سبقک إِلیْهِ و أمّا مئُونةُ الْآخِرةِ فإِنّک لا تجِدُ أعْواناً یُعِینُونک علیْهِ.»

(به دست آوردن هزينه هاى دنيا و دين سخت شده است، هزينه دنيا اين است كه دستت را به چيزى دراز نكنى مگر اين كه او را گناهكار بدانى كه به سوى تو سبقت گرفته است. اما هزينه دين اين است كه دوستانى را نيابى كه تو را بر آن يارى كنند.)

«قال (علیه السلام) : أرْبعةٌ مِن الْوسْواسِ أکْلُ الطِّینِ و فتُّ الطِّینِ و تقْلِیمُ الْأظْفارِ بِالْأسْنانِ و أکْلُ اللِّحْیةِ و ثلاثٌ یجْلِین الْبصر النّظرُ إِلی الْخُضْرةِ و النّظرُ إِلی الْماءِ الْجارِی و النّظرُ إِلی الْوجْهِ الْحسنِ.»

(چهار چيز نشانه وسواس است: خوردن گل، و ريزريز كردن گِل، و با دندان ناخن جويدن و ريش جويدن. و سه چيز مايه روشنى چشم است: نگاه به سبزه، نگاه به آب روان، نگاه به چهرۀ زيبا.)

ص: 372

قال (علیه السلام) : لیْس حُسْنُ الْجِوارِ کفّ الْأذی و لکِنّ حُسْن الْجِوارِ الصّبْرُ علی الْأذی.»

(همسايگى به اين نيست كه همسايگان خود را آزار ندهى بلكه به اين است كه بر آزار همسايگان خود صبر كنى.)

«قال (علیه السلام) : لا تُذْهِبِ الْحِشْمة بیْنک و بیْن أخِیک و أبْقِ مِنْها فإِنّ ذهابها ذهابُ الْحیاءِ.»

(حرمت ميان خود و برادرت را از بين مبر، و آن را پايدار نگه دار؛ زيرا با رفتن آن، حيا ميان شما از بين مى رود.)

«قال (علیه السلام) : لِبعْضِ وُلْدِهِ یا بُنیّ! إِیّاک أنْ یراک اللّهُ فِی معْصِیةٍ نهاک عنْها و إِیّاک أنْ یفْقِدک اللّهُ عِنْد طاعةٍ أمرک بِها و علیْک بِالْجِدِّ و لا تُخْرِجنّ نفْسک مِن التّقْصِیرِ فِی عِبادةِ اللّهِ و طاعتِهِ فإِنّ اللّه لا یُعْبدُ حقّ عِبادتِهِ و إِیّاک و الْمِزاح فإِنّهُ یذْهبُ بِنُورِ إِیمانِک و یسْتخِفُّ مُرُوّتک و إِیّاک و الضّجر و الْکسل فإِنّهُما یمْنعانِ حظّک مِن الدُّنْیا و الْآخِرةِ.»

(امام (علیه السلام) به يكى از فرزندانش فرمود: فرزندم! مبادا خدا تو را در معصيتى ببيند كه تو را از آن بازداشته و مبادا تو را در عبادتى كه به آن امر كرده، نبيند. تو را به آن سفارش مى كنم و خود را از كوتاهى در عبادت و اطاعت خدا خلاص كن. زيرا نمى توان عبادت واقعى (و در شأن او) انجام داد. از شوخى بپرهيز. زيرا نور ايمان را از ميان مى برد و مردانگى را مى كاهد. و از بى تابى و كسالت بپرهيز زيرا مانع بهره بردن تو از دنيا و آخرت مى شوند).

«قال (علیه السلام) : إِذا کان الْجوْرُ أغْلب مِن الْحقِّ لمْ یحِلّ لِأحدٍ أنْ یظُنّ بِأحدٍ خیْراً حتّی یعْرِف ذلِک مِنْهُ.»

ص: 373

(هرگاه در جامعه اى ستم بر حقّ چيره شد، اجازه نداريم به مردم حسن ظن داشته باشيم مگر اين كه به حسن ظن آن شناخت داشته باشيم.)

«قال (علیه السلام) : لیْس الْقُبْلةُ علی الْفمِ إِلاّ لِلزّوْجةِ و الْولدِ الصّغِیرِ.»

(تنها مى توانى بر لب همسر و فرزند كوچكت بوسه بزنى.)

«قال (علیه السلام) : اِجْتهِدُوا فِی أنْ یکُون زمانُکُمْ أرْبع ساعاتٍ ساعةً لِمُناجاةِ اللّهِ و ساعةً لِأمْرِ الْمعاشِ و ساعةً لِمُعاشرةِ الْإِخْوانِ و الثِّقاتِ الّذِین یُعرِّفُونکُمْ عُیُوبکُمْ و یُخْلِصُون لکُمْ فِی الْباطِنِ و ساعةً تخْلُون فِیها لِلذّاتِکُمْ فِی غیْرِ مُحرّمٍ و بِهذِهِ السّاعةِ تقْدِرُون علی الثّلاثِ ساعاتٍ لا تُحدِّثُوا أنْفُسکُمْ بِفقْرٍ و لا بِطُولِ عُمُرٍ فإِنّهُ منْ حدّث نفْسهُ بِالْفقْرِ بخِل و منْ حدّثها بِطُولِ الْعُمُرِ یحْرِصُ اِجْعلُوا لِأنْفُسِکُمْ حظّاً مِن الدُّنْیا بِإِعْطائِها ما تشْتهِی مِن الْحلالِ و ما لا یثْلِمُ الْمُرُوّة و ما لا سرف فِیهِ و اِسْتعِینُوا بِذلِک علی أُمُورِ الدِّینِ فإِنّهُ رُوِی: لیْس مِنّا منْ ترک دُنْیاهُ لِدِینِهِ أوْ ترک دِینهُ لِدُنْیاهُ.»

(تلاش كنيد در يكى از چهار زمان به سر ببريد: زمانى براى مناجات و راز و نياز با خدا. زمانى براى كسب درآمد، ساعتى براى معاشرت با برادران و افراد مطمئنى كه عيب هاى شما را مى شناسند و از درون با شما خالص هستند و زمان خلوتى براى بهره بردن از لذت هاى حلال، اين زمان موجب توانايى بخشيدن به سه زمان ديگر مى شود. به خود تنگدستى و عمر را دراز تلقين نكنيد. زيرا تلقين تنگدستى زمينه بخل را به وجود مى آورد. و آن كه عمر دراز را به خود تلقين كند، حريص مى شود. با حلال دنيا از دنيا بهره ببريد. و جوان مرد باشيد و اسراف نكنيد. و بدين وسيله بر كارهاى دين كمك بجوييد؛ زيرا روايت شده: آن كه دنيا را به خاطر دين و دين را به خاطر دنيا رها كند، شيعه ما نيست.)

ص: 374

«قال (علیه السلام) : تفقّهُوا فِی دِینِ اللّهِ فإِنّ الْفِقْة مِفْتاحُ الْبصِیرةِ و تمامُ الْعِبادةِ و السّببُ إِلی الْمنازِلِ الرّفِیعةِ و الرُّتبِ الْجلِیلةِ فِی الدِّینِ و الدُّنْیا و فضْلُ الْفقِیةِ علی الْعابِدِ کفضْلِ الشّمْسِ علی الْکواکِبِ و منْ لمْ یتفقّةْ فِی دِینِهِ لمْ یرْض اللّهُ لهُ عملاً.»

(در دين خدا تفقه كنيد زيرا فقه كليد بصيرت و كمال عبادت و وسيله اى براى رسيدن به منازل و مراتب بلند، در دين و دنيا است. برترى فقيه بر عابد مانند برترى خورشيد بر ستارگان است. و هر كه در دينش تفكر نكند، خداوند اعمال او را نمى پذيرد.)

«قال (علیه السلام) : لِعلِیِّ بْنِ یقْطِینٍ کفّارةُ عملِ السُّلْطانِ الْإِحْسانُ إِلی الْإِخْوانِ.»

(امام (علیه السلام) به علىّ بن يقطين فرمود: كفاره خدمت به سلطان، احسان به برادران است.)

«قال (علیه السلام) : کُلّما أحْدث النّاسُ مِن الذُّنُوبِ ما لمْ یکُونُوا یعْملُون أحْدث اللّهُ لهُمْ مِن الْبلاءِ ما لمْ یکُونُوا یعُدُّون.»

(هرگاه مردم گناهان جديدى مرتكب شوند، خداوند بلاهاى ناشناخته اى بر آن ها نازل مى كند.)

«قال (علیه السلام) : إِذا کان الْإِمامُ عادِلاً کان لهُ الْأجْرُ و علیْک الشُّکْرُ و إِذا کان جائِراً کان علیْهِ الْوِزْرُ و علیْک الصّبْرُ.»

(هرگاه حاكم عادل باشد، پاداش نصيب او مى شود و تو بايد سپاس گزار باشى. و زمانى كه حاكم ستم گر باشد گناه نصيب پادشاه ستم گر مى شود و تو بايد صبر پيشه كنى.)

«قال لهُ أبُو أحْمد الْخُراسانِیُ الْکُفْرُ أقْدمُ أمِ الشِّرْکُ؟ فقال (علیه السلام) لهُ: ما لک و لِهذا ما عهْدِی بِک تُکلِّمُ النّاس، قُلْتُ: أمرنِی هِشامُ بْنُ الْحکمِ أنْ أسْألک، فقال: قُلْ

ص: 375

لهُ: الْکُفْرُ أقْدمُ أوّلُ منْ کفرإِبْلِیسُ (أَبَىٰ وَ اسْتَكْبَرَ وَ كَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ(1)) و الْکُفْرُ شیْءٌ واحِدٌ و الشِّرْکُ یُثْبِتُ واحِداً و یُشْرِکُ معهُ غیْرهُ.»

(ابو محمّد خراسانى مى گويد به امام (علیه السلام) عرض كردم: نخست كفر بوده يا شرك؟ امام (علیه السلام) فرمود: قرار نيست كه من با تو در اين باره سخن بگويم. تو را چه به اين (كه از اعتقادات بپرسى؟!) عرض كردم: هشام بن حكم از من خواست تا اين سؤال را از شما بپرسم. فرمود: به هشام بگو: كفر مقدم تر بوده و نخستين كسى كه كفر ورزيد، ابليس بود كه «سر باز زد و تكبر ورزيد و از كافرين شد» كفر يك چيز است امّا شرك علاوه بر اين كه يك چيز را اثبات مى كند، همراه آن چيز ديگرى را شريك قرار مى دهد.)

«و رأی رجُلیْنِ یتسابّانِ فقال (علیه السلام) : الْبادِئُ أظْلمُ و وِزْرُهُ و وِزْرُ صاحِبِهِ علیْهِ ما لمْ یعْتدِ الْمظْلُومُ.»

(امام (علیه السلام) دو مرد را ديد كه به يكديگر دشنام مى دادند. پس فرمودند: آن كه اول دشنام مى دهد ستم گرتر است و گناه خود و گناه طرف ديگرى بر گردن اوست البته اگر طرف مقابل نيز دشنام ندهد.)

«قال (علیه السلام) : یُنادِی مُنادٍ یوْم الْقِیامةِ ألا منْ کان لهُ علی اللّهِ أجْرٌ فلْیقُمْ فلا یقُومُ إِلاّ منْ عفا و أصْلح فأجْرُهُ علی اللّهِ.»

(روز قيامت منادى ندا مى دهد: هركه بر خدا اجرى دارد بايستد تا به او داده شود. امّا كسى نمى ايستد جز عفوكنندگان و اصلاح كنندگان كه اجرشان بر خداست.)

ص: 376


1- . سوره بقره، ایهٔ 34.

«قال (علیه السلام) : السّخِیُّ الْحسنُ الْخُلُقِ فِی کنفِ اللّهِ لا یتخلّی اللّهُ عنْهُ حتّی یُدْخِلهُ الْجنّة و ما بعث اللّهُ نبِیّاً إِلاّ سخِیّاً و ما زال أبِی یُوصِینِی بِالسّخاءِ و حُسْنِ الْخُلُقِ حتّی مضی.»

(انسان بخشنده خوش خلق، در حمايت خداست. خداوند او را رها نمى كند تا وارد بهشت شود. و هيچ پيامبرى را نيافريد مگر اين كه بخشنده بود. پيوسته مرا به بخشندگى و خوش اخلاقى توصيه مى كرد تا اين كه وفات يافت.)

«قال السِّنْدِیُّ بْنُ شاهک و کان الّذِی وکّلهُ الرّشِیدُ بِحبْسِ مُوسی (علیه السلام) لمّا حضرتْهُ الْوفاةُ دعْنِی أُکفِّنْک، فقال (علیه السلام) : إِنّا أهْلُ بیْتٍ حجُّ صرُورتِنا و مُهُورُ نِسائِنا و أکْفانُنا مِنْ طهُورِ أمْوالِنا.»

(سندى بن شاهك كه وكيل هارون الرشيد بود تا امام را زندانى كند مى گويد: وقتى زمان وفات امام رسيد، عرض كردم: اجازه دهيد تا من شما را كفن كنم. امام (علیه السلام) فرمودند: ما خاندانى هستيم كه حجّ و مهريه همسران و هزينه كفن و دفن مان از پاك ترين دارايى ماست.)

«قال (علیه السلام) : لِفضْلِ بْنِ یُونُس أبْلِغْ خیْراً و قُلْ خیْراً و لا تکُنْ إِمّعةً، قُلْتُ: و ما الْإِمّعةُ؟ قال: لا تقُلْ أنا مع النّاسِ و أنا کواحِدٍ مِن النّاسِ إِن رسُول اللّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) قال: یا أیُّها النّاسُ إِنّما هُما نجْدانِ نجْدُ خیْرٍ و نجْدُ شرٍّ فلا یکُنْ نجْدُ الشّرِّ أحبّ إِلیْکُمْ مِنْ نجْدِ الْخیْرِ.»

(فضل بن يونس مى گويد: امام (علیه السلام) فرمود: گفتار و كردارت نيك باشد و امّعه نباشد. عرض كردم: امّعه چيست؟ فرمود: نگو من با مردم هستم و من مثل يكى از مردم هستم، زيرا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اى مردم! دو راه، يكى خير و ديگرى شر است، مبادا كه نزد شما راه شر محبوب تر از راه خير باشد.)

ص: 377

«رُوِی أنّهُ مرّ بِرجُلٍ مِنْ أهْلِ السّوادِ دمِیمِ الْمنْظرِ فسلّم علیْهِ و نزل عِنْدهُ و حادثهُ طوِیلاً ثُمّ عرض (علیه السلام) علیْهِ نفْسهُ فِی الْقِیامِ بِحاجةٍ إِنْ عرضتْ لهُ فقِیل لهُ: یا اِبْن رسُولِ اللّهِ! أ تنْزِلُ إِلی هذا ثُمّ تسْألُهُ عنْ حوائِجِک و هُو إِلیْک أحْوجُ فقال (علیه السلام) عبْدٌ مِنْ عبِیدِ اللّهِ و أخٌ فِی کِتابِ اللّهِ و جارٌ فِی بِلادِ اللّهِ یجْمعُنا و إِیّاهُ خیْرُ الْآباءِآدمُ (علیه السلام) و أفْضلُ الْأدْیانِ الْإِسْلامُ و لعلّ الدّهْر یرُدُّ مِنْ حاجاتِنا إِلیْهِ فیرانا بعْد الزّهْوِ علیْهِ مُتواضِعِین بیْن یدیْهِ، ثُمّ قال (علیه السلام) : نُواصِلُ منْ لا یسْتحِقُّ وِصالنا مخافة أنْ نبْقی بِغیْرِ صدِیقٍ.»

( مى گويند امام (علیه السلام) از كنار مرد دهاتى زشت و سياهى عبور مى كرد. پس با او سلام كرد و نزدش فرود آمد و با او بسيار سخن گفت سپس از آن مرد خواست تا هنگام نياز به او كمك كند. به امام (علیه السلام) عرض شد: ای فرزند رسول خدا! آيا از اين مرد درخواست نيازهايت را مى كنى. او خود نيازمندتر از شماست. امام (علیه السلام) فرمود: او بنده اى از بندگان خدا، و برادر دينى ما و در سرزمين خدا همسايه ماست. پدر ما و او، آدم (علیه السلام) است. اسلام بزرگ ترين است. شايد روزگار نياز ما را به سوى او برد. و پس از تكبر كردن بر او، ما را فروتن ببيند. سپس فرمود: ما با كسانى هم كه در جايگاه دوستى با ما نيستند، دوستى مى كنيم تا اين كه نكند روزى بى دوست بمانيم.)

«قال (علیه السلام) : لا تصْلُحُ الْمسْألةُ إِلاّ فِی ثلاثةٍ فِی دمٍ مُنْقطِعٍ أوْ غُرْمٍ مُثْقِلٍ أوْ حاجةٍ مُدْقِعةٍ.»

(درخواست جز در سه مورد جايز نيست: خون ريخته شده (ديه يا قصاص)، بدهى سنگين و نيازمند بى چيز.)

«قال (علیه السلام) : عوْنُک لِلضّعِیفِ مِنْ أفْضلِ الصّدقةِ.»

(باارزش ترين صدقه، كمك كردن به انسان ضعيف است.)

ص: 378

«قال (علیه السلام) : تعجُّبُ الْجاهِلِ مِن الْعاقِلِ أکْثرُ مِنْ تعجُّبِ الْعاقِلِ مِن الْجاهِلِ.»

(جاهل از عاقل بيشتر تعجب مى كند تا عاقل از جاهل.)

«قال (علیه السلام) : الْمُصِیبةُ لِلصّابِرِ واحِدةٌ و لِلْجازِعِ اِثْنتانِ.»

(انسان صبور در مصيبت، يك مصيبت دارد. و براى بى تاب دو مصيبت است.)

«قال (علیه السلام) : یعْرِفُ شِدّة الْجوْرِ منْ حُکِم بِهِ علیْهِ.»

(سختى ظلم را مظلوم مى داند كه ستم بر او آمده است.)(1)

ص: 379


1- . ترجمهٔ تحف العقول، ص746 تا 756.

مآخذ کتاب

اثبات الوصیة للإمام علیّ بن ابی طالب (علیه السلام) ، مسعودی، علیّ، انصاریان، قم، 1417ق.

اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، حر عاملی، محمّد، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، 1425ق.

الإحتجاج، طبرسی، احمد، منظمة الاقاف و الشئون الخیریة، دار الاسوة للطباعة و النشر، قم، 1422ق.

الاختصاص، مفید، محمّد، دار المفید، بیروت، 1414ق.

اختیار معرفة الرجال، عیاشی، محمّد بن عمر، مؤسسة آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، قم، 1404ق.

الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، مفید، محمّد، المؤتمر العالمی، لألفیة الشیخ المفید، قم، 1413ق.

اعلام الدّین فی صفات المؤمنین، دیلمی، حسن بن محمّد، مؤسسة آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، قم، 1408ق.

إعلام الوری، طبرسی، فضل، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، 1424ق.

ص: 380

اکتتمة فی تواریخ الأئمة (علیهم السلام) ، سیّد تاج الدّین بن علیّ بن احمد حسینی عاملی، بنیاد بعثت. مرکز چاپ و نشر، قم، 1412ق.

أمالی صدوق، ابن بابویه، محمّد، مترجم: هدایتی، ابوالفضل، نسیم کوثر، قم، 1389ش.

الأمالی، طوسی، محمّد، دار الثقافة، قم، 1414ق.

بحارالانوار، مجلسی، محمّدباقر، دار احیاء تراث العربی، بیروت، 1440ق.

البدایة و النهایة، ابن کثیر، اسماعیل، دار الفکر، بیروت، 1389ق.

البرهان فی تفسیر القرآن، بحرانی، سیّدهاشم، دار التفسیر، قم، 1417ق.

بصائر الدرجات الکبری، صفار، محمّد، المکتبة الحیدریة، قم، 1384ش.

پند تاریخ، خسروی، موسی، اسلامیة، تهران، 1393ش.

تاریخ اصفهان و ری و همهٔ جهان، جابری انصاری، محمّدحسن، حسین عمادزاده، اصفهان، 1322ش.

تاریخ الخلفاء، سیوطی، عبد الرحمن، دار صادر، بیروت، 1417ق.

تاریخ الخمیس، دیار بکری، حسین، دارصادر، بیروت.

تاریخ بغداد أو مدینة السلام، ابوبکر احمد بن علیّ خطیب بغدادی، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1417ق.

تاریخ گزیده، مستوفی، حمد اللّه، به کوشش: نوایی، عبد الحسین، تهران، امیر کبیر، 1362ش.

تاریخچه ارزنان و مقبرهٔ علیا جناب زینب خاتون، مهدوی، سیّد مصلح الدّین، ادارهٔ کل اوقاف و امور خیریهٔ استان اصفهان، اصفهان، 1375ش.

تحلیلی از زندگانی امام کاظم (علیه السلام) ، قرشی، باقرشریف، مترجم: عطائی، محمّدرضا، کنگرهٔ جهانی حضرت رضا (علیه السلام) ، [بی جا]، 1360ش.

تذکرة الخواص، ابن جوزی، یوسف، الشریف الرضی، قم، 1518ق.

ترجمه القطره، مستنبط، سیّداحمد، مترجم: ظریف، محمّد، حاذق، قم، 1384ش.

ترجمهٔ تحف العقول، ابن شعبه، حسن بن علیّ، مترجم: میرزائي، علیّ اکبر، صالحان، قم، 1389ش.

ص: 381

ترجمهٔ کامل الزیارات، ابن قولویه، جعفر، مترجم: ذهنی تهرانی، سیّدمحمّدجواد، پیام حقّ، تهران، 1377ش.

ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، فضل، مترجم: بیستونی، محمّد، بیان جوان، قم، و شرکت به نشر آستان قدس رضوی، مشهد، 1390ش.

تفسیر عیاشی، عیاشی، محمّد، مکتبة العلمیة الإسلامیة، تهران، 1381- 1380.

تهذیب الأحکام فی شرح المقنعه، طوسی، محمّد، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1364ش.

الثاقب فی المناقب، ابن حمزه، محمّد بن علیّ، انصاریان، قم، 1412ق.

ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ابن بابویه، محمّد بن علیّ انتشارات الشریف الرضی، قم، 1406ق.

جلاء العیون، تاریخ چهارده معصوم (علیهم السلام) ، مجلسی، محمّدباقر، سرور، قم، 1380ش.

جمهرة أنساب العرب، ابن حزم، علیّ، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1403ق.

الحدائق الوردیة، محلی، حمید، مکتبة بدر، صنعا، 1423ق.

حیاة الإمام موسی بن جعفر (علیهما السلام) ، قرشی، باقرشریف، دار البلاغة، بیروت، 1413ق.

حیاة الحیوان الکبری، کمال الدّین محمّد بن موسی الدمیری، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1415ق.

الخرائج و الجرائج، راوندی، قطب الدّین، مؤسسة الإمام المهدي (علیه السلام) ، قم، 1409ق.

خورشید هفتم، جمعی از نویسندگان، مرکز رایانه ای قائمیه اصفهان، 1396ش.

الدّر النظیم، شامی، یوسف بن حاتم، جامعة المدرسین فی الحوزة العلمیة، قم، 1420ق.

دلائل الإمامة، طبری آملی، محمّد بن جریر، بنیاد بعثت، مرکز چاپ و نشر، قم، 1413ق.

دیوان کمپانی، اصفهانی، محمّدحسین، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1397ش.

الذریعة إلی تصانیف الشیعة، آقا بزرگ تهرانی، محمّدمحسن، دار الأضواء، بیروت، 1403ق.

رجال العلامة الحلی، حلی، حسن بن یوسف، الشریف الرضی، قم، 1402ق.

روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، آلوسی، محمود بن عبد اللّه، دار الکتب العلمية – بيروت، 1415 - 1416ق.

روضة الواعظین، فتال نیشابوری، محمّد، دلیل ما، قم، 1423ق.

ص: 382

روضه ها و گریزها، موسوی باروق، سیّدعلیّ، انتشارات صالحان، قم، 1390ش.

زینب دختر امام موسی کاظم (علیه السلام) ، فقیه محمّدی جلالی، محمّد مهدی، نشر مشعر، تهران، 1393ش.

سر السلسلة العلویة فی أنساب السادة العلویة، بخاری، أبو نصر سهل، کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی، قم، 1389ش.

سیر اعلام النبلاء، ذهبی، محمّد، مؤسسة الرسالة، بیروت، 1414ق.

سیرهٔ پیشوایان، پیشوائی، مهدی، مؤسسة امام صادق (علیه السلام) ، قم، 1397ش.

الشجرة المبارکة في أنساب الطالبية، فخررازی، محمّد، مکتبة آیة اللّه العظمی مرعشی نجفی، قم، 1377ش.

شرح اصول کافی (الکافی)، مازندرانی، محمّدصالح، المکتبة الإسلامیة للنشر و التوزیع، تهران، 1342ش.

شرح اصول کافی، مازندرانی، محمّدصالح، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 2008م.

صحیفة الأبرار، نیر تبریزی ممقانی، محمّدتقی، دار المحجة البیضاء، بیروت، 1425ق.

عبقات الأنوار في إمامة الأئمة الأطهار (علیهم السلام) ، کنتوری، میر حامد حسین، غلامرضا مولانا بروجردی، اصفهان، 1411ق.

علل الشرایع، ابن بابویه، محمّد، منشورات مکتبة الحیدریة، نجف، 1385ق.

عمدة الطالب فی أنساب آل أبی طالب (علیهم السلام) ، ابن عنبة، احمد بن علیّ، مؤسسة انصاریان للطباعة و النشر، قم، 1417ق.

عیون اخبار الرضا، صدوق، أبی جعفر محمّد ابن بابویه، مترجم: غفاری، علیّ اکبر، مستفید، حمیدرضا، نشر صدوق، 1372ش.

عیون المعجزات، حسین بن عبدالوهاب، مکتبة الداوری، قم.

الغیبة، طوسی، محمّد، مؤسسة المعارف الإسلامیة، قم، 1425ق.

فرق الشیعة، نوبختی، حسن، دار الأضواء، بیروت، 1404ق.

الفصول المهمة، ابن صباغ، علیّ، مؤسسة علمی دار الحدیث، سازمان چاپ و نشر، قم، 1422ق.

فضائل فاطمة، ابن شاهین، عمر بن احمد، مکتبة التوعية الاسلامية، جیزه، مصر، 1428ق.

ص: 383

قرب الإسناد، حمیری، عبد اللّه، مؤسسة آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، قم، 1413ق.

قصص الأنبیاء، ثعلبی، احمد بن محمّد، المکتبة الثقافية، بیروت.

الکافی (الاصول، فروع، روضة) کلینی، محمّد، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1389ق.

کتاب فضائل الصحابة، ابن حنبل، احمد بن محمّد، دار ابن الجوزي، قاهره، 1430ق.

کشف الغمة، إربلی، علیّ بن عیسی، المجمع العالمی لإهل البیت (علیهم السلام) ، [بی جا]، 1433ق.

کمال الدّین و تمام النعمة، ابن بابویه، محمّد، مترجم: پهلوان، منصور، مؤسسة علمی و فرهنگی دار الحدیث، قم، 1382ش.

لسان العرب، ابن منظور، محمّد بن مکرم، دار صادر، بیروت، [13].

لغت نامه، دهخدا، علیّ اکبر، دانشگاه تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ، تهران، 1385 - 1390ش.

المحاسن، برقی، احمد، دار الکتب الإسلامیة، قم.

المختار من مناقب الأخیار، ابن اثیر، مبارک بن محمّد، مرکز زاید للتراث و التاریخ، العین، امارات، 1424ق.

مختصر البصائر، حلی، حسن بن سلیمان، نشر زائر، قم، 1391ش.

مدینة المعاجز، بحرانی، سیّدهاشم، مؤسسة المعارف الإسلامیة، قم، 1413ق.

مرآة العقول، مجلسی بن محمّدباقر، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1370- 1363ش.

مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علیّ، مؤسسة دار الهجرة، قم، 1409ق.

مزارات اصفهان، مهدوی، مصلح الدّین، دانشگاه اصفهان، اصفهان، 1382ش.

مشارق انوار الیقین، حافظ برسی، رجب، ذوی القربی، قم، 1427ق.

مصباح الزائر، ابن طاووس، علیّ بن موسی مؤسسة آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، قم، 1417ق.

مصباح الزائر، ابن طاووس، علیّ، مؤسسة آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، قم، 1417ق.

مصباح المتهجد، طوسی، محمّد، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، 1425ق.

مطالب السؤول، نصیبی، محمّد، مؤسسة البلاغ، بیروت، 1419ق.

معارف و معاریف دائرة المعارف جامع اسلامی، حسینی دشتی، سیّدمصطفی، مؤسسة فرهنگی آرایة، تهران، 1385ش.

ص: 384

معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة، خوئی، سیّدابوالقاسم، دفتر آیة اللّه العظمی خوئي، قم، 1409ق.

المعقبون من آل أبی طالب (علیهم السلام) ، رجائی، سیّدمهدی، مؤسسة عاشوراء، قم، 1427ق.

مقاتل الطالبیین، أبو الفرج اصفهانی، علیّ، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، 1419ق.

مکارم الأخلاق، طبرسی، حسن، الشریف الرضی، قم، 1370ق.

المناقب، ابن شهرآشوب، محمّد، علامه، قم.

منبرها، پایگاه تخصصی منبرها، مرکز رایانه ای قائمیه اصفهان، 1395ش.

منتهی الآمال، قمی، عبّاس، محقق: باقری بیدهندی، ناصر، دلیل، قم، 1379ش.

مولاى معرفت، فخّار، باقر، ناشر: عطر عترت، قم، ايران، 1396ق.

المیزان فی تفسیر القرآن، طباطبائی، محمّدحسین، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، بیروت، 1353 - 1350ق.

النفحة العنبریّة في أنساب خير البرية، یمانی موسوی، محمّد کاظم بن ابی الفتوح، کتابخانه عمومی حضرت آيت اللّه العظمی مرعشی نجفی، قم، 1377ش.

نوادر المعجزات، طبری آملی، محمّد بن جریر، دلیل ما، قم، 1427ق.

نوائب الدهور فی علائم الظهور، میرجهانی، سیّدحسن، انتشارات کتابخانهٔ صدر، تهران، 1369ش.

الهدایة الکبری، خصیبی، حسین، مؤسسة البلاغ، بیروت، 1419ق.

ینابیع المودة لذوی القربی، قندوزی، سلیمان، منظمة الاوقاف و الشئون الخیریة، دار الاسوة للطباعة و النشر، قم، 1416ق.

ص: 385

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109