داستان های پندآموز تربیت دینی فرزندان

مشخصات کتاب

سرشناسه :حسینی نژاد، سیدمجتبی، 1359-

عنوان و نام پدیدآور :داستان های پندآموز تربیت دینی فرزندان/ سیدمجتبی حسینی نژاد.

مشخصات نشر :قم: اثر قلم، 1400.

مشخصات ظاهری :146 ص.؛ 21/5×14/5 س م.

شابک :350000 ریال978-622-7581-31-7 :

وضعیت فهرست نویسی :فاپا

یادداشت :کتابنامه : ص. 137 - 142 ؛ همچنین به صورت زیرنویس .

موضوع :داستان های اخلاقی -- مجموعه ها Ethical fiction* -- Collections تربیت خانوادگی -- جنبه های مذهبی -- اسلام *Domestic education -- Religious aspects -- Islam احادیث شیعه -- قرن 14 Hadith (Shiites) -- Texts -- 20th century

رده بندی کنگره :BP249/5

رده بندی دیویی :297/68

شماره کتابشناسی ملی :7587979

اطلاعات رکورد کتابشناسی :فاپا

ویراستار دیجیتالی:محمد منصوری

داستان های پندآموز تربیت دینی فرزندان

مؤلف: ........................ حجت الاسلام سیدمجتبی حسینی نژاد

ناشر: ................................................................ اثر قلم

چاپ: .................................................................................... احسان

نوبت چاپ: ............................................................... اول 1400

شمارگان: ............................................................ 1000 نسخه

شابک: ......................................... 7-31-7581-622-978

قیمت: ........................................................ 35000 تومان

صفحه آرایی: .................................................. حمیدرضا علیزاده

آدرس: قم، مجتمع ناشران، واحد 237

شماره تماس: 09364310318 / 37842678-025

ص: 1

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ اَلْرَحیمْ

ص: 2

داستان های پندآموز تربیت فرزندان

حجت الاسلام سیدمجتبی حسینی نژاد

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

مقدمه. 9

داستان اویس قرنی.. 11

داستان حلیمه سعدیه. 13

اثر دعای مادر 14

ترک اولی یوسف (علیه السلام) 18

سنگ ریزه. 19

جبهه اول.. 21

جبهه دوم. 22

اتفاقی دردناک... 24

اثر تشویق.. 25

عفت حضرت یوسف (علیه السلام) 29

عفت حضرت مریم (علیها السلام) 31

عفت حضرت فاطمه (علیها السلام) 32

امام زمان (علیه السلام) در کنار جنازه بانوی با عفت... 33

ص: 5

فریاد دختر با حجاب در کشور ضد دین.. 35

داستان بی احترامی به مادر 37

عادت دادن فرزندان به دعا و ذکر. 40

تقویت ارتباط کلامی.. 41

موعظه و راهنمایی.. 42

حجاب... 44

پدر مقدس اردبیلی.. 45

توجه به کودک... 47

مسئولیت پدران.. 48

تبعیض ناروا 50

تربیت قبل از تولد. 51

فرزند، نتیجه دعا 53

کودک و تاثیرات محیط.. 54

بوسیدن کودک... 56

گام اول در تنبیه کودک... 57

عاق اولاد. 58

حق فرزند. 60

برخورد با بی ادبی فرزند. 61

تعلیم قرآن.. 62

کلید خوشبختی (احترام به فرزند هشت ساله) 64

الگوهای تربیت اجتماعی.. 65

رقابت بر سر شهادت... 68

حکایت آن درخت... 69

ص: 6

تلخ و شيرين.. 71

خداوندا چه زیبا صفت است... 72

نامه ای به ابوذر 74

احترام به پدر 76

مهربانی پیامبر در حال نماز خواندن نسبت به سیدالشهدا (علیه السلام) 77

تشبیه زیبا 78

مرد دین فروش.... 80

وارستگی.. 82

سکاکی.. 84

رضایت مادر 86

کتک به پدر 87

سخن حکیمانه ای از زهرا (علیها السلام) 88

چگونه لقمان شدی؟. 89

سه سفارش امام زمان به دلاک، نسبت به پدر پیرش.... 90

ماجرای صدرالمتألهین.. 92

سه نفر در غار 94

محبت به کودک و اسلام آوردن یهودی... 96

نیکی کننده به پدر و مادر همنشین انبیاست... 98

انفاق عجیب حضرت زهرا (علیها السلام) در شب عروسی.. 99

داستان تولد حضرت موسی (علیه السلام) 101

داستان مباهله. 103

دلسوزی عزرائیل.. 107

علت نامگذاری دعای مشلول.. 109

ص: 7

مادران نمونه، در قرآن کریم.. 115

رضایت مادر. 121

رضايت مادر. 123

اشک چشمان حضرت يحیی (علیه السلام). 125

دختران شعيب... 127

شتاب در نماز پیامبر وگریه کودک... 129

سفارش به عمه ها. 131

نعمت... 132

خاتمه کتاب.. 134

فهرست منابع. 137

ص: 8

مقدمه

بعد از چاپ و انتشار پنج کتاب در مبحث تربیت دینی فرزندان و والدین و دیدن و جستجوی منابع مختلف، داستان های نغز و پر ملات در این موضوع دیدم که تصمیم بر آن گرفته شد تا قدمی کوچک در عرصه تربیت دینی به عموم جامعه، خاصه پدران و مادران برداشته باشم.

خانواده و والدین عزیز باید بدانند که دشمن بر روی نوجوان و جوان ما کار می کند، زیرا ریشه و خمیر مایه اجتماع را، این گروه سنی از اجتماع تشکیل می دهند.

لذا ما به خاطر این هدف و برای غنی سازی اوقات والدین، تصمیم بر آن گرفتیم که خدمتی نو، برای خانواده ها خصوص قشر متدین و دینی جامعه داشته باشیم.

بدون تردید طبع انسان، به شنیدن و خواندن سرگذشت ها و

ص: 9

داستان ها، رغبت و میل فراوان دارد و مقصود اصلی ما از فراهم نمودن این داستان ها، بیان مطالب گوناگون دینی، تربیتی، اخلاقی، حکیمانه، پندآموز و پرمایه در قالب داستان بوده، تا با این روش، عبرت های دینی تربیتی را، برای دلهای آماده و به خصوص بر دلهای پر دغدغه والدین در جهت تربیت فرزندان عرضه نمايیم.

در پایان از والدین عزیز درخواست انتقاد و پیشنهاد در زمینه کارهای دینی تربیتی، فرهنگی چنینی دارم.

(قم المقدسه صفر المظفر 1422)

الاحقر سید مجتبی حسینی نژاد(خیرگوئی)

ص: 10

داستان اویس قرنی

تاریخ پر است از داستان ها و سرگذشت کسانی که به نحوی سهمی هرچند اندک در دگرگون کردن آن داشته و آنچه از آنان بجای مانده، نام نیک و صفات و اخلاق پسندیده ای بوده که امروز چراغ راه آیندگان گردیده است.

یکی از این وقایع شیرین و صدق و خلوص، ماجرای دیدار پیامبر و اویس قرنی است.

اگر با دیده تأمل و تعقل این داستان را بخوانید، عظمت احترام و اکرام به مادر را درخواهید دریافت.

اویس قرنی شتربانی از اهالی یمن بود و همراه مادر پیرش روزگار می گذراند. علاقه شدید وی به پیامبر و شوق دیدار او، اویس را بر آن داشت تا با اجازه مادر، نیمروزی را برای زیارت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به حجاز آمده و دوباره به وطن خویش بازگردد. مادر ضمن اجازه، از او خواست: پسرم اگر پیامبر در مدینه تشریف نداشتند، نیمروزی بیشتر توقف نکن.

اویس راه طولانی میان یمن و حجاز و مدینه را پیمود اما هنگامی که به خانه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم رسید، فهمید که پیامبر خدا در مدینه نیست.

ص: 11

شوق دیدار و وصال با کسی که مشتاق زیارت او بود خستگی راه را برای او هموار می کرد ولی چون به دیدار یار نایل نیامد، سلام خود را به عنوان تنها یادگار خویش در مدینه باقی گذاشت و گفت: سلام مرا به حضرتش برسانید و بگویید مردی از یمن، که اویس نام داشت، به زیارت شما آمده بود و از مادر نصف روز بیشتر اجازه توقف نداشت بنابراین مجبور بود که هرچه زودتر به طرف یمن عزیمت کند وقتی پیامبر به خانه برگشتند، پرسیدوند: آیا امروز کسی به خانه آمده بود؟ عرض کردند: آری یا رسول الله، شتربانی از یمن به نام اویس برای دیدار شما آمده بود و چون موفق به ملاقات با شما نگردید سلام و درودی بر شما فرستاده و دوباره به وطن خویش بازگشت. پیامبر وقتی این سخنان را شنید، فرمود: «آری بدرستی که این نور اویس است که در خانه من به هدیه گذاشته است. (1) امام محمد باقر علیه السلام در رابطه با رفتار مذموم و نکوهیده نسبت به پدر و مادر می فرمایند: پدرم مردی را دیدند که در هنگام راه رفتن به بازوی پدرش تکیه کرده بود. به خاطر همین بی ادبی تا آن پسر زنده بود با او حرف نزدند. (2)

ص: 12


1- . برای آشنایی بیشتر با زندگی اویس به کتاب پیامبر و یاران را بشناسید، جلد 1، صفحه 343 مراجعه کنید. /دانشمند، مهدی،ارزش والدین و تربیت فرزند ص48.
2- . جامع السعادات،ج2،ص202.

1. قالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه:

اَحِبُّوا الصِّبْيانَ وَ ارْحَمُوهُمْ وَ اِذا وَعَدْتُمُوهُمْ فَفُوا لَهُمْ فَاِنَّهُمْ لايَرَوْنَ اِلّا اَنَّكُمْ تَرْزُقُونَهُمْ.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:

كودكان خود را دوست بداريد و با آنان مهربان باشيد، وقتي به آن ها وعده اي مي دهيد حتماً وفا كنيد زيرا كودكان، شما را رازق خود مي پندارند.

(وسائل الشيعه، ج 5، ص 126)

داستان حلیمه سعدیه

روزی خواهر رضاعی پیامبر، دختر حلیمه سعدیه، خدمت حضرت شرفیاب شد. همین که نظر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بر وی افتاد بسیار خوشحال شد و زیرانداز خویش را بر ایشان گسترده و او را روی آن نشانید، سپس با مهربانی خاص خود با وی به گفت وگو نشستند.

پس از رفتن او، برادرش وارد خانه پیامبر شد. ولی این بار پیامبر آن احترامی را که در حق خواهر به جای آورده بودند، برای برادر وی روا نداشتند. وقتی علت را جویا شدند، پیامبر در جواب فرمودند: چون این خواهر بیشتر از برادر خود نسبت به پدر و مادر نیکی و مهربانی می کند. (1)

ص: 13


1- . مهجة البیضاص234/ دانشمند، مهدی، ارزش والدین و تربیت فرزندص49

2. قال الامام الصادق عَلَيْهِ السَّلامُ:

انَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَيَرْحَمُ الرَّجُلُ لِشِدَّةِ حُبِّه لِوَلَدِهِ.

امام صادق (علیه السلام):

فرمود: همانا خداوند متعال نسبت به شخصي كه نسبت به فرزند خود محبت بسيار دارد رحمت و عنايت مي كند.

(مكارم الاخلاق، ص 113)

اثر دعای مادر

داستان شخصی که بر اثر دعای مادر، هم ردیف مقام حضرت موسی (علیه السلام) در بهشت می شود.

روزی کلیم خدا، حضرت موسی (علیه السلام) مشغول راز و نیاز و مناجات با پروردگار بود. در این حضور، از خدا مسئلت کرد تا کسی را که در بهشت هم مقام و هم درجه او خواهد بود، در دنیا به او نشان دهد.

وقتی حضرت موسی چنین درخواستی از خداوند نمود جواب آمد: که ای موسی هم ردیف تو در بهشت جوانی است که در فلان جا، به شغل قصابی مشغول است و در بهشت نیز، هم مقام تو خواهد بود.

موسی علیه السلام از این سخن پروردگار، سخت در تعجب شد که چگونه ممکن است کاسبی در دنیا، هم مقام پیامبر در آخرت باشد.

ص: 14

پس از چندی جستجو، موسی جوان را شناخته و دورادور مراقب اعمال و رفتار او بود تا پی به رمز ماجرا برده و بداند که جوان با انجام کدام کار حسن هم مقام او در بهشت گشته است. تا شب هر چه نظر در رفتار جوان نمود چیزی حاصلش نشد. تااینکه تاریکی شب فرارسید. جوان مغازه خود را بسته و روانه خانه شد. موسی آهسته دنبال او براه افتاد. وقتی جوان وارد خانه شد. موسی در را زده و منتظر او ماند. جوان در راه باز کرده و حضرت بدون آنکه خود را معرفی نماید، از او خواست تا آن شب را مهمان خانه آن ها باشد. جوان خواسته او را اجابت کرده و موسی را با خود به داخل خانه برد.

موسی بادقت و وسواس خاص به نظاره اعمال و رفتار جوان پرداخت. جوان درحالی که مقداری غذا آماده کرده بود، نزد پیرزنی که از کهولت سن قادر به حرکت دادن دست وپای خود نبود، رفته و با صبر و حوصله لقمه لقمه از غذا را در دهان او گذارد. وقتی پیرزن سیر شد. لباسش را عوض کرده و او را در جای خود خوابانید.

حضرت موسی وقتی احترام و نیکی جوان را در حق مادرش مشاهده کرد، پی به واقعیت ماجرا برد و دانست هر چه راز است در خدمت به این پیرزن نهفته می باشد. چون تا پایان شب، جوان غیر ازانجام وظائف دینی خویش کار دیگری انجام نداده بود. صبح فردا، جوان قبل از خارج شدن از منزل تمام کارهای مورد نیاز مادر را به

ص: 15

انجام رسانید و مانند شب قبل جا و مکان او را آماده نموده و او را در بستر جای داد.

حضرت موسی تا آن زمان سوالی از جوان نپرسیده بود. بنابراین فرصت را مناسب دیده و از نسبت پیرزن با جوان سوال نمود جوان در پاسخ گفت: این پیرزن مادر من است. چون وضع مالی ام اجازه نمی دهد که پرستاری برای او بگیرم، همه کارهای او را شخصاً انجام می دهم. شب ها زودتر به خانه می آیم و صبح کمی دیرتر از منزل خارج می شوم تا حوائج مادرم را فراهم کنم.

حضرت موسی پرسید: ای جوان مادرت.

هنگام دادن غذا، جمله ای را زیر لب زمزمه می کرد راستش خیلی دلم می خواهد بدانم. جوان در جواب پاسخ داد: آری هر وقت به مادرم غذا می دهم یا لباس و جای او را عوض می کنم، دعایی در حق من می کند و می گوید: خدایا پاداش خدمت های فرزندم را چنان که شایسته است عنایت فرما و او را هم مقام و هم نشین پیامبر زمانمان در بهشت قرار ده.

هنگامی که موسی جریان را از زبان جوان شنید: تکانی خورد و به جوان مژده داد که: من موسی بن عمران هستم. به این جا نیامدم مگر به خاطر این که بدانم از تو چه عملی سر زده که به این مقام رسیده ای، آنگاه حضرت داستان مناجات خود را با خداوند و خطابه پروردگارش

ص: 16

به او را برای جوان نقل نمود. (1)

3. قال الامام الباقر- عَلَيْهِ السَّلامُ:

إذا بلغ الغلام ثلاث سنين فقل له سبع مرات قل لا إله إلا الله ثم يترك حتى يبلغ ثلاث سنين و سبعة أشهر و عشرين يوما ثم يقال له قل محمد رسول الله سبع مرات و. . . .

امام باقر (علیه السلام) فرمود:

هنگامي که کودک به سه سالگي رسيد به او بگويند هفت مرتبه بگويد لا اله الّا الله (تا بياموزد)، در چهار سالگي به او بگويند که هفت مرتبه بگويد محمد رسول الله (تا ياد بگيرد)، در پنج سالگي رويش را به قبله متوجه كنند و به او بگويند كه سر به سجده بگذارد، در پايان شش سالگي ركوع و سجده صحيح را به او بياموزند و در هفت سالگي به طفل گفته شود: دست و رويت را بشوي و پس از آن به او گفته شود: نماز بخوان.

(مكارم الاخلاق، ص 115)

ص: 17


1- . دانشمند،مهدی، ارزش والدین و تربیت فرزندص51.

ترک اولی یوسف (علیه السلام)

ترک اولی یوسف (علیه السلام) (1)

از امام صادق علیه السلام نقل است که چون حضرت یعقوب علیه السلام برای ملاقات فرزندش یوسف وارد مصر شد، یوسف به جهت رعایت مقام سلطنت خویش، برای احترام به پدر از مرکب پیاده نگشت. در همین حین جبرئیل بر یوسف نازل گشته و به او فرمود: دست خود را بازکن. یوسف چنین کرد. ناگهان نور روشنی از دستش خارج شده و به آسمان رفت.

یوسف وقتی علت کار را جویا شد، جبرئیل در جواب فرمود نور نبوت از صلب تو بیرون رفت. به سبب آنکه احترام پدر پیر خود را به جای نیاوردی و او زودتر از تو از مرکب پیاده شد. از این پس کسی از فرزندان تو به مقام نبوت نخواهد رسید.

4. كانَ عَليُّ بْنَ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلامُ

اِذا بُشِّرَ بِوَلَدٍ لَمْ يَسْئَلْ اَذَكَرٌ هُوَ اَمْ اُنْثَي بَلْ يَقُولُ اَسَويٌّ فَاِذا كانَ سَويّاً) قالَ:الْحَمْدُ لِلّه الَّذي لَمْ يَخْلُقهُ مُشَوَّهاً.

(وقتي امام سجاد - عليه السلام - را به ولادت مولودي بشارت مي دادند، نمي پرسيد پسر است يا دختر، بلكه از اندام معتدل و ساختمان سالم اوسؤال مي كرد. چون خبر سلامتش را مي شنيد)، مي گفت: خدا را شكر كه او را قبيح و ناموزون نيافريده است.

(مكارم الاخلاق، ص 119)

ص: 18


1- . منهاج الصادقین/ دانشمند،مهدی، ارزش والدین و تربیت فرزند، ص51.

سنگ ریزه

در کنار شهری بزرگ سدی عظیم و استوار به چشم می خورد. سدی که در مقابل دریایی از آب پابرجا بود و مردم به برکت این سد، زندگی راحت و آسوده ای را دنبال می کردند و در آسایش و امنیت روزگار می گذراندند. بر خلاف ظاهر پرصلابت و باعظمت سد در درون آن غوغایی از افکار مشوش و پراکنده فکر سنگ ریزه ها را به خود مشغول ساخته بود. می دانید چرا؟ در داخل این سد زیبا، سنگ ریزه ای وجود داشت که با دیگران فرق می کرد. او در سرش فکرهای عجیب غریبی را می پروراند. افکاری که شاید در ذهن دیگر سنگ ریزه ها بی تاثیر نبود

خلاصه با این فکرای شوم و ناپخته سد شهر در تهدید خطری بزرگ قرار داشت. سنگ ریزه همیشه با خود می گفت: آخر بعد من با نبودنش چه فرقی دارد؟ مگر پابرجا بودن سد بستگی به بودن من دارد؟ اصلاً من داخل این سد چه می کنم؟ من به چه دردی می خورم؟ درنهایت تصمیم به جدا شدن از دیگر سنگ ریزه ها گرفت.

در شبی تاریک و سرد، سنگ ریزه فکر خود را عملی کرد و تصمیمی را که مدت ها در فکر گرفته بود، به انجام رساند و خود را به داخل آب انداخت.

دیگر چیزی به روشنایی صبح نمانده بود که سرش را از داخل

ص: 19

آب بیرون آورده و نگاهی به اطراف انداخت.

آب تمام شهر را فراگرفته بود و دیگر اثری از شهر و مردم نبود.

تمام شهر در آب فرورفته و شهر در زیر دریایی از آب غرق شده بود. ناگهان سنگ ریزه به فکر سد افتاد.

مگر می شود سدی که در مقابل این همه آب ایستاده بود خراب شده و شهر را به ویرانه ای مبدل کرده باشد؟

ولی کمی اندیشید پی به راز ماجرا برد. او خوب می دانست که علت خرابی شهر چیست؟

تاثیر افکار و اندیشه های او در اذهان سنگ ریزه های دیگر بود که ریشه سد را از جا کنده بودند. چون تمام سنگ ریزه های سد، به تأسی از گفته های وی تصمیم او را عملی کرده بودند!

حال اگر شما تمام خانواده های موجود در جامعه را به مثابه سنگ ریزه ای فرض کنید، به آسانی خواهید فهمید که در صورت طغیان و سرکشی این سنگ ریزه ها، سد جامعه دچار ویرانی شده و تمامی افراد اجتماع را در اقیانوسی از فساد و ناکامی غرق خواهد کرد. یکی از عوامل پیشرفت جامعه، همکاری و همیاری مردم با یکدیگر می باشد. مردم بهترین وسیله برای بالا بردن سطح فرهنگی، صنعت،اقتصاد، کشاورزی و… به شمار می آیند. (1)

ص: 20


1- . دانشمند،مهدی، ارزش والدین و تربیت فرزند، ص59.

5. قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم):

وَقِّرُوا كِبارَكُمْ وَ ارْحَمُوا صِغارَكُمْ.

رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:

به بزرگسالان خود احترام كنيد و نسبت به كودكان خويش ترحم و عطوفت نمائيد.

«عيون اخبارالرضا، ص 163»

جبهه اول

شور و غوغا و هیاهوی جنگ برپاست. همه سربازان در فکر مهار حمله دشمن می باشند و در این میان تمام سربازان گوش به فرمان مافوق خود هستند.

همگی یکدل و هم صدا عقیده دارند که: باید از دین و شرفمان دفاع کنیم.

باید مملکتمان را از دست دشمن نجات بخشیم.

باید تا لحظه شکست دشمن ایستادگی کنیم.

باید به دنیا ثابت کنیم که ما در راه عقیده خویش ثابت قدم و استواریم.و خلاصه این که باید تمامی دنیا بدانند که ما از دشمن نمی هراسیم.

حال با چنین سربازان و با چنین اعتقادات راسخی که در بین

ص: 21

آن ها وجود دارد، آیا می توان در برد و پیروزی آنان شک کرد؟

بله! همین بینش یکی از عوامل ثبات و استقامت سربازان در صحنه های مبارزه و جهاد است. (1)

6. قالَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلم):

«لَيْسَ مِنّا مَنْ لَمْ يَرْحَمْ صَغيرَنا وَ لَمْ يُوَقِّرْ كَبِيرَنا»

پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:

كسي كه به كودكان مسلمين رحمت و محبت نكند و بزرگسالان را احترام ننمايد، از ما نيست.

(مجموعة ورام، ج 1، ص34)

جبهه دوم

حال میدان جنگی را تصور کنید که عده ای سرباز بی تفاوت، بی قید و فکر، مسئول حراست و پاسداری از آن می باشند. بی نظمی و بی قراری بر تمام زوایای میدان حکم فرماست و احدی از آنان گوش به فرمان مافوق خود نیست و ارزشی برای گفته های فرمانده خود قائل نیستند.

عقیده آن ها بر این است که:

ما برای چه بجنگیم؟

ص: 22


1- . دانشمند،مهدی، ارزش والدین و تربیت فرزند ص62.

ماجرا کشته شویم؟

چرا فقط ما بجنگیم! مگر این مملکت فقط از آن ماست؟ کسان دیگری بیایند و در مقابل دشمن بایستند!

اکنون شما به این سوال پاسخ دهید.

آیا با چنین برخوردی و رفتاری از سوی سربازان، می توان انتظار پیروزی و موفقیت را از آنان داشت؟ آیا با چنین عقیده و اندیشه ای می توان در مقابل دشمن مقاومت کرد؟(1)

زندگی جنگ است جانا، بهر جنگ آماده شو *** نیست هنگام تأمل، بی درنگ آماده شو

در ره دین و شرف، ملک و تبار و مملکت *** با نشاط شیر و با عزم پلنگ آماده شو

(ملک الشعرای بهار)

7. النَّبيِّ (صلی الله علیه و آله و سلم) نَظَرَ اِلي رَجُلٍ لَهُ ابْنانِ فَقَبَّلَ اَحَدَهُما وَ تَرَكَ الآخَرَ. فَقالَ رسول الله - صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِه - فَهَلّا ساوَيْتَ بَيْنَهُما؟(پدري با دو فرزند خود شرفياب محضر رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. يكي از فرزندان خود را بوسيد و به فرزند ديگر اعتنايي نكرد. ) پيغمبر كه اين رفتار (نادرست) را مشاهده كرد، به او فرمود: چرا با فرزندانت به طور مساوي رفتار نمي كني؟

(مكارم الاخلاق، ص 113)

ص: 23


1- . دانشمند، مهدی، ارزش والدین و تربیت فرزند ص62

اتفاقی دردناک

روزی از محله ای عبور می کردم که سروصدای زیادی از آن بلند بود. عده ای از بچه ها در کوچه مشغول دعوا و کتک کاری همدیگر بودند. یکی سنگ پرتاب می کرد، دیگری فحش می داد و خلاصه هر یک به نوعی مشغول کار خود بودند.

مردم رهگذر نیز بی تفاوت به آنچه در کوچه می گذشت، درحال گذر بودند بدون آنکه حرفی زده شود و یا کاری برای سوا کردن آن ها انجام گیرد. اگر کسی هم هنر می کرد و حرفی می زد، فقط این بود که: آهای آقا پسر، مواظب باش سنگ به من نخورد. یا زیر لب با خود می گفت: عجب بچه های شیطانی!

در میان بچه ها پسری بود که به دیگران دهن کجی می کرد و مرتب پشت سر هم فحش های رکیکی به دوستانش می داد. جلو رفته و دستش را گرفته، درحالی که عصبانی بودم خطاب به او گفتم: خجالت نمی کشی بد حرفی می کنی؟

پسر جان چرا فحش می دهی؟

پسربچه با تمام گستاخی سرش را بالا آورده و رو به من چنین گفت: مگر من چه گفتم حرف بدی که نمی زدم!

گفتم پسرجان مگر الان فحش نمی دادی؟ آیا می دانید این کار بسیار زشتی است؟ پسر بلافاصله جواب داد: آقا اگر بد است، پس چرا

ص: 24

تکیه کلام پدرم همین حرفهاست! می دانید پدرم هر وقت عصبانی می شودو یا بگومگویی بین او و کس دیگری پیش می آید، یا زمانی که مشغول رانندگی است، اگر اتفاقی پیش بیاید فوراً این حرف ها را بکار می برد.

وقتی این سخنان را از زبان پسربچه کم سن وسال شنیده ام، دیگر پاسخی برای گفته های او پیدا نکردم. راستی اگر شما بودید، در این شرایط چه کاری انجام می دادید؟(1)

8. قال الامام الصادق (علیه السلام):

اِعْدِلُوا بَيْنَ اَوْلادِكُمْ كَما تُحِبّونَ اَنْ يَعْدِلُوا بَيْنَكُمْ.

امام صادق (علیه السلام) فرمود:

بين فرزندان خود به عدالت رفتار نماييد، همان طور كه مايليد فرزندان شما بينتانبه عدل و داد رفتار كنند.

(بحار الانوار، ج101، ص92)

اثر تشویق

یک سال در مدرسه راهنمایی که من در آن تدریس می کردم، محصلی بود که قبل از مدرسه نیز او را می شناختم. دانش آموزی با استعداد و دارای حافظه خوبی بود. ولی اواخر سال بنای لجبازی و

ص: 25


1- . دانشمند،مهدی، ارزش والدین و تربیت فرزند ص 73

درس نخواندن را گذاشته بود و کار به جایی رسید که هر روز او را پشت در دفتر مدرسه می دیدم. چون اکثر همکاران و دبیران از دست او ناراضی بودند.

هرروز که می گذشت وضع بدتر می شد. بالاخره یک روز تصمیم گرفتم قضیه را از خود او جویا شوم. این بود که به طرف او رفته و از او پرسیدم. چرا باز پشت در دفتر ایستاده ای؟

گفت: دیر به کلاس رسیدم

چرا مثل بچه های دیگر زودتر نیامدی؟

سرش را پائین انداخت و درحالی که کوهی از غم پشت چشمانش پنهان بود گفت: خوب دیگه؟

وقتی وضع را چنین یافتم فرصت را مناسب دید و از او خواستم تا کمی باهم قدم بزنیم. راستش می خواستم به واقعیت قضیه پی ببرم. وارد حیاط مدرسه شده ایم و سر صحبت را با او باز کردم. خوب نیست شاگردی مثل شما همیشه در دفتر بایستد. به خدا من بیشتر از شما خجالت می کشم.

آهی کشید و گفت: آقا می دانید! من اصلاً علاقه ای به درس و کلاس و مدرسه ندارم. خلاصه بی رودربایستی بگویم من از همه این ها متنفرم. گفتم: آخر دلیلش چیست؟ کی این حرف ها را به تو یاد داده؟مگر تو چه چیزت از بچه های دیگر کم است؟ شما که حافظه و

ص: 26

استعداد خوب است، پس چرا سعی نمی کنی خود را به دیگران برسانی؟گفت: پدر و مادرم همیشه مرا مورد سرزنش و تمسخر قرار می دهند. و اگر اشتباه کوچکی نیز مرتکب شده باشند با حرف های زشت و تحقیرآمیز مرا به باد انتقاد می گیرد. می گویند: تو احمقی، نفهمی، ! هیچ وقت به جایی نمی رسی! و خلاصه از این جور حرف ها… وقتی این سخنان را از زبان نوجوانی کم سن وسال شنیدم بسیار متأثر شدم و از او خواستم تا با یکی از والدینش ملاقات کنم. خوشبختانه پدر و مادر دانش آموز وقتی را اختصاص دادند و من توانستم با آن ها صحبت کنم. پرسیدم: شما با چه منطقی و از روی چه اصولی چنین رفتاری با فرزند خود دارید؟مگر زمانی که به او پرخاش می کنید و شخصیت او را زیر سوال می برید گمان می کنید کار تربیتی می کنید؟

مگر با گفتنه نفهم، احمق و کودن و… کودک شما با استعداد برمی آید و از او ابوعلی سینا جلو می زند؟

چرا کودک بی گناه را با چنین حرف های بی ارزش و پوچی، دربحران روحی و رفتاری قرار می دهید؟

آیا می دانید با این کارتان او را از هر چه درس و مدرسه و معلم است بیزار کرده اید؟

سپس رو به پسر کرده و گفتم: برو دفتر دیکته ات را بیاور!

ص: 27

وقتی نگاهش نگاهی به دفترش انداختم، متوجه شدم که نمراتش سیر نزولی پیدا کرده اند،11،9،14،15

خلاصه نمره ها نوسان داشته اند. گفتم: خوب به نمرات خود نگاه کن ببین اولین نمره تو 15 بوده است. پس معلوم می شود که می توانی نمرات بالای ده نیز بیاوری. پس چرا سعی نمی کنی؟

پس بااین وجود می توانی ولی سعی و کوشش نمی کنی! ولی از این به بعد باید قول بدهی که نمره های خوبی بیاوری و دوباره همان دانش آموز خوب و ساعی مدرسه باشی. با کلمات این چنینی و تحریک و تشویق و توانستم روحیه اش را عوض کرده و وجدان بیدار او را تکان دهم. پس ببینید می شود با چند کلمه تشویقی و راغب کننده علاقه فرد را نسبت به موضوعی برانگیخت و او را از وادی تنزل و پسرفت نجات بخشید. (1)

9. قال الامام الصادق (علیه السلام):اَكثِرُوا مِنْ قُبْلَةِ اَوْلادِكُمْ فَاِنَّ لَكُمْ بِكُلِّ قُبْلَةٍ دَرَجَةً

امام صادق (علیه السلام) فرمود:

فرزندان خود را بسيار ببوسيد زيرا براي شما در هر بوسيدن درجه اي است.

(بحار الانوار، ج101، ص92)

ص: 28


1- . دانشمند،مهدی، ارزش والدین و تربیت فرزند ص96

عفت حضرت یوسف (علیه السلام)

ماجرای عفت یوسف علیه السلام در برابر زلیخا همسر عزیز مصر که در قرآن در سوره یوسف آمده تابلوی تاریخی عظیمی است که پیروزی درخشان عفت را بر شهوت در یک جنگ داغ و جنجالی به تماشا گذاشته است. یوسف نوجوانی بسیار زیبا بود، دست تطاول او را به عنوان برده و غلام ناشناس به کاخ عزیز مصر وارد ساخت، همسر عزیز مصر به نام زلیخا دل باخته او شد، از هر راه و ترفندی خواست یوسف را به دام خود بکشاند و از او کام جویی جنسی نماید، ولی با توکل به خدا و حفظ حریم عفت هرگز خود را نباخت و اسیر آن دام بزرگ شیطان نشد، و فریب نخورد، تا آن جا که زلیخا او را به اتاقی که در درون چندین اتاق قرار داشت برد، اتاقی که هر سوی آن آیینه کاری شده بود، زلیخا با کمال بی شرمی قسمت هایی از بدنش را برهنه کرد تا یوسف را بفریبد ولی یوسف در این میدان، پیروز گردید، نه ازین جهت که به زلیخا علاقه نداشت، بلکه ترس از خداموجب گردید که سنگر عفت و حیا را حفظ کند.

امام صادق علیه السلام فرمود: زلیخا در آن اتاق، پارچه ای روی بعد انداخت، یوسف پرسید چرا پارچه بر روی بعد انداختی؟ زلیخا جواب داد: برای این که از بت حیا کردم یوسف فرمود: تو از بت حیا می کنی، آیا من از خدا حیا نکنم؟ در این هنگام یوسف علیه السلام با

ص: 29

سرعت تمام از پیش از پیش روی زلیخا رد شد و به طرف در اتاق آمد و پا به فرار گذاشت و از همه اتاق ها خارج شد، زلیخا به دنبال یوسف دوید و به او رسید و لباس او را از پشت گرفت تا به عقب بکشاند، ولی یوسف آن چنان خود را کشید که یقه اش پاره شد. (1)

10. قَبَّلَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) الحَسَنَ و الْحُسَيْنَ (علیه السلام)

فَقالَ: الْاقْرَعُ بْنُ حابِسٍ اِنَّ لي عَشْرَةًمِنَ الْاَوْلادِ ما قَبَّلْتُ واحِداً مِنْهُمْ. فَقالَ: ما عَلَيَّ اَنْ نَزَعَ اللهُ الرَّحْمَةَ مِنْكَ.

رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) حسن و حسين (علیه السلام) را بوسيد. اقرع بن حابس كه ناظر مهر و عطوفت پيغمبر نسبت به فرزندان خود بود، عرض كرد: من ده فرزند دارم و هرگز آن ها را نبوسيده ام. حضرت در جواب فرمود: ر. بطي به من ندارد كه خداوند ريشه رحمت و شفقت را از قلب تو كنده است.(مكارم الاخلاق، ص 113)

ص: 30


1- . محمد، محمدی اشتهاردی، حجاب بیانگر شخصیت زن، معاونت مبارزه با مفاسد اجتماعی ناجا با همکاری ناشر قم، چاپ اول، قم، 1375، ص 100/کبری، کریمی، عفت مادر و تربیت فرزندان، ص109.

عفت حضرت مریم (علیها السلام)

حضرت مریم مادر حضرت عیسی علیه السلام در رابطه با حفظ عفت، بسیار حساس بود، هنگامی که بدون شوهر، به اعجاز الهی باردار شد وقتی که درد زایمان گرفت بسیار ناراحت شد، از این نظر نگران بود تا ناجوانمردان روزگار به او تهمت بزنند. (1) شدت ناراحتی او از این جهت در حدی بود که می گفت:

«یا لیتنی مت قبل هذا و کنت نسیامنسیا»

ای کاش قبل از این مرده بودم و به کلی فراموش می شدم. (2)

11. عَنِ النَّبيِّ (صلی الله علیه و آله و سلم) اِنَّهُ كانَ جالِساً فَاَقْبَلَ الْحَسَن وَ الْحُسَيْنُ (علیه السلام) فلما رآهما النبي (صلی الله علیه و آله و سلم) و استبطأ بلوغهما...

رسول اكرم - صلي الله عليه و آله - نشسته بود، حسن و حسين - عليهما السلام - وارد شدند، حضرت به احترام آن ها از جاي برخاست و به انتظار ايستاد، حركت آن دو به سوي پيامبر به طول انجاميد. رسول اكرم - صلي الله عليه و آله - به طرف كودكان پيش رفت و از آنان استقبال نمود، هردو را بر دوش خود سوار نمود و فرمود: فرزندان عزيز، مركب شما چه خوب مركبي است و شماها چه سواران خوبي هستيد!

(بحار الانوار، ج 10، ص80)

ص: 31


1- . سوره مریم آیه 23
2- . عفت مادر و تربیت فرزندان، کبری، کریمی، ص110

عفت حضرت فاطمه (علیها السلام)

عبدالله بن حسن (نوه امام حسن مجتبی علیه السلام از پدران خود نقل می کند) هنگامی که ابوبکر و عمر به اتفاق هم، فدک را غصب کردند و این خبر به حضرت زهرا سلام الله علیها رسید، در این هنگام، حضرت زهرا سلام الله علیها روسری خود را بر سرش پیچید و عبای خود را بر سر نمود و همراه گروهی از همفکران و یاران و زنان خویشاوندش به سوی مسجد حرکت کرده، حضرت فاطمه (علیها السلام) روسری خود را بطور کامل که سر و گردن و سینه اش را می پوشاند و لباسی که در تنش بود به قدری بلند بود که هنگام راه رفتن، گاهی قسمت پایین لباس، زیر پایش قرار می گرفت و آن حضرت همانند رسول الله با متانت و وقار، حرکت می گردد علاوه بر این ها آن حضرت در پشت پرده مسجد درحالی که زنان اطرافش را گرفته بودند نشست و سخنرانی کرد نتیجه این که ایشان با رعایت همه موازین حفظ حریم عفاف و حجاب در میان مردم ظاهر می شد. (1)

ص: 32


1- . محمد، اشتهاردی، حجاب بیانگر شخصیت زن،همان، ص100/کبری، کریمی، عفت مادر و تربیت فرزندان، ص110.

12. كانَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) يَقْدِمُ مِنَ السَّفرِ فَيَتَلَقّاهُ الصِّبيانُ. . . .

موقعي كه رسول اكرم از سفري مراجعت مي فرمود و در رهگذر با كودكان مردم برخورد مي كرد به احترام آن ها مي ايستاد، سپس امر مي فرمود كودكان را مي آوردند، از زمين برمي داشتند و به آن حضرت مي دادند. رسول اكرم بعضي را در بغل مي گرفت و بعضي را بر پشت و دوش خود سوار مي كرد و به اصحاب خويش مي فرمود: كودكان را بغل بگيريد و بر دوش خود بنشانيد. (محجة البيضاء، ج 3، ص366)

13. قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم):

«اَكْرِمُوا اَوْلادَكُمْ وَ اَحْسِنُوا آدابَكُمْ»

رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:

به فرزندان خود احترام كنيد و با آداب و روش پسنديده

با آن ها معاشرت نماييد.

«بحار الانوار، ج 23، ص 114»

امام زمان (علیه السلام) در کنار جنازه بانوی با عفت

نقل می کنند در عصر حکومت رضاخان یکی از علمای ربانی مشهد، مرحوم آیت الله سید باقر سیستانی، سعی بسیار داشت تا به محضر امام زمان علیه السلام شرفیاب گردد، او برای وصول به این سعادت عظمی، تصمیم گرفت، چهل جمعه در مسجدی از مساجد،زیارت عاشورا را بخواند، او به این تصمیم عمل کرد و هر جمعه

ص: 33

قرائت زیارت عاشورا را به طور کامل ادامه داد، او خود می گوید: در یکی از جمعه های آخر که در یکی از مساجد، مشغول زیارت عاشورا بودم ناگاه شعاع نوری را که از خانه ای در نزدیک آن مسجد دیده می شد، مشاهده کردم. حالات معنوی عجیبی پیدا کردم از جا برخاستم و به دنبال آن نور رفتم، خود را نزدیک آن خانه رساندم، دیدم نور عجیبی از داخل آن خانه می درخشد، در را زدم و با اجازه وارد شدم دیدم حضرت ولی عصر ع در یکی از اتاق های آن خانه تشریف دارند و در آن اتاق جنازه ای را مشاهده نمودم که پارچه سفیدی روی آن کشیده بودند، منقلب شدم درحالی که اشک از چشمانم سرازیر بود به آقا امام زمان علیه السلام سلام کردم آقا جواب سلام مرا داد و فرمود چرا این گونه دنبال من می گردی؟ و آن همه رنج ها را تحمل می کنی؟

مثل این (اشاره به جنازه) باشید تا من به دنبال شما بیایم.

پس فرمود: این جنازه، جنازه بانویی است که در عصر کشف حجاب (رضاخان) هفت سال (برای حفظ عفت خود از گزند درندگان حکومت رضاخانی) از خانه بیرون نیامد، تا مبادا نامحرم او راببیند. (1)

ص: 34


1- . محمد، اشتهاردی، حجاب بیانگر شخصیت زن، همان، ص 120/کبری، کریمی، عفت مادر و تربیت فرزندان، ص111.

14. دَعِيَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اِلي صَلوةٍ وَ الْحَسَنُ (علیه السلام)

مُتَعَلِّقُ بِه فَوَضَعَهُ...

رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مردم را به نماز دعوت كرد و حضرت حسن (علیه السلام) طفل خردسال صديقه اطهر نيز با آن حضرت بود. پيغمبر طفل را كنار خود نشاند و به نماز ايستاد. يكي از سجده هاي نماز را خيلي طول داد. (راوي حديث مي گويد:) من سر از سجده برداشتم، ديدم حضرت حسن (علیه السلام) از جاي خود برخاسته و روي كتف پيغمبر نشسته است. وقتي نماز تمام شد مأمومين گفتند: يا رسول الله چنين سجده اي از شما نديده بوديم، گمان كرديم وحي به شما رسيده است. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: وحي نرسيده بود، فرزندم حسن در حال سجده بر دوشم سوار شد، نخواستم تعجيل كنم و كودك را به زمين بگذارم، آن قدر صبر كردم تا خودش از كتفم پائين آمد.

«بحار الانوار، ج 10، ص 82»

فریاد دختر با حجاب در کشور ضد دین

ترکیه کشوری است که براساس سیستم لائیک (منهای مذهب) اداره می شد. از این رو از مظاهر مذهب جلوگیری می نمود. یکی از دختران شجاع مسلمان (19 ساله) بنام نور جان کوجا مان، دانشجو بود و در شهر آنکارا، با حجاب اسلامی به دانشگاه می رفت و در آن جا ازرئیس جمهور وقت ترکیه به نام کنعان اورن به خاطر آنکه طرف دار حکومت لامذهبی است انتقاد می کرد، او را دستگیر کردند و به یک سال زندان محکوم نمودند.

ص: 35

او در دادگاه فرمایشی آنکارا، پس از شنیدن محکومیتش به یک سال زندان، فریاد زد: امام خمینی رهبر دنیای اسلام است و من از طرفداران او هستم! این دختر شیردل، آن چنان در آن کشور ضد خدا، پای بند به احکام اسلام بود، که حجاب خود را کاملاً رعایت می کرد و با قرآن مأنوس بود و در هر فرصتی آیات قرآن را تلاوت می نمود و به صراحت می گفت: من امام خمینی را به عنوان رهبر اسلامی می شناسم و از او پیروی می کنم درود خدا بر چنین دختر شجاع، قاطع و پاک دامن. (1)

15. قال الامام الصادق (علیه السلام):

صَلَّي رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) بالنّاسِ ظهرَ مخفف في الرّکعتينِالاخيرتينِ...

امام صادق (علیه السلام) فرمود:

رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نماز ظهر را با مردم به جماعت گذارد و دوركعت آخر را به سرعت و با اسقاط مستحبات برگزار كرد. پس از نماز مردم گفتند: يارسول الله آيا در نماز پيش آمدي شد؟ حضرت پرسيد مگر چه شده؟ عرض كردند دو ركعت آخر را به سرعت، ادا كرديد. فرمود: مگر صداي شيون و استغاثه كودك را نشنيديد.

(الكافي، ج 6، ص48)

ص: 36


1- . محمد، اشتهاردی، حجاب بیانگر شخصیت زن، همان، ص 123/کبری، کریمی، عفت مادر و تربیت فرزندان، ص112.

داستان بی احترامی به مادر

در زمان های پیش در میان بنی اسرائیل جوانی به نام جریح زندگی می کرد، و وی از شهر و قریه و اجتماع دور بود و در بیابان معبدی داشت و همواره مشغول عبادت بود در این مسیر به قدری کوشا بود که مردم علاقه و ارادت خاصی به او پیدا کردند حتی شاه و رجال آن دیار مرید او شده بودند.

روزی در معبد، مشغول عبادت بود. مادرش به دیدار او آمد دید مشغول نماز است چند بار وی را صدا زد جریح صدای مادر را می شنید ولی جوابش را نمی داد. رسول خدا فرمود: اگر جریح عالم و فقیه می بود می دانست که اگر نمازش را می شکست و جواب مادر را می داد ثوابش بیشتر بود. مادر از بی اعتنائی پسر دل سوخته شد و گفت: برو امیدوارم از دنیا نروی مگر این که گروه هایی از مردم فاسق و فاجر دور تو را بگیرند من این همه راه آمدم تو در را باز نمی کنی و جواب مرا نمی دهی؟ این را گفت و از معبد دور شد.

جریح روزبه روز از نظر مقام اوج می گرفت، تا این که عابد وزاهد های آن زمان به او حسد بردند طبق مثل معروف حاسد از چاقی دیگران لاغر می شود دیگ حسد آن ها به جوش آمد و می گفتند: چرا باید جریح آن همه دارای مقام باشد، خاص و عام، شاه و رعیت مرید او باشند…

ص: 37

به دنبال این افکار آلوده، زنی را که مشهور به فاحشه فاحشگی بود به حضور آورده و قدری پول به او دادند و گفتند تو همیشه از زنا حامله می شوی وقتی که بچه زاییدی، بچه را به معبد جریح ببر، و در آن جا بگذار و بگو تو در فلان وقت با من زنا کردی و این بچه از آن توست برادر، دیگر کاری نداشته باش.

وقتی که چشم زن به پول ها افتاد، دلش رفت این پیشنهاد را پذیرفت. وقتی که وضع حمل کرد بچه اش را به معبد جریح برد و در آن جا گذارد و گفت:ای جریح این بچه از آن توست، برادر بزرگش کن! آنگاه طبق نقشه قبلی عده ای در اطراف به معبد آمده بچه را برداشته و نزد پادشاه بردند و جریان زنای جریح را به پادشاه گفتند پادشاه از این گزارش بی اندازه ناراحت شد دستور داد فوراً بروید و معبد جریح را خراب کنید و او را دستگیر کرده بیاورید، مردم آمدند، با یک وضع عجیبی معبد را خراب کرده و جریح را با رسوایی تمام کشان کشان نزد پادشاه آوردند درحالی که مردم به او می رسیدند و آب دهان به صورتش می انداختند پادشاه از شدت غضب بدون تحقیقدستور داد او را به دار آویزند و اعلام کرد که مردم جمع شوند و دار زدنش را ببینند. دراین میان مادر جریح با سایر مردم به گرد دار اجتماع کرده اند. جریح در بالای دار چشمش به مادرش افتاد، نفرین مادر یادش آمد که گفته بود امیدوارم در آخر عمر جماعتی از فساق و

ص: 38

فجار به دور تو باشند و تو بمیری، مادرش را صدا کرد و گفت:

مادرجان آن روز به معبد آمده و من به تو اعتنا نکردم نفهمیدم غلط کردم مرا ببخش و از من راضی باش. مادر گفت اکنون که پشیمان هستی تو را بخشیدم و از تو راضی شدم. در این هنگام جریح قوت گرفت و گفت: آن بچه ای را که به من نسبت می دهند را بیاورید، تا او را ببینم، بچه را آوردند، در این وقت جریح سر به آسمان بلند کرد و گفت: پروردگارا تو می دانی که این تهمت را به من زدند و من بی گناهم، این نسبت ناروا را از من رفع کن. سپس رو به کودک کرد و گفت: ایها الصبی انطق باذن الله و اخبرنا من ابیک؟ یعنی، ای کودک به اذن خدا سخن بگو، و پدر خود را معرفی کن. کودک با زبان فصیح گفت: ای مردم ساحت مقدس جریح از این آلودگی دور است او پدر من نیست، پدر من فلانی است، خدا حکم کند میان من و پدر و مادرم که نطفه مرا به حرام بسته اند. پادشاه از این حادثه تعجب کرد، بی درنگ دستور داد جریح را از دار به پایین آورند خیلی از او معذرت خواست. فوق العاده به او احترام کرد و سپس دستور دادمعبدش را خیلی باشکوه ساختند و تمام آن هایی را که نقشه قتل جریح را طرح کرده بودند با شکنجه سختی به قتل رساند و جریح هم سوگند

ص: 39

خورد که دیگر از مادر جدا نشود و پیوسته او را احترام کند. (1)

16. قالَ اَبوالْحَسَنِ (علیه السلام):

اِذا وَعَدْتُمُ الصِّبْيانَ فَفُوا لَهُمْ فَاِنَّهُمْ يَرَوْنَ اَنَّكُمُ الّذينَ...

امام کاظم (علیه السلام):

چون به اطفال وعده اي داديد وفا كنيد (و تخلف ننمائيد)، زيرا كودكان گمان مي كنند شما رازق آن ها هستيد. خداوند براي هيچ چيز به قدر تجاوز به حقوق زنان و كودكان غضب نمي كند.

(الكافي، ج 6، ص 50)

عادت دادن فرزندان به دعا و ذکر

معصومان فرزند خود را به دعا و ذکر عادت می دادند، از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمود: پدرم ما را جمع می کرد و امر می کرد ذکر خدا بگوییم تا خورشید طلوع کند. همچنین زید پسر امام زین العابدین علیه السلام می گویند: امام زین العابدین علیه السلام در شب نیمه شعبان همه ما را جمع می کرد شب را به سه قسمت تقسیممی کرد، پس دو قسمت آن را با نماز می خواند، آنگاه دعا کرده و ما

ص: 40


1- . حیات القلوب ج 1، صفحه 681به نقل کتاب داستان های پند آموز تبلیغی(یدالله نعلبندی روحانی) صص121،120/سیدمجتبی، حسینی نژاد، نقش والدین در تربیت دینی فرزندان ص61.

آمین می گفتیم سپس استغفار می کرد و ما هم استغفار می کردیم و از خدا طلب بهشت می کردیم تا فجر طلوع کند. (1)

17. قالَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلم):

اِذا واعَدَ اَحَدُكُمْ صّبِيَّهُ فَلْيُنْجِزْ

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:

وقتي يكي از شما به فرزند خود وعده اي داد پس به آن وفا كند و از عهد خود تخلف ننمايد.

(مستدرك الوسائل، ج 2، ص 626)

تقویت ارتباط کلامی

نمونه هایی از ارتباط کلامی سرور و سالار آزادگان امام حسین علیه السلام با فرزند در حساس ترین روزهای زندگی: در هنگام گفتگو با دخترش سکینه و خواهران، برای تسکین آلام روحی وی فرمود: یا نور عینی! چگونه تسلیم مرگ نباشد کسی که یاوری ندارد. (2) و

ص: 41


1- . بحارالانوار، ج 80، ص 115 /سیدمجتبی، حسینی نژاد، نقش والدین در تربیت دینی فرزندان ص49.
2- . محمد، محمودی شهری، موسوعه امام حسین، فی الکتاب و السنه و التاریخ، به ترجمه عبدالهادی مسعودی ص490/ سیدمجتبی، حسینی نژاد، نقش والدین در تربیت دینی فرزندان ص77.

همچنین در موقع خداحافظی با فرزندان و خواهران، امام سجاد علیه السلام را به آغوش کشیده و با این کلمات دل نشین او را یاری کردند، پسرم تو پاکیزه ترین فرزندان من هستی و بهترین خاندان من می باشی و تو از طرف من سرپرست این زنان و کودکان خواهی بود. سخنان محبت آمیز و دل ربا تا عمق جان مخاطب تاثیر می گذارد و با ایجاد محبت بیشتر در قلب وی او را بسوی گوینده جذب می کند.

18. قال الامام علي (علیه السلام):

لايَصْلَحُ الْكِذْبُ جِدٌّ وَ لاهَزْلٌ وَ لا اَنْ يَعِدَ اَحَدُكُمْ صَبِيَّهُ ثُمَّ لايَفِيَ لَهُ

امام علي (علیه السلام) فرمود:

شايسته نيست آدمي به جد يا به شوخي دروغ بگويد و شايسته نيست كسي به فرزند خود وعده اي بدهد و به آن وفا ننمايد

(وسائل الشيعه، ج3، ص 232)

موعظه و راهنمایی

از مهم ترین حقوق فرزندان راهنمایی آنان توسط والدین است. ازآنجایی که نوجوان در مراحل اولیه زندگی راه پرفرازونشیبی درپیش دارد و راهزنان زیادی در کمین او نشسته اند والدینی تجاربی در این زمینه اندوخته اند لازم است در این زمینه با نصیحت ها و راهنمایی های

ص: 42

خود فرزندانشان را از پیمودن در راه خطا و انحراف منع کنند. (1)

به همین جهت خداوند متعال در قرآن کریم نصیحت های یک پدر مهربان و فرزانه را به فرزندش نقل کرده و آن را به عنوان اسوه و الگو برای فرزندان و والدین معرفی می کند. لقمان به فرزندش درحالی که او را موعظه می کرد، گفت: پسرم! چیزی را همتای خداوند قرار مده که شرک ظلم بزرگی است. پسرم اگر به اندازه سنگینی دانه خردلی (کار نیک یابد) باشد و در دل سنگی یا در گوشه ای از آسمان ها و زمین قرار گیرد، خداوند آن را در قیامت برای حساب می آورد و خداوند دقیق و آگاه است. پسرم نماز را به پا دار و امر به معروف و نهی از منکر کن و در برابر مصائبی که به تو می رسد شکیبا باش که این که از کارهای مهم است. (2)

19. قالَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم):

مَنْ كانَ عنْدَهُ صَبيٌّ فَلْيَتَصابَ لَهُ

رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:

آن كس كه نزد او كودكي است بايد (در پرورش وي) كودكانه رفتار نمايد.

«وسائل الشيعه، ج 5، ص 126»

ص: 43


1- . عبدالکریم، پاک نیا، ص37
2- . سوره لقمان ایات 13 تا 19/سیدمجتبی، حسینی نژاد، نقش والدین در تربیت دینی فرزندان ص98.

حجاب

حجاب(1)

جابربن عبدالله انصاری می گوید: روزی رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم خواست به خانه فاطمه سلام الله علیها برود. من هم در خدمت آن حضرت بودم وقتی به درب خانه رسیدیم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دست مبارک را بر در گذاشت و فرمود: السلام علیکم.

حضرت زهرا سلام الله علیها جواب داد علیک السلام یا رسول الله، آنگاه حضرت رسول صلی الله علیه واله وسلم اجازه ورود خواست و فاطمه سلام الله علیها اجازه داد. پیامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود: من همراه دارم. فاطمه سلام الله علیها گفت: یا رسول الله من مقنعه بر سر ندارم. پیامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمودند: با گوشه ملحفه سرت را بپوشان. حضرت زهرا سلام الله علیها سر خود را پوشاند. رسول خدا ص فرمود: آیا با همراه هم داخل شوم؟ فاطمه (علیها السلام) فرمود: وارد شوید.

از این روایت استفاده می شود که هر چند اصحاب و یاران خاص رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم به منزل زهرا سلام الله علیها رفت وآمد داشتند ولی آن حضرت خود را بطور کامل از آن ها می پوشاند.

ص: 44


1- . اسوه اخلاق ص31/حسینی نژاد، سیدمجتبی، نقش مادر در عفت دختران، ص76.

20. قالَ اَميرُ الْمُؤْمِنينِ (علیه السلام):

مَنْ كانَ لَهُ وَلَدٌ صَبا

امام علي (علیه السلام) فرمود:

كسي كه كودكي دارد بايد (در راه تربيت او)) كودكانه رفتار نمايد.

(وسائل الشيعه، ج 5، ص 126)

پدر مقدس اردبیلی

در حالات پدر مقدس اردبیلی می نویسند که ایشان فردی کشاورز بوده، و روزی مشغول آبیاری بوده است که از جوی آب،سیبی می گیرد و آن سیب را می خواهد بخورد، به سیب دندان می زند و درهمین حال به فکر می رود که این سیب حرام است، دنبال صاحب باغ می رود و به صاحب باغ می گوید که یک سیبی را آب آورده بود و من به سیب شما دهان زدم می خواهم شما مرا حلال کنید، صاحب باغ می گوید، من حلال نمی کنم و حلال کردنم شرطی دارد و آن این که، دختری دارم، کور، کر و لال و شل می باشد. اگر شما این دختر بنده را بگیرید، من هم حق خود را حلال می کنم. پدر مقدس اردبیلی بین دوراهی گیر می کند. و در نهایت تصمیم می گیرد که آن دختر را بگیرد. مراسم عقد، برقرار می شود و قدیم ها رسم بود که غالباً داماد دختر را تا شب عروسی همدیگر را نمی دیدند. خلاصه

ص: 45

سخن این که، شب عروسی فرا می رسد: و عروس را در حجله آماده می کنند و به پدر مقدس اردبیلی می گویند، به پیش عروس خانم بروید. ایشان همین که وارد حجله می شود و چشمش به صورت دختر زیبا می افتد. برمی گردد و می گوید، اشتباه شده است. پدرزن، او می گوید، اشتباه نیست،این دختر، زن شماست.

یعنی دختر بنده اگر کور است، نامحرم نگاه نکرده، و نامحرم او را کمتر دیده است اگر لال است یعنی غیبت نکرده است و اگر شل است، یعنی این که بدون اجازه جایی نرفته است و از این جای داستان استفاده می کنیم از دامن زن مرد به معراج می رود. از چنین پدر و مادری، مقدس اردبیلی به دنیا آمده که یکی از ملاقات کنندگان آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می باشد. (1)

21. قالَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم):

رَحِمَ اللهُ عَبْداً اَعانَ وَلَدَهُ عَلي بِرِّهِ بِالاِحْسانِ اِلَيْهِ وَ التَّاَلُّفِ لَهُ وَ تَعْليمِه وَتأديبِه

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:

خداوند رحمت كند پدري را كه با نيكي نمودن و مهرباني به فرزندش و با آموزش دادن و ادب كردنش او را در نيكي به خود ياري مي كند.(مستدرك الوسائل، ج 2، ص 626)

ص: 46


1- . روضة الجنات،ص73/ یدالله،نعلبندی،داستانهای پندآموزتبلیغی،ص16

توجه به کودک

گروهى از کودکان مشغول بازى بودند.

ناگهان با دیدن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)که به مسجد مى رفت، دست از بازى کشیدند و به سوى حضرت دویدند و اطرافش را گرفتند. آنها دیده بودند پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، حسن (علیه السلام) و حسین (علیه السلام) را به دوش خود مى گیرد و با آنها بازى مى کند. به این امید، هر یک دامن پیامبر را گرفته، مى گفتند: شتر من باش ! پیامبر مى خواست هر چه زودتر خود را براى نماز جماعت به مسجد برساند، اما دوست نداشت دل پاک کودکان را برنجاند.

بلال درجستجوى پیامبر از مسجد بیرون آمد، وقتى جریان را فهمید خواست بچه ها را تنبیه کند تا پیامبر را رها کنند. آن حضرت وقتى متوجه منظوربلال شد، به او فرمود: تنگ شدن وقت نماز براى من ازاین که بخواهم بچه ها را برنجانم بهتر است. پیامبر از بلال خواست برود و از منزل چیزى براى کودکان بیاورد. بلال رفت و با هشت دانه گردو برگشت.

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گردوها را بین بچه ها تقسیم کرد و آنها راضى وخوشحال به بازى خودشان مشغول شدند. (1)

ص: 47


1- . ابن ابى الحدید: شرح نهج البلاغه , چاپ دوم، داراحیاء التراث العربى، بیروت 1386ق , ج 10. / نفایس الاخبار،ص 286.

بیان: توجه به نیاز و خواسته هاى کودک از اصول اولیه تربیت است. آسان ترین و پسندیده ترین راه، راضى کردن کودکان و همان روش متواضعانه پیامبر است که علاوه بر تامین نیاز کودک، به آنها نوعى شخصیت نیز مى بخشد.

22. قال الامام الصادق (علیه السلام):

اَلْغُلامُ يَلْعَبُ سَبْعَ سِنينَ وَ يَتَعَلَّمُ الْكِتابَ سَبْعَ سِنينَ و يَتَعَلَّمُ الْحَلالَ و الْحَرامَسَبْعَ سِنينَ.

امام صادق (علیه السلام) فرمود:

طفل هفت سال بازي كند، هفت سال خواندن و نوشتن بياموزد، هفت سال حلال و حرام (احکام الهي) را ياد بگيرد.

«الكافي، ج 6، ص 46»

مسئولیت پدران

روزى عده اى از کودکان در کوچه مشغول بازى بودند.

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حین عبور، چشمش به آنها افتاد و خواست نقش بسیار بزرگ پدران و مسؤولیت سنگین آنها را در رشد کودک بههمراهانشان گوشزدکند. فرمود: واى بر فرزندان آخرالزمان از دست پدرانشان. اطرافیان پیامبر با شنیدن این جمله به فکر فرو رفتند. لحظه اى فکرکردند شاید منظور پیامبر، فرزندان مشرکان است که در

ص: 48

تربیت فرزندانشان کوتاهى مى کنند.

عرض کردند: یا رسول اللّه، آیا منظورتان مشرکین است ؟ - نه، بلکه پدران مسلمانى را مى گویم که چیزى از فرایض دینى رابه فرزندان خود نمى آموزند و اگر فرزندانشان پاره اى از مسائل دینى رافراگیرند، پدران آنها، ایشان را از اداى این وظیفه باز مى دارند.

اطرافیان پیامبر با شنیدن این سخن، تعجب کردند که آیا چنین پدران بى مسؤولیتى نیز هستند. پیامبر که تعجب آنها را از چهره شان خوانده بود ادامه داد: تنهابه این قانع هستند که فرزندانشان از مال دنیا چیزى را به دست آورند. . . . آنگاه فرمود: من از این قبیل پدران بیزار و آنان نیز از من بیزارند. (1)

بیان: در عصر حاضر، دلیل دور بودن و ناآگاهى قشر عظیمى ازکودکان و نوجوانان از مسائل مذهبى، بى توجهى والدینشان به این مساله مهم است.

23. قال الامام الصادق (علیه السلام):دَعِ ابْنَكَ يَلْعَبْ سَبْعَ سِنينَ

امام صادق (علیه السلام) فرمود:

فرزند خود را هفت سال آزاد بگذار تا بازي كند.

(الكافي، ج6، ص 46)

ص: 49


1- . ابن ابى فراس , ورام: مجموعه ورام , بنیاد پژوهشهاى اسلامى , 1365 ش , ج1، دارالکتب الاسلامیه , ج1 و2. / مستدرک الوسائل،ج2،ص 625.

تبعیض ناروا

سال ها از بعثت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گذشته بود. هنوز افکار دوران جاهلیت و تبعیض بین فرزندان وجود داشت. مردى عرب، آن روزبراى انجام دادن کارى دست دو فرزندش را گرفت و شرفیاب محضررسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) شد. هنگامى که نشسته بود، یکى از فرزندان خود رادرآغوش گرفت، به او محبت کرد و او را بوسید و به فرزند دیگرش توجهى نکرد. پیغمبر که این صحنه تاثرانگیز را مشاهده کرد نتوانست طاقت بیاورد، پس فرمود: چرا با فرزندان خود به طور عادلانه رفتارنمى کنى؟ آن مرد عرب جوابى جز سکوت نداشت.

سرش را پایین انداخت وعرق شرم بر پیشانى اش نشست. او در آن روز دریافت که کارش اشتباه بوده است و فهمید که درنگاه کردن نیز نباید بین فرزندان فرقى گذاشت. (1)24. قالَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلم):

رَحِمَ اللهُ مَنْ اَعانَ وَلَدَهُ عَلي بِرِّه. قالَ كَيْفَ يُعينُهُ عَلي بِرِّه؟ قالَ يَقْبَلُمَيْسُورَهُ وَ يَتَجاوَزُ عَنْ مَعْسُورِه وَ لا يُرْهِقُهُ وَ لا يَخْرُقُ بِه

ص: 50


1- . ابن شهرآشوب: مناقب , انتشارات علامه , ج 1و4. / مکارم الاخلاق،ص 113.

رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:

خداي رحمت كند كسي را كه فرزندش را در نيكي به خود ياري مي كند. راوي حديث پرسيد: چگونه فرزندمان را در نيكي به خود ياري نماييم؟ حضرت فرمود: آنچه را كه كودك در قوه و توان داشته و انجام داده است از او قبول كند، آنچه انجام آن براي كودك سنگين و طاقت فرسا است از او نخواهد، او را به گناه و طغيان وادار نكند و به او دروغ نگويد و در برابر او مرتكب اعمال جاهلانه (و احمقانه) نشود.

(الكافي، ج 6، ص 50)

تربیت قبل از تولد

ملامحمدتقى مجلسى از علماى بزرگ اسلام است. وى در تربیت فرزندش اهتمام فراوان داشت و نسبت به حرام و حلال، دقت فراوان نشان مى داد تا مبادا گوشت و پوست فرزندش با مال حرام رشدکند. محمدباقر، فرزند ملامحمدتقى، کمى بازیگوش بود. شبى پدربراى نماز و عبادت به مسجد جامع اصفهان رفت. آن کودک نیز همراه پدر بود.

محمدباقر در حیاط مسجد ماند و به بازیگوشى پرداخت. وى مشک پر از آبى را که در گوشه حیاط مسجد قرار داشت با سوزن سوراخ کرد و آب آن را به زمین ریخت. با تمام شدن نماز، وقتى پدر از مسجدبیرون آمد، با دیدن این صحنه، ناراحت شد. دست فرزند را گرفت وبه سوى منزل رهسپار شد. رو به همسرش کرد و گفت:

ص: 51

مى دانید که من در تربیت فرزندم دقت بسیار داشته ام.

امروز عملى از او دیدم که مرابه فکر واداشت. با این که در مورد غذایش دقت کرده ام که از راه حلال به دست بیاید، نمى دانم به چه دلیل دست به این عمل زشت زده است. حال بگو چه کرده اى که فرزندمان چنین کارى را مرتکب شده است. زن کمى فکر کرد و عاقبت گفت: راستش هنگامى که محمدباقر رادر رحم داشتم، یک بار وقتى به خانه همسایه رفتم، درخت انارى که درخانه شان بود، توجه مرا جلب کرد.

سوزنى را در یکى از انارها فروبردم و مقدارى از آب آن را چشیدم. ملامحمدتقى مجلسى با شنیدن سخن همسرش آهى کشید و به رازمطلب پى برد. (1)

بیان: اگر در روایات اسلامى تاکید شده که خوردن غذاى حرامولواندک در نطفه تاثیر سوء دارد به همین جهت است. لذا بزرگان علم تربیت گفته اند: تربیت قبل از تولد شروع مى شود.

ص: 52


1- . ابن هشام: سیره، منشور المکتبة المصطفى، ج 1/ حسین مظاهری،خانواده در اسلام، ص 161.

25. قالَ رَسُولُ اللهِ (علیه السلام):

رَحِمَ اللهُ والِدَيْنِ اَعانا وَلَدَهُما عَلي بِرِّهِما

رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:

خداوند رحمت كند پدر و مادري را كه فرزندان خويش را در نيكي كردن به خود ياري نمايند.

(مستدرك الوسائل، ج 2، ص 625)

فرزند، نتیجه دعا

على بن بابویه آن مرد بزرگ الهى، در پنجاه سالگى، هنوز صاحب فرزندى نبود. او که عشق و علاقه وافرى به اهل بیت و ائمه اطهار (علیه السلام)داشت، طى نامه اى به یکى از نایبان خاص امام زمان (علیه السلام) از اوخواست که از محضر حضرت بقیة اللّه بخواهد براى او دعا کندتاخداوند فرزندى صالح و فقیه به او عنایت فرماید. تقاضاى آن مردعارف و خداشناس به محضر امام (علیه السلام) رسید.

آن حضرت در جواب فرمود: او از همسر خود صاحب فرزند نخواهد شد، اما به زودى همسرى نصیب وى خواهد گردید که از وى داراى دو پسر فقیه خواهدگشت. مطابق وعده حضرت امام زمان (علیه السلام)، دوران بى فرزندى سپرى شدوخداوند به او سه فرزند پسر داد که دو پسرش به نام هاى محمدوحسین به برکت هوش و حافظه فوق

ص: 53

العاده شان به بالاترین مراتب فقاهت رسیدند.

محمد معروف به شیخ صدوق در همان دوران طفولیت صاحب نبوغ و هوش سرشارى بود و اساتید خود را به شگفتى وامى داشت. (1)

26. قال الامام الباقر (علیه السلام):

يُحْفَظُ الْاَطْفالُ بِصلاحِ آبائِهِمْ

امام باقر (علیه السلام) فرمود:

حفظ اطفال از خطرات و انحراف ها در صلاحيت و شايستگي (وظيفه) پدران آن ها است.

(بحار الانوار، ج 15، ص 178)

کودک و تاثیرات محیط

سال هاى سال از حادثه مصیبت بار جنگ دوم جهانى گذشته بود. زنى فرانسوى به جراحى مغز احتیاج پیدا کرد. با این که آن زن آلمانى نمى دانست، اما وقتى چاقوى جراحى به رگى از مغز وى اصابت کرد،زن در حال بى هوشى شروع به خواندن سرودى به زبان آلمانى نمود. چاقو را که از رگ برداشتند، خواندن سرود نیز قطع شد.

ص: 54


1- . الابیشهى المحلى، شهاب الدین محمدبن احمد ابى الفتح: مستطرف، ناشر عبدالحمید حنفى، ج 1و2/ طوسی،الغیبه،ص 188.

تکرار این عمل تعجب پزشکان را در پى داشت.

پس از تحقیقات فراوان، پرده از این راز برداشته شد: هنگام هجوم آلمان به فرانسه، این زن که در آن هنگام کودک خردسالى بیش نبوده،درخیابان شاهد سرودهایى بوده است که سربازان اشغالگر آلمانى مى خوانده اند. این سرودها از آن هنگام در ضمیر ناخودآگاه وى محفوظ مانده بوده است.

بیان: موضوع تاثیر پذیرى در سنین کودکى، در روایات بسیارى مورد تاکید قرار گرفته است و شاید حکمت خواندن اذان و اقامه درگوش راست و چپ کودک بعد از تولد، همین جهت باشد.(1)

27. رُوِيَ عَنِ النَّبِيِّ - صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - اِنَّهُ نَظَرَ اِلي بَعْضِ الْاَطْفالِ فَقالَ: وَيْلٌ لِاَولادِ آخِرِ الزَّمانِ

رسول اكرم به تعدادي از كودكان نگاه کرد، سپس فرمود: واي بر فرزندان آخر الزمان از پدرانشان. عرض شد يا رسول الله از پدران مشرك آن ها؟ فرمود: نه بلكه از پدران مسلمانشان كه هيچ چيز از فرائض مذهبي را به آنان نمي آموزند و اگر خود فرزندان پاره اي از مسائل ديني را فرا گيرند آن ها را باز مي دارند و تنها به اين قانع هستند كه فرزندانشان متاع ناچيزي از دنيا بدست آورند، من از اين قبيل پدران بري هستم و آنان نيز از من بيزارند.

(مستدرك الوسائل، ج 2، ص 625)

ص: 55


1- . امامى، محمدجعفر: بهترین راه غلبه بر نگرانیها و ناامیدیها، چاپ هشتم، انتشارات نسل جوان، 1368 ش.

بوسیدن کودک

بسيار ديده مى شد كه پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) حسن (علیه السلام) و حسين (علیه السلام) را در آغوش مى گرفت و مى بوسيد. روزى آن دو را در بغل گرفت و بوسيد. شخصى كه حضور داشت، وقتى علاقه پيامبر و رفتار وى را با اطفال ديد به فكر فرو رفت و پيش خود گفت: «آيا تا به حال در اشتباه بوده ام؟ آيا روش اسلام در تربيت فرزند اين است؟ اگر اين طور است پس من در اين مسأله بسيار كوتاهى كرده ام».

به پيامبر نزديك شد و در حالى كه خجالت مى كشيد سخن بگويد، عرض كرد: «يا رسول الّله من داراى ده فرزند كوچك و بزرگ هستم، اما تاكنون هيچ يك از آنها را نبوسيده ام.»

پيامبر از گفته او به قدرى ناراحت شد كه رنگ چهره مباركشان تغيير كرد. ايشان به او فرمود: «خداوند مهر و محبت را از قلب تو بيرون كرده است. آن كس كه به كودكان ما رحم نمى كند و به بزرگ ما احترام نمى گذارد، از ما نيست.» (1)

28. قالَ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم):

مَنْ فَرَّحَ ابْنَتَهُ فَكَاَنَّما اَعْتَقَ رَقَبَةً مِنْ وُلْدِ اِسْمعيلَ وَ مَنْ اَقَرَّ عَيْنَ ابْنٍ فَكَاَنَّمابَكي مِنْ خَشْيَةِ اللهِ.

ص: 56


1- . بحارالانوار،ج 43، ص 282.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:

كسي كه دختر بچه خود را شادمان كند مانند كسي است كه بنده اي را از فرزندان (حضرت) اسماعيل، آزاد كرده باشد، و آن كس كه پسر بچه خود را مسرور و ديده او را روشن كند مانند كسي است كه از خوف خدا گريسته باشد.

(مكارم الاخلاق، ص 114)

گام اول در تنبیه کودک

خانواده اى از دست فرزند شرورشان كلافه شده بودند. بى ادبى فرزند خردسال، پدر و همه اهل منزل را رنج مى داد. بيرون از منزل نيز كسى از آزار و اذيت او آسايش نداشت. پدر نيز هر بار او را به باد كتك مى گرفت، به اميد اين كه بر اثر تنبيه، دست از كارهاى زشت بردارد؛ اما فايده اى نداشت.

روزى دست فرزند خود را گرفت و نفس زنان، نزد حضرت ابوالحسن (علیه السلام) آورد و از وى شكايت كرد. حضرت نگاهى به آن مرد كرد و خواست راه و روش تربيت كردن را به او بياموزد. فرمود: «فرزندت را نزن.»

مرد از خودش پرسيد: پس چگونه فرزندم را تربيت كنم. منتظر بود تا ادامه كلام امام را بشنود. امام ادامه داد: «براى ادب كردنش از او دورى و قهر كن.»

مرد گويا دنياى جديدى در تربيت فرزند به رويش گشوده شد. درهمان لحظه تصميم گرفت شيوه قهر و دورى را پيشه خود سازد و

ص: 57

بافرزندش سخنى نگويد. در همين فكر بود كه ادامه كلام امام، او را آگاه تر كرد. امام فرمود: «ولى مواظب باش قهرت زياد طول نكشد و هرچه زودتر با فرزندت آشتى كن.» (1)

نتیجه: شيوه تنبيه بدنى در تربيت كودك هيچ تأثيرى ندارد، بلكه نتيجه عكس دارد. چون علاوه بر عادت به تنبيه، عظمت و ابهت پدر و مادر و يا معلم را نزد كودك خدشه دار مى كند و راه براى تربيت بعدى نيز بسته مى شود.

29. قالَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلم):

اِذا نَظَرَ الْوالِدُ اِلي وَلَدِه فَسَرَّهُ كانَ لِلْوالِدِ عِتْقُ نَسْمَةٍ

رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:

هرگاه پدري با نگاه (مودّت آميز) خود فرزند خويش را مسرور كند، خداوند به او اجر آزاد كردن يک بنده را مي دهد.

(مستدرك الوسائل، ج2، ص626)

عاق اولاد

بعضی گمان میکنند عاق کردن تنها به والدین وپدر و مادر اختصاص دارد. در حالی که فرزندان هم ممکن است والدین را عاق کند.

ص: 58


1- . بحارالانوار،ج 101،ص 99

پیغمبر اسلام ص فرمود:

یاعلی ؛ همان طوری که فرزند بواسطه اطاعت واحسان بوالدین، عاق میشود، همانطور هم والدین بواسطه تادیب وتربیت نکردن فرزند عاق او میشوند.

یاعلی ؛ خدا لعنت کند پدر و مادری را که سبب عاق (گناه کردن) فرزندشان شوند.

یعنی: پدر مادر فرزندشان را تعالیم و امور دینی وتربیت دینی نمیکنند و آنها در نتیجه نافرمانی میکنند و از پدر و مادر اطاعت و احسان نمیکنند و عاق میشوند.

بعضی از والدین گمان میکنند ادأ حقوق فرزندان این است که آنها را به مدرسه های خوب فرستادن وعلم روز را یاد بگیرند و دو یا سه تا اصطلاح و. . . حق آنها ادأ را کرده اند، در حالی که اینطور نیست، اول باید حقوق واجبه آنها معرفت و شناخت خدا، دین و آداب اسلام واصول و فروع و اخلاق و. . . یاد فرزندانشان بدهند. (1)

30. عَنْ مُعاوِيَةَ بْنَ وَهَبٍ قالَ: سَألتُ اَباعَبْدِاللهِ - عَلَيْهِ السَّلامُ - في كَمْ يُؤْخَذُ الصَّبيُّ بالصَّلوةِ؟ فَقالَ بَيْنَ سَبْعِ سِنينَ وسِتُ سِنينَ.

معاوية بن هب از امام صادق - عليه السلام - پرسيد، در چه سني كودك به نماز امر شود؟ حضرت فرمود: بين شش و هفت سالگي.

(وسائل الشيعه، ج 2، ص 3)

ص: 59


1- . مستدرک الوسایل ج 2 ص 625.

حق فرزند

حق فرزند(1)

ابوهروی گفت:

وقتی که در مدینه بودم ملازم رکاب مبارک امام محمد باقر (علیه السلام) بودم، یک چند روزی آنحضرت مرا ندیدند و بعد محضر مبارکشان رسیدم، حضرت فرمودند:

جند روز است که تو را ندیدم کجا بودی؟

عرض کردم: خدا بمن پسری عنایت فرمود که دستم بآن بند بود.

حضرت فرمود: مبارک باشد اسم او را چه نام گذاشتی؟

گفتم: اسم از را محمد گذاشتم.

حضرت تا این اسم را شنیدند! همیطوری که نشسته بودند سر مبارکشان را بسوی زمین آهسته آهسته میبردند و اسم محمد را تکرار میفرمودند.

تا اینکه صورتشان بزمین نزدیک شد، سپس فرمود: جان خودم وفرزندانم وزنانم وپدر ومادرم وجمیع اهل زمین فدای حضرت رسول باد، حالا که اسم مبارکی را روی فرزندت گذاشتی مبادا به او فحش و ناسزا بگویی و او را بزنی و یا باو بدی برسان. بدان؛ هیچ خانه ای نیست که در آن اسم محمد باشد، مگر آنکه آن خانه را هر روزمقدس ومطهر می گردانند.

ص: 60


1- . داستانهایی از تربیت، علی میرخلف زاده، به نقل از وسایل الشیعه (سایت http://www. ghadeer. org)

31. قال الامام الصادق (علیه السلام):

بادِرُوا اَحْداثِكُمْ بِالْحَديثِ قَبْلَ اَنْ يَسْبِقَكُمْ اِلَيْهِمُ الْمُرْجِئَةُ

امام صادق (علیه السلام) فرمود:

احاديث اسلامي را به نوجوانان خود بياموزيد (و در انجام اين وظيفه تربيتي تسريع نماييد)، پيش از آن كه مخالفان گمراه بر شما پيشي گيرند (و آنان را گمراه سازند).

(الكافي، ج6، ص 47)

برخورد با بی ادبی فرزند

خانواده ای از دست فرزند شرورشان کلافه شده بودند. بی ادبی فرزند خردسال پدر و همه اهل منزل را رنج می داد بیرون از منزل نیز کسی از آزار و اذیت او آسایش نداشت. پدر نیز هر بار او را به بادکتک می گرفت، به امید این که بر اثر تنبیه، دست از کارهای زشت بردارد؛اما فایده ای نداشت روزی دست فرزند خود را گرفت و نفس زنان، نزد حضرت ابوالحسن (علیه السلام) آورد و از وی شکایت کرد. حضرت نگاهی به آن مرد کرد و خواست راه و روش تربیت کردن را به او بیاموزد. فرمود: « فرزند را نزن» مرد از خودش پرسید: پس چگونه فرزندم را تربیت کنم منتظر بود تا ادامه کلام امام را بشنود. امام ادامهداد: « برای ادب کردنش از او دوری و قهر کن. »

مرد گویا دنیای جدیدی در تربیت فرزند به رویش گشوده شد

ص: 61

در همان لحظه تصمیم گرفت شیوه قهر و دوری را پیشه خود سازد و با فرزندش سخنی نگوید در همین فکر بود که ادامه کلام امام، او را آگاه تر کرد. امام فرمود: « ولی مواظب باش قهرت زیاد طول نکشد و هر چه زودتر با فرزندت آشتی کن.» (1)

32. قالَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلم):

اِذا بَلَغَتِ الْجارِيَةُ سِتَّ سِنينَ فَلا يُقَبِّلْهَا الْغُلامُ و الْغُلامُ لا تُقَبِّلْهُ الْمَرْأةُ اذاجاوَزَ سَبْعَ سِنينَ

رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:

هنگامي که دختر بچه اي شش ساله شد، پسر بچه اي او را نبوسد و همچنين زن ها از بوسيدن پسر بچه اي كه سنش از هفت سال تجاوز كرده است، خودداري كنند.

(مكارم الاخلاق، ص 115)

تعلیم قرآن

تعلیم قرآن(2)

زمانی که «فرزدق» در دوران کودکی، همراه پدرش به حضورامام علی (علیه السلام) رسید، امام از پدرش سؤال کرد: «این پسر کیست؟»

جواب داد: «او فرزند من است و همام نام دارد.»

ص: 62


1- . بحارالانوار، ج 101 ص 99. صد حکایت تربیتی ص 23.
2- . در سایه آفتاب، خاطرات حسن رحیمیان، ص 194. صد حکایت تربیتی ص 25.

پدر فرزدق در ادامه سخنش گفت: «شعر و کلام عرب را آن چنان به او آموختم که مهارت کامل در این فن دارد.»

آن مرد انتظار داشت که فرزندش مورد تشویق امام (علیه السلام) قرار بگیرد، ولی امام (علیه السلام) که افتخار کودک مسلمان را در فراگیری قرآن می دانست فرمود: «اگر قرآن را به او یاد می دادی برایش بهتر بود.» فرزدق وقتی این سخن امام را شنید به فکر فرو رفت. کلام امام (علیه السلام) در قلبش نشست و این سخن همیشه در خاطرش ماند از آن لحظه خودش را مقّید کرد تا وقتی قرآن را حفظ نکند آرام ننشیند. چنین نیز کرد و قرآن را کاملاً حفظ نمود.

33. قالَ اَبِي الْحَسَنِ (علیه السلام):

اِذا اَتَتْ عَلَي الْجارِيَةِ سِتُّ سِنينَ لَمْ يَجُزْ اَنْ يُقَبِّلَها رَجُلٌ لَيْسَتْ هِيَ بِمَحْرَمٍ لَهُ وَلايَضُمُّها اِلَيْهِ

امام کاظم (علیه السلام) فرمود:

وقتي دختر بچه شش ساله شد، جايز نيست مرد نامحرم او را ببوسد، و همچنين نمي تواند او را در آغوش بگيرد (بغل کند).

(وسائل الشيعه، ج 5، ص 28)

ص: 63

کلید خوشبختی (احترام به فرزند هشت ساله)

در شرح حال آیت اللّه العظمی میزای شیرازی بزرگ آمده است:

«چون اذن دخول داده می شد و فردی از خانواده اش داخل اطاق (میرزای شیرازی) می شد، میرزا در مقابلش بر می خاست و او را با کمال ادب احترام می نمود. حتی من دیدم که این رفتار را با فرزند هشت یا نه ساله اش انجام می داد. من (آقا برزگ طهرانی) نزد ایشان بودم که خادم وارد شد و اجازه دخول برای وی (فرزند میرزا) خواست. میرزا اجازه فرمود و فرزندشان وارد شد و سلام کرد و ایستاد. میرزا اجازه نشستن داد وی دو زانو بر زمین نشست و چشم به زمین انداخت. پدرش از احوال و درس او جویا شد و در هر مرتبه او را جز با « آقا» خطاب نمی کرد. پس از مدتی فرزندشان اجازه خروج خواست. میرزا به وی اجازه فرمود و به احترام او برخاست.»(1)

34. قالَ الامام علي (علیه السلام):

تَعَلَّمُوا الْعِلْمَ صِغاراً تَسُودُوا بِه كِباراً

امام علي (علیه السلام) فرمود:

در خُردسالي علم بياموزيد تا در بزرگسالي به برتري و سيادت نائل آييد.

(شرح ابن ابي الحديد، ج 20، ص 267)

ص: 64


1- . شرح زندگانی میرزای شیرازی نوشته: آقا بزرگ تهرانی، ص 49) ص 151.

الگوهای تربیت اجتماعی

مردی بود در «مرو»، که او را «نوح بن مریم» می گفتند و قاضی و رئیس مرو بود و ثروتی بسیار داشت. او را دختری بود با کمال و جمال، که بسیاری از بزرگان وی را خواستگاری کردند و پدر، در کار دختر سخت متحیر بود و نمی دانست او را به که دهد. می گفت: اگر دختر را به یکی دهم، دیگران آزرده می شوند و فرو مانده بود.

قاضی، خدمتکار جوانی داشت، بسیار پارسا و دیندار، نامش «مبار» بود و باغی داشت بسیار آباد و پر میوه روزی به او گفت: امسال به تاکستان (باغ انگور) برو و از آنها نگهداری کن. خدمتکار برفت و دو ماه در آن باغ به کار پرداخت.

روزی قاضی به باغ آمد و گفت: ای مبارک! خوشه ای انگور بیاور.

جوان، انگوری بیاورد، ترش بود قاضی گفت: برو خوشه ای دیگر بیاور، آورد، باز هم ترش بود. قاضی گفت: نمی دانم باغ به این بزرگی، چرا انگور برش پیش من می آوری و انگور شیرین نمی آوری؟!

مبارک گفت: من نمی دانم کدام انگور شیرین است و کدامترش! قاضی گفت: سبحان اللّه! تو امروز دو ماه است که انگور می خوری و هنوز نمی دانی شیرین کدام است؟

ص: 65

گفت: ای قاضی! به نعمت تو سوگند که من هنوز از این انگور نخورده ام و مزه اش را ندانم که ترش است یا شیرین!

پرسید: چرا نخورده ای؟

گفت: تو به من گفتی که انگور نگاه دار، نگفتی که انگور بخور و من چگونه می توانستم خیانت کنم!

قاضی بسیار شگفت زده شد و گفت: خدا تو را بدین امانت نگه دارد. قاضی چون دانست که این جوان، بسیار عاقل و دیندار است، گفت: ای مبارک! مرا در تو رغبت افتاد، آنچه می گویم، باید انجام دهی! گفت: اطاعت می کنم.

قاضی گفت: ای مبارک! مرا دختر است زیبا، که بسیاری از بزرگان او را خواستگاری کرده اند، نمی دانم به که دهم، تو چه صلاح می دانی؟ مبارک گفت:کافران در جاهلیت، در پی نسب بودند و یهودیان و مسیحیان، روی زیبا می خواستند و در زمان پیامبر ما، دین می جسستند و امروز، مردم ثروت طلب می کنند. تو هر کدام را خواهی اختیار کن!

قاضی گفت: ای قاضی! آخر من یک خدمتکارم، دخترت را چگونه به من می دهی و او کی مرا می خواهد؟!

قاضی گفت: بر خیز و با من به منزل بیا، تا چاره کنم. چون به خانه آمدند.

ص: 66

قاضی به مادر دختر گفت: ای زن! این خدمتکار، جوانی بسیار پارسا و شایسته است، مرا رغبت افتاد که دخترم را به او بدهم، تو چه می گویی؟

زن گفت: هر چه تو گویی، امّا بگذار بروم و داستان را برای دخترم بگویم، ببینم نظر او چیست. مادر بیامد و پیغام پدر به او رسانید.

دختر گفت: چوپان این جوان دیندار و امین است، می پذیرم و آنچه شما فرمایید، من همان کنم و از حکم خدا و شما بیرون نیایم و نافرمانی نکنم! قاضی، دخترش را به مبارک داد، با ثروتی بسیار پس از چندی، خدای تعالی به آنان پسری داد که نامش را «عبداللّه بن مبارک» گذاشتند و تا جهان هست، حدیث او کنند به زهد و علم و پارسایی!(1)

35. قالَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلم):

والَّذي نَفْسي بِيَدِهِ لَوْ اَنَّ رَجُلاً غَشَيَ امْرَأتَهُ و فِي الْبَيْتِ صَبِيٌّ...

رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:قسم به آنکه جانم در دست اوست، اگر مردي با همسر خود آميزش كند و در آنجا، كودك بيداري آن دو را در حال آميزش ببيند و سخنان آنان و همچنين صداي تنفسشان را بشنود، آن طفل هرگز رستگار نخواهد شد، چه دختر باشد و يا پسر، سرانجام به زنا آلوده مي شود.

(وسائل الشيعه، ج 5، ص 16)

ص: 67


1- . خواندنیهای ادب پارسی/110؛ نصیحةالملوک، محمدغزالی /263، بااندکی تغییر. ص 28.

رقابت بر سر شهادت

در آستانه شروع جنگ بدر، مسلمانان مي كوشيدند هرچه زودتر خود را به سپاهيان اسلام برسانند. در اين ميان، پدر و پسري بر سر اينكه كدام يك به ميدان برود وكدام يك در خانه بماند، به بحث و مشاجره پرداختند. پدر مي گفت: من به جهاد مي روم و تو در خانه بمان. پسر نيز مي گفت: خير، تو بمان و من به جهاد مي روم. در نهايت، قرعه انداختند و قرعه به نام پسر افتاد و او به جهاد رفت و شهيد شد.

بعد از مدتى، پدر، پسر را در عالم رؤيا،در سعادت بي نظيري ديد كه به او مي گويد: پدر جان! آنچه خدا به ما وعده داده بود، همه حق و راست بود. پدر نزد رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و گفت: يا رسول الله! اگر چه من پير شده ام و استخوان هايم ضعيف و سست شده است، ولي آرزوي شهادت دارم. من نزد شما آمده ام تا دعايم كنيد كه خداوند شهادت را روزي من كند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دست به دعا برداشت و فرمود: خدايا! براي بنده مؤمنت شهادت روزي فرما. يك سال بعد درجريان جنگ احد، آن پيرمرد به فيض عظيم شهادت رسيد.(1)

ص: 68


1- . محمدجواد صاحبى، حكايت ها و هدايت ها در آثار استاد مطهرى، قم، انتشارات تبليغات اسلامى، 1368، ص 45.

36. قالَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلم):

إنَّ اللَّهَ تَعالي يُحِبُّ أن تَعدِلُوا بَينَ أولادِکم حَتّي في القُبَلِ

پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:

خداوند دوست دارد که ميان فرزندانتان عادلانه رفتار کنيد، حتي در بوسيدن آنها.

(ميزان الحکمه، ح 22665)

حکایت آن درخت

در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. . . ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.

عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. . . ابلیس در این میان گفت:«دست بدار تا سخنی بگویم، توکه پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است»؛ عابد با خود گفت:« راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن

ص: 69

دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت.

بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت:«کجا؟» عابد گفت:«تا آن درخت برکنم»؛ گفت«دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند» در جنگ آمدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست! عابد گفت: « دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟»

ابلیس گفت:« آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی».(1)

37. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم):بَیْتٌ لا صِبْیانَ فیهِ لا بَرَکَةَ فیهِ

خانه اى که کودک در آن نباشد، برکت ندارد.

(کنز العمّال، ح 44425)

ص: 70


1- . کیمیای سعادت، ص 757.

تلخ و شيرين

خواجه اى غلامش را ميوه اى داد. غلام ميوه را گرفت و با رغبت تمام مى خورد. خواجه، خوردن غلام را مى ديد و پيش خود گفت: كاشكى نيمه اى از آن ميوه را خود مى خوردم. بدين رغبت و خوشى كه غلام، ميوه را مى خورد، بايد كه شيرين و مرغوب باشد. پس به غلام گفت: يك نيمه از آن به من ده كه بس خوش مى خورى.

غلام نيمه اى از آن ميوه را به خواجه داد؛ اما چون خواجه قدرى از آن ميوه خورد، آن را بسيار تلخ يافت. روى در هم كشيد و غلام را عتاب كرد كه چنين ميوه اى را بدين تلخى، چون خوش مى خورى. غلام گفت:اى خواجه!بس ميوه شيرين كه از دست تو گرفته ام و خورده ام. اكنون كه ميوه اى تلخ از دست تو به من رسيده است، چگونه روى در هم كشم و باز پس دهم كه شرط جوانمردى و بندگى اين نيست. صبر بر اين تلخى اندك، سپاس شيرينى هاى بسيارى استكه از تو ديده ام و خواهم ديد.(1)

38. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم):

اِنَّ الْوَلَدَ الصّالِحَ رَیْحانَةٌ مِنْ رَیاحینِ الْجَنَّةِ

فرزند شایسته، گُلى از گل هاى بهشت است.

(کافى، ج 6، ص 3، ح 10)

ص: 71


1- . ابوحيان توحيدى، كتاب الامتاع و المؤانسة، طبع مصر، ج 2.

خداوندا چه زیبا صفت است...

روزي ملك الموت نزد حضرت موسي (علیه السلام) آمد همينكه چشم موسي (علیه السلام) به او افتاد پرسيد براي چه آمده اي ؟ منظورت ديدار است يا قبض روح من.

گفت براي قبض روح.

موسي (علیه السلام) مهلت خواست تا مادر و خانواده خود را ببيند و وداع نمايد. ملك الموت گفت اين اجازه را ندارم. گفت آنقدر مهلت بده تا سجده اي كنم.

او را مهلت داد.

به سجده رفت و در ان حالت گفت خدايا ملك الموت را امر كن مهلت دهد تا مادرم و خانواده ام را وداع كنم.

خداوند به عزرائيل امر كرد قبض روح حضرت موسي (علیه السلام) راتاخير اندازد تا مادر و خانواده اش را ببيند.

موسي (علیه السلام) پيش مادر آمده گفت مادر جان مرا حلال كن

سفري در پيش دارم

پرسيد چه سفري.

جواب داد سفر آخرت.

مادرش شروع به گريه كرد. با او وداع نموده پيش زن و فرزند خود رفت. با همه آنها نيز وداع كرد.

ص: 72

بچه كوچكي داشت كه بسيار مورد علاقه اش بود. دامن پيراهن حضرت موسي (علیه السلام) را گرفت زار زار گريه مي كرد. حضرت موسي نمي توانست خودداري كند شروع به گريه كرد. خطاب رسيد موسي اكنون كه پيش ما مي آئي چرا آنقدر گريه مي كني؟

عرض كرد:پروردگارا ! به واسطه بچه هايم گريه مي كنم چون به انها بسيار مهربانم و علاقمند. خطاب رسيد موسي! با عصاي خود به نزديك دريا برو. . . . . عصا را به دريا بزن. . . . حضرت موسي (علیه السلام) عصا را به دريا زد. دريا شكافته شد و سنگ سفيدي نمايان گشت.

كرم ضعيفي را در دل سنگي مشاهده كرد كه برگ سبزي بر دهان داشت. و مشغول خوردن بود.

خداوند خطاب كرد كه موسي ! در ميان اين دريا و دل اين سنگ،كرمي به اين ضعيفي را فراموش نمي كنم آيا اطفال تو رافراموش مي كنم.

آسوده خاطر باش من آنها را نيكو حافظم.

موسي (علیه السلام) به ملك الموت گفت ماموريت خود را انجام بده و عزرائيل او را قبض روح كرد.(1)

ص: 73


1- . كتاب شجره طوبي ص279.

39. امام باقر علیه السلام:

اِذا اَرَدْتَ الْوَلَدَ فَقُلْ عِنْدَ الْجِماعِ: اَللّهُمَّ ارْزُقْنى وَلَدا وَ اجْعَلَهُ تَقیّا لَیسَ فى خَلْقِهِ زِیادَةٌ وَ لا نُقْصانٌ وَ اجْعَلْ عاقِبَتَهُ اِلى خَیْرٍ

هرگاه فرزند خواستى، هنگام آمیزش بگو: بار الها! به من فرزندى عطا کن و او را با تقوا قرار ده و در آفرینش او، کم و زیادى نباشد و او را عاقبت به خیر گردان.

کافى، ج 6، ص 10، ح 12

نامه ای به ابوذر

نامه ای به دست ابوذر رسيد آن را باز كرد و خواند. از راه دور آمده بود. شخصی به وسيله نامه از او تقاضای اندرز جامعی كرده بود. او از كسانی بود كه ابوذر را می شناخت كه چقدر مورد توجه رسول اكرم بوده، و رسول اكرم چه قدر او را مورد عنايت قرار می داده، و باسخنان بلند و پرمعنای خويش به او حكمت می آموخته است.

ابوذر در پاسخ فقط يك جمله نوشت، يك جمله كوتاه: "با آن كس كه بيش از همه مردم او را دوست می داری، بدی و دشمنی مكن". نامه را بست و برای طرف فرستاد.

آن شخص بعد از آنكه نامه ابوذر را باز كرد و خواند، چيزی از آن سر در نياورد.

با خود گفت، يعنی چه ؟ مقصود چيست ؟ با آن كس كه بيش از

ص: 74

همه مردم او رادوست می داری بدی و دشمنی نكن، يعنی چه ؟ مگر ممكن است كه آدمی، محبوبی داشته باشد - آن هم عزيزترين محبوبها و با او بدی بكند ؟ !

بدی كه نمی كند سهل است، مال و جان و هستی خود را در پای او می ريزد و فدا می كند. از طرف ديگر باخود انديشيد كه شخصيت گوينده جمله را نبايد از نظر دور داشت، گوينده اين جمله ابوذر است. ابوذر، لقمان امت است و عقلی حكيمانه دارد، چاره ای نيست بايد از خودش توضيح بخواهم.

مجددا نامه ای به ابوذر نوشت و توضيح خواست.

ابوذر در جواب نوشت: " مقصودم از محبوبترين و عزيزترين افراد درنزد تو همان خودت هستی. مقصودم شخص ديگری نيست. تو خودت را از همه مردم بيشتر دوست می داری. اينكه گفتم با محبوبترين عزيزانت دشمنی نكن، يعنی با خودت خصمانه رفتار نكن. مگر نمی دانی هر خلاف و گناهی كه انسان مرتكب می شود، مستقيما صدمه اش برخودش وارد می شود و ضررش دامن خودش را می گيرد".(1)

ص: 75


1- . ارشاد ديلمی. /داستان راستان ج1 ص144.

40. امام صادق علیه السلام:

مِیرَاثُ اللّهِ مِن عَبدِهِ المُؤمِنِ الوَلَدُ الصَّالِحِ...؛

میراث خداوند به بنده مؤمنش فرزند صالح است

(وسائل الشیعة، ج15، ص97)

احترام به پدر

امام سجاد (علیه السلام): خداوندا! مرا بر تربیت فرزندانم کمک فرما.(1)

یکی از ارادتمندان امام خمینی قدس سره می گوید: یک بار که به محضر ایشان در جماران رسیدم. یکی از مسئولین مملکتی برای انجام کارهای جاری به خدمت امام رسید و پدر سالخورده اش نیز همراه او بود.

وقتی خواست به حضور امام برسد خود جلوتر از پدر حرکت می کرد. پس از تشرّف خدمت امام، پدرش را معرفی کرد. امام نگاهی به آن مسؤول کرد و فرمود: این آقا پدر شما هستند؟

عرض کرد: آری.

امام فرمود: پس چرا جلوی او راه افتادی و وارد شدی؟(2)

ص: 76


1- . صحیفه سجادیه، دعای بیست و پنجم.
2- . سرگذشت های ویژه از زندگی حضرت امام خمینی، ج2، ص29 - راوی آیت الله توسلی (کتاب سبزتر از سبزمهدی غلامعلی ص25).

41. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم):

اَدِّبُوا اَوْلادَکُمْ فى بُطونِ اُمَّهاتِهِمْ. قیلَ: وَکَیْفَ ذلِکَ یا رَسُولَ اللّه ِ؟ فَقالَ: بِاِطْعامِهِمُ الْحَلالَ؛

فرزندانتان را در رحم مادرانشان تربیت کنید. سئوال شد: این چطور ممکن است، اى رسول خدا؟ فرمودند: با خوراندن غذاى حلال (به مادرانشان).

(جُنگ مهدوى، ص 132)

مهربانی پیامبر در حال نماز خواندن نسبت به سیدالشهدا (علیه السلام)

روزي پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با جمعي از مسلمانان، در نقطه اي نماز مي گزارد. موقعي كه آن حضرت به سجده رفت، حسين (علیه السلام) كه آن موقع كودك خردسالي بود، در پشت پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سوار شد و به پاهاي خود حركت داد و هي هي مي كرد. وقتي پيغمبر خواست سر از سجده بردارد او را گرفت و كنار خود به زمين گذارد. باز در سجده هاي ديگر اين كار تكرار شد تا اين كه نماز به پايان رسيد. يك يهودي كه ناظر اين صحنه بود، پس از نماز به حضرت عرض كرد: «شما با كودكان خود طوري رفتار مي كنيد كه ما هرگز چنين نمي كنيم. »

پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در جواب فرمودند: «اگر شما به خدا و رسول او ايمان مي داشتيد، با كودكان خود به عطوفت و مهرباني رفتارمي كرديد.» آري مهر و محبت پيغمبر عظيم الشأن اسلام با يك

ص: 77

كودك، چنان آن مرد يهودي را تحت تاثير قرار داد كه از صميم قلب، آيين مقدس اسلام را پذيرفت.(1)

42. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم):

اَلْبَناتُ هُنَّ الْمُشْفِقاتُ الْمُجَهِّزاتُ الْمُبارَکاتُ، مَنْ کانَتْ لَهُ ابْنَةٌ واحِدَةٌ جَعَلَهَا اللّه ُ لَهُ سِتْرا مِنَ النّارِ، و مَنْ کانَتْ عِنْدَهُ ابْنَتانِ اُدْخِلَ الْجَنَّةَ بِهِما، وَ مَنْ کانَتْ عِنْدَهُ ثَلاثُ بَناتٍ أوْ مِثْلُهُنَّ مِنَ الاَخَواتِ وُضِعَ عَنْهُ الْجِهادُ وَ الصَّدَقَةُ

دختران، دلسوز، مددکار و بابرکت اند. هر کس یک دختر داشته باشد، خداوند، او را پوششى از دوزخ قرار مى دهد و هر کس دو دختر داشته باشد، به خاطر آن وارد بهشت مى شود و هر کس سه دختر یا مانند آن خواهر داشته باشد، جهاد و صدقه از او برداشته مى شود.

(کنز العمّال، ح 45399)

تشبیه زیبا

با يكى از دوستان خوبم بر سر سفره نشسته بوديم. او به پياز علاقه داشت و به خوردن آن مشغول بود. كودكى در آن جا بود، مقدارى از آن پياز را دهان گذاشت. اشكش سرازير شد و زبانش سوخت و آن رارها كرد. دوستم خنديد؛ خنده اى پربار و پر از برداشت؛ كه عده اى به

ص: 78


1- . بحارالانوار، ج43، ص296.

خاطر جهتى از چيزهايى مى گذرند، اما عده اى ديگر، همان چيز را به همان خاطر مى خواهند. آن تيزى و تندى كه كودك را فرارى كرده، مرا به سوى خود كشانده است و سپس ادامه داد در برابر سختى ها و ناراحتى ها عده اى به همان خاطر كه ما فرار مى كنيم، به استقبال مى روند و از سختى ها بهره مى گيرند. همان دردها و فشارها كه ما را از پاى در مى آورد، همان ها به عنوان پا، عامل حركت و پيشرفت و ورزيدگى عده اى مى شود.(1)

43. امام باقر (صلی الله علیه و آله و سلم):

شَرُّ الابَاءِ مَن دَعَاهُ البِرُّ اِلَى الاِفرَاطِ وَ شَرُّ الاَبنَاءِ

مَن دَعَاه التَّقصِیرِ اِلَى العُقُوقِ

بدترین پدران کسى است که [در نیکى از حد اعتدال خارج شود و] به زیاده روى بگراید و بدترین فرزندان فرزندى است که در اثر کوتاهى، به عاق والدین دچار شود.

(تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 486)

ص: 79


1- . آیه های سبز از استاد صفایی حائری.

مرد دین فروش

شريك بن عبدالله نخعى از دانشمندان معروف اسلامى در قرن دوم بود، مهدى عباسى (سومين خليفه عباسى) به علم و هوش شريك، اطلاع داشت، او را به حضور طلبيد و اصرار كرد كه منصب قضاوت را قبول كند، او كه مى دانست قضاوت در دستگاه طاغوتى عباسيان، گناه بزرگ است، قبول نكرد.

مهدى عباسى اصرار كرد كه او معلم فرزندانش گردد، او به شكلى از زير بار اين پيشنهاد نيز خارج شد و نپذيرفت.

تا اينكه روزى خليفه عباسى به وى گفت: من از تو سه توقع دارم كه بايد يكى از آنها را بپذيرى:

1- قضاوت 2- آموزگارى

3- امروز مهمان من باشى و بر سر سفره ام بنشينى.

شريك، تاءملى كرد و سپس گفت: اكنون كه به انتخاب يكى از اين سه كار مجبور هستم ترجيح مى دهم كه مورد سوم (مهمانى) را بپذيرم.

خليفه قبول كرد و به آشپز خود، دستور داد: لذيذترين غذاها را آماده نمايد و از شريك، به بهترين وضع ممكن پذيرائى نمايد.

پس از آماده شدن غذا، شريك كه آن روز از آن غذاهاى لذيذ و گوناگون نخورده بود، با حرص و ولع از آنها خورد، در همين حال

ص: 80

يكى از نزديكان خليفه به خليفه گفت: همين روزها، شريك، هم منصب قضاوت را مى پذيرد و هم منصب آموزگارى فرزندان شما را، و اتفاقاً همين طور هم شد و او عهده دار هر دو مقام گرديد.

از طرف دستگاه عباسى، حقوق و ماهيانه مناسبى برايش معين كردند، روزى شريك با متصدى پرداخت حقوق، حرفش شد.

متصدى به او گفت: مگر گندم به ما فروخته اى كه اين همه توقع دارى؟

شريك، جواب داد:

چيزى بهتر از گندم به شما فروخته ام، من دينم را به شما فروخته ام.

آرى غذاى حرام و لقمه ناپاك، آنچنان قلب او را تيره و تار كرد، كه او به راحتى جزء درباريان دستگاه ظلمه گرديد، و به اين ترتيب انسان خوبى بر اثر غذاى آلوده، منحرف و عاقبت به شر شد.(1)

44. امام على (علیه السلام):

لا أدَبَ مَعَ غَضَبٍ

با خشم، تربیت [ممکن[ نیست

(غرر الحکم، ح 10529)

ص: 81


1- . داستان دوستان ج1 تاليف: محمد محمدى اشتهاردى.

وارستگی

یزید بن معاویه فرزندی داشت که او را معاویه نام گذارد، وقتی یزید مرد خلافت به او رسید امّا پسر یزید خلافت را نپذیرفت و در یک سخنرانی چنین گفت: ای مردم! من تمایلی به ریاست بر شما ندارم و به خاطر ناخشنودی شما امنیتی هم احساس نمی کنم بلکه ما گرفتار شما و شما گرفتار فرمانروایی ما شدید.

جدّم معاویه با علی بن ابی طالب که به خاطر پیش قدمی و سابقه اش در اسلام، شایسته خلافت بود بر سر خلافت جنگید و می دانید که مرتکب چه اعمال زشتی شد و شما هم می دانید که چه کارهای زشتی را به همراهی او انجام دادید و در پایان گرفتار اعمال خود شد و در گور فرو رفت. آن گاه خلافت به پدرم یزید رسید و سزاوار بود که آن را نمی پذیرفت زیرا شایستگی آن را نداشت.

او هم مرتکب کارهای ناپسند شد و اعمال خود را نیکو دانست، مدت حکومت او کوتاه بود و به زودی آثار او نابود گردید و شعله فسادش خاموش شد و اکنون اعمال زشتش غم مرگ او را از یاد ما برده است.

سپس گفت: اینک من سومین نفر این خانواده هستم که افراد بی علاقه به خلافت من بیشتر از علاقمندان به آن هستند، من هرگز بار گناه شما را به دوش نمی گیرم، هر چه خود می دانید عمل کنید و

ص: 82

خلافت را به هر که می خواهید بسپارید.

مروان برخاست و گفت: شما به روش عمر عمل کنید.

او پاسخ داد: ای مروان! مرا با فریبکاری از دینم دور می کنی؟ واللَّه! اگر خلافت غنیمتی بود ما به سهم خود رسیدیم و اگر شرّ و گرفتاری بود برای نسل ابوسفیان کافی است آن گاه از منبر پایین آمد.

مادرش به او گفت: ای کاش لکه خونی می بودی.

پسرش گفت: دوست داشتم که چنین می بودم و نمی فهمیدم که خداوند آتشی دارد که هر کس با او مخالفت کند و حق دیگری را غصب نماید به آن آتش، عذابش می کند.(1)

45. امام صادق (علیه السلام):

بَادِرُوا اَحدَاثَکُم بِالحَدِیثِ قَبلَ اَن تَسبِقَکُم اِلَیهِم المُرجِئَة

فرزندانتان را با کلام [ما] آشنا کنید پیش از آن که مرجئه (و دیگر فرقه هاى منحرف عقیدتى) بر شما سبقت بگیرند [ و آنان را منحرف سازند].

(فروع کافى، ج2، ص94)

ص: 83


1- . بحارالانوار، ج 46، ص 118.

سکاکی

سراج الدین سکاکی از علمای اسلام بوده و در عصر خوارزمشاهیان می زیسته و از مردم خوارزم بوده است.

سکاکی نخست مردی آهنگر بود. روزی صندوقچه ای بسیار کوچک و ظریف از آهن ساخت که در ساختن آن رنج بسیار کشید. آن را به رسم تحفه برای سلطان وقت آهن ساخت که در ساختن آن رنج بسیار کشید آن را به رسم تحفه برای سلطان وقت برد. سلطان و اطرافیان به دقت به صندوقچه تماشا کردند و او را تحسین نمودند.

در آن وقت که منتظر نتیجه بود مرد دانشمندی وارد شد و همه او را تعظیم کردند و دو زانو پیش روی وی نشستند. سکاکی تحت تأثیر قرار گرفت و گفت: او کیست؟ گفتند: او یکی از علماء است.

از کار خود متأسف شد و پی تحصیل علم شتافت. سی سال از عمرش گذشته بود، که به مدرسه رفت و به مدرس گفت: می خواهم تحصیل علم کنم. مدرس گفت: با این سن و سال فکر نمی کنم به جائی برسی، بیهوده عمرت را تلف مکن.

ولی او با اصرار مشغول تحصیل شد. اما به قدری حافظه و استعدادش ضعیف بود که استاد به او گفت: آن مسأله فقهی را حفظ کن پوست سگ با دباغی پاک می شود بارها آن را خواند و فردا در نزد استاد چنین گفت: سگ گفت: پوست استاد با دباغی پاک

ص: 84

می شود! استاد و شاگردان همه خندیدند و او را به باد مسخره گرفتند.

اما تا ده سال تحصیل علم نتیجه ای برایش نداشت و دلتنگ شد و رو به کوه و صحرا نهاد به جائی رسید که قطره های آب از بلندی بروی تخته سنگی می چکید و بر اثر ریزش مداوم خود، سوراخی در دل سنگ پدید آورده بود.

مدتی با دقت نگاه کرد، سپس با خود گفت: دل تو از این سنگ، سخت تر نیست، اگر استقامت داشته باشی سرانجام موفق خواهی شد. این بگفت و به مدرسه بازگشت و از چهل سالگی با جدیت و حوصله و صبر مشغول تحصیل شد تا به جائی رسید که دانشمندان عصر وی در علوم عربی و فنون ادبی با دیده اعجاب می نگریستند.

کتابی به نام مفتاح العلوم مشتمل بر دوازده علم از علوم عربی نوشت که از شاهکارهای بزرگ علمی و ادبی به شمار می رود.(1)

46. امام صادق (علیه السلام):

مَنْ اَکَلَ سَفَرجَلَةً عَلَى الرِّیقِ طابَ ماؤُهُ وَ حَسُنَ وَلَدُهُ

هر کس ناشتا یک بِهْ بخورد، نطفه اش پاکیزه مى شود

و فرزندش نیکو مى گردد

(کافى، ج 6، ص 357، ح 3)

ص: 85


1- . داستانهای ما 3/45/یکصد موضوع 500 داستان،سید علی اکبر صداقت.

رضایت مادر

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بر بالین جوانی که در حال مرگ بود، حاضر شد و فرمود: ای جوان کلمه توحید (لا اله الا الله) بر زبان بیاور. جوان زبانش بند آمده بود و قادر بود ادای توحید نبود.

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب به حاضرین فرمود: آیا مادر این جوان در اینجا حاضر است؟

زنی که در بالای سر جوان ایستاده بود گفت: آری، من مادر او هستم.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: آیا تو از فرزندت راضی و خشنود هستی؟ گفت: نه، من مدت شش سال است که با او حرف نزده ام.

فرمود: ای زن او را حلال کن و از او راضی باش! گفت برای رضایت خاطر شما او را حلال کردم، خداوند از او راضی باشد.

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رو به آن جوان نمود و کلمه توحید را به او تلقین نمود. جوان بعد از رضایت مادر زبانش باز شد و به یگانگی خدا اقرار کرد.

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ای جوان چه می بینی؟ گفت: مردی بسیار زشت و بدبو را مشاهده می کنم و اکنون گلوی مرا گرفته است. پیامبر دعائی به این مضمون به جوان یاد داد و فرمود: بخوان: ای خدایی که عمل اندک را می پذیری و از گناه و خطای بزرگ درمی گذری از

ص: 86

من نیز عمل اندک را بپذیر و از گناه بسیار من درگذر، چرا که تو بخشنده و مهربانی.

جوان دعا را آموخت و خواند؛ سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسید: اکنون چه می بینی؟ گفت: اکنون مردی (ملکی) را می بینم که صورتی سفید و زیبا و پیکری خوشبو و لباسی زیبا بر تن دارد و با من خوش رفتاری می کند (بعد از دنیا رحلت کرد).(1)

47. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم):

ما مِن اِمْرَاَةٍ حامِلَةٍ اَکَلَتِ الْبِطِّیخَ اِلاّ یَکونُ مَولودُها حَسَنَ الْوَجْهِ وَ الْخُلُقِ

هیچ زن باردارى نیست که خربزه بخورد، مگر این که فرزندش زیبا و خوش اخلاق مى گردد.

(طب النبی صلی الله علیه و آله و سلم، ص 10)

کتک به پدر

ابوقحافه پدر ابوبکر از دشمنان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. روزی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را فحش داد، پسرش ابوبکر پدر را گرفت و بر دیوار کوبید.

ص: 87


1- . درسهای از زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم 116- امالی شیخ طوسی 1/63.

این خبر به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید؛ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ابوبکر را طلبید و به او فرمود: با پدرت چنین کردی؟

ابوبکر گفت: آری.

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: برو ولی با پدر، چنین رفتار را انجام نده.(1)

48. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم):

اَطْعِمُوا الْمَرأَةَ فى شَهْرِها الَّذى تَلِدُ فیهِ التَّمْرَ فَاِنَّ وَلَدَها یَکونُ حَلیما نَقیّا

به زن، در ماهى که زایمان کرده، خرما بدهید، چرا که فرزند او بردبار و پاک مى شود.

(مکارم الأخلاق، ص 169)

سخن حکیمانه ای از زهرا (علیها السلام)

در اخبار اسلامی آمده که روزی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در مسجد بالای منبر از مردم سوال کرد ای شیئی خیرللمرئه برای زن چه خوب است؟ کسی جوابی نداد.

حضرت علی (علیه السلام) می گوید: من این مسئله را نزد فاطمه (صلی الله علیه و آله و سلم) مطرح کردم.

ص: 88


1- . داستانها و پندها 10/128 - وسائل الشیعه ط قدیم 1/115.

حضرت فاطمه فرمود: «ما من شیی ء خیر للمرئة من ان لاتریرجلا ولا یراها»؛ برای زن چیزی از این بهت نیست، که مرد بیگانه ای را نبیند و مرد بیگانه ای هم ا را نبیند.

علی (علیه السلام) می گوید: من جواب فاطمه را خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کردم، پیامبر فرمود: فاطمه درست گفته، براستی او پاره تن من است.(1)

49. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم):

مَنْ وُ لِدَ لَهُ مَولودٌ فَلْیُؤَذِّنْ فى اُذُنِهِ الْیُمْنى بِاَذانِ الصَّلاةِ وَلْیُقِمْ فِى الْیُسْرى فَاِنَّها عِصْمَةٌ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ

به هر کس فرزندى داده شود، باید در گوش راست او اذان نماز و در گوش چپ او اقامه بگوید ؛ چرا که مایه ایمنى از شیطانِ رانده شده است.

(کافى، ج 6، ص 24، ح 6)

چگونه لقمان شدی؟

لقمان حکیم را گفتند: آیا تو همان برده فلان قبیله نیستی؟ گفت: چرا.

گفتند: پس چه چیزی تو را به این موقعیت رساند؟

گفت: راستی در گفتار، اداء امانت، و ترک آنچه به کار من

ص: 89


1- . مستدرک الوسائل باب 21 مقدمات النکاج حدیث 5.

نمی آید، و پوشیدن چشم، و نگاهداشتن زبان، و پاکی لقمه! هر که ازاین کمتر مراعات کند، او از من پائیین تر است، و هر که بیشتر از این مراعات کند، او از من برتر است، و هر که همینطور مراعات کند او مثل من است.(1)

50- پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم):

لَیْسَ لِلصَّبىِّ لَبَنٌ خَیْرٌ مِنْ لَبَنِ اُمِّهِ

براى کودک، هیچ شیرى بهتر از شیر مادرش نیست

(عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 38، ح 69)

سه سفارش امام زمان به دلاک، نسبت به پدر پیرش

دلاکی که مجاور نجف اشرف بود در خدمت گزاری نسبت به پدر خود هیچ گونه کوتاهی نمی کرد. حتی خودش برای او آب به در مستراح می برد و منتظر می شد تا خارج شود و او را به مکانش برساند.

پیوسته ملازم خدمت او بود مگر در شب چهارشنبه که به مسجد سهله می رفت و در آن شب به واسطه اعمال مسجد سهله و شب زنده داری در آن جا از خدمت معذور بود. ولی پس از مدتی رفتن به مسجد سهله را ترک کرد و دیگر به آن جا نرفت.

ص: 90


1- . میزان الحکمة ص 497 نقل از تنبیه الخواطر ص 458.

از او پرسیدند چرا مسجد سهله را ترک کردی؟ گفت: چهل شب چهارشنبه به آن جا رفتم. شب چهارشنبه چهلم،رفتنم به تاخیر افتادتا نزدیک غروب. در آن وقت تک وتنها بیرون رفتم و با همان وضع به راه خود ادامه دادم تا دوسوم راه را پیمودم. کم کم مهتاب مقداری از تاریکی شب را به روشنایی تبدیل کرد. در این هنگام شخص عربی را دیدم سوار بر اسبی است و به طرف من می آید، در دل خود گفتم، الان این سوار راهزن مرا برهنه می کند. همین که به من رسید با زبان عربی بدوی شروع به صحبت کرد.

پرسید: کجا می روی؟ گفتم: مسجد سهله. گفت: با تو چیز خوردنی هست؟

جواب دادم: نه.

فرمود: دست خود را در جیب کن. گفتم در آن چیزی نیست. باز آن سخن را با تندی تکرار کرد. من دست در جیب کردم، مقداری کشمش یافتم که برای کودک خود خریده بودم و از خاطر برده بوده که به او بدهم. آنگاه به من فرمود: اوصیک بالعود (سه مرتبه) و عود به زبان عرب بدوی پدر پیر را می گویند یعنی سفارش می کنم ترا به پدر پیرت.

بعد از این سخن ناگهان از نظر ناپدید شد. فهمیدم که او حضرت مهدی علیه السلام بود و دانستم آن جناب راضی به ترک خدمت پدرم

ص: 91

نیست، حتی در شب چهارشنبه. ازاین رو دیگر به مسجد سهله نرفتم واین کار را ترک نمودم.(1)

51-امام صادق (علیه السلام):

اَلرَّضاعُ واحِدٌ وَ عِشْرونَ شَهْرا، فَما نَقَصَ فَهُوَ جَورٌ عَلَى الصَّبىِّ

شیرخوارى، 21 ماه است. پس هر چه کم شود، ظلم بر کودک است.

(کافى، ج 6، ص 40، ح 3)

ماجرای صدرالمتألهین

صدرالمتألهین شیرازی، فیلسوف بی نظیر و حکیم ادیب و اندیشمند و عارف وارسته که انقلابی عظیم در فلسفه به وجود آورد و در این زمینه علمی ترین کتاب ها را نوشت، فرزند ثروتمند معروف در شهر را که به عنوان عتیقه فروش، خریدوفروش لؤلؤ و مرجان می کرد و در شغل دولتی مقامی بس ارجمند داشت. پدر علاقه شدیدی داشت که فرزندش همپای خودش در شغل خریدوفروش لؤلؤ و مرجان وارد شود. مدتی نزد پدر بود، مدتی هم در بوشهر جهت ادامه شغل پدر مقیم شد. چندی هم در بصره به سر برد. پس از یکی دو سال به شیراز برگشت. به پدر خود همراه با احترام خاص، پیشنهاد ترک شغل و

ص: 92


1- . پند تاریخ،ج 1،ص182- منتهی الامال،ج 2، ص324.

حضور در حوزه علمیه شیراز را داد. پدر با کرامت به فرزندش گفت:من حاضرم آنچه را به مصلحت خود می دانی بپذیرم، او هم به مدرسه آمد و ثروت و تجارت خانه را رها کرد. از خانه و لذت مادی و خوشی چشم پوشید و چیزی نگذشت که در سایه گذشت و محبت پدرش در سنین جوانی دانشمندی بنام شد.

در حوزه شیراز فردی را نیافت که وی را از نظر علمی تغذیه کند لذا از پدر اجازه سفر به اصفهان را گرفت. بلافاصله مورد قبول واقع شد. به اصفهان آمدبه درس شیخ بهائی، میرداماد و میرفندرسکی رفت و پس از مدتی صدرالمتألهین شد. آری اخلاق پدر، نرم خویی سرپرست خانواده و فهم و بینش او، وی را که شاگردی در مغازه عتیقه فروشی بود به مقام استادی فلاسفه و حکما رساند. (1)

52. امام صادق (علیه السلام):

عَلِّمُوا صِبیَانَکُم مِن عِلمِنَا مَا یَنفَعُهُم اللّهُ بِهِ لا تَغلِبَ عَلَیهِمُ المُرجِئَةُ بِرَأیِهَا

کودکانتان را به دانش ما آموزش دهید که براى آنان سودمند است تا مرجئه [و منحرفین] با دیدگاه هاى خود آنان را مغلوب خود نسازند.

(الخصال، ج2، ص157)

ص: 93


1- . عجب حکایتی، ص 75.

سه نفر در غار

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:

سه نفر از بنی اسرائیل با یکدیگر هم سفر شدند و به مقصد روانه شدند. در بین راه ابری ظاهر شد و باریدن آغاز نمود، به غاری پناه بردند.

ناگهان سنگ ها در غار را گرفت و روز را بر آنان مانند شب ظلمانی تاریک نمود. راهی جز آنکه به سوی خدا رو کنند نداشتند و یکی از آنان گفت: خوب است که کردار خالص و پاک خود را وسیله قرار دهیم، باشد که نجات یابیم و هر سه نفر این طرح را قبول کردند.

یکی از آنان گفت: پروردگارا تو خود می دانی که من دختر عمویی داشتم که در کمال زیبایی بود. شیفته و شیدای اش بودم تا آنکه در مکانی او را تنها یافتم و با او درآویختم و خواستم کام دل برگیرم که آن دختر عمو سخن آغاز کرد و گفت: ای پسرعمو، از خدا بترس و پرده عفت مرا مدر! من به این سخن پای بر هوای نفس گذاردم و از آن کاردست کشیدم، خدایا اگر این کار را از اقدام نموده ام و جز رضای تو منظور نداشتم، این جمع را از غم و هلاکت نجات ده نکته ناگاه دیدند سنگ مقداری کنار رفت و فضای غار کمی روشن

ص: 94

دومی گفت: خدایا تو می دانی که پدر و مادری سال خورده داشتم که از پیری قامتشان خمیده بود و در همه حال به خدمت آنان مشغول بودم. شبی نزدشان آمدم که خوراک نزد آنان بگذارم و برگردم. دیدم که آنان در خوابند و آن شب تا صبح خوراک بر دست گرفته و نزد آنان بودم و آنان را از خواب بیدار نکردم که آزرده نشوند. پروردگارا اگر این کار را محض رضای تو انجام دادند، در بسته به روی ما بگشا و مارا رهائی ده، در این هنگام مقداری دیگر از سنگ به کنار رفت.

سومی گفت: ای دانای هر پنهان و آشکار! تو خود می دانی که من کارگری داشتم و چون مدت کارش تمام شد مزد او را دادم و او راضی نشد و بیش از اندازه طلب مزد می کرد و از نزدم رفت. (مزد او نیم درهم بود و وقتی برگشت هجده هزار برابر شده بود. ) من آن مزد بیشتر را پرداخت نمودم. پروردگارا اگر این کار را برای رضای تو انجام دادم و از روی اخلاص بوده ما را از این گرفتاری نجات بده.

در این وقت تمام سنگ به کنار رفت و هر سه با دلی سرشار از شادی از غار خارج شدند و به سفر خویش ادامه دادند.(1)

ص: 95


1- . محاسن برقی،ج2، ص 253.

53. امام صادق (علیه السلام):

اَ لْبَنونَ نَعیمٌ وَ الْبَناتُ حَسَناتٌ وَ اللّه ُ یَسْألُ عَنِ النَّعیمِ،

وَ یُثیبُ عَلَى الحَسَناتِ

پسران، نعمت اند و دختران خوبى. خداوند، از نعمت ها سؤال مى کند و به خوبى ها پاداش مى دهد.

(کافى، ج 6، ص 7، ح 12)

محبت به کودک و اسلام آوردن یهودی

لیث بن سعد می گوید: روزی پیامبر صلی الله علیه واله وسلم نماز جماعت می خواند و جمعی به او اقتدا کرده بودند. حسین علیه السلام که کودک بود در همان نزدیکی ها بود. وقتی که رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم به سجده می رفت، حسین علیه السلام می آمد و به پشت او سوار می شد و پاهایش را حرکت می داد و می گفت: حل حل (که شتر را با تکرار این واژه میراندند). هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم می خواست سر از سجده بردارد، حسین علیه السلام را به آرامی به زمین می گذاشت و بلند می شد.

وقتی که سجده می رفت، باز حسین علیه السلام می آمد و بر پشت رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم سوار می شد و پاهایش را حرکت می داد و می گفت: حل حل.

ص: 96

این موضوع تا آخر نماز تکرار شد. یک نفر یهودی این منظره را می دید، به عنوان اعتراض نزد رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم آمد و گفت: ای محمد! شما با کودکان به گونه ای رفتار می کنید که ما این گونه رفتار نمی کنیم.

پیامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود: اگر شما به خدا و رسولش ایمان داشته باشید، با کودکان مهربانی می کنید و با مهر و نوازش با آن ها رفتار می نمایید.

یهودی از این دستور مهرانگیز و تربیتی اسلام و بلندنظری پیامبر صلی الله علیه واله مجذوب اسلام شد و همان دم قبول اسلام کرد و به صف مسلمین پیوست. (1)

54. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم):

طَهِّروا اَولادَکُمْ یَوْمَ السّابِعِ فَاِنَّهُ اَطْیَبُ وَ اَطْهَرُ و اَسْرَعُ لِنَباتِ اللَّحْمِ، وَ اِنَّ الأَرْضَ تَنْجُسُ مِنْ بَولِ الاَغْلَفِ اَرْبَعینَ صَباحا

روز هفتم [تولّد]، فرزندتان را [با ختنه] پاک کنید، چرا که مایه تمیزى و پاکیزگى بیشتر و رویِش شتابنده ترِ گوشت است و زمین، چهل روز از بول شخص ختنه نشده، آلوده مى ماند.

(کافى، ج6، ص35، ح2)

ص: 97


1- . مناقب، ج 4، ص 72 و 73

نیکی کننده به پدر و مادر همنشین انبیاست

نیکی کننده به پدر و مادر همنشین انبیاست(1)

روزی حضرت موسی (علیه السلام) در ضمن مناجات خود عرض کرد: خدایا می خواهم همنشین خود را در بهشت ببینم. جبرئیل بر حضرت موسی نازل شد و عرض کرد: یا موسی، فلان قصاب در فلان محله همنشین تو خواهد بود. حضرت موسی (علیه السلام) به آن محل رفت و مغازه قصابی را پیدا کرد و دید که جوانی مشغول فروختن گوشت است.

شامگاه که شد، جوان مقداری گوشت برداشت و به سوی منزل خود روان شد. حضرت موسی (علیه السلام) از پی او تا در منزلش آمد و سپس به او گفت: میهمان نمی خواهی؟ جوان گفت: خوش آمدید. آنگاه او را به درون منزل برد.

حضرت موسی (علیه السلام) دید که جوان غذایی تهیه نمود، آن گاه زنبیلی از سقف به زیر آورد و پیرزنی کهنسال را از درون آن خارج کرد او را شستشو داده و غذایش را با دست خویش به او خورانید. موقعی که جوان می خواست زنبیل را در جای اول بیاویزد، پیرزن، کلماتی که مفهوم نمی شد ادا کرد. بعد از آن جوان برای حضرت موسی (علیه السلام) غذا آورد و خوردند. حضرت پرسید: حکایت تو با این پیرزن چگونه است؟

جوان گفت: این پیرزن مادر من است. چون مرا بضاعتی نیست

ص: 98


1- . کشکول بهتاش، ص590.

که برای او کنیزی بخرم، ناچار خودم کمر به خدمت او بسته ام. حضرت پرسید: آن کلماتی که بر زبان جاری کرد چه بود؟ جوان گفت: هر وقت او را شستشو می دهم و غذا به او می خورانم، می گوید: «غفرالله لک و جعلک جلیس موسی یوم القیامة فی قبّته و درجته» یعنی خداوند، تو را ببخشد و همنشین حضرت موسی (علیه السلام) در بهشت باشی، به همان درجه و جایگاه او.

حضرت موسی (علیه السلام) فرمود: ای جوان بشارت می دهم به تو که خداوند دعای او را درباره ات مستجاب گردانیده است. جبرئیل به من خبر داد که در بهشت، تو همنشین من هستی.

55-امام على (علیه السلام):

تَخَیَّروا لِلرَّضاعِ کَما تَتَخَیَّرونَ لِلنِّکاحِ، فَاِنَّ الرَّضاعَ یُغَیِّرُ الطِّباعَ

براى شیردادن، [دایه هاى شایسته [انتخاب کنید، همان گونه که براى ازدواج انتخاب مى کنید، چرا که شیر، طبیعت ها را تغییر مى دهد.

(قرب الاسناد، ص، ح 312)

انفاق عجیب حضرت زهرا (علیها السلام) در شب عروسی

پیراهن عروسی حضرت زهرا (علیها السلام)

پیامبر خدا برای شب عروسی دخت فرزانه اش، فاطمه علیهاالسلام پیراهنی آماده ساخت و ایشان پیراهن دیگری نیز داشت

ص: 99

که پوشیده و اصلاح شده بود.

شب عروسی او بود که بی نوایی در خانه ی پیامبر آمد و از ایشان لباس طلبید.

دخت گرانمایه ی پیامبر برخاست و نخست پیراهن اصلاح شده ی خویش را در بسته ای نهاد تا در راه خدا به او انفاق کند اما ناگهان آیه ی شریفه ی قرآن را به خاطر آورد که:

«لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون»

«شما به اوج نیکی و نیکوکاری نخواهید رسید مگر آنکه از آنچه دوست می دارید در راه خدا انفاق نمایید. »

و درست همین جا بود که « فاطمه (علیها السلام)» بازگشت و پیراهن عروسی خویش را از تن درآورد و به آن زن بینوا انفاق کرد و خود همان جامه ی عادی خویش را پوشید.

هنگامی که خواستند عروس گرانمایه را به خانه ی امیر مومنان ببرند، فرشته ی وحی فرود آمد و پس از سلام بر پیامبر گفت:

ای پیامبر خدا! پروردگارت درود نثارت می کند و به من دستور داده است که سلام و درودی گرم نثار «فاطمه» نمایم و به همراه من ارمغانی از لباسهای بهشت نیز که از دیبای سبز تهیه شده است برای او فرستاده است.(1)

ص: 100


1- . اقتباس و تلخیص از ریاحین الشریعه،ج1،ص105و106.

56. عمرو بن شعیب عن أبیه عن جدّه:

اِنَّ النَّبىَّ صلی الله علیه و آله و سلماَمَرَ بِتَسمَیةِ الْمَولودِ یَوْمَ سابِعِهِ وَ وَضْعِ الاَذى عَنهُ وَ العَقِّ

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلمبه نام گذارى کودک در روز هفتمِ تولّد و کوتاه کردن موى او و عقیقه کردن، فرمان داد.

(سنن الترمذى، ج 5، ص 132، ح 2832)

داستان تولد حضرت موسی (علیه السلام)

داستان تولد حضرت موسی (علیه السلام) (1)

نام مبارک حضرت موسی (علیه السلام) 126 بار در 36 سوره قرآن آمده است؛ از این رو می توان گفت قرآن توجه و عنایت ویژه ای به زندگی حضرت موسی (علیه السلام) دارد.

این پیامبر اولوالعزم الهی 240 سال عمر کرد و از نوادگان ابراهیم (علیه السلام) و فرزندان بنی اسراییل بود.

قبل از اینکه این پیامبر الهی متولد شود، فرعون هم دوره موسی (علیه السلام) خواب دید که آتشی از شام شعله ور شد و زبانه کشید و به طرف مصر آمد وهمه آنها را سوزاند. سپس کاخ ها و باغ های آنها را فراگرفت و همه را به خاکستر و دود تبدیل کرد.

در ادامه زمانی که فرعون خواست خوابش را تعبیر کنند، دانشمندان تعبیرخواب به اوگفتند:به نظر می رسد فرزندی متولد

ص: 101


1- . اقتباس و تلخیص از داستان های پندآموز تبلیغی ص73

خواهد شد و تخت و تاج تو را نابود خواهد کرد.

در ادامه داستان تولد موسی (علیه السلام) می خوانیم که پس از طی ماجراهایی، زمان تولد موسی (علیه السلام) فرا رسید. مادر موسی (علیه السلام) به دنبال قابله ای مطمئن فرستاد تا او را یاری کند. موسی (علیه السلام) در مخفیگاهی دور از چشم مردم متولد شد. نور مخصوصی که در چهره نوزاد وجود داشت، جذبه خاصی به صورتش داده بود و همان دم محبت موسی (علیه السلام) در قلب قابله جای گرفت.

قابله به مادر موسی (علیه السلام) گفت:من تصمیم گرفته بودم تولد موسی (علیه السلام) را به ماموران خبر دهم و جایزه ام را بگیرم، ولی محبت این نوزاد طوری بر قلبم چیره شد که حتی حاضر نیستم مویی از سر این کودک کم شود.

قابله از خانه بیرون آمد اما ماموران حکومتی برای اینکه خواب فرعون تعبیر نشود و هر کودک پسری را که به دنیا آمد، در دم بکشند، همه قابله ها را از قبل شناسایی کرده بودند. این ماموران آن قابله را در مقابل خانه عمران پدر موسی (علیه السلام) دیدند و تصمیم گرفتند وارد خانه شوند. خواهر موسی (علیه السلام) از تصمیم ماموران باخبر شد و قبل از اینکه آنها وارد خانه شوند ماجرا را به مادر موسی (علیه السلام) خبر داد.

مادر موسی (علیه السلام) که از شنیدن این خبر سراسیمه شده بود، کودک تازه متولد شده اش را داخل دستمالی پیچید و او را داخل تنور روشن

ص: 102

انداخت. سرانجام ماموران فرعون پس از بررسی های فراوان کودکی را یافت نکردند و خانه را ترک کردند.

بعد از رفتن ماموران مادر و خواهر موسی درب تنور را برداشتند و مشاهده کردند که آتش به صورت معجزه آسایی بر موسی (علیه السلام) خنک و گورا شده و این کودک یک روزه در حال گریه کردن است.

داستان زندگی حضرت موسی (علیه السلام) از قصه های بسیار آموزنده قرآن کریم است.(1)

57. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم):

مَنْ کانَ عِنْدَهُ صَبِىٌّ فَلْیَتَصابَ لَهُ

هر کس با کودک سروکار دارد، با او کودکانه رفتار کند.

(من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 483، ح 4707)

داستان مباهله

داستان مباهله از اینجا شروع می شود که نمایندگان پیامبر که به نجران وارد شدند نامه حضرت را به ابوحارثه اسقف نجران دادند او نیز نامه را با دقت هرچه تمام تر خواند و سپس شورایی با حضور شخصیت های بارز مذهبی و سران تشکیل داد. در این شورا «شرحبیل»

ص: 103


1- . اقتباس و تلخیص از داستان های پندآموز تبلیغی ص73

که در میان نجرانیان به عقل و درایت و کاردانی معروف بود نیز حضور داشت. شرحبیل در آن جلسه یادآوری کرد که آنها مکررا از پیشوایان مذهبی خویش شنیده اند که روزی منصب نبودت از نسل «اسحاق به فرزندان حضرت «اسماعیل» منتقل می شود و اکنون نیز بعید به نظر نمی رسد که «محمد» که از اولاد اسماعیل است همان پیامبر موعود و همان کسی باشد که نبوت به وی خواهد رسید. طبق اظهارات و بررسی های شورا در نهایت نظر بر این شد که گروهی به عنوان هیأت نجرانی به مدینه بروند و از نزدیک پیامبر خدا را دیده و با او گفتگو کنند و دلایل نبوت او را بررسی کنند. به این منظور 60 نفر از بهترین و زبده ترین و داناترین مردم نجران انتخاب شدند که افراد مهمی چون «ابوحارثه بن علقمه» اسقف اعظم نجران و نماینده رسمی کلیساهای روم در حجاز؛ «عبدالمسیح» رئیس هیئت و فردی که کاردانی و درایت و عقل او زبانزد اهل نجران بود و «ایهم» کهنسال ترین فرد نجران و کسی که در میان مردم نجران خیلی محترم بود نیز حضور داشتند.

در ادامه داستان مباهله می خوانیم که هیأت نجرانی در طی مسیر خود به مدینه با پوشیدن لباسهای تجملی و فاخر ابریشمی و استفاده از زر و زیور طلا در دست ها و انگشت هایشان و نیز آویختن صلیب در گردن هایشان به تبلیغ مسیحیت پرداختند و در نهایت در حوالی عصر

ص: 104

وارد مدینه شدند و در مسجد به حضور پیامبر خدا رسیدند. مشاهده مسیحیان نجران با آن وضعیت نامناسب و زننده و حضور در مسجد با همان وضعیت پیامبر را سخت ناراحت و آزرده خاطر ساخت. و نجرانیان این موضوع را بخوبی درک نمودند ولی از علت ناراحتی حضرت چیزی نفهمیدند به همین دلیل با عبدالرحمان بن عوف که سابقه آشنایی با آنان داشت تماس گرفته و علت ناراحتی پیامبر را از او جویا شدند و عبدالرحمان نیز آنان را به سوی حضرت امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام راهنمایی نمود و گفت که گره این ماجرا به دست ایشان باز می شود. پیشوای متقیان حضرت علی در پاسخ آنان فرمودند که لباس های خود را تغییر دهید و با وضع ساده و بدون آویختن زر و زیور به حضور پیامبر شرفیاب شوید که در این صورت مورد احترام و تکریم حضرتش قرار خواهید گرفت. در این هنگام نمایندگان نجران با راهنمایی حضرت علی علیه السلام با لباس ساده و بدون انگشتری های طلا دوباره خدمت پیامبر رسیدند و سلام کردند و این بار پیامبر با احترام خاصی سلام آنان را پاسخ فرمود و برخی از هدایاایی را که برای ایشان آورده بودند پذیرفت. پیش از آنکه مذاکره آغاز شود مسیحیان از پیامبر خواستند که چون وقت نماز آنها رسیده است قبل از هرگونه سخن به نماز خواندن مشغول شوند و پیامبر نیز اجازه داد که آنان نمازهای خود را در مسجد مدینه و به سمت مشرق

ص: 105

برگزار نمایند. حلبی سیره نویس معروف مسلمان داستان مباهله را اینگونه بیان می کند که پیامبر در آغاز مذاکرات مسیحیان را به آئین توحید و پرستش خدای یگانه دعوت نمود و پس از آن آیاتی از قرآن کریم را برای آنان تلاوت فرمود. و اینگونه بود که جریان داستان مباهله در ادامه مسیر خود عظمت و شکوه اسلام را بیش از پیش نمایاند. نمایندگان نجران اظهار داشتند که اگر مقصود از اسلام ایمان به خدای یکتا می باشد که باید بگوییم ما قبلا به او ایمان آورده ایم و به احکام خدایمان نیز عمل می کنیم و پیامبر نیز پاسخ فرمود که اسلام و پرستش خدای یگانه علائمی دارد در صورتی که عنوان می کنید خدای یگانه را پرستش می کنید در صورتی که صلیب را می پرستید و از خوردن گوشت خوک پرهیز نمی کنید و حضرت مسیح را فرزند خدا می دانید. مذاکره پیامبر با مسیحیان همچنان ادامه یافت تا اینکه آنان پیشنهاد به مباهله دادند و در همین هنگام فرشته وحی نیز بر پیامبر نازل شد و پیامبر با مأمور به مباهله نمود. هنگامی که زمان مباهله فرا رسید پیامیبر از میان مسلمانان و اصحاب و یارانش فقط چهار نفر را برگزید و همراه آنان به خارج از شهر محلی که قرار بود داستان مباهله شکل گیرد براه افتادند و این چهار نفر جز على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام کسى دیگر نبود. سران و نمایندگان هیأت اعزامی نجران در محل قرار مشغول گفتگو بودند و با خود می اندیشیدند که

ص: 106

اگر محمد با یاران و اصحابش و همراه با شکوه مادی و دنیوی به میدان مباهله امد قطعا اعتمادی به ادعای های او نیست ولی اگر او همراه خود عزیزانش را و نزدیکانش را بیاورد این کار او گواه بر اعتمادش نسبت به نبوتش خواهد بود در همین حال بود که پیامبر نزدیک شد در حالیکه همراهش چهره های پاک و معصومی بود که خدا و پیامبرش برگزیده بودند. مسیحیان با دیدن این وضعیت از مباهله منصرف شدند و قرار شد هر ساله مبلغی را به عنوان مالیات به پیامبر بپردازند تا حکومت اسلامی از مال و جان آنان دفاع کنند.(1)

58-. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم):

حَقُّ الْوَلَدِ عَلى والِدِهِ... اَنْ یَسْتَفْرِهَ اُمَّهُ

حق فرزند بر پدر این است که مادر او را گرامى بدارد.

(کافى، ج 6، ص 48، ح 6)

دلسوزی عزرائیل

دلسوزی عزرائیل(2)

روزی عزراییل به زیارت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد. رسول خدا (صل الله علیه و آله) از او پرسید: ای برادر ! در این چند هزار سالی که جان بنده ها را گرفته ای و مامور قبض روح انسان ها بوده ای، آیا شده

ص: 107


1- . فروغ ابدیت،ج2،جریان مباهله
2- . پند تاریخ، ج1، ص27.

دلت برای کسی بسوزد؟

عزراییل گفت در این مدت برای دو نفر دلم سوخت:

1. روزی دریا طوفانی گشت و موج های سنگین یک کشتی را در نوردید و همه سرنشینان کشتی غرق شدند و تنها زنی نجات یافت، آن زن باردار بود و سوار بر تخته ای از کشتی شد و موج های ملایم او را به ساحل بردند و به یک جزیره رساندند، درد زایمان زن فرا رسید و او نوزادش را به دنیا آورد، من مامور گشتم جان آن مادر را بگیرم و در آن لحظه دلم به حال کودک سوخت.

2. زمانی که شداد بن عاد سال ها عمر خود را صرف ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود نمود و در ساختن آن باغ پر شکوه تمام توان و امکانات و ثروت خود را بکار برد و برای ساخت ستون ها و سایر زرق و برق آن خروارها طلا و جواهرات خرج نمود.

هنگامی که خواست به دیدن باغ برود و حاصل زحمتهای خود را ببیند،همین که خواست از اسب پیاده شود و هنوز پای چپش بر رکاب بود که من از سوی پروردگار فرمان گرفتم جان او را بگیرم، او از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت بدین علت که عمرش را صرف ساخت باغی نمود اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده، مرگ به سراغش آمد.

در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (صل الله علیه و آله) آمد و

ص: 108

گفت ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید:به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم.

در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت، سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم و لی آنها را رها نمی کنیم.(1)

59. امام على (علیه السلام):

وَ حَقُّ الوَلَدِ عَلَى الوالِدِ أنْ یُحَسِّنَ اِسمَهُ وَ یُحَسِّنَ اَدَبَهُ، و یُعَلِّمَهُ القُرآنَ

حقّ فرزند بر پدر، آن است که نام خوب بر او بگذارد و او را خوب تربیت کند و قرآن به او بیاموزد.

(نهج البلاغة، حکمت 399)

علت نامگذاری دعای مشلول

درباره راز علت نامگذاری دعای مشلول، امام حسین علیه السلام می فرماید:در یک شب تاریک با پدر خود مشغول طواف خانه خدا بودیم و اطراف خانه خدا در خلوت و سکوت بود و همه زائرین به

ص: 109


1- . پند تاریخ، ج1، ص27.

خواب رفته بودند که ناگهان صدای سوزناک ناله ای به گوش ما رسید. یک نفر به سوی درگاه خدا رو آورده و با سوز و گداز جانسوزی اشک می ریزد.

پدرم رو به من فرمودند: ای حسین! آیا صدای ناله های گناهکاری که به سمت درگاه خداوند پناه آورده است و با دلی شکسته اشک ندامت می ریزد را میشنوی؟ برو به سراغش و پیدایش کن و سپس با خود نزد من بیاور.

امام حسین علیه السلام می فرماید: اطراف خانه خدا را در آن شب تیره و تار گشتم و آن شخص را در بین رکن و مقام در حالی که نماز میخواند یافتم.

سلامی عرض کردم و گفتم: ای بنده نادم! پدرم امیرالمومنین تو را خواسته است. با عجله نمازش را به اتمام رساند. او را در نزد پدرم حاضر کردم.

امیرالمومنین جوانی زیبا با جامه ای تمیز به تن دید و فرمود: تو کیستی ای جوان؟

جوان پاسخ داد: من یک عرب هستم

حضرت سوال کرد: به چه دلیل با آهی جانگداز و دردمند اشک میریختی؟

جوان پاسخ داد: یا امیرالمومنین! ای حضرت به علت نافرمانی از

ص: 110

پدرم گرفتار نفرین او در زندگی ام شده ام زندگی ام ویران شده است نفرین پدرم سلامتی ام را از من گرفته است.

حضرت فرمود: داستان تو چیست؟

- من جوانی بودم که همیشه بی بند و باری در زندگی ام نمایان بود و آلوده به گناه و معصیت بودم هیچ ترسی از خدا و حکمتش نداشتم. پدر پیر و مهربانی داشتم که همیشه با مهربانی مرا پند و اندرز می داد اما من هیچ زمان به نصیحت هایش گوش فرا ندادم.

هر زمان که اقدام به نصیحت من می کرد با حرفهای ناپسند آزرده خاطرش می کردم و بعضی اوقات او را کتک می زدم. روزی از روزها در یک محلی مقداری پول بود که تصمیم گرفتم بروم و آن پول را از آنجا بردارم و خرج خود کنم اما پدرم مانع این کار من شد اما من دستش را گرفتم و او را به شدت به زمین کوبیدم پدرم دستهای خود را روی زانوهایش قرار داد تا برخیزد اما به قدری درد و کوفتگی داشت که نتوانست از جایش بلند شود.

همه پول ها را برداشته و به کار خود ادامه دادم در همان حین صدای قسم خوردنش به گوشم رسید و به خدا سوگند می خورد که به خانه خدا رفته و من را نفرین میکند.

خودم شاهد بودم که چندین روز روزه گرفت و نماز های فراوانی به جا آورد و پس از آن باروبندیل سفر را مهیا کرد و به سمت

ص: 111

خانه خدا به راه افتاد و خود را تا به اینجا رساند. پس از اینکه طواف کعبه را انجام داد دست خود را بر پرده کعبه رساند و با یک دل شکسته و آهی سوزناک مرا ناله و نفرین کرد.

به خداوندی خدا قسم! هنوز نفرینش تمام نشده بود که دچار بدبختی و درماندگی شدم و سلامتی ام از بین رفت. و در همان حال که جوان تعریف می کرد پیراهن خود را کنار کشید و به ما نشان داد که یک طرف بدنش فلج شده است.

وی به سخنان خود ادامه داد و گفت: بعد از این اتفاق از کارها و رفتارهای خود بشدت نادم هستم پیش پدرم برای عذرخواهی حاضر شدم اما او قبول نکرد و به سمت خانه خود حرکت کرد.

به مدت سه سال با همین وضعیت به زندگی خود ادامه دادند تا اینکه سال سوم موسم درخواست حج کردم تا به خانه خدا رفته و در محلی که مرا نفرین کرده است دعای خیر برایم بکند. پدرم لطف کرد و پذیرفت.

به سمت مکه به راه افتادیم تا اینکه در یک شب تاریک به بیابان سیاه رسیدیم به ناگاه از کنار جاده پرنده ای پرواز کرد و به خاطر صدای بال و پر او و رمیدن شتر، پدرم از روی شتر به زمین افتاد.

همین که پدرم روی سنگ ها افتاد در همان لحظه جان به جان آفرین تسلیم گفت پیکر او را در همانجا دفن کرده و آمدم. خودم به

ص: 112

این موضوع واقف هستم که تمام درماندگی و بدبختی من به علت نارضایتی و نفرین پدرم است.

حضرت امیرالمومنین بعد از اینکه داستان دردناک و غم انگیز جوان را شنید فرمود:حالا دیگر یاری گر تو فرا رسیده است ست من آن دعای پرفضیلت ای را که رسول خدا صلی الله علیه و آله به من تعلیم داده است را به تو می آموزم و بدان هر آنکه این دعا را که اسم اعظم الهی در آن جای دارد بخواند تمام دعا هایش از طرف خداوند به اجابت می رسد و فقر، درد، بیچارگی، مرض و غم از زندگی او ریشه کن شده و معصیت هایش بخشیده میشود.

سپس حضرت فرمود:این دعا را در دهمین شب ذی حجه بخوان و سحرگاه به نزد من بازگرد تا تو را ملاقاتی کنم.

امام حسین می فرماید:جوان نسخه خود را از پدرم گرفت و راهی شد. سپس در روز دهم ماه ذی حجه با خوشحالی هرچه تمام به نزد ما بازگشت و ما مشاهده کردیم سلامتی او به دست آمده است.

جوان ادامه داد:قسم به خدا اسم اعظم الهی درون این دعا است. به خداوندی خدا سوگند حاجتم برآورده و دعاهایم مستجاب شدند.

حضرت علی علیه السلام از جوان درخواست کرد که برایشان توضیح دهد که چگونه شفا یافته است.

جوان تعریف کرد: در شب دهم که جملگی در خواب بودند و

ص: 113

سکوت و سیاهی شب همه جا را فرا گرفته بود آن دعا را در دست خود گرفته ام و به درگاه پروردگار ناله کردم و اشک ریختم. همین که چشم هایم برای بار دوم به خواب رفت آواز خوشی در گوشم پیچید ای جوان! کافی هست.

تو خدا را به اسم اعظمش سوگند دادی و حاجت روا شدی. پس از چند لحظه چشمانم به خواب رفت و رسول خدا به خوابم آمدند و دست مبارکشان را بر اندامم کشیدند و فرمودند:تو به خاطر اسم اعظم الهی به سلامت زندگی کن و بعد من از خواب بیدار شدم و خود را در کمال ناباوری سالم دیدم.(1)

60-امام صادق (علیه السلام):

اِنَّ اللّه َ لَیَرْحَمُ الْعَبْدَ لِشِدَّةِ حُبِّهِ لِوَلَدِهِ

بدون تردید، خداوند بر بنده خود به خاطر شدّت محبّت به فرزندش، رحم مى کند.

(کافى، ج 6، ص 50، ح 5)

ص: 114


1- . بحارالانوار ج9 ص562.

مادران نمونه، در قرآن کریم

1. همسر عمران مادر مریم

«مریم» زن نمونه و بانویی است که در قرآن کریم ستایش افزون شده و زنی برگزیده از میان عالمیان معرفی شده استک

(وَإِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِینَ)؛(1)

به یاد آورید هنگامی را که فرشتگان گفتند: ای مریم، خدا تو را برگزیده و پاک ساخته و بر تمام زنان جهان برتری داده است.

قداست و برگزیدگی مریم را – آن گونه که قرآن روایت می کند – تربیت یافتن وی در دامان مادری چون همسر عمران، شایستگی ها، باور، اخلاص و ایمان وی بی ارتباط نیست، زیرا قرآن پیش از تکریم مریم، به ارائه ویژگی هایی از مادر او پرداخته است:

(رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَكَ مَا فِی بَطْنِی مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّی إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ)؛(2)

[به یاد آورید] هنگامی را که همسر «عمران» گفت: خدایا، آنچه را در رحم دارم، برای تو نذر کردم، که «محرّر» [و آزاد، برای خدمت

ص: 115


1- . آل عمران، آیه 42.
2- . همان، آیه 35.

خانه تو] باشد. از من بپذیر که تو دانا و شنوا هستی.بی تردید زنی با این خداباوری و نیت الهی و معنوی، دوره بارداری خویش را در کمال پرواپیشگی و بندگی خالصانه به سر برده و مراقب طهارت ظاهری، باطنی و دوری از آلایش ها ی تأثیرگذار بر کودک خویش بوده است.

رهیافت به راز و اهمیت یادکرد قرآن از انگیزه الهی و خالصانه مادر مریم به هنگام بارداری و پیش کش کردن جنین خویش به پیشگاه پروردگار هستی، زمانی میسر می گردد که توجه داشته باشیم کاوش ها و دریافت هایی جدید علمی، بیان کننده آن است که حوادث محیطی و پیرامونی کودک از زمان تولد و حتی پیش از آن و در دوره جنینی، از قبیل: تصورات افکار، حزن و اندوه او، رفتارها و عملکردهای مادر و نیز تغذیه، نظافت، گرفتن از شیر و آموزش، دارای تأثیر کامل در تنظیم شکل گیری شخصیت آینده است.

تمامی روایات و نصوصی که از آداب زفاف، شرایط زمانی و بایسته ها ی زمان آمیزش، تأثیر آب و هوا، تغذیه و حالات روحی مادران بر فرزندان در دوره بارداری و شیردهی سخن می گویند، از همین دیدگاه قابل دقت هستند.

ص: 116

61. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم):

مَنْ بَکى صَبىٌّ لَهُ فَاَرْضاهُ حَتّى یُسَکِّنَهُ، اَعْطاهُ اللّه ُ عَزَّوَجَلَّ مِنَ الْجَنَّةِ حَتّى یَرْضى

هر کس کودک گریان خود را راضى کند تا آرام شود، خداوند از بهشت آن قدر به او مى دهد تا راضى شود.

(الفردوس، ج 3، ص 549، ح 5715)

2. مریم، مادر عیسی (علیه السلام)

مادر عیسی (علیه السلام) بانو و مادر نمونه دیگری است که قرآن او را شناسانده و تأکید کرده است؛ مادری که از همان روزهای نخستین جدایی از آغوش مادر، ساکن و مقیم خانه خدا شد و به عبادت الهی پرداخت.

مقام مریم در عبودیت و بندگی خداوند، به مرتبه ای رسید که برگزیده خدا شد. مائده آسمانی بر او فرود آمد و مورد غبطه پیامبر الهی (زکریا) قرار گرفت و داشتن چنان فرزندی را از خداوند درخواست کرد.

مریم از زنان مورد ستایش قرآن است؛ از آن جهت که پاکی و پاک دامنی خود را به شدت پاس داشته است و تا آن جا پیش رفته که شایستگی دریافت نفخه الهی شده است.

ص: 117

(وَمَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِیهِ مِن رُوحِنَا وَصَدَّقَتْ بِكَلِمَاتِ رَبِّهَا وَكُتُبِهِ وَكَانَتْ مِنَ الْقَانِتِینَ)؛(1)

و مریم دختر عمران – که دامان خود را پاک نگاه داشت و ما از روح خود در آن دمیدیم – او کلمات پروردگار و کتاب هایش را تصدیق کرد و او از مطیعان فرمان خدا بود.

62. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم):

کانَ النَّبىُّ صلی الله علیه و آله و سلماِذا اَصْبَحَ مَسَحَ عَلى رُؤُوسِ وُلْدِهِ وَ وُلْدِ وُلْدِهِ

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هر روز صبح بر سر فرزندان و نوه هایشان دست [نوازش] مى کشیدند.

(بحارالأنوار، ج 104، ص 99، ح 75)

3. مادر موسی (علیه السلام)

موسی (علیه السلام) در روزگاری به دنیا آمد که فرعون، فرزندان پسر بنی اسرائیل را سر می برید تا سلطنت وی زوال نیابد.

از همان روزهای نخست ولادت موسی، مادر وی را تشویق و اضطراب فراگرفت و از تدبیر و چاره اندیشی در حفظ جان فرزند خویش عاجز ماند. در این هنگام بود که مادر موسی از سوی خدا

ص: 118


1- . تحریم، آیه 12.

راهنمایی شد:

(وَأَوْحَیْنَا إِلَى ام مُوسَى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَلاَ تَخَافِی وَلاَ تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ * فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً)؛ (1)

و ما به مادر موسی الهام کردیم: او را شیر ده و هنگامی که بر او ترسیدی، وی را در دریای [نیل] بیفکن؛ و نترس و غمگین مباش که ما او را به تو باز می گردانیم، و او را از رسولان قرار می دهیم. [و هنگامی که مادر به فرمان خدا او را به دریا افکند] خاندان فرعون او را از آب گرفتند، تا سرانجام دشمن آنان و مایه اندوهشان گردد!

این ماجرا از چند موضوع قابل بررسی است:

الف) وحی الهی به مادر موسی چه به معنای الهام باشد و یا شنیدن صدا و یا هر مکانیسم دیگر، آنچه مهم می نماید و منزلت مادر موسی را به عنوان مادر، بسی والایی می بخشد، این واقعیت است که می بینیم، تمامی تدبیر و راهکارهای وحیانی خداوند به صورت ریز، دقیق، مدبرانه و باشجاعت برخاسته از ایمان از سوی مادر موسی فراگرفته و اجرا می شود و خداوند از ایمان، قلب مطمئن، تعهد و اجرای دقیق دستورهای خود به وسیله مادر موسی (علیه السلام) با لحن ستایش گزارش می کند.

ص: 119


1- . قصص، 7.

ب) راز بازگشت دوباره موسی به آغوش مادر، تسکین قلب مادر موسی، زدودن اندوه از وی و اثبات حقانیت وعده خداوند دانسته شده است:

(فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ كَیْ تَقَرَّ عَیْنُهَا وَلاَ تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ)؛ (1)

ما او را به آغوش مادرش بازگردانیدیم تا چشمش روشن شود و غمگین نباشد و بداند که وعده الهی حق است.

اما این واقعیت که از میان تمامی راه ها ی ممکن، خداوند راه امتناع او از پذیرش و مکیدن پستان زنان دیگر را عامل بازگشت موسی به مادر، تقدیر و پیش بینی می کند، می تواند نشان دهنده این مطلب باشد که کار تربیت، پرورش، تغذیه و رشد موسای پیامبر باید به وسیله زنی چون مادر خود وی، کمال و انجام پذیرد، نه هر زن شیرده دیگر. و این به معنای برجسته کردن اهمیت نقش تربیتی مادران در سمت و سویابی فرزندان و ارائه الگوی موفق از مادری است که با ایمان، اخلاص، اعتماد و اتکال به خداوند، کار تربیت و پرورش فرزندی چون موسی را به شیوه احسن و بهترین وجه ممکن به فرجام رساند.

ص: 120


1- . قصص، 13.

63. امام کاظم (علیه السلام):

قالَ بَعْضُهُم: شَکْوَتُ اِلى ابِى الْحَسَنِ موسى علیه السلامابنا لى، فَقالَ: لا تَضْرِبْهُ، وَاهْجُرْهُ وَ لا تُطِلْ

کسى گفت: از فرزندم به امام کاظم علیه السلام شکایت کردم. ایشان فرمودند: «او را نزن بلکه با او قهر کن ولى نه به مدّت طولانى.

(عدّة الداعى، ص 79)

رضایت مادر

شیخ صدوق در من لا یحضره و علامه مجلسی در بحار از امام صادق (علیه السلام) نقل کردند: «اعتقل لسان رجل فی المدینه علی عهد الرسول (علیه السلام) فی مرضه الذی مات فیه» در زمان پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مردی که دچار مریضی و در حال مردن بود، زبانش بند آمد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شدند به آن مرد، فرمودند: بگو: «لا اله الا الله» نتوانست بگوید دو مرتبه فرمود، نتوانست بگویدو بالای سر آن مرد زنی نشسته بود پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: آیا این مرد مادر دارد؟ آن زن عرض کرد بلی یا رسول الله من مادر او هستم، فرمود: آیا از پسرت راضی هستی؟ عرض کرد نه، یا رسول الله، بلکه بر او غضبناک می باشم، به روایت بحار عرض کرد مدت شش سال است که با او تکلم نکرده ام فی الفقیه فقال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) «انی احب ان ترضی عنه» پیغمبر به آن زن فرمود: من

ص: 121

دوست دارم که از فرزند خود راضی شوی «قالت رضی الله عنی برضاک یا رسول الله» عرض کرد به جهت رضایت شما از او راضی شدم پس رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: بگو لا اله الا الله فی الفور زبانش باز شد و گفت: لا اله الا الله، فرمود: بگو: «یا من یقبل الیسیر و به عفو عن الکثیر اقبل منی الیسیر و اعف عنی الکثیر انک انت اعفو الغفور» و در بحار «انک انت الغفور الرحیم» تمام کلمات را گفت حضرت پرسیدند چه می بینی؟ عرض کرد: دو صورت سیاه بر من وارد شدند فرمودند: دوباره بخوان، همین کلمات را خواند باز فرمودند: چه می بینی؟ عرض کرد آن دو صورت سیاه رفتند و دو صورت سفید بر من وارد شدند و می خواهند روح مرا قبض کنند، پس همان ساعت از دنیا رفت. (1)

در کتاب زبده التصانیف آمده است که: در حدیث وارد شده اگر کسی به قدر عمر دنیا روی یک پا و در خودمت مادر بایستد از عهده ی یک دفعه شیر دادن مادر بر نیامده است و در انوار لغمانیه نقل کرده که در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مردی از دنیا رفت و او را بردند دفن کنند زمین او را قبول نکرد، خبر به پیغمبر دادند فرمود: مادرش از او راضی نیست، فرستادند پیش مادرش از او راضی شد زمین او را

ص: 122


1- . میزان الحکمه، ج 14، ص 7094، ح 22688، گنجینه معارف، محمد رحمتی شهرضا، ص 201، به نقل از الکافی، ج 2، ص 312.

قبول کرد. (1)

از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است که فرمودند: «رِضَی الرَّبِّ فِی رِضَی الوَالِدَینِ و سَخَطُ الرَّبِّ فِی سَخَطِ الوَالِدین» ؛ رضایت خدا در سایه رضایت والدین و خشم خدا در سایه خشم والدین است. (2)

64. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم):

اَ لْوَلَدُ سَیِّدٌ سَبْعَ سِنینَ، وَ عَبْدٌ سَبْعَ سِنینَ، وَ وَزیرٌ سَبْعَ سِنینَ

فرزند هفت سال سروَر، هفت فرمانبردار، و هفت سال وزیر است.

(مکارم الاخلاق، ص 222)

رضايت مادر

رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم بر بالين جوانى كه در حال مرگ بود، حاضر شد و فرمود: اى جوان كلمه توحيد (لا اله الا الله) بر زبان بياور. جوان زبانش بند آمده بود و قادر به اداى توحيد نبود.

پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم خطاب به حاضرين فرمود: آيا مادر اين جوان در اينجا حاضر است ؟

ص: 123


1- . ثمرات الحیات، سید الواعظین تالیف آقا سید محمود امامی اصفهانی، ویرایش محمد ملکی، ج 1، ص 53.
2- . سیری در رساله حقوق امام سجاد (علیه السلام)، ج 2، ص 212 به نقل از مستدرک الوسایل، ج 15، ص 174، ح 17908.

زنى كه در بالاى سر جوان ايستاده بود گفت: آرى، من مادر او هستم.

رسول خدا فرمود: آيا تو از فرزندت راضى و خشنود هستى ؟ گفت: نه، من مدت شش سال است كه با او حرف نزده ام

فرمود: اى زن او را حلال كن و از او راضى باش ! گفت براى رضايت خاطر شما او را حلال كردم، خداوند از او راضى باشد.

پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم رو به آن جوان نمود و كلمه توحيد را به او تلقين نمود. جوان بعد از رضايت مادر زبانش باز شد و به يگانگى خدا اقرار كرد.

پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: اى جوان چه مى بينى ؟ گفت: مردى بسيار زشت و بدبو را مشاهده مى كنم و اكنون گلوى مرا گرفته است پيامبر دعائى به اين مضمون به جوان ياد داد و فرمود: بخوان: ((اى خدايى كه عمل اندك را مى پذيرى و از گناه و خطاى بزرگ درمى گذرى از من نيز عمل اندك را بپذير و از گناه بسيار من درگذر، چرا كه تو بخشنده و مهربانى)).

جوان دعا را آموخت و خواند؛ سپس پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم پرسيد: اكنون چه مى بينى ؟ گفت: اكنون مردى (ملكى) را مى بينم كه صورتى سفيد و زيبا و پيكرى خوشبو و لباسى زيبا بر تن دارد و با

ص: 124

من خوش رفتارى مى كند (بعد از دنيا رحلت كرد) (1)

65. امام على (علیه السلام):

مَنْ سَاَلَ فى صِغَرِهِ اَجابَ فى کِبَرِهِ

هر کس در خردسالى سئوال کند، در بزرگ سالى اش پاسخ مى دهد.

(غرر الحکم، ح 8273)

اشک چشمان حضرت يحیی (علیه السلام)

حضرت يحيى پيامبر به بيت المقدس آمد، ديد جمعى از روحانيون و رهبانان روپوشهائى موئين بر تن كرده و كلاههاى پشمين بر سردارند. از مادر خواست اين نوع لباس درست كند تا با آنان به عبادت بپردازد.

سپس در بيت المقدس شروع به عبادت كرد يك روز نگاه به خود كرد ديد بدنش لاغر شده، گريه كرد، خداى عزوجل به او وحى كرد براى لاغر شدن جسمت گريه مى كنى ؟ به عزت و جلالم سوگند اگر كمترين اطلاعى از آتش دوزخ داشتى بالاپوشى از آهن مى پوشيدى تا چه رسد به بافته شده. !

يحيى آنقدر گريست كه اشك چمشش گوشت هر دو گونه او

ص: 125


1- . درسهاى از زندگى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم 116- امالى شيخ طوسى 1/63.

را خورد به طوريكه قيافه دندانهايش براى بينندگان پيدا بود.

روزى پدرش زكريا به يحيى فرمود: پسر جان چرا چنين مى كنى ؟ من از خدا خواسته ام تا تو را به من بدهد تا مايه روشنى چشمم گردى !!

عرض كرد: مگر تو نبودى كه فرمودى ميان بهشت و جهنم گردنه اى است كه به جز كسانى كه از خوف خدا بسيار گريه كنند از آن گردنه نتوانند گذشت ؟!

آنقدر يحيى گريه مى كرد كه مادرش دو قطعه نمد براى او تهيه كرد كه دندانهايش را با آن مى پوشانيد و اشكهايش را به خود مى گرفت تا آنكه از اشك چشمانش خيس مى شد يحيى آستينهايش را بالا مى زد و آن نمدها را فشار مى داد و اشكها از ميان انگشتهايش فرو مى ريخت.

زكريا نگاه به فرزند مى كرد و سر بر آسمان بر مى داشت و عرض مى كرد: بارالها اين فرزند من است و اين هم اشك چشمانش و تو ارحم الراحمينى.

وقتى يحيى اسم سكران (كوهى در دوزخ) را مى شنيد آشفته حال و پريشان روى به بيابان مى نهاد، ناله واى از غفلت او برمى خيزيد، و پدر و مادر در بيابانها به دنبالش مى رفتند. (1)

ص: 126


1- . مصيبت بزرگ ص 47 - بحارالانوار 43/177 و 155.

66. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم):

اَحِبُّوا الصِّبْیانَ وَ ارْحَمُوهُمْ، وَ اِذا وَ عَدتُموهُمْ شَیْئا فَفُوا لَهُمْ، فَاِنَّهُمْ لا یَدْرونَ اِلاّ اَ نَّکُمْ تَرْزُقونَهُمْ

کودکان را دوست بدارید و با آنان مهربان باشید و هرگاه به آنان وعده دادید، به آن وفا کنید، زیرا آنان، روزى دهنده خود را کسى غیر از شما نمى دانند.

(کافى، ج 6، ص 49، ح 3)

دختران شعيب

وقتى كه «موسى مرد قبطى» را به قتل رسانيد، فرعونيان نقشه كشيدند تا موسى را به قتل برسانند، موسى عليه السلام از مصر خارج شد و مدت هشت (يا سه) روز در راه بود تا به دروازه شهر مدين رسيد و سختى هاى بسيار كشيد و براى رفع خستگى در زير درختى كه چاهى كنارش بود آرميد.

او مشاهده كرد كه براى آب كشيدن از چاه دو دختر منتظرند تا چوپانان آب گيرند بعد نوبت اينان شود، آمد و فرمود: من براى شما از چاه آب مى كشم و آنان از هر روز زودتر آب را به خانه آوردند.

پدر اين دو دختر حضرت شعيب عليه السلام فرمود: چطور امروز زودتر آب آورديد؟ و گوسفندان را آب داديد آنان قصه آن جوان را

ص: 127

نقل كردند.

فرمود: نزد آن مرد برويد و او را پيش من آوريد تا پاداش كارش را به وى بدهم

آنان نزد موسى عليه السلام آمدند و درخواست پدر را گرفتند و موسى عليه السلام هم بى درنگ به خاطر خستگى و گرسنگى و غريب بودن قبول كرد. دختران به عنوان راهنما جلو راه مى رفتند و موسى عليه السلام به دنبال آنان به راه افتاد و نگاه مى كرد از كدام كوچه و راهى مى روند. چون هيكل و بدن آنان را از پشت نمايان بود حيا و غيرت او را ناگوار آمد و فرمود:

من از جلو مى روم و شما پشت سر من بيائيد، هر كجا ديدى من اشتباه مى روم راه را به من نشان دهيد (يا سنگ ريزه اى در جلوى پاى من بيندازيد، تا راه را تشخيص بدهم) زيرا ما فرزندان يعقوب به پشت زنان نگاه نمى كنيم

چون نزد شعيب عليه السلام آمد و جريان خود را گفت، به خاطر پاداش كار، و نيرومندى جسمانى و حيا و پاكى و امين بودن دختر خود را به ازدواج موسى در آورد. (1)

ص: 128


1- . تاريخ انبياء 2/65 - 71.

67. امام کاظم (علیه السلام)

تُسْتَحَبُّ عَرامَةُ الصَّبىِّ فى صِغَرِهِ لِیَکونَ حَلیما فى کِبَرِهِ، ما یَنْبَغى اَنْ یَکونَ اِلاّ هکَذا

خوب است بچّه در کودکى بازى گوش باشد تا در بزرگ سالى بردبار گردد و شایسته نیست که جز این باشد.

(کافى، ج 6، ص 51، ح 2)

شتاب در نماز پیامبر وگریه کودک

یکی از نمونه های اخلاق نیک و مهربانی بی نظیر ایشان، رفتار آن حضرت با کودکان و نوجوانان است که در طول زندگی پر برکتِ ایشان نمود پیدا کرده است. از جمله ی این رفتارهای مثال زدنی، ماجرایی است که امام صادق (علیه السلام) از ایشان نقل فرموده اند:

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: صَلَّى رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) بِالنَّاسِ الظُّهْرَ فَخَفَّفَ فِي الرَّكْعَتَيْنِ الْأَخِيرَتَيْنِ فَلَمَّا انْصَرَفَ قَالَ لَهُ النَّاسُ هَلْ حَدَثَ فِي الصَّلَاةِ حَدَثٌ قَالَ وَ مَا ذَاكَ قَالُوا خَفَّفْتَ فِي الرَّكْعَتَيْنِ الْأَخِيرَتَيْنِ فَقَالَ لَهُمْ أَمَا سَمِعْتُمْ صُرَاخَ الصَّبِيِ.

مهربانی و اخلاق نیکوی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حدی بود که امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: روزی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نماز ظهر را با جماعت خواندند و مردم بسیاری بهایشان اقتدا کردند، ولی ناگاه مسلمانان دیدند آن حضرت بر خلاف

ص: 129

معمول، دو رکعتِ آخر نماز را با شتاب تمام کرد (طبیعتاً مردم از خود می پرسیدند، به راستی چه حادثه مهمی رخ داده که پیامبر نمازش را با شتاب تمام کرده است؟!) پس از اتمام نماز، از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسیدند: «آیا در خلال نماز حادثه ی خاصی اتفاق افتاد؟» پیامبر در پاسخ فرمود: «خیر، اتفاقی نیفتاد. » مسلمانان گفتند: «پس چرا دو رکعت آخر را مختصر (و با حذف مستحبات نماز) به جا آوردید؟» پیامبر اکرم در پاسخ فرمودند: «مگر صدای گریه کودک را نشنیدید؟»

معلوم شد که کودکی در چند قدمی محل نمازگزاران گریه می کرده و مادرش که مشغول نماز بوده نتوانسته او را آرام کند. صدای گریه ی آن کودک باعث شده تا رسول گرامی اسلام، عملی با چنین اهمیتی والا به مانند نماز را با شتاب تمام کنند، تا مادر کودک بتواند به کودک خود رسیدگی کند.

شاید نکته جالب تر در این داستان آن باشد که از نوع پاسخ دادن نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به مسلمانان، معلوم می شود که ایشان مختصر کردن نماز جماعت و حذف مستحبات برای رسیدگی به این کودک را واکنشی بسیار طبیعی و بدیهی می دانسته اند.(1)

ص: 130


1- . اسلام وحقوق کودک،دکتراحمدبهشتی،ص64 به نقل از فروع کافی شیخ کلینی ص48.

68. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم):

اُحِبُّ الصِّبْیانَ لِخَمْسٍ: اَلاَوَّلُ: اَنَّهُمْ هُمُ الْبَکّاؤونَ، وَالثّانى: یَتَمَرَّغونَ بِالتُّرابِ وَ الثّالِثُ: یَخْتَصِمونَ مِنْ غَیْرِ حِقْدٍ وَ الرّابِعُ: لا یَدَّخِرونَ لِغَدٍ شَیئا وَ الْخامِسُ: یُعَمِّرونَ ثُمَّ یُخَرِّبونَ

کودکان را به خاطر پنج چیز دوست مى دارم: اول آن که بسیار مى گِریند، دوم آن که با خاک بازى مى کنند، سوم آن که دعوا کردن آنان همراه با کینه نیست؛ چهارم آن که چیزى براى فردا ذخیره نمى کنند، پنجم آن که مى سازند و سپس، خراب مى کنند (دل بستگى ندارند).

(مواعظ العددیّه، ص 259)

سفارش به عمه ها

طبق نقل(1)

بعد از حضرت موسى بن جعفرعليه السلام هجده پسر و نوزده دختر باقى ماندند عده اى از فرزندان ذكور كم سن و سال بودند و دختران بخاطر آنكه هم كفو نداشتند بعد از پدر شوهر نكردند و عده اى هم كم سن بودند و لذا يتيم شدند و لاجرم احتياج به كمك وافر داشتند، در نامه اى كه امام رضاعليه السلام (از ايران) براى فرزندش امام جوادعليه السلام نگاشته بودند اين چنين آمده است:

اى ابا جعفر (كنيه امام جواد) به من رسيده است كه هر گاه سوارمى شوى براى بيرون رفتن از منزل، غلامان ترا از درب كوچك بيرون

ص: 131


1- . نمونه معارف 2/407 - كافى 4/44.

مى برند و اين از بخل است كه مبادا از جانب تو كسى بهره مند شود.

به آن حقى كه من بر تو دارم، بيرون رفتن و بازگشتن تو بايد از درب بزرگ باشد. هرگاه مى خواهى بيرون بروى طلا و نقره همراه بردار، پس هر كه از تو چيزى خواست عطا نما؛ و اگر عموهايت از تو چيزى خواستند با آنها نيكوئى نما و كمتر از پنجاه دينار به آنها عطاء مكن، و به عمه هاى خود نيز كمتر از بيست و پنج دينار مده، همانا من اراده دارم كه باين بخشش خداوند تو را بلند گرداند، انفاق كن و از تنگدستى مترس. (1)

69. امام على (علیه السلام):

اَلاِفْراطُ فِى الْمَلامَةِ یَشُبُّ نیرانَ اللَّجاجِ

زیاده روى در سرزنش کردن، آتش لجاجت را شعله ور مى سازد.

(تحف العقول، ص 84)

نعمت

قال الله الحكيم: (وَاشْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ إِن كُنتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ) (2)شكر نعمت خداى بجاى آوريد اگر حقيقتا خدا را مى پرستيد.

ص: 132


1- . پيغمبران و ياران 2/178 - اعيان الشيعه 16/24
2- . نحل: آيه 114.

امام صادق عليه السلام: كان رسول الله اذا ورد عليه امر يسره، قال الحمدلله على هذه النعمة. (1)

پيامبر هرگاه كار شادمانى نصيبش مى شد مى فرمودند: خدا را بر اين نعمت ستايش مى كنم.

شرح كوتاه

عبد بايد همه نعمتها را از خداوند بداند، و هيچ علاقه قلبى براى داشتن نعمت از غير خدا نداند و راضى به آنچه خدا عطاء كرده باشد. و به سبب يافتن نعمت، مخالفت حق ننمايد، و در همه حال براى خدا بنده شاكر باشد.

توفيق شكر نعمت، خود نعمت جديدى است كه شكر بر آن واجب است

با همه عطايا و نعمتهاى الهى چه كسى مى تواند حق شكر او را انجام دهد؟ ولى نبايد به اسراف و تبذير در نعم الهى بپردازد، و حق هر نعمت را در جايش مصرف كند، تا مورد الطاف خداوند قرار بگيرد.

70. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم):

اِنَّ التُّرابَ رَبیعُ الصِّبْیانِ

خاک، بهارِ (تفریحگاهِ) کودکان است.(معجم الکبیر، ج 6، ص 140، ح 5775)

ص: 133


1- . جامع السعادات 3/ 236.

خاتمه کتاب

بحمدلله والمنه،کتاب داستان های پندآموز تربیت دینی فرزندان که متضمن 70 داستان و حکایت شیرین و آموزنده و مطالب تربیتی بسیار سودمند است به اتمام رسید.

در پایان هر داستان با توجه به حدیث مَن حَفِظَ على امّتی أرْبَعینَ حَدیثا حدیثی از معصومین علیهم السلام پیرامون تربیت فرزند و طب آورده شده است.

امید است این خدمت ناقابل،مورد توجه حضرت سبحان عزوجل و پیغمبر ختمی مرتبت صلی الله علیه وآله وسلم و ایمه هدی علیهم السلام و مومنین و خوانندگان عزیز واقع شود.

در پایان از تمام برادران و خواهران دینی،مومنین وشیعیان حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام خواهش می کنم که این روسیاه را چه درحیات و چه در ممات،از دعای خیر خویش فراموش ننمایند.

خداوندا،تو را سپاس بی حد،که توفیق به این ناچیز عنایت فرمودی تا این کتاب،به رهروان راه حقیقت و آنان که دغدغه تربیت فرزند را دارند اهدا شود. امید آن که سازنده بوده و روزنه ای برای دیدار فرهنگ غنی و پرمایه و وسیع اسلام باشد.

ص: 134

والحمدلله رب العالمین

وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

العبد المذنب الفانی

سیدمجتبی حسینی نژاد

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: مَن حَفِظَ على امّتی أرْبَعینَ حَدیثا ینْتَفعونَ بِها فی أمْرِ دینِهِم، بَعثَهُ اللّهُ یومَ القِیامَةِ فَقیها عالِما؛ کسى که براى امت من چهل حدیث حفظ کند که در کار دینشان از آنها بهره مند شوند، خداوند در روز رستاخیز او را فقیه و عالم برانگیزد. (1)

توضیح: علامه مجلسی پس از ذکر احادیث در مورد فضیلت حفظ حدیث، می گوید: حفظ مراتبی دارد و پاداشی که در برابر آن داده می شود، برحسب آن مراتب، متفاوت خواهد بود:

یک) حفظ لفظ احادیث، خواه در ذهن باشد یا به صورت نوشته و نیز لفظ آن صحیح باشد و داشتن اجازه ی نقل حدیث.

دو) حفظ معانی احادیث و تفکر در آنها و استنباط احکام و معارف از آنها.

سه) حفظ احادیث بوسیله ی عمل به آنها.

بنابراین تمام مراتب حفظ دارای پاداش است اما ثواب هر مرحله با مرحله ی دیگر تفاوت دارد و اگر حفظ حدیث همراه عمل باشد، پاداشبیشتری به دنبال خواهد داشت.

ص: 135


1- . بحار الأنوار، ج2، ص156، ح10.

ص: 136

فهرست منابع

* قرآن کریم

* نهج البلاغه، ترجمه: محمد دشتي، قم، مؤسسه اميرالمؤمنين، 1378

*صحیفۀ سجادیه، ترجمه:حامد رحمت کاشانی،انتشارات پیام عدالت،1390

عربی

1- الابیشهى المحلى، شهاب الدین محمدبن احمد ابى الفتح: مستطرف،ناشرعبدالحمید حنفى، مطبعة بولاق سنة 1272 و 1285،بی جا

2. ابوالحسین ورام بن ابی فراس بن حمدان مالکی نخعی حلی، تنبیه الخواطر، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1303ق

3. الأمين،السيد محسن،أعيان الشيعة،ناشر دار التعارف للمطبوعات، بیروت - لبنان،1403 ق

4. ابن هشام، عبدالملک،سیره،منشور المکتبة المصطفى،تهران،1392

5. ابوحيان توحيدى، كتاب الامتاع و المؤانسة، طبع مصر، بی تا

6. ابوجعفر رشیدالدین محمد بن علی ،ابن شهرآشوب:مناقب، انتشارات علامه، قم،1379

7. بن هبةالله، عبدالحمید، ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، چاپ دوم،

ص: 137

داراحیاء التراث العربى، بیروت 1386ق

8. بن خالد برقى،احمد بن محمد،المحاسن، ناشردار الکتب الإسلامیة، تهران، 1371.

9. حر عاملي، محمد بن حسن، وسائل الشيعه، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1412 ه. ق.

10. طوسي،محمد بن حسن،الغیبة،ناشر مؤسسة المعارف الإسلامیة، قم - ایران،1425 ق.

11. طوسي، محمدبن حسن،امالي،ناشر انديشه هادي،قم،1388

12. قرباني، زين العابدين، منتهي الآمال، مشهد، انتشارات هاتف، 1381

12. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، 1405ه. ق

13. نوری،حسين بن محمد تقى، مستدرك الوسائل، تحقيق: مؤسسه آل البيت، قم، آل البيت، 14ه. ق

14. موسوی خوانساری،محمدباقر،روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات، ناشر اسماعیلیان،چاپ اول،قم،1390ه. ش

فارسی

1. ابن ابى فراس، مجموعه ورام، بنیاد پژوهشهاى اسلامى، 1365 ش، ج1، دارالکتب الاسلامیه، ج1 و2.

2. الواعظ السدهی الاصفهانی،ابوالقاسم،نفایس الاخبار،ناشر تبريز، كتابفروشي بني هاشمي، 1382 ق.

ص: 138

انتشارات نسل جوان، 1368 ش.

5. بذرافشان، مرتضی،صد حکایت تربیتی،بوستان کتاب (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه)، قم،1387.

6. بهتاش، یدالله، کشکول بهتاش، تهران،سبحان، 1384.

7. بهشتى، احمد: اسلام و تربيت كودك، چاپ اول، چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامى، 1370 ش.

8. بن محمد غزالی، ابوحامد محمدغزالی،فروغ صفائی،کیمیای سعادت، ناشر مهراندیش، نهران، 1395.

9. بن محمد غزالی، محمد، ویراستارجلال الدین همائی، نصیحه الملوک، ناشر هماذر، تبریز، 1367

10. پاک نیا،عبدالکریم،حقوق متقابل والدین و فرزندان،فرهنگ اهل بیت (علیه السلام)، نسیم کوثر،قم،1384

11. حائری تهرانی،مهدی،درسهایی از زندگی پیامبر نور و رحمت،ناشران میقات، کتابخانه مسجد ارک،نوبت چاپ 99،تهران،1378

12. حلبی،علی اصغر،خواندنیهای ادب فارسی،ناشر زوار،تهران،1379

13. حسینی نژاد،سیدمجتبی،نقش مادر در عفت دختران، تبریز،انتشارات عاصم، اول1398

14. حسینی نژاد، سیدمجتبی، نقش والدین در تربیت دینی فرزندان، انتشارات اثرقلم، قم،اول 1398

15. حسینی نژاد، سیدمجتبی، نقش پدر در تربیت دینی فرزندان، انتشارات

ص: 139

اثرقلم، قم،اول 1399

16. حسینی نژاد، سیدمجتبی، نقش مادر در تربیت دینی فرزندان، انتشارات اثرقلم، قم،اول 1399

17. حسینی شاهرودی، محمد،اسوه اخلاق،تهران: سازمان تحقیقات خودکفایی بسیج، 1378.

18. حسینی، ابوالحسن، عجب حکایتی، قم، برگ شقایق، 1380

19. دانشمند،مهدی، ارزش والدین و تربیت فرزند،ناشریاس نبی،تبریز،1380

20. دوانی،علی،داستان های ما،نشر زلال،تهران، 1374.

21. ديلمى،حسن،مترجم سلگى نهاوندى،على،ترجمه ارشاد القلوب دیلمی، قم - ایران،1376 ش

22. زمانی وجدانی،مصطفی،داستانها و پندها،ناشر پیام عدالت،چاپ چهارم، تهران، 1385.

23. رحيميان،محمد حسن،در سايه آفتاب (خاطرات امام خميني(ره))، ناشرموسسه فرهنگي و اطلاع رساني تبيان،قم، 1387

24. سبحانی، جعفر، فروغ ابدیت، قم، بوستان کتاب، چاپ بیست ویکم، 1385 ش.

25. صداقت، سید علی اکبر،یکصد موضوع 500 داستان،نشر قم، ناصر، 1379.

26. صداقت، علی اکبر، مصیبت بزرگ خاندان نبوت،قم، ناصر، 1377.

27. صداقت، سیدعلی اکبر، یکصد موضوع 500 داستان، ناشر تهذیب، قم،

ص: 140

1381.

28. صفایی حائری، علی، آیه های سبز، انتشارات لیله القدر، قم، 1374.

29. فتحی، عمادزاده،مصطفی،آشنایی با یاران پیامبر اسلام علیه و آله و سطوری از زندگانی حضرتمحمد،ناشرهمراه،تهران،1361

30. فصیحی، علی، نمونه معارف اسلام، ناشرمحقق، مشهد، 1384

31. کاشانی،ملا فتح الله،منهاج الصادقین،ناشرکتابفروشی اسلامیه، تهران، 1336ش.

32. کریمی،کبری،عفت مادر و تربیت فرزندان، انتشارات عاصم، تبریز، اول1398.

33. ماهنامه فرهنگی، سیاسی، اجتماعی،مجله پیام انقلاب، مدیر مسئول رمضان شریف، صاحب امتیاز: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

34. محمدی اشتهاردی، محمد، حجاب بیانگر شخصیت زن، معاونت مبارزه با مفاسد اجتماعی ناجا با همکاری ناشر قم، چاپ اول، قم، 1375

35. محمدى اشتهاردى، محمد، ناشر بوستان کتاب،قم،1392

36. محمدی ری شهری،محمد،حمیدرضا شیخی،میزان الحکمة، ناشردارالعلم، 1391.

37. مجلسی،محمد باقر بن محمد تقی،حیات القلوب،ناشرهفت اختر اندیشه، تهران، 1393.

38. مطهری،مرتضی،داستان راستان،ناشرصدرا،تهران،1379

39. مظاهری،حسین،خانواده در اسلام،ناشرشفق،قم،1390

ص: 141

40. موسوی، سید مرتضی،تاریخ انبیا،ناشر انتشارات پرتو خورشید، تهران، 1388.

41. میرزای شیرازی شیخ آقا بزرگ تهرانی (ترجمهء هدیة الرازی) ادارهء پژوهش و نگارش وزارت ارشاد اسلامی انتشارات

42. میرخلف زاده، علی، داستانهایی از تربیت، http://www. ghadeer. org

43. نراقی،احمدبن محمدمهدی،جامع السعادات، ناشرقائم آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، قم، 1390.

44. یدالله، نعلبندی، داستانهای پندآموزتبلیغی، انتشارات کشف الغطا، نوبت اول، قم،1390.

ص: 142

عکس

ص: 143

عکس

ص: 144

عکس

ص: 145

عکس

ص: 146

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109