روزنامه عاشورا : ترجمه یوم الطف مقتل الامام ابي عبدالله الحسین الشهید علیه السلام

مشخصات کتاب

سرشناسه : نجفی ، هادی ، 1342 -

عنوان قراردادی : یوم الطف (مقتل الامام ابی عبدالله الحسین الشهید) .فارسی- عربی

عنوان و نام پدیدآور : روزنامه عاشورا : ترجمه يوم الطّفّ مَقتَل الإمام أبي عبدالله الحُسَينِ الشَّهِيدِ عَلَيْهِ السَّلام/ مولف هادی نجفی ؛ ترجمان جویا جهانبخش.

مشخصات نشر : اصفهان: حوزه علمیه قم، دفتر تبلیغات اسلامی، شعبه استان اصفهان، 1397.

مشخصات ظاهری : 568ص.

فروست : مجموعه مطالعات ایرانی اسلامی؛ 5.

شابک : 450000ریال978-622-6152-01-3 :

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

یادداشت : فارسی- عربی.

یادداشت : کتابنامه : ص.[547] -560؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع : حسین بن علی (ع)، امام سوم ، 4 - 61ق.

موضوع : Hosayn ibn 'Ali, Imam III , 625-680

موضوع : واقعه کربلا، 61ق.

موضوع : Karbala, Battle of, Karbala, Iraq, 680

موضوع : عاشورا

موضوع : Tenth of Muharram

شناسه افزوده : جهانبخش ، جویا، 1356 - ، مترجم

شناسه افزوده : حوزه علمیه قم. دفتر تبلیغات اسلامی. شعبه استان اصفهان

رده بندی کنگره : BP41/4/ن26ی9041 1397

رده بندی دیویی : 297/953

شماره کتابشناسی ملی : 5332395

خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب: خانم مریم محققیان

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

مجموعه مطالعات ایرانی - اسلامی / 5

روزنامه عاشورا

(ترجمه يَوم الطّفّ مَقتَل الإمام أبي عبداللهِ الحُسَينِ الشَّهِيدِ عَلَيْهِ السَّلام)

مؤلّف هادی نجفی

تَرجُمان

جویا جهان بخش

ص: 3

پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی

مجموعه مطالعات ایرانی - اسلامی / 5

روزنامه عاشورا

ترجمه يوم الطّفّ مَقتَل الإمام أبي عبداللهِ الحُسَينِ الشَّهِيدِ عَلَيْهِ السَّلام

مؤلف: هادی نجفی

ترجمان: جویا جهان بخش

تهیه: پژوهشکده الهیات و خانواده

ناشر: انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان

چاپ: چاپ خانه مؤسسه بوستان کتاب

نوبت چاپ: دوم، بهار 1398

شمارگان: 500 نسخه

قیمت: 60000 تومان

عنوان: 88؛ مسلسل: 130

«همه حقوق برای ناشر محفوظ است»

نشانی: اصفهان خیابان آیت الله شمس آبادی ، کوچه سرلت، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علميه قم - شعبه اصفهان.

تلفن و دورنگار: 5-32208001-031

مراکز پخش: اصفهان تلفن: 32220370؛ قم ، تلفن و دورنگار:

37743426؛ تهران، تلفن: 66951534

وب سایت http://www.Morsalat.ir/Nashr

پست الکترونیک: Nashr.disf@dte.ir

سرشناسه: نجفی، هادی 1342 -

عنوان قراردادی: يَوم الطّفّ (مَقتَل الإمام أبي عبد اللهِ الحُسَينِ الشهيد). فارسی - عربی

عنوان و نام پدیدآور: روزنامه عاشورا: ترجمه يوم الطّفّ مَقتَل الإمام أبي عبدالله الحُسَينِ الشَّهِيدِ عَلَيْهِ السَّلام مؤلّف: هادی نجفی؛ ترجُمان جویا جهان بخش

مشخصات نشر :اصفهان دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم شعبۀ استان اصفهان 1397

مشخصات ظاهری: 568 ص.

فروست: مجموعه مطالعات ایرانی اسلامی / 5

شابک 600000 ریال ISBN:978-622-6152-01-3

وضعیت فهرست نویسی: فيبا

یادداشت: فارسی - عربی.

یادداشت: :کتاب نامه : ص . [545] - 560؛ هم چنین به صورت زیرنویس

موضوع: حسین بن علی علیه السلام امام سوم 4 - 61 ق.

موضوع: Hosayn ibn 'Ali, Imam III, 625-680

موضوع: واقعه کربلا، 61 .ق.

موضوع: Karbala, Battle of, Karbala, Iraq, 680

موضوع: عاشورا

موضوع: Tenth of Muharram

شناسه افزوده: جهان بخش جویا، 1356 - ، مترجم

شناسه افزوده: دفتر تبلیغات اسلامی حوزۀ علمیه قم. شعبه استان اصفهان

رده بندی کنگره : 1397 9041ی 41/4/26 BP

رده بندی دیویی: 297/953

شماره کتاب شناسی ملی: 5332395

ص: 4

سخن نخست

مجموعه «مطالعات ایرانی - اسلامی» اهتمامی است فروتنانه در عرصه بازخوانی باز پژوهی میراث ارج آور اندیشه وران تمدّن شکوهمند ایران و اسلام، و کوششی مشتاقانه به آهنگ راه گشودن به سوی آفاق فراخ فکر و فرهنگ اسلامی امروز، با بهره وری از خزائن گران بار معرفتی دیروزیان؛ آن سان که فردایی روشن تر و دل گشاتر را از رهگذر آن تقدیر و تدبیر توان کرد.

پس از دو کتاب «از گنجینه های نسخ خطّی» و «المُتَبَقّي مِن كُتُب مَفقُودة» تألیف دکتر حسن انصاری، و ترجمه کتاب «فیلسوف یهودی بغداد (ابن کمّونه و آثار)» او نوشته زابینه اشمیتکه و رضا پور جوادی و برگردان عربی کتاب/ اخلاق ناصرى موسوم به الأخلاق النصيريّة في تعريب الأخلاق الناصريّة به قلم رُكن الدّين محمّد جُرجانی (زنده در 728 ه ق.) کتاب پیش رو، پنجمین اثری است که به یاری خداوند متعال در ضمن سلسلۀ «مطالعات ایرانی - اسلامی» منتشر می شود

روزنامه عاشورا ترجمه فارسی کتاب يَوم الطّفّ تأليف آیة الله شیخ هادی نجفی در باب گزارش وقایع روز عاشورا است که به خامه استادانه دانشور ارجمند آقای جویا جهان بخش فراهم آمده این کتاب ارزشمند گزارشی است مبسوط و بقدر میسور دقیق از رخداد های روز عاشورا که بر بنیاد منابع و متون تاریخی و روایی و ادبی گوناگون و اغلب کهن تدوین یافته است.

کوشش نویسنده و ترجمان در این اثر برای گرد آوری نقل ها و أخبار متعدّد و متنوّع درباره حوادث روز عاشورا و داوری و عیار سنجی عالمانه در باب آن ها این اثر را

ص: 5

کتابی کم نظیر در زمینه شناخت وقایع روز عاشورا ساخته است. خواست مؤلّف و نیّت مترجم روزنامه عاشورا از تمهید این دفتر ارائه مجموعه ای از متون و گفتاورد های برگرفته از منابع اصلی و اصیل در خصوص واقعۀ شهادت امام حُسَين (عليه السّلام) و یاران وفا دار ایشان در کربلا بوده است تا هم تصویر به نسبت روشنی از رُخداد های روز عاشورا عرضه شود و هم زمینه ساز تأمّلات و تحقیقات بیش تر در این موضوع گردد.

نویسنده کتاب، بر اساس منابع و مقاتل مختلف معتبر گزارش های گوناگون در خصوص شهادت هر یک از شهیدان کربلا را به ترتیب تاریخی کنار هم نهاده و اغلب به مقایسه و جرح و تعدیل آن ها نیز پرداخته است و خواننده را در میان انبوه اخبار سرگردان رها نکرده. بدین سان، حاصل کار ایشان گزارشی محقّقانه از وقایع روز عاشوراست که برای خوانندگان عالم و عامی که به دنبال مقتلی در مجموع معتبر هستند سودمند می افتد. افزون بر این قلم فخیم و ادیبانه مترجم کتاب ارزش اثر را دو چندان کرده و امعان نظر و اعمال دقّت او در نقل و ترجمۀ عبارات و ضبط أسامی و اصطلاحات روزنامه عاشورا را کتابی شاخص و متمایز در میان بسیاری از مقاتل نموده است با توجّه به ویژگی ها و امتیازات یاد شده بی گمان انتشار کتاب حاضر در جبران بخشی از کاستی های فراوان در عرصه عاشورا پژوهی مؤثّر می افتد و از همین رو نگارنده این سطور خود را مفتخر به چاپ آن در مجموعه مطالعات ایرانی اسلامی می داند.

امیدواریم انتشار این اثر و دیگر آثاری که به خواست و عنایت خداوند منّان در مجموعه «مطالعات ایرانی- اسلامی» به چاپ خواهد رسید زمینه ساز پویایی افزون و اعتلای فزاینده دانش جویندگان و پژوهندگان این گونه آگاهی ها در باب میراث سترگ ایرانی و فرهنگ گران سنگ اسلامی شود و همۀ ما را با یادگار های بیش بهای دیرین و مواریث والای ثمین دانشوران اقالیم قبله آشناتر سازد.

در خور یادآوری است که بنا به درخواست مترجم ارجمند کتاب، ناشر در رسم الخطّ و ویرایش و صفحه بندی کتاب هیچ گونه تغییری اعمال نکرد و به انتشار آن بر طبق شیوه كنوني مقبول مترجم بسنده نمود.

ص: 6

در پایان از جناب آقای دکتر نجف لکزایی، رئیس محترم پژوهش گاه علوم و فرهنگ اسلامی و حجّة الاسلام و المسلمین جناب آقای محمد قطبی، رئیس محترم دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان و آقای یدالله جنّتی مدیر ارجمند انتشارات این دفتر که در چاپ کتاب حاضر هم دلانه گام برداشتند سپاس گزاری می کنم، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.

حمید عطائی نظری

اصفهان / تابستان 1397

ص: 7

ص: 8

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ سَلَامٌ عَلَی عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَى

یادداشتِ تَرجُمان

آن چه در این دفتر به دوستداران فرهنگ اسلامی و به ویژه جویندگانِ أَخبار واقعۀ خون بار کربلا، پیش آورد می شود تَرجَمۀ کتاب یوم الطَّفّ، از مقاتِلِ شیعی معاصر، است که برگزارشِ رُخداد هاي روز عاشورا بر بنیادِ منابع و مآخذ تاریخی و روایی و أَدبي گوناگون و عُمدۀً بسیار کهن اشتمال دارد.

تَرجَمهُ يَوم الطَّفّ را روزنامۀ عاشورا نامیده ام؛ زیرا گذشتگان شیوا سخن و فرهیخته ما دفتر یادداشت ها و گزارش های روزانه را و هر دفتری را که رخداد های روز در آن ثبت می شد، «روزنامه» می نامیدند - و همین واژه بود که به زبانِ عَرَبی نیز درآمد و به ریخت «روزنامج» به کار رفت «روزنامچه» را هم در پاره ای از ادوار به همین معنی به کار برده اند. من نیز «روزنامه» را به همان معنای کهن و شیوای رسای دیرینه اش به کار برده ام.

روزنامۀ عاشورا به گمانِ صاحب این قلم، عنوانی بسزا و گویاست از برای کتابی که اهتمام خود را مصروف گزارش رُخداد های «روز عاشورا» و بار گفتِ فاجِعَۀ خونینِ دَشتِ

ص: 9

طفّ (1) می کند؛ و یوم الطَّفّ، چنین کتابی است.

تنها چاپ متنِ عَرَبِي يَومِ الطَّفّ به سال 1413 ه.ق .، در قم - با شمارگان 2000 نسخه - به طبع رسیده است و به طورِ نِسبةً محدود توزیع گردیده، و اینک سال هاست که در بازار کتاب نایاب است؛ با این همه موردِ تَوَجّه بوده است و در کتاب خانه شکوهمند عاشورا شناسی مکانتی یافته و ملحوظِ نَظَرِ دیده وَران واقع شده.

نمونه را، کتاب شناس اندیشه ور استاد مُحَمَّدِ اسفندیاری - دامَ عُلاه! -، در ویراست نَخُستِ كتاب شناسي إمام حسين علیه السلام ، يوم الطَّفّ را در شمار «صد کتاب مهم دربارۀ إمام حسین - علیه السلام - به عربی و فارسی، که... تا کنون نوشته شده» (2) ، قلم داده و برگزیده است (3)

بی گمان ترجمۀ این کتاب به فارسی، شاینده می نمود؛ بویژه از آن روی که ترجمه يوم الطَّفّ، در واقع، فرصت تازه ای برای باز خوانی و باز فهمی و گزارشی دیگر از نُصوصِ مَقاتِل کهن نیز بود.

هنوز هم کلام علّامۀ عالی مقدار آية الله حاج میرزا أَبو الحَسَنِ شَعراني - قَدَّسَ اللهُ رُوحَه العزيز - را باید واگویه کرد که ده ها سال پیش از این مرقوم فرموده بوده است:

«غالبًا مَقاتِل پارسی عباراتِ عربی را به دل خواه خود تلخیص و تفسیر کرده اند و به ترجمه کلمه به کلمه نپرداخته؛ چنان که خواننده را به أصل عَرَبی نیاز است تا حَقِّ معنی مقصود را دریابد ...» (4)

ص: 10


1- سرزمینِ کَربَلا در دشتِ طَفّ واقع شده است؛ و در متون منثور و منظوم اسلامی بار ها و بار ها، - در یاد کردن از «کربلا» همین واژۀ «طفّ» را به کار برده اند؛ آن سان که گاه «کربلا» و «طفّ» چونان دو واژۀ مُتَرادِف به کار گرفته می شوند.
2- كتاب شناسي تاريخي إمام حُسَين علیه السلام ، چ 1، 1380 ه.ش .، ص 15.
3- نگر همان ص 251، ذیل ش 83.
4- دَمع السُّجوم (ترجَمهُ نفس المهموم)، ج إسلاميّه، ص 2.

سَعيِ من بر آن بوده است تا در تَرجَمهُ يَومِ الطَّفّ چنان نکنم.

بیشترینه مطالب کتاب، گفتآورد هائی است از مقتل ها و تاریخ نامه ها و حديث نامه هاي کهن، و غالب این گفتآورد ها، هفت صد یا هشت صد یا نه صد یا هزار سال عمر دارد.

از همین روی، کوششی به کار برده ام تا در ترجمه، چندان که در گنجایی دانش و توانش من بوده است، دقّت و امانت را پاس دارم، و اصالت و سندیّت را در قَلَمْ گردانی های ذوق ورزانه مخدوش نسازم. هم چنین از کهن شیوگی زبانِ تَرجَمه که با ديرينگي گفتآورد هاي ياد شده و موضوع بحث تناسبی ناگزیر دارد، باك نداشته ام.

به واسطۀ همین أَهَمِّيِّتِ گفتآورد ها، نُصوص عباراتِ متون قدیم را بعينه آورده و حرکت گذاری نیز کرده ام در پاره ای از فقره ها که نیاز به اصلاح دیده می شد، با یاد آوری موارد در حاشیه، بدین کار دست یازیده ام .(1)

آن چه بر سبیل تتمیم و توضیح در متن یا حاشیه برافزوده ام، در میان دو کمانكِ شکسته - یعنی: < > - نهاده ام تا کرانه های مُداخَلَتِ این بنده در کتاب هویدا باشد و مرزِ سخنِ هر يك از مؤلّف و ترجمان پدیدار گردد.

تَرجَمهُ يَوم الطَّفْ (کتاب حاضر)، از کار های سال ها پیش من است.گمان می کنم بیش و كم ده سال پیش از این بود که به ترجمه آن دست یازیدم و سال ها آن را باز نهاده بودم تا در فراغتی دلخواه به تکمیل و تتمیم بعض حواشی تَرجُمان بپردازم و با تحقیق و تطبیق و تدقیق بیشتر از راستی و درستی و رَسائی بعض برابر نهاده ها بی گمان شوم.

فراغتی بدان دلخواهی فَرادَست نیامد و سرانجام ناگزیر شدم با پاره ای بازبینی های

ص: 11


1- رَسمِ خَطّ نُصوص، در کثیری از موارد رَسْمِ خَطّ معمول پیشینگان بود که لزوماً با شیوۀ رسم الخطّي امروز هَم ساز نیست اصراری بر بهسازی نداشته ام و در مواردی همان رسمِ خطّ دیروزینه را بر جای نهاده ام

اجمالی و بَسَنده گری به «ما حَضَری» که هست تَرجَمه را آمادۀ انتشار سازم(1)

بی هیچ گفت و گوی با این بضاعت اندک و توشۀ علمی نابسنده که مراست و با آن دشواری و درشتناکی راهی که در ضبط و فهم و تَرجَمۀ نُصوص روایی و تاریخی کهن باید پیمود، با همۀ کوششی که رفته است، در ترجمۀ یومِ الطَّفِّ، لَعَزِش ها و ناهمواری هائی به نظرِ دیده وَرانِ رایمند خواهد رسید که یاد آوری آن ها، مِنَّتَی بر ذِمَّتِ این کمین خادِمِ کتاب و سنّت خواهد بود. پیشاپیش از همۀ تذکار های دانشورانه ای که مرا به ضبط و فهم و ترجمه ای استوارتر و شاینده تر رهنمودن گردد، فروتنانه سپاس گزاری می کنم.

و سخنِ واپسین، جز آستان بوسی و خاکساری در برابر مقام بلند و ارجمندِ سَرورِ آزادگان و سالار شهیدان حُسَيْن بن عَلى - صَلَواتُ اللهِ وَ سَلامُهُ عَلَيْه - ، نیست؛ که اگر کوشش ناچیز و تکاپوی ناتمام این ذره بی مِقدار به نَظَرِ عنایت مهر آسای او آشنا شده باشد، سزاست تا آفتاب وار سَرِ فَخر بر آسمان بسایم!!

که می داند؟!«... تو مگو ما را بدان شه بار نیست / باکریمان کار ها دشوار نیست»!

کمین خادِم کتاب و سُنَّت:

جویا جهان بخش

- عُفِيَ عَنْهُ و عَنْ وَالِدَيْهِ -

اصفهان / زمستان 1392 ه.ش.

ص: 12


1- پیگیری مؤلّف محترم کتاب که از آغاز بدین ترجمه رغبت نمود و بحق از درنگ و تأخیرِ نگارنده این سطر ها شگفتی و شکوه می فرمود، در این میان بسیار مؤثّر افتاد! وَرنه ای بسا روزنامه عاشورا هم بمانند شماری از دیگر نوشتار ها و جستار ها و ترجمه ها و تصحیح های راقم، یکسره در زاویه بی سرانجامی مختفی می شد!!

پیشکش

به تو ای پسرِ رسولِ خدا و پسرِ امیرمؤمنان و پسرِ فاطِمَۀ زَهراء، ای کسی که خُدای خون خواه او و خون خواه پدر اوست و ای کشته ای که کسانش را نیز کشته اند به تو ای سَروَرَم و مولایم و پیشوایم ای أَبا عبداللهِ الْحُسَین، این نوشتار خویش را که سرمایۀ اندكِ من است - پیشکش می کنم و از تو جز این نمی خواهم که در این جهان و آن جهان با تو باشم.

امیددار پذیرفتاری ات

مؤلّف

ص: 13

﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِيَ إِلَى رَبِّكَ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبَادِي * وَ ادْخُلِي جَنَّتِي﴾

(سوره فجر، 27 - 30 / یعنی: ای جانِ آرمیده! خُشنود و پسندیده به سوي پروردگارت باز گرد. پس در زمرۀ بندگانِ من اندر آی، و به بهشت من اندر آی).

ص: 14

رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - فرمود:

﴿حُسَينَ مِنَي و أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَيْنًا حُسَيْنَ سِبْطَ مِنَ الْأَسْباط﴾ (1)

(یعنی:

حُسَيْن از من است و من از حُسَيْن ام. خدای دوست بداراد! کسی را که حُسَيْن را دوست بداردا حسین سبطی است از اسباط ) (2)

ص: 15


1- صحیح ترمذی، 307/2؛ و: أمالي سَيِّدِ مُرتَضى، 157/1؛ و: تهذيب التهذيب ابنِ حَجَر، 299/2.
2- < «سبط»، هم به معنای نواده است و هم به معنای جماعت گفته اند: مُراد از این که امام حُسَین - عَلَيْهِ السَّلام - سبطی است از أسباط، آن است که امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - از حيثِ أَخلاق و أعمالِ صالح خود بتنهائی چونان يك أُمَّت است و در آخرت به سانِ يك أُمَّتِ بلند پایه صاحبِ شَأْنى عظيم و والاست. نگر: التّاج الجامع للأُصول، 359/3. >

ص: 16

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

سپاس و ستایش خدای راست پروردگار جهانیان؛ آفرین و درود بر سَرورِ ما و پیامبرمان حضرت ابو القاسم مُحَمَّد و خاندانِ پاکیزه منشِ پاكِ او باد!

در این أوراق، مقتل مولا و سَروَر و پیشوایمان سالار شهيدان، حضرتِ أبو عبدالله الحُسَيْن - عَلَيْهِ صَلَواتُ الْمَلِكِ الْمَنان - ، و هر آن چه را در روز «عاشورا»ي سال شصت و یکم هجری رخ داده است، فراهم آورده و نامش را «يوم الطَّفّ» نهاده ام. این کتاب نیازی به پیش گفتار ندارد؛ زین روی، عِنانِ قلم را از نگارش پیش گفتار باز تافتم و طیّ پنج فصل و يك خاتمه به خود موضوع می پردازم:

فصل نَخُست: زمینه چینی های پیکار

فصل دوم: شهيدانِ أَصحاب - رِضْوانُ اللهِ تَعَالَى عَلَيْهِمْ.

فصل سوم: شهیدان خاندانِ أبوطالب - سَلَامُ اللهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِين.

فصل چهارم: به شَهادَت رَسيدَنِ إِمام - عَلَيْهِ السَّلام.

فصل پنجم: آن چه پس از شهادتِ إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - رُخ داد.

خاتمه: در گزارش پاره ای از اخبار فریقین که درباره روز عاشورا رسیده.

اينك، به ياري خداي متعال و حَول و قُوَّتِ او، می گویم:

ص: 17

30

ص: 18

فصل نخست: زمینه چینی های پیکار

اشاره

ص: 19

ص: 20

[نماز بامداد]

ابن قولویه در کامل الزّیارات (1) و مسعودی در اثبات الوصيّة (2) گفته اند:

«الَمّا أَصْبَحَ الحُسَينُ يَوْمَ عاشوراء وَ صَلَّى بِأَصْحَابِهِ صَلاةَ الصُّبْح قامَ خَطِيبًا فيهم، حَمِدَ الله وأَثْنَى عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: إِنَّ اللهَ تَعَالَى أَذِنَ فِي قَتْلِكُمْ وَ قَتَلى في هَذَا الْيَوْم؛ فَعَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ وَ الْقِتَالِ.»

(یعنی:

چون بامداد روز عاشورا شد و حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > پیشاپیش یارانش نماز بامداد بگزارد در میان ایشان به سخن راندن بایستاد خدای را سپاس گفت و ستود، و آن گاه فرمود:

خدای تعالی در این روز قتل شما و قتل مرا رُخصت داده است؛ پس شکست پیشه سازید و پیکار نمایید

[ساماندهی سپاه خداوند]

وَ أَصْبَحَ الحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - فَعَبَّأ (3) أَصْحابَهُ بَعْدَ صَلَاةِ الْغَدَاةِ وَ كَانَ مَعَهُ اثْنَانِ وَ

ص: 21


1- كامل الزيارات ، 73 .
2- عَبَّا الجَيْشَ تعبئةً إذا هيّأه في موضعه.
3- إثبات الوصيّة ، ط. المطبعة الحيدريّة، 139.

22

ثَلَاثُونَ فارِسًا وَ أَرْبَعُونَ راجِلًا، فَجَعَلَ زُهَيْرَ بْنَ الْقَيْنِ فِي مَيْمَنَةِ أَصْحَابِهِ، وَ حَبِيبَ بْنَ مُظَاهِرٍ فِي مَيْسَرَةِ أَصْحَابِهِ، وَ أَعْطَى رَايَتَهُ الْعَبَّاسَ أَخاهُ، وَ جَعَلُوا الْبُيُوتَ في ظُهُورِهِمْ، وَ أَمَرَ بِحَطَبٍ وَ قَصَبٍ كانَ مِن وَراءِ البُيُوتِ أَن يُتْرَكَ في خَنْدَقٍ كَانَ قَد حُفِرَ هُناكَ، وَ أَنْ يُحْرَقَ بالنَّارِ، مَخافَةَ أَن يَأْتُوهُمْ مِن وَرَائِهِم.» (1)

(یعنی:

بامدادان، حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - ، پس از نماز بامداد یارانش را سامان رزمی داد. سی و دو سوار و چهل پیاده با او بود. زُهَيْر بن قین را در مَيْمَنَۀ یارانِ خویش و حبیب بن مُظاهر را در مَيْسَرَۀ یارانش نهاد و درفش خویش را به دستِ عَبّاس برادرش داد. خیمه ها (2) را پشتِ سرِ خویش نهادند؛ و فرمود هیزم و نیی را که پس پشتِ خیمه ها بود، در خندقی که آن جا حفر شده بود بریزند و به آتش بیفروزند، مبادا که از پشتِ سر به ایشان یورش آوَرَند)

طَبَری این گزارش را با لَختی ناهمسانی در تاریخ نامه اش آورده است(3) که خواهندگان بدان مُراجَعَه می توانند فرمود.

[ساماندهی سپاه شیطان]

طَبَری گفته است:

«.. لَمَّا خَرَجَ عُمَرُ بْنُ سَعْدِ بِالنَّاسِ، كَانَ عَلَى رَبْعِ أَهْلِ الْمَدِينَةِ يَوْمَئِذٍ، عَبدُ اللَّهِ بْنُ زُهَيْرِ بْنِ سُلَيْم الْأَزْدِيُّ، وَعَلَى رَبِّعِ مَذحِجِ وَ أَسَدٍ، عَبْدُ الرَّحْمَنِ بنِ أَبِي سَبِرَةَ الْحَنَفَيُّ، و عَلَى رَبِّع رَبيعَةَ وَ کندَةَ، قَيْسُ بْنُ الْأَشْعَثِ بْنِ قَيْسٍ، وَ عَلَى رَبْعِ تَمِيمٍ وَ هَمْدَانَ، الحُرُّ بْنُ يَزِيدَ

ص: 22


1- الإرشاد، ط. اصفهان، 214
2- < تَرجَمة «البيوت» را به «خیمه ها» نیز سنج با رَوضَة الواعظين تَرجَمه مهدوی دامغانی، ص 304 >
3- تاريخ الطَّبَری، 6 /241.

الرِّيَاحِيُّ، فَشَهِدَ هَؤُلَاءِ كُلُّهُمْ مَقْتَلَ الْحُسَيْنِ إِلَّا الْحُرُ، فَإِنَّهُ عَدَلَ إِلَى الْحُسَيْنِ وَ قُتِلَ مَعَهُ.

و جَعَلَ عُمَرُ عَلَى مَيْمَنَتِهِ، عَمْرَو بْنَ الْحَجَّاجِ الزُّبَيْدِيَّ، وَ عَلَى مَيْسَرَتِهِ، شَمِرَ (1) بْنَ ذِي الْجَوْشَنِ بْنِ (2) شُرَحْبِيلَ بْنِ الْأَعْوَرِ بْنِ عُمَرَ (3) بْنِ مُعاوِيَةَ، وَ هُوَ الصِّبابُ بْنُ كِلَابِ، وَ عَلَى الْخَيْلِ، عَزرَةَ بْنَ قَيْسِ الْأَحْمَسِيَّ، وَ عَلَى الرِّجَالِ، شَبَثَ بْنَ رِبْعِيِّ الْيَرَبُوعِيَّ، وَ أَعْطَى الرَّايَةَ ذُوَيْدًا مَوْلَاهُ.» (4)

(یعنی:

... چون عُمَر بنِ سَعد با جماعت بیرون آمد، فرماندهِ جَماعتِ شهریان (5) آن روز

ص: 23


1- < ضبطِ «شَمِر» - که از دیر باز هم در فارسی و هم در عَرَبی «شِمْر» هم تلفّظ شده است ، به زبر شین و زیر میم موافق است با تصریح بعض صاحب نظران. بحث در اقوالِ گوناگون در این زمینه و ترجیح یکی بر دیگری، از گنجایی این یادداشت بیرون است. عجالةً، از براي بعض إظهار نظر ها، نگر: إبصار العَيْنِ سَماوی، ط. طبسی، ص 44؛ و: قمقامِ زخَّارِ فرهاد میرزا، چ کتاب چی، ص 497؛ و: راهنماي دانشورانِ سَيِّد على أكبر بُرقعی، 1 /456؛ و: دَمعُ السُّجوم، چ إسلاميّه، ص 143 حاشیه و لغت نامه دهخدا، ذیل «شمر» >
2- < چنین است در يوم الطَّفّ - و مأخذ آن ؛ ليك گویا این «بن» زائد است، و «ذوالجوشن» لقب خودِ «شُرَحبيل بن الأعور» است و «الأعور» پدر پدر شمر است نه پدر پدر پدر او >
3- < چنین است در يَوم الطَّفّ - و مأخذ آن ؛ ليك احتمالا آن سان که در کثیری از دیگر منابع دیده می شود «عمرو»، صحیح است، نه «عُمَر» >
4- تاريخ الطَّبَرى، 6 /241
5- < تعبیر متن طَبَرى، أهل المدينه است. غالب فارسی نویسان و تَرجُمانانی که بدین عبارت یا نظیر آن نَظَر داشته اند و در این زمینه قلم زده اند، «مدینه» را اسم خاص ( / مدينة النّبيّ - ص - ) تلقّی کرده و از همین روی تعابیری چون «أهل مدینه» را در ترجمه آن به کار برده اند. (نمونه را، نگر: قمقامِ زَخَّارِ فرهاد میرزا، چ کتاب چی، ص 389؛ و: رموز الشهاده ي کمره ای، چ کتاب چی، ص 106؛ و: دانش نامۀ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - ، دار الحديث، 81/6؛ و: مقتل أبي مخنف، ترجمۀ سُلیمانی،ص 147؛ و سلحشوران طف، ص 77). زنده یاد پاینده در ترجمه تاریخ طبری (چ أساطير، 3020/7)، «أهل المدينة» را به «شهریان کوفه» ترجمه کرده و پیداست که مدینه را اسم خاص نگرفته است. کمینه بنقد برداشت و دریافت پاینده را پذیرفتنی تر می یابد >

عبد الله بنِ زُهَيْرِ بنِ سُلَيْمٍ أَزْدی بود و فرماندهِ جَماعتِ مَذْحِج و أَسَد، عَبد الرَّحْمَن بنِ أَبي سَبرَه ي حنفی، و فرماندهِ جَماعتِ رَبيعَه و كِنْدَه، قَيْس بنِ أَشْعَتْ بنِ قَيْس، و فرماندهِ جَماعتِ تَميم و هَمْدان حُرّ بن یزید ریاحی اینان همه در ماجراي قَتْلِ حُسَيْن حضور داشتند، بجُز حُرّ بن یزید ریاحی که رو به سوی حُسَین تافت و با او کشته شد. عُمر < بن سَعد >، عَمْرو بنِ حَجّاجِ زُبَيْدی را بر مَيْمَنَۀ خویش فرماندهی داد، و شمر بنِ ذِي الْجَوشَن (1) بن شُرَحْبيل بن أَعْوَر بن عُمَر بن مُعاويه - که همان ضباب بن کلاب باشد (2) - را بر مَيْسَرَه، و عَزرَة بنِ قَيْسِ أَحْمَسی را بر سواران، و شَبَث بنِ رِبْعِي يَربوعی را بر پیادگان و درفش را به دستِ ذُوَيْد، وِلامَندِ (3) خویش، داد.).

ص: 24


1- < ذو الجوشَنِ ضبابی، پدرِ شَمِر به قولی در اصل «شُرحبیل» نام داشت، و به قولی، «أوس». در این باره که چرا او را «ذو الجَوْشَن» گفته اند، اقوالی چند هست. به قولی از این روست که وی نَخستین عَرَبی بود که جوشن پوشید و به قولی آن که پادشاه ایران به او جوشنی بخشیده بود و از این روی وی را «ذوالجوشن» خواندند و به قولی دیگر سینۀ وی برآمدگی داشت و از همین روی او را از راه تشبیه به کسی که جوشن پوشیده بوده است «ذوالجوشن» گفته اند >
2- < ضِباب - به کسر ضاد «ضب» -، لقب این معاوية بن كِلاب است که نیای شمر بوده، و «بنى ضباب بنِ کلاب» که شاخه ای از بنی عامر بن صعصعه اند - و شَمِر از هم ایشان است ، أولادِ اویند و بدو منسوب اند >
3- واژۀ تازی «مولی» که ما آن را به «ولامند»، و گاه «صاحب ولا»، بر می گردانیم، حاکی از وجود رابطه «ولاء» است، و «ولاء» را انواعی است؛ چنان که «مولی» را بر: غُلام، و غُلام آزاد شده، و هم پیمان و آزاد کنندۀ غُلام و صاحبِ غُلام و .... و.... إطلاق می کنند. در این جا مقصود از «مولی» / «ولامند»، غُلام است >

ذَهَبی در میزان الاعتدال گفته: «عُمَر بنِ سَعد بنِ أَبِى وَقَاصِ زُهْری، به خودي خود متّهم نیست ولی به جنگ با حُسَین - عَلَيْهِ السَّلام- دست یازید و کار ها کرد.

شعبه از ابو اسحاق که او از عیزار بن حُرَيْث روایت می کرد و او از عُمر بن سعد، روایتِ حدیث کرد؛ پس مردی رو به او برخاست و گفت: از خدا نمی ترسی که از عُمر بن سعد روایت می کنی؟ او نیز گریست و گفت: دیگر بار چنین نکنم

عجلی گفته: مردمان از وی روایت کرده اند؛ تابعی ثقه ای است.

أَحمد بنِ زُهَيْر گفته است: از ابنِ معین پرسیدم: عُمَر بنِ سَعد ثِقَه است؟ ابنِ معین گفت: چگونه کسی که حُسَین را کشته است، ثِقَه باشد؟!

خلیفه گفت: مختار او را به سال شصت و پنج به قتل آورده است.» (1)

می گویم: تَعَجُّب از ذَهَبی است که می گوید: «عُمَر بن سعد ... به خودي خود متّهم نیست، ولی به جنگ با حُسَین - عَلَيْهِ السَّلام - دست یازید و کار ها کرد». مرادش از این که «به خودی خود متّهم نیست» چیست و چه مقصودی دارد؟

شگفت تر، سخن عجلی است که دربارۀ وی می گوید: «مردمان از وی روایت کرده اند؛ تابعی ثِقَه ای است».

پاسخ او نیز البتّه گفتارِ منقول از ابنِ معین است که گفته: «چگونه کسی که حُسَین را کُشته است، ثِقَه باشد؟!».

[نیایشِ حُسَيْن < عَلَيْهِ السَّلام >]

از عَلَيَّ بنِ الحُسَيْن زَيْن العابدين - عَلَيْهِ السَّلام - روایت شده است که گفت: «لَمَّا صَبَّحَتِ الْخَيْلُ الْحُسَيْنَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، رَفَعَ يَدَيْهِ وَ قَالَ:

ص: 25


1- ميزان الاعتدال، 2 / 258، شماره 2034

اللَّهُمَّ ! أَنْتَ ثِقَتِي فِي كُلِّ كَرْبٍ، وَ أَنْتَ رَجَائِي فِي كُلِّ شِدَّةٍ، وَ أَنْتَ لِي فِي كُلِّ أَمْرٍ نَزَلَ بِي ثِقَةٌ و عُدَّةٌ؛ كَمْ مِن هَمٍّ يَضْعُفُ فِيهِ الْفَؤَادُ، وَ تَقِلُّ فِيهِ الحِيلَةُ، وَ يَخْذُلُ فِيهِ الصَّدِيقُ، وَ يَشْمَتُ فِيهِ الْعَدُوُّ ، أَنزَلْتُهُ بِكَ ، وَ شَكَوْتُهُ إِلَيْكَ ، رَغْبَةً مِنّي إِلَيْكَ عَمَّن سِوَاكَ، فَفَرَّجْتَهُ عَنِّي و كَشَفْتَهُ، فَأَنتَ وَلِى كُلِّ نِعْمَةٍ، وَ صَاحِبُ كُلِّ حَسَنَةٍ وَ مُنتَهَى كُلّ رَغْبَةٍ.» (1)

(یعنی:

بامدادان چون سوارگان آهنگ حُسَین - عَلَيْهِ السَّلام- کردند، دستانش را < به دعا > برداشت و گفت:

خدایا! تو در هر اندوهی تکیه گاه منی و در هر سختیی اُمید منی، و در هر آن چه به من رسید تکیه گاهیّ و ساز کار؛ چه بسیار غم ها که دل را بشکند، و چاره در آن کم آید؛ دوست در آن تنها گذارد و دشمن بر آن شادمانه سرزنش کند؛ آن را نزد تو آوردم و از آن به تو شکایت کردم، از آن رو که تنها به تو دل بسته و از دیگران بریده بودم؛ آن غم را از من راندی و زدودی؛ پس تو خداوندگار هر نواخت، صاحب هر نیکویی، و متنهای هر خواستنی.).

[شمار یارانِ إمام < عَلَيْهِ السَّلام >]

سخنِ شَيْخ مُفید (قده) که دربارۀ شمار ایشان گفته بود:«سی و دو سوار و چهل پیاده با او بود»، پیش تر گذشت.

هم چنین از سَروَرمان مُحَمَّد بن علىّ الباقر - عَلَيْهِ السَّلام - ، روایت شده است که ایشان چهل و پنج سوار و صد پیاده بودند(2)

ص: 26


1- الإرشاد (215؛ < تاریخ > الطَّبَرى، 241/6؛ الکامل ، 25/4؛ تاریخ ابن عساکر، 233/4.
2- اللّهوف، ط. المطبعة الحَيْدَريَّة، 43. < در یوم الطَّفّ به نقل از این چاپ لهوف، «مائة رجل» آمده ولی در لهوف (ملهوف) ط. شیخ فارس تبریزیان (ص 158) ، به جای «رجل»، «راجل» ضبط گردیده و بر همین بنیاد، ما «صد پیاده» ترجمه کردیم >

تَقَرَّم (رحمۀ الله علیه) در مقتل خویش گفته است:

«مورّخان دربارۀ شُمارِ یارانِ حُسَين < - عَلَيه السَّلام - > سخنان مختلفی گفته اند:

نخست، آن که سی و دو سوار و چهل پیاده بوده اند. این شمار را شَيْخِ مُفید در ارشاد و طبرسی در إِعلام الوَرَى / 142، و فتّال (1) در روضة الواعظين / 158، و ابنِ جریر در تاریخ اش 241/6 ، و ابن أثیر در کامل ،24/4 و قَرَمانی (2) در أخبار الدُّول / 108 ، و دينَوَرى در الأخبار الطّوال / 354، یاد کرده اند.

دوم، آن که هشتاد و دو پیاده بوده اند این شمار را صاحب الدّمعة السّاكبة (3) کتابش / 327 به «روایت» منتسب داشته است و همین مختار ماست.

سوم: شصت پیاده. این شمار را دَمیری در حياة الحَيَوان 73/1 در خلافتِ یزید یاد کرده است.

چهارم: هفتاد و سه پیاده. این را شریشی در شرح مقامات حریری / 193 یاد کرده

پنجم: چهل و پنج سوار و حدود صد پیاده این شمار را چنان که در تهذیب تاریخ الشّام 337/4 آمده است، ابن عساکر یاد کرده.

ششم: سی و دو سوار و چهل پیاده این را خوارزمی در مقتل 4/2 یاد کرده است.

هفتم: شصت و يك پیاده. این را مسعودی در اثبات الوصيّه / 35 ياد كرده.

ص: 27


1- < صاحبِ رَوْضَة الواعظین را گاه «ابن فتّال» هم خوانده اند به هر روی، مقصود از «فتّال» و «ابنِ فتّال»، هر دو همین صاحبِ رَوْضَة الواعظين است .>
2- < مقصود، أحمد بن يوسف بن أحمد بن سِنانِ قَرَماني دِمَشقی (939 - 1019 ه.ق.) است که مُوَرّخ و منشی بوده است. >
3- يعني: ملّا مُحمَّد باقر بن عَبد الكَريمِ دِهْدَشتي بهبهاني نجفی (ف: 1285 ه.ق.). >.

هشتم: چهل و پنج سوار و صد پیاده این شمار را ابن نما در مُثیر الاحزان / 28 یاد کرده، و در لهوف / 56 آمده است که این شمار مرویّ است از امام باقر - عَلَيْهِ السَّلام.

نهم: هفتاد و دو مرد شبراوى در الإتحاف بِحُبِّ الأشراف / 17 آن را یاد کرده است.

دهم: آن چه در مختصر تاريخ دول الإسلامِ ذَهَبى 31/1 آمده است، مبنی بر این که آن حضرت - عَلَيْهِ السَّلام - در میان هفتاد سوار از مدینه رهسپار شد.» (1)

می گویم :

مُقَرَّم با م به پاره ای از اقوال نپرداخته است؛ مانندِ سخن صاحب مناقب که گفته است: «وَ كَانَ جَمِيعُ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ اثْنَيْنِ وَ ثَمَانِينَ رَجُلًا، مِنْهُمُ الْفَرْسَانُ اثْنَانِ و ثَلَاثُونَ فَارِسَا» (2) (یعنی همۀ یارانِ حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > هشتاد و دو مرد بودند که سوارگان ایشان سی و دو تن بودند.).

و أمّا بين قولِ نَخُست و قولِ ششم و هم چنین بینِ قولِ پنجم و قول هشتم فرقی نیست، و نيز إمكان جمع ميان سائر أقوال و فرو کاستن آن ها وجود دارد.

قولِ مُختارِ نزدِ ما دربارۀ شمارِ یارانِ آن حضرت - عَلَيْهِ السَّلام - ، آن است که - چنان که گذشت - در لهوف از سَروَرمان امام باقر - عَلَيْهِ السَّلام - روایت گردیده؛ زیرا در «روایت» مذکور است و به اعتباراتی که - إن شاءَ اللهُ تعالى - پاره ای از آن ها خواهد آمد تأیید می شود.

[شمارِ یارانِ عُمَر بن سَعْد]

مُحَمَّد بن عَلَيَّ بنِ شَهر آشوبِ سَرَوى < رِضوانُ اللهِ تَعَالَى عَلَيْهِ - > در مناقب گفته است.

«و جَهَّزَ ابْنُ زِيَادٍ عَلَيْهِ خَمْسًا و ثَلَاثِينَ أَلْفًا، فَبَعَثَ الحُرَّ فِي أَلْفِ رَجُلٍ مِنَ الْقَادِسِيَّةِ، وَ

ص: 28


1- مَقْتَل الحُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - ، 225
2- مناقب ، چ سنگی، 215/2.

كَعْبَ بنَ طَلْحَةَ فِي ثَلَاثَةِ آلَافٍ، وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ فِي أَرْبَعَةِ آلَافٍ، وَ شَمِرَ بنَ ذِي الْجَوْشَنِ السَّلُولِيَّ فِي أَرْبَعَةِ آلافٍ (1) مِنْ أَهْلِ الشَّام، و يَزِيدَ بْنَ رِكَابِ الكَلْبِيَّ فِي أَلْفَيْنِ، وَ الْحُصَيْنَ بْنَ نُمَيْرِ السَّكُونِي في أَرْبَعَةِ آلافٍ و مَضَابِرَ بْنَ رَهِينَةَ المَازِنِي فِي ثَلَاثَةِ آلَافٍ، وَ نَصْرَ بْنَ حَرَشَة (2) في الفَيْنِ، و شَبَث بْنَ رِبْعِيِّ الرِّيَاحِيَّ فِي أَلْفِ، و حَجَّارَ بْنَ أَبْجَرَ فِي أَلْفِ.» (3)

(یعنی:

ابنِ زیاد از برای جنگ با او سپاهی سی و پنج هزار تنی بساز کرد، حُر را با هزار تن از قادسیه روانه کرد، و كَعْب بنِ طَلْحَه را با سه هزار تن و عُمَر بن سعد را با چهار هزار تن، و شمر بن ذی الجوشن سلولی را با چهار هزار تن از شامیان و یزید بن رکاب کلبی را با دو هزار تن و حُصَيْن بنِ نُمَيْرِ سَکونی را با چهار هزار تن و مضاير بن رهينه ي مازنی را با سه هزار تن، و نَصْر بنِ حَرَشَه را با دو هزار تن، و شَبَتْ بنِ رِبعي ریاحی را با هزار تن، و حَجّار بن أَبجر را با هزار تن).

می گویم:

<ابنِ شَهر آشوبِ > سَرَوی (رحمة الله علیه) در آغاز سخنش گفته است که اینان سی و پنج هزار تن بودند ولی مجموع آن چه در تفاصیل سخن یاد می کند، تنها بیست و پنج هزار تن می شود؛ پس ده هزار تن باقی مانده را از کجا آورده است؟

[إمام جنگ را نمی آغازد]

«وَ أَقْبَلَ الْقَوْمُ يَجُولُونَ حَوْلَ بُيُوتِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، فَيَرَوْنَ الخَنْدَقَ فِي ظُهُورِهِمْ وَ النَّارُ تَضْطَرمُ فِي الْحَطَبِ وَ الْقَصَبِ الَّذِي كانَ أُلْقِيَ فِيهِ، فَنَادَى شَمِرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ بِأَعْلَى صَوْتِهِ: يَا حُسَيْنُ! أَتَعَجَّلْتَ النَّارَ قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ؟ فَقَالَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ

ص: 29


1- < در يوم الطَّفّ: + «و» >
2- < در يوم الطَّفّ: «حرشه». >
3- مناقب ، 215/2

السَّلَامُ - : مَنْ هَذَا؟ كَأَنَّهُ شَمِرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ، فَقَالُوا لَهُ: نَعَمْ، فَقَالَ لَهُ: يَابْنَ رَاعِيَةِ الْمِعْزى! أَنْتَ أَوْلَى بِهَا مِنِّي صَلِيَّا. وَ رَامَ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ أَن يَرِمِيَهُ بِسَهُم، فَمَنَعَهُ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - مِنْ ذَلِك فَقَالَ لَهُ: دَعْنى حَتَّى أَرْمِيَهُ، فَإِنَّهُ الْفَاسِقُ مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ وَ عُظَمَاءِ الجَبَارِينَ، وَ قَدْ أَمْكَنَ اللهُ مِنْه. فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ : لَا تَرْمِهِ، فَإِنِّي أَكْرَهُ أَنْ أَبْدَأَهُمْ.» (1)

(یعنی: جماعت به گردیدن برگرد خیمه هاي حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - پرداختند و پسِ پشتِ ایشان خندق را می دیدند که آتش در هیزم و نیهای ریخته در آن زبانه می کشید. شَمِر بنِ ذِى الجوشن با بلندترین صدایش آواز داد ای حُسَيْن! آیا پیش از روز قیامت به آتش شتاب کرده ای؟! حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: این کیست؟ گویی شَمِر بنِ ذِي الجَوشَن است. به آن حضرت گفتند چنین است به او فرمود: ای پسر زن بز چران(2) ! تو به سوختن در آتش سزاوارتری تا من!

ص: 30


1- الإرشاد، 215
2- <تعبير «ابن راعِيَةِ المِعْزئی» ( / پسر زن بز چران) آن سان که از کاربرد آن در سخنی منقول از خالد بن سنان هم می توان دید (نگر: تاریخ المدينة المُنَوَّره ي عمر بن شبه ي نميري بصری، ط فهيم محمود شلتوت 2 /422 و 425 و 427 و 430 و 432) سخنی است از رهگذر خوار داشت و كوچك شماری و ای بسا تعبیری عام (و نه لَقَبِ شخص خاص). شاید این هم که «مغزی» در فرهنگ کهن عَرَبی به «حُمق» موصوف است (سنج: حَياة الحَيَوان الكبرى يِ دميرى، ط. دار الكتب العلمیّة، 1424 ه.ق.، 444/2)، در شکل گیری این مفهوم خواردارانه و کوچک شمارانه سهم داشته بوده باشد. بارى، بعضى إطلاقِ «ابن راعِيَةِ المِعْزى» را بر شمر ناظر به ماجرائی خاص در باب مادر او قلم داده اند (نگر: دیوان دِعبل الخزاعيّ، ط. ضياء حسين الأعلمیّ، ص 95 ، هامش) که جای بررسی بیشتر دارد. علّامه حاج ميرزا أبو الفَضلِ طهرانى - رِضوانُ اللهِ عَلَيْهِ - در کتابِ کرامندِ شفاء الصّدور في شرح زيارة العاشور (ط. موحّدِ ابطحی، 376/1) گوید: «... مادر شمر چنان چه [ = چنان که] از خطاب... يابن راعية المعزى معلوم می شود، به دنائت فطرت و خبثِ ذات معروف بوده چه این کلمه - چه حقیقت باشد چه مجاز - دلالت بر مقصود دارد...». >

مُسلِم بنِ عَوسَجَه خواست شَمِر را به تیری بزند ولی حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - او را از این کار بازداشت. مُسلِم به آن حضرت گفت: مرا بگذار تا او را با تیر بزنم، که او فاسق و از دشمنانِ خدای و از بزرگانِ گردَنْ كَشان است و اينك خدای ما را بر او دست گشاده. حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: به او تیر مینداز، که خوش ندارم من جنگ را با اینان بیاغازم)

می گویم: مانند این با لختی ناهمسانی در تاریخ طبری (1) هست.

[کراماتی از امام <- عَلَيْهِ السَّلام - >]

وَ أَمَرَ (الْحُسينُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ) بِحَفِيرَتِهِ الَّتي حَوْلَ عَسْكَرِهِ، فَأضْرِمَتْ (2) بِالنَّارِ لِيُقَاتِلَ القَوْمَ مِنْ وَجْهِ واحِدٍ، وَ أَقْبَلَ رَجُلٌ مِنْ عَسْكَرِ عُمَرَ بْنِ سَعْدِ عَلَى فَرَسٍ لَهُ، يُقَالُ لَهُ: ابْنُ أَبِي جُوَيْرِيَةَ الْمُزَنِيُّ، فَلَمَّا نَظَرَ إِلَى النَّارِ تَتَّقِدُ، صَفَّقَ بِيَدِهِ وَ نَادَى: يَا حُسَيْنُ وَ أَصْحَابَ الْحُسَيْنِ! أَبْشِرُوا بِالنَّارِ، فَقَدْ تَعَجَّلْتُمُوهَا فِي الدُّنْيا! فَقَالَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : مَنِ الرَّجُلُ؟ فَقِيلَ: ابْنُ أَبِي جُوَيْرِيَةَ الْمُزَنِيُّ. فَقَالَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : اللَّهُمَّ أَذِقْهُ عَذَابَ النَّارِ فِي الدُّنْيا! فَنَفَرَ بِهِ فَرَسُهُ، فَأَلْقَاهُ فِي تِلْكَ النَّارِ فَاحْتَرَقَ.

ثُمَّ بَرَزَ مِنْ عَسْكَرِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ رَجُلٌ آخَرُ يُقَالُ لَهُ: تَمِيمُ بْنُ الحُصَيْنِ الفَزَارِيُّ ، فَنَادَى: يَا حُسَيْنُ و يَا أَصْحَابَ الْحُسَيْنِ أَمَا تَرَوْنَ إِلَى مَاءِ الْفُراتِ يَلُوحُ كَأَنَّهُ بُطُونُ الْحَيَّاتِ (الحيتان)؟! وَ اللهِ لا ذُقْتُمْ مِنْهُ قَطْرَةً حَتَّى تَذُوقُوا الْمَوْتَ جَزَعًا! فَقالَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ : مَنِ الرَّجُلُ؟ فَقِيلَ : تَمِيمُ بْنُ حُصَيْنٍ فَقالَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : هَذَا وَ أَبُوهُ مِنْ أَهْلِ النَّارِ. اللهمَّ ! اقْتُلْ هَذَا عَطَشًا في هَذَا الْيَوْم قَالَ (الرّاوي): فَخَنَقَهُ الْعَطَشُ حَتَّى سَقَطَ عَنْ فَرَسِه، فَوَطِأَتْهُ الْخَيْلُ بِسَنابِكِهَا، فَمَاتَ.

ثُمَّ أَقْبَلَ آخَرُ مِنْ عَسْكَر عُمَرَ بْن سَعْدٍ يُقَالُ لَهُ: مُحَمَّدُ بْنُ أَشْعَثَ بْن قَيْسِ الْكِنْدِيُّ، فَقَالَ:

ص: 31


1- تاريخ الطّبرىّ، 246/6 .
2- الضّريم: الحريق.

يا حُسَيْنَ بْنَ فَاطِمَةَ! أَيَّةٌ حُرْمَةٍ لَكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ لَيْسَتْ لِغَيْركَ؟ قَالَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - (1) هذه الآية: ﴿ إِنَّ اللهَ اصْطَفَى آدَمَ وَ نُوحًا وَ آلَ إِبْرَاهِيمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ ذُرِيَّةً... الخ)﴾ (2)

ثُمَّ قَالَ: وَ اللَّهِ إِنَّ مُحَمَّدًا لَمِنْ آلِ إِبْرَاهِيمَ، وَ إِنَّ العِتْرَةَ الْهَادِيَةَ لَمِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ؛ مَنِ الرَّجُلُ؟ فَقِيلَ: مُحَمَّدُ بْنُ أَشْعَثَ بْنِ قَيْسٍ الْكِنْدِيُّ. فَرَفَعَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - رَأْسَهُ إِلَى السَّماءِ، فَقالَ: اللَّهُمَّ ! أَرِ مُحَمَّدَ بْنَ الأَشْعَثِ ذُلَّا في هَذَا الْيَوْمِ، لَاتَعِزُّهُ بَعْدَ هَذَا الْيَوْمِ أَبَدًا! فَعَرَضَ لَهُ عارِضٌ فَخَرَجَ مِنَ الْعَسْكَرِ يَتَبَرَّز، فَسَلَّطَ اللَّهُ عَلَيْهِ عَقْرَبًا فَلَدَغَهُ، فَمَاتَ بِادِيَ الْعَوْرَةِ ».(3)

(یعنی:

حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود تا آن گودال را که پیرامون اُردوگاهش بود به آتش بر افروزند تا از یک سو با آن جَماعت پیکار کُند.

مردی از لشکر عُمر بن سعد که او را «ابن أبى جُوَيْريَه ي مُزَنی» می خواندند، سوار بر اسب خویش پیش آمد و چون آتش را شعله ور دید، دست کوفت و آواز داد: ای حُسَيْن و أَصحاب حُسَيْن ! مُژدۀ دوزختان باد که در این جهان به سوي آن شتافته اید! حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام- گفت: این مرد کیست؟ گفتند: ابنِ أَبِی جُوَيْريَهِ ي مُزَنِي حُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلام - گفت: خدایا! عذاب آتش را در این جهان به او بچشان اسب آن مرد در همان حال که او سوار بود رمید و او را در آن آتش افکند و مرد بسوخت.

آن گاه از لشکرِ عُمَر بن سعد مردی دیگر که او را «تمیم بن حُصَيْنِ فَزاری»

ص: 32


1- در یوم الطَّفّ، دو نقطه بیانی، این جا گذاشته شده است نه پس از «الآیة»، و بنا بر آن خوانش، <در كلام إمام - عَلَيْهِ السَّلام - از «هذه...» آغاز می گردد گمان می کنم خوانش ما راجح باشد؛ و خدای به حقیقتِ حال داناتر است از همگان >
2- سورۀ آلِ عِمران ی 33 و 34
3- أمالى ى صدوق، 134، مجلس سی ام.

می خواندند، برون آمد و آواز داد: ای حُسَین و ای أَصحابِ حُسَيْن! آیا به آبِ فُرات نمی نگرید که چونان می درخشد که انگاری شکم مار ها (یا: ماهیان) باشد؟! به خدا قسم قطره ای از آن را پیش از آن که طعم مرگ با زاری را بچشید، نخواهد چشید. حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام گفت: این مرد کیست؟ گفتند: تمیم بنِ حُصَيْن . حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - گفت: این و پدرش هر دو از دوزخیانند؛ خدایا! این را همین امروز از عَطَش بکش! راوی گفت: عَطَش چنان گلوگیر او شد که از اسب فرو افتاد و اسپان او را با سم هاشان لگدمال کردند و بمُرد

آن گاه دیگری از لشکرِ عُمر بن سَعْد پیش آمد که او را «مُحَمَّد بنِ أَشْعَتْ بنِ قَيْسِ کندی» می خواندند و گفت: ای حُسَيْن پسر فاطمه! تو را از رسولِ خدا چه حرمتی است که جز تو را نباشد؟! حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - < در پاسخ> این آیه را بخواند:﴿ إِنَّ اللهَ اصْطَفَى آدَمَ وَ نُوحًا وَ آلَ إِبْرَاهِيمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ ذُرِيَّةٌ... ﴾ (1)

سپس فرمود: به خدا قسم که مُحَمَّد همانا از خاندانِ إبراهيم است، و عِتْرَتِ هدایت گر همانا از خاندانِ مُحَمَّد. این مرد کیست؟ گفتند: مُحَمد بنِ أَشْعَتْ بنِ قَيْسِ كِنْدِي حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - سر به آسمان برداشت و گفت خدایا همین امروز چنان ذلّتی به مُحَمَّد بن أَشْعَتْ نشان بده که پس از این روز هرگز عزیزش نداری پس آن مرد را حالتی عارض گردید و از لشکر بیرون آمد تا قضای حاجت کند. خدای گَزدُمی را بر وی چیره ساخت که بگزیدش و در حالی که عورتش هویدا بود، بمُرد.).

پورِ فتّال نیشابوری (شهید به سال 508 ه .ق.) نیز در کتاب خويش، رَوْضَة الواعظين، این نقل را آورده است (2)

می گویم:

ص: 33


1- یعنی همانا خدای آدم و نوح و خاندانِ إبراهيم و خاندانِ عِمران را بر جهانیان برگزید؛ زاد و رودی که ...>
2- رَوْضَة الواعظين، 185/1.

آن چه شَيْخ ما، صدوق، در آخر دربارۀ مُحَمَّد بن أَشْعَتْ آورده و نیشابوری - قُدِّسَ سرّهُما - نیز از وی پیروی کرده است، صحیح نیست؛ زیرا در هیچ مَقْتَلِ معتبری حضورِ مُحَمَّد بنِ أَشْعَتْ در روز عاشورا ذکر نشده است. البتّه برادرش، قَيْس بنِ أَشْعَتْ، در پیکارِ طف حضور داشت و «قطیفه» (1) ي حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام- را او به غارت برد و زین روی به «قیس قطیفه» مشهور شد ولی مُحَمَّد تا سال شصت و هفت بماند و در بصره در جمعی که از کوفه به مُصْعَب بنِ زُبَیر پیوستند تا او را به جنگ مُختار بیاورند، به مُصْعَب پیوست. مختار ،هم سرای او را در کوفه ويران كرد (2) ، و أبو نمران مالِك بنِ عَمْرِو نَهْدی از یارانِ مُختار بر یارانِ مُحَمَّد بن أَشْعَتْ بتاخت و مُحَمَّد بن أَشْعَث کشته شد (3) همۀ این موارد را ما شیخ ما عَلّامه شوشتری - مُدَّ ظله - ، در کتابِ کرامندش، الأخبار الدخيله، ياد آورى کرده است.(4)

ص: 34


1- «قطيفه» - که (تا آن جا که دیده ام) بیشترینۀ مَقْتَلْ نویسان فارسی نویس و تَرجُمانانِ مَقاتِل نیز در نوشتار خود آن را به عین همین واژۀ عربی «قطیفه» یاد کرده اند - بر پارچه و جامه پُرز دار و مُخْمَلی گونه اطلاق می شود. در این جا احتمالا مُراد بالاپوشی است پرزدار و مخملی گونه. بعض قُدَما در این مقام از واژۀ «پیراهن» استفاده کرده اند (نگر: تاریخ نامه طبری، تصحيح مُحَمَّدِ روشن، چ نشر نو، 711/2)، و بعض متأخّران از تعابیری چون «روپوش» (تاریخ طبری، ترجمه پاینده، 3062/7) و «رولباسی» (ناسخ التّواريخ - در احوالاتِ حضرتِ سَيّد الشُّهَدَاء عَلَيْهِ السَّلام - ، چ کتاب چی، 363/2 ، حاشیه)؛ كه گويا هيچ يك درست و دقیق نیست. شایان یاد کرد است که جامه ها و گستردنی های پرز داری چون گلیم و زیلو را نیز پیشینیان با همین واژۀ «قطیفه» یاد کرده اند :(سنج مقدّمة الأدَبِ زَمَحْشَری، ط. لیپزیگ، ص 63؛ و: تاريخ نامۀ طَبَرى، تصحیح روشن چ نشرِ نو 347/1). ليك تصریح منابع قدیم بدین که «قطيفه»ي إِمام حُسَين - عَلَيْهِ السَّلام - از «خَز» بوده است، گویا جایِ دِرَنگی بر جای نمی نهد که در این جا، مراد، چنین گستردنی ها و روی انداز ها و ... نیست >
2- تاريخ الطَّبَری، 7 / 147.
3- تاريخ الطَّبَری، 151/7.
4- الأخبار الدخيلة، 2 /196 و 197.

أبو مخنف گفته است:

«فَحَدَّثَنِي حُسَيْنٌ أَبو جَعْفَرٍ، قَالَ: ثُمَّ إِنَّ رَجُلًا مِنْ بَنِي تَمِيمٍ يُقالُ لَهُ: عَبْدُ اللَّهِ بْنُ حَوْزَةَ، جَاءَ حَتَّى وَقَفَ أَمامَ الحُسَيْنِ، فَقَالَ: يَا حُسَيْنُ يَا حُسَيْنِ، فَقَالَ الْحُسَيْنُ: مَا تَشَاءُ؟ قَالَ: أَبْشِرِ بِالنَّارِ! قَالَ: كَلَّا! إِنِّي (1) أَقْدَمُ عَلَى رَبِّ رَحِيمٍ وَ شَفِيعٍ مَّطَاعٍ؛ مَنْ هَذَا؟ قَالَ لَهُ أَصْحَابُهُ: هذا ابْنُ حَوْزَةَ. قَالَ: رَبِّ! حُزْهُ إِلَى النَّارِ !

قَالَ: فَاضْطَرَبَ بِهِ فَرَسُهُ فِي جُذُولٍ فَوَقَعَ فِيهِ وَ تَعَلَّقَتْ رِجْلُهُ بِالرِّكَابِ وَ وَقَعَ رَأْسُهُ فِي الْأَرْضِ، وَ نَفَرَ الْفَرَسُ فَأَخَذَهُ يَمُرُّ بِهِ فَيَضْرِبُ بِرَأْسِهِ كُلَّ حَجَرٍ وَ كُلَّ شَجَرَةٍ حَتَّى مَاتَ.»

(یعنی:

أَبو جَعْفَر حُسَيْن مرا حدیث کرد و گفت: آن گاه مردی از بنی تمیم که او را عبدالله بنِ حَوزَه می خواندند، بیامد تا پیش رویِ حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > ایستاد و گفت: ای حُسَيْن! اى حُسَيْن!؛ حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > فرمود: چه می خواهی؟ گفت: مژده دوزخت باد! فرمود: هرگز! من بر پروردگاری مهربان و شفاعت گری فرمانروا در می آیم؛ این کیست؟ یاران آن حضرت او را گفتند: این ابنِ حوزه است. فرمود: پروردگارا! او را به آتش در پیوند(2)

راوی گفت: اسبش در میانِ کُنده های درخت (3) بر او چموشی کرد و در آن میان

ص: 35


1- < در يوم الطَّفّ: «أني». >
2- در نفرين إمام - عَلَيْهِ السَّلام - آرایه ای هست و آن تناسبی است که میانِ فعل «حُز» - از «حازَ، يحوز» - و نام «ابن حوزه» مراعات گردیده. زنده یاد ابوالقاسم پاینده شاید برای فرا نمودنِ همین ظرافتِ زبانی جمله منقول از إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - ، آن را این گونه به فارسی در آورده است: «پروردگارا! او را به حوزۀ آتش ببر» (ترجمه تاریخ طبری، (3032/7 )>
3- < این برگردان به اقتضای ضبط «في جذول» است که در متن ما آمده. بنا بر ضبط في جدول که در الإرشادِ مُفيد (ط مؤسّسة آل البيت - عَلَيْهِمُ السَّلام - ، 2 / 102) و بعض چاپ های تاریخ طبرى (تاريخ الأمم و الملوك، ط. أعلمى ، 4 /327) به نظر رسید، ترجمه چنین می شود: «اسبش» بر سر جوی مانندی بر او...». >

فرو افتاد پایش در رکاب آویخت و سرش به زمین خورد و اسب هم رمید و او را می کشید و می برد چندان که سرش را بر سنگ ها و درخت ها می کوفت تا بمُرد.)

أبو مخنف گفت:

«وَ أَمَّا سُوَيْدُ بْنُ حَيَّةَ فَزَعَمَ لِي أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ حَوْزَةَ حِينَ وَقَعَ فَرَسُهُ بَقِيَتْ رِجْلُهُ الْيُسْرَى فِي الرِّكَابِ وَ ارْتَفَعَتِ الْيُمْنَى فَطَارَتْ وَ عَدَا بِهِ فَرَسُهُ يَضْرِبُ رَأْسَهُ كُلَّ حَجَرٍ وَ أَصْلِ شَجَرَةٍ حَتَّى مَاتَ.»

(یعنی:

و أَمَّا سُوَيْد بنِ حَيَّه مرا گفت که عبدالله بنِ حَوزَه هَنگامی که اسبش بیفتاد، پاي چپ او در رکاب بماند و پای راستش بلند شده به هوا رفت (1) و اسبش او را به تاخت برد و سَرَش را به سنگ ها و تنه درخت هائی < که در پیش بود > می زد تا بمُرد.).

أَبو مِخْنَف گفت:

« عَنْ عَطَاءِ بْنِ السَّائِبِ، عَنْ عَبدِ الْجَبَّارِ بْنِ وَائِلِ الْحَضْرَمِي، عَنْ أَخِيهِ مَسْرُوقِ بْنِ وَائِلِ: كُنْتُ في أَوَائِلِ الْخَيْلِ مِمَّن سَارَ إِلَى الْحُسَيْنِ، فَقُلْتُ أَكُونُ فِي أَوائِلِهَا (2) لَعَلّي أُصِيبُ رَأْسَ الْحُسَيْنِ فَأُصِيبَ بِهِ مَنْزِلَةً عِنْدَ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ، قَالَ: فَلَمَّا انْتَهَيْنَا إِلَى الْحُسَيْنِ، تَقَدَّمَ رَجُلٌ مِنَ

ص: 36


1- <عبارتِ متن طَبَری این است «وَ ارْتَفَعَتِ اليُمْنى فَطَارَت». اگر بپذیریم که این گزارش طبری کوتاه شده همان گزارشی است که نقلی از آن در الإرشاد مفید (ط. مؤسّسة آل البيت - عَلَيْهِمُ السَّلام - ، 2 / 102) آمده است از این قرار که: «وَ ارتَفَعَتِ الْيُمْنَى فَشَدَّ عَلَيْهِ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ فَضَرَبَ رِجْلَهُ الْيُمْنى فَطَارَت»، به نظر می رسد که: «... فطارت را در عبارتِ طبری، باید به «پرید/ کنده شد / جدا شد» برگردانیم. >
2- < در يَوْمِ الطَّفّ: «أوائلهما». >

الْقَوْمِ يُقَالُ لَهُ: ابْنُ حَوْزَةَ، فَقَالَ: أَفيكُمْ حُسَيْنُ؟ قَالَ: فَسَكَتَ الْحُسَيْنُ، فَقَالَهَا ثَانِيَةً فَأَسْكَتَ، حَتَّى إِذَا كَانَتِ الثَّالِثَةُ، قَالَ: قُولُوا لَهُ: نَعَم، هذا حُسَيْنٌ، فَمَا حَاجَتُكَ؟ قَالَ: يَا حُسَيْنُ! أَبْشِر بِالنَّارِ ! قَالَ: كَذَبْتَ، بَل أَقْدَمُ عَلَى رَبِّ غَفُورٍ و شَفِيعِ مُطَاعٍ؛ فَمَنْ أَنَّتَ؟ قَالَ: ابْنُ حَوْزَةَ. قَالَ: فَرَفَعَ الْحُسَيْنُ يَدَيْهِ حَتَّى رَأَيْنَا بَيَاضَ إِبْطَيْهِ مِنْ فَوْقِ الشَّيَابِ، ثُمَّ قَالَ: اللَّهُمَّ ! حُزْهُ إِلَى النَّارِ! قَالَ: فَغَضِبَ ابْنُ حَوْزَةَ فَذَهَبَ لِيَقْتَحِمَ إِلَيْهِ الفَرَسَ و بَيْنَهُ نَهْرٌ، قَالَ: فَعَلِقَتْ قَدَمُهُ بِالرِّكَابِ وَ جَالَتْ بهِ الْفَرَسُ فَسَقَطَ عَنْهَا، قَالَ : فَانْقَطَعَتْ قَدَمُهُ وَ سَاقُهُ وَ فَخذُهُ وَ بَقِيَ جَانِبَهُ الْآخَرُ مُتَعَلِّقًا بِالرِّكَابِ. فَرَجَعَ مَسْرُوقٌ، وَ تَرَكَ الْخَيْلَ مِن وَرَائِهِ، قَالَ: فَسَأَلْتُهُ فَقَالَ: لَقَدْ رَأَيْتُ مِنْ أَهْل هَذَا الْبَيْتِ شَيْئًا لَا أُقَاتِلُهُمْ أَبَدًا!(1)

(یعنی:

عطاء بن سائب از عَبد الجَبّار بنِ وائِلِ حَضْرَمِی و او از برادرش، مسروق بن وائل، نقل کرد که:

در پیشروان سوارانی بودم که به سوی حُسَيْن رهسپار شدند؛ گفتم در میان پیشروان باشم، باشد که سَرِ حُسَيْن را من به دست آورم و با آن نزدِ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زیاد مَنزِلَتَی بیابم.

مسروق گفت: چون به حُسَيْن رسیدیم، مردی از جماعت که او را ابنِ حَوزَه می گفتند فرا پیش شد و گفت: آیا حُسَيْن در میانِ شُمایان است؟

مَسروق گفت: حُسَيْن خاموش ماند و بار دوم آن مرد همان گفت و باز حُسَيْن خاموش ماند و اعتنائی نکرد، تا بار سوم شد. آن حضرت فرمود: او را بگویید: آری، این حُسَيْن است؛ تو چه می خواهی؟ آن مرد گفت: ای حُسَيْن! مُژدۀ دوزَخَت باد! آن حضرت فرمود: دروغ گفتی که من بر پروردگاری آمرزگار و شَفاعَت گری فرمانروا در می آیم اما تو کیستی؟ گفت: ابن حَوزَه. مَسروق گفت: حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > دو دستِ خویش را بلند کرد چندان که

ص: 37


1- تاريخ الطَّبَری، 6 /247.

سپیدی زیر بغل هایش را از ورای جامه ها بدیدیم آنگاه گفت: خدایا! او را به آتش دَرپیوند(1) !

مسروق گفت: ابنِ حوزه خشمگین گردید و روان شد تا سواره بر وی تازد. آبراهه ای میان آن دو بود.

مسروق گفت: پای او به رکاب در آویخت و اسب او را از جا کند و با این حرکت وی فرو افتاد.

مسروق گفت: پای و ساق و ران او کنده شد و پارۀ دیگرش به رکاب در آویخته مانده بود.

< با مُشاهَدَۀ این حال > مسروق بازگشت و سوارگان را پشتِ سر نهاد. عبدالجَبّار بن وائل > گفته است در این باره از او پرسش کردم و او گفت: از اهل این خانه <= بیتِ رسالت > چیزی دیدم که هرگز با ایشان پیکار نمی کنم!).

[اندرز بُرَيْر بن خُضَيْر هَمْدانی]

صدوقِ أُمَّت در امالی ی خویش گفته است:

«بَلَغَ الْعَطَشُ مِنَ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - وَ أَصْحَابِهِ ، فَدَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ شِيعَتِهِ يُقَالُ لَهُ: يَزِيدُ بنُ الْحُصَيْنُ

نیز سنج: رَوضَة الواعظين ،فَتَّال، ط. خرسان، ص 185؛ و بحار الأنوار، 318/44. > (2) الهَمْدَانِيُّ ؛ قالَ إِبْراهِيمُ بْنُ عبدِ اللهِ رَاوِي الحَدِيثِ: هُوَ خَالُ أَبِي

ص: 38


1- < درباره آرایه ای که در عبارتِ عَرَبي نَفْرينِ إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - دیده می شود، پیش از این سخن گفتیم. زنده یاد پاینده این بار هم کوشیده است ظرافتِ زبانی عبارت را به گونه ای فرا نماید و لذا در ترجمۀ تاریخ طبری (3033/7) عبارت را این گونه ترجمه کرده است: «خدایا! او را به حوزۀ جهنّم بر». >.
2- در يوم الطَّفّ: «يزيد بن الحصين». در متن أمالي ي صدوق (ط. مؤسّسة البعثة، مجلس 30، ص 222) «بریر بن خضیر» در نسخه بَدَل: « يزيد بن الحصين».

إِسْحَاقَ الهَمْدَانِيّ؛ فَقَالَ: يَابْنَ رَسُولِ الله ! أَتَأْذَنُ لِي فَأَخْرُجَ إِلَيْهِمْ فَأُكَلِمَهُمْ (1)، فَأَذِنَ لَهُ، فَخَرَجَ إِلَيْهِمْ فَقَالَ: يَا مَعْشَرَ النَّاسِ ! إِنَّ اللَّهَ - عَزَّ وَ جَلَّ - بَعَثَ مُحَمَّدًا بِالْحَقِّ بَشِيرًا وَ نَذِيرًا وَ دَاعِيًا إِلَى اللهِ بِإِذْنِهِ وَ سِرَاجًا مُنِيرًا، وَ هَذا مَاءُ الفُرَاتِ تَقَعُ فِيهِ خَنَازِيرُ السَّوَادِ وَ كِلَابُهَا وَ قَدْ حِيلَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ ابْنِهِ؛ فَقَالُوا: يا يَزِيدُ !(2) فَقَدْ أَكْثَرْتَ الكَلامَ فَاكْفُفْ فَوَاللهِ لَيَعْطَشُ الْحُسَيْنُ كَمَا عَطِشَ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ؛ فَقالَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : أَقْعُدْ يَا يَزِيدُ ! (3).(4)

(یعنی:

تشنگی در حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - و یارانش کارگر افتاد. مردی از پیروان آن حضرت که او را یزید بنِ حُصَيْنِ هَمْدانی می خواندند، بر إمام - عَلَيْهِ السَّلام - وارد شد - که إبراهيم بن عبدالله، راوي حديث، گفته: او خالوي أبو إسحاق همدانی است - ؛ آن مرد گفت: ای پسرِ رسولِ خدا! آیا مرا إِذْن می دهی که به سویشان بیرون رَوَم و با ایشان سخن بگویم؟ آن حضرت او را اذن داد. او نیز به سوی ایشان بیرون شد و گفت: ای گروه مردمان خدای - عَزَّ وَ جَلَّ - مُحَمَّد را بحق بر انگیخت تا مژده آور و بیم دهنده باشد و به اذنِ خدای به سوي او فرا خواند و چراغی روشنگر باشد و این آب فرات است که خوکان و سگانِ بادیه بدان در می آیند < و کسی مانعشان نمی شود > ولی میان آن آب و فرزندِ آن حضرت مانع شده اند.

ص: 39


1- < در يوم الطَّفّ: «فأملهم». بنا بر أمالي یِ صدوق (ط. مؤسسة البعثة، مجلس 30، ص 222) ضبط کردیم >
2- < در يوم الطَّفّ: «يزيد». در أمالي ي صدوق (ط. مؤسسة البعثة، مجلس 30، ص 222): «برير». در نسخه بَدَلِ ،آن «یزید» آمده است >
3- < در يوم الطَّفّ: «يزيد». در أمالي ي صدوق (ط. مؤسسة البعثة، مجلس 30، ص 222): «برير». در نسخه بَدَلِ ،آن «یزید» آمده است >
4- أَمالی ی صدوق، 135؛ رَوْضَة الواعظين، 1 / 185.

آنان گفتند: ای یزید! زیاد حرف زدی! بس کن! به خدا قسم حُسَيْن همان گونه تشنه می ماند که آن که پیش از او بود تشنه ماند!

حُسَين - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: يَزيد بنشين).

می گویم:

چنین می نماید که ضبط صحیح نام این مرد و پدرش - چنان که إِن شاءَ الله تعالی در گزارش شهادتِ او می آید - ، «بریر بن حُضَيْرِ» هَمْدانی است ، < نه «يزيد بن حصين» >.

[خطبه نَخُست]

«ثُمَّ دَعَا الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - بِراحِلَتِهِ فَرَكِبَها وَ نادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ: يَا أَهْلَ العِراقِ! - وَ كُلُّهُمْ يَسْمَعُونَ - فَقالَ : أَيُّهَا النَّاسُ! إِسْمَعُوا قَوْلِي وَ لا تَعْجَلُوا حَتَّى أَعِظُكُمْ بِما يَحِقُ (1) لَكُمْ عَلَى وَ حَتَّى أُعْذِرَ إِلَيْكُمْ، فَإِنْ أَعْطَيْتُمُونِي النَّصَفَ كُنتُم بِذلِكَ أَسْعَدَ، وَ إِنْ لَمْ تُعْطُوني النَّصَفَ مِنْ أَنفُسِكُمْ، فَأَجْمِعُوا رَأْيَكُمْ، ثُمَّ لا يَكُن أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةَ ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لَا تُنْظِرُونِ، إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ، ثُمَّ حَمِدَ اللهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ، وَ ذَكَرَ اللهَ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ، وَ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - ، وَ عَلَى مَلائِكَتِهِ وَ أَنْبِيائِهِ، فَلَمْ يُسْمَعْ مُتَكَلِّمْ قَط قَبْلَهُ وَ لا بَعْدَهُ أَبْلَغَ فِي مَنْطِقٍ مِنْهُ.

ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ، فَانْسُبُونِي، فَانْظُرُوا مَنْ أَنَا، ثُمَّ ارْجِعُوا إِلَى أَنفُسِكُمْ وَ عَاتِبُوهَا، فَانْظُرُوا هَلْ يَصْلُحُ لَكُمْ قَتلى وَ انْتِهَاكُ حُرْمَتى؟، أَلَسْتُ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ وَ ابْنَ وَصِيهِ وَ ابْنِ عَمِّهِ وَ أَوَّلِ الْمُؤْمِنِينَ الْمُصَدِّقِ لِرَسُولِ اللَّهِ بِمَا جَاءَ [بِهِ] مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ؟ أَوَ لَيْسَ حَمْزَةً سَيِّدُ الشُّهَداءِ عَمِّي؟ أَوَلَيْسَ جَعْفَرُ الطَّيَّارُ فِي الْجَنَّةِ بِجَنَاحَيْنِ عَمِّي؟ أَوَلَمْ يَبْلُغُكُمْ مَا قالَ رَسُولُ اللهِ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - لي و لأخِي: هَذانِ سَيِّدا شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ؟؛ فَإِنْ صَدَّقْتُمُونِي بِما أَقُولُ وَ هُوَ

ص: 40


1- < در متنِ يَوْمِ الطَّفّ: «يلحق». >

الْحَقُّ، وَ اللهِ ما تَعَمَّدْتُ كَذِبًا مُنْذُ عَلِمْتُ أَنَّ اللَّهَ يَمْقُتُ عَلَيْهِ أَهْلَهُ، وَإِنْ كَذَّبْتُمُونِي، فَإِنَّ فِيكُمْ مَنْ إِنْ سَأَلْتُمُوهُ (1) عَنْ ذَلِكَ أَخْبَرَكُمْ إِسْأَلُوا جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللهِ الأَنْصَارِي و أَبَا سَعِيدٍ الْخُدْرِيّ وَ سَهْلَ بْنَ سَعْدِ السَّاعِدِيَّ وَ زَيْدَ بْنَ أَرْقَمَ وَ أَنَسَ بْنَ مَالِكِ يُخْبِرُوكُمْ أَنَّهُمْ سَمِعُوا هَذِهِ الْمَقالَةَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - لِي وَ لِأَخِي أَما فِي هَذَا حَاجِزٌ لَكُمْ عَنْ سَفْكِ دَمِي؟

فَقَالَ لَهُ شَمِرُ بْنُ ذِي الجَوْشَنِ: هُوَ يَعْبُدُ اللهَ عَلَى حَرْفٍ إِنْ كَانَ يَدْرِي (2) مَا تَقُول؟

فَقالَ لَهُ حَبِيبُ بْنُ مُظَاهِرٍ: وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَرَاكَ (3) تَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى سَبْعِينَ حَرْفًا وَ أَنَا أَشْهَدُ أَنَّكَ صادِقٌ مَا تَدْرِي مَا يَقُول (4) قد طَبَعَ اللهُ عَلَى قَلْبِكَ.

ثُمَّ قَالَ لَهُمُ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : فَإِنْ كُنتُمْ فِي شَكٍ مِنْ هَذَا، أَفَتَشُكُّونَ أَنِّي ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ؟ فَوَاللَّهِ مَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ ابْنُ بِنْتِ نَبِي غَيْرِي فِيكُمْ وَ لا فِي غَيْرِكُمْ. وَيْحَكُم أتَطلُبُونّي بِقَتِيلِ مِنْكُمْ قَتَلْتُهُ؟ أَوْ مَالٍ لَكُمُ اسْتَهْلَكُتُهُ؟ أَوْ بِقِصاصِ جِرَاحَةٍ؟

فَأَخَذُوا لَا يَتَكَلَّمُونَهُ.

فَنَادَى: يَا شَبَثَ بْنَ رِبْعِى و يَا حَجَّارَ بْنَ أَبْجَرَ و يَا قَيْسَ بْنَ الأَشْعَثِ و يا يَزِيدَ بْنَ الْحارِثِ! أَلَمْ تَكْتُبُوا إِلَيَّ أَن قَدْ أَيْنَعَتِ الثَّمَارُ وَ احْضَرَّتِ الْجَنَّاتُ وَ إِنَّمَا تَقْدَمُ عَلَى جُنْدٍ لَكَ مُجَنَّدٍ؟

فَقالَ لَهُ قَيْسُ بْنُ الأَشْعَثِ مَا نَدْرِي مَا تَقُول وَ لَكِنِ انْزِلْ عَلَى حُكْم بَني عَمِكَ، فَإِنَّهُمْ لَمْ يُرُوكَ إلَّا ما تُحِبُّ.

فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : لَا وَ اللَّهِ، لَا أُعْطِيكُمْ بِيَدِي إِعْطَاءَ الذُّلِيلِ، وَ لا أَفِرُّ فِرَارَ الْعَبِيدِ ثُمَّ نادَى: يا عِبادَ اللهِ! إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُم أَنْ (5) تَرْجُمُونِي وَ أَعوذُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِن كُلِّ مُتَكَبَرِ لَا يُؤْمِنُ بِيَوْم الْحِسَابِ.

ص: 41


1- <در يوم الطَّفّ: «سألتموني».
2- < در يوم الطَّفّ: «ندري». >
3- <در يوم الطَّفّ: «لا أراك». >
4- < در يوم الطَّفّ: «تقول». >
5- < در يوم الطَّفّ: «إنْ». >

ثُمَّ إِنَّهُ أَنَاخَ راحِلَتَهُ وَ أَمَرَ عَطِيَّةٌ بنَ سَمْعَانَ (1) فَعَقَلَها .» (2) »

(یعنی:

آن گاه حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - شتر خویش را بخواست و برنشست و با بلند ترین آوایش آواز داد ای عراقیان همگی گوش فرا می دادند. فرمود: ای مردمان! سخنم را بشنوید و شتاب مکنید تا اندرزی تان دهم که حق شماست بر من و تا حجّت را بر شما تمام سازم. پس اگر در حقِّ من إنصاف دهید از این رهگذر نیک روز تر خواهید بود، و اگر خود در حقِّ من إنصاف ندهيد، هان! بر کارِ خود عزم جزم کنید وانگهی کارتان بر شما پوشیده نَماند، آن گاه به من روی آرید و دِرَنگم مدهید، همانا یاور من خدای است که کتاب را فرو فرستاده و او شایستگان را یاری می کند.

آن گاه خدای را سپاس گفت و ستود و خدای را بدان چه سزای اوست یاد کرد و بر پیامبر - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - و بر فرشتگانش (3) و پیامبرانش آفرین خواند؛ چنان که نه پیش از وی و نه پس از وی از گوینده ای شنیده نشد که در سخن از وی بلیغ تر باشد.

آن گاه فرمود: أمّا بعد تبار مرا یاد کنید و بنگرید من که هستم آن گاه به نفس خویش رجوع نمایید و سرزنشش کنید. بنگرید آیا کشتن من و هتک حرمتم شما را سزاست؟ آیا پسرِ دُختِ پیامبرتان و پسرِ وَصیِّ او و پسَر عَمّ او و نَخْستین مؤمنان که تصدیق کننده رسولِ خدا بود در آن چه از نزد پروردگارش آورده است (4)، نیستم؟ آیا حمزه، سَروَرِ

ص: 42


1- < در يوم الطَّفّ چنین است «عطية بن سمعان»؛ ليك در الإرشاد ويراسته مؤسّسة آل البيت - عَلَيْهِمُ السَّلام - ( 2 / 98 ) ، «عُقبة بن سَمْعان» است. >
2- الإرشاد، 215
3- < یعنی: بر فرشتگانِ خداوند >.
4- < «وصی...» و «پسر عم...» و «نخستین مؤمنان كه..». همه أوصاف أمير مؤمنان على - عَلَيْهِ السَّلام - است. بالطَّبْع خواننده نکته سنج سهو نخواهد کرد و «پسر عم...» یا «نخستین مؤمنان...» را وصفِ خودِ سَيِّد الشُّهَداء - عَلَيْهِ السَّلام - نخواهد گرفت. >

شهيدان، عمّ من نيست؟ (1) آیا جعفر که با دو بال در بهشت پرواز می کند، عمّ من نیست؟ آیا آن چه رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - دربارۀ من و برادرم فرمود که: این دو، سَروَرانِ جوانان بهشتی اند، به شما نرسیده است؟ پس اگر مرا در آن چه می گویم - و حق همان است - ، تصدیق می کنید، به خدا سوگند از هنگامی که دانسته ام خدای دروغ گویان را به خاطر دروغ دشمن می دارد هیچ آهنگ دروغ گفتن نکرده ام، و اگر مرا تکذیب می کنید، همانا در میان شما کسی هست که اگر از وی در این باره بپرسید، شما را خَبَر دِهَد! از جابر بنِ عَبدِ اللهِ أَنصارى و أَبو سَعِيدِ خُدْرى و سهل بنِ سَعِدِ ساعِدى و زيد بنِ أَرقَم و أَنس بن مالك بپرسید تا شما را خبر دهند که ایشان این گفته را از رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - دربارۀ من و برادرم شنیده اند. آیا در این چیزی نیست که شما را از ریختن خون من بازدارد؟!

شَمِر بنِ ذِي الْجَوشَن او را گفت: دین و ایمانِ پا برجا و درستی ندارد کسی که دریابد تو چه می گویی!(2)

ص: 43


1- < «عمو»ی پدر را «عمو»خواندن متعارف است و لذا بر ضبط «عميّ» ( عَمّ من /عموي / من) که در ارشاد آمده است، خُرده ای نمی توان گرفت. ليك ضبطِ طَبَری (نگر: تاريخ الأُمم و الملوك، نمی توان ط. أَعلَمى، 322/4) كه «عمّ أَبي» (عَمّ پدرم/ عموی پدرم) آورده است، روشن تر می نماید. >.
2- < تعبيرِ «يَعبُدُ اللهَ عَلَى حَرْفٍ» که در صدر اصل این عبارت آمده، تعبیری است که در قرآن كريم (س 22 ی (11) هم دیده می شود و بر سر معنای آن از دیر باز میان مفسّران گفت و گو ها رفته است. غالب ترجمه / تفسیرهائی که از این عبارت به دست داده شده است، غاية الأمر، از بی ثباتي باور و نُقصانِ إيمانِ شخص موردِ گفت و گو در این عبارت حکایت می کند. نمونه را، در تفسیر شریفِ منهج الصّادقین می خوانیم: «... وَ مِنَ النّاسِ و از مردمان مَن يَعْبُدُ اللهَ کس هست که بپرستد خدا را به وحدانیّت عَلى حَرْفٍ بر طرفی و کناره ای از آن نه در وسط یعنی مضطرب و متردّد باشد از دینِ اسلام و ثبات بر آن نداشته باشد و به جهت عدم تمكّن او در طریقِ علم و دلایل مؤدّیه به حق، منقادِ ادنی شبهه شده از دین منحرف باشد و بر کنارۀ آن ایستاده و به دل قوی در میان آن در نیاید این مَثَلیست از برای اضطراب و قَلَقِ ایشان در دین خود بدونِ سکون و طمأنینه در آن هم چنان که کسی بر کناره لشکر ایستاده باشد منتظر این که اگر ظفر و فتح ایشان را دریابد مطمئن شده و دل او آرمیده گشته در میان آن لشکر درآید و با ایشان در غنیمت دست یکی دارد و شریک ایشان شود و اگر آن قضیه نتیجه بر عکس این دهد، قرار بر فرار دهد و از ایشان بگریزد...» (مَنْهَج الصَّادِقِین، چ ،علمی، 129/6 - با تصحیح «لشگر» به «لشکر»- ). بدین ترتیب، ما نیز حاصل معنای این تعبیر کنایی را که مقصودِ گوینده بوده است، در ترجمه خویش آوریم و نوشتیم: «دین و ایمانِ پا برجا و درستی ندارد». >

پس حَبیب بنِ مُظاهِر به شَمِر :گفت به خدا سوگند من می بینم که دین و ایمان خودِ تو هفتاد بار سُست و نا اُستوار است (1) و من گواهی می دهم که تو راست می گویی، آن چه می گوید در نمی یابی! که خدای بر دلت مُهر نهاده!

آن گاه حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام- به آن جماعت فرمود: اگر در این شکّی دارید، آیا در این هم که من پسرِ دُختِ پیامبرتان هستم شک می کنید؟ به خدا سوگند در میانه خاور و باختر پسر دختر پیغمبری، جُز من نیست؛ چه در میان شما و چه در میان غیر شما وای بر شما! آیا مرا در برابر کشته ای که از شما کشته ام می جویید؟ یا در برابر مالی که از شما تباه کرده ام؟ یا به قصاص جراحتی < که به شما رسانیده ام> ؟

هيچ يك با او سخنی نمی گفتند

پس آواز داد: ای شَبَث بنِ رِبْعى! و اى حَجّار بنِ أَبْجَر! و اى قَيْسِ بنِ أَشْعَتْ! و ای يَزيد بن حارث آیا شما به من ننوشتید که میوه ها رسیده و باغ ها سبز گردیده و تو بر

ص: 44


1- < با توجّه به آن چه دربارۀ معنای کنایی تعبیرِ «يَعبُدُ الله على حَرفٍ» گفتیم، سخن حبیب بن مظاهر را نیز که ناظر به همان عبارتِ شَمِر بوده است بر پایۀ همان مفهوم کنایی و از رهگذرِ مُحَصَّلِ معنی ترجمه کردیم.>

سپاهی در می آیی که از برای فرمان بری تو گرد کرده آمده است.

قَيْس بنِ أَشعَتْ به آن حضرت گفت: نمی دانیم چه می گویى، ليك به حُكم عمو زادگانت تَن دَردِه که جز آن چه تو بپسندی با تو نکرده اند (1)

حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - او را گفت: نه به خدا نه به خواری به شما دست می دهم و نه برده وار می گریزم آن گاه آواز داد: ای بندگانِ خدا! من از این که مرا بکشید (2) به پروردگار خود و پروردگار شما پناهیدم و از هر گردنگش که به روز شمار باور ندارد به پروردگار خود و پروردگار شما می پناهم.

آن گاه شتر خویش را بخوابانید و عَطيَّة بنِ سَمْعان را فرمود تا زانوي شتر ببندد.).

می گویم:

مانند این، با لختی دگرسانی، در تاریخ طبری هست و در آن جا پس از این فرمایش طَبَرَى إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - كه: «ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لَا تُنْظِرُونِ إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِين»، گفته شده:

ص: 45


1- < در گفت آورد بحار الأنوار (7/45) از ارشادِ مفید به جاي «لم يروك» (كه در متنِ يَوم الطَّفّ، و نيز در الإرشاد ويراسته موسّسۀ آل البيت - عَلَيْهِمُ السَّلام ، ج 2، ص 98 آمده است، و ما نیز بر همین أساس ترجمه کردیم)، «لن يروك» آمده است که معنای مُحَصَّلِ منطقی تری به دست می دهد. بر بنیادِ ضبط بحار، ترجمه چنین می شود «... که هرگز جُز آن چه تو بپسندی با تو نکنند» >
2- چنان که پیداست سخنی که امام - عَلَيْهِ السَّلام - فرموده ، اقتباش گونه ای است از وَحْيِ شريف قرآنی ﴿وَ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ ﴾ (س 44، ی 20). شيخ أبو الفتوح رازى - رِضْوانُ اللهِ عَلَيْهِ - در روضُ الجِنان و روحُ الجَنان (چ آستان قدس، 17 /210) در تفسير ﴿أَنْ تَرْجُمُونِ ﴾ فرموده است: «... از آن که مرا رجم کنی در او [ = رجم ] سه قول گفتند: یکی، قتل، و دیگر، سنگ سار، و سدیگر دشنام. که مرا بکشی یا سنگسار کنی یا دشنام دهی».. چنان که پیداست، ما در ترجمه این حدیث، بر وفق قولِ نَخُست قلم فرسوده ایم، چرا که به مقتضای مقال نزدیک تر می نمود .>

«فَلَمَّا سَمِعَ (1) أَخَواتُهُ كَلَامَهُ هذا صِحْنَ و بَكَيْن و بَكَى بَناتُهُ، فَارْتَفَعَتْ أَصْواتُهُنَّ، فَأَرْسَلَ إِلَيْهِنَّ أَخَاهُ الْعَبَّاسَ بْنَ عَلِيّ و عَلِيَّا ابْنَهُ وَ قَالَ لَهُمَا: أَسْكِتَاهُنَّ فَلَعَمْرِي لَيَكْثُرَنَّ بُكَاؤُهُنَّ ، ... فَلَمَّا سَكَتْنَ حَمِدَ اللهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ إِلخ » (2)

(یعنی:

چون خواهرانش این سخن او را شنیدند بانگ برداشتند و گریستند و دخترانش نیز گریستند و آوا هاشان اوج گرفت. چون چنین شد، آن حضرت، برادرش، عبّاس بن علی، و علی پسرش را به سوی ایشان روانه کرد و به آن دو گفت: ایشان را خاموش کنید، که به جان خودم سوگند مویه شان بسیار گردد.... پس چون خاموش شدند، خدای را سپاس و ستایش گفت - إلى آخره- ).

مانندِ این، با قدری اختلاف در مُثیر الأخزان هم آمده است (3)

[اندرزِ زُهَيْر بن قَيْن]

قالَ أَبو مِخْنَفِ : فَحَدَّثَنَى عَلِيُّ بنُ حَنْظَلَةَ بنِ أَسْعَدَ الشَّامِي عَنْ رَجُلٍ مِن قَوْمِهِ شَهِدَ مَقْتَلَ الْحُسَيْنِ حِينَ قُتِلَ يُقَالُ لَهُ: كَثِيرُ بنُ عَبدِ اللهِ الشَّعْبِيُّ، قَالَ: لَمَّا زَحَفْنَا قِبَلَ الْحُسَيْنِ خَرَجَ إِلَيْنَا زُهَيْرُ بْنُ الْقَيْنِ عَلَى فَرَسٍ لَهُ ذَنُوبٍ، شَاكٍ فِي السّلاح، فَقَالَ: يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ نَدَارٍ (4) لَكُم مِن عَذَابِ اللهِ، نَذار! إِنَّ حَقًّا عَلَى الْمُسْلِم نَصِيحَةُ أَخِيهِ الْمُسْلِمِ، وَ نَحْنُ حَتَّى الآن إِخْوَةٌ وَ عَلَى دينِ وَاحِدٍ وَ مِلَّةٍ وَاحِدَةٍ مَا لَمْ يَقَعْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمُ السَّيْفُ وَ أَنتُمْ لِلنَّصِيحَةِ أَهْلَ، فَإِذَا وَقَعَ السَّيْفُ انْقَطَعَتِ الْعِصْمَةً، وَ كُنَّا أُمَّةً وَ أَنتُمْ أُمَّةً، إنَّ اللهَ قَدِ ابْتَلَانَا وَ إِيَّاكُمْ بِذُرِّيَّةِ نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ -

ص: 46


1- < در يوم الطَّفّ: «سع». >.
2- تاريخ الطَّبَرَىّ، 242/6.
3- مثیر الاحزان، 51.
4- < «نذار» - بفتح النون و كسرِ الرّاء - أي: خافوا ، و هو اسم فعل من الإنذار، و هو الإبلاغ مع التخويف، و بناؤه عَلَى الكَسْر (إبصار العين سَماوى، تحقيقِ طَبَسى، ص 168). >

صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - لِيَنْظُرَ ما نَحْنُ وَ أَنْتُمْ عَامِلُونَ، إِنَّا نَدْعُوكُم إِلَى نَصْرِهِمْ وَ خِذْلانِ الطَّاغِيَةِ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ، فَإِنَّكُمْ لا تُدْرِكُونَ مِنْهُمَا إِلَّا بِسُوءٍ عُمْرَ سُلطانِهِمَا كُلِهِ؛ لَيَسْمُلانِ أَعْيُنَكُمْ وَ يَقْطَعَانِ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ وَ يُمَثلانِ بِكُمْ وَ يَرفَعانِكُمْ عَلَى جُذُوعِ النَّخْلِ وَ يَقْتُلانِ أَماثلَكُم وَ قُرَّائكُم أَمثالَ حُجْرِ بنِ عَدِيّ وَ أَصْحَابِهِ، وَ هاني بْنِ عُرْوَةٍ و أَشْبَاهِهِ.

قَالَ: فَسَبُوهُ وَ أَثْنَوْا عَلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيادٍ وَ دَعَوا لَهُ. وَ قَالُوا: وَ اللَّهِ لا نَبْرَحُ حَتَّى نَقْتُلَ صاحِبَكَ وَ مَن مَعَهُ أَوْ نَبْعَثَ بِهِ وَ بأَصْحَابهِ إِلَى الْأمير عُبَيْدِ اللهِ سَلَمًا.

فَقَالَ لَهُمْ: عِبادَ اللهِ! إِنَّ وَلَدَ فَاطِمَةَ - رِضْوانُ اللهِ عَلَيْهَا - أَحَقُّ بِالْوُدِّ وَ النَّصْرِ مِنِ ابْنِ سُمَيَّةَ ؛ فَإِن لَمْ تَنْصُرُوهُمْ فَأَعِيذُكُمْ بِاللهِ أَنْ تَقْتُلُوهُمْ؛ فَخَلُّوا بَيْنَ هَذَا الرَّجُلِ وَ بَيْنَ ابْنِ عَمِّهِ يَزِيدَ بْنِ مُعاوِيَةَ، فَلَعَمْرِي إِنَّ يَزِيدَ لَيَرضَى مِنْ طَاعَتِكُمْ بِدُونِ قَتْلِ الْحُسَيْنِ.

قَالَ: فَرَماهُ شَمِرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ بِسَهُم، وَ قَالَ: أَسْكَتْ أَسْكَتَ اللهُ نَأْمَتَكَ! أَبْرَمتَنا بِكَثْرَةِ كَلامِكَ!

فَقَالَ لَهُ زُهَيْرٌ : يَا ابْنَ الْبَوَّالِ عَلَى عَقِبَيْهِ! مَا إِيَّاكَ أَخَاطِبُ! إِنَّمَا أَنْتَ بَهِيمَةٌ! وَ اللَّهِ مَا أَظُنُّكَ تُحْكِمُ مِنْ كِتابِ اللَّهِ آيَتَيْنِ، فَأَبْشِرْ بِالْخِزْيِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ الْعَذَابِ الْأَلِيمِ!

فَقَالَ لَهُ شَمِرٌ : إِنَّ اللَّهَ قَاتِلُكَ وَ صَاحِبكَ عَنْ سَاعَةٍ.

قَالَ: أَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِي؟! فَوَاللَّهِ لَلْمَوْتُ مَعَهُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنَ الْخُلْدِ مَعَكُمْ!

قَالَ: ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى النَّاسِ رافِعًا صَوْتَهُ، فَقَالَ: عِبَادَ اللَّهِ لا يَغُرَّنَّكُمْ مِنْ دِينِكُمْ هَذَا الْجِلْفُ الْجَافِي (1) و أَشباهه! فَوَاللهِ لا تَنالُ شَفاعَةُ مُحَمَّدٍ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - قَوْمًا هَرَاقُوا دِمَاءَ ذُرِّيَّتِهِ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ، وَ قَتَلُوا مَنْ نَصَرَهُمْ وَ ذَبَّ عَنْ حَرِيمِهِمْ.

قَالَ: فَنَادَاهُ رَجُلٌ، فَقَالَ لَهُ: إِنَّ أَبا عَبْدِ اللهِ يَقُولُ لَكَ أَقْبِلْ، فَلَعَمْرِي لَئِنْ كانَ مؤمنُ آلِ فِرْعَوْنَ نَصَحَ لِقَوْمِهِ وَ أَبْلَغَ فِي الدُّعاءِ، لَقَدْ نَصَحْتَ لِهؤُلاءِ وَ أَبْلَغْتَ، لَوْ نَفَعَ النُّصْحُ وَ

ص: 47


1- < در أصل «الخافي» ضبط شده؛ ليك ما موافق نقل بعض منابع دیگر مانند الکامل فی التّاریخِ ابنِ أثير ( 4 /64) و البداية و النّهايه ي ابن كثير (195/8) ضبط کردیم. >

الإبلاغ ! » (1)

(یعنی:

أَبو مِخْنَف گفت: عَليّ بنِ حَنْظَلَة بنِ أَسعدِ شامی از براي من از قول مردی از قومِ خویش که وقتی حُسَيْن را کشتند آن جا حاضر بوده است و او را كثير بن عبداللهِ شَعْبي می خواندند، حدیث کرد که وی گفت:

چون به جانبِ حُسَيْن پیشروی کردیم زُهَيْر بنِ قَيْن سوار بر اسپی از آن خویش که دمی بلند و پُر موی داشت غرق در اسلحه به سوی ما بیرون آمد و گفت: ای کوفیان! از عَذابِ خدای بیم کنید، بیم کنید! بر مسلمان بایسته است که خیرخواه برادر مسلمانش باشد، و ما تا کنون و مادام که شمشیر میان ما و شما واقع نگردیده است، برادریم و بر يك دين و يك شریعت هستیم و شما سَزاوار خیرخواهی هستید؛ ليك آن گاه که شمشیر در میان آید، پیوند گسسته شود و ما أُمّتى باشيم و شما أُمّتى ديگر

همانا خدای ما و شما را به زاد و رودِ پیامبرش مُحَمَّد - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّم - ، آزموده است تا بنگرد ما و شما چه می کنیم.

ما شما را به یاری ایشان و فروهِشتنِ ستم پیشۀ سَرکش، عُبَيْد الله بنِ زیاد می خوانیم؛ که شما در طولِ کلّ حکومتِ این دو تن از این دو جُز بدی نمی یابید؛ چشمانتان را در می آورند و دست هاتان و پای هاتان را می برند و مثله تان می کنند و بر تنه های خُرمابنان بر می فرازندتان، و نُخبگان و قاریانتان (2) را به قتل می رسانند؛ کسانی چون حُجْر بنِ عَدیّ و یارانش، و هانی بنِ عُرْوَه و همانندانِ وی.

ص: 48


1- تاريخ الطَّبَرَى، 243/6.
2- < «قاری»، در آن روزگار مفهومی فراتر از قرآن خوانِ ساده داشت. غالبًا کسانی که «قاری» خوانده می شدند حاملانِ علم قرآن و به نوعی فقیه و مفتی بودند. دربارۀ این کاربرد و معنای واژۀ «قاری»، از جمله نگر: ادوار فقه شهابی، 652/3 ، هامش؛ و : موسوعة طَبَقاتِ الفُقَهاء (المقدّمة: الفقه الإسلاميّ منابعه و أدواره)، جعفر السبحانيّ، 2 /24. >

راوی گفت: او را دشنام دادند و بر عُبَيْد الله بن زیاد ثنا خواندند و دعایش کردند، و گفتند: به خدا قسم از این جا نمی رویم تا سَرورِ تو و همراهانش را بکشیم، و یا او و یارانش را به اسارت به جانبِ أمير عُبَيْد الله روانه کنیم.

زُهَيْر ایشان را گفت: بندگانِ خدا! فرزندِ فاطِمَه - که خُشنودي خدا بر او باد!- به مَحَبَّت و یاری سزاوارتر است تا پسرِ سُمیّه (1) پس اگر ایشان را یاری نمی کنید، از خدا به دعا می خواهم شما را از به قتل آوردنشان حفظ کند. این مرد را با عمو زاده اش، یزید بنِ معاویه، واگذارید، که به جان خودم سوگند، یزید به کمتر از کشتنِ حُسَین نیز از فرمان برداری شما خشنود می گردد

راوی گفت: شَمِر بن ذی الجوشن تیری به سوی او انداخت و گفت: خاموش باش! خدا صدایت را ببُرَّد (2) با پُرگویی ات به ستوهمان آوردی!

زُهَيْر او را گفت: ای پسر مردی که بر پاشنه هایش می شاشید(3) ! با تو سخن نمی گویم، که تو چارپایی بیش نیستی! به خدا قسم گمان ندارم که از کتاب خدا دو آیه را نیز دُرُست بَلَد باشی! پس مُژدۀ خواری به روز رستخیر و عذاب دردناك باد تو را!

شَمِر به او گفت: خدای تو و سَروَرَت را بزودی (4) می کشد!

ص: 49


1- <سميّه - چنان که آورده اند- کنیزکی ناپاک دامن بود به روزگار جاهلیّت که مادر زیاد، پدر عبید الله است. ناگفته پیداست که نباید او را با نخستین شهیدِ إِسلام ، سُميَّه (بنت خَبّاط ) ، مادر محترم صحابي نام بردار و بزرگوار عَمّارِ یاسِر - رَضِيَ اللهُ عَنْهُ و عَنْ وَالِدَيْه - ، اشتباه گرفت. >
2- < گفته اند که تعبیر «أَسكَتَ اللهُ نَأْمَتَهُ ! )( / خُدا صدایش را ببرّد» در زبان عربی، کنایت از آن است که: خدای او را بمیراناد نگر: إبصار العین، ط. طَبَسى، ص 168؛ و....>
3- < «کنایه از اعرابی بودن است؛ چون صحرانشینان را پاشنه پا می شکافت و بول کردن [بر آن] را علاج آن می دانستند» (دَمع السُّجوم چ إِسلاميّه، ص 124، هامش). >.
4- < در اصل تعبیر: تا دمی دیگر، تا ساعتی دیگر >

زهیر گفت: آیا با مرگ مرا بیم می دهی؟! به خدا قسم که مرگ با او را دوست تر دارم تا جاودان زیستن با شمایان!

راوی گفت: آن گاه رو به مردمان کرده آوایش را بلند کرد و گفت: بندگانِ خدا! این خود سَرِ بد خو و همانندان او شما را در کارِ دینتان نفریبند؛ که به خدا قسم، شفاعتِ مُحَمَّدٍ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - به کسانی که خونِ زاد و رود و اهل بیتش را ریخته و یاری گران و مدافعان حریم ایشان را کشته باشند، نمی رسد.

راوی گفت: مردی زُهَيْر را آواز داد و به او گفت: أبا عبدالله تو را می گوید: باز گرد که به جان خودم سوگند اگر مؤمن آل فرعون از برای قومش نیک خواهی کرد و در دعوت سخت کوشی به جای آورد تو نیز از برای اینان نیک خواهی کردی و سخت کوشی به جای آوردی؛ ای کاش نیک خواهی و سخت کوشی سود داشت!).

[دومین اندرز بُرَيْر]

قالَ مُحَمَّدُ بنُ أَبِي طَالِبٍ:

وَ رَكِبَ أَصْحابُ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ، فَقَرّبَ إِلَى الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - فَرَسُهُ، فَاسْتَوَى عَلَيْهِ، وَ تَقَدَّمَ نَحْوَ الْقَوْمِ فِي نَفَرٍ مِن أَصْحَابِهِ وَ بَيْنَ يَدَيْهِ بُرَيْرُ بنُ خُضَيْرٍ، فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : كَلِّم الْقَوْمَ؛ فَتَقَدَّمَ بُرَيْرٌ فَقَالَ:

يا قَوْم! اتَّقُوا الله فإِنَّ ثَقَلَ مُحَمَّدٍ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - قَدْ أَصْبَحَ بَيْنَ أَظْهُركُمْ، هؤلاء ذُرِّيَّتَهُ وَ عِتْرَتُهُ وَ بَناتُهُ وَ حُرَمُهُ، فَهَاتُوا مَا عِندَكُمْ ، و مَا الَّذِي تُرِيدُونَ أَن تَصْنَعُوهُ بِهِم!

فَقَالُوا: نُرِيدُ أَن نُمَكّنَ مِنْهُمُ الْأَمِيرَ عُبَيْدَ اللهِ بْنَ زيادٍ، فَيَرَى رَأْيَهُ فِيهِمْ.

فَقَالَ لَهُم بُرَيْرٌ : أَفَلَا تَقْبَلُونَ مِنْهُم أَن يَرْجِعُوا إِلَى الْمَكانِ الَّذي جَاؤُوا مِنْه؟! وَيْلَكُمْ يا أَهْلَ الْكُوفَةِ أَنَسِيتُم كُتُبَكُمْ وَ عُهُودَ كُمُ الَّتي أَعْطَيْتُمُوها وَأَشْهَدتُّم اللهَ عَلَيْهَا، يا وَيْلَكُم! أَدَعَوْتُم أَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ وَ زَعَمْتُمْ أَنَّكُم تَقْتُلُونَ أَنفُسَكُمْ دُونَهُم حَتَّى إِذَا أَتُوكُمْ أَسْلَمْتُمُوهُمْ إِلَى ابْنِ زِيَادٍ و حَلاتُمُوهُمْ عَن مَاءِ الفُراتِ ؟ بِئْسَ مَا خَلَفْتُمْ نَبِيَّكُمْ فِي ذُرِّيَّتِهِ! مَا لَكُمْ؟! لَا

ص: 50

سَقاكُمُ اللهُ يَوْمَ الْقِيَامَة! فَبِئْسَ القَوْمُ أَنتُمْ!

فَقَالَ لَهُ نَفَرٌ مِنْهُمْ: يا هذا! ما نَدْرِي ما تَقُول!

فقالَ بُرَيْرُ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي زادَني فِيكُمْ بَصِيرَةً، اللهُمَّ إِنِّي أَبْرَأَ إِلَيْكَ مِنْ فِعَالِ هَؤُلاءِ القَوْم، اللهُمَّ أَلْقِ بَأْسَهُمْ بَيْنَهُمْ حَتَّى يَلْقُوكَ وَ أَنتَ عَلَيْهِم غَضْبان!

فَجَعَلَ الْقَوْمُ يَرمُونَهُ بِسِهام فَرَجَعَ بُرَيْرٌ إِلَى وَرَائِهِ».(1)

(یعنی:

مُحَمَّد بن أبي طالب گفت:

یارانِ عُمَر بنِ سَعد بر نشستند؛ اسبِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - نیز پیش آورده شد و او بر پشت اسب قرار گرفت و در میان شماری از یارانش به جانب آن جماعت پیش رفت. پیشاپیش او بُرَيْر بنِ حُضَيْر بود و حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - او را گفت: با این جماعت سخن بگوی. بُریر پیش رفت و گفت:

ای جماعت از خدا پروا کنید که یادگار گران بهای مُحَمَّد - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ (2) - نزدِ شما و در میان شماست؛ اینان زاد و رود و عترت و دختران و پردگیان ( / حُرم ) (3)

ص: 51


1- بحار الأنوار، 193/10 از چاپ کمپانی و 5/45 از چاپ بیروت.
2- یا: بار و بنه و توشۀ باز نِهادۀ مُحَمَّد - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه. سنج : المَجازات النَّبويّه ي شَريفِ رَضى ، ط. طه محمّد الزّينىّ، ص 218.>
3- «حُرَم» را در عُرفِ امروز غالبًا «حَرَم» می گویند. استاد دکتر احمد مهدوی دامغانی - طَالَ بَقاؤُه - نوشته اند: «... حرم در اصل به مکّه و مدینه اطلاق شده است و مجازًا برای مَشاهِدِ مُشَرَّفه، في المَثَل حرمِ نجف يا کربلا و مشهد نیز استعمال می شود، امّا اگر مُراد، زن و فرزندان و کسان و خویشاوندان و کنیزکانِ کسی باشد، لفظ درست آن حُرَم که جمع حُرمت است می باشد و حرم سرا که به فتح ح گفته می شود، غلط مشهور است.» (شاه دختِ والا تبار شهربانو...، ص 80) نيز سنج: بحار الأنوار، 340/39 - متن وهامش. >

آن حضرت اند آن چه در دل دارید آشکار کنید (1) و بگویید که می خواهید با ایشان چه کنید!

گفتند: می خواهیم ایشان را به دستِ أمير عُبَيْد الله بن زیاد بسپاریم تا او خود ببیند که با ایشان چه باید کرد

بُرَیر به آنان گفت: پس آیا از ایشان نمی پذیرید که به همان جای باز گردند که از آن آمده اند؟! وای بر شما ای کوفیان آیا نامه هاتان و تعهد هاتان را که سپاردید و خدای را بر آن ها گواه گرفتید، فراموش کردید؟! ای وای بر شما! آیا أَهْلِ بَيْتِ پیامبرتان را فراخواندید و ادّعا کردید خودتان را برای ایشان به کشتن می دهید، تا چون به نزد شما بیایند به ابن زیاد تسلیمشان کنید و از آب فرات بازشان دارید؟! پس از پیامبرتان، با زاد و رودش چه بد کردید شما را چه می شود؟! خدایتان در روز رستاخیز سیراب مَكَناد! چه بد مردمانی هستید!

کسی از آنان او را گفت: ای فلان! نمی دانیم چه می گویی!

بُرَيْر گفت: سپاس و ستایش خدای را که بصیرت مرا در حقّ شما بیفزود؛ خدایا! من از کردار این قوم بیزارم و به تو می پناهم؛ خدایا! شَرِّ اینان را در میانِ خودشان بیفگن تا به دیدار تو آیند و تو بر آنان خشمناک باشی!

آنان شروع به تیر انداختن به سوی بُرَیر کردند و او نیز به عقب بازگشت.).

می گویم: بنا بر آن چه پیش ازین نوشتیم، این دومین اندرزِ بُرَيْر است.

[دُوُمين خُطبۀ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - >]

«رَكِبَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - نَاقَتَهُ، وَ قِيلَ: فَرَسَهُ ، فَاسْتَنْصَتَهُمْ، فَأَنْصَتُوا، فَحَمِدَ اللَّهَ وَ

ص: 52


1- < در اصل آن چه نزد شماست بیارید >

أَثْنَى عَلَيْهِ وَ ذَكَرَهُ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ، وَ صَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - وَ عَلَى الْمَلَائِكَةِ وَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الرُّسُلِ، وَ أَبْلَغَ فِي الْمَقَالِ؛ ثُمَّ قَالَ:

تبَّا لَكُمْ - أَيَّتُهَا الْجَمَاعَةُ! - وَ تَرَحًا! حِينَ اسْتَصْرَخْتُمُونَا وَ الِهِينَ، فَأَصْرَخْنَاكُمْ مُوجِفِينَ، تَبَّالَكُمْ سَلَلْتُمْ عَلَيْنَا سَيْفًا لَنَا فِي أَيْمَانِكُمْ، وَ حَشَشْتُمْ عَلَيْنَا نَارًا اقْتَدَحْنَاهَا عَلَى عَدُونَا وَ عَدُوِّكُمْ، فَأَصْبَحْتُمْ أَلْبَا (1) الأَعْدَائِكُمْ عَلَى أَوْلِيَائِكُمْ بِغَيْر عَدْلٍ أَفْشَوْهُ فِيكُمْ و لَا أَمَل أَصْبَحَ لَكُمْ فِيهِمْ. فَهَلًا - لَكُمُ الْوَيْلَاتُ! - تَرَكْتُمُونَا وَ السَّيْفُ مَشِيمٌ (2) وَ الْجَاشُ (3) طَامِنٌ (4) و الرَّأْيُ لَمَّا يَسْتَحْصِفْ (5) وَ لَكِنْ أَسْرَعْتُمْ إِلَيْهَا كَطَيْرَةِ الدَّبَا (6) و تَدَاعَيْتُمْ إِلَيْهَا كَتَهَافَتِ الفَراشِ؛ فَسُحْقًا لَكُمْ! يا عَبِيدَ الأَمَةِ وَ شَذاذ الْأَحْزَابِ وَ نَبَذَةَ الْكِتَابِ وَ مُحَرّفِي الكَلِم وَ عُصْبَةَ الأثام وَ نَفَثةَ الشَّيْطَانِ وَ مُطفِئى (7) السُّنَنِ أَهْؤُلَاءِ تَعْضُدُونَ وَ عَنّا تَتَخَاذَلُونَ؟! أَجَلْ وَ اللهِ غَدرٌ فِيكُم قَدِيمٌ، وَ شَجَتْ إِلَيْهِ أُصُولَكُمْ، وَ تَأَزَّرَتْ عَلَيْهِ فَرُوعُكُمْ، فَكُنتُمْ أَخْبَثَ ثَمَرِ شَجًا لِلنَّاظِرِ، وَ أُكْلَةً لِلْغَاصِبِ.

أَلَا وَ إِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِي قَد رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ : بَيْنَ السَّلَةِ وَ الذِلَّةِ؛ وَ هَيْهَاتَ مِنَّا الذِلَّةُ! يَأْبَى الله ذلِكَ لَنا وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَابَتْ وَ طَهُرَتْ وَ أُتُوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفُوسٌ أَبِيَّةٌ مِنْ أَنْ تُؤْثِرَ طَاعَةَ اللَّئامِ عَلَى مَصَارع الكِرامِ أَلَا! وَ إِنِّي زَاحِفٌ (8) بِهَذَا (9) الْأَمْرَةِ مَعَ قِلَّةِ

ص: 53


1- أي: مجتمعين
2- شمتُ السَّيف، أي: سللته و قرّبته (أساس البلاغة، 247)
3- الجاش : الصّدر.
4- طامن: مطمئن، أمن.
5- < در يوم الطَّفِّ: «لما يستصحف». >
6- أي: القَرْع < تَرجُمان گوید: این معنی که در یوم الطَّفّ ،آمده به هیچ روی صحیح نتواند بود. گویا دو واژۀ «دَبا» و «دَبّا» در این توضیح خَلْط گردیده اند. >
7- <در يوم الطَّفّ: «مطفئ». >.
8- أي: ماش مع الثّقل لكثرة العدوّ.
9- هذه. ظ.

العَدَدِ (1) وَ خَذْلَةِ النَّاصِر.

ثُمَّ أَوْصَلَ كَلَامَهُ بِأَبيَاتِ فَرْوَةَ بْنِ مُسَیّكٍ الْمُرَادِيّ:

فَإِن نَهْزِمْ فَهَزَّامُونَ قِدْمًا *** وَ إِنْ نُغْلَبْ فَغَيْرُ مُغَلِّبينَا

وَ مَا إِنْ طِبُّنَا (2) جُبْنٌ و لكن *** مَنَايَانَا وَ دَوْلَةُ آخَرينَا

إِذَا مَا الْمَوتُ رَفَّعَ عَنْ أُناسٍ *** كَلَاكِلَه (3) أَنَاخَ بِآخَرِينَا

فَأَفْنَى ذَلِكُمْ سَرَواتِ (4) قَوْمى *** كَمَا أَفْنَى الْقُرُونَ الْأَوَّلِينَا

فَلَو خُلِدَ الْمُلُوكُ إذاً خُلِدْنَا *** وَ لَوْ بَقِيَ الْكِرَامُ إِذا بَقِينَا

فَقُلْ لِلشَّامِتينَ بنَا: أَفيقوا *** سَيَلْقَى الشَّامِتُونَ كَمَا لَقِينَا

ثُمَّ أَيْمُ اللَّهِ لا تَلْبَثُونَ بَعْدَهَا إِلَّا كَرَيْثِ (5) مَا يُركَبُ الْفَرَسُ، حَتَّى تَدُورَ بِكُمْ دَوْرَ الرَّحَى، وَ تقلَقَ بِكُمْ فَلَقَ الْمِحْوَرِ، عَهْدٌ عَهِدَهُ (6) إِلىَّ أَبِي عَنْ جَدِّي، فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكَائكُمْ، ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً، ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لَا تُنْظرُونَ؛ وَ إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللهِ رَبِّي وَ رَبِّكُمْ، ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا وَ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا، إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ.

اللهُمَّ! أَحْبِسْ عَنْهُمْ قَطرَ السَّمَاءِ، وَ ابْعَثْ عَلَيْهِمْ سِنِينَ كَسِنِي يُوسُفَ، وَ سَلَّطْ عَلَيْهِمْ غُلَامَ ثَقِيفٍ فَيَسُومَهُمْ كَأْسًا مُصَبَّرَة، فَإِنَّهُمْ كَذَبُونَا (7) و خَذَلُونَا، وَ أَنْتَ رَبُّنَا، عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إلَيْكَ أَنبنَا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ.» (8)

ص: 54


1- < در يوم الطَّفّ: «العدو». >
2- < در يوم الطَّفّ: «و ما طَلَبنا». >
3- <در يوم الطَّفّ: «كلاكله». >
4- < در يوم الطَّفّ: «سرواة». >
5- كَرَثَهُ الأمر : حَرَّكَه (أساس البلاغة / 389) . < ترجمان گوید: این توضیح نه بر جای خویش است؛ و در اینجا «ریث» را با «کرث» پیوندی نیست >
6- < در يوم الطَّفِّ: «عَهِدَ عَهْدَه». >
7- < چنین است در یوم الطَّفْ به تَخفیفِ ذالِ مفتوح به تشدید نیز توان خواند. >.
8- اللهوف، 42؛ و باختصار در: الاحتجاج 2 /300.

(یعنی:

حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بر ماده شتر خویش و به قولی: بر اسب خویش - بر نشست، و از

ایشان خواست خاموش باشند و سخنش را بشنوند. پس خاموش به سخنش گوش فرا دادند. خدای را سپاس گفت و ستود و او را بدان چه سزاوار آن است یاد کرد، و بر مُحَمَّد - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - و بر فرشتگان و پیامبران و فرستادگان آفرین خواند، و دادِ سخن داد.

آن گاه فرمود:

ای جماعت! مرگ و اندوه بر شما باد!

هنگامی که سرگشته از ما یاری خواستید و شتابان به یاری شما آمدیم، تیغی را که از براي ياري ما به دست داشتید (1) بر ما برکشیدید و آتشی را که بر دشمنمان و دشمنتان افروخته بودیم بر ما شوراندید پس بر ضدِّ یارانتان به سودِ دشمنانتان هَمْ دَستان شدید بی آن که در میانتان دادی آشکار کرده باشند و یا امیدی در ایشان بسته باشید.

صد وای بر شما! چرا چون شمشیر، در نیام، و جان آرمیده بود و رای قراری نیافته وا ننهادیدمان؟! بلکه چون پرکشیدنِ مَلَخ هاي كوچك به سوي آن (2) شتافتید، و چون ازدحام پروانگان (بر روشنی)، به جانبش هجوم آوردید.

ص: 55


1- < اگر در عبارتِ نَص، «یمین» که مُفْردِ «أیمان» باشد - به معنای «دست» برگرفته شود، ترجمه چیزی خواهد بود از همین دست که گذشت و اگر به معنای «سوگند» باشد - آن سان که بعض ترجمانان نیز برگرفته اند - ، عبارت بدین معنی خواهد بود تیغی را که سوگند خورده بودید به سود ماد/ در حمایت از ما به کار برید... .>
2- < در متن ما «إليها» آمده است و بنا گزیر ترجمه چنین می شود. در بعض نقل ها (سنج: بحار الأنوار، 8/45 ، و 83) ، به جاي «إليها»، «علينا» یا «إِلى بَيْعَتِنا» آمده است که معنای زود یاب تر و سر راست تری را به ذهن متبادر می سازد؛ فَتَأَمَّل >

پس دوری باد مر شمایان را! ای بردگانِ كنيزك، جُدا ماندگانِ أَحزاب (1) ، پس پشت افگنندگان کتاب، تحریف گرانِ کلام، دار و دسته ای که بر گناه گرد آمده، بازیچگان شیطان (2) ، فرو میرانندگان چراغ سنّت ها!

آیا اینان را یاری می کنید؟ و ما را تنها می گذارید؟!

آری! به خدا سوگند، پیمان گسستن و زنهار خوردنی است که در میان شما دیرینه است؛ ریشه هاتان بدان گراییده و در پیچیده و شاخه هاتان، بر آن انبوه گردیده.

پس شما < که میوۀ چنین درختی هستید! > نگرنده را پلید ترین میوه اید و گلو گیر، و به غصب خورنده را یک نَواله نا چیز!

هان! این خَشوكِ خَشوك زاده (3)، میان دو چیز پای فشرده: تیغ برکشیدن، یا تن به خواری سپردن و چه اندازه خواری از ما دور است! خدای این را از برای ما نمی پذیرد و فرستاده اش نیز و باورداران و آغوش هائی که پاکیزه و پاک بوده است < و ما را در خود پرورده > و گردن هائی که زیر بار ستم نمی رود و جان هائی که نمی پذیرد که فرمان بری از فرومایگان را برکشته شدن چون بزرگواران برگزیند! (4)

هان! من با این خاندان روی به پیکار می آورم هر چند که شمارمان اندك است و یاران ما را تنها گذاشته اند.

ص: 56


1- < در واقع این گروه از این منظر به «باقی مانده های جنگ احزاب» (ترجمة الحياة، آرام، 259/5) تشبیه می شوند >
2- < یا به تعبیری دیگر: «بادکنک های شیطان» (ترجمۀ الحياة، آرام، 259/5). از براي تفسير تعبیر «نَفَثَة الشَّيْطان»، نگر: بحار الأنوار، 77/45 >
3- < «خشوك» - هم به پیش و هم به زبرِ «خ» ، واژۀ فارسی است، به معنای «حرام زاده». « الدَّعي ابن الدّعي» را به «خشوك خشوك زاده» برگردانيديم. شمس فخری گوید از بلایه چه زاد غير خشوك؟!». >
4- اگر در نَصِّ عربی «... تُؤْثَر طَاعَةُ ...» بخوانیم تَرجَمه نیز لَختی دگرسان خواهد بود. >.

آن گاه سخن خود را به أبياتِ فَرْوَة بْنِ مُسَيْكِ مُرادی (1) پیوند داد:

فَإِنْ نَهْزم فَهَزَّامُونَ قِدما ...

(حاصل معنى:

اگر دشمن را فرو شکنیم که جای شگفتی نیست، چه ما از دیر باز دشمن شکن بوده ایم؛ و اگر دشمن بر ما فیروز گردد، چنان نیست که پیوسته بر ما فیروزی یافته باشند. يك بار است و بس!

خوي ما بَد دِلی (2) نيست ليك < از يك سو > مرگ ما رسیده است و < از دیگر سو> کامیاری دیگران!

هر گاه که مرگ از آستان کسی بر خیزد، در آستانِ دیگری رحل اقامت می افگند.

چنین است که مرگ، مِهْتَرانِ قوم مرا فَنا ساخت؛ بدان سان که نسل های پیشین را فنا گردانید.

اگر پادشاهان جاودانه می گردیدند ما نیز جاودانه می گردیدیم، و اگر بزرگان پاینده می شدند ما نیز پاینده می شدیم

ص: 57


1- أبو عمر فَرْوَة بنِ مُسَيْك بن حارث بن سلمه ی عطيفي مُرادى (ف: ح 30 ه.ق.)، از صحابه به شمار می رود. فَرْوَة بنِ مُسَيْك يَمَنی بود و از بزرگانِ قوم خویش. پس از پیکاری که میان قبیلۀ او، مُراد، و قبیله هَمْدان رخ داد، به مکّه کوچید و به سالِ نُهم (یا: دَهُم) هجری به نزد پیامبر أَکرَم - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - آمده مسلمان شد در أواخر عُمر خویش در کوفه سکونت داشت. نگر: الأعلام زرکلی، 143/5. >
2- < «بَد دِلی»، برابرِ دُرُست و دقیقِ «جُبْن» است. دربارۀ این واژه (و این که به احتمالی «بز دِل» و «بُز دلی» که در فارسی معاصر به کار می رود، مُحَرَّفِ «بَدْ دِل» و «بَدْ دِلی» است) نگر غلط ننویسیم ، أبو الحَسَنِ نجفى ، ص 69 و 70. >

آنان را که بر مصائب ما شادی می کنند، بگوی: هش دارید! که آن چه بر سر ما آمد، بر سرِ شادی کنندگان بر مصیبت ما نیز می آید!).

آن گاه - به خدا قسم - پس از آن هَمْحَنْدِ آن که بر اسبی برنشینند نپایید که چونان گردش آسیا سنگ به گردِش آردتان و چونان لرزش محور آسیا به لرزش اندازدتان! سپارشی است که پدرم از نیایم نقل کرده و به من سپارده است. پس شما و هنبازانتان بر کار خود عزم جزم کنید وانگهی کارتان بر شما پوشیده نماند، آن گاه به من روی آرید و دِرَنْگم مَدِهید! و من بر خدای، پروردگارم و پروردگار شمایان، توکّل کرده ام؛ هیچ جنبنده ای نیست مگر آن که زمامش به دست اوست همانا که پروردگارم بر راهی ست راست!

خدایا! بارش آسمانی را از ایشان باز دار و قحط سالی چون سال های قحط یوسف بر ایشان حکم فرما دار و غُلام ثقیف را بر ایشان چیره فرما تا جام لبالب < حبلا > را به کامشان در ریزد! که اینان به ما دروغ گفتند (1) و تنها گذاشتندمان؛ و تو پروردگار مائی. بر تو توکّل کردیم و به سوی تو باز آمدیم و بازگشت به سوی توست.).

< عَلّامه مجلسی - قُدِسَ سِرُّه - > در بحار فرموده است:

«ثُمَّ قَالَ: أَيْنَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ ؟! أَدْعُوا لِى عُمَرَا؛ فَدُعِيَ لَهُ و كَانَ كَارِها لَا يُحِبُّ أَن يَأْتِيَهُ، ؟! فَقَالَ: يَا عُمَرُ! أَنَّتَ تَقْتُلُنِي تَزْعُمُ أَنْ يُوَلَّيَكَ الدَّعِيُّ بْنُ الدَّعِي بِلَادَ الرَّيِّ و جُرجَانَ، وَ اللهِ لا تَتَهَنَّأُ بذلك أَبَدًا، عَهْدًا مَعْهُودًا، فَاصْنَعْ مَا أَنتَ صَائِعٌ ، فَإِنَّكَ لَا تَفْرَحُ بَعْدِي بِدُنْيَا وَ لَا آخِرَةٍ، وَ كَأَنِّي بِرَأْسِكَ عَلَى قَصَبَةٍ قَدْ نُصِبَ بِالْكُوفَةِ يَتَرَامَاهُ الصِّبْيَانُ، وَ يَتَّخِذُونَهُ غَرَضًا بَيْنَهُمْ.

فَاغْتَاظَ عُمَرُ - لَعَنَهُ اللهُ - مِن كَلَامِهِ، ثُمَّ صَرَفَ بِوَجْهِهِ عَنْهُ، و نادَى بِأَصْحَابِهِ : مَا تَنتَظِرُونَ (2) بِهِ؟ اِحْمِلُوا بِأَجْمَعِكُمْ إِنَّمَا هِيَ أُكلةٌ وَاحِدَةٌ!

ص: 58


1- < بر بنیادِ خوانِش «كَذَبُونا». اگر «كَذَّبونا» بخوانیم، ترجمه این می شود: «ما را تکذیب کردند / ما را دروغ زَن شمردند». >
2- < در يوم الطّفّ: «تنظرون» >

ثُمَّ إِنَّ الْحُسَيْنَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - دَعَا بِفَرَسِ رَسُولِ اللهِ الْمُرْتَجِزِ (1) ، فَرَكِبَهُ وَ عَبّا أَصْحَابَه.» (2)

(یعنی:

سپس فرمود: عُمر بن سَعْد کجاست؟ عُمَر را برایم فرا خوانید! پس عُمَر را براي آن حضرت فراخواندند و او دوست نداشت و کاره بود به دیدار آن حضرت بیاید.

إمام - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: ای عُمر! تو مرا می کشی، می پنداری خشوكِ خَشوك زاده

ص: 59


1- در يَومِ الطَّفّ: «المرتَجَزْ» که آشکارا نادرست است. نام اسب مورد نظر، «المُرتَجز» است. در كتاب نَسَب الخَيْلِ في الجاهلية و الإسلامِ وَ أَخْبارُهاي ابن الكلبي (ط. بغداد، 1406 ه.ق.) می خوانیم: و كانت خيول رسولِ اللهِ [صلّى الله عليه (و آله) و سلّم ] خَمْسَةَ أَفْرَاسِ: لِزَازُ و لِحافٌ و المُرْتَجِزُ و السَّكْبُ و اليَعْسُوبُ. و إِنَّمَا سُمِّيَ المُرْتَجِزُ بِحُسْنِ صَهِيلِهِ.» (ص 29 و 30؛ با اصلاحِ يك نا درستي چاپي كوچك و افزودن «و آله» در قلّاب افزونه طابعان). در واقع آن سان که از این تعلیل در نام گذاری - و توضیح بعض منابع دیگر - بر می آید، شیهه کشی این اسب، نوعی رجز خوانی قلمداد گردیده بوده است و تو گویی با برداشتی هنرین آن را «رَجَز خوان» لقب داده بوده اند («الْمُرْتَجِز» به صیغه اسم فاعل). آن گونه که در منابع دیده می شود، بر سر ماجرای خریداری همین اسب است که «خُزيمة بن ثابتِ» صحابی با اتِّخاذ ایستاری باورمندانه، لقب ذوالشَّهادَتَيْن می گیرد نگر: تاج العروس، ط. علی شیری، 68/8 و 69؛ و حياة الحيوان الكبرى ي دميرى ط دار الكتب العلميّة، 1424 ه.ق.، 287/2 و 288. از این هم که اسبی که از آن پیامبر - صلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - بوده است، چند ده سال بعد در کربلا مرکوبِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - باشد، در شگفت نباید بود: به تصریح بعض قُدَما (نگر: حَياة الحَيَوان الكُبرى ي دمیری، همان ط. 289/2)، اسب چه بسا که تا نَوَد سالگی می زید >
2- بحار الأنوار، 194/10 از چاپ کمپانی، و 45 /10 از چاپ جدید.

تو را والی بِلادِ ری و جُرجان گرداند؛ به خدا سوگند که هرگز بدان خوش دل نشوی؛ و این سپارشی است از پیش رسیده. هر کار می خواهی بکُن که تو پس از من چه در این جهان و چه در سرای دیگر شاد نمی گردی گویی هم اکنون سَرَت را می بینم که بر فراز يك نئ در کوفه نصب گردیده؛ کودکان در < سنگ> انداختن به آن بر یک دیگر پیشی می جویند و آن را آماج < سنگ پرانی > در میان خویش می سازند. عُمر بن سعد - که نَفْرينِ خدای بر او باد! - از کلامِ إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - خشمگین شد و از آن حضرت روی گرداند و به یاران خود ندا داد: دربارۀ او منتظر چه هستید؟ همگی حَمْله بیاورید؛ كه يك نواله بیش نیست!

آن گاه إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - اسبِ رسولِ خدا را که «مرتجز» نام داشت بخواست و بر آن سوار شد و یارانش را سامان رزمی داد)

[توبه حُر]

«فَلَمّا رَأَى الْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ أَنَّ الْقَوْمَ قَدْ صَمَّمُوا عَلَى قِتالِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ (1) - ، قَالَ لِعُمَرَ بْنِ سَعْدٍ: أَيْ عُمَرُ (2) أَتْقَاتِلُ هَذا الرَّجُلَ ؟ قَالَ : إِي وَ اللَّهِ قِتَالًا شَدِيدًا أَيْسَرُهُ أَنْ تَسْقُطَ الرُّؤُوسُ وَ تَطِيحَ الْأيدِي قَالَ: أَفَما لَكُمْ فِيمَا عَرَضَهُ عَلَيْكُمْ رِضَىً ؟ قالَ عُمَرُ : أَما (3) لَوْ كَانَ الْأَمْرُ إِلَيَّ لَفَعَلْتُ، وَ لَكِنَّ أَمِيرَكَ قَدْ أَبَى. فَأَقْبَلَ الْحُرُّ حَتَّى وَقَفَ مِن النَّاسِ (4) مَوْقِفًا وَ مَعَهُ رَجُلٌ مِنْ قَوْمِهِ يُقَالُ لَهُ: قُرَّةُ بْنُ قَيْسٍ،

ص: 60


1- <«عَلَيْهِ السَّلام» در يَومِ الطَّفِّ نیست از ارشادِ ویراسته مؤسّسة آل البيت - عَلَيْهِمُ السَّلام - ( 99/2) افزوده شد >
2- <در يوم الطَّفّ: «عمرا». ضبط ما موافق ویراست پیشگفته ارشاد است. >
3- < در يوم الطَّفّ: «أمّا ». >
4- < در يوم الطَّفّ: «اناس». ضبط ما موافق ویراست پیش گفتۀ ارشاد است. >.

فَقالَ لَهُ: يا قُرَّةُ! (1) هَلْ سَقَيْتَ فَرَسَكَ الْيَوْمَ؟ قَالَ: لَا ، قَالَ (2) : فَمَا تُرِيدُ أَنْ تَسْقِيَهُ؟ قَالَ قُرَّة: وَ ظَنَنْتُ وَ اللهِ أَنَّهُ يُرِيدُ أَن يَتَنَحَّى فَلا يَشْهَدَ القِتالَ فَكَرِهَ أَنْ أَراهُ حِينَ يَصْنَعُ ذَلِكَ؛ فَقُلْتُ: لَمْ أَسْقِهِ وَ أَنَا مُنطَلِقُ فَأَسْقِيه ؛ فَاعْتَزَلَ ذَلِكَ الْمَكانَ الَّذِي كَانَ فِيهِ، فَوَ اللَّهِ لَوْ أَنَّهُ أَطْلَعَني عَلَى الَّذِي يُريدُ لَخَرَجْتُ مَعَهُ إِلَى الْحُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ؛ فَأَخَذَ يَدْنُو مِنَ الْحُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، - ؛ قَلِيلًا قَلِيلًا، فَقَالَ لَهُ الْمُهاجِرُ بْنُ أَوْسٍ : ما تُريدُ؟ يَابْنَ يَزِيدَا أَتُرِيدُ أن تَحْمِلَ؟ (3) فَلَمْ يُجِبهُ وَ أَخَذَهُ مِثْلُ الْأَفْكَلِ (وَ هِيَ الرَّعْدَة). فَقَالَ لَهُ الْمُهَاجِرُ: إِنَّ أَمْرَكَ لَمُرِيبٌ، و اللهِ ما رَأَيْتُ مِنكَ في مَوْقِفٍ قَطُّ مِثْلَ هذا، وَ لَو قِيلَ لي: مَنْ أَشْجَعُ أَهْلِ الكُوفَة؟ مَا عَدَوْتُكَ؛ فَمَا هَذَا الَّذي أَرَى مِنْكَ ؟! فَقَالَ لَهُ الْحُرُ: إِنِّي وَ اللهِ أَخَيِّرُ نَفْسِي بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ، فَوَاللَّهِ لَا أَخْتَارُ عَلَى الْجَنَّةِ شَيْئًا وَ لَوْ قُطِعْتُ وَ حُرّقْتُ، ثُمَّ ضَرَبَ فَرَسَهُ فَلَحِقَ بِالْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، فَقالَ لَهُ: جُعِلْتُ فِداكَ! يَابْنَ رَسُولِ الله ! أَنا صاحِبُكَ الَّذي حَبَسْتُكَ عَنِ الرُّجُوعِ وَ سايَرْتُكَ فِي الطَّرِيقِ وَ جَعْجَعْتُ بِكَ فِي هَذَا الْمَكانِ، وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّ القَوْمَ يَرُدُّونَ عَلَيْكَ مَا عَرَضْتَهُ عَلَيْهِمْ، وَ لَا يبلغُونَ مِنْكَ هَذِهِ الْمَنْزِلَة. وَ اللهِ لَوْ عَلِمْتُ أَنَّهُم يَنتَهُونَ(4) بِكَ إِلى مَا أَرَى، مَا رَكِبْتُ مِثْلَ (5) الَّذِي رَكِبْتُ. فَإِنِّي تَائِبٌ إِلَى اللهِ مِمَّا صَنَعْتُ؛ فَتَرَى لِي مِنْ ذَلكَ تَوْبَةً؟

فَقالَ لَهُ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : نَعَمْ، يَتُوبُ اللهُ عَلَيْكَ، فَانْزِلْ (6). قَالَ: فَأَنَا لَكَ فَارِسًا خَيْرٌ مِنّي رَاجِلا أَقَاتِلُهُم لَكَ عَلَى فَرَسِي سَاعَةً، وَ إِلَى النُّزولِ مَا يَصِيرُ آخِرُ أَمْرِي، فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : فَاصْنَعْ - يَرحَمُكَ اللهُ! - ما بَدا لَكَ.

ص: 61


1- < در يوم الطَّفّ: «فقال له قرة». ضبط ما، موافق ویراست پیش گفته ارشاد است. >.
2- < «قال» در يَوم الطَّفِّ نیست. ضبط ما، موافق همان ويراست ارشاد است. >.
3- < در يوم الطَّفّ: «تحل». ضبط ما، موافق همان ويراست ارشاد است. >.
4- < در يَوم الطَّفّ: «ينتمون». ضبط ما، موافق همان ويراست ارشاد است. >.
5- < در إرشاد ويراسته مؤسّسة آل البيت - عَلَيْهِمُ السَّلام -: «منك». >
6- < در يوم الطَّفّ: «فَأَنْزِل». >

فَاسْتَقْدَمَ أَمامَ الحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ) (1) - فَقَالَ (2):

يا أَهْلَ الْكُوفَةِ! لأُمِّكُمُ الْهَبَلُ (3) وَ الْعَبَر (4) أَدَعَوْتُمْ (5) هَذَا الْعَبْدَ الصَّالِحَ حَتَّى إِذَا جَاءَ كُمْ

ص: 62


1- < در ،اینجا، بنا بر ارشادِ ويراسته مؤسّسة آل البيت - عَلَيْهِمُ السَّلام - ، عباراتی محذوف است که به جای آن ها نقطه چین کوچکی می نهیم. >
2- < در ویراست پیش گفته إرشاد: «ثمّ قال». >
3- لأمّه الهَبَل، أي: الثُّكلُ (أساس البلاغة، 478).
4- أي: الاعتبار. < می نویسم: در هامش بحار الأنوار (11/45 - حاشیه طابع بر متن-) در توضیح همین عبارت آمده است: « العبر: الموت. يقال: عبر القوم: ماتوا.». چُنین می نماید که هيچ يك از این بیان ها، با عنایت بسنده به منابع لُغوی رقم نخورده است. در لسان العرب ابن منظور ( ط. نشر أدب الحوزة، 532/4) می خوانیم: «... العُبْرُ : البكاء بالحُزْن؛ يقال : لأمّه العُبْرُ و العَبَرُ. ... و العُبْر و العَبَر: سُخنةُ العين من ذلك كأنّه يبكى لما به. و العَبَر - بالتّحريك - : سُخنة في العين تبكيها.» در صحاح جوهری می خوانیم: «... العبر بالتَّحريك: سُخنةٌ في العَينِ تُبكيها. العُبْرُ بالضَّمَ مثله. يُقال: لأُمِّه العبر و العبر.» .(ط. أحمد عبد الغفور عطّار، 733/2). علّامه سَيِّد مُحْسِنِ أَمِينِ عاملی در توضیح عبارت مورد گفت وگو در أعيان الشّيعة (ط. دار التعارف، 613/4، هامش)، به همین روشن گری صحاح جوهری گواهی جُسته است. به هر روی، در فهم آن عبارت، بنا گزیر باید کاربرد قالبی و زبان زد گونه آن را در زبان عربی همواره فرا یاد داشت. در الروض الأنف سهيلى ( ط. دار الفکر، 60/1) می خوانیم: «يقال: عبر الرّجل إذا حزن، و يقال: لأمّه العبر، كما يقال: لأمّه الثّكل». >
5- < در يوم الطَّفّ: «أدعوتهم». >

أَسْلَمْتُمُوه، وَ زَعَمْتُمْ أَنّكُم قَاتِلُوا أَنْفُسِكُمْ دُونَه، ثُمَّ عَدَوْتُمْ عَلَيْهِ لِتَقْتُلُوه! (1) أَمْسَكْتُمْ بِنَفْسِهِ، وَ أَخَذْتُمْ بِكَظمِهِ و أَحَطْتُمْ بِهِ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ لِتَمْنَعُوه التَّوَجُهَ فِي بِلَادِ اللَّهِ الْعَرِيضَةِ، فَصَارَ كالأسير في أيدِيكُمْ لَا يَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعًا وَ لا يَدْفَعُ عَنْهَا ضَرًّا، وَ حَلَّاتُمُوهُ (2) وَ نِسَاءَهُ وَصِبيتَهُ وَ أَهْلَهُ عَن مَاءِ الفُراتِ الْجارِي، يَشْرَبُهُ الْيَهُودُ وَ النَّصَارَى وَ الْمَجُوسُ، وَ تَمَرَّغُ فِيهِ خَنازِيرُ السَّوَادِ وَ كِلَابُهُ؛ فَهَاهُم قَدْ صَرَعَهُمُ الْعَطَشُ بِئْسَ مَا خَلَفْتُمْ مُحَمَّدًا فِي ذُرِّيَّتِهِ! لَا سَقَاكُمُ اللهُ يَوْمَ الظَّمَأ! (3)

فَحَمَلَ عَلَيْهِ رِجَالٌ يَرْمُونَهُ بِالنَّبْلِ، فَأَقْبَلَ حَتَّى وَقَفَ أَمَامَ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ» (4)

(یعنی:

حُر بن یزید چون دید که آن جماعت، عزیمت بر کار زار با حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - مُصَمَّم کرده اند، به عُمَر بن سعد گفت: ای عُمَر آیا تو با این مرد کار زار می کنی؟ عُمَر بنِ سعد گفت: آری، به خدا؛ کار زاری سخت که آسان ترینش آن باشد که سرها ساقط شوند و دست ها بیفتند! حُر گفت: پس آیا بدان چه بر شما عرضه داشت خُشنود نیستید؟ عُمَر گفت: بدان اگر کار به دست من بود چنین می کردم ليك أمير تو نپذیرفته!

پس حُر روانه شد تا بر کرانه ای از آن مردمان جای گرفت و مردی از قومش که او را قرّة بن قَيْس می خواندند با وی بود او را گفت: ای قُرَّة! آیا امروز اسبت را آب داده ای؟ گفت: نه. گفت: پس چرا آبش نمی دهی؟ قُرة گفت: به خدا من گمان کردم او می خواهد کناره بگیرد و در کارزار حاضر نباشد و اینک خوش ندارد که من ببینم چنان می کند؛ پس گفتم: آبش نداده ام و اکنون می روم تا آبش دهم پس از آن مکان که بود کناره

ص: 63


1- < در يوم الطَّفّ: + «و». >.
2- < در يوم الطَّفّ: «جلاتموه». >.
3- < در إرشاد ويراسته مؤسّسة آل البيت - عَلَيْهِمُ السَّلام -: «الظمأ الأكبر»>.
4- الإرشاد، 216؛ و با ناهم سانيي اندك در: تاريخ الطَّبَرَى، 244/6.

جست و به خدا قسم اگر مرا از خواست خود آگاهانیده بود، هر آینه با او به جانبِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بیرون می شدم. حُر شروع كرد اندك اندك به حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - نزديك شدن. مُهاجِر بنِ أَوس او را گفت: چه می خواهی؟ ای پسر یزید! می خواهی حمله کنی؟ حُر پاسخش نگفت و حالتی چون لرزه بر اندامش افتاد مهاجر او را گفت: کارت شک برانگیز است. به خدا قسم هیچ گاه تو را اینسان ندیده ام و اگر مرا می گفتند: دلیر ترین کوفیان کیست؟ از تو نمی گذشتم (1) این چه حالی است که از تو می بینم؟!

حُرّ او را گفت: به خدا قسم خود را میان بهشت و دوزخ مُخَيَّر می سازم و به خدا قسم حتّی اگر پاره پاره ام کنند و بسوزانند هیچ چیزی را بر بهشت برنمی گزینم.

آن گاه اسب خود را هی زد و به حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - برسید و او را گفت: جانم بِفدایت! ای پسرِ رسولِ خدا! من همانم که تو را از بازگشت باز داشتم و در راه با تو آمدم و واداشتَمَت این جا فرود آیی گمان نداشتم این جماعت آن چه بر ایشان عرضه کردی از تو نپذیرند و کارشان با تو به این جا کشد به خدا قسم اگر می دانستم اینان کار تو را به این جا می کشانند، چنان کاری نمی کردم. من از آن چه کردم به درگاه خدای تائبم؛ گمان می کنی خدای توبه ام را در این باب بپذیرد؟!

حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به او فرمود آری، خدای توبه ات را می پذیرد. اینک فرود آی.

حُر گفت: من از براي تو سواره بهترم تا پیاده؛ ساعتی بر اسبم از برای تو با اینان کار زار می کنم و پایان کارم خود به فرود آمدن می رسد!

حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام- او را گفت: خُدای بر تو مهر وَرزَد! آن چه خواهی کن.

پس پیش رویِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - جلو رفت.... آن گاه گفت:

ای کوفیان! مادرتان سوگوار و گریان باد! آیا این عَبْدِ صالح را فرا خواندید تا چون به نزدتان آمد تسلیمش کنید؟! و می پنداشتید خود را برای او به کشتن می دهید، سپس بر او

ص: 64


1- < یعنی: جز تو را بدین صفت معرّفی نمی کردم >.

تاختید تا بکشیدش؟! نگاهش داشته اید (1) و راهِ تَنفّسش را گرفته اید و از همه سو احاطه اش کرده اید تا او را از رهسپار شدن در سرزمین های پهناور خدای باز دارید؛ چنان که به سان اسیر در دستانتان گرفتار است؛ نه می تواند سودی به خود برساند و نه زیانی را از خود براند. او و زنان و کودکان و خاندانش را از آب روانِ فُرات بازداشتید که < حتّى> یهودیان و نصرانیان و مجوس از آن می نوشند و خوکان و سگان بادیه در آن می غلطند - و خویش را آغشته می سازند - ! آن گاه تشنگی اینان را از پا افگنده است!! با زاد و رودِ مُحَمَّد پس از او بد کردید! خدای در روز تشنگی (2) سیرابتان مكناد!

پس مردانی بر حُر حمله آوردند و به سویش تیر می انداختند. او نیز بیامد تا پیش حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بايستاد.).

ص: 65


1- < این ترجمه بر بنیاد آن است که در متن عربی «بِنَفْسِهِ» بخوانیم. بالطبع، اگر کسی خوانش «نَفَسِه» را اختیار کند ترجمه نیز دیگرسان خواهد بود. >
2- < إشارَتِ حُرّ، به «قیامت» است. >

ص: 66

فصل دوم: شهیدان أصحاب

اشاره

رضوانُ اللهِ تَعَالَى عَلَيْهِم -

ص: 67

ص: 68

[آغاز پیکار]

طَبَری از أَبو مِخْنَف و او به سَنَدِ خویش از حُمَيْدِ بنِ مُسلم نقل کرده است که وی گفت:

«زَحَفَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ نَحْوَهُمْ ثُمَّ نَادَى يا زُوَيْدُ أَدْنِ رَايَتَكَ! قَالَ: فَأَدْنَاهَا، ثُمَّ وَضَعَ سَهْمَهُ فِي كَبِدِ قَوْسِهِ ثُمَّ رَمَى فَقَالَ: اشْهَدُوا أَنّى أَوَّلُ مَنْ رَمَى» (1)

(یعنی:

عُمر بن سعد به جانبِ ایشان <= سپاه إمام - عَلَيْهِ السَّلام - > حَرَکت کرد و بانگ زد: ای زُوَيْد! دِرَفْشت را نزديك آر < حُمَيْدِ بنِ مُسْلِم> گفت: درفشش را نزديك آورد. آن گاه < عُمر بن سعد > تیرش را در پنجه گاه کمان (2) نهاد و انداخت و گفت:گواه باشید که مَن نَخستین کس ام که تیر انداخت).

می گویم: نظیر این در الإرشادِ (3) شیخ مفید - قُدِّسَ سِرُّه - نیز آمده است.

ص: 69


1- تاريخ الطّبری، 245/6.
2- < « کبد القوس» را به «پنجه گاه کمان» ترجمه کردیم. در صحاح جوهری می خوانیم: «... كَبِدُ القَوسِ : مقبضها. يُقالُ: ضَع السَّهم على كَبِدِ القَوسِ و هي ما بَينَ مقبضها و مجرى السّهم منها» (الصَّحاح، ط. أحمد عبد الغفور عطّار، 530/2). >
3- الإرشاد، 217

سَیّد < بن طاوس > در لهوف گفته است:

«تَقَدَّمَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فَرَمَى نَحْوَ عَسْكَرِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - بِسَهُم، وَ قَالَ: اشْهَدُوا لِي عِنْدَ الأمير أَنَّى أَوَّلُ مَنْ رَمَى، و أَقْبَلَتِ السّهامُ مِنَ القَوْم كَأَنَّهَا القَطْرُ.» (1)

(یعنی:

عُمَر بنِ سَعد پیش رفت و به جانبِ سپاهِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - تیری انداخت و گفت: نزدِ أَمير از برای من گواه باشید که من نَخُستین کس ام که تیر انداخت؛ و تیر ها چون باران از جانبِ جَماعت روان شد.)

[حَمله نَخُست]

«فَقَالَ (الْحُسَيْنُ) - عَلَيْهِ السَّلَامُ - لِأَصْحَابِهِ : قُومُوا - رَحِمَكُمُ اللهُ - إِلَى الْمَوْتِ الَّذِى لابد مِنْه، فَإِنَّ هَذِهِ السّهَامَ رُسُلُ الْقَوْمِ إِلَيْكُمْ.

فَاقْتَتَلُوا سَاعَةً مِنَ النَّهَارِ حَمْلَةً وَ حَمْلَةٌ حَتَّى قُتِلَ مِن أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - جَمَاعَةٌ.» (2)

(یعنی:

حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به یارانش فرمود: خدای بر شما مهر ورزاد! به سوی مرگی که از آن گزیری نیست برخیزید؛ که این تیر ها پیام آوران این جماعت اند به سوی شما

پس ساعتی از روز را کار زار کردند و حمله ها آوردند تا گروهی از یارانِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - کشته شدند.).

در بحار آمده است:

« قالَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي طَالِبٍ: فَرَمَى أَصْحابُهُ (أي أصحاب عُمَر بن سعد - لَعَنَهُمُ الله- ) كلُّهُم ، فَما بَقِيَ مِنْ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، إِلَّا أَصَابَهُ مِنْ سِهامِهِمْ.

ص: 70


1- اللُّهوف، 43.
2- اللُّهوف، 44

قِيلَ : فَلَمّا رَمَوهُم هذه الرَّمْيَة قَلَّ أَصْحابُ الحُسَيْن ، و قُتِلَ فِي هَذِهِ الْحَمْلَةِ خَمسُونَ رَجُلًا» (1)

(یعنی:

مُحَمَّد بن أَبي طالب :گفت یارانِ عُمَر بنِ سَعد همگی تیر انداختند و هيچ يك از يارانِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - نماند که تیری از تیر هاشان به او نخورده باشد.

به قولی: وقتی این تیر اندازی را انجام دادند شمارِ یارانِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - كم شد، و در این حمله پنجاه مرد کشته شدند.)

نام های شهیدان این حمله را ابن شهر آشوب < - رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَ أَرْضَاه - > در مناقب اش یاد کرده و گفته است:

«الْمَقْتُولُونَ مِنْ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، فِي الْحَمْلَةِ الأُولى: 1 - نُعَيْمُ بْنُ عَجْلَانَ. 2- وَ عِمْرَانُ بنُ كَعْبِ بْنِ حَارِثِ الْأَشْجَعِيُّ 3 - وَ حَنْظَلَةُ بْنُ عَمْرِو الشَّيْبَانِيُّ. 4 - وَ قَاسِطُ بْنُ زُهَيْرٍ. 5- وَ كِنَانَةُ بْنُ عَتِيقٍ. 6- وَ عَمْرُو بْنُ مَشْيَعَةَ. 7- وَ ضِرْغامَةُ بْنُ مَالِكِ. 8- وَ عَامِرُ بْنُ مُسلِمٍ. 9 - وَ سَيْفُ بْنُ مَالِكِ النُّمَيْرِيُّ . 10 - وَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ الْأَرْحَبِيُّ. 11 - وَ مُجَمّعٌ الْعَائِذِيُّ . 12 - وَ حَبَابُ بْنُ الْحَارِثِ . 13 - وَ عَمْرُو الْجُنْدَعِيُّ (2) 14 - وَ الحُلَاسُ بْنُ عَمْرِو الرَّاسِبيُّ : 15 - وَ سَوَّارُ بْنُ أَبِي عُمَيْرٍ (حمير) الفَهْمِيُّ 16 - وَ عَمَّارُ بْنُ أَبِي سَلَامَةَ الدَّالَانِيُّ 17 - وَ النُّعْمَانُ بْنُ عَمْرٍ و الرَّاسِبِيُّ. 18 - وَ زَاهِرُ بْنُ عَمْرٍو مَوْلَى ابْنِ الْحَمِقِ. 19 - وَ جَبَلَةُ بْنُ عَلِيّ. 20 - وَ مَسْعُودُ بْنُ الْحَجَّاجِ. 21 - وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنِ عُرْوَةَ الْغِفَارِيُّ. 22 - وَ زُهَيْرُ بْنُ بِشْرٍ الْخَثْعَمِيُّ : 23 - وَ عَمَّارُ بْنُ حَسَّانَ. 24 - وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَيْرٍ. 25 - وَ مُسْلِمُ بْنُ كَثِيرٍ. 26 - وَ زُهَيْرُ بْنُ سُلَيْمٍ. 27 - 28 - وَ عَبدُ اللَّهِ وَ عُبَيْدُ اللَّهِ ابْنَا زَيْدِ الْبَصْرِيُّ. 28 - 38 - وَ عَشَرَةٌ مِنْ

ص: 71


1- بحار الأنوار، 10 /194، و 12/45.
2- < دربارۀ خوانِشِ «جُنْدَعی»، یا «جُندُعی» که - مُختارِ نویسندۀ يَوم الطَّفّ است ، از جمله، نگر: الأنساب سمعاني، ط. بارودی، 93/2؛ و: إبصار العَيْنِ سَماوى، ط. طبسی، ص 137؛ و.... >.

مَوَالِي الْحُسَيْنِ. 39 - 40 - وَ مَوْلَيَانِ مِنْ مَوَالِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ» (1)

(یعنی:

کسانی از اصحاب حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - که در حمله نخست کشته شدند، اینانند:

1 - نُعَيْمِ بنِ عَجلان.

2 - عِمْران بنِ كَعب بنِ حارِثِ أَشْجَعِى.

3 - حَنْظَلَة بن عَمْرٍو شَيْباني.

4- قاسِط بن زُهَيْر.

5- كِنانة بنِ عَتيق.

6- عَمْرو بن مَشْيَعَه.

7- ضرغامة بن مالك.

8- عامر بن مُسلم.

9- سَيْف بن مالِكِ نُمَيْرى.

10- عَبد الرَّحْمَنِ أَرْحَبِي.

11- مُجَمِّع عائِذي.

12- حباب بن حارث.

13- عَمْرو جُنْدَعى

14- حلاس بن عمرو راسبي.

15- سَوّار بن أبى عُمَيْر (حمير ) فَهْمى.

16- عَمّار بن أبى سَلامَهي دالانى.

17- نُعمان بنِ عَمْرِ وِ راسِبي.

18- زاهِرِ بنِ عَمْرُو وِلامَندِ ابنِ حَمِقٍ.

ص: 72


1- مناقب ، 225/2

19- جَبَلَة بنِ عَلى.

20- مسعود بنِ حَجّاج.

21- عبد الله بنِ عُروَهِ ي غِفاری.

22- زُهَيْرِ بنِ بِشَرِ خَثْعَمى.

23- عَمّار بن حَسّان.

24- عَبد الله بن عُمَيْر .

25 - مُسلِم بنِ كَثير .

26- زُهَيْرِ بنِ مُسلِم.

27 و 28- عَبد الله و عُبَيْدُ الله، دو پسرِ زَيْدِ بَصْرِى.

28 - 38- دَه تَن از وِلامَندان حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام.)

39 و 40- دو تن از ولامندان أمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام).

می گویم: در این جا به تناسب گفتارمان به معرفی این دلاوران می پردازم:

نَخُست: [نُعَيْمِ بنِ عَجْلَانِ أَنصارى]

شیخ طوسی <- قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدوسی -> او را در عدادِ أَصحاب أبي عبد الله الحُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده است (1).

در دو زیارت نامه ناحیه و رَجَبيّه آمده است: «السّلامُ على نعيم بن العجلان الأنصاري.» (2)

عَلّامه سَماوى < - رِضْوانُ اللهِ عَلَيْهِ - > در معرّفي او گفته است: «نَضْر و نُعْمان و نُعَيْم سه برادر از یارانِ أمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - بودند و ایشان در صفّین کار ها کردند که نام

ص: 73


1- رجال الطوسى، 80.
2- < بحار الأنوار، 70/45، و: 340/98 (در فقرة أخير بدونِ «الأنصاري»). >.

و آوازه شان را بلند گردانید؛ هر سه دلیر و شاعر بودند. نضر و نُعْمان درگذشتند و نُعیم در کوفه باز ماند. هنگامی که حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به عراق در آمد، نُعيْم به سوی او بیرون شد و با آن حضرت همراه گردید. چون روزِ دَهُم آمد، به کارزار پیش رفت و در همان حملۀ نخست کشته شد.» (1)

دوم: [عمران بنِ كَعْب بنِ حارِثِ أَشْجَعِي ]

فُضَيْل بنِ زُبَيْرِ كوفی که از أصحاب امام باقر و امام صادق - عَلَيْهِمَا السَّلام - بوده است، در رساله خویش مُسَمّى به تَسْمِيَة مَنْ قُتِلَ مَعَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلام (2)، او را در عدادِ شهيدانِ أَصحاب از انصار یاد کرده است.

سوم [حَنْظَلَةَ بنِ عَمْرُو شَيْباني]

از وی در کتاب های رجالی نشانی نیافتم ، ليك ظَنِّ مَن آنست - و «ظَنُّ الْأَلْمَعِيَ عِلمٌ» (3) ۔ که او همان کسی است که شَيْخ < طوسی - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدوسی - > او را به عنوانِ «حنظلة»، بی هیچ توضیح دیگر در أصحابِ إمام حُسَین - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده است (4).

محقّقِ خویی - قُدِّسَ سِرُّه - احتمال می دهد او همان حنظلة بن أَسعَدِ شبامی باشد که ذکر او در شهیدان کار زارگر خواهد آمد (5)

ص: 74


1- إِبْصار العَيْن فى أنصارِ الحُسَيْن < عَلَيْهِ السَّلام >، 94
2- چاپ شده در مجله تُراثنا، ش 153/2
3- < یعنی: گُمانِ مَردِ تیزویر به منزله علم قطعی است. البته عبارتی که زبان زد است و در مکتوبات حوزویان، این جا و آن جا می بینیم، «ظَنُّ الْأَلْمَعِيِّ يَقِينٌ» است که از چشم انداز معنی با عبارتِ متن ما چندان تفاوتی ندارد ليك آهنگین تر است. >
4- رجال الطّوسى، 73
5- رجوع فرمایید :به مُعْجَم رِجالِ الحَديث ، 307/6 شماره 4110

شیخ ما، <عَلّامه > شوشتری، هم احتمال می دِهَد «حنظلة بن عمرو الشيباني» مُحَرَّفِ «حنظلة بن أسعد الشبامي» باشد (1) اینهمانی یا تحریف مذکور، البته بعید نیست.

چهارم: [قاسط بنِ زُهَيْرِ بنِ حَرِثِ تَغلِبی]

فُضَيْل در تسمیه او را بدین عبارت یاد کرده است:

«قتِلَ مِنْ بَنِي تَغْلِبَ، قَاسِطٌ وَكُردُوسٌ، ابْنَا زُهَيْرِ بْنِ الْحَارِثِ» (2)

(یعنی: از بنی تغلب، قاسط و کردوس، پسرانِ زُهَيْر بن حارث کشته شدند).

در دو زیارت نامۀ ناحیه و رَجَبیّه نیز آمده است: «السّلامُ عَلَى قاسِط و کردوس، ابْنَيْ زُهَيْر التغلبيين» (3)

سماوی این دو را با برادر سومشان، مقسط، یاد کرده و در معرفی شان گفته است: «این سه تن از أَصحابِ أَميرِ مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - ، و از کسانی بودند که در جنگ های آن حضرت پیش روی وی جهاد می کردند نَخُست شَرَفِ صَحابَتِ آن حضرت یافتند و سپس به شَرَفِ صَحابَتِ ِإمام حَسَن - عَلَيْهِ السَّلام - نائل شدند. بعد از آن هم در کوفه ماندند. ذکر ایشان در جنگ ها، بویژه صفّین، هست. هنگامی که حُسَین - عَلَيْهِ السَّلام - به کربلا در آمد به سوی او بیرون شدند و شبانه به نزد آن حضرت آمدند و پیش روی آن حضرت کشته شدند. <ابن شهر آشوبِ > سَرَوی گفته است: در همان حملۀ نَخُست.» (4)

می گویم: < ابن شهر آشوبِ > سَرَوی تنها قاسط را از کشته شدگان در حملۀ نَخُست به شمار آورده، و نه دو برادرش کردوس و مقسط را.

ص: 75


1- قاموس الرّجال ، 78/4 شمارۀ 2505
2- تُراثنا، ش 153/2.
3- <سنج بحار الأنوار، 273/45 ، و: 98 / 340 - با عنایت به دگرسانی ها - >
4- إبصار العین، 115.

پنجم: [ كِنانة بن عتيق]

شیخ <طوسی - قدَّس الله سِرَّهُ القُدوسی- > او را در عِدادِ أَصحابِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده (1) وى كنانة بنِ عَتيق بنِ مُعاوية بن صامت بنِ قَيْسِ تَغلبی است که باشنده کوفه بود.

«کنانه پهلوانی از پهلوانان و عابدی از عابدان و قاریی از قاریان کوفه بود که در سَرزمینِ طَف به نزدِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - آمد و پیش روی آن حضرت کشته شد.

< ابن شهر آشوبِ > سَرَوی گفته است: در حملۀ نخست کشته شد، ولی دیگری گفته: در گیر و دار مبارزه در فاصلۀ حملۀ نَخُست و نیم روز کشته شد.» (2)

ششم [عَمْرو بن مشيعة]

در مناقب چنین است ولی شخصی را بدین عنوان در کتاب های رجال نیافتم چنین می نماید که «ضبیعة» به «مشیعة» تصحیف گردیده باشد و بنا بر این، صحیح آن است که عَمْرو پسر ضبيعة بوده. ضبيعة بوده. شیخ < طوسی - قَدَّس اللهُ سِرَّه القُدوسّی - > او را بدین عنوان در عِدادِ أَصحابِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده (3) و فُضَيْل در تسمیه (4) او را از کسانی شمرده که از < تیرۀ > قَيْس بنِ ثَعْلَبَة كُشته شدند.

< عَلّامه شَيْخ مُحَمَّدِ > سَماوی گفته است: «عَمْرو بن ضُبَيْعَة بن قَيْس بن ثَعَلَبه ي ضبعی تمیمی سواری بی باک و بی پروا بود که با ابن سعد بیرون شد، و سپس با جمعی دیگر که در شمارِ یارانِ امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - در آمدند، از یاران آن حضرت گردید. < ابن شهر آشوبِ > سَرَوی گفته است که در حمله نخست کشته شد.» (5)

ص: 76


1- رجال الطّوسى، 79
2- إبصار العین، 114
3- رجال الطّوسى، 77
4- تُراثنا، ش 153/2.
5- إبصار العين، 113.

می گویم: از سخنِ < عَلّامه > سَماوی پیداست که او در این که «مشیعة» تصحیف «ضبيعة» باشد، با ما هم داستان است.

هفتم [ ضرغامة بن مالك]

شیخ < طوسی - قَدَّس اللهُ سِرَّه القُدوسیّ - > او را در زمرۀ أَصحابِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده (1) و سَماوی گفته است: «او چونان اسمش، ضرغام <= شیر > بود. از شیعیان بود و از کسانی که با مُسْلِم < بنِ عقیل > بَیعَت کردند. وقتی مُسلِم تنها گذاشته شد وی در زمره کسانی که با ابن سعد بیرون آمدند، بیرون آمد و به حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام- گروید و همراه او کار زار کرد و در گیر و دارِ مبارزه پیش رویِ آن حضرت، پس از نماز پیشین (2) کشته شد. خدای از او خشنود باد! (3)

می گویم < ابن شهر آشوب > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - او را در عِدادِ شهیدان حملۀ نخست یاد کرده و به قول دیگر - که سماوی (عَلَيْهِ الرَّحْمَة) نیز بر آن است - وی درگیر و دارِ مبارزه پس از نماز پیشین کشته شده است، ليك مُستَنَدِ این قول <= قولِ أَخير > جز مقتل مُحَرَّف ابو مخنف (4) نیست که آن هم بغایت ضعیف است.

ص: 77


1- رجال الطّوسى، 75.
2- < نماز پیشین: نماز ظهر. در زبان فارسی، شیوا سخنان دیرین نماز های پنج گانه فریضۀ «صبح» و «ظهر» و «عصر» و «مَغرِب» و «عشا» را به ترتیب «نماز بامداد (نماز بام» و «نماز پیشین» و «نماز پسین» و «نماز شام» و «نماز خُفتن» می گفتند >
3- إبصار العین، 114.
4- < مقصود مقتلی است بر ساخته که در سده های متأخّر به نام ابو مخنف شناخته می شده است، نه گفتآورد های أَمثالِ طَبَری و شیخ مفید از أَبو مِخْنَف. >

هشتم: [عامر بن مُسلِم ]

فُضَيْل در تسمیه او را در شمار کشته شدگان قبیلۀ عبدالقیس از اهل بصره یاد کرده و گفته است:

«عامر بن مُسلِم و مولاه سالم» (1)

(یعنی:

عامر بنِ مُسلِم و وِلامَندَش سالم)

گویند: «عامر همانا پورِ مُسلِم بنِ حَسّان بنِ شُرَيْح بنِ سَعد بنِ حَارِثَه ي سَعدي بصرى است که سیره گزاران گفته اند از شیعیان بصره بود؛ چون خبر < حال و ماجراي > حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به او رسید، او و وِلامَندَش، سالم، با یزید بن ثُبَيْطِ عَبْدی بیرون شدند و در أبطح (2) مَكّه به حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - پیوستند تا با آن حضرت به کربلا در آمدند و در کار زار طف با او بودند و در زمره کسانی که کشته شدند، کشته شدند. خُشنودي خدای بر ایشان باد!»

در دو زیارت نامه ناحیه و رَجَبيّه آمده است: «السَّلَامُ عَلَى عَامِرِ بنِ مُسلِمٍ و مَوْلاه سالم» (3)

غایت شگفتی از کار < شیخ طوسی - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدوسی - > است که در رجال خویش گفته: «عامر بن مسلم مجهولٌ» (4) (یعنی: عامر بن مسلم، مجهول است < = از

ص: 78


1- تُراثنا، ش 2 /153.
2- < «أَبْطَح» و «بَطْحاء» - در لُغَت - سیل گاه و ریگ زاری فراخ را گویند که در آن سنگ ریزه و ریگ كوچك بسيار است؛ و - به طور خاص - نام سرزمینی است پیوسته به شهر مکّه؛ و از همین جاست که مکیّان را عُمومًا (سنج: مِرآة العقول، 217/5) و پیامبر اکرم - صلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - را خُصوصًا، «ابطحی» خوانده اند. >
3- < چنین است در يَوم الطَّفِّ. مقایسه فرمایید با: بحار الأنوار، 72/45، و: 340/98. >
4- رجال الطّوسی، 77.

حیثِ رجالی توثیق یا تضعیف نگردیده>)

نمی دانم در حال شهیدی از شهیدان طف که در بالا ترین مراتب وثاقت است، بلکه مُوَثَّقان به مقام او غبطه می خورند، چه مجهولیّت و نا معلومی می تواند باشد؟! مگر آن که گفته شود منظور شیخ مردِ دیگری بوده که نام خود و پدرش با این شهید ما مطابق افتاده؛ که آن نیز- چنان که بر ارباب درایت پوشیده نیست - ، بغایت بعید است. (1)

نهم: [سَيْف بن مالِكِ نُمَيْرى]

فُضَيْل در تسمیه (2) و شیخ < طوسی - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدوسیّ-> (3) او را در عِدادِ يارانِ إِمام حُسَين - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده اند.

در زیارت نامه ناحیه آمده است: «السَّلامُ عَلَى سَيف بنِ مالِك» (4)

< علّامه > مامقانی :گفته: «سیره شناسان گفته اند که او از شیعیان بصره بود و عبدی تبار (5). از کسانی بود که وقتی خبر < حال و ماجراي > حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به

ص: 79


1- < می نویسم على الظاهر - و آن سان که از تصریحات بعض دیگر رجالیان هم بر می آید - ، مقصود، همان شهید سعید رُخدادِ کربلاست؛ و این جای شگفتی ندارد که رجالیان از میزان وثاقَتِ مردی که مسلّم است پایانِ کارش سعادت و رستگاری بوده است، بی اطّلاع باشند؛ چه نا ممکن نیست که مردی در دراز نای حیات به لغزش هائی دچار آمده و سپس نیک فرجام گشته باشد. در همین رخدادِ کربلا دیگرانی هستند که به تصریح تاریخ در کار نامۀ خود لغزش های فکری یا عَمَلی بزرگ دارند ولی سرانجام تائب شده به گروه نیک فرجامانِ سپاه حسینی می پیوندند. پس، از عَدَمِ توثیق رِجالی این شهید سعید، در شگفت نباید شد، و بر شیخ الطّائفه و امثالِ او چنین خُرده نباید گرفت - رِضْوانُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِين. >
2- تُراثنا، ش 153/2.
3- رجال الطّوسى، 74
4- < بحار الأنوار، 72/45. >
5- < یعنی: از قبیلۀ عبدالقیس، از عدنانیان (عرب های شمالی) نگر: أَنصار الحُسَيْن [ عَلَيْهِ السَّلام ] ، مُحَمَّد مَهدی شمس الدّين، ط: 2، 1401 ه.ق.، ص 93. >

ایشان رسید، از بصره بیرون آمدند و در ابطح به آن حضرت پیوستند و تا کربلا ملازمش بودند تا پیش روی آن حضرت به شهادت رسیدند درودِ خدای بر او باد!» (1)

می گویم:

این مرد از کسانی است که در بصره به خانۀ ماریه ی عبدی دختر منقذ می آمدند. ماریۀ مذکور عقیدۀ شیعی داشت و خانه اش الفت گاهی از برای شیعیان بود که در آن به گفت و شنود می پرداختند. چگونگی پیوستن سيف بن مالك به إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - ، - إِنْ شاءَ اللهُ تعالى - در معرّفي يَزِيد بنِ تُبَيْط می آید. منتظر باشید.

دَهُم: «عَبد الرَّحْمَنِ أَرْحَبى]

گفته اند: وی عَبد الرَّحْمَنِ بنِ عَبد الله بنِ كَدن بنِ أَرحَب بنِ دُعامِ بنِ مَالِكِ بْنِ مُعَوِيَةَ بنِ صعب بن رومان بنِ بُكَيْرِ هَمداني أَرحَبى است؛ و بنی أَرحَب تیره ای از هَمْدان اند.

او از یاران پیامبر - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - و صاحب فضیلت هجرت و فضل در دیانت بود و قبیلۀ هَمْدان بدو روی آوردند خُطبه ای بلیغ دارد که پیداست در زمان وفات پیامبر - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - إيراد كرده (2)

شَیخ < طوسی - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدُّوسی -> او را در شمارِ أَصحابِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده است (3). در زیارت نامۀ ناحیه نیز این چنین بر وی درود فرستاده

ص: 80


1- تنقيح المقال، 79/2.
2- < این گزارش نا درست به نظر می رسد. چه این گزارش ها را در منابعی چون الإصابة (ط. دار الكتب العلميّة ، 192/4) دربارۀ « عبد الله بن مالك الأرحَبى» مى بينيم. عبدالرَّحمنِ أَرحَبی گویا، از بن، از صحابه نیست. خبرِ روی آوری قبیلۀ هَمْدان به ارحَبی نیز - چنان که از همان الإصابة مُستفاد می شود - ناظر به رخدادی است خاص >
3- رجال الطّوسى، 77.

شده است: «السَّلامُ عَلَى عَبدِ الرَّحْمَنِ بنِ عَبدِ اللَّهِ بنِ الكَدْنِ الأَرحَبيّ» (1)

دينَوَری در الأخبار الطّوال گفته است:

«لَمَّا بَلَغَ أَهْلَ الْكُوفَةِ وَفَاةٌ مُعَاوِيَةَ وَ خُروجُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلَيَّ إِلَى مَكَّةَ، اجْتَمَعَ جَمَاعَةٌ مِنَ الشَّيعَةِ في مَنْزِلِ سُلَيْمَانِ بْنِ صُرَدٍ وَ اتَّفَقُوا عَلَى أَن يَكْتُبُوا إِلَى الْحُسَيْنِ يَسْأَلُونَهُ الْقُدُومَ عَلَيْهِم لِيُسَلِّمُوا الْأَمْرَ إِلَيْهِ، وَ يَطْرُدُوا نُعمَانَ بْنَ بَشِيرٍ، فَكَتَبُوا إِلَيْهِ بِذلِكَ، ثُمَّ وَجَّهُوا بِالْكِتَابِ مَعَ عُبَيْدِ اللهِ بنِ سُبَيْعِ الْهَمَدَانِي و عبدالله بنِ وَدَّاكِ السُّلَمِيِّ، فَوَافَوا الْحُسَيْنَ - رَضِيَ اللهُ عَنْهُ - بِمَكَّةَ لِعَشْرِ خَلَوْنَ مِن شَهرٍ رَمَضَانَ، فَأَوْصَلُوا الْكِتَابَ إِلَيهِ، ثُمَّ لَمْ يُمْسِ الْحُسَيْنُ يَوْمَهُ ذَلِك حَتَّى وَرَدَ عَلَيْهِ بِشْرُ بْنُ مُسْهِرٍ(2) الصَّيْدَاوِيُّ وَ عَبدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عُبَيدِ الْأَرْحَبِيُّ وَ مَعَهُمَا خَمْسُونَ كِتابًا مِن أَشْرافِ أَهل الكُوفَةِ و رُؤَسَائِهَا، و كُلُّ كِتابِ مِنْهَا مِنَ الرَّجُلَيْنِ وَ الثَّلاثَةِ وَ الأَرْبَعَةِ بمثل ذلك.» (3)

(یعنی:

چون کوفیان از مرگ معاویه و بیرون شدنِ حُسَيْن بنِ على <- عَلَيْهِمَا السَّلام - > به جانبِ مکّه، خبر یافتند، جماعتی از شیعیان در سرای سُلَيْمان بن صرد گرد آمدند هم داستان شدند که به حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > بنویسند و از او بخواهند بر ایشان در آید تا کار را به او سپارند و نُعمان بن بشیر را برانند. پس به او چنین نوشتند و نامه را با عُبَيْد الله بنِ سُبَيْعِ هَمدانی و عَبد الله بنِ وَدّاكِ سُلَمی روانه کردند. این دو، ده روز گذشته از ماهِ رَمَضان در مکّه به حُسَيْن - که خدای از و خشنود باد! (4) رسیدند و نامه را به وی

ص: 81


1- < بحار الأنوار، 273/98. >.
2- < در يوم الطَّفِّ: «مُسْهَر» >
3- الأَخْبارُ الطِوال، 229.
4- < تعبیر «خدای از و خشنود باد!» ( / رَضِيَ اللهُ عَنْه!)، تعبیر جا افتاده و رایج اهل تسنّن است در مقامِ اَرج گذاری به صحابیانِ پیامبر - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ. ما به پیروی از نص دینوری آن را آوردیم؛ هر چند که مقامِ إِمام - علیه السلام - را بسی برتر از آن چه در باب عموم صحابه گمان می رود، می دانیم. >

رسانیدند. حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > آن روز را شب نکرده بود که بشر بن مُسْهِرٍ صَيْداوى و عَبد الرَّحمن بن عُبَيْدِ أرحَبی نیز بر وی وارد شدند و پنجاه نامه از اشراف و رُؤَسای کوفیان به همراه داشتند که هر نامه از دو یا سه یا چهار مرد بود و بر همان مضمون اشتمال داشت.)

می گویم:

از گفتارِ دینوری چنین پدیدار می آید که نام پدر عبدالرّحمن، «عبید» بوده است، نه «عبدالله»؛ همچنین عبد الرّحمن مذکور از سفیران کوفه به جانبِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بوده و در روزِ دَهُم ماهِ رَمَضان به مکّه رسیده است.

إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - هنگامی که مُسلم بن عقیل را به سوی کوفه روانه کرد، عبد الرّحمن را با قیس بنِ مُسْهِرٍ صَيْداوی به کوفه فرستاد (1)، سپس عبد الرّحمن به إمام - عَلَيْهِ السَّلام - باز گشت و در زمرۀ یاران آن حضرت در آمد تا در روزِ دَهُم مُحَرَّم بنا بر آن چه از مناقب بر می آید در حمله نخست کشته شد؛ ولی < عَلّامه > سَماوی گفته است: «إذنِ کار زار جُست و حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام- او را اذن داد. پس پیش رفت و در حالی که با شمشیر آن جماعت را مضروب می ساخت، می گفت:

صَبْرًا عَلَى الْأَسيافِ وَ الأَسِنَّة *** صَبْرًا عَلَیها لِدُخُولِ الْجَنَّة

(یعنی:

بر تیغها و سنان ها بشکیب؛ بر آن ها بشکیب تا به بهشت درآیی)

و هم چنان کار زار می کرد تا کشته شد. رضوان خدای بر او باد!» (2)

ص: 82


1- چنان که آمده است در وقعة الطَّفِّ، 96
2- إبصار العين، 78.

یازدَهُم: [مُجَمِّعِ عائِذى]

او مُجَمِّع بنِ عَبدالله بنِ مُجَمِّع بنِ مالِك بنِ إِياس (1) بنِ عَبْدِ مَناة بنِ سَعِدِ الْعَشِيرَهِ ي مَذْحِجي عائِدی است که با حُسَيْنِ بنِ علی - عَلَيْهِمَا السَّلام - در کربلا کشته شد.

درود بر وی در زیارت نامه های ناحیه و رَجَبیّه آمده است: «السَّلامُ على مُجَمِّع بنِ عَبدِ اللهِ العائذي»(2)

< عَلّامه شَيْخ مُحَمَّدِ > سَماوی گفته است: «عبدالله بن مُجَمِّع عائِدی (یعنی: پدرِ شهید ما) صحابی بود و پسرش مُجَمّع تابعی و از أَصحابِ أَمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام .... و مُجَمِّع و پسرش که ذکرِ او خواهد آمد (یعنی: عبدالله بنِ مُجَمِّع) با عَمْرو بن خالدِ صَيْداوى به جانبِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - آمدند» (3)

می گویم: - إِنْ شَاءَ الله تعالی - تفصیل آن، در گزارش شهادت چهار تن از أَصحاب حضرت اباعبدالله - عَلَيْهِ السَّلام - می آید

دوازدَهُم: [حَبابِ بنِ حارِث]

کسی را به این عنوان در کتاب های رجال نیافتم احتمال دارد «عامر» به «حارث» تصحیف شده باشد. حباب بن عامر در معاجم مذکور است. از گفتارِ < عَلّامه شَيْخ مُحَمَّدِ > سَماوی هم پیداست که وی به این تصحیف اعتقاد دارد؛ چه گفته است: «حباب بن عامر بن كعب بنِ تَيْمِ اللّاة بنِ ثَعْلَبَهِ ي تَيْمى. حباب در کوفه از شیعیان بشمار بود، و از کسانی بود که با مُسلِم بیعت کردند. پس از ماجراي وا نهادنِ مُسلِم و

ص: 83


1- < در يوم الطَّفّ: «أياس». >.
2- < نگر: بحار الأنوار، 72/45 ، و: 340/98. >
3- إبصار العین، 85.

رها کردنش، وی به جانبِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بيرون شد و در راه به آن حضرت باز خورد و همراه إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - شد تا پیش روی آن حضرت کشته شد.

< ابن شهر آشوب > سَرَوی گفته است که در حمله نَخُست کشته شد.» (1)

شَيْخِ ما، < عَلّامه > شوشتری در عنوان مربوط به وی < در قاموس الرّجال > می گوید: «مناقب، بدونِ توضیح او را از کسانی که در طف در حمله نخست کشته شدند به شمار آورده ولی کتاب وی < = ابن شهر آشوب > تهی از تخلیط (2) نیست.» (3)

سيزدَهُم: [عَمْرو جُنْدَعی]

*سيزدَهُم: [عَمْرو جُنْدَعی] (4)

فُضَيْل در تسمیه گفته است: «وارتُثَّ مِن هَمْدَانَ ... و عَمْرُو بنُ عَبدِ اللَّهِ الجُندَعِيُّ مَاتَ من جراحَةٍ كانَت بِهِ على رأسِ سَنَة.» (5)

(یعنی:

از همدانیان او بود که در کار زار مجروح شد و در حالی که اندک رمقی داشت، از میدان بیرون آوردندش... و < این> عَمْرو بن عبد اللهِ جُندَعى، درست يك سال بعد، به خاطِرِ جِراحَتی که داشت درگذشت).

ص: 84


1- إبصار العَيْن، 113.
2- < «تخليط از مُصطَلَحاتِ حدیث شناسی است؛ و در این جا عَلَى الظَّاهِر، مقصود در آمیختنِ صحیح و نا صحیح و مُعْتَبَر و نا معتبر است. از برای آگاهی بیشتر نگر مُعجَم مُصطَلَحاتِ الرّجال و الدّرايَة ، جدیدی نژاد، ص 151. >
3- قاموس الرّجال ، 66/3 شماره 1732.
4- < در یوم الطَّفِّ به پیشِ جیم و دال ضبط شده است. >.
5- تُراتُنا، ش 156/2.

در زیارت نامه ناحیه نیز بر وی درود فرستاده شده است: «السّلامُ عَلَى الْجَريح المُرتَثّ عَمْرو بن عَبدِ اللهِ الجندعيّ» (1). (2)

< عَلّامه شَيْخ مُحَمَّدِ > سَماوی گفته است:

« عَمرو بنِ عبداللهِ هَمْداني جُندَعی بنی جُندَع، تیره ای از هَمْدان اند. عَمْروِ جُندَعى از کسانی است که در روز های دشت باز داشتگی از کار زار در طَف به سراغ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - آمد و با آن حضرت ماند.

< حُمَيْدِ بن أَحمد محلّی (582 - 652 ه. ق.) > در حدائق گفته است: او در معیّتِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - کار زار کرد و مجروح و کم رمق در حالی که ضربتی بر سرش خورده و در وی کارگر افتاده بود، در میدان افتاد. قوم وی او را برگرفتند و يك سال تمام از آن ضَربَت بیمار و بستری بود و درست يك سال بعد درگذشت. خدای از او خشنود باد!» (3)

می گویم:

از آن چه یاد کردیم هویدا می گردد که محسوب داشتن وی در شهیدان حمله نخست - آن چنان که < ابن شهر آشوبِ > سَرَوى (رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْه) در مناقب کرده است - ، صحیح نیست.

چهاردهم: [حُلاس بنِ عَمْروِ راسِبی]

ص: 85


1- شَيْخِ < طوسى - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدوسی- > در شمارِ یارانِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ 1 - < چنین است در یوم الطَّفّ. مقايسه فرماييد با: بحار الأنوار، 73/45، و: 273/98. >
2- < یعنی: درود بر آن مجروح که نیمه جان از میدان بدر آورده شد، عَمْرو بن عبدالله جندعی >
3- إبصار العين، 81.

السَّلام - گفته: «الحُلاش بن عمرو» (1) و در پی نوشت < رجال مطبوع > وی آمده است:

« الحلاش با حاءِ مُهْمَله مفتوحه و لام مُشَدَّده و ألف و شینِ مُعْجَمه در بعضِ نُسَخ هم بجاي شينِ مُعْجَمه سین مهمله است» (2)

می گویم:

چنین می نماید که ضبط «الحلاش» تصحیف باشد و صحیح «الحُلاس» - بر وزن «غراب» (با حاءِ مُهْمَله و لام و سین) باشد؛ چنان که < فُضَيْل > در تسمیه او را یاد کرده است (3)

< عَلّامه شَيْخ مُحَمَّدِ > سَماوی او را با برادرش نعمان یاد کرده و گفته است: «نُعمانِ راسبی و حلاس راسبی، پسران عَمْرو، از اهل کوفه و از أَصحابِ أَمير مؤمنان - عَلَيْهِ السّلام - بودند و حلاس سرپرستِ شُرطۀ (4) آن حضرت در کوفه بود.

صاحب حدائق گفته است: این دو با عُمر بن سعد بیرون شدند و چون ابنِ سعد شروط را نپذیرفت، شبانه با کسانی دیگر به جانبِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - آمدند و پیوسته با آن حضرت بودند تا پیش رویش کشته شدند.

< ابن شهر آشوب > سَرَوی گفته است که این دو در حمله نخست کشته شدند.» (5)

پانزدَهُم: [سَوّار بن أَبِي عُمَيْر فَهُمي]

<ابن شهر آشوب > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - < که وی را به عنوان «سوّار بن أَبِى عُمَيْر الفَهْمی» یاد کرده است > او را به نیایش نسبت داده، و نسبت به نیا، شایع است

ص: 86


1- رجال الطّوسى، 73
2- رجال الطّوسى، 73.
3- تُراثنا، ش 155/2
4- < مقصود از «شُرطه» در این جا پاسداران و رزم آوران ویژه است. >.
5- إبصار العين، 109.

و خطائی در آن نیست لیک «الفهمی»، تصحیف «النّهمی» است؛ و این برای کسی که در شرح حالِ این مرد و نَسَب و نسبتِ وی تأمّل کند، واضح است.

شَیخ < طوسی - قَدَّسَ اللهُ رُوحه العزيز -> او را در أَصحابِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - ، به عنوان « سوار بن المنعم بن الحابس» (1)، یاد کرده.

< عَلّامه شَيْخ مُحَمَّدِ > سَماوی گفته است: «سوار بنِ منعم بن حابس بنِ أَبي عمير بنِ نهم همدانی نهمی. سوار از کسانی بود که در روز های دست باز داشتگی از کار زار به نزدِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - آمد و در حملۀ نخست کار زار کرد و مجروح شد و بیفتاد.

< حُمَيْدِ بن أَحمدِ محلّى > در الحدائق الورديّة گفته است: سوار کار زار کرد تا بیفتاد. او را به اسارت نزدِ عُمر بن سعد آوردند. خواست او را بكشد ليك شفاعتِ قومش را در حقّ وی پذیرفت و او مجروح نزد ایشان ماند تا سر شش ماه درگذشت.

بعض مورّخان گفته اند او أسير ماند تا درگذشت و شفاعتِ قومش تنها جلوگیری از قتل وی بود.» (2)

می گویم:

بنا بر این وجهی برای محسوب داشتن وی در شهیدان حمله نخست، آن سان که < ابن شهر آشوب > سَرَوى (رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ) بدان گرویده است نیست؛ مگر آن که گفته شود مُرادِ < ابن شهر آشوبِ > سَرَوى (رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ) آن است که سبب شهادت وی از حمله نخست بوده است.

درود بر وی در زیارت نامۀ ناحیه آمده است: «السَّلَامُ عَلَى الْجَريحَ الْمَأْسُورِ سَوّارِ بنِ أبي عمير النّهميّ» (3). (4)

ص: 87


1- رجال الطّوسی، 74.
2- إِبْصار الْعَيْن، 80.
3- < چنین است در یوم الطَّفّ. مقايسه فرماييد با: بحار الأنوار، 73/45، و: 273/98. >
4- < یعنی درود بر آن مجروح به اسارت گرفته شده، سوار بن أبی عمیر نهمی. >

فُضَيْل گفته است:

« وارتُثَّ مِن هَمْدَانَ، سَوّارُ بنُ حمير الجابِرِيُّ ، فَمَاتَ لِسِتَّةِ أَشْهُرٍ مِنْ جِرَاحَتِه.» (1)

(یعنی:

از هَمْدان، سَوّار بن حميرِ جابری مجروح و کم رمق از میدان بدر آورده شد و پس از شش ماه به خاطر جراحتش درگذشت.)

می گویم: این دیگر تصحیف در تصحیف است!

شانزدهم: [عمّار بن أبي سلامه ی دالانی]

شَیخ < طوسی - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدّوسی - > او را در أَصحابِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده (2) و درود بر وی در زیارت ناحیه آمده است: «السَّلَامُ عَلَى عمارة بنِ أبي سلامة الهمدانی» (3) که گویا هموست.

«عَمّار بن سَلامَة بن عَبدِ الله بن عِمْران بن راس بن دالان، أبوسلامه ي هَمْداني دالانى. بنی دالان، تیره ای از هَمْدان اند و أبو سلامة عَمّار - چنان که کلبی و ابن حَجَر گفته اند- صحابیی بود که پیامبر - صَلَّی اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - را دیده بود و أبو جعفر طَبَری گفته است: از أصحابِ على - عَلَيْهِ السَّلام - و از کسانی بود که در جنگ هاي سه گانه اش پیشِ رویِ وی مُجاهَدَت کردند. او همان کسی است که وقتی امیر مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - از ذی قار به بَصره رهسپار شد از آن حضرت پرسید: ای امیرمؤمنان! چون به ایشان برسی چه می کُنى؟ أمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: «أدعوهم إلى اللهِ (4) و طاعتِه، فإن أبوا

ص: 88


1- تُراثنا، ش 156/2.
2- رجال الطّوسى، 78
3- < چنین است در یوم الطَّفْ مقایسه فرمایید با: بحار الأنوار، 73/45، و: 273/98. >
4- < در يوم الطَّفّ: «إلى طاعة الله». بنا بر إبصار العين إصلاح شد. >.

قاتلتُهم» (1) (یعنی: ایشان را به سوی خدای و طاعتِ وی فرامی خوانم، و اگر سر باز زدند، با ایشان کار زار می کُنَم ) ؛ پس ابو سلامة - در ضمن گفتاری -گفت: بنا بر این هرگز بر داعیِ ( / دَعْوَت گر) خدای غلبه نخواهند کرد.

ابنِ حَجَر در الإصابة گفته است: او در طف به نزدِ حُسَيْن علیه السلام آمد و با وی کشته شد.

صاحبِ حدائق و< ابن شهر آشوب > سَرَوی گفته اند که وی در حملۀ نخست که شماری از یارانِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - کشته شدند، کشته شد.» (2)

می گویم:

چنین بر می آید که در این که گفته: أبو سلامة عمّار صحابی بود، تقدیم و تأخیری رُخ داده باشد و صحیح چنین باشد که: أبو عمّار سلامة صحابی بود.

هفدَهُم: [نُعمان بن عَمْرِو راسبی ]

شیخ < طوسی - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدوسی -> او را در أَصحاب امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السّلام - یاد کرده (3) و معرّفی او لَختی پیش تر، ضمن معرّفی برادرش، حلاس، بیامد.

هجدهم: [ زاهر بن أَسوَد وِلامَندِ عَمْرو بن حَمِقَ]

شیخ < طوسی - قُدِّسَ سِرُّه - > در أَصحابِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام- (4) و عَسْقَلاني در الإصابة (5) و ابنِ عَبدِ البَرّ در الاستيعاب (6) و < ابنِ أَثيرِ > جَزَری در اسد الغابة(7) و ابنِ

ص: 89


1- < در يوم الطَّفّ: «قاتَلْتَهم». >
2- إبصار العَيْن، 79.
3- رجال الطّوسى، 81
4- رجال الطوسى، 73
5- الإصابة ، 542/1 شمارۀ 2777.
6- الاستيعاب، 509/12 شمارۀ 805
7- أَسْدُ الغَابَة ، 245/2 شمارۀ 1723.

سعد در طبقات (1) او را یاد کرده اند در دو زیارت نامه ناحیه و رَجَبیّه هم درود بر وی آمده است.(2)

قاضی نُعمانِ مغربی شیعی مصری در کتاب خویش، شرح الأخبار، گفته است:

«وَ مِمَّنْ كَانَ مَعَ عَلَيَّ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - مِنْ أَصحابِ النَّبِيِّ - صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - مِن مُهاجِري الْعَرَب و التّابِعِينَ الَّذِي أَوْجَبَ لَهُمْ رَسُولُ اللهِ - صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - الْجَنَّةَ وَ سَمَّاهُم بِذلك: عَمْرُو بنُ الْحَمِقِ الْخُزَاعِيُّ ، بَقِي بَعْدَ عليّ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، فَطَلَبَهُ مُعاوِيَةُ ، فَهَرَبَ مِنْهُ نَحْوَ الْجَزِيرَةِ، وَ مَعَهُ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِ عَلِيَّ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، يُقالُ لَهُ: زَاهِرٌ. فَلَمَّا نَزَلَا الْوادِيَ نَهَشَتْ عَمْرًا حَيَّةٌ فِي جَوْفِ اللَّيْلِ، فَأَصْبَحَ مُنْتَفِخًا، فَقَالَ: يَا زَاهِرٍ ! تَنَحّ عَنِّي فَإِنَّ حَبِيبي رَسُولَ اللهِ - صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - قَدْ أَخْبَرَنِي أَنَّهُ سَيَشْرَكُ فِي دَمِيَ الْجِنُّ وَ الْإِنْسُ وَ لابدَّ لي مِنْ أَنْ (3) أَقْتَل. فَبَيْنَاهُما عَلَى ذَلِكَ إِذْ رَأَيَا نَوَاصِيَ الْخَيْلِ فِي طَلَبِهِ، فَقَالَ: يَا زَاهِرُ! تَغَيَّبْ، فَإِذا قُتِلْتُ فَإِنَّهُمْ سَوْفَ يَأْخُذُونَ رَأْسِي، فَإِذَا انْصَرَفُوا فَاخْرُجْ إِلَى جَسَدِي فَوَارِهِ. قَالَ :زَاهِرٌ لا بَل أَنثر نَبْلى ثُمَّ أَرْمِيهم به فَإِذا أَفْنَيْتُ نَبْلى قُتِلْتُ مَعَكَ، قَالَ: لَا ، بَلْ تَفْعَل مَا سَأَلتك ، بِهِ يَنفَعكَ اللهُ بِهِ. فَاخْتَفَى زَاهِرٌ وَ أَتَى الْقَوْمُ فَقَتَلُوا عَمْرًا وَ اجْتَزُّوا رَأْسَه فَحَمَلُوهُ، فَكانَ أَوَّلَ راس حُمِلَ فِي الْإِسْلامِ وَ نُصِبَ لِلنَّاسِ، فَلَمَّا انْصَرَفُوا خَرَجَ زَاهِرٌ فَوَارَى جُثتَهُ، ثُمَّ بَقِيَ حَتَّى قُتِلَ مَعَ الْحُسَيْنِ - صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ- الطَّفِّ» (4)

(یعنی:

از مهاجرانِ عَرَب از أَصحاب پیامبر - صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ وَ آلِه - و آن تابعان که رسولِ خدا - صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ وَ آلِه - بهشت را بر ایشان واجب گردانید و این مطلب را در

ص: 90


1- الطَّبقات الكبرى، 319/4.
2- < سنج: بحار الأنوار، 72/45، و: 273/98 و 341. >.
3- < در يوم الطَّفّ «أَن» از قلم افتاده است. >
4- شرح الأخبار في فضائلِ الأَئِمَّةِ الأطهار < عليهم السّلام. > ، 31/2.

حقِّ ايشان إعلام فرمود، یکی از کسانی که با علی - عَلَيْهِ السَّلام - همراه بود، عَمْرو بنِ حَمِقِ خُزاعی است. وی پس از علی - عَلَيْهِ السَّلام - ببود و معاویه در طلَبَش برآمد. (1) عَمْرو از او به جانب جزیره (2) گریخت و مردی از اصحابِ عَلى عَلَيْهِ السَّلام - که او را زاهر می خواندند با وی بود چون در وادی فرود آمدند در دلِ شب ماری عَمْرو را بگزید و آماس کرد. عمرو گفت: ای زاهر! از من کناره گیر که حبیبم، رسولِ خدا - صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ وَ آلِه - ، مرا خبر داده است که جِنّ و انس در خونِ من هَنْباز خواهند گردید و بنا گزیر کشته خواهم شد. (3) در این حال بودند که طلیعه سوارانی را که در طلبش بودند بدیدند. عَمْرو گفت: ای زاهر! پنهان شو! چون کشته شوم، اینان سَرَم را بر خواهند

ص: 91


1- اعَلّامه شعرانی - قَدّسَ اللهُ سِرَّه - فرموده است: «... عَمْرو بنِ حَمِق... در قتل عثمان شرکت داشت و معاویه فرستاد [تا] او را کشتند... و در بودنِ أَمثالِ عَمْرو بن حَمِق از صحابه رسول - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - در قاتلین عُثمان ، شیعیان را حُجَّتی قویست بر أَهل سُنَّت که از رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - روایت کردند: أَصحاب من به منزلتِ ستارگانند، به هر يك اقتدا کنید هدایت یابید و گوئیم: در تبرّی از عثمان به عَمْرو بن حَمِق و كميل بن زياد و أَمثالِ آنان از صحابه رسول - صلی الله علیه و آله - اقتدا کردیم....» (دمع السُّجوم، چ إسلاميّه، ص 154) >.
2- < «جزیره»، همان ناحیه است که امروز «موصل» خوانده می شود. نگر: شرح الأخبار، ط. جلالی، 31/2. >
3- < گویا عَمْرو بنِ حَمِق، آن مارِ گزنده را مصداق «جن» و این سواران آینده را مصداق «إنس» قلَم داده و به چنین تطبیقی دست زده است. تَمَثَّل جنیان در چهرۀ «مار»، از باور های معروف پیشینیان است. وانگهی، شاید اصل این حکایتِ مارگزیدگی، جای درنگ باشد. عَلّامه شعراني - طَيَّبَ اللهُ ثَراه - در دَمع السُّجوم (چ إِسلامیه، ص 154) می فرماید: «... این که مار او را گزید مُحتمل است از مکاید معاویه [ و شایعه ای بی أساس] باشد؛چنین شهرت داد تا به کشتن پیرمردی صالح از اصحاب پیغمبر - صلی الله علیه و آله - بد نام نگردد و معاویه از این گونه مکیدت ها بسیار داشت. ...»..>

گرفت. هنگامی که باز گشتند، بیرون بیا و پیکرم را نهان كُن (1). زاهر گفت: نه، که تیر های کمانم را بیرون می آورم و ایشان را به تیر می زنم و چون تیر ها تمام شد با تو کشته می شوم. عَمْرو گفت: نه، که تو همان می کنی که از تو خواستم؛ خدایت بدان سود رساناد! (2) زاهر پنهان شد و آن جماعت آمدند؛ عَمْرو را کشتند و سرش را بریدند و بردند. این، نخستین سری بود که در اسلام حمل شد و برای مردمان در جایی نصب گردید! پس چون بازگشتند زاهر بیرون آمد و پیکر عَمْرو را نهان کرد (3)؛ و پس از آن ببود تا با حُسَيْن - صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ - در طَف كُشته شد).

می گویم:

مُحَدِّثِ قُمى - رِضْوانُ اللهِ عَلَيْهِ - این گفتار را از قاضی نعمان در مقتل خویش نقل کرده است (4)

< عَلَّامه شَيْخ مُحَمَّدِ > سَماوی گفته است: «زاهر پهلوانی آزموده و دلیری نام بردار و دوست دارِ أَهل البَيْت <- عَلَيْهِمُ السَّلام - > و بلند آوازه بود.

سیره گزاران گفته اند هنگامی که عمر و بن حَمِق بر زیاد شورید، زاهر با او قیام کرد و به گفتار و کردار با وی همراه شد و چون معاویه در طَلَبِ عَمْرو برآمد، در طلب زاهِرِ نیز بر آمد؛ ليك عَمْرو را بکشت و زاهر گریخت. در سال شصتم< هجری > حج گزارد و إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - را دیدار کرد با امام - عَلَيْهِ السَّلام - همراه شد و با آن حضرت در کربلا حضور یافت < ابن شهر آشوب > سَرَوی گفته است که در حمله نخست کشته شد.» (5)

ص: 92


1- <یعنی: دفن کن و به خاک بسپار >
2- < یا: رساند! جمله ای است که هم دعائی می توان خواند و هم خَبَری؛ و هريك را وجهی است. >.
3- < یعنی: دفن کرد؛ به خاک سپرد. >
4- نَفَس المهموم، 296.
5- إبصار الْعَيْن، 103.

شَيْخِ ما، < عَلّامه > شوشتری در نام پدر زاهر و نسبتش با عمرو بن حمق، با ما هَم داستان است؛ در این باره به کتاب دقیق وی، قاموس الرّجال (1)، مراجعه فرمایید؛ ولی میان این شهید و آن زاهر که همراهِ عَمْرو بنِ حَمِق بوده فَرق نهاده است. این فرق، بعید نیست، و حقیقتِ أَمر را خدای سبحان می داند.

نوزدَهُم: [جَبَلَة بنِ عَلى]

فُضَيْل در تسمیه او را یاد کرده و گفته است:

«قُتِلَ مِن بَنِي شَيْبَانَ بنِ ثَعْلَبَةَ، جَبَلَةُ بْنُ عَلَيَّ » (2)

(یعنی:

از بَنَى شَيْبان بنِ ثَعْلَبَه، جَبَلَة بن عَلى كُشته شد.).

«جَبَلَه دِلیری از دِلیران کوفیان بود نخست با مُسلِم قیام کرد و سپس به جانب إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - آمد. جمله سیره گزاران او را یاد کرده اند. صاحب حدائق گفته است که وی در طف با حُسَین - عَلَيْهِ السَّلام - کشته شد و < ابن شهر آشوبِ > سَرَوی گفته که در همان حملۀ نَخُست کشته شد.» (3)

می گویم:

درود بر وی در زیارت نامه ناحیه چنین آمده است: «السَّلامُ عَلَى جبلة بن عليٍّ الشَّيبانيّ» (4)

< عَلّامۀ > شوشتری در عنوان وی < در قاموس الرّجال> گفته است: «این که با مسلم بوده باشد گفته نشده کدام سیره آن را گزارش کرده است.» (5)

ص: 93


1- قاموس الرّجال، 403/4، شماره 2903.
2- تُراثُُنا ش 154/2.
3- إبصار العین، 124.
4- < نگر: بحار الأنوار، 72/45. >
5- قاموس الرّجال ، 2 / 567، شماره 1366.

بیستُم [مسعود بن حَجّاج ]

شَيْخ <طوسى - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدُّوسى -> او را در أَصحاب إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد فرموده (1) و فُضَيْل او را در تسمیه یاد کرده و گفته است:

«مسعود بن الحَجّاج و ابنه عبد الرَّحْمن بن مسعود» (2)

(یعنی:

مسعود بنِ حَجّاج و پسرش عبدالرَّحمن بن مسعود).

درود بر مسعود در زیارت نامۀ رَجَبيّه و درود بر هر دو در زیارت نامه ناحیه آمده است. (3)

< عَلّامه شَيْخ مُحَمَّدِ سَماوى - رِضْوانُ اللهِ عَلَيْه - > در ابصار گفته است:

«مسعود و پسرش از شیعیان شناخته شده بودند و ذکر مسعود در کار زار ها و جنگ ها آمده است. این دو دلیر و نام بردار بودند و با ابن سعد بیرون آمدند تا این که چون در روز های دست باز داشتن از کار زار فرصتی به دستشان آمد، به جانبِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - آمدند تا بر إمام - عَلَيْهِ السَّلام - سلام کنند و نزدِ آن حضرت ماندند و - چنان که < ابن شهر آشوب > سَرَوی خاطر نشان کرده - در حمله نَخُست کشته شدند.» (4)

می گویم:

< ابن شهر آشوب > سَرَوى - رَحِمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - پسرش، عبدالرحمن، را از کشته شدگان حمله نخست نشمرده است.

ص: 94


1- رجال الطّوسي، 80.
2- تُراثنا، ش 154/2.
3- < سنج: بحار الأنوار، 72/45؛ و: 341/98. >
4- إبصار العين، 112.

بیست و یکم [عبد الله بنِ عُروَهِ ي غِفاری ]

< ابن شهر آشوبِ > سَرَوى - رَحِمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - او را از کشته شدگان حمله نخست شمرده است ليك خلافِ آن از مقاتل ظاهر می شود و بر می آید که او و برادرش، عبدالرَّحمن، درگیر و دار کار زار کشته شده اند. از همین روی، من نیز پس از این در ضمن شهیدان کارزارگر ایشان را یاد خواهم کرد.

بیست و دوم: [ زُهَيْر بنِ بِشَرِ خَثْعَمی ]

*بیست و دوم: [ زُهَيْر بنِ بِشَرِ خَثْعَمی ](1)

درود بر وی در زیارت نامه ناحیه آمده است: «السّلامُ عَلَى زُهَيْرِ بنِ الْبِشْرِ الْخَثْعَمِي» (2). در زیارت نامۀ رَجَبيّه «السّلامُ عَلَى زُهَيْرِ بنِ بَشیر» به زیادتِ یاء در «بشر» آمده است (3)

پدر این زُهَيْر، یعنی بشر از معارف (4) است و برادرش، عبدالله، از شهیدان طف که پیشِ روي إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به شهادت رسیده اند. با این همه، در کتاب های رجال بیش از آن چه آمد ذکری از زهیر نیافتیم.

< آیة الله خویی - قُدِّسَ سِرُّهُ الشَّريف - > در مُعْجَم رِجالِ الحدیث گفته است:

«زهير بن بشير الخثعمي: ابن شهر آشوب در مناقب او را از کشته شدگان حمله نَخُست شمرده است.... در زیارت نامه ناحیه و هم چنین رَجَبیّه بر وی درود فرستاده شده، ولی در زیارت نامۀ رَجَبيّه «بشیر» آمده بی آن که «خثعمی» خوانده شود < عَلّامه> مجلسی این

ص: 95


1- <در يوم الطَّفّ: «بشر». >
2- بحار الأنوار، 273/98 از چاپ بیروت.
3- بحار الأنوار، 341/98.
4- < «معارف»: جمع معروف نام داران، مشاهیر، سرشناسان. واژۀ «معاریف» که در یوم الطَّفّ نیز در این مقام به کار رفته است ، واژه صحیح و فصیحی نیست و گویا بعض فارسی زبانان در ادوار متأخّر آن را - احتمالاً بر قیاس «مشاهیر» که جمع «مشهور» است . بر ساخته و به عنوان جمع «معروف» به کار برده اند. >

زیارت نامه را در بحار آورده است.» (1)

بیست و سوم: [عَمّار بنِ حَسّان]

شَيْخِ < طوسى - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدوسی - > او را در أَصحابِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد فرموده (2) و درود بر وی در دو زیارت نامه ناحیه و رَجَبیّه آمده است: «السَّلامُ على عَمّارِ بنِ حَسَانَ بنِ شُرَيْحِ الطَّائِيّ» (3)

«او عمّار بنِ حسّان بنِ شُرَيْح بنِ سَعد بنِ حارِثَةَ بنِ لام بنِ عَمْرِو بنِ ظريف (4) بنِ عَمْرو بنِ ثُمامة بنِ ذُهل بنِ جذعان (5) بن سعد بنِ طَيِّ طائی است.

عَمّار از شیعیانِ اخلاص پیشه در ولاء، و از دلیران نامدار بود. پدرش حسّان از کسانی است که شَرَفِ صَحابَتِ أمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - یافته اند و در جنگ جَمَل و جنگ صفّین پیش روی آن حضرت کارزار کرد و در صفّین کشته شد. عمّار از مکّه همراه إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بود و از امام - عَلَيْهِ السَّلام - جُدا نگردید تا پیش روی آن حضرت کشته شد.» (6)

می گویم:

از نوادگان او، عبدالله بن أحمد، صاحب كتاب قضايا أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلام، است که نجاشی به واسطۀ أَحمد بن مُحَمَّد بن جُنْدی از وی روایت کرده و او را در رجال

ص: 96


1- مُعْجَم رِجالِ الحَديث ، 294/7، شمارۀ 4745
2- رجال الطّوسى، 77.
3- < سنج: بحار الأنوار، 72/45، و: 341/98. >
4- < در بعض منابع: «طريف». >
5- < در بعض منابع: «جدعاء»، و در بعض منابع: «جُدْعان». >
6- إبصار العين، 113.

خویش عنوان فرموده و گفته است:

«عبد اللهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَامِرِ بْنِ سُلَيْمَانَ بنِ صَالِحِ بْنِ وَهْبِ بْنِ عَامِرٍ، وَ هُوَ الَّذِي قُتِلَ مَعَ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - بكَربَلاءَ ابْنَ حَسَّانَ المَقْتُولِ بِصِفِّينَ مَعَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ .... رَوَى عَنْ أَبِيهِ عَنِ الرّضَا - عَلَيْهِ السَّلَامُ - نُسْخَة ...» (1)

(یعنی:

عبد الله بن أَحمد بن عامر بنِ سُلَيْمان بن صالح بنِ وَهْب بن عامر، و او همان کسی است که با حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - در کربلا کشته شد پور حسّان که در معیّت امیر مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - در صفّین کشته شده است. ...

< عبدالله > از پدرش و او از حضرتِ رضا - عَلَيْهِ السَّلام - نُسخه ای (2) را روایت کرده...) (3)

بیست و چهارم: [عبد الله بنِ عُمَيْر ]

< ابن شهر آشوبِ > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - او را از کشته شدگانِ حَمله نَخُست

ص: 97


1- رجال النّجاشی، 158 از چاپ قدیم و 229 شماره 606 از چاپ جامعۀ مُدَرِّسِينِ قُم.
2- < مقصود از «نسخه»، عَلَی الظَّاهِر نوشتاری است که در آن پاره ای از روایات به ثبت رسیده باشد. از براي بعض توضیحات و احتمالات دربارۀ معنای اصطلاحی «نسخه»، نگر: مُعجَم مُصطلحات الرّجال و الدّرايَة ، جديدی نژاد، ص 183. >
3- < چنان که دیده می شود - در منابع پیش گفته و سر نویس یوم الطَّفّ، سخن از «عمار بن حسّانِ» شهید است و در رجال نامه نجاشی «از عامر بن حسّانِ» شهید؛ و باحتمال یکی از این «عامر» و «عمّار» تصحیف است. شادروان شَيْخ مُحَمَّد مَهدی شمس الدّين، در كتاب أنصار الحُسَيْن [ عَلَيْهِ السَّلام] (ط: 2، 1401 ه.ق.، 95)، «عمّار» را تصحیف «عامر» شمرده؛ و گویا در ترجیح ضبط نجاشی حق به دست اوست. >.

شمرده است؛ ولی چنین می نماید که چنان نیست؛ چه او در کارزار طف به میدان پیکار رفته و کارزار کرده، و زین رو - إِنْ شاءَ اللهُ تعالى - او را در زمرۀ شهیدان کارزار گر یاد خواهیم کرد.

بیست و پنجم: [مُسلِم بن کثیر ]

شَيْخ < طوسى - قَدَّس اللهُ سِرَّهُ القُدّوسی - > او را با وصفِ «أَعْرَج» ( / «لَنگ) در أصحابِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - ياد کرده است (1) و فضیل گفته :

« وَ قُتِلَ مِنَ الأَزْدِ ، مُسلِمُ بنُ كَثِيرٍ» (2)

(یعنی:

از قبیله أَزْد، مُسلم بن کثیر کشته شد.)

او «مُسلِم بن كَثِيرِ أَعْرَجِ أَزْدِي أَزْد شنوه یِ (3) کوفی است. از تابعان و باشندۀ کوفه بود. شَرَفِ صَحابَتِ أمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - یافته و پایش در یکی از جنگ های آن حضرت آسیب دیده بود. سیره گزاران گفته اند او از کوفه به جانبِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بیرون شد و هنگام فرود آمدنِ إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - در کربلا به آن حضرت رسید. < ابنِ شهر آشوب > سَرَوی گفته است که او در حمله نخست کشته شد.» (4)

< آیة الله > خویی - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - در مُعْجَمِ < رِجالِ الْحَدیث > اش گفته است: « مسلم بن كثيرِ أَعْرَج: از أصحابِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - رجالِ شيخ (12) ابنِ شهر آشوب او را از کُشتگانِ حَملۀ نَخُست شمرده است. ... گفته شده درود بر وی در

ص: 98


1- رجال الطّوسى، 80.
2- تُراثنا، ش 155/2
3- < «أَزْدُشَنُوَّة» (يا: «أَزْدُ شَنُوءَة»)، نام قبیله ای یمنی است. از برای آگاهی بیش تر، نگر: تاج العروس، ط. على شیری 183/1 >
4- إبصار العين، 108.

زیارت نامه های ناحیۀ مُقَدَّسه و رَجَبیّه هست، ولی این درود در نسخه مجلسی موجود نیست. آن چه در زیارت نامه ناحیه مقدّسه هست، این است: أَسلم بن کثیر - چنان که پیش از این < ذیل عنوان «أسلم بن کثیر» در مُعْجَم رجالِ الْحَدیث > بیامد ؛ و در زیارت نامه رَجَبيّه : مسلم بن كناد» (1)

بیست و ششم: [ زُهَيْر بنِ سُلَيْم]

فُضَيْل او را در کشتگان قبیله ازد یاد کرده است (2)

«زهیر از کسانی بود که در شبِ دَهُم وقتی مُصَمِّم بودن آن جماعت را بر کارزار با إمام ديدند، به سوي إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - آمدند و به أصحاب آن حضرت پیوستند. وی در حملۀ نَخُست کشته شد». (3)

می گویم:

در زیارت نامه رَجَبیّه آمده: «السَّلامُ علی زهیر بن سلمان» (4) و دوگانگي زُهَيْرِ بنِ سُلَيْم و زُهَيْر بن سلمان بغایت بعید است؛ چنان که علّامۀ مَحَلّاتی - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - در فُرسان الهَيجاء (5) به همین گراییده؛ ليك محقِّقِ خويى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - در مُعْجَم رِجالِ الْحَدیث (6) و محقّق شوشتری در قاموس الرّجال (7) به خلاف این رای گراییده و این دو نام را در دو عنوان آورده اند.

ص: 99


1- معجم رجال الحديث ، 151/18، شمارۀ 12336.
2- تُراثُنا، ش 2 /156.
3- إبصارُ العَيْن، 109.
4- بحار الانوار، 341/98 از چاپ بیروت.
5- فُرسان الهيجاء، 1 /141.
6- مُعجَم رِجالِ الحَديث ، 294/7 و 295، شمارۀ 4746 و 4747.
7- قاموس الرّجال، 484/4 شماره 2967 و 2968.

بیست و هفتم و بیست و هشتم: عبد الله و عُبَيْد الله، پسرانِ يَزِيدِ بَصری ]

شَیخ < طوسی - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدوسی - > این دو تن را در أَصحابِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده و گفته است:

«عبدالله و عُبَيْد الله معروفان» (1)

(یعنی:

عبدالله و عبیدالله، شناسایند).

درود بر این دو در زیارت نامه ناحیه آمده است: «السّلامُ على عبدِاللهِ و عُبَيدِ اللهِ ابْنَيْ يَزيدَ بنِ ثبَيْط القيسي» (2)

فُضَيْل گفته است:

قُتِلَ مِنْ عَبدِ الْقَيْسِ مِن أهل الْبَصْرَة، يَزِيدُ بنُ ثُبَيْطٍ وَ ابْنَاهُ عَبدُ اللَّهِ وَ عُبَيْدُ اللَّهِ ابْنَا يَزِيدَ» (3)

(یعنی:

از قبیلۀ عبدالقیس از أَهلِ بَصره، يزيد بن ثُبَيْط و دو پسرش، عبدالله بن یزید و عبیدالله بن یزید، کشته شدند.)

ذِکرِ پدرِ شَهیدشان، یَزید بنِ ثُبَيْط خواهد آمد؛ چه وی در کارزار طف، درگیر و دار کارزار، پیش رویِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - کشته شد. منتظر باشید.

ضبط صحیح نام پدرشان هم «یزید» است، نه «زید» که صاحب مناقب یاد کرده.

< ابن شهر آشوبِ > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - ، از کُشتگانِ حَملۀ نَخُست، جُز همین

ص: 100


1- رجال الطّوسى، 77.
2- < چنین است در يوم الطَّفّ. سنج: بحار الأنوار، 72/45. >
3- تراثنا، ش 153/2.

دلاوران معرّفی شده در این مقام را نام نَبُرده است. زین روی، به ما بقی گفتار می پردازیم و به هر روی خدای را سپاس گزاریم.

[نَخستین کس از سپاهیان شیطان که بیرون آمد]

«فَبَرَزَ يَسَارٌ، مَوْلَى زِيَادِ بْنِ أَبِي سُفْيانَ، وَ بَرَزَ إِلَيْهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنِ عُمَيْرٍ، فَقَالَ لَهُ يَسَارٌ: مَنْ أَنْتَ؟ فَانْتَسَبَ لَهُ، فَقالَ لَهُ: لَسْتُ أَعْرِفُكَ، لِيَخْرُجْ إِلَيَّ زُهَيْرُ بْنُ الْقَيْنِ أَوْ حَبيبُ بْنُ مُظَاهِرٍ؛ فَقالَ لَهُ عَبدُ اللَّهِ بْنِ عُمَيْرٍ: يَابْنَ الْفَاعِلَة! وَ بِكَ رَغْبَةٌ عَن (1) مُبَارَزَةِ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ؟!، ثُمَّ شَدَّ عَلَيْهِ، فَضَرَبَهُ بِسَيْفِهِ حَتَّى بَرَدَ، فَإِنَّهُ الْمُشْتَغِلُ بِضَرْبِهِ إِذ شَدَّ عَلَيْهِ سَالِمٌ مَوْلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ، فَصاحُوا بِهِ: قَدْ رَهِقَكَ الْعَبْدُ ، فَلَمْ يَشْعُرُ بِهِ حَتَّى غَشِيَهُ، فَبَدَرَهُ بِضَرِبَةٍ أَتَّقاهَا ابْنُ عُمَيْرِ بِيَدِهِ الْيُسْرَى فَأَطارَتْ أَصَابِعَ كَفِّهِ، ثُمَّ شَدَّ عَلَيْهِ فَضَرَبَهُ حَتَّى قَتَلَهُ، وَ أَقْبَلَ وَ قد قَتَلَهُمَا جَمِيعًا وَ هوَ يَرْتَجِزُ وَ يَقُولُ:

إِنْ تُنْكِرُونِي فَأَنَا ابْنُ كَلْبِ *** إنِّي امْرُؤٌ ذُو مِرَّةٍ وَ عَضَبِ (2)

وَ لَسْتُ بِالْخَوَّارِ عِنْدَ النَّكْبِ» (3)

(یعنی:

يَسار، ولامَندِ زياد بن أبي سفيان، < از سپاه یزید > به میدان آمد و عبد الله بن عُمَيْر < از سپاه إِمام - عَلَيْهِ السَّلَام - > به جنگ او رفت يَسار او را گفت: تو کیستی؟ عبدالله تبار خود را برایش یاد کرد یسار به او گفت: تو را نمی شناسم. باید زُهَيْرِ بنِ قَيْن يا حبيب بن مُظاهِر به جنگ من آیند! عبدالله بن عُمَيْر به او گفت: ای پسر زن بد کاره این توئی که از جنگیدن با کسی اظهارِ نا خُشنودی کنی؟! < تو را چنین مرتبتی نیست! >. آن گاه بر او

ص: 101


1- < در يوم الطّفّ: «زغبة من». >
2- < در يوم الطَّفّ: «غضب». >
3- الإرشاد، 217 < نيز سنج: ط. مؤسّسة آل البيت - عَلَيْهِمُ السَّلام - ، 2 / 101 >

حمله برد و چنانش به شمشیر زد تا جان داد! هم چنان به زدنِ او مشغول بود که سالم وِلامَندِ عُبَيْدِ اللهِ بْنِ زیاد بر وی حمله آورد او را آواز دادند: آن برده به تو نزديك شد ؛< مواظب باش > ! ليك مُتَوَجِّهَش نشد تا به او رسید و پیش دستانه ضربتی بر او وارد آورد.

ابنِ عُمَيْر دستِ چپش را سپر گرد و آن ضربه انگشتان دستش را پرانید. پس ابنِ عُمَيْر بر وی حمله آورد و او را بزد تا بکشت آن گاه - در حالی که هر دو را کشته بود - روی آورد و رجز می خواند و می گفت:

إِنْ تُنْكِرُونى فَأَنَا ابْنُ كَلْبِ *** إِنِّي امْرُؤٌ ذُو مِرَّةٍ وَ عَضبِ

وَ لَسْتُ بِالْخَّوارِ عِنْدَ النَّكْب

< یعنی: اگر مرا نمی شناسید، [بدانید که] من پور کلب هستم.

مَردی زورمند و خداوندگار تیغی برّان ام؛

و در رنج و شکنج، ترسان و لرزان نیستم.>.) .

« قالَ أَبو مِخْنَفٍ : حَدَّثَنِي أَبُو جَنَابٍ، قَالَ : كانَ مِنَّا رَجُلٌ يُدْعَى عَبْدَ اللهِ بنَ عُمَيْرٍ مِن بَني عُلَيْم، كَانَ قَدْ نَزَلَ الْكُوفَةَ وَ اتَّخَذَ عِنْدَ بِئرِ الْجَعْدِ مِنْ هَمْدَانَ دَارًا، و كانَتْ مَعَهُ امْرَأَةٌ لَه مِنَ النَّمِرِ بْن قَاسِطٍ، يُقَالُ لَهَا: أُمُّ وهبٍ بِنْتُ عَبْدٍ، فَرَأَى الْقَوْمَ بِالنُّخَيْلَةِ يُعْرَضُونَ لِيُسَرَّحُوا إِلَى الْحُسَيْنِ.

قَالَ: فَسَأَلَ عَنْهُمْ، فَقِيلَ لَهُ: يُسَرَّحُونَ إِلَى حُسَيْنِ بْنِ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ [ آلِهِ وَ] سَلَّمَ.

فَقَالَ: وَ اللهِ لَقَدْ كُنْتُ عَلَى جِهَادِ أَهْلِ الشِّرْكِ حَرِيصًا، وَ إِنِّي لَأَرْجُو أَن لَا يَكُونَ جِهَادُ هُؤلَاءِ الَّذِينَ يَغْزُونَ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّهِمْ أَيْسَرَ ثَوَابًا عِنْدَ اللهِ مِن ثَوَابِهِ إِيَّايَ فِي جِهَادِ الْمُشْرِكِينَ. فَدَخَلَ إِلَى امْرَأَتِهِ فَأَخْبَرَهَا بِمَا سَمِعَ، وَ أَعْلَمَهَا بِمَا يُرِيدُ، فَقَالَتْ: أَصَبْتَ! أَصَابَ اللهُ بِكَ أَرْشَدَ أُمُورِكَ افْعَلْ وَ أَخْرِجْني مَعَك.

ص: 102

قَالَ: فَخَرَجَ بِهَا لَيْلًا حَتَّى أَتَى حُسَيْنَا، فَأَقامَ مَعَهُ، فَلَمَّا دَنَا مِنْهُ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ وَ رَمَى بِسَهمٍ ارْتَمَى النَّاسُ، فَلَمَّا ارْتَمَوا خَرَجَ يَسَارٌ مَوْلَى زِيَادِ بْنِ أَبِي سُفْيَانَ وَ سَالِمٌ مَوْلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زيَادٍ، فَقَالَا: مَنْ يُبَارِزُ؟ لِيَخْرُجْ إِلَيْنَا بَعْضُكُم قَالَ: فَوَثَبَ حَبِيبُ بْنُ مُظاهِرٍ وَ بُرَيْرُ بْنُ حُضَيْرٍ، فَقَالَ لَهُمَا الْحُسَيْنُ : اِجْلِسَا فَقامَ عَبْدُ اللهِ بْنُ عُمَيْرِ الكَلْبِيُّ، فَقَالَ: أَبا عَبْدِ اللهِ رَحِمَكَ اللهُ! إِئذَنْ (1) لِي فَلأَخْرُج إِلَيْهِمَا ؛ فَرَأَى الْحُسَيْنُ رَجُلًا آدَمَ طَوِيلًا شَدِيدَ السَّاعِدَيْنِ بَعِيدَ مَا بَيْنَ الْمَنْكِبَيْنِ، فَقَالَ الْحُسَيْنُ: إِنِّي لَأَحْسَبُهُ لِلْأَقْرَانِ قتَّالًا، أَخْرُجْ إِنْ شِئْتَ.

قالَ: فَخَرَجَ إِلَيْهِمَا ، فَقَالَا لَهُ: مَنْ أَنَّتَ؟ فَانْتَسَبَ لَهُمَا، فَقَالَا: لَا نَعْرِفُكَ، لِيَخْرُج إِلَيْنَا زُهَيْرُ بْنُ الْقَيْنِ أَوْ حَبيبُ بْنُ مُظاهِرٍ أَوْ بُرَيْرُ بْنُ حُضَيْرٍ؛ وَ يَسَارٌ مُسْتَنْتِلُ أَمامَ سالمٍ؛ فَقالَ لَهُ الكَلْبِيُّ: يَابْنَ الزَّانِيَةِ وَ بِكَ رَغْبَةٌ عَنْ مُبَارَزَةِ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ ؟! وَ < مَا> يَخْرُجُ إِلَيْكَ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ، إلَّا (2) وَ هُوَ خَيْرٌ مِنْكَ، ثُمَّ شَدَّ عَلَيْهِ فَضَرَبَهُ بِسَيْفِهِ حَتَّى بَرَدَ، فَإِنَّهُ لَمُشْتَغِلٌ بِهِ يَضْرِبُهُ بِسَيْفِهِ إِذْ شَدَّ عَلَيْهِ سَالِمٌ، فَصَاحَ بِهِ : قَدْ رَهِقَكَ الْعَبْدُ، قَالَ: فَلَمْ يَأْبَهُ لَهُ حَتَّى غَشِيَهُ فَبَدَرَهُ الضَّرْبَةَ، فَاتَّقَاهُ الكَلْبِيُّ بِيَدِهِ الْيُسْرَى، فَأَطَارَ أَصَابِعَ كَفِّهِ الْيُسْرَى، ثُمَّ مَالَ عَلَيْهِ الكَلْبِيُّ، فَضَرَبَهُ حَتَّى قَتَلَهُ.

وَ أَقْبَلَ الكَلْبِيُّ مُرْتَجِزًا وَ هُوَ يَقُولُ - وَ قَدْ قَتَلَهُمَا جَمِيعًا - :

إِنْ تُنْكِرُونِي فَأَنَا ابْنُ كَلب *** حَسْبِي بِبَيْتي فِي عُلَيْمٍ حَسبي

إِنِّي امْرُةٌ ذُو مِرَّةٍ وَ عَصْبٍ *** وَ لَسْتُ بِالْخَّوارِ عِنْدَ النَّكب

إِنِّي زَعِيمٌ لَكِ أُمَّ وَهْبٍ! *** بِالطَّعْنِ فِيهِمْ مُقْدِمًا وَ الضَّرْبِ

ضَرْبَ غُلَامٍ مُؤْمِنٍ بِالرَّبِّ

فَأَخَذَتْ أُمُّ وَهَبٍ امْرَأَتُهُ عَمُودًا ثُمَّ أَقْبَلَتْ نَحْوَ زَوْجِهَا تَقُولُ لَهُ: فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي! قاتِلْ دُونَ الطَّيِّبِينَ ذُرِّيَّةِ مُحَمَّدٍ! فَأَقْبَلَ إِلَيْهَا يَرُدُّهَا نَحْوَ النِّسَاءِ ، فَأَخَذَتْ تُجَاذِبُ ثَوْبَهُ، ثُمَّ قَالَتْ: إنّی لَنْ أَدَعَكَ دُونَ أَن أَمُوتَ مَعَكَ ، فَنَادَاهَا حُسَيْنٌ، فَقالَ: جُزِيتُمْ مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ خَيْرًا،

ص: 103


1- < يَوم الطَّفّ: «إئذن». >
2- < يَوم الطَّفّ: «ألا». >

ارْجِعِي - رَحِمَكِ اللهُ - إِلَى النِّسَاءِ فَاجْلِسِي مَعَهُنَّ، فَإِنَّهُ لَيْسَ عَلَى النِّسَاءِ قِتَالُ، فَانْصَرَفَتْ إِلَيْهِنَّ »(1)

(یعنی:

أَبو مِخْنَف گفت: ابو جناب مرا حدیث کرد و گفت: مردی از ما بود که عبدالله بنِ عُمَيْر خوانده می شد، از بنی عُلیم.

در کوفه ساکن شده و در نزدیکی چاهِ جَعْدِ محلّه هَمْدان خانه ای گرفته بود. زنی از تيرة نمر بن قاسط داشت که او را أُمّ وَهب دُختِ عَبْد می خواندند. عبدالله بنِ عُمَيْر جماعت را در نُخَیله دیده بود که از ایشان سان می دیدند تا به سوي حُسَيْن روانه شان دارند < ابو جناب> گفت: < عبدالله > دربارۀ ایشان پرسیده بود و گفته بودندش: به سوي حُسَيْن پسر فاطمه دُختِ رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - روانه شان می دارند. او گفته بود به خدا قسم بر جنگ با مُشرِكان حريص بودم و اينك اميد دارم جنگ با اینان که به پورِ دُختِ پیامبرشان می تازند از برای من نزدِ خدای كَمْ ثَواب تر از جنگ با مشرکان نباشد! پس به سراغ زنش رفت و او را از آن چه شنیده بود با خبر ساخت و از قصد خویش بیاگاهانید زن گفت راهِ دُرُست را انتخاب کرده ای؛ خدای تو را به بهترین کار هایت در رساناد چنین کُن و مرا نیز با خود ببر

< أَبو جَناب > گفت: شبانه با زنش بیرون شد تا به نزدِ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > آمد و در خدمت آن حضرت بماند.

پس چون عُمَر بن سعد نزديك آمد و تیری انداخت کسان نیز تیر انداختند. چون تیر انداختند، يَسار، وِلامَندِ زياد بن أبي سفيان، و سالم، ولامَندِ عُبَيْد الله بن زیاد، بیرون آمدند و گفتند: کیست که به میدان آید و کار زار کند؟!کسی از شما باید به جانب ما بیرون شَوَد.

ص: 104


1- تاريخ الطَّبَری، 245/6.

< أَبو جَناب > گفت: حَبيب بنِ مُظاهِر و بُرَيْر بنِ حُصَيْر از جای جَستَند حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > ایشان را فرمود بنشینید. عبد الله بنِ عُمَيْرِ کلبی بر خاست و گفت: أَبَا عَبْدِ الله! خدای بر تو مِهر ورزاد! مرا اذن ده که من باید به جانب این دو تن بیرون شَوَم. حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > مردی دید گندم گون و بلند با بازوانی استوار و شانه های فراخ. فرمود: من می پندارم او کشنده هم آوردان است. اگر می خواهی بیرون شو.

< ابو جناب> گفت: < عبد الله بنِ عُمَيْر > به جانبِ آن دو تن بیرون شد. او را گفتند: تو کیستی؟ تبار خود را بر ایشان یاد کرد. گفتند: تو را نمی شناسیم، باید زُهَيْرِ بنِ قَيْن يا حَبيب بنِ مُظاهِرٍ يا بُرَيْرِ بنِ خُضَيْر به جانبِ ما بیرون آیند! يَسار پیش آمده جلو سالم بود. کلبی او را گفت: ای پسر زن زناکار! این توئی که از کار زار با كسى إظهار ناخشنودى می کنی؟! حال آن که هرکس به کارزار تو آید، بی گمان از تو بهتر است! آن گاه بر او حمله برد و چنانش به شمشیر زد تا جان داد! هم چنان به زَدَنِ او مشغول بود که سالم بر وی حمله آورد < کسی> او را آواز داد: آن برده به تو نزدیک شد ؛ مواظب باش>! < أَبو جَناب> گفت: < عَبد اللهِ كَلْبی> مُتَوَجّه وی نشد تا به او رسید و پیش دستانه ضربتی بر او وارد آورد. کلبی دست چپش را سپر کرد و آن ضربه انگشتانِ دست چپش را پرانید. آن گاه کلبی بر او هجوم برد و او را بزد تا بکشت. سپس در حالی که هر دو را کشته بود روی آورده رجز می خواند و می گفت:

إِنْ تُنْكِرُونِي فَأَنَا ابْنُ كَلْب *** حَسَبِي بِبَيْتي فِي عُلَيْمٍ حَسَبِي

إنِّي امْرُؤٌ ذُو مِرَّةٍ وَ عَصْبِ *** وَ لَسْتُ بِالْخَوّارِ عِنْدَ النَّكبِ

إِنِّى زَعِيمٌ لَكِ أُمَّ وَهْبِ! *** بِالطَّعْنِ فِيهِمْ مُقْدِمًا وَ الضَّرْبِ

ضَرْبَ غُلَامٍ مُؤْمِنٍ بِالرَّبِ

ص: 105

<یعنی:

اگر مرا نمی شناسید من پور کلب هستم. *** نازش برخاستگی از خاندانِ عُلَيْم، مرا بس!

مردى زورمند و استوارم؛ *** و در رنج و شکنج، ترسان و لرزان نیستم.

اى ، أُمّ وهب! من تو را پایندان ام *** که دست یازانه در ایشان زَخم نیزه و شمشیر بزَنَم؛

آن سان که جوانی باورمند به پروردگار، زخم شمشیر می زند. >

أُمّ وَهب، زنش، گرزی بر گرفت و به جانب همسر خویش روی آورده او را می گفت: باب و مامم بفدایت باد! در دفاع از این پاکان زاد و رودِ مُحَمَّد <- صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آله -> کارزار کُن.

عبدالله به سوي وی آمد تا به جانب زنان باز گرداندش ولی زن جامه او را گرفته می کشید و گفت: من تا با تو نمیرم تو را وا نمی نِهم. پس حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > آن زن را آواز داد و گفت: خدای شما خاندان را پاداش نيك دهاد! ای که خُدای بر تو مِهر !وَرزاد به سوی زنان باز گرد و با ایشان بنشین که بر زنان کار زار نیست. پس آن زن به جانب زنان باز گشت.).

می گویم:

ماجرای شهادتِ این دِل آور جهاد گر که رحمتِ خدای بر او باد! - و چگونگی به شهادت رسیدن همسرش، أُمّ وهب، خواهد آمد. منتظر باشید.

[حمله بر مَيْمَنه سپاه خداوند]

وَ حَمَلَ عَمْرُو بْنُ الْحَجَاجِ عَلَى مَيْمَنَةِ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - فِيمَنْ كَانَ مَعَهُ

ص: 106

مِن أَهْل الْكُوفَةِ، فَلَمَّا دَنَى مِنْ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، جَثوْا لَهُ عَلَى الرُّكَبِ، وَ أَشْرَعُوا بِالرِّمَاحِ نَحْوَهُمْ ، فَلَمْ تُقْدِمْ (1) خَيْلُهُمْ عَلَى الرِّمَاحِ، فَذَهَبَتِ الْخَيْلُ لِتَرْجِعَ، فَرَشَقَهُمْ أَصْحَابُ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ بِالنَّبْلِ ، فَصَرَعُوا مِنْهُمْ رِجَالًا، وَ جَرَحُوا مِنْهُمْ آخَرِينَ . » (2)

(یعنی:

عَمْرو بنِ حَجّاج باگروهی از کوفیان بر مَيْمَنه یارانِ امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - حمله آورد. چون به یارانِ امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - نزديك شد، آنان بر زانو نشستند و نیزه هاشان را به جانب ایشان دراز کردند اسبان دل به نیزه نزده آهنگ بازگشت کردند. در این هنگام یارانِ امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به ایشان تیر افگندند؛ شماری از ایشان را از پای در آوردند و گروهی دیگر را زخمی کردند.).

می گویم: مانند این گزارش در تاریخ طبری آمده است (3)

«وَ كانَ عَمْرُو بْنُ الْحَجَّاجِ يَقُولُ لِأَصْحَابِهِ: قاتِلُوا مَنْ مَرَقَ عَنِ الدِّينِ، وَ فَارَقَ الْجَمَاعَةَ!، فَصَاحَ الْحُسَيْنُ: وَيْحَكَ - يَا عَمْرُوا أَ عَلَيَّ تُحَرِّضُ النَّاسَ ؟! أَنَحْنُ مَرَقْنَا مِنَ الدِّينِ وَ أَنَّتَ تُقِيمُ عَلَيْهِ ؟! سَتَعْلَمُونَ إِذَا فَارَقَتْ أَرْوَاحُنَا أَجْسَادَنَا مَنْ أَوْلَى بِصِلِي النَّارِ!» (4)

(یعنی:

عَمْرو بنِ حَجّاج یارانِ خویش را می گفت: با کسانی که از دین بیرون آمده و از جماعت جُدا شده اند کارزار کنید!

إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - فریاد زد: وای بر تو ای عمرو! آیا مردمان را بر من بر می آغالانی؟! آیا ما از دین بیرون آمده ایم و تو بر آن ثبات ورزیده ای؟! زودا چون جان های ما از پیکر هامان جدا شود، بدانید چه کسی به در آمدن و سوختن به آتش دوزخ سزاوار تر است!.)

ص: 107


1- < در يوم الطَّفّ: «فلم تقدّمهم». >
2- الإرشاد، 218
3- تاريخ الطبرى، 246/6.
4- مَقْتَل الْحُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > مُقَرَّم 240، به نقل از بدايه ي ابن كثير، 182/8.

می گویم

این سخن را پور جریر طبری، با لختی دگرسانی در بعض الفاظ، در تاریخ خود از عَمْر وبن حجّاج نقل کرده است (1)

[کشته شدن چهارتَن از یارانِ أَبا عَبْدِ الله - عَلَيْهِ السَّلام- ]

طَبَری می گوید:

«فَأَمَّا الصَّيْداوِي عُمَرُ بْنُ خَالِدٍ و جَابِرُ بْنُ الْحَارِثِ السَّلْمانيّ و سَعْدٌ مَوْلَى عُمَرَ بْنِ خَالِدٍ وَ مُجَمِّعُ بْنُ عَبْدِ اللهِ الْعائِذِيّ، فَإِنَّهُمْ قَاتَلُوا فِي أَوَّلِ الْقِتَالِ، فَشَدُّوا مُقْدِمِينَ بِأَسْيَافِهِمْ عَلَى النَّاسِ، فَلَمَّا وَ غَلُوا عَطَفَ عَلَيْهِمُ النَّاسُ، فَأَخَذُوا يَحُوزُونَهُمْ، وَ قَطَعُوهُمْ مِنْ أَصْحَابِهِمْ غَيْرَ بَعِيدٍ، فَحَمَلَ عَلَيْهِمُ الْعَبّاسُ بْنُ عَليّ، فَاسْتَنْقَذَهُمْ ، فَجَاؤا قَد جُرّحُوا فَلَمّا دَنَا مِنْهُمْ عَدُوُّهُمْ شَدُّوا بِأَسْيَافِهِمْ، فَقَاتَلُوا فِي أَوَّلِ الْأَمْرِ حَتَّى قُتِلُوا مِنْ مَكَانٍ وَاحِدٍ.» (2)

(یعنی:

عُمَر بنِ خَالِدِ صَيْداوى، و جابر بن حارث سلمانی و سعد، وِلامَندِ عُمر بن خالد، و مُجَمِّع بنِ عَبدِاللهِ عائِدی در آغاز درگیری کارزار کردند و شمشیر کشیده بر آن جماعت تاختند چون در عُمقِ سپاه دشمن رفتند آن جماعت بر ایشان یورش آوردند و در میانشان گرفتند و بی آن که فاصلۀ دوری در میان باشد ایشان را از یارانشان جدا ساختند. این جا بود که عبّاس بن عَلى <- عَلَيْهِمَا السَّلام - > بر ایشان حمله آورد و رهائی دادشان نجات یافتند و باز گشتند ولی مجروح شده بودند؛ ليك هنگامی که دشمن به ایشان نزديك شد با شمشیر هاشان حمله بردند و در آغاز کار جنگیدند تا همه در يك جا کشته شدند.)

ص: 108


1- تاريخ الطّبرى، 6 /249.
2- تاريخ الطّبرى، 6 /255.

می گویم

این جا سرگذشت این چهار دل آور را می آورم.

نَخُست: [عَمْرو بن خالِدِ صَيْداوی]

او عمرو بن خالد بن حكيم بن حزام أسدي صیداوی است؛ تیره ای از أسد بنِ خُزَيْمَه ي عَدنانی.

درود بر وی، در زیارت نامه ناحیه آمده است: «السّلامُ عَلَى عَمْرِو بنِ خَالِدٍ الصّيداوي» (1)

«عَمْرو، بزرگی بود در کوفه که مُخْلِصانه دوستدار اهل بيت <- عَلَيْهِمُ السَّلام -> بود. به همراهی با مُسلِم به پا خاست تا آن که کوفیان به او خیانت کردند و وی نیز چاره ای جز پنهان شدن نداشت. پس چون کشته شدنِ قیس بنِ مُسْهِر به گوش وی رسید و خبر یافت که امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به حاجر(2) آمده است، به جانب آن حضرت بیرون شد. ولامندش، سعد، و مُجَمِّعِ عائِدی و پسرش (یعنی: خالد بنِ عَمْرو) و جُنادة بنِ حرثِ سلمانی با او بودند. غلامی از آن نافع بجلی با اسب وی، موسوم به «کامل»، در پیِ ایشان بود؛ و ایشان آن اسب را به «يَدَك» (3) در پی آوردند؛ و طرِمَّاح بنِ عَديّ طائی را راهنمای خویش ساختند طرمّاح که به کوفه آمده بود تا برای خانواده اش خورد و خوراکی مُهَيّا دارد ایشان را از بیراهه برد و از خوف بسختی راه سپرد، زیرا خبر داشتند راه تحت نظر است سرانجام به نزديكي إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام -رسيدند و طِرِمّاح بْنِ

ص: 109


1- < چنین است در یوم الطَّفّ. مقایسه فرمایید با: بحار الأنوار، 72/45. >
2- < «حاجر»، نام یکی از منازِلِ طریقِ حَرَكَتِ إمام - عَلَيْهِ السَّلام - از مکّه به سوی عراق است. >
3- < «يَدَك»: اسب جنیبت، کتل، مرکبی که همراه می بردند و در صورت لزوم جایگزینِ مَركَبِ خویش می ساختند >

عَدی به خدا خوانی آواز برداشت و گفت:

يَا نَاقَتِي ! لاتَذعَرِي مِنْ زَجْرِي *** وَ شَمِّرِي قَبْلَ طُلُوعِ الْفَجرِ

بِخَيْرِ رُكْبَانٍ وَ خَيْرِ سَفْرِ *** حَتَّى تَحُلّي بِكَرِيمِ النَّجِرِ

المَاجِدِ الحُرِّ رَحِيبِ الصَّدرِ *** أَتَى بِهِ اللهُ لِخَيْرِ أَمرِ

ثمَّةَ أَبْقاهُ (1) بَقَاءَ الدَّهْر

(یعنی: ای ماده شتر من! از نهیب زدن ام مهراس و با بهترین سواران و بهترین مسافران بشتاب تا پیش از بر دمیدن سپیده به حضور آن والا تبارِ سَر فَرازِ آزاده گشاده دل (2) فرود آیی که خدایش از برای بهین کاری آورده است؛ و چندان که روزگار بپاید، پایدار داراد!)

إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - در «عُذَیبِ الهجانات» بود که به آن حضرت رسیدند و بر وی سلام کردند و آن أبیات را برای آن بزرگوار برخواندند. إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: وَ اللهِ إِنِّي لَأَرْجُوا أَن يَكُونَ خَيْرًا مَا أَرَادَ اللهُ بِنَا، قُتِلْنَا أَوْ ظَفِرْنَا (یعنی: به خدا سوگند که من

ص: 110


1- < در يوم الطَّفّ: «إبقاء». >.
2- < «گشاده دل» برابر نهادۀ خوش آیندی است از برای «رحیب الصَّدر» که زنده یاد ابوالقاسم پاینده در ترجمۀ تاریخ طبری ) ،(چ أساطير، 2995/7) آورده است. البته أهل نَظَر توجّه دارند که «گشاده دل» در متن های فارسی بار ها و بار ها به معنای شاد کام و مسرور به کار رفته است؛ ليك به معناي «داراي سعه صدر» (سنج: فرهنگ شاهنامه، رواقی، 1909/2) نیز آمده است؛ چنان که فردوسی در شاهنامه (چ حمیدیان 128/8) گوید: گشاده دلان را بود بخت یار *** انوشه کسی کو بُوَد بُردبار و همین کاربرد است که برابرِ «رحیب الصَّدرِ» عَرَبی تواند بود. >

امید می دارم که آن چه خدای از برای ما خواسته به باشد، خواه کشته شویم و خواه چیره).» (1)

برخی از مقاتل و تواریخ ماجرای کشته شدن او را آن گونه که آمد یاد کرده اند؛ برخی نیز، مانند < ابن شهر آشوبِ > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْه - در مناقب (2) و < علّامه مُحَمَّد باقر > مَجلِسى - قُدِّسَ سِرُّه - در بحار(3) و جُز ایشان، او را در شهیدان کار زار گر یاد کرده و «أزدى» خوانده اند و پس از او پسرش، خالد، را یاد کرده اند.

< عَلّامه مولانا مُحَمَّد باقرِ مَجلِسى - رَوَّحَ الله روحه - > در بحار گفته است:

«بَرَزَ مِنْ بَعْدِهِ عَمْرُو بْنُ خَالِدٍ الْأَزْدِيّ وَ هُوَ يَقُولُ:

إِلَيْكِ يَا نَفْسُ إِلَى الرَّحْمَنِ *** فَأَبْشِرِي بِالرَّوْحِ وَ الرَّيْحَانِ

الْيَوْمَ تُجْزَيْنَ عَلَى الْإِحْسَانِ *** قَدْ كانَ مِنْكَ غَابِرَ الزَّمَانِ

مَا خُطَّ فِي اللّوْحِ لَدَى الدَّيَّانِ *** لَا تَجْزَعِي فَكُلُّ حَيَّ فانِ (4)

وَ الصَّبْرُ أَحْظَى (5) لَكِ بِالْأَمانِ *** يَا مَعْشَرَ الْأَزْدِ بَنِي قَحْطَانِ!

ثُمَّ قَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ.»

(یعنی:

ص: 111


1- إبصار العين، 66 .
2- مناقب،217/2
3- بحار، 196/10.
4- < در يوم الطّفّ: «فانٍ». >
5- < در يوم الطّفّ: «احضى». >

پس از وی <= وهب بنِ عَبدِ الله بنِ حُبَابِ كَلْبي > ، عَمْرو بن خالدِ أَزْدی به میدان رفت و می گفت:

ای جان! به جانبِ خدایِ رَحْمن برو، و مژدۀ رَوْح و ریحان باد تو را! امروز پاداش نکوکاری می یابی. در گذشته کار هائی کرده ای که نزد خداوندِ دَیّان در لوح نگاشته شده است.(1)

زاری و بی تابی مکن که هر زنده ای می میرد شکیبائی امنیّت بیش تری برایت به ارمغان می آورد. ای گروه ازدیان! ای فرزندانِ قَحْطان!

آن گاه کارزار گرد تا کشته شد - مهر خدای بر او باد!).

< عالم بزرگوار، ابن شهر آشوبِ سَرَوي مازندرانی - قَدَّسَ اللهُ رُوحَهُ العَزيز - ،> در مناقب گفته است:

«ثُمَّ بَرَزَ ابْنُهُ خَالِدٌ وَ هُوَ يَقُولُ:

صَبْرًا عَلَى الْمَوْتِ بَنِي قَحْطَانِ! *** كَيْمَا تَكُونُوا فِي رِضَى الرَّحْمَنِ

ذِي الْمَجْدِ وَ الْعِزَّةِ و البُرهان *** و ذي (2) الْعُلَى وَ الطَّولِ وَ الْإِحْسَانِ

يَا أَبَتا! قَدْ صِرْتَ فِي الْجِنَانِ *** في قَصْرِ دُرٌ حَسَنِ الْبُنْيَانِ»

(یعنی:

سپس پسرش، خالد، به میدان رفت و می گفت:

ای فرزندان قحطان! بر مرگ بشکیبید تا در خُشنودی خدای رحمن جای گیرید؛

ص: 112


1- < از برای احتمال های مختلفی که در ترجمه این مقطع می رود، نگر: محن الأبرار، چ جنّتیان، 790/1 >
2- < در يوم الطَّفّ: «ذو» - به جاي «و ذي». >.

خدایی که شکوهمند و گرامی و صاحب حُجَّت و والا و فزون بخش(1) و إحسان گر است. ای پدر جان در بهشت در کاخی خوش ساخت از مروارید جای گرفته ای!)

می گویم:

ما از یگانگی این دو سخن گفتیم و تصحیف «اسدی» به «أَزدى» مُحْتَمَل است، ليك اکنون نمی دانیم این مرد چگونه کشته شده است؟ آیا به کیفیّتی که نخست یاد شد، یا آن سان که این جا آمد؟

صاحبِ مُعْجَم رِجال الحدیث به تَعَدُّدِ این دو گراییده و در کتاب خود عنوان هاي جداگانه به ایشان داده است (2) ؛ ليك سَماوی (3) و محلّاتی (4) - قُدِّسَ سِرُّهُما - و نیز شیخ ما، < عَلّامۀ> شوشتری - مُدَّ ظلّه - در قاموس اش (5) در یکی شمردن آن دو با ما هم داستان اند.

دوم: [جابر بن حارِثِ سلمانی]

در کتاب های رجال ذکری از وی نیافتم. ممکن است این نام، تصحیف «جُنادَة» باشد. جُنادَة بنِ حارثِ سلمانی در معاجم مذکور است و معرّفی وى - إِنْ شَاءَ اللهُ تَعالى - در زمره شهیدان کارزار گر می آید

شَيْخ ما، < عَلّامه> شوشتری در عنوان وی < در قاموس الرّجال > پس از نقل

ص: 113


1- < ترجمه تعبیرِ « ذِي الطَّوْل» که در قرآن کریم نیز (س 40، ی 3) به کار رفته است، به فارسی، بسیار دشوار و به قولی (سنج: تفسیر عاملی، چ غفّاری، 403/7 و 404)، ناشدنی است. بی تردید تَرجَمۀ پیشنهادی ما نیز جای درنگ است. >
2- مُعْجَم رِجالِ الحَديث ، 13 / 31، شمارۀ 8725 و 92/13، شماره 8890
3- إبصار العين، 66 و 67.
4- فرسان الهيجاء ، 2 / 6 .
5- قاموس الرجال، چاپ نَخُست، 7 / 145.

گفتارِ طَبَری، می گوید: «چنین می نماید که اینان همان چهار تن اند که به همراه راهنماشان، طِرِمّاح، در عُذَيبِ الهِجانات به إمام - عَلَيْهِ السَّلام - پیوستند، و حُرّ خواست مانعشان شود، چه، وی با امام - عَلَيْهِ السَّلام - قرار گذاشته بود که آن حضرت را با اصحابش واگذارد و اینان از هَمراهان آن حضرت نبودند، ليك إمام - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: اینان هم أصحابِ مَن اند (1) ، و چون به آن حضرت - عَلَيْهِ السَّلام - رسیدند او را خبر دادند که ابنِ زیاد فرستادۀ آن حضرت قَيْس بنِ مُسهِرِ صَيْداوی را کشته است. این ها را هم طَبَری گزارش کرده و البته مُجَمِّع را هم از ایشان شمرده است.» (2)

سوم: [سعد، وِلامَندِ عَمْرو بن خالد]

«این ولامند»، مهتری بود بزرگوار و والا همّت که در حَرَكَت به جانبِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - و کار زار پیش روی آن حضرت تا جایی که به شهادت رسید، از مولی (/ صاحب ولا) ي خويش، عَمْرو، پیروی کرد» (3)

شیخ <طوسی - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدوسی - > در رجال خویش در أصحاب إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - گفته است: «سعد بن عبدالله» (4) ، و محقّق رجال طوسى ، عَلّامه مُدَقِّق، سَيّد مُحَمَّد صادِقِ بَحر العلوم - رِضْوانُ اللهِ تَعَالَى عَلَيْه - ، > در تعلیقه خویش بر آن گفته: «سعد بن عبد الله وِلامَندِ عَمْرو بن خالدِ أَسَدي صيداوی بود، و مهتری بود بزرگوار و والا همّت؛ از مولی ( / صاحب ولا) ي خويش، عَمْرو، تبعیّت کرده با او نزدِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - آمد و با او در کربلا کشته شد.» (5)

ص: 114


1- < «.. فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ .... هُمْ أَصْحَابِي وَ هُمْ بِمَنْزِلَةِ مَنْ جَاءَ مَعِي ... / تاريخ الأُمَم و المُلُوكِ طَبَرى، ط. أَعْلَمى، 306/4. >
2- قاموس الرّجال، 505/2، شمارۀ 1325.
3- إبصار العين ، 68 .
4- رجال الطّوسى، 74
5- رجال الطّوسى، 74

می گویم:

سخنِ عَلّامه سَيِّد مُحَمَّد صادقِ بَحر العُلوم - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - در باب این تطبیق، هر چند بعید نیست، دلیلی قطعی هم که آن را تأیید کند در این مقام وجود ندارد؛ تأمّل بفرمایید.

چهارم: [ مُجَمّع بن عبد اللهِ عائِدی ]

معرفي وی در زمرۀ شهیدان حملۀ نخست بگذشت، و چگونگی پیوستنش به امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - نیز در معرفي عَمْرو بن خالد صیداوی بیامد. بدین ترتیب، گفتارِ ما در این مقام به فرجام می آید و به کلام اصلی خویش باز می گردیم

[گفتارِ إمام - عَلَيْهِ السَّلام -]

هنگامی که امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به كَثرَتِ یارانِ کشته شده اش نگریست، محاسنِ مقدّس خویش را به دست گرفت و فرمود:

«اِشْتَدَّ غَضَبُ اللهِ عَلَى الْيَهُودِ حِينَ قَالُوا: عُزَيْرٌ ابْنُ اللهِ، وَ اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَى النَّصَارَى حِينَ قَالُوا: الْمَسِيحُ ابْنُ اللهِ، وَاشْتَدَّ غَضَبُ اللهِ عَلَى الْمَجُوسِ حَينَ عَبَدُوا النَّارَ مِنْ دُونِ الله، وَ اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَى قَوْمٍ قَتَلُوا نَبِيَّهُمْ، وَ اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَى هَذِهِ الْعِصَابَةِ الَّذِينَ يُرِيدُونَ قَتْلَ ابْنِ نَبِیّهِم» (1)

(یعنی:

خشم خدای بر یهودیان هنگامی سخت شد که گفتند: «عُزیر پسرِ خداست»، و خشم خدای بر نصرانیان هنگامی سخت شد که گفتند: «مسیح پسر خداست»، و خشم خدای بر مجوس هنگامی سخت شد که آتش را به جای خدای به پرستش گرفتند، و خشم

ص: 115


1- أمالى يِ صدوق، مجلس سی اُم، 135

خدای بر گروهی که پیامبرشان را کشتند سخت شد و خشم خدای بر این دار و دسته که می خواهند پسر پیامبرشان را بکشند سخت شده.).

«أما وَ اللهِ لا أُجِيبُهُمْ (1) إِلَى شَيْءٍ مِمَّا يُرِيدُونَ حَتَّى أَلْقَى الله تَعَالَى وَ أَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمي» ... « أَمَا مِنْ مُغِيثٍ يُغِيثنَا لِوَجْهِ اللهِ ؟! أَمَا مِنْ ذَابّ يَذْبُّ عَنْ حُرِمَ رَسُولِ اللهِ ؟!» (2)

(یعنی:

هان! به خدای هیچ را از آن چه می خواهند نمی پذیرم تا خدای تعالی را در حالی که به خونِ خود رنگین شده ام دیدار کنم)... (آیا یاری گری نیست که ما را به خاطر خدای یاری کند؟! آیا مدافعی نیست که از پردگیان و کسان رسولِ خدا دفاع نماید؟!).

«فَبَكَتِ النِّسَاءُ وَ كَثُرَ صُراخُهُنَّ » (3)

(یعنی:

پس زنان گریستند و بسیار فریاد کردند).

[ گشته شُدَنِ دو انصاری]

< مرحومِ سَيّد عبد الرّزّاق > مُقَرَّم از الحدائق الوردية نقل کرده است:

«سَمِعَ الْأَنصَارِيَّانِ سَعْدُ بْنُ الْحَارِثِ وَ أَخُوهُ أَبُو الحُتُوفِ اسْتِنْصارَ الْحُسَيْنِ وَ اسْتِغاثَتَهُ وَ بُكَاءَ عِیالِهِ، وَ كَانَا مَعَ ابْنِ سَعْدٍ، فَمَالَا بِسَيْفَيْهِمَا عَلَى أَعْدَاءِ الْحُسَيْنِ وَ قَاتَلَا حَتَّى قُتِلَا.» (4)

(یعنی:

ص: 116


1- < در الملهوف ويراسته فارس تبریزیان (ص 158): «أُجيبنهم». >
2- اللّهوف، 44
3- مقتل الحُسَيْن < عَلَيْهِ السَّلام > مُقَرَّم، 240.
4- مقتل الحُسَيْن < عَلَيْهِ السَّلام > مُقَرَّم، 240.

سعد بن حارِثِ أَنصاری و برادرش ، أبو الحتوف (1) انصاری، که از همراهان ابن سعد بودند، یاری خواستن و فریا درس طَلَبيدنِ حُسَيْن -< عَلَيْهِ السَّلام - > را و گریستن عائله آن حضرت را شنیدند با شمشیر هاشان بر دشمنانِ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > هجوم بردند و کارزار کردند تا کشته شدند.)

می گویم:

سعد بن حارث و برادرش، أبو الحتوف از اهل کوفه و از خوارج مُحکّمه (2) بودند که با عُمَر بن سعد بیرون آمده به جنگ امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - رفته بودند.

صاحب حدائق گفته است:

«فَلَمَّا كَانَ الْيَوْمُ العاشِرُ، وَ قُتِلَ أَصْحَابُ الْحُسَيْنِ، فَجَعَلَ الْحُسَيْنُ يُنَادِي: ألا ناصِرٌ فَيَنْصُرَنا؟!، فَسَمِعَتْهُ النِّسَاءُ وَ الْأَطْفَالُ، فَتَصَارَخْنَ ، وَ سَمِعُ سَعدٌ وأَبو الْحُتُوفِ النِّداءَ مِنَ الْحُسَيْنِ وَ الصُّرَاحَ مِنْ عِیالِهِ، فَمَالَا بِسَيْفَيْهِمَا مَعَ الْحُسَيْنِ عَلَى أَعْدَائِهِ، فَجَعَلَا يُقَاتِلانِ حَتَّى قَتَلَا جَمَاعَةً وَ جَرَحَا آخَرِينَ، ثُمَّ قُتِلَا مَعًا.» (3)

(یعنی:

پس چون روزِ دَهُم شد و یارانِ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > کشته شدند، آن حضرت ندا می داد: «یاری گری نیست که یاریمان کند؟!». زنان و کودکان آوایش را شنودند، پس زنان فریاد و فغان بر آوردند. سَعْد و أبو الحتوف نِداي حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > و فریادِ

ص: 117


1- بعض معاصران این کنیه را به زبر حاء ضبط کرده اند. از برای ضبط آن به پیش حاء، نگر راهنماي دانشوران سَيّد على أَكبَرِ بُرقعی، 1 / 185. >
2- < این که «خوارج» را «محکّمه» گفته اند، از آن جا بود که از پذیرش آن «تحکیم» معروف پس از پیکارِ صفّین سر باز زدند و شعار «لا حُكمَ إِلَّا الله» سر دادند. نگر الحور العين نَشْوانِ حِمْيَرى، ط كَمال مُصطَفى، ص 255. >
3- إبصار العَيْن، 94

عائله او را شنیدند و با شمشیر هاشان به همراهی حُسَيْن عَلَيْهِ السَّلام - > بر دشمنانِ آن حضرت هجوم آوردند و کار زار آغازیدند تاگروهی را بکشتند و گروهی را مجروح کردند، و آن گاه هر دو با هم کشته شدند).

فُضَيْل در تسمیه آن دو را یاد کرده و گفته است:

«سَعْدُ بْنُ الْحَارِثِ وَ أَخُوهُ أَبُو الْحُتُوفِ بْنُ الْحَارِثِ وَ كَانَا مِنَ المُحَكِمَةِ، فَلَمَّا سَمِعَا أَصْوَاتَ النِّسَاءِ وَ الصِّبْيَانِ مِنْ آلِ رَسُولِ اللَّهِ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ - حَكَّمَا ثُمَّ حَمَلَا بِأَسْيَافِهِمَا فَقَاتَلَا مَعَ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - حَتَّى قُتِلَا وَ قَد أَصَابَا فِي أَصْحَابِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ ثَلَاثَةَ نَفَرٍ» .(1)

(یعنی:

سعد بن حارث و برادرش، أبو الحتوف بن حارث، که از مُحَكَّمَه بودند، چون آوای زنان و کودکان خاندانِ رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم - را شنیدند شعار تحکیم سر دادند(2) و با شمشیر هاشان حمله بردند و به همراهي حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - کارزار کردند تا آن که هر دو کشته شدند و < تا زمان شهادتشان > سه تن از يارانِ عُمَر بن سعد را کشته بودند.)

خداوند خاتمه کار این دو تن را سعادتِ أَبَدی قرار داد؛ و همواره، خاتمه کار، معیار داوری است خداوندا! عاقبتِ أمور ما را خَيْر قرار ده!

[کشته شُدَنِ مُسْلِم بنِ عَوسَجَه ]

شَيْخ مُفيد - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْه - در ارشاد گفته است:

ص: 118


1- تُراثنا، ش 154/2.
2- < یعنی: «لا حُكْمَ إِلَّا لِلَّه» گفتند که شعار خوارج بود - >

«صَاحَ عَمْرُو بْنُ الْحَجّاج بِالنَّاسِ : يا حَمْقَى! أَتَدْرُونَ مَنْ تُقَاتِلُونَ؟ تُقَاتِلُونَ فُرسَانَ أَهْلِ الْمِصْرِ، وَ تُقَاتِلُونَ قَوْمًا مُسْتَمِيتِينَ لَمْ [أَجِدْ أَحَدًا] يَبْرُزُ إِلَيْهِمْ، إِنَّهُمْ قَلِيلٌ وَ قَلَّ ما يَبْقَوْنَ، وَ اللهِ لَوْ لَمْ تَرْمُوهُمْ إِلَّا بِالْحِجَارَةِ لَقَتَلْتُمُوهُمْ فَقَالَ لَهُ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ: صَدَقْتَ الرَّأْي ما رَأَيْتَ!، فَأَرْسَلَ إِلَى النَّاسِ مَن يَعْزِمُ عَلَيْهِمْ أَن لا يُبارِزَ رَجُلٌ مِنْكُمْ رَجُلًا مِنْهُمْ.

ثُمَّ حَمَلَ عَمْرُو بْنُ الْحَجَّاجِ فِي أَصْحَابِهِ عَلَى الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - مِنْ نَحْوِ الْفَرَاتِ، فَاضْطَرَبُوا سَاعَةً، فَصُرِعَ مُسلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ الْأَسَدِيُّ - رحمة الله علیه - وَ انْصَرَفَ عَمْرُو وَ أَصْحَابُهُ، وَ انْقَطَعَتِ الْغَبَرَةُ، فَوَجَدُوا مُسْلِمًا صَرِيعًا ، فَمَشَى إِلَيْهِ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، فَإِذَا بِهِ رَمَقٌ، فَقَالَ: رَحِمَكَ اللهُ! يا مُسْلِمُ ﴿فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا﴾ ؛ وَ دَنَى مِنْهُ حَبِيبُ بْنُ مُظَاهِرٍ، فَقَالَ: عَزَّ عَلَيَّ مَصْرَعُكَ يا مُسْلِمُ! أَبْشِرُ بِالْجَنَّةِ! فَقَالَ لَهُ مُسْلِمٌ قَوْلًا! ضَعِيفًا: بَشَّرَكَ اللهُ بِالْخَيْرِ! فَقَالَ لَهُ حَبِيبٌ: لَوْلَا أَنِّي أَعْلَمُ <أنّي> في أَثَرِكَ مِنْ سَاعَتِي هَذِهِ، لأَحْبَبْتُ أَن تُوَصِّيَني بِكُلِّ مَا أَهَمَّكَ.» (1)

(یعنی:

عَمْرو بنِ حَجّاج به آن جماعت بانگ زد: ای گولان! می دانید با چه کسانی کارزار می کنید؟ با چابک سواران شهر کارزار می کنید؛ با جان برکفانی کارزار می کنید که کسی را نیافتم به میدانِ ایشان رود؛ اینان اندک شمارند و اندکی بیش نپایند؛ به خدا قسم اگر تنها سنگ به جانبشان بیفگنید خواهید کشتشان!

عُمَر بن سعد او را گفت: راست گفتی! رای همین است که تو راست. پس کسی را به جانبِ آن مردمان فرستاد که بجد از ایشان بخواهد هيچ يك از شما به ميدان هيچ يك از آنان نَرَوَد < و يك تنه با أَحَدی از ایشان کارزار نکند >

آن گاه عَمْرو بنِ حَجّاج با یارانش از جانب فُرات بر حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - حمله بردند. ساعتی در آویختند و مُسلِم بنِ عَوْسَجَهِ ي أَسَدى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - بر خاك افتاد و عَمْرو و

ص: 119


1- الإرشاد، 218 < و سنج ط. مؤسّسة آل البَيْت - عَلَيْهِمُ السَّلام - ، 2 / 103 و 104 >

یارانش بازگشتند. گرد و خاك كه فرو نشست دیدند مسلم بر خاك افتاده حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به سوي او رفت. هنوز رمقی داشت. < إمام - عَلَيْهِ السَّلام - > فرمود:

خُدای بر تو مِهر وَرْزاد! ای مُسلِم ﴿فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَن يَنْتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا ﴾ (1)

حبيب بنِ مُظاهِر نزديك آمد و گفت: ای مُسلم! به خاک افتادنت بر من گران می آید. مُژده بهشتت باد! (2)

مُسلِم به آوایی ضعیف او را گفت: خدایت مُژدۀ خَيْر دِهاد!

حبیب به او گفت: اگر نه آن بود که می دانم همین ساعت از پي تو خواهم آمد دوست داشتم که دربارۀ هر آن چه نگرانت می دارد به من وصیّت کنی.)

طَبَری در تتمیم آن گفته است:

«حَتَّى أَحْفَظَكَ فِي كُلِّ ذَلِكَ بِمَا أَنتَ أَهْلُ لَهُ فِي الْقَرَابَةِ وَ الدِّين.

قالَ : بَل أَنا أُوصِيكَ بِهَذَا رَحِمَكَ اللهُ - وَ أَهْوَى بِيَدِهِ إِلَى الْحُسَيْنِ - أَنْ تَمُوتَ دُونَهُ! قَالَ: أفْعَلُ وَ رَبِّ الكعبة!

قَالَ (الرّاوي): فَمَا كَانَ بِأَسْرَعَ مِنْ أَن مَاتَ فِي أَيْدِيهِمْ، و صَاحَتْ جَارِيةٌ لَهُ، فَقَالَتْ: يَا ابْنَ عَوْسَجَتَاهُ! يا سَيِّدَاهُ! فَتَنَادَى أَصْحَابُ عَمْرِو بْنِ الْحَجَّاجِ : قَتَلْنَا مُسْلِمَ بْنَ عَوْسَجَةَ الْأَسَدِيَّ ! فَقَالَ شَبَثٌ لِبَعْضِ مَنْ حَوْلِهِ مِنْ أَصْحَابِهِ : تَكلَتْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ! إِنَّمَا تَقْتُلُونَ أَنفُسَكُمْ بأَيْدِيكُمْ وَتُذَلِلُونَ أَنفُسَكُمْ لِغَيْرَكُمْ، تَفْرَحُونَ أَن يُقْتَلَ مِثْلُ مُسْلِمِ بْن عَوْسَجَةَ أَمَا وَ الَّذِي أَسْلَمْتُ لَهُ لَرُبَّ مَوْقِف لَهُ قَدْ رَأَيْتُهُ فِي الْمُسْلِمِينَ كَرِيمٍ لَقَدْ رَأَيْتُهُ يَوْمَ سَلَقِ آذَربيجانَ قَتَلَ سِتَّةٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَبلَ تَتَامَّ خُیولِ الْمُسْلِمِينَ ، أَفَيُقْتَلُ مِنْكُمْ مِثْلُهُ وَ تَفْرَحُونَ؟!

ص: 120


1- < س 33 ی 23؛ یعنی پس از ایشان کسی هست که پیمان خویش گزارده است، و از ایشان کسی هست که چشم می دارد و هیچ دِگرگونی در میان نیاورده اند. >.
2- < به تعبیری دیگر شاد و آماده بهشت باش! >

وَ كَانَ الَّذِي قَتَلَ مُسْلِمَ بْنَ عَوْسَجَةَ مُسْلِمُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الضبَابِيُّ وَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ ابْنُ أَبِي خُشْكارَةَ الْبَجَلِيُّ ». (1)

(یعنی:

<حبيب إدامه داد:> تا تو را در همه آن ها بدان چه تو از روی خویشاوندی و هَمْ کیشی سزاوار آنی، پاس می داشتم.

مسلم گفت: نه، که خُدای بر تو مهر ورزاد! تو را بدین - و با دست به حُسَيْن < عَلَيْهِ السَّلام > إِشارَت کرد - سفارش می کنم که جان نثارش کنی. حبیب گفت: به خُداوندِ کعبه سوگند، چنین می کنم.

(راوی) گفت: چیزی نگذشت که مُسلِم بر دستان ایشان جان بداد. کنیزکی داشت که فریاد کشید و گفت: وای ابنِ عَوْسَجَه ام، وای سَروَرَم!

يارانِ عَمْرو بنِ حَجّاج < شادمانه > یک دیگر را ندا دادند: مُسلِم بنِ عَوْسَجَهِ ي أَسَدی را کشتیم!

شَبَتْ به گروهی از یارانش که پیرامون وی بودند گفت: مادرانتان به سوگتان بنشینند! جز این نیست که خود هاتان را به دستِ خویشتن می کشید و به خاطر دیگری خویش را به ذلت می افگنید! شادمانید که کسی چون مُسلم بنِ عَوْسَجَه کشته شَوَد! قَسَم به کسی که برای او اسلام آوردم بسا او را در میان مسلمانان دیدم که در کار های بزرگ دست داشت. او را در روز کارزارِ سَلَقِ (2) آذربایجان دیدم که پیش از رسیدن همه سواران مسلمانان شش تن از مُشرکان را کشته بود. کسی چون او از شما کشته می شود و آن گاه

ص: 121


1- تاريخ الطّبری، 6 /249.
2- < «سَلَق»، ناحیه ای کوهستانی است در راه آذربایجان که در مسیر فتوحاتِ مسلمانان، گذَرِ لشکر مسلمانان بدان افتاده بوده است. نیز نگر: قمقامِ زَخّارِ فرهاد میرزا، چ کتاب چی، ص 494. >

شادی می کُنید؟

کسانی که مُسلِم بنِ عَوْسَجَه را کشته بودند، مُسلِم بنِ عَبْدِ اللَّهِ ضِبابی و عَبْدِ الرَّحْمَنِ بنِ أَبي خُشکاره ي بجلی بودند.).

می گویم:

ابنِ نَماي حلّى (1) و سَیّد بن طاووس (2) این مطلب را باختصار یاد کرده اند، ليك < ابنِ شهر آشوبِ > سَرَوی در مناقب گفته است:

«بَرَزَ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ مُرْتَجِزًا:

إِنْ تَسْأَلُوا عَنِّي فَإِنِّي ذُو لِبَدْ *** مِنْ فَرْعِ قَوْمٍ فِي ذُرَي بَنِي أَسَدْ

فَمَن بَغَانَا حَايِدٌ عَن الرَّشَد *** وَ كَافِرٌ بِدِينِ جَبَّارٍ (3) صَمَدْ

فَقَاتَلَ حَتَّى قَتَلَهُ مُسْلِمُ بْنُ الضَّبَابِيُّ وَ عَبدُ الرَّحْمَنِ الْبَجَلِيُّ.» (4)

(یعنی:

مُسلِم بنِ عَوْسَجَه به میدان آمد در حالی که این رَجَز را می خواند

إن تسألوا...

<یعنی:

اگر از من بپرسید، من شیری ام برخاسته از خاندانی از مِهْتَرانِ بنی اسد.

هر که بر ما بشورَد از راه راست گردیده است و به دین خداي جَبّار صَمَد كُفر ورزیده >

پس کارزار کرد تا سرانجام مُسلِم بنِ ضبابی و عَبد الرَّحْمَنِ بَجَلی او را بکشتند.).

ص: 122


1- مثير الأحزان، 63.
2- اللّهوف، 46.
3- < در يوم الطَّفّ: + «و». >
4- مناقب ، 218/2

مُسلِمِ بنِ عَوْسَجَة بنِ سَعْدِ بنِ ثَعْلَبَةَ بنِ دودان بنِ أَسَد بنِ خُزَيْمَه (1) ، أَبو الحَجل أَسَدي سعدی، از أصحابِ رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - و از أَصحابِ سالْمَنْدِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - است که شَيْخِ < طوسی > - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْه - او را در رجال اش یاد کرده است (2) ، و درود بر وی در زیارت نامه های رجبیّه و ناحیه آمده (3)

وی مردی بزرگوار و ارجمند و عابد و پارسا، و از کسانی بود که از کوفه به امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - نامه نوشتند و به عَهدِ خویش با آن حضرت وفا کردند، و نیز از کسانی که هنگام آمدنِ مسلم بن عقیل به کوفه براي آن حضرت بیعت ستاندند. ابنِ عقیل او را بر محلّهُ مَذحِج و أَسَد گماشت تا پس از در آمدنِ ابنِ زیاد به کوفه با وی بجنگد. سپس، پس از آن که مُسلم بن عقیل و هانی بنِ عُروه را گرفتند و کشتند، ابن عَوْسَجَه یک چند پنهان بود و پس از آن با خانواده اش به سوی امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام گریخت و در کربلا به آن حضرت رسید و جان خود را فدای او کرد.

مُسلِم بنِ عَوْسَجَه را در کربلا مکارم و مناقبی است که پاره ای از آن ها را یاد کردیم و سخنِ او با امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السّلام - نیز در شبِ دَهُم از این شمار است. آن شب إمام - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود:

«... إِنِّي قَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ فَانْطَلِقُوا جَمِيعًا في حلٍّ ، لَيْسَ عَلَيْكُم حَرَجٌ مِنّي وَ لا ذِمَام، هذا اللَّيْلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلا.» (4)

(یعنی:

من شما را اذن دادم همه آزادانه و بروائی بروید نه حَرَجی از جانب من بر شما

ص: 123


1- < در يوم الطَّفِّ: (خذيمة». >
2- رجال الطّوسي، 80
3- < سنج بحار الانوار، 69/45، و: 340/98. >
4- الإرشاد، 212 < وسنج : ط. مؤسّسة آل البيت - عَلَيْهِمُ السَّلام - ، 2 / 91 >

هست و نه پیمانی این شب شما را فرو پوشانیده است آن را < چونان > شتری گیرید (1) < و به هر کجا می خواهید رهسپار شوید> .).

مُسلِم بنِ عَوْسَجَه برخاست و او نخستین کس از أصحاب بود که به امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - پاسخ داد. وی گفت:

«أَنَحْنُ نُخَلّي عَنْكَ؟ و بِمَا نَعْتَذِرُ إِلَى اللهِ في أَداءِ حَقِّكَ؟ أَمَا وَ اللَّهِ حَتَّى أَطْعَنَ فِي صُدُورِهِمْ بِرُمْحِي وَ أَضْرِبَهُمْ بِسَيْفِي مَا ثَبَتَ قَائِمُهُ في يَدِي، وَ لَوْ لَمْ يَكُن مَعِي سِلَاحٌ أُقاتِلُهُمْ بِهِ لَقَذَفْتُهُمْ بِالْحِجَارَةِ، وَ اللهِ لَا نُخَلّيكَ حَتَّى يَعْلَمَ اللهُ أَنا قَد حَفِظْنَا غَيْبَةَ رَسُولِهِ فِيكَ، وَ اللَّهِ لَوْ قَد عَلِمْتُ أَنِّي أُقْتَلُ ثُمَّ أُحْيَى(2) ثُمَّ أَحرَقُ ثُمَّ أُحْيَى(3) < ثُمّ أُذَرَّى، > ثمَّ يُفْعَلُ ذَلِكَ فِيَّ سَبْعِينَ مَرَّةً، مَا فَارَقْتُكَ حَتَّى أَلْقَى حِمَامِي دُونَكَ، وَ كَيْفَ لَا أَفْعَلُ ذَلِكَ؟! وَ إِنَّمَا هِيَ قَتْلَةٌ واحِدَةً، ثُمَّ هِيَ الْكَرَامَةُ الَّتِي لَا انْقِضَاءَ لَهَا أَبَدًا!» (4)

ص: 124


1- < شب را چون شتر گرفتن و به کاربردن ( اتِّخاذُ اللَّيْلِ جَمَلًا) از مجازاتِ زبانِ عَرَبی و حاکی از پویش و کار و کوشش شبانه و عَلَى الخُصوص شبانه راه سپاردن و طیّ طریق کردن است. شَرِيفِ رَضى - رَضِيَ اللهُ عَنْهُ وَ أَرضاه - در کتاب اَرج آورِ المَجازات النَّبويّة (ط. طه محمّد زيني، ص 226) می فرماید: «... قالوا في السّاري ليلًا: اتَّخَذَ اللَّيْلَ جَمَلًا، و يَقُولُونَ: رَكِبَ اللَّيْلَ و امْتَطَى اللَّيْلَ، لما جَعَلُوهُ بِمَنْزِلَةِ الظَّهرِ المَركُوبِ و البَعِيرِ المَرحُولِ». مَجدالدّین ابن الأثیر نیز در کتاب پرفائدتِ النّهاية في غريب الحديث و الأثر (ط. طناحى و...، 298/1) گوید: «يقالُ لِلرَّجُلِ إِذا سَرَى لَيْلَتَه جَمْعاء، أَو أَحْياها بصَلاةٍ أو غَيرها مِنَ العِبادات: اتَّخَذَ اللَّيْلَ جَمَلًا، كَأَنَّه رَكِبَه و لَم ينَمْ فيه.» مَجدالدّین فیروز آبادی هم در القاموس المُحيط (ط. مؤسسة الرّسالة، ص 979) آورده است: «و فِي المَثَلِ: اتَّخَذَ اللَّيْلَ جَمَلًا، أَيْ: سَرَى كُلَّه». >
2- < در يوم الطَّفّ: «أُحيي». >
3- در يوم الطَّفّ: «أُحيي». >.
4- الإرشاد، 213 < و سنج ط. مؤسّسة آل البيت - عَلَيْهِمُ السَّلام - 2 /92 >

(یعنی:

آیا ما از تو دست برداریم؟! آن گاه در بابِ أَدایِ حقّ تو نزد خدای چه عُذری آریم؟! نه به خدا، دست بر نمی دارم تا به نیزۀ خود سینۀ ایشان بشکافم و مادام که قبضه شمشیرم به دستم باشد با آن ایشان را زَخم بزنم و اگر سلاحی با من نباشد که بدان با اینان کارزار کنم سنگ به ایشان می اندازم به خدا قسم دست از تو بر نمی داریم تا خدای بداند، در نبود پیامبرش حقّ و حُرمتِ تو را پاس داشته ایم به خدا قسم اگر می دانستم که مرا می کُشند زنده می گردانند و آن گاه می سوزانند و باز زنده می گردانند و سپس مرا بر باد می دهند، و آن گاه این کار را در حقّ من هفتاد بار تکرار می کنند، باز دست از تو بر نمی داشتم تا از برای تو بمیرم و چگونه چنین نکنم؟! که این < پیآمدِ دُنیوی > یک بار کشته شدن است، وانگهی آن < پیآمدِ أُخْرَوی > کرامتی است که تا جاودان پایان نمی پذیرد.

[حمله به میسرۀ سپاه خداوند و کشته شُدَنِ عبد الله بن عُمَيْر و همسرش در این حمله ]

«وَ حَمَلَ شَمِرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ فِي الْمَيْسَرَةِ عَلَى أَهْلِ الْمَيْسَرَةِ فَثبَتُوا لَهُ فَطَاعَنُوهُ وَ أَصْحَابَهُ، وَ حَمَلَ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِهِ مِنْ كُلِّ جَانِب ، فقُتِلَ الكَلْبِيُّ وَ قَدْ قَتَلَ رَجُلَيْنِ بَعْدَ الرَّجُلَيْنِ الْأَوَّلَيْنِ، وَ قَاتَلَ قِتَالًا شَدِيدًا، فَحَمَلَ عَلَيْهِ هَانِي مِنْ ثُبَيْتِ الْحَضْرَمِيُّ وَ بُكَيْرُ بْنُ حَيّ التَّيْمِيُّ (1) مِنْ تَيْمِ اللَّهِ بْنِ ثَعْلَبَةَ، فَقَتَلَاهُ، وَ كَانَ الْقَتِيلَ الثَّانِي مِنْ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ.» (2)

ص: 125


1- < در يوم الطَّفّ: «التميمي». >
2- تاريخ الطّبری، 6 / 249.

(یعنی:

شَمِر بنِ ذِي الجَوشَن با مَيْسَره سپاه < ابن سعد > بر مَيْسَره سپاه < امام - عَلَيْهِ السَّلام- > حمله برد آنان در برابرش ایستادگی کردند و او و یارانش را به نیزه زدند. از همه سو بر حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > و یارانش حمله بردند و کلبی کشته شد. او پس از آن دو مردِ پیشین، دو مردِ دیگر را نیز کشته بود و کارزاری سخت کرده، که هانی بنِ ثُبَيْتِ حَضْرَمى و بُكَيْر بنِ حَيَّ تَيْمی از طایفه تَيْمِ الله بنِ ثَعْلَبَه بر او حمله بردند و او را کشتند. او دومین کشته از یارانِ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > بود.).

می گویم:

مُراد از کلبی، همان عبدالله بنِ عُمَیرِ کلبی است و مُراد از دو مردِ پیشین که عبدالله آنان را در آغاز در گیری کشته بود، همان يَسار وِلامَندِ زياد بن أبي سفيان، و سالم، ولامَندِ عُبَيْدِ الله بن زیاد است. جنگ او با این دو تن را در «نخستین کس از سپاهیان شیطان که بیرون آمد» آوردیم بدان چه آن جا نوشته ایم رجوع فرمایید.

در باب چگونگی به شهادت رسیدن همسرش، أُمّ وهب، می گوییم:

طبری گفته است:

«وَ خَرَجَت امْرَأَةُ الْكَلْبِي تَمْشِي إِلَى زَوْجِهَا حَتَّى جَلَسَتْ عِندَ رَأْسِهِ تَمْسَحُ عَنْهُ التُّرَابَ، وَ تَقُولُ: هَنِيئًا لَكَ الْجَنَّةَ، فَقَالَ شَمِرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ لِغُلَامٍ يُسَمَّى رُسْتَمَ: (1) اضْرِبْ رَأْسَهَا بِالْعَمُودِ، فَضَرَبَ رَأْسَهَا فَشَدَّخَهُ فَمَاتَتْ مَكَانَهَا.» (2)

(یعنی:

زنِ كَلْبی بیرون آمده به جانب همسرش رهسپار شد تا کنار سر او نشست و به دست

ص: 126


1- < در زبانِ عَرَبی رُستَم فارسی را هم به زبر تاء (: رُستَم و هم به پیش تاء (: رُستم)، ضبط می کنند ( نیز سنج: تاج العروس ،زبیدی، ط. على شيرى، 288/16). ما از همان ضبط و خوانش مألوف ایرانیان که در عربی نیز درست است، پیروی کردیم. >
2- تاريخ الطَّبَرى، 6 / 251.

خاک از وی می سترد و می گفت: بهشت تو را گوارا باد! شمر بن ذي الجوشن غُلامى رستم نام را گفت: سر او را به گرز بکوب! وی نیز سر آن زن را کوفت و خُرد کرد و او همان جا بمُرد.)

می گویم:

شَيْخ < طوسى - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدّوسیّ - > این مردِ کلبی را دوبار در رجال خویش یاد کرده است:

یک بار در یاران امير مؤمنان عَلى - عَلَيْهِ السَّلام- (1) و بار دیگر در یارانِ امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام- (2)، و هر دو بار به لفظ «عبدالله بن عميرة» با فزایش تاء در پایان آن.

درود بر وی، در دو زیارت نامۀ ناحیه و رَجَبیّه آمده است (3)

[باران تیر]

وَ قَاتَلَهُمْ أَصْحَابُ الْحُسَيْنِ قِتَالًا شَدِيدًا، وَ أَخَذَتْ خَيْلُهُمْ تَحْمِلُ وَ إِنَّمَا هُمْ إِثْنَانِ وَ ثَلَاثُونَ فَارِسًا، وَ أَخَذَتْ لَا تَحْمِلُ عَلَى جَانِبٍ مِنْ خَيْلِ أَهْلِ الْكُوفَةِ إِلَّا كَشَفَتْهُ؛ فَلَمَّا رَأَى ذلِكَ عَزْرَةُ بْنُ قَيْسٍ - وَ هُوَ عَلَى خَيْلِ أَهْلِ الْكُوفَةِ - أَنَّ خَيْلَهُ تَنْكَشِفُ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ، بَعَثَ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ، عَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ حِصْنٍ، فَقَالَ: أَما تَرَى مَا تَلْقَى خَيْلِي مُذِ الْيَوْمِ مِنْ هَذِهِ الْعِدَّةِ الْیَسِيرَةِ ؟ إبْعَثْ إِلَيْهِمُ الرِّجَالَ وَ الرُّمَاةَ!

فَقالَ لِشَبَثِ بْنِ رِبْعِيّ: أَلَا تَقْدَمُ إِلَيْهِمْ؟ فَقَالَ: سُبْحَانَ اللَّهِ! أَتَعْمِدُ إِلَى شَيْخِ مُضَرَ (4) وَ أَهْلِ الْمِصْرِ عَامَّةٌ تَبْعَثُهُ فِي الرُّمَاةِ؟ لَمْ تَجِدْ مَنْ تَنْدُبُ لِهَذَا وَ يُجْزِي عَنْكَ غَيْرِي ؟! قَالَ: وَ مَا زَالوا يَرَوْنَ مِن شَبَثٍ الْكَرَاهَةَ لِقِتَالِهِ؛ قَالَ أَبُو زُهَيْرٍ الْعَنْبَسِيُّ: فَأَنَا سَمِعْتُهُ فِي إِمَارَةِ مُصْعَبٍ يَقُولُ:

ص: 127


1- رجال الطّوسى، 54
2- رجال الطّوسى، 78.
3- < نگر بحار الأنوار، 71/45، و: 340/98. >
4- < در يوم الطّفّ - و بعض منابع دیگر -: «شیخ مصر». >.

لا يُعْطِي اللهُ أَهْلَ هَذَا الْمِصْرِ خَيْرًا أَبَدًا، وَ لَا يُسَدِّدُهُمْ لِرُشْدِ! أَلَا تَعْجَبُونَ أَنَّا قَاتَلْنَا مَعَ عَلَيّ بْنِ أبِي طَالِبٍ، وَ مَعَ ابْنِهِ مِن بَعْدِهِ آلَ أَبِي سُفْيَانَ خَمْسَ سِنِينَ، ثُمَّ عَدَوْنَا عَلَى ابْنِهِ وَ هُوَ خَيْرٌ أَهْلِ الْأَرْضِ نُقَاتِلَهُ مَعَ آلِ مُعَاوِيَةَ وَ ابْنِ سُمَيَّةَ الزَّانِيَةِ ! ضَلَالٌ يَا لَكَ مِن ضَلَالٍ!

قالَ [الرَّاوي ]: دَعَا عُمَرُ بْنُ سَعْدِ الحُصَيْنَ بْنَ تَمِيمٍ، فَبَعَثَ مَعَهُ الْمُجَفَّفَةَ وَ خَمْسَ مِائَةٍ مِنَ الْمُرامِيَةِ، فَأَقْبَلُوا حَتَّى إِذَا دَنَوْا مِنَ الْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِهِ رَشَفُوهُمْ بِالنَّبلِ فَلَمْ يَلْبَثُوا أَن عَقَرُوا خُيُولَهُمْ وَ صَارُوا رَجَالَةً كُلُّهُمْ.» (1)

(یعنی:

يارانِ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > با آنان کار زاری سخت در پیوستند و سوارگانشان - که سی و دو تن بودند - حمله آغاز کردند. از هر سو که بر سوارگان کوفیان می تاختند، صفوفشان را بر می شکافتند چون عَزْرَة بنِ قَيْس -که سالارِ سوارگان کوفیان بود - چنین دید که از هر سو صفِ سوارانش را بر می دَرَنْد عبد الرَّحمن بنِ حِصْن را نزدِ عُمَر بنِ سَعْدِ فرستاده گفت: نمی بینی سوارانِ من امروز از این شمارِ اَندَک چه بر سرشان می آید؟! پیادگان و تیر اندازان را به جانب ایشان فرست.

پس عُمَر بنِ سَعْدِ شَبَث بنِ ربعی را گفت: به مقابله شان نمی روی؟ شَبَت گفت: سبحان الله! می خواهی پیر مُضَر و همۀ مردمان شهر را در جمع تیراندازان روانه کنی؟ به جای من کسی دیگر را نیافتی که داوطلب این کار باشد و جایگزین تو گردد؟!

< راوی> گفت: پیوسته هویدا بود که شَبَتْ پیکار با او <= إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - > را خوش ندارد.

أَبو زُهَيْرِ عَنْبَسی گفت: در حکمرانی مُصْعَب از وی <= شَبَث > شنیدم که می گفت: خدای اهل این شهر را هرگز خيْر نَدِهَد و رَه نَنماید! آیا در شگفت نمی شوید که ما به همراه علیّ بن ابی طالب و پس از وی به همراه پسرش پنج سال با خاندان ابوسفیان پیکار کردیم، و آن گاه بر پسر او که بهترین اهلِ زمین بود - حمله آوردیم تا به همراهی

ص: 128


1- تاريخ الطّبرى، 6 / 250.

خاندانِ مُعاویه و پسرِ سمیّه بلایه کار با او کارزار کنیم! راستی که گمراهی است! و شگفتا از این گمراهی!

راوی گفت: عُمر بن سَعْد، حُصَيْنٍ بنِ تَمیم را بخواند و برگستوان داران (1) و پانصد

ص: 129


1- < «بر گستوان»، پوششِ زِرِه گونه مَركَبِ جَنگ اوران است که در عربی آن را «التّجفاف» می گویند. نمونه را در شاهنامه می خوانیم ابا جوشن و خود بسته میان *** همان تازی اسپان به برگُستُوان (چ حمیدیان، 257/9) یا: بسی پیل برگستوان دار پیش *** همی جوشد آن مرد بر جای خویش (همان چ، 2 /213). «برگستوان داران» را در برابر (المُجَفَّفَة» نهادم که در متن عربی آمده است. مرحوم علّامه شعرانی در دمع السُّجوم (ج إِسلاميّه ص ،(138) همان واژۀ عَرَبي «مجفّفه» را به کار برده است؛ که البتّه ناگویاست؛ و گویا که مرحوم شعرانی هم شناخت درستی از این واژه نداشته (سنج: همان، همان چ ص 136، متن و حاشيه). مرحوم آیة الله کمره ای در رموز الشّهاده (چ کتاب چی، ص 121)، «مُجَفَّفه» را به «گشتی ها» ترجمه کرده است؛ که چرا و چگونه اش را ندانستم. در النهايه ي ابنِ أَثير (ط. طناحی و.... 182/1) می خوانیم: «التَّجْفَافُ: مَا يُجَلَّلُ بِهِ الفَرَسُ مِنْ سِلَاح وَ آلَةٍ تَقِيهِ الجِرَاحَ فَرَس مُجَفَّفَ عَلَيْهِ تِجْفَاف. و الجَمع التّجافيف، و التّاء فيه زائدة ...» نیز نگر: تاج العروس زبیدی، ط. علی شیری، 117/12؛ و كتاب السرائر ابنِ إِدريس حلّى، ط. خرسان، 1 /9 -هامش. در منابع ،قدیم، هم «تّجفاف» و هم «تَجْفاف» (به زیر و زبر یکم) ضبط شده است و برخی آن را مُعَرَّبِ واژۀ فارسی «تَنْ پاه» یا «تَنْ پناه» که برابر «حارس البَدَن» است قلم داده اند؛ که پذیرفتنی نمی نماید. نگر : المُعَرَّبِ جوالیقی، ط. شاكر ، ص 139 - متن وهامش - ؛ و: كتاب الألفاظ الفارسيّة المُعَرَّبَة ، ادّى شير، ط. دار العَرَب، ص 34 . آن چه ما را از فهم خویش در باب «تجفاف» آسوده دل تواند ساخت، تصریح فیّومی است در المصباح المنير (ط. قاهره، 142/1) که دربارۀ «التّجفاف» می گوید: «و هو الّذي يسمّى في عَصرِنا: بركصطوان.». حاجت به تصریح نیست که «برکصطوان»، همان «برگستوان» فارسی است که بدین ریخت و نیز به ریختِ «برکستوان» و «برکشتوان» (سنج: صُبح الأعشی ي قلقشندى، ط. محمّد حسین شمس الدّين، 59/4) مُعَرَّب شده است. در بعض منابع معاصر آمده است: «مجفّفه يك قسم از نظامیان بودند که سر تا پایشان را می پیچیدند و کارشان پرتاب کردن سنگ بود» (نَخستین گزارش مستند از نهضت عاشورا ترجمه و تدوین: جوادِ سُلیمانی، ص 168). مأخذ و مُستَنَدِ این قول را ندانستم. >

تیر انداز را با او روانه کرد. پس بیامدند و چون نزديكِ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > و یارانش رسیدند، بر ایشان تیر باریدند و دیری نکشید که اسبانشان را پی کردند و همگی پیاده بماندَند.)

«قَالَ أَبو مِخْنَفٍ : حَدَّثَنِي نُمَيْرُ بنُ وَعْلَةَ أَنَّ أَيُّوبَ بْنَ مِشْرَح الحيوانِيَّ كَانَ يَقُول : أَنَا وَ اللَّهِ عَقَرْتُ بِالْحُرَّ بْنِ يَزِيدَ فَرَسَهُ؛ حَشَأْتُهُ سَهُمَا فَمَا لَبِثَ أَن أُرْعِدَ الفَرَسُ وَ اضْطَرَبَ وَكَبَا؛ فَوَثَبَ عَنْهُ الْحُرُّ كَأَنَّهُ لَيْثٌ و السَّيْفُ فِي يَدِهِ وَ هُوَ يَقُولُ:

إِنْ تَعْقِرُوا بِي فَأَنَا ابْنُ الْحُرَّ *** أَشْجَعُ مِنْ ذِي لِبَدٍ هِزَبْرِ

قال: فَمَا رَأَيْتُ أَحَدًا قَطّ يَفْرِي فَرْيَه.»(1) .(2)

ص: 130


1- < در يوم الطَّفّ «فریه» از قلم افتاده است و به جای آن سه نقطه نهاده شده. دربارۀ معناي كنائي «يَفْرِي فَرْيَه» نگر: عُمدة القارى ي عَيْني، ط. دار إحياء التراث العَرَبيّ، 159/16؛ و: كشف المُشكِل مِن حَديثِ الصَّحيحَيْن ابن جوزی، ط. دار الوطن، 505/2؛ و النّهاية في غريب الحديث و الأثر ابن أثير، ط. طناحی و...، 442/3. >.
2- تاريخ الطبرى، 6 / 250.

(یعنی:

أَبو مخنَف گفت: نُمیر بن وعله از برایم حکایت کرد که ایّوب بن مشرح حیوانی می گفت: به خدا که من اسب حُرّ بن یزید را پی کردَم بر شکمش تیری زدم. چیزی نگذشت که اسب بلرزید و بی قرار شد و به روی دَر اُفتاد حُرّ آن سان که گویی شیری است، شمشیر به دست از اسب بر جست و می گفت:

إِن تَعْقِروا بى فَأنا ابنُ الْحُرّ *** أَشْجَعُ من ذِي لِبَدٍ هِزَبْرِ

<یعنی:

اگر اسب مرا پی کُنید <غمی نیست > که من آزاد زاده ام، دلیر تر از شیر درّندۀ بیشه >

هَمو گفت: هیچ کس را به چرْب دَستی و تردستی حُر ندیده ام.).

می گویم:

طبری در ذیل، پشیمانی این ایّوب بنِ مِشْرَح را از کرده های آن روزش گزارش کرده است همان سان که از دیگران نیز نقل شده است که پشیمان شدند؛ ليك پس از آن چه رُخ داد و آن ماجرا پشیمانی را سودی نیست

[تیر انداز امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام -]

«قَالَ أَبو مِخْنَفٍ: حَدَّثَنِي فُضَيْلُ بْنُ خَدِيجِ الكِنْدِيُّ أَنَّ يَزِيدَ بنَ زِيَادٍ وَ هُوَ أَبو الشَّعْثاءِ الكِنْدِيُّ مِنْ بَنِي بَهْدَلَةَ، جَثى عَلَى رُكْبَتَيْهِ بَيْنَ يَدَيِ الْحُسَيْنِ فَرَمَى بِمِائَةِ سَهُم مَا سَقَطَ مِنْهَا <إِلَّا> (1) خَمْسَةُ أَسهُم، وَ كَانَ رَامِيَّا، فَكَانَ كُلَّمَا رَمَى قَالَ:

ص: 131


1- < این افزونه را از نفس المهموم .(ط. المكتبة الحَيْدَريَّة، ص 256) آورده ایم؛ و در آن جا، میانِ کمانکان، با رمز «ظ»، افزوده شده است. >.

أَنَا ابْنُ بَهْدَلَة *** فُرسَانِ الْعَرْجَلَة

وَ يَقُولُ حُسَيْنُ : اللَّهُمَّ! سَدِّدْ رَميتَه (1) وَاجْعَلْ ثَوَابَهُ الْجَنَّةَ فَلَمَّا رَمَى بِهَا قَامَ فَقَالَ: مَا سَقَطَ مِنْهَا إِلَّا خَمْسَةُ أَسْهُم، وَ لَقَدْ تَبَيَّنَ لِي أَنِّي قَدْ قَتَلْتُ خَمْسَةَ نَفَرٍ.

وَ كانَ فِي أَوَّلِ مَن قُتِلَ، وَ كانَ رَجَزُهُ يَوْمَئِذٍ :

أَنَا يَزِيدُ وَ أَبِي مُهَاصِر *** أَشْجَعُ مِنْ لَيْثٍ بِغِيلٍ(2) خَادِرٍ

يَا رَبِّ! إِنِّي لِلْحُسَيْنِ نَاصِر *** و لابْنِ سَعْدٍ تَارِكٌ وَ هَاجِر

وَ كَانَ يَزِيدُ بْنُ زِيَادِ بْنِ المُهَاصِرِ مِمَّن خَرَجَ مَعَ عُمَرَ بْنِ سَعْدِ إِلَى الْحُسَيْنِ، فَلَمَّا رَدُّوا الشُّرُوطَ عَلَى الْحُسَيْنِ، مَالَ إِلَيْهِ، فَقَاتَلَ مَعَهُ حَتَّى قُتِلَ .» (3)

(یعنی:

أَبو مِخْنَف گفت: فُضَيل بنِ خَديج کندی از برایم حکایت کرد که:

أَبو الشَّعْثاء يَزيد بن زيادِ كِنْدی از بنی بَهدَلَه پیش رویِ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > بر سر زانوان خویش نشست و صد تیر انداخت که جز پنج تاشان فرو نیفتاد. مردی کمان گیر بود و هر گاه تیر می انداخت، می گفت:

أَنَا ابْنُ بَهدَلَة *** فرسانِ العَرْجَلَة

< یعنی: من پورِ بَهْدَلَهُ ام (4) ؛ آنان که در میان پیادگان، چابک سواران اند(5) >.

ص: 132


1- < در يوم الطَّفّ: «رميتة». >
2- <در يوم الطَّفِّ: «بَغَيْلِ» .>
3- تاريخ الطّبری، 255/6.
4- < «بَهدَله» نام یکی از نیاکان قبائل و نام قبیله منسوب بدوست. >
5- < «عَرجَلَة» هم به معناي دستۀ اسب است و هم به معنای گروه پیادگان. نگر: ابصار العین سَماوی، ط. طبسی، ص 172؛ و: تاج العروس زبیدی، ط. علی شیری، 15 /479. اگر در این رجز، «عَرجَلَة» به معنای گروه پیادگان باشد شاید ترجمه همان باشد که ما پیش نهاده ایم، یا آن چه مرحوم شعرانی در دَمع السُّجوم (چ إِسلاميّه، ص 146) آورده است از این قرار: «من پسر بهدله هستم آن ها سوارند و دیگر مردم پیاده.». اگر به معنای دسته اسب باشد نیز «بهدله» را «چابک سواران شمرده است و همین بس است (چه، «چابک سواران سوار بر اسب» تعبیری حَشْوناك خواهد شد). به قولی نیز (نگر: نَخستین گزارشِ مُستَند از نَهضَتِ عاشورا، جَوادِ سُلیمانی، ص 179)، «روز عَرجَلَه»، روز کار زاری بوده است از مفاخر «قوم بهدله». در این صورت حق به دستِ ترجمانانی خواهد بود که واژۀ «عرجله» را بعینه در ترجمه فارسی آورده اند.

و حُسَين <- عَلَيْهِ السَّلام - > می گفت: خدایا! تیرش را بر نشانه بنشان و پاداش وی را بهشت قرار ده.

پس چون تیر هایش را بینداخت برخاست و گفت: جُز پنج تیر فُرو نیفتاد، و آشکارا دانستم که پنج نفر را کشته ام.

وی از نخستین کسانی بود که کشته شدند، و آن روز رَجَزش این بود:

أَنا يَزيدُ و أَبِي مُهاصِر *** أَشْجَعُ مِنْ لَيْثٍ بِغِيلٍ خَادِرٍ

يَا رَبِّ! إِنِّي لِلْحُسَيْنِ نَاصِر *** و لابنِ سَعْدٍ تَارِكٌ وَ هَاجِر

<یعنی:

مَن يَزيدم و پدرم مُهاصِر است؛ دلیر تر از شیری که در بیشه است. پروردگارا! من یاور حُسَيْنم و ابن سعد را فُرو نهاده و ترك گفته ام. >.

يَزيد بن زیاد بن مُهاصِر از کسانی بود که با عُمر بن سعد به جانب حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > آمدند، و چون <سَرکردگان > شُروطِ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > را

ص: 133

نپذیرفتند < و وقوع قتال مُسَلَّم شد > به آن حضرت گروید و همراه وی جنگید تا کشته شد.)

می گویم:

صدوق در امالی اش گفته است:

«بَرَزَ ... زيادُ بْنُ مُهاصِرٍ (مهاجر ) الْكِنْدِيُّ، فَحَمَلَ عَلَيْهِمْ َو أَنشَأَ يَقُولُ:

أَشْجَعُ مِنْ لَيْثِ الْعَرِينِ (العزيز) الْخَادِر *** يَا رَبِّ! إِنِّي لِلْحُسَيْنِ نَاصِر

و لِابْنِ سَعْدِ تَارِكٌ مُهَاجِر

فَقَتَلَ مِنْهُمْ تِسْعَةً ثُمَّ قُتِلَ» (1)

(یعنی:

... زياد بن مُهاصِر (مهاجر) کندی به میدان آمده بر آنان حمله کرد و گفتن آغازید:

أَشْجَعُ مِنْ لَيْتِ الْعَرِينِ (العزيز) الْخَادِر *** يَا رَبِّ! إِنَّى لِلْحُسَيْن نَاصِر

و لابْنِ سَعْدِ تَارِكٌ مُهَاجِر

<یعنی:

از شیر بیشه (يِ زورمند) دلیر ترم پروردگارا! من یاور حُسَيْنَم و ابنِ سَعْد را فرو نِهاده و ترك گفته ام. >

نُه تن از آنان را بکُشت و آن گاه خود کشته شد.)

ابن نَمایِ حِلّی(2) و ابن شهر آشوب (3) هم او را یاد کرده اند. عبارتِ این دومی از این

ص: 134


1- أمالى ي صدوق، مجلس سی ام، 137.
2- مثير الأحزان، 61 .
3- مناقب ، 218/2.

قرار است:

«ثمَّ بَرَزَ يزيدُ بنُ الْمُهَاصِرِ الْجُعْفَيُّ مُرْتَجِزًا:

أنَا يَزِيدُ وأبي مُهَاصِر *** لَيثُ هَصُورٌ فِي العَرِينِ خَادِر

يا رَبِّ! إِنِّي لِلْحُسَيْنِ ناصر *** وَ لَابْنِ سَعْد تَارِكٌ وَ هَاجِر»

(یعنی:

آن گاه يَزيد بنِ مُهاصِرِ جُعْفَى رَجَزخوان به میدان آمد و این رَجَز را می خواند که:

أَنَا يَزيدُ و أَبِي مُهاصِر *** لَيْثٌ هَصُورٌ فِي الْعَرِينِ خَادِرٍ

يَا رَبِّ! إِنِّى لِلْحُسَيْنِ ناصر *** و لِابْنِ سَعْدٍ تَارِك وَ هَاجِر

<یعنی:

من يَزيدم و پدرم مُهاصِر است؛ شیر بیشه ای که در کنام نشسته بوده. پروردگارا! من ياورِ حُسَيْنَم و ابنِ سَعد را فرو نِهاده و ترك گفته ام. >).

می گویم:

أبو الشعثاء يزيد بن زياد بن مُهاصرِ كِنْدي بَهْدَلی، مردی بزرگ قَدْر و دلیر و زبر دست بود.

فُضَیل او را یاد کرده و گفته است:

«قْتِلَ مِن كِنْدَةَ ... يَزيدُ بنُ زَيْدِ بنِ المُهاصِرِ» (1)

(یعنی: از قبیلۀ کنده ... یزید بن زَيْدِ بنِ مُهاصِر کشته شد).

أمّا صورتِ صحیح نام پدر و نیایش همانست که یاد کردیم.

در زیارت نامۀ ناحیه به عنوان «یزید بن زیاد بن مظاهر کندی» (2) بر وی درود فرستاده شده است و «مظاهر» - چنان که پوشیده نیست - تصحیف «مُهاصِر» است. این مرد به

ص: 135


1- تُراثنا، ش 155/2
2- < چنین است در یوم الطَّفّ مقایسه فرمایید با: بحار الأنوار، 72/45 >

عنوان «یزید بن زیاد» به پدرش و به عنوان «یزید بن مهاصر» به نیایش نسبت داده شده است.گاه نیز نام نیای وی تصحیف گردیده و او را «یزید بن مهاجر» خوانده اند. از همین روی، بعض مقاتل خَلْط کرده و او را دو یا چند بار ذکر کرده اند؛ هر چند که شخصیّت واحد است و نسبت به پدر، مُتعارف و نسبت به جد نیز، شایع است تصحیف هم بسیارست و بر مُتَأمّل پوشیده نمی ماند.

[حمله شَمِر]

«وَ اشْتَدَّ الْقِتَالُ بَيْنَهُمْ سَاعَةً، وَ جَائَهُمْ شَمِرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ فِى أَصْحَابِهِ، فَحَمَلَ عَلَيْهِمْ زُهَيْرُ بْنُ الْقَيْنِ فِي عَشَرَةِ رِجَالٍ مِنْ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، فَكَشَفُوهُمْ عَنِ الْبُيُوتِ، وَ عَطَفَ عَلَيْهِمْ شَمِرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ ، فَقَتَلَ مِنَ الْقَوْمِ، وَ رَدَّ الْبَاقِينَ إِلَى مَوَاضِعِهِمْ، وَ كَانَ الْقَتْلُ يَتَبَيَّنُ فِي أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - لِقِلَّةِ عَدَدِهِمْ، وَ لَا يَتَبَيَّنُ فِي أَصْحَابِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ لِكَثرَتِهِم، وَ اشْتَدَّ الْقِتَالُ وَ الْتَحَمَ وَ كَثُرَ الْقَتْلى و الجراح في أَصْحَابِ أَبِي عَبْدِ اللهِ الْحُسَيْنِ إِلَى أَنْ زَالَتِ الشَّمْسُ» (1)

(یعنی:

ساعتی کار زاری سخت میان دو طَرَف دَر پیوست شَمِر با یارانش به سُراغشان آمد زُهَيْرِ بنِ قَيْن با دَه مَرد از یارانِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام بر آنان حمله برد و از جانب خیمه ها دور راندند شان شَمِر به سوی ایشان باز گشت جمعی از آن گروه بکشت و باقیان را به جای خویش بازگردانید. چون یارانِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - اَندَك شُمار بودند، کشته شدنشان نمود می یافت ولی در أَصحابِ عُمر بن سعد به خاطر کثرتشان نمودی نداشت. کار زار وگیر و دار گرم و سخت شد و کشتگان و مجروحانِ یارانِ أَبِي عَبْدِ الله

ص: 136


1- الإرشاد، 219

الحُسَيْن -< عَلَيْهِ السَّلام - >بسیار گردیدند تا آن که خورشید به میانه آسمان رسید

.).

می گویم: مانند این را طَبَری در تاریخش(1) آورده است.

[نماز ظهر]

«فَلَمّا رَأَى ذَلِكَ أَبو ثُمامَةَ عَمْرُو بنُ عَبدِ اللهِ الصَّائِدِيُّ، قَالَ لِلْحُسَيْنِ: يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ! نَفْسِي لَكَ الفِدَاء! إنّى أَرَى هَؤُلَاءِ قَدِ اقْتَرَبُوا مِنْكَ، وَ لا وَ اللهِ لا تُقْتَلُ حَتَّى أَقْتَلَ دُونَكَ إِنْ شَاءَ اللهُ، وَ أُحِبُّ أَنْ أَلقَى رَبّى وَ قَدْ صَلَّيْتُ هَذِهِ الصَّلاةَ الَّتي قَدْ دَنَا وَقْتُهَا، قَالَ [الرَّاوي]: فَرَفَعَ الْحُسَيْنُ رَأْسَهُ، ثُمَّ قَالَ: ذَكَرْتَ الصَّلَاةَ، جَعَلَكَ اللهُ مِنَ الْمُصَلِّينَ الذَّاكِرِينَ !، نَعَم هذا أَوَّلُ وَقْتِهَا (2)، ثُمَّ قَالَ: سَلُوهُم أَن يَكُفُّوا عَنَّا حَتَّى نُصَلّي.

فَقَالَ لَهُمُ الْحُصَيْنُ بنُ تَمِيمٍ: إِنَّهَا لَا تَقْبَل فَقَالَ لَهُ حَبِيبُ بْنُ مُظَاهِرٍ: لَا تُقْبَلُ ؟! زَعَمْتَ الصَّلَاةَ مِن آلِ رَسُولِ اللَّهِ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ [وَ آلِهِ] وَ سَلَّمَ - لَا تُقْبَلُ وَ تُقْبَلُ مِنْكَ ؟! يَا حِمار!» (3)

(یعنی:

چون أَبو ثُمامَه عَمْرو بن عبدالله صائِدی آن حال را < = نزديك شدن دشمنان و رَسیدنِ خورشید را به میانۀ آسمان > بدید به حُسَيْن < -عَلَيْهِ السَّلام - > گفت: ای أبا عبدالله! جانم بفدایت باد! می بینم که اینان به تو نزديك شده اند؛ نه، به خدا که تو کشته نمی شوی تا آن که من- اگر خدا بخواهد - از برای تو کشته شوم، و دوست آن دارم که چون پروردگارم را دیدار می کنم این نماز را که هنگامش نزديك شده است گزارده باشم.

ص: 137


1- < تاريخ الطبرى، 251/6. >
2- کشته شدنِ أبو ثمامه پس از این خواهد آمد.
3- تاريخ الطَّبَری، 251/6.

< راوی> گفت: حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > سَر برداشت و آن گاه فرمود: نماز را فرا یاد آوردی، خدایت از نماز گزاران یاد آور (1) قرار دهاد! آری! این آغاز وقت نمازست. سپس فرمود: از آنان بخواهید دست از ما بدارند تا نماز بگزاریم

حُصَيْن بنِ تَمیم ایشان را گفت: این نماز قبول نمی شود! حبیب بن مظاهر او را گفت: قبول نمی شود؟! ای دراز گوش! پنداشته ای نماز خاندانِ رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - قبول نمی شود و نماز تو قبول می شود؟!).

به هر روی، آنان دست از کارزار و حمله باز نداشتند.

ص: 138


1- < در متن «المصلّين الذّاکرین» است و نازکی و ظرافتی که در تعبیر منقول از إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - هست تکرار متناسب هر دو مفهوم «صلاة» (نماز) و «ذکر» (یاد آوری) است که درست در عبارتِ پیشین هم دیده می شود مرحوم شعرانی در دمع السُّجوم (چ إِسلاميّه، ص 139) در تَرجَمة «المصلّين الذّاكرين»، «نماز گزاران و ذاکران» نوشته است و مرحوم کمره ای هم در رموز الشّهاده (چ کتاب چی، ص 123) نزديك به همان تعبیر را به کار برده. «ذاكِر» در فارسی ابتداءً معنای «ذکرگو» را که بعض ترجمانان در ترجمۀ همین حدیث برگزیده اند (نگر: تاریخ طبری، ترجمۀ پاینده چ أساطير، 3042/7؛ و دانش نامۀ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - ، دار الحديثِ قُم، 159/6) به ذهن القا می کند؛ حال آن که به خودی خود، معنائی فراخ تر دارد؛ از جمله « کسی که به یادِ خداست» (خواه به زبان هم ذاکر باشد و خواه نه) و این معنائی است که بعض دیگرِ تَرجُمانان برگزیده اند. نگر: فرهنگ جامع سخنانِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام -، تَرجَمه مؤيّدى، ص 500) مفهوم «ذاکر»، فراتر از این را هم در بر می گیرد. «ذاکر» مُطلَق «به یاد آوردنده» است: خواه کسی که خدا را در یاد آورد و خواه کسی که چیزی خاص از امور دیگر - چون وقتِ نماز - را یاد کند. از همین روی، «ذاکر» را به همان معنای لغوی اصلی اش بازگردانیده از افزایش هر گونه رنگ و پیرنگ تفسیری اجتناب کردیم؛ تا در عین حال تناسبِ لفظي لَتَ هاي سخنِ منقول از امام - عَلَيْهِ السَّلام - را نیز پاس داشته باشیم . >

«فَقَالَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - لِزُهَيْرِ بْنِ الْقَيْنِ وَسَعِيدِ بنِ عَبدِ اللَّهِ: تَقَدَّمَا أَمَامِي حَتَّى أُصَلِّيَ الظُّهْرَ؛ فَتَقَدَّمَا أَمَامَهُ فِي نَحْوِ مِنْ نِصْفٍ مِنْ أَصْحَابِهِ حَتَّى صَلَّى بِهِمْ صَلَاةَ الْخَوْفِ.

وَ رُوِيَ: أَنَّ سَعِيد بْنَ عَبْدِ اللهِ الْحَنَفَيُّ تَقَدَّمَ أَمَامَ الْحُسَيْنِ، فَاسْتَهْدَفَ لَهُمْ يَرْمُونَهُ بِالنَّبِلِ كُلَّمَا أَخَذَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، يَمِينًا وَ شِمَالًا، قَامَ (1) بَيْنَ يَدَيْهِ ، فَمَا زَالَ يُرْمَي (2) بِهِ حَتَّى سَقَطَ إِلَى الْأَرْضِ وَ هُوَ يَقُولُ: اللَّهُمَّ! الْعَنْهُمْ لَعْنَ عَادٍ وَ ثَمُودَ اللَّهُمَّ ! أَبلِغْ نَبِيَّكَ عَنِّي السَّلَامَ، وَ أَبْلِغْهُ مَا لَقِيتُ مِن ألَمِ الجِراحِ، فَإِنّى أَرَدْتُ بِذلِكَ نُصْرَةَ ذُرِّيَّةِ نَبِيّك، ثُمَّ مَاتَ - رَضِيَ اللهُ عَنْهُ. فَوُجِدَ بِهِ ثَلَاثَةَ عَشَرَ سَهْمَا سِوى ما بِهِ مِنْ ضَرْبِ السُّيُوفِ وَ طَعْنِ الرّمَاحِ.» (3)

(یعنی:

پس حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - زُهَيْرِ بنِ قَيْن و سَعيد بن عبد الله را فرمود: پیش رویم ایستید تا نمازِ ظهر بگزارم آن دو پیش روی آن حضرت و حدود نیمی از یارانش قرار گرفتند تا آن حَضْرَت پیشاپیش آنان نماز خوف گزارد.

گفته شده که: سعید بن عبد اللهِ حَنَفی پیشِ رویِ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > قرار گرفت و خود را آماج تیر های آنان که به سویش می انداختند ساخت؛ هر حرکتی که حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به طرف راست و چپ می فرمود، وی پیشاپیش آن حضرت می ایستاد؛ پس چندان به او تیر زدند که به زمین افتاد و می گفت: خدایا! اینان را آن سان که عاد و ثمود را نفرین کردی نفرین کُن! خدایا! پیامبرت را از من سلام برسان و او را بر آن چه از رنج و دَردِ جِراحَت ها به من رسید بیاگاهان که من بدین کار خواستم زاد و رودِ پیامبرت را یاری کُنم این بگفت و جان سپرد. خدای از او خشنود باد! برتن او، گذشته از زَخم های شمشیر و جراحت های نیزه سیزده تیر فرو نشسته یافتند.).

ص: 139


1- <يوم الطَّفّ: «و قام». >.
2- <در يوم الطّفّ: «يرمي».>
3- بحار الأنوار، 197/10.

می گویم: طَبَری این روایت را که < علّامۀ > مجلسی (رحمه الله علیه) نقل فرموده است، با حذفِ دعاي سعيد بن عبدالله و ما بعد آن نقل کرده(1)

سيّد < رَضى الدّين علىّ بن طاوس > (قده) در لهوف (2) هر آن چه را < علّامه> مجلسی (رحمه الله علیه) در بحار آورده است یاد کرده و در حقیقت - چنان که پیداست - < عَلّامۀ> مجلسی از وی نقل فرموده است.

أمّا <قُطب المُحَدِّثين ابن شهر آشوب > سَرَوی (رحمه الله علیه)، سعید بن عبدالله حنفی را در زُمرۀ شهیدان کار زارگر یاد کرده و گفته است:

«بَرَزَ سَعِيدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ الْحَنَفِيُّ مُرْتَجِزًا:

أَقْدِمْ حُسَيْنُ الْيَوْمَ تَلْقَ أَحْمَد (3) *** وَ شَيْخَكَ الْخَيْرَ (4) عَلِيًّا ذَا النَّدَى

وَ حَسَنًا كَالْبَدْرِ وَافَى الأَسْعُدَا *** و عَمَّكَ الْقَرْمَ (5) الْهُمَامَ الْأَرْشَدا (6)

حَمْزَةَ لَيْثَ اللهِ يُدْعَى أَسَدا (7) *** وَ ذَا الْجَنَاحَيْن تَبَوَّء مَقْعَدَا

في (8) جَنَّةِ الفِرْدَوْسِ تَعْلُو (9) صُعُدا» (10). (11)

ص: 140


1- تاريخ الطّبرى، 252/6.
2- اللُّهوف، 48 .
3- < يوم الطّفّ: «أحمدًا». >
4- < در بحار الأنوار و بعض منابع دیگر: «الحبر». >.
5- < يوم الطَّفّ: «العزم». >
6- < يوم الطَّفّ: «الارشد». >
7- < يوم الطَّفّ: «أسداً». >
8- < يوم الطَّفّ: «و». >
9- < يوم الطَّفّ: «يعلو». >
10- < يوم الطَّفّ: «صعدا». >
11- مناقب ، 2 / 219.

(یعنی:

سَعيد بن عبداللهِ حَنَفی رَجَزخوان به میدان رفت و این رَجَز را می خواند:

أَقْدِم حُسَيْنُ الْيَوْمَ ...

<یعنی:

ای حُسین! امروز گام پیش نه تا به دیدار أَحْمَدِ [مُرسَل - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - رَسی، و به دیدارِ پدَرَت آن نیک مرد، عَلیّ بَخْشَنده، و حَسَن که چونان ماهِ تمام به اَختَرانِ سَعْدِ رسیده است، و عمویت آن سَرورِ والا مقام و مهتر حمزه، شیرِ خدا، که او را «أَسَد» خوانند، و آن داراي دو بال [ برادر پدرت جعفر طیّار] در باغ فردوس نشیمن گزین، و خود بر بلنداها فَراز می روی>.).

می گویم: در این که <ابن شهر آشوبِ > سَرَوی (رحمة الله علیه)، سعید را از شهیدان کارزارگر شمرده است، آشکارا جاي تأمُّل و تردیدی هویدا هست.

در این جا شرح حالی از این شهید به دست می دهم و شرح حالِ زُهَيْر بنِ قَيْن نيز - إن شَاءَ اللهُ تَعَالى - در آینده خواهد آمد. می گوییم:

سعید از بزرگان شیعه در کوفه و از دِلیران و عبادت پیشگان ایشان بشمار بود. چون خبرِ مرگِ مُعاویه به کوفه رسید شیعیان در سرای سُلَيْمان بنِ صُرَدِ خُزاعی گرد آمدند و سلیمان سخنرانی کرد و در پایان گفتارش گفت: فَاكْتُبوا إِلَيْه (یعنی: پس به إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - نامه بنویسید). آن جماعت نیز نوشتند و نامه شان را با يك يا دو پيك به سوي إمام - عَلَيْهِ السَّلام - روانه کردند و اغلب به فاصله دو روز نامه ها فرستادند.

أَبو مِخْنَف به نقل از مُحَمَّد بن بشر همدانی آورده که وی گفت:

«ثُمَّ لَبِثْنَا يَوْمَيْنِ آخَرَيْنِ ثُمَّ سَرَّحْنَا إِلَيْهِ هَانِيَّ بنَ هَانِي السَّبِيعِيَّ و سَعِيدَ بنَ عَبْدِ اللَّهِ الْحَنَفِيَّ، وَ كَتَبْنَا مَعَهُمَا:

بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحِيمِ، لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلَيَّ مِنْ شِيعَتِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُسلِمِينَ، أَمَّا بَعْدُ:

ص: 141

فَحيَّ هَلَّا، فَإِنَّ النَّاسَ يَنتَظِرُونَكَ وَ لَا رَأْيَ لَهُمْ فى غَيْرِكَ، فَالْعَجَلَ الْعَجَلَ، وَ السَّلَامُ عَلَيْك !» (1)

(یعنی:

آن گاه دو روز دیگر درنگ کردیم و سپس هانی بن هاني سبيعى و سَعيد بن عبد اللهِ حنفی را به جانبِ آن حضرت گسیل داشتیم و با ایشان مکتوبی بدین مضمون فرستادیم:

به نام خداوند بخشنده مهربان به حُسَيْن بنِ علی از جانب مؤمنان و مسلمانانی که پیرو اویند. أَمَّا بَعد: هان! بشتاب که مردمان تو را در انتظارند و جز از تو را در نَظَر ندارند بسیار تعجیل کُن؛ و درود بر تو باد!)

فرستادگان همه نزد امام آمدند. آن حضرت نامه ها را خواند و فرستادگان را از کار و بارِ مَردُمان پرسید. آن گاه با هانی بن هانی و سعید بن عبدالله حنفی - که واپسین فرستادگان بودند - نامه ای فرستاد؛ و این پیش از گسیل داشتنِ مُسلِم بنِ عَقيل بود. متن نوشته إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - از این قرار بود:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِي إِلَى الْمَلَإِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُسْلِمِينَ. أَمّا بَعْدُ: فَإِنَّ هَانِئاً وَ سَعِيدًا قَدِمَا عَلِيَّ بِكُتِبِكُمْ وكَانَا آخِرَ مَن قَدِمَ عَلَيَّ مِنْ رُسُلِكُمْ و قَد فَهِمْتُ كُلَّ الَّذِي اقْتَصَصْتُم وَ ذَكَرْتُم وَ مَقَالَةٌ جُلِّكُمْ: إِنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنَا إِمَامٌ فَأَقْبِلْ؛ لَعَلَّ اللَّهَ يَجْمَعُنَا بِكَ عَلَى الْهُدَى وَ الْحَقِّ.

وَ قَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكُمْ أَخِي وَ ابْنَ عَمِّي وَ ثِقَتِي مِنْ أَهْلِ بَيْتي (مسلم بن عقيل) وَ أَمَرْتُهُ أَن يَكْتُبَ إِلَيَّ بِحَالِكُمْ وَ أَمْرِكُمْ وَ رَأْيِكُمْ، فَإِن كَتَبَ إِلَيَّ : أَنَّهُ قَدْ أَجْمَعَ رَأْيُ مَلَئِكُمْ وَ ذَوِي الْفَضْلِ وَ الحِجَى مِنْكُمْ عَلَى مِثْلِ مَا قَدِمَتْ عَلَيَّ بِهِ رُسُلُكُمْ، وَ قَرَأْتُ في كُتُكُمْ، أَقْدَمُ عَلَيْكُمْ وَ شِيكًا إِنْ شَاءَ اللهُ. فَلَعَمْرِي مَا الْإِمَامُ إِلَّا الْعامِلُ بِالكِتَابِ وَ الْآخِذُ بِالْقِسْطِ، وَ الدَّائِنُ بالْحَقِّ، وَ الْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَى ذَاتِ اللهِ؛ وَ السَّلَامُ.» (2)

ص: 142


1- وقعة الطَّفِّ، 93
2- وقعة الطَّفِّ، 96

(یعنی:

به نام خداوند بخشنده مهربان. از حُسَيْن بن علی به گروهِ مؤمنان و مسلمانان. أمّا بعد: هانی و سعید با نامه های شما به سراغم آمدند و این دو واپسین فرستادگانتان بودند که آمدند. هر آن چه را حکایت کرده و گفته بودید دانستم و سخن همگی تان این است که: پیشوائی سرپرستِ ما نیست؛ بیا؛ باشد که خدای به واسطۀ تو ما را بر هدایت و حقیقت گرد آرد.

برادر و عمو زاده و مُعْتَمَدِ خویش را از خاندانم - یعنی: مُسلِم بنِ عَقیل را - به سوي شما فرستادم و فرمودمش که حال و کار و رای شما را به من بنویسد. پس اگر او به من بنویسد که رای مِهانِ شما و فزون مایگان و خِرَدْوَرانتان بر مانند آن چه فرستادگانتان برایم آوردند و در نامه هاتان خواندم، هم داستان گردیده است، إِنْ شَاءَ الله بشتاب به سراغتان آیم که به جان خودم سوگند، پیشوا جز آن کس که به کتاب < = کتاب خدا > عَمَل كند و قسط پیش گیرد و از حق پیروی کند (1) و خود را وقف خُدا نماید، نیست؛ و السّلام.).

می گویم:

چون مسلم به کوفه رسید و در سرای مختار فرود آمد، عابس بن ابی شبیب شاکری و پس از وی حَبیب بن مظاهر از برای مردمان سخن راندند (2)، و پس از آن دو، سعید برخاست و سوگند خورد که خود را براي ياري إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - مهيّا كرده است و جانش را از براي او فدا می کند. آن گاه مسلم او را با نامه ای به سوی امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - فرستاد و او همراه آن حضرت ماند تا عاقبت در همراهی امام - عَلَيْهِ السَّلام - کشته شد. رضوانِ خدای بر او باد!

ص: 143


1- <یا به تعبیر دیگر - و احتمالاً أمینانه تر -: به حق باورمند باشد؛ یا: بر کیش حق باشد. >.
2- گزارشِ حال و کشته شُدَنِ عابس و حبیب خواهد آمد.

چگونگی مُجاهَدَت و شهادت وی را پیش تر گفتیم. فُضَيْل نیز وی را یاد کرده و گفته است :

«وَ قُتِلَ مِن بَنِي حَنِيفَةَ، سَعِيدُ بنُ عَبدِ اللَّهِ » (1)

(یعنی:

از بنی حنیفه، سعید بن عبدالله کشته شد).

درود بر وی در زیارت نامۀ رَجَبيّه آمده است.(2) در زیارت نامه ناحیه، به جای «سعید»، به عنوان «سعد» ذکر شده (3) که احتمالاً تصحیف است. در این رساله نقل متن این دو زیارت نامه و ناهمسانی هاشان و نیز اختلافشان با متون تاریخ نامه ها و مقاتِل، منظورِ نَظَرمان نیست زیرا سَنَدِ این دو زیارت نامه ضعیف است و این - چنان که محقّق خویی (رحمة الله علیه) نیز بدان تنبیه فرموده (4) - بر کسی که به بررسی سند هاشان بپردازد، روشن است.

کشته شُدَنِ حَبیب بن مُظاهِر ]

<پیش تر گفتیم: > پس از آن که ابو ثمامه نماز را یاد آوری کرد، إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: از آنان بخواهید دست از ما بدارند تا نماز بگزاریم. ليك حُصَيْنٍ بنِ تَميم ایشان را گفت: این نماز قبول نمی شود! و حبیب بن مظاهر او را گفت: قبول نمی شود؟! ای دراز گوش! پنداشته ای نماز خاندانِ رسولِ خدا - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - قبول نمی شود و نماز تو قبول می شود؟!

«قَالَ [الرَّاوي ]: فَحَمَلَ عَلَيْهِمْ بْنُ تَمِيمٍ، وَ خَرَجَ إِلَيْهِ حَبِيبُ بنُ مُظَاهِرٍ، فَضَرَبَ

ص: 144


1- تراثنا، ش 155/2
2- < نگر: بحار الأنوار، 340/98. >
3- < نگر: بحار الأنوار، 272/98، و: 70/45. >
4- رجوع فرمایید به: معجم رجال الحديث ، 73/8، شماره 5042

وَجْهَ فَرَسِهِ بِالسَّيْفِ، فَشَبَّ وَ وَقَعَ عَنْهُ، وَ حَمَلَهُ أَصْحَابُهُ، فَاسْتَنقَذُوهُ، وَ أَخَذَ حَبِيبٌ يَقُولُ:

أُقْسِمُ لَوْ كُنَّا لَكُمْ أَعْدادا *** أَوْ شَطْرَكُمْ وَلَّتُمُ أَكتادا

يا شَرَّ قَوْمٍ حَسَبًا وَ آدا

قَالَ [الرَّاوي]: وَ جَعَلَ يَقُولُ يَوْمَئِذٍ :

أَنَا حَبِيبٌ وَ أَبِي مُظاهِرُ *** فارِسُ هَيْجَاءَ و حَربٍ تُسْعَرُ

أَنتُم أَعَدُّ عُدَّةً وَ أَكْثَرُ *** وَ نَحْنُ أَوفى مِنْكُمْ وَ أَصْبَرُ

وَ نَحْنُ أَعْلَى حُجَّةً وَ أَظْهَرُ *** حَقًّا وَ أَنقَى مِنْكُمْ وَ أَعْذَرُ

وَ قَاتَلَ قتلاً (1) شَدِيدًا، فَحَمَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِن بَنِي تَمِيمٍ فَضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ عَلَى رَأْسِهِ فَقَتَلَهُ، وَ كانَ يُقالُ لَهُ: بُدَيْلُ بْنُ صُرَيمٍ مِنْ بَنِي عُقْفَانَ، و حَمَلَ عَلَيْهِ آخَرُ مِن بَنِي تَمِيمٍ، فَطَعَنَهُ، فَوَقَعَ، فَذَهَب لِيَقُومَ، فَضَرَبَهُ الْحُصَيْنُ بْنُ تَمِيمٍ عَلَى رَأْسِهِ بِالسَّيْفِ، فَوَقَعَ، وَ نَزَلَ إِلَيْهِ التَّمِيمِيُّ، فَاحْتَزَّ رَأْسَهُ. فَقالَ لَهُ الْحُصَيْنُ : إِنِّي لَشَرِيكَكَ فِي قَتْلِهِ؛ فَقَالَ الْآخَرُ: وَ اللَّهِ مَا قَتَلَهُ غَيْرِي؛ فَقَالَ الحُصَینُ أعطِنِيِه أُعَلّقهُ في عُنُقِ فَرَسِي كَيْمَا يَرَى النَّاسُ وَ يَعْلَمُوا أَنِّي شَرِكْتُ فِي قَتْلِهِ، ثُمَّ خُذْهُ أَنْتَ بَعْدُ، فَامْضِ (2) بِهِ إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بنِ زِيَادٍ، فَلَا حَاجَةَ لِي فِيمَا تُعْطَاهُ عَلَى قَتْلِكَ إِيَّاهُ. قَالَ: فَأَبَى عَلَيْهِ، فَأَصْلَحَ قَوْمُهُ فِيمَا بَيْنَهُمَا عَلى هذا، فَدَفَعَ إِلَيْهِ رَأْسَ حَبِيبِ بْنِ مُظاهِرٍ، فَجَالَ بِهِ فِي الْعَسْكَرِ قَدْ عَلَّقَهُ في عُنُقِ فَرَسِهِ، ثُمَّ دَفَعَهُ بَعْدَ ذلِكَ إِلَيْهِ.

فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَى الْكُوفَةِ، أَخَذَ الآخَرُ رَأْسَ حَبِيبٍ فَعَلَّقَ فِي لَبَانِ فَرَسِهِ، ثُمَّ أَقبَلَ بِهِ إِلَى ابْنِ زِيَادٍ فِي الْقَصْرِ، فَبَصْرَ بِهِ ابْنُهُ الْقَاسِمُ بْنُ حَبِيبٍ، وَ هُوَ يَوْمَئِذٍ قَدْ رَاهَقَ، فَأَقْبَلَ مَعَ الْفَارِسِ لَا يُفَارِقُهُ كُلَّمَا دَخَلَ الْقَصْرَ دَخَلَ مَعَهُ ، وَ إِذَا خَرَجَ خَرَجَ مَعَهُ ، فَارْتَابَ بِهِ، فَقَالَ: مَا لَكَ - يَا بُنَيَّ - تَتَّبَعُنِي؟ قَالَ: لَا شَيْءَ قَالَ: بَلَى يَا بُنَيَّ! أَخْبِرْنِي. قَالَ لَهُ: إِنَّ هَذَا الرَّأْسَ الَّذي مَعَكَ رَأْسُ أَبِي، أَفَتَعْطِينِيهِ حَتَّى أَدْفِنَهُ؟ قَالَ: يَا بُنَيَّ! لَا يَرْضَى الْأَمِيرُ أَن يُدْفَنَ وَ أَنَا أُرِيدُ أَن يُثِيبني

ص: 145


1- قتالاً ظ.
2- < در يوم الطَّفّ: «فأمض». >

عَلَى قَتْلِهِ ثَوابًا حَسَنًا. قالَ لَهُ الْغُلَامُ: لَكِنَّ اللَّهَ لَا يُثيبُكَ عَلَى ذَلِكَ إِلَّا أَسْوَأَ الثَّوابِ، أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ قَتَلْتُهُ خَيْرًا مِنكَ وَ بَكَى فَمَكَثَ الْغُلَامُ حَتَّى إِذَا أَدرَكَ لم يَكُن لَهُ هِمَّةٌ إِلَّا اتَّبَاعُ أَثَرِ قاتِلِ أَبِيهِ، لِيَجِدَ مِنْهُ غِرَّةً، فَيَقْتُلَهُ بِأَبِيهِ. فَلَمَّا كَانَ زَمَانُ مُصْعَبِ بْنِ الزُّبَيْرِ وَ غَزَا مُصْعَبٌ بَاجُمَيْرَا، دَخَلَ عَسْكَرَ مُصْعَبٍ، فَإِذَا قَاتِلُ أَبِيهِ فِي فُسْطَاطِهِ، فَأَقْبَلُ يَخْتَلِفُ فِي طَلَبِهِ وَ الْتِمَاسِ غِرَّتِهِ، فَدَخَلَ عَلَيْهِ وَ هُوَ قَائِلٌ نِصْفَ النَّهارِ، فَضَرَبَهُ بِسَيْفِهِ حَتَّى بَرَدَ.

قَالَ أَبُو مِخْنَفٍ: حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ قَيْسٍ، قَالَ : لَمَّا قُتِلَ حَبِيبُ بنُ مُظَاهِرٍ، هَدَّ ذَلِكَ حُسَيْنًا وَ قَالَ: عِندَ ذَلِكَ أَحْتَسِبُ نَفْسِي وَ حُمَاةَ أَصْحَابِي.» (1)

(یعنی:

راوی گفته است: حُصَيْن بنِ تَمیم بر ایشان حمله آورد. حبيب بنِ مُظاهِر به سوي وی برون رفت و تیغ در روی اسبش زد. اسب بر روی دو پا بلند شد و حُصَيْن از اسب فرو افتاد. يارانش او را برگرفته بدر بردند و برهانیدند و حبیب گفتن آغازید:

أُقسِمُ لَو كُنَّا لَكُم...

<یعنی:

سوگند می خورم که اگر شمار ما به اندازه شما یا نیمی از شما بود، گروها گروه پشت کرده گریخته بودید ای بد گهرترین و سست ترین مردمان! >.

راوی گفته: و حبیب آن گاه می گفت:

أَنَا حَبِيب ...

<یعنی:

من حبیبم و پدرم مُظاهِر است؛ یکّه تاز نَبَرد و پیکارِ شعله ور شمارِ شمایان بیش تر و ساز و برگتان فزون تر است ، ليك ما وفا پيشه تريم و شكيبا تر حُجَّتِ ما نیز برتر و حَقّانیّتمان هویدا ترست و از شما پاک تریم و روسفیدتر >

ص: 146


1- تاريخ الطَّبرى، 6 /251.

وی کار زاری سخت در پیوست مردی از بنی تمیم - که «بُدَيْل بنِ صُرَيْم » اش می گفتند از بنی عُقْفان - بر وی حمله آورد ليك حبیب با شمشیر بر سرش زد و او را بکشت دیگری از بنی تمیم بر او حمله آورد و بر او نیزه زد. حبیب بیفتاد و چون خواست که برخیزد، حُصَيْن بن تمیم با شمشیر بر سرش زد. حبیب < باز > بیفتاد و مردِ تمیمی فرود آمده سَرش ببرّید حُصَيْن او را گفت: من در کشتن وی با تو هنباز بودم. آن دیگری گفت: به خدا که جز من کسی او را نکشت حُصَيْن او را گفت: آن <= سَرِ حبیب > را به من ده تا در گردن اسبم آویزم تا مردمان ببینند و بدانند من در کشتن وی هنباز بوده ام. آن گاه زان پس برگیرش و به نزدِ عُبَیدِ الله بْنِ زیاد ببر، که مرا بدان عطا که به خاطر کشتن حبیب یابی، حاجتی نیست. < راوی> گفت: آن مرد إبا كرد و عاقبت قوم او میانشان را بر همین صلح دادند < که چنان کنند > سَرِ حَبیب بنِ مُظاهِر را به وی داد و حُصَيْن در حالی که سر را در گردن اسبش آویخته بود آن را در لشکر بگردانید، آن گاه به آن مرد باز پس دادش.

پس چون به کوفه باز آمدند آن مردِ دیگر سر حبیب را برگرفت و بر سینه اسبش آویخت و با آن سر < و آن صورت > به سوي ابنِ زیاد رفت كه در كوشك بود. پسر حبيب، قاسم- که آن روز نزديك بلوغ بود - ، او را دید و با این سوار به راه افتاده از وی جدا نمی شد هر گاه به کوشک اندر می آمد با وی اندر می آمد و چون بیرون می شد با وی بیرون می شد. مردِ سوار به او ظنین شد و گفت: پسر جان! چیست که در پی من می آیی؟! پسر گفت: هیچ! گفت: چیزی هست پسر جان!، به من بگو. پسر به او گفت: این سر که با توست سَرِ پدر من است؛ آیا به منش می دهی تا آن را به خاك سپارم؟! گفت: پسَر جان! امیر خُشنود نمی گردد که این سر به خاک سپرده شود و من می خواهم مرا بر کشتن وی پاداشی نیکو دهد. پسر او را گفت: ليك خدای تو را بر این کار، جز بد ترین جزا نخواهد داد! هان! به خدا سوگند او را کشتی و او به از تو بود. این بگفت و بگریست.

ص: 147

این پسر شکیبید تا بالغ شد و همّی جُز پیگیری نشانِ قاتل پدرش نداشت، تا او را غافلگیر کند و به قصاص پدر بکشَدَش پس چون روزگارِ مُصْعَب بنِ زُبَيْرِ شد و مُصْعَب لشکر به باجُمَيْرا (1) کشید، او به لشکرگاهِ مُصْعَب در آمد و قاتل پدرش در خیمه خود بود. پسر به جست و جویش بر آمد و فرصتی می طلبید، تا ناگاه بر وی که در خواب نیم روزی بود در آمد و به شمشیرش چنان زد که جان داد.

أَبو مِخْنَف گفته است: مُحَمَّد بنِ قَيْس از براي من حکایت کرد و گفت که: چون حبیب بن مظاهر کشته شد، این رخداد حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > را از پا فگند و آن حضرت فرمود: در این مصیبت أَجرِ خویش و یاران حمایت گرم را از خدای می خواهم.)

می گویم:

از متون برمی آید حبیب پیش از نماز ظهر کشته شده است. آن سان که < قُطب المُحَدِّثين ، ابن شهر آشوب > سَرَوی (رحمة الله علیه) در مناقب بدین تصریح فرموده و پس از ماجرای قتل حبیب گفته است:

«ثُمَّ صَلَّى الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - بِهِمُ الظُّهْرَ صَلاةَ شِدَّةِ الْخَوْفِ» (2)

(یعنی:

آن گاه حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - پیشاپیش ایشان آن سان که در بیم سخت نماز می گزارند، نماز ظهر گزارد

کشّی (رحمة الله علیه) حبیب را در رجالِ خویش یاد کرده و گفته است:

«جِبرِيلُ بْنُ أَحْمَدَ، قَالَ: حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ بْنِ مِهْرَانَ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ

ص: 148


1- < «بالجُمَيْرى» / «با جُمَيْرا»، جایی است در سرزمین موصل، بر فُرودِ تکریت، که مُصعَب بنِ زُبیر برای رویا رویی با عبد الملك بن مروان لشکر بدان جا می برد. >
2- مناقب ، 219/2

النَّضْرِ(1) عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يَزِيدَ الْأَسَدِيَ عَنْ فُضَيْلِ بْنِ الزُّبَيْرِ، قَالَ: مَرَّ مِيثَمِّ التَّمَّارُ عَلَى فَرَسٍ لَهُ، فَاسْتَقْبَلَ حَبِيبَ بْنَ مُظَاهِرِ الْأَسَدِيَّ عِنْدَ مَجْلِسِ بَنِي أَسَدٍ، فَتَحَدَّثَا حَتَّى اخْتَلَفَ أَعْنَاقُ فَرَسَيْهِمَا.

ثُمَّ قَالَ حَبِيبٌ : لَكَانَي بِشَيْخِ أَصْلَحَ ضَخْمِ الْبَطْنِ يَبيعُ الْبِطِّيخَ عِنْدَ دَارِ الرِّزْقِ (2) ، قَدْ صُلِبَ فِي حُبِّ أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - ، وَ يُبْقَرُ بَطْنُهُ عَلَى الْخَشَبِ.

فَقَالَ مِيثَمٌ: وَ إِنِّي لَأَعْرِفُ رَجُلًا أَحْمَرَ لَهُ صَفِيرَتانِ (3) ، يَخْرُجُ لِيَنْصُرَ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّهِ، فَيُقْتَلُ وَ يُجالُ بِرَأْسِهِ بِالْكُوفَةِ ثُمَّ افْتَرَقَا فَقَالَ أَهْلُ الْمَجْلِسِ : مَا رَأَيْنَا أَحَدًا أَكْذَبَ مِنْ هَذَيْنِ.

قَالَ: فَلَمْ يَفْتَرقُ أَهْلُ الْمَجْلِسِ حَتَّى أَقْبَلَ رُشَيْدٌ الْهَجَريُّ، فَطَلَبَهُمَا، فَسَأَلَ أَهْلَ الْمَجْلِسِ عَنْهُمَا فَقَالُوا: افْتَرَقَا وَسَمِعْنَاهُمَا يَقُولَانِ كَذَا وَ كَذَا.

فَقَالَ رُشَيْدٌ: رَحِمَ اللَّهُ مِيثَمًا ! نَسِيَ: وَ يُزَادُ فِي عَطَاءِ الَّذِي يَجِيءُ بِالرَّأْسِ مِائَةُ دِرْهَم؛ ثُمَّ أَدْبَرَ فَقَالَ الْقَوْمُ: هَذَا وَ اللَّهِ أَكْذَبُهُمْ!

فَقَالَ الْقَوْمُ: وَ اللَّهِ مَا ذَهَبَتِ الْأَيَّامُ وَ اللَّيَالِي حَتَّى رَأَيْنَاهُ مَصْلُوبًا عَلَى بَابِ دَارِ عَمْرِو بْنِ حُرَيْثٍ وَ جِيءَ بِرَأْسِ حَبِيبِ بْنِ مُظَاهِرٍ قَدْ قُتِلَ مَعَ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، وَ رَأَيْنَا كُلَّ مَا قَالُوا.

وَ كَانَ حَبِيبٌ مِنَ السَّبْعِينَ الرِّجَالِ الَّذِينَ نَصَرُوا الْحُسَيْنَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، وَ لَقُوا جِبَالَ الْحَدِيدِ، وَاسْتَقْبَلُوا الرّمَاحَ بِصُدُورِهِمْ وَ السُّيُوفَ بِوُجُوهِهِمْ، وَ هُمْ يُعْرَضُ عَلَيْهِمُ الْأَمَانُ وَ الْأَمْوَالُ، فَيَأْبَونَ وَ يَقُولُونَ: لَا عُذْرَ لَنَا عِنْدَ رَسُولِ اللهِ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وآله - إن قُتِلَ الْحُسَيْنُ وَ مِنَّا عَيْن تَطرفُ، حَتَّى قُتِلُوا حَوْلَهُ.

ص: 149


1- < در يوم الطَّفّ - و مأخذ آن -: «النصر». >
2- < در يوم الطَّفّ - و مأخذ آن -: «دار الزرق». در بحار الأنوار (92/45) و منابع متعدّدِ دیگر «دار الرزق» آمده، و همین درست است. >.
3- < در يوم الطّفّ - و مأخذ آن -: «صفيدتان»! >.

وَ لَقَدْ مَزَحَ حَبِيبُ بْنُ مُظَاهِرِ الْأَسَدِيُّ، فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ بْنُ خُضَيْرٍ (1) الْهَمْدَانِيُّ - وَ كَانَ يُقَالُ لَهُ: «سَيِّدُ الْقُرَّاءِ» - : يَا أَخِي! لَيْسَ هَذِهِ بِسَاعَةِ ضَحِكَ! قَالَ: فَأَيُّ مَوْضِع أَحَقُّ مِن هذا بِالسُّرُورِ ؟! وَ اللهِ مَا هُوَ إِلَّا أَن تَمِيلَ عَلَيْنَا هَذِهِ الطَّغاةُ (2) بِسُيُوفِهِمْ، فَنُعَانِقَ الْحُورَ الْعِينَ.

قَال الكَشِيُّ : هَذِهِ الْكَلِمَةُ مُستَخْرَجَةٌ مِن كِتاب مفاخِر الكُوفَةِ وَ الْبَصْرَة (3). (4)

(یعنی:

جبريل بن أَحمَد گفت که مُحَمَّد بن عبدالله بن مهران برایم حکایت کرد و گفت: أَحمد بنِ نَضْر برایم به نقل از عبدالله بنِ يَزِيدِ أَسَدی و او به نقل از فُضَيْلِ بنِ زُبَيْرِ، حکایت کرده و گفته است:

میثم تمّار سوار بر اسب خویش می گذشت و نزدِ نشست گاهِ بَنِی أَسَد با حبیب بنِ مُظاهِرِ

ص: 150


1- < در بعض نُسَخِ رِوایتِ کَشّی: «یزید بن حُصَيْن». در يوم الطّفّ - و مأخذ آن -: «يزيد بن خضیر». باری، گویا ریختِ صحیح «بریر بن خُضَيْر» باشد که از ناموران رخدادِ کربلاست و در همین کتاب بشرح از او سخن رفته است. >
2- < در مأخذ و در پاره ای از منابع دیگر، به جای واژۀ «الطغاة»، «الطغام» آمده است ولی نمی دانم چرا نویسنده بی هیچ اشاره از این ضبط عدول کرده و موافق بعض منابع دیگر - از جمله: معجم الحدیثِ آیة الله خویی (202/5) - «الطغاة» ضبط کرده است. به هر روی، «الطّغام» یعنی: مردمان پست و فرومایه - که هم براي مُفْرَد و هم برای جمع یکسان به کار می رود «طَغامُ الكلام» نیز به معناي سخنِ پست و بی ارزش است؛ و از زبان زد هاست که: «كَلامُ الطَّغام طَغَامُ الكلام»، یعنی: سخنِ فرومایگان، سخنی است فرومایه. >
3- < در يوم الطّفّ - و مأخذ آن - ، به همین سان «مفاخر الكوفة و البصرة» آمده است؛ ليك در بعض منابع دیگر- از جمله بحار الأنوار (93/45) - «مفاخرة الكوفة و البصرة» درج گردیده است؛ که دگرسانی شایانِ روی کردی به شمار تواند آمد >
4- اختيار معرفة الرّجال المعروف برِجالِ الكَشَّى چاپ مُؤَسَّسَة آل البيت - عَلَيْهِمُ السَّلام - ، 292/1، حدیث 133

أَسَدی رویاروی شد. سخن در پیوستند چندان که گردن اسب هاشان در جهت خلاف در محاذاتِ یک دیگر واقع شده بود (1).(2)

آن گاه حبیب گفت: گویی پیر مردی أَصْلَع و ستبر اشکم را که نزديك دار الرّزق خربزه می فروخت می بینم که به خاطرِ حُبِ خاندان پیامبرش- که درودِ خدای بر وی و خاندانش باد! - او را بر دار کرده اند و بر آن دار شکمش را می شکافند!

میثَم گفت: من هم مَردی سُرخ روی را می شناسم که دو گیسوی بافته دارد، و بیرون می شود تا پورِ دُختِ پیامبرش را یاری کند و آن گاه کشته می شود و سر او را در کوفه می گردانند!

این بگفتند و از هم جدا شدند.

حاضرانِ آن نشست گاه گفتند: هیچ کس را دروغ گوی تر از این دو ندیده ایم!

< راوی> گفت: هنوز حاضران نشست گاه پراگنده نشده بودند که رُشَيْدِ هَجَری بیامد و حبیب و میثم را باز جُست و حاضران را از آن دو پرسید؟ گفتند: هر يك از سویی برفتند، و شنیدیم که چنین و چنان می گفتند.

رُشَيْد گفت: خدای بر میثَم مِهر ورزاد! فراموش کرده است که: بر عطای آورندۀ آن سر، صد درهم می افزایند. این بگفت و باز گشت.

آن کسان گفتند: به خدا که این، از آن دو هم دروغگوی تر است!

ص: 151


1- < دربارۀ معنای این تعبیر «اخْتَلَفَ / اخْتَلَفَتْ أَعْنَاقُ فَرَسَيْهِما»، علّامه مولانا مُحَمَّد باقر مجلسى - روح الله رُوحَهُ العزيز - ، احتمال دیگری را نیز در کتاب شریف بحار الأنوار (93/45) مطرح فرموده است که با عنایت به کاربرد نظیر این تعبیر در بعض متون دیگر - از جمله: بحار الأنوار، 198/32 (در گفت آورد از الاحتجاج طبرسی) و 204 (در گفت آورد از الأمالی یِ شیخ طوسی) و 526 (در گفت آوردِ مع الواسطه از وَقْعَة صِفِّينِ نَصْر بنِ مُزاحِمٍ مِنْقَری) - چندان پذیرفتنی نمی نماید؛ و العِلْمُ عِنْدَ اللهِ! >
2- < زنده یاد استاد پرویز اتابکی از برای بیان این مفهوم به فارسی نوشته است: «اسبان... گردن به گردن شدند» ( پیکار صفّین، ص 463 )؛ که گمان می کنم تعبیر خوب و رسا و مطابقی نباشد. >

همان کسان گفتند: به خدا سوگند دیری بر نیامد که او را بر در خانه عَمْرو بن حریث بر دار بدیدیم و سَرِ حَبیب بن مظاهر را که در معیّتِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - کشته شده بود بیاوردند و هر آن چه گفته بودند خود دیدیم.

حبیب از آن هفتاد مرد بود که به ياري حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بر خاستند و با کوه های آهن (1) رویا روی شدند، و با سینه و روی خویش به پیشباز نیزه ها و تیغ ها رفتند، و چون أَمان و أموال بر ایشان عرضه می شد سر باز زده می گفتند: ما را نزدِ رسولِ خدائ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - عُذری نیست که حُسَيْن کُشته شود و آن گاه احدی از ما زنده باشد؛ و عاقبت همگی برگِردِ او کشته شدند.

حبيب بنِ مُظاهِرِ أَسَدی مزاح در پیوسته بود که يَزيد بنِ خُضَيْرِ هَمْدانی - که سَيِّد القُرّاء» (2) ش می خواندند او را گفت: برادرم! اکنون زمانِ خنده نیست. حبیب گفت: کجا به شادمانی سزاوار تر است از این؟! به خدا جز همین اندازه نمانده است که این ستم پیشگان با شمشیر هاشان بر ما حمله آرند و ما سپید تَنانِ درشت چشم بهشتی را در کنار کشیم!

ص: 152


1- <کوه های آهن ( / جبال الحَدِیدِ) - آن سان که از کاربرد آن در بعض متونِ دیگر نیز مستفاد می گردد (سنج: الاختصاص منسوب به شیخ مفيد، ط. غَفَّارى، ص 6؛ و: صحيح ابن حبّان، ط. مؤسّسة الرّسالة، 11 /67؛ و: تجارب الأمم أبو علي مسكويه، ط. إمامي - 1379 ه. ش. - ، 1 /389 و 528؛ و: خِزانة الأدَبِ بغدادی، ط. طریفی و...، 31/5 و 32؛ و البلدانِ ابنِ فقيهِ هَمَدانی، ط. يوسف الهادی، ص 253 - در عبارتی بسیار نزدیك به عبارتِ رجالِ کشّی که شایانِ ملاحظه است و شاید در باز جستن خاست گاه ها به کار آید ،) کنایت از سپاهیان انبوه گران بار از جنگ افزار هاست. >
2- < « سَيِّد القُرّاء» یعنی سَرور و مهتر قاریان و - آن سان که زین پیش نیز گفته ایم - «قاری»، در آن روزگار، مفهومی فراتر از قرآن خوانِ ساده داشت. غالباً کسانی که «قاری» خوانده می شدند حاملانِ علم قرآن، و به نوعی فقیه و مفتی بودند. دربارۀ این کاربرد و معنای واژۀ «قاری» از جمله نگر ادوار فقه شهابی، 652/3، هامش؛ و: موسوعة طبقات الفقهاء (المقدّمة: الفقه الإسلاميّ منابعه و أدواره)، جعفر السّبحانیّ، 2 /24. >.

کشّی گفت: این گفتار، بر گرفته از کتاب مفاخر الكوفة و البَصْرَة است.).

می گویم:

می

إسنادِ روایت، ضعیف است.

حبیب از آن کسان است که از کوفه به امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - نامه نوشتند و پس از هَلاكَتِ معاویه ی ستم پیشه در سراي سُلَيْمان بنِ صُرَدِ خُزاعی گرد آمده بودند. متن نامه شان به إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - از این قرار است:

«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، لِلْحُسَيْنِ بنِ عَليَّ، مِن سُلَيْمَانَ بنِ صُرَدٍ وَ الْمُسَيِّبِ بنِ نَجْبَةَ وَ رفاعَةَ بنِ شَدَادٍ وَ حَبيبٍ بن مُظاهِرٍ وَ شِيعَتِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُسْلِمِينَ مِنْ أَهْل الْكُوفَةِ:

سَلَامٌ عَلَيْكَ، فَإِنَّا نَحْمَدُ إلَيْكَ الله الذي لا إله إلا هو.

أَمَّا بَعْدُ، فَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي قَصَمَ عَدُوَّكَ الْجَبَّارَ الْعَنيدَ الَّذِي انتَزى عَلَى هَذِهِ الْأُمَّةِ، فَابْتَزَّهَا وَ غَصَبَهَا فَيْئَها، وَ تَأَمَّرَ عَلَيْهَا بِغَيْرِ رِضىً مِنْهَا، ثُمَّ قَتَلَ خِيَارَهَا، وَ اسْتَبْقَى شِرارَهَا، وَ جَعَلَ مالَ اللهِ دُولَةً بَيْنَ جَبَابِرَتِهَا وَ أَغْنِيَائِهَا ، فَبُعْدًا لَهُ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ!

إِنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنَا إِمَامٌ، فَأَقِبِلْ، لَعَلَّ اللهَ أَن يَجْمَعَنَا بِكَ عَلَى الْحَقِّ، و النُّعْمَانُ بْنُ بَشِيرٍ في قَصْرِ الْإِمَارَةِ لَسْنَا نَجْتَمِعُ مَعَهُ في جُمُعَةٍ، وَ لَا نَخْرُجُ مَعَهُ إِلَى عِيدٍ، وَ لَوْ قَدْ بَلَغَنَا أَنَّكَ قَدْ أَقْبَلْتَ إِلَيْنَا أَخْرَجْنَاهُ حَتَّى نُلْحِقَهُ بِالشَّامِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ؛ وَ السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّه.» (1)

(یعنی:

به نام خداوند بخشنده مهربان. به حُسین بن علی، از سوي سُلَيْمان بنِ صُرَد و مُسَيِّب بنِ نَجْبَة و رِفاعَة بنِ شَدّاد و حبيب بنِ مُظاهِر و مؤمنان و مسلمانانی از اهل کوفه که پیرو اویند.

درود بر تو باد و ما خُدای را که خُدایی جز او نیست با تو [ / نزد تو] سپاس و

ص: 153


1- وقعة الطّفّ، 90 - 92

ستایش می گوییم (1)

أمّا بعد: پس سپاس و ستایش خدای راست که دشمن ستَمْرانِ خود رایت را هلاك فرمود؛ همو که بر این اُمّت چنگ انداخته چپاولشان نمود و حَقّشان را به غصب رُبود و بی خشنودی شان بر ایشان حکم راند و آن گاه نیکان أُمَّت را بکشت و تبه کاران را وانهاد و أَموالِ خدای را دَستگردِ گَردَن کشان و توان گران کرد دور باد از مهر خدای، چنان که ثمود دور شد!

پیشوائی سرپرستِ ما نیست؛ بیا؛ باشد که خدای به واسطه تو ما را بر حقیقت گرد آرد. نُعمان بن بشير هم در كوشكِ حكومت است؛ نه با وی به < نماز > آدینه گرد می آییم و نه با او به < نماز > عید بیرون می شویم و اگر بدانیم تو روی سوي ما کرده ای بیرونش رانیم چنان که - إِنْ شَاءَ الله - به شام اش رَسانیم.

و درود و مهر خدای بر تو باد!)

چون مُسلِم به کوفه اندر آمد به سرای مُختار بن أبى عُبَيْده (2) رفت

« أَقْبَلَتِ الشَّيعَةُ تَخْتَلِفُ إِلَيْهِ، فَلَمَّا اجْتَمَعَتْ إِلَيْهِ جَمَاعَةٌ مِنْهُمْ قَرَأَ عَلَيْهِمْ كِتابَ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - فَأَخَذُوا يَبْكُونَ، وَ قَامَ عابِسُ بنُ أَبِي شَبِيبِ الشَّاكِرِيُّ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ: فَإِنِّي لَا أُخْبِرُكَ عَنِ النَّاسِ وَ لَا أَعْلَمُ مَا فِي أَنْفُسِهِمْ وَ مَا أَغُرُّكَ مِنْهُمْ، وَ اللَّهِ لأُحَدِّثَنَّكَ عَمَّا أَنَا مُوَطِنٌ نَفْسِي عَلَيْهِ. وَ اللَّهِ لَأُجِيبَنَكُمْ إِذَا دَعَوْتُمْ، و لَأُقَاتِلَنَّ مَعَكُمْ عَدُوَّكُمْ،

ص: 154


1- < درباره تعبيرِ « نَحْمَدُ إِلَيْكَ الله» و معانی و احتمالاتی که در نگارش هاي واژه شناسان و علمای غریب الحدیث از برای این تعبیر و امثال آن پیشنهاد شده است نگر: بحار الأنوار، 360/44 و 114/28؛ و: الفائقِ زَمَخْشَرى، ط. إبراهيم شمس الدّين، 273/1؛ و: العين (منسوب به) خليل بن أحمد، ط. سامرّائي و...، 189/3؛ و: المُخَصَّصِ ابنِ سيده ي أَنْدَلُسى، ط. دار إحياء التُّراث العربيّ، ج 3، ق 3 (سفر 12)، ص 238. >
2- < در يوم الطَّفّ: «المختار بن أبی عبید». این ضبط، نزد قدما نیز شایع بوده است. >.

وَ لَأَضْرِبَنَّ بِسَيْفِي دُونَكُمْ حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ وَ لَا أُرِيدُ بِذَلِكَ إِلَّا مَا عِنْدَ اللَّهِ. فَقَامَ حَبِيبُ بْنُ مُظَاهِرِ الْفَقْعَسِيُّ الأَسَدِيُّ؛ فَقَالَ: رَحِمَكَ اللهُ! قَدْ قَضَيْتَ مَا فِي نَفْسِكَ بِوَاجِزِ مِنْ قَوْلِكَ، ثُمَّ قَالَ: وَأَنَا - وَ اللهِ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُو - عَلَى مِثْل مَا هَذَا عَلَيْه !» (1)

(یعنی:

شیعیان نزدِ وی رفتن نهادند؛ پس چون گروهی از شیعیان نزد او گرد آمدند نامه حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - را بر ایشان بخواند و آنان بنای گریستن نهادند. پس عابس بنِ أبی شبیب شاکری برخاست و خدای را حمد و ثنا خواند و آن گاه گفت: أَمَّا بَعد؛ من از دیگر مردمانت نمی آگاهانم و آن چه در دل دارند نمی دانم و تو را در باب اینان فریب نمی دهم. به خدا که با تو از آن چه خویش را بر آن داشته ام سخن می گویم. به خدا قسم آن گاه که فرا خوانید اجابتتان می کنم و همراه با شما با دشمنتان (2) کارزار می نمایم و در راه شما تیغ می زَنَم تا خدای را دیدار کنم؛ و بدین کار، جز آن چه را نزد خداست نمی خواهم

پس حَبيب بنِ مُظاهِرِ فَقْعَسى أَسَدی برخاست و گفت: خدای بر تو مهر ورزاد! که آن چه در دل داشتی به گفتاری موجز گزاردی آن گاه گفت: به خدای که جز او خدایی نیست من نیز چون اویم) (3)

ص: 155


1- وقعة الطَّفِّ، 100.
2- < یا: دشمنانتان. واژۀ عَرَبي «عَدُوّ» از براي مُفْرَد و جَمْع و مُذَكَّر و مُؤَنَّث، به همین ریخت، به کار می رفته است. گاه نیز ریختِ مُثَنّی یا جمع یا مؤنَّثِ آن به کار گرفته شده است. سنج: تاج العروس زبیدی، ط. على شیری، 662/19 >
3- < در برگردانی أمینانه تر.... من نیز بر آنم که او/ این مرد بر آن است؛ یا: ... من نیز بر مانند آن رایَم که او / این مرد بر آن است. >

حَبيب به همراهِ مُسلِم براي امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بَيْعَت می ستاند، تا آن که عُبَيْدِ الله بن زیاد به کوفه اندر آمد و کوفیان مُسلِم را وانهادند حبیب پنهان شد و نهانی به جانبِ إِمام حُسَيْن - عَلَيه السَّلام - بیرون شد. شب راه می سپرد و روز می خُفت؛ تا سرانجام به آن حضرت رسید؛ و با او بود تا پیش روی وی کشته شد - خدایش رحمت کناد! عمو زاده حبیب نیز با وی بود که همانا سرایشگر جنگاور چابك سوار، أَبو ثَور رَبيعَة بنِ خوط (1) بن رئاب، باشد.

حبیب از أَصحابِ رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - بوده است. عسقلانی او را یاد کرده و گفته است:

«حبيب بن مُظَهَّر بْنِ رِئَابِ بْنِ الْأَشْتَرَ بْنِ حَجْوانَ بْنِ فَقْعَسِ الْكِنْدِي ثُمَّ الْفَقْعَسِيّ، لَهُ إدراكٌ و عُمَرَ حَتَّى قُتِلَ مَعَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَليّ.» (2)

(یعنی:

حبيب بنِ مُظَهَّر بنِ رِئاب بنِ أَشْتَرِ بنِ حَجْوان بنِ فَقْعَسِ کِندی - و سپس - فَقْعَسى. < پیامبر - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - را > درك كرده است و دیر زیسته تا با حُسَيْنِ بنِ علی <- عَلَيْهِمَا السَّلام - > کشته شده است.).

شیخ < طوسی - قُدِّسَ سِرُّه - در رجال اش > سه بار حبیب را یاد کرده است: يك بار در زمرۀ أَصحاب أمير مؤمنان - عَلَيْهِ صَلَواتُ الْمُصَلِّين - (3) ، و بار دیگر در زمرۀ أَصحاب إمام حَسَن (4) و بار دیگر در زمره أصحاب إمام حُسَيْن (5) - عَلَيْهِمُ السَّلام.

فُضَيْل نیز او را یاد کرده و گفته است:

ص: 156


1- < در بعض منابع: «حَوط». >
2- الإصابة، 1 /373، شمارۀ 1949.
3- رجال الطّوسى، 38
4- رجال الطّوسى، 67
5- رجال الطّوسى، 72

«وَ قُتِلَ مِنْ بَنِي أَسَدِ بْنِ خُزَيْمَةَ: حَبيبُ بنُ مُظَاهِرٍ؛ قَتَلَهُ بُدَيْلُ بْنُ صُرَيْمِ الْعَفَقَانِيُّ (1) ، وَ كَانَ يَأْخُذُ الْبَيْعَةَ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيّ».(2)

(یعنی:

و از بَنِى أَسَد بنِ خُزَيْمَة، حَبيب بنِ مُظاهِر کشته شد. بدیل بن صُرَيْم غفقانی او را کُشت. و حبیب از براي حُسَيْنٍ بنِ على < - عَلَيْهِمَا السَّلام - > بَيْعَت می ستاند).

درود بر وی در زیارت نامه های ناحیه و رَجَبیّه آمده است. (3)

شَيْخ ما، < عَلّامه > شوشتری - مُدَّ ظلّه - را استدراکاتی بر ماجرای قتل حبيب بحار هست که از مقتل خوارزمی برگرفته شده است و خواهندگان خود مراجعه خواهند فرمود. (4)

[کُشته شُدَنِ حُر]

«و أَخَذَ الْحُرُ يَرْتَجِزُ وَ يَقُول:

آلَيْتُ لا أُقْتَلُ حَتَّى أَقْتلا *** وَ لَنْ أُصَابَ الْيَوْمَ إِلَّا مُقْبِلا

أَضْرِبُهُم بِالسَّيفِ ضَرْبًا مِقْصَلا *** لَا نَاكِلًا عَنْهُمْ وَ لَا مُهَلِّلا

وَ أَخَذَ يَقُولُ أَيضًا:

أَضَرِبُ فِي أَعْرَاضِهِمْ بِالسَّيْفِ *** عَن خَيْرِ مَنْ حَلَّ مِنيَّ وَ الْخَيْفِ

فَقَاتَلَ هُوَ وَ زُهَيْرُ بْنُ الْقيْنِ قِتَالًا شَدِيدًا، فَكَانَ إِذا شَدَّ أَحَدُهُما فَإِنِ اسْتُلْحِمَ شَدَّ الْآخَرُ حَتَّى يُخَلِّصَهُ، فَفَعَلَا ذَلِكَ سَاعَةً، ثُمَّ إِنَّ رَجَالَةٌ شَدَّتْ عَلَى الْحُرِّ بْنِ يَزِيدَ، فَقُتِلَ» (5)

ص: 157


1- < احتمالا: «العُقْفَانِيّ». >
2- تُراثنا، ش 152/2
3- < نگر: بحار الأنوار، 71/45، و: 340/98. >.
4- الأخبار الدخيلة، 204/2 و پس از آن.
5- تاريخ الطّبَرى، 252/6.

(یعنی:

حُر رجز خواندن گرفت و می گفت:

آلَيْت لا أُقْتَل ...

< یعنی: سوگند خورده ام که تا نکشم کُشته نشوم و امروز جز در حال پیش روی زخم نخورم (1). اینان را با شمشیر ضربتی کاری می زنم؛ نه از ایشان پروا می کنم و نه در مقابله باز پس می نشینم >

و نیز خواندن گرفت:

أَضْرِبُ في...

<یعنی:

به حمایتِ بهترین کسی که در سرزمین مِنی و خَيْف فُرود آمده است، با شمشیر زَخم می زنمشان >

پس او و زُهَيْر بنِ قَيْن کار زاری سخت در پیوستند. چون یکی شان حمله می برد، اگر گرفتار و محصور می شد آن دیگر حمله می برد تا برهاندش. بدین سان ساعتی کار کردند، و آن گاه گروهی پیادگان بر حُر بن یزید حمله آوردند و او کشته شد.).

<قطب المُحَدِّثين، ابن شهر آشوبِ > سَرَوی (رحمة الله علیه) در مناقب گفته است: و بَرَزَ الْحُرُّ وَ هُوَ يَرْتَجِزُ :

إِنِّي أَنَا الْحُرُّ وَ مَأْوَى الضَّيْفِ *** أَضْرِبُ فِي أَعْنَاقِكُمْ بِالسَّيْفِ

عَن خَيْر مَن حَلَّ (2) بِلادِ الْخَيْفِ *** أَضْربُكُمْ وَ لا أرى مِن حَيْف

فَقَتَلَ نَيّفًا و أَرْبَعِينَ رَجُلًا.» (3)

(یعنی:

ص: 158


1- < یا.... از پای درنیایم. >
2- < در يوم الطَّفّ: «خل». >
3- مناقب ، 217/2.

حُر به میدان آمد و این رجز می خواند:

إنِّى أنا الْحُرُّ و مأوى الضَّيْفِ...

<یعنی:

این مَنَم حُرّ و پناه میهمانان به حمایت از بهترین کسی که در سَرزَمین خَيْف فُرود آمده است، با شمشیر برگردن هاتان می زنم؛ می زنم و این کار را ستم نمی دانم. >

پس چهل و آند مرد را از پای درآورد.)

می گویم:

بر کسی که در مقاتِل تأمّل کند، پوشیده نمی ماند که حُر دو بار به میدان رفت: يك بار . پس از خطبۀ دُومِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - که حُر توبه کرده به نزدِ إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - آمد و از آن حضرت إِذن خواست و أَصحابِ عُمَر بنِ سعد را موعظه کرد، و بار دیگر پس از کشته شدنِ حَبیب بن مظاهر که در همین مرتبۀ دوم به کارزار دست یازید و کشته شد - خدایش رحمت کناد!

أَمَّا بعضِ أَرباب مَقاتِل - مانندِ سَيِّد < رضى الدّين علىّ بنِ طاوس > در لهوف (1) و ابنِ نماي حِلّى در مثير الأخزان (2)، و دیرینه تر از هر دو، شیخ صدوق در امالی اش (3) ۔ میانِ این دو دفعه خَلْط کرده و قتل و قتال او را يك بار گفته اند و بس.

ليك مُحَدِّثِ قُمی (رحمة الله علیه) از کسانی است که با ما هم داستان اند. وی در مقتل خویش دو بار حُر را یاد کرده است: يك بار تحتِ عنوانِ «رسیدنِ حُرّ بن يَزيد به حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام-» (4) و بارِ دیگر تحت عنوانِ « کشته شدنِ حُرّ بن یزید» (5) . ای بسا همین نیز سِرّ تکرارِ نام حُر در زیارت نامۀ رَجَبیّه باشد؛ چه هم در آغاز و هم در اواخر این زیارت نامه از

ص: 159


1- اللُّهوف، 45.
2- مثير الأحزان، 58.
3- أمالي، مجلس سي ام، 136.
4- نَفَس المهموم، 254.
5- نَفَس المهموم، 272.

وی سخن رفته است.

گفته شده: حُرّ نَخستین کسی است که در روز عاشورا کشته شد، ليك از آن چه گفتیم نادرستی این خَبَر هویدا گردید. گویا خاستگاه این توهّم آن سخنِ حُرّ است که به إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - عرض کرده بود:

« يَابْنَ رَسُولِ الله! إِنِّي كُنْتُ أَوَّلَ مَنْ خَرَجَ عَلَيْكَ وَ أَنَا الْآنَ فِي حِزْبِكَ، فَمُرْنِي أَن أَكُونَ أَوَّلَ مَقْتُولٍ في نُصْرَتِكَ، لَعَلَّى أَنالُ شَفَاعَةَ جَدِّكَ غَدًا » (1)

(یعنی:

ای فرزندِ رسولِ خدا! من نخستین کسی بودم که به جنگ تو درآمد و اينك در زمرۀ هوا خواهان توام مرا بفرمای تا نخستین کسی باشم که در راه یاری تو کشته می شود، باشد که فردا < یِ قیامت > به شفاعتِ نياي تو دست یابم.)

به هر روی، إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - در حالی که حُر هنوز رمقی داشت و خون از وی روان بود به سراغش آمد و فرمود:

«بَخٍّ بَخٍّ يا حُرُّ! أَنتَ حُرٌّ كَمَا سُمِّيتَ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَة»

(یعنی:

نیکا نیکا! ای حُر! تو همان سان که نامت نهاده اند در دنیا و آخرت حُرّى!).

آن گاه امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - گفتن گرفت:

«لَنِعْمَ الْحُرُّ حُرُّ بَني رياح *** و نِعْمَ الْحُرُ مُخْتَلَفَ الرِماح (2)

ص: 160


1- نُزل الأبرار، 94
2- < در يوم الطَّفّ: « و نعم الحر عند مختلف الرّماح». بنا بر الأمالى ي صدوق (ط. مؤسّسة البعثة، ص 223) إصلاح کردیم. در روضة الواعظين « و حر عند مختلف الرّماح» ضبط شده است. درهامش الأمالي ي صدوق، ذیل «مختلف الرّماح» نوشته شده است: «منصوب على الظّرفيَّة، أي عند مختلف الرّماح.».

(یعنی:

و نِعْمَ الْحُرُّ إِذْ نَادَى حُسَيْناً *** فَجَادَ بِنَفْسِهِ عِنْدَ الصَّبَاحِ» (1)

نیکا آزاد مردا که حرّبنی ریاح است، و نیکا او در آمد شد نیزه ها!، و نیکا او آن گاه که حُسَيْن را آواز داد و بامدادان جانِ خویش را فدا کرد)

أما < شيخ عبداللهِ بَحْراني > در مَقْتَلِ عوالم گفته است:

وَ رَثَاهُ مِنْ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، وَ قِيلَ: بَلْ رَثَاهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَام -» (2)

(یعنی:

کسی از یارانِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام او را چنین مَرثیِتی گفت، و به قولی: علىّ بنِ الحُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بود که او را این مَرثیَت بگفت).

آن گاه دو بیت پیش گفته را آورده و بیتِ سومی نیز از این قرار بر آن افزوده است:

«فَيا رَبِّي أَضِفه في جنان *** وَ زَوَّجْهُ مَعَ الْحُورِ الملاح»

(یعنی:

پروردگارا! او را در بهشت پذیرا شو و با سپید تَنانِ نَمَكين تزويجش فرما).

می گویم:

خُر از دِلاوران و مهتران کوفه بود و از کسانی که خدای عاقبتِ کارهاشان را ختم به خیر فرمود.

شيخ < طوسی - قَدَّس اللهُ سِرَّهُ القُدّوسیّ -> او را در زمرۀ أَصحاب إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده و گفته است:

« الحُرُّ بْنُ يَزِيدَ بنِ ناجِيَةَ بنِ سَعِيدٍ مِنْ بَنِي رِيَاحِ بْنِ يَربُوعٍ» (3)

ص: 161


1- أَمالي یِ صدوق، مجلسِ سى أم، 136؛ رَوْضَة الواعظين، 186.
2- مقتل العوالم ، 258
3- رجال الطّوسى، 73.

(یعنی:

حُر فرزندِ يَزيد بن ناجيّة بن سعيد، از تیره بَنی ریاح بنِ يَربوع)

فُضَيْل هم او را یاد کرده و گفته است:

«قُتِلَ مِنْ بَنِي تَمِيمِ الْحُرُّ بنُ يَزِيدَ، وَ كَانَ لَحِقَ بِالْحُسَيْنِ بْنِ عَلِیّ بَعْدُ.» (1)

(یعنی:

از بنی تمیم، حُرّ بن یزید کشته شد که پسان تر به حُسَيْنِ بنِ عَلى < - عَلَيْهِمَا السَّلام - > پیوسته بود).

در دو زیارت نامۀ ناحیه و رَجَبیّه هم بر حُر دُرود فرستاده شده است. (2)

مامقانی(3) و سَماوی (4) در کتاب هاشان بتفصیل دربارۀ وی سخن گفته اند.

<بدخشی > در تُزل الأبرار گفته است:

« و قيلَ: قُتِلَ مَعَهُ أَخُوه و ابنه وَ مَوْلاهُ أَيضًا» (5)

(یعنی:

گفته شده که برادر و پسر و وِلامَندِ حُر نیز با وی کشته شدند).

می گویم:

مراد از برادرش، مُصعَب بن یزید و از پسرش علیّ بن حُر، و از وِلامَندَش، عُروه غُلام حُر، است؛ ولی چون در منابع اصلی از ایشان سخن نرفته است، کشته شدن این چند تن در کربلا برای ما ثابت نشده.

هم چنین گویا خودِ حُرّ نیز پیش از نماز ظهر کشته شده است، زیرا طَبَری پس از آن که کشته شدن وی را یاد کرده است، گفته:

ص: 162


1- تُراثنا، ش 152/2
2- < سنج بحار الأنوار، 71/45، و: 340/98. >
3- تنقيح المقال، 260/1.
4- إبصار العَین، 115.
5- إبصار العَین، 115.

«... ثُمَّ صَلَّوا الظُّهْرَ. صَلَّى بِهِمُ الْحُسَيْنُ صَلاةَ الخَوْفِ» (1)

(یعنی:

آن گاه نماز ظهر گزاردَند. حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > پیش نمازشان شده با ایشان نماز خوف گزارد.)

[گشته شُدَنِ زُهَيْر بن قَيْن ]

طبری گفته است:

«قاتَلَ زُهَيْرُ بْنُ الْقَيْنِ قِتَالًا شَدِيدًا وَ أَخَذَ يَقُولُ:

أَنَا زُهَيْرٌ وَأَنَا ابْنُ الْقَيْنِ *** أَذُودُهُمْ بِالسَّيْفِ عَنْ حُسَيْنِ

وَ أَخَذَ يَضْرِبُ عَلَى مِنْكَبٍ حُسَيْنٍ وَ يَقُولُ:

أَقْدِمْ هُدِيتَ هَادِيًا مَهْدِيًا *** فَالْيَوْمَ تَلْقَى جَدَّكَ النَّبِيّا

وَ حَسَنًا وَ مُرتَضَى عَلِيًّا *** وَ ذَا الْجَنَاحَيْنِ الْفَتَى الْكَمِيّا

وَ أَسَدَ اللهِ الشَّهِيدَ الْحَيَّا

فَشَدَّ عَلَيْهِ كَثِيرُ بْنُ عَبْدِ اللهِ الشَّعْبِيُّ و مُهاجِرُ بْنُ أَوْسٍ، فَقَتَلَاهُ.» (2)

(یعنی:

زُهَيْر بنِ قَيْن کار زاری سخت در پیوست و گفتن گرفت:

أَنا زُهيرٌ و...

<یعنی:

من زُهَيْرم؛ من پسرِ قَيْنم؛ و آنان را با شمشیر از حُسَيْن دور می رانم >

و بر شانه إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - می زد و می گفت:

أَقدم ...

ص: 163


1- تاريخ الطَّبَرى، 252/6.
2- تاريخ الطَّبَرى، 253/6.

<یعنی:

به راهبری و ره یافتگی گام پیش نه؛ تو هدایت شده ای. امروز نیای خود، پیامبر، را دیدار می کنی، و حَسَن را، و عليّ مُرتضی را، و آن صاحب دو بال جوان مرد دلیر را [= جَعفَرِ طَيّار]، و شير خدا آن شهید زنده را. >.

پس کثیر بنِ عَبداللهِ شَعْبی و مُهاجِر بنِ أَوس بر وی حمله آوردند و او را بکشتند.)

< قطب المُحَدِّثين ابنِ شهر آشوبِ > سَرَوی (رحمة الله علیه) در مناقب گفته است:

«بَرَزَ زُهَيْرُ بْنُ الْقَيْنِ البَجَلِيُّ وَ هُوَ يَقُولُ:

أَنا زُهَيْرٌ وَ أَنَا ابْنُ الْقَيْنِ *** أَذُودُكُم بالسَّيْفِ عَنْ حُسَيْنِ

إِنَّ حُسَيْنًا أَحَدُ السّبطَيْنِ *** مِن عِتْرَةِ البَرِّ التَّقيّ الزَّيْنِ

ذاكَ رَسُولُ اللهِ غَيْر الْمَيْنِ *** أَضْرِبُكُمْ وَ لَا أَرى مِنْ شَيْنٍ

يا لَيْتَ نَفْسِي قُسِّمَتْ قِسْمَيْنِ

فَقَتَلَ مِائَةً وَ عِشْرِينَ رَجُلًا» (1)

(یعنی:

زُهَيْر بن قَيْنِ بَجَلی به میدان آمد و می گفت:

أنا زُهَيْرٌ و ...

<یعنی:

من زُهَيْرم؛ من پسرِ قَيْنم؛ شما را با شمشیر از حُسَيْن دور می رانم همانا حُسَین یکی از دو سبط است؛ از خاندانِ آن مردِ نیکوکار پارسا که مایۀ زیب است؛ بی لاف و گزاف آن رسولِ خداست. شما را ضربت می زنم و عیبی (در این کار) نمی بینم. ای کاش جان من دو

ص: 164


1- مناقب ، 219/2

پاره می شد [تا دو جان می داشتم و دو بار توفیق می یافتم جان نثارِ حُسَيْن كُنم ] (1) >.

وی صد و بیست مرد را از پای درآورد )

در بحار از مَقتَلِ مُحَمَّد بن أبي طالب منقول است:

«... فَقالَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - حينَ صُرِعَ زُهَيْرٌ : لا يُبْعِدُكَ اللهُ - يا زُهَيْرُ ! - ، و لَعَنَ قاتِلَكَ، لَعْنَ الَّذِينَ مُسِخوا قِرَدَةً وَ خَنازِيرَ!»(2)

(یعنی:

هنگامی که زُهَيْر به خاک افتاد، إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: ای زُهَيْر! خدایت از رستگاری دور مكناد و کشنده تو را نفرین کناد آن سان که کسانی را نفرین فرمود که به ریخت بوزینه و خوك مسخ شدند!).

می گویم:

گویا - آن سان که طبری و < ابن شهر آشوب > سروی گفته اند . وی پس از نماز ظهر کشته شده است.

پیش از این گفتیم که امام - عَلَيْهِ السَّلام - زُهَيْر را بر میمنه یارانش گماشت، و نیز موعظه وی را به أَصحابِ عُمر بن سعد یاد کردیم و در ماجرای کُشته شُدَنِ حُرِّ گفتیم که وی به همراهِ زُهَيْر با سپاهیان شیطان کار زار در پیوست. اینک چگونگی پیوستنش را به إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - باز می گوییم و پیش تر خاطرنشان می سازیم این مرد، نخست، عثمانی(3) بود و در سالِ شَصتُم هجری با خانواده اش حج گزارد، و چون بازگشت، در

ص: 165


1- < برداشت ما را از نیم بیت واپسین مقایسه فرمایید با: محن الأبرار، چ جنتیان، 820/1 >
2- بحار الأنوار، 198/10، و 26/45.
3- < «عثمانی» ها در اصطلاح آن زمان، کسانی بودند که بر سرِ واقعۀ قَتلِ عُثمان بنِ عَفَّان، بر ضِدّ ميرمؤمنان علی - عَلَيْهِ السَّلام - موضع گیری می کردند و آن حضرت را در این واقعه مقصّر می شمردند و با بهانه هائی از این دست، مشروعیتِ خِلافَتِ آن بزرگوار را زیر سؤال برده حکومت علوی را بر نمی تافتند. سنج بازتاب تفکّر عُثمانی در واقعه کربلا، ص 31. >

راه با إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - هَم طَريق شد.

أبو مخنف این خبر را برای ما گزارش کرده و گفته است:

«عَنْ رَجُلٍ مِنْ بَنِي فَزارَةَ، قَالَ: كُنَّا مَعَ زُهَيْرِ بْنِ الْقَيْنِ الْبَجَلِيّ حِينَ أَقْبَلْنا مِنْ مَكةَ نُساير الْحُسَيْنَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ . ، فَلَمْ يَكُن شَيْءٌ أَبْغَضَ إِلَيْنَا مِنْ أن تُسابِرَهُ فى مَنْزِلٍ، فَإِذَا سَارَ الْحُسَيْنُ، تَخَلَّفَ زُهَيْرُ بْنُ الْقَيْنِ، وَ إِذَا نَزَلَ الْحُسَيْنُ، تَقَدَّمَ زُهَيْرٌ؛ حَتَّى نَزَلْنَا فِي مَنْزِلِ لَمْ نَجِدْ بُدَّا مِنْ أَن نُنَازِلَهُ فِيهِ؛ فَنَزَلَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - في جَانِبِ وَ نَزَلْنَا فِي جَانِبِ؛ فَبَيْنَا نَحْنُ جُلُوسٌ نَتَغَذَّى مِنْ طَعَامِ لَنَا إِذْ أَقْبَلَ رَسُولُ الْحُسَيْنِ حَتَّى سَلَّمَ، ثُمَّ دَخَلَ، فَقَالَ: يَا زُهَيْرَ بْنَ الْقَيْنِ! إِنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِیٍ بَعَثَنِي إِلَيْكَ لِتَأْتِيَهُ؛ فَطَرَحَ كُلُّ إِنْسَانٍ مَا فِي يَدِهِ حَتَّى كَأَنَّ عَلى رُؤُوسِنا الطَّيْرَ.

قَالَتْ دَلْهُمْ بِنْتُ عَمْرٍو امْرَأَةُ زُهَيْرِ بْنِ الْقَيْنِ: فَقُلْتُ لَهُ: أَيَبْعَثُ إِلَيْكَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ ثُمَّ لَا تَأْتِيه؟! سُبْحَانَ اللَّهِ! لَوْ أَتَيْتَهُ فَسَمِعْتَ كَلَامَهُ ثُمَّ انْصَرَفْتَ !

فَأَتَاهُ زُهَيْرُ بْنُ الْقَيْنِ فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ مُسْتَبْشِرًا قَد أَسْفَرَ وَجْهُهُ، ثُمَّ قَالَ لِأَصْحَابِهِ: مَنْ أَحَبَّ مِنْكُمْ أَن يَتَّبِعَنِي وَ إِلَّا فَإِنَّهُ آخِرُ الْعَهْدِ! إِلَى سَأَُحَدِثُكُمْ حَدِيثًا: غَزَوْنَا بَلَنْجَرَ) (1) فَفَتَحَ اللهُ ! عَلَيْنا وَ أَصَبْنَا غَنَائِمَ، فَقَالَ سَلْمَانُ الْبَاهِلِيُّ : فَرِحْتُم بِما فَتَحَ اللهُ عَلَيْكُم وَ أَصَبْتُمْ مِنَ الْغَنَائِم؟، فَقُلْنَا: نَعَم؛ فَقَالَ لَنَا: «إِذا أَدْرَكْتُمْ شَبَابَ آلِ مُحَمَّدٍ [ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - ] فَكُونُوا أَشَدَّ فَرَحًا بِقِتَالِكُمْ مَعَهُمْ مِنْكُم بِمَا أَصَبْتُمْ مِنَ الْغَنَائِمِ». فَأَمَّا أَنَا، فَإِنِّي أَسْتَوْدِعُكُمُ الله. ثُمَّ قَالَ لامْرَأَتِهِ: أَنتِ طالِقٌ، الْحَقِي بِأَهْلِكِ، فَإِنِّي لا أُحِبُّ أَن يُصِيبَكِ مِن سَبَبي إِلَّا خَيْر». (2)

(یعنی:

ص: 166


1- بَلَنْجَر - بفتحتين و سكون النّون و جيم مفتوحة وراء - : مدينة ببلادِ الخَزَر خَلفَ باب الأبواب. قالوا: فتحها عبدالرَّحمن بن الرَّبيعة. و قالَ البَلاذُريّ: سلمان بن ربيعة الباهليّ ... ( رجوع فرمایید به: معجم البُلدان، 1 /489 )
2- وقعة الطَّفِّ، 161.

نقل شده از مردی از بنی فزاره که گفت ما هنگامی که از مکّه آمدیم با زُهَيْرِ بنِ بجلی بودیم و در آن حال هَمْ طَرِيقِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - شده بودیم. هیچ چیز ما را نا خوش تر از آن نبود که در مَنزِلی با حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - همراه گردیم. پس چون حُسَيْن حَرَكَت می کرد زُهَيْر بنِ قَيْن باز پس می ماند و چون حُسَيْن فُرود می آمد، زُهَيْر پیش می افتاد؛ تا به منزلی فرود آمدیم که بنا گزیر می بایست در آن با وی مواجه شویم. پس حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - در يك سو فرود آمد و ما در سوي ديگر. نشسته بودیم و از غذاي خود می خوردیم که پيْكِ حُسَيْن به جانبِ ما آمد و سلام گفت و سپس اندر آمد و گفت: اى زُهَيْرِ بن قَيْن ! أَبَا عَبدِ اللَّهُ حُسَيْن بن عَلى مَرا به جانب تو فرستاده تا به نزد وی آیی. همه کس آن چه در دست داشت بیفگند و بی حرکت ماندیم.

دَلْهُم ، دخترِ عَمْرو، هَمْسَرِ زُهَيْرِ بنِ قَيْن، گفت: او را گفتم: پسرِ رسولِ خدا برایت پیغام می فرستد و آن گاه تو به نزد او نمی روی؟! سبحان الله ! کاش نزد او می رفتی و سخنش می شنیدی و آن گاه باز می گشتی.

پس زُهَيْرِ بنِ قَيْن به نزدِ آن حضرت رفت و نه بس بر آمد که شادمان و با چهره ای درخشان بازگشت. آن گاه به یاران خویش گفت: هر کس از شما دوست دارد که در پی من آید، بیاید، ورنه این، واپسین دیدارِ ماست (1) سخنی را برایتان بازگو می کنم:

در بَلَنْجَر غَزا کردیم (2) و خدایمان فتح روزی فرمود و غنیمتها یافتیم. سلمان باهلی گفت: از این فتح که خدایتان روزی فرمود و غنیمت ها که یافتید، شادید؟ گفتیم: آری. ما را گفت: چون جوانانِ آلِ محمّد - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - را دریافتید به جنگیدنتان به همراه

ص: 167


1- < یا: پایان پیوند من و اوست. >
2- بَلَنْجَر - به زَبَرِ یکم و دوم و سُکونِ نون و جیمِ زَبَرمَند و راء - : شهری است در سرزمین خَزَر پشتِ باب الأبواب گفته اند: عبد الرّحمن بن ربیعه آن را گشود و بلاذری گفته است: سلمان بن ربيعه ي باهلي .... ( رجوع فرمایید به: معجم البلدان، 1 /489).

ایشان بس شادمانه تر از این باشید که غنیمت ها یافته اید.

أمّا من، شما را به خدا می سپارم!

سپس به زنش گفت: تو را طلاق دادم؛ به خاندانت بپیوند، که من خوش ندارم به خاطر من تو را جُز خيْر رَسَد).

در شب عاشورا هم چون امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود:

﴿ إِنِّي قَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ فَانْطَلِقُوا جَمِيعًا فِي حِلَّ ، لَيْسَ عَلَيْكُمْ حَرَجٌ مِنِّي وَ لَا ذِمام، هَذَا اللَّيْلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلًا.﴾ (1)

(یعنی:

من شما را إذن دادم همه آزادانه و بروائی بروید نه حَرَجی از جانبِ من بر شما هست و نه پیمانی این شب شما را فرو پوشانیده است؛ آن را < چونان > شتری گیرید < و به هر کجا می خواهید رهسپار شوید> .)

زهَيْر پس از مُسلِم بنِ عَوسَجَه، برخاست و گفت:

« لودِدْتُ أَنَّى قُتِلْتُ ثُمَّ نُشِرْتُ ثُمَّ قُتِلْتُ حَتَّى أَقْتَلَ هكذا ألفَ مَرَّةٍ، وَ أَنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ - يَدْفَعُ بِذلِكَ الْقَتْلَ عَنْ نَفْسِكَ وَ عَنْ أَنفُسِ هَؤُلَاءِ الْفِتْيانِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ !» (2)

(یعنی

دوست داشتم گشته می شدم آن گاه برانگیخته و زنده می گردیدم و باز کُشته می شدم تا بدین سان هزار بار کشته شوم و خدای بدین ترتیب کشته شدن را از تو و از این جوانانِ خاندانت دور دارد!)

می گویم:

شَيْخ < طوسى - قَدَّس اللهُ سِرَّهُ القُدوسیّ -> زُهَيْر را در زُمْرَهُ یارانِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ

ص: 168


1- الإرشاد، 212
2- الإرشاد، 213.

السَّلام - یاد کرده است (1)

در زیارت نامه های ناحیه و رَجَبیّه هم بر وی درود فرستاده شده است (2). او در میانِ قوم خویش مردی والا مقام بود و با ایشان در کوفه به سر می برد. دلیر بود و در پیکار ها رَشادَت ها نمود که زبان زَد شُد

چنان که گفتیم نخست عُثمانی بود ليك خُدایش هدایت فرمود و علوی شد و حیاتش به سعادت و شهادت ختم گردید که شرفی بیش از آن نیست.

[کشته شُدَنِ أَبو تُمامَه ي صائِدى]

طَبَری گفته است:

«قتَلَ أَبو ثُمَامَةَ الصَّائِدِيُّ ابْنَ عَمَّ لَهُ كَانَ عَدُوًّا لَهُ، ثُمَّ صَلَّى بِهِمُ الْحُسَيْنُ صَلَاةَ الْخَوْفِ.» (3)

(یعنی:

أَبو ثُمامَه ي صائِدی پسرِ عَمّ خود را که دشمنش بود < و از یارانِ عُمَر بنِ سَعد >، بگشت. آن گاه حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > پیش نماز ایشان <= یاران خویش > شده با ایشان نماز خوف گزارد.)

< قطب المُحَدِّثين ، ابن شهر آشوبِ > سَروی (رحمة الله علیه) در مناقب گفته است:

« بَرَزَ أَبوثُمَامَةَ الصَّائِدِيُّ وَ قَالَ:

عَزاءً لآلِ الْمُصْطَفَى وَ بَنَاتِهِ *** عَلَى حَبْسِ (4) خَيْرِ النَّاسِ سِبْطِ مُحَمَّدِ

عَزاءً لِزَهْراءِ النَّبِيِّ وَ زَوْجِهَا ***خِزَانَةِ عِلْمِ اللهِ مِن بَعْدِ أَحْمَدِ

ص: 169


1- رجال الطّوسى، 73.
2- < نگر بحار الأنوار، 71/45، و: 340/98. >
3- تاريخ الطَّبرى، 252/6.
4- < در يوم الطّفّ: «حسين». >.

عَزاءً لِأَهْلِ الشَّرْقِ وَ الْغَرْبِ كُلِّهِمْ *** وَ حُزْنًا عَلَى حَبْسِ الْحُسَيْنِ الْمُسَدَّدِ

فَمَنْ مُبْلِغٌ عَنِّي النَّبِيَّ وَ بِنتَهُ *** بِأَنَّ ابْنَكُمْ فِي (1) مَجْهَدِ أَيِّ مَجْهَدِ !» (2). !

(یعنی:

أَبو ثُمامه ي صائِدی به میدان رفت و گفت:

عَزاءً ...

<یعنی:

خاندان و دخترانِ مصطفی را بر باز داشتن بهترین مردمان، نوادۀ مُحَمَّد (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله)، شکیب باد! زهرای پیامبر را و همسرش را - که پس از أحمد گنج دانش خدای است - شکیب باد! خاوریان و باختریان ،همگی را بر باز داشتنِ حُسَيْنِ استوار شکیب و اندوه باد!کیست که از من به پیامبر و دخترش پیغام برد که: «پسرتان در رنج است، و آن هم چه رنجی!»؟! >

< شَيْخ مُحَمَّدِ > سَماوی گفته است:

«أَبو ثمَامَة عَمْرو صائِدى وى عَمْرو بنِ عَبد الله بنِ كَعْب بن صائِد بن شُرَحْبيل بنِ شراحيل بنِ عَمْرو بنِ جُشَم بن حاشد بن جُشَم بنِ حيزون (3) بن عوف (4) بنِ هَمْدان أَبوثمامَه ي هَمْداني صائِدی بود. ابو ثمامه تابعی بود و از رزم آورانِ چابُكَ سَوارِ عَرَب و بزرگان شیعه از یارانِ أَمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام بود که با آن حضرت در پیکار هایش حضور یافتند. پس از آن حضرت، یارِ إِمام حَسَن - عَلَيْهِ السَّلام - شد و در کوفه بماند. پس چون معاویه جان سپرد، أبو ثمامه به إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - نامه نوشت و چون

ص: 170


1- < در يوم الطَّفّ، «في» از قلم افتاده است. >
2- مناقب، 2/< 219 >
3- < در بعض منابع: «خیوان» ؛ در بعض منابع: «خیران». در بعض منابع: «حُبْران».>
4- < در بعض منابع: «نوف»؛ در بعض منابع: «نُون». >

مُسلِم بنِ عَقیل به کوفه آمد با او همراه شد و به فرمانِ مُسلِم أموال را از شیعیان دریافت می کرد و بدان اموال سلاح می خرید که در این کار بصیرت داشت آن سان که پیش تر گفتیم، مسلم او را به فرماندهی جَمَاعَتِ تمیم و هَمْدان گماشت و عُبَيْد الله را در کوشکش محاصره کردند. آن گاه که مردمان از گردِ مُسلِم پراگنده گشته او را تنها وانِهادَند، ابو ثمامه پنهان گردید ابنِ زیاد سخت به جستن وی بر آمد و أبو ثمامه نيز به سوي إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بیرون شد.» (1)

می گویم:

پیش از این گفته ایم که ابو ثمامه هنگام ظهر را به امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - ياد آورى کرد و آن حضرت - عَلَيْهِ السَّلام - در حقّ وی دعا فرمود که: ﴿جَعَلَكَ اللهُ مِنَ الْمُصَلِّينَ الذَّاكِرین!﴾ (یعنی: خدایت از نماز گزاران یاد آور قرار دهاد!)

طَبَری - چنان که گفتارش گذشت - کشته شُدَنِ أَبو ثُمامه را پیش از نماز ظهر گزارش كرده است، ليك علَى الظَّاهِرِ خِلافِ آن صحیح است، زيرا أبو ثمامه با إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - نماز گزارد و گفت: «يَا أَبَا عَبدِ اللَّهِ إِنِّى قَدْ هَمَمْتُ أَن أَلْحَقَ بِأَصحابي وَ كَرِهْتُ أَن أَتَخَلَّفَ وَ أَراكَ وَحِيدًا مِنْ أَهْلِكَ قَتِيلاً» (یعنی ای أَبا عَبدِ الله! آهنگ آن کرده ام که به یارانم بپیوندم و مرا ناگوارست که باز پس مانم و تو را تنها و باز مانده از خاندانت کشته ببینم)، و إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به وی فرمود: «تَقَدَّمْ فَإِنَّا لَاحِقُونَ بِكَ عَنْ سَاعَةٍ» (یعنی: پیش برو که ما نیز دمی دیگر به تو خواهیم پیوست) ابو ثمامه پیش رفت (2) < و پیکار کرد > و کشته شد. خدایش رَحْمَت كُناد!

شیخ < طوسی - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدوسیّ -> او را در زمرۀ یارانِ امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده است. (3)

ص: 171


1- إبصار العَين، 69 .
2- إبصار العَين، 70
3- رجال الطّوسى، 77.

فُضَيْل نیز او را یاد کرده و گفته است:

قُتِلَ مِنْ هَمْدَانَ: أَبو ثمَامَةَ عَمْرُو بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الصَّائِدِيُّ ، وَ كَانَ مِنْ أَصْحَابِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ؛ قَتَلَهُ قَيْسُ بنُ عَبْدِ اللَّهِ.» (1)

(یعنی:

از هَمْدان، أَبو ثُمامه عمر و بن عبد الله صائِدی کشته شد. وی از یارانِ أَمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - بود. قَيْس بن عَبدِ الله بكشتش.).

در زیارت نامه های ناحیه و رَجَبیّه بر وی درود فرستاده شده است. (2)

تَعَجُّب است از مُعاصری که گفته: در رجال شیخ نام وی بتضحيف «عمرو بن ثمامه» آمده است (3). حال آن که شیخ، با يك واسطه پس از «عمرو بن ثمامة»، این مرد را به نام و کنیه و تبارش یاد کرده و گفته است: «عمرو بن عبد الله الأنصاري يُكَنَّى أَبَا ثُمامة». بدين ترتیب تصحیف جایی ندارد.

[کُشته شُدَنِ نافع بن هلال]

< شَيْخ مُفيد - رَوَّحَ الله روحَه -> در ارشاد گفته است:

« بَرَزَ نافعُ بْنُ هِلَالٍ وَ هُوَ يَقُولُ:

أَنَا ابْنُ هِلَالٍ الْبَجَليّ *** أَنَا عَلَى دِينِ عَليّ

فَبَرَزَ إِلَيْهِ مُزاحِمُ بْنُ حُرَيْثٍ، فَقَالَ لَهُ: أَنَا عَلَى دِينِ عُثْمَانَ؛ فَقَالَ لَهُ نَافِعٌ : أَنَّتَ عَلَى دِينِ الشَّيْطَانِ، وَ حَمَلَ عَلَيْهِ فَقَتَلَهُ.» (4)

ص: 172


1- تُراثنا، ش 2 /156.
2- < سنج: بحار الأنوار، 73/45 و 340/98 >
3- أَنصار الْحُسَيْنِ <- عَلَيْهِ السَّلام - > ، 89
4- الإرشاد، 218.

(یعنی:

نافع بن هلال بن میدان رفت و می گفت:

أنا ابْنُ هِلال...

<یعنی:

من فرزندِ هِلالِ بَجَلى ام؛ من بر كيش على ام. >

پس مزاحم بنِ حُرَيْث به جنگ وی بیرون رفت و وی را گفت: من بر کیش عُثمان ام.

نافع او را گفت: تو بر کیش شیطانی و بر او حمله کرد و کشتش)

< قُطبُ المُحَدِّثين، ابن شهر آشوب سَرَوى - نَوَّرَ اللهُ مَرقَدَه - > در مناقب گفته است:

«ثُمَّ بَرَزَ نَافِعُ بْنُ هِلَالٍ الْبَجَلِيُّ قَائِلًا:

أَنَا الْغُلَامُ الْيَمَنِيُّ الْبَجَليّ *** دِينِي عَلَى دِينِ حُسَيْنِ بْنِ عَلِيّ

أَضْرِبُكُمْ ضَرْبَ غُلامٍ بَطَلِ *** وَ يَخْتِمُ اللهُ بِخَيْرٍ عَمَلِي

فَقَتَلَ اثْنَيْ عَشَرَ رَجُلًا، وَ رُوِيَ : سَبْعِينَ رَجُلًا» (1)

(یعنی:

سپس نافِع بنِ هِلالِ بَجَلی، گویان به میدان رفت:

أَنَا الْغُلامُ ...

<یعنی:

من جوانِ يَمَني بَجَلى ام. كيشِ من مُطابقِ كيشِ حُسَيْن بنِ علی است شما را چون جوانی دلآور زخم می زنم و خدای کردارم را ختم به خیر می فرماید. >.

پس دوازده مرد - و به قولی: هفتاد مرد - را بکشت.).

طَبَری گوید:

«كَانَ نَافِعُ بْنُ هِلَالٍ الْجَمَلِيُّ قَدْ كَتَبَ اسْمَهُ عَلَى أَفْوَاقِ نَبْلِهِ، فَجَعَلَ يَرْمِي بِها مُسَوَّمَةٌ (2) وَ

ص: 173


1- مناقب ، 219/2.
2- < در يوم الطّفّ: «مسمومة». >

هُوَ يَقُولُ:

أَنَا الْجَمَلي، أَنَا عَلَى دِينِ عَلِي

فَقَتَلَ اثْنَيْ عَشَرَ مِنْ أَصْحَابِ عُمَر بْنِ سَعْدٍ، سِوَى مَن جَرَحَ.

قَالَ [الرَّاوي ]: فَضُرِبَ حَتَّى كُسِرَتْ عَضُدَاهُ (1) و أُخِذَ أَسيرًا قَالَ [الرَّاوي]: فَأَخَذَهُ شَمِرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ وَ مَعَهُ أَصْحَابٌ لَهُ يَسُوقُونَ نَافِعًا حَتَّى أُتِيَ (2) بِهِ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ. فَقَالَ لَهُ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ: وَيْحَكَ يا نافِعُ مَا حَمَلَكَ عَلَى مَا صَنَعْتَ بِنَفْسِكَ؟ قَالَ: إِنَّ رَبِّي يَعْلَمُ مَا أَرَدتُ ؛ وَ الدِّمَاءُ تَسِيلُ عَلَى لِحْيَتِهِ وَ هُوَ يَقُولُ: وَ اللَّهِ لَقَدْ قَتَلْتُ مِنْكُم اثْنَيْ عَشَرَ سِوى مَنْ جَرَحْتُ، وَ ما أَلُومُ نَفْسِي عَلَى الْجُهْدِ وَ لَوْ بَقِيَتْ لي عَضُدٌ وَ ساعِدٌ مَا أَسَرْتُمُونِي !

فَقَالَ لَهُ شَمِرٌ: أَقْتُلْهُ أَصْلَحَكَ الله !؟ قَالَ : أَنتَ جِئْتَ بِهِ فَإِنْ شِئْتَ فَاقْتُلْهِ؛ فَانْتَضَى شَمِرٌ سَيْفَهُ، فَقالَ لَهُ نافِعٌ : أَما وَ اللهِ أَن لَوْ كُنْتَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ لَعَظْمَ عَلَيْكَ أَنْ تَلْقَى اللَّهَ بِدِمَائِنَا؛ فَالْحَمْدُ لِلهِ الَّذِي جَعَلَ مَنايَانَا عَلَى يَدَيْ شِرارِ خَلْقِهِ !؛ فَقَتَلَهُ . » (3)

(یعنی:

نافع بنِ هِلالِ جَمَلی نام خود را بر سوفار تیر هایش نوشته بود. این تیر های نشان دار را از گمان رها کردن گرفت و می گفت:

أنا الجملى ..

<یعنی:

من جَمَلى ام، من بركيش على ام. >

وی غیر از آنان که مجروحشان کرد دوازده تن از یارانِ عُمَر بن سعد را بکشت

راوی گفت: نافع ضربت خورد و دو بازویش شکست و به اسارت گرفتندش. راوی گفت: شَمِر او را بگرفت و یارانی به همراه داشت که نافع را پیش می راندند تا به نزدِ

ص: 174


1- < در یوم الطَّفّ: «عضده» .>
2- < در يوم الطَّفّ: «أوتي». >.
3- تاريخ الطّبَرى، 253/6.

عُمر بن سعد آوردندش.

عُمر بن سعد او را گفت وای بر تو! ای نافع! چه تو را بر آن داشت که با خود چنین کنی؟! نافع گفت: پروردگارم می داند آهنگ چه کردم. خون بر محاسنش روان بود و می گفت: به خدا قسم غیر از کسانی که مجروحشان کردم، دوازده تن از شما را بکشتم و خویش را بر این گیر و دار سرزنش نمی کنم، و اگر بازو و ساعدی می داشتم به اسارتم نمی گرفتید!

شَمِر، ابن سعد را گفت: خدایت صلاح ارزانی کُناد او را بکش! ابن سعد گفت: تو آوردی اش، اگر می خواهی بکشش شمر شمشیر از نیام برکشید. نافع او را گفت: هان! به خدا سوگند، اگر از مسلمانان بودی، بر تو گران می آمد که به هنگام دیدار خدای خون های ما را برگردن داشته باشی! پس سپاس و ستایش خدای راست که مرگ ما را بر دستِ بدترین آفریدگانش نهاد پس شَمِر او را بکشت.)

ابن نما گوید:

«خَرَجَ نافِعُ بْنُ هِلَالٍ الْمُرادِيُّ، فَبَرَزَ إِلَيْهِ وَاجِمُ بْنُ حُرَيْثٍ الرُّشْدِيُّ، فَتَطَاعَنا، فَقَتَلَ نَافِعٌ وَاجِمًا، فَقَالَ عَمْرُو بْنُ الْحَجَّاج: يا حَمْقَى أَتَدْرُونَ مَنْ تُقَاتِلُونَ مُبارَزَةً؟ فُرْسانَ الْمِصْرِ وَ قَوْمًا مُستَمِيتِينَ؛ فَصَاحَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ، فَرَجَعُوا إِلَى مَوَاقِفِهِمْ» (1)

(یعنی:

نافِع بنِ هِلالِ مُرادی بیرون شد و واجِم بنِ حُرَیثِ رُشدی به جنگ او رفت. با نیزه به یک دیگر حمله کردند و نافع واجم را بکشت عَمْرو بنِ حَجّاج گفت: ای گولان! آیا می دانید در این میدان با چه کسانی در پیکارید؟ یکّه تازان شهر و مردمانی دست از جان شسته پس عُمَر بن سعد بانگ زد و آنان به جایگاه های خود بازگشتند.).

فُضَيْل، نافع را یاد کرده و گفته است:

ص: 175


1- مثير الأحزان، 60.

« و قُتِلَ مِنْ مُرَادٍ، نافِعُ بنُ هِلَالٍ الْجَمَلِيُّ، وَ كانَ مِنْ أَصْحَابِ أَميرِ المُؤْمِنِينَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ.» (1)

(یعنی:

از قبیله مُراد، نافع بن هلالِ جَمَلی کشته شد و او از یارانِ أَميرِمؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - بود)

شَيْخ < طوسی - قُدِّسَ سِرُّهُ القُدّوسیّ -> نیز او را به عنوان «نافع بن هلال الجملی» در زُمرۀ یارانِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده است (2)

در دو زیارت نامۀ رَجَبیّه و ناحیه بر وی درود فرستاده شده و در دومی، وی «البجلی المرادى» خوانده شده است. (3)

صحیح نام و تبار وی « نافع بن هلال جملی» است و «بجلی» که در بعض منابع پیش گفته آمده، تصحیف است و بس .گاه نیز میان نام وی و پدرش خلط کرده و گفته اند: هلال بن نافع بجلی - آن سان که علامه مجلسی (رحمة الله علیه) از مَقْتَلِ مُحَمَّد بْنِ أَبِي طَالِب نقل کرده است.(4) گاه نیز «نافع» به «حجّاج» تصحیف گردیده است و گفته اند: «هلال بن حجّاج - آن سان که < شَيْخ > صدوق در امالی اش گفته (5). باری، بنا بر آن چه گزارش کردیم، شخصیّت، واحد است و صحیح نام و تبارش همانست که یاد نمودیم؛ و جز آن، تصحیف یا غلط است.

نافع مهتری ارجمند و بُزُرگوار و دلیر بود و خوانا و نویسا (6) و از ناقلانِ حدیث. وی از یاران امیر مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام بوده، در معیّت امیر مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - در نبرد های -

ص: 176


1- تُراثنا، ش 154/2.
2- مثير الأحزان، 80.
3- < نگر: بحار الأنوار، 340/98، و: 71/45. >
4- بحار الانوار، 198/10، و 27/45.
5- أمالی، مجلس سی ام، 137.
6- < یا قاری و دبیر >

سه گانه او در عراق حضور یافته بود < در این زمان نیز > به سوي إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام بیرون شد و در راه به آن حضرت رسید.

خوش دارم این جا رخدادی را که طبری گزارش کرده است، و از آن، پر دلی نافع و مقام و منزلتش نزدِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - هویدا می گردد یاد کنم و آن را ختام مقتل نافع سازم.

طبری در تاریخ خود گفته است:

« وَ لَمَّا اشْتَدَّ عَلَى الْحُسَيْنِ و أَصْحَابِهِ الْعَطَشُ، دَعَا الْعَبَّاسَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ أَخَاهُ، فَبَعَثَهُ فِي ثَلاثِينَ فارِسًا و عِشْرِينَ رَاجِلًا، وَ بَعَثَ مَعَهُمْ بِعِشْرِينَ قِرْبَةً، فَجَاوُوا حَتَّى دَنَوْا مِنَ الْمَاءِ لَيْلًا، وَ اسْتَقْدَمَ أَمَامَهُمْ بِاللُّواءِ نَافِعُ بْنُ هِلالِ الْجَمَلِيُّ، فَقَالَ عَمْرُو بْنُ الْحَجَّاجِ الزُّبَيْدِيُّ: مَنِ الرَّجُلُ؟ فَجِيء ! مَا جَاءَ بِكَ؟ قَالَ: جِئْنَا نَشْرَبُ مِنْ هَذَا الْمَاءِ الَّذِي حَلَّأتُمُونَا عَنْه قَالَ: فَاشْرَبْ هَنيئًا! قال: لا و اللهِ لَا أَشْرَبُ مِنْهُ قَطْرَةً وَ حُسَيْنُ عَطْشَانُ وَ مَنْ تَرَى مِنْ أَصْحَابِهِ، فَطَلَعوا عَلَيْهِ، فَقَالَ: لَا سَبِيلَ إِلَى سَقي هَؤُلَاء! إِنَّما وُضِعْنَا بِهَذَا الْمَكَانِ لِنَمْنَعَهُمُ الْمَاءَ! فَلَمّا دَنَا مِنْه أَصْحَابُهُ، قَالَ لِرِجَالِهِ: إِمْلَؤُوا قِرَبَكُمْ، فَشَدَّ الرَّجَّالَة فَمَلَؤُوا قِرَبَهُمْ. وَ ثَارَ إِلَيْهِمْ عَمْرُو بْنَ الْحَجَّاج وَ أَصْحَابُهُ، فَحَمَلَ عَلَيْهِمُ الْعَبَاسُ بْنُ عَليٍّ وَ نافِعُ بْنُ هِلَالٍ فَكَفُّوهُمْ ثُمَّ انْصَرَفُوا إِلَى رِحَالِهِمْ ، فَقَالُوا: امْضُوا وَ وَقَفُوا دُونَهُمْ؛ فَعَطَفَ عَلَيْهِمْ عَمْرُو بْنُ الْحَجَّاجِ وَ أَصْحَابُهُ وَ اطَّرَدوا قَلِيلًا، ثُمَّ إِنَّ رَجُلًا < مِنْ > صُدَاءٍ طُعِنَ مِن أَصْحَابِ عَمْرِو بْنِ الْحَجّاجِ، طَعَنَهُ نافِعُ بْنُ هِلَالٍ، فَظَنَّ أَنَّهَا لَيْسَتْ بِشَيْءٍ ، ثُمَّ إِنَّهَا انْتَقَضَتْ بَعْدَ ذَلِكَ، فَمَاتَ مِنْهَا، وَ جَاءَ أَصْحَابُ الْحُسَيْن بِالْقِرَب فَأَدْخَلُوهَا عَلَيْهِ.» (1)

(یعنی:

چون تشنگی بر حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > و یارانش سخت گرفت، آن حضرت

ص: 177


1- تاريخ الطّبرى، 234/6.

برادر خویش عَبّاس بنِ عَليّ بن أبى طالب را بخواند و او را با سی سوار و بیست پیاده روانه ساخت و با ایشان بیست مشك همراه کرد شب هنگام آمدند تا به آب نزديك شدند. نافع بنِ هِلالِ جَمَلی با درفش پیشاپیش ایشان می رفت. عَمْرو بنِ حَجّاجِ زُبَيْدی گفت: این مرد کیست؟! پیش آی!(1) برای چه آمده ای؟ گفت: آمده ایم تا از این آب که ما را از آن باز داشته اید بنوشیم. گفت: بنوش! گوارایت باد! نافع گفت: نه به خدا، در حالی که حُسَيْن و این یارانش که می بینی تشنه اند قطره ای از آن نمی نوشم. پس بر او پدیدار شدند. او گفت: آب دادن به اینان ممکن نیست. ما را از برای همین این جا گماشته اند تا اینان را از آب باز داریم پس چون یارانِ نافع به نزدیکی وی رسیدند، پیادگانش را گفت: مشک هاتان را پُر کنید پیادگان شتافتند و مشک هاشان را پُر کردند. عمرو بن حَجّاج و یارانش آهنگ ایشان کرده برجستند که عَبّاس بنِ عَلی و نافع بن هلال بر آنان حمله آوردند و بازشان داشتند. و سپس به جانب رخت و بارشان (2) بازگشتند و گفتند: بروید! و خود پس پشتشان بایستادند عَمْرو بن حَجّاج و یارانش باز بر آنان یورش بردند و لختی تعقیبشان کردند. در این میان مردی از قبیلۀ صُداء، از یارانِ عَمْرو بنِ حَجّاج، زخمِ نیزه یافت و نافع بن هلال او را به نیزه زخم زده بود مرد گمان برد زَخم مهمّی نیست، ليك جراحتش عود کرد و به همان رنجوری بمُرد. باری، أَصحابِ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - >

ص: 178


1- < «فجیء ( فجی)» را که در متنِ تاریخ طبری آمده است و ما این گونه ترجمه کردیم، بعض معاصران (نگر: الصَّحيح مِن مَقتَل سَيّدِ الشُّهَداءِ و أَصحابِه - عَلَيْهِمُ السَّلام - ، الرّى شهرى و...، ص 614، هامش) عبارتی مخدوش و مُحَرَّف قَلَم داده اند؛ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِالصَّواب. زنده یاد پاینده نیز در ترجمه تاریخ طبرى ( أساطير ، 3006/7)، ترجمۀ «فجیء» را از قلم انداخته است. >
2- < این ترجمه بر بنیاد آن است که مانندِ ضبطِ يَوم الطَّفّ و متنِ تاریخ طبری، «رحالهم» بخوانیم. ليك حدس من آن است که «حالهم» ، تصحیفِ «رِجالِهِم» باشد؛ یعنی: مردانشان؛ یا: یارانشان / يا: پیادگانشان. و این گویا پذیرفتنی تر و شاینده تر می نماید - وَ الْعِلْمُ عِنْدَ الله. >

با مشک ها آمدند و مشک ها را نزد آن حضرت آوردند)

[کشته شُدَنِ عَبد اللهِ غِفاری و عَبد الرَّحْمَن غِفاری پسرانِ عَزْرَه]

< قُطب المُحَدِّثين، ابن شهر آشوبِ > سَرَوی (رحمة الله علیه) عبد الله را در زمرۀ شهیدان حملۀ نَخُست یاد کرده است و ما آن جا و عده کردیم نَقدِ حال وی را این جا و به همراه نَقدِ حالِ برادرش عبد الرحمن مذکور داریم؛ پس می گوییم:

طَبَری گفته است:

«فَلَمّا رَأَى أَصْحَابُ الْحُسَيْنِ أَنَّهُمْ قَدْ كَثِرُوا و أَنَّهُمْ لَا يَقْدِرُونَ عَلَى أَن يَمْنَعُوا حُسَيْنًا وَ لَا أَنَّفُسَهُمْ، تَنافَسُوا فِي أَن يُقْتَلُوا بَيْنَ يَدَيْهِ. فَجَاءَهُ عَبْدُ اللَّهِ وَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ ابْنَا عَزْرَةَ الْغِفَارِيَّانِ، فَقَالَا: يا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ! عَلَيْكَ السَّلَامُ! حَازَنَا الْعَدُوُّ إِلَيْكَ، فَأَحْبَيْنَا أَن نُقْتَلَ بَيْنَ يَدَيْكَ، نَمْنَعُكَ وَ نَدْفَعُ عَنْكَ، قَالَ: مَرْحَبًا بِكُمَا أَدْنُوا مِنِّي ، فَدَنَوَا مِنْهُ، فَجَعَلَا يُقَاتِلَانِ قَرِيبًا مِنْهُ وَأَحَدُهُما يَقُولُ:

قَدْ عَلِمَتْ حَقًّا بَنُو غِفَارِ *** وَ خِنْدِفٌ بَعْدَ بَنِي نِزَارِ

لنَضْرِبَنَّ (1) مَعْشَرَ الفُجَّارِ *** بِكُلِّ عَضبٍ صَارِمِ بَتّارِ

يا قَوْمُ ذُودُوا عَنْ بَنِي الْأَحْرَارِ *** بِالْمَشْرَفِي (2) وَ القَنَا الْخَطَّارِ» (3)

(یعنی:

چون يارانِ حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > دیدند که دشمنان از بسیاری و انبوهی بر ایشان چیره شده اند و اینان چه از امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - و چه از خود نمی توانند دفاع کنند، در آن که پیش روی آن حضرت کشته شوند بر یک دیگر پیشی می جُستند. عبد الله و

: 179


1- < در يوم الطَّفِّ: «لَنَصْرِينَ». >
2- < در يوم الطَّفّ: «بالمُشرِفيّ» >
3- تاريخ الطّبری، 253/6

عَبدُ الرَّحمَنِ غِفاری پسرانِ عَزْرَه آمدند و گفتند: ای ابا عبد الله! درود بر تو باد! دشمن، ما را در میان گرفته به سوی تو می آید. دوست داشتیم پیش روی تو کشته شویم؛ دشمنان را از تو باز داریم و از تو دفاع نماییم فرمود خوش آمدید نزديك من آييد. نزديكِ آن حضرت رفتند و در قُربِ وی کار زار در پیوستند. یکی شان می گفت:

قَدْ عَلِمَتْ ...

< یعنی: بنی غفار و بنی نزار و نیز جَماعتِ خِنْدِف براستی دانسته اند که ما گروه پلیدکاران را به تیغ های تیز برّان جانانه زَخم می زنیم ای جماعت! با شمشیر آبدار و نیزه بیقرار از آزاد زادگان دفاع کنید. >.).

این نما می گوید:

«فَقَاتَلا حَتَّى قُتِلَا - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِمَا . » (1)

(یعنی:

کار زار در پیوستند تا هر دو کشته شدند - مهر خدای بر آنان باد!).

در بحار به نقل از مَقْتَلِ مُحَمَّد بن أَبي طالب آمده است:

«ثُمَّ جَاءَهُ عَبْدُ اللَّهِ وَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ الْعِفَارِيَّانِ، فَقَالَا: يا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ! السَّلامُ عَلَيْكَ ! إِنَّهُ جِئْنَا لِنُقْتَلَ بَيْنَ (2) يَدَيْكَ وَ نَدْفَعُ عَنْكَ؛ فقالَ : مَرْحَبًا بِكُمَا أَدْنُوا (3) مِنِّي ؛ فَدَنَوَا مِنْهُ وَهُما يَبْكِيانِ، فَقَالَ: يَا ابْنَى أَخِي! مَا يُبكيكُمَا؟ فَوَاللَّهِ إِنِّي لَأَرجُوا أَن تَكُونَا بَعْدَ سَاعَةٍ قَرِيرَى الْعَيْنِ ؛ فَقَالَا: جَعَلَنَا اللهُ فِداكَ! وَ اللَّهِ مَا عَلَى أَنْفُسِنَا نَبْكِي ، وَلَكِن نَبكِي عَلَيْكَ، نَراكَ قَدْ أُحِيطَ بِكَ وَ لَا نَقْدِرُ عَلَى (4) أَن نَنْفَعَكَ، فَقَالَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : جَزَاكُمَا (5) الله - يا ابْنَيْ أَخِي ! - بِوَجْدِكُما (6) مِنْ ذلِكَ وَ مُواسَاتِكُمَا إِيَّايَ بِأَنْفُسِكُمَا أَحْسَنَ جَزَاءِ الْمُتَّقِينَ!؛ ثُمَّ اسْتَقْدَمَا وَ قالَا: السَّلَامُ عَلَيْكَ

ص: 180


1- مثير الأحزان، 58.
2- < در يوم الطَّفّ: «بن». >.
3- < در يوم الطَّفِّ: «أدنوا». >
4- < در يوم الطَّفِّ: «عى». >
5- < در يوم الطَّفّ: «جزاكم». >
6- < در يوم الطَّفّ: «بوجودكما». >.

يَابْنَ رَسُولِ الله !؛ فَقَالَ : وَ عَلَيْكُمَا السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُهُ! فَقَاتَلَا حَتَّى قُتِلَا.» (1)

(یعنی:

آن گاه عبدالله غفاری و عَبدُ الرَّحْمَنِ غِفاری به سُراغ آن حضرت آمدند و گفتند: ای أَبا عبد الله! درود بر تو باد! ما آمده ایم تا پیش روی تو کشته شویم و از تو دفاع کنیم. فرمود: خوش آمدید نزديكِ من آیید گریان نزدیک آن حضرت رفتند. فرمود: ای پسران برادرم! چه چیز می گریاندتان؟! به خدا که من امید می بَرَم ساعتی دیگر خوشدل (2) باشید. آن دو گفتند: خدایمان فدایت گرداناد! به خدا که بر خویش نمی گرییم، بلکه بر تو می گرییم، میبینیم که در میانت گرفته اند و سودی به تو نمی توانیم رسانيد. إمام - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: ای پسران برادرم! خدایتان بر اندوهی که از این حال دارید و این

ص: 181


1- بحار الأنوار، 199/10، و 45 /29.
2- < تعبیری که در متن به کار رفته «قريرَ الْعَيْن» است. واژۀ «قُرّ»، به معنای سَردی و خنکی و بُرودَت و نقطه مقابل «حرّ» و «سخونة» است. در فرهنگ عربی این باور بود که اشكِ ناشی از شادمانی سرد است و اشک ناشی از اندوه، گرم زین روی، وقتی به خُنکی چشم کسی اشارت می کردند کنایه از شادمانی و شرور و فرحناکی او بود، و اشارت به گرمی و حرارتِ چشم کنایه از اندوه و داغ دیدگی و رنجوری. «قُرَّةُ «العين»، در اصل، بُرودتِ چشم است که بکنایت از شادمانی و خوش دلی و دست یابی به مطلوب و مقصود حکایت می کند و ترجمه آن به روشنی چشم، در واقع، ترجمه يك كناية عربى است به يك کنایه فارسی «قرير العَيْن» هم کسی است که این بُرودَت در دیده اش حاصل می آید، و به بیانی روشن تر، خوش دل و شادان و خُرَّم و کامیاب می گردد. نقطه مقابل «قرير العَيْن»، «سَخين العَيْن» است و مقصود از آن کسی است که در خوف و نگرانی سخت به سر می برد؛ و از همین جای نیز هست که در مقامِ نفرین گویند: أَسْخَنَ اللهُ عَيْنَهُ! در این باره، نگر: مرآة العقول، 201/14؛ و تاج العروس، ط. علی شیری، 379/7، و 274/18؛ و: روض الجنان و روح الجنانِ شيخ أبو الفتوح رازی، ط. آستان قدس، 14 /291. >

که با جانِ خویشتن یاری و غم خواری من می کنید بهترین پاداش پارسایان دهاد! پس آن دو پیش رفتند و گفتند: درود بر تو باد! ای فرزند رسول خدا! آن حضرت هم فرمود: و درود و مهر خدای و برکاتش بر شما باد! هردوان کار زار دَر پیوستند تا کشته شدند.)

می گویم:

این سخنان را طبری در ماجرای کشته شدن دو جابری - که پس از این می آید - گزارش کرده و گویا گزارش وی درست است.

< شَيْخِ > صدوق (رحمة الله علیه) در امالی اش (1) تنها عبد الله را یاد کرده و از عبد الرَّحمن سخنی به میان نیاورده است.

< عَلّامه > مجلسی - قُدِّسَ سِرُّه - در بحار (2) عبدالرَّحمن را یاد کرده و مُتَعَرِّضِ عبدالله نشده است.

شَيْخ < طوسى - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدوسیّ > هر دو را در زمرۀ أَصحاب إمام حُسَيْن عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده است (3). در زیارت نامه های ناحیه و رَجَبیّه نیز بر هر دو درود فرستاده شده است.(4)

عبد الله غفاری و عبدالرَّحمنِ غِفاری، از أَشراف و دلاورانِ کوفه و از زُمرۀ دوست داران اهل بیت در این شهر بودند. نیاشان، حراق، از أَصحابِ أَميرِ مؤمنان - عَلَيْهِ السّلام - بود و در پیکار های سه گانۀ آن حضرت در معیّت او کار زار کرد.

گویا - چنان که پیش تر به نقل از رجال شیخ < طوسی > و تاریخ طبری آمد، و بر خلاف آن چه علّامه مامقانی (5) و < شَيْخ مُحَمَّدِ > سَماوی (6) و < شَيْخ ذبیح اللهِ >

ص: 182


1- أَمالي ي صدوق، مجلس سي ام، 136.
2- بحار الأنوار، 198/10، و 28/45.
3- رجال الطّوسى، 77.
4- < سنج: بحار الأنوار، 71/45؛ و: 340/98. >
5- تنقيح المقال، 198/2
6- إبصار العَين، 104 .

مَحَلَّاتى (1) (قَدَّسَ اللهُ أَشرارَهُم) آورده اند - ، نام پدر این دو شهید «عزرة» بوده است.

[کشته شُدَنِ سَيْف بنِ حارِث بن سُرَيعِ جابرى و مالك بن عبد بن سریع جابری]

پور <= جریر طبری> گفته است:

«وَ جَاءَ الْفَتَيَانِ الْجَابِرِيَّانِ: سَيْفُ بْنُ الْحَارِثِ بْنِ سُرَيْعٍ وَ مَالِكُ بْنُ عَبْدِ بْنِ سُرَيْعٍ، وَ هُمَا ابْنَا عَمّ و أَخَوَانِ لِأُمَّ، فَأَتَيَا حُسَيْنًا فَدَنَوَا مِنْهُ وَ هُمَا يَبْكِيانِ، فَقَالَ: أَي ابْنَيْ أَخِي! مَا يُبْكِيكُما؟ فَوَ اللَّهِ إِنِّي لَأَرْجُو أَنْ تَكُونَا عَنْ سَاعَةٍ قَرِيرَيْ عَيْنٍ، قَالَا: جَعَلْنَا اللَّهُ فِدَاكَ! لَا وَ اللَّهِ مَا عَلَى أَنْفُسِنَا نَبْكِي وَ لَكِنَّا نَبْكِي عَلَيْكَ، نَراكَ قَدْ أُحِيطَ بِكَ وَ لَا نَقْدِرُ عَلَى أَن نَمْنَعَكَ؛ فَقَالَ: جَزَاكُمَا الله - يَا ابْنَيْ أخي.! - بِوَجْدِكُمَا مِنْ ذلِكَ وَ مُواسَاتِكُمَا إيَّايَ بِأَنْفُسِكُمَا أَحْسَنَ جَزَاءِ الْمُتَّقِينَ!» (2)

(یعنی:

دو جوان جابری، سَيْف بنِ حارِث بنِ سُرَيْع و مالِك بنِ عَبْدِ بنِ سُرِيع - كه < از جانبِ پدر >، پسر عمو بودند و از جانب مادر برادر - بیامدند و به حضورِ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > رسیده گریان نزديك شدند. فرمود: ای پسران برادرم! چه چیز می گریاندتان؟! به خدا که من اُمید می بَرَم ساعتی دیگر خوش دل (3) باشید. گفتند: خدایمان فدایت گرداناد! نه، به خدا که بر خویش نمی گرییم، بلکه بر تو می گرییم، می بینیم که در میانت گرفته اند و ما نمی توانیم از تو دفاع کنیم امام فرمود: ای پسران برادرم! خدایتان بر

ص: 183


1- فرسان الهيجاء، 233/1 و 243.
2- تاريخ الطَّبَرَى، 6 /253.
3- در متن: «قَرِيرَيْ عَيْنٍ». پیش از این، دربارۀ تعبیر «قریر العین که در اینجا نیز مطمح نظر است، بشرح سخن گفتیم. >

اندوهی که از این حال دارید و این که با جان خویشتن یاری و غم خواری من می کُنید، بهترین پاداش پارسایان دهاد!)

و پس از چند سطر گفته:

(اسْتَقْدَمَ الْفَتَيَانِ الْجَابِرِيَّانِ، يَلْتَفِتَانِ إِلَى حُسَيْنِ، وَ يَقُولَانِ : السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ الله ؛ فَقَالَ: وَ عَلَيْكُمَا السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللهِ؛ فَقَاتَلَا حَتَّى قُتِلَا.» (1)

(یعنی:

آن دو جوان جابری پیش رفتند. روی با حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > داشتند و می گفتند: درود بر تو باد! ای فرزند رسولِ خدا! آن حضرت هم فرمود: و درود و مهر خدای بر شما باد هردوان کار زار دَر پیوستند تا کشته شدند)

می گویم:

چنان که پوشیده نیست گویا این دو همانِ سَيْفِ جابری و مالِكِ جابری اند، و بنا بر این دوباره یادکردنشان و جهی ندارد.

این نما گفته است:

«تَقَدَّمَ سَيْفُ بْنُ أَبِي الْحَارِثِ بْنِ سُرَيْعٍ و مالِكُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُرَيْعِ الْجَابِرِيَّانِ - بَطْنٌ مِنْ هَمْدَانَ، يُقالُ لَهُم : بَنُو جابِرٍ - ، أَمامَ الْحُسَيْنِ، ثُمَّ الْتَقَيَا (2) فَقَالَا: عَلَيْكَ السَّلَامُ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ!؛ فَقَالَ: وَ عَلَيْكُمَا السَّلَامُ!؛ ثُمَّ قاتَلَا حَتَّى قُتِلَا. (3)

(یعنی:

سَيْف بنِ أبى الحارِثِ بنِ سُرَيْعِ جابرى و مالِك بنِ عَبدِ الله بنِ سُرَيْعِ جابری، از تیره ای از

ص: 184


1- تاريخ الطّبری، 254/6.
2- < جای این گمانه زنی هست که «التقیا»، تصحیف «التفتا» باشد؛ بویژه با توجّه به آن عبارت «... يَلْتَفِتَانِ إِلَى الحُسَيْنِ ...» که لختی پیش از تاریخ طبری نقل گردید. >
3- مثير الأحزان، 66

هَمْدان که ایشان را «بنی جابر» خوانند، آمدند جلوِ حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - >. آن گاه کنار یک دیگر جای گرفتند و گفتند: درود بر تو! ای فرزند رسول خدا! آن حضرت هم فرمود و درود بر شما باد هَردوان کارزار دَر پیوستند تا کشته شدند.)

< عَلّامه > مجلسی - قُدِّسَ سِرُّهُ الشَّريف - در بحار (1)، گفتارِ ابنِ نَماي حلّى - قَدَّسَ الله روحه - را نقل کرده است.

می گویم:

این دو شهید را فُضَيْل نیز در تسمیه (2) یاد کرده است. در زیارت نامۀ رَجَبیّه بر سَيْف درود فرستاده شده ولی در زیارت نامۀ ناحیه بتصحیف به عنوان «شبیب بن حارث» آمده است. (3) بر مالك در زیارت نامۀ ناحیه درود فرستاده شده و در زیارت نامۀ رَجَبیّه به عنوانِ « مالك بن عبدالله الجابری» ذکر گردیده است. (4)

علّامه مامقانی (رحمة الله علیه) «مالك بن سریع» را که در رجال شیخ < طوسی - قُدِّسَ سِرُّهُ الْقُدّوسيّ - > در زمرۀ أَصحابِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - مذکورست (5) ، بر شخص مورد نظر ما در این مقام تطبیق فرموده و اگرچه این تطبیق به خودی خود بعید نیست، دلیلی برای اثباتش نداریم و در سخن خودِ آن مرحوم نیز دلیلی ذکر نشده است. به گفتار عَلّامه مامقانی در این باب مراجعه فرمایید (6)

[کشته شُدَنِ حَنظَلَة بن أَسعَدِ شِبامي]

«وَ جَاءَ حَنْظَلَةُ بْنُ أَسْعَدَ الشَّبامِيّ، فَقامَ بَيْنَ يَدَيِ الْحُسَيْنِ، فَأَخَذَ يُنَادِي: ﴿ يَا قَوْمِ إِنِّي

ص: 185


1- بحار الأنوار، 199/10 ، و 31/45.
2- تُراثنا، ش 156/2.
3- < مقایسه فرمایید با: بحار الانوار، 73/45، و: 340/98. >
4- < مقایسه فرمایید با: بحار الانوار، 73/45، و: 340/98. >
5- رجال الطّوسى، 80.
6- تنقيح المقال، 49/3.

أَخَافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزَابِ * مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عَادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِمْ، وَ مَا اللهُ يُريدُ ظُلْمًا لِلْعِبادِ * وَ (1) يَا قَوْمِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنَادِ * يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ مَا لَكُم مِنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ﴾ يا قَوْم ! لَا تَقْتُلُوا حُسَيْنًا ﴿ فَيُسْحِتَكُمْ﴾ اللهُ ﴿ بِعَذَابٍ وَ قَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَى﴾ .

فقالَ لَهُ حُسَيْنُ: يَا ابْنَ أَسْعَدَ، رَحِمَكَ اللَّهُ! إِنَّهُمْ قَدِ اسْتَوْجَبُوا الْعَذَابَ حِينَ رَدُّوا عَلَيْكَ مَا دَعَوْتَهُمْ إِلَيْهِ مِنَ الْحَقِّ وَ نَهَضُوا إِلَيْكَ لِيَسْتَبِيحُوكَ وَ أَصْحَابَكَ ، فَكَيْفَ بِهِمُ الآنَ - وَ قَدْ قَتَلُوا إخْوَانَكَ الصَّالِحِين ؟!

قَالَ: صَدَقْتَ ، جُعِلْتُ فِداكَ! أَنتَ أَفْقَهُ مِنِّي وَ أَحَقُّ بِذلِكَ؛ أَفَلَا نَرُوحُ إِلَى الْآخِرَةِ وَ تَلْحَقُ بِإِخْوَانِنَا؟

فَقَالَ: رُحْ إِلَى خَيْرِ مِنَ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا وَ إِلَى مُلْكٍ لَا يَبْلَى.

فَقَالَ: السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ الله ؛ صَلَّى اللهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ وَ عَرَّفَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكَ فی جنَّته.

فَقَالَ: آمين آمين

فَاسْتَقْدَمَ فَقَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ .»(2)

(یعنی:

حَنْظَلَة بن أَسْعَدِ شِبامی بیامد و پیشِ رویِ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > بايستاد و آواز دادن گرفت: «ای قومِ من! من از همانند روزگار آن گروه ها <يِ مُشرِك > بر شما بیمناکم * چونان کارِ قومِ نوح و عاد و ثمود و کسانی که پس از ایشان بودند؛ و خدای آهنگ ستم بر بندگان ندارد * و ای قوم من! من از روز فریاد خوانی بر شما بیمناکم * روزی که پشت کرده می گریزید؛ هیچ چیز از خدای نگاه نمی داردتان؛ و هر که را خدای

ص: 186


1- < در يوم الطَّفّ، «و» از قلم افتاده است. >
2- تاريخ الطَّبرى، 254/6.

گُمراه گرداند او را رهنمایی نیست» ای جَماعَت ! حُسَيْن را مکشید «که» خدای «به عذابی ریشه کن می کندتان؛ و هر که دروغ بافد ناکام ماند».

حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > او را گفت: ای پور أسعد! خدای بر تو مِهر ورزاد! اینان همان وقت مُستوجب عذاب گردیدند که آن حق را که ایشان را بدان فرا خواندی از تو نپذیرفته رد کردند و آهنگ تو نمودند تا دمار از تو و یارانت بر آرند، تا چه رسد به اکنونشان که برادران شایسته ات را نیز گشته اند ؟!

گفت: راست گفتی، جانم بفدایت! تو از من دین شناس تری و به دین شناسی سزاوارتر. آیا رهسپار سرای دیگر نشویم و به برادرانمان نپیوندیم؟

آن حضرت فرمود: رهسپار شو به سوی به از این جهان و هر آن چه در آن است، و به سوی ملکی که نمی فرساید.

او گفت: درود بر تو باد ای أَبا عَبدِ الله !؛ خدای بر تو و بر خاندانت آفرین خواناد! و در بهشت خویش میان ما و تو جُدائی مَيَفگناد ! (1)

آن حضرت فرمود: ایدون باد، ایدون باد!

پس او پیش رفت و کارزار دَر پیوست تا کشته شد)

در مثير الأخزان آمده است:

« وَ جاءَ حَنْظَلَةُ بْنُ أَسْعَدَ الشَّبَامِيُّ، فَوَقَفَ بَيْنَ يَدَيِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، يَقِيهِ الرِّمَاحَ وَ السّهَامَ وَ السُّيُوفَ بِوَجْهِهِ وَ نَحْرِهِ، ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، فَقَالَ : أَفَلا نَروحُ إِلَى رَبِّنَا وَ نَلْحَقُ ؟ فَقَالَ: رُحْ إِلَى مَا هُوَ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا.

فَقَاتَلَ قِتَالَ الشُّجْعَانِ وَ صَبَرَ عَلَى مَضَضِ الطَّعَانِ، حَتَّى قُتِلَ وَ أَلْحَقَهُ اللهُ بِدَارِ الرّضْوَانِ.» (2)

ص: 187


1- <یا (شاید به تعبیری امینانه تر ) و ما را با تو در بهشت خویش آشنائی و پیوستگی دهاد! >
2- مثیر الاحزان، 65.

(یعنی:

حَنْظَلَة بن أَسعَدِ شِبامی بیامد، پیش رویِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بایستاد و به روی و گلوی خویش از رسیدن نیزه ها و تیر ها و تیغ ها به آن حضرت مانع می آمد. آن گاه روی به حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - کرده گفت: آیا به سوی پروردگارمان رهسپار نشویم و بدو نپیوندیم؟ آن حضرت فرمود: رهسپار شو به سوی آن چه از این جهان و هر چه در آن هست تو را بهتر است.

پس مرد، کار زاری دلیرانه در پیوست و بر شکنج و رنج نیزه ها شکیبید، تا کشته شد و خدایش به سَرایِ رِضوان دَر رَسانید.).

می گویم:

شَيْخِ مُفید او را به عنوانِ «حنظلة بن سعد الشّبامی» (1) یاد کرده است و سیّد بن طاوس به عنوان «حنظلة أسعد الشّامى» (2) و < عَلّامه> مجلسی به عنوان < حنظلة بن سعد الشّامى» (3). ليك صحیح نام پدر و نسبتِ وی همان « حنظلة بن أسعد الشّبامی» است که به نقل از طَبَری بیامد شیخ < طوسى - قُدِسَ سِرُّهُ القُدّوسى -> او را به همین گونه در زمرۀ أَصحابِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده (4) و فُضَيْل نیز همین طور در تسمیه آورده است (5). در زیارت نامه های ناحیه و رَجَبیّه نیز بر وی درود فرستاده شده است (6)

وی حَنْظَلَة بن أسعد بن شبام بنِ عَبد الله بنِ أَسعَد بنِ حَاشِد بنِ هَمْدَانِ هَمْداني شبامى عَبدالله است؛ و بنی شبام، تیره ای از هَمْدان اند حَنْظَلَة بزرگی از بزرگان شیعه و دلاور و قاری بود. او را پسری بود به نام علی که در تاریخ از وی سخن رفته است.

ص: 188


1- الإرشاد، 219.
2- اللُّهوف، 47.
3- بحار الأنوار، 197/10 ، و 23/45.
4- رجال الطّوسى ، 73
5- تُراثُنا، ش 2 /156.
6- < سنج: بحار الأنوار، 73/45، و: 340/98. >

[کشته شُدَنِ شَوْذَب وِلامَندِ شاکر]

«جاءَ عَابِسُ بْنُ أَبِي شَبِيبٍ الشَّاكِرِيُّ وَ مَعَهُ شَوْذَبٌ مَوْلَى شَاكِرٍ، فَقَالَ: يَا شَوْذَب! مَا فِي نَفْسِكَ أَن تَصْنَعَ ؟ قَالَ: مَا أَصْنَعُ ؟! أَقَاتِلُ مَعَكَ دُونَ ابْنِ بِنْتِ رَسُولِ الله - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آلِه] سَلَّم - حَتَّى أَقْتَلَ، قَالَ: ذَلِكَ الظَّنُّ بِك [أمّا (1) لا] (2) فَتَقَدَّمْ بَيْنَ يَدَى أَبِي عَبْدِ اللهِ، حَتَّى يَحْتَسِبَكَ كَمَا احْتَسَبَ غَيْرَكَ مِنْ أَصْحَابِهِ، وَ حَتَّى أَحْتَسِبَكَ أَنَا، فَإِنَّهُ لَوْ كَانَ مَعِيَ السَّاعَةَ أَحَدٌ أَنَا أَوْلَى بِهِ مِنِّي بِك لَسَرَّنِي أَن يَتَقَدَّمَ بَيْنَ يَدَيَّ حَتَّى أَحْتَسِبَهُ، فَإِنَّ هَذَا يَوْمٌ يَنبَغِي لَنَا أَن نَطْلُبَ الْأَجْرَ فِيهِ بِكُلِ مَا قَدَرْنَا عَلَيْهِ، فَإِنَّهُ لَا عَمَلَ بَعْدَ الْيَوْمِ وَ إِنَّما هُوَ الْحِسَابُ.

قَالَ: فَتَقَدَّمَ، فَسَلَّمَ عَلَى الْحُسَيْنِ، ثُمَّ مَضَى فَقاتَلَ حَتَّى قُتِلَ.» (3)

(یعنی:

عابس بن أبي شبیب شاکری بیامد و شوذب، ولامند شاکر، با وی بود. گفت: ای شوذَب! در دل داری چه کنی؟ گفت: چه کنم؟! به همراه تو در راه پور دختِ رسولِ خدا - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم - کار زار دَر می پیوندم تا کشته شوم. عابس گفت: همین گمان به تو می رفت؛ ليك اكنون پیش روی ابا عبد الله رو، تا چنان که به مصیبت دیگر یارانش مأجور گردید، به مصیبت تو نیز مأجور باشد؛ و تا من نیز به مصیبتِ تو مأجور باشم؛ که اگر هم اکنون کسی با من بود که به او نزديك تر بودم تا تو هر آینه شاد می شدم پیش رویم پیش رود تا به مُصیبتش مأجور باشم چه، این روزی است که ما را می سَزَد به هر چه توانیم در آن آجر بجوییم، زیرا پس از امروز عمل نخواهد بود، و شمار گرفتن (4) است و بس.

ص: 189


1- < در يوم الطَّفّ: «إمّا » >
2- گویا این دو کلمه زائد باشد؛ چنان که عَلّامه مجلسى - قُدِسَ سِرُّه - در بحار (198/10، و 29/45 ) این دو کلمه را نیاورده است.
3- تاريخ الطَّبری، 6 /254.
4- < شمار گرفتن حساب >

<راوی> گفت: < شَوذَب > پیش آمد و بر حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - سلام داد. آن گاه رفت و کارزار در پیوست تا کشته شد.).

< شيخ مُفيد - رَوَّحَ الله روحه العزيز -> در ارشاد گفته است:

« تَقَدَّمَ بَعْدَهُ (أي بعد حَنْظَلَة بن أسعد الشَّبامي) شَوْذَبٌ مَوْلَى شَاكِرٍ ، فَقَالَ: السَّلامُ عَلَيْكَ - يا أَبَا عَبْدِ اللهِ - وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُهُ أَستَودِعُكَ الله! ثُمَّ قَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ.» (1)

(یعنی:

پس از وی [= حنظلة بنِ أَسْعَدِ شِبامى] ، شَوْذَب، وِلامَندِ شاکر، پیش رفت و گفت: درود و مهر خدای و برکاتش بر تو باد! ای ابا عبد الله! به خدایت می سپارم! آن گاه کارزار دَر پیوست تا کشته شد. مهر خدای بر او باد!).

< شَيْخ مُحَمَّدِ > سَماوی در گزارش حال این مرد گفته است:

« شَوذَب از رجال و بزرگان شیعه و از چابک سواران زبان زد، و حافظ حدیث بود، که از أمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - روایت می نمود.

صاحب الحَدائِق الوَرديَّة گفته است: شوذب از برای شیعیان جلوس می نمود و آنان برای فراگیری حدیث نزد وی می آمدند و در میانِ شیعیان بزرگ و سرشناس بود.

أَبو مِخْنَف گفته است: پس از آمدنِ مُسلِم به کوفه، شوذب به همراه «مولی»یش ( / «صاحب ولا» یش) ، عابس، با نامه ای از مُسلِم و برای تَشَرُّف به مَحضَرِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - از جانب کوفیان، از کوفه به مکّه رفت و در معيَّتِ آن حضرت بماند تا به کربلا آمد. چون کار جنگ بالا گرفت نخست پیکار کرد سپس عابس او را فرا خواند و - چنان که گذشت - از وی دربارۀ آن چه در دلش می گذرد جویا شد. او نیز حقیقتِ حال را باز گفت و باز به پیکار درآمد و دلاورانه کارزار کرد تا سرانجام کشته شد. خشنودي

ص: 190


1- الإرشاد، 220.

خدای بر او باد!» (1)

می گویم:

مراد از «مَوْلى» (/ «ولا مَنْد» / «صاحب ولا» در این جا نزيل» (2) یا «حَليفِ» (3) يك جماعت است نه غُلام و عَبْد

مُحدث قمی در این باره گوید:

«شاکر قبیله ای از هَمْدان اند در یمن که تبارشان به شاکر بن ربيعة بن مالک می رسد، و عابس از این قبیله بود، و شَوذَب ولامَندِ ایشان بود، بدین معنا که «نَزیل» یا «حَلیفِ» ایشان بود نه آن که چنان که در اذهان رسوخ کرده است - غُلام عابس یا آزاد کرده او یا برده وی باشد. حتّی استاد گران قدر ما ، مُحَدِّثِ نوری صاحب مستدرك - عَلَيهِ الرَّحمة - ، فرموده است که: ای بسا مقام شوذب از مقام عابس بالا تر بوده باشد، چرا که در حقّ وی گفته اند: وَ كانَ مُتَقَدِّمًا فِى الشّيعَةِ :( یعنی شَوْذَب در میان شیعیان از پیشروان بود)».(4)

می گویم:

شَيْخ < طوسی - قُدِّسَ سِرُّه القُدّوسیّ -> او را در زمرۀ یارانِ امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده (5) ، و فُضَيْل در تسمیه گفته است:

« وَ قُتِلَ مِنْ هَمْدَانَ ... وَ شَوْذَبٌ مَوْلَى شَاكِرِ، وَ كَانَ مُتَقَدِّمًا فِي الشّيعَةِ» (6)

(یعنی:

و از قبیلۀ هَمْدان.... و شَوذَب وِلامَندِ شاکر- که در میان شیعیان از پیشروان بود - کشته شد.

ص: 191


1- إبصار العين، 76 .
2- < نزیل: کسی که در میان قومی منزل گزیند و به نوعی هم خانۀ آن قوم و قبیله در شمار آید. >
3- <حلیف هم پیمان >
4- نَفَس المهموم، 281
5- رجال الطّوسى، 75.
6- تُراثنا، ش 2 /156.

در زیارت نامه ناحیه، بر وی درود فرستاده شده است (1) و در زیارت نامه رَجَبیّه، «سوید مولی شاکر» ذکر گردیده (2) که تصحیفی بیّن است.

شَوْذَب - به زَبَرِ یکم و سُکونِ دُوُم و زَبَرِ سِوم - یعنی: بلند بالاي خوش اندام (3)

[کشته شدن عابس بن أبي شبيب]

طبری پس از گزارش گشته شُدَنِ شَوذَب گفته است:

«ثُمَّ قَالَ عَابِسُ بْنُ أَبِي شَبِيبٍ: يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ! أَمَا وَ اللَّهِ مَا أَمَسَى عَلَى ظَهْرِ الْأَرْضِ قَرِيبٌ و لَا بَعِيدٌ أَعَزَّ عَلَيَّ، وَ لَا أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْكَ، وَ لَوْ قَدَرْتُ عَلَى أَنْ أَدْفَعَ عَنكَ الضَّيْمَ وَالْقَتْلَ بِشَيْءٍ أَعَزَّ عَلَيَّ مِن نَفْسي وَ دَمِي لَفَعَلْتُهُ السَّلَامُ عَلَيْكَ يا أَبا عَبْدِ الله ! أَشْهِدُ اللهَ أَنّي عَلَى هَدْيِكَ (4) وَ ؛ هَدْي (5) أَبيك! ثُمَّ مَشَى بِالسَّيْفِ مُصْلِتا نَحْوَهُم و بِهِ ضَرْبَةٌ عَلَى جَبينِهِ. !

قالَ أَبو مِخْنَفٍ : حَدَّثَنِي نُمَيْرُ بْنُ وَعْلَةَ، عَنْ رَجُلٍ مِنْ بَنِي عَبْدِ مِنْ هَمْدَانَ يُقالُ لَهُ: رَبِيعُ بنُ تَمِيمٍ شَهِدَ ذَلِكَ الْيَوْمَ، قَالَ: لَمَّا رَأَيْتُهُ مُقْبِلًا عَرَفْتُهُ وَ قَدْ شَاهَدْتُهُ فِي الْمَعَازِي، وَ كَانَ أَشْجَعَ النَّاسِ، فَقُلْتُ: أَيُّهَا النَّاسُ! هَذَا الْأَسَدُ الأَسْوَدُ، هَذَا ابْنُ أَبِي شَبِيبٍ؛ لَا يَخْرُجَنَّ إِلَيْهِ أَحَدٌ مِنْكُمْ! فَأَخَذَ يُنَادِي: أَلَا رَجُلٌ لِرَجُلٍ ؟! فَقالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ : إِرْضَخُوهُ بِالْحِجَارَةِ!

قالَ [الرَّاوي]: فَرُمِيَ بِالْحِجَارَةِ مِنْ كُلِّ جَانِبِ، فَلَمَّا رَأى ذلِك ألقَى دِرْعَهُ وَ مِغْفَرَهُ، ثُمَّ شَدَّ عَلَى النَّاسِ، فَوَاللَّهِ لَرَأَيْتُهُ يَكْرُدُ أَكْثَرَ مِنْ مِائَتَيْن مِنَ النَّاسِ، ثُمَّ إِنَّهُمْ تَعَطَّفُوا عَلَيْهِ مِنْ كُلَّ جَانِبِ، فَقُتِلَ.

قالَ [الرَّاوي]: فَرَأَيْتُ رَأْسَهُ فِي أَيْدِي رِجَالٍ ذَوِي عُدَّةٍ، هَذَا يَقُولُ: أَنَا قَتَلْتُهُ؛ و هذَا

ص: 192


1- < نگر: بحار الأنوار، 73/45. >
2- < نگر: بحار الأنوار، 341/98. >
3- < سنج: لسان العرب، ط. نشر أدب الحوزة، 1 /487 >
4- < در يوم الطَّفِّ: «هديک». >
5- < در يوم الطَّفِّ: «هدي». >

يَقُولُ: أَنَا قَتَلْتُهُ، فَأَتَوا عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ، فَقَالَ: لَا تَخْتَصِمُوا؛ هذا لَمْ يَقْتُلُهُ سِنَانٌ وَاحِدٌ!، فَفَرَّقَ بَيْنَهُمْ بِهَذَا الْقَوْلِ!» (1)

(یعنی:

آن گاه عابس بن أَبی شبیب گفت: ای أَبا عَبدِ الله ! به خدا که بر پشت زمين هيچ نزديك يا دور نیست که بر من از تو گرامی تر و محبوب تر باشد و اگر می توانستم به چیزی که از جان و خونم بر من عزیز تر باشد این ظلم و قتل را از تو باز دارم، هر آینه چنین می کردم. درود بر تو باد! ای أَبا عَبدِ الله ! خدای را گواه می گیرم که من بر طریقه تو و طریقه پدَرَت هستم آن گاه با شمشیر آخته به جانب ایشان روان گردید و از آن زخمی بر پیشانی داشت(2)

أَبو مِخْنَف گفت: نُمَيْر بن وعله از برایم حکایت کرد که مردی از بنی عَبْد از همدان که ربیع بن تمیم اش می خواندند و آن روز خود حاضر و ناظر بوده، گفته است: چون دیدمش که می آید او را شناختم و پیش تر در جنگ ها دیده بودمش؛ دلیر ترین مردمان بود. پس گفتم: ای مردمان! این شیر سیاه است این پور أبی شبیب است. مبادا که هیچ کس از شمایان به جانبِ او بیرون شَوَد.

عابس آواز دادن گرفت: مردی نیست که به پیکار يك مرد آید؟ عُمر بن سعد گفت: او را با سنگ پاره پاره کنید!

ص: 193


1- تاريخ الطّبری، 254/6.
2- < اگر ضمیرِ «بِهِ» را به «سَيْف» راجع بدانیم تَرجَمه چنین می شود غالِبِ گُزارندگانِ نُصوص - تا آن جا که من دیده ام - گویا چنین برداشتی نکرده و ضمیر را به خودِ «عابس» باز گردانیده اند. حتی گفته شده است که این نشان ضربه از کارزار صفّین بر پیشانی اش مانده بود (نگر: ذَخِيرَة الدَّارَيْنِ حُسَيْني حائری شیرازی، ص 446) >

راوی گفت: از هر سوی بدو سنگ انداختند چون چنین دید زره و خودِ خویش بینداخت و بر آن جماعت حمله برد به خدا که دیدمش بیش از دویست تن از آن کسان را واپس می راند. آن گاه آنان از هر سوی بر او حمله بردند و کشته شد.

راوی :گفت سَرِ عابس را دیدم که در دستانِ مردانی با ساز و برگ بود (1) این می گفت: من او را کشتم و آن می گفت: من کشتمش پیش عُمر بن سعد آمدند و او گفت: نزاع مکنید! این مرد را یک سر نیزه نگشته است!؛ و بدین سخن آنان را از هم جدا کرد!)

می گویم:

عابس بن بی شبیب شاکری از کسانی بود که در سرای مختار بن أَبي عُبَيْده (2) در کوفه به دیدار مسلم بن عقیل رفتند و چون گروهی از شیعیان در آن جا گرد آمدند، مسلم نامۀ إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - را بر ایشان بخواند و آنان بنای گریستن نهادند. در این هنگام عابس بنِ أبی شبیب شاکری برخاست و خدای را حمد و ثنا خواند؛ آن گاه مُسلِم را گفت:

«أَمَّا بَعْدُ: فَإِنِّي لا أُخْبِرُكَ عَنِ النَّاسِ وَ لا أَعلَم مَا فِي أَنفُسِهِم، وَ مَا أَغْرُكَ مِنْهُمْ، وَ اللهِ لأَحَدِثَنَّكَ عَمَّا أَنَا مُوَطِّنَّ نَفْسِى عَلَيْهِ. وَ اللَّهِ لَأُجِيبَنَّكُمْ إِذَا دَعَوْتُمْ، ولَأُقاتِلَنَّ مَعَكُمْ عَدُوَّكُمْ، وَ لَأَضْرِبَنَّ بِسَيْفِي دُونَكُمْ حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ، لَا أُرِيدُ بِذَلِكَ إِلَّا مَا عِنْدَ اللَّهِ». (3)

(یعنی:

أَمَّا بعد: من از دیگر مردمانت نمی آگاهانم و آن چه در دل دارند نمی دانم و تو را در باب اینان فریب نمی دهم به خدا که با تو از آن چه خویش را بر آن داشته ام سخن

ص: 194


1- < از تَرجَمه های بعضِ گُزارندگانِ نُصوص، چنین بر می آید که عبارت متن را، نه چون ما، بلکه «.. ذَوِى عِدَّةٍ» خوانده باشند. >
2- < در يوم الطَّفّ: «المختار بن أبي عبيد». این ضبط نزدِ قُدَما نیز شایع بوده است. >
3- وقعة الطّف، 100.

می گویم به خدا قسم آن گاه که فَرا خوانید اجابتتان می کنم و همراه با شما با دشمنتان (1) کارزار می نمایم و در راه شما تیغ می زنم تا خدای را دیدار کنم؛ و بدین کار، جز آن چه را نزدِ خداست نمی خواهم.)

می گویم:

از این سخن وی، پایگاهش در ولایت و معرفت بدان، هویدا می گردد.

هنگامی که مُسلم بن عقیل به سرای هانی بن عروه انتقال یافت و هجده هزار تن با او بیعت کردند، به همراه عابس بن ابی شبیب شاکری نامه ای به جانب إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السلام - روانه کرد که متن آن از این قرار بود:

«أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ الرّائِدَ لَا يَكْذِبُ أَهْلَهُ، وَ قَدْ بَايَعَني مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ أَلْفًا، فَعَجَّلِ الإقبال حِينَ يَأْتِيكَ كِتابِي، فَإِنَّ النَّاسَ كُلَّهُمْ مَعَكَ ، لَيْسَ لَهُمْ فِي آلِ مُعاوِيَةَ رَأْيٌ وَ لا هَوىً؛ وَ السَّلَامُ.» (2)

(یعنی:

أَمَّا بعد: پیش آهنگ قوم به یارانش دروغ نگوید! (3) هجده هزار تن از باشندگان کوفه با

ص: 195


1- <یا دشمنانتان. واژۀ عَرَبِي «عَدو»، از براي مُفْرَد و جَمْع و مُذَكَّر و مُؤَنَّث به همین ریخت به کار می رفته است. گاه نیز ریختِ مُثنَی یا جمع یا مُؤَنَّثِ آن به کار گرفته شده است. سنج: تاج العروس زبیدی، ط. على شیری، 662/19 >
2- وقعة الطَّفِّ، 112.
3- < در أَصل: الرَّائِدُ لَا يَكْذِبُ أَهْلَهُ. مَثَلَى عَرَبی است؛ و در حقّ کسی به کار می رود که چون سخن گوید دروغ زن نباشد. «رائد» ( / پیش آهنگ) مردی را گویند که کاروانیان او را پیشاپیش می فرستند تا جایی خُرَّم و با آب و گیاه بجوید که کاروانیان بتوانند در آن فرو آیند و لختی برآسایند؛ و چنین کسی البتّه به یارانش دروغ نمی گوید و ایشان را نمی فریبد؛ زیرا که خود نیز در نيك و بَدِ أَحوال هنباز ایشان است، و همگی از آن برخورداری خواهند یافت و هم چنین یارانش به هر روی چون برسند، صدق و کذب گفتار وی را معلوم خواهند کرد و بزودی مشتش پیش همگان باز می شود. نگر: تاج العروس، ط. علی شیری، 468/4؛ و: إبصار العينِ سَماوی، ط. طبسی، ص 129؛ و: ترجمۀ کلیله و دمنه ، چ مینوی ص 89، هامش و تاریخ قم، چ طهرانی، ص 250. >

من بیعت کردند. پس چون نامه ام به تو رَسَد در آمدن شتاب کن که مردمان همه با تواند و رای و هوای خاندانِ معاویه ندارند. و السَّلام).

< شَيْخ مُحَمَّدِ > سَماوی در گزارش حالِ عابس گفته است:

«عابس بن أبي شبيب بن شاكر بنِ رَبيعة بن مالك بن صعب بنِ مُعاوية بن كثير بن مالك بنِ جُشَم بنِ حَاشِدِ هَمْداني شاکری بنی شاکر، تیره ای از قبیلۀ همدان اند. عابس از رِجالِ شیعه و مهتر و دلیر و سخنران و پارسا و شب خیز بود. بنی شاکر در ولایتِ أمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - از إخلاص پیشگان بوده اند و آن حضرت در روزِ صِفّین هم در حقِّ ایشان می فرماید: لَو تَمَّت عِدَّتُهُم أَلْفًا، لَعُبِدَ اللهُ حَقَّ عِبادَتِه (یعنی: اگر شمار اینان به هزار تَن می رسید خُدای آن سان که می باید پرستیده می شد) اینان از دلاوران و غیور مردانِ عَرَب بودند و به لقب «فِتْيان الصَّباح (= يلان تاز آور) (1) خوانده می شدند. در میانِ

ص: 196


1- در جامعۀ کهنِ عَرَبی بیش تر به هنگام «صباح» بر کسان می تاختند و شبیخون می آوردند و غارت می نمودند و از این روی خودِ غارت و تاخت و تاز و شبیخون های آن چنانی را نیز در زبانِ عربی «صباح» خوانده اند و روز غارت و شبیخون را «یوم «الصَّباح» گفته اند (سنج: تاج العروس، علی شیری، 4 / 110)، و یکی از معانی فعل «صبح» همین جنگ کردن و حمله بردن است (سنج: العين منسوب به خليل بن أحمد ،فَراهيدى، ط. سامرّائی و...، 125/3). از همین روی نیز هست که فریاد خواهی که از حمله آوردن دشمنان خبر می داد و دیگران را از غَفلَت بدَر می آورد، «یا صباحاه» می گفت (سنج: عُمدة القارى ي عيني، ط. دار إحياء التُّراث العربيّ، 7/20؛ و: سبل الهدى و الرّشادِ شامی، ط. دار الكتب العلميّة، 108/5). «فتيان «الصّباح» را «فتيان الغارة» معنی کرده اند (نگر: وقعة صفین، ط. عبدالسّلام محمّد هارون، ص 251 ، هامش) زنده یاد پرویز اتابکی «فتیان الصَّباح» را به «زبده جوانان تاخت و تاز» پیکار صفّین، ص 344) ترجمه کرده است، و زنده یاد پاینده به «جوانان تاخت و تاز» (تاریخ طبری، چ أساطير، 2533/6). >.

بنی وادِعه از قبیلۀ هَمْدان سکنی گزیده بودند و از همین رو این تیره «فتيان «الصّباح» خوانده شده است. عابس را نیز هم شاکری گفته اند و هم وادعی» (1)

می گویم:

شَيْخ < طوسی - قُدِّسَ سِرُّهُ القُدوسی -> او را در زمرۀ أَصحابِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده (2) و فُضیل نیز در تسمیه او را به عنوانِ «عابس بن بی شبیب الشّاکریّ» مذکور ساخته است.(3)

در دو زیارت نامۀ ناحیه و رَجَبیّه به عنوان «عابس بن شبیب» بر وی درود فرستاده شده است.(4)

گویا - موافق بیشترینۀ منابع دستِ أَوَّل چون تاریخ طبری و رجال شيخ و تسميه ي فُضَيْل و جز این ها، و بر خلاف آن چه <شيخ > مُفید در ارشاد (5) و < علّامه > مجلسی در بحار (6) و < مرحوم > مَحَلّانی در فرسان الهَيْجاء (7) و <آیة الله > خویی در مُعْجَم رجال الحديث (8) آورده اند - ، صحیح نام پدر وی «أبی شبیب» باشد و بنا بر این، نام او، «عابس بن ابی شبیب شاکری» است.

در این معنی جمعی از اعلام مانندِ ابنِ نَمایِ حِلّی در مثیر الأحزان (9) و گروهی از محقّقانِ مُتَأخّر چون فرهاد میرزا در قَمْقام (10) و مُحَدِّثِ قُمی در نَفَس الْمَهْموم (11) با ما

ص: 197


1- إبصار العین، 74.
2- رجال الطّوسى، 78.
3- تُراثنا، ش 156/2.
4- < سنج: بحار الانوار، 73/45 ، و: 340/98. >
5- الإرشاد، 220.
6- بحار الأنوار، 198/10، و 28/45.
7- فرسان الهيجاء، 1 / 180
8- مُعجَم رِجالِ الحَديث ، 177/9، شماره 6042.
9- مثير الأحزان، 66.
10- قَمْقام، 1 /416.
11- نَفَس المهموم، 281.

هم داستان اند؛ و این مقام سزاوارِ تَأَمُّل به نظر می رسد.

[کشته شُدَنِ بُرَيْر بن خُضَيْر]

ما می بایست ماجرایِ کُشته شُدَنِ بُرَيْر بنِ حُضَيْر را پیش از این گزارش کرده باشیم، ليك ترتيب شهيدان كار زارگر روشن نبود و ما نیز از عَدَمِ رعایتِ ترتیب در این رساله پوزش می خواهیم.

«قَالَ أَبُو مِخْنَفٍ: وَ حَدَّثَنِي يُوسُفُ بْنُ يَزِيدَ، عَنْ عَفِيفِ بْنِ زُهَيْرِ بنِ أَبِي الْأَخْنَسِ - وَ كَانَ قَدْ شَهِدَ مَقْتَلَ الْحُسَيْنِ - قَالَ:

وَ خَرَجَ يَزِيدُ بْنُ مَعْقِلٍ مِن بَنِي عَمِيرَةَ بنِ رَبِيعَةَ - وَ هُوَ حَلِيفٌ لِبَنِي سَلِيمَةَ مِنْ عَبْدِ الْقَيْسِ - فَقَالَ : يَا بُرَيْرَ بْنَ حُضَيْرٍ! كَيْفَ تَرَى اللَّهَ صَنَعَ بِكَ؟ قَالَ: صَنَعَ اللَّهُ - وَ اللَّهِ - بِي خَيْرًا، وَ صَنَعَ اللهُ بِكَ شَرًّا ! قَالَ: كَذَبْتَ، وَ قَبْلَ الْيَوْم مَا كُنْتَ كَذَّابًا! هَلْ تَذْكُرُ وَ أَنَا أُمَاشِيكَ فى بَنِى لَوْذَانَ وَ أَنْتَ تَقُولُ: «إِنَّ عُثمانَ بْنَ عَفَّانَ كَانَ عَلَى نَفْسِهِ مُشرفًا وَإِنَّ مُعَاوِيَةَ بْنَ أَبِي سُفْيَانَ ضَالٌ مُضِلٌ، وَ إِنَّ إمامَ الْهُدَى وَ الْحَقِّ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ» ؟! فَقَالَ لَهُ بُرَيْر : أَشْهَدُ أَنَّ هَذا رَأْيِي و قَوْلِي فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ بْنُ مَعْقِلِ : فَإِنِّي أَشْهَدُ أَنَّكَ مِنَ الضَّالِّينَ. فَقَالَ لَهُ بُرَيْرُ بْنُ حُضَيْرٍ: هَل لَكَ فَلأُ بَاهِلِكَ وَلْنَدْعُ اللَّهَ أَن يَلْعَنَ الْكَاذِبَ وَ أَن يُقْتَلَ الْمُبْطِلُ، ثُمَّ اخْرُجِ فَلأُ بَارِزكَ.

قالَ [الرَّاوي]: فَخَرَجَا فَرَفَعَا أَيْدِيَهُمَا إِلَى اللهِ يَدْعُوَانِهِ أَن يَلْعَنَ الكَاذِبَ وَ أَن يَقْتُل الْمُحِقُّ الْمُبْطلَ. ثُمَّ بَرَزَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا لِصَاحِبِهِ، فَاخْتَلَفَا ضَرْبَتَيْنِ، فَضَرَبَ يَزِيدُ بْنُ مَعْقِلٍ بُرَيْرَ بْنَ حُضَيْرٍ ضَرْبَةً خَفِيفَةً لَمْ تَضُرَّهُ شَيْئًا، وَ ضَرَبَهُ بُرَيْرُ بْنُ حُضَيْرٍ ضَرْبَةً قَدَّتِ الْمِغْفَرَ وَ بَلَغَتِ الدِّمَاعَ، فَخَرَّ كَأَنَّمَا هَوَى مِنْ حَالِقٍ، وَ إِنَّ سَيْفَ ابْنِ حُضَيْرٍ لَثَابِتٌ فِي رَأْسِهِ، فَكَأَنّي أَنْظُرُ إلَيْهِ يُنضنضُهُ مِنْ رَأْسِهِ.

ص: 198

وَ حَمَلَ عَلَيْهِ رَضِيُّ بْنُ مُنْقِذٍ الْعَبْدِيُّ ، فَاعْتَنَقَ بُرَيْرًا، فَاعْتَرَ كَا سَاعَةً، ثُمَّ إِنَّ بُرَيْرًا قَعَدَ عَلَى صَدْرِهِ، فَقَالَ رَضِيٌّ : أَيْنَ أَهْلُ الْمِصَاعِ وَ الدِّفَاعِ ؟!

قَالَ: فَذَهَبَ كَعْبُ بْن جَابِرِ بْنِ عَمْرٍو الْأَزْدِيُّ لِيَحْمِلَ عَلَيْهِ؛ فَقُلْتُ: إِنَّ هَذَا بُرَيْرُ بْنُ حُضَيْرٍ الْقَارِئُ الَّذِي كَانَ يُقْرِئُنَا الْقُرْآنَ فِي الْمَسْجِدِ؛ فَحَمَلَ عَلَيْهِ بِالرُّمْح حَتَّى وَضَعَهُ فِي ظَهْرِهِ، فَلَمَّا وَجَدَ مَسَّ الرُّمْحِ بَرَكَ عَلَيْهِ، فَعَضَّ بِوَجْهِهِ وَ قَطَعَ طَرْفَ أَنفِهِ، فَطَعَنَهُ كَعْبُ بْنُ جَابِرٍ حَتَّى أَلْقَاهُ عَنْهُ، وَ قَدْ غُيّبَ السّنَانُ فِي ظَهْرِهِ، ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيْهِ يَضْرِبُهُ بِسَيْفِهِ حَتَّى قَتَلَهُ.

قالَ عَفِيفٌ كَأَنِّي أَنظُرُ إِلَى الْعَبدِيّ الصَّرِيع قَامَ يَنْفضُ التُّرَابَ عَن قَبَائِهِ وَ يَقُولُ : أَنْعَمْتَ عَلَيَّ - يا أَخَا الْأَزْدِ! - نِعْمَةً لَنْ أَنْسَاهَا أَبَدًا!

قَالَ: فَقُلْتُ: أَنتَ رَأَيْتَ هذا؟ قَالَ: نَعَمْ، رَأَى عَيْنِي وَ سَمِعَ أُذنِي.

فَلَمَّا رَجَعَ كَعَبُ بْنُ جَابِرٍ، قَالَتْ لَهُ امْرَأَنَّهُ، أَو أُخْتُهُ، «النَّوارُ» بِنْتُ جَابِرٍ: أَعَنْتَ عَلَى ابْنِ فَاطِمَةَ وَ قَتَلْتَ سَيِّدَ القُرَّاءِ لَقَدْ أَتَيْتَ عَظِيمًا مِنَ الْأَمْرِ! وَ اللهِ لَا أُكَلِّمُكَ مِن رَأْسِي كَلِمَةً أَبَدًا!

و قالَ كَعْبُ بْنُ جَابِرٍ:

سَلي تُخْبَري عَنِّي وَ أَنْتِ ذَمِيمَةٌ *** غَدَاةَ حُسَيْنِ و الرِّمَاحُ شَوَارعُ

أَلَمْ آتِ أَقْصَى (1) مَا كَرِهْتِ و لَمْ يُخِلْ *** عَلَيَّ غَداةَ الرَّوعِ مَا أَنَا صَانِعُ

مَعِي يَزَنِيٌّ لَمْ تَخُنْهُ كُعُوبُهُ *** وَ أَبْيَضُ مَخْشُوبُ الْغِرَارَيْنِ (2) قَاطِعُ

فَجَرَّدتُهُ في عُصْبَةٍ لَيْسَ دِينُهُمْ *** بِدِينِي وَ إِنَّي بِابْنِ حَرْبٍ لَقَانِعُ

وَ (3) لَمْ تَرَ عَيْتِي مِثْلَهُمْ فِي زَمَانِهِمْ *** وَ لَا قَبْلَهُمْ فِي النَّاسِ إِذْ أَنَا يَافِعُ

أَشَدَّ قِرَاعًا بِالسُّيُوفِ لَدَى الْوَغَا *** أَلا كُلُّ مَنْ يَحْمِي الذمَارَ مُقَارِعُ

وَ قَدْ صَبَرُوا للطَّعنِ و الضَّربِ حُسَّرًا *** و قَدْ نَازَلُوا لَوْ أَنَّ ذلِكَ نَافِعُ

فَأَبْلِغْ عُبَيْدَ اللهِ إِمَّا لَقِيتَهُ *** بِأنّي مُطِیعٌ لِلْخَلِيفَةِ سَامِعُ

ص: 199


1- < در يوم الطَّفّ: أقصي. >.
2- < در يوم الطَّفِّ: «العِزَارَين». >
3- <«و» در يوم الطّفّ از قلم افتاده است. >.

قَتَلْتُ بُرَيْرًا ثُمَّ حَمَّلْتُ نِعْمَةً *** أَبَا مُنْقِذٍ لَمَّا دَعَا: مَنْ يُمَاصِحُ؟!

قَالَ أَبُو مِخْنَفٍ حَدَّثَنِي عَبْدُ الرَّحْمَنُ بْنُ جُنْدَبٍ، قَالَ: سَمِعْتُهُ في إِمَارَةِ مُصْعَبِ بْنِ الزُّبَيْرِ وَ هُوَ يَقُولُ: يَا رَبِّ! إِنَّا قَدْ وَفَيْنَا، فَلَا تَجْعَلْنَا يَا رَبِّ ! كَمَنْ قَدْ غَدَرَ! فَقَالَ أَبِي : صَدَقَ وَ لَقَدْ وَ فَى وَ كَرُمَ! كَسَبتَ لِنَفْسِكَ سُوءًا! قَالَ: كَلَّا! إِنِّى لَمْ أَكْسِب (1) لِنَفْسِي شَرًّا، وَ لكِنِّى كَسَبْتُ لَهَا خَيْرًا!

قَالَ: وَ زَعَمُوا أَنَّ رَضِيَّ بْنَ مُنْقِذٍ الْعَبْدِيَّ رَدَّ بَعْدُ عَلَى كَعْبِ بْنِ جَابِرٍ جَوَابَ قَوْلِهِ، فَقَالَ:

لَوْ (2) شاءَ رَبِّي مَا شَهِدْتُ قِتَالَهُمْ *** وَ لَا جَعَل النَّعْمَاءَ عِنْدِي ابْنُ جَابِرِ

لَقَدْ كَانَ ذَاكَ الْيَوْمُ عارًا وَ سُبَةً *** يُعَيّرُهُ الْأَبْنَاءُ بَعْدَ الْمَعَاشِرِ

فَيَالَيْتَ أَنِي كُنْتُ مِنْ قَبْلِ قَتْلِهِ *** وَ يَوْمٍ حُسَيْنِ (3) كُنْتُ في رَمْسِ قابر» (4)

(یعنی:

ابو مخنف گفته است:

و یوسف بن یزید از برایم حکایت کرد که عفیف بنِ زُهَيْرِ بنِ أَبِي الْأَخْنَس - که خود در ماجرای کشته شُدَنِ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > حاضر و ناظر بوده است گفته:

يَزيد بنِ مَعْقِل از بَني عَميرة بنِ رَبيعه - که هم پیمانِ بَنی سلیمه از قبیلۀ عَبدِ القَيْس بودند - بیرون آمد و گفت: ای بُرَيْر بنِ حُضَیر ! کارِ خدا را با خودت چگونه می بینی؟ بریر گفت: به خدا که خدای با من نیکی فرمود و با تو بد کرد!

یزید گفت: دروغ گفتی؛ تو که پیش ازین دروغ گو نبودی! آیا به یاد می آوری در محله بنی لوذان با تو راه می سپردم و تو می گفتی «عُثمان بن عفّان بر خود ستم کرده و

ص: 200


1- <در يوم الطَّفّ: «لم أكتب». >
2- < چنین است در مأخذ. در الفتوح ابنِ أَعثَم (103/5) و بعض منابع مُتَأَخِر: «فلو»؛ که وزن بیت را راست می دارد >
3- < در يوم الطَّفّ: «حين». >.
4- تاريخ الطَّبری، 6 /247.

معاوية بن أبى سفیان گمراه و گمراهگر است؛ و پیشوای هدایت و حق، عليّ بنِ أَبي طالب است؟! بُرَيْر او را گفت: گواهی می دهم که این رای و گفتارِ من است. يَزِيد بنِ مَعقِل بُرَيْر را گفت: من هم گواهی می دهم که تو از گمراهانی! بُرَيْر بنِ حُضَيْر يَزيد را گفت: می خواهی با تو مباهله کنم و از خدای بخواهیم که دروغ گوی را لَعْنَت كُند و باطل پیشه را بکشد؛ آن گاه بیرون شوم و با تو کارزار کنم؟

راوی گفت: هر دو بیرون آمدند و دست ها به سوی خدای برداشتند و از او می خواستند که دروغ گوی را نفرین کند و آن که بر حق است باطل پیشه را بکشد. سپس هر يك از آن ها آهنگ دیگری کرد و دو ضَربَت رَدّ و بَدَل کردند یزید بنِ مَعْقِل ضَربَتِي سَبُك بر بُرَيْرِ بنِ حُضَیر وارد آورد که او را زیانی نرسانید و بُرَيْر بنِ حُضَيْر بر او ضربتی زد که خودِ او را بشکافت و به مغزش رسید؛ آن سان که از بلندی فرو افتاده باشد، بیفتاد و تیغِ پورِ حُضَيْر هم چنان در سَرَش فُرو رفته بود و پنداری <آن صحنه هم اکنون پیش رویم مُجَسَّم است و > او را می نگرم که تیغش را می جنبانید تا بدر آید.

رَضيّ بنِ مُنْقِذ عَبْدی بر وی حمله آورد و با بُریر در آویخت و ساعتی در ستیز و آویز بودند تا بریر بر سینه رَضيّ بنِ مُنْقِذ نشست و رضی گفت: أَهلِ پیکار و دفاع کجایند؟!

راوی گفت: کعب بن جابر بنِ عَمْرِ و ازدی رفت تا بر بُرَيْر حَمله بَرَد. گفتم: این بُرَيْر بنِ حُضَیرِ قاری است که ما را در مسجد قرآن می آموخت. ليك < كعب بن جابر به سخنم اعتنائی نکرد و > با نیزه بر بُرَيْر حمله برده نیزه را در پشتِ وی نشاند. بُرَيْر چون زخمِ نیزه را دریافت خویش را بر رَضيّ بنِ مُنْقِذ افگند و روی او را به دندان گرفت و پاره ای از بینی اش را برکند. کعب بن جابر او را نیزه زد تا از رویِ رَضى بینداختش و دیگر نوكِ نیزه در پشتِ بُرَيْر نهان شده بود. آن گاه کعب آمد و چندان بُرَيْر را به شمشیر بزد تا او را بکُشت.

عفیف گفت: پنداری < صحنه آن روز را پیش روی دارم و > آن عَبدي بر خاك افتاده <= رَضىّ بن مُنْقِذ > را می نگرَم که بر خاسته خاك از قبای خود می تکاند و

ص: 201

می گفت: ای أَزْدی! نعمتی به من ارزانی داشتی که هرگز آن را از یاد نمی برم!

راوی گفت: < عفیف را > گفتم: تو خود این را دیدی؟ گفت: آری؛ به چشم خویش دیدم و به گوش خود شنیدم.

پس چون کعب بن جابر بازگشت، زنش یا خواهرش: نوار دختر جابر، او را گفت: تو دشمنِ پسرِ فاطمه را یاری کردی و «مِهتَرِ قاریان» را بکشتی! راستی که کار وحشتناکی کردی! به خدا قسم که هرگز یک کلمه هم با تو سخن نخواهم گفت.

کعب بن جابر گفت:

سَلي تُخْبَرَى ...

<یعنی:

ای نکوهیده زَن! بپرس تا از منت خبر دهند در آن روز کار زار با حُسَيْن؛ در آن هنگام که نیزه ها بر افراخته و راست بود.

آیا به مُنتَهای آن چه تو نا خوش داشتی دست نیازیدم؟ و در آن روز بیم و هراس آن چه کردم بر من مُشْتَبِه نَشُد.

نیزه ای یزَنی (1) به همراه دارم که بند های آن هیچ بدان خیانت نکرده (2) ، و شمشیری برّان که هر دو لبه اش را پرداخته و تیز کرده اند.

پس شمشیرم را در میان دار و دسته ای از نیام برآوردم که دینشان دین من نیست؛ و من خود به پسر حرب [ =أبوسفيان ] خُرسندم (3)

چشمم چه در روزگار ایشان و چه پیش از ایشان هنگامی که نوجوانی نورس بوده ام در میان مردمان کسی را چونان ایشان ندیده است.

ص: 202


1- <« يَزَنی» منسوب است به ذی يَزَن که یکی از پادشاهان حِمْيَر بوده است. >
2- < احتمالا بدین معنا که نیزه در غایتِ کار آمدی و استواری است و تو گویی بند ها و گره های آن هیچ فتور یا نا همراهی نشان نداده اند! >.
3- < إشارت دارد به گرایش سراینده به بنی امیّه و راه و رَوِشِ ایشان .>

ایشان که به هنگامِ نَبَرد کوبنده ترین ضربه های شمشیر را می زنند. آری! هر که در راه پاس داشت نوامیس می کوشد [ این گونه ] زخم می زند و می کوبد!

پیاده و بی زره و کلاه خود، در برابر زخم نیزه و تیغ شکیبیده اند، و با هم آوردان در آویخته اند؛ اگر سودی می داشت! [ که نداشت].

پس اگر عُبَيْد الله را دیدی، او را بگوی که: من فرمان بر و گوش به فرمان خلیفه ام.

بُریر را کُشتم و آن گاه ابو منقذ را هنگامی که ندا در داد: کیست که رزم آورد؟ [به رهانیدنِ جانش] نواختی ارزانی داشتم! >

أَبو مِخْنَف گفت:

عبد الرَّحْمَنِ بنِ جُنْدَب از برایم حکایت کرد و گفت: به روزگارِ حُكْمراني مُصْعَب بنِ زُبَيْر از کعب بن جابر شنیدم که می گفت: پروردگارا! ما < به وعده و پیمان خویش > وفا کرده ایم، پس - پروردگارا! - ما را چون کسی که پیمان شکسته مساز! پدرم گفت: راست گفته، و حقّا وفا کرده و بزرگواری نموده برای خود بد اندوختی! او گفت: هرگز! برای خود بد نیندوختم، بلکه خیر اندوختم!

راوی گفت: گروهی گفته اند که رضی بنِ مُنْقِذ عَبدی پسان تر سخنِ كَعب بنِ جابِر را پاسخ داده گفت:

لَوْ شَاءَ رَبِّي ما ...

<یعنی:

اگر پروردگارم خواسته بود، من در کارزار ایشان حاضر و ناظر نمی بودم و پور جابر نیز نعمتی به من ارزانی نداشته بود! آن روز مایه ننگ و زشت نامیی بود که نسل های سپسین هم پس از این مردمان آن را مورد نکوهش و سرزنش قرار خواهند داد. ای کاش که من پیش از کشته شدن وی و پیش از پیکار با حُسَین، در گوری که گورکنان می کنند خُفته بودم >.).

در أمالی یِ صدوق آمده است:

ص: 203

بَرَزَ مِنْ بَعْدِهِ (أي من بعد عبد الله بن أبي عُروَة الغفاري)، بُرَيْرُ (بدير) بْنُ الْهَمْدَانِيُّ، وَ كَان أَقْرَأَ أَهْلِ زَمانِهِ، وَ هُوَ يَقُولُ:

أَنَا بُرَيْرٌ وَأَبِي خُضَيْرُ *** لا خَيْرَ فِيمَن لَيْسَ فِيهِ خَيْرُ

فَقَتَلَ مِنْهُم ثَلاثِينَ رَجُلًا، ثُمَّ قُتِلَ. » (1)

(یعنی:

پس از وی [= عبدالله بنِ أَبِي عُروَهِ ي غِفاری (2) ] ، بُرَيْر [ / بدير] بن خُضَيْرِ هَمْداني - که سرآمد ترین قاری روزگار خویش بود - به میدان رفت و می گفت:

أنا بُرَيرٌ ...

<یعنی:

من بُرَيْرم و پدرم خُضَيْر است. هر که در او خیری نیست، هیچ فایده ندارد. > پس سی مرد را از ایشان بکُشت؛ آن گاه خود کشته شد.).

در مناقب هم آمده است:

«بَرَزَ بُرَيْرُ بْنُ خُضَيْرٍ الْهَمْدَانِيُّ وَ هُوَ يَقُولُ:

أَنَا بُرَيْرٌ وَ أَبِي خُضَيْرِ *** لَيْثٌ يَرُوحُ الْأُسْدَ عِنْدَ الزَّيْرِ

يَعْرفُ فِينَا الْخَيْرَ أَهْلُ الْخَيْر *** أَضْرِبُكُمْ و لا أرى مِن ضَيْر

كذاك(3) فعلُ الْخَيْرِ في بُرَيْر

قَتَلَهُ بَحير بْنُ أَوْسِ الضَّبِّيُّ» (4). (5)

(یعنی:

ص: 204


1- أمالي ي صدوق، مجلس سي ام، 136.
2- < بِنا بَر ضَبط أمالى ي صدوق منابع در ضبط نام پدر این شهید هم داستان نیستند. >.
3- < در يوم الطَّفّ: «كذلك». >
4- < در يوم الطَّفّ: «الصبّي». >
5- مناقب ، 217/2

بُرَيْر بنِ خُضَيْرِ هَمْدانی به میدان رفت و می گفت:

أنَا بُرَيرٌ ...

< یعنی:

من بُرَيْرم و پدرم خُضَيْر است؛ آن شیر بیشه که به هنگام غرّیدن شیران را به هراس می افگند. أَهلِ خير، خیر را در میان ما می شناسند. شما را ضربت می زنم و در این زیانی نمی بینم. این در حقِّ بُرَيْر نکوکاری است. >

بحير بنِ أُوسِ ضَبّی او را به قتل رسانید.).

در بحار نیز آمده است:

«... جَعَلَ يَحْمِلُ عَلَى الْقَوْم وَ هُوَ يَقُولُ: اقْتَرِبُوا مِنِّي يَا قَتَلَةَ الْمُؤْمِنِينَ، اقْتَرِبُوا مِنِّي يَا قَتَلَةَ أَوْلادِ الْبَدْرييّن، اِقْتَرَبُوا مِنّى يا قَتَلَةَ أَوْلَادِ رَسُولِ رَبِّ العَالَمِين وَ ذُرِّيَّتِهِ الْباقين و ...» (1)

(یعنی:

... بر آن جماعت حمله بردن گرفت و می گفت: نزديك من آیید، ای کشندگان مؤمنان، نزديكِ من آیید، ای کُشَندگانِ أولادِ بَدْریان نزديكِ من آیید، ای کُشَندگانِ فرزندانِ فرستاده پروردگار جهانیان و زاد و رود بازمانده از او ... ).

می گویم:

شَيْخ ما، < عَلّامه مُحَمَّد تقي > شوشتری - مُدَّ ظِلُّه - بر گزارشِ کشته شُدَنِ بُرَيْر در بحار استدراکاتی نموده که هر که خواهد بدان مراجعه فرماید (2)

ما در آن چه گذشت دو موعظه بریر را خطاب به أَصحابِ عُمَر بنِ سَعد بیاوردیم و از این که امام - عَلَيْهِ السَّلام- به وی فرمود: «كَلَّمِ القَوْمَ» (یعنی: با این جماعت سخن بگوی)، پیداست چه پایه ای در بیان و خطابه داشته است. هم چنین مزاح وی را با حَبیب بنِ مُظاهِرِ

ص: 205


1- بحار الأنوار، 10 / 195، و 15/45.
2- الأخبار الدَّخيلة، 2 /198.

أَسَدی در گزارش کشته شُدَنِ حَبیب آوردیم (1) و از آن جا إيمان و معنویّت و معرفتِ این مرد و هم چنین آن که از مَشایخ یارانِ امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بوده است، پیداست.

< عَلّامه > مامقانی (رحمة الله علیه) دربارۀ بُرَیر گفته است:

«سیره شناسان گفته اند که این مرد تابعیی دلیر و پارسا و قاری قرآن و از شیوخ قُرّاء، و از أصحاب أمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - و أَشرافِ هَمْدانیان باشندۀ کوفه بوده است. او راست كتاب القضايا و الأحكام که از أمير مؤمنان و إمام حَسَن - عَلَيْهِمَا السَّلَام - روايت می کند و کتابش نزد علمای امامی از أُصولِ معتبر است. چون خبر حالِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به وی رسید، در طلب آن حضرت از کوفه برون آمده راهی مکّه شد و به إمام- عَلَيْهِ السَّلام - پیوست و مُلازم ایشان بود تا پیش روی آن حضرت به شهادت رسید. خُشنودی خدای بر او باد! » (2)

شَيْخِ ما، < عَلّامه > شوشتری - مُدَّ ظلُّه - بر مرحوم مامقانی اعتراض کرده و گفته است.

«نمی دانم صاحب کتاب بودن وی را از کدام سیره نقل کرده است؟ و اگر چنین می بود چرا فهرست و نجاشی آن را عنوان نکرده اند؟!» (3)

می گویم:

در ضبط نام این مرد و پدرش اختلاف هست. گاه او را «بریر» گفته اند؛ دیگر: «برید»؛ و سه دیگر: «یزید». هم چنین گاه پدرش را «خضیر» گفته اند؛ دیگر «حضیر»؛ و سه دیگر: «حصين». ليك از رَجَزِ وی در پیکار پیداست که نام وی، «بُرَير»، و و نام پدرش، «خُضَيْر» است.

ص: 206


1- < گویا- بنا بر آن روایت -این بُرَیر نیست که مزاح در پیوسته است؛ بلکه پنداری او از مزاح حبیب در شگفت شده باشد. >
2- تنقيح المقال، 1 /167.
3- قاموس الرّجال، 294/2، شماره 1077، چاپ جدید

در زیارت نامۀ رَجَبیّه به عنوان «بریر بن الحصين» بر وی درود فرستاده شده است (1)

شگفت است که یکی از اعلام در مُعْجَمِ خویش (2) شخصیت مورد نظر ما را تنها به همین عنوان یاد کرده است.

[کشته شُدَنِ عَمْرو بن قَرَظَهِ ي أَنصارى]

در < تاریخ > طبری آمده است:

«وَ خَرَجَ عَمْرُو بْنُ قَرَظَةَ الْأَنْصَارِيُّ يُقاتِلُ دُونَ حُسَيْنٍ وَ هُوَ يَقُولُ:

قَدْ عَلِمَتْ كَتِيبَةُ الْأَنْصَارِ *** أنِّي سَأَحْمِي حَوْزَةَ الذُّمار

ضَرْبَ غُلامٍ غَيْرَ نِكْسٍ شَارِي *** دُونَ حُسَيْنٍ مُهْجَتِي وَ دارِي

قَالَ أَبُو مِخْنَفٍ عَن ثَابِتِ بْنِ هُبَيْرَةَ: فَقُتِلَ عَمْرُو بْنُ قَرَظَةَ بْنِ كَعْبٍ، وَ كَانَ مَعَ الْحُسَيْنِ، وَ كَانَ عَلِيٌّ أَخُوهُ مَعَ عُمَرِ بْنِ سَعْدٍ، فَنَادَى عَلِيُّ بْنُ قَرَظَةَ: يَا حُسَيْنِ! يَا كَذَّابِ ابْنَ الْكَذَّاب! أَضْلَلْتَ أَخِي وَ غَرَرتَهُ حَتَّى قَتَلْتُهُ! قَالَ : إِنَّ اللَّهَ لَمْ يُضِلَّ أَخَاكَ ، و لَكِنَّهُ هَدَى أَخاكَ وَ أَضَلَّك! قَالَ: قَتَلَني اللهُ إِنْ لَمْ أَقْتُلْكَ أَوْ أَمُوتَ دُونَكَ! فَحَمَلَ عَلَيْهِ ، فَاعْتَرَضَهُ نَافِعُ بْنُ هِلَالٍ الْمُرَادِيُّ، فَطَعَنَهُ، فَصَرَعَهُ، فَحَمَلَهُ أَصْحَابُهُ فَاسْتَنْقَذُوهُ، فَدُووِيَ بَعْدُ فَبَرُأَ.» (3)

(یعنی:

عَمْرِو بنِ قَرَظَهِ ي أَنصاری بیرون آمده در راهِ ياري حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام -> کارزار می کرد و می گفت:

قَدْ عَلِمَتْ كَتِيبَة...

ص: 207


1- < سنج: بحار الأنوار، 340/98: «السلام علی بریر بن خضير». >
2- مُعْجَم رِجالِ الْحَديث، 3 /294، شماره 1682.
3- تاريخ الطَّبَرى، 6 /248.

<یعنی:

سپاه انصار دانسته اند که من از حریم آن چه پاس داشتش بایسته است، پاسداری خواهم کرد. چونان جوانی کار آمد و جان فشان (1) ضربت می زنم. جان و سرایم را فداي حُسَيْن می کنم.>

أَبو مخنف به نقل از ثابت بن هُبَيْرَه گفته است: عَمْرو بنِ قَرَظَة بنِ كَعب - كه يارِ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام- > بود - کشته شد و حال آن که علی، برادرش، یارِ عُمر بن سعد بود. پس عَلَيَّ بنِ قَرَظَه آواز داد: ای حُسَيْن! ای دروغ گو پسر دروغ گو! برادرم را گمراه کردی و فریفتی تا بکشتی اش! حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: خدای برادرت را گمراه نکرد بلکه برادرت را هدایت فرمود و تو را گمراه کرد! علیّ بن قرظه گفت: خدای مرا بکشد اگر تو را نکُشم یا در این راه نمیرم! پس بر آن حضرت حمله بُرد، که نافع بنِ هلالِ مرادی راه بر او بگرفت و به نیزه اش زَخم زد و او را بیفگند. یارانش او را ببردند و رهانیدندش پسان تر موردِ مداوا قرار گرفت و بهبود یافت.).

ص: 208


1- «الشّاری» یعنی کسی که جان خود را در راه خداوند بذل می کند و- چنان که عَلّامه سَماوی در إبصار العين (ط. طبسی، ص (157) تصریح فرموده است - نگرنده است به کریمۀ ﴿ وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ ﴾ (س 2 ، 207 / یعنی: و از مردمان کسی هست که جان خویش را در طَلَبِ خُشنودي خدای می فروشد.) به قولی واژۀ «شراة» که بر خوارج إِطلاق می شود و جمع «شاری» است (مانند «قاضی» و «قُضاة»)، نیز چنین خاستگاهی داشته است. خوارج که می پنداشتند دنیا را فروخته و آخرت را به جای آن ستانده اند و جان خود را می دهند تا در بهشت جای گیرند و در واقع جان خود را با خدا معامله می کنند، خویش را مُفْتَخِرانه «شراة» می خواندند :(سنج: مَجْمَع البَحْرَيْنِ طُرَيْحي، ط. اشکوری، 245/1). البته به قولی دیگر «شراة» خواندنِ خوارج از بابِ «شَرِيَ» به معنای «غَضِبَ» و «اسْتَطَار غَضَبًا» «لَجَّ و تَمَادَى فِي غَيّهِ و فَسادِهِ» است (سنج: تاج العروس زبیدی، ط. علی شیری، 568/19 و 569)؛ و در واقع آن «شاری» که بر هريك از خوارج اطلاق می شود به معنای «خشمناكِ لجوج» و «ستیزه روی» است و از آغاز از سوی مخالفان بر ایشان اطلاق شده است >

می گویم:

< ابن شهر آشوبِ > سَرَوى (رحمة الله علیه) او <= عَمرو بن قَرَظَه ي أَنصاری > را در زُمرۀ شهیدان کار زارگر یاد کرده است (1)

ابن نما (رحمة الله علیه) وی را به عنوان «عمر بن أبى قرطة الأنصاری» یاد کرده پس از مذکور داشتنِ رَجَزِ پیشگفته اش گوید:

«قَوْلُهُ: «وَ دَارِي»، أَشار إلى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ لَمَّا الْتَمَسَ مِنْهُ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - الْمُهَادَنَةَ ، قالَ: تُهْدَمُ دَارِي فَقاتَلَ قِتَالَ الرَّجُلِ الْباسِلِ، وَ صَبَرَ عَلَى الْخَطْبِ الْهَائِلِ، وَ كَانَ يَلْتَقِي السِّهَامَ بِمُهْجَتِهِ، فَلَمْ يَصِلْ إِلَى الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - سوءٌ حَتَّى أُثخِنَ بِالْجِرَاحِ، فَقَالَ لَهُ: أَوَفَيْتُ؟ قَالَ (الْحُسَيْنُ): نَعَم ، أَنْتَ أَمَامِي فِي الْجَنَّةِ، فَاقْرَأْ رَسُولَ اللَّهِ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - < عَنِّي السَّلَامَ > (2) و أَعْلِمْهُ أَنَّي فِي الْأَثَرِ. فَقُتِلَ »(3)

(یعنی:

عبارتِ «وَ داری» <= و سَرایَم > در گفتار وی اشارت به عُمر بن سعد دارد که چون حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - از او درخواستِ مُهادَنَت (4) فرمود، گفت: < در این صورت > سَرایم ویران می شود!

باری این مرد بَس دِلیرانه جنگید و بر مُصیبتِ هول انگیز شکیبید. تیر ها را به جان می خرید و بدین ترتیب گزندی به حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - نَرَسید، تا آن که او از < شِدَّت و

ص: 209


1- مناقب ، 2/ 220 .
2- < این افزونه، در يَوْمِ الطَّفّ و مأخذ آن یعنی مثير الأحزانِ چاپ کرده مدرسة الإمام المهدىّ - عَلَيْهِ السَّلام - ، نیست؛ و ما آن را از بعض منابع دیگر (سنج: موسوعة كَلِماتِ الإِمامِ الحُسَيْن - عَلَيْهِ السّلام - ، معهد باقر العلوم - عَلَيْهِ السَّلام ، ط: 1، ص 533 ) برگرفته ایم >.
3- مثير الأحزان، 61.
4- < مُهادَنَت: دست بازداشتن از کارزار تَركِ مُخاصمه؛ به تعبیر شایع تر امروزین: «آتش بس». >

كَثْرَتِ > جراحات شست و ناتوان شد. پس به آن حضرت گفت: آیا و فاکردم؟ / آیا تكليفم را گزاردم؟ > إمام - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: آری. تو در بهشت پیشاپیش منی، پس رَسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - را سَلامِ من برسان و خَبَر دِه که من نیز در پی اَم < و بزودی می رسم .. وی کشته شد.).

ابن طاوس (رحمة الله علیه) گفته است:

« ... خَرَجَ عَمْرُو بْنُ قَرَظَةَ (1) الْأَنْصَارِيُّ، فَاسْتَأْذَنَ الْحُسَيْنَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، فَأَذِنَ لَهُ، فَقَاتَلَ قِتَالَ الْمُشْتَاقِينَ إِلَى الْجَزَاءِ، وَ بَالَغَ فِي خِدْمَةِ سُلْطَانِ السَّمَاءِ، حَتَّى قَتَلَ جَمْعًا كَثِيرًا مِنْ حِزْبِ ابْنِ زِيادٍ، وَ جَمَعَ بَيْنَ سَدَادٍ و جِهَادِ، وَكَانَ لَا يَأْتِي إِلَى الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - سَهُمٌ إلَّا اتَّقَاهُ بِيَدِهِ، وَ لَا سَيْفٌ إِلَّا تَلَقَّاهُ بِمُهْجَتِهِ، فَلَمْ يَكُن يَصِلُ إِلَى الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ سُوءٌ، حَتَّى أُثخِنَ بِالْجِراحِ، فَالْتَفَتَ إِلَى الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - وَ قَالَ ...» (2)

(یعنی:

... عَمْرو بن قَرَظَهِ ي أَنصاری بیرون آمد و از حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - إِذنِ < قِتال > خواست. آن حضرت او را اذن داد. پس کار زاری در پیوست که شیفتگان پاداش دَر پیوندند و در خدمتِ پادشاه آسمان سخت کوشی نمود چندان که گروهی انبوه از سپاه ابنِ زیاد را به قتل آورد و سداد را قرین جهاد ساخت تیری نبود که به سوي حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - آید و وی دست خود را سپرش نسازد و تیغی نبود که به جان خریدارش نیاید. پس هیچ گزند به حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - نمی رسید، تا آن که او از < شدّت و كَثْرَتِ > جراحات شست و ناتوان شد. پس روی به حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام کرده گفت...).

می گویم:

فُضَيْل در تسمیه او را یاد کرده و گفته است:

ص: 210


1- < در يوم الطَّفّ: «قرطة». >
2- اللُّهوف، 46

«قتِلَ مِنَ الْأَنْصَارِ: عَمْرُو بْنُ قَرَظَةَ» (1)

(یعنی:

از أَنصار، عَمْرو بن قَرَظَه کشته شد.)

در زیارت نامه های ناحیه و رَجَبیّه هم بر وی درود فرستاده شده است (2)

پدرش، قرظه، را در الاستيعاب(3) و أسد الغابة (4) و الإصابة (5) و الطَّبَقاتِ (6) ابن سعد، یاد کرده اند. وی از اصحابِ رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - بود. در غزوة أُحد و غزوه هاي پس از آن حضور داشته است. سپس در کوفه سکنی گزیده و از اصحابِ أمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - بوده است. در پیکار های سه گانه أَميرِ مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - با آن حضرت بوده و در صفّین رایت انصار را به دست داشته. حضرتِ أمير - عَلَيْهِ السَّلام - او را به حکمرانی فارس گماشته بوده اند. قرظه به سال پنجاه و يك درگذشته و نخستين کسی است که در کوفه بر وی نوحه خوانده اند. فرزندانی باز نهاده است که مشهور ترین آن ها عَمْرو و علی اند.

< شیخ مُحَمَّدِ > سَماوی گفته است: «عَمْر و هنگامی که حضرتِ أَبَا عَبدِ الله الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلام - در کربلا فرود آمده بودند در روز های دست بازداشتگی از کارزار و پیش از ممانعت < سپاه کوفه از پیوستن به امام >، به خدمتِ إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - آمد و إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - در سخنانی که پیش از فرستاده شدن شمر - میان آن حضرت و ابنِ سَعد ردّ و بدل می شد، عَمْرو را به جانبِ عُمَر بنِ سَعد گسیل می داشت و همو پاسخ

ص: 211


1- تراثنا، ش 153/2.
2- < نگر: بحار الأنوار، 71/45، و: 340/98. >
3- الاستيعاب ، 3 / 1306 شماره 1268.
4- أسد الغابة، 399/4 شمارۀ 4285.
5- الإصابة ، 3 /231 شمارۀ 7098.
6- الطَّبقات الكبرى، 472/3 چاپ بیروت، و 10/6 چاپ لَيْدِن.

را به نزدِ إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - می آورد تا آن که با رسیدن شمر این رابطه قطع گردید. پس در روزِ دَهُم مُحَرَّم، عَمْرو از امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - إذنِ کارزار خواست» (1). سماوى هم چنین گفته است: «در کتاب های أَهلِ تَسَنُّن شرح حال علىّ < بن قرظه > آمده، و از وی روایت شده و مورد ستایش قرار گرفته، ولی شرح حال برادر شهیدش را نیاورده اند! ...» (2)

می گویم:

صورت صحیح در ضبط نام پدر این شهید قَرَظه است با حرکات سه گانه قاف و رایِ مُهْمَله و ظاءِ مُعْجَمه ؛ و أمّا (قرطة » و «قرضة» و «أبى قرطة» تصحيف < ناسِخان > اشتباه <راویان> است.

[کشته شُدَنِ جَون]

< قطب المُحَدِّثين ابنِ شَهر آشوبِ> سَرَوی (رحمة الله علیه) در مناقب گفته است:

«ثُمَّ بَرَزَ جَونُ (جوين خ ل ) بْنُ أَبِي مَالِكِ مَولى أَبِي ذَرٍّ مُرتَجِزًا:

كَيْفَ يَرَى الفَجَّارُ ضَرْبَ الأَسْوَدِ *** بِالْمَشْرَفِيّ الْقَاطِع المُهَنَّدِ

بِالسَّيفِ صَلْتًا عَن بَنِي مُحَمَّدِ *** أَذُبُّ عَنْهُمْ بِاللّسانِ وَ الْيَدِ

وَ زَادَ بَعْضُهُمْ عَلَى رَجَزِ جَوْنٍ:

أَرجُو بِذاكَ (3) الْفَوْزَ عِنْدَ الْمَوْرِدِ *** مِنَ الْإِلَهِ الْوَاحِدِ الْمُوحَّدِ

إِذْ لَا شَفِيعَ عِنْدَهُ كَأَحْمَدِ

فَقَتَلَ (4) خَمْسًا وَ عِشْرِينَ رَجُلًا.»(5)

ص: 212


1- إبصار العين، 92 و 93.
2- إبصار العَيْن، 92 و 93
3- < در يوم الطَّفِّ: «بذلك». >.
4- < در يَوم الطَّفّ: «فقل». >
5- مناقب ، 218/2.

(یعنی:

آن گاه جون [یا: جوين] بنِ أَبي مالك، ولا مَندِ أبوذر ، رجز خوانان به میدان رفت و این رَجَز می خواند:

كَيْفَ...

<یعنی:

فاجِران ضَربَتِ این سیاه را که با تیغ آبدار و بُرّانِ هندی (1) و به حمایت از فرزندانِ مُحَمَّد [صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه] می زند، چگونه می بینند؟ به دست و زبان از ایشان پاسداری و دفاع می کنم.>.

برخی بر رَجَز جون افزوده اند:

أرجُو...

<یعنی:

امید دارم چون به محشر در آیم، آن جا که نزد خدای شَفاعَت گری چونان أَحمَد [ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه] نیست خدای یکتا که به یگانگی اش کسان خستویند، بدین کار مرا رستگار سازد. >

وی بیست و پنج مرد را بکشت).

< ابن نمای > حلّی (رحمة الله علیه) گفته است:

«ثُمَّ تَقَدَّمَ جَونٌ، مَوْلى أَبِي ذَرٍّ - وَ كانَ عَبْدًا أَسْوَدًا (2) - ؛ فَقَالَ لَهُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : أَنْتَ فِي إِذْنِ مِنّى، فَإِنَّما تَبِعْتَنَا لِلْعَافِيَةِ، فَلَا تَبْتَل بِطَرِيقِنَا. فَقَالَ: يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! أَنَا فِي الرَّخَاءِ الْحَسُ

ص: 213


1- < تيغ هندی / مُهَنَّد، در ادبیّات کهن تازی و پارسی به نیکوئی و جوهر داری مشهور و مذکور است. >
2- < كذا في الأصل. در بعض منابع «عَبْدًا أَسود» آمده که از چشم انداز دستوری مُوَجَّه تَر است. >

قِصَاعَكُمْ، وَ فِي الشِّدَّةِ أَخْذُلُكُمْ؟! وَ اللهِ إِنَّ رِيحِي لَمُنْتِنٌ، وَ حَسَبِي لَلَئِيمٌ، وَ لَوْنِي لَأَسْوَدُ؛ فَتَنْفَسُ (1) عَلَيَّ بِالْجَنَّةِ، فَيَطيبَ رِيحِي، و يَشْرُفَ حَسَبِي، وَ يَبْيَضَّ وَجْهِي؟! لَا وَ اللَّهِ لَا أَفَارِقُكُمْ حَتَّى يَخْتَلِطَ هَذَا الدَّمُ الْأَسْوَدُ مَعَ دِمَائِكُمْ ثُمَّ قَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ» .(2)

(یعنی:

آن گاه جون، وِلامَندِ أَبوذر - که برده ای سیاه بود - پیش رفت. آن حضرت - عَلَيْهِ السّلام - او را گفت: تو از جانب من مأذونی. تو در پی عافیت به دنبال ما آمدی؛ پس خود را گرفتار راهی که ما در پیش داریم مکن < / با راهی که ما داریم خود را به بلا مَيَفْگنْ > جون گفت: ای فرزندِ رسولِ خدا! من به هنگام آسایش کاسه لیس شمایم آن گاه در سختی واگذارمتان؟! به خدا که بویی گنده دارم و تباری پست و رنگی سیاه؛ پس بهشت را از من دریغ می داری که < در آن > بویم خوش گردد و تبارم والا و رویم سپید؟! نه به خدا که از شما جدا نمی گردم تا این خون سياه با خون های شما در آمیزد آن گاه کارزار دَر پیوست تا کشته شد. )

می گویم:

همانند همین گزارش در لهوف هم آمده است (3)

< عَلّامه > مجلسی (رحمة الله علیه)، دعاي إمام - عَلَيْهِ السَّلام - را در حقّ این شهید از مقتل مُحَمَّد بن ابی طالب - نقل کرده است:

«فَوَقَفَ عَلَيْهِ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - وَ قالَ: اللَّهُمَّ ! بَيِّض وَجْهَهُ وَ طَيِّبْ رِيحَهُ وَ احْشُرْهُ مَعَ الْأَبْرَارِ وَ عَرِفْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ!

ص: 214


1- < در يَومِ الطَّفّ: «فتنفّس» بعض گزارندگانِ نُصوص عاشورائی هم بر بنیادِ همین خوانش (از «تَنَفّس»)، متن را ترجمه کرده اند. >
2- مُثير الأحزان، 63.
3- اللُّهوف، 47.

وَ رُوِيَ عَنِ الْبَاقِرِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : أَنَّ النَّاسَ كَانُوا يَحْضُرُونَ الْمَعْرَكَةَ وَ يَدْفِنُونَ الْقَتْلَى، فَوَجَدُوا جَونًا بَعْدَ عَشَرَةِ أَيَّامٍ يَفُوحُ مِنْهُ رَائِحَةُ الْمِسْكِ - رضوانُ اللهِ عَلَيْهِ!» (1)

(یعنی:

حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بالای سرش بایستاد و گفت: خدایا! رویش را سپید و بویش را خوش گردان و او را با نیکان محشور فرما و میان او و مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد جدائی میفگن! (2)

از إِمامِ باقر - عَلَيْهِ السَّلام - مرویّ است که از امام علیّ بنِ الحُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - نقل فرموده که: مردمان به آوردگاه حاضر آمده کشتگان را به خاک می سپردند؛ پس جون را یافتند که پس از ده روز از وی بوی مشک بر می خاست - خُشنودي خدائ بر او باد!).

می گویم:

شَيْخ < طوسی - قُدِّسَ سِرُّهُ القُدوسیّ -> او را در زمره أصحاب إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام (3) و فُضَيْل نیز او را در تسمیه (4) یاد کرده است. در زیارت نامه های ناحیه و رَجَبيّه هم بر وی درود فرستاده شده است (5)

این جون، برده ای سیاه بود از آنِ فَضْل بنِ عَبّاس بنِ عَبدِالمُطَّلِب که أَمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - او را به صد و پنجاه دینار از فضل خرید و به ابوذر هبه فرمودَش تا خدمتگار ابوذر باشد. پس از درگذشت ابوذر ، جون به نزدِ أَمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - بازگشت و ملازم آن حضرت بود. سپس با امام حَسَن - عَلَيْهِ السَّلام - و پس از آن حضرت با امام

ص: 215


1- بحار الأنوار، 197/10، و 23/45.
2- < یا - شاید به تعبیری أمینانه تر- : میان او و مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد آشنائی و پیوستگی انداز >
3- رجال الطّوسى، 72.
4- تُراثُنا، ش 152/2
5- < نگر: بحار الأنوار، 71/45، و: 340/98. >

حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - همراه گردید و از مدینه تا مکّه و سپس تا کربلا با إمام - عَلَيْهِ السَّلام - همراه بود رحمتِ خدای متعال بر وی باد!

[کشته شُدَنِ أَنَس بن حارِثِ کاهلی]

ابن نما < يِ حِلّى - رِضْوانُ اللهِ تَعَالَى عَلَيْهِ - > گفته است:

«خَرَجَ أَنَّسُ بنُ الْحَارِثِ الكاهلىُّ وَ هُوَ يَقُولُ:

قَد عَلِمَتْ كاهِلُنا و ذودان *** وَ الخِنْدِفيُّونَ (1) و قَيسُ عَيْلان (2)

بِأَنَّ قَوْمِي آفَةٌ لِلأَقْران *** يا قوم، كُونُوا كَأُسُودِ خَفَّان

وَاستَقْبِلُوا الْقَوْمَ بِضَرْبِ الآنْ

آلُ عَلِي شِيعَةُ الرَّحْمَنِ *** و آل حَرْبِ شِيعَةُ الشَّيْطَانِ» (3)

(یعنی:

أَنس بن حارِثِ کاهلی بیرون آمد و می گفت:

قَد علمت ...

<یعنی:

کاهل ما و ذودان و خِنْدِفيها و قَيْسِ عَيْلان، همه دانسته اند که قومِ من آفتِ جانِ هم آوردان اند. ای قوم من! چون شیرانِ خَفّان (4) باشید و هم اکنون به ضربتی این جماعت را پذیره شوید.

ص: 216


1- < در يوم الطَّفّ: «الخندقيون». >
2- 2- < در يوم الطَّفّ: «غيلان». >
3- مثير الاحزان، 63 .
4- :< خَفَّان: جایی بوده است در نزدیک کوفه که شیر های بسیار داشته و بدین، آوازه ای یافته بوده است. >.

خاندان علی، پیروانِ < خدای > رحمن اند و خاندانِ حَرب (1) پیروان شیطان! >

می گویم:

< شیخ> صدوق - قُدِّسَ سِرُّه - وی را به عنوان « مالك بن أنس كاهلی» یاد کرده و پس از نقلِ رَجَزِ وی گفته است:

« فَقَتَلَ مِنْهُمْ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ رَجُلًا، ثُمَّ قُتِلَ» (2)

(یعنی:

هِجْدَه مَرد را از آنان بکشت و آن گاه خود کشته شد).

< ابن شهر آشوبِ > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - در ضبط نامش پیروی صدوق کرده و پس از نقل رَجَزِ وی گفته است:

«فَقَتَلَ أَربَعَةَ عَشَرَ رَجُلًا» (3)

(یعنی:

چهار ده مرد را بکشت)

آن چه ما را به یکی بودن این دو رهنمون می شود مُشتَرَك بودن رجزی است که از هر دو نقل کرده اند، و جز آن نیز در منابع اصلی ذکر نشده است. < علّامه > مجلسی- قُدِسَ سِرُّه - (در بحار) (4) ، و مُحَدِّثِ قُمى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - (در نَفَسِ الْمَهْمُوم) (5) ، کسانی اند که چون ما این دو شخصیّت را یکی می دانند.

شَيْخ < طوسی - قُدِّسَ سِرُّهُ القُدّوسیّ -> او را در زمرۀ أَصحاب رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - یاد کرده و گفته است: «أنَس بن الحارث قُتِلَ مَعَ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلام-» (6)

ص: 217


1- < یعنی همان آلِ بَي سُفْيان. أبوسُفیان پسَرِ حَرب است. >.
2- أمالي يِ صدوق، مجلس سی ام، 137.
3- مناقب ، 2 / 218.
4- بحار الأنوار، 198/10، و 24/45.
5- نَفَس المهموم، 289.
6- رجال الطّوسى، 3.

(یعنی: انس بن حارث - که در همراهی با امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - کشته شد). در زُمرۀ أَصحابِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - هم (1) او را با ذکرِ نسبتِ «کاهلی»اش یاد کرده است، بی آن که به شهادت وی تصریح نماید.

فُضَيْل در تسمیه او را یاد کرده و گفته است:

« قُتِلَ مِن بَنِي أَسَدِ بْنِ خُزَيْمَةَ، أَنَسُ بْنُ الحَارِثِ وَ كانَتْ لَهُ صُحْبَةٌ مِن رَسُولِ اللَّهِ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم». (2)

(یعنی:

از بَني أَسَد بنِ خُزَيْمَه، أَنَس بن حارث کشته شد که شَرَفِ صَحابَتِ رسولِ خدا - صَلَّی اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - را دارا بود).

< ابنِ حَجَرٍ > عَسْقَلانی در الإصابة گفته است:

«أنس بن الحرث بن نُبَيه ... عَنْ (3) سَعيد بن عَبدِالمَلِكِ الحَرّانِيِّ، عَن عَطَاءِ بْنِ مُسْلِمٍ عَن أَشْعَثَ بْنِ سُحَيْمٍ (4) عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَنَسِ بْنِ الحَرِثِ [قالَ]: رَسُولُ اللَّهِ يَقُولُ: إِنَّ هَذا - يعني الْحُسَيْن - يُقْتَلُ بِأَرْضِ يُقالُ لَها: كَربَلاءُ، فَمَنْ شَهِدَ ذلِكَ فَلْيَنصُرْهُ، قَالَ فَخَرَجَ أَنس بن الحرث إِلَى كَربَلَاءَ فَقُتِلَ بِهَا مَعَ الْحُسَيْنِ.» (5)

(یعنی:

أَنس بن حرث بنِ نبيه ... منقول است از سعید بن عبدالمَلِكِ حَرَّانی، که او از عطاء بنِ مُسلِم نقل کرده که او از أَشْعَتْ بنِ سُحَيْم و او از پدرش، و او از أَنس بن حرث نقل کرده است که گفت: رسولِ خدا <-صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - > می فرمود: همانا که

ص: 218


1- رجال الطّوسى، 71.
2- تراثُنا، ش 2 /152.
3- < در يوم الطَّفّ: «ثمّ حدّث عن» ظاهرًا نقل قول مستقيم و نقل به معنی در هم آمیخته! >
4- < در يوم الطَّفّ: «سجيم» - به جیم، به جای حاء - >
5- الإصابة ، 1 /68 ، شماره 266.

این - یعنی: حُسَيْن - در سرزمینی کشته می شود که «کربلاء » ش خوانند. پس هر که در آن حال حضور داشت، باید که یاری اش کند. [راوی] گفت: پس أَنَس بن حرث به جانبِ کربلا بیرون شد و در آن سرزمین به همراهِ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > کشته شد.).

أثیر نیز در أُسدُ الغابَة از همین دست او را یاد کرده است (1)

ابنِ عَبْدِ الْبَرّ در الاستیعاب گفته است:

«أَنَس بن الحَارِث؛ رَوَى عَنْهُ سُلَيْمَ، والِدُ أَشعَثَ بِنِ سُلَيْمٍ، عَنِ النَّبِيِّ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آلِهِ وَ] سَلَّمَ - فِي قَتْلِ الْحُسَيْنِ؛ وَ قُتِلَ مَعَ الْحُسَيْنِ - رَضِيَ اللهُ عَنْهُمَا »، (2)

(یعنی:

أنس بن حارث؛ سُلَیم، پدر أَشْعَت بن سلیم، از وی و او از پیامبر - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - دربارۀ کشته شُدَنِ حُسَيْن روایت کرده است. خودِ او نیز با حُسَيْن کشته شد - خدای از هر دو خُشنود باد!)

می گویم:

این مرد، پیری بزرگوار و صحابیی عظیم القدر بوده است. در کوفه به سر می برده است؛ چه ابن سعد در طبقات (3) گفته است که سرایهای بنی کاهل در کوفه بود، و او هَنگامی که إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - در کربلا فرود آمدند به جانبِ آن حضرت رهسپار شد و شَبْ هَنگام إمام - عَلَيْهِ السَّلام - را دیدار نمود. سرانجام نیز نیک بختي جاودانی او را دریافت < و به فیض شهادت نائل آمد >. رحمتِ خدای بر او باد!

[کشته شُدَنِ جُنادَة بن حارث و فرزندش عَمْرو]

< قُطبُ المُحَدِّثين ، ابن شهر آشوبِ > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - گفته است:

ص: 219


1- أُسْدُ الغابة ، 1 / 146 ، شماره 246.
2- الاستيعاب، 1 / 112، شماره 88
3- طَبَقات ، 58/6، چاپ لَيْدِن.

«بَرَزَ جُنَادَةُ بْنُ الْحَارِثِ الْأَنْصَارِيُّ مُرْتَجِزًا:

أَنَا جُنَادٌ وَ أَنَا ابْنُ الْحَارِثِ *** لَسْتُ بِخَوَّارٍ وَ لَا بِناكِثِ

عَنْ بَيْعَتِي حَتَّى یِرِثْني وَارِثِي *** الْيَوْمَ ثارِي فِي الصَّعِيدِ مَاكِثِ (1)

فَقَتَلَ سِتَّةَ عَشَرَ رَجُلًا.

ثُمَّ بَرَزَ ابْنُهُ واسْتُشْهِدَ.» (2)

<یعنی:

جُنادة بن حارث انصاری رجز خوانان به میدان رفت و این رجز می خواند:

أَنَا جُنادٌ و....

<یعنی:

مَنَم جُناده و مَنَم پور حارث نه سست و بیمناکم و نه بَيْعَتَم را می شکنم تا آن زمان که (جان بسپارم و) وارِثَم از من إرث بَرَد. امروز خونِ من بر اين خاك قرار خواهد یافت! >

پس شانزده مرد را بکشت

سپس پسرش به میدان رفت و به شهادت رسید.)

< عَلّامه > مَجلِسى - قُدِّسَ سِرُّه گفته است:

«خَرَجَ مِنْ بَعْدِهِ عَمْرُو بْنُ جُنَادَةً وَ هُوَ يَقُولُ:

أَضِقِ الْخِنَاقَ مِن ابْنِ هِنْدِ وَ ارْمِهِ *** مِنْ عَامِهِ بِفَوارِسِ الْأَنْصَارِ

وَ مُهاجِرِينَ مُخَضِّبِينَ رِمَاحَهُمْ *** تَحْتَ الْعَجَاجَةِ مِنْ دَمِ الْكُفَّارِ

خُضِبَتْ عَلَى عَهْدِ النَّبِيِّ مُحَمَّدٍ *** فَالْيَوْمَ تُخْضَبُ مِنْ دَم الْفُجَّارِ

و الْيَوْمَ تُخْضَبُ مِنْ دِمَاءِ أَراذل *** رَفَضُوا القُرآنَ لِنُصْرَةِ الأَشْرَار

ص: 220


1- < در يوم الطّفّ: «ماكثي». >.
2- مناقب ، 219/2.

طَلَبُوا بِثَارِهِمْ بِبَدْرٍ إِذْ أَتَوْا *** بِالْمُرْهَفَاتِ وَ بِالْقَنا (1) الْخَطَّارِ

وَ اللَّهِ رَبِّي لَا أَزالُ مُضَارِبًا *** فِي الْفَاسِقِينَ بِمُرْهَفٍ بَتَّارِ

هَذَا عَلَى الْأَزْدِيَ حَقٌّ وَاجِبٌ *** في كُلِّ يَوْم تَعاتُقِ وَ كِراِر» (2)

(یعنی:

پس از وی عَمْرو بن جُناده بیرون رفت و می گفت:

أَضِقِ الخِناقَ ..

<یعنی:

هم امسال گلوی پسر هند را بفشار و به سواران انصار و مهاجران گرفتارش کن که نیزه هاشان را در گرد و غبار گیر و دار از خونِ کفّار رنگین می ساختند.

آن نیزه ها در روزگار پیامبر حضرتِ محمّد (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)، از خونِ کافران رنگین شد، و امروز از خونِ فاجِران رنگین می شود.

امروز از خونِ فُرومایگانی رنگین می شود که در راهِ نُصرَتِ بدکاران، قرآن را وانهادند. با تیغ تیز و نیزه جولان گر آمده اند تا انتقام کشتگانِ خود را در بدر، بخواهند.

به خدای یکتا که پروردگار من است سوگند که پیوسته این فاسقان را به تیغ باريكِ برّان زخم می زنم. هر گاه روز ستیز و آویز و تاخت و تاز باشد این کار بر مردِ أَزْدی، بایسته ای لازم است. > (3)

ص: 221


1- < در يوم الطَّفّ: «بالقفا». >.
2- بحار الأنوار، 198/10، و 28/45.
3- < عَلّامه عالی مقدار آیة الله میرزا أَبو الحَسَنِ شَعْراني - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ الشَّريف - در کتاب نفیس دَمع السّجوم ( إسلاميّه، ص 151 و 152) می فرماید: «به گمان من این اشعار را یکی از اصحاب أميرالمؤمنين - عَلَيْهِ السَّلام - از طایفه أَزْد پیش از جنگ صفّین خطاب به آن حضرت در تحریض به قتال معاویه گفته است ... و چنان که از بیتِ أخير معلوم می شود، شاعر أَزْدی بوده است - و أَزْد از قبایل يَمَن است - ، نه انصاری، و این که در بیتِ اوّل گوید: همین امسال بفرست دلیل آنست که هنوز لشکر به جنگ بیرون نرفته بودند. و به هر حال جنگ صفّین و کربلا دنبالۀ همان غزواتِ رسول - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - و جنگ میانِ إسلام و کفر است چنان که این شاعر معاصر با آن زمان فهمیده و گفته است: طَلَبُوا بِثَارِهِمْ بِبَدْرٍ إِذْ أَتُوا.». درباره نسبتِ بعض این بیتها جای درنگی دیگر نیز هست؛ که از برای آن، نگر: ناسخ التّواریخ (در أحوالاتِ حضرتِ سَيّد الشُّهَداء - عليه السَّلام ) ، چ کتابچی، 302/2. >

<عَلّامه > مامقانی در گزارش حالِ جُنادَه گفته است: «دربارۀ وی، جز این که شیخ < طوسی - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدوسیّ -> در رجال اش او را در زمرۀ أَصحابِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - آورده است، گزارشی < رجالی > نیافتم. سیره گزاران گفته اند که: وی از أَصحابِ رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه ، سپس از أَصحابِ أَميرِ مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - ، و از کسانی بود که در صفّین کارزار کردند. او از مشاهیر شیعیان بود و با مسلم بیعت کرد. چون دید کوفیان وی را فُرو نهادند، گریخت و نزد قوم خویش پنهان گشت. وقتی شنید که إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - آمده اند، با عَمْرو بن خالد صیداوی و گروهی از شیعیان به سوي آن حضرت حرکت کرد و به امام - عَلَيْهِ السَّلام - رسیده مُلازِم گردید تا سرانجام در روز عاشورا به شهادت رسید. رضوانِ خدای بر او باد! مزید شرافت و ارجمندی وی آن است که در زیارت نامۀ ناحیۀ مُقَدَّسه از زبانِ معصوم - عَلَيْهِ السَّلام - دُرودِ ویژه بر وی فرستاده شده است: السّلامُ على جُنادَة بنِ الحَرثِ السّلمانيّ الأزديّ.» (1)

شَيْخ ما، < مُحَقِّقِ > شوشترى - مُدَّ ظِلُّه - ، در قاموس اش، از گفتار وی < = مامقانی > انتقاد کرده و گفته است: «در رجال شیخ، أَزدی نیامده است. در < زیارت نامه > ناحیه هم آن گونه که دفتر دهم و مزارِ بحار آن را گزارش کرده: «السّلامُ على حيان بن الحارث السلمانی» است و در < زیارت نامۀ > رَجَبيّه نيز «السّلامُ على حيان بن الحارث» و مشكل بتوان پذیرفت که همه تصحیف شده باشد.» (2)

< شَيْخ مُحَمَّدِ > سَماوی در گزارش حالِ فرزندِ این ،مرد، عَمْرو بن جُنادَة، گفته است: «عمر و نوجوان بود و همراه پدر و مادر خویش پس از آن که پدرش در کارزار

ص: 222


1- تنقیح المقال، 1 /234
2- قاموس الرّجال، 724/2، شماره 1593

کشته شد، مادر او را فرمان داد که برود. او نزدِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - رفته إِذن می خواست. إمام - عَلَيْهِ السَّلام - او را إِذْن نداد. او دوباره إِذن خواست.

أبو مخنف گفته است: <إمام > حُسَيْن -< - عَلَيْهِ السَّلام - > گفت: إِنَّ هَذَا غُلامٌ قُتِلَ أَبوهُ فِى الْمَعْرَكَةِ وَ لَعَلَّ أُمَّهُ تَكْرَهُ ذَلِكَ (یعنی: این نوجوانی است که پدرش در آوردگاه کشته شده و شاید مادرش را این أمر < که او نیز به میدان رود > ناگوار آید). پسر گفت: إِنَّ أُمِّي هِيَ الَّتِي أَمَرَتْني (یعنی: هم مادرم است که مرا فرمان داده است < کارزار كُنَم>! پس آن حضرت او را اذن داد. پسر به کارزار رفت و کشته شد. سرش را بریدند و به جانبِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - افگندند. مادرش آن سر را برداشت و بر مردی < از سپاه دشمن > کوفت و < بدین ضَربَت > او را بکشت. سپس به خیمه گاه بازگشت و گرزی برگرفت تا بدان گرز کارزار دَر پیوندد، ليك حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - او را بازگردانید.» (1)

می گویم :

شَيْخ < طوسی - قُدِّسَ سِرُّهُ القُدّوسیّ -> آن مرد را به عنوان «جنادة بن الحرث السلمانی» در زمرۀ أَصحابِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده است (2) . فُضَیل نیز در تسمیه او را یاد کرده و گفته است: «قُتِلَ مِن مُراد ... جُنادَةُ بنُ الحارث السّلمانيُّ و غُلامُهُ واضح الرُّوميُّ.» (3) (یعنی: از قبیلۀ مُراد ... جُنادَة بن حارث سلمانی و غلامش، واضح رومی، کشته شدند).

واضح، غُلامی تُرك بود، دلیر و قاری قرآن. از آن حارث سلمانی پدرِ جُناده بود و با جُنادة بن الحارث همراه شد و به امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - پیوست. در گزارش حالِ عَمْرو بن خالد صيداوی، چگونگی پیوستن جُناده و دیگران را به امام حُسَيْن

ص: 223


1- إِبْصارُ الْعَيْن، 94
2- رجال الطّوسى، 72.
3- تُراثنا، ش 2 /154.

- عَلَيْهِ السَّلام - بازگو کردیم. ظَنِّ عَلّامۀ سَماوی (رحمة الله علیه) آن است که واضح همان کسی باشد که عالمان ما به عنوان «غلامِ تُركِ حُسَيْن» از وی سخن گفته اند (1). صحّتِ این گمان، دور نیست، ليك دلیلی که مؤیّد آن باشد نداریم و بویژه از آن غلام در منابع نامی نیامده است و نام این غُلام روشن است. از همین روی - إِنْ شاءَ اللهُ تَعَالَی - پس از این، به ماجرایِ کشته شُدَنِ غُلامٍ تُرك خواهیم پرداخت.

[کشته شُدَنِ حَجّاج بن مَسروق، مُؤَذِّنِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام ]

< قُطبُ المُحَدِّثين ابنِ شَهر آشوب > سروی (رحمة الله علیه) گفته است:

«بَرَزَ الحَجّاجُ بْنُ مَسْرُوقٍ الْجُعفىُّ وَ هُوَ يَقُولُ:

أَقْدِمْ حُسَيْنَا هَادِيًا مَهدِيَّا *** فَالْيَوْمَ تَلْقَى جَدَّكَ النَّبيَّا

ثُمَّ أَبَاكَ ذَا النَّدَى عَلِيًّا *** ذَاكَ الَّذِي نَعْرِفُهُ وَصِيَّا

فَقَتَلَ خَمْسًا وَ عِشْرِينَ رَجُلًا.» (2)

(یعنی:

حَجّاج بنِ مَسروقِ جُعفی به میدان رفت و می گفت:

أَقْدِمْ حُسَيْنا...

<یعنی:

ای حُسَيْن! به راهبری و ره یافتگی گام پیش نِه، که امروز نياي خود، پيامبر، را دیدار می کنی؛ آن گاه پدر عطا پیشه ات علی را، همان که ما او را «وصی» می دانیم> .

پس بیست و پنج مرد را بکشت.)

در بحار از مَقتَلِ مُحَمَّد بن ابی طالب منقول است:

ص: 224


1- إبصار العين، 85.
2- مناقب ، 219/2.

«ثُمَّ خَرَجَ الْحَجَّاجُ بْنُ مَسروقٍ وَ هُوَ مُؤَذِّنُ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، وَ يَقُول»

(یعنی:

آن گاه حَجّاج بنِ مَسروق كه مُؤَذِّنِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بود، بیرون رفت و می گفت).

سپس همان دو بیت پیش گفته را آورده است و بر آن ها افزوده:

«وَ الْحَسَنَ الْخَيْرَ الرَّضَى (1) الْوَلِيا *** وَ ذَا الجناحَيْنِ الْفَتَى الكَميّا

وَ أَسَدَ اللَّهِ الشَّهِيدَ الْحَيَّا

ثُمَّ حَمَلَ فَقَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ » (2)

( و الحسن ...

<یعنی:

و حَسَن آن نیكْ مَردِ پَسَندیده و ولیّ خدا را و آن صاحب دو بال جوان مرد دلیر را، و شیر خدا آن شهید زنده را >

آن گاه حمله برد و کارزار در پیوست تا کشته شد.)

می گویم:

پاره ای از بیت ها پیش از این، در ماجرای کشته شُدَنِ زُهَيْرِ بنِ قَيْنِ، در رَجَزِ وی بیامد.

عَلّامه مامقانی (رحمة الله علیه) در گزارش حالِ حَجّاج بن مسروق گفته است:

«سیره گزاران گفته اند که: وی از شیعیان بود در کوفه همراه أَمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - بود. بعد ها، چون امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به جانبِ مَكَه رهسپار گردید، وی نیز از کوفه به جانبِ مَکّه حرکت کرد تا آن حضرت را دیدار کند. پس با إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - همراه گردید و به هنگام نماز أذان گوی آن حضرت بود در روزِ دَهُم از امام - عَلَيْهِ السَّلام - إِذْن

ص: 225


1- < در يوم الطَّفّ: «الرضي». >
2- بحار الأنوار، 198/10، و 25/45.

جُست و به میدان رفت و مُشتاقانه کارزار دَر پیوست و در دو نوبت نزديك به پنجاه مرد از آن جماعت را بکُشت؛ سپس خود به شهادت رسید رضوانِ خدای بر او باد! مزید شرافت و ارجمندی وی آن است که در زیارت نامه ناحیه مُقَدَّسه بر وی دُرودِ ویژه فرستاده شده است.» (1)

می گویم:

آن زمان که إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - در منزلِ ذوحُسم با حُرّ بن یزید ریاحی دیدار کرد، چون هنگام نماز ظهر دَر رَسيد، إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - حَجّاج بنِ مَسروقِ جُعْفی را بفرمود تا أذان بگوید. وی أذان گفت و چون هنگامِ إِقامه رسيد، إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - با إزار و رِداء و پای افزار (2) بیرون شده خُطبه خواند. سپس إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - پیشاپیش أَصحاب خویش و أَصحابِ حُر نماز گزارد (3)

شيخ < طوسى - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدُّوسیّ -> نام این مرد را بتصحیف «حجّاج بن مرزوق» گفته است (4) و یکی از معاصران- که بقایش بر دَوام باد! در مورد این تصحیف با ما هم نظر است (5)

در زیارت نامه ناحیه و رَجَبیّه بر این شهید دُرود فرستاده شده است. (6)

سَيِّدِ أمين (رحمة الله علیه) در مقتلش (7)، و سیّد خویی (رحمة الله علیه) در معجم خویش (8) ، او را یاد کرده اند. خواهندگان خود به گفتار این دو بزرگوار مراجعه فرمایند.

ص: 226


1- تنقیح المقال، 255/1.
2- < تعبير أصلی - که در فارسی نیز مفهوم است و مُتَداوَل -: «نَعْلَيْن» >
3- وقعة الطَّفّ، 169 .
4- رجال الطّوسى، 73.
5- رجوع فرمایید به: أنصار الحسين < عَلَيْهِ السَّلام > ، 68
6- < نگر: بحار الأنوار، 72/45؛ و: 340/98. >
7- لَواعِج الأشجان، 164.
8- مُعْجَم رِجالِ الحَديث ، 234/4، شماره 2600.

[کشته شُدَنِ وَهْب بنِ وَهْب]

< قُطب الْمُحَدِّثين، ابن شهر آشوب > سَرَوی گفته است:

«بَرَزَ وَهْبُ بنُ عَبْدِ اللهِ الكَلبِيُّ وَ هُوَ يَرْتَجِزُ :

إِنْ تُنْكِرُونِي فَأَنَا ابْنُ الْكَلْبِ *** سَوْفَ (1) تَرَوْنِي وَ تَرَوْنَ ضَرْبي

وَ حَمْلَتي وَ صَوْلَتي فِي الْحَرْبِ *** أدرك ثارِي بَعْدَ نَاري صَحْبي

وَأَدْفَعُ الْكَرْبَ أَمامَ الْكَرْبِ *** لَيْسَ جِهَادِي فِى الْوَغَى (2) باللَّعب

فَلَمْ يَزَلْ يُقَاتِلُ حَتَّى قَتَلَ مِنْهُمْ جَمَاعَةً، ثُمَّ قَالَ لِأُمِّهِ: يا أُمَّاها أَرَضِيتِ أَمْ لَا؟! فَقَالَت: مَا أَرْضَى (3) أَوْ تُقْتَل بَيْنَ يَدَيِ الْحُسَيْنِ!؛ فَرَجَعَ قَائِلاً:

إِنِّي زَعِيمٌ لَكِ أُمَّ وَهْبٍ *** بِالطَّعْنِ فِيهِمْ تَارَةً وَ الضَّرْبِ

ضَرْبَ غُلامٍ مُوقِنٍ بِالرَّبِّ *** حَتَّى يَذوقَ الْقَوْمُ مُرَّ الْحَرْبِ

إنِّي امْرُءٌ ذُو مِرَّةٍ وَ غَصْبٍ *** حَسْبِي إِلهِي مِن عُلَيْمٍ حَسَبِي

فَلَمْ يَزَلْ يُقَاتِلُ حَتَّى قَتَلَ تِسْعَةَ عَشَرَ فَارِسًا وَ اثْنَيْ عَشَرَ رَاجِلًا، ثُمَّ قُطِعَتْ يَمِينُهُ، و أُخِذَ أَسِيرًا . » (4)

(یعنی:

وَهب بنِ عَبد اللهِ كَلْبی رَجَزخوانان به میدان رفت و این رجز می خواند که: إن تُنكروني .

<یعنی:

اگر مرا نمی شناسید، من پور کلب هستم. زودا که مرا و ضَربَتِ مرا و حمله و قَهر و

ص: 227


1- <در يوم الطَّفّ: «سوفي». >.
2- <در يوم الطَّفّ: «الوعي» . .>
3- < در يوم الطَّفّ: «أرضي». >.
4- مناقب ، 217/2

غلبۀ مرا در پیکار خواهید دید؛ که انتقام خود را پس از انتقام یارانم می گیرم و اندوه ها را يك به يك مي زُدايم. سخت كوشي من در کارزار، بازی نیست! >

پیوسته کارزار می کرد تا گروهی را از آنان بکشت. آن گاه مادر خویش را گفت: مادر جان! از من خُشنود شدی یا نه؟! مادرش گفت: تا پیشِ روي حُسَيْن كُشته نَشَوی از تو خُشنود نمی شوم! پس وی بازگشت و می گفت:

انّي زعيمٌ ...

<یعنی:

اى أمّ وَهْب! من تو را پایندان ام که ایشان را گاه به نیزه و گاه به شمشیر زَخم زَنَم؛ آن سان که جوانی صاحب یقین به پروردگار زخم شمشیر می زند؛ تا این جَماعت تلخی های ناوَرد را بچشند. من مردی زورمند و شیر شرزه ام خدایم مرا بس است و تبار نازش خیزم از خاندانِ عُلَیم است. >

پس پیوسته کارزار می کرد تا نوزده سوار و دوازده پیاده را بکشت؛ آن گاه دستِ راست خودش قطع شد و به اسارت گرفتندش.).

شَيْخِ صدوق - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ الشَّريف - او را به نام «وهب بن وهب» یاد کرده و گفته است :

« كانَ نَصْرَانِيًّا أَسْلَمَ عَلَى يَدِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - هُوَ وَ أُمُّهُ، فَاتَّبَعُوهُ إِلَى كَرَبَلاءَ ، فَرَكِبَ فَرَسًا وَ تَناوَلَ بِيَدِهِ عَمُودَ الْفُسْطَاطِ، فَقَاتَلَ وَ قَتَلَ مِنَ الْقَوْمِ سَبْعَةٌ أَوْ ثَمَانِيَةً، ثُمَّ اسْتَوسِرَ فَأُتِيَ بِهِ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ - لَعَنَهُ اللهُ ، فَأَمَرَ بِضَرْبِ عُنُقِهِ، و رُمِيَ بِهِ إِلَى عَسْكَرِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، وَ أَخَذَتْ أُمُّهُ سَيْفَهُ، وَ بَرَزَتْ، فَقَالَ لَهَا الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : يا أُمَّ وَهَبٍ! اِجْلِسي فَقَدَ وَضَعَ اللهُ الْجِهَادَ عَنِ النِّسَاءِ، إِنَّكِ وَ ابْنَكِ مَعَ جَدِّي مُحَمَّدٍ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آله - فِي الْجَنَّةِ.» (1)

ص: 228


1- أمالي يِ صدوق، مجلس سی ام، 137.

(یعنی:

وی نصرانی بود. او و مادرش بر دستِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - إسلام آوردند و در پی آن حضرت به کربلا آمدند وی بر اسبی برنشست و ستون خیمه را به دست گرفت و کارزار در پیوست. هفت یا هشت تن از آنان را بگشت تا به اسارتش گرفتند و به نزدِ عُمَر سَعد - که خُدایش نَفْرین کناد - آوردند. ابن سعد أمر کرد گردنش بزنند. سَرِ او را به جانبِ اُردوگاهِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - انداختند. مادرش شمشیر وی را برگرفت و به سوی میدان رفت، که حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - او را فرمود: اى أمّ وَهب! بنشین، که خدای جهاد را از دوش زنان برداشته تو و پسرت با نیای من مُحَمَّد - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - ، در بهشت هستید.)

ابنِ نَمایِ حِلّى او را به نامِ «وهب بن حباب کلبی» یاد کرده و گفته است:

«خَرَجَ وَ أَحْسَنَ الْقِتال، وَ صَبَرَ عَلَى أَلم النِّصَالَ، وَ مَعَهُ امْرَأَتُهُ وَ وَالِدَتْهُ فَرَجَعَ إِلَيْهِمَا، وَ قَال: يَا أُمَّه! أَرَضِيتِ أَمْ لَا؟ قَالَتْ: مَا رَضِيتُ حَتَّى تُقْتَلَ بَيْنَ يَدَيِ الْحُسَيْنِ، قَالَتْ امْرَأَتُهُ: بِاللهِ لَا تَفْجَعْنِي بِنَفْسِكَ !

قالَ ابنُ نَما: وَ قَدْ أَجَبْتُهَا أَنَا بِلِسَانِ حَالِهِ مُتَمَثّلًا، لَا بِلِسَانِ مَقَالِهِ:

ذَرِيني أُدِر وَجْهَا وَ قاحًا إِلَى الْعَدْلِ (1) *** فَمَا لأَخِي الْأَحْقَادِ (2) أَن يَتَجَمَّلَا

مَتَى قَرَّ فِي غِمْدٍ حُسَامٌ وَ بِانَ عَن *** حِصَانٍ لِجَامٌ وَ الْفَتَى غَرَضُ الْبَلا

فَقالَتْ لَهُ أُمُّهُ : يا بُنَيَّ! اعْزُبْ عَنْ قَوْلِهَا، وَ قَاتِلْ بَيْنَ يَدَيْهِ لِتَنَالَ شَفَاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.

فَلَمْ يَزَلْ يُقَاتِلُ حَتَّى قُطِعَتْ يَداهُ. فَأَخَذَتِ امْرَأَتُهُ عَمُودًا وَ أَقْبَلَتْ نَحْوَهُ وَ قَالَتْ: فِدَاكَ أَبِي و أُمِّي! قَاتِلُ دُونَ الطَّيِّبِينَ حُرَمِ رَسُولِ اللَّهِ!

ص: 229


1- < در يوم الطَّفّ - و مأخذ آن -: «العدلي» >
2- < در يَوم الطَّفّ - و مأخذ آن : «الاحقار» ضبط ما، به حدس و قیاس است. >.

فَأَقْبَلَ يَرُدُّهَا فَامْتَنَعَتْ، فَقَالَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : جُزِيتُمْ مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ خَيْرًا، ارْجِعِي. فَرَجَعَتْ وَ لَمْ يَزَلْ يُقَاتِلُ حَتَّى قُتِلَ» (1)

(یعنی:

بیرون رفت و کارزاری نیکو در پیوست و بر دردِ زخم جنگ افزار های آهنین شکیب پیشه کرد. همسر و مادرش با او بودند. به جانب ایشان بازگشت و گفت: مادر جان! از من خُشنود شدی یا نه؟! مادرش گفت: خُشنود نمی گردم تا آن که پیش روي حُسَيْن كُشته نَشَوی! همسرش گفت: تو را به خدا مرا به سوكِ خويش مَنِشان!

ابنِ نَما گوید: من به زبانِ حالِ وی - و نه لِسانِ قالش - تَمَثَّل کرده به همسرش چنین پاسخ گفته ام:

ذَرِينِي أَدر وجهاً وقاحًا ...

<یعنی:

مرا بگذار تا سختر و یا نه به سوی داد روی آرَم در جایی که تیغ در نیام و باره بر کنار از لگام، و از آن سوی جوان مرد آماج بلا باشد، مرد کین آور را نرسد که شکیب پیشه سازد و به آرایش و آسایش روی آرد! >

مادرش وی را گفت: پسرم! سخن او را وا گذار و پيش روي حُسَيْن کارزار دَر پیوند، تا در روز رستاخیز از شَفاعَتِ نیای وی برخوردار شوی.

پس پیوسته کارزار می کرد تا دستانش (2) قطع گردید. همسرش گُرزی برگرفته به جانب وی روان گردید و گفت: باب و ماتم بفدایت باد در دفاع از این پاکان، پردگیان و کَسانِ رسولِ خدا <- صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - ، کارزار كُن! وهب بیامد تا باز گرداندش،

ص: 230


1- مثير الأخزان 62
2- < دیدیم که بر بنیادِ بَعض نَقلها، يك دستِ وی قطع گردیده است. ادامه یافتن کارزار او، همان روایت را تقویت می کند شاید «یداه» در این نقل، مُحَرَّفِ «يَده» باشد. >

ليك او امتناع كرد؛ پس امام - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: شما را از اهل بیت پاداش نیکو باد! (1)

< ای زن! > باز گرد.

آن زن بازگشت و وهب هم چنان کار زار می کرد تا کشته شد.)

می گویم:

سَيِّد < رَضى الدِّين عَلَيَّ بن طاوس - رَضِيَ اللهُ عَنْهُ وَ أَرْضاه - > نیز در لهوف مانندِ این گزارش را آورده است، ليك از وی با نام «وهب بن جناح الكلبی» یاد کرده (2)

عَلّامه مجلسى < - أَفاضَ اللَّهُ عَلَيْنا مِنْ بَرَكاتِ تُرْبَتِهِ المُقَدَّسَة - > گفته است:

«رَأَيْتُ حَدِيثًا أَنَّ وَهْبًا (3) هذا كَانَ نَصْرَانِيًّا فَأَسْلَمَ هُوَ وَ أُمُّهُ عَلَى يَدَيِ الْحُسَيْنِ، فَقَتَلَ فِي الْمُبَارَزَةِ أَرْبَعَةً وَ عِشْرِينَ رَاجِلًا وَ اثْنَيْ عَشَرَ فَارِسًا، ثُمَّ أُخِذَ أَسيرًا، فَأُتِيَ بِهِ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ، فَقَالَ: مَا أَشَدَّ صَوْلَتَكَ، ثُمَّ أَمَرَ فَضُرِبَتْ عُنْقُهُ؛ و رُمِي بِرَأْسِهِ إِلَى عَسْكَرِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ. فَأَخَذَتْ أُمَّهُ الرَّأْسَ فَقَبَّلَتْهُ، ثُمَّ رَمَتْ بِالرَّأْسِ إِلَى عَسْكَرِ ابْنِ سَعْدٍ، فَأَصَابَتْ رَجُلًا، فَقَتَلَهُ، ثُمَّ شَدَّتْ بِعَمُودِ الفُسطَاطِ، فَقَتَلَتْ رَجُلَيْنِ ، فَقالَ لَهَا الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : ارْجِعي - يا أُمَّ وَهْبٍ ! - ؛ أَنتِ وَ ابْنكِ مَعَ رَسُولِ اللهِ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِه - ؛ فَإِنَّ الْجِهَادَ مَرفُوعٌ عَنِ النِّساءِ فَرَجَعَتْ وَهِيَ تَقُولُ: إِلهي لا تَقْطَع رَجَائِي! فَقَالَ لَهَا الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : لَا يَقْطَعُ اللَّهُ رَجَاكِ يا أُمَّ وَهْب!» (4)

(یعنی:

در حدیثی دیدم که: این وهب نصرانی بود و او و مادرش بر دستِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - اسلام آوردند در مبارزه بیست و چهار پیاده و دوازده سوار را بکشت و آن گاه خود به اسارت گرفته شد او را به نزد عُمر بن سعد آوردند گفت: چه سخت حمله

ص: 231


1- < در بعض منابع: «جُزِيتُمْ مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ خَيْرًا». در آن صورت چنین ترجمه توان کرد: «شما خاندان را پاداش نیکو باد!» >
2- اللُّهوف، 45.
3- < در يوم الطَّفّ: «وهب». >.
4- بحار الأنوار، 196/10، و 45 /17.

می آوری! سپس أمر کرد تا گردنش بزدند سرش را به جانب اُردوگاهِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - انداختند. مادرش آن سر را برگرفت و ببوسید و سپس سر را به جانب لشکرِ ابنِ سعد پرتاب کرد؛ به مردی < از سپاهیان ابن سعد > خورد و او را بکشت. آن گاه مادرِ وَهْب ستونِ خیمه را به دست گرفته حمله برد و دو مرد را بدین سان بکشت إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - او را فرمود: اى أُمَ وَهْب! باز گرد. تو و پسرت با رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - ايد همانا که جهاد از زنان برداشته شده است. پس آن زن بازگشت و گفت: خدایا! امیدم را وا مبر! إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به او فرمود: ای أمّ وَهْب ! خدای امیدت را وا نمی برد.)

عَلّامه مجلسی هم چنین در بابِ چگونگی به شهادت رسیدنِ همسرِ وَهْب گفته است:

«فَذَهَبَتْ امْرَأَتُهُ تَمْسَحُ الدَّمَ عَنْ وَجْهِهِ، فَبَصُرَ بِها شَمِرٌ، فَأَمَرَ غُلَامًا لَهُ، فَضَرَبَهَا بِعَمُودٍ كَانَ مَعَهُ، فَشَدَخَهَا و قَتَلَهَا، وَ هِيَ أَوَّلُ امْرَأَةٍ قُتِلَتْ في عَسْكَرِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ).» (1)

(یعنی:

همسرش برفت. با دستِ خویش خون از چهرۀ وَهْب پاک می کرد. شمر را چشم بدو افتاد. به غلام خود دستور داد و او هم باگرزی که همراه داشت آن زن را مضروب ساخته بن گردنش فرو کوفت و وی را بکشت. وی نخستین زنی است که از لشکرِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - كُشته شد.).

می گویم:

آن سان که از منقولات ما از منابع هویدا شد در ضبط نام این شهید اختلاف است قدیم ترین منابع پیش گفته - که أمالی يِ < شَيْخِ > صدوق (رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ) است - ، او را به نامِ « وَهب بن وهب» یاد کرده و از همین روی ما نیز همین نام را در سر نویس سخنمان آوردیم.

ص: 232


1- بحار الأنوار، 10 /196، و 17/45.

مقتل نگاران و سیره گزاران میانِ وی و عبدالله بنِ عُمَيْرِ كَلبي خَلْط كرده اند، ليك گويا این دو، شخصیّت های جدا گانه باشند؛ چه عبدالله - چنان که شیخ < طوسی> در رجال اش یاد کرده است (1) از أَصحابِ أَمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - بوده؛ ولى وهب، - چنان که < شَيْخ > صدوق در امالی اش (2) خاطر نشان نموده است - نصرانی بوده و او و مادرش بر دستِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - إسلام آورده اند.

در نتیجه خَلْطِ پیش گفته هَمسَر وَهب نیز در عِدادِ شُهدا ذکر شده است؛ حال آن که در روز عاشوراء تنها يك زن کشته شد که همانا أُمِّ وَهَبٍ، هَمَسَرِ عبدالله بنِ عُمَيْرِ كَلْبَى، باشد، و نه هَمسَرِ شَخصیّتِ موردِ گفت و گوي ما.

تهی بودن منابع از گزارش شهادتِ هَمسَرِ وی مُؤَيّدِ سخنِ ماست. شاید نخستین کسی که به گزارش شهادت این زن دست یازیده صاحب بحار باشد که گفتار وی لختی پیش بیامد

هم چنین همانندي موجود میانِ چگونگی شهادتِ هَمَسَرِ عبدالله و هَمَسَرِ وَهَب نیز مؤيّد نظری است که بر قلم ما رفت

جای بسی شگفتی است که یکی از معاصران گفته است: «گمان راجح آن است که این وَهب، پسرِ أُمّ وهب باشد که زوجة عبد الله بنِ عُمَيْر بنِ حبابِ كَلْبي پیش گفته بوده است و همسرش (أمّ وهب بنت عبد) نیز که همراه وی بود، پس از کشته شدنِ عبدالله کشته شد. بدین ترتیب بانوئی که کشته شد همان سان که خوارز می گفته است، مادرِ وهب است، نه همسرش.» (3)

می گویم:

اگر این ترجیح احتمال صحیح باشد، ماجراي نصرانی بودن این شخص و

ص: 233


1- رجال الطّوسی، 54.
2- أمالي ي صدوق، مجلس سی ام، 137.
3- أَنصار الْحُسَيْنِ < - عَلَيْهِ السَّلام - > ، 96

نو مسلمانی اش چه می شود؟ نیز با آن که مقتل نگاران مُقَيَّد بوده اند فرزندانی را که با پدران خود در جنگ شرکت نموده اند - مانند «مسعود بن حجّاج» و پسرش « عبد الرَّحمن»، و «يزيد بن ثبيط» و دو پسرش «عبدالله» و «عبیدالله»، و «عمرو بن خالد صیداوی» و پسرش «خالد» - قید نمایند چرا در مقاتل او را با پدرش عبدالله بنِ عُمَيْر یاد نکرده اند؟

سُبحانَ مَن لا يَسْهُو ! (1)

[گشته شُدَنِ أَنيس بنِ مَعْقِل]

< قطب الْمُحَدِّثين ابنِ شهر آشوبِ > سَرَوی (رَحِمَةُ اللهِ عَلَيْهِ) گفته است:

«ثُمَّ بَرَزَ أَنيسُ بْنُ مَعْقِلِ الْأَصْبَحِي وَ هُوَ يَقُولُ:

أَنَا أَبِيسٌ وَ أَنَا ابْنُ مَعْقِل *** وَ فِي يَمِينِي نَصْلُ سَيْفٍ مُصْقَل

أَعْلُو بهَا الْهَامَاتِ وَسْطَ الْقَسْطَل *** عَنِ الْحُسَيْنِ الْمَاجِدِ الْمُفَضَّل

ابْنِ رَسُولِ اللهِ خَيْر مُرْسَلِ

فَقَتَلَ نَيّفًا وَ عِشْرِينَ رَجُلًا» (2)

(یعنی:

آن گاه أَنيس بنِ مَعقِلِ أَصبحی به میدان رفت و می گفت:

أَنَا أَنيس ...

<یعنی:

ص: 234


1- < / پاکا [خدایا] که او را سَهْو نیفتد! >
2- مناقب ، 218/2

أَنيس مَنَم، پورِ مَعقِل مَنَم و تیغه شمشیری زدوده را به دست راست دارم. بدین تیغ، در حمایت از حُسَيْنِ ارجمندِ گرامی که پور بهترین فرستادگان، رسول خدا، است، در میانه گرد و غبار کارزار، سرافشان خواهم کرد. >.

پس بیست و آند مرد را بکشت)؛ آن گاه خود کشته شد.

می گویم:

او را خوارزمی در مقتل خویش (1) و شَيْخ ما < عَلّامه > شوشتری - مُدَّ ظلّه ، در قاموس خود (2) یاد کرده اند.

[کشته شُدَنِ سَعد بن حَنظله ي تَمیمی ]

< ابن شهر آشوبِ > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - گفته است:

« بَرَزَ سَعْدُ بْنُ حَنْظَلَةَ التَّمِيمِيُّ مُرْتَجِزًا:

صَبْرًا عَلَى الْأَسْيَافِ وَ الْأَسِنَّه (3) *** صَبْرًا عَلَيْهَا لِدُخُولِ الْجَنَّة (4)

وَ حُور عين ناعمات هُنَّه *** يَا نَفْسُ لِلرَّاحَةِ فَاجْهَدَنَّهُ

وَ فِي طِلابِ الْخَيْرِ فَارْغَبَنَّة» (5)

(یعنی:

سَعْد بنِ حَنْظَلَه ی تمیمی رجز خوانان به میدان رفت و این رجز می خواند:

صَبرًا عَلَى...

<یعنی:

بر تیغ ها و نیزه ها بشکیبید؛ از براي اندر آمدن به بهشت بر آن ها بشکیبید؛ و از برای

ص: 235


1- مَقتَل الْحُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > ، 19/2.
2- قاموس الرّجال، 209/1، شمارۀ 995.
3- <در يوم الطَّفّ: «الاسنة». >
4- < در يوم الطَّفّ: «الجنة». >.
5- مناقب ، 218/2

سپید تَنانی دُرُشت چشم و نازُكْ بَدَن. ای نَفْس! برای آسایش، سخت بکوش، و در جستنِ خیر، نيك رَغْبَت وَرْز! >.).

نظیر همین گزارش، با اندک اختلافی در بحار (1) و قمقام (2) و لَواعِج (3) و نَفَس المهموم (4) آمده است.

می گویم:

شَيْخ ما، < عَلّامه > شوشتری - مُدَّ ظله - ، در قاموس اش (5) استظهار فرموده است که این مرد، همان «حنظلة بن أَسعَدِ شبامی»ی پیش گفته باشد و بدین استدلال نموده که < ابن شهر آشوبِ > سَرَوى، حَنظله ي مُتَّفَقٌ عَلَيْه را که همان شبامی باشد یاد نکرده است. این یگانگی، بعید نیست.

[کشته شُدَنِ أَبو عُمَر نَهشَلی]

ابنِ نَمایِ حِلّی گفته است:

«حَدَّثَ مِهْرَانُ مَولَى بَني كَاهِلِ، قَالَ: شَهِدْتُ كَربَلاءَ مَعَ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ- ، فَرَأَيْتُ رَجُلًا يُقَاتِلُ قِتَالًا شَدِيدًا لَا يَحْمِلُ عَلَى قَوْمٍ إِلَّا كَشَفَهُمْ، ثُمَّ يَرْجِعُ إِلَى الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - وَ يَرْتَجِزُ :

أَبْشِرْ هُدِيتَ الرُّشْدَ تَلْقَى أَحْمَدَا *** في جَنَّةِ الْفِرْدَوْسِ تَعَلُوا صُعُدا

فَقُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ قالُوا: أَبُو عُمَرَ النَّهْشَلِيُّ. وَ قِيلَ : الْخَنْعَمِيُّ.

فَاعْتَرَضَهُ عَامِرُ ابْنُ نَهْشَلِ أَحَدُ بَنِي اللَّاتِ مِنْ ثَعْلَبَةَ، فَقَتَلَهُ وَ اجْتَزَّ رَأْسَهُ. وَ كَانَ أَبُو عُمَرَ هذا مُتَهَجِّدًا كَثِيرَ الصَّلاةِ.» (6)

ص: 236


1- بحار الأنوار، 196/10.
2- قَمْقام زَخِّار، 1 / 420 .
3- لَواعِج الأشجان، 161.
4- نَفَس المهموم، 287.
5- قاموس الرّجال، 318/4، چاپ نخست
6- مثیر الاحزان، 57.

(یعنی:

مهران، وِلامَندِ بَنی کاهل، گزارش کرد و گفت: با حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - در کربلا حاضر بودم مردی را دیدم که کار زاری سخت در می پیوندد و هر گاه برگروهی حمله می آرد واپس شان می راند؛ آن گاه به سوي حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - باز می آید و این رَجَز می خواند:

أَبْشِر ...

<یعنی:

شاد باش! به راه راست هدایت شده ای! أَحْمَد [ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه] را دیدار می کنی و در باغ بهشت بر بلندا ها فَراز می روی. >

گفتم: این کیست؟ گفتند: أَبو عُمَرِ نَهْشَلی - و به قولی: خَثْعَمي.

عامر بن نَهْشَل، یکی از بنی اللّات از ثعلبه، راه بر وی ببست و وی را بکشت و سرش ببرید.

و این أَبو عُمَر ، مردی شَب خیز بود و بسیار نماز می کرد.).

می گویم:

< علّامه > مجلسى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - < خبر مربوط به أَبو عُمَرِ نَهشَلی را > از ابنِ نما در بحار (1) نقل کرده است و < عَلّامه سَیّد مُحْسِنِ > أمین هم مانند آن را در لَواعِج یاد کرده (2)

یکی از معاصران احتمال داده است این مرد همان شبیب بن عبد اللهِ نَهْشَلی باشد (3) که از تابعان و از اصحابِ أَميرِ مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - بود؛ سپس به إمام حَسَن - عَلَيْهِ السَّلام - و پس از آن حضرت به امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - پیوست و در کربلاء و در

ص: 237


1- بحار الأنوار، 199/10، و 30/45.
2- لواعج الأشجان، 167.
3- أنصار الحُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > ، 99.

ملازمت آن حضرت، در همان حملۀ نخست کشته شد. شیخ < طوسی - قُدِّسَ سِرُّهُ القدّوسيّ -> او را در زمرة أَصحاب إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده (1) و فُضَيْل هم در تسمیه از وی نام برده است (2) در زیارت نامه های ناحیه و رَجَبیّه هم بر وی درود فرستاده شده است (3) باری، یکی بودن این دو شخصیّت، بعید نیست.

[جوان شهید]

در بحار از مَقْتَل مُحَمَّد بن أَبي طالب منقول است:

«خَرَجَ شَابٌ قُتِلَ أَبُوهُ فِي الْمَعْرَكَةِ، و كانَتْ أُمُّهُ مَعَهُ، فَقَالَتْ لَهُ أُمُّهُ: أَخْرُجْ - يا بُنَيَّ ! - وَ قاتِلُ بَيْنَ يَدَى ابْنِ رَسُولِ الله فَخَرَجَ.

فَقَالَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلام -: هَذَا شَابٌّ قُتِلَ أَبُوهُ وَ لَعَلَّ أُمَّهُ تَكْرَهُ خُرُوجَهُ، فَقَالَ الشَّاب: أُمّي أَمَرَتني بِذلِك.

فَبَرَزَ وَ هُوَ يَقُولُ:

أَمِيري حُسَيْنٌ وَ نِعْمَ الأمير *** سرُورُ فُؤَادِ الْبَشِيرِ النَّذِير

عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَالِدَاهُ *** فَهَلْ تَعْلَمُونَ لَهُ مِنْ نَظير

لَهُ طَلْعَةٌ مِثْلُ شَمْسِ الضُّحَى *** لهُ غُرَّةٌ مِثلُ بَدْرٍ مُنير

وَ قَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ، و جُزَّ رَأْسُهُ، وَ رُمِيَ بِهِ إِلَى عَسْكَرِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلامُ، فَحَمَلَتْ أُمُّهُ رَأْسَهُ وَ قَالَتْ: أَحْسَنْتَ يا بُنَيَّ! يا سُرُورَ قَلْبِي وَ يَا قُرَّةَ عَيْنِي! ثُمَّ رَمَتْ بِرَأْسِ ابْنِهَا رَجُلًا فَقَتَلَتْهُ، وَأَخَذَتْ عَمُودَ خَيْمَتِهَا وَ حَمَلَتْ عَلَيْهِمْ وَ هِيَ تَقُولُ:

أَنَّا عَجُوزٌ - سَيِّدِي ! - ضَعِيفَه(4) *** خَاوِيةٌ بَالِيَةٌ نَحِيفَه (5)

ص: 238


1- رجال الطوّسی، 74.
2- تُراثنا، ش 153/2.
3- < سنج بحار الأنوار، 45 / 71، و: 341/98. >.
4- < در يوم الطَّفّ: «ضعيفة». >
5- < در يوم الطَّفّ: «نحيفة». >

أَضْرِبُكُمْ بِضَرْبَةٍ عَنيفَه (1) *** دُونَ بَني فاطِمَةَ الشَّرِيفَه (2)

وَ ضَرَبَتْ رَجُلَيْنِ فَقَتَلَتْهُما، فَأَمَرَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَام - بِصَرْفِهَا وَ دَعَا لَها» (3) .

(یعنی:

جوانی بیرون آمد که پدرش در آوردگاه کشته شده بود و مادرش همراه وی بود؛ مادر او را گفته بود: پسر جانم! بیرون شو و پیش روی فرزند رسولِ خدا کارزار در پیوند. او نیز بیرون آمد.

حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: این جوانی است که پدرش <در آوردگاه> کشته شده و شاید مادرش را بیرون شدن وی ناگوار آید آن جوان گفت: مادرم مرا بدین کار فرمان داده است.

پس به میدان رفت و می گفت:

أَميرى حُسَيْنُ ..

<یعنی:

أَمير من حُسَيْن ،است و نيکا امیرا که اوست! مایۀ شادي دلِ آن بشارَتْ بَخشِ بيم دِهَنده [ = پيامبرِ أَكرَم - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - ]. علی و فاطمه پدر و مادر اویند. آیا از برای وی همانندی می شناسید؟ او را رُخساره ای است چون خورشید تابان (4) ، و چهره ای (5) چون ماه تمام پرتو افشان. >.

کار زار کرد تا کشته شد. سرش را بریدند و به جانب اُردوگاهِ حُسَيْن عَلَيْهِ السَّلام - انداختند. مادرش سر فرزند را برگرفت و گفت: زهازه! ای پسر جانم! ای شادی دل من و

ص: 239


1- < در يوم الطَّفّ: «عنيفة». >.
2- < در يوم الطَّفِّ: «الشريفة». >
3- بحار الأنوار، 198/10، و 27/45.
4- < در برگردانی أمینانه تر.... چون خورشید (فروزان) نیم چاشت >
5- < یا پیشانیی>

ای نورِ دیده ام ! (1) آن گاه سَرِ فرزندش را به مردی < از سپاه ابن سعد > پرتاب کرد و او را بکشت ستون خیمۀ خویش را بر گرفت بر آنان حمله آورد و می گفت:

أَنا عَجُوزٌ سَيِّدى ...

<یعنی:

ای سَروَرم! من پیر زنی ضعیف و ناتوان و فرسوده و نحيفم.

[ای دشمنانِ حُسَيْن!] در حمایت از فرزندانِ فاطِمَۀ گرامی، شمایان را ضربتی سخت می زَنَم. >

دو مرد را بزد و بکشت؛ ليك حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود باز گردانندش و او را دعا نمود)

< ثِقَة المُحَدِّثين، حاج شیخ عبّاسِ > قُمى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - پس از نقل ماجراي کشته شدن این جوان گفته است:

«من احتمال می دهم این جوان پسرِ مُسلِم بنِ عَوْسَجَهِ ي أَسَدى - رِضْوانُ اللهِ عَلَيْهِمَا - باشد؛ زیرا قریب به همین مطلب در باب پسرِ مُسلم بنِ عَوْسَجَه از روضة الأحباب منقول است که پس از گزارش کشته شُدَنِ پدرش - رِضْوانُ اللهِ عَلَيْهِمَا - آورده. نیز مانند آن در رَوضَة الشُّهَداء آمده است. و دانای راستین خداست.» (2)

می گویم:

ليك من احتمال می دهم این جوان همان عَمْرو بنِ جُنادَة بن حارث باشد که ماجراي کشته شُدَنِ او با کشته شُدَنِ پدرش جُنادة بن حارث پیش تر مذکور افتاد. در این احتمال،

ص: 240


1- < «قُرَّة العَيْن» که در این جا به «نور دیده» برگردانیدیم در اصل، کنایتی است از آنچه مایه خوشدلی باشد. درباره این تعبیر کنایی عربی، زین پیش در حواشی همین کتاب ذیل گزارش شهادتِ عبدالله غفاری و عبد الرَّحمن ،برادرش بشرح تر سخن رانده ایم> .
2- نَفَس المهموم، 293.

سَيّدِ مُقَرَّم - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْه - نیز در مقتل (1) خویش با ما هم داستان است؛ و حقیقتِ حال را خدای سبحان می داند.

[أحمد بنِ مُحَمَّدِ هاشمی ]

<قُطب المُحَدِّثين، ابن شهر آشوبِ > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - گفته است:

«بَرَزَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْهَاشِمِيُّ وَ هُوَ يُنْشِدُ:

الْيَوْمَ أَبْلُو حَسَبِي وَ دِيني *** بِصَارِمٍ تَحْمِلُهُ يَمِيني

أَحْمِي بِهِ يَوْمَ الْوَغَى عَنْ دِينِي» (2)

(یعنی:

أَحمد بنِ مُحَمَّدِ هاشمی به میدان رفت و بر می خواند:

اليومَ أَبْلُو ...

(یعنی:

امروز با شمشیری برّان که به دستِ راست دارم و در روز پیکار بدان دین خود را پاس می دارم، گهر و دیانت خویشتن را می آزمایم و جوهر این هر دو را پیدا می آرم >)

می گویم:

شَيْخ ما، < عَلّامه > شوشتری - مُدَّ ظلّه - ، گفتار < ابن شهر آشوب > سروی - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْه - را یاد کرده و پس از آن گفته - و چه نیکو گفته است که: «این محقّق نیست؛ چه در سیر به يك يكِ هاشمیان مقتول در طَف پرداخته اند، ولی این شخص را یاد نکرده اند ...». (3)

ص: 241


1- مَقْتَل الْحُسَيْنِ < - عَلَيْهِ السَّلام - >، 253.
2- مناقب ، 2/ 220
3- قاموس الرّجال 654/1، شماره 591

[کشته شُدَنِ غُلام تُركِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام- ]

< عَلّامه مَجلِسى - عَطَّرَ اللهُ مَرقَدَهُ الشَّريف - > در بحار به نقل از مَقْتَلِ مُحَمَّد بنِ أبی طالب گفته است:

«خَرَجَ غُلامٌ تُركِيٌّ كَانَ لِلْحُسَيْنِ، وَكانَ قارِئاً لِلْقُرآنِ، فَجَعَلَ يُقَاتِلُ وَ يَرْتَجِزُ وَ يَقُولُ:

الْبَحْرُ مِنْ طَعْنِي وَ ضَرْبِي يَصْطَلِي *** وَ الْجَوُّ مِنْ نَبْلِي وَ سَهْمِي (1) يَمْتَلي

إذا حُسامي فِي يَمِينِي يَنْجَلِي *** يَنْشَقُّ قَلْبُ الْحاسِدِ المُبَجِّل (2)

فَقَتَلَ جَمَاعَةً، ثُمَّ سَقَطَ صَرِيعًا، فَجَاءَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - فَبَكَى وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدّهِ، فَفَتَحَ عَيْنَهُ ، فَرَأَى الْحُسَيْنَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، فَتَبَسَّمَ ثُمَّ صَارَ إِلَى رَبِّهِ.» (3)

(یعنی:

غُلامی تُرك كه از آنِ حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > بود و قاری قرآن بود، بیرون آمد و کارزار در پیوستن گرفت و رجز می خواند و می گفت:

الْبَحْرُ مِنْ طَعْنى ..

<یعنی:

دریا از زخم نیزه ره و شمشیرم شعله می کشد و هوا از تیر و خَدَنگم می آگند. چون تیغ در دست راستم هویدا می شود دل بد خواه بلند پایه (4) بر می شکافد >

پس جماعتی را به قتل آورد تا آن که سپس خود از پای درآمده بر خاک افتاد حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بیامد و گریست و گونه برگونه وی نهاد غلام چشم گشود و حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - را بدید. لبخند زد و آن گاه به جانب پروردگارش رهسپار شد.).

ص: 242


1- < در يوم الطَّفِّ: «ضربي». >
2- < در يَوم الطَّفّ: «المبجلي» .>
3- بحار الانوار، 199/10، و 30/45.
4- < دربارۀ واژۀ «المبجّل» و نسخه بدل آن «المنجّل»، در این مقام، نگر محن الأبرار، چ جنّتیان، 837/1 >

می گویم:

چنین بر می آید که این غُلامِ تُرك همان اسلم بنِ عَمْرو، وِلامَندِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - ، باشد.

سَماوی در گزارش حال وی گفته است:

«أسلم از وِلامَندانِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بود. پدرش ترك بود و این پسر، یعنی أَسلَم، کاتب بود. بعض سیره گزاران و مقتل نگاران گفته اند که او به کارزار بیرون شد و می خواند:

أَميرى حُسَيْنُ و

<یعنی:

أَميرِ من حُسَيْن است؛ و نیکا أمیرا که اوست! مایۀ شادي دلِ آن بشارت بَخشِ بيمْ دِهَنده [ = پيامبر أَكْرَم - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ]. >

پس کارزار دَر پیوست تا کشته شد. چون بر خاک افتاد، إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به سوی وی رفت. هنوزش رمقی بود که امام - عَلَيْهِ السَّلام - را دید و بدان حضرت اشاره می نمود إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام او را در آغوش گرفت و گونه بر گونه اش نهاد. وی لبخند زد و گفت: مَنْ مِثْلي و ابنُ رَسُولِ الله واضِعٌ خَدَّهُ عَلَى خَدِّي؟ (یعنی: کسی چون من که باشد که فرزند رسول خدا گونه برگونه ام می نهد؟) آن گاه جان سپارد. خُشنودي خدای بر او باد!» (1)

می گویم:

در این تطبیق، سَيِّدِ أَمین - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - در أَعيان الشّيعَه (2) با ما هم داستان است. شیخ < طوسی - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدّوسیّ -> او را به عنوانِ «أَسلَم مَوَلًى مِنَ المَدِينَةِ» (3)

ص: 243


1- إبصار العين، 53.
2- أعيان الشّيعة، 4، بخشِ يكم، 126.
3- رجال الطّوسى، 71.

( / أَسلم، ولامندی از مدینه) در زمرۀ أَصحاب إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده است.

فُضَيْل هم در تسمیه گفته است: «قُتِلَ مِن كَلب ... و أَسلَم مَوْلًى لَهُم» (1) (یعنی: از قبیلۀ بني كلب ... و أسلم كه ولامند ایشان بود کشته شدند.)

[إبراهيم بن حُصَيْن أسدى]

<ابن شهر آشوبِ > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - گفته است:

«بَرَزَ إِبْرَاهِيمُ بْنُ الْحُصَيْنِ الْأَسَدِيُّ يَرْتَجرُ قَائِلًا:

أَضْرِبُ مِنْكُمْ مَفْصِلا و ساقا *** لِيُهْرَقَ الْيَوْمَ دَمِي إِهْراقا

وَ يُرزَقَ الْمَوْتَ أَبُو إِسْحَاقا *** أَعْنِي بَني فَاجِرَةِ الفُسَّاقا

فَقَتَلَ مِنْهُمْ أَرْبَعَةً وَ ثَمَانِينَ رَجُلًا» (2)

(یعنی:

إبراهيم بنِ حُصَيْنِ أَسَدی به میدان رفته رجز می خواند و می گفت:

أَضْرِبُ مِنْكُمْ ...

<یعنی:

در این روز تا آن گاه که هم خون من ریخته گردد و هم أبو إسحاق را - یعنی بلایه کار زادگان نافرمان را - مرگ روزی شود، بند و ساق شما را [ به شمشیرِ خویش] زخم می زَنَم. >

پس از آنان هشتاد و چهار مرد را بکُشت.)

در قاموس الرّجال پس از نقل گفتارِ < ابن شهر آشوب > سَرَوی آمده است:

«می گویم: ليك گفتارِ نا استوار در مناقب ابن شهر آشوب بسیار است.» (3)

ص: 244


1- تُراثنا، ش 155/2
2- مناقب ، 2/ 220
3- قاموس الرّجال، 172/1، شماره 85

دیگری گفته:

«ابن شهر آشوب او را یاد کرده است؛ رجزی هم به وی نسبت داده شده است که به نظر می رسد مجعول باشد.» (1)

می گویم:

در مآخذ دَستِ أَوَّل، بلکه در مآخذ دَستِ دوم نیز او را نیافتم. ابن شهر آشوب او را یاد کرده است و برخی از اعلام مانندِ سَيِّدِ أَمین (2) و مُحَدِّثِ قُمی (3) از وی پیروی نموده اند. به هر روی، حضور وی در کربلا و شهادت یافتنش بر ما ثابت نشده است؛ و دانای راستین خداست

[کشته شدن یزید بن ثُبَيْطِ عَبدِي بَصرى]

در < تاریخ > طبری آمده است:

«اجْتَمَعَ نَاسٌ مِنَ الشَّيعَةِ بِالْبَصْرَةِ فِي مَنْزِلِ امْرَأَةٍ مِنْ عَبْدِ القَيْسِ يُقَالُ لَهَا: مارِيَةُ ابنةُ سَعْدٍ أَو مُنْقِذٍ، أَيَّامًا، وَ كَانَتْ تَشَيَّعُ، وَ كَانَ مَنْزِلُها لَهُمْ مَأْلَفًا يَتَحَدَّثُونَ فِيهِ، وَ قَدْ بَلَغَ ابْنَ زِيَادٍ إِقْبَالُ الْحُسَيْنِ، فَكَتَبَ إِلَى عَامِلِهِ بِالْبَصْرَةِ أَنْ يَضَعَ الْمَناظِرَ وَ يَأْخُذَ بِالطَّرِيقِ، قَالَ: فَأَجْمَعَ يَزِيدُ بْنُ ثبَيْطٍ الخروج - وَ هُوَ مِنْ عَبْدِ الْقَيْسِ إِلَى الْحُسَيْنِ، وَ كَانَ لَهُ بَنُونَ عَشَرَةٌ، فَقَالَ: أَيُّكُمْ يَخْرُجُ مَعِي؟ فَانْتَدَبَ مَعَهُ ابْنَانِ لَهُ: عَبْدُ اللهِ وَ عُبَيْدُ اللَّهِ، فَقَالَ لِأَصْحَابِهِ فِي بَيْتِ تِلْكَ الْمَرأَةِ: إِنِّي قَدْ أَزْمَعْتُ عَلَى الْخُرُوجِ وَ أَنَا خَارِجٌ. فَقَالُوا لَهُ: إِنَّا نَخَافُ عَلَيْكَ أَصْحَابَ ابْنِ زِيَادٍ. فَقَالَ: إِنِّي وَاللهِ لَو قَدْ اسْتَوَتْ أَخْفَافُهُمَا بِالْجَدَدَ (4) لَهَانَ عَلَيَّ طَلَبُ مَنْ طَلَبَنِي. قَالَ: ثُمَّ خَرَجَ فَقَوَّى فِي الطَّرِيقِ حَتَّى انْتَهى إِلَى حُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، فَدَخَلَ في رَحْلِهِ بِالْأَبْطَح، وَ بَلَغَ الْحُسَيْنَ

ص: 245


1- أَنصار الْحُسَيْنِ < - عَلَيْهِ السَّلام - > ، 98.
2- لَواعِج الأشجان، 168.
3- نَفَس المهموم، 295.
4- < در يوم الطَّفّ: «بالجدر». >

مَجِيئُهُ، فَجَعَلَ يَطْلُبُهُ، وَ جَاءَ الرَّجُلُ إِلَى رَحْلِ الْحُسَيْنِ ، فَقِيلَ لَهُ: قَدْ خَرَجَ إِلَى مَنْزِلِكَ؛ فَأَقْبَلَ فِي أَثَرِهِ، وَ لَمَّا لَمْ يَجِدْهُ الْحُسَيْنُ جَلَسَ فِي رَحْلِهِ يَنتَظِرِهِ، وَ جَاءَ الْبَصْرِيُّ فَوَجَدَهُ فِي رَحْلِهِ جالِسًا، فَقَالَ: «بِفَضْلِ اللهِ و بِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِكَ فَلْيَفْرَحُوا». قَالَ: فَسَلَّمَ عَلَيْهِ وَ جَلَسَ إِلَيْهِ فَخَبَّرهُ بالَّذِي جَاءَ لَهُ، فَدَعَا لَهُ بِخَيْرٍ، ثُمَّ أَقْبَلَ مَعَهُ حَتَّى أَتَى فَقَاتَلَ مَعَهُ فَقُتِلَ مَعَهُ هُوَ وَ ابْنَاهُ.» (1)

(یعنی:

جماعتی از شیعیان در بصره، چند روز در سرای زنی از قبیلۀ عَبد القَيْس که او را ماریه دُختِ سعد - يا : مُنقذ - می خواندند و عقیدۀ شیعی داشت، گرد آمدند. خانه اش الفت گاهی از برای شیعیان بود که در آن به گفت و شنود می پرداختند. < در این زمان نیز مقتضیات اخباری که از أَحوالِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - و حَرَكَتِ آن حضرت می رسید، شیعیان را به اجتماع و تبادل نظر و تصمیم گیری های ناگزیر وا می داشت.> از دیگر سو، خبر آمدنِ < - حُسَيْن عَلَيْهِ السَّلام - > به ابن زیاد رسیده بود و او به کارگزار خویش در بصره نوشت که دیده بانان گمارد و راه را ببندد.

<راوی >گفت: پس یزید بن ثُبَيْط - که از قبیلۀ عَبد القَيْس بود - < پس از اطلاع یافتن بر كمّ و كيْفِ ماجرا > عزم کرد به سوي حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > حَرَكَت كُند.

او را دَه پسر بود. گفت: کدامیک از شما با من بیرون می آید؟ دو پسرش، عبد الله و عُبَيْد الله، داوطلب شدند. به یارانش در سرای آن زن گفت: من آهنگ بیرون شدن کرده ام و بیرون خواهم شد. او را گفتند: ما از أصحاب ابن زیاد بر تو بیمناکیم. گفت: به خدا سوگند اگر سپل (2) این دو < شتر > بر دشت جای گیرد < و از این شهر بیرون توانم شد > هیچ أَهَمِّیّتی نمی دهم که کسی به باز جستنم بر آید!

ص: 246


1- تاريخ الطبرى، 6 /198.
2- < سَپَل: کف پای شتر و آن چه به منزله سُم آن است. >

< راوی> گفت: آن گاه بیرون شده راهِ بیراهه بیابان گرفت (1) تا به حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - رسید. در ابطح به اقامت جاي آن حضرت داخل شد. حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > را نیز خبر آمدن وی رسیده بود و به دنبال او می گشت. چون آن مرد به اقامَتْ جاي حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > آمد او را گفتند: به جانب فرود آمدن جاي تو بیرون شده است. در پی آن حضرت برفت. إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - نیز چون او را نیافت، در اقامَتْ جای وی به انتظارش نشست. مردِ بصری چون بیامد آن حضرت را در اقامَتْ جایِ خود نشسته دید گفت: ﴿بِفَضْلِ اللهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِكَ فَلْيَفْرَحُوا﴾ (2)

< راوی> گفت: پس وی بر آن حضرت سلام کرد و نزد او نشسته او را از آن چه به قصد آن بیرون آمده بود آگهی داد. آن حضرت نیز او را دعاي خير فرمود. سپس وی با إمام - عَلَيْهِ السَّلام - همراه گردید تا بیامد و در ملازمت آن حضرت کارزار در پیوست، تا سرانجام خودش و دو پسرش در مُلازَمَتِ آن حضرت کشته شدند.).

می گویم:

ما دو فرزندِ وی، عَبْد الله و عُبَيْدُ الله را در زمرۀ شهیدان حمله نخست یاد کردیم، زیرا

ص: 247


1- < زنده یاد پاینده در ترجمۀ تاریخ طَبَری ( أساطير ، 2925/7)، چنین آورده است: «روان شد و شتابان برفت». پیداست که «قوی» را از «قُوَّة» به معنای زور آوری گرفته است. عَلَّامه أَديب متن شناس، شَيْخ مُحَمَّد بن طَاهِرِ سَماوى - أَعلَى اللهُ مَقامَهُ الشَّريف - ، در کتاب آرج آورِ إبصار العين (ط. طبسی، ص 191)، در مقام توضیح بعض واژگانِ دشوار این نَقْلِ طَبَری، می فرماید: « قوى في الطّريق: تتبع الطّريق القواء أي القفر الخالي». می نویسم از همین در است، «المُقوین» که در قرآن کریم (س 56 ی 73) آمده است: ﴿نَحْنُ جَعَلْنَهَا تَذْكِرَةً وَ مَتَعًا لِلْمُقْوِينَ﴾ . زین روی نیز هست که در بعض ترجمه های فارسی کهن ،قرآن در تَرجَمۀ «مُقْوين» (سنج: فرهنگ نامۀ قرآنی، 3 1407) می خوانیم: «مسافرانی که به زمین خالی فرو آیند»، «بیابان روندگان»،«بیابانیان». >.
2- < س 10 ، ی 58؛ یعنی به فَضلِ خُدای و رَحْمَتَش هم به آن باید که شاد باشند. >

که < قُطب الْمُحَدِّثِين، ابن شهر آشوبِ > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - آن دو را آن جا یاد کرده است.

شَیخ < طوسی - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدوسیّ - > «يزيد بنِ ثُبَيْط» را در زمرۀ أَصحابِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد نموده است. (1)

فُضَيْل گفته است:

«قُتِلَ مِنْ عَبْدِ الْقَيْسِ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ، يَزِيدُ بْنُ ثُبَيْطٍ وَ ابْنَاهُ، عَبْدُ اللَّهِ وَ عُبَيْدُ اللَّهِ ابْنَا يَزِيدَ.» (2)

(یعنی:

از قبیلۀ عبد القیس از اهل بصره، يزيد بن ثبيط و دو پسرش، عَبْد الله بنِ يَزِيد و عُبَيْدُ اللهِ بن یزید، کشته شدند.

در زیارت نامۀ ناحیۀ مُقَدَّسه به عنوان «یزید بن ثبيت القیسی» بر وی درود فرستاده شده (3) که - چنان که پوشیده نیست - تصحیف است

[کشته شدن عبد الرَّحْمن بن عبد اللهِ يَزَنی ]

< قُطْبُ الْمُحَدِّثين، ابن شهر آشوب > سَرَوی گفته است:

«بَرَزَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْيَزَنِيُّ قَائِلًا:

أَنَا ابْنُ عَبْدِ اللهِ مِن آلِ يَزَنْ *** ديني عَلَى دِينِ حُسَيْنِ وَ حَسَنْ

أَضْرِبُكُمْ ضَرْبَ فَتَّى مِنَ الْيَمَنْ *** أَرجُوا بِذَاكَ الْفَوْز عِنْدَ الْمُؤتَمَن» (4)

(یعنی:

ص: 248


1- رجال الطّوسى، 81.
2- تُراثنا، ش 153/2.
3- <سنج: بحار الأنوار، 72/45. >
4- مناقب ، 218/2.

عبدالرَّحْمَنِ بنِ عبداللهِ يَزَنی به میدان رفت و می گفت:

أنا ابنُ عبدِ الله ..

<یعنی:

من پور عبدالله هستم از خاندانِ يَزَن كيشِ من مطابقِ كيشِ حُسَيْن وحَسَن [ - عَلَيْهِمَا السَّلام -] است. شما را چونان جوانی يَمَنی ضَربَت می زنم. بدین کار، امید دارم نزدِ خداي مُؤْتَمَن رستگار گردم>. ).

در بحار آمده است:

«ثُمَّ حَمَلَ فَقَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ» (1)

(یعنی:

آن گاه حمله کرد و کارزار در پیوست تا کشته شد.)

می گویم:

خوارزمی او را در مقتل خویش یاد کرده است. (2) هم چنین در زیارت نامۀ رَجَبیّه به عنوانِ «عبد الرَّحمن بن عبد الله الازدی» از وی سخن رفته است (3)

[مردی از بنی حنیفه]

ابنِ نَمايِ حِلّى - رحمةُ اللهِ عَلَيْهِ - گفته است:

«لَمّا وَصَلَ الْقِتالُ إِلَيْهِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، تَقَدَّمَ أَمَامَهُ رَجُلٌ مِن بَنِي حَنِيفَةَ يَقِيهِ بِنَفْسِهِ حَتَّى سَقَطَ بَيْنَ يَدَيِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ فَقَالَ الْحَنَفِيُّ : اللَّهُمَّ! لَا يُعْجِرُكَ شَيْءٌ تُرِيدُهُ، فَأَبْلِغْ مُحَمَّدًا - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - نُصْرَتِي وَ دَفْعِي عَنِ الْحُسَيْنِ، وَ ارْزُقْنِي مُرَافَقَتَهُ فِي دَارِ الْخُلُودِ !» (4)

ص: 249


1- بحار الأنوار، 197/1 و 22/45
2- مَقْتَل الحُسَين < - عَلَيْهِ السَّلام - > ، 17/2.
3- < نگر: بحار الأنوار، 340/98. >
4- مُثير الاحزان، 66 .

(یعنی:

چون کارزار تا جایی که امام - عَلَيْهِ السَّلام بود دامن گسترد، مردی از بنی حنیفه خود را در برابرِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - پیش انداخت و خویشتن را سپر آن حضرت می ساخت تا در برابرِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بیفتاد. این جا بود که این مردِ حنفی گفت: خدایا! تو از آن چه خواهی وانمانی؛ پس خَبَرِ نُصرت و دفاع مرا از حُسَيْن، به مُحَمَّد - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - برسان و همراهی با وی را در سرای جاودان روزی ام فرما!) (1)

[کشته شُدَنِ مالك بن دودان]

<قُطبُ المُحَدِّثِين ، ابن شهر آشوبِ > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - گفته است:

«بَرَزَ مالِكُ بْنُ دُودَانَ وَأَنشَأَ يَقُولُ:

إِلَيْكُمْ مِنْ مالِكِ الصِّرْغَامِ *** ضَربَ فَتَّى يَحْمِي عَنِ الكِرَامِ

يَرجُو ثَوابَ اللَّهِ ذِي الْإِنْعَامِ» (2) .(3)

(یعنی:

مالك بن دودان به میدان رفت و گفتن آغازید:

لَيْكُمُ مِنْ مالِكِ...

<یعنی:

ص: 250


1- <می نویسم: از بر سنجیدن آن چه در منابعی چون لهوف در گزارش جان فشانی و شهادتِ سَعيد بن عبداللهِ حَنَفَى آمده است با آن چه در این مقام از مثیر الأحزانِ ابنِ نَماي حلّى نقل گردیده، چنین به خاطر می رسد که این شهید حنفی همان سعید بن عبدالله پیش گفته باشد که ابن نما، با دگرسانی هائی در بَعض جُزئیات، شهادتِ او را در قالب این روایت گزارش کرده است؛ وَ الْعِلمُ عِندَ الله. >
2- < در يوم الطَّفّ: «الأنعام». >.
3- مناقب ، 219/2

هان از مالِكِ شير دِل ضَربَتِ جوانی را دریابید که از ارجمندان حمایت می کُند و پاداش خدای نعمَتْ بَخش را امید می دارد> .)

می گویم:

تنها < ابن شهر آشوب > سَروی او را یاد کرده است و سَيّدِ أَمين (1) و مُحَدِّثِ قُمی(2) و مُحَقِّقِ خویی(3) از وی پیروی نموده اند

[کشته شُدَنِ عَمْرو بن مُطاعِ جُعْفَىّ ]

< قُطْبُ الْمُحَدِّثين، ابنِ شَهر آشوبِ > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - گفته است:

« بَرَزَ عَمْرُو بنُ مُطَاعِ الْجُعْفِيُّ وَ قَالَ:

الْيَوْمَ قَدْ طَابَ لَنَا الْقِراع (4) *** دُونَ حُسَيْن الضَّرْبُ و السّطاع

نَرجُوا بِذَاكَ الْفَوْزَ وَ الدّفاع *** من حَرِّ نارٍ حينَ لَا امتناع» (5)

(یعنی:

عَمْرِو بنِ مُطَاع جُعفی به میدان رفت و گفت:

الْيَوْمَ قَدْ طَابَ...

<یعنی:

امروز ما را کوبا کوب در راه دفاع از حُسَيْن خوشآیند است؛ شمشیر زدن و

ص: 251


1- لواعج الأشجان، 167.
2- نَفَس المهموم، 294.
3- مُعْجَم رِجالِ الحَديث ، 166/14 ، شماره 9803
4- در يوم الطَّفّ: «الفراع». «فِراع هم به معنای چکاد ها تواند بود، و هم به معناي كفايت گری. ليك در این مقام «القراع» که در گفت آورد بحار الأنوار (25/45) از مناقب و نیز در بعض منابع دیگر هم دیده می شود، سازوار تر می نماید - وَ الْعِلْمُ عِنْدَ الله. >
5- مناقب ، 218/2

گُرز کوفتَن! (1)

بدین کار امید داریم رستگار شویم و آن روز که باز دارنده ای در کار نیست، از سوزش آتش دوزخ مصون مانیم >

در بحار آمده است:

«ثُمَّ حَمَلَ فَقَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ (رحمة لله علیه).» (2)

(یعنی:

سپس حمله برد و کار زار در پیوست تا آن که خود کشته شد - مهر خدای بر او باد!).

می گویم:

خوارزمی هم او را در مقتل خویش یاد کرده است (3) بعض أعلام - چون فرهاد میرزا

ص: 252


1- < واژۀ «السطاع» از دیر باز در این مقام، چندان برای أهلِ نَظَر، روشن نبوده است. مرحوم شیخ مُحَمَّدحسن هشترودي تبریزی در محن الأبرار (چ جنتّیان، 1 /817) گفته است: «سطاع بر وزن ،کتاب ظاهرًا به معنای کوبیدن و زدن است.» هر چند او به منشإ استظهار خويش اشارتی نکرده است گمان می کنم هم نشینی «الضّرب» و «السّطاع» در متن چنان برداشتی را دامن زده باشد. در لَواعِج الأشجان (ط. دار الأمير، ص (124) هم مقابل «السطاع» در ميان كمانكان، يك «كذا» نوشته شده است. پندارِ من آن است که سطاع در این عبارت - اگر مُصحَّف نباشد - به معنائی در پیوند با چیزی از دستِ عمود و گرز و گوپال به کار رفته باشد؛ و ترجمه متن را نیز بر پایۀ همین پندار استوار ساخته ام. یکی از معانی واژۀ «سطاع» در واژه نامه های عربی، عمودِ خیمه است. نیز به تصریح بعض واژه پژوهان (نگر: تكمِلة المَعاجِمِ العَرَبيّة ، دوزی، 6 /74)، مضرابِ چوبینِ ساز های زهی را «سطاعه» گفته اند. شاید این ها تا اندازه ای، مُؤَیّد گُمانِ ما تواند بود - وَ العِلْمُ عِنْدَ الله. >
2- بحار الأنوار، 198/10، 25/45.
3- مَقْتَل الحُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > ، 14/2.

در قمقام (1) و سَيّدِ امین در لَواعِج (2) و مُحَدِّثِ قُمی در نَفَس المهموم (3) و مُحَقِّقِ خویی (رحمة الله علیه) در معجم خویش (4) - نیز به پیروی از نویسندگان پیش گفته او را یاد نموده اند.

[قُرَّة بنِ أَبِي قُرَّهِ ي غِفاری]

<ابن شهر آشوبِ > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - گفته است:

« بَرَزَ قُرَّةُ بْنُ أَبِي قُرَّةَ الْغِفَارِيُّ وَ هُوَ يَرْتَجِزُ :

قَدْ عَلِمَتْ حَقًّا بَنُو غِفارِ *** وَ خِنْدِفٌ بَعْدَ بَني نِزارِ

بأنَّنِي اللَّیثُ لَدَى الغُبارِ *** لأَضْرِبَنَّ مَعْشَرَ الفُجّارِ

ضَربًا وَجِيعًا عَنْ بَنِي الْأَخْيَارِ

فَقَتَلَ ثَمانِيَةٌ و سِتِّينَ رَجُلًا.» (5)

(یعنی:

قُرَّة بنِ أَبِي قُرَّهِ يِ غِفاری به میدان رفت و این رجز می خواند:

قَدْ عَلِمَتْ حقًا ...

<یعنی:

بنی غفار و بنی نزار و جَماعتِ خِنْدِف براستی دانسته اند که من به هنگام خیزش گردِ آوردگاه شیر ام. در دفاع از فرزندانِ ،أخیار، گروه فاجران را زخمی دردناک می زنم. >

پس شصت و هشت مرد را بکشت.)

می گویم:

ص: 253


1- قمقام، 423/1.
2- لواعج الأشجان، 163.
3- نَفَس المهموم، 290.
4- مُعجَم رِجالِ الحَديث ، 128/13، شماره 8989
5- مناقب ، 218/2

خوارزمی نیز در مقتل خود (1) و < عَلّامه > مجلسی در بحار(2) او را یاد کرده اند. بعض أعلام - چون نویسندگانِ قَمْقام (3) و لَواعِج (4) و نَفَس المهموم (5) و فرسان الهيجاء (6) و مُعْجَم رِجالِ الْحَديث (7) - هم از آن پیشینیان پیروی کرده اند. با این همه، هم سانی رَجَزِ این مرد با رَجَزِ عبدالرّحمن و عبدالله پسرانِ عَزرَه ی غِفاری که پیش تر مذکور افتادند، و مذکور نبودن وی در منابع دَستِ أَوَّل، ما را در أَصل وجودِ مرد و شهادت وی به تردید می افگند؛ وَ الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى.

[کشته شُدَنِ يَحيَى بْن سُلَيْم مازنی]

< ابن شهر آشوب > سَرَوی گفته است:

«بَرَزَ يَحْيَى بْنُ سُلَيْمٍ المَازِنِيّ وَ هُوَ يَقُولُ:

لأَضْرِبَنَّ الْقَوْمَ ضَرْبًا فَيْصَلَا *** ضَرْبًا شَدِيدًا في الْعَدَا مُعَجِّلَا

لا عاجِزًا فِيهَا وَلا مُوَلْولا *** وَ لا أَخافُ الْيَوْمَ مَوْتًا مُقْبِلَا» (8)

(یعنی:

يَحْيَى بن سُلَيْم مازنی به میدان رفت و می گفت:

لَأَضْرِبَنَّ الْقَوْمَ ...

<یعنی:

همانا این جماعت را ضربتی قاطع و تعیین کننده می زَنم؛ ضربتی سخت و بشتاب در

ص: 254


1- مَقْتَل الْحُسَيْن <عَلَيْهِ السَّلام > ، 18/2
2- بحار الأنوار، 198/10، و 45 /24.
3- قمقام، 1 / 422.
4- لَواعِج الأشجان، 162
5- نَفَس المهموم، 288.
6- فرسان الهيجاء، 25/2.
7- مُعْجَم رِجالِ الحَديث ، 81/14، شماره 9621.
8- مناقب ، 218/2

میانه تاختن. در آن نه عجزی خواهم داشت، نه فغانی؛ و نه امروز از مرگی که از پیش. >.»

روی می آید بیم دارم. >.»

< علّامه > مجلسی در ادامه آورده است:

«لكِنَّنِي كاللَّيْثِ أَحْمِي أَشْبُلا.

ثُمَّ حَمَلَ فَقَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ - ره.» (1)

( / الكِنّني... <يعنى:

بلکه چون شیر بیشه شیر بچگان را پاس می دارم >.

آن گاه حمله برد و کار زار دَر پیوست تا آن که خود کشته شد - مهر خُدای بر او باد!).

می گویم:

خوارزمی هم او را در مقتل (2) خویش یاد کرده است؛ و بعض أعلام یاد شده یادشده در عنوان سابق از این پیشینیان پیروی کرده اند.

[کشته شُدَنِ عُمَيْر بن عَبدِ اللهِ مَذْحِجي]

<ابن شهر آشوب > سروی گفته است:

«بَرَزَ عُمَيْرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْمَذْحِجِيُّ قَائِلًا:

قَدْ عَلِمَتْ سَعْدٌ وَ حَيٌّ مَذْحِجِ *** إنِّي لَدَى الْهَيْجَاءِ لَيْثٌ مُحرِجِ

أَعْلُوا بِسَيْفِي هَامَةَ الْمُدَجِّجِ *** وَ أَتْرُكُ القِرْنَ لَدَى التَّعَرُّجِ

فَرِيسَةَ الضَّبْعِ الأَزَلِ الْأَعْرَجِ» (3)

(یعنی:

عُمَيْر بن عَبدِ اللهِ مَذحِجی به میدان رفته می گفت:

ص: 255


1- بحار الأنوار، 198/10، و 24/45.
2- مَقْتَل الحُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > ، 17/2.
3- مناقب ، 218/2

قَدْ عَلِمَتْ ...

<یعنی:

قبيله هاي سعد و مَذْحِج دانسته اند که من به هنگام پیکار شیری به ستوه آورنده ام. به تیغِ خود سَرِ سِلَحْ پوش را می زَنَم و چون باز می گردم حریف را وا می نِهم تا طعمه کَفتارِ لاغر سُرونِ لَنگ شود! >.).

< عَلّامه مجلسی > در بحار در ادامه آورده است:

«وَ لَمْ يَزَلْ يُقَاتِلُ حَتَّى قَتَلَهُ مُسْلِمُ الضبَابِيُّ (1) و عَبْدُ اللَّهِ الْبَجَلِيُّ». (2)

(یعنی:

و پیوسته کارزار می کرد تا آن که مُسلِم ضبابی و عبدالله بجلی او را بکشتند).

می گویم:

خوارزمی هم او را در مقتل (3) خود یاد کرده است؛ و بعض اعلام پیش گفته از این پیشینیان پیروی کرده اند.

[کشته شُدَنِ سُوَيْد بنِ عَمْرِو بنِ أَبِي الْمُطَاع]

طبری از ابو مخنف نقل کرده است:

«حَدَّثَنِي زُهَيْرُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ زُهَيْرِ الْخَشْعَمِيُّ، قَالَ: كَانَ آخِرُ مَنْ بَقِيَ مَعَ الْحُسَيْنِ مِنْ أَصْحَابِهِ سُوَيْدَ بْنَ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمُطَاعِ الْخَثَعَمِيَّ.» (4)

(یعنی:

ص: 256


1- < در يوم الطَّفّ: «الضابي». >
2- بحار الانوار، /196/10، و 19/45.
3- مَقْتَل الحُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > ، 14/2.
4- تاريخ الطّبرى، 256/6.

زُهَيْرِ بنِ عبد الرَّحْمَنِ بنِ زُهَيْرِ خَثْعَمى از برایم حکایت کرد و گفت:

آخرین شخص از یارانِ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > که با آن حضرت مانده بود، سُوَيْد بن عَمْرو بن بي المُطَاع خَثْعَمی بود.

هم چنین از همو نقل کرده است:

«إِنَّ سُوَيْدَ بنَ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمُطَاع كانَ صُرِعَ فَأَثخِنَ، فَوَقَعَ بَيْنَ الْقَتْلَى مُثْخَنًا، فَسَمِعَهُم يَقُولُونَ: قُتِلَ الْحُسَيْنُ! ، فَوَجَدَ إفاقَةٌ، فَإِذا مَعَهُ سِكِّينٌ وَ قَدْ أُخِذَ سَيْفَهُ، فَقَاتَلَهُمْ بِسِكِّينِهِ سَاعَةً، ثُمَّ إِنَّهُ قُتِلَ. قَتَلَهُ عُرْوَةُ بْنُ بطار التَّغْلِبِيّ و زَيْدُ بنُ رُقَادِ الْجَنبِيُّ، وَ كَانَ آخِرَ قَتِيل» (1)

(یعنی:

سُوَيْد بنِ عَمْرِو بنِ أَى المطاع بر خاک افتاده و به واسطۀ جراحت هایش از حال رفته بود؛ مجروح و ناتوان در میانِ کُشتگان افتاده بود که شنید می گویند: «حُسَيْن کشته شد». به خود آمد. شمشیرش را برداشته بودند ولی کاردی همراه داشت. پس با همان کارد مدّتی با ایشان کارزار در پیوست، تا آن گاه که کشته شد. عُروَةُ بنِ بطارِ تَغْلِبى و زَيْد بنِ رُقادِ جَنْبی او را بکشتند؛ و او آخرین کشته بود.)

می گویم:

ابنِ نَماي حلّى (2) و سَیّد بن طاوس (3) و < عَلّامه > مجلسى (4) <- رِضْوانُ اللهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعين- > نیز او را یاد کرده اند. برخی از اعلام پیش گفته هم از این پیشینیان پیروی نموده اند.

شَيْخ < طوسى - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدّوسیّ -> او را در زمره أَصحاب إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده است (5)

ص: 257


1- تاريخ الطّبرى، 6 / 260.
2- مثیر الاحزان، 67.
3- اللّهوف، 48
4- بحار، 10 /197، و 24/45.
5- رجال الطّوسی، 74

فُضَيْل نیز در تسمیه گفته است:

« وَ قُتِلَ مِن بَنِي خَثْعَم ... سُوَيْدُ بْنُ عَمْرِو بْنِ الْمُطَاعِ ؛ قَتَلَهُ هاني بنُ ثُبَيْتِ الْحَضْرَمِيُّ . » (1)

(یعنی:

از بَني خَثْعَم ... سُوَيْد بنِ عَمْرو بن مُطاع کشته شد. هانی بنِ ثُبَيْتِ حَضْرَمی او را بکشت.).

این مرد پیری بوده ارجمند و عبادت پیشه که بسیار نماز می کرده و دلیر و جنگ آزموده بوده است. وی آخرین کشته از اصحاب إمام حُسَين - عَلَيْهِ السَّلام- است.

نیک بختی جاودان او را دریافت و البته سزاوار این سعادت بود رَحمتِ خدای بر او باد!

ص: 258


1- تُراثنا، ش 154/2

فصل سوم: شهیدان خاندان ابوطالب سَلامُ اللهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِين

اشاره

ص: 259

ص: 260

می باید اکنون به اخبار کشته شدن کسانی از خاندان ابوطالب بپردازیم که در روزِ عاشوراء به شهادت رسیده اند <همان گونه که حضرت ابوطالب خود در ياري دين خدا هیچ کوتاهی نفرمود، صلحا و نیک مردان خاندانش نیز در آوردگاه های دشوار و پرگیر و دار از جانبازی در راه پیشوایان معصوم - عَلَيْهِمُ السَّلام - دِریغ نکردند و حقّ پیوند خود را با رسول خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - و أَئِمَّةً أَهلِ البيت - عَلَيْهِمُ السَّلام - گزاردند. هزاران درودِ خدای بر وی و بر ابرار زاد و رودش باد

گروهی از این شهیدان، فرزندانِ خودِ پیشوایان - عَلَيْهِمُ السَّلام - بودند که از طریقِ أمير المؤمنين على - عَلَيْهِ السَّلام - در زمرۀ خاندانِ أَبوطالب اند، و گروهی، عمو زادگان ایشان که زادگانِ دیگر فرزندان آن بزرگ مرد اند. >

اينك گوييم:

[کشته شُدَنِ عَلَىَ بنِ حُسَيْن - عَلَيْهِمَا السَّلام ]

شَيْخ ما، مُفيد - رَحِمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - ، گفته است:

«تَقَدَّمَ ابْنُهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - وَ أُمُّهُ لَيْلَى بِنتُ أَبِي قُرَّةَ بنِ عُروَةَ بنِ مَسْعُودٍ الثَّقَفِي، و كانَ مِنْ أَصْبَح النَّاسِ وَجْهَاً، وَ لَهُ يَوْمَئِذٍ تِسْعَ عَشَرَ (1) سَنَةٌ، فَشَدَّ عَلَى النَّاسِ وَ هُوَ

ص: 261


1- <چنین است در أصل. در الإرشادِ ويراسته ي مُؤَسَّسَة آلِ البَيْت - عَلَيْهِمُ السَّلام - (2 /106): بضعَ عَشرَة».>

يَقُولُ:

أَنَّا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلي نَحْنُ *** وَ بَيْتِ اللَّهِ أَوْلَى بِالنَّبِي

تَاللَّهِ لَا يَحْكُمُ فِينَا ابْنُ الدَّعِي *** أَضْرِبُ بِالسَّيْفِ أُحَامِي عَنْ أَبِي

ضَرْبَ غُلَامٍ هَاشِمِي قُرَشي

فَفَعَلَ ذَلِكَ مِرَارًا وَ أَهْلُ الكُوفَةِ يَتَّقُونَ قَتْلَهُ ، فَبَصُرَ بِهِ مُرَّةُ بْنُ مُنْقِذٍ الْعَبْدِيُّ، فَقَالَ: عَلَيَّ آثامُ الْعَرَبِ إِنْ مَرَّبِي يَفْعَلُ مِثْلَ مَا فَعَلَ ذَلِكَ إِنْ لَمْ أُنْكِلْهُ أَبَاهُ؛ فَمَرَّ يَشُدُّ عَلَى النَّاسِ كَمَا فَعَلَ فِي الْأَوَّلِ، فَاعْتَرَضَهُ مُرَّةً بْنُ مُنْقِذ، و طَعَنَهُ فَصُرِعَ، وَاحْتَوَاهِ الْقَوْمُ، فَقَطَّعُوهُ بِأَسْيَافِهِمْ.

فَجَاءَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - حَتَّى وَقَفَ عَلَيْهِ ، فَقالَ: قَتَلَ اللَّهُ قَوْمًا قَتَلُوكَ! يَا بُنَيَّ! مَا أجرأهُمْ عَلَى الرَّحْمَن وَ عَلَى انْتِهاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ! ؛ وَانْهَمَلَتْ عَيْنَاهُ بِالدُّمُوع. ثُمَّ قَالَ: عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَا!

وَ خَرَجَتْ زَيْنَبُ أَحَتُ الْحُسَيْنِ مُسْرِعَةً تُنَادِي يَا أَخَيَّاه ! وَ ابْنَ أُخّياها، وَ جَاءَتْ حَتَّىأَكَبَّتْ عَلَيْهِ، فَأَخَذَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - بِرَأْسِهَا فَرَدَّهَا إِلَى الْفُسْطَاطِ، وَ أَمَرَ فِتْيَانَهُ، فَقَالَ: اِحْمِلُوا أَخَاكُمْ؛ فَحَمَلُوهُ حَتَّى وَضَعُوهُ بَيْنَ يَدَيِ الْفُسْطَاطِ الَّذِي كَانُوا يُقَاتِلُونَ أَمَامَهُ.» (1)

(یعنی:

فرزند آن حضرت عَلَيَّ بنِ الْحُسَين - عَلَيْهِ السَّلام - ، که مامش لیلی دخترِ أَبي قُرَّةَ بنِ عُروة بن مسعودِ ثَقَفی ،بود پیش رفت. او از زیباروی