روزنامه عاشورا : ترجمه یوم الطف مقتل الامام ابي عبدالله الحسین الشهید علیه السلام

مشخصات کتاب

سرشناسه : نجفی ، هادی ، 1342 -

عنوان قراردادی : یوم الطف (مقتل الامام ابی عبدالله الحسین الشهید) .فارسی- عربی

عنوان و نام پدیدآور : روزنامه عاشورا : ترجمه يوم الطّفّ مَقتَل الإمام أبي عبدالله الحُسَينِ الشَّهِيدِ عَلَيْهِ السَّلام/ مولف هادی نجفی ؛ ترجمان جویا جهانبخش.

مشخصات نشر : اصفهان: حوزه علمیه قم، دفتر تبلیغات اسلامی، شعبه استان اصفهان، 1397.

مشخصات ظاهری : 568ص.

فروست : مجموعه مطالعات ایرانی اسلامی؛ 5.

شابک : 450000ریال978-622-6152-01-3 :

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

یادداشت : فارسی- عربی.

یادداشت : کتابنامه : ص.[547] -560؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع : حسین بن علی (ع)، امام سوم ، 4 - 61ق.

موضوع : Hosayn ibn 'Ali, Imam III , 625-680

موضوع : واقعه کربلا، 61ق.

موضوع : Karbala, Battle of, Karbala, Iraq, 680

موضوع : عاشورا

موضوع : Tenth of Muharram

شناسه افزوده : جهانبخش ، جویا، 1356 - ، مترجم

شناسه افزوده : حوزه علمیه قم. دفتر تبلیغات اسلامی. شعبه استان اصفهان

رده بندی کنگره : BP41/4/ن26ی9041 1397

رده بندی دیویی : 297/953

شماره کتابشناسی ملی : 5332395

خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب: خانم مریم محققیان

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

مجموعه مطالعات ایرانی - اسلامی / 5

روزنامه عاشورا

(ترجمه يَوم الطّفّ مَقتَل الإمام أبي عبداللهِ الحُسَينِ الشَّهِيدِ عَلَيْهِ السَّلام)

مؤلّف هادی نجفی

تَرجُمان

جویا جهان بخش

ص: 3

پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی

مجموعه مطالعات ایرانی - اسلامی / 5

روزنامه عاشورا

ترجمه يوم الطّفّ مَقتَل الإمام أبي عبداللهِ الحُسَينِ الشَّهِيدِ عَلَيْهِ السَّلام

مؤلف: هادی نجفی

ترجمان: جویا جهان بخش

تهیه: پژوهشکده الهیات و خانواده

ناشر: انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان

چاپ: چاپ خانه مؤسسه بوستان کتاب

نوبت چاپ: دوم، بهار 1398

شمارگان: 500 نسخه

قیمت: 60000 تومان

عنوان: 88؛ مسلسل: 130

«همه حقوق برای ناشر محفوظ است»

نشانی: اصفهان خیابان آیت الله شمس آبادی ، کوچه سرلت، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علميه قم - شعبه اصفهان.

تلفن و دورنگار: 5-32208001-031

مراکز پخش: اصفهان تلفن: 32220370؛ قم ، تلفن و دورنگار:

37743426؛ تهران، تلفن: 66951534

وب سایت http://www.Morsalat.ir/Nashr

پست الکترونیک: Nashr.disf@dte.ir

سرشناسه: نجفی، هادی 1342 -

عنوان قراردادی: يَوم الطّفّ (مَقتَل الإمام أبي عبد اللهِ الحُسَينِ الشهيد). فارسی - عربی

عنوان و نام پدیدآور: روزنامه عاشورا: ترجمه يوم الطّفّ مَقتَل الإمام أبي عبدالله الحُسَينِ الشَّهِيدِ عَلَيْهِ السَّلام مؤلّف: هادی نجفی؛ ترجُمان جویا جهان بخش

مشخصات نشر :اصفهان دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم شعبۀ استان اصفهان 1397

مشخصات ظاهری: 568 ص.

فروست: مجموعه مطالعات ایرانی اسلامی / 5

شابک 600000 ریال ISBN:978-622-6152-01-3

وضعیت فهرست نویسی: فيبا

یادداشت: فارسی - عربی.

یادداشت: :کتاب نامه : ص . [545] - 560؛ هم چنین به صورت زیرنویس

موضوع: حسین بن علی علیه السلام امام سوم 4 - 61 ق.

موضوع: Hosayn ibn 'Ali, Imam III, 625-680

موضوع: واقعه کربلا، 61 .ق.

موضوع: Karbala, Battle of, Karbala, Iraq, 680

موضوع: عاشورا

موضوع: Tenth of Muharram

شناسه افزوده: جهان بخش جویا، 1356 - ، مترجم

شناسه افزوده: دفتر تبلیغات اسلامی حوزۀ علمیه قم. شعبه استان اصفهان

رده بندی کنگره : 1397 9041ی 41/4/26 BP

رده بندی دیویی: 297/953

شماره کتاب شناسی ملی: 5332395

ص: 4

سخن نخست

مجموعه «مطالعات ایرانی - اسلامی» اهتمامی است فروتنانه در عرصه بازخوانی باز پژوهی میراث ارج آور اندیشه وران تمدّن شکوهمند ایران و اسلام، و کوششی مشتاقانه به آهنگ راه گشودن به سوی آفاق فراخ فکر و فرهنگ اسلامی امروز، با بهره وری از خزائن گران بار معرفتی دیروزیان؛ آن سان که فردایی روشن تر و دل گشاتر را از رهگذر آن تقدیر و تدبیر توان کرد.

پس از دو کتاب «از گنجینه های نسخ خطّی» و «المُتَبَقّي مِن كُتُب مَفقُودة» تألیف دکتر حسن انصاری، و ترجمه کتاب «فیلسوف یهودی بغداد (ابن کمّونه و آثار)» او نوشته زابینه اشمیتکه و رضا پور جوادی و برگردان عربی کتاب/ اخلاق ناصرى موسوم به الأخلاق النصيريّة في تعريب الأخلاق الناصريّة به قلم رُكن الدّين محمّد جُرجانی (زنده در 728 ه ق.) کتاب پیش رو، پنجمین اثری است که به یاری خداوند متعال در ضمن سلسلۀ «مطالعات ایرانی - اسلامی» منتشر می شود

روزنامه عاشورا ترجمه فارسی کتاب يَوم الطّفّ تأليف آیة الله شیخ هادی نجفی در باب گزارش وقایع روز عاشورا است که به خامه استادانه دانشور ارجمند آقای جویا جهان بخش فراهم آمده این کتاب ارزشمند گزارشی است مبسوط و بقدر میسور دقیق از رخداد های روز عاشورا که بر بنیاد منابع و متون تاریخی و روایی و ادبی گوناگون و اغلب کهن تدوین یافته است.

کوشش نویسنده و ترجمان در این اثر برای گرد آوری نقل ها و أخبار متعدّد و متنوّع درباره حوادث روز عاشورا و داوری و عیار سنجی عالمانه در باب آن ها این اثر را

ص: 5

کتابی کم نظیر در زمینه شناخت وقایع روز عاشورا ساخته است. خواست مؤلّف و نیّت مترجم روزنامه عاشورا از تمهید این دفتر ارائه مجموعه ای از متون و گفتاورد های برگرفته از منابع اصلی و اصیل در خصوص واقعۀ شهادت امام حُسَين (عليه السّلام) و یاران وفا دار ایشان در کربلا بوده است تا هم تصویر به نسبت روشنی از رُخداد های روز عاشورا عرضه شود و هم زمینه ساز تأمّلات و تحقیقات بیش تر در این موضوع گردد.

نویسنده کتاب، بر اساس منابع و مقاتل مختلف معتبر گزارش های گوناگون در خصوص شهادت هر یک از شهیدان کربلا را به ترتیب تاریخی کنار هم نهاده و اغلب به مقایسه و جرح و تعدیل آن ها نیز پرداخته است و خواننده را در میان انبوه اخبار سرگردان رها نکرده. بدین سان، حاصل کار ایشان گزارشی محقّقانه از وقایع روز عاشوراست که برای خوانندگان عالم و عامی که به دنبال مقتلی در مجموع معتبر هستند سودمند می افتد. افزون بر این قلم فخیم و ادیبانه مترجم کتاب ارزش اثر را دو چندان کرده و امعان نظر و اعمال دقّت او در نقل و ترجمۀ عبارات و ضبط أسامی و اصطلاحات روزنامه عاشورا را کتابی شاخص و متمایز در میان بسیاری از مقاتل نموده است با توجّه به ویژگی ها و امتیازات یاد شده بی گمان انتشار کتاب حاضر در جبران بخشی از کاستی های فراوان در عرصه عاشورا پژوهی مؤثّر می افتد و از همین رو نگارنده این سطور خود را مفتخر به چاپ آن در مجموعه مطالعات ایرانی اسلامی می داند.

امیدواریم انتشار این اثر و دیگر آثاری که به خواست و عنایت خداوند منّان در مجموعه «مطالعات ایرانی- اسلامی» به چاپ خواهد رسید زمینه ساز پویایی افزون و اعتلای فزاینده دانش جویندگان و پژوهندگان این گونه آگاهی ها در باب میراث سترگ ایرانی و فرهنگ گران سنگ اسلامی شود و همۀ ما را با یادگار های بیش بهای دیرین و مواریث والای ثمین دانشوران اقالیم قبله آشناتر سازد.

در خور یادآوری است که بنا به درخواست مترجم ارجمند کتاب، ناشر در رسم الخطّ و ویرایش و صفحه بندی کتاب هیچ گونه تغییری اعمال نکرد و به انتشار آن بر طبق شیوه كنوني مقبول مترجم بسنده نمود.

ص: 6

در پایان از جناب آقای دکتر نجف لکزایی، رئیس محترم پژوهش گاه علوم و فرهنگ اسلامی و حجّة الاسلام و المسلمین جناب آقای محمد قطبی، رئیس محترم دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان و آقای یدالله جنّتی مدیر ارجمند انتشارات این دفتر که در چاپ کتاب حاضر هم دلانه گام برداشتند سپاس گزاری می کنم، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.

حمید عطائی نظری

اصفهان / تابستان 1397

ص: 7

ص: 8

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ سَلَامٌ عَلَی عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَى

یادداشتِ تَرجُمان

آن چه در این دفتر به دوستداران فرهنگ اسلامی و به ویژه جویندگانِ أَخبار واقعۀ خون بار کربلا، پیش آورد می شود تَرجَمۀ کتاب یوم الطَّفّ، از مقاتِلِ شیعی معاصر، است که برگزارشِ رُخداد هاي روز عاشورا بر بنیادِ منابع و مآخذ تاریخی و روایی و أَدبي گوناگون و عُمدۀً بسیار کهن اشتمال دارد.

تَرجَمهُ يَوم الطَّفّ را روزنامۀ عاشورا نامیده ام؛ زیرا گذشتگان شیوا سخن و فرهیخته ما دفتر یادداشت ها و گزارش های روزانه را و هر دفتری را که رخداد های روز در آن ثبت می شد، «روزنامه» می نامیدند - و همین واژه بود که به زبانِ عَرَبی نیز درآمد و به ریخت «روزنامج» به کار رفت «روزنامچه» را هم در پاره ای از ادوار به همین معنی به کار برده اند. من نیز «روزنامه» را به همان معنای کهن و شیوای رسای دیرینه اش به کار برده ام.

روزنامۀ عاشورا به گمانِ صاحب این قلم، عنوانی بسزا و گویاست از برای کتابی که اهتمام خود را مصروف گزارش رُخداد های «روز عاشورا» و بار گفتِ فاجِعَۀ خونینِ دَشتِ

ص: 9

طفّ (1) می کند؛ و یوم الطَّفّ، چنین کتابی است.

تنها چاپ متنِ عَرَبِي يَومِ الطَّفّ به سال 1413 ه.ق .، در قم - با شمارگان 2000 نسخه - به طبع رسیده است و به طورِ نِسبةً محدود توزیع گردیده، و اینک سال هاست که در بازار کتاب نایاب است؛ با این همه موردِ تَوَجّه بوده است و در کتاب خانه شکوهمند عاشورا شناسی مکانتی یافته و ملحوظِ نَظَرِ دیده وَران واقع شده.

نمونه را، کتاب شناس اندیشه ور استاد مُحَمَّدِ اسفندیاری - دامَ عُلاه! -، در ویراست نَخُستِ كتاب شناسي إمام حسين علیه السلام ، يوم الطَّفّ را در شمار «صد کتاب مهم دربارۀ إمام حسین - علیه السلام - به عربی و فارسی، که... تا کنون نوشته شده» (2) ، قلم داده و برگزیده است (3)

بی گمان ترجمۀ این کتاب به فارسی، شاینده می نمود؛ بویژه از آن روی که ترجمه يوم الطَّفّ، در واقع، فرصت تازه ای برای باز خوانی و باز فهمی و گزارشی دیگر از نُصوصِ مَقاتِل کهن نیز بود.

هنوز هم کلام علّامۀ عالی مقدار آية الله حاج میرزا أَبو الحَسَنِ شَعراني - قَدَّسَ اللهُ رُوحَه العزيز - را باید واگویه کرد که ده ها سال پیش از این مرقوم فرموده بوده است:

«غالبًا مَقاتِل پارسی عباراتِ عربی را به دل خواه خود تلخیص و تفسیر کرده اند و به ترجمه کلمه به کلمه نپرداخته؛ چنان که خواننده را به أصل عَرَبی نیاز است تا حَقِّ معنی مقصود را دریابد ...» (4)

ص: 10


1- سرزمینِ کَربَلا در دشتِ طَفّ واقع شده است؛ و در متون منثور و منظوم اسلامی بار ها و بار ها، - در یاد کردن از «کربلا» همین واژۀ «طفّ» را به کار برده اند؛ آن سان که گاه «کربلا» و «طفّ» چونان دو واژۀ مُتَرادِف به کار گرفته می شوند.
2- كتاب شناسي تاريخي إمام حُسَين علیه السلام ، چ 1، 1380 ه.ش .، ص 15.
3- نگر همان ص 251، ذیل ش 83.
4- دَمع السُّجوم (ترجَمهُ نفس المهموم)، ج إسلاميّه، ص 2.

سَعيِ من بر آن بوده است تا در تَرجَمهُ يَومِ الطَّفّ چنان نکنم.

بیشترینه مطالب کتاب، گفتآورد هائی است از مقتل ها و تاریخ نامه ها و حديث نامه هاي کهن، و غالب این گفتآورد ها، هفت صد یا هشت صد یا نه صد یا هزار سال عمر دارد.

از همین روی، کوششی به کار برده ام تا در ترجمه، چندان که در گنجایی دانش و توانش من بوده است، دقّت و امانت را پاس دارم، و اصالت و سندیّت را در قَلَمْ گردانی های ذوق ورزانه مخدوش نسازم. هم چنین از کهن شیوگی زبانِ تَرجَمه که با ديرينگي گفتآورد هاي ياد شده و موضوع بحث تناسبی ناگزیر دارد، باك نداشته ام.

به واسطۀ همین أَهَمِّيِّتِ گفتآورد ها، نُصوص عباراتِ متون قدیم را بعينه آورده و حرکت گذاری نیز کرده ام در پاره ای از فقره ها که نیاز به اصلاح دیده می شد، با یاد آوری موارد در حاشیه، بدین کار دست یازیده ام .(1)

آن چه بر سبیل تتمیم و توضیح در متن یا حاشیه برافزوده ام، در میان دو کمانكِ شکسته - یعنی: < > - نهاده ام تا کرانه های مُداخَلَتِ این بنده در کتاب هویدا باشد و مرزِ سخنِ هر يك از مؤلّف و ترجمان پدیدار گردد.

تَرجَمهُ يَوم الطَّفْ (کتاب حاضر)، از کار های سال ها پیش من است.گمان می کنم بیش و كم ده سال پیش از این بود که به ترجمه آن دست یازیدم و سال ها آن را باز نهاده بودم تا در فراغتی دلخواه به تکمیل و تتمیم بعض حواشی تَرجُمان بپردازم و با تحقیق و تطبیق و تدقیق بیشتر از راستی و درستی و رَسائی بعض برابر نهاده ها بی گمان شوم.

فراغتی بدان دلخواهی فَرادَست نیامد و سرانجام ناگزیر شدم با پاره ای بازبینی های

ص: 11


1- رَسمِ خَطّ نُصوص، در کثیری از موارد رَسْمِ خَطّ معمول پیشینگان بود که لزوماً با شیوۀ رسم الخطّي امروز هَم ساز نیست اصراری بر بهسازی نداشته ام و در مواردی همان رسمِ خطّ دیروزینه را بر جای نهاده ام

اجمالی و بَسَنده گری به «ما حَضَری» که هست تَرجَمه را آمادۀ انتشار سازم(1)

بی هیچ گفت و گوی با این بضاعت اندک و توشۀ علمی نابسنده که مراست و با آن دشواری و درشتناکی راهی که در ضبط و فهم و تَرجَمۀ نُصوص روایی و تاریخی کهن باید پیمود، با همۀ کوششی که رفته است، در ترجمۀ یومِ الطَّفِّ، لَعَزِش ها و ناهمواری هائی به نظرِ دیده وَرانِ رایمند خواهد رسید که یاد آوری آن ها، مِنَّتَی بر ذِمَّتِ این کمین خادِمِ کتاب و سنّت خواهد بود. پیشاپیش از همۀ تذکار های دانشورانه ای که مرا به ضبط و فهم و ترجمه ای استوارتر و شاینده تر رهنمودن گردد، فروتنانه سپاس گزاری می کنم.

و سخنِ واپسین، جز آستان بوسی و خاکساری در برابر مقام بلند و ارجمندِ سَرورِ آزادگان و سالار شهیدان حُسَيْن بن عَلى - صَلَواتُ اللهِ وَ سَلامُهُ عَلَيْه - ، نیست؛ که اگر کوشش ناچیز و تکاپوی ناتمام این ذره بی مِقدار به نَظَرِ عنایت مهر آسای او آشنا شده باشد، سزاست تا آفتاب وار سَرِ فَخر بر آسمان بسایم!!

که می داند؟!«... تو مگو ما را بدان شه بار نیست / باکریمان کار ها دشوار نیست»!

کمین خادِم کتاب و سُنَّت:

جویا جهان بخش

- عُفِيَ عَنْهُ و عَنْ وَالِدَيْهِ -

اصفهان / زمستان 1392 ه.ش.

ص: 12


1- پیگیری مؤلّف محترم کتاب که از آغاز بدین ترجمه رغبت نمود و بحق از درنگ و تأخیرِ نگارنده این سطر ها شگفتی و شکوه می فرمود، در این میان بسیار مؤثّر افتاد! وَرنه ای بسا روزنامه عاشورا هم بمانند شماری از دیگر نوشتار ها و جستار ها و ترجمه ها و تصحیح های راقم، یکسره در زاویه بی سرانجامی مختفی می شد!!

پیشکش

به تو ای پسرِ رسولِ خدا و پسرِ امیرمؤمنان و پسرِ فاطِمَۀ زَهراء، ای کسی که خُدای خون خواه او و خون خواه پدر اوست و ای کشته ای که کسانش را نیز کشته اند به تو ای سَروَرَم و مولایم و پیشوایم ای أَبا عبداللهِ الْحُسَین، این نوشتار خویش را که سرمایۀ اندكِ من است - پیشکش می کنم و از تو جز این نمی خواهم که در این جهان و آن جهان با تو باشم.

امیددار پذیرفتاری ات

مؤلّف

ص: 13

﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِيَ إِلَى رَبِّكَ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبَادِي * وَ ادْخُلِي جَنَّتِي﴾

(سوره فجر، 27 - 30 / یعنی: ای جانِ آرمیده! خُشنود و پسندیده به سوي پروردگارت باز گرد. پس در زمرۀ بندگانِ من اندر آی، و به بهشت من اندر آی).

ص: 14

رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - فرمود:

﴿حُسَينَ مِنَي و أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَيْنًا حُسَيْنَ سِبْطَ مِنَ الْأَسْباط﴾ (1)

(یعنی:

حُسَيْن از من است و من از حُسَيْن ام. خدای دوست بداراد! کسی را که حُسَيْن را دوست بداردا حسین سبطی است از اسباط ) (2)

ص: 15


1- صحیح ترمذی، 307/2؛ و: أمالي سَيِّدِ مُرتَضى، 157/1؛ و: تهذيب التهذيب ابنِ حَجَر، 299/2.
2- < «سبط»، هم به معنای نواده است و هم به معنای جماعت گفته اند: مُراد از این که امام حُسَین - عَلَيْهِ السَّلام - سبطی است از أسباط، آن است که امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - از حيثِ أَخلاق و أعمالِ صالح خود بتنهائی چونان يك أُمَّت است و در آخرت به سانِ يك أُمَّتِ بلند پایه صاحبِ شَأْنى عظيم و والاست. نگر: التّاج الجامع للأُصول، 359/3. >

ص: 16

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

سپاس و ستایش خدای راست پروردگار جهانیان؛ آفرین و درود بر سَرورِ ما و پیامبرمان حضرت ابو القاسم مُحَمَّد و خاندانِ پاکیزه منشِ پاكِ او باد!

در این أوراق، مقتل مولا و سَروَر و پیشوایمان سالار شهيدان، حضرتِ أبو عبدالله الحُسَيْن - عَلَيْهِ صَلَواتُ الْمَلِكِ الْمَنان - ، و هر آن چه را در روز «عاشورا»ي سال شصت و یکم هجری رخ داده است، فراهم آورده و نامش را «يوم الطَّفّ» نهاده ام. این کتاب نیازی به پیش گفتار ندارد؛ زین روی، عِنانِ قلم را از نگارش پیش گفتار باز تافتم و طیّ پنج فصل و يك خاتمه به خود موضوع می پردازم:

فصل نَخُست: زمینه چینی های پیکار

فصل دوم: شهيدانِ أَصحاب - رِضْوانُ اللهِ تَعَالَى عَلَيْهِمْ.

فصل سوم: شهیدان خاندانِ أبوطالب - سَلَامُ اللهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِين.

فصل چهارم: به شَهادَت رَسيدَنِ إِمام - عَلَيْهِ السَّلام.

فصل پنجم: آن چه پس از شهادتِ إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - رُخ داد.

خاتمه: در گزارش پاره ای از اخبار فریقین که درباره روز عاشورا رسیده.

اينك، به ياري خداي متعال و حَول و قُوَّتِ او، می گویم:

ص: 17

30

ص: 18

فصل نخست: زمینه چینی های پیکار

اشاره

ص: 19

ص: 20

[نماز بامداد]

ابن قولویه در کامل الزّیارات (1) و مسعودی در اثبات الوصيّة (2) گفته اند:

«الَمّا أَصْبَحَ الحُسَينُ يَوْمَ عاشوراء وَ صَلَّى بِأَصْحَابِهِ صَلاةَ الصُّبْح قامَ خَطِيبًا فيهم، حَمِدَ الله وأَثْنَى عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: إِنَّ اللهَ تَعَالَى أَذِنَ فِي قَتْلِكُمْ وَ قَتَلى في هَذَا الْيَوْم؛ فَعَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ وَ الْقِتَالِ.»

(یعنی:

چون بامداد روز عاشورا شد و حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > پیشاپیش یارانش نماز بامداد بگزارد در میان ایشان به سخن راندن بایستاد خدای را سپاس گفت و ستود، و آن گاه فرمود:

خدای تعالی در این روز قتل شما و قتل مرا رُخصت داده است؛ پس شکست پیشه سازید و پیکار نمایید

[ساماندهی سپاه خداوند]

وَ أَصْبَحَ الحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - فَعَبَّأ (3) أَصْحابَهُ بَعْدَ صَلَاةِ الْغَدَاةِ وَ كَانَ مَعَهُ اثْنَانِ وَ

ص: 21


1- كامل الزيارات ، 73 .
2- عَبَّا الجَيْشَ تعبئةً إذا هيّأه في موضعه.
3- إثبات الوصيّة ، ط. المطبعة الحيدريّة، 139.

22

ثَلَاثُونَ فارِسًا وَ أَرْبَعُونَ راجِلًا، فَجَعَلَ زُهَيْرَ بْنَ الْقَيْنِ فِي مَيْمَنَةِ أَصْحَابِهِ، وَ حَبِيبَ بْنَ مُظَاهِرٍ فِي مَيْسَرَةِ أَصْحَابِهِ، وَ أَعْطَى رَايَتَهُ الْعَبَّاسَ أَخاهُ، وَ جَعَلُوا الْبُيُوتَ في ظُهُورِهِمْ، وَ أَمَرَ بِحَطَبٍ وَ قَصَبٍ كانَ مِن وَراءِ البُيُوتِ أَن يُتْرَكَ في خَنْدَقٍ كَانَ قَد حُفِرَ هُناكَ، وَ أَنْ يُحْرَقَ بالنَّارِ، مَخافَةَ أَن يَأْتُوهُمْ مِن وَرَائِهِم.» (1)

(یعنی:

بامدادان، حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - ، پس از نماز بامداد یارانش را سامان رزمی داد. سی و دو سوار و چهل پیاده با او بود. زُهَيْر بن قین را در مَيْمَنَۀ یارانِ خویش و حبیب بن مُظاهر را در مَيْسَرَۀ یارانش نهاد و درفش خویش را به دستِ عَبّاس برادرش داد. خیمه ها (2) را پشتِ سرِ خویش نهادند؛ و فرمود هیزم و نیی را که پس پشتِ خیمه ها بود، در خندقی که آن جا حفر شده بود بریزند و به آتش بیفروزند، مبادا که از پشتِ سر به ایشان یورش آوَرَند)

طَبَری این گزارش را با لَختی ناهمسانی در تاریخ نامه اش آورده است(3) که خواهندگان بدان مُراجَعَه می توانند فرمود.

[ساماندهی سپاه شیطان]

طَبَری گفته است:

«.. لَمَّا خَرَجَ عُمَرُ بْنُ سَعْدِ بِالنَّاسِ، كَانَ عَلَى رَبْعِ أَهْلِ الْمَدِينَةِ يَوْمَئِذٍ، عَبدُ اللَّهِ بْنُ زُهَيْرِ بْنِ سُلَيْم الْأَزْدِيُّ، وَعَلَى رَبِّعِ مَذحِجِ وَ أَسَدٍ، عَبْدُ الرَّحْمَنِ بنِ أَبِي سَبِرَةَ الْحَنَفَيُّ، و عَلَى رَبِّع رَبيعَةَ وَ کندَةَ، قَيْسُ بْنُ الْأَشْعَثِ بْنِ قَيْسٍ، وَ عَلَى رَبْعِ تَمِيمٍ وَ هَمْدَانَ، الحُرُّ بْنُ يَزِيدَ

ص: 22


1- الإرشاد، ط. اصفهان، 214
2- < تَرجَمة «البيوت» را به «خیمه ها» نیز سنج با رَوضَة الواعظين تَرجَمه مهدوی دامغانی، ص 304 >
3- تاريخ الطَّبَری، 6 /241.

الرِّيَاحِيُّ، فَشَهِدَ هَؤُلَاءِ كُلُّهُمْ مَقْتَلَ الْحُسَيْنِ إِلَّا الْحُرُ، فَإِنَّهُ عَدَلَ إِلَى الْحُسَيْنِ وَ قُتِلَ مَعَهُ.

و جَعَلَ عُمَرُ عَلَى مَيْمَنَتِهِ، عَمْرَو بْنَ الْحَجَّاجِ الزُّبَيْدِيَّ، وَ عَلَى مَيْسَرَتِهِ، شَمِرَ (1) بْنَ ذِي الْجَوْشَنِ بْنِ (2) شُرَحْبِيلَ بْنِ الْأَعْوَرِ بْنِ عُمَرَ (3) بْنِ مُعاوِيَةَ، وَ هُوَ الصِّبابُ بْنُ كِلَابِ، وَ عَلَى الْخَيْلِ، عَزرَةَ بْنَ قَيْسِ الْأَحْمَسِيَّ، وَ عَلَى الرِّجَالِ، شَبَثَ بْنَ رِبْعِيِّ الْيَرَبُوعِيَّ، وَ أَعْطَى الرَّايَةَ ذُوَيْدًا مَوْلَاهُ.» (4)

(یعنی:

... چون عُمَر بنِ سَعد با جماعت بیرون آمد، فرماندهِ جَماعتِ شهریان (5) آن روز

ص: 23


1- < ضبطِ «شَمِر» - که از دیر باز هم در فارسی و هم در عَرَبی «شِمْر» هم تلفّظ شده است ، به زبر شین و زیر میم موافق است با تصریح بعض صاحب نظران. بحث در اقوالِ گوناگون در این زمینه و ترجیح یکی بر دیگری، از گنجایی این یادداشت بیرون است. عجالةً، از براي بعض إظهار نظر ها، نگر: إبصار العَيْنِ سَماوی، ط. طبسی، ص 44؛ و: قمقامِ زخَّارِ فرهاد میرزا، چ کتاب چی، ص 497؛ و: راهنماي دانشورانِ سَيِّد على أكبر بُرقعی، 1 /456؛ و: دَمعُ السُّجوم، چ إسلاميّه، ص 143 حاشیه و لغت نامه دهخدا، ذیل «شمر» >
2- < چنین است در يوم الطَّفّ - و مأخذ آن ؛ ليك گویا این «بن» زائد است، و «ذوالجوشن» لقب خودِ «شُرَحبيل بن الأعور» است و «الأعور» پدر پدر شمر است نه پدر پدر پدر او >
3- < چنین است در يَوم الطَّفّ - و مأخذ آن ؛ ليك احتمالا آن سان که در کثیری از دیگر منابع دیده می شود «عمرو»، صحیح است، نه «عُمَر» >
4- تاريخ الطَّبَرى، 6 /241
5- < تعبیر متن طَبَرى، أهل المدينه است. غالب فارسی نویسان و تَرجُمانانی که بدین عبارت یا نظیر آن نَظَر داشته اند و در این زمینه قلم زده اند، «مدینه» را اسم خاص ( / مدينة النّبيّ - ص - ) تلقّی کرده و از همین روی تعابیری چون «أهل مدینه» را در ترجمه آن به کار برده اند. (نمونه را، نگر: قمقامِ زَخَّارِ فرهاد میرزا، چ کتاب چی، ص 389؛ و: رموز الشهاده ي کمره ای، چ کتاب چی، ص 106؛ و: دانش نامۀ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - ، دار الحديث، 81/6؛ و: مقتل أبي مخنف، ترجمۀ سُلیمانی،ص 147؛ و سلحشوران طف، ص 77). زنده یاد پاینده در ترجمه تاریخ طبری (چ أساطير، 3020/7)، «أهل المدينة» را به «شهریان کوفه» ترجمه کرده و پیداست که مدینه را اسم خاص نگرفته است. کمینه بنقد برداشت و دریافت پاینده را پذیرفتنی تر می یابد >

عبد الله بنِ زُهَيْرِ بنِ سُلَيْمٍ أَزْدی بود و فرماندهِ جَماعتِ مَذْحِج و أَسَد، عَبد الرَّحْمَن بنِ أَبي سَبرَه ي حنفی، و فرماندهِ جَماعتِ رَبيعَه و كِنْدَه، قَيْس بنِ أَشْعَتْ بنِ قَيْس، و فرماندهِ جَماعتِ تَميم و هَمْدان حُرّ بن یزید ریاحی اینان همه در ماجراي قَتْلِ حُسَيْن حضور داشتند، بجُز حُرّ بن یزید ریاحی که رو به سوی حُسَین تافت و با او کشته شد. عُمر < بن سَعد >، عَمْرو بنِ حَجّاجِ زُبَيْدی را بر مَيْمَنَۀ خویش فرماندهی داد، و شمر بنِ ذِي الْجَوشَن (1) بن شُرَحْبيل بن أَعْوَر بن عُمَر بن مُعاويه - که همان ضباب بن کلاب باشد (2) - را بر مَيْسَرَه، و عَزرَة بنِ قَيْسِ أَحْمَسی را بر سواران، و شَبَث بنِ رِبْعِي يَربوعی را بر پیادگان و درفش را به دستِ ذُوَيْد، وِلامَندِ (3) خویش، داد.).

ص: 24


1- < ذو الجوشَنِ ضبابی، پدرِ شَمِر به قولی در اصل «شُرحبیل» نام داشت، و به قولی، «أوس». در این باره که چرا او را «ذو الجَوْشَن» گفته اند، اقوالی چند هست. به قولی از این روست که وی نَخستین عَرَبی بود که جوشن پوشید و به قولی آن که پادشاه ایران به او جوشنی بخشیده بود و از این روی وی را «ذوالجوشن» خواندند و به قولی دیگر سینۀ وی برآمدگی داشت و از همین روی او را از راه تشبیه به کسی که جوشن پوشیده بوده است «ذوالجوشن» گفته اند >
2- < ضِباب - به کسر ضاد «ضب» -، لقب این معاوية بن كِلاب است که نیای شمر بوده، و «بنى ضباب بنِ کلاب» که شاخه ای از بنی عامر بن صعصعه اند - و شَمِر از هم ایشان است ، أولادِ اویند و بدو منسوب اند >
3- واژۀ تازی «مولی» که ما آن را به «ولامند»، و گاه «صاحب ولا»، بر می گردانیم، حاکی از وجود رابطه «ولاء» است، و «ولاء» را انواعی است؛ چنان که «مولی» را بر: غُلام، و غُلام آزاد شده، و هم پیمان و آزاد کنندۀ غُلام و صاحبِ غُلام و .... و.... إطلاق می کنند. در این جا مقصود از «مولی» / «ولامند»، غُلام است >

ذَهَبی در میزان الاعتدال گفته: «عُمَر بنِ سَعد بنِ أَبِى وَقَاصِ زُهْری، به خودي خود متّهم نیست ولی به جنگ با حُسَین - عَلَيْهِ السَّلام- دست یازید و کار ها کرد.

شعبه از ابو اسحاق که او از عیزار بن حُرَيْث روایت می کرد و او از عُمر بن سعد، روایتِ حدیث کرد؛ پس مردی رو به او برخاست و گفت: از خدا نمی ترسی که از عُمر بن سعد روایت می کنی؟ او نیز گریست و گفت: دیگر بار چنین نکنم

عجلی گفته: مردمان از وی روایت کرده اند؛ تابعی ثقه ای است.

أَحمد بنِ زُهَيْر گفته است: از ابنِ معین پرسیدم: عُمَر بنِ سَعد ثِقَه است؟ ابنِ معین گفت: چگونه کسی که حُسَین را کشته است، ثِقَه باشد؟!

خلیفه گفت: مختار او را به سال شصت و پنج به قتل آورده است.» (1)

می گویم: تَعَجُّب از ذَهَبی است که می گوید: «عُمَر بن سعد ... به خودي خود متّهم نیست، ولی به جنگ با حُسَین - عَلَيْهِ السَّلام - دست یازید و کار ها کرد». مرادش از این که «به خودی خود متّهم نیست» چیست و چه مقصودی دارد؟

شگفت تر، سخن عجلی است که دربارۀ وی می گوید: «مردمان از وی روایت کرده اند؛ تابعی ثِقَه ای است».

پاسخ او نیز البتّه گفتارِ منقول از ابنِ معین است که گفته: «چگونه کسی که حُسَین را کُشته است، ثِقَه باشد؟!».

[نیایشِ حُسَيْن < عَلَيْهِ السَّلام >]

از عَلَيَّ بنِ الحُسَيْن زَيْن العابدين - عَلَيْهِ السَّلام - روایت شده است که گفت: «لَمَّا صَبَّحَتِ الْخَيْلُ الْحُسَيْنَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، رَفَعَ يَدَيْهِ وَ قَالَ:

ص: 25


1- ميزان الاعتدال، 2 / 258، شماره 2034

اللَّهُمَّ ! أَنْتَ ثِقَتِي فِي كُلِّ كَرْبٍ، وَ أَنْتَ رَجَائِي فِي كُلِّ شِدَّةٍ، وَ أَنْتَ لِي فِي كُلِّ أَمْرٍ نَزَلَ بِي ثِقَةٌ و عُدَّةٌ؛ كَمْ مِن هَمٍّ يَضْعُفُ فِيهِ الْفَؤَادُ، وَ تَقِلُّ فِيهِ الحِيلَةُ، وَ يَخْذُلُ فِيهِ الصَّدِيقُ، وَ يَشْمَتُ فِيهِ الْعَدُوُّ ، أَنزَلْتُهُ بِكَ ، وَ شَكَوْتُهُ إِلَيْكَ ، رَغْبَةً مِنّي إِلَيْكَ عَمَّن سِوَاكَ، فَفَرَّجْتَهُ عَنِّي و كَشَفْتَهُ، فَأَنتَ وَلِى كُلِّ نِعْمَةٍ، وَ صَاحِبُ كُلِّ حَسَنَةٍ وَ مُنتَهَى كُلّ رَغْبَةٍ.» (1)

(یعنی:

بامدادان چون سوارگان آهنگ حُسَین - عَلَيْهِ السَّلام- کردند، دستانش را < به دعا > برداشت و گفت:

خدایا! تو در هر اندوهی تکیه گاه منی و در هر سختیی اُمید منی، و در هر آن چه به من رسید تکیه گاهیّ و ساز کار؛ چه بسیار غم ها که دل را بشکند، و چاره در آن کم آید؛ دوست در آن تنها گذارد و دشمن بر آن شادمانه سرزنش کند؛ آن را نزد تو آوردم و از آن به تو شکایت کردم، از آن رو که تنها به تو دل بسته و از دیگران بریده بودم؛ آن غم را از من راندی و زدودی؛ پس تو خداوندگار هر نواخت، صاحب هر نیکویی، و متنهای هر خواستنی.).

[شمار یارانِ إمام < عَلَيْهِ السَّلام >]

سخنِ شَيْخ مُفید (قده) که دربارۀ شمار ایشان گفته بود:«سی و دو سوار و چهل پیاده با او بود»، پیش تر گذشت.

هم چنین از سَروَرمان مُحَمَّد بن علىّ الباقر - عَلَيْهِ السَّلام - ، روایت شده است که ایشان چهل و پنج سوار و صد پیاده بودند(2)

ص: 26


1- الإرشاد (215؛ < تاریخ > الطَّبَرى، 241/6؛ الکامل ، 25/4؛ تاریخ ابن عساکر، 233/4.
2- اللّهوف، ط. المطبعة الحَيْدَريَّة، 43. < در یوم الطَّفّ به نقل از این چاپ لهوف، «مائة رجل» آمده ولی در لهوف (ملهوف) ط. شیخ فارس تبریزیان (ص 158) ، به جای «رجل»، «راجل» ضبط گردیده و بر همین بنیاد، ما «صد پیاده» ترجمه کردیم >

تَقَرَّم (رحمۀ الله علیه) در مقتل خویش گفته است:

«مورّخان دربارۀ شُمارِ یارانِ حُسَين < - عَلَيه السَّلام - > سخنان مختلفی گفته اند:

نخست، آن که سی و دو سوار و چهل پیاده بوده اند. این شمار را شَيْخِ مُفید در ارشاد و طبرسی در إِعلام الوَرَى / 142، و فتّال (1) در روضة الواعظين / 158، و ابنِ جریر در تاریخ اش 241/6 ، و ابن أثیر در کامل ،24/4 و قَرَمانی (2) در أخبار الدُّول / 108 ، و دينَوَرى در الأخبار الطّوال / 354، یاد کرده اند.

دوم، آن که هشتاد و دو پیاده بوده اند این شمار را صاحب الدّمعة السّاكبة (3) کتابش / 327 به «روایت» منتسب داشته است و همین مختار ماست.

سوم: شصت پیاده. این شمار را دَمیری در حياة الحَيَوان 73/1 در خلافتِ یزید یاد کرده است.

چهارم: هفتاد و سه پیاده. این را شریشی در شرح مقامات حریری / 193 یاد کرده

پنجم: چهل و پنج سوار و حدود صد پیاده این شمار را چنان که در تهذیب تاریخ الشّام 337/4 آمده است، ابن عساکر یاد کرده.

ششم: سی و دو سوار و چهل پیاده این را خوارزمی در مقتل 4/2 یاد کرده است.

هفتم: شصت و يك پیاده. این را مسعودی در اثبات الوصيّه / 35 ياد كرده.

ص: 27


1- < صاحبِ رَوْضَة الواعظین را گاه «ابن فتّال» هم خوانده اند به هر روی، مقصود از «فتّال» و «ابنِ فتّال»، هر دو همین صاحبِ رَوْضَة الواعظين است .>
2- < مقصود، أحمد بن يوسف بن أحمد بن سِنانِ قَرَماني دِمَشقی (939 - 1019 ه.ق.) است که مُوَرّخ و منشی بوده است. >
3- يعني: ملّا مُحمَّد باقر بن عَبد الكَريمِ دِهْدَشتي بهبهاني نجفی (ف: 1285 ه.ق.). >.

هشتم: چهل و پنج سوار و صد پیاده این شمار را ابن نما در مُثیر الاحزان / 28 یاد کرده، و در لهوف / 56 آمده است که این شمار مرویّ است از امام باقر - عَلَيْهِ السَّلام.

نهم: هفتاد و دو مرد شبراوى در الإتحاف بِحُبِّ الأشراف / 17 آن را یاد کرده است.

دهم: آن چه در مختصر تاريخ دول الإسلامِ ذَهَبى 31/1 آمده است، مبنی بر این که آن حضرت - عَلَيْهِ السَّلام - در میان هفتاد سوار از مدینه رهسپار شد.» (1)

می گویم :

مُقَرَّم با م به پاره ای از اقوال نپرداخته است؛ مانندِ سخن صاحب مناقب که گفته است: «وَ كَانَ جَمِيعُ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ اثْنَيْنِ وَ ثَمَانِينَ رَجُلًا، مِنْهُمُ الْفَرْسَانُ اثْنَانِ و ثَلَاثُونَ فَارِسَا» (2) (یعنی همۀ یارانِ حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > هشتاد و دو مرد بودند که سوارگان ایشان سی و دو تن بودند.).

و أمّا بين قولِ نَخُست و قولِ ششم و هم چنین بینِ قولِ پنجم و قول هشتم فرقی نیست، و نيز إمكان جمع ميان سائر أقوال و فرو کاستن آن ها وجود دارد.

قولِ مُختارِ نزدِ ما دربارۀ شمارِ یارانِ آن حضرت - عَلَيْهِ السَّلام - ، آن است که - چنان که گذشت - در لهوف از سَروَرمان امام باقر - عَلَيْهِ السَّلام - روایت گردیده؛ زیرا در «روایت» مذکور است و به اعتباراتی که - إن شاءَ اللهُ تعالى - پاره ای از آن ها خواهد آمد تأیید می شود.

[شمارِ یارانِ عُمَر بن سَعْد]

مُحَمَّد بن عَلَيَّ بنِ شَهر آشوبِ سَرَوى < رِضوانُ اللهِ تَعَالَى عَلَيْهِ - > در مناقب گفته است.

«و جَهَّزَ ابْنُ زِيَادٍ عَلَيْهِ خَمْسًا و ثَلَاثِينَ أَلْفًا، فَبَعَثَ الحُرَّ فِي أَلْفِ رَجُلٍ مِنَ الْقَادِسِيَّةِ، وَ

ص: 28


1- مَقْتَل الحُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - ، 225
2- مناقب ، چ سنگی، 215/2.

كَعْبَ بنَ طَلْحَةَ فِي ثَلَاثَةِ آلَافٍ، وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ فِي أَرْبَعَةِ آلَافٍ، وَ شَمِرَ بنَ ذِي الْجَوْشَنِ السَّلُولِيَّ فِي أَرْبَعَةِ آلافٍ (1) مِنْ أَهْلِ الشَّام، و يَزِيدَ بْنَ رِكَابِ الكَلْبِيَّ فِي أَلْفَيْنِ، وَ الْحُصَيْنَ بْنَ نُمَيْرِ السَّكُونِي في أَرْبَعَةِ آلافٍ و مَضَابِرَ بْنَ رَهِينَةَ المَازِنِي فِي ثَلَاثَةِ آلَافٍ، وَ نَصْرَ بْنَ حَرَشَة (2) في الفَيْنِ، و شَبَث بْنَ رِبْعِيِّ الرِّيَاحِيَّ فِي أَلْفِ، و حَجَّارَ بْنَ أَبْجَرَ فِي أَلْفِ.» (3)

(یعنی:

ابنِ زیاد از برای جنگ با او سپاهی سی و پنج هزار تنی بساز کرد، حُر را با هزار تن از قادسیه روانه کرد، و كَعْب بنِ طَلْحَه را با سه هزار تن و عُمَر بن سعد را با چهار هزار تن، و شمر بن ذی الجوشن سلولی را با چهار هزار تن از شامیان و یزید بن رکاب کلبی را با دو هزار تن و حُصَيْن بنِ نُمَيْرِ سَکونی را با چهار هزار تن و مضاير بن رهينه ي مازنی را با سه هزار تن، و نَصْر بنِ حَرَشَه را با دو هزار تن، و شَبَتْ بنِ رِبعي ریاحی را با هزار تن، و حَجّار بن أَبجر را با هزار تن).

می گویم:

<ابنِ شَهر آشوبِ > سَرَوی (رحمة الله علیه) در آغاز سخنش گفته است که اینان سی و پنج هزار تن بودند ولی مجموع آن چه در تفاصیل سخن یاد می کند، تنها بیست و پنج هزار تن می شود؛ پس ده هزار تن باقی مانده را از کجا آورده است؟

[إمام جنگ را نمی آغازد]

«وَ أَقْبَلَ الْقَوْمُ يَجُولُونَ حَوْلَ بُيُوتِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، فَيَرَوْنَ الخَنْدَقَ فِي ظُهُورِهِمْ وَ النَّارُ تَضْطَرمُ فِي الْحَطَبِ وَ الْقَصَبِ الَّذِي كانَ أُلْقِيَ فِيهِ، فَنَادَى شَمِرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ بِأَعْلَى صَوْتِهِ: يَا حُسَيْنُ! أَتَعَجَّلْتَ النَّارَ قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ؟ فَقَالَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ

ص: 29


1- < در يوم الطَّفّ: + «و» >
2- < در يوم الطَّفّ: «حرشه». >
3- مناقب ، 215/2

السَّلَامُ - : مَنْ هَذَا؟ كَأَنَّهُ شَمِرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ، فَقَالُوا لَهُ: نَعَمْ، فَقَالَ لَهُ: يَابْنَ رَاعِيَةِ الْمِعْزى! أَنْتَ أَوْلَى بِهَا مِنِّي صَلِيَّا. وَ رَامَ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ أَن يَرِمِيَهُ بِسَهُم، فَمَنَعَهُ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - مِنْ ذَلِك فَقَالَ لَهُ: دَعْنى حَتَّى أَرْمِيَهُ، فَإِنَّهُ الْفَاسِقُ مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ وَ عُظَمَاءِ الجَبَارِينَ، وَ قَدْ أَمْكَنَ اللهُ مِنْه. فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ : لَا تَرْمِهِ، فَإِنِّي أَكْرَهُ أَنْ أَبْدَأَهُمْ.» (1)

(یعنی: جماعت به گردیدن برگرد خیمه هاي حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - پرداختند و پسِ پشتِ ایشان خندق را می دیدند که آتش در هیزم و نیهای ریخته در آن زبانه می کشید. شَمِر بنِ ذِى الجوشن با بلندترین صدایش آواز داد ای حُسَيْن! آیا پیش از روز قیامت به آتش شتاب کرده ای؟! حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: این کیست؟ گویی شَمِر بنِ ذِي الجَوشَن است. به آن حضرت گفتند چنین است به او فرمود: ای پسر زن بز چران(2) ! تو به سوختن در آتش سزاوارتری تا من!

ص: 30


1- الإرشاد، 215
2- <تعبير «ابن راعِيَةِ المِعْزئی» ( / پسر زن بز چران) آن سان که از کاربرد آن در سخنی منقول از خالد بن سنان هم می توان دید (نگر: تاریخ المدينة المُنَوَّره ي عمر بن شبه ي نميري بصری، ط فهيم محمود شلتوت 2 /422 و 425 و 427 و 430 و 432) سخنی است از رهگذر خوار داشت و كوچك شماری و ای بسا تعبیری عام (و نه لَقَبِ شخص خاص). شاید این هم که «مغزی» در فرهنگ کهن عَرَبی به «حُمق» موصوف است (سنج: حَياة الحَيَوان الكبرى يِ دميرى، ط. دار الكتب العلمیّة، 1424 ه.ق.، 444/2)، در شکل گیری این مفهوم خواردارانه و کوچک شمارانه سهم داشته بوده باشد. بارى، بعضى إطلاقِ «ابن راعِيَةِ المِعْزى» را بر شمر ناظر به ماجرائی خاص در باب مادر او قلم داده اند (نگر: دیوان دِعبل الخزاعيّ، ط. ضياء حسين الأعلمیّ، ص 95 ، هامش) که جای بررسی بیشتر دارد. علّامه حاج ميرزا أبو الفَضلِ طهرانى - رِضوانُ اللهِ عَلَيْهِ - در کتابِ کرامندِ شفاء الصّدور في شرح زيارة العاشور (ط. موحّدِ ابطحی، 376/1) گوید: «... مادر شمر چنان چه [ = چنان که] از خطاب... يابن راعية المعزى معلوم می شود، به دنائت فطرت و خبثِ ذات معروف بوده چه این کلمه - چه حقیقت باشد چه مجاز - دلالت بر مقصود دارد...». >

مُسلِم بنِ عَوسَجَه خواست شَمِر را به تیری بزند ولی حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - او را از این کار بازداشت. مُسلِم به آن حضرت گفت: مرا بگذار تا او را با تیر بزنم، که او فاسق و از دشمنانِ خدای و از بزرگانِ گردَنْ كَشان است و اينك خدای ما را بر او دست گشاده. حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: به او تیر مینداز، که خوش ندارم من جنگ را با اینان بیاغازم)

می گویم: مانند این با لختی ناهمسانی در تاریخ طبری (1) هست.

[کراماتی از امام <- عَلَيْهِ السَّلام - >]

وَ أَمَرَ (الْحُسينُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ) بِحَفِيرَتِهِ الَّتي حَوْلَ عَسْكَرِهِ، فَأضْرِمَتْ (2) بِالنَّارِ لِيُقَاتِلَ القَوْمَ مِنْ وَجْهِ واحِدٍ، وَ أَقْبَلَ رَجُلٌ مِنْ عَسْكَرِ عُمَرَ بْنِ سَعْدِ عَلَى فَرَسٍ لَهُ، يُقَالُ لَهُ: ابْنُ أَبِي جُوَيْرِيَةَ الْمُزَنِيُّ، فَلَمَّا نَظَرَ إِلَى النَّارِ تَتَّقِدُ، صَفَّقَ بِيَدِهِ وَ نَادَى: يَا حُسَيْنُ وَ أَصْحَابَ الْحُسَيْنِ! أَبْشِرُوا بِالنَّارِ، فَقَدْ تَعَجَّلْتُمُوهَا فِي الدُّنْيا! فَقَالَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : مَنِ الرَّجُلُ؟ فَقِيلَ: ابْنُ أَبِي جُوَيْرِيَةَ الْمُزَنِيُّ. فَقَالَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : اللَّهُمَّ أَذِقْهُ عَذَابَ النَّارِ فِي الدُّنْيا! فَنَفَرَ بِهِ فَرَسُهُ، فَأَلْقَاهُ فِي تِلْكَ النَّارِ فَاحْتَرَقَ.

ثُمَّ بَرَزَ مِنْ عَسْكَرِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ رَجُلٌ آخَرُ يُقَالُ لَهُ: تَمِيمُ بْنُ الحُصَيْنِ الفَزَارِيُّ ، فَنَادَى: يَا حُسَيْنُ و يَا أَصْحَابَ الْحُسَيْنِ أَمَا تَرَوْنَ إِلَى مَاءِ الْفُراتِ يَلُوحُ كَأَنَّهُ بُطُونُ الْحَيَّاتِ (الحيتان)؟! وَ اللهِ لا ذُقْتُمْ مِنْهُ قَطْرَةً حَتَّى تَذُوقُوا الْمَوْتَ جَزَعًا! فَقالَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ : مَنِ الرَّجُلُ؟ فَقِيلَ : تَمِيمُ بْنُ حُصَيْنٍ فَقالَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : هَذَا وَ أَبُوهُ مِنْ أَهْلِ النَّارِ. اللهمَّ ! اقْتُلْ هَذَا عَطَشًا في هَذَا الْيَوْم قَالَ (الرّاوي): فَخَنَقَهُ الْعَطَشُ حَتَّى سَقَطَ عَنْ فَرَسِه، فَوَطِأَتْهُ الْخَيْلُ بِسَنابِكِهَا، فَمَاتَ.

ثُمَّ أَقْبَلَ آخَرُ مِنْ عَسْكَر عُمَرَ بْن سَعْدٍ يُقَالُ لَهُ: مُحَمَّدُ بْنُ أَشْعَثَ بْن قَيْسِ الْكِنْدِيُّ، فَقَالَ:

ص: 31


1- تاريخ الطّبرىّ، 246/6 .
2- الضّريم: الحريق.

يا حُسَيْنَ بْنَ فَاطِمَةَ! أَيَّةٌ حُرْمَةٍ لَكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ لَيْسَتْ لِغَيْركَ؟ قَالَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - (1) هذه الآية: ﴿ إِنَّ اللهَ اصْطَفَى آدَمَ وَ نُوحًا وَ آلَ إِبْرَاهِيمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ ذُرِيَّةً... الخ)﴾ (2)

ثُمَّ قَالَ: وَ اللَّهِ إِنَّ مُحَمَّدًا لَمِنْ آلِ إِبْرَاهِيمَ، وَ إِنَّ العِتْرَةَ الْهَادِيَةَ لَمِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ؛ مَنِ الرَّجُلُ؟ فَقِيلَ: مُحَمَّدُ بْنُ أَشْعَثَ بْنِ قَيْسٍ الْكِنْدِيُّ. فَرَفَعَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - رَأْسَهُ إِلَى السَّماءِ، فَقالَ: اللَّهُمَّ ! أَرِ مُحَمَّدَ بْنَ الأَشْعَثِ ذُلَّا في هَذَا الْيَوْمِ، لَاتَعِزُّهُ بَعْدَ هَذَا الْيَوْمِ أَبَدًا! فَعَرَضَ لَهُ عارِضٌ فَخَرَجَ مِنَ الْعَسْكَرِ يَتَبَرَّز، فَسَلَّطَ اللَّهُ عَلَيْهِ عَقْرَبًا فَلَدَغَهُ، فَمَاتَ بِادِيَ الْعَوْرَةِ ».(3)

(یعنی:

حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود تا آن گودال را که پیرامون اُردوگاهش بود به آتش بر افروزند تا از یک سو با آن جَماعت پیکار کُند.

مردی از لشکر عُمر بن سعد که او را «ابن أبى جُوَيْريَه ي مُزَنی» می خواندند، سوار بر اسب خویش پیش آمد و چون آتش را شعله ور دید، دست کوفت و آواز داد: ای حُسَيْن و أَصحاب حُسَيْن ! مُژدۀ دوزختان باد که در این جهان به سوي آن شتافته اید! حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام- گفت: این مرد کیست؟ گفتند: ابنِ أَبِی جُوَيْريَهِ ي مُزَنِي حُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلام - گفت: خدایا! عذاب آتش را در این جهان به او بچشان اسب آن مرد در همان حال که او سوار بود رمید و او را در آن آتش افکند و مرد بسوخت.

آن گاه از لشکرِ عُمَر بن سعد مردی دیگر که او را «تمیم بن حُصَيْنِ فَزاری»

ص: 32


1- در یوم الطَّفّ، دو نقطه بیانی، این جا گذاشته شده است نه پس از «الآیة»، و بنا بر آن خوانش، <در كلام إمام - عَلَيْهِ السَّلام - از «هذه...» آغاز می گردد گمان می کنم خوانش ما راجح باشد؛ و خدای به حقیقتِ حال داناتر است از همگان >
2- سورۀ آلِ عِمران ی 33 و 34
3- أمالى ى صدوق، 134، مجلس سی ام.

می خواندند، برون آمد و آواز داد: ای حُسَین و ای أَصحابِ حُسَيْن! آیا به آبِ فُرات نمی نگرید که چونان می درخشد که انگاری شکم مار ها (یا: ماهیان) باشد؟! به خدا قسم قطره ای از آن را پیش از آن که طعم مرگ با زاری را بچشید، نخواهد چشید. حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام گفت: این مرد کیست؟ گفتند: تمیم بنِ حُصَيْن . حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - گفت: این و پدرش هر دو از دوزخیانند؛ خدایا! این را همین امروز از عَطَش بکش! راوی گفت: عَطَش چنان گلوگیر او شد که از اسب فرو افتاد و اسپان او را با سم هاشان لگدمال کردند و بمُرد

آن گاه دیگری از لشکرِ عُمر بن سَعْد پیش آمد که او را «مُحَمَّد بنِ أَشْعَتْ بنِ قَيْسِ کندی» می خواندند و گفت: ای حُسَيْن پسر فاطمه! تو را از رسولِ خدا چه حرمتی است که جز تو را نباشد؟! حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - < در پاسخ> این آیه را بخواند:﴿ إِنَّ اللهَ اصْطَفَى آدَمَ وَ نُوحًا وَ آلَ إِبْرَاهِيمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ ذُرِيَّةٌ... ﴾ (1)

سپس فرمود: به خدا قسم که مُحَمَّد همانا از خاندانِ إبراهيم است، و عِتْرَتِ هدایت گر همانا از خاندانِ مُحَمَّد. این مرد کیست؟ گفتند: مُحَمد بنِ أَشْعَتْ بنِ قَيْسِ كِنْدِي حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - سر به آسمان برداشت و گفت خدایا همین امروز چنان ذلّتی به مُحَمَّد بن أَشْعَتْ نشان بده که پس از این روز هرگز عزیزش نداری پس آن مرد را حالتی عارض گردید و از لشکر بیرون آمد تا قضای حاجت کند. خدای گَزدُمی را بر وی چیره ساخت که بگزیدش و در حالی که عورتش هویدا بود، بمُرد.).

پورِ فتّال نیشابوری (شهید به سال 508 ه .ق.) نیز در کتاب خويش، رَوْضَة الواعظين، این نقل را آورده است (2)

می گویم:

ص: 33


1- یعنی همانا خدای آدم و نوح و خاندانِ إبراهيم و خاندانِ عِمران را بر جهانیان برگزید؛ زاد و رودی که ...>
2- رَوْضَة الواعظين، 185/1.

آن چه شَيْخ ما، صدوق، در آخر دربارۀ مُحَمَّد بن أَشْعَتْ آورده و نیشابوری - قُدِّسَ سرّهُما - نیز از وی پیروی کرده است، صحیح نیست؛ زیرا در هیچ مَقْتَلِ معتبری حضورِ مُحَمَّد بنِ أَشْعَتْ در روز عاشورا ذکر نشده است. البتّه برادرش، قَيْس بنِ أَشْعَتْ، در پیکارِ طف حضور داشت و «قطیفه» (1) ي حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام- را او به غارت برد و زین روی به «قیس قطیفه» مشهور شد ولی مُحَمَّد تا سال شصت و هفت بماند و در بصره در جمعی که از کوفه به مُصْعَب بنِ زُبَیر پیوستند تا او را به جنگ مُختار بیاورند، به مُصْعَب پیوست. مختار ،هم سرای او را در کوفه ويران كرد (2) ، و أبو نمران مالِك بنِ عَمْرِو نَهْدی از یارانِ مُختار بر یارانِ مُحَمَّد بن أَشْعَتْ بتاخت و مُحَمَّد بن أَشْعَث کشته شد (3) همۀ این موارد را ما شیخ ما عَلّامه شوشتری - مُدَّ ظله - ، در کتابِ کرامندش، الأخبار الدخيله، ياد آورى کرده است.(4)

ص: 34


1- «قطيفه» - که (تا آن جا که دیده ام) بیشترینۀ مَقْتَلْ نویسان فارسی نویس و تَرجُمانانِ مَقاتِل نیز در نوشتار خود آن را به عین همین واژۀ عربی «قطیفه» یاد کرده اند - بر پارچه و جامه پُرز دار و مُخْمَلی گونه اطلاق می شود. در این جا احتمالا مُراد بالاپوشی است پرزدار و مخملی گونه. بعض قُدَما در این مقام از واژۀ «پیراهن» استفاده کرده اند (نگر: تاریخ نامه طبری، تصحيح مُحَمَّدِ روشن، چ نشر نو، 711/2)، و بعض متأخّران از تعابیری چون «روپوش» (تاریخ طبری، ترجمه پاینده، 3062/7) و «رولباسی» (ناسخ التّواريخ - در احوالاتِ حضرتِ سَيّد الشُّهَدَاء عَلَيْهِ السَّلام - ، چ کتاب چی، 363/2 ، حاشیه)؛ كه گويا هيچ يك درست و دقیق نیست. شایان یاد کرد است که جامه ها و گستردنی های پرز داری چون گلیم و زیلو را نیز پیشینیان با همین واژۀ «قطیفه» یاد کرده اند :(سنج مقدّمة الأدَبِ زَمَحْشَری، ط. لیپزیگ، ص 63؛ و: تاريخ نامۀ طَبَرى، تصحیح روشن چ نشرِ نو 347/1). ليك تصریح منابع قدیم بدین که «قطيفه»ي إِمام حُسَين - عَلَيْهِ السَّلام - از «خَز» بوده است، گویا جایِ دِرَنگی بر جای نمی نهد که در این جا، مراد، چنین گستردنی ها و روی انداز ها و ... نیست >
2- تاريخ الطَّبَری، 7 / 147.
3- تاريخ الطَّبَری، 151/7.
4- الأخبار الدخيلة، 2 /196 و 197.

أبو مخنف گفته است:

«فَحَدَّثَنِي حُسَيْنٌ أَبو جَعْفَرٍ، قَالَ: ثُمَّ إِنَّ رَجُلًا مِنْ بَنِي تَمِيمٍ يُقالُ لَهُ: عَبْدُ اللَّهِ بْنُ حَوْزَةَ، جَاءَ حَتَّى وَقَفَ أَمامَ الحُسَيْنِ، فَقَالَ: يَا حُسَيْنُ يَا حُسَيْنِ، فَقَالَ الْحُسَيْنُ: مَا تَشَاءُ؟ قَالَ: أَبْشِرِ بِالنَّارِ! قَالَ: كَلَّا! إِنِّي (1) أَقْدَمُ عَلَى رَبِّ رَحِيمٍ وَ شَفِيعٍ مَّطَاعٍ؛ مَنْ هَذَا؟ قَالَ لَهُ أَصْحَابُهُ: هذا ابْنُ حَوْزَةَ. قَالَ: رَبِّ! حُزْهُ إِلَى النَّارِ !

قَالَ: فَاضْطَرَبَ بِهِ فَرَسُهُ فِي جُذُولٍ فَوَقَعَ فِيهِ وَ تَعَلَّقَتْ رِجْلُهُ بِالرِّكَابِ وَ وَقَعَ رَأْسُهُ فِي الْأَرْضِ، وَ نَفَرَ الْفَرَسُ فَأَخَذَهُ يَمُرُّ بِهِ فَيَضْرِبُ بِرَأْسِهِ كُلَّ حَجَرٍ وَ كُلَّ شَجَرَةٍ حَتَّى مَاتَ.»

(یعنی:

أَبو جَعْفَر حُسَيْن مرا حدیث کرد و گفت: آن گاه مردی از بنی تمیم که او را عبدالله بنِ حَوزَه می خواندند، بیامد تا پیش رویِ حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > ایستاد و گفت: ای حُسَيْن! اى حُسَيْن!؛ حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > فرمود: چه می خواهی؟ گفت: مژده دوزخت باد! فرمود: هرگز! من بر پروردگاری مهربان و شفاعت گری فرمانروا در می آیم؛ این کیست؟ یاران آن حضرت او را گفتند: این ابنِ حوزه است. فرمود: پروردگارا! او را به آتش در پیوند(2)

راوی گفت: اسبش در میانِ کُنده های درخت (3) بر او چموشی کرد و در آن میان

ص: 35


1- < در يوم الطَّفّ: «أني». >
2- در نفرين إمام - عَلَيْهِ السَّلام - آرایه ای هست و آن تناسبی است که میانِ فعل «حُز» - از «حازَ، يحوز» - و نام «ابن حوزه» مراعات گردیده. زنده یاد ابوالقاسم پاینده شاید برای فرا نمودنِ همین ظرافتِ زبانی جمله منقول از إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - ، آن را این گونه به فارسی در آورده است: «پروردگارا! او را به حوزۀ آتش ببر» (ترجمه تاریخ طبری، (3032/7 )>
3- < این برگردان به اقتضای ضبط «في جذول» است که در متن ما آمده. بنا بر ضبط في جدول که در الإرشادِ مُفيد (ط مؤسّسة آل البيت - عَلَيْهِمُ السَّلام - ، 2 / 102) و بعض چاپ های تاریخ طبرى (تاريخ الأمم و الملوك، ط. أعلمى ، 4 /327) به نظر رسید، ترجمه چنین می شود: «اسبش» بر سر جوی مانندی بر او...». >

فرو افتاد پایش در رکاب آویخت و سرش به زمین خورد و اسب هم رمید و او را می کشید و می برد چندان که سرش را بر سنگ ها و درخت ها می کوفت تا بمُرد.)

أبو مخنف گفت:

«وَ أَمَّا سُوَيْدُ بْنُ حَيَّةَ فَزَعَمَ لِي أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ حَوْزَةَ حِينَ وَقَعَ فَرَسُهُ بَقِيَتْ رِجْلُهُ الْيُسْرَى فِي الرِّكَابِ وَ ارْتَفَعَتِ الْيُمْنَى فَطَارَتْ وَ عَدَا بِهِ فَرَسُهُ يَضْرِبُ رَأْسَهُ كُلَّ حَجَرٍ وَ أَصْلِ شَجَرَةٍ حَتَّى مَاتَ.»

(یعنی:

و أَمَّا سُوَيْد بنِ حَيَّه مرا گفت که عبدالله بنِ حَوزَه هَنگامی که اسبش بیفتاد، پاي چپ او در رکاب بماند و پای راستش بلند شده به هوا رفت (1) و اسبش او را به تاخت برد و سَرَش را به سنگ ها و تنه درخت هائی < که در پیش بود > می زد تا بمُرد.).

أَبو مِخْنَف گفت:

« عَنْ عَطَاءِ بْنِ السَّائِبِ، عَنْ عَبدِ الْجَبَّارِ بْنِ وَائِلِ الْحَضْرَمِي، عَنْ أَخِيهِ مَسْرُوقِ بْنِ وَائِلِ: كُنْتُ في أَوَائِلِ الْخَيْلِ مِمَّن سَارَ إِلَى الْحُسَيْنِ، فَقُلْتُ أَكُونُ فِي أَوائِلِهَا (2) لَعَلّي أُصِيبُ رَأْسَ الْحُسَيْنِ فَأُصِيبَ بِهِ مَنْزِلَةً عِنْدَ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ، قَالَ: فَلَمَّا انْتَهَيْنَا إِلَى الْحُسَيْنِ، تَقَدَّمَ رَجُلٌ مِنَ

ص: 36


1- <عبارتِ متن طَبَری این است «وَ ارْتَفَعَتِ اليُمْنى فَطَارَت». اگر بپذیریم که این گزارش طبری کوتاه شده همان گزارشی است که نقلی از آن در الإرشاد مفید (ط. مؤسّسة آل البيت - عَلَيْهِمُ السَّلام - ، 2 / 102) آمده است از این قرار که: «وَ ارتَفَعَتِ الْيُمْنَى فَشَدَّ عَلَيْهِ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ فَضَرَبَ رِجْلَهُ الْيُمْنى فَطَارَت»، به نظر می رسد که: «... فطارت را در عبارتِ طبری، باید به «پرید/ کنده شد / جدا شد» برگردانیم. >
2- < در يَوْمِ الطَّفّ: «أوائلهما». >

الْقَوْمِ يُقَالُ لَهُ: ابْنُ حَوْزَةَ، فَقَالَ: أَفيكُمْ حُسَيْنُ؟ قَالَ: فَسَكَتَ الْحُسَيْنُ، فَقَالَهَا ثَانِيَةً فَأَسْكَتَ، حَتَّى إِذَا كَانَتِ الثَّالِثَةُ، قَالَ: قُولُوا لَهُ: نَعَم، هذا حُسَيْنٌ، فَمَا حَاجَتُكَ؟ قَالَ: يَا حُسَيْنُ! أَبْشِر بِالنَّارِ ! قَالَ: كَذَبْتَ، بَل أَقْدَمُ عَلَى رَبِّ غَفُورٍ و شَفِيعِ مُطَاعٍ؛ فَمَنْ أَنَّتَ؟ قَالَ: ابْنُ حَوْزَةَ. قَالَ: فَرَفَعَ الْحُسَيْنُ يَدَيْهِ حَتَّى رَأَيْنَا بَيَاضَ إِبْطَيْهِ مِنْ فَوْقِ الشَّيَابِ، ثُمَّ قَالَ: اللَّهُمَّ ! حُزْهُ إِلَى النَّارِ! قَالَ: فَغَضِبَ ابْنُ حَوْزَةَ فَذَهَبَ لِيَقْتَحِمَ إِلَيْهِ الفَرَسَ و بَيْنَهُ نَهْرٌ، قَالَ: فَعَلِقَتْ قَدَمُهُ بِالرِّكَابِ وَ جَالَتْ بهِ الْفَرَسُ فَسَقَطَ عَنْهَا، قَالَ : فَانْقَطَعَتْ قَدَمُهُ وَ سَاقُهُ وَ فَخذُهُ وَ بَقِيَ جَانِبَهُ الْآخَرُ مُتَعَلِّقًا بِالرِّكَابِ. فَرَجَعَ مَسْرُوقٌ، وَ تَرَكَ الْخَيْلَ مِن وَرَائِهِ، قَالَ: فَسَأَلْتُهُ فَقَالَ: لَقَدْ رَأَيْتُ مِنْ أَهْل هَذَا الْبَيْتِ شَيْئًا لَا أُقَاتِلُهُمْ أَبَدًا!(1)

(یعنی:

عطاء بن سائب از عَبد الجَبّار بنِ وائِلِ حَضْرَمِی و او از برادرش، مسروق بن وائل، نقل کرد که:

در پیشروان سوارانی بودم که به سوی حُسَيْن رهسپار شدند؛ گفتم در میان پیشروان باشم، باشد که سَرِ حُسَيْن را من به دست آورم و با آن نزدِ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زیاد مَنزِلَتَی بیابم.

مسروق گفت: چون به حُسَيْن رسیدیم، مردی از جماعت که او را ابنِ حَوزَه می گفتند فرا پیش شد و گفت: آیا حُسَيْن در میانِ شُمایان است؟

مَسروق گفت: حُسَيْن خاموش ماند و بار دوم آن مرد همان گفت و باز حُسَيْن خاموش ماند و اعتنائی نکرد، تا بار سوم شد. آن حضرت فرمود: او را بگویید: آری، این حُسَيْن است؛ تو چه می خواهی؟ آن مرد گفت: ای حُسَيْن! مُژدۀ دوزَخَت باد! آن حضرت فرمود: دروغ گفتی که من بر پروردگاری آمرزگار و شَفاعَت گری فرمانروا در می آیم اما تو کیستی؟ گفت: ابن حَوزَه. مَسروق گفت: حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > دو دستِ خویش را بلند کرد چندان که

ص: 37


1- تاريخ الطَّبَری، 6 /247.

سپیدی زیر بغل هایش را از ورای جامه ها بدیدیم آنگاه گفت: خدایا! او را به آتش دَرپیوند(1) !

مسروق گفت: ابنِ حوزه خشمگین گردید و روان شد تا سواره بر وی تازد. آبراهه ای میان آن دو بود.

مسروق گفت: پای او به رکاب در آویخت و اسب او را از جا کند و با این حرکت وی فرو افتاد.

مسروق گفت: پای و ساق و ران او کنده شد و پارۀ دیگرش به رکاب در آویخته مانده بود.

< با مُشاهَدَۀ این حال > مسروق بازگشت و سوارگان را پشتِ سر نهاد. عبدالجَبّار بن وائل > گفته است در این باره از او پرسش کردم و او گفت: از اهل این خانه <= بیتِ رسالت > چیزی دیدم که هرگز با ایشان پیکار نمی کنم!).

[اندرز بُرَيْر بن خُضَيْر هَمْدانی]

صدوقِ أُمَّت در امالی ی خویش گفته است:

«بَلَغَ الْعَطَشُ مِنَ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - وَ أَصْحَابِهِ ، فَدَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ شِيعَتِهِ يُقَالُ لَهُ: يَزِيدُ بنُ الْحُصَيْنُ

نیز سنج: رَوضَة الواعظين ،فَتَّال، ط. خرسان، ص 185؛ و بحار الأنوار، 318/44. > (2) الهَمْدَانِيُّ ؛ قالَ إِبْراهِيمُ بْنُ عبدِ اللهِ رَاوِي الحَدِيثِ: هُوَ خَالُ أَبِي

ص: 38


1- < درباره آرایه ای که در عبارتِ عَرَبي نَفْرينِ إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - دیده می شود، پیش از این سخن گفتیم. زنده یاد پاینده این بار هم کوشیده است ظرافتِ زبانی عبارت را به گونه ای فرا نماید و لذا در ترجمۀ تاریخ طبری (3033/7) عبارت را این گونه ترجمه کرده است: «خدایا! او را به حوزۀ جهنّم بر». >.
2- در يوم الطَّفّ: «يزيد بن الحصين». در متن أمالي ي صدوق (ط. مؤسّسة البعثة، مجلس 30، ص 222) «بریر بن خضیر» در نسخه بَدَل: « يزيد بن الحصين».

إِسْحَاقَ الهَمْدَانِيّ؛ فَقَالَ: يَابْنَ رَسُولِ الله ! أَتَأْذَنُ لِي فَأَخْرُجَ إِلَيْهِمْ فَأُكَلِمَهُمْ (1)، فَأَذِنَ لَهُ، فَخَرَجَ إِلَيْهِمْ فَقَالَ: يَا مَعْشَرَ النَّاسِ ! إِنَّ اللَّهَ - عَزَّ وَ جَلَّ - بَعَثَ مُحَمَّدًا بِالْحَقِّ بَشِيرًا وَ نَذِيرًا وَ دَاعِيًا إِلَى اللهِ بِإِذْنِهِ وَ سِرَاجًا مُنِيرًا، وَ هَذا مَاءُ الفُرَاتِ تَقَعُ فِيهِ خَنَازِيرُ السَّوَادِ وَ كِلَابُهَا وَ قَدْ حِيلَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ ابْنِهِ؛ فَقَالُوا: يا يَزِيدُ !(2) فَقَدْ أَكْثَرْتَ الكَلامَ فَاكْفُفْ فَوَاللهِ لَيَعْطَشُ الْحُسَيْنُ كَمَا عَطِشَ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ؛ فَقالَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : أَقْعُدْ يَا يَزِيدُ ! (3).(4)

(یعنی:

تشنگی در حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - و یارانش کارگر افتاد. مردی از پیروان آن حضرت که او را یزید بنِ حُصَيْنِ هَمْدانی می خواندند، بر إمام - عَلَيْهِ السَّلام - وارد شد - که إبراهيم بن عبدالله، راوي حديث، گفته: او خالوي أبو إسحاق همدانی است - ؛ آن مرد گفت: ای پسرِ رسولِ خدا! آیا مرا إِذْن می دهی که به سویشان بیرون رَوَم و با ایشان سخن بگویم؟ آن حضرت او را اذن داد. او نیز به سوی ایشان بیرون شد و گفت: ای گروه مردمان خدای - عَزَّ وَ جَلَّ - مُحَمَّد را بحق بر انگیخت تا مژده آور و بیم دهنده باشد و به اذنِ خدای به سوي او فرا خواند و چراغی روشنگر باشد و این آب فرات است که خوکان و سگانِ بادیه بدان در می آیند < و کسی مانعشان نمی شود > ولی میان آن آب و فرزندِ آن حضرت مانع شده اند.

ص: 39


1- < در يوم الطَّفّ: «فأملهم». بنا بر أمالي یِ صدوق (ط. مؤسسة البعثة، مجلس 30، ص 222) ضبط کردیم >
2- < در يوم الطَّفّ: «يزيد». در أمالي ي صدوق (ط. مؤسسة البعثة، مجلس 30، ص 222): «برير». در نسخه بَدَلِ ،آن «یزید» آمده است >
3- < در يوم الطَّفّ: «يزيد». در أمالي ي صدوق (ط. مؤسسة البعثة، مجلس 30، ص 222): «برير». در نسخه بَدَلِ ،آن «یزید» آمده است >
4- أَمالی ی صدوق، 135؛ رَوْضَة الواعظين، 1 / 185.

آنان گفتند: ای یزید! زیاد حرف زدی! بس کن! به خدا قسم حُسَيْن همان گونه تشنه می ماند که آن که پیش از او بود تشنه ماند!

حُسَين - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: يَزيد بنشين).

می گویم:

چنین می نماید که ضبط صحیح نام این مرد و پدرش - چنان که إِن شاءَ الله تعالی در گزارش شهادتِ او می آید - ، «بریر بن حُضَيْرِ» هَمْدانی است ، < نه «يزيد بن حصين» >.

[خطبه نَخُست]

«ثُمَّ دَعَا الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - بِراحِلَتِهِ فَرَكِبَها وَ نادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ: يَا أَهْلَ العِراقِ! - وَ كُلُّهُمْ يَسْمَعُونَ - فَقالَ : أَيُّهَا النَّاسُ! إِسْمَعُوا قَوْلِي وَ لا تَعْجَلُوا حَتَّى أَعِظُكُمْ بِما يَحِقُ (1) لَكُمْ عَلَى وَ حَتَّى أُعْذِرَ إِلَيْكُمْ، فَإِنْ أَعْطَيْتُمُونِي النَّصَفَ كُنتُم بِذلِكَ أَسْعَدَ، وَ إِنْ لَمْ تُعْطُوني النَّصَفَ مِنْ أَنفُسِكُمْ، فَأَجْمِعُوا رَأْيَكُمْ، ثُمَّ لا يَكُن أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةَ ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لَا تُنْظِرُونِ، إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ، ثُمَّ حَمِدَ اللهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ، وَ ذَكَرَ اللهَ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ، وَ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - ، وَ عَلَى مَلائِكَتِهِ وَ أَنْبِيائِهِ، فَلَمْ يُسْمَعْ مُتَكَلِّمْ قَط قَبْلَهُ وَ لا بَعْدَهُ أَبْلَغَ فِي مَنْطِقٍ مِنْهُ.

ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ، فَانْسُبُونِي، فَانْظُرُوا مَنْ أَنَا، ثُمَّ ارْجِعُوا إِلَى أَنفُسِكُمْ وَ عَاتِبُوهَا، فَانْظُرُوا هَلْ يَصْلُحُ لَكُمْ قَتلى وَ انْتِهَاكُ حُرْمَتى؟، أَلَسْتُ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ وَ ابْنَ وَصِيهِ وَ ابْنِ عَمِّهِ وَ أَوَّلِ الْمُؤْمِنِينَ الْمُصَدِّقِ لِرَسُولِ اللَّهِ بِمَا جَاءَ [بِهِ] مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ؟ أَوَ لَيْسَ حَمْزَةً سَيِّدُ الشُّهَداءِ عَمِّي؟ أَوَلَيْسَ جَعْفَرُ الطَّيَّارُ فِي الْجَنَّةِ بِجَنَاحَيْنِ عَمِّي؟ أَوَلَمْ يَبْلُغُكُمْ مَا قالَ رَسُولُ اللهِ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - لي و لأخِي: هَذانِ سَيِّدا شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ؟؛ فَإِنْ صَدَّقْتُمُونِي بِما أَقُولُ وَ هُوَ

ص: 40


1- < در متنِ يَوْمِ الطَّفّ: «يلحق». >

الْحَقُّ، وَ اللهِ ما تَعَمَّدْتُ كَذِبًا مُنْذُ عَلِمْتُ أَنَّ اللَّهَ يَمْقُتُ عَلَيْهِ أَهْلَهُ، وَإِنْ كَذَّبْتُمُونِي، فَإِنَّ فِيكُمْ مَنْ إِنْ سَأَلْتُمُوهُ (1) عَنْ ذَلِكَ أَخْبَرَكُمْ إِسْأَلُوا جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللهِ الأَنْصَارِي و أَبَا سَعِيدٍ الْخُدْرِيّ وَ سَهْلَ بْنَ سَعْدِ السَّاعِدِيَّ وَ زَيْدَ بْنَ أَرْقَمَ وَ أَنَسَ بْنَ مَالِكِ يُخْبِرُوكُمْ أَنَّهُمْ سَمِعُوا هَذِهِ الْمَقالَةَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - لِي وَ لِأَخِي أَما فِي هَذَا حَاجِزٌ لَكُمْ عَنْ سَفْكِ دَمِي؟

فَقَالَ لَهُ شَمِرُ بْنُ ذِي الجَوْشَنِ: هُوَ يَعْبُدُ اللهَ عَلَى حَرْفٍ إِنْ كَانَ يَدْرِي (2) مَا تَقُول؟

فَقالَ لَهُ حَبِيبُ بْنُ مُظَاهِرٍ: وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَرَاكَ (3) تَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى سَبْعِينَ حَرْفًا وَ أَنَا أَشْهَدُ أَنَّكَ صادِقٌ مَا تَدْرِي مَا يَقُول (4) قد طَبَعَ اللهُ عَلَى قَلْبِكَ.

ثُمَّ قَالَ لَهُمُ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : فَإِنْ كُنتُمْ فِي شَكٍ مِنْ هَذَا، أَفَتَشُكُّونَ أَنِّي ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ؟ فَوَاللَّهِ مَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ ابْنُ بِنْتِ نَبِي غَيْرِي فِيكُمْ وَ لا فِي غَيْرِكُمْ. وَيْحَكُم أتَطلُبُونّي بِقَتِيلِ مِنْكُمْ قَتَلْتُهُ؟ أَوْ مَالٍ لَكُمُ اسْتَهْلَكُتُهُ؟ أَوْ بِقِصاصِ جِرَاحَةٍ؟

فَأَخَذُوا لَا يَتَكَلَّمُونَهُ.

فَنَادَى: يَا شَبَثَ بْنَ رِبْعِى و يَا حَجَّارَ بْنَ أَبْجَرَ و يَا قَيْسَ بْنَ الأَشْعَثِ و يا يَزِيدَ بْنَ الْحارِثِ! أَلَمْ تَكْتُبُوا إِلَيَّ أَن قَدْ أَيْنَعَتِ الثَّمَارُ وَ احْضَرَّتِ الْجَنَّاتُ وَ إِنَّمَا تَقْدَمُ عَلَى جُنْدٍ لَكَ مُجَنَّدٍ؟

فَقالَ لَهُ قَيْسُ بْنُ الأَشْعَثِ مَا نَدْرِي مَا تَقُول وَ لَكِنِ انْزِلْ عَلَى حُكْم بَني عَمِكَ، فَإِنَّهُمْ لَمْ يُرُوكَ إلَّا ما تُحِبُّ.

فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : لَا وَ اللَّهِ، لَا أُعْطِيكُمْ بِيَدِي إِعْطَاءَ الذُّلِيلِ، وَ لا أَفِرُّ فِرَارَ الْعَبِيدِ ثُمَّ نادَى: يا عِبادَ اللهِ! إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُم أَنْ (5) تَرْجُمُونِي وَ أَعوذُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِن كُلِّ مُتَكَبَرِ لَا يُؤْمِنُ بِيَوْم الْحِسَابِ.

ص: 41


1- <در يوم الطَّفّ: «سألتموني».
2- < در يوم الطَّفّ: «ندري». >
3- <در يوم الطَّفّ: «لا أراك». >
4- < در يوم الطَّفّ: «تقول». >
5- < در يوم الطَّفّ: «إنْ». >

ثُمَّ إِنَّهُ أَنَاخَ راحِلَتَهُ وَ أَمَرَ عَطِيَّةٌ بنَ سَمْعَانَ (1) فَعَقَلَها .» (2) »

(یعنی:

آن گاه حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - شتر خویش را بخواست و برنشست و با بلند ترین آوایش آواز داد ای عراقیان همگی گوش فرا می دادند. فرمود: ای مردمان! سخنم را بشنوید و شتاب مکنید تا اندرزی تان دهم که حق شماست بر من و تا حجّت را بر شما تمام سازم. پس اگر در حقِّ من إنصاف دهید از این رهگذر نیک روز تر خواهید بود، و اگر خود در حقِّ من إنصاف ندهيد، هان! بر کارِ خود عزم جزم کنید وانگهی کارتان بر شما پوشیده نَماند، آن گاه به من روی آرید و دِرَنگم مدهید، همانا یاور من خدای است که کتاب را فرو فرستاده و او شایستگان را یاری می کند.

آن گاه خدای را سپاس گفت و ستود و خدای را بدان چه سزای اوست یاد کرد و بر پیامبر - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - و بر فرشتگانش (3) و پیامبرانش آفرین خواند؛ چنان که نه پیش از وی و نه پس از وی از گوینده ای شنیده نشد که در سخن از وی بلیغ تر باشد.

آن گاه فرمود: أمّا بعد تبار مرا یاد کنید و بنگرید من که هستم آن گاه به نفس خویش رجوع نمایید و سرزنشش کنید. بنگرید آیا کشتن من و هتک حرمتم شما را سزاست؟ آیا پسرِ دُختِ پیامبرتان و پسرِ وَصیِّ او و پسَر عَمّ او و نَخْستین مؤمنان که تصدیق کننده رسولِ خدا بود در آن چه از نزد پروردگارش آورده است (4)، نیستم؟ آیا حمزه، سَروَرِ

ص: 42


1- < در يوم الطَّفّ چنین است «عطية بن سمعان»؛ ليك در الإرشاد ويراسته مؤسّسة آل البيت - عَلَيْهِمُ السَّلام - ( 2 / 98 ) ، «عُقبة بن سَمْعان» است. >
2- الإرشاد، 215
3- < یعنی: بر فرشتگانِ خداوند >.
4- < «وصی...» و «پسر عم...» و «نخستین مؤمنان كه..». همه أوصاف أمير مؤمنان على - عَلَيْهِ السَّلام - است. بالطَّبْع خواننده نکته سنج سهو نخواهد کرد و «پسر عم...» یا «نخستین مؤمنان...» را وصفِ خودِ سَيِّد الشُّهَداء - عَلَيْهِ السَّلام - نخواهد گرفت. >

شهيدان، عمّ من نيست؟ (1) آیا جعفر که با دو بال در بهشت پرواز می کند، عمّ من نیست؟ آیا آن چه رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - دربارۀ من و برادرم فرمود که: این دو، سَروَرانِ جوانان بهشتی اند، به شما نرسیده است؟ پس اگر مرا در آن چه می گویم - و حق همان است - ، تصدیق می کنید، به خدا سوگند از هنگامی که دانسته ام خدای دروغ گویان را به خاطر دروغ دشمن می دارد هیچ آهنگ دروغ گفتن نکرده ام، و اگر مرا تکذیب می کنید، همانا در میان شما کسی هست که اگر از وی در این باره بپرسید، شما را خَبَر دِهَد! از جابر بنِ عَبدِ اللهِ أَنصارى و أَبو سَعِيدِ خُدْرى و سهل بنِ سَعِدِ ساعِدى و زيد بنِ أَرقَم و أَنس بن مالك بپرسید تا شما را خبر دهند که ایشان این گفته را از رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - دربارۀ من و برادرم شنیده اند. آیا در این چیزی نیست که شما را از ریختن خون من بازدارد؟!

شَمِر بنِ ذِي الْجَوشَن او را گفت: دین و ایمانِ پا برجا و درستی ندارد کسی که دریابد تو چه می گویی!(2)

ص: 43


1- < «عمو»ی پدر را «عمو»خواندن متعارف است و لذا بر ضبط «عميّ» ( عَمّ من /عموي / من) که در ارشاد آمده است، خُرده ای نمی توان گرفت. ليك ضبطِ طَبَری (نگر: تاريخ الأُمم و الملوك، نمی توان ط. أَعلَمى، 322/4) كه «عمّ أَبي» (عَمّ پدرم/ عموی پدرم) آورده است، روشن تر می نماید. >.
2- < تعبيرِ «يَعبُدُ اللهَ عَلَى حَرْفٍ» که در صدر اصل این عبارت آمده، تعبیری است که در قرآن كريم (س 22 ی (11) هم دیده می شود و بر سر معنای آن از دیر باز میان مفسّران گفت و گو ها رفته است. غالب ترجمه / تفسیرهائی که از این عبارت به دست داده شده است، غاية الأمر، از بی ثباتي باور و نُقصانِ إيمانِ شخص موردِ گفت و گو در این عبارت حکایت می کند. نمونه را، در تفسیر شریفِ منهج الصّادقین می خوانیم: «... وَ مِنَ النّاسِ و از مردمان مَن يَعْبُدُ اللهَ کس هست که بپرستد خدا را به وحدانیّت عَلى حَرْفٍ بر طرفی و کناره ای از آن نه در وسط یعنی مضطرب و متردّد باشد از دینِ اسلام و ثبات بر آن نداشته باشد و به جهت عدم تمكّن او در طریقِ علم و دلایل مؤدّیه به حق، منقادِ ادنی شبهه شده از دین منحرف باشد و بر کنارۀ آن ایستاده و به دل قوی در میان آن در نیاید این مَثَلیست از برای اضطراب و قَلَقِ ایشان در دین خود بدونِ سکون و طمأنینه در آن هم چنان که کسی بر کناره لشکر ایستاده باشد منتظر این که اگر ظفر و فتح ایشان را دریابد مطمئن شده و دل او آرمیده گشته در میان آن لشکر درآید و با ایشان در غنیمت دست یکی دارد و شریک ایشان شود و اگر آن قضیه نتیجه بر عکس این دهد، قرار بر فرار دهد و از ایشان بگریزد...» (مَنْهَج الصَّادِقِین، چ ،علمی، 129/6 - با تصحیح «لشگر» به «لشکر»- ). بدین ترتیب، ما نیز حاصل معنای این تعبیر کنایی را که مقصودِ گوینده بوده است، در ترجمه خویش آوریم و نوشتیم: «دین و ایمانِ پا برجا و درستی ندارد». >

پس حَبیب بنِ مُظاهِر به شَمِر :گفت به خدا سوگند من می بینم که دین و ایمان خودِ تو هفتاد بار سُست و نا اُستوار است (1) و من گواهی می دهم که تو راست می گویی، آن چه می گوید در نمی یابی! که خدای بر دلت مُهر نهاده!

آن گاه حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام- به آن جماعت فرمود: اگر در این شکّی دارید، آیا در این هم که من پسرِ دُختِ پیامبرتان هستم شک می کنید؟ به خدا سوگند در میانه خاور و باختر پسر دختر پیغمبری، جُز من نیست؛ چه در میان شما و چه در میان غیر شما وای بر شما! آیا مرا در برابر کشته ای که از شما کشته ام می جویید؟ یا در برابر مالی که از شما تباه کرده ام؟ یا به قصاص جراحتی < که به شما رسانیده ام> ؟

هيچ يك با او سخنی نمی گفتند

پس آواز داد: ای شَبَث بنِ رِبْعى! و اى حَجّار بنِ أَبْجَر! و اى قَيْسِ بنِ أَشْعَتْ! و ای يَزيد بن حارث آیا شما به من ننوشتید که میوه ها رسیده و باغ ها سبز گردیده و تو بر

ص: 44


1- < با توجّه به آن چه دربارۀ معنای کنایی تعبیرِ «يَعبُدُ الله على حَرفٍ» گفتیم، سخن حبیب بن مظاهر را نیز که ناظر به همان عبارتِ شَمِر بوده است بر پایۀ همان مفهوم کنایی و از رهگذرِ مُحَصَّلِ معنی ترجمه کردیم.>

سپاهی در می آیی که از برای فرمان بری تو گرد کرده آمده است.

قَيْس بنِ أَشعَتْ به آن حضرت گفت: نمی دانیم چه می گویى، ليك به حُكم عمو زادگانت تَن دَردِه که جز آن چه تو بپسندی با تو نکرده اند (1)

حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - او را گفت: نه به خدا نه به خواری به شما دست می دهم و نه برده وار می گریزم آن گاه آواز داد: ای بندگانِ خدا! من از این که مرا بکشید (2) به پروردگار خود و پروردگار شما پناهیدم و از هر گردنگش که به روز شمار باور ندارد به پروردگار خود و پروردگار شما می پناهم.

آن گاه شتر خویش را بخوابانید و عَطيَّة بنِ سَمْعان را فرمود تا زانوي شتر ببندد.).

می گویم:

مانند این، با لختی دگرسانی، در تاریخ طبری هست و در آن جا پس از این فرمایش طَبَرَى إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - كه: «ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لَا تُنْظِرُونِ إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِين»، گفته شده:

ص: 45


1- < در گفت آورد بحار الأنوار (7/45) از ارشادِ مفید به جاي «لم يروك» (كه در متنِ يَوم الطَّفّ، و نيز در الإرشاد ويراسته موسّسۀ آل البيت - عَلَيْهِمُ السَّلام ، ج 2، ص 98 آمده است، و ما نیز بر همین أساس ترجمه کردیم)، «لن يروك» آمده است که معنای مُحَصَّلِ منطقی تری به دست می دهد. بر بنیادِ ضبط بحار، ترجمه چنین می شود «... که هرگز جُز آن چه تو بپسندی با تو نکنند» >
2- چنان که پیداست سخنی که امام - عَلَيْهِ السَّلام - فرموده ، اقتباش گونه ای است از وَحْيِ شريف قرآنی ﴿وَ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ ﴾ (س 44، ی 20). شيخ أبو الفتوح رازى - رِضْوانُ اللهِ عَلَيْهِ - در روضُ الجِنان و روحُ الجَنان (چ آستان قدس، 17 /210) در تفسير ﴿أَنْ تَرْجُمُونِ ﴾ فرموده است: «... از آن که مرا رجم کنی در او [ = رجم ] سه قول گفتند: یکی، قتل، و دیگر، سنگ سار، و سدیگر دشنام. که مرا بکشی یا سنگسار کنی یا دشنام دهی».. چنان که پیداست، ما در ترجمه این حدیث، بر وفق قولِ نَخُست قلم فرسوده ایم، چرا که به مقتضای مقال نزدیک تر می نمود .>

«فَلَمَّا سَمِعَ (1) أَخَواتُهُ كَلَامَهُ هذا صِحْنَ و بَكَيْن و بَكَى بَناتُهُ، فَارْتَفَعَتْ أَصْواتُهُنَّ، فَأَرْسَلَ إِلَيْهِنَّ أَخَاهُ الْعَبَّاسَ بْنَ عَلِيّ و عَلِيَّا ابْنَهُ وَ قَالَ لَهُمَا: أَسْكِتَاهُنَّ فَلَعَمْرِي لَيَكْثُرَنَّ بُكَاؤُهُنَّ ، ... فَلَمَّا سَكَتْنَ حَمِدَ اللهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ إِلخ » (2)

(یعنی:

چون خواهرانش این سخن او را شنیدند بانگ برداشتند و گریستند و دخترانش نیز گریستند و آوا هاشان اوج گرفت. چون چنین شد، آن حضرت، برادرش، عبّاس بن علی، و علی پسرش را به سوی ایشان روانه کرد و به آن دو گفت: ایشان را خاموش کنید، که به جان خودم سوگند مویه شان بسیار گردد.... پس چون خاموش شدند، خدای را سپاس و ستایش گفت - إلى آخره- ).

مانندِ این، با قدری اختلاف در مُثیر الأخزان هم آمده است (3)

[اندرزِ زُهَيْر بن قَيْن]

قالَ أَبو مِخْنَفِ : فَحَدَّثَنَى عَلِيُّ بنُ حَنْظَلَةَ بنِ أَسْعَدَ الشَّامِي عَنْ رَجُلٍ مِن قَوْمِهِ شَهِدَ مَقْتَلَ الْحُسَيْنِ حِينَ قُتِلَ يُقَالُ لَهُ: كَثِيرُ بنُ عَبدِ اللهِ الشَّعْبِيُّ، قَالَ: لَمَّا زَحَفْنَا قِبَلَ الْحُسَيْنِ خَرَجَ إِلَيْنَا زُهَيْرُ بْنُ الْقَيْنِ عَلَى فَرَسٍ لَهُ ذَنُوبٍ، شَاكٍ فِي السّلاح، فَقَالَ: يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ نَدَارٍ (4) لَكُم مِن عَذَابِ اللهِ، نَذار! إِنَّ حَقًّا عَلَى الْمُسْلِم نَصِيحَةُ أَخِيهِ الْمُسْلِمِ، وَ نَحْنُ حَتَّى الآن إِخْوَةٌ وَ عَلَى دينِ وَاحِدٍ وَ مِلَّةٍ وَاحِدَةٍ مَا لَمْ يَقَعْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمُ السَّيْفُ وَ أَنتُمْ لِلنَّصِيحَةِ أَهْلَ، فَإِذَا وَقَعَ السَّيْفُ انْقَطَعَتِ الْعِصْمَةً، وَ كُنَّا أُمَّةً وَ أَنتُمْ أُمَّةً، إنَّ اللهَ قَدِ ابْتَلَانَا وَ إِيَّاكُمْ بِذُرِّيَّةِ نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ -

ص: 46


1- < در يوم الطَّفّ: «سع». >.
2- تاريخ الطَّبَرَىّ، 242/6.
3- مثیر الاحزان، 51.
4- < «نذار» - بفتح النون و كسرِ الرّاء - أي: خافوا ، و هو اسم فعل من الإنذار، و هو الإبلاغ مع التخويف، و بناؤه عَلَى الكَسْر (إبصار العين سَماوى، تحقيقِ طَبَسى، ص 168). >

صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - لِيَنْظُرَ ما نَحْنُ وَ أَنْتُمْ عَامِلُونَ، إِنَّا نَدْعُوكُم إِلَى نَصْرِهِمْ وَ خِذْلانِ الطَّاغِيَةِ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ، فَإِنَّكُمْ لا تُدْرِكُونَ مِنْهُمَا إِلَّا بِسُوءٍ عُمْرَ سُلطانِهِمَا كُلِهِ؛ لَيَسْمُلانِ أَعْيُنَكُمْ وَ يَقْطَعَانِ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ وَ يُمَثلانِ بِكُمْ وَ يَرفَعانِكُمْ عَلَى جُذُوعِ النَّخْلِ وَ يَقْتُلانِ أَماثلَكُم وَ قُرَّائكُم أَمثالَ حُجْرِ بنِ عَدِيّ وَ أَصْحَابِهِ، وَ هاني بْنِ عُرْوَةٍ و أَشْبَاهِهِ.

قَالَ: فَسَبُوهُ وَ أَثْنَوْا عَلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيادٍ وَ دَعَوا لَهُ. وَ قَالُوا: وَ اللَّهِ لا نَبْرَحُ حَتَّى نَقْتُلَ صاحِبَكَ وَ مَن مَعَهُ أَوْ نَبْعَثَ بِهِ وَ بأَصْحَابهِ إِلَى الْأمير عُبَيْدِ اللهِ سَلَمًا.

فَقَالَ لَهُمْ: عِبادَ اللهِ! إِنَّ وَلَدَ فَاطِمَةَ - رِضْوانُ اللهِ عَلَيْهَا - أَحَقُّ بِالْوُدِّ وَ النَّصْرِ مِنِ ابْنِ سُمَيَّةَ ؛ فَإِن لَمْ تَنْصُرُوهُمْ فَأَعِيذُكُمْ بِاللهِ أَنْ تَقْتُلُوهُمْ؛ فَخَلُّوا بَيْنَ هَذَا الرَّجُلِ وَ بَيْنَ ابْنِ عَمِّهِ يَزِيدَ بْنِ مُعاوِيَةَ، فَلَعَمْرِي إِنَّ يَزِيدَ لَيَرضَى مِنْ طَاعَتِكُمْ بِدُونِ قَتْلِ الْحُسَيْنِ.

قَالَ: فَرَماهُ شَمِرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ بِسَهُم، وَ قَالَ: أَسْكَتْ أَسْكَتَ اللهُ نَأْمَتَكَ! أَبْرَمتَنا بِكَثْرَةِ كَلامِكَ!

فَقَالَ لَهُ زُهَيْرٌ : يَا ابْنَ الْبَوَّالِ عَلَى عَقِبَيْهِ! مَا إِيَّاكَ أَخَاطِبُ! إِنَّمَا أَنْتَ بَهِيمَةٌ! وَ اللَّهِ مَا أَظُنُّكَ تُحْكِمُ مِنْ كِتابِ اللَّهِ آيَتَيْنِ، فَأَبْشِرْ بِالْخِزْيِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ الْعَذَابِ الْأَلِيمِ!

فَقَالَ لَهُ شَمِرٌ : إِنَّ اللَّهَ قَاتِلُكَ وَ صَاحِبكَ عَنْ سَاعَةٍ.

قَالَ: أَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِي؟! فَوَاللَّهِ لَلْمَوْتُ مَعَهُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنَ الْخُلْدِ مَعَكُمْ!

قَالَ: ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى النَّاسِ رافِعًا صَوْتَهُ، فَقَالَ: عِبَادَ اللَّهِ لا يَغُرَّنَّكُمْ مِنْ دِينِكُمْ هَذَا الْجِلْفُ الْجَافِي (1) و أَشباهه! فَوَاللهِ لا تَنالُ شَفاعَةُ مُحَمَّدٍ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - قَوْمًا هَرَاقُوا دِمَاءَ ذُرِّيَّتِهِ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ، وَ قَتَلُوا مَنْ نَصَرَهُمْ وَ ذَبَّ عَنْ حَرِيمِهِمْ.

قَالَ: فَنَادَاهُ رَجُلٌ، فَقَالَ لَهُ: إِنَّ أَبا عَبْدِ اللهِ يَقُولُ لَكَ أَقْبِلْ، فَلَعَمْرِي لَئِنْ كانَ مؤمنُ آلِ فِرْعَوْنَ نَصَحَ لِقَوْمِهِ وَ أَبْلَغَ فِي الدُّعاءِ، لَقَدْ نَصَحْتَ لِهؤُلاءِ وَ أَبْلَغْتَ، لَوْ نَفَعَ النُّصْحُ وَ

ص: 47


1- < در أصل «الخافي» ضبط شده؛ ليك ما موافق نقل بعض منابع دیگر مانند الکامل فی التّاریخِ ابنِ أثير ( 4 /64) و البداية و النّهايه ي ابن كثير (195/8) ضبط کردیم. >

الإبلاغ ! » (1)

(یعنی:

أَبو مِخْنَف گفت: عَليّ بنِ حَنْظَلَة بنِ أَسعدِ شامی از براي من از قول مردی از قومِ خویش که وقتی حُسَيْن را کشتند آن جا حاضر بوده است و او را كثير بن عبداللهِ شَعْبي می خواندند، حدیث کرد که وی گفت:

چون به جانبِ حُسَيْن پیشروی کردیم زُهَيْر بنِ قَيْن سوار بر اسپی از آن خویش که دمی بلند و پُر موی داشت غرق در اسلحه به سوی ما بیرون آمد و گفت: ای کوفیان! از عَذابِ خدای بیم کنید، بیم کنید! بر مسلمان بایسته است که خیرخواه برادر مسلمانش باشد، و ما تا کنون و مادام که شمشیر میان ما و شما واقع نگردیده است، برادریم و بر يك دين و يك شریعت هستیم و شما سَزاوار خیرخواهی هستید؛ ليك آن گاه که شمشیر در میان آید، پیوند گسسته شود و ما أُمّتى باشيم و شما أُمّتى ديگر

همانا خدای ما و شما را به زاد و رودِ پیامبرش مُحَمَّد - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّم - ، آزموده است تا بنگرد ما و شما چه می کنیم.

ما شما را به یاری ایشان و فروهِشتنِ ستم پیشۀ سَرکش، عُبَيْد الله بنِ زیاد می خوانیم؛ که شما در طولِ کلّ حکومتِ این دو تن از این دو جُز بدی نمی یابید؛ چشمانتان را در می آورند و دست هاتان و پای هاتان را می برند و مثله تان می کنند و بر تنه های خُرمابنان بر می فرازندتان، و نُخبگان و قاریانتان (2) را به قتل می رسانند؛ کسانی چون حُجْر بنِ عَدیّ و یارانش، و هانی بنِ عُرْوَه و همانندانِ وی.

ص: 48


1- تاريخ الطَّبَرَى، 243/6.
2- < «قاری»، در آن روزگار مفهومی فراتر از قرآن خوانِ ساده داشت. غالبًا کسانی که «قاری» خوانده می شدند حاملانِ علم قرآن و به نوعی فقیه و مفتی بودند. دربارۀ این کاربرد و معنای واژۀ «قاری»، از جمله نگر: ادوار فقه شهابی، 652/3 ، هامش؛ و : موسوعة طَبَقاتِ الفُقَهاء (المقدّمة: الفقه الإسلاميّ منابعه و أدواره)، جعفر السبحانيّ، 2 /24. >

راوی گفت: او را دشنام دادند و بر عُبَيْد الله بن زیاد ثنا خواندند و دعایش کردند، و گفتند: به خدا قسم از این جا نمی رویم تا سَرورِ تو و همراهانش را بکشیم، و یا او و یارانش را به اسارت به جانبِ أمير عُبَيْد الله روانه کنیم.

زُهَيْر ایشان را گفت: بندگانِ خدا! فرزندِ فاطِمَه - که خُشنودي خدا بر او باد!- به مَحَبَّت و یاری سزاوارتر است تا پسرِ سُمیّه (1) پس اگر ایشان را یاری نمی کنید، از خدا به دعا می خواهم شما را از به قتل آوردنشان حفظ کند. این مرد را با عمو زاده اش، یزید بنِ معاویه، واگذارید، که به جان خودم سوگند، یزید به کمتر از کشتنِ حُسَین نیز از فرمان برداری شما خشنود می گردد

راوی گفت: شَمِر بن ذی الجوشن تیری به سوی او انداخت و گفت: خاموش باش! خدا صدایت را ببُرَّد (2) با پُرگویی ات به ستوهمان آوردی!

زُهَيْر او را گفت: ای پسر مردی که بر پاشنه هایش می شاشید(3) ! با تو سخن نمی گویم، که تو چارپایی بیش نیستی! به خدا قسم گمان ندارم که از کتاب خدا دو آیه را نیز دُرُست بَلَد باشی! پس مُژدۀ خواری به روز رستخیر و عذاب دردناك باد تو را!

شَمِر به او گفت: خدای تو و سَروَرَت را بزودی (4) می کشد!

ص: 49


1- <سميّه - چنان که آورده اند- کنیزکی ناپاک دامن بود به روزگار جاهلیّت که مادر زیاد، پدر عبید الله است. ناگفته پیداست که نباید او را با نخستین شهیدِ إِسلام ، سُميَّه (بنت خَبّاط ) ، مادر محترم صحابي نام بردار و بزرگوار عَمّارِ یاسِر - رَضِيَ اللهُ عَنْهُ و عَنْ وَالِدَيْه - ، اشتباه گرفت. >
2- < گفته اند که تعبیر «أَسكَتَ اللهُ نَأْمَتَهُ ! )( / خُدا صدایش را ببرّد» در زبان عربی، کنایت از آن است که: خدای او را بمیراناد نگر: إبصار العین، ط. طَبَسى، ص 168؛ و....>
3- < «کنایه از اعرابی بودن است؛ چون صحرانشینان را پاشنه پا می شکافت و بول کردن [بر آن] را علاج آن می دانستند» (دَمع السُّجوم چ إِسلاميّه، ص 124، هامش). >.
4- < در اصل تعبیر: تا دمی دیگر، تا ساعتی دیگر >

زهیر گفت: آیا با مرگ مرا بیم می دهی؟! به خدا قسم که مرگ با او را دوست تر دارم تا جاودان زیستن با شمایان!

راوی گفت: آن گاه رو به مردمان کرده آوایش را بلند کرد و گفت: بندگانِ خدا! این خود سَرِ بد خو و همانندان او شما را در کارِ دینتان نفریبند؛ که به خدا قسم، شفاعتِ مُحَمَّدٍ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - به کسانی که خونِ زاد و رود و اهل بیتش را ریخته و یاری گران و مدافعان حریم ایشان را کشته باشند، نمی رسد.

راوی گفت: مردی زُهَيْر را آواز داد و به او گفت: أبا عبدالله تو را می گوید: باز گرد که به جان خودم سوگند اگر مؤمن آل فرعون از برای قومش نیک خواهی کرد و در دعوت سخت کوشی به جای آورد تو نیز از برای اینان نیک خواهی کردی و سخت کوشی به جای آوردی؛ ای کاش نیک خواهی و سخت کوشی سود داشت!).

[دومین اندرز بُرَيْر]

قالَ مُحَمَّدُ بنُ أَبِي طَالِبٍ:

وَ رَكِبَ أَصْحابُ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ، فَقَرّبَ إِلَى الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - فَرَسُهُ، فَاسْتَوَى عَلَيْهِ، وَ تَقَدَّمَ نَحْوَ الْقَوْمِ فِي نَفَرٍ مِن أَصْحَابِهِ وَ بَيْنَ يَدَيْهِ بُرَيْرُ بنُ خُضَيْرٍ، فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : كَلِّم الْقَوْمَ؛ فَتَقَدَّمَ بُرَيْرٌ فَقَالَ:

يا قَوْم! اتَّقُوا الله فإِنَّ ثَقَلَ مُحَمَّدٍ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - قَدْ أَصْبَحَ بَيْنَ أَظْهُركُمْ، هؤلاء ذُرِّيَّتَهُ وَ عِتْرَتُهُ وَ بَناتُهُ وَ حُرَمُهُ، فَهَاتُوا مَا عِندَكُمْ ، و مَا الَّذِي تُرِيدُونَ أَن تَصْنَعُوهُ بِهِم!

فَقَالُوا: نُرِيدُ أَن نُمَكّنَ مِنْهُمُ الْأَمِيرَ عُبَيْدَ اللهِ بْنَ زيادٍ، فَيَرَى رَأْيَهُ فِيهِمْ.

فَقَالَ لَهُم بُرَيْرٌ : أَفَلَا تَقْبَلُونَ مِنْهُم أَن يَرْجِعُوا إِلَى الْمَكانِ الَّذي جَاؤُوا مِنْه؟! وَيْلَكُمْ يا أَهْلَ الْكُوفَةِ أَنَسِيتُم كُتُبَكُمْ وَ عُهُودَ كُمُ الَّتي أَعْطَيْتُمُوها وَأَشْهَدتُّم اللهَ عَلَيْهَا، يا وَيْلَكُم! أَدَعَوْتُم أَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ وَ زَعَمْتُمْ أَنَّكُم تَقْتُلُونَ أَنفُسَكُمْ دُونَهُم حَتَّى إِذَا أَتُوكُمْ أَسْلَمْتُمُوهُمْ إِلَى ابْنِ زِيَادٍ و حَلاتُمُوهُمْ عَن مَاءِ الفُراتِ ؟ بِئْسَ مَا خَلَفْتُمْ نَبِيَّكُمْ فِي ذُرِّيَّتِهِ! مَا لَكُمْ؟! لَا

ص: 50

سَقاكُمُ اللهُ يَوْمَ الْقِيَامَة! فَبِئْسَ القَوْمُ أَنتُمْ!

فَقَالَ لَهُ نَفَرٌ مِنْهُمْ: يا هذا! ما نَدْرِي ما تَقُول!

فقالَ بُرَيْرُ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي زادَني فِيكُمْ بَصِيرَةً، اللهُمَّ إِنِّي أَبْرَأَ إِلَيْكَ مِنْ فِعَالِ هَؤُلاءِ القَوْم، اللهُمَّ أَلْقِ بَأْسَهُمْ بَيْنَهُمْ حَتَّى يَلْقُوكَ وَ أَنتَ عَلَيْهِم غَضْبان!

فَجَعَلَ الْقَوْمُ يَرمُونَهُ بِسِهام فَرَجَعَ بُرَيْرٌ إِلَى وَرَائِهِ».(1)

(یعنی:

مُحَمَّد بن أبي طالب گفت:

یارانِ عُمَر بنِ سَعد بر نشستند؛ اسبِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - نیز پیش آورده شد و او بر پشت اسب قرار گرفت و در میان شماری از یارانش به جانب آن جماعت پیش رفت. پیشاپیش او بُرَيْر بنِ حُضَيْر بود و حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - او را گفت: با این جماعت سخن بگوی. بُریر پیش رفت و گفت:

ای جماعت از خدا پروا کنید که یادگار گران بهای مُحَمَّد - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ (2) - نزدِ شما و در میان شماست؛ اینان زاد و رود و عترت و دختران و پردگیان ( / حُرم ) (3)

ص: 51


1- بحار الأنوار، 193/10 از چاپ کمپانی و 5/45 از چاپ بیروت.
2- یا: بار و بنه و توشۀ باز نِهادۀ مُحَمَّد - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه. سنج : المَجازات النَّبويّه ي شَريفِ رَضى ، ط. طه محمّد الزّينىّ، ص 218.>
3- «حُرَم» را در عُرفِ امروز غالبًا «حَرَم» می گویند. استاد دکتر احمد مهدوی دامغانی - طَالَ بَقاؤُه - نوشته اند: «... حرم در اصل به مکّه و مدینه اطلاق شده است و مجازًا برای مَشاهِدِ مُشَرَّفه، في المَثَل حرمِ نجف يا کربلا و مشهد نیز استعمال می شود، امّا اگر مُراد، زن و فرزندان و کسان و خویشاوندان و کنیزکانِ کسی باشد، لفظ درست آن حُرَم که جمع حُرمت است می باشد و حرم سرا که به فتح ح گفته می شود، غلط مشهور است.» (شاه دختِ والا تبار شهربانو...، ص 80) نيز سنج: بحار الأنوار، 340/39 - متن وهامش. >

آن حضرت اند آن چه در دل دارید آشکار کنید (1) و بگویید که می خواهید با ایشان چه کنید!

گفتند: می خواهیم ایشان را به دستِ أمير عُبَيْد الله بن زیاد بسپاریم تا او خود ببیند که با ایشان چه باید کرد

بُرَیر به آنان گفت: پس آیا از ایشان نمی پذیرید که به همان جای باز گردند که از آن آمده اند؟! وای بر شما ای کوفیان آیا نامه هاتان و تعهد هاتان را که سپاردید و خدای را بر آن ها گواه گرفتید، فراموش کردید؟! ای وای بر شما! آیا أَهْلِ بَيْتِ پیامبرتان را فراخواندید و ادّعا کردید خودتان را برای ایشان به کشتن می دهید، تا چون به نزد شما بیایند به ابن زیاد تسلیمشان کنید و از آب فرات بازشان دارید؟! پس از پیامبرتان، با زاد و رودش چه بد کردید شما را چه می شود؟! خدایتان در روز رستاخیز سیراب مَكَناد! چه بد مردمانی هستید!

کسی از آنان او را گفت: ای فلان! نمی دانیم چه می گویی!

بُرَيْر گفت: سپاس و ستایش خدای را که بصیرت مرا در حقّ شما بیفزود؛ خدایا! من از کردار این قوم بیزارم و به تو می پناهم؛ خدایا! شَرِّ اینان را در میانِ خودشان بیفگن تا به دیدار تو آیند و تو بر آنان خشمناک باشی!

آنان شروع به تیر انداختن به سوی بُرَیر کردند و او نیز به عقب بازگشت.).

می گویم: بنا بر آن چه پیش ازین نوشتیم، این دومین اندرزِ بُرَيْر است.

[دُوُمين خُطبۀ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - >]

«رَكِبَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - نَاقَتَهُ، وَ قِيلَ: فَرَسَهُ ، فَاسْتَنْصَتَهُمْ، فَأَنْصَتُوا، فَحَمِدَ اللَّهَ وَ

ص: 52


1- < در اصل آن چه نزد شماست بیارید >

أَثْنَى عَلَيْهِ وَ ذَكَرَهُ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ، وَ صَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - وَ عَلَى الْمَلَائِكَةِ وَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الرُّسُلِ، وَ أَبْلَغَ فِي الْمَقَالِ؛ ثُمَّ قَالَ:

تبَّا لَكُمْ - أَيَّتُهَا الْجَمَاعَةُ! - وَ تَرَحًا! حِينَ اسْتَصْرَخْتُمُونَا وَ الِهِينَ، فَأَصْرَخْنَاكُمْ مُوجِفِينَ، تَبَّالَكُمْ سَلَلْتُمْ عَلَيْنَا سَيْفًا لَنَا فِي أَيْمَانِكُمْ، وَ حَشَشْتُمْ عَلَيْنَا نَارًا اقْتَدَحْنَاهَا عَلَى عَدُونَا وَ عَدُوِّكُمْ، فَأَصْبَحْتُمْ أَلْبَا (1) الأَعْدَائِكُمْ عَلَى أَوْلِيَائِكُمْ بِغَيْر عَدْلٍ أَفْشَوْهُ فِيكُمْ و لَا أَمَل أَصْبَحَ لَكُمْ فِيهِمْ. فَهَلًا - لَكُمُ الْوَيْلَاتُ! - تَرَكْتُمُونَا وَ السَّيْفُ مَشِيمٌ (2) وَ الْجَاشُ (3) طَامِنٌ (4) و الرَّأْيُ لَمَّا يَسْتَحْصِفْ (5) وَ لَكِنْ أَسْرَعْتُمْ إِلَيْهَا كَطَيْرَةِ الدَّبَا (6) و تَدَاعَيْتُمْ إِلَيْهَا كَتَهَافَتِ الفَراشِ؛ فَسُحْقًا لَكُمْ! يا عَبِيدَ الأَمَةِ وَ شَذاذ الْأَحْزَابِ وَ نَبَذَةَ الْكِتَابِ وَ مُحَرّفِي الكَلِم وَ عُصْبَةَ الأثام وَ نَفَثةَ الشَّيْطَانِ وَ مُطفِئى (7) السُّنَنِ أَهْؤُلَاءِ تَعْضُدُونَ وَ عَنّا تَتَخَاذَلُونَ؟! أَجَلْ وَ اللهِ غَدرٌ فِيكُم قَدِيمٌ، وَ شَجَتْ إِلَيْهِ أُصُولَكُمْ، وَ تَأَزَّرَتْ عَلَيْهِ فَرُوعُكُمْ، فَكُنتُمْ أَخْبَثَ ثَمَرِ شَجًا لِلنَّاظِرِ، وَ أُكْلَةً لِلْغَاصِبِ.

أَلَا وَ إِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِي قَد رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ : بَيْنَ السَّلَةِ وَ الذِلَّةِ؛ وَ هَيْهَاتَ مِنَّا الذِلَّةُ! يَأْبَى الله ذلِكَ لَنا وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَابَتْ وَ طَهُرَتْ وَ أُتُوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفُوسٌ أَبِيَّةٌ مِنْ أَنْ تُؤْثِرَ طَاعَةَ اللَّئامِ عَلَى مَصَارع الكِرامِ أَلَا! وَ إِنِّي زَاحِفٌ (8) بِهَذَا (9) الْأَمْرَةِ مَعَ قِلَّةِ

ص: 53


1- أي: مجتمعين
2- شمتُ السَّيف، أي: سللته و قرّبته (أساس البلاغة، 247)
3- الجاش : الصّدر.
4- طامن: مطمئن، أمن.
5- < در يوم الطَّفِّ: «لما يستصحف». >
6- أي: القَرْع < تَرجُمان گوید: این معنی که در یوم الطَّفّ ،آمده به هیچ روی صحیح نتواند بود. گویا دو واژۀ «دَبا» و «دَبّا» در این توضیح خَلْط گردیده اند. >
7- <در يوم الطَّفّ: «مطفئ». >.
8- أي: ماش مع الثّقل لكثرة العدوّ.
9- هذه. ظ.

العَدَدِ (1) وَ خَذْلَةِ النَّاصِر.

ثُمَّ أَوْصَلَ كَلَامَهُ بِأَبيَاتِ فَرْوَةَ بْنِ مُسَیّكٍ الْمُرَادِيّ:

فَإِن نَهْزِمْ فَهَزَّامُونَ قِدْمًا *** وَ إِنْ نُغْلَبْ فَغَيْرُ مُغَلِّبينَا

وَ مَا إِنْ طِبُّنَا (2) جُبْنٌ و لكن *** مَنَايَانَا وَ دَوْلَةُ آخَرينَا

إِذَا مَا الْمَوتُ رَفَّعَ عَنْ أُناسٍ *** كَلَاكِلَه (3) أَنَاخَ بِآخَرِينَا

فَأَفْنَى ذَلِكُمْ سَرَواتِ (4) قَوْمى *** كَمَا أَفْنَى الْقُرُونَ الْأَوَّلِينَا

فَلَو خُلِدَ الْمُلُوكُ إذاً خُلِدْنَا *** وَ لَوْ بَقِيَ الْكِرَامُ إِذا بَقِينَا

فَقُلْ لِلشَّامِتينَ بنَا: أَفيقوا *** سَيَلْقَى الشَّامِتُونَ كَمَا لَقِينَا

ثُمَّ أَيْمُ اللَّهِ لا تَلْبَثُونَ بَعْدَهَا إِلَّا كَرَيْثِ (5) مَا يُركَبُ الْفَرَسُ، حَتَّى تَدُورَ بِكُمْ دَوْرَ الرَّحَى، وَ تقلَقَ بِكُمْ فَلَقَ الْمِحْوَرِ، عَهْدٌ عَهِدَهُ (6) إِلىَّ أَبِي عَنْ جَدِّي، فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكَائكُمْ، ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً، ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لَا تُنْظرُونَ؛ وَ إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللهِ رَبِّي وَ رَبِّكُمْ، ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا وَ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا، إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ.

اللهُمَّ! أَحْبِسْ عَنْهُمْ قَطرَ السَّمَاءِ، وَ ابْعَثْ عَلَيْهِمْ سِنِينَ كَسِنِي يُوسُفَ، وَ سَلَّطْ عَلَيْهِمْ غُلَامَ ثَقِيفٍ فَيَسُومَهُمْ كَأْسًا مُصَبَّرَة، فَإِنَّهُمْ كَذَبُونَا (7) و خَذَلُونَا، وَ أَنْتَ رَبُّنَا، عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إلَيْكَ أَنبنَا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ.» (8)

ص: 54


1- < در يوم الطَّفّ: «العدو». >
2- < در يوم الطَّفّ: «و ما طَلَبنا». >
3- <در يوم الطَّفّ: «كلاكله». >
4- < در يوم الطَّفّ: «سرواة». >
5- كَرَثَهُ الأمر : حَرَّكَه (أساس البلاغة / 389) . < ترجمان گوید: این توضیح نه بر جای خویش است؛ و در اینجا «ریث» را با «کرث» پیوندی نیست >
6- < در يوم الطَّفِّ: «عَهِدَ عَهْدَه». >
7- < چنین است در یوم الطَّفْ به تَخفیفِ ذالِ مفتوح به تشدید نیز توان خواند. >.
8- اللهوف، 42؛ و باختصار در: الاحتجاج 2 /300.

(یعنی:

حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بر ماده شتر خویش و به قولی: بر اسب خویش - بر نشست، و از

ایشان خواست خاموش باشند و سخنش را بشنوند. پس خاموش به سخنش گوش فرا دادند. خدای را سپاس گفت و ستود و او را بدان چه سزاوار آن است یاد کرد، و بر مُحَمَّد - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - و بر فرشتگان و پیامبران و فرستادگان آفرین خواند، و دادِ سخن داد.

آن گاه فرمود:

ای جماعت! مرگ و اندوه بر شما باد!

هنگامی که سرگشته از ما یاری خواستید و شتابان به یاری شما آمدیم، تیغی را که از براي ياري ما به دست داشتید (1) بر ما برکشیدید و آتشی را که بر دشمنمان و دشمنتان افروخته بودیم بر ما شوراندید پس بر ضدِّ یارانتان به سودِ دشمنانتان هَمْ دَستان شدید بی آن که در میانتان دادی آشکار کرده باشند و یا امیدی در ایشان بسته باشید.

صد وای بر شما! چرا چون شمشیر، در نیام، و جان آرمیده بود و رای قراری نیافته وا ننهادیدمان؟! بلکه چون پرکشیدنِ مَلَخ هاي كوچك به سوي آن (2) شتافتید، و چون ازدحام پروانگان (بر روشنی)، به جانبش هجوم آوردید.

ص: 55


1- < اگر در عبارتِ نَص، «یمین» که مُفْردِ «أیمان» باشد - به معنای «دست» برگرفته شود، ترجمه چیزی خواهد بود از همین دست که گذشت و اگر به معنای «سوگند» باشد - آن سان که بعض ترجمانان نیز برگرفته اند - ، عبارت بدین معنی خواهد بود تیغی را که سوگند خورده بودید به سود ماد/ در حمایت از ما به کار برید... .>
2- < در متن ما «إليها» آمده است و بنا گزیر ترجمه چنین می شود. در بعض نقل ها (سنج: بحار الأنوار، 8/45 ، و 83) ، به جاي «إليها»، «علينا» یا «إِلى بَيْعَتِنا» آمده است که معنای زود یاب تر و سر راست تری را به ذهن متبادر می سازد؛ فَتَأَمَّل >

پس دوری باد مر شمایان را! ای بردگانِ كنيزك، جُدا ماندگانِ أَحزاب (1) ، پس پشت افگنندگان کتاب، تحریف گرانِ کلام، دار و دسته ای که بر گناه گرد آمده، بازیچگان شیطان (2) ، فرو میرانندگان چراغ سنّت ها!

آیا اینان را یاری می کنید؟ و ما را تنها می گذارید؟!

آری! به خدا سوگند، پیمان گسستن و زنهار خوردنی است که در میان شما دیرینه است؛ ریشه هاتان بدان گراییده و در پیچیده و شاخه هاتان، بر آن انبوه گردیده.

پس شما < که میوۀ چنین درختی هستید! > نگرنده را پلید ترین میوه اید و گلو گیر، و به غصب خورنده را یک نَواله نا چیز!

هان! این خَشوكِ خَشوك زاده (3)، میان دو چیز پای فشرده: تیغ برکشیدن، یا تن به خواری سپردن و چه اندازه خواری از ما دور است! خدای این را از برای ما نمی پذیرد و فرستاده اش نیز و باورداران و آغوش هائی که پاکیزه و پاک بوده است < و ما را در خود پرورده > و گردن هائی که زیر بار ستم نمی رود و جان هائی که نمی پذیرد که فرمان بری از فرومایگان را برکشته شدن چون بزرگواران برگزیند! (4)

هان! من با این خاندان روی به پیکار می آورم هر چند که شمارمان اندك است و یاران ما را تنها گذاشته اند.

ص: 56


1- < در واقع این گروه از این منظر به «باقی مانده های جنگ احزاب» (ترجمة الحياة، آرام، 259/5) تشبیه می شوند >
2- < یا به تعبیری دیگر: «بادکنک های شیطان» (ترجمۀ الحياة، آرام، 259/5). از براي تفسير تعبیر «نَفَثَة الشَّيْطان»، نگر: بحار الأنوار، 77/45 >
3- < «خشوك» - هم به پیش و هم به زبرِ «خ» ، واژۀ فارسی است، به معنای «حرام زاده». « الدَّعي ابن الدّعي» را به «خشوك خشوك زاده» برگردانيديم. شمس فخری گوید از بلایه چه زاد غير خشوك؟!». >
4- اگر در نَصِّ عربی «... تُؤْثَر طَاعَةُ ...» بخوانیم تَرجَمه نیز لَختی دگرسان خواهد بود. >.

آن گاه سخن خود را به أبياتِ فَرْوَة بْنِ مُسَيْكِ مُرادی (1) پیوند داد:

فَإِنْ نَهْزم فَهَزَّامُونَ قِدما ...

(حاصل معنى:

اگر دشمن را فرو شکنیم که جای شگفتی نیست، چه ما از دیر باز دشمن شکن بوده ایم؛ و اگر دشمن بر ما فیروز گردد، چنان نیست که پیوسته بر ما فیروزی یافته باشند. يك بار است و بس!

خوي ما بَد دِلی (2) نيست ليك < از يك سو > مرگ ما رسیده است و < از دیگر سو> کامیاری دیگران!

هر گاه که مرگ از آستان کسی بر خیزد، در آستانِ دیگری رحل اقامت می افگند.

چنین است که مرگ، مِهْتَرانِ قوم مرا فَنا ساخت؛ بدان سان که نسل های پیشین را فنا گردانید.

اگر پادشاهان جاودانه می گردیدند ما نیز جاودانه می گردیدیم، و اگر بزرگان پاینده می شدند ما نیز پاینده می شدیم

ص: 57


1- أبو عمر فَرْوَة بنِ مُسَيْك بن حارث بن سلمه ی عطيفي مُرادى (ف: ح 30 ه.ق.)، از صحابه به شمار می رود. فَرْوَة بنِ مُسَيْك يَمَنی بود و از بزرگانِ قوم خویش. پس از پیکاری که میان قبیلۀ او، مُراد، و قبیله هَمْدان رخ داد، به مکّه کوچید و به سالِ نُهم (یا: دَهُم) هجری به نزد پیامبر أَکرَم - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - آمده مسلمان شد در أواخر عُمر خویش در کوفه سکونت داشت. نگر: الأعلام زرکلی، 143/5. >
2- < «بَد دِلی»، برابرِ دُرُست و دقیقِ «جُبْن» است. دربارۀ این واژه (و این که به احتمالی «بز دِل» و «بُز دلی» که در فارسی معاصر به کار می رود، مُحَرَّفِ «بَدْ دِل» و «بَدْ دِلی» است) نگر غلط ننویسیم ، أبو الحَسَنِ نجفى ، ص 69 و 70. >

آنان را که بر مصائب ما شادی می کنند، بگوی: هش دارید! که آن چه بر سر ما آمد، بر سرِ شادی کنندگان بر مصیبت ما نیز می آید!).

آن گاه - به خدا قسم - پس از آن هَمْحَنْدِ آن که بر اسبی برنشینند نپایید که چونان گردش آسیا سنگ به گردِش آردتان و چونان لرزش محور آسیا به لرزش اندازدتان! سپارشی است که پدرم از نیایم نقل کرده و به من سپارده است. پس شما و هنبازانتان بر کار خود عزم جزم کنید وانگهی کارتان بر شما پوشیده نماند، آن گاه به من روی آرید و دِرَنْگم مَدِهید! و من بر خدای، پروردگارم و پروردگار شمایان، توکّل کرده ام؛ هیچ جنبنده ای نیست مگر آن که زمامش به دست اوست همانا که پروردگارم بر راهی ست راست!

خدایا! بارش آسمانی را از ایشان باز دار و قحط سالی چون سال های قحط یوسف بر ایشان حکم فرما دار و غُلام ثقیف را بر ایشان چیره فرما تا جام لبالب < حبلا > را به کامشان در ریزد! که اینان به ما دروغ گفتند (1) و تنها گذاشتندمان؛ و تو پروردگار مائی. بر تو توکّل کردیم و به سوی تو باز آمدیم و بازگشت به سوی توست.).

< عَلّامه مجلسی - قُدِسَ سِرُّه - > در بحار فرموده است:

«ثُمَّ قَالَ: أَيْنَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ ؟! أَدْعُوا لِى عُمَرَا؛ فَدُعِيَ لَهُ و كَانَ كَارِها لَا يُحِبُّ أَن يَأْتِيَهُ، ؟! فَقَالَ: يَا عُمَرُ! أَنَّتَ تَقْتُلُنِي تَزْعُمُ أَنْ يُوَلَّيَكَ الدَّعِيُّ بْنُ الدَّعِي بِلَادَ الرَّيِّ و جُرجَانَ، وَ اللهِ لا تَتَهَنَّأُ بذلك أَبَدًا، عَهْدًا مَعْهُودًا، فَاصْنَعْ مَا أَنتَ صَائِعٌ ، فَإِنَّكَ لَا تَفْرَحُ بَعْدِي بِدُنْيَا وَ لَا آخِرَةٍ، وَ كَأَنِّي بِرَأْسِكَ عَلَى قَصَبَةٍ قَدْ نُصِبَ بِالْكُوفَةِ يَتَرَامَاهُ الصِّبْيَانُ، وَ يَتَّخِذُونَهُ غَرَضًا بَيْنَهُمْ.

فَاغْتَاظَ عُمَرُ - لَعَنَهُ اللهُ - مِن كَلَامِهِ، ثُمَّ صَرَفَ بِوَجْهِهِ عَنْهُ، و نادَى بِأَصْحَابِهِ : مَا تَنتَظِرُونَ (2) بِهِ؟ اِحْمِلُوا بِأَجْمَعِكُمْ إِنَّمَا هِيَ أُكلةٌ وَاحِدَةٌ!

ص: 58


1- < بر بنیادِ خوانِش «كَذَبُونا». اگر «كَذَّبونا» بخوانیم، ترجمه این می شود: «ما را تکذیب کردند / ما را دروغ زَن شمردند». >
2- < در يوم الطّفّ: «تنظرون» >

ثُمَّ إِنَّ الْحُسَيْنَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - دَعَا بِفَرَسِ رَسُولِ اللهِ الْمُرْتَجِزِ (1) ، فَرَكِبَهُ وَ عَبّا أَصْحَابَه.» (2)

(یعنی:

سپس فرمود: عُمر بن سَعْد کجاست؟ عُمَر را برایم فرا خوانید! پس عُمَر را براي آن حضرت فراخواندند و او دوست نداشت و کاره بود به دیدار آن حضرت بیاید.

إمام - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: ای عُمر! تو مرا می کشی، می پنداری خشوكِ خَشوك زاده

ص: 59


1- در يَومِ الطَّفّ: «المرتَجَزْ» که آشکارا نادرست است. نام اسب مورد نظر، «المُرتَجز» است. در كتاب نَسَب الخَيْلِ في الجاهلية و الإسلامِ وَ أَخْبارُهاي ابن الكلبي (ط. بغداد، 1406 ه.ق.) می خوانیم: و كانت خيول رسولِ اللهِ [صلّى الله عليه (و آله) و سلّم ] خَمْسَةَ أَفْرَاسِ: لِزَازُ و لِحافٌ و المُرْتَجِزُ و السَّكْبُ و اليَعْسُوبُ. و إِنَّمَا سُمِّيَ المُرْتَجِزُ بِحُسْنِ صَهِيلِهِ.» (ص 29 و 30؛ با اصلاحِ يك نا درستي چاپي كوچك و افزودن «و آله» در قلّاب افزونه طابعان). در واقع آن سان که از این تعلیل در نام گذاری - و توضیح بعض منابع دیگر - بر می آید، شیهه کشی این اسب، نوعی رجز خوانی قلمداد گردیده بوده است و تو گویی با برداشتی هنرین آن را «رَجَز خوان» لقب داده بوده اند («الْمُرْتَجِز» به صیغه اسم فاعل). آن گونه که در منابع دیده می شود، بر سر ماجرای خریداری همین اسب است که «خُزيمة بن ثابتِ» صحابی با اتِّخاذ ایستاری باورمندانه، لقب ذوالشَّهادَتَيْن می گیرد نگر: تاج العروس، ط. علی شیری، 68/8 و 69؛ و حياة الحيوان الكبرى ي دميرى ط دار الكتب العلميّة، 1424 ه.ق.، 287/2 و 288. از این هم که اسبی که از آن پیامبر - صلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - بوده است، چند ده سال بعد در کربلا مرکوبِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - باشد، در شگفت نباید بود: به تصریح بعض قُدَما (نگر: حَياة الحَيَوان الكُبرى ي دمیری، همان ط. 289/2)، اسب چه بسا که تا نَوَد سالگی می زید >
2- بحار الأنوار، 194/10 از چاپ کمپانی، و 45 /10 از چاپ جدید.

تو را والی بِلادِ ری و جُرجان گرداند؛ به خدا سوگند که هرگز بدان خوش دل نشوی؛ و این سپارشی است از پیش رسیده. هر کار می خواهی بکُن که تو پس از من چه در این جهان و چه در سرای دیگر شاد نمی گردی گویی هم اکنون سَرَت را می بینم که بر فراز يك نئ در کوفه نصب گردیده؛ کودکان در < سنگ> انداختن به آن بر یک دیگر پیشی می جویند و آن را آماج < سنگ پرانی > در میان خویش می سازند. عُمر بن سعد - که نَفْرينِ خدای بر او باد! - از کلامِ إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - خشمگین شد و از آن حضرت روی گرداند و به یاران خود ندا داد: دربارۀ او منتظر چه هستید؟ همگی حَمْله بیاورید؛ كه يك نواله بیش نیست!

آن گاه إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - اسبِ رسولِ خدا را که «مرتجز» نام داشت بخواست و بر آن سوار شد و یارانش را سامان رزمی داد)

[توبه حُر]

«فَلَمّا رَأَى الْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ أَنَّ الْقَوْمَ قَدْ صَمَّمُوا عَلَى قِتالِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ (1) - ، قَالَ لِعُمَرَ بْنِ سَعْدٍ: أَيْ عُمَرُ (2) أَتْقَاتِلُ هَذا الرَّجُلَ ؟ قَالَ : إِي وَ اللَّهِ قِتَالًا شَدِيدًا أَيْسَرُهُ أَنْ تَسْقُطَ الرُّؤُوسُ وَ تَطِيحَ الْأيدِي قَالَ: أَفَما لَكُمْ فِيمَا عَرَضَهُ عَلَيْكُمْ رِضَىً ؟ قالَ عُمَرُ : أَما (3) لَوْ كَانَ الْأَمْرُ إِلَيَّ لَفَعَلْتُ، وَ لَكِنَّ أَمِيرَكَ قَدْ أَبَى. فَأَقْبَلَ الْحُرُّ حَتَّى وَقَفَ مِن النَّاسِ (4) مَوْقِفًا وَ مَعَهُ رَجُلٌ مِنْ قَوْمِهِ يُقَالُ لَهُ: قُرَّةُ بْنُ قَيْسٍ،

ص: 60


1- <«عَلَيْهِ السَّلام» در يَومِ الطَّفِّ نیست از ارشادِ ویراسته مؤسّسة آل البيت - عَلَيْهِمُ السَّلام - ( 99/2) افزوده شد >
2- <در يوم الطَّفّ: «عمرا». ضبط ما موافق ویراست پیشگفته ارشاد است. >
3- < در يوم الطَّفّ: «أمّا ». >
4- < در يوم الطَّفّ: «اناس». ضبط ما موافق ویراست پیش گفتۀ ارشاد است. >.

فَقالَ لَهُ: يا قُرَّةُ! (1) هَلْ سَقَيْتَ فَرَسَكَ الْيَوْمَ؟ قَالَ: لَا ، قَالَ (2) : فَمَا تُرِيدُ أَنْ تَسْقِيَهُ؟ قَالَ قُرَّة: وَ ظَنَنْتُ وَ اللهِ أَنَّهُ يُرِيدُ أَن يَتَنَحَّى فَلا يَشْهَدَ القِتالَ فَكَرِهَ أَنْ أَراهُ حِينَ يَصْنَعُ ذَلِكَ؛ فَقُلْتُ: لَمْ أَسْقِهِ وَ أَنَا مُنطَلِقُ فَأَسْقِيه ؛ فَاعْتَزَلَ ذَلِكَ الْمَكانَ الَّذِي كَانَ فِيهِ، فَوَ اللَّهِ لَوْ أَنَّهُ أَطْلَعَني عَلَى الَّذِي يُريدُ لَخَرَجْتُ مَعَهُ إِلَى الْحُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ؛ فَأَخَذَ يَدْنُو مِنَ الْحُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، - ؛ قَلِيلًا قَلِيلًا، فَقَالَ لَهُ الْمُهاجِرُ بْنُ أَوْسٍ : ما تُريدُ؟ يَابْنَ يَزِيدَا أَتُرِيدُ أن تَحْمِلَ؟ (3) فَلَمْ يُجِبهُ وَ أَخَذَهُ مِثْلُ الْأَفْكَلِ (وَ هِيَ الرَّعْدَة). فَقَالَ لَهُ الْمُهَاجِرُ: إِنَّ أَمْرَكَ لَمُرِيبٌ، و اللهِ ما رَأَيْتُ مِنكَ في مَوْقِفٍ قَطُّ مِثْلَ هذا، وَ لَو قِيلَ لي: مَنْ أَشْجَعُ أَهْلِ الكُوفَة؟ مَا عَدَوْتُكَ؛ فَمَا هَذَا الَّذي أَرَى مِنْكَ ؟! فَقَالَ لَهُ الْحُرُ: إِنِّي وَ اللهِ أَخَيِّرُ نَفْسِي بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ، فَوَاللَّهِ لَا أَخْتَارُ عَلَى الْجَنَّةِ شَيْئًا وَ لَوْ قُطِعْتُ وَ حُرّقْتُ، ثُمَّ ضَرَبَ فَرَسَهُ فَلَحِقَ بِالْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، فَقالَ لَهُ: جُعِلْتُ فِداكَ! يَابْنَ رَسُولِ الله ! أَنا صاحِبُكَ الَّذي حَبَسْتُكَ عَنِ الرُّجُوعِ وَ سايَرْتُكَ فِي الطَّرِيقِ وَ جَعْجَعْتُ بِكَ فِي هَذَا الْمَكانِ، وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّ القَوْمَ يَرُدُّونَ عَلَيْكَ مَا عَرَضْتَهُ عَلَيْهِمْ، وَ لَا يبلغُونَ مِنْكَ هَذِهِ الْمَنْزِلَة. وَ اللهِ لَوْ عَلِمْتُ أَنَّهُم يَنتَهُونَ(4) بِكَ إِلى مَا أَرَى، مَا رَكِبْتُ مِثْلَ (5) الَّذِي رَكِبْتُ. فَإِنِّي تَائِبٌ إِلَى اللهِ مِمَّا صَنَعْتُ؛ فَتَرَى لِي مِنْ ذَلكَ تَوْبَةً؟

فَقالَ لَهُ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : نَعَمْ، يَتُوبُ اللهُ عَلَيْكَ، فَانْزِلْ (6). قَالَ: فَأَنَا لَكَ فَارِسًا خَيْرٌ مِنّي رَاجِلا أَقَاتِلُهُم لَكَ عَلَى فَرَسِي سَاعَةً، وَ إِلَى النُّزولِ مَا يَصِيرُ آخِرُ أَمْرِي، فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : فَاصْنَعْ - يَرحَمُكَ اللهُ! - ما بَدا لَكَ.

ص: 61


1- < در يوم الطَّفّ: «فقال له قرة». ضبط ما، موافق ویراست پیش گفته ارشاد است. >.
2- < «قال» در يَوم الطَّفِّ نیست. ضبط ما، موافق همان ويراست ارشاد است. >.
3- < در يوم الطَّفّ: «تحل». ضبط ما، موافق همان ويراست ارشاد است. >.
4- < در يَوم الطَّفّ: «ينتمون». ضبط ما، موافق همان ويراست ارشاد است. >.
5- < در إرشاد ويراسته مؤسّسة آل البيت - عَلَيْهِمُ السَّلام -: «منك». >
6- < در يوم الطَّفّ: «فَأَنْزِل». >

فَاسْتَقْدَمَ أَمامَ الحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ) (1) - فَقَالَ (2):

يا أَهْلَ الْكُوفَةِ! لأُمِّكُمُ الْهَبَلُ (3) وَ الْعَبَر (4) أَدَعَوْتُمْ (5) هَذَا الْعَبْدَ الصَّالِحَ حَتَّى إِذَا جَاءَ كُمْ

ص: 62


1- < در ،اینجا، بنا بر ارشادِ ويراسته مؤسّسة آل البيت - عَلَيْهِمُ السَّلام - ، عباراتی محذوف است که به جای آن ها نقطه چین کوچکی می نهیم. >
2- < در ویراست پیش گفته إرشاد: «ثمّ قال». >
3- لأمّه الهَبَل، أي: الثُّكلُ (أساس البلاغة، 478).
4- أي: الاعتبار. < می نویسم: در هامش بحار الأنوار (11/45 - حاشیه طابع بر متن-) در توضیح همین عبارت آمده است: « العبر: الموت. يقال: عبر القوم: ماتوا.». چُنین می نماید که هيچ يك از این بیان ها، با عنایت بسنده به منابع لُغوی رقم نخورده است. در لسان العرب ابن منظور ( ط. نشر أدب الحوزة، 532/4) می خوانیم: «... العُبْرُ : البكاء بالحُزْن؛ يقال : لأمّه العُبْرُ و العَبَرُ. ... و العُبْر و العَبَر: سُخنةُ العين من ذلك كأنّه يبكى لما به. و العَبَر - بالتّحريك - : سُخنة في العين تبكيها.» در صحاح جوهری می خوانیم: «... العبر بالتَّحريك: سُخنةٌ في العَينِ تُبكيها. العُبْرُ بالضَّمَ مثله. يُقال: لأُمِّه العبر و العبر.» .(ط. أحمد عبد الغفور عطّار، 733/2). علّامه سَيِّد مُحْسِنِ أَمِينِ عاملی در توضیح عبارت مورد گفت وگو در أعيان الشّيعة (ط. دار التعارف، 613/4، هامش)، به همین روشن گری صحاح جوهری گواهی جُسته است. به هر روی، در فهم آن عبارت، بنا گزیر باید کاربرد قالبی و زبان زد گونه آن را در زبان عربی همواره فرا یاد داشت. در الروض الأنف سهيلى ( ط. دار الفکر، 60/1) می خوانیم: «يقال: عبر الرّجل إذا حزن، و يقال: لأمّه العبر، كما يقال: لأمّه الثّكل». >
5- < در يوم الطَّفّ: «أدعوتهم». >

أَسْلَمْتُمُوه، وَ زَعَمْتُمْ أَنّكُم قَاتِلُوا أَنْفُسِكُمْ دُونَه، ثُمَّ عَدَوْتُمْ عَلَيْهِ لِتَقْتُلُوه! (1) أَمْسَكْتُمْ بِنَفْسِهِ، وَ أَخَذْتُمْ بِكَظمِهِ و أَحَطْتُمْ بِهِ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ لِتَمْنَعُوه التَّوَجُهَ فِي بِلَادِ اللَّهِ الْعَرِيضَةِ، فَصَارَ كالأسير في أيدِيكُمْ لَا يَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعًا وَ لا يَدْفَعُ عَنْهَا ضَرًّا، وَ حَلَّاتُمُوهُ (2) وَ نِسَاءَهُ وَصِبيتَهُ وَ أَهْلَهُ عَن مَاءِ الفُراتِ الْجارِي، يَشْرَبُهُ الْيَهُودُ وَ النَّصَارَى وَ الْمَجُوسُ، وَ تَمَرَّغُ فِيهِ خَنازِيرُ السَّوَادِ وَ كِلَابُهُ؛ فَهَاهُم قَدْ صَرَعَهُمُ الْعَطَشُ بِئْسَ مَا خَلَفْتُمْ مُحَمَّدًا فِي ذُرِّيَّتِهِ! لَا سَقَاكُمُ اللهُ يَوْمَ الظَّمَأ! (3)

فَحَمَلَ عَلَيْهِ رِجَالٌ يَرْمُونَهُ بِالنَّبْلِ، فَأَقْبَلَ حَتَّى وَقَفَ أَمَامَ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ» (4)

(یعنی:

حُر بن یزید چون دید که آن جماعت، عزیمت بر کار زار با حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - مُصَمَّم کرده اند، به عُمَر بن سعد گفت: ای عُمَر آیا تو با این مرد کار زار می کنی؟ عُمَر بنِ سعد گفت: آری، به خدا؛ کار زاری سخت که آسان ترینش آن باشد که سرها ساقط شوند و دست ها بیفتند! حُر گفت: پس آیا بدان چه بر شما عرضه داشت خُشنود نیستید؟ عُمَر گفت: بدان اگر کار به دست من بود چنین می کردم ليك أمير تو نپذیرفته!

پس حُر روانه شد تا بر کرانه ای از آن مردمان جای گرفت و مردی از قومش که او را قرّة بن قَيْس می خواندند با وی بود او را گفت: ای قُرَّة! آیا امروز اسبت را آب داده ای؟ گفت: نه. گفت: پس چرا آبش نمی دهی؟ قُرة گفت: به خدا من گمان کردم او می خواهد کناره بگیرد و در کارزار حاضر نباشد و اینک خوش ندارد که من ببینم چنان می کند؛ پس گفتم: آبش نداده ام و اکنون می روم تا آبش دهم پس از آن مکان که بود کناره

ص: 63


1- < در يوم الطَّفّ: + «و». >.
2- < در يوم الطَّفّ: «جلاتموه». >.
3- < در إرشاد ويراسته مؤسّسة آل البيت - عَلَيْهِمُ السَّلام -: «الظمأ الأكبر»>.
4- الإرشاد، 216؛ و با ناهم سانيي اندك در: تاريخ الطَّبَرَى، 244/6.

جست و به خدا قسم اگر مرا از خواست خود آگاهانیده بود، هر آینه با او به جانبِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بیرون می شدم. حُر شروع كرد اندك اندك به حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - نزديك شدن. مُهاجِر بنِ أَوس او را گفت: چه می خواهی؟ ای پسر یزید! می خواهی حمله کنی؟ حُر پاسخش نگفت و حالتی چون لرزه بر اندامش افتاد مهاجر او را گفت: کارت شک برانگیز است. به خدا قسم هیچ گاه تو را اینسان ندیده ام و اگر مرا می گفتند: دلیر ترین کوفیان کیست؟ از تو نمی گذشتم (1) این چه حالی است که از تو می بینم؟!

حُرّ او را گفت: به خدا قسم خود را میان بهشت و دوزخ مُخَيَّر می سازم و به خدا قسم حتّی اگر پاره پاره ام کنند و بسوزانند هیچ چیزی را بر بهشت برنمی گزینم.

آن گاه اسب خود را هی زد و به حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - برسید و او را گفت: جانم بِفدایت! ای پسرِ رسولِ خدا! من همانم که تو را از بازگشت باز داشتم و در راه با تو آمدم و واداشتَمَت این جا فرود آیی گمان نداشتم این جماعت آن چه بر ایشان عرضه کردی از تو نپذیرند و کارشان با تو به این جا کشد به خدا قسم اگر می دانستم اینان کار تو را به این جا می کشانند، چنان کاری نمی کردم. من از آن چه کردم به درگاه خدای تائبم؛ گمان می کنی خدای توبه ام را در این باب بپذیرد؟!

حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به او فرمود آری، خدای توبه ات را می پذیرد. اینک فرود آی.

حُر گفت: من از براي تو سواره بهترم تا پیاده؛ ساعتی بر اسبم از برای تو با اینان کار زار می کنم و پایان کارم خود به فرود آمدن می رسد!

حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام- او را گفت: خُدای بر تو مهر وَرزَد! آن چه خواهی کن.

پس پیش رویِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - جلو رفت.... آن گاه گفت:

ای کوفیان! مادرتان سوگوار و گریان باد! آیا این عَبْدِ صالح را فرا خواندید تا چون به نزدتان آمد تسلیمش کنید؟! و می پنداشتید خود را برای او به کشتن می دهید، سپس بر او

ص: 64


1- < یعنی: جز تو را بدین صفت معرّفی نمی کردم >.

تاختید تا بکشیدش؟! نگاهش داشته اید (1) و راهِ تَنفّسش را گرفته اید و از همه سو احاطه اش کرده اید تا او را از رهسپار شدن در سرزمین های پهناور خدای باز دارید؛ چنان که به سان اسیر در دستانتان گرفتار است؛ نه می تواند سودی به خود برساند و نه زیانی را از خود براند. او و زنان و کودکان و خاندانش را از آب روانِ فُرات بازداشتید که < حتّى> یهودیان و نصرانیان و مجوس از آن می نوشند و خوکان و سگان بادیه در آن می غلطند - و خویش را آغشته می سازند - ! آن گاه تشنگی اینان را از پا افگنده است!! با زاد و رودِ مُحَمَّد پس از او بد کردید! خدای در روز تشنگی (2) سیرابتان مكناد!

پس مردانی بر حُر حمله آوردند و به سویش تیر می انداختند. او نیز بیامد تا پیش حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بايستاد.).

ص: 65


1- < این ترجمه بر بنیاد آن است که در متن عربی «بِنَفْسِهِ» بخوانیم. بالطبع، اگر کسی خوانش «نَفَسِه» را اختیار کند ترجمه نیز دیگرسان خواهد بود. >
2- < إشارَتِ حُرّ، به «قیامت» است. >

ص: 66

فصل دوم: شهیدان أصحاب

اشاره

رضوانُ اللهِ تَعَالَى عَلَيْهِم -

ص: 67

ص: 68

[آغاز پیکار]

طَبَری از أَبو مِخْنَف و او به سَنَدِ خویش از حُمَيْدِ بنِ مُسلم نقل کرده است که وی گفت:

«زَحَفَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ نَحْوَهُمْ ثُمَّ نَادَى يا زُوَيْدُ أَدْنِ رَايَتَكَ! قَالَ: فَأَدْنَاهَا، ثُمَّ وَضَعَ سَهْمَهُ فِي كَبِدِ قَوْسِهِ ثُمَّ رَمَى فَقَالَ: اشْهَدُوا أَنّى أَوَّلُ مَنْ رَمَى» (1)

(یعنی:

عُمر بن سعد به جانبِ ایشان <= سپاه إمام - عَلَيْهِ السَّلام - > حَرَکت کرد و بانگ زد: ای زُوَيْد! دِرَفْشت را نزديك آر < حُمَيْدِ بنِ مُسْلِم> گفت: درفشش را نزديك آورد. آن گاه < عُمر بن سعد > تیرش را در پنجه گاه کمان (2) نهاد و انداخت و گفت:گواه باشید که مَن نَخستین کس ام که تیر انداخت).

می گویم: نظیر این در الإرشادِ (3) شیخ مفید - قُدِّسَ سِرُّه - نیز آمده است.

ص: 69


1- تاريخ الطّبری، 245/6.
2- < « کبد القوس» را به «پنجه گاه کمان» ترجمه کردیم. در صحاح جوهری می خوانیم: «... كَبِدُ القَوسِ : مقبضها. يُقالُ: ضَع السَّهم على كَبِدِ القَوسِ و هي ما بَينَ مقبضها و مجرى السّهم منها» (الصَّحاح، ط. أحمد عبد الغفور عطّار، 530/2). >
3- الإرشاد، 217

سَیّد < بن طاوس > در لهوف گفته است:

«تَقَدَّمَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فَرَمَى نَحْوَ عَسْكَرِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - بِسَهُم، وَ قَالَ: اشْهَدُوا لِي عِنْدَ الأمير أَنَّى أَوَّلُ مَنْ رَمَى، و أَقْبَلَتِ السّهامُ مِنَ القَوْم كَأَنَّهَا القَطْرُ.» (1)

(یعنی:

عُمَر بنِ سَعد پیش رفت و به جانبِ سپاهِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - تیری انداخت و گفت: نزدِ أَمير از برای من گواه باشید که من نَخُستین کس ام که تیر انداخت؛ و تیر ها چون باران از جانبِ جَماعت روان شد.)

[حَمله نَخُست]

«فَقَالَ (الْحُسَيْنُ) - عَلَيْهِ السَّلَامُ - لِأَصْحَابِهِ : قُومُوا - رَحِمَكُمُ اللهُ - إِلَى الْمَوْتِ الَّذِى لابد مِنْه، فَإِنَّ هَذِهِ السّهَامَ رُسُلُ الْقَوْمِ إِلَيْكُمْ.

فَاقْتَتَلُوا سَاعَةً مِنَ النَّهَارِ حَمْلَةً وَ حَمْلَةٌ حَتَّى قُتِلَ مِن أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - جَمَاعَةٌ.» (2)

(یعنی:

حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به یارانش فرمود: خدای بر شما مهر ورزاد! به سوی مرگی که از آن گزیری نیست برخیزید؛ که این تیر ها پیام آوران این جماعت اند به سوی شما

پس ساعتی از روز را کار زار کردند و حمله ها آوردند تا گروهی از یارانِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - کشته شدند.).

در بحار آمده است:

« قالَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي طَالِبٍ: فَرَمَى أَصْحابُهُ (أي أصحاب عُمَر بن سعد - لَعَنَهُمُ الله- ) كلُّهُم ، فَما بَقِيَ مِنْ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، إِلَّا أَصَابَهُ مِنْ سِهامِهِمْ.

ص: 70


1- اللُّهوف، 43.
2- اللُّهوف، 44

قِيلَ : فَلَمّا رَمَوهُم هذه الرَّمْيَة قَلَّ أَصْحابُ الحُسَيْن ، و قُتِلَ فِي هَذِهِ الْحَمْلَةِ خَمسُونَ رَجُلًا» (1)

(یعنی:

مُحَمَّد بن أَبي طالب :گفت یارانِ عُمَر بنِ سَعد همگی تیر انداختند و هيچ يك از يارانِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - نماند که تیری از تیر هاشان به او نخورده باشد.

به قولی: وقتی این تیر اندازی را انجام دادند شمارِ یارانِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - كم شد، و در این حمله پنجاه مرد کشته شدند.)

نام های شهیدان این حمله را ابن شهر آشوب < - رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَ أَرْضَاه - > در مناقب اش یاد کرده و گفته است:

«الْمَقْتُولُونَ مِنْ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، فِي الْحَمْلَةِ الأُولى: 1 - نُعَيْمُ بْنُ عَجْلَانَ. 2- وَ عِمْرَانُ بنُ كَعْبِ بْنِ حَارِثِ الْأَشْجَعِيُّ 3 - وَ حَنْظَلَةُ بْنُ عَمْرِو الشَّيْبَانِيُّ. 4 - وَ قَاسِطُ بْنُ زُهَيْرٍ. 5- وَ كِنَانَةُ بْنُ عَتِيقٍ. 6- وَ عَمْرُو بْنُ مَشْيَعَةَ. 7- وَ ضِرْغامَةُ بْنُ مَالِكِ. 8- وَ عَامِرُ بْنُ مُسلِمٍ. 9 - وَ سَيْفُ بْنُ مَالِكِ النُّمَيْرِيُّ . 10 - وَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ الْأَرْحَبِيُّ. 11 - وَ مُجَمّعٌ الْعَائِذِيُّ . 12 - وَ حَبَابُ بْنُ الْحَارِثِ . 13 - وَ عَمْرُو الْجُنْدَعِيُّ (2) 14 - وَ الحُلَاسُ بْنُ عَمْرِو الرَّاسِبيُّ : 15 - وَ سَوَّارُ بْنُ أَبِي عُمَيْرٍ (حمير) الفَهْمِيُّ 16 - وَ عَمَّارُ بْنُ أَبِي سَلَامَةَ الدَّالَانِيُّ 17 - وَ النُّعْمَانُ بْنُ عَمْرٍ و الرَّاسِبِيُّ. 18 - وَ زَاهِرُ بْنُ عَمْرٍو مَوْلَى ابْنِ الْحَمِقِ. 19 - وَ جَبَلَةُ بْنُ عَلِيّ. 20 - وَ مَسْعُودُ بْنُ الْحَجَّاجِ. 21 - وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنِ عُرْوَةَ الْغِفَارِيُّ. 22 - وَ زُهَيْرُ بْنُ بِشْرٍ الْخَثْعَمِيُّ : 23 - وَ عَمَّارُ بْنُ حَسَّانَ. 24 - وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَيْرٍ. 25 - وَ مُسْلِمُ بْنُ كَثِيرٍ. 26 - وَ زُهَيْرُ بْنُ سُلَيْمٍ. 27 - 28 - وَ عَبدُ اللَّهِ وَ عُبَيْدُ اللَّهِ ابْنَا زَيْدِ الْبَصْرِيُّ. 28 - 38 - وَ عَشَرَةٌ مِنْ

ص: 71


1- بحار الأنوار، 10 /194، و 12/45.
2- < دربارۀ خوانِشِ «جُنْدَعی»، یا «جُندُعی» که - مُختارِ نویسندۀ يَوم الطَّفّ است ، از جمله، نگر: الأنساب سمعاني، ط. بارودی، 93/2؛ و: إبصار العَيْنِ سَماوى، ط. طبسی، ص 137؛ و.... >.

مَوَالِي الْحُسَيْنِ. 39 - 40 - وَ مَوْلَيَانِ مِنْ مَوَالِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ» (1)

(یعنی:

کسانی از اصحاب حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - که در حمله نخست کشته شدند، اینانند:

1 - نُعَيْمِ بنِ عَجلان.

2 - عِمْران بنِ كَعب بنِ حارِثِ أَشْجَعِى.

3 - حَنْظَلَة بن عَمْرٍو شَيْباني.

4- قاسِط بن زُهَيْر.

5- كِنانة بنِ عَتيق.

6- عَمْرو بن مَشْيَعَه.

7- ضرغامة بن مالك.

8- عامر بن مُسلم.

9- سَيْف بن مالِكِ نُمَيْرى.

10- عَبد الرَّحْمَنِ أَرْحَبِي.

11- مُجَمِّع عائِذي.

12- حباب بن حارث.

13- عَمْرو جُنْدَعى

14- حلاس بن عمرو راسبي.

15- سَوّار بن أبى عُمَيْر (حمير ) فَهْمى.

16- عَمّار بن أبى سَلامَهي دالانى.

17- نُعمان بنِ عَمْرِ وِ راسِبي.

18- زاهِرِ بنِ عَمْرُو وِلامَندِ ابنِ حَمِقٍ.

ص: 72


1- مناقب ، 225/2

19- جَبَلَة بنِ عَلى.

20- مسعود بنِ حَجّاج.

21- عبد الله بنِ عُروَهِ ي غِفاری.

22- زُهَيْرِ بنِ بِشَرِ خَثْعَمى.

23- عَمّار بن حَسّان.

24- عَبد الله بن عُمَيْر .

25 - مُسلِم بنِ كَثير .

26- زُهَيْرِ بنِ مُسلِم.

27 و 28- عَبد الله و عُبَيْدُ الله، دو پسرِ زَيْدِ بَصْرِى.

28 - 38- دَه تَن از وِلامَندان حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام.)

39 و 40- دو تن از ولامندان أمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام).

می گویم: در این جا به تناسب گفتارمان به معرفی این دلاوران می پردازم:

نَخُست: [نُعَيْمِ بنِ عَجْلَانِ أَنصارى]

شیخ طوسی <- قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدوسی -> او را در عدادِ أَصحاب أبي عبد الله الحُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده است (1).

در دو زیارت نامه ناحیه و رَجَبيّه آمده است: «السّلامُ على نعيم بن العجلان الأنصاري.» (2)

عَلّامه سَماوى < - رِضْوانُ اللهِ عَلَيْهِ - > در معرّفي او گفته است: «نَضْر و نُعْمان و نُعَيْم سه برادر از یارانِ أمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - بودند و ایشان در صفّین کار ها کردند که نام

ص: 73


1- رجال الطوسى، 80.
2- < بحار الأنوار، 70/45، و: 340/98 (در فقرة أخير بدونِ «الأنصاري»). >.

و آوازه شان را بلند گردانید؛ هر سه دلیر و شاعر بودند. نضر و نُعْمان درگذشتند و نُعیم در کوفه باز ماند. هنگامی که حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به عراق در آمد، نُعيْم به سوی او بیرون شد و با آن حضرت همراه گردید. چون روزِ دَهُم آمد، به کارزار پیش رفت و در همان حملۀ نخست کشته شد.» (1)

دوم: [عمران بنِ كَعْب بنِ حارِثِ أَشْجَعِي ]

فُضَيْل بنِ زُبَيْرِ كوفی که از أصحاب امام باقر و امام صادق - عَلَيْهِمَا السَّلام - بوده است، در رساله خویش مُسَمّى به تَسْمِيَة مَنْ قُتِلَ مَعَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلام (2)، او را در عدادِ شهيدانِ أَصحاب از انصار یاد کرده است.

سوم [حَنْظَلَةَ بنِ عَمْرُو شَيْباني]

از وی در کتاب های رجالی نشانی نیافتم ، ليك ظَنِّ مَن آنست - و «ظَنُّ الْأَلْمَعِيَ عِلمٌ» (3) ۔ که او همان کسی است که شَيْخ < طوسی - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدوسی - > او را به عنوانِ «حنظلة»، بی هیچ توضیح دیگر در أصحابِ إمام حُسَین - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده است (4).

محقّقِ خویی - قُدِّسَ سِرُّه - احتمال می دهد او همان حنظلة بن أَسعَدِ شبامی باشد که ذکر او در شهیدان کار زارگر خواهد آمد (5)

ص: 74


1- إِبْصار العَيْن فى أنصارِ الحُسَيْن < عَلَيْهِ السَّلام >، 94
2- چاپ شده در مجله تُراثنا، ش 153/2
3- < یعنی: گُمانِ مَردِ تیزویر به منزله علم قطعی است. البته عبارتی که زبان زد است و در مکتوبات حوزویان، این جا و آن جا می بینیم، «ظَنُّ الْأَلْمَعِيِّ يَقِينٌ» است که از چشم انداز معنی با عبارتِ متن ما چندان تفاوتی ندارد ليك آهنگین تر است. >
4- رجال الطّوسى، 73
5- رجوع فرمایید :به مُعْجَم رِجالِ الحَديث ، 307/6 شماره 4110

شیخ ما، <عَلّامه > شوشتری، هم احتمال می دِهَد «حنظلة بن عمرو الشيباني» مُحَرَّفِ «حنظلة بن أسعد الشبامي» باشد (1) اینهمانی یا تحریف مذکور، البته بعید نیست.

چهارم: [قاسط بنِ زُهَيْرِ بنِ حَرِثِ تَغلِبی]

فُضَيْل در تسمیه او را بدین عبارت یاد کرده است:

«قتِلَ مِنْ بَنِي تَغْلِبَ، قَاسِطٌ وَكُردُوسٌ، ابْنَا زُهَيْرِ بْنِ الْحَارِثِ» (2)

(یعنی: از بنی تغلب، قاسط و کردوس، پسرانِ زُهَيْر بن حارث کشته شدند).

در دو زیارت نامۀ ناحیه و رَجَبیّه نیز آمده است: «السّلامُ عَلَى قاسِط و کردوس، ابْنَيْ زُهَيْر التغلبيين» (3)

سماوی این دو را با برادر سومشان، مقسط، یاد کرده و در معرفی شان گفته است: «این سه تن از أَصحابِ أَميرِ مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - ، و از کسانی بودند که در جنگ های آن حضرت پیش روی وی جهاد می کردند نَخُست شَرَفِ صَحابَتِ آن حضرت یافتند و سپس به شَرَفِ صَحابَتِ ِإمام حَسَن - عَلَيْهِ السَّلام - نائل شدند. بعد از آن هم در کوفه ماندند. ذکر ایشان در جنگ ها، بویژه صفّین، هست. هنگامی که حُسَین - عَلَيْهِ السَّلام - به کربلا در آمد به سوی او بیرون شدند و شبانه به نزد آن حضرت آمدند و پیش روی آن حضرت کشته شدند. <ابن شهر آشوبِ > سَرَوی گفته است: در همان حملۀ نَخُست.» (4)

می گویم: < ابن شهر آشوبِ > سَرَوی تنها قاسط را از کشته شدگان در حملۀ نَخُست به شمار آورده، و نه دو برادرش کردوس و مقسط را.

ص: 75


1- قاموس الرّجال ، 78/4 شمارۀ 2505
2- تُراثنا، ش 153/2.
3- <سنج بحار الأنوار، 273/45 ، و: 98 / 340 - با عنایت به دگرسانی ها - >
4- إبصار العین، 115.

پنجم: [ كِنانة بن عتيق]

شیخ <طوسی - قدَّس الله سِرَّهُ القُدوسی- > او را در عِدادِ أَصحابِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده (1) وى كنانة بنِ عَتيق بنِ مُعاوية بن صامت بنِ قَيْسِ تَغلبی است که باشنده کوفه بود.

«کنانه پهلوانی از پهلوانان و عابدی از عابدان و قاریی از قاریان کوفه بود که در سَرزمینِ طَف به نزدِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - آمد و پیش روی آن حضرت کشته شد.

< ابن شهر آشوبِ > سَرَوی گفته است: در حملۀ نخست کشته شد، ولی دیگری گفته: در گیر و دار مبارزه در فاصلۀ حملۀ نَخُست و نیم روز کشته شد.» (2)

ششم [عَمْرو بن مشيعة]

در مناقب چنین است ولی شخصی را بدین عنوان در کتاب های رجال نیافتم چنین می نماید که «ضبیعة» به «مشیعة» تصحیف گردیده باشد و بنا بر این، صحیح آن است که عَمْرو پسر ضبيعة بوده. ضبيعة بوده. شیخ < طوسی - قَدَّس اللهُ سِرَّه القُدوسّی - > او را بدین عنوان در عِدادِ أَصحابِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده (3) و فُضَيْل در تسمیه (4) او را از کسانی شمرده که از < تیرۀ > قَيْس بنِ ثَعْلَبَة كُشته شدند.

< عَلّامه شَيْخ مُحَمَّدِ > سَماوی گفته است: «عَمْرو بن ضُبَيْعَة بن قَيْس بن ثَعَلَبه ي ضبعی تمیمی سواری بی باک و بی پروا بود که با ابن سعد بیرون شد، و سپس با جمعی دیگر که در شمارِ یارانِ امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - در آمدند، از یاران آن حضرت گردید. < ابن شهر آشوبِ > سَرَوی گفته است که در حمله نخست کشته شد.» (5)

ص: 76


1- رجال الطّوسى، 79
2- إبصار العین، 114
3- رجال الطّوسى، 77
4- تُراثنا، ش 153/2.
5- إبصار العين، 113.

می گویم: از سخنِ < عَلّامه > سَماوی پیداست که او در این که «مشیعة» تصحیف «ضبيعة» باشد، با ما هم داستان است.

هفتم [ ضرغامة بن مالك]

شیخ < طوسی - قَدَّس اللهُ سِرَّه القُدوسیّ - > او را در زمرۀ أَصحابِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده (1) و سَماوی گفته است: «او چونان اسمش، ضرغام <= شیر > بود. از شیعیان بود و از کسانی که با مُسْلِم < بنِ عقیل > بَیعَت کردند. وقتی مُسلِم تنها گذاشته شد وی در زمره کسانی که با ابن سعد بیرون آمدند، بیرون آمد و به حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام- گروید و همراه او کار زار کرد و در گیر و دارِ مبارزه پیش رویِ آن حضرت، پس از نماز پیشین (2) کشته شد. خدای از او خشنود باد! (3)

می گویم < ابن شهر آشوب > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - او را در عِدادِ شهیدان حملۀ نخست یاد کرده و به قول دیگر - که سماوی (عَلَيْهِ الرَّحْمَة) نیز بر آن است - وی درگیر و دارِ مبارزه پس از نماز پیشین کشته شده است، ليك مُستَنَدِ این قول <= قولِ أَخير > جز مقتل مُحَرَّف ابو مخنف (4) نیست که آن هم بغایت ضعیف است.

ص: 77


1- رجال الطّوسى، 75.
2- < نماز پیشین: نماز ظهر. در زبان فارسی، شیوا سخنان دیرین نماز های پنج گانه فریضۀ «صبح» و «ظهر» و «عصر» و «مَغرِب» و «عشا» را به ترتیب «نماز بامداد (نماز بام» و «نماز پیشین» و «نماز پسین» و «نماز شام» و «نماز خُفتن» می گفتند >
3- إبصار العین، 114.
4- < مقصود مقتلی است بر ساخته که در سده های متأخّر به نام ابو مخنف شناخته می شده است، نه گفتآورد های أَمثالِ طَبَری و شیخ مفید از أَبو مِخْنَف. >

هشتم: [عامر بن مُسلِم ]

فُضَيْل در تسمیه او را در شمار کشته شدگان قبیلۀ عبدالقیس از اهل بصره یاد کرده و گفته است:

«عامر بن مُسلِم و مولاه سالم» (1)

(یعنی:

عامر بنِ مُسلِم و وِلامَندَش سالم)

گویند: «عامر همانا پورِ مُسلِم بنِ حَسّان بنِ شُرَيْح بنِ سَعد بنِ حَارِثَه ي سَعدي بصرى است که سیره گزاران گفته اند از شیعیان بصره بود؛ چون خبر < حال و ماجراي > حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به او رسید، او و وِلامَندَش، سالم، با یزید بن ثُبَيْطِ عَبْدی بیرون شدند و در أبطح (2) مَكّه به حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - پیوستند تا با آن حضرت به کربلا در آمدند و در کار زار طف با او بودند و در زمره کسانی که کشته شدند، کشته شدند. خُشنودي خدای بر ایشان باد!»

در دو زیارت نامه ناحیه و رَجَبيّه آمده است: «السَّلَامُ عَلَى عَامِرِ بنِ مُسلِمٍ و مَوْلاه سالم» (3)

غایت شگفتی از کار < شیخ طوسی - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدوسی - > است که در رجال خویش گفته: «عامر بن مسلم مجهولٌ» (4) (یعنی: عامر بن مسلم، مجهول است < = از

ص: 78


1- تُراثنا، ش 2 /153.
2- < «أَبْطَح» و «بَطْحاء» - در لُغَت - سیل گاه و ریگ زاری فراخ را گویند که در آن سنگ ریزه و ریگ كوچك بسيار است؛ و - به طور خاص - نام سرزمینی است پیوسته به شهر مکّه؛ و از همین جاست که مکیّان را عُمومًا (سنج: مِرآة العقول، 217/5) و پیامبر اکرم - صلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - را خُصوصًا، «ابطحی» خوانده اند. >
3- < چنین است در يَوم الطَّفِّ. مقایسه فرمایید با: بحار الأنوار، 72/45، و: 340/98. >
4- رجال الطّوسی، 77.

حیثِ رجالی توثیق یا تضعیف نگردیده>)

نمی دانم در حال شهیدی از شهیدان طف که در بالا ترین مراتب وثاقت است، بلکه مُوَثَّقان به مقام او غبطه می خورند، چه مجهولیّت و نا معلومی می تواند باشد؟! مگر آن که گفته شود منظور شیخ مردِ دیگری بوده که نام خود و پدرش با این شهید ما مطابق افتاده؛ که آن نیز- چنان که بر ارباب درایت پوشیده نیست - ، بغایت بعید است. (1)

نهم: [سَيْف بن مالِكِ نُمَيْرى]

فُضَيْل در تسمیه (2) و شیخ < طوسی - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدوسیّ-> (3) او را در عِدادِ يارانِ إِمام حُسَين - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده اند.

در زیارت نامه ناحیه آمده است: «السَّلامُ عَلَى سَيف بنِ مالِك» (4)

< علّامه > مامقانی :گفته: «سیره شناسان گفته اند که او از شیعیان بصره بود و عبدی تبار (5). از کسانی بود که وقتی خبر < حال و ماجراي > حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به

ص: 79


1- < می نویسم على الظاهر - و آن سان که از تصریحات بعض دیگر رجالیان هم بر می آید - ، مقصود، همان شهید سعید رُخدادِ کربلاست؛ و این جای شگفتی ندارد که رجالیان از میزان وثاقَتِ مردی که مسلّم است پایانِ کارش سعادت و رستگاری بوده است، بی اطّلاع باشند؛ چه نا ممکن نیست که مردی در دراز نای حیات به لغزش هائی دچار آمده و سپس نیک فرجام گشته باشد. در همین رخدادِ کربلا دیگرانی هستند که به تصریح تاریخ در کار نامۀ خود لغزش های فکری یا عَمَلی بزرگ دارند ولی سرانجام تائب شده به گروه نیک فرجامانِ سپاه حسینی می پیوندند. پس، از عَدَمِ توثیق رِجالی این شهید سعید، در شگفت نباید شد، و بر شیخ الطّائفه و امثالِ او چنین خُرده نباید گرفت - رِضْوانُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِين. >
2- تُراثنا، ش 153/2.
3- رجال الطّوسى، 74
4- < بحار الأنوار، 72/45. >
5- < یعنی: از قبیلۀ عبدالقیس، از عدنانیان (عرب های شمالی) نگر: أَنصار الحُسَيْن [ عَلَيْهِ السَّلام ] ، مُحَمَّد مَهدی شمس الدّين، ط: 2، 1401 ه.ق.، ص 93. >

ایشان رسید، از بصره بیرون آمدند و در ابطح به آن حضرت پیوستند و تا کربلا ملازمش بودند تا پیش روی آن حضرت به شهادت رسیدند درودِ خدای بر او باد!» (1)

می گویم:

این مرد از کسانی است که در بصره به خانۀ ماریه ی عبدی دختر منقذ می آمدند. ماریۀ مذکور عقیدۀ شیعی داشت و خانه اش الفت گاهی از برای شیعیان بود که در آن به گفت و شنود می پرداختند. چگونگی پیوستن سيف بن مالك به إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - ، - إِنْ شاءَ اللهُ تعالى - در معرّفي يَزِيد بنِ تُبَيْط می آید. منتظر باشید.

دَهُم: «عَبد الرَّحْمَنِ أَرْحَبى]

گفته اند: وی عَبد الرَّحْمَنِ بنِ عَبد الله بنِ كَدن بنِ أَرحَب بنِ دُعامِ بنِ مَالِكِ بْنِ مُعَوِيَةَ بنِ صعب بن رومان بنِ بُكَيْرِ هَمداني أَرحَبى است؛ و بنی أَرحَب تیره ای از هَمْدان اند.

او از یاران پیامبر - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - و صاحب فضیلت هجرت و فضل در دیانت بود و قبیلۀ هَمْدان بدو روی آوردند خُطبه ای بلیغ دارد که پیداست در زمان وفات پیامبر - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - إيراد كرده (2)

شَیخ < طوسی - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدُّوسی -> او را در شمارِ أَصحابِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده است (3). در زیارت نامۀ ناحیه نیز این چنین بر وی درود فرستاده

ص: 80


1- تنقيح المقال، 79/2.
2- < این گزارش نا درست به نظر می رسد. چه این گزارش ها را در منابعی چون الإصابة (ط. دار الكتب العلميّة ، 192/4) دربارۀ « عبد الله بن مالك الأرحَبى» مى بينيم. عبدالرَّحمنِ أَرحَبی گویا، از بن، از صحابه نیست. خبرِ روی آوری قبیلۀ هَمْدان به ارحَبی نیز - چنان که از همان الإصابة مُستفاد می شود - ناظر به رخدادی است خاص >
3- رجال الطّوسى، 77.

شده است: «السَّلامُ عَلَى عَبدِ الرَّحْمَنِ بنِ عَبدِ اللَّهِ بنِ الكَدْنِ الأَرحَبيّ» (1)

دينَوَری در الأخبار الطّوال گفته است:

«لَمَّا بَلَغَ أَهْلَ الْكُوفَةِ وَفَاةٌ مُعَاوِيَةَ وَ خُروجُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلَيَّ إِلَى مَكَّةَ، اجْتَمَعَ جَمَاعَةٌ مِنَ الشَّيعَةِ في مَنْزِلِ سُلَيْمَانِ بْنِ صُرَدٍ وَ اتَّفَقُوا عَلَى أَن يَكْتُبُوا إِلَى الْحُسَيْنِ يَسْأَلُونَهُ الْقُدُومَ عَلَيْهِم لِيُسَلِّمُوا الْأَمْرَ إِلَيْهِ، وَ يَطْرُدُوا نُعمَانَ بْنَ بَشِيرٍ، فَكَتَبُوا إِلَيْهِ بِذلِكَ، ثُمَّ وَجَّهُوا بِالْكِتَابِ مَعَ عُبَيْدِ اللهِ بنِ سُبَيْعِ الْهَمَدَانِي و عبدالله بنِ وَدَّاكِ السُّلَمِيِّ، فَوَافَوا الْحُسَيْنَ - رَضِيَ اللهُ عَنْهُ - بِمَكَّةَ لِعَشْرِ خَلَوْنَ مِن شَهرٍ رَمَضَانَ، فَأَوْصَلُوا الْكِتَابَ إِلَيهِ، ثُمَّ لَمْ يُمْسِ الْحُسَيْنُ يَوْمَهُ ذَلِك حَتَّى وَرَدَ عَلَيْهِ بِشْرُ بْنُ مُسْهِرٍ(2) الصَّيْدَاوِيُّ وَ عَبدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عُبَيدِ الْأَرْحَبِيُّ وَ مَعَهُمَا خَمْسُونَ كِتابًا مِن أَشْرافِ أَهل الكُوفَةِ و رُؤَسَائِهَا، و كُلُّ كِتابِ مِنْهَا مِنَ الرَّجُلَيْنِ وَ الثَّلاثَةِ وَ الأَرْبَعَةِ بمثل ذلك.» (3)

(یعنی:

چون کوفیان از مرگ معاویه و بیرون شدنِ حُسَيْن بنِ على <- عَلَيْهِمَا السَّلام - > به جانبِ مکّه، خبر یافتند، جماعتی از شیعیان در سرای سُلَيْمان بن صرد گرد آمدند هم داستان شدند که به حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > بنویسند و از او بخواهند بر ایشان در آید تا کار را به او سپارند و نُعمان بن بشیر را برانند. پس به او چنین نوشتند و نامه را با عُبَيْد الله بنِ سُبَيْعِ هَمدانی و عَبد الله بنِ وَدّاكِ سُلَمی روانه کردند. این دو، ده روز گذشته از ماهِ رَمَضان در مکّه به حُسَيْن - که خدای از و خشنود باد! (4) رسیدند و نامه را به وی

ص: 81


1- < بحار الأنوار، 273/98. >.
2- < در يوم الطَّفِّ: «مُسْهَر» >
3- الأَخْبارُ الطِوال، 229.
4- < تعبیر «خدای از و خشنود باد!» ( / رَضِيَ اللهُ عَنْه!)، تعبیر جا افتاده و رایج اهل تسنّن است در مقامِ اَرج گذاری به صحابیانِ پیامبر - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ. ما به پیروی از نص دینوری آن را آوردیم؛ هر چند که مقامِ إِمام - علیه السلام - را بسی برتر از آن چه در باب عموم صحابه گمان می رود، می دانیم. >

رسانیدند. حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > آن روز را شب نکرده بود که بشر بن مُسْهِرٍ صَيْداوى و عَبد الرَّحمن بن عُبَيْدِ أرحَبی نیز بر وی وارد شدند و پنجاه نامه از اشراف و رُؤَسای کوفیان به همراه داشتند که هر نامه از دو یا سه یا چهار مرد بود و بر همان مضمون اشتمال داشت.)

می گویم:

از گفتارِ دینوری چنین پدیدار می آید که نام پدر عبدالرّحمن، «عبید» بوده است، نه «عبدالله»؛ همچنین عبد الرّحمن مذکور از سفیران کوفه به جانبِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بوده و در روزِ دَهُم ماهِ رَمَضان به مکّه رسیده است.

إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - هنگامی که مُسلم بن عقیل را به سوی کوفه روانه کرد، عبد الرّحمن را با قیس بنِ مُسْهِرٍ صَيْداوی به کوفه فرستاد (1)، سپس عبد الرّحمن به إمام - عَلَيْهِ السَّلام - باز گشت و در زمرۀ یاران آن حضرت در آمد تا در روزِ دَهُم مُحَرَّم بنا بر آن چه از مناقب بر می آید در حمله نخست کشته شد؛ ولی < عَلّامه > سَماوی گفته است: «إذنِ کار زار جُست و حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام- او را اذن داد. پس پیش رفت و در حالی که با شمشیر آن جماعت را مضروب می ساخت، می گفت:

صَبْرًا عَلَى الْأَسيافِ وَ الأَسِنَّة *** صَبْرًا عَلَیها لِدُخُولِ الْجَنَّة

(یعنی:

بر تیغها و سنان ها بشکیب؛ بر آن ها بشکیب تا به بهشت درآیی)

و هم چنان کار زار می کرد تا کشته شد. رضوان خدای بر او باد!» (2)

ص: 82


1- چنان که آمده است در وقعة الطَّفِّ، 96
2- إبصار العين، 78.

یازدَهُم: [مُجَمِّعِ عائِذى]

او مُجَمِّع بنِ عَبدالله بنِ مُجَمِّع بنِ مالِك بنِ إِياس (1) بنِ عَبْدِ مَناة بنِ سَعِدِ الْعَشِيرَهِ ي مَذْحِجي عائِدی است که با حُسَيْنِ بنِ علی - عَلَيْهِمَا السَّلام - در کربلا کشته شد.

درود بر وی در زیارت نامه های ناحیه و رَجَبیّه آمده است: «السَّلامُ على مُجَمِّع بنِ عَبدِ اللهِ العائذي»(2)

< عَلّامه شَيْخ مُحَمَّدِ > سَماوی گفته است: «عبدالله بن مُجَمِّع عائِدی (یعنی: پدرِ شهید ما) صحابی بود و پسرش مُجَمّع تابعی و از أَصحابِ أَمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام .... و مُجَمِّع و پسرش که ذکرِ او خواهد آمد (یعنی: عبدالله بنِ مُجَمِّع) با عَمْرو بن خالدِ صَيْداوى به جانبِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - آمدند» (3)

می گویم: - إِنْ شَاءَ الله تعالی - تفصیل آن، در گزارش شهادت چهار تن از أَصحاب حضرت اباعبدالله - عَلَيْهِ السَّلام - می آید

دوازدَهُم: [حَبابِ بنِ حارِث]

کسی را به این عنوان در کتاب های رجال نیافتم احتمال دارد «عامر» به «حارث» تصحیف شده باشد. حباب بن عامر در معاجم مذکور است. از گفتارِ < عَلّامه شَيْخ مُحَمَّدِ > سَماوی هم پیداست که وی به این تصحیف اعتقاد دارد؛ چه گفته است: «حباب بن عامر بن كعب بنِ تَيْمِ اللّاة بنِ ثَعْلَبَهِ ي تَيْمى. حباب در کوفه از شیعیان بشمار بود، و از کسانی بود که با مُسلِم بیعت کردند. پس از ماجراي وا نهادنِ مُسلِم و

ص: 83


1- < در يوم الطَّفّ: «أياس». >.
2- < نگر: بحار الأنوار، 72/45 ، و: 340/98. >
3- إبصار العین، 85.

رها کردنش، وی به جانبِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بيرون شد و در راه به آن حضرت باز خورد و همراه إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - شد تا پیش روی آن حضرت کشته شد.

< ابن شهر آشوب > سَرَوی گفته است که در حمله نَخُست کشته شد.» (1)

شَيْخِ ما، < عَلّامه > شوشتری در عنوان مربوط به وی < در قاموس الرّجال > می گوید: «مناقب، بدونِ توضیح او را از کسانی که در طف در حمله نخست کشته شدند به شمار آورده ولی کتاب وی < = ابن شهر آشوب > تهی از تخلیط (2) نیست.» (3)

سيزدَهُم: [عَمْرو جُنْدَعی]

*سيزدَهُم: [عَمْرو جُنْدَعی] (4)

فُضَيْل در تسمیه گفته است: «وارتُثَّ مِن هَمْدَانَ ... و عَمْرُو بنُ عَبدِ اللَّهِ الجُندَعِيُّ مَاتَ من جراحَةٍ كانَت بِهِ على رأسِ سَنَة.» (5)

(یعنی:

از همدانیان او بود که در کار زار مجروح شد و در حالی که اندک رمقی داشت، از میدان بیرون آوردندش... و < این> عَمْرو بن عبد اللهِ جُندَعى، درست يك سال بعد، به خاطِرِ جِراحَتی که داشت درگذشت).

ص: 84


1- إبصار العَيْن، 113.
2- < «تخليط از مُصطَلَحاتِ حدیث شناسی است؛ و در این جا عَلَى الظَّاهِر، مقصود در آمیختنِ صحیح و نا صحیح و مُعْتَبَر و نا معتبر است. از برای آگاهی بیشتر نگر مُعجَم مُصطَلَحاتِ الرّجال و الدّرايَة ، جدیدی نژاد، ص 151. >
3- قاموس الرّجال ، 66/3 شماره 1732.
4- < در یوم الطَّفِّ به پیشِ جیم و دال ضبط شده است. >.
5- تُراتُنا، ش 156/2.

در زیارت نامه ناحیه نیز بر وی درود فرستاده شده است: «السّلامُ عَلَى الْجَريح المُرتَثّ عَمْرو بن عَبدِ اللهِ الجندعيّ» (1). (2)

< عَلّامه شَيْخ مُحَمَّدِ > سَماوی گفته است:

« عَمرو بنِ عبداللهِ هَمْداني جُندَعی بنی جُندَع، تیره ای از هَمْدان اند. عَمْروِ جُندَعى از کسانی است که در روز های دشت باز داشتگی از کار زار در طَف به سراغ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - آمد و با آن حضرت ماند.

< حُمَيْدِ بن أَحمد محلّی (582 - 652 ه. ق.) > در حدائق گفته است: او در معیّتِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - کار زار کرد و مجروح و کم رمق در حالی که ضربتی بر سرش خورده و در وی کارگر افتاده بود، در میدان افتاد. قوم وی او را برگرفتند و يك سال تمام از آن ضَربَت بیمار و بستری بود و درست يك سال بعد درگذشت. خدای از او خشنود باد!» (3)

می گویم:

از آن چه یاد کردیم هویدا می گردد که محسوب داشتن وی در شهیدان حمله نخست - آن چنان که < ابن شهر آشوبِ > سَرَوى (رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْه) در مناقب کرده است - ، صحیح نیست.

چهاردهم: [حُلاس بنِ عَمْروِ راسِبی]

ص: 85


1- شَيْخِ < طوسى - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدوسی- > در شمارِ یارانِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ 1 - < چنین است در یوم الطَّفّ. مقايسه فرماييد با: بحار الأنوار، 73/45، و: 273/98. >
2- < یعنی: درود بر آن مجروح که نیمه جان از میدان بدر آورده شد، عَمْرو بن عبدالله جندعی >
3- إبصار العين، 81.

السَّلام - گفته: «الحُلاش بن عمرو» (1) و در پی نوشت < رجال مطبوع > وی آمده است:

« الحلاش با حاءِ مُهْمَله مفتوحه و لام مُشَدَّده و ألف و شینِ مُعْجَمه در بعضِ نُسَخ هم بجاي شينِ مُعْجَمه سین مهمله است» (2)

می گویم:

چنین می نماید که ضبط «الحلاش» تصحیف باشد و صحیح «الحُلاس» - بر وزن «غراب» (با حاءِ مُهْمَله و لام و سین) باشد؛ چنان که < فُضَيْل > در تسمیه او را یاد کرده است (3)

< عَلّامه شَيْخ مُحَمَّدِ > سَماوی او را با برادرش نعمان یاد کرده و گفته است: «نُعمانِ راسبی و حلاس راسبی، پسران عَمْرو، از اهل کوفه و از أَصحابِ أَمير مؤمنان - عَلَيْهِ السّلام - بودند و حلاس سرپرستِ شُرطۀ (4) آن حضرت در کوفه بود.

صاحب حدائق گفته است: این دو با عُمر بن سعد بیرون شدند و چون ابنِ سعد شروط را نپذیرفت، شبانه با کسانی دیگر به جانبِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - آمدند و پیوسته با آن حضرت بودند تا پیش رویش کشته شدند.

< ابن شهر آشوب > سَرَوی گفته است که این دو در حمله نخست کشته شدند.» (5)

پانزدَهُم: [سَوّار بن أَبِي عُمَيْر فَهُمي]

<ابن شهر آشوب > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - < که وی را به عنوان «سوّار بن أَبِى عُمَيْر الفَهْمی» یاد کرده است > او را به نیایش نسبت داده، و نسبت به نیا، شایع است

ص: 86


1- رجال الطّوسى، 73
2- رجال الطّوسى، 73.
3- تُراثنا، ش 155/2
4- < مقصود از «شُرطه» در این جا پاسداران و رزم آوران ویژه است. >.
5- إبصار العين، 109.

و خطائی در آن نیست لیک «الفهمی»، تصحیف «النّهمی» است؛ و این برای کسی که در شرح حالِ این مرد و نَسَب و نسبتِ وی تأمّل کند، واضح است.

شَیخ < طوسی - قَدَّسَ اللهُ رُوحه العزيز -> او را در أَصحابِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - ، به عنوان « سوار بن المنعم بن الحابس» (1)، یاد کرده.

< عَلّامه شَيْخ مُحَمَّدِ > سَماوی گفته است: «سوار بنِ منعم بن حابس بنِ أَبي عمير بنِ نهم همدانی نهمی. سوار از کسانی بود که در روز های دست باز داشتگی از کار زار به نزدِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - آمد و در حملۀ نخست کار زار کرد و مجروح شد و بیفتاد.

< حُمَيْدِ بن أَحمدِ محلّى > در الحدائق الورديّة گفته است: سوار کار زار کرد تا بیفتاد. او را به اسارت نزدِ عُمر بن سعد آوردند. خواست او را بكشد ليك شفاعتِ قومش را در حقّ وی پذیرفت و او مجروح نزد ایشان ماند تا سر شش ماه درگذشت.

بعض مورّخان گفته اند او أسير ماند تا درگذشت و شفاعتِ قومش تنها جلوگیری از قتل وی بود.» (2)

می گویم:

بنا بر این وجهی برای محسوب داشتن وی در شهیدان حمله نخست، آن سان که < ابن شهر آشوب > سَرَوى (رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ) بدان گرویده است نیست؛ مگر آن که گفته شود مُرادِ < ابن شهر آشوبِ > سَرَوى (رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ) آن است که سبب شهادت وی از حمله نخست بوده است.

درود بر وی در زیارت نامۀ ناحیه آمده است: «السَّلَامُ عَلَى الْجَريحَ الْمَأْسُورِ سَوّارِ بنِ أبي عمير النّهميّ» (3). (4)

ص: 87


1- رجال الطّوسی، 74.
2- إِبْصار الْعَيْن، 80.
3- < چنین است در یوم الطَّفّ. مقايسه فرماييد با: بحار الأنوار، 73/45، و: 273/98. >
4- < یعنی درود بر آن مجروح به اسارت گرفته شده، سوار بن أبی عمیر نهمی. >

فُضَيْل گفته است:

« وارتُثَّ مِن هَمْدَانَ، سَوّارُ بنُ حمير الجابِرِيُّ ، فَمَاتَ لِسِتَّةِ أَشْهُرٍ مِنْ جِرَاحَتِه.» (1)

(یعنی:

از هَمْدان، سَوّار بن حميرِ جابری مجروح و کم رمق از میدان بدر آورده شد و پس از شش ماه به خاطر جراحتش درگذشت.)

می گویم: این دیگر تصحیف در تصحیف است!

شانزدهم: [عمّار بن أبي سلامه ی دالانی]

شَیخ < طوسی - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدّوسی - > او را در أَصحابِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده (2) و درود بر وی در زیارت ناحیه آمده است: «السَّلَامُ عَلَى عمارة بنِ أبي سلامة الهمدانی» (3) که گویا هموست.

«عَمّار بن سَلامَة بن عَبدِ الله بن عِمْران بن راس بن دالان، أبوسلامه ي هَمْداني دالانى. بنی دالان، تیره ای از هَمْدان اند و أبو سلامة عَمّار - چنان که کلبی و ابن حَجَر گفته اند- صحابیی بود که پیامبر - صَلَّی اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - را دیده بود و أبو جعفر طَبَری گفته است: از أصحابِ على - عَلَيْهِ السَّلام - و از کسانی بود که در جنگ هاي سه گانه اش پیشِ رویِ وی مُجاهَدَت کردند. او همان کسی است که وقتی امیر مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - از ذی قار به بَصره رهسپار شد از آن حضرت پرسید: ای امیرمؤمنان! چون به ایشان برسی چه می کُنى؟ أمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: «أدعوهم إلى اللهِ (4) و طاعتِه، فإن أبوا

ص: 88


1- تُراثنا، ش 156/2.
2- رجال الطّوسى، 78
3- < چنین است در یوم الطَّفْ مقایسه فرمایید با: بحار الأنوار، 73/45، و: 273/98. >
4- < در يوم الطَّفّ: «إلى طاعة الله». بنا بر إبصار العين إصلاح شد. >.

قاتلتُهم» (1) (یعنی: ایشان را به سوی خدای و طاعتِ وی فرامی خوانم، و اگر سر باز زدند، با ایشان کار زار می کُنَم ) ؛ پس ابو سلامة - در ضمن گفتاری -گفت: بنا بر این هرگز بر داعیِ ( / دَعْوَت گر) خدای غلبه نخواهند کرد.

ابنِ حَجَر در الإصابة گفته است: او در طف به نزدِ حُسَيْن علیه السلام آمد و با وی کشته شد.

صاحبِ حدائق و< ابن شهر آشوب > سَرَوی گفته اند که وی در حملۀ نخست که شماری از یارانِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - کشته شدند، کشته شد.» (2)

می گویم:

چنین بر می آید که در این که گفته: أبو سلامة عمّار صحابی بود، تقدیم و تأخیری رُخ داده باشد و صحیح چنین باشد که: أبو عمّار سلامة صحابی بود.

هفدَهُم: [نُعمان بن عَمْرِو راسبی ]

شیخ < طوسی - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدوسی -> او را در أَصحاب امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السّلام - یاد کرده (3) و معرّفی او لَختی پیش تر، ضمن معرّفی برادرش، حلاس، بیامد.

هجدهم: [ زاهر بن أَسوَد وِلامَندِ عَمْرو بن حَمِقَ]

شیخ < طوسی - قُدِّسَ سِرُّه - > در أَصحابِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام- (4) و عَسْقَلاني در الإصابة (5) و ابنِ عَبدِ البَرّ در الاستيعاب (6) و < ابنِ أَثيرِ > جَزَری در اسد الغابة(7) و ابنِ

ص: 89


1- < در يوم الطَّفّ: «قاتَلْتَهم». >
2- إبصار العَيْن، 79.
3- رجال الطّوسى، 81
4- رجال الطوسى، 73
5- الإصابة ، 542/1 شمارۀ 2777.
6- الاستيعاب، 509/12 شمارۀ 805
7- أَسْدُ الغَابَة ، 245/2 شمارۀ 1723.

سعد در طبقات (1) او را یاد کرده اند در دو زیارت نامه ناحیه و رَجَبیّه هم درود بر وی آمده است.(2)

قاضی نُعمانِ مغربی شیعی مصری در کتاب خویش، شرح الأخبار، گفته است:

«وَ مِمَّنْ كَانَ مَعَ عَلَيَّ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - مِنْ أَصحابِ النَّبِيِّ - صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - مِن مُهاجِري الْعَرَب و التّابِعِينَ الَّذِي أَوْجَبَ لَهُمْ رَسُولُ اللهِ - صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - الْجَنَّةَ وَ سَمَّاهُم بِذلك: عَمْرُو بنُ الْحَمِقِ الْخُزَاعِيُّ ، بَقِي بَعْدَ عليّ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، فَطَلَبَهُ مُعاوِيَةُ ، فَهَرَبَ مِنْهُ نَحْوَ الْجَزِيرَةِ، وَ مَعَهُ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِ عَلِيَّ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، يُقالُ لَهُ: زَاهِرٌ. فَلَمَّا نَزَلَا الْوادِيَ نَهَشَتْ عَمْرًا حَيَّةٌ فِي جَوْفِ اللَّيْلِ، فَأَصْبَحَ مُنْتَفِخًا، فَقَالَ: يَا زَاهِرٍ ! تَنَحّ عَنِّي فَإِنَّ حَبِيبي رَسُولَ اللهِ - صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - قَدْ أَخْبَرَنِي أَنَّهُ سَيَشْرَكُ فِي دَمِيَ الْجِنُّ وَ الْإِنْسُ وَ لابدَّ لي مِنْ أَنْ (3) أَقْتَل. فَبَيْنَاهُما عَلَى ذَلِكَ إِذْ رَأَيَا نَوَاصِيَ الْخَيْلِ فِي طَلَبِهِ، فَقَالَ: يَا زَاهِرُ! تَغَيَّبْ، فَإِذا قُتِلْتُ فَإِنَّهُمْ سَوْفَ يَأْخُذُونَ رَأْسِي، فَإِذَا انْصَرَفُوا فَاخْرُجْ إِلَى جَسَدِي فَوَارِهِ. قَالَ :زَاهِرٌ لا بَل أَنثر نَبْلى ثُمَّ أَرْمِيهم به فَإِذا أَفْنَيْتُ نَبْلى قُتِلْتُ مَعَكَ، قَالَ: لَا ، بَلْ تَفْعَل مَا سَأَلتك ، بِهِ يَنفَعكَ اللهُ بِهِ. فَاخْتَفَى زَاهِرٌ وَ أَتَى الْقَوْمُ فَقَتَلُوا عَمْرًا وَ اجْتَزُّوا رَأْسَه فَحَمَلُوهُ، فَكانَ أَوَّلَ راس حُمِلَ فِي الْإِسْلامِ وَ نُصِبَ لِلنَّاسِ، فَلَمَّا انْصَرَفُوا خَرَجَ زَاهِرٌ فَوَارَى جُثتَهُ، ثُمَّ بَقِيَ حَتَّى قُتِلَ مَعَ الْحُسَيْنِ - صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ- الطَّفِّ» (4)

(یعنی:

از مهاجرانِ عَرَب از أَصحاب پیامبر - صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ وَ آلِه - و آن تابعان که رسولِ خدا - صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ وَ آلِه - بهشت را بر ایشان واجب گردانید و این مطلب را در

ص: 90


1- الطَّبقات الكبرى، 319/4.
2- < سنج: بحار الأنوار، 72/45، و: 273/98 و 341. >.
3- < در يوم الطَّفّ «أَن» از قلم افتاده است. >
4- شرح الأخبار في فضائلِ الأَئِمَّةِ الأطهار < عليهم السّلام. > ، 31/2.

حقِّ ايشان إعلام فرمود، یکی از کسانی که با علی - عَلَيْهِ السَّلام - همراه بود، عَمْرو بنِ حَمِقِ خُزاعی است. وی پس از علی - عَلَيْهِ السَّلام - ببود و معاویه در طلَبَش برآمد. (1) عَمْرو از او به جانب جزیره (2) گریخت و مردی از اصحابِ عَلى عَلَيْهِ السَّلام - که او را زاهر می خواندند با وی بود چون در وادی فرود آمدند در دلِ شب ماری عَمْرو را بگزید و آماس کرد. عمرو گفت: ای زاهر! از من کناره گیر که حبیبم، رسولِ خدا - صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ وَ آلِه - ، مرا خبر داده است که جِنّ و انس در خونِ من هَنْباز خواهند گردید و بنا گزیر کشته خواهم شد. (3) در این حال بودند که طلیعه سوارانی را که در طلبش بودند بدیدند. عَمْرو گفت: ای زاهر! پنهان شو! چون کشته شوم، اینان سَرَم را بر خواهند

ص: 91


1- اعَلّامه شعرانی - قَدّسَ اللهُ سِرَّه - فرموده است: «... عَمْرو بنِ حَمِق... در قتل عثمان شرکت داشت و معاویه فرستاد [تا] او را کشتند... و در بودنِ أَمثالِ عَمْرو بن حَمِق از صحابه رسول - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - در قاتلین عُثمان ، شیعیان را حُجَّتی قویست بر أَهل سُنَّت که از رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - روایت کردند: أَصحاب من به منزلتِ ستارگانند، به هر يك اقتدا کنید هدایت یابید و گوئیم: در تبرّی از عثمان به عَمْرو بن حَمِق و كميل بن زياد و أَمثالِ آنان از صحابه رسول - صلی الله علیه و آله - اقتدا کردیم....» (دمع السُّجوم، چ إسلاميّه، ص 154) >.
2- < «جزیره»، همان ناحیه است که امروز «موصل» خوانده می شود. نگر: شرح الأخبار، ط. جلالی، 31/2. >
3- < گویا عَمْرو بنِ حَمِق، آن مارِ گزنده را مصداق «جن» و این سواران آینده را مصداق «إنس» قلَم داده و به چنین تطبیقی دست زده است. تَمَثَّل جنیان در چهرۀ «مار»، از باور های معروف پیشینیان است. وانگهی، شاید اصل این حکایتِ مارگزیدگی، جای درنگ باشد. عَلّامه شعراني - طَيَّبَ اللهُ ثَراه - در دَمع السُّجوم (چ إِسلامیه، ص 154) می فرماید: «... این که مار او را گزید مُحتمل است از مکاید معاویه [ و شایعه ای بی أساس] باشد؛چنین شهرت داد تا به کشتن پیرمردی صالح از اصحاب پیغمبر - صلی الله علیه و آله - بد نام نگردد و معاویه از این گونه مکیدت ها بسیار داشت. ...»..>

گرفت. هنگامی که باز گشتند، بیرون بیا و پیکرم را نهان كُن (1). زاهر گفت: نه، که تیر های کمانم را بیرون می آورم و ایشان را به تیر می زنم و چون تیر ها تمام شد با تو کشته می شوم. عَمْرو گفت: نه، که تو همان می کنی که از تو خواستم؛ خدایت بدان سود رساناد! (2) زاهر پنهان شد و آن جماعت آمدند؛ عَمْرو را کشتند و سرش را بریدند و بردند. این، نخستین سری بود که در اسلام حمل شد و برای مردمان در جایی نصب گردید! پس چون بازگشتند زاهر بیرون آمد و پیکر عَمْرو را نهان کرد (3)؛ و پس از آن ببود تا با حُسَيْن - صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ - در طَف كُشته شد).

می گویم:

مُحَدِّثِ قُمى - رِضْوانُ اللهِ عَلَيْهِ - این گفتار را از قاضی نعمان در مقتل خویش نقل کرده است (4)

< عَلَّامه شَيْخ مُحَمَّدِ > سَماوی گفته است: «زاهر پهلوانی آزموده و دلیری نام بردار و دوست دارِ أَهل البَيْت <- عَلَيْهِمُ السَّلام - > و بلند آوازه بود.

سیره گزاران گفته اند هنگامی که عمر و بن حَمِق بر زیاد شورید، زاهر با او قیام کرد و به گفتار و کردار با وی همراه شد و چون معاویه در طَلَبِ عَمْرو برآمد، در طلب زاهِرِ نیز بر آمد؛ ليك عَمْرو را بکشت و زاهر گریخت. در سال شصتم< هجری > حج گزارد و إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - را دیدار کرد با امام - عَلَيْهِ السَّلام - همراه شد و با آن حضرت در کربلا حضور یافت < ابن شهر آشوب > سَرَوی گفته است که در حمله نخست کشته شد.» (5)

ص: 92


1- <یعنی: دفن کن و به خاک بسپار >
2- < یا: رساند! جمله ای است که هم دعائی می توان خواند و هم خَبَری؛ و هريك را وجهی است. >.
3- < یعنی: دفن کرد؛ به خاک سپرد. >
4- نَفَس المهموم، 296.
5- إبصار الْعَيْن، 103.

شَيْخِ ما، < عَلّامه > شوشتری در نام پدر زاهر و نسبتش با عمرو بن حمق، با ما هَم داستان است؛ در این باره به کتاب دقیق وی، قاموس الرّجال (1)، مراجعه فرمایید؛ ولی میان این شهید و آن زاهر که همراهِ عَمْرو بنِ حَمِق بوده فَرق نهاده است. این فرق، بعید نیست، و حقیقتِ أَمر را خدای سبحان می داند.

نوزدَهُم: [جَبَلَة بنِ عَلى]

فُضَيْل در تسمیه او را یاد کرده و گفته است:

«قُتِلَ مِن بَنِي شَيْبَانَ بنِ ثَعْلَبَةَ، جَبَلَةُ بْنُ عَلَيَّ » (2)

(یعنی:

از بَنَى شَيْبان بنِ ثَعْلَبَه، جَبَلَة بن عَلى كُشته شد.).

«جَبَلَه دِلیری از دِلیران کوفیان بود نخست با مُسلِم قیام کرد و سپس به جانب إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - آمد. جمله سیره گزاران او را یاد کرده اند. صاحب حدائق گفته است که وی در طف با حُسَین - عَلَيْهِ السَّلام - کشته شد و < ابن شهر آشوبِ > سَرَوی گفته که در همان حملۀ نَخُست کشته شد.» (3)

می گویم:

درود بر وی در زیارت نامه ناحیه چنین آمده است: «السَّلامُ عَلَى جبلة بن عليٍّ الشَّيبانيّ» (4)

< عَلّامۀ > شوشتری در عنوان وی < در قاموس الرّجال> گفته است: «این که با مسلم بوده باشد گفته نشده کدام سیره آن را گزارش کرده است.» (5)

ص: 93


1- قاموس الرّجال، 403/4، شماره 2903.
2- تُراثُُنا ش 154/2.
3- إبصار العین، 124.
4- < نگر: بحار الأنوار، 72/45. >
5- قاموس الرّجال ، 2 / 567، شماره 1366.

بیستُم [مسعود بن حَجّاج ]

شَيْخ <طوسى - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدُّوسى -> او را در أَصحاب إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد فرموده (1) و فُضَيْل او را در تسمیه یاد کرده و گفته است:

«مسعود بن الحَجّاج و ابنه عبد الرَّحْمن بن مسعود» (2)

(یعنی:

مسعود بنِ حَجّاج و پسرش عبدالرَّحمن بن مسعود).

درود بر مسعود در زیارت نامۀ رَجَبيّه و درود بر هر دو در زیارت نامه ناحیه آمده است. (3)

< عَلّامه شَيْخ مُحَمَّدِ سَماوى - رِضْوانُ اللهِ عَلَيْه - > در ابصار گفته است:

«مسعود و پسرش از شیعیان شناخته شده بودند و ذکر مسعود در کار زار ها و جنگ ها آمده است. این دو دلیر و نام بردار بودند و با ابن سعد بیرون آمدند تا این که چون در روز های دست باز داشتن از کار زار فرصتی به دستشان آمد، به جانبِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - آمدند تا بر إمام - عَلَيْهِ السَّلام - سلام کنند و نزدِ آن حضرت ماندند و - چنان که < ابن شهر آشوب > سَرَوی خاطر نشان کرده - در حمله نَخُست کشته شدند.» (4)

می گویم:

< ابن شهر آشوب > سَرَوى - رَحِمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - پسرش، عبدالرحمن، را از کشته شدگان حمله نخست نشمرده است.

ص: 94


1- رجال الطّوسي، 80.
2- تُراثنا، ش 154/2.
3- < سنج: بحار الأنوار، 72/45؛ و: 341/98. >
4- إبصار العين، 112.

بیست و یکم [عبد الله بنِ عُروَهِ ي غِفاری ]

< ابن شهر آشوبِ > سَرَوى - رَحِمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - او را از کشته شدگان حمله نخست شمرده است ليك خلافِ آن از مقاتل ظاهر می شود و بر می آید که او و برادرش، عبدالرَّحمن، درگیر و دار کار زار کشته شده اند. از همین روی، من نیز پس از این در ضمن شهیدان کارزارگر ایشان را یاد خواهم کرد.

بیست و دوم: [ زُهَيْر بنِ بِشَرِ خَثْعَمی ]

*بیست و دوم: [ زُهَيْر بنِ بِشَرِ خَثْعَمی ](1)

درود بر وی در زیارت نامه ناحیه آمده است: «السّلامُ عَلَى زُهَيْرِ بنِ الْبِشْرِ الْخَثْعَمِي» (2). در زیارت نامۀ رَجَبيّه «السّلامُ عَلَى زُهَيْرِ بنِ بَشیر» به زیادتِ یاء در «بشر» آمده است (3)

پدر این زُهَيْر، یعنی بشر از معارف (4) است و برادرش، عبدالله، از شهیدان طف که پیشِ روي إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به شهادت رسیده اند. با این همه، در کتاب های رجال بیش از آن چه آمد ذکری از زهیر نیافتیم.

< آیة الله خویی - قُدِّسَ سِرُّهُ الشَّريف - > در مُعْجَم رِجالِ الحدیث گفته است:

«زهير بن بشير الخثعمي: ابن شهر آشوب در مناقب او را از کشته شدگان حمله نَخُست شمرده است.... در زیارت نامه ناحیه و هم چنین رَجَبیّه بر وی درود فرستاده شده، ولی در زیارت نامۀ رَجَبيّه «بشیر» آمده بی آن که «خثعمی» خوانده شود < عَلّامه> مجلسی این

ص: 95


1- <در يوم الطَّفّ: «بشر». >
2- بحار الأنوار، 273/98 از چاپ بیروت.
3- بحار الأنوار، 341/98.
4- < «معارف»: جمع معروف نام داران، مشاهیر، سرشناسان. واژۀ «معاریف» که در یوم الطَّفّ نیز در این مقام به کار رفته است ، واژه صحیح و فصیحی نیست و گویا بعض فارسی زبانان در ادوار متأخّر آن را - احتمالاً بر قیاس «مشاهیر» که جمع «مشهور» است . بر ساخته و به عنوان جمع «معروف» به کار برده اند. >

زیارت نامه را در بحار آورده است.» (1)

بیست و سوم: [عَمّار بنِ حَسّان]

شَيْخِ < طوسى - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدوسی - > او را در أَصحابِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد فرموده (2) و درود بر وی در دو زیارت نامه ناحیه و رَجَبیّه آمده است: «السَّلامُ على عَمّارِ بنِ حَسَانَ بنِ شُرَيْحِ الطَّائِيّ» (3)

«او عمّار بنِ حسّان بنِ شُرَيْح بنِ سَعد بنِ حارِثَةَ بنِ لام بنِ عَمْرِو بنِ ظريف (4) بنِ عَمْرو بنِ ثُمامة بنِ ذُهل بنِ جذعان (5) بن سعد بنِ طَيِّ طائی است.

عَمّار از شیعیانِ اخلاص پیشه در ولاء، و از دلیران نامدار بود. پدرش حسّان از کسانی است که شَرَفِ صَحابَتِ أمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - یافته اند و در جنگ جَمَل و جنگ صفّین پیش روی آن حضرت کارزار کرد و در صفّین کشته شد. عمّار از مکّه همراه إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بود و از امام - عَلَيْهِ السَّلام - جُدا نگردید تا پیش روی آن حضرت کشته شد.» (6)

می گویم:

از نوادگان او، عبدالله بن أحمد، صاحب كتاب قضايا أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلام، است که نجاشی به واسطۀ أَحمد بن مُحَمَّد بن جُنْدی از وی روایت کرده و او را در رجال

ص: 96


1- مُعْجَم رِجالِ الحَديث ، 294/7، شمارۀ 4745
2- رجال الطّوسى، 77.
3- < سنج: بحار الأنوار، 72/45، و: 341/98. >
4- < در بعض منابع: «طريف». >
5- < در بعض منابع: «جدعاء»، و در بعض منابع: «جُدْعان». >
6- إبصار العين، 113.

خویش عنوان فرموده و گفته است:

«عبد اللهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَامِرِ بْنِ سُلَيْمَانَ بنِ صَالِحِ بْنِ وَهْبِ بْنِ عَامِرٍ، وَ هُوَ الَّذِي قُتِلَ مَعَ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - بكَربَلاءَ ابْنَ حَسَّانَ المَقْتُولِ بِصِفِّينَ مَعَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ .... رَوَى عَنْ أَبِيهِ عَنِ الرّضَا - عَلَيْهِ السَّلَامُ - نُسْخَة ...» (1)

(یعنی:

عبد الله بن أَحمد بن عامر بنِ سُلَيْمان بن صالح بنِ وَهْب بن عامر، و او همان کسی است که با حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - در کربلا کشته شد پور حسّان که در معیّت امیر مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - در صفّین کشته شده است. ...

< عبدالله > از پدرش و او از حضرتِ رضا - عَلَيْهِ السَّلام - نُسخه ای (2) را روایت کرده...) (3)

بیست و چهارم: [عبد الله بنِ عُمَيْر ]

< ابن شهر آشوبِ > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - او را از کشته شدگانِ حَمله نَخُست

ص: 97


1- رجال النّجاشی، 158 از چاپ قدیم و 229 شماره 606 از چاپ جامعۀ مُدَرِّسِينِ قُم.
2- < مقصود از «نسخه»، عَلَی الظَّاهِر نوشتاری است که در آن پاره ای از روایات به ثبت رسیده باشد. از براي بعض توضیحات و احتمالات دربارۀ معنای اصطلاحی «نسخه»، نگر: مُعجَم مُصطلحات الرّجال و الدّرايَة ، جديدی نژاد، ص 183. >
3- < چنان که دیده می شود - در منابع پیش گفته و سر نویس یوم الطَّفّ، سخن از «عمار بن حسّانِ» شهید است و در رجال نامه نجاشی «از عامر بن حسّانِ» شهید؛ و باحتمال یکی از این «عامر» و «عمّار» تصحیف است. شادروان شَيْخ مُحَمَّد مَهدی شمس الدّين، در كتاب أنصار الحُسَيْن [ عَلَيْهِ السَّلام] (ط: 2، 1401 ه.ق.، 95)، «عمّار» را تصحیف «عامر» شمرده؛ و گویا در ترجیح ضبط نجاشی حق به دست اوست. >.

شمرده است؛ ولی چنین می نماید که چنان نیست؛ چه او در کارزار طف به میدان پیکار رفته و کارزار کرده، و زین رو - إِنْ شاءَ اللهُ تعالى - او را در زمرۀ شهیدان کارزار گر یاد خواهیم کرد.

بیست و پنجم: [مُسلِم بن کثیر ]

شَيْخ < طوسى - قَدَّس اللهُ سِرَّهُ القُدّوسی - > او را با وصفِ «أَعْرَج» ( / «لَنگ) در أصحابِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - ياد کرده است (1) و فضیل گفته :

« وَ قُتِلَ مِنَ الأَزْدِ ، مُسلِمُ بنُ كَثِيرٍ» (2)

(یعنی:

از قبیله أَزْد، مُسلم بن کثیر کشته شد.)

او «مُسلِم بن كَثِيرِ أَعْرَجِ أَزْدِي أَزْد شنوه یِ (3) کوفی است. از تابعان و باشندۀ کوفه بود. شَرَفِ صَحابَتِ أمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - یافته و پایش در یکی از جنگ های آن حضرت آسیب دیده بود. سیره گزاران گفته اند او از کوفه به جانبِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بیرون شد و هنگام فرود آمدنِ إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - در کربلا به آن حضرت رسید. < ابنِ شهر آشوب > سَرَوی گفته است که او در حمله نخست کشته شد.» (4)

< آیة الله > خویی - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - در مُعْجَمِ < رِجالِ الْحَدیث > اش گفته است: « مسلم بن كثيرِ أَعْرَج: از أصحابِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - رجالِ شيخ (12) ابنِ شهر آشوب او را از کُشتگانِ حَملۀ نَخُست شمرده است. ... گفته شده درود بر وی در

ص: 98


1- رجال الطّوسى، 80.
2- تُراثنا، ش 155/2
3- < «أَزْدُشَنُوَّة» (يا: «أَزْدُ شَنُوءَة»)، نام قبیله ای یمنی است. از برای آگاهی بیش تر، نگر: تاج العروس، ط. على شیری 183/1 >
4- إبصار العين، 108.

زیارت نامه های ناحیۀ مُقَدَّسه و رَجَبیّه هست، ولی این درود در نسخه مجلسی موجود نیست. آن چه در زیارت نامه ناحیه مقدّسه هست، این است: أَسلم بن کثیر - چنان که پیش از این < ذیل عنوان «أسلم بن کثیر» در مُعْجَم رجالِ الْحَدیث > بیامد ؛ و در زیارت نامه رَجَبيّه : مسلم بن كناد» (1)

بیست و ششم: [ زُهَيْر بنِ سُلَيْم]

فُضَيْل او را در کشتگان قبیله ازد یاد کرده است (2)

«زهیر از کسانی بود که در شبِ دَهُم وقتی مُصَمِّم بودن آن جماعت را بر کارزار با إمام ديدند، به سوي إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - آمدند و به أصحاب آن حضرت پیوستند. وی در حملۀ نَخُست کشته شد». (3)

می گویم:

در زیارت نامه رَجَبیّه آمده: «السَّلامُ علی زهیر بن سلمان» (4) و دوگانگي زُهَيْرِ بنِ سُلَيْم و زُهَيْر بن سلمان بغایت بعید است؛ چنان که علّامۀ مَحَلّاتی - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - در فُرسان الهَيجاء (5) به همین گراییده؛ ليك محقِّقِ خويى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - در مُعْجَم رِجالِ الْحَدیث (6) و محقّق شوشتری در قاموس الرّجال (7) به خلاف این رای گراییده و این دو نام را در دو عنوان آورده اند.

ص: 99


1- معجم رجال الحديث ، 151/18، شمارۀ 12336.
2- تُراثُنا، ش 2 /156.
3- إبصارُ العَيْن، 109.
4- بحار الانوار، 341/98 از چاپ بیروت.
5- فُرسان الهيجاء، 1 /141.
6- مُعجَم رِجالِ الحَديث ، 294/7 و 295، شمارۀ 4746 و 4747.
7- قاموس الرّجال، 484/4 شماره 2967 و 2968.

بیست و هفتم و بیست و هشتم: عبد الله و عُبَيْد الله، پسرانِ يَزِيدِ بَصری ]

شَیخ < طوسی - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدوسی - > این دو تن را در أَصحابِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده و گفته است:

«عبدالله و عُبَيْد الله معروفان» (1)

(یعنی:

عبدالله و عبیدالله، شناسایند).

درود بر این دو در زیارت نامه ناحیه آمده است: «السّلامُ على عبدِاللهِ و عُبَيدِ اللهِ ابْنَيْ يَزيدَ بنِ ثبَيْط القيسي» (2)

فُضَيْل گفته است:

قُتِلَ مِنْ عَبدِ الْقَيْسِ مِن أهل الْبَصْرَة، يَزِيدُ بنُ ثُبَيْطٍ وَ ابْنَاهُ عَبدُ اللَّهِ وَ عُبَيْدُ اللَّهِ ابْنَا يَزِيدَ» (3)

(یعنی:

از قبیلۀ عبدالقیس از أَهلِ بَصره، يزيد بن ثُبَيْط و دو پسرش، عبدالله بن یزید و عبیدالله بن یزید، کشته شدند.)

ذِکرِ پدرِ شَهیدشان، یَزید بنِ ثُبَيْط خواهد آمد؛ چه وی در کارزار طف، درگیر و دار کارزار، پیش رویِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - کشته شد. منتظر باشید.

ضبط صحیح نام پدرشان هم «یزید» است، نه «زید» که صاحب مناقب یاد کرده.

< ابن شهر آشوبِ > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - ، از کُشتگانِ حَملۀ نَخُست، جُز همین

ص: 100


1- رجال الطّوسى، 77.
2- < چنین است در يوم الطَّفّ. سنج: بحار الأنوار، 72/45. >
3- تراثنا، ش 153/2.

دلاوران معرّفی شده در این مقام را نام نَبُرده است. زین روی، به ما بقی گفتار می پردازیم و به هر روی خدای را سپاس گزاریم.

[نَخستین کس از سپاهیان شیطان که بیرون آمد]

«فَبَرَزَ يَسَارٌ، مَوْلَى زِيَادِ بْنِ أَبِي سُفْيانَ، وَ بَرَزَ إِلَيْهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنِ عُمَيْرٍ، فَقَالَ لَهُ يَسَارٌ: مَنْ أَنْتَ؟ فَانْتَسَبَ لَهُ، فَقالَ لَهُ: لَسْتُ أَعْرِفُكَ، لِيَخْرُجْ إِلَيَّ زُهَيْرُ بْنُ الْقَيْنِ أَوْ حَبيبُ بْنُ مُظَاهِرٍ؛ فَقالَ لَهُ عَبدُ اللَّهِ بْنِ عُمَيْرٍ: يَابْنَ الْفَاعِلَة! وَ بِكَ رَغْبَةٌ عَن (1) مُبَارَزَةِ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ؟!، ثُمَّ شَدَّ عَلَيْهِ، فَضَرَبَهُ بِسَيْفِهِ حَتَّى بَرَدَ، فَإِنَّهُ الْمُشْتَغِلُ بِضَرْبِهِ إِذ شَدَّ عَلَيْهِ سَالِمٌ مَوْلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ، فَصاحُوا بِهِ: قَدْ رَهِقَكَ الْعَبْدُ ، فَلَمْ يَشْعُرُ بِهِ حَتَّى غَشِيَهُ، فَبَدَرَهُ بِضَرِبَةٍ أَتَّقاهَا ابْنُ عُمَيْرِ بِيَدِهِ الْيُسْرَى فَأَطارَتْ أَصَابِعَ كَفِّهِ، ثُمَّ شَدَّ عَلَيْهِ فَضَرَبَهُ حَتَّى قَتَلَهُ، وَ أَقْبَلَ وَ قد قَتَلَهُمَا جَمِيعًا وَ هوَ يَرْتَجِزُ وَ يَقُولُ:

إِنْ تُنْكِرُونِي فَأَنَا ابْنُ كَلْبِ *** إنِّي امْرُؤٌ ذُو مِرَّةٍ وَ عَضَبِ (2)

وَ لَسْتُ بِالْخَوَّارِ عِنْدَ النَّكْبِ» (3)

(یعنی:

يَسار، ولامَندِ زياد بن أبي سفيان، < از سپاه یزید > به میدان آمد و عبد الله بن عُمَيْر < از سپاه إِمام - عَلَيْهِ السَّلَام - > به جنگ او رفت يَسار او را گفت: تو کیستی؟ عبدالله تبار خود را برایش یاد کرد یسار به او گفت: تو را نمی شناسم. باید زُهَيْرِ بنِ قَيْن يا حبيب بن مُظاهِر به جنگ من آیند! عبدالله بن عُمَيْر به او گفت: ای پسر زن بد کاره این توئی که از جنگیدن با کسی اظهارِ نا خُشنودی کنی؟! < تو را چنین مرتبتی نیست! >. آن گاه بر او

ص: 101


1- < در يوم الطّفّ: «زغبة من». >
2- < در يوم الطَّفّ: «غضب». >
3- الإرشاد، 217 < نيز سنج: ط. مؤسّسة آل البيت - عَلَيْهِمُ السَّلام - ، 2 / 101 >

حمله برد و چنانش به شمشیر زد تا جان داد! هم چنان به زدنِ او مشغول بود که سالم وِلامَندِ عُبَيْدِ اللهِ بْنِ زیاد بر وی حمله آورد او را آواز دادند: آن برده به تو نزديك شد ؛< مواظب باش > ! ليك مُتَوَجِّهَش نشد تا به او رسید و پیش دستانه ضربتی بر او وارد آورد.

ابنِ عُمَيْر دستِ چپش را سپر گرد و آن ضربه انگشتان دستش را پرانید. پس ابنِ عُمَيْر بر وی حمله آورد و او را بزد تا بکشت آن گاه - در حالی که هر دو را کشته بود - روی آورد و رجز می خواند و می گفت:

إِنْ تُنْكِرُونى فَأَنَا ابْنُ كَلْبِ *** إِنِّي امْرُؤٌ ذُو مِرَّةٍ وَ عَضبِ

وَ لَسْتُ بِالْخَّوارِ عِنْدَ النَّكْب

< یعنی: اگر مرا نمی شناسید، [بدانید که] من پور کلب هستم.

مَردی زورمند و خداوندگار تیغی برّان ام؛

و در رنج و شکنج، ترسان و لرزان نیستم.>.) .

« قالَ أَبو مِخْنَفٍ : حَدَّثَنِي أَبُو جَنَابٍ، قَالَ : كانَ مِنَّا رَجُلٌ يُدْعَى عَبْدَ اللهِ بنَ عُمَيْرٍ مِن بَني عُلَيْم، كَانَ قَدْ نَزَلَ الْكُوفَةَ وَ اتَّخَذَ عِنْدَ بِئرِ الْجَعْدِ مِنْ هَمْدَانَ دَارًا، و كانَتْ مَعَهُ امْرَأَةٌ لَه مِنَ النَّمِرِ بْن قَاسِطٍ، يُقَالُ لَهَا: أُمُّ وهبٍ بِنْتُ عَبْدٍ، فَرَأَى الْقَوْمَ بِالنُّخَيْلَةِ يُعْرَضُونَ لِيُسَرَّحُوا إِلَى الْحُسَيْنِ.

قَالَ: فَسَأَلَ عَنْهُمْ، فَقِيلَ لَهُ: يُسَرَّحُونَ إِلَى حُسَيْنِ بْنِ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ [ آلِهِ وَ] سَلَّمَ.

فَقَالَ: وَ اللهِ لَقَدْ كُنْتُ عَلَى جِهَادِ أَهْلِ الشِّرْكِ حَرِيصًا، وَ إِنِّي لَأَرْجُو أَن لَا يَكُونَ جِهَادُ هُؤلَاءِ الَّذِينَ يَغْزُونَ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّهِمْ أَيْسَرَ ثَوَابًا عِنْدَ اللهِ مِن ثَوَابِهِ إِيَّايَ فِي جِهَادِ الْمُشْرِكِينَ. فَدَخَلَ إِلَى امْرَأَتِهِ فَأَخْبَرَهَا بِمَا سَمِعَ، وَ أَعْلَمَهَا بِمَا يُرِيدُ، فَقَالَتْ: أَصَبْتَ! أَصَابَ اللهُ بِكَ أَرْشَدَ أُمُورِكَ افْعَلْ وَ أَخْرِجْني مَعَك.

ص: 102

قَالَ: فَخَرَجَ بِهَا لَيْلًا حَتَّى أَتَى حُسَيْنَا، فَأَقامَ مَعَهُ، فَلَمَّا دَنَا مِنْهُ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ وَ رَمَى بِسَهمٍ ارْتَمَى النَّاسُ، فَلَمَّا ارْتَمَوا خَرَجَ يَسَارٌ مَوْلَى زِيَادِ بْنِ أَبِي سُفْيَانَ وَ سَالِمٌ مَوْلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زيَادٍ، فَقَالَا: مَنْ يُبَارِزُ؟ لِيَخْرُجْ إِلَيْنَا بَعْضُكُم قَالَ: فَوَثَبَ حَبِيبُ بْنُ مُظاهِرٍ وَ بُرَيْرُ بْنُ حُضَيْرٍ، فَقَالَ لَهُمَا الْحُسَيْنُ : اِجْلِسَا فَقامَ عَبْدُ اللهِ بْنُ عُمَيْرِ الكَلْبِيُّ، فَقَالَ: أَبا عَبْدِ اللهِ رَحِمَكَ اللهُ! إِئذَنْ (1) لِي فَلأَخْرُج إِلَيْهِمَا ؛ فَرَأَى الْحُسَيْنُ رَجُلًا آدَمَ طَوِيلًا شَدِيدَ السَّاعِدَيْنِ بَعِيدَ مَا بَيْنَ الْمَنْكِبَيْنِ، فَقَالَ الْحُسَيْنُ: إِنِّي لَأَحْسَبُهُ لِلْأَقْرَانِ قتَّالًا، أَخْرُجْ إِنْ شِئْتَ.

قالَ: فَخَرَجَ إِلَيْهِمَا ، فَقَالَا لَهُ: مَنْ أَنَّتَ؟ فَانْتَسَبَ لَهُمَا، فَقَالَا: لَا نَعْرِفُكَ، لِيَخْرُج إِلَيْنَا زُهَيْرُ بْنُ الْقَيْنِ أَوْ حَبيبُ بْنُ مُظاهِرٍ أَوْ بُرَيْرُ بْنُ حُضَيْرٍ؛ وَ يَسَارٌ مُسْتَنْتِلُ أَمامَ سالمٍ؛ فَقالَ لَهُ الكَلْبِيُّ: يَابْنَ الزَّانِيَةِ وَ بِكَ رَغْبَةٌ عَنْ مُبَارَزَةِ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ ؟! وَ < مَا> يَخْرُجُ إِلَيْكَ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ، إلَّا (2) وَ هُوَ خَيْرٌ مِنْكَ، ثُمَّ شَدَّ عَلَيْهِ فَضَرَبَهُ بِسَيْفِهِ حَتَّى بَرَدَ، فَإِنَّهُ لَمُشْتَغِلٌ بِهِ يَضْرِبُهُ بِسَيْفِهِ إِذْ شَدَّ عَلَيْهِ سَالِمٌ، فَصَاحَ بِهِ : قَدْ رَهِقَكَ الْعَبْدُ، قَالَ: فَلَمْ يَأْبَهُ لَهُ حَتَّى غَشِيَهُ فَبَدَرَهُ الضَّرْبَةَ، فَاتَّقَاهُ الكَلْبِيُّ بِيَدِهِ الْيُسْرَى، فَأَطَارَ أَصَابِعَ كَفِّهِ الْيُسْرَى، ثُمَّ مَالَ عَلَيْهِ الكَلْبِيُّ، فَضَرَبَهُ حَتَّى قَتَلَهُ.

وَ أَقْبَلَ الكَلْبِيُّ مُرْتَجِزًا وَ هُوَ يَقُولُ - وَ قَدْ قَتَلَهُمَا جَمِيعًا - :

إِنْ تُنْكِرُونِي فَأَنَا ابْنُ كَلب *** حَسْبِي بِبَيْتي فِي عُلَيْمٍ حَسبي

إِنِّي امْرُةٌ ذُو مِرَّةٍ وَ عَصْبٍ *** وَ لَسْتُ بِالْخَّوارِ عِنْدَ النَّكب

إِنِّي زَعِيمٌ لَكِ أُمَّ وَهْبٍ! *** بِالطَّعْنِ فِيهِمْ مُقْدِمًا وَ الضَّرْبِ

ضَرْبَ غُلَامٍ مُؤْمِنٍ بِالرَّبِّ

فَأَخَذَتْ أُمُّ وَهَبٍ امْرَأَتُهُ عَمُودًا ثُمَّ أَقْبَلَتْ نَحْوَ زَوْجِهَا تَقُولُ لَهُ: فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي! قاتِلْ دُونَ الطَّيِّبِينَ ذُرِّيَّةِ مُحَمَّدٍ! فَأَقْبَلَ إِلَيْهَا يَرُدُّهَا نَحْوَ النِّسَاءِ ، فَأَخَذَتْ تُجَاذِبُ ثَوْبَهُ، ثُمَّ قَالَتْ: إنّی لَنْ أَدَعَكَ دُونَ أَن أَمُوتَ مَعَكَ ، فَنَادَاهَا حُسَيْنٌ، فَقالَ: جُزِيتُمْ مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ خَيْرًا،

ص: 103


1- < يَوم الطَّفّ: «إئذن». >
2- < يَوم الطَّفّ: «ألا». >

ارْجِعِي - رَحِمَكِ اللهُ - إِلَى النِّسَاءِ فَاجْلِسِي مَعَهُنَّ، فَإِنَّهُ لَيْسَ عَلَى النِّسَاءِ قِتَالُ، فَانْصَرَفَتْ إِلَيْهِنَّ »(1)

(یعنی:

أَبو مِخْنَف گفت: ابو جناب مرا حدیث کرد و گفت: مردی از ما بود که عبدالله بنِ عُمَيْر خوانده می شد، از بنی عُلیم.

در کوفه ساکن شده و در نزدیکی چاهِ جَعْدِ محلّه هَمْدان خانه ای گرفته بود. زنی از تيرة نمر بن قاسط داشت که او را أُمّ وَهب دُختِ عَبْد می خواندند. عبدالله بنِ عُمَيْر جماعت را در نُخَیله دیده بود که از ایشان سان می دیدند تا به سوي حُسَيْن روانه شان دارند < ابو جناب> گفت: < عبدالله > دربارۀ ایشان پرسیده بود و گفته بودندش: به سوي حُسَيْن پسر فاطمه دُختِ رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - روانه شان می دارند. او گفته بود به خدا قسم بر جنگ با مُشرِكان حريص بودم و اينك اميد دارم جنگ با اینان که به پورِ دُختِ پیامبرشان می تازند از برای من نزدِ خدای كَمْ ثَواب تر از جنگ با مشرکان نباشد! پس به سراغ زنش رفت و او را از آن چه شنیده بود با خبر ساخت و از قصد خویش بیاگاهانید زن گفت راهِ دُرُست را انتخاب کرده ای؛ خدای تو را به بهترین کار هایت در رساناد چنین کُن و مرا نیز با خود ببر

< أَبو جَناب > گفت: شبانه با زنش بیرون شد تا به نزدِ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > آمد و در خدمت آن حضرت بماند.

پس چون عُمَر بن سعد نزديك آمد و تیری انداخت کسان نیز تیر انداختند. چون تیر انداختند، يَسار، وِلامَندِ زياد بن أبي سفيان، و سالم، ولامَندِ عُبَيْد الله بن زیاد، بیرون آمدند و گفتند: کیست که به میدان آید و کار زار کند؟!کسی از شما باید به جانب ما بیرون شَوَد.

ص: 104


1- تاريخ الطَّبَری، 245/6.

< أَبو جَناب > گفت: حَبيب بنِ مُظاهِر و بُرَيْر بنِ حُصَيْر از جای جَستَند حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > ایشان را فرمود بنشینید. عبد الله بنِ عُمَيْرِ کلبی بر خاست و گفت: أَبَا عَبْدِ الله! خدای بر تو مِهر ورزاد! مرا اذن ده که من باید به جانب این دو تن بیرون شَوَم. حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > مردی دید گندم گون و بلند با بازوانی استوار و شانه های فراخ. فرمود: من می پندارم او کشنده هم آوردان است. اگر می خواهی بیرون شو.

< ابو جناب> گفت: < عبد الله بنِ عُمَيْر > به جانبِ آن دو تن بیرون شد. او را گفتند: تو کیستی؟ تبار خود را بر ایشان یاد کرد. گفتند: تو را نمی شناسیم، باید زُهَيْرِ بنِ قَيْن يا حَبيب بنِ مُظاهِرٍ يا بُرَيْرِ بنِ خُضَيْر به جانبِ ما بیرون آیند! يَسار پیش آمده جلو سالم بود. کلبی او را گفت: ای پسر زن زناکار! این توئی که از کار زار با كسى إظهار ناخشنودى می کنی؟! حال آن که هرکس به کارزار تو آید، بی گمان از تو بهتر است! آن گاه بر او حمله برد و چنانش به شمشیر زد تا جان داد! هم چنان به زَدَنِ او مشغول بود که سالم بر وی حمله آورد < کسی> او را آواز داد: آن برده به تو نزدیک شد ؛ مواظب باش>! < أَبو جَناب> گفت: < عَبد اللهِ كَلْبی> مُتَوَجّه وی نشد تا به او رسید و پیش دستانه ضربتی بر او وارد آورد. کلبی دست چپش را سپر کرد و آن ضربه انگشتانِ دست چپش را پرانید. آن گاه کلبی بر او هجوم برد و او را بزد تا بکشت. سپس در حالی که هر دو را کشته بود روی آورده رجز می خواند و می گفت:

إِنْ تُنْكِرُونِي فَأَنَا ابْنُ كَلْب *** حَسَبِي بِبَيْتي فِي عُلَيْمٍ حَسَبِي

إنِّي امْرُؤٌ ذُو مِرَّةٍ وَ عَصْبِ *** وَ لَسْتُ بِالْخَوّارِ عِنْدَ النَّكبِ

إِنِّى زَعِيمٌ لَكِ أُمَّ وَهْبِ! *** بِالطَّعْنِ فِيهِمْ مُقْدِمًا وَ الضَّرْبِ

ضَرْبَ غُلَامٍ مُؤْمِنٍ بِالرَّبِ

ص: 105

<یعنی:

اگر مرا نمی شناسید من پور کلب هستم. *** نازش برخاستگی از خاندانِ عُلَيْم، مرا بس!

مردى زورمند و استوارم؛ *** و در رنج و شکنج، ترسان و لرزان نیستم.

اى ، أُمّ وهب! من تو را پایندان ام *** که دست یازانه در ایشان زَخم نیزه و شمشیر بزَنَم؛

آن سان که جوانی باورمند به پروردگار، زخم شمشیر می زند. >

أُمّ وَهب، زنش، گرزی بر گرفت و به جانب همسر خویش روی آورده او را می گفت: باب و مامم بفدایت باد! در دفاع از این پاکان زاد و رودِ مُحَمَّد <- صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آله -> کارزار کُن.

عبدالله به سوي وی آمد تا به جانب زنان باز گرداندش ولی زن جامه او را گرفته می کشید و گفت: من تا با تو نمیرم تو را وا نمی نِهم. پس حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > آن زن را آواز داد و گفت: خدای شما خاندان را پاداش نيك دهاد! ای که خُدای بر تو مِهر !وَرزاد به سوی زنان باز گرد و با ایشان بنشین که بر زنان کار زار نیست. پس آن زن به جانب زنان باز گشت.).

می گویم:

ماجرای شهادتِ این دِل آور جهاد گر که رحمتِ خدای بر او باد! - و چگونگی به شهادت رسیدن همسرش، أُمّ وهب، خواهد آمد. منتظر باشید.

[حمله بر مَيْمَنه سپاه خداوند]

وَ حَمَلَ عَمْرُو بْنُ الْحَجَاجِ عَلَى مَيْمَنَةِ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - فِيمَنْ كَانَ مَعَهُ

ص: 106

مِن أَهْل الْكُوفَةِ، فَلَمَّا دَنَى مِنْ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، جَثوْا لَهُ عَلَى الرُّكَبِ، وَ أَشْرَعُوا بِالرِّمَاحِ نَحْوَهُمْ ، فَلَمْ تُقْدِمْ (1) خَيْلُهُمْ عَلَى الرِّمَاحِ، فَذَهَبَتِ الْخَيْلُ لِتَرْجِعَ، فَرَشَقَهُمْ أَصْحَابُ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ بِالنَّبْلِ ، فَصَرَعُوا مِنْهُمْ رِجَالًا، وَ جَرَحُوا مِنْهُمْ آخَرِينَ . » (2)

(یعنی:

عَمْرو بنِ حَجّاج باگروهی از کوفیان بر مَيْمَنه یارانِ امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - حمله آورد. چون به یارانِ امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - نزديك شد، آنان بر زانو نشستند و نیزه هاشان را به جانب ایشان دراز کردند اسبان دل به نیزه نزده آهنگ بازگشت کردند. در این هنگام یارانِ امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به ایشان تیر افگندند؛ شماری از ایشان را از پای در آوردند و گروهی دیگر را زخمی کردند.).

می گویم: مانند این گزارش در تاریخ طبری آمده است (3)

«وَ كانَ عَمْرُو بْنُ الْحَجَّاجِ يَقُولُ لِأَصْحَابِهِ: قاتِلُوا مَنْ مَرَقَ عَنِ الدِّينِ، وَ فَارَقَ الْجَمَاعَةَ!، فَصَاحَ الْحُسَيْنُ: وَيْحَكَ - يَا عَمْرُوا أَ عَلَيَّ تُحَرِّضُ النَّاسَ ؟! أَنَحْنُ مَرَقْنَا مِنَ الدِّينِ وَ أَنَّتَ تُقِيمُ عَلَيْهِ ؟! سَتَعْلَمُونَ إِذَا فَارَقَتْ أَرْوَاحُنَا أَجْسَادَنَا مَنْ أَوْلَى بِصِلِي النَّارِ!» (4)

(یعنی:

عَمْرو بنِ حَجّاج یارانِ خویش را می گفت: با کسانی که از دین بیرون آمده و از جماعت جُدا شده اند کارزار کنید!

إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - فریاد زد: وای بر تو ای عمرو! آیا مردمان را بر من بر می آغالانی؟! آیا ما از دین بیرون آمده ایم و تو بر آن ثبات ورزیده ای؟! زودا چون جان های ما از پیکر هامان جدا شود، بدانید چه کسی به در آمدن و سوختن به آتش دوزخ سزاوار تر است!.)

ص: 107


1- < در يوم الطَّفّ: «فلم تقدّمهم». >
2- الإرشاد، 218
3- تاريخ الطبرى، 246/6.
4- مَقْتَل الْحُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > مُقَرَّم 240، به نقل از بدايه ي ابن كثير، 182/8.

می گویم

این سخن را پور جریر طبری، با لختی دگرسانی در بعض الفاظ، در تاریخ خود از عَمْر وبن حجّاج نقل کرده است (1)

[کشته شدن چهارتَن از یارانِ أَبا عَبْدِ الله - عَلَيْهِ السَّلام- ]

طَبَری می گوید:

«فَأَمَّا الصَّيْداوِي عُمَرُ بْنُ خَالِدٍ و جَابِرُ بْنُ الْحَارِثِ السَّلْمانيّ و سَعْدٌ مَوْلَى عُمَرَ بْنِ خَالِدٍ وَ مُجَمِّعُ بْنُ عَبْدِ اللهِ الْعائِذِيّ، فَإِنَّهُمْ قَاتَلُوا فِي أَوَّلِ الْقِتَالِ، فَشَدُّوا مُقْدِمِينَ بِأَسْيَافِهِمْ عَلَى النَّاسِ، فَلَمَّا وَ غَلُوا عَطَفَ عَلَيْهِمُ النَّاسُ، فَأَخَذُوا يَحُوزُونَهُمْ، وَ قَطَعُوهُمْ مِنْ أَصْحَابِهِمْ غَيْرَ بَعِيدٍ، فَحَمَلَ عَلَيْهِمُ الْعَبّاسُ بْنُ عَليّ، فَاسْتَنْقَذَهُمْ ، فَجَاؤا قَد جُرّحُوا فَلَمّا دَنَا مِنْهُمْ عَدُوُّهُمْ شَدُّوا بِأَسْيَافِهِمْ، فَقَاتَلُوا فِي أَوَّلِ الْأَمْرِ حَتَّى قُتِلُوا مِنْ مَكَانٍ وَاحِدٍ.» (2)

(یعنی:

عُمَر بنِ خَالِدِ صَيْداوى، و جابر بن حارث سلمانی و سعد، وِلامَندِ عُمر بن خالد، و مُجَمِّع بنِ عَبدِاللهِ عائِدی در آغاز درگیری کارزار کردند و شمشیر کشیده بر آن جماعت تاختند چون در عُمقِ سپاه دشمن رفتند آن جماعت بر ایشان یورش آوردند و در میانشان گرفتند و بی آن که فاصلۀ دوری در میان باشد ایشان را از یارانشان جدا ساختند. این جا بود که عبّاس بن عَلى <- عَلَيْهِمَا السَّلام - > بر ایشان حمله آورد و رهائی دادشان نجات یافتند و باز گشتند ولی مجروح شده بودند؛ ليك هنگامی که دشمن به ایشان نزديك شد با شمشیر هاشان حمله بردند و در آغاز کار جنگیدند تا همه در يك جا کشته شدند.)

ص: 108


1- تاريخ الطّبرى، 6 /249.
2- تاريخ الطّبرى، 6 /255.

می گویم

این جا سرگذشت این چهار دل آور را می آورم.

نَخُست: [عَمْرو بن خالِدِ صَيْداوی]

او عمرو بن خالد بن حكيم بن حزام أسدي صیداوی است؛ تیره ای از أسد بنِ خُزَيْمَه ي عَدنانی.

درود بر وی، در زیارت نامه ناحیه آمده است: «السّلامُ عَلَى عَمْرِو بنِ خَالِدٍ الصّيداوي» (1)

«عَمْرو، بزرگی بود در کوفه که مُخْلِصانه دوستدار اهل بيت <- عَلَيْهِمُ السَّلام -> بود. به همراهی با مُسلِم به پا خاست تا آن که کوفیان به او خیانت کردند و وی نیز چاره ای جز پنهان شدن نداشت. پس چون کشته شدنِ قیس بنِ مُسْهِر به گوش وی رسید و خبر یافت که امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به حاجر(2) آمده است، به جانب آن حضرت بیرون شد. ولامندش، سعد، و مُجَمِّعِ عائِدی و پسرش (یعنی: خالد بنِ عَمْرو) و جُنادة بنِ حرثِ سلمانی با او بودند. غلامی از آن نافع بجلی با اسب وی، موسوم به «کامل»، در پیِ ایشان بود؛ و ایشان آن اسب را به «يَدَك» (3) در پی آوردند؛ و طرِمَّاح بنِ عَديّ طائی را راهنمای خویش ساختند طرمّاح که به کوفه آمده بود تا برای خانواده اش خورد و خوراکی مُهَيّا دارد ایشان را از بیراهه برد و از خوف بسختی راه سپرد، زیرا خبر داشتند راه تحت نظر است سرانجام به نزديكي إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام -رسيدند و طِرِمّاح بْنِ

ص: 109


1- < چنین است در یوم الطَّفّ. مقایسه فرمایید با: بحار الأنوار، 72/45. >
2- < «حاجر»، نام یکی از منازِلِ طریقِ حَرَكَتِ إمام - عَلَيْهِ السَّلام - از مکّه به سوی عراق است. >
3- < «يَدَك»: اسب جنیبت، کتل، مرکبی که همراه می بردند و در صورت لزوم جایگزینِ مَركَبِ خویش می ساختند >

عَدی به خدا خوانی آواز برداشت و گفت:

يَا نَاقَتِي ! لاتَذعَرِي مِنْ زَجْرِي *** وَ شَمِّرِي قَبْلَ طُلُوعِ الْفَجرِ

بِخَيْرِ رُكْبَانٍ وَ خَيْرِ سَفْرِ *** حَتَّى تَحُلّي بِكَرِيمِ النَّجِرِ

المَاجِدِ الحُرِّ رَحِيبِ الصَّدرِ *** أَتَى بِهِ اللهُ لِخَيْرِ أَمرِ

ثمَّةَ أَبْقاهُ (1) بَقَاءَ الدَّهْر

(یعنی: ای ماده شتر من! از نهیب زدن ام مهراس و با بهترین سواران و بهترین مسافران بشتاب تا پیش از بر دمیدن سپیده به حضور آن والا تبارِ سَر فَرازِ آزاده گشاده دل (2) فرود آیی که خدایش از برای بهین کاری آورده است؛ و چندان که روزگار بپاید، پایدار داراد!)

إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - در «عُذَیبِ الهجانات» بود که به آن حضرت رسیدند و بر وی سلام کردند و آن أبیات را برای آن بزرگوار برخواندند. إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: وَ اللهِ إِنِّي لَأَرْجُوا أَن يَكُونَ خَيْرًا مَا أَرَادَ اللهُ بِنَا، قُتِلْنَا أَوْ ظَفِرْنَا (یعنی: به خدا سوگند که من

ص: 110


1- < در يوم الطَّفّ: «إبقاء». >.
2- < «گشاده دل» برابر نهادۀ خوش آیندی است از برای «رحیب الصَّدر» که زنده یاد ابوالقاسم پاینده در ترجمۀ تاریخ طبری ) ،(چ أساطير، 2995/7) آورده است. البته أهل نَظَر توجّه دارند که «گشاده دل» در متن های فارسی بار ها و بار ها به معنای شاد کام و مسرور به کار رفته است؛ ليك به معناي «داراي سعه صدر» (سنج: فرهنگ شاهنامه، رواقی، 1909/2) نیز آمده است؛ چنان که فردوسی در شاهنامه (چ حمیدیان 128/8) گوید: گشاده دلان را بود بخت یار *** انوشه کسی کو بُوَد بُردبار و همین کاربرد است که برابرِ «رحیب الصَّدرِ» عَرَبی تواند بود. >

امید می دارم که آن چه خدای از برای ما خواسته به باشد، خواه کشته شویم و خواه چیره).» (1)

برخی از مقاتل و تواریخ ماجرای کشته شدن او را آن گونه که آمد یاد کرده اند؛ برخی نیز، مانند < ابن شهر آشوبِ > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْه - در مناقب (2) و < علّامه مُحَمَّد باقر > مَجلِسى - قُدِّسَ سِرُّه - در بحار(3) و جُز ایشان، او را در شهیدان کار زار گر یاد کرده و «أزدى» خوانده اند و پس از او پسرش، خالد، را یاد کرده اند.

< عَلّامه مولانا مُحَمَّد باقرِ مَجلِسى - رَوَّحَ الله روحه - > در بحار گفته است:

«بَرَزَ مِنْ بَعْدِهِ عَمْرُو بْنُ خَالِدٍ الْأَزْدِيّ وَ هُوَ يَقُولُ:

إِلَيْكِ يَا نَفْسُ إِلَى الرَّحْمَنِ *** فَأَبْشِرِي بِالرَّوْحِ وَ الرَّيْحَانِ

الْيَوْمَ تُجْزَيْنَ عَلَى الْإِحْسَانِ *** قَدْ كانَ مِنْكَ غَابِرَ الزَّمَانِ

مَا خُطَّ فِي اللّوْحِ لَدَى الدَّيَّانِ *** لَا تَجْزَعِي فَكُلُّ حَيَّ فانِ (4)

وَ الصَّبْرُ أَحْظَى (5) لَكِ بِالْأَمانِ *** يَا مَعْشَرَ الْأَزْدِ بَنِي قَحْطَانِ!

ثُمَّ قَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ.»

(یعنی:

ص: 111


1- إبصار العين، 66 .
2- مناقب،217/2
3- بحار، 196/10.
4- < در يوم الطّفّ: «فانٍ». >
5- < در يوم الطّفّ: «احضى». >

پس از وی <= وهب بنِ عَبدِ الله بنِ حُبَابِ كَلْبي > ، عَمْرو بن خالدِ أَزْدی به میدان رفت و می گفت:

ای جان! به جانبِ خدایِ رَحْمن برو، و مژدۀ رَوْح و ریحان باد تو را! امروز پاداش نکوکاری می یابی. در گذشته کار هائی کرده ای که نزد خداوندِ دَیّان در لوح نگاشته شده است.(1)

زاری و بی تابی مکن که هر زنده ای می میرد شکیبائی امنیّت بیش تری برایت به ارمغان می آورد. ای گروه ازدیان! ای فرزندانِ قَحْطان!

آن گاه کارزار گرد تا کشته شد - مهر خدای بر او باد!).

< عالم بزرگوار، ابن شهر آشوبِ سَرَوي مازندرانی - قَدَّسَ اللهُ رُوحَهُ العَزيز - ،> در مناقب گفته است:

«ثُمَّ بَرَزَ ابْنُهُ خَالِدٌ وَ هُوَ يَقُولُ:

صَبْرًا عَلَى الْمَوْتِ بَنِي قَحْطَانِ! *** كَيْمَا تَكُونُوا فِي رِضَى الرَّحْمَنِ

ذِي الْمَجْدِ وَ الْعِزَّةِ و البُرهان *** و ذي (2) الْعُلَى وَ الطَّولِ وَ الْإِحْسَانِ

يَا أَبَتا! قَدْ صِرْتَ فِي الْجِنَانِ *** في قَصْرِ دُرٌ حَسَنِ الْبُنْيَانِ»

(یعنی:

سپس پسرش، خالد، به میدان رفت و می گفت:

ای فرزندان قحطان! بر مرگ بشکیبید تا در خُشنودی خدای رحمن جای گیرید؛

ص: 112


1- < از برای احتمال های مختلفی که در ترجمه این مقطع می رود، نگر: محن الأبرار، چ جنّتیان، 790/1 >
2- < در يوم الطَّفّ: «ذو» - به جاي «و ذي». >.

خدایی که شکوهمند و گرامی و صاحب حُجَّت و والا و فزون بخش(1) و إحسان گر است. ای پدر جان در بهشت در کاخی خوش ساخت از مروارید جای گرفته ای!)

می گویم:

ما از یگانگی این دو سخن گفتیم و تصحیف «اسدی» به «أَزدى» مُحْتَمَل است، ليك اکنون نمی دانیم این مرد چگونه کشته شده است؟ آیا به کیفیّتی که نخست یاد شد، یا آن سان که این جا آمد؟

صاحبِ مُعْجَم رِجال الحدیث به تَعَدُّدِ این دو گراییده و در کتاب خود عنوان هاي جداگانه به ایشان داده است (2) ؛ ليك سَماوی (3) و محلّاتی (4) - قُدِّسَ سِرُّهُما - و نیز شیخ ما، < عَلّامۀ> شوشتری - مُدَّ ظلّه - در قاموس اش (5) در یکی شمردن آن دو با ما هم داستان اند.

دوم: [جابر بن حارِثِ سلمانی]

در کتاب های رجال ذکری از وی نیافتم. ممکن است این نام، تصحیف «جُنادَة» باشد. جُنادَة بنِ حارثِ سلمانی در معاجم مذکور است و معرّفی وى - إِنْ شَاءَ اللهُ تَعالى - در زمره شهیدان کارزار گر می آید

شَيْخ ما، < عَلّامه> شوشتری در عنوان وی < در قاموس الرّجال > پس از نقل

ص: 113


1- < ترجمه تعبیرِ « ذِي الطَّوْل» که در قرآن کریم نیز (س 40، ی 3) به کار رفته است، به فارسی، بسیار دشوار و به قولی (سنج: تفسیر عاملی، چ غفّاری، 403/7 و 404)، ناشدنی است. بی تردید تَرجَمۀ پیشنهادی ما نیز جای درنگ است. >
2- مُعْجَم رِجالِ الحَديث ، 13 / 31، شمارۀ 8725 و 92/13، شماره 8890
3- إبصار العين، 66 و 67.
4- فرسان الهيجاء ، 2 / 6 .
5- قاموس الرجال، چاپ نَخُست، 7 / 145.

گفتارِ طَبَری، می گوید: «چنین می نماید که اینان همان چهار تن اند که به همراه راهنماشان، طِرِمّاح، در عُذَيبِ الهِجانات به إمام - عَلَيْهِ السَّلام - پیوستند، و حُرّ خواست مانعشان شود، چه، وی با امام - عَلَيْهِ السَّلام - قرار گذاشته بود که آن حضرت را با اصحابش واگذارد و اینان از هَمراهان آن حضرت نبودند، ليك إمام - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: اینان هم أصحابِ مَن اند (1) ، و چون به آن حضرت - عَلَيْهِ السَّلام - رسیدند او را خبر دادند که ابنِ زیاد فرستادۀ آن حضرت قَيْس بنِ مُسهِرِ صَيْداوی را کشته است. این ها را هم طَبَری گزارش کرده و البته مُجَمِّع را هم از ایشان شمرده است.» (2)

سوم: [سعد، وِلامَندِ عَمْرو بن خالد]

«این ولامند»، مهتری بود بزرگوار و والا همّت که در حَرَكَت به جانبِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - و کار زار پیش روی آن حضرت تا جایی که به شهادت رسید، از مولی (/ صاحب ولا) ي خويش، عَمْرو، پیروی کرد» (3)

شیخ <طوسی - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدوسی - > در رجال خویش در أصحاب إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - گفته است: «سعد بن عبدالله» (4) ، و محقّق رجال طوسى ، عَلّامه مُدَقِّق، سَيّد مُحَمَّد صادِقِ بَحر العلوم - رِضْوانُ اللهِ تَعَالَى عَلَيْه - ، > در تعلیقه خویش بر آن گفته: «سعد بن عبد الله وِلامَندِ عَمْرو بن خالدِ أَسَدي صيداوی بود، و مهتری بود بزرگوار و والا همّت؛ از مولی ( / صاحب ولا) ي خويش، عَمْرو، تبعیّت کرده با او نزدِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - آمد و با او در کربلا کشته شد.» (5)

ص: 114


1- < «.. فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ .... هُمْ أَصْحَابِي وَ هُمْ بِمَنْزِلَةِ مَنْ جَاءَ مَعِي ... / تاريخ الأُمَم و المُلُوكِ طَبَرى، ط. أَعْلَمى، 306/4. >
2- قاموس الرّجال، 505/2، شمارۀ 1325.
3- إبصار العين ، 68 .
4- رجال الطّوسى، 74
5- رجال الطّوسى، 74

می گویم:

سخنِ عَلّامه سَيِّد مُحَمَّد صادقِ بَحر العُلوم - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - در باب این تطبیق، هر چند بعید نیست، دلیلی قطعی هم که آن را تأیید کند در این مقام وجود ندارد؛ تأمّل بفرمایید.

چهارم: [ مُجَمّع بن عبد اللهِ عائِدی ]

معرفي وی در زمرۀ شهیدان حملۀ نخست بگذشت، و چگونگی پیوستنش به امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - نیز در معرفي عَمْرو بن خالد صیداوی بیامد. بدین ترتیب، گفتارِ ما در این مقام به فرجام می آید و به کلام اصلی خویش باز می گردیم

[گفتارِ إمام - عَلَيْهِ السَّلام -]

هنگامی که امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به كَثرَتِ یارانِ کشته شده اش نگریست، محاسنِ مقدّس خویش را به دست گرفت و فرمود:

«اِشْتَدَّ غَضَبُ اللهِ عَلَى الْيَهُودِ حِينَ قَالُوا: عُزَيْرٌ ابْنُ اللهِ، وَ اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَى النَّصَارَى حِينَ قَالُوا: الْمَسِيحُ ابْنُ اللهِ، وَاشْتَدَّ غَضَبُ اللهِ عَلَى الْمَجُوسِ حَينَ عَبَدُوا النَّارَ مِنْ دُونِ الله، وَ اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَى قَوْمٍ قَتَلُوا نَبِيَّهُمْ، وَ اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَى هَذِهِ الْعِصَابَةِ الَّذِينَ يُرِيدُونَ قَتْلَ ابْنِ نَبِیّهِم» (1)

(یعنی:

خشم خدای بر یهودیان هنگامی سخت شد که گفتند: «عُزیر پسرِ خداست»، و خشم خدای بر نصرانیان هنگامی سخت شد که گفتند: «مسیح پسر خداست»، و خشم خدای بر مجوس هنگامی سخت شد که آتش را به جای خدای به پرستش گرفتند، و خشم

ص: 115


1- أمالى يِ صدوق، مجلس سی اُم، 135

خدای بر گروهی که پیامبرشان را کشتند سخت شد و خشم خدای بر این دار و دسته که می خواهند پسر پیامبرشان را بکشند سخت شده.).

«أما وَ اللهِ لا أُجِيبُهُمْ (1) إِلَى شَيْءٍ مِمَّا يُرِيدُونَ حَتَّى أَلْقَى الله تَعَالَى وَ أَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمي» ... « أَمَا مِنْ مُغِيثٍ يُغِيثنَا لِوَجْهِ اللهِ ؟! أَمَا مِنْ ذَابّ يَذْبُّ عَنْ حُرِمَ رَسُولِ اللهِ ؟!» (2)

(یعنی:

هان! به خدای هیچ را از آن چه می خواهند نمی پذیرم تا خدای تعالی را در حالی که به خونِ خود رنگین شده ام دیدار کنم)... (آیا یاری گری نیست که ما را به خاطر خدای یاری کند؟! آیا مدافعی نیست که از پردگیان و کسان رسولِ خدا دفاع نماید؟!).

«فَبَكَتِ النِّسَاءُ وَ كَثُرَ صُراخُهُنَّ » (3)

(یعنی:

پس زنان گریستند و بسیار فریاد کردند).

[ گشته شُدَنِ دو انصاری]

< مرحومِ سَيّد عبد الرّزّاق > مُقَرَّم از الحدائق الوردية نقل کرده است:

«سَمِعَ الْأَنصَارِيَّانِ سَعْدُ بْنُ الْحَارِثِ وَ أَخُوهُ أَبُو الحُتُوفِ اسْتِنْصارَ الْحُسَيْنِ وَ اسْتِغاثَتَهُ وَ بُكَاءَ عِیالِهِ، وَ كَانَا مَعَ ابْنِ سَعْدٍ، فَمَالَا بِسَيْفَيْهِمَا عَلَى أَعْدَاءِ الْحُسَيْنِ وَ قَاتَلَا حَتَّى قُتِلَا.» (4)

(یعنی:

ص: 116


1- < در الملهوف ويراسته فارس تبریزیان (ص 158): «أُجيبنهم». >
2- اللّهوف، 44
3- مقتل الحُسَيْن < عَلَيْهِ السَّلام > مُقَرَّم، 240.
4- مقتل الحُسَيْن < عَلَيْهِ السَّلام > مُقَرَّم، 240.

سعد بن حارِثِ أَنصاری و برادرش ، أبو الحتوف (1) انصاری، که از همراهان ابن سعد بودند، یاری خواستن و فریا درس طَلَبيدنِ حُسَيْن -< عَلَيْهِ السَّلام - > را و گریستن عائله آن حضرت را شنیدند با شمشیر هاشان بر دشمنانِ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > هجوم بردند و کارزار کردند تا کشته شدند.)

می گویم:

سعد بن حارث و برادرش، أبو الحتوف از اهل کوفه و از خوارج مُحکّمه (2) بودند که با عُمَر بن سعد بیرون آمده به جنگ امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - رفته بودند.

صاحب حدائق گفته است:

«فَلَمَّا كَانَ الْيَوْمُ العاشِرُ، وَ قُتِلَ أَصْحَابُ الْحُسَيْنِ، فَجَعَلَ الْحُسَيْنُ يُنَادِي: ألا ناصِرٌ فَيَنْصُرَنا؟!، فَسَمِعَتْهُ النِّسَاءُ وَ الْأَطْفَالُ، فَتَصَارَخْنَ ، وَ سَمِعُ سَعدٌ وأَبو الْحُتُوفِ النِّداءَ مِنَ الْحُسَيْنِ وَ الصُّرَاحَ مِنْ عِیالِهِ، فَمَالَا بِسَيْفَيْهِمَا مَعَ الْحُسَيْنِ عَلَى أَعْدَائِهِ، فَجَعَلَا يُقَاتِلانِ حَتَّى قَتَلَا جَمَاعَةً وَ جَرَحَا آخَرِينَ، ثُمَّ قُتِلَا مَعًا.» (3)

(یعنی:

پس چون روزِ دَهُم شد و یارانِ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > کشته شدند، آن حضرت ندا می داد: «یاری گری نیست که یاریمان کند؟!». زنان و کودکان آوایش را شنودند، پس زنان فریاد و فغان بر آوردند. سَعْد و أبو الحتوف نِداي حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > و فریادِ

ص: 117


1- بعض معاصران این کنیه را به زبر حاء ضبط کرده اند. از برای ضبط آن به پیش حاء، نگر راهنماي دانشوران سَيّد على أَكبَرِ بُرقعی، 1 / 185. >
2- < این که «خوارج» را «محکّمه» گفته اند، از آن جا بود که از پذیرش آن «تحکیم» معروف پس از پیکارِ صفّین سر باز زدند و شعار «لا حُكمَ إِلَّا الله» سر دادند. نگر الحور العين نَشْوانِ حِمْيَرى، ط كَمال مُصطَفى، ص 255. >
3- إبصار العَيْن، 94

عائله او را شنیدند و با شمشیر هاشان به همراهی حُسَيْن عَلَيْهِ السَّلام - > بر دشمنانِ آن حضرت هجوم آوردند و کار زار آغازیدند تاگروهی را بکشتند و گروهی را مجروح کردند، و آن گاه هر دو با هم کشته شدند).

فُضَيْل در تسمیه آن دو را یاد کرده و گفته است:

«سَعْدُ بْنُ الْحَارِثِ وَ أَخُوهُ أَبُو الْحُتُوفِ بْنُ الْحَارِثِ وَ كَانَا مِنَ المُحَكِمَةِ، فَلَمَّا سَمِعَا أَصْوَاتَ النِّسَاءِ وَ الصِّبْيَانِ مِنْ آلِ رَسُولِ اللَّهِ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ - حَكَّمَا ثُمَّ حَمَلَا بِأَسْيَافِهِمَا فَقَاتَلَا مَعَ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - حَتَّى قُتِلَا وَ قَد أَصَابَا فِي أَصْحَابِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ ثَلَاثَةَ نَفَرٍ» .(1)

(یعنی:

سعد بن حارث و برادرش، أبو الحتوف بن حارث، که از مُحَكَّمَه بودند، چون آوای زنان و کودکان خاندانِ رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم - را شنیدند شعار تحکیم سر دادند(2) و با شمشیر هاشان حمله بردند و به همراهي حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - کارزار کردند تا آن که هر دو کشته شدند و < تا زمان شهادتشان > سه تن از يارانِ عُمَر بن سعد را کشته بودند.)

خداوند خاتمه کار این دو تن را سعادتِ أَبَدی قرار داد؛ و همواره، خاتمه کار، معیار داوری است خداوندا! عاقبتِ أمور ما را خَيْر قرار ده!

[کشته شُدَنِ مُسْلِم بنِ عَوسَجَه ]

شَيْخ مُفيد - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْه - در ارشاد گفته است:

ص: 118


1- تُراثنا، ش 154/2.
2- < یعنی: «لا حُكْمَ إِلَّا لِلَّه» گفتند که شعار خوارج بود - >

«صَاحَ عَمْرُو بْنُ الْحَجّاج بِالنَّاسِ : يا حَمْقَى! أَتَدْرُونَ مَنْ تُقَاتِلُونَ؟ تُقَاتِلُونَ فُرسَانَ أَهْلِ الْمِصْرِ، وَ تُقَاتِلُونَ قَوْمًا مُسْتَمِيتِينَ لَمْ [أَجِدْ أَحَدًا] يَبْرُزُ إِلَيْهِمْ، إِنَّهُمْ قَلِيلٌ وَ قَلَّ ما يَبْقَوْنَ، وَ اللهِ لَوْ لَمْ تَرْمُوهُمْ إِلَّا بِالْحِجَارَةِ لَقَتَلْتُمُوهُمْ فَقَالَ لَهُ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ: صَدَقْتَ الرَّأْي ما رَأَيْتَ!، فَأَرْسَلَ إِلَى النَّاسِ مَن يَعْزِمُ عَلَيْهِمْ أَن لا يُبارِزَ رَجُلٌ مِنْكُمْ رَجُلًا مِنْهُمْ.

ثُمَّ حَمَلَ عَمْرُو بْنُ الْحَجَّاجِ فِي أَصْحَابِهِ عَلَى الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - مِنْ نَحْوِ الْفَرَاتِ، فَاضْطَرَبُوا سَاعَةً، فَصُرِعَ مُسلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ الْأَسَدِيُّ - رحمة الله علیه - وَ انْصَرَفَ عَمْرُو وَ أَصْحَابُهُ، وَ انْقَطَعَتِ الْغَبَرَةُ، فَوَجَدُوا مُسْلِمًا صَرِيعًا ، فَمَشَى إِلَيْهِ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، فَإِذَا بِهِ رَمَقٌ، فَقَالَ: رَحِمَكَ اللهُ! يا مُسْلِمُ ﴿فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا﴾ ؛ وَ دَنَى مِنْهُ حَبِيبُ بْنُ مُظَاهِرٍ، فَقَالَ: عَزَّ عَلَيَّ مَصْرَعُكَ يا مُسْلِمُ! أَبْشِرُ بِالْجَنَّةِ! فَقَالَ لَهُ مُسْلِمٌ قَوْلًا! ضَعِيفًا: بَشَّرَكَ اللهُ بِالْخَيْرِ! فَقَالَ لَهُ حَبِيبٌ: لَوْلَا أَنِّي أَعْلَمُ <أنّي> في أَثَرِكَ مِنْ سَاعَتِي هَذِهِ، لأَحْبَبْتُ أَن تُوَصِّيَني بِكُلِّ مَا أَهَمَّكَ.» (1)

(یعنی:

عَمْرو بنِ حَجّاج به آن جماعت بانگ زد: ای گولان! می دانید با چه کسانی کارزار می کنید؟ با چابک سواران شهر کارزار می کنید؛ با جان برکفانی کارزار می کنید که کسی را نیافتم به میدانِ ایشان رود؛ اینان اندک شمارند و اندکی بیش نپایند؛ به خدا قسم اگر تنها سنگ به جانبشان بیفگنید خواهید کشتشان!

عُمَر بن سعد او را گفت: راست گفتی! رای همین است که تو راست. پس کسی را به جانبِ آن مردمان فرستاد که بجد از ایشان بخواهد هيچ يك از شما به ميدان هيچ يك از آنان نَرَوَد < و يك تنه با أَحَدی از ایشان کارزار نکند >

آن گاه عَمْرو بنِ حَجّاج با یارانش از جانب فُرات بر حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - حمله بردند. ساعتی در آویختند و مُسلِم بنِ عَوْسَجَهِ ي أَسَدى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - بر خاك افتاد و عَمْرو و

ص: 119


1- الإرشاد، 218 < و سنج ط. مؤسّسة آل البَيْت - عَلَيْهِمُ السَّلام - ، 2 / 103 و 104 >

یارانش بازگشتند. گرد و خاك كه فرو نشست دیدند مسلم بر خاك افتاده حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به سوي او رفت. هنوز رمقی داشت. < إمام - عَلَيْهِ السَّلام - > فرمود:

خُدای بر تو مِهر وَرْزاد! ای مُسلِم ﴿فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَن يَنْتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا ﴾ (1)

حبيب بنِ مُظاهِر نزديك آمد و گفت: ای مُسلم! به خاک افتادنت بر من گران می آید. مُژده بهشتت باد! (2)

مُسلِم به آوایی ضعیف او را گفت: خدایت مُژدۀ خَيْر دِهاد!

حبیب به او گفت: اگر نه آن بود که می دانم همین ساعت از پي تو خواهم آمد دوست داشتم که دربارۀ هر آن چه نگرانت می دارد به من وصیّت کنی.)

طَبَری در تتمیم آن گفته است:

«حَتَّى أَحْفَظَكَ فِي كُلِّ ذَلِكَ بِمَا أَنتَ أَهْلُ لَهُ فِي الْقَرَابَةِ وَ الدِّين.

قالَ : بَل أَنا أُوصِيكَ بِهَذَا رَحِمَكَ اللهُ - وَ أَهْوَى بِيَدِهِ إِلَى الْحُسَيْنِ - أَنْ تَمُوتَ دُونَهُ! قَالَ: أفْعَلُ وَ رَبِّ الكعبة!

قَالَ (الرّاوي): فَمَا كَانَ بِأَسْرَعَ مِنْ أَن مَاتَ فِي أَيْدِيهِمْ، و صَاحَتْ جَارِيةٌ لَهُ، فَقَالَتْ: يَا ابْنَ عَوْسَجَتَاهُ! يا سَيِّدَاهُ! فَتَنَادَى أَصْحَابُ عَمْرِو بْنِ الْحَجَّاجِ : قَتَلْنَا مُسْلِمَ بْنَ عَوْسَجَةَ الْأَسَدِيَّ ! فَقَالَ شَبَثٌ لِبَعْضِ مَنْ حَوْلِهِ مِنْ أَصْحَابِهِ : تَكلَتْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ! إِنَّمَا تَقْتُلُونَ أَنفُسَكُمْ بأَيْدِيكُمْ وَتُذَلِلُونَ أَنفُسَكُمْ لِغَيْرَكُمْ، تَفْرَحُونَ أَن يُقْتَلَ مِثْلُ مُسْلِمِ بْن عَوْسَجَةَ أَمَا وَ الَّذِي أَسْلَمْتُ لَهُ لَرُبَّ مَوْقِف لَهُ قَدْ رَأَيْتُهُ فِي الْمُسْلِمِينَ كَرِيمٍ لَقَدْ رَأَيْتُهُ يَوْمَ سَلَقِ آذَربيجانَ قَتَلَ سِتَّةٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَبلَ تَتَامَّ خُیولِ الْمُسْلِمِينَ ، أَفَيُقْتَلُ مِنْكُمْ مِثْلُهُ وَ تَفْرَحُونَ؟!

ص: 120


1- < س 33 ی 23؛ یعنی پس از ایشان کسی هست که پیمان خویش گزارده است، و از ایشان کسی هست که چشم می دارد و هیچ دِگرگونی در میان نیاورده اند. >.
2- < به تعبیری دیگر شاد و آماده بهشت باش! >

وَ كَانَ الَّذِي قَتَلَ مُسْلِمَ بْنَ عَوْسَجَةَ مُسْلِمُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الضبَابِيُّ وَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ ابْنُ أَبِي خُشْكارَةَ الْبَجَلِيُّ ». (1)

(یعنی:

<حبيب إدامه داد:> تا تو را در همه آن ها بدان چه تو از روی خویشاوندی و هَمْ کیشی سزاوار آنی، پاس می داشتم.

مسلم گفت: نه، که خُدای بر تو مهر ورزاد! تو را بدین - و با دست به حُسَيْن < عَلَيْهِ السَّلام > إِشارَت کرد - سفارش می کنم که جان نثارش کنی. حبیب گفت: به خُداوندِ کعبه سوگند، چنین می کنم.

(راوی) گفت: چیزی نگذشت که مُسلِم بر دستان ایشان جان بداد. کنیزکی داشت که فریاد کشید و گفت: وای ابنِ عَوْسَجَه ام، وای سَروَرَم!

يارانِ عَمْرو بنِ حَجّاج < شادمانه > یک دیگر را ندا دادند: مُسلِم بنِ عَوْسَجَهِ ي أَسَدی را کشتیم!

شَبَتْ به گروهی از یارانش که پیرامون وی بودند گفت: مادرانتان به سوگتان بنشینند! جز این نیست که خود هاتان را به دستِ خویشتن می کشید و به خاطر دیگری خویش را به ذلت می افگنید! شادمانید که کسی چون مُسلم بنِ عَوْسَجَه کشته شَوَد! قَسَم به کسی که برای او اسلام آوردم بسا او را در میان مسلمانان دیدم که در کار های بزرگ دست داشت. او را در روز کارزارِ سَلَقِ (2) آذربایجان دیدم که پیش از رسیدن همه سواران مسلمانان شش تن از مُشرکان را کشته بود. کسی چون او از شما کشته می شود و آن گاه

ص: 121


1- تاريخ الطّبری، 6 /249.
2- < «سَلَق»، ناحیه ای کوهستانی است در راه آذربایجان که در مسیر فتوحاتِ مسلمانان، گذَرِ لشکر مسلمانان بدان افتاده بوده است. نیز نگر: قمقامِ زَخّارِ فرهاد میرزا، چ کتاب چی، ص 494. >

شادی می کُنید؟

کسانی که مُسلِم بنِ عَوْسَجَه را کشته بودند، مُسلِم بنِ عَبْدِ اللَّهِ ضِبابی و عَبْدِ الرَّحْمَنِ بنِ أَبي خُشکاره ي بجلی بودند.).

می گویم:

ابنِ نَماي حلّى (1) و سَیّد بن طاووس (2) این مطلب را باختصار یاد کرده اند، ليك < ابنِ شهر آشوبِ > سَرَوی در مناقب گفته است:

«بَرَزَ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ مُرْتَجِزًا:

إِنْ تَسْأَلُوا عَنِّي فَإِنِّي ذُو لِبَدْ *** مِنْ فَرْعِ قَوْمٍ فِي ذُرَي بَنِي أَسَدْ

فَمَن بَغَانَا حَايِدٌ عَن الرَّشَد *** وَ كَافِرٌ بِدِينِ جَبَّارٍ (3) صَمَدْ

فَقَاتَلَ حَتَّى قَتَلَهُ مُسْلِمُ بْنُ الضَّبَابِيُّ وَ عَبدُ الرَّحْمَنِ الْبَجَلِيُّ.» (4)

(یعنی:

مُسلِم بنِ عَوْسَجَه به میدان آمد در حالی که این رَجَز را می خواند

إن تسألوا...

<یعنی:

اگر از من بپرسید، من شیری ام برخاسته از خاندانی از مِهْتَرانِ بنی اسد.

هر که بر ما بشورَد از راه راست گردیده است و به دین خداي جَبّار صَمَد كُفر ورزیده >

پس کارزار کرد تا سرانجام مُسلِم بنِ ضبابی و عَبد الرَّحْمَنِ بَجَلی او را بکشتند.).

ص: 122


1- مثير الأحزان، 63.
2- اللّهوف، 46.
3- < در يوم الطَّفّ: + «و». >
4- مناقب ، 218/2

مُسلِمِ بنِ عَوْسَجَة بنِ سَعْدِ بنِ ثَعْلَبَةَ بنِ دودان بنِ أَسَد بنِ خُزَيْمَه (1) ، أَبو الحَجل أَسَدي سعدی، از أصحابِ رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - و از أَصحابِ سالْمَنْدِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - است که شَيْخِ < طوسی > - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْه - او را در رجال اش یاد کرده است (2) ، و درود بر وی در زیارت نامه های رجبیّه و ناحیه آمده (3)

وی مردی بزرگوار و ارجمند و عابد و پارسا، و از کسانی بود که از کوفه به امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - نامه نوشتند و به عَهدِ خویش با آن حضرت وفا کردند، و نیز از کسانی که هنگام آمدنِ مسلم بن عقیل به کوفه براي آن حضرت بیعت ستاندند. ابنِ عقیل او را بر محلّهُ مَذحِج و أَسَد گماشت تا پس از در آمدنِ ابنِ زیاد به کوفه با وی بجنگد. سپس، پس از آن که مُسلم بن عقیل و هانی بنِ عُروه را گرفتند و کشتند، ابن عَوْسَجَه یک چند پنهان بود و پس از آن با خانواده اش به سوی امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام گریخت و در کربلا به آن حضرت رسید و جان خود را فدای او کرد.

مُسلِم بنِ عَوْسَجَه را در کربلا مکارم و مناقبی است که پاره ای از آن ها را یاد کردیم و سخنِ او با امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السّلام - نیز در شبِ دَهُم از این شمار است. آن شب إمام - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود:

«... إِنِّي قَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ فَانْطَلِقُوا جَمِيعًا في حلٍّ ، لَيْسَ عَلَيْكُم حَرَجٌ مِنّي وَ لا ذِمَام، هذا اللَّيْلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلا.» (4)

(یعنی:

من شما را اذن دادم همه آزادانه و بروائی بروید نه حَرَجی از جانب من بر شما

ص: 123


1- < در يوم الطَّفِّ: (خذيمة». >
2- رجال الطّوسي، 80
3- < سنج بحار الانوار، 69/45، و: 340/98. >
4- الإرشاد، 212 < وسنج : ط. مؤسّسة آل البيت - عَلَيْهِمُ السَّلام - ، 2 / 91 >

هست و نه پیمانی این شب شما را فرو پوشانیده است آن را < چونان > شتری گیرید (1) < و به هر کجا می خواهید رهسپار شوید> .).

مُسلِم بنِ عَوْسَجَه برخاست و او نخستین کس از أصحاب بود که به امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - پاسخ داد. وی گفت:

«أَنَحْنُ نُخَلّي عَنْكَ؟ و بِمَا نَعْتَذِرُ إِلَى اللهِ في أَداءِ حَقِّكَ؟ أَمَا وَ اللَّهِ حَتَّى أَطْعَنَ فِي صُدُورِهِمْ بِرُمْحِي وَ أَضْرِبَهُمْ بِسَيْفِي مَا ثَبَتَ قَائِمُهُ في يَدِي، وَ لَوْ لَمْ يَكُن مَعِي سِلَاحٌ أُقاتِلُهُمْ بِهِ لَقَذَفْتُهُمْ بِالْحِجَارَةِ، وَ اللهِ لَا نُخَلّيكَ حَتَّى يَعْلَمَ اللهُ أَنا قَد حَفِظْنَا غَيْبَةَ رَسُولِهِ فِيكَ، وَ اللَّهِ لَوْ قَد عَلِمْتُ أَنِّي أُقْتَلُ ثُمَّ أُحْيَى(2) ثُمَّ أَحرَقُ ثُمَّ أُحْيَى(3) < ثُمّ أُذَرَّى، > ثمَّ يُفْعَلُ ذَلِكَ فِيَّ سَبْعِينَ مَرَّةً، مَا فَارَقْتُكَ حَتَّى أَلْقَى حِمَامِي دُونَكَ، وَ كَيْفَ لَا أَفْعَلُ ذَلِكَ؟! وَ إِنَّمَا هِيَ قَتْلَةٌ واحِدَةً، ثُمَّ هِيَ الْكَرَامَةُ الَّتِي لَا انْقِضَاءَ لَهَا أَبَدًا!» (4)

ص: 124


1- < شب را چون شتر گرفتن و به کاربردن ( اتِّخاذُ اللَّيْلِ جَمَلًا) از مجازاتِ زبانِ عَرَبی و حاکی از پویش و کار و کوشش شبانه و عَلَى الخُصوص شبانه راه سپاردن و طیّ طریق کردن است. شَرِيفِ رَضى - رَضِيَ اللهُ عَنْهُ وَ أَرضاه - در کتاب اَرج آورِ المَجازات النَّبويّة (ط. طه محمّد زيني، ص 226) می فرماید: «... قالوا في السّاري ليلًا: اتَّخَذَ اللَّيْلَ جَمَلًا، و يَقُولُونَ: رَكِبَ اللَّيْلَ و امْتَطَى اللَّيْلَ، لما جَعَلُوهُ بِمَنْزِلَةِ الظَّهرِ المَركُوبِ و البَعِيرِ المَرحُولِ». مَجدالدّین ابن الأثیر نیز در کتاب پرفائدتِ النّهاية في غريب الحديث و الأثر (ط. طناحى و...، 298/1) گوید: «يقالُ لِلرَّجُلِ إِذا سَرَى لَيْلَتَه جَمْعاء، أَو أَحْياها بصَلاةٍ أو غَيرها مِنَ العِبادات: اتَّخَذَ اللَّيْلَ جَمَلًا، كَأَنَّه رَكِبَه و لَم ينَمْ فيه.» مَجدالدّین فیروز آبادی هم در القاموس المُحيط (ط. مؤسسة الرّسالة، ص 979) آورده است: «و فِي المَثَلِ: اتَّخَذَ اللَّيْلَ جَمَلًا، أَيْ: سَرَى كُلَّه». >
2- < در يوم الطَّفّ: «أُحيي». >
3- در يوم الطَّفّ: «أُحيي». >.
4- الإرشاد، 213 < و سنج ط. مؤسّسة آل البيت - عَلَيْهِمُ السَّلام - 2 /92 >

(یعنی:

آیا ما از تو دست برداریم؟! آن گاه در بابِ أَدایِ حقّ تو نزد خدای چه عُذری آریم؟! نه به خدا، دست بر نمی دارم تا به نیزۀ خود سینۀ ایشان بشکافم و مادام که قبضه شمشیرم به دستم باشد با آن ایشان را زَخم بزنم و اگر سلاحی با من نباشد که بدان با اینان کارزار کنم سنگ به ایشان می اندازم به خدا قسم دست از تو بر نمی داریم تا خدای بداند، در نبود پیامبرش حقّ و حُرمتِ تو را پاس داشته ایم به خدا قسم اگر می دانستم که مرا می کُشند زنده می گردانند و آن گاه می سوزانند و باز زنده می گردانند و سپس مرا بر باد می دهند، و آن گاه این کار را در حقّ من هفتاد بار تکرار می کنند، باز دست از تو بر نمی داشتم تا از برای تو بمیرم و چگونه چنین نکنم؟! که این < پیآمدِ دُنیوی > یک بار کشته شدن است، وانگهی آن < پیآمدِ أُخْرَوی > کرامتی است که تا جاودان پایان نمی پذیرد.

[حمله به میسرۀ سپاه خداوند و کشته شُدَنِ عبد الله بن عُمَيْر و همسرش در این حمله ]

«وَ حَمَلَ شَمِرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ فِي الْمَيْسَرَةِ عَلَى أَهْلِ الْمَيْسَرَةِ فَثبَتُوا لَهُ فَطَاعَنُوهُ وَ أَصْحَابَهُ، وَ حَمَلَ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِهِ مِنْ كُلِّ جَانِب ، فقُتِلَ الكَلْبِيُّ وَ قَدْ قَتَلَ رَجُلَيْنِ بَعْدَ الرَّجُلَيْنِ الْأَوَّلَيْنِ، وَ قَاتَلَ قِتَالًا شَدِيدًا، فَحَمَلَ عَلَيْهِ هَانِي مِنْ ثُبَيْتِ الْحَضْرَمِيُّ وَ بُكَيْرُ بْنُ حَيّ التَّيْمِيُّ (1) مِنْ تَيْمِ اللَّهِ بْنِ ثَعْلَبَةَ، فَقَتَلَاهُ، وَ كَانَ الْقَتِيلَ الثَّانِي مِنْ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ.» (2)

ص: 125


1- < در يوم الطَّفّ: «التميمي». >
2- تاريخ الطّبری، 6 / 249.

(یعنی:

شَمِر بنِ ذِي الجَوشَن با مَيْسَره سپاه < ابن سعد > بر مَيْسَره سپاه < امام - عَلَيْهِ السَّلام- > حمله برد آنان در برابرش ایستادگی کردند و او و یارانش را به نیزه زدند. از همه سو بر حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > و یارانش حمله بردند و کلبی کشته شد. او پس از آن دو مردِ پیشین، دو مردِ دیگر را نیز کشته بود و کارزاری سخت کرده، که هانی بنِ ثُبَيْتِ حَضْرَمى و بُكَيْر بنِ حَيَّ تَيْمی از طایفه تَيْمِ الله بنِ ثَعْلَبَه بر او حمله بردند و او را کشتند. او دومین کشته از یارانِ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > بود.).

می گویم:

مُراد از کلبی، همان عبدالله بنِ عُمَیرِ کلبی است و مُراد از دو مردِ پیشین که عبدالله آنان را در آغاز در گیری کشته بود، همان يَسار وِلامَندِ زياد بن أبي سفيان، و سالم، ولامَندِ عُبَيْدِ الله بن زیاد است. جنگ او با این دو تن را در «نخستین کس از سپاهیان شیطان که بیرون آمد» آوردیم بدان چه آن جا نوشته ایم رجوع فرمایید.

در باب چگونگی به شهادت رسیدن همسرش، أُمّ وهب، می گوییم:

طبری گفته است:

«وَ خَرَجَت امْرَأَةُ الْكَلْبِي تَمْشِي إِلَى زَوْجِهَا حَتَّى جَلَسَتْ عِندَ رَأْسِهِ تَمْسَحُ عَنْهُ التُّرَابَ، وَ تَقُولُ: هَنِيئًا لَكَ الْجَنَّةَ، فَقَالَ شَمِرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ لِغُلَامٍ يُسَمَّى رُسْتَمَ: (1) اضْرِبْ رَأْسَهَا بِالْعَمُودِ، فَضَرَبَ رَأْسَهَا فَشَدَّخَهُ فَمَاتَتْ مَكَانَهَا.» (2)

(یعنی:

زنِ كَلْبی بیرون آمده به جانب همسرش رهسپار شد تا کنار سر او نشست و به دست

ص: 126


1- < در زبانِ عَرَبی رُستَم فارسی را هم به زبر تاء (: رُستَم و هم به پیش تاء (: رُستم)، ضبط می کنند ( نیز سنج: تاج العروس ،زبیدی، ط. على شيرى، 288/16). ما از همان ضبط و خوانش مألوف ایرانیان که در عربی نیز درست است، پیروی کردیم. >
2- تاريخ الطَّبَرى، 6 / 251.

خاک از وی می سترد و می گفت: بهشت تو را گوارا باد! شمر بن ذي الجوشن غُلامى رستم نام را گفت: سر او را به گرز بکوب! وی نیز سر آن زن را کوفت و خُرد کرد و او همان جا بمُرد.)

می گویم:

شَيْخ < طوسى - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدّوسیّ - > این مردِ کلبی را دوبار در رجال خویش یاد کرده است:

یک بار در یاران امير مؤمنان عَلى - عَلَيْهِ السَّلام- (1) و بار دیگر در یارانِ امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام- (2)، و هر دو بار به لفظ «عبدالله بن عميرة» با فزایش تاء در پایان آن.

درود بر وی، در دو زیارت نامۀ ناحیه و رَجَبیّه آمده است (3)

[باران تیر]

وَ قَاتَلَهُمْ أَصْحَابُ الْحُسَيْنِ قِتَالًا شَدِيدًا، وَ أَخَذَتْ خَيْلُهُمْ تَحْمِلُ وَ إِنَّمَا هُمْ إِثْنَانِ وَ ثَلَاثُونَ فَارِسًا، وَ أَخَذَتْ لَا تَحْمِلُ عَلَى جَانِبٍ مِنْ خَيْلِ أَهْلِ الْكُوفَةِ إِلَّا كَشَفَتْهُ؛ فَلَمَّا رَأَى ذلِكَ عَزْرَةُ بْنُ قَيْسٍ - وَ هُوَ عَلَى خَيْلِ أَهْلِ الْكُوفَةِ - أَنَّ خَيْلَهُ تَنْكَشِفُ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ، بَعَثَ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ، عَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ حِصْنٍ، فَقَالَ: أَما تَرَى مَا تَلْقَى خَيْلِي مُذِ الْيَوْمِ مِنْ هَذِهِ الْعِدَّةِ الْیَسِيرَةِ ؟ إبْعَثْ إِلَيْهِمُ الرِّجَالَ وَ الرُّمَاةَ!

فَقالَ لِشَبَثِ بْنِ رِبْعِيّ: أَلَا تَقْدَمُ إِلَيْهِمْ؟ فَقَالَ: سُبْحَانَ اللَّهِ! أَتَعْمِدُ إِلَى شَيْخِ مُضَرَ (4) وَ أَهْلِ الْمِصْرِ عَامَّةٌ تَبْعَثُهُ فِي الرُّمَاةِ؟ لَمْ تَجِدْ مَنْ تَنْدُبُ لِهَذَا وَ يُجْزِي عَنْكَ غَيْرِي ؟! قَالَ: وَ مَا زَالوا يَرَوْنَ مِن شَبَثٍ الْكَرَاهَةَ لِقِتَالِهِ؛ قَالَ أَبُو زُهَيْرٍ الْعَنْبَسِيُّ: فَأَنَا سَمِعْتُهُ فِي إِمَارَةِ مُصْعَبٍ يَقُولُ:

ص: 127


1- رجال الطّوسى، 54
2- رجال الطّوسى، 78.
3- < نگر بحار الأنوار، 71/45، و: 340/98. >
4- < در يوم الطّفّ - و بعض منابع دیگر -: «شیخ مصر». >.

لا يُعْطِي اللهُ أَهْلَ هَذَا الْمِصْرِ خَيْرًا أَبَدًا، وَ لَا يُسَدِّدُهُمْ لِرُشْدِ! أَلَا تَعْجَبُونَ أَنَّا قَاتَلْنَا مَعَ عَلَيّ بْنِ أبِي طَالِبٍ، وَ مَعَ ابْنِهِ مِن بَعْدِهِ آلَ أَبِي سُفْيَانَ خَمْسَ سِنِينَ، ثُمَّ عَدَوْنَا عَلَى ابْنِهِ وَ هُوَ خَيْرٌ أَهْلِ الْأَرْضِ نُقَاتِلَهُ مَعَ آلِ مُعَاوِيَةَ وَ ابْنِ سُمَيَّةَ الزَّانِيَةِ ! ضَلَالٌ يَا لَكَ مِن ضَلَالٍ!

قالَ [الرَّاوي ]: دَعَا عُمَرُ بْنُ سَعْدِ الحُصَيْنَ بْنَ تَمِيمٍ، فَبَعَثَ مَعَهُ الْمُجَفَّفَةَ وَ خَمْسَ مِائَةٍ مِنَ الْمُرامِيَةِ، فَأَقْبَلُوا حَتَّى إِذَا دَنَوْا مِنَ الْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِهِ رَشَفُوهُمْ بِالنَّبلِ فَلَمْ يَلْبَثُوا أَن عَقَرُوا خُيُولَهُمْ وَ صَارُوا رَجَالَةً كُلُّهُمْ.» (1)

(یعنی:

يارانِ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > با آنان کار زاری سخت در پیوستند و سوارگانشان - که سی و دو تن بودند - حمله آغاز کردند. از هر سو که بر سوارگان کوفیان می تاختند، صفوفشان را بر می شکافتند چون عَزْرَة بنِ قَيْس -که سالارِ سوارگان کوفیان بود - چنین دید که از هر سو صفِ سوارانش را بر می دَرَنْد عبد الرَّحمن بنِ حِصْن را نزدِ عُمَر بنِ سَعْدِ فرستاده گفت: نمی بینی سوارانِ من امروز از این شمارِ اَندَک چه بر سرشان می آید؟! پیادگان و تیر اندازان را به جانب ایشان فرست.

پس عُمَر بنِ سَعْدِ شَبَث بنِ ربعی را گفت: به مقابله شان نمی روی؟ شَبَت گفت: سبحان الله! می خواهی پیر مُضَر و همۀ مردمان شهر را در جمع تیراندازان روانه کنی؟ به جای من کسی دیگر را نیافتی که داوطلب این کار باشد و جایگزین تو گردد؟!

< راوی> گفت: پیوسته هویدا بود که شَبَتْ پیکار با او <= إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - > را خوش ندارد.

أَبو زُهَيْرِ عَنْبَسی گفت: در حکمرانی مُصْعَب از وی <= شَبَث > شنیدم که می گفت: خدای اهل این شهر را هرگز خيْر نَدِهَد و رَه نَنماید! آیا در شگفت نمی شوید که ما به همراه علیّ بن ابی طالب و پس از وی به همراه پسرش پنج سال با خاندان ابوسفیان پیکار کردیم، و آن گاه بر پسر او که بهترین اهلِ زمین بود - حمله آوردیم تا به همراهی

ص: 128


1- تاريخ الطّبرى، 6 / 250.

خاندانِ مُعاویه و پسرِ سمیّه بلایه کار با او کارزار کنیم! راستی که گمراهی است! و شگفتا از این گمراهی!

راوی گفت: عُمر بن سَعْد، حُصَيْنٍ بنِ تَمیم را بخواند و برگستوان داران (1) و پانصد

ص: 129


1- < «بر گستوان»، پوششِ زِرِه گونه مَركَبِ جَنگ اوران است که در عربی آن را «التّجفاف» می گویند. نمونه را در شاهنامه می خوانیم ابا جوشن و خود بسته میان *** همان تازی اسپان به برگُستُوان (چ حمیدیان، 257/9) یا: بسی پیل برگستوان دار پیش *** همی جوشد آن مرد بر جای خویش (همان چ، 2 /213). «برگستوان داران» را در برابر (المُجَفَّفَة» نهادم که در متن عربی آمده است. مرحوم علّامه شعرانی در دمع السُّجوم (ج إِسلاميّه ص ،(138) همان واژۀ عَرَبي «مجفّفه» را به کار برده است؛ که البتّه ناگویاست؛ و گویا که مرحوم شعرانی هم شناخت درستی از این واژه نداشته (سنج: همان، همان چ ص 136، متن و حاشيه). مرحوم آیة الله کمره ای در رموز الشّهاده (چ کتاب چی، ص 121)، «مُجَفَّفه» را به «گشتی ها» ترجمه کرده است؛ که چرا و چگونه اش را ندانستم. در النهايه ي ابنِ أَثير (ط. طناحی و.... 182/1) می خوانیم: «التَّجْفَافُ: مَا يُجَلَّلُ بِهِ الفَرَسُ مِنْ سِلَاح وَ آلَةٍ تَقِيهِ الجِرَاحَ فَرَس مُجَفَّفَ عَلَيْهِ تِجْفَاف. و الجَمع التّجافيف، و التّاء فيه زائدة ...» نیز نگر: تاج العروس زبیدی، ط. علی شیری، 117/12؛ و كتاب السرائر ابنِ إِدريس حلّى، ط. خرسان، 1 /9 -هامش. در منابع ،قدیم، هم «تّجفاف» و هم «تَجْفاف» (به زیر و زبر یکم) ضبط شده است و برخی آن را مُعَرَّبِ واژۀ فارسی «تَنْ پاه» یا «تَنْ پناه» که برابر «حارس البَدَن» است قلم داده اند؛ که پذیرفتنی نمی نماید. نگر : المُعَرَّبِ جوالیقی، ط. شاكر ، ص 139 - متن وهامش - ؛ و: كتاب الألفاظ الفارسيّة المُعَرَّبَة ، ادّى شير، ط. دار العَرَب، ص 34 . آن چه ما را از فهم خویش در باب «تجفاف» آسوده دل تواند ساخت، تصریح فیّومی است در المصباح المنير (ط. قاهره، 142/1) که دربارۀ «التّجفاف» می گوید: «و هو الّذي يسمّى في عَصرِنا: بركصطوان.». حاجت به تصریح نیست که «برکصطوان»، همان «برگستوان» فارسی است که بدین ریخت و نیز به ریختِ «برکستوان» و «برکشتوان» (سنج: صُبح الأعشی ي قلقشندى، ط. محمّد حسین شمس الدّين، 59/4) مُعَرَّب شده است. در بعض منابع معاصر آمده است: «مجفّفه يك قسم از نظامیان بودند که سر تا پایشان را می پیچیدند و کارشان پرتاب کردن سنگ بود» (نَخستین گزارش مستند از نهضت عاشورا ترجمه و تدوین: جوادِ سُلیمانی، ص 168). مأخذ و مُستَنَدِ این قول را ندانستم. >

تیر انداز را با او روانه کرد. پس بیامدند و چون نزديكِ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > و یارانش رسیدند، بر ایشان تیر باریدند و دیری نکشید که اسبانشان را پی کردند و همگی پیاده بماندَند.)

«قَالَ أَبو مِخْنَفٍ : حَدَّثَنِي نُمَيْرُ بنُ وَعْلَةَ أَنَّ أَيُّوبَ بْنَ مِشْرَح الحيوانِيَّ كَانَ يَقُول : أَنَا وَ اللَّهِ عَقَرْتُ بِالْحُرَّ بْنِ يَزِيدَ فَرَسَهُ؛ حَشَأْتُهُ سَهُمَا فَمَا لَبِثَ أَن أُرْعِدَ الفَرَسُ وَ اضْطَرَبَ وَكَبَا؛ فَوَثَبَ عَنْهُ الْحُرُّ كَأَنَّهُ لَيْثٌ و السَّيْفُ فِي يَدِهِ وَ هُوَ يَقُولُ:

إِنْ تَعْقِرُوا بِي فَأَنَا ابْنُ الْحُرَّ *** أَشْجَعُ مِنْ ذِي لِبَدٍ هِزَبْرِ

قال: فَمَا رَأَيْتُ أَحَدًا قَطّ يَفْرِي فَرْيَه.»(1) .(2)

ص: 130


1- < در يوم الطَّفّ «فریه» از قلم افتاده است و به جای آن سه نقطه نهاده شده. دربارۀ معناي كنائي «يَفْرِي فَرْيَه» نگر: عُمدة القارى ي عَيْني، ط. دار إحياء التراث العَرَبيّ، 159/16؛ و: كشف المُشكِل مِن حَديثِ الصَّحيحَيْن ابن جوزی، ط. دار الوطن، 505/2؛ و النّهاية في غريب الحديث و الأثر ابن أثير، ط. طناحی و...، 442/3. >.
2- تاريخ الطبرى، 6 / 250.

(یعنی:

أَبو مخنَف گفت: نُمیر بن وعله از برایم حکایت کرد که ایّوب بن مشرح حیوانی می گفت: به خدا که من اسب حُرّ بن یزید را پی کردَم بر شکمش تیری زدم. چیزی نگذشت که اسب بلرزید و بی قرار شد و به روی دَر اُفتاد حُرّ آن سان که گویی شیری است، شمشیر به دست از اسب بر جست و می گفت:

إِن تَعْقِروا بى فَأنا ابنُ الْحُرّ *** أَشْجَعُ من ذِي لِبَدٍ هِزَبْرِ

<یعنی:

اگر اسب مرا پی کُنید <غمی نیست > که من آزاد زاده ام، دلیر تر از شیر درّندۀ بیشه >

هَمو گفت: هیچ کس را به چرْب دَستی و تردستی حُر ندیده ام.).

می گویم:

طبری در ذیل، پشیمانی این ایّوب بنِ مِشْرَح را از کرده های آن روزش گزارش کرده است همان سان که از دیگران نیز نقل شده است که پشیمان شدند؛ ليك پس از آن چه رُخ داد و آن ماجرا پشیمانی را سودی نیست

[تیر انداز امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام -]

«قَالَ أَبو مِخْنَفٍ: حَدَّثَنِي فُضَيْلُ بْنُ خَدِيجِ الكِنْدِيُّ أَنَّ يَزِيدَ بنَ زِيَادٍ وَ هُوَ أَبو الشَّعْثاءِ الكِنْدِيُّ مِنْ بَنِي بَهْدَلَةَ، جَثى عَلَى رُكْبَتَيْهِ بَيْنَ يَدَيِ الْحُسَيْنِ فَرَمَى بِمِائَةِ سَهُم مَا سَقَطَ مِنْهَا <إِلَّا> (1) خَمْسَةُ أَسهُم، وَ كَانَ رَامِيَّا، فَكَانَ كُلَّمَا رَمَى قَالَ:

ص: 131


1- < این افزونه را از نفس المهموم .(ط. المكتبة الحَيْدَريَّة، ص 256) آورده ایم؛ و در آن جا، میانِ کمانکان، با رمز «ظ»، افزوده شده است. >.

أَنَا ابْنُ بَهْدَلَة *** فُرسَانِ الْعَرْجَلَة

وَ يَقُولُ حُسَيْنُ : اللَّهُمَّ! سَدِّدْ رَميتَه (1) وَاجْعَلْ ثَوَابَهُ الْجَنَّةَ فَلَمَّا رَمَى بِهَا قَامَ فَقَالَ: مَا سَقَطَ مِنْهَا إِلَّا خَمْسَةُ أَسْهُم، وَ لَقَدْ تَبَيَّنَ لِي أَنِّي قَدْ قَتَلْتُ خَمْسَةَ نَفَرٍ.

وَ كانَ فِي أَوَّلِ مَن قُتِلَ، وَ كانَ رَجَزُهُ يَوْمَئِذٍ :

أَنَا يَزِيدُ وَ أَبِي مُهَاصِر *** أَشْجَعُ مِنْ لَيْثٍ بِغِيلٍ(2) خَادِرٍ

يَا رَبِّ! إِنِّي لِلْحُسَيْنِ نَاصِر *** و لابْنِ سَعْدٍ تَارِكٌ وَ هَاجِر

وَ كَانَ يَزِيدُ بْنُ زِيَادِ بْنِ المُهَاصِرِ مِمَّن خَرَجَ مَعَ عُمَرَ بْنِ سَعْدِ إِلَى الْحُسَيْنِ، فَلَمَّا رَدُّوا الشُّرُوطَ عَلَى الْحُسَيْنِ، مَالَ إِلَيْهِ، فَقَاتَلَ مَعَهُ حَتَّى قُتِلَ .» (3)

(یعنی:

أَبو مِخْنَف گفت: فُضَيل بنِ خَديج کندی از برایم حکایت کرد که:

أَبو الشَّعْثاء يَزيد بن زيادِ كِنْدی از بنی بَهدَلَه پیش رویِ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > بر سر زانوان خویش نشست و صد تیر انداخت که جز پنج تاشان فرو نیفتاد. مردی کمان گیر بود و هر گاه تیر می انداخت، می گفت:

أَنَا ابْنُ بَهدَلَة *** فرسانِ العَرْجَلَة

< یعنی: من پورِ بَهْدَلَهُ ام (4) ؛ آنان که در میان پیادگان، چابک سواران اند(5) >.

ص: 132


1- < در يوم الطَّفّ: «رميتة». >
2- <در يوم الطَّفِّ: «بَغَيْلِ» .>
3- تاريخ الطّبری، 255/6.
4- < «بَهدَله» نام یکی از نیاکان قبائل و نام قبیله منسوب بدوست. >
5- < «عَرجَلَة» هم به معناي دستۀ اسب است و هم به معنای گروه پیادگان. نگر: ابصار العین سَماوی، ط. طبسی، ص 172؛ و: تاج العروس زبیدی، ط. علی شیری، 15 /479. اگر در این رجز، «عَرجَلَة» به معنای گروه پیادگان باشد شاید ترجمه همان باشد که ما پیش نهاده ایم، یا آن چه مرحوم شعرانی در دَمع السُّجوم (چ إِسلاميّه، ص 146) آورده است از این قرار: «من پسر بهدله هستم آن ها سوارند و دیگر مردم پیاده.». اگر به معنای دسته اسب باشد نیز «بهدله» را «چابک سواران شمرده است و همین بس است (چه، «چابک سواران سوار بر اسب» تعبیری حَشْوناك خواهد شد). به قولی نیز (نگر: نَخستین گزارشِ مُستَند از نَهضَتِ عاشورا، جَوادِ سُلیمانی، ص 179)، «روز عَرجَلَه»، روز کار زاری بوده است از مفاخر «قوم بهدله». در این صورت حق به دستِ ترجمانانی خواهد بود که واژۀ «عرجله» را بعینه در ترجمه فارسی آورده اند.

و حُسَين <- عَلَيْهِ السَّلام - > می گفت: خدایا! تیرش را بر نشانه بنشان و پاداش وی را بهشت قرار ده.

پس چون تیر هایش را بینداخت برخاست و گفت: جُز پنج تیر فُرو نیفتاد، و آشکارا دانستم که پنج نفر را کشته ام.

وی از نخستین کسانی بود که کشته شدند، و آن روز رَجَزش این بود:

أَنا يَزيدُ و أَبِي مُهاصِر *** أَشْجَعُ مِنْ لَيْثٍ بِغِيلٍ خَادِرٍ

يَا رَبِّ! إِنِّي لِلْحُسَيْنِ نَاصِر *** و لابنِ سَعْدٍ تَارِكٌ وَ هَاجِر

<یعنی:

مَن يَزيدم و پدرم مُهاصِر است؛ دلیر تر از شیری که در بیشه است. پروردگارا! من یاور حُسَيْنم و ابن سعد را فُرو نهاده و ترك گفته ام. >.

يَزيد بن زیاد بن مُهاصِر از کسانی بود که با عُمر بن سعد به جانب حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > آمدند، و چون <سَرکردگان > شُروطِ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > را

ص: 133

نپذیرفتند < و وقوع قتال مُسَلَّم شد > به آن حضرت گروید و همراه وی جنگید تا کشته شد.)

می گویم:

صدوق در امالی اش گفته است:

«بَرَزَ ... زيادُ بْنُ مُهاصِرٍ (مهاجر ) الْكِنْدِيُّ، فَحَمَلَ عَلَيْهِمْ َو أَنشَأَ يَقُولُ:

أَشْجَعُ مِنْ لَيْثِ الْعَرِينِ (العزيز) الْخَادِر *** يَا رَبِّ! إِنِّي لِلْحُسَيْنِ نَاصِر

و لِابْنِ سَعْدِ تَارِكٌ مُهَاجِر

فَقَتَلَ مِنْهُمْ تِسْعَةً ثُمَّ قُتِلَ» (1)

(یعنی:

... زياد بن مُهاصِر (مهاجر) کندی به میدان آمده بر آنان حمله کرد و گفتن آغازید:

أَشْجَعُ مِنْ لَيْتِ الْعَرِينِ (العزيز) الْخَادِر *** يَا رَبِّ! إِنَّى لِلْحُسَيْن نَاصِر

و لابْنِ سَعْدِ تَارِكٌ مُهَاجِر

<یعنی:

از شیر بیشه (يِ زورمند) دلیر ترم پروردگارا! من یاور حُسَيْنَم و ابنِ سَعْد را فرو نِهاده و ترك گفته ام. >

نُه تن از آنان را بکُشت و آن گاه خود کشته شد.)

ابن نَمایِ حِلّی(2) و ابن شهر آشوب (3) هم او را یاد کرده اند. عبارتِ این دومی از این

ص: 134


1- أمالى ي صدوق، مجلس سی ام، 137.
2- مثير الأحزان، 61 .
3- مناقب ، 218/2.

قرار است:

«ثمَّ بَرَزَ يزيدُ بنُ الْمُهَاصِرِ الْجُعْفَيُّ مُرْتَجِزًا:

أنَا يَزِيدُ وأبي مُهَاصِر *** لَيثُ هَصُورٌ فِي العَرِينِ خَادِر

يا رَبِّ! إِنِّي لِلْحُسَيْنِ ناصر *** وَ لَابْنِ سَعْد تَارِكٌ وَ هَاجِر»

(یعنی:

آن گاه يَزيد بنِ مُهاصِرِ جُعْفَى رَجَزخوان به میدان آمد و این رَجَز را می خواند که:

أَنَا يَزيدُ و أَبِي مُهاصِر *** لَيْثٌ هَصُورٌ فِي الْعَرِينِ خَادِرٍ

يَا رَبِّ! إِنِّى لِلْحُسَيْنِ ناصر *** و لِابْنِ سَعْدٍ تَارِك وَ هَاجِر

<یعنی:

من يَزيدم و پدرم مُهاصِر است؛ شیر بیشه ای که در کنام نشسته بوده. پروردگارا! من ياورِ حُسَيْنَم و ابنِ سَعد را فرو نِهاده و ترك گفته ام. >).

می گویم:

أبو الشعثاء يزيد بن زياد بن مُهاصرِ كِنْدي بَهْدَلی، مردی بزرگ قَدْر و دلیر و زبر دست بود.

فُضَیل او را یاد کرده و گفته است:

«قْتِلَ مِن كِنْدَةَ ... يَزيدُ بنُ زَيْدِ بنِ المُهاصِرِ» (1)

(یعنی: از قبیلۀ کنده ... یزید بن زَيْدِ بنِ مُهاصِر کشته شد).

أمّا صورتِ صحیح نام پدر و نیایش همانست که یاد کردیم.

در زیارت نامۀ ناحیه به عنوان «یزید بن زیاد بن مظاهر کندی» (2) بر وی درود فرستاده شده است و «مظاهر» - چنان که پوشیده نیست - تصحیف «مُهاصِر» است. این مرد به

ص: 135


1- تُراثنا، ش 155/2
2- < چنین است در یوم الطَّفّ مقایسه فرمایید با: بحار الأنوار، 72/45 >

عنوان «یزید بن زیاد» به پدرش و به عنوان «یزید بن مهاصر» به نیایش نسبت داده شده است.گاه نیز نام نیای وی تصحیف گردیده و او را «یزید بن مهاجر» خوانده اند. از همین روی، بعض مقاتل خَلْط کرده و او را دو یا چند بار ذکر کرده اند؛ هر چند که شخصیّت واحد است و نسبت به پدر، مُتعارف و نسبت به جد نیز، شایع است تصحیف هم بسیارست و بر مُتَأمّل پوشیده نمی ماند.

[حمله شَمِر]

«وَ اشْتَدَّ الْقِتَالُ بَيْنَهُمْ سَاعَةً، وَ جَائَهُمْ شَمِرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ فِى أَصْحَابِهِ، فَحَمَلَ عَلَيْهِمْ زُهَيْرُ بْنُ الْقَيْنِ فِي عَشَرَةِ رِجَالٍ مِنْ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، فَكَشَفُوهُمْ عَنِ الْبُيُوتِ، وَ عَطَفَ عَلَيْهِمْ شَمِرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ ، فَقَتَلَ مِنَ الْقَوْمِ، وَ رَدَّ الْبَاقِينَ إِلَى مَوَاضِعِهِمْ، وَ كَانَ الْقَتْلُ يَتَبَيَّنُ فِي أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - لِقِلَّةِ عَدَدِهِمْ، وَ لَا يَتَبَيَّنُ فِي أَصْحَابِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ لِكَثرَتِهِم، وَ اشْتَدَّ الْقِتَالُ وَ الْتَحَمَ وَ كَثُرَ الْقَتْلى و الجراح في أَصْحَابِ أَبِي عَبْدِ اللهِ الْحُسَيْنِ إِلَى أَنْ زَالَتِ الشَّمْسُ» (1)

(یعنی:

ساعتی کار زاری سخت میان دو طَرَف دَر پیوست شَمِر با یارانش به سُراغشان آمد زُهَيْرِ بنِ قَيْن با دَه مَرد از یارانِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام بر آنان حمله برد و از جانب خیمه ها دور راندند شان شَمِر به سوی ایشان باز گشت جمعی از آن گروه بکشت و باقیان را به جای خویش بازگردانید. چون یارانِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - اَندَك شُمار بودند، کشته شدنشان نمود می یافت ولی در أَصحابِ عُمر بن سعد به خاطر کثرتشان نمودی نداشت. کار زار وگیر و دار گرم و سخت شد و کشتگان و مجروحانِ یارانِ أَبِي عَبْدِ الله

ص: 136


1- الإرشاد، 219

الحُسَيْن -< عَلَيْهِ السَّلام - >بسیار گردیدند تا آن که خورشید به میانه آسمان رسید

.).

می گویم: مانند این را طَبَری در تاریخش(1) آورده است.

[نماز ظهر]

«فَلَمّا رَأَى ذَلِكَ أَبو ثُمامَةَ عَمْرُو بنُ عَبدِ اللهِ الصَّائِدِيُّ، قَالَ لِلْحُسَيْنِ: يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ! نَفْسِي لَكَ الفِدَاء! إنّى أَرَى هَؤُلَاءِ قَدِ اقْتَرَبُوا مِنْكَ، وَ لا وَ اللهِ لا تُقْتَلُ حَتَّى أَقْتَلَ دُونَكَ إِنْ شَاءَ اللهُ، وَ أُحِبُّ أَنْ أَلقَى رَبّى وَ قَدْ صَلَّيْتُ هَذِهِ الصَّلاةَ الَّتي قَدْ دَنَا وَقْتُهَا، قَالَ [الرَّاوي]: فَرَفَعَ الْحُسَيْنُ رَأْسَهُ، ثُمَّ قَالَ: ذَكَرْتَ الصَّلَاةَ، جَعَلَكَ اللهُ مِنَ الْمُصَلِّينَ الذَّاكِرِينَ !، نَعَم هذا أَوَّلُ وَقْتِهَا (2)، ثُمَّ قَالَ: سَلُوهُم أَن يَكُفُّوا عَنَّا حَتَّى نُصَلّي.

فَقَالَ لَهُمُ الْحُصَيْنُ بنُ تَمِيمٍ: إِنَّهَا لَا تَقْبَل فَقَالَ لَهُ حَبِيبُ بْنُ مُظَاهِرٍ: لَا تُقْبَلُ ؟! زَعَمْتَ الصَّلَاةَ مِن آلِ رَسُولِ اللَّهِ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ [وَ آلِهِ] وَ سَلَّمَ - لَا تُقْبَلُ وَ تُقْبَلُ مِنْكَ ؟! يَا حِمار!» (3)

(یعنی:

چون أَبو ثُمامَه عَمْرو بن عبدالله صائِدی آن حال را < = نزديك شدن دشمنان و رَسیدنِ خورشید را به میانۀ آسمان > بدید به حُسَيْن < -عَلَيْهِ السَّلام - > گفت: ای أبا عبدالله! جانم بفدایت باد! می بینم که اینان به تو نزديك شده اند؛ نه، به خدا که تو کشته نمی شوی تا آن که من- اگر خدا بخواهد - از برای تو کشته شوم، و دوست آن دارم که چون پروردگارم را دیدار می کنم این نماز را که هنگامش نزديك شده است گزارده باشم.

ص: 137


1- < تاريخ الطبرى، 251/6. >
2- کشته شدنِ أبو ثمامه پس از این خواهد آمد.
3- تاريخ الطَّبَری، 251/6.

< راوی> گفت: حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > سَر برداشت و آن گاه فرمود: نماز را فرا یاد آوردی، خدایت از نماز گزاران یاد آور (1) قرار دهاد! آری! این آغاز وقت نمازست. سپس فرمود: از آنان بخواهید دست از ما بدارند تا نماز بگزاریم

حُصَيْن بنِ تَمیم ایشان را گفت: این نماز قبول نمی شود! حبیب بن مظاهر او را گفت: قبول نمی شود؟! ای دراز گوش! پنداشته ای نماز خاندانِ رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - قبول نمی شود و نماز تو قبول می شود؟!).

به هر روی، آنان دست از کارزار و حمله باز نداشتند.

ص: 138


1- < در متن «المصلّين الذّاکرین» است و نازکی و ظرافتی که در تعبیر منقول از إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - هست تکرار متناسب هر دو مفهوم «صلاة» (نماز) و «ذکر» (یاد آوری) است که درست در عبارتِ پیشین هم دیده می شود مرحوم شعرانی در دمع السُّجوم (چ إِسلاميّه، ص 139) در تَرجَمة «المصلّين الذّاكرين»، «نماز گزاران و ذاکران» نوشته است و مرحوم کمره ای هم در رموز الشّهاده (چ کتاب چی، ص 123) نزديك به همان تعبیر را به کار برده. «ذاكِر» در فارسی ابتداءً معنای «ذکرگو» را که بعض ترجمانان در ترجمۀ همین حدیث برگزیده اند (نگر: تاریخ طبری، ترجمۀ پاینده چ أساطير، 3042/7؛ و دانش نامۀ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - ، دار الحديثِ قُم، 159/6) به ذهن القا می کند؛ حال آن که به خودی خود، معنائی فراخ تر دارد؛ از جمله « کسی که به یادِ خداست» (خواه به زبان هم ذاکر باشد و خواه نه) و این معنائی است که بعض دیگرِ تَرجُمانان برگزیده اند. نگر: فرهنگ جامع سخنانِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام -، تَرجَمه مؤيّدى، ص 500) مفهوم «ذاکر»، فراتر از این را هم در بر می گیرد. «ذاکر» مُطلَق «به یاد آوردنده» است: خواه کسی که خدا را در یاد آورد و خواه کسی که چیزی خاص از امور دیگر - چون وقتِ نماز - را یاد کند. از همین روی، «ذاکر» را به همان معنای لغوی اصلی اش بازگردانیده از افزایش هر گونه رنگ و پیرنگ تفسیری اجتناب کردیم؛ تا در عین حال تناسبِ لفظي لَتَ هاي سخنِ منقول از امام - عَلَيْهِ السَّلام - را نیز پاس داشته باشیم . >

«فَقَالَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - لِزُهَيْرِ بْنِ الْقَيْنِ وَسَعِيدِ بنِ عَبدِ اللَّهِ: تَقَدَّمَا أَمَامِي حَتَّى أُصَلِّيَ الظُّهْرَ؛ فَتَقَدَّمَا أَمَامَهُ فِي نَحْوِ مِنْ نِصْفٍ مِنْ أَصْحَابِهِ حَتَّى صَلَّى بِهِمْ صَلَاةَ الْخَوْفِ.

وَ رُوِيَ: أَنَّ سَعِيد بْنَ عَبْدِ اللهِ الْحَنَفَيُّ تَقَدَّمَ أَمَامَ الْحُسَيْنِ، فَاسْتَهْدَفَ لَهُمْ يَرْمُونَهُ بِالنَّبِلِ كُلَّمَا أَخَذَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، يَمِينًا وَ شِمَالًا، قَامَ (1) بَيْنَ يَدَيْهِ ، فَمَا زَالَ يُرْمَي (2) بِهِ حَتَّى سَقَطَ إِلَى الْأَرْضِ وَ هُوَ يَقُولُ: اللَّهُمَّ! الْعَنْهُمْ لَعْنَ عَادٍ وَ ثَمُودَ اللَّهُمَّ ! أَبلِغْ نَبِيَّكَ عَنِّي السَّلَامَ، وَ أَبْلِغْهُ مَا لَقِيتُ مِن ألَمِ الجِراحِ، فَإِنّى أَرَدْتُ بِذلِكَ نُصْرَةَ ذُرِّيَّةِ نَبِيّك، ثُمَّ مَاتَ - رَضِيَ اللهُ عَنْهُ. فَوُجِدَ بِهِ ثَلَاثَةَ عَشَرَ سَهْمَا سِوى ما بِهِ مِنْ ضَرْبِ السُّيُوفِ وَ طَعْنِ الرّمَاحِ.» (3)

(یعنی:

پس حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - زُهَيْرِ بنِ قَيْن و سَعيد بن عبد الله را فرمود: پیش رویم ایستید تا نمازِ ظهر بگزارم آن دو پیش روی آن حضرت و حدود نیمی از یارانش قرار گرفتند تا آن حَضْرَت پیشاپیش آنان نماز خوف گزارد.

گفته شده که: سعید بن عبد اللهِ حَنَفی پیشِ رویِ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > قرار گرفت و خود را آماج تیر های آنان که به سویش می انداختند ساخت؛ هر حرکتی که حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به طرف راست و چپ می فرمود، وی پیشاپیش آن حضرت می ایستاد؛ پس چندان به او تیر زدند که به زمین افتاد و می گفت: خدایا! اینان را آن سان که عاد و ثمود را نفرین کردی نفرین کُن! خدایا! پیامبرت را از من سلام برسان و او را بر آن چه از رنج و دَردِ جِراحَت ها به من رسید بیاگاهان که من بدین کار خواستم زاد و رودِ پیامبرت را یاری کُنم این بگفت و جان سپرد. خدای از او خشنود باد! برتن او، گذشته از زَخم های شمشیر و جراحت های نیزه سیزده تیر فرو نشسته یافتند.).

ص: 139


1- <يوم الطَّفّ: «و قام». >.
2- <در يوم الطّفّ: «يرمي».>
3- بحار الأنوار، 197/10.

می گویم: طَبَری این روایت را که < علّامۀ > مجلسی (رحمه الله علیه) نقل فرموده است، با حذفِ دعاي سعيد بن عبدالله و ما بعد آن نقل کرده(1)

سيّد < رَضى الدّين علىّ بن طاوس > (قده) در لهوف (2) هر آن چه را < علّامه> مجلسی (رحمه الله علیه) در بحار آورده است یاد کرده و در حقیقت - چنان که پیداست - < عَلّامۀ> مجلسی از وی نقل فرموده است.

أمّا <قُطب المُحَدِّثين ابن شهر آشوب > سَرَوی (رحمه الله علیه)، سعید بن عبدالله حنفی را در زُمرۀ شهیدان کار زارگر یاد کرده و گفته است:

«بَرَزَ سَعِيدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ الْحَنَفِيُّ مُرْتَجِزًا:

أَقْدِمْ حُسَيْنُ الْيَوْمَ تَلْقَ أَحْمَد (3) *** وَ شَيْخَكَ الْخَيْرَ (4) عَلِيًّا ذَا النَّدَى

وَ حَسَنًا كَالْبَدْرِ وَافَى الأَسْعُدَا *** و عَمَّكَ الْقَرْمَ (5) الْهُمَامَ الْأَرْشَدا (6)

حَمْزَةَ لَيْثَ اللهِ يُدْعَى أَسَدا (7) *** وَ ذَا الْجَنَاحَيْن تَبَوَّء مَقْعَدَا

في (8) جَنَّةِ الفِرْدَوْسِ تَعْلُو (9) صُعُدا» (10). (11)

ص: 140


1- تاريخ الطّبرى، 252/6.
2- اللُّهوف، 48 .
3- < يوم الطّفّ: «أحمدًا». >
4- < در بحار الأنوار و بعض منابع دیگر: «الحبر». >.
5- < يوم الطَّفّ: «العزم». >
6- < يوم الطَّفّ: «الارشد». >
7- < يوم الطَّفّ: «أسداً». >
8- < يوم الطَّفّ: «و». >
9- < يوم الطَّفّ: «يعلو». >
10- < يوم الطَّفّ: «صعدا». >
11- مناقب ، 2 / 219.

(یعنی:

سَعيد بن عبداللهِ حَنَفی رَجَزخوان به میدان رفت و این رَجَز را می خواند:

أَقْدِم حُسَيْنُ الْيَوْمَ ...

<یعنی:

ای حُسین! امروز گام پیش نه تا به دیدار أَحْمَدِ [مُرسَل - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - رَسی، و به دیدارِ پدَرَت آن نیک مرد، عَلیّ بَخْشَنده، و حَسَن که چونان ماهِ تمام به اَختَرانِ سَعْدِ رسیده است، و عمویت آن سَرورِ والا مقام و مهتر حمزه، شیرِ خدا، که او را «أَسَد» خوانند، و آن داراي دو بال [ برادر پدرت جعفر طیّار] در باغ فردوس نشیمن گزین، و خود بر بلنداها فَراز می روی>.).

می گویم: در این که <ابن شهر آشوبِ > سَرَوی (رحمة الله علیه)، سعید را از شهیدان کارزارگر شمرده است، آشکارا جاي تأمُّل و تردیدی هویدا هست.

در این جا شرح حالی از این شهید به دست می دهم و شرح حالِ زُهَيْر بنِ قَيْن نيز - إن شَاءَ اللهُ تَعَالى - در آینده خواهد آمد. می گوییم:

سعید از بزرگان شیعه در کوفه و از دِلیران و عبادت پیشگان ایشان بشمار بود. چون خبرِ مرگِ مُعاویه به کوفه رسید شیعیان در سرای سُلَيْمان بنِ صُرَدِ خُزاعی گرد آمدند و سلیمان سخنرانی کرد و در پایان گفتارش گفت: فَاكْتُبوا إِلَيْه (یعنی: پس به إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - نامه بنویسید). آن جماعت نیز نوشتند و نامه شان را با يك يا دو پيك به سوي إمام - عَلَيْهِ السَّلام - روانه کردند و اغلب به فاصله دو روز نامه ها فرستادند.

أَبو مِخْنَف به نقل از مُحَمَّد بن بشر همدانی آورده که وی گفت:

«ثُمَّ لَبِثْنَا يَوْمَيْنِ آخَرَيْنِ ثُمَّ سَرَّحْنَا إِلَيْهِ هَانِيَّ بنَ هَانِي السَّبِيعِيَّ و سَعِيدَ بنَ عَبْدِ اللَّهِ الْحَنَفِيَّ، وَ كَتَبْنَا مَعَهُمَا:

بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحِيمِ، لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلَيَّ مِنْ شِيعَتِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُسلِمِينَ، أَمَّا بَعْدُ:

ص: 141

فَحيَّ هَلَّا، فَإِنَّ النَّاسَ يَنتَظِرُونَكَ وَ لَا رَأْيَ لَهُمْ فى غَيْرِكَ، فَالْعَجَلَ الْعَجَلَ، وَ السَّلَامُ عَلَيْك !» (1)

(یعنی:

آن گاه دو روز دیگر درنگ کردیم و سپس هانی بن هاني سبيعى و سَعيد بن عبد اللهِ حنفی را به جانبِ آن حضرت گسیل داشتیم و با ایشان مکتوبی بدین مضمون فرستادیم:

به نام خداوند بخشنده مهربان به حُسَيْن بنِ علی از جانب مؤمنان و مسلمانانی که پیرو اویند. أَمَّا بَعد: هان! بشتاب که مردمان تو را در انتظارند و جز از تو را در نَظَر ندارند بسیار تعجیل کُن؛ و درود بر تو باد!)

فرستادگان همه نزد امام آمدند. آن حضرت نامه ها را خواند و فرستادگان را از کار و بارِ مَردُمان پرسید. آن گاه با هانی بن هانی و سعید بن عبدالله حنفی - که واپسین فرستادگان بودند - نامه ای فرستاد؛ و این پیش از گسیل داشتنِ مُسلِم بنِ عَقيل بود. متن نوشته إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - از این قرار بود:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِي إِلَى الْمَلَإِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُسْلِمِينَ. أَمّا بَعْدُ: فَإِنَّ هَانِئاً وَ سَعِيدًا قَدِمَا عَلِيَّ بِكُتِبِكُمْ وكَانَا آخِرَ مَن قَدِمَ عَلَيَّ مِنْ رُسُلِكُمْ و قَد فَهِمْتُ كُلَّ الَّذِي اقْتَصَصْتُم وَ ذَكَرْتُم وَ مَقَالَةٌ جُلِّكُمْ: إِنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنَا إِمَامٌ فَأَقْبِلْ؛ لَعَلَّ اللَّهَ يَجْمَعُنَا بِكَ عَلَى الْهُدَى وَ الْحَقِّ.

وَ قَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكُمْ أَخِي وَ ابْنَ عَمِّي وَ ثِقَتِي مِنْ أَهْلِ بَيْتي (مسلم بن عقيل) وَ أَمَرْتُهُ أَن يَكْتُبَ إِلَيَّ بِحَالِكُمْ وَ أَمْرِكُمْ وَ رَأْيِكُمْ، فَإِن كَتَبَ إِلَيَّ : أَنَّهُ قَدْ أَجْمَعَ رَأْيُ مَلَئِكُمْ وَ ذَوِي الْفَضْلِ وَ الحِجَى مِنْكُمْ عَلَى مِثْلِ مَا قَدِمَتْ عَلَيَّ بِهِ رُسُلُكُمْ، وَ قَرَأْتُ في كُتُكُمْ، أَقْدَمُ عَلَيْكُمْ وَ شِيكًا إِنْ شَاءَ اللهُ. فَلَعَمْرِي مَا الْإِمَامُ إِلَّا الْعامِلُ بِالكِتَابِ وَ الْآخِذُ بِالْقِسْطِ، وَ الدَّائِنُ بالْحَقِّ، وَ الْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَى ذَاتِ اللهِ؛ وَ السَّلَامُ.» (2)

ص: 142


1- وقعة الطَّفِّ، 93
2- وقعة الطَّفِّ، 96

(یعنی:

به نام خداوند بخشنده مهربان. از حُسَيْن بن علی به گروهِ مؤمنان و مسلمانان. أمّا بعد: هانی و سعید با نامه های شما به سراغم آمدند و این دو واپسین فرستادگانتان بودند که آمدند. هر آن چه را حکایت کرده و گفته بودید دانستم و سخن همگی تان این است که: پیشوائی سرپرستِ ما نیست؛ بیا؛ باشد که خدای به واسطۀ تو ما را بر هدایت و حقیقت گرد آرد.

برادر و عمو زاده و مُعْتَمَدِ خویش را از خاندانم - یعنی: مُسلِم بنِ عَقیل را - به سوي شما فرستادم و فرمودمش که حال و کار و رای شما را به من بنویسد. پس اگر او به من بنویسد که رای مِهانِ شما و فزون مایگان و خِرَدْوَرانتان بر مانند آن چه فرستادگانتان برایم آوردند و در نامه هاتان خواندم، هم داستان گردیده است، إِنْ شَاءَ الله بشتاب به سراغتان آیم که به جان خودم سوگند، پیشوا جز آن کس که به کتاب < = کتاب خدا > عَمَل كند و قسط پیش گیرد و از حق پیروی کند (1) و خود را وقف خُدا نماید، نیست؛ و السّلام.).

می گویم:

چون مسلم به کوفه رسید و در سرای مختار فرود آمد، عابس بن ابی شبیب شاکری و پس از وی حَبیب بن مظاهر از برای مردمان سخن راندند (2)، و پس از آن دو، سعید برخاست و سوگند خورد که خود را براي ياري إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - مهيّا كرده است و جانش را از براي او فدا می کند. آن گاه مسلم او را با نامه ای به سوی امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - فرستاد و او همراه آن حضرت ماند تا عاقبت در همراهی امام - عَلَيْهِ السَّلام - کشته شد. رضوانِ خدای بر او باد!

ص: 143


1- <یا به تعبیر دیگر - و احتمالاً أمینانه تر -: به حق باورمند باشد؛ یا: بر کیش حق باشد. >.
2- گزارشِ حال و کشته شُدَنِ عابس و حبیب خواهد آمد.

چگونگی مُجاهَدَت و شهادت وی را پیش تر گفتیم. فُضَيْل نیز وی را یاد کرده و گفته است :

«وَ قُتِلَ مِن بَنِي حَنِيفَةَ، سَعِيدُ بنُ عَبدِ اللَّهِ » (1)

(یعنی:

از بنی حنیفه، سعید بن عبدالله کشته شد).

درود بر وی در زیارت نامۀ رَجَبيّه آمده است.(2) در زیارت نامه ناحیه، به جای «سعید»، به عنوان «سعد» ذکر شده (3) که احتمالاً تصحیف است. در این رساله نقل متن این دو زیارت نامه و ناهمسانی هاشان و نیز اختلافشان با متون تاریخ نامه ها و مقاتِل، منظورِ نَظَرمان نیست زیرا سَنَدِ این دو زیارت نامه ضعیف است و این - چنان که محقّق خویی (رحمة الله علیه) نیز بدان تنبیه فرموده (4) - بر کسی که به بررسی سند هاشان بپردازد، روشن است.

کشته شُدَنِ حَبیب بن مُظاهِر ]

<پیش تر گفتیم: > پس از آن که ابو ثمامه نماز را یاد آوری کرد، إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: از آنان بخواهید دست از ما بدارند تا نماز بگزاریم. ليك حُصَيْنٍ بنِ تَميم ایشان را گفت: این نماز قبول نمی شود! و حبیب بن مظاهر او را گفت: قبول نمی شود؟! ای دراز گوش! پنداشته ای نماز خاندانِ رسولِ خدا - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - قبول نمی شود و نماز تو قبول می شود؟!

«قَالَ [الرَّاوي ]: فَحَمَلَ عَلَيْهِمْ بْنُ تَمِيمٍ، وَ خَرَجَ إِلَيْهِ حَبِيبُ بنُ مُظَاهِرٍ، فَضَرَبَ

ص: 144


1- تراثنا، ش 155/2
2- < نگر: بحار الأنوار، 340/98. >
3- < نگر: بحار الأنوار، 272/98، و: 70/45. >
4- رجوع فرمایید به: معجم رجال الحديث ، 73/8، شماره 5042

وَجْهَ فَرَسِهِ بِالسَّيْفِ، فَشَبَّ وَ وَقَعَ عَنْهُ، وَ حَمَلَهُ أَصْحَابُهُ، فَاسْتَنقَذُوهُ، وَ أَخَذَ حَبِيبٌ يَقُولُ:

أُقْسِمُ لَوْ كُنَّا لَكُمْ أَعْدادا *** أَوْ شَطْرَكُمْ وَلَّتُمُ أَكتادا

يا شَرَّ قَوْمٍ حَسَبًا وَ آدا

قَالَ [الرَّاوي]: وَ جَعَلَ يَقُولُ يَوْمَئِذٍ :

أَنَا حَبِيبٌ وَ أَبِي مُظاهِرُ *** فارِسُ هَيْجَاءَ و حَربٍ تُسْعَرُ

أَنتُم أَعَدُّ عُدَّةً وَ أَكْثَرُ *** وَ نَحْنُ أَوفى مِنْكُمْ وَ أَصْبَرُ

وَ نَحْنُ أَعْلَى حُجَّةً وَ أَظْهَرُ *** حَقًّا وَ أَنقَى مِنْكُمْ وَ أَعْذَرُ

وَ قَاتَلَ قتلاً (1) شَدِيدًا، فَحَمَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِن بَنِي تَمِيمٍ فَضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ عَلَى رَأْسِهِ فَقَتَلَهُ، وَ كانَ يُقالُ لَهُ: بُدَيْلُ بْنُ صُرَيمٍ مِنْ بَنِي عُقْفَانَ، و حَمَلَ عَلَيْهِ آخَرُ مِن بَنِي تَمِيمٍ، فَطَعَنَهُ، فَوَقَعَ، فَذَهَب لِيَقُومَ، فَضَرَبَهُ الْحُصَيْنُ بْنُ تَمِيمٍ عَلَى رَأْسِهِ بِالسَّيْفِ، فَوَقَعَ، وَ نَزَلَ إِلَيْهِ التَّمِيمِيُّ، فَاحْتَزَّ رَأْسَهُ. فَقالَ لَهُ الْحُصَيْنُ : إِنِّي لَشَرِيكَكَ فِي قَتْلِهِ؛ فَقَالَ الْآخَرُ: وَ اللَّهِ مَا قَتَلَهُ غَيْرِي؛ فَقَالَ الحُصَینُ أعطِنِيِه أُعَلّقهُ في عُنُقِ فَرَسِي كَيْمَا يَرَى النَّاسُ وَ يَعْلَمُوا أَنِّي شَرِكْتُ فِي قَتْلِهِ، ثُمَّ خُذْهُ أَنْتَ بَعْدُ، فَامْضِ (2) بِهِ إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بنِ زِيَادٍ، فَلَا حَاجَةَ لِي فِيمَا تُعْطَاهُ عَلَى قَتْلِكَ إِيَّاهُ. قَالَ: فَأَبَى عَلَيْهِ، فَأَصْلَحَ قَوْمُهُ فِيمَا بَيْنَهُمَا عَلى هذا، فَدَفَعَ إِلَيْهِ رَأْسَ حَبِيبِ بْنِ مُظاهِرٍ، فَجَالَ بِهِ فِي الْعَسْكَرِ قَدْ عَلَّقَهُ في عُنُقِ فَرَسِهِ، ثُمَّ دَفَعَهُ بَعْدَ ذلِكَ إِلَيْهِ.

فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَى الْكُوفَةِ، أَخَذَ الآخَرُ رَأْسَ حَبِيبٍ فَعَلَّقَ فِي لَبَانِ فَرَسِهِ، ثُمَّ أَقبَلَ بِهِ إِلَى ابْنِ زِيَادٍ فِي الْقَصْرِ، فَبَصْرَ بِهِ ابْنُهُ الْقَاسِمُ بْنُ حَبِيبٍ، وَ هُوَ يَوْمَئِذٍ قَدْ رَاهَقَ، فَأَقْبَلَ مَعَ الْفَارِسِ لَا يُفَارِقُهُ كُلَّمَا دَخَلَ الْقَصْرَ دَخَلَ مَعَهُ ، وَ إِذَا خَرَجَ خَرَجَ مَعَهُ ، فَارْتَابَ بِهِ، فَقَالَ: مَا لَكَ - يَا بُنَيَّ - تَتَّبَعُنِي؟ قَالَ: لَا شَيْءَ قَالَ: بَلَى يَا بُنَيَّ! أَخْبِرْنِي. قَالَ لَهُ: إِنَّ هَذَا الرَّأْسَ الَّذي مَعَكَ رَأْسُ أَبِي، أَفَتَعْطِينِيهِ حَتَّى أَدْفِنَهُ؟ قَالَ: يَا بُنَيَّ! لَا يَرْضَى الْأَمِيرُ أَن يُدْفَنَ وَ أَنَا أُرِيدُ أَن يُثِيبني

ص: 145


1- قتالاً ظ.
2- < در يوم الطَّفّ: «فأمض». >

عَلَى قَتْلِهِ ثَوابًا حَسَنًا. قالَ لَهُ الْغُلَامُ: لَكِنَّ اللَّهَ لَا يُثيبُكَ عَلَى ذَلِكَ إِلَّا أَسْوَأَ الثَّوابِ، أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ قَتَلْتُهُ خَيْرًا مِنكَ وَ بَكَى فَمَكَثَ الْغُلَامُ حَتَّى إِذَا أَدرَكَ لم يَكُن لَهُ هِمَّةٌ إِلَّا اتَّبَاعُ أَثَرِ قاتِلِ أَبِيهِ، لِيَجِدَ مِنْهُ غِرَّةً، فَيَقْتُلَهُ بِأَبِيهِ. فَلَمَّا كَانَ زَمَانُ مُصْعَبِ بْنِ الزُّبَيْرِ وَ غَزَا مُصْعَبٌ بَاجُمَيْرَا، دَخَلَ عَسْكَرَ مُصْعَبٍ، فَإِذَا قَاتِلُ أَبِيهِ فِي فُسْطَاطِهِ، فَأَقْبَلُ يَخْتَلِفُ فِي طَلَبِهِ وَ الْتِمَاسِ غِرَّتِهِ، فَدَخَلَ عَلَيْهِ وَ هُوَ قَائِلٌ نِصْفَ النَّهارِ، فَضَرَبَهُ بِسَيْفِهِ حَتَّى بَرَدَ.

قَالَ أَبُو مِخْنَفٍ: حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ قَيْسٍ، قَالَ : لَمَّا قُتِلَ حَبِيبُ بنُ مُظَاهِرٍ، هَدَّ ذَلِكَ حُسَيْنًا وَ قَالَ: عِندَ ذَلِكَ أَحْتَسِبُ نَفْسِي وَ حُمَاةَ أَصْحَابِي.» (1)

(یعنی:

راوی گفته است: حُصَيْن بنِ تَمیم بر ایشان حمله آورد. حبيب بنِ مُظاهِر به سوي وی برون رفت و تیغ در روی اسبش زد. اسب بر روی دو پا بلند شد و حُصَيْن از اسب فرو افتاد. يارانش او را برگرفته بدر بردند و برهانیدند و حبیب گفتن آغازید:

أُقسِمُ لَو كُنَّا لَكُم...

<یعنی:

سوگند می خورم که اگر شمار ما به اندازه شما یا نیمی از شما بود، گروها گروه پشت کرده گریخته بودید ای بد گهرترین و سست ترین مردمان! >.

راوی گفته: و حبیب آن گاه می گفت:

أَنَا حَبِيب ...

<یعنی:

من حبیبم و پدرم مُظاهِر است؛ یکّه تاز نَبَرد و پیکارِ شعله ور شمارِ شمایان بیش تر و ساز و برگتان فزون تر است ، ليك ما وفا پيشه تريم و شكيبا تر حُجَّتِ ما نیز برتر و حَقّانیّتمان هویدا ترست و از شما پاک تریم و روسفیدتر >

ص: 146


1- تاريخ الطَّبرى، 6 /251.

وی کار زاری سخت در پیوست مردی از بنی تمیم - که «بُدَيْل بنِ صُرَيْم » اش می گفتند از بنی عُقْفان - بر وی حمله آورد ليك حبیب با شمشیر بر سرش زد و او را بکشت دیگری از بنی تمیم بر او حمله آورد و بر او نیزه زد. حبیب بیفتاد و چون خواست که برخیزد، حُصَيْن بن تمیم با شمشیر بر سرش زد. حبیب < باز > بیفتاد و مردِ تمیمی فرود آمده سَرش ببرّید حُصَيْن او را گفت: من در کشتن وی با تو هنباز بودم. آن دیگری گفت: به خدا که جز من کسی او را نکشت حُصَيْن او را گفت: آن <= سَرِ حبیب > را به من ده تا در گردن اسبم آویزم تا مردمان ببینند و بدانند من در کشتن وی هنباز بوده ام. آن گاه زان پس برگیرش و به نزدِ عُبَیدِ الله بْنِ زیاد ببر، که مرا بدان عطا که به خاطر کشتن حبیب یابی، حاجتی نیست. < راوی> گفت: آن مرد إبا كرد و عاقبت قوم او میانشان را بر همین صلح دادند < که چنان کنند > سَرِ حَبیب بنِ مُظاهِر را به وی داد و حُصَيْن در حالی که سر را در گردن اسبش آویخته بود آن را در لشکر بگردانید، آن گاه به آن مرد باز پس دادش.

پس چون به کوفه باز آمدند آن مردِ دیگر سر حبیب را برگرفت و بر سینه اسبش آویخت و با آن سر < و آن صورت > به سوي ابنِ زیاد رفت كه در كوشك بود. پسر حبيب، قاسم- که آن روز نزديك بلوغ بود - ، او را دید و با این سوار به راه افتاده از وی جدا نمی شد هر گاه به کوشک اندر می آمد با وی اندر می آمد و چون بیرون می شد با وی بیرون می شد. مردِ سوار به او ظنین شد و گفت: پسر جان! چیست که در پی من می آیی؟! پسر گفت: هیچ! گفت: چیزی هست پسر جان!، به من بگو. پسر به او گفت: این سر که با توست سَرِ پدر من است؛ آیا به منش می دهی تا آن را به خاك سپارم؟! گفت: پسَر جان! امیر خُشنود نمی گردد که این سر به خاک سپرده شود و من می خواهم مرا بر کشتن وی پاداشی نیکو دهد. پسر او را گفت: ليك خدای تو را بر این کار، جز بد ترین جزا نخواهد داد! هان! به خدا سوگند او را کشتی و او به از تو بود. این بگفت و بگریست.

ص: 147

این پسر شکیبید تا بالغ شد و همّی جُز پیگیری نشانِ قاتل پدرش نداشت، تا او را غافلگیر کند و به قصاص پدر بکشَدَش پس چون روزگارِ مُصْعَب بنِ زُبَيْرِ شد و مُصْعَب لشکر به باجُمَيْرا (1) کشید، او به لشکرگاهِ مُصْعَب در آمد و قاتل پدرش در خیمه خود بود. پسر به جست و جویش بر آمد و فرصتی می طلبید، تا ناگاه بر وی که در خواب نیم روزی بود در آمد و به شمشیرش چنان زد که جان داد.

أَبو مِخْنَف گفته است: مُحَمَّد بنِ قَيْس از براي من حکایت کرد و گفت که: چون حبیب بن مظاهر کشته شد، این رخداد حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > را از پا فگند و آن حضرت فرمود: در این مصیبت أَجرِ خویش و یاران حمایت گرم را از خدای می خواهم.)

می گویم:

از متون برمی آید حبیب پیش از نماز ظهر کشته شده است. آن سان که < قُطب المُحَدِّثين ، ابن شهر آشوب > سَرَوی (رحمة الله علیه) در مناقب بدین تصریح فرموده و پس از ماجرای قتل حبیب گفته است:

«ثُمَّ صَلَّى الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - بِهِمُ الظُّهْرَ صَلاةَ شِدَّةِ الْخَوْفِ» (2)

(یعنی:

آن گاه حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - پیشاپیش ایشان آن سان که در بیم سخت نماز می گزارند، نماز ظهر گزارد

کشّی (رحمة الله علیه) حبیب را در رجالِ خویش یاد کرده و گفته است:

«جِبرِيلُ بْنُ أَحْمَدَ، قَالَ: حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ بْنِ مِهْرَانَ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ

ص: 148


1- < «بالجُمَيْرى» / «با جُمَيْرا»، جایی است در سرزمین موصل، بر فُرودِ تکریت، که مُصعَب بنِ زُبیر برای رویا رویی با عبد الملك بن مروان لشکر بدان جا می برد. >
2- مناقب ، 219/2

النَّضْرِ(1) عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يَزِيدَ الْأَسَدِيَ عَنْ فُضَيْلِ بْنِ الزُّبَيْرِ، قَالَ: مَرَّ مِيثَمِّ التَّمَّارُ عَلَى فَرَسٍ لَهُ، فَاسْتَقْبَلَ حَبِيبَ بْنَ مُظَاهِرِ الْأَسَدِيَّ عِنْدَ مَجْلِسِ بَنِي أَسَدٍ، فَتَحَدَّثَا حَتَّى اخْتَلَفَ أَعْنَاقُ فَرَسَيْهِمَا.

ثُمَّ قَالَ حَبِيبٌ : لَكَانَي بِشَيْخِ أَصْلَحَ ضَخْمِ الْبَطْنِ يَبيعُ الْبِطِّيخَ عِنْدَ دَارِ الرِّزْقِ (2) ، قَدْ صُلِبَ فِي حُبِّ أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - ، وَ يُبْقَرُ بَطْنُهُ عَلَى الْخَشَبِ.

فَقَالَ مِيثَمٌ: وَ إِنِّي لَأَعْرِفُ رَجُلًا أَحْمَرَ لَهُ صَفِيرَتانِ (3) ، يَخْرُجُ لِيَنْصُرَ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّهِ، فَيُقْتَلُ وَ يُجالُ بِرَأْسِهِ بِالْكُوفَةِ ثُمَّ افْتَرَقَا فَقَالَ أَهْلُ الْمَجْلِسِ : مَا رَأَيْنَا أَحَدًا أَكْذَبَ مِنْ هَذَيْنِ.

قَالَ: فَلَمْ يَفْتَرقُ أَهْلُ الْمَجْلِسِ حَتَّى أَقْبَلَ رُشَيْدٌ الْهَجَريُّ، فَطَلَبَهُمَا، فَسَأَلَ أَهْلَ الْمَجْلِسِ عَنْهُمَا فَقَالُوا: افْتَرَقَا وَسَمِعْنَاهُمَا يَقُولَانِ كَذَا وَ كَذَا.

فَقَالَ رُشَيْدٌ: رَحِمَ اللَّهُ مِيثَمًا ! نَسِيَ: وَ يُزَادُ فِي عَطَاءِ الَّذِي يَجِيءُ بِالرَّأْسِ مِائَةُ دِرْهَم؛ ثُمَّ أَدْبَرَ فَقَالَ الْقَوْمُ: هَذَا وَ اللَّهِ أَكْذَبُهُمْ!

فَقَالَ الْقَوْمُ: وَ اللَّهِ مَا ذَهَبَتِ الْأَيَّامُ وَ اللَّيَالِي حَتَّى رَأَيْنَاهُ مَصْلُوبًا عَلَى بَابِ دَارِ عَمْرِو بْنِ حُرَيْثٍ وَ جِيءَ بِرَأْسِ حَبِيبِ بْنِ مُظَاهِرٍ قَدْ قُتِلَ مَعَ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، وَ رَأَيْنَا كُلَّ مَا قَالُوا.

وَ كَانَ حَبِيبٌ مِنَ السَّبْعِينَ الرِّجَالِ الَّذِينَ نَصَرُوا الْحُسَيْنَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، وَ لَقُوا جِبَالَ الْحَدِيدِ، وَاسْتَقْبَلُوا الرّمَاحَ بِصُدُورِهِمْ وَ السُّيُوفَ بِوُجُوهِهِمْ، وَ هُمْ يُعْرَضُ عَلَيْهِمُ الْأَمَانُ وَ الْأَمْوَالُ، فَيَأْبَونَ وَ يَقُولُونَ: لَا عُذْرَ لَنَا عِنْدَ رَسُولِ اللهِ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وآله - إن قُتِلَ الْحُسَيْنُ وَ مِنَّا عَيْن تَطرفُ، حَتَّى قُتِلُوا حَوْلَهُ.

ص: 149


1- < در يوم الطَّفّ - و مأخذ آن -: «النصر». >
2- < در يوم الطَّفّ - و مأخذ آن -: «دار الزرق». در بحار الأنوار (92/45) و منابع متعدّدِ دیگر «دار الرزق» آمده، و همین درست است. >.
3- < در يوم الطّفّ - و مأخذ آن -: «صفيدتان»! >.

وَ لَقَدْ مَزَحَ حَبِيبُ بْنُ مُظَاهِرِ الْأَسَدِيُّ، فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ بْنُ خُضَيْرٍ (1) الْهَمْدَانِيُّ - وَ كَانَ يُقَالُ لَهُ: «سَيِّدُ الْقُرَّاءِ» - : يَا أَخِي! لَيْسَ هَذِهِ بِسَاعَةِ ضَحِكَ! قَالَ: فَأَيُّ مَوْضِع أَحَقُّ مِن هذا بِالسُّرُورِ ؟! وَ اللهِ مَا هُوَ إِلَّا أَن تَمِيلَ عَلَيْنَا هَذِهِ الطَّغاةُ (2) بِسُيُوفِهِمْ، فَنُعَانِقَ الْحُورَ الْعِينَ.

قَال الكَشِيُّ : هَذِهِ الْكَلِمَةُ مُستَخْرَجَةٌ مِن كِتاب مفاخِر الكُوفَةِ وَ الْبَصْرَة (3). (4)

(یعنی:

جبريل بن أَحمَد گفت که مُحَمَّد بن عبدالله بن مهران برایم حکایت کرد و گفت: أَحمد بنِ نَضْر برایم به نقل از عبدالله بنِ يَزِيدِ أَسَدی و او به نقل از فُضَيْلِ بنِ زُبَيْرِ، حکایت کرده و گفته است:

میثم تمّار سوار بر اسب خویش می گذشت و نزدِ نشست گاهِ بَنِی أَسَد با حبیب بنِ مُظاهِرِ

ص: 150


1- < در بعض نُسَخِ رِوایتِ کَشّی: «یزید بن حُصَيْن». در يوم الطّفّ - و مأخذ آن -: «يزيد بن خضیر». باری، گویا ریختِ صحیح «بریر بن خُضَيْر» باشد که از ناموران رخدادِ کربلاست و در همین کتاب بشرح از او سخن رفته است. >
2- < در مأخذ و در پاره ای از منابع دیگر، به جای واژۀ «الطغاة»، «الطغام» آمده است ولی نمی دانم چرا نویسنده بی هیچ اشاره از این ضبط عدول کرده و موافق بعض منابع دیگر - از جمله: معجم الحدیثِ آیة الله خویی (202/5) - «الطغاة» ضبط کرده است. به هر روی، «الطّغام» یعنی: مردمان پست و فرومایه - که هم براي مُفْرَد و هم برای جمع یکسان به کار می رود «طَغامُ الكلام» نیز به معناي سخنِ پست و بی ارزش است؛ و از زبان زد هاست که: «كَلامُ الطَّغام طَغَامُ الكلام»، یعنی: سخنِ فرومایگان، سخنی است فرومایه. >
3- < در يوم الطّفّ - و مأخذ آن - ، به همین سان «مفاخر الكوفة و البصرة» آمده است؛ ليك در بعض منابع دیگر- از جمله بحار الأنوار (93/45) - «مفاخرة الكوفة و البصرة» درج گردیده است؛ که دگرسانی شایانِ روی کردی به شمار تواند آمد >
4- اختيار معرفة الرّجال المعروف برِجالِ الكَشَّى چاپ مُؤَسَّسَة آل البيت - عَلَيْهِمُ السَّلام - ، 292/1، حدیث 133

أَسَدی رویاروی شد. سخن در پیوستند چندان که گردن اسب هاشان در جهت خلاف در محاذاتِ یک دیگر واقع شده بود (1).(2)

آن گاه حبیب گفت: گویی پیر مردی أَصْلَع و ستبر اشکم را که نزديك دار الرّزق خربزه می فروخت می بینم که به خاطرِ حُبِ خاندان پیامبرش- که درودِ خدای بر وی و خاندانش باد! - او را بر دار کرده اند و بر آن دار شکمش را می شکافند!

میثَم گفت: من هم مَردی سُرخ روی را می شناسم که دو گیسوی بافته دارد، و بیرون می شود تا پورِ دُختِ پیامبرش را یاری کند و آن گاه کشته می شود و سر او را در کوفه می گردانند!

این بگفتند و از هم جدا شدند.

حاضرانِ آن نشست گاه گفتند: هیچ کس را دروغ گوی تر از این دو ندیده ایم!

< راوی> گفت: هنوز حاضران نشست گاه پراگنده نشده بودند که رُشَيْدِ هَجَری بیامد و حبیب و میثم را باز جُست و حاضران را از آن دو پرسید؟ گفتند: هر يك از سویی برفتند، و شنیدیم که چنین و چنان می گفتند.

رُشَيْد گفت: خدای بر میثَم مِهر ورزاد! فراموش کرده است که: بر عطای آورندۀ آن سر، صد درهم می افزایند. این بگفت و باز گشت.

آن کسان گفتند: به خدا که این، از آن دو هم دروغگوی تر است!

ص: 151


1- < دربارۀ معنای این تعبیر «اخْتَلَفَ / اخْتَلَفَتْ أَعْنَاقُ فَرَسَيْهِما»، علّامه مولانا مُحَمَّد باقر مجلسى - روح الله رُوحَهُ العزيز - ، احتمال دیگری را نیز در کتاب شریف بحار الأنوار (93/45) مطرح فرموده است که با عنایت به کاربرد نظیر این تعبیر در بعض متون دیگر - از جمله: بحار الأنوار، 198/32 (در گفت آورد از الاحتجاج طبرسی) و 204 (در گفت آورد از الأمالی یِ شیخ طوسی) و 526 (در گفت آوردِ مع الواسطه از وَقْعَة صِفِّينِ نَصْر بنِ مُزاحِمٍ مِنْقَری) - چندان پذیرفتنی نمی نماید؛ و العِلْمُ عِنْدَ اللهِ! >
2- < زنده یاد استاد پرویز اتابکی از برای بیان این مفهوم به فارسی نوشته است: «اسبان... گردن به گردن شدند» ( پیکار صفّین، ص 463 )؛ که گمان می کنم تعبیر خوب و رسا و مطابقی نباشد. >

همان کسان گفتند: به خدا سوگند دیری بر نیامد که او را بر در خانه عَمْرو بن حریث بر دار بدیدیم و سَرِ حَبیب بن مظاهر را که در معیّتِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - کشته شده بود بیاوردند و هر آن چه گفته بودند خود دیدیم.

حبیب از آن هفتاد مرد بود که به ياري حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بر خاستند و با کوه های آهن (1) رویا روی شدند، و با سینه و روی خویش به پیشباز نیزه ها و تیغ ها رفتند، و چون أَمان و أموال بر ایشان عرضه می شد سر باز زده می گفتند: ما را نزدِ رسولِ خدائ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - عُذری نیست که حُسَيْن کُشته شود و آن گاه احدی از ما زنده باشد؛ و عاقبت همگی برگِردِ او کشته شدند.

حبيب بنِ مُظاهِرِ أَسَدی مزاح در پیوسته بود که يَزيد بنِ خُضَيْرِ هَمْدانی - که سَيِّد القُرّاء» (2) ش می خواندند او را گفت: برادرم! اکنون زمانِ خنده نیست. حبیب گفت: کجا به شادمانی سزاوار تر است از این؟! به خدا جز همین اندازه نمانده است که این ستم پیشگان با شمشیر هاشان بر ما حمله آرند و ما سپید تَنانِ درشت چشم بهشتی را در کنار کشیم!

ص: 152


1- <کوه های آهن ( / جبال الحَدِیدِ) - آن سان که از کاربرد آن در بعض متونِ دیگر نیز مستفاد می گردد (سنج: الاختصاص منسوب به شیخ مفيد، ط. غَفَّارى، ص 6؛ و: صحيح ابن حبّان، ط. مؤسّسة الرّسالة، 11 /67؛ و: تجارب الأمم أبو علي مسكويه، ط. إمامي - 1379 ه. ش. - ، 1 /389 و 528؛ و: خِزانة الأدَبِ بغدادی، ط. طریفی و...، 31/5 و 32؛ و البلدانِ ابنِ فقيهِ هَمَدانی، ط. يوسف الهادی، ص 253 - در عبارتی بسیار نزدیك به عبارتِ رجالِ کشّی که شایانِ ملاحظه است و شاید در باز جستن خاست گاه ها به کار آید ،) کنایت از سپاهیان انبوه گران بار از جنگ افزار هاست. >
2- < « سَيِّد القُرّاء» یعنی سَرور و مهتر قاریان و - آن سان که زین پیش نیز گفته ایم - «قاری»، در آن روزگار، مفهومی فراتر از قرآن خوانِ ساده داشت. غالباً کسانی که «قاری» خوانده می شدند حاملانِ علم قرآن، و به نوعی فقیه و مفتی بودند. دربارۀ این کاربرد و معنای واژۀ «قاری» از جمله نگر ادوار فقه شهابی، 652/3، هامش؛ و: موسوعة طبقات الفقهاء (المقدّمة: الفقه الإسلاميّ منابعه و أدواره)، جعفر السّبحانیّ، 2 /24. >.

کشّی گفت: این گفتار، بر گرفته از کتاب مفاخر الكوفة و البَصْرَة است.).

می گویم:

می

إسنادِ روایت، ضعیف است.

حبیب از آن کسان است که از کوفه به امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - نامه نوشتند و پس از هَلاكَتِ معاویه ی ستم پیشه در سراي سُلَيْمان بنِ صُرَدِ خُزاعی گرد آمده بودند. متن نامه شان به إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - از این قرار است:

«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، لِلْحُسَيْنِ بنِ عَليَّ، مِن سُلَيْمَانَ بنِ صُرَدٍ وَ الْمُسَيِّبِ بنِ نَجْبَةَ وَ رفاعَةَ بنِ شَدَادٍ وَ حَبيبٍ بن مُظاهِرٍ وَ شِيعَتِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُسْلِمِينَ مِنْ أَهْل الْكُوفَةِ:

سَلَامٌ عَلَيْكَ، فَإِنَّا نَحْمَدُ إلَيْكَ الله الذي لا إله إلا هو.

أَمَّا بَعْدُ، فَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي قَصَمَ عَدُوَّكَ الْجَبَّارَ الْعَنيدَ الَّذِي انتَزى عَلَى هَذِهِ الْأُمَّةِ، فَابْتَزَّهَا وَ غَصَبَهَا فَيْئَها، وَ تَأَمَّرَ عَلَيْهَا بِغَيْرِ رِضىً مِنْهَا، ثُمَّ قَتَلَ خِيَارَهَا، وَ اسْتَبْقَى شِرارَهَا، وَ جَعَلَ مالَ اللهِ دُولَةً بَيْنَ جَبَابِرَتِهَا وَ أَغْنِيَائِهَا ، فَبُعْدًا لَهُ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ!

إِنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنَا إِمَامٌ، فَأَقِبِلْ، لَعَلَّ اللهَ أَن يَجْمَعَنَا بِكَ عَلَى الْحَقِّ، و النُّعْمَانُ بْنُ بَشِيرٍ في قَصْرِ الْإِمَارَةِ لَسْنَا نَجْتَمِعُ مَعَهُ في جُمُعَةٍ، وَ لَا نَخْرُجُ مَعَهُ إِلَى عِيدٍ، وَ لَوْ قَدْ بَلَغَنَا أَنَّكَ قَدْ أَقْبَلْتَ إِلَيْنَا أَخْرَجْنَاهُ حَتَّى نُلْحِقَهُ بِالشَّامِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ؛ وَ السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّه.» (1)

(یعنی:

به نام خداوند بخشنده مهربان. به حُسین بن علی، از سوي سُلَيْمان بنِ صُرَد و مُسَيِّب بنِ نَجْبَة و رِفاعَة بنِ شَدّاد و حبيب بنِ مُظاهِر و مؤمنان و مسلمانانی از اهل کوفه که پیرو اویند.

درود بر تو باد و ما خُدای را که خُدایی جز او نیست با تو [ / نزد تو] سپاس و

ص: 153


1- وقعة الطّفّ، 90 - 92

ستایش می گوییم (1)

أمّا بعد: پس سپاس و ستایش خدای راست که دشمن ستَمْرانِ خود رایت را هلاك فرمود؛ همو که بر این اُمّت چنگ انداخته چپاولشان نمود و حَقّشان را به غصب رُبود و بی خشنودی شان بر ایشان حکم راند و آن گاه نیکان أُمَّت را بکشت و تبه کاران را وانهاد و أَموالِ خدای را دَستگردِ گَردَن کشان و توان گران کرد دور باد از مهر خدای، چنان که ثمود دور شد!

پیشوائی سرپرستِ ما نیست؛ بیا؛ باشد که خدای به واسطه تو ما را بر حقیقت گرد آرد. نُعمان بن بشير هم در كوشكِ حكومت است؛ نه با وی به < نماز > آدینه گرد می آییم و نه با او به < نماز > عید بیرون می شویم و اگر بدانیم تو روی سوي ما کرده ای بیرونش رانیم چنان که - إِنْ شَاءَ الله - به شام اش رَسانیم.

و درود و مهر خدای بر تو باد!)

چون مُسلِم به کوفه اندر آمد به سرای مُختار بن أبى عُبَيْده (2) رفت

« أَقْبَلَتِ الشَّيعَةُ تَخْتَلِفُ إِلَيْهِ، فَلَمَّا اجْتَمَعَتْ إِلَيْهِ جَمَاعَةٌ مِنْهُمْ قَرَأَ عَلَيْهِمْ كِتابَ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - فَأَخَذُوا يَبْكُونَ، وَ قَامَ عابِسُ بنُ أَبِي شَبِيبِ الشَّاكِرِيُّ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ: فَإِنِّي لَا أُخْبِرُكَ عَنِ النَّاسِ وَ لَا أَعْلَمُ مَا فِي أَنْفُسِهِمْ وَ مَا أَغُرُّكَ مِنْهُمْ، وَ اللَّهِ لأُحَدِّثَنَّكَ عَمَّا أَنَا مُوَطِنٌ نَفْسِي عَلَيْهِ. وَ اللَّهِ لَأُجِيبَنَكُمْ إِذَا دَعَوْتُمْ، و لَأُقَاتِلَنَّ مَعَكُمْ عَدُوَّكُمْ،

ص: 154


1- < درباره تعبيرِ « نَحْمَدُ إِلَيْكَ الله» و معانی و احتمالاتی که در نگارش هاي واژه شناسان و علمای غریب الحدیث از برای این تعبیر و امثال آن پیشنهاد شده است نگر: بحار الأنوار، 360/44 و 114/28؛ و: الفائقِ زَمَخْشَرى، ط. إبراهيم شمس الدّين، 273/1؛ و: العين (منسوب به) خليل بن أحمد، ط. سامرّائي و...، 189/3؛ و: المُخَصَّصِ ابنِ سيده ي أَنْدَلُسى، ط. دار إحياء التُّراث العربيّ، ج 3، ق 3 (سفر 12)، ص 238. >
2- < در يوم الطَّفّ: «المختار بن أبی عبید». این ضبط، نزد قدما نیز شایع بوده است. >.

وَ لَأَضْرِبَنَّ بِسَيْفِي دُونَكُمْ حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ وَ لَا أُرِيدُ بِذَلِكَ إِلَّا مَا عِنْدَ اللَّهِ. فَقَامَ حَبِيبُ بْنُ مُظَاهِرِ الْفَقْعَسِيُّ الأَسَدِيُّ؛ فَقَالَ: رَحِمَكَ اللهُ! قَدْ قَضَيْتَ مَا فِي نَفْسِكَ بِوَاجِزِ مِنْ قَوْلِكَ، ثُمَّ قَالَ: وَأَنَا - وَ اللهِ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُو - عَلَى مِثْل مَا هَذَا عَلَيْه !» (1)

(یعنی:

شیعیان نزدِ وی رفتن نهادند؛ پس چون گروهی از شیعیان نزد او گرد آمدند نامه حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - را بر ایشان بخواند و آنان بنای گریستن نهادند. پس عابس بنِ أبی شبیب شاکری برخاست و خدای را حمد و ثنا خواند و آن گاه گفت: أَمَّا بَعد؛ من از دیگر مردمانت نمی آگاهانم و آن چه در دل دارند نمی دانم و تو را در باب اینان فریب نمی دهم. به خدا که با تو از آن چه خویش را بر آن داشته ام سخن می گویم. به خدا قسم آن گاه که فرا خوانید اجابتتان می کنم و همراه با شما با دشمنتان (2) کارزار می نمایم و در راه شما تیغ می زَنَم تا خدای را دیدار کنم؛ و بدین کار، جز آن چه را نزد خداست نمی خواهم

پس حَبيب بنِ مُظاهِرِ فَقْعَسى أَسَدی برخاست و گفت: خدای بر تو مهر ورزاد! که آن چه در دل داشتی به گفتاری موجز گزاردی آن گاه گفت: به خدای که جز او خدایی نیست من نیز چون اویم) (3)

ص: 155


1- وقعة الطَّفِّ، 100.
2- < یا: دشمنانتان. واژۀ عَرَبي «عَدُوّ» از براي مُفْرَد و جَمْع و مُذَكَّر و مُؤَنَّث، به همین ریخت، به کار می رفته است. گاه نیز ریختِ مُثَنّی یا جمع یا مؤنَّثِ آن به کار گرفته شده است. سنج: تاج العروس زبیدی، ط. على شیری، 662/19 >
3- < در برگردانی أمینانه تر.... من نیز بر آنم که او/ این مرد بر آن است؛ یا: ... من نیز بر مانند آن رایَم که او / این مرد بر آن است. >

حَبيب به همراهِ مُسلِم براي امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بَيْعَت می ستاند، تا آن که عُبَيْدِ الله بن زیاد به کوفه اندر آمد و کوفیان مُسلِم را وانهادند حبیب پنهان شد و نهانی به جانبِ إِمام حُسَيْن - عَلَيه السَّلام - بیرون شد. شب راه می سپرد و روز می خُفت؛ تا سرانجام به آن حضرت رسید؛ و با او بود تا پیش روی وی کشته شد - خدایش رحمت کناد! عمو زاده حبیب نیز با وی بود که همانا سرایشگر جنگاور چابك سوار، أَبو ثَور رَبيعَة بنِ خوط (1) بن رئاب، باشد.

حبیب از أَصحابِ رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - بوده است. عسقلانی او را یاد کرده و گفته است:

«حبيب بن مُظَهَّر بْنِ رِئَابِ بْنِ الْأَشْتَرَ بْنِ حَجْوانَ بْنِ فَقْعَسِ الْكِنْدِي ثُمَّ الْفَقْعَسِيّ، لَهُ إدراكٌ و عُمَرَ حَتَّى قُتِلَ مَعَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَليّ.» (2)

(یعنی:

حبيب بنِ مُظَهَّر بنِ رِئاب بنِ أَشْتَرِ بنِ حَجْوان بنِ فَقْعَسِ کِندی - و سپس - فَقْعَسى. < پیامبر - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - را > درك كرده است و دیر زیسته تا با حُسَيْنِ بنِ علی <- عَلَيْهِمَا السَّلام - > کشته شده است.).

شیخ < طوسی - قُدِّسَ سِرُّه - در رجال اش > سه بار حبیب را یاد کرده است: يك بار در زمرۀ أَصحاب أمير مؤمنان - عَلَيْهِ صَلَواتُ الْمُصَلِّين - (3) ، و بار دیگر در زمرۀ أَصحاب إمام حَسَن (4) و بار دیگر در زمره أصحاب إمام حُسَيْن (5) - عَلَيْهِمُ السَّلام.

فُضَيْل نیز او را یاد کرده و گفته است:

ص: 156


1- < در بعض منابع: «حَوط». >
2- الإصابة، 1 /373، شمارۀ 1949.
3- رجال الطّوسى، 38
4- رجال الطّوسى، 67
5- رجال الطّوسى، 72

«وَ قُتِلَ مِنْ بَنِي أَسَدِ بْنِ خُزَيْمَةَ: حَبيبُ بنُ مُظَاهِرٍ؛ قَتَلَهُ بُدَيْلُ بْنُ صُرَيْمِ الْعَفَقَانِيُّ (1) ، وَ كَانَ يَأْخُذُ الْبَيْعَةَ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيّ».(2)

(یعنی:

و از بَنِى أَسَد بنِ خُزَيْمَة، حَبيب بنِ مُظاهِر کشته شد. بدیل بن صُرَيْم غفقانی او را کُشت. و حبیب از براي حُسَيْنٍ بنِ على < - عَلَيْهِمَا السَّلام - > بَيْعَت می ستاند).

درود بر وی در زیارت نامه های ناحیه و رَجَبیّه آمده است. (3)

شَيْخ ما، < عَلّامه > شوشتری - مُدَّ ظلّه - را استدراکاتی بر ماجرای قتل حبيب بحار هست که از مقتل خوارزمی برگرفته شده است و خواهندگان خود مراجعه خواهند فرمود. (4)

[کُشته شُدَنِ حُر]

«و أَخَذَ الْحُرُ يَرْتَجِزُ وَ يَقُول:

آلَيْتُ لا أُقْتَلُ حَتَّى أَقْتلا *** وَ لَنْ أُصَابَ الْيَوْمَ إِلَّا مُقْبِلا

أَضْرِبُهُم بِالسَّيفِ ضَرْبًا مِقْصَلا *** لَا نَاكِلًا عَنْهُمْ وَ لَا مُهَلِّلا

وَ أَخَذَ يَقُولُ أَيضًا:

أَضَرِبُ فِي أَعْرَاضِهِمْ بِالسَّيْفِ *** عَن خَيْرِ مَنْ حَلَّ مِنيَّ وَ الْخَيْفِ

فَقَاتَلَ هُوَ وَ زُهَيْرُ بْنُ الْقيْنِ قِتَالًا شَدِيدًا، فَكَانَ إِذا شَدَّ أَحَدُهُما فَإِنِ اسْتُلْحِمَ شَدَّ الْآخَرُ حَتَّى يُخَلِّصَهُ، فَفَعَلَا ذَلِكَ سَاعَةً، ثُمَّ إِنَّ رَجَالَةٌ شَدَّتْ عَلَى الْحُرِّ بْنِ يَزِيدَ، فَقُتِلَ» (5)

ص: 157


1- < احتمالا: «العُقْفَانِيّ». >
2- تُراثنا، ش 152/2
3- < نگر: بحار الأنوار، 71/45، و: 340/98. >.
4- الأخبار الدخيلة، 204/2 و پس از آن.
5- تاريخ الطّبَرى، 252/6.

(یعنی:

حُر رجز خواندن گرفت و می گفت:

آلَيْت لا أُقْتَل ...

< یعنی: سوگند خورده ام که تا نکشم کُشته نشوم و امروز جز در حال پیش روی زخم نخورم (1). اینان را با شمشیر ضربتی کاری می زنم؛ نه از ایشان پروا می کنم و نه در مقابله باز پس می نشینم >

و نیز خواندن گرفت:

أَضْرِبُ في...

<یعنی:

به حمایتِ بهترین کسی که در سرزمین مِنی و خَيْف فُرود آمده است، با شمشیر زَخم می زنمشان >

پس او و زُهَيْر بنِ قَيْن کار زاری سخت در پیوستند. چون یکی شان حمله می برد، اگر گرفتار و محصور می شد آن دیگر حمله می برد تا برهاندش. بدین سان ساعتی کار کردند، و آن گاه گروهی پیادگان بر حُر بن یزید حمله آوردند و او کشته شد.).

<قطب المُحَدِّثين، ابن شهر آشوبِ > سَرَوی (رحمة الله علیه) در مناقب گفته است: و بَرَزَ الْحُرُّ وَ هُوَ يَرْتَجِزُ :

إِنِّي أَنَا الْحُرُّ وَ مَأْوَى الضَّيْفِ *** أَضْرِبُ فِي أَعْنَاقِكُمْ بِالسَّيْفِ

عَن خَيْر مَن حَلَّ (2) بِلادِ الْخَيْفِ *** أَضْربُكُمْ وَ لا أرى مِن حَيْف

فَقَتَلَ نَيّفًا و أَرْبَعِينَ رَجُلًا.» (3)

(یعنی:

ص: 158


1- < یا.... از پای درنیایم. >
2- < در يوم الطَّفّ: «خل». >
3- مناقب ، 217/2.

حُر به میدان آمد و این رجز می خواند:

إنِّى أنا الْحُرُّ و مأوى الضَّيْفِ...

<یعنی:

این مَنَم حُرّ و پناه میهمانان به حمایت از بهترین کسی که در سَرزَمین خَيْف فُرود آمده است، با شمشیر برگردن هاتان می زنم؛ می زنم و این کار را ستم نمی دانم. >

پس چهل و آند مرد را از پای درآورد.)

می گویم:

بر کسی که در مقاتِل تأمّل کند، پوشیده نمی ماند که حُر دو بار به میدان رفت: يك بار . پس از خطبۀ دُومِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - که حُر توبه کرده به نزدِ إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - آمد و از آن حضرت إِذن خواست و أَصحابِ عُمَر بنِ سعد را موعظه کرد، و بار دیگر پس از کشته شدنِ حَبیب بن مظاهر که در همین مرتبۀ دوم به کارزار دست یازید و کشته شد - خدایش رحمت کناد!

أَمَّا بعضِ أَرباب مَقاتِل - مانندِ سَيِّد < رضى الدّين علىّ بنِ طاوس > در لهوف (1) و ابنِ نماي حِلّى در مثير الأخزان (2)، و دیرینه تر از هر دو، شیخ صدوق در امالی اش (3) ۔ میانِ این دو دفعه خَلْط کرده و قتل و قتال او را يك بار گفته اند و بس.

ليك مُحَدِّثِ قُمی (رحمة الله علیه) از کسانی است که با ما هم داستان اند. وی در مقتل خویش دو بار حُر را یاد کرده است: يك بار تحتِ عنوانِ «رسیدنِ حُرّ بن يَزيد به حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام-» (4) و بارِ دیگر تحت عنوانِ « کشته شدنِ حُرّ بن یزید» (5) . ای بسا همین نیز سِرّ تکرارِ نام حُر در زیارت نامۀ رَجَبیّه باشد؛ چه هم در آغاز و هم در اواخر این زیارت نامه از

ص: 159


1- اللُّهوف، 45.
2- مثير الأحزان، 58.
3- أمالي، مجلس سي ام، 136.
4- نَفَس المهموم، 254.
5- نَفَس المهموم، 272.

وی سخن رفته است.

گفته شده: حُرّ نَخستین کسی است که در روز عاشورا کشته شد، ليك از آن چه گفتیم نادرستی این خَبَر هویدا گردید. گویا خاستگاه این توهّم آن سخنِ حُرّ است که به إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - عرض کرده بود:

« يَابْنَ رَسُولِ الله! إِنِّي كُنْتُ أَوَّلَ مَنْ خَرَجَ عَلَيْكَ وَ أَنَا الْآنَ فِي حِزْبِكَ، فَمُرْنِي أَن أَكُونَ أَوَّلَ مَقْتُولٍ في نُصْرَتِكَ، لَعَلَّى أَنالُ شَفَاعَةَ جَدِّكَ غَدًا » (1)

(یعنی:

ای فرزندِ رسولِ خدا! من نخستین کسی بودم که به جنگ تو درآمد و اينك در زمرۀ هوا خواهان توام مرا بفرمای تا نخستین کسی باشم که در راه یاری تو کشته می شود، باشد که فردا < یِ قیامت > به شفاعتِ نياي تو دست یابم.)

به هر روی، إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - در حالی که حُر هنوز رمقی داشت و خون از وی روان بود به سراغش آمد و فرمود:

«بَخٍّ بَخٍّ يا حُرُّ! أَنتَ حُرٌّ كَمَا سُمِّيتَ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَة»

(یعنی:

نیکا نیکا! ای حُر! تو همان سان که نامت نهاده اند در دنیا و آخرت حُرّى!).

آن گاه امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - گفتن گرفت:

«لَنِعْمَ الْحُرُّ حُرُّ بَني رياح *** و نِعْمَ الْحُرُ مُخْتَلَفَ الرِماح (2)

ص: 160


1- نُزل الأبرار، 94
2- < در يوم الطَّفّ: « و نعم الحر عند مختلف الرّماح». بنا بر الأمالى ي صدوق (ط. مؤسّسة البعثة، ص 223) إصلاح کردیم. در روضة الواعظين « و حر عند مختلف الرّماح» ضبط شده است. درهامش الأمالي ي صدوق، ذیل «مختلف الرّماح» نوشته شده است: «منصوب على الظّرفيَّة، أي عند مختلف الرّماح.».

(یعنی:

و نِعْمَ الْحُرُّ إِذْ نَادَى حُسَيْناً *** فَجَادَ بِنَفْسِهِ عِنْدَ الصَّبَاحِ» (1)

نیکا آزاد مردا که حرّبنی ریاح است، و نیکا او در آمد شد نیزه ها!، و نیکا او آن گاه که حُسَيْن را آواز داد و بامدادان جانِ خویش را فدا کرد)

أما < شيخ عبداللهِ بَحْراني > در مَقْتَلِ عوالم گفته است:

وَ رَثَاهُ مِنْ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، وَ قِيلَ: بَلْ رَثَاهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَام -» (2)

(یعنی:

کسی از یارانِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام او را چنین مَرثیِتی گفت، و به قولی: علىّ بنِ الحُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بود که او را این مَرثیَت بگفت).

آن گاه دو بیت پیش گفته را آورده و بیتِ سومی نیز از این قرار بر آن افزوده است:

«فَيا رَبِّي أَضِفه في جنان *** وَ زَوَّجْهُ مَعَ الْحُورِ الملاح»

(یعنی:

پروردگارا! او را در بهشت پذیرا شو و با سپید تَنانِ نَمَكين تزويجش فرما).

می گویم:

خُر از دِلاوران و مهتران کوفه بود و از کسانی که خدای عاقبتِ کارهاشان را ختم به خیر فرمود.

شيخ < طوسی - قَدَّس اللهُ سِرَّهُ القُدّوسیّ -> او را در زمرۀ أَصحاب إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده و گفته است:

« الحُرُّ بْنُ يَزِيدَ بنِ ناجِيَةَ بنِ سَعِيدٍ مِنْ بَنِي رِيَاحِ بْنِ يَربُوعٍ» (3)

ص: 161


1- أَمالي یِ صدوق، مجلسِ سى أم، 136؛ رَوْضَة الواعظين، 186.
2- مقتل العوالم ، 258
3- رجال الطّوسى، 73.

(یعنی:

حُر فرزندِ يَزيد بن ناجيّة بن سعيد، از تیره بَنی ریاح بنِ يَربوع)

فُضَيْل هم او را یاد کرده و گفته است:

«قُتِلَ مِنْ بَنِي تَمِيمِ الْحُرُّ بنُ يَزِيدَ، وَ كَانَ لَحِقَ بِالْحُسَيْنِ بْنِ عَلِیّ بَعْدُ.» (1)

(یعنی:

از بنی تمیم، حُرّ بن یزید کشته شد که پسان تر به حُسَيْنِ بنِ عَلى < - عَلَيْهِمَا السَّلام - > پیوسته بود).

در دو زیارت نامۀ ناحیه و رَجَبیّه هم بر حُر دُرود فرستاده شده است. (2)

مامقانی(3) و سَماوی (4) در کتاب هاشان بتفصیل دربارۀ وی سخن گفته اند.

<بدخشی > در تُزل الأبرار گفته است:

« و قيلَ: قُتِلَ مَعَهُ أَخُوه و ابنه وَ مَوْلاهُ أَيضًا» (5)

(یعنی:

گفته شده که برادر و پسر و وِلامَندِ حُر نیز با وی کشته شدند).

می گویم:

مراد از برادرش، مُصعَب بن یزید و از پسرش علیّ بن حُر، و از وِلامَندَش، عُروه غُلام حُر، است؛ ولی چون در منابع اصلی از ایشان سخن نرفته است، کشته شدن این چند تن در کربلا برای ما ثابت نشده.

هم چنین گویا خودِ حُرّ نیز پیش از نماز ظهر کشته شده است، زیرا طَبَری پس از آن که کشته شدن وی را یاد کرده است، گفته:

ص: 162


1- تُراثنا، ش 152/2
2- < سنج بحار الأنوار، 71/45، و: 340/98. >
3- تنقيح المقال، 260/1.
4- إبصار العَین، 115.
5- إبصار العَین، 115.

«... ثُمَّ صَلَّوا الظُّهْرَ. صَلَّى بِهِمُ الْحُسَيْنُ صَلاةَ الخَوْفِ» (1)

(یعنی:

آن گاه نماز ظهر گزاردَند. حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > پیش نمازشان شده با ایشان نماز خوف گزارد.)

[گشته شُدَنِ زُهَيْر بن قَيْن ]

طبری گفته است:

«قاتَلَ زُهَيْرُ بْنُ الْقَيْنِ قِتَالًا شَدِيدًا وَ أَخَذَ يَقُولُ:

أَنَا زُهَيْرٌ وَأَنَا ابْنُ الْقَيْنِ *** أَذُودُهُمْ بِالسَّيْفِ عَنْ حُسَيْنِ

وَ أَخَذَ يَضْرِبُ عَلَى مِنْكَبٍ حُسَيْنٍ وَ يَقُولُ:

أَقْدِمْ هُدِيتَ هَادِيًا مَهْدِيًا *** فَالْيَوْمَ تَلْقَى جَدَّكَ النَّبِيّا

وَ حَسَنًا وَ مُرتَضَى عَلِيًّا *** وَ ذَا الْجَنَاحَيْنِ الْفَتَى الْكَمِيّا

وَ أَسَدَ اللهِ الشَّهِيدَ الْحَيَّا

فَشَدَّ عَلَيْهِ كَثِيرُ بْنُ عَبْدِ اللهِ الشَّعْبِيُّ و مُهاجِرُ بْنُ أَوْسٍ، فَقَتَلَاهُ.» (2)

(یعنی:

زُهَيْر بنِ قَيْن کار زاری سخت در پیوست و گفتن گرفت:

أَنا زُهيرٌ و...

<یعنی:

من زُهَيْرم؛ من پسرِ قَيْنم؛ و آنان را با شمشیر از حُسَيْن دور می رانم >

و بر شانه إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - می زد و می گفت:

أَقدم ...

ص: 163


1- تاريخ الطَّبَرى، 252/6.
2- تاريخ الطَّبَرى، 253/6.

<یعنی:

به راهبری و ره یافتگی گام پیش نه؛ تو هدایت شده ای. امروز نیای خود، پیامبر، را دیدار می کنی، و حَسَن را، و عليّ مُرتضی را، و آن صاحب دو بال جوان مرد دلیر را [= جَعفَرِ طَيّار]، و شير خدا آن شهید زنده را. >.

پس کثیر بنِ عَبداللهِ شَعْبی و مُهاجِر بنِ أَوس بر وی حمله آوردند و او را بکشتند.)

< قطب المُحَدِّثين ابنِ شهر آشوبِ > سَرَوی (رحمة الله علیه) در مناقب گفته است:

«بَرَزَ زُهَيْرُ بْنُ الْقَيْنِ البَجَلِيُّ وَ هُوَ يَقُولُ:

أَنا زُهَيْرٌ وَ أَنَا ابْنُ الْقَيْنِ *** أَذُودُكُم بالسَّيْفِ عَنْ حُسَيْنِ

إِنَّ حُسَيْنًا أَحَدُ السّبطَيْنِ *** مِن عِتْرَةِ البَرِّ التَّقيّ الزَّيْنِ

ذاكَ رَسُولُ اللهِ غَيْر الْمَيْنِ *** أَضْرِبُكُمْ وَ لَا أَرى مِنْ شَيْنٍ

يا لَيْتَ نَفْسِي قُسِّمَتْ قِسْمَيْنِ

فَقَتَلَ مِائَةً وَ عِشْرِينَ رَجُلًا» (1)

(یعنی:

زُهَيْر بن قَيْنِ بَجَلی به میدان آمد و می گفت:

أنا زُهَيْرٌ و ...

<یعنی:

من زُهَيْرم؛ من پسرِ قَيْنم؛ شما را با شمشیر از حُسَيْن دور می رانم همانا حُسَین یکی از دو سبط است؛ از خاندانِ آن مردِ نیکوکار پارسا که مایۀ زیب است؛ بی لاف و گزاف آن رسولِ خداست. شما را ضربت می زنم و عیبی (در این کار) نمی بینم. ای کاش جان من دو

ص: 164


1- مناقب ، 219/2

پاره می شد [تا دو جان می داشتم و دو بار توفیق می یافتم جان نثارِ حُسَيْن كُنم ] (1) >.

وی صد و بیست مرد را از پای درآورد )

در بحار از مَقتَلِ مُحَمَّد بن أبي طالب منقول است:

«... فَقالَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - حينَ صُرِعَ زُهَيْرٌ : لا يُبْعِدُكَ اللهُ - يا زُهَيْرُ ! - ، و لَعَنَ قاتِلَكَ، لَعْنَ الَّذِينَ مُسِخوا قِرَدَةً وَ خَنازِيرَ!»(2)

(یعنی:

هنگامی که زُهَيْر به خاک افتاد، إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: ای زُهَيْر! خدایت از رستگاری دور مكناد و کشنده تو را نفرین کناد آن سان که کسانی را نفرین فرمود که به ریخت بوزینه و خوك مسخ شدند!).

می گویم:

گویا - آن سان که طبری و < ابن شهر آشوب > سروی گفته اند . وی پس از نماز ظهر کشته شده است.

پیش از این گفتیم که امام - عَلَيْهِ السَّلام - زُهَيْر را بر میمنه یارانش گماشت، و نیز موعظه وی را به أَصحابِ عُمر بن سعد یاد کردیم و در ماجرای کُشته شُدَنِ حُرِّ گفتیم که وی به همراهِ زُهَيْر با سپاهیان شیطان کار زار در پیوست. اینک چگونگی پیوستنش را به إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - باز می گوییم و پیش تر خاطرنشان می سازیم این مرد، نخست، عثمانی(3) بود و در سالِ شَصتُم هجری با خانواده اش حج گزارد، و چون بازگشت، در

ص: 165


1- < برداشت ما را از نیم بیت واپسین مقایسه فرمایید با: محن الأبرار، چ جنتیان، 820/1 >
2- بحار الأنوار، 198/10، و 26/45.
3- < «عثمانی» ها در اصطلاح آن زمان، کسانی بودند که بر سرِ واقعۀ قَتلِ عُثمان بنِ عَفَّان، بر ضِدّ ميرمؤمنان علی - عَلَيْهِ السَّلام - موضع گیری می کردند و آن حضرت را در این واقعه مقصّر می شمردند و با بهانه هائی از این دست، مشروعیتِ خِلافَتِ آن بزرگوار را زیر سؤال برده حکومت علوی را بر نمی تافتند. سنج بازتاب تفکّر عُثمانی در واقعه کربلا، ص 31. >

راه با إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - هَم طَريق شد.

أبو مخنف این خبر را برای ما گزارش کرده و گفته است:

«عَنْ رَجُلٍ مِنْ بَنِي فَزارَةَ، قَالَ: كُنَّا مَعَ زُهَيْرِ بْنِ الْقَيْنِ الْبَجَلِيّ حِينَ أَقْبَلْنا مِنْ مَكةَ نُساير الْحُسَيْنَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ . ، فَلَمْ يَكُن شَيْءٌ أَبْغَضَ إِلَيْنَا مِنْ أن تُسابِرَهُ فى مَنْزِلٍ، فَإِذَا سَارَ الْحُسَيْنُ، تَخَلَّفَ زُهَيْرُ بْنُ الْقَيْنِ، وَ إِذَا نَزَلَ الْحُسَيْنُ، تَقَدَّمَ زُهَيْرٌ؛ حَتَّى نَزَلْنَا فِي مَنْزِلِ لَمْ نَجِدْ بُدَّا مِنْ أَن نُنَازِلَهُ فِيهِ؛ فَنَزَلَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - في جَانِبِ وَ نَزَلْنَا فِي جَانِبِ؛ فَبَيْنَا نَحْنُ جُلُوسٌ نَتَغَذَّى مِنْ طَعَامِ لَنَا إِذْ أَقْبَلَ رَسُولُ الْحُسَيْنِ حَتَّى سَلَّمَ، ثُمَّ دَخَلَ، فَقَالَ: يَا زُهَيْرَ بْنَ الْقَيْنِ! إِنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِیٍ بَعَثَنِي إِلَيْكَ لِتَأْتِيَهُ؛ فَطَرَحَ كُلُّ إِنْسَانٍ مَا فِي يَدِهِ حَتَّى كَأَنَّ عَلى رُؤُوسِنا الطَّيْرَ.

قَالَتْ دَلْهُمْ بِنْتُ عَمْرٍو امْرَأَةُ زُهَيْرِ بْنِ الْقَيْنِ: فَقُلْتُ لَهُ: أَيَبْعَثُ إِلَيْكَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ ثُمَّ لَا تَأْتِيه؟! سُبْحَانَ اللَّهِ! لَوْ أَتَيْتَهُ فَسَمِعْتَ كَلَامَهُ ثُمَّ انْصَرَفْتَ !

فَأَتَاهُ زُهَيْرُ بْنُ الْقَيْنِ فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ مُسْتَبْشِرًا قَد أَسْفَرَ وَجْهُهُ، ثُمَّ قَالَ لِأَصْحَابِهِ: مَنْ أَحَبَّ مِنْكُمْ أَن يَتَّبِعَنِي وَ إِلَّا فَإِنَّهُ آخِرُ الْعَهْدِ! إِلَى سَأَُحَدِثُكُمْ حَدِيثًا: غَزَوْنَا بَلَنْجَرَ) (1) فَفَتَحَ اللهُ ! عَلَيْنا وَ أَصَبْنَا غَنَائِمَ، فَقَالَ سَلْمَانُ الْبَاهِلِيُّ : فَرِحْتُم بِما فَتَحَ اللهُ عَلَيْكُم وَ أَصَبْتُمْ مِنَ الْغَنَائِم؟، فَقُلْنَا: نَعَم؛ فَقَالَ لَنَا: «إِذا أَدْرَكْتُمْ شَبَابَ آلِ مُحَمَّدٍ [ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - ] فَكُونُوا أَشَدَّ فَرَحًا بِقِتَالِكُمْ مَعَهُمْ مِنْكُم بِمَا أَصَبْتُمْ مِنَ الْغَنَائِمِ». فَأَمَّا أَنَا، فَإِنِّي أَسْتَوْدِعُكُمُ الله. ثُمَّ قَالَ لامْرَأَتِهِ: أَنتِ طالِقٌ، الْحَقِي بِأَهْلِكِ، فَإِنِّي لا أُحِبُّ أَن يُصِيبَكِ مِن سَبَبي إِلَّا خَيْر». (2)

(یعنی:

ص: 166


1- بَلَنْجَر - بفتحتين و سكون النّون و جيم مفتوحة وراء - : مدينة ببلادِ الخَزَر خَلفَ باب الأبواب. قالوا: فتحها عبدالرَّحمن بن الرَّبيعة. و قالَ البَلاذُريّ: سلمان بن ربيعة الباهليّ ... ( رجوع فرمایید به: معجم البُلدان، 1 /489 )
2- وقعة الطَّفِّ، 161.

نقل شده از مردی از بنی فزاره که گفت ما هنگامی که از مکّه آمدیم با زُهَيْرِ بنِ بجلی بودیم و در آن حال هَمْ طَرِيقِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - شده بودیم. هیچ چیز ما را نا خوش تر از آن نبود که در مَنزِلی با حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - همراه گردیم. پس چون حُسَيْن حَرَكَت می کرد زُهَيْر بنِ قَيْن باز پس می ماند و چون حُسَيْن فُرود می آمد، زُهَيْر پیش می افتاد؛ تا به منزلی فرود آمدیم که بنا گزیر می بایست در آن با وی مواجه شویم. پس حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - در يك سو فرود آمد و ما در سوي ديگر. نشسته بودیم و از غذاي خود می خوردیم که پيْكِ حُسَيْن به جانبِ ما آمد و سلام گفت و سپس اندر آمد و گفت: اى زُهَيْرِ بن قَيْن ! أَبَا عَبدِ اللَّهُ حُسَيْن بن عَلى مَرا به جانب تو فرستاده تا به نزد وی آیی. همه کس آن چه در دست داشت بیفگند و بی حرکت ماندیم.

دَلْهُم ، دخترِ عَمْرو، هَمْسَرِ زُهَيْرِ بنِ قَيْن، گفت: او را گفتم: پسرِ رسولِ خدا برایت پیغام می فرستد و آن گاه تو به نزد او نمی روی؟! سبحان الله ! کاش نزد او می رفتی و سخنش می شنیدی و آن گاه باز می گشتی.

پس زُهَيْرِ بنِ قَيْن به نزدِ آن حضرت رفت و نه بس بر آمد که شادمان و با چهره ای درخشان بازگشت. آن گاه به یاران خویش گفت: هر کس از شما دوست دارد که در پی من آید، بیاید، ورنه این، واپسین دیدارِ ماست (1) سخنی را برایتان بازگو می کنم:

در بَلَنْجَر غَزا کردیم (2) و خدایمان فتح روزی فرمود و غنیمتها یافتیم. سلمان باهلی گفت: از این فتح که خدایتان روزی فرمود و غنیمت ها که یافتید، شادید؟ گفتیم: آری. ما را گفت: چون جوانانِ آلِ محمّد - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - را دریافتید به جنگیدنتان به همراه

ص: 167


1- < یا: پایان پیوند من و اوست. >
2- بَلَنْجَر - به زَبَرِ یکم و دوم و سُکونِ نون و جیمِ زَبَرمَند و راء - : شهری است در سرزمین خَزَر پشتِ باب الأبواب گفته اند: عبد الرّحمن بن ربیعه آن را گشود و بلاذری گفته است: سلمان بن ربيعه ي باهلي .... ( رجوع فرمایید به: معجم البلدان، 1 /489).

ایشان بس شادمانه تر از این باشید که غنیمت ها یافته اید.

أمّا من، شما را به خدا می سپارم!

سپس به زنش گفت: تو را طلاق دادم؛ به خاندانت بپیوند، که من خوش ندارم به خاطر من تو را جُز خيْر رَسَد).

در شب عاشورا هم چون امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود:

﴿ إِنِّي قَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ فَانْطَلِقُوا جَمِيعًا فِي حِلَّ ، لَيْسَ عَلَيْكُمْ حَرَجٌ مِنِّي وَ لَا ذِمام، هَذَا اللَّيْلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلًا.﴾ (1)

(یعنی:

من شما را إذن دادم همه آزادانه و بروائی بروید نه حَرَجی از جانبِ من بر شما هست و نه پیمانی این شب شما را فرو پوشانیده است؛ آن را < چونان > شتری گیرید < و به هر کجا می خواهید رهسپار شوید> .)

زهَيْر پس از مُسلِم بنِ عَوسَجَه، برخاست و گفت:

« لودِدْتُ أَنَّى قُتِلْتُ ثُمَّ نُشِرْتُ ثُمَّ قُتِلْتُ حَتَّى أَقْتَلَ هكذا ألفَ مَرَّةٍ، وَ أَنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ - يَدْفَعُ بِذلِكَ الْقَتْلَ عَنْ نَفْسِكَ وَ عَنْ أَنفُسِ هَؤُلَاءِ الْفِتْيانِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ !» (2)

(یعنی

دوست داشتم گشته می شدم آن گاه برانگیخته و زنده می گردیدم و باز کُشته می شدم تا بدین سان هزار بار کشته شوم و خدای بدین ترتیب کشته شدن را از تو و از این جوانانِ خاندانت دور دارد!)

می گویم:

شَيْخ < طوسى - قَدَّس اللهُ سِرَّهُ القُدوسیّ -> زُهَيْر را در زُمْرَهُ یارانِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ

ص: 168


1- الإرشاد، 212
2- الإرشاد، 213.

السَّلام - یاد کرده است (1)

در زیارت نامه های ناحیه و رَجَبیّه هم بر وی درود فرستاده شده است (2). او در میانِ قوم خویش مردی والا مقام بود و با ایشان در کوفه به سر می برد. دلیر بود و در پیکار ها رَشادَت ها نمود که زبان زَد شُد

چنان که گفتیم نخست عُثمانی بود ليك خُدایش هدایت فرمود و علوی شد و حیاتش به سعادت و شهادت ختم گردید که شرفی بیش از آن نیست.

[کشته شُدَنِ أَبو تُمامَه ي صائِدى]

طَبَری گفته است:

«قتَلَ أَبو ثُمَامَةَ الصَّائِدِيُّ ابْنَ عَمَّ لَهُ كَانَ عَدُوًّا لَهُ، ثُمَّ صَلَّى بِهِمُ الْحُسَيْنُ صَلَاةَ الْخَوْفِ.» (3)

(یعنی:

أَبو ثُمامَه ي صائِدی پسرِ عَمّ خود را که دشمنش بود < و از یارانِ عُمَر بنِ سَعد >، بگشت. آن گاه حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > پیش نماز ایشان <= یاران خویش > شده با ایشان نماز خوف گزارد.)

< قطب المُحَدِّثين ، ابن شهر آشوبِ > سَروی (رحمة الله علیه) در مناقب گفته است:

« بَرَزَ أَبوثُمَامَةَ الصَّائِدِيُّ وَ قَالَ:

عَزاءً لآلِ الْمُصْطَفَى وَ بَنَاتِهِ *** عَلَى حَبْسِ (4) خَيْرِ النَّاسِ سِبْطِ مُحَمَّدِ

عَزاءً لِزَهْراءِ النَّبِيِّ وَ زَوْجِهَا ***خِزَانَةِ عِلْمِ اللهِ مِن بَعْدِ أَحْمَدِ

ص: 169


1- رجال الطّوسى، 73.
2- < نگر بحار الأنوار، 71/45، و: 340/98. >
3- تاريخ الطَّبرى، 252/6.
4- < در يوم الطّفّ: «حسين». >.

عَزاءً لِأَهْلِ الشَّرْقِ وَ الْغَرْبِ كُلِّهِمْ *** وَ حُزْنًا عَلَى حَبْسِ الْحُسَيْنِ الْمُسَدَّدِ

فَمَنْ مُبْلِغٌ عَنِّي النَّبِيَّ وَ بِنتَهُ *** بِأَنَّ ابْنَكُمْ فِي (1) مَجْهَدِ أَيِّ مَجْهَدِ !» (2). !

(یعنی:

أَبو ثُمامه ي صائِدی به میدان رفت و گفت:

عَزاءً ...

<یعنی:

خاندان و دخترانِ مصطفی را بر باز داشتن بهترین مردمان، نوادۀ مُحَمَّد (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله)، شکیب باد! زهرای پیامبر را و همسرش را - که پس از أحمد گنج دانش خدای است - شکیب باد! خاوریان و باختریان ،همگی را بر باز داشتنِ حُسَيْنِ استوار شکیب و اندوه باد!کیست که از من به پیامبر و دخترش پیغام برد که: «پسرتان در رنج است، و آن هم چه رنجی!»؟! >

< شَيْخ مُحَمَّدِ > سَماوی گفته است:

«أَبو ثمَامَة عَمْرو صائِدى وى عَمْرو بنِ عَبد الله بنِ كَعْب بن صائِد بن شُرَحْبيل بنِ شراحيل بنِ عَمْرو بنِ جُشَم بن حاشد بن جُشَم بنِ حيزون (3) بن عوف (4) بنِ هَمْدان أَبوثمامَه ي هَمْداني صائِدی بود. ابو ثمامه تابعی بود و از رزم آورانِ چابُكَ سَوارِ عَرَب و بزرگان شیعه از یارانِ أَمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام بود که با آن حضرت در پیکار هایش حضور یافتند. پس از آن حضرت، یارِ إِمام حَسَن - عَلَيْهِ السَّلام - شد و در کوفه بماند. پس چون معاویه جان سپرد، أبو ثمامه به إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - نامه نوشت و چون

ص: 170


1- < در يوم الطَّفّ، «في» از قلم افتاده است. >
2- مناقب، 2/< 219 >
3- < در بعض منابع: «خیوان» ؛ در بعض منابع: «خیران». در بعض منابع: «حُبْران».>
4- < در بعض منابع: «نوف»؛ در بعض منابع: «نُون». >

مُسلِم بنِ عَقیل به کوفه آمد با او همراه شد و به فرمانِ مُسلِم أموال را از شیعیان دریافت می کرد و بدان اموال سلاح می خرید که در این کار بصیرت داشت آن سان که پیش تر گفتیم، مسلم او را به فرماندهی جَمَاعَتِ تمیم و هَمْدان گماشت و عُبَيْد الله را در کوشکش محاصره کردند. آن گاه که مردمان از گردِ مُسلِم پراگنده گشته او را تنها وانِهادَند، ابو ثمامه پنهان گردید ابنِ زیاد سخت به جستن وی بر آمد و أبو ثمامه نيز به سوي إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بیرون شد.» (1)

می گویم:

پیش از این گفته ایم که ابو ثمامه هنگام ظهر را به امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - ياد آورى کرد و آن حضرت - عَلَيْهِ السَّلام - در حقّ وی دعا فرمود که: ﴿جَعَلَكَ اللهُ مِنَ الْمُصَلِّينَ الذَّاكِرین!﴾ (یعنی: خدایت از نماز گزاران یاد آور قرار دهاد!)

طَبَری - چنان که گفتارش گذشت - کشته شُدَنِ أَبو ثُمامه را پیش از نماز ظهر گزارش كرده است، ليك علَى الظَّاهِرِ خِلافِ آن صحیح است، زيرا أبو ثمامه با إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - نماز گزارد و گفت: «يَا أَبَا عَبدِ اللَّهِ إِنِّى قَدْ هَمَمْتُ أَن أَلْحَقَ بِأَصحابي وَ كَرِهْتُ أَن أَتَخَلَّفَ وَ أَراكَ وَحِيدًا مِنْ أَهْلِكَ قَتِيلاً» (یعنی ای أَبا عَبدِ الله! آهنگ آن کرده ام که به یارانم بپیوندم و مرا ناگوارست که باز پس مانم و تو را تنها و باز مانده از خاندانت کشته ببینم)، و إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به وی فرمود: «تَقَدَّمْ فَإِنَّا لَاحِقُونَ بِكَ عَنْ سَاعَةٍ» (یعنی: پیش برو که ما نیز دمی دیگر به تو خواهیم پیوست) ابو ثمامه پیش رفت (2) < و پیکار کرد > و کشته شد. خدایش رَحْمَت كُناد!

شیخ < طوسی - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدوسیّ -> او را در زمرۀ یارانِ امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده است. (3)

ص: 171


1- إبصار العَين، 69 .
2- إبصار العَين، 70
3- رجال الطّوسى، 77.

فُضَيْل نیز او را یاد کرده و گفته است:

قُتِلَ مِنْ هَمْدَانَ: أَبو ثمَامَةَ عَمْرُو بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الصَّائِدِيُّ ، وَ كَانَ مِنْ أَصْحَابِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ؛ قَتَلَهُ قَيْسُ بنُ عَبْدِ اللَّهِ.» (1)

(یعنی:

از هَمْدان، أَبو ثُمامه عمر و بن عبد الله صائِدی کشته شد. وی از یارانِ أَمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - بود. قَيْس بن عَبدِ الله بكشتش.).

در زیارت نامه های ناحیه و رَجَبیّه بر وی درود فرستاده شده است. (2)

تَعَجُّب است از مُعاصری که گفته: در رجال شیخ نام وی بتضحيف «عمرو بن ثمامه» آمده است (3). حال آن که شیخ، با يك واسطه پس از «عمرو بن ثمامة»، این مرد را به نام و کنیه و تبارش یاد کرده و گفته است: «عمرو بن عبد الله الأنصاري يُكَنَّى أَبَا ثُمامة». بدين ترتیب تصحیف جایی ندارد.

[کُشته شُدَنِ نافع بن هلال]

< شَيْخ مُفيد - رَوَّحَ الله روحَه -> در ارشاد گفته است:

« بَرَزَ نافعُ بْنُ هِلَالٍ وَ هُوَ يَقُولُ:

أَنَا ابْنُ هِلَالٍ الْبَجَليّ *** أَنَا عَلَى دِينِ عَليّ

فَبَرَزَ إِلَيْهِ مُزاحِمُ بْنُ حُرَيْثٍ، فَقَالَ لَهُ: أَنَا عَلَى دِينِ عُثْمَانَ؛ فَقَالَ لَهُ نَافِعٌ : أَنَّتَ عَلَى دِينِ الشَّيْطَانِ، وَ حَمَلَ عَلَيْهِ فَقَتَلَهُ.» (4)

ص: 172


1- تُراثنا، ش 2 /156.
2- < سنج: بحار الأنوار، 73/45 و 340/98 >
3- أَنصار الْحُسَيْنِ <- عَلَيْهِ السَّلام - > ، 89
4- الإرشاد، 218.

(یعنی:

نافع بن هلال بن میدان رفت و می گفت:

أنا ابْنُ هِلال...

<یعنی:

من فرزندِ هِلالِ بَجَلى ام؛ من بر كيش على ام. >

پس مزاحم بنِ حُرَيْث به جنگ وی بیرون رفت و وی را گفت: من بر کیش عُثمان ام.

نافع او را گفت: تو بر کیش شیطانی و بر او حمله کرد و کشتش)

< قُطبُ المُحَدِّثين، ابن شهر آشوب سَرَوى - نَوَّرَ اللهُ مَرقَدَه - > در مناقب گفته است:

«ثُمَّ بَرَزَ نَافِعُ بْنُ هِلَالٍ الْبَجَلِيُّ قَائِلًا:

أَنَا الْغُلَامُ الْيَمَنِيُّ الْبَجَليّ *** دِينِي عَلَى دِينِ حُسَيْنِ بْنِ عَلِيّ

أَضْرِبُكُمْ ضَرْبَ غُلامٍ بَطَلِ *** وَ يَخْتِمُ اللهُ بِخَيْرٍ عَمَلِي

فَقَتَلَ اثْنَيْ عَشَرَ رَجُلًا، وَ رُوِيَ : سَبْعِينَ رَجُلًا» (1)

(یعنی:

سپس نافِع بنِ هِلالِ بَجَلی، گویان به میدان رفت:

أَنَا الْغُلامُ ...

<یعنی:

من جوانِ يَمَني بَجَلى ام. كيشِ من مُطابقِ كيشِ حُسَيْن بنِ علی است شما را چون جوانی دلآور زخم می زنم و خدای کردارم را ختم به خیر می فرماید. >.

پس دوازده مرد - و به قولی: هفتاد مرد - را بکشت.).

طَبَری گوید:

«كَانَ نَافِعُ بْنُ هِلَالٍ الْجَمَلِيُّ قَدْ كَتَبَ اسْمَهُ عَلَى أَفْوَاقِ نَبْلِهِ، فَجَعَلَ يَرْمِي بِها مُسَوَّمَةٌ (2) وَ

ص: 173


1- مناقب ، 219/2.
2- < در يوم الطّفّ: «مسمومة». >

هُوَ يَقُولُ:

أَنَا الْجَمَلي، أَنَا عَلَى دِينِ عَلِي

فَقَتَلَ اثْنَيْ عَشَرَ مِنْ أَصْحَابِ عُمَر بْنِ سَعْدٍ، سِوَى مَن جَرَحَ.

قَالَ [الرَّاوي ]: فَضُرِبَ حَتَّى كُسِرَتْ عَضُدَاهُ (1) و أُخِذَ أَسيرًا قَالَ [الرَّاوي]: فَأَخَذَهُ شَمِرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ وَ مَعَهُ أَصْحَابٌ لَهُ يَسُوقُونَ نَافِعًا حَتَّى أُتِيَ (2) بِهِ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ. فَقَالَ لَهُ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ: وَيْحَكَ يا نافِعُ مَا حَمَلَكَ عَلَى مَا صَنَعْتَ بِنَفْسِكَ؟ قَالَ: إِنَّ رَبِّي يَعْلَمُ مَا أَرَدتُ ؛ وَ الدِّمَاءُ تَسِيلُ عَلَى لِحْيَتِهِ وَ هُوَ يَقُولُ: وَ اللَّهِ لَقَدْ قَتَلْتُ مِنْكُم اثْنَيْ عَشَرَ سِوى مَنْ جَرَحْتُ، وَ ما أَلُومُ نَفْسِي عَلَى الْجُهْدِ وَ لَوْ بَقِيَتْ لي عَضُدٌ وَ ساعِدٌ مَا أَسَرْتُمُونِي !

فَقَالَ لَهُ شَمِرٌ: أَقْتُلْهُ أَصْلَحَكَ الله !؟ قَالَ : أَنتَ جِئْتَ بِهِ فَإِنْ شِئْتَ فَاقْتُلْهِ؛ فَانْتَضَى شَمِرٌ سَيْفَهُ، فَقالَ لَهُ نافِعٌ : أَما وَ اللهِ أَن لَوْ كُنْتَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ لَعَظْمَ عَلَيْكَ أَنْ تَلْقَى اللَّهَ بِدِمَائِنَا؛ فَالْحَمْدُ لِلهِ الَّذِي جَعَلَ مَنايَانَا عَلَى يَدَيْ شِرارِ خَلْقِهِ !؛ فَقَتَلَهُ . » (3)

(یعنی:

نافع بنِ هِلالِ جَمَلی نام خود را بر سوفار تیر هایش نوشته بود. این تیر های نشان دار را از گمان رها کردن گرفت و می گفت:

أنا الجملى ..

<یعنی:

من جَمَلى ام، من بركيش على ام. >

وی غیر از آنان که مجروحشان کرد دوازده تن از یارانِ عُمَر بن سعد را بکشت

راوی گفت: نافع ضربت خورد و دو بازویش شکست و به اسارت گرفتندش. راوی گفت: شَمِر او را بگرفت و یارانی به همراه داشت که نافع را پیش می راندند تا به نزدِ

ص: 174


1- < در یوم الطَّفّ: «عضده» .>
2- < در يوم الطَّفّ: «أوتي». >.
3- تاريخ الطّبَرى، 253/6.

عُمر بن سعد آوردندش.

عُمر بن سعد او را گفت وای بر تو! ای نافع! چه تو را بر آن داشت که با خود چنین کنی؟! نافع گفت: پروردگارم می داند آهنگ چه کردم. خون بر محاسنش روان بود و می گفت: به خدا قسم غیر از کسانی که مجروحشان کردم، دوازده تن از شما را بکشتم و خویش را بر این گیر و دار سرزنش نمی کنم، و اگر بازو و ساعدی می داشتم به اسارتم نمی گرفتید!

شَمِر، ابن سعد را گفت: خدایت صلاح ارزانی کُناد او را بکش! ابن سعد گفت: تو آوردی اش، اگر می خواهی بکشش شمر شمشیر از نیام برکشید. نافع او را گفت: هان! به خدا سوگند، اگر از مسلمانان بودی، بر تو گران می آمد که به هنگام دیدار خدای خون های ما را برگردن داشته باشی! پس سپاس و ستایش خدای راست که مرگ ما را بر دستِ بدترین آفریدگانش نهاد پس شَمِر او را بکشت.)

ابن نما گوید:

«خَرَجَ نافِعُ بْنُ هِلَالٍ الْمُرادِيُّ، فَبَرَزَ إِلَيْهِ وَاجِمُ بْنُ حُرَيْثٍ الرُّشْدِيُّ، فَتَطَاعَنا، فَقَتَلَ نَافِعٌ وَاجِمًا، فَقَالَ عَمْرُو بْنُ الْحَجَّاج: يا حَمْقَى أَتَدْرُونَ مَنْ تُقَاتِلُونَ مُبارَزَةً؟ فُرْسانَ الْمِصْرِ وَ قَوْمًا مُستَمِيتِينَ؛ فَصَاحَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ، فَرَجَعُوا إِلَى مَوَاقِفِهِمْ» (1)

(یعنی:

نافِع بنِ هِلالِ مُرادی بیرون شد و واجِم بنِ حُرَیثِ رُشدی به جنگ او رفت. با نیزه به یک دیگر حمله کردند و نافع واجم را بکشت عَمْرو بنِ حَجّاج گفت: ای گولان! آیا می دانید در این میدان با چه کسانی در پیکارید؟ یکّه تازان شهر و مردمانی دست از جان شسته پس عُمَر بن سعد بانگ زد و آنان به جایگاه های خود بازگشتند.).

فُضَيْل، نافع را یاد کرده و گفته است:

ص: 175


1- مثير الأحزان، 60.

« و قُتِلَ مِنْ مُرَادٍ، نافِعُ بنُ هِلَالٍ الْجَمَلِيُّ، وَ كانَ مِنْ أَصْحَابِ أَميرِ المُؤْمِنِينَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ.» (1)

(یعنی:

از قبیله مُراد، نافع بن هلالِ جَمَلی کشته شد و او از یارانِ أَميرِمؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - بود)

شَيْخ < طوسی - قُدِّسَ سِرُّهُ القُدّوسیّ -> نیز او را به عنوان «نافع بن هلال الجملی» در زُمرۀ یارانِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده است (2)

در دو زیارت نامۀ رَجَبیّه و ناحیه بر وی درود فرستاده شده و در دومی، وی «البجلی المرادى» خوانده شده است. (3)

صحیح نام و تبار وی « نافع بن هلال جملی» است و «بجلی» که در بعض منابع پیش گفته آمده، تصحیف است و بس .گاه نیز میان نام وی و پدرش خلط کرده و گفته اند: هلال بن نافع بجلی - آن سان که علامه مجلسی (رحمة الله علیه) از مَقْتَلِ مُحَمَّد بْنِ أَبِي طَالِب نقل کرده است.(4) گاه نیز «نافع» به «حجّاج» تصحیف گردیده است و گفته اند: «هلال بن حجّاج - آن سان که < شَيْخ > صدوق در امالی اش گفته (5). باری، بنا بر آن چه گزارش کردیم، شخصیّت، واحد است و صحیح نام و تبارش همانست که یاد نمودیم؛ و جز آن، تصحیف یا غلط است.

نافع مهتری ارجمند و بُزُرگوار و دلیر بود و خوانا و نویسا (6) و از ناقلانِ حدیث. وی از یاران امیر مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام بوده، در معیّت امیر مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - در نبرد های -

ص: 176


1- تُراثنا، ش 154/2.
2- مثير الأحزان، 80.
3- < نگر: بحار الأنوار، 340/98، و: 71/45. >
4- بحار الانوار، 198/10، و 27/45.
5- أمالی، مجلس سی ام، 137.
6- < یا قاری و دبیر >

سه گانه او در عراق حضور یافته بود < در این زمان نیز > به سوي إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام بیرون شد و در راه به آن حضرت رسید.

خوش دارم این جا رخدادی را که طبری گزارش کرده است، و از آن، پر دلی نافع و مقام و منزلتش نزدِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - هویدا می گردد یاد کنم و آن را ختام مقتل نافع سازم.

طبری در تاریخ خود گفته است:

« وَ لَمَّا اشْتَدَّ عَلَى الْحُسَيْنِ و أَصْحَابِهِ الْعَطَشُ، دَعَا الْعَبَّاسَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ أَخَاهُ، فَبَعَثَهُ فِي ثَلاثِينَ فارِسًا و عِشْرِينَ رَاجِلًا، وَ بَعَثَ مَعَهُمْ بِعِشْرِينَ قِرْبَةً، فَجَاوُوا حَتَّى دَنَوْا مِنَ الْمَاءِ لَيْلًا، وَ اسْتَقْدَمَ أَمَامَهُمْ بِاللُّواءِ نَافِعُ بْنُ هِلالِ الْجَمَلِيُّ، فَقَالَ عَمْرُو بْنُ الْحَجَّاجِ الزُّبَيْدِيُّ: مَنِ الرَّجُلُ؟ فَجِيء ! مَا جَاءَ بِكَ؟ قَالَ: جِئْنَا نَشْرَبُ مِنْ هَذَا الْمَاءِ الَّذِي حَلَّأتُمُونَا عَنْه قَالَ: فَاشْرَبْ هَنيئًا! قال: لا و اللهِ لَا أَشْرَبُ مِنْهُ قَطْرَةً وَ حُسَيْنُ عَطْشَانُ وَ مَنْ تَرَى مِنْ أَصْحَابِهِ، فَطَلَعوا عَلَيْهِ، فَقَالَ: لَا سَبِيلَ إِلَى سَقي هَؤُلَاء! إِنَّما وُضِعْنَا بِهَذَا الْمَكَانِ لِنَمْنَعَهُمُ الْمَاءَ! فَلَمّا دَنَا مِنْه أَصْحَابُهُ، قَالَ لِرِجَالِهِ: إِمْلَؤُوا قِرَبَكُمْ، فَشَدَّ الرَّجَّالَة فَمَلَؤُوا قِرَبَهُمْ. وَ ثَارَ إِلَيْهِمْ عَمْرُو بْنَ الْحَجَّاج وَ أَصْحَابُهُ، فَحَمَلَ عَلَيْهِمُ الْعَبَاسُ بْنُ عَليٍّ وَ نافِعُ بْنُ هِلَالٍ فَكَفُّوهُمْ ثُمَّ انْصَرَفُوا إِلَى رِحَالِهِمْ ، فَقَالُوا: امْضُوا وَ وَقَفُوا دُونَهُمْ؛ فَعَطَفَ عَلَيْهِمْ عَمْرُو بْنُ الْحَجَّاجِ وَ أَصْحَابُهُ وَ اطَّرَدوا قَلِيلًا، ثُمَّ إِنَّ رَجُلًا < مِنْ > صُدَاءٍ طُعِنَ مِن أَصْحَابِ عَمْرِو بْنِ الْحَجّاجِ، طَعَنَهُ نافِعُ بْنُ هِلَالٍ، فَظَنَّ أَنَّهَا لَيْسَتْ بِشَيْءٍ ، ثُمَّ إِنَّهَا انْتَقَضَتْ بَعْدَ ذَلِكَ، فَمَاتَ مِنْهَا، وَ جَاءَ أَصْحَابُ الْحُسَيْن بِالْقِرَب فَأَدْخَلُوهَا عَلَيْهِ.» (1)

(یعنی:

چون تشنگی بر حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > و یارانش سخت گرفت، آن حضرت

ص: 177


1- تاريخ الطّبرى، 234/6.

برادر خویش عَبّاس بنِ عَليّ بن أبى طالب را بخواند و او را با سی سوار و بیست پیاده روانه ساخت و با ایشان بیست مشك همراه کرد شب هنگام آمدند تا به آب نزديك شدند. نافع بنِ هِلالِ جَمَلی با درفش پیشاپیش ایشان می رفت. عَمْرو بنِ حَجّاجِ زُبَيْدی گفت: این مرد کیست؟! پیش آی!(1) برای چه آمده ای؟ گفت: آمده ایم تا از این آب که ما را از آن باز داشته اید بنوشیم. گفت: بنوش! گوارایت باد! نافع گفت: نه به خدا، در حالی که حُسَيْن و این یارانش که می بینی تشنه اند قطره ای از آن نمی نوشم. پس بر او پدیدار شدند. او گفت: آب دادن به اینان ممکن نیست. ما را از برای همین این جا گماشته اند تا اینان را از آب باز داریم پس چون یارانِ نافع به نزدیکی وی رسیدند، پیادگانش را گفت: مشک هاتان را پُر کنید پیادگان شتافتند و مشک هاشان را پُر کردند. عمرو بن حَجّاج و یارانش آهنگ ایشان کرده برجستند که عَبّاس بنِ عَلی و نافع بن هلال بر آنان حمله آوردند و بازشان داشتند. و سپس به جانب رخت و بارشان (2) بازگشتند و گفتند: بروید! و خود پس پشتشان بایستادند عَمْرو بن حَجّاج و یارانش باز بر آنان یورش بردند و لختی تعقیبشان کردند. در این میان مردی از قبیلۀ صُداء، از یارانِ عَمْرو بنِ حَجّاج، زخمِ نیزه یافت و نافع بن هلال او را به نیزه زخم زده بود مرد گمان برد زَخم مهمّی نیست، ليك جراحتش عود کرد و به همان رنجوری بمُرد. باری، أَصحابِ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - >

ص: 178


1- < «فجیء ( فجی)» را که در متنِ تاریخ طبری آمده است و ما این گونه ترجمه کردیم، بعض معاصران (نگر: الصَّحيح مِن مَقتَل سَيّدِ الشُّهَداءِ و أَصحابِه - عَلَيْهِمُ السَّلام - ، الرّى شهرى و...، ص 614، هامش) عبارتی مخدوش و مُحَرَّف قَلَم داده اند؛ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِالصَّواب. زنده یاد پاینده نیز در ترجمه تاریخ طبرى ( أساطير ، 3006/7)، ترجمۀ «فجیء» را از قلم انداخته است. >
2- < این ترجمه بر بنیاد آن است که مانندِ ضبطِ يَوم الطَّفّ و متنِ تاریخ طبری، «رحالهم» بخوانیم. ليك حدس من آن است که «حالهم» ، تصحیفِ «رِجالِهِم» باشد؛ یعنی: مردانشان؛ یا: یارانشان / يا: پیادگانشان. و این گویا پذیرفتنی تر و شاینده تر می نماید - وَ الْعِلْمُ عِنْدَ الله. >

با مشک ها آمدند و مشک ها را نزد آن حضرت آوردند)

[کشته شُدَنِ عَبد اللهِ غِفاری و عَبد الرَّحْمَن غِفاری پسرانِ عَزْرَه]

< قُطب المُحَدِّثين، ابن شهر آشوبِ > سَرَوی (رحمة الله علیه) عبد الله را در زمرۀ شهیدان حملۀ نَخُست یاد کرده است و ما آن جا و عده کردیم نَقدِ حال وی را این جا و به همراه نَقدِ حالِ برادرش عبد الرحمن مذکور داریم؛ پس می گوییم:

طَبَری گفته است:

«فَلَمّا رَأَى أَصْحَابُ الْحُسَيْنِ أَنَّهُمْ قَدْ كَثِرُوا و أَنَّهُمْ لَا يَقْدِرُونَ عَلَى أَن يَمْنَعُوا حُسَيْنًا وَ لَا أَنَّفُسَهُمْ، تَنافَسُوا فِي أَن يُقْتَلُوا بَيْنَ يَدَيْهِ. فَجَاءَهُ عَبْدُ اللَّهِ وَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ ابْنَا عَزْرَةَ الْغِفَارِيَّانِ، فَقَالَا: يا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ! عَلَيْكَ السَّلَامُ! حَازَنَا الْعَدُوُّ إِلَيْكَ، فَأَحْبَيْنَا أَن نُقْتَلَ بَيْنَ يَدَيْكَ، نَمْنَعُكَ وَ نَدْفَعُ عَنْكَ، قَالَ: مَرْحَبًا بِكُمَا أَدْنُوا مِنِّي ، فَدَنَوَا مِنْهُ، فَجَعَلَا يُقَاتِلَانِ قَرِيبًا مِنْهُ وَأَحَدُهُما يَقُولُ:

قَدْ عَلِمَتْ حَقًّا بَنُو غِفَارِ *** وَ خِنْدِفٌ بَعْدَ بَنِي نِزَارِ

لنَضْرِبَنَّ (1) مَعْشَرَ الفُجَّارِ *** بِكُلِّ عَضبٍ صَارِمِ بَتّارِ

يا قَوْمُ ذُودُوا عَنْ بَنِي الْأَحْرَارِ *** بِالْمَشْرَفِي (2) وَ القَنَا الْخَطَّارِ» (3)

(یعنی:

چون يارانِ حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > دیدند که دشمنان از بسیاری و انبوهی بر ایشان چیره شده اند و اینان چه از امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - و چه از خود نمی توانند دفاع کنند، در آن که پیش روی آن حضرت کشته شوند بر یک دیگر پیشی می جُستند. عبد الله و

: 179


1- < در يوم الطَّفِّ: «لَنَصْرِينَ». >
2- < در يوم الطَّفّ: «بالمُشرِفيّ» >
3- تاريخ الطّبری، 253/6

عَبدُ الرَّحمَنِ غِفاری پسرانِ عَزْرَه آمدند و گفتند: ای ابا عبد الله! درود بر تو باد! دشمن، ما را در میان گرفته به سوی تو می آید. دوست داشتیم پیش روی تو کشته شویم؛ دشمنان را از تو باز داریم و از تو دفاع نماییم فرمود خوش آمدید نزديك من آييد. نزديكِ آن حضرت رفتند و در قُربِ وی کار زار در پیوستند. یکی شان می گفت:

قَدْ عَلِمَتْ ...

< یعنی: بنی غفار و بنی نزار و نیز جَماعتِ خِنْدِف براستی دانسته اند که ما گروه پلیدکاران را به تیغ های تیز برّان جانانه زَخم می زنیم ای جماعت! با شمشیر آبدار و نیزه بیقرار از آزاد زادگان دفاع کنید. >.).

این نما می گوید:

«فَقَاتَلا حَتَّى قُتِلَا - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِمَا . » (1)

(یعنی:

کار زار در پیوستند تا هر دو کشته شدند - مهر خدای بر آنان باد!).

در بحار به نقل از مَقْتَلِ مُحَمَّد بن أَبي طالب آمده است:

«ثُمَّ جَاءَهُ عَبْدُ اللَّهِ وَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ الْعِفَارِيَّانِ، فَقَالَا: يا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ! السَّلامُ عَلَيْكَ ! إِنَّهُ جِئْنَا لِنُقْتَلَ بَيْنَ (2) يَدَيْكَ وَ نَدْفَعُ عَنْكَ؛ فقالَ : مَرْحَبًا بِكُمَا أَدْنُوا (3) مِنِّي ؛ فَدَنَوَا مِنْهُ وَهُما يَبْكِيانِ، فَقَالَ: يَا ابْنَى أَخِي! مَا يُبكيكُمَا؟ فَوَاللَّهِ إِنِّي لَأَرجُوا أَن تَكُونَا بَعْدَ سَاعَةٍ قَرِيرَى الْعَيْنِ ؛ فَقَالَا: جَعَلَنَا اللهُ فِداكَ! وَ اللَّهِ مَا عَلَى أَنْفُسِنَا نَبْكِي ، وَلَكِن نَبكِي عَلَيْكَ، نَراكَ قَدْ أُحِيطَ بِكَ وَ لَا نَقْدِرُ عَلَى (4) أَن نَنْفَعَكَ، فَقَالَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : جَزَاكُمَا (5) الله - يا ابْنَيْ أَخِي ! - بِوَجْدِكُما (6) مِنْ ذلِكَ وَ مُواسَاتِكُمَا إِيَّايَ بِأَنْفُسِكُمَا أَحْسَنَ جَزَاءِ الْمُتَّقِينَ!؛ ثُمَّ اسْتَقْدَمَا وَ قالَا: السَّلَامُ عَلَيْكَ

ص: 180


1- مثير الأحزان، 58.
2- < در يوم الطَّفّ: «بن». >.
3- < در يوم الطَّفِّ: «أدنوا». >
4- < در يوم الطَّفِّ: «عى». >
5- < در يوم الطَّفّ: «جزاكم». >
6- < در يوم الطَّفّ: «بوجودكما». >.

يَابْنَ رَسُولِ الله !؛ فَقَالَ : وَ عَلَيْكُمَا السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُهُ! فَقَاتَلَا حَتَّى قُتِلَا.» (1)

(یعنی:

آن گاه عبدالله غفاری و عَبدُ الرَّحْمَنِ غِفاری به سُراغ آن حضرت آمدند و گفتند: ای أَبا عبد الله! درود بر تو باد! ما آمده ایم تا پیش روی تو کشته شویم و از تو دفاع کنیم. فرمود: خوش آمدید نزديكِ من آیید گریان نزدیک آن حضرت رفتند. فرمود: ای پسران برادرم! چه چیز می گریاندتان؟! به خدا که من امید می بَرَم ساعتی دیگر خوشدل (2) باشید. آن دو گفتند: خدایمان فدایت گرداناد! به خدا که بر خویش نمی گرییم، بلکه بر تو می گرییم، میبینیم که در میانت گرفته اند و سودی به تو نمی توانیم رسانيد. إمام - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: ای پسران برادرم! خدایتان بر اندوهی که از این حال دارید و این

ص: 181


1- بحار الأنوار، 199/10، و 45 /29.
2- < تعبیری که در متن به کار رفته «قريرَ الْعَيْن» است. واژۀ «قُرّ»، به معنای سَردی و خنکی و بُرودَت و نقطه مقابل «حرّ» و «سخونة» است. در فرهنگ عربی این باور بود که اشكِ ناشی از شادمانی سرد است و اشک ناشی از اندوه، گرم زین روی، وقتی به خُنکی چشم کسی اشارت می کردند کنایه از شادمانی و شرور و فرحناکی او بود، و اشارت به گرمی و حرارتِ چشم کنایه از اندوه و داغ دیدگی و رنجوری. «قُرَّةُ «العين»، در اصل، بُرودتِ چشم است که بکنایت از شادمانی و خوش دلی و دست یابی به مطلوب و مقصود حکایت می کند و ترجمه آن به روشنی چشم، در واقع، ترجمه يك كناية عربى است به يك کنایه فارسی «قرير العَيْن» هم کسی است که این بُرودَت در دیده اش حاصل می آید، و به بیانی روشن تر، خوش دل و شادان و خُرَّم و کامیاب می گردد. نقطه مقابل «قرير العَيْن»، «سَخين العَيْن» است و مقصود از آن کسی است که در خوف و نگرانی سخت به سر می برد؛ و از همین جای نیز هست که در مقامِ نفرین گویند: أَسْخَنَ اللهُ عَيْنَهُ! در این باره، نگر: مرآة العقول، 201/14؛ و تاج العروس، ط. علی شیری، 379/7، و 274/18؛ و: روض الجنان و روح الجنانِ شيخ أبو الفتوح رازی، ط. آستان قدس، 14 /291. >

که با جانِ خویشتن یاری و غم خواری من می کنید بهترین پاداش پارسایان دهاد! پس آن دو پیش رفتند و گفتند: درود بر تو باد! ای فرزند رسول خدا! آن حضرت هم فرمود: و درود و مهر خدای و برکاتش بر شما باد! هردوان کار زار دَر پیوستند تا کشته شدند.)

می گویم:

این سخنان را طبری در ماجرای کشته شدن دو جابری - که پس از این می آید - گزارش کرده و گویا گزارش وی درست است.

< شَيْخِ > صدوق (رحمة الله علیه) در امالی اش (1) تنها عبد الله را یاد کرده و از عبد الرَّحمن سخنی به میان نیاورده است.

< عَلّامه > مجلسی - قُدِّسَ سِرُّه - در بحار (2) عبدالرَّحمن را یاد کرده و مُتَعَرِّضِ عبدالله نشده است.

شَيْخ < طوسى - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدوسیّ > هر دو را در زمرۀ أَصحاب إمام حُسَيْن عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده است (3). در زیارت نامه های ناحیه و رَجَبیّه نیز بر هر دو درود فرستاده شده است.(4)

عبد الله غفاری و عبدالرَّحمنِ غِفاری، از أَشراف و دلاورانِ کوفه و از زُمرۀ دوست داران اهل بیت در این شهر بودند. نیاشان، حراق، از أَصحابِ أَميرِ مؤمنان - عَلَيْهِ السّلام - بود و در پیکار های سه گانۀ آن حضرت در معیّت او کار زار کرد.

گویا - چنان که پیش تر به نقل از رجال شیخ < طوسی > و تاریخ طبری آمد، و بر خلاف آن چه علّامه مامقانی (5) و < شَيْخ مُحَمَّدِ > سَماوی (6) و < شَيْخ ذبیح اللهِ >

ص: 182


1- أَمالي ي صدوق، مجلس سي ام، 136.
2- بحار الأنوار، 198/10، و 28/45.
3- رجال الطّوسى، 77.
4- < سنج: بحار الأنوار، 71/45؛ و: 340/98. >
5- تنقيح المقال، 198/2
6- إبصار العَين، 104 .

مَحَلَّاتى (1) (قَدَّسَ اللهُ أَشرارَهُم) آورده اند - ، نام پدر این دو شهید «عزرة» بوده است.

[کشته شُدَنِ سَيْف بنِ حارِث بن سُرَيعِ جابرى و مالك بن عبد بن سریع جابری]

پور <= جریر طبری> گفته است:

«وَ جَاءَ الْفَتَيَانِ الْجَابِرِيَّانِ: سَيْفُ بْنُ الْحَارِثِ بْنِ سُرَيْعٍ وَ مَالِكُ بْنُ عَبْدِ بْنِ سُرَيْعٍ، وَ هُمَا ابْنَا عَمّ و أَخَوَانِ لِأُمَّ، فَأَتَيَا حُسَيْنًا فَدَنَوَا مِنْهُ وَ هُمَا يَبْكِيانِ، فَقَالَ: أَي ابْنَيْ أَخِي! مَا يُبْكِيكُما؟ فَوَ اللَّهِ إِنِّي لَأَرْجُو أَنْ تَكُونَا عَنْ سَاعَةٍ قَرِيرَيْ عَيْنٍ، قَالَا: جَعَلْنَا اللَّهُ فِدَاكَ! لَا وَ اللَّهِ مَا عَلَى أَنْفُسِنَا نَبْكِي وَ لَكِنَّا نَبْكِي عَلَيْكَ، نَراكَ قَدْ أُحِيطَ بِكَ وَ لَا نَقْدِرُ عَلَى أَن نَمْنَعَكَ؛ فَقَالَ: جَزَاكُمَا الله - يَا ابْنَيْ أخي.! - بِوَجْدِكُمَا مِنْ ذلِكَ وَ مُواسَاتِكُمَا إيَّايَ بِأَنْفُسِكُمَا أَحْسَنَ جَزَاءِ الْمُتَّقِينَ!» (2)

(یعنی:

دو جوان جابری، سَيْف بنِ حارِث بنِ سُرَيْع و مالِك بنِ عَبْدِ بنِ سُرِيع - كه < از جانبِ پدر >، پسر عمو بودند و از جانب مادر برادر - بیامدند و به حضورِ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > رسیده گریان نزديك شدند. فرمود: ای پسران برادرم! چه چیز می گریاندتان؟! به خدا که من اُمید می بَرَم ساعتی دیگر خوش دل (3) باشید. گفتند: خدایمان فدایت گرداناد! نه، به خدا که بر خویش نمی گرییم، بلکه بر تو می گرییم، می بینیم که در میانت گرفته اند و ما نمی توانیم از تو دفاع کنیم امام فرمود: ای پسران برادرم! خدایتان بر

ص: 183


1- فرسان الهيجاء، 233/1 و 243.
2- تاريخ الطَّبَرَى، 6 /253.
3- در متن: «قَرِيرَيْ عَيْنٍ». پیش از این، دربارۀ تعبیر «قریر العین که در اینجا نیز مطمح نظر است، بشرح سخن گفتیم. >

اندوهی که از این حال دارید و این که با جان خویشتن یاری و غم خواری من می کُنید، بهترین پاداش پارسایان دهاد!)

و پس از چند سطر گفته:

(اسْتَقْدَمَ الْفَتَيَانِ الْجَابِرِيَّانِ، يَلْتَفِتَانِ إِلَى حُسَيْنِ، وَ يَقُولَانِ : السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ الله ؛ فَقَالَ: وَ عَلَيْكُمَا السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللهِ؛ فَقَاتَلَا حَتَّى قُتِلَا.» (1)

(یعنی:

آن دو جوان جابری پیش رفتند. روی با حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > داشتند و می گفتند: درود بر تو باد! ای فرزند رسولِ خدا! آن حضرت هم فرمود: و درود و مهر خدای بر شما باد هردوان کار زار دَر پیوستند تا کشته شدند)

می گویم:

چنان که پوشیده نیست گویا این دو همانِ سَيْفِ جابری و مالِكِ جابری اند، و بنا بر این دوباره یادکردنشان و جهی ندارد.

این نما گفته است:

«تَقَدَّمَ سَيْفُ بْنُ أَبِي الْحَارِثِ بْنِ سُرَيْعٍ و مالِكُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُرَيْعِ الْجَابِرِيَّانِ - بَطْنٌ مِنْ هَمْدَانَ، يُقالُ لَهُم : بَنُو جابِرٍ - ، أَمامَ الْحُسَيْنِ، ثُمَّ الْتَقَيَا (2) فَقَالَا: عَلَيْكَ السَّلَامُ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ!؛ فَقَالَ: وَ عَلَيْكُمَا السَّلَامُ!؛ ثُمَّ قاتَلَا حَتَّى قُتِلَا. (3)

(یعنی:

سَيْف بنِ أبى الحارِثِ بنِ سُرَيْعِ جابرى و مالِك بنِ عَبدِ الله بنِ سُرَيْعِ جابری، از تیره ای از

ص: 184


1- تاريخ الطّبری، 254/6.
2- < جای این گمانه زنی هست که «التقیا»، تصحیف «التفتا» باشد؛ بویژه با توجّه به آن عبارت «... يَلْتَفِتَانِ إِلَى الحُسَيْنِ ...» که لختی پیش از تاریخ طبری نقل گردید. >
3- مثير الأحزان، 66

هَمْدان که ایشان را «بنی جابر» خوانند، آمدند جلوِ حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - >. آن گاه کنار یک دیگر جای گرفتند و گفتند: درود بر تو! ای فرزند رسول خدا! آن حضرت هم فرمود و درود بر شما باد هَردوان کارزار دَر پیوستند تا کشته شدند.)

< عَلّامه > مجلسی - قُدِّسَ سِرُّهُ الشَّريف - در بحار (1)، گفتارِ ابنِ نَماي حلّى - قَدَّسَ الله روحه - را نقل کرده است.

می گویم:

این دو شهید را فُضَيْل نیز در تسمیه (2) یاد کرده است. در زیارت نامۀ رَجَبیّه بر سَيْف درود فرستاده شده ولی در زیارت نامۀ ناحیه بتصحیف به عنوان «شبیب بن حارث» آمده است. (3) بر مالك در زیارت نامۀ ناحیه درود فرستاده شده و در زیارت نامۀ رَجَبیّه به عنوانِ « مالك بن عبدالله الجابری» ذکر گردیده است. (4)

علّامه مامقانی (رحمة الله علیه) «مالك بن سریع» را که در رجال شیخ < طوسی - قُدِّسَ سِرُّهُ الْقُدّوسيّ - > در زمرۀ أَصحابِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - مذکورست (5) ، بر شخص مورد نظر ما در این مقام تطبیق فرموده و اگرچه این تطبیق به خودی خود بعید نیست، دلیلی برای اثباتش نداریم و در سخن خودِ آن مرحوم نیز دلیلی ذکر نشده است. به گفتار عَلّامه مامقانی در این باب مراجعه فرمایید (6)

[کشته شُدَنِ حَنظَلَة بن أَسعَدِ شِبامي]

«وَ جَاءَ حَنْظَلَةُ بْنُ أَسْعَدَ الشَّبامِيّ، فَقامَ بَيْنَ يَدَيِ الْحُسَيْنِ، فَأَخَذَ يُنَادِي: ﴿ يَا قَوْمِ إِنِّي

ص: 185


1- بحار الأنوار، 199/10 ، و 31/45.
2- تُراثنا، ش 156/2.
3- < مقایسه فرمایید با: بحار الانوار، 73/45، و: 340/98. >
4- < مقایسه فرمایید با: بحار الانوار، 73/45، و: 340/98. >
5- رجال الطّوسى، 80.
6- تنقيح المقال، 49/3.

أَخَافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزَابِ * مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عَادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِمْ، وَ مَا اللهُ يُريدُ ظُلْمًا لِلْعِبادِ * وَ (1) يَا قَوْمِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنَادِ * يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ مَا لَكُم مِنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ﴾ يا قَوْم ! لَا تَقْتُلُوا حُسَيْنًا ﴿ فَيُسْحِتَكُمْ﴾ اللهُ ﴿ بِعَذَابٍ وَ قَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَى﴾ .

فقالَ لَهُ حُسَيْنُ: يَا ابْنَ أَسْعَدَ، رَحِمَكَ اللَّهُ! إِنَّهُمْ قَدِ اسْتَوْجَبُوا الْعَذَابَ حِينَ رَدُّوا عَلَيْكَ مَا دَعَوْتَهُمْ إِلَيْهِ مِنَ الْحَقِّ وَ نَهَضُوا إِلَيْكَ لِيَسْتَبِيحُوكَ وَ أَصْحَابَكَ ، فَكَيْفَ بِهِمُ الآنَ - وَ قَدْ قَتَلُوا إخْوَانَكَ الصَّالِحِين ؟!

قَالَ: صَدَقْتَ ، جُعِلْتُ فِداكَ! أَنتَ أَفْقَهُ مِنِّي وَ أَحَقُّ بِذلِكَ؛ أَفَلَا نَرُوحُ إِلَى الْآخِرَةِ وَ تَلْحَقُ بِإِخْوَانِنَا؟

فَقَالَ: رُحْ إِلَى خَيْرِ مِنَ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا وَ إِلَى مُلْكٍ لَا يَبْلَى.

فَقَالَ: السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ الله ؛ صَلَّى اللهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ وَ عَرَّفَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكَ فی جنَّته.

فَقَالَ: آمين آمين

فَاسْتَقْدَمَ فَقَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ .»(2)

(یعنی:

حَنْظَلَة بن أَسْعَدِ شِبامی بیامد و پیشِ رویِ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > بايستاد و آواز دادن گرفت: «ای قومِ من! من از همانند روزگار آن گروه ها <يِ مُشرِك > بر شما بیمناکم * چونان کارِ قومِ نوح و عاد و ثمود و کسانی که پس از ایشان بودند؛ و خدای آهنگ ستم بر بندگان ندارد * و ای قوم من! من از روز فریاد خوانی بر شما بیمناکم * روزی که پشت کرده می گریزید؛ هیچ چیز از خدای نگاه نمی داردتان؛ و هر که را خدای

ص: 186


1- < در يوم الطَّفّ، «و» از قلم افتاده است. >
2- تاريخ الطَّبرى، 254/6.

گُمراه گرداند او را رهنمایی نیست» ای جَماعَت ! حُسَيْن را مکشید «که» خدای «به عذابی ریشه کن می کندتان؛ و هر که دروغ بافد ناکام ماند».

حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > او را گفت: ای پور أسعد! خدای بر تو مِهر ورزاد! اینان همان وقت مُستوجب عذاب گردیدند که آن حق را که ایشان را بدان فرا خواندی از تو نپذیرفته رد کردند و آهنگ تو نمودند تا دمار از تو و یارانت بر آرند، تا چه رسد به اکنونشان که برادران شایسته ات را نیز گشته اند ؟!

گفت: راست گفتی، جانم بفدایت! تو از من دین شناس تری و به دین شناسی سزاوارتر. آیا رهسپار سرای دیگر نشویم و به برادرانمان نپیوندیم؟

آن حضرت فرمود: رهسپار شو به سوی به از این جهان و هر آن چه در آن است، و به سوی ملکی که نمی فرساید.

او گفت: درود بر تو باد ای أَبا عَبدِ الله !؛ خدای بر تو و بر خاندانت آفرین خواناد! و در بهشت خویش میان ما و تو جُدائی مَيَفگناد ! (1)

آن حضرت فرمود: ایدون باد، ایدون باد!

پس او پیش رفت و کارزار دَر پیوست تا کشته شد)

در مثير الأخزان آمده است:

« وَ جاءَ حَنْظَلَةُ بْنُ أَسْعَدَ الشَّبَامِيُّ، فَوَقَفَ بَيْنَ يَدَيِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، يَقِيهِ الرِّمَاحَ وَ السّهَامَ وَ السُّيُوفَ بِوَجْهِهِ وَ نَحْرِهِ، ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، فَقَالَ : أَفَلا نَروحُ إِلَى رَبِّنَا وَ نَلْحَقُ ؟ فَقَالَ: رُحْ إِلَى مَا هُوَ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا.

فَقَاتَلَ قِتَالَ الشُّجْعَانِ وَ صَبَرَ عَلَى مَضَضِ الطَّعَانِ، حَتَّى قُتِلَ وَ أَلْحَقَهُ اللهُ بِدَارِ الرّضْوَانِ.» (2)

ص: 187


1- <یا (شاید به تعبیری امینانه تر ) و ما را با تو در بهشت خویش آشنائی و پیوستگی دهاد! >
2- مثیر الاحزان، 65.

(یعنی:

حَنْظَلَة بن أَسعَدِ شِبامی بیامد، پیش رویِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بایستاد و به روی و گلوی خویش از رسیدن نیزه ها و تیر ها و تیغ ها به آن حضرت مانع می آمد. آن گاه روی به حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - کرده گفت: آیا به سوی پروردگارمان رهسپار نشویم و بدو نپیوندیم؟ آن حضرت فرمود: رهسپار شو به سوی آن چه از این جهان و هر چه در آن هست تو را بهتر است.

پس مرد، کار زاری دلیرانه در پیوست و بر شکنج و رنج نیزه ها شکیبید، تا کشته شد و خدایش به سَرایِ رِضوان دَر رَسانید.).

می گویم:

شَيْخِ مُفید او را به عنوانِ «حنظلة بن سعد الشّبامی» (1) یاد کرده است و سیّد بن طاوس به عنوان «حنظلة أسعد الشّامى» (2) و < عَلّامه> مجلسی به عنوان < حنظلة بن سعد الشّامى» (3). ليك صحیح نام پدر و نسبتِ وی همان « حنظلة بن أسعد الشّبامی» است که به نقل از طَبَری بیامد شیخ < طوسى - قُدِسَ سِرُّهُ القُدّوسى -> او را به همین گونه در زمرۀ أَصحابِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده (4) و فُضَيْل نیز همین طور در تسمیه آورده است (5). در زیارت نامه های ناحیه و رَجَبیّه نیز بر وی درود فرستاده شده است (6)

وی حَنْظَلَة بن أسعد بن شبام بنِ عَبد الله بنِ أَسعَد بنِ حَاشِد بنِ هَمْدَانِ هَمْداني شبامى عَبدالله است؛ و بنی شبام، تیره ای از هَمْدان اند حَنْظَلَة بزرگی از بزرگان شیعه و دلاور و قاری بود. او را پسری بود به نام علی که در تاریخ از وی سخن رفته است.

ص: 188


1- الإرشاد، 219.
2- اللُّهوف، 47.
3- بحار الأنوار، 197/10 ، و 23/45.
4- رجال الطّوسى ، 73
5- تُراثُنا، ش 2 /156.
6- < سنج: بحار الأنوار، 73/45، و: 340/98. >

[کشته شُدَنِ شَوْذَب وِلامَندِ شاکر]

«جاءَ عَابِسُ بْنُ أَبِي شَبِيبٍ الشَّاكِرِيُّ وَ مَعَهُ شَوْذَبٌ مَوْلَى شَاكِرٍ، فَقَالَ: يَا شَوْذَب! مَا فِي نَفْسِكَ أَن تَصْنَعَ ؟ قَالَ: مَا أَصْنَعُ ؟! أَقَاتِلُ مَعَكَ دُونَ ابْنِ بِنْتِ رَسُولِ الله - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آلِه] سَلَّم - حَتَّى أَقْتَلَ، قَالَ: ذَلِكَ الظَّنُّ بِك [أمّا (1) لا] (2) فَتَقَدَّمْ بَيْنَ يَدَى أَبِي عَبْدِ اللهِ، حَتَّى يَحْتَسِبَكَ كَمَا احْتَسَبَ غَيْرَكَ مِنْ أَصْحَابِهِ، وَ حَتَّى أَحْتَسِبَكَ أَنَا، فَإِنَّهُ لَوْ كَانَ مَعِيَ السَّاعَةَ أَحَدٌ أَنَا أَوْلَى بِهِ مِنِّي بِك لَسَرَّنِي أَن يَتَقَدَّمَ بَيْنَ يَدَيَّ حَتَّى أَحْتَسِبَهُ، فَإِنَّ هَذَا يَوْمٌ يَنبَغِي لَنَا أَن نَطْلُبَ الْأَجْرَ فِيهِ بِكُلِ مَا قَدَرْنَا عَلَيْهِ، فَإِنَّهُ لَا عَمَلَ بَعْدَ الْيَوْمِ وَ إِنَّما هُوَ الْحِسَابُ.

قَالَ: فَتَقَدَّمَ، فَسَلَّمَ عَلَى الْحُسَيْنِ، ثُمَّ مَضَى فَقاتَلَ حَتَّى قُتِلَ.» (3)

(یعنی:

عابس بن أبي شبیب شاکری بیامد و شوذب، ولامند شاکر، با وی بود. گفت: ای شوذَب! در دل داری چه کنی؟ گفت: چه کنم؟! به همراه تو در راه پور دختِ رسولِ خدا - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم - کار زار دَر می پیوندم تا کشته شوم. عابس گفت: همین گمان به تو می رفت؛ ليك اكنون پیش روی ابا عبد الله رو، تا چنان که به مصیبت دیگر یارانش مأجور گردید، به مصیبت تو نیز مأجور باشد؛ و تا من نیز به مصیبتِ تو مأجور باشم؛ که اگر هم اکنون کسی با من بود که به او نزديك تر بودم تا تو هر آینه شاد می شدم پیش رویم پیش رود تا به مُصیبتش مأجور باشم چه، این روزی است که ما را می سَزَد به هر چه توانیم در آن آجر بجوییم، زیرا پس از امروز عمل نخواهد بود، و شمار گرفتن (4) است و بس.

ص: 189


1- < در يوم الطَّفّ: «إمّا » >
2- گویا این دو کلمه زائد باشد؛ چنان که عَلّامه مجلسى - قُدِسَ سِرُّه - در بحار (198/10، و 29/45 ) این دو کلمه را نیاورده است.
3- تاريخ الطَّبری، 6 /254.
4- < شمار گرفتن حساب >

<راوی> گفت: < شَوذَب > پیش آمد و بر حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - سلام داد. آن گاه رفت و کارزار در پیوست تا کشته شد.).

< شيخ مُفيد - رَوَّحَ الله روحه العزيز -> در ارشاد گفته است:

« تَقَدَّمَ بَعْدَهُ (أي بعد حَنْظَلَة بن أسعد الشَّبامي) شَوْذَبٌ مَوْلَى شَاكِرٍ ، فَقَالَ: السَّلامُ عَلَيْكَ - يا أَبَا عَبْدِ اللهِ - وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُهُ أَستَودِعُكَ الله! ثُمَّ قَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ.» (1)

(یعنی:

پس از وی [= حنظلة بنِ أَسْعَدِ شِبامى] ، شَوْذَب، وِلامَندِ شاکر، پیش رفت و گفت: درود و مهر خدای و برکاتش بر تو باد! ای ابا عبد الله! به خدایت می سپارم! آن گاه کارزار دَر پیوست تا کشته شد. مهر خدای بر او باد!).

< شَيْخ مُحَمَّدِ > سَماوی در گزارش حال این مرد گفته است:

« شَوذَب از رجال و بزرگان شیعه و از چابک سواران زبان زد، و حافظ حدیث بود، که از أمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - روایت می نمود.

صاحب الحَدائِق الوَرديَّة گفته است: شوذب از برای شیعیان جلوس می نمود و آنان برای فراگیری حدیث نزد وی می آمدند و در میانِ شیعیان بزرگ و سرشناس بود.

أَبو مِخْنَف گفته است: پس از آمدنِ مُسلِم به کوفه، شوذب به همراه «مولی»یش ( / «صاحب ولا» یش) ، عابس، با نامه ای از مُسلِم و برای تَشَرُّف به مَحضَرِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - از جانب کوفیان، از کوفه به مکّه رفت و در معيَّتِ آن حضرت بماند تا به کربلا آمد. چون کار جنگ بالا گرفت نخست پیکار کرد سپس عابس او را فرا خواند و - چنان که گذشت - از وی دربارۀ آن چه در دلش می گذرد جویا شد. او نیز حقیقتِ حال را باز گفت و باز به پیکار درآمد و دلاورانه کارزار کرد تا سرانجام کشته شد. خشنودي

ص: 190


1- الإرشاد، 220.

خدای بر او باد!» (1)

می گویم:

مراد از «مَوْلى» (/ «ولا مَنْد» / «صاحب ولا» در این جا نزيل» (2) یا «حَليفِ» (3) يك جماعت است نه غُلام و عَبْد

مُحدث قمی در این باره گوید:

«شاکر قبیله ای از هَمْدان اند در یمن که تبارشان به شاکر بن ربيعة بن مالک می رسد، و عابس از این قبیله بود، و شَوذَب ولامَندِ ایشان بود، بدین معنا که «نَزیل» یا «حَلیفِ» ایشان بود نه آن که چنان که در اذهان رسوخ کرده است - غُلام عابس یا آزاد کرده او یا برده وی باشد. حتّی استاد گران قدر ما ، مُحَدِّثِ نوری صاحب مستدرك - عَلَيهِ الرَّحمة - ، فرموده است که: ای بسا مقام شوذب از مقام عابس بالا تر بوده باشد، چرا که در حقّ وی گفته اند: وَ كانَ مُتَقَدِّمًا فِى الشّيعَةِ :( یعنی شَوْذَب در میان شیعیان از پیشروان بود)».(4)

می گویم:

شَيْخ < طوسی - قُدِّسَ سِرُّه القُدّوسیّ -> او را در زمرۀ یارانِ امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده (5) ، و فُضَيْل در تسمیه گفته است:

« وَ قُتِلَ مِنْ هَمْدَانَ ... وَ شَوْذَبٌ مَوْلَى شَاكِرِ، وَ كَانَ مُتَقَدِّمًا فِي الشّيعَةِ» (6)

(یعنی:

و از قبیلۀ هَمْدان.... و شَوذَب وِلامَندِ شاکر- که در میان شیعیان از پیشروان بود - کشته شد.

ص: 191


1- إبصار العين، 76 .
2- < نزیل: کسی که در میان قومی منزل گزیند و به نوعی هم خانۀ آن قوم و قبیله در شمار آید. >
3- <حلیف هم پیمان >
4- نَفَس المهموم، 281
5- رجال الطّوسى، 75.
6- تُراثنا، ش 2 /156.

در زیارت نامه ناحیه، بر وی درود فرستاده شده است (1) و در زیارت نامه رَجَبیّه، «سوید مولی شاکر» ذکر گردیده (2) که تصحیفی بیّن است.

شَوْذَب - به زَبَرِ یکم و سُکونِ دُوُم و زَبَرِ سِوم - یعنی: بلند بالاي خوش اندام (3)

[کشته شدن عابس بن أبي شبيب]

طبری پس از گزارش گشته شُدَنِ شَوذَب گفته است:

«ثُمَّ قَالَ عَابِسُ بْنُ أَبِي شَبِيبٍ: يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ! أَمَا وَ اللَّهِ مَا أَمَسَى عَلَى ظَهْرِ الْأَرْضِ قَرِيبٌ و لَا بَعِيدٌ أَعَزَّ عَلَيَّ، وَ لَا أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْكَ، وَ لَوْ قَدَرْتُ عَلَى أَنْ أَدْفَعَ عَنكَ الضَّيْمَ وَالْقَتْلَ بِشَيْءٍ أَعَزَّ عَلَيَّ مِن نَفْسي وَ دَمِي لَفَعَلْتُهُ السَّلَامُ عَلَيْكَ يا أَبا عَبْدِ الله ! أَشْهِدُ اللهَ أَنّي عَلَى هَدْيِكَ (4) وَ ؛ هَدْي (5) أَبيك! ثُمَّ مَشَى بِالسَّيْفِ مُصْلِتا نَحْوَهُم و بِهِ ضَرْبَةٌ عَلَى جَبينِهِ. !

قالَ أَبو مِخْنَفٍ : حَدَّثَنِي نُمَيْرُ بْنُ وَعْلَةَ، عَنْ رَجُلٍ مِنْ بَنِي عَبْدِ مِنْ هَمْدَانَ يُقالُ لَهُ: رَبِيعُ بنُ تَمِيمٍ شَهِدَ ذَلِكَ الْيَوْمَ، قَالَ: لَمَّا رَأَيْتُهُ مُقْبِلًا عَرَفْتُهُ وَ قَدْ شَاهَدْتُهُ فِي الْمَعَازِي، وَ كَانَ أَشْجَعَ النَّاسِ، فَقُلْتُ: أَيُّهَا النَّاسُ! هَذَا الْأَسَدُ الأَسْوَدُ، هَذَا ابْنُ أَبِي شَبِيبٍ؛ لَا يَخْرُجَنَّ إِلَيْهِ أَحَدٌ مِنْكُمْ! فَأَخَذَ يُنَادِي: أَلَا رَجُلٌ لِرَجُلٍ ؟! فَقالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ : إِرْضَخُوهُ بِالْحِجَارَةِ!

قالَ [الرَّاوي]: فَرُمِيَ بِالْحِجَارَةِ مِنْ كُلِّ جَانِبِ، فَلَمَّا رَأى ذلِك ألقَى دِرْعَهُ وَ مِغْفَرَهُ، ثُمَّ شَدَّ عَلَى النَّاسِ، فَوَاللَّهِ لَرَأَيْتُهُ يَكْرُدُ أَكْثَرَ مِنْ مِائَتَيْن مِنَ النَّاسِ، ثُمَّ إِنَّهُمْ تَعَطَّفُوا عَلَيْهِ مِنْ كُلَّ جَانِبِ، فَقُتِلَ.

قالَ [الرَّاوي]: فَرَأَيْتُ رَأْسَهُ فِي أَيْدِي رِجَالٍ ذَوِي عُدَّةٍ، هَذَا يَقُولُ: أَنَا قَتَلْتُهُ؛ و هذَا

ص: 192


1- < نگر: بحار الأنوار، 73/45. >
2- < نگر: بحار الأنوار، 341/98. >
3- < سنج: لسان العرب، ط. نشر أدب الحوزة، 1 /487 >
4- < در يوم الطَّفِّ: «هديک». >
5- < در يوم الطَّفِّ: «هدي». >

يَقُولُ: أَنَا قَتَلْتُهُ، فَأَتَوا عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ، فَقَالَ: لَا تَخْتَصِمُوا؛ هذا لَمْ يَقْتُلُهُ سِنَانٌ وَاحِدٌ!، فَفَرَّقَ بَيْنَهُمْ بِهَذَا الْقَوْلِ!» (1)

(یعنی:

آن گاه عابس بن أَبی شبیب گفت: ای أَبا عَبدِ الله ! به خدا که بر پشت زمين هيچ نزديك يا دور نیست که بر من از تو گرامی تر و محبوب تر باشد و اگر می توانستم به چیزی که از جان و خونم بر من عزیز تر باشد این ظلم و قتل را از تو باز دارم، هر آینه چنین می کردم. درود بر تو باد! ای أَبا عَبدِ الله ! خدای را گواه می گیرم که من بر طریقه تو و طریقه پدَرَت هستم آن گاه با شمشیر آخته به جانب ایشان روان گردید و از آن زخمی بر پیشانی داشت(2)

أَبو مِخْنَف گفت: نُمَيْر بن وعله از برایم حکایت کرد که مردی از بنی عَبْد از همدان که ربیع بن تمیم اش می خواندند و آن روز خود حاضر و ناظر بوده، گفته است: چون دیدمش که می آید او را شناختم و پیش تر در جنگ ها دیده بودمش؛ دلیر ترین مردمان بود. پس گفتم: ای مردمان! این شیر سیاه است این پور أبی شبیب است. مبادا که هیچ کس از شمایان به جانبِ او بیرون شَوَد.

عابس آواز دادن گرفت: مردی نیست که به پیکار يك مرد آید؟ عُمر بن سعد گفت: او را با سنگ پاره پاره کنید!

ص: 193


1- تاريخ الطّبری، 254/6.
2- < اگر ضمیرِ «بِهِ» را به «سَيْف» راجع بدانیم تَرجَمه چنین می شود غالِبِ گُزارندگانِ نُصوص - تا آن جا که من دیده ام - گویا چنین برداشتی نکرده و ضمیر را به خودِ «عابس» باز گردانیده اند. حتی گفته شده است که این نشان ضربه از کارزار صفّین بر پیشانی اش مانده بود (نگر: ذَخِيرَة الدَّارَيْنِ حُسَيْني حائری شیرازی، ص 446) >

راوی گفت: از هر سوی بدو سنگ انداختند چون چنین دید زره و خودِ خویش بینداخت و بر آن جماعت حمله برد به خدا که دیدمش بیش از دویست تن از آن کسان را واپس می راند. آن گاه آنان از هر سوی بر او حمله بردند و کشته شد.

راوی :گفت سَرِ عابس را دیدم که در دستانِ مردانی با ساز و برگ بود (1) این می گفت: من او را کشتم و آن می گفت: من کشتمش پیش عُمر بن سعد آمدند و او گفت: نزاع مکنید! این مرد را یک سر نیزه نگشته است!؛ و بدین سخن آنان را از هم جدا کرد!)

می گویم:

عابس بن بی شبیب شاکری از کسانی بود که در سرای مختار بن أَبي عُبَيْده (2) در کوفه به دیدار مسلم بن عقیل رفتند و چون گروهی از شیعیان در آن جا گرد آمدند، مسلم نامۀ إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - را بر ایشان بخواند و آنان بنای گریستن نهادند. در این هنگام عابس بنِ أبی شبیب شاکری برخاست و خدای را حمد و ثنا خواند؛ آن گاه مُسلِم را گفت:

«أَمَّا بَعْدُ: فَإِنِّي لا أُخْبِرُكَ عَنِ النَّاسِ وَ لا أَعلَم مَا فِي أَنفُسِهِم، وَ مَا أَغْرُكَ مِنْهُمْ، وَ اللهِ لأَحَدِثَنَّكَ عَمَّا أَنَا مُوَطِّنَّ نَفْسِى عَلَيْهِ. وَ اللَّهِ لَأُجِيبَنَّكُمْ إِذَا دَعَوْتُمْ، ولَأُقاتِلَنَّ مَعَكُمْ عَدُوَّكُمْ، وَ لَأَضْرِبَنَّ بِسَيْفِي دُونَكُمْ حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ، لَا أُرِيدُ بِذَلِكَ إِلَّا مَا عِنْدَ اللَّهِ». (3)

(یعنی:

أَمَّا بعد: من از دیگر مردمانت نمی آگاهانم و آن چه در دل دارند نمی دانم و تو را در باب اینان فریب نمی دهم به خدا که با تو از آن چه خویش را بر آن داشته ام سخن

ص: 194


1- < از تَرجَمه های بعضِ گُزارندگانِ نُصوص، چنین بر می آید که عبارت متن را، نه چون ما، بلکه «.. ذَوِى عِدَّةٍ» خوانده باشند. >
2- < در يوم الطَّفّ: «المختار بن أبي عبيد». این ضبط نزدِ قُدَما نیز شایع بوده است. >
3- وقعة الطّف، 100.

می گویم به خدا قسم آن گاه که فَرا خوانید اجابتتان می کنم و همراه با شما با دشمنتان (1) کارزار می نمایم و در راه شما تیغ می زنم تا خدای را دیدار کنم؛ و بدین کار، جز آن چه را نزدِ خداست نمی خواهم.)

می گویم:

از این سخن وی، پایگاهش در ولایت و معرفت بدان، هویدا می گردد.

هنگامی که مُسلم بن عقیل به سرای هانی بن عروه انتقال یافت و هجده هزار تن با او بیعت کردند، به همراه عابس بن ابی شبیب شاکری نامه ای به جانب إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السلام - روانه کرد که متن آن از این قرار بود:

«أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ الرّائِدَ لَا يَكْذِبُ أَهْلَهُ، وَ قَدْ بَايَعَني مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ أَلْفًا، فَعَجَّلِ الإقبال حِينَ يَأْتِيكَ كِتابِي، فَإِنَّ النَّاسَ كُلَّهُمْ مَعَكَ ، لَيْسَ لَهُمْ فِي آلِ مُعاوِيَةَ رَأْيٌ وَ لا هَوىً؛ وَ السَّلَامُ.» (2)

(یعنی:

أَمَّا بعد: پیش آهنگ قوم به یارانش دروغ نگوید! (3) هجده هزار تن از باشندگان کوفه با

ص: 195


1- <یا دشمنانتان. واژۀ عَرَبِي «عَدو»، از براي مُفْرَد و جَمْع و مُذَكَّر و مُؤَنَّث به همین ریخت به کار می رفته است. گاه نیز ریختِ مُثنَی یا جمع یا مُؤَنَّثِ آن به کار گرفته شده است. سنج: تاج العروس زبیدی، ط. على شیری، 662/19 >
2- وقعة الطَّفِّ، 112.
3- < در أَصل: الرَّائِدُ لَا يَكْذِبُ أَهْلَهُ. مَثَلَى عَرَبی است؛ و در حقّ کسی به کار می رود که چون سخن گوید دروغ زن نباشد. «رائد» ( / پیش آهنگ) مردی را گویند که کاروانیان او را پیشاپیش می فرستند تا جایی خُرَّم و با آب و گیاه بجوید که کاروانیان بتوانند در آن فرو آیند و لختی برآسایند؛ و چنین کسی البتّه به یارانش دروغ نمی گوید و ایشان را نمی فریبد؛ زیرا که خود نیز در نيك و بَدِ أَحوال هنباز ایشان است، و همگی از آن برخورداری خواهند یافت و هم چنین یارانش به هر روی چون برسند، صدق و کذب گفتار وی را معلوم خواهند کرد و بزودی مشتش پیش همگان باز می شود. نگر: تاج العروس، ط. علی شیری، 468/4؛ و: إبصار العينِ سَماوی، ط. طبسی، ص 129؛ و: ترجمۀ کلیله و دمنه ، چ مینوی ص 89، هامش و تاریخ قم، چ طهرانی، ص 250. >

من بیعت کردند. پس چون نامه ام به تو رَسَد در آمدن شتاب کن که مردمان همه با تواند و رای و هوای خاندانِ معاویه ندارند. و السَّلام).

< شَيْخ مُحَمَّدِ > سَماوی در گزارش حالِ عابس گفته است:

«عابس بن أبي شبيب بن شاكر بنِ رَبيعة بن مالك بن صعب بنِ مُعاوية بن كثير بن مالك بنِ جُشَم بنِ حَاشِدِ هَمْداني شاکری بنی شاکر، تیره ای از قبیلۀ همدان اند. عابس از رِجالِ شیعه و مهتر و دلیر و سخنران و پارسا و شب خیز بود. بنی شاکر در ولایتِ أمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - از إخلاص پیشگان بوده اند و آن حضرت در روزِ صِفّین هم در حقِّ ایشان می فرماید: لَو تَمَّت عِدَّتُهُم أَلْفًا، لَعُبِدَ اللهُ حَقَّ عِبادَتِه (یعنی: اگر شمار اینان به هزار تَن می رسید خُدای آن سان که می باید پرستیده می شد) اینان از دلاوران و غیور مردانِ عَرَب بودند و به لقب «فِتْيان الصَّباح (= يلان تاز آور) (1) خوانده می شدند. در میانِ

ص: 196


1- در جامعۀ کهنِ عَرَبی بیش تر به هنگام «صباح» بر کسان می تاختند و شبیخون می آوردند و غارت می نمودند و از این روی خودِ غارت و تاخت و تاز و شبیخون های آن چنانی را نیز در زبانِ عربی «صباح» خوانده اند و روز غارت و شبیخون را «یوم «الصَّباح» گفته اند (سنج: تاج العروس، علی شیری، 4 / 110)، و یکی از معانی فعل «صبح» همین جنگ کردن و حمله بردن است (سنج: العين منسوب به خليل بن أحمد ،فَراهيدى، ط. سامرّائی و...، 125/3). از همین روی نیز هست که فریاد خواهی که از حمله آوردن دشمنان خبر می داد و دیگران را از غَفلَت بدَر می آورد، «یا صباحاه» می گفت (سنج: عُمدة القارى ي عيني، ط. دار إحياء التُّراث العربيّ، 7/20؛ و: سبل الهدى و الرّشادِ شامی، ط. دار الكتب العلميّة، 108/5). «فتيان «الصّباح» را «فتيان الغارة» معنی کرده اند (نگر: وقعة صفین، ط. عبدالسّلام محمّد هارون، ص 251 ، هامش) زنده یاد پرویز اتابکی «فتیان الصَّباح» را به «زبده جوانان تاخت و تاز» پیکار صفّین، ص 344) ترجمه کرده است، و زنده یاد پاینده به «جوانان تاخت و تاز» (تاریخ طبری، چ أساطير، 2533/6). >.

بنی وادِعه از قبیلۀ هَمْدان سکنی گزیده بودند و از همین رو این تیره «فتيان «الصّباح» خوانده شده است. عابس را نیز هم شاکری گفته اند و هم وادعی» (1)

می گویم:

شَيْخ < طوسی - قُدِّسَ سِرُّهُ القُدوسی -> او را در زمرۀ أَصحابِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده (2) و فُضیل نیز در تسمیه او را به عنوانِ «عابس بن بی شبیب الشّاکریّ» مذکور ساخته است.(3)

در دو زیارت نامۀ ناحیه و رَجَبیّه به عنوان «عابس بن شبیب» بر وی درود فرستاده شده است.(4)

گویا - موافق بیشترینۀ منابع دستِ أَوَّل چون تاریخ طبری و رجال شيخ و تسميه ي فُضَيْل و جز این ها، و بر خلاف آن چه <شيخ > مُفید در ارشاد (5) و < علّامه > مجلسی در بحار (6) و < مرحوم > مَحَلّانی در فرسان الهَيْجاء (7) و <آیة الله > خویی در مُعْجَم رجال الحديث (8) آورده اند - ، صحیح نام پدر وی «أبی شبیب» باشد و بنا بر این، نام او، «عابس بن ابی شبیب شاکری» است.

در این معنی جمعی از اعلام مانندِ ابنِ نَمایِ حِلّی در مثیر الأحزان (9) و گروهی از محقّقانِ مُتَأخّر چون فرهاد میرزا در قَمْقام (10) و مُحَدِّثِ قُمی در نَفَس الْمَهْموم (11) با ما

ص: 197


1- إبصار العین، 74.
2- رجال الطّوسى، 78.
3- تُراثنا، ش 156/2.
4- < سنج: بحار الانوار، 73/45 ، و: 340/98. >
5- الإرشاد، 220.
6- بحار الأنوار، 198/10، و 28/45.
7- فرسان الهيجاء، 1 / 180
8- مُعجَم رِجالِ الحَديث ، 177/9، شماره 6042.
9- مثير الأحزان، 66.
10- قَمْقام، 1 /416.
11- نَفَس المهموم، 281.

هم داستان اند؛ و این مقام سزاوارِ تَأَمُّل به نظر می رسد.

[کشته شُدَنِ بُرَيْر بن خُضَيْر]

ما می بایست ماجرایِ کُشته شُدَنِ بُرَيْر بنِ حُضَيْر را پیش از این گزارش کرده باشیم، ليك ترتيب شهيدان كار زارگر روشن نبود و ما نیز از عَدَمِ رعایتِ ترتیب در این رساله پوزش می خواهیم.

«قَالَ أَبُو مِخْنَفٍ: وَ حَدَّثَنِي يُوسُفُ بْنُ يَزِيدَ، عَنْ عَفِيفِ بْنِ زُهَيْرِ بنِ أَبِي الْأَخْنَسِ - وَ كَانَ قَدْ شَهِدَ مَقْتَلَ الْحُسَيْنِ - قَالَ:

وَ خَرَجَ يَزِيدُ بْنُ مَعْقِلٍ مِن بَنِي عَمِيرَةَ بنِ رَبِيعَةَ - وَ هُوَ حَلِيفٌ لِبَنِي سَلِيمَةَ مِنْ عَبْدِ الْقَيْسِ - فَقَالَ : يَا بُرَيْرَ بْنَ حُضَيْرٍ! كَيْفَ تَرَى اللَّهَ صَنَعَ بِكَ؟ قَالَ: صَنَعَ اللَّهُ - وَ اللَّهِ - بِي خَيْرًا، وَ صَنَعَ اللهُ بِكَ شَرًّا ! قَالَ: كَذَبْتَ، وَ قَبْلَ الْيَوْم مَا كُنْتَ كَذَّابًا! هَلْ تَذْكُرُ وَ أَنَا أُمَاشِيكَ فى بَنِى لَوْذَانَ وَ أَنْتَ تَقُولُ: «إِنَّ عُثمانَ بْنَ عَفَّانَ كَانَ عَلَى نَفْسِهِ مُشرفًا وَإِنَّ مُعَاوِيَةَ بْنَ أَبِي سُفْيَانَ ضَالٌ مُضِلٌ، وَ إِنَّ إمامَ الْهُدَى وَ الْحَقِّ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ» ؟! فَقَالَ لَهُ بُرَيْر : أَشْهَدُ أَنَّ هَذا رَأْيِي و قَوْلِي فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ بْنُ مَعْقِلِ : فَإِنِّي أَشْهَدُ أَنَّكَ مِنَ الضَّالِّينَ. فَقَالَ لَهُ بُرَيْرُ بْنُ حُضَيْرٍ: هَل لَكَ فَلأُ بَاهِلِكَ وَلْنَدْعُ اللَّهَ أَن يَلْعَنَ الْكَاذِبَ وَ أَن يُقْتَلَ الْمُبْطِلُ، ثُمَّ اخْرُجِ فَلأُ بَارِزكَ.

قالَ [الرَّاوي]: فَخَرَجَا فَرَفَعَا أَيْدِيَهُمَا إِلَى اللهِ يَدْعُوَانِهِ أَن يَلْعَنَ الكَاذِبَ وَ أَن يَقْتُل الْمُحِقُّ الْمُبْطلَ. ثُمَّ بَرَزَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا لِصَاحِبِهِ، فَاخْتَلَفَا ضَرْبَتَيْنِ، فَضَرَبَ يَزِيدُ بْنُ مَعْقِلٍ بُرَيْرَ بْنَ حُضَيْرٍ ضَرْبَةً خَفِيفَةً لَمْ تَضُرَّهُ شَيْئًا، وَ ضَرَبَهُ بُرَيْرُ بْنُ حُضَيْرٍ ضَرْبَةً قَدَّتِ الْمِغْفَرَ وَ بَلَغَتِ الدِّمَاعَ، فَخَرَّ كَأَنَّمَا هَوَى مِنْ حَالِقٍ، وَ إِنَّ سَيْفَ ابْنِ حُضَيْرٍ لَثَابِتٌ فِي رَأْسِهِ، فَكَأَنّي أَنْظُرُ إلَيْهِ يُنضنضُهُ مِنْ رَأْسِهِ.

ص: 198

وَ حَمَلَ عَلَيْهِ رَضِيُّ بْنُ مُنْقِذٍ الْعَبْدِيُّ ، فَاعْتَنَقَ بُرَيْرًا، فَاعْتَرَ كَا سَاعَةً، ثُمَّ إِنَّ بُرَيْرًا قَعَدَ عَلَى صَدْرِهِ، فَقَالَ رَضِيٌّ : أَيْنَ أَهْلُ الْمِصَاعِ وَ الدِّفَاعِ ؟!

قَالَ: فَذَهَبَ كَعْبُ بْن جَابِرِ بْنِ عَمْرٍو الْأَزْدِيُّ لِيَحْمِلَ عَلَيْهِ؛ فَقُلْتُ: إِنَّ هَذَا بُرَيْرُ بْنُ حُضَيْرٍ الْقَارِئُ الَّذِي كَانَ يُقْرِئُنَا الْقُرْآنَ فِي الْمَسْجِدِ؛ فَحَمَلَ عَلَيْهِ بِالرُّمْح حَتَّى وَضَعَهُ فِي ظَهْرِهِ، فَلَمَّا وَجَدَ مَسَّ الرُّمْحِ بَرَكَ عَلَيْهِ، فَعَضَّ بِوَجْهِهِ وَ قَطَعَ طَرْفَ أَنفِهِ، فَطَعَنَهُ كَعْبُ بْنُ جَابِرٍ حَتَّى أَلْقَاهُ عَنْهُ، وَ قَدْ غُيّبَ السّنَانُ فِي ظَهْرِهِ، ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيْهِ يَضْرِبُهُ بِسَيْفِهِ حَتَّى قَتَلَهُ.

قالَ عَفِيفٌ كَأَنِّي أَنظُرُ إِلَى الْعَبدِيّ الصَّرِيع قَامَ يَنْفضُ التُّرَابَ عَن قَبَائِهِ وَ يَقُولُ : أَنْعَمْتَ عَلَيَّ - يا أَخَا الْأَزْدِ! - نِعْمَةً لَنْ أَنْسَاهَا أَبَدًا!

قَالَ: فَقُلْتُ: أَنتَ رَأَيْتَ هذا؟ قَالَ: نَعَمْ، رَأَى عَيْنِي وَ سَمِعَ أُذنِي.

فَلَمَّا رَجَعَ كَعَبُ بْنُ جَابِرٍ، قَالَتْ لَهُ امْرَأَنَّهُ، أَو أُخْتُهُ، «النَّوارُ» بِنْتُ جَابِرٍ: أَعَنْتَ عَلَى ابْنِ فَاطِمَةَ وَ قَتَلْتَ سَيِّدَ القُرَّاءِ لَقَدْ أَتَيْتَ عَظِيمًا مِنَ الْأَمْرِ! وَ اللهِ لَا أُكَلِّمُكَ مِن رَأْسِي كَلِمَةً أَبَدًا!

و قالَ كَعْبُ بْنُ جَابِرٍ:

سَلي تُخْبَري عَنِّي وَ أَنْتِ ذَمِيمَةٌ *** غَدَاةَ حُسَيْنِ و الرِّمَاحُ شَوَارعُ

أَلَمْ آتِ أَقْصَى (1) مَا كَرِهْتِ و لَمْ يُخِلْ *** عَلَيَّ غَداةَ الرَّوعِ مَا أَنَا صَانِعُ

مَعِي يَزَنِيٌّ لَمْ تَخُنْهُ كُعُوبُهُ *** وَ أَبْيَضُ مَخْشُوبُ الْغِرَارَيْنِ (2) قَاطِعُ

فَجَرَّدتُهُ في عُصْبَةٍ لَيْسَ دِينُهُمْ *** بِدِينِي وَ إِنَّي بِابْنِ حَرْبٍ لَقَانِعُ

وَ (3) لَمْ تَرَ عَيْتِي مِثْلَهُمْ فِي زَمَانِهِمْ *** وَ لَا قَبْلَهُمْ فِي النَّاسِ إِذْ أَنَا يَافِعُ

أَشَدَّ قِرَاعًا بِالسُّيُوفِ لَدَى الْوَغَا *** أَلا كُلُّ مَنْ يَحْمِي الذمَارَ مُقَارِعُ

وَ قَدْ صَبَرُوا للطَّعنِ و الضَّربِ حُسَّرًا *** و قَدْ نَازَلُوا لَوْ أَنَّ ذلِكَ نَافِعُ

فَأَبْلِغْ عُبَيْدَ اللهِ إِمَّا لَقِيتَهُ *** بِأنّي مُطِیعٌ لِلْخَلِيفَةِ سَامِعُ

ص: 199


1- < در يوم الطَّفّ: أقصي. >.
2- < در يوم الطَّفِّ: «العِزَارَين». >
3- <«و» در يوم الطّفّ از قلم افتاده است. >.

قَتَلْتُ بُرَيْرًا ثُمَّ حَمَّلْتُ نِعْمَةً *** أَبَا مُنْقِذٍ لَمَّا دَعَا: مَنْ يُمَاصِحُ؟!

قَالَ أَبُو مِخْنَفٍ حَدَّثَنِي عَبْدُ الرَّحْمَنُ بْنُ جُنْدَبٍ، قَالَ: سَمِعْتُهُ في إِمَارَةِ مُصْعَبِ بْنِ الزُّبَيْرِ وَ هُوَ يَقُولُ: يَا رَبِّ! إِنَّا قَدْ وَفَيْنَا، فَلَا تَجْعَلْنَا يَا رَبِّ ! كَمَنْ قَدْ غَدَرَ! فَقَالَ أَبِي : صَدَقَ وَ لَقَدْ وَ فَى وَ كَرُمَ! كَسَبتَ لِنَفْسِكَ سُوءًا! قَالَ: كَلَّا! إِنِّى لَمْ أَكْسِب (1) لِنَفْسِي شَرًّا، وَ لكِنِّى كَسَبْتُ لَهَا خَيْرًا!

قَالَ: وَ زَعَمُوا أَنَّ رَضِيَّ بْنَ مُنْقِذٍ الْعَبْدِيَّ رَدَّ بَعْدُ عَلَى كَعْبِ بْنِ جَابِرٍ جَوَابَ قَوْلِهِ، فَقَالَ:

لَوْ (2) شاءَ رَبِّي مَا شَهِدْتُ قِتَالَهُمْ *** وَ لَا جَعَل النَّعْمَاءَ عِنْدِي ابْنُ جَابِرِ

لَقَدْ كَانَ ذَاكَ الْيَوْمُ عارًا وَ سُبَةً *** يُعَيّرُهُ الْأَبْنَاءُ بَعْدَ الْمَعَاشِرِ

فَيَالَيْتَ أَنِي كُنْتُ مِنْ قَبْلِ قَتْلِهِ *** وَ يَوْمٍ حُسَيْنِ (3) كُنْتُ في رَمْسِ قابر» (4)

(یعنی:

ابو مخنف گفته است:

و یوسف بن یزید از برایم حکایت کرد که عفیف بنِ زُهَيْرِ بنِ أَبِي الْأَخْنَس - که خود در ماجرای کشته شُدَنِ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > حاضر و ناظر بوده است گفته:

يَزيد بنِ مَعْقِل از بَني عَميرة بنِ رَبيعه - که هم پیمانِ بَنی سلیمه از قبیلۀ عَبدِ القَيْس بودند - بیرون آمد و گفت: ای بُرَيْر بنِ حُضَیر ! کارِ خدا را با خودت چگونه می بینی؟ بریر گفت: به خدا که خدای با من نیکی فرمود و با تو بد کرد!

یزید گفت: دروغ گفتی؛ تو که پیش ازین دروغ گو نبودی! آیا به یاد می آوری در محله بنی لوذان با تو راه می سپردم و تو می گفتی «عُثمان بن عفّان بر خود ستم کرده و

ص: 200


1- <در يوم الطَّفّ: «لم أكتب». >
2- < چنین است در مأخذ. در الفتوح ابنِ أَعثَم (103/5) و بعض منابع مُتَأَخِر: «فلو»؛ که وزن بیت را راست می دارد >
3- < در يوم الطَّفّ: «حين». >.
4- تاريخ الطَّبری، 6 /247.

معاوية بن أبى سفیان گمراه و گمراهگر است؛ و پیشوای هدایت و حق، عليّ بنِ أَبي طالب است؟! بُرَيْر او را گفت: گواهی می دهم که این رای و گفتارِ من است. يَزِيد بنِ مَعقِل بُرَيْر را گفت: من هم گواهی می دهم که تو از گمراهانی! بُرَيْر بنِ حُضَيْر يَزيد را گفت: می خواهی با تو مباهله کنم و از خدای بخواهیم که دروغ گوی را لَعْنَت كُند و باطل پیشه را بکشد؛ آن گاه بیرون شوم و با تو کارزار کنم؟

راوی گفت: هر دو بیرون آمدند و دست ها به سوی خدای برداشتند و از او می خواستند که دروغ گوی را نفرین کند و آن که بر حق است باطل پیشه را بکشد. سپس هر يك از آن ها آهنگ دیگری کرد و دو ضَربَت رَدّ و بَدَل کردند یزید بنِ مَعْقِل ضَربَتِي سَبُك بر بُرَيْرِ بنِ حُضَیر وارد آورد که او را زیانی نرسانید و بُرَيْر بنِ حُضَيْر بر او ضربتی زد که خودِ او را بشکافت و به مغزش رسید؛ آن سان که از بلندی فرو افتاده باشد، بیفتاد و تیغِ پورِ حُضَيْر هم چنان در سَرَش فُرو رفته بود و پنداری <آن صحنه هم اکنون پیش رویم مُجَسَّم است و > او را می نگرم که تیغش را می جنبانید تا بدر آید.

رَضيّ بنِ مُنْقِذ عَبْدی بر وی حمله آورد و با بُریر در آویخت و ساعتی در ستیز و آویز بودند تا بریر بر سینه رَضيّ بنِ مُنْقِذ نشست و رضی گفت: أَهلِ پیکار و دفاع کجایند؟!

راوی گفت: کعب بن جابر بنِ عَمْرِ و ازدی رفت تا بر بُرَيْر حَمله بَرَد. گفتم: این بُرَيْر بنِ حُضَیرِ قاری است که ما را در مسجد قرآن می آموخت. ليك < كعب بن جابر به سخنم اعتنائی نکرد و > با نیزه بر بُرَيْر حمله برده نیزه را در پشتِ وی نشاند. بُرَيْر چون زخمِ نیزه را دریافت خویش را بر رَضيّ بنِ مُنْقِذ افگند و روی او را به دندان گرفت و پاره ای از بینی اش را برکند. کعب بن جابر او را نیزه زد تا از رویِ رَضى بینداختش و دیگر نوكِ نیزه در پشتِ بُرَيْر نهان شده بود. آن گاه کعب آمد و چندان بُرَيْر را به شمشیر بزد تا او را بکُشت.

عفیف گفت: پنداری < صحنه آن روز را پیش روی دارم و > آن عَبدي بر خاك افتاده <= رَضىّ بن مُنْقِذ > را می نگرَم که بر خاسته خاك از قبای خود می تکاند و

ص: 201

می گفت: ای أَزْدی! نعمتی به من ارزانی داشتی که هرگز آن را از یاد نمی برم!

راوی گفت: < عفیف را > گفتم: تو خود این را دیدی؟ گفت: آری؛ به چشم خویش دیدم و به گوش خود شنیدم.

پس چون کعب بن جابر بازگشت، زنش یا خواهرش: نوار دختر جابر، او را گفت: تو دشمنِ پسرِ فاطمه را یاری کردی و «مِهتَرِ قاریان» را بکشتی! راستی که کار وحشتناکی کردی! به خدا قسم که هرگز یک کلمه هم با تو سخن نخواهم گفت.

کعب بن جابر گفت:

سَلي تُخْبَرَى ...

<یعنی:

ای نکوهیده زَن! بپرس تا از منت خبر دهند در آن روز کار زار با حُسَيْن؛ در آن هنگام که نیزه ها بر افراخته و راست بود.

آیا به مُنتَهای آن چه تو نا خوش داشتی دست نیازیدم؟ و در آن روز بیم و هراس آن چه کردم بر من مُشْتَبِه نَشُد.

نیزه ای یزَنی (1) به همراه دارم که بند های آن هیچ بدان خیانت نکرده (2) ، و شمشیری برّان که هر دو لبه اش را پرداخته و تیز کرده اند.

پس شمشیرم را در میان دار و دسته ای از نیام برآوردم که دینشان دین من نیست؛ و من خود به پسر حرب [ =أبوسفيان ] خُرسندم (3)

چشمم چه در روزگار ایشان و چه پیش از ایشان هنگامی که نوجوانی نورس بوده ام در میان مردمان کسی را چونان ایشان ندیده است.

ص: 202


1- <« يَزَنی» منسوب است به ذی يَزَن که یکی از پادشاهان حِمْيَر بوده است. >
2- < احتمالا بدین معنا که نیزه در غایتِ کار آمدی و استواری است و تو گویی بند ها و گره های آن هیچ فتور یا نا همراهی نشان نداده اند! >.
3- < إشارت دارد به گرایش سراینده به بنی امیّه و راه و رَوِشِ ایشان .>

ایشان که به هنگامِ نَبَرد کوبنده ترین ضربه های شمشیر را می زنند. آری! هر که در راه پاس داشت نوامیس می کوشد [ این گونه ] زخم می زند و می کوبد!

پیاده و بی زره و کلاه خود، در برابر زخم نیزه و تیغ شکیبیده اند، و با هم آوردان در آویخته اند؛ اگر سودی می داشت! [ که نداشت].

پس اگر عُبَيْد الله را دیدی، او را بگوی که: من فرمان بر و گوش به فرمان خلیفه ام.

بُریر را کُشتم و آن گاه ابو منقذ را هنگامی که ندا در داد: کیست که رزم آورد؟ [به رهانیدنِ جانش] نواختی ارزانی داشتم! >

أَبو مِخْنَف گفت:

عبد الرَّحْمَنِ بنِ جُنْدَب از برایم حکایت کرد و گفت: به روزگارِ حُكْمراني مُصْعَب بنِ زُبَيْر از کعب بن جابر شنیدم که می گفت: پروردگارا! ما < به وعده و پیمان خویش > وفا کرده ایم، پس - پروردگارا! - ما را چون کسی که پیمان شکسته مساز! پدرم گفت: راست گفته، و حقّا وفا کرده و بزرگواری نموده برای خود بد اندوختی! او گفت: هرگز! برای خود بد نیندوختم، بلکه خیر اندوختم!

راوی گفت: گروهی گفته اند که رضی بنِ مُنْقِذ عَبدی پسان تر سخنِ كَعب بنِ جابِر را پاسخ داده گفت:

لَوْ شَاءَ رَبِّي ما ...

<یعنی:

اگر پروردگارم خواسته بود، من در کارزار ایشان حاضر و ناظر نمی بودم و پور جابر نیز نعمتی به من ارزانی نداشته بود! آن روز مایه ننگ و زشت نامیی بود که نسل های سپسین هم پس از این مردمان آن را مورد نکوهش و سرزنش قرار خواهند داد. ای کاش که من پیش از کشته شدن وی و پیش از پیکار با حُسَین، در گوری که گورکنان می کنند خُفته بودم >.).

در أمالی یِ صدوق آمده است:

ص: 203

بَرَزَ مِنْ بَعْدِهِ (أي من بعد عبد الله بن أبي عُروَة الغفاري)، بُرَيْرُ (بدير) بْنُ الْهَمْدَانِيُّ، وَ كَان أَقْرَأَ أَهْلِ زَمانِهِ، وَ هُوَ يَقُولُ:

أَنَا بُرَيْرٌ وَأَبِي خُضَيْرُ *** لا خَيْرَ فِيمَن لَيْسَ فِيهِ خَيْرُ

فَقَتَلَ مِنْهُم ثَلاثِينَ رَجُلًا، ثُمَّ قُتِلَ. » (1)

(یعنی:

پس از وی [= عبدالله بنِ أَبِي عُروَهِ ي غِفاری (2) ] ، بُرَيْر [ / بدير] بن خُضَيْرِ هَمْداني - که سرآمد ترین قاری روزگار خویش بود - به میدان رفت و می گفت:

أنا بُرَيرٌ ...

<یعنی:

من بُرَيْرم و پدرم خُضَيْر است. هر که در او خیری نیست، هیچ فایده ندارد. > پس سی مرد را از ایشان بکُشت؛ آن گاه خود کشته شد.).

در مناقب هم آمده است:

«بَرَزَ بُرَيْرُ بْنُ خُضَيْرٍ الْهَمْدَانِيُّ وَ هُوَ يَقُولُ:

أَنَا بُرَيْرٌ وَ أَبِي خُضَيْرِ *** لَيْثٌ يَرُوحُ الْأُسْدَ عِنْدَ الزَّيْرِ

يَعْرفُ فِينَا الْخَيْرَ أَهْلُ الْخَيْر *** أَضْرِبُكُمْ و لا أرى مِن ضَيْر

كذاك(3) فعلُ الْخَيْرِ في بُرَيْر

قَتَلَهُ بَحير بْنُ أَوْسِ الضَّبِّيُّ» (4). (5)

(یعنی:

ص: 204


1- أمالي ي صدوق، مجلس سي ام، 136.
2- < بِنا بَر ضَبط أمالى ي صدوق منابع در ضبط نام پدر این شهید هم داستان نیستند. >.
3- < در يوم الطَّفّ: «كذلك». >
4- < در يوم الطَّفّ: «الصبّي». >
5- مناقب ، 217/2

بُرَيْر بنِ خُضَيْرِ هَمْدانی به میدان رفت و می گفت:

أنَا بُرَيرٌ ...

< یعنی:

من بُرَيْرم و پدرم خُضَيْر است؛ آن شیر بیشه که به هنگام غرّیدن شیران را به هراس می افگند. أَهلِ خير، خیر را در میان ما می شناسند. شما را ضربت می زنم و در این زیانی نمی بینم. این در حقِّ بُرَيْر نکوکاری است. >

بحير بنِ أُوسِ ضَبّی او را به قتل رسانید.).

در بحار نیز آمده است:

«... جَعَلَ يَحْمِلُ عَلَى الْقَوْم وَ هُوَ يَقُولُ: اقْتَرِبُوا مِنِّي يَا قَتَلَةَ الْمُؤْمِنِينَ، اقْتَرِبُوا مِنِّي يَا قَتَلَةَ أَوْلادِ الْبَدْرييّن، اِقْتَرَبُوا مِنّى يا قَتَلَةَ أَوْلَادِ رَسُولِ رَبِّ العَالَمِين وَ ذُرِّيَّتِهِ الْباقين و ...» (1)

(یعنی:

... بر آن جماعت حمله بردن گرفت و می گفت: نزديك من آیید، ای کشندگان مؤمنان، نزديكِ من آیید، ای کُشَندگانِ أولادِ بَدْریان نزديكِ من آیید، ای کُشَندگانِ فرزندانِ فرستاده پروردگار جهانیان و زاد و رود بازمانده از او ... ).

می گویم:

شَيْخ ما، < عَلّامه مُحَمَّد تقي > شوشتری - مُدَّ ظِلُّه - بر گزارشِ کشته شُدَنِ بُرَيْر در بحار استدراکاتی نموده که هر که خواهد بدان مراجعه فرماید (2)

ما در آن چه گذشت دو موعظه بریر را خطاب به أَصحابِ عُمَر بنِ سَعد بیاوردیم و از این که امام - عَلَيْهِ السَّلام- به وی فرمود: «كَلَّمِ القَوْمَ» (یعنی: با این جماعت سخن بگوی)، پیداست چه پایه ای در بیان و خطابه داشته است. هم چنین مزاح وی را با حَبیب بنِ مُظاهِرِ

ص: 205


1- بحار الأنوار، 10 / 195، و 15/45.
2- الأخبار الدَّخيلة، 2 /198.

أَسَدی در گزارش کشته شُدَنِ حَبیب آوردیم (1) و از آن جا إيمان و معنویّت و معرفتِ این مرد و هم چنین آن که از مَشایخ یارانِ امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بوده است، پیداست.

< عَلّامه > مامقانی (رحمة الله علیه) دربارۀ بُرَیر گفته است:

«سیره شناسان گفته اند که این مرد تابعیی دلیر و پارسا و قاری قرآن و از شیوخ قُرّاء، و از أصحاب أمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - و أَشرافِ هَمْدانیان باشندۀ کوفه بوده است. او راست كتاب القضايا و الأحكام که از أمير مؤمنان و إمام حَسَن - عَلَيْهِمَا السَّلَام - روايت می کند و کتابش نزد علمای امامی از أُصولِ معتبر است. چون خبر حالِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به وی رسید، در طلب آن حضرت از کوفه برون آمده راهی مکّه شد و به إمام- عَلَيْهِ السَّلام - پیوست و مُلازم ایشان بود تا پیش روی آن حضرت به شهادت رسید. خُشنودی خدای بر او باد! » (2)

شَيْخِ ما، < عَلّامه > شوشتری - مُدَّ ظلُّه - بر مرحوم مامقانی اعتراض کرده و گفته است.

«نمی دانم صاحب کتاب بودن وی را از کدام سیره نقل کرده است؟ و اگر چنین می بود چرا فهرست و نجاشی آن را عنوان نکرده اند؟!» (3)

می گویم:

در ضبط نام این مرد و پدرش اختلاف هست. گاه او را «بریر» گفته اند؛ دیگر: «برید»؛ و سه دیگر: «یزید». هم چنین گاه پدرش را «خضیر» گفته اند؛ دیگر «حضیر»؛ و سه دیگر: «حصين». ليك از رَجَزِ وی در پیکار پیداست که نام وی، «بُرَير»، و و نام پدرش، «خُضَيْر» است.

ص: 206


1- < گویا- بنا بر آن روایت -این بُرَیر نیست که مزاح در پیوسته است؛ بلکه پنداری او از مزاح حبیب در شگفت شده باشد. >
2- تنقيح المقال، 1 /167.
3- قاموس الرّجال، 294/2، شماره 1077، چاپ جدید

در زیارت نامۀ رَجَبیّه به عنوان «بریر بن الحصين» بر وی درود فرستاده شده است (1)

شگفت است که یکی از اعلام در مُعْجَمِ خویش (2) شخصیت مورد نظر ما را تنها به همین عنوان یاد کرده است.

[کشته شُدَنِ عَمْرو بن قَرَظَهِ ي أَنصارى]

در < تاریخ > طبری آمده است:

«وَ خَرَجَ عَمْرُو بْنُ قَرَظَةَ الْأَنْصَارِيُّ يُقاتِلُ دُونَ حُسَيْنٍ وَ هُوَ يَقُولُ:

قَدْ عَلِمَتْ كَتِيبَةُ الْأَنْصَارِ *** أنِّي سَأَحْمِي حَوْزَةَ الذُّمار

ضَرْبَ غُلامٍ غَيْرَ نِكْسٍ شَارِي *** دُونَ حُسَيْنٍ مُهْجَتِي وَ دارِي

قَالَ أَبُو مِخْنَفٍ عَن ثَابِتِ بْنِ هُبَيْرَةَ: فَقُتِلَ عَمْرُو بْنُ قَرَظَةَ بْنِ كَعْبٍ، وَ كَانَ مَعَ الْحُسَيْنِ، وَ كَانَ عَلِيٌّ أَخُوهُ مَعَ عُمَرِ بْنِ سَعْدٍ، فَنَادَى عَلِيُّ بْنُ قَرَظَةَ: يَا حُسَيْنِ! يَا كَذَّابِ ابْنَ الْكَذَّاب! أَضْلَلْتَ أَخِي وَ غَرَرتَهُ حَتَّى قَتَلْتُهُ! قَالَ : إِنَّ اللَّهَ لَمْ يُضِلَّ أَخَاكَ ، و لَكِنَّهُ هَدَى أَخاكَ وَ أَضَلَّك! قَالَ: قَتَلَني اللهُ إِنْ لَمْ أَقْتُلْكَ أَوْ أَمُوتَ دُونَكَ! فَحَمَلَ عَلَيْهِ ، فَاعْتَرَضَهُ نَافِعُ بْنُ هِلَالٍ الْمُرَادِيُّ، فَطَعَنَهُ، فَصَرَعَهُ، فَحَمَلَهُ أَصْحَابُهُ فَاسْتَنْقَذُوهُ، فَدُووِيَ بَعْدُ فَبَرُأَ.» (3)

(یعنی:

عَمْرِو بنِ قَرَظَهِ ي أَنصاری بیرون آمده در راهِ ياري حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام -> کارزار می کرد و می گفت:

قَدْ عَلِمَتْ كَتِيبَة...

ص: 207


1- < سنج: بحار الأنوار، 340/98: «السلام علی بریر بن خضير». >
2- مُعْجَم رِجالِ الْحَديث، 3 /294، شماره 1682.
3- تاريخ الطَّبَرى، 6 /248.

<یعنی:

سپاه انصار دانسته اند که من از حریم آن چه پاس داشتش بایسته است، پاسداری خواهم کرد. چونان جوانی کار آمد و جان فشان (1) ضربت می زنم. جان و سرایم را فداي حُسَيْن می کنم.>

أَبو مخنف به نقل از ثابت بن هُبَيْرَه گفته است: عَمْرو بنِ قَرَظَة بنِ كَعب - كه يارِ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام- > بود - کشته شد و حال آن که علی، برادرش، یارِ عُمر بن سعد بود. پس عَلَيَّ بنِ قَرَظَه آواز داد: ای حُسَيْن! ای دروغ گو پسر دروغ گو! برادرم را گمراه کردی و فریفتی تا بکشتی اش! حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: خدای برادرت را گمراه نکرد بلکه برادرت را هدایت فرمود و تو را گمراه کرد! علیّ بن قرظه گفت: خدای مرا بکشد اگر تو را نکُشم یا در این راه نمیرم! پس بر آن حضرت حمله بُرد، که نافع بنِ هلالِ مرادی راه بر او بگرفت و به نیزه اش زَخم زد و او را بیفگند. یارانش او را ببردند و رهانیدندش پسان تر موردِ مداوا قرار گرفت و بهبود یافت.).

ص: 208


1- «الشّاری» یعنی کسی که جان خود را در راه خداوند بذل می کند و- چنان که عَلّامه سَماوی در إبصار العين (ط. طبسی، ص (157) تصریح فرموده است - نگرنده است به کریمۀ ﴿ وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ ﴾ (س 2 ، 207 / یعنی: و از مردمان کسی هست که جان خویش را در طَلَبِ خُشنودي خدای می فروشد.) به قولی واژۀ «شراة» که بر خوارج إِطلاق می شود و جمع «شاری» است (مانند «قاضی» و «قُضاة»)، نیز چنین خاستگاهی داشته است. خوارج که می پنداشتند دنیا را فروخته و آخرت را به جای آن ستانده اند و جان خود را می دهند تا در بهشت جای گیرند و در واقع جان خود را با خدا معامله می کنند، خویش را مُفْتَخِرانه «شراة» می خواندند :(سنج: مَجْمَع البَحْرَيْنِ طُرَيْحي، ط. اشکوری، 245/1). البته به قولی دیگر «شراة» خواندنِ خوارج از بابِ «شَرِيَ» به معنای «غَضِبَ» و «اسْتَطَار غَضَبًا» «لَجَّ و تَمَادَى فِي غَيّهِ و فَسادِهِ» است (سنج: تاج العروس زبیدی، ط. علی شیری، 568/19 و 569)؛ و در واقع آن «شاری» که بر هريك از خوارج اطلاق می شود به معنای «خشمناكِ لجوج» و «ستیزه روی» است و از آغاز از سوی مخالفان بر ایشان اطلاق شده است >

می گویم:

< ابن شهر آشوبِ > سَرَوى (رحمة الله علیه) او <= عَمرو بن قَرَظَه ي أَنصاری > را در زُمرۀ شهیدان کار زارگر یاد کرده است (1)

ابن نما (رحمة الله علیه) وی را به عنوان «عمر بن أبى قرطة الأنصاری» یاد کرده پس از مذکور داشتنِ رَجَزِ پیشگفته اش گوید:

«قَوْلُهُ: «وَ دَارِي»، أَشار إلى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ لَمَّا الْتَمَسَ مِنْهُ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - الْمُهَادَنَةَ ، قالَ: تُهْدَمُ دَارِي فَقاتَلَ قِتَالَ الرَّجُلِ الْباسِلِ، وَ صَبَرَ عَلَى الْخَطْبِ الْهَائِلِ، وَ كَانَ يَلْتَقِي السِّهَامَ بِمُهْجَتِهِ، فَلَمْ يَصِلْ إِلَى الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - سوءٌ حَتَّى أُثخِنَ بِالْجِرَاحِ، فَقَالَ لَهُ: أَوَفَيْتُ؟ قَالَ (الْحُسَيْنُ): نَعَم ، أَنْتَ أَمَامِي فِي الْجَنَّةِ، فَاقْرَأْ رَسُولَ اللَّهِ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - < عَنِّي السَّلَامَ > (2) و أَعْلِمْهُ أَنَّي فِي الْأَثَرِ. فَقُتِلَ »(3)

(یعنی:

عبارتِ «وَ داری» <= و سَرایَم > در گفتار وی اشارت به عُمر بن سعد دارد که چون حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - از او درخواستِ مُهادَنَت (4) فرمود، گفت: < در این صورت > سَرایم ویران می شود!

باری این مرد بَس دِلیرانه جنگید و بر مُصیبتِ هول انگیز شکیبید. تیر ها را به جان می خرید و بدین ترتیب گزندی به حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - نَرَسید، تا آن که او از < شِدَّت و

ص: 209


1- مناقب ، 2/ 220 .
2- < این افزونه، در يَوْمِ الطَّفّ و مأخذ آن یعنی مثير الأحزانِ چاپ کرده مدرسة الإمام المهدىّ - عَلَيْهِ السَّلام - ، نیست؛ و ما آن را از بعض منابع دیگر (سنج: موسوعة كَلِماتِ الإِمامِ الحُسَيْن - عَلَيْهِ السّلام - ، معهد باقر العلوم - عَلَيْهِ السَّلام ، ط: 1، ص 533 ) برگرفته ایم >.
3- مثير الأحزان، 61.
4- < مُهادَنَت: دست بازداشتن از کارزار تَركِ مُخاصمه؛ به تعبیر شایع تر امروزین: «آتش بس». >

كَثْرَتِ > جراحات شست و ناتوان شد. پس به آن حضرت گفت: آیا و فاکردم؟ / آیا تكليفم را گزاردم؟ > إمام - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: آری. تو در بهشت پیشاپیش منی، پس رَسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - را سَلامِ من برسان و خَبَر دِه که من نیز در پی اَم < و بزودی می رسم .. وی کشته شد.).

ابن طاوس (رحمة الله علیه) گفته است:

« ... خَرَجَ عَمْرُو بْنُ قَرَظَةَ (1) الْأَنْصَارِيُّ، فَاسْتَأْذَنَ الْحُسَيْنَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، فَأَذِنَ لَهُ، فَقَاتَلَ قِتَالَ الْمُشْتَاقِينَ إِلَى الْجَزَاءِ، وَ بَالَغَ فِي خِدْمَةِ سُلْطَانِ السَّمَاءِ، حَتَّى قَتَلَ جَمْعًا كَثِيرًا مِنْ حِزْبِ ابْنِ زِيادٍ، وَ جَمَعَ بَيْنَ سَدَادٍ و جِهَادِ، وَكَانَ لَا يَأْتِي إِلَى الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - سَهُمٌ إلَّا اتَّقَاهُ بِيَدِهِ، وَ لَا سَيْفٌ إِلَّا تَلَقَّاهُ بِمُهْجَتِهِ، فَلَمْ يَكُن يَصِلُ إِلَى الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ سُوءٌ، حَتَّى أُثخِنَ بِالْجِراحِ، فَالْتَفَتَ إِلَى الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - وَ قَالَ ...» (2)

(یعنی:

... عَمْرو بن قَرَظَهِ ي أَنصاری بیرون آمد و از حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - إِذنِ < قِتال > خواست. آن حضرت او را اذن داد. پس کار زاری در پیوست که شیفتگان پاداش دَر پیوندند و در خدمتِ پادشاه آسمان سخت کوشی نمود چندان که گروهی انبوه از سپاه ابنِ زیاد را به قتل آورد و سداد را قرین جهاد ساخت تیری نبود که به سوي حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - آید و وی دست خود را سپرش نسازد و تیغی نبود که به جان خریدارش نیاید. پس هیچ گزند به حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - نمی رسید، تا آن که او از < شدّت و كَثْرَتِ > جراحات شست و ناتوان شد. پس روی به حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام کرده گفت...).

می گویم:

فُضَيْل در تسمیه او را یاد کرده و گفته است:

ص: 210


1- < در يوم الطَّفّ: «قرطة». >
2- اللُّهوف، 46

«قتِلَ مِنَ الْأَنْصَارِ: عَمْرُو بْنُ قَرَظَةَ» (1)

(یعنی:

از أَنصار، عَمْرو بن قَرَظَه کشته شد.)

در زیارت نامه های ناحیه و رَجَبیّه هم بر وی درود فرستاده شده است (2)

پدرش، قرظه، را در الاستيعاب(3) و أسد الغابة (4) و الإصابة (5) و الطَّبَقاتِ (6) ابن سعد، یاد کرده اند. وی از اصحابِ رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - بود. در غزوة أُحد و غزوه هاي پس از آن حضور داشته است. سپس در کوفه سکنی گزیده و از اصحابِ أمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - بوده است. در پیکار های سه گانه أَميرِ مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - با آن حضرت بوده و در صفّین رایت انصار را به دست داشته. حضرتِ أمير - عَلَيْهِ السَّلام - او را به حکمرانی فارس گماشته بوده اند. قرظه به سال پنجاه و يك درگذشته و نخستين کسی است که در کوفه بر وی نوحه خوانده اند. فرزندانی باز نهاده است که مشهور ترین آن ها عَمْرو و علی اند.

< شیخ مُحَمَّدِ > سَماوی گفته است: «عَمْر و هنگامی که حضرتِ أَبَا عَبدِ الله الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلام - در کربلا فرود آمده بودند در روز های دست بازداشتگی از کارزار و پیش از ممانعت < سپاه کوفه از پیوستن به امام >، به خدمتِ إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - آمد و إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - در سخنانی که پیش از فرستاده شدن شمر - میان آن حضرت و ابنِ سَعد ردّ و بدل می شد، عَمْرو را به جانبِ عُمَر بنِ سَعد گسیل می داشت و همو پاسخ

ص: 211


1- تراثنا، ش 153/2.
2- < نگر: بحار الأنوار، 71/45، و: 340/98. >
3- الاستيعاب ، 3 / 1306 شماره 1268.
4- أسد الغابة، 399/4 شمارۀ 4285.
5- الإصابة ، 3 /231 شمارۀ 7098.
6- الطَّبقات الكبرى، 472/3 چاپ بیروت، و 10/6 چاپ لَيْدِن.

را به نزدِ إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - می آورد تا آن که با رسیدن شمر این رابطه قطع گردید. پس در روزِ دَهُم مُحَرَّم، عَمْرو از امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - إذنِ کارزار خواست» (1). سماوى هم چنین گفته است: «در کتاب های أَهلِ تَسَنُّن شرح حال علىّ < بن قرظه > آمده، و از وی روایت شده و مورد ستایش قرار گرفته، ولی شرح حال برادر شهیدش را نیاورده اند! ...» (2)

می گویم:

صورت صحیح در ضبط نام پدر این شهید قَرَظه است با حرکات سه گانه قاف و رایِ مُهْمَله و ظاءِ مُعْجَمه ؛ و أمّا (قرطة » و «قرضة» و «أبى قرطة» تصحيف < ناسِخان > اشتباه <راویان> است.

[کشته شُدَنِ جَون]

< قطب المُحَدِّثين ابنِ شَهر آشوبِ> سَرَوی (رحمة الله علیه) در مناقب گفته است:

«ثُمَّ بَرَزَ جَونُ (جوين خ ل ) بْنُ أَبِي مَالِكِ مَولى أَبِي ذَرٍّ مُرتَجِزًا:

كَيْفَ يَرَى الفَجَّارُ ضَرْبَ الأَسْوَدِ *** بِالْمَشْرَفِيّ الْقَاطِع المُهَنَّدِ

بِالسَّيفِ صَلْتًا عَن بَنِي مُحَمَّدِ *** أَذُبُّ عَنْهُمْ بِاللّسانِ وَ الْيَدِ

وَ زَادَ بَعْضُهُمْ عَلَى رَجَزِ جَوْنٍ:

أَرجُو بِذاكَ (3) الْفَوْزَ عِنْدَ الْمَوْرِدِ *** مِنَ الْإِلَهِ الْوَاحِدِ الْمُوحَّدِ

إِذْ لَا شَفِيعَ عِنْدَهُ كَأَحْمَدِ

فَقَتَلَ (4) خَمْسًا وَ عِشْرِينَ رَجُلًا.»(5)

ص: 212


1- إبصار العين، 92 و 93.
2- إبصار العَيْن، 92 و 93
3- < در يوم الطَّفِّ: «بذلك». >.
4- < در يَوم الطَّفّ: «فقل». >
5- مناقب ، 218/2.

(یعنی:

آن گاه جون [یا: جوين] بنِ أَبي مالك، ولا مَندِ أبوذر ، رجز خوانان به میدان رفت و این رَجَز می خواند:

كَيْفَ...

<یعنی:

فاجِران ضَربَتِ این سیاه را که با تیغ آبدار و بُرّانِ هندی (1) و به حمایت از فرزندانِ مُحَمَّد [صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه] می زند، چگونه می بینند؟ به دست و زبان از ایشان پاسداری و دفاع می کنم.>.

برخی بر رَجَز جون افزوده اند:

أرجُو...

<یعنی:

امید دارم چون به محشر در آیم، آن جا که نزد خدای شَفاعَت گری چونان أَحمَد [ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه] نیست خدای یکتا که به یگانگی اش کسان خستویند، بدین کار مرا رستگار سازد. >

وی بیست و پنج مرد را بکشت).

< ابن نمای > حلّی (رحمة الله علیه) گفته است:

«ثُمَّ تَقَدَّمَ جَونٌ، مَوْلى أَبِي ذَرٍّ - وَ كانَ عَبْدًا أَسْوَدًا (2) - ؛ فَقَالَ لَهُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : أَنْتَ فِي إِذْنِ مِنّى، فَإِنَّما تَبِعْتَنَا لِلْعَافِيَةِ، فَلَا تَبْتَل بِطَرِيقِنَا. فَقَالَ: يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! أَنَا فِي الرَّخَاءِ الْحَسُ

ص: 213


1- < تيغ هندی / مُهَنَّد، در ادبیّات کهن تازی و پارسی به نیکوئی و جوهر داری مشهور و مذکور است. >
2- < كذا في الأصل. در بعض منابع «عَبْدًا أَسود» آمده که از چشم انداز دستوری مُوَجَّه تَر است. >

قِصَاعَكُمْ، وَ فِي الشِّدَّةِ أَخْذُلُكُمْ؟! وَ اللهِ إِنَّ رِيحِي لَمُنْتِنٌ، وَ حَسَبِي لَلَئِيمٌ، وَ لَوْنِي لَأَسْوَدُ؛ فَتَنْفَسُ (1) عَلَيَّ بِالْجَنَّةِ، فَيَطيبَ رِيحِي، و يَشْرُفَ حَسَبِي، وَ يَبْيَضَّ وَجْهِي؟! لَا وَ اللَّهِ لَا أَفَارِقُكُمْ حَتَّى يَخْتَلِطَ هَذَا الدَّمُ الْأَسْوَدُ مَعَ دِمَائِكُمْ ثُمَّ قَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ» .(2)

(یعنی:

آن گاه جون، وِلامَندِ أَبوذر - که برده ای سیاه بود - پیش رفت. آن حضرت - عَلَيْهِ السّلام - او را گفت: تو از جانب من مأذونی. تو در پی عافیت به دنبال ما آمدی؛ پس خود را گرفتار راهی که ما در پیش داریم مکن < / با راهی که ما داریم خود را به بلا مَيَفْگنْ > جون گفت: ای فرزندِ رسولِ خدا! من به هنگام آسایش کاسه لیس شمایم آن گاه در سختی واگذارمتان؟! به خدا که بویی گنده دارم و تباری پست و رنگی سیاه؛ پس بهشت را از من دریغ می داری که < در آن > بویم خوش گردد و تبارم والا و رویم سپید؟! نه به خدا که از شما جدا نمی گردم تا این خون سياه با خون های شما در آمیزد آن گاه کارزار دَر پیوست تا کشته شد. )

می گویم:

همانند همین گزارش در لهوف هم آمده است (3)

< عَلّامه > مجلسی (رحمة الله علیه)، دعاي إمام - عَلَيْهِ السَّلام - را در حقّ این شهید از مقتل مُحَمَّد بن ابی طالب - نقل کرده است:

«فَوَقَفَ عَلَيْهِ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - وَ قالَ: اللَّهُمَّ ! بَيِّض وَجْهَهُ وَ طَيِّبْ رِيحَهُ وَ احْشُرْهُ مَعَ الْأَبْرَارِ وَ عَرِفْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ!

ص: 214


1- < در يَومِ الطَّفّ: «فتنفّس» بعض گزارندگانِ نُصوص عاشورائی هم بر بنیادِ همین خوانش (از «تَنَفّس»)، متن را ترجمه کرده اند. >
2- مُثير الأحزان، 63.
3- اللُّهوف، 47.

وَ رُوِيَ عَنِ الْبَاقِرِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : أَنَّ النَّاسَ كَانُوا يَحْضُرُونَ الْمَعْرَكَةَ وَ يَدْفِنُونَ الْقَتْلَى، فَوَجَدُوا جَونًا بَعْدَ عَشَرَةِ أَيَّامٍ يَفُوحُ مِنْهُ رَائِحَةُ الْمِسْكِ - رضوانُ اللهِ عَلَيْهِ!» (1)

(یعنی:

حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بالای سرش بایستاد و گفت: خدایا! رویش را سپید و بویش را خوش گردان و او را با نیکان محشور فرما و میان او و مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد جدائی میفگن! (2)

از إِمامِ باقر - عَلَيْهِ السَّلام - مرویّ است که از امام علیّ بنِ الحُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - نقل فرموده که: مردمان به آوردگاه حاضر آمده کشتگان را به خاک می سپردند؛ پس جون را یافتند که پس از ده روز از وی بوی مشک بر می خاست - خُشنودي خدائ بر او باد!).

می گویم:

شَيْخ < طوسی - قُدِّسَ سِرُّهُ القُدوسیّ -> او را در زمره أصحاب إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام (3) و فُضَيْل نیز او را در تسمیه (4) یاد کرده است. در زیارت نامه های ناحیه و رَجَبيّه هم بر وی درود فرستاده شده است (5)

این جون، برده ای سیاه بود از آنِ فَضْل بنِ عَبّاس بنِ عَبدِالمُطَّلِب که أَمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - او را به صد و پنجاه دینار از فضل خرید و به ابوذر هبه فرمودَش تا خدمتگار ابوذر باشد. پس از درگذشت ابوذر ، جون به نزدِ أَمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - بازگشت و ملازم آن حضرت بود. سپس با امام حَسَن - عَلَيْهِ السَّلام - و پس از آن حضرت با امام

ص: 215


1- بحار الأنوار، 197/10، و 23/45.
2- < یا - شاید به تعبیری أمینانه تر- : میان او و مُحَمَّد و آلِ مُحَمَّد آشنائی و پیوستگی انداز >
3- رجال الطّوسى، 72.
4- تُراثُنا، ش 152/2
5- < نگر: بحار الأنوار، 71/45، و: 340/98. >

حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - همراه گردید و از مدینه تا مکّه و سپس تا کربلا با إمام - عَلَيْهِ السَّلام - همراه بود رحمتِ خدای متعال بر وی باد!

[کشته شُدَنِ أَنَس بن حارِثِ کاهلی]

ابن نما < يِ حِلّى - رِضْوانُ اللهِ تَعَالَى عَلَيْهِ - > گفته است:

«خَرَجَ أَنَّسُ بنُ الْحَارِثِ الكاهلىُّ وَ هُوَ يَقُولُ:

قَد عَلِمَتْ كاهِلُنا و ذودان *** وَ الخِنْدِفيُّونَ (1) و قَيسُ عَيْلان (2)

بِأَنَّ قَوْمِي آفَةٌ لِلأَقْران *** يا قوم، كُونُوا كَأُسُودِ خَفَّان

وَاستَقْبِلُوا الْقَوْمَ بِضَرْبِ الآنْ

آلُ عَلِي شِيعَةُ الرَّحْمَنِ *** و آل حَرْبِ شِيعَةُ الشَّيْطَانِ» (3)

(یعنی:

أَنس بن حارِثِ کاهلی بیرون آمد و می گفت:

قَد علمت ...

<یعنی:

کاهل ما و ذودان و خِنْدِفيها و قَيْسِ عَيْلان، همه دانسته اند که قومِ من آفتِ جانِ هم آوردان اند. ای قوم من! چون شیرانِ خَفّان (4) باشید و هم اکنون به ضربتی این جماعت را پذیره شوید.

ص: 216


1- < در يوم الطَّفّ: «الخندقيون». >
2- 2- < در يوم الطَّفّ: «غيلان». >
3- مثير الاحزان، 63 .
4- :< خَفَّان: جایی بوده است در نزدیک کوفه که شیر های بسیار داشته و بدین، آوازه ای یافته بوده است. >.

خاندان علی، پیروانِ < خدای > رحمن اند و خاندانِ حَرب (1) پیروان شیطان! >

می گویم:

< شیخ> صدوق - قُدِّسَ سِرُّه - وی را به عنوان « مالك بن أنس كاهلی» یاد کرده و پس از نقلِ رَجَزِ وی گفته است:

« فَقَتَلَ مِنْهُمْ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ رَجُلًا، ثُمَّ قُتِلَ» (2)

(یعنی:

هِجْدَه مَرد را از آنان بکشت و آن گاه خود کشته شد).

< ابن شهر آشوبِ > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - در ضبط نامش پیروی صدوق کرده و پس از نقل رَجَزِ وی گفته است:

«فَقَتَلَ أَربَعَةَ عَشَرَ رَجُلًا» (3)

(یعنی:

چهار ده مرد را بکشت)

آن چه ما را به یکی بودن این دو رهنمون می شود مُشتَرَك بودن رجزی است که از هر دو نقل کرده اند، و جز آن نیز در منابع اصلی ذکر نشده است. < علّامه > مجلسی- قُدِسَ سِرُّه - (در بحار) (4) ، و مُحَدِّثِ قُمى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - (در نَفَسِ الْمَهْمُوم) (5) ، کسانی اند که چون ما این دو شخصیّت را یکی می دانند.

شَيْخ < طوسی - قُدِّسَ سِرُّهُ القُدّوسیّ -> او را در زمرۀ أَصحاب رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - یاد کرده و گفته است: «أنَس بن الحارث قُتِلَ مَعَ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلام-» (6)

ص: 217


1- < یعنی همان آلِ بَي سُفْيان. أبوسُفیان پسَرِ حَرب است. >.
2- أمالي يِ صدوق، مجلس سی ام، 137.
3- مناقب ، 2 / 218.
4- بحار الأنوار، 198/10، و 24/45.
5- نَفَس المهموم، 289.
6- رجال الطّوسى، 3.

(یعنی: انس بن حارث - که در همراهی با امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - کشته شد). در زُمرۀ أَصحابِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - هم (1) او را با ذکرِ نسبتِ «کاهلی»اش یاد کرده است، بی آن که به شهادت وی تصریح نماید.

فُضَيْل در تسمیه او را یاد کرده و گفته است:

« قُتِلَ مِن بَنِي أَسَدِ بْنِ خُزَيْمَةَ، أَنَسُ بْنُ الحَارِثِ وَ كانَتْ لَهُ صُحْبَةٌ مِن رَسُولِ اللَّهِ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم». (2)

(یعنی:

از بَني أَسَد بنِ خُزَيْمَه، أَنَس بن حارث کشته شد که شَرَفِ صَحابَتِ رسولِ خدا - صَلَّی اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - را دارا بود).

< ابنِ حَجَرٍ > عَسْقَلانی در الإصابة گفته است:

«أنس بن الحرث بن نُبَيه ... عَنْ (3) سَعيد بن عَبدِالمَلِكِ الحَرّانِيِّ، عَن عَطَاءِ بْنِ مُسْلِمٍ عَن أَشْعَثَ بْنِ سُحَيْمٍ (4) عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَنَسِ بْنِ الحَرِثِ [قالَ]: رَسُولُ اللَّهِ يَقُولُ: إِنَّ هَذا - يعني الْحُسَيْن - يُقْتَلُ بِأَرْضِ يُقالُ لَها: كَربَلاءُ، فَمَنْ شَهِدَ ذلِكَ فَلْيَنصُرْهُ، قَالَ فَخَرَجَ أَنس بن الحرث إِلَى كَربَلَاءَ فَقُتِلَ بِهَا مَعَ الْحُسَيْنِ.» (5)

(یعنی:

أَنس بن حرث بنِ نبيه ... منقول است از سعید بن عبدالمَلِكِ حَرَّانی، که او از عطاء بنِ مُسلِم نقل کرده که او از أَشْعَتْ بنِ سُحَيْم و او از پدرش، و او از أَنس بن حرث نقل کرده است که گفت: رسولِ خدا <-صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - > می فرمود: همانا که

ص: 218


1- رجال الطّوسى، 71.
2- تراثُنا، ش 2 /152.
3- < در يوم الطَّفّ: «ثمّ حدّث عن» ظاهرًا نقل قول مستقيم و نقل به معنی در هم آمیخته! >
4- < در يوم الطَّفّ: «سجيم» - به جیم، به جای حاء - >
5- الإصابة ، 1 /68 ، شماره 266.

این - یعنی: حُسَيْن - در سرزمینی کشته می شود که «کربلاء » ش خوانند. پس هر که در آن حال حضور داشت، باید که یاری اش کند. [راوی] گفت: پس أَنَس بن حرث به جانبِ کربلا بیرون شد و در آن سرزمین به همراهِ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > کشته شد.).

أثیر نیز در أُسدُ الغابَة از همین دست او را یاد کرده است (1)

ابنِ عَبْدِ الْبَرّ در الاستیعاب گفته است:

«أَنَس بن الحَارِث؛ رَوَى عَنْهُ سُلَيْمَ، والِدُ أَشعَثَ بِنِ سُلَيْمٍ، عَنِ النَّبِيِّ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آلِهِ وَ] سَلَّمَ - فِي قَتْلِ الْحُسَيْنِ؛ وَ قُتِلَ مَعَ الْحُسَيْنِ - رَضِيَ اللهُ عَنْهُمَا »، (2)

(یعنی:

أنس بن حارث؛ سُلَیم، پدر أَشْعَت بن سلیم، از وی و او از پیامبر - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - دربارۀ کشته شُدَنِ حُسَيْن روایت کرده است. خودِ او نیز با حُسَيْن کشته شد - خدای از هر دو خُشنود باد!)

می گویم:

این مرد، پیری بزرگوار و صحابیی عظیم القدر بوده است. در کوفه به سر می برده است؛ چه ابن سعد در طبقات (3) گفته است که سرایهای بنی کاهل در کوفه بود، و او هَنگامی که إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - در کربلا فرود آمدند به جانبِ آن حضرت رهسپار شد و شَبْ هَنگام إمام - عَلَيْهِ السَّلام - را دیدار نمود. سرانجام نیز نیک بختي جاودانی او را دریافت < و به فیض شهادت نائل آمد >. رحمتِ خدای بر او باد!

[کشته شُدَنِ جُنادَة بن حارث و فرزندش عَمْرو]

< قُطبُ المُحَدِّثين ، ابن شهر آشوبِ > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - گفته است:

ص: 219


1- أُسْدُ الغابة ، 1 / 146 ، شماره 246.
2- الاستيعاب، 1 / 112، شماره 88
3- طَبَقات ، 58/6، چاپ لَيْدِن.

«بَرَزَ جُنَادَةُ بْنُ الْحَارِثِ الْأَنْصَارِيُّ مُرْتَجِزًا:

أَنَا جُنَادٌ وَ أَنَا ابْنُ الْحَارِثِ *** لَسْتُ بِخَوَّارٍ وَ لَا بِناكِثِ

عَنْ بَيْعَتِي حَتَّى یِرِثْني وَارِثِي *** الْيَوْمَ ثارِي فِي الصَّعِيدِ مَاكِثِ (1)

فَقَتَلَ سِتَّةَ عَشَرَ رَجُلًا.

ثُمَّ بَرَزَ ابْنُهُ واسْتُشْهِدَ.» (2)

<یعنی:

جُنادة بن حارث انصاری رجز خوانان به میدان رفت و این رجز می خواند:

أَنَا جُنادٌ و....

<یعنی:

مَنَم جُناده و مَنَم پور حارث نه سست و بیمناکم و نه بَيْعَتَم را می شکنم تا آن زمان که (جان بسپارم و) وارِثَم از من إرث بَرَد. امروز خونِ من بر اين خاك قرار خواهد یافت! >

پس شانزده مرد را بکشت

سپس پسرش به میدان رفت و به شهادت رسید.)

< عَلّامه > مَجلِسى - قُدِّسَ سِرُّه گفته است:

«خَرَجَ مِنْ بَعْدِهِ عَمْرُو بْنُ جُنَادَةً وَ هُوَ يَقُولُ:

أَضِقِ الْخِنَاقَ مِن ابْنِ هِنْدِ وَ ارْمِهِ *** مِنْ عَامِهِ بِفَوارِسِ الْأَنْصَارِ

وَ مُهاجِرِينَ مُخَضِّبِينَ رِمَاحَهُمْ *** تَحْتَ الْعَجَاجَةِ مِنْ دَمِ الْكُفَّارِ

خُضِبَتْ عَلَى عَهْدِ النَّبِيِّ مُحَمَّدٍ *** فَالْيَوْمَ تُخْضَبُ مِنْ دَم الْفُجَّارِ

و الْيَوْمَ تُخْضَبُ مِنْ دِمَاءِ أَراذل *** رَفَضُوا القُرآنَ لِنُصْرَةِ الأَشْرَار

ص: 220


1- < در يوم الطّفّ: «ماكثي». >.
2- مناقب ، 219/2.

طَلَبُوا بِثَارِهِمْ بِبَدْرٍ إِذْ أَتَوْا *** بِالْمُرْهَفَاتِ وَ بِالْقَنا (1) الْخَطَّارِ

وَ اللَّهِ رَبِّي لَا أَزالُ مُضَارِبًا *** فِي الْفَاسِقِينَ بِمُرْهَفٍ بَتَّارِ

هَذَا عَلَى الْأَزْدِيَ حَقٌّ وَاجِبٌ *** في كُلِّ يَوْم تَعاتُقِ وَ كِراِر» (2)

(یعنی:

پس از وی عَمْرو بن جُناده بیرون رفت و می گفت:

أَضِقِ الخِناقَ ..

<یعنی:

هم امسال گلوی پسر هند را بفشار و به سواران انصار و مهاجران گرفتارش کن که نیزه هاشان را در گرد و غبار گیر و دار از خونِ کفّار رنگین می ساختند.

آن نیزه ها در روزگار پیامبر حضرتِ محمّد (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)، از خونِ کافران رنگین شد، و امروز از خونِ فاجِران رنگین می شود.

امروز از خونِ فُرومایگانی رنگین می شود که در راهِ نُصرَتِ بدکاران، قرآن را وانهادند. با تیغ تیز و نیزه جولان گر آمده اند تا انتقام کشتگانِ خود را در بدر، بخواهند.

به خدای یکتا که پروردگار من است سوگند که پیوسته این فاسقان را به تیغ باريكِ برّان زخم می زنم. هر گاه روز ستیز و آویز و تاخت و تاز باشد این کار بر مردِ أَزْدی، بایسته ای لازم است. > (3)

ص: 221


1- < در يوم الطَّفّ: «بالقفا». >.
2- بحار الأنوار، 198/10، و 28/45.
3- < عَلّامه عالی مقدار آیة الله میرزا أَبو الحَسَنِ شَعْراني - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ الشَّريف - در کتاب نفیس دَمع السّجوم ( إسلاميّه، ص 151 و 152) می فرماید: «به گمان من این اشعار را یکی از اصحاب أميرالمؤمنين - عَلَيْهِ السَّلام - از طایفه أَزْد پیش از جنگ صفّین خطاب به آن حضرت در تحریض به قتال معاویه گفته است ... و چنان که از بیتِ أخير معلوم می شود، شاعر أَزْدی بوده است - و أَزْد از قبایل يَمَن است - ، نه انصاری، و این که در بیتِ اوّل گوید: همین امسال بفرست دلیل آنست که هنوز لشکر به جنگ بیرون نرفته بودند. و به هر حال جنگ صفّین و کربلا دنبالۀ همان غزواتِ رسول - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - و جنگ میانِ إسلام و کفر است چنان که این شاعر معاصر با آن زمان فهمیده و گفته است: طَلَبُوا بِثَارِهِمْ بِبَدْرٍ إِذْ أَتُوا.». درباره نسبتِ بعض این بیتها جای درنگی دیگر نیز هست؛ که از برای آن، نگر: ناسخ التّواریخ (در أحوالاتِ حضرتِ سَيّد الشُّهَداء - عليه السَّلام ) ، چ کتابچی، 302/2. >

<عَلّامه > مامقانی در گزارش حالِ جُنادَه گفته است: «دربارۀ وی، جز این که شیخ < طوسی - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدوسیّ -> در رجال اش او را در زمرۀ أَصحابِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - آورده است، گزارشی < رجالی > نیافتم. سیره گزاران گفته اند که: وی از أَصحابِ رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه ، سپس از أَصحابِ أَميرِ مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - ، و از کسانی بود که در صفّین کارزار کردند. او از مشاهیر شیعیان بود و با مسلم بیعت کرد. چون دید کوفیان وی را فُرو نهادند، گریخت و نزد قوم خویش پنهان گشت. وقتی شنید که إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - آمده اند، با عَمْرو بن خالد صیداوی و گروهی از شیعیان به سوي آن حضرت حرکت کرد و به امام - عَلَيْهِ السَّلام - رسیده مُلازِم گردید تا سرانجام در روز عاشورا به شهادت رسید. رضوانِ خدای بر او باد! مزید شرافت و ارجمندی وی آن است که در زیارت نامۀ ناحیۀ مُقَدَّسه از زبانِ معصوم - عَلَيْهِ السَّلام - دُرودِ ویژه بر وی فرستاده شده است: السّلامُ على جُنادَة بنِ الحَرثِ السّلمانيّ الأزديّ.» (1)

شَيْخ ما، < مُحَقِّقِ > شوشترى - مُدَّ ظِلُّه - ، در قاموس اش، از گفتار وی < = مامقانی > انتقاد کرده و گفته است: «در رجال شیخ، أَزدی نیامده است. در < زیارت نامه > ناحیه هم آن گونه که دفتر دهم و مزارِ بحار آن را گزارش کرده: «السّلامُ على حيان بن الحارث السلمانی» است و در < زیارت نامۀ > رَجَبيّه نيز «السّلامُ على حيان بن الحارث» و مشكل بتوان پذیرفت که همه تصحیف شده باشد.» (2)

< شَيْخ مُحَمَّدِ > سَماوی در گزارش حالِ فرزندِ این ،مرد، عَمْرو بن جُنادَة، گفته است: «عمر و نوجوان بود و همراه پدر و مادر خویش پس از آن که پدرش در کارزار

ص: 222


1- تنقیح المقال، 1 /234
2- قاموس الرّجال، 724/2، شماره 1593

کشته شد، مادر او را فرمان داد که برود. او نزدِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - رفته إِذن می خواست. إمام - عَلَيْهِ السَّلام - او را إِذْن نداد. او دوباره إِذن خواست.

أبو مخنف گفته است: <إمام > حُسَيْن -< - عَلَيْهِ السَّلام - > گفت: إِنَّ هَذَا غُلامٌ قُتِلَ أَبوهُ فِى الْمَعْرَكَةِ وَ لَعَلَّ أُمَّهُ تَكْرَهُ ذَلِكَ (یعنی: این نوجوانی است که پدرش در آوردگاه کشته شده و شاید مادرش را این أمر < که او نیز به میدان رود > ناگوار آید). پسر گفت: إِنَّ أُمِّي هِيَ الَّتِي أَمَرَتْني (یعنی: هم مادرم است که مرا فرمان داده است < کارزار كُنَم>! پس آن حضرت او را اذن داد. پسر به کارزار رفت و کشته شد. سرش را بریدند و به جانبِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - افگندند. مادرش آن سر را برداشت و بر مردی < از سپاه دشمن > کوفت و < بدین ضَربَت > او را بکشت. سپس به خیمه گاه بازگشت و گرزی برگرفت تا بدان گرز کارزار دَر پیوندد، ليك حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - او را بازگردانید.» (1)

می گویم :

شَيْخ < طوسی - قُدِّسَ سِرُّهُ القُدّوسیّ -> آن مرد را به عنوان «جنادة بن الحرث السلمانی» در زمرۀ أَصحابِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده است (2) . فُضَیل نیز در تسمیه او را یاد کرده و گفته است: «قُتِلَ مِن مُراد ... جُنادَةُ بنُ الحارث السّلمانيُّ و غُلامُهُ واضح الرُّوميُّ.» (3) (یعنی: از قبیلۀ مُراد ... جُنادَة بن حارث سلمانی و غلامش، واضح رومی، کشته شدند).

واضح، غُلامی تُرك بود، دلیر و قاری قرآن. از آن حارث سلمانی پدرِ جُناده بود و با جُنادة بن الحارث همراه شد و به امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - پیوست. در گزارش حالِ عَمْرو بن خالد صيداوی، چگونگی پیوستن جُناده و دیگران را به امام حُسَيْن

ص: 223


1- إِبْصارُ الْعَيْن، 94
2- رجال الطّوسى، 72.
3- تُراثنا، ش 2 /154.

- عَلَيْهِ السَّلام - بازگو کردیم. ظَنِّ عَلّامۀ سَماوی (رحمة الله علیه) آن است که واضح همان کسی باشد که عالمان ما به عنوان «غلامِ تُركِ حُسَيْن» از وی سخن گفته اند (1). صحّتِ این گمان، دور نیست، ليك دلیلی که مؤیّد آن باشد نداریم و بویژه از آن غلام در منابع نامی نیامده است و نام این غُلام روشن است. از همین روی - إِنْ شاءَ اللهُ تَعَالَی - پس از این، به ماجرایِ کشته شُدَنِ غُلامٍ تُرك خواهیم پرداخت.

[کشته شُدَنِ حَجّاج بن مَسروق، مُؤَذِّنِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام ]

< قُطبُ المُحَدِّثين ابنِ شَهر آشوب > سروی (رحمة الله علیه) گفته است:

«بَرَزَ الحَجّاجُ بْنُ مَسْرُوقٍ الْجُعفىُّ وَ هُوَ يَقُولُ:

أَقْدِمْ حُسَيْنَا هَادِيًا مَهدِيَّا *** فَالْيَوْمَ تَلْقَى جَدَّكَ النَّبيَّا

ثُمَّ أَبَاكَ ذَا النَّدَى عَلِيًّا *** ذَاكَ الَّذِي نَعْرِفُهُ وَصِيَّا

فَقَتَلَ خَمْسًا وَ عِشْرِينَ رَجُلًا.» (2)

(یعنی:

حَجّاج بنِ مَسروقِ جُعفی به میدان رفت و می گفت:

أَقْدِمْ حُسَيْنا...

<یعنی:

ای حُسَيْن! به راهبری و ره یافتگی گام پیش نِه، که امروز نياي خود، پيامبر، را دیدار می کنی؛ آن گاه پدر عطا پیشه ات علی را، همان که ما او را «وصی» می دانیم> .

پس بیست و پنج مرد را بکشت.)

در بحار از مَقتَلِ مُحَمَّد بن ابی طالب منقول است:

ص: 224


1- إبصار العين، 85.
2- مناقب ، 219/2.

«ثُمَّ خَرَجَ الْحَجَّاجُ بْنُ مَسروقٍ وَ هُوَ مُؤَذِّنُ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، وَ يَقُول»

(یعنی:

آن گاه حَجّاج بنِ مَسروق كه مُؤَذِّنِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بود، بیرون رفت و می گفت).

سپس همان دو بیت پیش گفته را آورده است و بر آن ها افزوده:

«وَ الْحَسَنَ الْخَيْرَ الرَّضَى (1) الْوَلِيا *** وَ ذَا الجناحَيْنِ الْفَتَى الكَميّا

وَ أَسَدَ اللَّهِ الشَّهِيدَ الْحَيَّا

ثُمَّ حَمَلَ فَقَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ » (2)

( و الحسن ...

<یعنی:

و حَسَن آن نیكْ مَردِ پَسَندیده و ولیّ خدا را و آن صاحب دو بال جوان مرد دلیر را، و شیر خدا آن شهید زنده را >

آن گاه حمله برد و کارزار در پیوست تا کشته شد.)

می گویم:

پاره ای از بیت ها پیش از این، در ماجرای کشته شُدَنِ زُهَيْرِ بنِ قَيْنِ، در رَجَزِ وی بیامد.

عَلّامه مامقانی (رحمة الله علیه) در گزارش حالِ حَجّاج بن مسروق گفته است:

«سیره گزاران گفته اند که: وی از شیعیان بود در کوفه همراه أَمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - بود. بعد ها، چون امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به جانبِ مَكَه رهسپار گردید، وی نیز از کوفه به جانبِ مَکّه حرکت کرد تا آن حضرت را دیدار کند. پس با إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - همراه گردید و به هنگام نماز أذان گوی آن حضرت بود در روزِ دَهُم از امام - عَلَيْهِ السَّلام - إِذْن

ص: 225


1- < در يوم الطَّفّ: «الرضي». >
2- بحار الأنوار، 198/10، و 25/45.

جُست و به میدان رفت و مُشتاقانه کارزار دَر پیوست و در دو نوبت نزديك به پنجاه مرد از آن جماعت را بکُشت؛ سپس خود به شهادت رسید رضوانِ خدای بر او باد! مزید شرافت و ارجمندی وی آن است که در زیارت نامه ناحیه مُقَدَّسه بر وی دُرودِ ویژه فرستاده شده است.» (1)

می گویم:

آن زمان که إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - در منزلِ ذوحُسم با حُرّ بن یزید ریاحی دیدار کرد، چون هنگام نماز ظهر دَر رَسيد، إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - حَجّاج بنِ مَسروقِ جُعْفی را بفرمود تا أذان بگوید. وی أذان گفت و چون هنگامِ إِقامه رسيد، إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - با إزار و رِداء و پای افزار (2) بیرون شده خُطبه خواند. سپس إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - پیشاپیش أَصحاب خویش و أَصحابِ حُر نماز گزارد (3)

شيخ < طوسى - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدُّوسیّ -> نام این مرد را بتصحیف «حجّاج بن مرزوق» گفته است (4) و یکی از معاصران- که بقایش بر دَوام باد! در مورد این تصحیف با ما هم نظر است (5)

در زیارت نامه ناحیه و رَجَبیّه بر این شهید دُرود فرستاده شده است. (6)

سَيِّدِ أمين (رحمة الله علیه) در مقتلش (7)، و سیّد خویی (رحمة الله علیه) در معجم خویش (8) ، او را یاد کرده اند. خواهندگان خود به گفتار این دو بزرگوار مراجعه فرمایند.

ص: 226


1- تنقیح المقال، 255/1.
2- < تعبير أصلی - که در فارسی نیز مفهوم است و مُتَداوَل -: «نَعْلَيْن» >
3- وقعة الطَّفّ، 169 .
4- رجال الطّوسى، 73.
5- رجوع فرمایید به: أنصار الحسين < عَلَيْهِ السَّلام > ، 68
6- < نگر: بحار الأنوار، 72/45؛ و: 340/98. >
7- لَواعِج الأشجان، 164.
8- مُعْجَم رِجالِ الحَديث ، 234/4، شماره 2600.

[کشته شُدَنِ وَهْب بنِ وَهْب]

< قُطب الْمُحَدِّثين، ابن شهر آشوب > سَرَوی گفته است:

«بَرَزَ وَهْبُ بنُ عَبْدِ اللهِ الكَلبِيُّ وَ هُوَ يَرْتَجِزُ :

إِنْ تُنْكِرُونِي فَأَنَا ابْنُ الْكَلْبِ *** سَوْفَ (1) تَرَوْنِي وَ تَرَوْنَ ضَرْبي

وَ حَمْلَتي وَ صَوْلَتي فِي الْحَرْبِ *** أدرك ثارِي بَعْدَ نَاري صَحْبي

وَأَدْفَعُ الْكَرْبَ أَمامَ الْكَرْبِ *** لَيْسَ جِهَادِي فِى الْوَغَى (2) باللَّعب

فَلَمْ يَزَلْ يُقَاتِلُ حَتَّى قَتَلَ مِنْهُمْ جَمَاعَةً، ثُمَّ قَالَ لِأُمِّهِ: يا أُمَّاها أَرَضِيتِ أَمْ لَا؟! فَقَالَت: مَا أَرْضَى (3) أَوْ تُقْتَل بَيْنَ يَدَيِ الْحُسَيْنِ!؛ فَرَجَعَ قَائِلاً:

إِنِّي زَعِيمٌ لَكِ أُمَّ وَهْبٍ *** بِالطَّعْنِ فِيهِمْ تَارَةً وَ الضَّرْبِ

ضَرْبَ غُلامٍ مُوقِنٍ بِالرَّبِّ *** حَتَّى يَذوقَ الْقَوْمُ مُرَّ الْحَرْبِ

إنِّي امْرُءٌ ذُو مِرَّةٍ وَ غَصْبٍ *** حَسْبِي إِلهِي مِن عُلَيْمٍ حَسَبِي

فَلَمْ يَزَلْ يُقَاتِلُ حَتَّى قَتَلَ تِسْعَةَ عَشَرَ فَارِسًا وَ اثْنَيْ عَشَرَ رَاجِلًا، ثُمَّ قُطِعَتْ يَمِينُهُ، و أُخِذَ أَسِيرًا . » (4)

(یعنی:

وَهب بنِ عَبد اللهِ كَلْبی رَجَزخوانان به میدان رفت و این رجز می خواند که: إن تُنكروني .

<یعنی:

اگر مرا نمی شناسید، من پور کلب هستم. زودا که مرا و ضَربَتِ مرا و حمله و قَهر و

ص: 227


1- <در يوم الطَّفّ: «سوفي». >.
2- <در يوم الطَّفّ: «الوعي» . .>
3- < در يوم الطَّفّ: «أرضي». >.
4- مناقب ، 217/2

غلبۀ مرا در پیکار خواهید دید؛ که انتقام خود را پس از انتقام یارانم می گیرم و اندوه ها را يك به يك مي زُدايم. سخت كوشي من در کارزار، بازی نیست! >

پیوسته کارزار می کرد تا گروهی را از آنان بکشت. آن گاه مادر خویش را گفت: مادر جان! از من خُشنود شدی یا نه؟! مادرش گفت: تا پیشِ روي حُسَيْن كُشته نَشَوی از تو خُشنود نمی شوم! پس وی بازگشت و می گفت:

انّي زعيمٌ ...

<یعنی:

اى أمّ وَهْب! من تو را پایندان ام که ایشان را گاه به نیزه و گاه به شمشیر زَخم زَنَم؛ آن سان که جوانی صاحب یقین به پروردگار زخم شمشیر می زند؛ تا این جَماعت تلخی های ناوَرد را بچشند. من مردی زورمند و شیر شرزه ام خدایم مرا بس است و تبار نازش خیزم از خاندانِ عُلَیم است. >

پس پیوسته کارزار می کرد تا نوزده سوار و دوازده پیاده را بکشت؛ آن گاه دستِ راست خودش قطع شد و به اسارت گرفتندش.).

شَيْخِ صدوق - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ الشَّريف - او را به نام «وهب بن وهب» یاد کرده و گفته است :

« كانَ نَصْرَانِيًّا أَسْلَمَ عَلَى يَدِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - هُوَ وَ أُمُّهُ، فَاتَّبَعُوهُ إِلَى كَرَبَلاءَ ، فَرَكِبَ فَرَسًا وَ تَناوَلَ بِيَدِهِ عَمُودَ الْفُسْطَاطِ، فَقَاتَلَ وَ قَتَلَ مِنَ الْقَوْمِ سَبْعَةٌ أَوْ ثَمَانِيَةً، ثُمَّ اسْتَوسِرَ فَأُتِيَ بِهِ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ - لَعَنَهُ اللهُ ، فَأَمَرَ بِضَرْبِ عُنُقِهِ، و رُمِيَ بِهِ إِلَى عَسْكَرِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، وَ أَخَذَتْ أُمُّهُ سَيْفَهُ، وَ بَرَزَتْ، فَقَالَ لَهَا الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : يا أُمَّ وَهَبٍ! اِجْلِسي فَقَدَ وَضَعَ اللهُ الْجِهَادَ عَنِ النِّسَاءِ، إِنَّكِ وَ ابْنَكِ مَعَ جَدِّي مُحَمَّدٍ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آله - فِي الْجَنَّةِ.» (1)

ص: 228


1- أمالي يِ صدوق، مجلس سی ام، 137.

(یعنی:

وی نصرانی بود. او و مادرش بر دستِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - إسلام آوردند و در پی آن حضرت به کربلا آمدند وی بر اسبی برنشست و ستون خیمه را به دست گرفت و کارزار در پیوست. هفت یا هشت تن از آنان را بگشت تا به اسارتش گرفتند و به نزدِ عُمَر سَعد - که خُدایش نَفْرین کناد - آوردند. ابن سعد أمر کرد گردنش بزنند. سَرِ او را به جانبِ اُردوگاهِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - انداختند. مادرش شمشیر وی را برگرفت و به سوی میدان رفت، که حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - او را فرمود: اى أمّ وَهب! بنشین، که خدای جهاد را از دوش زنان برداشته تو و پسرت با نیای من مُحَمَّد - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - ، در بهشت هستید.)

ابنِ نَمایِ حِلّى او را به نامِ «وهب بن حباب کلبی» یاد کرده و گفته است:

«خَرَجَ وَ أَحْسَنَ الْقِتال، وَ صَبَرَ عَلَى أَلم النِّصَالَ، وَ مَعَهُ امْرَأَتُهُ وَ وَالِدَتْهُ فَرَجَعَ إِلَيْهِمَا، وَ قَال: يَا أُمَّه! أَرَضِيتِ أَمْ لَا؟ قَالَتْ: مَا رَضِيتُ حَتَّى تُقْتَلَ بَيْنَ يَدَيِ الْحُسَيْنِ، قَالَتْ امْرَأَتُهُ: بِاللهِ لَا تَفْجَعْنِي بِنَفْسِكَ !

قالَ ابنُ نَما: وَ قَدْ أَجَبْتُهَا أَنَا بِلِسَانِ حَالِهِ مُتَمَثّلًا، لَا بِلِسَانِ مَقَالِهِ:

ذَرِيني أُدِر وَجْهَا وَ قاحًا إِلَى الْعَدْلِ (1) *** فَمَا لأَخِي الْأَحْقَادِ (2) أَن يَتَجَمَّلَا

مَتَى قَرَّ فِي غِمْدٍ حُسَامٌ وَ بِانَ عَن *** حِصَانٍ لِجَامٌ وَ الْفَتَى غَرَضُ الْبَلا

فَقالَتْ لَهُ أُمُّهُ : يا بُنَيَّ! اعْزُبْ عَنْ قَوْلِهَا، وَ قَاتِلْ بَيْنَ يَدَيْهِ لِتَنَالَ شَفَاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.

فَلَمْ يَزَلْ يُقَاتِلُ حَتَّى قُطِعَتْ يَداهُ. فَأَخَذَتِ امْرَأَتُهُ عَمُودًا وَ أَقْبَلَتْ نَحْوَهُ وَ قَالَتْ: فِدَاكَ أَبِي و أُمِّي! قَاتِلُ دُونَ الطَّيِّبِينَ حُرَمِ رَسُولِ اللَّهِ!

ص: 229


1- < در يوم الطَّفّ - و مأخذ آن -: «العدلي» >
2- < در يَوم الطَّفّ - و مأخذ آن : «الاحقار» ضبط ما، به حدس و قیاس است. >.

فَأَقْبَلَ يَرُدُّهَا فَامْتَنَعَتْ، فَقَالَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : جُزِيتُمْ مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ خَيْرًا، ارْجِعِي. فَرَجَعَتْ وَ لَمْ يَزَلْ يُقَاتِلُ حَتَّى قُتِلَ» (1)

(یعنی:

بیرون رفت و کارزاری نیکو در پیوست و بر دردِ زخم جنگ افزار های آهنین شکیب پیشه کرد. همسر و مادرش با او بودند. به جانب ایشان بازگشت و گفت: مادر جان! از من خُشنود شدی یا نه؟! مادرش گفت: خُشنود نمی گردم تا آن که پیش روي حُسَيْن كُشته نَشَوی! همسرش گفت: تو را به خدا مرا به سوكِ خويش مَنِشان!

ابنِ نَما گوید: من به زبانِ حالِ وی - و نه لِسانِ قالش - تَمَثَّل کرده به همسرش چنین پاسخ گفته ام:

ذَرِينِي أَدر وجهاً وقاحًا ...

<یعنی:

مرا بگذار تا سختر و یا نه به سوی داد روی آرَم در جایی که تیغ در نیام و باره بر کنار از لگام، و از آن سوی جوان مرد آماج بلا باشد، مرد کین آور را نرسد که شکیب پیشه سازد و به آرایش و آسایش روی آرد! >

مادرش وی را گفت: پسرم! سخن او را وا گذار و پيش روي حُسَيْن کارزار دَر پیوند، تا در روز رستاخیز از شَفاعَتِ نیای وی برخوردار شوی.

پس پیوسته کارزار می کرد تا دستانش (2) قطع گردید. همسرش گُرزی برگرفته به جانب وی روان گردید و گفت: باب و ماتم بفدایت باد در دفاع از این پاکان، پردگیان و کَسانِ رسولِ خدا <- صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - ، کارزار كُن! وهب بیامد تا باز گرداندش،

ص: 230


1- مثير الأخزان 62
2- < دیدیم که بر بنیادِ بَعض نَقلها، يك دستِ وی قطع گردیده است. ادامه یافتن کارزار او، همان روایت را تقویت می کند شاید «یداه» در این نقل، مُحَرَّفِ «يَده» باشد. >

ليك او امتناع كرد؛ پس امام - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: شما را از اهل بیت پاداش نیکو باد! (1)

< ای زن! > باز گرد.

آن زن بازگشت و وهب هم چنان کار زار می کرد تا کشته شد.)

می گویم:

سَيِّد < رَضى الدِّين عَلَيَّ بن طاوس - رَضِيَ اللهُ عَنْهُ وَ أَرْضاه - > نیز در لهوف مانندِ این گزارش را آورده است، ليك از وی با نام «وهب بن جناح الكلبی» یاد کرده (2)

عَلّامه مجلسى < - أَفاضَ اللَّهُ عَلَيْنا مِنْ بَرَكاتِ تُرْبَتِهِ المُقَدَّسَة - > گفته است:

«رَأَيْتُ حَدِيثًا أَنَّ وَهْبًا (3) هذا كَانَ نَصْرَانِيًّا فَأَسْلَمَ هُوَ وَ أُمُّهُ عَلَى يَدَيِ الْحُسَيْنِ، فَقَتَلَ فِي الْمُبَارَزَةِ أَرْبَعَةً وَ عِشْرِينَ رَاجِلًا وَ اثْنَيْ عَشَرَ فَارِسًا، ثُمَّ أُخِذَ أَسيرًا، فَأُتِيَ بِهِ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ، فَقَالَ: مَا أَشَدَّ صَوْلَتَكَ، ثُمَّ أَمَرَ فَضُرِبَتْ عُنْقُهُ؛ و رُمِي بِرَأْسِهِ إِلَى عَسْكَرِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ. فَأَخَذَتْ أُمَّهُ الرَّأْسَ فَقَبَّلَتْهُ، ثُمَّ رَمَتْ بِالرَّأْسِ إِلَى عَسْكَرِ ابْنِ سَعْدٍ، فَأَصَابَتْ رَجُلًا، فَقَتَلَهُ، ثُمَّ شَدَّتْ بِعَمُودِ الفُسطَاطِ، فَقَتَلَتْ رَجُلَيْنِ ، فَقالَ لَهَا الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : ارْجِعي - يا أُمَّ وَهْبٍ ! - ؛ أَنتِ وَ ابْنكِ مَعَ رَسُولِ اللهِ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِه - ؛ فَإِنَّ الْجِهَادَ مَرفُوعٌ عَنِ النِّساءِ فَرَجَعَتْ وَهِيَ تَقُولُ: إِلهي لا تَقْطَع رَجَائِي! فَقَالَ لَهَا الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : لَا يَقْطَعُ اللَّهُ رَجَاكِ يا أُمَّ وَهْب!» (4)

(یعنی:

در حدیثی دیدم که: این وهب نصرانی بود و او و مادرش بر دستِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - اسلام آوردند در مبارزه بیست و چهار پیاده و دوازده سوار را بکشت و آن گاه خود به اسارت گرفته شد او را به نزد عُمر بن سعد آوردند گفت: چه سخت حمله

ص: 231


1- < در بعض منابع: «جُزِيتُمْ مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ خَيْرًا». در آن صورت چنین ترجمه توان کرد: «شما خاندان را پاداش نیکو باد!» >
2- اللُّهوف، 45.
3- < در يوم الطَّفّ: «وهب». >.
4- بحار الأنوار، 196/10، و 45 /17.

می آوری! سپس أمر کرد تا گردنش بزدند سرش را به جانب اُردوگاهِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - انداختند. مادرش آن سر را برگرفت و ببوسید و سپس سر را به جانب لشکرِ ابنِ سعد پرتاب کرد؛ به مردی < از سپاهیان ابن سعد > خورد و او را بکشت. آن گاه مادرِ وَهْب ستونِ خیمه را به دست گرفته حمله برد و دو مرد را بدین سان بکشت إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - او را فرمود: اى أُمَ وَهْب! باز گرد. تو و پسرت با رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - ايد همانا که جهاد از زنان برداشته شده است. پس آن زن بازگشت و گفت: خدایا! امیدم را وا مبر! إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به او فرمود: ای أمّ وَهْب ! خدای امیدت را وا نمی برد.)

عَلّامه مجلسی هم چنین در بابِ چگونگی به شهادت رسیدنِ همسرِ وَهْب گفته است:

«فَذَهَبَتْ امْرَأَتُهُ تَمْسَحُ الدَّمَ عَنْ وَجْهِهِ، فَبَصُرَ بِها شَمِرٌ، فَأَمَرَ غُلَامًا لَهُ، فَضَرَبَهَا بِعَمُودٍ كَانَ مَعَهُ، فَشَدَخَهَا و قَتَلَهَا، وَ هِيَ أَوَّلُ امْرَأَةٍ قُتِلَتْ في عَسْكَرِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ).» (1)

(یعنی:

همسرش برفت. با دستِ خویش خون از چهرۀ وَهْب پاک می کرد. شمر را چشم بدو افتاد. به غلام خود دستور داد و او هم باگرزی که همراه داشت آن زن را مضروب ساخته بن گردنش فرو کوفت و وی را بکشت. وی نخستین زنی است که از لشکرِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - كُشته شد.).

می گویم:

آن سان که از منقولات ما از منابع هویدا شد در ضبط نام این شهید اختلاف است قدیم ترین منابع پیش گفته - که أمالی يِ < شَيْخِ > صدوق (رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ) است - ، او را به نامِ « وَهب بن وهب» یاد کرده و از همین روی ما نیز همین نام را در سر نویس سخنمان آوردیم.

ص: 232


1- بحار الأنوار، 10 /196، و 17/45.

مقتل نگاران و سیره گزاران میانِ وی و عبدالله بنِ عُمَيْرِ كَلبي خَلْط كرده اند، ليك گويا این دو، شخصیّت های جدا گانه باشند؛ چه عبدالله - چنان که شیخ < طوسی> در رجال اش یاد کرده است (1) از أَصحابِ أَمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - بوده؛ ولى وهب، - چنان که < شَيْخ > صدوق در امالی اش (2) خاطر نشان نموده است - نصرانی بوده و او و مادرش بر دستِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - إسلام آورده اند.

در نتیجه خَلْطِ پیش گفته هَمسَر وَهب نیز در عِدادِ شُهدا ذکر شده است؛ حال آن که در روز عاشوراء تنها يك زن کشته شد که همانا أُمِّ وَهَبٍ، هَمَسَرِ عبدالله بنِ عُمَيْرِ كَلْبَى، باشد، و نه هَمسَرِ شَخصیّتِ موردِ گفت و گوي ما.

تهی بودن منابع از گزارش شهادتِ هَمسَرِ وی مُؤَيّدِ سخنِ ماست. شاید نخستین کسی که به گزارش شهادت این زن دست یازیده صاحب بحار باشد که گفتار وی لختی پیش بیامد

هم چنین همانندي موجود میانِ چگونگی شهادتِ هَمَسَرِ عبدالله و هَمَسَرِ وَهَب نیز مؤيّد نظری است که بر قلم ما رفت

جای بسی شگفتی است که یکی از معاصران گفته است: «گمان راجح آن است که این وَهب، پسرِ أُمّ وهب باشد که زوجة عبد الله بنِ عُمَيْر بنِ حبابِ كَلْبي پیش گفته بوده است و همسرش (أمّ وهب بنت عبد) نیز که همراه وی بود، پس از کشته شدنِ عبدالله کشته شد. بدین ترتیب بانوئی که کشته شد همان سان که خوارز می گفته است، مادرِ وهب است، نه همسرش.» (3)

می گویم:

اگر این ترجیح احتمال صحیح باشد، ماجراي نصرانی بودن این شخص و

ص: 233


1- رجال الطّوسی، 54.
2- أمالي ي صدوق، مجلس سی ام، 137.
3- أَنصار الْحُسَيْنِ < - عَلَيْهِ السَّلام - > ، 96

نو مسلمانی اش چه می شود؟ نیز با آن که مقتل نگاران مُقَيَّد بوده اند فرزندانی را که با پدران خود در جنگ شرکت نموده اند - مانند «مسعود بن حجّاج» و پسرش « عبد الرَّحمن»، و «يزيد بن ثبيط» و دو پسرش «عبدالله» و «عبیدالله»، و «عمرو بن خالد صیداوی» و پسرش «خالد» - قید نمایند چرا در مقاتل او را با پدرش عبدالله بنِ عُمَيْر یاد نکرده اند؟

سُبحانَ مَن لا يَسْهُو ! (1)

[گشته شُدَنِ أَنيس بنِ مَعْقِل]

< قطب الْمُحَدِّثين ابنِ شهر آشوبِ > سَرَوی (رَحِمَةُ اللهِ عَلَيْهِ) گفته است:

«ثُمَّ بَرَزَ أَنيسُ بْنُ مَعْقِلِ الْأَصْبَحِي وَ هُوَ يَقُولُ:

أَنَا أَبِيسٌ وَ أَنَا ابْنُ مَعْقِل *** وَ فِي يَمِينِي نَصْلُ سَيْفٍ مُصْقَل

أَعْلُو بهَا الْهَامَاتِ وَسْطَ الْقَسْطَل *** عَنِ الْحُسَيْنِ الْمَاجِدِ الْمُفَضَّل

ابْنِ رَسُولِ اللهِ خَيْر مُرْسَلِ

فَقَتَلَ نَيّفًا وَ عِشْرِينَ رَجُلًا» (2)

(یعنی:

آن گاه أَنيس بنِ مَعقِلِ أَصبحی به میدان رفت و می گفت:

أَنَا أَنيس ...

<یعنی:

ص: 234


1- < / پاکا [خدایا] که او را سَهْو نیفتد! >
2- مناقب ، 218/2

أَنيس مَنَم، پورِ مَعقِل مَنَم و تیغه شمشیری زدوده را به دست راست دارم. بدین تیغ، در حمایت از حُسَيْنِ ارجمندِ گرامی که پور بهترین فرستادگان، رسول خدا، است، در میانه گرد و غبار کارزار، سرافشان خواهم کرد. >.

پس بیست و آند مرد را بکشت)؛ آن گاه خود کشته شد.

می گویم:

او را خوارزمی در مقتل خویش (1) و شَيْخ ما < عَلّامه > شوشتری - مُدَّ ظلّه ، در قاموس خود (2) یاد کرده اند.

[کشته شُدَنِ سَعد بن حَنظله ي تَمیمی ]

< ابن شهر آشوبِ > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - گفته است:

« بَرَزَ سَعْدُ بْنُ حَنْظَلَةَ التَّمِيمِيُّ مُرْتَجِزًا:

صَبْرًا عَلَى الْأَسْيَافِ وَ الْأَسِنَّه (3) *** صَبْرًا عَلَيْهَا لِدُخُولِ الْجَنَّة (4)

وَ حُور عين ناعمات هُنَّه *** يَا نَفْسُ لِلرَّاحَةِ فَاجْهَدَنَّهُ

وَ فِي طِلابِ الْخَيْرِ فَارْغَبَنَّة» (5)

(یعنی:

سَعْد بنِ حَنْظَلَه ی تمیمی رجز خوانان به میدان رفت و این رجز می خواند:

صَبرًا عَلَى...

<یعنی:

بر تیغ ها و نیزه ها بشکیبید؛ از براي اندر آمدن به بهشت بر آن ها بشکیبید؛ و از برای

ص: 235


1- مَقتَل الْحُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > ، 19/2.
2- قاموس الرّجال، 209/1، شمارۀ 995.
3- <در يوم الطَّفّ: «الاسنة». >
4- < در يوم الطَّفّ: «الجنة». >.
5- مناقب ، 218/2

سپید تَنانی دُرُشت چشم و نازُكْ بَدَن. ای نَفْس! برای آسایش، سخت بکوش، و در جستنِ خیر، نيك رَغْبَت وَرْز! >.).

نظیر همین گزارش، با اندک اختلافی در بحار (1) و قمقام (2) و لَواعِج (3) و نَفَس المهموم (4) آمده است.

می گویم:

شَيْخ ما، < عَلّامه > شوشتری - مُدَّ ظله - ، در قاموس اش (5) استظهار فرموده است که این مرد، همان «حنظلة بن أَسعَدِ شبامی»ی پیش گفته باشد و بدین استدلال نموده که < ابن شهر آشوبِ > سَرَوى، حَنظله ي مُتَّفَقٌ عَلَيْه را که همان شبامی باشد یاد نکرده است. این یگانگی، بعید نیست.

[کشته شُدَنِ أَبو عُمَر نَهشَلی]

ابنِ نَمایِ حِلّی گفته است:

«حَدَّثَ مِهْرَانُ مَولَى بَني كَاهِلِ، قَالَ: شَهِدْتُ كَربَلاءَ مَعَ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ- ، فَرَأَيْتُ رَجُلًا يُقَاتِلُ قِتَالًا شَدِيدًا لَا يَحْمِلُ عَلَى قَوْمٍ إِلَّا كَشَفَهُمْ، ثُمَّ يَرْجِعُ إِلَى الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - وَ يَرْتَجِزُ :

أَبْشِرْ هُدِيتَ الرُّشْدَ تَلْقَى أَحْمَدَا *** في جَنَّةِ الْفِرْدَوْسِ تَعَلُوا صُعُدا

فَقُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ قالُوا: أَبُو عُمَرَ النَّهْشَلِيُّ. وَ قِيلَ : الْخَنْعَمِيُّ.

فَاعْتَرَضَهُ عَامِرُ ابْنُ نَهْشَلِ أَحَدُ بَنِي اللَّاتِ مِنْ ثَعْلَبَةَ، فَقَتَلَهُ وَ اجْتَزَّ رَأْسَهُ. وَ كَانَ أَبُو عُمَرَ هذا مُتَهَجِّدًا كَثِيرَ الصَّلاةِ.» (6)

ص: 236


1- بحار الأنوار، 196/10.
2- قَمْقام زَخِّار، 1 / 420 .
3- لَواعِج الأشجان، 161.
4- نَفَس المهموم، 287.
5- قاموس الرّجال، 318/4، چاپ نخست
6- مثیر الاحزان، 57.

(یعنی:

مهران، وِلامَندِ بَنی کاهل، گزارش کرد و گفت: با حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - در کربلا حاضر بودم مردی را دیدم که کار زاری سخت در می پیوندد و هر گاه برگروهی حمله می آرد واپس شان می راند؛ آن گاه به سوي حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - باز می آید و این رَجَز می خواند:

أَبْشِر ...

<یعنی:

شاد باش! به راه راست هدایت شده ای! أَحْمَد [ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه] را دیدار می کنی و در باغ بهشت بر بلندا ها فَراز می روی. >

گفتم: این کیست؟ گفتند: أَبو عُمَرِ نَهْشَلی - و به قولی: خَثْعَمي.

عامر بن نَهْشَل، یکی از بنی اللّات از ثعلبه، راه بر وی ببست و وی را بکشت و سرش ببرید.

و این أَبو عُمَر ، مردی شَب خیز بود و بسیار نماز می کرد.).

می گویم:

< علّامه > مجلسى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - < خبر مربوط به أَبو عُمَرِ نَهشَلی را > از ابنِ نما در بحار (1) نقل کرده است و < عَلّامه سَیّد مُحْسِنِ > أمین هم مانند آن را در لَواعِج یاد کرده (2)

یکی از معاصران احتمال داده است این مرد همان شبیب بن عبد اللهِ نَهْشَلی باشد (3) که از تابعان و از اصحابِ أَميرِ مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - بود؛ سپس به إمام حَسَن - عَلَيْهِ السَّلام - و پس از آن حضرت به امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - پیوست و در کربلاء و در

ص: 237


1- بحار الأنوار، 199/10، و 30/45.
2- لواعج الأشجان، 167.
3- أنصار الحُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > ، 99.

ملازمت آن حضرت، در همان حملۀ نخست کشته شد. شیخ < طوسی - قُدِّسَ سِرُّهُ القدّوسيّ -> او را در زمرة أَصحاب إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده (1) و فُضَيْل هم در تسمیه از وی نام برده است (2) در زیارت نامه های ناحیه و رَجَبیّه هم بر وی درود فرستاده شده است (3) باری، یکی بودن این دو شخصیّت، بعید نیست.

[جوان شهید]

در بحار از مَقْتَل مُحَمَّد بن أَبي طالب منقول است:

«خَرَجَ شَابٌ قُتِلَ أَبُوهُ فِي الْمَعْرَكَةِ، و كانَتْ أُمُّهُ مَعَهُ، فَقَالَتْ لَهُ أُمُّهُ: أَخْرُجْ - يا بُنَيَّ ! - وَ قاتِلُ بَيْنَ يَدَى ابْنِ رَسُولِ الله فَخَرَجَ.

فَقَالَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلام -: هَذَا شَابٌّ قُتِلَ أَبُوهُ وَ لَعَلَّ أُمَّهُ تَكْرَهُ خُرُوجَهُ، فَقَالَ الشَّاب: أُمّي أَمَرَتني بِذلِك.

فَبَرَزَ وَ هُوَ يَقُولُ:

أَمِيري حُسَيْنٌ وَ نِعْمَ الأمير *** سرُورُ فُؤَادِ الْبَشِيرِ النَّذِير

عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَالِدَاهُ *** فَهَلْ تَعْلَمُونَ لَهُ مِنْ نَظير

لَهُ طَلْعَةٌ مِثْلُ شَمْسِ الضُّحَى *** لهُ غُرَّةٌ مِثلُ بَدْرٍ مُنير

وَ قَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ، و جُزَّ رَأْسُهُ، وَ رُمِيَ بِهِ إِلَى عَسْكَرِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلامُ، فَحَمَلَتْ أُمُّهُ رَأْسَهُ وَ قَالَتْ: أَحْسَنْتَ يا بُنَيَّ! يا سُرُورَ قَلْبِي وَ يَا قُرَّةَ عَيْنِي! ثُمَّ رَمَتْ بِرَأْسِ ابْنِهَا رَجُلًا فَقَتَلَتْهُ، وَأَخَذَتْ عَمُودَ خَيْمَتِهَا وَ حَمَلَتْ عَلَيْهِمْ وَ هِيَ تَقُولُ:

أَنَّا عَجُوزٌ - سَيِّدِي ! - ضَعِيفَه(4) *** خَاوِيةٌ بَالِيَةٌ نَحِيفَه (5)

ص: 238


1- رجال الطوّسی، 74.
2- تُراثنا، ش 153/2.
3- < سنج بحار الأنوار، 45 / 71، و: 341/98. >.
4- < در يوم الطَّفّ: «ضعيفة». >
5- < در يوم الطَّفّ: «نحيفة». >

أَضْرِبُكُمْ بِضَرْبَةٍ عَنيفَه (1) *** دُونَ بَني فاطِمَةَ الشَّرِيفَه (2)

وَ ضَرَبَتْ رَجُلَيْنِ فَقَتَلَتْهُما، فَأَمَرَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَام - بِصَرْفِهَا وَ دَعَا لَها» (3) .

(یعنی:

جوانی بیرون آمد که پدرش در آوردگاه کشته شده بود و مادرش همراه وی بود؛ مادر او را گفته بود: پسر جانم! بیرون شو و پیش روی فرزند رسولِ خدا کارزار در پیوند. او نیز بیرون آمد.

حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: این جوانی است که پدرش <در آوردگاه> کشته شده و شاید مادرش را بیرون شدن وی ناگوار آید آن جوان گفت: مادرم مرا بدین کار فرمان داده است.

پس به میدان رفت و می گفت:

أَميرى حُسَيْنُ ..

<یعنی:

أَمير من حُسَيْن ،است و نيکا امیرا که اوست! مایۀ شادي دلِ آن بشارَتْ بَخشِ بيم دِهَنده [ = پيامبرِ أَكرَم - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - ]. علی و فاطمه پدر و مادر اویند. آیا از برای وی همانندی می شناسید؟ او را رُخساره ای است چون خورشید تابان (4) ، و چهره ای (5) چون ماه تمام پرتو افشان. >.

کار زار کرد تا کشته شد. سرش را بریدند و به جانب اُردوگاهِ حُسَيْن عَلَيْهِ السَّلام - انداختند. مادرش سر فرزند را برگرفت و گفت: زهازه! ای پسر جانم! ای شادی دل من و

ص: 239


1- < در يوم الطَّفّ: «عنيفة». >.
2- < در يوم الطَّفِّ: «الشريفة». >
3- بحار الأنوار، 198/10، و 27/45.
4- < در برگردانی أمینانه تر.... چون خورشید (فروزان) نیم چاشت >
5- < یا پیشانیی>

ای نورِ دیده ام ! (1) آن گاه سَرِ فرزندش را به مردی < از سپاه ابن سعد > پرتاب کرد و او را بکشت ستون خیمۀ خویش را بر گرفت بر آنان حمله آورد و می گفت:

أَنا عَجُوزٌ سَيِّدى ...

<یعنی:

ای سَروَرم! من پیر زنی ضعیف و ناتوان و فرسوده و نحيفم.

[ای دشمنانِ حُسَيْن!] در حمایت از فرزندانِ فاطِمَۀ گرامی، شمایان را ضربتی سخت می زَنَم. >

دو مرد را بزد و بکشت؛ ليك حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود باز گردانندش و او را دعا نمود)

< ثِقَة المُحَدِّثين، حاج شیخ عبّاسِ > قُمى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - پس از نقل ماجراي کشته شدن این جوان گفته است:

«من احتمال می دهم این جوان پسرِ مُسلِم بنِ عَوْسَجَهِ ي أَسَدى - رِضْوانُ اللهِ عَلَيْهِمَا - باشد؛ زیرا قریب به همین مطلب در باب پسرِ مُسلم بنِ عَوْسَجَه از روضة الأحباب منقول است که پس از گزارش کشته شُدَنِ پدرش - رِضْوانُ اللهِ عَلَيْهِمَا - آورده. نیز مانند آن در رَوضَة الشُّهَداء آمده است. و دانای راستین خداست.» (2)

می گویم:

ليك من احتمال می دهم این جوان همان عَمْرو بنِ جُنادَة بن حارث باشد که ماجراي کشته شُدَنِ او با کشته شُدَنِ پدرش جُنادة بن حارث پیش تر مذکور افتاد. در این احتمال،

ص: 240


1- < «قُرَّة العَيْن» که در این جا به «نور دیده» برگردانیدیم در اصل، کنایتی است از آنچه مایه خوشدلی باشد. درباره این تعبیر کنایی عربی، زین پیش در حواشی همین کتاب ذیل گزارش شهادتِ عبدالله غفاری و عبد الرَّحمن ،برادرش بشرح تر سخن رانده ایم> .
2- نَفَس المهموم، 293.

سَيّدِ مُقَرَّم - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْه - نیز در مقتل (1) خویش با ما هم داستان است؛ و حقیقتِ حال را خدای سبحان می داند.

[أحمد بنِ مُحَمَّدِ هاشمی ]

<قُطب المُحَدِّثين، ابن شهر آشوبِ > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - گفته است:

«بَرَزَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْهَاشِمِيُّ وَ هُوَ يُنْشِدُ:

الْيَوْمَ أَبْلُو حَسَبِي وَ دِيني *** بِصَارِمٍ تَحْمِلُهُ يَمِيني

أَحْمِي بِهِ يَوْمَ الْوَغَى عَنْ دِينِي» (2)

(یعنی:

أَحمد بنِ مُحَمَّدِ هاشمی به میدان رفت و بر می خواند:

اليومَ أَبْلُو ...

(یعنی:

امروز با شمشیری برّان که به دستِ راست دارم و در روز پیکار بدان دین خود را پاس می دارم، گهر و دیانت خویشتن را می آزمایم و جوهر این هر دو را پیدا می آرم >)

می گویم:

شَيْخ ما، < عَلّامه > شوشتری - مُدَّ ظلّه - ، گفتار < ابن شهر آشوب > سروی - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْه - را یاد کرده و پس از آن گفته - و چه نیکو گفته است که: «این محقّق نیست؛ چه در سیر به يك يكِ هاشمیان مقتول در طَف پرداخته اند، ولی این شخص را یاد نکرده اند ...». (3)

ص: 241


1- مَقْتَل الْحُسَيْنِ < - عَلَيْهِ السَّلام - >، 253.
2- مناقب ، 2/ 220
3- قاموس الرّجال 654/1، شماره 591

[کشته شُدَنِ غُلام تُركِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام- ]

< عَلّامه مَجلِسى - عَطَّرَ اللهُ مَرقَدَهُ الشَّريف - > در بحار به نقل از مَقْتَلِ مُحَمَّد بنِ أبی طالب گفته است:

«خَرَجَ غُلامٌ تُركِيٌّ كَانَ لِلْحُسَيْنِ، وَكانَ قارِئاً لِلْقُرآنِ، فَجَعَلَ يُقَاتِلُ وَ يَرْتَجِزُ وَ يَقُولُ:

الْبَحْرُ مِنْ طَعْنِي وَ ضَرْبِي يَصْطَلِي *** وَ الْجَوُّ مِنْ نَبْلِي وَ سَهْمِي (1) يَمْتَلي

إذا حُسامي فِي يَمِينِي يَنْجَلِي *** يَنْشَقُّ قَلْبُ الْحاسِدِ المُبَجِّل (2)

فَقَتَلَ جَمَاعَةً، ثُمَّ سَقَطَ صَرِيعًا، فَجَاءَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - فَبَكَى وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدّهِ، فَفَتَحَ عَيْنَهُ ، فَرَأَى الْحُسَيْنَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، فَتَبَسَّمَ ثُمَّ صَارَ إِلَى رَبِّهِ.» (3)

(یعنی:

غُلامی تُرك كه از آنِ حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > بود و قاری قرآن بود، بیرون آمد و کارزار در پیوستن گرفت و رجز می خواند و می گفت:

الْبَحْرُ مِنْ طَعْنى ..

<یعنی:

دریا از زخم نیزه ره و شمشیرم شعله می کشد و هوا از تیر و خَدَنگم می آگند. چون تیغ در دست راستم هویدا می شود دل بد خواه بلند پایه (4) بر می شکافد >

پس جماعتی را به قتل آورد تا آن که سپس خود از پای درآمده بر خاک افتاد حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بیامد و گریست و گونه برگونه وی نهاد غلام چشم گشود و حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - را بدید. لبخند زد و آن گاه به جانب پروردگارش رهسپار شد.).

ص: 242


1- < در يوم الطَّفِّ: «ضربي». >
2- < در يَوم الطَّفّ: «المبجلي» .>
3- بحار الانوار، 199/10، و 30/45.
4- < دربارۀ واژۀ «المبجّل» و نسخه بدل آن «المنجّل»، در این مقام، نگر محن الأبرار، چ جنّتیان، 837/1 >

می گویم:

چنین بر می آید که این غُلامِ تُرك همان اسلم بنِ عَمْرو، وِلامَندِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - ، باشد.

سَماوی در گزارش حال وی گفته است:

«أسلم از وِلامَندانِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بود. پدرش ترك بود و این پسر، یعنی أَسلَم، کاتب بود. بعض سیره گزاران و مقتل نگاران گفته اند که او به کارزار بیرون شد و می خواند:

أَميرى حُسَيْنُ و

<یعنی:

أَميرِ من حُسَيْن است؛ و نیکا أمیرا که اوست! مایۀ شادي دلِ آن بشارت بَخشِ بيمْ دِهَنده [ = پيامبر أَكْرَم - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم ]. >

پس کارزار دَر پیوست تا کشته شد. چون بر خاک افتاد، إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به سوی وی رفت. هنوزش رمقی بود که امام - عَلَيْهِ السَّلام - را دید و بدان حضرت اشاره می نمود إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام او را در آغوش گرفت و گونه بر گونه اش نهاد. وی لبخند زد و گفت: مَنْ مِثْلي و ابنُ رَسُولِ الله واضِعٌ خَدَّهُ عَلَى خَدِّي؟ (یعنی: کسی چون من که باشد که فرزند رسول خدا گونه برگونه ام می نهد؟) آن گاه جان سپارد. خُشنودي خدای بر او باد!» (1)

می گویم:

در این تطبیق، سَيِّدِ أَمین - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - در أَعيان الشّيعَه (2) با ما هم داستان است. شیخ < طوسی - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدّوسیّ -> او را به عنوانِ «أَسلَم مَوَلًى مِنَ المَدِينَةِ» (3)

ص: 243


1- إبصار العين، 53.
2- أعيان الشّيعة، 4، بخشِ يكم، 126.
3- رجال الطّوسى، 71.

( / أَسلم، ولامندی از مدینه) در زمرۀ أَصحاب إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده است.

فُضَيْل هم در تسمیه گفته است: «قُتِلَ مِن كَلب ... و أَسلَم مَوْلًى لَهُم» (1) (یعنی: از قبیلۀ بني كلب ... و أسلم كه ولامند ایشان بود کشته شدند.)

[إبراهيم بن حُصَيْن أسدى]

<ابن شهر آشوبِ > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - گفته است:

«بَرَزَ إِبْرَاهِيمُ بْنُ الْحُصَيْنِ الْأَسَدِيُّ يَرْتَجرُ قَائِلًا:

أَضْرِبُ مِنْكُمْ مَفْصِلا و ساقا *** لِيُهْرَقَ الْيَوْمَ دَمِي إِهْراقا

وَ يُرزَقَ الْمَوْتَ أَبُو إِسْحَاقا *** أَعْنِي بَني فَاجِرَةِ الفُسَّاقا

فَقَتَلَ مِنْهُمْ أَرْبَعَةً وَ ثَمَانِينَ رَجُلًا» (2)

(یعنی:

إبراهيم بنِ حُصَيْنِ أَسَدی به میدان رفته رجز می خواند و می گفت:

أَضْرِبُ مِنْكُمْ ...

<یعنی:

در این روز تا آن گاه که هم خون من ریخته گردد و هم أبو إسحاق را - یعنی بلایه کار زادگان نافرمان را - مرگ روزی شود، بند و ساق شما را [ به شمشیرِ خویش] زخم می زَنَم. >

پس از آنان هشتاد و چهار مرد را بکُشت.)

در قاموس الرّجال پس از نقل گفتارِ < ابن شهر آشوب > سَرَوی آمده است:

«می گویم: ليك گفتارِ نا استوار در مناقب ابن شهر آشوب بسیار است.» (3)

ص: 244


1- تُراثنا، ش 155/2
2- مناقب ، 2/ 220
3- قاموس الرّجال، 172/1، شماره 85

دیگری گفته:

«ابن شهر آشوب او را یاد کرده است؛ رجزی هم به وی نسبت داده شده است که به نظر می رسد مجعول باشد.» (1)

می گویم:

در مآخذ دَستِ أَوَّل، بلکه در مآخذ دَستِ دوم نیز او را نیافتم. ابن شهر آشوب او را یاد کرده است و برخی از اعلام مانندِ سَيِّدِ أَمین (2) و مُحَدِّثِ قُمی (3) از وی پیروی نموده اند. به هر روی، حضور وی در کربلا و شهادت یافتنش بر ما ثابت نشده است؛ و دانای راستین خداست

[کشته شدن یزید بن ثُبَيْطِ عَبدِي بَصرى]

در < تاریخ > طبری آمده است:

«اجْتَمَعَ نَاسٌ مِنَ الشَّيعَةِ بِالْبَصْرَةِ فِي مَنْزِلِ امْرَأَةٍ مِنْ عَبْدِ القَيْسِ يُقَالُ لَهَا: مارِيَةُ ابنةُ سَعْدٍ أَو مُنْقِذٍ، أَيَّامًا، وَ كَانَتْ تَشَيَّعُ، وَ كَانَ مَنْزِلُها لَهُمْ مَأْلَفًا يَتَحَدَّثُونَ فِيهِ، وَ قَدْ بَلَغَ ابْنَ زِيَادٍ إِقْبَالُ الْحُسَيْنِ، فَكَتَبَ إِلَى عَامِلِهِ بِالْبَصْرَةِ أَنْ يَضَعَ الْمَناظِرَ وَ يَأْخُذَ بِالطَّرِيقِ، قَالَ: فَأَجْمَعَ يَزِيدُ بْنُ ثبَيْطٍ الخروج - وَ هُوَ مِنْ عَبْدِ الْقَيْسِ إِلَى الْحُسَيْنِ، وَ كَانَ لَهُ بَنُونَ عَشَرَةٌ، فَقَالَ: أَيُّكُمْ يَخْرُجُ مَعِي؟ فَانْتَدَبَ مَعَهُ ابْنَانِ لَهُ: عَبْدُ اللهِ وَ عُبَيْدُ اللَّهِ، فَقَالَ لِأَصْحَابِهِ فِي بَيْتِ تِلْكَ الْمَرأَةِ: إِنِّي قَدْ أَزْمَعْتُ عَلَى الْخُرُوجِ وَ أَنَا خَارِجٌ. فَقَالُوا لَهُ: إِنَّا نَخَافُ عَلَيْكَ أَصْحَابَ ابْنِ زِيَادٍ. فَقَالَ: إِنِّي وَاللهِ لَو قَدْ اسْتَوَتْ أَخْفَافُهُمَا بِالْجَدَدَ (4) لَهَانَ عَلَيَّ طَلَبُ مَنْ طَلَبَنِي. قَالَ: ثُمَّ خَرَجَ فَقَوَّى فِي الطَّرِيقِ حَتَّى انْتَهى إِلَى حُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، فَدَخَلَ في رَحْلِهِ بِالْأَبْطَح، وَ بَلَغَ الْحُسَيْنَ

ص: 245


1- أَنصار الْحُسَيْنِ < - عَلَيْهِ السَّلام - > ، 98.
2- لَواعِج الأشجان، 168.
3- نَفَس المهموم، 295.
4- < در يوم الطَّفّ: «بالجدر». >

مَجِيئُهُ، فَجَعَلَ يَطْلُبُهُ، وَ جَاءَ الرَّجُلُ إِلَى رَحْلِ الْحُسَيْنِ ، فَقِيلَ لَهُ: قَدْ خَرَجَ إِلَى مَنْزِلِكَ؛ فَأَقْبَلَ فِي أَثَرِهِ، وَ لَمَّا لَمْ يَجِدْهُ الْحُسَيْنُ جَلَسَ فِي رَحْلِهِ يَنتَظِرِهِ، وَ جَاءَ الْبَصْرِيُّ فَوَجَدَهُ فِي رَحْلِهِ جالِسًا، فَقَالَ: «بِفَضْلِ اللهِ و بِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِكَ فَلْيَفْرَحُوا». قَالَ: فَسَلَّمَ عَلَيْهِ وَ جَلَسَ إِلَيْهِ فَخَبَّرهُ بالَّذِي جَاءَ لَهُ، فَدَعَا لَهُ بِخَيْرٍ، ثُمَّ أَقْبَلَ مَعَهُ حَتَّى أَتَى فَقَاتَلَ مَعَهُ فَقُتِلَ مَعَهُ هُوَ وَ ابْنَاهُ.» (1)

(یعنی:

جماعتی از شیعیان در بصره، چند روز در سرای زنی از قبیلۀ عَبد القَيْس که او را ماریه دُختِ سعد - يا : مُنقذ - می خواندند و عقیدۀ شیعی داشت، گرد آمدند. خانه اش الفت گاهی از برای شیعیان بود که در آن به گفت و شنود می پرداختند. < در این زمان نیز مقتضیات اخباری که از أَحوالِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - و حَرَكَتِ آن حضرت می رسید، شیعیان را به اجتماع و تبادل نظر و تصمیم گیری های ناگزیر وا می داشت.> از دیگر سو، خبر آمدنِ < - حُسَيْن عَلَيْهِ السَّلام - > به ابن زیاد رسیده بود و او به کارگزار خویش در بصره نوشت که دیده بانان گمارد و راه را ببندد.

<راوی >گفت: پس یزید بن ثُبَيْط - که از قبیلۀ عَبد القَيْس بود - < پس از اطلاع یافتن بر كمّ و كيْفِ ماجرا > عزم کرد به سوي حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > حَرَكَت كُند.

او را دَه پسر بود. گفت: کدامیک از شما با من بیرون می آید؟ دو پسرش، عبد الله و عُبَيْد الله، داوطلب شدند. به یارانش در سرای آن زن گفت: من آهنگ بیرون شدن کرده ام و بیرون خواهم شد. او را گفتند: ما از أصحاب ابن زیاد بر تو بیمناکیم. گفت: به خدا سوگند اگر سپل (2) این دو < شتر > بر دشت جای گیرد < و از این شهر بیرون توانم شد > هیچ أَهَمِّیّتی نمی دهم که کسی به باز جستنم بر آید!

ص: 246


1- تاريخ الطبرى، 6 /198.
2- < سَپَل: کف پای شتر و آن چه به منزله سُم آن است. >

< راوی> گفت: آن گاه بیرون شده راهِ بیراهه بیابان گرفت (1) تا به حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - رسید. در ابطح به اقامت جاي آن حضرت داخل شد. حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > را نیز خبر آمدن وی رسیده بود و به دنبال او می گشت. چون آن مرد به اقامَتْ جاي حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > آمد او را گفتند: به جانب فرود آمدن جاي تو بیرون شده است. در پی آن حضرت برفت. إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - نیز چون او را نیافت، در اقامَتْ جای وی به انتظارش نشست. مردِ بصری چون بیامد آن حضرت را در اقامَتْ جایِ خود نشسته دید گفت: ﴿بِفَضْلِ اللهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِكَ فَلْيَفْرَحُوا﴾ (2)

< راوی> گفت: پس وی بر آن حضرت سلام کرد و نزد او نشسته او را از آن چه به قصد آن بیرون آمده بود آگهی داد. آن حضرت نیز او را دعاي خير فرمود. سپس وی با إمام - عَلَيْهِ السَّلام - همراه گردید تا بیامد و در ملازمت آن حضرت کارزار در پیوست، تا سرانجام خودش و دو پسرش در مُلازَمَتِ آن حضرت کشته شدند.).

می گویم:

ما دو فرزندِ وی، عَبْد الله و عُبَيْدُ الله را در زمرۀ شهیدان حمله نخست یاد کردیم، زیرا

ص: 247


1- < زنده یاد پاینده در ترجمۀ تاریخ طَبَری ( أساطير ، 2925/7)، چنین آورده است: «روان شد و شتابان برفت». پیداست که «قوی» را از «قُوَّة» به معنای زور آوری گرفته است. عَلَّامه أَديب متن شناس، شَيْخ مُحَمَّد بن طَاهِرِ سَماوى - أَعلَى اللهُ مَقامَهُ الشَّريف - ، در کتاب آرج آورِ إبصار العين (ط. طبسی، ص 191)، در مقام توضیح بعض واژگانِ دشوار این نَقْلِ طَبَری، می فرماید: « قوى في الطّريق: تتبع الطّريق القواء أي القفر الخالي». می نویسم از همین در است، «المُقوین» که در قرآن کریم (س 56 ی 73) آمده است: ﴿نَحْنُ جَعَلْنَهَا تَذْكِرَةً وَ مَتَعًا لِلْمُقْوِينَ﴾ . زین روی نیز هست که در بعض ترجمه های فارسی کهن ،قرآن در تَرجَمۀ «مُقْوين» (سنج: فرهنگ نامۀ قرآنی، 3 1407) می خوانیم: «مسافرانی که به زمین خالی فرو آیند»، «بیابان روندگان»،«بیابانیان». >.
2- < س 10 ، ی 58؛ یعنی به فَضلِ خُدای و رَحْمَتَش هم به آن باید که شاد باشند. >

که < قُطب الْمُحَدِّثِين، ابن شهر آشوبِ > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - آن دو را آن جا یاد کرده است.

شَیخ < طوسی - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدوسیّ - > «يزيد بنِ ثُبَيْط» را در زمرۀ أَصحابِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد نموده است. (1)

فُضَيْل گفته است:

«قُتِلَ مِنْ عَبْدِ الْقَيْسِ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ، يَزِيدُ بْنُ ثُبَيْطٍ وَ ابْنَاهُ، عَبْدُ اللَّهِ وَ عُبَيْدُ اللَّهِ ابْنَا يَزِيدَ.» (2)

(یعنی:

از قبیلۀ عبد القیس از اهل بصره، يزيد بن ثبيط و دو پسرش، عَبْد الله بنِ يَزِيد و عُبَيْدُ اللهِ بن یزید، کشته شدند.

در زیارت نامۀ ناحیۀ مُقَدَّسه به عنوان «یزید بن ثبيت القیسی» بر وی درود فرستاده شده (3) که - چنان که پوشیده نیست - تصحیف است

[کشته شدن عبد الرَّحْمن بن عبد اللهِ يَزَنی ]

< قُطْبُ الْمُحَدِّثين، ابن شهر آشوب > سَرَوی گفته است:

«بَرَزَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْيَزَنِيُّ قَائِلًا:

أَنَا ابْنُ عَبْدِ اللهِ مِن آلِ يَزَنْ *** ديني عَلَى دِينِ حُسَيْنِ وَ حَسَنْ

أَضْرِبُكُمْ ضَرْبَ فَتَّى مِنَ الْيَمَنْ *** أَرجُوا بِذَاكَ الْفَوْز عِنْدَ الْمُؤتَمَن» (4)

(یعنی:

ص: 248


1- رجال الطّوسى، 81.
2- تُراثنا، ش 153/2.
3- <سنج: بحار الأنوار، 72/45. >
4- مناقب ، 218/2.

عبدالرَّحْمَنِ بنِ عبداللهِ يَزَنی به میدان رفت و می گفت:

أنا ابنُ عبدِ الله ..

<یعنی:

من پور عبدالله هستم از خاندانِ يَزَن كيشِ من مطابقِ كيشِ حُسَيْن وحَسَن [ - عَلَيْهِمَا السَّلام -] است. شما را چونان جوانی يَمَنی ضَربَت می زنم. بدین کار، امید دارم نزدِ خداي مُؤْتَمَن رستگار گردم>. ).

در بحار آمده است:

«ثُمَّ حَمَلَ فَقَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ» (1)

(یعنی:

آن گاه حمله کرد و کارزار در پیوست تا کشته شد.)

می گویم:

خوارزمی او را در مقتل خویش یاد کرده است. (2) هم چنین در زیارت نامۀ رَجَبیّه به عنوانِ «عبد الرَّحمن بن عبد الله الازدی» از وی سخن رفته است (3)

[مردی از بنی حنیفه]

ابنِ نَمايِ حِلّى - رحمةُ اللهِ عَلَيْهِ - گفته است:

«لَمّا وَصَلَ الْقِتالُ إِلَيْهِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، تَقَدَّمَ أَمَامَهُ رَجُلٌ مِن بَنِي حَنِيفَةَ يَقِيهِ بِنَفْسِهِ حَتَّى سَقَطَ بَيْنَ يَدَيِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ فَقَالَ الْحَنَفِيُّ : اللَّهُمَّ! لَا يُعْجِرُكَ شَيْءٌ تُرِيدُهُ، فَأَبْلِغْ مُحَمَّدًا - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - نُصْرَتِي وَ دَفْعِي عَنِ الْحُسَيْنِ، وَ ارْزُقْنِي مُرَافَقَتَهُ فِي دَارِ الْخُلُودِ !» (4)

ص: 249


1- بحار الأنوار، 197/1 و 22/45
2- مَقْتَل الحُسَين < - عَلَيْهِ السَّلام - > ، 17/2.
3- < نگر: بحار الأنوار، 340/98. >
4- مُثير الاحزان، 66 .

(یعنی:

چون کارزار تا جایی که امام - عَلَيْهِ السَّلام بود دامن گسترد، مردی از بنی حنیفه خود را در برابرِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - پیش انداخت و خویشتن را سپر آن حضرت می ساخت تا در برابرِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بیفتاد. این جا بود که این مردِ حنفی گفت: خدایا! تو از آن چه خواهی وانمانی؛ پس خَبَرِ نُصرت و دفاع مرا از حُسَيْن، به مُحَمَّد - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - برسان و همراهی با وی را در سرای جاودان روزی ام فرما!) (1)

[کشته شُدَنِ مالك بن دودان]

<قُطبُ المُحَدِّثِين ، ابن شهر آشوبِ > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - گفته است:

«بَرَزَ مالِكُ بْنُ دُودَانَ وَأَنشَأَ يَقُولُ:

إِلَيْكُمْ مِنْ مالِكِ الصِّرْغَامِ *** ضَربَ فَتَّى يَحْمِي عَنِ الكِرَامِ

يَرجُو ثَوابَ اللَّهِ ذِي الْإِنْعَامِ» (2) .(3)

(یعنی:

مالك بن دودان به میدان رفت و گفتن آغازید:

لَيْكُمُ مِنْ مالِكِ...

<یعنی:

ص: 250


1- <می نویسم: از بر سنجیدن آن چه در منابعی چون لهوف در گزارش جان فشانی و شهادتِ سَعيد بن عبداللهِ حَنَفَى آمده است با آن چه در این مقام از مثیر الأحزانِ ابنِ نَماي حلّى نقل گردیده، چنین به خاطر می رسد که این شهید حنفی همان سعید بن عبدالله پیش گفته باشد که ابن نما، با دگرسانی هائی در بَعض جُزئیات، شهادتِ او را در قالب این روایت گزارش کرده است؛ وَ الْعِلمُ عِندَ الله. >
2- < در يوم الطَّفّ: «الأنعام». >.
3- مناقب ، 219/2

هان از مالِكِ شير دِل ضَربَتِ جوانی را دریابید که از ارجمندان حمایت می کُند و پاداش خدای نعمَتْ بَخش را امید می دارد> .)

می گویم:

تنها < ابن شهر آشوب > سَروی او را یاد کرده است و سَيّدِ أَمين (1) و مُحَدِّثِ قُمی(2) و مُحَقِّقِ خویی(3) از وی پیروی نموده اند

[کشته شُدَنِ عَمْرو بن مُطاعِ جُعْفَىّ ]

< قُطْبُ الْمُحَدِّثين، ابنِ شَهر آشوبِ > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - گفته است:

« بَرَزَ عَمْرُو بنُ مُطَاعِ الْجُعْفِيُّ وَ قَالَ:

الْيَوْمَ قَدْ طَابَ لَنَا الْقِراع (4) *** دُونَ حُسَيْن الضَّرْبُ و السّطاع

نَرجُوا بِذَاكَ الْفَوْزَ وَ الدّفاع *** من حَرِّ نارٍ حينَ لَا امتناع» (5)

(یعنی:

عَمْرِو بنِ مُطَاع جُعفی به میدان رفت و گفت:

الْيَوْمَ قَدْ طَابَ...

<یعنی:

امروز ما را کوبا کوب در راه دفاع از حُسَيْن خوشآیند است؛ شمشیر زدن و

ص: 251


1- لواعج الأشجان، 167.
2- نَفَس المهموم، 294.
3- مُعْجَم رِجالِ الحَديث ، 166/14 ، شماره 9803
4- در يوم الطَّفّ: «الفراع». «فِراع هم به معنای چکاد ها تواند بود، و هم به معناي كفايت گری. ليك در این مقام «القراع» که در گفت آورد بحار الأنوار (25/45) از مناقب و نیز در بعض منابع دیگر هم دیده می شود، سازوار تر می نماید - وَ الْعِلْمُ عِنْدَ الله. >
5- مناقب ، 218/2

گُرز کوفتَن! (1)

بدین کار امید داریم رستگار شویم و آن روز که باز دارنده ای در کار نیست، از سوزش آتش دوزخ مصون مانیم >

در بحار آمده است:

«ثُمَّ حَمَلَ فَقَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ (رحمة لله علیه).» (2)

(یعنی:

سپس حمله برد و کار زار در پیوست تا آن که خود کشته شد - مهر خدای بر او باد!).

می گویم:

خوارزمی هم او را در مقتل خویش یاد کرده است (3) بعض أعلام - چون فرهاد میرزا

ص: 252


1- < واژۀ «السطاع» از دیر باز در این مقام، چندان برای أهلِ نَظَر، روشن نبوده است. مرحوم شیخ مُحَمَّدحسن هشترودي تبریزی در محن الأبرار (چ جنتّیان، 1 /817) گفته است: «سطاع بر وزن ،کتاب ظاهرًا به معنای کوبیدن و زدن است.» هر چند او به منشإ استظهار خويش اشارتی نکرده است گمان می کنم هم نشینی «الضّرب» و «السّطاع» در متن چنان برداشتی را دامن زده باشد. در لَواعِج الأشجان (ط. دار الأمير، ص (124) هم مقابل «السطاع» در ميان كمانكان، يك «كذا» نوشته شده است. پندارِ من آن است که سطاع در این عبارت - اگر مُصحَّف نباشد - به معنائی در پیوند با چیزی از دستِ عمود و گرز و گوپال به کار رفته باشد؛ و ترجمه متن را نیز بر پایۀ همین پندار استوار ساخته ام. یکی از معانی واژۀ «سطاع» در واژه نامه های عربی، عمودِ خیمه است. نیز به تصریح بعض واژه پژوهان (نگر: تكمِلة المَعاجِمِ العَرَبيّة ، دوزی، 6 /74)، مضرابِ چوبینِ ساز های زهی را «سطاعه» گفته اند. شاید این ها تا اندازه ای، مُؤَیّد گُمانِ ما تواند بود - وَ العِلْمُ عِنْدَ الله. >
2- بحار الأنوار، 198/10، 25/45.
3- مَقْتَل الحُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > ، 14/2.

در قمقام (1) و سَيّدِ امین در لَواعِج (2) و مُحَدِّثِ قُمی در نَفَس المهموم (3) و مُحَقِّقِ خویی (رحمة الله علیه) در معجم خویش (4) - نیز به پیروی از نویسندگان پیش گفته او را یاد نموده اند.

[قُرَّة بنِ أَبِي قُرَّهِ ي غِفاری]

<ابن شهر آشوبِ > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - گفته است:

« بَرَزَ قُرَّةُ بْنُ أَبِي قُرَّةَ الْغِفَارِيُّ وَ هُوَ يَرْتَجِزُ :

قَدْ عَلِمَتْ حَقًّا بَنُو غِفارِ *** وَ خِنْدِفٌ بَعْدَ بَني نِزارِ

بأنَّنِي اللَّیثُ لَدَى الغُبارِ *** لأَضْرِبَنَّ مَعْشَرَ الفُجّارِ

ضَربًا وَجِيعًا عَنْ بَنِي الْأَخْيَارِ

فَقَتَلَ ثَمانِيَةٌ و سِتِّينَ رَجُلًا.» (5)

(یعنی:

قُرَّة بنِ أَبِي قُرَّهِ يِ غِفاری به میدان رفت و این رجز می خواند:

قَدْ عَلِمَتْ حقًا ...

<یعنی:

بنی غفار و بنی نزار و جَماعتِ خِنْدِف براستی دانسته اند که من به هنگام خیزش گردِ آوردگاه شیر ام. در دفاع از فرزندانِ ،أخیار، گروه فاجران را زخمی دردناک می زنم. >

پس شصت و هشت مرد را بکشت.)

می گویم:

ص: 253


1- قمقام، 423/1.
2- لواعج الأشجان، 163.
3- نَفَس المهموم، 290.
4- مُعجَم رِجالِ الحَديث ، 128/13، شماره 8989
5- مناقب ، 218/2

خوارزمی نیز در مقتل خود (1) و < عَلّامه > مجلسی در بحار(2) او را یاد کرده اند. بعض أعلام - چون نویسندگانِ قَمْقام (3) و لَواعِج (4) و نَفَس المهموم (5) و فرسان الهيجاء (6) و مُعْجَم رِجالِ الْحَديث (7) - هم از آن پیشینیان پیروی کرده اند. با این همه، هم سانی رَجَزِ این مرد با رَجَزِ عبدالرّحمن و عبدالله پسرانِ عَزرَه ی غِفاری که پیش تر مذکور افتادند، و مذکور نبودن وی در منابع دَستِ أَوَّل، ما را در أَصل وجودِ مرد و شهادت وی به تردید می افگند؛ وَ الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى.

[کشته شُدَنِ يَحيَى بْن سُلَيْم مازنی]

< ابن شهر آشوب > سَرَوی گفته است:

«بَرَزَ يَحْيَى بْنُ سُلَيْمٍ المَازِنِيّ وَ هُوَ يَقُولُ:

لأَضْرِبَنَّ الْقَوْمَ ضَرْبًا فَيْصَلَا *** ضَرْبًا شَدِيدًا في الْعَدَا مُعَجِّلَا

لا عاجِزًا فِيهَا وَلا مُوَلْولا *** وَ لا أَخافُ الْيَوْمَ مَوْتًا مُقْبِلَا» (8)

(یعنی:

يَحْيَى بن سُلَيْم مازنی به میدان رفت و می گفت:

لَأَضْرِبَنَّ الْقَوْمَ ...

<یعنی:

همانا این جماعت را ضربتی قاطع و تعیین کننده می زَنم؛ ضربتی سخت و بشتاب در

ص: 254


1- مَقْتَل الْحُسَيْن <عَلَيْهِ السَّلام > ، 18/2
2- بحار الأنوار، 198/10، و 45 /24.
3- قمقام، 1 / 422.
4- لَواعِج الأشجان، 162
5- نَفَس المهموم، 288.
6- فرسان الهيجاء، 25/2.
7- مُعْجَم رِجالِ الحَديث ، 81/14، شماره 9621.
8- مناقب ، 218/2

میانه تاختن. در آن نه عجزی خواهم داشت، نه فغانی؛ و نه امروز از مرگی که از پیش. >.»

روی می آید بیم دارم. >.»

< علّامه > مجلسی در ادامه آورده است:

«لكِنَّنِي كاللَّيْثِ أَحْمِي أَشْبُلا.

ثُمَّ حَمَلَ فَقَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ - ره.» (1)

( / الكِنّني... <يعنى:

بلکه چون شیر بیشه شیر بچگان را پاس می دارم >.

آن گاه حمله برد و کار زار دَر پیوست تا آن که خود کشته شد - مهر خُدای بر او باد!).

می گویم:

خوارزمی هم او را در مقتل (2) خویش یاد کرده است؛ و بعض أعلام یاد شده یادشده در عنوان سابق از این پیشینیان پیروی کرده اند.

[کشته شُدَنِ عُمَيْر بن عَبدِ اللهِ مَذْحِجي]

<ابن شهر آشوب > سروی گفته است:

«بَرَزَ عُمَيْرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْمَذْحِجِيُّ قَائِلًا:

قَدْ عَلِمَتْ سَعْدٌ وَ حَيٌّ مَذْحِجِ *** إنِّي لَدَى الْهَيْجَاءِ لَيْثٌ مُحرِجِ

أَعْلُوا بِسَيْفِي هَامَةَ الْمُدَجِّجِ *** وَ أَتْرُكُ القِرْنَ لَدَى التَّعَرُّجِ

فَرِيسَةَ الضَّبْعِ الأَزَلِ الْأَعْرَجِ» (3)

(یعنی:

عُمَيْر بن عَبدِ اللهِ مَذحِجی به میدان رفته می گفت:

ص: 255


1- بحار الأنوار، 198/10، و 24/45.
2- مَقْتَل الحُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > ، 17/2.
3- مناقب ، 218/2

قَدْ عَلِمَتْ ...

<یعنی:

قبيله هاي سعد و مَذْحِج دانسته اند که من به هنگام پیکار شیری به ستوه آورنده ام. به تیغِ خود سَرِ سِلَحْ پوش را می زَنَم و چون باز می گردم حریف را وا می نِهم تا طعمه کَفتارِ لاغر سُرونِ لَنگ شود! >.).

< عَلّامه مجلسی > در بحار در ادامه آورده است:

«وَ لَمْ يَزَلْ يُقَاتِلُ حَتَّى قَتَلَهُ مُسْلِمُ الضبَابِيُّ (1) و عَبْدُ اللَّهِ الْبَجَلِيُّ». (2)

(یعنی:

و پیوسته کارزار می کرد تا آن که مُسلِم ضبابی و عبدالله بجلی او را بکشتند).

می گویم:

خوارزمی هم او را در مقتل (3) خود یاد کرده است؛ و بعض اعلام پیش گفته از این پیشینیان پیروی کرده اند.

[کشته شُدَنِ سُوَيْد بنِ عَمْرِو بنِ أَبِي الْمُطَاع]

طبری از ابو مخنف نقل کرده است:

«حَدَّثَنِي زُهَيْرُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ زُهَيْرِ الْخَشْعَمِيُّ، قَالَ: كَانَ آخِرُ مَنْ بَقِيَ مَعَ الْحُسَيْنِ مِنْ أَصْحَابِهِ سُوَيْدَ بْنَ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمُطَاعِ الْخَثَعَمِيَّ.» (4)

(یعنی:

ص: 256


1- < در يوم الطَّفّ: «الضابي». >
2- بحار الانوار، /196/10، و 19/45.
3- مَقْتَل الحُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > ، 14/2.
4- تاريخ الطّبرى، 256/6.

زُهَيْرِ بنِ عبد الرَّحْمَنِ بنِ زُهَيْرِ خَثْعَمى از برایم حکایت کرد و گفت:

آخرین شخص از یارانِ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > که با آن حضرت مانده بود، سُوَيْد بن عَمْرو بن بي المُطَاع خَثْعَمی بود.

هم چنین از همو نقل کرده است:

«إِنَّ سُوَيْدَ بنَ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمُطَاع كانَ صُرِعَ فَأَثخِنَ، فَوَقَعَ بَيْنَ الْقَتْلَى مُثْخَنًا، فَسَمِعَهُم يَقُولُونَ: قُتِلَ الْحُسَيْنُ! ، فَوَجَدَ إفاقَةٌ، فَإِذا مَعَهُ سِكِّينٌ وَ قَدْ أُخِذَ سَيْفَهُ، فَقَاتَلَهُمْ بِسِكِّينِهِ سَاعَةً، ثُمَّ إِنَّهُ قُتِلَ. قَتَلَهُ عُرْوَةُ بْنُ بطار التَّغْلِبِيّ و زَيْدُ بنُ رُقَادِ الْجَنبِيُّ، وَ كَانَ آخِرَ قَتِيل» (1)

(یعنی:

سُوَيْد بنِ عَمْرِو بنِ أَى المطاع بر خاک افتاده و به واسطۀ جراحت هایش از حال رفته بود؛ مجروح و ناتوان در میانِ کُشتگان افتاده بود که شنید می گویند: «حُسَيْن کشته شد». به خود آمد. شمشیرش را برداشته بودند ولی کاردی همراه داشت. پس با همان کارد مدّتی با ایشان کارزار در پیوست، تا آن گاه که کشته شد. عُروَةُ بنِ بطارِ تَغْلِبى و زَيْد بنِ رُقادِ جَنْبی او را بکشتند؛ و او آخرین کشته بود.)

می گویم:

ابنِ نَماي حلّى (2) و سَیّد بن طاوس (3) و < عَلّامه > مجلسى (4) <- رِضْوانُ اللهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعين- > نیز او را یاد کرده اند. برخی از اعلام پیش گفته هم از این پیشینیان پیروی نموده اند.

شَيْخ < طوسى - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدّوسیّ -> او را در زمره أَصحاب إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده است (5)

ص: 257


1- تاريخ الطّبرى، 6 / 260.
2- مثیر الاحزان، 67.
3- اللّهوف، 48
4- بحار، 10 /197، و 24/45.
5- رجال الطّوسی، 74

فُضَيْل نیز در تسمیه گفته است:

« وَ قُتِلَ مِن بَنِي خَثْعَم ... سُوَيْدُ بْنُ عَمْرِو بْنِ الْمُطَاعِ ؛ قَتَلَهُ هاني بنُ ثُبَيْتِ الْحَضْرَمِيُّ . » (1)

(یعنی:

از بَني خَثْعَم ... سُوَيْد بنِ عَمْرو بن مُطاع کشته شد. هانی بنِ ثُبَيْتِ حَضْرَمی او را بکشت.).

این مرد پیری بوده ارجمند و عبادت پیشه که بسیار نماز می کرده و دلیر و جنگ آزموده بوده است. وی آخرین کشته از اصحاب إمام حُسَين - عَلَيْهِ السَّلام- است.

نیک بختی جاودان او را دریافت و البته سزاوار این سعادت بود رَحمتِ خدای بر او باد!

ص: 258


1- تُراثنا، ش 154/2

فصل سوم: شهیدان خاندان ابوطالب سَلامُ اللهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِين

اشاره

ص: 259

ص: 260

می باید اکنون به اخبار کشته شدن کسانی از خاندان ابوطالب بپردازیم که در روزِ عاشوراء به شهادت رسیده اند <همان گونه که حضرت ابوطالب خود در ياري دين خدا هیچ کوتاهی نفرمود، صلحا و نیک مردان خاندانش نیز در آوردگاه های دشوار و پرگیر و دار از جانبازی در راه پیشوایان معصوم - عَلَيْهِمُ السَّلام - دِریغ نکردند و حقّ پیوند خود را با رسول خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - و أَئِمَّةً أَهلِ البيت - عَلَيْهِمُ السَّلام - گزاردند. هزاران درودِ خدای بر وی و بر ابرار زاد و رودش باد

گروهی از این شهیدان، فرزندانِ خودِ پیشوایان - عَلَيْهِمُ السَّلام - بودند که از طریقِ أمير المؤمنين على - عَلَيْهِ السَّلام - در زمرۀ خاندانِ أَبوطالب اند، و گروهی، عمو زادگان ایشان که زادگانِ دیگر فرزندان آن بزرگ مرد اند. >

اينك گوييم:

[کشته شُدَنِ عَلَىَ بنِ حُسَيْن - عَلَيْهِمَا السَّلام ]

شَيْخ ما، مُفيد - رَحِمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - ، گفته است:

«تَقَدَّمَ ابْنُهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - وَ أُمُّهُ لَيْلَى بِنتُ أَبِي قُرَّةَ بنِ عُروَةَ بنِ مَسْعُودٍ الثَّقَفِي، و كانَ مِنْ أَصْبَح النَّاسِ وَجْهَاً، وَ لَهُ يَوْمَئِذٍ تِسْعَ عَشَرَ (1) سَنَةٌ، فَشَدَّ عَلَى النَّاسِ وَ هُوَ

ص: 261


1- <چنین است در أصل. در الإرشادِ ويراسته ي مُؤَسَّسَة آلِ البَيْت - عَلَيْهِمُ السَّلام - (2 /106): بضعَ عَشرَة».>

يَقُولُ:

أَنَّا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلي نَحْنُ *** وَ بَيْتِ اللَّهِ أَوْلَى بِالنَّبِي

تَاللَّهِ لَا يَحْكُمُ فِينَا ابْنُ الدَّعِي *** أَضْرِبُ بِالسَّيْفِ أُحَامِي عَنْ أَبِي

ضَرْبَ غُلَامٍ هَاشِمِي قُرَشي

فَفَعَلَ ذَلِكَ مِرَارًا وَ أَهْلُ الكُوفَةِ يَتَّقُونَ قَتْلَهُ ، فَبَصُرَ بِهِ مُرَّةُ بْنُ مُنْقِذٍ الْعَبْدِيُّ، فَقَالَ: عَلَيَّ آثامُ الْعَرَبِ إِنْ مَرَّبِي يَفْعَلُ مِثْلَ مَا فَعَلَ ذَلِكَ إِنْ لَمْ أُنْكِلْهُ أَبَاهُ؛ فَمَرَّ يَشُدُّ عَلَى النَّاسِ كَمَا فَعَلَ فِي الْأَوَّلِ، فَاعْتَرَضَهُ مُرَّةً بْنُ مُنْقِذ، و طَعَنَهُ فَصُرِعَ، وَاحْتَوَاهِ الْقَوْمُ، فَقَطَّعُوهُ بِأَسْيَافِهِمْ.

فَجَاءَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - حَتَّى وَقَفَ عَلَيْهِ ، فَقالَ: قَتَلَ اللَّهُ قَوْمًا قَتَلُوكَ! يَا بُنَيَّ! مَا أجرأهُمْ عَلَى الرَّحْمَن وَ عَلَى انْتِهاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ! ؛ وَانْهَمَلَتْ عَيْنَاهُ بِالدُّمُوع. ثُمَّ قَالَ: عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَا!

وَ خَرَجَتْ زَيْنَبُ أَحَتُ الْحُسَيْنِ مُسْرِعَةً تُنَادِي يَا أَخَيَّاه ! وَ ابْنَ أُخّياها، وَ جَاءَتْ حَتَّىأَكَبَّتْ عَلَيْهِ، فَأَخَذَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - بِرَأْسِهَا فَرَدَّهَا إِلَى الْفُسْطَاطِ، وَ أَمَرَ فِتْيَانَهُ، فَقَالَ: اِحْمِلُوا أَخَاكُمْ؛ فَحَمَلُوهُ حَتَّى وَضَعُوهُ بَيْنَ يَدَيِ الْفُسْطَاطِ الَّذِي كَانُوا يُقَاتِلُونَ أَمَامَهُ.» (1)

(یعنی:

فرزند آن حضرت عَلَيَّ بنِ الْحُسَين - عَلَيْهِ السَّلام - ، که مامش لیلی دخترِ أَبي قُرَّةَ بنِ عُروة بن مسعودِ ثَقَفی ،بود پیش رفت. او از زیباروی ترین مردمان بود و آن روز نوزده سال (2) داشت. پس بر آن جماعت حمله برد و می گفت:

أَنا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْن ..

<یعنی :

ص: 262


1- الإرشاد، 220
2- < بر بنيادِ ضَبطِ «بضعَ عَشرَة» که زین پیش آمد: «دَه و اند سال» .>

من علی پورِ حُسَین بنِ علی ام. به خانه خدا سوگند که ما به پیامبر پیوسته تریم و سزاوارتر. به خدا سوگند که پسر آن خشوك(1) در حقِّ ما حكم نتواند کرد. با شمشیر آن سان که جوانی هاشمی تبار قریشی را سرد زخم می زنم و از پدرم پاسداری می کنم. >

پس چند بار چنین حمله آورد و کوفیان از کشتن او می پرهیخْتَند مُرَّة بن مُنْقِذِ عَبدی را چشم بدو افتاد؛ گفت: «همۀ گناهان عرب برگردنِ من باشد، اگر او بر من گذر کند و چنین حمله ای آورد و من پدرش را به عزایش ننشانم!». پس عَلَيَّ بنِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِمَا السَّلام - همان سان که نخست بار حمله آورده بود حمله آورد. مُرَّة بنِ مُنْقِذ راه را بر وی ببست و به نیزه اش بزد. علیّ بن الْحُسَين - عَلَيْهِمَا السَّلام - بیفتاد و آن جماعت در میانش گرفتند و با شمشیر هاشان پاره پاره اش کردند.

حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بیامد تا بر سر او بایستاد. فرمود: «خدای بکشاد مردمانی را که تو را کشتند! پسرم! چه اندازه در برابر خدای رحمن و در حُرمت شکنی نسبت به پیامبر - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - گستاخ اند!» < این بگفت > وسرشك از ديدگانش فرو بارید. سپس فرمود: «پس از تو دنیا مباد!» (2)

زَيْنَب خواهرِ حُسَيْن شتابان بیرون شده ندا در می داد: ای برادرم! و برادر زاده ام! بیامد تا خود را بر روي او افگند حُسین - عَلَيْهِ السَّلام - سرِ او را بلند کرد و به سوي خيمه

ص: 263


1- < خشوك = الدَّعىّ (حرام زاده) >.
2- < یا - به تفسیر و برداشتی دیگر - : پس از تو، خاك بر سرِ دنیا! این تعبیر («... على الدّنيا العفا)، عَلَى الظّاهر حکایت گر این است که زین پس مرا با دنیا کاری نیست! / زین پس مرا با دنیا چه کار؟! / ... درباره این تعبیر و چگونگی توضیح و ترجمۀ آن از جمله نگر: بحار الأنوار، 307/61، و 274/98؛ و: فَيْض القدير مناوي، ط. دار الكتب العلميّة، 1 / 115؛ و رَوْضُ الجِنان و رَوْحِ الجَنانِ شيخ أبوالفتوح رازی، ط. آستان قدس، 19/15؛ و: تاج العروس زبيدى، ط. على شیرى، 188/19>

بازش گردانید؛ و جوانانِ خویش را فرمود و گفت: برادرتان را برگیرید. پس او را برگرفته ببردند تا پیش روی آن خیمه که پیشا رویش کارزار می کردند بنهادند.).

می گویم:

مام «عليّ» مهين( / « عَلَيّ أكبر» )، ليلى دخترِ أَبي مُرَّة بنِ عُروَة بنِ مَسعودِ ثَقَفى است؛ و «ابی قرة» که در متن یاد شده، تصحیف یا اشتباه رونویس گران است. طبری هم مانند آن را در تاریخ اش یاد کرده است (1)

شَيْخ ما، صدوق، گفته است:

« بَرَزَ ... عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ، فَلَمَّا بَرَزَ إِلَيْهِمْ دَمَعَتْ عَيْنُ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، فَقَالَ: اللهُمَّ! كُنْ أَنْتَ الشَّهِيدَ عَلَيْهِمْ، فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمُ ابْنُ رَسُولِكَ وَ أَشْبَهُ النَّاسِ وَجْهَا وَ سَمْتًا < بِهِ > فَجَعَلَ يَرْتَجِزُ وَ هُوَ يَقُولُ:

أَنَا عَلَىُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلي *** نَحْنُ وَ بَيْتِ اللهِ أَوْلَى بِالنَّبِي

أَمَا تَرَوْنَ كَيْفَ أَحْمِي عَنْ أَبِي؟!

فَقَتَلَ مِنْهُمْ عَشَرَةً، ثُمَّ رَجَعَ إِلَى أَبِيهِ، فَقَالَ: يَا أَبَةَ الْعَطَشُ ! فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : صَبْرًا يا بُنَيَّ ! يَسْقِيكَ جَدُّكَ بِالْكَأْسِ الْأَوْفَى. فَرَجَعَ فَقَاتَلَ حَتَّى قَتَلَ مِنْهُمْ أَرْبَعَةً وَ أَرْبَعِينَ رَجُلًا ثُمَّ قُتِلَ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ.» (2)

(یعنی:

... عَلَیّ بنِ الْحُسَيْن < - عَلَيْهِمَا السَّلام - > به میدان آمد، پس چون به میدانشان رفت، ديدة حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - اشکبار شد گفت: خُدایا! تو بر ایشان گواه باش! که فرزندِ فرستاده ات و همانند ترین مردمان بد و در روی و نشان به میدان ایشان رفته است.

< عَلَىّ بنِ الحُسَيْن - عَلَيْهِما السَّلام - > رَجَز خواندن گرفت و می گفت:

ص: 264


1- تاريخ الطَّبِري، 256/6.
2- أمالي ي صدوق، مجلس سی اُم، 138.

أَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ...

<یعنی:

من عَلَى پورِ حُسَيْنِ بنِ علی ام به خانۀ خدا سوگند که ما به پیامبر پیوسته تریم و سزاوار تر. آیا نمی بینید چگونه از پدرم پاسداری می کنم؟ >

پس ده تن از آنان را به قتل آورد. سپس به سوی پدرش بازگشت و گفت: پدر جان! تشنگی!! حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام- او را گفت: پسرم! بشکیب نیایت به پیمانه سرشار سیرابت کند. پس بازگشت و کارزار در پیوست تا چهل و چهار مرد را از آنان بکشت و آن گاه خود کشته شد. خدای بر او آفرین خواناد!)

< ابن شهر آشوبِ > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - گفته است:

« تَقَدَّمَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ الْأَكْبَرَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - وَ هُوَ ابْنُ ثَمَانَ عَشَرَ سَنَةٌ، وَ يُقَالُ: ابْنُ خَمْسٍ وَ عِشْرِينَ، وَ كانَ يُشَبَّهُ بِرسولِ اللهِ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - خَلْقًا و خُلْقًا و نُطقاً، وَ جَعَلَ يَرْتَجِزُ وَ يَقُولُ:

أَنَا عَلَى بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلي *** مِنْ عُصْبَةٍ جَدُّ أَبِيهِمُ النَّبِي

نَحْنُ وَ بَيْتِ اللهِ أَوْلَى بِالْوَصِى *** وَ اللهِ لَا يَحْكُمُ فِينَا ابْنُ الدَّعِي

أَضْرِبُكُمْ بِالسَّيْفِ أَحْمِي عَنْ أَبِي *** أَطْعَنكُمْ بِالرُّمْح حَتَّى يَنثَنِي

طَعْنَ غُلَامٍ هَاشِمِي عَلَوي

فَقَتَلَ سَبْعِينَ مُبَارِزًا، ثُمَّ رَجَعَ إِلَى (1) أَبِيهِ وَ قَدْ أَصابَتْهُ جِراحَاتٌ، فَقَالَ: يَا أَبَةَ الْعَطَشُ ! فَقَالَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : يَسْقِيكَ جَدُّكَ! فَكَرَّ أَيْضًا عَلَيْهِمْ، وَ هُوَ يَقُولُ:

الْحَرْبُ قَدْ بَانَتْ لَهَا الْحَقَائقُ *** وَ ظَهَرَتْ مِنْ بَعْدِهَا مَصَادِقُ

وَ اللهِ رَبِّ الْعَرْشِ لَا نُفَارِقُ *** جُمُوعَكُمْ أَوْ تُغْمَدُ الْبَوَارِقُ

ص: 265


1- <در يوم الطَّفّ: «إليه». >

فَطَعَنَهُ مُرَّةُ بْنُ مُنْقِذٍ الْعَبْدِيُّ عَلَى ظَهْرِهِ غَدْرًا، فَضَرَبُوهُ بِالسَّيْفِ، فَقَالَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفا!، وَ ضَمَّهُ إِلَى صَدْرِهِ، وَ أَتَى بِهِ إِلَى بَابِ الْفُسْطَاطِ، فَصَارَتْ أَمُّهُ شَهْرَبانويَهُ وَلْهَى تَنْظُرُ إِلَيْهِ وَ لَا تَتَكَلَّمُ» (1)

(یعنی:

«عَلَي» مهين [/ عَلىّ أَكبر] پسرِ حُسَین - عَلَيْهِ السَّلام - پیش آمد. او هجده ساله - و به قولی: بیست و پنج ساله - بود و در آفرینش و خوی و گفتار به رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - می مانست رَجَز خواندن گرفت و می گفت:

أَنا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ...

<یعنی:

من، عَلَى، پورِ حُسَيْنِ بنِ عَلی ام؛ از کسانی ام که نیای پدرشان پیامبر خداست. به خانۀ خدا سوگند که ما به وصیّ پیامبر پیوسته تریم و سزاوارتر به خدا سوگند که پسر آن خشوك در حقِّ ما حُكم نتواند کرد. با شمشیر زخمتان می زنم؛ از پدرم پاسداری می کنم؛ آن سان که نیزه ورزی جوانی هاشمی تبار و علوی باشد، به نیزه چندان زَخم می زنمتان که خم آرد. >

پس هفتاد پیکار جوی را بکشت آن گاه به نزد پدر خویش بازگشت. جراحت ها یافته بود. گفت: پدر جان! تشنگی!! حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: نیایت سیرابت سازد! پس حمله ای دیگر بر آن جماعت آورد و می گفت:

الْحَرْبُ قَدْ بِانَتْ لَهَا الحَقَائِقُ ...

<یعنی:

ص: 266


1- مناقب ، 2 /222

حقائقِ جنگ هویدا شده است : < یا: جنگ باعث آمده است تا پرده از روی حقائق به یک سو شود] و از پی ،آن دِلآوری ها (1) آشکار گردید به خُدائی - خُداوندِ عَرش - سوگند، از اَنبوهِ شُمایان دست باز نمی داریم تا تیغ های رخشان در نیام شود! >

مُرَّة بنِ مُنْقِذِ عَبدی غافل گیرانه (2) نیزه بر پشتِ او زد. پس با شمشیر او را زخم زَدَند. حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام گفت: « پس از تو دنیا مباد!» (3) و او را به سینه خویش چسبانید، و پیکرش را به در خیمه آورد مامش شهربانویه داغدیده و سرگشته شد؛ او را می نگریست و سخن نمی گفت) .

می گویم:

از گزارشِ شَيْخِ مُفيد - قُدِّسَ سِرُّه - دانستيد كه إمام - عَلَيْهِ السَّلام - جوانانِ خویش را

ص: 267


1- < «مَصْدَق» آن سان که از واژه نامه هائی چون لِسان العَرَب و تاج العروس و... بر می آید به معنای کوشائی و سخت کوشی و دل آوری است؛ و همین معنی، نيك خورند این جایگاه است، نه پاره ای چیز های دیگر که گفته اند (نمونه را، نگر: محن الأبرار، چ جَنَّتّيان، 898/1) و خاصّه برداشتِ شماری از معاصران که سخت در «راستی» و «گواهی» و «مصداق» پیچیده اند! >
2- < در متن «غَدْرًا» آمده است. «غيله» و «فَتك» و «غَدْر» هر يك بيان گر نوعی از کشتن و اصطلاحی ویژه است. نگر: غریب الحديثِ ابنِ سلام ط محمّد عبد المعید خان، 3 /301 - 303. کشتن از روی «غدر» یعنی با نیرنگ کشتن و به طور خاص با نقض عهد و پیمان و امان کسی را به قتل رساندن ليك دانستنی است که «غدرًا» را بیرون از این اصطلاح خاص و به معنای «غافل گیرانه» کشتن هم به کار برده اند چنان که قتل غافل گیرانه زُبَيْر را به دستِ عَمْرو بن جرموز تمیمی در حالی که وی در خواب بود، «غدرًا» خوانده اند (نمونه را، نگر: مقدّمة فتح البارى، افست دار إحياء التُّراث العَرَبيّ، ص 290 و 291). چنین می نماید که در فقره مسطور در متن ما نیز «غدرًا» به همین معنای «غافل گیرانه» باشد. >.
3- < یا - به تفسیر و برداشتی دیگر- : پس از تو، خاك بر سر دنیا! >

فرمود که علی را برگرفته به سوی خیمه برند(1) و مام او نیز شهربانویه نبود که بدو بنگرد و سرگشته گردد. پس < این نقل > جاي تأمّل است.

ابنِ فتّال نیشابوری (2) و ابنِ نَماي حلّى (3) و ابن طاوسِ < حَسَني > حُسَيْنى (4) < - رِضْوانُ اللهِ عَلَيهِمْ - > نیز این شهید را یاد کرده اند. ليك ما در این جا گزارش عَلّامه مجلسی - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْه - را باز گو می کنیم؛ زیرا که او میانِ گفتار ایشان و گفتارِ جُز ایشان جمع کرده و گفته است:

«ثُمَّ تَقَدَّمَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلامُ .... وَ رَفَعَ الْحُسَيْنُ سَبَّابَتَهُ (5) نَحْوَ السَّمَاءِ وَ قَالَ: اللَّهُمَّ! اشْهَدْ (6) عَلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ فَقَدَ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقًا وَ خُلْقًا وَ مَنْطِقًا بِرَسُولِكَ، كُنَّا إِذَا اشْتَقْنا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَى وَجْهِهِ اللَّهُمَّ! امْنَعْهُمْ بَرَكَاتِ الْأَرْضِ، وَ فَرَّقْهُمْ تَفْرِيقًا، وَ مَزِّقْهُمْ تَمْزِيقًا، وَاجْعَلْهُمْ طَرَائِقَ قِدَدًا ، وَ لَا تُرْضِ الْوُلَاةَ عَنْهُمْ أَبَدًا ، فَإِنَّهُمْ (7) دَعَوْنا لِيَنصُرُونَا ثُمَّ عَدَوا عَلَيْنَا يُقاتِلُونَنا.

ثُمَّ صَاحَ الْحُسَيْنُ بِعُمَرَ بْنِ سَعْدٍ: ما لَكَ؟ قَطَعَ اللهُ رَحِمَكَ وَ لَا بَارَكَ اللهُ لَكَ في أَمْرِكَ، وَ سَلَّطَ عَلَيْكَ مَنْ يَذْبَحُكَ بَعْدِي عَلَى فِراشِكَ، كَمَا قَطَعْتَ رَحِمِي وَ لَمْ تَحْفَظْ قَرَابَتِي مِنْ رَسُولِ اللهِ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - !

ثُمَّ رَفَعَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - صَوْتَهُ وَ تَلا: ﴿إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى أَدَمَ وَ نُوحًا وآلَ إِبْرَاهِيمَ وَ ألَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ * ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَ اللهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ﴾.

ثُمَّ حَمَلَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عَلَى الْقَوْمِ، وَ هُوَ يَقُولُ:

ص: 268


1- < در این گزارش هم اگر فعل را مجهول بخوانیم (أُتِيَ بِهِ)، با گزارش شيخ مفيد نا سازگار نخواهد بود. >
2- رَوضَة الواعظين، 188/1 .
3- مثير الاحزان، 68.
4- اللّهوف ، 49
5- شيبة خ ل.
6- < در يوم الطَّفّ: «أشهد». >
7- < در يوم الطَّفّ: «فأنّهم». >

أَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِي *** مِنْ عُصْبَةٍ جَدُّ أَبِيهِمُ النَّبِي

وَ اللَّهِ لَا يَحْكُمُ فِينَا ابْنُ الدَّعِي *** أَطْعَنُكُمْ بِالرُّمْح حَتَّى يَنثْنِي

أَضْرِبُكُمْ بِالسَّيْفِ أَحْمِي عَنْ أَبِي *** ضَرْبَ غُلَامٍ هَاشِمِيّ عَلَوِي

فَلَمْ يَزَلْ يُقَاتِلُ حَتَّى ضَجَّ النَّاسُ مِنْ كَثْرَةِ مَنْ قُتِلَ مِنْهُمْ، وَ رُوِيَ أَنَّهُ قَتَلَ عَلَى عَطَشِهِ مِائَةٌ وَ عِشْرِينَ رَجُلًا ثُمَّ رَجَعَ إِلَى أَبِيهِ وَ قَدْ أَصَابَتْهُ جِرَاحَاتٌ كَثِيرَةٌ فَقَالَ: يَا أَبَهِ! الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي، وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ أَجْهَدَنِي، فَهَلْ إِلَى شَرْبَةٍ مِن مَاءٍ سَبِيلٌ أَتَقَوَّى بِهَا عَلَى الْأَعْدَاءِ ؟! فَبَكَى الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - وَ قَالَ: يَا بُنَيَّ! يَعِزُّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى عَلَيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ عَلَيَّ أَنْ تَدْعُوهُمْ فَلَا يُجِيبوكَ، وَتَستَغِيثَ بِهِمْ فَلا يُغِيثُوكَ ، يَا بُنَيَّ! هَاتِ لِسَانَكَ، فَأَخَذَ بِلِسَانِهِ فَمَصَّهُ، وَ دَفَعَ إِلَيْهِ خَاتَمَهُ وَ قَالَ: أَمْسِكُهُ فِي فِيكَ وَ ارْجِعْ إِلَى قِتَالِ عَدُوِّكَ فَإِنِّي أَرْجُو أَنَّكَ لَا تُمْسِي حَتَّى يَسْقِيَكَ جَدُّكَ بِكَأْسِهِ الْأَوْفَى شَرْبَةً لَا تَظْمَأُ بَعْدَهَا أَبَدًا، فَرَجَعَ إِلَى الْقِتَالِ وَ هُوَ يَقُولُ:

الْحَرْبُ قَدْ بَانَتْ لَهَا الْحَقَائِقُ *** و ظَهَرَتْ مِنْ بَعْدِهَا مَصادِقُ

و اللهِ رَبِّ الْعَرْشِ لَا نُفَارِقُ *** جُمُوعَكُمْ أَوْ تُغْمَدُ الْبَوَارِقُ

فَلَمْ يَزَلْ يُقَاتِلُ حَتَّى قَتَلَ تَمامَ الْمِائَتَيْنِ، ثُمَّ ضَرَبَهُ مُنْقِذُ بْنُ مُرَّةٍ الْعَبْدِي عَلَى مَفْرِقِ رَأْسِهِ ضَرْبَةٌ صَرَعَتْهُ، وَ ضَرَبَهُ النَّاسُ بِأَسْيَافِهِمْ، ثُمَّ اعْتَتَقَ فَرَسَهُ، فَاحْتَمَلَهُ الْفَرَسُ إِلَى عَسكَرِ الْأَعْدَاءِ، فَقَطَّعُوهُ بِسُيُوفِهِمْ إرباً إرباً.

فَلَمَّا بَلَغَتِ الرُّوحُ التَّرَاقِيَ، قَالَ رافِعًا صَوْتَهُ : يَا أَبَتَاه! هذا جَدِّي رَسُولُ اللَّهِ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - قَدْ سَقَانِي بِكَأْسِهِ الْأَوْفَى شَرْبَةً لَا أَظْمَأُ بَعْدَهَا أَبَدًا، وَ هُوَ يَقُولُ: الْعَجَلَ الْعَجَلَ! فَإِنَّ لَكَ كَأْسًا مَذْخُورَةً حَتَّى تَشْرَبَهَا السَّاعَةَ! فَصَاحَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - وَ قَالَ: قَتَلَ اللهُ قَوْمًا قتَلُوكَ، مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى الرَّحْمَنِ وَ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى انْتِهَاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ، عَلَى الدُّنْيا بَعْدَكَ الْعَفَا!

ص: 269

قَالَ حُمَيْدُ بْنُ مُسْلِمٍ : فَكَانَّي انظُرُ إِلَى امْرَأَةٍ خَرَجَتْ مُسْرِعَةٌ كَأَنَّهَا الشَّمْسُ الطَّالِعَةُ تُنَادِي بِالْوَيْلِ وَ الثُبُورِ، وَ تَقُولُ: يَا حَبِيبَاهِ! يَا ثَمَرَةَ فُؤَادَاه! يا نُورَ عَيْنَاهِ! فَسَأَلْتُ عَنْهَا، فَقِيلَ: هِيَ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيّ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، وَ جاءَتْ وَ انْكَبَّتْ عَلَيْهِ، فَجَاءَ الْحُسَيْنُ، فَأَخَذَ بِيَدِهَا، فَرَدَّهَا إِلَى الْفُسْطَاطِ، وَ أَقْبَلَ بِفِتْيَانِهِ، وَ قَالَ: اِحْمِلُوا أَخَاكُمْ، فَحَمَلُوهُ مِن مَصْرَعِهِ، فَجَاؤُا بِهِ حَتَّى وَضَعُوهُ عِنْدَ الْفُسْطَاطِ الَّذِي كَانُوا يُقَاتِلُونَ أَمَامَهُ. » (1)

(یعنی:

آن گاه عَلَيَّ بنِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلام - پیش رفت و حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > انگشت اشارتِ خویش را سوی آسمان فراز بُرده گفت: «خدایا! بر این گروه مردمان گواه باش! که جوانی به میدانشان رفته که به آفرینش و خوی و گفتار ماننده ترین مردمان به فرستاده توست؛ هر گاه دلمان هوای پیامبرت می کرد به روی او می نگریستیم. خدایا! برکات زمین را از ایشان بازدار و نيك پراگنده شان فرما و پاره پاره شان گردان و نا همسوی و نا هم رایشان ساز و فرمانروایان را هیچ گاه از ایشان خُشنود مدار؛ که ایشان ما را فرا خواندند تا یاریمان کنند آن گاه بر ما تاخته با ما کارزار در می پیوندند.

سپس حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > به عُمر بن سعد بانگ زد: تو را چه می شود؟ خدای پیوند خویشی ات را ببراد و کارت را خُجستگی مدهاد و بر تو کسی را چیره کُناد که پس از من تو را بر بِستَرَت گلو ببُرَّد؛ چنان که تو پیوند خویشی ام بُریدی و حقّ و حُرمَتِ خويشاوندي مرا با رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آلِه - پاس نداشتی!

آن گاه حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بانگ برداشت و تلاوت فرمود: ﴿ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى أَدَمَ وَ نُوحًا و ألَ إِبْرَاهِيمَ و أَلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ * ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ﴾ < یعنی: همانا خدای آدم و نوح و خاندانِ إبراهيم و آلِ عمران را بر جهانیان برگزید * زاد و رودی که برخی از برخی دیگراند و خدای، شنوائی داناست >

ص: 270


1- بحار الأنوار، 202/10، و 45 /42 - 44.

پس عَلَيَّ بنِ الْحُسَيْن <- عَلَيْهِمَا السَّلام - > بر آن جماعت حمله برد و می گفت:

أَنا عَليّ بن الْحُسَيْن ...

<یعنی:

من، علی، پورِ حُسَيْنِ بنِ عَلی ام، از کسانی ام که نیای پدرشان پیامبر خداست. به خدای سوگند که پسر آن خشوك در حقِّ ما حُكم نتواند کرد. به نیزه چندان زخمتان می زَنَم که خم آرَد؛ به شمشیر آن سان که جوانی هاشمی تبار و عَلَوی را سَزَد، زَخم می زنمتان؛ از پدرم پاسداری می کنم. >

چندان کارزار در پیوست که مردمان را از بسیاری کشتگانِ خویش فغان برآمد. مرویّ است که به رغم تشنگی اش یک صد و بیست مرد را به قتل آورد. آن گاه به نزد پدر خویش باز گشت جراحت های بسیار یافته بود گفت: پدر جان! تشنگی مرا بکُشته و سنگینی آهن مانده ام ساخته. آیا به جرعه ای آب دسترس هست که بدان در برابر دشمنان نيرو يابم؟! حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بگریست و فرمود: پسرم! بر مُحَمَّد و بر عَليّ ابی طالب و بر من گران می آید که فرا خوانیمان و إجابتت نکنیم و از ما یاری بجویی و یاری ات ننماییم .پسرم! زبانت را پیش آر پس زبان او را به دهان بگرفت و مکید و انگشتری خویش را بدو داد و گفت: آن را در دهانت بدار و به کارزار دشمنِ خویش روی باز آر که من امیدوارم بی گاه نکرده باشی (1) که نیایت به پیمانه سرشار خویش تو را شربتی در نوشاند که پس از آن هرگز تشنه نگردی

پس به کارزار بازگشت و می گفت:

الحَرب قَد بانت لَهَا الْحَقَائِق ...

<یعنی:

حقائقِ جنگ هویدا شده است [ یا: جنگ باعث آمده است تا پرده از روي حقائق به

ص: 271


1- < بی گاه کردن: داخل شدن در بی گاه، داخل شدن در شب هنگام، إِمْساء >

یک سو شود] و از پی آن دلآوری ها آشکار گردید. به خُدای - خُداوند عرش - سوگند، از انبوه شُمایان دست باز نمی داریم تا تیغ های رخشان در نیام شود! >.

چندان کارزار در پیوست که دویست تنِ تمام را به قتل آورد. آن گاه مُنْقِذ بنِ مُرَّه یِ عبدی ضربتی بر فَرقِ سرش زد که او را فرو افگند مردمان با شمشیر هاشان زخمش زَدَند. دست در گردن اسب خویش درآورد و اسب او را برگرفته به لشکرِ دشمنان برد. آنان به شمشیر های خویش پاره پاره اش کردند.

پس چون جانش به گلو گاه رسید آواز برداشته گفت: پدر جان! این نیایم رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - است که مرا به پیمانه سرشار خویش شربتی در نوشانید که هرگز پس از آن تشنه نگردم؛ و او می گوید: بشتاب! بشتاب! از برای تو پیمانه ای ذخیره شده تا هم این ساعت در نوشی اش! حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - فریاد کرد و فرمود: «خدای بکشاد مردمانی را که تو را کشتند! چه اندازه در برابر خدای رحمن و در برابر پیامبرش و در حُرمَتْ شکنی نسبت به پیامبر، گستاخ اند! پس از تو دنیا مباد! » (1)

حُمَيْدِ بنِ مُسلِم گفت: تو گویی هم اکنون زنی را می نگرم که شتابان چونان خورشیدی که برآید بیرون شده آوای واویلا و واثبورا در می داد و می گفت: عزیزم! میوه دلم! روشنی چشمم! پرسیدم: کیست؟ گفتند: وی زَيْنَب دختر علی - عَلَيْهِ السَّلام - است. بیامد و خویشتن را بر او افگند پس حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > بیامد و دست وی بگرفت و به جانب خیمه بازش گردانید و روی به جوانان خویش آورد و گفت: برادرتان را برگیرید. پس او را از آن جا که افتاده بود برگرفته بیاوردند تا نزدِ خیمه ای که مقابل آن کارزار دَر می پیوستند، نهادندش.).

می گویم:

پیش از این آوردیم که قاتِل عَلَيَّ بنِ الْحُسَيْن - عَلَيْهِمَا السَّلام - ، آن سان که صدوق و

ص: 272


1- < يا - به تفسیر و برداشتنی- : دیگر پس از تو، خاك بر سرِ دنیا! >

مفید و طَبَرى و < ابن شهر آشوبِ > سَرَوی و جُز ایشان یاد کرده اند، «مُرَّة بن منقذ عبدی» بود. پس - چنان که پیداست - در آن چه مجلسی به صورتِ « مُنقِذ بن مُرَّه ي عبدى» آورده است، تقدیم و تأخیری رخ داده که ناشی از قلم شریف او یا قلم رونویس گران است.

هم چنین بر خلاف گزارش برخی از مشایخ بزرگ ما چونان صدوق و < ابنِ شهر آشوبِ > سَرَوى و < ابنِ نَماي > حلّى و مجلسی - قَدَّسَ اللهُ أَسْرَارَهُم - که این شهید را در اواسط یا أَواخر شهیدان بنی هاشم یاد کرده اند، صحیح آن است که او نخستین کسی است از بنی هاشم که به میدان آمد و کشته شد - چنان که قول مشهور نیز همین است.

أبو الفرج < اصفهانی> در مقاتل اش گفته است:

«عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ وَ هُوَ الْأَكْبَرُ وَ لَا عَقِبَ لَهُ، وَ يُكَنَّى أَبَا الْحَسَنِ وَ أُمُّهُ لَيْلَى بِنْتُ أَبِي مُرَّةَ بنِ عُروَةَ بنِ مَسْعُودٍ الثَّقَفِي، و أُمُّهَا مَيْمُونَةٌ بِنْتُ أَبِي سُفْيان بن حرب بن أُمَيَّةَ، وَ تُكَنَّى أُمَّ شَيْبَةَ، و أُمُّهَا بنتُ أَبِي الْعاصِ بْن أُمَيَّةَ، وَ هُوَ أَوَّلُ مَنْ قُتِلَ فِي الْوَقْعَةِ، وَ إِيَّاهُ عُنِي مُعَاوِيَةُ فِي الْخَبَرِ الَّذِي حَدَّثَنِي بِهِ مُحَمَّدُ بْنُ مَحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ، قَالَ: حَدَّثَنَا يُوسُفُ بْنُ مُوسَى القَطَّانُ، قالَ: حَدَّثَنَا جَرِيرٌ عَنْ مُغِيرَةَ قَالَ: قَالَ مُعَاوِيَةُ: مَنْ أَحَقُّ النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْرُ؟ قَالُوا أَنتَ قالَ: لَا، أَوْلَى النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْرِ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَليَّ، جَدُّهُ رَسُولُ اللَّهِ، وَ فِيهِ شَجَاعَةٌ بَنِي هَاشِمٍ، وَ سَخَاءُ بَنِي أُمَيَّةَ وَ زَهْوُ ثَقِيف.»

(یعنی:

عَلَيَّ بنِ الْحُسَيْن و او همان «مهين» < / أَكْبَر/ عليّ أكبر > است. فرزندی نداشت. مُكَنِّى به أَبوالْحَسَن بود. مامش، لیلی دخترِ أَبِى مُرَّة بنِ عُرْوَة بنِ مَسعودِ ثَقَفى است، و مامِ لیلی، میمونه دختر أبو سفيان بن حرب بنِ أُميّه كه كُنية أُمّ شَيْبه داشت، و مام میمونه، دخترِ أبو العاص بن أميّه بود. او نَخْستین کس است که در این پیکار

ص: 273

کشته شد. منظورِ مُعاویه همو بود در خَبَری که مُحَمَّد بنِ مُحَمَّد بن سُلَيْمان برایم روایت کرده است و گفته که یوسف بن موسای قطان براي ما روایت کرده است و گفته: جریر از مُغیره برایمان روایت کرده است که گفته:

معاویه گفت: سزاوارترین مردمان بدین کار < / فرمانروائی> کیست؟ گفتند: تو!

گفت: نه سزاوارترین مردمان بدین كار، عَلىّ بن حُسَيْن بن على است؛ نياي او رسولِ خداست؛ و در او دلیری بنی هاشم و سَخاوتِ بَنى أميّه و بَرمَنِشي ثقیف هست.).

أَبو الفَرَج پس از چند سطری گفته است:

«وَ وُلِدَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ فِي خِلَافَةِ عُثْمَانِ، وَ قَدْ رَوَى عَن جَدِهِ عَلِيِّ بنِ أَبِي طَالِبٍ وَ عَنْ عَائِشَة أَحَادِيث...» (1)

(یعنی:

و عَلَيَّ بنِ الْحُسَيْن در روزگارِ خلافتِ عُثمان زاده شد و از نياي خود، علىّ بنِ ابی طالب و از عائشه احادیثی روایت کرده است ...).

می گویم:

مُرادِ < أبو الفرج > اصفهانی از این که گوید: «هُوَ أَوَّلُ مَنْ قُتِلَ فِى الْوَقْعَةِ» ( / او نخستین کس است که در این پیکار کشته شد )، چنان که پیداست - همانا نخستین کس از خاندانِ أَبو طالب است که در پیکار کربلا کشته شد.

و أَمَّا سخنِ مُعاویه: او را از این سخن أغراضی بوده است. هر چند از کلام او أَهَمِّيِّتِ شَخصيّتِ سَروَرِ ما عَليّ بنِ الحُسَيْن - عَلَيْهِمَا السَّلام - ، پدیدار می آید - و «الْفَضلُ ما شَهِدَتْ بِهِ الأعداءُ » (2) - ، با این همه، معاویه - که خدایش لَعْنَت كُناد! قصد داشته است تا با این سخن، أَوَّلًا: خِلافتِ سَروَر و پیشوای ما حُسَيْن بنِ على - عَلَيْهِمَا السَّلام - را كتمان

ص: 274


1- مَقاتِل ،الطّالبيّن، 55 ، ط. المطبعة الحَيدَريَّة، 1353 < ه.ق. >
2- < یعنی: برتری و مزیّت راستین، آن است که دشمنان بدان گواهی دهند. >

کند، ثانیاً: شرائط لازم براي امامت - مانندِ عصمت و أَعلَميّت و جز این ها (1) را مغفول و مكتوم بنهد، ثالثًا: در ضمن کلام و به تبع، در پی اثباتِ جود و سخاوت بني أُميه بر می آید و مُدَّعی آن می شود؛ حال آن که جود و سخاوتی در بنی امیّه نمی شناسیم.

باری، فُضَيْل ،هم در تسميه عَلَىّ بنِ الْحُسَيْن - عَلَيْهِمَا السَّلام - را یاد کرده است (2) شَیخ < طوسی - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدوسی - > نیز در أَصحابِ حُسَينْ - عَلَيْهِ السَّلام - او را یاد کرده و در وصف او گفته است: «الأصغر ولده» (3) («عليّ» كهين ، فرزند آن حضرت)

می گویم:

این توصیف سهوی است که بر قلم شریف شیخ جاری شده و آن حضرت - چنان که نویسندگانِ کُتب أَنساب بر آن اند - همانا بزرگ ترین پسران إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام است.

< شريف نجم الدّين أبو الحَسَن عَلىّ بن مُحَمَّد بن عَلىّ بن مُحَمَّدِ عَلَوِي > عُمَری گفته است

فَأَمَّا عَلِيُّ الْأَكْبَرُ فَشَهِدَ الطَّفَ و قُتِلَ وَ لَمْ يُخَلَّفْ عَقِبًا. رَوَى ذَلِكَ غَيْرُ وَاحِدٍ مِنْ شُيُوخِنَا، وَ زَعَمَ مَنْ لَا بَصِيرَةَ لَهُ أَنَّ عَلِيًّا الْأَصْغَرَ هُوَ الْمَقْتُولُ، وَ هَذَا خَطَاً وَ وَهمٌ» (4)

(یعنی:

«عليّ» مهين < / عَليّ أكبر > در کربلا حضور یافت و کشته شد و فرزندی از خویش به جای ننهاد. این مطلب را بسیاری از شیوخ ما روایت کرده اند؛ وانگهی، کسی که او را بَصيرتی نبوده است پنداشته که «عَلَىّ» كهين < / على أصغر > است که کشته شده بوده. این خطا و اشتباه است.)

ص: 275


1- از براي تفصيل بحثِ شرائط امامت به کتاب ما، ولایت و امامت (43 و پس از آن)، رجوع فرمایید
2- تُراثنا، ش 150/2 .
3- رجال الطّوسى، 76.
4- المجدى في أنساب الطّالبيّن، 91.

ابنِ فندق بیهقی نیز این عَلَيَّ بنِ الْحُسَيْن - عَلَيْهِمَا السَّلام - را با وصف «أكبر» یاد کرده است.(1)

رازی (2) هم گفته است:

فَعَليَّ الْأَكْبَرُ، أُمُّه لَيْلَى الثَّقَفِيَّةُ، و أُمُّ لَيْلَى مَيْمُونَةٌ بِنْتِ أَبِي سُفْيانَ ابْنِ حَرْبٍ، وَ لِهَذَا دَعَاهُ أَهْلُ الشَّامِ إِلَى الأَمانِ، وَ قَالُوا: إِنَّ لَكَ رَحِمًا بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ؛ وَ يُرِيدُونَ رَحِمَ مَيْمُونَةَ. فَقَالَ عليُّ بْنُ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : لَقَرَابَةُ رَسُولِ اللَّهِ أَحَقُّ بِالرِّعَايَةِ مِنْ قَرابَةِ يَزِيدَ : بْنِ مُعاوِيَةَ؛ ثُمَّ شَدَّ عَلَيْهِمْ وَ أَنشَأَ يَقُولُ ... وَ قَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ وَ لَا عَقِبَ لَهُ بِالْإِجْمَاعِ.» (3)

(یعنی:

«عَلَى» مهين

و أمّا زمان ولادتِ آنِ شهید بزرگوار - سَلامُ اللهِ عَلَيْهِ - : در گفتارِ < أَبولفَرَجِ > اصفهانی بیامد که او در روزگارِ خِلافَتِ عُثمان زاده شد؛ و ابنِ إِدريس در سرائر (4) همین قول را پذیرفته است. از الحدائق الورديّة منقول است که آن جناب در حدود سال 33 ه- .

ص: 276


1- لُباب الأنساب و الألقاب و الأعقاب، 397/1.
2- < در این باره که الشَّجَرَة المُبارَكَة از مؤلّفاتِ فخر رازی باشد برخی بجد تردید کرده اند. >.
3- الشَّجرة المُبارَكَة فِى أَنساب الطَّالِبيَّة ، 72.
4- سرائر، 655/1

زاده شد (1) و از انیس الشّیعه (2) منقول است که ولادت آن بزرگوار در یازدهم شعبان سال سی و سوم هجری بوده است.(3) بنا بر این عُمرِ شَریف آن جناب، هنگامی که به شَهادت رسید بیست و هفت سال بوده درودِ خدای برو باد روزی که زاده شد و روزی که به شهادت رسید و روزی که زنده برانگیخته می شود!

[کشته شُدَنِ عبد الله بن مُسلم بن عَقيل بن أبى طالِب]

شیخ ما، صدوق، گفته است:

«بَرَزَ ... عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، وَ أَنْشَأَ يَقُولُ:

أَقْسَمْتُ لَا أُقْتَلُ إِلَّا حُرّا *** وَ قَدْ وَجَدْتُ الْمَوْتَ شَيْئًا مُرّا

أَكْرَهُ أَنْ أُدْعَى (4) جبَانًا فَرّا *** إِنَّ الْجَبَانَ مَنْ عَصَى وَ فَرّا

فَقَتَلَ مِنْهُمْ ثَلَاثَةٌ ثُمَّ قُتِلَ.» (5)

(یعنی:

... عبد الله بنِ مُسلِمِ بنِ عَقيل بن أبى طالب به میدان رفت و گفتن آغازید:

أَقْسَمْتُ لَا أُقْتَلُ ...

ص: 277


1- < مرحوم > محلاتی، در فرسان الهیجاء (287/1)، از آن نقل کرده است.
2- <أنیس الشّیعه، کتابی است در زمینۀ مناسبت های دینی و گزارش رخداد هاي مهمّ روز هاي سال ( / وقائع الأيّام) مانندِ ولادت و وفات پیشوایان - عَلَيْهِمُ السَّلام - و... که مولوی محمّد عبد الْحُسَيْنِ بنِ محمّد عبد الهادي جعفري طيّاري هندي کربلائی به سال 1241 ه. ق. به نام فتح علی شاه قاجار و پسرش عبّاس میرزا تألیف کرده و سپس تر نیز افزونه هائی بر آن برافزوده است. نگر: الذّريعة إلى تصانيف الشّيعَة ، 458/2. >
3- سَيِّدِ مُقَرَّم، در مَقْتَلِ خویش (255)، از آن نقل کرده است.
4- <در يَوم الطَّفّ: «أُدعي». >
5- أَمالي ي صدوق، مجلسِ سي ام، 137.

یعنی:

سوگند خورده ام که جز آزاده گشته نَشَوَم؛ و مُردن را چیزی تلخ یافته ام. ناخوش دارم که بد دلی گریز پایم خوانند؛ همانا بد دل کسی است که نافرمانی کرد و گریخت >

پس سه تن از ایشان را بکشت؛ آن گاه خود کشته شد.).

شَيْخ ما، مفید، گفته است:

« رَمَى رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ يُقَالُ لَهُ: عَمْرُو بنُ صُبَيْحٍ، عَبْدَ اللهِ بْنَ مُسلِمِ بْنِ عَقِيلٍ بِسَهُم، فَوَضَعَ عَبْدُ اللَّهِ يَدَهُ عَلَى جَبْهَتِهِ يَتَّقِيهِ، فَأَصَابَ السَّهْمُ كَفَّهُ وَ نَفَذَ إِلَى جَبْهَتِهِ فَسَمَّرَهَا بِهِ فَلَمْ يَسْتَطِعْ (1) تَحْرِيكَهَا، ثُمَّ انْتَحَى عَلَيْهِ آخَرُ بِرُمْحِهِ، فَطَعَنَهُ فِي قَلْبِهِ فَقَتَلَهُ.» (2)

(یعنی:

مردی از یارانِ عُمَر بنِ سَعد که عَمْرو بنِ صُبَيْح» اش می خواندند، تیری به سوی عبد الله پسرِ مُسلِم بنِ عَقیل رها کرد عبدالله دست خود را بر پیشانی نهاد تا در برابر آن سپر سازد. تیر به کف دست او در آمده از آن درگذشت و به پیشانی اش فرو رفت و دست را به پیشانی در دوخت عبدالله نتوانست دستش را بجنباند پس دیگری با نیزه برو حمله آورده نیزه اش را در قلب او فُرو بُرد و به قتل آوَرْدَش.).

طبری گفته است:

« ثُمَّ إِنَّ عَمْرَو بْنَ صُبَيْحِ الصَّدَائِيَّ رَمَى عَبْدَ اللَّهِ بْنَ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلٍ بِسَهُم، فَوَضَعَ كَفَّهُ عَلَى جَبْهَتِهِ، فَأَخَذَ لَا يَسْتَطِيعُ أَن يُحَرَّكَ كَفَّيْهِ، ثُمَّ انْتَحَى لَهُ بِسَهُم آخَرَ فَفَلَقَ قَلْبَهُ.» (3)

(یعنی:

آن گاه عَمْرو بنِ صُبَيْح صدائی تیری به سوی عبدالله پسرِ مُسلِم بنِ پسرِ مُسلِم بنِ عَقیل افگند او دست بر پیشانی خویش نهاد و دیگر نمی توانست دستانش را به جنبش آورد. پس تیری

ص: 278


1- < در يوم الطَّفّ: «فلم يستطيع». >
2- الإرشاد، 220
3- تاريخ الطّبرى، 256/6.

دیگر به جانب او روانه ساخت و قلبش را بشکافت.).

< ابن شهر آشوب > سَرَوی گفته است:

« أَوَّلُ مَنْ بَرَزَ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُسْلِمٍ، وَ هُوَ يَقُولُ:

الْيَوْمَ أَلْقَى مُسْلِمًا وَ هُوَ أَبِي *** وَ فِتْيَةً بَادُوا عَلَى دِينِ النَّبِي

لَيْسُوا بِقَوْمٍ عُرِفُوا بِالْكَذِبِ *** لكن خيارٌ وَ كِرامُ النَّسَبِ (1)

مِنْ هَاشِمِ السَّادَاتُ أَهْلُ الْحَسَبِ

فَقَاتَلَ حَتَّى قَتَلَ ثَمَانِيَةً وَ تِسْعِينَ رَجُلًا بِثَلاثِ حَمَلَاتٍ، ثُمَّ قَتَلَهُ عَمْرُو بْنُ صُبَيْحِ الصَّيْدَاوِيُّ وَ أَسَدُ بْنُ مَالِكِ .» (2)

(یعنی:

نخستین کسی که از بنی هاشم به میدان رفت عبد الله بنِ مُسلِم بود؛ و می گفت:

اليوم أَلْقَى مُسْلِمًا...

< یعنی:

امروز مسلم را که پدرم بود و جوانانی را که بر دین پیامبر [صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه] جان سپاردند دیدار می کنم؛ آنان مردمانی نبودند که به ناراستی شناخته شده باشند؛ بلکه برگزیدگانی والا گهر از تبار هاشم و سروران نجیب زاده بودند. >.

پس کار زار دَر پیوست تا نود و هشت مرد را در سه حمله به قتل آورد، و سپس عَمْرو بنِ صُبيح صَيْداوى و أسد بن مالك او را بکشتند.).

می گویم:

<ابن شهر آشوبِ > سَرَوی در این که عبدالله نَخستین کسی از بنی هاشم بوده که به

ص: 279


1- < در يوم الطّفّ: «كرام نسب» >
2- مناقب ، 2/ 220 .

میدان رفته است، از شیخ صدوق تَبَعیت کرده و <فَتّالِ > نیشابوری(1) و < ابنِ نَماي > حلّى(2) و < عَلّامه مُحَمَّد باقر > مجلسی (3) نیز از آن دو پیروی نموده اند (4) ليك ما پیش از این بیاوردیم که نخستین کسی که از بنی هاشم به میدان رفته، «علیّ» مهین بوده است، نه دیگری.

أبو الفرج < اصفهانی > گفته است:

« عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، وَ أُمَّهُ رُقَيَّةً بِنْتُ عَلِي بْنِ أَبِي طَالِبٍ، و أُمُّهَا أُمُّ وَلَدٍ، قَتَلَهُ عَمْرُو بْنُ صُبَيْحٍ فِيمَا ذَكَرْنَاهُ عَنْ عَلَيَّ بنِ مُحَمَّدِ المَدابِنيّ وَ حُمَيْدِ بْنِ مُسْلِمٍ، وَ ذُكِرَ أَنَّ السَّهْمَ أَصَابَهُ وَ هُوَ وَاضِعٌ يَدَهُ عَلَى جَبِينِهِ، فَأَثْبَتَهُ فِي رَاحَتِهِ وَ جَبْهَتِهِ.» (5)

(یعنی:

عبدالله بنِ مُسلِم بنِ عَقيل بن أبي طالب، مامش، رُقَيَّه دخترِ عَليّ بن أبي طالب <- عَلَيْهِمَا السَّلام -> ، و مام آن بانو، أُمّ وَلَد (6) بود. بنا بر آن چه به نقل از عَلَيَّ بنِ مُحَمَّدِ < مداینی و حُمَيْد بن مُسلِم گزارش کردیم، عَبد الله بنِ مُسلم بنِ عَقيل را عَمْرو بنِ صُبَيْح بکشت. گفته شده در حالی که دست بر جبین خویش نهاده بود تیر بدو اصابت کرد و بدین ترتیب، در کف دست و پیشانی اش ثابت بماند < و دست و پیشانی را به هم دوخت >.).

می گویم:

فُضَيْل در تسمیه (7) و شَيْخ < طوسی، در رجال > در عِدادِ یارانِ إِمَامٍ حُسَيْن - عَلَيْهِ

ص: 280


1- روضة الواعظين، 188/1 .
2- مثیر الاحزان، 67 .
3- بحار الانوار، 199/10، و 32/45.
4- < صاحب روضة الواعظین بر ابن شهر آشوب تقدّم تاریخی دارد و از مشایخ صاحب مناقب بشمار است. >
5- مقاتل الطّالبيّن ، 67.
6- < یعنی: کنیزی بود که از مولای خود صاحب فرزند شده بود. >
7- تُراثُنا، ش 151/2

السَّلام - (1) و شریفِ عُمَری در المجدی (2) و بیهقی در لباب الأنساب (3) او را یاد کرده اند. در زیارت نامه های ناحیه و رَجَبیّه نیز بر او درود فرستاده شده است (4)

[حَمله بنی هاشم]

چون عبدالله بنِ مُسلِم کشته شد، بنی هاشم بیک باره حمله آوردند (5) که حُسَین - عَلَيْهِ السَّلام - به ایشان بانگ زد:

«صَبْرًا، يَا بَنِي عُمُومَتِي! صَبْرًا، يَا أَهْلَ بَيْتي! فَوَاللَّهِ لَا رَأَيْتُمْ هَوَانًا بَعْدَ هَذَا الْيَوْمِ أَبَدًا !» (6)

(یعنی:

ای عموزادگانم! بشکیبید. ای خاندانم! بشکیبید. به خدا سوگند که پس از امروز هرگز خواری نبینید!)

برخی از مقتل نگاران - مانندِ شَيْخ <مُحَمَّد مَهدي > حائرى (7) و سَيِّد < عَبد الرَّزَّاقِ > مُقَرَّم (8) (رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِمَا ) - بدین حمله تصریح کرده اند.

گویا به شهادت رسیدنِ تنی چند از ایشان چون عون بن عبدالله بنِ جَعفَر و برادرش مُحَمَّد و عَبد الرَّحمن بن عقيل بن أبي طالب و برادرش جعفر، در این حمله بوده است و - إِنْ شاءَ الله تعالى - گزارش به شهادت رسیدنِ یکایک ایشان را پس از این خواهیم آورد.

ص: 281


1- رجال الطّوسى، 76 .
2- المجدى، 307 و 308
3- لباب الأنساب، 399/1.
4- < نگر: بحار الأنوار، 68/45، و: 339/98. >.
5- این مطلب از < تاریخ > طبری (256/6) بر می آید
6- مَقْتَل الحُسَيْنِ < - عَلَيْهِ السَّلام - > از خوارزمی (78/2 ، و اللّهوف سيّد < بن طاوس >، 50 .
7- مَعالِى السِّبطَين، 403/1
8- مَقْتَل الحُسَيْن < عَلَيْهِ السَّلام - > ، 262 .

[کشته شُدَنِ عَون بنِ عَبدِ اللهِ بنِ جَعفَر بنِ أَبي طالِب]

<شَيْخ مُفيد - رِضْوَانُ اللهِ عَلَيْه - > در ارشاد گفته است:

«حَمَلَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ قُطَيْبَةَ الطَّائِيُّ عَلَى عَوْنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَقَتَلَهُ.» (1)

(یعنی:

عبد الله بنِ قُطَيْبَه ي طائى برعون بنِ عبدِ الله بنِ جَعفَر بنِ أَبي طالب حمله برد و او را بکشت)

طَبَری گفته است:

«فَاعْتَوَرَهُمُ النَّاسُ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ، فَحَمَلَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ قُطْبَةَ (2) الطَّائِيُّ ثُمَّ النَّبْهَانِيُّ عَلَى عَوْنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَقَتَلَهُ.»(3)

(یعنی:

مردمان از هر سوی بر ایشان حمله آوردند. عبد الله بنِ قُطْبَهِ ي طَائِي نَبْهانی بر عَون بنِ عَبدالله بنِ جَعفَر بنِ أَبي طالب حمله آورد و او را بکشت.

می گویم:

< ابن شهر آشوبِ > سَرَوی او را پس از برادرش مُحَمَّد یاد کرده (4) ، و < عَلّامه مُحَمَّد باقر > مجلسی (5) و فرهاد میرزا (6) و < علّامه سیّد محسن > أَمین (7) از وی تبعیّت نموده اند. ليك گویا - همان گونه که مفید و طَبَری و جز ایشان گفته اند - او پیش از برادرش مُحَمَّد بوده باشد به هر روی < ابن شهر آشوب > در مناقب گفته است:

ص: 282


1- الإرشاد، 220.
2- < در يوم الطَّفّ: «قطبَة». >
3- تاريخ الطَّبري، 256/6.
4- مناقب ، 2/ 220.
5- بحار الأنوار، 202/10، و 34/45.
6- قمقام، 2 /236.
7- لَواعِج الأشجان، 174.

«ثُمَّ بَرَزَ أَخُوهُ عَوْنٌ قَائِلًا:

إِنْ تُنْكِرُونِي فَأَنَا ابْنُ جَعْفَر *** شَهِيدُ صِدْقٍ (1) فِي الْجِنانِ أَزْهَر

يَطِيرُ فِيهَا بِجَناحِ أَخْضَر *** كفَى بِهَذَا شَرَفًا فِي الْمَحْشَر

فَقَتَلَ ثَلاثَةَ فَوارِسٍ و ثَمانِيَةَ عَشَرَ رَاجِلا، قَتَلَهُ عَبْدُ اللهِ بْنُ قُطْنَةَ الطَّائِيُّ.» (2)

(یعنی:

سپس، برادرش عون به میدان رفت و می گفت:

إن تُنكِرُونى فَأَنَا ابْنُ جَعْفَرٍ ...

<یعنی:

اگر مرا نمی شناسید بدانید که من پور جعفر ام؛ شهیدی شایسته که در باغ های بهشت فروزنده است و با بال سبز در آن پرواز می کند همین ارجمندی در مَحْشَر بَس است! >

سه سوار و هجده پیاده را به قتل آورد. عبد الله بن قُطْنَه ي طائی او را بکُشت.)

ص: 283


1- < « ... و في العُبابِ : كُلُّ ما نُسِبَ إِلَى الصَّلاحَ و الْخَيْرِ أُضِيفَ إِلَى الصِّدْقِ. فَقِيلَ: هُوَ رَجُلٌ صِدْقٍ، وَ صَدِيقُ صِدْقٍ، مُضافَيْن، و مَعْناه: نِعْمَ الرَّجُلُ هو، و كذا امرأةُ صِدْقٍ، فإن جعلته نَعْتَا قُلتَ: الرّجل الصَّدْق بفَتْحِ الصّاد و هي صَدْقَة... و قَولُهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - : ﴿و لَقَد بَوَّأْنَا بَنِي إِسْرَائِيل مُبَوَّاً صِدْقٍ ﴾ أي : أَنْزَلْناهُم مَنْزِلًا صَالِحًا . وَ قالَ الرَّاغِبُ: وَ يُعَبَّرُ عَنْ كُلِّ فِعْل فاعِل ظاهِرًا و باطناً بالصّدقِ ، فيُضاف إليه ذَلِكَ الْفِعْلُ الَّذي يُوصَفُ به نَحْو قَوْلِهِ - عَزَّ وَ جَلَّ - : ﴿في مَقعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكِ مُقْتَدِرٍ﴾ و على هذا ﴿ أنّ لهم قَدَم صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾ و قوله تعالى: ﴿أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْق﴾ و ﴿اجْعَلْ لِى لِسَانَ صِدْقٍ في الأخِرين﴾ فإِنَّ ذَلِكَ سُؤَالٌ أَن يَجْعَلَهُ اللهُ - عَزَّ و جَلَّ - صَالِحًا بِحَيْثُ إِذَا أَثْنَى عَلَيْهِ مَنْ بَعْدَهُ لَمْ يَكُن ذلِكَ الثَّناءُ كاذِبًا ، بل يكون كما قالَ الشَّاعِرُ : إِذا نَحْنُ أَثْنَيْنَا عَلَيْكَ بِصَالِحٍ *** فَأَنتَ كَما نُثنِي وَ فَوْقَ الَّذِي نُثنِي...» (تاج) العَروسِ زَبيدى، ط. على شیری، 262/13). >
2- مناقب ، 2/ 220 .

الفَرَج < اصفهانی > او را یاد کرده و گفته است:

«عَوْنُ بْنُ عَبْدِ اللهِ بْنِ جَعْفَرِ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ الْأَكْبَرُ، أُمُّهُ زَيْنَبُ العَقِيلَةُ بِنْتُ عَليّ بن أَبِي طَالِبٍ، وَ أُمُّهَا فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ الْعَقِيلَةُ هِيَ الَّتِي رَوَى ابْنُ عَبَّاسٍ عَنْهَا كَلَامَ فَاطِمَةَ في فَدَكٍ، فَقَالَ: حَدَّثَنِي عَقِيلَتُنَا زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيّ - عَلَيْهِ السَّلَام - ... » (1)

(یعنی:

«(عَونِ» مهين پسر عبد الله بن جعفر بن أبي طالب، مامش، زَيْنَب، عقیله (2)، دختر علیّ بن ابی طالب است و مام آن بانو، فاطِمَه، دخترِ رسولِ خدا -صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه. این عقیله هموست که عبدالله بنِ عَبّاس گفتارِ فاطِمَه <- عَلَيْهَا السَّلام - > را در بابِ فَدَك، ازو روایت کرده است و گفته: عَقيلَه ي ما زَيْنَب دخترِ عَلَى - عَلَيْهِ السَّلام - براي من روایت فرموده است ...).

می گویم:

از سخنِ < أبو الفرج> اصفهانی بر می آید که عبدالله بنِ جَعفَر را دو «عون» بوده است: «عَونِ» مِهين ( / عَونِ أَكبَر ) و «عَونِ» كهين ) ( / عَونِ أَصغر). وی گفته است:

« عَوْنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ هُوَ عَوْنٌ الْأَصْغَرُ؛ وَ الْأَكْبَرُ، قُتِلَ مَعَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِیٍ، وَ أُمُّ عَوْنٍ هَذَا جُمَانَةٌ بِنتُ المُسَيَّبِ بنِ نَجِية (3) بنِ رَبيعَةَ بنِ رِياحِ بنِ عَوفِ بنِ هِلَالِ

ص: 284


1- مقاتل الطّالبيّن، 64.
2- < علّامه شعرانى - قَدَّسَ اللهُ رُوحَه الْعَزيز - در کتاب ارج آورِ دَمع السّجوم ( چ إسلاميّه، ص 166 ، حاشیه) نوشته است: « عقیله در هر طایفه آن زنِ محترمه را گویند که همه وی را به بزرگی و کرامت شناخته باشند و نزدِ او کوچکی کنند و زینب را عقیله بنی هاشم می گفتند و من غالبًا عَقيله را مهین بانو ترجمه می کنم.». >
3- < این نام در کثیری از منابع قدیم «نَجَبَة» ضبط شده است. >

بنِ رَبيعَةَ بنِ شَمْخ بنِ فَزَارَةَ ، و أُمَّهَا مِن بَنِي مُرَّةَ بْنِ عَوْفٍ الفَزَارِيِّ، و المُسَيَّبُ أَحَدُ أُمَراءِ التَّوَّابِينَ الَّذِينَ دَعَوْا إِلَى الْخُرُوجِ عَلَى ابْنِ زِيادٍ - لَعَنَهُ اللهُ - وَ الطَّلَبِ بِدَمِ الْحُسَيْنِ، فَقُتِلُوا بِعَيْنِ الْوَرْدَةِ وَ لَهُ صُحْبَةٌ بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَي بْنِ أَبِي طَالِبٍ، وَ قَدْ شَهِدَ مَعَهُ مَشَاهِدَهُ. وَ قُتِلَ عَوْنُ يَوْمَ الْحَرَّةِ < حَرَّةِ > وَاقِمٍ قَتَلَهُ أَصْحَابُ مُسْرِفِ بنِ عُقْبَةَ، أَخْبَرَنِي بِذَلِكَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ شَبِيبٍ عَنْ الْخَزَازِ عَنْ عَليّ بنِ نَجمِ الْمَدَايِنِيّ. » (1)

(یعنی:

عون بن عبدالله بن جعفر بن أبي طالب که «عَونِ» کهین است - و «عون» مهين با حُسَيْن بنِ على< - عَلَيْهِمَا السَّلَام - > كُشته شد - :

مامِ این عون، جُمانه دخترِ مُسَيَّبِ بنِ نَجية بنِ رَبيعَة بنِ رياح بن عوف بن هلال بن رَبيعَة بنِ شَمْحَ بنِ فَزارَه است و مامِ جُمانه از بَنى مُرَّة بنِ عَوفِ فَزاری. مُسَيَّبِ یکی از فرماندهان توابین بود که به شوریدن بر ابن زیاد که خُدایش نفرین کُناد! - و خون خواهی حُسَين <- عَلَيْهِ السَّلام - > فرا خواندند و در عَيْنِ الْوَرْدَه کُشته شدند. او پیشینۀ صحابَتِ أمير مؤمنان علىّ بن أبى طالب < - عَلَيْهِمَا السَّلام - > داشت و با آن حضرت در پیکار هایش حاضر آمده بود. عون در واقعۀ حَرَّه، حَرّه واقم (2) ، کشته شد و یارانِ مُسرِف بنِ عُقْبَه (3) او را کشتند. أَحمد بنِ مُحَمَّد بن شبیب به نقل از خزّاز، و او به نقل از

ص: 285


1- مقاتل الطّالبیّين، 90.
2- < «حَرّه واقم» نام مکانی است در شرق مدینه که « واقعۀ حَرّه» را به نام آن باز می خوانند. چون غیر از این هم در آن نواحی، مکان موسوم به «حَرّه» هست به «حرّه واقِم» تصریح کرده است تا با حَرّه یِ دیگر اشتباه نشود >
3- < مقصود همان مُسلِم بن عُقْبَه ي مُرّی است که در واقعۀ حرّه از سوي يزيد بن معاويه، فرماندهي سپاه را داشت و او را به واسطۀ آن تبه کاری و جنایت و افراطی که در بیداد گری و قساوت و خون ریزی و چپاول روا داشت، به طعن و تحقیر «مُشرِف بن عُقْبَه» خواندند. وی در سال 63 ه. ق.، هنگامی که در راه مکّه بود تا به جنگ ابنِ زُبَيْر رود که از بیعت با یزید سر باز زده بود، بمُرد این مسلم بن عُقبه ی مُرّی از صحابه در شمار بود ليك به فسق و فجور و زشت کاری نام بردار شد. پیش از واقعه حَرّه نیز با حزب پلیدِ بنی امیّه همراه بود و از جمله در پیکار صفّین در سپاه مُعاویه با أَميرِمؤمنان علی - عَلَيْهِ السَّلام - از دَر جنگ درآمده بود >

علىّ بنِ نَجمِ مداینی، مرا از این، خبر داد.).

می گویم:

ابن فندق بیهقی در کتاب خویش <= لباب الأنساب > دو عون را یاد کرده (1) ولی در سرگذشت هاشان خَلط نموده و هر دو را از کُشتگانِ کربلا شمرده است. شریف عُمَری هر دو را یاد کرده (2) و فُضَيْل در تسميه يك عَون را یاد کرده و گفته است: «أُمُّهُ جُمَانَة» (3) (یعنی: مامش جُمانه است)

در خلال آن چه گزارش نمودیم، دانستید که جمانه، مامِ عَونِ كهين < / عونِ أَصغَر > است که در واقعۀ حَرّه کُشته شده و مامِ عَونِ مهین < / عون أكبر >، سرور و سالار ما، «زَيْنَبِ» مِهين <زَيْنَبِ كُبرى> ، عَقيله دُختِ أمير المؤمنين - عَلَيْهِمَا السَّلام - ، است، و این عون، از کشتگانِ کربلاست.

این عونِ شهید را شیخ < طوسی - قُدِّسَ سِرُّهُ القُدوسی - > با تصریح به کشته شدنش با إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - در زمرۀ یاران آن حضرت یاد کرده است (4) ، و در دو زیارت نامۀ ناحیه و رَجَبیّه نیز بر وی درود فرستاده شده است (5)

شگفت از دینوری است که گفته:

«ثُمَّ قُتِلَ عَدِيُّ بنُ عَبْدِ اللهِ بنِ جَعفَر الطَّيَّارِ ، قَتَلَهُ عَمْرُو بنُ نَهْشَلِ التَّمِيمِيُّ » (6)

(یعنی:

ص: 286


1- لُباب الأنساب، 1 / 400 و 1 / 403.
2- المجدی، 297
3- تُراثُنا، ش 150/2
4- رجال الطّوسى، 76 .
5- < نگر: بحار الأنوار، 68/45 ، و 339/98 >
6- الأخبار الطّوال، 257.

سپس عَدی پسرِ عَبدالله بن جَعفَرِ طَيَّار کشته شد. عَمْرو بن نَهْشَلِ تَمیمی او را بكُشت.)

این در جایی است که عالمانِ انساب پسری به نامِ عَدی از برای عبدالله یاد نکرده اند؛ پس بنا گزیر «عون» است که بدین صورت تضحیف گردیده. هم چنین کشندۀ او عمرو بن نَهشَلِ تمیمی که دینوری یاد کرده است، نیست، بلکه عبدالله بنِ قُطبه ي طائي نَبهانی است - آن سان که در سخن طبری در این باب بیامد.

عامِرِ بنِ نَهشَلِ تَمیمی - و نه عَمْرو بنِ نَهشَل - ، کشنده برادرِ عَون، یعنی: مُحَمَّد، است که پس از این می آید.

[کشته شُدَنِ مُحَمَّد بن عَبدِ اللهِ بنِ جَعفَر بنِ أَبي طالِب]

شَيْخ ما، مُفيد - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - ، گفته است:

«وَ حَمَلَ عَامِرُ بْنُ نَهْشَلِ التَّمِيمِيُّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، فَقَتَلَهُ » (1)

(یعنی:

و عامر بنِ نَهَشَلِ تَمیمی بر مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ الله بنِ جَعفَر بنِ أَبِي طَالِب حَمله آورد و او را بكُشت.)

طبری نیز گفته است:

«حَمَلَ عَامِرُ بْنُ نَهْشَلٍ(2) التَّمِيمِيُّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَقَتَلَهُ» (3)

ص: 287


1- الإرشاد، 220 .
2- < در يوم الطَّفِّ: «نَهَشَلُ». >
3- تاريخ الطّبرى، 256/6.

(یعنی:

عامِرِ بنِ نَهْشَلِ تَمیمی بر مُحَمَّد بن عَبدالله بنِ جَعفَر بنِ أَبي طالب حمله آورد و او را بکشت)

< ابن شهر آشوبِ > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - گفته است:

ثُمَّ بَرَزَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ وَ هُوَ يُنْشِدُ:

أَشْكُو إِلَى اللَّهِ مِنَ الْعُدْوانِ *** فَعَالَ قَوْمٍ فِي الرَّدَى عُمْيَانِ

قَدْ بَدَّلُوا مَعَالِمَ الْقُرآنِ *** وَ مُحْكَمَ التَّنْزِيلِ وَ التِّبْيَانِ

وَ أَظْهَرُوا الْكُفْرَ مَعَ الطَّغْيَانِ

فَقَتَلَ عَشَرَةَ أَنفُسٍ؛ قَتَلَهُ عَامِرُ بنُ نَهْشَلٍ التَّمِيمِيُّ.» (1)

(یعنی:

سپس مُحَمَّد بنِ عبدِ الله بنِ جَعفَر به میدان رفت و بر می خواند:

أَشْكُو إِلَى اللهِ مِنَ الْعُدوان ...

<یعنی:

از ستم و دشمنایگی به خدا شکایت می برم از کردار کسانی که کورانه در راه ضَلالَت و هلاکت گام بر می دارند. رهنمونی های (2) قرآن و آیاتِ مُحكَم تَنْزیل و تبیان را دِگر ساخته و کُفر و طغیان را آشکار گردانیده اند. >.

دَهُ تَن را بکشت عامر بن نَهشَل تمیمی او را بکشت)

ص: 288


1- مناقب ، 2/ 220 .
2- < «مَعالِم» جمع «مَعْلَم»، در اصل به نشانه ها و آثاری گفته می شود که بر چیزی دلالت کنند. ، و به چیزی راه بنمایند و... . چنین می نماید که مقصود از «معالم القرآن»، همانا نشانه های دلالت گری است که در کتاب خدا به سوی آموزه های الهی رهنمون می گردد. از همین روی، باختصار، «رهنمونی های قرآن» گفتیم؛ و اللهُ أَعْلَمُ بالصَّواب.>

می گویم:

< عَلّامه مُحَمَّد باقر > مجلسی نیز مانند همین را در بحار (1) گزارش کرده است.

أبو الفرج در مقابل گفته است:

أُمُّهُ، الْخَوْصا بنتُ حَفْصَةَ (2) بن ثَقِيفِ بن رَبيعَةَ بن عُثْمَانَ بنِ رَبيعَةَ بنِ عَائِدَ بنِ ثَعْلَبَةَ بنِ الحَرِثِ بن تَيْمِ اللّات بنِ ثَعْلَبَةَ بنِ عُكَابَةَ بنِ صَعْبِ بنِ عَلَيَّ بنِ بَكْرِ بنِ وَائِلٍ، و أُمُّهَا، هِنْدُ بِنْتُ سالِمِ بنِ عَبْدِ اللهِ بنِ عَبْدِ الله بنِ مَحرومِ بنِ سِنان بنِ مَولَةَ بنِ عَامِرِ بْنِ مَالِكِ بْنِ تَيْمِ اللَّاتِ بن ثَعْلَبَةَ، و أُمُّهَا، مَيْمُونَةٌ بِنْتُ بِشْرِ بنِ عَمْرِو بنِ الحَرِثِ بنِ ذُهْلِ بنِ شَيْبَانَ بنِ ثَعْلَبَةَ بنِ الحصين (3) بن عُكَابَةَ بنِ صَعْب عَلِيِّ بْنِ بَكْرِ بْنِ وَائِل و ...» (4)

(یعنی:

مام او، خوصا دخترِ حَفْصَة (5) بنِ ثَقيف بنِ رَبيعة بنِ عُثمان بنِ رَبيعة بن عائذ بنِ ثَعْلَبَة بنِ حَرِث بنِ تَيْمِ اللّات بنِ ثَعْلَبَةَ بنِ عُكَابَة بنِ صَعْب بنِ عَليَّ بنِ بَكر بن وائل است، و مامِ خوصا، هِنْد دخترِ سالِمِ بنِ عَبد الله بنِ عَبد الله بنِ مَحروم بنِ سِنان بنِ مَولَة بن عامر بن مالك بن تيم اللّات بنِ ثَعْلَبَه و مام هند، میمونه دختر بشر بن عَمْرو بن حرث بن ذُهل بن شَيْبان بنِ ثَعْلَبَة بن حصين بن عُكَابَة بنِ صَعْب بنِ عَليّ بن بكر بن وائل؛ و....).

می گویم:

ص: 289


1- بحار الأنوار، 200/10، و 45 /34.
2- < چنین می نماید که «حفصة» در این جا مُصَحفِ «خَصَفَة» باشد. ضبطِ تاريخ الطَّبَرّي (تاريخ الأمَم و الملوك، ط. أَعلَمى ، 359/4) مؤيّدِ تصحیح پیشنهادی ماست. «خَصَفَة» از نام های آشنای آن دوران و نام یکی از آوازه مندانِ عَرَبِ جاهلی هم هست. >
3- < بر بنیادِ جَمَهَرَة النَّسَبِ كَلْبی ( ص 487)، «ثَعْلَبَة» فرزندِ «عُكابة بن صَعْب»، «الحِصن» خوانده می شده است. فَتَأَمَّلْ. >
4- مَقاتِل الطّالبيیّن، 65.
5- < احتمالًا: «خَصَفَةَ».>

شَيْخ < طوسی - قُدِّسَ سِرُّهُ القُدوسی ->، او را با تصریح به کشته شدنش با امام شُدَنَش حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - ، در زمرۀ یاران آن حضرت یاد کرده است (1) ، و شریفِ عُمَری بدونِ تصریح به کشته شدن وی از او سخن گفته(2) در دو زیارت نامه ناحیه و رجبیّه نیز بر وی درود فرستاده شده است. (3)

مرا خوش آید که در این مقام، گفتارِ فُضَيْل بنِ زُبَيْرِ کوفی را یاد کنم که از اصحاب إمام باقر و امام صادِق - عَلَيْهِمَا السَّلام - است. وی گفته است:

«مُحَمَّد بن عَبدِ الله بن جعفر بن أبي طالب، و أُمُّه الخوصاء بنتُ حفصة (4) بنِ (5) ثَقِيفِ بنِ رَبيعَةَ بنِ عائِدَ بنِ الْحارِث بنِ تَيْمِ اللهِ بنِ ثَعْلَبَةَ بنِ بَكْرِ بنِ وَائِلِ، قَتَلَهُ عَامِرُ بْنُ نَهْشَلِ التَّيْمِيُّ.

قَالَ: وَ لَمّا أَتَى (6) أَهْلَ الْمَدِينَةِ مُصَابُهُم، دَخَلَ النَّاسُ عَلَى عَبْدِ اللهِ بْنِ جَعْفَرٍ يُعَزُّونَهُ،

ص: 290


1- رجال الطّوسى، 79.
2- المجدي، 297
3- < نگر: بحار الأنوار، 68/45؛ و: 339/98. >.
4- < آن سان که گفتیم - چنین می نماید که «حفصة»، مُصَحَفِ «خَصَفَة» باشد. >
5- < در يوم الطَّفّ - و مأخذ آن -: «بنت». ليك چنین می نماید که مطابق ضبطِ گزارش مقاتل الطّالبییّن که گذشت - و نیز بعض منابع دیگر ، «بن درست باشد، و «بنت» تصحیفی باشد برخاسته از انگاشت و استصواب و استصلاح کسانی که ریختِ «حفصة» را تنها در میان نام های زنان دیده اند، و بدیلی هم برای آن نمی شناخته اند. از براي ملاحظۀ «حفصة» از براي تسميه مردان در بعض متون مطبوع، نمونه را، نگر: إمتاع الأسماع ،مقريزى، ط. دار الكتب العلميّة، 6 / 90 ، و 93/12؛ و مُعْجَم الأدباء ياقوتِ حَمَوى، ط. دار الفكر 5/16؛ و: لسان العَرَبِ ابن منظور إفريقي مصرى، افست نشر أدب الحوزة، 13 /436. هر چند که - چنان که گذشت - به نظر می رسد خودِ نام «حفصه» در چنین کاربرد ها تصحیف باشد. باری، آن چه نظرِ ما را در مُصحَّف بودنِ ضبطِ يوم الطَّفّ و مأخذ آن (در نویسش: بنت) نیرو می دهد، این است که بنا بر همان گزارش پیش گفتۀ مقاتل الطّالبییّن، مام خوصا ( / خوصاء)، «هند» نام داشته است. >
6- <در يوم الطَّفّ: «أُتي». >.

فَدَخَلَ عَلَيْهِ بَعْضُ مَوَالِيهِ، فَقَالَ : هذا مَا لَقِينَا وَ دَخَلَ عَلَيْنَا مِنَ الْحُسَيْنِ ! قَالَ: فَخَذَفَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرِ بِنَعْلِهِ، وَ قَال: يَابْنَ اللَّخْنَاءِ أَلِلْحُسَيْنِ تَقُولُ هَذَا؟! وَ اللَّهِ لَوْ شَهِدْتُهُ مَا فَارَقْتُهُ حَتَّى أُقْتَلَ مَعَهُ، وَ اللَّهِ مَا تَسْخَى (1) نَفْسِي عَنْهُمَا وَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ، إِلَّا أَنَّهُمَا أُصِيبَا مَعَ أَخِي وَ كَبِيرِي وَ ابْنِ عَمِّي مُوَاسِيَيْنِ مُضَارِبَيْنِ مَعَه. ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى جُلَسَائِهِ، فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى كُلِّ مَحْبُوبِ وَ مَكْرُوهِ، أَعْزِزُ (2) عَلَى بِمَصْرَع أَبِي عَبْدِ اللهِ، ثُمَّ أَعْزِزْ عَلَى أَن لَا أَكُونَ آسَيْتُهُ بِنَفْسِي، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى كُلِّ حالٍ؛ قَدْ آسَاهُ وَلَدِي».(3)

(یعنی:

مُحَمَّد بن عبدالله بن جعفر بن أبي طالب:

مامَش خوصاء دختر حفصة (4) بنِ ثَقيف بنِ رَبيعة بن عائذ بن حارث بنِ تَيْمِ اللهِ بنِ ثَعْلَبَة بن بكر بن وائل است.

عامِرِ بنِ نَهشَلِ تیمی او را بکشت.

<راوی> : گفت و چون خبر مُصیبت هاشان به اهل مدینه رسید، مردمان بر عبدالله بنِ جَعفَر در آمدند تا تعزیتش گویند یکی از ولامندانش بر وی در آمد و گفت: این است آن چه به خاطرِ حُسَيْن به سَرِ ما آمد! <راوی> گفت: عبد الله بن جعفر پای افزار خویش را سوی او پرتاب کرد و گفت: ای گنده بَغَلْ مادر(5) آیا حُسَيْن را چنین می گویی؟! به خدا

ص: 291


1- < در يوم الطَّفّ: «تسخي». >.
2- < درباره تعبير «أَعْززْ عَلَيَّ ب-.... / أَن ...» از جمله، نگر: لسان العَرَب، نَشر أَدَب الحَوزَة، 375/50 >
3- تُراثنا، ش 151/2.
4- <احتمالا: «خَصَفَة». >
5- < تعبیر «يَابنَ اللَّخناء!» را - که ما به «ای گنده بَغَلْ مادر!» ترجمه کردیم - عرب ها در مقام تحقیر و إهانت به طَرَفِ مقابل به کار می بُرده اند. واژۀ «گنْده بَغَل» از جهاتی بسیار به حوزۀ مفهومی واژۀ «لَخناء» و خاصّه بعض تفاسیر آن نزديك است. بعض ترجمانان تعابیری چون « ای پسر زن بوناك! » یا «ای پسر زن بد بو» یا «ای پسر زن بو گندو!» و مانند این ها را در ترجمه «یابن اللَّخناء» آورده اند که به گمان من مرجوح می نماید؛ و خدای، داناترست! >

سوگند اگر نزد او حاضر می بودم از او جدا نمی شدم تا آنکه با او کشته شوم. به خدا سوگند که جانم از بابت آن دو و از بابت ابا عبدالله آرام نمی یابد جز بدین که آن دو در مَعيَّتِ برادرم و بُزُرگم و عمو زاده ام در حالی که او را یاری و به همراه وی پیکار می کردند کشته شدند.

سپس به همنشینانش روی آورده گفت: خدای را سپاس و ستایش بر هر خوش آیند و ناخوش آیند. چه مایه بر من گران می آید که ابا عبد الله کشته شد! وانگهی چه مایه بر من گران می آید که من به جان خویشتن یاریاش نرسانیده باشم و به هر روی خدای را سپاس و ستایش که فرزندانم یارش اش کردند.)

[عُبَيْد الله بن عَبدِ الله بن جَعْفَر بن أبى طالِب]

<أبوالفرج > اصفهانی گفته است:

«عُبَيْد اللَّه بْن عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، وَ أُمُّهُ الخَوصا بِنْتُ حَفْصَةَ.

ذَكَرَ يَحْيَى بْنُ حَسَنٍ فِيمَا أَخْبَرَنِي بِهِ أَحْمَدُ بْنُ سَعِيدٍ عَنْهُ أَنَّهُ قُتِلَ مَعَ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - بِالطَّفِّ - رِضْوانُ اللهِ وَ صَلَوَاتُهُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ آلِهِ.» (1)

(یعنی:

عُبَيْد الله بن عبد الله بن جَعْفَر بن أبى طالب که مامش خوصا دختر حفصه است.

يَحْيَى بن حسن - بنا بر آن چه أحمد بن سعید از وی برایم نقل کرده است - گفته که او < = عُبَيْد الله > همراه با حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - در کربلا کشته شد. خُشنودی و آفرین های خدای بر حُسَيْن و خاندان او باد!).

ص: 292


1- مقاتل الطّالبيیّن، 65.

<ابن شهر آشوب > سَرَوی پس از گزارش کشته شدن دو برادر وی، مُحَمَّد و عون، گفته است:

« رُوِيَ أَنَّ عُبَيْدَ اللَّهِ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ أَخَاهُ قَتَلَهُ بِشْرُ بْنُ حُوَيْطِرِ الْقَائِصِيُّ» (1) . (2)

(یعنی:

روایت شده است که عُبَيْد الله بن عبد الله برادر او <= عَون >، را بِشر بنِ حُوَيْطِرِ قانِصی کشت.).

می گویم:

شَيْخ <عبّاس > قُمی (3) و شَيْخ < ذبیح اللهِ > مَحَلَّاتى (4) <- رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِمَا - > ، او را ياد كرده اند، ليك عُلماي أَنساب در کتاب هاشان چنین فرزندی بدین نام از برای عبد الله بن جعفر مذکور نساخته اند (5) ، و سخن نرفتن از وی در منابع دستِ أَوَّل، ما را در أَصل وجود این مرد و شهادتش در کارزار کربلا به گمان می افگند. یکی از معاصران - که بقايَش بَر دَوام باد! نیز در این تردید با ما هم داستان است (6) - و دانا، خدای سبحان است.

[کشته شُدَنِ عَبد الرَّحمن بن عقيل بن أبى طالِب]

شَيْخ ما، مُفيد - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - گفته است:

«وَ شَدَّ عُثْمَانُ بْنُ خَالِدٍ الْهَمْدَانِيُّ عَلَى عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَقِيلِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، فَقَتَلَهُ.» (7)

(یعنی:

و عُثمان بن خالِدِ هَمْدانی بر عبد الرَّحْمَن بنِ عَقيل بن أبي طالب حمله آورد و او را

ص: 293


1- < در يوم الطَّفّ: «القانضي». >
2- مناقب ، 2/ 220
3- نَفَس الْمَهْموم، 318.
4- فُرسان الهيجاء، 1 / 260.
5- رجوع فرمایید به: المجدی، 297.
6- أَنصار الْحُسَيْنِ < عَلَيْهِ السَّلام - >، 118.
7- الإرشاد، 221

بکشت.).

طبری گفته است:

«وَ شَدَّ عُثْمَانُ بْنُ خَالِدِ بْنِ أُسَيْرِ الْجُهَنِيُّ وَ بِشْرُ بْنُ سَوْطٍ الْهَمْدَانِيُّ ثُمَّ الْقابِضِيُّ عَلَى عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَقِيلِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، فَقَتَلَاهُ.» (1)

(یعنی:

و عُثمان بن خالِد بنِ أَسَيْرِ جُهَنِى و بِشر بنِ سَوطٍ هَمْداني قابضی بر عَبد الرَّحمن بنِ عَقيل بن أبى طالب حمله آوردند و او را بکشتند.)

< ابن شهر آشوب > سَرَوي < مازندرانی > - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - گفته است:

«بَرَزَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَقِيلٍ وَ هُوَ يَرْتَجِزُ :

أَبِي عَقِيلٌ فَاعْرِفُوا مَكَانِي *** مِنْ هَاشِمٍ وَ هَاشِمٌ إِخْوَانِي

كُهولُ صِدْقٍ سَادَةُ الْأَقْرَانِ *** هذا حُسَيْنُ شَامِخُ الْبُنْيَانِ

و سَيِّدُ الشَّيبِ مَعَ الشُّبَانِ

فَقَتَلَ سَبْعَةَ عَشَرَ فَارِسًا. قَتَلَهُ عُثْمَانُ بْنُ خَالِدٍ الْجُهَنِيُّ » (2)

(یعنی:

عبد الرحمن بنِ عَقیل به میدان رفت و این رَجَز می خواند:

أبى عَقيلٌ فَاعْرِفُوا مكانى ...

یعنی

پدر من عقیل است؛ پس از این جا پایگاه مرا نسبت به هاشم بدانید. هاشمیان برادرانِ مَن اند؛ مردان پخته شایسته ای که سرورِ هَم آوَردان خویشاند! این حُسَيْن بُلَند مَرتبَت است و سَروَرِ پیران و جوانان! >

ص: 294


1- تاريخ الطّبَرى، 256/6.
2- مناقب ، 2/ 220 .

هِفْدَه سوار را به قتل آورد. عُثمان بن خالِدِ جُهَنی او را بکشت.).

می گویم:

< ابنِ نَماي > حلّى (1) و < عَلّامه مُحَمَّد باقر > مجلسی (2) ، عبدالرَّحمن بنِ عَقیل را یاد کرده اند. در کتاب های أَنساب چونان المجدی (3) و لباب الأنساب (4) نیز از وی سخن رفته و در زیارت نامه های ناحیه و رَجَبیّه بر وی درود فرستاده شده است (5)

فُضَيْل هم در تسمیه او را یاد کرده و گفته است:

« عَبْد الرَّحْمَنِ بْنُ عَقِيلٍ، أُمَّهُ أُمُّ وَلَدٍ، قَتَلَهُ عُثْمَانُ مِنْ خَالِدِ بْنِ أُسَيْرِ الْجُهَنِيُّ وَ بِشْرِ بْنُ حَرْبٍ الْهَمْدَانِيُّ القَانِصِيُّ، اشْتَرَكَا فِي قَتْلِهِ.» (6)

(یعنی:

عَبْد الرَّحمن بنِ عَقيل. مادرش أُمّ وَلَد بود. عُثمان بنِ خَالِدِ بنِ أُسَيْرِ جُهَنى و بِشِّر بنِ حَرْبِ هَمْدانی قانِصی او را بکشته در کشتَنَش هنباز گشتند.)

[کشته شُدَنِ جَعفَر بن عَقيل بن أبي طالب ]

طبری گفته است:

« وَ رَمَى عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَزْرَةَ الْخَثعَمِيُّ جَعْفَرَ بْنَ عَقِيلِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَقَتَلَهُ.» (7)

(یعنی:

و عَبد الله بنِ عَزرَهِي خَثْعَمی به جَعفَر بنِ عَقيل بن أبي طالب تیر انداخت و او را بكُشت )

ص: 295


1- مثير الأحزان، 67.
2- بحار الانوار، 199/10، و 33/45.
3- المجدی، 307 و 308
4- لباب الأنساب، 401/1.
5- < نگر: بحار الأنوار، 68/45 ، و: 339/98. >
6- تراثُنا، ش 151/2
7- تاريخ الطبري، 256/6.

می گویم:

ابو على مُسکویه ی رازی نیز او را یاد کرده است (1)

< ابن شهر آشوب > سَرَوی در مناقب گفته است:

«ثُمَّ بَرَزَ جَعْفَرُ بْنُ عَقِيلٍ قَائِلًا:

أَنَا الْغُلَامُ الْأَبْطَحِيُّ الطَّالِبي *** مِنْ مَعْشَرٍ في هَاشِمٍ مِنْ غَالِبٍ

وَ نَحْنُ حَقًّا سَادَةُ الذَّوَائِبِ *** هذا حُسَيْنٌ أَطْيَبُ الْأَطَائِبِ

فَقَتَلَ رَجُلَيْنِ ، و في قَوْلٍ: خَمْسَةَ عَشَرَ فَارِسًا. قَتَلَهُ بِشْرُ بْنُ سَوطٍ الْهَمْدَانِيُّ » (2)

(یعنی:

آن گاه جعفر بن عقیل به میدان رفته می گفت:

أنا الغُلامُ الأَبْطَحِيّ الطالبي ...

<یعنی

مَنَم جوانِ أَبطَحی از خاندان ابوطالب، از گروهی از خاندان هاشم که زاد و رودِ غالب اند و ما براستی سَروَرانِ شریف ترین مردمانیم. این حُسَيْن است، پاکیزه ترین پاکیزگان! >

دو مرد را - و به قولی: پانزده سوار را - به قتل آورد بشر بنِ سَوطِ هَمْدانی او را بکشت.)

می گویم:

شريف عُمَری (3) و ابن فندق بيهقى (4) و < ابو الفرج> اصفهانی (5) او را یاد کرده اند، و اصفهانی، أُمَّهات این شهید و عشیره ها شان را نیز یاد کرده که خواهندگان، تفاصیلش را

ص: 296


1- تَجارِب الأمم، 71/2.
2- مناقب ، 2/ 220.
3- المجدى، 308
4- لباب الأنساب، 401/1
5- مقاتل الطّالبيیّن، 66.

در کتاب او خواهند جُست.

در دو زیارت نامۀ ناحیه و رَجَبیّه بر وی درود فرستاده شده است. (1)

فُضَيْل هم او را یاد کرده است و گفته:

«جَعْفَرِ بْنُ عَقِيلِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، أُمُّهُ أُمُّ الْبَنينَ بِنْتُ النَّفْرَةِ بنِ عَامِرِ بنِ هَصّانِ الْكِلابِيَّ؛ قَتَلَهُ عَبْدُ اللهِ بْنُ عَمْرِو الْخَثعَمِيُّ.» (2)

(یعنی:

جَعْفَر بنِ عَقيل بن أبي طالب. مامش، أُمُّ البنين دختر نفْرَة بن عامر بنِ هَصّانِ كِلابي است. عبد الله بنِ عَمْرِو خَثْعَمی او را بکشت.).

شَيْخ ما < عَلّامه > شوشترى - مُدَّ ظلّه - < در قاموس الرّجال > در بخش مربوط به این شهید گفته است:

« < صاحب تنقيح المقال > نقل کرده که در < زیارت نامه هاي > رَجَبیّه و ناحیه بر وی درود فرستاده شده است.

می گویم: طبری در تاریخ اش و ابو الفرج در مقاتل اش او را یاد کرده اند. او «جعفر» مهين ( / جعفر الأكبر) است و عقیل را جعفری دیگر خُرد تر از او بوده که مامش أُمّ وَلَد است. مُصْعَبِ زُبیری در انساب اش او را یاد کرده است. ابو الفرج < اصفهانی > أُمَّهَاتِ این شهید و عشیره هاشان را یاد کرده و در < تاریخ > طبری آمده است که بشر بنِ حَوطِ هَمْدانی او را بكُشت.» (3)

می گویم:

شَرِيفِ عُمَری (4) سه جَعفَر از برای عقیل بن ابی طالب یاد کرده است. قاتل جَعفَرِ شهید

ص: 297


1- < نگر: بحار الأنوار، 68/45، و: 339/98. >
2- تُراثنا، ش 2 /151
3- قاموس الرّجال، 2 / 640 شماره 1468
4- المجدى، 307.

در طَف - چنان که لختی پیش سخن طَبَری دربارۀ وی بیامد - « عبد الله بن عَزْرَه یِ خَنْعَمی» است (1) ليك < همین > طَبَری در گزارش نام های کسانی از بنی هاشم که به همراهِ إِمام حُسَين - عَلَيْهِ السَّلام - کشته شدند آن چه را شیخ علّامه ما یاد کرده است، آورده < و قاتل «جعفر بن عقیل» را «بشر بنِ حَوط» قلَم داده > است (2)؛ و سُبحانَ مَن لا يسهو! (3)

[کشته شُدَنِ عَبد الله بن عقيل بن أبي طالب ]

شَيْخ ما، مُفيد <- رَوَّحَ اللهُ رُوحَهُ العَزيز - > در فصل ویژه گزارش نام های کسانی از خاندانِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام- که با آن حضرت در کربلا شهید شدند، او را یاد کرده است (4). طبری هم در تاریخ اش او را یاد کرده و گفته است:

وَ قُتِلَ عَبْدُ اللهِ بْنُ عَقِيلِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، وَ أُمُّه أُمُّ وَلَدٍ ؛ رَمَاهُ عَمْرُو بْنُ صُبَيْحِ الصُّدَائِي فَقَتَلَهُ » (5)

(یعنی:

عبدالله بن عقیل بن ابی طالب هم کشته شد. مامش، أُمّ وَلَد بود. عمر و بن صُبَيحِ صدائی تیر بدو انداخت و او را بکشت.)

< ابن شهر آشوب > سَرَوی می گوید:

« وَ رُوِيَ أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَقِيلٍ الْأَكْبَرَ قَاتَلَ، فَقَتَلَهُ عُثْمَانُ بْنُ خَالِدٍ الْجُهَنِيُّ » (6)

ص: 298


1- تاريخ الطّبرى، 6 / 270.
2- < به عبارت دیگر، طَبَری يك جا، « عبدالله بن عزره ی خثعمی» را قاتل جعفر بن عقيل معرّفی می کند و جای دیگر « بشر بن حوط همدانی» را. >
3- < پاکا [خدایا] که او را سهو نیفتد! >
4- الإرشاد، 230
5- تاريخ الطَّبرى، 6 / 270.
6- مناقب ، 2/ 220 .

(یعنی:

و روایت شده است که «عبد الله» مهین < / اکبر >، پور عقیل، کارزار دَر پیوست و عُثمان بن خالِدِ جُهَنی او را بکشت.)

<أبوالفرج > اصفهانی گفته است:

«عَبْدُالله الأَكْبَرُ بنُ عَقِيلِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، و أُمَّهُ أُمُّ وَلَدٍ، قَتَلَهُ فيمَا ذَكَرَهُ الْمَدَايِنِيُّ : عُثْمَانُ بْنُ خَالِدِ بْنِ أَشْيَمَ الجُهَنِيُّ، وَ رَجُلٌ مِنْ هَمْدَانَ.» (1)

(یعنی:

«عبدالله» مهين پورِ عَقيل بن أبي طالب. مامش، أُمّ وَلَد بود. بر بنیادِ آن چه مدائنی گزارش کرده است، او را عثمان بن خالد بنِ أَشْيَمِ جُهَنى و مردی از هَمْدان بکشتند.)

فضیل نیز او را یاد کرده است و گفته:

«عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَقِيلِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ أُمُّهُ أُمُّ وَلَدٍ، رَمَاهُ عَمْرُو بْنُ صُبَيْحِ الصَّيْدَاوِيُّ فَقَتَلَهُ.» (2)

(یعنی:

عبد الله بنِ عَقيل بن أبي طالب. مامش، أُمّ وَلَد بود. عَمْرو بنِ صُبَيْحِ صَيْداوی به او تیر انداخت و او را بکشت )

می گویم:

جاي تعجب است از شریفِ عُمَری (3) که او را در زمرۀ اولادِ عقیل که در سرزمینِ کربلا کشته شدند، یاد نکرده. هم چنین از علّامه مامقانی که در شرح حال عبدالله بنِ عقیل گفته است: «عقیل را دو پسر عبد الله نام بوده است که یکی، لقب مهین ( / أکبر) دارد، و دیگری، کهین ( / أصغر). هر دو در کربلا به همراه إِمام حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > کشته

ص: 299


1- مقاتل الطّالبيّين، 66.
2- تراثنا، ش 151/2
3- المجدى، 308

شدند» (1) این سخن، در جایی است که منابع دستِ أوّل و حتّی دست دوم از شهادتِ عبدالله دیگری از اولادِ عقیل در کربلا گزارشی به دست نمی دهند (2)

محقِّقِ خويى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْه - ترجیحا او را با عبد الله بن عقیل که وی از امیر مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - روایت کرده و عمرو بن ثابت از او (در: تهذیب، جزء هشتم، أحكام طلاق، حدیثِ 106؛ و استبصار جزء سوم باب من طلق امرأة ثلاث تطليقات... حدیث 981) یکی می داند (3) چنین نیز هست.

[حمزة بن عقيل بن أبى طالِب]

شَرِيفِ عُمَری او را در زمرۀ فرزندانِ عقیل که در کربلا کشته شده اند، یاد کرده است (4) حال آن که در هيچ يك از منابع دستِ أَوَّل و دست دوم از وی ذکری در میان نیامده است. زین روی به شهادت رسیدن وی در کار زارِ طَف نزدِ ما به إثبات نرسيده؛ و خداوندِ سُبحان دانا به حقیقتِ حال است

[أبوسعيد أخوَل پور عَقيل بن أبى طالب]

جُز شریف عُمَری، کسی او را در زمرۀ فرزندانِ عقیل که در کربلا کشته شده اند، یاد

ص: 300


1- تنقيح المقال، 199/2
2- < در طبقات ابن سعد، در بخش مربوط به إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - از شهادت این هر دو عبد الله یاد شده است. نگر: تُراثنا، ش 10 ، ص 185 آنوشه یاد مُحَمَّد باقر محمودی در عبرات المُصْطَفَيْن، و پسان تر، مؤلّفانِ تاريخ إمام حُسَيْن عَلَيْهِ السَّلام - که «دفتر انتشارات کمک آموزشی» در تهران منتشر کرد - هم به این دو عبد الله اشارت کرده اند. >
3- مُعْجَم رِجالِ الْحَديث ، 259/10، شمارۀ 6997 و 6998.
4- المجدي، 308

نکرده است (1) و از این که هيچ يك از منابع دستِ أَوَّل و دستِ دُوُم ذکری از وی به میان نیاورده اند، بر می آید که در کارزار طَف به شهادت نرسیده است و حقیقت را خدای می داند). البتّه - إِنْ شاءَ الله تعالى - ياد كردِ فرزندِ وی، مُحَمَّد خواهد آمد.

[کشته شُدَنِ مُحَمَّد بن أَبي سَعيد بنِ عَقيل بن أبى طالِب]

شَيْخِ ما، مُفيد < - رَوَّحَ اللهُ رُوحَهُ العَزيز - >، در فصل ویژه نام های کسانی از خاندانِ إِمام حُسَين - عَلَيْهِ السَّلام - که در کربلا به همراه آن حضرت کشته شده اند، او را یاد کرده است. (2)

طَبَری گفته است:

« قُتِلَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي سَعِيدِ بْنِ عَقِيلٍ و أُمُّهُ أُمُّ وَلَدٍ، قَتَلَهُ لَقِيطُ بْنُ يَاسِرٍ الْجُهَنِيُّ.» (3)

(یعنی:

مُحَمَّد بن أَبي سَعيد بنِ عَقيل كُشته شد. مامش، أُمِّ وَلَد بود. لقيط بنِ یاسِرِ جُهَنی او را بکشت.)

< ابن شهر آشوب > سَرَوی گفته است:

« وَ رُوِيَ أَنَّهُ قَاتَلَ مُحَمَّدُ بنُ أَبِي سَعِيدٍ الْأَحْوَلِ ابنِ عَقِيلٍ، فَقَتَلَهُ لَقِيطُ بْنُ يَاسِرٍ الْجُهَنِيُّ؛ رَمَاهُ بِنَبَلٍ فِي جَنبِهِ.» (4)

(یعنی:

و روایت شده که: مُحَمَّد، پسر أَبو سعيدِ أَحْوَل فرزندِ عَقیل، کار زار دَر پیوست؛ و لقيط بن یاسر جهنی او را بکشت. تیری به پهلوي او انداخت.).

أَبو الفرج < اصفهانی > گفته است:

ص: 301


1- المجدى، 307 و 308
2- الإرشاد، 230.
3- تاريخ الطّبريّ، 6 / 270.
4- مناقب ، 2/ 220 .

مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي سَعِيدِ بنِ عَقِيلِ بنِ أَبِي طَالِبٍ الْأَحْوَل، و أُمُّهُ أُمُّ وَلَدٍ، قَتَلَهُ لَقِيط بْنُ يَاسِرٍ الْجُهَنِيُّ رَمَاهُ بِسَهْم.» (1)

(یعنی:

محمد، پسرِ أبو سعيد بن عَقيل بن أبى طالب [مُلَقَّب به] «أَحْوَل»؛ مامش، أُمّ وَلَد بود.

لَقيط بن ياسِر جُهَنی او را بکشت تیری بدو بینداخت.)

می گویم:

< علّامه مولانا مُحَمَّدباقر > مجلسى، سخن < ابوالفرج > اصفهانی را بی آن که بر آن استدراکی بیاورد در بحار خویش نقل فرموده است (2) ؛ حال آن که «أبو سعيد» لقب «أَحْوَل» داشته است، نه پسرش «مُحَمَّد»، و این جا در سخنِ <ابوالفرج> اصفهانی خَلْطی رخ داده است.

شَیخ < طوسی - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدّوسیّ - > این شهید را در زمرۀ أَصحاب إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - ياد کرده است (3) و ابن داود در رجال خویش از وی نقل کرده (4) ليك كلمۀ «أبی» را فرو افگنده است و او را در بخش نخست، در شمار کسانی که «مُحَمَّد بن سعید» نام دارند، آورده. این سهوی است که از قلم شريف او سرزده، و مانند آن - چنان که بر آشنایان به فنّ رجال پوشیده نباشد - در کتاب وی کم نیست.

فُضَيْل نیز این شهید را یاد کرده و گفته است:

«مُحَمَّد بن أَبِي سَعِيدِ بن عَقيل بنِ أَبِي طَالِبٍ، و أُمَّهُ أُمُّ وَلَدٍ، قَتَلَهُ ابْنُ زُهَيْرِ الْأَزْدِيُّ و لَقِيطُ بنُ يَاسِرٍ الْجُهَنِيُّ، اشْتَرَكَا فِي قَتْلِهِ.» (5)

(یعنی:

ص: 302


1- مَقاتِل الطّالبيّين ، 67.
2- بحار الأنوار، 200/10، و 33/45.
3- رجال الطّوسى، 80.
4- رجال ابن داود 172، شمارۀ 1385
5- تراثنا، ش 151/2.

مُحَمَّد بن أبي سعيد بن عَقيل بن أبي طالب. مامش، أُمّ وَلَد بود. ابنِ زُهَيْرِ أَزْدى و لَقيط بنِ یاسِرِ جُهَنی او را بکشته در کُشتنش هَنْباز گشتند.)

او را شَريفِ عُمَری (1) و ابنِ فُندق بیهقی (2) یاد کرده اند و در زیارت نامه های ناحیه و رجبیه بر وی درود فرستاده شده است (3) در زیارت نامۀ نَخُست، كُشَندۀ او لَعن گردیده است و «لقيط بن یاسر جهنی» نامیده شده.

علّامه مامقانی در شرح وی گفته است:

«... ليك پس از چندی تصریح أَرباب کتب مقاتِل و سیر را دیدم که گفته اند او خردسال بوده و هفت سال از عمرش می گذشته است. در این حال، این که شیخ < طوسی > (ره) او را در شُمارِ أَصحابِ إمام حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > آورده، نه از آن روی بوده است که وی راوی حدیث بوده باشد، بلکه می خواسته کتاب را به نامِ ارجمند او مُشَرَّف سازد.

و در كفاية الطّالب به نقل از أبو مخنف آمده و او از حُمَيْدِ بنِ مُسلِمِ أَزْدی نقل کرده است که گفت:

لَمَا صُرِعَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - وَ هَجَمَ الْقَوْمُ عَلَى الْخِيَمِ لِلسَّلْبِ وَ تَصَايَحَتِ النِّسَاءُ، خَرَجَ غُلَامٌ مَذْعُورٌ مِنْ تِلْكَ الأَبنِيَةِ (4) يَلْتَفتُ يَمِينًا وَ شِمَالًا، فَشَدَّ عَلَيْهِ فَارِسٌ فَضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ فَقَتَلَهُ، فَسَأَلْتُ عَنِ الْغُلَامِ، فَقِيلَ: مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي سَعِيدِ بْنِ عَقِيلٍ، لَهُ مِنَ الْعُمرِ سَبْعُ سِنِينَ لَمْ

ص: 303


1- المجدى، 308
2- لباب الأنساب، 402/1.
3- < نگر: بحار الأنوار، 69/45 ، و: 339/98. >
4- شايد: الأخبية. ظ. < ترجمان گوید: «أَبنية» در این جا بتقريب به معناي همان «أخبية» است. واژه پژوهان عربی دان از دیر باز گفته اند: « ... أَبنِيَة العَرَبِ طِرَافٌ وَ أَخْبِيَةٌ .... (تاج العروس، ط. على شیری، 222/19). >

يُراهِقٌ، وَ عَنِ الْفَارِسِ، فَقِيلَ: لَقِيطُ بْنُ إِياسِ (1) الْجُهَنِيِّ (انتهى).

(یعنی:

چون حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - کشته شد و آن جماعت به خیمه ها هجوم آوردند تا غارت کنند و زنان فَغان برداشتند، پسرکی بیمزده از آن خیمه ها بیرون آمده چپ و راست را می نگریست، که سواری بر وی بتاخت و او را به تیغ زد و بکشت. پرسیدم پسَرَك كه بود؟ گفتند: مُحَمَّد بنِ أَبِى سَعيد بنِ عَقیل که هفت سال داشت و نا بالغ بود. پرسیدم: سوار که بود؟ گفتند: لقيط بن إياسِ جُهَنى.)» (2)

[جَعْفَر بنِ مُحَمَّد بن عَقيل بن أبي طالب ]

< أبو الفرج> اصفهانی در بخش مربوط به مُحَمَّد بن أَبی سعید چنین آورده است:

«و ذَكَرَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ حَمْزَةَ أَنَّهُ قُتِلَ مَعَهُ (أى مع مُحَمَّد بن أَبي سعيد أو مع الحُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام -) جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَقِيلٍ ، وَ وَصَفَ أَنَّهُ سَمِعَ أَيْضًا مَن يَذْكُرُ أَنَّهُ قُتِلَ يَوْمَ الْحَرَّةِ.

وَ قَالَ أَبُو الْفَرَحِ: وَ مَا رَأَيْتُ فِي كُتُبِ الْأَنْسَابِ لِمُحَمَّدِ بْنِ عَقِيلٍ ابْنَا يُسَمَّى جَعْفَرًا.» (3)

(یعنی:

و مُحَمَّد بنِ عَليِّ بنِ حَمزه گفت که جَعْفَر بنِ مُحَمَّد بنِ عَقیل نیز با او [یعنی با مُحَمَّد بنِ أَبي سعيد يا با إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام -] کشته شد و نیز حکایت کرد که شنیده است گفته باشند که وی در واقِعَه حَرّه کشته شد.

أَبو الفَرَج گويد: ليك در كتاب هاي انساب از براي مُحَمَّد بنِ عَقیل پسری به نامِ جَعفَر ندیده ام.).

ص: 304


1- < در يوم الطَّفّ: «أياس». >.
2- تنقيح المقال، 60/3.
3- مَقاتِل الطّالبيّين ، 67.

می گویم:

عَلّامه مجلسی گفتار ابوالفرج اصفهانی را نقل کرده است (1) ؛ ليك خوارزمی، جَعفَر بنِ مُحَمَّد بن عقیل را در مقتل خویش یاد نموده (2)

درست، همان است که < ابوالفرج > اصفهانی گفته، زیرا شریفِ عُمری پسران مُحَمَّد بن عَقیل را یاد کرده و چنین گفته است:

«فَوَلَدَ مُحَمَّدُ بنُ عَقيل بن أبي طالِب، عَبدَاللهِ الْأَحْوَلَ و عَبْدَ الرَّحْمَنِ الشَّبيه و الْقَاسِم و حُسَيْناً و عَقِيلًا.« (3)

(یعنی:

مُحَمَّد بنِ عَقيل بن أبي طالب، عبداللهِ أَحْوَل، وعبدالرّحمنِ شبيه، و قاسم، و حُسَين، و عَقيل را به جهان آورد)

شخصی به نام جعفر در میان اینان دیده نمی شود. برين بنياد، أصل وجود اين مرد مردود است، تا چه رسد به آن که گفت و گو کنیم که وی در کارزار طف کشته شده است یا در واقِعَه حَرّه (4) حقیقت را خدای می داند!

[علىّ بن عَقيل بن أبي طالب ]

< أبوالفرج > اصفهانی در بخش مربوط به مُحَمَّد بن أَبی سعید گفته است:

« وَ ذَكَرَ أَيْضًا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ حَمْزَةَ عَن عَقِيلِ بنِ عَبْدِ اللَّهِ بنِ عَقِيلَ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عَبدِ اللَّهِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عَقيل بن أَبِي طَالِبٍ، أَنَّ عَلِيَّ بنَ عَقِيلٍ، وَ أُمُّهُ أُمُّ وَلَدٍ، قُتِلَ يَوْمَئِذٍ». (5)

ص: 305


1- بحار الأنوار، 10 / 200 ، و 33/45.
2- مقتل الحُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - >، 48/2.
3- المجدى، 308
4- < إِشارت به شهادتِ « جَعفَر بنِ مُحَمَّد بن عقیل» در مناقب ابن شهر آشوب هم هست. نیز سنج: بحار الأنوار، 62/45. >
5- مَقاتِل الطّالبيّين، 67.

(یعنی:

هم چنین مُحَمَّد بنِ عَلى بنِ حَمْزَه، به نقل از عقیل بن عبد الله بنِ عَقيل بنِ مُحَمَّد بنِ عبدالله بنِ مُحَمَّد بن عقيل بن أبي طالب، گفته است که علیّ بن عقیل - که مامش أُمّ وَلَد بود - آن روز کشته شد.)

می گویم:

عَلّامه مجلسی سخن او را نقل کرده است.(1) هر چند - آن سان که شریفِ عُمَری یاد کرده (2) ۔ عقیل را دو علی بوده است: «علیّ» مهین ( / عليّ أكبر) و «عليّ» كهين ( / عليّ أصغر)، جُز < ابوالفرج > اصفهانی کسی شهادت یافتنِ هيچ يك از آنان را در روز عاشورا گزارش نکرده است و از این که بخش مستقلّی را در گفتار خویش به وی اختصاص نداده است بر می آید که این گزارش را نپذیرفته بوده. به هر روی، از این که هيچ يك از منابع عَليّ بنِ عقیل را یاد نکرده اند چنین در می یابیم که هيچ يك از این دو علی در کارزارِ طَف به شهادت نرسیده اند؛ وَ الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى.

[کشته شُدَنِ قاسم بن حَسَن بن عَلىّ بن أبى طالِب]

< شیخ مفید > در ارشاد گفته است:

« قَالَ حُمَيْدُ بْنُ مُسْلِمٍ: فَبَيْنَا كَذَلكَ إِذْ خَرَجَ عَلَيْنَا غُلَامٌ كَانَ وَجْهُهُ شِقَّةَ قَمَرِ فِي يَدِهِ سَيْفٌ وَ عَلَيْهِ قَمِيصٌ وَ إِزارٌ وَ نَعْلَانِ قَدِ انْقَطَعَ شِسْعُ إِحْدَاهُمَا (3). فَقَالَ لِي عَمْرُو بْنُ سَعِيدِ بْنِ نُفَيْلٍ الْأَزْدِيُّ: وَ اللَّهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَيْهِ، فَقُلْتُ : سُبْحانَ اللهِ وَ مَا تُرِيدُ بِذلِكَ، دَعْهُ يَكْفِيكَهُ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ

ص: 306


1- بحار الانوار، 10 /200، و 33/45.
2- المجدي، 307.
3- < در متنِ يَوم الطَّفّ، «احديهما» است و در حاشیه آورده اند: «إحداهما: ظ.». ضبط ما، مُوافِقِ ويراستِ جدیدِ إِرشادِ مُفید است که مُؤسَّسة آلِ البَيْت - عَلَيْهِمُ السَّلام - انتشار داده: ج 2، ص 2، ص 107. >

الَّذِينَ مَا يُبْقُونَ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ؛ فَقَالَ: وَ اللَّهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَيْهِ؛ فَشَدَّ عَلَيْهِ فَمَا وَلَّى (1) حَتَّى ضَرَبَ رَأْسَهُ بِالسَّيْفِ فَفَلَقَهُ وَ وَقَعَ الْغُلَامُ لِوَجْهِهِ، فَقَالَ: يَا عَمَاهِ! فَجَلَّا الْحُسَيْنُ كَمَا يُجَلِّي الصَّقْرُ، ثُمَّ شَدَّ شَدَّةَ لَيْثٍ أَغْضِبَ، فَضَرَبَ عَمْرَو بْنَ سَعِيدِ بْنِ نُفَيْلِ بِالسَّيْفِ، فَاتَّقَاهَا بِالسَّاعِدِ فَقَطَعَهَا مِن لَدُنْ الْمِرْفَقِ (2) فَصَاحَ صَيْحَةً سَمِعَهَا أَهْلُ الْعَسْكَر، ثُمَّ تَنَحَّى عَنْهُ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - وَ حَمَلَتْ خَيْلُ الْكُوفَةِ لِتَسْتَنقِذُوهُ فَتَوَطَّأَتْهُ بِأَرْجُلِهَا حَتَّى مَاتَ وَ انْجَلَتِ الْغَبَرَةُ فَرَأَيْتُ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - قَائِمًا عَلَى رَأْسِ الْغُلَامِ وَ هُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلَيْهِ وَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - يَقُولُ: بُعْدًا لِقَوْمٍ قَتَلُوكَ، وَ مَنْ خَصَمَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيكَ جَدُّك!

ثُمَّ قَالَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : عَزَّ وَ اللهِ عَلَى عَمِّكَ أَنْ تَدْعُوهُ فَلا يُجِيبَكَ أَو يُجِيبَكَ فَلَا يَنْفَعَكَ صَوْتٌ! وَ اللَّهِ كَثرَ وَاتِرُهُ وَ قَلَّ نَاصِرُهُ، ثُمَّ حَمَلَهُ عَلَى صَدْرِهِ، وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى رِجْلَي الْغُلَامِ يَخُطَّانِ الْأَرْضَ ، فَجَاءَ بِهِ حَتَّى أَلْقَاهُ مَعَ ابْنِهِ عَلَىّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ الْقَتْلَى مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ، فَسَأَلْتُ عَنْه، فَقِيلَ لي: هُوَ الْقَاسِمُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ.» (3)

(یعنی:

حُمَيْدِ بنِ مُسلِم گفت:

در این حال بودیم که پسری به سوی ما بیرون آمد که رویش پارۀ ماه را می مانست. شمشیری به دست داشت و پیراهنی بر تن و ازاری و پای افزار هائی که بند یکی از آن دو پای افزار گسسته بود. عَمْرو بنِ سَعيد بن نُفَيْلِ أَزْدی مرا گفت: به خدا که بر او حمله می بَرَم! گفتم: سبحان الله! بدین کار در پی چه هستی؟! واگذارش؛ که این جماعت که بر هیچ کس از اینان رحم نمی کنند تو را از او کفایت می کنند! باز گفت: به خدا که بر او حمله می بَرَم پس بر او حمله برد و رُخ بر نتافت (4) تا با شمشیر بر سرش زد و سرش را شکافت پسر با روی در افتاد و گفت عمو جان! حُسَيْن چونان باز شکاری تیز نگریست و

ص: 307


1- <در يوم الطَّفّ: «ولّي». >.
2- الإرشاد، 221
3- < در يوم الطَّفّ: «مرفق». >
4- < یا باز نگشت .>

چونان شیر شرزه حمله آورد و عَمْرو بنِ سَعيد بن نُفَيْل را به تیغ زد. او ساعِدِ خویش را سپر تیغ كرد ليك ،تیغ دستش را از آرنج ببرید فریادی برکشید که لشکریان شنیدند. وانگهی، حُسَین - عَلَيْهِ السَّلام - از او کناره کرد و سواران كوفه بتاختند تا برهانندش ليك پایمالش ساختند تا آن جا که جان داد! چون گرد فرو نشست حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - را دیدم ایستاده بر سرِ آن پسر که به پا های خویش خاک را می کاويد، و حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - می فرمود: دوری از مهر خدای باد آن کسان را که تو را کشتند! و در روز رستخیز، نیایت در حقّ تو با ایشان استیزه می کند! سپس آن حضرت - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: به خدا سوگند که بر بر عمویت ناگوارست که بخوانی اش ولی پاسخت نگوید یا پاسخت گوید ولی هیچ آوا تو را سود نبخشد! به خدا سوگند بسیارند کسانی که بر او ستم می رانند و کم اند کسانی که یارش اش می کنند! آن گاه او را بر سینه خویش برگرفته، برد؛ پنداری هم اکنون پا های آن جوان را می نگرَم که زمین را شیار می کند او را بیاورد تا کنار پسرش، عَليّ بنِ حُسَيْن، و کُشتگانِ خاندانش نهاد پرسیدم او که بود؟ مرا گفتند: او قاسم پسرِ حَسَن بنِ عَليّ بن أبي طالب بود.)

می گویم:

نظیر این گزارش در < تاریخ > طبری (1) با اختلافی اندك، و در تجارب الأمم نيز آمده است (2) ابنِ نَماي حلّی هم او را یاد کرده است (3) گزارش کشته شدن او را ابنِ طاوسِ < حَسَني > حُسَيْنی نیز به دست داده (4) ولی نام او را یاد نکرده است.

<عَلّامه > مجلسی هم این گزارش را < البته با تفاوت هائی > یاد کرده است (5)

ص: 308


1- تاريخ الطِّبرى، 256/6.
2- تجارِب الْأُمَم، 71/2.
3- مثير الأحزان، 69.
4- اللّهوف، 50.
5- بحار الأنوار، 200/10 ، و 35/45 <از براي يك نكته مهمّ و دِرَنگ آور در نقل بحار، نگر: محن الأبرار، چ جَنَّيان، 857/1 و 858 - یاد آوری هشترودی تبریزی - >

أما < ابن شهر آشوبِ > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - پس از گزارش کشته شدن برادرش، ابي عبد الله بن حسن- گفته است:

«ثُمَّ بَرَزَ أَخُوهُ الْقَاسِمُ وَ عَلَيْهِ ثَوْبٌ وَ إِزَارٌ وَ نَعْلَانِ فَقَطْ وَ كَأَنَّهُ فِلْقَةً فَمَرٍ وَ أَنْشَأَ يَقُولُ:

إِنِّي أَنَا الْقَاسِمُ مِنْ نَسْلِ عَلِي *** نَحْنُ - وَ بَيْتِ اللهِ! - أولى بِالنَّبِي

مِن شِمْرِ ذِي الْجَوْشَنِ أَو ابْنِ الدَّعِي

فَقَتَلَهُ عَمْرُو بْنُ سَعِيدِ الْأَزْدِيُّ. فَخَرَّ وَ صَاحَ: يا عَمَّاه ! فَحَمَلَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، فَقَطَعَ يَدَهُ، وَ سَلَبَهُ أَهْلُ الشَّامِ مِنْ يَدِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، فَوَقَفَ الْحُسَيْنُ عَلَى رَأْسِهِ، وَ قَالَ: عَزَّ عَلَى عَمِكَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا يُجِيبَكَ أَو يُجِيبَكَ فَلا تَنْفَعَكَ إِجَابَتُهُ!» (1)

(یعنی:

آن گاه برادر او، قاسم به میدان رفت و تنها پیراهنیّ و ازاریّ و دو پای افزار پوشیده بود. پنداری پارۀ ماه بود گفتن آغازید:

إنِّي أَنَا الْقَاسِمُ مِنْ نَسْل عَلى ...

<یعنی:

منم قاسم که از تبار علی ام به خانه خدا سوگند که ما به پیامبر پیوسته تریم و سزاوارتر تا شمرِ ذِى الجوشن یا آن خشوک زاده ! > (2)

پس عَمْرِو بنِ سَعید آزدی او را از پای درآورد. فرو افتاد و فریاد بر آورد: عموجان! پس حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - حمله بُرد و دستِ وی < / عَمْرو بن سعيد > ببرید. شامیان او را از دستِ حُسَین - عَلَيْهِ السَّلام - بر بودند حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بالاي سَرَش بایستاد و گفت: بر عمویت ناگوارست که بخوانی اش ولی پاسُخت نگوید یا پاسخت گوید ولی پاسخ گفتنش تو را سود نبخشد!).

می گویم:

ص: 309


1- مناقب ، 2 /221
2- <خَشوك = الدَّعِي حَرام زاده)>

فُضَيْل او را در تسمیه یاد کرده است و گفته: «أُمُّهُ أُمُّ وَلَدٍ» (1) ( يعني: ما مَش، أُمّ وَلَد بود). أبو الفرج < اصفهانی > هم او را در مقاتل یاد کرده و گفته است: «هو أَخُو أَبِي بَکر بنِ الْحَسَنِ الْمَقْتُولِ قَبْلَهُ لِأَبِيهِ و أُمِّهِ » (2) (یعنی: او برادر مادر پدري (3) أَبوبكر بنِ حَسَن است که پیش از او کشته شد). سپس سَنَدِ خویش را تا به حُمَيْدِ بنِ مُسلِم یاد نموده و گزارشِ پیش گفته را در باب کشته شدن وی، از او نقل کرده است.

شَريف عُمَری هم در المجدی او را یاد کرده و گفته است:

«قال الموضح ... و زاد القَاسِم بن الحَسَنِ وَ هُوَ الْمَقْتُول بِالطَّفِّ. و هَذِهِ زِيَادَةٌ صَحِيحَةٌ، قَرَأْتُ في ولدِ الحَسَنِ - عَلَيْهِ السَّلامُ - لِصُلْبِهِ عَلَى وَالِدِي أَبِي الغَنَائِم مُحَمَّدِ بنِ عَليّ بنِ مُحَمَّدِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ أَحْمَدَ بنِ عَلَيَّ بن مُحَمَّدٍ الصُّوفِيّ الْعُمَرِيِّ النَّسَّابَةِ، نَسَّابَةِ الْبَصْرِیينَ (4) ، عِنْدَ قِرَاءَتِي عَلَيْهِ وَ هِيَ الْقِرَاءَةُ الثَّانِيَةُ عَلَيْهِ سَنَةَ خَمْسٍ وَ ثَلَاثِينَ وَ أَرْبَعَ مِائَةٍ، وَ أَمْضَاهِ وَ قَالَ لِي: دَمُ الْقَاسِمِ في بَنِي عَدِيّ.» (5)

(یعنی:

موضح (6) گفت:..... و قاسم بن حَسَن را که در کربلا کشته شده است، بیفزود. این افزونه، درست است. در شُمارِ أولادِ صُلْبي إِمام حَسَن - عَلَيْهِ السَّلام - ، بر پدرم، أبو الغنائم مُحَمَّد بن عَلَيَّ بنِ مُحَمَّدَ بنِ مُحَمَّدِ بنِ أَحْمَدَ بنِ عَلى بنِ مُحَمَّدِ صوفي عُمَرِي نَسّابِهِ، نَسّابة بَصْریان، هنگامی که بر او می خواندم خواندم؛ و این دومین خواندن من بر او بود، به سال چهار صد و سی و پنج؛ و او آن را تأیید کرد و مرا گفت: خونِ قاسم در بَني عَدی

ص: 310


1- تُراثنا، ش 2/ 150 .
2- مقاتل الطّالبيّين، 62.
3- < / تنی >
4- < در يوم الطَّفّ: «البصير». >
5- المجدى،19 .
6- < مُراد، شَريف أبو على عُمَر بنِ عَليّ بنِ حُسَين بنِ عبد اللهِ بنِ مُحَمَّدِ صوفي عَلَوي عُمَري موضح کوفی معروف به: ابن أخي اللَّبن، تبار شناس و مُحَدِّثِ بزرگ است که از رواة شیخ صدوق نیز به شمار می آید. وی را عَلَویِ عُمَری می خوانند چون از تبارِ « عُمَر بنِ عَلى بن أبي طالب - علیه السلام » است. >

است) (1)

ابنِ فُندق بیهقی هم او را در لباب الأنساب یاد کرده است (2). در زیارت نامه ناحیۀ مُقَدَّسه نیز بر وی درود فرستاده شده است (3)

[کشته شُدَنِ أَبوبکر بن حَسَن بنِ عَلىّ بن أبى طالِب]

< شَيْخ > مُفيد - قَدِّسَ سِرُّه - در فصل ویژه گزارش نام های کسانی از أهلِ بیتِ حُسَین - عَلَيْهِ السَّلام - که با آن حضرت در کربلا کشته شده اند، او را یاد کرده است (4)

طبری گفته است:

«قُتِلَ أَبُوبَكْرِ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، وَ أُمُّهُ أُمُّ وَلَدٍ. قَتَلَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُقْبَةَ الْغَنَوِيُّ.» (5)

(یعنی:

أبوبكر بنِ حَسَن بنِ عَلىّ بن أبي طالب - كه مامش، أُمّ وَلَد بود ، کشته شد. عبد الله بن عُقبَه ي غنوی او را بکشت.).

أبو الفرج اصفهانی گفته است:

«أُمُّهُ أُمُّ وَلَدٍ، لَا تُعْرَفُ أُمُّهُ، ذَكَرَ الْمَدَاینِيُّ في إِسْنَادِنَا < عَنْهُ > عَن أَبِي مِخْنَفٍ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْن أَبِي رَاشِدِ: أَنَّ عَبْدَ اللهِ بْنَ عُقْبَةَ الْغَنَوِيُّ قَتَلَهُ؛ وَ فِي حَدِيثِ عَمْرِو بْنِ شَمِرٍ، عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ: أَنَّ عُقْبَةَ الْغَنَوِي قَتَلَهُ » (6)

ص: 311


1- < اشارت است به آن که وی به دست یکی از ایشان کشته شده است. >
2- لباب الأنساب، 401/1.
3- < نگر بحار الأنوار، 67/45 .>
4- الإرشاد، 230.
5- تاريخ الطبرى، 269/6.
6- مقاتل الطّالبيّين، 61 .

(یعنی:

مامِ او، أُمّ وَلَد است. نام مامش دانسته نیست. مدائنی، در اسناد ما از طریق وی <= مَدائِنِي > از أَبو مِخْنَف و او از سلیمان بن أبى راشد نقل کرده است که عبد الله بنِ عُقبه ی غَنَوی او را بکشت و در حدیثِ عَمْرو بن شَمِر به نقل از جابر آمده که وی از < حضرتِ > أَبو جَعفَر < إِمَامٍ مُحَمَّدِ باقر - عَلَيْهِ السَّلام - > نقل کرد که عُقبَه ي غنوی او را بکشت)

البتّه أَبو الفَرَج او را به عنوان «ابوبکر بن حُسَيْن» یاد کرده است. هم چنین قاضی نعمان (درگذشته به سال 363 ه. ق. )، صاحب دعائم الإسلام، در کتاب شرح الأخبار فی فضائلِ الأئمة الأطهارش او را یاد کرده و گفته است:

« وَ قُتِلَ مَعَهُ يَوْمَئِذٍ أَبُو بَكْرِ بْنُ الْحُسَيْنِ، رُمِيَ أَيْضًا بِسَهُم فَأَصَابَهُ فَمَاتَ مِنْهُ، وَ الَّذِي رَمَاهُ حَرْمَلَةُ الْكَاهِلِيُّ وَ هُوَ (1) لِأُمَ وَلَدِ.(2)

(یعنی:

و أبوبكر بن حُسَيْن آن روز با او کشته شد. به او هم تیری انداختند که به وی در رسید و به سبب همان جان سپارد. آن کس که بدو تیر انداخت، حَرمَلَه ی کاهلی بود و او فرزندِ < إمام - عَلَيْهِ السَّلام - > از يك أَمّ وَلَد است.)

می گویم:

چنین می نماید که در سُخَنِ این دو تن «حسن» به «حسین» تصحیف گردیده باشد، زیرا در دیگر منابع دَستِ أَوَّل که به بررسی کار زارِ طَف پرداخته اند، از «أبوبکر بنِ حُسَيْن» سخنی در میان نیست. ابن اثیر نیز در کامل (3) و خوارزمی در مقْتَلِ خویش (4) سر یگانگی این دو شخص با ما هم داستان اند.

ص: 312


1- < در يوم الطَّفّ: «هُمْ». >
2- شَرْحِ الْأَخْبار، 3 /178.
3- الكامل في التّاريخ، 4 /92.
4- مقتل الحُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - >، 47/2.

فُضَيْل هم در تسمیه (1) و ابنِ فندق بیهقی در لباب اش (2) و ابنِ نَماي حلّى در مثير الأَحْزانِ خويش(3) و < عَلّامه مُحَمَّد باقر > مجلسی در بحار خود (4) او را یاد کرده اند. در زیارت نامه های ناحیه و رَجَبیّه بر او درود فرستاده شده است و در زیارت نامه نخست بر قاتل ،او عبد الله بنِ عُقْبَهِ ي غَنَوی، نفرین فرستاده شده (5)

جاي تَعَجب از شَرِيفِ عُمَری نَسّابه است که گفته:

« وَ عَبْدِ الله بْنِ الْحَسَن هُوَ أَبوبَكْرٍ، قُتِلَ بِالطَّفِّ، وَ كَانَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - زَوَّجَهُ ابْنَتَهُ سُكَيْنَةَ، دَمُهُ في بَنِي غنيّ» (6)

(یعنی:

و عبدالله بنِ الحَسَن همان ابوبکر است. در کربلا کشته شد. حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - دختر خویش سُکینه را به هَمْسَری او در آورد. خونِ او در بَنی غنی است (7)

شگفتی از این جاست که صحیح، همانا دوگانگی أبوبكر و عبدالله فرزندانِ إمام حَسَن - عَلَيْهِ السَّلام- است؛ زیرا در منابع دستِ أَوَّل جُدا جُدا مذکور گردیده اند.

عبدالله، پسری نابالغ بود که گزارش شهادتش پیش از شهادتِ حضرتِ أَبَى عَبدِ الله - عَلَيْهِ السَّلام -،- إِنْ شاءَ اللهُ تَعالى - خواهد آمد؛ و دانای راستین، خُداست.

[حَسَنِ مُثنَی، پور حَسَن بن علیّ بن أبی طالب <- عَلَيْهِمَا السَّلام - >]

حَسَن بنِ حَسَن - عَلَيْهِ السَّلام - در پیکارِ طَف به میدان رفت و كارزار در پیوست ليك

ص: 313


1- تُراثنا، ش 2/ 150 .
2- لباب الأنساب، 1 /400.
3- مثير الأَحْزان، 68
4- بحار الأنوار، 200/10، و 36/45.
5- < نگر: بحار الأنوار، 67/45، و 339/98. >.
6- المجدى، 19.
7- <إشارت است بدان که او به دست یکی از ایشان کشته شده است. >

کشته نشد. فُضَيْل گفته است:

«وَ وَجَدوا الْحَسَنَ بنَ الْحَسَنِ جَرِيحًا، و أُمُّه خَوْلَةٌ بنتُ مَنْظُورٍ الفَزَارِيّ.» (1)

(یعنی:

حَسَن بنِ حَسَن را مجروح یافتند مامش خَولَه دخترِ منظورِ فَزاری است.).

می گویم:

شَيْخ ما، مُفيد - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - ، او را در إرشاد، در باب یاد کردِ فرزندانِ حَسَن بنِ على < - عَلَيْهِمَا السَّلام - > یاد کرده و در آن گفته است:

« الْحَسَن بن الحَسَن فَكَانَ جَلِيلًا رَئيسًا فَاضِلًا وَرِعًا، و كَانَ يَلِي صَدَقَاتِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَليّ بنِ أَبِي طَالِب في وَقْتِهِ ... وَ كانَ الْحَسَنُ بْنُ الْحَسَنِ حَضَرَ مَعَ عَمِّهِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - يَوْمَ الطَّفِّ، فَلَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ وَ أُسِرَ الْبَاقُونَ مِنْ أَهْلِهِ جَاءَهِ أَسْمَاءُ مِنْ خَارِجَةً، فَانْتَزَعَهُ مِنْ بَيْنِ الْأَسَارَى، وَ قالَ: وَ اللَّهِ لَا يُوصَلُ إِلَى ابْنِ خَوْلَةَ أَبَدًا، فَقَالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ: دَعوا لِأَبِي حَسَّانَ ابْنَ أُخْتِهِ، وَ يُقَالُ: إِنَّهُ أُسِرَ، وَ كَانَ بِهِ جِراحٌ قد أُشْفِيَ مِنْهُ ... وَ قُبِضَ الْحَسَنُ بْنُ الْحَسَنِ وَ لَهُ خَمْسٌ وَ ثَلَاثُونَ سَنَةٌ رَحِمَهُ اللهُ ... وَ مَضَى الْحَسَنُ بْنُ الْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلَامُ- ، وَ لَمْ يَدَّعِ الْإِمَامَةَ وَ لَا ادَّعاهَا لَه مُدَّعٍ.» (2)

(یعنی:

حَسَن بنِ حَسَن، مردی بزرگ و سر کرده و والا و پارسا بود، و در روزگار خویش سَرپَرَستي صَدَقَاتِ (3) أَميرِ مؤمنان على بن أبى طالب داشت ...

حَسَن بنِ حَسَن، در کارزار طف با عمويش، إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - ، همراه بود، و چون حُسَین <- عَلَيْهِ السَّلام - > کشته شد و بازماندگان خاندانش را أسیر کردند،

ص: 314


1- تُراتُنا، ش 157/2
2- الإرشاد، 176 .
3- < مقصود از «صَدَقات»، موقوفات و «صَدَقاتِ جاریه» است. >

أسماء بن خارجه (1) به شراغ وی آمد و او را از میان اسیران برکشید و گفت: به خدا سوگند هرگز دست کسی به فرزندِ خَولَه نتواند رسید. عُمر بن سعد گفت: خواهر زاده أبو حَسّان (2) را بدو وانهید! و به قولی: او اسیر شد و جراحت ها برداشته بود که از آن ها بهبود یافت.... حَسَن بنِ حَسَن در سی و پنج سالگی در گذشت خُدای بر او مِهر ورزاد!... در درازناي عُمرِ حَسَن بنِ حَسَن - عَلَيْهِ السَّلام - ، نه خودِ وی ادّعای امامت کرد و نه کسی مدَّعى إمامت وی شد.).

سیّد بن طاوس گفته است:

« رَوَى مُصَنّفُ كتابِ المَصَابِيحَ أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ الْحَسَنِ الْمُثَنَّى قَتَلَ بَيْنَ يَدَى عَمِّهِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - في ذلِكَ الْيَوْم سَبْعَةَ عَشَرَ نَفْسًا، وَ أَصَابَهُ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ جِراحَةً، فَوَقَعَ، فَأَخَذَهُ

ص: 315


1- < أَبو حَسّان أسماء بن خارجة بن حصن بن حُذَيْفَة بن بدَرِ فَزاري کوفی (ف: 66 ه. ق.)، از تابعان و از سر جنبانان کوفه است هموست که دخترش ،هند همسر عُبَيْدِ الله بن زیاد بود .>
2- < «أَبو حَسّان» كنيه أَسماء بن خارجه ی فَزاری بود؛ و این أسماء بن خارجه البتّه برادرِ خَوله بنت منظور نبود تا دایی «حسن بن حسن - علیه السلام - در شمار آید؛ ولی هم أسماء و هم حوله، «فَزاری» بودند و در واقع به اعتبارِ همین خویشاوندی عشیرگی که نزدِ عَرَب ها بسیار واجِدِ اهمّیّت بوده است، «حسن بن حسن - علیه السلام - را خواهر زاده او قلم داده اند؛ و این خواهر زادگی راستین متعارف در اصطلاح ما، نیست. از قضا، نَظَر به تبار نامۀ «أسماء» و «خَولَه»، نيك نشان می دهد که خویشاوندیشان چندان نزديك هم نیست: تبار نامۀ «خَوله»: خَولَة بنت منظور بن زبان بن سيار بن عمرو بن جابر بن عقیل بن هلال بن سمى بن مازن بن فزارة (الطبقات الكبرى ي ابنِ سَعد، ط. دار صادر، 5 /319). تبار نامۀ «أَسماء»: أسماء بن خارجة بن حصن بن حُذيفَة بن بدر بن عمرو بن جوية بن لوذان بن ثعلبة بن عدی بن فَزارَة (تاريخ مدينة دِمَشقِ ابن عَساكر، ط. علی شیری، 51/9). چنان که دیده می شود اشتراک «خوله» و «أسماء» از رهگذر این دو ستون تبار، تنها در همان نیای دور، یعنی فَزاره است و از بابت همین «فَزاری» بودن ایشان را خواهر و برادر قلم داده اند. >

خالُهُ أَسْمَاءُ بْنُ خارِجَةً، فَحَمَلَهُ إِلَى الْكُوفَةِ وَ دَاوَاهُ حَتَّى [بَرِئَ] وَ حَمَلَهُ إِلَى الْمَدِينَةِ.» (1)

(یعنی:

مُصَنِّف كتاب المصابيح (2) روایت کرده است که حَسَنِ مُثَنَّى، پورِ حَسَن <- عَلَيْهِ السَّلام - > در آن روز، پیش رویِ عَمويش حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - ، هِفَدَه كَس را به قتل آورد، و خود هجده جراحت برداشت و بیفتاد. پس خالويش (3) ، أسماء بن خارجه، او را برگرفت و به کوفه برد و مداوا کرد تا بهبود یافت و او را به مدینه برد.).

می گویم:

شَریفِ عُمَری او را در زمرۀ فرزندانِ إِمَام حَسَن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده است و گفته :

«وَ أُمُّ الْحَسَنِ بْنِ الْحَسَنِ- الْمُثَنَّى - ، خَولَةٌ بِنْتُ مَنْظور الْفَزَارِيَّةُ، زَوَّجَهُ عَمُّهُ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - بِنْتَهُ فَاطِمَةَ. » (4)

(یعنی:

مامِ حَسَن بنِ حَسَن - <مُلَقَّب به > مُثنَّى ، خَولَه ي فَزاری دخترِ منظور است.

عمویش، حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - ، دختر خویش، فاطمه را به همسری وی درآورد.).

فرزندان او را هم، شریفِ عُمَری در المجدی (5) و فخر رازى در الشَّجَرَة المُبارَكَة (6) و مروزی در الفخری (7) یاد کرده اند.

ص: 316


1- اللّهوف، 63.
2- < مقصود، كتاب المصابيح أبو العبّاس أحمد بن إبراهيم حَسَنی است که در میانه های سدۀ چهارم هجری می زیسته است و استادِ سه تن از پیشوایان زیدیان به شمار می رود. کتاب المصابیح وی کتابی است در شرح حال پیشوایان زیدیان نگر: کتاب خانه ابن طاوس، کلبرگ، ص 407 و 408. >
3- < پیش از این توضیح دادیم که مقصود از « خالو / دایی» در این جا دایی راستین و برادر واقعی مادر نیست >
4- المجدى، 19.
5- المجدى، 36.
6- الشَّجَرَة المُبارَكة ، 4
7- الفخرى في أنساب الطّالبيیّن، 85.

شيخ < ما عَلّامۀ > مجلسی گفتارِ مُفید را در بحار (1) نقل فرموده است. هم چنین فرهاد میرزا در قمقام (2) و مُحَدِّثِ قُمی در نَفَس المهموم (3) و مُحَقِّقِ خويي - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْه - در معجم (4) او را یاد کرده اند.

[کشته شدنِ أبوبكر بن علىّ بن أبى طالِب]

در نسخۀ إرشادِ ما که به سال 1364 ه.ق در شهر خودمان ،اصفهان، چاپ شده است آمده:

«و رَمَى عَبد الله بنُ عُقبَةَ الْغَنَويُّ أَبابَكر بن عليّ بن أَبِي طَالِبٍ بِسَهُمٍ وَ قَتَلَهُ.» (5)

(یعنی:

عبد الله بن عُقبه ي غَنَوى، أبو بكر بن علیّ بن أبی طالب را به تیری بزد و او را بکشت.).

پیداست دو کلمۀ «بن حسن» پس از «أبابکر» در چاپ فرو افتاده است، و بنا بر این، عبارت از این قرار می شود:

«رَمَى عَبْدُ اللَّهِ مِنْ عُقْبَةَ الْغَنَوِيُّ أَبَا بَكْرِ بْنِ حَسَنِ بنِ عَلَيَّ بن أَبِي طَالِبٍ بِسَهُم وَ قَتَلَهُ.»

آن چه طبری در تاریخ خویش (6) آورده و ما عبارتش را در گزارش شهادت ابوبکر بن حسن نقل کردیم، بر همین مُدَّعا دلالت می نماید.

وانگهی، شیخ ما، مفید در فصل ویژه گزارش نام های کسانی از أَهلِ بیتِ إمام حُسَيْن، - عَلَيْهِ السَّلام- که به همراه آن حضرت در کربلا کشته شده اند، گفته است:

ص: 317


1- بحار الأنوار، 44 /166.
2- قمقام، 2 / 439.
3- نَفَس المهموم، 328.
4- مُعْجَم رِجال الحديث ، 301/4، شماره 2761.
5- الإرشاد، 221.
6- تاريخ الطّبرى، 6 / 269.

عَبْدُاللَّهِ و أَبوبَكْرٍ ابْنَا أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، أُمُّهُما لَيْلَى بِنْتُ مَسْعُودٍ الثَّقَفِيَّةُ.» (1)

(یعنی:

عبد الله و ابوبکر، پسرانِ أَمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - ؛ مامشان، لَيْلا ثَقَفی، دخترِ مسعود، بود.).

ليك همو در یاد كردِ فرزندانِ أمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - گفته است:

«مُحَمَّدٌ الأَصْغَرُ الْمُكَنَّى بِأَبِي بَكْرٍ و عُبَيْدُ اللهِ الشَّهِيدَانِ مَعَ أَخِيهِمَا الْحُسَيْنِ بِالطَّفِّ، أُمُّهُمَا لَيْلَى بِنْتُ مَسْعُودٍ الدّارِميَّةُ.» (2)

(یعنی:

«مُحَمَّدِ كهين كه كُنْيَتِ أَبوبكر داشت - و عُبَيْد الله، هر دو به همراه برادرشان، حُسَيْن، در کربلا شهید شدند مامشان، لیلای دارِمی دخترِ مسعود بود.

طَبَری گفته است:

«وَ قُتِلَ أَبوبَكْرِ بْنِ عَلِيّ بنِ أَبِي طَالِبٍ و أُمُّهُ لَيْلَى ابْنَةُ مَسْعُودِ بنِ خَالِدِ بنِ مَالِكِ بْنِ رِبْعِيِّ بنِ سُلمَي (3) بنِ بنِ جَندَلِ بنِ نَهْشَلِ بنِ دَارِمٍ، وَ قَدْ شُكٍّ فِي قَتْلِهِ.» (4)

(یعنی:

أَبوبكر بنِ عَليّ بن أبی طالب نیز کشته شد. مامش، لیلی دختر مسعود بن خالد بن مالك بنِ رِبْعِيِّ بنِ سُلَمَى بنِ جَندَل بنِ نَهْشَل بنِ دارِم بود. کشته شدن او مورد تردید قرار گرفته است.)

أبوالفرج < اصفهانی >گفته است:

أَبوبَكْرِ بْنُ عَلىّ بن أَبِي طَالِبٍ، لَمْ يُعْرَف اسْمُهُ وَ أُمُّهُ لَيْلَى بِنتُ مَسْعُودِ بنِ خَالِدٍ.»

(یعنی:

ص: 318


1- الإرشاد، 230
2- الإرشاد، 166
3- <در يوم الطَّفِّ: «سُلَمي». >
4- تاريخ الطَّبَرى، 6 / 269.

أَبوبكر بنِ عَلىّ بن أبي طالب. نام او دانسته نیست. مامش، لَيْلى دخترِ مسعود بن خالد است.)

آن گاه عشیره های أُمَّهاتِ او را یاد کرده و سپس گفته است:

« ذكَرَ أَبو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بنُ عَلَيِّ بنِ حُسَيْنِ فِي الْإِسْنَادِ الَّذِي تَقَدَّمَ أَنَّ رَجُلًا مِنْ هَمْدَانَ قَتَلَهُ، و ذَكَرَ المَدَايِنِيُّ أَنَّهُ وُجِدَ فِي سَاقِيَةٍ مَقْتُولًا لَا يُدْرَي مَنْ قَتَلَهُ.» (1)

(یعنی:

أَبو جَعفَر مُحَمَّد بن على بن حُسَيْنِ - به همان اسناد که بیامد - گفته است که مردی از هَمْدان او را کشت؛ و مدائنی گفته که او را در آبراهه ای کشته یافتند و پیدا نبود چه کسی او را کشته است.).

<ابن شهر آشوبِ > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - گفته است:

«بَرَزَ أَبو بَكْرِ بْنُ عَلِيّ قَائِلًا:

شَيْخِي عَلِيٌّ ذُو الْفَخَارِ الْأَطْوَل *** مِنْ هَاشِمِ الْخَيْرِ الكَرِيمِ الْمُفْضِلِ

هذَا حُسَيْنُ ابْنُ النَّبِيِّ الْمُرْسَلِ *** عَنْهُ نُحَامِي بِالْحُسَامِ الْمُصْقَلِ

تَقْدِيهِ (2) نَفْسِي مِنْ أَخِي مُبَجِّل

فَلَمْ يَزَلْ يُقَاتِلُ حَتَّى قَتَلَهُ زَجْرُ بنُ بَدْرِ الجُحْفِيُّ (النخعمي خ ل) وَ يُقَالُ: عُقْبَةُ الْغَنَوِيُّ.» (3)

(یعنی:

أبو بكر بن علی به میدان رفت و می گفت:

شَيْخِي عَلىٌّ ذو الفخار الأطول ...

<یعنی:

پیر و پدر و سَروَرم، علی است، صاحب نازش بزرگ، از تبار هاشم آن نیک مردِ

ص: 319


1- مقاتل الطّالبيّين، 60.
2- < در يوم الطَّفّ: «نفديه». >
3- مناقب ، 221/2

بزرگوار و بخشنده این حُسَيْن، فرزند پیامبر فرستاده شده از سوی خداست که با تیغ زدوده بُّران از او حمایت می کنیم جانم بفدای برادر بزرگوارم باد! >

پیوسته کارزار می کرد تا زَجْر بنِ بَدرِ جُحفی (یا: نخعمی) - و به قولی: عُقبَه ي غنوی - او را بکشت)

< عَلّامه مولانا مُحَمَّد باقر > مَجْلِسى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - او را یاد کرده و گفته است:

«ثُمَّ تَقَدَّمَتْ إِخْوَةُ الْحُسَيْنِ عَازِمِينَ عَلَى أَن يَمُوتُوا دُونَه، فَأَوَّلُ مَنْ خَرَجَ مِنْهُمْ أَبُوبَكْرِ بْنُ عَلَيَّ وَاسْمُهُ عُبَيْدُ اللَّهِ وَ أُمُّهُ لَيْلَى بِنْتُ مَسْعُود ....» (1)

(یعنی:

آن گاه برادرانِ حُسَيْن به آهنگ آن که جان فدای او کنند، پیش رفتند؛ نَخستین کس از ایشان که بیرون آمد، أبوبكر بن علی بود. نامش عُبَيْد الله بود، و مامش، لَيْلى دخترِ مسعود ...).

سپس به گزارش کشته شدن وی پرداخته است.

می گویم:

شیخ < طوسی - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدّوسیّ -> وی را در زمرۀ أَصحابِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده است و گفته:

« أَبو بَكْرِ بْنُ عَلَيِّ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، أَخُوهُ، قُتِلَ مَعَهُ، أُمُّهُ لَيْلَى بِنْتُ مَسْعُودٍ ...» (2)

(یعنی:

أبوبكر، پسرِ على - عَلَيْهِ السَّلام - ، برادرِ وى <= إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - > ، به همراه او کشته شد. مامَش، لیلی دخترِ مسعود بود ...).

فُضَيْل نیز در تسمیه او را یاد کرده است. (3)

ص: 320


1- بحار الأنوار، 200/10 ، و 45 /36.
2- رجال الطّوسى، 81.
3- تُراثنا، ش 149/2.

چون در منابع دست اوّل از وی یاد شده، - آن گونه که طبری در سخن خویش از تردید دَم زده و یکی از معاصران نیز (1) با وی هم داستانی کرده است - ما را در باب کشته شدن وی در کارزار طف، تردیدی نیست.

حدیثِ سَروَر و پیشوای ما حضرتِ أَبو جَعفَر مُحَمَّدِ باقر - عَلَيْهِ السَّلام - ، بدان سان که أبو الفرج < اصفهانی > آن را یاد کرده است، سخن ما را تأیید، بل: إثبات، می کند.

در نام این شهید اختلاف است. از يك سو از سخن < شیخ > مفید بر می آید که او غیر از عبدالله است. دیگری او را «مُحَمَّدِ» کهین ( / مُحَمَّدِ أَصغَر) می خوانَد. قول سوم، از آنِ < عَلّامه > مجلسی است که تصریح می فرماید که وی عُبَيْد الله است. قولِ چهارم، از آن < أبو الفرج> اصفهانی است که گفته: «لَمْ يُعْرَف اسمه» (یعنی: نام او دانسته نیست).

باری، به نظر می رسد، آن سان که شَریفِ عُمَری در المجدی یاد کرده است، نام وی عبدالله باشد. او گفته است: «أَبوبكر وَ اسْمُهُ عَبدُ الله قُتِلَ بالطَّفِّ» (2) (يعني: أبوبكر - كه عبدالله نام داشت - در کربلا کشته شد) خوارزمی در مقتل خویش در باب این نام با ما هم داستان است (3)؛ و دانای راستین خداست!

[کشته شُدَنِ مُحَمَّدِ» کهین ( / مُحَمَّدِ أَصْغَر)، پورِ عَلَيَّ بن أبي طالِب - عَلَيْهِ السَّلام - >]

< شَيْخ > مُفيد <- رَوَّحَ اللهُ رُوحَهُ العَزيز - > ، در کتاب ارشادِ خویش، او را در زُمرۀ فرزندانِ أَميرِمؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده است و گفته:

« مُحَمَّدٌ الْأَصْغَرُ الْمُكَنَّى بِأَبِي بَكْرٍ وعُبَيْدُ اللهِ الشَّهِيدَانِ مَعَ أَخِيهِمَا الْحُسَيْنِ بِالطَّفِّ، أُمُّهُما

ص: 321


1- أَنصار الحُسَيْنِ< - عَلَيْهِ السَّلام - > ، 117.
2- المجدى، 17.
3- مقتل الحُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - >، 38/2.

ليْلَى بِنْتُ مَسعُودِ الدّارميّة.» (1)

(یعنی:

«مُحَمَّدِ» كهين - كه كُنْيَتِ أَبوبكر داشت - و عُبَيْد الله، هر دو به همراه برادرشان، حُسَيْن، در کربلا شهید شدند مامشان، لَيْلاي دارمی، دخترِ مسعود، بود.).

می گویم:

لختی پیش تر در گزارش کشته شُدَنِ ابوبکر بنِ علی گفتیم که نام وی عبدالله بود، و وی نزدِ أَرباب تحقیق غیر از این «مُحَمَّدِ» کهین ( / مُحَمَّدِ أَصْغَر) است. در باب عُبَيْد الله نیز - إِنْ شَاءَ اللهُ تَعَالى - سخن خواهیم گفت.

طبری گفته است:

«و رَمَى رَجُلٌ مِنْ بَنِي أَبَانِ بنِ دَارِمٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَقَتَلَهُ وَ جَاءَ بِرَأْسِهِ.» (2)

(یعنی:

و مردی از بنی أَبان بن دارِم به مُحَمَّد بن علیّ بن أبی طالب تیر انداخت و او را بکشت، و سَرَش را بیاورد)

هم چنین در گزارش نام های کسانی از بنی هاشم که با امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - كُشته شدند، گفته است:

«قُتِلَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلَيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، و أُمَّهُ أُمُّ وَلَدٍ، قَتَلَهُ رَجُلٌ مِنْ بَنِي أَبَانِ بنِ دَارِمٍ». (3)

(یعنی:

مُحَمَّد بن عَلَيَّ بنِ أَبي طالب کشته شد. مامش، أُمِّ وَلَد بود. مردی از بَنِی أَبان بن دارم او را کشت)

ص: 322


1- الإرشاد، 166 .
2- تاريخ الطّبرى، 6 / 257.
3- تاريخ الطّبرى، 6 / 269.

أبوالفرج <اصفهانی >گفته است:

«مُحَمَّدٌ الْأَصْغَرُ بْنُ عَلَيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، و أُمَّهُ أُمُّ وَلَدٍ، حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ عِيسَى، قَالَ: حَدَّثَنَا حُسَيْنُ بْنُ نَصْرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَمْرُو بْنِ شَمِرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، وَ حَدَّثَنِي أَحْمَدُ ابْنُ أَبِي شَيْبَةَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَرِثِ عَنِ المَدَائِنِيّ أَنَّ رَجُلًا مِنْ تَمِيمٍ مِن بَنِي أَبَانِ ابنِ دَارِمِ قَتَلَهُ - رِضْوانُ اللهِ عَلَيْهِ، وَ لَعَنَ اللهُ قَاتِلَه!» (1)

(یعنی:

«مُحَمَّدِ» کهین پورِ عَلَيَّ بنِ أَبي طالب. مامش، أُمّ وَلَد بود. أَحمَد بنِ عیسی برایم روایت کرده گفت که حُسَيْن بنِ نَصر به نقل از پدرش و او به نقل از عَمْرو بنِ شَمِر و او به نقل از جابر و او به نقل از < حضرتِ > أبو جعفر < امام باقر > - عَلَيْهِ السَّلام - برایمان روایت کرد، و أحمد بنِ أَبي شَيْبه از أحمد بن حارث و او از مدائنی برایم روایت کرد که: مردی از تمیم، از بنی ابان بن دارم، «مُحَمَّدِ» كهين را بکشت خُشنودی خدای بر او باد و کشنده اش را نفرین کناد!).

می گویم:

< عَلّامه > مجلسی سخنِ < أَبو الفَرَج > اصفهانی را در بحار خویش (2) نقل فرموده است. شیخ < طوسی > «مُحَمَّدِ» كهين را به عنوانِ «مُحَمَّد بن عَلِيّ أُمُّه أَمُّ وَلَد» (3) (يعنى: مُحَمَّد پسر علی که مامش أُمّ وَلَد بود)، در زمرۀ أَصحابِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده فُضَيْل هم او را در تسمیه مذکور داشته و گفته است:

« محَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ - عَلَيْهِمَا السَّلَامُ الْأَصْغَرُ، قَتَلَهُ رَجُلٌ مِنْ أَبَانِ بنِ دَارِمٍ، وَ لَيْسَ بِقَاتِلِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَلَيَّ، و أُمُّهُ أُمُّ وَلَدٍ.» (4)

(یعنی:

ص: 323


1- مقاتل الطّالبيیّن، 60.
2- بحار الأنوار، 201/10، و 39/45.
3- رجال الطّوسى، 79.
4- تُراثنا، ش 2 / 149.

مُحَمَّد پسرِ عَلَيَّ بنِ أَبِي طَالِب - عَلَيْهِمَا السَّلام -، <ملقَّب به > «کهین» ، مردی از < طائفه > أبان بن دارم او را بکشت، و آن مرد کشنده عبدالله بنِ علی نیست. مامش أُمّ وَلَد بود.).

در زیارت نامه های ناحیه (1) و رَجَبیّه (2) بر وی درود فرستاده شده است.

عَلّامه مامقانی - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - ، ذیل عنوانِ «مُحَمَّد بنِ أَمير المؤمنين - عَلَيْهِ السَّلام -» گفته است:

«مصداق این نام سه مرد اند:

یکی: پور حَنَفَيّه... .

دوم: مُحَمَّدِ كهين پسرِ أَميرِ مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - ؛ که وی هموست که به همراه برادرش در کربلا شهید شد. مامش، أُمّ وَلَد بود. از بعض عبارات بر می آید که کنیتش ابوبکر بوده است. شرافتِ افزون بر شَرَفِ أصلی اش را همین بس که شهید گردید و إمام - عَلَيْهِ السَّلام - در زیارت نامۀ رَجَبیّه و در زیارت نامه ناحیه مُقَدَّسه بخصوص بر وی درود فرستاده است.

سوم: مُحَمَّدِ ميانين ، پسرِ أَمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام. مامَش، أُمَامَه دخترِ أبو العاصِ عَبْشَمی بود و مام أمامَه زَيْنَب دختر یا دخترخوانده پیامبر - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وآلِهِ. أَميرِمؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - پس از حضرت زهرا - سَلامُ اللَّهِ عَلَيْهَا - و به وَصِيَّتِ آن حضرت با وی ازدواج فرمود و این مُحَمَّد پس از پدر خویش، مُلازِمِ برادرش إمام حَسَن - عَلَيْهِ السَّلام -، و سپس مُلازِمِ برادرش امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بود؛ تا آن که آن حضرت از مدینه بیرون آمد؛ او نیز با آن حضرت به مکّه و سپس به کربلا رفت و در کارزار طف إذن خواست و پیش رفت و جمع کثیری از آن جماعت را به قتل آورد.

ص: 324


1- < نگر: بحار الأنوار، 67/45. >
2- < سنج قاموس الرّجال، 125/9، حاشیه. >

آن گاه از هر سوی بدو روی آورده اسبش را پی کردند و سپس بكُشتندش. رضوانِ خدا بر او باد! ...» (1)

می گویم:

یادکردِ مُحَمَّدِ میانین ( / مُحَمَّدِ أَوسط) را در کتاب هاي معتبر أَنساب و منابع دستِ أَوَّل، و حتّی در منابع دستِ دُومِ مربوط به کارزارِ طَف نیافتم. حقیقتِ حال را خداي سبحان می داند!

[کشته شُدَنِ عَبد الله بنِ عَلَيَّ بن أبى طالِب]

طبری گفته است:

« وَ زَعَمُوا أَنَّ الْعَبَاسَ بْنَ عَلَيَّ قَالَ لِإِخْوَتِهِ مِنْ أُمِّهِ، عَبْدِ اللَّهِ وَ جَعْفَرٍ وَ عُثْمَان: يَا بَنِي أُمِّي! تَقَدَّمُوا حَتَّى أَرثَكُمْ، فَإِنَّهُ لَا وَلَد لَكُمْ، فَقُتِلُوا، وَ شَدَّ هَانِي بْنُ تُبَيْتٍ الْحَضْرَمِيُّ عَلَى عَبْدِ اللهِ عَلَی بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَقَتَلَهُ.» (2)

(یعنی:

و ادّعا کرده اند که عبّاس بن علی برادرانِ مادری اش عبدالله و جَعْفَر و عُثمان را گفت: ای پسرانِ مادَرَم! پیش روید تا از شما میراث برم؛ که شما را فرزندی نیست. پس < آنان پیش رفتند و در کارزار > کشته شدند. هانی بنِ ثُبَيْتِ حَضْرَمی بر عَبدالله بن عَلَىّ بن أبى طالب حمله آورد و او را بکشت)..

می گویم:

مَنزِلَتِ سَروَر و سالارِ ما عبّاس، پورِ أَمير مؤمنان - عَلَيْهِمَا السَّلام - ، فراتر از این سخن است که طبری نقل کرده. از همین روی خود نیز در آغاز آن گفته است: «و زعموا»

ص: 325


1- تنقيح المقال، 83/3.
2- تاريخ الطّبری، 257/6.

(یعنی: و ادّعا کرده اند) ظاهر آن است که چنان که از عَلّامه طهراني - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - ،صاحب ذريعه، منقول است (1) «أرثكم» ( / از شما ميراث بَرَم)، تصحيف «أرثيكم» / رِثاي شما گویم) باشد (2) گویا حضرتِ عبّاس - عَلَيْهِ السَّلام - خواسته است أَوَّلا، توفيق إرشاد به راه حقیقت داشته باشد ،ثانیا جهاد پیشگان را مُهَيَّاي مُجاهَدَت سازد، ثالثًا، توفیق گریستن و سوک سرایی بر ایشان را که محبوبِ خداي متعال است - بیابد (3)

سخنِ شَيْخ ما، مُفيد - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - ، مُؤَيّدِ مطالبی است که گفتیم. وی گفته است:

«فَلَمَّا رَأَى الْعَبَّاسُ بْنُ عَلى كَثْرَةَ الْقَتْلَى فِي أَهْلِهِ، قَالَ لِإِخْوَتِهِ مِنْ أُمِّهِ - وَ هُمْ عَبْدُ اللهِ وَ جَعْفَرٌ وَ عُثْمَانُ - : يَا بَنِي أُمّي ! تَقَدَّمُوا حَتَّى أَرَاكُمْ قَدْ نَصَحْتُمْ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ، فَإِنَّهُ لَا وَلَدَ لَكُمْ؛ فَتَقَدَّمَ عَبْدُ اللَّهِ فَقَاتَلَ قِتَالًا شَدِيدًا، فَاخْتَلَفَ هُوَ وَ هَانِي بْنُ ثُبَيْتٍ الْحَضْرَمِيُّ ضَرْبَتَيْنِ، فَقَتَلَهُ هَاني» (4)

(یعنی:

ص: 326


1- سَيِّد مُقَرَّم در کتاب خویش، العبّاس (/ 114)، از وی نقل قول کرده است.
2- < در ترجمه شادروان ابوالقاسم پاینده از تاریخ طبری (چ أساطير، 7 /3056)، همین «تا رثاي شما گویم» آمده است. >
3- < مشكوك بودن آن ضبط «أرثكم» و غَرابت این مدّعا که حضرتِ عبّاس - عَلَيْهِ السَّلام - خواسته باشد در آن هنگامه و دار و گیر میراث بر برادران بی فرزند خود باشد از تأمّل در روند رخداد های تاريخي نيز نيك هویداست؛ چه وقتی حضرتِ عبّاس دغدغۀ جان هم ندارد و لَختی پیش از این، أمانِ اختصاصی ابن زیاد را که شمر پیام آور آن بود قبول نفرموده است چرا باید یک باره به یاد مال و منال و درهم و دینار کم یا زیادی بیفتد که بخواهد از کسی به میراث ببرد یا نَبَرَد؟! ... کسی که امان و حفظ جان را نمی پذیرد و پاک بازانه در میدان جان فشانی گام می نهد آیا در آن میدان از ما تركِ برادران اندیشه می دارد؟ از براي بحث مشروح در این باره، نگر: تاریخ قیام و مقتل جامعِ سَيِّدالشُّهَدَاء - عَلَيْهِ السَّلام - ، زيرِ نظر مهدی پیشوایی، ج 3، 567/2 - 573. >
4- الإرشاد، 221

چون عَبّاس بن علی بسیاری کُشتگانِ خاندانش را بدید، به برادرانِ مادری خویش - که عبدالله و جَعْفَر و عُثمان بودند - گفت: ای پسران مادَرَم! پیش روید تا ببینمتان که در حقّ خدا و پیامبرش نیک خواهی کرده اید؛ که شما را فرزندی نیست. پس عبدالله پیش رفت و کار زاری سخت در پیوست. میانِ او و هانی بنِ ثُبَيْتِ حَضْرَمی دو ضَرْبَت رَدّ و بدل گردید و هانی او را بکشت.).

می گویم:

مانندِ این گزارش را ابنِ نَماي حلّی در مثير الأحزان به دست داده است. (1)

ابواالفرج < اصفهانی > هم در مقاتل او را یاد نموده و گفته است:

« أُمَّهُ أُمُّ الْبَنينَ بِنْتُ حِزَامِ بنِ خَالِدٍ»

(یعنی:

مامَش أُمّ البنين است، دخترِ حِزام بن خالد).

سپس عشیره های أُمَّهاتِ او را گزارش کرده و آن گاه گفته است:

«أَخْبَرَنِي أَحْمَدُ بْنُ سَعِيدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ الْحَسَنِ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْراهيمَ، قَالَ: حَدَّثَنِي عُبَيْدُ اللهِ بْنُ الْحَسَنِ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْعَبّاسِ، قَالَا: قُتِلَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ هُوَ ابْنُ خَمْسٍ وَعِشْرِينَ سَنَةٌ وَ لَا عَقِبَ لَهُ. حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ عِيسَى قَالَ: حَدَّثَنِي حُسَيْنُ بْنُ نَصْرٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِي عَنْ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ عَن أَبِي مِخْنَفٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَاصِمٍ عَنِ الضَّحَاكِ المشرفي(2)، قَالَ: قَالَ الْعَبَّاسُ بْنُ عَلِيِّ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - لِأَخِيهِ مِنْ أَبِيهِ وَ أُمِّهِ، عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَلَيّ:

ص: 327


1- مثير الأحزان، 68.
2- < در يوم الطَّفّ و مأخذ آن و شماری از دیگر منابع و مؤلّفات، به همین ریخت «المشرفي» آمده است؛ ليك بايد دانست که نسبتِ این راوی، «المشرقی» است و «مِشرَق»، تیره ای است از قبیلۀ هَمْدان. در این باره نگر توضیح المشتبه ابن ناصر الدّين، ط. مؤسسة الرّسالة، 171/8 و 172؛ واللّباب في تهذيب الأنساب ابن أثير، ط. دار صادر، 216/3؛ و: تاريخ الإِسلامِ ذَهَبي، ط. تَدْمُرى، 114/7؛ و: تصحیفات المحدّثين عسکری، ط. قاهره، 2 /486؛ و: صحیح مُسلِم بِشَرحِ النَّوَوى، ط. دار الكتاب العَرَبيّ، 169/7. >

تَقَدَّم بَيْنَ يَدَيَّ حَتَّى أَراكَ وَ أَحْتَسِبَكَ، فَإِنَّهُ لَا وَلَدَ لَكَ، فَتَقَدَّمَ بَيْنَ يَدَيْهِ؛ وَ شَدَّ عَلَيْهِ هَانِي مِنْ ثبَيْتٍ الْحَضْرَمِيُّ فَقَتَلَهُ.» (1)

(یعنی:

أحمد بنِ سَعيد مرا خبر داده گفت: يَحيَى بنِ حَسَن برایمان روایت کرده گفت: علیّ بنِ ابراهیم برایمان روایت کرده گفت: عُبَيْد الله بن حسن و عبدالله بنِ عبّاس برایمان روایت کرده گفتند: هنگامی که عبد الله بنِ عَلیّ بن ابی طالب کشته شد، بیست و پنج سال داشت و او را فرزندی نبوده است. أَحْمد بن عیسی از برایم روایت کرده گفت: حُسَيْن بن نصر از برایم روایت کرده گفت: پدرم به نقل از عُمر بن سعد و او به نقل از ابو مخنف و او به نقل از عبدالله بنِ عاصم و او به نقل از ضَحّاكِ مشرفی (2) برایمان روایت کرد که وی گفته است: عَبّاس بنِ عَلى - عَلَيْهِما السَّلام - به برادرِ مادر پدري (3) خویش، عبدالله بنِ على، گفت: پیش روی من پیش رو تا بینَمَت و به مُصیبَتَت مأجور باشم؛ که تو را فرزندی نیست. پس پیش روی وی پیش رفت و هانی بنِ ثُبَيْتِ حَضْرَمی بر او حمله آورد و او را بكُشت.

< ابن شهر آشوبِ > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - در مناقب گفته است:

«ثُمَّ بَرَزَ أَخُوهُ، عَبْدُ اللَّهِ، قَائِلًا:

أَنَا ابْنُ ذِي النَّجْدَةِ وَ الْإِفْضَالِ *** ذاكَ عَلِيُّ الْخَيْر ذُو الْفَعَالِ

سَيْفُ رَسُولِ اللهِ ذُو النَّكَالِ *** في كُلِّ يَوْمٍ ظَاهِرِ الْأَهْوَالِ

ص: 328


1- مقاتل الطّالبيّين، 57.
2- < - چنان که گذشت - «مِشْرَقی» دُرُست است >
3- < / تَنی >

قَتَلَهُ هانِی بنُ شَبِیبٍ الخَضرَمِیُّ» (1)

(یعنی:

آن گاه برادرش ،عبدالله، به میدان رفت و می گفت:

أنا ابنُ ذى النّجدة و الإفضال ....

<یعنی:

من پور صاحب دلیری و بخشندگی ام آنك عَلیّ آن نی کمردِ بزرگوار! شمشیر رسول خدا که در روز های پر هول و هراس کیفر می داد. >

هانی بن شبیب حضرمی او را بکشت)

می گویم:

فُضَيْل او را یاد کرده است و گفته:

«عَبْدُ اللهِ بْنُ عَلِيّ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - وَ أُمُّهُ - أَيضًا - أُمُّ الْبَنِينَ، رَمَاهُ خَوْليُّ بْنُ يَزِيدَ الْأَصْبَحِيُّ بِسَهُم، وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ بَنِي تَمِيمِ بنِ دَارِمٍ.» (2)

(یعنی:

عبدالله، پسرِ عَلى عَلَيْهِ السَّلام - ؛ مام او نيز - أُمُّ البنين بود. خولىُ بنِ يَزِيدِ أَصبَحى او را با تیری بزد و مردی از بنی تمیم بن دارم کار این مجروح را یک سره کرد.).

شَيْخ < طوسى - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدوسیّ -> او را در زمره أَصحاب إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده و گفته است:

«عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَلِيّ، أَخُوهُ، أُمَّهُ أُمُّ الْبَنِينَ أَيْضًا، قُتِلَ مَعَهُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ. » (3)

(یعنی:

عبد الله بن على، برادر وی <= إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - >، مامِ او نيز أُمُّ البنين بود.

ص: 329


1- مناقب ، 2 /221
2- تُراثنا، 149/2
3- رجال الطّوسى، 76 .

به همراه آن حضرت - عَلَيْهِ السَّلام - کشته شد.).

< علّامه مولانا مُحَمَّد باقر > مجلسی نیز در بحار الأنوار او را یاد کرده است.(1)

مطلبی که أبو حنيفه أحمد بن داودِ دینوری (در گذشته به سال 282 ه .ق.) در کتاب خويش، الأخبار الطّوال، آورده، مُؤَيّدِ سُخَنِ ما در آغاز این گزارش شهادت است.

دینوری چنین گفته است:

«لَمّا رَأَى ذَلِكَ الْعَبَّاسُ بْنُ عَلِيّ قَالَ لِإِخْوَتِهِ، عَبْدِ اللَّهِ وَ جَعْفَرٍ وَ عُثْمَانَ بَنِي عَلِيَّ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ - و أُمُّهُمْ جَمِيعًا أُمُّ الْبَنِينَ الْعَامِرِيَّةُ مِنْ آلِ الْوَحِيدِ - : تَقَدَّمُوا بِنَفْسي أَنْتُم! فَحَامُوا عَنْ سَيّدِكُمْ حَتَّى تَمُوتُوا دُونَهُ فَتَقَدَّمُوا جَمِيعًا، فَصَارُ وا أَمامَ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ- يَقُونَهُ بِوُجُوهِهِمْ وَ نُحُورِهِمْ، فَحَمَلَ هَانِي بنُ ثُوَيْبِ الْحَضْرَمِيُّ عَلَى عَبْدِ اللهِ بْنِ عَليٍّ فَقَتَلَهُ» (2)

(یعنی:

چون عبّاس بن عَلی چنین دید به برادرانِ ،خود عبدالله و جَعفَر و عُثمان پسرانِ عَلی - عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ السَّلام - که مام همگیشان أُمَّ البنین عامری از خاندانِ وحید بود، گفت: جانم بفدایتان! پیش روید و از سَرورِتان پاسداری کنید تا جان خویش را فدای او سازید! پس همگی پیش رفتند و در برابرِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - جای گرفته روی و بالای سینه خویش را سپر او می ساختند هانی بن ثُوَيبِ حَضْرَمی بر عبد الله بن عَلى حَمله آورد و او را بکشت)

شَرِيفِ عُمَری نیز از این شهید یاد کرده است و گفته:

«عَبْدُ اللَّهِ أَبو مُحَمَّدٍ الْأَكْبَرُ قُتِلَ وَ هُوَ ابْنُ خَمْسٍ وَ عِشْرِينَ سَنَةً وَ دَمُهُ فِي بَنِي دَارِم.»(3)

ص: 330


1- بحار الأنوار، 201/10، و 45 /38.
2- الأخبار الطوال، 257.
3- المجدى، 15 .

(یعنی)

أَبو مُحَمَّد عَبْد اللَّهِ مِهین < / أكبر > در بیست و پنج سالگی کشته شد و خون او در بنی دارم است. (1)

ابن فندق بيهقىي نسّابه نیز در لباب الأنساب از وی یاد کرده است. (2)

[کشته شُدَنِ جَعفَر بنِ عَليَّ بنِ أَبِي طَالِب ]

شَيْخ ما، مُفيد - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - ، می گوید:

«وَ تَقَدَّمَ بَعْدَهُ (أي بعدَ عبد الله ) جَعْفَرُ بْنُ عَلِيّ؛ فَقَتَلَهُ أَيْضًا هَانِي» (3)

(یعنی:

و پس از وی [: پس از عبدالله ]، جَعفَر بن عَلی پیش رفت و او را نیز هانی بکشت)

طَبَری گوید:

«ثُمَّ شَدَّ (هاني بن ثبِيتٍ الحَضْرَميّ) عَلَى جَعْفَرِ بْنِ عَلِيّ، فَقَتَلَهُ وَ جَاءَ بِرَأْسِهِ.» (4)

(یعنی:

آن گاه [هانی بنِ ثُبَيْتِ حَضْرَمی] بر جَعفَر بنِ عَلی حمله آورد. او را بکشت و سرش را بیاورد)

< أبوالفرج > اصفهانی گوید:

«جَعْفَرُ بْنُ عَلَيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، و أُمُّهُ أُمُّ الْبَنِينَ أَيْضًا. قَالَ يَحْيَى بْنُ الْحَسَنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بِالْإِسْنَادِ الَّذِي قَدَّمْتُهُ فِي خَبَرِ عَبْدِ اللَّهِ : قُتِلَ جَعْفَرُ بْنُ عَلَيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ

ص: 331


1- <اشارت است بدین که بر دست یکی از ایشان کشته شده است >
2- لباب الأنساب ، 398/1
3- الإرشاد، 222
4- تاريخ الطبّری، 257/6.

هُوَ ابْنُ تِسْعَ عَشْرَةَ سَنَةٌ. قَالَ أَبُو مِخْنَفٍ في حَدِيثِ الصَّحّاكِ المشرفيّ: إِنَّ الْعَبَّاسَ بْنَ عَليّ قَدَّمَ أَخَاهُ جَعْفَرًا بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُوَ لِأَنَّهُ لَمْ يَكُن لَه ولدٌ لِيَحُوزَ ولدُ الْعَبَّاسِ بن عَلَيَّ مِيراثَهُ، فَشَدَّ عَلَيْهِ هاني بنُ ثُبَيْتٍ الَّذِي قَتَلَ أَخَاهُ فَقَتَلَهُ، هَكَذَا قَالَ الصَّحَّاكَ، وَ قَالَ نَصْرُ بْنُ مُزَاحِمٍ: حَدَّثَنِي عَمْرُو بْنُ شَمِرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - أَنَّ خَوْلِيَّ بْنَ يَزِيدَ الْأَصْبَحِيَّ - لَعَنَهُ اللهُ - قَتَلَ جَعْفَرَ بْنَ عَلِيّ.» (1)

(یعنی:

جَعَفَر بنِ عَلىّ بن أبي طالب - عَلَيْهِ السَّلام. مام او نيز - أُمُّ البنين بود. يَحْيَى بنِ حَسَن به نقل از عَليّ بنِ إبراهيم - بدان إسناد که پیش تر در خبر عبدالله بیاوردم - ، گفته است: جَعفَر بنِ عَليّ بنِ أَبي طالب نوزده ساله بود که کشته شد. ابو مخنف در ضمن سخنِ ضَحَاكِ مشرفی (2) که نقل کرده آورده است: عبّاس بن علی برادرش جعفر، را پیش فرستاد، چرا که او را فرزندی نبود، تا فرزندانِ عَبّاس بن عَلی میراثِ او را در تملُّک آورند. پس هانی بن ثبیت که برادرش را کشته بود، بر او حمله برده او را نیز بکُشت صَحّاك این گونه گفته است. نصر بن مزاحم گفته: عَمْرو بنِ شَمِر از جابر و او از <حضرتِ > أَبو جَعفَر مُحَمَّد بنِ عَلى < إِمام باقر > - عَلَيْهِ السَّلام - روایت کرده است که فرمود: خولیّ بنِ يَزِيدِ أَصبَحى -که خدایش نَفْرین کُناد - جعفر بن علی را به قتل رسانید.).

می گویم:

پیش از این در گزارش شهادت برادرش عبدالله ماجراي تَمَلّكِ ميراث را موردِ مُناقَشَت قرار دادیم؛ بدان چه آن جا نوشته ایم رجوع فرمایید.

<ابن شهر آشوب > سَرَوی گوید:

«ثُمَّ بَرَزَ أَخُوهُ، جَعْفَرٌ، مُنْشِنًا:

ص: 332


1- مقاتل الطّالبيّين، 58.
2- < -چنان که گذشت - «مِشرقی» درست است >

إِنِّي أَنَا جَعْفَرُ ذُو الْمَعَالي *** ابْنُ عَلَيَّ الْخَيْرِ ذِى (1) النَّوَالِ

ذاكَ الْوَصِيُّ ذُو السَّنا و الوَالِي *** حَسْبِي بِعَمِّي جَعْفَرٍ وَ الْخالِ

أَحْمى حُسَيْنًا ذَا(2) النَّدَى الْمِفْضَالِ

رَمَاهُ خَوْلِيٌّ الْأَصْبَحَيُّ، فَأَصَابَ شَقِيقَتَهُ أَوْ عَيْنَهُ. »(3)

(یعنی:

آن گاه برادرش ،جَعفَر به میدان رفته چنین می سرایید:

إِنِّى أَنا جَعْفَرُ ذو المعالي...

< یعنی: مَنَم من، جَعفَر، صاحب ارجمندی ها؛ پور علی آن نیک مردِ دِهِش گر؛ او وصيّ پیامبر است، بلند پایه و صاحب ولایت ،عمویم ،جعفر و دایی ام مرا بسنده اند. من حُسَيْن را پاس می دارم که بخشش گر است و خداوندگار جود و فضل بسیار. >.

خَولَىّ أَصبحی بدو تیر انداخت و آن به گیج گاه یا دیدۀ او در نشست.).

فُضَيْل او را یاد کرده و گفته است:

«جَعْفَرُ بْنُ عَلَيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ - عَلَيْهِمَا السَّلَامُ - و أُمُّهُ - أَيْضًا - أُمُّ الْبَنينَ بِنْتُ حِرَامٍ، قَتَلَهُ هانِي بن ثبَيْتٍ الْحَضْرَمِيُّ» (4)

(یعنی:

جَعفَرِ بنِ عَليّ بن أبي طالب - عَلَيْهِمَا السَّلام. مام او - نیز - أُمُّ البنین دخترِ حِزام بود. هانی بنِ ثُبَيْتِ حَضْرَمی او را بکشت.).

شَيْخ < طوسی - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدّوسیّ - > او را در زمرۀ أَصحاب إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده و گفته است:

ص: 333


1- < در يوم الطَّفِّ: «ذو». >
2- < در يوم الطَّفِّ: «ذی». >
3- مناقب ، 2 /221.
4- تراثنا، ش 149/2.

«جَعْفَرُ بْنُ عَلِيّ، أَخُوهُ - عَلَيْهِ السَّلام ، قُتِلَ مَعَه أُمُّهُ أُمُّ البَيين.» (1)

(یعنی:

جَعفَر بنِ علی برادرِ آن حضرت - عَلَيْهِ السَّلام - به همراه او کشته شد. مامش، أُمُّ الْبَنين بود.).

شَريفِ عُمَری نیز او را یاد کرده است و گفته:

«جَعْفَرٌ أَبو عَبْدِ اللهِ قُتِلَ وَ هُوَ ابْنُ تِسْع وَ عِشْرِينَ سَنَةً.» (2)

(یعنی:

أَبو عبد الله جَعفَر بیست و نه ساله بود که کشته شد.).

ابنِ فندق بيهقي نَسّابه در لُباب الأنساب (3) و علّامه مجلسی هم در بحار الأنوار (4) او را یاد کرده اند.

در زیارت نامه های ناحیه و رَجَبيّه بر وی دُرود فرستاده شده (5) ، و در زیارت نامه نَخستين قاتل او «هانی بن ثبیت حضرمی» لعن گردیده است.

[کشته شُدَنِ عُثمان بن علىّ بن أبي طالب ]

<شَيْخ بزرگوار، مُعَلِّمِ أُمَّت، > مُفید، گفته است:

«وَ تَعَمَّدَ خَولِيُّ بْنُ يَزِيدَ الْأَصْبَحَيُّ عُثْمَانَ بْنَ عَلِي، وَ قَدْ قَامَ مَقامَ إِخْوَتِهِ، فَرَماهُ بِسَهُمٍ فَصَرَعَهُ، وَ شَدَّ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِن بَنِي دَارِمٍ، فَاجْتَزَّ رَأْسَهُ.» (6)

(یعنی:

ص: 334


1- رجال الطّوسى، 72.
2- المجدی، 15.
3- لباب الأنساب، 398/1.
4- بحار الأنوار، 201/10 ، و 38/45
5- < نگر: بحار الأنوار، 66/45 ، و: 339/98. >
6- الإرشاد، 222.

خَوليّ بنِ يَزِيدِ أَصبَحی آهنگ عُثمان بن علی کرد که به جاي برادران خویش در ایستاده بود. تیری بدو انداخته او را فرو انداخت. مردی از بنی دارم بر او حمله برد و سَرَش را برید)

می گویم:

نظیر این گزارش در < در تاریخ > طبری آمده است. (1)

< أبوالفرج > اصفهانی گفته است:

«عُثْمَانُ بْنُ عَلَيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، و أُمُّهُ أُمُّ الْبَنِينَ أَيْضًا. قَالَ يَحْيَى بْنُ الْحَسَنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ قَالَا: قُتِلَ عُثْمَانُ بْنُ عَلِيّ وَ هُوَ ابْنُ إِحْدَى وَعِشْرِينَ سَنَةً، وَ قَالَ الصَّحَّاكُ المشرفيّ فِي الإِسنادِ الْأَوَّلِ الَّذِي ذَكَرناه آنِفًا: خَوْليُّ بْنُ يَزِيدَ رَمَى عُثْمَانَ بْنَ عَلِيّ بِسَهُم فَأَوْهَطَهُ، وَ شَدَّ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ بَنِي أَبَانِ بنِ دَارِمٍ، فَقَتَلَهُ وَ أَخَذَ رَأْسَهُ،وَ عُثمانُ بنُ عَلِیٍّ الَّذِی رُوِیَ عَن عَلِیٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ - أَنَّهُ قَالَ: إِنَّمَا سَمَّيْتُهُ بِاسْمِ أَخِي عُثْمَانَ بْنِ مَظعُونٍ.» (2)

(یعنی:

عُثمان بنِ عَلىّ بن أبي طالب. مام او - نيز - أُمُّ البنين است. يَحيَى بنِ حَسَن، به نقل از علیّ بن إبراهیم گفته که او از عُبَيْدِ الله بن حَسَن و عبدالله بن عَبّاس نقل می کند که گفته اند: عُثمان بن على بيست و يك سال داشت که کشته شد. ضَحَّاكِ مشرفی (3) در همان إسنادِ نَخُست که لختی پیش یاد کردیم گفته که خولیّ بن یزید عُثمان بن علی را به تیری بزد که او را از پا بیفگند و مردی از بنی أَبان بن دارم بر او حمله برده او را بکشت و سرش برگرفت عُثمان بن علی هموست که از علی - عَلَيْهِ السَّلام - روایت گردیده که فرمود:

ص: 335


1- تاريخ الطَّبَری، 6 /257.
2- مقاتل الطّالبيّين، 58.
3- < - چنان که گذشت - مِشْرَقی» درست است >

جزین نیست که او را به نام برادرم عُثمان بن مظعون نام کردم. (1)

<ابن شهر آشوبِ > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - گفته است:

«ثُمَّ بَرَزَ أَخُوهُ، عُثْمَانُ، وَ هُوَ يُنْشِدُ:

إِنِّي أَنَا عُثْمَانُ ذُو الْمَفَاخِرِ *** شَيْخِي عَلىٌّ ذُو الفَعالِ الطَّاهِر

هذا حُسَيْنٌ سَيِّدُ الْأَخَاير *** وَ سَيِّدُ الصِّغَارِ وَ الْأَكَابِرِ

بَعْدَ النَّبِيّ وَ الْوَصِيِّ النَّاصِر

رَماهِ خَوْلِيُّ بْنُ يَزِيدَ الْأَصْبَحِيُّ عَلَى جَنبِهِ فَسَقَطَ عَنْ فَرَسِهِ، وَ جَزَّ رَأْسَهُ رَجُلٌ مِن بَنِي أَبَانِ بنِ دارم.» (2)

(یعنی:

سپس برادرش عُثمان، به میدان رفته بر می خواند:

إنِّى أَنا عُثمان ذو المَفاخِر ...

<یعنی:

مَنَم مَن، عُثمان، صاحبِ ناز مایه ها پیر و پدر و سَروَرم، عليّ بُزُرگوار پاک است. این حُسَيْن است که پس از پیامبر و وصیّ دینیار سالار بهینان و سَرورِکهان و مهان است. >

خولیّ بن یزید او را از ناحیه پهلو به تیری بزد. پس از اسب خویش فرو افتاد و مردی از بنی أبان بن دارم سر او را ببُرّید.)

می گویم:

< عَلّامه مولانا مُحَمَّد باقر > مَجلِسى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - ، گفتار هاي < ابن

ص: 336


1- عَلّامه شعراني - طابَ ثَراه - در دَمع السُّجوم (چ إِسلامیّه، ص 173) می فرماید: «این حدیث دلالت بر آن ندارد که نامیدن ائمّه - علیهم السلام - أولاد خود را به نام خلفاء جایز نیست؛ چون أمير المؤمنين - عَلَيْهِ السَّلام - هم أبوبكر داشت و هم عُمَر و هم عثمان.» >
2- مَناقِب ، 221/2

شهر آشوبِ > سَرَوى و أبوالفرج اصفهانی را در بحار الأنوار نقل فرموده است.(1)

فُضَيْل نیز در تسمیه این شهید را یاد کرده است (2) شریف عُمَرِي نَسّابه هم او را یاد کرده و گفته است:

«عُثْمَانُ بْنُ عَلِيّ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - يُكَنَّى أَبَا عَمْرٍو، قُتِلَ وَ هُوَ ابْنُ إِحْدَى وَ عِشْرِينَ سَنَةً.» (3)

(یعنی:

عثمان، پور على - عَلَيْهِ السَّلام - ، كُنْيَتِ أَبو عَمْر و داشت. بیست و یک ساله بود که کشته شد.

ابن فندق بیهقی نَسّابه هم او را در لباب الأنساب یاد کرده است (4)

جاي تَعَجُّب از شیخ < طوسی - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدّوسیّ - > است که با آن که برادرانِ مادر پدری این شهید، یعنی عَبّاس و جَعفَر و عبدالله پسرانِ أَمِيرِ مؤمنان - عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ السَّلام - ، را در رجال خود یاد کرده است او را مذکور نداشته است.

در زیارت نامۀ ناحیه ،مُقَدَّسه بر این شهید دُرود فرستاده شده است. (5)

از < ابوالفرج> اصفهانی شنیدید که حضرت امیر - عَلَيْهِ السَّلام - این فرزند را به نام برادرِ خویش، عُثمان بن مظعون، نام کرده بود. زین روی، دوست می دارم در این جا گفتارِ أمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - را که گفته شده است دربارۀ ابنِ مَظعون بوده، بیاورم؛ چرا که در آن، سودمندی های بسیار هست. حضرتِ أمير - عَلَيْهِ السَّلام - فرموده است:

«كَانَ لِي فِيمَا مَضَى أَخٌ فِي اللَّهِ، وَ كَانَ يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ، وَ كَانَ خارِجًا مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ، فَلَا يَشْتَهِي مَا لَا يَجِدُ وَ لَا يُكْثِرُ إِذَا وَجَدَ، وَ كَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَامِنًا، فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِينَ وَ نَقَعَ غَلِيلَ السَّائِلِينَ، وَ كَانَ ضَعِيفًا مُسْتَضْعَفًا، فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَيْثُ

ص: 337


1- بحار الانوار، 10 / 200 ، و 37/45.
2- تُراثنا، ش 2 / 150.
3- المجدي، 15
4- لباب الأنساب ، 398/1.
5- < نگر: بحار الأنوار، 67/45. >

غَابِ وَصِلُّ وادٍ لا يُدْلِي بِحُجَّةٍ حَتَّى يَأْتِيَ قَاضِيّا، وَ كَانَ لَا يَلُومُ أَحَدًا عَلَى مَا يَجِدُ الْعُذْرَ فِي مِثْلِهِ حَتَّى يَسْمَعَ اعْتِدَارَهُ، وَ كَانَ لَا يَشْكُو وَجَعًا إِلَّا عِنْدَ بُرْئِهِ، وَ كَانَ يَقُولُ مَا يَفْعَلُ وَ لَا يَقُولُ مَا لَا يَفْعَلُ، وَ كَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَى الْكَلَامِ لَمْ يُغْلَبْ عَلَى السُّكُوتِ، وَ كَانَ عَلَى مَا يَسْمَعُ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَن يَتَكَلَّمَ ، وَ كانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرانِ يَنْظُرُ أَيُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى فَيُخالِفُهُ، فَعَلَيْكُمْ بِهَذِهِ الْخَلَائِقِ، فَالْزَمُوهَا وَ تَنَافَسُوا فِيهَا، فَإِن لَمْ تَسْتَطِيعُوهَا فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِيل خَيْرٌ مِنْ تَرْكِ الْكَثِير !» (1)

(یعنی:

مرا در گذشته برادری بود در راه خدا که خُردی دنیا در دیده اش او را در دیده ام بزرگ می داشت شکمش بر وی چیره نبود آن چه را نمی یافت خواهان نمی شد و هرگاه می یافت، پُر به کار نمی برد. بیش تر روزگارش را خاموش بود، و اگر لب به سخن می گشود از گویندگان پیش می افتاد و تشنگی پُرسَندگان را فرو می نشاند زار (2) بود و زبون انگاشته؛ وانگهی، چون کوشیدنی فراز می آمد، او شیر بیشه بود و مار بیابان (3). تنها

ص: 338


1- نهج البلاغة ، حكمت 526/289 از چاپ صُبحی صالح.
2- < برخی از گُزارندگان خاستگاه این «زار ( / ضعیف بودن» را بسیاری روزه و نماز و نیایش و کم خوری و کم خواهی و شب خیزی و پرهیز قلم داده اند که پیکر چنین مردِ پارسائی را فُرو تَراشیده و زارگونه ساخته است. برداشت های دیگری را نیز مجال طرح داده اند. در این باره، نگر: شرح أصول الكافي يِ مازندراني، ط. بيروت، 172/9؛ و: بحار الأنوار، 66 / 299، و 75 / 108 ، هامش ؛ و مرآة العقولِ عَلّامه مجلسى، 263/9؛ و في ظِلالِ نهج البلاغة ، مُحَمَّد جَواد مغنيَّة، ط. كلمة الحق، 392/4؛ و: شرح نهج البلاغه ي ابنِ ميثم بحرانی، ط. مؤسَّسة النَّصر، 390/5. >
3- < در أصل: «صِلَّ وَادٍ». «وادی» بر دَره و آبراهه و رود کده و دشت و بیابان اطلاق می شود و گفته اند که زهر مار های چنین جای ها سخت و کشنده تر از آن دیگر مار هاست. نگر: بحار الأنوار، 300/66. >

وقتی اقامه حُجَّت می کرد که برهانی قاطع می توانست آورد (1) هیچ کس را بر آن چه در مانند آن عُذر می یافت، سرزنش نمی کرد تا آن که عُذر آوري او را بشنود. از هیچ دردی جز به هنگام بهبود آن شکوه نمی کرد. آن چه می کرد، می گفت، و آن چه نمی کرد، نمی گفت. هر گاه در سخن گفتن بر وی چیره می شدند، در خاموشی بر وی چیرگی نمی توانستند .یافت بر شنودَن حَریض تر بود تا بر آن که خود بگوید. و چون دو کارش فرا پیش می آمد می نگریست تا كدام يك به خواهش نَفْس نزديك تر است، آن گاه مُخالَفَتِ آن می کرد این خوی ها پیشه کنید و دست از این ها بر مدارید و در این ها بر یک دیگر پیشی جویید و اگر نتوانستید بدانید که اندکی را بر گرفتن، بهتر است از این همه را وا نهادن).

البتّه ابن أبى الحدیدِ مُعْتَزِلی در شرح نهج البلاغه اش پس از نقل اختلافِ نَظَرِ مردمان در این باره که مقصود از این سخن کیست، گفته است:

« ... و قالَ قَوْمٌ: إِنَّهُ لَيْسَ بِإِشَارَةٍ إِلَى أَخٍ مُعَيَّنٍ، وَ لَكِنَّهُ كَلامٌ خَارِجٌ مَخْرَجَ الْمَثَلِ وَ عَادَةُ الْعَرَبِ جَارِيَةٌ بِمِثْلِ ذَلِكَ مِثْل قَوْلِهِم فِي الشَّعْرِ : فَقُلْتُ لِصَاحِبي و يا صَاحِبي. وَ هَذَا عِنْدِي أَقْوَى الْوُجُوه.» (2)

(یعنی:

... و گروهی گفته اند که این به برادری مُعيَّن إشارت ندارد؛ بلکه سخنی است که از

ص: 339


1- < در خوانش و فهم این فقره، رای های گونه گون در انداخته اند نگر: مرآة العقول علّامه مجلسی، 262/9؛ و: بحار الأنوار، 298/66 و 299 ؛ و: فی ظلال نهج البلاغة، مُحَمَّد جواد مغنيَّة، ط. كلمة الحق ، 392/4؛ و... . پس پوشیده نیست که جز آن چه ما برگرفته و بدان گراییده ایم احتمال های دیگری نیز در خوانش این فقره هست. >
2- شرح نهج البلاغة، 19 /184، چاپ مصر.

باب مثل بر زبان رانده شده است و این گونه سخن گفتن در میانِ عَرَب ها رایج است؛ مانندِ آن که در شعر گویند: همراه خویش را گفتم و ای همراه من!؟ و این نَظَر، به عقیدۀ مَن < = ابن أبي الحديد> ، راجح ترین نظر هاست.)

می گویم:

عُثمان بن مظعون بنِ حَبيب بنِ وَهْب بنِ حُذافَة (1) بنِ جُمَحٍ بنِ عَمْرِو بنِ هُصَيصِ قُرَشِي جُمَحى، مُکنّی به «أبو السائب» چهار دهمین مردی بود که اسلام آورد، و در هر دو هجرت(2) شرکت داشت و در جنگ بدر حاضر بود و مردی بود عابد و سخت کوش در امر دیانت، از سر آمدانِ صحابه و نخستین مرد از مهاجران که پس از بازگشت از بدر در مدینه بمُرد. وی به سالِ دُوُم هجرت وفات یافت و به قولی: پس از بیست و دو ماه از آمدنِ رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - به مدینه، و به قولی: سر سی ماه گذشته از هجرت پس از آن که در بدر حاضر شده بود پس چون وی را غسل دادند و كَفَن کردند، رسول خدا میان دو چشمش را ببوسید و چون به خاك سپارده شد، فرمود: نِعْمَ السَّلَفُ هُوَ لَنا عُثْمَانُ بْنُ مَظْعُونِ (یعنی: عُثمان بن مظعون! نکو پیشینیی است او ما را!) و چون ابراهیم پسر پیامبر - صلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله - در گذشت، رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آله - فرمود: الْحَق بِالسَّلَفِ الصَّالِح عُثْمَانَ بْنِ مَطْعُونِ (یعنی: به پیشینی شایسته< ات >، عُثمان بن مظعون، دَررَس)؛ و إبراهيم نَخُستین درگذشتۀ پس از وی بود. نیز روایت شده است که پیامبر - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - <نظیر > این سخن را زمانی فرمود که دخترش زَيْنَب دَرگذشت.

ابنِ عبدالبر در الاستيعاب(3)، و ابن اثیر در أُسد الغابة (4) ، و ابنِ حَجَر در الإصابة، (5)

ص: 340


1- <در يوم الطَّفّ: «خدافة». >.
2- < یعنی هجرت به حَبَشه و هجرت به مدینه >
3- الاستيعاب ، 1053/3، شمارۀ 1779
4- أسد الغابة، 598/3، شمارۀ 3588.
5- الإصابة في تمييز الصَّحابة، 464/2، شماره 5453

بدین سان او را یاد کرده اند؛ خود مراجعه فرمایید.

[إبراهيم بن علىّ بن أبي طالب ]

ابنِ قُتَيْبَه ي دينَوَرى در الإمامة و السّياسة (1) معروف به تاريخ الخُلَفَاء، و ابنِ عَبدِ رَبِّه در العِقْد الفرید (2) او را یاد کرده اند.

أبو الفرج < اصفهانی > در مقاتل گفته است:

« وَ قَدْ ذَكَرَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ حَمْزَةَ أَنَّهُ قُتِلَ يَوْمَئِذٍ (أي يَوْمَ الطَّفَ) إِبْرَاهِيمُ بْنُ عَلَيِّ بنِ أَبِي طَالِبٍ، و أُمَّهُ أُمُّ وَلَدٍ، وَ ما سَمِعْتُ بِهَذا عَنْ غَيْرِهِ وَ لَا رَأَيْتُ لِإِبْرَاهِيمَ فِي شَيْءٍ مِنْ كُتُبِ الْأَنْسَابِ ذِكْرًا.» (3)

(یعنی:

و مُحَمَّد بن عَلىّ بن حمزه گفته است که آن روز [ = روز عاشوراء]، إبراهيم بنِ عَلىّ بنِ ابی طالب کشته شد؛ و مامش، أُمّ وَلَد بود. این مطلب را از جز او نشنیده ام و در هيچ يك از کتاب های انساب نیز یادی از ابراهیم ندیده ام.).

خوارزمی نیز او را در مقتل خویش یاد کرده است. (4)

می گویم:

درست همانست که < ابوالفرج > اصفهانی گفته؛ زیرا من او را در کتاب هاي معتبر انساب نیافتم؛ بنا بر این، این شخص < به اصطلاح فنّ رجال > مجهول، بل: مُهمل است؛ و از همین روی، < علّامه مولانا مُحَمَّد باقر > مجلسی در بحار الأنوار گفتار < ابو الفرج > اصفهانی را نقل فرموده است (5)

ص: 341


1- الإمامة و السّياسة ، 7/2.
2- العقد الفريد، 126/5.
3- مقاتل الطّالبيّين، 61.
4- مَقْتَل الحُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - >، 47/2.
5- بحار الانوار، 201/10، 39/45.

شَيْخ ما، < عَلّامه مُحَمَّد تقي> - شوشتری - مُدَّ ظِله - این شخص را در قاموس الرّجال عنوان کرده و گفته است:

«إبراهيم بن علىّ بن أبى طالب:

در مقاتِلِ أَبو الفَرَج آمده است: مُحَمَّد بن عَلَيَّ بنِ حَمزه گفته است که وی در کار زار طَف کُشته شد، و مامش، أُمّ وَلَد بود. این مطلب را از جز او نشنيده ام و در هيچ يك از کتاب های أنساب نیز یادی از ابراهیم ندیده ام.

گویم:

ابنِ قُتَيْبَه در خُلَفَاءش و ابنِ عَبْدِ رَبِّه در عقدش او را به مانند آن چه از مُحَمَّد بن عَلَيِّ بنِ حمزه نقل کرده است، یاد کرده اند. ليك بيش ترينه - چون أَنسابِ قُرَيْشِ مُصْعَبِ زُبَيْرى و تاریخ طبری و مروج مسعودی و ارشاد مفيد ، در زمرۀ فرزندانِ أميرالمؤمنين - عَلَيْهِ السَّلام - کسی را به اسم إبراهيم ذکر نکرده اند.» (1)

می گویم:

فرهاد میرزا در قمقام (2)، گفتارِ ابن قتیبه و ابنِ عَبدِ رَبِّه و أبو الفرج < اصفهانی > را نقل کرده است.

[عُبَيْد الله بنِ عَلى بن ابى طالِب ]

شَيْخ ما، مُفيد - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْه -. در كتاب خويش الإرشاد، او را در زمرۀ فرزندانِ أَميرِمؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده است و گفته:

«مُحَمَّدٌ الأَصْغَرُ الْمُكَنَّى بِأَبِي بَكْرٍ و عُبَيْدُ اللهِ الشَّهيدانِ مَعَ أَخبهما الْحُسَيْن بالطَّفّ أُمُّهُمَا لَيْلَى بِنْتُ مَسْعُودٍ الدَّارِ مِيَّةُ. » (3)

ص: 342


1- قاموس الرّجال، 1 /247، شماره 156.
2- قمقام، 2 / 441.
3- الإرشاد، 166 .

(یعنی:

مُحَمَّدِ كِهين - كه كُنْيَتِ أَبو بكر داشت - و عُبَيْد الله، هر دو به همراه برادرشان ،حُسَيْن، در کربلا شهید شدند مامشان لَيْلاي دارمی، دختر مسعود، بود.)

می گویم:

إربلى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْه - در کشف الغُمَّه، آن چه را مفید - قُدِّسَ سِرُّه - گفته است، نقل کرده. (1)

در گزارش شهادتِ أَبو بكر بن علیّ بن أبی طالب بیامد که وجه مختار ما در باب نام او «عبدالله» است، ليك < عَلّامه مولانا مُحَمَّد باقر > مجلسی، نام او را «عبیدالله» گفته مُحَمَّد باقرِ است. (2) صاحبِ مُعْجَم رجال الحدیث در بابِ نام «أبوبکر» تردید فرا نموده است و پس از بحثی دراز دامن گفته است: «دانسته نیست ابوبکر كُنْیتِ عَبْد الله بن علی است یا عبيد الله» (3) . ليك بنا بر رأي مُختارِ ما، أبوبكر بن على، عبدالله نام داشته، و عُبَيْد الله شخص دیگری است که در کتاب ها به پی جویی اش می پردازیم.

أَبوالفرج < اصفهانی >گفته است:

« ذَكَرَ يَحْيَى بْنُ الْحَسَنِ أَنَّ أَبَابَكْرِ بْنَ عُبَيدِ اللَّهِ الطَّلْحِيَّ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِيهِ، أَنَّ عُبَيْدَ اللَّهِ بْنَ عَلَيَّ قُتِلَ مَعَ الْحُسَيْنِ وَ هَذَا خَطَأً، إِنَّمَا قُتِلَ عُبَيْدُ اللهِ يَوْمَ الْمَذَارِ، قَتَلَهُ أَصْحَابُ الْمُخْتَارِ بن أَبِي عُبَيْدَةَ وَ قَدْ رَأَيْتُهُ بِالْمَذَارِ.» (4)

(یعنی:

يَحْيَى بنِ حَسَن گفته است که ابوبکر بن عُبَيْدِ الله طلحی برای وی از پدرش روایت

ص: 343


1- كَشْف الغُمَّه، 66/2
2- بحار الأنوار، 200/10 ، و 36/45.
3- مُعْجَم رِجالِ الحَديث ، 11 / 80، شماره 7487
4- مقاتل الطّالبيّين، 61.

کرده که عُبَيْد الله بن علی به همراه حُسَيْن کشته شد؛ و این، خطاست. بی گمان عُبَيْد الله در کارزار مذار کُشته شد. یارانِ مُختار بن أبى عُبَيْده او را به قتل آوردند؛ و من گورش را در مذار دیده ام.) (1)

يل فقيهان، ابن إدريس حلّی بر گفتارِ شَيْخ ما ، مُفید - قُدِّسَ سِرُّهُما - ، استدراك نموده و گفته است:

« وَ قد ذَهَبَ شَيْخُنا المُفِيدُ فِي كِتابِ الإرشادِ إِلى أَن عُبَيْدَ اللهِ بنَ النَّهْشَلِيةِ قُتِلَ بِكَربَلاءَ مَعَ أَخِيهِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، و هَذَا خَطَأَ مَحْضُ بِلَا مِرَاءٍ ؛ لِأَنَّ عُبَيْدَ اللَّهِ بْنَ النَّهْشَلِيَّةِ كَانَ فِي جَيْشِ مُصْعَب بنِ الزُّبَيْرِ وَ مِنْ جُملَةِ أَصْحَابِهِ ، قَتَلَهُ أَصْحَابُ مُخْتَارِ بْنِ أَبِي عُبَيْدٍ (2) بِالمَذارِ، وَ قَبْرُهُ هُناكَ ظَاهِرُ، الْخَبَرُ بِذلِكَ مُتَوَاتِرٌ، وَ قَدْ ذَكَرَهُ شَيْخُنَا أَبو جَعْفَرِ فِي الْحَائِرِيَّاتِ لَمَّا سَأَلَهُ السَّائِلُ عَمَّا ذَكَرَهُ الْمُفِيدُ فِي الْإِرْشَادِ، فَأَجَابَ بِأَنَّ عُبَيْدَ اللَّهِ مِنَ النَّهْشَلِيَّةِ فَتَلَهُ أَصْحَابُ الْمُخْتَارِ بِالْمَذَارِ، وَ قَبْرُهُ هُنَاكَ مَعْرُوفٌ عِنْدَ تِلْكَ الْبِلَادِ.» (3)

(یعنی:

شَيْخ ما، مفيد در كتاب إرشاد بدین گرویده است که عُبَيْد الله پورِ نَهشَليّه (4) ، به همراهِ برادرش ، حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - ، در کربلا کشته شد. این بی گفت و گوی، خَطای محض است؛ زیرا عُبَيْد الله پورِ نَهشَلیّه در سپاهِ مُصْعَب بنِ زُبَيْر و از جمله أصحاب وی بود. أصحابِ مُختار بن أبى عُبَيْد او را در مذار به قتل آوردند، و گور او آن جا هویدا و خبر این رخداد متواتر است. شیخ ما، أبو جعفر، در الحائريّات، آن جا که پرسش گر از وی در بابِ

ص: 344


1- < بعضِ فُضَلا در گزارش کشته شدن وی بر دستِ یارانِ مُختار تردید و مناقشت کرده اند. نگر: أَنساب الأشراف بلاذري، تحقيق ،محمودی، بیروت، 1394 ه. ق.، ص 190، هامش >
2- < چنین است در يوم الطَّفِّ و مأخذ آن >
3- السَّرائر، 1 /656 .
4- < مقصود از «نَهْشَليه» ( / بانوی نَهْشَلی)، همان لَيْلی دخترِ مَسعود است که چون جَدِّ أَعلایِ وی، «نَهشَل بن دارم» بوده است، گاه «نهشلی» خوانده شده است و گاه «دارمی». >

گفته مفید در ارشاد پرسیده است این مطلب را متذکّر شده و چنین پاسخ داده است که عُبَيْد الله پور نَهشَلیّه را یارانِ مُختار در مذار به قتل آوردند و گورش آن جاست و نزدِ آن سرزمینیان، شناخته)

شَرِيفِ عُمَری نیز با <ابن إدريس > حلّى هم داستانی کرده و گفته است:

«أَبُو بَكْرِ واسْمُهُ عَبْدُ اللهِ قُتِلَ بِالطَّفِّ و أَبو عَلِيّ عُبَيْدُ اللهِ أُمُّهُمَا النَّهْشَلِيَّةُ، فَأَمَّا عُبَيْدُاللهِ فَكَانَ مَعَ أَخْوَالِهِ بَنِي تَمِيمِ بِالْبَصْرَةِ حَتَّى حَضَرَ وَقَائِعَ الْمُخْتَارِ، فَأَصابَه جِراحٌ وَ هوَ مَعَ مُصْعَبٍ فَمَاتَ وَ قَبْرُهُ بِالمَذَارِ مِنْ سَوادِ الْبَصْرَةِ يُزَارُ إِلَى الْيَوْمِ، وَ كَانَ مُصْعَبٌ يُشَنِّعُ عَلَى الْمُخْتَارِيَّةِ وَ يَقُولُ: قَتَلَ ابنَ إمَامِه!» (1)

(یعنی:

أبو بكر كه نامش عبد الله است، در کربلا کشته شد. دیگر، أَو عَلى عُبَيْد الله که مام او و أَبوبكر، نَهْشَلَيّه است عُبَيْد الله با داییانش بنی تمیم در بصره می بود، تا در گیر و دار های مختار حضور یافت و او که با مُصْعَب بود جراحت ها یافت و در گذشت. گورش در مذار از سَوادِ بصره است و تا امروز به زیارتش روند مُصْعَب مُختاریان را سرکوفت می زد و می گفت: پسر امامش را بکشت!).

می گویم:

درست آن است که با این دو دانشی مرد همرای گردیم، زیرا چگونگی کشته شُدَنِ عبید الله وگور او در مذار، از مسلّماتِ تاریخ و عالم واقع است؛ و از همین روی است که عَلّامه مَجلِسى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - گفتارِ أبو الفَرَج < اصفهانی > را در مقاتل، بی آن که بر آن استدراکی نماید، < در بحارالأنوار > نقل فرموده است.(2)

محقِّقِ خويى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - در پایان بخشِ مربوط به عُبَيْدِ اللهِ بنِ عَلى گفته است: «بسیاری گفته اند که عُبَيْد الله بنِ عَلى - عَلَيْهِ السَّلام - در کربلا کشته نشد؛ بل تا روزگار

ص: 345


1- المجدى، 17
2- بحار الأنوار، 201/10 و 39/45.

مُختار بپایید و با مُصْعَب بَیعَت کرد و در کار زارِ مُختار کشته شد؛ و گورِ او در مذار مشهور است.». (1)

جاي تَعَجُبِ بسیار از < عَلّامه > مامقانی - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْه - است که در بخش مربوط به عُبَيْد الله بنِ علي بن أبي طالب < در تنقيح المقال > گفته: «پدرش امیر مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - ، و مادرش لیلی بنتِ مسعود از بنی تمیم است. بنا بر آن چه جمعی از سیره گزاران و مَقْتَل نویسان بدان تصریح کرده اند به همراه برادرش امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - در کربلا به شهادت رسیده است...»؛ و سپس ابن ادریس را دچار اشتباهی غریب قلم داده است. (2)

می گویم:

پیش تر گفتیم که سخنِ ابنِ إِدريس - قُدِّسَ سِرُّه - ، دُرُست است و عُبَيْد الله در کربلا کشته نشده. ای کاش صاحب تنقیح المقال نام آن «جمعی از سیره گزاران و مقتل نویسان» را مذکور می داشت تا بتوانیم در سخنشان باريك بنگریم.

مُؤَيّد آن چه گفتیم، شرح حالی است که از این شخص در طبقات ابن سعد آمده؛ و از این قرار است:

«عُبَيْدِ اللَّهِ بْن عَلَيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ... أُمُّهُ لَيْلَى بَنْتُ مَسْعُودِ بْنِ خَالِدٍ ... وَ كَانَ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ عَلیٍّ قَدِمَ مِنَ الْحِجَازِ عَلَى الْمُخْتَارِ بِالْكُوفَةِ، فَسَأَلَهُ فَلَمْ يُعْطِهِ، وَ قَالَ: أَقَدِمْتَ بِكِتَابٍ مِنَ الْمَهْدِيّ؟ قالَ: لَا ، فَحَبَسَهُ أَيَّامًا ، ثُمَ خَلَّى سَبِيلَهُ ، وَ قَالَ : أَخْرُجْ عَنَّا فَخَرَجَ إِلَى مُصْعَبِ بْنِ الزُّبَيْرِ بِالْبَصْرَةِ هَارِبًا مِنَ الْمُخْتَارِ، فَنَزَلَ عَلَى حَالِهِ نُعيْم بنِ مَسْعُودٍ التَّميميّ، ثُمَّ النَّهْشَلِيّ، وَ أَمَرَ لَهُ مُصْعَبٌ بِمِائَةِ أَلْفِ دِرْهَمٍ ثُمَّ أَمَرَ مُصْعَبُ بْنُ الزُّبَيْرِ النَّاسَ بِالتَّهَيُّؤ لِعَدُوِّهِمْ، وَ وَقَّتَ

ص: 346


1- مُعْجَم رِجالِ الحَديث 11 / 80 ، شماره 7487 ،
2- تنقيح المقال، 240/2. < در این جا در عبارتِ یوم الطَّفّ، اصلاحی مختصر صورت گرفت. >

لِلْمَسِيرِ وَقْتًا، ثُمَّ عَسْكَرَ ثُمَّ انْقَطَعَ مِن مُعَسْكَرِهِ ذَلِكَ، وَاسْتَخْلَفَ عَلَى الْبَصْرَةِ عُبَيْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ بْنِ عُبَيْدِ اللهِ <بنِ > مَعْمَرٍ، فَلَمَّا سَارَ مُصْعَبٌ تَخَلَّفَ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فِي أَخْوَالِهِ، وَ سَارَ خَالُهُ نُعَيْمُ بْنُ مَسْعُودٍ مَعَ مُصْعَبٍ ، فَلَمَّا فَصَلَ مُصْعَبٌ مِنَ الْبَصْرَةِ جَاءَتْ بَنُو سَعْدِ بْنِ زَيْدِ مَنَاةَ بْنِ تَمِيمٍ إِلَى عُبَيْدِ اللهِ بْنِ عَلِي فَقَالُوا: نَحْنُ أَيْضًا أَخْوَالُكَ وَ لَنَا فِيكَ نَصِيبٌ، فَتَحَوَّلْ إِلَيْنَا، فَإِنَّا نُحِبُّ كَرَامَتَكَ. قَالَ: نَعَم. فَتَحَوَّلَ إِلَيْهِمْ فَأَنْزَلُوهُ وَسطَهُمْ وَ بَايَعُوا لَهُ بِالْخِلَافَةِ وَ هُوَ كَارِهٌ يَقُولُ: يا قَوْمِ لَا تَعْجَلُوا (1) وَ لَا تَفْعَلُوا هَذَا الْأَمْرِ. فَأَبَوْا، فَبَلَغَ ذَلِكَ مُصْعَبًا، فَكَتَبَ إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ بْنِ عُبَيْدِ اللهِ بْنِ مَعْمَرٍ يُعَجِّرْهُ وَ يُخْبِرهُ غَفْلَتَهُ عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عَلَيَّ وَ عَمَّا أَحْدَثُوا مِنَ الْبَيْعَةِ لَهُ، ثُمَّ دَعَا مُصْعَبٌ حَالَهُ نُعَيْمَ بْنَ مَسْعُودٍ، فَقَالَ: لَقَدْ كُنْتُ مُكرِماً لَكَ مُحْسِنًا فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَكَ، فَمَا حَمَلَكَ عَلَى مَا فَعَلْتَ فِي ابْنِ أُخْتِكَ و تُخَلِّفُهُ بِالْبَصْرَةِ تُؤَلِّبُ النَّاسَ و يَخْدَعُهُمْ؟ فَحَلَفَ بِاللَّهِ مَا فَعَلَ وَ مَا عَلِمَ مِنْ قِصَّتِهِ هَذِهِ بِحَرْفٍ وَاحِدٍ، فَقَبِلَ مِنْهُ مُصْعَبٌ وَ صَدَّقَهُ و قالَ مُصْعَبٌ : قَدْ كَتَبْتُ إِلَى عُبَيْدِ اللَّهُ أَلُومَهُ فِي غَفْلَتِهِ عَنْ هذا. فَقالَ نُعَيْمُ بنُ مَسْعُودٍ: فَلا يُهَيّجه أَحَد أَنَا أَكَفِيكَ أَمْرَهُ وَ أَقْدِمُ بِهِ عَلَيْكَ. فَسَارَ نُعَيْمٌ حَتَّى ؛ أَتَى الْبَصْرَةَ فَاجْتَمَعَتْ بَنُو حَنْظَلَة وَ بَنُو عَمْرِو بْنِ تَمِيمٍ فَسَارَ بِهِمْ حَتَّى أَتَى بَنِي سَعْدٍ فَقالَ: و اللَّهِ مَا كانَ لَكُمْ فِي هَذَا الْأَمْرِ الَّذِي صَنَعْتُمْ خَيْرًا وَ مَا أَرَدْتُم إِلَّا هَلاكَ تَمِيمٍ كُلِّهَا، فَادْفَعُوا إِلَيَّ ابْنَ أُخْتِي. فَتَلَاوَمُوا سَاعَةً ثُمَّ دَفَعُوهُ إِلَيْهِ، فَخَرَجَ حَتَّى قَدِمَ بِهِ عَلَى مُصْعَبٍ فَقَالَ: يَا أَخِي! ما حَمَلَكَ عَلَى الَّذِي صَنَعْتَ؟ فَحَلَفَ عُبَيْدُ اللَّهِ بِاللَّهِ مَا أَرَادَ ذَلِكَ وَ لَا كَانَ لَهُ بِهِ عِلْمٌ حَتَّى فَعَلُوهُ، وَ لَقَدْ كَرِهْتُ ذَلِك أبيته. فَصَدَّقَهُ مُصْعَبٌ وَ قَبِلَ مِنْهُ وَ أَمَرَ مُصْعَبُ بْنُ الزُّبَيْرِ صاحِبَ مُقَدَّمَتِهِ عَبّادًا الحَبَطِيّ أَن يَسِيرَ إِلَى جَمْعِ المُخْتارِ فَسارَ وَ تَقَدَّمَ وَ تَقَدَّمَ مَعَهُ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ عَلِيّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، فَنَزَلُوا المَذارَ ، وَ تَقَدَّمَ جَيْشُ الْمُخْتارِ، فَنَزَلُوا بِإِزَائِهِمْ، فَبَيَّتَهُمْ أَصْحَابُ مُصْعَبِ بْنِ الزُّبَيْرِ، فَقَتَلُوا ذلِكَ الْجَيْشَ فَلَمْ يُفْلِتْ مِنْهُمْ إِلَّا الشَّرِيد، وَ قُتِلَ عُبَيْدُ اللهِ بْنُ عَلَيَّ

ص: 347


1- < در يوم الطّفّ: «لا تعجّلوا» که البته از چشم انداز معنی درست تواند بود. >

بنِ أَبِي طَالِبٍ تِلْكَ اللَّيْلَة.» (1)

(یعنی:

عُبَيْد الله بن عَليّ بن أبي طالب... مامش لَيْلى دختر مسعود بن خالد ... بود. عُبَيْد الله از حجاز آمده در کوفه بر مختار وارد شد. از او چیزی خواست، ولی مختار بدو عطائی ننمود و گفت: آیا از مهدی نامه ای آورده ای؟ گفت نه پس چند روزی زندانی اش کرد و آن گاه آزادش کرده گفت: از پیش ما برو پس گریزان از مُختار سوي مُصْعَب بنِ زُبَيْر رفت که در بصره بود. به سرای دایی خود، نُعيْم بنِ مسعود تميمي نَهْشَلی، در آمد و مُصْعَب دستور داد صد هزار درهم بدو بدهند. آن گاه مُصْعَب بنِ زُبَيْر مردمان را فرمود تا آماده کار زار دشمنِ خویش شوند و زمانی را برای حَرَكَت مُعيَّن کرد. پس اُردوئی بزد و سپس از اردوگاه خود به راه افتاده، عُبَيْد الله بن عُمَر بنِ عُبَيْد الله بنِ مَعْمَر را به جانشینی خود بر بصره گماشت. پس چون مُصْعَب روان شد، عُبَيْد الله بنِ عَلَيَّ بنِ أَبي طالب نرفته در میان داییان خویش باز ماند و دایی اش نُعيْم بنِ مسعود با مُصْعَب روان گردید. هنگامی که مُصْعَب از بصره دور شد، بنو سعد بنِ زَيدِ مناة بن تمیم به نزدِ عُبَيْد الله بنِ علی آمده گفتند: ما نیز داییان توایم و ما را از تو نصیبی هست به نزد ما بیا؛ که دوست می داریم گرامی ات داریم گفت باشد و نزد ایشان رفت. او را در میانه خویش جای دادند و به خلافت با او بیعت نمودند؛ حال آن که خودِ او این کار را خوش نمی داشت و می گفت: ای قومِ من شتاب نَوَرزید و چنين مكنيد!؛ ليك آنان سر بر تافتند. خبر آن به مُصْعَب رسید. نامه ای به عُبَيْد الله بنِ عُمَر بنِ عُبَيْد الله بنِ مَعْمَر نوشت که در آن او را زبون می خواند و از غفلتش در بابِ عُبَيْد الله بنِ علی و بیعتی که با وی ساز کرده اند آگهی می داد مُصْعَب سپس دایی وی نُعيْم بنِ مسعود را فرا خواند و گفت: من تو را گرامی داشته و در آن چه میانِ من و تو بوده با تو طریقِ احسان پیموده ام. چه تو را بر این کار

ص: 348


1- الطّبقات الكبری، چاپ بیروت، 5 /117.

داشت که در باب خواهر زاده خویش کردی و به بصره بازش می نهی و مردمان را می شورانی و او می فریبدشان؟! او به خدا سوگند خورد که چنین نکرده است و يك كلمه از این داستان را نمی داند مُصْعَب ادعایش را پذیرفت و سخنش را راست شمرد و گفت: نامه ای به عُبَيْد الله نوشته ام تا در باب غفلتی که از این أَمر ورزيده ملامتش كنم. نُعَيْمِ بنِ مسعود گفت: نباید کسی او را برانگیزد من خود شَرِّ ماجرای او را از تو دور می دارم و به نزد تو می آرمش! پس نُعيْم روان شد تا به بصره آمد و بنو حَنْظَله و بنو عَمْرو بن تمیم گرد آمدند. آنان را برد تا به نزد بنی سعد رسیدند و گفت: به خدا سوگند شما را در این کار که کردید خیری نبوده است، و جُز هَلاكَتِ همۀ قبیلۀ تمیم را نخواسته اید! خواهرزاده ام را به من باز دهید! لَختی یک دیگر را سرزنش و نکوهش کردند و آن گاه او را به وی باز دادند. پس بیرون آمد تا او را نزدِ مُصْعَب بُرد. گفت ای برادرم چه چیز تو را بدین واداشت که کردی؟! عُبَيْد الله به خدا سوگند خورد که نه خواهان آن بوده است و نه از آن آگهی داشته تا آن که آنان خود چنین کرده اند و گفت: من آن را ناخوش می داشتم < و> از آن سر تافتم.

مُصْعَب سخنش را راست شمرد و ادّعایش را پذیرفت. پس از آن، مُصْعَب بنِ زُبَيْر، به فرماندِهِ طلیعه سپاهش، عَبّادِ حَبَطی، دستور داد که به سوی لشکرِ مختار روان گردد. پس روان شد و پیش رفت و عبید الله بن علیّ بن أبی طالب نیز با او پیش رفت تا در مدار فرود آمدند. سپاه مختار نیز پیش آمد و رو به روی ایشان فرود آمدند. یارانِ مُصْعَب بنِ زُبَيْر بر ایشان شبیخون زدند و آن سپاه را کشتار کردند چنان که جز نادِر مردمانی از دستِ ایشان نتوانستند گریخت عُبَيد الله بنِ علیّ بن ابی طالب آن شب کشته شد.).

می گویم:

از آن چه ابن سعد گزارش کرده است، پیداست که عُبيد الله در بیرون شُدَن براي کارزار با مختار معذور بوده، و مختار نیز در کشته شدن وی معذور بوده است، زیرا آگهی

ص: 349

نداشته که این مرد در میان آن سپاه است. چه بسا ،مُصْعَب ،خود عُبَيْد الله را پیش انداخته باشد تا در جنگ کشته شود و از بابت او مختار را مورد نکوهش و سَرزَنِش قرار دِهَد؛ که چنین هم کرد و گفت: «قَتَلَ ابنَ إِمامه!» (1) (یعنی: پسر امامش را بکشت!). و حقیقتِ حال را خدای سبحان می داند!

[عمر بن علىّ بن أبى طالِب ]

<ابنِ شَهر آشوبِ > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - گفته است:

«اثُمَّ بَرَزَ أَخُوهُ (أي أخو أبى بكر بن عَلى) عُمَرُ، وَ هُوَ يَرْتَجِزُ :

خلُّوا عُدَاةَ اللهِ خَلُّوا مِنْ عُمَر *** خَلُّوا عَن اللَّيْثِ الْهَصُورِ المُكْفَهر

يَضْرِبُكُمْ بِسَيْفِهِ وَ لَا يَفِرٌ *** يا زَجْرُ! يا زَجْرُ! تَدانِ مِنْ عُمَر (2)

وَ قَتَلَ زَجْرًا قاتِلَ أَخِيهِ، ثُمَّ دَخَلَ حَوَّمَةَ الْحَرْبِ.» (3)

(یعنی:

ص: 350


1- المجدى، 17 .
2- هم چنین از عُمَر بن عَلی نقل کرده اند: أَضْرِبُكُمْ وَ لَا أَرَى فِيكُمْ زَجَر *** ذَاكَ الشَّقِيُّ بِالنَّبِيِّ قَدْ كَفَر يَا زَجْرُ! يَا زَجْرُ! تَدانِ مِنْ عُمَر *** لَعَلَّكَ الْيَوْمَ تَبُوءُ مِنْ سَقَر شَرِّ مَكَانٍ مِنْ حَرِيقٍ وَ سَعَر *** لِأَنَّكَ الْجَاحِدُ يَا شَرَّ الْبَشَر ! (یعنی: شمایان را به تیغ می زَنَم؛ و زَجْر را در میان شما نمی بینم! آن نگو نبخت، به پیامبر کفر ورزیده است! ای زَجْر! ای زَجْر! نزديك عُمَر بیا! باشد که هم امروز در دوزخ جای گیری؛ در بدترین جای از آتش فروزان و زبانه کش؛ چرا که تو حق ناپذیری! ای بدترین بنی بَشَر !). < دربارۀ خوانش واژۀ «سعر»، نیز نگر: محن الأبرار، چ جنّتیان، 1 / 863 و 864 >
3- مناقب ، 221/2

آن گاه برادرش [ = برادرِ أَبي بكر بن علی ] عُمر، به میدان رفت و رَجَز می خواند:

خَلُّوا عُداة الله خَلُّوا مِنْ عُمَر ...

<یعنی:

ای دشمنانِ خدا! کرانه کنید! از عُمر کرانه کنید! از شیر دَرهَمْ شِکننده و خشمناكِ بيشه کرانه کنید!

او به تیغتان می زند و نمی گریزد! ای زجر! ای زَجْر! نزديك عُمَر بيا! >.

زَجْر را که کشنده برادرش بود بکشت و سپس به بحبوحه کارزار اندر شد.).

خوارزمی هم او را در مقتل خویش یاد کرده است. (1)

< عَلّامه مولانا مُحَمَّد باقر > مَجلِسى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - پس از نقل گفتارِ < ابنِ شهر آشوب > سَرَوی گفته است:

« فَلَمْ يَزَلْ يُقاتِلُ حَتَّى قُتِلَ» .(2)

(یعنی:

و پیوسته کارزار می کرد تا آن که کشته شد.)

ليك يك صفحه بعد استدراك نموده و گفته است:

«أَقُولُ: وَلَمْ يَذْكُرْ أَبو الفَرَجِ عُمَرَ بْنَ عَلِيَّ فِي الْمَقْتُولِينَ يَوْمَئِذٍ.» (3)

(یعنی:

می گویم:

أَبو الفَرَج، عُمَر بنِ عَلی را، در شمار کشته شدگان آن روز، مذکور نداشته است.).

ابن سعد گفته است:

«اعُمَر الأَكْبَر بن عَلَي بْنِ أَبِي طَالِبِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ بْنِ هَاشِمِ بْنِ عَبْدِ مَنافِ بْنِ قُصَيّ، و

ص: 351


1- مَقتَل الْحُسَيْنِ < - عَلَيْهِ السَّلام - >، 28/2 و 29.
2- بحار الأنوار، 200/10 ، و 37/45.
3- بحار الأنوار، 201/10، و 38/45.

أَمُّهُ الصَّهْبَاءُ، وَهِيَ أُمُّ حَبيبٍ بِئْتُ رَبِيعَةَ ... وَ كَانَتْ سَبِيَّةً أَصَابَهَا خَالِدُ بنُ الْوَلِيدِ حَيثُ أَغَارَ عَلَى بَنِي تَغلِبٍ بِنَاحِيَةِ عَيْنِ التَّمْرِ، فَوَلَدَ عُمَرُ بْنُ عَلِيٍّ مُحَمَّدًا وَ أُمَّ مُوسَى وَ أُمَّ حَبِيبٍ، وَ أُمُّهُمْ أَسْمَاءُ بنتُ عَقيل بنِ أَبِي طَالِبٍ، وَ قَد رَوَى عُمَرُ الْحَدِيثَ، وَكَانَ فِي وَلِدِهِ عِدَّةٌ يُحَدَّثُ عَنْهُمْ فَذَكَرناهُم في مَواضِعِهِم وَ طَبَقَتِهِمْ » (1)

(یعنی:

«عُمَرِ» مهين< / أَكبَر> ، پورِ عَلَيَّ بنِ أَبي طالب بنِ عَبد المُطَّلِبِ بنِ هَاشِمِ بنِ عَبْدِ مَنافِ بْنِ قُصَىّ. مامش صهباء بود که همانا أُمّ حبيب دختر ربیعه ... باشد. أسیری بود که خالد بنِ ولید هنگامی که در ناحیۀ عَيْن التّمر بر بني تغلب تازش آورد بدو دست یافته بود. عُمر بنِ علی فرزندانی به نام هاي مُحَمَّد و أُمّ موسى و أُمّ حبیب به جهان آورد و مامشان، أسماء، دختر عقيل بن أبي طالب بود. خودِ عُمر < بن علی > روایت حدیث کرده است. در فرزندانش نیز کسانی بودند که از ایشان حدیث روایت می شود و در جای ها و طبقه خودشان مذکورشان داشته ایم.).

ابن داود در بخشِ نَخُستِ رجالش گفته است:

«عُمَر بن عَلِيّ بن أبي طالب ی [جخ] معروف» (2)

می گویم:

ابن داود مدّعی شده که شیخ او را در رجال خود ذکر کرده، ولی هیچ کس دیگر ذکرِ او را به رجال شیخ نسبت نداده است. این نسبت درست نیست و نظیر های بسیار در رجال ابن داود دارد. آری، همان گونه که او گفته، این شخص معروف است.

به هر روی درست آنست که عُمَر بنِ عَلی در کارزارِ طَف، با برادرش، إمام حُسَيْن

ص: 352


1- الطَّبَقاتُ الكُبرى، چاپ بیروت، 5 /117.
2- رجال ابن داود، 145، شمارۀ 1128. «جخ»، رَمْزِ رِجالِ شیخ طوسی است، و «ی»، رَمْزِ رُوات و أَصحابِ أَميرِمؤمنان على - عَلَيْهِ السَّلام - است. >

< - عَلَيْهِ السَّلام - > همراه نبود؛ زیرا وی تا روزگارِ عبدالملك بن مروان بپاییده، و آن سان که مفید و جز او گفته اند با سرور و پیشوا و سالارِ ما عَلىّ بن الْحُسَيْن - عَلَيْهِمَا السَّلام - بر سَرِ صَدَقاتِ (1) رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - و أمير مؤمنان - عَلَيْهِ صَلَواتُ الْمُصَلِّين - استیزه کرده است و داوری جسته عبارتِ مُفید از این قرار است:

« رَوَى هَارُونُ بْنُ مُوسَى قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الْمَلِكِ بْنُ عَبْدِ الْعَزِيزِ، قَالَ: لَمَّا وَلِيَ عَبْدُ الْمَلِكِ بْنِ مَرْوَانَ الْخِلَافَةَ، رَدَّ إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ صَدَقَاتِ رَسُولِ اللَّهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - و صَدَقَاتِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، وَ كَانَتَا مَضْمُومَتَيْنِ، فَخَرَجَ عُمَرُ بْنُ عَلِيَّ إِلَى عَبْدِ الْمَلِكِ يَتَظَلَّمُ إِلَيْهِ مِنْ نَفْسِهِ، فَقَالَ عَبْدُ الْمَلِكِ: أَقُولُ كَمَا قَالَ ابْنُ أَبِي الْحُقَيقِ:

إِنَّا(2) إِذَا مَالَتْ دَوَاعِي الْهَوَى *** وَ أَنْصَتَ السَّامِعُ لِلْقَائِلِ

وَ اصْطَرَعَ النَّاسُ بالبابهم *** نَقْضِي بِحُكُمٍ عَادِلٍ فَاصِلِ

لا نَجْعَلُ البَاطِلَ حَقًّا وَ لا *** نَلُطُّ (3) دُونَ الْحَقِّ بِالْبَاطِلِ

نَخَافُ أَنْ تَسْفَهَ (4) أَحْلَامُنَا *** فَنَخْمُلَ (5) الدَّهْرَ مَعَ الْخَامِلِ» (6) .(7)

(یعنی:

هارون بن موسی روایت کرده گفت که: عبد الملك بن عبدالعزیز از براي ما حديث کرده گفت:

چون عَبد المَلِك بنِ مَروان زمام خلافت را به دست گرفت، صَدَقاتِ رسولِ خدا - صَلَّی اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - و صَدَقَاتِ عَلىّ بن أبى طالب - عَلَيْهِ السَّلام - راکه با هم پیوسته بود، به علیّ بنِ الْحُسَيْن <- عَلَيْهِمَا السَّلام - > بازگردانید. پس عُمر بن علی به نزدِ عَبد المَلِك رفت و

ص: 353


1- < مقصود از «صَدَقات»، موقوفات و «صدقات جاریه» است. >
2- < در يوم الطَّفّ: «أنا». >
3- < در يوم الطَّفّ: «نبسط». >
4- 4- < در يوم الطّفّ: «نسفه». >
5- < در يوم الطَّفّ: «فنحمل». > .
6- < در يوم الطَّفّ: «الحامل». >
7- الإرشاد / 239

نزد وی از خودش دادخواهی کرد. عبدالملک گفت: همان می گویم که ابن أبی الحقیق (1) گفت:

إِنَّا إِذَا مَالَتْ دَوَاعِى الْهَوَى ...

<یعنی:

ما در آن هنگام که موجبات هواخواهی و طرفداری چیره گردد و شنونده به گوینده گوش فرا دِهد و مردمان با یک دیگر درگیری و نزاع فکری پیدا کنند، حکمی دادگرانه و فیصله بخش می دهیم. نه باطل را حق می شماریم و نه حق را واگذارده به باطل التزام می داریم بیم آن داریم که سبکساری کنیم و آن گاه در شمار پوشیده نامان روزگار در آییم. >).

می گویم:

باید عدم ذکر نام وی را در منابع دستِ أَوَّلِ مطالعۀ پیکار طف نیز بر این همه بیفزاییم؛ بلکه باید گفت اربابِ كُتُبِ أَنساب به عَدَمِ حضور وی در کارزار طف تصریح کرده اند.

در اینجا شرح حال مبسوط وی را از کتاب المجدي في أنساب الطّالبيّين نوشته شَرِيفِ عُمَریِ نَسّابه که خود از نوادگان او و از ناموران سده پنجم است، می آوریم. وی چنین گفته است:

« قالَ :الموضحُ وَ عُمَرُ المُكَنَّى أَبَا القَاسِم و قال ابنُ خِداع: بَلْ يُكَنَّى أَبَا حَفْصٍ، و رُقَيَّةُ، أُمُّهُمَا الصَّهْبَاءُ بِنْتُ رَبِيعَةَ التَّعَلَيَّةُ، و هو توأم، و كانَ آخِرَ مَن ماتَ مِن بَني عَليَّ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - الذُّكُورِ الْمُعْقِبِينَ، و كانَ عُمَرُ بْنُ عَلِيّ ذَا لَسَنِ وَ جُودٍ وَ عِفَةٍ

فَوَجَدْتُ أَنَا فِي كِتَابٍ صَنَّفَهُ أَبو أَحْمَد عَبْدُ الْعَزِيزِ بْنُ أَحْمَدَ الْجَلودي، بِفَتح الجيم، وَسَمَهُ بكتابِ بُيوتِ السَّخاءِ وَ الكَرَم، قالَ: اجْتازَ عُمَرُ بْنُ عَلَيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ - عَلَيْهِمَا

ص: 354


1- < ربيع بنِ أَبي الحقيق، شاعری یهودی بود از بنی النَّضیر؛ که در طبقات فُحولِ الشّعراءِ مُحَمد بنِ سَلام جُمحی و جُز آن از این سرودۀ وی یاد شده است. >.

السَّلَامُ - في سَفَرٍ كانَ لَهُ في بُيُوتٍ مِن بَنِي عَدِي ، فَنَزَلَ عَلَيْهِمْ، وَ كَانَتْ شِدَّة، فَجَائَهُ شُيُوخُ الْحَيِّ فَحَادَثُوهُ، وَ اعْتَرَضَ رَجُلٌ مِنْهُمْ مارّاً لَهُ شارة (1) فقالَ: مَنْ هَذَا؟ فَقَالُوا: سَلْمُ بنُ قَتَةَ، وَ لَهُ انْحِرافُ عَنْ بَنِي هَاشِمٍ، فَاسْتَدْعَاهُ و سَأَلَه عن أَخِيهِ سُلَيْمَانَ ابْنِ قَتَّةَ، وَكَانَ سُلَيْمَانُ مِنَ الشَّيعَةِ، فَخَبَّرَهُ أَنَّهُ غَائِبٌ، فَلَمْ يَزَلْ عُمَرُ يَلطُفُ لَهُ فِي القَولِ و يَشْرَحُ لَهُ الْأَدِلَّة حَتَّى رَجَعَ سَلْمٌ إِلَى مَذْهَبِ أَخِيهِ.

وَ فَرَّقَ عُمَرُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - في الْبُيُوتِ أَكْثَرَ زادِهِ و نَفَقَتِهِ وَ كِسْوَتِه، و أَشْبَعَ جَمِيعَهُمْ طُولَ مُقامِه، فَلَمَّا رَحَلَ عَنْهُمْ بَعْدَ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ عَشِبُوا و خَصِبُوا، فَقَالُوا: هَذَا أَبْرَكَ النَّاسِ حَلَّا و مُرتَحَلًا، فَكَانَتْ هَدَايَاهُ تَصِلُ إِلَى سَلْمٍ، فَلَمَّا مَاتَ قَالَ يَرْثِيهِ:

صَلَّى الْإِلهُ عَلَى قَبْرٍ تَضَمَّنَ مِنْ *** نَسلِ الْوَصِيِّ عَلِيّ خَيْرَ مَنْ سُئِلَا

مَا كُنْتَ يَا عُمَرِ الْخَيْرِ الَّذِي جُمِعَتْ *** لَهُ الْمَكارِمُ! طَيَّاشًا وَ لَا وَكِلا

بَلْ كُنْتَ أَسْمَحَهُمْ كَفَّا و أَكْثَرَهُمْ *** عِلْمًا وَ أَبْرَكَهُمْ حَلاً و مُرتَحَلا

وَ ماتَ عُمَرُ وَ عُمَرُهُ سَبْعٌ و سَبْعُونَ سَنَةٌ. قالَ ابنُ خِداع وَ جَمَاعَةٌ يُعَوَّلُ عَلَى قَوْلِهَا: بَلْ كَانَ عُمرُه خَمْسًا وَ سَبْعِينَ سَنَةً.

وَ وَجَدْتُ فِي بَعْض الكُتُبِ أَنَّ عُمَرَ شَهِدَ حَربَ الْمُصْعَب بن الزُّبَير وَ كَانَ مِنْ أَصْحَابه ، وَ أنَّه قُتِلَ و قَبْرَهُ بِمَسْكِنَ، و هذهِ روايةٌ باطِلَةٌ بَعِيدَةً عَنِ الصَّوَابِ، و قَالَ بَعْضُ أَصْحَابِنَا إِنَّمَا هذا عُمَرُ بْنُ عَلِي الْأَصْغَرُ، و لَا أَعْلَمُ لِهَذِهِ الرّوايَةِ صِحَّة.

وَ مِمَّا يَدُلُّ عَلَى بُطْلَانِ ذَلِكَ : مَا رَوَاهُ الدَّنْدانِيُّ النَّاسِبُ عَنْ جَدِّهِ: خَاصَمَ ابنَ أَخِيهِ حَسَنًا إِلَى بَعْضِ بَنِي عَبْدِ المَلِك في وِلايَتِهِ في صَدَقَاتِ عَلِيّ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، وَ هَذَا يَزْعُمُ أَنَّهُ ماتَ مِن جِرَاحٍ أَصابَهُ أَيَّامَ مُصْعَبٍ، وَ مُصْعَبٌ قُتِلَ قَبْلَ أَخِيهِ عَبدِ اللَّهِ، وَ عَبْدُ الْمَلِكِ حَيٍّ، وَ مَا وَلِيَ

ص: 355


1- در أصل: ساره؛ و تصحیح آن قیاسی است <حاشيه طابع المجدى >.

أَحَدٌ مِن بَنِي عَبْدِ الْمَلِكَ إِلَّا بَعْدَ مَوْتِ أَبِيهِ، فَهَذِهِ مُنَاقَضَةٌ » (1)

(یعنی:

موضح <نَسّابه > گفت: و عُمَر مُكَنّى به أبو القاسم - که ابنِ خداع (2) گفته: مکنّی به أَبو حَفْص بوده - و رُقيّه، مامشان، صَهْبَاءِ ثَعْلَبِی دُختِ رَبيعَه است، و او < با خواهرش > هَم زاد (3) بود و از فرزندانِ ذُكورِ عَلى - عَلَيْهِ السَّلام - که خود فرزندی از خویش به یادگار نهاده اند، آخرین بود که درگذشت. و این عُمر بن علی، مردی بود گشاده زبان و بخشنده و پاکدامن

و من در کتابی که أبو أحمد عبد العزيز بن أحمد جلودی (4)- به فتح جيم - ، تصنیف کرده و آن را کتاب بيوت السّخاء و الکرم نامیده است، دیدم که گفته است: عُمَر بنِ علیّ

ص: 356


1- المجدی / 15 - 17
2- < مقصود ، شريف أبو القاسِم حُسَيْن بن جَعفَر بن حُسَيْن بن جَعفَر بن أَحمد بن مُحَمَّد بن إسماعيل بن مُحَمَّد بن عبدالله باهر، معروف به ابن خداع، تبار شناس بزرگ و نقیب مصر در سده چهارم هجری است که به سال 310 ه. ق. زاده شده و در 373 ه.ق هم در قید حیات بوده است. عبدالله باهر، فرزندِ إِمام سجّاد - عَلَيْهِ السَّلام - است و زین رو، ابنِ خداع از سادات حسینی است. «خداع» نام زنی است که حُسَيْن بنِ جَعفَر نیای این تبار شناس بزرگ، در حجاز نزد وی پرورش یافته بود و اشتهار این نواده به نام «ابن خداع» از این جاست. نگر: مجلّه تُراثنا، ش 43 و 44، ص 389؛ و تاج العروس زبیدی، 89/11. >
3- < یا به تعبیر تُرکی: «دقلو»؛ که در فارسی امروز بتسامح «دو قلو» گویند - و بر قیاس آن، «سه قُلو» و «چهار قلو» و... هم ساخته اند! >
4- وی آوازه مندتر از آنست که کسی به معرّفی او دست یازد. نزديك به دویست کتاب در علومِ گوناگون - از جمله فقه و حدیث و تفسیر و ادب و تاریخ و سیره و پزشکی و نجوم و کلام و جز این ها -تألیف کرده است. به الفهرست و تنقیح المقال و تأسيس الشّيعة لفنونِ الإسلام مراجعه فرماييد تا نام های کتاب های وی را در آن ها بیابید - رِضوانُ اللهِ عَلَيْهِ ! < این جلودی که از بزرگان امامیّه در بصره بود به سال 332 ه.ق. در گذشته است. >

بنِ أَبي طالب - عَلَيْهِمَا السَّلام - را در سفری که داشت در منازلی از آن بنی عدی گذر افتاد، و نزد ایشان فرود آمد. تنگ روزگاری بود پیرانِ قبیله نزدِ وی آمدند و با او گفتند و شنیدند. مردی از ایشان که هیأتی آراسته داشت در حال گذر او را پیش آمد گفت این کیست؟ گفتند: سَلْم بنِ قَتَّه؛ که از بنی هاشم روی گردان است. پس فراخواندش و از او درباره برادرش، سُلَيْمان بنِ قَتَّه، پرسش کرد؛ و این سلیمان از شیعیان بود <سلم > او را آگهی داد که <سلیمان > آن جا نیست. وانگهی عُمَر هم چنان با او به لطف سخن می گفت و أَدِلَّه <يِ حقّانيّتِ أَهل بيت > را براي او شرح می داد، تا آن جا که سلم هم به کیش برادرش درآمد <و به تشیّع گرایید> .

و عُمَر - که بر وی درود باد! - بیشترینه توشه و اندوخته و جامه های خویش را در آن منازل توزیع کرد و چندان که آن جا بود، همگیشان را سیر گردانيد، و يك شبانه روز پس از آن که وی از نزدِ ایشان بکوچید سرسبزی و حاصل خیزی بدیشان روی آورد زین روی گفتند: که او در باشیدن و کوچیدن خجسته ترین مردمان است؛ و ارمغان هایش به سلم می رسید؛ پس چون بمُرد وی در سوكِ او چنین سرود:

صَلَّى الإله عَلَى قَبر تَضَمَّنَ مِن ...

<یعنی:

خدای برگوری آفرین خواناد که بهترین کسی را که از وی چیزی درخواسته اند از نسلِ وَصیِّ پیامبر، علی، در میان گرفته است! ای عُمَرِ نیک مرد - که والا منشی ها در تو گرد آمده بود ! نه سبک سار بودی و نه بد دل! بلکه در میان ایشان، گشاده دست ترین و دانشومند ترین و خجسته ترین کس به باشیدن و کوچیدن، بودی! >

و عُمَر هَفتاد و هفت ساله بود که در گذشت ابنِ خداع و جماعتی دیگر که سخنشان مورد اعتماد است گفته اند که نه؛ هفتاد و پنج ساله بود.

ص: 357

در بعض نوشتار ها دیدم که عُمَر در جنگِ مُصْعَب بنِ زُبیر حاضر و از یاران او در شمار بود و کشته شد و گورش در مسکن (1) است ،این روایتی است باطل و دور از حقيقت. و بعض أصحاب ما گفته اند که این «عُمر بن عليّ» كهين بوده است؛ و من به درستی این روایت باور ندارم.

و از آن چه بر بطلان آن سخن دلالت می کند، یکی این است که دندانی (2) نَسَب دان از نياي خویش روایت کرده است که: او <= عُمر بن علی > با پسر برادر خود، حَسَن، بر سر سرپرستی وی در صَدَقَاتِ عَلى - عَلَيْهِ السَّلام - استيزه كرده نزد یکی از پسران عبد الملك داوری برد؛ حال آن که صاحب آن قول مدَّعی است که وی از جراحت هائی که به روزگارِ مُصْعَب برداشت بمُرد؛ و مُصْعَب خود پیش از برادرش عبدالله کشته شده است، و در آن زمان عبد الملک زنده بود و هيچ يك از پسرانِ عَبد المَلِك هم جز پس از مرگ پدر زمام داری نیافت. پس میان این دو گزارش ناسازی هست)

می گویم:

و مُؤَيّدِ آن چه مجدی به نقل از دَندانی و او به نقل از نیای خویش یاد کرده است،

ص: 358


1- «مسکن» نام جایی است در عِراقِ عرب که پیکارِ عبد الملك بن مروان و مُصْعَب بنِ زُبَيْر به سال 72 ه.ق در آن جا رُخ داد و گورِ مُصْعَب که در همان پیکار کشته شد، در همین «مَسکن» است. >
2- < مقصود ، شريف أبو مُحَمَّد حَسَن بنِ مُحَمَّدَ بنِ يَحْيَى بنِ حَسَن بن جعفر الحجّة بنِ عُبَيْد الله حُسَين بنِ عَليّ بنِ حُسَيْنٍ بنِ عَلىّ بن أبى طالب - علیه السلام - است معروف به «شریفِ دَنْداني نسّابه» و «ابن أَخى طاهر» که به سال 358 ه.ق. در گذشته است. و مقصود از نیای وی، شیخ الشَّرَفِ عُبَيْدَلى (أَبو الحُسَيْن يَحيَى بنِ حَسَن بن جعفر / 214 - 277 ه. ق.)، صاحب أخبار الزَّيْنَبَات، است. سنج : المجدى، ص 8؛ و الذَّريعة إلى تصانيف الشّيعة ، 378/2؛ و سرّ السّلسِلَة العَلَوِيَّه ي منسوب به أبو نصر بخارى، ط. بحر العلوم، ص 20، هامش؛ و: فهرس التُّراثِ جلالی، 291/1 و 292. >.

گزارش مفید است در بابِ یاد کردِ فرزندانِ حَسَن بنِ علی، - عَلَيْهِمَا السَّلام - ، در شرحِ حَسَنِ مُثَنَّى. وى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - گفته است:

«كَانَ الْحَسَنِ بْنُ الْحَسَنِ وَالِيَّا (1) صَدَقَاتِ أَميرِ الْمُؤْمِنِينَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - في عَصْرِهِ، فَسَايَرَ (2) يَوْمَا الْحَجَّاجَ بْنَ يُوسُفَ فِى مَوْكبهِ وَ هُوَ إِذْ ذَاكَ أَمِيرُ الْمَدِينَةِ، فَقَالَ لَهُ الْحَجَّاج: أَدْخِلْ عُمَرَ بْنَ عَلِيّ مَعَكَ فى صَدَقَةِ أَبِيهِ، فَإِنَّهُ عَمُّكَ و بَقِيَّةُ أَهْلِكَ، فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ: لَا أُغَیِّرُ شَرْطَ عَلِيّ وَ لَا أُدْخِلُ فِيهَا مَنْ لَمْ يُدْخِلْ. فَقَالَ لَهُ الْحَجَّاجُ : إِذَا أُدْخِلُهُ أَنَا مَعَكَ. فَنَكَصَ الْحَسَنُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْهُ حِينَ غَفَلَ (3) الْحَجَّاجُ ، ثُمَّ تَوَجَّهَ إِلَى عَبْدِ الْمَلِكِ حَتَّى قَدِمَ (4) عَلَيْهِ فَوَقَفَ بِبَابِهِ ... فَأَقْبَلَ عَلَيْهِ عَبْدُ الْمَلِكِ، فَقَالَ: هَلُمَّ ما قَدِمْتَ لَهُ، فَأَخْبَرَهُ بِقَوْلِ الْحَجَّاجِ، فَقَالَ: لَيْسَ ذَلِكَ لَهُ، أَكْتُبُ إِلَيْهِ كِتَابًا لَا يَتَجَاوَزَهُ، فَكَتَبَ إِلَيْهِ ، وَ وَصَلَ الْحَسَنَ بْنَ الْحَسَنِ وَ أَحْسَنَ صِلَتَهُ ... .» (5)

(یعنی:

حَسَن بنِ حَسَن به روزگار خویش سرپرستِ صدقات أميرِ مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - بود. روزی با حجّاج بن يوسف - که در آن أَيَّام أمير مدينه بود - در موکبش هَمْ قَدَم شد. حَجّاج او را گفت: عُمَر بنِ عَلی را با خود در صَدَقه پدرش همراه کن؛ چه، او عموي تُست و بازماندۀ خاندانت حَسَن او را گفت: شرطِ عَلی را دگرگون نمی سازم و کسی را که خود در آن در نیاورده است بدان در نمی آورم پس حَجّاج او را گفت: در این صورت، من خود او را با تو در آن همراه می سازم! پس هنگامی که حجّاج دیگر مُتَوَجّه او نبود،

ص: 359


1- < در يوم الطَّفّ، این جا، يك «علی» میانِ قلّاب افزوده شده است که بجا نیست. >.
2- < در يوم الطَّفّ: «فسار». >
3- < بعض أهل فضل در این جا خوانش «قَفَلَ» را پیش نهاده اند - نگر: الإرشاد، ط. مؤسّسة آل البيت عَلَيْهِمُ السَّلام، 2 /24 ، هامش - که در جای خود سَزای درنگ است. >
4- <در يوم الطَّفّ: «قدم». >.
5- الإرشاد / 175.

حَسَن بنِ حَسَن پای باز پس کشید و آن گاه آهنگ عبد الملك كرد و به نزد وی بیامده بر درگاهش بایستاد ... پس عبدالملك بدو روی آورده :گفت برای چه آمده ای؟ (1) حَسَن بنِ حَسَن او را از سخنِ حَجّاج آگهانید. عبد الملك گفت: او را چنین اختیاری نیست. بدو نامه ای می نویسم که هیچ از آن در نگذرد. پس به وی نامه نوشت و حَسَن بنِ حَسَن را صلتی نیکو داد ...)..

می گویم:

بدین ترتیب مردی که تا زمان عبد الملك بن مروان هم چنان بر جای بوده است، و يك بار با حَسَنِ مُثنّی و بار دیگر با سَروَرِ ما عَليّ بنِ الحُسَيْن - عَلَيْهِمَا السَّلام - ، در بابِ صَدَقَاتِ أَميرِمؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - استیزه کرده و داوری جسته است، چگونه ممکن است در کارزار طَف به شهادت رسیده باشد؟

صاحبِ عُمدة الطّالب را سخنی است که ملخَّص آن از این قرار است:

«تَخَلَّفَ عُمَرُ مِن أَخِيهِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، وَ لَم يَسِرُ مَعَهُ إِلَى الْكُوفَةِ، وَ لَا يَصِحُّ رِوَايَةٌ مَنْ رَوَى أَنْ عُمَرَ حَضَرَ كَرْبَلاءَ.

وَ مَاتَ عُمَرُ بِيَنبُعَ (2) وَ هُوَ ابْنُ سَبْعِ وَ سَبْعِينَ سَنَةً؛ وَ قِيلَ: خَمْسٍ وَ سَبْعِينَ سَنَةً.» (3)

(یعنی:

عُمَر با برادرش، حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - ، همراهی نکرد و در معيَّتِ وی به سوی کوفه رَهْسپار نگردید و روایتِ کسی که روایت کرده است که عُمر در کربلا حاضر بود، صحیح نیست.

عُمَر هفتاد و هفت ساله بود که در ینبع در گذشت؛ و به قولی: هفتاد و پنج ساله).

وانگهی شگفتی از عَلّامه مامقانی - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْه - است که وی پس از نقل سخنان

ص: 360


1- < در برگردانی أمینانه تر و مطابق تر: بیار آن چه برای آن آمده ای! >
2- < در يوم الطَّفّ: «بنسع». >
3- عُمدة الطّالب / 339؛ چاپ بمبئی.

مَقْتَلْ نویسان و تبارشناسان گفته است:

«می گویم: اگر نبود تصریح سیره گزاران و مقتل نگاران دربارۀ عُمَر کشته شده در کربلا و این که نَسَب دانان گفته اند که عُمَرِ أَطْرَف هَمْزادِ رُقيّه بوده و مامش صهباء بوده است، و او آخرين أولادِ ذُكورِ أَميرِ مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - بوده، ممکن بود میان سخنان هر دو گروه بدین گونه جمع کنیم که بگوییم عُمَر أطرف در پیکار طف همراه نشده و باز پس مانده و پسری دیگر از آنِ أمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام که او هم عُمر نام داشته در کربلا به شهادت رسیده است؛ ليك تصريح هر يك از دو گروه به عینِ مُشَخَّصاتی که گروه دیگر گزارش کرده است، ما را در سر گشتگی افگنده... و بالجمله، من در بابِ حالِ این عُمَر پسرِ أَميرِمؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - مُتَوَقِّف هستم - و خداي متعال به حقیقتِ أحوال داناست - ؛ چه اگر آن چه نَسَب دانان گفته اند صحیح باشد که با آن که حُسَین - عَلَيْهِ السَّلام- او را فراخوانده بود با آن حضرت همراه نگشته و در جامه ای مُعَصْفَر از این باز ماندن إِظهار شادمانی می کرده است، و نخستین کسی بوده که با پسر زبیر و سپس تر با حَجاجِ بَيْعَت کرده، او را نزد ما آرج و پذیرفتگی نیست و اگر گزارش مقاتل صحیح باشد که وی در کربلا به شهادت رسیده، نيكا و خُرَّما أَحوال او!

و أمّا آن چه < عَلّامه مجلسی > در باب أحوالِ حضرتِ سجّاد - عَلَيْهِ السَّلام - در بحار، و نیز مفید در ارشاد، روایت فرموده است که عُمر بن على با علىّ بنِ الحُسَين استيزه و داوری جُست ... مُحَقَّق نیست که مُراد همین شخصیّتِ نامبرده باشد؛ و ای بسا که امیرمؤمنان را پسری دیگر عُمر نام بوده باشد که او بدین کار دست یازیده. این، موردِ غَفْلَت واقع نشود» (1)

می گویم: از آن چه تا این جا گزارش کردیم به شهادت نرسیدنِ این شخصیّت در کارزار طف و صحّتِ مذهب وی - آن سان که مجدی از کتاب جلودی نقل کرده - و بخشندگی و

ص: 361


1- تنقيح المقال، 346/2.

گشاده دستی اش هویدا گردید. بَيْعَتِ او با ابنِ زُبَیر و حَجاج نزدِ ما به إثبات نرسيده؛ كما این که نواده اش، شریف ،عُمَری نیز - چنان که از وی نقل نمودیم - بَيْعَتِ وی را با ابنِ زُبَيْر رَد کرد و گفت: «هَذِهِ رِوَايَةٌ باطِلَةٌ بَعيدَةٌ عَنِ الصَّواب» ( / این روایتی است باطل و دور از حقیقت)

ستیهیدنِ او با حضرتِ عَليّ بنِ الْحُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - نيز، چه بسا مانند مناظرۀ برادرش، مُحَمَّد بن حنفیّه با آن حضرت - عَلَيْهِ السَّلام - ، تصنّعی بوده باشد. برین بنیاد، وجهی برای قدح او در میان نیست؛ بلکه او فرزند امیر مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - و از پیروانِ آن حضرت است. زین رو می باید حرمتش را پاس داشت و گرامی اش شمرد و «الْمَرْءُ يُحْفَظُ فِي وُلْدِهِ» (1) پس غَفْلَت روا نیست.

شماری از بزرگان چونان فرهاد میرزا (2) و مُحَدِّثِ قُمی (3) و مُحَقِّقِ خویی (4) - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْه - ، در بابِ به شهادت نرسیدن وی در کربلا با ما هم داستان اند. مُحَقِّقِ خویی در پایان شرح حال وی گفته است: «وانگهی، صدوق - قُدِّسَ سِرُّه - به اسانید خویش تا به عُمَر بنِ عَلی، به نقل از پدرش عَليّ بن أبي طالب - عَلَيْهِ السَّلام - ، روایاتی چند نقل کرده، ليك نشانِ جعلی بودن بر آن ها هویدا است (نگر: علل، جزء 2 باب 374 تا بابِ 377)» (5)

[کشته شُدَنِ عَبّاس بن عَلىَ بن أبى طالِب - عَلَيْهِمُ السَّلام- ]

شَيْخ ما، مُفيد - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْه - ، گفته است:

ص: 362


1- < یعنی: مرد را در زاد و رودش پاس دارند .>
2- قمقام، 2 / 440
3- نَفَس الْمَهْموم، 328.
4- مُعْجَم رِجالِ الْحَديث ، 45/13، شمارۀ 8772.
5- مُعْجَم رِجالِ الْحَديث ، 45/13، شماره 8772.

«وَ حَمَلَتِ الْجَمَاعَةُ عَلَى الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، فَغَلَبُوهُ عَلَى عَسْكَرِهِ، وَ اشْتَدَّ بِهِ الْعَطَشُ، فَرَكِبَ الْمُسَنَّاةَ يُرِيدُ الْفُرَاتَ وَ بَيْنَ يَدَيْهِ الْعَبّاسُ أَخُوهُ، فَاعْتَرَضَهُ خَيْلُ ابْنِ سَعْدٍ وَ فِيهِمْ رَجُلٌ مِنْ بَنِي دَارِمٍ ، فَقَالَ لَهُمْ: وَيْلَكُمْ حُولُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْفُرَاتِ، وَ لَا تُمَكِّنُوهُ مِنَ الْمَاءِ. فَقَالَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ : اللَّهُمَّ ! أَظْمِأَهُ (1) !، فَغَضِبَ الدَّارِمِيُّ وَ رَمَاهُ بِسَهُمٍ فَأَثْبَتَهُ فِي حَنَكِهِ، فَانْتَزَعَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - السَّهْمَ وَ بَسَطَ يَدَهُ تَحْتَ حَنَكِهِ، فَامْتَلَأَتْ رَاحَتَاهُ مِنَ الدَّمِ، فَرَمَى بِهِ، ثُمَّ قَالَ: اللَّهُمَّ! إِنِّي أَشْكُو إِلَيْكَ مَا يُفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِيِّكَ!، ثُمَّ رَجَعَ إِلَى مَكَانِهِ، وَقَدِ اشْتَدَّ بِهِ الْعَطَشُ و أَحَاطَ الْقَوْمُ بِالْعَبَاسِ ، فَاقْتَطَعُوهُ عَنْهُ، فَجَعَلَ يُقَاتِلُهُمْ وَحْدَهُ. حَتَّى قُتِلَ - رحمة الله و برکاته - وَ كَانَ الْمُتَوَلِّيَ لِقَتْلِهِ زَيْدُ بْنُ وَرْقَاءَ الْحَنَفِيُّ وَ حَكِيمُ بْنُ الطُّفَيْلِ السِّنْبِسِيُّ (2) بَعْدَ أَنْ أُثخِنَ بِالْجِرَاحَ فَلَمْ يَسْتَطِعْ حَرَاكًا.» (3)

(یعنی:

جماعت بر حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - حمله آوردند و بر اُردوگاه آن حضرت چیره شدند.

تشنگی بر آن حضرت سخت گرفت برای رسیدن به فُرات بالاي بند آب رفت (4) و عَبّاس برادر آن ،حضرت پیشاپیشش بود سواران ابنِ سعد راه بر امام بستند. مردی از بنی دارم که میان ایشان بود به ایشان گفت: وای بر شما! میان او و فرات مانع شوید و مگذارید به آب دست یابد حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: خدایا! تشنه کامش گردان! آن دارمی خشمگین شد و تیری به امام انداخت که در زَنَخ (5) آن حضرت نشست. حُسَيْن

ص: 363


1- < در نویسش متعارف تر: «أَظمِئهُ» >.
2- <در يوم الطَّفّ: «السنسي». >.
3- الإرشاد، 222
4- < عَلّامه شعرانی - طابَ ثَراه - در کتاب نفیس دَمْع السُّجوم (چ إِسلاميّه، ص 174) در ضمنِ ترجمه این گزارش ارشاد می فرماید: «غَرَض، نهریست که از فرات جدا کرده بودند برای مزارع، و گرنه از کربلا تا شطّ، مسافت بسیار است». >
5- < واژۀ «حَنَک» که در متن اصلی آمده است هم بر زَنَخ (چانه)، و هم بر زیرِ زنخ، و هم بر سقف دهان و کام، اطلاق می گردد. شاید اگر این نقل، با بعض نقل های دیگر که از اصابت تیر به دهان آن حضرت سخن می دارد تطبیق گردد، اختیار (کام) در تَرجَمۀ «حَنَكَ» دُرُست تر آید >

- عَلَيْهِ السَّلام - تیر را بیرون کشید و دست زیرِ زَنَخ گشود. کف هر دو دستش از خون پر شد. خون را بپاشید و سپس فرمود: خدایا! از آن چه با دختر زاده پیامبرت می کنند به تو شکایت می آرم آن گاه به جای خویش بازگشت و تشنگی برو سخت گرفته بود. آن کسان عبّاس را در میان گرفتند و میان او و إمام جُدائی افگندند. يك تنه با ایشان کازرار در پیوستن گرفت، تا آن - که پس از آن که جراحت ها از پایش افگند و دیگر توانِ جُنبشی نداشت - کشته شد. مهر خدای بر او باد! کشندگانش زَيْد بنِ وَرقَاءِ حَنَفَى و حَكيم بنِ طفیل سنبسی بودند.)

طبری گفته است:

« وَ قُتِلَ الْعَبَّاسُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، وَ أُمُّهُ أُمُّ الْبَنِينَ ابْنَةُ حِزامِ بنِ خَالِدِ بنِ رَبِيعَةَ بنِ الْوَحِيدِ، قَتَلَهُ زَيْدُ بْنُ رُقادِ الْجَنبِيُّ (1) و حَكيمُ بْنُ الطَّفَيْلِ السِّنْبِسِيُّ ».(2)

(یعنی:

عَبّاس بن علىّ بن ابی طالب هم کشته شد. مامش، أُمّ البنين دخترِ حِزام بن خالد بنِ رَبيعَة بن وحید بود. زَيْد بنِ رُقادِ جنبی و حکیم بنِ طُفَيْلِ سِنْبِسی او را بکشتند.)

أبوا الفَرَج < اصفهانی> گفته است

« الْعَبَّاسُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : وَ يُكَنَّى أبا الفضل وأُمُّه أُمُّ البينَ أَيْضًا، و هُوَ أَكْبَرُ وُلدِها، وَ هُوَ آخِرُ مَنْ قُتِلَ مِنْ إِخْوَتِهِ لِأُمِّهِ وَ أَبِيهِ، وَ لِأَنَّهُ كَانَ لَهُ عَقِبٌ وَ لَمْ يَكُن لَهُم، فَقَدَّمَهُمْ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقُتِلُوا جَمِيعًا، فَحازَ مَوارِيثَهُمْ، ثُمَّ تَقَدَّمَ فَقُتِلَ فَوَرِثَهُمْ وَ إِيَّاهُ عُبَيْدُ اللَّهِ، وَ نَازَعَهُ فِي ذَلِكَ عَمُّهُ عُمَرُ بْنُ عَلِقٍ، فَصُولِحَ عَلَى شَيْءٍ رَضِيَ بِهِ. قَالَ جَرْمِيُّ بْنُ

ص: 364


1- < در يوم الطَّفّ: «الجبني». >.
2- تاريخ الطّبري، 6 / 269.

الْعَلَاءِ عَنْ زُبَيْر عَنْ عَمِّهِ: ولد العبّاس بن عَلىّ يُسَمُّونَهُ السَّقَّاءَ، وَ يُكَنُّونَهُ أَبَا قِرْبَة، وَ مَا رَأَيْتُ أَحَدًا مِن ولدِهِ، وَ لَا سَمِعْتُ عَمَّن تَقَدَّمَ مِنْهُمْ هَذَا عَلَيْهِ السَّلَامُ ... وَ كانَ الْعَبَّاسُ رَجُلًا وَ سِيمًا جَمِيلًا يَركَبُ الْفَرَسَ الْمُطَهَّمَ وَ رِجْلاهُ تَخُطَّانِ فِي الْأَرْضِ، وَ كَانَ يُقَالُ لَهُ: قَمَرُ بَنِي هَاشِمٍ، وَ كَانَ لِوَاهُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَليّ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - مَعَهُ يَوْمَ قُتِلَ.

حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ سَعِيدٍ، قَالَ: حَدَّثَنِي يَحْيَى بْنُ الْحَسَنِ، حَدَّثَنَا بَكْرُ بْنُ عَبْدِ الْوَهَّابِ، قَالَ: حَدَّثَنِى ابْنُ أَبِي أُوَيْسٍ عَن أَبيه عن جَعْفَرَ بْن مُحَمَّدٍ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، ، قَالَ: عَبَّا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلي أَصْحَابَهُ، فَأَعْطَى رَايَتَهُ أَخَاهُ الْعَبَّاسَ بْنَ عَلِيّ - عَلَيْهِ السَّلَامُ.

حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ عِيسَى، قَالَ: حَدَّثَنِي حُسَيْنُ بْنُ نَصْرٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِي، قَالَ: حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ شَمِرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : أَنَّ (1) زَيْدَ بْنَ رُقَادِ الجَنْبِيَّ (2) وَ حَكِيمَ بْنَ الطُّفَيْلِ الطَّائِيَّ قَتَلَا الْعَبَّاسَ بْنَ عَلِيّ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، وَ كَانَتْ أُمُّ الْبَنينَ، أُمّ هَؤُلَاءِ الْأَرْبَعَةِ الْإِخْوَةِ الْقَتْلَى، تَخْرُجُ إِلَى الْبَقيعِ فَتَتَدُبُ بَنِيهَا أَشْجَى (3) نُدْبَةٍ وَ أَحْرَقَهَا، فَيَجْتَمِعُ النَّاسُ إِلَيْهَا يَسْمَعُونَ مِنْهَا، وَ كَانَ مَرْوَانُ يَجِيءُ فِيمَن يَجِيءُ لِذلِكَ، فَلَا يَزَالُ يَسْمَعُ نُدْبَتَهَا وَ يَبْكِي. ذَكَرَ ذَلِكَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ حَمْزَةَ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَن حَمَّادِ بْنِ عِيسَى الْجُهَنِيِّ عَن مُعاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ جَعْفَرٍ - عَلَيْهِ السَّلَامُ.» (4)

(یعنی:

عَبّاس بنِ عَليّ بنِ أَبي طالب - عَلَيْهِ السَّلام - : كُنْيَتِ أَبو الفضل داشت. مامش نيز أُمُّ البنين بود. او بزرگ ترین فرزندانِ این بانو بود؛ و آخرین کس از برادرانِ مادر پدری (5) اش که

ص: 365


1- < در يوم الطَّفّ: «إنْ». >
2- < در يوم الطَّفّ: «الجهني». > با توجه به ضبطِ متنِ مَقاتِل الطّالبيیّن ويراسته بهرادِ جعفرى - 1 /154 - اصلاح شد. >.
3- < در يوم الطَّفّ: «أشخى». >
4- مقاتل الطّالبيّين، 59.
5-

کشته شد چه او را فرزند بود و ایشان را نه پس آنان را مُقَدَّم داشته پیش فرستاد و همگی کشته شدند آن حضرت وارث همۀ آن چه از آنان مانده بود گشت. آن گاه خود پیش رفت و کشته شد (1) بدین ترتیب، عُبَيْد الله (2) وارثِ او و آنان گردید. عمویش عُمَر بنِ عَلی بر سرِ آن با وی استیزه کرد. پس بر سر چیزی که بدان خُشنود شد، مصالحه کردند.

جرمیّ بنِ عَلاء به نقل از زُبَيْر و او به نقل از عمویش گفته است که فرزندانِ عبّاس بن علی، او را «سقّاء» می خواندند و به كُنْيَتِ «أَبوقربه» (3) یاد می کردند؛ < و سپس جرمی افزوده: > (4) من خود هيچ يك از زاد و رودش را ندیده ام و نه به نقل از آنانشان که پیش از این بوده اند چنین شنیده ام. درود بر او باد! ... عبّاس مردی خوب روی و زیبا بود که چون بر اسب درشت نژاده می نشست پای هایش بر زمین خط می کشید. او را «ماه بنی هاشم ( / قمر بنی هاشم)» می گفتند. لِواي حُسَيْنٍ بنِ عَلى عَلَيْهِ السَّلام - آن روز که کشته شد، او بود.

ص: 366


1- < عَلّامه آیة الله شیخ أَبو الحَسَنِ شعرانی - قَدَّسَ اللهُ سِرَّه - در کتاب نفیس دمع السُّجوم (چ إسلاميّه، ص 176، حاشیه) می فرماید: «اگر کسی فرزند نداشته باشد، میراث او به برادرِ أَبَوَيْنی می رسد و برادر أبی محروم است مگر أَبَوَيْنى موجود نباشد أَبو الفَرَج و هر کس دیگر که گفت: عباس براي ارث بردن فرزندان خود از برادرانش آن ها را پیش فرستاد، از گمانِ خود گفت و از راز دل او آگاه نبود.» >
2- < مقصود، عُبَيْد الله فرزندِ حَضرَتِ عَبّاس - عَلَيْهِ السَّلام - است. >
3- «قربه - به کسر قاف - : مشك؛ و أبوقربه: صاحب و دارنده مشك. در لغتِ عَرَب مرسوم است که هر گاه شخصی با چیزی مزاولتِ بسیار داشته باشد، کلمه أَب را به آن چیز اضافه نموده ... آن شخص را اراده می کنند.» (ناسخ التّواريخ - در احوالاتِ حضرتِ سَيّد الشُّهَدَاء عَلَيْهِ السَّلام - ، چ کتابچی، 2 /341، هامش). >.
4- <سنج دَمع السُّجوم، ج إسلاميّه، ص 176. >

أَحمد بنِ سَعيد برایم روایت کرده گفت: يَحْيَى بنِ حسن برایم روایت کرده گفت: بکر بنِ عبدالوهّاب برایمان روایت کرده گفت: ابنِ أَبي أُوَیس به نقل از پدرش و او از < حضرتِ > جعفر بنِ مُحَمَّد <إِمامِ صادق >- عَلَيْهِ السَّلام - برایم روایت کرده گفت که آن حضرت فرمود: حُسَيْن بن علی یارانش را سامان رزمی داد و درفش خویش را به برادرش، عَبّاس بن عَلى - عَلَيْهِ السَّلام - ، سپرد.

أَحمد بنِ عیسی از برایم روایت کرده گفت: حُسَيْن بن نصر از برایم روایت کرده :گفت پدرم برایمان روایت کرده گفت: عَمْرو بن شَمِر برایمان از جابر و او از< حضرتِ > أَبو جَعفَر <إمامِ باقر > - عَلَيْهِ السَّلام - روایت کرده که آن حضرت فرمود: زَيْد بنِ رُقادِ جنبى و حَكيم بنِ طُفَيْلِ طائى، عبّاس بن على - عَلَيْهِ السَّلام - را بكُشتند. أُمُّ البنين، مادر این چهار برادر کشته شده به بقیع می رفت و بر پسرانش به درد آمیز ترین و دلسوز ترین گونه زاری می فرمود مردمان در پیرامونش گرد می آمدند به زاری اش گوش فرامی دادند. مروان نیز در میان کسانی که برای شنیدن می آمدند می آمد و پیوسته به زاری اش گوش فرا می داد و می گریست. مُحَمَّد بن عَلَيَّ بنِ حَمزه به نقل از نوفلی و او به نقل از حَمّاد بن عيساي جهنی و او به نقل از معاوية بن عمّار و او به نقل از < حضرتِ > جَعفَر < إمامِ صادق > - عَلَيْهِ السَّلام - این را نقل کرده است.).

أَبو حَنِیفَۀ دینَوَری می گوید:

« وَ بَقِيَ الْعَبَّاسُ بْنُ عَلِيَّ قَائِمًا أَمَامَ الْحُسَيْنِ يُقَاتِلُ دُونَهُ، وَ يَمِيلُ مَعَهُ حَيْثُ مَالَ حَتَّى قُتِلَ - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ» (1)

(یعنی:

عَبّاس بنِ عَلی مانده بود در برابرِ حُسَيْن ایستاده، در پاسداری از او کارزار در می پیوست، و هر سو که او می گرایید با او می گرایید؛ تا آن که کشته شد - مهر خدای بر

ص: 367


1- الأخبار الطوال، 257.

او باد! )

قاضی نعمان می گوید:

« وَ قُتِلَ مَعَهُ يَوْمَئِذٍ إِخْوَةٌ (1) الْعَبَّاسِ بْنِ عَليّ بنِ أَبِي طَالِبٍ. إِسْمَاعِيل بن أوس عن أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، أَنَّهُ قَالَ: عَبَّا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيّ أَصْحَابَهُ يَوْمَ الطَّفِّ، و أَعْطَى الرَّايَةَ أَخَاهُ الْعَبّاسَ بْنَ عَلِيِّ وَ سُمِّيَ الْعَبَّاسُ السَّقَّاءَ؛ لِأَنَّ الْحُسَيْنَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - عَطِشَ وَ قَدْ مَنَعُوهُ الْمَاءَ وَ أَخَذَ الْعَبَّاسُ قِرْبَةً وَ مَضَى نَحْوَ الْمَاءِ. وَ اتَّبَعَهُ إِخْوَتُهُ مِنْ وُلْدِ عَلِيّ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : عُثْمَانُ و جَعْفَرٌ و عَبْدُ اللَّهِ ، فَكَشَفُوا أَصْحَابَ عُبَيْدِ اللهِ عَنِ الْمَاءِ وَ مَلَأَ الْعَبَّاسُ الْقِرْبَةَ، وَ جَاءَ بِهَا، فَحَمَلَهَا عَلَى ظَهْرِهِ إِلَى الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - وَحْدَهُ (2) ... وَ كانَ الَّذِي وَلِيَ قَتْلَ الْعَبَّاسِ بْنِ عَلِيّ يَوْمَئِذٍ يَزِيدُ بْنُ زِيَادٍ الْحَنَفِيُّ، وَ أَخَذَ سَلَبَهُ حَكيمُ بنُ طُفَيْلِ الطَّائِيُّ، وَ قِيلَ : إِنَّهُ شَرِكَ فِي قَتْلِهَ يَزِيدَ. وَكَانَ بَعْدَ أَن قُتِلَ إِخْوَتُهُ عَبْدُاللَّهِ و عُثْمَانُ وَ جَعْفَرٌ مَعَهُ قَاصِدِينَ الْمَاءَ، وَ يَرْجِعُ وَحْدَهُ بِالْقِرْبَةِ، فَيَحْمِلُ عَلَى أَصْحَابِ عُبَيدِ اللَّهِ بْنِ زِيادٍ الْحَائِلِينَ دُونَ الْمَاءِ، فَيَقْتُلُ مِنْهُمْ، وَ يَضْرِبُ فِيهِمْ، حَتَّى يَنْفَرِجُوا عَنِ الْمَاءِ، فَيَأْتِيَ الفُرَات فَمَلَأَ الْقِرْبَةَ وَ يَحْمِلَهَا وَ يَأْتِي بِهَا إِلَى الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - وَ أَصْحَابِهِ فَيَسْقِيَهُمْ، حَتَّى تَكَاثَرُوا عَلَيْهِ، وَ أَوْهَنَتْهُ الْجِرَاحُ مِنَ النَّبْلِ، فَقَتَلُوهُ (3) كَذلِكَ بَيْنَ الْفُرَاتِ وَ السُّرَادِقِ وَ هُوَ يَحْمِلُ الْمَاءَ و ثَمَّ قَبْرُهُ - رَحِمَهُ اللهُ. وَ قَطَعُوا يَدَيْهِ وَ رِجْلَيْهِ حَنَقَّا عَلَيْهِ، وَ لِمَا أَبْلَى فِيهِمْ وَ قَتَلَ مِنْهُمْ. فَلِذلِكَ سُمِّيَ السَّقَاءَ.» (4)

(یعنی:

آن روز به همراه او، برادرانِ عَبّاس بن على بن أبى طالب کشته شدند. إسماعيل بن

ص: 368


1- < چنین است در اصل: «اخوة». شاید کسی ترجیح دِهَد «أَخُوهُ العَبَّاسُ بْنُ...» بخوانَد. >
2- شرح الأخبار، 182/3.
3- < در يَوم الطَّفِّ: «فقُتِلَ». بنا بر مأخذ آن اصلاح شد. >
4- شرح الأخبار، 191/3.

أَوس از حضرتِ أَبو عَبدِ الله جَعفَر بن مُحَمَّدٍ - عَلَيْهِ السَّلام - نقل کرد که فرموده است: حُسَيْن بن علی یارانش را در کار زار طَف سامانِ رز می داد و درفش را به برادر خویش عَبّاس بنِ عَلی، سپرد. عبّاس را «سقّاء» خوانده اند، زیرا که حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - تشنه بود و آب را از او بازداشته بودند. عبّاس مشکی برگرفت و به سوي آب رفت. برادرانش از فرزندانِ عَلَى - عَلَيْهِ السَّلام - ، یعنی عُثمان و جَعْفَر و عَبْد الله، نیز در پیش رَهْسِپر شدند. أَصحابِ عُبَيْد الله را از برابر آب به کناری راندند. عبّاس مشك را پر كرد و بياورد و بتنهائی بر دوش کشیده به سوی حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - آورد.... آن روز عبّاس بن علی را يَزيد بن زيادِ حنفى بكُشت رخت و ساز جنگش را حکیم بن طفیل طائی ربود؛ و به قولی او، در کشتن عَبّاس با یزید هنباز بود. عبّاس پس از آن که برادرانش، عبدالله و عُثمان و جَعْفَر که در مُلازَمَتِ او بودند و آهنگ رسیدن به آب داشتند، کشته شدند و يك تنه با مشک باز می گشت بر یارانِ عُبَید الله بن زیاد که در برابر آب مانع شده بودند حمله می برد، برخی را می کشت و برخی را زخم می زد، تا راه او را به آب بگشایند و به فرات برسد و مشك را پر سازد و برگیرد و به نزدِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - و یارانش آورد و ایشان را آب بنوشاند. در این کار بود که به انبوهی گرد برگردش در آمدند و جراحت های ناشی از تیر ها او را از پا انداخت. بدین سان، در حالی که آب می برد، او را در میانِ فرات و خیمه گاه بگشتند و قبرش همان جاست خُدای بر او مهر ورزاد! از سر خشم و کینی که از و داشتند و به خاطرِ ضَرب شستی که بدیشان نموده و کسانی که از ایشان گشته بود، دست ها و پا هایش را ببریدند. به خاطر همین ماجرا بود که «سقّاء» خوانده شد.).

< ابن شهر آشوبِ > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - می گوید:

< وَ كَانَ عَبَّاسُ السَّقَّاءُ قَمَرُ بَنِي هَاشِمٍ صَاحِبَ لِواءِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - وَ هُوَ أَكْبَرُ الْإِخْوانِ، مَضَى بِطَلَبِ الْمَاءِ فَحَمَلُوا عَلَيْهِ وَ حَمَلَ هُوَ عَلَيْهِمْ وَ جَعَلَ يَقُولُ:

ص: 369

لا أَرْهَبُ الْمَوْتَ إذِ الْمَوْتُ رَقَى *** حتَّى أُوارَى (1) فِي الْمَصَالِيتِ لَقَا (2)

نَفْسِي لنَفْسِ الْمُصْطَفَى الظهر وقا *** إِنِّي أَنَا الْعَبَّاسُ أَغْدُوا بِالسِّقَا (3)

وَ لَا أَخَافُ شَرَّ يَوْمِ الْمُلْتَقَى

فَفَرَّقَهُمْ، فَكَمَنَ (4) لَهُ زَيْدُ بنُ وَرْقاءَ الْجُهَنِيُّ مِنْ وَرَاءِ نَخْلَةٍ وَ عَاوَنَهُ حَكِيمُ بْنُ طُفَيْلِ السِّنْبِسِيُّ، فَضَرَبَهُ عَلَى يَمِينِهِ، فَأَخَذَ السَّيْفَ بِشِمَالِهِ، و حَمَلَ عَلَيْهِمْ وَ هُوَ يَرْتَجِزُ:

وَ اللَّهِ إِنْ قَطَعْتُمُ يَمِيني *** إِنِّي أَحَامِي أَبَدًا عَنْ دِينِي

وَ عَنْ إِمَامٍ صَادِقِ الْيَقِين *** نَجْلِ النَّبِيِ الطَّاهِرِ الأَمِينِ

فَقَاتَلَ حَتَّى ضَعُفَ، فَكَمَنَ لَهُ الْحَكِيمُ بْنُ الطَّفَيْلِ الطَّائِيُّ مِنْ وَرَاءِ نَخْلَةٍ فَضَرَبَهُ عَلَى شِمَالِهِ، فَقَالَ:

يا نَفْسُ! لَا تَخْشَيْ مِنَ الْكُفَّار *** وَ أَبْشِرِي بِرَحْمَةِ الْجَبَّارِ

مَعَ النَّبِيّ سَيّدِ الْمُخْتَارِ *** قَدْ قَطَعُوا بِبَغْبِهِمْ يَسَارِي

فَأَصْلِهِمْ يَا رَبِّ! حَرَّ النَّارِ

فَقَتَلَهُ الْمَلْعُونُ بِعَمُودٍ مِنْ حَدِيدٍ.

فَلَمَا رَآهُ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - مَصْرُوعًا عَلَى شَطِّ الْفُرَاتِ بَكَى وَ أَنْشَأَ يَقُولُ:

تَعَدَّيْتُمُ (5) یا شَرَّ قَوْمٍ! بِفِعْلِكُمْ *** وَ خَالَفْتُمُ قَوْلَ النَّبِيِّ مُحَمَّدِ

أَما كَانَ خَيْرُ الرُّسْلِ وَ صَّاكُمُ بِنَا؟! *** أَمَا نَحْنُ مِنْ نَسْلِ النَّبِيِّ الْمُسَدَّدِ؟!

أَمَا كَانَتِ الزَّهْرَاءُ (6) أُمِّيَ دُونَكُمْ؟! *** أَمَا كَانَ مِنْ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ أَحْمَدِ؟!

لعِنتُمْ وَ أُخْزِيتُمْ بِما قَدْ جَنَیتُمُ *** فَسَوْفَ تُلاقوا حَرَّ نَارٍ تَوَقّدِ »(7)

شهيدانِ خاندانِ أَبو طالب - سَلامُ اللهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِين -

ص: 370


1- < در يوم الطَّفّ: «اراري». >
2- < در يوم الطَّفّ: «لقاء». >.
3- < در يوم الطَّفّ: «بالسقاء». >
4- < در يوم الطَّفّ: «فمكن». >
5- < در يوم الطَّفّ: «تقدّيتم». >
6- < در يوم الطَّفّ: «الزهرا». >
7- مناقب ، 221/2

(یعنی:

عبّاسِ سَقاء، ماهِ بَنی هاشم صاحِبِ لِواي حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بود و مهین برادرانِ خود (1) به جُستن آب برفت بر او حمله آوردند و او نیز بر آنان حمله برد و گفتن آغازید:

لا أَرْهَبُ الْمَوْتَ إِذِ الْمَوْتُ وَفَى ...

<یعنی:

چون مرگ فراز آمد از او نمی ترسم، تا جایی که در میانه دلیر مردان بر خاک افتاده فرو پوشیده گردم. جانِ من سپر جانِ مُصطَفاي پاک است. مَنَم، مَن عَبّاس كه با مشك می آیم و از گزند روز نبرد بیم ندارم> .

پس آنان را پراگنده ساخت. زَيْد بن ورقاءِ جُهَنی در پسِ خُرمابنی برای او کمین کرد و حَكيم بنِ طُفَيْلِ سِنْبِسى یاری اش نمود شمشیر بر دست راست آن بزرگوار زد. او شمشیر به دست چپ خود گرفته بر آنان حمله برد و چنین رَجَز می خواند:

وَ اللَّهِ إِنْ قَطَعْتُمُ يَمِينِي...

< یعنی:

به خدا سوگند اگر دَستِ راستم را نیز بریدید بدانید که من جاودانه از دین خویش پاسداری می کنم و از پیشوائی که صاحب یقین راستین است و فرزند پیامبر پاكِ أمين. >

پس کارزار در پیوست تا کم توان شد حکیم بنِ طُفَیلِ طائی در پسِ خُرما بنی برای او کمین کرد و دست چپش را به شمشیر زد. فرمود:

يا نَفْسُ! لا تَخْشَيْ مِنَ الكُفَّارِ ..

<یعنی:

ص: 371


1- < مقصود برادرانِ تنی / پدر مادری است >

ای جان از کافِران مهراس تو را مژدۀ مهرِ خُدایِ جَبّار و همراهی پیامبر آن سَرورِ مختار باد! اینان ستم گرانه دست چپم را ببریده اند. پروردگارا! سوزندگی آتش را بدیشان درچشان! >

آن بنفرین به گرزی آهنین او را بکشت

پس چون حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - او را بر کرانه فُرات فتاده دید، بگریست و گفتن آغازی:

تَعَدَّيْتُمُ - يَا شَرَّ قَومٍ! - بِفِعْلِكُم...

<یعنی:

ای بد ترین کسان! با کردار خویش ستم و دراز دستی کردید و با سخنِ مُحَمَّدِ پیامبر [ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه] از در مخالفت در آمدید.

آیا بهترین فرستادگان درباره ما به شما سفارش نفرمود؟! آیا ما از نسل پیامبر استوار داشته شده نیستیم؟!

آیا چنین نیست که زهراء، مام من است نه مام شما؟! آیا او از بهترین مردمان، یعنی مُحَمَّد، نیست؟!

شما بدین بزه کاری مورد نفرین قرار گرفتید و خوار گشتید! پس زود باشد که سوزشِ آتشی زبانه کش را دریابید>.).

ابنِ نَماي حلّى و ابن طاوس <حَسَني > حُسَینی گفته اند:

«اثُمَّ اقْتَطَعُوا الْعَبَّاسَ عَنْه ( أَي عَنِ الحُسَيْنِ عَلَيهِ السَّلام) وَ أَحاطوا بِهِ مِنْ كُلِّ جَانِبِ، وَ قَتَلُوهُ، فَبَكَى الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - لِقَتْلِهِ بُكَاءًا شَدِيدًا.» (1)

(یعنی:

آن گاه میانِ عَبّاس و إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - جُدائی افگندند و از هر سویش در

ص: 372


1- مثير الأحزان، 71؛ و: اللّهوف، 51.

میان گرفتند و به قتلش آوردند حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به خاطر کشته شدن او سخت گریست.).

< علّامه مولانا مُحَمَّد باقر > مَجلِسى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - گفته است:

« وَ لَمّا قُتِلَ الْعَبَّاسُ قَالَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : الآنَ انْكَسَرَ ظَهْرِي وَ قَلَّتْ حِيلَتِي» ! (1)

(یعنی:

چون عَبّاس کشته شد، حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: اکنون پشتم شکست و چاره ام اندك شد!) (2)

می گویم:

پیش از این، در گزارش شهادتِ عبدالله بنِ عَلی حکایتِ تَمَلّكِ ميراث را مردود شمردیم. پس آن چه <ابوالفَرَجِ > اصفهانی در این باره گفته است، - به توضیحی که گذشت - یا تصحیف است، و یا غلط.

فُضَيْل نیز آن حضرت را یاد کرده است و گفته:

« الْعَبَّاسُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ - عَلَيْهِمَا السَّلَامُ - ، و أُمَّهُ أُمُّ الْبَنِينَ بِنْتُ حِزامِ بنِ خَالِدِ بنِ . رَبيعَةَ بنِ الْوَحِيدِ العَامِرِيّ، قَتَلَهُ زَيْدُ بْنُ رُقَادِ الجَنبِيُّ (3) و حَكيمُ بنُ الطُّفَيْلِ الطّائيُّ السِّنبسيُّ، وَ كِلَاهُمَا ابْتُلِيَ فِي بَدَنِه.» (4)

(یعنی:

ص: 373


1- بحار الأنوار، 201/10، و 42/45.
2- < «چاره ام اندک شد» برگردانِ مُتَّعارَفِ «قَلَّتْ حيلتى» است؛ ليك گمان می کنم در این جا درست تر آن باشد که بگوییم: «چاره ام نماند؛ چرا که یکی از معانی «قلّت» در زبانِ عَرَبِي نَفْيِ مُطلَق يا نَفْيِ تقريبًا مُطلَق است و در این جا نیز گویا به همین معنی به کار رفته است. دربارۀ این کاربردِ «قلّت» جای دیگر بشرح سخن گفته ام نگر: مقاله «از قلیل الأذی تا کم آزار» به همین قلم ( چاپ شده در: دانش و آزادگیّ و..... صص 589 - 612). >
3- < در يوم الطَّفّ: «الجبني». >
4- تراثنا، ش 2 / 149.

عَبّاس بن علىّ بن أبي طالب - عَلَيْهِمَا السَّلام. مامش، أُمّ البنين دخترِ حِزام بن خالد ربيعة بنِ وَحیدِ عامِری بود. زَيْد بنِ رُقادِ جنبی و حکیم بنِ طُفَيْلِ طائي سِنْبِسی او را به قتل رسانیدند و هر دو به ابتلائات جسمی گرفتار شدند)

شَيْخ <طوسى - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدّوسیّ - > آن حضرت را در زمره یاران امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده و گفته است:

« الْعَبَّاسِ بْن عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ قُتِلَ مَعَهُ وَ هُوَ السَّقَّاءُ، قَتَلَهُ حَكِيمُ بْنُ الطُّفَيْلِ. أُمُّهُ أُمُّ البَنِينَ بِنْتُ حِزامِ بنِ خَالِد بنِ رَبيعَةَ بنِ الْوَحِيدِ مِنْ بَنِي عَامِرٍ» (1) .

(یعنی:

عَبّاس بنِ عَلى بن ابی طالب که همان سقّاء است، با آن حضرت کشته شد. حکیم بنِ طفیل او را به قتل رسانید. مامِ او، أمّ البنين دخترِ حِزام بن خالد بن ربيعة بن وحيد از بنی عامر است)

شَيْخ ما، صدوق در کتاب خصال اش تحت عنوانِ «رَجُلانِ جَعَلَ اللهُ - عَزَّ و جَلَّ - لِكُلِّ واحدٍ مِنْهُمَا جَناحَيْنِ يَطِير بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِكَةِ فِى الْجَنَّةِ» ( / دو مرد که خدای - عَزَّ وَ- جَلَّ- هر یکی شان را دو بال داده است تا بدان ها در بهشت به همراه فرشتگان به پرواز در آید) گفته است:

«حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِيَادِ بنِ جَعْفَرِ الْهَمَدَانِيُّ - رَضِيَ اللهُ عَنْهُ ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدِ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنِ ابْنِ أَسْبَاطِ عَن عَلِيِّ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ ثَابِتِ بْنِ أَبِي صَفِيَّةَ، قَالَ: قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : رَحِمَ اللهُ الْعَبَّاسَ يَعْنِي ابْنَ عَلَيَّ، فَلَقَدْ آثَرَ وَ أَبْلَى وَ فَدَى أَخَاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّى قُطِعَتْ يَدَاهُ، فَأَبْدَلَهُ اللَّهُ بِهِمَا جَناحَيْنِ يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلائِكَةِ فِي الْجَنَّةِ، كَمَا جَعَلَ لِجَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، وَ إِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اللهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمَنْزِلَةً يَغْبِطُهُ بِهَا جَمِيعُ الشَّهْدَاءِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.

ص: 374


1- رجال الطّوسى، 76 .

و الْحَدِيثُ طَوِيلٌ أَخَذْنَا مَوْضِعَ الْحَاجَةِ وَ قَدْ الْحَاجَةِ وَ قَدْ أَخْرَجْتُهُ بِتَمَامِهِ مَعَ مَا رويتُهُ فِي فَضَائِلِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَلِيّ - عَلَيْهِمَا السَّلَامُ - في كتابِ مَقْتَلِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلَيَّ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ» (1)

(یعنی:

أَحمد بنِ زياد بنِ جَعفَرِ هَمَدانی- که خدای از و خُشنود باد! - برایمان روایت کرده گفت: علىّ بن إبراهيم بن هاشم به نقل از مُحَمَّد بن عیسی بن عُبَيْد، به نقل از یونس بنِ عبدالرَّحمن به نقل از پور ،أسباط، به نقل از علیّ بن سالم، به نقل از پدرش، به نقل از ثابت بنِ أَبِي صَفيّه (2) برایمان روایت کرده گفت که علیّ بنِ الحُسَيْن - عَلَيْهِمَا السَّلام - فرمود:

خدای بر عَبّاس مِهْر وَرزاد! - یعنی عَبّاس بن علی از خود گذشت و جان فشانی کرد و جانِ خویش را فدای برادرش ساخت تا آن جا که هر دو دستش بریده شد. پس خدای به جاي آن دو دست او را دو بال داده است که بدان ها در بهشت همراه فرشتگان پرواز کند؛ چنان که از برای جعفر بن ابی طالب نیز چنین مُقَرَّر فرموده. همانا عبّاس را نزدِ خدای - تَبارَكَ وَ تَعالی - پایگاهی است که در روز رستخیز همۀ شهیدان بدان پایگاه برو غبطه خورند.

این حدیث دراز است و ما بخشی از آن را که در این جا می خواستیم برگرفتیم این حدیث را بتمامی با دیگر روایاتی که در فضائلِ عَبّاس بنِ عَلى - عَلَيْهِمَا السَّلام - روايت کرده ام، در کتاب مقتل الحُسَيْنِ بْنِ عَليّ - عَلَيْهِمَا السَّلام - به اسنادِ خود نقل (3) کرده ام.).

ص: 375


1- الخصال، 68 . <از برای این روایت نیز نگر: الأمالي ي صدوق، ط. مؤسسة البعثة، ص 548 - مجلسِ 70، ش 10؛ پیاپی: 731. >.
2- <يعني أَبو حَمْزَةَ تُمَالى - رِضْوانُ اللهِ عَلَيْهِ.>
3- < شاید این گونه تَرجَمۀ اصطلاح مُحَدِّثانۀ «اخراج»، از تسامحی نا گزیر برگران نباشد. در این باره از جمله نگر أوراقِ پراگنده کیوان سمیعی، 268/1 - 271. >

می گویم:

روایت، از حیثِ سَنَد، ضعیف است. مُتَأسّفانه مقتل شَيْخمان، صدوق - قُدِّسَ سِرُّه - ، نیز به دستمان نرسیده است. شیخ ما < و پیشوای فرهنگ يَروَرِ إِماميّه >، <أَبو جَعفَرِ > طوسی، در فهرست (1) و < علّامه حاج شیخ آقا بزرگ> طهرانی در الذَّریعه (2) از این مقتل یاد کرده اند. مقتل شَيْخمان < أَبو جَعفَرِ > طوسى - قُدِّسَ سِرُّه - نیز که خودِ او در فهرست (3) و < عَلّامه > طهرانی در الذَّریعه (4) آن را یاد کرده اند، به همین سان مفقود است. اگر این دو مقتل دستیاب شوند بی گفت و گو، گنجینه هائی بیش بها خواهند بود، و از منابع دستِ أَوَّلِ پژوهش در باب کار زار طف به شمار خواهند رفت.

از گزارشِ شَریفِ عُمری در کتاب مجدی بر می آید که سَرورِ ما، أميرالمؤمنین - عَلَيْهِ صَلَواتُ الْمُصَلِّين - ، را دو «عبّاس» بوده است: یکی مهین ( / أَكبر) که مامش أُمُّ البنين بوده و همین بزرگوارست که در کارزار طف به شهادت رسیده است؛ دیگری، کهین ( / أَصغر) که مامش ثعلبیّه بوده است (5)

ص: 376


1- الفهرست ، 157
2- الذّريعة ، 28/22، شماره 5867.
3- الفهرست ، 161
4- الذّريعة ، 27/22، شماره 5863.
5- المجدى، 12. < در همین جا نقل احتمالی که مرحوم سپهر در ناسخ التّواریخ مجال طرح داده است، مناسب به نظر می رسد: سپهر در ناسخ التّواریخ (بخشِ «أحوالاتِ حضرتِ سيّدالشهداء - عليه السّلام-» ، چ کتاب چی، 341/2) نوشته است: «مکشوف باد که: بعضی از علما رقم کرده اند که: عَبّاس بنِ عَلى - عَلَيْهِمَا السَّلام - در شب عاشورا شهید شد، و بیشتر از أهلِ سَيَر و خَبَر شهادت آن حضرت را در روز عاشورا نگاشته اند. چون از پسر های امیرالمؤمنین دو تن را عبّاس نام بود یکی را عبّاس الأكبر [ = عبّاس مهين ] و آن دیگر را عبّاس الأصغر [ = عبّاس کهین] می نامیدند، تواند شد که عبّاس الأصغر در شب عاشورا شهید شده باشد و عبّاس الأكبر در روز عاشورا.» >.

شَرِيفِ عُمَری دربارۀ سَرورِ ما عَبّاسِ مِهین ( / أكبر) شهید، گفته است:

«قالَ النَّسْابَةُ الموضحُ: و العَبّاسُ الْأَكْبَرُ أَبوالْفَضْلِ، قُتِلَ بِالطَّفَّ، يُلقَّبُ السَّقَّاءَ، دَمُهُ فِي بَني حنيفة (1) ، وَ كانَ صَاحِبَ رايَةِ أَخِيهِ الْحُسَيْنِ، قُتِلَ وَ لَهُ يَوْمَئِذٍ أَرْبَعٌ وَ ثَلَاثُونَ سَنَةٌ، وَ بِذلِكَ قَالَ وَالِدِي أَبُو الْغَنَائِمِ ابنُ الصُّوفِيّ النَّسَّابَةُ و ابنُ خِداع». (2)

(یعنی:

موضحِ نَسّابه گفت: أبو الفضل، عبّاس مهين ( / أكبر)، در کربلا کشته شد. به لقب سقّاء خوانده می شود خون او در بنی حنیفه است (3) صاحِبِ رايَتِ برادرش حُسَيْن بود. آن روز که کشته شد سی و چهار سال داشت.

پدرم أبو الغنائم ابن الصّوفي نَسّابه و ابنِ خداع هم چنین گفتند.).

می گویم:

سَروَرِ ما، عَبّاس بنِ عَلى - عَلَيْهِمَا السَّلام - ، مقامی عظیم دارد و می باید درباره او رساله و کتابی جداگانه، بلکه رساله ها و کتاب ها، قلمی شود؛ کما این که برخی از هم کیشان مان (رِضْوانُ اللهِ عَلَيْهِمْ) - مانندِ سَيِّدِ مُقَرَّم (درگذشته به سال 1391 ه.ق.) عِماد الدّین حسین اصفهانی مشهور به عماد زاده (در گذشته به 1410 ه.ق.) و دیگران - بدین مهم دست یازیده اند. ليك رساله كنوني ما، رساله ای است مختصر< و گنجایی تفصیل مناسب شأن آن شهید والا گهر و عَلَمدارِ سر افراز و دین یار دلآور را ندارد >. سخنمان را در شرح شهادت آن حضرت - عَلَيْهِ السَّلام - به گزارش سوک سُروده ایش ختم می کنیم که ابوالفرج < اصفهانی > آن را در مقاتل الطّالبییّن آورده است:

ص: 377


1- < در يوم الطَّفّ: «بني حيفة». >
2- المجدي، 15.
3- < إشارت است به آن که مردی از بنی حنیفه آن حضرت را به شهادت رسانید. >

«أَحَقُّ النَّاسِ أَن يُبْكَى عَلَيْهِ *** فَتىً أَبْكَى الْحُسَيْنَ بِكَرْبَلاءِ

أَخُوهُ وَ ابْنُ وَالِدِهِ عَلِيّ *** أَبو الفَضْل الْمُضَرَّجُ بِالدِّمَاءِ

وَ مَنْ وَاسَاهُ لا يَثْنِيهِ شَيْءٌ *** وَ جَادَ لَهُ عَلَى عَطَشٍ بِمَاءِ (1)

(یعنی:

سزاوارترین مردمان به آن که بر وی بگریند جوانی است که دیدۀ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السّلام - > را در کربلا سرشک بار کرد برادرش و پور پدرش، علی؛ < یعنی: > ابوالفضل، آن به خونِ خویش گلگون! همو که خاطرِ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > را تَسَلّی می بخشید و چیزی پشتش را خم نمی توانست کرد همو که با همه تشنگی آب را نثارِ حُسَيْن کرد!) (2)

کُمیت نیز درباره آن حضرت می گوید:

و (3) أَبُو الْفَضْلِ إِنَّ ذِكْرَهُمُ الْحُل- (4) *** وَ شِفَاءُ النُّفُوسِ مِن أَسْقَامِ (5)

ص: 378


1- < سرایندۀ این بیتها فَضْل بنِ مُحَمَّد بن حَسَن بنِ عُبَيْد الله بنِ عَبّاس بنِ عَلى - علیه السلام - است. نگر: شرح الأخبار قاضي نُعمان، 3 /193. >
2- <گويا إشارت است به آن ماجراي مشهور و زبان زَدِ ذاکران و گویندگان که «... عبّاس ... دست فرا برد و کفی آب برگرفت تا بیاشامد، تشنگی سَیّد الشُّهَدَاء - عَلَيْهِ السَّلام - در خاطرش صورت بست؛ آب را از کف بر افشاند و مشک را پُر آب نمود و از شریعه [ = آبشخور جای درآمدن به آب] بیرون شتافت مگر خویشتن به لشکرگاه برادر برساند و کودکان را از زحمتِ تشنگی برهاند...» (ناسخ التّواريخ - در احوالاتِ حضرتِ سَیّد الشُّهَدَاء عَلَيْهِ السَّلام ، چ کتابچی، 2 /344 و 345). اگر تطبیق و استنباط نگارنده صحیح باشد، این شعر پشتوانه و گواه بسیار کهنی است از برای نقل یاد شده >
3- < در در يوم الطَّفِّ، «و» جا افتاده است . >
4- < در يَومِ الطَّفّ به «مُدْرَج» بودنِ بیت تَوَجُه نشده است. «مُدْرَج»، بیتی را می گویند كه يك كلمۀ آن میان دو مصراع بيت تقسیم شده باشد. بعض أُدباي فارسی زبان «مُدْرَج» را «مُدَرَّج» گفته و نوشته اند. >
5- < در يوم الطَّفّ: «الأسقام». >

قُتِلَ الْأَدْعِيَاءُ إِذْ قَتَلُوهُ أَكْرَمَ الشَّارِبِينَ صَوْبَ الْغَمَامِ» (1)

(یعنی

... و أبو الفضل ؛ همانا که یادِ شیرینشان بهبودِ جان هاست از بیماری مرگ باد خشوکان را که او را بکشتند! اویی که گرامی ترین نوشنده باران بی زیان ابر (2) بود!) (3)

می گویم:

عُلَماي أَنساب ، أَعقاب سَروَرمان أبو الفضل العباس - عَلَيْهِ السَّلام - را در کتاب هاشان مذکور داشته اند؛ نمونه را شریف عُمَری از ناموَرانِ سدۀ پنجم در المجدی (4) ، و فخرِ رازی (درگذشته به سال 606 ه.ق.) در الشَّجَرَة المُبارَكَة (5)، و سَيِّد إسماعيل مروزى (در گذشته پس از سال 614 ه .ق.) در الفخرى (6) ، و ابن عِنَبَهي حَسَنی (در گذشته به سالِ 828 ه.ق.) در عُمدَة الطَّالِب (7) پس خوانندگان محترم اگر خواهندۀ تفاصیل آن باشند خود رجوع توانند فرمود.

[کشته شدن پسر بچه ای از خاندانِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام -]

طَبَری گوید:

«قالَ هِشَامٌ: حَدَّثَنِي أَبُو الْهُذَيْلِ، رَجُلٌ مِنَ السَّكُونِ، عَنْ هَانِي بنِ ثُبَيْتِ الْحَضْرَمِيّ قَالَ:

ص: 379


1- مقاتل الطّالبيیّن، 59.
2- <به تعبیری بهترين إنسان>
3- < شایان یاد کرد است که: در بعض نُسَخ شعرِ کمیت - نمونه را، نگر: الرَّوضة المُختارَة، ط. أعلمى، ص 21 - ، توالي اين دو بيت، مطابقِ نَقلِ أبو الفرج اصفهانی نیست؛ و بنا بر آن توالی ترجمه و ترتیب مفاهیم نیز قدری متفاوت خواهد بود >
4- المجدى، 231
5- الشّجرة المباركة ، 184.
6- الفخرى، 169 .
7- عمدة الطّالب، 323.

رَأَيْتُهُ جَالِسًا فِي مَجْلِسِ الْحَضْرَمِيِّينَ فِي زَمَانِ خَالِدِ بْنِ عَبْدِ اللهِ وَ هُوَ شَيْخٌ كَبِيرٌ، قَالَ: فَسَمِعْتُهُ وَهُوَ يَقُولُ: كُنْتُ مِمَّنْ شَهِدَ قَتْلَ الْحُسَيْنِ، قَالَ: فَوَ اللَّهِ إِنِّي لَواقِفٌ عَاشِرَ عَشَرَةٍ لَيسَ مِنَّا رَجُلٌ إِلَّا عَلَى فَرَسٍ، وَ قَدْ جَالَتِ الْخَيْلُ وَ تَصَعْصَعَتْ إِذْ خَرَجَ غُلَامٌ مِن آلِ الْحُسَيْنِ وَ هُوَ مُمْسِكٌ بِعُودٍ مِنْ تِلْكَ الْأَبنِيَةِ (1)، عَلَيْهِ إِزارٌ وقَمِيصُ و هُوَ مَذْعُورٌ يَلْتَفِتُ يَمِينًا وَ شِمَالًا، فَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى دُرَّتَيْنِ فِي أُذُنَيْهِ تَذَبْذَبَانِ كُلَّمَا الْتَفَتَ إِذْ أَقْبَلَ رَجُلٌ يَرْكُضُ، حَتَّى إِذَا دَنَا مِنْهُ مَالَ عَنْ فَرَسِه، ثُمَّ اقْتَصَدَ الْغُلَامَ، فَقَطعَهُ بِالسَّيْفِ.

قَالَ هِشَامٌ: قَالَ السَّكُونِيُّ: هَانِي بنُ ثُبَيْتٍ هُوَ صَاحِبُ الغُلَامِ، فَلَمَّا عُتِبَ عَلَيْهِ كَنَى عَنْ نَفْسِه.» (2)

(یعنی:

هشام گفت: أبو الهُذَيْل مَردی از < طایفه > سکون از هانی ثبَيْتِ حَضْرَمی برایم نقل کرده گفت: هانی را در زمان خالِد بنِ عَبدِ الله در مجلسِ حَضْرَمیان دیدم که نشسته بود، و پیری بود سال خورده. شنیدمش که می گفت: من از کسانی بودم که در واقعۀ کشته شدنِ حُسَین حضور داشتند می گفت به خدا سوگند من به عنوانِ دَهُمین نَفَر از دَه نَفَر که همه سوار بر اسب بودیم ایستاده بودم سواران جولان داده بودند و هريك به جانبی تاخته که پسر بچّه ای از خاندانِ حُسین از خیمه ها بیرون شد و با دست خود چوبی را سخت چسبیده بود ازاری به تن داشت و پیراهنی و بیم زده چپ و راست را می نگریست. پنداری هم اکنون آن دو دردانه را در گوش هایش می نگرم که هر گاه روی به سویی می کرد به جنبش در می آمدند. ناگهان مردی به تاخت در آمد تا بدو نزديك شده

ص: 380


1- شاید الاخبيه (ظ). < حاجتی بدین استظهار نیست. چنان که پیش از این گفتیم - «الأبنية»، در این جا، بتقریب، همان معناي «الأخبية» را افادت می کند و این کاربردی صحیح و فصیح و قویم و قدیم است. >
2- تاريخ الطَّبَری، 258/6.

خویش را از اسب فُرو خَمانید (1) آن گاه آهنگ او کرده پسر بچّه را به شمشیر درید!

هشام گفت که سکونی گفته است: هانی بنِ ثُبیت خود کشنده پسر بچّه بود؛ ليك چون او را برین کار سرزنش کرده بودند به کنایت < و عدم تصریح > از خویش یاد می کرد)

می گویم:

خوارزمی نیز این پسر بچّه را در مقتل خویش یاد کرده است (2)

<عَلّامه مولانا مُحَمَّد باقر > مجلسی فرموده است:

« وَ خَرَجَ غُلَامٌ مِنْ تِلْكَ الْأَبَنيَةِ (3) و في أُذُنَيْهِ دُرَّتَانِ وَ هُوَ مَذْعُورٌ فَجَعَلَ يَلْتَفِتُ يَمِينًا وَ شِمَالًا وَ قُرْطَاهُ يَتَذَبْذَبَانِ، فَحَمَلَ عَلَيْهِ هاني بنُ ثُبَيْتٍ، فَقَتَلَهُ، فَصَارَتْ شَهْرَبَانُو تَنْظُرُ إِلَيْهِ وَ لَا

ص: 381


1- <تعابیری چون «مَالَ عَنِ الفَرَس / مَالَ عَنِ الرَّاحِلَة / ...» در متن هاي عربي کهن هم براي بيان خم شدن و متمایل شدنِ تنۀ راكِب بر روی مرکب (نمونه را، نگر: صحیح مسلم، ط. دار الفکر، 139/2؛ و: إمتاع الأسماع ،مقريزى، ط. دار الكتب العلميّة ، 93/5) ، و هم برای بیانِ فرود آمدنِ راکب از مرکب (نمونه را نگر: تاریخ الامم و المُلوكِ طَبَرى، ط . أعلمى ، /436)، به کار رفته است. گویی از همین روی نیز هست که ترجمانانِ این گزارش مَقْتَل هم در فهم فِقْرۀ «مالَ عَنْ فَرَسِه» هم داستان نیستند و برخی (مانند: مقاتل الطاّلبیّین، به کوشش بهرادِ جعفری، 204/1) معنای از رویِ مرکب خم شدن را دریافته و گزارده اند، و برخی (مانند: تاریخ طبری، ترجمه أبوالقاسم پاینده، چ أساطير ، 3056/7) معنای فرود آمدن از اسب را. ما نیز چنان که پیداست - بی پای فشاری بر نَفْی معنای دوم از این عبارت - معناي نخست را در ترجمه و فهم آن اختیار کرده ایم؛ و العِلمُ عِندَ الله. >
2- مَقْتَل الْحُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - >، 32/2.
3- <- چنان که پیشتر یاد کردیم، شاید «الأخبية» باشد. < - چنان که پیش از این گفته ایم - مجالی برای چنین حدس و احتمال ها نیست؛ چه، «الأبنية»، به جاي خود صحیح و فصیح و مُفید معنای مناسب است >

تَتَكَلَّمُ كَالْمَدْهُوشَةِ.» (1)

(یعنی:

و پسر بچّه ای از آن خیمه ها برون آمد که در گوش های خویش دو دردانه گوشواره داشت. بیم زده بود. راست و چپ خود را نگریستن گرفت و < با روی تافتنش > گوشواره هایش به جنبش در می آمد. پس هانی بن ثبیت بر او حمله برد و به قتل رساندش. شهربانو دیده بد و دوخته می نگریستش ليك چونان سرگشته ای مبهوت که از حالِ خویش خبر ندارد سخنی نمی گفت.)

می گویم:

من احتمال می دهم که این پسر بچّه همان مُحَمَّد بنِ أَبِي سَعِيدِ بنِ عَقيل بنِ أَبي طالب باشد؛ چه در گزارش شهادت وی بیان شد که او نیز خُردسال بوده و هفت سال بیشتر نداشته است. دیگر آن که به نقل از ابو مخنف بیامد که وی از حُمَيْدِ بنِ مُسلِم نقل می کرد که او گفته بود:

«لَمَّا صُرِعَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، وَ هَجَمَ القَوْمُ عَلَى الْخِيَمِ لِلسَّلبِ وَ تَصَايَحَتِ النِّسَاءُ خَرَجَ غُلَامٌ مَذْعُورٌ مِن تِلْكَ الأَخْبِيَةِ يَلْتَفِتُ يَمِينًا وَ شِمَالًا، فَشَدَّ عَلَيْهِ فَارِسٌ فَضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ فَقَتَلَهُ، فَسَأَلْتُ عَنِ الْغُلام، فَقِيلَ: مُحَمَّدُ بنُ أَبِي سَعِيدِ بْنِ عَقِيلٍ، لَهُ مِنَ الْعُمرِ سَبْعُ سِنِينَ لَمْ

ص: 382


1- بحار الأنوار، 45/45. <مرحوم سپهر در ناسخ التّواريخ (بخشِ «احوالاتِ حضرتِ سَيّد الشُّهَدَاء - عَلَيْهِ السَّلام- »، چ کتاب چی، 356/2) گوید: «.... این که در بحار الأنوار و بعضی از کتب مسطور است که: وقتی آن كودك شهيد شد، شهربانو بی خویشتن و مدهوشانه نگران او بود این سخن نیز از درجۀ صحّت ساقط است؛ چه، شهربانو در هنگام ولادتِ عَليّ بنِ الحُسَین وداعِ جهان گفت و در سفرِ کربلا ملازمت خدمتِ سيّدالشّهدا را نداشت. العِلمُ عِندَ الله.» >

يُراهِقُ، وَ عَنِ الْفَارِسِ، فَقِيلَ : لَقيط بْنُ إِياسٍ (1) الجُهَنِيُّ.»

(یعنی:

چون حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بر خاک افتاد (2) و آن جماعت به خیمه ها هجوم آوردند تا غارت کنند و زنان فغان برداشتند پسرکی بیم زده از آن خیمه ها بیرون آمده چپ و راست را می نگریست، که سواری بر وی بتاخت و او را به تیغ زد و بکشت. پرسیدم: پسَرَك كه بود؟ گفتند: مُحَمَّد بن أبی سعید بن عقیل که هفت سال داشت و نابالغ بود. پرسیدم سوار که بود؟ گفتند: لقيط بنِ إِياسِ جُهَني.).

در باب این احتمال سَيِّدِ مُقَرَّم - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - ، در مقتل خویش (3) ، با ما هم داستان است؛ و حقیقتِ حال را خدای سبحان می داند.

[ کشته شدن «عبدالله» شیرخواره پور حُسَيْن بن عَليَّ بن أبي طالب ]

شيخ ما، مفيد - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْه - ، گوید:

ص: 383


1- < در يوم الطَّفّ: «أياس». >.
2- < «صُرِعَ» را «بر خاک افتاد» ترجمه کردیم و گمان می کنیم ترجمه درستی است. آن چه از «صُرِعَ» مُستفاد می شود بر زمین افتادن و از پا در آمدن است ولی نه لزوما کشته شدن و مُردن و جان دادن. این نکته را - که تا اندازه ای موردِ التفاتِ بعض فضلای گذشته نیز بوده است (سنج: مِحَنَ الأبرار هشت رودی تبریزی، چ جنّتیان، 960/1) ، با نگریستن به دیگر نظائر کاربرد این ریختِ لُغوی (سنج: بحار الانوار، 23 /211 - و: 32 /188 - ، و 33 /35، و 127/20) بروشنی می توان دریافت. البته نمونه هائی هم هست که در آن ها «صُرِع» از به خاک افتادنی که با جان دادن همراه است حکایت می کند، و بناگزیر در چنان مواردی به اعتمادِ قرائنِ حالی و مقالی می توان دامنۀ شمولِ دَلالتِ واژه را دریافت کرد>
3- مَقْتَل الحُسَيْن < عَلَيْهِ السَّلام - >، 280.

«ثُمَّ جَلَسَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - أَمَامَ الْفُسْطَاطِ فَأُتِيَ بِابْنِهِ عَبْدِ اللهِ بْنِ (1) الْحُسَيْنِ وَ هُوَ طِفْلٌ، فَأَجْلَسَهُ فِي حِجْرِهِ، فَرَمَاهُ رَجُلٌ مِنْ بَنِي أَسَدٍ بِسَهُم، فَذَبَحَهُ، فَتَلَقَّى الْحُسَيْنُ دَمَهُ فِي كَفِّهِ، فَلَمَّا امْتَلَا كَفُّهُ صَبَّهُ فِي الْأَرْضِ، ثُمَّ قَالَ: يَا رَبِّ! إِن كُنْتَ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ مِنَ السَّمَاءِ، فَاجْعَلْ ذَلِكَ لِمَا (2) هُوَ خَيْرٌ مِنْهُ، وَانْتَقِمْ لَنَا مِنْ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ، ثُمَّ حَمَلَهُ حَتَّى وَضَعَهُ مَعَ قَتْلَى أَهْلِ بَيْتِهِ» (3)

(یعنی:

آن گاه حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - در برابر خیمه نشست. پسرش، عبدالله بنِ حُسَيْن، را که كودك بود نزد او آوردند. كودك را در آغوش خویش نشانید. مردی از بنی اسد تیری به سوي كودك رها كرد كه گلویش ببرّید حُسَيْن خون او را در دست خویش جمع کرد و چون دستش پُر شد آن را بر زمین ریخت و سپس گفت: پروردگارا! اگر یاری آسمانی را از ما بازداشتی آن را از برایِ بِه از این نِه، و انتقام ما را از این جماعتِ ستمگار بگیر. آن گاه كودك را برگرفته برد تا آن که در میان کشتگانِ خاندانش نهاد.).

طَبَری گوید:

«وَ لَمَّا قَعَدَ الْحُسَيْنُ أُتِيَ بِصَبِيّ لَهُ، فَأَجْلَسَهُ فِي حِجْرِهِ زَعَمُوا أَنَّهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحُسَيْنِ. قَالَ أَبو مِخْنَفٍ قَالَ عُقْبَةُ بْنُ بَشِيرِ الْأَسَدِيُّ: قَالَ لِي أَبو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ: إِنَّ لَنَا فِيكُمْ - يَا بَنِي أَسَدٍ! - دَمًا، قَالَ: قُلْتُ: فَمَا ذَنْبُ أَنا في ذلِك - رَحِمَكَ اللهُ - يَا أَبَا جَعْفَرٍ! و مَا ذَلِكَ؟ قَالَ: أُتِيَ الْحُسَيْنُ بِصَبِيَّ لَهُ فَهُو [في] حِجْرِهِ إِذْ رَمَاهُ أَحَدُكُمْ - يَا بَنِي أَسَدٍ! - بِسَهْمٍ فَذَبَحَهُ، فَتَلَقَّى الْحُسَيْنُ دَمَهُ، فَلَمَّا مَلَأَ كَفَّيْهِ صَبَّهُ فِي الْأَرْضِ، قَالَ: رَبِّ إِنْ تَكُ حَبَسْتَ عَنَّا

ص: 384


1- < در يَومِ الطَّفّ، «بن» از قلم افتاده است. >
2- < در يوم الطَّفّ، «لما» از قلم افتاده است .>
3- الإرشاد، 221.

النَّصْرَ مِنَ السَّمَاءِ، فَاجْعَلْ ذَلِكَ لِمَا هُوَ خَيْرٌ، وَانْتَقِمْ لَنَا مِنْ هَؤُلَاءِ الظَّالِمِينَ» (1)

(یعنی:

و چون حُسَيْن بنشست کودکی از آن او را به نزدش آوردند. كودك را در آغوش خویش نشانید. گفته اند که آن كودك عبدالله بن حُسَيْن بود. أَبو مِخْنَف گفته که عُقْبَة بن بَشير أَسَدی گفت: أَبو جَعفَر مُحَمَّد (2) بن عَلَيَّ بنِ حُسَيْنٍ <- عَلَيْهِمُ السَّلام - > مرا فرمود: ما را در شمایان - ای بنی أَسَد ! خونی هست (3) < عُقبة بن بشیر > گفت: گفتم: ای أَبو جَعفَر ! خُدای بر تو مِهر وَرزاد گناه من در این میانه چیست؟ آن ماجرا چه بوده است؟ فرمود: کودکی از آنِ حُسَيْن را به نزد او آوردند. كودك در آغوشش بود که یکی از شمایان - ای بَنِی أَسَد! تیری به سوی او رها کرد که گلویش را ببرّید حُسَيْن خونِ او را جمع کرد و چون دستانش پُر شدند آن را بر زمین ریخت. گفت: پروردگارا! اگر یاری آسمانی را از ما باز داری، آن را از برای بِه از این نِه، و انتقام ما را از این ستمگران بگیر.).

ابوالفرج <اصفهانی > نیز این كودك را یاد کرده است و گفته:

«عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، وَ أُمُّهُ الرَّبَابُ بِنْتُ امْرِي الْقَيْسِ بْنِ عَدِيّ بِنِ أَوسِ بنِ جابر بن كعب بن عُلَيْمِ بنِ جَنابِ بنِ كَلْبٍ، و أُمَّهَا هِنْدُ الهُنُودِ بِنْتُ الرَّبيع بنِ مسعود ... وَ هِيَ الَّتِي يَقولُ فِيهَا أَبو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلَيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ:

لَعَمْرُكَ إِنَّني (4) لأُحِبُّ دَارًا *** تَكُونُ بِها سُكَيْنَةُ وَ الرَّبَابُ

أُحِبُّهُما وَ أَبْذُلُ جُلَّ مالي *** وَ لَيْسَ لِعَاتِبٍ عِنْدِي عِتَابُ

و سُكَيْنَةُ الَّتِي ذَكَرَهَا ابْنَتْهُ مِنَ الرَّبَابِ وَ اسْمُ سُكَيْنَةَ أَمِينَةُ، فَقِيلَ: أُمَيْمَةً، و إِنَّما غَلَبَ

ص: 385


1- تاريخ الطَّبرى، 257/6.
2- < يعني: إمام مُحَمَّدِ باقر - عَلَيْهِ السَّلام - >
3- < عَلّامه شعرانی در ترجمۀ همین عبارت می آورد: «ای بنی اسد! ما از شما خونی طلب داریم» (دَمع السُّجوم، ط. إسلاميّه، ص 186 - در شهادت طفل شیرخوار- ). >.
4- < در يوم الطَّفْ: «أنّني». >

عَلَيْهَا سُكَيْنَةُ وَ لَيْسَ بِاسْمِهَا.

وَ كَانَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحُسَيْنِ يَوْمَ قُتِلَ صَغِيرًا جَاءَتْهُ نُشَّابَةٌ وَ هُوَ فِي حِجْرِ أَبِيهِ، فَذَبَحَتْهُ.

حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ شَبِيبٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الحَرِث عَنِ المَدَايِنِيّ عَنْ أَبِي مِخْنَفٍ عَنْ سُلَيْمَانِ بْنِ أَبِي رَاشِدٍ عَنْ حُمَيْدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ: دَعَى (1) الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - بِغُلَامٍ، فَأَقْعَدَهُ فِي حِجْرِهِ، فَرَمَاهُ عُقْبَةُ بْنُ بِشْرٍ فَذَبَحَهُ.

حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ الْأَشْنَانِيُّ (2) ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبَّادُ بنُ يَعقُوبَ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُوَرِّعُ بْنُ سُوَيْدِ بْنِ قَيْسٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا مَنْ شَهِدَ الْحُسَيْنَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، قَالَ: كَانَ مَعَهُ ابْنٌ لَهُ (3) صَغِيرٌ فَجَاءَ سَهُمْ فَوَقَعَ فِي نَحْرِهِ، قَالَ: فَجَعَلَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - يَأْخُذُ الدَّمَ مِنْ نَحْرِ لَبَّتهِ فَيَرْمِي بِهِ إِلَى السَّمَاءِ، فَمَا رَجَعَ مِنْهُ شَيْءٌ، وَيَقُولُ: اللّهُمَّ ! لا يَكُونُ أَهْوَنَ عَلَيْكَ مِنْ فَصِيلٍ!» (4)

(یعنی:

عَبد الله بنِ حُسَيْنٍ بنِ عَليّ بن أبي طالب، مامش، رباب، دخترِ امْرُوَ الْقَيْسِ (5) بنِ عَدِيّ بنِ أَوس بن جابر بنِ كَعْب بنِ عُلَيْمِ بنِ جَناب بنِ كَلْب است، و مامِ رباب، هند الهنود، دخترِ

ص: 386


1- < نويسِشِ مُتَعارَف: «دَعَا». >
2- < در يوم الطَّفّ: «الأشتاني». >
3- < در يوم الطَّفّ: «ابنٌ لَهُ» از قلم افتاده است. >
4- مقاتل الطّالبيّين، 63.
5- < «.. باید دانست که این امْرُو القَیس، نه آن امْرُوالقَيس بن حُجْرِ کندی شاعرِ معروف < و صاحب معلّقه بلند آوازۀ «قِفَا نَبْكِ مِن ذِكْرى حَبِيبٍ وَ مَنزِلِ...» > است که هشتاد سال پیش از بعثت پیغمبر اکرم از دنیا رفت، بلکه او امرؤ القيس بن عدىّ بنِ أَوس بن جابر کلبی است. ابنِ حَجَرِ عَسْقَلانی در اصابه از ابن الكلبي نسّابه که از بزرگانِ إِماميّه و معاصر امام جعفر صادق - علیه السلام - بود نقل می کند که عُمَر بنِ الخَطّاب او را امارت داد بر جمعی از قبیلۀ قضاعه در شام که مسلمان شده بودند و امیر المؤمنین - عَلَيْهِ السَّلام - از او دخترش را خواستگاری کرد و دو فرزندش حَسَن و حُسَین - علیه السلام - با او بودند و او دختران خود را به آن ها تزویج کرد....» (دمع السُّجوم، چ إسلاميّه، ص 186، حاشيه). >.

رَبيع بنِ مَسعود.

... و این رباب هَموست که أَبو عَبدِ الله حُسَيْن بنِ عَلیّ بن أبی طالب در حَقِّ وی می گوید:

لَعَمْرُكَ إِنَّنِي لَأُحِبُّ دَارًا ...

<یعنی:

به جانِ تو سوگند من سرایی را که سکینه و رباب در آن باشند دوست می دارم. آن دو را دوست دارم و بیشینه دارائی ام را بذل می کنم و سرزنش هیچ سرزنش گری را پیش من اعتباری نیست >

سکینه که در این سروده او را یاد فرموده دختر آن حضرت است از رباب نام سكَيْنَه، أَمينه - و به قولی : أُمَيْمَه - بوده، ليك به سُكَيْنَه اشتهار یافته و سکینه نام او نیست.

عبدالله بن حُسَيْن آن روز که کشته شد، خُردسال بود. در حالی که در آغوش پدرش بود، تيرى بدو إصابت کرد و گلویش ببرّید.

أَحمد بن شبیب از برایم روایت کرده گفت که احمد بن حارث از مدائنی و او از أَبو مخنف و او از سلیمان بنِ أَبي راشد و او از حُمَيْدِ بنِ مُسلِم براي ما روایت کرده گفت: حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - پسر بچّه ای را طلب فرمود و او را در آغوش خویش بنشانید. عُقبة بن بشر تیری به پسر بچّه انداخت که گلویش ببرّید.

مُحَمَّد بن حُسَيْنِ أُشنانی برایم روایت کرده است و گفته که عبّاد بن یعقوب برایمان روایت کرده و گفته است که مُوَرّع بنِ سُوَيْد بنِ قَيْس بَرایمان روایت کرده است که کسی که در واقعۀ حُسَین - عَلَيْهِ السَّلام - حضور داشته است برایمان روایت کرده و گفته است:

پسَرَکی خُرد از آن او با او بود. تیری بیامد و در زیر گلویش نشست. <راوی > گفت: حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - خون ها را از پیرامون گلوگاه كودك بر می گرفت و به آسمان می پاشید - که قطره ای از آن خون ها باز نگشت - و می گفت خدایا! این نزد تو خوارتر از

ص: 387

شتر بَچّه ای نیست! (1)

<ابن شهر آشوبِ > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - گفته است:

«فَبَقِيَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - وَحِيدًا وَ فِي حِجْرِهِ عَلِيُّ الْأَصْغَرُ، فَرُمِيَ إِلَيْهِ بِسَهْمٍ، فَأَصَابَ حلْقَهُ، فَجَعَلَ الْحُسَيْنُ يَأْخُذُ الدَّمَ مِنْ نَحْرِهِ فَيَرمِيهِ إِلَى السَّمَاءِ، فَمَا يَرْجِعُ مِنْهُ شَيْءٌ وَ يَقُولُ: لَا يَكُونُ أَهْوَنَ عَلَيْكَ مِنْ فَصِيلٍ!» (2)

(یعنی:

پس حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - يكّه و تنها ماند و عَليّ أَصْغَر در آغوشش بود. تیری به سویش انداختند که به حلقش فرو نشست حُسَین خون را از گلوگاه كودك بر می گرفت و به آسمان می پاشید قطره ای از آن خون باز نمی گشت. می فرمود: این نزد تو خوارتر از شتر بچّه ای نیست!)

می گویم:

از حضرتِ مُحَمَّد بن عَلَيَّ بنِ حُسَيْن، إمام باقر - عَلَيْهِ السَّلام - ، روایت گردیده که فرموده است:

«فَلَمْ تَسْقُط مِنَ الدَّم قَطْرَةٌ إِلَى الْأَرْضِ» (3)

(یعنی:

قطره ای از آن خون بر زمین فرود نیامد.).

ابن طاوس ( حَسَني > حُسَيْنى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - گفته است:

«فَتَقَدَّمَ (الحسين) إِلَى بَابِ الْخَيْمَةِ، و قَالَ لِزَيْنَبَ : نَاوِلِينِي وَلَدِيَ الصَّغِيرَ حَتَّى أُوَدِعَهُ، فَأَخَذَهُ وَ أَوْمَى إِلَيْهِ لِيُقَتِلَهُ، فَرَمَاهُ حَرْمَلَةُ بْنُ الْكَاهِلِ الْأَسَدِيُّ - لَعَنهُ اللهُ تَعَالَى - بِسَهُم فَوَقَعَ

ص: 388


1- <إشارت است به بچّه ناقه صالح >
2- مَناقِب ، 2 / 222.
3- مثير الأحزان، 70 ، و: اللّهوف، 51، و: بحار، 203/10، و 45 /46 به نقل از لهوف.

فِي نَحْرِهِ فَذَبَحَهُ. فَقَالَ لِزَيْنَبَ : خُذِيهِ؛ ثُمَّ تَلَقَّى الدَّمَ بِكَفَّيْهِ، فَلَمَّا امْتَلَأَنَا رَمَى بِالدَّمِ نَحْوَ السَّمَاءِ، ثُمَّ قَالَ: هَوَّنَ عَلَيَّ مَا نَزَلَ بِي أَنَّهُ (1) بِعَيْنِ اللَّهِ.

وَ قَالَ الْبَاقِرُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : فَلَمْ يَسْقُطُ مِنْ ذَلِكَ الدَّم قَطْرَةٌ إِلَى الْأَرْضِ». (2)

(یعنی:

حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به سوی در خیمه پیش رفت و زینب را گفت: فرزندِ خُردَم را به من ده تا او را بدرود کنم. پس کودک را گرفت و سر خم کرد (3) تا ببوسدش؛ که ناگاه حَرمَلَة بنِ كاهِلِ أَسَدى - که خدای تعالی ش نفرین کناد! - تیری بدو انداخت که زیرِ گلوگاهش نشست و گلویش ببرّید. زینب را گفت: بستانش. سپس خون را به دو دستش گرد آورد و چون دستانِ امام پُر شدند خون را به سوی آسمان پاشید؛ سپس فرمود: آن چه را بر سرم آمده این آسان کرده است که این همه در برابر چشم خداست.

إمام باقر - عَلَيْهِ السَّلام - فرموده است: قطره ای از آن خون بر زمین فرود نیامد.)

مُحَمَّد بن طَلْحه به نقل از صاحب کتاب فتوح گفته است: «أَنَّهُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - كَانَ لَهُ وَلَدٌ صَغِيرٌ فَجَاءَهُ سَهُمْ فَقَتَلَهُ فَرَمَلَهُ وَ حَفَرَ لَهُ بِسَيْفِهِ وَ صَلَّى عَلَيْهِ وَ دَفَنَه، وَ قَالَ هَذِهِ الْأَبْيَاتَ» (4)

ص: 389


1- <در يَوْمِ الطَّفّ: «إِنّه». >.
2- اللّهوف، 50.
3- < در لهوف «أَوْمَى إِليه» آمده و چون أصل «إيماء» إشارت کردن است از طریق اندام هائی چون سر و دست و چشم و ابرو :(سنج: تاج العروس، ط. علی شیری، 317/20)، در این جا به تناسب قرائن و سیاقِ جمله چنین در می یابیم که مراد نزديك بردن و خم کردن سر است براي بوسيدن كودك. سَيِّد حَيْدَرِ حِلّی نیز شاید نَظَر به همین عبارتِ مَقْتَل داشته است آن جا که سروده: وَ مُنْعَطِفٍ أَهْوَى لِتَقْبِيل طِفْلِهِ *** فَقَبَّلَ مِنْهُ قَبْلَهُ السَّهْمُ مَنْحَرا یعنی: خم شد تا کودكِ خویش را بوسه دهد، ليك پيش از وی تیر بر گلوگاه كودك بوسه داد! >.
4- مطالب السّؤول، 73.

(یعنی:

إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام- را فرزندی خُرد بود. تیری بد و اصابت کرد و او را بکشت. پس آن حضرت كودك را به خونش آغشته فرمود و به شمشیر خویش گودالی برای او حفر نمود و بر او نماز گزارد و به خاکش سپرد. و این بیت ها بگفت)

که متن بیت ها بزودی خواهد آمد.

أَحمد بنِ عَليّ بنِ أَبي طالبِ طبرسی در الاحتجاج گفته است:

«قِيلَ: إِنَّهُ قُتِلَ أَصْحَابُ الْحُسَيْنِ وَ أَقَارِبُهُ، وَ بَقِيَ فَرِيدًا لَيْسَ مَعَهُ إِلَّا ابنَّهُ عَلِيٌّ زَيْنُ الْعَابِدِينَ وَ ابْنُ آخَرٌ لَهُ فِي الرَّضَاعَ اسْمُهُ عَبْدُ اللَّهِ، فَتَقَدَّمَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - إِلَى بَابِ الْخَيْمَةِ فَقَالَ: نَاوِلُونِي ذَلِكَ الطَّفْلَ حَتَّى أُوَدّعَهُ! فَنَاوَلُوهُ الصَّبِيَّ، جَعَلَ يُقَتِلُهُ وَ هُوَ يَقُولُ: يَا بُنَيَّ! وَيْلٌ لِهَؤُلَاءِ الْقَوْمِ إِذَا كَانَ خَصْمَهُمْ مُحَمَّدٌ ( صلی الله علیه و آله ) .

قِيلَ: فَإِذَا بِسَهُم قَدْ أَقْبَلَ حَتَّى وَقَعَ فِي لَبَّةِ الصَّبِيِّ فَقَتَلَهُ، فَنَزَلَ الْحُسَيْنُ - عَلیه السلام - عَنْ فَرَسِهِ وَ حَفَرَ لِلصَّبِيِّ بِجَفْنِ سَيْفِهِ و رَمَّلَهُ بِدَمِهِ و دَفَنَهُ، ثُمَّ وَثَبَ قَائِمًا وَ هُوَ يَقُولُ:

كَفَرَ الْقَوْمُ وَ قِدْمًا رَغِبُوا *** عَنْ ثَوابِ اللهِ رَبِّ الثَّقَلَيْنِ

قَتَلُوا قِدْمًا عَلِيًّا وَ ابْنَهُ *** حَسَنَ الْخَيْرِ كَرِيمَ الطَّرَفَيْنِ

حَنَقًا مِنْهُمْ وَ قالُوا أَجْمِعُوا *** نَفْتِكُ الْآنَ جَمِيعًا بِالْحُسَيْنِ

يا لَقَوْم مِنْ أُناسٍ رُذَّلٍ *** جَمَعُوا الْجَمْعَ لَأَهْل الْحَرَمَيْنِ

ثُمَّ صَارُوا وَ تَواصَوْا كُلُّهُمْ *** باخْتِيَارِ (1) لِرِضَاءِ الْمُلْحِدَيْنِ

لَمْ يَخَافُوا اللَّهَ فِي سَفْكِ دَمِي *** لِعُبَيْدِ اللهِ نَسْلِ الْكَافِرَيْن

وَابْنُ سَعْدٍ قَدْ رَمَانِي عَنْوَةً *** بجُنُودٍ كَوكُوفِ الْهَاطِلَيْنِ

لَا لِشَيْءٍ كَانَ مِنِّي قَبْلَ ذَا *** غَيْرَ فَخْرِي بِضِيَاءِ الْفَرْقَدَيْنِ

ص: 390


1- <در احتجاج ط. جعفری (100/2): «باجتياحي»>

بِعَلِيَّ الْخَيْرِ مِنْ بَعْدِ النَّبِيِّ *** و النَّبِي الْقُرَشِيِّ الْوَالِدَيْنِ

خَيْرَةُ اللهِ مِنَ الْخَلْق أَبي *** ثُمَّ أُمِّي، فَأَنَا ابْنُ الْخَيْرَتَيْنِ

فِضَّةٌ قَدْ خُلِقَتْ (1) مِنْ ذَهَبٍ *** فَأَنَا الْفِضَّةُ وَ ابْنُ الذَّهَبَيْن

مَنْ لَهُ جَدٌّ كَجَدِّي فِي الْوَرَى *** أَوْ كَشَيْخِي فَأَنَا ابْنُ الْقَمَرَيْن (2)

فَاطِمُ الزَّهْراء أُمِّي، وَ أَبِي *** قَاصِمُ (3) الْكُفْرِ بِبَدْرٍ وَ حُنَيْن

عُرْوَةُ الدِّينِ عَلَى الْمُرْتَضَى *** هادِمُ الْجَيْشِ (4) ، مُصَلّى الْقِبْلَتَيْن

وَ لَهُ في يَوْم أُحْدٍ وَقْعَةٌ *** شَفَتِ الْغِلَّ بِقَبْضِ (5) الْعَسْكَرَيْن

ثُمَّ بِالْأَحْزَابِ وَ الْفَتْحِ مَعًا *** كَانَ فِيهَا حَتْفُ أَهْلِ الْفَيْلَقَيْن (6)

فِي سَبِيلِ اللهِ مَاذَا صَنَعَتْ *** أُمَّةُ السَّوْءِ مَعًا بِالْعِتْرَتَيْن

عِترَةِ الْبَرِّ التَّقِيّ (7) الْمُصْطَفى *** وَ عَلِيّ الْقَرْم (8) يَوْمَ الْجَحْفَلَيْن

عَبَدَ اللهَ غُلَامًا يَافِعًا *** وَ قُرَيْشُ يَعْبُدُونَ الْوَثَنَيْن

وَ قَلَى الْأَوثَانَ لَمْ يَسْجُدْ لَهَا *** مَعْ قُرَيْشٍ لَا و لَا طَرْفَةَ عَيْنٍ

طَعَنَ الْأَبْطَالَ لَمّا بَرَزُوا *** يَوْمَ بَدْرٍ وَ تَبُوكَ وَحُنَيْن

ص: 391


1- < در احتجاج ط جعفری (100/2): «خَلُصَتْ». >
2- < در احتجاج ط. جعفری (100/2): «ابْنُ الْعَلَمَيْن». >
3- <در يوم الطَّفّ: «قاسم». >
4- < در احتجاج ط. جعفرى (2 / 100): «هازِمُ الْجَيْشِ»>
5- < نسخه بَدَل: «بفضّ العسكرين» نگر احتجاج ط ،جعفری، 100/2، هامش. >
6- <در يوم الطَّفّ: «القبلتين». >
7- < در احتجاج ط. جعفری (101/2 ) : «النَّبيِّ»>
8- < در يوم الطَّفّ: «القوم». در متن احتجاج ط. جعفری (101/2): «الوِرْدِ» و در نسخه بَدَلِ آن: در «الْقَرْمِ».>

ثُمَّ تَقَدَّمَ الْحُسَيْنُ - علیه السلام - حَتَّى وَقَفَ قُبَالَةَ الْقَوْم وَ سَيْفُهُ مُصْلَتٌ في يَدِهِ (1) آيساً مِنْ نَفْسِهِ، عَازماً عَلَى الْمَوْتِ وَ هُوَ يَقُولُ:

أَنَا ابْنُ عَلِيِّ الطُّهْرِ مِنْ آلِ هَاشِمٍ *** كَفَانِي بِهَذَا مَفْخَرًا حِينَ أَفْخَرُ

وَ جَدِي رَسُولُ اللَّهِ أَكْرَمُ مَنْ مَشَى *** وَ نَحْنُ سِرَاجُ اللَّهِ فِي الْخَلْقِ نَزْهَرُ

وَ فَاطِمُ أُمِّي مِنْ سُلَالَةِ أَحْمَدَ *** وَ عَمِّيَ يُدْعَى ذُوالْجَنَاحَيْنِ جَعْفَرُ

وَ فِينَا كِتَابُ اللهِ أُنْزِلَ صَادِقًا *** وَ فِينَا الْهُدَى وَ الْوَحْيُ بِالْخَيْرِ تُذْكَرُ (2)

وَ نَحْنُ أَمَانُ اللهِ لِلنَّاسِ كُلِهِمْ *** نَطُولُ بهذا في الأنام وَ نَجْهَرُ

وَ نَحْنُ حُمَاةُ (3) الْحَوْضِ نُسْقِي وَلَاتَنَا *** بِكَأْس رَسُولِ اللهِ مَا لَيْسَ يُنْكَرُ

وَ شِيعَتُنَا فِي الْحَشْرِ(4) أَكْرَمُ شِيعَةٍ *** وَ مُبْغِضُنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَخْسَرُ» (5)

(یعنی:

گفته اند: یاران و خویشانِ حُسَيْن کُشته شدند و آن حضرت یکّه و تنها ماند و جز پسرش علی زین العابدین و پسر دیگرش که شیر خواره بود و عبدالله نام داشت، کسی با وی نبود. پس حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به سوی در خیمه پیش رفت و فرمود: آن كودك را به من دهید تا او را بدرود گویم! طفل را به آن حضرت دادند. می بوسیدش و می فرمود: پسرکم وای بر این جماعت هنگامی که مُحَمَّد (صلی الله علیه و آله) با آنان داوری جوید!

گفته اند: ناگهان تیری بیامد و در گلوگاه آن طفل نشست و به قتلش رسانید. پس حُسَيْن - علیه السلام - از اسب خود فرود آمد و با نیام شمشیرش گوری برای آن طفل کند. طفل را به

ص: 392


1- < «يده» در يوم الطف از قلم افتاده است. >
2- < در احتجاج ط. جعفری (102/2): «يُذْكَرُ». >
3- <در احتجاج ط. جعفری (102/2): «ولاة». >
4- <در احتجاج ط. جعفری (102/2): «النَّاسِ». ..>
5- الاحتجاج، 300/2 < نيز سنج احتجاج ط. بهزاد جعفری، 2 / 99 - 102 >

خونِ خویش بیاغشت و به خاک سپرد. آن گاه از جای برخاست و می گفت:

كَفَرَ الْقَوْمُ وَقِدْمًا رَغِبُوا ... (1)

<یعنی:

این جماعت کافر شده اند، و دیریست از پاداش خدای که پروردگارِ جن و انس است، روی برتافته اند.

بسی پیش از این، علی را و - نیز - پسرش حَسَنِ نیک مرد را - که مام و بابش هر دو ارجمند بودند - بکشتند.

این همه از سرِکین ورزی بود؛ و گفته اند: گرد آیید تا اینک همگی با هم حُسَيْن را غافل گیرانه به قتل آوریم.

چه فرو مایه مردمانند این گروه! از برای پیکار با اهل دو حرم لشکر آراسته اند!

آن گاه رهسپار شده و همگی یک دیگر را به برگزیدنِ خُشنودي آن دو مُلْحِد (2) سفارش کرده اند.

در ریختنِ خونِ من به خاطرِ عُبَيْدِ الله - که زاد و رودِ دو کافر است - از خدا پروا نگردند.

ص: 393


1- <اگر مجموع بيت هاي منسوب بدین شروده که در منابع مختلف آمده است - نمونه را، سنج ناسخ التّواريخ (در أحوالاتِ حضرتِ سَيّد الشُّهَدَاء عَلَيْهِ السَّلام)، چ کتاب چی، 2 /368 - 372 -، گردآوری و پیوسته گردد سُروده ای نِسبَةً بلند حاصل می شود که خوانده شدن همه آن در آن هنگامۀ خون و زخم و هیاهو جاي درنگ - بل: استبعاد - دارد. بماند که تناسب در میان آوردن پاره ای از این مضامین در آن هنگامه نیز جای گفت و گوست. به هر روی، دست کم در انتساب پاره ای از بیت هائی که بعض منابع در ضمن این سروده - یا چونان جُزوی از برای آن - درج می کنند، جای تامّل و ژرف بيني بیش تر هست. >
2- <گويا إشارت است به عُبَيْدِ الله بن زیاد و یزید - که نفرین خدای برین هر دو باد! >

ابن سَعْد نیز با سپاهیانی بسیار چونان بارش دو رگبار (1) به قهر و غلبه آهنگ من کرده است. (2)

این نه بدان سبب است که پیش از این گناهی از من سر زده باشد، مگر نازشِ من به روشنائی فرقدان (3)

به علی آن بهین مرد پس از پیامبر و پیامبر که باب و مامش هر دو از قُرَيْش بودند.

برگزیدۀ خدای از میان مردمان پدرم بود و سپس مادرم. پس من پور دو برگزیده ام. سیمی که از زر آفریده شده آنك من سيمم و پور دو زَر.

که را از مردمان نیائی چون نیای من است؟ یا مانندِ پیر و سَروَر و پدَرَم؟ من پور خورشید و ماه هستم.

فاطِمَةَ زَهرا، مام من است، و بابِ من فُرو شِکننده کفر در بَدر و حُنَيْنِ؛

دست آویز استوار دين، عليّ مُرتَضی، سپه شکن، همو که به سوی هر دو قبله نماز گزارده است. (4)

ص: 394


1- < «هاطِلين تثنیه هاطِل است که... بارانِ فُرو ریزنده و تُند را می گویند. ظاهر آن است که تثنیۀ این لفظ، محض تأکید است.» (محن الأبرار، چ جنّتیان، 1 /926). به قول دیگر، تثنیه در «هاطِلَین» ناظر به آن است که باران از دو طرف ببارد. >
2- < از برای برداشتی دیگر از این بیت نگر: ناسخ التّواریخ - در احوالاتِ حضرتِ سَيّد الشُّهَداء عَلَيْهِ السَّلام - ، 2 /368، هامش. >.
3- < «فَرقَدان / فَرْقَدَيْن»، تثنيه «فَرقد» است و بر دو ستاره درخشان در صورتِ فَلَكي دُبِّ أَصغَر اطلاق می شود که گذشتگان در راه یابی از آن ها بهره می جستند، و در نُصوص أدبی، هم در مساوات و عَدَمِ مفارَقَت و هم در بلندی جایگاه و رفعت فراوان به «فَرقَدان / فَرقَدَيْن» مثال زده می شود. >
4- < اشارت است به سابقۀ آن حضرت در مسلمانی، که هم در زمانی که بیت المقدّس قبله مسلمانان بود و هم پس از تغییر قبله به کعبه، در هر دو دوره در شمار نماز گزاران و پیروانِ شَریعَتِ مُصطفوی بوده است >

او در کارزارِ أُحد نبردی کرد که در آن با چیرگی بر هر دو لشکر (1) سوز سینه ها را فرو نشانید.

سپس در جنگ احزاب و فتح مکّه، مایه مرگ هر دو سپاه کفر بود.

این همه در راه خدا بود؛ آن گاه أُمَّتِ بد کردار با این هر دو عترت - عِتْرَتِ آن نکوکار ،پارسا، مصطفی، و عِتْرَتِ عَلیّ سالار - در روز پیکار دو لشکر پر شمار چه کردند؟!

او [= علی] پسری نورس بود که خدای را پرستید و در آن زمان قریش در پرستش دو بت (2) روزگار می گذرانیدند.

با بتها دشمنی کرد و چه به همراه قریش و چه حتّى يك لحظه آن ها را سجده نبرد.

دلاورانی را که به میدان آمدند در کارزار بذر و تبوك (3) و حُنَيْن، به زخم نیز

ص: 395


1- <شايد اشاره به سپاه کافران در مرحلۀ نَخُستِ جنگ و سپاهی که پسان تر از پشتِ سر به مسلمانان حمله آورد، باشد. شاید هم اشاره به مَيْسَرَه و مَيْمَنَهُ سپاه کافِران باشد. به قولی ،دیگر، شاید اشارت باشد به پیادگان و سوارگان و باز از برای احتمال دیگر نگر محن الأبرار، ط . جنّتیان، 930/1 >
2- گويا إشارت است به «لات» و «عُزّی». سنج: بحار الأنوار، 48/45: «يعبدون اللّات والعُزّى معًا / و علىٌّ كانَ صَلَّى القِبْلَتَيْن» دو بُتِ «لات» و «عُزّی» در فضای جاهلی قریش پایگاه ویژه ای داشته است و ردّ پای این جایگاه خاص را ولو در اختصاص این دو بُت به ذکر یا التفات در گزارش های تاریخی و روایات مأثور می توان دید. نمونه را، سنج: بحار الأنوار، 143/15 و 196 و 282 و 292 و 357 و 358، و 3/18، و 20 / 56 ، و 23 / 367 ، و 432/31. >
3- < یکی از طابعانِ احتجاج طبرسی گوید: «هم چنان که همه آگاهند و به نصّ صریح تاریخ حضرتِ أمير - عَلَيْهِ السَّلام - در غزو تبوك به فرمانِ رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - شرکت نکرد و احتمالاً در نسخه احد بوده و تصحیف شده باشد.» (احتجاج ، ط. بهزادِ ،جعفری 101/2) می نویسم: در مناقب ابن شهر آشوب مازندرانی - طاب ثراه - (ط. بقاعی، 87/4)، «يوم بدر و بأحدٍ و حُنَيْن» ضبط شده است. در بعض منابع دیگر نیز به جای «وَ تَبُوكَ» در متن سروده، «ثمّ أحدٍ» آمده است. >

مجروح ساخت. >.

آنگاه حُسَيْن - علیه السلام - پیش آمد تا در برابر آن جماعت بایستاد، با تیغ آخته در دست، از جان خود دست شسته، و آهنگ مرگ کرده؛ و می فرمود:

أَنَا ابْنُ عَلَيِّ الطهْرِ مِنْ آلِ هَاشِمٍ ...

<یعنی:

من پور علیّ پاکم از خاندان هاشم آن گاه که بنازم همین نازش مرا بسنده است.

و نياي من، رَسولِ خداست، گرامی ترین کسی که بر زمین گام زده؛ و ما چراغ تابان خُداییم در میانه خَلْق

فاطمه، مام من، از نسلِ أَحمد است. و عمویم، جعفر است که او را «ذو الجناحَيْن» (/ صاحب دو بال) می خوانند.

کتاب راست گوي خُدای در میان ما فرود آمد؛ و [ هماره] در میان ما از رهیافتگی و وَحْی به نیکی سخن می رفته است.

ما أَمانِ خداییم از برای همۀ مردمان و بدین سر فرازی می کنیم و بی پرده و آشکار در میانِ خَلائق می گوییم.

ما پاسدارانِ حوضِ کوثریم که با پیاله رسولِ خدا به دوستدارانمان شرابی می نوشانیم که هیچ کس را بر آن إنکاری نیست و أَحَدی آن را ناپسند نمی شمرد [ / شرابِ پاكِ آنْ جَهانی]

پیروان ما در روز حشر [ در میانِ أَصنافِ مردمان و پیروان]، بهین پیروان اند، و کسی

ص: 396

که ما را دشمن بدارد در روز رستخیز زیان کار خواهد بود. >).

فُضَيْل در تسمیه این کودک را یاد کرده و گفته است:

«عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِمَا السَّلَامُ - ، و أُمُّهُ الرَّبَابُ بِنْتُ امْرِي القَيْسِ بْنِ عَدِيّ بنِ أُوسِ بنِ جابِرِ بنِ كَعْبِ بنِ حكيمِ الكَلْبِيّ، قَتَلَهُ حَرْمَلَةُ بْنُ الْكَاهِلِ الْأَسَدِيُّ الْوَالِبِيُّ، وَ كَانَ وُلِدَ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلَيَّ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - فِي الْحَرْبِ، فَأُتِيَ بِهِ وَ هُوَ قاعِدٌ، وَ أَخَذَهُ فِي حِجْرِهِ وَ لَبَّاهُ بِرِيقِهِ، و سَمَّاهُ عَبَدَ اللَّهِ، فَبَيْنَمَا هُوَ كَذَلِكَ إِذْ رَمَاهُ حَرْمَلَةُ بْنُ الْكَاهِلِ بِسَهُم فَنَحَرَهُ فَأَخَذَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - دَمَهُ ، فَجَمَعَهُ وَ رَمَى بِهِ نَحْوَ السَّمَاءِ، فَمَا وَقَعَتْ مِنْهُ قَطْرَةٌ إِلَى الْأَرْضِ.

قَالَ فُضَيْلٌ : وَ حَدَّثَنِي أَبُو الْوَرْدِ: أَنَّهُ سَمِعَ أَبَا جَعْفَرٍ يَقُولُ: لَوْ وَقَعَتْ مِنْهُ إِلَى الْأَرْضِ قَطْرَةً لَنَزَلَ الْعَذَابُ.

وَ هُوَ الَّذِي يَقُولُ الشَّاعِرُ فِيهِ:

وَ عِنْدَ غَنِي قَطْرَةٌ مِنْ دِمَائِنَا *** وَ فِي أَسَدٍ أُخْرِى تُعَدُّ وَ تُذْكَرُ» (1)

(یعنی:

عبدالله بنِ حُسَيْن - عَلَيْهِمَا السَّلام. مامَش، رباب، دخترِ امْرُؤ الْقَيْسِ بنِ عَديَّ بنِ أَوس بن جابر بن كعب بنِ حکیم کلبی است. حَرمَلَة بنِ كَاهِلِ أَسَدي والبی او را بکشت.

این کودک در همان کارزار زاده شد و او را به نزد پدرش حُسَيْنٍ بنِ عَلى - عَلَيْهِ السَّلام- که نشسته بود آوردند. او را در آغوش گرفت و کامش را با آب دهان خویش برداشت و «عبدالله»اش نامید. در این حال بود که حَرمَلَة بن کاهل بدو تیری انداخت كه كودك را گلوگاه بُرید. پس حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - خونِ او بر گرفت و گرد آورد و به سوی آسمان پاشید و قطره ای از آن خون بر زمین نیامد.

ص: 397


1- تراثنا، ش 2 / 150.

فُضَيْل گويد: أَبو الوَرْد از برایم روایت کرده گفت که از <حضرتِ > أَبو جَعفَر <إمام باقر - عَلَيْهِ السَّلام - > شنیده است که می گفت: اگر قطره ای از آن خون بر زمین می آمد هر آینه عذاب نازل می شد.

و این کودک هموست که شاعر درباره او گوید:

وَ عِنْدَ غَنِيٍّ قَطْرَةً مِنْ دِمَائِنَا ...

<یعنی:

قطره ای از خون های ما نزدِ طائفه غنی است و قطره ای دیگر نزد طائفه أَسَد - که [پیوسته] محسوب و مذکور می باشد >.).

فخر رازی هم او را در شمار آن فرزندانِ حضرتِ أَبو عَبْد الله الحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلام - که در کربلا به شهادت رسیدند یاد کرده و گفته است:

«وَ عَبْد الله، و قُتِلَ فِي حِجْرِ أَبِيهِ وَ هُوَ صَبِيُّ يُرْضَعُ، أَصابَهُ سَهُمْ فَاضْطَرَبَ وَ مَاتَ.» (1)

(یعنی:

و عبدالله. او که کودکی شیر خواره بود در آغوش پدرش کشته شد. تیری بدو إصابت کرد، دست و پایی زد و جان سپرد)

می گویم:

این کودک شیرخواره، هموست که به عنوانِ «عَلیّ أَصغر» <= «عليّ» كهين > در أَفواه شهرت یافته؛ ليك از رهگذرِ منابع دستِ أَوَّل دانستید که نام او «عبدالله» بوده است، و جز <ابن شهر آشوب > سَرَوى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - در مناقب اش (2) کسی او را «عَلىّ أَصغَر» نخوانده به سخن وی نیز به سببِ تَفَرُّدش تکیه نمی توان کرد. باری، حقیقت را خدای می داند.

ص: 398


1- الشَّجَرَة المُبارَكَة ، 73 .
2- مناقب ، 222/2

[کشته شدنِ عبد الله بنِ حَسَن بنِ عَلَيَّ بن أبى طالِب]

شَيْخ ما، مفيد - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - ، گويد:

«أَحَاطُوا بِهِ (بِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلام) فَخَرَجَ إِلَيْهِمْ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلَيَّ - عَلَيْهِمَا السَّلَامُ - وَ هُوَ غُلامٌ لَمْ يُراهِقُ مِنْ عِنْدِ النِّسَاءِ فَشَدَّ حَتَّى وَقَفَ إِلَى جَنبِ عَمِّهِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، فَلَحِقَتْهُ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيّ لِتَحْبِسَهُ، فَقَالَ لَهَا الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : اِحْبِسِيهِ يا أُخْتِي، فَأَبَى وَ امْتَنَعَ عَلَيْهَا امْتِنَاعًا شَدِيدًا، وَ قَالَ: وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُ عَمِّي!؛ وَ أَهْوَى أَبْجَرُ بْنُ كَعْبٍ إِلَى الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - بِالسَّيْفِ، فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ: وَيْلَكَ! يَابْنَ الْخَبِيثَةِ! أَتَقْتُلُ عَمِّي ؟! فَضَرَبَهُ أَبْجَرُ بِالسَّيْفِ، فَاتَّقَاهَا الْغُلَامُ بِيَدِهِ وَ أَطَنَّهَا إِلَى الْجِلْدِ، فَإِذَا يَدُهُ مُعَلَّقَةٌ وَ نَادَى الْغُلَامُ: يَا عَمَّاهِ! فَأَخَذَهُ الْحُسَيْنُ فَضَمَّهُ إِلَيْهِ، وَ قالَ: يَابْنَ أَخِي! إِصْبِرْ عَلَى مَا نَزَلَ بِكَ وَاحْتَسِبْ فِي ذَلِكَ الْخَيْرَ؛ فَإِنَّ اللهَ يُلْحِقُكَ بِآبَائِكَ الصَّالِحِينَ.» (1)

(یعنی:

حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - را در میان گرفتند. پس عبدالله بنِ حَسَن بنِ على - عَلَيْهِمَا السَّلام -که پسرکی نابالغ بود از نزدِ زنان بیرون آمده به سوی ایشان رفت. دوید تا کنارِ عمویش، حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - ، رسید. زَيْنَب دختر علی، خود را به او رساند تا باز دارَدَش حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - نیز خواهر خویش را گفت: خواهرم! او را بازدار. ليك پسَرَك سَر بتافت و بسختی از تن دادن به خواهش زینب امتناع کرده گفت: به خدا سوگند از عمویم جدا نمی شوم. أبجر بنِ كَعْب با شمشیر به حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - هجوم آورد. پسرك او را گفت: وای بر تو! ای ناپاک مادر! آیا عموی مرا می کُشی؟! أَبجَر او را با شمشیر زد. پسَرَك دست خود را پیش ضَربَتِ او سپر ساخت شمشیر دستش را تا به پوست <پشت دست > برید و دستش آویزان ماند پسَرَك فریاد کرد: عموجان! حُسَيْن او را

ص: 399


1- الإرشاد، 222

گرفت و به خود چسبانید و گفت: برادر زاده ام! بر آن چه به تو رسیده شکیبا باش و خیر را در آن شمار؛ که خدای تو را به پدران شایسته ات در می رساند!).

طَبَری گوید:

«ثُمَّ إِنَّهُمْ أَحَاطُوا بِهِ (بالحسين) إِحَاطَةٌ، وَ أَقْبَلَ إِلَى الْحُسَيْنِ غُلامٌ مِنْ أَهْلِهِ، فَأَخَذَتْهُ أُخْتُهُ زَيْنَبُ ابْنَةُ عَلَيَّ لِتَحْبِسَهُ، فَقَالَ لَهَا الْحُسَيْنُ : اِحْبِسِيهِ، فَأَبَى الْغُلَامُ وَ جَاءَ يَشْتَدُّ إِلَى الْحُسَيْنِ، فَقَامَ إِلَى جَنبِهِ، قَالَ [الرّاوي ]: وَ قَدْ أَهْوَى بَحْرُ (1) بنُ كَعْبِ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ مِنْ بَنِي تَيْمِ اللَّهِ بنِ ثَعْلَبَةَ بنِ عُكَابَةَ إِلَى الْحُسَيْنِ بِالسَّيْفِ، فَقَالَ الْغُلَامُ: يَا ابْنَ الْخَبِيثَةِ أَتَقْتُلُ عَمِّي ؟! فَضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ، فَاتَّقَاهُ الْغُلَامُ بِيَدِهِ، فَأَطَنَّهَا إِلَّا الْجِلْدَةَ فَإِذا يَدُهُ مُعَلَّقَةٌ، فَنَادَى الْغُلَامُ: يَا أُمَّتَاه! (2) فَأَخَذَهُ الْحُسَيْنُ فَضَمَّهُ إِلَى صَدْرِهِ، وَ قَالَ: يَا ابْنَ أَخِي! اِصْبِرْ عَلَى مَا نَزَلَ بِكَ، وَ احْتَسِبْ فِي ذَلِكَ الْخَيْرَ؛ فَإِنَّ اللَّهَ يُلْحِقُكَ بِآبَائِكَ الصَّالِحِينَ، بِرَسُولِ اللَّهِ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ [وَ آلِهِ] وَ سَلَّمَ - وَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وحَمْزَةَ وَ جَعْفَرٍ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيّ - صَلَّی اللهُ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ.» (3)

(یعنی:

آن گاه آنان حُسَيْن را بسختی در میان گرفتند پسرکی نوجوان از خاندانِ حُسَيْن به سوي او رفت. زَيْنَب، دختر علی، او را گرفت و خواست باز دارَدَش. حُسَيْن نیز خواهرِ خویش را گفت او را بازدار ليك پسَرَك سَر برتافت و دوان دوان خود را به حُسَيْن رسانید و کنار او ایستاد.

راوی گفت: بَحْر بنِ كَعْب بنِ عُبَيْدِ الله از بَنی تیم الله بنِ ثَعْلَبَة بن عُكَابَه با شمشیر به سوي

ص: 400


1- شاید «أبجر» باشد آن سان که در ارشاد آمده است.
2- چنین است در مأخذ؛ و گویا که صحیح - آن سان که در ارشاد آمده است - «یا عمّاه» باشد. <می نویسم: این که پسری نوجوان وقتی با چنین جراحتی مواجه می شود بی اختیار مادر را صدا بزند، بسیار طبیعی است >
3- تاريخ الطّبَرى، 6 /259.

حُسَيْن هجوم آورد. پسَرَك گفت: ای ناپاک مادر! آیا عموی مرا می کشی؟! مرد او را با شمشیر زد پسَرَك دستِ خود را در برابر وی سپر ساخت شمشیر جز پوست <پشتِ دستش > را بتمامی بُرید و دست پسر آویزان ماند. فریاد کرد: مادرجان! حُسَيْن او را گرفت و به سینۀ خویش چسبانید و گفت: برادر زاده ام بر آن چه به تو رسیده شکیبا باش و خیر را در آن شمار که خُدای تو را به پدران شایسته ات دَر می رساند! به رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ (وَ آلِهِ) وَ سَلَّم - و عَليّ بنِ أَبي طالب و حمزه و جَعفَر و حَسَن بنِ علی - که خدای بر جملگیشان آفرین خواناد!

أبوالفرج <اصفهانی >گوید:

«عبد اللهِ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، و أُمُّه بِنْتُ الشَّلِيلِ بنِ عَبْدِ اللَّهِ أَخِي جَرِيرِ بنِ عَبدِ اللَّهِ الْبَجَلِي، وَ قِيلَ: إِنَّ أُمَّهُ أُمُّ وَلَدٍ، وَ كَانَ أَبو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - فِيمَا روينَا عَنه يَذْكُرُ أَنَّ حَرمَلَةَ ابْنَ كَاهِلٍ الْأَسَدِيَّ قَتَلَهُ، وَ ذَكَرَ الْمَدَائِنِيُّ فِي إِسْنَادِهِ عَن جَنابِ بنِ مُوسَى عَنْ حَمْزَةَ بنِ بِيضٍ عَن هاني بنِ ثُبَيْتِ الْقايضي أَنَّ رَجُلًا مِنْهُمْ قَتَلَهُ.» (1)

(یعنی:

عبدالله بنِ حَسَن بن عَلىّ بن ابى طالب مامش دختر شلیل بنِ عبدالله- و شلیل، برادرِ- جرير بن عبدالله بجلی - است؛ و به قولی، مامش، أُمِّ وَلَد است. أَبو جَعْفَرٍ مُحَمَّد بْنِ عَلى - عَلَيْهِ السَّلام - در زمرۀ آن چه از وی روایت کرده ایم می فرموده است که حرملة بنِ کاهِلِ أَسَدی او را به قتل رساند و مدائنی به اسنادش از جناب بنِ موسی و او از حمزة بن بيض و او از هانی بنِ ثُبَيْتِ قایضی نقل کرده است که مردی از ایشان او را کشته.)

می گویم:

ابنِ نَماي حلّى (2) و ابن طاوس <حَسَني > حُسَینی هم این شهید را یاد کرده اند و ابنِ طاوس در خاتمه گزارش کشته شدن وی گفته است:

ص: 401


1- مَقاتِل الطّالبيّين، 63.
2- مثير الأحزان، 73

«فَرَمَاهُ حَرْمَلَةُ بْنُ كَاهِلٍ بِسَهُم فَذَبَحَهُ وَ هُوَ فِي حِجْرِ عَمِّهِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ.» (1)

(یعنی:

حَرْمَلَة بن كاهل تيرى بدو انداخت و آن تیرگلوی او را در حالی که در آغوش عمويش، حسين - عَلَيْهِ السَّلام - ، بود، ببرّيد.).

<عَلّامه مولانا مُحَمَّد باقر > مجلسی نیز این شهید را در بحار یاد کرده است (2)

از صاحبِ مناقب جای تعجّب است که فرموده:

«ثُمَّ بَرَزَ عَبْدُ اللهِ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيّ - عَلَيْهِمَا السَّلَامُ - وَ هُوَ يَقُولُ:

إِنْ تُنْكِرُونِي فَأَنَا فَرْعُ الْحَسَنُ *** سبْطِ النَّبِيّ المُصطفى المُؤْتَمَن

هذَا الْحُسَيْنُ كَالأَسِير الْمُرْتَهَنَ *** بَيْنَ أُناسٍ لَا سُقُوا صَوْبَ الْمُزَنْ

فَقَتَلَ أَربَعَةَ عَشَرَ رَجُلًا، قَتَلَهُ هانِي بن شبيبٍ الْحَضْرَمِيُّ، فَاسْوَدَّ وَجْهُهُ.» (3)

(یعنی:

آن گاه عبدالله بنِ حَسَن بنِ على - عَلَيْهِمَا السَّلام - به میدان رفت و می گفت: إِن تُنكِرُونِي فَأَنا فَرعُ الْحَسَن...

<یعنی:

اگر مرا نمی شناسید بدانید که من شاخساری از درخت وجودِ حَسَن ام آن نواده پیامبر برگزیده و امین. این حُسَین است که چونان اسیری گروگان در میان مردمانی است که کامشان از باران بی زیانِ ابر های باران فشان بی بهره باد! >

پس چهارده مرد را به قتل آورد. هانی بنِ شَبیبِ حَضْرَمی او را بکشت و رویش سیاه شد.

از صاحب مناقب - قُدِّسَ سِرُّه - جاي تعجّب است زیرا که وی عبدالله را با برادرش،

ص: 402


1- اللّهوف ، 53.
2- بحار الأنوار، 53/45.
3- مَناقِب ، 2 / 220 .

أَبو بَكْر خَلْط کرده است و عبدالله را مذکور داشته و ابوبکر بن حَسَن را یاد نکرده است؛ ليك از آن چه گزارش کردیم دانستید که عبدالله بنِ حَسَن، کودکی نابالغ و با زنان در خیمه ها بوده است چگونه درست می تواند بود که به میدان بیاید و کارزار کُند و رَجَز بسراید و چهار ده مرد را از پای در آرد؟! سُبحانَ مَن لا يَسهو ! (1)

مگر این که بنا بر آن که نام أبوبكر بنِ حَسَن، عبدالله بوده باشد، گفته شود: مرادِ صاحب مناقب از عبدالله در این جا، همان ابوبکر بنِ حَسَن است. باری، اشکال این مبنا و آن چه بر آن استوار کُنَند بر خواننده دیده ور پوشیده نیست.

شیخ <طوسی - قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ القُدوسیّ- > نیز این شهید را در زمرۀ أَصحابِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده و گفته است:

«عَبْدُ اللهِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَليّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ - عَلَيْهِمُ السَّلَامُ ، قُتِلَ مَعَهُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ . ، أُمُّهُ الرَّبابُ بِنْتُ امْرِيِ القَيْسِ بْنِ عَدِيّ بْنِ أُوسِ بْنِ جَابِرِ بْنِ كَعْبِ بْنِ عُلَيْمِ مِنْ بَنِي كَلبِ ابن وبرة» (2)

(یعنی:

عبدالله بنِ حَسَن بنِ عَلَيَّ بنِ أَبي طالب - عَلَيْهِمُ السَّلام. به همراه آن حضرت - عَلَيْهِ السلام - کشته شد. مامش، رباب بود، دخترِ امْرُو الْقَيْسِ بنِ عَدىّ بنِ أَوس بنِ جَابِرٍ بنِ كَعب بنِ عُلَيْم از بَنَى كَلب بنِ وَبْرَه.).

قهپانی هم در مجمع الرّجال (3) و دیگران نیز در دیگر آثار گفتار شیخ را نقل کرده اند.

می گویم:

در گزارش < أبو الفرج > اصفهانی بیامد که مادرِ عبدالله بنِ حَسَن، دختر شليل بنِ

ص: 403


1-
2- رجال الطّوسى، 76 .
3- مجمع الرّجال، 278/3

عبدالله و این شلیل، برادرِ جریر بن عبدالله بجلی بوده است و به قولی مادرِ ،وی أمّ وَلَد بود.

شیخ مفید فرموده است:

«عَمْرُو بْنُ الْحَسَنِ وَ أَخَوَاهُ الْقَاسِمُ و عَبْدُ اللهُ أَبْنَاءُ الْحَسَنِ، أُمُّهُمْ أُمُّ وَلَدٍ.» (1)

(یعنی:

عَمْرو بنِ حَسَن و دو برادرش قاسم و عبدالله پسران إمام حَسَن، مامشان، أمّ وَلَد بوده)

به هر روی، مادرِ عبد الله بنِ حَسَن رَباب دخترِ امْرُو الْقَيْس که شَيْخِ طوسی در رجال فرموده نیست؛ چه این رباب هَمسَرِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - و همان مادرِ سُكَيْنَه و - عبدالله شیرخواره است که گزارش کشته شُدَنَش لَختی پیش تر بیامد. چنین غلَط واضحی از شَيْخ ما، شَيْخ طائِفَهُ مُحِقِّه، جَنابِ شَيْخ أَبو جَعفَر مُحَمَّدَ بنِ حَسَنِ طوسی - قُدِّسَ سِرُّهُ القُدوسیّ - ، دورست. برین بنیاد، می بایست عبارت شیخ چنین بوده باشد: «عبدالله بن الحسين بن علی...» بدین سان همۀ آن چه وی گفته است، صحّت می پذیرد. پس تنها «حسین» به «حسن» تصحیف گردیده که مانند آن فراوان رخ می دهد و بنا بر آن چه گفتیم، غَلَط یا سهوی سَر نَزَده؛ بلکه تصحیفی در نسخه رخ داده است.

گزارش این شهادت را به نقل سخنِ فُضَيْل فرجام میدهیم که گفته است:

«عَبْدِالله بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَليّ - عَلَيْهِمُ السَّلَامُ - ، وَ أُمُّهُ أُمُّ وَلَدٍ، رَمَاهُ حَرْمَلَةُ بْنُ الْكَاهِلِ الْأَسَدِيُّ بِسَهُم فَقَتَلَهُ.» (2)

(یعنی:

عبدالله بنِ حَسَن بنِ على - عَلَيْهِمُ السَّلام. مامِ او، أُمّ وَلَد بود. حَرْمَلَة بنِ كَاهِلِ اسدی بدو تیری انداخت که به قتلش رساند.).

ص: 404


1- الإرشاد، 173 در «باب ذکرِ ولد الحسن بن على - عَلَيْهِمَا السَّلام -» .
2- تُراثنا، ش 2/ 150.

فصل چهارم: به شهادت رسیدنِ إِمام عَلَيْهِ السَّلام

اشاره

ص: 405

ص: 406

[به شهادت رسیدنِ سرور و سالار و پیش رو و پیشوای ما، حضرتِ أبو عَبدِ الله الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلام -]

شَيْخ ما ، صدوق <قَدَّسَ اللهُ رُوحَهُ الْعَزِيز - >، گفته است:

«وَ نَظَرَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - يَمِينًا وَ شِمَالًا وَ لَا يَرَى أَحَدًا، فَرَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَقَالَ: اللَّهُمَّ! إِنَّكَ تَرَى مَا يُصْنَعُ بِوَلَدِ نَبِيّكَ ؛ وَ حالَ بَنُو كِلَابٍ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْمَاءِ وَ رُمِيَ بِسَهُمٍ فَوَقَعَ فِي نَحْرِهِ وَ خَرَّ عَنْ فَرَسِهِ فَأَخَذَ السَّهْمَ فَرَمَى بِهِ وَ جَعَلَ يَتَلَقَّى الدَّمَ بِكَفِّهِ، فَلَمَّا امْتَلأت لَطَخَ بِهَا رَأْسَهَ وَ لِحْيَتَهُ وَ (1) يَقُولُ: أَلْقَى اللَّهَ - عَزَّ وَ جَلَّ - وَ أَنا مَظْلُومٌ مُتَلَطَّخٌ بِدَمِي !، ثُمَّ خَرَّ عَلَى خَدِّهِ الْأَيْسَرِ صَرِيعًا وَ أَقْبَلَ عَدُوُّ اللَّهِ سِنَانُ بْنُ أَنَسٍ الْأَيادِيُّ وَ شَمِرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ الْعامِرِيُّ - لَعَنَهُ الله - ، في رِجالٍ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ حَتَّى وَقَفُوا عَلَى رَأْسِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - فَقالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ : ما تَنتَظِرُونَ؟ أَرِيحُوا الرَّجُلَ فَنَزَلَ سِنانُ بْنُ أَنَّسٍ (2) الأَيادِيُّ - لَعَنَهُ الله -، وَأَخَذَ بِلِحْيَةِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، وَ جَعَلَ يَضْرِبُ بِالسَّيْفِ فِي حَلقِهِ وَ هُوَ - يَقُولُ (3) : إِنِّي لَأَجْتَزَّ رَأْسَكَ، وَ أَنَا أَعْلَمُ أَنَّكَ ابْنُ رَسُولِ اللهِ (4) وَ خَيْرُ النَّاسِ أُمًّا و أَبَاً (5)، وَ أَقْبَلَ

ص: 407


1- <در الأمالى ي صدوق، ط. بعثة: «و هو». >
2- < در يوم الطَّفّ: «الأنس». >
3- < در الأمالى ى صدوق، ط. بعثة : « + و اللهِ». >
4- < در يوم الطَّفّ و الأمالي یِ ط. بعثة: + «صلّى الله عليه و آله». >.
5- < در الأمالىي صدوق، ط. بعثة «أبا و أمّا». >

فَرَسُ الْحُسَيْنِ حَتَّى لَطَخَ عُرْفَهُ و نَاصِيَتَهُ بِدَمِ الْحُسَيْنِ، وَ جَعَلَ يَرْكُضُ وَ يَصْهَلُ، فَسَمِعَتْ (1) بَنَاتُ النَّبِيِّ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ -صَهِيلَهُ، فَخَرَجْنَ، فَإِذَا الْفَرَسُ بِلَا رَاكِبٍ، فَعَرَفْنَ أَنَّ حُسَيْنًا - صَلَوَاتُ اللهِ عَلَيْهِ - قَدْ قُتِلَ ...» (2)

(یعنی:

حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به راست و چپ نظر فرمود ولی هیچ کس را نمی دید. سر به سوی آسمان برداشت و گفت: خدایا! تو می بینی که با پسر پیامبرت چه می کنند! بنی کلاب میان او و آب حائل شدند. تیری به سوی آن حضرت انداختند که در گلوگاهش نشست. از اسبش فرو افتاد. تیر را برکشید و دور افگند. با دست خویش شروع کرد به جمع کردن خون پس چون دستش پُر شد، سر و ریشش را بدان خون بیاغشت و می فرمود: خدای - عَزَّ و جل - را در حالی دیدار می کنم که ستمدیده و به خون خویشتن آغشته ام. آن گاه بر گونه چپ خود به خاک افتاد. دشمن خدا، سِنان بن أَنَّسِ أَيادى، و شَمِر بنِ ذِى الجوشَنِ عامری - که خدایش نفرین کناد! - در میان مردانی از شامیان پیش آمدند تا بالاي سَرِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - ایستادند. یکی به دیگری گفت: چه را انتظار می برید؟! مَرد را راحت کنید! سِنان بن أَنَّسِ أَيادى- که خدایش نفرین کُناد!- فرود آمد و محاسن حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - را گرفت شروع کرد با شمشیر به حلق او زَدَن و می گفت: سَرَت را می برَّم و می دانم که تو پسرِ رسولِ خُدائی و به مام و باب بهترین مردمانی! اسبِ حُسَيْن بیامد تا یال و کاکلش را به خون آن حضرت بیاغشت آن گاه دویدن و شیهه کشیدن آغازید دختران پیامبر - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - شیهه اش را شنیدند. بیرون آمدند. اسب بی سوار بود. دانستند که حُسَيْن - صَلَواتُ اللهِ عَلَيْه - كُشته شده است. ... . ).

شَيْخ ما ، مُفيد - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - ، گفته است:

ص: 408


1- < در الأمالي يِ ط. بعثة: «فسَمِعَ». >
2- أمالي ي صدوق، مجلس سی ام، 138 <نیز نگر: الأمالي یِ صدوق، ط. بعثة، ص 226 >.

«وَ لَمّا رَجَعَ الْحُسَيْنُ مِنَ الْمُسَنَّاةِ إِلَى فُسْطَاطِهِ تَقَدَّمَ إِلَيْهِ شَمِرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ فِي جَمَاعَةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ فَأَحَاطُوا بِهِ فَأَسْرَعَ مِنْهُمْ رَجُلٌ يُقالُ لَهُ: مَالِكُ بْنُ الْيُسْر (1) الكِنْدِيُّ، فَشَتَمَ الْحُسَيْنَ علیه السلام وَ ضَرَبَهُ عَلَى رَأْسِهِ بِالسَّيْفِ، وَ كَانَ عَلَى رَأْسِهِ قَلَنْسُوَةٌ فَقَطَعَهَا حَتَّى وَصَلَ إِلَى رَأْسِهِ، فَأَدْمَاهُ، فَامْتَلَأتِ الْقَلَنِّسْوَةُ دَمًا، فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ علیه السلام: لَا أَكَلْتَ بِيَمِينِكَ وَ لَا شَرِبْتَ بِها وَ حَشَرَكَ اللهُ مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ، ثُمَّ أَلْقَى الْقَلَنْسُوَةَ وَ دَعَى (2) بِخِرْقَةٍ فَشَدَّ بِهَا رَأْسَهُ، وَ اسْتَدْعَى قَلَنْسُوَةً أُخْرَى فَلَبِسَهَا وَ اعْتَمَّ عَلَيْهَا. وَ رَجَعَ عَنْهُ شَمِرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ وَ مَنْ كَانَ مَعَهُ إِلَى مَوَاضِعِهِمْ، فَمَكَتُوا هُنَيْئةً ثُمَّ عَادُوا إِلَيْهِ وَ أَحَاطُوا بِهِ. فَخَرَجَ إِلَيْهِمْ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَليّ علیه السلام وَ هُوَ غُلامٌ لَمْ يُراهِقُ مِنْ عِنْدِ النِّسَاءِ، فَشَدَّ حَتَّى وَقَفَ إِلَى جَنْبِ عَمِّهِ الْحُسَيْنِ علیه السلام فَلَحِقَتْهُ زَيْنَبُ بِنْتُ عَليّ علیه السلام لِتَحْبِسَهُ ، فَقَالَ لَهَا الْحُسَيْنُ علیه السلام: اِحْبِسِيهِ يا أُخْتِي! فَأَبَى وَ امْتَنَعَ عَلَيْهَا امْتِنَاعًا شَدِيدًا وَ قَالَ: و اللهِ لَا أُفَارِقُ عَمِّي وَ أَهْوَى أَبْجَرُ بْنُ كَعْبٍ إِلَى الْحُسَيْنِ علیه السلام ! بالسَّيْفِ، فَقَالَ لَهُ الْغُلامُ: وَيْلَكَ يَابْنَ الْخَبِيثَةِ أَتَقْتُلُ عَمِّي؟! فَضَرَبَهُ أَبْجَرُ بِالسَّيْفِ فَاتَّقَاهَا الْغُلَامُ بِيَدِهِ وَ أَطَنَّهَا إِلَى الْجِلْدِ فَإِذَا يَدُهُ مُعَلَّقَةٌ، وَ نَادَى الْغُلَامُ: يَا عَمَّاهِ! فَأَخَذَهُ الْحُسَيْنُ علیه السلام فَضَمَّهُ إِلَيْهِ، وَ قالَ: يَابْنَ أَخِي! اصْبِرْ عَلَى مَا نَزَلَ بِكَ وَ احْتَسِبْ فِي ذَلِكَ الْخَيْرَ، فَإِنَّ اللَّهَ يُلْحِقُكَ بِآبَائِكَ الصَّالِحِينَ!

ثُمَّ رَفَعَ الْحُسَيْنُ علیه السلام يَدَيْهِ، وَ قَالَ: اللَّهُمَّ ! فَإِنْ مَتَّعْتَهُمْ إِلَى حِينٍ فَفَرِّقْهُمْ فِرَقًا وَاجْعَلْهُمْ طَرائِقَ قِدَدًا (3) وَ لَا تُرْضِ الوُلَاةَ مِنْهُمْ أَبَدًا، فَإِنَّهُمْ دَعَوْنَا لِيَنْصُرُونَا ثُمَّ عَدَوا عَلَيْنَا فَقَتَلُونَا.

وَ حَمَلَتِ الرَّجَالَةُ يَمِينًا وَ شِمَالًا عَلَى مَنْ كَانَ بَقِيَ مَعَ الْحُسَيْنِ فَقَتَلُوهُمْ حَتَّى لَمْ يَبْقَ مَعَهُ إِلَّا ثَلَثَهُ نَفَرٍ أَوْ أَرْبَعَةٌ، فَلَمَّا رَأَى ذَلِكَ الْحُسَيْنُ علیه السلام دَعَا بِسَراوِيلَ يَمَانِيَّةٍ يُلْمَعُ فِيهَا البَصَرُ فَفَزَرَهَا (4) ثُمَّ لَبِسَها؛ وَ إِنَّمَا فَزَرَهَا لِكَيْلَا يُسْلَبَهَا بَعْدَ قَتْلِهِ. فَلَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ علیه السلام عَمَدَ أَبْجَرُ بْنُ

ص: 409


1- < ضبط بعض منابع: «النَّسر»؛ بعض دیگر: «النُّسَيْر».>
2- <نویسش مُتَعارَف: «دَعا». >
3- طرائق قددا أي فرقا مختلفة أهوائها.
4- فزرت الثّوب فتفزر أي قطعته فتقطع

كَعْبٍ إِلَيْهِ فَسَلَبَهُ السَّرَاوِيلَ وَ تَرَكَهُ مُجَرَّدًا وَ كَانَتْ يَدَا أَبْجَرَ بْنِ كَعْبٍ بَعْدَ ذلِكَ تَيْتَبِسانِ فِي الصَّيْفِ حَتَّى كَأَنَّهُمَا عُودَانِ وَ تَتَرَطَّبَانِ فِي الشَّتاءِ فَتَنْضَحَانِ (1) دَمًا وَ قَيْحًا إِلَى أَنْ أَهْلَكَهُ اللَّهُ.

فَلَمَّا لَمْ يَبْقَ مَعَ الْحُسَيْنِ علیه السلام أَحَدٌ إِلَّا ثَلَثَةُ رَهْطٍ مِنْ أَهْلِهِ أَقْبَلَ عَلَى الْقَوْمِ يَدْفَعُهُمْ عَنْ نَفْسِهِ وَ الثَّلَثَةُ يَحْمُونَهُ حَتَّى قُتِلَ الثَّلْثَةُ وَ بَقِيَ وَحْدَهُ وَ قَدْ أُثخِنَ بِالْجِراحِ فِي رَأْسِهِ وَ بَدَنِهِ فَجَعَلَ يُضارِبُهُمْ بِسَيْفِهِ وَ هُمْ يَتَفَرَّقُونَ عَنْهُ يَمِينًا وَ شِمَالًا.

فَقالَ حُمَيْدُ بْنُ مُسْلِمٍ: فَوَاللهِ مَا رَأَيْتُ مَكْثورًا (2) قَط قَدْ قُتِلَ ولدهُ وَ أَهْلُ بَيْتِهِ وَأَصْحابُهُ أَرْبَطَ جَأْشًا (3) وَ لَا أَمْضَى جَنانًا مِنْهُ علیه السلام ، إِنْ كَانَتِ الرَّجَالَة لَتَشُدُّ عَلَيْهِ (4) فَيَشُدُّ عَلَيْهَا بِسَيْفِهِ فَيَنْكَشِفُ عَن يَمِينِهِ وَ عَن شِمَالِهِ إِنْكِشَافَ الْمِعْزَى إِذَا شَدَّ فِيهَا الذِّئْبُ؛ فَلَمَّا رَأَى ذَلِكَ شَمِرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ اسْتَدْعَى الفُرْسَانَ فَصَارُوا فِى ظُهُورِ الرَّجَالَةِ وَأَمَرَ الرُّمَاةَ أَن يَرْمُوهُ، فَرَشَقُوهُ بِالسِّهامِ حَتَّى صَارَ كَالْقُنْفُذ فَأَحْجَمَ عنهم؛ فَوَقَفُوا بِإِزَائِهِ وَ خَرَجَتْ أُخْتُهُ زَيْنَبُ إِلَى بَابِ الْفُسْطَاطِ فَنَادَى عُمَرَ بْن سَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ: وَيْلَكَ يا عُمَر! أَيُقْتَلُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ وَ أَنَّتَ تَنْظُرُ إِلَيْهِ؟ فَلَمْ يُجِبْهَا عُمَرُ بِشَيْءٍ فَنَادَتْ: وَيْحَكُم ! أَمَا فِيكُم مُسْلِمٌ؟ فَلَمْ يُجِبْهَا أَحَدٌ بِشَيْءٍ. فَنَادَى شَمِرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ الْفُرْسَانَ وَ الرَّجَالَةَ فَقَالَ : وَيْحَكُمْ مَا تَنتَظِرُونَ بِالرَّجُلِ؟! ثَكِلَتْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ! فَحَمَلُوا عَلَيْهِ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ، فَضَرَبَهُ زُرْعَةُ بْنُ شَرِيكٍ عَلَى كَتِفِهِ الْيُسْرَى فَقَطَعَهَا، وَ ضَرَبَهُ آخَرُ مِنْهُمْ عَلَى عَاتِقِه (5) فَكَبَا مِنْهَا لِوَجْهِهِ، وَ طَعَنَهُ سِنانُ بْنُ أَنَّسٍ النَّخَعِيُّ بِالرُّمْحِ فَصَرَعَهُ، وَ بَدَرَ إِلَيْهِ خَوْلِيُّ بْنُ يَزِيدَ الْأَصْبَحَيُّ فَنَزَلَ لِيَجْتَزَّ رَأْسَهُ فَأُرْعِدَ، فَقَالَ لَهُ شَمِرٌ: فَتَّ اللَّهُ فِي عَضُدِكَ مَا لَكَ تُرْعَدُ؟! وَ نَزَلَ شَمِرٌ إِلَيْهِ فَذَبَحَهُ، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى خَوْلِيّ بْنِ يَزِيدَ، فَقَالَ: احْمَلُهُ إِلَى الْأَمِيرِ عُمَرَ بْنِ سَعْدِ.» (6)

(یعنی:

ص: 410


1- <در يوم الطَّفّ: «فتضحان». >.
2- المكثور: الّذي تكاثروا عليه فقهروه.
3- الجأش القلب و رباطه ثباته.
4- < در يوم الطَّفّ: «عليها». >
5- <در يوم الطَّفِّ: «عاتقة». >
6- الإرشاد، 222 - 224

چون حُسَيْن از جانبِ بَندِ آب به سوی خیمه اش بازگشت، شمر بن ذی الجوشن در میان گروهی از یارانِ خویش به جانبِ آن حضرت پیش رفت و او را در میان گرفتند. مردی از ایشان که او را مالك بن يُسرِ كِنْدی می گفتند، بشتافت و حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - را دُشنام داد و شمشیر بر سرِ آن حضرت زد ،امام قَلَنْسُوه ای (1) بر سر داشت. شمشیر آن را بدرّید و به سر آن حضرت رسید و خون روان کرد قلَنْسُوه از خون پُر شد حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - او را گفت به دستِ راستِ خود مخوری و میاشامی! و خدایت با جماعتِ ستمگران مَحْشور کُناد! آن گاه قَلَنْسُوَه را بینداخت و دستمالی خواست و سر خویش را بدان ببست. قَلَنْسُوه ای دیگر طلب کرد و بر سر نهاد و دستار بر آن بست.

شَمِر بن ذی الجوشن و همراهانش از آنجا به جای های خویش بازگشتند. لختی درنگ کردند و باز به سوی او بازگشته در میانش گرفتند پس عبدالله بنِ حَسَن بنِ علی - عَلَيْهِمُ السَّلام- که پسرکی نابالغ بود از نزدِ زنان بیرون آمده به سوی ایشان رفت. دوید تا كنارِ عمويش ، حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - ، رسید. زَيْنَب دختر علی - عَلَيْهِمَا السَّلام - خود را به او رساند تا بازدارَدَش حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - نیز خواهر خویش را گفت: خواهرم! او را بازدار! ليك پسَرَك سَر بتافت و بسختی از تن دادن به خواهش زینب امتناع کرده گفت: به خدا سوگند از عمویم جدا نمی شوم أَبجر بن کعب (2) با شمشیر به حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام -

ص: 411


1- < «فَلَنسُوَه» نامِ نوعی کلاه ویژه است. واژۀ «قلانسی» که در شهرت بعض أعلام قديم ديده می شود، به معنای فُروشنده همین نوع کلاه است. >
2- < علّامه آیة الله ميرزا أبو الحَسَنِ شعرانی - رَفَعَ اللهُ دَرَجَتَه - در یکی از حواشی کتاب نفیس دمع السُّجوم (چ إِسلامیّه، ص 193) می فرماید: «در بعض کتب مقاتِل أبحر به صیغۀ تفضیل به حاءِ مُهمله است و در بعضی به همان صیغه به جیم و گویا أصح بحر بی همزه است چنان که در تاریخ طبری است. و این غیر أبجر پدر حجار بنِ أَبجر است که نام او مکرّر در مقاتل مذکور است، چون ابجر نصرانی بود و در روز شهادتِ أميرالمؤمنین - علیه السلام - بر همان دین مُرد و در تاریخ طبری مذکور است.». >

هجوم آورد. پسَرَك او را گفت: وای بر تو! ای ناپاک مادر! آیا عموی مرا می کُشی؟! أَبجَر او را با شمشیر زد پسَرَک دست خود را پیش ضَربَتِ او سپر ساخت شمشیر دستش را تا به پوستِ < پشت دست > برید و دستش آویزان ماند پسرك فرياد كرد: عمو جان! حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - او را گرفت و به خود چسباند و گفت: برادر زاده ام! بر آن چه به تو رسیده شکیبا باش و خیر را در آن شمار؛ که خُدای تو را به پدران شایسته ات دَر می رساند!

سپس حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - هر دو دَستِ خویش را بالا برد و گفت: خدایا! اگر یک چند برخوردارشان می داری پس در میانشان پراگندگی افگن و هر يك را به راهی بدار و هرگز والیان را از آنان خُشنود مَفَرما؛ که اینان ما را خواندند تا یاریمان کنند ليك بر ما تاختند و به قتلمان آوردند!

پیادگان، از راست و چپ، بر کسانی که با حُسَيْن مانده بودند حمله آوردند و بکشتندشان، تا جز سه یا چهار تن کسی با آن حضرت نماند. چون حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - چنین دید، سراویلی (1) یمانی طلب فرمود که دیده در آن خیره می ماند آن را پاره کرد و سپس پوشید و ازین روی پاره کرد تا پس از کشته شدنش کسی آن را از تنش بیرون نیارد و نربايد. ليك چون حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - کشته شد أَبجَر بنِ كَعب به سویش رفته سراویل را ربود و او را برهنه باز نهاد از آن پس دستانِ أَبجر بن کعب در تابستان چنان خُشك می شد که دو پاره چوب را می مانست و زمستان ها آبناک می گشت و خون و ریم می تراوانید تا آن که خدایش هلاك فرمود. پس چون با حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - جُز سه تن از خاندانش کسی نماند روی بدان جماعت آورده آنان را از خویش می راند و آن سه تن

ص: 412


1- < «سراویل زیر جامه گشاده است و فراخ» (دمع السُّجوم، چ إسلاميّه، ص 193). دربارۀ «سَراویل» نگر: فرهنگ البسه مسلمانان ،دزی، صص 194 - 199. ضرورتی ندیدیم تا واژۀ «سراویل» را که در متون کهن فارسی نیز به همین ریخت به کار رفته است و بَعضِ تَرجُمانانِ نُصوصِ مَقاتِل هم عیناً حفظ کرده اند به «شلوار» یا... برگردانیم. >

پاسداری او می کردند تا آن که هر سه کشته شدند و آن حضرت در حالی که از جراحت های سَر و تن کم توان شده بود تنها ماند. به شمشیر با آنان زد و خورد کردن آغازید و آنان از راست و چپ او پراگنده می شدند.

حُمَيْدِ بنِ مُسلِم گفت: به خدا سوگند هیچ شکسته بی یار مانده ای را که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند ندیدم که از او قوی دل تر و جگر آورتر باشد. هر گاه پیادگان برو حمله می آوردند به شمشیرِ خویش بر آنان حمله می برد و آنان چونان گلّه بز که گرگ در آن افتاده باشد از سمت راست و چپ او می گریختند و ره می گشودند. چون شَمِر بن ذی الجوشن چنین دید سوارگان را طلب کرد تا آنان پُشتِ پیادگان جای گرفتند (1) و تیراندازان را امر کرد تا به آن حضرت تیر بیندازند. چندان بدان حضرت تیر افگندند که چونان خار پشت شد و از < تعقیب و کارزار > آنان دست برداشت. در برابرش ایستادند. خواهرش زَيْنَب به دَرِ خیمه آمد و عُمر بن سعد بن ابی وقّاص را آواز داد: وای بر تو! ای عُمَر! آیا أَبو عَبدِ الله را می کشند و تو خیره بدو می نگری؟! عُمَر هیچ پاسخی گفت. زَيْنَب فریاد کرد: وای بر شما! آيا يك مسلمان در میان شما نیست؟! هیچ کس هیچ پاسخی نگفت. شمر بن ذی الجوشن سوارگان و پیادگان را آواز داده گفت: وای بر شما در باب این مرد منتظر چه هستید؟! مادرانتان به عزایتان نشینند!

پس، از هر سوی بر آن حضرت حمله آوردند. زُرْعَةَ بنِ شَريك بر كتفِ چپ آن حضرت ضربت زد و دستِ امام را به آن ضَربَت قطع کرد. دیگری از آنان بر دوش آن حضرت ضربتی زد. امام از آن ضَربَت به روی درافتاد. سنان بنِ أَنَسِ نَخَعی با نیزه بدان حضرت زخم زد و به خاکش افگند و خولیّ بن یزید أَصبحى به سوي إمام شتافت و فرود آمد تا سر آن حضرت را جدا کند، ليك بر خود بلرزید. شَمِر او را گفت: خُدایت

ص: 413


1- <تا - بنا به تصريح دمع السُّجوم (چ إِسلاميّه، ص 194) - «مانع فرار آن ها شوند». >.

سست بازو کناد! چرا بر خود می لرزی؟! آن گاه شمر فرود آمده گلوی امام ببُريد و سَرَش را برداشت و به خولیّ بن یزید داده گفت: این را به نزدِ أمير عُمر بن سعد ببر.).

طَبَری گوید:

«قالَ هِشَامٌ: حَدَّثَنَني أَبو الْهُذَيْلِ رَجُلٌ مِن السَّكُونِ عَن هَانِي بِنِ ثُبَيْتٍ الْحَضْرَمِيّ قَالَ: رَأَيْتُهُ جَالِسًا فِي مَجْلِسِ الْحَضْرَمِيِّينَ فِي زَمَانِ خَالِدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ وَ هُوَ شَيْخٌ كَبِيرٌ. قَالَ: فَسَمِعْتُهُ وَ هُوَ يَقُولُ: كُنْتُ مِمَّنْ شَهِدَ قَتْلَ الْحُسَيْنِ. قَالَ: فَوَاللَّهِ إِنِّي لَواقِفٌ عَاشِرَ عَشَرَةٍ لَيْسَ مِنَّا رَجُلٌ إِلَّا عَلَى فَرَسٍ وَ قَدْ جالَتِ الْخَيْلُ وَتَصَعْصَعَتْ إِذْ خَرَجَ غُلامٌ مِنْ آلِ الْحُسَيْنِ وَ هُوَ مُمْسِكٌ بِعُودٍ مِنْ تِلْكَ الْأبْنِيَةِ ؛ عَلَيْهِ إزارٌ وَ قَمِيضٌ ؛ وَ هُوَ مَذْعُورٌ يَتَلَفَّتُ يَمِينًا وَ شِمَالًا؛ فَكَأَنِّى أَنْظُرُ لَى دُرِّتَيْنِ فِي أُذُنَيْهِ تَذَبْذَبَانِ كُلَّمَا الْتَقَتَ إِذْ أَقْبَلَ رَجُلٌ يَركُضُ حَتَّى إِذَا دَنَا مِنْهُ مَالَ عَنْ فَرَسِهِ ثُمَّ اقْتَصَدَ الْغُلَامَ فَقَطَعَهُ بِالسَّيْفِ!

قَالَ هِشَامٌ: قَالَ السَّكُونِيُّ: هَانِيُّ بْنُ ثُبَيْتٍ هُوَ صَاحِبُ الْغُلَامِ، فَلَمّا عُتِبَ عَلَيْهِ كَنَى عَنْ نَفسِهِ.

قَالَ هِشَامٌ: حَدَّثَنِي عَمْرُو بْنُ شَمِر عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ قَالَ: عَطِشَ الْحُسَيْنُ حَتَّى اشْتَدَّ عَلَيْهِ الْعَطَشُ فَدَنَا لِيَشْرَبَ مِنَ الْمَاءِ فَرَمَاهُ حُصَيْنُ بنُ تَمِيمٍ بِسَهْمٍ فَوَقَعَ فِي فَمِهِ فَجَعَلَ يَتَلَقَّى الدَّمَ مِنْ فَمِهِ وَ يَرْمِي بِهِ إِلَى السَّمَاءِ ثُمَّ حَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ جَمَعَ يَدَيْهِ فَقَالَ: اللَّهُمَّ ! أَحْصِهِمْ عَدَدًا وَ اقْتُلُهُمْ بَدَدًا (1) وَ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنْهُمْ أَحَدًا!

ص: 414


1- < در مَجْمَع البَحْرَيْنِ طُرَيْحى (ط. اشکوری، 11/3) می خوانیم: «.. وَ فِي الدُّعاءِ عَلَى الكافِرِينَ و المُنافِقِينَ : وَاقْتُلْ أَعْداءَهُمْ بِدَدًا؛ بِكَسرِ الباءِ جَمع بدَّةٍ و هِيَ الحِصَّةُ و النَّصيبُ ، أَي اقْتُلْهُمْ حِصَصًا مُقَسَّمة لكلّ واحِدٍ مِنهُم حِصَّته و نَصيبه ، و يُروى بالفَتح أَي مُتَفَرِّقِينَ بالقَتلِ واحِدًا بعد واحدٍ.». و ریشۀ سُخَنِ طُرَيْحي، مانندِ شُماری دیگر از سخنان وی در مَجْمَعِ البَحْرَين، النّهايه ي ابنِ أَثير است. >

قالَ هِشَامٌ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ السَّائِبِ عَن الْقَاسِمِ بْنِ الْأَصْبَعُ بْن نُبَاتَةَ قَالَ: حَدَّثَنِي مَنْ شَهِدَ الْحُسَيْنَ في عَسْكَرِهِ أنَّ حُسَيْنًا حِينَ غُلِبَ عَلَى عَسْكَرِهِ رَكِبَ الْمُسَنَّاةَ يُرِيدُ الفُرَاتَ قَالَ: فَقَالَ رَجُلٌ مِنْ بَنِي أَبَان بنِ دَارِمٍ: وَيْلَكُمْ! حُولُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْمَاءِ لَاتَتامَّ إِلَيْهِ شِيعَتُهُ. قَالَ: وَ ضَرَبَ فَرَسَهُ وَ أَتْبَعَهُ النَّاسُ حَتَّى حالُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْفُراتِ. فَقالَ الْحُسَيْنُ : اللَّهُمَّ ! أَظْمِه! (1) قالَ: وَ يَنتَزِعُ الأَبَانيُّ بِسَهُم فَأَثْبَتَهُ في حَنَكِ الْحُسَيْنِ. قَالَ: فَانْتَزَعَ الْحُسَيْنُ السَّهْمَ ثُمَّ بَسَطَ كَفَّيْهِ فَامْتَلأَنَا دَمًا ثُمَّ قَالَ الْحُسَيْنُ : اللَّهُمَّ! إِنِّي أَشْكُو إِلَيْكَ مَا يُفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِيِّكَ! قَالَ: فَوَاللَّهِ إِن مَكَثَ الرَّجُلُ إِلَّا يَسِيرًا حَتَّى صَبَّ اللَّهُ عَلَيْهِ الظَّمَا فَجَعَلَ لَا يَرُوى.

قالَ الْقاسِمُ بْنُ الأصبغّ : لَقَدْ رَأَيْتُى فِيمَن يُرَوّحُ عَنْه؛ وَ الْماءُ يُبرَّدُ لَهُ فِيهِ السُّكَر (2) وَ عِسَاسٌ فِيهَا اللَّبَنُ وَ قِلَالٌ فِيهَا الْمَاءُ؛ وَ إِنَّهُ لَيَقُولُ: وَيْلَكُمْ! إِسْقُوني اقتلني الظُّمَأُ! فَيُعْطَى القُلَّةَ أَوِ العُسَّ كَانَ مُرْوِيًا أَهْلَ الْبَيْتِ فَيَشْرَبُهُ، فَإِذَا نَزَعَهُ مِنْ فِيهِ اضْطَجَعَ الْهُنَيْهَةَ، ثُمَّ يَقُولُ: وَيْلَكُمْ! اِسْقُونى! قَتَلَنَى الظَّمَاُ! قَالَ: فَوَاللهِ مَا لَبِثَ إِلَّا يَسِيرًا حَتَّى انْقَدَّ بَطنُهُ انْقِدَادَ بَطْنِ الْبَعِير.

(قالَ أَبُو مِخْنَفٍ) في حديثه: ثُمَّ إِنَّ شَمِرَ بْنَ ذِي الْجَوْشَنِ أَقْبَلَ فِي نَفَرٍ نَحْوِ مِنْ عَشَرَةٍ مِنْ رَجَالَةِ (3) أَهْل الْكُوفَةِ قِبَلَ مَنْزِلِ الْحُسَيْنِ الَّذِي فِيهِ ثَقَلَهُ وَ عِیالُهُ، فَمَشَى نَحْوَه، فَحَالُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ رَحْلِهِ. فَقَالَ الْحُسَيْنُ: وَيْلَكُمْ إِنْ لَمْ يَكُن لَكُمْ دينٌ وَ كُنتُمْ لَا تَخَافُونَ يَوْمَ الْمَعادِ، فَكُونُوا فِى أَمْرٍ دُنْيا كُمْ أَحْرَارًا ذَوِي أَحْسَاب! امْنَعُوا رَحْلِي وَأَهْلِي مِنْ طَغَامِكُمْ وَ جُهَّالِكُمْ! فَقَالَ ابْنُ ذِي الْجَوْشَنِ : ذَلِكَ لَكَ، يَابْنَ فَاطِمَةَ!

قَالَ: وَ أَقْدَمَ عَلَيْهِ بِالرَّجَالَةِ، مِنْهُمْ أَبُو الْجَنوب - وَاسْمُهُ عَبْدُ الرَّحْمَنِ الْجُعْفِيُّ - وَالْقَشْعَمُ بْنُ عَمْرُو بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيُّ وَصالِحُ بْنُ وَهْبٍ الْيَزَنيُّ وَ سِنانُ بْنُ أَنَّسٍ النَّخَعِيُّ وَ خَوْلِيُّ (4) بنُ

ص: 415


1- < در يوم الطَّفّ: «أظمِه».>
2- <در يوم الطَّفّ: «السَّكَر». >.
3- < در يوم الطَّفّ: «رجاله». >
4- <در يوم الطَّفّ: «خَوَلی». نام «خولیّ» را در بعض منابع هم به ضبط «خَوْلیّ» و هم «خَوَلی» آورده اند. >

يَزِيدَ الْأَصْبَحِيُّ، فَجَعَلَ شَمِرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ يُحَرِّضُهُمْ، فَمَرَّ بِأَبِي الْجَنوبِ وَ هُوَ شَاكٍ فِي السّلاحِ، فَقَالَ لَهُ: أَقْدِمْ عَلَيْهِ. قَالَ: وَ مَا يَمْنَعُكَ أَن تُقْدِمَ عَلَيْهِ أَنْتَ؟ فَقَالَ لَهُ شَمِرٌ: أَلِي تَقُولُ ذَا؟ قَالَ: وَ أَنْتَ لِي تَقُولُ ذَا؟! فَاسْتَبَّا. فَقَالَ لَهُ أَبُو الْجَنوبِ - وَ كَانَ شُجَاعًا - : وَ اللَّهِ لَهَمَمْتُ أَنْ أَخَضْخِضَ السِّنَانَ فِي عَيْتِكَ! قَالَ: فَانْصَرَفَ عَنْهُ شَمِرٌ وَ قَالَ: وَاللَّهِ لَئِنْ قَدَرْتُ عَلَى أَنْ أَضُرَّكَ لأضُرَّنَّكَ!

قَالَ: ثُمَّ إِنَّ شَمِرَ بْنَ ذِي الْجَوْشَنِ أَقْبَلَ فِي الرَّجَالَةِ نَحْوَ الْحُسَيْنِ فَأَخَذَ الْحُسَيْنُ يَشُدُّ عَلَيْهِمْ فَيَنْكَشِفُونَ عَنْهُ، ثُمَّ إِنَّهُمْ أَحَاطُوا بِهِ إِحَاطَةً، وَ أَقْبَلَ إِلَى الْحُسَيْنِ غُلَامٌ مِنْ أَهْلِهِ فَأَخَذَتْهُ أُخْتُهُ زَيْنَبُ ابْنَةُ عَلَى لِتَحْبِسَهُ فَقَالَ لَهَا الْحُسَيْنُ : اِحْبِسِيهِ! فَأَبَى الْغُلَامُ وَ جَاءَ يَشْتَدُّ إِلَى الْحُسَيْنِ فَقَامَ إِلَى جَنْبِهِ. قَالَ: وَ قَدْ أَهْوَى بَحْرُ بْنُ كَعْبِ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهُ مِن بَنِي تَيْمِ اللَّهِ بْنِ ثَعْلَبَةَ بنِ عُكَابَةَ إِلَى الْحُسَيْنِ بِالسَّيْفِ فَقَالَ الْغُلَامُ: يَا ابْنَ الْخَبِيثَةِ! أَتَقْتُلُ عَمِّي ؟! فَضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ فَاتَّقَاهُ الْغُلَامُ بِيَدِهِ فَأَطَنّها إِلَّا الْجِلْدَةَ فَإِذَا يَدُهُ مُعَلَّقَةٌ فَنَادَى الْغُلَامُ: يا أُمَّتَاه! فَأَخَذَهُ الْحُسَيْنُ فَضَمَّهُ إِلَى صَدْرِهِ وَ قَالَ: يَا ابْنَ أَخِي! اِصْبِرْ عَلَى مَا نَزَلَ بِكَ وَ احْتَسِبْ فِي ذَلِكَ الْخَيْرَ، فَإِنَّ اللَّهَ يُلْحِقُكَ بِآبَائِكَ الصَّالِحِينَ، بِرَسُولِ اللَّهِ -صَلَّى اللهُ عَلَيْه وَ سَلَّم - وَ عَلَي بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ حَمْزَةَ وَ جَعْفَرِ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلى - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِمْ أَجْمَعينَ.

(قَالَ أَبُو مِخْنَفٍ): حَدَّثَنِي سُلَيْمَانُ بْنُ أَبِي رَاشِدٍ عَنْ حُمَيْدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَمِعْتُ الْحُسَيْنَ يَوْمَئِذٍ وَ هُوَ يَقُولُ: اللَّهُمَّ ! أَمْسِكْ عَنْهُمْ قَطْرَ السَّمَاءِ وَ امْنَعْهُمْ (1) بَرَكَاتِ الْأَرْضِ! اللَّهُم ! فَإِن مَتَّعْتَهُمْ إِلَى حِينٍ، فَفَرِّقْهُمْ فِرَقًا وَاجْعَلْهُمْ طَرَائِقَ قِدَدًا وَ لَا تُرْضِ عَنْهُمُ الْوِلَاةَ أَبَدًا! فَإِنَّهُمْ دَعَوْنا لِيَنْصُرُونَا فَعَدَوا عَلَيْنا فَقَتَلُونَا.

قَالَ: وَ ضَارَبَ الرَّجَالَةَ حَتَّى انْكَشَفُوا عَنْهُ.

قَالَ: وَ لَمَّا بَقِيَ الْحُسَيْنُ في ثَلَاثَةِ رَهْطٍ أَوْ أَرْبَعَةٍ دَعَا بِسَرَاوِيلَ مُحَقَّقَةٍ يُلْمَعُ فِيهَا الْبَصَرُ،

ص: 416


1- <در يوم الطَّفّ: «امنعم». >

يَمَانيّ مُحَقَّقٍ، فَفَزَرَهُ وَ نَكَثَهُ لِكَيْلا يُسْلَبَهُ. فَقَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ: لَو لَبِسْتَ تَحْتَهُ تُبَّانًا. قَالَ: ذَلِكَ ثَوْبُ مَذَلَّةٍ وَ لَا يَنبَغِي لِي أَن أَلْبَسَهُ قَالَ: فَلَمَّا قُتِلَ أَقْبَلَ بَحْرُ بْنُ كَعْبٍ فَسَلَبَهُ إِيَّاهُ فَتَرَكَهُ مُجَرَّدًا.

(قالَ أَبُو مِخْنَفٍ) فَحَدَّثَنِي عَمْرُو بْنُ شُعَيْبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ أَنَّ يَدَيْ بَحْرِ بنِ كَعْب كَانَتَا فِي الشَّتَاءِ يَنْضَحَانِ الْمَاءَ وَ فِي الصَّيْفِ يَيْبَسَانِ كَأَنَّهُمَا عُودٌ.

(قال أَبو مِخْنَفٍ) عَنِ الْحَجَّاجِ بْنِ عَبدِ اللهِ بنِ عَمَّارِ بنِ عَبْدِ يَغُوثَ الْبَارِقِيّ: و عُتِبَ عَلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمَّارٍ بَعْدَ ذَلِكَ مَشْهَدَهُ قَتْلَ الْحُسَيْنِ، فَقالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَمَّارٍ: إِنَّ لِي عِنْدَ بَنِي هَاشِمٍ لَيَدًا! قُلْنَا لَهُ: وَ مَا يَدُكَ عِنْدَهُم؟! قَالَ: حَمَلْتُ عَلَى حُسَيْنِ بِالرُّمْحِ فَانْتَهَيْتُ إِلَيْهِ، فَوَاللَّهِ لَوْ شِئْتُ لَطَعَتْتُهُ، ثُمَّ انْصَرَفْتُ عَنْهُ غَيْرَ بَعِيدٍ وَ قُلْتُ: مَا أَصْنَعُ بِأَن أَتَوَلَّى قَتْلَهُ؟! يَقْتُلُهُ غَيْرِي! قَالَ: فَشَدَّ عَلَيْهِ رَجَالَةٌ مِمَّن عَن يَمِينِهِ وَ شِمَالِهِ، فَحَمَلَ عَلَى مَنْ عَن يَمِينِهِ حَتَّى ابْذعَرُّوا، وَ عَلَى مَنْ عَن شِمَالِهِ حَتَّى ابْذَعَرُّوا، و عَلَيْهِ قَمِيصٌ لَهُ مِنْ خَزٍّ وَ هُوَ مُعْتَمٌ. قَالَ: فَوَاللَّهِ ما رَأَيْتُ مَكْسُورًا قَطُّ قَدْ قُتِلَ وَلَدُهُ وأَهلُ بَيْتِهِ وَ أَصْحَابُهُ أَرْبَطَ جَأشًا وَ لَا أَمْضَى جَنانًا مِنْه وَ لَا أَجْرَأَ مُقْدَمًا <مِنْهُ> ، وَ اللهِ مَا رَأَيْتُ قَبْلَهُ و لَا بَعْدَ مِثْلَهُ إِنْ كَانَتِ الرَّجَالَة لَتَنْكَشِفُ مَنْ عَنْ يَمِينِهِ وَ شِمَالِهِ انْكِشَافَ الْمِعْزَى إِذَا شَدَّ فِيهَا الذِّئبُ. قَالَ: فَوَاللَّهِ انّه لَكَذلِكَ إِذْ خَرَجَتْ زَيْنَبُ ابْنَةُ فاطِمَةَ، أَخْتُه ، وَ كَأَنَّى أَنْظُرُ إِلَى قُرطِهَا يَجُولُ بَيْنَ أَذنَيْها وَ عَاتِقِها وَ هِيَ تَقُولُ: لَيْتَ السَّمَاءَ تَطَابَقَتْ عَلَى الْأَرْضِ! وَ قَدْ دَنَا عُمَرُ بْنُ سَعْدِ مِنْ حُسَيْنٍ؛ فَقَالَتْ: يَا عُمَرَ بْنَ سَعْدٍا! أَيُقْتَلُ أَبو عَبْدِ اللهِ وَ أَنتَ تَنْظُرُ إِلَيْهِ ؟ قَالَ: فَكَأَنّي أَنْظُرُ إِلى دُمُوع عُمَرَ وَ هِيَ تَسِيلُ عَلَى خَدَّيْهِ وَ لِحْيَتِهِ. قَالَ : وَ صَرَفَ بِوَجْهِهِ عَنْهَا.

(قالَ أَبُو مِخْنَفٍ) حَدَّثَنِي الصَّقْعَبُ بْنُ زُهَيْرٍ، عَنْ حُمَيْدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ: كَانَتْ عَلَيْهِ جُبَّةٌ مِنْ خَزٍّ وَ كَانَ مُعْتَمَّا وَ كَان مَخْضُوبًا بِالْوَسِمَةِ (1) قَالَ: وَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ قَبْلَ أَن يُقْتَلَ وَ هُوَ

ص: 417


1- < «وَسِمَة» و «وَسْمَة»، یکی است؛ با این تفاوت که ضبطِ نَخُست را از دومی شیواتر قلم داده اند.>

يُقاتِلُ عَلَى رِجْلَيْهِ قِتَالَ الْفَارِسِ الشُّجَاعِ يَتَّقِي الرَّمْيَةَ وَ يَفْتَرِصُ الْعَوْرَةَ وَ يَشُدُّ عَلَى الْخَيْلِ وَ هُوَ يَقُولُ: أَعَلَى قَتْلِي تَحَاثُونَ؟! أَمَا وَ اللهِ لا تَقْتُلُونَ بَعْدِي عَبْدًا مِنْ عِبادِ اللَّهِ اللَّهُ أَسْخَطُ عَلَيْكُمْ لِقَتْلِهِ مِنّي ! و آيْمُ اللهِ إِنِّي لَأَرْجُو أَن يُكْرِمَنِيَ اللهُ بِهَوَانِكُمْ ثُمَّ يَنْتَقِمَ لِي مِنْكُمْ مِنْ حَيْثُ لَا تَشْعُرُونَ! أما وَاللهِ أن لو قَدْ قَتَلَتُمُونِي لقد أَلقى اللهُ بَأْسَكُمْ بَيْنَكُمْ وَ سَفَكَ دِمائَكُمْ ثُمَّ لا يَرْضَى (1) لَكُمْ بِذلِكَ حَتَّى يُضَاعِفَ لَكُمُ الْعَذَابَ الأَلِيمَ.

قالَ: وَ لَقَدْ مَكَثَ طَوِيلًا مِنَ النَّهارِ وَ لَوْ شَاءَ النَّاسُ أَن يَقْتُلُوهُ لَفَعَلُوا، وَ لَكِنَّهُمْ كَانَ يَتَّقِي بَعْضُهُمْ بِبَعْضٍ ، وَ يُحِبُّ هَؤُلَاءِ أَن يَكْفِيَهُمْ هَؤُلَاءِ.

قَالَ: فَنَادَى شَمِرٌ فِي النَّاسِ : وَيْحَكُمْ! مَاذَا تَنْظُرُونَ بِالرَّجُلِ؟! أَقْتُلُوهُ! ثَكِلَتْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ! قَالَ: فَحُمِلَ عَلَيْهِ مِنْ كُلِّ جَانِبِ، فَضُرِبَتْ كَفَّهُ الْيُسْرَى ضَرْبَةً ضَرَبَهَا زُرْعَةُ بْنُ شَرِيكٍ التَّمِيمِيُّ، و ضُرِبَ عَلَى عَاتِقِه ثُمَّ انْصَرَفُوا وَ هُوَ يَنُوءُ و يَكْبُو. قَالَ: وَ حَمَلَ عَلَيْهِ فِي تِلْكَ الْحالِ سِنانُ بْنُ أَنَسِ بْنِ عَمْرٍو النَّخَعِيُّ فَطَعَنَهُ بِالرُّمْحِ فَوَقَعَ ثُمَّ قَالَ لِخَوْلِيّ بْنِ يَزِيدَ الْأَصْبَحِى: اِحْتَزَّ رَأْسَهُ! فَأَرادَ أَن يَفْعَلَ فَضَعُفَ فَأَرْعِدَ فَقالَ لَهُ سِنانُ بْنُ أَنَسٍ: فَتَّ الله عَضُدَيْكَ وَ أَبَانَ يَدَيْكَ! فَنَزَلَ إِلَيْهِ فَذَبَحَهُ وَ احْتَزَّ رَأْسَهُ، ثُمَّ دَفَعَ إِلَى خَوْلِيّ بْنِ يَزِيدَ، وَ قَدْ ضُرِبَ قَبْلَ ذلِكَ بالسُّيُوفِ.» (2)

(یعنی:

هشام گفت: ابوالهُذَيْل، مَردی از سکون از هانی بنِ ثُبَيْتِ حَضْرَمی برایم نقل کرده گفت: هانی را در زمان خالِد بنِ عَبدِ الله در مجلس حَضْرَمیان دیدم که نشسته بود، و پیری بود سال خورده شنیدمش که می گفت: من از کسانی بودم که در واقعه کشته شُدَنِ حُسَيْن حضور داشتند می گفت: به خدا سوگند من به عنوانِ دَهُمین نَفَر از ده نفر که همه سوار بر اسب بودیم ایستاده بودم سواران جولان داده بودند و هر يك به جانبی تاخته که

ص: 418


1- <در يوم الطَّفّ: «لا يرضي». >.
2- تاريخ الطبري، 257/6 - 260.

پسَر بَچه ای از خاندانِ حُسَيْن از خیمه ها بیرون شد و با دستِ خود چوبی را سخت چسبیده بود ازاری به تن داشت و پیراهنی و بیم زده چپ و راست را می نگریست پنداری هم اکنون آن دو دردانه را در گوش هایش می نگرم که هر گاه رو به سویی می کرد به جنبش در می آمدند. ناگهان مردی به تاخت در آمد تا بدو نزديك شده خویش را از اسب فُرو خَمانید آن گاه آهنگ او کرده پسر بچه را به شمشیر درید!

هشام گفت که سکونی گفته است: هانی بنِ ثُبَیت خود، کشنده پسر بچّه بود؛ ليك چون او را برین کار سرزنش کرده بودند به کنایت (و عَدَم تصریح) از خویش یاد می کرد.

هشام گفت: عَمْرو بنِ شَمِر از جابر جعفی برایم روایت کرده گفت: تشنه کامی حُسَيْن چندان به درازا کشید که تشنگی بر او سخت شد. نزديك آمد تا از آب بنوشد. حُصَيْن بنِ تمیم تیری بدو انداخت که در دهانش فرو نشست. خون از دهان خویش می گرفت و به سوی آسمان می پاشید آنگاه خدای را سپاس گفت و ستود و سپس دو دست خویش را فراهم آورده گفت: خدایا! در شمارشان آر و جانشان يك يك برآر و كسى را از ایشان بر روی زمین مگذار!

هشام به نقل از پدرش مُحَمَّد بن سائب و او به نقل از قاسم بنِ أَصبَغ بن نباته گفته: کسی که حُسَيْن را در اردوگاهش دیده بود برایم روایت کرد که: چون بر اُردوگاهِ حُسَین چیره شدند او برای رسیدن به فُرات بالاي بندِ آب رفت

<راوی> گفت: مردی از بنی أبان بن دارم گفت: وای بر شما! میان او و آب حائل شوید تا شیعیانش بدو دَر نَرَسَند. <راوی> گفت: <آن مرد > اسب خود را هی زد <و براند > و کسان نیز در پی او برفتند تا میانِ حُسَيْن و فُرات حائل شُدَند. حُسَيْن گفت: خدایا! تشنه اش بدار!

<راوی> گفت: آن أبانی، در این گیر و دار تیری بر می کشید که به سوي حُسَيْن

ص: 419

افگند و آن تیر در زَنَخِ (1) حُسَيْن جای گرفت. <راوی > گفت: حُسَین تیر را بیرون کشید و آن گاه دو دست خویش را پهن بگرفت تا پُر از خون شد. سپس گفت: خدایا! من از آن چه با دختر زاده پیامبرَتِ می کنند، به تو شکایت می آورم!

<راوی> گفت: به خدا سوگند لختی برنیامد که خدای تشنگی را بر آن مرد چیره کرد؛ چنان که دیگر سیراب نمی شد

قاسم بن أصبغ گفت: من خود در میان کسانی بودم که به تسکین او می کوشیدند. آب برای او سرد کرده می شد و در آن شکر بود. کاسه های بزرگی بود که شیر در آن بود و کوزه هائی محتوی آب. او می گفت: وایتان! آبم دهید! تشنگی مراکشت! کوزه یا کاسه را به او می دادند که اهل خانه را سیراب می توانست کرد می نوشید و چون از دهان خود دور می کرد، دمی دراز می کشید آن گاه باز می گفت: وایتان! آبم دهید! تشنگی مرا کشت!

<راوی> گفت: به خدا سوگند لختی نماند که شکمش چونان شکم شتر که بر شکافد، بر شکافت!

أبو مخنف در حدیث خویش گفته است: آن گاه شمر بن ذی الجوشن با نزديكِ دَهُ تَن از پیادگان کوفیان به سوي پرده سرای حُسَيْن بیامد که بار و بنه و خانوار آن حضرت در آن بود آن حضرت بدان سوی رفت ليك ميان او و بار و بنه اش حائل شدند حُسَيْن فرمود: وای بر شما! اگر دین ندارید و از روز معاد نمی ترسید در کار دنیاتان آزاده و شرافتمند باشید! بار و بنه و خاندانم را از فرومایگان و نَدانَمْ کارانتان مصون دارید! پسر

ص: 420


1- <واژۀ «حَنَك» که در متن اصلی آمده است هم بر زَنَخ (چانه) و هم بر زیرِ زنخ و هم بر سقفِ دهان و کام اطلاق می شود. اگر این نقل با نقلی که از فرو نشستن تیر در دهانِ إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - سخن می دارد، برابر گردد، دور نیست که اختیار «کام» در تَرجَمهُ «حَنَكَ» دُرُست آید >

ذى الجوشن گفت: ای پسر فاطمه! آن چه خواستی تو راست! (1)

< راوی> گفت: با پیادگان به سوی آن حضرت شتافت؛ و از آن جمله بود: أبو الجنوب - كه عبدالرَّحمنِ جُعفی نام داشت - و قَشْعَم بنِ عَمْرِو بنِ يَزِيدِ جُعْفَى و صالِحٍ بنِ وَهْبٍ يَزَنى و سِنان بنِ أَنَسِ نَخَعى و خَولىّ بنِ يَزِيدِ أَصبَحَى شَمِر بنِ ذی الجوشن ایشان را بر آغالانیدن گرفت به ابوالجنوب گذر کرد که غَرقِ سلاح بود. او را گفت: به سراغش برو. گفت: چه تو را مانع می شود که خود به سراغش روی؟ شَمِر او را گفت: مرا چنین می گویی؟! <ابوالجنوب > گفت تو نیز مرا چنین می گویی؟! پس یک دگر را دشنام گفتند. ابوالجنوب که مردی پر دل بود او را گفت: به خدا سوگند عزمِ آن دارم که سنان در دیده ات درسپوزم <راوی > گفت: شَمِر از وی روی برتافت و گفت: به خدا سوگند اگر بتوانم به تو گزندی برسانم هر آینه می رسانم!

<راوی> گفت: آن گاه شمر بن ذی الجوشن به همراه پیادگان به سوي حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > شتافت . حُسَيْن بر آنان حمله بردن گرفت ليك از وی کناره جسته می گریختند. سپس آنان حُسَيْن را بسختی در میان گرفتند پسری نوجوان از خاندانِ حُسَيْن به سوي او رفت زَيْنَب دختر علی او را گرفت و خواست بازدارَدَش. حُسَيْن نیز خواهر خویش را گفت: او را باز دار ليك پسر سر برتافت و دوان دوان خود را به حُسَيْن رسانید و کنار او ایستاد.

<راوی > گفت: بحر بنِ كَعب بنِ عُبَيْدِ الله از بنی تیم الله بنِ ثَعْلَبَةَ بنِ عُكَابَه با شمشیر به سوي حُسَيْن هجوم آورد. پسر گفت: ای ناپاک مادر! آیا عموی مرا می کشی؟! مرد او را با شمشیر زد. پسر دَستِ خود را در برابر وی سپر .ساخت شمشیر جُز پوست <پشتِ دستش > را بتمامی برید و دست پسر آویزان ماند فریاد کرد: مادر جان! حُسَيْن او را گرفت و به سینۀ خویش چسبانید و گفت: برادر زاده ام! بر آن چه به تو رسیده شکیبا باش و

ص: 421


1- < یعنی: چنین کنیم که خواستی. >

خیر را در آن شمار؛ که خُدای تو را به پدران شایسته ات در می رساند! به رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ < وَ آلِهِ > وَ سَلَّم - و عَليّ بنِ أَبِي طَالِب و حمزه و جَعْفَر و حَسَن بنِ عَلى- که خدای بر جملگیشان آفرین خواناد!

أَبو مِخْنَف گفت: سُلَيْمان بن أبى راشد از حُمَيْدِ بنِ مُسلِم برایم روایت کرد که گفته: آن روز حُسَيْن را شنیدم که می گفت: خدایا! بارش آسمان را از ایشان دریغ فرما و بَرَکاتِ زمین را از ایشان باز دار ! خدایا! اگر یک چند برخوردارشان می داری پس در میانشان پراگندگی افگن و هر يك را به راهی بدار و هرگز والیان را از ایشان خُشنود مَفَرما؛ که اینان ما را خواندند تا یاریمان کنند ليك بر ما تاختند و به قتلمان آوردند!

<راوی> گفت: با پیادگان زد و خورد کرد تا از او کناره جستند.

<راوی> گفت: چون حُسَین با سه یا چهار تن بازماند، سراویلی خوش بافت (1) طلب فرمود که دیده در آن خیره می ماند. یمانی بود و خوش بافت. آن را پاره و ریش ریش کرد تا از تنش بدر نیارند و نَرُبایند. یکی از یارانش بدو گفت: بهتر آن بود که زیر آن تبّان بپوشید. فرمود: آن جامۀ خواری است و مرا نمی سَزَد که آن را به تَن کُنَم (2)

<راوی> : گفت چون کشته شد بحر بن كعب آمده جامه اش بربود و او را برهنه باز نهاد.

أَبو مِخْنَف گفت: عَمْرو بن شُعَيْب از مُحَمَّد بن عَبدالرحمن برایم روایت کرد که دو

ص: 422


1- <«مُحَقَّق» که در أصل آمده است بر جامه و پارچه ای اطلاق می شود که بافتی محکم دارد، و أحيانًا نگارین است. >.
2- < «سراویل، زیر جامه گشاده است و فراخ و تبّان خُرد است و تنگ که امروز ... تنکه گوئیم، و ملّاحان و شناگران می پوشیدند» (دَمع السّجوم، چ إسلاميّه، ص 193). دربارۀ «تُبّان» نیز نگر: فرهنگ البسه مسلمانان، دزى، ص 90. ، واژۀ «تُبّان» را که در فارسی غالبًا به ریختِ «تنبان» به کار می رود بعضِ تَرجُمانان به «شلوارك» برگردانیده و برخی به همان ریخت در متن به کار برده اند. >

دَستِ بَحر بنِ كَعب در زمستان آب می تراوانید و در تابستان چنان خشک می شد که چوب پاره ای را می مانست.

أبو مخنف، به نقل از حَجّاج بن عبدالله بن عَمّار بن یغوث بارِقی، گفت: پس از آن را عبدالله بن عمّار را بر این که در هنگامۀ کشتنِ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > حضور داشته است سرزنش کردند. عبدالله بن عمّار گفت: مرا بر بنی هاشم مِنَّتی هست ست. گفتیمش: چه منّتی بر ایشان داری؟ گفت: با نیزه بر حُسَيْن حَمله بُردم و بدو رسیدم. به خدا اگر می خواستم او را زخم زده بودم ليك بازگشتم و چندان دور نشدم و < با خود> گفتم: چرا مَنَش بکُشم؟! دیگری می کُشَدَش. گفت: پیادگانی از راست و چپ برو حمله بردند. بر آنان که در جانب راست وی بودند حمله برد تا پراگنده گشتند. بر آنان که در جانب چپ بودند نیز حمله برد تا پراگنده گشتند پیراهنی از خَز بر تن داشت (1) و دستار بسته بود.

ص: 423


1- < علّامه آیة الله میرزا أبو الحَسَنِ شَعرانی - قَدَّسَ اللهُ رُوحَه العَزيز - در حواشی نفیس خویش بر کتاب اَرج آور دمع السّجوم (چ إسلامیّه، ص 194) آورده است: «.. در جنگ و در نظر دشمن مطلقًا لباس فاخر پوشیدن سُنّت است أَمَّا خَز در أَزمنه مختلفه بر معاني مختلفه اطلاق می گشت و أَهل لغت در معنی آن خلاف کرده اند و در همه زمان سخت گران بها بود و ابن أثیر گوید: در زمان ما جامۀ ابریشمینه است و در بعضی روایات آمده که آن حیوان دریائی است که گاه در خُشکی نیز می آید و در مصباح المنیر گوید: خز، پشم گوسفند دریائی است، پس جامه بافتنی است و بعضی فقها گفته اند: مانند ماهی است بیرونِ آب زیست نتواند. امّا بعید می نماید، و کلام أَهلِ لغت و دیگران بر آن دلالت ندارد و آن ها که گفتند برحسب ذوق خود و جمع بین روایات و أقوال مورّخین و علما گفتند و زُهّادِ قدیم در زمانِ أئمّه برای گرانی و عزّت و این که لباس جبّاران است پوشیدنِ آن را، مطلقاً یا در نماز، جایز نمی دانستند؛ و در اخبارِ ما تجویز آن وارد شده است. و فقها گویند: چون خز در آن زمان حیوانِ غیر مأکول بود و ائمّه آن را تجویز کردند، پس این حیوان از دیگر حرام گوشتها مستثنی است.» >

<راوی> گفت: به خدا سوگند هیچ شکسته ای را که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند ندیدم که از او قوی دل تر و جگر آورتر و در دست یازی بی پرواتر باشد. به خدا سوگند نه پیش از وی و نه پس از وی چنوئی را ندیدم؛ که پیادگان از سمت راست و چپ او چون گلّه بز که گرگ در آن افتاده باشد می گریختند و ره می گشودند.

<راوی> گفت: به خدا سوگند در این گیر و دار بود که زَيْنَب خواهرش، دختر فاطمه، بیرون آمد. پنداری گوشوارش را می نگرم که میان گوش ها و دوش او در آمد و شد بود. می گفت: کاش آسمان بر زمین فرو می افتاد!

عُمر بن سعد به حُسَيْن نزديك شده بود. زینب گفت: ای عُمر بن سعد! آیا أَبو عبد الله را می کشند و تو خیره بدو می نگری؟!

<راوی > گفت: پنداری اشکهای عُمر بن سعد را می نگرم که بر رخسارگان و ریش وی روان بود <راوی> گفت: و روی از زَيْنَب برتافت.

أَبو مِخْنَف گفت: صَقْعَب بنِ زُهَيْر از حُمَيْدِ بن مُسلِم برایم روایت کرده که گفته است: <حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - > جُبّه ای از خَز بر تن داشت و دستار بسته و با نیل خضاب فرموده بود <راوی > گفت: پیش از آن که کشته شود در حالی که پیاده چونان سواری دلیر کارزار دَر می پیوست از تیر پرهیز می کرد کمین می جُست و بر سوارگان حمله می آورد، شنیدمش که می فرمود: آیا یک دگر را برکشتن من بر می انگیزید؟! هان! به خدا پس از من هیچ بنده ای از بندگانِ خُدای را به قتل نیاورید که خدای به خاطر کشتنش بیش از کشتنِ من بر شما خشم آرد! به خدا قسم که من اميدوارم خدای به خواري شما گرامی ام دارد آن گاه آن سان که ندانید انتقام مرا از شما ستاند! هان! به خدا که اگر مرا به قتل آرید هر آینه خدای شما را به جان یک دگر اندازد و خون هاتان بریزد و آن گاه از شما بدین نیز خُرسند نگردد تا عذاب دردناک را از برایتان دو چندان سازد.

<راوی> گفت: دیر زمانی را از روز دِرَنگید و اگر آن جماعت می خواستند به

ص: 424

قتلش آرند هر آینه چنین می کردند، ليك برخی بعض دیگر را سپر بلا می ساختند و هر گروه دوست داشت که گروه دیگر این کار را از آنان کفایت نماید. <راوی> گفت: شَمِر در میان جماعت آواز داد وای بر شما در باب این مرد مُنتَظِرِ چه هستید؟ بِكُشیدش! مادرانتان به عزایتان نشینند!

<راوى> گفت: از هر سو بر آن حضرت حمله بردند. بر پنجه دست چپ آن حضرت ضربتی وارد آمد که زُرْعَة بن شَرِيكِ تَمیمی زد. ضربتی نیز بر دوش آن حضرت وارد آمد آن گاه بازگشتند. آن حضرت در افت و خیز بود. <راوی > گفت: در این حال سنان بنِ أَنَسِ بْنِ عَمْرِو نَخَعی بر او حمله برد و او را به نیزه زخم زد که بیفتاد. سپس خولىّ بنِ يَزِيدِ أَصبَحی را گفت: سَرَش را جدا کن. خواست چنین کند که سست شد و بر خود بلرزید سنان بن أنس او را گفت: خدایت سُست بازو کناد و دستانت را ببرّاد! پس فرود آمده آن حضرت را گلو برید و سرّش را جدا کرد و آن گاه به خولیّ بنِ یزید داد. پیش از آن بسی ضَربَتِ شمشیر خورده بود.)

أبوالفرج <اصفهانی> گفته است:

«وَ حَمَلَ شَمِرٌ - لَعَنَهُ اللهُ - عَلَى عَسْكَرِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلامُ - فَجَاءَ إِلَى فُسْطَاطِهِ لِيَنْهَبَهُ، فَقالَ لَهُ الْحُسَيْنُ: وَيْلَكُمْ! إِن لَمْ يَكُن لَكُمْ دِينٌ فَكُونُوا أَحْرَارًا فِي الدُّنْيا! فَرَحْلِي لَكُمْ عَنْ ساعَةٍ مُبَاحٌ ! قَالَ: فَاسْتَحَى وَ رَجَعَ.

قَالَ: وَ جَعَلَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلامُ - يُقَاتِلُ بِنَفْسِهِ وَ قَدْ قُتِلَ وَلَدُهُ وَ إخْوَتُهُ وَ بَنُو أَخِيهِ وَ بَنُو عَمّه، فَلَمْ يَبْقَ مِنْهُمْ أَحَدٌ؛ وَ حَمَلَ زُرعَةٌ (1) بْنُ شَرِيكٍ - لَعَنَهُ اللهُ - فَضَرَبَ كَتفَهُ الْيُسْرَى بالسَّيْفِ فَسَقَطَتْ - صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ - ، وَ قَتَلَهُ أَبو الْحُتُوفِ (2) زيادُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْجُعفيُّ و القثعمُ وَ صالِحُ بْنُ وَهبٍ الْيَزَنيّ و خَوْلِيُّ بنُ يَزِيدَ كُلٌّ قَدْ ضَرَبَهُ وَ شَرِكَ فِيهِ، و نَزَلَ سِنانُ

ص: 425


1- < در يوم الطَّفّ: «ذرعة». >
2- < ضبط صحیح «أبو الجنوب» است .>

بْنُ أَنَّسٍ النَّخَعِيُّ فَاحْتَزَّ رَأْسَهُ.

و يُقَالُ (1) :إِنَّ الَّذِي أَجْهَزَ عَلَيْهِ شَمِرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ الضبَابِيُّ - لَعَنَهُ اللهُ.

وَ حَمَلَ خَوْلِيُّ بْنُ يَزِيدَ رَأْسَهُ إِلَى عُبَيْدِ اللهِ بنِ زِيَادٍ.» (2)

(یعنی:

شَمِر - که خُدایش نفرین کناد!- بر اُردوگاهِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - حمله بُرد و به سوي سرا پردۀ آن حضرت بیامد تا آن را تاراج کند حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > به او فرمود: وای بر شما! اگر دین ندارید پس در دنیا آزاده باشید! ساعتی دیگر بار و بنه من در اختیارتان خواهد بود! <راوی> گفت: <شمر > شرم کرد و بازگشت.

<راوی > گفت: حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - که فرزندان و برادران و برادر زادگان و عموزادگانش کشته شده بودند و هيچ يك از ایشان نمانده بود، یک تنه کارزار در پیوستن گرفت.

زُرعَة بنِ شَريك - كه خدایش نفرين كناد! حمله آورد و با شمشیر بر شانه چپ آن حضرت ضَربَت زد چنان که دستِ آن بزرگوار- که آفرین های خدای بر او باد! - <از دوش > فرو افتاد. أبو الحُتُوف زياد بن عبدالرَّحمنِ جُعفی و قثعم وصالح بنِ وَهْبٍ يَزَنى و خولیّ بن یزید آن حضرت را به قتل رساندند. هر يك او را ضَربَت زدند و در کشتنش هَنباز بودند سنان بن أَنَسِ نَخَعى فرود آمد و سَرِ آن حضرت را جدا کرد

و گویند: آن که کار آن حضرت را یک سره کرد شمر بن ذی الجوشن ضبابی بود- که خدایش نفرین کناد!

و خولیّ بنِ يَزِيد سَرِ آن حضرت را نزدِ عُبَيْدِ الله بنِ زیاد بُرد.)

أبو حنیفه دینوری گفته است:

«وَ بَقِيَ الْحُسَيْنُ وَحْدَهُ، فَحَمَلَ عَلَيْهِ مَالِكُ بْنُ بِشرِ الْكِنْدِيُّ، فَضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ عَلَى رَأْسِهِ،

ص: 426


1- < در يوم الطَّفّ: «و قال». >
2- مقاتل الطّالبيیّن، 87.

وَ عَلَيْهِ بُرْنُسُ (1) خَزٍّ، فَقَطَعَهُ، وَ أَفْضَى السَّيْفُ إِلَى رَأْسِهِ، فَجَرَحَهُ.

فَأَلْقَى الْحُسَيْنُ البُرْنُسَ، وَ دَعَا بِقَلَنْسُوَةٍ، فَلَبِسَهَا، ثُمَّ اعْتَمَّ بِعِمَامَةٍ، وَ جَلَسَ، فَدَعَا بِصَبِيّ لَهُ صَغيرِ، فَأَجْلَسَهُ فِي حِجْرِهِ، فَرَمَاهُ رَجُلٌ مِنْ بَنِي أَسَدٍ، وَ هُوَ فِي حِجْرِ الْحُسَيْنِ بِمِشْقَصٍ (2) ، فَقَتَلَهُ.

وَ بَقِيَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - مَلِيًّا جَالِسًا، وَ لَوْ شَاءُوا أَن يَقْتُلُوهُ فَتَلُوهُ، غَيْرَ أَنَّ كُلَّ قَبيلةٍ كَانَتْ تَتَّكِلُ عَلَى غَيْرِها ، وَ تَكْرَهُ الْإِقْدَامَ عَلَى قَتْلِهِ.

وَ عَطِشَ الْحُسَيْنُ، فَدَعَا بِقَدَح من ماءٍ.

فَلَمَّا وَضَعَهُ فِي فِيهِ رَمَاهُ الحُصَيْن بْنُ نُمَيْرِ بِسَهُم، فَدَخَلَ فَمَهُ، وَ حَالَ بَيْنَهُ وَبَيْنَ شُرْبٍ الْمَاءِ، فَوَضَعَ الْقَدَحَ مِنْ يَدِهِ.

وَ لَمّا رَأَى الْقَوْمُ قَدْ أَحْجَمُوا عَنْهُ قَامَ يَتَمَشَّى عَلَى الْمُسَنَّاةِ (3) نَحْوَ الفُرَاتِ، فَحَالُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْمَاءِ، فَانْصَرَفَ إِلَى مَوْضِعِهِ الَّذِي كَانَ فِيهِ.

فَانتَزَعَ لَهُ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ بِسَهُم، فَأَثْبَتَهُ في عَاتِقِه ، فَنَزَعَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - السَّهْمَ .

وَ ضَرَبَهُ زُرْعَةُ مِنْ شَرِيكِ التَّمِيمِيُّ بالسَّيْفِ، وَاتَّقَاهُ الْحُسَيْنُ بِيَدِهِ، فَأَسْرَعَ السَّيْفُ في يَدِهِ.

وَ حَمَلَ عَلَيْهِ سِنَانُ بْنُ أُوسِ النَّخَعِيُّ، فَطَعَنَهُ ، فَسَقَطَ .

وَ نَزَلَ إِلَيْهِ حَولِيُّ بنُ يَزِيدَ الْأَصْبَحِيُّ لِيَحُزُّ رَأْسَهُ، فَأُرْعِدَتْ يَدَاهُ.

فَنَزَلَ أَخُوهُ شِبْلُ بْنُ يَزِيدَ، فَاحْتَزَ رَأْسَهُ ، فَدَفَعَهُ إِلَى أَخِيهِ حَولِيّ

ثُمَّ مَالَ النَّاسُ عَلَى ذَلِكَ الْوَرْسِ الَّذِي كَانَ أَخَذَهُ مِنَ الْعِيرِ، وَ إِلَى مَا فِي الْمَضَارِبِ، فَانتَهبُوهُ» (4)

ص: 427


1- <در يوم الطَّفِّ: «بُرْنُسَ». >
2- المشقص: نصل السّهم إذا كان طويلًا غير عريض.
3- ضفيرة تبني للسّيل لترد الماء.
4- الأخبار الطّوال، 258

(یعنی:

حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > یکّه و تنها ماند پس مالك بن بِشْرِ كِندى بر آن حضرت حمله برد و با شمشیر بر سر آن حضرت که برنسی از خَز بر آن بود زد و آن برنس را درید و شمشیر به سر آن حضرت رسیده آن را مجروح ساخت حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > بُرنُس را بیفگند و قَلَنْسُوَه ای خواست و بپوشید و سپس دستاری بربست و نشست. کودکی خُرد داشت؛ او را طلب کرد و در آغوش خویش نشانید. مردی از بنی اسد - همان طور كه كودك در آغوشِ حُسَيْن بود - خَدَنگی پهن پیکان بدوافگند و كودك را بكُشت.

حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - دیر زمانی نشسته باقی بود و اگر می خواستند او را به قتل آورند به قتل می آوردند، ليك هر قبیله این اقدام را به قبیلۀ دیگر وا می نهاد و دست یازیدن به قتل او را خوش نداشت.

حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - تشنه شده بود پیاله ای آب خواست. پس چون آن پیاله را بر دهان نهاد، حُصَيْن بنِ نُمَيْر تيرى بدو انداخت که به دهانش اندر آمد و او را از نوشیدنِ آب مانع شد پس پیاله را از دست فرو نهاد

چون دید که آن جماعت از او دست کشیده اند برخاسته بر بندِ آب به جانبِ فُرات روان شد ليك میانِ او و آب حائل شُدَند پس به جایی که از پیش در آن بود بازگشت.

مردی از آن جماعت تیری برکشیده در کمان نهاد و بدو انداخت که در دوشش نشست و آن حضرت - عَلَيْهِ السَّلام - تیر را بدر آورد.

زُرعَة بنِ شَرِيكِ تَمیمی با شمشیر به آن حضرت ضَربَت زد. حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > دستِ خویش را سپر آن ساخت ليك شمشیر در دستِ وی کارگر شد.

سنان بن أوسِ نَخَعی بر آن حضرت حمله برد و او را به نیزه زد که فرو افتاد.

حوليّ بنِ يَزِيدِ أَصبحی به جانبِ آن حضرت فرود آمد تا سرش را جدا كند ليك

ص: 428

دستانش به لرزه افتاد. پس برادرش، شبل بن یزید، فرو آمد و سر آن حضرت را جدا کرد و به برادرش حولی داد.

آن گاه مردمان به سراغ آن اسْپَرَك ها که از کاروانیان (1) ستانده بود و آن چه در خیمه ها بود رفتند و آن ها را تاراج کردند.)

أبو علي مُسکویه ی رازی گفته است:

«وَ مَكَثَ الْحُسَيْنُ طَوِيلًا مِنَ النَّهارِ، و كُلَّمَا انْتَهَى إِلَيْهِ رَجُلٌ انْصَرَفَ عَنْهُ وَ كَرِهَ أَن يَتَوَلَّى قتْلَهُ، حَتَّى أَتَاهُ مالِكُ بْنُ النُّسَيْرِ، فَضَرَبَهُ عَلَى رَأْسِهِ بِالسَّيْفِ، فَقَطَعَ بُرْنُس (2) خَزٍّ كَانَ عَلَيْهِ، وَ أَدْمَى رَأْسَهُ، فَأَلْقَى ذَلِكَ الْبُرْنُسَ، وَ دَعَا بِقَلَنِّسُوَةٍ، فَلَبِسَهَا وَ اعْتَمُ، وَ كانَ قَدْ أَعیَى وَ بَلَّدَ، وَ لَمْ يَبقَ له قُوَّةٌ، وَ جَهَدَهُ الْعَطَش. فَدَنَا إِلَى الْمَاءِ لِيَشْرَبَهُ، فَرَمَاهُ حُصَيْنُ بْنُ تَمِيمٍ بِسَهُم، فَوَقَعَ فِي فَمِه يَتَلَقَّى الدَّمَ مِنْ فِيهِ، فَيَرمِي بِهِ إِلَى السَّمَاءِ ثُمَّ حَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ، ثُمَّ جَمَعَ يَدَهُ (3) وَ قَالَ: اللَّهُمَّ ! أَحْصِهِمْ عَدَدًا، وَاقْتُلُهُمْ بَدَدًا، وَ لَا تَذَرُ مِنْهُمْ أَحَدًا!

ثُمَّ أَقْبَلَ إِلَيْهِ شَمِرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ فِي نَحْوِ مِنْ عَشَرَةٍ مِنْ رَجَالَةِ أَهْلِ الْكُوفَةِ، وَ طَلَبَ مَنْزِلَ الْحُسَيْنِ الَّذِي فِيهِ ثَقَلُهُ (4). فَمَشَى نَحْوَهُمْ، فَحَالُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ رَحْلِهِ.

فَقالَ الْحُسَيْنُ: وَيْلَكُمْ إِن لَمْ يَكُن لَكُمْ دِينَ، فَكُونُوا في دُنْيَاكُمْ أَحْرَارًا! إِمْنَعُوا أَهْلِي مِنْ طَغَامِكُمْ وَ جُهَّالِكُمْ!

قَالَ ابنُ ذِي الْجَوْشَنِ: ذَلِكَ لَكَ.

ص: 429


1- < منظور کاروانی است که گفته اند از یمن به سوی یزید بن معاویه روان بود، و إمام - عَلَيْهِ السّلام - در راه بدان باز خورد و بار کاروان را که از جانب کارگزارِ یزید برای وی می رفت، مصادره فرمود. سنج: الأخبار الطّوالِ دینوری، ص 245؛ و: بحار الأنوار، 367/44. >.
2- < در يوم الطَّفّ: «بِرنُسَ». >
3- <در تاریخ طبری: «يديه». >.
4- <در يَوم الطَّفّ: «ثِقله» .>

وَ أَقْدَمَ عَلَيْهِ بِالرّجالَةِ.

قالَ عَبْدُ اللهِ بْنُ عمادٍ: فَلَقَدْ رَأَيْتُهُ وَ هُوَ يَحمِلُ عَلَى مَن في يَمِينِهِ فَيَطْرُدُهُمْ، وَ عَلَى مَن فِي شِمَالِهِ فَيَطْرُدُهُمْ، وَ عَلَيْهِ قَمِيصُ خَزٍّ وَ هُوَ مُعْتَمٌ، فَوَاللَّهِ ما رَأَيْتُ مَكْتُورًا قُتِلَ وَلَدُهُ و أَهْلُ بَيْتِهِ وَ أَصْحَابُهُ، أَرْبَطَ جَأْشًا مِنْهُ، و لَا أَمْضَى جَنَانًا، وَ لَا أَجْرَأَ مُقدَمًا. وَ اللَّهِ مَا رَأَيْتُ قَبْلَهُ وَ لَا بَعْدَهُ مِثْلَهُ، إِنْ كانَتِ الرَّجَّالَة لَتَنْكَشِفُ عَنْ يَمِينِهِ وَ شِمَالِهِ انْكِشَافَ الْمِعْزَى إِذَا شَدَّ فِيهَا الذِّئبُ. فَكَأَنّي بِزَيْنَبَ أُخْتِهِ وَ هُوَ عَلَى تِلْكَ الْحالِ، قَدْ خَرَجَتْ و أَنا أَنظُرُ إِلى قُرطِهَا يَجُولُ بَيْنَ أُذُنِها وَ عَاتِقِهَا وَ هِيَ تَقُولُ: لَيْتَ السَّمَاءَ انْطَبَقَتْ عَلَى الْأَرْضِ !

و كَانَ قَدْ دَنا عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ مِنَ الْحُسَيْنِ، فَقَالَتْ: يَابْنَ سَعْدٍ! يُقْتَلُ أَبو عَبْدِ اللَّهِ وَ أَنتَ تَنْظُرُ إِلَيْهِ ؟!

وَ كَأَنّي أَنْظُرُ إِلَى دُمُوعِ عَمَرَ بْنِ سَعْدٍ تَسِيلُ عَلَى خَدَّيْهِ وَ لِحْيَتِهِ، وَ صَرَفَ وَجْهَهُ عَنْهَا.

فَنَادَى فِي النَّاسِ شَمِرٌ: وَيْحَكُمْ مَا تَنْظُرُونَ بِالرَّجُل؟! أقْتُلُوهُ ثَكِلَتْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ فَحُمِلَ عَلَيْهِ مِنْ كُلّ جانبٍ وَ ضُرِبَ عَلَى كَتِفِهِ وَ طَعِنَ، فَقَالَ شَمِرٌ لِخَوْلِيّ بْنِ يَزِيدَ الْأَصْبَحَيِّ: إِنْزِلْ فَاحْتزَّ رَأْسَهُ! فَضَعُفَ وَ أَرْعِدَ؛ فَقَالَ لَهُ سِنانُ بْنُ أَسٍ وَ هُوَ الَّذِي طَعَنَهُ: فَتَّ الله عَضُدَيْكَ إفَنَزَلَ فَذَبَحَهُ وَ أَخَذَ رَأْسَهُ.» (1)

(یعنی:

و حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - > دیر زمانی را از روز دِرَنگید؛ هر گاه مردی بدو می رسید باز می گشت و خوش نمی داشت به قتل او دست یازد؛ تا آن كه مالك بن نُسَيْر به سُراغش آمد و با شمشیر بر سر او زد و بُرنُسی از خَز را که آن حضرت بر سر داشت درید و خون از سر وی روان ساخت حضرت آن برنس را بینداخت و قلنسوه ای خواست و بپوشید و دستار بست از کارمانده بود و شست شده و هیچ نیرو نداشت. تشنگی تاب

ص: 430


1- تَجارِب الْأُمَم، 72/2 و 73.

از و برده بود. به آب نزديك شد تا بنوشد، ليك حُصَيْن بن تميم تيرى بدان حضرت انداخت که در دهان آن حضرت نشست از دَهانِ خویش خون را می گرفت و به سوی آسمان می.افشاند آن گاه خُدای را سپاس گفت و ستود و سپس دستِ خویش را فراهم آورده گفت: خدایا! در شمارشان آر و جانشان يك يك برآر و کسی را از ایشان باز مگذار!

آن گاه شَمِر بن ذی الجوشن با نزديكِ دَه تَن از پیادگانِ کوفیان به سوي او آمد و پرده سراي حُسَيْن را جُست که بار و بنه آن حضرت در آن بود. آن حضرت به سوی ایشان رفت ليك ميانِ او و بار و بنه اش حائل شدند حُسَيْن فرمود: وای بر شما! اگر دین ندارید، در دنیاتان آزاده باشید! خاندانم را از فرومایگان و نَدانَمْکارانتان مصون دارید! پسرِ ذی الجوشن گفت: آن چه خواستی تو راست! و با پیادگان به سوی آن حضرت شتافت.

عبدالله بن عماد گفت: او را دیدم که بر کسانی که در جانب راستش بودند حمله می برد و می تاراندشان و بر کسانی که در جانب چپش بودند نیز حمله می برد و می تاراندشان. پیراهنی از خز بر تن داشت و دستار بسته بود. به خدا سوگند هیچ شکسته بی یارمانده ای را که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند ندیدم که از او قوی دل تر و جگر آورتر و در دستیازی بی پروا تر باشد. به خدا سوگند نه پیش از وی و نه پس از وی چنوئی را ندیدم؛ که پیادگان از سمت راست و چپ او چون گلّه بز که گرگ در آن افتاده باشد می گریختند و رَه می گشودند. پنداری هم اکنون زینب، خواهرش، را می بینیم که در زمانی که او در آن گیر و دار بود بیرون آمده بود و من گوشوارش را می نگریستم که میانِ گوش و دوش او در آمد و شد بود و او می گفت: کاش آسمان بر زمین فرو می افتاد!

عُمَر بنِ سَعد به حُسَيْن نزديك شده بود؛ که زَيْنَب گفت: ای پسر سعد! أَبو عَبدِ الله را می کشند و تو خیره بدو می نگری؟!

ص: 431

باز پنداری اشک های عُمر بن سعد را می نگرم که بر رخسارگان و ریش وی روان بود و روی از زَيْنَب برتافت.

پس در میانِ جَماعت شَمِر آواز داد: وای بر شما! در باب این مرد مُنتَظِر چه هستید؟! بکُشیدَش! مادرانتان به عزایتان نشینند! از هر سو بر آن حضرت حمله بردند و بر دوش آن حضرت ضَربَت زَدَند و به نیزه مجروحش ساختند. شَمِر، خَولیّ بنِ يَزِيدِ أَصْبَحی را گفت: فرود آی و سرش جداكن. ليك او سست شد و بر خود بلرزید. سنان بن أنس - همان کس که آن حضرت را به نیزه مجروح ساخته بود گفت: خدایت سست بازو کُناد! پس فرود آمده آن حضرت را گلو برید و سرش برگرفت.).

<ابن شهر آشوب > سروی گفته است:

«ثُمَّ قَالَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : ائْتُونِي بِثَوْبٍ لَا يُرْغَبُ فِيهِ أَلْبَسَهُ غَيْرِ ثِيابِي لَا أُجَرَّد، فَإِنِّي مَقْتُولٌ مَسْلُوبٌ فَأَتَوْهُ بِتَبَّانٍ (1) فَأَبَى أَن يَلْبَسَهُ، قَالَ: هَذَا لِباسُ أَهْلِ الذَّمَّةِ (2) ثُمَّ أَتُوهُ بِشَيْءٍ أَوْسَعَ مِنْهُ دُونَ السَّرَاوِيلِ وَ فَوْقَ التُبّانِ، فَلَبِسَهُ، ثُمَّ وَدَّعَ النِّسَاءَ ، وَ كانَتْ سُكَيْنَةُ تَصِيحُ، فَضَمَّهَا إِلَى صَدْرِهِ، وَ قَالَ:

سَيَطُولُ بَعْدِي يَا سُكَيْنَةُ! فَاعْلَمِي *** مِنْكِ الْبُكَاهُ إذ الْحِمَامُ دَهَانِي (3)

لا تُحْرِقي قَلْبِي بِدَمْعِكِ حَسْرَةً *** مَادامَ مِنِّي الرُّوحُ فِي جُثْمَانِ

وَ إِذَا قُتِلْتُ فَأَنتِ أُولَى بِالَّذِي *** تَأْتِينَهُ يَا خيرَةَ النِّسْوَانِ!

ثُمَّ بَرَزَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - فَقالَ: يا أَهْلَ الْكُوفَةِ ! قُبْحًا (4) لَكُمْ وَ تَرَحًا وَ بُوسًا لَكُمْ وَ تَعْساً!

ص: 432


1- التّبان - کرمّان - : سَراويل صغير تستر العورة المغلظة.
2- <برخی (نگر: دانشنامۀ إمام حُسَيْن عَلَيْهِ السَّلام، دار الحديث ، 186/7) احتمال داده اند که «أهل الذّمة» در این عبارت مُصَحفِ «أهل الذّلّة» باشد که نقل هاي موجود در بعض منابع دیگر نیز را پشتی می کند .>
3- الحِمام -ككتاب -: قضاء الموت و قدره؛ و دهاني أي أصابني بالدّاهية و الأمر العظيم.
4- < در يوم الطَّفّ: «فنجا». >.

حِينَ اسْتَصْرَخْتُمُونَا وَ الهِينَ فَأَتَيْناكُمْ مُوجِفِينَ ، فَشَحَذْتُمْ عَلَيْنَا سَيْفًا كَانَ فِي أَيْمَانِنَا، وَ حَشَشْتُمْ لِأَعْدَائِكُمْ مِنْ غَيْرِ عَدْلٍ أَفْشَوْهُ فِيكُمْ، وَ لَا ذَنْبٍ كَانَ مِنَّا إِلَيْكُمْ!

فَهَلا - لَكُمُ الْوَيْلَاتُ! - إِذْ كَرِهْتُمُونَا تَرَكْتُمُونَا وَ السَّيْفُ مَشِيمٌ وَ الْجَاشُ طَامِنٌ وَ الرَّايُ لَمّا يَسْتَحْصِدْ؟!

لَكِنَّكُمْ أَسْرَعْتُمْ إِلَى بَيْعَتِنا كَسَرَعَ الدَّبَا وَ تَهَافَتُّمْ إِلَيْهَا كَتَهَافُتِ الفَراشِ، ثُمَّ نَقَضْتُمُوهَا

سَفَهاً وَ ضِلَّةٌ وَ فَتْكًا لِطَواغِيتِ الأُمَّة وَ بَقِيَّةِ الْأَحْزَابِ وَ نَبَذَةِ الكِتاب!

ثُمَّ أَنتُمْ تَتَخَاذَلُونَ عَنَا وَ تَقْتُلُونَنَا؟!

أَلَا لَعْنَةُ اللهِ عَلَى الظَّالِمِينَ !

قَالَ: ثُمَّ أَنْشَأَ: كَفَرَ الْقَوْمُ وَ قِدْمًا رَغِبُوا - الْأَبْيَاتِ.

ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى رَاحِلَتِهِ وَ قَالَ: أَنَا ابْنُ عَلَيِّ الْخَيْرِ مِنْ آلِ هَاشِمٍ - الْأَبْيَاتِ.

ثُمَّ حَمَلَ عَلَى الْمَيْمَنَةِ وَ قالَ: الْمَوْتُ خَيْرٌ مِنْ رُكوب الْعَارِ.

ثُمَّ حَمَلَ عَلَى الْمَيْسَرَةِ وَ قَالَ:

أَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلي *** أَحْمِي عِيالاتِ أَبِي

آلَيْتُ أَن لا أَنْثَنِى *** أَمْضِي عَلَى دِينِ النَّبِي

وَ جَعَلَ يُقاتِلُ حَتَّى قَتَلَ أَلْفَ رَجُلٍ وَ تِسْعَ مِائةٍ وَ خَمْسِينَ سِوَى الْمَجْرُوحِينَ، فَقَالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ لِقَوْمِهِ: الْوَيْلُ لَكُمْ! أَتَدْرُونَ مَنْ تُبَارِزُونَ؟! هذا ابْنُ الْأَنْزَع البطينِ! هَذَا ابْنُ قَتَالِ الْعَرَبِ! فَاحْمِلُوا عَلَيْهِ مِنْ كُلِّ جَانِبِ! فَحَمَلُوا بِالطَّعْنِ مِائَةٌ و ثَمَانِينَ، وَ أَرْبَعَةَ آلافٍ بِالسّهام.

قَالَ الطَّبَرِيُّ: قَالَ أَبُو مِخْنَفٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَليّ قَالَ: وَجَدْنَا بِالْحُسَيْنِ ثَلَاثًا وَ ثَلَاثِينَ طَعْنَةً وَ أَرْبَعًا وَ ثَلَاثِينَ ضَرْبَةً. و قالَ الْبَاقِرُ: وَ وُجِدَ بِهِ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ بِضْعَةٌ و عِشْرُونَ (1) طَعْنَةً بِرُمْحٍ أَوْ ضَرْبَةً بِسَيْفٍ أَو رَمْيَةً بِسَهُمٍ. وَ رُوِيَ ثَلَاثُ مِائَةٍ وَ سِتُّونَ جِراحَةً. و قِيلَ: ثَلَاثًا وَ

ص: 433


1- <در يوم الطَّفّ: «عشرين». >

ثَلَاثِينَ ضَرْبَةً سِوَى السِّهامِ. و قيلَ: أَلْفٌ وَ تِسْعُ مِائَةِ جِرَاحَةٍ. وَ كَانَتِ السِّهَامُ فِي دِرْعِهِ كَالشَّوْكِ فِي جِلْدِ الْقُنْفُدِ. وَ رُوِيَ أَنَّهَا كَانَتْ كُلُّهَا فِي مُقَدَّمِهِ (1)

العَوني:

يا سِهَامًا بِدَمِ (2) ابْنِ الْمُصْطَفَى مُنْقَسِماتِ وَ رِماحًا في ضُلُوعِ ابْنِ النَّبِي مُتَّصِلاتِ

فَقَالَ شَمِرٌ : ما وُقُوفُكُمْ وَ مَا تَنتَظِرُونَ بِالرَّجُلِ - وَ قَدْ أَثخَنَتْهُ السّهَامُ ؟! اِحْمِلُوا عَلَيْهِ! تكِلَتكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ! فَحَمَلُوا عَلَيْهِ مِنْ كُلِّ جَانِبِ فَرَمَاهُ أَبُو الْحَنُوقِ الْجٌعْفِيُّ في جَبِينِهِ، وَ الحُصَيْنُ بنُ نُمَيْرٍ (3) في فِيهِ، وَ أَبو أَيُّوب الْغَنَوِيُّ بِسَهُمٍ مَسْمُومٍ فِي حَلْقِهِ، فَقَالَ: بِسمِ اللَّهِ وَ لَا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ وَ هَذَا قَتِيلٌ في رِضَى الله.

وَ كَانَ ضَرَبَهُ زُرْعَةُ بْنُ شَرِيكٍ التَّمِيمِيُّ عَلَى كَتِفِهِ الْأَيْسَرِ، وَ عَمْرُو بْنُ الخَلِيفَةِ الْجُعْفِيُّ عَلَى حَبْلٍ عَاتِقِهِ، و كانَ طَعَنَهُ صَالِحُ بْنُ وَهَبِ الْمُزَنِيُّ عَلَى جَنْبِهِ، وَكَانَ رَمَاهُ سِنَانُ بْنُ أَنَّسٍ النَّخَعِيُّ في صَدْرِهِ، فَوَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ ، وَ أَخَذَ دَمَهُ بِكَفَّيْهِ وَ صَبَّهُ عَلى رَأْسِهِ مِرَارًا.

فَدَنَا مِنْهُ عُمَرُ، وَ قَالَ: جُزُّوا رَأْسَه! فَقَصَدَ إِلَيْهِ نَصْرُ بْن خَرَشَةَ فَجَعَلَ يَضْرِبُهُ بِسَيْفِهِ، فَغَضِبَ عُمَرُ وَ قَالَ لِخَوْلِيّ بْنِ يَزِيدَ الْأَصْبَحِيّ: انْزِلِ فَجُزَّ رَأْسَه! فَتَزَلَ وَ جَزَّ رَأْسَهُ.» (4)

(یعنی:

آن گاه < إمام حُسَيْن > - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: جامه ای برایم بیاورید که کسی در آن رَغْبَت نَكُند تا افزون بر دیگر جامه هایم آن را بپوشم تا برهنه وانهاده نَشَوَم؛ که مرا خواهند کشت و جامه از تنم خواهند بود برای آن حضرت تبّانی آوردند. از پوشیدنش إبا فَرموده گفت: این پوششِ زِنْهاریان است. پس از آن جامه ای فراخ تر از آن آوردند که از سراويل كوچك تر بود و از تبّان بزرگ تر آن را پوشید.

ص: 434


1- <در يوم الطَّفّ: «مقدمة». >
2- < در يوم الطّفّ: «يا سهام ابدم». >
3- < در يوم الطَّفّ: «نیمر». بنا بر مناقب ویراسته بقاعی (120/4) ضبط شد. >.
4- مناقب ، 2 / 222 - 224

سپس زنان را بدرود گفت سکینه فریاد می کرد آن حضرت او را به سینه خود چسبانید و فرمود:

سَیطُولُ بَعدى يا سُكَيْنَةُ! فَاعلَمى ...

<یعنی:

ای سکینه! بدان که چون مرگ به من انْدَر رَسَد، پس از من دیر زمانی خواهی گریست. مادام که جان در تَنِ منست دِلَم را به سِرِشكِ خویش از دریغ مسوزان! و چون کشته شُدَم - ای بهترین زنان! تو خود بدان چه کنی داناتری! (1). (2)

آن گاه آن حضرت - عَلَيْهِ السَّلام - به میدان رفت و فرمود: ای کوفیان! زشتی و اندوه و رنج و مرگ بر شما باد! هنگامی که سرگشته، از ما یاری خواستید شتابان به سراغتان آمدیم؛ پس تیغی را که در دستان ما بود بر ما تیز کردید و به سودِ دشمنانتان آتش افروختید بی آن که در میانتان دادی آشکار کرده باشند و بی آن که ما در حق شما مرتکب گناهی شده باشیم! صد وای بر شما! چرا چون ما را ناخوش داشتید، - در حالی که شمشیر در نیام، و جان آرمیده بود و رای قراری نیافته - وا ننهادیدمان؟!

ص: 435


1- < یا: تو خود بدان چه هم اکنون می کنی - یعنی: زاری و عزاداری - سزاوارتری! عَلَّامه شعرانی در فصل بیست و دومِ دَمع السُّجوم (چ إِسلاميّه، ص 184) در ترجمه این عبارت برداشتِ دیگری را مَجالِ طرح داده و فرموده است: «.. تو أولى هستی به بدن من که البتّه نزدِ آن آئی....» این برداشت گویا چندان پذیرفتنی نمی نماید . >
2- عَلامَهُ شَعرانى - رِضْوانُ اللهِ عَلَيْهِ - در دَمْع السُّجوم (چ إِسلامیّه، ص 184) فرموده است: «این شعر أَعَمّ از این که از زبانِ خودِ إمام یا دیگری از زبان امام - عَلَيْهِ السَّلام - گفته باشد، مصداق دارد؛ چون سُكَيْتَه عُمرِ طولانی یافت و دیر بماند و برگزیده زنان بود در کمالِ شَرَف و أَدب و بزرگی مانند او نیامد. خانه اش مجمع أهلِ فَضل و شعر بود و همه از وی توقّع إنعام و صلت داشتند و براي زیارتِ او از شهر های دور سفر می کردند» >

بلکه چون شتابیدنِ ملخ هاي كوچك، به سوي بَيْعَتِ ما شتافتید، و چون ازدحامِ پروانگان (بر روشنی)، در رسیدن به آن ازدحام کردید؛ آن گاه آن را از راه نادانی و گمراهی و گزاف کاری، از برای طواغیتِ أُمَّت و بازماندگانِ أَحزاب و پسِ پشت افگنندگان کتاب، فرو شکستید!

آن گاه شما از ما کرانه می کنید و ما را به قتل می رسانید؟!

هان! نفرین خدای بر ستمگاران باد!

<راوی> گفت: آن گاه سرود:

كَفَرَ القَوْمُ و قِدْمًا رَغِبُوا (تا به آخِرِ أَبيات).

سپس بر مرکب خویش قرار گرفت و گفت:

أَنَا ابْنُ عَلَىّ الخَيْرِ مِنْ آلِ هاشم (تا به آخرِ أَبيات).

آن گاه بر مَيْمَنَه حمله بُرد و گفت: الْمَوْتُ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ العَار ( / مُردن، بهتر از تن به ننگ دادن است)

سپس بر مَيْسَرَه حمله برد و گفت:

أنا الحُسَيْن بنُ عَلى ...

<یعنی:

من حُسَيْن پسر علی هستم از خانوارِ پدَرَم پاسداری می کنم. سوگند خورده ام که قد خم نکنم. بنا بر دین پیامبر ره می سپارم.(1) >.

کار زار دَر پیوستن گرفت تا هزار و نه صد و پنجاه مرد را - گذشته از مجروحان - به قتل آورد. عُمَر بنِ سَعد سپاه خویش را گفت: وای بر شما! می دانید به میدان که

ص: 436


1- <یا: جان می دهم .>

می روید؟! این پسرِ الأَنْزَع البطين (1) است! این پسرِ بسیارکشنده عرب است! از هر سو بر او حمله بَرید! یک صد و هشتاد تن با زَخم نیزه و چهار هزار تن با تیر کمان بر آن حضرت حمله بردند.

طَبَری گفته است: ابو مخنف از جعفر بن مُحَمَّد بن عَلى نقل کرده است که گفت: بر تَن حُسَيْن سی و سه زَخم نیزه و سی و چهار ضربَتِ <شمشیر > یافتیم. و حضرت باقر فرموده است: بر تنِ آن حضرت سیصد و بیست و چند زخم نیزه یا ضَربَتِ شمشیر یا نشانِ زَخمِ تیر یافته شد. نیز روایت کرده اند که سی صد و شصت جراحت بود. به قولی دیگر:

ص: 437


1- < «الأَنْزَع» کسی را می گویند که موی پیش سَرَش ریخته باشد و «البطین» کسی را می گویند که شکمی برآمده دارد. «الأنْزَع البطين» بر أميرِ مؤمنان عَلى - عَلَيْهِ السَّلام - إطلاق گردیده است؛ و البتّه در بَعض نَقل ها و گفتار ها برای این تعبیر در حقّ آن حضرت معناهائی تأویلی هم یاد شده است (نگر: بحارالأنوار، 52/35 و 53) مانندِ «منزوع من الشّرك بطين من العلم» ( / بر كنار از شرك، و پُر از دانش). باری، این را ناگفته نگذاریم که: به تصريح ابنِ منظور در لسان العرب (ط. نشر أدب الحوزة، 352/8) «الْعَرَبُ تُحِبُّ النَّزَعَ و تَتَيَمَّنُ بِالْأَنْزَع ...»( / ريختگي موي پيش سر در فرهنگ عَرَب خوش آیند است و ایشان مردی را که موی پیش سرش ریخته باشد خجسته می شُمارند) زبیدی نیز در تاج العروس (ط. علی شیری 61/18) تصریح می کند که علی - عَلَيْهِ السَّلام - را، از راه ستایش، «البطین» (/ برآمده شکم، بزرگ شکم) خوانده اند. با این تصریحاتِ واژه شناسان بزرگ و شواهد دیگر، بی هیچ دغدغه می توان گفت که «الأنزع البطين» را در صدر اسلام چونان لقبی مدح آميز براي امير مؤمنان على - صَلَواتُ اللهِ وَ سَلامُهُ عَلَيْهِ - به کار می برده اند. فاضل جست و جو گر استاد سَيِّد جَعْفَر مُرتَضی عاملی، هم در الصَّحيح مِن سيرَةِ الإِمام عليّ - عَلَيْهِ السَّلام - (ط: 1، 215/1 - 244)، به شیوۀ ویژۀ خویش در این أبواب گفت و گوهائی کرده است که دانش پژوهان خود از آن غفلت نخواهند کرد. >

سی و سه ضَربَت جُز تیر ها. و به قولی دیگر: یک هزار و نه صد جِراحَت. و تیر ها در زِرِهِ آن حضرت چونان خار ها در پوست خارپشت بود و روایت کرده اند که همه آن ها در پیش پیکر آن حضرت بود (1)

عَونی (2) <سروده >:

يا سِهامًا بِدَمِ ابنِ المُصطَفَى مُنقَسِمات... .

<یعنی:

ای تیر هائی که در خون فرزند مصطفی، پراگنده اید! و ای نیزه هائی که در دنده های پسر پیامبر به هم پیوسته اید! >

شمر گفت: چرا ایستاده اید و در باب این مرد که تیر ها از پایش افگنده است چه را انتظار می برید؟ بر او حمله برید مادرانتان به عزاتان نشینند! پس از هر سوی بر آن حضرت حمله بردند ابو الحنوقِ جعفی تیری به پیشانی آن حضرت افگند، و حُصَيْن بن نُمَيْر به دهانِ آن حضرت تیر افگند و أبو أیّوب غَنَوى تیری زهر آگین به حلق إمام

ص: 438


1- <و این، از آن روی بود که آن حضرت پشت به دشمن نَفَرمود (نگر: أمالي ی صدوق، ط. مُؤسَّسة البعثة، ص 228 و روضة الواعظین نیشابوری، ط. خرسان، ص 189) >
2- < عونى (به فتح عينِ مُهمله) شهرت أبو محمّد طلحة بن عَبدِ الله بن أبي عون، سرایش گر شیعی است که در سرایشِ مَناقِبِ أَهلِ بَيْت - عَلَيْهِمُ السَّلام - بس کوشا بوده. آن چه در حقِّ بعض صحابه سُروده بود، سخت عُمَر بن عبدالعزیز را برآشفت تا آن جا که دستور داد او را در مدینه مضروب ساختند و در همین شهر در گذشت. سمعانی متعصّب نیز در الأنساب، در همین باب عَونی را نکوهیده است. منير بن أحمد بن بن مفلح، پدرِ أبوالحسين أحمد أطرابلسى، شاعر إمامى مذهب، سروده های عونی را در بازار های اطرابلس إنشاد می کرده است. نگر: الأنساب، ط. بارودی، 260/4؛ و: تاريخ مدينة دمشق، 32/6؛ و: الذّريعة إلى تصانيف الشّعَة، 775/9.>

انداخت. آن حضرت فرمود: به نام خدا، و هیچ حول و قُوَّتی نیست مگر از خدا، و این، کشته ای است در راه رضای خدا

زُرعَة بنِ شَرِيكِ تَمیمی بر کتف چپ آن حضرت ضربت زد، و عَمْرو بنِ خَليفه ي جعفی بر پی دوشِ آن حضرت صالح بن وَهبِ مُزَنی نیزه به پهلوی امام زد و سنان بن أَنَّسِ نَخَعی تیر به سینۀ آن حضرت انداخت؛ پس امام بر زمین افتاد و خون خود را به دو دستِ خویش برگرفت و چند بار بر سر خود ریخت.

عُمَر به آن حضرت نزديك شد و گفت: سرش را ببرّید! نَصْر بنِ خَرَشَه به سوي إمام رفته با شمشیرش بر آن حضرت ضَربَت زَدَن گرفت عُمَر خشمگین شد و خَولیّ بنِ يَزِيدِ أَصبحی را گفت: فرود آی و سرش را ببر! پس فرود آمد و سر آن حضرت را ببرّید. )

ابنِ عَبْدِ رَبِّه گفته است:

«و قُتِلَ الْحُسَيْنُ - رَضِيَ اللهُ عَنْهُ - يَوْمَ الْجُمُعَةِ يَوْمَ عَاشُورَاءَ سَنَةَ إِحدَى وَ سِتّينَ بِالطَّفِّ مِنْ شاطِئِ الْفُراتِ بِمَوْضِعِ يُدْعَى كَرْبَلَاءَ، وَ وُلِدَ لِخَمْسِ لَيالٍ مِنْ شَعْبَانَ سَنَةَ أَربع مِنَ الهِجْرَةِ، وَ قُتِلَ وَ هُوَ ابْنُ سِتٍ وَ خَمْسِينَ سَنَةً وَ هُوَ صَابِعٌ بِالسَّوَادِ، قَتَلَهُ سِنانُ بنُ أَبِي أَنَّسٍ و أَجْهَزَ عَلَيْهِ خَولَةُ بنُ يَزِيدَ الأَصْبَحِيّ مِنْ حِمْيَرَ، وَ حَزَّ رَأْسَهُ وَ أَتَى بِهِ عُبَيْدَ اللَّهِ وَ هُوَ يَقُولُ:

أَوْفِرُ رِكَابِي فِضَّةٌ وَ ذَهَبا *** أَنَا قَتَلْتُ الْمَلِكَ المُحَجَبَّا

خَيْرَ عِبادِ اللَّهِ أُمَّا وَ أَبَا

فَقَالَ لَهُ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ زِيادٍ: إِذَا كَانَ خَيْرَ النَّاسِ أُمَّاً و أَباً وَ خَيْرَ عِبَادِ اللَّهِ فَلِمَ قَتَلْتَهُ؟! قَدِّمُوهُ فَاضْرِبُوا عُنُقَهُ! فَضُرِبَتْ عُنْقُهُ.» (1) !

(یعنی:

حُسَین - که خدای از و خشنود باد! - در روز آدینه، عاشوراي سال شصت و یکم، در

ص: 439


1- العقد الفريد، 122/5.

طف بر گرانه فُرات، در جایگاهی که آن را «کربلاء» خوانند، کشته شد. او در پنجمین شبِ شعبان سال چهارم هجری ولادت یافت و پنجاه و شش ساله بود که کشته شد؛ و به رنگ سیاه خضاب می کرد. سنان بن أبی أنس او را به قتل رسانید و خولة بن يَزِيدِ أَصبَحي از حمیر کارش را یک سره کرد و سَرَش برگرفت و به نزدِ عُبَيْد الله آورده می گفت:

أوقِر ركابي فِضَةً و ذَهَبا ...

<یعنی...

مَركَبَم (1) را از سیم و زرگر انبار کُن! من آن پادشاه بلند پایه (2) را کشته ام؛ کسی را که

ص: 440


1- بسیاری از مترجمانِ مَقاتِل و تاریخ نامه ها در تَرجَمۀ واژۀ «کاب»، همان «رکاب» را نوشته اند که مفهوم معروفِ «حلقۀ آویخته به زین که جای پای سوار است» از آن به ذهن متبادر می شود؛ ليك يك معناي «كاب» نيز مركب است( به ویژه شتر)؛ و همین معنی، یعنی: «مرکب»، در این جا مناسب به نظر می رسد عَلّامه شعرانی - رَوَّحَ اللهُ رُوحَه - نیز، آن جا که در کتاب کرامَندِ دَمع السُّجوم (چ إسلاميّه، ص 205 / باب سوم فصل سوم) به تَرجَمۀ سُروده های سنانِ گجسته پی پرداخته است، به همین معنای اخیر التزام ورزيده >
2- <«يقال: «ملك محجب» أي محتجب عن النّاس» (بحار الأنوار، 323/44؛ و: العوالم بحرانی - بخشِ إِمام حُسَيْن عَلَيْهِ السَّلام ، ص 173). گویا به همین معنی در شعر أبو نواس به کار رفته است؛ آن جا که می گوید: وَ قَد زادَني تِيهاً عَلَى النَّاسِ أَنَّنِي *** أَرانِي أَعْناهُمْ ، إِذا كُنْتُ ذا عسرِ وَ لَو لَم أنلْ فَخرًا لكانَتْ صِيانَتي *** فَمي عن جَمِيعِ النَّاسِ حَسبِي مِنَ الْفَخرِ و لا يطمعَنْ في ذاكَ مِنّي طامِعٌ *** و لا صاحبُ التَّاج المحجَّبُ فِي الْقَصْرِ (تاریخ الطَّبَرِيِّ، ط. أَعلَمى، 109/7؛ و دیوان أبي نواس، ط. دار صادر، ص 343 - با تفاوت در ضبط - ) . ترجمة «الملك المحجب» - در متن ما ، به «پادشاه بلند پایه» بی راه به نظر نمی رسد، زیرا آن چه از احتجاب ملك در این جا اراده شده همان رِفعَتِ مقام و عُلُوّ شأن او نسبت به عامّه رعایاست. عَلّامه شعرانی - رَفَعَ اللهُ دَرَجَتَه - نیز در کتاب آرج آورِ دَمْع السُّجوم (چ إسلاميّه، ص 205 / باب سوم فصل سوم ) می فرماید: «مُحجَّب یعنی با فرّ و شکوه» >

به مام و باب، بهترین بندگانِ خدا بود. >.

پس عُبَيْد الله بنِ زیاد او را گفت: اگر به مام و باب، بهترین مردمان بود و بهترین بندگانِ خدا بود، چرا او را کشتی؟! ببریدش و گردنش را بزنید! پس گردنش بزَدَند.)

ابنِ نَماي حلّى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - گفته است:

«اثُمَّ إِنَّهُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - دَعَا النَّاسَ إِلَى الْبِرَازِ، فَتَهافَتُوا إِلَيْه وانثالُوا عَلَيْهِ فَلَمْ يَزَلْ يَقْتُلُ كُلَّ مَنْ بَرَزَ إِلَيْهِ حَتَّى أَثْرَ في ذَلِكَ الْجَيْشِ الْجَمّ [قتله ] (1) و هُوَ يَقُولُ:

الْقَتْلُ أَوْلَى مِنْ رُكوبِ العارِ *** وَ الْعَارُ أَوْلَى مِنْ دُخُولِ النَّارِ

قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَمَّارِ بْنِ عَبْدِ يَغُوثَ : ما رَأَيْتُ مَكْثورًا (2) قَطُّ قَدْ قُتِلَ وَلَدُهُ وَ أَهْلُ بَيْتِهِ أَرْبَطَ جَأْسًا مِنْه وَ إِنْ كَانَتِ الرّجالُ لَتَشُدُّ عَلَيْهِ فَيَشُدُّ عَلَيْهَا بِسَيْفِهِ فَتَنْكَشِفُ عَنْهُ انْكِشَافَ الْمِعْزَى شَدَّ فِيهَا السَّبُعُ وَ كَانوا ثَلاثِينَ أَلْفًا فَيَحْمِلُ عَلَيْهِمْ فَيَنْهَزمُونَ كَأَنَّهُمُ الْجَرادُ المُنتشر ثُمَّ يَرجِعُ إِلَى مَقامِهِ (3)

فَكانَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - كَمَا قالَ الشَّاعِرُ :

إِذَا الْخَيْلُ جَالَتْ فِي القَنَا و تَكَشَفَتْ *** عوايش لا يُسْئلْنَ (4) غَيْرَ طِعانِ

وَ كُرَّتْ جَمِيعًا، ثُمَّ فُرِّقَ بَينَها (5) *** سَعَى رُمْحه فِيهَا بِأَحْمَرِ قانِ

ص: 441


1- از نسخه چاپ سنگی است
2- مغلوبًا أو الّذي كثر عليه النّاس فقهروه.
3- <علّامه مجلسى - قَدَّسَ الله روحه العَزيز -> این مطلب را در بحار (50/45) به نقل از لهوف (/ 49) آورده است.
4- < در يوم الطَّفّ: «لا يسئلنّ». >
5- < در يوم الطَّفّ: «بينهما». >

فَتَّى لَا يُلَاقِي الرُّمْحَ إِلَّا بِصَدْرِهِ *** إِذَا أُرْعِشَتْ فِي الْحَرِبِ كَفُّ جَبَانِ

وَ لَمْ يَزَلْ يُقاتِلُ حَتَّى جَاءَ شَمِرُ بنُ ذِي الْجَوْشَنِ، فَحالَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ رَحْلِهِ.

فَقالَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : رَحْلِي لَكُمْ عَنْ سَاعَةٍ مُبَاحٌ، فَامْنَعُوهُ جُهّالَكُمْ وَ طُغَاتَكُمْ وَ كُونُوا فِي الدُّنْيا أَحْرارًا إن (1) لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِين!

وَ يَعِزُّ عَلَى مُحِيِي الْعِتْرَةِ الطَّاهِرَةِ كَيْفَ تَصِيرُ أَمْوالُهُمْ فَيْئًا لِلْأُمَّةِ الفَاجِرَةِ!

وَ إِلَى هَذَا الْمَعْنَى أَشَرْتُ بِشِعْرِي الْمَقُول في آلِ الرَّسُول:

وَ لَمَّا طُعِبْتُمْ نَازِحِينَ وَ ضَمَّكُم *** مَقَامٌ بِهِ الجَلْدُ العَزِيزُ ذَلِيلُ

وَ صِرتُمْ طعامًا لِلسُّيُوفِ وَ لَم يَكُن *** لِمَا رُمْتُمُوهُ منهجٌ و وصولُ

وَ أَمْوَالُكُمْ فَيْءٌ لِآلِ أُمَيَّةَ *** وَ بَدْرُكُمْ قَدْ حَانَ مِنْهُ أُفُولُ

تَيَقَّنْتُ أَنَّ الدِّينَ قَدْ هَانَ خَطْبُهُ *** وَ أَنَّ المُراعِي لِلنَّبِيِّ قَليلُ

فَقالَ لَهُ شَمِرٌ: مَا تَقُولُ؟ يَابْنَ فَاطِمَةَ!

قالَ أَقُول: إِنّى أُقاتِلُكُمْ وَ تُقَاتِلُونِي، وَ النِّسَاءُ لَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ.

قالَ : لَكَ ذلِكَ.

ثُمَّ قَصَدُوهُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - بِالْحَرْبِ و جَعَلُوهُ شِلْواً مِنْ كَثْرَةِ الطَّعنِ وَ الضَّرْب وَ هُوَ يَسْتَقِي شَرْبَةً مِنْ مَاءٍ، فَلَا يَجِدُ، وَ قَدْ أَصَابَتْهُ اثْنَتَانِ وَ سَبْعُونَ جِرَاحَةً.

فَوَقَفَ وَ قَدْ ضَعُفَ عَنِ الْقِتالِ، أَتَاهُ حَجَرٌ عَلَى جَبْهَتِهِ هَشَمَهَا ثُمَّ أَتَاهُ سَهُمٌ لَهُ ثَلَاثُ شُعَبٍ مَسْمُومٌ فَوَقَعَ عَلَى قَلْبِهِ.

فَقالَ: بِسْمِ اللهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ قَالَ: إِلهِي! تَعْلَم أَنَّهُمْ يَقْتُلُونَ ابْنَ بِنْتِ نَبِيّهِمْ!

ص: 442


1- در نسخه چاپ سنگی: خ ل «إذا».

ثُمَّ ضَعُفَ مِنْ كَثْرَةِ انْبِعَاثِ الدَّمِ بَعْدَ إِخْرَاجِ السَّهْمِ مِنْ وَرَاءِ ظَهْرِهِ، وَ هُوَ مُلْقَى فِي الْأَرْضِ.

فَكُلَّمَا جَاءَهُ رَجُلٌ انْصَرَفَ عَنْ كَرَاهِيَة أَن يَلقَى اللَّهَ بِدَمِهِ فَجَاءَ مَالِكُ بْنُ النُّسَيْرِ (1) فَسَبَّهُ وَ ضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ عَلَى رَأْسِهِ فَقَطَعَ الْقَلَنْسُوَةَ وَ وَصَلَ إِلَى رَأْسِهِ فَامْتَلَأَتْ دَمًا.

فَقَالَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : لَا أَكَلْتَ بِيَمِينِكَ! وَ حَشَرَكَ اللهُ مَعَ الظَّالِمِينَ! وَ اسْتَدْعَى فَلَنْسُوَةً فَلَبِسَهَا.

فَلَبِثُوا قَلِيلًا ثُمَّ كَرُّوا عَلَيْهِ.

فَخَرَجَ إِلَيْهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ وَ هُوَ غُلَامٌ لَمْ يُرَاهِقُ مِنْ عِنْدِ النِّسَاءِ يَشْتَدُّ حَتَّى وَقَفَ إِلَى جَنْبِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، فَلَحِقَتْهُ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلَيَّ - عَلَيْهَا السَّلَامُ - لِتَحْبِسَهُ ، فَامْتَنَعَ امْتِنَاعًا شَدِيدًا وَ قالَ: لَا أُفَارِقُ عَمّي! فَأَهْوَى بَحْر (2) بْنُ كَعْبٍ - وَ قِيلَ : حَرْمَلَةُ بْنُ كَاهِلٍ - إِلَى الْحُسَيْنِ، فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ: وَيْلَكَ ! يَابْنَ الْخَبِيثَةِ! أَتَقْتُلُ عَمّي ؟! فَضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ فَاتَّقَاهَا بِيَدِهِ فَبَقِيَتْ عَلَى الْجِلْدِ مُعَلَّقَةٌ، فَنَادَى: يَا عَمَّاهِ! فَأَخَذَهُ وَ ضَمَّهُ إِلَيْهِ وَ قَالَ: يَابْنَ أَخِي! إِصْبِرْ عَلَى مَا نَزَلَ بِكَ وَ احْتَسِبْ فِي ذَلِكَ الْخَيْرَ، فَإِنَّ اللهَ يُلْحِقُكَ بِآبَائِكَ الصَّالِحِينَ !

فَرَمَاهُ حَرْمَلَةُ فَذَبَحَهُ.

فَقَالَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : اللَّهُمَّ! إِنْ مَتَّعْتَهُمْ إِلَى حِينٍ فَفَرَّقْهُمْ فِرَقًا وَاجْعَلْهُمْ طَرَائِقَ قِدَدًا وَ لَا تَرْضَ عَنْهُمْ أَبَدًا! (3) !

وَ حَمَلَ الرَّجَالَةُ يَمِينًا وَ شِمَالًا عَلَى مَنْ بَقِيَ مَعَهُ فَقَتَلُوهُمْ، فَلَمْ يَبْقَ مَعَهُ سِوَى ثَلَاثَةِ نَفَرٍ؛

ص: 443


1- در أصل النثر. در بحار الیسر در لهوف: النسر در مقتل ابی مخنف (ص 90): الکندی. آن چه در متن ثبت کرده ایم از کامل (75/4) و <تاریخ > طَبَری (342/4) و مقتل الحسين غامدی (171) است.
2- در نسخه چاپ سنگی: خ ل «أبجر».
3- در بحار (53/45) به نقل از لهوف ( /51) و إرشاد مفيد ( /270).

فَلَمّا رَأَى ذَلِكَ دَعَا بِسَراوِيلَ يُلْمَعُ فِيهِ الْبَصَرُ، فَفَزَرَهُ لِئَلَّا يُسْلَبَ بَعْدَ قَتْلِهِ.

فَلَمَّا قُتِلَ سَلَبَها بَحْرُ بْنُ كَعْبٍ فَكَانَتْ يَدَاهُ تَيْبَسَانِ فِي الصَّيْفِ كَأَنَّهُمَا عُودًا وَ تَتَرَطَّبَانِ فِي الشَّتَاءِ فَتَنْصَحَانِ دَمًا وَ قَيْحًا إِلَى أَن هَلَكَ (1)

وَ جَدِيرٌ بِهَذِهِ الْأُمَّةِ أَلَّا تَأْخُذَهُم عَلَى هَذِهِ الْمُصِيبَةِ العَزاء و أَنْ يُكْثرَ لَهَا البكاء. وَ أَنا موردٌ ما سَمَحَتْ بِهِ فَرِيحَتِي مِنَ الشَّعرِ لِعِلْمِي بِالْمُكَافَاةِ يَوْمَ الْحَشْر بِغُلُو السِّعرِ:

لَقَد فَتَكَتْ فِيهِم سِهامُ أُمَيَّةَ *** وَ أَصْرَعهُم مِنْها سُيوفٌ سَوَافِك

وَ ضَاقَت (2) بِهِمْ رحبُ الفَضَاءِ فَأَصْبَحُوا *** بِدَوِّيَّةٍ (3) بَهْمَاء فِيهَا مَهَالِك

و أَمَسُوا بِأَرضِ الطَّفِّ قَتلَى جَواثمًا *** كَأَنَّهُمُ صَرْعَى قِلَاص (4) بَوَارِكُ

فَإِنَّ عُيُونَ الْبَاكِيَاتِ سَوَاكِبُ *** وَ إِنَّ تُغُورَ الشَّامِتاتِ ضوَاحِكُ

وَ لَمَّا أُثخِنَ بالجِرَاحِ و لَم يَبْقَ فِيهِ حَرَاكٌ، أَمَرَ شَمِرٌ أَن يَرْمُوهُ بِالسِّهَامِ، وَ نَادَاهُمْ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ: مَا تَنتَظِرُونَ بِالرَّجُلِ؟! وَ أَمَرَ سِنَانَ (5) بنَ أَنَسٍ أَن يَحْتَزَّ رَأْسَهُ فَنَزَلَ [يمشي إِليه]) (6) وَ هُوَ يَقُولُ: أَمْشِي إِلَيْكَ وَ أَعْلَمُ أَنَّكَ سَيِّدُ الْقَوْمِ (7) وَ أَنَّكَ خَيْرُ النَّاسِ أَبَا وَ أُمَّا! فَاحْتَزَّ رَأْسَهُ وَ رَفَعَهُ

ص: 444


1- بحار (54/45) به نقل از لهوف (/ 52)
2- در نسخه چاپ سنگی: خ ل «ضاق».
3- البيداء المخيفة. < «أرض دَوِيَّة .... «اتّفق العلماء على أنَّها بفتح الدّالِ و تشديدِ الواو و الياء جميعًا؛ و ذكر ... أرض وَ داوِيَّة - بزيادة ألف و هي بتشديد الياء أيضًا؛ وكلاهما صحيحٌ. قال أَهلُ اللُّغَةِ : الدَّوّيَّة الأَرضُ القفرُ و الفلاة و الخالية. قال الخليل: هي المفازة. قالوا: وَ يُقال: دَوّيَّة و داويَّة؛ فأَمّا الدَّوِيَّة مَنسوبٌ إِلَى الدَّوّ - بَتَشديدِ الواوِ - و هي البريّة الّتي لَا نَبَاتَ لَهَا، وَ أَمَّا الدّاوِيَّة فَهِيَ عَلَى إِبدالِ إِحْدَى الوَاوَيْنِ ألفًا كَما قيل في النّسب إلى طيّ طائي». (صحيح مُسلِم بِشَرح النَّووىّ، .61/17 ) >
4- النّاقة الطّويلة القوائم.
5- از نسخه چاپ سنگی : لسنان
6- از نسخه چاپ سنگی است.
7- در نسخه چاپ سنگی: السید المقدم.

إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ، فَأَخَذَهُ فَعَلَّقَهُ فِي لَبَبِ فَرَسِهِ.

وَ فِي ذَلِكَ قُلْتُ:

لَقَدْ فُجِعَ الدِّينُ الْحَنِيفُ بِمَا جَرَى *** عَلَى السّبْطِ وَ الهَادِي النَّبِيِّ سَفِيره

وَ أيّ امْرءٍ يلقاه في عُظْمِ رزئهِ *** غَداة غَدَتْ كَفَّا سِنان تُبيره (1)

و هذا سِنَانٌ أَخَذَهُ الْمُخْتَارُ فَقَطَعَ يَدَيْهِ وَ رِجْلَيْهِ وَ أَغْلَى قِدْرًا مُلِئَتْ زَيْتًا وَ طَرَحَهُ فِيهِ وَ هُوَ حَیٌّ (2)

قَالَ هِلالُ بْنُ نَافِعِ : إِنِّي لَوَاقِفٌ فِي عَسْكَرِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ إِذْ صَرَخَ صَارِحٌ : أَبْشِرْ أَيُّهَا الْأَمِيرُ! قَدْ قُتِلُ الْحُسَيْنُ! فَبَرَزْتُ بَيْنَ الصَّفِّيْن و انَّهُ لَيَجُودُ بنَفْسِهِ فَوَ اللَّهِ مَا رَأَيْتُ أَحْسَنَ مِنْهُ، وَ لَقَدْ شَغَلَني نُورُ وَجْهِهِ وَ جَمَالُ هَيْبَتِهِ(3) عَنِ الْفِكْرَةِ فِى قَتْلِهِ.

وَ طَلَبَ مِنْهُمْ مَاءً، فَقالَ لَهُ رَجُلٌ : وَ اللَّهِ لَا تَذُوقُهُ حَتَّى تَرِدَ الْحَامِيَةَ، فَتَشْرَبَ مِنْ حَمِيمِهَا! فَقَالَ: بَلْ أَرِدُ عَلى جَدِّي رَسُولِ اللهِ وَ أَسْكُنُ مَعَهُ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ، وَ أَشْرَبُ مِن مَاءٍ غَيْرِ آسِنٍ، وَ أَشْكُو إِلَيْهِ مَا ارْتَكَبْتُمْ مِنِّي وَ فَعَلْتُمْ بِي!

فَغَضِبُوا بِأَجْمَعِهِمْ حَتَّى كَأَنَّ الرَّحْمَةَ سُلِبَتْ مِنْ قُلُوبِهِمْ.

وَ رُوِّيتُ أَنَّ غَاضِرَةَ بْنَ فُرهَد قَالَ: إِنَّ أَبابَكرِ الْهُذَلِيُّ لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - بَكَى

ص: 445


1- < ابنِ نَمایِ حلّی در سرایش بیتِ أخير، سخت پيروي بيتِ مشهوری کرده است که در منابع و مقاتل کهن مذکور است؛ و آن این است: وَ أَيُّ رَزِيَّةٍ عَدَلَتْ حُسَيْنا *** غَدَاةَ تُبِيرُهُ كَفَّا سِنَانِ (الاستيعاب ابن عبدالبِرّ، ط. بجاوی، 395/1؛ و: أنساب الأشرافِ بَلاذُری، ط. محمودی، بیروت، 1397 ه.ق.، ص 227 - با ضبط «فأيّ ... / غداة سطت به ..... و: مروج الذَّهَبِ مسعودى، ط. يوسف أسعد داغر، 62/3 - با ضبط «... غداة تنبيه ... ) . ؛ و: المَلْهُوف، ط. فارس تبريزيان، ص 176 - با ضبطِ «فأيّ ... »؛ و: كشف الغُمَّة ، ط. فاضلی، 516/2 - «... غداة تبينه ... » . >
2- بحار (54/45) به نقل از لهوف ( / 52).
3- در نسخه چاپ سنگی: هیئته.

حَتَّى اخْتَلَجَ مَنْكِبَاهُ وَ قَالَ: وَاذُلّاه لِأُمَّةٍ قَتَلَ ابنُ دَعِيّهَا ابْنَ نَبِيّها!» (1)

(یعنی:

آن گاه إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - جماعت را به هَم آوَردی خواند. آنان بانبوهی به سوي او روان شده از هر جانب بر او هجوم بردند پس پیوسته هر که را به میدانش می آمد به قتل می آورد تا آنکه به قتل آوردن های او در آن لشکر انبوه نمودی یافت؛ و در این گیر و دار او می گفت:

القَتْلِ أَولَى ...

<یعنی:

کشته شدن بهتر از تن به ننگ دادن است و پذیرش ننگ بهتر از به آتش [دوزخ] در آمدن! >

عَبد الله بنِ عَمّار بنِ عَبدِ يَغوث گفته است: هیچ شکسته بی یار مانده ای را که فرزندان و خاندانش کشته شده باشند ندیدم که از او قوی دل تر باشد؛ چون مردان بر او حمله می آوردند او به شمشیر بر آنان حمله می برد و آنان چونان بُرهائی که شیر دَرَنده (2) در میانشان افتاده باشد از و گریخته رۀ می گشودند سی هزار تن بودند. چون بر آنان حمله می بُرد چونان ملخ های پراگنده می گریختند و سپس آن حضرت به جای خویش باز می آمد.

إمام - عَلَيْهِ السَّلام - مِصداق این سُرودۀ شاعر بود (3) که می گوید:

ص: 446


1- مثير الأحزان، 72 - 75.
2- واژۀ «سبع» که در متن اصلی آمده است هم به معنای «شیر / شیر درنده» است و هم به معناي «دَرَنده» (أَعَم از شیر و پلنگ و..... >
3- < بيتها، با اندکی تفاوت در ضبط، از چکامه ای است به آغازۀ تبَيَّنْ ، خَلِيلِي، هَلْ تَرَى مِنْ ظَعَائنٍ *** ُبمنْعَرَجَ الْوَادِي، فَوَيْقَ أَبَانِ؟ این چکامه به قولی از زُهَيْر بنِ أَبی سلمی است، و به قولی، از کعب. نگر: شرح دیوان زُهَيْر بن أبي سلمى ، صنعة أبي العبّاس ثَعْلَب، صص 261 - 265. >

إذا الخيل جالت...

<یعنی:

هنگامی که سواران در میان نیزه ها به تگ و تاز در آیند و روی هائی دُژم هویدا گردد که جز رزم نیزه از ایشان خواسته نشود و جملگی بازرانده شوند، و آن گاه میانه شان پراگندگی افتد، نیزه او در میان ایشان در زمینه ای سُرخ سُرخ به پویه در آید (1) ؛ دلیر مردی که در آن هنگام که دست بد دِلان در جنگ به رعشه افتد، او جز با سینه خویش با نیزه ها رویا روی نمی شود >

بدان گونه کار زار دَر می پیوست تا شَمِر بنِ ذِی الجوشن آمد و میان آن حضرت و بار و بنه اش حائل شُد.

إمام - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: بار و بنه من ساعتی دیگر در اختیار شما خواهد بود؛ پس، آن را از نَدانَمْکاران و سَرکشانتان مصون دارید و اگر دین ندارید در دنیا آزاده باشید!

بر دوستداران عترت پاک گران می آید که چگونه اموال ایشان غنیمت آن بدکار مردمان می گردد!

در سروده ای که در حقّ خاندان پیامبر گفته ام، بدین معنی اشارت کرده ام:

وَ لَمَّا طُعِنتُمْ نَازِحِينَ وَ ضَمَّكُم ...

ص: 447


1- در متن ما «سعی رمحه» آمده است؛ ليك اگر چنان که می پندارم - و در بعض متون قدیم نیز (سنج: شرح دیوان زُهَيْر بن أبي سلمى، صنعة أبي العبّاس ثَعْلَب، ص 265؛ و: الاختصاص منسوب به مفيد، ط. غفّاری، ص 123) دیده می شود - «سَقَى رُمْحَهُ دُرُست باشد، ترجمه آن از این قرار خواهد بود: ... نیزۀ خود را در میان ایشان از خونی سُرخ سُرخ سیراب می سازد. >

<یعنی:

و هنگامی که شما را دور از خان و مان زخم نیزه زدند، و در جایگاهی قرار گرفتید که در آن مردِ زور آور گردن فراز خوار می شود و طعمۀ شمشیر ها شدید، و دیگر امکانِ رسیدن بدان چه می خواستید نبود و دارائی هاتان غنیمت جنگی خاندانِ أُمَيّه شُد و بی گاهِ ماهِ تمامتان فَرا رَسید، بیقین دانستم که کارِ دین زار شده است و پاس دارنده ارج پیامبر اندك شمار! >

شَمِر به آن حضرت گفت: ای پسر فاطمه! چه می گویی؟! فرمود: می گویم: من با شما کار زار می کنم و شما با من. زنان را گناهی نیست.

گفت: آن چه خواستی تو راست!

آن گاه به پیکار آهنگ امام - عَلَيْهِ السَّلام کردند و چنان کردند که از زخم نیزه و شمشیر پیکر آن حضرت گوشت پاره ای را می مانست. آن حضرت جُرعه ای آب می جُست و نمی یافت و هفتاد و دو جراحت یافته بود.

در حالی که از کارزار کم توان شده بود بایستاد. سنگی بر پیشانی مبارکش آمد و پیشانی امام را شکست. سپس تیری سه شاخه و زهر آگین بیامد و بر قلب آن حضرت نشست. فرمود: به نام خدا و بر کیش رسولِ خدا. سپس سر به سوي آسمان برداشت و گفت: خدایا! می دانی که اینان دختر زاده پیامبرشان را می کشند!

آن گاه از بس پس از بیرون کشیدن تیر از پشتش، خون بر می دمید، بی حال شد؛ بر زمین افتاده بود

هر گاه مردی به سُراغش می آمد باز می گشت؛ چه ناخوش می داشت خدای را در حالی ملاقات کند که خونِ وی را به گردن دارد. پس مالك بن نُسَيْر آمد و آن حضرت را دشنام داد و با شمشیر بر سر امام زد که قلَنْسُوَه را شکافت و به سَرِ آن حضرت رسید و < قَلَنْسُوَه > پُر از خون شد.

ص: 448

پس آن حضرت - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: به دستِ راستِ خود نخوری! و خدایت با ستمگاران محشور کُناد! قَلَنْسُوه ای طلب فرمود و بپوشید.

پس لختی درنگ کردند و دوباره بر آن حضرت هجوم آوردند.

عبد الله بنِ حَسَن که پسَرَکی نابالغ بود از نزدِ زنان بیرون آمده می دوید تا کنارِ عمويش حُسَيْن - عَليْهِ السَّلام - بایستاد. زَيْنَب دخترِ على - عَلَيْهَا السَّلام - خود را بدو رسانید تا باز دارَدَش ليك پسَرَك بسختی امتناع کرده گفت: از عمویم جدا نمی شوم. بحر بنِ كَعب - و به قولی حَرمَلَة بن كاهل - به سوي حُسَيْن هجوم آورد پسَرَك او را گفت: وای بر تو ای نا پاک مادر! آیا عموی مرا می کُشی؟! آن مرد او را با شمشیر زد پسَرَك دست خود را پیش ضَربَتِ او سپر ساخت و دستش به پوست آویزان ماند. پس فریاد کرد: عمو جان! إمام او را گرفت و به خود چسبانید و گفت: برادر زاده ام! بر آن چه به تو رَسیده شکیبا باش و خیر را در آن شمار که خدای تو را به پدران شایسته ات دَر می رساند!

پس حرمله تیری بد و انداخت و گلوی او را ببرّید.

حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - گفت: خدایا! اگر یک چند برخوردارشان می داری، پس در میانشان پراگندگی افگن و هريك را به راهی بدار و هرگز از ایشان خُشنود مباش!

پیادگان از راست و چپ بر کسانی که با آن حضرت مانده بودند حمله کرده ایشان را به قتل آوَرْدَند و جز سه تن با آن حضرت نماند پس چون چنین دید، سراویلی طَلَب فرمود که دیده در آن خیره می ماند و آن را پاره کرد تا پس از کشته شدنش آن را بدر نیارَند و نَرُبایند.

ليك چون آن حضرت کشته شد بحر بن کعب آن را ربود. از آن پس دستانش در تابستان چنان خُشک می شد که چوب پاره ای را می مانشت و در زمستان آب ناك شده و خون ریم می تراوانید تا آن که هلاک گردید.

ص: 449

این أُمَّت را می سزد تا بر این مصیبت تسلّی نیابند و بسیار از دیده سرشك بارَند.

من در این جا سروده ای را که ذوقِ شاعرانه ام ارزانی داشته است می آورم چه می دانم که در روزِ حشر در برابر آن پاداشی گران خواهند داد:

لَقَدْ فَتَكَتْ فيهم سِهَامُ أُمَيَّة ...

<یعنی:

تير هاي بني أميّه بسختی بر ایشان کارگر افتاد و از پای در اندازنده تر از آن ها شمشیر های خونریز بود زمین فَراخ بر ایشان تنگ آمد و بامدادان در بیابانی هولناك و بی نشان بودند که جای جایش مهلکه ها بود و شامگاهان در سرزمین کربلا کشته و به روی دَر اُفتاده چونان هیونانی که بر خاک افتاده و زانو زده و سینه بر زمین چسبانیده باشند. پس، دیدگانِ گریندگان اشک می ریزد و لَبانِ بدخواهان ازین مصیبت خندان است. >

هنگامی که از جراحت ها ناتوان شده و جنبشی در وی نمانده بود، شمر امر کرد تا بر او تیر بارند؛ و عُمَر بن سعد آوازشان داد: در حَقِّ این مرد مُنتَظِرِ چه هستید؟ و سنان بنِ أَنَس را امر کرد تا سَرَش را جدا کند. پس فرود آمده به سوی آن حضرت روان شد و می گفت: به سوی تو می آیم و می دانم که سَروَرِ جَماعَت و بهترین مردمان به پدر و مادر هستی! پس سر آن حضرت را جدا کرد و به جانبِ عُمر بن سعد برداشت. آن گاه سر را گرفت و در گردن اسب خویش آویخت.

در این باره گفته ام:

لقد فُجِعَ الدِّينُ الحنيف بما جرى ...

<یعنی:

دین خدا از آن چه بر این سبط و بر آن پیامبر هدایت گر که فرستاده او بود رفت، داغدار شد و کیست که در بزرگی مصیبت با او برابر تواند شد در روزی که دستان سنان او را به قتل می آورد؟ >

ص: 450

عاتِقِهِ، وَ طَعَنَهُ سِنانُ بْنُ أَنَسِ النَّخَعِيُّ فَوَقَعَ ، فَنَزَلَ إِلَيْهِ فَذَبَحَهُ وَ احْتَزَّ رَأْسَهُ. وَ قِيلَ: إِنَّ الَّذِي نَزَلَ وَاحْتَزَّ رَأْسَهُ هُوَ شَمِرٌ الْمَذْكُورُ ، وَ جَاءَ بِهِ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ، فَأَمَرَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ جَمَاعَةٌ فَوَطَّلُّوا صَدْرَ الْحُسَيْنِ وَ ظَهْرَهُ بِخُيُولِهِمْ ... وَ قِيلَ: حَجَّ الْحُسَيْنُ خَمْسًا وَ عِشْرِينَ حِجَّةً مَاشِيًا وَ كَانَ يُصَلِّي في اليوم و الليلة ألفَ رَكْعَة.» (1)

(یعنی:

... تشنگی بر حُسَيْن سخت شد. پیش رفت تا آب بنوشد تیری بدو انداختند که در دهانش نشست. شمر آواز داد وای بر شما! در حَقِّ این مرد مُنتَظِر چه هستید؟! بکشیدش! پس زُرْعَة بنِ شَريك بر پنجه دستِ آن حضرت ضربت زد، و دیگری بر دوش او و سنان بن أَنَّسِ نَخَعی به نیزه مجروحش ساخت. آن حضرت بیفتاد. پس وی به سوی او فرود آمده گلویش ببرید و سرش جدا کرد. به قولی کسی که فرود آمد و سَرِ آن حضرت را جدا کرد، همان شَمِر پیش گفته بود و آن را به نزدِ عُمَر بنِ سَعد آورد. عُمَر بن سَعد جماعتی را مأمور ساخت و آنان سینه و پشتِ حُسَيْن را به اسبانِ خویش لگدکوب کردند...

گفته اند که حُسَین پیاده بیست و پنج حج گزارده بود و در شبانه روز هزار رکعت نماز می کرد.)

بَدَخْشی در نزل الابرار گفته است:

«فَالْتَحَمَ الْقِتالُ حَتَّى قُتِلَ أَصْحَابُ الْحُسَيْنِ ... فَبَارَزَ بِنَفْسِهِ وَ سَيْقُهُ مُصْلَتٌ فِي يَدِهِ وَ أَنشَدَ يَقُولُ:

أَنَا ابْنُ عَليَّ الْخَيْرِ مِنْ آلِ هاشم *** كَفَانِي بِهَذَا مَفْخَرًا حِينَ أَفْخَرُ

وَ جَدِي رَسُولُ اللهِ أَكْرَمُ مَن مَشَى *** وَ نَحْنُ سِراج اللهِ فِي الْأَرْضِ نَزْهَرُ

ص: 451


1- تاريخ أبي الفداء، 201/1.

وَ فاطِمَةُ أُمِّي سُلَالَةٌ أَحْمَدَ *** وَ عَمِّي يُدْعَى ذَا الْجَنَاحَيْنِ جَعْفَرُ

وَ فِينَا كِتَابُ اللهِ أُنْزِلَ صَادِقًا *** وَ فِينَا الْهُدَی وَ الْوَحْيُ وَ الْخَيْرُ يُذْكَرُ

وَ شِيعَتُنَا فِي النَّاسِ أَكْرَمُ شِيعَةٍ *** وَ مُبْغِضُنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَخْسَرُ

فَلزم يَزَلْ يُقاتِلُ وَ يَقْتُلُ مَن بَرَزَ إِلَيْهِ حَتَّى قَتَلَ مِنْهُمْ كَثِيرًا، فَأَنْخَنَهُ الجِراحَاتُ وَ السّهامُ تَأْتِيهِ مِنْ كُلِّ جَانِبِ وَ الشَّمِرُ بْنُ ذِي الجوشنِ السَّكونيُّ في قبيلةٍ عَظِيمَةٍ يُقاتِلِهِ، ثُمَّ حَالَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ رَحْلِهِ وَ حُرَمِهِ، فَصَاحَ الْحُسَيْنُ - رَضِيَ اللهُ عَنْهُ - : وَيْحَكُمْ! يا شِيعَةَ الشَّيْطَانِ ! إِن لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ ، فَكُونُوا أَحْرَارًا، وَ ارْجِعُوا إِلَى نِسَائِكُمْ (1) إِنْ كُنتُمْ عَرَبًا كَمَا تَزْعُمُونَ! أَنَا الَّذي أُقَاتِلُكُمْ، فَكُفُّوا(2) سُفَهَائكُمْ وَ جُهَّالَكُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحُرَمِي، فَإِنَّ النِّسَاءَ لَمْ يُقاتِلْنَكُم! فَقالَ شَمِرٌ لِأَصْحَابِهِ كَفُّوا عَنِ النِّسَاءِ وَ حُرَمِ الرَّجُلِ وَ اقْصده (3) في نَفْسِهِ. ثُمَّ صَاحَ الشَّمِرُ بِأَصْحَابِهِ وَ قَالَ: وَيْلَكُمْ! مَا تَنتَظِرُونَ بِالرَّجُل - وَ قَدْ أَثخَنَهُ الْجِراحُ ؟!، فَتَوَالَتْ عَلَيْهِ السَّهَامُ وَ الرِّمَاحُ ، فَسَقَطَ عَلَى الْأَرْضِ فَوَقَفَ عَلَيْهِ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ وَ قَالَ لِأَصْحَابِهِ: انْزِلُوا وَ جُزُّوا رَأْسَهُ فَنَزَلَ إِلَيْهِ نَصْرُ بْنُ فرشةَ الضَّيابِيُّ، ثُمَّ جَعَلَ يَضْرِبُ بِسَيْفِهِ مَذْبَحَ الْحُسَيْنِ - رَضِيَ اللهُ عَنْهُ - ، فَغَضِبَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ وَ قَالَ لِرَجُلٍ عَن يَمِينِهِ: وَيْلَكَ انْزِلْ إِلَى الْحُسَيْنِ فَأَرِحْهُ! فَنَزَلَ إِلَيْهِ خَوليُّ بْنُ يَزِيدَ الْأَصْبَحَيّ فَاجْتَزَّ رَأْسَهُ ثُمَّ ...».(4)

(یعنی:

بسختی و گرمی کارزار درگرفت تا آن که یارانِ حُسَيْن کشته شدند ... پس خود، با تیغ آخته در دست، به میدان رفته بر می خواند:

أنا ابن عَلى الخَير من ال هاشم ...

ص: 452


1- آن سان که به نَظَر می رَسَد و مشهور است: أنسابكم.
2- < در يوم الطَّفّ: «تكفوا». >
3- ظاهراً : و اقصدوه.
4- تُزل الأبرار بِما صَحَّ في مناقبِ أَهلِ البيت الأطهار <- عَلَيهِمُ السَّلام -> ، چاپ سنگی، 94

<یعنی:

من پورِ عَلیّ نِکواَم از خاندان هاشم؛ آن گاه که بنازم همین نازش مرا بسنده است.

و نياي من رسولِ خداست، گرامی ترین کسی که بر زمین گام زده و ما چراغ تابانِ خُداییم در زمین.

فاطِمَه، مامِ من فَرزَندِ أَحمَد است و عمويم جَعفَر است که او را «ذوالجَناحَيْن» ( / صاحب دو بال) می خوانند.

کتاب راست گوی خدای در میان ما فرود آمد؛ و < هماره > در حقّ ما [یا: در میانِ ما] ، از رهیافتگی و وحی و نیکوئی سُخن می رفته است.

پیروان ما در میان مردمان بهین پیروان اند و کسی که ما را دشمن بدارد در روز رَستخیز زیان کار خواهد بود >

پس پیوسته کارزار دَر می پیوست و هر که را به میدانش می رفت به قتل می آورد تا آن که بسیاری از ایشان را به قتل آورد جراحت ها از پایش افگنده بود و از هر سوی تیر برو می آمد شمر بن ذی الجوشنِ سَکونی در میان جماعتی انبوه با او کارزار دَر می پیوست. سپس میان او و بار و بنه و حرمش (1) حائل شد حُسَيْن - که خدای از و خشنود باد! - فریاد کرد: وای بر شما! ای پیروان شیطان! اگر دین ندارید و از معاد بیم نمی کنید آزاده باشید و به سوی زنانتان باز گردید (2) اگر آن گونه که ادّعا می کنید عَرَب هستید! آن که با شما کارزار دَر می پیوندد مَنَم؛ پس بیخردان و نَدانَمْ کارانِ خویش را از تَعَرُّض به حرمِ من باز دارید؛ که زنان با شما کارزار در نپیوسته اند! شَمِر یارانِ خویش را

ص: 453


1- <مقصود از «حرم»، پردگیان و همراهان کاروانِ إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - است از زنان و فرزندان و...>
2- <اگر ضبط «أنسابکم» که در حواشی گذشت - به جای «نساءکم» که در متن آمده است - ملحوظ باشد تَرجَمۀ عبارت از گونه ای دیگر خواهد بود. >

گفت: از زنان و حرم این مرد دست باز دارید و آهنگ خودِ او کنید. آن گاه شمر بر سرِ یارانش فریاد کشید و گفت: وای بر شما! در حقّ این مرد- که جراحت ها ناتوانش کرده - مُنتَظِر چه هستید؟! پس تیر ها و نیزه ها پیاپی بر آن حضرت ببارید. بر زمین افتاد. عُمر بن سعد بالای سرش ایستاده یاران خود را گفت: فُرو رَوید و سرش ببرّید. نصر بن فرشه ضیابی به جانبِ آن حضرت فرود آمد و با شمشیر خود برگلوگاهِ حُسَيْن - که خدای ازو خشنود باد! - زَدَن گرفت. پس عُمر بن سعد خشمگین شد و مردی را که در جانب راستش بود گفت: وای بر تو! به سوی حُسَيْن فُرورَو و راحتش کن! پس خولیّ بن يَزِيدِ أَصبحى به سوی آن حضرت فرود آمده سَرَش را جدا کرد و آن گاه ...)

< عَلّامه مولانا مُحَمَّد باقر > مجلسی - قُدِّسَ سِرُّه -گوید:

«و في بَعضِ الْكُتُبِ، أَنَّ الْحُسَيْنَ لَمَّا نَظَرَ إِلَى اثْنَيْنِ وَ سَبْعِينَ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ صَرعَى، الْتَفَتَ إِلَى الْخَيْمَةِ وَ نَادَى: يَا سُكَيْنَةُ! يَا فَاطِمَةُ! يَا زَيْنَبُ! يا أُمَّ كُلْثُوم! عَلَيْكُنَّ مِنّي السَّلامُ! فَنَادَتْه سُكَيْنَةٌ: يَا أَبَة! اسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْتِ؟! فَقَالَ: كَيْفَ لَا يَسْتَسْلِمُ مَنْ لَا ناصِرَ لَهُ وَ لَا مُعِين؟ فَقَالَتْ: يَا أَبَةٍ! رُدَّنا إِلَى حَرَمِ جَدّنَا. فَقَالَ: هَيْهَاتَ لَوْ تُرِكَ الْقَطَا لَنَامِ، فَتَصَارَخنَ (1) النِّسَاءُ، فَسَكَتَهُنَّ الْحُسَيْنُ وَ حَمَلَ عَلَى الْقَوْمِ.» (2)

(یعنی:

در کتابی آمده است که چون حُسَيْن هفتاد و دو مرد از خاندانِ خویش را کشته دید (3) ، روی سوی خیمه کرد و آواز داد: ای سُكَيْنَه! ای فاطِمَه! ای زَيْنَب! اى أُمّ كُلَّثوم!

ص: 454


1- در يوم الطَّفّ: «فتصارخن». >
2- بحار الأنوار، 47/45 < گويا مأخذِ نقلِ مرحومِ عَلّامه مجلسی، المُنتَخَبِ طریحی بوده است. نگر: موسوعة كلماتِ الإِمامِ الحُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - ، پژوهش کده باقر العلوم - عَلَيْهِ السَّلام - ، ط: 1، ص 591. >
3- <از همین آمار نادرست که از کُشتگانِ أَهلِ بَيْتِ رسالت - عَلَيْهِمُ السَّلام - به دست می دهد، می توان به میزان دقّتِ این خَبَر پی برد. >

و این سنان را مختار بگرفت و دو دست و دو پای او ببرّید و دیگی آگنده از روغن را بجوشانید و او را زنده در آن فرو افگند.

هلال بن نافع گفت: من در سپاه عُمر بن سعد ایستاده بودم که فریادگری فریاد کرد: ای أَمير! تو را مُژده باد! حُسَین کشته شد! به میدان میان دو لشکرگاه آمدم. در حال جان سپاردن بود به خدا سوگند، نکوتر از او ندیده ام و فروغ روی و زیبائی دیدار او مرا از اندیشه در کشته شُدَنَش به خود مشغول داشته بود.

از آنان آب خواست مردی او را گفت: به خدا! آن را نخواهی مزید تا به آتش سوزان <دوزخ > در آیی و از آب جوشانش بنوشی! آن حضرت فرمود: نه، که بر نیایم رسول خدا در می آیم و با او در جایگاهی نیکو نزد پادشاهی مقتدر سکنی می گزینم و از آبی ناگشته بوی می نوشم و از آن چه در حقّ من مُرتکب شدید و با من کردید بدو شکایت می بَرَم!

جملگی در خشم آمدند چنان که گویی رحمت از دل هاشان ستانده شده بود.

و برایم روایت کرده اند که غاضِرَة بنِ فُرهُد گفت: چون حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - كُشته شد أَبوبکر هُذَلی چنان گریست که شانه هایش تکان می خورد و گفت: ای وای از خواری و فرومایگی أُمَّتی که در آن پسر خشوک آن، پور پیامبرِ أُمَّت را به قتل آرد!).

می گویم:

سیِّد بن طاوس نیز در لهوف نظیر این گزارش را، با اندکی دگرسانی، آورده است (1)

أبو الفداء در تاریخش گوید:

«... وَ اشْتَدَّ بِالْحُسَيْنِ الْعَطَشُ، فَتَقَدَّمَ لِيَشْرَبَ، فَرُمِي بِسَهُم فَوَقَعَ فِي فَمِهِ، وَ نَادَى شَمِرٌ: وَيْحَكُم ! مَا تَنتَظِرُونَ بِالرَّجُل؟! أَقْتُلُوهُ فَضَرَبَهُ زُرْعَةُ بْنُ شَريكَ عَلَى كَفِّهِ، و ضَرَبَهُ آخَر عَلَى

ص: 455


1- اللّهوف، 51 و پس از آن

از من بر شما درود باد! (1) سکینه او را آواز داد: پدر جان! مرگ را گردن نهادی؟! فرمود: چگونه کسی که نه یاری دارد و نه یاری گری گردَن نَنهَد؟! سُكَيْنَه گفت: پدر جان! ما را به حرم نیامان باز گردان! فرمود: هیهات! اگر مُرغ سنگ خواره (2) را وا می نهادند البتّه می خُفت (3) زنان فریاد کردند حُسَيْن خاموششان فرمود و بر آن جماعت حمله برد).

می گویم:

ميداني <نيشابورى > ذيل «لَوْ تُرِكَ القَطَا لَيْلًا لَنَامَ» گفته است:

«نَزَلَ عَمْرُو بْنُ مَامَةَ عَلى قَومٍ مِنْ مُرَادِ، فَطَرَقُوهُ لَيْلًا، فَأَتَارُوا القَطا مِنْ أَماكِنهَا، فَرَأَتْها امْرَأَتُهُ طَائِرَة، فَنَبَّهَتِ الْمَرْأَةُ زَوْجَهَا، فَقَالَ: إِنَّمَا هِيَ الْقَطَا، فَقَالَتْ: لَوْ تُرِكَ الْقَطَا لَيْلًا لَنَام. يُضْرَبُ لِمَنْ حُمِلَ عَلَى مَكْرُوهٍ مِنْ غَيْرِ إِرَادَتِهِ.

وَ قَالَ الْمُفَضَّلُ: أَوَّلُ مَنْ قَالَ: لَوْ تُرِكَ الْقَطَا لَيْلًا لَنَامَ، حَذَامِ بِنتُ الرَّيَّان و ذلك أَنَّ عَاطِسَ بنَ خَلَّاجِ سَارَ إِلَى أَبِيهَا فِي حِمْيَرَ و خَثعَمَ و جُعْفِيّ و هَمْدَان، وَ لَقِيَهُمُ الرَّيَّانُ فِي أَرْبَعَةِ عَشرَة حَيَّا مِنْ أَحْياءِ الْيَمَنِ، فَاقْتَتَلُوا قِتالًا شَدِيدًا ثُمَّ تَحَاجَزُوا ، وَ أنَّ الرَّيَّان خَرَجَ تَحْتَ لَيْلَتِهِ وَ أَصْحَابه هُرَّابًا، فَسَارُوا يَوْمَهُمْ وَ لَيْلَتَهُمْ ثُمَّ عَسْكَرُوا فَأَصْبَحَ عَاطِسٌ فَغَدا لِقِتَالِهِمْ، فَإِذا الْأَرْضُ مِنْهُم بَلَاقِع، فَجَرَّدَ خَيْلَه وَ حَثَّ فِي الطَّلَبِ، فَانْتَهَوْا إِلَى عَسْكَرِ الرَّيَّانِ لَيْلًا، فَلَمَّا كَانُوا قَرِيبًا مِنْهُ أَثَارُوا الْقَطَا، فَمَرَّتْ بِأَصْحَابِ الرَّيَّانِ فَخَرَجَتْ حَذَامٍ بِنْتُ الرَّيَّانِ إِلَى قَوْمِهَا فَقَالَتْ:

أَلَا يَا قَوْمَنَا ارْتَحِلُوا وَ سِيرُوا *** فَلَوْ تُركَ الْقَطَا لَيْلًا لَنَامًا

ص: 456


1- < «السّلام» را عَرَب در مقام وداع نیز به کار می برده است؛ و زین رو، شاید درست تر و رساتر این باشد که در این مقام به جای «درود»، «بدرود» بگوییم .>
2- < «اسفَرود» یا «مُرغِ سَنگ خواره» در زبان فارسی نام همان پرنده ای است که در زبان عربی «قطا» خوانده می شود. >
3- < این مثلی است از مثل های کهن عَرَبی که توضیح آن خواهد آمد. >.

أَيْ: أَنَّ الْقَطَا لَوْ تُرِكَ مَا طَارَ هَذِهِ السَّاعَةَ، وَ قَدْ أَتَاكُمُ الْقَوْمُ، فَلَمْ يَلْتَفِتُوا إِلَى قَوْلِها، وَ أَخْلَدُوا إِلَى الْمَضَاجِعِ لِمَا نَالَهُمْ مِنَ التَّعَبِ < فَقَامَ > دَيْسَمُ بنُ طَارِق و قَالَ بِصَوْتٍ عالٍ:

إِذَا قَالَتْ حَذَامِ فَصَدِّقُوهَا *** فَإِنَّ الْقَوْلَ مَا قَالَتْ حَذَامِ

وَ ثَارَ الْقَوْمُ فَلَجَلُّوا إِلَى وَادٍ كَانَ قَرِيبًا مِنْهُمْ، فَانْحَازُوا بِهِ حَتَّى أَصْبَحُوا وَ امْتَتَعُوا مِنْهُمْ . » (1)

(یعنی:

عَمْرو بنِ مامة بر جماعتی از مُراد در آمد شَبْ هَنگام به سراغش آمدند و مرغانِ سَنگ خواره را از جایگاه هاشان برانگیختند. زن او مرغان را پرّان دید و همسرش را بیدار کرد. او گفت: این مرغ سنگ خواره است. زن گفت: اگر مرغ سنگ خواره را وا می نهادند البته شَبْ هَنگام می خُفت (2) این داستان از برای کسی می زنند که ناخواسته به کاری ناخوش واداشته شود.

مُفَضَّل (3) گفته است: نخستین کسی که گفت: «اگر مرغ سنگ خواره را وا می نهادند البتّه شَبْ هَنگام می خُفت»، حذام دختر ریّان بود؛ و حکایتِ آن، این بود که عاطس بنِ خَلّاج به همراهِ < قبائل > حِمْيَر و خَثْعَم و جُعْفی و هَمْدان به سوی پدر وی لشکر کشید و ریّان با چهار ده قبیله از قبائل يَمَن با وی روبه رو شد و کارزاری سخت در پیوستند و آن گاه از یک دیگر کرانه گردند. ریّان و یارانش همان شب از تاریکی سود جسته روی به گریز نهادند و يك روز و يك شب برفتند و سپس اُردو زدند. چون بامداد شد، عاطس راهی کارزار ایشان گردید، ليك زمین را از ایشان تهی یافت سواران خود را روانه کرد و به جستن در ایستاد تا شبانگاه به اردوی رَيَّان رسیدند چون بدو نزديك شده بودند،

ص: 457


1- مجمع الأمثال، 123/2.
2- < چرا که به طور متعارف مُرغِ «قطا» ( / اِسفَرود / سَنگ خواره) شَبْ هَنگام پرواز نمی کند. نگر تاج العروس، ط. على شيرى 362/12 >
3- < مقصود ، مُفَضَّل بنِ سَلَمَة بنِ عاصم ضَبّى (ف: 291 ه-.ق.) است. >

مُرغانِ سَنگ خواره را از جای برانگیختند مرغان بر یارانِ ریّان گذشتند. حَذام دخترِ رَيَّان به سوی قوم خود برون شده گفت:

ألا يا قومنا ارتَحِلوا و سيروا ...

<یعنی:

هان! ای قوم ما بکوچید و روان شوید؛ که اگر مرغ سنگ خواره را وانهاده بودند البته شَبْ هَنگام می خُفت. >

یعنی که مرغ سنگ خواره را اگر به حال خود وانهاده بودند، این ساعت پرواز نمی کرد، و آن جَماعَت به سراغتان آمده اند.

ليك به سخن او اعتنائی نکردند و از بس مانده و کوفته شده بودند از خواب گاه هاشان هیچ نجنبیدند. پس دیسم بن طارق برخاست و به آوازی بلند گفت:

إذا قالَت حَذام فَصَدِّقوها ...

<یعنی:

چون حذام سخن گفت، سخنش را راست شمارید! سخن، همانست که حَذام گفت! >

جَماعَت برجستند و به رود کده ای که نزدیکشان بود پناه بردند و در آن رودکده جای گرفتند تا صبح شد و از آنان در امان ماندند.) (1)

[انتقال مواريثِ إِمامَت به سَرورِ ما عَلَىّ بن الحُسَيْن - عَلَيْهِمَا السَّلام -]

أَبو جَعفَر مُحَمَّد بن حَسَنِ صَفّارِ قُمی در بصائر الدَّرجات گفته است:

ص: 458


1- < دور نیست این داستان از بر ساخته های قُصّاص باشد و خواسته باشند از رهگذر آن شرحی براي مثل کهن بر تراشیده باشند. سنج: الأعلام زرکلی، 2 /171. >.

«مُحَمَّد بن أَحْمَدَ عَن مُحَمَّدِ بنِ الْحُسَيْنِ عَن ابْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - قَالَ : إِنَّ الْحُسَيْنَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - لَمَّا حَضَرَهُ الَّذِي حَضَرَهُ، دَعَا ابْنَتَهُ الْكُبْرَى فاطِمَةَ، فَدَفَعَ إِلَيْهَا كِتَابًا مَلْفُوفًا وَ وَصِيَّةٌ ظَاهِرَةً وَ وَصِيَّةٌ باطِنَةً، وَ كَانَ عَلَى بْنُ الْحُسَيْنِ مَبْطُونًا لا يَرَوْنَ إِلَّا أَنَّهُ لِمَا بِهِ، فَدَفَعَتْ فَاطِمَةُ الْكِتَابَ إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، ثُمَّ صَارَ ذَلِكَ الْكِتَابُ إِلَيْنَا فَقُلْتُ: فَمَا فِي ذَلِكَ الْكِتابِ ؟ فَقَالَ: فِيهِ - وَ اللهِ ! - جَمِيعُ مَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ وَلْدُ آدَمَ إِلَى أَنْ تفتى الدُّنيَا.» (1)

(یعنی:

مُحَمَّد بن أَحمَد از مُحَمَّد بن حُسَین و او از ابن سنان و او از ابو الجارود و او از <حضرتِ > أَبو جَعفَر <= إمام باقر > - عَلَيْهِ السَّلام - نقل کرد که فرموده است:

چون هنگام شهادتِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - دَر رَسید، دُختِ مِهینِ خویش، فاطِمَه، را فَرا خواند و نامه ای < / نوشتاری > فُرو پیچیده و وصیّتی آشکار و وصیّتی نهان بدو داد. در آن هنگام عَليّ بنِ الحُسَيْن به دردِ شکم دچار بود و می پنداشتند به همان رنجوری از دنیا می رود (2) پس <از آن> ، فاطمه آن نامه را به علیّ بنِ

ص: 459


1- بصائر الدَّرجات، 148؛ و از آن در بحار (46 /17) نقل شده است.
2- < عَلّامه شعرانی - طاب ثراه - فرموده اند: «مردم امید بهبودي او نداشتند، بدین جهت به صیغه جمع آورد، و گرنه خودِ إِمامِ [حُسَيْن ] - عَلَيْهِ السّلام - می دانست که وصیّ او ، عليّ بنِ الحُسَيْن است و أساميِ أئمّة اثنى عَشَرَ - سَلامُ اللهِ عَلَيْهِمْ - از پیش برای آنان معلوم بود. و در دو کتابِ حدیثِ أَهلِ سُنَّت، صحیح بخاری و صحیح مسلم، به روایات مختلف از پیغمبر اکرم - صلی الله علیه و آله - روایت کرده اند که فرمود: دوازده امام پس از آن حضرت خواهد بود؛ و این دوازده امام، خُلَفَايِ أَهل سُنَّت نیستند زیرا که خُلفای آن ها بیش از دوازده بودند؛ و این حدیث روایتِ شیعه نیست، و از احادیثِ ضعیف نیست؛ و بخاری و مسلم هر دو پیش از ولادتِ امام دوازدهم از دنیا رفتند؛ و به هر حال، دوازده امام از پیش معلوم بود و سَيِّد الشُّهَداء - عَلَيْهِ السَّلام - احتمالِ رِحلَتِ على [یعنی حضرتِ سجّاد ] - علیه السلام - را نمی داد.» (دَمع السُّجوم ، چ إِسلاميّه، ص 184 و 185). >

الحُسَيْن سپرد و سپس آن نامه < / نوشتار > به دست ما رسید.

<أبو الجارود گوید: > گفتم: در آن نامه < / نوشتار > چیست؟

فرمود: به خدا سوگند همۀ آن چه آدمی زادگان تا زمانی که دنیا نابود گردد بدان محتاج باشند در آن هست.)

مسعودى در اثبات الوصیَّة گفته است:

«... ثُمَّ أَحْضَرَ عَلَيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِمَا السَّلَامُ ، وَ كَانَ عَلِيلًا، فَأَوْصَى إِلَيْهِ بِالاسْمِ الْأَعْظَمِ وَ مَوارِيثِ الْأَنبِياءِ - عَلَيْهِمُ السَّلَامُ - ، وَ عَرَّفَهُ أَن قَد دَفَعَ العُلُومَ وَ الصُّحُفَ وَ الْمَصَاحِفَ وَ السَّلَاحَ إِلَى أُمِّ سَلَمَةَ - رَضِيَ اللهُ عَنْهَا- ، وَ أَمَرَهَا أَن تَدْفَعَ جَمِيعَ ذَلِكَ إِلَيْهِ.» (1)

(یعنی:

... آن گاه عَليّ بنِ الحُسَيْن - عَلَيْهِمَا السَّلام - را که بیمار بود حاضر فرمود و اسم أعظم (2) و مواریث پیامبران - عَلَيْهِمُ السَّلام - را به میراث بدو سپرد و او را آگهی داد که

ص: 460


1- إثبات الوصیّة، چاپ سنگی، 127.
2- < عَلّامه شعرانى - رِضْوانُ اللهِ عَلَيْهِ - فرموده است: «اسم أعظم لفظ نیست، بلکه سایر أسما نیز و آن چه ما بر زبان می آوریم، اسم الاسم است به روایتِ کافی و دعوتِ خداوند به اسم اعظم یا اسم دیگر به آنست که داعی در آن اسم فانی شود و چون فانی در آن شد، خاصیّت اسم در او ظاهر گردد و دعا مستجاب گردد و در دعای سمات است: باشمك الَّذِي إِذَا دُعِيتَ بِهِ عَلَى مَغَالِقِ أَبْوابِ السَّمَاءِ لِلْفَتْحِ بِالرَّحْمَةِ انْفَتَحَتْ إِلَى غَيْرِ ذلك، و اسمِ أَعظَم داراي خاصيّتِ همۀ أسماء است که ائمّه - عَلَيْهِمُ السَّلام - وقتى بدان اسم خدا را می خواندند و بدان متحقّق می شدند هر معجزه اظهار می کردند از مرده زنده کردن و شفا دادنِ بیماران و خرق قواعدِ طبیعت و همان می شد که می خواستند و آن از اسرارِ إمامت بود که کیفیّت آن بر ما مجهول است و إِنِّيَّتِ آن معلوم، زیرا که ما نسبت به حقیقتِ ولایت چنانیم که عامی نسبت به معنی اجتهاد و هم چنان که تعريف اجتهاد برای عوام ممکن نیست ولایت برای ما هم چنان است. » (دَمع السُّجوم، ص 185 ، هامش). >

عُلوم وصُحُف و مَصاحِف و سلاح را به اُمِّ سَلَمَه که خدای از و خشنود باد! سپرده و او را فرموده است تا همۀ آن ها را به وی بسپارد.)

و هم مسعودی روایت کرده است:

«عَن خَدِيجَةَ بِنْتِ مُحَمَّدِ بنِ عَلَيَّ الرِّضَا، أَحْتِ أَبِي الحَسَنِ الْعَسْكَرِيِّ - عَلَيْهِمَا السَّلَامُ - أَنَّه أَوْصَى إِلَى أُختِهِ زَيْنَبَ بِنْتِ عَلَيّ فِي الظَّاهِرِ، فَكَانَ ما يَخْرُجُ مِنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِمَا السَّلامُ - في زَمَانِهِ مِنْ عِلْمٍ يُنْسَبُ إِلَى زَيْنَبَ بِنْتِ عَليٍّ عَمَّتِهِ، سَتْرًا عَلَى عَلَيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - تَقِيَّةً وَ اتِّقَاء عَلَيْهِ » (1)

(یعنی:

از خدیجه، دخترِ مُحمَّد بنِ عَليّ رضا، خواهر أبو الحسنِ عَسكَرى - عَلَيْهِمَا السَّلام - ، منقول است که آن حضرت <= إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - > در ظاهر به خواهر خود، زَيْنَب، دختر علی، وصیّت فرمود < و حضرتِ زَيْنَب را وصی قرار داد > و علومی که در زمانِ حضرتِ عَلَيَّ بنِ الحُسَيْن - عَلَيْهِمَا السَّلام - از آن حضرت صدور می یافت، به عمّۀ او، زینب، دختر علی، نسبت داده می شد تا علیّ بنِ الحُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به جهتِ تقیّه و حفظ جان و امنیّتش مستور باشد)

می گویم:

در جمله مواریث امامت از راه های مختلف به إمام ما، علىّ بنِ الحُسَيْن، حضرتِ سَجّاد - عَلَيْهِ السَّلام - رسانده شد و از این حیث میان روایات تنافی نیست. از برایِ تفصیل روایات به بحار مراجعه فرمایید (2)

ص: 461


1- إثبات الوصّيه ، 206 .
2- بحار الأنوار، 46 /17 - 20.

[ بیرون شُدَنِ سَرورِ ما حضرتِ سَجّاد عَلَيَّ بنِ الحُسَين - عَلَيْهِمَا السَّلام - براي كارزار ]

هنگامی که حضرتِ عبّاس - عَلَيْهِ السَّلام - در روز عاشورا کشته شد و امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به بلندترین آوایش فریاد زد: «هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حُرَمِ رَسُولِ اللَّهِ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - ؟ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخَافُ اللَّهَ فِينَا؟ هَلْ مِنْ مُغِيثٍ يَرْجُو اللَّهَ بِإِغاثَتِنَا؟ هَلْ مِنْ مُعين يَرْجُو مَا عِنْدَ اللهِ فِي إِعَانَتِنا؟ (1) (یعنی: آیا مدافعی هست که از پردگیان و کسان رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ و آله - دفاع کند؟! آیا یگانه پرستی هست که در حقّ ما از خدا بیم کند؟! آیا فریاد رسی هست که به خاطر (2) خدا به فریادِ ما برسد؟! آیا یاری گری هست که به امید آن چه نزدِ خداست ما را یاری رساند؟!) سَرورِ ما ، حضرتِ سَجّاد - عَلَيْهِ السَّلام - ، فرياد خواهى إمام را شنید، برخاست و تکیه کنان بر عصا، شمشیر خود را برگرفت و از خیمه ها بیرون شد.

< عَلّامه مولانا مُحَمَّد باقر > مَجلِسى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْه - در این باره روایت می کند: « فَخَرَجَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ زَيْنُ الْعَابِدِينَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - وَ كَانَ مَرِيضًا لَا يَقْدِرُ أَن يُقِلَّ

ص: 462


1- اللُّهوف، 50 .
2- <ترجمه ای احتمالا أمینانه تر و مطابق تر: از روي رجاء خداوند. و بايد تَوَجُّه داشت که «رجاء» در أدب عَرَبی هم به معناي اميد است و هم به معناي بيم. شيخ أَبو الفتوح رازی - رَضِيَ اللهُ عَنْهُ - در تفسیرِ کرامندِ رَوضُ الجِنان و روح الجنان بارها بدین دقیقه تَوَجَّهْ داده است و از آن جمله آن جا که می فرماید: « ﴿مَا لَكُمْ لَا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقارًا ﴾ أي لا تخافونَ لِلَّهِ عَظَمَةً. و رجاء محتمل است ... هم امید و هم خوف را؛ و قالَ الشَّاعِرُ - و قد جَمَعَ المَعنْيَيْن -: وَ لَا كُلَّ مَا تَرْجُو مِنَ الْخَيْرِ كَائن *** و لَا كُلَّ ما نَرجو مِنَ الشَّرِ وَاقِع» (چ یاحقّی - ناصح، 13 /49). >.

سَيْفَهُ، وَ أُمَّ كَلْثُومٍ تُنَادِي خَلْفَهُ: يَا بُنَيَّ! ارْجِعْ! فَقَالَ: يَا عَمَّتَاهِ! ذَرِينِي أُقَاتِلَ بَيْنَ يَدَيِ ابْنِ رَسُولِ اللهِ؛ فَقَالَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : يا أُمَّ كُلْثُوم! خُذِيهِ لِئَلَّا تَبْقَى الْأَرْضُ خَالِيَةً مِنْ نَسْلِ آلِ مُحَمَّدٍ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه.» (1)

(یعنی:

پس حضرتِ عَلَيَّ بنِ الْحُسَيْن زَيْنِ العابِدِين - عَلَيْهِ السَّلام - در حالی که بیمار بود و نمی توانست شمشیرش را حمل کند بیرون آمد. امّ کلثوم پشتِ سَرِ آن حضرت فریاد می زد: پسرم! برگرد. فرمود: عمّه جان! مرا بگذار تا پیش روي فرزندِ رسولِ خدا کار زار کنم. حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: اى أُمّ كلثوم! او را بگیر، تا زمین از نَسلِ آلِ مُحَمَّد- صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - تهی نماند.) (2)

در باب این بیرون آمدن امام سجّاد - عَلَيْهِ السَّلام - جمعی از اعلام با ما هم داستان اند؛ مانندِ فُضَيْل در تسمیه آن جا که گفته:

«وَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - عَلِيلًا، وَارْتُثََّ يَوْمَئِذٍ وَ قَدْ حَضَرَ بَعْضَ الْقِتالِ فَدَفَعَ اللهُ عَنْهُ ...» (3)

(یعنی:

ص: 463


1- بحار الأنوار، 46/45.
2- < عَلّامه شعرانى - أَعْلَى اللهُ مَقامَهُ الشَّريف - فرموده است: «این حدیث از کتب معتبره نقل نشده است و موافقِ أُصولِ مذهب ما صحیح نیست؛ چون که ائمّه - عَلَيْهِمُ السَّلام - را، از أَوَّلِ بلوغ تا آخِرِ عُمر، حتّی از قصد امری که خلاف رضای خُدا باشد، معصوم می دانیم، و لو سهواً و غفلتاً؛ مگر آن که بگوئیم: امام زین العابدین [ - عَلَيْهِ السَّلام -] قصدِ تَعارُف داشت نه کشته شدن؛ و آن نیز با عصمت منافات دارد و به هر حال نسبتِ سهو و غلط به راوى أولى است از نسبتِ غَفَلَت به إمام. (دَمع السُّجوم، ج إسلاميّه، ص 185) >
3- تُراثنا، ش 150/2

و عَليّ بنِ الحُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بیمار بود و آن روز در حالی که اَندَكْ رَمَقی داشت از آوردگاه بدر آورده شد. در پاره ای از کارزار حضور یافته بود ليك خدای بلا را از او گردانید) (1)

هم چنین خوارزمی در مقتل خود گفته است:

«خَرَجَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ وَ هُوَ أَصْغَرُ مِنْ أَخِيهِ الْقَتِيلِ، وَ كَانَ مَرِيضًا لَا يَقْدِرُ عَلَى حَمْلٍ السَّيْفِ ...» (2)

(یعنی:

عَليّ بنِ الحُسَيْن که از آن برادر کشته شده اش کهتر بود، برون آمد. بیمار بود و توانِ حمل شمشیر نداشت ...)

شَيْخ جعفر شوشتری (در گذشته به سال 1303 ه.ق.) در الخصائص الحُسينيّة (3) و سَيْد عَبد الرَّزَّاقِ مُقَرَّم (درگذشته به سال 1391 ه.ق.) در مقتل خویش (4) و دیگران نیز در منابع دیگر با ما هم داستان اند.

[برخی از نیایش های امام - عَلَيْهِ السَّلام - در کار زار طف]

در آغاز این رساله یکی از نیایش های امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - را مذکور داشتیم.

ص: 464


1- <پوشیده نماند که آن چه در نوشتار پُر اَرج و کهن فُضیل آمده است، مؤيّدِ نَقلِ موردِ نَظَرِ مؤلّف و موردِ اشکالِ عَلّامه شعرانی نیست. بنا بر گزارش فضیل، امام سجّاد - عَلَيْهِ السَّلام - در کارزار مشارکت داشته و سپس از میدان بدر آورده شده است نیز سنج: جهاد الإمامِ السَّجاد - عَلَيْهِ السَّلام - ، السَّيّد مُحَمَّد رِضا الحُسَينىّ الجَلالىّ، ص 42 و 43 . تفاوت دو نقل و خُلُقٍ نَقلِ فُضَيْل از إِشكالِ کلامی موردِ نَظَرِ عَلّامه شعرانی، بر دیده وران پوشیده نیست. >
2- مَقْتَلِ الْحُسَيْنِ <- عَلَيْهِ السَّلام - > ، 32/2.
3- الخصائص الحُسَينيّة، 188 .
4- مَقْتَل الْحُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > ، 271.

شیخ طوسی نیایش دیگری را از آن حضرت در مصباح المُتَهَجّدين در أَعمالِ روزِ سوم شعبان یاد کرده و گفته است: «ثمّ تدعوا بَعدَ ذلك بدعاءِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلام - وَ هُو دُعاؤُه يَومَ كُوثِرَ » (1) (یعنی: آن گاه، پس از آن، نیایش حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - را می خوانی و ،این همان نیایش اوست در روزی که دشمنان بر آن حضرت غلبه کردند.)

سَیّد بن طاوس این نیایش را در اقبال یاد کرده و گفته است: «هُوَ آخر دُعاءٍ دَعَا بِهِ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلام - يوم الکوثر» (2) (یعنی: این واپسین نیایشِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - در روز هنگامه <=عاشورا > است). کفعمی هم آن را در مصباح آورده و گفته است: «ثُمَّ تَدْعُوا بِما رُوِيَ أَنَّهُ آخِرُ دُعاءٍ دَعَا بِهِ - عَلَيْهِ السَّلام - يَومَ الطَّفّ» (3) (یعنی: آن گاه نیایشی را می خوانی که روایت شده است که واپسین نیایش آن حضرت - عَلَيْهِ السَّلام - در کارزار طف بود).

متن نیایش از این قرار رسیده است

«اللَّهُمَّ! أَنْتَ مُتَعَالِي الْمَكَانِ، عَظِيمُ الْجَبَرُوتِ، شَدِيدُ المِحَالِ، غَنِيٌّ عَنِ الْخَلَائِقِ، عَرِيضُ الْكِبْرِياءِ، قادِرٌ عَلَى مَن يَشَاءُ، قَرِيبُ الرَّحْمَةِ، صَادِقُ الْوَعْدِ، سَابِعُ النِّعْمَةِ، حَسَنُ الْبَلَاءِ، قَرِيبٌ إِذَا دُعِيتَ ، مُحِيطٌ بِما خَلَقْتَ ، قابِلُ التَّوْبَةِ لِمَنْ تَابَ إِلَيْكَ، قَادِرٌ عَلَى مَا أَرَدْتَ، وَ مُدْرِكٌ مَا طَلَبْتَ، وَ شَكُورٌ إِذَا شُكِرْتَ، وَ ذَاكِرٌ إِذَا ذُكِرْتَ.

أَدْعُوكَ مُحْتَاجًا، وَ أَرْغَبُ إِلَيْكَ فَقِيرًا ، وَ أَفْزَعُ إِلَيْكَ خَائِفًا، وَ أَبْكِي إِلَيْكَ مَكْرُوبًا، وَ أَسْتَعِينُ بِكَ ضَعِيفًا، وَ أَتَوَكَّلْ عَلَيْكَ كَافِيًا ، أَحْكُمْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ قَوْمِنَا فَإِنَّهُمْ غَرُّونَا وَ خَذَلُونَا وَ غَدَرُوا بِنَا وَ قَتَلُونَا وَ نَحْنُ عِتْرَةُ نَبِيِّكَ وَ وُلْدُ حَبِيبِكَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الَّذِي اصْطَفَيْتَهُ بِالرِّسَالَةِ وَ انْتَمَنْتُهُ عَلَى وَحْيِكَ، فَاجْعَلْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا فَرَجًا وَ مَخْرَجًا، بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين!».

ص: 465


1- مِصْباح المتهجّدين، 759
2- الإقبال، 690.
3- المصباح، 544

(یعنی:

خدایا! تو بلند پایگهی، بس بشکوه، سخت گیر، بی نیاز از آفریدگان، فراخ کبریاء، بر هر آن که خواهی توانا؛ مهرت نزدیك است و وعده ات راست نعمتت فراگیر است و عطایت نیکو! چون بخوانندت نزدیکی، بدان چه آفریده ای احاطه داری، توبه آن کس را که به تو بازگردد ،پذیرائی و بر هر آن چه خواهی توانائی و به هر چه خواهی در رسی. چون سپاس گزارندت قدر دانی، و چون یاد کنندت فرا یاد آری.

نیازمندانه می خوانمت و درویشانه (1) می خواهمت و بیم ناکانه به تو می پناهم و دردمندانه به درگاهت می گریم و ناتوانانه از تو یاری می جویم و بسنده گرانه بر تو تَوَكُّل می کُنَم میانِ ما و قومِ ما داوری فرما؛ که اینان ما را فریفتند و بی یارمان وانهادند و با ما نیرنگ ساختند و به قتلمان آوردند؛ و ما خاندان پیامبرت و فرزندانِ دوستِ تو مُحَمَّد بن عبدالله ایم که به رسالتش برگزیدی و بر وَحْیِ خویش او را امین گردانیدی. پس را ما را در کار خویش گشایشی و برون شدی نه به مهر خود، ای مهربان ترین مهربانان!).

شَيْخ ما، <ما علّامه > شوشتری - مُدَّظِلُّه ، از راه استدراك بر سخنِ شیخ طوسی سی گفته است: «اگر این دعاي دوم، دُعاي إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - در روز کشته شدنِ اوست، پس چه ربطی به این دارد که در روز ولادتِ آن حضرت خوانده شود؟ وانگهی کسی که دعائی را می خواند و در آن نقل قول از دیگری نیست آن چه می خواند باز گفتِ حالِ خودِ او خواهد بود. ليك چگونه درست است کسی جز آن حضرت، حتّى إمامِ صادق - عَلَيْهِ السَّلام - ، بگوید: «احكُم بَيْنَنَا و بَيْنَ قَوْمِنَا فَإِنَّهُمْ غَرُّونَا (2) وَ خدعونا وَ خَذَلُونا وَ غَدَرُوا بِنَا وَ قَتَلُونا» ( / میان ما و قوم ما داوری فرما؛ که اینان ما را فریفتند و با ما خُدعه

ص: 466


1- < خواننده دانشور از این یادآوری بی نیاز است که واژۀ «درویش» را در معناي لُغَوِي أَصلي آن که «فقیر» است برگرفته و به کار برده ام؛ و نه معنای سپسین اصطلاحی، یعنی: «صوفی»!! >.
2- <در يوم الطَّفِّ: «غرُّنا». >

کردند و بی یارمان وانهادند و با ما نیرنگ ساختند و به قتلمان آوردند)؟ چرا که آن چه در این جمله ها آمده است به إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - اختصاص دارد (1) جمله «وَ نَحْنُ عِتْرَةُ نَبِيِّكَ وَ وُلْدُ حَبِيبِكَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - » ( / و ما خاندانِ پیامبرت و فرزندان دوست تو مُحَمَّد بن عبد الله ایم - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - ) نیز اگرچه همۀ معصومانِ زاد و رودِ حُسَيْن - عَلَيْهِمُ السَّلام - می توانَندَش گفت، در حقّ دیگران - حتّى اگر علوی و فاطمی نَسَب باشند - درست نمی آید.» (2)

قُطب راوندی در دَعَواتِ خویش از حضرتِ زَيْن العابدين - عَلَيْهِ السَّلام - روايت کرده است که فرمود:

«ضَمَّنِي وَالِدِي - عَلَيْهِ السَّلَامُ - إِلَى صَدْرِهِ يَوْمَ قُتِلَ (3) وَ الدِّمَاءُ تَغْلِي، وَ هُوَ يَقُولُ:

يا بُنَيَّ ! احْفَظْ عَنِّي دُعَاءً عَلَّمَتْنِيهِ فَاطِمَةُ - صَلَوَاتُ اللهِ عَلَيْهَا ، وَ عَلَّمَهَا رَسُولُ اللَّهِ -صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - ، وَ عَلَّمَهُ جَبْرَئِيلُ فِي الْحَاجَةِ وَ الْمُهِمِّ وَ الْغَمِّ وَ النَّازِلَةِ إِذَا نَزَلَتْ وَ الْأَمْرِ العظيم الفادح.

قالَ: ادْعُ:

بِحَقِّ يَس وَ الْقُرْءَانِ الْحَكِيمِ، وَ بِحَقِّ طَهُ وَ الْقُرْءَانِ الْعَظِيمِ، يَا مَن يَقْدِرُ عَلَى حَوَائِجِ الْمُسَائِلِينَ، يَا مَن يَعْلَمُ مَا فِي الضَّمِيرِ، يَا مُنَفِّسًا عَنِ الْمَكْرُوبِينَ، يَا مُفَرِّجًا عَنِ الْمَغمُومِينَ، يا رَاحِمَ الشَّيْخ الكَبِيرِ، يا رَازِقَ الطَّفْلِ الصَّغِيرِ، يَا مَن لَا يَحْتاجُ إِلَى التَّفْسِير ! صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ

ص: 467


1- <گویا از همین روست که مُحَدِّثِ خَبیر و دین پژوه بصیر، عَلّامه شَيْخ الإِسلام مولانا مُحَمَّد باقر مَجلِسى - أعلَى اللهُ مَقامَهُ الشَّريف - ، در بحار الأنوار (349/98) استظهار فرموده است که نیایش گران این نیایش را تا «اُحْكُمْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ قَوْمِنَا» بخوانند و آن گاه خواسته خود را از خدای - تَبَارَكَ وَ تَعالى - بخواهند. آية الله مکارم شیرازی - وَفَّقَهُ اللهُ تَعَالَى لِمَا يُحِبُّ و يَرْضَى - نیز در مفاتیح نوین (چ: 3، ص 662) به خصوصی و اختصاصی بودنِ ذیل این دعا توجّه کرده و توجّه داده است. >
2- الأخبار الدّخيلة ، 315/4.
3- < در يوم الطَّفّ: «ينوم قتل». >

آلِ مُحَمَّدٍ وَ افْعَلْ بِي كَذَا وَ كَذَا. » (1)

(یعنی:

پدرم - عَلَيْهِ السَّلام - در آن روز خون بار که کشته شد، مرا به سینه خود چسبانیده می فرمود: پسر جانم! نیایشی را از من به یاد بسپار که فاطمه - صَلَواتُ اللهِ عَلَيْها - آن را به من در آموخته و رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - به او، و جبرئیل از براي حاجت ها و آن چه اندوه زاید و تیمار و بلائی که فرود آید و رخداد های بزرگ ناگوار به خودِ آن حضرت در آموخته بود. فرمود: بخوان: بِحَقِّ يس و القُرءان الحكيم ...

<یعنی:

به حَقِّ یاسین و قرآنِ حکیم و به حَقِ طه و قرآنِ عظیم، ای آن که بر حاجت های خواهندگان توانائی! ای آن که آن چه را در ضمیر است می دانی! ای اندو هزدای اندهنا کان! ای گِرِه گشای تیمار خوارگان! ای آن که بر پیر سال خورده مهر آری! ای آن که کودكِ خُردسال را روزی دهی! ای آن که به توضیح حاجَتی نداری! بر مُحَمَّد و خاندانِ مُحَمَّد آفرین خوان و با من چنین و چنان كُن .>.).

می گویم:

در فرجام یکی از گزارش های شهادت نَفْرینِ امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - را بر يارانِ عُمَر بنِ سَعْد - که خدای تعالی شان نفرین کناد! - گزارش کردیم. خواننده ارجمند، خود، دیگر نیایش های آن حضرت را می تواند در خلال این رساله بیابد (و می سزد بدان باز گردد و غَفْلَت نَفَرماید). آن چه سخت چشم گیرست آنست که این روح بزرگ چگونه در گران ترین مصیبت ها خدای را سپاس و ستایش می گوید؛ و «خدای بهتر می داند رسالتِ

ص: 468


1- الدَّعَوات؛ نَفَس المهموم، 347 ح < ضبطِ نَصِ این نقل با آن چه در الدَّعَواتِ چاپ کردۀ «مدرسة الإمام المهدىّ - عَلَيْهِ السَّلام - » (قم، 1407 ه.ق.، ص 54 و (55) آمده است، اندکی تفاوت دارد. >

خویش را کجا قرار دهد» (1)

[ شُمار چراحَت هاي إمام - عَلَيْهِ السَّلام ]

در خلال نقل عباراتِ اعلام بدین موضوع پرداختيم، ليك در این جا آن چه را علّامه مجلسى - قُدِّسَ سِرُّهُ القُدوسیّ - یاد فرموده است یاد می کنم؛ زیرا که وی میان سخنان آنان جمع کرده است. وی می گوید:

«... ثُمَّ لَمْ يَزَلْ يُقَاتِلُ حَتَّى أَصَابَتْهُ جِراحَاتٌ عَظِيمَةٌ. وَ قَالَ صَاحِبُ الْمَناقِبِ وَ السَّيّد: حَتَّى أَصَابَتْهُ اثْنَتَانِ وَ سَبْعُونَ جِرَاحَةً ؛ وَ قَالَ ابْنُ شَهْر آشوب: قَالَ أَبُو مِخْنَفٍ : عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَليّ - عَلَيْهِمُ السَّلَامُ - قَالَ : وَجَدْنَا بِالْحُسَيْنِ ثَلَاثًا وَ ثَلَاثِينَ طَعْنَةٌ وَ أَرْبَعًا و ثَلَاثِينَ ضَرْبَةً. وَ قَالَ الْباقِرُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : أُصِيبَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، وَ وُجِدَ بِهِ ثَلاثُ مِائَةٍ وَ بِضْعَةٌ وَ عِشْرُونَ طَعْنَةٌ بِرُمْحٍ وَ ضَرْبَةً بِسَيْفٍ أَوْ رَمْيَةٌ بِسَهُمٍ. وَ رُوِيَ: ثَلاثُ مِائَةٍ وَ سِتّونَ جراحَةً.

و قيل : ثَلاث و ثَلاثُونَ ضَرْبَةٌ سِوَى السّهام.

وَ قِيلَ: أَلْفٌ وَ تِسْعُمِائَةِ جِرَاحَةٍ.

وَ كانَتِ السّهامُ فِي دِرْعِهِ كَالشَّوْكِ فى جِلْدِ القُنفُذِ.

وَ رُوِيَ أَنَّهَا كَانَتْ كُلُّها فِي مُقَدَّمِهِ.» (2)

(یعنی:

سپس آن حضرت پیوسته کارزار دَر می پیوست تا او را جراحت هائی کلان رسید و

ص: 469


1- ﴿ اللهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ ﴾ (سورة أَنْعام، ى 124).
2- بحار الأنوار 52/45؛ و گفتارِ < ابن شهر آشوبِ > سَرَوی در مناقب (223/2) پیش از این بیامد.

صاحب مناقب و سَيِّد <= ابن طاوس > گفته اند: که تا آن حضرت را هفتاد و دو جراحت رسید. و ابن شهر آشوب گفته است که ابو مخنف گفته: از جَعفَر بنِ مُحَمَّد بن على < = إمامِ صادق > - عَلَيْهِمُ السَّلام - منقول است که گفت: بر تَنِ حُسَین سی و سه زَخمِ نیزه و سی و چهار ضَربَتِ < شمشیر > یافتیم و حضرت باقر - عَلَيْهِ السَّلام - فرموده است: وقتى إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - کشته شد، بر تن آن حضرت سی صد و بیست و چند زخمِ نیزه و ضَربَتِ شمشیر یا نشانِ زَخمِ تیر یافته شد. نیز روایت کرده اند که سی صد و شصت جراحت بود و به قولی: سی و سه ضَربَت جُز تير ها. و به قولى: يك هزار و نُه صَد جراحت و تیر ها در زرِهِ آن حضرت چونان خار ها در پوست خارپشت بود. و روایت کرده اند که همۀ آن ها در پیش پیکر آن حضرت بود.)

[سر امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - را که بُرید؟]

[سَبط < ابن جوزی > در تذکره گفته است:

«قَدِ اخْتَلَفُوا في قاتلِهِ عَلَى أَقْوالٍ. أَحَدُها: سِنانُ بْن أَنَّسِ النَّخَعِيُّ. قالَهُ هِشَامُ بْنُ محَمَّدٍ. وَ الثَّاني: الْحُصَيْنُ بنُ نُمَيْرٍ، رَمَاهُ بِسَهُم ثُمَّ نَزَلَ فَذَبَحَهُ وَ عَلَّقَ رَأْسَهُ فِي عُنُقِ فَرَسِهِ، لِيَتَقَرَّبَ بِهِ إِلَى ابْنِ زِيَادٍ. وَ الثَّالِثُ مُهَاجِرُ بْنُ أَوسٍ التَّمِيمِيُّ. وَ الرَّابِعُ : كَثِيرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الشَّعَبِيُّ. و الخَامِسُ : شَمِرُ بْن ذِي الْجَوْشَنِ .» (1)

(یعنی:

دربارۀ کشنده او اختلاف است و چند قول هَست یکی، آن که سنان بن أَنَسِ نَخَعی بوده و این را هشام بنِ مُحَمَّد گفته است. دیگر آن که حُصَيْن بنِ نُمَيْر تیری به آن حضرت انداخته و سپس فرود آمده و آن حضرت را گلو بریده و سر آن حضرت را

ص: 470


1- تَذكِرَة الخَواصّ، 146 .

در گردن اسب خود آویخته بوده تا از این راه به ابن زیاد تَقَرُّب جوید. سدیگر، آن که مُهاجِر بنِ أُوسِ تَمیمی .بوده. چهارم، آن که کثیر بن عبد الله شعبی بوده. پنجم، آن که شَمِر بن ذی الجوشن بوده.).

مُحَدِّثِ قُمی - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - بر سُخَنِ وی استدراك نموده و گفته است:

«ششم، آن که خولی بن یزیدِ أصبحی بوده- که خدایش نفرین کُناد!» (1)

من نیز گویم:

هفتم، آن که شبل بنِ يَزِيد أَصبَحی برادرِ خَولی بوده و این قول، از دینوری است (2)

مراد از «کُشنده » (/ قاتل)، در این جا، همان کسی است که سَرِ إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - را بریده است، نه کسانی که تیر انداخته یا زخم نیزه زده اند؛ چه، پس از بررسي شمارِ جراحت ها هویدا می گردد همۀ اشخاصی را که به آن حضرت تیر انداخته یا با نیزه زَخم زده اند نمی توانیم مُعيَّن کُنیم.

باری، خدا میداند ولی گویا - آن گونه که بیشترینۀ منابع دستِ أَوَّلِ مطالعه در بابِ کارزارِ طَف، مانندِ فُضیل در تسمیه (3)و طبری در تاریخ اش(4) وَ <أَبو الفَرَج > اصفهانی در مقاتل الطّالبيیّن (5) و مسعودی در مروج الذَّهَب (6) و مسکویه در تجارب الأمم (7) ، و دیگران در دیگر منابع، بر آنند کسی که سَرِ مقدّس امام را از پیکر جُدا ساخته، جُز سنان بن أَنَسِ نَخَعی نباشد که به فرمان شمر بن ذی الجوشن چنین کرد و خولیّ بنِ يَزِيدِ أصبحی سر را به نزد ابن زیاد آورد

مُؤَيِّدِ سُخَنِ ما، گزارشی است که طبری از ابو مِخنَف و او از سُلَيْمان بنِ أَبي راشد و او

ص: 471


1- نَفَس المهموم، 369 .
2- الأخبار الطّوال، 258.
3- تُراثنا، ش 149/2
4- تاريخ الطَّبَرَى، 6 / 260 .
5- مقاتل الطّالبيیّن، 87
6- مُروج الذَّهَب ، 258/3
7- تَجارِب الأمم، 073/2

از حُمَيْدِ بنِ مُسلِم نقل کرده است که گفت»

«قَالَ: فَقَالَ النَّاسُ لِسِنانِ بْنِ أَنَسٍ : قَتَلْتَ حُسَيْنَ بْنَ عَلِي وَ ابْنَ فَاطِمَةَ ابْنَةِ رَسُولِ اللَّهِ -صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ - ، قَتَلْتَ أَعْظَمَ الْعَرَبِ خَطَرًا جَاءَ إِلَى هَؤُلَاءِ يُرِيدُ أَن يُزِيلَهُمْ عَن مُلكِهِمْ، فَأْتِ أُمَرَاءَكَ فَاطلُب ثوابكَ مِنْهُمْ، وَ إِنَّهُمْ لَوْ أَعْطَوْكَ بُيُوتَ أَمْوَالِهِمْ فِي قَتْلِ الْحُسَيْنِ كَانَ قَلِيلًا! فَأَقْبَلَ عَلَى فَرَسِهِ وَكَانَ شُجَاعًا شَاعِرًا وَ كَانَتْ بِهِ لَوْثَةٌ، فَأَقْبَلَ حَتَّى وَقَفَ عَلَى بَابِ فَسْطَاطِ عُمَرَ بْن سَعْدٍ ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ :

أَوْقِر رِكَابِي فِضَّةٌ وَ ذَهَبًا *** أَنَا قَتَلْتُ الْمَلِكَ الْمُحَجَّبَا

قَتَلْتُ خَيْرَ النَّاسِ أُمَّا وَ أَبَا *** وَ خَيْرَهُمْ إِذْ يَنْسِبُونَ (1) نَسَبًا

فَقَالَ عُمَرُ بنُ سَعْدٍ: أَشْهَدُ أَنَّكَ لَمَجْنُونٌ مَا صَحَوْتَ قَطّ ! أَدْخِلُوهُ عَلَىَّ! فَلَمَّا أُدْخِلَ حَذَفَهُ بِالْقَضِيبِ، ثُمَّ قَالَ: يا مَجْنُونَ! أَتَتَكَلَّمُ بِهذا الكلام؟! أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ سَمِعَكَ ابْنُ زِيَادٍ لَضَرَبَ عُنقك !» (2)

(یعنی:

مردمان سنان بنِ أَنَّس را گفتند: تو حُسَيْن بنِ عَلی و پسرِ فاطِمَه دخترِ رسول الله - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّم - را کشته ای ارج آورترین مردِ عَرَب را کشته ای که به سراغ اینان آمده بود و میخواست از پادشاهی ساقطشان کُند به سراغ فرماندهانت برو و پاداشت را از آنان بخواه؛ که اگر بیت المال های خود را نیز به تو دهند در برابر کشتنِ حُسَيْنِ، اَندَك خواهد بود!

سِنان سوار بر اسب خویش بیامد و مردی دلیر و شاعر بود ليك لختی گول بود. پس بیامد تا بر دَر سَراپَردۀ عُمَر بن سعد بایستاد؛ سپس به بلندترین آوای خویش فریاد کرد:

أَوْقِرُ رَكابي فِضَةً و ذَهَبا ...

ص: 472


1- < درباره خوانش «ينسبون»، از جمله، نگر: محن الأبرار، چ جَنَّتَیان، 439/1. >
2- تاريخ الطَّبَرى، 6 / 261 .

<یعنی:

مرکبم را از سیم و زر گران بار کن من آن پادشاه بلند پایه را کشته ام؛ کسی را که به مام و باب، بهترین مردمان بود و چون تبار ها را باز گویند بهین ایشان بود! >

عُمر بن سعد گفت: گواهی می دهم تو دیوانه ای هستی که هیچ گاه هشیار نگشته ای! به نزد من به درون آریدش! پس چون به درونش آوردند او را با چوب دست زد و گفت: ای دیوانه! چنین سخنی می گویی؟! هان! به خدا که اگر ابنِ زیاد سخنت را شنیده بود، بی گمان گردنت را زده بود! >

می گویم:

اکنون عِنانِ قلم را از نگارش ابیاتی باز نمی توانم کشید که نياي عَلّامه ام، «أبوالمجد» شيخ مُحَمَّد رضا نَجَفي اصفهانی - قُدِّسَ سِرُّه - (در گذشته به بیست و چهارم ماه مُحَرَّم الحَرامِ سالِ 1362 ه.ق.) (1) ، در رثای سالار شهیدان حضرتِ أَبو عَبدِ اللَّهِ الحُسَيْن - که جانهامان بفدایش باد و خدای بر او آفرین خواناد! - سروده است. آن فقید - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - گفته است:

في الدَّارِ بَينَ الغَمِيمِ وَ السَّنَدِ *** أَيَّامُ وَصْلِ مَضَتْ وَ لَمْ تَعُدِ

ضَاعَ بِهَا الْقَلْبُ وَ هيَ آهلة *** وَ ضاعَ مُذْ أَقْفَرَتْ بِهَا جَلَدِي

جَرَى عَلَيْنا جَوْرُ الزَّمَانِ كَمَا *** مِن ن قَبْلِها قَد جَرَى عَلى لُبَدِ (2)

طَالَ عَنَائِي بَينَ الرُّسُومِ وَ هَلْ *** لِلْحُرّ غَيْرُ الْعَناءِ وَ النَّكَدِ

أَلا تَرَى ابْنَ النَّبِيِّ مُضْطَهَدًا *** فِي الطَّفِّ أَضحَى لِشَرٌ مُصْطَهِدِ

يَوْمَ بَقي ابْنُ النَّبِي مُنْفَرِدًا *** وَ هُوَ مِنَ الْعَزْمِ غَيْرُ مُنْفَرِدِ

ص: 473


1- سرگذشت او را در تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر (219/2 و پس از آن)، در بیش از دویست صفحه می یابید؛ پس اگر خواهانید، بدان مراجعه فرمایید.
2- < در يَومِ الطَّفِّ : لَبِدِ. >

بِمَاضِيَيْ سَيْفِهِ وَ مِقْوَلِهِ *** فَرَّقَ بَيْنَ الصَّلَالِ وَ الرَّشَدِ

فَقَالَ: لَا أَطْلُبُ الْحَيَاةَ وَ هَلْ *** فِرَاقُ دُنْيَاكُمُ سِوَى وَ كَدِ

لَمّا قَعَدْتُمْ عَن نَصْرِ دِينِكُمُ *** وَ آلَ شَمْلُ الْهُدَى إِلَى الْبَدَدِ (1)

بِقَائِمِ السَّيْفِ قُمْتُ أَنْصُرُهُ *** مُقَوّمًا مَا دَهَاهُ مِنْ أَوَدِ

وَ لَسْتُ أُعْطى مُقَادَةٌ بِيَدٍ *** وَ قَائِمُ السَّيْفِ ثَابِتٌ بِيَدِي

و الْيَوْمَ وَصْلُ الْحَبيبِ مَوْعِدُهُ *** فَكَيْفَ أَرضَى تَأْخِيرَه لِغَدِ

بُشرايَ إِنَّ الحَبِيبَ شَاءَ يَرَى *** فِي الطَّفِّ مَيْدَانَ خَيْلِكُم جَسَدِي

وَ الرَّأْسُ مِنِّي عَلَى القَنَاةِ غَدًا *** يُسَارُ مِنْ بَلْدَةٍ إِلَى بَلَدِ

لَوْ قَدَّنِي في هَواه مُخْتَبرًا *** قَدْوَ الْهَوَى لم أَكُنْ أَقُولُ قَدِي (2)

أَوْ قَالَ لِلْعَذْبِ لا تَرِدْ أَبَدًا *** وَ حُبِّهِ لَمْ أَرِدْ (3) وَ لَمْ أُرِدِ

لَوْ جَازَ لِي أَنْ أَكُونَ مُقْتَرحًا *** لَقُلْتُ: لَا تنقصِ البَلَا وَ زِدِ

وَ لَسْتُ أَبغى سِوَى رضاه و لا *** يدُورُ خُلْدُ الْجِنانِ فِي خَلَدَي

مُؤَيَّدَ الْوَصْل مَا أَروم و لا *** أَعُدُّ شَيْئًا نَعِيمَهَا الْأَبَدِي

إِنْ لَمْ يُصلَّ (4) عَلَيَّ فِي نَفَرٍ *** عَلَى صَلَّى الْمُهَيْمِنُ الْأَحَدِى

و لا تَشُقُوا لَنَا اللُّحُودَ فَمَا *** يَصْنَعُ قَتْلَى الْغَرَامِ باللَّحَدِ

فَإن يَكُن قَدْ قَتلتُ فَهْوَ يَدِي *** وَ إِنْ يَكُنْ قَدْ قُتِلْتُ فَهُوَ يَدِي

إنَّ بنَا يُخْتَمُ الوجودُ كَمَا *** قَبْلُ بِنا أَوَّلُ الوُجُودِ بُدي

و سَلَّ مِن غِمْدِهِ زبانيةً (5) *** تَقُولُ: يا جَمْرَةَ الوغى اتَّقِدِ

ص: 474


1- < در يوم الطَّفِّ: «البَدِدِ». >
2- < چنین است در يوم الطَّنِّ. ظ: «قَدِ». >
3- < در يوم الطَّفّ: «أرُد». >
4- < در يَوم الطَّفّ: «يُصلّي)». >
5- <در يوم الطَّفّ: «زبانية». >

مَنْ لَمْ يَكُنْ لِلنَّعِيمِ مُهْتَدِيًا *** بوَعْظِهِ إِلَى الْجَحِيمَ هُدِي

للحدّ مِنّي لا يَدْنُ (1) مِن أحدٍ *** إِذْ لَستُ مُستَبْغِيًا عَلَى أَحَدِ

أَقُولُ لِلْقِرْنِ مُذْ أُخَالِطُهُ *** تَهَكُّماً سِرْ و لِلْقِتَالِ عُدِ

الجفن تَبكِي عَلَيَّ مُذْ عَلِمَتْ *** لِوصلِها لم أَعُدْ ولم أَكَدِ

يَرتَعِدُ الخَصْمُ في فَرائِصِهِ *** إِذَا رَآني بِجِسْمِ مُرْتَعِدِ

وَ لَا يَغُرَّنْكَ فِي اللّقا زَرَدٌ *** فَطَالَما قَدْ هزأتُ بالزَّرَدِ

كَحَامِلِي الْيَوْم صرتُ ذا ظمأ *** انْ لَم يَرِدْ مِن دِمائِكُم أَرِدِ

وَ أَصْنَعُ الْيَوْمَ فِي الطُّفُوفِ كَمَا *** صَنَعْتُ فِي خَبيْرٍ وَ فِي أُحُدِ

أَفْنَيْتُ آبَاءَ كُم وَ صِرْتُ إِلَى *** إفْنَاءِ مَا أَعْقَبُوا مِنَ الْوَلَدِ

إن لَم يَكُن أَسْنَدُوا لَكُمْ خَبَرِي *** فَإِنَّ مَتنِي يُغْنِي عَنِ السَّنَدِ

وَ لَا يَرى و الوَطِيسُ قَد حَمِيَتْ *** مِنْ ذِي شُطُوبٍ كفي (2) ذِي لُبَدِ

سِوَى رِقابٍ و لَا رُوؤس لها *** وَ غَيْرَ أيدٍ بانَتْ عَنِ الْعَضُدِ

وَ أَشجَعُ الْقَوْمِ مَنْ يُفَرُّ بِهِ *** كما تَفِرُّ (3) المِعْزَى مِنَ الأَسَدِ

فَفَرَّقَ الْجَمْعَ وَ هُوَ مُنْفَرِدٌ *** رَوَى الثَّرَى بِالدِّمَاءِ وَ هُوَ صَدِي

أَفْدِيهِ مِنْ وَارِدٍ حِياضَ رَدَى *** عَلَى ظماً (4) لِلفُراتِ لَمْ يَرِدِ

أصيب في قَلْبِهِ بأسهمهم *** مذ قَالَتِ الْقَوْسُ خُذْهُ مِنْ كَبِدِي

أَيَا مَطَايَا الأمَّال (5) وَاخدَةً *** قفِي وَ بَعْدَ الْحُسَيْنِ لَا تَخِدِي

ص: 475


1- < در يوم الطَّفّ: «لا يُدنَ». >
2- < در دیوان مطبوع: «كف». حَدسِ عَلّامه سَيِّد عَبد السَّتَارِ حَسَنى بِكَفِّ.>
3- < در يوم الطَّفّ: «تفّر». >
4- < در يوم الطَّفّ: «ظمأ».>
5- < كذا حدس عَلّامه سَيِّد عبد السَّتّارِ حَسَنى : الْأَمالِ. >

فَيَا جُفونَ العُلى أَلَا اغتمضي *** فَطَالَما قد كُحِلْتِ بِالسَّهَدِ»(1). (2)

می گویم:

این ابیات را شیخ علي آل كاشف الغطاء در الحصون المنيعة (3) ، از آن فقيد - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - نقل کرده و شیخ علی خاقانی در شُعراء الغَرّى (4) و سَیّد جوادِ شُبَّر در در أَدَب الطَّفْ (5) ، با اختلاف در ضبط، از الحصون المنيعة نقل كرده اند؛ ليك من این ابیات را از دیوان چاپی آن مرحوم برگرفته ام خدایا! او را با حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - محشور فرما!

ص: 476


1- ديوان أبى المجد، <50 - 53 >
2- <چون مَعَ الأَسَف ضَبطِ بعض پاره های چکامه علامۀ مسجدشاهی (أبوالمجد)، خالی از خلل نیست، به پیشنهادِ مؤلّف محترم خودِ کتاب عجاله از ترجمه آن صرفِ نَظَر شُد. >
3- الحُصون المنيعة، 1 /489، کتابخانه کاشف الغطاء در نَجَف (بخش دست نوشت ها).
4- شُعراء الغَرِيِّ، 55/4.
5- أَدَب الطَّفِّ، 259/9.

فصل پنجم: آن چه پس از شهادتِ إمام عَلَيْهِ السَّلام رُخ داد

اشاره

ص: 477

ص: 478

[شهیدی که < آن روز در کارزار> کشته نشد]

گویند: نامش مُوَقَّع بنِ تُمَامَة بنِ أُثَالَ بنِ نُعمان بنِ مَسْلَمَةَ بنِ عُتَيْبَةَ بنِ ثَعْلَبَةَ بنِ يَربوع بنِ ثَعْلَبَة بنِ تُمَامَ هِي أَسَدي صَيْداوی بود، و از تابعان بوده است.

طَبَری گوید:

«إِنَّ المُرَقَّعَ بْنَ ثَمَامَةَ الأَسَدِيَّ كَانَ قَدْ نَثَرَ نَبْلَهُ وَ جَثا عَلَى رُكْبَتَيْهِ فَقَاتَلَ فَجَاءَهُ نَفَرٌ مِنْ قَوْمِهِ، فَقَالُوا لَهُ: أَنَّتَ آمِنْ أَخْرُجْ إِلَيْنَا؛ فَلَمَّا قَدِمَ بِهِمْ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ عَلَى ابْنِ زِيادٍ وَ أَخْبَرَهُ خَبَرَهُ سَيَّرَهُ إِلَى الزَّارَةِ.» (1)

(یعنی:

مُرَقَّع بنِ ثُمَامَهِ ي أَسَدی تیر هایش را افشانده و بر زانوان خویش نشسته بود و با این همه کارزار دَر می پیوست. تنی چند از قوم وی به سراغش آمدند و او را گفتند: تو در امانی! به نزدِ ما بیا! پس چون عُمَر بن سعد آنان را نزدِ ابنِ زیاد برد و او را از کار وی آگهی داد، وی را به زاره تبعید کرد.)

این مرد از کسانی بود که در کربلا وقتی شروط إمام حُسَين - عَلَيْهِ السَّلام - را نپذیرفتند به نزد آن حضرت آمد و شبانه به همراه کسانی دیگر بدان حضرت پیوست.

ص: 479


1- تاريخ الطَّبرى، 261/6.

أبو مخنف گفته است: مُوَقَّع بنِ تُمامَه ي أَسَدی، چون آتش جنگ در روز عاشورا افروخته شد، پیشِ رویِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - پیش رفت و با آن جماعت کارزار دَر پیوست تا تیر هایش به پایان رسید. پس در حالی که از جراحت ناتوان شده بود بر زانوي خويش نشست و از خود در برابر ایشان دفاع می کرد تا آن گاه که از بسیاری جراحت ها بر خاک افتاد. کسانش از بنی اسد او را رهانیدند و گفتندش: تو در امانی! به نزد ما بیا او را به کوفه آوردند و نهانش داشتند. پس چون عُمر بن سعد به نزد ابن زیاد آمد، ابن زیاد را از کار وی آگهی داد. او کس به وی فرستاد تا بكُشَدَش ليك کسانش از بنی اسد در حَقِّ وی شفاعت کردند تا وی را نکشت ليك غل و بند آهنین بر وی نهاد و او را به زاره تبعید کرد. مرد خود از آن جراحت ها که برداشته بود بیمار بود. در زاره بیمار و در غل و بند بماند تا آن که سال بعد درگذشت.

«زاره» قریتی است بزرگ در بحرین. ابو منصور گفته است: «عین الزّاره» ( / چشمۀ زاره) در بحرین زبان زد است. زاره به سال 12 <ه.ق. > در خلافتِ ابوبکر به صلح گشوده شد (1) و زیاد بن أبیه و فرزندِ وی عُبَيْد الله از باشندگان بصره و کوفه، هر که را می خواستند تبعید کنند، بدان جا تبعید می کردند.

می گویم:

«موقع» را، با واو و تشدید قاف و پس از آن عینِ مُهمله، بر وزنِ مُعَظَّم و مُظَفَّر - که در اصل به معنای «گرفتار محنت ها» ست - ، مامقانی (2) و سَماوی (3) و مَحَلاتی (4) - رَحْمَةً اللهِ عَلَيْهِمْ - یاد کرده اند.

جای شگفتی از دینوری است که گفته:

ص: 480


1- مراجعه فرمایید :به مُعْجَم البلدان، 126/3 .
2- تنقيح المقال، 260/3.
3- إبصار العين، 68.
4- فرسان الهيجاء، 125/2.

«المُرَقّع بن ثُمَامَةَ الأَسَدِيّ بَعَثَ بِهِ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ إِلَى ابْنِ زِيَادٍ فَسَيَّرَهُ إِلَى الرَّبَذةِ، فَلَمْ يَزَلْ بهَا حَتَّى هَلَكَ يَزِيدُ وَ هَرَبَ عُبَيْدُ اللهِ إِلَى الشَّام، فَانْصَرَفَ الْمُرَقَّعُ إِلَى الْكُوفَةِ.» (1)

(یعنی:

مُرَقَع بنِ تُمَامِهِ ي أَسَدی را عُمَر بنِ سَعد به سوي ابنِ زیاد فرستاد و او به ربذه تبعیدش کرد. پس همان جا بود تا يزيد هَلاك شد و عُبَيْد الله به شام گریخت، و مرقّع به کوفه بازگشت.)

می گویم:

در همۀ آن چه دینوری گفته است جای تأمّل آشکار هست، زیرا نام این مرد موقّع به واو است، نه مرقّع به راء، و عُمر بن سعد او را نفرستاد، بلکه کسانش او را رهانیدند و نهانش داشتند و ابن زیاد او را به ربذه روانه نکرد بلکه وی را به زاره تبعید نمود. این هم صحیح نیست که گفته است: «همان جا (یعنی: در ربذه) بود تا يَزيد هَلاك شُد و عُبَيْد الله به شام گریخت و او به کوفه بازگشت»، زیرا این مرد یک سال بعد، یعنی به سال 62 ه-.، در زاره درگذشت، بلکه به سبب جراحت هایش به شهادت رسید و يزيد به سال 64 ه . هَلاك شد. میان این دو تاریخ، فاصله ایست گذشت ناپذیر و هیچ کس چون خبیر تو را آگهی ندهد!

یاد آوری:

بر هر که «گوش سپارد و گواه باشد» (2) پوشیده نیست که این مرد، جُز مُرَقَّع بنِ قُمامَه ي أَسَدی است که کشّی او را در رجال اش یاد کرده و گفته است:

«حَدَّثَنَا حَمْدَوَيْهِ بنُ نُصَيْرٍ قَالَ: حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ مُوسَى، قَالَ: حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ عُثْمَانَ،

ص: 481


1- الأخبار الطّوال، 259
2- أَلقى السَّمعَ و هو شهيد.

عَن إِسْمَاعِيلَ بْنِ أَبَانِ الْأَزْدِيّ، قَالَ: حَدَّثَنِي مُطَهَّرٌ عَنْ عَبْدِ اللهِ ابْنِ شَرِيكٍ الْعَامِرِي عَنِ الْمُرَقَع بنِ قُمَامَةَ الْأَسَدِيِّ قَالَ: إِذَا هَزَّ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيِّ الرَّايَةَ الْمُعْلَنَةَ (1) بَيْنَ الرُّكْنِ وَ الْمَقَامِ لَوَدِدْتُ (2) أَنِّي في ظِلِّهَا مَجْزُومَ الْأَنْفِ وَ الْأُذُنَيْنِ، ذَاهِبَ الْبَصَر لَا شَيْءٍ يُسَدِّدُنِي، قَالَ: قُلْتُ: إِنَّ هَذا الخَطَرَ عَظِيمٌ ، قال: فَقَالَ مُرَقِّعَ : إِنِّى سَمِعْتُ عَلِيًّا - عَلَيْهِ السَّلَامُ - يَقُولُ : إِنَّ تِلْكَ الْعِصَابَةَ نُظَرَاءُ لِأَهْلِ بَدْرٍ.

هَذَا الْخَبَرُ يَدُلُّ عَلَى أَنَّهُ كَانَ كَيْسَانِيًّا» (3). (4)

(یعنی:

حَمدويه پسرِ نُصَيْر براي ما روایت کرده گفت: حُسَيْنِ بنِ موسی براي ما روایت کرده گفت: عَمْرو بنِ عُثمان براي ما از إِسماعيل بنِ أَبَانِ أَزْدی روایت کرده گفت: مُطَهَّر از عبدالله بنِ شَرِيكِ عامِری و او از مُرَقَّع بنِ قُمامَه ي أَسَدی برایم روایت کرده گفت:

هنگامی که مُحَمَّد بنِ عَلی(5) رایتِ افراخته را میانِ رُکن و مقام به جنبش آرد، دوست دارم من بریده دو گوش و بینی دیده از کف داده، در حالی که هیچ چیز استوارم

ص: 482


1- <در يوم الطَّفّ: «المعلية». بر بنیادِ قاموس الرّجالِ شَيْخ شوشتری (33/10) و بعض دیگر منابع، ضبط شد. تَرجُمان را گمان این است که ضبط صحیح در این جا «المُغَلِّبَة» باشد؛ و: «الرَّايَةُ الْمُغَلِّبَة»، در بعض نصوص روائی، موردِ اشارت واقع شده است نمونه را، نگر الإرشادِ مُفيد، ط. مُؤسَّسة آلِ البَيْت - عَلَيْهِمُ السَّلام - ، 2 / 188. >
2- < در يَومِ الطَّفِّ: «لَوُددتُ». >
3- اختيار معرفة الرّجال، 196 شمارۀ 152 و 311/1 چاپ مُؤَسَّسَة آل البَيْت - عَلَيْهِمُ السَّلام.
4- <عَلّامه فقيد آية الله شَيْخ مُحَمَّد تقی شوشتری - قَدَّسَ اللهُ رُوحَه العزيز - در قاموس الرّجال (ط. مُؤَسَّسَة النَّشر الإسلاميّ، 33/10 و 32) این «مُرقّع بن قمامه »ی یادشده در رجال نامه کشّی را همان پور «ثمامه» ی مذکور در رخداد های کربلا می داند. >
5- < مقصود، «مُحَمَّد بن حنفیه» است که کیسانیان به مهدویّت او باور داشته قیامش را انتظار می کشیدند. >

نمی دارد (1) زیرِ سایۀ آن رایت باشم گفت: گفتم: این خطر، بزرگ است. گفت: پس مُرَقَّع بگفت: من از علی - عَلَيْهِ السَّلام - شنیدم که می فرمود: همانا این دسته، ، مانندگان بدریان اند.

این خبر نشان می دهد که او کیسانی بوده است.).

می گویم:

این مُرقّع را شَيْخ < طوسی > در زمرۀ أَصحابِ أَمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - یاد کرده و به کیسانی بودن او تصریح نموده است (2) علّامه نیز در بخش دومِ خُلاصه (3) و ابنِ داود در بخش دوم رجال اش (4) و قهپائی در مجمع الرّجال (5) و اردبیلی در جامع الرُّواة (6) و حائری در مُنتَهَى المقال (7) و دیگران در دیگر آثار، او را یاد کرده اند.

[کشته شُدَنِ هَفْهاف بن مُهَنَّد ]

فُضَيْل او را در تسمیه یاد کرده و گفته است:

«خَرَجَ الهَفْهافُ بْنُ الْمُهَنَّدِ الرَّاسِبِيُّ مِنَ الْبَصْرَةِ، حِينَ سَمِعَ بِخُرُوجِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، فَسَارَ حَتَّى انْتَهَى إِلَى الْعَسْكَرِ بَعْدَ قَتْلِهِ، فَدَخَلَ عَسْكَرَ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ ثُمَّ انْتَضَىسَيْفَهُ وَ قَالَ:

ص: 483


1- < گویا یعنی: در حالی که حتّی بر پای نمی توانم ایستاد. این همه أوصافی است حاکی از غایت ناتوانی و عجز و نمودار نهایتِ علاقه و مبالغه گوینده در باب موضوعی که به آن تعلّقِ خاطر نشان می دِهَد>
2- رجال الطّوسی، 59، شماره 38
3- خُلاصة الأقوال، 127 چاپ سنگی، و 260 از چاپ نجف.
4- رجال ابن داود 278
5- مَجْمَعِ الرِّجال، 82/6.
6- جامع الرّواة، 225/2
7- منتهى المقال معروف به رجال أبی علی، 229.

يَا أَيُّهَا الجُنْدُ الْمُجَنَّد *** أَنَا الْهَفْهَافُ بْنُ الْمُهَنَّد

أَبْغِي عِيَالَ مُحَمَّد

ثُمَّ شَدَّ فِيهِمْ. قالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِمَا السَّلامُ - : فَمَا رَأَى النَّاسُ مُنْذُ بَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّدًا - صلَّی اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ، فَارِسًا ، بَعْدَ عَليّ بنِ أَبِي طَالِبٍ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، قَتَلَ بِيَدِهِ مَا قَتَلَ. فَتدَاعَوْا عَلَيْهِ خَمْسَةُ نَفَر ، فَاحْتَوَشُوهُ حَتَّى قَتَلُوهُ - رَحِمَهُ اللهُ تَعَالَى» (1)

(یعنی:

هَفْهاف بنِ مُهَنَّدِ راسِبی چون خبر بیرون شُدَنِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - را شنید، از بصره برون آمد و برفت تا آن که پس از کشته شدن آن حضرت به لشکر گاه رسید. پس به لشکرِ عُمَر بن سعد آندر آمد، آن گاه تیغ خویش از نیام بر کشید و گفت:

(یعنی:

يا أَيُّهَا الجُنْدُ المُجَنَّد *** أَنَا الهَفْهَافُ بنُ المُهَنَّد

أَبْغِي عِيالَ مُحَمَّد

<یعنی:

ای سپاهیان فراهم آمده! من هَفْهاف پورِ مُهَنَّدم! خاندانِ مُحَمَّد < - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آله - > را می جویم)

سپس در آنان تاخت. علیّ بنِ حُسَيْن - عَلَيْهِمَا السَّلام - فرموده است: از آن گاه باز که خدای ، مُحَمَّد - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - را بر انگیخت، پس از علیّ بن ابی طالب - عَلَيْهِ السَّلام - ، مردمان سواری جنگ آور ندیدند که این شمار کسان را که او به قتل آورد به دست خویش به قتل آرد. پس پنج نفر گرد آمده برو حمله بردند و در میانش گرفتند تا بکُشتَندَش خدای تعالی بر او مهر ورزاد!).

می گویم:

هفهاف سوارى دلير و أهل بصره بود از شیعیان و از اخلاص پیشگان در ولاء. در

ص: 484


1- تراثنا، ش 2 /156 .

گزارش کارزار ها و جنگ ها از وی سخن رفته است. وی از یارانِ أمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام بود و در همۀ رزم های آن حضرت در رکاب ایشان حضور یافت. در پیکار صفّین هنگامی که امیر مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - دِرَفْش ها ببست < و سالاران سپاه را مُعيَّن کرد> (1) ، ، تمیمِ بَصره را مُلازِمٍ أَحنف بن قیس گردانید و اعین بن ضبعه را بر حنظله ي بصره سالاری داد و هفهاف بنِ مُهَنَّدِ راسِبي أَزْدی را سالارِ أَزْدِ بَصره گردانید و خالد بنِ مَعْمَر را سالارِ ذُهلِ بَصره.

این مرد با علی - عَلَيْهِ السَّلام - همراه بود تا آن حضرت کشته شد. پس از آن حضرت به فرزندش إِمام حَسَن - عَلَيْهِ السَّلام - ، و سپس به إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - پیوست. وی پس از امام حَسَن - عَلَيْهِ السَّلام - در بصره سکونت گزید و چون خبر بیرون شُدَنِ حضرتِ أَبِى عَبدِ اللَّهِ الْحُسَينْ - عَلَيْهِ السَّلام - را از مکّه به سوی عراق شنید، از بصره بیرون آمد و در عصر گاه روز عاشورا پس از کشته شُدَنِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به سرزمینِ کربلا رسید. چون از آن چه رفته بود آگاه گشت، تیغ خویش از نیام برکشید و به سپاه عُمَر بنِ سعد اندر آمد و کار زار دَر پیوست تا کشته شد مهر خدای بر او باد!

مامقانی(2) و حائری (3) و مَحَلاتی (4) - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِم - او را یاد کرده اند.

[مُجاهدی که لایق شهادت نیست]

طَبَری گوید:

«قَالَ أَبُو مِخْنَفٍ : حَدَّثَنِي عَبْدُ اللهِ بْنُ عَاصِمٍ، عَنِ الصَّحَاكِ بنِ عَبْدِ اللَّهِ المِشْرَقيِّ، قَالَ: لَمَّا

ص: 485


1- < از نگارش های گذشتگان مُستفاد می شود که « بستنِ دِرَفش» ( / عَقدِ لواء) مُقارِنِ سالاری دادنِ کسی بر سپاه یا تثبیت سالاري او و روانه ساختن سپاه صورت می گرفته است. >
2- تنقيح المقال، 303/3.
3- ذَخيرة الدّارَيْن، 257.
4- فرسان الهیجاء، 144/2.

رأَيْتُ أَصْحَابَ الْحُسَيْنِ قَدْ أُصِيبُوا وَ قد خُلِصَ (1) إِلَيْهِ وَ إِلَى أَهْلِ بَيْتِهِ وَ لَمْ يَبْقَ مَعَهُ غَيْرُ سُوَيْدِ بنِ عَمْرِو بنِ أَبِي الْمُطَاعِ الْخَنْعَمِيّ و بَشِيرِ بنِ عَمْرٍو الْحَضْرَمِيِّ، قُلْتُ لَهُ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! قَدْ عَلِمْتَ مَا كَانَ بَيْنِي و بَيْنَك : قُلْتُ لَكَ : أقاتِلُ عَنْكَ مَا رَأَيْتُ مُقَاتِلًا، فَإِذَا لَمْ أَرَ مُقَاتِلًا فَأَنَا فِي حِلَّ مِنَ الانْصِرَافِ. فَقُلْتَ لِي: نَعَم.

قالَ: فَقَالَ: صَدَقْتَ وَ كَيْفَ لَكَ بِالنَّجَاءِ؟! إِنْ قَدَرْتَ عَلَى ذَلِكَ فَأَنْتَ فِي حِلّ!

قَالَ: فَأَقْبَلْتُ إِلَى فَرَسِي وَ قَدْ كُنْتُ حَيْثُ رَأَيْتُ خَيْلَ أَصْحَابِنَا تُعْقَر أَقْبَلْتُ بِهَا حَتَّى أَدْخَلْتُهَا فُسْطَاطًا لَأَصْحَابِنَا بَيْنَ الْبُيُوتِ وَ أَقْبَلْتُ أُقَاتِلُ مَعَهُمْ رَاجِلًا، فَقَتَلْتُ يَوْمَئِذٍ بَيْنَ يَدَيِ الْحُسَيْنِ رَجُلَيْنِ، وَ قَطَعْتُ يَدَ آخَر، و قَالَ لِيَ الْحُسَيْنُ يَوْمَئِذٍ مِرَارًا: لَاتَشْلَلْ! لَا يَقْطَعُ اللَّهُ يَدَكَ! جَزَاكَ اللَّهُ خَيْرًا عَنْ أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّكَ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آلِهِ وَ] سَلَّمَ!

فَلَمَّا أَذِنَ لِيَ اسْتَخْرَجْتُ الْفَرَسَ مِنَ الْفُسْطَاطِ ثُمَّ اسْتَوَيْتُ عَلَى مَتْنِهَا ثُمَّ ضَرَبْتُهَا حَتَّى إِذَا قَامَتْ عَلَى السَّنابِكِ رَمَيْتُ بِهَا عُرْضَ الْقَوْمِ، فَأَفْرَجُوا لِي وَأَتْبَعَنِي مِنْهُمْ خَمْسَةَ عَشَرَ رَجُلًا حَتَّى انْتَهَيْتُ إِلَى شُفَيَّةَ قَرْيَةٍ قَرِيبَةٍ مِنْ شَاطِئِ الْفُرَاتِ، فَلَمَّا لَحِقُونِي عَطَفْتُ عَلَيْهِمْ، فَعَرَفَنِي كَثِيرُ بنُ عَبْدِ اللَّهِ الشَّعْبِيُّ و أَيُّوبُ بنُ مِشْرَحِ الخَيْوَانيُّ وَ قَيْسُ بن عَبدِ اللهِ الصَّائِدِيُّ، فَقَالُوا: هَذَا الضَّحاكُ بْنُ عَبْدِ اللهِ المِشْرَقِيُّ، هَذَا ابْنُ عَمِنًا؛ تُنْشِدُ كُمُ اللهَ لَمَا كَفَفْتُمْ عَنْهُ! فَقَالَ ثَلَاثَةٌ نَفَرٍ مِنْ بَنِي تَمِيمٍ كَانُوا مَعَهُمْ: بَلَى وَاللَّهِ لَنَّجِيبَنَّ إِخْوَانَنَا وَ أَهْلَ دَعْوَتِنَا إِلَى مَا أَحَبُّوا مِنَ الْكَفِّ عَنْ صَاحِبِهِمْ !

قَالَ: فَلَمَّا تَابَعَ التَّمِيمِيُّونَ أَصْحَابِي، كَفَّ الْآخَرُونَ.

قَالَ: فَنَجَّانِي الله.» (2)

(یعنی:

ص: 486


1- < «خَلَصَ إِلَيْهِ خُلُوصًا: وَصَلَ، و كذا خَلَصَ بِهِ.» (تاج العروس، ط. علی شیری، 272/9). >
2- تاريخ الطَّبَری، 255/6.

أَبو مخنف گفت: عبدالله بنِ عاصم از ضَحّاك بن عبداللهِ مِشْرَقی برایم روایت کرده است که گفته: چون دیدم یارانِ حُسَيْن از پای درآمدند و کار به خود آن حضرت و خاندانش رسیده و با او جُز سُوَيد بنِ عَمرو بنِ أَبِى مُطاع خَثْعَمَى و بَشِيرِ بنِ عَمْرِو حَضْرَمى نمانده است او را گفتم: ای پسرِ رسولِ خدا! آن چه میان من و تو بوده است می دانی: تو را گفته بودم مادام که رزم آوری (در سپاه تو) ببینم در دفاع از تو کار زار دَر می پیوندم، و چون دیگر رَزْم آوری (در سپاه تو) ندیدم آزادم که باز گردم؛ و تو به من فرمودی: باشد!

<ضَحاك > گفت :که < آن حضرت > فرمود: راست گفتی، لیك چگونه می توانی رهائی یافتن؟! اگر این کار توانستی، البتّه آزادی!

< ضحّاك > گفت: پس روی به سوی اسب خویش آوردم. من آن گاه که دیدم اسبان یارانمان را پی می کردند آن را بُردَم و آن را در سراپرده ای که از آن یارانمان بود، در میانِ خیمه ها در آوردم و خود آمده همراه با ایشان پیاده کار زار در می پیوستم. آن روز پیش رویِ حُسَيْن دو مرد را به قتل آوَردَم و دستِ دیگری را ببریدم؛ و حُسَيْن آن روز بار ها مرا گفت: دستت بی گزند باد! خدای دستت را مبرّاد! خدای تو را از جانِبِ خاندانِ پیامبَرَت - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ (وَ آلِهِ) وَ سَلَّم - پاداش نیکو دِهاد!

پس چون مرا إذن داد، اسب را از سراپرده برون آوردم و بر پشتش جای گرفتم و هی زَدَمَش. چون بر سُم هایش برخاست به میانۀ جماعتش در افگندم. (بناگزیر) برایم راه گشودند و پانزده مرد از ایشان در پی من روان شدند تا به شفیّه رسیدم که روستائی است نزدیک کرانه فُرات هنگامی که به من در رسیدند روی بدیشان گردانیدم. کثیر بنِ عبدِاللهِ شَعْبى و أَيّوب بنِ مِشْرَحِ خَيْوانى و قَيْسِ بنِ عَبدِالله صائِدی مرا شناختند و گفتند: این ضَحّاك بن عبداللهِ مِشْرَقی است. این پسرعَمّ ماست به خدایتان سوگند می دهیم که دست ازو بدارید! سه تن از بنی تمیم که با ایشان بودند گفتند: آری! به خدا سوگند خواسته بَرادَران و هم کیشانمان را که دوست دارند دست از یارشان بداریم می پذیریم!

<ضحّاك > گفت: چون تمیمیان پیرو یارانِ من شدند، دیگران نیز دست باز داشتند.

ص: 487

<ضحّاك> : گفت: پس خدای مرا رهانید).

می گویم:

از گزارش طبری بر می آید که این مرد در روز نهم مُحَرَّم سال 61 به سرزمین کربلا رسیده است؛ چه وی گفته است:

«قَالَ أَبُو مِخْنَفٍ: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَاصِمِ الفَائِشِيِّ - بَطَن مِنْ هَمْدان - عَنِ الضَّحّاكِ بنِ عَبْدِ اللهِ الْمِشْرَقِي قَالَ:

قَدِمْتُ وَ مَالِكَ بْنَ النَّضْرِ الْأَرْحَبِيَّ عَلَى الْحُسَيْنِ، فَسَلَّمْنَا عَلَيْهِ ثُمَّ جَلَسْنَا إِلَيْهِ، فَرَدَّ عَلَيْنَا وَ رَحَّبَ بِنا، وَ سَأَلَنا عَمَّا جِئْنَا لَه ، فَقُلْنَا : < جِئْنَا >(1) لِنُسَلَّمَ عَلَيْكَ وَ نَدعُوا اللَّهَ لَكَ بِالْعَافِيَةِ وَ نُحْدِثَ بِكَ عَهْدًا وَ نُخْبِرَكَ خَبَرَ النَّاسِ ، و إِنَّا نُحَدِّثُكَ أَنَّهُمْ قَدْ جَمَعُوا عَلَى حَرْبِكَ فر (2) رَأْیَكَ.

فَقَالَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : حَسْبِيَ اللهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ. قَالَ: فَتَذَمَّمْنَا و سَلَّمْنَا عَلَيْهِ وَ دَعَوْنَا اللَّهَ لَهُ.

قَالَ: فَمَا يَمْنَعُكُمَا مِنْ نُصْرَتِي؟ فَقَالَ مَالِكُ بْنُ النَّضْرِ : عَلَيَّ دَيْنٌ وَلِي عِيَالٌ فَقُلْتُ لَهُ: إِنَّ عَلَيَّ دَيْنًا وَ إِنَّ لِي لَعِيَالًا، وَ لَكِنَّكَ إِنْ جَعَلْتَنِي (3) في حِلٍَّ مَنَ الانْصِرَافِ إِذا لَمْ أَجِدْ مُقَاتِلًا قَاتَلْتُ عَنْكَ مَا كَانَ لَكَ نَافِعًا و عَنْكَ دَافِعًا. قَالَ: قَالَ : فَأَنْتَ فِي حِلٍ. فَأَقَمْتُ مَعَهُ. فَلَمَّا كَانَ اللَّيْلُ قَالَ: هَذا اللَّيْلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلًا ...» (4) (إِلى آخر خطبته عليه السلام في ليلة عاشوراء).

ص: 488


1- <این افزونه را از تاريخ الطَّبَرىّ ( / تاريخ الأُمم و المُلوكِ) مطبوع مُؤَسَّسَةِ الْأَعْلَمَيِّ بَيروت (317/4) برگرفتیم. >
2- شاید: فارْءَ . ظ. < ترجمان :گوید بدین احتمال حاجتی نیست «ر» خود فعل أمر است. >.
3- <در يوم الطَّفّ: «جعلني». >
4- تاريخ الطَّبَری، 6 /238.

(یعنی:

أبو مخنف گفت: عبدالله بنِ عاصم فائشی - که تیره ای است از همدان - از براي ما از ضَحّاك بن عبداللهِ مِشرقی روایت کرده که گفته:

من و مالك بنِ نَصْرِ أَرحَبى بر حُسَيْن وارد شده او را درود گفتیم و آن گاه در مَحضَرَش نشستیم. درودِ ما را پاسخ فرمود و ما را خوش آمد گفت و از ما پرسید که برای چه آمده ایم. گفتیم: آمده ایم تا تو را درود گوییم و از خدای تندرستی ات بخواهیم و دیداری با تو تازه کنیم و از خبر مردمان تو را بیاگاهانیم به تو می گوییم که گرد آمده اند تا با تو پیکار کنند اینک ببین تا چه می خواهی کرد.

حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - فرمود: خُدای مرا بَس است و نکو کار سازی است.

<ضَحاك> گفت: شرمسار شدیم (1) و بر او درود فرستادیم (2) و خُدای را از برای او خواندیم (3)

فرمود: چه چیز شما را مانع می شود از این که یاری ام کنید؟

مالك بن نضر گفت: وام دار و عیال وارم من نیز گفتم: هم وام دارم و هم عيال وار، ليك اگر مرا آزاد گذاری که چون رزم آوری (همراه با تو) ندیدم (و یکّه و تنها شدی و دیگر کار زار کردنم سودی به حال تو نداشت) باز گردم مادام که تو را سودرسان و پاسدار باشد به دفاع از تو کار زار دَر پیوندم

ص: 489


1- يا إظهار هواداری کردیم، پیوستگی خود را اعلان کردیم. برخی از این عبارت برداشت هائی دیگر کرده اند که گفت و گو از آن بیرون از حوصله یاد داشت حاضر است. >
2- < در واقع، این، «درود»ی است که به هنگام بدرود گفته می شود ( / «سلام وداع»). پس ای بسا نیز توان گفت که: او را بدرود گفتیم >
3- < به تعبیر شایع امروزین: او را دعا کردیم. >

<ضَحّاك > گفت: <امام> فرمود: تو آزادی. پس با او ماندم. چون شب شد گفت: این شب شما را فرو پوشانیده است پس آن را <چونان > شتر گیرید <و به هر کجا می خواهید رهسپار شوید> ... [ تا به پایان سخنان آن حضرت - عَلَيْهِ السَّلام - در شب عاشورا].).

می گویم:

این ضَحّاك پاره ای از رُخداد های روز و شب عاشوراء را روایت کرده است؛ زیرا که پس از آن باقی مانده بوده. بس شگفتی از آنست که لیاقت شهادت در رکاب امام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - را در روز عاشورا نداشت.

[برده ای که لایق شهادت نیست]

دینوری گفته است:

«وَ لَمْ يَسْلَمْ مِن أَصْحَابِهِ إِلَّا ... مولّى لِرَبَاب، أُمّ سُكَيْنَةَ، أَخَذُوهُ بَعْدَ قَتْلِ الْحُسَيْنِ، فَأَرَادُوا ضَرْبَ عُنُقِهِ، فَقَالَ لَهُمْ: إِنِّي عَبْدٌ مَمْلُوكٌ، فَخَلُّوا سَبِيلَه.» (1)

(یعنی:

از ياران او هيچ يك سالم نماندند مگر ... غُلامی از آنِ رَباب، مامِ سُكَيْنَه. پس از کشته شُدَنِ حُسَيْن او را گرفتند و خواستند گردنش بزنند که ایشان را گفت: من بنده ای مملوك ام. پس رهایش کردند تا برود.

طبری گفته است:

«أَخَذَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ، عُقْبَةَ بْنَ سَمْعَانَ، وَ كَانَ مَولّى لِلرَّبابِ بِنْتِ امْرِي الْقَيْسِ الكَلْبِيَّةِ، وَ هِيَ أُمَّ سُكَيْنَةَ بِنْتِ الْحُسَيْنِ، فَقَالَ لَهُ: مَا أَنتَ؟ قَالَ: أَنَا عَبْدٌ مَمْلُوك؛ فَخَلَّى سَبِيلَهُ، فَلَمْ يَنْجَحْ

ص: 490


1- الأَخْبار الطوال، 259

مِنْهُمْ أَحَدٌ غَيْرُهُ» (1)

(یعنی:

عُمر بن سعد عُقْبَة بن سمعان را بگرفت. او غُلام رباب کلبی بود، دخترِ امْرُؤُالقَيْس و مامِ سُكَيْنَه دُختِ حُسَيْن. عُمَر بنِ سَعد عُقْبَه را گفت: کیستی تو؟ گفت: من، بنده ای مملوك ام. پس رهایش کرد تا برود؛ و از آنان هیچ کس جز وی نرست.).

می گویم:

<ابنِ أُثيرِ > جَزَرى هم او را در الکامل (2) یاد کرده است. شگفت آن است که لیاقت نداشت در راهِ إِمام حُسَيْن - که آفرین های خدای تعالی بر او باد! به شهادت رسد.

چون سُخن تا بدین جا دراز کشید می باید تَتِمَّه رُخداد های پس از شهادتِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام- را تا به بیگاه خورشید روز عاشورا یاد کنیم. پس گوییم:

[ربایش جامه و رَختِ إِمام حُسَين - عَلَيْهِ السَّلام -]

شَيْخ ما، مفید، گوید:

ثُمَّ أَقْبَلُوا عَلَى سَلبِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، فَأَخَذَ قَمِيصَهُ إِسْحَاقُ بْنُ حَيْوَةَ الْحَضْرَمِيُّ (3) ، وَ أَخَذَ سَرَاوِيلَهُ أَبَجَرُ بْنُ كَعْبٍ، وَ أَخَذَ عِمَامَتَهُ أَخْنَسُ بْنُ مَرْثَدٍ، وَ أَخَذَ سَيْفَهُ رَجُلٌ مِنْ بَنِي دَارِمٍ، وَ انْتَهَبُوا رَحْلَهُ وَ إبِلَهُ وَأَثْقَالَهُ» (4)

(یعنی:

ص: 491


1- تاريخ الطَّبَرَى، 261/6.
2- الكامل في التّاريخ، 80/4.
3- <در يوم الطَّفّ: «إسحاق بن الخبوة الخضرمي». ضبط ما، بنا بر ويراست مؤسّسة آل البيت- عَلَيْهِمُ السَّلام - (2 / 112) است. >.
4- الإرشاد، 224

آن گاه به ربایش جامه و رَختِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - روی آوردند. اسحاق بن حَيْوَهِ ي حَضْرَمی پیراهن آن حضرت را برگرفت و أبجر بنِ كَعْب سَراويل او را، و أَخنَس بن مرثد دستارش برگرفت و مردی از بنی دارم تیغ او را و بار و بنه و شتران و دارائی های او را تاراج کردند.

طَبَری گوید:

«وَ سُلِبَ الْحُسَيْنُ مَا كَانَ عَلَيْهِ، فَأَخَذَ سَرَاوِيلَهُ بَحْرُ بْنُ كَعْبٍ، وَ أَخَذَ قَيْسُ بْنُ الْأَشْعَثِ قَطِيفَتَهُ، وَ كَانَتْ مِنْ خَزٍّ، وَ كَانَ يُسَمَّى بَعْدُ قَيْسَ قَطِيفَةٍ، وَ أَخَذَ نَعْلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ بَنِي أَوْدٍ يُقَالُ لَهُ: الْأَسْوَدُ، وَ أَخَذَ سَيْفَهُ رَجُلٌ مِنْ بَنِي نَهْشَلِ بْنِ دَارِمٍ، فَوَقَعَ بَعْدَ ذَلِكَ إِلَى أَهْلِ حَبِيبٍ بِنِ بديل. قال: و مالَ النَّاسُ عَلَى الْوَرْسِ وَ الْحُلَلِ وَ الْإِبِلِ وَ انْتَهَبُوهَا . » (1)

(یعنی:

آن چه در بَرِ حُسَيْن بود ربودند. سراویل او را بحر بنِ كَعْب برگرفت، و قَيْس بنِ أَشْعَتْ قطیفۀ آن حضرت را که از خز بود برگرفت و قیس را زان پس «قیس قطیفه» می خواندند، و پای افزار های آن حضرت را مردی از بنی آود برگرفت، «أسود» نام. تیغ آن حضرت را مردی از بنی نَهْشَل بن دارم برگرفت، و سپس آن تیغ به دستِ خاندانِ حَبیب بنِ بُدَيْل افتاد <راوی > گفت: و مردمان بر اسپرَك ها و زیور ها و شتران یورش بردند و این همه را تاراج کردند)

ابنِ نَماي حلّى - رَحْمَةُ اللهِ عليه - گويد:

«و لَمَّا قُتِلَ مَالَ النَّاسُ إِلَى سَلِبِهِ يَنْهَبُونَهُ، فَأَخَذَ قَطِيفَتَهُ قَيْسُ بْنُ الْأَشْعَثِ، فَسُمِّيَ قَيْسَ الْقَطِيفَةِ، وَ أَخَذَ عِمَامَتَهُ جَابِرُ بْنُ يَزِيدَ - وَ قِيلَ : أَخْنَسُ بْنُ مَرْثَدِ بنِ عَلْقَمَةَ الْحَضْرَمِيُّ - ، فَاعْتَمَّ بِهَا فَصَارَ مَعْتُوهاً، وَ أَخَذَ بِرُنُسَهُ مَالِكُ بْنُ بَشِيرٍ الكِنْدِيُّ، وَ كَانَ مِنْ خَزٍ، وَ أَتَى امْرَأَتَهُ،

ص: 492


1- تاريخ الطَّبرى، 6 / 260.

فَقَالَتْ لَهُ: أَسَلَبُ الْحُسَيْنِ يَدْخُلُ بَيْنِي؟ وَ اخْتَصَمَا قِيلَ: لَمْ يَزَلْ فَقِيرًا حَتَّى هَلَكَ، وَ أَخَذَ قَمِيصَهُ إِسْحَاقُ بْنُ حُوَيَّةَ، فَصَارَ أَبْرَصَ، وَ رُوِيَ أَنَّهُ وُجِدَ فِي الْقَمِيصِ مِائَةٌ وَ بِضْعَ عَشْرَةَ مَا بَيْنَ رَمْيَةٍ وَ طَعْنَةٍ وَ ضَرْبَةٍ.

وَ قَالَ الصَّادِقُ عَلَيْهِ السَّلَامُ - : وُجِدَ بِهِ ثَلَاثٌ وَ ثَلاثُونَ طَعْنَةٌ وَ أَرْبَعٌ وَ ثَلَاثُونَ ضَرْبَةٌ.

وَ أَخَذَ دِرْعَهُ الْبَتْرَاءَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ، وَأَخَذَ خَاتَمَهُ بَجْدَلُ بْنُ سُلَيْم الكلبِيُّ ، وَ قَطَعَ إِصْبَعَهُ، و أَخَذَ سَيْفَهُ القَلافِسُ النَّهْشَلِيُّ، وَ قِيلَ : جُمَيْعُ بن الحلقِ الْأَوْدِيُّ.» (1)

(یعنی:

چون کشته شد، مردمان به ربایش جامه و رختش دست یازیده، به چپاول دست گشادند. قطیفه (2) آن حضرت را قیس بن اشعث برگرفت و زین رو «قیس قطیفه» خوانده شد. دستارش را جابر بن يزيد - و به قولی: أَخنَس بنِ مَرثَد بنِ عَلْقَمَهِ ي حَضْرَمي - برگرفت؛ و بر سر بست؛ پس دیوانه گردید. برنس آن حضرت را که از خَز بود، مالك بنِ بشیر کندی برگرفت و به نزد همسر خویش آمد آن زن او را گفت: آیا رَخت و جامه ربوده از حُسَيْن به خانه من در آید؟! پس استیزه کردند. گفته اند که او پیوسته تنگ دست بود تا هلاک شد. پیراهن آن حضرت را إِسحاق بنِ حُوَيَّه برگرفت؛ پس به پیسی دچار شد. روایت کرده اند که در آن پیراهن یک صد و ده و اند نشان زخمِ تیر و نیزه و شمشیر یافتند.

حضرتِ صادق - عَلَيْهِ السَّلام- فرموده است در پیکرِ آن حضرت (3) ، سی و سه نشانِ

ص: 493


1- مثير الاحزان، 76.
2- < مراد از «قطیفه»، در این جا - آن سان که در أوائل کتاب بشرح تر توضیح دادیم - احتمالاً، بالا پوشی است پُرز دار و مُحْمَلی گونه >
3- < به اعتماد دیگر منابعی که نظیر این گزارش را آورده اند می توان اطمینان داشت که مرجع نهايي ضميرِ «بِهِ» در متن، چنان که ما نیز در ترجمه لحاظ کرده ایم خودِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - است نه مثلًا «قمیص» که در جملۀ پیشین از آن سُخَن .رفته .>

زخم نیزه یافتند و سی و چهار نشانِ زَخم شمشیر.

زره کوتاه آن حضرت را عُمر بن سعد بر گرفت و انگشتری اش را بَجْدَل بنِ سُلَيْمِ كَلْبی برگرفت و انگشتِ آن حضرت را ببرّید

شمشیر آن حضرت را قلافِسِ نَهْشَلی - و به قولی: جميع بن حلقٍ أودى - برگرفت.).

ابنِ طاوسِ < حَسَني > حُسَيْنى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - گوید:

«ثُمَّ أَقْبَلُوا عَلَى سَلبِ الْحُسَيْنِ، فَأَخَذَ قَمِيصَهُ إِسْحَاقُ بْنُ حُوَيَّةَ (1) الْحَضْرَمِيُّ، فَلَبِسَهُ، فَصَارَ أَبْرَصَ وَامْتَعَطَ شَعْرُهُ، وَ رُوِيَ أَنَّهُ وُجِدَ في قَمِيصِهِ مِائَةٌ وَ بِضْعَ عَشرَة مَا بَيْنَ رَمْيَةٍ (2) وَ طَعْنَةٍ (3) وَ ضَرْبَةٍ.

وَ قَالَ الصَّادِقُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - : وُجِدَ بِالْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ثَلَاثٌ وَ ثَلَاثُونَ طَعْنَةٌ وَ أَرْبَعٌ و ثَلَاثُونَ ضَرْبَةً.

وَ أَخَذَ سَرَاوِيلَهُ بَحرُ بْنُ كَعَبِ التَّمِيمِيُّ - لَعَنَهُ اللهُ تَعَالَى - ؛ فَرُوِيَ أَنَّهُ صَارَ زَمِنًا مُقْعَدًا مِنْ رِجْلَيْهِ؛ وَأَخَذَ عِمَامَتَهُ أَخْنَسُ بْنُ مَرْثَدِ بنِ عَلْقَمَةَ الْحَضْرَمِيُّ - و قِيلَ : جَابِرُ بنُ يَزِيدَ الْأَوْدِيُّ؛ لَعَنَهُمَا اللهُ - فَاعْتَمَّ بِهَا فَصَارَ مَعْتُوهَاً ؛ وَ أَخَذَ نَعْلَيْهِ الْأَسْوَدُ بْنُ خَالِدٍ - لَعَنَهُ اللَّهُ - ؛ وَ أَخَذَ خَاتَمَهُ بَجْدَلُ (4) بنُ سُلَيْمٍ الْكَلْبِيُّ ، وَ قَطَعَ إِصْبَعَهُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - مَعَ الْخَاتَمِ، وَ هَذَا أَخَذَهُ

ص: 494


1- <در يوم الطَّفّ: «خوية». ضبط ما ، بنا بر الملهوف ط. مكتبة الدّاوری (ص 54) است و نیز موافق بحارالأنوار (57/45) و جُز آن در الملهوف ويراستۀ فارس تبریزیان (ص 177) .«حوبة» >
2- < در يوم الطَّفّ: «رميته». >
3- <در يوم الطَّفِّ: + «سهم». این افزونه در المَلْهُوفِ ویراسته فارِس تبریزیان (ص 178) و شماری از منابعی که از کتاب ابنِ طاوس گفت آورد کرده اند نیست؛ و هم نبودش درست می نماید. >
4- <در يوم الطَّفِّ: «يجدل» >

الْمُخْتَارُ، فَقَطَعَ يَدَيْهِ وَ رِجْلَيْهِ وَ تَرَكَهُ يَتَشَحَّطُ فِي دَمِهِ حَتَّى هَلَكَ؛ وَ أَخَذَ قَطِيفَةً لَهُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ ، كَانَتْ مِن خَزٍّ قَيْسُ بْنُ الْأَشْعَثِ؛ وَ أَخَذَ دِرْعَهُ البَتْرَاء عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ، فَلَمَّا قُتِلَ عُمَرُ وَهَبَهَا الْمُختَارُ لِأَبِي عَمْرَةَ قَاتِلِهِ؛ وَ أَخَذَ سَيْفَهُ جُمَيْعُ بْنُ الْخَلقِ الْأَوْدِيُّ، وَ قِيلَ: رَجُلٌ مِنْ بَنِي تَمِيمٍ يُقَالُ لَهُ: أَسْوَدُ بْنُ حَنْظَلَة وَفي رِوَايَةِ ابْنِ أَبِي سَعْدِ : أَنَّهُ أَخَذَ سَيْفَهُ القُلَافِسُ النَّهْشَلِيُّ، وَ زَادَ مُحَمَّدُ بْنُ زَكَرِيَّا: أَنَّهُ وَقَعَ بَعْدَ ذَلِكَ إِلَى بِنْتِ حَبِيبِ بْنِ بُدَيْلٍ، وَ هَذَا السَّيْفُ الْمَنْهُوبُ الْمَشْهُورُ لَيْسَ بِذِي الْفَقَارِ، فَإِنَّ ذلِكَ كَانَ مَذْخُورًا وَ مَصُونًا مَعَ أَمْثَالِهِ مِنْ ذَخَائِرِ النُّبُوَّةِ وَ الإمَامَةِ، وَ قَدْ نَقَلَ الرُّوَاةُ تَصْدِيقَ مَا قُلْنَاهُ وَ صُورَةً مَا حَكَيْنَاهُ» (1)

(یعنی:

آن گاه به ربایش رخت و جامۀ حُسَيْن روی آوردند. پیراهنش را إِسحاق بنِ حُوَيَّه ي حَضْرَمی برگرفت و بپوشید. پس پیسی گرفت و مویش بریخت. روایت کرده اند که در پیراهن آن حضرت یک صد و ده و آند نشانِ زَخمِ تیر و زَخم نیزه و زَخم شمشیر یافتند.

حضرتِ صادق - عَلَيْهِ السَّلام - فرموده است: در بدنِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - سی و سه زخم نیزه یافتند و سی و چهار زخم شمشیر

سراویل آن حضرت را بَحْر بنِ كَعَبِ تَمیمی - که خدای تعالی ش نفرین کُناد! - برگرفت و روایت کرده اند که زمین گیر شد و از ناحیه پا ها از حرکت باز ماند. دستارِ آن حضرت را أَخْنَس بن مَرْثَد بن عَلْقَمَهِ ي حَضْرَمی - و به قولی: جابر بن يزيد أودى - برگرفت که خدای هَر دُوانشان را نفرین کناد! آن دستار را بر سر ببست؛ پس دیوانه شد. پای افزار های آن حضرت را أَسود بن خالد برگرفت - که خدایش نفرین کناد! انگشتری آن حضرت را بَجْدَل بنِ سُلَيْم كَلْبی برگرفت و انگشتِ إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - را به همراهِ انگشتری ببرّید او را مختار بگرفت و دستان و پای هاش ببرّید و بازش نهاد که در خونِ

ص: 495


1- اللُّهوف ، 56 .

خود فُرو بغَلْطَد، تا هَلاك شُد. قطیفه ای را که از آن إمام - عَلَيْهِ السَّلام - و از خَز بود، قَيْس بن اشعث برگرفت زره کوتاه آن حضرت را عُمر بن سعد برگرفت و چون عُمَر کُشته شد مختار آن زره را به أَبو عَمْره که کشنده وی بود ببخشید شمشیر آن حضرت را جمیع بن خلق أودى - و به قولی: مردی از بنی تمیم به نام أسود بن حنظله - برگرفت. در روایت ابن بی سعد است که: شمشیر آن حضرت را قلافِسِ نَهْشَلی برگرفت و مُحَمَّد بن زَکریّا (1) افزوده است که: آن شمشیر زان پس به دستِ دختر حبیب بن بُدَيْل افتاد. این شمشیر به تاراج رفته و زبان زد ذو الفقار نیست و آن با دیگر همانندانش از اندوخته های نُبُوَّت و امامت، اندوخته و پاس داشته شده است. و راویان تصدیق آن چه را گفتیم و صورتِ آن چه را حکایت کردیم نقل کرده اند.)

می گویم:

<عَلّامه مولانا مُحَمَّد باقر > مجلسی ، گفتارِ <ابنِ طاوس حَسَني > حُسَيْنى - قُدِّسَ سِرُّهُما - را در بِحارِ خویش نقل فرموده است (2)

[هجوم جماعت به سوی خیمه ها]

شَيْخ ما، مُفيد - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - ، گفته است:

«وَ سَلَبُوا نِسَاءَهُ، قَالَ حُمَيْدُ بْنُ مُسْلِمٍ: فَوَاللهِ لَقَدْ كُنْتُ أَرَى الْمَرْأَةَ مِنْ نِسَاءِهِ وَ بَنَائِهِ وَ أَهْلِهِ تُنَازَعُ ثَوْبَهَا عَنْ ظَهْرِهَا حَتَّى تُغْلَبَ عَلَيْهِ فَتَذْهَبَ بِهِ مِنْهَا ». (3)

(یعنی:

ص: 496


1- < چنین می نماید که مُراد، مُحَمَّد بن زَكريّا بن دينارِ بَصْرى (ولامَندِ بَنَى غَلَّاب / ف: 298 ه.ق.) باشد که تألیفات بسیار داشته است؛ و از آن جمله مَقْتَل الحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلام. >
2- بحار الانوار، 206/10، و 57/45.
3- الإرشاد، 224

و رخت و جامۀ زنانش (1) ربودند. حمید بن مُسْلِم گفته است: به خدا سوگند زنی را از زنان و دختران و خاندانش می دیدم که جامه اش را از پشتِ وی جدا می خواستند کرد و او مقاومت می کرد تا سرانجام بر آن دست یافته از وی می ربودند.).

طَبَری گفته است:

«وَ مَالَ النَّاسُ عَلَى نِسَاءِ الْحُسَيْنِ وَ ثَقَلِهِ وَ مَتَاعِهِ، فَإِنْ كَانَتِ الْمَرْأَةُ لَتُنازَعُ ثَوبَهَا عَن ظهْرهَا حَتَّى تُغْلَبَ عَلَيْهِ، فَيُذْهَبَ بِهِ مِنْهَا.» (2)

(یعنی:

و مردمان بر زنان و دارائی و کالایِ حُسَيْن یورش بردند و زن بود که جامه اش را از پُشتِ وی جدا می خواستند کرد و او مقاومت می کرد تا سرانجام بر او چیره شده جامه از وی می ربودند.).

ابنِ نَماي حلّى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - گفته است:

«ثُمَّ اشْتَغَلُوا بِنَهْبِ عِيالِ الْحُسَيْنِ وَ نِسَاءِهِ، حَتَّى تُسْلَب الْمَرْأَةُ مِقْنَعَتَهَا مِنْ رَأْسِهَا، أَوْ خَاتَمَها مِنْ إصْبَعِهَا، أَوْ قُرطَهَا مِنْ أُذُنِهَا، وَ حِجْلَها مِنْ رِجْلِهَا، و جَاءَ رَجُلٌ مِن سِنْبِسِ إِلَى ابْنَةِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، وَ انْتَزَعَ مِلْحَفَتَهَا مِنْ رَأْسِهَا؛ بَقِينَ عَرَايَا تُرَاوِجُهُنَّ رِياحُ النوائب، و تَعْبَثُ بِهِنَّ أَكُفُّ <الْمَصَائبِ > قَدْ غَشِيَهُنَّ القَدَرُ النَّازِلُ، و سَاوَرَهُنَّ الْخَطبُ الْهَائِلُ ...

وَ لَمَّا رَأتِ امْرَأَةٌ مِنْ بَنِي بَكْرِ بْنِ وَائِلٍ وَ قَدْ تَوَزَّعُوا سَلَبَ النِّسَاءِ، قَالَتْ: يَا آلَ بَكرٍ!

أَتُسْلَبُ بَنَاتُ رَسُولِ اللهِ ؟! لاحُكْمَ إِلَّا لِلهِ، يَا لَثارَاتِ الْمُصْطَفَى! فَرَدَّهَا زَوْجُهَا.

و خَرَجَ بَنَاتُ سَيّدِ الْأَنْبِيَاءِ وَ قُرَّة عَيْنِ الزَّهْرَاءِ حاسِرَاتٍ مُبْدِيَاتٍ لِلنِّيَاحَةِ وَ الْعَوِيلِ يَنْدُبْنَ

ص: 497


1- <یعنی: زنانی که همراه کاروان آن حضرت بودند و نه لزوماً همسران خودِ إِمام - عَلَيْهِ السلام >
2- تاريخ الطَّبرى، 6 / 260.

عَلَى الشَّبابِ وَ الْكُهُولِ، وَ أُضْرِمَتِ النَّارُ فِي الْفُسْطَاطِ فَخَرَجْنَ هَارِباتٍ ...». (1)

(یعنی:

آن گاه دست به چپاولِ أَهل خانه و زنانِ حُسَيْن (2) گشودند تا آن جا که مِقْنَعَه از سَرِ زن یا انگشتری از انگشتش یا گوشواره از گوشش یا پای بَرَنْجَن از پایش می کشیدند و می ربودند مردی از سنبس به سوي دخترِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - آمد و چادر از سرش کشید. زنان بدونِ جامه در خور بر جای ماندند (3) حالی که باد های حوادث ناگوار از این سوی و آن سوی بر ایشان می وزید و دستانِ مُصیبت ها به بازی شان می گرفت. قَدَرِ فرود آمده فُرو پوشانیده بودشان و پیش آمدِ هَراس انگیز بر آنان هجوم آورده بود ... چون زنی از بنی بکر بن وائل بنگریست که آنان رخت و اَثاثه ربوده از آن بانوان را تقسیم کرده اند، گفت: ای خاندانِ بَکر! آیا رَخت و جامه از دخترانِ رسولِ خدا به يَغما می رَوَد؟! فرمان جُز خدای را نیست! بشتابید به خون خواهی مصطفی! پس شویش بازش

ص: 498


1- مثير الأحزان، 76.
2- < یعنی: زنانی که همراه کاروانِ آن حضرت بودند >
3- < این که برخی «عَرَایا» را «بی لباس» ترجمه کرده اند، درست نیست؛ چه، چنین اطلاقی نه با دیگر گزارش های تاریخی می خواند و نه مقتضای لُغَت است. کاربرد های مُتَعَدِّدی از «عرايَا» را در متون می توان فرا نمود که بر فقدان جامه درخور و پوشاكِ بَسَندۀ خوشایند دلالت می کند نمونه را نگر: مدينة المعاجز بحراني، ط. مؤسّسة المعارف الإسلاميّة، 323/3 و 518؛ و سير أعلامِ النُّلاءِ ذَهَبي، ط. مؤسّسة الرّسالة، 19 /63؛ و: نهاية الأربِ نُوَيرى، 19/26 و 395/31 بماند که از بن، کاربردِ «عَرَايَا» به عنوانِ جمعِ «عُرْيَان»، فصیح نیست و شیوا سخنان و عربی دانان آن را در زمرۀ أغلاط رایج قلم می دهند ( و معنای «عَرَایا» چیز دیگری است). در این باره، از جمله، نگر: معجم الأَخْطَاءِ الشَّائِعَة ، ص 168 ، ش 697. استخدام این واژه در گزارش مير الأخزان و أَمثالِ آن احتمالا به حدودِ زمانی تألیف خود این کتاب ها باز می گردد .>

گردانید. دختران مهتر پیمبران و روشنی دیدۀ زَهراء، سر گشوده و نوحه و شیون کنان برون آمده بر آن جوانان و پیران می زاریدند آتش در سراپرده زده شد و زنان گریزان بدر آمدند...).

ابن طاوس گفته است:

«وَ تَسَابَقَ الْقَوْمُ عَلَى نَهْبٍ آلِ الرَّسُولِ وَ قُرَّةٍ عَيْنِ الْبَتُولِ حَتَّى جَعَلُوا يَسْتَزِعُونَ مِلْحَفَةَ الْمَرْأَةِ عَلَى ظَهْرِها، و خَرَجَ بَنَاتُ آلِ رَسُولِ اللهِ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - وَ حَرِيمُهُ يَتَسَاعَدْنَ عَلَى الْبُكَاءِ وَ يَنْدُبْنَ لِفِرَاقِ (1) الْحُمَاةِ وَ الْأَحِبَّاء.

وَ رَوَى حُمَيْدُ بْنُ مِسْلِم قَالَ: رَأَيْتُ امْرَأَةٌ مِنْ بَني بَكْرِ بْنِ وَائِلٍ كَانَتْ مَعَ زَوْجِهَا في أَصْحَابِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ ؛ فَلَمَّا رَأَتِ الْقَوْمَ قَدِ اقْتَحَمُوا عَلَى نِسَاءِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - وَ فُسْطَاطِهِنَّ وَ هُمْ يَسْلُبُونَهُنَّ، أَخَذَتْ سَيْفًا وَ أَقْبَلَتْ نَحْوَ الْفُسْطَاطِ وَ قَالَتْ: يَا آلَ بَكْرِ بْنِ وَائِلٍ ! أَتُسْلَبُ بَنَاتُ رَسُولِ اللَّهِ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ -؟! لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ! يَا لَثَارَاتِ رَسُولِ اللَّهِ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - ! فَأَخَذَهَا زَوْجُهَا وَ رَدَّهَا إِلَى رَحْلِهِ.

قَالَ الرَّاوِي: ثُمَّ أُخْرِجَ النِّسَاءُ مِنَ الْخَيْمَةِ وَ أَشْعَلُوا فِيهَا النَّارَ، فَخَرَجْنَ حَواسِرَ مُسْلَبَاتٍ حَافِياتٍ بَاكِياتٍ ....» (2)

(یعنی:

جماعت در چپاول خاندانِ رسول و روشنی دیده بتول بر یک دیگر پیشی می جستند تا آن جا که چادر زنی را از پشتِ وی کشیدن گرفتند دختران خاندانِ رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - و پردگیانش برون آمده به هم نوائی و هم پشتی یک دگر گریه سر می دادند و بر دوری از پاسداران و دوستاران زاری می کردند

حُمَيْدِ بنِ مُسلِم رِوایت کرده گفت: زنی را از بنی بکر بن وائل دیدم که با شویش در

ص: 499


1- < در يوم الطَّفّ: «الفراق». >.
2- اللّهوف، 57

زمرۀ یارانِ عُمَر بن سَعْد بود پس چون دید که آن جماعت بر زنانِ حُسَيْن (1) و سرا پرده شان هجوم برده اند و رخت و جامه شان را می ربایند شمشیری برگرفته سوی سراپرده آمد و گفت: ای خاندانِ بکر بن وائل! آیا رَخت و جامه از دختران رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - به يَغما می رود؟! فرمان جُز خدای را نیست! بشتابید به خون خواهی رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه -! پس شویش او را بگرفت و به سوی بار و بنه خویش بازگردانید.

راوی گفت: آن گاه زنان را از خیمه بیرون آورده شُعلۀ آتش در خیمه انداختند. زنان سَرگشوده، جامه ربوده، برهنه پای گریان بدر شدند ...).

[آهنگ جماعت به گشتَن سَرورِ ما، حضرتِ سَجّاد عَلَىّ بن حُسَيْن - عَلَيْهِمَا السَّلام ]

شَيْخِ ما، مُفيد - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - ، گفته است:

«قَالَ حُمَيْدُ بنُ مُسْلِم .... ثُمَّ انْتَهَيْنَا إِلَى عَلِيّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ هُوَ مُنْبَسِطٌ عَلَى فِراشٍ وَ هُوَ شَدِيدُ الْمَرَضِ، وَ مَعَ شَمِرٍ جَمَاعَةٌ مِنَ الرَّجّالَةِ، فَقَالُوا لَهُ: أَتَقْتُلُ هَذَا الْعَلِيلَ؟ فَقُلْتُ: سُبْحَانَ اللَّهِ! أَتَقْتُلُ الصِّبْيَان؟ إِنَّمَا هُوَ هَذا صَبِيٌّ فَإِنَّهُ لِمَا بِهِ؛ فَلَمْ أَزَلْ دَفَعْتُهُمْ عَنْهُ. وَ جَاءَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ، فَصَاحَ النِّسَاءُ فِي وَجْهِهِ وَ بَكَيْنَ، فَقَالَ لِأَصْحَابِهِ: لَا يَدْخُلْ أَحَدٌ مِنْكُمْ بيُوتَ هَذِهِ النِّسْوَةِ وَ لَا تَتَعَرَّضُوا لِهَذَا الْغُلَامِ الْمَرِيضِ، وَ سَأَلَتْهُ النِّسْوَةُ لِيَسْتَرْجِعَ مَا أُخِذَ مِنْهُنَّ لِيَسْتَتِرْنَ بِهِ، فَقَالَ: مَن أَخَذَ مِنْ مَتاعِهِنَّ شَيْئًا فَلْيَرُدَّهُ عَلَيْهِنَّ فَوَ اللَّهِ مَا رَدَّ أَحَدٌ مِنْهُمْ شَيْئًا، فَوَكَّلَ بِالْفُسْطَاطِ وَ بْيُوتِ النِّسَاءِ وَ عَلَى بْنِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - جَمَاعَةٌ مِمَّن كَانُوا مَعَهُ، وَ قَالَ: اِحْفَظُوهُمْ لِئَلّا

ص: 500


1- <مقصود، زنانی است که با کاروانِ آن حضرت همراه بودند - اعم از همسر و خواهر و دختر و ... . >

يَخْرُجَ مِنْهُمْ أَحَدٌ وَ لَا تُسِيؤُنَّ (1) إِلَيْهِمْ ثُمَّ عَادَ إِلَى مِضرَبِهِ.» (2)

(یعنی:

حُمَيْدِ بنِ مُسلم گفت... آن گاه به علیّ بنِ حُسَيْن رَسیدیم که بر بستری دراز کشیده بود و سخت بیمار بود. گروهی از پیادگان با شمر بودند او را گفتند: این بیمار را می کُشی؟ گفتم شگفتا! آیا کودکان را می کشی؟! این کودکی است که به همین رنجوری خواهد مرد! پس پیوسته از او بازشان داشتم عُمَر بنِ سَعد آمد. زنان در روي او فریاد کردند و گریستند یارانش را گفت: هيچ يك از شما به خیمه های این زنان اندر نَشَوَد و مُتَعَرِّضِ این پسر مریض مشوید زنان از و خواستند آن چه را از ایشان گرفته شده است باز پس خواهد تا خویش را بدان باز پوشانند. گفت: هرکس از کالای ایشان چیزی برگرفته، باید بدیشان بازگرداندش. پس به خدا سوگند هيچ يك از آنان چیزی باز نگرداند! گروهی از همراهانش را بر پرده سرای و خیمه های زنان و عَلَيَّ بنِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - گماشت و گفت: نگاهشان دارید تا هیچ یکی شان بیرون نرود و میازاریدشان. آن گاه به سراپرده بزرگ خویش باز رفت.).

طَبَری گفته است:

«(قال أَبو مِخْنَفٍ): حَدَّثَنِي سُلَيْمَانُ بْنُ أَبِي رَاشِدِ عَنْ حُمَيْدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ:

انْتَهَيْتُ إلى عَلَىّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيّ الأَصْغَرِ وَ هُوَ مُنْبَسِطٌ عَلَى فِرَاشٍ لَهُ وَ هُوَ مَرِيضٌ وَ إِذا شَمِرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ فِي رِجالِهِ مَعَهُ يَقُولُونَ: أَلَا تَقْتُلُ هَذَا؟ قَالَ: فَقُلْتُ : سُبْحَانَ اللهِ! أَتَقْتُلُ الصِّبْيَانَ؟! إِنَّمَا هَذَا صَبِيٌّ! قَالَ: فَمَا زَالَ ذَلِكَ دَأَبِي أَدْفَعُ عَنْهُ كُلَّ مَنْ جَاءَ؛ حَتَّى جَاءَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فَقَالَ: أَلَا لَا يَدْخُلَنَّ بَيْتَ هَؤُلَاءِ النِّسْوَةِ أَحَدٌ وَلَا يَعْرِضَنَّ لِهَذَا الْغُلَامِ الْمَرِيضِ ، وَ مَنْ أَخَذَ مِنْ مَتَاعِهِمْ شَيْئًا فَلْيَرُدَّهُ عَلَيْهِمْ. قَالَ: فَوَاللَّهِ مَا رَدَّ أَحَدٌ شَيْئًا.

ص: 501


1- <در يوم الطَّفّ: «لاتسون». >
2- الإرشاد، 224.

قَالَ: فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ: جُزِيتَ مِنْ رَجُلٍ خَيْرًا! فَوَاللَّهِ لَقَدْ دَفَعَ اللَّهُ عَنِّي بِمَقَالَتِكَ شرَّا!» (1)

(یعنی:

أَبو مِخْنَف گفت: سُلَیمان بنِ أَبي راشد از حُمَيْدِ بنِ مُسلِم برایم روایت کرد که گفته است:

به عَلَيَّ كِهين پسرِ حُسَيْن بنِ عَلى رَسیدم که بر بستری از آنِ خویش دراز کشیده و بیمار بود شَمِر در میان مردان خویش آن جا بود که می گفتندش آیا این را نمی کشیم؟!

<حمید بنِ مُسلِم > گفت: پس گفتم: شگفتا! آیا کودکان را بکشیم؟! این کودکی بیش نیست. <حمید> گفت: پیوسته کارم آن بود که هر که را می آمد از وی باز دارم؛ تا عُمر بن سعد آمد و گفت: هان! هیچ کس به سرای این زنان اندر نَشَوَد و مُتَعَرِّضِ این پسَرِ مریض نگردد، و هر که از کالاشان چیزی برگرفته هم باید که بازشان دهد. <حمید > گفت: پس به خدا سوگند هیچ کس چیزی باز نداد.

<حُمَيد > گفت: عَلىّ بن حُسَيْن گفت: ای مَرد! مر تو را پاداش نکو باد! به خدا سوگند، خدای به گفتار تو شرّی را از من براند!) (2)

ص: 502


1- تاريخ الطبرى، 6 / 260.
2- <عَلّامه عالی مقدار آية الله میرزا أَبو الحَسَنِ شَعرانى - رَوَّحَ اللهُ رُوحه العزيز - ، در کتابِ كِرامَندِ دَمع السُّجوم (چ إِسلامیّه، ص 205)، می فرماید: «یکی از قواعد مذهب ما این است که هر کس عمل نیکی کند پاداش آن یابد، هر چند او خود کافر باشد و عمل او اندك، مانند فرعون که کافر بود و آن همه ستم کرد امّا بخشنده بود، خداوند ملكِ واسع و عُمرِ دراز به او مرحمت کرد و نفرین موسى - عَلَيْهِ السَّلام - را بر وی مُستجاب نَفَرمود و انوشیروان کافر بود و عادل خداوند به مروحه دفع عذاب از او فرماید كما في الحديث. و عدل، از أَصول مذهب شیعه است، پس خداوند هیچ عَمَلِ خیر را ضایع نگذارد. ﴿كَتَبَ رَبُّكُم عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ [/ پروردگارتان رحمت را بر خویش واجب داشته است] و عامّه پندارند عَمَلِ زشت كار نيك را حَبْط یعنی ناچیز و نابود می کند چون عدل الهی را از اصول عقیده نشمرند و خواجه نصیرالدّین طوسى فرمايد: الإحباط باطلٌ [/ إحباط، باطل است]. هم چنین حُمَيْد بن مسلم هر چند در سپاه دشمن بود چون حفظ امام زين العابدين - عَلَيْهِ السَّلام - کرد، امید است خداوند عذاب را بر او سبك فرماید» می گویم: گذشته از مثال هایی چون فرعون و انوشیروان که ممکن است موردِ اختلافِ نَظَر واقع شوند، أصل آموزه و باوری که علامۀ شعرانی بدان توجّه داده است بسیار اهمیّت دارد >

می گویم

سَروَر ما ، حضرتِ سَجّاد عَلَىّ بنِ حُسَين - عَلَيْهِمَا السَّلام - به سال سی و هشت هجری و به روزگارِ خِلافَتِ نیایش، أمير مؤمنان - عَلَيْهِ السَّلام - ، زاده شد. برین بنیاد، در کارزار طَف آن حضرت بیست و سه ساله بوده و پسری نیز داشته؛ زیرا که فرزندِ او، سَروَر ما، حضرت باقر مُحَمَّد بن عَلى- عَلَيْهِمَا السَّلام - ، به سالِ پنجاه و هفت زاده شده و پیکارِ طَف در سال شصت و يك رُخ داده است بر بنیادِ آن چه یاد کردیم، سخنِ حُمَيد بنِ مُسلِم در حَقِّ حضرتِ سَجّاد - عَلَيْهِ السَّلام - راست نمی آید که گفته: «إِنَّما هذا صَبِيٌّ ) ( / این، کودکی بیش نیست. آری، فرزندِ آن امام سَروَرِ ما حضرت باقر در آن روزگار كودك بوده نه پدر این فرزند که حضرتِ سَجّاد باشد - و درودِ خدای بر این پدر و فرزند باد! البته مگر آن که مُرادِ حُمَيْد بنِ مُسلِم آن بوده باشد که قتل را از سَرورِ ما عَليَّ بنِ حُسَيْن - عَلَيْهِمَا السَّلام - ، دور سازد. ظاهر نیز همین است و سخنِ إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - که به او می فرماید: «جُزِیتَ مِنْ رَجُلٍ خَيْرًا، فَوَاللهِ لَقَدْ دَفَعَ اللهُ عَنِّي بِمَقَالَتِكَ شَرًّا» ( / ای مَرد! مر تو را پاداش نکو باد به خدا سوگند، خدای به گفتار تو شرّی را از منْ براند!) إشارت بدین دارد.

ابن سعد در طبقات اش گفته است:

«و كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ مَعَ أَبِيهِ وَ هُوَ ابْنُ ثَلَاثٍ وَعِشْرِينَ سَنَةً وَ كَانَ مَرِيضًا نَائِمًا عَلَى

ص: 503

فِرَاشِهِ فَلَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - قَالَ شَمِرُ بنُ ذِي الْجَوْشَنِ: أَقْتُلُوا هَذَا. فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ : سُبْحَانَ اللهِ! أَنَقْتُلُ فَتَى حَدَثاً مَرِيضًا لَمْ يُقَاتِلُ؟ وَ جَاءَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فَقَالَ: لا تَعَرَّضُوا (1) لِهؤُلَاءِ النِّسْوَةِ وَ لَا لِهَذَا الْمَرِيضِ» . (2)

(یعنی:

و عَليّ بنِ الحُسَيْن - که بیست و سه سال داشت - با پدر خویش همراه بود، و بیمار بود و بر بستر خود خُفته. پس چون حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - کشته شد، شَمِر بن ذی الجوشن گفت: این را بکشید. مردی از یارانش او را گفت: شگفتا! آیا جوانی نورس را که بیمار است و کارزار نکرده، می کشیم؟! عُمر بن سعد بیامد و گفت: مُتَعَرِّضِ این زنان و این بیمار مشوید!).

[لگدکوب اسبان]

شَيْخ ما، مُفید، گفته است:

«افَنَادَى (عُمَرُ بنُ سَعدٍ) فِى أَصْحَابِهِ مَن يَنتَدِبُ (3) لِلْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - فيُوطِئهُ فَرَسَهُ؟ فَانْتَدَبَ عَشَرَةٌ؛ مِنْهُمْ إِسْحَقُ بْنُ حَيْوَة (4) وأَخْنَسُ بنُ مَرْثَدٍ ؛ فَدَاسُوا الْحُسَيْنَ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - بِخُيُولِهِمْ حَتَّى رَضُّوا ظَهْرَهُ» (5)

(یعنی:

عُمر بن سعد در میان یارانش آواز داد: که داوطلب می گردد تا به اسب خویش، حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - را لگدکوب کُند؟! دَه تَن داوطلب شدند. از آنان اند: إسحاق بنِ حَيْوَه و أَخنَس بن مَرَثَد. پس به اسبانِ خویش، پیکرِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - را چنان

ص: 504


1- < در يوم الطَّفّ: «لا تَعْرِضوا». >.
2- الطَّبَقات الكبری، چاپ بیروت، 212/5.
3- < در يوم الطَّفّ: «يتندب». >.
4- < در يوم الطَّفّ: «خبوة». >.
5- الإرشاد، 224

لگدکوب کردند که پشتش را فرو شکستند )

طَبَری گفته است:

«ثُمَّ إِنَّ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ نَادَى فِي أَصْحَابِهِ: مَنْ يَنْتَدِبُ لِلْحُسَيْنِ وَ يُوطِتُهُ فَرَسَهُ؟ فَانْتَدَبَ عَشَرَةٌ، مِنْهُمْ إِسْحَاقُ بْنُ حَيْوَةَ الْحَضْرَمِيُّ ، و هُوَ الَّذِي سَلَبَ قَمِيصَ الْحُسَيْنِ فَبَرِصَ بَعْدُ، وَ أَحْبَشُ بْنُ مَرْثَدِ بْنِ عَلْقَمَةَ بْنِ سَلَامَةَ الْحَضْرَمِيُّ، فَأَتَوا فَدَاسُوا الْحُسَيْنَ بِخُبُولِهِمْ حَتَّى رَضُوا ظَهْرَهُ وَ صَدْرَهُ؛ فَبَلَغَنِي أَنَّ أَحْبَشَ بِنَ مَرْثَدٍ بَعد ذلِكَ بِزَمَانٍ أَتَاهُ سَهْمُ غَرَبٍ وَ هُوَ وَاقِفٌ فِي قِتَالٍ، فَفَلَقَ قَلْبَهُ، فَمَاتَ» (1)

(یعنی:

آن گاه ابن سعد در میان یارانش آواز داد: که داوطلب می گردد تا به اسب خویش، حُسَيْن را لگدکوب کند؟! دَه تَن داوطلب شدند. از آنان اند: إِسْحَاق بنِ حَيْوَهِ ي حَضْرَمي - که همانست که پیراهنِ حُسَيْن را ربود و سپس پیسی گرفت - و أَحْبَش بنِ مَرْثَد بنِ عَلْقَمَة بنِ سَلامَه ي حَضْرَمی. پس آمدند و پیکرِ حُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - > را چنان به اسبانشان لگدکوب کردند که پشت و سینه اش را فرو شکستند (2) مرا خَبَر رسید که لختی پس از آن

ص: 505


1- تاريخ الطَّبَرى، 6 / 261 .
2- <اگر نبود رسالتِ ترجمانی و آن چه در باز گفتنِ رنج و شکنج های خاندانِ رسالت - عَلَيْهِمُ السَّلام - بر عهدۀ این قلم است هرگز این بهره را به پارسی در نمی آوردم. نه قلم و نه قَلَمْ زَن را یارای باز گفت این حکایتِ دل خراش و رخداد تلخ و جان گداز نیست. پیشروِ ما - عَلّامه شعرانی - قُدِّسَ سِرُّه - نیز در دمع السّجوم از ترجمه عباراتِ عَرَبی تن زده است و نتوانسته بارِ غمِ این مُصیبَت را در واگویه اش بر دوش کشد. خداوندا! گواه باش که تا مغز استخوانم از مَصائِبِ اولادِ رسول گرامی ات در گداز است. این دیدۀ آب ناك را در روز رستاخیز به آب حَسرَت مَنِشان این دلِ دَردمند را از آتش دوزخی که از برای گنه کاران فراهم کرده ای برهان! خدایا! خدایا! به پیکرِ خونینِ حُسَيْنِ بنِ عَلى و جگرِ خَراشیده زهرای مرضیه و به سوزِ دل زَينَبٍ كُبرى - سَلامُ اللهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعين - قَسَمت می دهم تا قَلَمِ عَفو و مَرحَمَت بر جَرَائِمِ ما دَر کشی و مَرا و باب و مامَم را در هر دو سرای خاكِ پاي سالارِ کربلا بداری! خداوندا! ناکسانی را که بر إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - آن ستم ها روا داشتند رسوا تر و رُسوا تر کن و عذابشان را در دوزخ چند چندان بفرما و ما را از هر گونه گام زَدَن در راه آن پلیدان و پیروانِ گجسته شان بر کرانه بدار!...>.

در حالی که أَحْبَش بن مَرْثَد در کار زاری ایستاده بود، تیری ناشناس (1) بر وی رسید و قلبش را شکافت و بمُرد)

ابن نما <يِ حلّى> گفته است:

«ثُمَّ نَادَى عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ : مَنْ يَنْتَدِبُ الْحُسَيْنَ فَيُوطِئَ الْخَيْلَ ظَهْرَهِ؟ فَانْتَدَبَ مِنْهُمْ عَشَرَةٌ؛ وَهُمْ : 1 - أُسَيْدُ بْنُ مَالِكٍ، وَ 2 - هَانِي بنُ ثبتٍ (2) الْحَضْرَمِيُّ. وَ 3- واخِطُ بنُ نَاعِمٍ. و 4- صَالِحُ بن وهبٍ الجُعفيُّ، و 5 - سَالِمُ بْنُ حُثيْمَةَ الْجُعْفِيُّ، وَ 6 - رجاءُ بْنُ مُنْقِذٍ الْعَبْدِيُّ وَ 7 - عُمَرُ بْنُ صُبَيْحٍ الصَّيْدَاوِيُّ. و 8- حَكيمُ بْنُ الطَّفَيْلِ السِّنْبِسِيُّ. و 9 - أَخْنَسُ بْنُ مَرْثَدٍ. وَ 10 - إِسْحَاقُ بْنُ حُوَيَّةَ، فَوَطِأَتْهُ خُيُولُهُمْ حَتَّى رَضُّوه ... فَلَمّا دَخَلُوا عَلَى عُبَيْدِ اللهِ قَالَ أَحَدُ الْعَشَرَةِ:

نَحْنُ رَضَضْنَا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْر *** بِكُلِّ يَعْبُوبٍ شَدِيدِ الْأَسْرِ

قَالَ: مَنْ أَنْتُمْ ؟ قَالُوا: نَحْنُ وَطِأْنَا بِخُيُولِنَا ظَهْرَ الْحُسَيْنِ حَتَّى طَحَنَّا حَنَاجِرَ صَدْرِهِ؛ فَأَمَرَهُمْ بِشَيْءٍ بَسِيرٍ.

ص: 506


1- در أَصل عربي: «سَهمُ غَرَب»؛ و این لفظ بر تیری اطلاق می شود که اندازنده آن معلوم نیست. دربارۀ «سَهِمُ غَرَب» و معنى و ضَبطِ آن، نگر عُمدة القارى ي عَيْنی، ط. دار إحياء التُّراث العربيّ، 14 /106؛ و: الفائقِ زَمَحْشَرى، ط. إبراهيم شمس الدّین 432/2؛ و كشف المُشكل من حديث الصَّحيحينِ ابنِ جوزی، ط. دار الوطن، 283/3 و 284؛ و تاج العروس، ط. على شيرى، 286/2>
2- <حظ «ثُبَيْتٍ» صحیح است. .>

قَالَ أَبُو عَمْرٍو الزَّاهِدُ: سَبَرْنَا أَحْوَالَ هَؤُلَاءِ الْعَشَرَةِ؛ وَجَدْنَاهُمْ أَوْلَادَ الزِّنَا. وَ الْعَشَرَةُ أَخَذَهُمُ الْمُخْتَارُ بْنُ أَبِي عُبَيْدَةَ الثَّقَفِيُّ فَضَرَبَهُمْ حَتَّى هَلَكُوا.» (1)

(یعنی)

آن گاه عُمر بن سعد آواز داد: چه کس داوطلب است تا بر پشتِ حُسَيْنِ اسب تازَد؟! دَه تن از آنان داوطلب شدند؛ که عبارتند از : 1 - أُسَيْد بن مالك. 2- هانى بنِ ثبتِ حَضْرَمى. 3- واخط بنِ ناعم 4- صالح بنِ وَهبِ جُعْفى. 5 - سَالِمِ بنِ خُثَيْمَه ي جُعْفَى. 6- رَجَاء بنِ مُنْقِدِ عَبْدى. 7- عُمَر بنِ صُبَيْحٍ صَيْداوى. 8- حَكيم بنِ طُفَيْلِ سِنْبِسى. 9 - أَخْنَس بنِ مَرْثَد. 10 - إسحاق بنِ حُويَّه. پس اسبانشان چنان پیکرش را لگدکوب کردند که آن را فرو شکستند ... پس چون بر عُبَيْدِ الله در آمدند، یکی از آن ده تن گفت:

نَحْنُ رَضَضْنَا الصَّدْرَ بَعْدَ الظهر ....

<یعنی:

ما به اسبانِ مُتَعَدِّدِ بُلند بالای تیزنگ و استوار پیوند سینه اش را پس از پشتش، فروشکستیم! >

گفت: شمایان که اید؟! گفتند: ما با اسبانمان پشتِ حُسَيْن را چنان لگدکوب نمودیم که <پنداری> گلوگاهان سینه اش را آسیا کردیم! پس دستور داد عطائي اندك بديشان دهند.

أَبو عَمْرِو زاهد گفت: أَحوالِ این ده تن را بر رسیدیم؛ همه شان را زنا زاده یافتیم. و این دَهُ تَن را مختار بنِ أَبِي عُبَيْدَهِ ي ثَقَفی بگرفت و چندان بزدشان تا هلاك شُدَند.).

می گویم:

مانندِ این گزارش در لهوفِ سَیّد بن طاوس نیز آمده است، جز آن که ابن طاوس گفته:

«وَ هَؤُلَاءِ أَخَذَهُمُ الْمُخْتَارُ فَشَدَّ أَيْدِيَهُمْ وَ أَرْجُلَهُمْ بِسِكَكِ الْحَدِيدِ، وَ أَوْطَأَ الْخَيْلَ

ص: 507


1- مثير الأحزان، 78.

ظُهُورَهُمْ حَتَّى هَلَكُوا.»(1)

(یعنی:

و آنان را مختار بگرفت و دست ها و پا هاشان را به میخ دِرَم های آهنین (2) استوار گردانید و چندان بر پشتِ ایشان اسب بتازانید که هلاك شُدَند.)

أمّا كلينى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - از حُسَين بنِ مُحَمَّد رِوایت کرده است که وی گفته:

«حَدَّثَنِي أَبُوكُرَيْبٍ و أَبو سَعِيدٍ الْأَشَجُ قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ إِدْرِيسَ، عَنْ أَبِيهِ إِدْرِيسَ بْنِ عَبْدِ اللهِ الْأَوْدِيّ قَالَ: لَمّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - أَرَادَ الْقَوْمُ أَن يُوَطِؤُوهُ الْخَيْلَ، فَقَالَتْ فِضَّةٌ لِزَيْنَبَ : يَا سَيِّدَتِى! إِنَّ سَفِينَةَ كُسِرَ بِهِ فِى الْبَحْرِ فَخَرَجَ إِلَى جَزِيرَةٍ فَإِذَا هُوَ بِأَسَدٍ، فَقَالَ: يَا أَبَا الْحارِثِ! أَنَا مَوْلَى رَسُولِ اللَّهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - فَهَمْهَمَ بَيْنَ يَدَيْهِ حَتَّى وَقَفَهُ عَلَى الطَّرِيقِ. وَ الْأَسَدُ رَابِضٌ فِي نَاحِيَةٍ، فَدَعِينِي أَمْضِي إِلَيْهِ وَ أُعْلِمَهُ ما هُمْ صَانِعُونَ غَدًا، قَالَ: فَمَضَتْ إِلَيْهِ فَقَالَتْ: يَا أَبَا الْحَارِثِ فَرَفَعَ رَأْسَهُ؛ ثُمَّ قَالَتْ: أَتَدْرِي مَا يُرِيدُونَ أَن يَعْمَلُوا غَدًا بِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ؟! يُرِيدُونَ أَن يُوَطِؤُوا الْخَيْلَ ظَهْرَهُ. قَالَ: فَمَشَى حَتَّى وَضَعَ يَدَيْهِ عَلَى جَسَدِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ؛ فَأَقْبَلَتِ الْخَيْلُ، فَلَمَّا نَظَرُوا إِلَيْه، قَالَ لَهُمْ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ - لَعَنَهُ الله - : فِتْنَةٌ لا تُثِيرُوهَا، إِنْصَرِفُوا فَانْصَرَفُوا!» (3)

(یعنی:

أَبوكُرَيْب و أبو سعیدِ أَشَجّ بَرایم روایت کرده گفتند: عبدالله بن إدريس، از پدرش إدريس بن عبداللهِ أَوْدی برایمان روایت کرده گفت:

ص: 508


1- اللّهوف، 59.
2- < «میخ درم های آهنین» را در ترجمه «سكك الحديد» آوردم. از توضیحی که بعض واژه نامه ها دربارۀ «سكّة مُفرَدِ «سِكَك»)» می دهند، بر می آید که آن را با «میخ دِرَمِ» فارسی که در شاهنامه و.... مذکور است، بتحقیق یا تقریب، برابر می توان گرفت. >.
3- الكافي، 465/1.

چون حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - کشته شد، آن جماعت خواستند که بر او اسب تازند. پس فِضَّه زَيْنَب را گفت: ای بانوي مَن! سَفینه را در دریا کشتی بشکست و او به جزیره ای شد. آن جا به شیری بازخورد گفت: اى أَبا الحارث (1) من ولامند (2) رسولِ خُدايم - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه. پس شیر پیش او آواز در سینه گردانید تا راه را بدو نمود. اینک شیر در گوشه ای فُرو خُفته است مرا بگذار به سراغش بروم و بیاگاهانمش که فردا چه خواهند کرد.

<راوی> گفت: <فضّه > به سوی آن شیر رفت و گفت: ای ابا الحارث! شیر سر برداشت. آن گاه <فضه> گفت: آیا می دانی فردا می خواهند با أبو عبدالله - عَلَيْهِ السَّلام - چه کنند؟ می خواهند که بر پشتِ وی اسب بتازند.

<راوی >گفت: پس شیر برفت تا دستانش را بر پیکرِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - نهاد. سواران پیش آمدند، ليك چون شیر را نگریستند، عُمر بن سعد - که خدایش نفرین کناد! - ایشان را گفت: فتنه ای است مشورانیدش؛ بازگردید! پس بازگشتند.).

فیض کاشانی - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - پس از نقل این حدیث گفته است:

«بيان: سَفِينَة مَوْلَى رَسُولِ اللَّهِ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - يُكَنَّى أَبَا رَيْحَانَة، كُسِرَ بِهِ فِي الْبَحْرِ يَعْنِي الفُلك، وَ أَبُو الْحَارِثِ كُنْيَةُ الْأَسَدِ، وَقَفَهُ: هَدَاهُ، و الرُّبُوضُ لِلْأَسَدِ وَ الشَّاةِ، كَالْبُرُوكِ فِي الإِبل. و الْإِثَارَةُ: التَّهْيِيجُ ». (3)

ص: 509


1- «أبو الحارث ( / أبا الحارث / أبى الحارث) »، در زبان عربی بر شیر بیشه اطلاق می گردد، و به اصطلاح، کنیه شیر است. >
2- <وِلامَند ( / مولی) در این جا یعنی: خادم. شاید روا نباشد «مولی» را در اینجا «غلام» ترجمه کنیم؛ چه، «سفینه»، در آغاز، غلامی بود که أُمّ سَلَمه - رَضِي اللَّهُ عَنْهَا وَ أَرْضَاهَا - خرید؛ سپس آزاد فرمود و با او شرط کرده بود که خدمت گزار پیامبر - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - باشد. نگر: الإصابه ي ابنِ حَجَر، ط. دار الكتب العلميّة، 3 / 111. >.
3- الوافي، 760/3 .

(یعنی:

توضیح:

«سفینه»، وِلامَندِ رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - است که كُنْيَتِ أَبو رَيْحَانه داشت. در عبارتِ «كُسِرَ بِهِ فِي البَحْرِ»، مُراد کشتی است. «أبو الحارث»، کنیۀ شیر است. .

«وَقَفَهُ» یعنی او را راه نمود. «ربوض» دربارۀ شیر و گوسپند همان «بروك» است دربارۀ شتر (1). «إثارة» به معنای شورانیدن است.).

عَلّامه مجلسی - قُدِّسَ سِرُّه - پس از نقل حدیث گفته است:

«بَيان: قَوْلُها : إِنَّ سَفِينَةَ كُسِرَ بِهِ إِشَارَةٌ إِلَى قِصَّةِ سَفِينَةَ مَوْلَى رَسُولِ اللَّهِ -صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آله -، وَ أَنَّ الأَسَدَ رَدَّهُ إلَى الطَّرِيقِ، وَ قَدْ مَرَّ بِأَسَانِيدَ في أَبْوابِ مُعْجِزَاتِ الرَّسُولِ (2). و أَبو الْحارِثِ مِنْ كُنَى الْأَسَدِ.» (3)

(یعنی:

توضیح:

این سخن فضّه که گفته: إِنَّ سَفِينَةَ كُسِرَ به إشارَتَست به داستانِ سفينه، ولامَندِ رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه ، و این که شیر او را به راه بازگردانید و داستانش به إسناد هائی چند در ابوابِ مُعْجِزات پیامبر بگذشت «أبو الحارث» نیز از کنيه هاي شير است.)

ص: 510


1- < در زبانِ عَرَبی «زانو زدن، به زانو نشستن، و سینه به زمین چسبانیدن و نشستن» را در موردِ شتر، «بروك» (بَرَكَ، يَبْرُكُ، بُرُوكًا، و تَبْرَاكًا) گویند، و در مورد گوسپند و شیر و مانند آن «ربوض» (رَبَضَ ، يَرْبضُ، رَيْضًا، و رِبْضَةً، و رُبُوضًا). این حال را زوزنی در کتاب المَصادِر (چ بینش، ص 35 و 104)، «فُروخُفتنِ» شتر (در: بُروك) و گوسفند و سگ و آن چه بدان ماند (در: ربوض) گوید >
2- مراجعه فرمایید به بحار الانوار، 409/17 از چاپ جدید.
3- بحار الأنوار، 170/45.

می گویم :

هم سَنَدِ رِوایت ضعیف است، و هم متنِ آن مُضطَرِب، و هم چیزی از معصوم نقل نمی کند؛ و در برابر نصوص تاریخی ،مُتقَن دَرخورِ اعتماد نیست. جاي بس شگفتی است از علّامه مجلسی <- قَدَّسَ اللهُ رُوحَهُ العَزيز - > که پس از نقل گفتارِ سَیّد بن طاوس - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - در باب لگد کوب اسبان گفته است:

«أَقول : الْمُعْتَمَدُ عِنْدِي مَا سَيَأْتِي فِي رِوَايَةِ الكافي أَنَّهُ لَمْ يَتَيَسَّرْ لَهُمْ ذَلِك.» (1)

(یعنی:

می گویم: آن چه نزدِ من موردِ اعتماد است، آنست که در روایت کافی خواهد آمد، ازین قرار که این کار را نتوانستند کرد)!

[فرستادن سر حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام -]

دینوری گفته است:

«وَ بَعَثَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ مِنْ سَاعَتِهِ إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ مَعَ خَوْلِيِّ بنِ يَزِيدَ الْأَصْبَحَيِّ.» (2)

(یعنی:

و عُمر بن سَعْد، سرِ حُسَيْن را همان دَم با خولیّ بنِ يَزِيدِ أَصبَحَى به جانبٍ عُبَيْدِ اللهِ بنِ زیاد فرستاد. )

مُفيد - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - گفته است:

«وَ سَرَّحَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ مِنْ يَوْمِهِ ذَلِكَ، وَ هُوَ يَوْمَ عَاشُورَاءَ بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ -

ص: 511


1- بحار الأنوار، 60/45.
2- الأخبار الطّوال، 259

مَعَ خَوْلِيّ بنِ يَزِيدَ الْأَصْبَحِي وَ حُمَيْدِ بنِ مُسْلِمِ الْأَرْدِيّ إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ.» (1)

(یعنی:

و عُمَر بن سَعْد، همان روز- که روز عاشورا بود ، سَرِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - را به همراهي خولىّ بنِ يَزِيدِ أَصبَحى و حُمَيْدِ بنِ مُسلِمِ أَزْدى به سوي عُبَيْدِ الله بنِ زیاد روانه کرد.

طَبَری گفته است:

«وَ مَا هُوَ إِلَّا أَن قُتِلَ الْحُسَيْنُ فَسُرّحَ بِرَأْسِهِ مِنْ يَوْمِهِ ذَلِكَ مَعَ حَولِيّ بْنِ يَزِيدَ وَ حُمَيْدِ بْنِ مُسلِم الْأَزْدِيّ إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ، فَأَقْبَلَ بِهِ خَولِيٌّ، فَأَرَادَ الْقَصْرَ، فَوَجَدَ بَابَ الْقَصْرِ مُغْلَقًا، فَأَتَى مَنْزِلَهُ فَوَضَعَهُ تَحْتَ إِجانَةٍ فِي مَنْزِلِهِ؛ وَ لَهُ امْرَأَتَانِ امْرَأَةٌ مِنْ بَنِي أَسَدٍ وَ الْأُخْرَى مِنَ الْحَضْرَمِيیّنَ يُقَالُ لَهَا النَّوارُ ابْنَةُ مَالِكِ بْنِ عَقْرَبٍ، وَ كَانَتْ تِلْكَ اللَّيْلَةُ لَيْلَةَ الْحَضْرَمِيَّةِ.

قَالَ هِشَامٌ: فَحَدَّثَنِي أَبِي، عَن النَّوار بنتِ مالِكٍ، قَالَتْ: أَقْبَلَ خَوْلِيٌّ برَأْسِ الْحُسَيْن، فَوَضَعَهُ تَحْتَ إِجَانَةٍ فِي الدَّارِ ، ثُمَّ دَخَلَ الْبَيْتَ فَأَوَى إِلَى فِرَاشِهِ. فَقُلْتُ لَهُ: مَا الْخَبَرُ؟ مَا عِنْدَكَ؟ قَالَ: جِئْتُكِ بِغِنَى الدَّهْرً! هَذَا رَأْسُ الْحُسَيْنِ مَعَكِ فِي الدَّارِ!

قَالَتْ: فَقُلْتُ: وَيْلَكَ! جَاءَ النَّاسُ بِالذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ جِئْتَ بِرَأْسِ ابنِ رَسُولِ اللهِ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ : لَا ، وَ اللهِ، لَا يَجْمَعُ رَأْسِي وَ رَأْسَكَ بَيْتُ أَبَدًا!

قَالَتْ: فَقُمْتُ مِنْ فِرَاشِي فَخَرَجْتُ إِلَى الدَّارِ. فَدَعَا الْأَسَدِيَّةَ، فَأَدْخَلَهَا إِلَيْهِ؛ وَ جَلَسْتُ أَنْظُرُ. قَالَتْ: فَوَاللهِ، مَا زِلْتُ أَنْظُرُ إِلَى نُورٍ يَسْطَعُ مِثْلَ الْعَمُودِ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْإِجَانَةِ وَ رَأَيْتُ طَيْرًا بيضًا تُرَفْرِفُ حَوْلَها .

قَالَ: فَلَمَّا أَصْبَحَ غَدَا بِالرَّأْسِ إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ.» (2)

(یعنی:

ص: 512


1- الإرشاد، 224.
2- تاريخ الطبرى، 261/6 .

همین که حُسَيْن کشته شد همان روز سرش را به همراهِ خَولیّ بنِ يَزِيد و حُمَيد بنِ مُسلِمِ أَزْدى به سوي عُبَيْد الله بنِ زیاد فرستادند. خولی سر را برد و آهنگ کاخ کرد، ولی دَرِ کاخ را بسته دید پس به سرای خویش رفته سر را زیرِ تغاره ای در سرای خود نهاد. دو زن داشت: زنی از بنی أسد و دیگری از حَضْرَمیان که او را «نوار» می گفتند، دختر مالك بنِ عقرب. و آن شب، شب زنِ حَضْرَمی بود.

هشام گفت که پدرم از نوار دخترِ مالِك بَرایم روایت کرده است که گفته بود: خولیّ، سَرِ حُسَيْن آورد و را زیرِ تَغاره ای در صحنِ سرای نهاد. آن گاه به خانه (1) در آمده به بستر خویش رفت. او را گفتم: چه خبر است؟ چه داری؟ گفت: توانگری همیشگی را به نَزدَت آورده ام! این سَرِ حُسَيْن است با تو در سرای!

<نوار>گفته بود: گفتم: وای تو! مردمان زر و سیم آورده اند و تو سر فرزند رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّم - را آورده ای نه به خدا سوگند هرگز با تو زير يك سَقف به سَر نَبَرم!

<نوار> گفته بود: پس از بِستَرَم برخاستم و به صحنِ سرای آمدم. خولی هم، زنِ أَسَدی را فراخواند و به نزدِ خود به اندرون برد. من نشسته می نگریستم. هم <نوار > گفته بود: به خدا سوگند پیوسته در نوری نظر می گردم که چونان ستون از آسمان بدان تغاره می تافت و پرندگانی سپید دیدم که بر گرد آن بال می زدند.

<راوی> گفت: چون بامداد شد، خولی سر را به نزدِ عُبَيْدِ اللهِ بْنِ زیاد برد.)

أَمّا در دو کتاب مطالب السّؤول وكشف الغُمَّه گفته اند که:

«إِنَّ حَامِلَ رَأْسِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - إِلَى ابْنِ زِيَادٍ كَانَ بِشْرَ بنَ مَالِكٍ، فَلَمَّا وَضَعَ

ص: 513


1- < در متن عربی «بیت» است؛ در برابر «دار» که پسان تر نیز آمده و ظاهرًا فَراخ نای دَرونِ سرای است و به «صحن سرای» ترجمه کردیم مُراد از «بیت» در این جا عَلَى الظاهر همان اتاق مسکونی است. در نگارش های پارسی هم «خانه» به همین معنی به کار رفته است >

الرَّأْسَ بَيْنَ يَدَيْ عُبَيْدِ اللهِ بْنِ زِيَادٍ قَالَ:

إِمْلَأُ رِكَابِي فِضَّةٌ وَ ذَهَبًا *** فَقَدْ قَتَلْتُ الْمَلِكَ الْمُحَجَّبَا

وَ مَن يُصَلِّى الْقِبْلَتَيْنَ فِي الصَّبَا *** و خَيْرَهُمْ إِذْ يَذْكُرُونَ النَّسَبا

قَتَلْتُ خَيْرَ النَّاسِ أُمَّاً وَ أَبَا

فَغَضِبَ عُبَيْدُ اللَّهِ مِنْ قَوْلِهِ، ثُمَّ قَالَ: إِذْ قَدْ عَلِمْتَ أَنَّهُ كَذلِكَ فَلِمَ قَتَلْتَهُ؟ وَاللَّهِ لَا نِلْتَ مِنِّي وَ لَأُلْحِقَنَّكَ بِهِ! ثُمَّ قَدَّمَهُ وَ ضَرَبَ عُنقَهُ.» (1)

(یعنی:

آن که سَر حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام- را به سوی ابن زیاد برد، بشر بن مالك بود. پس چون سَر را پیش رویِ عُبَيْدِ اللهِ بنِ زیاد نهاد، گفت:

إِمْلَا رِكَابِي فِضَةً و ذَهَبًا ...

<یعنی:

مَركَبَم را از سیم و زر آگنده کُن! که من آن پادشاه بلند پایه را و کسی را که در کودکی به سوی هر دو قبله نماز می گرد (2) و بهترین مردمان را بدان هنگام که تبار خویش را یاد کنند، بکشته ام! کسی را که به مام و باب، بهترین مردمان بود گشته ام! >

عُبَيْدِ الله از سخن او در خشم شد و آن گاه گفت: چون دانسته بودی که او چنین است، چرا کشتی اش؟! به خدا سوگند از من عطا نیابی و هر آینه تو را بدو دَر رَسانم! پس او را پیش انداخت و گردنش بزد.)

ص: 514


1- مطالب السّؤول ، 76 ؛ وكشف الغُمَّة، 2 /232.
2- < یعنی: هم - پیش از تغییر قبله - به سوی بیت المقدّس و هم - پس از تغییر قبله - به سوی کعبه، نماز گزارده است. آوردن این وصف در حَقِّ سَيّد الشُّهَداءِ - عَلَيْهِ السَّلام - ، از چشم انداز تاریخی، درست نمی نماید. این وصف از أوصافِ أَميرِمؤمنان علی - عَلَيْهِ السَّلام - است. >

می گویم:

ناسازگاری این گفتار با آن چه پیش تر آمد که سَرِ شریفِ إِمام - عَلَيْهِ السَّلام - را خَولَيّ بنِ يَزِيدِ أَصْبَحى و حُمَيْدِ بنِ مُسلِمِ أَزْدی بُردند، پوشیده نیست، و گویا درست آنست؛ و حقیقتِ حال را خدای سبحان می داند!

[فرستادنِ سَر هاي شَريفِ شُهَدا]

پس از فرستادن سر إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - به سوي عُبَيْدِ اللهِ بن زياد عُمر بن سعد فرمان داد سر های دیگر یارانش را نیز ببُرّند.

شیخ مفید در این باره براي ما روایت می کند:

«وَ أَمَرَ بِرُؤُوسِ الْبَاقِينَ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ ،فَقُطِعَتْ، وَ كَانَتِ اثْنَيْنِ وَ سَبْعِينَ رَأْسًا، و سَرَّحَ بِهَا مَعَ شَمِرِ بْنِ ذِي الْجَوْشَنِ وَ قَيْسِ بنِ الْأَشْعَثِ وَ عَمْرِو بْنِ الْحَجَّاجِ، فَأَقْبَلُوا حَتَّى قَدِمُوا بِهَا عَلَى ابْنِ زِيادٍ.» (1)

(یعنی:

و فرمان داد سر های دیگران از یاران و خاندان او را نیز ببرند. سر ها بریده شد. هفتاد و دو سر بود. سر ها را به همراهِ شَمِر بن ذی الجوشن و قیس بنِ أَشْعَتْ وَ عَمْرِو بنِ حَجّاج روانه کرد. پس بیامدند تا سر ها را به نزد ابن زیاد آوردند )

ابنِ نَماي حلّى - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ - گفته است:

«ثُمَّ سَرَّحَ رَأْسَ الْحُسَيْنِ مَعَ خَوْلِيّ بنِ يَزِيدَ الْأَصْبَحِيّ و حُمَيْدِ بنِ مُسْلِمِ الْأَزْدِيّ إِلَى عُبَيْدِ اللهِ بْنِ زِيادٍ، وَ أَمَرَ بِرُؤُوسِ الْبَاقِينَ مِنْ أَصْحَابِهِ، فَنَظّفَتْ وَ كَانَتِ اثْنَيْنِ وَ سَبْعِينَ رَأْسًا، وَ سَرَّحَ بِهَا مَعَ شَمِرِ بْنِ ذِي الْجَوْشَنِ وَ قَيْسِ بْنِ الْأَشْعَثِ وَ عَمْرِو بْنِ الْحَجّاجِ»(2)

ص: 515


1- الإرشاد، 224.
2- مثير الأحزان، 84.

(یعنی:

آنگاه <عُمر بن سعد > سَرِ حُسَيْن را با خولیّ بنِ يَزِيدِ أَصْبَحَى و حُمَيْدِ بنِ مُسْلِمٍ أزْدی به سوی عُبَيْدِ اللهِ بن زیاد روانه کرد و فرمان داد سر های آن دیگران از یارانش را نیز ببرّند. سر ها را پاکیزه کردند هفتاد و دو سر بود سر ها را با شمر بن ذی الجوشن و قَيْس بنِ أَشعَتْ وعَمْرو بن حجّاج روانه کرد.)

می گویم:

در لهوف (1) سَیّد بن طاوس نیز مانند این گزارش آمده است.

سَماوی در فرجام کتاب خویش گفته است:

در کربلا سر های همۀ دوستان و یارانِ حُسَین - عَلَيْهِ السَّلام - را پس از آن که کشته بودندشان بریدند و با اسیران حمل کردند؛ مگر دو سر را : یکی سَر عبدالله شیر خواره فرزندِ حُسَيْن؛ که روایت رسیده است که پس از کشته شدن او پدرش، حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام -، به نیام تیغ خویش برای او گوری کند و به خاکش سپرد. دیگر سر حُرّ ریاحی که بنی تمیم مانع بُریدن سرش شدند و پیکر او را از دیگر کشتگان دور ساخته بودند کما این که شنیدم یکی از پادشاهان گور وی را بر شکافت و او را سربند به سر بسته دید. بیرون از کربلا نیز پیش تر، هنگامی که مُسلِم بنِ عَقیل و هانی بنِ عُروه را کشتند، سر هاشان را در کوفه بریدند و به شام فرستادند.» (2)

می گویم:

در این که سر ها را با اسیران برده باشند جای تأمُّلی آشکار هست؛ زیرا که سر های این دیگر شهیدان را - چنان که دانستید - در عصر روز عاشورا و پس از فرستادنِ سَرِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بردند و اسیران را چنان که شیخ ما، مفيد، در ارشادش تصريح

ص: 516


1- اللّهوف، 62 .
2- إبصار الْعَيْن، 127.

فرموده است (1) - فردای آن یعنی پس از نی مروز روز یازدهم بردند.

وانگهی، باید دانست که عُمر بن سعد باقي روز عاشورا را ماند؛ چنان که شَيْخ ما، مفيد، تصریح فرموده و گفته است: «و أَقامَ بَقِيَّةَ يَوْمِه» (2) ( / و باقی آن روز را بماند) و طَبَری گفته: «وَ أَقامَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ يَومه ذَلِك» (3) ( / و عُمر بن سَعْد آن روز را بماند).

تا بدین جا رخداد های کارزارِ طَف به پایان رسید.

ص: 517


1- الإرشاد، 224
2- الإرشاد، 224
3- تاريخ الطّبري، 262/6.

ص: 518

خاتمه: در گزارش پاره ای از اخبار فریقین که درباره روز عاشورا رسیده

ص: 519

ص: 520

ابنِ حَجَرِ <عَسقلانی > در تهذیب التّهذیب گفته است:

«عَنْ عُمَرَ بنِ ثَابِتٍ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ شَقِيقٍ عَن أُمَّ سَلَمَةَ، قَالَتْ: كَانَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ [ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ - يَلْعَبانِ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللهِ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ [وَ آلِهِ] وَ سَلَّمَ - في بيتي، فَنَزَلَ جِبْرِيلُ فَقَالَ: يَا مُحَمَّدًا! إِنَّ أُمَتَكَ تَقْتُلُ ابْنَكَ هَذَا مِن بَعْدِكَ، وَ أَوْمَا بِيَدِهِ إِلَى الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - ، فَبَكَى رَسُولُ اللَّهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم - وَضَمَّهُ إِلَى صَدْرِهِ، ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللهِ -صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ [وَ آلِهِ ] وَ سَلَّمَ - : (1) وَضَعْتُ عِنْدَكَ هَذِهِ التُّرْبَةَ، فَشَمَّهَا رَسُولُ اللَّهِ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ [و آلِهِ] وَ سَلَّمَ - وَ قَالَ : ريح كَربٍ و بلاءٍ، و قَالَ: يَا أُمَّ سَلَمَةَ! إِذَا تَحَوَّلَتْ هَذِهِ التَّرْبَةُ دَمًا فَاعْلَمِي أَنَّ ابْنِي قَدْ قُتِلَ ، فَجَعَلَتْهَا أُمُّ سَلَمَةَ فِي قارُورَةٍ ثُمَّ جَعَلَتْ تَنْظُرُ إِلَيْهَا كُلَّ يَوْمٍ وَ تَقُولُ: إِنَّ يَوْمًا تَحَوَّلِينَ دَمًا لَيَوْمٌ عَظِيمٌ.» (2)

(یعنی:

گفت:

از عُمَر بن ثابت منقول است که از اعمش نقل کرد و او از شقیق و او از أُمِّ سَلَمه که گفت:

ص: 521


1- < چنان که طابع تهذيب التهذيب هم تَوجّه داده است، در این جا گویا افتادگیی رخ داده باشد .>
2- تهذيب التّهذيب ، 2/ 300 < در يوم الطَّفّ، جابه جائي إبهام آفرینی در چاپ رُخ داده بود که بنا بر مأخذ آن را إصلاح کردیم. >.

حَسَن و حُسَيْن [ - عَلَيْهِمَا السَّلام ] پیشِ رویِ رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ [وَ آلِهِ] وَ سَلَّم - در خانه من بازی می کردند که جبرئیل فرود آمد و گفت: ای مُحَمَّد! أُمَّتَت پس از تو این پسر تو را می کشند، و با دستِ خویش به حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - إشارَت کرد. پس رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ [وَ آلِهِ] وَ سَلَّم گریست و او را به سینه خود چسبانید. سپس رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ [وَ آلِهِ] وَ سَلَّم - فرمود: [... ] (1) این خاک را نزد تو نِهادَم. پس رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ [وَ آلِهِ] وَ سَلَّم - آن را بویید و فرمود: بوي اندوه و بلا! و فرمود: ای ام سلمه! هرگاه این خاک به خون بدل شد، بدان که پسرم کشته شده است. أمّ سَلَمه آن خاک را در شیشه ای نهاد. وانگهی زان پس هر روز آن را می نگریست و می گفت: روزی که به خون بدل شوی هر آینه سخت روزی خواهد بود!).

< ابن حَجَرِ هَیمی > در الصَّواعِقِ المُحْرِقَه پس از نقل ماجراي أُمِّ سَلَمه و آن شیشه می گفته است:

«و في رِوَايَةٍ عَنها: فَأَصَبْتُهُ يَوْمَ قُتِلَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - وَ قَدْ صَارَ دَمًا. وَ فِي أُخْرَى ثُمَّ قَالَ [ يعنى جبريل ]: أَلا أُريكَ تُرْبَةً مَقْتَلِهِ؟ فَجَاءَ بِحَصَيَاتٍ فَجَعَلَهُنَّ رَسُولُ اللَّهِ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ [وَ آلِهِ] وَ سَلَّمَ - فِي قَارُورَةٍ ، قَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ : فَلَمَّا كَانَتْ لَيْلَةُ قَتْلِ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - سَمِعْتُ قَائِلًا يَقُولُ:

أَيُّهَا الْقَاتِلُونَ جَهْلًا حُسَيْنًا *** أَبْشِرُوا بِالْعَذَابِ وَ التَّذْلِيل !

قَدْ لُعِنتُمْ عَلَى لِسَانِ ابْنِ دَاوُ *** دَ وَ مُوسَى وَ حَامِلِ الْإِنْجِيل!

قالَتْ: فَبَكَيْتُ وَ فَتَحْتُ الْقَارُورَةَ فَإِذا الْحَصَيَات قَدْ جَرَتْ دَمًا. » (2)

ص: 522


1- < گویا در این جا روایت افتادگیی دارد و ما این افتادگی را با نقطه چین و قلاب فرا نمودیم. به گزارش طابع تهذیب التّهذیب، این نَقصِ مُحْتَمَل در تهذیب الکمال نیز هست. احتمالا در این جا عباراتی بوده که - از جمله - سپرده شُدَنِ پاره ای از خاكِ كربلا را از سوي جبرئيل - عَلَيْهِ السَّلام - به رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه ، بیان می داشته است. >
2- الصَّواعِقِ المُحْرقَه ، 115.

(یعنی:

و در روایتی از أمّ سَلَمه آمده است که:

روزی که حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - کشته شد، بدان <= بدان خاك > باز خوردم که خون شده بود.

و در روایتی دیگر آمده است که:

آن گاه [جبرئیل] گفت: آیا خاكِ قتلگاه او را به تو فرا ننمایم؟ پس سنگ ریزه هائی آورد و رَسولِ خُدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ [وَ آلِهِ] وَ سَلَّم - آن ها را در شیشه نهاد. أُمِّ سَلَمه گفت: چون شبِ کشته شدنِ حُسَيْن شده بود، شنیدم که گوینده ای می گفت:

أَيُّها القَاتِلونَ جَهْلًا حُسَينًا.

یعنی:

ای کسانی که حُسَيْن را از روی جهل بکشتید! آماده عذاب و خوار داشت باشید!

شما بر زبان پسر داود (= سُلَيْمان) و موسی و موسی و آورندۀ انجيل ( = عيساي روح الله)، نفرین شده اید! >

گفت: پس گریستم و شیشه را گشودم. سنگ ریزه ها، خونِ روان شده بود.).

می گویم:

این حدیث از طرق <حديثي > ما ، <إماميّه > نیز روایت گردیده است. شیخ ما، مُفيد - رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْه - ، در إرشادش فرموده است:

«رُوِيَ بِإِسْنَادٍ آخَرَ عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ - رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا - أَنَّهَا قَالَتْ: خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - مِنْ عِنْدِنَا ذَاتَ لَيْلَةٍ فَغَابَ عَنَّا طَوِيلًا ثُمَّ جَاءَنَا وَ هُوَ أَشْعَثُ أَغْبَرُ وَ يَدُهُ مَضْمُومَةٌ، فَقُلْتُ لَهُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ! مَالِي أَرَاكَ شَعِئًا مُغْبَرًا؟! فَقَالَ: أُسْرِيَ بِي فِي هَذَا الْوَقْتِ إِلَى مَوْضِع مِنَ الْعِرَاقِ يُقالُ (1) لَهُ : كَربلاءُ ، فَأُرِيتُ فِيهِ مَصْرَعَ الْحُسَيْنِ ابْنِي وَ جَمَاعَةٍ مِن ولدِي

ص: 523


1- <در يوم الطَّفّ: «يقاله». >

أَهْلِ بَيتي، فَلَمْ أَزَلْ أَلْقُطُ دِمَاءَهُمْ فَهَا هِي فِي يَدِي، وَ بَسَطَهَا إِلَيَّ فَقَالَ: خُذِيهَا وَاحْتَفِظِي بِهَا. فَأَخَذْتُهَا فَإِذَا هِيَ شِبْهُ تُرَابٍ أَحْمَرَ، فَوَضَعْتُهُ في قَارُورَةٍ، وَ شَدَّدْتُ رَأْسَهَا وَ احْتَفَظْتُ بِهِ، فَلَمّا خَرَجَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - مِن مَكَّةَ مُتَوَجِّهَا نَحْوَ الْعِرَاقِ، كُنْتُ أُخْرِجُ تِلْكَ الْقَارُورَةَ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ وَ أَشْمُهَا وَ أَنْظُرُ إِلَيْهَا ثُمَّ أَبْكِي لِمُصَابِهِ، فَلَمَّا كَانَ الْيَوْمُ الْعَاشِرُ مِنَ الْمُحَرَّمِ - وَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي قُتِلَ فِيهِ - ، أَخْرَجْتُهَا فِي أَوَّلِ النَّهارِ وَ هِيَ بِحَالِهَا، ثُمَّ عُدْتُ إِلَيْهَا آخِرَ النَّهَارِ فَإِذَا هِيَ دَمٌ عَبِيطٌ ، فَضَجَجْتُ فِي بَيْتي وَ بَكَيْتُ وَ كَظِمْتُ غَيْظِي، فَكَتَمْتُ مَخَافَةَ أَن يَسْمَعَ أَعْدَاؤُهُمْ بِالْمَدِينَةِ فَيُسْرِعُوا بِالشَّمَاتَةِ، فَلَمْ أَزَلْ حَافِظَةٌ لِلْوَقْتِ وَ الْيَوْم حَتَّى جاءَ النَّاعِي يَنْعَاهُ (1) ، فَحُقِّقَ مَا رَأَيْتُ.» (2)

(یعنی:

به اسنادی دیگر از أُمِّ سَلَمه - که خدای از او خشنود باد! - روایت گردیده است که گفت:

رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - شبی از نزدِ ما برون رفت و دیر گاهی از ما غائب شد، سپس در حالی به سراغمان آمد که ژولیده موی و گرد آلود بود و دست خود را فراهم آورده بود گفتمش: ای رسولِ خدا! مرا چه می شود که تو را ژولیده موی و گرد آلوده می بینم؟! فرمود: هم اکنون شبانه مرا به جایگاهی از عراق بردند که «کربلا» یش خوانند. در آن جا قتلگاهِ پسَرَم حُسَيْن و گروهی از فرزندانم خاندانم را به من فرا نمودند. پیوسته خونهاشان را < از زمین> بر می گرفتم که این جا در دستم است. دستش را به سوي من گشود و فرمود: بستانش و پاسش بدار. آن را ستَدَم چونان خاکی سُرخ فام بود. در شیشه ایش نهادم و سرش را استوار کردم و نگاهش داشتم. پس چون حُسَيْن - عَلَيْهِ السلام - از مکّه به آهنگ عراق بیرون شد، هر روز و شب آن شیشه را بیرون می آوردم و می بوییدمش و بدان می نگریستم و آن گاه از برای مُصیبت او می گریستم. چون روز

ص: 524


1- <در يوم الطَّفّ: «ينعا». >
2- الإرشاد، 232

دَهُم مُحَرَّم شُد - که همان روزی است که در آن کشته شد - ، در آغاز روز بیرون آوردمش. بر حالِ خود بود. بار دیگر آخِرِ روز به سراغش رفتم. خونی تازه بود. در خانه خود فغان و شیون کردم و گریستم و خشمم را فرو خوردم و از بیم آن که دشمنانشان در مدینه بشنوند و در شادمانی بدین مصیبت شتاب کنند <این راز را > پوشیده داشتم پیوسته آن وقت و روز را نگاه می داشتم تا خَبَر رَسانِ مرگ آمد و خَبَرِ کشته شُدَنِ او را باز می گفت. پس آن چه اندیشیده بودم به تحقیق پیوست.)

بیهقی به سَنَدِ خویش از ابی قبیل روایت کرده و گفته است:

«لَمّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيّ - عَلَيْهِمَا السَّلَامُ - كَسَفَتِ الشَّمْسُ كَسْفَةً بَدَتِ الْكَوَاكِبُ نِصْفَ النَّهَارِ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهَا هِي.» (1)

(یعنی:

هنگامی که حُسَيْن بنِ عَلى - عَلَيْهِمَا السَّلام - كُشته شد، خورشید چنان بگرفت که اختران در میانه روز هویدا گردیدند، تا آن جا که گمان کردیم کار تمام شده < و قیامت بر پا گردیده> است.).

می گویم:

هیثمی در مَجْمَعَ الزَّوائد این را یاد کرده و گفته است:

«رَوَاهُ الطَّبَرَانِيُّ، و إِسْنَادُهُ حَسَنٌ» .(2)

(یعنی:

طبرانی آن را روایت کرده، و اسنادش حَسَن [ /نيكو] است).

<ابنِ حَجَرِ عَسْقَلانی > در تهذیب التهذیب گفته است:

قَالَ خَلَفُ بْنُ خَلِيفَةَ عَنْ أَبِيهِ : لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - اسْوَدَّتِ السَّمَاءُ وَ ظَهَرَتِ

ص: 525


1- سُنَنِ بیهقی، 327/3.
2- مَجْمَعِ الزَّوائد، 1979.

الْكَوَاكِبُ نَهَارًا . » (1)

(یعنی:

گفت: خَلَف بن خَلیفه از پدرش نقل کرده گفت: هنگامی که حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - کشته شد، آسمان سیاه شد و اختران در روز هویدا گردیدند.

<ابنِ حَجَرِ هَيْتَمى > در الصَّواعِقِ المُحْرِقَه گفته است:

«وَ انْكَسَفَتِ الشَّمْسُ حَتَّى بَدَتِ الْكَوَاكِبُ نِصْفَ النَّهارِ وَ ظَنَّ النَّاسُ أَنَّ الْقِيَامَةَ قَامَتْ » (2)

(یعنی:

خورشید چنان گرفت که اختران در میانۀ روز هویدا گردیدند و مردمان گمان کردند که رستخیز برپا شده است.

طبری در تفسیر نامه اش به سَنَدِ خویش از سُدّی روایت کرده است که گفت:

«لَمّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيّ - عَلَيْهِمَا السَّلَامُ - بَكَتِ السَّمَاءُ عَلَيْهِ وَ بُكَاؤُهَا حُمْرَتُهَا.» (3)

(یعنی:

هنگامی که حُسَيْنِ بنِ عَلى عَلَيْهِمَا السَّلام - کشته شد، آسمان بروگریست و گریستنِ آسمان سرخی اش است.)

سیوطی ذیل تفسیر این سخنِ خدای متعال که فرماید: ﴿وَ حَنانًا مِن لَدُنَّا و زَكوةً و كَانَ تَقِيًّا﴾ (4) (یعنی: و مهربانیی از جانب خودمان و پاکیزگیی؛ و [البتّه ] پرهیزگار بود)، گوید:

«وَ أَخْرَجَ ابْنُ عَسَاكِر عَنْ قُرَّةَ قَالَ: مَا بَكَتِ السَّمَاءُ عَلَى أَحَدٍ إِلَّا عَلَى يَحْيَى بْن زَكَرِيَّا وَ

ص: 526


1- تهذيب التّهذيب ، 305/2.
2- الصَّواعِقِ الْمُحْرِقَة، 116.
3- تفسير الطَّبَری، 74/25
4- سوره مریم، 13.

الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِي وَحُمْرَتُهَا بُكَاؤُهَا.» (1)

(یعنی:

ابن عساکر از قُرَّه روایت کرده (2) گفت: آسمان جز بر يَحْيَى بن زكريّا و حُسَيْنِ بنِ علی نگریست و سُرخی اش گریستن اش است.).

هم چنین سُیوطی ذیل تفسیر سخنِ خدای تعالی که فرماید: ﴿فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضُ وَ مَا كَانُوا مُنْظَرِین﴾ (3) (یعنی: پس آسمان و زمین بر آن ها نگریست و مهلتی نداده بودندشان)، گوید:

«وَ أَخْرَجَ ابْنُ أَبِي حَاتِمٍ عَنْ عُبَيْدِ الْمُكْتِبِ عَن إِبْراهِيمَ - رَضِيَ اللهُ عَنْه - ،، قَالَ: مَا بَكَتِ السَّمَاءُ مُنْذُ كَانَتِ الدُّنْيَا إِلَّا عَلَى اثْنَيْن قِيلَ لِعُبَيْدٍ : أَلَيْسَ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضُ تَبْكِي عَلَى الْمُؤْمِنِ؟ قَالَ: ذَاكَ مُقَامُهُ، وَ حَيْثُ يَصْعَدُ عَمَلُهُ؛ قَالَ: وَ تَدْرِي مَا بُكاءُ السَّمَاءِ؟ قَالَ: لَا. قَالَ: تَحْمَرُّ و تَصِيرُ وَرْدَةً كَالدِّهَانِ، إِنَّ يَحْيَى بْنَ زَكَرِيَّا لَمَّا قُتِلَ احْمَرَّتِ السَّمَاءُ وَ قَطرَتْ دماً و انَّ حُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ يَوْمَ قُتِلَ احْمَرَّتِ السَّمَاءُ. »(4)

(یعنی:

و ابنِ أَبي حاتم از عُبَيْدِ مُکتب (5) روایت کرده (6) که وی از إبراهیم - که خدای از و خشنود باد! نقل کرده و گفته است: از آن زمان باز که جهان بوده است، آسمان جز بر دو تن نگریسته است عُبَيْد را گفتند: آیا چنان نیست که آسمان و زمین بر مؤمن می گرید؟

ص: 527


1- الدُّرِّ الْمَنْثور، 4 / 264 .
2- <شاید تَرجَمۀ «أَخْرَجَ» به «روایت کرده»، خالی از تسامحی ناگزیر نباشد. در این باره، از جمله، نگر: أوراقِ پراگنده کیوانِ ،سمیعی، 268/1 - 271. >
3- سوره دخان، 29.
4- الدُّرّ المنثور، 31/6 .
5- <«مكتب» و «مکتّب»، آموزگارِ کتابت و مکتب دار را گویند. >
6- <در باب تسامح ناگزیری که در ترجمه «أَخْرَجَ» به کار رفته است، پیش از این إشارت رفت >

گفت: آن محلّ اقامتِ اوست، و آن جا که کردارش فراز می رود. گفت: و دانی گریستنِ آسمان چیست؟ گفت: نه. گفت: سُرخ فام می گردد و چون چرم سُرخ گلگون می شود. يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا چون کشته شد، آسمان سرخ گردید و خون بارید، و حُسَيْن بن على روزی که کشته شد، آسمان سُرخ گردید.).

می گویم:

مانند این از طُرُقِ حديثي ما < إماميّه، > نیز روایت گردیده است.

شَيْخ جَعفَر بنِ مُحَمَّد بن قولویه (در گذشته به سال 367) در کتابش کامل الزيارات گفته است:

«وَ عَنْه (أي عن محمّد بن جعفر الرّزاز الكوفي) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَن نَصْرِ بْنِ مُزَاحِمٍ، عَن عَمرو بْنِ سَعدٍ (1) ، عَنْ مُحَمَّد بْنِ سَلَمَةَ عَمَّنْ حَدَّثَهُ قَالَ: لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيّ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - أَمْطَرَتِ السَّمَاءُ تُرَابًا أَحْمَرًا.» (2)

(یعنی:

و از مُحَمَّد بنِ جَعفَرِ رَزِّازِ کوفی منقول است که از مُحَمَّد بن حُسَین و او از نصر بنِ مزاحِم و او از عَمْرو بنِ سعد (3) و او از مُحَمَّد بن سَلَمَه و او از کسی که برایش روایت کرده است، نقل کرده که گفته است: چون حُسَيْن بنِ على - عَلَيْهِ السَّلام - كُشته شد، آسمان، خاکی سرخ فام فرو بارید.).

ابن قولویه هم چنین گفته است:

ص: 528


1- <چنین است در يَوم الطَّفّ: «عمرو بن سعد»؛ و باحتمال، «عُمر بن سعد» صحیح است. این، عُمَر بنِ سَعد، عُمَر بنِ سَعد بن أبى الصّيدِ أَسَدی از مشایخ نصر بن مزاحم است و از راویانی که بعض رجالیانِ سُنّی او را به واسطۀ گرایش های متشيّعانه اش نکوهیده اند و نا خوش داشته؛ و پر واضح است که او را چه از حیث شخصیّت و چه از حیث تاریخ و طبقه با عُمَر بنِ سَعِدِ گجَسته پی که از اشقیای کربلاست، خلط نباید کرد. >
2- كامل الزّيارات، 90، حدیث 11.
3- <چنان که گذشت - احتمالا «عُمر بن سعد» صواب است. >

«حَدَّثَنِي أَبِي، عَن مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ مَهْزِيَارَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَليّ بنِ مَهْزِيَارَ، عَنِ الحَسَنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ فُضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - يَقُولُ: كَانَ الَّذِي قَتَلَ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيّ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - وَلَدَ زِنًا، وَ الَّذِي قَتَلَ يَحْيَى بْنَ زَكَرِيَّا وَلَدَ زِنًا، وَ قَالَ: احْمَرَّتِ السَّمَاءُ حِينَ قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيّ سَنَةً، ثُمَّ قَالَ: بَكَتِ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضُ عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيَّ وَعَلَى يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا وَ حُمْرَتُهَا بُكَاؤُهَا» (1)

(یعنی:

پدَرَم از مُحَمَّد بن حَسَن بن مهزیار روایت کرد که او از پدرش و او از علیّ بن مهزیار و او از حَسَن بنِ سعید و او از فضالة بن أيّوب و او از داود بن فَرْقَد نقل کرده است که گفت: از حضرت ابو عبدالله <= إمام صادق > - عَلَيْهِ السَّلام - شنیدم که می فرمود:

کسی که حُسَيْن بنِ علی - عَلَيْهِ السَّلام - را کشت زِنا زاده بود، و کسی که يَحيَى بنِ زکریّا را کشت زنا زاده بود.

هم چنین فرمود: هنگامی که حُسَيْن بنِ علی کشته شد، آسمان یک سال سرخ شد. سپس فرمود: آسمان و زمین بر حُسَيْن بنِ علی و بر يَحْيَى بن زکریّا گریستند، و سُرخی اش <= سُرخی آسمان> گریستنش است.)

هیثمی هم در مَجمَع الزَّوائد روایت کرده است که:

«عَنِ الزُّهْرِيّ قالَ: قالَ لِي عَبْدُ الْمَلِكُ : أَيُّ وَاحِدٍ أَنتَ؟ إِن أَعْلَمْتَى أَيُّ عَلامَةٍ كَانَتْ يَوْمَ قُتِلَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ -؟ فَقَالَ: قُلْتُ: لَمْ تُرْفَعْ حَصَاةٌ بِبَيْتِ الْمَقْدِسِ (2) إِلَّا وُجِدَ تَحْتَها دَمٌ عَبِيطٌ. فَقَالَ لِي عَبْدُ الْمَلِكِ: إِنِّي وَ إِيَّاكَ في هَذَا الْحَدِيثِ لَقَرِينَان (3) رَوَاهُ الطَّبَرَانِيُّ وَ

ص: 529


1- كامل الزّيارات، 93 ، حدیث 21
2- <در گفت آورد يوم الطَّفّ: بیت المقدس. بنا بر مأخذ إصلاح شد. >
3- < در گفت آوردِ يَوم الطَّفّ: + «قال». این افزونه در مأخذ آن نیست >

رِجَالُهُ ثِقَاتٌ

(1) وَ عَنِ الزُّهْرِي قَالَ: مَا رُفِعَ بِالشَّامِ حَجَرٌ يَوْمَ قَتْلِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ - عَلَيْهِمَا السَّلَامُ - إِلَّا عَنْ دَمٍ (2) رَوَاهُ الطَّبَرَانِيُّ وَ رجالُهُ رِجالُ الصَّحِيحِ ». (3)

(یعنی:

از زُهری منقول است که گفت: عَبد المَلِك مرا گفت: کیستی تو؟ (4) می توانی مرا آگهیدهی آن روز که حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - کشته شد، چه نشانه ای رخ نمود؟!

<زُهری> گفت: گفتم: هر سنگ ریزه ای را در بیت المقدّس برداشتند، زیر آن خونِ تازه یافتند

پس عبدالملك مرا گفت: من و تو در این حدیث همتائیم (5)

ص: 530


1- < در گفت آوردِ يَوم الطَّفْ: + ... ثُمَّ قال». این افزونه هم در مأخذ نیست. >
2- <در گفت آوردِ يَوم الطَّفّ: + «قال». این افزونه هم در مآخذ نیست می توان احتمال داد که این افزونه ها از يك منبع واسطه به کتاب راه یافته و عباراتِ آن منبع بنادُرُست نَصِّ مجمع الزوائد تلقّی شده باشد. >
3- مجمع الزّوائد، 196/9.
4- <علّت این که عبد المَلِك نَخُست از کیستی زُهری می پرسد آنست که - بنا بر گزارش منقول از العقد الفرید - زُهری در ایوان ایستاده بوده و چون دیگران از پاسخ عبدالملك مانده بودند و او در این باره إِظهارِ اطلّاعی کرده بوده است برای پاسخ گویی به نزدِ عبدالمَلِك فَرا می خوانندش؛ و در این هنگام طبیعی است که عبدالمَلِك نَخُست کیستی وی را جویا گردد. نگر: دَمع السُّجومِ شعرانی، چ إِسلاميّه، ص 283 (باب چهارم، فَصل أوّل). >.
5- <یعنی: من هم این خَبَر را روایت می کُنَم. در بعض نَقل ها (نمونه را نگر: کشف الغُمَّة ، ط. فاضلی، 524/2 - متن و هامش-) ، به جای «لقرينان»، «لَغریبان»، یا «غریبان» آمده است >

طَبرانی این را روایت کرده و رجال <سَندِ > آن، ثقات اند.

و از زُهری منقول است که گفت: روز کشته شدنِ حُسَینِ بنِ عَلَى - عَلَيْهِمَا السَّلام - در شام هر سنگی برداشته شد، زیرش خون بود.

طبرانی این را روایت کرده و رجالِ <سَنَدِ > آن، رجال صحیح اند.).

می گویم:

این حدیث به طرُقِ حدیثی ما < امامیّه > نیز از زُهری روایت گردیده است.

ابن قولویه گفته است:

«حَدَّثَنِي أَبِي، عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ نَصْرِ بْنِ مُزَاحِمٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَبُو مَعْشَرٍ، عَنِ الزُّهْرِيِّ ، قَالَ : لَمَا قُتِلَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - أَمْطَرَتِ السَّمَاءُ دَمًا. وَ قَالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ: وَ حَدَّثَنِي أَبُو مَعْشَرٍ عَنِ الزُّهْرِي، قَالَ: لَمّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ - عَلَيْهِ السَّلَامُ - لَمْ يَبْقَ في بَيْتِ المَقْدِسِ حَصَاةٌ إِلَّا وُجِدَ تَحْتَهَا دَم عَبيطٌ» (1)

(یعنی:

پدرم از سَعْد بنِ عَبْدِالله و او از نَصربن مزاحم و او از عُمَر بنِ سَعْدِ بَرايَم رِوايَت کرده که گفت: أَبو مَعْشَر از زُهْری برایم روایت کرده گفت: هنگامی که حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - کشته شد، آسمان، خون بارید. هم چنین عُمر بن سعد گفت: هم چنین أَبو مَعْشَر از زُهْری برایم روایت کرده گفت: هنگامی که حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - كُشته شد، هیچ سنگ ریزه ای در بیت المقدس نماند که زیر آن خون تازه نیافته باشند.)

فرجام این رساله را حدیثی قرار داده ام که به طرُقِ مُتَعَدِّد از صحیفۀ سَرورِ ما، عَلَىّ بَنِ موسَى الرّضا - عَلَيْهِ آلافُ التَّحِيَّةِ وَ الثَّناء - ، روایت گردیده است:

«وَ بِإِسنادِهِ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - : تُحْشَرُ ابْنَتى فَاطِمَةُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ

ص: 531


1- كامل الزّيارات، 92 ، حدیث 20.

مَعَهَا ثِيَابٌ مَصْبُوغَةٌ بِدَمِ الْحُسَيْنِ، فَتَعَلَّقُ بِقَائِمَةٍ مِنْ قَوَائِمِ الْعَرْشِ ، فَتَقُولُ: يا رَبِّ! احْكُمْ بَيْنِي وَ بَيْنَ قَاتِلِ وَلَدِي؛ قَالَ رَسُولُ اللهِ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - : فَيُحْكُمُ لِابْنَتِي وَ رَبِّ الْكَعْبَة!» (1)

(یعنی:

و به إسنادِ خویش گفته است که: رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آله - فرمود: روزِ رَستخيز دُختَرَم، فاطمه، در حالی برانگیخته شود، که جامه هائی به خونِ حُسَيْن رنگین، با او باشد. پس به پایه ای از پایه های عَرْش در آویزد و گوید: پروردگارا! میانِ مَن و کُشندۀ پسَرَم داوری کُن رسولِ خدا - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - فرمود: به خُداوند کعبه سوگند که به سودِ دخترم حُکم داده شود.).

این رسالۀ شریفه در گزارش شهادتِ سَروَرمان حضرتِ أَبي عبد الله الحُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - که آن را «يَوم الطَّفّ» (2) نام کرده ام، بدین جا، در روز پنج شنبه بیست و هفتم ، ماهِ مُحَرَّم سال 1412 <ه .ق . > به دستِ مؤلّف آن بنده خدا، هادی نجفی، در شهرِ اصفهان که خدای تعالی ش از رخداد های دشوار و ناگوار در پناه داراد! پایان یافت.

سپاس و ستایش در آغاز و پایان، و آشکار و نهان خُدای راست و خُدای بر حضرتِ مُحَمَّد و خاندانِ پاک پاکیزه و معصومش آفرین خواناد! (3)

ص: 532


1- صحيفة الإمام الرّضا - عَلَيْهِ السَّلام، 44، حدیثِ .20
2- < ما در ترجمه به شرحی که در آغاز کتاب قَلَمی شده است، آن را روزنامه عاشورا خواندیم. >.
3- <مؤلّف گوید> : بر ماست که از دوست پژوهنده بسیار فاضل مان، شیخ مُحَمَّدِ باقری از برای إصلاحاتی که در آستانه چاپ در این رساله به عمل آورد، سپاس گزاری کنیم. خدای متعال عُمرش را دراز فرمایاد و او را از برای آن چه دوست می دارد و می پسندد توفیق دهاد!

أهمّ منابع

1- إبصارُ العَيْن فى أنصارِ الحُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - >

الشيخ مُحَمَّد بن طاهر السَّماوى (ف : 1370 ه.ق.، قم: مكتبة بصيرتي، 1408ه .ق.

2- إثبات الوَصِيَّة

المسعودی - چاپ سنگی

3- الاحتجاج

أبو منصور أحمد بن علىّ بن أبى طالب الطّبرسيّ، تعليقات و مُلاحظات السّيّد مُحَمَّد باقر الموسوىّ الخرسان، بیروت: منشورات مُؤسَّسة الأَعلَمى، 1403 ه.ق.

4- الأخبار الدّخيلة

الشّيخ مُحَمَّد تقى التُستَرىّ - مدّ ظلّه <والان طاب ثراه > - دَوَّنَه : عَلى أَكبر الغَفَّارى، طهران: مكتبة الصّدوق.

5- الأخبار الطّوال

أبو حنيفة أحمد بن داود الدِّينَوَرىّ (ف : 282) <ه.ق. >)، تحقيق: عبدالمنعم عامر، < قم: > منشورات الشَّريف الرّضى (افست از روي: چاپ قاهره / 1960 م.).

ص: 533

6- اختيار معرفة الرّجال المعروف ب: رجال الكشّى

شيخ الطّائفة أبو جعفر مُحَمَّد بن الحَسَن الطّوسى ، صَحَّحَه و عَلَّقَ عليه و قَدَّمَ له و وَضَعَ :فَهارِسَه حَسَن المُصطَفوی، مشهد: دانشگاه مشهد، 1348 ه.ش.؛ و: تحقيق: السّيّد مَهدىّ الرَّجائي، <قم: > مؤسّسة آل البيت <- عَلَيْهِمُ السّلام - >، 1404 < ه.ق. >

7- أَدَب الطَّفّ

السّيّد جواد شُبَّر، بيروت.

8- الإرشاد

الشّيخ المُفيد، اصبهان، 1364 < ه.ق. >

9- أساس البلاغة

جار الله محمود بن عُمَر الزَّمَخشَریّ (ف: 538 < ه. ق.>)، بتحقيق: عبدالرّحيم محمود، أفست مكتب الإعلام الإسلاميّ.

10- الاستيعاب في معرفة الأصحاب

أبو عمر يوسف بن عبد الله بن مُحَمَّد بن عبدالبَرِّ القُرطبى (ف: 463 <ه.ق.> ) ، تحقيق: على مُحَمَّد البجاوي، القاهرة: دار النَّهضَة.

11- أُسْدُ الغَابَة فِي مَعْرِفَةِ الصَّحابَة

أبو الحسن على بن مُحَمَّد الجَزَريّ المعروف ب: «ابن الأثير» (ف: 630 ه.ق. >)، تحقيق: محمّد إبراهيم البناء (و) محمّد أحمد عاشور (و) محمود عبدالوهّاب فاير، القاهرة: دار الشّعب.

12- الإصابة في تمييز الصّحابة

أبو الفضل أحمد بن علىّ بن حَجَر العسقلانيّ (ف : 852 ه.ق.) ، بَيْروت: دار إحياء التّراث العَرَبيّ (افست از روی چاپ نَخُست / 1328 < ه.ق. >).

13- أعيان الشّيعة

ص: 534

السَّيِّد مُحسِن الأمين، ط: 1.

14- الإقبال

السَّیّد بن طاوس، چاپ سنگی.

15- أَمالي السَّيِّد المرتضى

الشّريف المُرتَضى (ف: 436 ه.ق. >، <قم: > مكتبة آية الله المرعشيّ، 1403 <ه .ق. > (افست از روی چاپ نَخُستِ مصر / 1325 ه.ق. >).

16- أمالي الصَّدوق

أَبو جعفر مُحَمَّد بن عَليّ بن الحُسَين بن بابويه القُمىّ (ف: 381 ه.ق. >)، بیروت: مؤسّسة الأعلميّ، 1400 ه.ق.

17- الإمامة و السّياسة المعروف ب- : تاريخ الخلفاء

أَبو مُحَمَّد عبد الله بن مسلم ابن قُتَيْبَة الدّينَوَرىّ (ف : 276 ه-.ق.)، القاهرة، 1388 < ه. ق. >

18- أَنصار الحُسَيْنِ <عَلَيْهِ السَّلام >

الشيخ مُحَمَّد مهدى شمس الدّين - دامَتْ بَرَكاتُه <و الأن: رضوان الله عَلَيْهِ > - مُؤسسة البعثة ، 1407 < ه.ق. >

19- بحار الأنوار

العلّامة الشيخ مُحَمَّد باقر المجلسىّ (ف : 1110 <ه.ق. >)، ط. <معروف به > کمپانی و ط بیروت، 1403 <ه.ق. >

20- بصائر الدّرجات

أَبو جعفر مُحَمَّد بن الحَسَن الصَّفّار القمىّ.

21- تاریخ ابن عساکر

ابن عساكر.

ص: 535

22- تاريخ أبي الفداء

أبو الفداء، ط : 1 ، قسطنطنيّه، 1286 <ه.ق. >

23- تاريخ الطّبرىّ

أَبو جعفر مُحَمَّد بن جرير الطّبريّ، ط: 1، مصر.

24- تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر

سَیّد مُصلح الدّينِ مَهدَوى (معاصر) ، قم : نَشر الهداية، 1367 ه-.ش.

25- تَجارِب الأمم

أبو على مسكويه الرّازی (ف: 421 <ه-.ق>)، حَقَّقَه و قَدَّمَ له: الدّكتور أبو القاسم ،إمامی طهران دار سروش، 1407 ه.ق. >

26- تذكرة الخواصّ

السّبط ابن الجوزیّ (1) - چاپ سنگی و چاپ نجف.

27- تسمية مَن قُتِلَ مَعَ الحُسَين بنِ علىّ - عَلَيْهِمَا السَّلام -

الفضيل بن الزُّبير الكوفىّ الأسدىّ (از أَصحابِ إمام باقر و امام صادق - عَلَيْهِما السَّلام ) ، تحقيق: السّيّد محمّد رضا الحُسَينىّ الجَلالیّ > چاپ شده در مجله تُراثنا (العدد الثّانى السَّنَة الأولى، خَريف 1406 < ه.ق. >).

28- تفسير الطَّبَرَىّ

ابن جرير الطّبرىّ.

29- تنقيح المقال

الشيخ عبدالله المامقانی، چاپ سنگی

30- تهذيب التّهذيب

ص: 536


1- < در يوم الطَّفّ: «جوزي». >

أحمد بن علىّ بن حَجَر العَسْقَلانيّ (ف : 852 < ه.ق. > ) ، بیروت: دار الفکر، 1404 < ه.ق. >

31- جامع الرّواة

مُحَمَّد بن علىّ الأردبيليب، <قم > مكتبة آية الله المرعشی، 1403 < ه.ق. >.

32- الحُصون المنيعة

الشّيخ على آل كاشف الغطاء، بخش نسخ خطّي كتاب خانه کاشف الغطاء در نجف أَشْرَف.

33- الخصائص الحُسَينيّة

الشّيخ جعفر التُّستَرى (ف : 1303 <ه.ق. >)، النّجف <الأشرف > المطبعة الحيدريّة ، 1375 < ه.ق. >

34- الخصال

الشّيخ الصدوق (ف: 381 <ه.ق. )، صَحَّحه و عَلَّقَ عَلَيْهِ: عَلى أَكبر الغَفَّاريّ، قم: جماعة المدرّسين، 1403 <ه.ق.>

35- خلاصة الأقوال في معرفة الرّجال

العلّامة الحلّی، چاپ سنگی و: چاپ نَجَفِ أَشرَف، بتحقيق: السّيّد مُحَمَّد صادق بحر العلوم، 1381 <ه.ق. >

36- الدّرّ المنثور في التّفسير بالمأثور

جلال الدین عَبد الرَّحمن السيوطى، ط. طهران.

37- الدّعوات

القطب الرّاونديّ.

38- ديوان أبى المجد

العلّامة الأكبر الشّيخ محمّد الرّضا النجفىّ الاصفهانيّ، تحقيق: السّيّد أحمد الحُسَينيّ <الإشكَوَرى >، قم، 1408 ه.ق. >

ص: 537

39- ذخيرة الدّارين فيما يتعلّق بالحُسَين و أصحاب الحُسَيْن <عليه و عليهم السّلام >

السّيّد عبد المجيد الحُسَينيّ الشيرازيّ الحائريّ، ط. نجف، 1345 <ه.ق. >

40- الذّريعة إلى تصانيف الشّيعة

الشّيخ آغا بزرگ الطهرانی، بیروت: دار الأضواء، 1403 < م.ق. >

42- رجال ابن داود

تقى الدّين الحسن بن علىّ بن داود الحلّى، حَقَّقَه و قَدَّمَ له: السّيّد مُحَمَّد صادق آل بحر العلوم < النَّجَف الأشرف: > المطبعة الحيدريّة، 1392 <ه.ق. >.

42- رجال الطّوسىّ

شيخ الطّائفة أبو جعفر مُحَمَّد بن الحسن الطّوسيّ (ف: 460 <ه.ق. >)، النّجف الأشرف < المطبعة الحَيْدَريّة، 1380 <ه.ق. >

43- رجال النّجاشي

أبو العبّاس أحمد بن علىّ بن العبّاس النّجاشي، قم: مكتبة الدّاوری، 1397 <ه- .ق. >؛ و طبع جماعة المُدَرِّسين، تحقيق: السّيّد موسى الشُّبيريّ الزَّنجانيّ، 1407 ه- .ق.

44- روضة الواعظين

محمّد بن الفتّال النّيسابورىّ (الشّهيد فى عام 508) ، قم: الشَّريف الرّضي، 1410 <ه.ق>

45- السَّرائر الحاوى لتحرير الفتاوى

ابن إدريس الحلّى (ف: 598 ه.ق. >)، قم: جماعة المُدرّسين، 1410< ه.ق. >

46- سُنَن الكبرى

ص: 538

أبوبكر أحمد بن الحُسَين بن على البيهقي، حيدرآباد دکن، 1344 <ه.ق. >

47- الشّجرة المباركة في أنساب الطّالبيّة

فَخر < الدّين > الرّازي، تحقيق : السّيّد مهدىّ الرّجائىّ، < قم: > مكتبة آية الله المرعشىّ، 1409 < ه.ق. >

48- شرح الأخبار في فضائل الأئمّة الأطهار < عَلَيْهِمُ السَّلام >

القاضى النّعمان بن مُحَمَّد بن منصور، صاحب دعائم الإسلام (ف: 363 ه- . < ق. >) ، تحقيق: السّيّد محمّد الحُسَينىّ الجَلالىّ ، قم: جَماعة المُدَرِّسین، 1412 < ه.ق. >

49- شرح نهج البلاغة

ابن أبى الحديد، تحقيق: مُحَمَّد أبو الفضل إبراهيم، ط. مصر.

50- شعراء الغرىّ

الشيخ علىّ الخاقانيّ، افست مكتبة آية الله المَرعَشيّ.

51- صحيح التّرمذى

مُحَمَّد بن عيسى التِّرمِذی ،بولاق، 1292 <ه.ق. >

52- صحيفة الإمام الرّضا - عَلَيْهِ السَّلام -

تحقيق: مُحَمَّد مهدی نجف، المؤتمر العالمىّ للإمام الرّضا - عَلَيْهِ السَّلام - ، 1406 <ه.ق.>

53- الصّواعق المحرقة

أحمد بن حجر الهيثمي (1) ، مصر، 1312 < ه.ق. >.

54- الطّبقات الكبرى

ابن سعد الكاتب، ط. ليدن، 1325، أفست مؤسّسة النَّصر ، طهران، و ط. بيروت.

55- العبّاس <- عَلَيْهِ السَّلام- >

ص: 539


1- < چنین است در يَوم الطَّفِّ. صَواب، «الهَيَّتَمی» است. >

السّيّد عبدالرّزّاق المُقَرَّمِ، النَّجَفِ الأَشْرَف.

56- العقد الفريد

أحمد بن مُحَمَّد بن عبدربّه الأندلسيّ، تحقيق: محمّد سعيد العريان (1) ، بيروت: مكتبة الرّياض الحديثة.

57- عُمدة الطّالب في أنساب آل أبي طالب

السّيّد النّسّابة جمال الدّين أحمد الحسنىّ (ف: 828 <ه.ق.> ) ، بمبئى.

58- الفَخْرىّ في أنساب الطّالبيیّن

السّيّد عزّ الدين أبو طالب إسماعيل المروزى الازورقاني، تحقيق : السّيّد مهديّ الرّجائىّ، <قم: > مكتبة آية الله المرعشیّ، 1409 <ه.ق. >

59- فرسان الهيجاء

الشّيخ ذبيح الله المَحَلّاتی طهران: مكتبة بوذرجمهری، 1374 <ه.ق. >

60- فضائل الخمسة من الصّحاح السّتّة

السّيّد مرتضى الحُسَينىّ الفيروز آبادیّ ، بَيْروت: مُؤسَّسة الأعلَمىّ، 1402 <ه.ق. >

61- الفهرست

شيخ الطّائفة أَبو جَعفَر مُحَمَّد بن الحَسَن الطّوسى، صَحَّحَهُ و عَلَّقَ عَلَيه: السّيّد مُحَمَّد صادق آلِ بحر العلوم، قم: الشَّريف الرّضى.

62- قاموس الرّجال

الشّيخ مُحَمَّد تقى التُّستَرىّ - مُدَّ ظلّه (و الأن: طابَ ثَراه)، ط: 1؛ و: ط: 2، قم: جَماعة المُدَرِّسين.

63- قمقام زخّار و صمصام بتّار

فرهاد میرزا ابن عبّاس میرزا ابن فتح علی شاه قاجار طهران: المكتبة الإسلاميّة

ص: 540


1- < در يوم الطّفّ: «العربان». >

1363 <ه-. > ش

64- الكافى

ثقة الإسلام الكليني، تحقيق: على أكبر الغَفّاری، طهران، 1375 <ه.ق. >

65- كامل الزّيارات

الشّيخ أبو القاسم جعفر بن مُحَمَّد بن قولويه (ف : 367 <ه.ق. >)، صَحَّحَه و عَلَّقَ عَلَيه : الشّيخ عبد الحسين الأمينيّ التّبريزيّ، النّجف الأشرف: المطبعة المُرتَضَويّة، 1356 < ه.ق. >

66- الكامل فى التّاريخ

أبو الحسن علىّ بن أبى الكرم مُحَمَّد المعروف ب : ابن الأثير الجَزَريّ.

67- كشف الغُمَّة

مُحَمَّد بن عيسى الإِربلىّ، طهران: مكتبة الإسلاميّة.

68- لُباب الأنساب و الألقاب و الأعقاب

أبو الحسن علىّ بن أبى القاسم زيد البيهقى الشّهير ب-: ابن فندق، تحقيق: السّيّد مهدىّ الرّجائيّ، < قم > مكتبة آية الله المرعشیّ، 1410 < ه.ق. >.

69- لواعج الأشجان في مقتل الْحُسَيْنِ <- عَلَيْهِ السَّلام - >

السّيّد محسن الأمين، قم: مكتبة بصيرتى (افست از چاپ صیدا / 1331).

70- اللّهوف في قَتلَى الطُّفوف

السّيّد على بن طاوس <الحَسَنيّ > الحُسَينىّ ف : 664 < ه.ق .> ) ، النَّجَف الأَشرَف : المطبعة الحيدريّة، 1369 <ه-.ق. >.

71- مثير الأحزان

الشّيخ ابن نَما الحلّى (ف: 645 <ه.ق.>)، تحقيق: مدرسة الإمام المهدىّ (عجل الله تعالی فرجه الشّریف)، قم: 1406 <ه.ق. >

ص: 541

72- مجمع الأمثال

أبو الفضل أحمد بن مُحَمَّد النّيسابوريّ المعروف ب- : الميدانيّ، مُؤَسَّسَة الآستانة الرّضويّة المقدّسة، 1366 <ه- >. ش ، (افست از چاپ نَخُستِ مصر).

73- مجمع الرّجال

المولى عناية الله القُهپائيّ، صَحَّحَه و عَلَّقَ عَلَيه: السّيّد ضياء الدّين العلّامة، اصفهان، 1384 < ه .ق. >

74- مجمع الزّوائد

علىّ بن أبى بكر الهيثمي، مصر، 1352 < ه.ق. >

75- مُروجُ الذَّهَب و معادن الجوهر

المسعودى، عُني بتحقيقها و تصحيحها شارل پلّا، بیروت: 1970 <م. >.

76- مقاتل الطّالبيیّن

أبو الفَرَج علىّ بن الحُسَيْن الأموىّ المعروف ب- : الأصبهانيّ (ف: 356 <ه.ق.> )، المطبعة الحَيدَريّة، 1353 < ه.ق. >

77- مقتل الحُسَيْن <- عَلَيْهِ السَّلام - >

الخوارزميّ

78- مقتل الحُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - >

السّيّد عبد الرّزّاق المُقَرَّم، طهران: مؤسّسّة البعثة.

79- مقتل العوالم

الشيخ عبدالله البحرانيّ، تحقيق: مدرسة الإمام المهدىّ (عجل الله تعالی فرجه الشّریف) ، قم: 1407 < ه.ق. >

80- المجدى فى أَنساب الطّالبيّين

أبو الحسن عَلىّ بن مُحَمَّد العَلَوىّ العُمَرىّ النَّسّابة، تحقيق : الدّكتور أحمد المهدوىّ

ص: 542

الدامغانیّ <قم: > مكتبة آية الله المَرعَشيّ، 1409 <ه.ق. >

81- معالى السّبطين في أحوالِ الحَسَنِ و الحُسَيْنِ < - عَلَيْهِمَا السَّلام - >

الشّيخ محمّد مهدى الحائرىّ المازندرانىّ، قم: الشّريف الرّضى، 1409 <ه.ق. >.

82- مُعْجَم البلدان

أبو عبدالله ياقوت بن عبدالله الحَمَوىّ البغداديّ، بيروت: دار إحياء التّراث العربيّ، 1399 <ه .ق. >

83- مُعْجَم رِجالِ الحديث

السّيّد أبو القاسم الخوئیّ - قُدِسَ سِرُّه - ، ط: 4، قم: 1410 < ه.ق. >

84- مصباح الكَفْعَمى

الشّيخ تقى الدّين إبراهيم العامليّ الكَفْعَميّ، قم: الرّضى و الزّاهدى.

85- مّصباح المتهجّدين

شيخ الطّائفة أبو جَعفَر مُحمَّد بن الحسن الطّوسيّ، قم.

86- مطالب السّؤول

مُحَمَّد بن طلحة الشّافعیّ، چاپ سنگی.

87- المناقب

الشّيخ مُحَمَّد بن علىّ بن شهر آشوب السَّرَویّ چاپ سنگی، 1317 <ه.ق. >

88- منتهى المقال المعروف ب- : رجال أبي على

أبو على مُحَمَّد بن إسماعيل الحائری، چاپ سنگی.

89- ميزان الاعتدال

مُحَمَّد بن أحمد المعروف ب- : الذَّهَبىّ، مصر: 1325 < ه.ق. >

90- تُزل الأبرار بما صَحَّ في مناقب أهل البيت الأطهار <- عَلَيْهِمُ السَّلام - > الميرزا محمّد بن معتمد خان ،البَدَخشی چاپ سنگی

ص: 543

91- نَفَس المهموم فى مُصيبَةِ سَيِّدنا الحُسَيْن المظلوم <- عَلَيْهِ السَّلام - >

الشّيخ عبّاس القُمى، تحقيق: الشّيخ رضا الاستادى، قم: مكتبة بصیرتی، 1405 < ه.ق. >

92- نهج البلاغة

الشّريف الرّضى ، ط. صبحی صالح، بيروت.

93- الوافي

مُحَمَّد محسن الشّهير ب- : الفيض الكاشانيّ، تحقيق: السّيّد ضياء الدّين العلّامة، اصفهان: مكتبة الإمام أمير المؤمنين - عَلَيْهِ السَّلام - ، 1406 < ه.ق. >

94- وقعة الطَّفِّ

أَبو مِخْنَف لوط بن يحيى الأزديّ، تحقيق و إخراج : الشّيخ محمّد هادى اليوسفيّ، قم: جَمَاعَة المُدَرِّسين، 1367 < ه-.> ش.

95- ولایت و امامت

هادی نجفی، قم: 1370 ه.ش.

ص: 544

فهرست منابع و مآخذ موردِ باز بُردِ ترجمان

1. إبصار العَيْن في أنصار الحُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - ، الشيخ مُحَمَّد بن طاهر السَّماوى (1292 - 1370 ه.ق.) ، تحقيق: مُحَمَّد جَعفَر الطَّبَسىّ ، ط: 1، [قم؟:] مركز الدّراسات الإسلاميّة لِمُمَثّليّة الوليّ الفقيه فى حَرَسِ الثَّورة الإسلاميّة، 1377 ه.ش. / 1419 ه .ق.

* احتجاج ← متن و ترجمه کتاب شریف احتجاج

2. أدوار فقه، محمودِ شهابی، ج 3، چ ،2 تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارتِ فرهنگ و ارشادِ إسلامي، 1368 ه-.ش.

3. أعيان الشّيعة، السَّيّد محسن الأمين، حَقَّقَه وأَخرَجَهِ : حَسَنُ الأَمين، 10ج، بَيْروت: دار التَّعارُف للمطبوعات، 1403 ه .ق.

4. الأخبار الطّوال، أبو حنيفه أحمد بن داود الدّينوريّ، تحقيق: عبد المُنْعِم عامر مراجعة : الدّكتور جمال الدّين الشيال ط :1 ، القاهرة: دار إحياء الكتب العربيّة، 1960 م.

5. الاختصاص، [المنسوب إلى] أبى عبد الله مُحَمَّدِ بن النّعمان العُكْبَرىّ البغداديّ الملقّب ب : الشَّيْخ المفيد (ف: 413 ه.ق.)، صَحَّحَه و عَلَّقَ عَلَيْهِ: عَلى أَكبر الغَفَّارِيِّ، رَتَّبَ فَهارِسَه: السَّيّد محمود الزَّرَندىّ المحرمی، ط: 2، بیروت: دار المفيد (افست از روي ط. قم: منشورات جَماعَةِ المُدَرِّسين فى الحوزة العلميّة)، 1414 ه .ق.

6. الإرشاد في معرفة حُجَجِ اللَّهِ عَلَى العِباد، أبو عبدالله مُحَمَّد بن مُحَمَّد العُكْبَرىّ البغداديّ (336 - 413 ه .ق.) ، تحقيق و نشر: مؤسّسة آل البيت - عَلَيْهِمُ السَّلام -

ص: 545

لإحياء التُّراث، 2 ج، ط: 1، بیروت، 1416 ه.ق.

7. الاستيعاب في معرفة الأصحاب، أبو عمر يوسف بن عَبدِ اللَّه بن مُحَمَّد بن عَبدالبَرَّ، تحقيق: على مُحَمَّد البجاوی، 4 ج ، ط: 1، بیروت: دار الجیل، 1412 ه .ق.

8. الإصابة في تمييز الصَّحابة، أحمد بن علىّ بن حَجَر العسقلانيّ (ف: 852 ه.ق.)، دراسة و تحقيق و تعليق: عادل أحمد عبد الموجود ( و) على محمّد معوض، 8 ج، ط: 1، بيروت: دار الكتب العلميّة، 1415 ه .ق.

9. الأعلام (قاموس تراجم لأشهرِ الرّجالِ و النِّساءِ مِنَ العَرَب و المُستعربين و المُستَشْرِقين)، خَيْر الدّين الزّركليّ ، ج ، ط: 5 ، 1980م.

10. الأمالي، الشّيخ الصّدوق (أبو جعفر مُحَمَّد بن علىّ بن الحسين بن موسى بن بابويه القُمّىّ / ف : 381 ه.ق.) ، تحقيق و نشر : مُؤسَّسة البعثة، ط: 1، قم، 1417 ه.ق.

11. الأنساب، أبو سعد عبد الكريم بن مُحَمَّد بن منصور التّميميّ السَّمعانيّ (ف: 562 ه.ق.) ، تقديم و تعليق: عبد الله عمر البارودىّ، 5 ج ، ط: 1، بیروت: دار الجنان، 1408 ه.ق.

12. البداية و النّهاية، أبو الفداء إسماعيل بن كثير الدّمشقیّ (ف: 774 ه.ق.)، حَقَّقَه و دَقَّقَ أُصوله و عَلَّقَ حواشِيَه : علی شیری ،ط : 1، بیروت: دار إحياء التُّراثِ العَرَبيّ، 1408 ه- .ق.

13. التّاج الجامع للأصول في أحاديثِ الرَّسول - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم - (و معه: غاية المأمول)، منصور علی ناصف ، بيروت: دار الفکر، 1406 ه.ق.

14. الجامع الصّحيح، أبو الحُسَين مُسلِم بن الحَجّاج بن مُسلِم القُشَيرىّ النّيسابورىّ، 8 ج، بيروت: دار الفكر.

15. الحور العين عن كتب العلم الشّرائف دون النّساء العفائف، أبو سعيد نشوان الحميريّ (ف : 573 ه.ق.) ، حَقَّقَه و ضَبَطَه و عَلَّقَ حَواشِيَه و وَضَعَ فَهَارِسَه: كمال مُصطَفَى،

ص: 546

ط: 2، بیروت: دار آزال للطباعة و النّشر و التّوزيع (و) صنعاء: المكتبة اليمنيّة، 1985م.

* الدَّعَوات ← كتاب سَلوَة الحَزين.

16. الذُّريعَة إِلى تَصانيف الشّيعة الشّيخ آقا بزرگ الطّهرانيّ، 26 ج، ط: 3، بيروت: دار الأضواء، 1403 ه.ق.

17. الرّوض الأنف في تفسير السّيرة النّبويّة لابن هشام، أبو القاسم عبدالرّحمن بن عبدالله بن أحمد بن أبي الحَسَنِ الخثعميّ السّهيليّ ( 508 - 581 ه.ق.)، قَدَّمَ له و عَلَّقَ عليه و ضَبَطَه طه عبد الرّؤوف سعد، ج 1، بیروت: دار الفکر، 1409 ه.ق.

18. الرّوضة المُختارة (شرح القصائد الهاشميّات و القصائد العلويّات السّبع)، بيروت: مؤسسة الأعلمىّ للمطبوعات.

19. الصَّحاح (تاج اللّغة و صحاح العَرَبيَّة ) ، إسماعيل بن حمّاد الجوهريّ، تحقيق: أحمد عبد الغفور عَطّار، 6 ج ، ط: 4، بیروت: دار العلم للملايين، 1407 ه-.ق.

20. الصَّحيح من سيرة الإمام عليّ - عَلَيْهِ السَّلام - (المُرتَضى مِن سيرَةِ المُرتَضى)، السَّيِّد جعفر مُرتَضَى العاملىّ، 20 ج ، ولاء المنتظر، 1430 ه . ق. / 1388ه .ش.

21. الصَّحيح مِنْ مَقْتَلِ سَيِّد الشُّهداءِ وَ أَصْحَابِهِ - عَلَيْهِمُ السَّلام - ، مُحَمَّد الرَّيْ شَهْرِى - بمُساعَدَةِ: محمود طباطبائی نژاد (و) روح الله السَّيّد طبائی [...] - ، ط: 1، قم: دار الحدیث، 1432 ه .ق.

* العَيْن ← كتاب العَيْن

22. الفائق في غريب الحديث، جار الله محمود بن عُمَر الزَّمَخْشَرىّ (ف : 583 ه .ق.)، وَضَعَ حواشيه إبراهيم شمس الدّين، 3 ج ، ط: 1 ، بيروت: دار الكتب العلميّة، 1417 ه.ق.

23. القاموس المحيط، مجدالدّين مُحَمَّد بن يعقوب الفيروز آبادیّ (ف: 817 ه-.ق.)، تحقيق: مكتب تحقيقِ التُّراث فى مُؤَسَّسَة الرّسالة، بإشراف: محمّد نعيم العرقسوسی، ط:

ص: 547

8، بَيْروت مُؤَسَّسَة الرّسالة، 1426 ه.ق.

24. الكامل في التّاريخ، عزّ الدّين أبو الحَسَن علىّ بن أَبي الكَرَم مُحَمَّد بن مُحَمَّد بن عبدالكريم بن عبد الواحد الشّيبانيّ المعروف ب- : ابن الأثير ، 12 ج، بيروت: دار صادر (و) دار بیروت، 1385 و 1386 ه .ق.

25. اللّباب في تهذيب الأنساب، عِزّ الدّين ابن الأثير الجزري، 3 ج، بيروت: دار صادر.

*اللّهوف ← مَقْتَلُ الْحُسَيْن عَلَيْهِ السَّلام.

26 . المَجازاتُ النَّبَوِيَّة ، الشَّريف الرّضىّ (ف: 406 ه. ق.)، بتحقيق وشرح: الدّكتور طه مُحَمَّد الزّينيّ، قم: مكتبة بصيرتي.

27. المجدى في أنساب الطّالبيّين، نجم الدّين أبو الحَسَن عَلَيَّ بن مُحَمَّد بن عَلَيَّ بن مُحَمَّد العَلَوىّ العُمَرىّ النَّسّابة، مع مقدّمة للعلّامة آية الله المَرعَشَىّ النَّجَفىّ، تحقيق: الدّكتور أحمد المهدوىّ الدّامغانىّ، ط: 1، قم: مكتبة آية الله العظمى المرعشيّ النّجفيّ العامّة، 1409 ه .ق.

* المخصّص ← كتاب المخصّص

28. المصباح المنير فى غريب الشّرح الكبير للرّافعىّ، أحمد بن مُحَمَّد بن على المقرى الفيّومى (ف : 770 ه.ق.) ، صَحَّحَه : حمزة فتح الله، راجَعَه مُحَمَّد حسنين الغمراوى، 2ج، ط: 5 القاهرة: وزارة المعارف العموميّة، 1922م.

29. المُعَرَّب مِنَ الكلام الأعجميّ على حروف المعجم، أبو منصور الجواليقىّ (موهوب بن أَحمد بن مُحَمَّد بن الخَضِر / 465 - 540 ه.ق.)، بتحقيق و شرح: أحمد مُحَمَّد شاكر، ط: 2 [القاهرة] : وزارة الثقافة (مركز تحقيقِ التُّراث و نَشرِه)، 1389 ه . ق. / 1969م.

30. الملهوف عَلى قَتْلَى الطَّفّوف، رَضى الدّين أبو القاسم علىّ بن موسى بن جَعْفَر بن

ص: 548

طاوس (ف: 664 ه.ق.)، تحقيق و تقدیم فارس تبریزیان (الحسّون)، ط: 2، قم (و) طهران: دار الأسوة للطباعة والنّشر، 1375 ه.ش. / 1417 ه.ق.

31. النّهاية في غريب الحَدِيث و الأثر، ابن الأثير (مجد الدّين أبو السّعادات المُبارَك بن مُحَمَّد الجَزَرىّ / 544 - 606 ه.ق.) ، تحقيق: طاهر أحمد الزّاوى (و) محمود مُحَمَّد الطّناحی، 5 ج ، ط: 4، قم: مُؤَسَّسَة إسماعيليان للطّباعة و النّشر و التّوزيع، 1364 ه.ش.

32. إمتاع الأسماع بما للنّبيّ - صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ <وَ آلِهِ > و سَلَّم - من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، تقى الدّين أحمد بن علىّ بن عبد القادر بن مُحَمَّد المقريزيّ (ف : 845 ه.ق.)، تحقیق و تعلیق: مُحَمَّد عبد الحميد النّميسي، 14 ج، ط: 1، بیروت: دار الكتب العلميّة، 1420 ه .ق.

33. أنساب الأشراف، أحمد بن يحيى بن جابر البلاذريّ، حَقَّقَه و عَلَّقَ عليه: مُحَمَّد باقر المحمودىّ، ط 1 بَيْروت: مُؤَسَّسَة الأعلَمىّ للمطبوعات، 1394 ه .ق.؛ و: ، همان (جزء دیگر)، همان محقّق، ط: 1، بیروت: دارالتّعارف للمطبوعات، 1397 ه.ق.

34. أَنصار الحُسَين [ - عَلَيْهِ السَّلام -] (دراسة عن شهداء ثَورَةِ الحُسَيْن [ع]، الرّجال و الدَّلالات)، مُحَمَّد مَهدى شمس الدّين، ط: 2 [بيروت؟ ] الدّار الإسلاميّة، 1401 ه .ق.

35. اوراق پراگنده (یا: فراند و فوائد گوناگون) کیوان سمیعی، ج 1، چ 1، تهران: کتاب فروشي زوّار، 1366 ه.ش.

36. بازتابِ تَفَكَّرِ عُثمانی در واقعه کربلا، مُحَمَّد رِضا هِدايَتْ پناه، چ 2، قُم: پژوهش گاه حوزه و دانشگاه، 1389 ه.ق.

37. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئِمَّةِ الأطهار [ - عَلَيهِمُ السَّلام -]، العلّامة مُحَمَّد باقر المَجلِسيّ (ف : 1110 ه.ق.) ، ط: 2، بیروت: مُؤَسَّسَة الوفاء، 1403 ه.ق.

38. پیکارِ صفّین، نصر بن مزاحم منقری (ف : 212 ه.ق.)، مترجم: پرویز اتابکی، چ: 1، تهران سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1366 ه.ش.

ص: 549

39. تاج العروس من جواهر القاموس ، السّيّد مُحَمَّد مُرتَضَى الحُسَينيّ الواسطىّ الزَّبيديّ الحنفىّ، دراسة و تحقیق: علی شیری، 20 ج ، بیروت: دار الفکر، 1414 ه.ق.

40. تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير و الأعلام ، شمس الدين مُحَمَّد بن أَحمد بن عُثمان الذَّهَبَى (ف: 748 ه.ق.) ، تحقيق: الدّكتور عُمَر عَبد السَّلام تَدْمُرى، [ ج :] حوادث و وفیات 101 - 120 ه .ق.، ط: 1، بیروت: دار الكتاب العربيّ، 1410 ه.ق.

41. تاريخ الأمم و الملوك، أبو جعفر محمّد بن جریر الطَّبَریّ، 8 ج، ط: 4، بیروت: مُؤَسَّسَةِ الأَعلَمىّ للمطبوعات، 1403 ه.ق.

42. تاریخ طبری (یا: تاریخ الرُّسُل و المُلوك)، مُحَمَّد بن جَرِيرٍ طَبَرَى، تَرجَمهُ ابوالقاسم پاینده چ ،2 تهران شرکت انتشاراتِ أساطير، 1362 ه.ش.

43. تاریخ قم، حَسَن بنِ مُحَمَّدَ بنِ حَسَنِ قمی، ترجَمهُ حَسَن بنِ علیّ بن حسن بن عبدالمَلِكِ قُمی، تصحیح و تحشيَةَ : سَيّد جَلال الدّينِ طهرانی، ج 1، طهران: مطبعه مجلس

44. تاریخ قیام و مقتل جامعِ سَيِّد الشهداء - عَلَيْهِ السَّلام - ، زیرِ نظر : مهدی پیشوایی، ج 1، ج 7، قم مُؤسَّسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمة الله علیه)، 1392 ه.ش.؛ و همان، ج 2، ج 3 همان جا همان نا همان تا

45. تاريخ مدينة دمشق و ذِكرُ فضلها و تسميةٌ مَن حَلَّها مِنَ الأَماثل أو اجتاز بنواحيها من وارديها و أهلها، ابن عساكر (أبو القاسم علىّ بن الحَسَن بن هبة الله بن عبد الله الشّافعیّ / 499 - 571 ه.ق.)، دراسة و تحقیق: علی شیری، 70 ج، ط 1 ، بيروت: دار الفكر، 1415 - 1419ه .ق.

46. تجارب الأمم، أبو على مسكويه الرّازى (320 - 421 ه .ق.) ، حَقَّقَه و قَدَّمَ له: الدّكتور أبو القاسم إمامى، ج 1، ط: 2 طهران دار شروش للطّباعة و النّشر، 1379 ه .ش. / 1422 ه .ق.

ص: 550

47. تُراثنا (نشرة فَصليّة تصدرها مؤسّسة آل البيت - عَلَيْهِمُ السَّلام - لإحياءِ التُّراث)، العددان: الثَّالث و الرّابع (43 و 44)، السَّنَة الحادية عَشَر / رَجَب - ذوالحِجَّة 1416ه .ق.

48. ترجمة الحياة، مؤلّفان: مُحَمَّد رِضا حكيمى (و) مُحَمَّدِ حكيمي (و) علي حکیمی ج ،5 تهران دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1373 ه. ش.

* ترجمة تاريخ طَبَرَى ← تاریخ طبرى.

49. ترجمۀ کلیله و دمنه، أبو المعالی نصرالله منشی، تصحیح و توضیح مُجتَبى مينوي طهرانی، چ: 21، تهران: مُؤَسَّسَۀ انتشاراتِ أميركبير، 1381 ه.ش.

50. تصحيفات المحدِّثين ، أبو أحمد الحسن بن عبدالله بن سعيد العسكريّ (ف : 382 ه.ق.)، دراسة و تحقيق: محمود أحمد ميرة 3 ج ، ط: 1 ، القاهرة المطبعة العربيّة الحديثة، 1402ه .ق.

51. تفسیر عاملی ابراهیم عاملی (موثّق)، به اهتمام: عَلى أَكبَرِ غَفَّارى، 8 ج ، چ 1، تهران کتاب فروشي صدوق، 1365 ه.ش.

52. تفسير كبير منهج الصّادقين فى إِلزام المخالفين، مُلّا فتح الله کاشانی، 10 ج، تهران: کتاب فروشی و چاپ خانه مُحَمَّد حَسَنِ علمی، اردیبهشت 1333 ه.ش.

53. تَكْمِلَة المَعاجِم العربيّة، رينهارت دوزى، ترجمة: د. محمّد سليم النّعيمي، مُراجَعَة : جمال الخيّاط ، ج 6، بغداد: دار الشُّؤون الثّقافيّة العامّة، 1990 م

54. تنقیح المقال في أحوال الرّجال [ روي جلد : في عِلمِ الرّجال]، الشَّيْخ عبدالله المامقانی، 3 ج، افست از روی چاپ سنگی، بی نا، بی تا.

55. توضيح المشتبه (فى ضبطِ أَسماءِ الرّواة و أنسابهم و ألقابهم و كناهم)، ابن ناصر الدّین شمس الدّين مُحَمَّد بن عبد الله بن مُحَمَّد القيسىّ الدِّمَشقىّ / ف : 842 ه .ق.) ، حَقَّقَه و عَلَّقَ عليه: مُحَمَّد نعيم العرقسوسی، 9 ج ، ط: 1، بَيْروت: مُؤَسَّسَة الرّسالة،

ص: 551

1414 ه .ق.

56. جَمْهَرَةُ النَّسَب ، أبو المُنذِر هِشام بن مُحَمَّد بن السَّائِب الكلبيّ (ف: 204 ه. ق.)، رواية السُّكّرىّ عن ابنِ حبيب، تحقیق: الدّكتور ناجی حَسَن، ط: 1 ، بَيْروت: عالم الكتب - و - مَكتبة النَّهضَة العَرَبيَّة، 1407 ه .ق.

57. جهاد الإمامِ السَّجاد زَيْنِ العابِدين عَلَيَّ بنِ الْحُسَيْنِ بنِ عَلَيَّ بنِ طالب - عَلَيْهِمْ السَّلام - ، السّيّد مُحَمَّد رِضا الحُسَينىّ الجَلالیّ، ط: 1 ، قم: دار الحدیث، 1418 ه.ق.

58. حياةُ الحَيَوان الكبرى، کمال الدّین دمیری (ف: 808 ه.ق.)، 2 ج، ط: 2، بیروت: دار الكتب العلميّة، 1424 ه .ق.

59. خِزانةُ الأدب و لُبّ لبابِ لِسانِ العَرَب، عبد القادر بن عُمر البغداديّ، تحقيق: مُحَمَّد نبيل طريفى (و) إميل بديع يعقوب 11 ج ، ط: 1 ، بيروت: دار الكتب العلميّة، 1998 م.

60. دانش نامۀ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - بر پایۀ قرآن حدیث و تاریخ [مُحَمَّدِ] مُحَمَّدی ری شهری با همکاري : سَیّد محمودِ طباطبائی نژاد (و) سَیّد روح الله سیّد طبائی [و ...] مترجم: عبدا لهادي مسعودی و .... 15 ج، چ 1، قم: دار الحدیث، 1388 ه.ش. / 1430 ه .ق.

61. دانش و آزادگیّ و.... (ارج نامه استاد کتر مُحَمَّد رضا راشِدِ مُحَصّل)، به درخواست و إشراف: دکتر مُحَمَّد جعفر یاحقّی - و - دکتر سلمان ساکت - و - دکتر آرش أَكبَري مَفاخِر، چ 1، تهران: انتشاراتِ سُخَن، 1393 ه.ش.

62. دَمْع السُّجوم ( تَرجَمهُ نَفَس المهموم حاج شيخ عبّاس قمى)، ميرزا أَبو الحَسَنِ شعرانی، تهران:کتاب فروشي عِلميّة إسلاميّه، ربيع الأوّل 1374 ه.ق.

63. ديوانُ أَبي نواس، بیروت: دار صادر، بی تا.

64. ذَخِيرةُ الدّارَيْن فيمَا يَتَعَلَّقُ بِمَصَائبِ الحُسَيْنِ - عَلَيْهِ السَّلامُ - وَ أَصْحابه،

ص: 552

عبد المجيد بن مُحَمَّد رضا الحُسَينيّ الحائريّ الشيرازيّ، تحقيق: باقر درياب النَّجَفىّ، قم: زَمزَمِ هدایت، 1385 ه .ش.

65. راهنمای دانشوران در ضبط نام ها، نَسَب ها و نسبت ها، سَيِّد عَلى أَكبَرِ بُرقعي قمى، مقدّمه و پاورقی از: سَیّد مُحَمَّد باقرِ بُرقعی، 2، ج ، چ 1، قم: دفتر انتشاراتِ إِسلامي : 1384 ه .ش.

66. رموز الشّهاده (تَرجَمة كاملِ نَفَس المهموم و نَفثَة المَصْدورِ ثِقَة المُحَدِّثين حاج شيخ عبّاسِ قُمى)، آية الله مُحَمَّد باقر کمره ای چ: 7 تهران: انتشارات کتاب چی، 1384 ه.ش.

67. روضُ الجِنان و روحُ الجَنان في تفسير القرآن، أبو الفتوح رازی (حُسَین بن علیّ بن مُحَمَّد بن أحمد الخزاعيّ النّيشابوریّ)، به کوشش و تصحیح: دکتر مُحَمَّد جَعفَرِ يَاحَقَّى (و) دکتر مُحَمَّد مَهدي ناصح، 20 ج، چ: 1، مشهد بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قُدسِ رَضَوى - علیه السلام - ، 1365 - 1376 ه.ش.

68. رَوضَة الواعظين، مُحَمَّد بنِ حَسَنِ فَتالِ نیشابوری، ترجمه و تحشیه: دکتر محمودِ مهدوی دامغانی، چ 1، تهران: نشر نی، 1366 ه.ش.

69. رَوضَة الواعظين، مُحَمَّد بن القتال النّيسابورىّ (شهادت : 508 ه.ق.) ، وضع المقدّمة: السّيّد مُحَمَّد مَهدى السّيّد حَسَن الخرسان، قم: منشورات الشّريف الرّضي.

70. سُبل الهدى و الرّشاد فى سِيرَةِ خَيْرٌ العِباد، مُحَمَّد بن يوسف الصّالحيّ الشّاميّ (ف: 942 ه.ق.)، تحقیق و تعليق: عادل أحمد عبد الموجود (و) على مُحَمَّد معوض، 12 ج، ط 1 ، بيروت: دار الكتب العلميّة، 1414 ه .ق.

71. سِرّ السّلسلة العَلَوِيَّة، أبو نصر سهل بن عبد الله بن داود بن سليمان بن أبان بن عبدالله البخارى (1) ، قدَّم له و عَلَّق عليه: السّيّد مُحَمَّد صادق بحر العلوم، ط: 1، النَّجَف الأَشْرَف:

ص: 553


1- استادِ ما علّامه نَسّابه آیة الله حاج سید مُحَمَّد علي روضاتى - طاب ثراه - ، انتساب این متنِ کنونی موجود را به بخاری، صحیح نمی دانست.

المطبعة الحَيدَريّة و مكتبتها، 1381 ه.ق.

72. سلحشورانِ طَفّ (تحقیق و نگرشی جامع بر زندگاني إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - و حماسه آفرینان کربلا / ترجمة إبصار العَيْن في أنصارِ الحُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام )، مؤلّف: شيخ مُحَمَّد بن طاهر السَّماوى، مترجم عبّاس جلالی، چ 2، قم: انتشارات زائر، 1384 ه-.ش.

73. سِير أعلام النّبلاء، شمس الدّين مُحَمَّد بن أَحمد بن عُثمان الذَّهَبيّ (ف: 748 ه.ق.) ، حَقَّقَه و خَرَّجَ أَحاديثه و عَلَّقَ عَلَيْهِ : شُعَيب الأرنؤوط و ...، ج 19، ط: 9، بیروت: مُؤَسَّسة الرّسالة، 1413 ه.ق.

74. شاهدُختِ والا تبار، شهر بانو، والد مُعَظَّمَۀ حضرتِ إمام علىّ بن الحسين السّجّاد - عَلَيْهِمَا السّلام - ، أحمد مهدوی دامغانی، ضمیمه ش 16 فصل نامۀ آینۀ میراث، تهران: مرکز پژوهشی میراث مکتوب، 1388 ه .ش.

75. شاهنامه فردوسی (بر اساس چاپ مُسکو) به کوشش: دکتر سعید حمیدیان، 9 ج (در 4 مُجَلّد)، چ: 1، تهران: نشر قطره، 1373 ه.ش.

76. شرح الأخبار فى فَضائل الأئمّة الأطهار [ عَلَيْهِمُ السَّلام -] القاضي أبو حنيفة النُّعمان بن مُحَمَّد التّميمىّ المغربيّ ( ف : 363 ه.ق.) ، تحقيق : السّيّد مُحَمَّد الحُسَينىّ الجَلالىّ، 3 ج ، ط: 2 ، قم: مُؤَسَّسَة النَّشر الإِسلاميّ (التّابعة لجماعةِ المُدَرِّسین)، 1414 ه.ق.

77. شرح دیوان زهير بن أبي سلمى، صنعة: أبي العبّاس ثعلَب قَدَّمَ له و وَضَعَ هَوامِشَه و فَهارِسَه: الدّكتور حنا نَصر الحِتَّى، بيروت: دار الكتاب العربيّ، 1424 ه.ق.

78، صحیح ابن حبّان (بترتيب ابن بلبان)، الأمير علاء الدّين علىّ بن بلبان الفارسيّ (ف: 739 ه.ق.) ، حَقَّقَه و خَرَّجَ أَحاديثه و عَلَّقَ عَلَيْهِ : شُعَيْب الأرنؤوط، 16ج، ط: 2، بيروت:

ص: 554

مُؤَسَّسَة الرّسالة، 1414 ه .ق.

* صَحيح مسلم ← الجامع الصّحيح.

79. صحيح مسلم بشرح النّووىّ، 18 ج، بيروت: دار الكتاب العربيّ، 1407 ه.ق.

80. عُمدة القارى، محمود بن أحمد العَيْنىّ (ف : 855 ه .ق.)، 25 ج، بيروت: دار إحياء التُّراث العَرَبِيِّ.

81. عَوالِم العلوم و المعارف و الأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال، عبد الله البحرانيّ الاصفهانيّ، ج : 17 (الإمام الحُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - ) ، ط: 1 ، تحقیق و نَشر: مدرسة الإمام المهديّ - عَلَيْهِ السَّلام - ، 1407 ه .ق. / 1365 ه.ش.

82. غلط ننویسیم (فرهنگ دشواری های زبان فارسی)، أبو الحَسَنِ نَجَفى، چ 15، :تهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1389ه.ش.

83. فرهنگ البسه مسلمانان ر. پ. آ. دزی، ترجمۀ حُسَيْن عَلي هروى [ چ:2 ] تهران: بنگاهِ تَرجَمه و نشر کتاب، 1359 ه.ش.

84. فرهنگ جامع سخنانِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - ، تدوین: گروه حدیثِ پژوهش کده باقر العلوم (محمودِ شریفی و ...)، ترجمه: علي مُؤَيَّدى، چ 1، قم: نشر معروف، 1383 ه .ش.

85. فرهنگ شاهنامه علی ،رواقی 2 ج ، چ 1، تهران: مُؤَسَّسَهُ تألیف و ترجمه و نشر آثار هنری (متن)، 1390 ه .ش.

86. فرهنگ نامۀ قرآنی (فرهنگ برابر [ نهاده] های فارسی [واژگان] قرآن بر أَساسِ 142 نسخه خطّي کهن محفوظ در کتاب خانه مرکزی آستانِ قُدسِ رَضَوی)، تهیّه و تنظیم: گروه فرهنگ و ادب بنیاد پژوهش های اسلامی، با نظارت: دکتر مُحَمَّد جَعفَرِ یا حقّی، ج 1 - 4، چ: 1، مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی - علیه السلام - ، 1372 - 1374 ه-.ش

ص: 555

87. فهرس التُّراث مُحَمَّد حُسَيْن الحُسَينىّ الجَلاليّ، تحقيق: مُحَمَّد جَواد الحُسَينىّ الجَلالیّ، 2 ج ط : 1، قم: دلیل ما 1422 ه .ق. / 1380 ه .ش.

88. قاموس الرّجال، العلّامة الشّيخ مُحَمَّد تَقى التُّستَرىّ، ج 9 و 10، تحقیق و نَشر: مُؤَسَّسَة النَّشر الإسلاميّ، ط: 1، قم، 1419 و 1422 ه.ق.

89. قمقامِ زَخَّار و صمصام بتّار (در احوالاتِ حضرتِ مَولَى الْكَوْنَيْن أَبِي عَبدِ الله الْحُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام ) ، فرهاد میرزا معتمد الدوله (1233 - 1305 ه.ق.)، به تصحیح: سیّد محمود محرمی زَرَندی با مقدّمۀ: حُسَینِ عِماد زاده، چ 3، تهران: انتشاراتِ کتاب چی، 1384 ه .ش.

90. كتاب الألفاظ الفارسيّة المُعَرَّبَة، السيّد ادّى شير، ط: 2، القاهرة: دار العرب 1987 و 1988 م.

91. كتاب البلدان، أبو عبدالله أحمد بن مُحَمَّد بن إسحاق الهمذانيّ المعروف ب: ابن الفقيه، تحقيق: يوسف الهادى، ط: 1، بیروت: عالم الكتب، 1416 ه.ق.

92. كتاب العَيْن، أبو عبد الرّحمن الخليل بن أحمد الفراهيديّ (100 - 175 ه.ق.)، تحقيق: الدّكتور مهدى المخزوميّ ( و ) الدّكتور إبراهيم السّامرّائیّ، ج، ط: 2، قم: دار الهجرة، 1409 ه.ق.

93. كتاب الفتوح، أبو مُحَمَّد أَحمد بن أَعثَم الكوفيّ (ف : ح 314 ه.ق.)، تحقيق: على شیری ، ج 1، بیروت: دار الأضواء، 1411ه .ق.

94. كتاب المخصّص، ابن سيده (أبو الحَسَن عَلىّ بن إسماعيل الأندلسيّ / ف : 458 ه.ق.) ، بيروت: دار إحياء التُّراثِ العَرَبيّ.

95. كتاب المصادر، قاضى أبو عبد الله حُسَين بن أحمد زوزنی (ف: 486 ه.ق.)، به اهتمام تقی بینش چ ،2 تهران: نشر البرز، 1374 ه.ش.

96. کتاب خانه ابن طاوس و أحوال و آثار او، اتان کلبرگ، مترجمان:سیّد علی قرائی (و) رسول جعفریان چ 1 تهران: کتاب خانه عمومی آية الله العظمى مَرعَشي نَجَفى

ص: 556

1371 ه.ش.

97. كتاب سلوة الحزين المعروف ب : الدَّعَوات المولى أبو الحُسَين سعيد بن هبة الله المشهور ب: قطب الدين الرّاوندیّ (ف : 573 ه.ق.)، تحقیق و نشر: مدرسة الإمام المهدىّ - عَلَيْهِ السَّلام - ، ط: 1، قم، 1407 ه.ق.

98. کتاب شناسي تاريخي إمام حُسَين علیه السلام (به ضميمة إمام حسين - علیه السلام - در الذّريعة) به کوششِ مُحَمَّدِ ،اسفندیاری، چ 1، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و إرشادِ اسلامی، 1380 ه .ش.

99. كَشفُ الغُمَّة فى مَعرفَةِ الأَئِمَّة [عَلَيْهِمُ السَّلام]، أبو الحسن على بن عيسى بن أبى الفتح الإربليّ (ف: 692 ه.ق.)، تحقيق: على الفاضلیّ (و) علی آل کوثر، 4 ج، ط: 1، قم: مركز الطّباعة و النّشر للمَجْمَعِ العالمىّ لأهل البيت - عَلَيْهِمُ السَّلام - ، 1426 ه.ق. .

100. كشف المُشكِل من حديثِ الصَّحيحَيْن ، أبو الفَرَج عبدالرَّحمن ابن الجوزى (ف: 597 ه.ق.)، تحقيق: الدّكتور على حسين البوّاب 4 ج ط 1 ، الرّياض دار الوطن، 1418 ه .ق.

101. لسان العرب، ابن منظور الإفريقىّ المصرىّ (أبو الفضل جَمال الدِّينِ مُحَمَّد بن مُكَرَّم)، 15 ج ، قم: نَشر أَدَبِ الحوزة، 1405 ه.ق. / 1363 ه.ش.

102. لَواعِج الأشجان في مقتلِ الحُسَينِ - عَليهِ السَّلام - ، السَّيّد محسن الأمين العامليّ، تحقيق : السَّيِّد حَسَن الأمين، ط: 1، بيروت: دار الأمير، 1996م.

103. متن و ترجمه کتابِ شَريف احتجاج (1) ، أحمد بن علىّ بن أبى طالبِ طَبرسي، [ مصحّح و] مترجم بهرادِ جعفری 2 ج ط ،1، تهران: دار الكتب الإسلاميّة، 1381 ه.ش.

104. مُثِيرُ الأحزان، ابن نَما الحلّى (567 - 645 ه .ق.) ، تحقيق و نشر : مدرسة الإمام

ص: 557


1- چنین است بر روی جلد؛ و بر صفحه عنوان ترجمه و متن کتاب شریف احتجاج

المَهدىّ - عَلَيْهِ السَّلام - ، ط: 3، قم: 1406 ه .ق.

105. مَجمَع البَحْرَيْنِ، فَخر الدّين الطَّرَيْحىّ (ف: 1085 ه.ق.)، تحقيق: السّيّد أَحمَد الحُسَينىّ [الاِشكَوَرىّ ] ، 6 ج ط: 2 تهران کتاب فروشي مُرتَضَوى، 1362 ه.ش.

106. مجمع الزّوائد و منبع الفوائد، نورالدّين علىّ بن أبى بكر الهيثمي (ف: 807 ه.ق.)، بتحرير : العِراقي (و) ابن حَجَر، 10 ج، بيروت: دار الكتاب العربيّ.

107. مِحن الأبرار (تاریخ زندگانی حضرتِ أَبَا عَبدِ الله الحُسَيْن - علیه السلام - ، به انضمامِ رسالۀ شرح الثّار / ترجَمهُ مَقْتَل بحار الأنوار، مُحَمَّدحسن هشترودی (العاصي / ف : 1304ه.ق.)، تحقیق و تصحیح مُرتَضى جَنَّتَیان، 2 ج ، چ 1، اصفهان: کانون پژوهش، 1382 ه .ش.

* مدينة المَعاجِز ← مدينةُ مَعاجِزِ الأَئِمَّةِ الأثْنَى عَشَر و دلائلِ الحُجَجَ عَلَى البَشر

108. مدينةُ مَعاجز الأئِمَّةِ الأثْنَى عَشَر و دلائل الحجج على البشر، السّيّد هاشم بنسُلَيمان البحرانيّ تحقيق و نشر : مُؤَسَّسة المعارف الإسلاميّة، ج 3، ط: 1، قم، 1414 ه.ق.

109. مِرآة العقول في شرح أخبار الرّسول العلّامة شيخ الإسلام مُحَمَّد باقر المجلسىّ (ف : 1110 ه. ق.)، إخراج و مقابلة و تصحيح السّيّد محسن الحُسَينيّ الأمينيّ، ج 14، تهران: دار الكتب الإسلاميّة، 1404 ه .ق. / 1363 ه.ش.

110. مُروجُ الذَّهَب و مَعادِنِ الجَوهَر ، أبو الحسن على بن الحُسَيْنِ بن عَلَىّ المَسعوديّ (ف: 346 ه.ق.) ، باهتمام: يوسف أسعد داغر، 4 ج ، ط: 2، قم: دار الهجرة، 1404 ه.ق. / 1363 ه.ش.

111. مُعْجَم الأخطاء الشائعة (معجمٌ يُعالِجُ الأخطاءَ اللُّغَوِيّةَ الشَّائِعَةَ و يُبَيِّن صوابها مَعَ الشَّرِحِ و الأَمْثِلَة)، مُحَمَّد العدنانیّ، ط: 2، بیروت: مكتبة لبنان، 1985 م.

112. مُعْجَم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة، السّيّد أبو القاسم الموسوىّ الخوئيّ، ج 24، ط: 5، 1413 ه .ق.

ص: 558

113. مُعْجَم مُصْطَلَحات الرّجال و الدّراية ، مُحَمَّد رضا جديدى نژاد، بإشراف: مُحَمَّد كاظم رحمان ستایش ط: 2 ، قم: دار الحدیث 1382 ه .ش. / 1424 ه .ق.

114. مفاتیح نوین (کلّیّات مفاتیح نوین)، آیة الله ناصر مکارم شیرازی (با همکاری: أحمد قدسى - و - سعید داودی)، چ 3، قم: مدرسة الإمام عليّ بن أبي طالب - عَلَيهِمَا السَّلام - ، 1385 ه .ش.

115. مقاتل الطّالبيیّن، أبو الفرج اصفهانی تحقیق و ترجمه: بِهْرَادِ جَعفَری، 2ج، چ: 1، تهران: نَشرِ جَعفَري راد، 1387 ه.ش.

116 . مَقْتَل أَبی مخنف : نَخستین گزارش مستند از نهضت عاشورا، تحقيق: مُحَمَّد هادي يوسفي غَرَوی، ترجمه و تدوینِ: جَوادِ سُلیمانی، چ: 3، قم: مؤسّسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمة الله علیه)، 1383 ه.ش.

117. مقْتَلُ الْحُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - أو: اللُّهوف فى قتلى الطُّفوف، السّيّد علىّ بن موسی بن مُحَمَّد بن طاوس الحَسَنىّ الحُسَيْنىّ (ف : 664 ه .ق.)؛ ويليه : قِصَّة المُختار بن [أبي] عُبَيدَة الثَّقَفىّ فى أخذ ثار الْحُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام ، برواية أبي مخنف، قم: منشورات مكتبة الدّاوری، بی تا.

118. مناقب آل أبي طالب، أبو جعفر مُحَمَّد بن علىّ بن شهر آشوب السَّرَوىّ المازندرانیّ (ف: 588 ه.ق.) ، تحقیق و فهرسة : د. يوسف البقاعیّ، ج 4، ط: 2، بیروت: دار الأضواء، 1412 ه. ق.

* مَنْهَج الصّادِقين ← تفسير كبير منهج الصّادقين....

119. موسوعة طبقات الفقهاء (المقدّمة : الفقه الإسلاميّ منابعه و أدواره)، جعفر السّبحانيّ، 2 ج، ط: 1، قم: مؤسّسة الإمام الصّادق - عَلَيْهِ السَّلام - ، 1418 ه.ق.

120. موسوعة كلماتِ الإِمامِ الحُسَين - عَلَيْهِ السَّلام - ، معهد باقرالعلوم - عَلَيْهِ السَّلام - (محمود الشّريفي و السّيّد حسین سجّادی تبار و محمود أحمديان و السّيّد محمود المدنىّ، ط 1 :قم انتشاراتِ أسوة، 1425 ه .ق.

ص: 559

121. ناسخ التّواريخ (در احوالاتِ حضرتِ سَيّد الشُّهَداء - عَلَيْهِ السَّلام )، لِسان المُلك ميرزا مُحَمَّد تقي سپهر 4 ج (2 مُجَلّد)، چ 4، تهران: انتشارات کتاب چی، 1379 ه.ش.

* نَخستین گزارش مستند ... ← مقتل أبي مخنف.

122. نَسَبُ الخَيْلِ في الجاهِلِيَّةِ و الإِسلَامِ و أَخبَارُها، ابن الكلبيّ (هِشام بن مُحَمَّد بن السّائب / ف : 206 ه .ق.) ، رواية أبي منصور الجواليقىّ (ف : 540 ه-.ق.)، تحقيق: الدّكتور نورى حمودي القيسي (و) الدكتور حاتم صالح الضّامن، بغداد: المجمع العِلمىّ العِراقيّ 1406 ه .ق.

123. نَفَس المهموم فى مُصيبَةِ سَيّدِنَا الْحُسَيْنِ المَظْلُوم - و يليه : نَفْثةُ المَصْدُور فيما يَتَجَدَّدُ بِهِ حُزنُ العاشور - ، الشّيخ عبّاس القمي، ط: 1، انتشارات المكتبة الحَيْدَريَّة، 1379 ه .ش. / 1421 ه .ق.

124. نهاية الأرب فى فنونِ الأَدَب ، شهاب الدّين أحمد بن عبدالوهّاب النّويريّ (677 - 733 ه .ق.) ، ج 26 و 31 ، القاهرة: المُؤسَّسة المصريّة العامة للتّأليف و التَّرجَمة و الطّباعة و النّشر (نسخة مصوّرة عن طبعة دار الكتب مع استدراكات و فهارس جامعة).

125. وَقعَة صِفِّين، نَصر بن مُزاحِم المِنْقَرىّ (ف : 212 ه.ق.)، تحقيق و شرح: عَبد السَّلام مُحَمَّد هارون قم: مكتبة آية الله العُظمى المَرعَشيّ النَّجَفىّ، 1403 ه.ق. افستِ ط: 2 ، المؤسّسة العَرَبيّة الحديثة للطّبع و النّشر و التّوزيع، 1382 ه.ق.).

ص: 560

فهرست مطالب

عنوان صفحه

یادداشتِ تَرجُمان...9

پیش کش...13

سخن آغازین نویسنده...17

فصلِ نَخُست: زمینه چینی های پیکار...19

[نماز بامداد ]...21

[ساماندهی سپاه خداوند]...21

[ساماندهی سپاه شیطان]...22

[نیایشِ حُسَيْن <عَلَيْهِ السَّلام >]...25

[شمارِ يارانِ إِمام <عَلَيْهِ السَّلام>]...26

[شمارِ یارانِ عُمَر بن سَعْد]...28

[إمام جنگ را نمی آغازد]...29

[راماتی از امام <- عَلَيْهِ السَّلام - >]...31

[اندر بُرَيْر بنِ حُضَيْرِ هَمْدانی ]...38

[ضَيْرِ هَمْداني ]...40

[خطبۀ نخست ] ... 40

ص: 561

[اندرزِ زُهَيْرِ بنِ قَيْن ] ...46

[ دومين اندرزِ بُرَيْر ] ...50

[ دومين خُطبۀ حُسَيْن < - عَلَيْهِ السَّلام - >]...52

[توبه حر]...60

فصل دوم: شهيدان أصحاب - رِضوانُ اللهِ تَعَالَى عَلَيْهِم-...67

[آغاز پیکار ] ...69

[حَملۀ نَخُست]...70

نَخست: [نُعَيْمِ بنِ عَجْلَانِ أَنصاري]...73

دوم: [عمران بن كَعْب بن حارِثِ أَشْجَعى]...74

سوم : [حَنْظَلَة بنِ عَمْر و شَيْباني]...74

چهارم: [قاسط بنِ زُهَيْرِ بنِ حَرثِ تَغلِبى]...75

پنجم: [ كِنانة بن عتيق]...76

ششم: [عَمْرو بن مشيعة]...76

هفتم: [ ضرغامة بن مالك]...77

هشتم: [عامر بن مُسلِم]...78

نهم: [سَيْف بن مالِكِ نُمَيْرى]...79

دَهُم: عَبد الرَّحْمَنِ أَرْحَبى]...80

يازدَهُم: [مُجَمِّع عائِدَى]...83

دوازدَهُم: [حَباب بنِ حارِث]...83

سيزدَهُم: [عَمْر و جُنْدَعى]...84

چهاردهم: [حُلاس بنِ عَمْروِ راسِبي ]...85

پانزدهم: [سوّار بن أبي عُمَيْرِ فَهمى]...86

ص: 562

شانزدهم: [عَمّار بنِ أَبِي سَلامَه ي دالانی]...88

هفدَهُم: [نُعمان بنِ عَمْرِو راسِبي]...89

هجدهم: [ زاهر بنِ أَسْوَد، وِلامَندِ عَمْرو بنِ حَمِق]...89

نوزدَهُم: [جَبَلَة بن عَلى]...93

بیستُم: [مسعود بنِ حَجّاج ]...94

بیست و یکم: [ عَبد الله بنِ عُروَهِ ي غِفاری]...95

بیست و دوم: [ زُهَيْر بن بشر (1) خَثْعَمي]...95

بیست و سوم: [عَمّار بن حَسّان]...96

بیست و چهارم: [عبد الله بنِ عُمَيْر]...97

بیست و پنجم: [مُسلِم بنِ كَثیر]...98

بیست و ششم: [ زُهَيْرِ بنِ سُلَيْم ]...99

بیست و هفتم و بیست و هشتم: [عبدالله و عُبَيْد الله پسران یزیدِ بَصری ]...100

[نَخستین کس از سپاهیان شیطان که بیرون آمد ]...101

[حمله بر مَيْمَنۀ سپاه خداوند ]...106

[کشته شدن چهار تن از یارانِ أَبَا عَبْدِ الله - عَلَيْهِ السَّلام ]...108

نَخست: [عَمْرو بن خالِدِ صَيْداوی]...109

دوم: [ جابر بن حارِثِ سلمانی ] ...113

سوم: [سعد، وِلامَندِ عَمْرو بن خالد ]...114

چهارم: [ مُجَمِّع بنِ عبدالله عائذى]...115

[گفتارِ إمام - عَلَيْهِ السَّلام -]...115

[کشته شدن دو أَنصاری - ]...116

ص: 563


1- <در يوم الطَّفّ: «بشر». >.

[كُشته شُدَنِ مُسْلِمِ بنِ عَوسَجَه]...118

[حمله به مَيْسَرۀ سپاه خداوند و کشته شُدَنِ عبدالله بن عُمَيْر و همسرش در این حمله ]...125

[ باران تير ]...127

[تیرانداز إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام- ]...131

[ حمله شَمِر ]...136

[نماز ظهر]...137

[كُشته شُدَنِ حَبيبٍ بنِ مُظاهِر ]...144

[كُشته شُدَنِ حُر ]...157

[كُشته شُدَنِ زُهَيْر بنِ قَيْن]...163

[كُشته شُدَنِ أَبو تُمامَه ي صائِدى]...169

[كُشته شُدَنِ نافع بن هلال]...172

[كُشته شُدَنِ عبد اللهِ غِفاری و عبدالرَّحْمَنِ غِفاری پسرانِ عَزْرَه ]...179

[کشته شُدَنِ سَيْف بن حارث بن سُرَيعِ جابرى و مالك بن عبد بن سُرَيعِ جابرى]...183

[کشته شُدَنِ حَنظلة بن أَسعَدِ شبامی ]...185

[کشته شُدَنِ شَوْذَب وِلامَندِ شاکر ]...189

[کشته شُدَنِ عَابِس بنِ أَبي شَبيب]...192

[ كُشته شُدَنِ بُرَيْر بنِ خُضَيْر]...198

[کشته شُدَنِ عَمْرو بنِ قَرَظَهِ ي أَنصارى]...207

[كُشته شُدَنِ جَون ]...212

[کشته شُدَنِ أَنس بن حارث کاهلی ]...216

[کشته شدنِ جُنادة بن حارث و فرزندش عَمْرو]...219

ص: 564

[کشته شُدَنِ حَجّاج بنِ مَسروق، مُؤَذِّنِ إِمَامٍ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام ]...224

[كُشته شُدَنِ وَهْبٍ بنِ وَهْبٍ ]...227

[كُشته شُدَنِ أَنَّيس بنِ مَعْقِل]...234

[کشته شدنِ سَعد بنِ حَنظله ي تمیمی ]...235

[کشته شُدَنِ أَبو عُمَرِ نَهْشَلي]...236

[ جوانِ شهید ] ...238

[أَحمد بن مُحَمَّدِ هاشمی]...241

[کشته شدنِ غُلام تُركِ إمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام ]...242

[إبراهيم بن حُصَيْنِ أَسَدى]...244

[کشته شدنِ يَزِيدَ بنِ ثبَيْطِ عَبدِي بَصرى]...245

[کشته شدن عبدالرَّحْمن بن عبداللهِ يَزَنى]...248

[مردی از بنی حنیفه]...249

[کشته شدن مالك بن دودان]...250

[کشته شُدَنِ عَمْرِو بنِ مُطَاعِ جُعفىّ]...251

[قُرَّة بنِ أَبِي قُرَّه ي غفاري]...253

[کشته شُدَنِ يَحيَى بْنِ سُلَيْمٍ مازنی ]...254

[کشته شُدَنِ عُمَيْر بنِ عَبد اللهِ مَذْحِجى ]...255

[کشته شدنِ سُوَيْد بنِ عَمْرو بن أَي الْمُطَاع ]...254

فصل سوم: شهیدان خاندانِ أَبوطالب - سَلامُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِين -...259

[كُشته شُدَنِ عَلَيّ بنِ حُسَيْن - عَلَيْهِمَا السَّلام ]...261

[کشته شدن عبد الله بنِ مُسلم بن عقيل بن أبي طالب]...277

[حمله بنی هاشم ]...281

ص: 565

[كُشته شُدَنِ عَون بنِ عَبدِ اللهِ بنِ جَعفَر بنِ أَبِي طَالِب]...282

[كُشته شُدَنِ مُحَمَّد بن عَبدِ اللهِ بنِ جَعفَرِ بنِ أَبِي طَالِب]...287

[عُبَيْد الله بنِ عَبدِ اللهِ بنِ جَعْفَر بنِ أَبِي طَالِب]...292

[کشته شُدَنِ عَبد الرَّحمن بنِ عَقيل بنِ أَبِي طَالِب]...293

[کشته شُدَنِ جَعفَر بنِ عَقيل بن أبي طالب ]...295

[کشته شُدَنِ عَبدالله بنِ عَقيل بنِ أَبِي طَالِب]...298

[حمزة بنِ عَقيل بن أبى طالب ]...300

[أبو سعيد أحول، پورِ عَقيل بن أبى طالب ]...300

[کشته شدنِ مُحَمَّد بن أَبي سعيد بن عقيل بن أبي طالب]...301

[جعفر بن مُحَمَّد بن عقيل بن أبي طالب ]...304

[عَلىّ بنِ عَقيل بن أبى طالب ]...305

[کشته شدن قاسم بن حَسَن بنِ عَلَيَّ بن أبي طالب]...306

[کشته شدن أبوبكر بن حَسَن بن علىّ بن أبي طالب ]...311

[حَسَنِ مُثنَّى، پورِ حَسَن بنِ عَلَيَّ بنِ أَبِي طَالِب <- عَلَيْهِمَا السَّلام -> ]...313

[کشته شُدَنِ أَبو بكر بن علىّ بن أبي طالب ]...317

[كُشته شُدَنِ «مُحَمَّدِ» کهین ( / مُحَمَّدِ أَصغَر)، پورِ عَلیّ بن أبي طالب <- عَلَيْهِ السَّلام - >]...321

[کشته شدنِ عَبد الله بنِ عَلَيَّ بنِ أَبِي طَالِب]...325

[كُشته شُدَنِ جَعَفَر بنِ عَلَيَّ بنِ أَبِى طالب ]...331

[کشته شُدَنِ عُثمان بن علىّ بن أبى طالب ]...334

[إبراهيم بنِ عَلىّ بن أبى طالب ]...341

[عُبَيْد الله بن علىّ بن أبي طالب ]...342

ص: 566

[ عُمَر بنِ عَليَّ بنِ أَبِي طَالِب ]...350

[كُشته شُدَنِ عَبّاس بن علىّ بن أبى طالب - عَلَيْهِمُ السَّلام- ]...362

[کشته شدن پسربچّه ای از خاندانِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام- ]...379

[کشته شُدَنِ «عبدالله» شیر خواره، پورِ حُسَيْنِ بنِ عَلىّ بن أبى طالب ]...383

[کشته شدن عبدالله بنِ حَسَن بنِ عَلَيَّ بنِ أَبِي طَالِب]...399

فصل چهارم: به شهادت رسيدنِ إِمام - عَلَيْهِ السَّلام -...405

[به شهادت رسیدنِ سرور و سالار و پیشرو و پیشوای ما، حضرتِ أَبو عبد الله الْحُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام- ]...407

[انتقال مواريثِ إِمَامَت به سَرورِ ما عَليّ بنِ الحُسَيْن - عَلَيْهِمَا السَّلام ]...458

[بيرون شُدَنِ سَروَرِ ما حضرتِ سَجّاد عَليّ بنِ الحُسَين - عَلَيْهِمَا السَّلام - براي کارزار ]...462

[برخی از نیایش های امام - عَلَيْهِ السَّلام - در روز عاشوراء ]...464

[شمار جراحت هاي إمام - عَلَيْهِ السَّلام -]...469

[سَرِ إِمام حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام - را که بُرید؟]...470

فصل پنجم: آن چه پس از شهادتِ إِمام - عَلَيْهِ السَّلام -رخ داد...477

[شهیدی که <آن روز در کارزار > کشته نشد]...479

[کشته شُدَنِ هَفْهاف بن مُهَنَّد]...483

[مجاهدی که لایق شهادت نیست ]...485

[برده ای که لایق شهادت نیست]...490

[ربایش جامه و رَختِ إِمام حُسَين - عَلَيْهِ السَّلام- ]...491

[هجوم جماعت به سوي خيمه ها ]...496

ص: 567

[ آهنگ جماعت به کشتَنِ سَروَرِ ما حضرتِ سَجّاد عَليّ بنِ حُسَيْن - عَلَيْهِمَا السَّلام ]...500

[لگدکوب اسبان]...504

[فرستادنِ سَرِ حُسَيْن - عَلَيْهِ السَّلام- ]...511

[فرستادن سر هاي شَرِيفِ شُهَدا ]...515

خاتمه: در گزارش پاره ای از اخبار فریقین که درباره روز عاشورا رسیده...519

أَهَمِّ منابع...533

فهرست منابع و مآخذ موردِ با زبُرد ترجمان...545

ص: 568

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109