موسیقی و رسانه : فقه موسیقی و معیارهای کاربردی

مشخصات کتاب

سرشناسه:حسینی رودباری، سیدمصطفی، 1340 -

عنوان و نام پديدآور:موسیقی و رسانه" فقه موسیقی و معیارهای کاربردی" [کتاب]/ نویسندگان سید مصطفی حسینی رودباری، محمد سلیمی.

مشخصات نشر:قم: صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، مرکز پژوهشهای اسلامی، 1391.

مشخصات ظاهری:558 ص.

فروست:مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما؛ 1874.

شابک:173000 ریال: 978-964-514-264-1

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

يادداشت:کتاب حاضر شامل دو کتاب تحت عنوان " فقه غنا و موسیقی" و " معیارها و ملاک های موسیقی" است.

عنوان دیگر:فقه غنا و موسیقی.

عنوان دیگر:معیارها و ملاک های موسیقی.

موضوع:موسیقی (فقه)

موضوع:اسلام و موسیقی

شناسه افزوده:سلیمی، محمد، 1342-

شناسه افزوده:صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران. مرکز پژوهشهای اسلامی

رده بندی کنگره:BP194/6/ح54م8 1391

رده بندی دیویی:297/374

شماره کتابشناسی ملی:3029114

ص: 1

اشاره

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

ديباچه 13

قسمت اول: فقه غنا و موسيقى

بخش نخست: تبيين موضوع

فصل اول: موسيقى در لغت 19

1. واژه شناسى موسيقى 19

2. فرق موسيقى و غنا 21

فصل دوم: موسيقى در اصطلاح موسيقى دانان و فيلسوفان 23

1. موسيقى در اصطلاح موسيقى دانان 23

2. موسيقى در اصطلاح فلاسفه 24

الف) بوعلى سينا 24

ب) خواجه نصيرالدين طوسى 25

ج) صدر المتألهين 25

بررسى و تحليل ديدگاه فلاسفه 26

3. عناصر اصلى موسيقى در لغت و اصطلاح موسيقى دانان و فلاسفه 27

الف) زيبايى صدا 27

ب) اطراب 27

فصل سوم: موسيقى در اصطلاح فقيهان 29

1. كثرت تعاريف غنا در كلام فقيهان 29

2. ديدگاه امام خمينى رحمه الله 30

3. بررسى و تحليل تعاريف غنا نزد فقيهان 31

ص: 5

4. عناصر اصلى غنا در گفتار فقيهان 34

فصل چهارم: موسيقى در اصطلاح شرع مقدس اسلام 36

واژه غنا (خوانندگى) در آيات و روايات 36

الف) كاربرد واژه غنا در معناى مذموم در قرآن كريم و روايات 37

ب) كاربرد واژه غنا در معناى مثبت در روايات 39

فصل پنجم: بررسى برخى مفاهيم به كار رفته در واژه غنا و رابطه آنها با يكديگر 41

1. اطراب، تطريب، طَرَب 41

الف) اطراب در لغت 41

ب) اطراب در بيان فقيهان 42

ج) اطراب و طرب در روايات 45

د) بحثى در اطراب شأنى و فعلى 48

2. ترجيع 53

الف) ترجيع در لغت 53

ب) نسبت بين ترجيع و اطراب 54

ج) نسبت بين ترجيع و تطريب با تحسين الصوت (زيبا كردن صوت) 54

د) لازم نبودن ترجيع و مدّالصوت (كشيدن صدا) در غنا 54

ه) ترجيع غنايى و ترجيع غيرغنايى 57

3. لهو و تلهّى 58

الف) لهو در لغت 58

ب) لهو در قرآن كريم 59

ج) ديدگاه برخى مفسران درباره مفهوم لهو در قرآن 64

د) گفتار آيت الله العظمى خامنه اى درباره مفهوم لهو در قرآن 65

ه) لهو در روايات 65

4. لعب 67

الف) لعب در لغت 67

ب) مفهوم لعب در قرآن 67

ج) مفهوم لعب در روايات 69

د) تفاوت لهو و لعب 71

بخش دوم: فقه غنا (خوانندگى)

فصل اول: ديدگاه فقيهان 74

1. غنا از منظر فقيهان شيعى 74

2. غنا از منظر فقيهان سنى 79

ص: 6

الف) مذهب شافعى 80

ب) مذهب حنفى 81

ج) مذهب مالكى 83

د) مذهب حنبلى 84

فصل دوم: بررسى مستندات آراى فقيهان 87

1. ادله قائلين به حرمت ذاتى غنا 87

الف) قرآن كريم 87

ب) روايات 126

ج) اجماع 150

د) عقل 153

2. ادله قائلين به حليت ذاتى غنا 153

الف) آيات 154

ب) روايات 156

3. نقد روايات نهى كننده از غنا 168

الف) ضعف سندى 168

ب) ضعف دلالتى يا انصراف 169

فصل سوم: موارد استثنا از حكم غنا 193

1. غنا در عروسى 194

الف) ديدگاه فقها 194

ب) مراد از مجلس عروسى در گفتار فقيهان 197

ج) ادله قائلين به جواز غنا در عروسى 198

2. غنا در مراثى 213

الف) ديدگاه فقها 213

ب) ادله قائلين به جواز غنا در مراثى 215

3. غنا در حُدا 224

الف) مفهوم لغوى حُدا 224

ب) گفتار فقيهان 224

ج) بررسى ادله جواز حُدا 227

فصل چهارم: اصل عملى در مسئله غنا 231

1. بررسى اصل عملى در مسئله غنا 231

الف) شبهه حكميه تحريميه: 232

ب) شبهه موضوعيه مفهوميه 232

ص: 7

ج) شبهه موضوعيه مصداقيه 233

2. ديدگاه محقق ايروانى در موارد «شك در تحقق مفهوم غنا» 233

تبيين و تحليل بيان ايروانى 234

3. ديدگاه آيت الله العظمى خامنه اى در زمينه اجراى اصول عمليه در مسئله غنا 235

بخش سوم: فقه موسيقى سازى (نوازندگى)

فصل اول: تبيين مفهومى 240

1. مراد از استعمال آلات لهو و طرب در منابع روايى و فقهى 240

2. تبيين لغوى برخى مفاهيم در آلات لهو و طرب (موسيقى) 241

فصل دوم: ديدگاه فقيهان 246

1. فقيهان شيعى 246

2. فقيهان سنى 249

فصل سوم: بررسى ادله فقيهان در حرمت نوازندگى 252

1. قرآن 252

2. روايات 255

3. اجماع 300

4. عقل 303

5. سيره معصومان: 303

6. سيره متشرعه 304

فصل چهارم: موارد جواز نوازندگى با آلات موسيقى در منابع اهل سنت 307

گروه هاى چهارگانه روايات 307

فصل پنجم: اصل عملى در مسئله نوازندگى 311

شك در مسئله نوازندگى 311

خاتمه 313

الف) ادله معتقدان به نفى كلى نقش عقل در استخراج ملاكات احكام 313

ب) ادله قائلان به توانايى عقل در استخراج حكم و مناطات احكام 317

ج) ادله قائلان به توانايى عقل در تعيين ملاكات احكام امور غيرعبادى 320

ضمائم

1. بررسى حكم فقهى شنيدن صداى زنان 331

بررسى ادله قائلان به حرمت صوت زنان 332

قرآن 332

ص: 8

روايات 333

اجماع 337

نتيجه 338

2. سماع (موسيقى، غنا، رقص عرفانى) و توهم مشروعيت 341

مقدمه 341

الف) معناى سماع 342

ب) ادله متصوفه بر مشروعيت سماع 343

يك - قرآن 343

دو - روايات 348

سه - فطرت 351

3. موسيقى سنتى و توهم مشروعيت 357

الف) تعريف موسيقى سنتى 357

ب) توهم مشروعيت و نقد آن 358

كتاب نامه 361

قسمت دوم: تبيين معيارها و ملاك ها

بخش نخست: مسئله موسيقى و جايگاه آن

فصل اول: موسيقى، مسئله جارى رسانه ملى 377

كاركردهاى عمومى موسيقى 377

اهميت موسيقى براى رسانه 380

1. جذابيت بخشى به برنامه هاى رسانه 380

2. كاركردهاى سياسى، فرهنگى و اجتماعى 380

3. اثرگذارى بر سلامت روانى جامعه 381

چالش هاى رسانه ملى در مسئله موسيقى 381

1. مشروعيت موسيقى 382

2. تهاجم فرهنگى همه سويه دشمن 383

3. ضرورت حفظ تعادل روانى و روحى جامعه در وضعيت هاى گوناگون 384

در پى راه حل 385

ديدگاه نخست: بازنگرى فقهى 385

ص: 9

ديدگاه دوم: بازنگرى مفهومى و موضوعى 386

ديدگاه سوم: پژوهش نظام گرا و جهت دار 391

فصل دوم: بازنگرى در مفهوم و جايگاه موسيقى 394

مفهوم موسيقى 394

موسيقى به منزله علم 395

موسيقى به منزله هنر 396

موسيقى به منزله ابزار و مهارتى كاربردى 397

موسيقى از ديدگاه ارزشى و اخلاقى 399

جمع بندى 400

بخش دوم: تبيين ملاك ها و معيارهاى موسيقى

فصل اول: خوانندگى 406

حرمت ذاتى 406

حليت ذاتى 407

ملاك ها و معيارهاى مطرح در خوانندگى 410

1. معيار اصلى 410

2. معيارهاى فرعى 459

3. ملاك ها و ضوابط تبعى (جزئى) 461

ابعاد خوانندگى 477

يك. شعر يا كلام 478

دو. كيفيت خواندن 490

سه. خواننده 494

فصل دوم: نوازندگى 485

انواع ابزارهاى موسيقى 485

دو ديدگاه عمده در مشروعيت نوازندگى 486

شواهد و نشانه هاى مطلق نبودن حرمت موسيقى سازى و ملاك بودن اضلال 488

1. نقش و كاربرد موسيقى در زمان گذشته 489

2. استفاده از تعبير لهو 497

3. اشاره به مناط و فلسفه حرمت (در روايت تحف العقول) 499

4. وجود استثنائات در غنا و موسيقى 505

خلاصه ملاك هاى مربوط به نوازندگى 507

ملاك هاى ممنوعيت (حرمت موسيقى سازى) 509

الف) موارد ممنوع به سبب ويژگى هاى ذاتى آهنگ 509

ص: 10

ب) موارد ممنوع به جهت ابعاد ثانوى 511

ج) موارد مشكوك و مبهم 513

ملاك هاى جواز موسيقى 531

ملاك هاى مربوط به ترويج موسيقى 516

فصل سوم: ملاك هاى مربوط به عوامل جنبى موسيقى (ملابسات موسيقى) 518

بخش سوم: راهبردهاى مديريت موسيقى

1. ضرورت ارتقاى موسيقى و جهت بخشى به سوى مطلوب 524

2. توجه به جايگاه موسيقى و ترويج نكردن بى رويه آن 528

3. اهميت دادن به موسيقى هاى بيداركننده، هشداردهنده و مسئوليت ساز 530

4. اولويت بخشى به موسيقى هاى اصيل ايرانى و مصاديق همخوان با ويژگى هاى روحى و عاطفى جامعه 531

5. انجام پژوهش هاى حرفه اى و كاربردى در جهت تحقق معيارهاى اسلامى 532

6. كاربرد عالمانه و تخصصى موسيقى، متناسب با برنامه ها و مناسبت هاى گوناگون 533

ضمائم

1. مفهوم زور وكاربرد آن در قرآن كريم و احاديث 538

2. مفهوم لهو و كاربرد آن در قرآن كريم 548

معناى لغوى لهو 548

مفهوم لهو در قرآن كريم 549

كتاب نامه 554

مقالات 558

سايت 558

ص: 11

ص: 12

ديباچه

در دوران اخير موسيقى نه فقط براى رسانه ملى كه براى كل جامعه به عنوان موضوعى حساس، بحث انگيز و چالشى مطرح بوده است و البته كاركردهاى جديد رسانه اى، گستره آثار و پى آمدهاى اجتماعى و در نتيجه حساسيت موضوع را به مراتب بيشتر كرده است.

مهم ترين دليل اين وضيعت را مى توان پيچيدگى و ابعاد گوناگون موسيقى دانست كه تشتت ديدگاه ها و مناظر گوناگون، به ويژه پايگاه هاى متفاوتى را در تحليل آن، در پى داشته است. به همين جهت حل مسئله موسيقى چه از جهت مشروعيت و چه از جهت تخصصى و كاربردى آن، با نگاه بخشى، تفكيكى و مطالعات گسسته از هم در حوزه هاى گوناگون (فقهى، فلسفى، هنرى و تخصصى و...) ميسر نخواهد شد. بلكه تحقيق اساسى در اين موضوع، نيازمند نگاهى جامع و نظام مند است. به گونه اى كه كليه مطالعات، از اساسى ترين مفاهيم و بنيان هاى فلسفى و معارفى گرفته تا جزيى ترين مسايل تخصصى و كاربردى، بر اساس مبانى و پيش فرض هاى منبعث از مكتب متعالى اسلام انتظام و انسجام يابد و مطالعات تخصصى و كاربردى موسيقى همراه و همگام با مطالعات فقهى فلسفى و البته با محوريت آنها سامان گرفته و توسعه يابد تا بتوان بر آن اساس معيارهايى روشن براى كاربرد موسيقى و مديريت آن در كلان جامعه و به طور خاص، رسانه ملى ارائه كرد.

بر اين اساس پروژه پژوهشى «موسيقى و رسانه» «فقه موسيقى و معيارهاى كاربردى» از مدت ها قبل در مركز پژوهش هاى اسلامى صدا و سيما تعريف و با بررسى و مشاوره هاى مقدماتى در مورد شيوه انجام پژوهش، احصاء سؤالات و مسايل مهم، شناسايى منابع و صاحب نظران اين حوزه، آغاز شد و با انجام مطالعات لازم و جلسات مستمر بحث و بررسى

و نشست با عالمان و كارشناسان در اين حوزه ادامه يافت. مجموعه حاضر نتيجه مرحله اول اين پژوهش است كه داراى امتيازات و

ص: 13

دست آوردهاى زير مى باشد:

1. نگاه جامع، نظام مند و منسجم به موضوع و توجه به ابعاد مفهومى، فقهى و تخصصى آن؛

2. طبقه بندى منطقى و عينى ابعاد و اجزاء موسيقى براى تبيين بهتر و تفصيل دقيق تر مباحث، خصوصاً معيارهاى نهايى؛

3. بررسى هاى همه جانبه و مشروح ديدگاه هاى گوناگون و قابل اعتنا و تبيين مستدل آنها؛

4. وفادارى به روش اصوليون (فقه جواهرى) در مباحث فقهى در عين توجه به پويايى و دخالت عنصر زمان و مكان؛

5. سعى در تشخيص و تثبيت مبانى متقن جهت ايجاد هماهنگى و انسجام بين مطالعات و ديدگاه هاى فلسفى - عقلى و تخصصى (هنرى) با مطالعات معارفى و فقهى؛

6. تبيين مسئله موسيقى آوازى و سازى از منظر شرع به طور مستدل و مفصل و به دور از گرايش هاى جانبدارانه و غيرعلمى؛

7. ارائه ملاك ها و معيارهاى كاربردى جهت ضابطه مند كردن رفتارهاى فردى، گروهى و رسانه اى در اين زمينه؛

8. هم سويى و هم پايانى مبانى، نتايج و يافته هاى اين پژوهش با آخرين ديدگاه هاى امام خمينى رحمه الله و آيت الله العظمى خامنه اى (مدظله العالى).

اين مجموعه شامل دو قسمت در يك مجلد واحد تحت عنوان كلى «موسيقى و رسانه» مى باشد. قسمت اول - «فقه غنا و موسيقى» - علاوه بر تحقيق در مفردات و مفاهيم، عمدتاً مسئله مشروعيت موسيقى، اعم از سازى و آوازى را مورد تحقيق و تدقيق قرار داده است. و قسمت دوم كه هماهنگ با مبانى و نتايج به دست آمده، - معيارها و ملاك هاى موسيقى - و نيز راهبردهاى كلى رسانه اى را به تفصيل بيان كرده است.

گفتنى است مراحل بعدى طرح، بررسى مفصل تر موسيقى از ديدگاه فلسفى، تاريخى و سپس بررسى هاى حرفه اى در موسيقى شامل شناخت ويژگى هاى روش ها، سبك ها و

دستگاه هاى موسيقى و نيز بررسى ابعاد روان شناختى و جامعه شناختى آنهاست كه همگى

ص: 14

ان شاءالله بر مبناى نتايج و معيارهاى حاصل از اين مرحله انجام مى گيرد تا از اين رهگذر معيارها و ملاك هاى دقيق ترى به دست آيد.

ضمن تشكر از محبت هاى خاص آيت الله مروجى و حجت الاسلام و المسلمين رضا مختارى و حمايت ها و مشاركت هاى حجت الاسلام و المسلمين هادى صادقى، حجت الاسلام و المسلمين سيد حميد ميرخندان جا دارد از جناب حجت الاسلام و المسلمين سيد مصطفى حسينى رودبارى (مؤلف قسمت اول)، آقاى دكتر محمد سليمى (مؤلف قسمت دوم)، و نيز پژوهشگر گران قدر جناب آقاى مهندس عباس معلمى به خاطر همكارى و ارائة نظرات اساسى و راه گشايشان و ساير كارشناسان، پژوهشگران و همكاران به ويژه خواهر گرامى، سركار خانم حبيبه برغمدى سپاسگزارى كنيم.

والحمدلله اداره كل پژوهش

ص: 15

ص: 16

قسمت اول : فقه غنا و موسيقى

اشاره

سيد مصطفى حسينى رودبارى

ص: 17

بخش نخست تبيين موضوع

ص: 18

فصل اول: موسيقى در لغت

1. واژه شناسى موسيقى

زبان شناسان در اصل و ريشه وضع واژه موسيقى اختلاف نظر دارند. برخى، آن را يونانى، و برخى ديگر، سريانى دانسته اند. در بيشتر كتاب هاى لغت و غير لغت كه از موسيقى بحث شده است، آن را به معناى لحن يا نغمه هاى موزون و اثرگذار يا علم تأليف لحن ها و نغمه ها دانسته اند. براى نمونه، برخى گفتارهاى اهل لغت را در معناى موسيقى بيان مى كنيم:

لغت نامه دهخدا: «موسيقى علم تأليف لحون، فن تأليف لحون، علم ادوار علم نغمات... صنعت آهنگ ها و نغمات، دانش سازها و آوازها، خنيا، تركيب اصوات به صورت گوش نواز».(1)

فرهنگ معين: «فن تركيب اصوات به نحوى كه به گوش خوشايند باشد».(2)

نفايس الفنون: «بدان كه معنى موسيقى در لغت يونانى، لحن است و لحن عبارت است از اجتماع نِغَم مختلفه كه آن را ترتيبى محدود باشد و بعضى اين قيد را زياده كنند كه كلام مفيد بدان مقرون بود».(3)

مفاتيح العلوم: «معنى اين كلمه - موسيقى - تركيب الحان است و اين لفظ، يونانى است. موسيقيور و موسيقار نام نوازنده و آهنگ ساز است».(4)

كشف الظنون: «موسيقى - به فتح قاف - مخفّف موسيقار بوده و گفته شده است كه موسيقى، لفظى است يونانى كه مركب از موسى و «قى» است و معنى موسى عبارت از

«نغمات» بوده و «قى» به معناى صداى موزون و لذت بخش مى باشد و عبدالقادر گفته است كه

**********

(1) . على اكبر دهخدا، لغت نامه دهخدا، ج 13، ص 19257.

(2) . محمد معين، فرهنگ معين، ج 4، ص 4435.

(3) . محمد بن محمود آملى، نفايس الفنون، ج 3، ص 83.

(4) . محمد بن احمد خوارزمى، مفاتيح العلوم، ترجمه: حسين خديوجم، ص 225.

ص: 19

موسيقى، لفظى است يونانى كه به معناى لحن ها مى باشد»؛(1)

رسائل اخوان الصفا: «موسيقى همان غنا است و موسيقار، شخصى خواننده و موسيقاست آلت غنا و غنا، الحانى است كه با هم تأليف يافته و لحن، نغمه هاى پيوسته و متواتر و نغمه نيز اصوات موزون و صوت نيز آن موجى است كه در اثر برخورد اجسام با يكديگر در هوا ايجاد مى گردد».(2)

المنجد: «موسيقى يعنى فنّ غنا و ايجاد طرب مى باشد».(3)

فرهنگ عميد: «موسيقى (م، س، ق) مأخذ از يونانى، فن آواز خواندن و نواختن ساز، آهنگى كه موجد حزن يا نشاط و محرّك احساسات باشد. به عربى، موسيقى (م، س، ق) تلفظ مى كنند»؛(4)

فرهنگ نوين: «موسيقى، فن نغمه پردازى و ساززنى، موسيقار: موسيقى دان، ساززن».(5)

در يك جمع بندى كلى از معانى بيان شده براى موسيقى درمى يابيم كه:

1. اين واژه در لغت به معانى علم تأليف الحان و نيز نفس آهنگ ها و الحان موزون به كار رفته است.

2. نغمه ها و آهنگ هاى موزون كه در مفهوم موسيقى وارد شده است، به آهنگ هاى به دست آمده از موسيقى و نوازندگى اختصاص ندارد، بلكه علاوه بر نغمه هاى موزون انسانى، خوانندگى را هم شامل مى شود، چنان كه برخى از معانى ذكر شده براى موسيقى به معناى غنا و خوانندگى آمده بود. بنابراين، موسيقى شامل دو بخش خوانندگى موزون و نوازندگى موزون خواهد بود.

3. بين موسيقى به عنوان علم تأليف لحون و موسيقى به معناى نفس آهنگ هاى موزون، تغاير وجود دارد.

**********

(1) . مصطفى بن عبدالله، كشف الظنون، ص 1902.

(2) . اخوان الصفا، رسائل اخوان الصفا، ج 1، ص 188.

(3) . جمعى از ادبا و لغويين، المنجد، ص 779

(4) . حسن عميد، فرهنگ عميد، ج 2، ص 1868.

(5) . فرهنگ نوين، ص 677.

ص: 20

2. فرق موسيقى و غنا

در برخى از منابع ذكر شده، موسيقى معادل و مترادف با غنا ذكر شده است، اما دقت و تأمل در مفهوم موسيقى و كاربردهاى گوناگون در كتاب هاى معتبر لغت، بيانگر آن است كه واژه موسيقى اعم از غناست، بدين معنا كه غنا فقط به خوانندگى موزون و لذت بخش اطلاق مى شود و شامل نوازندگى مجرد از خوانندگى نيست، درحالى كه موسيقى اعم از خوانندگى و نوازندگى است. در تبيين اين معنا لازم است مفهوم لغوى غنا را نيز كه در زبان دين بسيار به كار رفته است، بررسى كنيم تا فرق آن با موسيقى مشخص شود.

برخى از منابع اصيل لغت كه درباره معناى واژه غنا بحث كرده اند، چنين آورده اند.

نهاية ابن اثير: «هر كس صوتش را بلند كند و آن را به صورت مرتب ادامه دهد، در بين عرب، صوتش، غنا ناميده مى شود»؛(1)

القاموس المحيط: «غنا آن صوتى است كه موجب طرب و سبكى گردد»؛(2)

المصباح المنير: «غنا به معناى صوت بوده و غنّى يعنى: [إذا ترنّم بالغناء] و غنا به معناى كشيدن صدا و طول دادن آن است».(3)

همان طور كه ملاحظه مى شود، بر اساس برخى تعاريف ياد شده، غنا به صوت انسان و حيوان اختصاص دارد، درحالى كه موسيقى اعم از صوت انسان و ابزار است. ديدگاه آيت الله العظمى خامنه اى در زمينه معناى موسيقى و غنا و فرق اين دو با يكديگر چنين است:

... اما موسيقى در محاورات عمومى به دو معنا به كار مى رود. يك معنا، معناى صحيح موسيقى است كه عبارت است از فن تركيب أصوات به حيثى كه مستمع از آن خوشش بيايد. به اين مى گويند موسيقى. بنابراين، هر صوتى كه در آن، كيفيت و تركيب زير و بم هاى صوت به نحوى باشد كه براى مستمع دل نشين باشد... به آن مى گويند موسيقى؛ چه از حنجره انسان خارج بشود، چه از آلات خارج بشود، مثل همين آلات عزف، آلات موسيقى، چه از حنجره حيوانى بيرون بيايد، مثل چهچه بلبل يا قنارى...

حتى گاهى حرف زدن معمولى موسيقى دارد. گاهى

**********

(1) . نهاية ابن الاثير: «كل من رفع صوته و والاه فصوته عند العرب غناء، و كذالك فى لسن للعرب».

(2) . مجدالدين محمد بن يعقوب فيروزآبادى، القاموس المحيط: «الغناء من الصوت ما طرب به».

(3) . مصباح المنير: «الغنا - مثل كتاب - الصوت و قياسه الضم لانه صوت و غنّى - بالتشديد إذا ترنّم بالغنا و الغناء مدّ الصوت و التطويل».

ص: 21

گوينده اى در كلام معمولى خود زير و بم صدا و شدّت و ضعف صدا و تنظيم كلمات را به شكلى قرار مى دهد كه مى شود يك موسيقى.(1)

آن گاه ايشان ضمن آنكه اين معنا از موسيقى را از محل نزاع و موضوع حكم شرعى خارج مى داند، معناى ديگرى از موسيقى را چنين طرح مى كند:

يك معناى ديگرى كه در متعارف محاورات عرفى براى موسيقى ذكر مى كنند، همان صداهاى برخاسته از سازهاست. اگر صدايى از عود، تار، ويالون، پيانو و ساير آلات موسيقى خارج شد، اسم اين موسيقى است. حال اگر موسيقى به اين معنا باشد كه مراد از موسيقى، اصوات آلات عزف باشد و همين صوت هاى برخاسته از اين آلات خاص باشد، آيا اين موضوع [مشمول] حكم حرمت است يا نه؟....(2)

ايشان در قسمت ديگر از مباحث خود، غنا را چنين معنا مى كند:

غنا يك معناى لغوى دارد كه آن عبارت است از مدّ الصوت و ترجيعه... انسان هرطور صدا را به غير طريقه تكلم معمولى بلند كند و بكشد، به معناى لغوى عبارت است از غنا، مدّ الصوت و ترجيعه. انسان صدا را بلند كند، بكشد و آن را ترجيع بدهد. گفتيم ترجيع همان تغيير صدا در حنجره است. تلاوت قرآن، صداى اذان، صداى لالايى مادر براى بچه، همه اينها به معناى لغوى، غناست.(3)

آن گاه ايشان معناى دومى نيز براى غنا ذكر مى كند كه اخص از معناى اول غناست:

غنا به معناى دوم كه اخص از معناى اول است، عبارت است از غناى عرفى كه معنايش آوازه خوانى است. آوازه خوانى در عرف غير از اذان گفتن يا مداحى كردن است. غير از تلاوت قرآن است. غير از لالايى مادر براى طفل است. آوازه خوانى يك معناى خاصى دارد. به كسى كه اذان مى گويد، نمى گويند

دارد آواز مى خواند. پس معناى دوم غنا، معناى عرفى است كه همان آوازه خوانى است.(4)

بنابراين، از نظر ايشان، موسيقى اعم از غناست؛ چون غنا به صوت آدمى يا حيوانات اختصاص دارد، اما موسيقى، غنا (خوانندگى) و نوازندگى، هر دو را شامل مى شود.

**********

(1) . مجموعه درس هاى مكاسب محرمه مقام معظم رهبرى سال 87-88، پيرامون «غنا»، درس 315، ص 3.

(2) . همان، ص 4.

(3) . همان.

(4) . همان، ص 5.

ص: 22

فصل دوم: موسيقى در اصطلاح موسيقى دانان و فيلسوفان

1. موسيقى در اصطلاح موسيقى دانان

واژه موسيقى نزد موسيقى دانان، مفهومى هماهنگ با مفهوم موسيقى در بين اهل لغت دارد كه در آثارشان به تشريح آن پرداخته اند. موسيقى دان مشهور ايرانى، ابونصر فارابى، در كتاب گران سنگ خود، الموسيقى الكبير مى نويسد:

لفظ موسيقى به معناى آهنگ هاست و آهنگ گاه به گروهى از نغمه هاى پى درپى با ترتيب معين گفته مى شود و گاه به گروهى از نغمه ها كه به منظور هم گامى با حروف الفاظ و كلمات يك عبارت منظوم كه براى يك معنا و مقصود، بنا بر قواعد جارى زبان تركيب شده اند، اطلاق مى گردد و گاهى نيز در معانى ديگر به كار مى رود.(1)

مؤلف كتاب مقاصد الالحان نيز در تبيين مفهوم موسيقى مى نويسد:

بدان كه موسيقى، لفظى است يونانى و معنى آن عبارت است از: مجموع نغمات مختلفة الحدّه و الثقل كه مرتب باشد به ترتيب علايم، مقرون به الفاظ منظومه داله بر معانى كه محرّك نفس باشد تحريكا ملذّا در أزمنه موزونة كه آن را «إيقاع» گويند.(2)

ابن خرداد از موسيقى دانان عصر معتمد عباسى در تعريف غنا مى گويد:

**********

(1) . ابونصر محمد بن محمد فارابى، الموسيقى الكبير، صص 47-50. ايشان در صص 66 و 67 همين كتاب مى نويسد: «ألحان، آهنگ ها، سه گونه اند: 1. لذت بخش و طرب آمد كه موجب خوشايندى و التذاذ نفس مى شود؛ 2. منفعل كننده كه موجب حزن و اندوه مى گردد؛ 3. مخيله يا تخيل آور كه خيال انسان را برمى انگيزد و بر اثر نوع اشعارى كه خوانده مى شود، مستمع را تحت تأثير موسيقى قرار مى دهد.» (الحان ملزه، مخيّله، انفعاليه).

(2) . عبدالقادر مراغه اى، مقاصد الالحان، ص 8.

ص: 23

الغنا ما أطْرَبَكَ فَأرْقَصَكَ وَ أبْكاكَ فَأشْجاكَ.(1)

غنا آن است كه تو را به طرب وادارد و برقصاند و بگرياند و اندوهناك سازد.

2. موسيقى در اصطلاح فلاسفه

اشاره

موسيقى در عرف فلاسفه و موسيقى شناسان به معناى علم تأليف الحان و علم ايقاع به كار رفته و يكى از شاخه هاى علم رياضى شمرده شده است. اكنون سخنان برخى فلاسفه را در اين مورد بيان مى كنيم:

الف) بوعلى سينا
اشاره

ايشان در فصل اول از جلد نخست الشفا در تعريف موسيقى مى نويسد:

فصل اول - در تعريف موسيقى و اسباب پيدايش صوت وحدّت و ثقل «ح»:

پس موسيقى يكى از شاخه هاى علم رياضى است كه در آن بحث مى شود از احوال نغمات از جهت ملايمت و منافرت آنها و نيز بحث مى شود در آن از احوال ازمنه اى كه بين نغمات قرار مى گيرد تا اينكه چگونگى پيدايش لحن، دانسته شود. لذا در تعريف موسيقى مى توان گفت كه شامل دو فن است: فن تأليف كه در آن از احوال نغمه ها بحث مى شود و فن ايقاع كه در آن از احوال ازمنه بين نغمه ها بحث مى شود.(2)

**********

(1) . اكبر ايرانى قمى، هشت گفتار پيرامون حقيقت موسيقى غنايى، ص 41، به نقل از: اللهو و الملاحى ابن خرداد. به مؤلف كتاب مذكور (هشت گفتار) در قسمتى ديگر از اين كتاب مى نويسد: موسيقى آوازى از سه عامل مهم لحن (ملودى)، وزن (ريتم) و هماهنگى (هارمونى) تشكيل مى شود. اگر موسيقيار و خواننده اى مناسبات و قواعد موسيقى را مراعات كند بهتر از هر وسيله اى مى تواند احساسات درونى خود را بيان كند و شنونده را تحت تأثير قرار دهد. لحن بر دو قسم است: موزون و غيرموزون؛ اگر لحن به ادوار ايقاعى (ريتميك) مقرون باشد آن را موزون گويند وگرنه غيرموزون يا نواخت خوانند؛ لحن موزون مانند حروف الفاظ هفده عدد است كه از جمله آن غزل، ترانه، صوت و نقش مى باشد. نك: هشت گفتار پيرامون حقيقت موسيقى غنايى، ص 37.

(2) . ابن سينا، الشفا الرياضيات، ج 1، صص 9 و 10.

«لفصل الاول فى رسم الموسيقى و اسباب الصوت و الحدّه و الثقل: فالموسيقى علم رياضى يبحث فيه عن احوال النغم من حيث - تاتلف و تتنافر و احوال الازمنه المتخللّه بينها ليعلم كيف يولّف اللحن و قد دلّ حدّ الموسيقى على انه يشتمل على - بحثين: احدهما البحث عن احوال النغم انفسها و هذا القسم يختص باسم التاليف و الثانى: البحث عن احوال الازمنه - المتخللّه بينها و هذا المبحث يختصّ باسم علم الايقاع».

ص: 24

تبيين كلام ابن سينا

عناصر اصلى سخنان بوعلى سينا به شرح ذيل است:

1. موسيقى يكى از شاخه هاى علم رياضى است؛ چنان كه حكيمان بعد از ارسطو به پيروى از ايشان، چنين نگرشى نسبت به موسيقى داشته اند.

2. علم موسيقى، مشتمل بر علم تأليف الحان(1) - آهنگ ها - و علم ايقاع(2) است كه موضوع اولى، نغمه، و موضوع دومى، ازمنه است. اين نكته در رساله ديگر ايشان به نام رسالة فى الموسيقى نيز بيان شده است.(3)

3. در علم موسيقى، از احوال نغمه ها و اوزان آنها بحث مى گردد. بنابراين، حوزه بحث اين علم، علاوه بر اصواتى كه از آلات موسيقى توليد مى شود، شامل اصوات انسانى - خوانندگى - نيز خواهد بود؛ چون همه اين موارد از مصاديق نغمه هستند.

ب) خواجه نصيرالدين طوسى

ايشان در مقدمه كتاب اخلاق ناصرى مى نويسد:

اما اصول علم رياضى چهار نوع بود: اول، معرفت مقادير و احكام و لواحق آن، و آن را علم هندسه خوانند؛ و دوم، معرفت اعداد و خواص آن، و آن را علم عدد خوانند؛ و سيم، معرفت اختلاف اوضاع اجرام علوى به نسبت با يكديگر و با اجرام سفلى و مقادير حركات و اجرام و ابعاد ايشان و آن را علم نجوم خوانند؛ و چهارم، معرفت نسبت مؤلفه و احوال آن، و آن را علم تأليف خوانند و چون در آوازها به كار دارند، به اعتبار تناسب با يكديگر و كميت زمان - سكنات كه در بيان آوازها افتد، آن را علم موسيقى خوانند.(4)

ج) صدر المتألهين
اشاره

ايشان در ذيل سخن ابن سينا درباره علم رياضى مى فرمايد:

**********

(1) . علمى كه به وسيله آن، ملايمت نغمه ها معلوم مى شود. نك: لغت نامه دهخدا، ج 13، صص 19256 و 19257.

(2) . ايقاع عبارت است از فاصله زمانى بين نغمه ها يا سنجش وزن. ايقاع در موسيقى همان كار عروض را در شعر انجام مى دهد. نك: تقى بينش، سه رساله فارسى در موسيقى، صص 7 و 8.

(3) . ابن سينا، رسالة فى الموسيقى، ص 3.

(4) . خواجه نصيرالدين طوسى، اخلاق ناصرى، ص 39.

ص: 25

به تحقيق، دانستى كه اصول علم رياضى به اعتبار آنكه موضوعش به چهار قسم تقسيم گرديده است، به چهار علم منشعب مى شود كه شيخ الرئيس به هر يك از آنها اشاره نموده است. پس مرادش از «مقدار مجرد از ماده در ذهن»، علم هندسه، و مرادش از «مقدار همراه با ماده در ذهن»، علم هيئت، و مرادش از «عدد مجرد از ماده»، علم حساب و مرادش از «عدد در ماده»، علم موسيقى است.(1)

بررسى و تحليل ديدگاه فلاسفه

دقت در تعاريف ياد شده از فلاسفه، بيانگر امورى است:

1. بين ديدگاه لغويين و ديدگاه فلاسفه، فرق اساسى وجود دارد؛ چون از منظر فلاسفه، موسيقى يكى از شاخه هاى علم رياضى است، درحالى كه موسيقى در لغت به معناى اصوات و نغمه هاى موزون است.(2)

2. موضوع علم موسيقى، نغمه و صوت - اعم از اصوات انسانى يا اصوات توليد شده از آلات موسيقى - است؛ چون اين علم از حالات نغمه و صوت بحث مى كند.

3. يكى از اغراض تشريع اين علم، آگاهى از راه هاى زيبا كردن صوت و كيفيت ايجاد تناسب بين لحن ها و آلات موسيقى است.

4. نكته مهم در تحليل ديدگاه فلاسفه كه در تبيين موضوع و حكم فقهى موسيقى و غنا نقش اساسى دارد، آن است كه:

چون موضوع علم فقه، افعال مكلفين بوده و موضوعات فقهى نيز در منابع دينى در معانى لغوى يا عرض عام - استعمال گرديده اند، ازاين رو، موسيقى به معناى علم تأليف الحان و علم ايقاع كه شاخه اى از علوم رياضى است، از مباحث فقهى تخصصاً، خارج است؛ مگر به عنوان اينكه در فقه از

مشروعيت يا عدم مشروعيت تحصيل اين علوم بحث گردد كه در اين صورت نيز خارج از مبحث گسترده اى است كه فقيهان در زمينه موسيقى داشته اند.

**********

(1) . «قد علمت ان اصول العلم الرياضى اربعه و انقامه الى الاربعة باعتبار انقامه - الى الاربعة باعتبار انقام موضوعه اليها و الشيخ اشار اليها جميعا: فقوله: «امّا مقدارا مجرّدا فى الذهن عن المادة، اشارة الى موضوع الهندسة و قوله «اما مقداراً مأخوذ فى الذهن مع الماده» اشاره الى موضوع الهيئته و قوله «اما عدداً مجرداً عن المادة» اشاره الى موضوع الحساب و «اما عدداً فى الماده» اشارة الى موضوع الموسيقى.

(2) . شايد بتوان گفت نسبت بين مفهوم لغوى و اصطلاحى موسيقى، تباين است؛ چون مفهوم لغوى موسيقى، از مقوله فعل و مفهوم اصطلاحى موسيقى - علم موسيقى - از مقوله كيف است.

ص: 26

3. عناصر اصلى موسيقى در لغت و اصطلاح موسيقى دانان و فلاسفه

اشاره

در يك جمع بندى نسبت به مفهوم موسيقى در لغت و اصطلاح موسيقى دانان و فلاسفه مى توان چنين استنباط كرد كه عناصر اصلى در مفهوم موسيقى عبارت اند از:

الف) زيبايى صدا
اشاره

مراد از زيبايى صدا تنها آن نيست كه موجب جذّابيت براى انسان باشد؛ چون در بسيارى از اوقات، صحنه هاى جلب توجه كننده، زيبا نيستند و چه بسا موجب وحشت و نگرانى انسان شوند، نظير شنيدن يك صداى انفجار يا شنيدن يك صداى ناشناخته يا شنيدن صداى فرد يا چيزى كه انتظار آن را نداريم.

بنابراين، مراد از زيبايى صدا آن است كه علاوه بر جذّابيت، از تناسب، وزن و هماهنگى و نظم خاصى برخوردار باشد؛ چون اساساً علت تشكيل مجالس غنا، پيدايش لذت و طرب در حالات مخاطبان است. اصولاً صدايى را كه زيبا نباشد و ريتم و هماهنگى خاصى نداشته باشد، نمى توان موسيقى يا غنا دانست. به عبارت ديگر، مراد از زيبايى صوت غنا آن است كه با طبع آدمى سازگار باشد نظير صورت زيبا يا خط يا منظره زيبا.

نكته

زيبايى صوت مستلزم آن نيست كه آن صوت دربردارنده پيام هاى مقدس و ارزشمند باشد، بلكه چه بسا ممكن است صوت زيباى غنايى، بى محتوا يا حتى مشتمل بر محتواى باطل و ضد ارزشى باشد.

ب) اطراب

صوت زيبا در صورتى كه موجب طرب - نشاط و سبكى - گردد، عنوان موسيقى (ح) بر آن منطبق خواهد بود. در نتيجه، موسيقى (ح) بدون حصول طرب، مفهوم نخواهد داشت. گفتنى است حصول طرب در بين انسان هايى كه مخاطب غنا هستند، مراتب مختلفى دارد و

همگان در يك سطح از اثرپذيرى نخواهند بود؛ چون شاكله و پسند آنان با يكديگر متفاوت است و مقامات مختلف غنا و موسيقى آثار گوناگونى در آنها خواهد داشت. شيخ احمد رفاعى مى گويد:

ص: 27

مردم در لطافت و كثافت داراى سرشت هاى مختلفى هستند و چون هر مقامى از مقامات دوازده گانه موسيقى خود براى مقامى و مكانى و حالى است و سه (ح) تاى آنها يا طبيعت آتشى دارند يا ابى و خاكى و يا هوايى و هر هفت حرف از بيست و هشت حرف الفبا نيز يكى از چهار طبيعت را دارا هستند. ازاين رو، خواننده بايد به اين مقامات و طبيعت چهارگانه هر يك و نيز طبيعت حروف هجا آشنا باشد. اگر در مجالس دراويش و صوفيان مى خواند، چون آنها داراى عواطف لطيف و اهل رياضت هستند، بايد مقامات خاكى و هوايى را بخواند، و اگر از مقامات آتشى بخواند، شيرازه جوارح و قلوبشان از هم گسسته مى شود، و اگر در مجلس عوام و جهال خوانده شود، بايد مقام آتشى و هوايى را با هم بخواند؛ زيرا آنها داراى عواطف لطيف نيستند. بايد مقامى براى آنها خوانده شود تا در دل هايشان شرار افكند.(1)

بنابراين، «طرب» در غنا، امرى اقتضايى است كه آثارش در اقشار گوناگون، متفاوت خواهد بود. اين ديدگاه را نمى توان به صورت مطلق پذيرفت، اما تفاوت اقشار گوناگون در اثرپذيرى از موسيقى قابل انكار نيست.

**********

(1) . هشت گفتار پيرامون حقيقت موسيقى غنايى، ص 58، به نقل از: الدر النقى فى علم الموسيقى، ص 25.

ص: 28

فصل سوم: موسيقى در اصطلاح فقيهان

1. كثرت تعاريف غنا در كلام فقيهان

فقيهان در آثار و تأليفات فقهى شان، موسيقى را در دو نوع آوازى و سازى - خوانندگى و نوازندگى - بررسى، و حكم هر يك را جداگانه بيان كرده اند.(1) اكنون به گفتار برخى از آنان در تبيين مفهوم موسيقى آوازى مى پردازيم كه از آن - به پيروى از روايات - به غنا تعبير كرده اند.(2)

محقق نراقى در مستند الشيعه، پانزده تعريف براى غنا ذكر، و ادعا مى كند كه همه آنها در آثار فقيهان و اديبان آمده است:

اول، صداى طرب آور؛ دوم، صوتى كه مشتمل بر ترجيع باشد؛ سوم، صوتى كه مشتمل بر ترجيع و اطراب باشد؛ چهارم، ترجيع و بازگرداندن صدا در حلق؛ پنجم، تطريب؛ ششم، ترجيع با تطريب؛ هفتم، بلند كردن صدا به همراه ترجيع آن؛ هشتم، كش دادن صدا؛ نهم، كش دادن صدا به همراه ترجيع با تطريب يا هر دو آنها؛ دهم، زيبا كردن صدا؛ يازدهم، كش دادن صدا و پياپى كردن آن؛ دوازدهم، صداى موزونى كه مفهوم دارد و بر قلب اثر بگذارد؛ سيزدهم، صوتى كه در زبانِ فارسى، سرود ناميده مى شود؛ چهاردهم، صوتى كه عجم، آن را دوبيتى مى نامد؛ پانزدهم، غنا،

لفظى است كه در معناى آن بايد به عرف رجوع كرد.(3)

**********

(1) . متقدمين از فقيهان، به تبعيت از منابع روايى، بين موسيقى آوازى - غنا - و موسيقى سازى - كاربرد آلات لهو و مزامير - فرق گذاشته، و جداگانه در مورد هريك بحث كرده اند، اما در گفتار برخى از فقيهان متأخر و معاصر، اين دو موضوع با يكديگر خلط شده است كه اين امر در پاسخ آنان به استفتائات به خوبى مشهود است.

(2) . در مفهوم واژه غنا - موسيقى آوازى - اختلاف زيادى بين فقيهان به چشم مى خورد، به گونه اى كه مى توان ادعا كرد در كمتر واژه اى چنين اختلافى مشاهده مى شود. همين امر سبب شده است كه در حكم غنا نيز بين فقيهان اختلافات زيادى به وجود آيد.

(3) . «إن كلمات العلماء من اللغويين و الأدباء و الفقهاء مختلفة فى تفسير الغنا ففسرّه بعضهم بالصوت المطرب و أخر

ص: 29

علاوه بر معانى و تعاريف ياد شده براى غنا - موسيقى آوازى - برخى ديگر از فقيهان معانى ديگرى را نيز بيان كرده اند كه عبارت اند از:

زيبايى ذاتى صدا؛(1) لهو، درصورتى كه قصد خواننده، لهو باشد يا صداى لهوى؛(2) صوتى كه مناسب با مجالس لهو بوده و براى آن فراهم شده باشد؛(3) صوت موزونى كه شأنيت و صلاحيت ايجاد طرب را در شنونده متعارف دارا باشد؛(4) صوتى كه مناسب با برخى آلات لهو و رقص باشد؛(5) صدايى كه مشتمل بر غنّة باشد؛(6) صوتى كه مشتمل بر كلام لهو يا همراه با آلات لهو باشد؛(7) صوتى كه در بين عرب، بدان غنا گفته شود، گرچه طرب آور نباشد؛(8) صوتى كه مشتمل بر ترجيع است، اگرچه طرب آور نباشد.(9)

2. ديدگاه امام خمينى رحمه الله

ايشان در كتاب المكاسب المحرّمه در مفهوم غنا، رقّت و نرمى صدا را هم دخيل دانسته است و مى فرمايد:

شايسته آن است كه در تعريف غنا بگوييم: غنا عبارت است از صوت انسانى كه از رقتّ و زيبايى ذاتى برخوردار است... بنابراين، با قيد رقّت و

زيبايى صوت، صداى فردى كه صوت پست و زشتى دارد، از مفهوم غنا خارج شد.(10)

**********

( بالصوت المشتمل على الترجيع و ثالث: بالصوت المشتمل على الترجيع و الاطراب معاد رابعا بالترجيع و خامس بالتطريب و سادس بالترجيع مع التطريب و سابع برفع الصوت مع الترجيع و ثامن بمدّ الصوت و تاسع بمدّه مع أحد الوصفين او كليهما و عاشر بتحسين الصوت و حادى عشرة بمدّ الصوت موالاته و ثانى عشر - و هو الغزالى - بالصوت الموزون المفهم المحرك للقلب... الا أن بعض أهل اللغة فسّره بما يقال له بالفارسيه سرود ايضا و حكى عن صاحب الصحاح أنه قال: الغنا ما يسميّه العجم «دو بيتى» و قال بعض الفقهاء إنه عيب الرجوع فى تعيين معناه إلى الرف.» (مستند الشيعه، ج 18، صص 182 و 183).

(1) . شيخ محمدرضا اصفهانى، الروضة الغنا فى تحقيق معنى الغنا، به نقل از: رضا مختارى، غنا، موسيقى، ج 2، ص 1513.

(2) . همان، ص 1514.

(3) . همان، صص 1513 و 1514.

(4) . همان، ص 1514.

(5) . شيخ مرتضى انصارى، مكاسب، ج 1، ص 297.

(6) . ملاحبيب الله شريف كاشانى، ذريعة الاستغناء فى تحقيق مسألة الغنا، ص 68.

(7) . همان، ص 69.

(8) . فاضل مقداد بن عبدالله سيورى حلى، التنقيح الرائع، ج 2، ص 11؛ شهيد ثانى (زين الدين بن على بن احمد عاملى حبلى)، شرح اللمعه، ج 3، ص 212.

(9) . ذريعة الإستغناء فى تحقيق مسألة الغناء، ص 68.

(10) . امام خمينى، مكاسب المحرّمه، ج 1، ص 305: «فالاولى تعريف الغناء بأنه صوت الإنسان الذى له رقة و حسن

ص: 30

ايشان در ادامه، ضمن نتيجه گيرى از مباحث مطرح شده در تعريف غنا، تعريف مشهور فقها را درباره غنا چنين نقد مى كند:

با مطالبى كه در تعريف غنا بيان كرديم، اشكال و ايراد تعريفى كه منسوب به مشهور است - كه غنا را كشيدن صدا همراه با ترجيع طرب انگيز مى دانند، - روشن مى گردد. پس حقيقت غنا به مدّ و ترجيع قائم نيست؛ چون در بسيارى از افرادِ غنا، مدّ و ترجيع صدا وجود ندارد. شايد علت اينكه در تعريف مشهور، اين دو قيد آمده است، آن است كه غناى متعارف در زمان آنان مشتمل بر ترجيع و مدّ بوده است و آنان گمان كرده اند كه مدّ و ترجيع از مقوّمات غنا هستند.(1)

بنابراين، به گفته امام خمينى رحمه الله، مقوّم و عناصر اصلى غنا عبارت اند از:

1. صوت انسان؛

2. رقّت و نرمى صدا؛

3. حسن ذاتى صدا؛

4. اطراب شأنى داشتن.(2)

3. بررسى و تحليل تعاريف غنا نزد فقيهان

دقّت در معناهايى كه فقيهان براى غنا ذكر كرده اند و مقايسه آن با ديدگاه لغويين و همچنين فلاسفه و موسيقى دانان بيانگر آن است كه:

1. مفهوم غنا - خوانندگى - در بين فقيهان، اخص از مفهوم موسيقى است؛ چون غنا به سبك خاصى از خوانندگى اطلاق مى شود و شامل نوازندگى صرف با آلات

2.

موسيقى نمى گردد. البته ممكن است خوانندگى به همراه نوازندگى باشد، درحالى كه موسيقى به طور مطلق، اعم از خوانندگى - موسيقى آوازى - و نوازندگى - موسيقى سازى است.

3. برخى از معناهايى كه فقيهان يا لغويين براى غنا ذكر كرده اند، از باب ذكر مصداق و

**********

( ذاتى... فخرج بقيد الرقّة و الحسن صوت الأبح الردى الصوت».

(1) . «و بما ذكرنا تظهر الخدشة فى الحدّ المنتسب إلى المشهور و هو مدّ الصوت المشتمل على الترجيع المطرب فإن الغناء لايتقوم بالمدّ ولا الترجيع ففى كثير من اقسامه لايكون مدّ ولا ترجيع و لعلّ القيدين فى كلماتهم لأجل كون المتعارف من الغناء فى أعصارهم هو مايكون مشتملاً عليها فظن أنه متقوم بها» (مكاسب المحرمه، ج 2، صص 305 و 306).

(2) . اين مطلب در بحث اطراب ذكر خواهد شد و در مصدر قبلى نيز آمده است.

ص: 31

نمونه عينى براى مفهوم غناست، نظير كسانى كه غنا را به دوبيتى يا معنا و سرود كرده اند.

4. برخى ديگر از معانى كه فقيهان براى غنا ذكر كرده اند، با يكديگر متعارض است و امكان جمع عرفى بين آنها نيست. ازاين رو، اين پرسش ها مطرح مى گردد كه:

الف) دليل اين تعارض در بين گفتار فقيهان چيست؟

ب) دليل اين همه تشتّت و تكثّر كه در مفهوم غنا در كتاب هاى فقيهان ديده مى شود، چيست؟

در اين باره بايد گفت يكى از عوامل عمده در تعارض مفهوم غنا در بين فقيهان و نيز تشتّت و تكثّر در گفتار آنان نسبت به واژه غنا، اختلاط بين مفهوم فقهى و لغوى غناست. چون هدف فقيهان در تبيين معانى الفاظ، تشخيص موضوع حكم شرعى، و هدف اديبان و لغويين، تشخيص معناى حقيقى الفاظ است، گاه در مقام بيان مفاهيم، تعارض يا تكثر معانى در گفتار آنان مشاهده مى شود.

براى نمونه، شهيد ثانى در مسالك الافهام مى فرمايد:

غنا، كشيدن صوتى است كه مشتمل بر ترجيع طرب آور باشد. پس صداى خالى از اين دو وصف، حرام نيست، گرچه داراى يكى از اين دو صفت باشد.(1)

يا فاضل مقداد در شرح مختصر الشرايع مى فرمايد: مراد از غنا، صوتى است كه در عرف، غنا ناميده شود.(2)

از اين سخنان و نيز سخن آنان كه در معناى غنا، كلماتى نظير، لهو، قصد تلهّى يا شهوت انگيز بودن را دخالت مى دهند، به خوبى مى توان استنباط كرد كه گفتار شهيد ثانى و فاضل مقداد در مفهوم غنا، ناظر به مفهوم لغوى آن است. در مقابل، گفتار ديگران كه كلماتى مثل لهو و قصد شهوت را در مفهوم غنا دخالت داده اند، مفهوم فقهى آن است؛ چون بديهى است كه در مفهوم لغوى غنا، قصد تلهّى و شهوت و نظاير آن نقشى ندارد.

علت ديگرى كه مى توان آن را عامل تعارض در گفتار برخى فقيهان نسبت به معناى غنا دانست، اختلاف در مبانى فقهى آنان است. بديهى است ديدگاه فقيهى كه مبناى فقهى اش در

**********

(1) . «الغناء، بالمدّ، مدّالصوت المشتمل على ترجيع المطرب فلا يحرم بدون - الوصفين - أعنى الترجيع مع الإطراب - و إن وجد أحدهما». (شهيد ثانى، مسالك الافهام، ج 3، ص 126).

(2) . «المراد بالغناء ما سمّى فى العرف غناء». (التنفيح الرائع، ج 2، ص 11).

ص: 32

حرمت غنا، اطراب آور بودن آن است، با فقيهى كه مبناى فقهى اش، لهوى بودن صوت و يا مضلّ - گمراه كننده - بودن يا شهوانى بودن آن است، در مفهوم غنا با يكديگر متفاوت است.

در زمينه اختلاف لغويين در مفهوم غنا نيز بايد گفت كه دقت در مجموعه آنها بيانگر متقارب بودن هر يك با ديگرى است. بدين معنا، از اين معانى به ظاهر متفاوت مى توان فهميد كه غنا در لغت عبارت است از: صوت مرجعّ مطرب. برخى از لغويين اين معنا را به صراحت، و برخى ديگر به اسباب يا لوازم آن بيان كرده اند. براى نمونه، مى توان به گفتار فيومى در المصباح المنير اشاره كرد كه غنا را به معناى «مطلق صوت» تلقّى مى كند، درحالى كه در هر لغتى، غنا به معناى مطلق صوت نيست، بلكه به معناى صوت مخصوص است؛ درحالى كه لازمه گفتار فيومى آن است كه به تمامى صداى حيوانات و جمادات - هرچند زيبايى لازم را نداشته باشد - غنا اطلاق گردد. به علاوه آنكه فيوّمى در تبيين معناى طرب و تطريب همان چيزى را مى گويد كه برخى از لغويين همان را براى غنا ذكر كرده اند. ايشان مى گويد: «طَرَّبَ فى صَوْتِهِ» يعنى «صدا را در حلق گردانيد و آن را كِش داد».(1)

بنابراين، از مجموعه گفتار ايشان در باب غنا و اطراب مى توان چنين نتيجه گرفت كه مراد ايشان از «الصوت» - در معناى غنا - صوت مخصوص است.

كسانى هم كه غنا را اين گونه معنا كرده اند: «هر كس كه صدايش را بلند كند و آن را به همان صورت ادامه دهد» يا اينكه غنا را زيبا كردن صدا و گرداندن آن در حلق مى دانند از باب ذكر سبب و اراده مسبّب است؛ چون بلند كردن صدا به صورت موزون و زيبا

كردن آن - تحسين الصوت و ترجيعه - و گرداندن صدا در حلق غالباً موجب اطراب نيز خواهد بود. در اينجا گفتار عالم ربّانى، محمدباقر خراسانى، را به عنوان تأييد اين ادعا بيان مى كنيم. ايشان مى فرمايد:

به گمان من، تغنّى و تطريب و ترجيع و لحن و ترنم، الفاظى هستند كه از نظر معنا، نزديك به هم هستند يا اينكه معانى شان در خارج غالباً با هم جمع مى شوند. پس مى بينيد كه اهل لغت در تفسير برخى از اين الفاظ، از الفاظ ديگر مشابه آن استفاده مى كنند. برخى عكس آن عمل مى كنند. برخى از لغويين، دو يا سه لفظ از الفاظ ياد

**********

(1) . مصباح المنير، ج 1، ص 19.

ص: 33

شده را با واو عاطفه در تفسير يكى از همين الفاظ به كار مى گيرند و شايد غرض آنان، تفهيم بيشتر باشد؛ چون اين الفاظ از نظر وضوح و خفا نسبت به اشخاص فرق مى كند.(1)

آن گاه مواردى از گفتار لغويين را در تأييد مطالب خويش بيان مى كند.(2)

4. درباره مدخليت داشتن قيد «رقّت و نرمى» در مفهوم غنا بايد گفت لطيف بودن آن را مى توان موجب طرب انگيزى بيشتر دانست، اما نمى توان آن را از مقومّات مفهوم غنا دانست؛ چون:

الف) غنا بدون رقّت صوت نيز قابل تصورّ است.

ب) لازمه اين سخن آن است كه هميشه اصوات زنان كه غالباً صداى لطيف و رقيقى دارند و نيز صداى مردانى كه به نرمى سخن مى گويند، مصداق غنا باشد، درحالى كه اين برخلاف عرف و لغت و وجدان است.

ج) نيز بايد اظهار داشت كه غنا به صوت انسان اختصاص ندارد؛ چون در لغت و عرف به اصوات زيباى برخى حيوانات نيز غنا اطلاق شده است، چنان كه ابوسليمان الخطايى گفته است: «هر كس صدايش را بلند كند و پشت سر هم ادامه دهد، نزد عرب،

غناست: غنّت الحمامه - تغنّى الطائر».

4. عناصر اصلى غنا در گفتار فقيهان

علاوه بر دو عنصر زيبايى صدا و طربناك بودن آن، كه از عناصر اصلى مفهوم غنا در لغت و اصطلاح فلاسفه و موسيقى دانان بود، برخى از فقيهان، لهوى بودن صوت را نيز از مقوّمات مفهوم غنا دانسته اند؛ بعضى ديگر، شهوت انگيز بودن و گمراه كنندگى - مضلّ - و مناسبت صدا با مجالس گناه و عيش و نوش را نيز در مفهوم غنا دخالت داده اند. شمارى نيز ترجيح و مدّالصوت را از جمله عناصر اصلى در غنا مى دانند.(3)

**********

(1) . رضا مختارى و محسن صادقى، غنا، موسيقى، ج 1، ص 328، به نقل از: رسالة فى تحريم الغنا.

(2) . همان: «قال ابن الأثير فى تفسير اللحن: هو التطريب و ترجيع الصوت و تحسين القرائة و الشعر و الغنا قال فى القاموس: لحّن فى قرائة، طرّب فيها، فاكتفى بالتطريب فى الصحاح: لحّن فى قرائة: إذا طرّب بها و غرّد وزاد التغريد مع انه فسّر [التغريد بالتطريب فى الصوت و الغنا] المغرّب: لحن فى قرائة تلحينا: طرّب فيها و ترغّم و قال الجوهرى: ترغّم إذا رجّع صوته و الترنيم مثله و نحوه فى المجمل و شمس العلوم - انتهى».

(3) . مطالب ياد شده در ضمن بيان فقيهان در مفهوم غنا به تفصيل ذكر شد.

ص: 34

همان طور كه پيش تر بيان شد، از عوامل اصلى اين اختلافات در گفتار فقيهان، اختلاف مبانى و كيفيت استنباط حكم شرعى و نير خلط بين مفهوم لغوى و اصطلاح فقهى و روايى غناست.

از آنجا كه واژه هاى به كار رفته در گفتار فقيهان، در فهم ديدگاه آنان در مسئله غنا و موسيقى نقش اساسى دارد و بدون تبيين هر يك از آنها، استنباط صحيح حكم شرعى از منابع دينى، امكان پذير نخواهد بود، در فصل چهارم به تبيين واژه هاى كليدى در مسئله غنا خواهيم پرداخت.

ص: 35

فصل چهارم: موسيقى در اصطلاح شرع مقدس اسلام

اشاره

حساس ترين نقطه بحث كه در استنباط حكم شرعى موسيقى نقش اساسى دارد، اين است كه بدانيم مراد از «موسيقى» كه موضوع حكم شرعى قرار گرفته است، چيست. البته بايد دانست كه به دليل عربى نبودن اين واژه، اثرى از آن در منابع دينى - قرآن و سنّت - ديده نمى شود. بنابراين، لازم است به تبيين واژه هايى بپردازيم كه معادل اين واژه در زبان عربى و منابع دينى به كار رفته است.

با توجه به مفهوم عامى كه از موسيقى بيان شد، (نغمه هاى موزون انسانى و صداهاى توليد شده از ابزار و آلات موسيقى) در زبان شريعت از نغمه هاى موزون انسانى - خوانندگى - به «غنا»، و از به كارگيرى آلات موسيقى به «استعمال آلات اللهو» يا «استعمال المعازف» تعبير شده است. به عبارت ديگر، در زبان شرع مقدس، از خوانندگى به غنا و از نوازندگى به «استعمال آلات اللهو و الطرب و المزامير» تعبير شده است. مغنّى به مرد خواننده، مغنيه به زن خواننده، زامر به مرد نوازنده و زامره به زن نوازنده گفته مى شود.

از طرفى چون مفهوم موسيقى سازى (به كار بردن آلات لهو) در فرهنگ شرع مقدس، روشن است و كاربردش همانند فرهنگ هاى ديگر است، بحث مفهومى درباره آنها ضرورتى ندارد.

واژه غنا (خوانندگى) در آيات و روايات

اشاره

از بررسى اجمالى قرآن و سنت درمى يابيم كه اين واژه در بيشتر موارد در معناى مبغوض و مذموم و در موارد اندكى نيز در معناى ممدوح به كار رفته است. اينك برخى از موارد هر دو نوع را بيان مى كنيم.

ص: 36

الف) كاربرد واژه غنا در معناى مذموم در قرآن كريم و روايات
اشاره

در قرآن، واژه غنا، موضوع حكم شرعى قرار نگرفته، عنوان هايى در آن به كار رفته

است كه بر اساس روايات تفسيرى بر غنا تطبيق شده اند.

يك - آيه لهوالحديث

وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَشْتَرِى لَهْوَ اَلْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَهٰا هُزُواً أُولٰئِكَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِينٌ. (لقمان: 6)

برخى از مردم، كسانى هستند كه سخن بيهوده را مى خرند تا مردم را ناآگاهانه از راه خدا گمراه كنند و آيات الهى را به استهزا گيرند. پس عذابى خواركننده براى آنان خواهد بود.

روايات زيادى در تفسير اين آيه وارد شده است كه در آنها لهوالحديث بر غنا تطبيق شده است. برخى از آنها عبارت اند از:

روايت اول: محمد بن مسلم از امام محمدباقر عليه السلام نقل مى كند كه مى فرمود:

غنا از چيزهايى است كه خداوند نسبت به آن وعده آتش داده است. آن گاه آن حضرت اين آيه را تلاوت فرمود: وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَشْتَرِى لَهْوَ اَلْحَدِيثِ ....(1)

روايت دوم: حسن بن هارون مى گويد:

از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: غنا، مجلسى است كه خداوند به أهلش نظر - رحمت - نمى كند. غنا، مصداق اين سخن الهى است كه فرمود: (وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَشْتَرِى لَهْوَ اَلْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ) .(2)

دو - آيه قول الزور

فَاجْتَنِبُوا اَلرِّجْسَ مِنَ اَلْأَوْثٰانِ وَ اِجْتَنِبُوا قَوْلَ اَلزُّورِ. (حج: 30)

پس از پليدى كه بت ها هستند، دورى كنيد و از گفتار باطل بپرهيزيد.

در تفسير اين آيه نيز روايات زيادى از ناحيه معصومين عليهم السلام وارد شده است كه قول الزور را بر غنا تطبيق داده اند. برخى از اين روايات عبارت اند از:

**********

(1) . «محمد بن مسلم عن ابى جعفر عليه السلام قال: سمعته يقول: الغناء مما وعدالله عز و جل عليه النار و قرأ هذه الآية:... وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَشْتَرِى لَهْوَ اَلْحَدِيثِ...». محمد بن يعقوب كلينى، كافى، ج 6، ص 471، ح 4).

(2) . «عن الحسن بن هارون قال سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول: الغناء مجلس لا ينظر الله إلى أهله و هو مما قال الله عز و جل: وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَشْتَرِى لَهْوَ اَلْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ». (همان، ص 433، ح 16).

ص: 37

روايت اول: امام صادق عليه السلام در تفسير آيه شريفه (وَ اِجْتَنِبُوا قَوْلَ اَلزُّورِ ) فرمود:

«مراد از قول الزور، غناست».(1)

روايت دوم: امام صادق عليه السلام در تفسير آيه شريفه (فَاجْتَنِبُوا اَلرِّجْسَ مِنَ اَلْأَوْثٰانِ وَ اِجْتَنِبُوا قَوْلَ اَلزُّورِ ) فرمود: «مراد از الرجس من الأوثان، شطرنج و... مراد از قول الزور، غناست».(2)

بيشتر روايات ذكر شده در ذيل اين آيات، از نظر سند، تمام هستند و از ديدگاه برخى فقيهان برجسته،(3) روايات متواترند. ازاين رو، ضعف سندى برخى از آنها مانعى در اعتبارشان نخواهد بود.

روايات ديگرى كه در آنها غنا در معناى مذموم به كار رفته است، عبارت اند از:

1. شيخ صدوق از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: «گناهان كبيره حرام اند كه از جمله آنها لهوياتى است كه انسان را از ياد خداوند باز مى دارند، مانند غنا و تار زدن كه مكروه هستند».(4)

2. امام صادق عليه السلام فرمود: «انسان در خانه غنا از بلاهاى دردناك ايمن نيست و دعا مستجاب نمى شود و فرشته در آن داخل نمى گردد».(5)

3. امام صادق عليه السلام فرمود: «غنا، آشيانه نفاق است».(6)

4. امام صادق عليه السلام فرمود: «غنا، انسان را منافق و سپس فقير مى گرداند».(7)

5. امام صادق عليه السلام فرمود: «بدترين صداها، غناست».(8)

**********

(1) . «عن ابن ابى عمير عن بعض أصحابه عن ابى عبدالله عليه السلام فى قول الله تعالى: وَ اِجْتَنِبُوا قَوْلَ اَلزُّورِ قال: قول الزور الغناء». (شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 17، ص 305، ح 8)

(2) . «عن هشام عن ابى عبدالله عليه السلام فى قوله الله عزوجل: (فَاجْتَنِبُوا اَلرِّجْسَ مِنَ اَلْأَوْثٰانِ وَ اِجْتَنِبُوا قَوْلَ اَلزُّورِ) قال: الرجس من الأوثان الشطرنج و قول الزور الغناء». (همان، ص 310، ح 26).

(3) . علامه حلى، ايضاح الفوائد، ج 1، ص 405.

(4) . «عن جعفر بن محمد صلى الله عليه و آله: الكبائر محرّمه وهى... الملاهى التى تصدّ عن ذكر الله تبارك و تعالى مكروهه كالغناء و ضرب الأوثار» (شيخ صدوق، خصال، ص 610).

(5) . «محمدبن يحيى عن احمدبن محمد عن الحسين بن سعيد عن ابراهيم بن ابى البدا عن زيد الشحام قال: قال أبو عبدالله عليه السلام: بيت الغناء لاتؤمن فيه النجيعة ولا تجاب فيه الدعوة و لا يدخله الملك» (كافى، ج 6، ص 433، ح 15).

(6) . «الغناء عُشُّ النفاق». (كافى، ج 6، ص 431، ح 3)

(7) . «الغناء يورث النفاق و يعقبّ الفقير» (نعمان بن محمد تميمى، دعائم الاسلام، ج 2، ص 207، ح 756).

(8) . «و من المقنع قال الصادق عليه السلام شرّ الأصوات الغناء» (شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 17، ص 309).

ص: 38

ب) كاربرد واژه غنا در معناى مثبت در روايات

يك - على بن جعفر از برادرش، موسى بن جعفر عليه السلام نقل مى كند: «از امام كاظم عليه السلام درباره غنا در عيد فطر، عيد قربان و ايام شادى پرسيدم. فرمود: مانعى ندارد تا وقتى كه با غنا، معصيت نشود».(1)

دو - ابابصير مى گويد: از امام صادق عليه السلام در مورد كسب زنان خواننده سؤال كردم. امام فرمود:

كار زنان خواننده اى كه مردها در مجلس آنان وارد نشوند و زنانى كه به مجالس عروسى براى خوانندگى دعوت مى شوند، حلال است و اين از سخن خداوند است كه: وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَشْتَرِى لَهْوَ اَلْحَدِيثِ....(2)

سه - امام صادق عليه السلام فرمود: «كار زن خواننده اى - مغنّيه - كه زفاف عروسان را برگزار مى كند، حلال است؛ چون مجلسى نيست كه مردان در آن وارد شوند».(3)

چهار - مردى از امام سجاد عليه السلام درباره خريدن كنيزى پرسيد كه صوت خوبى داشت. امام فرمود:

اگر آن كنيز را بخرى كه با قرائت قرآن و اخبار مربوط به زهد و فضايلى كه غنا به شمار نمى آيد، بهشت را به ياد تو بيندازد، عيبى ندارد، اما غنا ممنوع است.(4)

در اين حديث، به ظاهر، واژه غنا در مفهوم مثبت به كار نرفته است، ولى از صدر حديث: «عن شراء جارية لها صوت» درمى يابيم كه صوت كنيز به معناى خوانندگى اوست. اين نكته با دقت در متن حديث، به ويژه «فذكرتك الجنة»، بيشتر به دست مى آيد.

**********

(1) . «عبدالله بن الحسن عن جدّه على بن جعفر عن أخيه موسى بن جعفر عليه السلام قال: و سألة عن الغناء هل يصلح فى الفطر و الأضحى و الفرح؟ قال لابأس مالم يعص به» (عبدالله بن جعفر تميمى، قرب الاسناد، ص 294، ح 1158).

(2) . «عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن الحسين بن سعيد عن على بن ابى حمزه عن ابى بصير قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن كسب المغنيات فقال: التى يدخل عليها الرجال حرام والتى تدعى إلى الأعراس ليس به بأس و هو قول الله عز و جل: وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَشْتَرِى لَهْوَ اَلْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ» (كافى، ج 5، ص 119، ح 1).

(3) . «احمد بن محمد عن الحسين بن سعيد عن النضر بن سويد عن يحيى الحلبى عن أيوب بن الحرعن ابى بصير قال: قال أبو عبدالله عليه السلام أجر المغنيّة التى تزف العرائس ليس به بأس ليست بالتى يدخل عليها الرجال» (همان، ص 120، ح 3).

(4) . «سأل رجل على بن الحسين عليه السلام عن شراء جارية لها صوت فقال: ما عليك لو اشتريتها فذكرّتك الجنّة يعنى بقرائة القرآن و الزهد و الفضائل التى ليست بغناء فأما الغناء فمحظور» (شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 60، ح 5097).

ص: 39

بنابراين، از مجموعه رواياتى كه ذكر شد، به خوبى استنباط مى شود كه واژه غنا در زبان شرع مقدس - روايات معصومين عليهم السلام - در دو معناى مبغوض و ممدوح به كار رفته است.

نكته مهم ديگرى كه از موارد كاربرد واژه غنا در روايات به دست مى آيد، آن است كه غنا از مقوله لحن، آهنگ و كيفيت صوت است. به عبارت ديگر، غنا، وصف صوت است، نه وصف كلام و محتواى صوت؛ همان طور كه در مفهوم لغوى آن و بلكه معانى اصطلاحى اش، همين معنا - وصف صوت بودن - از واژه غنا استفاده مى شود.(1)

در اين باره به دو روايت مى توان استناد كرد:

1. روايت عبدالله بن سنان كه از قول امام صادق عليه السلام نقل مى كند:

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: قرآن را به الحان عرب قرائت كنيد و مبادا قرآن را به الحان فاسقان و اهل گناهان كبيره قرائت كنيد. به زودى، بعد از من اقوامى مى آيند كه قرآن را به صورت ترجيع مى خوانند، همانند ترجيع در غنا و نوحه گرى و رهبانيت كه چنين قرائتى از سينه هايشان بالاتر نمى رود. دل هاى آنان وارونه است و نيز دل هاى كسانى كه از خواندن چنين كسانى خوششان مى آيد.(2)

دقّت در جمله «يرجّعون القرآن ترجيع الغنا» بيانگر آن است كه ترجيع كه خود از مقوله كيفيت صداست، در تحقّق غنا مدخليت دارد.

2. امام باقر عليه السلام در روايتى به ابابصير فرمود:

... رجّع بالقرآن صوتك فان الله عز و جل يحب الصوت الحسن يرجعّ فيه ترجيحاً.(3)

با قرآن، صدايت را ترجيع ده؛ زيرا خداوند دوست دارد صداى نيكويى را كه نوعى در آن ترجيع داده مى شود.

از اين روايت نيز استفاده مى شود ترجيع كه در غنا نقش مهمى دارد، از مقوله صوت است و در نتيجه، غنا نيز از همين مقوله خواهد بود.

**********

(1) . هرچند از ظاهر برخى روايات ذكر شده چنين استظهار مى شود كه غنا از مقوله كلام و محتواى صداست، دقت و تعمق در آنها اين تصور بدوى را مى زدايد و مى فهماند كه غنا از مقوله كيفيت صداست. توضيح بيشتر اين نكته در ادامه بحث خواهد آمد.

(2) . «عن عبدالله بن سنان عن ابى عبدالله عليه السلام قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اقروأ القرآن بألحان العرب و اصواتها و اياكم و لحون اهل الفسق و اهل الكبائر فانه سيجئى من بعدى أقوام يرجّعون القرآن ترجيع الغناء و النوح و الرهبانية لايجوز تراقيهم قلوبهم مقلوبه و قلوب من يعجبه شأنهم» (وسائل الشيعه، ج 6، ص 210، ح 1).

(3) . كافى، ج 2، ص 616.

ص: 40

فصل پنجم: بررسى برخى مفاهيم به كار رفته در واژه غنا و رابطه آنها با يكديگر

1. اطراب، تطريب، طَرَب

الف) اطراب در لغت

در كتاب هاى اهل لغت، واژه هاى: طَرَب، اطراب و تطريب در معانى زير به كار رفته است: كشيدن صدا و گردانيدن آن در حلق؛ حالت سبكى كه بر اثر شدتِ خوشحالى يا غم بر انسان عارض مى شود؛ زيبا ساختن صدا. براى نمونه، برخى از كتاب هاى لغت را ذكر مى كنيم:

المصباح المنير: «طرّب فى صوته: صدايش را كشيد و در حلق گردانيد».(1)

أساس البلاغه: «طرب، سبكى حاصل از خوشحالى يا ناراحتى است و «استطرب القوم» يعنى طربشان زياد شد».(2)

الصحاح: «طَرَب، آن سبكى است كه در انسان به جهت شدت حزن يا خوشحالى حاصل مى شود».(3)

القاموس المحيط: «تطريب همانند إطراب است... و اختصاص دادن آن فقط به خوشحالى غلط است».(4)

العين: «طرب، آمدن شوق و برطرف شدن غم است».(5)

لسان العرب: «طَرَب در غنا زمانى است كه صوت در گلو چرخانده شود».(6)

**********

(1) . احمد بن على المقرى فيومى، مصباح المنير، ج 1، ص 19.

(2) . «طرب: خفّة من سرور أوهم... و استطرب القوم: إشتدّ طربهم» (ابى القاسم محمود بن عمر زمخشرى، أساس البلاغه، تحقيق: عبدالرحيم محمود، ص 277).

(3) . «الطرب خفّة تصيب الإنسان لشدّة حزن أوسرور». (اسماعيل بن حماد جوهرى، الصحاح، تحقيق: العبدالغفور عطار، ص 171).

(4) . «الَطَّرَب محرّكه: الفرح و تخصيصه بالفرح وَهَمٌ» (القاموس المحيط، ج 1، ص 97)

(5) . العين: «الطرب الشوق و الطرب: ذهاب الحزن و حلول الفرح».

(6) . «طرب فلان فى غنائه تطريباً إذ ارجعّ صوته وزينه» (جمال الدين محمد بن مكرم بن منظور، لسان العرب، ج 1، ص 557).

ص: 41

معجم مقائيس اللغه: «طرب، حالت سبكى است كه از شدت شادى و غير آن براى انسان پيش مى آيد».(1)

معجم الوسيط: «طَرَبَ يعنى شخص بر اثر شادى يا غم و اندوه سبك بشود و به هيجان در آيد».(2)

النهايه فى غريب الاثر: «ترنم همان تطريب و تغنّى و نيكو كردن صدا در تلاوت است و اين واژه بر حيوان و جماد نيز اطلاق مى گردد».(3)

ب) اطراب در بيان فقيهان
يك - ديدگاه محقق اصفهانى

ايشان در تبيين معناى طرب مى فرمايد:

«طرب» عروض حالت سبكى در انسان است كه نزديك است عقل را از بين ببرد و براى متعارف مردم كار مايع مسكر را انجام مى دهد، همانند برخى نوشيدنى هاى فرح زا كه از منظر عرف تا زمانى كه تأثير اين مايعات در انسان به مرحله مستى و زوال عقل نينجامد، به آنها مسكر اطلاق نمى كنند.(4)

بيشتر فقيهان، طرب به معناى ياد شده را در غنا لازم ندانسته اند و آن را به معناى مجرّد خفّت و سبكى در انسان مى دانند.

دو - شيخ انصارى

ايشان بعد از طرح بحث مفهومى در غنا و طرب مى فرمايد:

از جميع آنچه ذكر كرديم، آشكار شد كه متعين اين است كه طرب در تعريف اكثر فقها، به معناى خفّت - سبكى - حمل شده است و گفته مى شود مراد از مطرب، آن خفّت و سبكى است كه در انسان پديد

**********

(1) . معجم مقائيس اللغة.

(2) . غنا، موسيقى، به نقل از: ابراهيم انيس، معجم الوسيط.

(3) . «الترنم التطريب و التغنى و تحسين الصوت باستداده و يطلق على الحيوان و الجماد». (النهاية فى غريب الاثر، ج 2، ص 271).

(4) . «الترنم: التطريب و التغنى و تحسين الصوت بالتلاوة و يطلق عن الحيوان و الجماد» (غناء، موسيقى، ج 2، صص 1508-1512، به نقل از: الروضة الغناء فى تحقيق معنى الغناء النهاية فى غريب الأثر، ج 2، ص 271).

ص: 42

مى آيد.(1)

ايشان نيز طرب و ديگر مشتقات آن را (اطراب و تطريب) به معناى واحدى - خفّت و سبكى - دانسته و معانى ديگر آن را نفى مى كند:

وقتى طرب - به معنايى كه از جوهرى و زمخشرى گذشت - سبكى است كه براى انسان پديد مى آيد، بنابراين، بين إطراب و تطريب فرقى نبوده و معناى آنها فقط ايجاد اين حالت - سبكى - خواهد بود. در غير اين صورت، اشتراك لفظى لازم مى آيد با اينكه علما براى طرب معناى ديگرى ذكر نكرده اند تا لفظ تطريب و اطراب از آن مشتق گردد.(2)

گفتنى است كه خفّت در مفهوم طرب، در كلام شيخ انصارى به معناى صرف سبكى و نشاط و آرامشى است كه در انسان پديد مى آيد، اعم از اينكه موجب خفّت عقل - (سبك سرى) گردد يا مستلزم آن نباشد. اين در حالى است كه خفّت در طرب در كلام محقق اصفهانى به معناى سبك سرى و خفّت عقل است.

ايشان در بخش ديگرى از مباحث خود در مورد طرب اظهار مى دارد كه صوت مطرب، از مصاديق لهو است، آنجا كه مى فرمايد:

طبق اين بيان، طَرَب امرى منفى و مذموم است و موجب آن مى شود كه در زمره لهو مذموم و بلكه مبغوض قرار گيرد.(3)

سه - ديدگاه آيت الله العظمى خامنه اى در معناى طرب

سه - ديدگاه آيت الله العظمى خامنه اى در معناى طرب(4)

طرب يعنى آن حالت خفّتى كه انسان پيدا مى كند، چه در حال سرور چه در حال حزن. اين معناى طرب است. فرض بفرماييد كه يك روضه خوانى روضه اى مى خواند [و] انسان از حال طبيعى خودش خارج مى شود. از بس اين روضه،

**********

(1) . «فتبيّن من جميع ما ذكرناه أن المتعين حمل الطرب فى تعريف الاثر للغناء على الطرب بمعنى الخفّة». (مكاسب، ج 1، ص 296).

(2) . «و فيه أن الطرب إذا كان معناه على ما تقدم من الجوهرى و الزمخشرى - هو ما يصل للانسان من الخفة لا جرم يكون المراد بالإطراب إيجاد هذه الحالة و الا لزم الإشتراك اللفظى مع أنهم لم يذكروا للطرب معنى أخر يشتق منه لفظ التطريب و الإطراب» (همان، صص 294 و 295).

(3) . همان.

(4) . «و هذا القيد هو المدخل للصوت فى أفراد الهو و هو الذى اراده الشاعر بقوله: أطربا و أنت قنسّرى أى شيخ كبير و الا فمجرد السرور و الحزن لا يبعد عن الشيخ الكبير» (مكاسب، ج 1، ص 292).

ص: 43

سوزناك است، خودش را بى اختيار مى زند مثلاً اين همان طَرَب است يا يك نفر لطيفه اى تعريف مى كند كه حرف زيبايى، خوشمزه اى مى زند، انسان از خود بى خود مى شود؛ مى خندد. طرب معنايش اين است.(1)

آن گاه ايشان در زمينه مطلق بودن طرب از نظر ممدوح يا منفور بودن طرب مى فرمايد:

دليلى بر حرمت اين گونه موارد - از طرب - نداريم. نه خود اين طرب، حرام است، نه به طريق اولى، صوتى كه چنين حالتى را ايجاد كند، حرام است. دليلى بر اين معنا در روايات نداريم. اسم مطرب وجود ندارد.(2)

دقّت در بيان فقيهان و حتى لغويين در مفهوم طرب بيانگر آن است كه طرب به حالت سرور و شادمانى اختصاص ندارد، بلكه گاه طرب بر اثر شدّت حزن و اندوه - گريستن - در انسان به وجود مى آيد نظير سبكى و آرامشى كه در انسان بر اثر شنيدن مراثى در مجالس عزا به وجود مى آيد. با اين بيان، منشأ اشتباه كسانى كه طرب را با حالت حزن قابل جمع نمى دانند، روشن مى گردد؛ چون اينان تصور مى كنند طرب فقط به معناى سبكى و آرامشى است كه بر اثر سرور و خوشحالى در انسان پديد مى آيد، درحالى كه نه در عرف و نه در لغت، چنين مفهومى براى طرب ذكر نشده است.

در اين زمينه، سخن ابن خرداد به - از موسيقى دانان عصر معتمد عباسى - شاهد و مؤيد مناسبى است. ايشان مى گويد:

طرب بر سه وجه است:

1. طرب محرّك مستخفّه: طرب مهيج و تحريك كننده قواى شهوانى و موجد سبكى و خفّت و سرورانگيزى كه نفس و قواى ادراك را نشئه كند و از حال طبيعى خارج و موجب زوال عقل گردد.

2. طرب حزن و اندوه و غم خصوصاً اگر برخاسته از حسرت دوران خوش جوانى و يا اشتياق بازگشت به وطن و گريستن به خاطر از دست دادن دوستان - معشوق ها باشد.

3. طربى كه به خاطر لطافت و صفاى نفسى كه در شنونده يا خواننده وجود دارد و با هنر موسيقى نيز آشنا باشد، پديد مى آيد؛ چون آدم بى ذوق و بى روح و جاهل به

**********

(1) . درس 315، ص 9.

(2) . همان.

ص: 44

رموز موسيقى هرگز از موسيقى شادمان و مسرور نگردد و در حين اجراى موسيقى، انديشه او به كار ديگرى مشغول است.

ايشان در ادامه مى گويد:

«اَلطَّربُ رَدُّ النَّفْسِ اِلى الحال الطَّبيعَة دفعةً؛ طرب واكنشى است دفعى و سريع در برابر حال طبيعى خود.» به تعبير ديگر، خروج از حال طبيعى به حال غير طبيعى كه تعادل در آن وجود ندارد.(1)

ابن قتيبه نيز در تعريف طرب مى گويد:

... انما الطرب خفّة تصيب الرجل لشدة السرور أو لشدّة الجزع و قال الشاعر النابغة الجعدى:

وأرانى طَرَبَا فى إثْرِهِمْ طَرَبَ الْوالِه اوْ كَالْمُخْتَبِلِ(2)

ج) اطراب و طرب در روايات
اشاره

از مباحث مهمى كه در موضوع شناسى غنا در نگاه شرع مقدس و نيز در كيفيت استنباط حكم شرعى از منابع نقش اساسى دارد، بررسى واژه اطراب و طرب در روايات است. به همين دليل، در اين قسمت از مباحث بخش اول به موارد كاربرد اين واژه و مشتقاتش

در روايات مى پردازيم.

در يك نگاه كلى مى توان به دست آورد كه در لغت، اين واژه و مشتقاتش در مفهوم كلّى «سبكى - خفّت - و نشاط حاصل شده در روح انسانى» به كار رفته است و هيچ نوع مدح و ذمّى در آن دخالت ندارد. در روايات نيز اين واژه به همين معناى كلّى به كار رفته است. بدين معنا كه اين واژه گاه در طرب به معناى سبكى و آرامش ممدوح، وگاه به معناى سبكى و آرامش و نشاط مذموم به كار رفته است. اينك برخى از اين روايات را بيان مى كنيم.

يك - طرب به معناى نشاط روحى مثبت

رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

**********

(1) . هشت گفتار پيرامون حقيقت موسيقى غنايى، صص 41 و 42.

(2) . اكبر ايرانى، حال دوران، نگرشى جامع شناختى به موسيقى از جاهليت تا آغاز عباسيان، ص 190، به نقل از: ادب الكاتب، صص 22 و 23.

ص: 45

وَ اِنَّ فى الْجَنَّه لَنهراً حَافَتاه الْجَوارِى قال: فَيوحِى إلَيهنَّ الرَّبُّ تبارَكَ و تَعالَى: أسْمِعنَ عِبادى تَمجيدى وَ تَسْبيحى و تحميدى فيرَفعنَ أصْواتَهُنَّ بِألحانٍ و تَرجيعٍ لَم يسمعِ الخَلائقُ مِثلَها قَطُّ فَتُطرِبُ أهلَ الجَنّةِ.(1)

همانا در بهشت نهرى است كه در اطراف آن كنيزكانى هستند پس خداوند به آنان وحى نموده كه بندگانم را با صوت خويش در مدح و ستايش از من، متوجه نماييد؛ پس آنان با آهنگ ها و ترجيع صداى خويش آن هم با صوت بلند و زيبا، چنان نوايى ايجاد مى كنند كه هيچ مخلوقى تا آن زمان نشنيده است پس در اين هنگام - با شنيدن چنين صوتى - اهل بهشت به طرب مى آيند.

عبدالله بن ابراهيم مى گويد:

إنَّ فى الجَنَّةِ الأشجاراً عليها أجْراسٌ مِنْ فِضَّةٍ فَإذا أرادَ أهْلُ الجَنَّةِ السَّماعَ بَعَثَ اللهُ ريحاً مِنْ تَحْتِ العْرَشِ فَتَقَعَ فَى تِلكَ الأشْجارِ فَتَحَرَّكَ تلكَ الأجراسُ بأصواتٍ لَوْ سَمِعَها أهْلُ الدُّنيا لمَا تُرا طَرَباً.(2)

همانا در بهشت، درختانى هست كه روى آنها زنگ هايى از جنس نقره قرار گرفته است. پس هرگاه بهشتيان اراده شنيدن صوت زيبايى را داشته باشند، خداوند بادى را از عرش مى فرستد كه در جهت آن درختان قرار مى گيرد. بر اثر آن، زنگ هايى كه روى درختان قرار گرفته است، به حركت در مى آيد و صداهاى دل نشينى از آنها شنيده مى شود. شدّت زيبايى آن صداها به گونه اى است كه اگر به گوش اهل دنيا برسد، از شدّت طرب، روحشان از بدن ها جدا مى شود و به آسمان پرواز خواهد كرد.

دو - طرب به معناى نشاط روحى مذموم
اشاره

قال على عليه السلام: «لَمْ يعقِلْ مَنْ وَ لِه بِاللَّعبِ وَ اسْتُهتِرَ بِاللَّهوِ و الطَّرَبِ؛ تعقل نكرده است كسى كه به بازى عشق مى ورزد و شيفته لهو و طرب شده است».(3)

امام محمد باقر عليه السلام فرمود:

فَلَمّا قُبضَ رَسولُ الله صلى الله عليه و آله و سلم وَ أقامَ النّاسُ غَيرَ على عليه السلام لَبِس إبليسُ تاجَ المُلكِ وَ

**********

(1) . شيخ مفيد، الاختصاص، ص 352.

(2) . محمدباقر مجلسى، بحارالأنوار، ج 8، ص 196.

(3) . كافى، ج 8، ص 345.

ص: 46

نَصبَ مِنبرا وَ قَعدَ فِى الوْثَبةِ وَ جَمعَ خَيلَه وَ رَجُلَه ثُم قالَ لَهم: أطربوا لايطاع اللهُ حَتى يقومَ القائمُ عليه السلام وتلا ابوجعفر عليه السلام: وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاّٰ فَرِيقاً مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ.(1)

زمانى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم وفات يافت و مردم، على عليه السلام را از عرصه حكومت و رهبرى خارج كردند، ابليس تاج پادشاهى بر سر نهاد و منبرى را آماده ساخت و در جايگاهش نشست. سپس تمامى لشكريانش را جمع كرد و به آنان گفت: شادى كنيد كه تا قيام قائم عليه السلام، مردم از خداوند اطاعت نخواهند كرد. (آن گاه امام باقر عليه السلام اين آيه را قرائت كرد كه): ابليس ظن خود را مورد تصديق قطعى مردم كرده پس جز عده اى كمى از مؤمنان، همگى از او پيروى كردند.

امام صادق عليه السلام به مفضل بن عمر فرمود:

وَ خَلَقَ الْسَّمعَ لِيدرِك الأصواتَ... مَنْ عَدِم الْسَّمَعَ يخَتلُّ فِى اُمورٍ كَثيرةٍ فَانَّه يفقِدُ رُوْحَ الْمُخاطَبةِ وَ المُحاوَرَةِ وَ يعدَمُ لَذَّهَ الأصواتِ وَ اللُّحونِ المُشْجِبَةِ و

المُطربة.(2)

خداوند گوش را خلق كرد تا صداها به وسيله آن درك شود... پس هر كس قوه شنوايى نداشته باشد، كارش در بسيارى از امور مختل مى گردد. پس او از گفت وگو با ديگران محروم مى شود و لذت صداها و آهنگ هاى طرب انگيز را احساس نخواهد كرد.

نتيجه

1. از موارد كاربرد طرب و اطراب در روايات نيز به دست مى آيد كه طرب همانند بسيارى از افعال و حالات روحى انسان امرى اقتضايى است و مى تواند در شرايط مختلف، مذموم يا ممدوح باشد. بنابراين، مذموم يا ممدوح دانستن مطلق طرب و نشاط حاصل شده در روان آدمى، سخنى ناصواب است و مبناى صحيحى ندارد.

به عبارت ديگر، نشاط و طربى كه بر اثر شنيدن صداى مشروع يا انجام دادن عمل درست در انسان به وجود مى آيد، امرى ممدوح و زيباست و نشاط و طربى كه ناشى از شنيدن صداهاى حرام و كارهاى زشت حاصل و موجب زوال عقل مى شود، امرى مذموم است.

**********

(1) . ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل، ج 13، ص 23.

(2) . بحارالانوار، ج 3، ص 70

ص: 47

2. نكته مهم ديگر آن است كه در برخى كتاب هاى لغت، واژه «خفّت» در تعريف «اطراب» آمده است، مانند اينكه گفته مى شود: «خفّه تُصيبُ الانْسانَ مِن شدَّةِ حُزنٍ أو سرور.» با اين حال، شكى نيست كه مفهوم خفّت، خفّت عقلى نيست كه مستلزم زوال عقل باشد، بلكه مراد از آن، سبكى و آرامش است كه در انسان بعد از شنيدن صداى طرب انگيز به وجود مى آيد. همانند سبكى و نشاطى كه در انسان بعد از ديدن مناظر زيبا يا شنيدن صداهاى زيبا به وجود مى آيد. در مورد سخن شاعر نيز كه در كلام شيخ انصارى آمده بود: «أطَرَّبا و أنْتَ قِنَّسْرى» بايد گفت در اين شعر به سبب وجود قرينه حاليه، طرب به معناى خفّت عقل و زوال آن به كار رفته است. اين معنا بدون وجود قرينة صحيح نيست.

د) بحثى در اطراب شأنى و فعلى
اشاره

از جمله مباحثى كه بايد در تبيين مفهوم طرب و اطراب - كه از عناصر اصلى واژه

غناست - بدان پرداخته شود، مسئله شأنى يا فعلى بودن طرب است. سؤال اصلى اين است كه آيا طرب در مفهوم غنا به گونه شأنيت است يا به گونه فعليت. در توضيح اين سؤال بايد گفت:

اطراب به دو شكل قابل تصور است:

1. اطراب شأنى: مراد از اطراب شأنى آن است كه امرى بالقوه سبب آرامش و سبكى در انسان شود بدين معنا كه ظرفيت آن را دارا باشد كه نشاط و آرامش در انسان ايجاد كند، گرچه بالفعل - در مقام خارج - اين ويژگى را نداشته باشد؛ نظير شراب كه قوه و توان مست كردن انسان را داراست، گرچه در عمل، برخى از افراد در اثر نوشيدن آن - به دلايلى - مست نشوند يا قطره اى از شراب يا ديگر مواد مخدر كه بالفعل مست كننده نيست، اما قوه مست كنندگى دارد.

2. اطراب فعلى: مراد از اطراب فعلى آن است كه صدا يا هر امر طرب انگيز ديگرى به مجرّد تحقق در خارج، موجب طرب و نشاط روحى مى شود.

نكته قابل توجه و مهم در اين مسئله آن است كه مبحث شأنيت و فعليت در مسئله اضلال - صوت مضلّ - نيز قابل طرح است. بدين معنا كه از منظر آنان كه مضلّ بودن را در مفهوم غنا دخيل مى دانند، قهراً اين سؤال مطرح مى شود كه آيا مراد، اضلال فعلى يا اضلال شأنى است.

به نظر مى رسد فقهايى كه وارد اين بحث شده اند، قائل به اطراب شأنى هستند، نه اطراب فعلى كه در اينجا سخن برخى از آنان را بيان مى كنيم.

ص: 48

شيخ انصارى در كتاب المكاسب مى فرمايد:

بدان كه مراد از مطرب، صوتى است كه فى الجمله مطرب باشد نسبت به شخص خواننده يا شنونده يا اينكه مراد از مطرب چيزى است كه شأنيت مطرب بودن را داشته و اگر مانعى از حصول طرب جلوگيرى نكند، مقتضى براى طرب باشد و مانع را مى توان قبح صدا يا غير آن تصور كرد. اما اگر اطراب بالفعل و نسبت به همه اشخاص اعتبار گردد و خصوصاً اگر طرب را به معناى خفت ناشى از خوشحالى يا اندوه بدانيم، پس با اين اشكال روبه رو خواهيم شد كه بيشتر چيزهايى كه از نظر عرف، غناست، از اطراب خالى

است.(1)

آن گاه ايشان منشأ تعريف كردن غنا را به «اَوْ ما يسَمّى فِى الْعُرْفِ غِناء وَ اِنْ لَمْ يطْرِبْ» از ناحيه شهيد ثانى، رفع اشكال ياد شده مى داند:

گويا اين نكته كه مراد از مطرب بالفعل صدايى است كه نسبت به همه اشخاص طرب آور باشد، مستلزم خروج اكثر افراد غنا از تحت آن خواهد بود، شهيد ثانى را وادار كرده است به اينكه در كتاب شرح لمعه و مسالك، بعد از تعريف غنا كه گفته اند: «غنا مدّ صوت مشتمل بر ترجيع مطرب است»، اين جمله را اضافه كند: «يا چيزى كه در عرف، غنا محسوب شود.» البته صاحب مجمع الفائده و ديگران نيز در رفع اشكال ياد شده نه در دفع اشكال از شهيد ثانى تبعيت كرده اند؛ چون پاسخ مقدس اردبيلى در رفع اشكال به گونه ديگرى است.(2)

ملاحبيب الله كاشانى

آيا در تحقق غناى لغوى، طرب فعلى شرط است يا طرب شأنى كه در صورت دوم، امورى نظير زشتى صدا يا غلظت آن - درشت بودن آن - به تحقق معناى غنا آسيبى نمى زند؟ دو وجه است و شايد قول اول - اعتبار طرب فعلى - اظهر است

**********

(1) 1. «ثم ان المراد ما كان مطرباً فى الجملة بالنسبته الى المغنّى او المستمع او ما كان من شأنه الاطراب و مقتضيا له لو لم يمنع عنه مانع من جهة قبح الصوت او غيره و اما لو اعتبر الاطراب فعلا خصوصا بالنسبة الى كل احد و خصوصا بمعنى الخفة لشدّة السرور او الحزن فيشكل نجلوّ اكثر ما هو غناء عرفاً منه» (مكاسب، ج 1، ص 293).

(2) . «و كَاَنَّ هذا - خالى بودن اغلب موارد غناء عرفى از اطراب شخصى - هو الذى دعا الشهيد الثانى رحمه الله الى ان زاد فى الروضه و المسالك بعد تعريف المشهور قوله: او ما يسمّى فى العرف غناء و تبعه فى مجمع الفائده و غيره» (همان).

ص: 49

نسبت به قول دوم. فتدبّر.(1)

ميرزا عبدالغفار تويسركانى

از بديهيات است كه در تحقق غنا، طرب فعلى صوت لازم نيست، بلكه طرب شأنى كافى است، اگر چه براى خواننده يا مستمع به سبب موانعى، طرب

عارض نشود والاّ اگر طَرَب فعلى را معتبر بدانيم، لازمه اش آن است كه صوت واحد نسبت به اشخاص گوناگون مختلف باشد؛ يعنى براى برخى، مطرب و برخى ديگر غير مطرب باشد درحالى كه اين قول، فسادش قطعى است.(2)

محمدابراهيم انجدانى

معيار در اينكه صوتى مطرب است يا خير، طرب شأنى است، نه فعلى. پس لازم نيست در تحقق طرب، اينكه آن صوت بالفعل مطرب باشد والاّ مستلزم آن خواهد بود كه صوت واحد نسبت به افراد و زمان هاى مختلف از نظر طرب، مختلف باشد. پس نتيجه - قول به طرب شأنى - آن است كه اگر صوتى براى قارى يا شنونده به جهت مانعى يا مرضى و مانند اين امور، موجب طرب نشد، ولى براى فرد معمولى سبب طرب گرديد، از نظر عرفى بدان صوت مطرب گفته مى شود. پس از اين امر غافل نشو.(3)

شيخ محمدرضا اصفهانى

خلاصه آنكه غنا آن صوت متناسب - و موزونى - است كه قابليت اين را دارد كه موجب طرب گردد - يعنى آن سبكى به حدّى كه بيان گرديد - پس آن صوتى كه خارج از آن مرتبه خاص از طرب باشد، اصلاً غنا نيست، اگر چه صاحب آن

**********

(1) . «فهل يعتبر الاطراب بالفعل فى تحقق الغناء اللغوى او يكتفى بما من شأنه الاطراب فلا يقدح فيه قبح الصوت و غلظته و نحوه ذلك؟ و جهان و لعل الاول اظهر فتدبّر». (ذريعة الاستغنا، به نقل از: غنا، موسيقى، ج 2، ص 1339).

(2) . «و من الواضح انه لا يلزم فى تحققّه - الغناء - كون الصوت مطربا بالفعل بل يكفى كونه من حيث الشأن مطربا و ان لم يحصل للقارى او المستمع لمانع او مرض او؟ ذلك و الالزم اختلاف الصوت الواحد بالنسبته الى الاشخاص بان يكون لمن يحصل له الطرب مطربا و لا يكون كذلك لمن لا يحصل له و هو قطعى الفساد» (غنا، موسيقى، ج 2، ص 972، به نقل از: ميرزا عبدالغفار تويسركانى، رسالة فى الغناء).

(3) . ثم ان المعيار فى كون الصوت مطربا كونه مطربا شأنا فلا يلزم فى تحقق الطرب كونه مطربا بالفعل و الا للزم كون صوت واحدٍ مطربا لواحد دون آخر و فى زمان دون زمان فلو لم يحصل الطرب للقارى و المستمع لمانع او مرض او نحو ذلك و حصل الطرب شخص آخر يعد كلّه فى العرف مطرباً قطعاً فلا تذهل» (غنا، موسيقى، ج 2، ص 1044، به نقل از: محمد ابراهيم ابخدانى، مصباح السعادة).

ص: 50

صوت خوش آواز باشد و زيبا ادا كند.... همان طور كه از جمله مصاديق غناست صوتى كه متناسب با موازين خاص ايقاعيه در غنا باشد، اگرچه صاحب صوت، صدايش گرفته و خشن باشد و موجب طرب نگردد، بلكه چه بسا حالت نفرت و خستگى ايجاد كند.(1)

امام خمينى رحمه الله نيز بعد از آنكه غنا را به «صَوْتُ الاِنْسانِ الَّذى لَهُ رِقَّةٌ و حُسْنٌ ذاتِى وَ لَوْ فِى الْجُمْلَه» تعريف مى كند، قيد ديگرى نيز به آن مى افزايد و مى فرمايد:

و انما قلنا له شأنية الاطراب لعدم اعتبار الفعليه بلا شبهه فان حصول الطرب تدريجى قد لايحصل بشعر و شعرين فتلك الماهيه و لو بتكرار أفرادها لها شأنيه الإطراب.(2)

و براى صوت غنا، قابليت و شأنيت طرب است، چون شكى نيست كه فعليت طرب در مفهوم غنا، شرط نيست؛ چون پديد آمدن طرب، امرى است تدريجى كه گاهى با يك يا دو بيت شعر حاصل نمى شود. پس ماهيت غنا در صورت تكرار افرادش، شأنيت و قابليت اطراب را داراست.

بررسى و تحليل

بايد گفت تبيين صحيح اين مسئله مبتنى بر آن است كه كيفيت وضع لفظ طرب را در نگاه واضع بدانيم. ازاين رو، مى گوييم كيفيت وضع الفاظى نظير اطراب، إضلال و ضارب كه در علم اصول از آن به مشتقات تعبير مى شود، براى معانى ممكن است با يكديگر متفاوت باشد. در برخى از الفاظ نظير ضارب، فعليت در مقابل شأنيت و قابليت مدخليت دارد، بدين معنا كه ضارب به كسى گفته مى شود كه هم اكنون مشغول زدن است، نه كسى كه در گذشته، ضارب بوده است يا در آينده، ضارب خواهد بود.

گاهى مبادى اخذ شده در اين الفاظ به صورت وجود «ملكه» است، نظير واژه هاى نجّار، خياط، نويسنده، شاعر و... كه تا وقتى صاحبان اين حرفه ها از مهارت خويش برخوردار باشند، اطلاق عناوين ياد شده بر آنها صحيح خواهد بود. گاهى نيز مبادى اخذ شده در اين الفاظ - در

**********

(1) . «و فذلكه القول: ان الغناء هو الصوت المتناسب الذى من شأنه بما هو متناسب ان يوجد الطرب اعنى الخفه بالحد الذى هّو فما خرج منه فليس من الغناء فى شى و ان كان الصائت رحيم الصوت حسن الاداء.... كما ان من الغناء الصوت المتناسب و ان كان من ابحَّ ردى الصوت و لم يطرب بل اوجب عكس الطرب» (غنا، موسيقى، ج 2، ص 1514 به نقل از: الروضه الغناء فى تحقيق معنى الغنا).

(2) . مكاسب المحرمه، ج 1، صص 305 و 306.

ص: 51

الفاظ مشتق - به گونه شأنيت است همانند واژه مفتاح (كليد). بديهى است اين واژه براى وسيله اى وضع شده است كه سبب گشودن قفل مى شود، هرچند تاكنون قفلى به وسيله آن گشوده نشده باشد، نظير كليد و قفلى كه تازه خريدارى شده است.

با توجه به اين مطالب بايد گفت واژه مطرب و اطراب نيز، نظير مفتاح، شأنيت و قابليت در معناى آن اخذ شده است. صوت مطرب به صدايى گفته مى شود كه شأنيت طرب را داراست، هرچند در خارج موجب طرب در برخى افراد نشود. به عبارت ديگر، صوت مطرب، صوتى است كه اقتضا و قابليت طرب را دارا باشد. دليل اين ادعا، شهادت عرف و نيز متبادر بودن آن در ذهن مخاطب نسبت به واژه طرب و اطراب است.

دليل ديگرى كه در كفايت شأنيت در مفهوم صوت طربناك - در مقابل فعليت - مى توان اقامه كرد، اختلاف طبايع مردم است، بدين معنا كه چون سرشت و طبيعت انسان ها از نظر طربناك شدن در برابر صداهاى موزون و غنايى، متفاوت است، در وضع واژه مطرب نمى توان فعليت را اخذ كرد. به همين جهت، مى بينيم بيشتر فقيهان و آنان كه در واژه طرب بحث كرده اند، شأنيت را نسبت به آن مطرح، و اظهار داشته اند كه صوت غنايى، صوتى است كه شأنيت اطراب را در متعارف مردم داراست، نه تمام افراد. اين قيد - متعارف - تأييدى است بر تفاوت افراد در اثرپذيرى موسيقى و غنا. براى مثال، آنان كه جنبه عقلانيت و نگاه فلسفى شان پررنگ بوده و عواطف در آنها كم رنگ است، ممكن است در برابر صداهاى طرب انگيز كمتر منفعل بشوند و برعكس.

در پايان اين بحث مى گوييم شايد مراد كسانى كه غنا را به معناى «صوتى كه متناسب با مجالس لهو و لعب باشد»، مى دانند به مطلب ياد شده برگردد؛ يعنى صدايى كه شأنيت و اقتضاى آن را دارد كه در مجالس لهو و لعب به كار گرفته مى شود، اگرچه فعلاً در مجلس لهو به كار گرفته نشده باشد.

ص: 52

2. ترجيع

الف) ترجيع در لغت

در برخى كتاب هاى لغت، ترجيع به شرح زير معنا شده است:

ترجيع در اذان و ترجيع الصوت عبارت است از: گرداندن صدا در حلق همانند خوانندگان (مغنيان).(1)

ترجيع در اذان عبارت است از تكرار شهادتين با صداى بلند بعد از آهسته گفتن آنها و برگرداندن صدا در حلق.(2)

از ويژگى هاى قرائت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در روز پيروزى آن بود كه به صورت ترجيع بود و ترجيع يعنى تكرار قرائت و از همين باب است ترجيع الاذان.(3)

ترجيع، برگرداندن صدا در حلق است مثل ترجيع صاحبان نغمه - آهنگ - در قرائت و غنا.(4)

ترجيع در اذان يعنى تكرار شهادتين.(5)

ترجيع الصوت يعنى برگرداندن صدا در حلق همانند قرائت صاحبان آهنگ آ آ آ آ، و اين همان صوتى است كه نهى شده است. البته ترجيع به معناى نيكو گردانيدن صدا امر شده است كه از همين باب است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «رَجِّع بِالقُرآنِ صَوتَك فِانَّ اللهَ يحبُّ الصوت الحسن».(6)

از مجموع معانى بيان شده براى ترجيع الصوت مى توان چنين برداشت كرد كه ترجيع الصوت به معناى بازگردانيدن صدا در حلق و كوتاه و بلند كردن آن است.

**********

(1) . «الترجيع فى الأذان و ترجيع الصوت: ترديده فى الحلق كَقرائة اصحاب الألحان» (الصحاح، ص 1218).

(2) . «الترجيع فى الأذان: تكرير الشهادتين جهراً بعد اخفانهما و ترديد الصوت فى الحلق» (القاموس المحيط، ص 140).

(3) . «فى صفة قرائته صلى الله عليه و آله يوم الفتح: أنه كان يرجّع، الترجيع: ترديد القرائة و منه ترجيع الأذان» (النهايه، ج 2، ص 202).

(4) . «الترجيع ترديد الصوت فى الحلق مثل ترجيع أهل الألحان فى القرائه و الغناء» (غنا، موسيقى، به نقل از: محمد بن نشوان بن سعيد الحميدى، شمس العلوم، ج 2، ص 202).

(5) . «الترجيع فى الأذان: أن يكرّر قوله أشهد أن لا اله الا الله أشهد ان محمداً رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم» (لسان العرب: رجع).

(6) . «ترجيع الصوت: ترديده فى الحلق كقراءه أصحاب الالحان آ آ آ آ و هذا هو منهى عنه و اما الترجيع بمعنى «تحسين الصوت فى القراءه» فمأ موربه و منه قوله صلى الله عليه و آله: رجع بالقرآن صوتك فان الله يحبّ الصوت الحسن» (شيخ طريحى، مجمع البحرين، تحقيق: سيد احمد حسين، ج 4، ص 334).

ص: 53

آيت الله العظمى خامنه اى درباره معناى ترجيح مى فرمايد: «ترجيع يعنى آوازخوانى، همين گرداندن صدا در گلو. يك وقت انسان به طور عادى فرياد مى زند، اين صدا بلند كردن، بدون ترجيع است. يك وقت يك تكانى به حنجره مى دهد، اين ترجيع است؛ ترجيع به معناى چهچهه زدن كه بعضى خيال مى كنند، نيست. مراد از ترجيع همين آوازه خوانى، كه صدا همين خواندنى را به كيفيت آواز در مى آورد، اين اسمش ترجيع است...».(1)

ب) نسبت بين ترجيع و اطراب

به نظر مى رسد نسبت اين دو از نظر منطقى، عام و خاص من وجه باشد؛ چون حصولِ طرب در انسان ممكن است معلول صوت مرجع باشد و نيز ممكن است معلول صوت غير مرجّع نظير نوازندگى و خبر خوش باشد. صوت مرجّع نيز ممكن است سبب پيدايش طرب يا بدون اين ويژگى باشد. صوت مرجّع غالباً با طرب جمع مى شود.

ج) نسبت بين ترجيع و تطريب با تحسين الصوت (زيبا كردن صوت)

بايد گفت ترجيع و تطريب از عوامل زيبايى صدا بوده و نسبت به آنها عام و خاص مطلق است. چون صوت زيبا مى تواند معلول ترجيع يا تطريب صدا باشد، ممكن است بدون آن دو نيز محقق گردد. البته صداى مرجّع و مطرب هميشه زيبا بوده و از عوامل پيدايش زيبايى است. در نتيجه، هر صداى مرجّع و مطربى، مصداق صوت حسن است، اما هر صداى زيبايى، مصداق صوت مرجّع و مطرب نخواهد بود.

د) لازم نبودن ترجيع و مدّالصوت (كشيدن صدا) در غنا
اشاره

از نكات مهمى كه در موضوع شناسى غنا قابل دقت است، بحث مدخليت داشتن يا نداشتن عنصر ترجيع در مفهوم غنا است. همان طور كه در كتاب هاى لغت و به تبع آن، گفتار فقيهان ملاحظه شد، عنصر ترجيع و مدّالصوت در غنا امرى لازم و ضرورى است. با تحليل اين قسمت از بحث روشن مى شود كه اين دو قيد - ترجيع و مدّالصوت - هيچ كدام در غنا، لازم نيست و آمدن اين دو قيد در مفهوم غنا، قيد غالبى است، نه اينكه از عناصر تشكيل دهنده غنا باشد.

**********

(1) . درس 271، ص 6.

ص: 54

به طور كلى، دو دليل را مى توان علت ذكر و گنجاندن عنصر ترجيع و مدّالصوت در غنا دانست:

يك - كثرت مصاديق خارجى غنا به همراه ترجيع و مدّالصوت

با نگاهى به تاريخ درمى يابيم كه غنا غالباً در دوران گذشته به صورت ترجيع و چهچهه يا كشيدن صدا - مدّالصوت - تحقق يافته است. خوانندگان غالباً براى ايجاد طرب انگيزى بيشتر در بين مخاطبانشان، سرودهاى خود را با حالت ترجيع و مدّ اجرا مى كردند. نكته قابل توجه اين است كه چنين شيوه اى در جوامع گذشته ايرانى آن هم در بين مردان رايج

بوده است. چون زنان غالباً از روش هاى ديگرى كه موجب طرب انگيزى بيشتر است، استفاده مى كردند، نه ترجيع و مدّالصوت.

چنين شيوه اى در بين اروپاييان مطرح نبوده است. در بين آنان، غنا با ترجيع و مدّ همراه نبوده و تنها عنصر اساسى در تحقق غنا از نگاه آنان، طربناك بودن است. غنا در بين آنان غالباً به صورت ترانه و تصنيف است كه طرب در آن بيشتر زمينه ظهور دارد. به گفته يكى از دانشمندان «... از باب احتمال مى توانم بگويم كه ترانه و تصنيف به اين كيفيت كه اخيراً در ايران معمول بوده، بى بهره از تقليد اروپايى ها نبوده است. شايد آنها چهچهه طويلى را كه يكى از رموز اساسى تغنّى به گونه اول است، نمى شناسند و گويا دنبال طرب انگيزتر بوده اند؛ دنبال اينكه احياناً مغنى و مضمون شعر را هم ادامه دهند، نبوده اند. گويا در ترانه و تصنيف، جمله اى را انتخاب مى كردند كه در انگيزش طرب، سريع تر باشد. شايد بتوان گفت - بشود بگوييم - نسبت ترانه و تصنيف با آوازه به گونه اول - سنّتى - نسبت آمپول است با قرص؛ مگر نه اين است كه تأثير آمپول در بدن - سريع تر از قرص است».(1)

بنابراين، يكى از عوامل به كارگيرى قيد ترجيع و مدّالصوت در مفهوم غنا، مصاديق خارجى آن است كه در زمان تدوين كتاب هاى لغت وجود داشته است. شكى نيست كه كثرت مصاديق خارجى نمى تواند موضوع را مقيد به خودش كند.

دو - خلط بين مفهوم علمى و فلسفى غنا و موسيقى با مفهوم عرفى آن

موضوع علم موسيقى، صداست و در صدا نيز تناسبات وجود دارد؛ چون در اين علم از كيفيت

**********

(1) . محمدتقى صديقين اصفهانى، غناء، موضعاً و حكماً، ص 8.

ص: 55

تأليف الحان مناسب بحث مى شود. بنابراين، لازم است معيارى جهت تعيين مناسبات در صداها انتخاب شود تا بتوان به وسيله آن، صداهاى موزون و زيبا را از صداهاى ديگر تشخيص داد. ازاين رو، موسيقى دانان براى رسيدن به چنين هدفى در تحقق غنا و موسيقى، به واژه ترجيع هنگام خوانندگى - موسيقى آوازى - متوسّل شده اند؛ چون ديده اند كه به

وسيله آن مى توان الحان و آهنگ ها را شناسايى كرد. مثلاً گفته اند: «اگر صوتى به صورت ممتّد و مستقيم باشد - بدون ترجيع - آن را صوت واحد گويند، و اگر با ترجيع واحد باشد، آن را «دو صوت» و اگر داراى دو ترجيع باشد، آن را سه صوت گويند و... همانند خط كه اگر ممتد باشد، واحد و اگر يك انحنا داشته باشد، دو خط و...».(1)

با توجه به نكات ذكر شده مى توان چنين نتيجه گرفت كه ترجيع و نيز مدّالصوت در ماهيت غنا مدخليت ندارد و علت به كارگيرى اين دو واژه در غنا - لغت - دو نكته اى بود كه بيان شد. ازاين رو، به جاى واژه هاى ترجيع و مدّالصوت مى توان كلماتى نظير صوت موزون و مقفّى را در مفهوم غنا به كار برد. در نتيجه، اگر صوت مطرب ترجيع و مدّالصوت نداشت، باز هم اطلاق غنا بر آن صحيح خواهد بود. در اينجا جهت تأييد مطالب ذكر شده، سخن امام خمينى رحمه الله را در ضرورى نبودن قيد ترجيع در مفهوم غنا بيان مى كنيم:

وبما ذكرنا تظهر الخدشه فى الحدّ المنتسب إلى المشهور و هو مدّ الصوت المشتمل على الترجيع المطرب فانّ الغنا لايتقوّم بالمدّ و الترجيع ففى كثير من أقسامه لايكون مدّ و لا ترجيع و لعلّ القيدين فى كلماتهم لأجل كون المتعارف من الغنا فى أعصارهم هو مايكون مشتملا عليهما فظنّ أنه متقوم بهما كما أن المطربية الفعليه غير معتبرة فيه بما مرّ.(2)

از مباحثى كه در باب مفهوم غنا مطرح كرديم، ايراد بر تعريفى كه از غنا به مشهور نسبت داده شده است، ظاهر مى گردد. اينان مى گويند: غنا، كشيدن صدايى است كه مشتمل بر ترجيع مطرب باشد، درحالى كه بايد گفت: غنا، به هيچ يك از مدّ و ترجيع و طرب وابسته نيست. در بسيارى از مصاديق غنا، مدّ و

**********

(1) . نك: هشت گفتار پيرامون حقيقت موسيقى غنايى، ص 35.

(2) . مكاسب المحرمة، ج 1، ص 306.

ص: 56

ترجيع وجود ندارد و شايد علت آنكه مشهود مدّ و ترجيع را در مفهوم غنا دخالت داده اند، از آن باب است كه در عصر آنان، غناى متعارف مشتمل بر اين بوده است. پس اينان گمان كرده اند كه قوام غنا به اين روست. همان طور كه علاوه بر عدم مدخليت ترجيع و مدّ،

اطراب فعلى هم در غنا معتبر نيست، بلكه اطراب شأنى كفايت مى كند.

ه) ترجيع غنايى و ترجيع غيرغنايى

از برخى روايات به دست مى آيد كه ترجيع را به نوع غنايى و غيرغنايى مى توان تقسيم كرد و از مسلمانان خواسته شده است كه از ترجيع غنايى قرآن اجتناب ورزند. ابتدا روايات اين موضوع را مى آوريم و سپس به بررسى و تحليل آنها مى پردازيم.

امام صادق عليه السلام از قول رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

قرآن را به الحان عرب قرائت كنيد و مبادا قرآن را به الحان فاسقان و اهل گناهان كبيره قرائت كنيد. پس به زودى بعد از من، اقوامى مى آيند كه قرآن را به صورت ترجيع مى خوانند، همانند ترجيع در غنا و نوحه گرى و رهبانيت كه چنين قرائتى از سينه هايشان بالاتر نمى رود. دل هاى آنان وارونه است و نيز دل هاى كسانى كه از خواندن چنين كسانى خوششان مى آيد.(1)

از اين روايت استفاده مى شود كه:

1. ترجيع صدا، دو نوع است: ترجيع غنايى و ترجيع غيرغنايى.

2. ترجيع غنايى قرائت قرآن، مذموم و ترجيع غيرغنايى آن، غيرمذموم است.

با توجه به كاربرد واژه غنا در روايات كه در دو نوع مذموم و ممدوح آن به كار رفته است، اين سؤال مطرح مى شود كه مراد از «الغنا» در ترجيع الغناء كه در روايت آمده است، كدام نوع آن است.

شكى نيست كه مراد از آن، نوع مذمومش است كه عبارت از لحن فاسقان و گمراهان باشد؛ چون نوع ديگر آن، نه تنها مذموم نيست، بلكه همان گونه كه ذكر شد، ممدوح نيز هست.

**********

(1) . «عن عبدالله بن سنان عن ابى عبدالله عليه السلام قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم إقروا القرآن بالحان العرب و اصواتها و اياكم و لحون اهل الفسق و اهل الكبائر فانه يسجى من بعدى اقوام يرجعون القرآن ترجيع الغناء و النوح و الرهبانيه لا يجوز تراقبهم قلوبهم مقلوبه و قلوب من يعجبه شأنهم». وسائل الشيعه، ج 6، ص 210، ح 1.

ص: 57

در نتيجه، مراد از ترجيع الغناء در روايت، ترجيعى است كه در غناى مذموم اجرا مى شود.

بنابراين، ترجيع نيز همانند واژه غنا در روايات اگر به آهنگ و لحن گمراه كننده و مناسب با مجالس گناه صورت گيرد، به استناد اين روايت، مذموم است و اگر با لحن و آهنگ ديگرى خوانده شود، نه تنها مذموم نيست، بلكه ممدوح نيز هست. اين نكته از روايت ابى بصير نيز استفاده مى شود. ابوبصير مى گويد:

به حضرت امام صادق عليه السلام گفتم: من هنگامى كه قرآن قرائت مى كنم و صدايم را به آن بلند مى كنم، شيطان نزدم مى آيد و مى گويد: تو در برابر خانواده ات و مردم رياكارى مى كنى. امام در جواب فرمود: اى ابامحمد، قرآن را به گونه اى قرائت كن كه حدّ وسط بين دو قرائت بلند و آهسته باشد و فقط خانواده ات بشنوند و با قرآن، صدايت را ترجيع ده؛ زيرا خداوند دوست دارد صداى نيكويى را كه به نوعى در آن ترجيع داده مى شود.(1)

بايد گفت روايت ابى بصير را مى توان مفسر و بلكه مقوِّم روايت عبدالله بن سنان قرار داد كه نتيجه آن، تقسيم ترجيع به دو نوع مذموم و ممدوح خواهد بود.

3. لهو و تلهّى

اشاره

از جمله واژه هاى مهمى كه در بحث غنا و استنباط حكم شرعى آن نقش بسزايى دارد، واژه لهو و تلهّى است؛ چون در بيان برخى از فقيهان، همان طور كه گذشت، لهوى بودن صدا در مفهوم غنا و حكم آن مدخليت تام دارد. بنابراين، لازم است به تبيين علمى اين واژه در منابع گوناگون لغت، حديث و قرآن كريم بپردازيم:

الف) لهو در لغت

مفردات الفاظ القرآن: «لهو به عمل سرگرم كننده اى اطلاق شده است كه انسان را از كار مهم و

**********

(1) . «على بن ابراهيم عن أبيه عن ابن محبوب عن على بن حمزه عن ابى بصير قال: قلت لأبى جعفر عليه السلام: إذا قرأت القرآن فَرَفعتُ به صوتى جائنى الشيطان فقال انما ترائى بهذا أهلك و الناس قال يا أبامحمد! إقرا قراءَة ما بين القرائتين تسمع أهلك و رجّع بالقرآن صوتك فان الله عزوجل يحّب الصوت الحسن يُرجّع فيه ترجيعاً. (كافى، ج 2، ص 616).

ص: 58

اساسى اش باز دارد يا هر چيزى كه انسان بتواند از او لذت و تمتّع ببرد».(1)

المصباح المنير: «لهو آن است كه انسان به وسيله چيزى كه با حكمت منافات دارد،

تفريح كند».(2)

مجمع البحرين: «لهو، آن است كه انسان با اشتغال به كارهاى باطل از ياد حق غافل شود».(3)

لسان العرب: «مراد از لهو، مطلق بازى است».(4)

التحقيق فى كلمات القرآن الكريم: «لهو چيزى است كه در آن، مطابقت با تمايلات آدمى وجود داشته و موجب لذّت گردد بدون آنكه نتيجه آن ملاحظه شود. لهو، مطابقت با شهوات است با قطع نظر از نتيجه درست يا غلط».(5)

ب) لهو در قرآن كريم
اشاره

ب) لهو در قرآن كريم(6)

از موارد كاربرد لهو در قرآن كريم چنين به دست مى آيد كه مفهوم آن، عام و كلى است و به معناى هر چيزى است كه انسان را از عمل مهم ترى باز دارد.

اينك موارد كاربرد لهو را در قرآن بررسى مى كنيم:

1. آيه 6 سوره لقمان: «وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَشْتَرِى لَهْوَ اَلْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَهٰا هُزُواً ؛ برخى از مردم كسانى هستند كه سخن بيهوده را مى خرند تا مردم را بى هيچ دانش از راه خدا گمراه كنند و آيات الهى را به مسخره مى گيرند».

نكاتى كه از اين آيه به دست مى آيد:

1. حديث لهو، دو گونه متصور است:

الف) گفتارى كه موجب ضلالت آدمى از صراط الهى شود، لهو مذموم است.

ب) گفتارى كه موجب ضلالت آدمى از صراط الهى نشود، لهو غيرمذموم است.

2. ملاك اصلى در مذموم بودن حديث لهو، اثر گمراه كنندگى آن است. در نتيجه، از آيه ياد

**********

(1) . راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، ص 748

(2) . المصباح المنير، ج 2، ص 254. طبق اين معنا، لهو، انجام عملى است كه انگيزه عقلايى ندارد.

(3) . مجمع البحرين، ج 4، ص 147.

(4) . لسان العرب، ج 15، ص 259.

(5) . حسن مصطفوى، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج 1، ص 246.

(6) . در بررسى اين واژه ها، هيچ نظرى به حكم شرعى آنها نداشته ايم. اين الفاظ فقط براى تبيين موضوع حكم بررسى شده است.

ص: 59

شده به خوبى اين قاعده كلى عقلايى استفاده مى شود كه هر چيزى موجب گمراهى و دور شدن انسان از خداوند گردد، مبغوض و مذموم خواهد بود، گرچه ظاهرى آراسته و پسنديده داشته باشد.

3. لهو، واژه اى است ذات الإضافه بدين معنا كه تحقق مفهوم لهو و تصور آن، نيازمند دو متعلق است: مضاف - اسمى كه به او اضافه شود - و غايت چنان كه در آيه ياد شده، حديث به لهو اضافه شده است: «لهوالحديث» كه در حقيقت به معنى «حديث لهو» است - و جمله «لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ » به عنوان غايت «حديث لهو» بيان شده است.

توجه به اين نكته ازآن رو اهميت دارد كه نفس لهو با قطع نظر از اين دو و بدون ارزش گذارى و حكم به ممدوح بودن يا مذموم بودن است. در نتيجه، اسمى كه به لهو اضافه مى شود، ممكن است امور مختلفى باشد، نظير صداى لهو، ثروتِ لهو، تجارت لهو، دنياى لهو و نيز متعلق بعدى آن - غايت لهو - نيز مى تواند امورى نظير اضلال از صراط مستقيم، غفلت از اهم و اشتغال به مهم نظير اشتغال به عبادت و غفلت از جهاد يا خواندن قرآن و غفلت از نماز، تفرّج و لذّت نظير لهو با همسر يا اشتغال به بازى باشد كه موجب نشاط و لذّت در انسان مى گردد.

آيه 11 سوره جمعه: «وَ إِذٰا رَأَوْا تِجٰارَةً أَوْ لَهْواً اِنْفَضُّوا إِلَيْهٰا وَ تَرَكُوكَ قٰائِماً قُلْ مٰا عِنْدَ اَللّٰهِ خَيْرٌ مِنَ اَللَّهْوِ وَ مِنَ اَلتِّجٰارَةِ ؛ هنگامى كه آنها تجارت يا سرگرمى و لهوى را ببينند، پراكنده مى شوند و به سوى آن مى روند و تو را ايستاده به حال خود رها مى كنند. بگو: آنچه نزد خدا هست، بهتر از لهو و تجارت است».

نكات

1. از قرار گرفتن لهو در كنار تجارت برمى آيد همان گونه كه تجارت، ذاتاً مذموم نيست، لهو نيز ذاتاً چنين است. ازاين رو، لازم است به غايت هر كدام از اين امور نگريست تا مذموم يا ممدوح بودن آن مشخص شود.

2. تجارت و عمل لهوى كه موجب باز ماندن انسان از مسائل ارزشمندى نظير نماز جمعه شود يا سبب بى اعتنايى به خطيب جمعه گردد، مذموم است. جمله «وَ تَرَكُوكَ قٰائِماً » بيانگر اين نكته است.

3. مذموم بودن لهو و تجارت حتى در صورت دوم موجب مبغوضيت آن نيست؛ چون در

ص: 60

ذيل آيه ياد شده آمده است: «قُلْ مٰا عِنْدَ اَللّٰهِ خَيْرٌ مِنَ اَللَّهْوِ وَ مِنَ اَلتِّجٰارَةِ ».

آيه 79 سوره انعام: «وَ ذَرِ اَلَّذِينَ اِتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ اَلْحَيٰاةُ اَلدُّنْيٰا ؛ و رها كن كسانى را كه آيين (فطرى) خود را به بازى و سرگرمى گرفتند و زندگى دنيا آنها را مغرور

ساخت».

در اين آيه نيز دين دارى به صورت لهوى، مذموم دانسته شده است. بنابراين، اگر عمل لهوى به گونه اى باشد كه ويژگى بازيچه گرفتن دين و امثالش در آن نباشد، از نظر اين آيه، دليلى بر مذموم بودن آن نيست.

نظير اين آيه، آيه 51 سوره اعراف است: «اَلَّذِينَ اِتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ اَلْحَيٰاةُ اَلدُّنْيٰا ؛ همان ها كه دين و آيين خود را سرگرمى و بازيچه گرفتند و زندگى در دنيا آنان را مغرور ساخت».

آيه 51 سوره انبياء: «لَوْ أَرَدْنٰا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْنٰاهُ مِنْ لَدُنّٰا إِنْ كُنّٰا فٰاعِلِينَ ؛ و به فرض محال، اگر مى خواستيم سرگرمى انتخاب كنيم، چيزى مناسب خود انتخاب مى كرديم».

در اين آيه نيز خداوند متعال مى فرمايد ما نظام هستى را به صورت لهو و بى هدف و انگيزه حكيمانه خلق نكرديم. بنابراين، هستى بر اساس تدبير و حكمت عالى خلق شده است.

آيه 3 سوره حجر: «ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ اَلْأَمَلُ ؛ بگذار آنها بخورند و بهره گيرند و آرزوها آنان را غافل سازد، ولى به زودى خواهند فهميد».

در اين آيه شريفه، آرزوهايى كه موجب غفلت از قيامت گردد، مذموم شمرده شده است.

آيه 9 سوره منافقون: «لاٰ تُلْهِكُمْ أَمْوٰالُكُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اَللّٰهِ... ؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اموال و فرزندانتان، شما را از ياد خداوند غافل نكند».

در اين آيه شريفه، دو متعلق براى لهو ذكر شده است: اموال و اولاد. بنابراين، اموال و فرزندان در صورتى كه موجب دور شدن و غفلت از پروردگار باشند، به عنوان لهو، مذموم شمرده شده است.

آيه 37 سوره نور: «رِجٰالٌ لاٰ تُلْهِيهِمْ تِجٰارَةٌ وَ لاٰ بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اَللّٰهِ ؛ مردان خدا آنانى هستند كه هيچ نوع تجارت و معامله اى آنان را از ياد خدا باز نمى دارد».

مفاد اين آيه نيز نظير آيه قبل است.

آيه 8 سوره عبس: «وَ أَمّٰا مَنْ جٰاءَكَ يَسْعىٰ وَ هُوَ يَخْشىٰ فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهّٰى؛ آن كه شتابان

به

ص: 61

سويت آمده است، درحالى كه از خدا مى ترسد. پس تو از او به ديگرى مشغول مى شوى».

در اين آيه، لهو بدان جهت مذموم شمرده شده است كه موجب بى اعتنايى و غفلت از فرد محترمى شده است.

آيه 32 سوره انعام: «وَ مَا اَلْحَيٰاةُ اَلدُّنْيٰا إِلاّٰ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدّٰارُ اَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ ؛ و زندگى دنيا جز بازيچه و سرگرمى نيست و قطعاً سراى آخرت براى كسانى كه پرهيزكارى مى كنند، بهتر است. پس آيا نمى انديشيد؟»

در اين آيه، حقيقت دنيا به عنوان لهو و لعب مطرح شده است، اما دقت در محتواى آن و نيز ملاحظه آيات ديگر مقتضى آن است كه بگوييم زندگى دنيوى مقتضى آن است كه آدمى را به خودش مشغول سازد و زمينه غفلت از ياد خداوند را در انسان ايجاد كند. در اين صورت، حيات دنيوى را نمى توان به صورت مطلق، لهو و مذموم دانست؛ چون در اين صورت، با آيات و روايات زيادى كه دنيا را مزرعه آخرت دانسته اند و سيره معصومان عليه السلام كه در همين دنيا، برترين مقامات آخرت را كسب كردند، متعارض خواهد بود.

آيه 3 سوره انبياء: «لاٰهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَ أَسَرُّوا اَلنَّجْوَى اَلَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هٰذٰا إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ ؛ اين در حالى است كه دل هايشان در لهو و بى خبرى فرو رفته است و ستمگران پنهانى نجوا كردند و گفتند: آيا جز اين است كه او بشرى همانند شماست؟»

در اين آيه شريفه، لهو به قلب نسبت داده شده است و مفاد آيه شريفه اين است كه عمل لهوى، قلب انسان را كه از مراكز عمده ادراكات اوست، به خود مشغول مى كند و شخص لاهى، عملش را جدّى مى پندارد. اين نكته با توجه به قسمت نخست آيه: «اِقْتَرَبَ لِلنّٰاسِ حِسٰابُهُمْ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ مٰا يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اِسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ » بهتر استفاده مى شود.

آيه 2 سوره أعراف:

اَلَّذِينَ اِتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ اَلْحَيٰاةُ اَلدُّنْيٰا فَالْيَوْمَ نَنْسٰاهُمْ كَمٰا نَسُوا لِقٰاءَ يَوْمِهِمْ هٰذٰا وَ مٰا كٰانُوا بِآيٰاتِنٰا يَجْحَدُونَ .

آنان كه دين و آيين خود را از باب هوس رانى و بازيچه گرفتند و زندگى دنيا آنان را مغرور ساخت پس ما هم امروز (قيامت) فراموششان مى كنيم، همان طور كه آنان

ص: 62

ملاقات چنين روزى را فراموش كردند و آيات ما را نيز انكار كردند.

مفاد اين آيه نيز همانند آيه 70 سوره انعام است.

آيه 20 سوره حديد:

اِعْلَمُوا أَنَّمَا اَلْحَيٰاةُ اَلدُّنْيٰا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفٰاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكٰاثُرٌ فِي اَلْأَمْوٰالِ وَ اَلْأَوْلاٰدِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ اَلْكُفّٰارَ نَبٰاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرٰاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطٰاماً وَ فِي اَلْآخِرَةِ عَذٰابٌ شَدِيدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اَللّٰهِ وَ رِضْوٰانٌ وَ مَا اَلْحَيٰاةُ اَلدُّنْيٰا إِلاّٰ مَتٰاعُ اَلْغُرُورِ .

بدانيد كه زندگى دنيا بازى و سرگرمى و زينت و فخرفروشى شما به يكديگر و فزون خواهى در اموال و فرزندان است. مثل آنها مثل بارانى است كه رويش گياهان آن، كشاورزان را شگفت زده مى كند، سپس خشك و پژمرده شود. مى بينى كه زرد و آن گاه خاشاك مى شود. در آخرت، دنياپرستان را عذابى سخت است و مؤمنان را از جانب خداوند، آمرزش و خشنودى است و زندگانى دنيا جز كالاى فريب نيست.

اين آيه نيز كه مفادش نظير مفاد سوره انعام آيه 32 است، در مقام بيان آن است كه زندگى دنيوى درصورتى كه با ياد الهى آميخته نباشد و آدمى را به خود مشغول كند، زمينه ضلالت و هلاكت آدمى را فراهم مى كند.

نتيجه

از مجموعه آياتى كه بيان شد، به دست مى آيد:

1. لهو از جهت آنكه موجب غفلت انسان از امر مهم ترى مى گردد، مذموم است.

2. هر عمل لهوى مذموم، مبغوض شرعى نيست.

3. لهو همان طور كه مقتضى غفلت از ياد خداوند و ضلالت از مسير الهى است، همين طور مى تواند از اين خصوصيت بى بهره باشد. بنابراين، بين عمل لهو و ضلالت و هلاكت تلازم نيست. در تأييد اين نتايج، گفتار آيت الله العظمى خامنه اى بسيار گوياست. ايشان در ذيل بحث از آيه لهوالحديث مى فرمايد:

لهو معنايش عبارت است از آن چيزى كه سرگرم كننده انسان است. انسان را از يك امرى غافل مى كند؛ معناى بدى و زشتى در خود اين لفظ فى نفسه وجود ندارد. يعنى مضمون بدى ندارد، چيزى كه قبح و عدم قبح آن بستگى به اين دارد كه آن مايلهى يا مايلهى عنه چه چيز باشد. اينكه انسان به چه چيزى سرگرم و مشغول مى شود و از چه

ص: 63

چيزى غافل مى شود. اين است كه معين مى كند كه آن لهو، امر مبغوضٌ أم أمرٌ غيرمبغوض. پس به طور كلى نمى شود گفت لهو، امر مبغوض است.(1)

ج) ديدگاه برخى مفسران درباره مفهوم لهو در قرآن

علامه طباطبايى در تبيين معناى لهو ذيل آيه 2 سوره لقمان مى فرمايد:

كلمه لهو به معناى هر چيزى است كه آدمى را از مهمش باز دارد و لهوالحديث اشاره به آيه «وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَشْتَرِى لَهْوَ اَلْحَدِيثِ » (لقمان: 2) آن سخنى است كه آدمى را از حق منصرف نموده و به خود مشغول سازد، مانند حكايات خرافى و... داستان هايى كه آدمى را به فساد و فجور مى كشاند و يا از قبيل سرگرمى به شعر و موسيقى و ضرمار و ساير آلات لهو است كه همه اينها از مصاديق لهوالحديث هستند.(2)

ايشان در ذيل آيه «لهوالحديث» درباره ليضلّ عن سبيل الله مى نويسد:

مقتضاى سياق اين است كه مراد از سبيل الله، قرآن كريم و معارف حقه از اعتقادات و دستورالعمل ها و مخصوصاً داستان هاى انبيا و امت هاى گذشته مى باشد؛ چون لهوالحديث و خرافات من درآمدى دست به دست گشته در وجه اول، معارض با داستان هاى حق و صحيح است و در وجه دوم، بنيان ساير معارف حق را در انظار مردم سست نموده و منهدم مى سازد.(3)

دقت در بيان علامه نشان مى دهد كه لهو به امورى گفته مى شود كه آدمى را به خود مشغول داشته و از امر مهم ترى بازدارد. بنابراين، طبق اين بيان نيز عمل لهو، عملى مذموم است. با اين حال، همان طور كه بارها تكرار گرديد، هر مذمومى قهراً مبغوض و منفور نخواهد بود.

طبرسى در تفسير مجمع البيان مى فرمايد: «ألالهاء الصرف إلى اللهو و الإنصراف إلى ما يدعو إليه الهوى؛ لهو يعنى انصراف از امرى به هر چيزى كه هواى نفس انسان را به او فرا مى خواند».(4)

مؤلف تفسير المنار نيز درباره لهو مى گويد:

**********

(1) . درس 259، ص 9.

(2) . همان.

(3) . علامه طباطبايى، تفسير الميزان، ج 16، صص 209 و 210.

(4) . رشيد رضا، تفسير المنار، ج 7، ص 363.

ص: 64

اطلاق لهو به امورى است كه انسان به لعب و بازيچه، طرب و شادى و امور نشاطانگيزى كه از انسان رفع خستگى و كدورت مى كند و حزن و اندوه و آزار و اذيت و مشكلات دنيوى را از ياد انسان مى برد كه اين موجب سلب جديت و اراده و عزم انسان مى شود. ليكن گاه به امورى گفته مى شود كه هرچند موجب شادى و سرور در آدمى مى گردد، ولى با عزم و جدّيت انسان منافات ندارد، مانند استمتاع از همسر.(1)

د) گفتار آيت الله العظمى خامنه اى درباره مفهوم لهو در قرآن

«با ملاحظه موارد استعمال لهو در قرآن - اين معنا - عدم مبغوضيت و حرمت مطلق لهو به خوبى استفاده مى شود. مثلاً آيه «رِجٰالٌ لاٰ تُلْهِيهِمْ تِجٰارَةٌ وَ لاٰ بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اَللّٰهِ »؛ مردانى كه هيچ تجارتى، هيچ بيعى آنها را از ذكر خدا باز نمى دارد، يعنى در مقابل كسانى هستند كه بيع و تجارت «يلهيهم عن ذكر الله.» آيا اين بيع و تجارت حرام است؟ اغلب بيع هاى ما همين طور است. وسط بيع، انسان حواسش به خدا نيست. آيا مى شود گفت اين بيع، حرام است. يا «إِنَّمَا اَلْحَيٰاةُ اَلدُّنْيٰا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ ». حيات دنيا لعب و لهو است؛ يعنى سرگرم كننده است. نفس سرگرم كننده بودن موجب نمى شود كه زندگى دنيا و همه آن چيزهايى كه مجموعه آنها زندگى دنيا را تشكيل مى دهد، حرام باشد. پس اينكه كسى بگويد «اللهو على اطلاقه حرام» به اين معنا

انصافاً از آيه لهوالحديث فهميده نمى شود. از اين آيه لهوالحديث اين مطلب فهميده مى شود آن لهوى كه يضلّ عن سبيل الله بغير علم؛ لهوى كه موجب اضلال مردم است، موجب فارغ شدن و غافل شدن از ذكر خداست به آن صورتى كه موجب ضلالت انسان بشود. بنا بر اين آيه شريفه، امور ياد شده، حرام است.(2)

ه) لهو در روايات

بايد اذعان كرد كه جست وجو در روايات در مورد «لهو» نيز ما را به همان نتيجه اى مى رساند كه از آيات به دست مى آمد. بدين معنا كه از منظر روايات نيز عمل لهوى مذموم است كه انسان هاى والا و عاقل به سراغ آن نمى روند. بديهى است اين امر مستلزم مبغوضيت و منفوريت شرعى آن نخواهد بود.

اكنون برخى از موارد كاربرد ماده لهو را در روايات بيان مى كنيم:

**********

(1) . شيخ ابوعلى فضل بن حسن بن فضل طبرسى، مجمع البيان، ج 5، ص 534.

(2) . درس 259، صص 10 و 11.

ص: 65

قال على عليه السلام: «مجالَسةُ أهلِ اللَّهوِ ينْسِى القُرآنَ وَ يحضِرُ الشَّيطان؛ نشست و برخاست با اهل لهو موجب فراموشى قرآن و حضور شيطان خواهد شد».(1)

قال الصادق عليه السلام: «... صاحِبُ هَذا الاَمرِ لا يلهُو وَ لا يلْعب؛ كسى كه صاحب مقام و منصب امامت است، هيچ گاه عمل لهو و لعب انجام نمى دهد».(2)

قال الباقر عليه السلام: «... رُوحُ القُدسِ لا يلْهُو وَ لا يتغير وَ لا يلْعب؛ فرشته روح القدس هيچ گاه به لهو و لعب نمى پردازد».(3)

قال الرضا عليه السلام: «... المَلاهِى الَّتى تَصُدّ عَن ذكرِ اللهَ مَكروهٌ كَالْغِنا وَ ضَربِ الأوتادِ؛ كارهاى لهوى كه موجب بازداشتن انسان از ياد خداوند مى شود، مكروه است،(4) نظير غناى تار زدن».(5)

در برخى روايات نيز آمده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

لهو المؤمن فى ثلاثة اشياء: التمتع بالنساء و مفاكعة الإخوان و الصلاة بالليل....(6)

لهو مومن در سه چيز است: بهره بردن از زنان، مزاح با برادران و نماز شب.

يا فرمود:

كل لهو المؤمن باطل إلا فى ثلاث: فى تأديبه الفرس و رميته عن قوسه و ملاعبته إمرأته.(7)

تمام امور لهوى مومن باطل است، مگر لهوى كه در امور ذيل باشد: تربيت اسب و تيراندازى كردن و بازى كردن با همسرش.

بايد گفت واژه لهو در اين نوع موارد در معناى حقيقى اش نيست، بلكه در معناى مجازى اش به كار رفته است. اين امر از سياق اين روايات برداشت مى شود؛ چون اطلاق لهو به نماز شب و بازى با همسر ممكن نيست عمل ناپسندى باشد.

**********

(1) . ابن شعبه حرانى، تحف العقول، ص 151.

(2) . شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 219.

(3) . حسن بن سليمان حلى، مختصر بصائرالدرجات، ص 2.

(4) . لازم به ذكر است كه مراد امام عليه السلام از واژه مكروه در اينجا، مفهوم حرمت مى باشد نه مفهوم اصطلاحى كنونى آن كه در برابر استحباب مى باشد.

(5) . وسائل الشيعه، ج 15، ص 331.

(6) . شيخ صدوق، خصال، ص 161.

(7) . كافى، ج 5، ص 50.

ص: 66

4. لعب

الف) لعب در لغت

راغب اصفهانى در مفردات الفاظ قرآن مى نويسد:

اصل اين كلمه، لُعاب است و لُعاب همان بزاقى است كه از دهان مى ريزد. لَعَبَ يعنى آب دهانش راه افتاد و لَعِبَ يعنى كارى انجام داد كه هدف صحيحى نداشت.(1)

در كتابهاى الصحاح(2) و النهايه فى غريب الاثر،(3) لهو و لعب، مترادف يكديگر دانسته شده است. در كتاب التحقيق فى كلمات القرآن الكريم آمده است: «لعب، سخن يا عملى است كه هدف مفيد و صحيحى بر آن مترتب نشود و هيچ عاقلى به سوى آن نرود».(4)

از منظر طبرسى نيز علت ناميدن لعب آن است كه لاعب بر غير جهت حق مى رود مثل آب دهان بچه.(5)

ب) مفهوم لعب در قرآن

واژه لعب حدود 20 بار در قرآن به كار رفته است. از دقت در موارد كاربرد اين واژه به دست مى آيد كه نوعى لذت و خوش بودن در مفهوم آن گنجانده شده است. همان طور كه در لهو نيز چنين مضمونى وجود داشت. با اين حال، نكته مهم آن است كه در لعب، جدّى نبودن در نظر گرفته شده است، بر خلاف لهو كه جدّى بودن در آن در نظر گرفته شده است و لاهى، عملش را جدّى مى پندارد.

در قرآن كريم گاه اين كلمه به معناى بازى درست و معقول آمده است. در سوره يوسف عليه السلام آمده است كه برادران يوسف عليه السلام از پدرشان درخواست كردند كه: «أَرْسِلْهُ مَعَنٰا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ ؛ فردا او را با ما (به خارج شهر) بفرست تا غذاى كافى بخورد و تفريح كند». (زخرف: 83)

**********

(1) . راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، ص 451.

(2) . الصحاح، ج 6، ص 2335.

(3) . النهايه فى غريب الاثر، ج 4، ص 282.

(4) . التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج 10، ص 197.

(5) . مجمع البيان، ج 3، ص 365.

ص: 67

گاه از اين واژه، اعمال خلاف شرع و قبيح اراده شده است، چنان كه خداى متعال از پيامبرش مى خواهد افرادى را كه در لعب فرو رفته اند، رها كند و آنان را به وعده عذاب الهى فرا بخواند: «... فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتّٰى يُلاٰقُوا يَوْمَهُمُ اَلَّذِى يُوعَدُونَ ؛ آنان را به حال خود واگذار تا در باطل غوطه ور باشد و سرگرم بازى شوند تا روزى را كه به آنها وعده داده شده است ملاقات كنند (و نتيجه كار خود را ببينند)». (زخرف: 83)

گاهى اين واژه در قرآن به معناى سبك شمردن و جدى نگرفتن دين آمده است: «ا لّذينَ اتّخَذُوا دينَهُمْ لَهْوًا وَ لَعِبًا؛ همانها كه دين و آيين خود را سرگرمى و بازيچه گرفتند». (اعراف: 51)

در آياتى نيز لعب وصف براى دنيا - در برابر آخرت - قرار گرفته است؛ نظير:

... وَ مَا اَلْحَيٰاةُ اَلدُّنْيٰا إِلاّٰ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدّٰارُ اَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ . (انعام: 32)

زندگى دنيا چيزى جز بازى و سرگرمى نيست و سراى آخرت براى آنها كه

پرهيزكارند بهتر است.

وَ مٰا هٰذِهِ اَلْحَيٰاةُ اَلدُّنْيٰا إِلاّٰ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ اَلدّٰارَ اَلْآخِرَةَ لَهِيَ اَلْحَيَوٰانُ .... (عنكبوت: 64)

اين زندگى دنيا چيزى جز سرگرمى و بازى نيست و زندگى واقعى سراى آخرت است اگر مى دانستند.

إِنَّمَا اَلْحَيٰاةُ اَلدُّنْيٰا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ . (محمد: 36)

زندگى دنيا تنها بازى و سرگرمى است و اگر ايمان آورند و تقوا پيشه كنيد، خداوند پاداش هاى شما را مى دهد.

و نيز آيه شريفه: «اِعْلَمُوا أَنَّمَا اَلْحَيٰاةُ اَلدُّنْيٰا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفٰاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكٰاثُرٌ فِي اَلْأَمْوٰالِ وَ اَلْأَوْلاٰدِ ؛ بدانيد زندگى دنيا بازى و سرگرمى و تجمل پرستى و فخرفروشى در ميان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان شماست». (حديد: 20)

كه مراحل زندگى بشر را در دنيا در پنج مرحله بيان كرده است.

در آيه شريفه: «وَ مٰا خَلَقْنَا اَلسَّمٰاءَ وَ اَلْأَرْضَ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا لاٰعِبِينَ ؛ ما آسمان و زمين و آنچه را در ميان آنهاست از روى بازى نيافريديم». (انبياء: 38)

واژه لعب در معناى كارهايى بدون هدف صحيح و مقصد عقلايى به كار رفته است.

ص: 68

بنابراين، واژه لعب در قرآن كريم در دو نوع مثبت و منفى (ممدوح و مذموم) به كار رفته است.

ج) مفهوم لعب در روايات
اشاره

بايد اذعان كرد واژه لعب در روايات نيز نظير قرآن كريم امرى اقتضايى تلقى گرديده و در معناى مثبت و گاه در معناى منفى به كار رفته است. اينك برخى از اين موارد را بيان مى كنيم:

يك - كاربرد واژه لعب در معناى مثبت

عن ابى عبدالله عليه السلام قال: كَان الحُسينُ بنُ على عليه السلام ذاتَ يومٍ فى حِجرِ النَّبى يلاعِبهُ و يضاحِكُه فقالتِ عائشة: يا رَسولَ الله ما أشدُّ

إعجابُك بِهذا الصَّبى.(1)

امام صادق عليه السلام فرمود: در يكى از روزها، حسين بن على عليه السلام در دامان نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بود و حضرت با او بازى مى كرد و مى خنديد. عايشه گفت: يا رسول الله، چقدر شيفته اين كودك شده اى!

عنْ أمِّسَلَمةَ قالتْ: كانَ رَسولُ اللهِ صلى الله عليه و آله و سلم ذاتَ يومٍ عِندى... فَجاءَ الحُسينُ عليه السلام فَدَخلَ وَ هُو مُلقى عَلَى ظَهرِه فَقالَ:

هُنا ياحسينُ فَوَقعَ عَلَى صَدرِه وَ جَعلَ يلاعِبُه وَ هُو يسْيحُ عَلَى بَطنِه.(2)

از ام سلمه نقل شده است كه روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نزد من بود. پس حسين عليه السلام وارد شد، در حالى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حال استراحت بود. پس همين كه حسين عليه السلام را ديد، فرمود: بيا اينجا. پس حسين عليه السلام روى سينه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نشست و پيامبر با او بازى كرد، درحالى كه او روى شكم پيامبر در حال حركت بود.

در زيارت ناحيه مقدسه نيز آمده است:

السَّلام عَلى مَنْ كَانَ يناغيه جبرَئيلُ وَ يلاعِبُه ميكائيلُ.(3)

سلام بر كسى كه جبرئيل امين با او سخن مى گفت و ميكائيل با او بازى مى كرد.

در اين متن، از ميكائيل عليه السلام، فرشته مقرّب الهى به عنوان هم بازى با حسين عليه السلام ياد شده

**********

(1) . ابن قولويه، كامل الزيارات، ص 144، وسائل الشيعه، ج 14، ص 451.

(2) . هاشم بن سليمان بحرانى، مدينه المعاجز، ج 4، ص 192.

(3) . بحارالأنوار، ج 98، ص 226.

ص: 69

است.

قال الصادق عليه السلام:

دَع ابِنَك يلعَبُ سَبعَ سِنينَ وَ يؤدَّبُ سَبْعَ سنينَ وَ اَلزِمْه نَفسَك سَبعَ سِنينَ فَاِنْ أفلَحَ وَ اِلا فَانَّه مِمَّن لاخَيرَ فيه.(1)

فرزندت را تا هفت سال آزاد بگذار تا بازى كند و در هفت سال دوم به تأديب او همّت گمار و در هفت سال سوم، او را همراه خود قرار ده. پس اگر در طول اين مدّت رستگار شد، پس سعادتمند است و در غير اين صورت، خيرى در او نخواهد بود.

علاء بن سيابه مى گويد:

سَألتُ أباعبدالله عليه السلام عَنْ شَهادةِ مَن يلعَبُ بِالحَمّامِ قال: لابأسَ إذا كَانَ لايعْرَفُ بِفِسقٍ.(2)

از امام صادق عليه السلام درباره شهادت دادن كسى پرسيدم كه با كبوتر بازى مى كند، امام عليه السلام فرمود: تا زمانى كه اين شخص به فسق و معصيت شناخته نشده باشد، شهادت او مانعى ندارد.

عَنْ ابى عَبدالله عليه السلام:... فَاذا أتى أحَدُكم أهلَه فَلْيكُن بَينَهما مُلاعَبة فإنَّه أطْيبُ لِلأمر.(3)

پس هرگاه مردى از شما خواست با همسرش نزديكى كند، لازم است آن دو قبل از نزديكى كردن با هم بازى كنند كه اين كار در تحقق زناشويى پاكيزه تر است.

امام صادق عليه السلام فرمود: «المَرئَةُُ لُعْبَةُ الرَّجلٌ؛ زن، وسيله بازى مرد است. (مرد بر اثر معاشقه و بازى با همسرش، به نشاط مى رسد.)».(4)

دو - كاربرد واژه لعب در معناى منفى

حضرت على عليه السلام فرمود:

ثَلاثَةٌ لايلعبُ بِهِنَّ: الطَّلاقُ وَ النِّكاحُ وَ الصَّدَقَهٌ.(5)

سه چيز است كه بازى كردن در آن روا نيست: طلاق، ازدواج و صدقه دادن.

**********

(1) . محمد محيي الدين عبد الحميد، التحفة السنية، ص 299.

(2) . يحيى بن سعيد الحلى، الجامع للشرايع، ص 541.

(3) . جامع أحاديث الشيعة، ج 20، ص 192.

(4) . كافى، ج 5، ص 529.

(5) . احكام القرآن، ج 1، ص 483.

ص: 70

امام صادق عليه السلام نسبت به امامت بعد از خود و در زمانى كه امام كاظم عليه

السلام كودك بود، فرمود: «... صاحِب هَذَا الأمرِ لايلهو و لا يلْعَبُ؛ كسى كه مسئوليت امامت مسلمانان را به عهده مى گيرد، اهل لهو و لعب نيست».(1)

د) تفاوت لهو و لعب

در برخى از كتابهاى لغت نظير الصحاح(2) و النهايه فى غريب الاثر،(3) لهو و لعب، مترادف دانسته شده است.

با اين حال، بايد گفت از به كار رفتن لهو و لعب در قرآن كريم آن هم در كنار يكديگر به دست مى آيد كه اين دو، مترادف نيستند و هر يك در معناى مستقلى به كار مى روند، نظير آيات: «اَلْحَيٰاةُ اَلدُّنْيٰا إِلاّٰ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ » (عنكبوت: 64)، يا «اِعْلَمُوا أَنَّمَا اَلْحَيٰاةُ اَلدُّنْيٰا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ » (حديد: 20)، يا «مٰا هٰذِهِ اَلْحَيٰاةُ اَلدُّنْيٰا إِلاّٰ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ ». (انعام: 32).

شيخ انصارى، لعب را شامل حركاتى نظير حركات اطفال مى داند كه برخاسته از قواى شهوانى نيست، برخلاف لهو كه از منظر ايشان به معناى حركاتى است كه نفس از آن لذت مى برد و برخاسته از نيروى شهوانى است.(4)

به طور كلى، از موارد كاربرد اين دو واژه در قرآن و نيز روايات و كتاب هاى لغت مى توان چنين نتيجه گرفت كه اين دو واژه نظير دو كلمه مسكين و فقير هستند كه به تعبير شيخ انصارى درصورتى كه جداگانه بيايند، هر يك به معناى ديگرى است و در صورت اجتماع آنها، هر يك معناى خاص خواهد داشت.(5) بدين معنا كه لعب، عملى است كه جدّى نيست، ولى ممكن است هدف عقلايى بر آن بار باشد. لهو، چيزى است كه با اشغال فكر و قلب انسان، او را از كارهاى مفيد و عقلايى باز مى دارد و فردى لاهى عملش را جدّى مى پندارد و هيچ انگيزه عقلايى در آن متصور نيست. به طور كلى، فرق لهو و لعب را در امور سه گانه مى توان دانست:

1. لهو، در جايى است كه انسان از امر مهم ترى غافل شود، برخلاف لعب كه از اين

جهت،

**********

(1) . الارشاد، ج 2، ص 219.

(2) . الصحاح، ج 6، ص 2335.

(3) . النهايه فى غريب الاثر، ج 4، ص 283.

(4) . «و لعل اللعب مثل حركات الأطفال غير المنبعثة عن القوى الشهوية و اللهو ما تلذذ به النفس و ينبعث عن القواى الشهوية» (مكاسب، ج 2، ص 48).

(5) . همان.

ص: 71

عام است.

2. لهو، هدف عقلايى و انگيزه حكيمانه ندارد بر خلاف لعب كه مى تواند داراى هدف عقلايى و منطقى باشد.

3. در لهو، لاهى آن را جدّى مى پندارد بر خلاف لعب كه در مقابل جدّ است. بهترين شاهد، سخن على عليه السلام در نهج البلاغه است كه لعب و جدّ را مقابل هم قرار داده است، آنجا كه در مقام بيان شريعت مقدس اسلام و پيام نبوت مى فرمايد: «فَاِنَّه وَ اللهِ الْجدُّ لا اللَّعِبُ؛(1) به خدا سوگند اينكه مى گويم بازى نيست، جدّى و حقيقت است».

از جمله خصوصيات مشترك بين لهو و لعب آن است كه در هر دو براى فرد لاعب و لاهى لذت بخش است و انسان را به خودش مشغول مى كند.

در مورد گفتار شيخ انصارى نيز كه «لهو را برخاسته از قواى شهوانى و لعب را خلاف آن» دانسته است، بايد گفت اين سخن صرف ادّعاست و با موارد كاربرد اين ماده در آيات و روايات و كتاب هاى لغت منطبق نيست.

در نتيجه، لهو و لعب هيچ كدام قبح و حُسن ذاتى ندارند و قضاوت در مورد هر يك از آنها از نظر حسن و قبح مبتنى بر آن است كه موارد و متعلقات هر كدام را به تنهايى ببينيم؛ چون اين نوع مفاهيم از امور اقتضايى هستند كه بر هر دو معنا قابل حمل خواهند بود.

**********

(1) . سيد رضى، نهج البلاغه، خطبه 130.

ص: 72

بخش دوم : فقه غنا (خوانندگى)

اشاره

ص: 73

فصل اول: ديدگاه فقيهان

1. غنا از منظر فقيهان شيعى

اشاره

نگاهى هرچند كوتاه به متون فقهى عالمان شيعى از قرن چهارم هجرى تا قرن كنونى، ما را به اين نظريه قطعى هدايت مى كند كه از منظر اين فقيهان، جز عده معدودى، غنا - موسيقى آوازى - فى الجمله حرمت ذاتى دارد و فاعل آن نيز جزو فاسقان به شمار مى رود.

در اين قسمت، سخنان برخى فقيهان را از آغاز غيبت كبرا تا عصر كنونى مى آوريم كه در زمينه حرمت ذاتى غنا بيان شده است. آن گاه سخنان كسانى را مى آوريم كه قول به حليت ذاتى غنا به آنها نسبت داده شده است.

شيخ صدوق (م 381)

بدان كه درآمد زن خواننده حرام است.(1) از غنا بپرهيز. پس خداوند به آن وعده آتش داده است. امام صادق عليه السلام مى فرمود: بدترين صداها، غناست.(2)

شيخ مفيد (م 413)

درآمد زنان خواننده، حرام و يادگيرى و ياد دادن به آنان نيز در اسلام، ممنوع است.(3)

شيخ طوسى (م 460)

غنا نزد اصحاب ما حرام است و كسى كه مرتكب آن گردد، فاسق شمرده

مى شود و شهادتش - در مراجع قضايى - پذيرفتنى نيست كسانى كه به حليت آن قائل

**********

(1) . «و اعلم ان كسب المغنيه حرام» (شيخ صدوق، المقنع، ص 362).

(2) . «و اياك والغناء، فانّ الله توعّد عليه النّار و الصادق عليه السلام يقول: شرّ الاصوات الغناء» (همان، صص 455 و 456).

(3) . «و كسب المغنيات حرام و تعلّم ذلك و تعليمه محظور فى شرع الاسلام». (شيخ مفيد، المقنعه، ص 588).

ص: 74

شده اند، به رواياتى كه از عايشه نقل شده است، تمسك كرده اند كه از نظر ما قابل قبول نيست.(1)

ابن ادريس (م 598)

غنا نزد اصحاب ما حرام است و خواننده «غنا»، فاسق است و شهادتش نيز مورد قبول نيست، اما پولى كه بابت خريد و فروش زنان خواننده پرداخت مى گردد، حرام نيست؛ چون از زنان خواننده مى توان در جهت صحيح و غيرغنايى نيز استفاده كرد.(2)

محقق حلى (م 672)

از جمله معاملاتى كه با قطع نظر از عوارض ديگر، حرام است، غناست.(3)

كسى كه صوتش مشتمل بر ترجيع طرب آور باشد و شنونده آن، فاسق هستند و شهادتشان قبول نيست. فرقى نيست در اينكه آن صوت مربوط به قرآن، باشد يا غير قرآن، ولى «حُداء» از اين حكم خارج است.(4)

علامه حلى (م 726)

از جمله كسب هايى كه شارع مقدس به حرمت آن تصريح كرده، غناست. ياد دادن، شنيدن و درآمد زن خواننده نيز حرام است.(5)

فخرالمحققين (م 771)

از ديدگاه شيخ مفيد و ابن ادريس، درآمد زنان خواننده، حرام است و از

نظر من، اين قول، اقواست.(6)

**********

(1) . كتاب الشهادات: «الغنا من الصوت ممدود و من المال مقصود كما ان الهواء من الجوّ ممدود و من النفس مقصور؛ فاذا ثبت هذا فالغنا عندنا محرّم يفسّق فاعله و تردّ شهادته..... و من قال الغناء مباح استدل بما روى عن عائشه و... و عندنا ان هذه الاخبار أحاد لا يلتفت ايها و فعل من لا يجب اتباعه» (محمد بن ابى سهل السر خسئتى، المبسوط، ج 8، ص 223).

(2) . فالغنا عندنا محرم يفسق فاعله و ترد شهادته فاما ثمن المغنيات فليس بحرام اجماعا لانها تصلح لغير الغناء». (السرائر، قم، ج 2، ص 120).

(3) . «كتاب التجارة: «الرابع: ما هو محرم فى نفسه كعمل الصور المجسمه و الغناء....» (نجم الدين جعفر بن حسن محقق حلى، شرايع الاسلام، تحقيق: عبدالحسين محمد على بقال، ج 2، ص 264).

(4) . «كتاب الشهادات: الخامسه: مد الصوت المشتمل على الترجيع المطرب يفسق فاعله و ترد شهادته و كذا مستمعه سواء استعمل فى شعرا و قرآن و لا بأس بالحداء به» (همان، ج 4، ص 913).

(5) . «كتاب التجاره فى بيان ما هو حرام من التجاره: الرابع: ما نصّ الشارع على تحريمه كعمل الصور المجسمه و الغنا و تعليمه و استماعه و اجر المغنية». (علامه حلى، تذكرة الفقهاء، ج 1، ص 582).

(6) . «قال المفيد: كسب المغنيه حرام و اختاره ابن ادريس و هو الاقوى عندى». (حلى، ايضاح الفوائد فى شرح اشكالات القواعد، ج 1، صص 404 و 405)

ص: 75

شهيد اول (م 786)

غنا حرمت ذاتى دارد و تمامى امور مربوط به آن از قبيل خوانندگى، يادگيرى، ياد دادن، شنيدن و درآمد حاصل از آن حرام است مگر غنايى كه در مجالس عروسى باشد درصورتى كه مردان در مجالس زنانه وارد نشوند و سخن باطل نيز گفته نشود.(1)

شهيد ثانى (م 965)

غنا، حرام است و آن صوتى است كه كش دار و همراه با ترجيع و اطراب باشد يا صوتى كه از نظر عرف، غنا خوانده شود گرچه طرب آور نباشد.(2)

محقق اردبيلى (م 993)

در حرمت غنا بين فقيهان اختلافى نيست و امورى نظير اجرت گرفتن، ياد دادن و يادگيرى و شنيدن آن حرام است.(3)

محقق سبزوارى (م 1090)

بين فقيهان شيعه بر حرمت فى الجمله غنا، اختلافى نيست و روايات در مورد به اين حكم نيز زياد است.(4)

در حرمت غنا و شنيدن آن بين فقيهان شيعه اختلافى نيست و رواياتى كه در اين زمينه از طريق شيعه رسيده، نزديك به تواتر است.(5)

علامه مجلسى (م 1110)

بدان كه در حرمت غنا ميان علماى شيعه خلافى نيست و شيخ طوسى، علامه و ابن ادريس همه بر حرمتش نقل اجماع كرده اند.(6)

**********

(1) . «قد يجب التكسب.... و قد يحرم اذا اشتمل على وجه قبيح و هو اقسام: احدها ما حَرُمَ لعينه كالغناء فيحرم فعله و تعلّمه و استماعه و التكسبّ به الاغناء العرس اذا لم يدخل الرجال على المرأه ولم تتكلم بالباطل» (محمد بن مكى (شهيد اول)، الدروس الشرعيه فى فقه الاماميه، ج 3، ص 162).

(2) . «و يحرم عمل الصور المجسمه و الغناء بالمدّ و هو مدّ الصوت المشتمل على الترجيع المطرب او ما سمّى فى العرف غناء و ان لم يطرب». (زين الدين بن على بن احمد شامى عاملى، الروضه البهيه فى شرح اللمعه الدمشقيه، ج 3، صص 212 و 213).

(3) . «... الظاهر انه لا خلاف ح فى تحريمه - الغناء - و تحريم الاجره عليه و تعلمه و تعليمه - و استماعه» (احمد بن محمد اردبيلى (مقدس اردبيلى)، مجمع الفائده و البرهان، ج 8، ص 57).

(4) . «و لا خلاف عند نا فى تحريم الغناء فى الجمله و الاخبار؟ عليه متظاهره...» (محمدباقر سبزوارى، كفاية الاحكام، ص 85).

(5) . «... و منها الغنا و لا خلاف بين الاصحاب فى تحريمه و كذا فى تحريم استماعه و الاخبار فى هذا الباب من طريقنا يكاد يبلغ حدّ التواتر...» (همان، ص 280).

(6) . عين الحياة، صص 228-231.

ص: 76

ملا محمد نراقى (م 1297)

در حرمت فى الجمله غنا بين مسلمانان اختلافى نيست، بلكه اين مسئله از ضروريات دين شمرده شده است و دليل آن، آيات قرآنى و نيز روايات مستفيض است.(1)

ملا احمد بن محمدمهدى نراقى (م 1245)

در حرمت صوتى كه بدان غنا گفته شود، هيچ نوع اختلافى نيست و غنا صوتى است كه داراى مفهوم است و مشتمل بر ترجيع و اطراب است.(2)

صاحب جواهر (م 1266)

غنا، حرمت ذاتى دارد و هيچ نوع اختلافى در اين حكم وجود ندارد، بلكه اجماع محصّل و منقول و نيز سنت متواتر بر آن دلالت مى كند و آياتى كه بر حرمت لهو و لغو و سخن باطل دلالت كنند، بر حرمت غنا نيز دلالت مى كنند.(3)

شيخ انصارى (م 1281)

در حرمت فى الجمله غنا بين فقها اختلافى نيست. روايات دلالت كننده بر آن مستفيضه بوده و صاحب الفياح ادعاى تواتر آنها را نموده است.(4)

آيت الله خويى (م 1413)

در حرمت فى الجمله غنا بين فقهاى شيعه اختلافى نيست، ولى فقهاى سنى به حرمت ذاتى غنا قائل نيستند، بلكه حرمت آن را عارضى مى دانند.(5)

در اينجا گفتار فقيهان شيعى را كه همگى آنان قائل به حرمت فى الجمله غنا هستند، به پايان مى بريم.

به تعداد معدودى از عالمان شيعه، قول به حليت ذاتى غنا و حرمت عارضى آن نسبت داده شده

**********

(1) . «ولاخلاف بين اصحابنا بل بين المسلمين فى حرمته فى الجمله بل عد من ضرورى الدين و بدل عليه الايات و الاخبار المستفيضه» (غنا، موسيقى، ج 3، ص 1775).

(2) . «فلا خلاف فى حرمه ما ذكرنا انه غناء قطعاً - و هو مدّ الصوت المفهّم المشتمل على الترجيع و الاطراب» (مستند الشيعه، ج 18، ص 184).

(3) . «و منه ايضا - اى مما هو محرّم فى نفسه - الغناء بالكسر و المدّ ككساء بلا خلاف اجده فيه بل الاجماع بقسميه عليه و السنه متواتره فيه و فيها ما دلّ على انه من اللهو و اللغو و الزوّر المنهى عنها فى كتاب الله» (محمدحسن نجفى، جواهرالكلام، ج 22، ص 44).

(4) . «الغناء، لا خلاف فى حرمته فى الجملة و الاخبار بها مستفيضة وادعى فى الايضاح تواترها» (مكاسب، ج 1، ص 285).

(5) . «الثالثه عشره: الغناء لاخلاف فى حرمته فى الجملة بين الشيعة و اما العامه فقد التزموا بجرمته لجهات خارجية، و الا فهو بنفسه امر مباح عندهم» (سيد ابوالقاسم موسوى خويى، مصباح الفقاهه، ج 1، ص 304).

ص: 77

است كه در رأس آنها محقق سبزوارى (م 1090) و فيض كاشانى (م 1091) قرار دارند. گفتار محقق سبزوارى در رساله مستقلى كه ايشان به عنوان «رساله اى در تحليل غنا در قرآن» تأليف كرده است، بيان شده، ولى اكنون هيچ اثرى از آن رساله نيست. ايشان در كتاب كفاية الاحكام، ضمن بيان ديدگاه خود در مسئله غنا، به اين مسئله تصريح كرده است:

در حرمت فى الجمله غنا بين فقيهان شيعه، اختلافى نيست و اخبارى كه بر اين معنا دلالت مى كنند، زياد است.... با اين حال، تعداد قابل توجهى از اخبار علاوه بر جواز بر استحباب غنا در قرآن نيز دلالت دارند؛ چون اين روايات بر جواز صوت نيكو و حزين و مرجعّ، بلكه استحباب آن دلالت دارند، ظاهر اين است كه هچ يك از اين خصوصيات بدون غنا موجود نمى شود بنا بر آن چيزى كه از اهل لغت و غير آنها استفاده مى شود و ما در برخى از رسائل خود اين مطلب را به طور مفصل بيان كرده ايم.(1)

ديدگاه فيض كاشانى نيز در كتاب هاى متعدد ايشان بيان شده است كه از جمله آنها مفاتيح الشرائع است. ايشان در اين كتاب مى نويسد:

آن چيزى كه از مجموعه اخبار غنا به دست مى آيد و مقتضاى جمع بين آنهاست، اين است كه حرمت غنا و مزد خواننده و اجرت تعليم آن و نيز استماع و خريد و فروش مغنى، مربوط به غنايى است كه در عصر بنى اميه متعارف بود كه با معاصى خارجى نظير دخول مردان در مجالس زنان و شنيدن صداى زنان و سخن گفتن زنان خواننده به گفتار باطل و

بازى آنان با لهويات (آلات لهو) از قبيل عود و نى و امثال آنها آميخته مى شد. به طور كلى، آن غنايى حرام است كه مشتمل بر فعل محرم باشد - و دلايل حرمت شامل غير از آنها نمى شود - چنان كه به اين معنا، سخن امام كه فرمود: «ليست بالتى تدخل عليها الرجال» اشعار دارد.(2)

**********

(1) . «و لا خلاف عندنا فى تحريم الغنا فى الجملة و الاخبار الدالة عليه متظافرة... مكه غير واحد من الاخبار يدل على جوازه بل استحبابه فى القرآن بناء على دلاله الروايات على جواز حسن الصوت و التحزين و الترجيع فى القرآن بل استحبابه و الظاهر ان شيئا منها لا يوجد بدون الغناء على ما استفيد من كلام اهل اللغة و غيرهم و فصلناه فى بعض رسائلنا». (كفاية الاحكام، ص 85).

(2) . «اقول: الذى يظهر من مجموع الاخبار الواردة فى الغنا و يقتضيه التوفيق بينها اختصاص حرمته و حرمه ما يتعلق به من الاجر و التعليم و الاستماع و البيع و الشراء كلها بما كان على النحو المعهود المتعارف فى زمن بنى اميه من دخول الرجال عليهن و استماعهم لصوتهن و تكلمهن بالاباطيل و لعبهن بالملاهى من العيدان و القصيب و غيرها و بالجملة ما اشتمل على فعل محرم دون ما سوى ذالك كما يشعر به قوله عليه السلام: ليست بالتى تدخل عليها الرجال» (ملا محمدمحسن فيض كاشانى، مفاتيح الشرايع، ج 2، ص 21).

ص: 78

بايد گفت در واقعيت داشتن يا واقعيت نداشتن چنين نسبتى - قول به حليت ذاتى غنا - به اين دو فقيه شيعى، مباحث مفصلى بين عالمان دينى مطرح شده است كه بررسى و تحليل آنها در مباحث فصل سوم همين بخش خواهد آمد.

نتيجه آنكه اجمالاً در حرمت ذاتى غنا بين فقهاى شيعى اختلافى نيست و چنان كه گذشت، بر اين امر ادعاى منقول و محصل نيز شده است.

نكته اى كه در اين بخش از اهميت زيادى برخوردار است و بى توجهى به آن موجب سوءبرداشت در استنباط حكم الهى مى شود، اين است كه بدانيم كدام غنا، موضوع حكم حرمت - نزد مشهور فقها - يا حليت ذاتى - نزد غير مشهور - شده است؟ به عبارت ديگر، لازم است محل نزاع و موضوع مسئله را به طور كامل روشن كنيم. از اين جهت مى گوييم از مباحثى كه در بخش اول به دست آمد، مشخص شد كه بين غنا در نگاه فقها و نگاه فلاسفه و اصحاب لغت و نگاه روايات تفاوت وجود دارد. از منظر بيشتر فقيهان، غنا به صوت مطرب لهوى اطلاق مى شود و هميشه بار منفى دارد، درحالى كه در روايات، غنا در معناى مثبت نيز به كار رفته است، همان طور كه در معناى لغوى غنا فقط به ترجيع و اطراب و مدّالصوت و نظاير آن اكتفا شده و منفى يا مثبت بودن، ممدوح يا مذموم بودن در آن نيامده است.

توجه به اين نكته سرّ بسيارى از منازعات و اختلافات فقيهان را روشن مى كند كه در فصل هاى بعدى آورده مى شود. در اينجا به اجمال مى گوييم بين فقيهانى كه قائل به حرمت ذاتى غنا يا حليت ذاتى غنا شده اند، نزاع جدّى وجود ندارد و اين نزاع بر سر تبيين نشدن و نرسيدن به تفاهم مشترك در مفهوم غناست. غنايى كه بيشتر فقيهان به حرمت آن قائل اند،

غنا و صوت لهوى مضل است و غنايى كه برخى از فقيهان به حليت ذاتى آن قائل اند، غنا به معناى صوت مطرب غير لهوى است. با مطالعه دقيق واژگانى كه آنها به كار برده اند، اين مطلب به خوبى قابل درك است.

2. غنا از منظر فقيهان سنى

اشاره

بنا بر آنچه از منابع فقهى اهل سنت استفاده مى شود، بين مذاهب چهارگانه عامه، در مسئله غنا، وحدت فتوا حاكم نيست. برخى از آنها قائل به جواز، و برخى قائل به حرمت هستند. در اينجا برخى از فتاواى آنها را بيان مى كنيم.

ص: 79

الف) مذهب شافعى

غزالى كه از عالمان برجسته اين مذهب است، در احياء العلوم مى نويسد: روايات بر مباح بودن غنا، رقص، دف زدن در ايام سرور دلالت مى كند.(1)

آن گاه از قول شافعى نقل مى كند:

آن قولى از امام شافعى مبنى بر اينكه غنا، لهوى است مكروه كه شباهت به باطل دارد، منافاتى با مباح بودن غنا ندارد؛ چون مراد از غناى مكروه، آن نوعى است كه شرعاً ممنوع باشد. علاوه بر آنكه مراد امام شافعى از لهو و عبث آن چيزى است كه حرمت ذاتى ندارد و تنها بر اثر عوارض خاص شرعاً ممنوع گردد و مراد ايشان از «ما يشبه الباطل» نيز همين است.(2)

از گفتار برخى پيروان مذهب شافعى بر مى آيد كه ايشان قائل به حرمت غناست. «افرادى كه آگاهى از مذهب شافعى دارند، با صراحت اعلام مى كنند كه از ديدگاه شافعى، غنا، حرام است و سخن كسانى را كه قائل به حليت غنا در مذهب شافعى هستند، به شدت رد مى كنند».(3)

در نتيجه، با وجود گفتار متعارض پيروان اين مذهب، نصّى دال بر حرمت قطعى غنا از شافعى وجود ندارد.

از منظر غزالى، غنا اقسامى دارد كه برخى از آنها حلال، و برخى ديگر حرام هستند. ايشان مى گويد:

اقسام غناى حلال عبارت اند از:

1. سرود حاجيان كه در صفت كعبه و باديه است و آتش عشق خانه خدا را در دل بجنباند كه جايز است تا وقتى كه با آلات طرب همراه نباشد.

2. آنچه را غازيان براى تحريض مردم به جنگ مى خوانند كه مباح است.

3. رجزيات كه دليران در مصاف به جهت تشجيع نفس خوانند و مباح است.

4. سرود نوحه گر كه در تهييج حزن و گريه تأثير فراوان دارد كه غم نيز دو نوع است: محمود مانند غمى كه انسان بر كوتاهى در امور دينى و خطاهاى خويش مى خورد، همانند گريه آدم و زارى

**********

(1) . «النصوص تدلّ على الباحه الغناء و الرقص و الضرب بالدف فى ايام السرور» (عبدالرحمن جزيرى، الفقه على المذاهب الاربعه، ج 2، صص 42 و 43).

(2) . «... ان الذى نقل عن الامام الشافعى من ان الغناء لهو مكروة يشبه الباطل لا ينافى اباحته لانه يريد القسم الممنوع منه على ان مرادة باللهو و العبث ليس بحرام الا اذا ترتب عليه محظور شرعى و كذلك ما يشبه الباطل» (همان).

(3) . «و صرّح اصحابه العارفون بمذهبه بتحريمه و انكروا على من نسب اليه حِلّه كالقاضى ابى الطيب الطبرى و الشيخ ابى اسحاق و ابن الصباغ» (على عسيلى عاملى، الغنا فى الاسلام، ص 131).

ص: 80

داوود عليه السلام و غم مذموم همانند گريه براى مرگ كسى.

5. غنا در اوقات سرور و شادمانى كه اين نيز مباح است.

6. آواز عشاق كه محرّك شوق و مهيج عشق و آرامش نفس است، مانند عشق شخص به زن يا كنيزش، ولى به زنان بدكار و كودكان، حرام است.

7. سماع و غناى كسى كه خدا را دوست داشته است و به او عشق مى ورزد كه اين نيز مباح است؛ زيرا مهيج شوق و دوستى خداست و سبب پيدايش احوال و مكاشفات مى گردد.(1)

ضمناً ايشان مى گويد:

غناى حلال به پنج سبب حرام مى گردد:

1. غناى زن يا كودكى كه در محل شهوت است، حرام خواهد بود.

2. غنا با سرود، رباب و چنگ و بربط، حرام است، اما طبل و شاهين و دف - گرچه در جلاجل (زنگوله) باشد - حرام نيست.

3. اگر در سرود، فحش يا هجا يا طعن نسبت به اهل دين باشد، گفتن و شنيدنش، حرام است.

4. اگر شنونده جوان باشد، كه در اين صورت، شهوت بر وى غالب و به محض شنيدن حديث زلف و خال روى نيكو شيطان بر او مسلط مى گردد.

5. سماع عوام به طريق عشرت و بازى، مباح است، به اين شرط كه پيشه انسان نباشد.(2)

ب) مذهب حنفى

از آثار برخى عالمان حنفى چنين بر مى آيد كه ابوحنيفه، غنا را حرام و از گناهان كبيره مى دانست. از آن ميان مى توان از طبرى(3) و ابوبكر طرطوسى(4) نام برد.

از آثار شوكانى در نيل الاوطار(5) استفاده مى شود كه ابوحنيفه، غنا را حلال مى دانست مگر آنكه با حرامى آميخته گردد، مانند اشعارى كه نوجوان يا زن شناخته شده اى را وصف مى كند.

**********

(1) . ابوحامد محمد غزالى، احيا العلوم الدين، ترجمه: مويدالدين محمد خوارزمى، به كوشش: حسين خديوجم، ج 2، صص 300-304؛ ابوحامد محمد غزالى، كيمياى سعادت، ج 2، صص 373 و 375.

(2) . همان، صص 376-381.

(3) . طاهر بن عبدالله طبرى، الرد على من بحب السماع، ص 31؛ احمد بن محمد بن حجر هيثمى، كف الرعاع، صص 60 و 67.

(4) . سيد محمود آلوسى، روح المعانى، ج 1، ص 69، به نقل از: طرطوسى، تحريم السماع.

(5) . محمد بن على بن محمد الشوكانى، نيل الاوطار، تحقيق: طارق بن عوض الله محمد، ج 8، صص 258-271.

ص: 81

شايد در جمع بين اين دو ديدگاه به ظاهر متعارض بتوان چنين گفت كه از منظر ابوحنيفه و حنفيان - غنا دو قسم است: حلال و حرام. قسم حلال، آن نوع غنايى است كه مجرد از گفتار باطل و واژگان حرام بوده و قسم حرام، آن نوع غنايى است كه با حرام نظير بدگويى و واژگان زشت آميخته باشد.

اين تفسير از گفتار عبدالرحمان جزيرى در كتاب الفقه على المذاهب الاربعه استفاده مى شود.

در اين كتاب آمده است:

حنفى ها معتقدند غناى حرام، آن صوتى است كه مشتمل بر الفاظى باشد كه جايز نيست، مثل وصف پسران خردسال و زن هاى مشخص كه در قيد حيات هستند و توصيف كردن خمر به گونه اى كه تحريك كننده باشد و توصيف ميخانه ها و هجو - بدگويى - مسلمان يا ذمى كه غرض توصيف كننده، هجوگويى باشد، اما اگر غرض او، شهادت دادن باشد يا شناختن چيزى كه در آن، فصاحت و بلاغت است، چنين توصيفى، حرام نيست و همين طور اگر توصيف، مشتمل بر وصف شكوفه ها، گل ها، آب ها، كوه ها، ابرها و مانند اينها باشد، حرام نيستند.(1)

در قسمت ديگرى از همين كتاب مى خوانيم:

پس آن چيزى كه از ابوحنيفه نقل شده كه «او، غنا را مكروه دانسته است و شنيدنش را از گناهان به حساب مى آورد»، حمل شده است به نوع محرم از غنا و نزد ابوحنيفه، حكم بازى با نرد و شطرنج و زدن سازهايى - زهى يا سيمى از تنبور و رباب، كراهت تحريمى است.(2)

ج) مذهب مالكى

از مالك نيز دو گفتار به ظاهر متعارض در زمينه غنا گزارش شده است.

**********

(1) . «الحنفيه قالوا: التغنى المحرم ما كان مشتملا على الفاظ لا تحل كو صف التعلمان و المرأه المغنيه التى على قيد الحياه و وصف الخمر المهيج لها و وصف الحانات و هجاء المسلم و الذمى اذا كان غرض المتكلم الهجاء اما اذا كان غرضه الاستشهاد او معرفه مافيه من الفصاحه و البلاغه فانه ليس بحرام و كذا اشتمل على وصف الزهريات المتضمنه وصف الرياحين و الازهار او اشتمل على وصف المياه و الجبال و السحاب و نحو ذلك فانه لاوجه لمنعه» (الفقه على المذاهب الاربعه، ج 2، ص 43).

(2) . «فما نقل عن ابى حنيفه من انه كان يكره الغنا و يجعل سماعه من الذنوب فهو محمول على النوع المحرم منه و يكره تحريما عند الحنفيه اللعب بالترد و الشطرنج و حزب الاوتار من الطنبور و ارباب». (همان)

ص: 82

در كتاب المدوّنه الكبرى از قول مالك بن انس نقل شده است:

زن نوحه گر و خواننده و مرد خواننده پس چيزى در مورد آنان نشنيدم جز اينكه از نظر من، شهادتشان، آن گاه كه به اين اعمال شهرت داشتند، پذيرفته نيست.(1)

از اين سخنان استفاده مى شود كه هرگاه خواننده به تغنى - خوانندگى - مشهور نباشد، عملش مباح و شهادتش نيز مقبول است. ابن عبدالبّر بر همين مبنا، تنها شهادت كسانى را مردود مى دانست كه بسيار به غنا گوش دهند يا با خوانندگان معاشرت زياد داشته باشند.(2)

در برابر اين گفتار، به سخنان كسانى بر مى خوريم كه مالك - و مذهب مالكى را قائل به حرمت تغنى و استماع آن مى دانند. قرطبى در اين باره مى گويد:

ابواسحاق مى گويد: از مالك درباره حكم اهل مدينه نسبت به غنا پرسيدم. او در پاسخ گفت: غنا، عملى است كه نزد افراد فاسق انجام مى گيرد و اين مذهب تمام اهل مدينه است.(3)

در كتاب الفقه على المذاهب الاربعه در زمينه ديدگاه مذهب مالكى آمده است:

در مذهب مالكى، آن نوعى از غنا جايز است كه رجزى باشد شبيه آن اشعار غنايى كه دختران انصار هنگام عروسى - مى خوانند و مى گفتند:

ما آمديم نزد شما، ما آمديم نزد شما

پس به ما احترام كنيد تا ما هم به شما احترام كنيم

پس اگر زن محبوب گندم گون نزد شما نبود

هيچ گاه در منطقه شما وارد نمى شديم(4)

نيز از قول مالك نقل شده است كه ايشان از غنا و شنيدن آن نهى كرده و گفته است: «اگر شخصى كنيزى خريد، بعد او را خواننده يافت، مى تواند آن را به واسطه اين عيب رد كند

**********

(1) . «اما النائحه و المغنيه و المغنى فما سمعت فيه شيئا الاانى ارى لا تقبل شهادتهم اذا كانوا معروفين بذلك». (مالك بن انس بن مالك بن ابوعامر اصبحى مدنى، المدونه الكبرى، ج 5، ص 153).

(2) . تبصره الاحكام، ج 1، ص 219.

(3) . «قال ابو اسحاق: سألت مالكا عما يرخص فيه اهل المدينه من الغناء؟ فقال: انما يفعل عند الفساق و هو مذهب سائر اهل المدينة» (غنا، موسيقى، به نقل از: كف الرعاع، صص 60 و 61 به نقل از: قرطبى).

(4) . «اما الغنا فان الذى يجوز منه هو الرجز الذى يشبه ما جاء فى غناء جواوى - الانصار: اتيناكم اتيناكم مخيونا يخييكم و لو لا الحبّه السمراء لم نحلّل بواديكم» (الفقه على المذاهب الاربعة، ج 2، ص 44).

ص: 83

(خيار غيب)».(1)

د) مذهب حنبلى
اشاره

برخى از فقيهان حنبلى بر اين نظرند كه غنا، در فقه مذهب حنبلى حرام است. ابن قدامه در اين باره مى نويسد:

گروهى از فقيهان حنبلى، غنا را حرام مى دانند. احمد بن حنبل گفت: اگر كسى بميرد و فرزند يتيمى داشته باشد و كنيز خواننده اى را براى وى به ارث گذارد و آن كودك يتيم به فروش آن محتاج شود، بايد آن را به قيمت يك كنيز ساده بفروشد. به ابن حنبل گفتند: قيمت اين كنيز با در نظر گرفتن خوانندگى اش سى هزار درهم است و بدون آن بيست دينار. در پاسخ گفت: «بايد آن را به قيمت يك كنيز ساده بفروشد.(2)

بايد دانست كه قول به جواز غنا نيز به احمد بن حنبل نسبت داده شده است. ابن قدامه در اين باره مى نويسد:

ابوبكر خلال آن دسته از سخنان ابن حنبل را كه بر كراهت غنا دلالت داشت، بر اعمال بدى كه ممكن است همراه غنا باشد، حمل مى كرد، نه بر خود آن. از احمد بن حنبل روايت كرده اند كه صداى قوّالى را شنيد و پسرش، صالح، در آنجا بود. ابن حنبل وى را از خوانندگى باز نداشت. پسرش بدو گفت: مگر شما اين عمل را مكروه نمى دانى؟ احمد بن حنبل پاسخ داد: به من گفته بودند كه اينان اعمال منكر انجام مى دهند [و حال آنكه مى بينى چنين نيست].(3)

ديدگاه ابن هجر هيثمى در زمينه غنا از منظر اهل سنت

با كاوش در منابع و كتاب هاى اهل سنت بر مى آيد كه بين آنان در مسئله غنا اختلاف زيادى وجود دارد، چنان كه ابن هجر هيثمى در «كفّ الرّعاع»، يازده قول از فقها اهل سنت را به شرح

**********

(1) . «انه نهى عن الغنا و عن استماعه و قال: اذا اشترى احد جاريه فوجدها مغنيه فله ان يردّها بالعيب» (الغنا فى الاسلام، ص 198).

(2) . عبدالله بن احمد بن قدامه، المغنى، ج 12، ص 42.

(3) . همان، ج 12، صص 41 و 42.

ص: 84

ذيل بيان كرده است:

1. غنا، حرام است. اين نظريه به امامان مذاهب چهارگانه اهل سنت و بسيارى از فقها منسوب است.

2. غنا، مكروه است. نظر ظاهرتر شافعى، احمد بن حنبل، مالك و ابوحنيفه است و بسيارى از شافعيان و حنبليان بر اين نظرند. فقيهان اهل بصره نيز آن را برگزيده اند.

3. غنا، مباح است. ابراهيم بن سعد، عنبرى، ابن نحوى، ابن عربى، غزالى و ماوردى جزو طرف داران اين نظريه اند. ابن حزم رساله اى براى اثبات اين نظريه نگاشت.

4. بسيار آن، حرام، و كم آن، مباح است. برخى از شارحان منهاج، اين نظريه را پذيرفته اند و رافعى از سرخسى آن را گزارش كرده است.

5. خواندن و شنيدن غنا حرام است جز براى كسى كه در خانه اى تنها باشد. ابن حجر اين قول را از برخى شاگردان بغوى نقل كرده است.

6. اگر مرد براى زن يا زن، براى مرد بخواند، حرام است، و نيز اگر با مسكرى همراه باشد يا در آن افراط شود. حلبى جرجانى، از فقيهان برجسته شافعى، بر اين نظر بود.

7. جواز غنا به اين شرايط مشروط است: فرصت و عمر انسان را ضايع نكند؛

خواننده، مرد يا محرم باشد؛ كسانى كه در كوچه رفت و آمد مى كنند، صداى آن را نشنوند و با مكروهى همراه نباشد. استاد ابومنصور اين نظر را داده است.

8. اگر خوانندگى را كسب و وسيله معاش خود قرار دهد و با آن قرارداد ببندد، حرام است. استاد ابومنصور آن را از شافعى نقل كرده است.

9. اگر انسان در غنا، نيت درست و خيرى داشته باشد، مكروه نيست.

بين فقيهان سنى در مسئله غنا، اختلافات زيادى هست و چنين به نظر مى رسد كه در بين مذاهب اربعه، موضع مذهب حنفى در حرمت غنا از ديگر مذاهب، شديدتر و آشكارتر است.(1)

خوارزمى در كتاب كافى آن را آورده است.

10. اگر نيت كند كه با آن، قلب خود را به سمت طاعت الهى سوق دهد، جزو طاعات است و

**********

(1) . «و مذهب ابى حنيفه فى ذلك - حرمة الغنا - من اشدّ المذاهب و قوله فيه اغلظ الاقوال و قد صرح اصحابه بتحريم سماع الملاهى كلها.... و ابلغ من ذلك انهم قالوا ان السماع فسق و التلذذ به كفر... و قال ابو يوسف فى دار يسمع منها صوت المعارف و الملاهى: ادخل عليهم بغير اذنهم لان النهى عن المنكر فرض فلو لم يجز الدخول بغير اذن لا متنع الناس من اقاقه الفرض...» (حكم الغنا فى الاسلام، ص 103).

ص: 85

اگر بخواهد غنا نيروى بيشترى براى انجام دادن گناه به وى ببخشد و وى را بر ارتكاب معصيت تقويت كند، حرام است. ابن حزم و غزالى بر اين نظرند.

11. اگر آوازى كه مى خوانند، به گونه اى باشد كه جز احتمال حرمت در آن راه ندارد، حرام است و اگر هم احتمال حرمت و هم احتمال حليت در آن رود، حلال است. برخى از شافعيان خراسانى اين نظر را پذيرفته اند و ابن حجر بر آن مهر تأييد زده است.(1)

**********

(1) . رضا مختارى و محسن صادقى، غنا، موسيقى، ج 3، صص 2315 و 2316.

ص: 86

فصل دوم: بررسى مستندات آراى فقيهان

1. ادله قائلين به حرمت ذاتى غنا

الف) قرآن كريم
اشاره

هرچند در قرآن، واژه غنا، موضوع حكم شرعى قرار نگرفته، عنوان هايى در آن به كار رفته است كه بر اساس روايات مفسره - تفسيركننده - بر غنا تطبيق شده اند:

آيه اول: «فَاجْتَنِبُوا اَلرِّجْسَ مِنَ اَلْأَوْثٰانِ وَ اِجْتَنِبُوا قَوْلَ اَلزُّورِ»
اشاره

آيه اول: «فَاجْتَنِبُوا اَلرِّجْسَ مِنَ اَلْأَوْثٰانِ وَ اِجْتَنِبُوا قَوْلَ اَلزُّورِ» (1)

پس از پليدى ها كه بت ها هستند دورى كنيد و از گفتار باطل اجتناب ورزيد.

در تفسير اين آيه، روايات متعددى كه برخى مدعى تواتر آن هستند،(2) آمده است كه «قَوْلَ اَلزُّورِ » را بر غنا تطبيق كرده اند. برخى از اين روايات به اين شرح هستند:

زيد شحام مى گويد از امام صادق عليه السلام درباره آيه شريفه: «فَاجْتَنِبُوا اَلرِّجْسَ مِنَ اَلْأَوْثٰانِ وَ اِجْتَنِبُوا قَوْلَ اَلزُّورِ » پرسيدم. امام فرمود: «مراد از «اَلرِّجْسَ مِنَ اَلْأَوْثٰانِ »، شطرنج و مراد از «قَوْلَ اَلزُّورِ »، غناست».(3)

سند روايت، صحيح است؛ چون تمامى افرادش، امامى و موثق اند.

ابا بصير مى گويد: از امام صادق عليه السلام در زمينه تفسير آيه «فَاجْتَنِبُوا اَلرِّجْسَ مِنَ

اَلْأَوْثٰانِ وَ اِجْتَنِبُوا قَوْلَ اَلزُّورِ » پرسيدم. امام فرمود: «مراد از آن، غناست».(4)

**********

(1) . حج: 30.

(2) . محمد بن حسن بن يوسف حلى، ايضاح الفوائد؛ ج 1، ص 405. حدود 13 روايت ذيل اين آيه شريفه وارد شده است كه قول الزور را تطبيق بر غنا كرده اند. نك: نظرى به موسيقى از طريق كتاب و سنت، ج 4، صص 145-147.

(3) . «محمد بن يحيى عن احمد بن محمد بن خالد و الحسين بن سعيد جميعا عن النضر بن سويد عن درست عن زيد الشحام قال: سألت ابا عبدالله عن قول الله (عزوجل): «فاجتنبوا الرجس من الاوثان و اجتنبوا قول الزور» فقال: الرجس من الاوثان: الشطرنج و قول الزور: الغنا» (كافى، ج 6، ص 435، ح 2).

(4) . «عده من اصحابنا سهل بن زياد عن يحيى بن المبارك عن عبدالله بن جبله عن سماعه بن مهران عن ابى بصير

ص: 87

سند روايت به دليل حضور سهل بن زياد، تمام نيست، مگر اينكه كثرت روايت كردن شخصيتى نظير كلينى رحمه الله را از سهل بن زياد، دليل توثيق او بدانيم كه در اين صورت، روايت، معتبر خواهد بود، هرچند نجاشى و شيخ طوسى، سهل بن زياد را تضعيف كرده اند.

كيفيت استدلال
اشاره

وجود صيغه امر «وَ اِجْتَنِبُوا قَوْلَ اَلزُّورِ » كه در حرمت ظهور دارد؛ به انضمام روايات تفسيرى آن كه قول الزور را بر غنا تطبيق داده اند، بر حرمت غنا دلالت مى كند.

اشكال مهم

بر اساس مفاد اين آيه: «اجتناب از قول الزور، واجب است (كبرى). غنا، از مصاديق قول الزور است (صغرى). پس اجتناب از غنا لازم است (نتيجه)»،

شيخ انصارى در دلالت آيه بر حرمت غنا اشكالى كرده است كه خلاصه آن چنين است:

غنا از مقوله كيفيت صوت و كلام است، اعم از آنكه محتواى صوت، كلام حق باشد يا باطل، درحالى كه در اين آيه، غنا از مقوله كلام - قوال الزور - شمرده شده است. بنابراين، آيه شامل غناى مصطلح نمى شود. از طرفى، غناى محرم، بر اساس اين آيه شريفه، مختص غنايى خواهد بود كه مشتمل بر كلام باطل باشد.(1)

پاسخ
اشاره

در برابر اين اشكال، برخى از بزرگان، از جمله خود شيخ، در صدد پاسخ گويى بر آمده اند، اما قبل از آنكه پاسخ آنان را بيان كنيم، يادآورى اين نكته ضرورى است كه

اشكال ياد شده در مكاسب شيخ و ديگر كتاب هاى فقهى نسبت به آيه لهوالحديث نيز - كه بعد از آيه قول الزور بيان مى شود - مطرح گرديده است. ازاين رو، پاسخ هاى داده شده نسبت به اين اشكال در كلام شيخ و ديگر فقيهان، شامل هر دو آيه «آيه لهوالحديث و آيه قول الزور» خواهد بود.

**********

( قال: سألت ابا عبدالله عليه السلام عن قول الله عزوجل «فَاجْتَنِبُوا اَلرِّجْسَ مِنَ اَلْأَوْثٰانِ وَ اِجْتَنِبُوا قَوْلَ اَلزُّورِ» قال: «الغناء» (كافى، ج 6، ص 431، ح 1).

(1) . متن سخن شيخ است: «و قد يخدس فى الاستدلال بهذه - الروايات لظهور الطاتفة الاولى بل و الثانية ايضاً فى ان الغناء من مقوله الكلام لتغير «قول الزور» به و يويده ما فى بعض الاخبار من انّ «قول الزور ان يقول للذى يغنّى: احسنت».... فيختص الغناء المحرّم بما كان مشتملا على الكلام الباطل فلا تدل على حرمة نفس الكيفية لو لم تكن فى كلام باطل» (مكاسب، ج 1، صص 286 و 287).

ص: 88

شيخ انصارى

ايشان بعد از طرح اشكال و ذكر مؤيداتى براى آن مى فرمايد:

پس انصاف اين است كه اين اخبار بر نفس حرمت كيفيت دلالت نمى كند، مگر از حيث اشعار «لهوالحديث» به اينكه لهو به صورت مطلق و با اطلاقى كه دارد، مبغوض خداوند تعالى است. همچنين است «زور» به معناى باطل كه آن نيز اطلاق دارد و اعم است از اينكه كلام باطل باشد يا كيفيت صوتى كه بر كلام عارض مى گردد. پس بنا بر اينكه زور و لهوالحديث اطلاق داشته باشند، اگرچه اين دو - زور و لهو الحديث - در كيفيت كلام متحقق شوند، نه درنفس آن، مثل هنگامى كه دركلام حق تغنّى شود، همچون قرآن يا دعا يا مرثيه باز هم حكم حرمت جريان خواهد يافت و خلاصه آنكه هر صوتى كه به خودى خود و با قطع نظر از كلامى كه به وسيله اين صوت ابراز گرديده است لهو و باطل شمرده شود، حرام خواهد بود.(1)

سپس رواياتى را در تأييد قول خويش مبنى بر حرمت غنا به عنوان لهو و باطل بيان مى كند و اظهار مى دارد:

و ظاهر تمام اخبار گذشته، حرمت غناست از نظر لهو و باطل. پس غنا كه از مقوله كيفيت صوت است، اگر با صوت لهوى و باطل برابر باشد - چنان كه اقوا همين است - فهو المطلوب كه در اين صورت، اخبار ياد شده بر حرمت غنا كه با صوت لهوى مساوى است، دلالت خواهند داشت و اگر كه

غنا اعم از صوت لهوى باشد، مقيد كردن غنا به آنچه از اين عنوان محسوب گردد، واجب است - يعنى تنها غنايى حرام است كه مشمول عنوان لهوى باشد - و چنان كه غنا اخص از صوت لهوى باشد، تعدّى كردن از غنا به مطلق صوتى كه بر وجه لهو از دهان خارج شود، واجب خواهد شد.(2)

آن گاه در مقام نتيجه گيرى مى فرمايد:

**********

(1) . «فالانصاف انها لا تدل على حرمة نفس الكيفية الا من حيث اشعار لهو الحديث بكون اللهو على اطلاقه مبغوضا لله تعالى و كذا الزور بمعنى الباطل و ان تحققا فى كيفية الكلام لا فى نفسه كما اذا تغنّى فى كلام حق من قرآن او دعاء او مرثيه و بالجملة فكل صوت يعدّ فى نفسه مع قطع النظر عن الكلام المتصوت به لهوا و باطلا فهو حرام» (مكاسب المحرمه، ج 1، صص 287 و 288).

(2) . «و ظاهر هذه الاخبار باسرها حرمة الغناء من حيث اللهو و الباطل فالغناء و هى من مقولة الكيفية للاصوات كما يحيى ان كان مساويا للصوت اللهوى و الباطل كما هو الاقوى و يحيى فهو و ان كان اعم وجب تقييده بما كان من هذا العنوان كما انه لو كان اخص وجب التعدى منه الى مطلق الصوت الخارج على وجه اللهو» (مكاسب، ج 1، ص 290).

ص: 89

و خلاصه پس آنچه حرام است، صوتى است كه از آوازها و الحان اهل فسق و معصيت باشد كه در اخبار از قرائت قرآن به الحان اهل فسق نهى شده است؛ چه اين معنا مساوى با غنا باشد يا اعم از غنا يا اخص از آن با اينكه ظاهراً غنا جز صوت لهوى و الحان اهل فسق و معصيت نيست، اگرچه در تعريف غنا، عبارت هاى فقيهان و لغويين، مختلف شده است.(1)

صاحب جواهر

ايشان ضمن آنكه غنا را از مقوله كيفيه الصوت دانسته است و براى محتواى صوت در تحقق غنا نقشى قائل نيست، ادعا مى كند كه غنا به اعتبار كيفيت صوتش، همان قول الزور و لهوالحديث است.

صاحب جواهر در ردّ اشكال شيخ انصارى در دلالت آيه قول الزور مى گويد:

همه فقيهان اتفاق نظر دارند بر اينكه غنا از مقوله صوت يا كيفيت صوت است بدون آنكه چيز ديگرى - نوع مدلول - در آن نقشى داشته باشد و بين اين مطلب و اينكه غنا را لهوالحديث يا قول الزور و مانند آن بدانيم، منافاتى نيست به اين بيان كه بگوييم صوت غنايى به جهت كيفيت خاصى كه - از نظر لحن - دارد، قول الزور و... است.(2)

در تبيين سخن ايشان بايد گفت غنا از منظر صاحب جواهر به اعتبار لحن و كيفيت خاصى كه دارد، از مصاديق قول الزور است؛ چون صوت غنا هرچند مدلولش حق باشد، سبب فريب و دور شدن مغنّى و سامع از مسير حق مى گردد، همان طور كه گفتار تزويرى و فريبنده - قول الزور - چنين نقشى دارد.

امام خمينى رحمه الله

از سخنان ايشان نيز نظير پاسخ قبل استفاده مى شود. ايشان در آغاز، احتمال هاى گوناگون را در مراد «قَوْلَ اَلزُّورِ » مى آورد و بهترين احتمال را بدين گونه بيان مى كند:

... ممكن است مراد از قول الزور، قول مشتمل بر باطل باشد به گونه اى كه نفس آن كلام مشتمل بر معناى باطل باشد يا اينكه نفس آن كلام داراى صفت باطل باشد -

**********

(1) . «و بالجملة فالمحرم هو ما كان من لحون اهل الفسوق و المعاصى التى و رد النهى عن قرائة القرآن بها سواء كان مساويا للغناء ام اعم او اخص مع ان الظاهر انه ليس الغنا الاهو و ان اختلفت فيه عبارة الفقهاء و اللغويين» (همان).

(2) . «... لاتفاق الجميع على انه من مقوله الاصوات او كيفياتها من غير مدخلية لامر آخر و لا ينافى ذلك عدّه من لهو الحديث و قول الزور و نحوها مما يمكن كون - المراد انه كذلك باعتبار هذه الكيفية الخاصة» (جواهر الكلام، ج 22، صص 44 و 45).

ص: 90

يعنى كيفيت صدا لهوى باشد. علت اضافه قول به زور به جهت همراه بودن اين دو با يكديگر است. پس كلام، باطل است به اعتبار دانستن معناى باطل و نيز باطل است به اعتبار نفس صوت خاصى. پس غنا مستقلاً محكوم به وجوب اجتناب بوده و كلامى هم كه مشتمل بر معناى باطل است، آن هم به حسب معنايش، محكوم به حكم وجوب اجتناب است، نه به حسب كيفيت صوتش. 1(1)

بر اين اساس، قول الزور از باب اشتمال موصوف - قول - بر صفت - زور - شامل غناست و بدين طريق حرمت ذاتى غنا به وسيله آيه اثبات مى شود. در نتيجه، صوت غنايى حتى اگر از نظر محتوا و مدلول؛ مشتمل بر سخنان حق باشد، باز به اعتبار كيفيتش، زور و لهو است و در نتيجه، مشمول حكم حرمت خواهد بود.

آيت الله العظمى خامنه اى

ايشان ضمن تأييد پاسخ شيخ انصارى و امام خمينى رحمه الله به اشكال تأكيد مى فرمايد:

انصافاً از آيه فهميده مى شود كه آنچه مبغوض شارع مقدس است، خصوص قول الزور نيست، بلكه «زور» است و باطل است. قول زور هم كه

مبغوض است. مبغوضيتّش لِكَوْنِهِ باطلاً است. قول، خصوصيتى ندارد. باطل مبغوض است. باطل كه مبغوض شد، بنابراين، غنا جزو مصاديق باطل ذكر شده است. لزومى ندارد كه ما حتماً غنا را جزو مصاديق قول زور بدانيم. لااقل مى شود گفت: آن آهنگى و آوازى كه مشتمل است بر كلام و قول باطل، آن مشمول قول زور است. آن آهنگى كه در آن قول وجود ندارد، مشمول خود زور است و باطل است؛ چون حضرت تفسير به غنا كرده است.(2)

ايشان در ادامه مى فرمايد:

بنابراين، حرمت مطلق غنا اعم از اينكه كلامى داشته باشد يا نداشته باشد، آن كلام

**********

(1) 1. «او اراد بقول الزور القول المشتمل على الباطل اما نحو اشتمال الكلام على مدلوله او نحو اشتمال الموصوف على صفته و اضافة القول الى الزور لاتحّاده معه اتحاد الصفة مع الموصوف فاقول زور باعتبار اشتمال مدلوله على الباطل و زور باعتبار صفته و هو الصوت الخاص فيكون الغنا مستقلا محكوما بوجوب الاجتناب و الكلام - المشتمل على الباطل بحسب مدلوله ايضا محكوم به» (مكاسب المحرمه، ج 1، ص 204).

(2) . درس 255، ص 4.

ص: 91

باطل باشد يا نباشد، با اين استشعار از آيه شريفه فهميده مى شود: ما هو المبغوض بالاصالة عبارت است از باطل، از زور. اين زور به هر نحوى كه باشد، قول باشد، آهنگ باشد يا حتى هر فعلى باشد، فعل باطل، فعل زور مبغوض است. قول خصوصيتى ندارد. قول هم يكى از اقسام مصاديق زور است.(1)

جمع بندى

پاسخ هاى شيخ انصارى، صاحب جواهر و امام خمينى در رَفع اشكال، جامع و صحيح است. با اين حال، در جمع بندى نهايى بايد گفت:

دلالت آيه قول الزور بر حرمت مطلق غنا تمام نيست، بلكه از آيه و روايات تفسيرى آن فقط حرمت غنايى استفاده مى شود كه موجب فريب و گمراهى انسان گردد. در توضيح اين نكته مهم مى گوييم:

1. الزور در لغت به معناى تزوير و جلوه دادن باطل به صورت حق است. به عبارت ديگر، «زَور»، تزيين چيزى است كه اصل و اساس درستى ندارد. در كتاب الفروق اللغوية در فرق بين «زور» و «دروغ» آمده است: «زور آن دروغى است كه به صورت

زيبا مطرح گردد تا گمان شود كه سخن درستى است».(2)

فيومى نيز در المصباح المنير مى نويسد: «زَوَّرَ كلامه»، يعنى سخن را آراست، زورّت الشى؛ يعنى آن را اصلاح كردم».(3)

در قاموس قرآن نيز آمده است:

«زور» عبارت از انحرافى است كه در استخوان بالاى سينه پديد مى آيد و «أزور» كسى است كه استخوان سينه اش كج باشد... به دروغ نيز «زَور» گفته مى شود؛ چون از جهت خود منحرف شده است.(4)

البته اين واژه در قرآن كريم به معناى «ميل» نيز به كار رفته است: «تَزٰاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ». (كهف: 17)

**********

(1) . همان.

(2) . ابوهلال حسن بن عبدالله عسكرى، الفروق اللغويه، ص 268.

(3) . احمد بن محمد فيومى، مصباح المنير، ج 1، ص 315.

(4) . سيد على اكبر قرشى، قاموس قرآن، ج 3، ص 189.

ص: 92

شايد اطلاق زور به كلام باطل و سخن دروغ بدان سبب باشد كه موجب خروج انسان از حق و ميل به سوى باطل مى گردد.

2. بر اساس آيه شريفه «قَوْلَ اَلزُّورِ »، هر سخنى كه موجب فريب مردم و تزيين امور باطل شود، اجتناب از آن لازم است.

3. شكى نيست كه فقط برخى از انواع غنا، همان طور كه در روايات پيشين بيان گرديد، مصداق «قَوْلَ اَلزُّورِ » هستند، اما برخى ديگر نه تنها مصداق آن نيستند، بلكه در نقطه مقابل آن قرار دارند؛ نظير روايتى كه مفادش، جايز بودن خريد و فروش زن مغنيه اى است كه با خواندنش انسان را به ياد خداوند مى اندازد و نظاير آن.

4. در زمينه اشكالى كه شيخ انصارى و برخى ديگر نسبت به دلايت آيه مطرح كرده اند، مى توان به شكلى ديگر نيز پاسخ داد و آن عبارت است از اينكه:

هرچند واژه قول يا گفتار، بيشتر در مورد انسان - زمانى كه سخن مى گويد، اطلاق مى گردد، نمى توان آن را منحصر به گفتار انسانى دانست، بلكه بايد گفت قول و سخن در هر موضوعى متناسب با آن موضوع خواهد بود. بديهى است آن گاه كه سخن از قول

خداوند يا قول ملائكه الهى مطرح مى شود،(1) مراد از آن، نظير گفتار انسان نيست؛ چون حقيقت سخن و قول، متكى به الفاظ نيست، بلكه حقيقت آن بيانگر پيامى است كه ممكن است در قالب هاى مختلف مطرح گردد. بر اين اساس، به علايمى كه براى هدايت وسايل نقليه در كنار جاده ها نصب شده است، مى توان واژه قول را عرفاً اطلاق كرد. چون اين علايم حاوى پيام براى رهگذران جاده هاست. از آهنگ هاى موسيقى نيز مى توان به عنوان گفتار نام برد. چون اصواتى كه از به كارگيرى آلات موسيقى توليد مى شود، در واقع، گفتارى است كه وارد مغز و جان شنونده مى گردد و پيام هاى گوناگون را به او القا مى كند.

نتيجه آنكه اطلاق «قول به غنا» كه از مقوله كيفيت و لحن صداست، مستلزم هيچ ايرادى نيست. همان طور كه نفس گفتار و سخن مى تواند حاوى پيام براى انسان باشد، لحن و آهنگ كلمات نيز درصورتى كه به صورت فنى و دقيق ايراد شود، مى تواند حاوى پيام هايى براى

**********

(1) . در تمامى مواردى كه در قرآن كريم ماده «قال» به خداوند نسبت داده شده است.

ص: 93

مخاطبان باشد.

بنابراين، غنا با قطع نظر از مدلولش درصورتى كه همانند آلات طرب با صوت و آهنگ گمراه كننده و فريبنده اجرا گردد، مصداق قول الزّور خواهد بود از جهت آنكه قول و گفتار در هر فرد و چيزى به حسب خودش است. همان طور كه سخن گفتن خداوند (تمامى مواردى كه به عنوان قال يا يقول در قرآن كريم به خداوند نسبت داده شده است) با سخن گفتن بشر كاملاً متفاوت است و نيز سخن گفتن موجودات مجرد نظير جبرئيل و نيز سخن دل كه معمولاً در زبان ها اطلاق مى گردد يا تسبيح موجودات كه در قرآن كريم آمده است كه: «إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاّٰ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لٰكِنْ لاٰ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ ». طبق اين آيه شريفه، تمامى هستى، تسبيح الهى مى گويند. بديهى است تسبيح اين موجودات تماماً به سبك واحدى نيست و به عبارت ديگر، تسبيح هر موجودى به حسب ساختار وجودى خودش است.

آيه دوم: «وَ اَلَّذِينَ لاٰ يَشْهَدُونَ اَلزُّورَ »
اشاره

آيه دوم: «وَ اَلَّذِينَ لاٰ يَشْهَدُونَ اَلزُّورَ »(1)

اين آيه در سياق آياتى آمده است كه صفات عبادالرحمن را بيان مى كند:

وَ عِبٰادُ اَلرَّحْمٰنِ اَلَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى اَلْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذٰا خٰاطَبَهُمُ اَلْجٰاهِلُونَ قٰالُوا

سَلاٰماً ... وَ اَلَّذِينَ لاٰ يَشْهَدُونَ اَلزُّورَ وَ إِذٰا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرٰاماً .

بندگان خداى رحمان كسانى هستند كه روى زمين به فروتنى راه مى روند و چون جاهلان به ناروا خطابشان كنند، سلام مى گويند... و كسانى هستند كه گواهى دروغ نمى دهند و چون بر ناپسندى بگذرند، كريمانه عبور مى كنند. (فرقان: 63-67)

در روايات متعددى كه در تفسير اين آيه شريفه آمده است، «لاٰ يَشْهَدُونَ اَلزُّورَ » بر غنا و مجالس آن تطبيق شده است.(2)

يكى از اين روايات كه از جنبه سند نيز تمام است، روايتى است كه ابى الصباح كنانى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت در تفسير آيه شريفه فرمود: «مراد از آن، «غناست».(3)

**********

(1) . فرقان: 72.

(2) . اين روايات در كافى، ج 6، صص 433 و 434، ح 6 و 13 و الدر المنثور، ج 5، ص 80، نيز بيان شده است. ضمناً بيشتر اين روايات در كتاب: نظرى به موسيقى از طريق و سنت، ج 4، صص 156-158 جمع آورى شده است.

(3) . كافى، ج 6، ص 423.

ص: 94

تقريب استدلال
اشاره

مفاد آيه به ضميمه روايات تفسيركننده آن، بر شركت نكردن عبادالرحمن در مجالس غنا دلالت مى كند و چنين انسان هايى ستايش شده اند. به عبارت ديگر، در اين آيه و روايات تفسيرى آن، شركت در مجالس غنا منافات با بندگى خداوند شمرده شده است.

استدلال به اين آيه، دو اشكال دارد:

اشكال اول
اشاره

در اين آيه و روايات تفسيرى آن، به غنا، كلام اطلاق شده است؛ چون مراد از شاهد زور - لا يشهدون الزّور - مجالس تغنّى به كلام باطل است. بنابراين، آيه ياد شده بر حرمت غنا كه از مقوله كيفيت كلام و صوت است، دلالت نمى كند.(1)

پاسخ

اين اشكال كه شيخ انصارى و برخى ديگر از فقيهان آن را در كتاب هاى فقهى خود بيان كرده اند، بر اساس مباحثى كه ذيل آيه «اِجْتَنِبُوا قَوْلَ اَلزُّورِ » مطرح كرديم، وارد نيست. بنابراين، اشكالى كه بر آيه قبل وارد شد، در اينجا هم مطرح مى گردد.

اشكال دوم

اين آيه در مقام بيان اوصاف كسانى است كه به مقام عالى اخلاص دست يافته، و مصداق عبادالرحمن قرار گرفته اند. بديهى بسيارى از مباحات كه انجامش، براى مردم عادى جايز است، براى چنين كسانى حرام است به ويژه آنكه تحصيل بيشتر اوصافى كه در اين آيات - قبل و بعد آيه ياد شده - بيان گرديده است. بر مؤمنان عادى واجب نيست، نظير «اَلَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى اَلْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذٰا خٰاطَبَهُمُ اَلْجٰاهِلُونَ قٰالُوا سَلاٰماً ». بنابراين، به قرينه تناسب حكم و موضوع و نيز سياق آيات، استدلال به آيه بر حرمت شركت كردن در مجالس غنا تمام نيست.

به نظر مى رسد اشكال دوم نسبت به استدلال مطرح شده تمام است. ازاين رو، اين آيه و روايات ذيل آن را نمى توان از دلايل حرمت غنا به حساب آورد. از آيه شريفه به ضميمه روايات، مذموم بودن غنا و شركت كردن در مجالس آن استفاده مى شود، اما استنباط حكم

**********

(1) . «... و منه تظهر الخدشه فى الطائفة الثالثة حيث انّ مشاهد الزور التى مدح الله تعالى من لا يشهدها، هى مجالس التغنى بالأباطيل من الكلام» (مكاسب، ج 1، ص 287).

ص: 95

تكليفى حرمت از آن تمام نيست.

آيه سوم: «وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَشْتَرِى لَهْوَ اَلْحَدِيثِ »
اشاره

وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَشْتَرِى لَهْوَ اَلْحَدِيثِ «لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ» بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَهٰا هُزُواً أُولٰئِكَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِينٌ ؛ برخى از مردم كسانى هستند كه سخن بيهوده را مى خرند تا مردم را بى هيچ دانشى از راه خدا گمراه كنند و آيات الهى را به مسخره گيرند. براى آنان عذابى خواركننده خواهد بود. (لقمان: 5)

تقريب استدلال
اشاره

شكى نيست كه مراد از خريدن حديث لهو، تنها خريد و فروش آن نيست، بلكه اعم از تحصيل و تعليم و تعلم آن است «اشتراء» در آيه شريفه، خصوصيتى ندارد و تنها به عنوان نمونه، بيان شده است. بنابراين، فردى كه بدون خريد و فروش گفتار لهوى در صدد

نشر آنها به قصد اضلال جامعه باشد، قطعاً مشمول آيه خواهد بود.

از طرف ديگر، دلالت اين آيه بر حرمت ذاتى غنا نيز به كمك رواياتى است كه در تفسير آن آمده است. در ضمن شيوه دلالت اين آيه بر حرمت غنا نظير آيه «قَوْلَ اَلزُّورِ » است. ازاين رو، اشكال و پاسخ هاى مطرح شده در آن، اينجا نيز جريان دارد.

اكنون به برخى از رواياتى مى پردازيم كه در تفسير آيه لهوالحديث آمده است.

روايت اول
اشاره

محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت مى فرمود:

غنا از چيزهايى است كه خداوند بر آن وعده آتش داده است. آن گاه اين آيه را قرائت فرمود: «وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَشْتَرِى لَهْوَ اَلْحَدِيثِ... ».(1)

سند

ممكن است گفته شود سند روايت به دليل وجود على بن اسماعيل كه مشترك بين حدود 11 نفر است، در آن تمام نيست.

**********

(1) . «عن على بن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى عمير عن على بن اسماعيل عن ابن مسكان عن محمد بن مسلم عن ابى جعفر عليه السلام قال: سمعته يقول: الغناء هما وعدالله عليه النار و تلاهذه الآيه: و من الناس من يشترى لهو الحديث...» (كافى، ج 6، ص 431، ح 4).

ص: 96

در پاسخ بايد گفت قرينه اى در اينجا وجود دارد كه مراد از على بن اسماعيل در اين روايت، على بن اسماعيل بن عمار است كه فردى موثق است؛ چنان كه در جامع الرواة مقدس اردبيلى آمده است:

هرگاه راوى از على بن اسماعيل، ابن ابى عمير و مروى عنه او، ابن مسكان باشد، چنين فردى، اسماعيل بن عمار است كه موثق است.(1)

روايت دوم
اشاره

مهران بن محمد از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت فرمود:

غنا از چيزهايى است كه خداوند متعال درباره او فرموده است: «وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَشْتَرِى لَهْوَ اَلْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ ».(2)

سند

به دليل حضور مهران بن محمد كه فردى مجهول است، سند تمام نيست، مگر بر مبناى كسانى كه قائل به موثق بودن رواياتى هستند كه اصحاب اجماع از آنها روايت نقل كرده اند كه در اين صورت، اين روايت، معتبر خواهد بود.

روايت سوم
اشاره

حسن بن هارون از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت فرمود:

امام صادق عليه السلام مى فرمود: مجلس غنا، مجلسى است كه خداوند بدان نظر رحمت نمى كند و آن مصداق سخن خداوند است كه فرمود: «وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَشْتَرِى لَهْوَ اَلْحَدِيثِ... ».(3)

سند

به دليل وجود مهران بن محمد و حسن بن هارون كه در كتاب هاى رجالى، مجهول هستند، تمام نيست مگر بنا بر مبنايى كه در روايت پيشين گفتيم.

**********

(1) . محمد بن على اردبيلى، جامع الراوة، ج 2، ص 558.

(2) . «عن على ابن ابراهيم، عن أبيه عن ابن ابى عمير عن مهران بن محمد عن ابى عبدالله عليه السلام قال: سمعته يقول: الغناء مما قال الله عزوجل: و من الناس من يشترى لهو الحديث» (كافى، ج 6، ص 431، ح 5).

(3) . «عن على بن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى عمير عن مهران بن محمد بن الحسن بن هارون قال: سمعت ابا عبدالله، يقول: الغناء مجلس لا ينظر الله الى أهله و هو مما قال عزوجل: و من الناس من يشترى لهو الحديث...» (كافى، ج 6، ص 431، ح 16).

ص: 97

روايت چهارم
اشاره

ابوامامه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى كند كه آن حضرت فرمود:

ياد دادن زنان خواننده و فروختن آنان جايز نيست و پولى كه مربوط به آنان است، حرام است و خداوند با آيه شريفه: «وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَشْتَرِى »، آن را تأييد كرد....(1)

سند

به دليل مرسله بودن، اعتبار ندارد.

همان طور كه مشهود است، در اين روايات، غنا از مصاديق لهوالحديث شمرده شده است. بنابراين، از ديدگاه قائلين به حرمت ذاتى غنا، اين آيه به انضمام روايات وارد شده، بر حرمت غنا به عنوان لهو دلالت خواهد داشت.

كيفيت استدلال به آيه لهوالحديث

بعد از تبيين مفهوم لهو درقرآن و لغت(2) ممكن است گفته شود بر اساس آيه مذكور غنا يكى از مصاديق لهوياتى شمرده شده است كه سبب گمراهى مردم مى شود و نيز به ترويج كنندگان آن وعده عذاب داده شده است. بنابراين، تعليم، اكتساب و شنيدن آن مطلقاً حرام است.

ديدگاه شيخ انصارى
اشاره

ديدگاه شيخ انصارى(3)

ايشان نيز هر چند در ابتدا به شمول آيه لهو الحديث نسبت به غنا - كه از مقوله صوت است - اشكال كرده است، در ادامه بحث، حرمت آن را به عنوان لهو و باطل بودن مى پذيرد:

انصاف اين است كه اين اخبار بر حرمت نفس كيفيت دلالت نمى كند، مگر از حيث اشعار لهوالحديث به اينكه لهو به صورت مطلق و با اطلاقى كه دارد، مبغوض خداوند تعالى است... پس خلاصه مطلب اين است كه «هر صوتى كه به خودى خود و با قطع نظر از كلامى كه به وسيله اين صوت ابزار گرديده، لهو و باطل شمرده شود، حرام خواهد بود». بنابراين، حرمت به آوازى كه مدلولش باطل

**********

(1) . «روى أبو أمامه عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم قال: لا يحل يتعلم المغنيات و لا بيعهن و اثمانهن حرام و قد نزل تصديق ذلك فى كتاب الله: و من الناس من يشترى لهو الحديث» (مجمع البيان، ج 8، ص 76).

(2) . در بخش اول، مفهوم لهو و فرق آن با لعب، تبيين گرديد.

(3) . ديدگاه شيخ تا حدى در مباحث قبلى بيان شد، ولى از آنجا كه آن مباحث بيشتر در زمينه رفع اشكال مطرح شده بود و از طرفى ديگر، محور گفتار شيخ در مسئله غنا، «لهو و لهوالحديث» است، در اين مرحله از بحث ديدگاه نهايى شيخ را به صورت مفصل بررسى خواهيم كرد.

ص: 98

باشد، اختصاص ندارد و اگر آن صوت نيز لهو و باطل محسوب گردد، حرام خواهد بود.(1)

به طور كلى مى توان گفت مشخصه هاى اصلى ديدگاه شيخ در اثبات حرمت غنا به عنوان لهو به شرح ذيل است:(2)

1. ملاك اصلى در حرمت، لهو است نه غنا

از سخنان شيخ استفاده مى شود تا زمانى كه عنوان لهو - باطل يا قول الزور - بر غنا عارض نشود، حرام نخواهد بود. بنابراين، اگر بتوان غناى غيرلهوى را در عالم اثبات تصور كرد، حكم حرمت بر آن بار نخواهد شد.

2. اتحاد خارجى غنا با صوت لهوى

از منظر شيخ، غنا در خارج هميشه با صوت لهوى همراه است و فرض انفكاك اين دو از يكديگر صحيح نيست، گرچه از نظر مفهومى بين اين دو اختلاف است.

3. حرمت صوت لهوى، آن گاه كه با لحن فساق و اهل عصيان تحقق يابد

از برخى سخنان شيخ استفاده مى شود كه آن گاه عنوان حرام بر صوت لهوى مترتب مى شود كه به لحن فاسقان اجرا گردد. مفهوم اين مشخصه آن است كه از منظر شيخ، هيچ يك از عناوين غنا و صوت لهوى به تنهايى حرام نيست. اين امر در ضمن بيان نهايى شيخ به خوبى استفاده مى شود كه آن را بعد از بررسى دلايل حرمت غنا بيان كرده است. وى مى گويد:

آنچه از دلايل گذشته حاصل مى شود، حرمت صوتى است كه در آن به گونه لهو، ترجيع صورت گرفته باشد... پس هر صوتى كه كيفيتش لهو باشد - نه از نظر مدلول كلامش، بلكه با نگاه به كيفيت آن - و عنوان لهو بر او صدق كند و از آوازهاى اهل

**********

(1) . «فالانصاف أنها - آيه لهو الحديث - لا تدل على حرمه نفس الكيفية الا من حيث اشعار لهو الحديث بكون اللهو على اطلاقه مبغوضا لله تعالى.... و بالجملة فكل صوت يعد فى نفسه مع قطع النظر عن الكلام المتصوف به لهوا و باطلا فهو حرام» (مكاسب، ج 2، ص 288).

(2) . سه مشخصه ذكر شده از بيان شيخ در مكاسب، ج 1، صص 290-291 استفاده مى شود: «و ظاهر هذه الاخبار باسرها حرمه الغنا من حيث اللهو و الباطل فالغنا و هى من مقولة الكيفية للاصوات كما سيجيى ان كان مساويا للصوت اللهوى و الباطل كما هو الا قوى و سيجيى فهو و ان كان اعم وجب تقييده بما كان من هذا العنوان كما انه لو كان احض وجب التعدى منه الى مطلق الصوت الخارج على وجه اللهو و بالجملة فالمحرم هو ما كان من لحون أهل الفسوق و المعاصى التى ورد النهى عن قرائة القرآن بها سواء كان مساويا للغناء ام اعم احض مع ان الظاهر انه ليس الغنا الا هو و ان اختلفت منه عبارات الفقهاء و اللغويين».

ص: 99

فسق و معصيت شمرده شود، حرام خواهد بود، اگرچه فرض شود كه غنا نيست. هر صوتى كه لهو شمرده نشود، حرام نخواهد بود، اگرچه فرض شود كه غنا بر آن صادق است. البته اين فرض، فرضى است غير محقق به جهت اينكه دليلى بر حرمت غنا جز از نظر لهو و لغو و زور و باطل بودن وجود ندارد.(1)

بايد گفت دقت در بيان شيخ انصارى - به ويژه نكته سومى كه از سخنان ايشان به خوبى

استفاده مى شود - بيانگر اين نكته است كه از نگاه ايشان تنها غنايى حرام است كه با لحن و آهنگ فاسقان همراه باشد. بنابراين، از آيه لهوالحديث نمى توان حرمت اصل غنا را نتيجه گرفت. اين ديدگاه منطبق با رواياتى است كه غنا را علاوه در معناى مبغوض در معناى ممدوح نيز به كار برده اند.(2) در نتيجه، بر اساس ديدگاه شيخ، غنايى حرام است كه موجب گمراهى انسان گردد و اين قطعاً غنايى است كه با لحن فاسقان و مجالس لهو و لعب همراه باشد. بنابراين، غنايى كه اين ويژگى را نداشته باشد مشمول حكم حرمت نخواهد بود.

به علاوه آنكه شيخ انصارى در بخش ديگرى از مكاسب در بحث لهو و حكم آن، تنها نوع خاصى از لهو را حرام مى داند. در نتيجه، طبق اين مبنا از غنا كه با صوت لهوى در خارج مساوى است - ايشان را - نمى توان قائل به حرمت مطلق غنا دانست. در اينجا متن گفتار ايشان را بيان مى كنيم:

اخبارى كه در حرمت لهو ظهور دارد، جدا بسيار است.... اما آنچه محل اشكال است، معناى لهو است. اگر مراد از لهو هر گونه بازى باشد، چنان كه از صحاح اللغة و قاموس اين گونه بر مى آيد، اعتقاد به حرمت لهو به معناى مطلق بازى، رأيى شاذ و برخلاف مشهور و سيره مسلمانان خواهد بود - در مقام بيان علت شاذ بودن قول ياد شده مى گوييم: لهو حركتى است كه بدون غرض عقلايى باشد و ظاهراً

**********

(1) . «و كيف كام فالمحصّل من الادلة المتقدمة حرمة الصوت المرجّع فيه على سبيل اللهو.... فكل صوت يكون لهواً بكيفيته و معدوداً من الحان اهل الفسوق و المعاصى فهو حرام و ان فرض انه ليس بغناء و كلّ ما لا يعّد لهواً فليس بحرام و ان فرض صدق الغنا عليه فرضاً غير محقق لعدم الدليل على حرمه الغنا الامن حيث كونه باطلاً و لغواً و زوراً» (مكاسب، ج 1، ص 296).

(2) . همان طور كه پيش تر گفته شد، در روايات متعددى كه از ناحيه معصومين عليهم السلام رسيده است، صراحتاً غناى غيرلهوى باطل - غناى ممدوح - تأييد شده است، نظير روايتى كه از على بن جعفر نقل شده است كه آيا غنا در عيد فطر و عيد قربان جايز است، امام فرمود: مانعى ندارد به شرطى كه با معصيت همراه نباشد. مسائل على بن جعفر عليه السلام، ص 56، ح 219؛ نيز احاديثى كه در جواز غناى زن در عروسى ذكر شده است.

ص: 100

در اينكه چنين حركتى را نمى توان به طور مطلق حرام دانست، اختلافى به چشم نمى خورد. بلى اگر لهو مخصوص حركت ناشى از بطر كه به معناى شدت خوشحالى تفسير شده است، باشد، قوى ترين قول، تحريم آن خواهد بود. و در لهو بدين معنا، رقص و كف زدن و زدن بر تشت به جاى دفّ و آنچه فايده و مسائل لهو را بدهد، داخل مى گردد. اما اگر لهو را به معناى هر گونه حركت فاقد غرض عقلايى و برخاسته از قواى شهوانى بدانيم، بايد بپذيريم كه حرمت آن جاى

ترديد است.(1)

آيت الله بروجردى نيز دايره حرمت لهو را مضيق تر از شيخ انصارى دانسته است و مى فرمايد:

حرمت برخى از اقسام لهو گرچه قطعى است، ولى نمى توان به حرمت همه اقسامش ملتزم شد؛ زيرا لهو حرام آن لهوى است كه انسان را از حالت طبيعى خارج كند، به گونه اى كه حالت مستى برايش ايجاد كند و عقل را از كار بيندازد؛ همانند الحان موسيقى كه افرادى كه بدان گوش مى دهند، از موازين عقلى خارج مى شوند و حالت اختيار را از آنها سلب مى كند. پس بدون اختيار - اعضايش - حركت مى كند و بر اساس نغمه هاى موسيقى او نيز زمزمه مى كند، گرچه از عاقل ترين و متين ترين افراد باشد. خلاصه آنكه لهو حرام آن چيزى است كه انسان را از حالت متانت و وقار به صورت قهرى خارج و او را از نظر روحى مست مى كند، به گونه اى كه عقل به طور كلى هيچ نوع حاكميتى بر او ندارد.(2)

**********

(1) . «... الاخبار الظاهره فى حرمة اللهو كثيرة جداً... ولكن الاشكال فى معنى اللهو فانه ان اريد به مطلق - اللعب كما يظهر من الصحاح و القاموس فالظاهر ان القول بحرمته شاذ مخالف للمشهور و السيرة فان اللعب و هى الحركه لا نغرض عقلايى و لا خلاف ظاهراً فى عدم حرمته على الاطلاق نعم لو خصّ اللهو بما يكون من بطرٍ و فسّر بشدّه الفرح كان الاقوى تحريمه و يدخل فى ذلك الرقص و التصفيق و الضرب بالطشت بدل الدف و كلما يفيد فائدة آلات اللهو و لو جعل مطلق الحركات التى لا يتعلّق بها غرض عقلايى مع انبعاثها عن القوى الشهوية فقى حرمته تردد...» (مكاسب، ج 2، صص 43-47).

(2) . «وحرمه بعض اقسام اللهو و ان كانت قطعية ولكن لا يمكن الالتزام بحرمة جميع اقسام اذا المحرّم من اللهو هو ما اوجب الانسان عن حالته الطبيعية؟ يوجد له حاله سكر لا يبقى معها للعقل حكومه و سلطنه كالحان الموسيقية التى تخرج من اسمعتها من الموازين العقليه و تجعله مسلوب الاختيار فى حركاته و سكناته فيتحرك ويترنّم على طبق نغماتها و ان كان من اعقل الناس و امتنهم و بالجملة المحّرم مه ما يوجب خروج الانسان من المتانة والوقار قهراً و يوجد له سكراً روحياً يزول معه حكومة العقل بالكلية» (حسين بروجردى و حسين على منتظرى، البدر

ص: 101

غرض از بيان اين گفتار آن است كه حرام دانستن غنا بر اساس ملاك لهو بودن به معناى آن نيست كه مطلق لهو، حرام باشد، بلكه مراد، لهو خاص و مشروط است.

ديدگاه امام خمينى رحمه الله

از برخى مباحث امام خمينى رحمه الله در كتاب المكاسب المحرمه چنين به دست مى آيد كه

ديدگاهشان نظير ديدگاه شيخ انصارى است و دلالت آيه لهوالحديث را بر حرمت مطلق غنا، تمام نمى داند. خلاصه گفتار ايشان در اين مورد به شرح ذيل است:

از ذيل آيه شريفه «لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ » فهميده مى شود كه لهوالحديث يا غنا - به تعبير روايات - دو نوع است: لهو و غناى حرام كه نتيجه اش، اضلال مردم باشد؛ لهو و غناى حلال كه آن ويژگى را نداشته باشد.(1)

بنابراين، از تقسيم غنا و لهو به دو نوع حلال و حرام استفاده مى شود كه اصل غنا، حرمت ذاتى ندارد.

نظر نهايى نسبت به دلالت آيه لهوالحديث بر حرمت غنا

بعد از آنكه ديدگاه شيخ انصارى و برخى ديگر از فقيهان را در شيوه استدلال بر حرمت ذاتى غنا به وسيله آيه شريفه «لهوالحديث» و اشكال به آن نقد و بررسى كرديم، اكنون نوبت آن رسيده است كه نظر خويش را در اين زمينه بيان كنيم. به نظر مى رسد دلالت آيه بر حرمت فى الجمله غنا حتى بدون انضمام روايات، تمام است.

تبيين دلالت آيه بر حرمت فى الجمله غنا
اشاره

1. از منطوق آيه شريفه استفاده مى شود به كسانى كه با گفتار لهوشان سبب ضلالت و دور شدن مردم از مسير الهى مى شوند، وعده عذاب داده شده است.

2. بر اساس تنقيح مناط قطعى كه از آيه بر مى آيد، وعده عذاب منحصر به مورد ذكر شده در آيه نيست، بلكه اين وعده - وعيد - به تمامى كسانى كه از راه ها و عوامل گوناگون سبب تحقق چنين مفاسدى در جامعه مى گردند، داده شده است.

**********

( الزاهر فى صلوه الجمعه و المسافر، ص 243).

(1) . «نعم هنا كلام آخر و هو أن الظاهر مرم الآيه ان لهو الحديث متسمان و المحرم هوما يشترى و تكون الغاية به اضلال الناس عن سبيل الله و غاية ما تدل الروايات كون الغناء داخلاً فيها مقتضاه ان يكون الغناء متسمان: محرّم و يوجب الاضلال و محللّل هو غيره» (مكاسب المحرمه، ج 1، ص 207).

ص: 102

3. شكى نيست كه تحقق غنا به معنايى كه در فصل سوم از بخش اول گذشت، از مصاديق برجسته امورى است كه زمينه پيدايش چنين مفاسدى در جامعه مى شود. بنابراين، به خواننده و كسى كه صداى او را مى شنود - بر اساس آيه شريفه لهوالحديث - وعده عذاب داده شده است.

4. به دليل عقل و نقل مى دانيم هر چيزى كه بدان وعده عذاب داده شده باشد، از گناهان كبيره است و اجتناب از آن، واجب خواهد بود.

در نتيجه، غنايى كه موجب گمراهى انسان گردد بر اساس آيه شريفه لهوالحديث، از گناهان كبيره بوده و اجتناب از آن لازم است. نكته ديگر آن است كه در روايات تفسيرى، امامان عليه السلام شيوه تطبيق و استخراج حكم غناى خاص را به شيعيان ياد داده اند؛ بدين معنا كه لهوالحديث منحصر به غناى خاص نيست و غناى گمراه كننده تنها يكى از مصاديق آن است.

نكته

يكى از پرسش هايى كه ممكن است هنگام ملاحظه آيات مربوط به غنا و روايات تفسيرى آنها مطرح شود، اين است كه چرا در قرآن، واژه «غنا» - به صورت مستقيم و صريح به كار نرفته، بلكه از آن به عنوان لهوالحديث يا قول الزور ياد شده است؟

در پاسخ مى گوييم از آنجا كه احكام الهى مبتنى بر مصالح و مفاسد بوده است و فلسفه بسيارى از آنها نيز در قرآن و سنت بيان شده است، يكى از اهداف شارع مقدس آن است كه در ضمن بيان احكام، فلسفه آنها را نيز بيان دارد. بر اين اساس مى گوييم چون طبق آيات و روايات وارد شده در ذيل آنها نسبت به غنا، حرمت فى الجمله آن، 111 ك امرى است قطعى، شارع مقدس خواسته است در ضمن بيان غنا به عنوان لهو الحديث و قول الزور، فلسفه حرمت آن را نيز بيان كند به اينكه «غناء»، حرام است؛ چون غناء، لهوالحديث و قول الزور است. به علاوه آنكه مى خواهد به مخاطبانش نيز تفهيم كند كه مفهوم لهوالحديث و قول الزور نسبت به غنا اعم است و غناى گمراه كننده تنها يكى از مصاديق آنهاست.

اين نكته را در قالب مثالى نيز مى توان بيان كرد: گاه شارع مقدس در دليلش مى فرمايد: «الخمر حرام» و گاه مى فرمايد: «كل مسكر حرام». در صورت اول، از دليل شرعى فقط حرمت خمر استفاده مى شود و در اينجا به «خمر» كه موضوع دليل شرعى قرار گرفته است، حيثيت تقييديه

ص: 103

گفته مى شود. در صورت دوم، حرمت تمامى موارد نظير شراب نيز از آن به دست مى آيد كه «مسكر بودن» است و به آن حيثيت تعليليه گفته مى شود.

در موضوع محل بحث نيز وقتى شارع مقدس به جاى واژه «الغناء»، لهوالحديث يا قول الزور را بيان مى كند، مى خواهد به مخاطبان خود تفهيم كند كه:

1. موضوع حكم شرعى، امرى عام است و غناى مضلّ، يكى از مصاديق لهوالحديث و قول الزور است.

2. فلسفه حرمت غناى مضلّ در شريعت، لهوالحديث بودن و قول الزور بودن است.

تبيين دو مفهوم «ضلالت» و «سَبِيلِ اَللّٰهِ » در آيه لهوالحديث

الف) واژه «الضلال» در لغت به معناى انحراف از راه درست و مستقيم است كه واژه هدايت، در برابر آن به كار رود. اين واژه در قرآن حدود 280 بار با مشتقات گوناگوناش آن هم هميشه در معناى منفى به كار رفته است.(1)

در تحليل اين واژه بايد به اين نكات دقت كرد:

1. فعل ضلّ و يضلّ متعدى است و گاهى هم دو مفعولى است، نظير: ضلّ عنهم ما كانوا يفترون.

2. ريشه اصلى اين واژه به معناى انحراف از مسير اصلى است و اين معنا در تمامى مشتقات اين واژه حضور دارد.(2)

3. در اين آيه، اضلال به سبيل الله، تعلق گرفته است. (لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ... ). بنابراين، مفهوم آيه شريفه آن است كه: لهوالحديث - كه يكى از مصاديق آن غناى حرام و مذموم است - اين قابليت را دارد كه انسان را از ميسر حق و فطرت الهى منحرف كند.

4. عاملى كه انسان را به سوى ضلالت حركت مى دهد، ظاهرى جذّاب و فريبنده دارد و

**********

(1) . فماذا بعد الحق إلّا الضلال.

(2) . حتى در مثل «و وجدك ضالّاً فهدى» يا «إنك لفى ضلالك القديم» نيز مى توان اين معنا را مشاهده كرد. بدين معنا كه در آيه اول، معناى آيه اين است كه: «اى پيامبر، تو در اين مسير - نبوت - حركت نمى كردى، اما خداوند تو را در اين مسير قرار داد» و در آيه دوم هم مفهوم آيه اين است كه «فرزندان يعقوب عليه السلام به او گفتند: همانان تو غرق در انديشه گم شده ات هستى»؛ يعنى از مسير اصلى انديشه كه دورى از افكار نگران كننده است، فاصله گرفته اى.

ص: 104

انسان ها؛ ناخودآگاه به سوى آن كشيده مى شوند.

اين نكته از واژه حديث - لهوالحديث - كه به معناى چيز تازه و نو است و نيز واژه «بِغَيْرِ عِلْمٍ » استفاده مى شود: ليضل عن سبيل الله بغير علم. همين طور نكته ياد شده از آيات ديگر نظير: «وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ ...» (نساء: 119)، «وَ لاٰ تَتَّبِعِ اَلْهَوىٰ فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ » (ص: 26)، «إِنَّ كَثِيراً لَيُضِلُّونَ بِأَهْوٰائِهِمْ » (انعام: 19)، «مِنْ أَوْزٰارِ اَلَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ

بِغَيْرِ عِلْمٍ » (نحل: 25)، «وَ قَدْ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ لاٰ تَزِدِ اَلظّٰالِمِينَ إِلاّٰ ضَلاٰلاً » (نوح: 24)، «رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ اَلنّٰاسِ » (ابراهيم: 36) استفاده مى شود.

از اين آيات چنين برمى آيد كه ضلالت - اعم از ضلالت اخلاقى - اعتقادى - سياسى و... بوده و خارج شدن از صراط مستقيم هميشه در ظرف جهالت و ظواهر فريبنده اتفاق مى افتد. بنابراين، جامعه اى كه از بصيرت كافى در زمينه هاى گوناگون برخوردار باشد، هيچ گاه تحت تأثير ترفندهاى گمراه كننده شياطين جنّى و انسى قرار نخواهد گرفت.

آيت الله العظمى خامنه اى نيز در زمينه وسعت مفهوم اضلال مى فرمايد:

اضلال - در آيه لهوالحديث - فقط به معناى اضلال عقيدتى و معرفتى نيست، بلكه به معناى گمراه شدن از صراط مستقيم است اعم از انحراف از عقيده صحيح يا از عمل صحيح مثل ترك واجبى يا فعل حرامى.(1)

ب) سبيل الله

در يك بررسى اجمالى از موارد كاربرد اين واژه مركب در قرآن كريم نكات زير به دست مى آيد:

1. اين واژه حدود 120 مورد در قرآن به كار رفته است.

2. جمع واژه سبيل، سُبُل است و در قرآن كريم 11 بار به كار رفته است:

يَهْدِى بِهِ اَللّٰهُ مَنِ اِتَّبَعَ رِضْوٰانَهُ سُبُلَ اَلسَّلاٰمِ . (مائده: 16)

خداوند به وسيله قرآن كسانى را كه به جهت رضايت او حركت مى كنند به راه هاى سلامت و آرامش هدايت مى كند.

وَ لاٰ تَتَّبِعُوا اَلسُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ. (انعام: 153)

هيچ گاه از راه هاى ديگر - غير از راه خدا - پيروى نكنيد كه در اثر آن از مسير

**********

(1) . درس 261، ص 2.

ص: 105

هدايت الهى متفرق شويد.

ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ اَلثَّمَرٰاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً. (نحل: 69)

سپس از تمام ثمرات (و شيره گل ها) بخور و راه هايى را كه پروردگارت براى تو تعيين كرده است، كه به راحتى بپيما.

وَ مٰا لَنٰا أَلاّٰ نَتَوَكَّلَ عَلَى اَللّٰهِ وَ قَدْ هَدٰانٰا سُبُلَنٰا. (ابراهيم: 12)

چرا بر خداوند توكل نكنيم، درحالى كه او ما را به راه هاى صحيح هدايت نموده است.

وَ اَلَّذِينَ جٰاهَدُوا فِينٰا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنٰا وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَمَعَ اَلْمُحْسِنِينَ. (عنكبوت: 69)

آنان را كه در راه ما جهاد كردند، به راه هايمان هدايت مى كنيم و خداوند قطعاً با نيكوكاران است.

3. از برخى آيات به دست مى آيد كه سبيل الله داراى اين ويژگى هاست:

1-3 - راه سلم و صفا و سلامتى است:

يَهْدِى بِهِ اَللّٰهُ مَنِ اِتَّبَعَ رِضْوٰانَهُ سُبُلَ اَلسَّلاٰمِ. (مائده: 16)

خداوند به بركت آن - قرآن - كسانى را كه از خشنودى او پيروى كنند، به راه هاى سلامت هدايت مى كند.

2-3 - راه رشد و تكامل است:

إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ اَلرُّشْدِ لاٰ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ اَلغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً . (اعراف: 146)

آنان - متكبران - اگر راه هدايت را ببينند به آن ايمان نمى آورند و آن را راه خود انتخاب نمى كنند و اگر طريق گمراهى را ببينند، آن را راه خود انتخاب مى كنند.

3-3 - طريقه مؤمنان حقيقى است:

وَ مَنْ يُشٰاقِقِ اَلرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَيَّنَ لَهُ اَلْهُدىٰ وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ اَلْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مٰا تَوَلّٰى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ سٰاءَتْ مَصِيراً . (نساء: 114)

و هر كه پس از روشن شدن راه هدايت با پيامبر ستيزه كند و راهى غير از راه مؤمنان در پيش گيرد، وى را به همان سو كه رو كرده برگردانيم و به دوزخش

ص: 106

كشانيم كه بد سرانجامى است.

4. در برابر سبيل الله، سبيل الطاغوت قرار گرفته است:

اَلَّذِينَ آمَنُوا يُقٰاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا يُقٰاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اَلطّٰاغُوتِ فَقٰاتِلُوا أَوْلِيٰاءَ اَلشَّيْطٰانِ إِنَّ كَيْدَ اَلشَّيْطٰانِ كٰانَ ضَعِيفاً . (نساء: 76)

آنان كه ايمان آوردند و در راه خدا پيكار مى كنند و آنها كه كافر شدند در راه طاغوت مى جنگند، پس با ياران شيطان بجنگيد كه قطعاً نيرنگ شيطان سست و ضعيف است.

از اين آيه استفاده مى شود كه سبيل طاغوت، راه پيروان شيطان است كه با مكر و كيدش براى گمراهى مردم گام برمى دارد.

5. طاغوت همان خارج شدن از اعتدال و فطرت الهى و تجاوز از احكام و حريم الهى است:

فَاسْتَقِمْ كَمٰا أُمِرْتَ وَ مَنْ تٰابَ مَعَكَ وَ لاٰ تَطْغَوْا . (هود: 112)

اى پيامبر، همان طور كه مأمور شدى، استقامت كن و نيز كسانى كه به همراه تو توبه كردند و طغيان نكنيد.

إِنَّ اَلْإِنْسٰانَ لَيَطْغىٰ أَنْ رَآهُ اِسْتَغْنىٰ. (علق: 6)

همانا انسان همين كه خود را بى نياز ديد، طغيان خواهد كرد.

وَ اَلسَّمٰاءَ رَفَعَهٰا وَ وَضَعَ اَلْمِيزٰانَ أَلاّٰ تَطْغَوْا فِي اَلْمِيزٰانِ. (الرحمن: 8)

خداوند آسمان را برافراشت و ميزان را قرار داد تا بر اساس آن طغيان نكنيد.

6. فلسفه بعثت انبيا، اجتناب از طاغوت بوده است:

وَ لَقَدْ بَعَثْنٰا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ وَ اِجْتَنِبُوا اَلطّٰاغُوتَ . (نحل: 36)

هر آينه در بين هر امتى، پيامبرى فرستاديم و پيامشان اين بود كه بندگى خداوند كنيد و از طاغوت اجتناب كنيد.

بنابراين، پيروى از طاغوت سبب خروج انسان از مسير الهى و عبوديت حق خواهد بود.

7. منحرفان از سبيل الله مستوجب عذاب الهى خواهند بود:

إِنَّ اَلَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِيدٌ بِمٰا نَسُوا يَوْمَ اَلْحِسٰابِ. (ص: 26)

ص: 107

آنان كه از مسير الهى گمراه شدند، برايشان به سبب فراموشى شان از روز

حساب (قيامت) عذاب شديدى خواهد بود.

از اين آيه به دست مى آيد كه يكى از عوامل ضلالت، فراموشى قيامت است.

... وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا يُقٰاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اَلطّٰاغُوتِ فَقٰاتِلُوا أَوْلِيٰاءَ اَلشَّيْطٰانِ. (نساء: 76)

آنان كه كافر شدند، در مسير طاغوت قتال - نبرد - مى كنند. پس پيروان شيطان را بكشيد.

وَ مَنْ يُشٰاقِقِ اَلرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَيَّنَ لَهُ اَلْهُدىٰ وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ اَلْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مٰا تَوَلّٰى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ. (نساء: 115)

هركس پس از روشن شدن راه هدايت يا پيامبر ستيزه كند و راهى غير از راه مؤمنان را برگزيند وى را به همان سو كه رفته برگردانده و به دوزخش مى كشانيم.

وَ اَلَّذِينَ يَكْنِزُونَ اَلذَّهَبَ وَ اَلْفِضَّةَ وَ لاٰ يُنْفِقُونَهٰا فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ. (توبه: 34)

اى پيامبر، آنان كه طلا و نقره را ذخيره نموده و آن را در راه خدا انفاق نمى كنند، به عذابى دردناك بشارت ده.

اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ زِدْنٰاهُمْ عَذٰاباً فَوْقَ اَلْعَذٰابِ . (نحل: 88)

كسانى كه كفر ورزيدند و از راه خدا - مردم را - بازداشتند به سزاى آن كه فساد مى كردند عذابى بر عذابشان مى افزاييم.

إِنَّ اَلَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِيدٌ . (ص: 26)

همانا آنان كه از صراط الهى گمراه شدند برايشان عذابى شديد خواهد بود.

8. انحراف از سبيل الله، موجب قرار گرفتن در سبيل مفسدين خواهد بود.

وَ قٰالَ مُوسىٰ لِأَخِيهِ هٰارُونَ اُخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لاٰ تَتَّبِعْ سَبِيلَ اَلْمُفْسِدِينَ. (اعراف: 142)

موسى به برادرش هارون گفت كه جانشين من در بين قوم من بود و راه اصلاح راه در پيش گيرد و از راه انسان هاى فاسد تبعيت منما.

9. تبعيت از هواى نفس عامل انحراف از سبيل الله است:

وَ لاٰ تَتَّبِعِ اَلْهَوىٰ فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ . (ص: 26)

ص: 108

از هواى نفس تبعيت مكن كه تو را از راه خداوند گمراه خواهد كرد.

10. پيروى از اكثريت موجب انحراف از سبيل الله است:

وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي اَلْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ . (انعام: 116)

هرگاه از بيشتر مردم تبعيت كنى قطعاً تو را از راه خداوند گمراه خواهند كرد.

مصاديق ضلالت عن سبيل الله در بخش اصوات

وقتى معيار در تحقق غنا - به مفهوم فقهى آن - ضلالت عن سبيل الله بود، بنابراين، اصوات غنايى از سه فرض زير خارج نخواهد بود:

1. صوتى كه مضلّ بودن آن بين و آشكار است كه حكمش حرمت است.

2. صوتى كه غير مضلّ بودن آن بين و آشكار است كه حكم آن حرمت نيست.

3. صوتى كه مضلّ بودن آن مشكوك است كه بدان فرض هم دليلى بر حرمت آن نخواهيم داشت، ولى بسيار شايسته است كه در نظام اسلامى متوليان فرهنگى جامعه از طريق كارشناسان متعهد و تبيين شاخص هاى حرام و حلال مصاديق اين قسمت را مشخص و آن را به يكى از دو دسته قبل ملحق كنند.

بايد گفت تنها در فرض سوم است كه رجوع به متخصص در موضوع غنا، ضرورى خواهد بود. اينان با ملاك ها و موازين خاصى كه در زمينه دستگاه هاى موسيقى و غنا مى دانند، مى توانند غناى مضلّ را از غير آن تشخيص دهند. برخى از معيارهاى كلى كه يك موسيقى دان متعهد و متدين مى تواند به وسيله آن غناى مضلّ را از غير آن تشخيص دهد، عبارت است از:

- صوتى كه محرّك شهوت است.

- صوتى كه موجب تخدير عقل - خفت عقل - است.

- صوتى كه موجب انحراف عقيدتى مى شود.

- صوتى كه رقص آور - حركات موزون عشوه انگيز - باشد.

- صوتى كه خشونت افراطى را در انسان به دنبال داشته باشد.

- صوتى كه مانع رشد و تكامل روح آدمى باشد و انسان را به «غى» وادار كند.

بديهى است متخصص در موسيقى و غنا مى تواند ريتم ها و اوزان و آهنگ هاى خاصى را كه موجب پيدايش چنين حالت هايى در انسان مى شود، به خوبى تشخيص دهد.

ص: 109

د) نقش قصد و نيت در تحقق مفهوم اضلال در غنا

از كلمات شيخ انصارى استفاده مى شود كه قصد تلهّى و اضلال در تحقق غناى لهوى لازم نيست. ايشان بعد از آنكه غنا را صوت لهوى باطل و مضلّ دانست - الصوت المرجّع فيه على سبيل الهو - مى فرمايد:(1)

همانا لهو به دو چيز محقق مى گردد:

1. قصد كردن تحقق لهو گرچه آن چيزى كه در خارج تحقق يابد، لهو نباشد.

2. نفس آن عمل نزد مخاطبان لهو شمرده شود، گرچه خود آن شخص - لاهى - قصد انجام لهو نداشته باشد.(2)

آن گاه در بيان ميزان و معيار تشخيص لهو مى فرمايد:

ثم ان المرجع فى اللهو إلى العرف و الحاكم بتحققه هو الوجدان حيث يجد الصوت المناسب لبعض آلات اللهو و الرقص و لحضور ما يستلذّ به القوى الشهوية من كَوْن المغنى جارية أو أمرد أو نحو ذلك و مراتب الوجدان المذكورة مختلفة فى الوضوح و الخفاء فقد يحس بعض الترجيع من مبادى الغنا و لم يبلغه.

سپس بدان كه مرجع در شناخت لهو، عرف است و حكم كننده به تحقق لهو، وجدان است كه وجدان تشخيص مى دهد اين صدا، مناسب همراهى با بعضى از آلات لهو و رقص و چيزى است كه قواى شهويه از آن لذت برده و مراتب وجدان در وضوح و خفا مختلف است. پس گاهى در مورد بعضى

از ترجيعات احساس مى كند كه از مبادى غناست، ولى به حد غنا نرسيده است. پس در آنجا كه صوتى مسلّماً غنا باشد، حرام خواهد بود.(3)

بايد گفت يكى از راه هاى درك مدخليت داشتن قصد و نيت در تحقق غناى حرام بر آن است كه لام در ليضلّ عن سبيل الله در آيه لهوالحديث تبيين گردد كه آيا به معناى لام تعليل

**********

(1) . إن اللهو يتحقق بامرين: احد هما قصدا لتلّهى و إن لم يكن لهواً الثانى كونه لهوا فى نفسه عند المستمعين و ان لم يقصد به التلهى.

(2) . مكاسب، ج 1، ص 297.

(3) . همان.

ص: 110

است يا لام غايت. در صورت اول، آيه شريفه در لزوم قصد و نيت اضلال در تحقق غناى حرام ظهور دارد و در صورت دوم چنين ظهورى نخواهد داشت.

در اينجا گفتار حكيمانه آيت الله العظمى خامنه اى را نسبت به اين مسئله مهم مرور مى كنيم. ايشان در درس 261 از مباحث غنا درباره لام به كار رفته در «لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ » مى فرمايد:

آيا لام غايت است يا لام عاقبت؟ دو احتمال وجود دارد و اين در نتيجه اى كه مى خواهيم از اين آيه بگيريم، تفاوت ايجاد مى كند. اگر گفتيم لام غايت است، معنايش اين است كه «يشْتَرى لهوالحديث» لغايه الإضلال: اين كسى كه يشترى لهوالحديث قصدِ إضلال دارد، غنا هم بر تفسير لهوالحديث به غناء آن غنايى است كه مغنّى قصد اضلال داشته باشد. بخواهد طرف مقابل را به گناه بيندازد و او را گمراه كند. چنين غنايى محرم است. اما اگر لام عاقبت گرفتيم، قصد لازم نيست، و لو كسى بدون قصد اضلال بدون اينكه كسى را بخواهد به حرام بيندازد، براى سرگرمى آواز مى خواند، لكن به هر حال نتيجه اش، اضلال است. آن سرگرمى، سرگرمى است كه منتهى به اضلال مى شود. اگر لام را لام عاقبت گرفتيم. اين هم مى شود حرام. كه بنا بر احتمال اول، اين حرام نيست، اما بنا بر احتمال دوم حرام مى شود.(1)

آن گاه در مقام استنباط از آيه شريفه مى فرمايد:

با نگاه ابتدايى كه انسان نگاه مى كند، مى بيند اين لام بايد لام غايت باشد. بيان الغايه است. غايت هم در اينجا اشتباه نشود با غايت در مفهوم غايت. اين غايت يعنى علتِ غايى، هدف، مقصد ليضلّ يعنى لغاية الاضلال

به خاطر اينكه اضلال يك عملى است كه از كسى صادر مى شود و صدور فعل از فاعل مختار ظاهر در اين است كه از روى اراده صادر مى شود، كسى كه اضلال مى كند قصد اين عمل را دارد. صُدْفَةً (تصادفاً) اين كار انجام نمى گيرد. اگر لِيضلّ بود (ثلاثى مجرد) تا گمراه بشود، ضلال ممكن بود بدون اراده انسان انجام بگيرد، اما وقتى ليضلّ است (ثلاثى مزيد)، مى فهميم كه مراد، اضلالى است كه قائم به اراده انسان است... ليضلّ: مى خواهد اضلال كند به خصوص با توجه به بعد از آنكه مى فرمايد: و

**********

(1) . درس 261، صص 4 و 5.

ص: 111

يتخذها هزوا كه فاعل ليضلّ با فاعل يتخذها يكى است.(1)

ايشان در تبيين بيشتر اين معنا - مشترك بودن فاعل ليضل و يتخذها در آيه - مى فرمايد:

در اتخاذ هزؤ، به مسخره گرفتن قطعاً اراده شرط است و قصد وجود دارد. بدون قصد، بدون اراده، بدون اينكه غايت اين معنا در نظر گرفته باشد، اتخاذ هُزْو (استهزاء) معنا ندارد... اين يك قرينه است كه در ليضلّ هم قصد وجود دارد. شأن نزول آيه هم مؤيد اين معنا است.(2)

ايشان بعد از پذيرش ظهور ابتدايى لام در «ليضلّ» در غايت، اشكالى را در اين مورد مطرح مى كند و به دليل قوى بودن اين اشكال، لام را به لام عاقبت برمى گرداند.

لكن اگر لام غايت گرفتيم، اشكالى به وجود مى آيد كه ناچاريم به خاطر آن اشكال از اين ظاهر كه ظهور بدوى است، صرف نظر كنيم و آن اين است كه: اگر ما لام را لام غايت گرفتيم، معنايش اين است كه غنا در صورتى حرام است كه مغنّى قصد اضلال داشته باشد و اين فرد نادر است. در كجا چنين چيزى اتفاق مى افتد؟ خيلى به ندرت اتفاق مى افتد كه يك نفر بخواهد كسى را گمراه بكند، بنشاند او را پاى ساز و آواز به قصد گمراه كردن او. اگر انسان موارد غنا و موارد صدور غنا را در نظر بگيرد، اين امر نادر و قليلى است كه كسى با غنا قصد اضلال داشته باشد. غالباً قصد اضلال نيست. يك نفر دلش مى خواهد بخواند يا يك خواننده اى برايش بخواند، او را دعوت

مى كند مى گويد كه بخوان. غالباً نه آن مغنّى قصد اضلال داد و نه اين مستمع.(3)

آن گاه ايشان در مقام نتيجه گيرى مى فرمايد:

صرف مطلقات و كلام مطلق به يك امر نادر و مهجور، اين خلاف بلاغت است. بنابراين، اگرچه ظواهر امر نشان مى دهد كه مراد، لام غايت باشد، اما به خاطر اين اشكالى كه عرض شد، بايد لام را لامِ عاقبت گرفت تا صورت غيرقصد را هم شامل بشود. پس نتيجه اين مى شود كه آن صوت لهوى كه مضل عن سبيل الله باشد، به همان معناى عام اضلال اين مى شود غناى محرّم ولو اينكه آن اضلال عن

**********

(1) . همان، ص 5.

(2) . همان، صص 5 و 6.

(3) . همان، ص 6.

ص: 112

قصد نباشد.(1)

بايد گفت علاوه بر اشكالى كه ايشان بر فرض «لام غايت بودن در ليضل عن سبيل الله» مطرح فرموده است ايراد ديگرى نيز متوجه آن خواهد بود و آن، پى آمدهاى سوئى است كه به آن متربت مى گردد، نظير آنكه انسان هاى منحرف و گمراه كه به خوانندگى لهوى و باطل مى پردازند، هميشه خواهند توانست كارشان را توجيه كنند و بگويند هدف و انگيزه ما از غنا و خوانندگى، اضلال ديگران نيست. چون نيت امرى قلبى است، هيچ راهى براى محكوميت آنان وجود نخواهد داشت. اين در حالى است كه اگر لام در آيه، لام عاقبت باشد، به آنان گفته مى شود كه نتيجه قهرى و عملى غناى خاص اجرا شده گمراهى و فساد جامعه است.

از طرف ديگر، وقتى در بحث اطراب شأنى و فعلى، شأنيت را در تحقق اطراب كافى دانستيم، همان بحث در بحث ضلالت هم خواهد آمد كه مراد از ضلالت، ضلالت شأنى است، نه ضلالت فعلى. بديهى است كه شأنى دانستن ضلالت با لام عاقبت، بهتر تطبيق مى كند تا لام غايت و تعليل.

آيه چهارم: «وَ إِذٰا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرٰاماً »

وَ إِذٰا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرٰاماً . (فرقان: 72)

بندگان رحمان كسانى هستند كه چون بر ناپسندى بگذرند، كريمانه عبور مى كنند.

آيه پنجم: «وَ اَلَّذِينَ هُمْ عَنِ اَللَّغْوِ مُعْرِضُونَ »
اشاره

وَ اَلَّذِينَ هُمْ عَنِ اَللَّغْوِ مُعْرِضُونَ . (مؤمنون: 3)

مؤمنين، كسانى هستند كه از امور لغو، اعراض مى كنند.

تقريب استدلال
اشاره

در تفسير اين آيات، روايات متعددى در منابع حديثى به چشم مى خورد كه واژه «لغو» را بر غنا تطبيق كرده اند. بنابراين، اعراض و اجتناب از غنا، لازم و واجب خواهد بود.

روايت اول

خبر آمدن عده اى از كوفه به امام صادق عليه السلام رسيد كه گفته مى شد در منزل شخص خواننده اى

**********

(1) . همان، ص 7

ص: 113

اقامت گزيده اند. امام فرمود: چگونه شما مرتكب اين كار شديد؟ گفتند: غير از خانه آن شخص، خانه ديگرى پيدا نكرديم و ما نيز بعد از آنكه در آن اقامت گزيديم، متوجه شديم - كه آن شخص مغنى است - امام فرمود: آيا بهتر اين نبود كه در چنين مواقعى، كريمانه برخورد مى كرديد. پس خداوند متعال مى فرمايد: «وَ إِذٰا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرٰاماً ».(1)

روايت دوم

عون بن محمد از محمد بن ابى عباد - كه در غنا و نوشيدن شراب افراط مى كرد - روايت مى كند كه از امام رضا عليه السلام درباره غنا پرسيدم. حضرت فرمود: درباره غنا اهل حجاز نظرى دارند، ولى غنا از قبيل باطل است. آيا نشنيده اى كه خداى عزوجل مى فرمايد: «وَ إِذٰا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرٰاماً ».(2)

سند: تمامى راويانى كه در سند حديث قرار دارند، مجهول اند، به علاوه آنكه حديث، مرسله نيز است.

روايت سوم

ابى ايوب مى گويد:

وارد مدينه شديم و به محضر امام صادق عليه السلام رسيديم. امام فرمود: كجا رفته بوديد؟ گفتيم: منزل فلان شخص كه صاحب كنيزان خواننده است. امام فرمود: كريمانه رفتار كنيد. به خدا قسم متوجه نشديم كه مراد حضرت چيست؟ و گمان كرديم كه امام مى فرمايد: به او احترام كنيد. پس به سوى حضرت برگشتيم و به او عرض كرديم: مقصود شما را از «كونوا كراما» متوجه نشديم. امام فرمود: آيا قول خداوند متعال را نشنيده ايد كه مى فرمايد: إِذٰا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرٰاماً.(3)

**********

(1) . «من جعفر بن محمد عليه السلام انه بلغه قدوم قوم قدموا من الكوفة فنزلوا دار مغنّ فقال لهم: كيف فعلتم هذا؟ قالوا: ما وجدنا غيرها يا ابن رسول الله و ما علمنا الا بعدأن نزلنا فقال: أما اذا كان ذلك فكونوا كراما فان الله عزوجل يقول: وَ إِذٰا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرٰاماً» (دعائم الاسلام، ج 2، ص 209، ح 766).

(2) . «حدثنا الحاكم أبو على الحسين بن احمد البيهقى قال: حدثنا محمد بن يحيى الصولى قال: حدثنا عون بن محمد الكندى قال: حدثنى ابو الحسين محمد بن ابى عباد و كان مشتهرا (خ ل: مستهترا) بالسماع و بشرب (خ ل) النبيذ: قال: سألت الرضا عليه السلام عن السماع فقال: لأهل الحجاز رأى فيه و هو فى حيز الباطل و اللهو أما سمعت الله (تعالى) يقول: وَ إِذٰا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرٰاماً» (شيخ صدوق، عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 280).

(3) . «عن ابى ايوب الخراز قال: نزلنا بالمدينه فاتينا ابا عبدالله عليه السلام فقال لنا اين نزلتم؟ فقلنا على فلان صاحب القيان. فقال عليه السلام: كونوا كراماً فوالله ما علمنا ما اراد و ظننّا انه يقول: تفضّلوا فعُدنا اليه فقلنا: لاندرى ما اردت بقولك كونوا كراماً فقال: اما سمعتم قول الله عزوجل يقول: إِذٰا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرٰاماً» (وسائل الشيعة، ج 12، ص 236).

ص: 114

سند: تمام است.

روايت چهارم

صاحب مجمع البيان در تفسير آيه شريفه «وَ اَلَّذِينَ هُمْ عَنِ اَللَّغْوِ مُعْرِضُونَ » مى فرمايد: «در روايتى، اللغو به معناى غنا و ملاهى به كار رفته است».(1)

بررسى و تحليل
1. مفهوم لغو در لغت، حديث و تفسير

لغو در لغت به معانى گوناگونى به كار رفته است: مطلق معاصى،(2) هر سخن كه فايده قابل توجهى در او نباشد،(3) دروغ،(4) دشنام،(5) مقابله دشنام به دشنام(6) و شرك.(7)

از طرفى در روايتى از امام على عليه السلام نقل شده است كه: «لغو هر سخنى است

كه در آن ياد خدا نباشد».(8)

نيز از امام صادق عليه السلام نقل شده است:

لغو آن است كه كسى سخن باطلى را به تو نسبت دهد يا چيزى را به تو نسبت دهد كه در تو نيست و اعراض از آن عبارت است از اينكه بخاطر خداوند از آن اعراض كنى.(9)

در جمع بندى كلى مى توان گفت لغو، هر سخن يا عملى است كه فايده و غرض عقلايى در آن نباشد.

در اين مورد، سخن علامه طباطبايى بسيار گوياست:

فعل لغو چيزى است كه فايده اى در آن نيست و اين امر به اختلاف موارد، متفاوت است. پس چه بسا فعلى در مقايسه با يك چيز لغو است، اما همان

**********

(1) . «و فى رواية اخرى: اللغو الغناء و الملاهى» (مجمع البيان، ج 7، ص 177).

(2) . همان.

(3) . النهايه، ج 4، ص 9.

(4) . ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 14، صص 195 و 196.

(5) . همان.

(6) . همان.

(7) . همان.

(8) . الارشاد، ج 1، ص 297.

(9) . مجمع البيان، ج 7، ص 177.

ص: 115

فعل نسبت به امر ديگر، مفيد است. پس افعال لغو در نگاه دين، تمامى اعمال مباحى است كه نفعى براى آخرت ندارد يا نفعش در دنيا به گونه اى نيست كه منتهى به نفع در آخرت باشد، همانند خوردن و آشاميدن به انگيزه دفع شهوت ميل به غذا كه بر اين خوردن و آشاميدن - در صورتى كه با انگيزه درست همراه باشد - تحصيل قوت و قدرت بر اطاعت خداوند و عبادت او به دست مى آيد. پس هر كارى كه نفع براى آخرت نداشته يا نفع دنيوى اش به نحوى به نفع آخرتى منتهى نمى گردد، از منظر قرآن لغو خواهد بود و به نظر دقيق تر، تمامى افعال غير از واجبات و مستحبات، لغو است.(1)

2. تمام نبودن دلالت آيات و روايات ذكر شده بر حرمت غنا

دلالت آيات و روايات مربوط به لغو، بر اثبات حرمت مطلق غنا تمام نيست؛ چون:

الف) مفاد آيات، بيانگر آن است كه مؤمنان راستين كسانى هستند كه از ويژگى هاى خاصى - كه يكى از آنها اعراض از لغو است - برخوردارند. اثبات اينكه اجتناب از لغو بر همه مؤمنان، لازم و واجب است، نيازمند دليل ديگرى است.

ب) لازمه قول به حرمت مطلق لغو آن است كه انجام بسيارى از امورى كه غايت عقلايى ندارند، حرام باشد و اين امرى است كه تاكنون كسى بدان فتوا نداده است، نظير دست كشيدن به ريش يا بازى كردن با تسبيح و....

ج) از برخى آيات قرآن استفاده مى شود كه لغو به خودى خود مذموم نيست، نظير آيه:

لاٰ يُؤٰاخِذُكُمُ اَللّٰهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمٰانِكُمْ وَ لٰكِنْ يُؤٰاخِذُكُمْ بِمٰا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ . (بقره: 226)

خداوند شما را به سوگندهاى بيهوده تان مؤاخذه نمى كند ولى به آنچه

**********

(1) . «اللغو من الفعل هو ما لا فائدة فيه و يختلف باختلاف الامور التى تعود عليها الفائدة فربّ فعل هو لغو بالنسبة الى امر و هو بعينة مفيد مجد بالنسبة الى امر آخر فاللغو من الافعال فى نظر الدّين: الاعمال المباحة التى لا ينتفع بها فى الاخرة او فى الدنيا بحيت ينتهى ايضاً الى الاخرة كالاكل و الشرب بداعى شهوة التغذى اللذين يتفرّع عليهما. التقوى على طاعة الله و عبادته فاذا كان الفعل لا ينتفع به فى آخرة و لا فى دنيا تنتهى بنحو الى آخرة فهو اللغو و بنظر ادق هو ماعدا الواجبات و المستحبات من الافعال» (الميزان، ج 15، ص 9).

ص: 116

دل هايتان - از روى عمد - كسب كرد شما را مؤاخذه مى كند و خدا آمرزنده بردبار است.

در اين آيه تصريح شده است كه مؤمنان به واسطه به كارگيرى لغو ظاهرى در قسم هايشان بازخواست نمى شوند، بلكه بازخواستشان به سبب امورى است كه در قلب هايشان ريشه دوانده است.

ح) دقت در مضمون روايات وارد شده - با قطع نظر از ضعف سندى، نيز مؤيد برداشت هاى ذكر شده است. در روايت ابن ابى عباد، هرچند سماع - بنا بر آنكه سماع، غنا باشد - در جرگه باطل و لهو شمرده شده است، ولى در ذيل آنكه حضرت به آيه شريفه «إِذٰا مَرُّوا... » استشهاد مى كند، به خوبى، نفى حرمت تكليفى آن استفاده مى شود؛ چون مضمون آيه شريفه اين است كه وقتى مؤمنان از كنار لغو - سماع - رد مى شوند، با بزرگوارى از كنار آن مى گذرند. بديهى است كه كريمانه گذشتن در چنين مواردى از آداب و سنن ايمان است و اين امر بيانگر آن است كه اجتناب از سماع، راجح است، نه واجب. پس ذيل روايت قرينه اى بر عدم ظهور صدر روايت در حرمت سماع - غنا - است. به علاوه آنكه مورد روايت ابن ابى عباد، سماع است، نه استماع، درحالى كه موضوع بحث ما، استماع

غنا و موسيقى است.

در روايت اول و سوم نيز استفاده حرمت از بيان حضرت «كونوا كراماً» و آن گاه استشهاد به آيه ذكر شده بسيار مشكل است. همين طور از روايت چهارم كه در آن، قرينه اى بر استظهار حكم تكليفى در آن وجود ندارد.

در نتيجه، از آيات و روايات وارد شده نمى توان حرمت مطلق لغو - از جمله مطلق غنا در لسان شرع - را استفاده كرد. سخن كسانى كه بدين طريق خواسته اند به حرمت مطلق غنا استدلال كنند، تمام نخواهد بود. مگر اينكه گفته شود برخى از اوصافى كه در اين آيات براى عباد الرحمن بيان شده است، اوصافى است كه واجب است بر همه مؤمنان متصف به آن باشند، نظير: لاٰ يَدْعُونَ مَعَ اَللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ وَ لاٰ يَقْتُلُونَ اَلنَّفْسَ اَلَّتِي حَرَّمَ اَللّٰهُ إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ لاٰ يَزْنُونَ... .

بنابراين، اين فقرات را مى توان قرينه اى بر لزوم اعراض از مطلق لغو - از جمله غنا - در آيه شريفه «وَ اَلَّذِينَ هُمْ عَنِ اَللَّغْوِ مُعْرِضُونَ » دانست.

آيه ششم: «أَ فَمِنْ هٰذَا اَلْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ وَ تَضْحَكُونَ...»
اشاره

أَ فَمِنْ هٰذَا اَلْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ وَ تَضْحَكُونَ وَ لاٰ تَبْكُونَ وَ أَنْتُمْ سٰامِدُونَ. (نجم: 59

ص: 117

- 61)

آيا از اين سخن تعجب مى كنيد و مى خنديد و نمى گرييد و شما از آن در غفلت به سر مى بريد.

اين آيات - به ملاحظه آيات قبل - بيانگر آن است كه مشركان و كفار مكه در مسير مبارزه با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و قرآن، از غنا و لهو به عنوان حربه تبليغاتى سود مى جستند؛ ازاين رو، خداى متعال در اين آيات، آنان را توبيخ كرده است كه آيا از اين حديث - قرآن - اظهار شگفتى مى كنند و در برابرش صدا به قهقهه و خنده بلند مى كنند و بر حال خويش نمى گريند، درحالى كه براى خاموش كردن نداى قرآن به غنا و اصوات گمراه كننده متوسل شده اند؟

در بررسى آيه، ابتدا به واژه «سٰامِدُونَ » مى پردازيم و آن گاه ديدگاه مفسران شيعه و سنى را درباره آن بيان مى كنيم.

مفهوم سامدون در لغت و تفاسير شيعى و سنى

اين واژه - سمود - در لغت به معناى غنا،(1) تكبّر،(2) لهو،(3) سكوت،(4) حزين،(5) خاشع(6) و قائم(7) آمده است:

در تفاسير شيعه، واژه سامدون به معناى تكبّر، غنا و لهو ذكر گرديده است.(8)

در تفاسير اهل سنت نيز سمود و سامدون در معانى ذكرشده به كار رفته است.(9) بنابراين،

**********

(1) . لسان العرب، ج 3، ص 219، واژه «سمد».

(2) . همان، على ان جماعه فسّروا «سامدن» بلاهون و آخرون ب «مستكبرون».

(3) . همان.

(4) . الصحاح، ص 489.

(5) . همان، واژه «سمد» و «فيه: و السامد: القائم و الساكت و السامد: الحزين الخاشع».

(6) . همان.

(7) . همان.

(8) . «السامد اللاهى... و يقال للجاريه اسمدى اى غنى». (ابى جعفر (شيخ الطائفه) محمد بن حسن طوسى، تفسير التبيان، ج 9، ص 441)؛ «السمود اللهو و السامد اللاهى... و انتم سامدون اى غافلون لاهون معرضون و قيل هو الغنا» (مجمع البيان، ج 9، صص 303-306)؛ «و السمود اللهو و الآية - «افمن هذا الحديث تعجبون» متفرعه على ما تقدم من البيان و الاستفهام للتوبيخ» (الميزان، ج 19، ص 51)؛ «و انتم سامدون اى لاهون وقيل مستكبرون» (تفسير الصافى، ج 5، ص 97).

(9) . «عن ابن عباس فى قول: و انتم سامدون قال: الغناء باليمانيه كانوا اذا سمعوا القرآن تغنوا و لعبوا.... السمود اللهو و الباطل...» (درالمنثور، ج 6، ص 132).

- ناصرالدين ابى الخير عبدالله بن عمر بن محمد شيرازى شافعى بيضاوى، تفسير البيضاوى، ج 3، ص 343: «انتم سامدون لاهون او مستكبرون من سمد البعير فى سيره اذا رفع رأسه او مغنون لتشثغوا الناس عن استماعه من

ص: 118

اثبات اينكه مراد از واژه سامدون در آيه، خوانندگان هستند، نيازمند قرينه و شاهد است.

كيفيت استدلال فقيهان

برخى از فقيهان شيعى به اين آيه بر حرمت غنا استدلال كرده اند. يكى از آنان بعد از بيان قول زمخشرى در معناى سَمَد به غنا در تقريب دلالت آيه مى فرمايد:

بنابراين، معناى آيه، وافى هدايت اين خواهد بود كه حضرت حق تعالى از روى طعن به آن جماعت مى فرمايد كه: «آيا از اين حديث تعجب مى كنيد و مى خنديد و نمى گرييد و استهزا مى كنيد و حال آنكه شما غنا مى كنيد» و

معلوم است كه در اينجا استفهام به معناى نهى است، همچنان كه در محلّش مبين شده است و هرگاه نهى الهى تعلق گيرد به غنا، حرمت فردى دون فردى معلوم نيست و ظاهر هر حرمت مطلق غناست از غناى در قرآن و شعر و ذكر.(1)

آن گاه ايشان در مقام پاسخ به اشكال «مبتنى بودن استدلال بر قول زمخشرى در معناى سامد» مى فرمايد:

اگر كسى گويد كه صاحب كشاف از علماى سنى است و سخن او بر شيعه حجت نيست، در جواب مى گوييم كه قول سنيان در معانى الفاظ نصّ است، هرگاه از علماى عربيت باشند، و يد طولاى زمخشرى در عربيت از آن بيشتر است كه احتياجى به شاهد داشته باشد و هيچ كس از ارباب عقل قائل نشده كه قول سنّيان در مسائل صرف و نحو و لغت و معانى و بيان و غير آن از علومى كه دخلى به مذهب ندارد، حجت نيست.(2)

محقق سبزوارى نيز اين آيه را در شمار آياتى دانسته است كه از مجموعه آنها حرمت غنا استنباط - مى شود. ايشان بعد از بيان سخن شيخ طبرسى - در مجمع البيان - و زمخشرى در «معناى سامد به غنا» مى فرمايد:

**********

( السمود و هو الغنا»؛ التفسير الكبير، ج 1، ص 287: «و انتم سامدون اى غافلون و ذكر باسم الفاعل لان الغفله دائمه و ما الضحك و العجب فهما امران يتجددان»؛ تفسير كشاف، زمخشرى، ج 4، ص 430: «قال بعضهم لجاريته اسمدى لنا اى غنّى لنا».

(1) . غنا، موسيقى، ج 1 ص 208.

(2) . همان.

ص: 119

غرض، استدلال مستقل به هر يك از اين آيات نيست، بلكه غرض اصلى، تأييد مدعاست.(1)

نظير اين سخنان از صاحب مقامات السالكين نيز نقل شده است.(2)

همچنين فقيهان و مفسران اهل سنت بر مبناى رواياتى كه از صحابه ذيل اين آيه نقل شده است، از آيه ياد شده حرمت غنا را نتيجه مى گيرند.(3) براى نمونه مى توان از ابن

جوزى نام برد.

ايشان در مقام استدلال بر حرمت غنا - بعد از آيه لهوالحديث - مى گويد:

آيه دوم بر حرمت غنا سخن خداى عزوجل است كه فرمود: و انتم سامدون.... از ابن عباس چنين نقل شده است كه مراد از «وَ أَنْتُمْ سٰامِدُونَ »، غناست.(4)

نقد و بررسى

بعد از بيان گفتار قائلين به دلالت آيه بر حرمت غنا و كيفيت استدلال آنان مى گوييم.

اين دلالت به دلايل زير تمام نيست:

1. براى واژه «سمد و سامد»، معانى گوناگونى ذكر شده است نظير تكبر، اعراض و غنا. بنابراين، تعيين غنا از بين معانى ياد شده براى «سامد» در آيه شريفه، نيازمند دليل است.

2. هرگاه دلالت آيه - بعد از پذيرش معناى غنا براى سامد - بر حرمت مطلق غنا تمام است. در اين صورت، بايد دلالت آيه بر حرمت ضحك - خنديدن - و گريه نكردن نيز تمام باشد، درحالى كه بطلان آن بديهى است.(5)

توضيح

در اين آيه شريفه، قبل از جمله «وَ أَنْتُمْ سٰامِدُونَ » آمده است: «أَ فَمِنْ هٰذَا اَلْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ وَ

**********

(1) . همان، ص 19، به نقل از: رسالة فى تحريم الغنا.

(2) . همان، ص 343، به نقل از: محمد دارابى، مقامات السالكين.

(3) . قرطبى مى گويد: فقيهان به سه آيه از قرآن براى حرمت غنا استدلال كرده اند كه عبارت اند از: آيه لهوالحديث، آيه و انتم سامدون، و آيه والستفزز من استطعت» (اسراء: 64) (نك: ابى عبدالله محمد بن احمد انصارى، تفسير القرطبى، ج 14، ص 51).

(4) . «الآية الثانية: قوله عزوجل و انتم سامدون... عن ابن عباس: و انتم سامدون قال: هو الغنا بالحميرية - سمد لنا: «عنّى لنا و قال مجاهد هو الغنا يقول اهل اليمن سمد فلان اذا عنى» (غنا، موسيقى، ج 3، ص 2514، به نقل از: ابن الجوزى، تلبيس ابليس، صص 216-243).

(5) . اين اشكال از «احياء علوم الدين غزالى»، ج 2، ص 310 اقتباس شده است. ايشان در اين كتاب در نفى استدلال به آيه ياد شده بر حرمت غنا مى گويد: «ينبغى ان يحرم الضحك و عدم البكاء ايضاً لان الآيه تشتمل عليه».

ص: 120

تَضْحَكُونَ وَ لاٰ تَبْكُونَ ». بنابراين، در آيات ياد شده، علاوه بر سرزنش كسانى كه با احرم غنا مى خواستند به مبارزه با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم برخيزند، خنديدن و گريه نكردن نيز مذمت شده است. در اين صورت، اگر دلالت «وَ أَنْتُمْ سٰامِدُونَ » بر حرمت مطلق غنا تمام باشد، بايد جملات «وَ تَضْحَكُونَ وَ لاٰ تَبْكُونَ » را نيز بر حرمت «مطلق خنديدن و گريه نكردن» پذيرفت و اين امرى است بديهى البطلان.

3. مفاد آيات آن است كه يكى از شيوه هاى مبارزاتى مشركان با قرآن و

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، به كارگيرى امورى بوده است كه مردم را از جذب شدن به آن دو باز دارند. از جمله اين امور، غناست؛ با اين استدلال كه سامد متعين در معناى غنا باشد. از امور ديگر، استهزاست كه از جمله «وَ تَضْحَكُونَ » استفاده مى شود.

بنابراين، مفاد اين آيات بيانگر يكى از ابزارهاى دشمنان در خاموش كردن چراغ پرفروغ دين است. بديهى است چنين امرى با حرمت ذاتى و مطلق آن ابزارها - كه يكى از آنها غناست - ملازمه نخواهد داشت.

در اين صورت، آيه بر حرمت ذاتى غنا دلالت ندارد، بلكه فقط حرمت عارضى آن استفاده مى شود.

آيه هفتم: «وَ اِسْتَفْزِزْ مَنِ اِسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ»
اشاره

وَ اِسْتَفْزِزْ مَنِ اِسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ وَ شٰارِكْهُمْ فِي اَلْأَمْوٰالِ وَ اَلْأَوْلاٰدِ وَ عِدْهُمْ وَ مٰا يَعِدُهُمُ اَلشَّيْطٰانُ إِلاّٰ غُرُوراً. (اسراء: 64)

از ايشان هر كه را توانستى، به آواى خود تحريك كن و با سوارگان و پيادگانت بر آنها بتاز و با آنها در اموال و اولاد شريك شو و به ايشان وعده بده، ولى شيطان جز از روى فريب به آنها وعده نمى دهد.

از آنجا كه روايتى از معصومين عليهم السلام در استشهاد به آيه شريفه - و استفزز... بصوتك - به حرمت غنا نرسيده است، در آغاز، نظر برخى از مفسران شيعى و سنّى را نسبت به مفاد آيه و معانى كلمات به كار رفته در آن بيان مى كنيم. سپس به نقد و بررسى آنها مى پردازيم.

ديدگاه مفسران شيعى و سنى در مفهوم آيه
شيخ طوسى

ص: 121

در بيان معناى صوتى كه شيطان مردم را به وسيله آن تحريك مى كند، دو قول وجود دارد:

1. غنا و لهو؛ 2. هر صوتى كه به معصيت الهى دعوت كند.(1)

شيخ طبرسى

مراد از بصوتك در آيه شريفه، غنا، آلات موسيقى و هر صوتى است كه به معصيت الهى دعوت كند.(2)

علامه طباطبايى

معناى آيه «اِسْتَفْزِزْ مَنِ اِسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ » يعنى هر كس را كه از فرزندان آدم مى توانى، براى معصيت الهى برانگيزان و اينان - فريب خوردگان شيطان - كسانى هستند كه شيطان را به ولايت پذيرفته اند و از او پيروى مى كنند. گويا استفزاز به صورت كنايه از خوار كردن آنان با وسوسه هاى باطل و خالى از حقيقت است و اينكه وضع شيطان و پيروانش، وضع چوپان و رمه را دارد كه با يك صدا به راه مى افتند و با صدايى ديگر باز مى ايستند و پر معلوم است كه اين صداها آوازها بى معناست.(3)

سيوطى مى گويد:

مراد از استفزاز مِنَ اسْتَطَعْتَ.... يعنى اينكه هر كس را توانستى، به وسيله غنا و آلات موسيقى و لهو و باطل، خوار و كوچك كن و ابن عباس گفته است مراد از آن، هر صوتى است كه انسان را به سوى معصيت الهى فرا بخواند.(4)

**********

(1) . «و قيل فى الصوت الذى يستفّزهم به قولان: احدهما قال مجاهد: صوت الغنا و اللهو و الثانى: قال ابن عباس: كل صوت يدعى به الى معصيته الله و قيل كل صوت دعى به الى الفساد فهو من صوت الشيطان» (تفسير التبيان، ج 6، ص 499).

(2) . «قيل بصوتك اى بالغناء و المزامير و الملاهى عن مجاهد و قيل كل صوت يدعى به الى الفساد فهو من صوت الشياطين» (مجمع البيان، ج 6، ص 269).

(3) . «واستفزز من استطعت منهم بصوتك» اى استنهض للمعصية من استطعت ان تستنهضه من ذريه آأم و هم الذين يتولّونه منهم و يتبّعونه كما ذكره فى سورة الحجر - بصوتك - و كانّ الاستفزاز بالصوت كنايه عن استخفافهم بالوسوسة الباطلة من غير حقيقة و تمثيل بما يشاق الغنم و غيره بالنغيق و الزجر و هو صوت لا معنى له» (الميزان، ج 13، ص 146).

(4) . «... و اخرج سعيد بن منصور و ابن ابى الدنيا فى ذمّ ملاهى و ابن جرير و ابن المنذر و ابن ابى حاتم من مجاهد رضى الله عنه فى قوله: و استفزاز من استطعت منهم صوتك قال: استفزاز (من استطعت منهم بالغناء و المزامير و اللهو و الباطل)» (تفسير الدر المنثور، ج 4، ص 292).

ص: 122

كيفيت استدلال به آيه درباره حرمت ذاتى غنا

استدلال كنندگان به اين آيه بر حرمت غنا - كه غالباً فقها اهل سنت هستند - مى گويند بر اساس رواياتى كه از اصحاب - نقل شده است، مراد از «بِصَوْتِكَ » درآيه «وَ اِسْتَفْزِزْ مَنِ اِسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ »، غنا و مزامير - خوانندگى و نوازندگى - است.(1) بنابراين، مفاد آيه آن است كه شيطان به وسيله غنا و مزامير در صدد گمراه كردن مردم از مسير الهى است. ازاين رو، اجتناب از آن مطلقاً لازم است.

تقريب استدلال يكى از فقهاى معاصر شيعى

نويسنده كتاب نظرى به موسيقى از طريق كتاب و سنت معتقد است اين آيه علاوه بر آنكه بر حرمت موسيقى - سازى و آوازى - به طور مطلق دلالت مى كند، بيانگر راز و فلسفه حرمت آن نيز هست. ايشان در زمينه ظهور آيه در اصوات موسيقى - سازى و آوازى - و نفى احتمالات ديگر مى نويسد:

امورى كه موجب ظهور آيه در اصوات موسيقى - سازى و آوازى مى شود، چند چيز است:

1. «استفزار» كه همان استنهاض و برانگيختن است، به «صوتك» نسبت داده شده و در ميان اصوات، صوتى كه به عنوان خود آن صوت موجب فريفتن و برانگيختن به سوى معاصى و وساوس شيطانى باشد، وجود ندارد جز اصوات موسيقى؛ چون در اينجا نگفته «بقولك» و يا «بدعوتك» تا شامل دعوت ها و وساوس شيطانى بشود، بلكه فرمود: «بِصَوْتِكَ ». پس بايد مراد از آن، يك نوع صوتى باشد كه به عنوان صوت تحريك كننده به معصيت باشد و چنين صوتى جز اصوات موسيقى اعم از غنا يا اصوات آلات ديگر موسيقى نداريم.

2. از آيات بسيارى برمى آيد كه طريقه شيطان در فريفتن و اغواى انسان ها، آرايش و زينت دادن و خوب جلوه دادن است، چنان كه خودش نيز به همين اعتراف مى كند كه «قٰالَ رَبِّ بِمٰا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي اَلْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ...» از اينجا بر مى آيد كه از طريق آرايش دادن اغوا مى كند و مى فريبد و صوت آرايش داده شده كه موجب فريفتن مى گردد، تنها اصوات موسيقى است. پس ارجاع «بِصَوْتِكَ » به موسيقى، مناسب است.

3. تفسيرهاى ديگرى كه كرده اند، براى «بِصَوْتِكَ » همه اش برگشت به كلام و سخن و قول

**********

(1) . نك: غناء، موسيقى، ج 3، صص 2343 و 2344، به نقل از: قاضى، الرد على من يحب السماع؛ الدرر المنثور، ج 4، ص 292.

ص: 123

مى كند و با كلمه «بِصَوْتِكَ »، مناسب نيست و خلاف ظاهر است و اخذ به آن، اخذ به خلاف ظاهر است كه جايز نيست.(1)

آن گاه ايشان بحث مفصلى درباره ارتباط اين آيه با آيات قبل مطرح مى كند(2) و در پايان با عنوان «راز تحريم موسيقى در اين آيه» مى نويسد:

... در اينجا دو نكته را بايد در نظر گرفت:

1. موسيقى، وسيله برانگيختن شيطان است به سوى اهداف خود كه انحراف و گناه باشد.

2. چون متعلق آن - بصوتك - ذكر نشده و نگفته كه با صوتت به سوى چه نوع گناهى تحريك كن، به اصطلاح علماى معانى بيان، «حذف متعلق، افاده عموم مى كند»، مى رساند كه موسيقى شايستگى دارد كه به هر نوع گناه و اغراض شيطانى تحريك كند... و از سوى ديگر، روشن مى شود كه براى هر نوع تحريكى به سوى هر نوع خلاف كارى، نوعى از موسيقى هست و يا ممكن است ساخته شود... و از سوى ديگر، روشن مى سازد كه همه اقسام موسيقى يك وسيله شيطانى براى رساندن به گناه و همه آنها حرام است و از عنوان وسيله شيطانى خارج نيست.(3)

نقد و بررسى

از آنجا كه ذيل اين آيه، روايتى از معصومين عليهم السلام نداريم، لازم است با تدبّر در آيه برخى از معارفش را بفهميم.

اين آيه بيانگر راه هاى نفوذ ابليس در انسان است. يكى از راه هايى كه به عنوان اولين طريق در اغواى انسان بيان شده، اصوات شيطانى است: «استفزز منهم بصوتك...».

از كلمه «استفزاز» كه در كتاب هاى لغت به معناى «برانگيز، از جايشان حركت ده، قرار و آرامش را سلب كن»(4) آمده است، استفاده مى شود كه شيطان به وسيله اصواتش - كه

با جذابيت و فريبندگى همراه است - به گونه اى در پيروانش نفوذ مى كند كه آنان با شتاب به سمت

**********

(1) . نظرى به موسيقى از طريق كتاب و سنت، صص 345 و 346.

(2) . همان، صص 346-359.

(3) . همان، صص 359 و 360.

(4) . مفردات الفاظ قرآن، ص 379؛ فرهنگ جامع عربى - فارسى، ج 2، ص 302.

ص: 124

خواسته هايش حركت مى كنند.

نكته قابل توجه در آيه شريفه آن است كه هرچند برخى از مفسران و فقيهان، صوت در آيه را «بِصَوْتِكَ » در موسيقى - سازى و آوازى - منحصر كرده اند، دليل قانع كننده اى بر اين امر اقامه نكرده اند. نظر نويسنده كتاب نظرى به موسيقى از طريق قرآن و سنت مبنى بر ظهور آيه در اصوات موسيقى، تمام نيست؛ چون واژه «بِصَوْتِكَ »، مطلق است و تمامى اصواتى را دربرمى گيرد كه سبب گمراهى انسان مى شوند. به غنا و موسيقى گمراه كننده، صوت شيطانى اطلاق مى شود. همچنين اطلاق صوت شيطانى بر اصوات گمراه كننده اى كه با نثر موزون - بدون غنا و آهنگ - و فريبنده ايراد مى گردد يا اصوات مخفى و آرامى كه به صورت وسوسه در قلب و جان انسان نفوذ مى كند، صحيح است.

بنابراين، در زمينه كلمه «بِصَوْتِكَ » در آيه، حق با كسانى است كه صوت را مطلق اصواتى دانسته اند كه انسان را به معصيت وا مى دارد.

اشكال اصلى به استدلال كنندگان به آيه در حرمت مطلق غنا

با وجود نكات مفيدى كه در گفتار استدلال كنندگان به آيه وجود دارد و با فرض پذيرش منحصر بودن «بِصَوْتِكَ » در موسيقى - سازى و آوازى - باز دلالت آيه بر اثبات حرمت تكليفى موسيقى سازى و آوازى، تمام نيست؛ چون شيطانى بودن صوت موسيقى و اينكه شيطان از اين وسيله در گمراه كردن انسان بهره مى گيرد، مستلزم حرمت تكليفى آن نيست. مى توان آيه شريفه را حكم ارشادى دانست كه هدفش، توجيه و تحذير انسان هنگام مواجهه با اصوات شيطانى گمراه كننده و مراقبت از خويش است.

اما ممكن است بگوييم: اين آيه را به انضمام آيه لهوالحديث مى توان دالّ بر حرمت اجمالى غنا - موسيقى - دانست، بدين معنا كه مضمون اين آيه را كه عبارت است از: «اصوات غنا - و موسيقى - ابزار شياطين در به انحراف كشاندن انسان هاست»، صغرا براى كبراى استفاده شده از آيه «لهوالحديث» قرار داد. بدين شكل «هر چيزى كه سبب گمراهى انسان گردد، وعده عذاب بدان داده شده است».(1)

در نتيجه، اصوات غنا و موسيقى كه موجب انحراف و گمراهى انسان ها مى گردد از ابزار

**********

(1) . چون در اين آيه، به ترويج كنندگان سخنان لهو گمراه كننده وعده عذاب داده شده است: «وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَشْتَرِى لَهْوَ اَلْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ يَتَّخِذَهٰا هُزُواً أُولٰئِكَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِينٌ».

ص: 125

شياطين بوده و به افرادى كه به آن گرايش دارند، وعده عذاب داده شده است. بنابراين، از انضمام آيه استفزاز به لهوالحديث، حرمت فى الجمله غنا و موسيقى استفاده مى شود.

نتايج مباحث مربوط به آيات

بعد از بررسى آياتى كه فقيهان و مفسران در مقام استدلال بر حرمت ذاتى غنا بيان كرده اند، روشن شد كه آيه قول الزور و لهوالحديث بر حرمت غناى گمراه كننده دلالت مى كند.

ب) روايات
اشاره

برخى از فقيهان مدعى اند، روايتى كه سند و دلالتش تام باشد در حرمت ذاتى غنا نداريم،(1) اما لازم است براى تحقيق بيشتر و صحت و سقم اين ادعا، روايات وارد شده در باب غنا را بررسى كنيم.

به طور كلى، رواياتى كه در باب حرمت ذاتى غنا بدان استدلال شده است، هشت دسته هستند:

- رواياتى كه بر باطل بودن غنا دلالت دارند و از آن نهى مى كنند.

- رواياتى كه غنا را سبب پيدايش نفاق، فقر و بلاهاى ناگهانى مى دانند.

- رواياتى كه از شنيدن و نشستن كنار خواننده غنا نهى مى كنند.

- رواياتى كه غنا را بدترين صوت ها مى دانند.

- رواياتى كه بر حرمت تعليم و تعلم غنا دلالت مى كنند.

- رواياتى كه كسب ناشى از غنا را حرام مى دانند.

- رواياتى كه از غنا در قرآن نهى مى كنند.

- رواياتى كه غنا را از لهوياتى شمرده است كه انسان را از ياد خدا باز مى دارند.

بررسى روايات دسته اول
روايت اول
اشاره

دسته اول رواياتى است كه بر باطل بودن غنا دلالت مى كنند.

يونس مى گويد:

**********

(1) . «.... لكن ما رايت رواية - صحيحة صريحة فى التحريم و لعلّ الشهرة تكفى مع الاخبار الكثيرة بل الاجماع على تحريم الغنا بل الاجماع على تحريم الغنا و التخصيص يحتاج الى الدليل...» (مجمع الفائده و البرهان، ج 8، ص 59).

ص: 126

از امام رضا عليه السلام درباره غنا سؤال كردم و گفتم: عباسى خيال كرده است كه شما غنا را جايز مى دانيد. امام فرمود: آن زنديق دروغ مى گويد. من چنين سخنى به او نگفتم كه غنا جايز است. بله، آن مرد عباسى آمد و از من درباره حكم غنا پرسيد. به او گفتم: همانا مردى به حضور جدّم، امام باقر عليه السلام رسيد و از او در مورد غنا پرسش كرد. حضرت هم به او پاسخ داد: اگر خداوند بين حق و باطل را جدايى بيندازد، به نظر شما، غنا را در كدامين قسمت قرار مى دهد؟ آن مرد جواب داد: باطل. امام باقر عليه السلام هم به او فرمود: درست حكم كردى. 1(1)

سند

اين روايت به دليل وجود سهل، ضعيف است، اما چون شيخ صدوق اين روايت را از طريق ديگر - كه صحيح است - نقل كرده است، ضعف سندش برطرف مى شود.(2)

دلالت

ممكن است در نگاه اول چنين استظهار شود كه دلالت اين روايت بر حرمت مطلق غنا تمام است و گفته شود اين امر مقتضاى انكار امام عليه السلام نسبت به وجود ترخيص در مسئله غناست. اگر مراد امام عليه السلام آن است كه اصل غنا از امور باطل، ولى جايز است - نه حرام - هيچ گاه گفتار سائل را در مورد ترخيص غنا ردّ نمى كرد. بنابراين، از چنين انكار شديدى - كذب الزنديق - استفاده مى شود كه غنا به طور كلى از امور باطل محرّم است.

به علاوه آنكه امام عليه السلام، سخن سائل را به وجدانش موكول كرد؛ يعنى وجدان و عقل حاكم است كه غنا از امور باطل است و حكم شارع مقدس، تأكيد بر اين حكم عقلى است. البته بايد گفت اين استظهار تمام نيست. در آغاز، اشكال برخى از فقيهان را بيان و آن گاه ديدگاه نهايى

**********

(1) 1. «عدة من اصحابنا عن سهل بن زياد عن على بن الرّيان عن يونس قال: سألت الخراسانى و قلت: ان العبسى ذكر انك ترخصّ فى الغناء. فقال: كذب الزنديق، ما هكذا قلت له؛ سألنى عن الغنا فقلت له: ان رجلا اتى ابا جعفر عليه السلام فسأله عن الغناء فقال: يا فلان اذا ميز الله بين الحقّ و الباطل فانّى يكون الغناء؟ فقال: مع الباطل. فقال: قد حكمت» (كافى، ج 6، ص 435، ح 25).

(2) . «حدثنا احمد بن زياد بن جعفر الهمدانى - رضى الله عنه - قال: حدثنا على بن ابراهيم بن هاشم قال: حدثنا الريان بن الصلت قال: سألت الرضا عليه السلام يوماً بخراسان فقلت: يا سيدى انّ هشام بن ابرهيم العبّاسى حكى عنك انك رخّصت له فى استماع الغناء. فقال عليه السلام: كذب الزنديق.... الخ» (عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 17، ح 32).

ص: 127

خود را نسبت به آن ارائه مى كنيم.

اشكال محققّ نراقى

ايشان دلالت اين روايت را بر حرمت غنا تمام ندانسته و مدعى است كه واژه باطل نيز در روايت بيانگر حرمت غنا نيست. در بخشى از سخنان ايشان آمده است:

اگر گفته شود: «تكذيب امام عليه السلام نسبت به كسى كه رخصت و جواز غنا را به آن حضرت نسبت داده است، دلالت بر نفى رخصت - نفى جواز غنا - مى كند. بنابراين، غنا حرام است» در جواب مى گوييم اين تكذيب موجب منع امام از غنا نيست؛ چون عدم رخصت امام در اين روايت اعم از منع است، بلكه كلام امام اين است كه من چنين چيزى را به آن فرد نگفته ام، بلكه مطلبى كه به او گفتم، چيز ديگرى بوده است و چنين كلامى صريح است در اينكه تكذيب امام به جهت نسبت دروغى است كه به او داده شده است. علاوه بر اينكه ممكن است تكذيب امام عليه السلام به جهت آن است كه جواز مطلق غنا را به او نسبت داده بود و اين دروغ محض است.(1)

در بخشى ديگر مى خوانيم:

كسى توهم نكند كه قرار گرفتن غنا در حوزه باطل، بر حرمت غنا دلالت مى كند؛ چون اين امر به چيزى بيشتر از كراهت دلالت نمى كند. معلوم نيست كه مراد از باطل، چيزى باشد كه به حرام اختصاص داشته باشد. پس مى بينيم صحيح است كه گفته شود: سخن گفتن به چيزى كه فايده ندارد، از امور باطل است. علاوه بر اينكه تصريح سائل به اينكه غنا از باطل است، اشاره دارد به اينكه مراد از غنايى كه به عنوان باطل تلقى شده، غنايى است كه مفاد و مدلولش، اباطيل باشد.(2)

علاوه بر ايرادى كه محقق نراقى بر دلالت اين روايت بر حرمت مطلق غنا بيان كرده است، بايد

**********

(1) . «فان قيل ان تكذيبه عليه السلام لمن نسب اليه الرخصة فى الغنا يدل على انتفاء الرخصته فيكون حراماً قلنا: التكذيب فى نسبة الرخصته لا يستلزم المنع لان عدم ترخيص الامام اعم من المنع بل كلامه عليه السلام «ما هكذا قلت بل قلت كذا» صريح فى ان التكذيب ليس للمنع بل لذكره خلاف الواقع مع انه يمكن ان يكون التكذيب لاجل انه لسب الرخصه فى المطلق و هو كذب صريح» (مستند الشيعه، ج 14، ص 137).

(2) . «و لا يتوهم دلاله كونه مع الباطل على الحرمة اذ لا يفيد ذلك ازيد من الكراهة لعدم معلومية - انّ المراد بالباطل ما يختص بالحرام و لا ايصح ان يقال: التكلم بما لا يعنى يكون من الباطل مضافا الى ان فى تصريح السائل مع الباطل بحيث يدل على شدّه ظهور كونه معه عنده اشعار ظاهرا بان المراد منه ما كان مع التكلم بالاباطيل» (همان).

ص: 128

گفت: با توجه به بحثى كه در بخش اول در زمينه موضوع غنا در روايات بيان شد، اين پرسش پيش مى آيد كه مراد از «الغنا» در روايت چيست؟ شكى نيست كه مراد از آن نمى تواند مطلق غنا باشد؛ چون در اين صورت با رواياتى تعارض خواهد داشت كه غنا را درصورتى كه مضلّ - گمراه كننده - نباشد، مباح، بلكه حَسَن دانسته اند. بنابراين، قطعاً مراد از غنا كه در روايت، باطل تلّقى شده است، غناى خاص - لهوى مضل - است. مويد اين امر نيز سخن امام در ارجاع حكم غنا به وجدان است. شكى نيست كه وجدان هر انسانى، مطلق صوت غنايى را امرى قبيح تلقى نمى كند. در اين مورد، فرمايش آيت الله العظمى خامنه اى نيز بيانگر نكات ارزشمندى است. ايشان، بعد از نفى اطلاق روايت در حرمت غنا، مى فرمايد:

در اين شكى نيست كه حضرت بالصراحه تحريم نكردند غنا را و بين تحريم نكردن و ترخيص كردن واسطه وجود دارد... اگر فرض كنيم دلالت روايت را بر حرمت غنا، آنچه در اينجا مهم است، اين است كه آن غنايى كه سائل از آن سؤال كرده است و حضرت به او جواب دادند و نيز آن غنايى كه سائل از امام باقر عليه السلام سؤال كرده و حضرت به او جواب دادند، اين چه طور غنايى بوده است؟ آيا مطلق غنا بوده يا غنايى بوده ظاهرالبطلان؟ غنايى بوده است كه بيان بطلان آن احتياج نداشته به اينكه

امام بگويد. نه باطل، بلكه غنايى بوده است كه خود وى با اندك تأملى مى فهميده است كه هذا باطل. لذا امام باقر عليه السلام تشخيص كونه من الباطل را به خودِ آن سائل موكول كردند. حضرت رضا عليه السلام هم در سؤال و جواب، با هشام بن ابراهيم عباسى همين طور مشى كردند. اينجاست كه چطور غنايى است كه يك سائل متعارف معمولى مى فهمند. إنّه باطل؟

ايشان در ادامه مى فرمايد:

اگر غنايى باشد كه در آن لهو نباشد، مثلاً توحيد باشد، كيفيت أدا هم كيفيتى نباشد كه لهوى باشد و انسان را به گناه بكشاند. مجلس غنا هم مجلسى نباشد كه شهوت انگيز باشد. آيا در مورد چنين غنايى اگر از خود سائل بپرسند كه انه حقّ أو باطل، خواهد گفت من الباطل و مسلّم چنين نخواهد گفت. بنابراين، نمى توان به اطلاق اين روايت اخذ كرد.(1)

**********

(1) . درس 275، صص 6 و 7

ص: 129

نتيجه اينكه دلالت اين روايت بر حرمت مطلق غنا، تمام نيست.

روايت دوم
اشاره

شخصى از امام صادق عليه السلام در مورد غنا پرسيد. امام فرمود: واى بر تو هرگاه خداوند بين حق و باطل را جدا كند، باطل را در كدام قسمت مى بينى؟

گفت: با باطل، فدايت گردم. امام فرمود: درهمين سخنى كه گفتى، تو را كفايت مى كند.(1)

سند

به دليل مرسله بودن، اعتبار ندارد.

دلالت

دلالت اين روايت نيز بر حرمت مطلق غنا همانند روايت اول - به تقريبى كه گذشت - تمام نيست.

روايت سوم
اشاره

عمرو بن حزم مى گويد: بر امام صادق عليه السلام وارد شدم. امام فرمود: از غنا اجتناب

كنند و مرتب اين سخن را مى فرمود تا اينكه نشستن در آن مجلس برايم دشوار گرديد و من فهميدم كه مقصود امام، من هستم.(2)

سند و دلالت

اين روايت از نظر سند، ساقط است؛ چون مشتمل بر كسانى است كه مجهول هستند، نظير عبدالله بن ابى بكر بن محمد بن حزم هرچند از نظر دلالت بر حرمت غنا به دليل امر حضرت به اجتناب از غنا و تأكيد بر آن، تمام است.

نكته قابل توجه اين است كه با توجه به به كارگيرى واژه غنا در روايات به شكل هاى ممدوح و مذموم، به طور طبيعى، اطلاق اين روايت و نظاير آن به وسيله رواياتى كه نوعى خاص از غنا را جايز، بلكه حَسَن دانسته اند، مقيد مى گردد و مراد از غنا در اين روايت، غناى خاص لهوى است كه موجب اضلال و فساد باشد.

**********

(1) . «عن جعفر بن محمد عليه السلام أنه سئل عن الغنا فقال للسائل: و يحك اذا فرق الله بين الحق و الباطل أين ترى الغناء يكون: قال: مع الباطل و الله جعلت فداك قال: «ففى هذا يكفيك» (دعائم الاسلام، ج 2، ص 207، ح 758).

(2) . «محمد بن الحسن - فى المجالس و ا لأخبار - عن عبدالله بن ابى بكر بن محمد عمروبن حزم فى حديث قال: دخلت على ابى عبدالله فقال: الغناء اجتنبوا الغناء اجتنبوا قول الزور فما زال يقول اجتنبوا الغنا فضاق بى المجلس و علمت أنه يعنينى» (وسائل الشيعه، ج 12، ص 230، باب 99، من ابواب ما يكتسب به، ح 24).

ص: 130

بررسى روايات دسته دوم
اشاره

رواياتى كه غنا و شنيدن آن را سبب پيدايش نفاق، فقر، بلاهاى ناگهانى و نظير آن مى داند.

روايت اول

امام صادق عليه السلام فرمود:

در خانه غنا، انسان از بلاهاى ناگهانى ايمن نيست و دعا مستجاب نمى شود و فرشته در آن داخل نمى گردد.(1)

اين روايت از نظر سند، تمام است، اما در دلالتش ممكن است چنين گفته شود كه دلالتش بر حرمت مطلق غنا به جهاتى، تمام نيست؛ چون اولاً بيت الغنا با اصل غنا فرق دارد؛ بيت الغنا به جايى گفته مى شود كه براى غنا فراهم شده باشد، نظير كاباره ها، درحالى كه غنا به معناى خوانندگى است اعم از اينكه در بيت الغنا باشد يا خارج از آن. ازاين رو، دليل، اخص از مدعاست، مگر اينكه گفته شود بيت الغنا شامل موارد جزيى نيز هست. به دليل آنكه تكرار يك عمل نمى تواند سبب تشريع حكم حرمت شود، پس مراد از

بيت الغنا، هر مكانى است كه در آن، غنا خوانده شود. هدف حضرت نيز تحذير از اصل غناست، نه مجرد آن.

ثانياً از مفاد روايت ياد شده، حكم تكليفى حرمت استفاده نمى شود. ظهور اين گونه روايات به توصيه هاى اخلاقى، شبيه تر است تا بيان احكام تكليفى الزامى. به بيان ديگر، اين گونه روايات در صدد بيان آثار وضعى غنا و ارشاد به راه هاى جلوگيرى از آنهاست. مى توان اين گونه روايات را مؤيد رواياتى دانست كه حرمت تكليفى از آنها استفاده مى شود.

با اين بيان حكم روايات ديگرى كه داراى چنين مضامينى هستند، روشن مى شود، نظير روايت: «غنا، آشيانه نفاق است»(2) يا روايت: «داخل خانه هايى نشويد كه خداوند از اهل آنها اعراض كرده است»؛(3) «غنا انسان را منافق و سپس فقير مى گرداند».(4)

آيت الله العظمى خامنه اى نيز در زمينه دلالت نداشتن اين نوع روايات بر تحريم مطلق غنا مى فرمايد:

**********

(1) . «محمد بن يحيى عن احمد بن محمد بن الحسين بن سعيد عن ابراهيم بن ابى البلاد عن زيد الشحام عن ابى عبدالله عليه السلام قال: بيت الغنا لا تومن فيه الفجيعة و لا تجاب فيه الدعوة و لا يدخله الملك» (كافى، ج 6، ص 433، ح 15).

(2) . «الغنا عُشّ النفاق» (همان، ص 431، ح 2).

(3) . «لا تدخلوا بيوتاً الله معرض عن اهلها» (وسائل الشيعه، ج 12، ص 227، ح 12).

(4) . «الغنا يورث النفاق و يعقّب الفقر و...» (دعائم الاسلام، ج 2، ص 207، ح 756).

ص: 131

اولاً لحن اين روايت، لحن تحريم نيست. شبيه لحن وارد در مورد مكروهات است: «ألا تؤمن الفحيعه»، مأمون از اين نيست كه در آن گناه واقع بشود. هر چيزى كه مأمون نيست در آن گناه واقع بشود، دليل حرمت نمى شود. بله، دليل بر حزازت مى شود. «لا تجاب فيه الدعوة» هم به همين صورت است. بنابراين، لحن اين روايت شبيه لحن وارده در مكروهات است.(1)

ايشان در ادامه مى فرمايد:

سلما به يك نحوى مثلاً تحريم را بتوانيم استفاده بكنيم، لكن آنچه در اينجا ممنوع و مذموم است و مورد قدح است، بيت الغنا است، نه نفس غنا. احتمال قوى داده مى شود كه بيت الغنا عبارت اند از همان خانه هايى كه در آن وقت تشكيل مى شد و در آن، مغنّياتى - عمدتاً زن هاى مغنيه، چون در روايات، اسم مغنى نيست - را در يك جا جمع مى كردند تا آواز بخوانند يا احياناً ساز بزنند يا

بعضى از هرزگى هاى ديگر را بكنند. مردها هم مى رفتند، مى نشستند و تماشا مى كردند. بيت الغنا يعنى آنجايى كه مُعِدّ (آماده شده) است براى اينكه يك غنايى، ساز و آوازى انجام بگيرد به وسيله زن ها و كنيزكانى كه در آن زمان ها و آن فضاى شهوت آلود و پر از فشار احساسى آوردند. افراد هم براى تماشا مى رفتند... اگر اين احتمال به وجود آمد، ديگر نمى شود به اين روايت براى قدح هر خانه اى كه در آن غنا انجام مى گيرد، استفاده كرد.(2)

بررسى روايات دسته سوم
اشاره

- رواياتى كه نهى از نشستن كنار خواننده و شنيدن غنا مى كند.

روايت اول

على ابن جعفر در كتاب خود روايت مى كند كه از برادرم، امام كاظم عليه السلام پرسيدم: آيا مى توان عمداً به گوش دادن غنا نشست؟ فرمود: خير.(3)

اين روايت از نظر سند و دلالت، تمام است؛ چون فقيهان با سندهاى صحيح آن را نقل كرده اند. كلمه «لا» نيز آن گاه كه در مقام نهى به كار رود، در حرمت ظهور خواهد داشت.

**********

(1) . درس 264، صص 8 و 9.

(2) . همان.

(3) . «على بن جعفر فى كتابه عن اخيه موسى بن جعفر عليه السلام قال: سألته عن الرجل يتعمد الغناء به يجلس اليه؟ قال: لا» (همان، ص 232).

ص: 132

نكته ديگرى كه از اين روايت مى توان استفاده كرد، آن است كه وقتى نشستن كنار خواننده، حرام باشد، عمل او و شنيدن صوت او نيز قطعاً حرام خواهد بود ولى بايد گفت اطلاق اين روايت به وسيله رواياتى كه برخى از انواع غناها را مباح مى دانند مقيد مى گردد. در اين باره گفتار آيت الله العظمى خامنه اى بسيار مفيد است.

آيت الله العظمى خامنه اى با تأييد صحت سند روايت و تأييد كتاب على بن جعفر مى فرمايد:

آنچه در اين روايت به نظر مى رسد، اين نكته است كه اگرچه غنا در اينجا على الظاهر به نحو اطلاق به كار رفته است، لكن انسان مى فهمد كه در تعبيرات ائمه عليهم السلام و سؤالات راوى و جواب هاى امام عليه السلام، غنا در همه جا به يك معنا به كار رفته است. اين طور نيست كه يك جا غنا را به معناى مطلق غنا به كار برده باشند و در جاى ديگر به معناى خاص.(1)

ايشان در توضيح اين نكته مى فرمايد:

مثلاً در ذيل دو آيه شريفه «وَ اِجْتَنِبُوا قَوْلَ اَلزُّورِ » و آيه «وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَشْتَرِى لَهْوَ اَلْحَدِيثِ » در ذيل آيه اول، حضرت مى فرمايد: هو الغنا. اين همان چيزى است كه در ذيل آيه دوم مى فرمايد: هو الغنا. اين طور نيست كه غنا در اين بيان به يك معناست، اما در آن بيان كه در ذيل آيه دوم مى آيد، به يك معناى ديگر است... در اين روايت، على بن جعفر هم كه مى گويد: «سألته عن الرجل يتعمد الغنا يجلس اليه» اين طور به نظر مى رسد كه غنايى كه از امام سؤال مى كند، غير از آن غنايى نيست كه امام صادق عليه السلام در ذيل آيه شريفه «وَ اِجْتَنِبُوا قَوْلَ اَلزُّورِ » فرموده است. پس موضوع يكى است.(2)

آن گاه در مقام نتيجه گيرى و حمل مفهوم غنا در روايت على بن جعفر به معناى صوت لهوى مضل و باطل مى فرمايد:

اگر موضوع - در اين روايات يكى است، بنابراين، در آن روايات، قراينى داشتيم، بر اينكه مراد از غنا، غناى لهوى است و مطلق آوازه خوانى نيست. آن آوازه خوانى است كه در آن لهو باشد، در آن باطل باشد. اين مى شود

**********

(1) . درس 276، صص 5-7

(2) . همان.

ص: 133

يك قرينه اى بر اينكه غنا در اينجا هم به همان معناست. بنابراين، اگرچه كه اين كلام على بن جعفر مطلق است، اما اين روايات مفسره در ذيل آيات قرينه منفصله و عقلايى است بر اينكه مراد، مطلق غنا نيست، بلكه مراد همان غناى لهوى است. همان غنايى است كه در آن به جهتى از جهات لهو است. حالا يا در مضمونش يا در آهنگش يا در ساير مُلابساتش (امورى كه همراه غناء) است).(1)

روايت دوم
اشاره

از حسن نقل شده است كه گفت: من دست شويى رفتن را طول مى دادم تا به صداى آواز لهو (غنا) كه از منزل همسايگان شنيده مى شد، گوش بدهم. سپس وقتى بر امام صادق عليه السلام داخل شدم، حضرت به من فرمود: همانا گوش و چشم و دل درباره همه اينها روزى بازخواست خواهند شد. از گوش مى پرسد كه چه شنيدى و از چشم كه به چه چيزى نگريستى و از قلب كه بر چه چيزى معتقد شدى.(2)

سند

اين روايت به دليل مرفوعه بودن، از اعتبار ساقط است.

دلالت

دلالت روايت بر حرمت اجمالى شنيدن غنا، تمام است، ولى حرمت مطلق غناء از آن استفاده نمى شود؛ چون از روايت مذكور نوع و كيفيت غناى شنيده شده فهميده نمى شود. ضمن آنكه استظهار حرمت تكليفى شنيدن غنا از روايت مذكور مشكل است؛ چون در اين صورت، شنيدن و ديدن بسيارى از مباحات نيز حرام خواهد بود.

روايت سوم
اشاره

مسعدة بن زياد مى گويد:

نزد امام صادق عليه السلام بودم. مردى خدمتش عرض كرد: پدرو مادرم فداى تو، من به

**********

(1) . همان.

(2) . «محمد بن مسعود شى فى تفسيره: عن الحسن قال: كنت اطيل القعود فى المخرج لا سمع غناء بعض الجيران. قال: فدخلت على ابى عبدالله عليه السلام فقال لى: يا حسن إِنَّ اَلسَّمْعَ وَ اَلْبَصَرَ وَ اَلْفُؤٰادَ كُلُّ أُولٰئِكَ كٰانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً؛ السمع و ما وعي و البصر و ما رأى و الفواد و ما عقد عليه» (همان، ص 231).

ص: 134

دست شويى وارد مى شوم تا رفع حاجت كنم. در همسايگى ما اشخاصى هستند كه كنيزان آوازه خوان دارند و آنها هم مى خوانند و مى نوازند. چه بسيار مى شود كه من نشستن را در آنجا طول مى دهم تا آواز آنها را بشنوم. اين عمل - از نظر شرعى - چطور است؟ حضرت فرمود: اين كار را مكن. عرض كردم: به خدا قسم، من هرگز به سراغ آنها نرفته ام و نمى روم، بلكه صدايى است كه از ايشان مى شنوم. فرمود: مگر كلام خداى را نشنيدى كه مى فرمايد: إِنَّ اَلسَّمْعَ وَ اَلْبَصَرَ وَ اَلْفُؤٰادَ كُلُّ أُولٰئِكَ كٰانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً ؛ يعنى درباره

گوش و چشم و دل روزى بازخواست خواهى شد. عرض كردم: نه به خدا سوگند، مثل اينكه تاكنون اين آيه را از كتاب خدا نشنيده بودم؛ نه از عجم و نه از عرب. پس ديگر چنين عملى را تكرار نمى كنم ان شاءالله و نسبت به گذشته هم استغفار مى كنم. فرمود: برخيز و غسل كن و آنچه مى توانى از خداوند آمرزش بخواه؛ چون تاكنون در كار بزرگى مشغول بوده اى و چقدر حال بدى داشتى اگر بر اين حال مى مردى. خدا را شكر كن كه متوجه شدى و از او درخواست كن از هر بدى كه از تو ديده است، صرف نظر كند. آرى، خداى تعالى كراهت ندارد مگر از هر كارى كه زشت باشد. كارهاى زشت را براى اهلش واگذار؛ چون هر چيزى در دنيا، اهل خاص (طرف داران) خودش را دارد.(1)

سند

سند اين روايت تمام است؛ چون افرادى كه در سلسله سند قرار گرفته اند، در كتاب هاى رجايى توثيق شده اند.

دلالت

از اين روايت چند نكته استفاده مى شود:

1. غنا از گناهان كبيره است: «فانك كنت مقيماً على امر عظيم...».

**********

(1) . «عن مَسْعَدَة بن زياد قال: كنت عند ابى عبدالله عليه السلام فقال له رجل: بابى انت و امّى؟ ادخل كنيفاً و لى جيران عندهم جوار يتغنين و يضربن بالعود فربما اطلت الجلوس استماعاً منّى لهن. فقال عليه السلام: لا تفعل. فقال الرجل: «والله ما اتيتهن انما هو سماع اسمعه باذنى». فقال عليه السلام: لله انت اما سمعت الله يقول: إِنَّ اَلسَّمْعَ وَ اَلْبَصَرَ وَ اَلْفُؤٰادَ كُلُّ أُولٰئِكَ كٰانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً؟ فقال: بلى والله لَكأنى لم اسمع بهذه الآية من كتاب الله من أعجمى و لا عربى؛ لا جرم أنّنى لا اعود انشاء الله و انّى استغفر الله. فقال له: قم فَاغْتَسِل و سلْ ما بدالك فانّك كنت مقيماً على امر عظيم ما كان اسوء حالك لومت على ذلك. احمد الله و سله التوبة من كل ما يكره فانه لا يكره الاّ كل قبيح و القبيح دَعْه لاهله فان لِكُلَّ اهلاً» (كافى، ج 6، ص 432، ح 10).

ص: 135

2. سماع غنا نيز همانند استماع آن حرام است: «... انما هو سماع اسمعه باذنى...».

3. حرمت غنا «خوانندگى» به طريق قياس اولويت ثابت مى شود؛ چون وقتى سماع يا استماع غنا، حرام باشد، خوانندگى آن نيز به طريق اولى، حرام خواهد بود.

نكته

با وجود استفاده اين نكات از روايت بايد اذعان كرد كه حرمت مطلق غنا از آن به دست

نمى آيد، بلكه مفاد روايت، حرمت غنا در جايى است كه اول اينكه زن اجرا كند. دوم اينكه همراه با موسيقى - نوازندگى باشد، مگر آنكه الغاى خصوصيت از اين دو قيد بكنيم و بگوييم كه مناط اصلى در كبيره شمرده شدن غنا، نفس غناست، نه همراهى اش با موسيقى يا اجراى آن به وسيله زن.

سوم اينكه غنايى باشد كه مشتمل بر لهو و فساد و اضلال باشد.

بررسى روايات دسته چهارم
اشاره

- رواياتى كه غنا را بدترين صوت ها مى داند.

روايت اول
اشاره

امام صادق عليه السلام فرمود: «بدترين اصوات، غناست».(1)

سند

اين روايت به دليل مرسله بودنش اعتبار ندارد.

دلالت

دلالت روايت بر حرمت تكليفى غنا، تمام است، هرچند اثبات حرمت مطلق غناء از آن به دست نمى آيد؛ بلكه ممكن است گفته شود دلالت اين روايت بر حرمت غنا هم تمام نيست؛ چون نكوهش غنا مستلزم حرمت آن نيست، بلكه نكوهش، اعم از كراهت و حرمت است.

ولى در پاسخ بايد گفت به كارگيرى واژه «شّر» - كه معناى تفضيلى نيز دارد - براى غنا، بيانگر شدت مبغوض بودن آن نزد شارع مقدس است.

روايت دوم
اشاره

امام باقر عليه السلام فرمود: «بدترين و خبيث ترين آفريده خداوند سبحان، غناست».(2)

**********

(1) . «و فى المقنع قال الصادق عليه السلام: شّر الاصوات الغناء» (وسائل الشيعه، ج 12، ص 229).

(2) . «... الغناء اخبث ما خلق الله عزوجل و الغنا اشرّ ما خلق الله» (دعائم الاسلام، ج 2، ص 208).

ص: 136

سند

به دليل مرسله بودن، تمام نيست.

دلالت

مى توان از اين روايت نيز حرمت را استظهار كرد؛ چون به كارگيرى دو وصف تفضيلى

«اشرّ» و «اخبث» در مذمت غنا، بيانگر شدت مبغوض بودن آن است به ويژه بر مبناى تبعيت احكام از مفاسد و مصالح.

مشكلى كه در اطلاق اين نوع روايات وجود دارد، آن است كه با توجه به اينكه در روايات، واژه غنا در دو معناى مذموم و ممدوح به كار رفته است، چنين استظهار مى شود كه مراد از غنا در رواياتى نظير «شر الأصوات الغنا»، نوع مذموم آن است. ازاين رو، اطلاق اين نوع روايات به وسيله روايات ديگر مقيد مى گردد. در نتيجه، مراد از «الغنا» در اين روايات، صوت لهوى گمراه كننده است، نه مطلق صداهايى كه غنا بدان اطلاق مى شود.

بررسى روايات دسته پنجم
اشاره

رواياتى كه بر حرمت تعليم و تعلم غنا دلالت مى كنند.

روايت اول
اشاره

اسحاق بن عمر، كنيزان خواننده اى داشت. هنگام مرگ وصيت كرد كه آنها را بفروشند و پولشان را به امام كاظم عليه السلام برسانند. ابراهيم مى گويد: من آنها را به سى صد هزار درهم فروختم و پول را خدمت امام بردم. عرض كردم: يكى از دوستان شما به نام اسحاق بن عمر هنگام وفاتش وصيت كرده است كه كنيزان خواننده اش را بفروشند و پول آنها را به شما بدهند. من هم آنها را فروخته ام و اينك اين پول آنها كه سى صد هزار درهم است. حضرت فرمود: من به اين پول نيازى ندارم. اين پول حرام است. آموزش دادن به آنها كفر است و گوش دادن به آنها نفاق و پولشان حرام است.(1)

**********

(1) . «محمد بن يحيى عن بعض اصحابه عن محمد بن اسماعيل عن ابراهيم ابى البلاد قال: اوصى اسحق بن عمر عند وفاته بجوار له مغنيات ان نبيعَهُنَّ و نحمل ثمنهن الى ابى الحسن عليه السلام قال ابراهيم: فبعت الجوارى بثلاثماته الف درهم و حملت الثمن اليه فقلت له: ان مولى لك يقال له: اسحق بن عمر اوصى عند وفاته ببيعِ جوار له مغنيات و حمل الثمن اليك و قد بعتهنّ و هذا الثمن ثلاثماه الف درهم.

ص: 137

سند

سند اين روايت، تمام نيست؛ چون واژه «عن بعض الاصحاب» كه بين محمد بن يحيى و

محمد بن اسماعيل قرار گرفته است، مجهول است و مشخص نيست كه چه كسانى هستند.

دلالت

دلالت روايت بر حرمت تعليم و تعلم غنا تمام است. به دليل واژه كفر كه بر تعليم غنا ياد شده است، از طرفى لازمه حرمت تعليم، حرمت استماع آن است؛ چون غرض اصلى از تعليم غنا، شنيدن آن است. ولى مورد روايت، كنيزان مغنيه اى است كه براى برپايى مجالس فساد آموزش مى ديدند و زمينه فساد و معصيت الهى را در جامعه فراهم مى كردند. ازاين رو، نمى توان شمول و اطلاق را از اين روايت نسبت به تمامى انواع غنا - حتى غناى ممدوح - استنباط كرد.

روايت دوم
اشاره

مردى از امام صادق عليه السلام درباره فروختن كنيزهاى خواننده پرسيد. حضرت فرمود: خريد و فروش آنها حرام است و تعليم آنها نيز كفر است و گوش فرا دادن به آوازشان موجب نفاق مى شود.(1)

سند

اين روايت به دليل مجهول بودن سعيد بن محمد و پدرش و نيز وجود سهل بن زياد قابل اعتماد نيست.

دلالت

دلالت اين روايت همانند روايت قبل بر حرمت تعليم و استماع غنا، تمام است. ولى نكته اى كه در روايت قبل مطرح شد، در اين روايت نيز وجود دارد. بنابراين، اثبات اطلاق و شمول از اين روايت نيز نسبت به همه موارد غنا مشكل است.

آيت الله العظمى خامنه اى درباره اطلاق نداشتن اين روايات مى فرمايد:

**********

( فقال عليه السلام: لا حاجة لى فيه ان هذا سحت و تعليمهن كفر والاستماع منهنّ نفاق و ثمنهن سحت» (كافى، ج 5، ص 120، ح 7).

(1) . «عدة من اصحابنا عن سهل بن زياد و على بن ابراهيم عن ابيه جميعا عن ابى فضال عن سعيد بن محمد الطاطرى عن ابيه - عن ابى عبدالله عليه السلام قال: سأله رجل عن بيع الجوارى المغنيات فقال: شرائهن و بيعهن حرام و تعليمهن كفر و استماعهن نفاق» (كافى، ج 5، ص 120، ح 5).

ص: 138

استدلال به اين روايت به اين صورت است كه ثمن مغنيه كه حرام است، براى خاطر اين است كه بيع آن حرام است جارية فى نفسها كه بيعش حرام نيست.

ى

ك چيزى است قابل خريد و فروش. علت حرمت، صفت مغنيه بودن است؛ چون صفت مغنيه بودن در او هست... والاّ اگر مغنيه بودن حرمت نداشت، طبعاً موجب نمى شد كه معامله آن حرام باشد كه ثمن او حرام باشد.(1)

ايشان در ادامه مى فرمايد:

حداكثر - در اين روايت - اين است كه اثبات كند كه غناى جوارى مغنيه حرام است. روشن است سخن از مطلق مغنيه در اينجا نيست. جوارى مغنيات به غناى آنها حرام است. احتمال خصوصيت، احتمال ضعيفى نيست؛ احتمال قوى و معقولى است كه غناى جوارى مغنيات خصوصيتى داشته باشد كه بيع و شراى آنها حرام باشد. به خاطر اينكه وسيله فساد بودند... بنابراين، نمى توانيم به مطلق غنا از خصوص جوارى مغنيه تعدى كنيم... در پاسخ به استدلال به اين روايت، پاسخ اصلى اين است كه حداكثر اين است كه اثبات مى كند خريد و فروش مغنيه به خاطر غنايش حرام است؛ چون وسيله اشاعه شهوت، اشاعه انحراف و اشاعه فساد است.(2)

ايشان احتمال ديگرى نيز در اين روايات مى دهد و مى فرمايد:

احتمال هم دارد كه ما بالاتر از اين بگوييم: آنچه مورد نهى [قرار] گرفته است، مغنيه بودن اوست، نه غناى او. اينها با هم فرق مى كند. ممكن است يك كنيزى باشد كه يك بار براى مولاى خودش يا براى كنيزهاى ديگر خوانده باشد كه فى نفسه عمل حرامى هم نيست؛ يعنى از جهت نامحرم بودن حرام نيست. اين غناست، اما عنوان مغنيه نيست جاريه مغنيه به او گفته نمى شود. جاريه مغنيه آن جاريه اى است كه عملش، عمل معتادش، غنا خواندن است....(3)

ايشان در پايان مى فرمايد:

**********

(1) . درس 269، ص 8.

(2) . همان، ص 9.

(3) . همان، ص 10.

ص: 139

... پس آنچه حرام است، عمل مغنيه است، نه كل غنا من كل جارية. پس اين طور نيست كه از اين روايات فهميده بشود كه هر غنايى از هر جاريه اى حرام است. غناى مغنيه حرام است؛ يعنى همان عمل معتادِ او. در واقع، شغل او، شغل محرّمى است به خاطر خصوصياتى كه در شغل اين جوارى وجود دارد.(1)

بررسى روايات دسته ششم
اشاره

رواياتى كه كسب ناشى از غنا را حرام مى دانند.

روايت اول
اشاره

اسحاق بن يعقوب روايت كرده است كه در توقيعاتى كه از ناحيه مقدسه حضرت صاحب الزمان به وسيله محمد بن عثمان عمرى وارد شده، چنين آمده است:

... اما آنچه براى ما ارسال نمودى نمى پذيريم؛ زيرا ما فقط چيزى را قبول مى كنيم كه پاك و پاكيزه باشد و پول كنيز خواننده حرام است.(2)

سند روايت، تمام است؛ چون تمامى افرادى كه در سلسله سند قرار دارند، در كتاب هاى رجالى توثيق شده اند.

دلالت

دلالت روايت نيز همانند دو روايت قبل تمام است؛ به اين معنا كه حرمت پول مغنيه بيانگر آن است كه اصل خريد و فروش مغنيه، حرام و باطل بوده است و پولى كه خريدار بابت آن پرداخت كرده، در ملك فروشنده وارد نشده است. از تمامى اينها مى توان نتيجه گرفت كه اصل غنا، جايز نيست. سؤالى كه در اينجا مطرح مى شود، اين است خريد و فروش كدام مغنيه، حرام است؛ چون همان طور كه در بخش اول ذكر گرديد، خريد و فروش برخى از مغنيه ها در روايات، جايز است، بلكه از جهاتى حَسَن هم هست. با توجه به اين نكته، نمى توان حكم به حرمت خريد و فروش تمامى مغنيه ها كرد.

**********

(1) . همان.

(2) . «حدثنا محمد بن محمد بن عصام الكلينى - رضى الله عنه - قال: حدثنا محمد بن يعقوب الكلينى عن اسحاق بن يعقوب قال سألت محمد بن عثمان العمرى - رض - ان يوصل لى كتابا قد سألت فيه عن مسائل اشكلت على فورد التوقيع بخطّ مولانا صاحب الزمان عليه السلام... و امّا ما وصلتنا به فلا قبول عندنا الاّ لما طاب و طهر و ثمن المغنيه حرام». (شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، صص 483-485، ح 4)

ص: 140

روايت دوم

ابراهيم بن ابى البلاد نقل مى كند كه گفت: به امام كاظم عليه السلام گفتم: فدايت شوم يكى از شيعيان شما كنيزهاى خواننده اى دارد كه قيمت آنها چهارده هزار دينار است و او ثلث قيمت آنها را براى شما قرار داده است. حضرت فرمود: من به اين چيزها نيازى ندارم. پول سگ و خواننده شديداً حرام است.(1)

سند و دلالت اين روايت نيز تمام است. البته نكته اى كه در روايات قبل گفته شد، در اينجا نيز مى آيد.

روايت سوم
اشاره

حسن بن على الوشاء نقل مى كند كه از امام رضا عليه السلام درباره خريدن زن خواننده پرسش شد. حضرت فرمود: گاهى براى مرد، كنيزى است كه او را به لهو مى كشد. پول چنين كنيزى چيزى جز پول سگ نيست و پول سگ شديداً حرام است و جايگاه حرام هم، دوزخ است.(2)

سند

به دليل وجود سهل بن زياد، تمام نيست، مگر بنا بر مبناى كسانى كه زياد نقل نمودن روايت شخصى نظير كلينى را از فردى سبب توثيق او مى دانند كه در اين صورت، روايت، معتبر خواهد بود.

دلالت

اين روايت تنها در حرمت زنان آوازه خوانى ظهور دارد كه انسان را از ياد خدا غافل مى كنند. بنابراين، اگر از غناى آنان اثر منفى ايجاد نشود و با محرّمات ديگرى همراه نشود، معامله آنها حرام نخواهد بود.

روايت چهارم

امام رضا عليه السلام فرمود:

**********

(1) . «محمد بن الحسين عن ابراهيم بن ابى البلاد قال: قلت لابى الحسن عليه السلام جعلت فداك ان رجلا من مواليك عنده جوار مغنيات قيمتهن اربع عشر الف دينار و قد جعل لك ثلثها فقال: لا حاجه لى فيها ان ثمن الكلب و المغنيه سحت» (قرب الاسناد، ص 305، ح 1195).

(2) . «سئل ابو الحسن الرضا عليه السلام عن شراء المغنية قال: قد تكون للرجل الجارية تلهيه و ما ثمنها الا ثمن كلب و ثمن الكلب سحت و السحت فى النار» (كافى، ج 5، ص 120، ح 4).

ص: 141

براى ديدن داود بن عيسى - بن على خارج شدم. در بئر ميمون، پيرزنى را ديدم كه دو كنيز با خود داشت و لباس هاى من خشن بود، پس به او گفتم: اى پيرزن آيا اين دو كنيز را مى فروشى؟ گفت: بله، ولى مثل شما اين دو را نمى خرد؛ گفتم: چرا؟ گفت: براى اينكه يكى از اين دو خواننده و ديگرى، نوازنده است.(1)

سند روايت، تمام است، اما دلالتش بر حرمت غنا چندان روشن نيست به دليل آنكه وجه سكوت امام بعد از سخن پيرزن - احديهما مغنيه و الاخرى زامره - به خوبى روشن نيست. سه احتمال در آن داده مى شود كه روايت در هيچ يك ظهور ندارد:

1. خريد و فروش مغنيه و زامره مطلقاً حرام است.

2. خريد و فروش اين دو نسبت به افراد عادى جايز، اما براى شخصيت هاى عالى قدرى، همچون امام عليه السلام و كسانى كه منسوب به او هستند، زيبنده - و جايز - نيست؛ چون اگر براى همگان حرام بود، لازم بود كه امام، آن پيرزن را از منكر نهى كند.

3. خريد و فروش اين دو مطلقاً بر همگان مكروه است.

به نظر مى رسد در بين احتمالات ياد شده، احتمال اول، ظاهر و احتمال دوم، اظهر است كه در اين صورت، استدلال به روايت، تمام نخواهد بود، مگر اينكه گفته شود مراد از «لا يشتريهما مثلك» آن است كه شما و امثال شما كه معتقد به دين هستند - و از شما پيروى مى كنند، چنين معامله اى نمى كنند كه در اين صورت، احتمال اول ارجح خواهد بود.

آنچه هنگام مطالعه اين روايات - كه در مورد زنان و كنيزان خواننده است - به ذهن مى آيد، اين است كه مراد از اينها چه كسانى هستند. دقت در اين مسئله مهم مى تواند در فهم اين روايات و استنباط حكم غنا بسيار مؤثر باشد. در اين زمينه گفتار آيت الله العظمى خامنه اى را بيان مى كنيم كه بسيار روشنگر است. ايشان نسبت به روايات دسته پنجم و ششم و نيز

رواياتى كه در آنها از زنان و كنيزان خواننده - مغنيه - نام برده شده است، مى فرمايد:

... در آن زمان - عصر امام صادق عليه السلام و امام باقر عليه السلام - متعارف بوده است

**********

(1) . «عن ابى الحسن الرضا عليه السلام قال: خرجت و انا اريد داود بن عيسى بن على و كان ينزل بئر ميمون و على ثوبان غليظان فلقيت امرأة عجوزا و معها جاريتان فقلت يا عجوز اتباع هاتان الجاريتان؟ فقالت: نعم و لكن لا يشتريهما مثلك - قلت: و لم؟ قالت: لان احديهما مغنية و الاخرى زامرة» (همان، ج 6، صص 478 و 479).

ص: 142

كنيزهايى را تربيت كنند، خوانندگى به آنها ياد بدهند. بعد آنها را يا به صاحبان قدرت و ثروت بفروشند يا اينكه بيت الغناء درست كنند؛ يعنى خانه هايى به تعبير امروز، عشرت كده هايى را درست كنند كه اين كنيزها آنجا جمع بشوند، بخوانند، مردم هم گوش كنند و پولى بدهند....(1)

ايشان در جاى ديگر نسبت به اين مسئله كه آيا مى توان از غناى مغنيه در روايات، الغاى خصوصيت كرد، فرمود:

... غناى مغنيه يك خصوصياتى دارد كه در مقام تعدّى حكم به غير صاحب اين خصوصيات نمى شود القاى خصوصيت كرد: يكى، اصل زن بودن اوست؛ ديگر اينكه مغنيه، زنى است كه در مقابل نامحرم مى خواند. خصوصيت سوم اينكه جايش بيوت الغناست. بيوت غنا، مراكز فساد و گناه بودند. از اين خصوصيات نمى شود صرف نظر كرد. بنابراين، اينجا جاى الغاى خصوصيت نيست. پس اين روايات براى اثبات حرمت غنا به نحو مطلق كه مدعاى ما در اين باب است، كافى نيست.(2)

ايشان در ادامه مى فرمايد:

... وقتى اينها - كنيزان خواننده - مى نشستند و مى خواندند، طبعاً يك فضاى محرمى را به وجود مى آوردند؛ چه در بيت الغنا و چه در خانه هاى اشراف و اعيانى كه مى رفتند و مى خواندند و مهمان برايشان مى آمد و يا مركز فساد درست مى كردند. بنابراين، حكم حرمت غنا در اينها اين طور نيست كه بشود به راحتى از اين موضوع به غير اين موضوع تعدى كرد؛ چون خصوصياتى در اين موضوع است كه احتمال دارد اين خصوصيات دخيل در حكم باشد. اين احتمال رادعى هم ندارد. بنابراين، نمى توانيم به مطلق غنا از خصوص جوارى مغنيه تعدى كنيم.(3)

پس ايشان اطلاق رواياتى را كه در مورد حرمت كسب كنيزان مغنيه و خريد و فروش آنان وارد شده است، تمام نمى داند.

بررسى روايات دسته هفتم
اشاره

رواياتى كه بر نهى از غنا در قرآن دلالت مى كند.

**********

(1) . درس 269، ص 3.

(2) . همان، ص 9.

(3) . درس 269، صص 5 و 6.

ص: 143

روايت اول
اشاره

پيامبر فرمود:

قرآن را به الحان عرب بخوانيد و خودتان را از لحون اهل فسق و اهل گناهان كبيره بر حذر داريد. پس به زودى بعد از من، اقوامى مى آيند كه در قرآن ترجيع مى كنند، همانند ترجيع در غنا و نوحه گرى و رهبانيت كه از سينه هايشان بالاتر نمى رود دل هاى آنها وارونه است و نيز دل هاى كسانى كه از خواندن آنها خوششان مى آيد - وارونه است.(1)

سند

سند روايت به دليل ابراهيم بن احمر، مخدوش است.(2)

دلالت

دلالت روايت بر حرمت غنا در قرآن، در صورتى كه با لحن و آهنگ فسّاق تحقق يابد، تمام است، ولى بر حرمت تغنّى به قرآن به طريق لحن غيرفسّاق و نيز بر حرمت اصل غنا - خوانندگى به طور مطلق - دلالت نمى كند؛ چون در اين صورت، دليل اخصّ از مدعا خواهد بود؛ مگر اينكه گفته شود ترجيع غنايى در قرآن كه خصوصيتى ندارد تا مشمول نهى و تحذير نبوى قرار گيرد. پس مراد اصلى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم تحذير از اصل غناست.

در سخنان آيت الله العظمى خامنه اى نيز نسبت به اين روايات، نكاتى بيان شده است كه به اين شرح است:

... فى الجمله مى شود دانست كه اعراب در آن زمان يك الحائى داشتند، اصواتى داشتند كه پيغمبر مى فرمايد: قرآن را با اين اصوات بخوانيد - اشاره به حديث اِقرَؤو الْقُرآنَ بِالَحانِ العَربِ وَ اِياكُم وَ لُحونَ اهل الْفِسقِ و اهلِ الْكبائِرِ: بالحون و اصوات اهل فسق و اهل كبائر نخوانيد... ظاهر اين عبارت اين است كه اين لحون اهل

**********

(1) . «على بن محمد عن ابراهيم الاحمر عن عبدالله بن حماد عن عبدالله بن سنان عن ابى عبدالله عليه السلام قال: رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: اقرؤوا القرآن بالحان العرب و اصواتها و اياكم و لحون اهل الفسق و اهل الكبائر فانه سيجى من بعدى اقوام يرجعون القرآن ترجيع الغنا و النوح و الرهبانيه لا يجوز تراقيهم قلوبهم مفتونه و قلوب من يعجب شأنهم» (كافى، ج 2، ص 614، ح 3).

(2) . نجاشى در مورد ايشان مى گويد: «كان ضعيفاً فى حديثه...» نك: شيخ ابوالعباس احمد بن على بن احمد بن عباس نجاشى، رجال النجاشى، ص 190؛ شيخ طوسى در الفهرست نسبت به ايشان مى نويسد: «كان ضعيفا فى حديثه مهما فى دينه و در مورد عبدالله بن حمادى الانصارى نيز كه راوى ديگر اين حديث است. شيخ در مورد ايشان فقط مى فرمايد: إنه أصحابنا».

ص: 144

الفسق و اهل الكبائر قسيم الحان العرب است، نه اينكه يك قسمى از آن باشد. اين طور نيست كه ما بگوييم الحان العرب و اصواتها بعضى اش لحون - اهل الفسوق و اهل الكبائر بوده است. بعضى هم غير آن بوده است و حضرت مى خواهند اين را استثنا كنند و بگويند كه الحان عرب را بخوانيد. ظاهراً مراد اين نيست... اگر اين مراد بود، بايد مى فرمود: و إياكم و لحون أهل الفسق و أهل الكبائر منهم يا منها... پس مراد اين است كه... ما يك الحانى داريم كه اينها الحان متداول بين عرب آن زمان است. آنها را حضرت لحن اهل فسق نمى دانند. يك الحانى هم بوده است كه مربوط به عرب نبوده است... اينها را الحان اهل فسق و اهل كبائر مى دانند كه اين غير از الحان عرب است.(1)

ايشان در زمينه اينكه آيا از اين روايت، حرمت به كار بردن الحان اهل فسق در غير قرآن نيز استفاده مى شود يا خير، مى فرمايد:

... از اين روايت فهميده شد كه به كار بردن الحان اهل الفسق و الكبائر در قرآن، حرام است. در اينجا بحثى نيست؛ چون نهى دارد، اما آيا استعمال الحان اهل الفسق و كبائر در غير قرآن هم حرام است؟ نه اين، دليل نمى شود؛ اهل فسق كارهايى مى كنند كه حرام است وكارهايى مى كنند كه مكروه است كارهايى هم مى كنند كه نه مكروه و نه حرام است. مثل اين است كه بگوييم آدم هاى بى بند و بار شب هاى احيا معمولاً در اين مسجد

مى روند.(2)

آن گاه در نفى سخن كسانى كه مى گويند وقتى كاربرد الحان فساق در قرآن، حرام باشد، در غير قرآن نيز به طريق اولى حرام است، مى فرمايد:

اين بيان اولويت انصافاً حرف نادرستى است؛ چون قرآن يك حرمتى دارد، يك قدسيتى دارد اين قدسيت بايد محفوظ بماند. خيلى از رعايت ها و آداب هست كه در تلاوت قرآن مورد تأكيد است... اين به خاطر قداست قرآن است... مى خواهيم بگوييم كه فرض اين است كه بين قرآن و غير قرآن اين تفاوت هاى اساسى وجود دارد... شىء مقدسى را شما بياييد با يك آهنگ مثلاً ابوعطا شروع كنيد به خواندن و چهچهه زدن، اين خلاف احترام قرآن است، اما شعر فلان شاعر

**********

(1) . درس 271، صص 4 و 5.

(2) . همان.

ص: 145

خلاف احترامش نيست. بنابراين، از اين طريق هم نمى شود اثبات كرد كه به كار بردن اين الحان و اين آهنگ ها در غير قرآن، حرام است؛ چون در قرآن، حرام است.(1)

روايت دوم
اشاره

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: از نشانه هاى قيامت اين است كه مردم نماز را ضايع مى كنند. در اين زمان، كنيزان خواننده و آلات لهو ظاهر مى گردد. در آن زمان، مردمانى هستند كه قرآن را براى غير خدا مى آموزند و آن را به لحن مزمار، نى، و شيپور و... مى خوانند و مردمى هستند كه براى غير خدا در دين تحقيق مى كنند و زنازادگان زياد مى شوند و قرآن را با غنا مى خوانند... و طبل و آلات موسيقى را نيكو مى شمرند و امر به معروف و نهى از منكر را زشت مى دانند... ايشان در ملكوت آسمان ها، پليدان نجس نام مى گيرند.(2)

سند

سند روايت به دليل وجود سليمان بن مسلم الخشاب، عبدالله بن جريح و عطا بن ابى رياح كه بر وثاقتشان در كتاب هاى رجالى دليلى يافت نمى شود، مخدوش است.

دلالت

دلالت روايت بر حرمت تغنّى در قرآن تمام است، اما بديهى است كه اين امر مستلزم حرمت اصل تغنى - در غير قرآن - نيست؛ چون ممكن است نهى از تغنى قرآن بدان جهت بوده است كه اين امر سبب هتك حرمت قرآن مى گردد. اين در حالى است كه در غير قرآن، چنين محذورى وجود ندارد، مگر آنكه از طريق الغاى خصوصيت بگوييم غرض اصلى تحذير، اجتناب از اصل غناست و حرمت قرائت قرآن به شكل غنا گونه، اشدّ از غنا در موارد عادى است.

آيت الله العظمى خامنه اى درباره جمله «يتخذونه مزامير» مى فرمايد:

**********

(1) . همان، صص 10 و 11.

(2) . «ان من الشراط الساعة اضاعة الصلوات... و عندها تظهر القينات و المعارف... فعندها يكون اقوام يتعلّمون القرآن لغيرالله و يتخّذونه مزامير و يكون اقوام يتفقّهون لغير الله و تكثر اولاد الزنا و يتغنّون بالقرآن... و يستحسنون الكوبة و المعارف و ينكرون الامر بالمعروف و النهى عن المنكر... فاولئك يدعون فى ملكوت السماوات و الارجاس و الانحاس...» (ابى حسن على بن ابراهيم، تفسيرالقمى، مصحح: سيد طيب جزائرى و التحقيق: حاج سيد هاشم رسولى محلاتى، ج 2، صص 303-307).

ص: 146

نى، وسيله اى است براى بيرون آمدن يك آوازى از نفس انسان. قرآن را به جاى مزمار مى گيرند؛ يعنى همچنانى كه نى يك وسيله اى است براى خوش آهنگ شدن نفس انسان، قرآن را وسيله اى مى گيرند براى اينكه انسان، خودش را خوش آهنگ كند. بعبارة اخرى از قرآن استفاده مى كنند براى ابراز آهنگ خوب و صداى خوش. اين به نظر مى رسد بهترين وجه است.(1)

آن گاه در مورد اطلاق روايت نسبت به غير قرآن مى فرمايد:

تغنى به قرآن، محرّم است. قرآن، كتاب حكمت است. شفاء لما فى الصدور است. قرآن را بايستى طورى خواند كه از آن استفاده كرد. اگر چنانچه ما غنا را در قرآن راه داديم، قرآن از سير اصلى خود از آن فايده اساسى خود دور خواهد افتاد؛ يعنى خواهد شد يك وسيله اى براى آوازخوانى... اين نهى از اين باب است. بنابراين، حداكثر اين است كه از اين روايت، حرمت

تغنى به قرآن فهميده مى شود، اما حرمت مطلق غنا فهميده نمى شود.(2)

بايد به فرمايش ايشان اين نكته را هم افزود كه حتى تغنّى به قرآن هم به طور مطلق مشمول حكم نهى در اين روايت نيست؛ چون تغنّى هم به دو نوع مذموم و ممدوح قابل تحقق است و تنها تغنّى به شكل مذموم آن در قرآن بر اساس روايت ياد شده حرام است.

بررسى روايات دسته هشتم
اشاره

رواياتى كه غنا را از مصاديق لهوياتى مى دانند كه انسان را از ياد خداوند متعال باز مى دارد.

امام صادق عليه السلام فرمود:

كبائر همگى حرام اند و آنها عبارت اند از:... جنگ با اولياى خداوند... و لهوياتى كه انسان را از ياد خدا باز مى دارند، همگى مكروهند، مانند غنا و نواختن تار و اصرار بر گناهان صغيره.(3)

**********

(1) . درس 272، ص 3.

(2) . همان، ص 6.

(3) . «الحضال:... قال حدثنا تميم بن بهلول قال: حدثنا ابومعاوية عن الاعمش عن جعفر بن محمد عليه السلام قال... و الكبائر محرمة و هى... المحارب، لاولياء الله - عزوجل - و الملاهى التى تصدعن ذكر الله تبارك و تعالى مكروهة كالغنا و ضرب الاوتار و الاصرار على صغائر الذنوب». (شيخ صدوق، خصال، ج 2، صص 603-610، ح 9).

ص: 147

سند

سند اين روايت تمام نيست؛ چون برخى از رجال آن نظير تميم بن بهلول،(1) ابومعاويه(2) و... مجهول هستند.

دلالت

ممكن است گفته شود دلالت اين روايت بر حرمت مطلق غنا، تمام است؛ چون امام عليه السلام در مقام بيان گناهان كبيره به عنوان كبراى كلى از ملاهى كه انسان را از ياد خداوند غافل مى كنند، نام مى برد. آن گاه در مقام تطبيق بر آن كبرا - غنا - خوانندگى و ضرب الاوتار - نوازندگى - را ذكر مى كند.

به علاوه آنكه واژه «مكروهه» در متن روايت، مانع دلالت ياد شده نيست؛ چون به قرينه كلمه «الكبائر محرمه» و نيز وحدت سياق معلوم مى شود مراد از كراهت، كراهت

اصطلاحى نيست، بلكه مراد از آن، حرمت است.

جمع بندى دسته هاى هشت گانه روايات

همان طور كه ملاحظه شد، برخى روايات باب غنا مطلق، و برخى مقيد هستند؛ به اين معنا كه برخى از دسته هاى هشت گانه روايات به صورت مطلق، غنا را حرام دانسته اند و برخى تنها غنايى را حرام مى دانند كه موجب ضلالت و گمراهى انسان گردد. از آنجا كه مفاد روايات دسته دوم با لسان آيات و روايات تفسيرى آن موافق بود، بنابراين، روايات دسته نخست را - كه مطلق بودند - به دسته دوم - كه مقيد بودند - حمل مى كنيم و اين همان قاعده حمل مطلق بر مقيد كه در سيره عقلا وجود داشته و در علم اصول تبيين گرديده است.

در نتيجه، بر اساس روايات هشت گانه اى كه ذكر شد تنها غنايى حرام خواهد بود كه با لحن فاسقان ايراد شود و موجب گمراهى انسان گردد.

اكنون گفتار آيت الله العظمى خامنه اى را در زمينه رواياتى مى آوريم كه مستند قائلين به حرمت مطلق غنا قرار گرفته است. ايشان تمامى روايات حرمت غنا را در واقع، مقيد و اطلاق آنها را از همان ابتدا منتفى مى دانند و معتقد است واژه غنا در اين روايات عبارت اند از غنايى

**********

(1) . معجم رجال الحديث، ج 4، ص 378.

(2) . همان، ج 22، ص 52.

ص: 148

كه مشتمل بر لهو و اضلال و فساد باشد. گفتار ايشان در اين زمينه به اين شرح است:

حاصل مطلب اين است كه ما از اين روايات استفاده مى كنيم كه الغناء ما فيه جهةٌ من البطلان، جهتى از جهات آن باطل باشد. مضمونش باطل باشد يا كيفيتش باطل باشد يا مضمون و كيفيت هيچ كدام باطل نيست، لكن خواننده به گونه اى است كه بطلان و زور در آن وجود دارد. مثلاً خواننده، زنى است كه شهوت انگيز است يا مجلسى است كه خواندن در آن مجلس موجب حرامى مى شود كه خود آن باطل است.(1)

ايشان در قسمتى ديگر از گفتارشان مى فرمايد:

موضوع حرمت در اين روايات - دال بر حرمت غنا - مطلق غنا نيست، بلكه غنايى است كه با خصوصيت لهو همراه باشد، درحالى كه

مفهوم غنا اعم از اين بود كه لهوى باشد يا نباشد. دو روايت فقط در اينجا وجود داشت كه على ظاهر الاطلاق بود؛ يعنى در خود روايات، قيدى نداشت كه بتواند آن موضوع را مقيد كند. بنابراين، ممكن بود براى حرمت مطلق غنا كسى به آن دو روايت تمسك كند. يكى، روايت ابى الربيع الشامى بود و يكى، صحيحه على بن جعفر... و گفتم روايت ابى الربيع الشامى از لحاظ سند اشكال نداشت... صحيحه على بن جعفر از لحاظ سند اشكال نداشت، لكن به تفصيل بيان داشتيم كه بر حسب آن بيان هم اين صحيحه على بن جعفر هم آن روايت ابى الربيع الشامى ولو على ظاهر الاطلاق اند اما مراد از غنايى كه در اين دو روايت آمده است، همان غنايى است كه در روايات مفسره قول الزور يا در روايات مفسره لهوالحديث آمده است.(2)

آن گاه در توضيح اين معنا مى فرمايد:

تعبيرى كه در اين دو روايت و آن روايات به كار رفته است، تعبير يكسانى است. سؤال راوى و جواب امام عليه السلام در همه اين روايات از شىء واحد است... در هر دو جا تعبير، تعبير غنا است، گفتيم اينجا فرق مى كند. با آن دليلين نافيينى كه احدهما مطلق است و ديگر مقيد كه محل بحث است آيا آن دليل مقيد آن مطلقات را تقييد مى كند يا نمى كند... اين از آن قبيل نيست... پس اين روايات مفسره قرينه

**********

(1) . درس 274، ص 5.

(2) . درس 284، ص 4.

ص: 149

خارجيه اى است بر اينكه مراد از غنا در اين دو روايت هم همان چيزى است كه در آن روايات آمده است. آنجا مقيد است. اينجا هم مقيد است.(1)

ايشان در پايان مى فرمايد:

متحصل از همه آنچه تاكنون گفتيم، اين است كه غناى محرم آن غنايى است كه يكون فيه شى من اللهو و الباطل؛ يعنى غنا كه عبارت است از آوازه خوانى، آن وقتى حرام است كه لهوى و باطل باشد والا فلا.(2)

ج) اجماع
اشاره

سومين دليل قائلين به حرمت ذاتى غنا، اجماع منقول و بلكه اجماع محصّل است كه بسيارى از فقيهان بدان استناد كرده اند. برخى از فقيهان علاوه بر ادعاى اجماع محصل و منقول، ادعاى ضرورت مذهب هم در حرمت غنا كرده اند. در اينجا سخنان برخى از فقيهان نامدار شيعه را بيان مى كنيم. آن گاه به بررسى اين دليل مى پردازيم.

شيخ طوسى مى فرمايد: «غنا حرام است؛ مغنى، فاسق است و شهادتش مورد قبول نيست. دليل ما اجماع تمام فقهاى شيعه و اخبارشان است».(3)

شهيد ثانى در مسالك مى نويسد: «غنا نزد فقهاى شيعه حرام است، خواه مجرد خوانندگى باشد يا اينكه با نوازندگى نيز همراه باشد».(4)

محقق سبزوارى در كفاية الاحكام مى فرمايد: «بين فقيهان شيعه، اختلافى در حرمت غنا و استماع آن نيست».(5)

صاحب رياض مى گويد: «اجماع علما بر حرمت غنا وجود دارد، چنان كه برخى بزرگان آن را نقل كرده اند».(6)

نراقى در مستند مى نويسد: «اجماع منقول مستفيض، بلكه اجماع محصل، قطعى و بلكه

**********

(1) . همان، صص 4 و 5.

(2) . همان، ص 5.

(3) . «الغناء محرّم يفسق فاعله ترد شهادته.... دليلنا اجماع الفرقة و اخبارهم» (شيخ طوسى، الخلاف، ج 6، صص 305 و 306، مسئله 54؛ المبسوط، ج 8، ص 223).

(4) . «الغناء عند الاصحاب محرّم سواء وقع بمجرّد الصوت او انصّم اليه آله» (شهيد ثانى، مسالك الافهام، ج 14، ص 179).

(5) . «لا خلاف بين الاصحاب فى تحريمه و كذا فى تحريم استماعه» (كفاية الاحكام، ص 280).

(6) . «بل عليه - الغنا - اجماع العلماء كما حكاه بعض الأجلأ و هو الحجة» (سيد على طباطبايى، رياض المسائل، ج 8، ص 62).

ص: 150

ضرورت دين بر حرمت غناست».(1)

مقدس اردبيلى در مجمع الفائده و البرهان مى نويسد: «اجماع بر حرمت غنا موجود است».(2)

صاحب جواهر نيز مى گويد: «اجماع محصل و منقول بر حرمت غنا وجود دارد، بلكه مى توان آن را ضرورى موجب تشيع دانست».(3)

شيخ انصارى نيز مى فرمايد: «در حرمت فى الجمله غنا، اختلافى بين اصحاب نيست».(4)

همچنين صاحب مفتاح الكرامه مى نويسد:

در حرمت غنا، اجرت گرفتن بر آن، يادگيرى و ياد دادن و شنيدن غنا بين اصحاب اختلافى نيست. تنها محدث كاشانى و محقق سبزوارى هستند كه حرمت غنا را مشروط به مشتمل بودن آن به حرام خارجى دانسته اند.(5)

در پايان اين قسمت سخنان آقاى محمود بهبهانى را بيان مى كنيم كه جمع بندى نسبتاً جامعى از اتفاق فقيهان متقدم و متأخر را در حرمت غنا در رساله شان ذكر كرده است:

وى مى گويد كه در حرمت غنا بين فقيهان هيچ نوع اختلافى نيست و اين حكم، موافق بسيارى از اصحاب - از متقدمين و متأخرين است. آن گاه اسم تعداد زيادى از اين عالمان را ذكر مى كند و در پايان به فيض كاشانى و محقق سبزوارى به دليل مخالفتشان با اجماع اعتراض شديدى دارد و علت آن را متأثر شدن اين دو از ديدگاه برخى علماى اهل سنت مى داند.(6)

**********

(1) . «و لعل عدم الخلاف بل الاجماع عليه مستفيض بل هو الاجماع محقق قطعاً بل ضروره دينية» (مستند الشيعة، ج 14، ص 126).

(2) . «لكن ما رايت رواية صريحة فى التحريم و لعلّ الشهرة تكفى مع الاخبار الكثيرة بل الاجماع على تحريم الغنا و التخصيص يحتاج الى دليل» (مجمع الفائدة و البرهان، ج 8، ص 59).

(3) . «و الغناء - مما هو محّرم فى نفسه - بلا خلاف اجده فيه بل الاجماع بقسميه عليه - بل يمكن دعوى - كونه ضروريا فى المذهب» (جواهرالكلام، ج 22، ص 44).

(4) . «لاخلاف فى حرمته فى الجمله» (مكاسب، ج 1، ص 285).

(5) . «و اما حكمة (الغنا) فلا خلاف كما فى مجمع البرهان فى تحريمه و تحريم الاجرة عليه و تعلّمه و تعليمه و استماعه... حتى قام المحدث الكاشانى و الفاضل الخراسانى فنسبحا على منوال الغزالى و امثاله من علماء العامة و خصّا الحرام منه بما اشتمل على محرّمٍ من خارج» (سيد محمدجواد عاملى، مفتاح الكرامة، تحقيق: شيخ محمدباقر خالصى، ج 12، ص 172).

(6) . «اعلم وفقّك انّ الغنا حرام بلا خلاف كما صرح به جمع من الاصحاب و يظهر من التتبع فى هذ الباب اذا اشتمل على محرّم كاللعب بآلات اللهو.... و كذا اذا اخلاعن ذلك الاما استثنى.... وفاقاً للمعظم منهم الصدوق فى المقنع و المفيد و الشيخ فى الخلاف و الحلبى و الديلمى و المحقق و العلامة و الشهيدان و... الشيخ على فى جامع المقاصد شرح القواعد و الفاضل فى الكشف و والدى العلامه و السيد الاستاد فى الرياض و جملة من المتاخرين و ادعى عليه الاجماع فى الخلاف الكشف و هو الظاهر من المسالك و المجمع و لعله كذلك» فانى ما وجدت من المتقدين و المتاخرين الا و هو قائل بحرمته الا من بعض من تأخر... منهم المحقق القاسانى.... حيث تجرى على المخالفه و ادعى انه بنفسه ليس حراماً و يُطهر من

ص: 151

نقد و بررسى دليليت اجماع

بايد گفت همان طور كه در علم اصول منقّح شده است اجماع، دليل مستقلى در عرض كتاب و سنت نبوده و اعتبارش تا زمانى است كه كاشف از رأى و نظر معصوم عليه السلام باشد. ازاين رو، تا زمانى كه در مسئله اى آيه يا روايتى وجود دارد كه مجمعين به آن استناد، كرده اند يا احتمال استناد به آن داده شود، اجماع ادعا شده ارزش نخواهد داشت؛ چون در اين صورت، ضرورى است مدرك اصلى مجمعين - آيه يا روايت - بررسى شود تا حكم شرعى الهى بر اساس اجتهاد فقهى از آن استنباط گردد.

با توجه به اين نكته مى گوييم اجماعات ادعا شده بر حرمت غنا، اعتبار و ارزش ندارند؛ چون مسئله غنا از جمله مسائلى است كه در مورد حكم آن - از نظر حرمت يا حليت - به آيات و روايات زيادى استشهاد شده است. بنابراين، با وجود احتمال مدركى بودن اجماع، استناد به آن صحيح نخواهد بود. به علاوه آنكه اجماعات ياد شده بر حرمت فى الجمله غنا دلالت دارد نه مطلق غنا و اما نسبتى كه برخى از فقيهان به فيض يا محقق سبزوارى يا حتى شيخ طوسى داده اند و آنان را مخالف اجماع دانسته اند. در ادامه فصل بررسى ادله مجوزين غنا تحليل خواهيم كرد.

د) عقل
اشاره

شايد بتوان بر حرمت مطلق غنا به دليل عقل استشهاد كرد به اين معنا كه از نظر عقلى، هر چيزى كه به انسان جرئت معصيت اوامر الهى را بدهد و سبب يا زمينه هتك حريم الهى را فراهم كند، قبيح خواهد بود.

از طرفى ديگر، غنا - به معنايى كه در بخش اول بيان شد، از جمله امورى است كه زمينه ساز تجرّى بر مولا و هتك اوامر الهى است. در نتيجه، از نظر عقلى نيز غنا، حرام است.(1)

بررسى و تحليل

بر اساس اين دليل به گونه اى كه تقرير گرديد، محَّرم واقعى، تجرّى بر مولا و هتك اوامر الهى است، نه عنوان غنا. اين در حالى است كه بر اساس ادله قرآنى و روايى يا اجماع، محرّم

**********

( الكفاية ألميل اليه» (غنا، موسيقى، ج 2، ص 810، به نقل از: محمود بن محمد على بهبهانى (م 1269)، رسالة فى الغنا).

(1) . على حسينى، الغناء، ص 57.

ص: 152

حقيقى، عنوان غناست، نه تجرّى بر مولا. بر اين اساس غنا در صورتى محرّم است كه عنوان تجرّى بر مولا بر آن منطبق مى شود، ولى ممكن است گفته شود حكم عقل در صورتى مى تواند به عنوان دليل مستقل مطرح شود كه مورد اتفاق همه عقلاى عالم باشد.

اين در حالى است كه مقدمات به كار رفته در اين دليل به ويژه مقدمه دوم - غنا، زمينه تجرّى بر مولا را فراهم مى آورد - مورد تأييد همه عقلا نيست. دليل اين امر نيز مخالفت بسيارى از افراد با اين حكم و استماع غناست. قدر متيقن آن است كه عقل نسبت به غنايى كه موجب گمراهى و فساد نشود، چنين حكمى - حرمت و لزوم اجتناب از آن - نمى كند. عقلا نيز نه تنها با چنين غنايى مخالفت نمى كنند، بلكه وقتى صوت غنايى موجب نشاط روحى شان مى شود، از آن استقبال مى كنند. اين همان غنايى است كه در برخى روايات مدح شده است. در نتيجه، دليل عقل نيز بر فرض كه بر حرمت غنا دلالت كند، تنها شامل غنايى مى شود كه مقدمه ورود در معصيت الهى و تجرّى به خداوند باشد.

2. ادله قائلين به حليت ذاتى غنا

اشاره

قبل از بررسى دلايل قائلين به حليت غنا لازم است محل نزاع را در مسئله غنا بين موافقان و مخالفان بيان كنيم.

شكى نيست كه محل نزاع در مسئله، غنايى است كه موضوع حكم شرعى قرار گرفته است. ازاين رو، غنايى كه در كتاب هاى لغت يا علم موسيقى بحث شده است يا در نگاه عرف بدان غنا گفته مى شود از محلّ بحث خارج است.

از طرفى در فصل سوم از بخش اول، به تفصيل روشن شد كه غناى مذموم در منظر شرع، صوت لهوى و مطربى است كه سبب گمراهى و دور شدن انسان از خداوند مى شود.

توجه به اين نكته مهم، دليل بسيارى از اختلافاتى را كه بين فقيهان - سنّى و شيعه - در زمينه غنا رخ داده است، آشكار مى كند. پس به خوبى روشن مى شود كه بيشتر اين نزاع ها معلول خلط بين غنا در روايات با غناى عرفى يا لغوى يا علمى است.

بعد از تبيين محل نزاع در مسئله و نتيجه اى كه بر آن مترتب شد، اينك به بررسى ادله قائلين به حلال بودن غنا مى پردازيم.

در بين عالمان شيعه، آنان كه بيش از ديگران به عنوان قائلين به حليت ذاتى غنا شهرت

ص: 153

دارند، فيض كاشانى و محقق سبزوارى هستند.

در بين عالمان سنى نيز افرادى نظير غزالى در احياء علوم الدين و ابن حزم در رساله

فى الغنا الملهى بر حليت ذاتى غنا تأكيد ورزيده اند.

ابتدا ادله قائلين به حليت غنا را - اعم از عالمان شيعى يا سنى - بيان، و بعد از نقد و بررسى آنها، ديدگاه محقق سبزوارى و فيض كاشانى را در بحثى مستقل بررسى و تحليل مى كنيم تا درستى يا نادرستى نسبت داده شده به اين دو شخصيت روشن شود.

الف) آيات
اشاره

برخى از عالمان سنى براى اثبات حلال بودن ذاتى غنا، به آياتى از قرآن تمسّك كرده اند، نظير:

اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ فٰاطِرِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ جٰاعِلِ اَلْمَلاٰئِكَةِ رُسُلاً أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنىٰ وَ ثُلاٰثَ وَ رُبٰاعَ يَزِيدُ فِي اَلْخَلْقِ مٰا يَشٰاءُ إِنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ. (فاطر: 1)

سپاس خداى را كه پديدآورنده آسمان ها و زمين است و فرشتگان را رسولانى كرد كه داراى بال هاى دوگانه و سه گانه و چهارگانه اند. هرچه بخواهد، مى افزايد؛ چرا كه خدا بر هر چيزى تواناست.

إِنَّ أَنْكَرَ اَلْأَصْوٰاتِ لَصَوْتُ اَلْحَمِيرِ . (لقمان: 19)

همانا بدترين صداها، صداى خران است.

قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اَللّٰهِ اَلَّتِي أَخْرَجَ لِعِبٰادِهِ وَ اَلطَّيِّبٰاتِ مِنَ اَلرِّزْقِ . (اعراف: 32)

بگو چه كسى زينت الهى را كه خدا براى بندگانش پديد آورده و روزى هاى پاكيزه و مطبوع را حرام كرده است؟

غزالى درباره كيفيت دلالت آيات ذكر شده مى گويد:

از امتنان الهى نسبت به بندگان - كه از آيه اول فهميده مى شود - و نيز رواياتى كه در باب تحسين صوت الحسن آمده است، مباح بودن شنيدن صوت نيكو استفاده مى شود و بر اساس مفهوم آيه دوم، صاحبان صوت الحَسَن، مدح شده اند و از منطوق آيه سوم كه حليت رزق هاى پاكيزه - الطيبات من الرزق - مورد عنايت قرار گرفته و مقايسه اصوات موزونه با آن - كه نوعى رزق پاكيزه است - حليت ذاتى غنا به دست مى آيد؛ به اين معنا كه اين

ص: 154

اصوات موزون بذاته حرام نيستند و

تنها به جهت برخى از عوارض، حرام خواهند بود.(1)

نقد و بررسى

اشكال عمده و مشترك بر اين دليل آن است كه تمامى اين آيات، خارج از محل بحث است؛ چون محل نزاع در مسئله غنا، صوت لهوى مطرب و مرجّعى است كه سبب گمراهى و دور شدن انسان از خداوند تعالى مى شود. بنابراين، به صوت نيكو تا زمانى كه به اين مرتبه نرسد، در زبان شريعت، غناى مذموم گفته نمى شود.

به عبارت ديگر، الصوت الحسن - صداى زيبا - اعم از غنا در نگاه شريعت است و نسبت بين اين دو نيز عموم و خصوص مطلق است. علاوه بر آنكه در بين آيات ذكر شده، آيه اول، با صوت نيكو و زيبا ارتباطى ندارد. از آيه دوم نيز تنها نكوهش فرياد كردن و داد زدن استفاده مى شود. همچنين آيه سوم در صدد بيان حليت زينت هاى الهى و رزق هاى پاكيزه است و از بيان كيفيت يا مصاديق زينت ها و رزق هاى طيب، ساكت است.

ب) روايات
اشاره

رواياتى كه ممكن است در زمينه حليت غنا به آنها استناد شود، به چهار دسته تقسيم مى شوند:

1. رواياتى كه بر مدح صوت نيكو - الصوت الحسن - دلالت دارند.

2. رواياتى كه بر جواز، بلكه مدح قرائت قرآن به صورت غنا دلالت دارند.

3. رواياتى كه بر جواز خريد و فروش زنان مغنيه و حلال بودن كسب حاصل شده از طريق غنا دلالت دارند.

4. رواياتى كه بر جواز غنا در عيد قربان، عيد فطر و ايام سرور دلالت دارند.

بررسى روايات دسته اول
اشاره

رواياتى كه بر مدح صوت نيكو - الصوت الحسن - دارند.

روايت اول
اشاره

**********

(1) . «... فيدل عل اباحة سماع الصوت الحسن امتنان الله تعالى على عباده از قال: «يزيد فى الخلق ما يشاء» فقيل: «هو الصوت الحسن» و فى الحديث: «ما بعث الله نبياً الاحسن الصوت».... و قول الله تعالى «ان انكر الاصوات لصوت الحمير» يدل بمفهومه على مدح الصوت الحسن و لو جازان يقال انما ابيح ذلك بشرط ان يكون فى القرآن للزمه ان يحرم سماع صوت العندليب لانه ليس من القرآن و اذا جاز سماع صوت غفل لا معنى له فلم لا يجوز سماع صوت يفهم منه الحكمة و المعانى الصحيحة... و در ص:... و بهذا يتبين انه ليست العله فى تحريمها مجرد اللذة الطيبة بل القياس تحليل الطيبات كلها الا ما فى تحليله فسا قال الله تعالى «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اَللّٰهِ اَلَّتِي أَخْرَجَ لِعِبٰادِهِ وَ اَلطَّيِّبٰاتِ مِنَ اَلرِّزْقِ» فهذه الاصوات لا تحرم من حيث انها اصوات موزونة و انما تحرم بعارض اخر...» (احياء علوم الدين، ج 2، ص 295).

ص: 155

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «از جمله زيباترين زيبايى ها، موى خوب و صداى خوب است».(1)

سند

به دليل على بن معبد كه در كتاب هاى رجالى از او مدح و ذمى نشده است، تمام نيست.(2)

روايت دوم
اشاره

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «به امت من، كمتر از اين سه چيز عطا نشده است: زيبايى، صوت نيكو و قوه حفظ».(3)

سند

به دليل على بن معبد كه مهمل و مجهول است(4) و نيز عبدالله بن القاسم(5) كه ضعيف است، تمام نيست.

روايت سوم
اشاره

امام صادق عليه السلام فرمود: «خداوند هيچ پيامبرى را به پيامبرى مبعوث نفرمود، جز آنكه صوتش نيكو بود».(6)

سند

به دليل سهل بن زياد كه نسبت به آن در بين اصحاب بحث است و نيز موسى بن عمر الصيقل - كه مجهول است -(7) تمام نيست.

نقد و بررسى دلالت روايت هاى ياد شده

1. همان طور كه در بررسى دليل اول آيات قرآنى بيان شد، مسئله حسن الصوت - صداى خوب

**********

(1) . «عن ابى بصير عن ابى عبدالله عليه السلام قال النبى صلى الله عليه و آله و سلم: ان من اجمل الجمال الشعر الحسن و نعمة الصوت الحسن» (كافى، ج 2، ص 615، ح 8).

(2) . معجم رجال الحديث، ج 12، ص 181.

(3) . «على بن ابراهيم عن أبيه عن على بن معبد عن عبدالله بن القاسم عن عبدالله بن سنان عن ابى عبدالله عليه السلام قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لم يعط امتى اقل من ثلاث الجمال و الصوت الحسن و الحفظ» (كافى، ج 2، ص 615، ح 7).

(4) . معجم رجال الحديث، ج 12، ص 181.

(5) . همان، ج 10، ص 281.

(6) . كافى، ج 2، ص 616، ح 10: «عدة من أصحابنا عن سهل بن زياد عن موسى بن عمر الصيقل عن محمد بن عيسى عن السكونى عن على بن اسماعيل الميثمى عن رجل عن ابن عبدالله عليه السلام قال: ما بعث الله عزوجل نبياً الا حسن الصوت».

(7) . معجم رجال الحديث، ج 19، ص 58.

ص: 156

داشتن - با غناى مورد بحث ارتباطى ندارد و نسبت اين دو نيز عام و خاص مطلق است. در توضيح اين نكته مى توان به روايتى استدلال كرد كه شيخ صدوق در من لا يحضر الفقيه بيان كرده است.

متن روايت به شرح ذيل است:

مردى از امام سجاد عليه السلام درباره خريدن كنيزى پرسيد كه از صداى خوبى برخوردار است. امام عليه السلام فرمود: باكى نيست در صورتى كه او با صدايش، تو را به ياد بهشت بيندازد؛ يعنى با قرائت قرآن و اشعارى مشتمل بر زهد و فضايل كه غنا نيستند، تو را متوجه بهشت كند. اگر از صوتش در جهت غنا استفاده شود، پس اين عمل حرام است - و خريد و فروش آن نيز ممنوع.(1)

به خوبى پيداست كه در اين روايت، امام عليه السلام دو نوع صوت غنايى را مطرح مى كند:

الف) صوت غنايى حلال و مباح كه همان زيبا بودن صداست (با قطع نظر از عارض شدن محرمات) بلكه صوتى كه انسان را به ياد خداوند و فضايل انسانى و نعمت هاى بهشت مى اندازد.

ب) صوت غنايى كه انسان را از ياد خداوند غافل و انسان را گمراه مى كند، صوت غنايى حرام است.

2. حسن الصوت، همانند حسن الوجه - صورت نيكو داشتن -، از منظر عقل و عقلا، امرى ممدوح است و تمامى انبيا و اولياى خاص الهى - معصومين عليهم السلام از آن برخوردار بوده اند، چنان كه نغمات داوودى هنوز هم ضرب المثل است.(2) بنابراين، مخالفت كردن با چنين امر واضحى، در شأن يك عالم دينى نيست.

3. در علم اصول ثابت شده است كه بر اساس قاعده ملازمه بين حكم عقل و شرع، هر جا عقل، مصلحت يا مفسده قطعى را نسبت به موضوعى كشف كند، به دليل لمّى - استدلال از علت به معلول - مى فهميم كه شارع مقدس نيز حكمى در راستاى تحصيل آن مصلحت يا دفع آن مفسده خواهد داشت، هرچند آن حكم در هيچ يك از منابع روايى معتبر نقل نشده باشد.

**********

(1) . «سئل رجل على بن الحسين عليه السلام عن شراء جاريه لها صوت فقال: ما عليك لو اشتريتها فذكرتك الجنة يعنى بقرأته القرآن و الزهد و الفضائل التى ليست بغناء فاما الغناء فمحظورٌ» (من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 60).

(2) . «و فى الحديث فى معرض المدح لداود...: انه كان حسن الصوت فى النياحة على نفسه و فى تلاوة الزبور حتى كان يجتمع الانس و الجن و الوحوش و الطير لسماع صوته و كان من مجلسه اربعمائة جنازة و ما يقرب منها فى الاوقات» (احياء علوم الدين، ج 2، ص 295).

ص: 157

بنابراين، وقتى حسن الصوت، از نظر عقلى امرى ممدوح بود، كشف مى كنيم كه شارع مقدس نيز آن را ممدوح مى داند.

در نتيجه، روايات حسن الصوت به غناى مورد بحث كه محل اختلاف انظار فقيهان است، هيچ ربطى ندارد.

بررسى روايات دسته دوم
اشاره

رواياتى كه بر جواز، بلكه مدح - و استحباب قرائت قرآن به صورت غنا و ترجيع دلالت دارند.

روايت اول
اشاره

ابوبصير مى گويد: به حضرت امام باقر عليه السلام گفتم: من هنگامى كه قرآن قرائت مى كنم و صدايم را به آن بلند مى كنم، شيطان نزدم مى آيد و به من مى گويد كه تو در برابر خانواده ات و مردم رياكارى مى كنى. امام در جواب فرمود: اى ابامحمد، قرآن را به گونه اى قرائت كن كه حد وسط بين دو قرائت بلند و آهسته باشد كه فقط خانواده ات بشنوند. با قرآن، صدايت را ترجيع ده؛ زيرا خداوند دوست دارد صداى نيكويى را كه در آن نوعى ترجيع داده شود.(1)

سند

تمام است؛ چون تمام افراد ذكر شده در سند، موثق اند.

دلالت

دلالت روايت بر جواز قرائت غناگونه قرآن، تمام نيست؛ چون مفاد اين روايت آن است كه

قرآن را با صوت زيبا بخوان و صوت زيبا، نيز قطعاً يكى از مصاديق غناست. غنا، همان طور كه بيان شد، در روايات در دو نوع مذموم و ممدوح به كار رفته است. بنابراين، مراد از ترجيع قرآن - بنا بر آنكه ترجيع را از مقوّمات مفهوم غنا بدانيم - خواندن قرآن، با لحن صحيح است، در برابر خواندن قرآن به لحن فاسقان كه در روايات تحريم بيان گرديد.

علاوه بر آنكه در صورت دلالت بر جواز قرائت غناگونه قرآن، اين روايت، با روايت

**********

(1) . «اذا قرأت القرآن فرفعت به صوتى جائنى الشيطان فقال: انما ترائى بهذا اهلك و الناس قال: يا ابا محمد اقرأ قرائة ما بين القرائتين تسمع اهلك و رجّع بالقرآن صوتك فانّ الله عزوجل يحبّ الصوت الحسن يرجّع منه ترجيعاً» (كافى، ج 2، ص 616).

ص: 158

عبدالله بن سنان كه از ترجيع غنايى در قرآن نهى داشت(1) - متعارض خواهد بود. حق تقدم و ترجيح در اين تعارض، با روايت عبدالله بن سنان است؛ چون روايت عبدالله بن سنان، خاص، و روايت ابا بصير، عام است.(2)

در نتيجه، مفاد اين روايت نظير روايات پيشين - دسته اول - است كه قرائت قرآن با صورت نيكو را - كه غالباً منفكّ از ترجيع نيست - مدح كرده است.

با اين بيان، تمامى رواياتى كه به عنوان «حسن الصوت فى قرائة القرآن» و مدح آن وارد شده، توجيه شده است و از مدار استدلال در «جواز غنا در قرآن» حذف خواهند شد.

روايت دوم
اشاره

شخصى در خدمت امام كاظم عليه السلام بحث «صوت» را مطرح كرد. امام فرمود: حضرت زين العابدين عليه السلام قرآن مى خواند و گاه كسى كه بر ايشان مى گذشت، از خوشى آواز آن حضرت بيهوش مى شد. به درستى، اگر امام از صوت خود چيزى اظهار كند، مردم طاقت نمى آورند. راوى مى گويد: گفتم كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم وقتى نماز جماعت با مردم مى خواند، قرآن را بلند نمى خواند؟ فرمود: حضرت بار نمى كرد بر جمعى كه در عقب او نماز مى كردند آن قدر كه طاقت نداشته باشند. - رعايت حال آنها را مى نمود -(3)

سند

سند روايت به دليل محمد بن حسن شموّن، ضعيف است.(4)

روايت سوم

امام صادق عليه السلام فرمود: على بن الحسين، خوش آوازترين مردم در خواندن قرآن بود و سقاها كه مى گذشتند، بر در خانه اش مى ايستادند و به قرآن خواندن او گوش مى دادند و حضرت باقر عليه السلام

**********

(1) . «... اياكم و لحون اهل الفسق... فانه سيجى من بعدى اقوام يرجعون القرآن ترجيع الغنا...» (همان، ج 2، ص 64، ح 3).

(2) . چون روايت ابابصير، به مطلق ترجيع در قرآن امر كرده و روايت عبدالله بن سنان، ترجيع غنايى در قرآن را نهى كرده است.

(3) . «عدة من اصحابنا عن سهل بن زياد عن محمد بن حسن بن شمّون قال: حدثنى على بن محمد النوملى عن ابى الحسن عليه السلام قال: ذكرت الصوت عنده فقال: ان على بن الحسين عليه السلام كان يقرأ فربّما مرّ به المارّ فصعق من حسن صوته و انّ الامام لو اظهر من ذلك شيئاً لما احتمله الناس من حسنه. قلت و لم يكن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يصلّى بالناس و يرفع صوته بالقرآن؟ فقال: انّ رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم كان يحمّل الناس من خلفه ما يطيقون» (كافى، ج 2، ص 615، ح 4).

(4) . معجم رجال الحديث، ج 15، ص 220.

ص: 159

نيز خوش آوازترين مردم بود.(1)

سند روايت، تمام نيست به دليل آنكه «حجّال»،(2) مشترك بين عده اى است كه برخى ثقه و برخى مجهول يا ضعيف اند و نيز به جهت آنكه مشتمل بر واژه «رجل» است كه آن هم مجهول است.

روايت چهارم

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «هر چيزى زينتى دارد و زينت قرآن، آواز خوش است».(3)

سند به دليل على بن معبد(4) - مهمل و مجهول بودن - و عبدالله بن القاسم - كه ضعيف است(5) تمام نيست.

روايت پنجم
اشاره

ابن سائب مى گويد: به سعد بن ابى وقاص كه نزد ما آمد، سلام كردم. او به من گفت: به من خبر رسيده است كه تو از صداى خوبى برخوردارى. گفتم: بلى الحمدلله. سعد گفت: از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى فرمود: قرآن با حزن نازل گرديد. پس هنگام خواندن قرآن گريه كنيد و اگر نتوانستيد، پس خود را به حالت گريه كنندگان در آوريد و تغنى به قرآن كنيد.

پس هر كسى به قرآن تغنى نكند، از ما نيست.(6)

سند

مرسله است و نامى از عبدالرحمان بن سائب در كتاب هاى رجالى برده نشده است.

اين روايت علاوه بر منابع شيعى، در منابع سنّى هم - هرچند با تفاوت هاى جزئى - بيان شده است و فقيهان و اديبان، مطالب گوناگونى درباره آن بيان كرده اند. در بين عالمان شيعه، سيد مرتضى احتمالات گوناگونى را در معناى اين روايت بيان كرده است و آن گاه نظر مختار

**********

(1) . «عدة من اصحابنا سهل بن زياد من الحجّال عن على بن عقبه عن رجل ابى عبدالله عليه السلام قال: كان على بن الحسين صلوات الله عليه احسن الناس صوتا بالقرآن و كان السّقاوؤن يمّرون فيقفون ببابه يسمعون قرائته و كان ابو جعفر عليه السلام احسن الناس صوتا» (كافى، ج 2، ص 616، ح 11).

(2) . معجم رجال الحديث، ج 4، صص 230-234.

(3) . «على بن ابراهيم عن ابيه عن على بن معبد عن عبدالله بن القاسم عن عبدالله بن سنان عن ابى عبدالله قال: قال النبى صلى الله عليه و آله و سلم: لكل شى حلية و حلية القرآن الصوت الحسن» (كافى، ج 2، ص 615، ح 9).

(4) . معجم رجال الحديث، ج 12، ص 181.

(5) . همان، ج 10، ص 281.

(6) . «عبدالرحمن بن سائب قال: قدم علينا سعد بن ابى وقاص فاتينه مسلماً عليه فقال: مرحبا يابن اخى بلغنى انك حسن الصوت بالقرآن؟ قلت نعم و الحمد الله. قال: فانى سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: ان القرآن نزل بالحزن فاذا قرأتموه فابكوا فان لم تبكوا فتباكوا و تغنّوا به فمن لم يتغنّ بالقرآن فليس منا» (شيخ تاج الدين محمد بن محمد بن حيدر شعيرى، جامع الاخبار، صص 131 و 132، ح 16).

ص: 160

خويش را در ذيل آن مطرح مى كند.

هرچند مدلول ظاهرى روايت به نفع قائلين به حليت غنا در قرآن است - و از اين طريق، به تعميم اين حليت در غير قرآن حكم مى كنند - به دليل احتمالات گوناگون در معناى روايت، مدلول آن مجمل است. در نتيجه، در اثبات حليت غنا در قرآن قابل تمسك نخواهد بود.

در اينجا ابتدا ديدگاه سيد مرتضى را در معناى حديث بيان مى كنيم و آن گاه به بيان و بررسى ديدگاه ديگران خواهيم پرداخت.

ديدگاه سيد مرتضى در معناى حديث «ليس منا من لم يتغنّ بالقرآن»

ايشان چهار احتمال را درباره معناى «لم يتغنّ» بالقرآن بيان مى كند:

1. «لم يستغن بالقرآن»: كسى كه به وسيله قرآن، از ديگران استغنا پيدا نكند، از ما نيست. ايشان اين احتمال را از ابوعبيد قاسم بن سلّام نقل مى كند كه براى تأييد اين احتمال، به رواياتى نظير «لا ينبغى لحامل القرآن ان يظنّ ان احداً اعطى افضل مما اُعطى» (از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم) و سخن ابن مسعود «من قرأ سورة آل عمران فهو غنى» احتجاج مى كند.

2. «لم يتحننّ و لم يترجّع بالقرآن»: كسى كه قرآن را با صوت حزين و حالت ترجيع نخواند، از ما نيست. ايشان از قول گوينده اين احتمال نقل مى كند كه صدر روايت و

جملاتى نظير فابكوا، فتباكوا و تغنّوا، قرينه بر تأييد معناى ذكر شده است.

3. من لم يتلذّذ بالقرآن و يستحله و يستعذب تلاوته: هر كس از تلاوت قرآن لذت نبرد و به وجد نيايد، از ما نيست.

4. من لم يقِم على القرآن: هر كس مبناى خودش را - در زندگى بر پايه قرآن قرار ندهد، از ما نيست.

از منظر سيد مرتضى، احتمال اول در بين احتمالات ذكر شده، بهترين، و احتمال سوم، دورترين فاصله را با معناى حقيقى روايت دارد.

ايشان درباره جمله «ليس منّا» نيز دو احتمال: «لا يكون على اخلاقنا» و «ليس على ديننا» را مطرح كرده است كه دومى را مناسب با احتمال اول و چهارم مى داند.(1)

ديدگاه شيخ صدوق در معناى حديث «ليس منا من لم يتغن بالقرآن»
اشاره

**********

(1) . نك: غنا، موسيقى، ج 3، صص 1586-1590.

ص: 161

ايشان «لم يتغنّ» در روايت را به معناى لم يستغن گرفته است و مى فرمايد:

معناى حديث آن است كه از ما نيست كسى كه به وسيله قرآن، حالت استغنا پيدا نكند و مراد از آن، صوت غنايى نيست. روايت شده است كسى كه قرآن را قرائت كند، پس او غنى است كه فقرى را به دنبال ندارد. پس شايسته نيست حامل قرآن فكر كند كسى از او در كره زمين، غنى تر هست، ولو اينكه آن شخص مالك همه دنيا باشد. اگر مراد از «لم يتغن» صوت مرجع و صوت حسن باشد، عقوبتش - عقوبت كسى كه قرآن را با صوت مرجع و زيبا قرائت نكند - خيلى سنگين است - و اين بعيد است - چون پيامبر فرمود: «ليس منا من لم يتغن بالقرآن».(1)

در بين عالمان سنى نيز برخى نظير ابن اثير، لم يتغنّ را به معناى لم يستغن معنا كرده اند.(2)

ايشان احتمالات ديگرى را نيز نظير تحسين الصوت و ترقيقها و... بيان مى كند.(3)

نقد و بررسى

در بررسى اين روايت بايد گفت:

1. سند اين روايت، ضعيف است و قابل تمسك نخواهد بود.(4)

2. از جنبه دلالت نيز با وجود احتمالات گوناگونى كه در معناى آن - لم يتغنّ و «ليس منّا» بيان شد، مخدوش است.

3. به نظر مى رسد غير از احتمالاتى كه بيان گرديد، احتمال ديگرى وجود دارد و آن عبارت است از اينكه: جمله «لم يتغنّ» را در لم يتغن بالقرآن به معناى لم يحسّن - زيبا قرائت نكند - معنا كرده و نسبت به جمله «ليس منا» كه در صدر روايت آمده است، بگوييم: مراد از آن، نفى حقيقى نيست، بلكه مراد، نفى كمال است؛ نظير روايتى كه از امام كاظم عليه السلام نقل شده است كه:

**********

(1) . «و معناه «و ليس منّا من لم يتغن به» و لا يذهب به الى الصوت و قدروى: انّ من قرأ القرآن فهو غنى لا فقر بعده»... فلا ينبغى الحامل القرآن ان يرى ان احداً من اهل الارض اغنى منه ولو ملك الدنيا برحبها و لو كان كما يقوله قوم انّه الترجيع بالقرأته و حسن الصوت لكانت العقوبة قد عظمت فى ترك ذلك ان يكون من لم يرجعّ صوته بالقرأته فليس من النبى صلى الله عليه و آله و سلم، حين قال: ليس منا من لم يتغن بالقرآن» (شيخ صدوق، معانى الاخبار، ص 279).

(2) . «و فى حديث القرآن «من لم يتغن بالقرآن فليس منا» اى لم يستغن به عن غيره يقال: تغنيت و تغانيت و استغنيت» (عزالدين على بن محمد (ابن اثير)، النهاية فى غريب الحديث و الاثر، ج 3، صص 391 و 392).

(3) . «وقيل: اراد من لم يجهر بالقرأئة فليس منّا... و قال الشافعى: معناه تحسين القرآن و ترقيقها و شهد له الحديث الاخر: زينّوا القرآن باصواتكم و كل من رفع صوته و والاه فصوته عند العرب غناء» (همان).

(4) . چون اولاً روايت مرسله است، ثانياً راوى آن، سعد بن ابى وقاص است كه ثقه نيست.

ص: 162

«از ما نيست كسى كه هر روز محاسبه نفس نكند»؛ يا «از ما نيست كسى كه نماز شب را اقامه نكند».

بديهى است در اين گونه موارد، غرض امام عليه السلام، نفى حقيقت نبوده، بلكه مراد آن است كه شيعيان را به محاسبه نفس يا نماز شب تشويق كنند.

در نتيجه، بر اساس اين احتمال كه شايد از احتمالات ديگر به واقع، نزديك تر نيز باشد، معناى حديث چنين خواهد بود: «در شمار مسلمانان و مؤمنان كامل نيست كسى كه قرآن را با صوت خوش قرائت نكند».

بر اساس اين احتمال، جمله لم يتغن در مفهوم لغوى اش - تحسين الصوت - به كار رفته و تنها در جمله ليس منا، تصرف - نفى معناى حقيقى و اثبات معناى مجازى - شده است.

شايد بتوان گفت علت اينكه برخى از بزرگان در مفهوم لم يتغنّ تصرف و آن را به معناى لم يستغن حمل كرده اند، آن است كه اينان ديده اند اگر لم يتغن به معناى حقيقى اش حمل شود، با جمله ليس منا سازگارى نخواهد داشت. ولى با احتمالى كه بيان كرديم، اين اشكال نيز برطرف مى شود.

ديدگاه آيت الله العظمى خامنه اى

ايشان ضمن آنكه سند حديث را ضعيف دانسته است، مى فرمايد:

... چه داعى داريم تغنّى را تأويل كنيم و به معناى غنى و بى نيازى بگيريم. بزرگانى كه از اماميه از جمله شيخ طبرسى مى فرمايند: لم يتغنّ از ماده غنى است. غنى بدون مدّ يعنى بى نيازى، لكن ظاهر اين است كه از همان غناى بالمدّ است. بنابراين، نكته اين است كه يتغنّون بالقرآن - كه در روايت ديگر آمده است - كه در اينجا تغنّى به همين معناى غناى بالمدّ و آوازه خوانى به كار رفته است، اين مى تواند قرينه بشود بر اينكه در آن حديث هم به همان معناى غناست.(1)

بررسى روايات دسته سوم
اشاره

رواياتى كه بر جواز خريد و فروش زنان مغنيه و حلال بودن كسب حاصل شده از طريق غنا

**********

(1) . درس 272، صص 6 و 7

ص: 163

دلالت دارند.

روايت اول
اشاره

مردى از امام سجاد عليه السلام درباره خريدن كنيزى پرسيد كه صوت خوبى داشت. امام فرمود: اگر آن كنيز را بخرى كه با قرائت قرآن و اخبار مربوط به زهد و فضايلى كه غنا به شمار نمى آيند، بهشت را به ياد تو بياندازد، عيبى ندارد، اما غنا، ممنوع است.(1)

سند

اين روايت از مرسلات صدوق است و بنا بر آنكه مرسلات صدوق را معتبر بدانيم، اين روايت نيز معتبر خواهد بود.

دلالت

دلالت اين روايت بر مدعا - حليت ذاتى غنا - تمام نيست، چون واژه صوت - لها صوت - مبهم است و مشخص نيست كه مراد از آن چيست. صوت غنايى هم انواعى دارد كه فقط

برخى از آنها مذموم و حرام است.(2)

همچنين استدلال به اين روايت مبتنى بر آن است كه ذيل آن «يعنى بقرأئة القرآن و الزهد و الفضائل التى ليست بغنا...»، سخن راوى باشد. با وجود احتمال اينكه ذيل حديث، سخن امام عليه السلام باشد، از قوه و ظهور روايت در دلالت بر مدعا خواهد كاست. ظاهر اين است كه ذيل حديث، سخن امام است، نه سخن راوى. در اين صورت، مفهوم روايت آن است كه خريدن كنيزى كه از صوت زيبا برخوردار و محتواى صوتش نيز مسائل آموزنده است، جايز است؛ چون چنين صوتى تخصصاً از موضوع غناى محل نزاع كه صوت مطرب مشتمل بر باطل و گمراهى و فساد است - خارج است. اما صوت غنايى كه لهوى و گمراه كننده باشد، قطعاً جايز نيست - فاما الغنا فمحظور.

روايت دوم:
اشاره

عبدالله بن حسن دينورى مى گويد:

**********

(1) . «سأل رجل على بن الحسين عليه السلام عن شراء جاريه لها صوت فقال: «ما عليك لو اشتريتها فذكّرتك الجنّة» يعنى بقراته القرآن و الزهد و الفضائل التى ليست بغناء فاما الغنا فمحظور» (من لايحضر الفقيه، ج 4، ص 62، ح 5097، ح 11).

(2) . صاحب وسائل الشيعه در ذيل اين حديث مى فرمايد: أقول «ظاهرا انّ المراد لا بأس بحسن الصوت الذى لا يصل الى حدّ الغنا فانه اعم منه» (وسائل الشيعه، ج 12، ص 86، ح 2).

ص: 164

به امام كاظم عليه السلام عرض كردم: فدايت شوم، چه مى فرمايى در مورد كنيزهاى نصرانى كه آنها را بخرم و بفروشم؟ حضرت فرمود: بخر و بفروش. گفتم: مى توانم با آنها ازدواج كنم. حضرت قدرى ساكت شد. سپس به من نگاه كرد و آهسته فرمود: آن كنيز بر تو حلال است. باز گفتم: فدايت شوم، آيا مى توانم كنيز خواننده را خريد و فروش كنم و مى خواهم از آن كنيز فقط درآمد داشته باشم. امام فرمود: بخر و بفروش.(1)

سند

به نظر مى رسد در كلمه عن البرقى، تصحيف يا تحريف صورت گرفته و صحيح آن، ابن البرقى است؛ چنان كه در معجم رجال الحديث، البرقى، معادل و مساوى با احمد بن محمد

بن خالد البرقى شمرده شده است كه فردى موثق است.(2) با اين حال، اين روايت به دليل مجهول بودن عبدالله بن الحسن الدينورى، تمام نيست.

دلالت

اين روايت بر جواز مطلق غنا دلالت ندارد؛ چون از جمله «اريد بها الرزق» كه سائل گفت، استفاده مى شود كه غرض او از خريد و فروش مغنيه، تنها تحصيل رزق است، نه اينكه برايش خوانندگى كند، همانند فروش عصير عنبى به قصد سود و تجارت، نه به قصد خمرسازى.

بر فرض كه بر جواز مطلق غنا دلالت كند، با رواياتى كه ثمن مغنيه را سُحت - حرام - مى دانستند، تعارض دارد. بايد گفت اين تعارض با توجه به صدر روايت «اشتريها و ابيعها من النصارى» قابل رفع است؛ چون از آن استفاده مى شود كه خريد و فروش كنيزان مغنيه به نصارا جايز است. بنابراين، روايت ثمن المغنيه سحت به موردى اختصاص دارد كه اين معامله بين دو نفر مسلمان باشد. اطلاق اين روايت به وسيله رواياتى كه غناى غير لهوى و مشتمل بر باطل را جايز مى دانند، مقيد مى گردد.

**********

(1) . «احمد بن محمد عن البرقى عن عبدالله بن الحسن الدينورى قال: قلت لأبى الحسن عليه السلام جعلت فداك. ما تقول فى النصرانية اشتريها و ابيعها من النصارى؟ فقال عليه السلام اشتر و بع قلت: فانكح؟ فسكت عن ذلك قليلاً ثم نظر الى و قال شبه الإخفاء: هى لك حلال. قال: قلت جعلت فداك: فاشترى المغنية او الجارية تحسن ان تغنّى اريد بها الرزق لا سوى ذلك؟ قال: اشتر و بع» (شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، تحقيق: سيد حسن خراسانى، تحقيق: سيد عبداللطيف حسينى كوه كمرى، ج 6، ص 387، ح 1151، ح 272).

(2) . نك: معجم رجال الحديث، ج 10، ص 167 و ج 3، ص 12.

ص: 165

روايت سوم
اشاره

ابى بصير مى گويد:

از امام باقر عليه السلام درباره كسب زنان خواننده پرسيدم. امام فرمود: كسب زنان خواننده اى كه مردان در مجالس آنها - وارد مى گردند، حرام است، اما آن زنان خواننده اى كه در مجالس عروسى دعوت مى شوند، مانعى ندارد. كسبشان حلال است - و غنا - خوانندگى - همان سخن خداوند در آيه شريفه است كه: «وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَشْتَرِى لَهْوَ اَلْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ ».(1)

سند

سند روايت، تمام است.

دلالت

ممكن است گفته شود دلالت روايت بر مدعا - حليت ذاتى غنا - از طريق مفهوم مخالف بنا بر حجيت آن تمام است؛ بدين معنا كه اگر معصيتى از خارج - نظير اختلاط زن و مرد به غنا يا مجلسى كه در آن غنا برپاست، عارض نشود، حرام نخواهد بود. كسبى هم كه مغنّيه از اين طريق به دست مى آورد - با رعايت اين شرط، حلال خواهد بود. در نتيجه، مفاد روايت مذمور حليت ذاتى غناى غير مشتمل بر حرام خواهد بود، نه حليت تمام انواع غنا. همان طور كه پيش تر بيان شد، در حقيقت، اين نوع روايات را بايد مقيد تمامى رواياتى دانست كه در حرمت تمامى انواع غنا ظهور دارند.

بررسى روايات دسته چهارم
اشاره

رواياتى كه بر جواز غنا در عيد قربان، عيد فطر و ايام شادمانى دلالت دارند.

على بن جعفر از برادرش، موسى بن جعفر عليه السلام نقل مى كند كه از ايشان درباره غنا در عيد فطر و عيد قربان و ايام فرح - سرور - پرسيدم. فرمود: مانعى ندارد تا زمانى كه با غنا معصيت نشود.(2)

**********

(1) . «عدة من اصحابنا عن احمد بن محمد عن الحسين بن سعيد عن على بن حمزه عن ابى بصير قال: سألت ابا جعفر عليه السلام عن كسب المغنيات فقال: التى يدخل عليها الرجال حرام و التى تدعى الى الاعراس ليس به بأس و هو قول الله عزوجل: «و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضّل عن سبيل الله» (كافى، ج 5، ص 119، ح 1).

(2) . «عبدالله بن الحسن عن جده على بن جعفر عن اخيه موسى بن جعفر عليه السلام قال: سألته عن الغنا هل يصلح فى الفطر و الاضحى و الفرح؟ قال: لا باس به ما لم يعص به» (قرب الاسناد، ص 294، ح 1158).

ص: 166

سند

هرچند سند اين روايت به دليل عبدالله بن الحسن كه مجهول است، از اعتبار ساقط است، به جهت نقل همين روايت در كتاب «مسائل على بن جعفر» و صحت سند آن در اين كتاب، مورد اعتماد است.(1)

دلالت

از مهم ترين رواياتى كه قائلين به حليت ذاتى غنا بدان استدلال كرده اند، همين روايت است. نكته اى كه قبل از استدلال به روايت يادآورى مى شود، بيان اختلافى است كه نسبت به ذيل اين روايت در دو كتاب قرب الاسناد و مسائل على بن جعفر عليه السلام وجود دارد. در

قرب الاسناد ذيل روايت همان است كه در اينجا بيان شد: «ما لم يعص به»، ولى در كتاب مسائل على بن جعفر عليه السلام ذيل روايت چنين آمده است: «ما لم يزمَر» و در برخى از نسخه ها «ما لم يؤمَر به».(2)

مفهوم روايت و كيفيت دلالت آن بر جواز غنا بر اساس كتاب «قرب الاسناد»

«غنا در عيد فطر، عيد اضحى و ايام شادى تا زمانى كه با آن گناهى صورت نگيرد، جايز است.» بنابراين، طبق اين معنا، غنا در اعياد مذهبى و ايام شادى حرام نبوده و تنها آن گاه حرام مى شود كه با معصيت و حرامى همراه باشد.

مفهوم روايت و كيفيت دلالت آن بر جواز غنا بر اساس كتاب: «مسائل على بن جعفر»

«غنا در عيد فطر، عيد اضحى و شادى ها جايز است تا زمانى كه با آن از مزمار استفاده نشود يعنى با نوازندگى همراه نباشد. بر اين اساس، اگر غنا با مزمار همراه نباشد، مطلقاً جايز است حتى اگر لهوى باشد.

در نتيجه، بر اساس نقل قرب الاسناد و مسائل على بن جعفر عليه السلام، غنا حرمت ذاتى ندارد. تنها در صوتى كه با مزمار همراه شود يا آنكه معصيتى بر آن عارض شود، حرام خواهد بود. ولى بايد گفت روايت على بن جعفر طبق هر دو نسخه - نظير روايت ابى بصير: التى يدخل

**********

(1) . مسائل على بن جعفر عليه السلام، ص 156، ح 219.

(2) . «و سألته عن الغنا يصلح فى القطر و الاضحى و الفرح يكون؟ قال: لا بأس ما لم يزمر به: از برادرم امام كاظم عليه السلام درباره حكم غنا در عيد فطر، عيد قربان و ايام سرور پرسيدم. امام عليه السلام فرمود: مانعى ندارد به شرطى كه با نوازندگى همراه نباشد» (همان).

ص: 167

عليها الرجال حرام و التى تدعى إلى الأعرس ليس به بأس»(1) بوده و مفادش اين است كه درصورتى كه غنا - به مفهوم الصوت الحسن - آميخته با حرام و معصيت نظير نوازندگى نباشد جايز است و همان گونه كه قبلاً گفتيم، چنين صوتى تخصصّاً از محل نزاع فقهى خارج است. بنابراين روايت مذكور نيز از دلالت بر حليت ذاتى و مطلق غنا، قاصر مى باشد.

3. نقد روايات نهى كننده از غنا

اشاره

مهم ترين دليل قائلان به حرمت ذاتى غنا، روايات بود. ازاين رو، نقد و خدشه در سند يا

دلالت آنها مى تواند نقض مهمى بر استدلال آنان باشد. قائلان به حليت غنا نيز بر روايات ناهيه از هر دو نظر اشكال كرده اند.

الف) ضعف سندى
اشاره

ابن حزم در اين باره مى گويد: «روايت معتبرى كه بر حرمت غنا دلالت كند، در دست نيست».(2)

فاكهانى نيز مى گويد:

نه در كتاب خدا و نه در سنت سخن صريح و صحيحى درباره حرمت غنا نداريم. آنچه هست ظواهر و عموماتى است كه بدان ها انس گرفته اند و نه دلايل قطعى.(3)

سخنان مقدس اردبيلى در اين زمينه بسيار قابل توجه است:

روايتى كه صحيح و صريح بر حرمت غنا باشد، نيافتم و شايد شهرت به همراه روايات فراوان غيرصحيح، كافى باشد در اثبات حرمت، بلكه اجماع هم بر اين حرمت است و تخصيص - و استثنا از اين حكم كلى - نيازمند دليل است، ولى ممكن است به اين استدلال اشكال شود كه اخبار - چون صحيح نيست - حجت نيست و اجماع و شهرت هم بر حرمت غنا مطلق نيست، بلكه بر غنايى است كه با دو قيد ترجيع و اطراب، همراه باشد و اصل جواز هم، دليل قوى است و احتياط

**********

(1) . كافى، ج 5، ص 119، ح 1.

(2) . غنا، موسيقى، ج 3، ص 2322، به نقل از: رسالة فى الغناء الملهى.

(3) . محمد بن على بن شوكانى، نيل الاوطار، ج 8، ص 104.

ص: 168

هم واضح است.(1)

نقد و بررسى

بايد گفت قضاوت صحيح درباره اين سخنان، مبتنى بر فهم درست از واژه غنا در روايات است. چون ما اين بحث را در بخش اول مطرح كرديم، از ذكر دوباره آن در اينجا

خوددارى مى كنيم. به نظر ما، بين بسيارى از فقيهان در فهم واژه غنا در روايات اختلاف است و آنان بين غناى لغوى - حسن الصوت يا تحسين الصوت و... و غناى به كار رفته در روايات خلط كرده اند. بنابراين، به نظر ما، مراد امثال مقدس اردبيلى از نبود روايت صحيحه بر حرمت غنا، غنا به مفهوم لغوى است، نه مفهوم غنا در روايات كه در دو نوع مذموم و ممدوح به كار رفته است؛ چون بر حرمت غناى مشتمل بر لهو و معصيت و فساد، روايات صحيحه متعددى وجود دارد كه در مباحث قبلى آنها را بيان كرديم.

ب) ضعف دلالتى يا انصراف
اشاره

اين اشكال نيز از مهم ترين اشكالاتى است كه قائلين به حليت ذاتى غنا نسبت به روايات ناهيه مطرح كرده اند. در بين فقهاى شيعه، كسانى كه بيش از ديگران به اين امر - انصراف - تأكيد كرده اند، فيض كاشانى و محقق سبزوارى هستند.

ما در اين مرحله از بحث، ابتدا به تحليل و بررسى ديدگاه فيض در زمينه غنا مى پردازيم. آن گاه به تحليل و بررسى گفتار محقق سبزوارى خواهيم پرداخت كه محور اصلى آن، استحباب غنا در قرآن است.

فيض كاشانى

سخنان فيض درباره غنا در چهار كتاب معروفش؛ تفسير صافى،(2) الوافى،(3) مفاتيح الشرايع،(4) و

**********

(1) . «ما رايتُ رواية صحيحة صريحة فى التحريم و لعلّ الشهرة تكفى مع الاخبار الكثيرة بل الاجماع على تحريم الغنا و التخصيص يحتاج الى الدليل و يمكن ان يقال: انّ الاخبار ليست بحجّة و انّما الاجماع و الشهرة مع القيدين فلا حجّة على غيره و الاصل دليل قوى و الاحتياط واضح» (مجمع الفائدة و البرهان، ج 8، ص 59).

(2) . محمدمحسن فيض كاشانى، تفسير الصافى، ج 1، ص 62، مقدمه يازدهم.

(3) . محمدمحسن فيض كاشانى، الوافى، ج 9، صص 1742 و 1743.

(4) . مفاتيح الشرايع، ج 2، صص 20 و 21.

ص: 169

المحجة البيضاء(1) بيان شده است. ما ديدگاه ايشان را از كتاب «وافى» مى آوريم كه نظرهايش را با تفصيل بيشترى بيان كرده است.

ايشان بعد از بيان روايات و آياتى كه بر حرمت غنا دلالت دارند، مى نويسد:

آنچه از مجموعه اخبارى كه درباره غنا وارد شده است، به دست مى آيد، اين است كه حرمت غنا و متعلقات آن همچون خواندن و آموزش و شنيدن آن و خريد و فروش كنيزان خواننده، همگى به همان غنايى اختصاص دارد كه در زمان بنى اميه و بنى عباس بوده است كه زنان سخنان باطل مى خواندند و ازآلات موسيقى چون عود و نى استفاده مى كردند و مردان در مجلس ايشان حاضر مى شدند. غير از اين گونه موارد از غنا، همان طور كه سخن امام صادق عليه السلام، «او خواننده اى نيست كه مردان بر او داخل شوند»، بدان اشعار دارد) مشمول حكم حرمت نيست.(2)

گفتنى است متن سخن امام صادق عليه السلام كه فيض بدان استشهاد كرده، چنين است: «سألت ابا جعفر عليه السلام عن كسب المغنيات فقال: «التى يدخل عليها الرجال حرام».(3)

ايشان در ادامه بحث، گفتار شيخ طوسى را نيز به عنوان تأييد ديدگاهشان ذكر مى كند:

شيخ در استبصار مى فرمايد:

وجه جواز در اين موارد - زفّ العرائسُ و. - اين است كه سخنان باطل نمى خوانند و آلات موسيقى چون عود و نى و امثال آن به كار نمى برند، بلكه فقط زفاف عروس را برگزار مى كنند و هنگام بردن عروس سخنان زشت و پوچ نمى خوانند. كار كسانى كه هرگونه سخن لهوى مى خوانند، در هيچ حالى جايز نيست؛ چه در عروسى و چه در غير عروسى.

از كلام شيخ استفاده مى شود كه حرمت غنا به خاطر اشتمال بر كارهاى حرام است. بنابراين، اگر هيچ عمل حرامى با آن نباشد، جايز است. پس دليلى ندارد كه بگوييم غنا فقط در

**********

(1) . محمدمحسن فيض كاشانى، المحجة البيضاء، ج 5، صص 226 و 227.

(2) . الوافى، ج 17، ص 218.

(3) . «والذى يظهر من مجموع الاخبار الواردة فيه اختصاص حرمة الغنا و ما يتعلق به من الاجر و التعليم و الاستماع و البيع و الشراء بما كان على النحو المعهود فى زمن بنى اميه و بنى العباس من دخول الرجال عليهن و تكلمهن بالاباطيل و لعبهن بالملاهى من العيدان و القضيب و غيرها دون ما سوى ذالك كما يشعر به قوله عليه السلام «ليس بالتى يدخل عليها الرجال» (نك: كافى، ج 5، ص 119).

ص: 170

مجلس عروسى جايز است، مخصوصاً با ملاحظه اينكه در غير عروسى هم رخصت داده شده، مگر اينكه بگوييم بعضى كارها اگرچه مباح اند، با جوان مردى سازگار نيستند. پس ميزان در اين باب، حديثى است كه مى گويد: «هر كس به گوينده اى گوش فرا دهد، او را پرستيده است». و نيز قول امام باقر عليه السلام كه در جواب سؤال كننده اى درباره غنا فرمود: وقتى خدا حق و باطل را از هم جدا كند، غنا در كدام طرف قرار مى گيرد؟ [او گفت: در طرف باطل. حضرت فرمود: خودت قضاوت كردى].(1)

آن گاه ايشان در پايان بحث و در مقام نتيجه گيرى مى نويسد:

بنابراين، شنيدن غنايى كه متضمن اشعارى است كه بهشت و دوزخ را به ياد انسان مى اندازد و يا به آخرت تشويق مى كند يا نعمت هاى الهى را بيان مى كند و عبادات را متذكر مى شود و انسان را در عمل به خيرات تشويق مى كند، در اين صورت، مانعى ندارد؛ چون جملگى انسان را به ياد حق مى آورد و چه بسا پوست هاى بدن را به حركت درمى آورد و دل هاى حق جويان را نرم مى كند. اينجاست كه هر خردمندى پس از شنيدن و استماع انواع آوازها، غناى حق را از غناى باطل تشخيص مى دهد. البته اكثر آوازهايى كه متصوفه در محافل و مجالس سماع خود مى خوانند، از قبيل غناى باطل است.(2)

گفتنى است، فيض كاشانى در مفاتيح الشرايع نيز مطالبى نظير مطالبى را كه از وافى نقل گرديد، بيان كرده است.(3)

**********

(1) . «قال فى الاستبصار ما اوردناه فى اول الباب: الوجه فى هذه الاخبار الرخصته فيمن لا يتكلم بالاباطيل و لا يلعب بالملاهى و العيدان و اشباهها و لا بالقضيب و غيره بل يكون ممن يزفّ العروس و يتكلم عندها بانشاد الشعر و القول البعيد عن الفحش و الاباطيل و اما ما عدا هولاء ممن تيغنين بسائر انواع الملاهى فلا يجوز على حالٍ سواء كان فى العراس ُ او غيرها».

و يستفاد من كلامه ان تحريم الغنا انما هو لاشتماله على افعال محرّمه فان لم يتضمن شيئاً من ذلك جاز و حينئذٍ فلا وجه لتخصيص الجواز بزفّ العراس و لا يسّما قد ورد الرخصته به فى غيره الاّ ان يقال: ان بعض الافعال لا يليق بذوى المروءات و ان كان مباحاً فالميزان منه حديث: من اصغى الى ناطق فقد عبده و قول ابى جعفر صلوات الله عليه: «اذا ميز الله بين الحق و الباطل فاين يكون الغناء» (الوافى، ج 17، صص 218-220).

(2) . الوافى، ج 17، صص 221-223.

(3) . «و على هذا فلا بأس بسماع التغنى بالاشعار المتضمنّة ذكر الجنة و النار و التشويق الى دار القرار و وصف نعم الله الملك الجبّار و ذكر العبادات و التّرغيب فى الخيرات و الزّهد فى الخانيات و نحوذ الك كما اشير اليه فى حديث الفقيه بقوله عليه السلام «فذكّرتك الجنّة» و ذلك لان هذه كلها ذكر الله تعالى و ربما «تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ اَلَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلىٰ ذِكْرِ اَللّٰهِ» و بالجمله لا يخفى على ذوى الحجى بعد سماع هذه الاخبار

ص: 171

تبيين ديدگاه فيض كاشانى

مدعاى ايشان آن است كه غنا به طور كلى از منظر شرع دو نوع است: غناى حق و غناى باطل. غناى حق آن نوع خوانندگى است كه نه تنها آميخته با حرام و لهويات نبوده، بلكه متضمن اشعار و معانى عاليه اى است كه انسان را به ياد حق مى اندازد.

غناى باطل آن نوع خوانندگى است كه با معاصى و محرّمات الهى آميخته باشد، نظير مجالس مختلط يا اباطيلى كه در مجالس متصوفه ديده مى شود.

از طرفى از سخنان فيض چنين استظهار مى شود كه غنا، با قطع نظر از عوارض خارجى، از نظر شرع، مباح و حلال است. تنها در صورت اقترانش - نزديكى اش - به محرمات خارجى است كه مى توان به حرمت آن حكم نمود.

بر اين مدعا در مجموعه كلمات ايشان، پنج دليل يا مؤيد مى توان مشاهده كرد:

1. ايشان معتقد است رواياتى كه از غنا نهى كرده اند، به غناى عصر عباسيان و بنى اميه انصراف دارند. بنا بر شواهد فراوان، غنا در اين دوران آميخته با اباطيل و محرمات فراوانى بوده است از قبيل مى گسارى، پايكوبى و اختلاط زنان و مردان.

2 رواياتى كه بر ممدوح بودن صوت حسن دلالت مى كنند، نظير روايت «ما عليك لو اشتريتها فذّكرتك الجنّة» و «رجّع بالقرآن صوتك و...». بنابراين، اصل غنا نيز كه از مصاديق صوت حسن است، مانعى در حليت آن نيست.

3. رواياتى كه دلالت بر حرمت غنايى دارد كه در مجالس مختلط اجرا مى شود: «لَيسَت بالّتى تدخل عليها الرجال». بنابراين، غنايى كه با چنين محرماتى آميخته نيست، استماع و اجرايش جايز است.

4. رواياتى كه از منظر فيض مى توان آنها را ملاك و مناط در حرمت يا حليت غنا دانست، دو روايت است:

الف) «من اصغى الى ناطق فقد عبده...».(1)

ب) «اذا ميزّ الله بين الحق و الباطل فاين يكون الغنا...».(2)

**********

( تمييز حق الغنا من باطله و ان اكثر ما يتغنّى المتصوفه فى محاظهم من قبيل الباطل» (مفاتيح الشرايع، ج 2، ص 21).

(1) . كافى، ج 6، ص 434، ح 24: «هر كس به سخن گوينده اى گوش فرا دهد، پس او را عبادت كرده است».

(2) . همان، ص 435، ح 25. اين روايت پيش تر بيان شد.

ص: 172

بر اساس روايت اول، استماع صوت مغنّى در صورتى كه سخن خدا را - معارف حق را - به گونه اى صحيح بيان كند، نه تنها مذموم نيست، بلكه نوعى عبادت است. درصورتى كه مغنّى سخن غير خدا - شيطان - را بر زبان براند، استماعش حرام است.

بر اساس روايت دوم نيز ملاك تشخيص غناى حق از غناى باطل، وجدان درست است؛ به اين معنا كه هر فردى كه از فطرت صحيح برخوردار است، مى تواند غناى حق از باطل را تشخيص دهد.

5. فيض مدعى است كه ديدگاهش در باب غنا همان است كه شيخ طوسى در استبصار بيان كرده است.

نقد و بررسى گفتار فيض

سخنان فيض كه موارد اصلى و عمده اش در اين نوشتار ذكر شد، با انتقاد و اعتراض بسيارى از فقيهان عصرش و نيز فقيهان دوره هاى بعد تاكنون روبه رو شده است. برخى آن چنان به ايشان و عالم ديگر معاصرش - محقق سبزوارى - تاخته اند كه آنان را تا سر حد كفر تنزّل داده اند.(1)

برخى ديگر نيز از فقيهان به دفاع از ديدگاه فيض پرداخته و گفته اند كه مدعاى فيض و پيروانش، نه مخالف اجماع بوده و نه مغاير با فقه اهل بيت عليهم السلام است. ازاين رو، تمامى بدگويى ها و نسبت هاى ناروا به ايشان را دون شأن و مقام ايشان دانسته اند.(2)

در اين مرحله از بحث، ابتدا ديدگاه سه فقيه برجسته از متأخرين، يعنى شيخ انصارى، امام خمينى رحمه الله و آيت الله خويى را مى آوريم كه ديدگاه فيض را منصفانه نقد و بررسى كرده اند. بعد از تحليل و بررسى آنها ديدگاه و نظر خويش را بيان مى كنيم.

ديدگاه شيخ انصارى درباره گفتار فيض

شيخ مى گويد، اگر محدث كاشانى در استدلال هايش به اين جمله از روايت «ليست بالتى تدخل عليها الرجال» تمسّك نمى كرد، مرجع سخنان و نگرش فيض همان چيزى بود كه ما ذكر كرديم؛ يعنى حرمت صوت لهوى و اينكه غنا در شريعت همان صوت لهوى است كه در

**********

(1) . شيخ على شهيدى از معاصران فيض در رساله اى به نام «تنبيه الغافلين و تذكير العاقلين» به صورت اشاره، طعنه هاى تندى به اين دو عالم بزرگوار، به ويژه به محقق سبزوارى، زده است (نك: غنا، موسيقى، ج 1، صص 67 و 68).

(2) . نظير امام خمينى رحمه الله در مكاسب المحرمة، ج 1، صص 209-211.

ص: 173

مجالس لهو و لعب اجرا مى شود.

بنابراين، از استدلال ايشان به اين روايت فهميده مى شود كه بين افراد غنا تفصيل وجود دارد، نه در اصل غنا. بدين معنا كه ايشان مدعى هستند غنا فى نفسه حلال است، ولى برخى از افرادش نظير دخول مردان در مجالس زنان - مصداق حكم حرمت قرار

مى گيرند. اين در حالى است كه از نظر ما، اصل غنا - كه همان صوت لهوى است - حرام است. بنابراين، صوت زيبا اگر به تنهايى انسان را متوجه امور اخروى كند و شهوات دنيوى را از دل خارج سازد، از نظر ما و نيز از نظر فيض، مطلوب است.(1)

اشكال ديگر شيخ به فيض آن است كه روايت مورد استدلال ايشان يعنى «ليست بالّتى تدخل عليها الرجال»، علاوه بر ضعف سندى، ضعف دلالتى نيز دارد؛ چون مفاد اين روايت، آن است كه غناى زنان خواننده غالبا به دو صورت انجام مى گيرد:

الف) در مجالسى مى خوانند كه مردان بيگانه نيز در آنجا حضور دارند.

ب) در مجالس اختصاصى بانوان نظير عروسى ها مى خوانند.

بر اساس ديدگاه فيض، صوت غنايى در صورت اول، حرام، و در صورت دوم، مطلقاً جايز است. شيخ به فيض مى فرمايد:

بنابراين، هرگاه مغنّى بخواهد اشعار باطلى را در محلى ديگر - غير از دو مورد نام برده - بخواند، مثلاً كنيزى براى مولاى خويش يا فرد محرمى براى محرم ديگر يا اينكه مغنى براى خودش خوانندگى كند - طبق مبناى شما حرام نيست، درحالى كه دلايل حرمت غنا از جمله آيه لهوالحديث قطعاً شامل آن مى گردد؛ چون روايتى كه براى اثبات مدّعايتان بدان استدلال كرده ايد، تاب مقاومت در برابر انبوه رواياتى را ندارد كه بر حرمت غنا در چنين مواردى دلالت مى كنند.(2)

**********

(1) . «... اقول لو لا استشهاده بقوله عليه السلام «ليست بالّتى يدخل عليها الرّجال» امكن بلا تكلّف ٍ تطبيق كلامه على ما ذكرناه من انّ المحرّم هو الصوت اللهوى الّذى يناسبه اللعب بالملاهى و التكلم بالاباطيل و دخول الرجال على النّساء لحظّ السمع و البصر من شهوة الزنا دون مجرّد الصوتِ الحسن الذى يذكر امور الاخرة و ينسى شهوات الدنيا الاّ ان استشهاده بالرّواية «ليست بالّتى يدخل عليها الرجال ظاهر فى التفضيل بين افراد الغنا لا من حيث نفسه فانّ صوت المغنّية التى تزفّ العراس على سبيل اللهو لا محاله و لذا قلنا با باحته فى ما يأتى كُنّا قد خصّصناه بالدليل» (مكاسب، ج 1، صص 299 و 300).

(2) . «لمّا رواية ابى بصير مع ضعفها سندا بعلى بن حمزه البطائنى فلا تدل على كون غناء المغنية التى يدخل عليها الرجال داخلاً فى لهو الحديث فى الاية و عدم دخول غناء التى تدعى الى الاعراس فيه و هذا لا يدل على دخول ما لم يكن منهما فى القسم المباح مع كونه من لهو الحديث قطعا فاذا فرضنا انّ المغنى يغنّى بالشعارٍ باطله فدخول هذا فى الاية اقرب من خروجه بالجملة فالمذكور فى الرواية تقسيم الغناء المغنية باعتبار ما هو الغالب من انها تطلب للتغنّى امّا فى المجالس المختصّتة بالنّساء كما فى الاعراس و امّا للتغنّى فى مجالس الرجال نعم الانصاف انه

ص: 174

نكته ديگرى كه در سخنان شيخ ضمن بررسى ديدگاه فيض و محقق سبزوارى - آمده، اين است كه:

غنا از منظر ما همان صوت لهوى است كه فى نفسه حرام بوده و از اين نظر، نيازى به اقترانش به ديگر محرمات ندارد. بلى، اگر غنا را در معناى صوت زيبا به كار بريم، گمان نمى كنم كسى به حرمت آن قائل باشد و ظاهر بيشتر كلمات فيض بيانگر آن است كه ايشان غنا را به همين معنا - الصوت الحسن - به كار برده است. بلى، از برخى كلمات ايشان استفاده مى شود كه ايشان به طور مطلق حتى صوت لهوى را نيز تا زمانى كه با محرمات خارجى همراه نگردد، حلال مى داند و اين سخن - بنا بر فرض صحت چنين نسبتى به آنان - در نهايت ضعيف است و اخبار متواتر مخالف آن، چنين ادعايى را نفى مى كنند.(1)

بررسى نقد شيخ بر فيض كاشانى

در كلمات شيخ، نكاتى است كه لازم است به آن دقت بيشترى شود.

1. همان طور كه از متن سخنان شيخ به دست مى آيد، تمامى اشكالات به فيض و سبزوارى، درصورتى كه آنان غنا را - مطلق صوت حسن بدانند، دفع مى گردد و استظهار شيخ از كلمات اين دو عالم بزرگوار اين است كه اَوْلى و شايسته است كه سخنان آنان را در مسئله غنا به همين معنا حمل كنيم.

در اين راستا مى گوييم:

از صدر تا ذيل سخنان محدث كاشانى، به ويژه استشهاد به گفتار شيخ طوسى، برمى آيد كه

**********

( لا يخلو من اشعار بكون المحرم هو الذى يدخل فيه الرجال على المغنيات لكن المنصف لا يرفع اليد عن الاطلاقات لاجل هذا الاشعار خصوصا مع معارضته بما هو كالصريح فى حرمة غناء المغنية و لو الخصوص مولاها كما تقدم من قوله عليه السلام... قد يكون للرجل الجارية تلهية و ما ثمنها الا الثمن الكلب فتامل و بالجملة مضعف هذا القول بعد من خطه النصوص اظهر من ان يحتاج الى الاظهار» (همان، صص 206 و 307).

(1) . «اقول: لا يخفى ان الغناء على ما استفدناه من الاخبار و فتاوى الاصحاب و قول اهل اللغة هو من الملاهى... فلا يحتاج فى حرمته الى ان يقتران بالمحرمات الاخر كما هو ظاهر بعض ما تقدم من المحدثين المذكورين نعم لو فرض كون الغنا موضوعا لمطلق الصوت الحسن... توجّه ما ذكراه - فيض و سبزوارى بل لا اظنّ احدا يفتى با طلاق حرمه الصوت الحسن و الاخبار بمدح الصوت الحسن... فى غاية الكثرة... و بالجملة فنسبة الخلاف اليه فى معنى الغنا اولى من نسبة التفضيل اليه بل ظاهر اكثر كلمات المحدث الكاشانى ايضا ذالك لانه فى مقام نفى التحريم عن الصوت الحسن المذكّر لامور الاخرة المنسى لشهوات الدنيا نعم بعض كلماتهما ظاهرة فيما نسب اليهما من التفضيل فى الصوت اللهوى الذى ليس هو عند التامل تفضيلا بل قول باطلاق جواز الغنا و انه لا حرمة فيه اصلا و انما الحرام ما يقترن به من المحرمات فهو على تقدير صدق نسبته اليهما فى غاية الضعف لا شاهد له يقيد الاطلاقات الكثيرة المدعى تواترها الا بعض الروايات التى ذكرها... و آن گاه آن روايات را ذكر كرده و اشكالاتى بر آنها وارد كرده است: و انت خبير بعدم مقاومة هذه الاخبار للاطلاقات لعدم ظهور يعتدّ به فى دلالتها...» (همان، صص 302 و 303).

ص: 175

مراد ايشان از غنا، صوت لهوى نيست كه مناسب با مجالس عياشى و معصيت باشد، بلكه مرادشان از غنا، مطلق صوت حسن است كه گاهى با حرام مقترن و حرمت بر آن عارض مى شود؛ به ويژه استشهاد آخر ايشان به حديث «من اصغى الى ناطق» به خوبى بيانگر آن است كه از منظر ايشان، غناى لهوى مناسب با مجالس گناه، باطل خواهد بود. بنابراين، نسبت دادن قول به حليت غنا به معناى صوت لهوى - به ايشان، دور از انصاف خواهد بود.

2. كلمات شيخ در اشكال به فيض كه: «لو لا استشهاده بقوله عليه السلام: «ليست بالتى يدخل عليها الرجال...» نيز تمام نيست؛ چون بنا بر آنكه مراد فيض را از غنا، مطلق صوت الحسن بدانيم، استشهاد به اين روايت از ناحيه ايشان مبنى بر حرمت عارضى - نه ذاتى غنا - هيچ گونه اشكالى را متوجه او نخواهد كرد. در اين صورت، مفهوم استدلال ايشان به اين روايت چنين خواهد بود كه صوت حسن تا زمانى كه با مجالس لهو و لعب مناسبت نداشته باشد و با حرام آميخته نشود، به حليت و اباحه خويش باقى خواهد ماند.

3. اشكال دوم شيخ به فيض مبنى بر مباح دانستن غنا در مواردى نظير غناى كنيز براى مولايش، تمام نيست.

توضيح آنكه حدّ سخن فيض در دلالت اشعارگونه روايت ابى بصير آن بود كه غنايى كه در روايات از آن نهى شديد شده، از نوع غنايى است كه با محرمات و معاصى آميخته باشد.

از طرفى، بنا بر آنكه مراد ايشان از مفهوم غنا، الصوت الحسن باشد، نه الصوت اللهوى و الباطل، در اين صورت، مواردى از قبيل غناى مغنيه - كنيز - براى مولايش و غناى شخص براى خودش تا زمانى كه با لهو و باطل همراه نگردد و مجرد صوت حسن باشد، مباح خواهد بود.

در نتيجه، محور اشكالات شيخ به فيض، خلط در محل نزاع است، بدين معنى كه غنا به معناى الصوت الحسن، از نظر هر دو بزرگوار، مباح و غنا به معناى الصوت اللهوى المضلّ از نظر هر دو آنان، حرام است.

ديدگاه امام خمينى رحمه الله درباره سخنان فيض و محقق سبزوارى

ايشان معتقد است نسبتى كه برخى به اين دو بزرگوار داده اند - مبنى بر حليت ذاتى غنا و

مشروط بودن حرمتش، به همراه شدن محرمات خارجى به آن، خلاف واقع است و سخنان

ص: 176

آنان به شدت چنين نسبتى را نفى مى كند:

به محدث كاشانى و فاضل سبزوارى قول به انكار حرمت ذاتى غنا نسبت داده شده و اينكه غنا درصورتى كه با محرمات خارجى همراه گردند، حرام است. آن گاه به آنها طعنه هايى زده شده كه شايسته نيست و اين نسبتى كه به فيض داده شده، مخالف ظاهر كلمات ايشان در وافى و كلمات حكايت شده ايشان در مفاتيح و نيز مخالف چيزى است كه از محقق سبزوارى حكايت شده است.(1)

آن گاه امام خمينى رحمه الله برداشت خويش را از ظاهر كلمات اين دو فقيه چنين اظهار مى دارد:

ظاهر سخن اين دو آن است كه غنا دو قسم است: حق و باطل. غناى حق، تغنى به اشعارى است كه متضمن ياد بهشت و دوزخ و تشويق انسان به ورود در خانه آخرت باشد و غناى باطل آن نوع غنايى است كه متعارف در مجالس لهو است، مثل مجالس بنى اميه و بنى العباس.(2)

سپس خلاصه اى از سخنان فيض را از كتاب وافى بيان مى كند و در پايان مى فرمايد:

و تو آگاهى كه ظاهر عبارت، بلكه صريح عبارت وافى از صدر تا ذيل اين است كه غنا دو قسم است: قسم حرام و آن غنايى است كه مقارن و همراه با آن خصوصيات محرم باشد، نه اينكه فقط مقارنات آن غنا، حرام باشد - بلكه خود

آن غنا هم حرام است -. پس چنين خوانندگانى و نيز تعليم و استماع آنان حرام است و اگر فيض به حرمت ذاتى غنا قائل نبود، وجهى به تحريم اين امور نبود. قسم حلال غنايى است كه تغنى به مواعظ و مانند آنها بشود. پس از حرمت غنا، فيض تغنى به ذكرالله را استثنا

**********

(1) . بيان فيض در مفاتيح الشرايع چنين است: «اقول الذى يظهر من مجموع الاخبار الوارده فى الغنا و يقتضيه التوفيق بيتها اختصاص حرمته ما يتعلق به ن الاجر و التعليم و الاستماع و البيع و الشراء كلها بما كان على النحو المعهود المتعارف فى زمن بنى اميه من دخول الرجال عليهن و استماعهم و تكلمهن بالاباطيل و لعبهن بالملاهى من العيدان و القضيب و غيرها و بالجمله ما اشتمل على فعل محرم دون باسوى ذلك كما يشعر به قوله ليست بالتى تدخل عليها الرجال اللهم الا ان يقال: ان بعض الافعال لا يليق بذوى المرؤات و ان كان مباحا فلا ينبغى لهم منه الا ما فيه غرض حق مما وردت المعتبرة بالاذن فيه بل الامر به فقد ورد ان على بن الحسين عليه السلام كان يقرا فربما مرّ عليه المار مضعق من حسن صوته و انه سأله رجل عن شراء جاريه لها صوت فقال: ما عليك لو اشتريها فذكّرتك الجنة و فى بعضها رجع بالقرآن صوتك فان الله يحب الصوت الحسن يرجع فيه ترجيعا الى غير ذلك».

(2) . «ثم انه ربما نسب الى المحدث الكاشانى و صاحب الكفاية الفاضل الخراسانى انكار حرمه الغنا و اختصاص الحرمة بلواحقة و مقارناتة من دخول الرجال على النساء و اللعب بالملاهى و نحو هما ثم طعنوا عليهما بما لا ينبغى و هو خلاف ظاهر الاول فى الوافى و محلى المفاتيح المحلى عن الثانى... بل الظاهر منهما ان الغنا على قسمين: حق و باطل فالحقّ هو التغنّى بالاشعار المتضمّنة لذكر الجنّة و النار و التشويق الى دار القرار و الباطل ما هو متعارف فى مجالس اهل اللهو كمجالس بني اميه و بني العباس» (مكاسب المحرمة، ج 1، صص 209 و 210).

ص: 177

كرده است، همان طور كه برخى تغنى در مراثى را استثنا كرده اند... اين سخن فيض چيزى نيست كه مخالف اجماع يا مخالف ضرورت مذهب باشد تا صاحبش مستحق اين همه طعنه و نسبت هاى زشت باشد. محقق نراقى همين قول فيض را انتخاب كرده و همين طور برخى از متأخرين بعد از او همان طور كه افرادى كه غنا به قرآن و غير آن را - مثل محقق سبزوارى - از حكم حرمت مطلق غنا استثنا كرده اند، مستحق چنين طعنه هايى نيستند.(1)

سپس ايشان مى فرمايد:

فالصواب ان يجاب عنه بالبرهان كما صنع الشيخ الانصارى.

آن گاه در مقام نفى ديدگاه فيض در قول به تفصيل در حرمت غنا به نقد دلايل ايشان مى پردازد.

ايشان در مقام نفى دليل «انصراف» مى فرمايد:

اولاً در برخى از روايات، نظير صحيحه على بن جعفر - كه مفادش، نهى از نشستن نزد مغنّى است، يا حسنه عبد الاعلى - كه نهى از تغنّى به الفاظ مخصوص مى كند - احتمال انصراف داده نمى شود و اين گونه روايات را مى توان مفسر روايات ديگر دانست به اينكه از نگاه شارع مقدس، غنا بذاته باطل است، نه به سبب مقارنات خارجى محرم.(2)

**********

(1) . «و انت خبير بان ظاهر هذه العبارة بل صريحها صدراً و ذيلاً ان الغناء على قسمين: قسم محرّم و هو ما قارن تلك الخصوصيات بمعنى انّ الغناء المقارن لها حرام لا انّ المقارنات حرام فقط و لهذا حرم احرهن و تعليمهن و الاستماع منهن و لو لا ذها به الى تحريمه ذاتاً لا وجه لتحريم ما ذكر و قسم محلل و هو ما يغنى بالمواعظ و نحوها فقد استثنى من حرمة الغنا قسماً هو التغنى بذكر الله تعالى كما استثنى بعضهم التغنى بالمراثى و... و هذا امر لم يثبت انه خلاف الاجماع او خلاف المذهب حتى يستوجب صاحبه الطعن و النسبة الى الخرافة و الاراجيف و قد اختاره النراقى فى المستند و بعض من تاخّر عنه كما لا يستوجبه من استثنى القرآن و غيره فالصواب أن يجاب عنه بالبرهان كما صنع الشيخ الانصارى» (همان، صص 217 و 218).

(2) . «و فيه مضافا الى عدم مجال لهذه الدعوى فى بعض الروايات كصحيحة على بن جعفر الاخيرة الطاهرة فى المنع عن الجلوس عند من يتغنى من غير ان يكون هنا معاص اخر كالمزامير و غيرها كما هو ظاهرها و كحسنة عبد الاعلى الدالة على ان التغنى بمثل الفاظ التحية ايضاً حرام و من الباطل و هى مفسرة سائر الروايات ايضاً و شارحة للمقصود من كون الغنا باطلاً بانه بذاته باطل و لهو و زور لا بملحقاته و بمدلول الكلام المعروض له...» (همان، صص 213-323).

ضمناً در حسنه عبدالاعلى آمده است: «سألت ابا عبدالله عن الغناء و قلت انهم يزعمون ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم رحض فى ان يقال: حيونا حيونا تحييّكم فقال عليه السلام كذبوا.» اين روايت در فصل سوم همين بخش بررسى شده است (همان، صص 213-323).

ص: 178

ثانياً به چه دليل مدعى هستيد كه غالب مصاديق غنا در عصر امويان و عباسيان، مشتمل بر محرمات خارجى بوده است. قطعاً تغنى به اشعار اختصاص به اين دو عصر نداشته، بلكه در تمامى اعصار وجود داشته است. بنابراين، در همه اين دوران، امكان اشتمال به حرام در اين غناها وجود داشته است. صرف آنكه غناى نزد سلاطين اموى و عباسى، مشتمل بر محرمات فراوانى بوده است، سبب ادعاى چنين انصرافى در اين دو عصر و ديگر اعصار نمى شود.(1)

ثالثاً كثرت افراد يك طبيعت - مثل كثرت افراد غنا مشتمل بر محرمات خارجى - سبب انصراف نمى شود.(2)

رابعاً، به فرض صحت انصراف، لازمه اش آن است كه حرمت غنا آن گاه محقق مى گردد كه جميع محرماتى كه در اين دو عصر، غنا مشتمل بر آن بود، در مصاديق غنا - در اعصار ديگر - موجود باشد. بنابراين، درصورتى كه تنها برخى از آن محرمات - نه همه اش - در موردى از غنا يافت شد، بايد به جواز چنين غنايى حكم كرد. بسيار بعيد است فيض و سبزوارى به چنين چيزى ملتزم گردند.(3)

ديدگاه آيت الله خويى درباره سخنان فيض

ايشان بر تمامى دلايل محقق كاشانى نقد و ايراد وارد كرده است و مى فرمايد:

1. مفاد روايات ناهيه از غنا - كه متواتر معنوى نيز هستند - آن است كه غنا ذاتاً

**********

(1) . «ان كون غالب افراد ما يتعارف فى عصر الجنيثتين من اشتمالها على محرمات آخر ممنوعه كيف؟ و ان التغنى بالاشعار عند الناس كان متعارفا فى كل عصر و ربما يتفّق معه سائرا المحرمات و كون المتعارف عند سلاطين الطائفتين او الامراء فى عصرهم و سائر الاعصار ذلك لا يوجب ان يكون نوع التغنيات كذالك حتى يدعى الانصراف» (همان، ص 214).

(2) . «مضافا الى ان كثرة افراد طبيعه فى قسم لا توجب الانصراف فانّ الاطلاق عبارة عن الحكم على طبيعه من غير قيدٍ فلا بد فى دعوى الانصراف من دعوى كون الكثرة و التعارف و انس الذهن بوجه تصير كقيدٍ حافٍّ بالطبيعة و هو فى المقام ممنوع سيما فى مثل مقارنات الطبيعة لا مصاديقها و اصنافها» (همان).

(3) . «مضافا الى انّ اللازم من دعوى الانصراف الى اشباه ما تتعارف فى عصر الامويين و العباسين الالتزام - بتخصيص تحريمه بما يكتنف بجميع ما يتعارف فى مجاسهم الملعونة من دخول الرجال على النساء و شرب الخموز و ارتكاب الافعال القبيحة و الواحش و ضرب؟ الملاهى و التلّهى بالاشعار المهيجة المورثة لاثارة الشهوات و رقص الجوارى و الغلمان الى غير ذلك و مع فقد بعضها يقال بالجواز فلا وجه لتجويز خصوص ما يكون من قبيل التغنى بالقرآن و الفضائل لقصور الادله - بناء عليه عن اثبات حرمته و لومع الاشعار الملهية و المهيجة لكون المتعارف فى عصرهم اخص منه و لا اظن التزامهم به فدعوى الانصراف كدعوى عدم الاطلاق فى الضعف».

ص: 179

حرام است.(1)

2. هرگاه سبب حرمت غنا، مقارنت محرمات ديگر به آن باشد، بنابراين، اهتمام شارع به منع از عنوان غنا در روايات فراوان، لغو است؛ چون نهى از آن محرمات در روايات ديگر مستقلاً بيان شده است.(2)

3. روايات مورد استشهاد محقق كاشانى، وافى به مرادشان نيست؛ چون مرسله فقيه، قطع نظر از ضعف سندى، خارج از محل بحث است، نفياً و اثباتاً. روايت ابى بصير نيز هرچند صحيحه است، اما حد دلالتش اين است كه: «لا بأس باجر المغنيه التى تدعى الى الاعراس و لا يدخل عليها الرجال اما حكم غنا در غير زفّ العرائس»، در دو روايت مورد استشهاد فيض بيان نشده است.

4. رواياتى كه در باب قرائت قرآن به صوت حَسَنْ آمده است، به غناى مورد بحث ربطى ندارد؛ چون نسبت بين غنا و صوت نيكو، عموم و خصوص من وجه است. پس در مورد اجتماع با يكديگر تعارض كرده است و روايات مجّوزه را به جهت آنكه علاوه بر ضعف سندى، موافق قول عامه است، حمل بر تقيه مى كنيم.(3)

5. سخن فيض، مخالف اجماع، بلكه ضرورت مذهب شيعه است.(4)

**********

(1) . «اقول: يرد عليه امور: ان الظاهر من الروايات المتظاهرة بل المتواترة من حيث المعنى - الناهيه عن الغنا و عن جميع ما يتعلق به هو تحريمه بنفسه مع قطع النظر عن اقترانه بسائر العناوين المحرّمة» (مصباح الفقاهه، ج 1، ص 308).

(2) . «الثانى: انه اذا كان تحريم الغنا انما هو للعوارض المحرمة كان الاهتمام بالمنع عنه فى هذه الروايات لغواً محضاً لورود النهى عن سائر المحرمات بانفسها» (همان).

(3) . «الثالث: ان ما استشهد به على مقصده لا يفى بمراده اما مرسلة الفقيه فمضافاً الى الضعف السند فيها انها اجنبيه عن الغنا نفياً و اثباتاً... و اما رواية ابى بصير فانها و ان كانت صحيحة الاّ انها لا دلالة فيها على مقصد المحدّث المذكور فان غاية ما يستفاده منها و من رواية اخرى لابى نصير انه لا بأس باجر المغنية التى تدعى العراس و لا يدخل عليها الرجال اما الغنا فى غير زفّ العراس فلا تعرض فى الروايتين لحكمه و اما الروايات الواردة فى قرائة القرآن بصوت حسن فلا صلة لها بالمقام اذ لا ملازقه بين حسن الصوت و بين الغنابل بينهما عموم من وجه فيقع التعارض فى مورد الاجتماع و تحمل الطائفه المجّوزة على التقية لما عرفت من ذهاب الى جواز الغنا فى نفسه على ان هذه الروايات ضعيفه السند» (همان).

(4) . «و يضاف الى ذالك كله انّ ما ذهب اليه المحدث المذكور مخالف للاجماع بل الضرورة من مذهب الشيعة» (همان، ص 309).

ص: 180

بررسى گفتار آيت الله خويى

در پاسخ به اشكالات آيت الله خويى شايد بتوان از ناحيه فيض چنين پاسخ داد:

1. روايات ناهيه از غنا هرچند ظهور در حرمت ذاتى غنا دارد، روايات ديگرى نظير صحيحه ابى بصير را كه حرمت غنا را معلول و مسبب از عوارض خارجى (دخول مردان در مجالس زنان) مى داند، مى توان مفسر آن روايات - ناهيه - قرار داد. مفهوم اين سخن آن است كه غنايى ذاتاً حرام است كه با محرمات آميخته باشد، اما اصل غنا بدون آن محرمات - حرام نيست.

2. اهتمام شارع مقدس به حرمت غنا به جهت عوارض محرم آن، با بيان حرمت آن عوارض در روايات ديگر منافاتى ندارد؛ چون ممكن است بگوييم: شارع مقدس ازآنجا كه مى ديد غنا در خارج - مصاديق خارجى اش - غالباً اقتران به محرمات دارد، آن را به طور مستقل حرام كرد تا مردم از آن اجتناب كنند.(1)

3. مفاد روايت ابى بصير به زفّ العرائس اختصاص ندارد تا آن را به عنوان استثناى حكم حرمت مطلق غنا قرار دهيم، بلكه مفادش آن است كه هر غنايى كه با محرّم خارجى آميخته گردد، مشمول حكم حرمت خواهد بود؛ چون متن روايت اين است:

از امام باقر عليه السلام درباره كسب زنان خواننده پرسيدم. امام عليه السلام فرمود: كسب زنان خواننده اى كه مردان در مجالس آنها وارد نمى شوند و نيز آنانى كه به عروسى ها دعوت مى شوند، حلال است.(2)

بنابراين، در غير زف العرائس هم مبناى فيض جارى خواهد بود.

4. اجماع ادعا شده در مسئله غنا، مدركى است يا احتمال مدركى بودن آن وجود دارد.

بنابراين، اعتبار ندارد.

**********

(1) . نظير فتوايى كه برخى از مراجع تقليد در زمان طاغوت مبنى بر حرمت استفاده از راديو و تلويزيون دادند. با اينكه اصل استفاده از راديو و تلويزيون، حرمت ذاتى نداشت، مراجع به جهت اوضاع آن زمان كه غالباً استفاده از اين دو وسيله جنبه منفى داشت، چنين فتوايى دادند.

(2) . «سألت ابا جعفر عليه السلام عن كسب المغنيات فقال عليه السلام: التى يدخل عليها الرجال حرام و التى تدعى الى الأعراس ليس به بأس». (كافى، ج 5، ص 119، ح 1)

ص: 181

نظر نهايى در زمينه سخنان فيض

بايد گفت مطالعه دقيق سخنان فيض در كتاب هاى مختلف ايشان، ما را به اين امور هدايت مى كند:

1. به نظر مى رسد غناى مورد بحث ايشان، غنا به معناى حسن الصوت يا تحسين الصوت است، نه غناى به معناى صوت لهوى گمراه كننده. در سخنان ايشان مكرر ذكر شده است كه غناى حلال آن است كه انسان را به ياد خدا اندازد و او را نسبت به دنيا و زيبايى هاى فريبنده اش بى رغبت سازد. غناى حرام نيز آن غنايى است كه انسان را از ياد حق باز دارد و به دنيا مشغول سازد.

2. ديدگاه نهايى فيض را به صورت كامل و صريح از ذيل كلماتش در الوافى، مى توان به دست آورد. ايشان در آخرين كلماتش ضمن بيان حديث معروف «من اصغى الى ناطق فقد عبده...» و نيز حديث «اذا ميز الله بين الحق و الباطل فاين يكون الغنا» اظهار مى دارد كه ملاك و ميزان اصلى در حليت و حرمت غنا و نيز معيار در تشخيص مصاديق خارجى غناى حلال از حرام چه امورى است.

از استناد فيض به اين دو روايت فهميده مى شود كه لبّ نگاه ايشان در حكم غنا، دو معيار عبادت و معصيت الهى است؛ بدين معنا كه هرگاه صوت غنا، انسان را به ياد خدا اندازد، حلال و هرگاه سبب معصيت الهى گردد، حرام است.

از طرفى، معيار در تشخيص غناى حق از باطل نيز وجدان است كه در صورت خلوص از آلودگى ها به خوبى اين دو را از هم تميز مى دهد.

به طور كلى بايد گفت توجه به نكات ذكر شده مى تواند سرّ بسيارى از مخالفت ها با فيض را روشن كند و به آنها خاتمه دهد؛ چون در بيشتر اين مخالفت ها، بين مفهوم لغوى و فقهى غنا خلط شده است. شكى نيست كه صوت مرجع لهوى گمراه كننده، حتى اگر محتواى درستى داشته باشد، از منظر فيض، حرام است؛ چون چنين صوتى واجد معيار غناى حق كه عبادت و تذكر به ياد حق باشد - نخواهد بود. در نتيجه، بين ديدگاه فيض و ديدگاه مشهور فقها در باب غنا، تفاوت ماهوى وجود نخواهد داشت.

شايد بتوان گفت يكى ديگر از عواملى كه سبب مخالفت عده اى از فقيهان با فيض شده، آن

ص: 182

است كه اينان ديده اند بين سخنان فيض و عده اى از عالمان سنى نظير غزالى تشابه زيادى وجود دارد. در نتيجه، گمان كرده اند كه ديدگاه ايشان متأثر از افكار اهل سنّت بوده است.

اين در حالى است كه انصاف اقتضا مى كند هرگاه مطالب ايشان در سه كتاب معروفش - الوافى، المحجة البيضاء و مفاتيح الشرايع به همراه مستندات ديدگاهش - كه غالباً به روايات اهل بيت عليهم السلام استشهاد كرده است، با دقت نگريسته شود، اثرناپذيرى ايشان از اهل سنّت به خوبى روشن مى گردد.

با اين حال، مواردى در كلام فيض وجود دارد كه وجه آن چندان روشن نيست:

1. در انصرافى كه در سخنان ايشان به آن استشهاد شده است، بايد دقت بيشترى كرد؛ چون شكى نيست كه عصر صدور برخى از روايات غنا زمانى است كه غناى لهوى و آميخته به انواع اباطيل و محرمات شيوع داشته است، نظير عصر امويان و عباسيان. بايد اذعان كرد كه اين امر كليت ندارد؛ چون حرمت غنا بر اساس آيات و روايات تفسيركننده آن، در عصر رسالت تشريع شده است. اين در حالى است كه انصراف ادعا شده به شيوع غناى لهوى در عصر امويان و عباسيان مربوط است.

به علاوه آنكه انصراف ادعا شده حتى در برخى رواياتى كه در عصر امويان يا عباسيان نيز صادر شده است، موضوعيت ندارد نظير صحيحه على بن جعفر عليه السلام كه امام در آن روايت، از نشستن كنار فرد مغنى نهى مى كند يا حسنه عبدالاعلى كه مفادش، حرمت تغنى كردن به الفاظ تحيت نظير «أتيناكم أتيناكم حيونا حيونا نحيكم»(1) است.

بنابراين، از اين گونه اخبار استفاده مى شود كه غنا فى الجمله، حرام است.

2. سؤال يا ابهام ديگرى كه در گفتار فيض به چشم مى خورد، آن است كه حكم اصواتى كه به صورت ترجيع و تطريب از مغنّى صادر شده و دو خصوصيت تهييج شهوانى و تهييج معنوى و الهى را ندارد، در كلمات ايشان به خوبى مشخص نشده است.

در توضيح اين امر بايد گفت از ظواهر كلمات ايشان چنين استفاده مى شود كه غنايى حرام است كه با محرمات خارجى آميخته باشد و نيز غنايى كه انسان را به ياد خداوند و نعمات الهى در بهشت بيندازد يا او را از عذاب الهى برحذر دارد، مشمول حكم حليت است. در اينجا مى توان

**********

(1) . اين روايت در فصل سوم همين بخش مطرح مى شود.

ص: 183

به ايشان عرض كرد كه غنا در مقام خارج، منحصر به اين دو نوع نيست. بنابراين، غنايى كه اين دو خصوصيت را نداشته باشد، حكمش از منظر شما چگونه خواهد بود؟ نظير غنايى كه از حرام خارجى و نيز آثار معنوى خالى باشد، اما انسان را در آرامشى فارغ از غم و اندوه فرو برد يا سبب رفع خستگى روحى انسان شود؟

اين ابهام همچنان در سخنان فيض وجود دارد و شايد بتوان گفت بيشترين محل نزاع در بحث غنا، چنين مواردى است.(1)

3. آخرين نكته اى كه در بيان فيض محل تأمل است، استناد ايشان در حليت غنا به حديث معروف «من اصغى الى ناطق فقد عبده» است. به نظر مى رسد آنچه از واژه ناطق به ذهن تبادر مى كند، سخن گفتن يا سخنرانى هاى متعارف و معمولى است، نه گفتار مغنيانى - خوانندگانى - كه با موسيقى كلامشان و امواجى كه بر اثر ترجيع و تطريب اصواتشان ايجاد مى شود، مستمعين خود را تحت تأثير قرار مى دهند.

بديهى است از نظر عرف، به چنين كسانى - مغنيان - ناطق اطلاق نمى شود. بنابراين، چنين روايتى را بايد از مدار استدلال به جواز يا حرمت مطلق غنا خارج ساخت.

سخنان محقق سبزوارى

بعد از آنكه گفتار فيض كاشانى را بررسى و تحليل كرديم، ديدگاه محقق سبزوارى را كه نظير ديدگاه فيض است، مى آوريم و تحليل مى كنيم.

ايشان در ابتدا مدعى اجماع - عدم الخلاف - فقهاى شيعه بر حرمت فى الجمله غنا شده است، ولى در ذيل سخنانشان به استحباب غنا در قرآن قائل مى شود. متن سخنان ايشان به اين شرح است:

در حرمت فى الجمله غنا هيچ نوع اختلافى بين ما - شيعه - نيست و اخبار

دلالت كننده بر اين معنا، بسيار زياد است و محقق و جماعتى - بعد از او قائل به حرمت غنا شده اند و لو تغنّى به قرآن، ولى عده اى از اخبار دلالت بر جواز، بلكه استحباب غنا در قرآن مى كند. البته بنا بر اينكه دلالت روايات را بر جواز صوت

**********

(1) . شايد بتوان از گفتار فيض چنين استظهار كرد كه نوع سوم در حوزه مباحات قرار مى گردد. بنابراين، تنها حكم حرمت غنا به مواردى اختصاص خواهد داشت كه مشتمل بر لهو و فساد و گمراهى باشد.

ص: 184

زيبا و حزن خواندن و ترجيع در قرآن، بلكه استحباب اين امور را در قرآن بپذيريم و ظاهر اين است كه هيچ يك از اين امور - حسن الصوت - بدون غنا به دست نمى آيد. بنا بر آنچه از اهل لغت و غير آنان استفاده شده است و ما اين مطلب را - استحباب و جواز غنا در قرآن را - در برخى از رسائل خود تفصيلاً بيان كرده ايم.(1)

آن گاه دلايل خويش را بر مدعايشان - استحباب غنا در قرآن - بيان كرده ايم. مجموع آنها به شرح ذيل است:

1. رواياتى كه بر مدح محزون كردن صدا در حال خواندن قرآن و دعا دلالت مى كند.

ايشان در اين زمينه سه روايت نقل مى كند:

الف) قرآن به حزن نازل شد. پس آن را با حزن قرائت كنيد.(2)

ب) خداوند به موسى بن عمران وحى كرد: هرگاه جهت عبادت در برابر من مى ايستى، پس همانند فردى ذليل و فقير در برابرم بايست و هنگامى كه تورات را قرائت مى كنى، پس آن را با صوت حزين به سمع من برسان.(3)

ج) راوى مى گويد: من هيچ كس را خائف تر بر خويش از موسى بن جعفر عليه السلام و هيچ كس را اميدوارتر از او نديدم. او قرائتش با صوت حزين بود. پس هنگامى كه قرائت

مى كرد، گويا با انسانى سخن مى گويد.(4)

2. رواياتى كه بر مدح حسن الصوت دلالت مى كند.

ايشان در اين قسمت، روايات زيادى را نقل مى كند كه بيشتر آنها در ذيل رواياتى كه بر مدح حسن الصوت و تحسين الصوت فى القرآن دلالت مى كردند، بيان شد.

**********

(1) . «و لا خلاف عندنا فى تحريم الغناء فى الجملة و الاخبار الدالّة عليه متظافرة و صرحّ المحقق و جماعة عن تأخر عنه بتحريم الغنا و لو كان فى القرآن لكن غير واحد من الاخبار يدل على جوازه بل استحبابه فى القرآن بناءً على دلالة الروايات على جواز حسن الصوت و التحزين و الترجيع فى القرآن بل استحبابه و الظاهر ان شيئاً منها لا يوجد بدون الغناء على ما استفيذ من كلام اهل اللغة و غيرهم و فصلناه فى بعض رسائلنا (كفاية الاحكام، ص 85).

(2) . «ففى مرسلة ابن ابى عمير عن الصادق عليه السلام: «ان القرآن نزل بالحزن فاقرؤوه بالحزن» (كافى، ج 2، ص 614، ح 2).

(3) . «عن عبدالله بن سنان عن ابى عبدالله عليه السلام قال: ان الله اوحى الى موسى بن عمران عليه السلام اذا وقفت بين يدى فقف موقف الذليل الفقير و اذا قرأت التوراه فاسمعنيها بصوتٍ حزين» (همان، ص 615، ح 6).

(4) . «على بن ابراهيم عن ابيه عن القاسم بن محمد عن سليمان بن داود عن؟ قال: ما رأيت احداً شدّ خوفا على نفسه من موسى بن جعفر عليه السلام و لا ارجى منه و كان قرائته حزناً فاذا قرأ فكانّه يخاطب انساناً» (همان، ص 606، ح 10).

ص: 185

ايشان بعد از ذكر دلايل ياد شده بر استحباب غنا در قرآن و دعا، اظهار مى دارد كه بين اخبارى كه بر حرمت غنا حتى غنا در قرآن دلالت مى كند با اخبار ذكر شده - كه بر جواز، بلكه استحباب غنا در قرآن دلالت مى كنند - تعارض وجود دارد. ازاين رو، در صدد جمع دلالى بين آنها برمى آيند:

بين اين اخبار و اخبار فراوانى كه بر حرمت غنا دلالت دارند، به دو صورت مى توان جمع كرد: اول اينكه اخبارى را كه دلالت بر حرمت غنا دارند، به غير قرآن اختصاص دهيم و اخبارى را كه بر حرمت غنا در قرآن دلالت دارند، بر هر قرائتى حمل كنيم كه به شيوه لهوى و مانند آوازه خوانى فاسقان باشد و مؤيد اين حمل، روايت عبدالله بن سنان است كه در صدرش، امر به خواندن قرآن با غنا و لحن عرب است: اقروا القرآن بالحان العرب، ولى در ذيل آن، از لحن فساق نهى مى كند: سيجى من بعدى اقوام....(1)

دوم اينكه بگوييم موضوع حكم در ادله حرمت، لفظ «الغنا» است و الغنا لفظ مفردى است كه «ال» بر آن داخل شده است و چنين لفظى از نظر لغوى بر عموم دلالت ندارد. بنابراين، با استناد به اين لفظ مى توان گفت همه اقسام غنا، حرام است و اگر گاهى از لفظ مفردى كه «ال» بر آن داخل شده است، عموم و شمول استفاده مى شود، به اين خاطر است كه در كلام، قرينه اى نيست كه از افراد خاصى موردنظر گوينده بوده باشد.

نمى توان گفت به طور غيرمعين بر بعضى از افراد دلالت مى كند؛ چون دلالت بر افراد غير معين با هدف سخن گفتن كه همانا افاده منظور است، منافات دارد. پس چاره اى نيست جز آنكه آن را بر عموم و استغراق حمل كنيم، ولى در مورد غنا، قرينه اى در دست است كه افراد خاصى موردنظر گوينده بوده است؛ زيرا در زمان ائمه عليهم السلام فقط غناى لهوى شايع بوده است. پس اگر اخبار وارده را بر اين افراد خاص حمل كنيم، حمل بعيدى نيست.(2)

**********

(1) . «و ح نقول: يمكن الجمع بين هذه الاخبار و الاخبار الكثيرة الدالة على تحريم الغناء بوجهين: احدهما تخصيص تلك الاخبار بما اعدا القرآن و حمل ما يدل على ذم التغنى بالقرآن على قرائة تكون على سبيل اللهو كما يصنعه الفسّاق فى غنائهم و تؤيده رواية عبدالله بن سنان و المذكورة فان صدر الخبر الامر بقرائة القرآن بالحان العرب و اللحن هو الغنا - اقروا القرآن بالحان العرب و اللحن هو الغناء...» (كفاية الاحكام، ص 86).

(2) . «ان يقال: المذكور فى تلك الاخبار «الغنا» و المفرد المعّرف بالام؟ يدل على العموم لغة و عمومهُ انمّا يستنبط

ص: 186

سپس ايشان رواياتى را به عنوان تأييد وجه دوم از راه هاى جمع روايات متعارضه بيان مى كند؛ نظير روايت على بن جعفر عليه السلام: سألته عن الغنا هل يصلح فى الفطر... «قال لا بأس ما لم يعص به» و روايت ابى بصير: «اجر لمغنيه التى تزفّ العرائس ليس به بأس ليست بالتى تدخل عليه الرجال»؛ و در ذيل اين روايت مى گويد:

اين روايات دلالت مى كند كه منشأ حرمت غنا، دخول مردان در آن مجالس است. پس اين روايات اشعار به اين معناست كه منشأ حرمت غنا، مقارنت برخى از محرمات به غناست - وگرنه نفس غنا منهاى آن محرمات حرام نيست -.(1)

ايشان بعد از بيان راه هاى جمع بين روايات متعارض مى فرمايد:

در تعدادى از اين اخبار هم به لهوى و باطل بودن غناى مورد حكم اشاراتى است و صدق عنوان لهو و باطل بر قرائت قرآن و دعا و از كارى كه با صوت زيبا خوانده مى شوند و آخرت را به خاطر مى آورند و انسان را

به سوى عالم قدس تشويق مى كنند، محل تأمل است.(2)

در پايان نيز مى فرمايد:

پس اخبار فقط بر حرمت غناى لهوى دلالت دارند و در مورد غناى غيرلهوى ساكت هستند. پس اگر در مورد غناى غيرلهوى اجماعى داشته باشيم، همان اجماع، مدرك حكم خواهد بود، وگرنه بر اصل اباحه باقى مى ماند و حكم به جواز خواهيم كرد، ولى با اين همه، راه احتياط واضح است.(3)

**********

( من حيث انه لا قرنيه على ارادة الخاص و ارادة بعض الافراد من غير يعتين ينافى غرض الافادة و سياق البيان و الحكمة فلا بد من حمله على الاستغراق و العموم هيهنا ليس كذلك لان الشايع فى ذلك الزمان على سبيل اللهو من الجوارى المغنيات و غيرهن فى مجالس الفجور و الخمور و العمل بالملاهى و التكلّم بالباطل و اسماعهن الرجال و غيرها فحمل المفرد على تلك الافراد الشائعه فى ذلك الزمان غير بعيد» (همان، ص 86).

(1) . «اذ فيه دلالة على ان منشاء المنع دخول الرجال عليها ففيه اشعار بان منشأ المنع فى الغنا هو بعض الامور المحرّمة المقترنة به كالالتهاء و غيره» (همان).

(2) . «و فى عده من تلك الاخبار الدالة على منع الغنا اشعارٌ بكونه لهواً باطلاً و صدق ذلك فى القرآن و الدعوات و الاذكار المقروءة بالاصوات الطيبة المذكّرة للاخرة المهيجّة للاشواق الى العالم الاعلى محل تأمل» (همان).

(3) . «فاذن لا ريب فى تحريم الغنا على سبيل اللهو و الاقتران بالملاهى و نحو هما ثم ان ثبت اجماع فى غير الغنا على سبى اللهو متبعاً و الا بقى حكمه على اصل الاباحة و طريق الاحتياط واضح» (همان، ص 86).

ص: 187

تبيين گفتار محقق سبزوارى

خلاصه گفتار ايشان را مى توان در ضمن امر ذيل بيان كرد:

1. دلايل استحباب غنا در قرائت قرآن و دعا.

الف) رواياتى كه بر مدح محزون كردن صدا هنگام خواندن قرآن و دعا دلالت مى كنند.

ب) رواياتى كه بر حسن الصوت به طور مطلق، و تحسين الصوت در قرائت قرآن دلالت مى كنند.

2. رفع تعارض از رواياتى كه بر مدح حسن الصوت يا تحسين الصوت در قرآن دلالت مى كنند و رواياتى كه از غنا به طور كلى و نيز غنا در قرآن نهى مى كنند، به دو شكل ممكن است:

الف) اخبارى كه بر مذمّت غنا دلالت مى كنند، به غير قرآن حمل شده است و غنا در قرآن، مباح است. رواياتى كه در مذمّت از غنا در قرآن آمده است، به غنايى حمل مى شود كه با لحن لهوى و فاسقان انجام مى گيرد.

ب) لفظ «ال» را در «الغنا» كه در روايات ناهيه از غنا آمده است، استغراق ندانسته است و آن را به غناى رايج در عصر صدور اين روايات - عصر امويان و عباسيان - حمل

مى كنيم كه آميخته با فسق و فجور و شراب خوارى بوده است.

3. اخبار دال بر ممنوعيت غنا، غنا را از آن جهت كه لهو و باطل است، حرام دانسته اند. تطبيق اين معنا در قرآن و دعاهايى كه با صوت نيكو قرائت شده است و انسان را به ياد آخرت مى اندازد، مشكل و محل تأمل است.

4. در تعارض بين اخبار ناهيه از غنا و اخبار ممدوح بودن حسن الصوت در قرآن، روايات دسته دوم، از جهت آنكه بيشتر از روايات دسته اول هستند و با اصل نيز موافقت دارد، مقدم خواهند بود.

5. اگر اجماع بر حرمت غناى غيرلهوى ثابت گردد، بايد از آن پيروى كرد و در نتيجه، از حكم به استحباب غنا در قرآن صرف نظر مى كنيم. در غير اين صورت، غناى لهوى - نظير غنا در قرآن - تحت اصل اباحه باقى خواهد ماند، هرچند بهتر بودن طريق احتياط، آشكار است.

ص: 188

نقد و بررسى

به نظر مى رسد ادعاى محقق سبزوارى در استحباب غنا در قرآن و دعاها - و نيز عدم حرمت ذاتى غنا - و استدلالاتى كه بيان كرده است، تمام نيست. در اين باره مى گوييم:

1. محزون خواندن قرآن كه مورد توصيه برخى از روايات است، هيچ گونه سنخيتى با غناى مصطلح ندارد و تخصصاً از تحت روايات ناهيه از غنا خارج است؛ چون محزون خواندن قرآن آن گاه محقق مى شود كه قارى هنگام تلاوت، حالت تسليم و تواضع در برابر پروردگارش داشته باشد و روح خود را با حقايق قرآنى ارتباط دهد.

بديهى است وجود چنين حالتى در انسان سبب پيدايش صوت حزين و اندوهگين هنگام قرائت قرآن مى شود. حزن نسبت به نواقص و حقارت خويش و نيز هماهنگى بين آيات و فطرت الهى اش سبب اشتياق، اوج گيرى و پرواز معنوى روح نسبت به معارف شگرف الهى مى شود و اين همان چيزى است كه در روايات پيشوايان الهى بدان توصيه شده است. بديهى است چنين امرى با صوت غنايى متباين است.

چون صوت غنايى - به معنايى كه در بخش اول گفتيم - صوتى است كه ضلالت و دور

شدن از خداوند را به دنبال دارد.

در حقيقت بايد گفت رواياتى كه بر مدح قرائت حزن انگيز قرآن دلالت دارند، از برخى آيات الهى اقتباس شده اند، نظير:

آيه 23 سوره زمر:

اَللّٰهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ اَلْحَدِيثِ كِتٰاباً مُتَشٰابِهاً مَثٰانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ اَلَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلىٰ ذِكْرِ اَللّٰهِ ذٰلِكَ هُدَى اَللّٰهِ يَهْدِى بِهِ مَنْ يَشٰاءُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اَللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ هٰادٍ.

خداوند، زيباترين سخن را به صورت كتابى كه آياتش همانند يكديگر و با هم سازگار است، نازل كرده است. آنان كه از پروردگارشان خشيت دارند، پوست بدنشان از آن به لرزه مى افتد. سپس پوستشان و دلشان به ياد خدا نرم و آرام مى شود. اين است هدايت خدا كه هر كس را بخواهد، به آن هدايت كند و هر

ص: 189

كه را خدا گمراه كند، او را راهبرى نخواهد بود.

آيه 58 سوره مريم:

إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِمْ آيٰاتُ اَلرَّحْمٰنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا.

هنگامى كه آيات خداى رحمان برايشان تلاوت مى شد، سجده كنان و گريان به خاك مى افتادند.

آيه 83 سوره مائده:

وَ إِذٰا سَمِعُوا مٰا أُنْزِلَ إِلَى اَلرَّسُولِ تَرىٰ أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ اَلدَّمْعِ مِمّٰا عَرَفُوا مِنَ اَلْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنٰا آمَنّٰا فَاكْتُبْنٰا مَعَ اَلشّٰاهِدِينَ.

و هنگامى كه گوش فرا دهند به آنچه بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل شده است، مى بينى چشمانشان را كه از اشك سرازير است، از آنچه معرفت به حق پيدا كردند و مى گويند: اى پروردگارمان، ايمان آورديم. پس تو ما را با حضور يافتگان محسوب فرما.

2. رواياتى كه بر ممدوح بودن حسن الصوت نيز دلالت دارند، با غناى مصطلح ارتباطى ندارند و موضوعاً خارج از آن است. بنابراين، بين روايات ناهيه از غنا و روايات دال بر مدح حسن الصوت و تحسين الصوت در قرآن اساساً تعارضى نيست تا آن را حل كنيم.

در تبيين اين امر مى گوييم تعابيرى نظير حسن الصوت يا تحسين الصوت، واژه هايى هستند كه معانى آشكار دارند و با غناى فقهى مورد بحث، بسيار متفاوت است. بنابراين، اختلاط اين واژه ها با يكديگر سبب توهم تعارض بين روايات مربوط به آنها شده است.

صاحب وسائل الشيعه بعد از بيان روايات حسن الصوت و تحسين الصوت در قرآن مى فرمايد:

بر هيچ منصفى پوشيده نيست كه تحسين صوت مستلزم غنا نيست. پس بايد آن را مقيد كرد به صوتى كه به مرحله غنا نرسد.(1)

3. اين سخن شما كه «ال» در «الغنا» در روايات - به غناى شايع در عصر بنى اميه حمل مى شود، تمام نيست؛ چون تطبيق دادن روايات تفسيرى آيات لهو و قول الزور به غنا عصر

**********

(1) . «اقول: ما يخفى على منصف ان تحسين الصوت لا يستلزم كونه غناء فلا بد من تقييده بما لا يصل الى حدّ الغنا لما مضى ديانى» (وسائل الشيعة، ج 6، ص 212).

ص: 190

امويان و عباسيان، خلاف ظاهر است. نهى از غنا، در صدر اسلام به وسيله آيات مطرح شده است و ائمه تنها مبين و مفسر آن بوده اند.

4. بعد از روايات متواترى كه از شعيه و سنى در حرمت غنا رسيده است، مطرح كردن اجماع، سخن تمامى نيست.

5. رجوع به اصل اباحه در آنجا صحيح است كه دليلى بر حرمت غنا در قرآن نباشد. بنابراين، با توجه به روايات فراوانى كه در نهى از غنا به طور مطلق، و نيز برخى رواياتى كه حتى در زمينه نهى از غنا در قرآن رسيده است، رجوع به اصل، بى مورد خواهد بود. از جمله اين روايات، روايتى است كه حتى در گفتار محقق سبزوارى نيز آمده بود.(1)

همان گونه كه پيداست، در اين روايت از خواندن قرآن با آهنگ هاى رهبانان و نوحه سرايان - موسيقى هاى به اصطلاح عرفانى يا حزن آور - به شدت نهى شده است.

نظر نهايى نسبت به سخنان محقق سبزوارى

سخن حق اين است كه بگوييم: در گفتار محقق سبزوارى نيز نظير گفتار فيض كاشانى بين مفهوم لغوى غنا - حسن الصوت - و مفهوم فقهى و اصطلاحى آن -

الصوت اللهوى المضل - خلط شده است. دقت در گفتار ايشان بيانگر آن است كه غنا به معناى الصوت اللهوى المضل حرام بوده و غنا به معناى حسن الصوت در صورتى كه غير لهوى باشد جايز مى باشد؛ بنابراين مراد ايشان از استحباب غنا در قرآن، زيبا خواندن آن مى باشد نه لهوى خواندن آن، و اين امرى است كه در روايات فراوان بدان توصيه شده است.

با اين بيان بيشتر اشكالات و اتهاماتى كه به محقق سبزوارى وارد گرديده است برطرف مى گردد.

**********

(1) . «فى رواية عبدالله بن سنان... و اياكم و لحون اهل الفسق و اهل الكبائر و سيجيى من بعدى اقوام يرجّعون القرآن ترجيع الغنا و الرهبانية و النوح و لا يجوز تراقيهم قلوبهم مقلوبة و قلوب الذين يعجبهم شأنهم» (همان، صص 210 و 211). ترجمه اين روايت پيش تر بيان شد.

ص: 191

فصل سوم: موارد استثنا از حكم غنا

اشاره

قبل از آنكه وارد بحث مستثنيات غنا شويم، تذكر اين نكته مهم را لازم مى دانيم كه بر اساس مبنايى كه در مسئله غنا برگزيديم - حرمت ذاتى - غنايى كه موضوع ادله شرعى است نيازى به بحث كنونى نخواهيم داشت؛ چون مسئله حرمت ذاتى غنا به معنايى كه گذشت، (صوت لهوى گمراه كننده) چنان قطعى است كه قابل تخصيص نيست. به عبارت ديگر، دلايل حرمت ذاتى غناى خاص (الصوت اللهوى المضل) مانع از هر نوع تخصصى است.(1)

بنابراين، تمامى مواردى كه برخى فقيهان در كتاب هايشان به عنوان موارد استثنا از حكم غنا بيان كرده اند، از منظر ما به طور تخصصى از موضوع غنا خارج است؛ نظير غنا در قرآن، غنا در عروسى. اگر غنا به معناى صوت لهوى گمراه كننده در اين موارد تحقق يافت، بدون شك آنجا نيز قائل به حرمت غنا - غنا در عروسى، غنا در مراثى و... - خواهيم بود. از گفتار آيت الله العظمى خامنه اى نيز استفاده مى شود كه ايشان جواز غنا در عروسى را از باب استثنا و تخصيص نمى داند و معتقد است در بين انواع غنا، فقط غناى لهوى گمراه كننده حرام است. اين نوع غنا هر كجا باشد - عروسى و غير عروسى، غنا در مراثى و... مراثى و غيرمراثى - حرام

**********

(1) . در تبيين قابليت نداشتن تخصيص ادله حرمت غنا از سخنان برخى از فقيهان چنين استفاده مى شود كه چون حاكم اوليه در حرمت غنا، عقل مستقل بوده و احكام عقلى نيز هيچ گاه قابل تخصيص نيستند، دليل حرمت غنا نيز ابى از تخصيص است.

«ان تحريم الغنا كتحريم الزنا اخباره متواترة و ادلته متكاثرة... فكان تحريمه عقليا لا يقبل تقييد او لا تخصيصا و الاخبار الواردة فى ذلك محمولة على التقية» (مفتاح الكرامة، ج 12، ص 179).

مضمون كلام ايشان اين است كه غنا از افعال قبيح نظير زناست و حرمت قبايح نيز قابل تخصيص نيست. بنابراين، دليل حرمت غنا نيز قابل تخصيص نيست.

شايد پذيرش چنين سخنى - غنا از افعال قبيح نظير زنا بوده و حاكم بدان عقل است - قدرى دشوار باشد؛ چون در مباحث اصولى به اثبات رسيده است كه مراد از احكام عقلى كاشف از احكام شرع آن احكامى است كه مورد اتفاق تمام عقلاى عالم باشد. به نظر مى رسد موسيقى و غنا به معنايى كه گذشت در بين همه عقلاى عالم مثل زنا و قبايح ديگر نيست. دليلش نيز رواج روزافزون غنا در موسيقى حتى در بين عقلاست.

ص: 192

است.(1)

به طور كلى، در بيشتر كتاب هاى فقهى كه درباره موضوع غنا تأليف يافته، بحث مستثنيات غنا نيز ذكر شده است. ازاين رو، ما نيز به پيروى از مشهور به تبيين و تحليل آن مى پردازيم.

سه مورد از شمول حكم حرمت غنا مورد استثنا قرار گرفته و به حليت آنها حكم شده است: غنا در عروسى؛ غنا در مراثى؛ غنا در حُدى - آواز ساربان.(2)

1. غنا در عروسى

اشاره

در تبيين اين مسئله بايد در سه زمينه سخن راند:

1. ديدگاه فقها در مسئله غنا در عروسى؛

2. مراد از مجلس عروسى در كلمات فقها؛

3. دلايل قائلين به جواز غنا در عروسى.

الف) ديدگاه فقها
اشاره

از كلمات بيشتر متقدمين از فقيهان - نص يا ظواهر كلماتشان - حرمت غنا حتى در عروسى استفاده مى شود، چنان كه شيخ انصارى و صاحب مفتاح الكرامة از كلمات كسانى كه قائل به حرمت غنا بوده اند، اما متعرض موارد استثناى غناى محرم نشده اند، استظهار مى كند كه اينان قائل به حرمت مطلق غنا ولو در عروسى ها هستند.(3) در بين اين گروه مى توان از شيخ صدوق،(4) شيخ مفيد،(5) سلّار،(6) ابى الصلاح حلبى،(7) فخر المحققين،(8) و محقق حلى(9) نام برد.

از گفتار علامه حلى در مختلف الشيعه به دست مى آيد كه برخى از قدماى اصحاب به طور مطلق قائل به حرمت غنا بوده اند. متن گفتار ايشان چنين است:

**********

(1) . نك: درس 295.

(2) . گفتنى است برخى از فقيهان، غنا در قرآن را نيز جزو موارد استثنا شمرده اند. ما از طرح آن در اين مرحله از بحث خوددارى مى كنيم؛ چون در فصل گذشته، اين موضوع با عنوان بررسى ادله قائلين به حليت غنا به تفصيل بررسى شد.

(3) . «لان المحكى عن المفيد و القاضى و ظاهر الحلبى و صريح الحلّى و التذكره و لا يضاح بل كل من لم يذكر الاستثناء بعد التعميم المنع» (مكاسب، ج 1، ص 314).

(4) . «و كل من حرم الغنا و لم يستثن فهو كالمصرح قائل بالتحريم» (المقنع، ص 362؛ مفتاح الكرامه، ج 12، ص 175).

(5) . المقنعه، ص 19.

(6) . العلوية، شيخ ابى على حمزه بن عبدالعزيز ديلمى، المراسم، تحقيق: سيدمحسن حسينى امينى، ص 170.

(7) . كافى فى الفقه، صص 280 و 281.

(8) . ايضاح الفوائد، ج 1، ص 405.

(9) . الشرايع، ج 2، ص 10.

ص: 193

به نظر شيخ در نهايه، مزد زنان خواننده در مجالس عروسى تا زمانى كه به سخنان باطل و اختلاط مردان با زنان همراه نباشد، مانعى ندارد. ابن براج اين قول را مكروه دانسته و ابوالصلاح تمامى آن را حرام دانسته است. شيخ مفيد فرموده است: كسب زنان خواننده و نيز يادگيرى و ياد دادن آن در شرع اسلام حرام است و تفصيلى نداده است. سلار نيز چنين گفته است. ابن ادريس گفته است:

مزد زنان خواننده درصورتى كه با كلمات باطل همراه نباشد، مانعى ندارد. بنا بر آنچه روايت شده است، اظهر نزد من آن است كه غنا حرام است. از هر فردى كه باشد، ولى اقرب نزد من - علامه حلى - همان قول شيخ در نهايه است.(1)

در برابر ديدگاه قدماى اصحاب، عده اى از متأخرين قائل به جواز غنا در عروسى شده اند، نظير: علامه حلى، محقق حلى، محقق كركى، شهيد اول و شهيد ثانى. در اينجا سخن برخى از آنان را بيان مى كنيم.

شهيد اول

غنا حرمت ذاتى دارد، جز غنايى كه در عروسى اجرا مى شود، به شرطى كه مردان در مجلس زنان داخل نگردد و كلمات باطل گفته نشود و آلات لهو نيز در آن به كار نرود.(2)

غنا در عروسى از حكم كلى حرمت غنا خارج است، به شرطى كه با آلات لهو همراه نباشد و مطالب باطل نيز گفته نشود و مردان بيگانه صداى زن خواننده

را نشنوند.(3)

محقق حلى

غناى زن خواننده هنگام زفاف عروس جايز است به شرطى كه مشتمل بر كلمات

**********

(1) . «مسئله: قال الشيخ فى النهاية: لا باس باجرا المغنية فى الاعراس اذا لم تغنين بالاباطيل و لا يدخلن على الرجال و لا يدخل عليهن و جعله ابن براج مكروها و قال ابوالصلاح يحرم الغناء كله و قال المفيد: كسب المغنيات حرام و تعلم ذلك و تعليمه حرام فى شرع الاسلام و اطلق و لم يفصل و كذا قال سلار و قال ابن ادريس: لا باس باجر المغنيات فى الاعراس اذا لم يتغنين بالاباطيل على ماروى و الاظهران الغناء محرم ممن كان و الاقراب عنى ما اختاره الشخى فى النهاية» (مختلف الشيعه، ج 5، صص 18 و 19).

(2) . «قد يجب التكسب... و قد يحرم اذا اشتمل على وجه قبيح و هو اقسام: احدها: ما حرم لعينه كالغناء فيحرم فعله و تعلمه و تعليمه و استماعه و التكسّب به الاغناء العرس اذا لم يدخل الرجال على المرأه و لم تتكلم بالباطل و لم تلعب بالملاهى و كرهه القاضى... و الاباحه اصح طريقاً و اخصّ دلالةً» (شهيد اول، الدروس الشرعيه فى فقه الامامية، ج 3، ص 162).

(3) . «و استثنى منه الحدا - بالمد و هو سوق الابل بالغناء لها و فعل المرأه له فى الاعراس اذا لم تتكلم بالباطل و لم تعمل بالملاهى و لم تسمع صوتها الاجانب من الرجال» (مسالك الافهام الى تنقيح شرائع الاسلام، ج 3، ص 126)؛ «يستثنى الغنا فى الاعراس بشرط ان لا تدخل المرأة على الرجال و لا تتكلم بابى طل و لا تلعب بالملاهى على الاصح» (غنا، موسيقى، ج 3، ص 2016).

ص: 194

باطل نباشد و مردان نيز در آن مجلس راه نيابند.(1)

روايات متعددى در جواز غنا در عروسى وارد شده است و برخى از بزرگان جواز غنا در عروسى را به شهرت نسبت داده اند. البته به شرطى كه مشتمل بر سخنان باطل و آلات لهو و حضور مردان نباشد.(2)

شيخ انصارى

از موارد استثنا نسبت به غناى حرام، غنايى است كه در عروسى اجرا مى شود، به شرطى كه با حرام ديگرى همراه نباشد، نظير كلمات باطل، بازى با آلات لهو حرام و داخل شدن مردان در مجالس زنان...، ولى احوط آن است كه چنين غنايى نيز ترك شود.(3)

ملا محمد نراقى

از موارد استثناى غناى حرام، غناى زن در مجلس زفاف عروس است، ولى اين حكم مختص زن خواننده بود و شامل مرد خواننده نمى شود.(4)

امام خمينى رحمه الله

شكى نيست كه غنا فى الجمله در مجلس زفاف عروس جايز است و از حكم كلى غناى حرام، استثنا شده است.(5)

آيت الله خويى

غناى زنان خواننده در مجالس زفاف عروس جايز است و بسيارى از اصحاب نيز

**********

(1) . «الاعمال المحرمة كعمل الصور المجسّمة والغنا عد المغنية لزف العرائس اذا لم تغنّ بالباطل و لم تدخل عليها الرجال...» (جعفر بن حسن بن يحيى بن سعيد هذلى، المختصر النافع، صص 116 و 117).

(2) . «و كيف كان فقد ذكر غير واحد ورود الرخصة فى اباحة اجرة المغنية فى الاعراس بل نسبة بعض؟ الى الشهرة و مقتضاة جواز غنائها فيه ضرورة التلازم بين اباحة الاجرة عليه و بين اباحته نعم قيدة بعضهم بما اذا لم تتكلم بالباطل و لم تلعب بالملاهى و لم تدخل عليها الرجال» (جواهرالكلام، ج 22، صص 49 و 50).

(3) . «الثانى - من موارد الاستثنائات غناء المغنية فى الاعراس اذا لم يكشف بها محرم آخر من التكلم بالاباطيل و اللعب بالملاهى المحرمة و دخول الرجال على النساء و المشهور استثنائه للخبرين المتقدمين... لكن الانصاف ان سند الروايات و ان انتهت الى ابى بصير الا ان لا يخلو من وثوق فالعمل بها تبعاً للاكثر غير بعيد و ان كان الاحوط كما فى الدروس الترك» (مكاسب المحرمة، ج 1، صص 266 و 267).

(4) . «منها - موارد الاستثناء - غنا المرأة فى زفّ العرائس و الحق جوازه... و هل يتعدى الحكم الى المغنّى؟ الظاهر لا كما هو ظاهر كلمات المجوّزين» (غنا، موسيقى، ج 3، ص 1787).

(5) . «نعم لا شبهة فى استثناء زفّ العرائس منه - الغناء المحرّم - فى الجمله» (مكاسب المحرمة، ج 1، ص 232).

ص: 195

آن را از حكم كلى غناى حرام استثنا كرده اند، تا زمانى كه مشتمل بر عمل حرامى نباشد.(1)

نتيجه آنكه به جز قدماى اصحاب - كه از ظواهر يا نص كلماتشان، حرمت مطلق غنا حتى در مجالس عروسى، استفاده مى شود، بيشتر متأخرين از فقها تاكنون به حليت و مباح بودن غنا در عروسى حكم داده اند.

ب) مراد از مجلس عروسى در گفتار فقيهان
اشاره

بايد گفت ديدگاه كسانى كه غنا در عروسى را از موارد استثناى غناى محرم دانسته اند، با يكديگر متفاوت است. برخى از اين ديدگاه ها عبارت اند از:

1. غنا تنها در حال زفاف - وقتى كه عروس را به خانه شوهر مى برند - جايز است. از المختصر النافع،(2) حدائق(3) و مصباح الفقاهه(4) چنين ديدگاهى استفاده مى شود.

2. غنا در شب يا روز عروسى مطلقاً جايز است - اعم از زفاف و بعد آن -

امام خمينى رحمه الله اين نظر را پذيرفته است.(5)

3. غنا در مطلق مراسمى كه به عنوان عروسى برگزار مى شود، جايز است؛ حتى مجالسى كه روزهاى قبل از زفاف يا بعد از زفاف برگزار گردد.

در كتاب هايى نظير مبسوط،(6) نهايه،(7) قواعد،(8) مختلف،(9) دروس،(10) مسالك،(11) جواهر(12) و مكاسب(13) شيخ انصارى به ظاهر اين ديدگاه مورد پذيرش قرار گرفته است؛ چون در اين

**********

(1) . «غناء المغنية فى زفّ العرائس و قد استثناه جمع كثير من اعاظم الاصحاب و هو كذلك... ثم ان هذا فيما لم يطرأ عليه عنوان آخر محرّم و الا كان حراماً كالتكلم بالاباطيل و الكذب و ضرب الاوتار و دخول الرجال عليهن و غيرها من الامور المحرمة» (مصباح الفقاهه، ج 1، ص 314).

(2) . المختصر النافع، صص 116 و 117.

(3) . الحدائق، ج 18، ص 116.

(4) . المصباح الفقاهه، ج 1، ص 314.

(5) . مكاسب المحرمة، ج 1، ص 233.

(6) . مبسوط، ج 8، ص 224.

(7) . النهايه و نكتها، ج 2، ص 103.

(8) . قواعد، صص 120 و 121.

(9) . مختلف الشيعه، ج 5، صص 18 و 19.

(10) . دروس، ج 3، ص 162.

(11) . مسالك، ج 3، ص 136.

(12) . جواهر الكلام، ج 22، ص 48.

(13) . مكاسب، ج 1، ص 266.

ص: 196

كتاب ها عنوان مسئله اين گونه بيان شده است: «اباحه غنا در عروسى» يا «جواز مزد زنى كه در عروسى ها مى خواند».

خاستگاه ديدگاه هاى متفاوت

بايد گفت علت اصلى ديدگاه هاى ذكر شده، اختلاف در ادله اى است كه مستند آنها قرار گرفته است. ازاين رو، قبول يا رد هر يك از اين ديدگاه ها به نقد و بررسى اين دلايل بستگى دارد.

ج) ادله قائلين به جواز غنا در عروسى
اشاره

رواياتى كه مبناى حكم عده اى از فقيهان در جايز بودن غنا در عروسى ها قرار گرفته است، عبارت اند از:

روايت اول
اشاره

ابابصير مى گويد از امام باقر عليه السلام در مورد كسب زنان خواننده پرسيدم. امام فرمود: كسب آن زنانى كه مردها در مجلس آنان وارد نشوند و زنانى كه به مجالس عروسى جهت خوانندگى دعوت مى شوند، حلال است و غناى حرام مصداق سخن خداوند است كه مى فرمايد: «وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَشْتَرِى لَهْوَ اَلْحَدِيثِ ».(1)

سند

به دليل على بن حمزه در سند كه مشترك بين ثقه و غيرثقه است، معتبر نيست.(2)

دلالت

نسبت به مفاد و مقدار دلالت آن مى گوييم:

1. جواز غنا در مجالس عروسى به وارد نشدن مردان در آن مشروط است.

2. در مجالس عروسى كه مردان به گونه اى در آن حضور دارند يا صداى بانوان خواننده به گوش آنان در بيرون مجلس مى رسد، غنا حرام است؛ چون غنا از مقوله صوت است و در اصوات،

**********

(1) . «عدة من اصحابنا عن احمد بن محمد عن الحسين بن سعيد عن على بن حمزة عن ابى بصير قال: سألت ابا جعفر عليه السلام عن كسب المغنيات فقال:

«التى يدخل عليها الرجال حرام و التى تدعى الى الاعراس ليس به بأس و هو قول الله (عزوجل): «و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضّل عن سبيل الله» (كافى، ج 5، ص 119، ح 1).

(2) . در معجم رجال الحديث، ج 11، ص 397، آمده است كه على بن حمزه، مشترك بين سه نفر است كه يكى از آنها غيرثقه است و دو نفر ديگر ثقه هستند.

ص: 197

شنيدن موضوعيت دارد، نه ديدن يا حضور فيزيكى داشتن.

3. موضوع حكم - جواز غنا - مجالسى است كه به عنوان عروسى برگزار مى شود. ازاين رو، مجالس قبل و بعد از زفاف را نيز شامل مى شود.

نكته اى كه در اين روايت قابل بحث و مناقشه است، اين است كه مراد از «الرجال» در حديث چه كسانى هستند. آيا مراد مخصوص مردان نامحرم هستند يا شامل مردان محرم نيز مى شود؟ به عبارت ديگر، آيا مردان محرم مى توانند در مجلس عروسى حاضر شوند يا صداى خوانندگان زن در اين گونه مجالس را از بيرون استماع كنند يا خير؟ بررسى مفصل اين مسئله در روايت بعدى بيان مى شود.

روايت دوم
اشاره

امام صادق عليه السلام فرمود: «مزد زن خواننده اى كه زفاف عروسان را برگزار مى كند، حلال است».(1)

سند

اين حديث به دليل ذكر آن در تمام كتب اربعه و نيز موثق بودن رجال آن، معتبر است.(2)

دلالت

شكى نيست كه مفاد روايت بر جواز غنا در مجالسى كه به عنوان زفاف عروسان برگزار مى گردد، دلالت دارد و اشكال به اينكه «حليت مزد خواننده مستلزم جواز غنا نيست»، تمام نيست.(3)

هرگاه خداوند چيزى را حرام كند، مزد و پولى را هم كه در ازاى آن گرفته مى شود، حرام مى كند. بنابراين، لازمه اباحه مزد، اباحه فعل است.

دو پرسش
اشاره

تبيين دو نكته در مفاد اين روايت ضرورى است:

**********

(1) . «كافى: عدة من اصحابنا عن احمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد عن النضر بن سويد عن يحيى الحلبى عن ايوب بن الحرّ عن ابى بصير قال: قال ابو عبدالله عليه السلام «اجر المغنيه الّتى تزفّ العرائس ليس به بأس ليست بالتى يدخل عليها الرجال». (كافى، ج 5، ص 120)

(2) . تهذيب الاحكام، ج 6، صص 357 و 358؛ الاستبصار، ج 3، ص 62؛ الفقيه، ج 3، ص 161.

(3) . نك: مكاسب، ج 1، ص 266. اصل اشكال و جواب در مكاسب آمده است.

ص: 198

1. مراد از «تزفّ العرائس» چيست؟

2. مراد از «الرجال» در «ليست بالتى يدخل عليه الرجال» چيست؟

1. مراد از زفّ العرائس

بر اساس آنچه از كتاب هاى لغت نسبت به ماده «زفّ»، زفاف و زفّه استفاده مى شود، مراد از «زفّ العرائس»، بردن عروس به خانه شوهر به همراهى زن هاست. در اينجا برخى از موارد كاربرد اين ماده و اشتقاقات آن را بيان مى كنيم.

زفّ: فرستادن عروس به سوى شوى، زفّ العروس الى زوجها زفّاً بالفتح و زفافاً بالكسر.(1)

زفاف: عروس به خانه شوهر فرستادن و عروس و داماد را هم بستر كردن.(2)

زفّ العروس الى زوجها: عروس را به خانه داماد بردن.(3)

زَفَّه: حركت دسته جمعى.(4)

زفّه العروس: همراهان عروس.(5)

زفّت النساء العروس الى زوجها: زنان عروس را به خانه داماد بردند.(6)

با توجه به معانى ياد شده مى گوييم از نظر لغوى، زفّ العرائس به همراهى زنان با عروس در منزل عروس يا داماد اختصاص ندارد و شامل همراهى آنان با عروس و حركت دسته جمعى آنان در بردن عروس به منزل شوهر نيز مى شود. در اين صورت، مفاد روايت بر جواز غناى زن خواننده در تمامى اين حالات كه از جمله آنها غنا هنگام بردن عروس به منزل شوهر است، دلالت مى كند. با اين حال، به دلايلى، اين ظهور و شمول قابل اخذ نيست، چون زفّ العرائس مختصّ مواردى است كه زنان نزد عروس و منزل داماد يا عروس حضور داشته باشند و او را آماده فرستادن نزد شوهر مى كنند كه در اين صورت، مفاد روايت صحيحه اين است كه خوانندگى زنان در چنين مجالسى جايز است.

دلايل و قراين اختصاص زفّ العرائس به مورد ياد شده عبارت اند از:

**********

(1) . لغت نامه دهخدا، ج 9، ص 12874.

(2) . همان.

(3) . فرهنگ نوين، ص 277.

(4) . همان.

(5) . همان.

(6) . مصباح المنير، ج 1، ص 254.

ص: 199

1. جمله «ليست بالّتى يدخل عليها الرجال» را مى توان به منزله تعليل در جواز غنا در زفّ العرائس قرار داد؛ به اين معنا كه مضمون اين جمله آن است كه زفّ العرائس از مجالسى است كه مختص زنان است و مردان نبايد در آن حضور يابند. بنابراين، از منظر شارع، منعى در غناى زنان در چنين مجالسى نيست و مفاسدى كه بر غناى محرّم مترتب است، در چنين مجالسى وجود ندارد.

2. اگر زفّ العرائس را اعم از حضور زنان در كنار عروس و نيز هنگام بردن او از منزل خودش به منزل شوهرش - داماد - بدانيم، سبب نقض علت ذكر شده - ليست بالّتى... - در حديث مى شود؛ چون هنگام بردن و حركت دادن عروس به منزل شوهر - كه قاعدتاً در محيط باز و در معرض ديد مردم صورت مى گيرد - قطعاً صداى زن خواننده به گوش مردان بيگانه و نيز هوس رانان مى رسد. اين امر نيز هرگز مورد رضايت شارع مقدس نخواهد بود.

بنابراين، براى اجتناب از تهافت و تناقض در صدر و ذيل روايت، لازم است زفّ العرائس - ترف العرائس - را مختصّ به موردى كنيم كه در آن مجلس، مردان حضور

ندارند.

در نتيجه، بر اساس اين روايت، غناى زنان خواننده تنها هنگام زفاف، آن هم هنگامى كه تنها زنان نزد عروس - در منزل داماد يا عروس - حضور داشته باشند و او را آماده فرستادن نزد شوهر مى كنند، جايز است و در مجالسى كه قبل يا بعد از زفاف به عنوان عروسى با مجالس شادى تشكيل مى شود، جايز نيست. آيت الله العظمى خامنه اى نيز ضمن آنكه حرمت غنا در عروسى را از باب استثنا و تخصيص نفى مى كند، مى فرمايد:

اما بنا بر اينكه استثنا باشد - آن طور كه فقها فرمودند - آيا اين مخصوص مجلس زفاف است؟ مجلس زفاف يعنى همان كه در رسوم زمان ما شب عروسى است، شامل فرداى عروسى مثلاً نمى شود. اين را بايد بگوييم؛ چون زفّ العرائس يعنى بردن عروس - بردن عروس هنگامى است كه براى داماد معين مى شود. مثلاً در زمان ما شب عروسى يا بعضى جاها عصر روز عروسى كه زن را خانه شوهر مى برند، فرداى آن روز هم معمولاً در زمان ما متعارف است. آيا اين حليت، اين استثنايى كه ذكر كردند، مخصوص همان مجلسى است كه فقط براى بردن عروس است... يا شامل مجلس فرداى آن شب مثلاً نمى شود.(1)

**********

(1) . درس 295، صص 8 و 9.

ص: 200

آن گاه مى فرمايد:

به نظر مى رسد كه اگر گفتيم استثناست، شامل همه اينها مى شود. بله، اگر مجالس متعددى مى گيرند، با فاصله هاى زياد كه غالباً هم كار مترفين و پولدارهاست و بى پول هاى بى عقل هم از آنها تقليد مى كنند، يك بار براى شيرينى خورى، يك بار براى عقد، يك بار براى...، يك بار براى عروسى، همين طور مجالس متعدد مى گيرند، اين مجالس متعدد مشمول حكم نيست، بلاشك، اما آن مجالسى كه هم زمان با زفّ العروس است، به نظر مى رسد كه همه اينها مشمول اين حكم است. در اين روايات، يك روايت وجود داشت كه كلمه زفاف در آن نبود. تعبير اين بود: «وَالَّتى تُدعى إلَى الأَعراس». زفاف عرائس نبود. به عروسى دعوت بشود. عروسى شامل

همه اينها مى شود.(1)

2. مراد از «الرجال» در «ليست بالتى يدخل عليها الرجال» چيست؟

در مفتاح الكرامه آمده است كه «دليل «يدخل عليها الرجال»، مطلق است و شامل مردان محرم و نامحرم مى گردد، اما حرمت دخول مردان در مجلس زنانه زفّ العرائس، در صورتى است كه مرد، نامحرم باشد.(2)

شايد در تبيين اين سخن بتوان گفت كه مراد امام عليه السلام از «يدخل عليها الرجال»، كنايه از گناهى است كه با غنا همراه مى گردد. اين در صورتى است كه مرد وارد شده در مجلس زنان نسبت به زن خواننده، نامحرم باشد؛ چون درصورتى كه محرم باشد، معصيتى محقق نخواهد شد.

بايد گفت حل اين سؤال - كه مراد از مردان، آيا خصوص نامحرمان هستند يا شامل مردان محرم نيز مى شود - مبتنى بر حل اين مسئله اصولى است كه بدانيم آيا اجمال مخصص - جواز غنا در زفّ العرائس درصورتى كه مردان حضور نداشته باشند - به دليل عام - حرمت غنا مطلقاً - سرايت مى كند يا خير.

در اين مورد مى گوييم بر اساس قواعد پذيرفته شده در علم اصول، آن گاه كه مخصص،

**********

(1) . همان، ص 9.

(2) . «و المراد بعدم و دخول الرجال عليها عدم سماع صوتها للقطع بالتحريم و ان لم يدخلوا و ذلك اذا كانوا جانب و يحتمل العموم لاطلاق النص» (مفتاح الكرامه، ج 12، ص 176).

ص: 201

متصل باشد، اجمالش به عام سرايت مى كند، نظير «كل ماء طاهر الا ما تغير طعمه او لونه أو ريحة» كه مراد از «تغير» مشخص نيست كه آيا خصوص تغير حسى است يا اعم از حسى و تقديرى است.

هرگاه مخصص، منفصل باشد، اجمالش به عام سرايت نمى كند و تمسك به عام در موارد مشكوك لازم است، نظير مسئله مورد بحث ما. در نتيجه مخصص - جواز غناى زنان در زفّ العرائس - تنها در قدر متيقن كه حضور نيافتن مردان نامحرم است - حجت بوده و در موارد مشكوك - حضور مردان محرم در مجلس زفاف - قاعده اصولى اقتضا مى كند كه به عام - حرمت غنا مطلقاً - تمسك كنيم.

روايت سوم
اشاره

امام صادق عليه السلام فرمود:

درآمد زن خواننده اى كه زفاف عروسان را برگزار مى كند، اشكالى ندارد.(1)

سند آن، تمام است.

دلالت

دلالت اين روايت بر جواز غناى خواننده زن در مجلس زفّ العرائس، تمام است؛ چون وقتى كسب خواننده زن در مجلس عروسى، جايز باشد، معنايش اين است كه اصل عمل او نيز مشروعيت دارد.

نتيجه

از مجموع سه روايتى كه ذكر شد - با قطع نظر از ضعف سندى - جواز غناى زنان خواننده در مجالس زفّ العرائس - به معنايى كه ذكر شد - استفاده مى شود. بديهى است كه جواز غنا در مجالس ديگرى كه به عنوان عروس يا عقد برگزار مى گردد، نخواهد بود و تمامى آن موارد تحت عموم حرمت غنا باقى خواهد ماند. به علاوه آنكه حكم جواز، مختص زنان خواننده است و عدول از آن و تعميم به مردان خواننده يا مجالس مردانه اى كه خواننده مرد در آن

**********

(1) . «كافى: عدة من اصحابنا عن احمد بن محمد بن الحسين بن سعيد عن حكم المناط عن ابى بصير عن ابى عبدالله عليه السلام قال: المغنية التى تزف العرائس لا بأس بكسبها» (كافى، ج 5، ص 120).

ص: 202

مى خواند، جايز نخواهد بود. آيت الله العظمى خامنه اى نكات ارزشمندى را در اين باره ذكر كرده است كه مى آوريم:

آيا اين استثنا شامل مجلس مردانه اى كه در آن يك آوازه خوان آواز بخواند، هم مى شود يا نه؟... آيا اين جواز مخصوص مجلسى است كه زن ها در آن باشند و آوازه خوان زن براى آنها بخواند؟... ذوقاً بعيد نيست كه انسان بگويد فرقى بين اينها نيست، مغنيه خصوصيتى ندارد. مغنى از اين جهت مثل مغنيه است تذوّق انسان اين است يك مناطى را انسان حدس قوى

مى زند يا شايد اطمينان پيدا مى كند كه ملاك حيثيت اين است كه مجلسى است براى عروسى. در واقع، يك مراسم شادى است، به خصوص كه در بعضى از روايات، غنا در عيد أضحى و فطر هم استثنا شده است. اگرچه ما آن را قائل نيستيم، اما به نحوى مى شود از آنها استشهاد كرد.(1)

آن گاه در ادامه مى فرمايد:

بعيد نيست كه انسان بگويد مجلس مردانه هم همين طور است، لكن اگر بخواهيم جمود كنيم به ظاهر لفظ، اين جواز مخصوص مغنيه است و أعراس هم مراد، أعراس زنانه است؛ چون مسلّم است كه مغنية اگر در عروسى مردانه بخواهد شركت كند و بخواند، اين صورت شرعى ندارد. بنابراين، عروسى، عروسى زنانه است، خواندن هم مغنيه زن است.(2)

ايشان در پايان، بر اساس مبنايى كه در بحث غنا اختيار كرده است، مى فرمايد:

حرمت غنا لهوى مضل اگر آن طورى كه ما روايت را معنا كرديم، يعنى احتمال داديم آن وقت فرقى بين مجلس زنانه و مردانه نيست، فرقى بين مجلس عُرس و غير عُرس هم نيست؛ يعنى اگر در مجلس عُرس هم غنايى بخواند كه لهو مضلّ عن سبيل الله باشد، اين حرام است؛ چه در مجلس عُرس؛ چه در مجلس غير

**********

(1) . درس 295، ص 10.

(2) . همان.

ص: 203

عُرس؛ يعنى آن طور كه ما ازاين روايت استفاده كرديم.(1)

بايد گفت چنين غناى جايزى در واقع، تخصصّاً از نوع غناى محرم - به معناى كه در بخش اول بيان كرديم - خارج است و دلايل حرمت غنا شامل آن نخواهد بود؛ به دليل آنكه شروط و خصوصيات غناى محرم در چنين غنايى موجود نيست.

حكم خوانندگى مردان در مجالس عروسى و غير آن

ممكن است چنين تصور شود كه حكم جواز خوانندگى در مجالس عروسى مختصّ زنان

خواننده - مغنيه - است و شامل مردان خواننده نمى شود. همين طور جواز مذكور فقط در مجالس عروسى ثابت است و در غير آن نظير مجلس ختنه جارى نخواهد بود.

صاحب جواهر در اين مورد مى فرمايد:

... نعم ينبغى الإقتصار على خصوص المغنية دون المغّنى و على العُرس دون الختان و نحوه.

آرى سزاوار است اكتفا نمودن بر خصوص زن خواننده - نه مرد خواننده - و بر مجالس عروسى فقط نه مجلس ختان و....(2)

امام خمينى رحمه الله نيز در اين زمينه مى فرمايد:

نعم الظاهر إختصاص الجواز بالمغنيه لا المغنّى و بمجلس الطرس المختص بالنساء لا غير بلى الأحوط الاختصاص بزف العرائس لا غير لانه - مقتضى الروايه الاولى و الثانيه.

بلى ظاهر روايت اين است كه حكم مذكور اختصاص به زنان خواننده دارد و شامل مردان خواننده نمى شود و نيز اختصاص به مجالس عروسى دارد كه مختص به زنان باشد بلى احوط آن است كه در مجالس عروسى هم اختصاص به شب زفاف دارد و اين مقتضاى روايت اول و دوم است.(3)

بايد گفت بر اساس مبنايى كه در بحث غنا اختيار كرديم، حكم اين موضوع به خوبى روشن مى شود؛ چون بر پايه مبناى مختار، هرگاه صوت غنايى كه موجب اضلال شود،

**********

(1) . همان، صص 9 و 10.

(2) . جواهر الكلام، ج 22، ص 5.

(3) . مكاسب المحرمه، ج 1، ص 351.

ص: 204

حرام است؛ خواه خواننده آن زن باشد يا مرد، در مجلس عروسى باشد يا غيرعروسى؛ چون ملاك حرمت، مضل بودن و لحن فاسقانه داشتن است.

اينكه واژه مغنيه در روايات ذكر شده است، از آن جهت است كه در عصر صدور روايات غالباً از زنان در مجالس خوانندگى (عروسى و غير آن) استفاده مى كردند، نه اينكه حكم داير مدار زنان خواننده مغنيه باشد.

از طرف ديگر، چون در عروسى ها - آن گاه كه مردان اجنبى در آن حضور نداشته باشند و جلسه به صورت مختلط نباشد - زمينه ضلالت و فساد كمتر است، ازاين رو، شرع مقدس اجازه داده است كه خوانندگى زنان در چنين مجالسى ايراد ندارد، البته درصورتى كه به لحن فاسقان خوانده نشود يا مشتمل بر مطالب باطل و فسادانگيز و گمراه كننده نباشد.

اشكال (حديث عبدالأعلى)

در برابر روايات مجوّزه و اصل جواز و اباحه، روايتى تام السند وجود دارد كه شايد بتوان آن را مانع جواز غنا در مجالس عروسى و زفاف دانست. بيشتر فقيهان اين روايت را در ضمن ادله قائلين به حرمت غنا ذكر كرده اند. ما آن را در اينجا بيان مى كنيم؛ چون با مسئله غنا در عروسى مرتبط است.

در ابتدا متن روايت را مى آوريم؛ آن گاه به بررسى و تحليل آن مى پردازيم.

عبدالاعلى نقل مى كند:

از امام صادق عليه السلام درباره غنا پرسيدم و گفتم: آنها - ظاهراً اهل سنّت مراد است - گمان مى كنند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اجازه داده در اينكه گفته شود - در مجالس عروسى - آمديم بر شما آمديم بر شما، به ما تحيت بگويند به ما تحيت بگويند، ما هم به شما تحيت مى گوييم. پس امام صادق عليه السلام فرمود: دروغ مى گويند. همانا خداوند عزوجل مى فرمايد: ما آسمان ها و زمين و هر چه را كه ميان آن دو هست، بازيچه نيافريديم. اگر بازيگر بوديم و مى خواستيم بازيچه اى بگيريم، آن را از نزد خويش مى گرفتيم كه اين طور نيست، بلكه ما حق را بر باطل مى كوبيم تا آن را فرو بشكند و يك باره نابود شود و واى بر شما از آنچه توصيف مى كنيد. سپس فرمود: واى بر فلان - كسى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را چنين توصيف مى كند - اين

ص: 205

شخص مردى است كه در مجلس پيامبر نبوده است. پس چگونه اين مطلب را به آن حضرت نسبت مى دهد؟(1)

سند و دلالت

همان طور كه ذكر شد، سند اين روايت، تمام است و بحث اصلى در دلالت و مفاد آن است.

در ابتدا تذكر چند نكته را براى فهم بهتر اين روايت ضرورى مى دانيم:

1. هرچند سؤال راوى - عبدالاعلى - در آغاز سخن با امام عليه السلام از حكم اصل غنا - به عنوان يك مسئله كلى - است، از ذيل آن فهميده مى شود كه غرضش، مصداق خاصى از غناست.

2. از متن روايت به دست مى آيد كه عامّه اهل سنت نسبت ناروايى را - در زمينه جواز غنايى خاص - به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم داده اند و امام عليه السلام به شدت به انكار آن پرداخته است: «وقلت انّهم يزعمون ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم رخصّ...».

3. از جمله «ويلٌ لفلان مما يصف» نيز استفاده مى شود كه مرد كذّابى كه محضر پيامبر را درك نكرده است، چنين افترايى را به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نسبت داده - و همان منشأ زعم عامه - اهل سنت - در جايز دانستن چنين غنايى شده است.

4. چون اصل سخن راوى در مطلبى كه از عامه نقل كرده، در منابع سنى بيان گرديده است، لازم است به آن روايات نيز توجه كنيم تا پاسخ امام عليه السلام دقيقاً روشن شود.

در سنن ابن ماجه از ابن عباس چنين نقل شده است:

ابن عباس مى گويد: عايشه يكى از دختران فاميل هايش را به خانه مردى از انصار براى ازدواج مى برد. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وارد شد و پرسيد: آيا عروس را به خانه شوهر فرستاده ايد؟ گفتند: آرى. فرمود: به همراه عروس، خواننده اى هم فرستاده ايد؟ عايشه گفت: خير. پيامبر فرمود: در ميان انصار، آوازه خوانى زنان مرسوم است. بهتر بود كه با عروس، كسى را مى فرستاديد و اين شعر را براى آنان

**********

(1) . «محمد بن يحيى عن احمد بن محمد عن ابن فضّال عن يونس بن يعقوب عن عبدالاعلى قال: سألت ابا عبدالله عليه السلام عن الغنا و قلت: انهم يزعمون ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم رخصّ فى ان يقال: جئناكم جئناكم حيونا حيونا نحيكم» فقال عليه السلام: كذبوا، ان الله - عزوجل - يقول: و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما لا عبين لو اردنا ان نتخّذ لهواً لاتخذناه من لدنّا ان كنّا فاعلين بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق و لكم الويل مما تصفون ثم قال: «ويل لفلان مما يصف» رجل لم ينحصر المجلس» (كافى، ج 6، ص 433، ح 12).

ص: 206

مى خواند: ما بر شما آمديم، ما بر شما آمديم، پس به ما تحيت گوييد و ما نيز به شما تحيت مى گوييم.(1)

نظير اين روايت در منابع روايى ديگر نيز نقل شده است.(2)

از طرفى ترانه و شعر ذكر شده در روايت، علاوه بر اينكه به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نسبت داده شده است، به شكل هاى ديگرى نيز در منابع روايى اهل سنّت بيان شده است، نظير:

ما آمديم. ما آمديم، پس به ما احترام كنيد تا به شما احترام كنيم.

اگر نبود طلاى قرمز - زن سرخ روى زيبا -، ما در منطقه شما وارد نمى شديم.

اگر نبود زن زيباى گندم گون در ميان شما، دوشيزگان شما بلندمرتبه نمى شدند - شهرت پيدا نمى كردند.(3)

تحليل و بررسى

دقت در متن رواياتى كه از اهل سنّت بيان شد، بيانگر احتمال جعلى بودن آن است؛ چون در بين اين اشعار، مطالبى ذكر شده است كه در آن به حيثيت و آبروى مردم اهانت مى شود يا حداقل چنين معنايى از آن استشمام مى شود. بديهى است نسبت دادن چنين اشعارى به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، با مقام والاى آن شخصيت متعالى كه «مٰا يَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوىٰ» ، متناسب نخواهد بود.

از طرفى ديگر، روايت عبدالاعلى نيز مانع جواز غنا در مجلس زفاف عروس نيست؛ چون مراد كسانى كه قائل به جواز غنا در اين گونه مجالس هستند، غنايى است كه مشتمل بر دروغ، باطل و هجويات نباشد. ازاين رو، تغنى به اشعارى كه در روايت عبدالاعلى ذكر شده است، به ضميمه رواياتى كه از اهل سنّت بيان گرديد، به دليل محتواى باطلى كه داراست، از منظر اينان نيز جايز نخواهد بود.

اگر اشعارى كه به صورت غنا خوانده شده است، فقط همان اشعارى باشد كه در روايت عبدالاعلى بيان شده است، در اين صورت شايد بتوان اين روايت را مانع جواز تغنى حتى در

**********

(1) . «قال: انكحت عايشه ذات قرابه لها من الانصار، فجاء رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فقال: اهديتم الفتاة؟ قالوا: نعم. قال: ارسلتم معها من يغنّى؟ قالت: لا فقال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: ان الانصار قوم فيهم غزلٌ فلو بعثتم معها من يقول: اتيناكم اتيناكم فحيانا و حياكم» (محمد بن يزيد قزوينى، سنن ابن ماجه، ج 1، صص 612 و 613).

(2) . نك: كنزالعمال، ج 15، ص 212.

(3) . «اتيناكم اتيناكم فحيونا نحييكم لو لا الذهب الاحمر ما حلت بواديكم لولا الحنظة السمراء ما سميت عذاريكم» (على بن ابى بكر هيثمى، مجمع الزوائد، ج 4، ص 289).

ص: 207

مجالس عروسى و زفاف دانست.

گفتار آيت الله العظمى خامنه اى در زمينه حديث عبدالاعلى

ايشان اطلاق اين روايت را در حرمت مطلق غنا - ولو غيرلهوى آن - منتفى و معتقد است اين روايت مى گويد صوت غنايى لهوى، ولو اينكه فقط آهنگ و لحن آن لهوى مضلّ بوده و محتوا هم كلمات حق باشد، حرام است.(1) متن گفتار ايشان چنين است:

... اين آيه - آيه اى كه در ذيل روايت نقل شده است - نشان مى دهد از كلامى كه در آن لهو، باطل يا لعب است، نهى شده است. اگر ما بخواهيم از اين روايت اطلاق را استفاده بكنيم... كه غنا مطلقاً حرام است، ولو لم يتضمن اللهو و الباطل، از روايت اين معنا استفاده نمى شود. در اين آهنگى كه مى خوانند، مسلماً يك لهو و باطلى وجود داشته است. به دليل استشهاد امام عليه السلام به آيه شريفه براى ردّ اين نسبت به پيامبر در آيه شريفه، پروردگار عالم از لهو و لعب و باطل به شدت اظهار نفرت نموده است... و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، سزاوارترين كسى است كه بايد اين كار را بكند و از ساحت پيامبر دور است كه مردم را به يك امر لهو و لعب و باطلى امر كند. مستفاد از روايت اين است كه در اين آهنگى كه ترخيص آن به پيغمبر نسبت داده شده، كانّ شى من اللهو بوده است والاّ حضرت به اين آيه استشهاد نمى فرمودند.(2)

ايشان در ادامه مى فرمايد:

در مضمون كلام - روايت عبدالاعلى - كه لهوى وجود ندارد، پس در آهنگ، لهو است، مثال زديم به: اى يار مبارك بادا ان شاءالله مبارك بادا، اين كلام يك آهنگى دارد... در جمله حيونا... همچنين آهنگى بوده است و بلاشك كيفيت، كيفيت لهوى بوده و ما اين كيفيت لهوى را نمى دانيم چيست؛ اگرچه ابتدا مى فرمايد: «سئلته عن الغنا»؛ لكن مصداق آن غنا را هم خود سائل سؤال كرده است و آن همين آهنگ مخصوص است. بنابراين، موضوع - روايت - عبارت است از همين آهنگ مخصوص يا هر چيزى از

قبيل آنكه مسلماً لهوى در آن

**********

(1) . ايشان متن روايت عبدالاعلى را فقط از منابع شيعى در نظر دارد و از منابع سنّى چيزى نقل نمى كنند.

(2) . درس 275، ص 4.

ص: 208

وجود داشته است. لذا حضرت مى فرمايد: چنين چيزى حرام است. اين روايت دليل بر آن نمى شود كه مطلق غنا ولو در آن لهو نباشد، هم حرام است.(1)

بحثى در عروسى حضرت فاطمه زهرا عليها السلام وكيفيت برگزارى آن

در پايان اين مرحله از بحث شايسته است روايتى را بياوريم كه در بحارالانوار درباره برگزارى مراسم عروسى حضرت صديقه طاهره آمده است. علامه مجلسى اين روايت را از كتاب مولد فاطمه تأليف ابن بابويه چنين نقل مى كند:

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به دختران عبدالمطلب و زنان مهاجر و انصار امر فرمود كه با حضرت فاطمه عليها السلام همراهى كنند و خوش حالى و رجزخوانى كنند و تكبير و حمد خدا را بر زبان آورند و چيزى كه خداوند راضى نيست، به زبان نرانند....

در اطاعت از سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم - زنان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از جلو رجز مى خواندند و ام سلمه اين اشعار را قرائت مى كرد:

اى كنيزان من، به كمك خداوند خوش حالى كنيد

و در تمام حالات شكر او را به جا آوريد

و ياد كنيد آن نعمت هايى كه خداوند بزرگ به شما داد

كه از جمله آنها برطرف كردن بدى ها و آفات است

پس خداوند، بعد از كفر، ما را هدايت كرد

و پروردگار آسمان ها به ما قوت بخشيد

و خوش حالى كنيد با بهترين زنان جهان

كه فداى او باد عمه ها و خاله هايش

اى دختر كسى كه خداوند بزرگ، او را برترى بخشيد

به وسيله فرستادن وحى بر او و ابلاغ پيام ها(2)

**********

(1) . همان، صص 4 و 5.

(2) . بحارالانوار، ج 43، صص 115 و 116:

«سرن بعون الله جاراتى و اشكرنه فى كل حالات

و اذكران ما انعم ربّ العلى من كشف مكروه و آفات

فقد هدانا بعد كفر و قد انعشنا ربّ السموات

ص: 209

آن گاه عايشه اشعارى قرائت كرد.(1)

آن گاه حفصه گفت:

فاطمه عليها السلام، برترين زنان بشريت است

او كسى است كه سيمايش همانند ماه تابنده است

خداوند، تو را بر تمامى جهانيان برترى داد

به فضيلتى كه خداوند در آيه «زمر» اختصاص داد(2)

خداوند تو را به همسرى جوان مرد و فاضل تزويج كرد

يعنى على عليه السلام كه برترين شخصى است كه در بين حاضران وجود دارد

پس كنيزان من شادى كنيد به اين وصلت

كه فاطمه عليها السلام، كريمه اى است كه دختر بيم دهنده (پيامبر) عظيم است.(3)

سپس معاذه، مادر سعد بن معاذ، چنين گفت:

سخنى مى گويم كه در آن سخن مطالب مهمى است

و ياد مى كنيم بهترين خوبان را و او را آشكار مى كنم

محمّد صلى الله عليه و آله و سلم برترين فرزندان آدم است، در او هيچ تكبّر و گمراهى نيست

به سبب فضل او، خداوند راه هدايت را به ما شناساند

**********

(و سرن مع خير نساء الورى نفدى بعمّات و خالاتٍ

يا بنت من فضّله ذو العلى بالوحى منه و الرسالات»

(1) . همان:

«يا نستوه استرن بالمعاجز واذكرن ما يحسن فى المحاضر

واذكرن ربّ الناس اذ يخصّنا بدينه مع كل عبد شاكر

و الحمدلله على افضاله و اشكر لله العزيز القادر

سرن بها فالله اعطى ذكرها و خصّها منه بطهر طاهر»

(2) . به آيه 72 سوره زمر: «وَ سِيقَ اَلَّذِينَ اِتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى اَلْجَنَّةِ زُمَراً» اشاره دارد.

(3) . همان:

«فاطمة خير نساء البشر و من لها وجه كوجه القمر

فضلك الله على كلّ الورى بفضل من خصّ بآى الزّمر

زوجك الله فتى فاضلاً اعنى عليّاً خير من فى الحضر

فسرن جاراتى بها انها كريمة بنت عظيم الخطر»

ص: 210

پس خداوند به او جزاى خير دهد

و ما به همراه دختر پيامبر هدايت هستيم

كه شرافت در او جاى گرفته است

ريشه و اصل - خانوادگى فاطمه عليها السلام در اوج بزرگى است كه هيچ كس و هيچ چيز به آن مرتبه نرسيده است و نزديك آن نيست.(1)

زن ها شعر اول هر رجزى را تكرار مى كردند و سپس تكبير مى گفتند.

تحليل و تبيين

ذكر چند نكته در تحليل و بررسى روايت ذكر شده لازم است:

1. اين روايت بيانگر نمونه عينى از شيوه برگزارى مراسم عروسى بر اساس آموزه هاى دينى است.

2. دقت در اشعار خوانده شده و شيوه خواندنشان با تكبير و حمد الهى بيانگر آن است كه هيچ يك از ويژگى هاى غناى محرم در آن وجود ندارد.

3. اين اشعار را زنان بدون كاربرد آلات طرب و نوازندگى بيان مى كردند.

4. در برخى روايات اهل سنت، همين روايت با اضافاتى ذكر شده است، از قبيل: «ثُمَّ اَمر النبى صلى الله عليه و آله و سلم بِطَبقٍ وَ اَمرَ بِنَهْبِه وَ دَخلَ حُجرةَ النِّساءِ وَ اَمرَ بِضَرَبِ الدَّفّ يا: «اِنْصَرفَ رَسولُ الله صلى الله عليه و آله و سلم اِلَى أزواجِه فَاَمرهُنَّ اَنْ يدْفِّقنَ لِفاطمةَ فَضَربْنَ بِالُّدفوفِ»، اما تمامى اين روايات ضعيف است و از منابع غير شيعى نقل شده است.

در نتيجه، غنايى در عروسى و غيرعروسى مشروعيت خواهد داشت كه ويژگى هاى غناى حرام را نداشته باشد كه عبارت اند از: (آهنگ) لهوى گمراه كننده يا محتواى باطل داشتن.

**********

(1) . همان:

«اقول قولاً فيه ما فيه و اذكر الخير الخير و ابديه

محمد خير بنى آدم ما فيه من كبر ولايته

بفضله عرفنا رشدنا فالله بالخير يجازيه

و نحن مع بنت بنى الهدى ذى شرف قد مكّنت فيه

فى ذروه شامخة اصلها فما ارى شيئاً يدانيه»

ص: 211

2. غنا در مراثى

اشاره

2. غنا در مراثى(1)

از تتبّع در كتاب هاى فقهى برمى آيد كه اولين بار، محقق كركى در جامع المقاصد اين مسئله - جواز غنا در مراثى - را مطرح كرده است. پس از او، محقق اردبيلى، محقق سبزوارى و برخى ديگر از فقيهان به تأييد و اثبات آن پرداخته اند.

در ضمن عنوان مراثى، به مراثى بر اهل بيت عليهم السلام اختصاص ندارد و اعم از آن است.

بايد گفت تبيين اين مسئله مبتنى بر تحقيق در امور ذيل است:

1. ديدگاه فقها در غنا در مراثى؛

2. بررسى دلايل قائلين به جواز غنا در مراثى.

الف) ديدگاه فقها
اشاره

همان طور كه ذكر شد، تا قبل از محقق ثانى، در كلمات فقها، مطلبى در زمينه جواز غنا

در مراثى ديده نمى شود. اين نكته از بيان شيخ انصارى نيز استفاده مى شود؛ آنجا كه در مقام بيان قائلين به جواز مى گويد:

در جامع المقاصد، قولى كه گوينده اش معلوم نيست، مبنى بر استثناى غنا در مجالس مرثيه سرايى حكايت شده است و دليلش نيز بيان نشده و برخى از متأخرين آن را موجّه دانسته اند.(2)

در اينجا گفتار برخى از فقها را بيان مى كنيم كه قائل به جواز غنا در مراثى هستند:

محقق كركى

«برخى از بزرگان، غنا در مراثى را از غناى حرام، استثنا كرده اند».(3)

محقق اردبيلى

غنا در مجالس مراثى امام حسين عليه السلام از حكم غناى حرام استثنا شده است و شايد دليل

**********

(1) . بر اساس مبنايى كه در باب غنا اختيار كرديم، (حرمت صوت لهوى گمراه كننده و فاسد) نيازى به طرح بحث غنا در مراثى نيست. با اين حال، در اينجا نيز طبق روال مباحث فقها، بحث را ادامه مى دهيم.

(2) . «فقد حكى فى جامع المقاصد قولاً لم سيم قائله: باستثناء الغنا فى المراثى نظير استثنائه فى الاعراس و لم يذكر وجهه و ربما وجهّه بعض من متأخر المتأخرين...» (مكاسب، ج 1، ص 308).

(3) . «و استثنى من الغناء الحداء... و استثنى بعضهم مراثى الحسين عليه السلام كذالك» (جامع المقاصد، ج 4، ص 23).

ص: 212

اين استثنا آن است كه اجماع بر حرمت غنا در غير مجالس مراثى است.(1)

محقق سبزوارى

برخى از فقيهان، غنا در مجالس مرثيه و عزاى امام حسين عليه السلام را از غناى حرام استثنا كرده اند و اين حكم دور از واقعيت نيست.(2)

در برابر كسانى كه قائل به جواز غنا در مراثى هستند، بيشتر فقيهان به حرمت آن فتوا داده اند و قائل به استثنا آن از تحت عمومات حرمت غنا نيستند. در اينجا گفتار برخى از آنان را بيان مى كنيم.

امام خمينى رحمه الله

ايشان در ابتدا مى فرمايد:

اما غنا در مراثى و قرائت قرآن: پس چه بسا ممكن است گفته شود كه اين دو استثنا شده اند از حكم حرمت غنا، و استدلال شده است.(3)

آن گاه به ذكر ادله قائلين به اين استثنا پرداخته است و بعد از نقد آنها و در پايان مى فرمايد:

اقوى آن است كه غنا در مراثى و بيان فضيلت ها و خواندن دعاها از حكم غناى حرام، استثنا نشده اند.(4)

آيت الله خويى

ايشان تحت عنوان «مستثنيات حرمة الغناء» مى فرمايد:

غنا در مرثيه امام حسين و ديگر معصومين از حكم حرمت غنا استثنا شده است.

وى بعد از بيان محقق اردبيلى در جواز غنا بر رثاى امام حسين عليه السلام مى فرمايد:

اساساً غنا در مراثى تخصصاً از موضوع غنا خارج است. پس نبايد آن را تحت مستثنيات حرمت غنا به حساب آورد. بر فرض كه اطلاق غنا بر آن صحيح باشد، بايد گفت اطلاقات دليل حرمت غنا، شامل چنين غنايى مى شود و دليلى بر استثناى

**********

(1) . «و قد استثنى مراثى الحسين عليه السلام ايضاً و دليله غير واضح و لعل دليل الكل انه ما ثبت الاجماع الا فى غيرها...» (مجمع الفائدة و البرهان، ج 8، ص 61).

(2) . «و المشهور بين الاصحاب استثناء الحدا... و عن بعضهم استثناء مراثى الحسين عليه السلام و هو غير بعيد» (كفاية الاحكام، ص 86).

(3) . «اما المراثى و القرأئه بالقرآن فربما يقال باستثنائهما» (مكاسب المحرمه، ج 1، ص 219).

(4) . «فالا قوى عدم استثناء المراثى و الفضائل و الادعية» (همان، ص 226).

ص: 213

آن وجود ندارد.(1)

آن گاه به ردّ ادله مقدس اردبيلى مى پردازد.(2)

ب) ادله قائلين به جواز غنا در مراثى
يك - روايات
روايت اول
اشاره

امام صادق عليه السلام فرمود: پدرم به من فرمود: اى جعفر، فلان مقدار از مالم را براى نوحه خوان ها وقف كن كه مدت ده سال در ايامى كه حجاج در منا جمع مى شوند، براى من نوحه سرايى كنند. 2(3)

سند

تمام است؛ چون تمام افرادى كه در سلسله سند قرار گرفته اند، در كتاب هاى رجالى توثيق شده اند.

دلالت

دلالت روايت بر جواز غنا در مراثى تمام نيست؛ چون خواندن مراثى در مجالس عزا و مصيبت اعم از آن است كه به صورت غناى حرام يا حلال خوانده شود يا بدون آن.

روايت دوم
اشاره

از حنان بن سدير روايت كرده اند:

در قبيله ما زنى بود كه كنيزى نوحه خوان داشت. روزى نزد پدرم آمد و گفت: عموجان، تو مى دانى كه زندگى من پس از خدا به دست اين كنيز تأمين مى شود. بنابراين، دوست دارم از امام صادق عليه السلام سؤال كنى كه اگر مزد نوحه خوانى حلال نيست، اين كنيز را بفروشم و پولش را مصرف كنم تا خدا درى باز كند. پدرم گفت: به خدا قسم، من امام صادق عليه السلام را بزرگ تر از آن مى دانم كه از او چنين

**********

(1) . «قد عرفت افنا ان المراثى خارجه عن الغنا موضوعاً فلا وجه لذكرها من مستثنيات حرمة الغنا و لرسلمنا اطلاق الغنا عليها لشملتها اطلاقات حرمة الغناء المتقدمة و لا دليل على الاستثناء» (مصباح الفقاهه، ج 1، ص 313).

(2) . مصباح الفقاهه، ج 1، صص 313 و 314.

(3) 2. «عدة من اصحابنا عن احمد بن محمد عن على بن الحكم عن يونس بن يعقوب عن ابى عبدالله عليه السلام قال: قال لى ابى يا جعفر: اوقف لى من مالى كذا و كذا النوادب تندبنى عشر سنين بمنى ايام منى» (كافى، ج 5، ص 117، ح 1).

ص: 214

مسئله اى بپرسم. (حنان مى گويد:) وقتى خدمت امام صادق عليه السلام رسيديم، من خودم اين قصه را براى حضرت گفتم. حضرت فرمود: آيا براى خواندن شرط مى كند؟ گفتم: به خدا، نمى دانم شرط مى كند يا نه؟ فرمود: به او بگو شرط نكند و هر چه به او دادند، قبول كند.(1)

سند

تمام نيست؛ چون احمد بن محمد بن اسماعيل كه در سند قرار گرفته است، فرد مجهولى است.(2)

دلالت

دلالت اين روايت نيز، همانند روايت قبلى، تمام نيست، به بيانى كه گذشت.

روايت سوم
اشاره

امام صادق عليه السلام فرمود: فرد نوحه خوانى كه براى مرده نوحه سرايى مى كند، حلال است.(3)

سند

به دليل وجود يحيى الحلبى، ضعيف است؛ چون او در كتاب هاى رجالى به شدت مذمت شده است.(4)

دلالت

دلالت اين روايت نيز به دليل سابق تمام نيست.

نتيجه

**********

(1) . «على بن ابراهيم عن ابيه و محمد بن يحيى عن احمد بن محمد [عن محمد] بن اسماعيل جميعاً عن حنان بن سدير قال: كانت امراة معنا فى الحى و لها جارية نائحة فجائت امى ابى فقالت: يا عمّ انت تعلم انّ معيشتى من الله (عزوجل) ثم من هذه الجارية النائحة وقد احببت ان تسأل ابا عبدالله عليه السلام عن ذالك فان كان حلالاً و الاّ بعتها و اكلت من ثمنها حتى يأتى الله بالفرج. فقال لها ابى: و الله انى لاعظم ابا عبدالله عليه السلام ان اسأله عن هذه المسئلة قال فلما قدمنا عليه اخبرته انا بذلك فقال ابوعبدالله عليه السلام: تشارط؟ قلت: و الله ما ادرى تشارط ام لا؟ فقال: «قل لها: لا تشارط و تقبل ما اعطيت» (كافى، ج 5، صص 117 و 118).

(2) . معجم رجال الحديث، ج 2، ص 251.

(3) . «الحسين بن سعيد عن النضر عن الحلبى عن ايوب بن المرعن ابى بصير قال: قال ابوعبدالله عليه السلام: لا بأس باجر النائحه التى تنوح على الميت» (تهذيب الاحكام، ج 6، ص 359، ح 149).

(4) . معجم رجال الحديث، ج 20، ص 98.

ص: 215

با توضيحاتى كه گذشت، دلالت روايات بر اثبات جواز غناى لهوى و فاسد در مراثى، تمام نيست. بنابراين، اثبات اين مدعا دلايل قوى ترى مى طلبد.

دو - تحقق نيافتن مفهوم غنا در مراثى
اشاره

برخى مدعى شده اند كه علت حرمت غنا آن است كه سبب ايجاد طرب هست و اساساً «طرب» در مفهوم غنا به كار رفته است. از طرفى در مراثى، طربى نيست؛ چون مراثى براى حزن و اندوه وضع شده اند. ازاين رو، در مراثى، مفهوم غنا و طرب تحقق نمى يابد.(1)

نقد و بررسى

اين دليل نيز تمام نيست؛ چون طربى كه در مفهوم غنا به كار رفته، اعم از فرح و حزن است.(2) اختصاص دادن طرب به فرح، با لغت و نيز وجدان مخالف است؛ چون در بسيارى از مواقع، غنا در مراثى و مجالس عزا سبب طرب و سبكى مصيبت ديدگان در حزن و گريه كردن آنان مى شود.

سه - سيره مستمره فقها و متشرعين
اشاره

مفاد اين دليل عبارت است از اينكه از زمان شارع مقدس تاكنون، سيره مسلمانان، فقيهان و متشرعين اين بوده است كه در مجالس مراثى اهل بيت عليهم السلام و اقامه عزا براى سالار شهيدان امام حسين عليه السلام شركت مى كردند و نسبت بدان اعتراض نكرده اند و اين نشانه جواز غنا در مراثى است.(3)

نقد و بررسى

اصل اين سيره مخدوش است؛ چون بسيارى از بزرگان و عالمان دينى در مجالسى كه به عنوان عزادارى و مراثى براى اهل بيت عليهم السلام اقامه مى شود، ولى مرثيه سرايان، نوحه و مراثى شان را به صورت غناى لهوى مى خوانند، نه تنها شركت نمى كنند، بلكه در برابر آن به شدت اعتراض، و آن را تقبيح مى كنند.

بهترين شاهد بر صدق ادعاى ياد شده، سخنان دردمندانه شيخ انصارى است كه نسبت به

**********

(1) . نك: مجمع الفائدة و البرهان، ج 8، ص 63.

(2) . توضيح مفصل اين نكته در بخش اول - فصل سوم بيان شد.

(3) . غنا، موسيقى، ج 2، ص 1306.

ص: 216

رواج منكرات از جمله غناى محرم در مجالسى كه با عنوان مجلس مرثيه بر اهل بيت عليهم السلام برگزار مى شود، اظهار داشته است:

و از واضح ترين اغرائات شيطان اين است كه گاه شخصى را كه قصد پنهان سازى گناه خود را دارد، به منظور خوش حالى و دورى از ناملايمات و بهره ورى و لذت نفسانى به زمزمه لهوى كه موجب نشاط وى مى گردد، وا مى دارد و او آن زمزمه را در بيتى از اشعار حكمت آميز قرار مى دهد و با خواندن آن شعر غنا مى كند يا اينكه او را وا مى دارد نزد كسى كه غنا مى كند حاضر شود تا وى با خواندن اشعار لهوى، او را به نشاط آورد و موجب تفريح

و لذت وى شود. چه بسا مجلسى را جهت حضور صاحبان صدا بيارايد و آن مجلس را مجلس مرثيه مى نامد. بر اثر آوازهايى كه در آن مجالس خوانده مى شود، نشاط و انبساطى به وى دست مى دهد كه از تار زدن حاصل نمى گردد. چه بسا در خلال مجلس به جهت غم و غصه هايى كه در قلب وى مى كند و از خاطرش پنهان است، اشكى نيز فرو مى ريزد، چنان كه گاه از فقدان چيزى كه قواى شهويه حضور آن را مى طلبد، مهموم است و بدين جهت مى گريد و خيال مى كند كه در مرثيه گريسته، و به مرتبه عالى نايل شده است. اين در حالى است كه به پايين ترين مراتب جهنم مشرف گرديده است. پس بايد گفت: پناه گاهى نيست مگر به سوى خدا از شيطان و نفس اغواگر.(1)

در تأييد اين سخنان تأثرآور شيخ بايد اظهار داشت كه در عصر كنونى نيز - در جامعه اسلامى خود ما - شاهد گسترش منكراتى هستيم كه در سخنان شيخ بدان ها اعتراض شده است. مجالسى كه با عنوان عزادارى و مرثيه سرايى، انواع سبك هاى مهيج و اصوات لهوى را ترويج مى كنند و سبب اعتراض بسيارى از متشرعين به ويژه مراجع و عالمان دينى مى شوند، رو

**********

(1) . «و من اوضح تسويلات الشيطان ان الرجل المتسّتر قد تدعوه نفسه - لاجل التفرج و التنزه و التلّذذ الى ما يوجب نشاطه و رفع الكسالة عنه من الزمزمة الملهية - فيجعل ذلك فى بيت من الشعر المنظوم فى الحكم و المراثى و نحوها فيتغنّى به او يحضر عند من يفعل ذلك و ربما يعد مجلسا لاجل احضار اصحاب الالحان و يسميه مجلس المرثية فيحصل له بذلك ما لا يحصل من ضرب الاوتار من النشاط و لا نبساط و ربّما يبكى فى خلال ذلك لاجل الغموم المركوزة فى قلبه، العائبة عن خاطره من فقد ماستحضره القوى الشهوية و يتخيل انه يبكى فى المرثية و فاز بالمرتبة العالية و قد اشرف على النزول الى دركات الهاوية فلا ملجا الى الله من شرّ الشيطان و النفس الغاوية» (مكاسب، ج 1، ص 297).

ص: 217

به فزونى است.

در نتيجه، سيره ادعا شده در زمينه جواز غنا در مراثى، تمام نيست. با اين بيان، ضعف كسانى كه ادعا مى كنند اجماع تنها در حرمت غناى خاص جز در مراثى ثابت شده است، روشن مى گردد؛ چون دليل بر حرمت غناى خاص، تنها اجماع نيست، بلكه عمده ادله آن، آيات، روايات و عقل است كه در تمامى اينها فرقى بين مراثى و غير مراثى گذاشته نشده است. همچنين قبل از محقق كركى، تمامى علما قائل به حرمت غناى لهوى و گمراه كننده بودند و استثنايى در كار نيست تا ادعا شود اجماع تنها در غير مراثى ثابت شده است.

چهار - عدم اخبار صحيح و صريح در تحريم غنا
اشاره

اين دليل از ناحيه مقدس اردبيلى ارائه شده است آنجا كه مى فرمايد: «من روايتى صحيح نيافتم كه در حرمت غنا صراحت داشته باشد».(1)

نقد و بررسى

اين دليل نيز تام نيست؛ چون:

1. در اخذ به روايت، صحيح و صريح بودن لازم نيست، بلكه موثق بودن و داشتن ظهور كافى است.

2. احاديث صحيح نيز در نهى از غناى لهوى و گمراه كننده موجود است كه برخى از آنها قبلاً ذكر شد.

3. جمعى از بزرگان فقه، نظير فخر المحققين(2) و صاحب جواهر،(3) مدعى هستند روايات حرمت غناى لهوى به صورت مطلق، متواتر است. بنابراين، عدم صحت برخى از آنها ضررى به مسئله نمى زند.

پنج - اصالة الجواز
اشاره

اين دليل نيز از مقدس اردبيلى ذكر شده است. ايشان بعد از بيان نفى وجود روايت صريح و

**********

(1) . مجمع الفائدة و البرهان، ج 8، ص 59: «... و لكن ما رأيت رواية صحيحة صريحة فى التحريم».

(2) . ايضاح الفوائد، ج 1، ص 404.

(3) . جواهر الكلام، ج 22، ص 44.

ص: 218

صحيح در تحريم غنا مى فرمايد:

والاصل الجواز فما ثبت تحريمه يحرم و الباقى يبقى فتامل فيه.

اصل در اين مسئله، جواز مى باشد پس موارد كه دليل حرمتش روشن است، بر اساس آن عمل شده و غير آن موارد تحت اصل جواز باقى مى ماند.(1)

نقد و بررسى

اين دليل نيز تمام نيست؛ چون اصول عمليه آن گاه مرجع خواهند بود كه دليلى در مسئله نباشد. با توجه به ادله فراوان در حرمت غناى لهوى و گمراه كننده، رجوع به اصل جواز، بى معنا خواهد بود.

شش - روايات مبنى بر جواز نوحه خوانى براى مردگان
اشاره

مقدس اردبيلى، بعد از بيان اصالة الجواز نسبت به غنا در مراثى، مى فرمايد:

مؤيد اصل جواز، اخبارى است كه دلالت مى كند بر اينكه غنا هنگام نوحه سرايى جايز است و نيز اجرت گرفتن بابت آن نيز مانعى ندارد، چنان كه صحيحه ابابصير بر آن دلالت مى كند.(2)

آن گاه مى فرمايد:

ظاهراً در اصل جواز نوحه سرايى زنان مانعى نيست، درصورتى كه اين عمل با فساد ديگرى همراه نباشد، مثل شنيدن مردان نامحرم يا دروغ گفتن و نيز سخن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه بعد از شهادت حمزه - فرمود: كسى نيست براى حمزه نوحه سرايى كند و... دليل بر جواز مطلق نوحه سرايى زنان مى كند.(3)

نقد و بررسى

به نظر مى رسد اين دليل نيز تمام نيست؛ چون:

**********

(1) . مجمع الفائده و البرهان، ج 8، ص 61.

(2) . «... و يريده جواز النياحة بالغناء و جواز اخذ الاجرة عليها لصحيحة ابى بصير قال: ابو عبدالله عليه السلام لا بأس بأجر النائحة التى تنوح على الميت و...» (همان).

(3) . «و الظاهر أنه لا خلاف فى جواز النياحة مع عدم مفسدة اخرى مثل اسماعها الاجنبى ان كان حراماً و الكذب... و قوله 9 أن ليس لحمزة فى هذا البلد نائحة و سماع أهل المدينة ذلك و جعلهم النياحة على حمزة الى الان اولا ثم على ميتهم مشهور يقيد الجواز مطلقا» (همان، صص 61 و 62).

ص: 219

1. روايات دال بر جواز نوحه سرايى براى مردگان با روايات ديگرى كه نهى از آن مى كند، تعارض دارد.(1)

2. بر فرض، اگر دلالت اين روايات را بر جواز نوحه سرايى به شكل غنا بپذيريم، بايد گفت: اين روايات به وسيله ادله حرمت غنا مقيد مى گردند؛ چون روايات غنا به صورت

كلى، نهى از غنا لهوى و گمراه كننده مى كند.

در نتيجه، نوحه سرايى بر مردگان تنها در صورتى جايز خواهد بود كه به صورت غناى لهوى و گمراه كننده نباشد.

3. روايات دال بر جواز نوحه سرايى بر مردگان - بر فرض صحت - تخصصاً از موضوع بحث - غنا - خارج هستند؛ چون همان طور كه در تبيين موضوع حكم غنا بيان كرديم - غناى مذموم و حرام به عنوان يك موضوع شرعى و فقهى، آن صوتى است كه مشتمل بر لهو گمراه كننده و باطل باشد. هرگاه نوحه سرايى با خصوصيات مطرح شده صورت گيرد، در اين صورت به عنوان غناى مذموم، حرام خواهد بود، نه به عنوان نوحه سرايى.

پس اين دليل مقدس اردبيلى نيز تمام نيست.

هفت - اعانت غنا به گريه كردن در مصائب اهل بيت عليهم السلام
اشاره

اين وجه كه به عنوان مؤيد از ناحيه محقق اردبيلى ذكر شده است مورد اعتراض بسيارى از فقيهان از جمله شيخ انصارى روبه رو شده است. ما در ابتدا، مفاد اين وجه را بيان و آن گاه اعتراض هاى شيخ را درباره آن بررسى و تحليل مى كنيم.

گفتار مقدس اردبيلى

ايشان بعد از آنكه سخن قائلين به جواز غنا در مراثى امام حسين عليه السلام را بيان مى كند، اظهار مى دارد كه دليل اين امر روشن نيست. آن گاه خودش ادله اى را بر اين جواز ذكر مى كند. سپس براى تأييد آن ادله مى گويد:

شكى نيست كه گريه و زارى بر امام حسين و اهل بيت مظلومش و ذكر مصائب آنها مطلوب است و ثواب زيادى دارد. از طرفى، غنا در مرثيه و نوحه بر آن

**********

(1) . نظير اين روايت: «عن رسول الله ان النائحة اذا لم تتب قبل موته تقدم يوم؟ عليها سر بال من قطران من حرب» (وسائل الشيعه، ج 12، ص 91).

ص: 220

بزرگواران، انسان را در گريه كردن نسبت به مصايبشان يارى مى دهد. بنابراين، غنا در مراثى اهل بيت عليهم السلام مطلوبيت شرعى دارد. 1(1)

اشكال هاى شيخ انصارى به محقق اردبيلى: 2(2)

اشكال اصلى شيخ آن است كه ادله مستحبات، قدرت مقاومت در برابر ادله واجبات را ندارند، چون:

1. ادله مستحبات از مكلفين مى خواهد كه فعل مستحبى را با سبب مباح و جايز انجام دهد، نه با سبب حرام. مفروض آن است كه غنا، ذاتاً حرام است و تحقق فعل مستحبى - گريه بر مظلوميت اهل بيت عليهم السلام به وسيله آن برخلاف مقتضاى دليل استحباب گريه بر آنهاست. نظير ادخال سرور در قلب مؤمن كه تنها از راه مباح مى توان اين عمل مستحبى را انجام داد، نه از طريق حرام.

2. مفاد دليل استحباب آن است كه فعل مشخصى با قطع نظر از عناوينى كه ممكن است بر آن عارض شود، مستحب است. ازاين رو، اگر عنوان حرام بر آن عارض گردد يا مقدمه حكم الزامى - نظير واجب يا حرام - قرار گرفت، با مستحب بودن آن به عنوان اولى آن عمل منافاتى، نخواهد داشت. بدين معنى كه عروض آن عنوان جديد سبب تغيير حكم آن عمل مستحبى بر اساس مفاد الزامى خودش - حرام يا اجب - خواهد گشت، نظير آنكه مولا يا پدر امر به عمل استحبابى بنمايد كه اين امر سبب وجوب امتثال آن عمل بر عبد و فرزند مى شود.

3. ملاك احكام الزامى - وجوب و حرمت - با ملاك احكام غيرالزامى - استحباب و اباحه و كراهت - تعارضى ندارد و هنگام اجتماع، حق تقدّم با احكام الزامى خواهد بود؛ بنابراين، در مسئله مورد بحث نيز دليل حرمت غنا بر دليل استحباب گريه بر مصايب اهل بيت عليهم السلام مقدّم است و

**********

(1) 1. «و قد استثنى مراثى الحسين عليه السلام ايضاً و دليله ايضا غير واضح و لعل دليل الكل انه ما ثبت بالاجماع الا فى غيرها و الاخبار ليست بصحيحة فى التحريم... و يويده ان البكاء و التفجّع عليه السلام مطلوب و مرغوب و فيه ثواب عظيم و الغناء معين على ذلك و انه متعارف دائما فى بلاد المسلمين فى زمن المشايخ الى زماننا هذا من غير نكير و هو يدل على الجواز غالباً» (نك: مجمع الفائدة و البرهان، ج 8، ص 61).

(2) 2. «ان ادلة المستحباب لا تقاوم ادلّة المحرمات خصوصا التى تكون من مقدماتها فان مرجع ادله الاستحباب الى استحباب ايجاد الشيء بسببه المباح لا سببه المحرّم. الا ترى انه لا يجوز فى قلب مومن و اجابته بالمحرمات كالزنى و اللوالط و الغناء و السّر فى ذلك ان دليلا استحباب انما يدلّ على كون الفعل مستحباً لو حلّى و طبعه خالياً عما يوجب لزوم احد طرفيه فلا نيافى ذلك طرّو عنوان من الخارج يوجب لزوم فعله او تركه كما اذا صار مقدمه لواجب او صادقه عنوان محّرم..... و الحاصل ان جهات الاحكام الثلاثة - اعنى الاباحة و الاستحباب و الكراهه لا تزاحم جهة الوجوب او الحرمة فالحكم لهما مع اجتماع جهتيهما مع احدى الجهات الثلاث» (مكاسب، ج 1، ص 308).

ص: 221

تعارضى بين آنها متصّور نيست.

خلاصه سخنان شيخ آن است كه ادلّه حرمت غنا، حاكم بر ادلّه استحباب گريه بر مظلوميت اهل بيت عليهم السلام است و مقدم بر آن است، نظير حكومت ادله نفى عسر و حرج و ضرر نسبت به ادلّه اوليه ديگر.

بررسى نظر شيخ انصارى در اشكال به مقدّس اردبيلى

تمامى اشكال هاى شيخ به محقق اردبيلى در صورتى وارد است كه مراد ايشان از غنا - در مسئله غنا در مراثى -، غنا به معناى صوت لهوى گمراه كننده باشد، ولى قطعاً مراد ايشان در مسئله مورد بحث چنين غنايى نيست، بلكه مرادشان از غنا، مفهوم لغوى يا غنا به معناى ممدوح آن است. بدين معنا كه زيبا كردن صدا در مراثى اهل بيت و بيان مصايب آنها به صورت سوزناك كه با ترجيع و تطريب صوت همراه باشد، از منظر ايشان بدون اشكال است.

دليل بر اين امر، قرائن حاليه اى است كه مسئله مورد بحث وجود دارد؛ چون مفروض آن است كه خواننده مى خواهد مصايب اهل بيت عليهم السلام را مطرح كند و مردم را متوجه مظلوميت آنها سازد، درحالى كه از عناصر اصلى غناى محرّم، مشتمل بودن گفتار بر امور باطل و لهوى است كه انسان را از مسير الهى منحرف مى كند.

اگر خواننده مصايب اهل بيت عليهم السلام، مطالب باطلى را مطرح كند، يا با آهنگ لهوى آن را ايراد كند، قطعا دلايل حرمت غنا شامل آن نيز خواهد بود.

قرينه ديگر اينكه بسيار بعيد است شخصيتى نظير مقدّس اردبيلى معتقد باشد براى گرياندن مردم نسبت به اهل بيت عليهم السلام مى توان از راه هاى حرام نيز يارى جست.

نتيجه بحث

همان طور كه روشن شد، تمامى ادله اى كه پيرامون جواز غناى خاص (الصوت الهوى المضلّ) در مراثى بيان گرديد تمام نبوده، ازاين رو، غنا در مراثى، همانند غنا در غير آن، به حرمت اوليه اش باقى خواهد بود.

ص: 222

3. غنا در حُدا

الف) مفهوم لغوى حُدا

ارباب لغت، حدا را چنين تعريف كرده اند:

صوتى كه در سير دادن شتر به صورت ترجيع بيان مى گردد. 1(1)

راندن شتر و خواندن براى شتران با هدف تشويق آنها به حركت. 2(2)

راندن شتر از پشت سر و كشيدن آن از جلو 3(3)

كشيدن شتر و خواندن براى او. 4(4)

در گفتار اهل لغت، حُدا، سرود يا آوازى است كه ساربانان در صحرا براى شترانشان مى خوانند تا با سرعت بيشترى حركت كند.

«حُدا» در كتاب هاى لغت، نوعى غنا دانسته شده است، اما اين امر هيچ گاه حُدا را از مصاديق غنا به معناى لهوى و مضلّ آن قرار نخواهد داد. هرگاه حُدا به صورت غناى لهوى و گمراه كننده تحقق يابد، در اين صورت، مصداق غناى حرام است و دلايل حرمت چنين غنايى نيز شامل آن مى شود.

در حقيقت، بين حُدا و غنا به معناى صوت لهوى گمراه كننده - نسبت عام و خاص من وجه است؛ چون چنين غنايى ممكن است به صورت حُدا و غير آن تحقق يابد، همان طور كه حُدا نيز مى تواند به صورت غناى لهوى مضل و غير آن تحقق يابد.

ب) گفتار فقيهان
اشاره

در گفتار فقيهان نسبت به حكم حُدا اختلافاتى وجود دارد؛ برخى قائل به حرمت، و برخى قائل به جواز آن شده اند. در اينجا گفتار برخى از آنان را بيان مى كنيم.

محقق سبزوارى

مشهور بين اصحاب، استثناى حُدا از حكم غناى حرام است و دليل قابل توجهى براى اين حكم نمى دانم، جز اينكه بگويم دلايل حرمت غنا

شامل آن

**********

(1) 1. النهايه، ج 1، ص 355.

(2) 2. مجمع البحرين، ج 1، ص 475.

(3) 3. لسان العرب، ج 14، ص 168؛ صحاح اللغة، ج 6، ص 2309.

(4) 4. قاموس المحيط، ج 1، ص 80؛ الصحاح، ج 6، ص 2309.

ص: 223

نمى شود.(1)

ملا محمد نراقى

از موارد استثناى حرمت غنا، حُداست، ولى دليل معتبرى براى آن نيافتم. ازاين رو، بايد گفت دليلى بر خارج كردن حُدا از اطلاقات نهى از غنا موجود نيست.(2)

صاحب جواهر

طبق نظر عده اى، حُدا قسيم غناست و دليل آنها عرف است. بنابراين، حدا تخصصاً از عنوان غنا خارج است.(3)

امام خمينى رحمه الله

ايشان در ابتدا ديدگاه برخى از فقها را بيان مى كند. آن گاه مى فرمايد:

انصاف آن است كه شهرت قابل اعتمادى در هر دو طرف مسئله - جواز و عدم جواز حُدا - وجود ندارد.(4)

سپس در پايان مى فرمايد: «نتيجه آنكه «حُدا» از دليل حرمت غنا استثنا نشده است».(5)

آيت الله خويى
اشاره

هرچند مشهور قائل به استثناى آن از دليل حرمت غنا هستند، اما اين قول چون دليل معتبرى ندارد، ممنوع است.... بله، بايد گفت اصلاً حُدا از نظر مفهومى خارج از غناست.(6)

**********

(1) . «و المشهور بين الاصحاب الستنثاء الحداء و هو سوق الابل بالغناء لها و لا اعلم حجة عليه الا ان يقال بعدم شمول المنع له» (كفاية الاحكام، ص 86).

(2) . «و منها - من موارد الاستثناء فى حرفة الغناء، الحدا و هو سوق الابل بالغناء و اشتهر استثنائه الا انى لم اقف على دليل دلّ عليه سوى الخبر العامى المرسل و هو غير صالح للجّيتة فلا موجب للخروج عن الاطلاق فى حرمته و فاقاً لصريح جماعة» (غنا، موسيقى، ج 3، ص 1788، به نقل از: مشارق الاحكام).

(3) . «... قد يتوقف فى استثناء المصنف فى باب الشهادات و الفاضل و الشهيد و الخراسانى الحداء كدُعاء لسير الابل من الغناء المحرم بل ربما قيل انه المشهور لعدم الدليل سوى الاصل المقطوع و النبوى المرسل... لعدم تحقق الشهرة بل لعل المحقق خلافها و عدم؟ كون ذلك منه على صفة الغنا بل ربما ادعى ان الحداء؟ الغناء بشهادة العرف و ح يكون خارجاً عن الموضوع لا عن الحكم و لا بأس به» (جواهرالكلام، ج 22، صص 50 و 51).

(4) . «و الانصاف عدم ثبوت الشهرة المعتمدة فى طرفى الفضيه» (مكاسب المحرمة، ج 1، ص 229).

(5) . «فالمتحصل مما ذكر عدم استثناء الحدا من الغناء» (همان، ص 232).

(6) . «و الحداء سوق الابل و قد اشتهر فيه استثناء الغناء و لكنه ممنوع لعدم الديل عليه... نعم الظاهر خروجه من مفهوم الغناء موضوعاً» (مصباح الفقاهة، ج 1، ص 314).

ص: 224

يك - بررسى گفتار فقيهان

همان گونه كه بيان شد، در مفهوم و نيز حكم حُدا، اختلافات زيادى است. برخى نظير صاحب رياض،(1) مجلسى اول(2) و نراقى(3) آن را نوعى غنا دانسته و قائل به استثناى آن از حكم غنا - حرمت - شده اند. برخى ديگر نظير سيدجواد صاحب مفتاح الكرامه(4) و صاحب جواهر(5) در صدق نام غنا بر آن ترديد كرده اند. آنان در ادعاى كسانى كه قائل به شهرت فتوايى حكم «جواز حدا» بين فقيهان شده اند، ترديد و انكار روا داشته اند. بنابراين، مى توان ادعا كرد كه هيچ يك از دو قول «شهرت فتوايى بر جواز حدا يا عدم جواز»، تمام نيست و اين مسئله نيز همانند بسيارى از مسائل ديگر محل اختلاف است.

دو - خاستگاه اختلاف فقيهان در حكم حُدا

به نظر مى رسد منشأ اين اختلاف، اختلاف ديدگاه هاى آنها نسبت به مفهوم حداست؛ چون برخى از آنان، نظير فيض كاشانى، در تعريف «حدا» گفته اند: «سَوقُ الاِبلِ بِالتَّرنُّم».(6) برخى ديگر نظير شهيد ثانى در مسالك گفته اند: «سوق الابل بالغنا».(7)

شمارى مانند سيد جواد عاملى نيز حدا را قسيم غنا دانسته و اظهار كرده اند كه ديدگاه عرف نسبت به غنا چنين است.(8)

برخى از علماى اهل سنت نظير ابن قدامه گفته اند: «هُوَ اِنشاءُ الشِّعرِ الَّذى تُساقُ بِه الابلُ».(9)

بديهى است وجود چنين اختلاف فاحشى در مفهوم حدا، در فتوايشان تأثير زيادى خواهد داشت. از طرفى چون حدا برخلاف غنا، مفهوم فقهى و اصطلاحى خاصى ندارد،

ازاين رو، لازم است اين واژه را در روايات به همان معناى لغوى و عرفى اش حمل كنيم.

**********

(1) . سيدعلى بن محمدعلى طباطبايى، رياض المسائل، ج 8، ص 157.

(2) . روضة المتقين، ج 4، ص 228.

(3) . مستند الشيعة، ج 14، ص 143.

(4) . مفتاح الكرامة، ج 4، ص 53.

(5) . جواهر الكلام، ج 22، ص 51. امام خمينى رحمه الله نيز فرموده است كه شهرت قابل اعتمادى نسبت به جواز و عدم جواز حدا نشده است (نك: المكاسب المحرمه، ج 1، ص 345).

(6) . الوافى، ج 17، ص 67.

(7) . المسالك، ج 12، ص 177.

(8) . مفتاح الكرامه، ج 4، ص 53.

(9) . مغنى، ج 11، ص 43.

ص: 225

ج) بررسى ادله جواز حُدا
اشاره

بعد از آنكه گفتار لغويان و فقيهان را در باب حدا دانستيم، اكنون نوبت آن رسيده است كه حكم آن را از منابع دينى استخراج كنيم. بررسى حكم حُدا - جواز يا عدم جواز - در اينجا مبتنى بر آن است كه حدا را از مصاديق غنا اصطلاحى بدانيم. بنابراين، بر مبناى كسانى كه حدا را خارج از عنوان غنا مى دانند، اين بحث در باب غنا، مطرح نمى شود؛ چنان كه از منظر ما نيز كه قائل به نسبت عموم و خصوص من وجه بين اين دو مفهوم - حُدا و غنا فقهى - شديم، اين مسئله در صورتى وارد بحث غنا مى شود كه حدا با صوت غناى لهوى خاص ايراد گردد.

يك - روايات
روايت اول
اشاره

توشه مسافر، حدى و شعرى است كه در آن سخن زشتى نباشد.(1)

همين روايت علاوه بر «فقيه» در محاسن،(2) بحارالانوار،(3) جعفريات،(4) وسائل الشيعه(5) و... نيز ذكر شده است.

سند

در سلسله راويان سند اين روايت، «سكونى» وجود دارد كه از عالمان سنّى به شمار مى آيد، اما بنا بر نظر شيخ طوسى، روايات او معتبر است و عالمان شيعى در عمل به آن اجماع دارند.(6) بر همين اساس، روايات نوفلى نيز با اينكه از

غلات شمرده شده است و هيچ يك از رجاليون، او را توثيق نكرده اند، معتبر خواهد بود؛ چون بيشتر روايات سكونى از طريق نوفلى ذكر شده است(7) كه از جمله آنها همين روايت است.

**********

(1) . «روى السكونى باسناده: قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: زاد المسافر الحداء و الشّعر ماكان منه ليس فيه خناء» (من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 183، ح 823).

(2) . محاسن، ج 2، ص 358، كتاب السفر، ح 73، باب الحداء.

(3) . بحارالانوار، ج 76، ص 262، ح 7

(4) . الجعفريات، ص 261، ح 1058.

(5) . وسائل الشيعه؛ ج 11، ص 418، ح 1.

(6) . شيخ طوسى، عدة الاصول، تحقيق: محمدمهدى، ج 1، ص 380.

(7) . نك: معجم رجال الحديث، ج 3، ص 107؛ مكاسب المحرمة، ج 1، ص 231.

ص: 226

دلالت

دلالت(1)

حدّ دلالت اين روايت آن است كه حُدا - بنا بر آنكه آن را نوعى غنا بدانيم - در صورتى مشروعيت دارد كه با سخنان باطل و زشتى همراه نباشد. اين قيد از واژه «مَا كَانَ لَيسَ فِيه خَناءٌ» استفاده مى شود.

بنابراين، حُدا به دو صورت ممكن است اجرا شود:

1 - حُدايى كه مشتمل بر واژگان باطل و زشت باشد؛

2 - حُدايى كه مشتمل بر واژگان غيرباطل و زشت باشد.

بديهى است در صورت اول، حُدا مصداق غناى محرم است و در صورت دوم، تخصصاً از نوع غناى محرم خارج خواهد بود.

نتيجه آنكه دلالت اين روايت بر جواز حُدا به صورت مطلق، تمام نيست.

روايت دوم
اشاره

عايشه مى گويد: در يكى از سفرهايى كه با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بوديم، عبدالله بن رواحه كه حدا مى خواند، در كاروان مردان بود و انجشه هم ساربان زنان بود. پيامبر به عبدالله بن رواحه فرمود: شتر را بران. پس عبدالله شروع به خواندن رجز كرد. انجشه هم وقتى صداى عبدالله را شنيد، شروع به خواندن كرد. حضرت به او فرمود: با اين شيشه ها - زنان - مدارا كن.(2)

سند آن تمام نيست.

دلالت

دلالت اين روايت بر جواز مطلق حُدا، تمام نيست؛ چون از كجا معلوم عبدالله بن رواحه اشعارش را به سبك غناى لهوى ايراد كرده است؟

روايت سوم
اشاره

امام حسين عليه السلام در ميانه سفر به كربلا رو به اصحابش كرده و فرمود: آيا در ميان شما كسى

**********

(1) . محاسن، ج 2، ص 358.

(2) . «روى عن عائشة انها قالت: كنا مع رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى سفر و كان عبدالله بن رواحه جيد الحدا و كان مع الرجال و كان انجشه مع النساء فقال النبى صلى الله عليه و آله و سلم لعبدالله بن رواحه: «حّرك بالقدم» فاندفع يرتجز فتبعه انجشه فاعتنعت الابل فقال 9 لا نجشه: رو يدك رفقاً بالقوارير «يعنى النساء» (المبسوط، ج 8، ص 225، كتاب الشهادات).

ص: 227

هست كه راهى غير از اين جاده را بلد باشد؟ طرماح عرض كرد: اى فرزند رسول خدا، من چنين راهى را مى شناسم. امام به او فرمود: تو از جلو حركت كن. پس طرّماح حركت كرد و ابى عبدالله با اتفاق ديگر اصحاب و همراهان پشت سر وى به راه افتادند. طرماح اشعارى را در حال حركت گويا به همان ريتمى كه ساربانان مى خواندند شروع به خواندن كرد كه مطلع آن اين است: اى شتر من، از نگرانى من نهراس و ما را قبل از طلوع فجر به مقصد برسان.(1)

سند:

به دليل مرسله بودن، تمام نيست.

دلالت:

دلالت اين روايت نيز همانند روايات قبلى - بر حرمت مطلق حُدا، تمام نيست.

دو - اصالة لجواز يا اصالة الاباحة
اشاره

در مفتاح الكرامة آمده است:

شايد يكى از دلايل كسانى كه قائل به استثناى حُدا از تحت ادله حرمت غنا هستند، اصالة الجواز است: «لعل دليله بعد الاصل ماروى...».(2)

نقد و بررسى

همان طور كه در مباحث اصولى آمده است، اصالة الاباحة - تنها زمانى اجرا مى شود كه دليلى بر حرمت در موضوع موردنظر موجود نباشد؛ درحالى كه در مسئله حُدا - بنا بر آنكه از مصاديق غناى مصطلح فقهى باشد - دليل بر حرمت آن موجود است.(2) آرى، هرگاه آن را از مصاديق

**********

(1) . «قال محمد بن ابى طالب: ثم اقبل الحسين عليه السلام على اصحابه [فى مسيره الى كربلاء] و قال: هل فيكم احد يعرف الطريق على غير الجادة؟ فقال الطرّماح: نعم، يا بن رسول الله انا اخبر الطريق فقال الحسين عليه السلام: «يشر بين ايدى نا» فسار الطرماح و اتبّعه الحسين عليه السلام و اصحابه به و جعل الطرماح يرتجز و يقول:

يا ناقتى لا تذعرى من زجرى و امضى بنا قبل طلوع الفجر

بخير فتيانٍ و خير سفر آل رسول الله آل الفخر

الساده البيض الوجوه الزّهر الطاعنين بالرماح السُمر

الضاربين بالسيوف البتر حتى تحلّى بكريم البخر

الماجد الجدّ رحيب الصدر اثابه الله لخير امر عمّره الله بقاء الدهر». (بحارالانوار، ج 44 صص 378 و 379)

(2) . مفتاح الكرامه، ج 12، ص 177. بدين معنا كه تمام دلايلى كه در اثبات حرمت غنا به معناى فقهى بيان شد، شامل حُدا نيز خواهد بود.

ص: 228

غناى مصطلح ندانيم و يا آن را قسيم غنا - به طور مطلق - بدانيم، اجراى اصالة الجواز نسبت به آن درصورتى كه مشتمل بر مطالب زشت نباشد، بى مانع خواهد بود.

در نتيجه، تمامى دلايلى كه بر اثبات جواز حُدا به صورت مطلق بيان شد، ناتمام هستند.

ص: 229

فصل چهارم: اصل عملى در مسئله غنا

اشاره

همان طور كه در علم اصول بيان شده است، كاربرد «اصل» در برابر دليل - در مواردى است كه مكلف نسبت به حكم واقعى در مسئله اى علم يا ظّن معتبرى نداشته باشد. ازاين رو، قهراً در حالت تحير قرار مى گيرد. در چنين وضعيتى، شارع مقدس، اصولى را براى رفع تحير تشريع كرده است كه مفاد آنها، جعل حكم ظاهرى براى مكلف است. در مسائل مربوط به غنا نيز هرگاه حكم واقعى را احراز كرديم، نيازى به اجراى «اصل» نخواهيم داشت، ولى اگر در موردى نسبت به حكم واقعى شك كرديم، لازم است به «اصل» تمسك جوييم.(1)

1. بررسى اصل عملى در مسئله غنا

اشاره

شك يا شبهه در مسئله غنا به چند گونه متصور است:

1. شبهه حكميه تحريميه: آيا غنا، حرام است يا خير؟

2. شبهه موضوعيه مفهوميه: مفهوم غنا چيست؟ آيا مراد از آن، مطلق خوانندگى است يا خير؟

3. شبهه موضوعيه مصداقيه: گاه در مصاديق خارجى غنا شك مى كنيم كه آيا اين مصداق از مصاديق غناى محرم هست يا خير؟

اينك تفصيل هر يك از موارد سه گانه شك را مى آوريم:(2)

**********

(1) . تبصره: به اين اصول مى توان «قواعد فقهى ظاهرى» گفت در برابر قواعد فقهى واقعى. در فرق اين دو بايد گفت كه در قواعد فقهى واقعى، حكم شرعى به عنوان واقعى و كلى شيء تعلق گرفته بدون آنكه جهل به واقع در آن «در نظر گرفته شده باشد، همانند قاعده ضمان يد، قاعده اتلاف و...، برخلاف قواعد فقهى ظاهرى كه جهل به حكم واقعى در آن در نظر گرفته شده است، نظير قاعده طهارت.... براى توضيح بيشتر، نك: سيد مصطفى محقق داماد، قواعد فقهى، ص 26 (اصالة الطهارة).

(2) . به طور كلى مى توان صورت هاى گوناگون شك در احكام را در نمودار زير نشان داد:

شك: 1. شك در مراد متكلم مجراى اصول لفظيه كه محرز حكم واقعى هستند، نظير اصالة الاطلاق و....

ص: 230

الف) شبهه حكميه تحريميه:
اشاره

غنا، حرام است يا خير؟

هرگاه دليل هاى وارد شده در حرمت غنا را تام ندانيم و در اين حكم شك كنيم، مقتضاى اصل عملى چيست؟

در موارد شبهات حكميه تحريميه - شك در تكليف الزامى تحريمى - اعم از آنكه منشأ شك، فقدان يا اجمال نص يا تعارض نصين باشد، - بين اصوليين و اخباريين اختلاف است؛ اصوليين در چنين مواردى قائل به برائت، و اخباريين قائل به احتياط هستند.

از طرفى، بين اصوليين نيز در اجراى نوع اصل برائت، اختلاف است. بيشتر آنها قائل به برائت عقلى و شرعى، و عده كمى نيز قائل به برائت شرعى، ولى احتياط عملى هستند.

نظر نهايى

به نظر مى رسد حق در مسئله آن است كه قائل به احتياط عقلى و برائت شرعى شويم؛ چون حق طاعت الهى و نيز صدور تكاليف فراوانى كه حق تعالى براى مكلفين تشريع كرده است، اقتضا مى كند در مواردى كه احتمال وجود تكليف را مى دهيم، جانب احتياط را رعايت كنيم تا به حرام و مخالفت با مولا، مبتلا نشويم.

بديهى است كاربرد اين اصل عقلى تا زمانى است كه مولا به ترخيص و برائت از تكليف حكم نكند؛ بنابراين، در صورت ترخيص شارع، حكم عقل به لزوم احتياط ساقط مى شود و مرجع، اصل برائت شرعى خواهد بود. حق اين است كه چنين ترخيصى ازناحيه شارع - آيات و روايات - صورت گرفته است. پس قاعده و اصل اولى، احتياط و قاعده ثانوى عملى، اصل برائت است. (به دليل آيه «وَ مٰا كُنّٰا مُعَذِّبِينَ »(1) و... و حديث رفع(2)...).

در نتيجه، بر اساس مبناى ياد شده - درصورت تمام نبودن ادله حرمت غنا، - حكم به لزوم احتياط عقلى اصالة الاشتغال و برائت شرعى خواهيم كرد.

ب) شبهه موضوعيه مفهوميه

به اين معنا كه در حد و مرز مفهوم غنا شك كنيم: آيا غنا، مطلق خوانندگى است يا مراد، آن

**********

(1) . نك: اسراء: 15.

(2) . يوسف بحرانى، الحدائق الناضرة، ج 1، ص 44.

ص: 231

خوانندگى است كه با حالت ترجيع و تطريب صورت گيرد يا علاوه بر اينها قيود ديگرى نظير لهوى بودن را نيز داراست؟

در اين حالت كه از موارد شك در اقل و اكثر است، بر اساس مبناى همه فقها، اخذ بر قدر متيقن - كه در اينجا اكثر است - مى كنيم و نسبت به بقيه - كه در اينجا اقل است - برائت شرعى را جارى مى كنيم؛ چون شك در «لزوم اقل»، به شك در تكليف بازگشت مى كند و قول حق در موارد شك در تكليف لزومى تحريمى، همان طور كه گذشت، - احتياط عقلى و برائت شرعى خواهد بود.

بر اين مبنا، درصورتى كه مفهوم غنا در روايات را مجمل بدانيم، در مقام عمل تنها غنايى را مشمول حكم حرمت خواهيم دانست كه تمامى قيود محتمله نظير اطراب، ترجيع، لهوى بودن و... را دارا باشد. بدين معنا كه قدر متيقن از غناى محرم، چنين صوتى خواهد بود.

در نتيجه، اصواتى كه تمامى اين قيود را نداشته باشند و تنها واجد برخى از آنها باشند، مشمول حكم حرمت غنا نخواهند بود.

ج) شبهه موضوعيه مصداقيه

مورد اين شبهه آن گاه محقق مى شود كه مفهوم و حكم غنا را مبين و روشن بدانيم و تنها در مصاديق خارجى اش شك كنيم به اينكه آيا مصداق مفروض خارجى، مصداق حقيقى مفهوم غنا هست يا خير. در اين مورد - شبهه موضوعيه مصداقيه - بين اصوليين و اخباريين نيز اختلافى در اجراى اصالة البرائة - برائت شرعى - نيست.

2. ديدگاه محقق ايروانى در موارد «شك در تحقق مفهوم غنا»

اشاره

يكى از كسانى كه بحث علمى ارزشمندى در زمينه لزوم اجتماع عناصر تشكيل دهنده غنا در تحقق مفهوم آن دارد، محقق ايروانى است.

ايشان در تحقق غناى محرم، اجتماع چهار قيد «اشتمال صورت بر مدّ، ترجيع، اطراب، مدلول و معناى باطل داشتن» را لازم مى داند و معتقد است درصورتى كه يكى از قيود چهارگانه مفقود باشد، حرمت آن صوت منتفى مى شود و تحت اصالة الاباحة قرار خواهد گرفت.

متن سخنان ايشان به اين شرح است:

پس سزاوار است همه آن چيزهايى را كه در مدخليت آن در تحقق مفهوم غنا

ص: 232

شك داريم معتبر بدانيم و تنها آن صوتى كه واجد همه قيود قطعى يا قيود احتمالى باشد، متيقن الحرام است و بقيه مشكوك است، در آن موارد، به اصل - اباحه - رجوع خواهيم كرد و آن چيزى كه يقين به حرمت آن داريم؛ آن صوتى است كه داراى چهار ويژگى باشد: كلام باطل باشد ذاتاً و از جهت معنا؛ داراى مدّ باشد؛ مرجّع باشد و طرب آور باشد. مراد از بطلان به حسب آن است كه معنايش لهوى باشد در مقام لهوه گويى، نه در مقام افاده و استفاده؛ مثل بيشتر شعرهايى كه در مقام عشق بازى به زنان گفته شده است.(1)

ايشان در ادامه كلامش ضمن نتيجه گيرى مى فرمايد:

پس سخن باطل - استماع و خواندنش - حرام نيست، مگر اينكه مشتمل بر كيفيتى باشد كه داراى قيود سه گانه است و نيز مشتمل بودن بر آن كيفيت نيز حرام نيست مگر اينكه از منظر معنا نيز باطل باشد، پس معتبر است كه موضوع تحريم غنا - غناى محرم - اجتماع چهار چيز: كلام باطل از نظر معنا، مشتمل بودن بر مد و ترجيع و اطراب. پس اگر يكى از اين قيود مرتفع گردد، حرمت نيز برداشته خواهد شد.

تبيين و تحليل بيان ايروانى

1. از منظر ايشان، در تحقق موضوع فقهى غنا - كه از ديدگاه ايشان، محكوم به حرمت است - تحقق تمامى قيود معتبره - مد، ترجيع، اطراب و باطل بودن محتوا - لازم است. بنابراين، هرگاه يكى از اين قيود، مفقود گردد، حكم نيز - حرمت - مرتفع

خواهد بود.

2. دليل ايشان بر اين ادعا، اخذ به قدر متيقن دليل شرعى است. به اين معنا كه قدر متيقن از دلايلى كه بر حرمت غنا اقامه گرديده است، غنايى است كه تمام قيود معتبره در آن موجود باشد و غير آن، مشكوك الحرمة است و اصل عملى، عدم حرمت آن را اقتضا مى كند.

**********

(1) . «... فينبغى اعتبار كل ما احتمل دخله و كان الواجد لجميع القيود او احتمل، هو متيقن الحرمة و ما عداه مشكوك الحرمة يرجع فيه الى الاصل و المتقين هو الكلام الباطل فى ذاته و بحسب المدلول و المشتمل على المد و الترجيع و الاطراب و المراد من بطلان الكلام بحسب المعنى هو ان يكون معناه معنى لهويا يقال به فى مقام التلهى لا فى مقام الافادة و الاستفادة كاكثر ما قيل من الشعر فى مقام التعشق و التعزّل» (حاشية المكاسب، ج 1، ص 179).

ص: 233

نظر نهايى

به نظر مى رسد سخنان محقق ايروانى بر اساس قواعد شرعى و عقلى، تمام است؛(1) چون وجود حكم، متفرّع بر وجود موضوع است. آن گاه كه تحقق موضوع، مشكوك گردد، به تبع آن، حكم نيز مشكوك خواهد بود - بنابراين، در محل بحث، اگر يكى از قيود معتبره در موضوع (غناى فقهى) مفقود باشد، حكم آن - حرمت - نيز قطعى نخواهد بود. در نتيجه، تنها در صورت اجتماع قيود معتبره در غنا، حكم حرمت بر آن مترتب شود.

در موارد عدم قطعيت تحقق موضوع، مرجع، اصالة الاباحة يا اصالة البرائة است؛ چون مورد محل بحث، از مصاديق شبهه تحريميه است و در شبهات تحريميه، مرجع، اصالة الاباحة است.

3. ديدگاه آيت الله العظمى خامنه اى در زمينه اجراى اصول عمليه در مسئله غنا

ايشان بعد از اتمام مباحث غنا به مسئله اجراى اصل هنگام شك در غنا مى پردازد و مى فرمايد:

اگر شك كرديم، اين شبهه به چند صورت ممكن است فرض بشود: تازه شبهه در اصل حكم است مثلاً اينكه ما از دليل نمى توانيم استفاده كنيم كه همه انواع غنا، محرّم است. يك قدر متيقنّى دارد. متيقنّى آن قدر متيقّن مشتبه است كه آيا اصلاً دليل شامل آن مى شود يا نمى شود... مثل اينكه ما از ادله فهميديم كه غناى لهوى مضلّ محرّم است. از ادله نتوانستيم استفاده كنيم

كه غناى غيرلهوى مضلّ هم محرم است.... در شبهات حكميه مقتضاى قاعده برائت است، اصالة البرائة جارى مى شود، مثل همه موارد شبهات حكميه.(2)

آن گاه در زمينه نوع دوم شبهه، شبهه موضوعيه مصداقيه مى فرمايد:

... و تازه شبهه، موضوعى مصداقى است؛ يعنى حكم غنا مشخص است. مفهوم غنا هم معلوم است... اما... نمى دانيم آيا اين خواندنى كه الآن اين شخصى دارد مى خواند، آيا مصداق غناى لهوى مضلّ هست يا نيست.... در اينجا هم بلاشك اصل برائت جارى است. ادله برائت نقلى اغلب مربوط به همين مورد است. فيه

**********

(1) . «قليس الكلام الباطل الا ان يشتمل على الكيفية ذات القيود الثلاثة و لا المشتمل على الكيفية حراما الا ان يكون باطلا فى معناه فيعتبر فى موضوع التحريم اجتماع امور اربعه: بطلان الكلام فى معناه و اشتماله على المدّ ثم الترجيع ثم الاطراب فاذا ارتفع احد الاربع ارتفع التحريم» (همان).

(2) . درس 296، صص 7 و 8.

ص: 234

حلال و حرام فهذلك حلال حتى تعرف الحرام يعنيه.(1)

سپس درباره نوع سوم شبهه در مسئله شبهه مفهوميه مى فرمايد:

يك نوع ديگر، شبهه مفهومى است كه ناشى از اجمال دليل باشد؛ يعنى مفهوم مشخص نباشد، لكن مى شود شبهه مفهوميه را يكى از دو قسم شبهات موضوعيه دانست؛ چون شبهه موضوعيه به خاطر اين است كه مصداق معلوم نيست و تارة به خاطر اين است كه مفهوم روشن نيست. در هر دو صورت، اين مصداق خارجى را انسان نمى داند كه آيا محرّم است يا خير. اين مثالى كه در اجمال دليل اصوليين ذكر مى كنند، همين مثال غناست كه از لحاظ مفهوم شبهه وجود دارد و انسان نمى داند كه چيست. اينجا مقتضاى قاعده چيست؟ البته اينجا هم حكم كرده اند به برائت.(2)

ايشان در پايان بحث اجراى اصل در مسئله غنا مى فرمايد:

نتيجه و محصل كلام اين شد كه چه شبهه حكميه، چه شبهه مفهوميه، چه شبهه مصداقيه و موضوعيه، محكوم است به حكم اصالت برائت. اگر شك كرديم، چه شك در حكم باشد، از جهت اينكه دليل حكم مثلاً معلوم نيست يا متعارض است يا هر جهتى كه وجود دارد. يا اگر ناشى باشد از اجمال

موضوع حكم كه شبهه مفهوميه است يا ناشى باشد از اشتباه در موضوع كه شبهه موضوعيه است، در همه اين موارد، شرعاً محكوم است به برائت، و اصالة البرائة جارى شود.(3)

در نتيجه مقتضاى اصل عملى در مسئله غناء به اين شرح است:

1. مقتضاى اصل در شبهه حكميه تحريميه، احتياط عقلى و برائت شرعى خواهد بود.

2. مقتضاى اصل در شبهه موضوعيه مفهوميه، لزوم احتياط نسبت به قدر متيقن و اجراى برائت شرعى نسبت به بقيه است.

3. مقتضاى اصل در شبهه موضوعيه مصداقيه، برائت شرعى است.

**********

(1) . همان، ص 9.

(2) . همان، صص 10 و 11.

(3) . درس 298، ص 9.

ص: 235

ص: 236

بخش سوم : فقه موسيقى سازى (نوازندگى)

اشاره

ص: 237

ص: 238

فصل اول: تبيين مفهومى

1. مراد از استعمال آلات لهو و طرب در منابع روايى و فقهى

اشاره

موضوع نوازندگى و به كارگيرى آلات موسيقى، در روايات و سخنان فقيهان با تعبيرهاى گوناگونى مطرح شده است؛ نظير آلات لهو، آلات طرب، ضرب الاوتار، اهل المعازف و...؛ ولى از آنجا كه فقيهان و عالمان دينى در آثار خويش، همه اين عنوان ها را با عنوان كلى «استعمال آلات اللهو يا الملاهى» به كار برده اند، ما نيز در آغاز بحث به بررسى و تحليل اين عنوان مى پردازيم.

درباره آلات لهو و طرب، و صوتى كه از آنها شنيده مى شود، احتمال هاى گوناگونى داده مى شود كه بايد تبيين كرد كدام يك از آنها موضوع حكم شرعى و فقهى در مسئله استعمال آلات اللهو قرار گرفته است.

چهار احتمال كلى درباره اين موضوع متصور است:

1. هر نوع صوتى كه از اين آلات شنيده شود.

2. اصوات و آهنگ هايى كه بر اساس موازين خاص در علم موسيقى نواخته شود.

3. اصوات و آهنگ هاى موزونى كه شأنيت ايجاد طرب در مخاطبان را داشته باشد.

4. اصوات و آهنگ هاى موزونى كه افزون بر ايجاد طرب، شهوت حيوانى انسان را تحريك كند و مناسب مجالس معصيت باشد.

بررسى و تحليل

قدر متيقن در بين اين احتمال هاى چهارگانه، احتمال چهارم است؛ حكم احتمال هاى ديگر نيز بعد از بررسى و تحليل روايات، روشن مى شود.

آيت الله خامنه اى درباره موضوع حكم و محل نزاع در آلات موسيقى ابتدا مى فرمايد:

موضوع حكم به حرمت - در روايات - غناست. در روايات ما كلمه

موسيقى يا

ص: 239

چيزى كه به معناى موسيقى باشد مورد تعرض قرار نگرفته است. بنابراين موضوع حكم، مسلّم است كه همين غناست.(1)

آن گاه مى فرمايد:

و اما موسيقى در محاورات عمومى به دو معنا به كار مى رود: يك معنا، معناى صحيح موسيقى است كه عبارت است از فنّ تركيب اصوات به حيثى كه مستمع از آن خوشش بيايد... چه از حنجره انسان خارج بشود چه از آلات خارج بشود، مثلاً همين آلات عَزَف، آلات موسيقى... اين چيز بدى نيست و هيچ دليلى هم بر حرمت آن وجود ندارد. يك معناى ديگرى كه در متعارف محاورات عرفى براى موسيقى ذكر مى كنند، همان صداى برخاسته از سازهاست. اگر صدايى از عود، تار، ويالون، پيانو و ساير آلات موسيقى خارج شد كه اين موسيقى است، آيا اين موضوع حكم حرمت است يا نه؟ اين همين است كه بحث كرديم و گفتيم به نحو اطلاق موضوع حكم حرمت نيست، بلكه نوعى از آن، قسمى از آن، موضوع حكم حرمت است.(2)

در پايان نيز مى فرمايد:

پس موضوع حكم حرمت در اين بحث غناست و موسيقى هم اگر چنانچه با آن مشخصاتى كه در بحث اخير عرض كرديم - لهوى مضلّ و فسادآور - همراه شد، آن هم محرّم است، والاّ...(3)

بنابراين، از نگاه ايشان، موضوع بحث در آلات موسيقى، نوع خاصى از آهنگ هاى برآمده از موسيقى است كه با لهو و لعب و اضلال همراه باشد.

2. تبيين لغوى برخى مفاهيم در آلات لهو و طرب

اشاره

(موسيقى)

واژه هايى كه در روايات مربوط به كاربرد آلات طرب به كار رفته، به اين شرح است:

**********

(1) . درس 315، ص 13.

(2) . همان، ص 3 و 4.

(3) . همان، ص 4.

ص: 240

الف) معازف

اين واژه كه مفرد آن مِعزَف و مِعزَفه است، در كتاب هاى لغت به معناى «بازى كردن با آلاتى از لهو كه «ضربى» باشند، نظير دف، طنبور»(1) است.

از سوى ديگر، در كتاب آشنايى با رسالات موسيقى آلات موسيقى به چهار نوع تقسيم شده است:

1. ذوات الاوتار: اين اصطلاح جمع ذات الوتر است كه امروزه به آنها سازهاى زهى يا سيمى مى گويند... سازهاى ذوات الاوتار را دو گونه دانسته اند:

الف) مقيد: به سازهايى گفته مى شد كه آن را با دست راست مى نواخته و با دست چپ، رشته ها را مقيد مى ساختند كه امروزه به آنها سازهاى پرده اى مى گويند: تار، سه تار، گيتار و...؛

ب) مطلقات: به سازهايى گفته مى شده است كه به وسيله يك يا دو دست، زخمه يا كوبه بر آن نواخته مى شد، مانند: سنتور، قانون، چنگ.

2. ذوات النفح: سازهايى بودند كه با دميدن هوا بر آنها نواخته مى شدند و امروزه به آنها سازهاى بادى مى گويند و اين سازها نيز دو گونه اند:

الف) مقيدات: به سازهايى گفته مى شده كه داراى زبانه بوده اند، مانند: نى لبك، سرنا؛

ب) مطلقات: به سازهايى گفته مى شده كه داراى زبانه نباشند، مانند: نى، بوق، نفير.

3. طاسات و كاسات: امروزه به آنها سازهاى كوبه اى مى گويند و از نخستين سازهاى اختراعى انسان بوده است. طاسات مثل تشت، و كاسات مثل دهل و دف.

4. الواح: عبارت است از چند لوحه چوبى و فلزى كه از ديوار بر آويزه اى مى آويخته [اند] و با كوبه بر آن مى كوبيدند، مانند دنگ.(2)

ب) مزمار

اين واژه كه جمع آن «مزامير» است، در كتاب هاى لغت به معانى يكى از ابزار موسيقى

استوانه اى شكل شبيه سرنا و ناى به كار رفته است.(3) به نوازنده ناى، زمار گفته مى شود.(4)

**********

(1) . لسان العرب، ج 9، ص 244؛ النهاية فى غريب الاثر، ج 3، ص 230؛ مجمع البحرين، ج 3، ص 174.

(2) . آشنايى با رسالات موسيقى، صص 38 و 39.

(3) . فرهنگ عميد، ج 2، ص 41795؛ نهاية فى غريب الاثر، ج 2، ص 312؛ فرهنگ جامع، ج 1، ص 197.

(4) . فرهنگ عميد، ج 2، ص 1112.

ص: 241

ج) بربط

جمع اين واژه «برابط» است و در كتاب هاى لغت به معناى عود آمده است؛ يكى از آلات موسيقى شبيه تار، كه كاسه اش بزرگ تر و دسته آن كوتاه تر است. نوازنده عود، بربطنواز خوانده مى شود.(1)

به نظر مى رسد واژه «عيدان» كه جمع عود است، با واژه «برابط» مترادف باشد؛ زيرا در برخى از كتاب هاى لغت، يكى از معانى عيدان، بربط بيان شده است.(2)

د) طنبور

اين واژه، جمع طنبور بوده و طنبور يكى از آلات موسيقى است كه داراى دسته دراز و كاسه كوچك شبيه سه تار مى باشد.(3)

ه) كوبه

اين واژه در كتاب هاى لغت، در معانى نرد،(4) شطرنج،(5) طبل باريك،(6) آلت كوبيدن،(7) چكش،(8) طبل كوچك باريك،(9) مطلق طبل(10) و طنبور(11) به كار رفته است.

و) اوتار

اين واژه به معناى تارها، رزه ها بوده و مفرد آن وتر به معناى زه كمان است.(12)

«تار» نيز يكى از آلات موسيقى است كه داراى سيم و پرده و دسته دراز و كاسه است و از چوب درخت توت ساخته مى شود و آن را با مضراب مى نوازند.(13)

**********

(1) . همان، ج 1، ص 333، فرهنگ جامع، ج 1، ص 79

(2) . فرهنگ عميد، ج 2، ص 1459.

(3) . همان، ج 2، صص 1404 و 1405.

(4) . فرهنگ جامع، ج 2، ص 1397.

(5) . همان.

(6) . همان.

(7) . فرهنگ عميد، ج 2، ص 1660.

(8) . همان.

(9) . الصحاح، ج 1، ص 215.

(10) . مجمع البحرين، ج 2، ص 114.

(11) . همان.

(12) . فرهنگ عميد، ج 1، ص 261؛ فرهنگ جامع، ج 2، ص 241.

(13) . فرهنگ عميد، ج 1، ص 524.

ص: 242

ز) دف
اشاره

اين واژه كه جمع آن «دفوف» است، در كتاب هاى لغت به اين معانى به كار رفته است: پهلو از هر چيز يا كنار آن،(1) دايره زنگى، «يكى از آلات موسيقى كه داراى چنبر چوبى و پوست نازل است و با سرانگشتان نواخته مى شود».(2) «دفّاف نيز به دف نواز و دياره زن اطلاق مى گردد».(3)

بيان

مراد از دف در بحث نوازندگى، همان دايره زنگى است كه يكى از آلات موسيقى است. شايد معناى اول دف، «پهلو از هر چيز يا كنار آن» نيز، بازگشت به معناى مذكور باشد؛ به سبب آنكه دف نواز با زدن سر انگشتان خويش به كنار و پهلوى دايره زنگى، آن را به صدا درمى آورد.

واژه هايى كه در زمينه آلات موسيقى به كار مى رود، فراوان است، ولى از آنجا كه بيان تفصيلى آنها به بحث پژوهش چندان ارتباطى ندارد، همين جا مسئله تبيين لغوى مفاهيم در آلات لهو را به پايان مى بريم.

**********

(1) . مصباح المنير، ج 1، ص 196؛ لسان العرب، ج 9، صص 104-106؛ فرهنگ جامع، ج 1، ص 413.

(2) . فرهنگ عميد، ج 1، ص 954.

(3) . همان، ص 955.

ص: 243

ص: 244

فصل دوم: ديدگاه فقيهان

اشاره

بسيارى از فقيهان، از متقدمين تاكنون، اعم از سنى و شيعه، به حرمت ذاتى استعمال آلات لهو و طرب معتقد بوده اند. حتى شخصيت هايى مانند فيض كاشانى و محقق سبزوارى، كه در بحث غنا، قائل به تفصيل بودند و غنا را به دو نوع حلال و حرام تقسيم كرده اند، در اينجا قائل به حرمت شده اند.

اينك گفتار برخى فقيهان را در زمينه حرمت استعمال آلات لهو، مرور مى كنيم.

1. فقيهان شيعى

شيخ صدوق

از انواع سنج ها (آلات موسيقى) بپرهيز؛ همانا شيطان با كسى كه سنج مى زند همكارى مى كند و هماهنگ با او پايش را حركت مى دهد و ملائكه از او نفرت دارند و كسى كه در خانه اش چهل روز طنبور نواخته شود، مشمول غضب الهى قرار خواهد گرفت.(1)

شيخ مفيد:

به كارگيرى آلات موسيقى از قبيل تار و طنبور حرام بوده و تجارت با آن نيز حرام است.(2)

شيخ طوسى

خوانندگى و نوازندگى با آلات موسيقى از نظر ما حرام است؛ هرچند دف زدن، عملى مكروه است، اما در غير مجلس عروسى و ختان حرام است.(3)

**********

(1) . «اياك و الضرب بالصوانيج فان الشيطان يركض معك و الملائكة تنفر عنك و من بقى فى بيته طنبور اربعين صباحاً فقد باء بغضب من الله عزوجل» (من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 59).

(2) . «... و عمل العيدان و الطنابير و سائر الملاهى محرم و التجارة فيه مخطوره...». (المقنعة، صص 587 و 588).

(3) . «و جمله عندهم ان الاصوات على ثلاثة اضرب: مكروه و محرم و مباح. فالمكروه صوت المغنّى و القصب معاً... و هو عندنا حرام من الفاعل و المستمع ترد به شهادتهما - الثانى محرّم و هو صوت الاوتار و النايات و المزامير كلّها... و عندنا كذالك محرّم ترد شهاده الفاعل و المستمع... و اما المباح فالدف عن النكاح و الختان... و عندنا ان ذالك مكروه لا ترد به شهادته فاما فى غير الختان و العرس فمحرّم» (المبسوط، ج 8، صص 223-227).

ص: 245

ابن ادريس حلّى

به كارگيرى جميع آلات موسيقى و كسب با آنها حرام است.(1)

محقق حلّى

به كارگيرى تمامى آلات موسيقى حرام است و نوازنده با اين آلات و شنونده آن، فاسق شمرده مى شود و دف زدن، تنها در املاك (مجلس ازدواج و عروسى) و مجلس ختان كراهت دارد.(2)

علامه حلّى

استفاده از تمامى آلات لهو حرام است و نوازنده و شنونده آن، فاسق شمرده مى شود؛ ولى دف زدن در مجالس عروسى و ختنه مكروه است.(3)

شهيد اول

كسى كه خود را به آلات موسيقى مشغول سازد يا صوت آن آلات را بشنود در زمره فاسقان خواهد بود و دف زدن به سنج و غير آن نيز مشمول همين حكم است، جز در مورد مجلس ختنه و املاك.(4)

شهيد ثانى

شخصى كه به انواع آلات موسيقى نظير عود، طنبور، ناى و... مشغول شود يا آن را استماع كند، فاسق است و همين طور كسى كه دف بزند؛ و در اين حكم اختلافى نيست.(5)

محقق اردبيلى

**********

(1) . «مكاسب على ثلاثه اضرب... فاما المحظور على كلّ حال فهو كل محرّم من المأكل... و آلات جميع الملاهى على - اختلاف ضروبها من الطبول و الدفوف و الزمر و ما يجرى مجراه و القضيب و الرقص و جميع ما يطرب من الاصوات و الاعانى و ما جرى مجرى ذالك و الجنال على اختلاف وجوهه و ضروبه و آلاته» (السرائر، ج 2، صص 214-215).

(2) . «... السادسة: الزمر و العود و الصنج و غير ذلك من آلات اللهو حرام يفسّق فاعله و مستمعه و يكره الدف فى الاملاك و الختان خاصه» (شرائع الاسلام، ج 4، ص 913).

(3) . «... و كذا يحرم استعمال آلات اللهو كالزمر و العود و الصنج و القصب و غيرها و يفسّق فاعله و مستمعه و لا بأس بالدف فى الاعراس و الختان على كراهيه» (قواعد الاحكام، ج 3، ص 495).

(4) . «و يفسق القاذف... و اللاهى بالعود و الزمر و الطنبور و شبهه فاعلا و مستمعا و كذا لدف بصنج و غيره الا فى الاملا و الختان» (الدروس، ج 2، ص 126).

(5) . «آلات اللهو من الاوتار كالعود و غيره كاليراع و الزمر و الطنابير و الرباب و الصنج و هو الدف المشتمل على الجلاجل حرام بغير خلاف» (مسالك الافهام، ج 14، ص 182).

ص: 246

خريد و فروش آلات لهو، مطلقاً حرام است و دليلش نيز اجماع است.(1)

صاحب جواهر

خريد و فروش آلات لهو، مطلقاً حرام است و بر اين حكم اجماع محصل و منقول وجود دارد.(2)

شيخ انصارى

كسب كردن با آلات لهو حرام است و قدر متيقن از آلات لهو، آن آلاتى است كه از جنس مزامير - ناى - و طبل ها و آلات اجراى سرود باشد.(3)

آيت الله خويى

فقهاى شيعه، بلكه تمامى فقيهان، قائل به حرمت وضعى و تكليفى خريد و فروش آلات لهو هستند؛ بلكه در مستند نراقى بر اين مطلب ادعاى اجماع محصل شده است. آنچه شايسته است گفته شود، اين است كه اخبارى كه بر حرمت انتفاع از آلات لهو و نوازندگى دلالت مى كند و اشتغال و استماع آنها را از گناهان كبيره و جرم هاى هلاك كننده مى داند و اينكه نوازندگى سبب پيدايش نفاق و از عمل قوم لوط است... اين اخبار از عامه و خاصه متواتر است... بنابراين قول حق، حرمت خريد و فروش آلات لهو است وضعاً و تكليفاً.(4)

بنابراين، از منظر بسيارى از فقيهان شيعى، كاربرد آلات لهو و طرب، و خريد و فروش

**********

(1) . «الثانى مما يحرم بيعه و التكسب به ما يحرم ما يعقد به كالات اللهو مثل الدفوف و المزامير و العود و غيرها... و دليل تحريم الكل الاجماع» (مجمع الفائدة و البرهان، ج 8، ص 41).

(2) . «النوع الثانى ما يحرم التكسب به للتحريم ما قصد به (من الغايات التى وضع لها الشى) كالات اللهو مثل العود و المزامير و هياكل العبادة المبتدعة كالصليب و الصنم... و نحو ذالك بلا خلاف اجده فيه بل الاجماع بقسمية عليه» (جواهرالكلام، ج 2، ص 25).

(3) . «النوع الثانى مما يحرم التكب به ما يحرم التحريم ما يقصد به و هو على اقسام: الاول ما لا يقصد من وجوده على نحو الخاص الا الحرام و هى امور منها هياكل العباده المبتدعة كالصليب و الصنم... و منها آلات اللهو على اختلاف اصنافها بلا خلاف لجميع ما تقدم فى المسئلة السابقة و الكلام فى بيع المادة كما تقدم و حيث ان المراد بآلات اللهو ما اعد له توقف على تعيين معنى اللهو و حرمة مطلق اللهو الا ان المتيقن منه ما كان من جنس المزامير و آلات الاغانى و من جنس الطبول» (مكاسب، ج 1، صص 86-90).

(4) . «اتفق فقهائنا بل الفقها كافة ظاهراً على حرمه بيع آلات الملاهى وضعاً و تكليفاً بل فى المستند دعوى الاجماع على ذالك محققاً... و الذى ينبغى ان يقال: ان الروايات قد تواترت من طرقنا و من طرق العامة على حرمة الانتفاع بالات اللهو فى الملاهى و المعازف و ان الاشتغال بها و الاستماع اليها من الكبائر الموبقة و الجرائم المهلكة و ان ضربها ينبت النفاق... و انه من عمل قوم لوط... و عليه فالحق هو حرمه بيع الآلات اللهو وضعاً و تكليفاً» (مصباح الفقاهة، ج 1، صص 253 و 254).

ص: 247

آنها حرام است. وقتى استعمال آلات لهو و طرب (موسيقى) حرام باشد، طبعاً شنيدن آن نيز جايز نيست؛ چون غرض اصلى از نوازندگى، شنيدن آهنگ هايى است كه از آلات موسيقى حاصل مى شود. بنابراين، حرمت كاربرد آلات لهو و خريد و فروش آن بدون حرمت شنيدنش، مستلزم لغويت خواهد بود.

2. فقيهان سنى

اشاره

در كتاب الفقه على المذاهب الاربعة، ديدگاه فقهاى مذاهب چهارگانه عامه چنين بيان شده است.

مذهب شافعى

غزالى در احياء العلوم مى نويسد: روايات، بر مباح بودن غنا، رقص، دف زدن... در ايام سُرور و شادى دلالت مى كند.(1)

مذهب حنفى

در مذهب حنفى، بازى با نرد و شطرنج، و نوازندگى با طنبور و رباب و قانون و نى و شيپور، حرام است.(2)

مذهب مالكى

استفاده از آلات لهو مانند دف زدن، طبل زدن و... براى اعلان كردن ازدواج جايز است، به شرطى كه با صداهاى بلند، ناى و شيپور همراه نباشد. اين عمل براى مردان و زنان در چنين مواقعى مباح است و از طرفى اين عمل در هر وقت سرور و شادى جايز است.(3)

مذهب حنبلى

**********

(1) . «قال الامام الغزالى فى الاحياء: النصوص تدل على اباحة الغنا و الرقص و الضرب بالدف و اللعب بالدرق و الحراب و النظر الى رقص الحبشة و الزنوج فى اوقات السرور قياسا على يوم العيد فانه وقت سرور و فى معناه العرس و الوليمة و العقيقة و يوم القدوم من السفر و سائر اسباب الفرح و هو كل ما يجوز به القرح شرعاً» (الفقه على المذاهب الاربعه، ج 1، ص 42).

(2) . «... و يكره تحريما عند الحنفية اللعب بالنرد و الشطرنج و ضرب الاوتار من الطنبور و الرباب و القانون و المزمار و البوق» (همان).

(3) . «ان آلات اللهو المشهرة للنكاح يجوز استعمالها خاصة كالدف و الطبل و الغربال (الطار) اذا لم تكن فيه صلاصل و الزمارة و البوق اذا لم يترتب عليهما لهو كثير و يباح ذالك للرجال و النساء و قال بعضهم انه يباح للنساء خاصة و بعضهم يقول: انه يجوز ذالك فى العرس و عند العقد و فى كل سرور حادث فلا يختص بوليمة النكاح» (همان، ص 43).

ص: 248

استعمال آلات موسيقى از قبيل عود، نى، طبل، رباب و... جايز نيست.(1) و(2)

به اين ترتيب، فقيهان سنى نيز استفاده از آلات موسيقى را جز در موارد خاص مانند عروسى و ايام سُرور، جايز نمى دانند.

**********

(1) . الفقه على المذاهب الاربعة، ج 2، ص 42.

(2) . «لا يحل شى من العود و الزمر و الطبل و الرباب و نحو ذالك كما لا يحل النرد و الشطرنج و نحوهما اذا اشتملت الوليمة على شى منه فانه لا يحل الاجابة اليها» (همان، ج 2، ص 43).

ص: 249

ص: 250

فصل سوم: بررسى ادله فقيهان در حرمت نوازندگى

1. قرآن

آيه اول:
اشاره

«وَ إِذٰا رَأَوْا تِجٰارَةً أَوْ لَهْواً اِنْفَضُّوا إِلَيْهٰا وَ تَرَكُوكَ قٰائِماً قُلْ مٰا عِنْدَ اَللّٰهِ خَيْرٌ مِنَ اَللَّهْوِ وَ مِنَ اَلتِّجٰارَةِ وَ اَللّٰهُ خَيْرُ اَلرّٰازِقِينَ ؛ بگو آنچه نزد خداست از سرگرمى و تجارت بهتر است و خداوند بهترين روزى دهندگان است». (جمعه: 11)

تقريب استدلال: خداوند متعال در اين آيه شريف، كسانى را كه به صرف مشاهده لهو، به سوى آن مى شتابند و از ياد خداوند (نماز جمعه) غافل مى شوند، سرزنش مى كند. پس به قياس اولويت (به طريق اولى)، كسانى كه مستقيم به كارهاى لهوى مانند ضرب الاوتار، ضرب الدفوف و... اشتغال دارند، مشمول اين سرزنش خواهند بود. روايات وارد شده در شأن نزول آيه، همين معنا را تأييد مى كند؛ از جمله روايتى كه در تفسير على بن ابراهيم آمده است:

پيامبر در روز جمعه با مردم نماز مى خواند كه خواروبارفروشى وارد شد و در اطرافش گروهى بودند كه دف مى زدند و آلات موسيقى (لهو) به كار مى بردند. پس مردم نماز را ترك كردند و به آنها مى نگريستند، كه آيه «إِذٰا رَأَوْا تِجٰارَةً ...» نازل شد.(1)

نقد و بررسى

دلالت آيه بر حرمت مطلق كاربرد آلات لهو، بنا بر آنكه مراد از «لهواً» نوازندگى باشد، تمام نيست؛ زيرا نهايت آنچه از اين آيه استفاده مى شود، مذموم بودن اشتغال به نوازندگى در هنگام برپايى نماز جمعه است. علت مذموم بودن اين عمل نيز آن است كه سبب غفلت

**********

(1) . «قال: كان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يصلى بالناس يوم الجمعة و دخلت ميرة و بين يديها قوم يضربون بالدفوف و الملاهى فترك الناس الصلوة و مروا ينظرون اليهم فانزل الله "وَ إِذٰا رَأَوْا تِجٰارَةً أَوْ لَهْواً..."» (تفسير على بن ابراهيم، ج 2، ص 367).

ص: 251

از ياد خداوند مى شود و در واقع، نوعى بى حرمتى به خطيب جمعه - شخص رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در هنگام نزول اين آيه - و نماز جمعه خواهد بود.

بديهى است كه اولاً، مذموم بودن، مستلزم حرمت نيست؛ به ويژه كه در كنار لهو، تجارت نيز بيان شده است و قرينه سياقيه، يعنى حرمت نداشتن تجارت در هنگام برپايى نماز جمعه، اقتضا مى كند كه لهو نيز مشمول حكم حرمت قرار نگيرد؛ مگر آنكه گفته شود، در صورت صحيح بودن اين سخن كه «امر به شىء مقتضى، نهى از ضد خاص باشد»، هنگام برپايى نماز جمعه، تجارت، حرام خواهد بود.(1)

ثانياً، بر فرض كه ملازمه ميان مذموم بودن و حرمت لهو را بپذيريم، باز هم حرمت مطلق لهو، كه از جمله آنها نوازندگى است، از آيه استفاده نمى شود. تنها زمانى اشتغال به لهو حرام است كه نماز جمعه برپا باشد و اشتغال به لهويات مانع حضور در نماز جمعه شود.

همچنين بنا بر آيه شريفه، لهوى كه در اينجا بحث مى شود، چيزى است كه انسان را از ياد خداوند - كه از مصداق هاى بارز آن نماز جمعه است - غافل كند؛ زيرا در آيه پيش آمده است: «... فَاسْعَوْا إِلىٰ ذِكْرِ اَللّٰهِ وَ ذَرُوا اَلْبَيْعَ ».(2)

در نتيجه، دلالت آيه بر حرمت مطلق نوازندگى، تمام نيست.

آيه دوم:
اشاره

وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَشْتَرِى لَهْوَ اَلْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَهٰا هُزُواً أُولٰئِكَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِينٌ؛ و بعضى از مردم سخنان بيهوده را مى خرند تا

مردم را از روى نادانى از راه خدا گمراه سازند و آيات الهى را به استهزاء گيرند براى آنان عذابى خوار كننده است. (لقمان: 6)

تقريب استدلال

آيه شريفه بر حرمت لهوياتى دلالت مى كند كه سبب گمراهى انسان از مسير حق شوند و

**********

(1) . از جمله مباحث مهم اصولى، اين مسئله است كه آيا امر به شيء مقتضى، نهى مولوى از ضد عام - ترك المأمور به -، يا ضد خاص - مطلق اعمالى كه انجامش موجب ترك مأمور به مى گردد - هست يا خير. عالمان در اين مسئله اختلاف دارند و گويا مبناى حق اين است كه امر به شيء مقتضى، هيچ يك از اين دو نيست؛ زيرا وجوب - امر به چيزى - امرى بسيط است كه لازمه عقلى آن، منع از ترك است، نه لازمه شرعى آن.

(2) . جمعه: 9.

ص: 252

منزلت دين را خدشه دار كنند. از جمله اين نوع لهويات، استفاده از آلات موسيقى است كه اشتغال به آنها، به تدريج انسان را از مسير حقيقت دور خواهد ساخت. از طرفى، به مرتكبان چنين لهوياتى، وعده عذاب داده شده است. در نتيجه، پرهيز از لهويات، كه يكى از مصداق هايش نوازندگى است، واجب خواهد بود.

بررسى

به نظر مى رسد دلالت آيه بر حرمت مطلق لهو، تمام نيست، بلكه تنها بر حرمت لهوياتى دلالت مى كند كه سبب گمراهى انسان از مسير الهى شوند. بديهى است چنين لهوى - اگر نوازندگى را نيز از مصداق هاى آن بدانيم - تنها با اصوات و آهنگ هايى مطابقت خواهد داشت كه مناسب با مجالس عياشى و مبتذل باشد؛ درحالى كه محل نزاع در بحث نوازندگى - چنان كه در فصل اول اين بخش گفتيم - استفاده از آلات طرب به صورت مطلق بود.

افزون بر آن، ممكن است دلالت آيه بر حرمت نوازندگى، حتى به صورت موجبه جزئيه نيز تمام نباشد؛ زيرا آيه شريفه «لهوالحديث» به طور خاص شامل نوازندگى نمى شود؛ چون نوازندگى از سنخ حديث و قول نيست و آيه، حديث لهو را موضوع حكم خويش قرار داده است.

مگر اينكه گفته شود با تنقيح مناط از آيه شريفه مى توان به دست آورد كه ملاك حرمت، لهوى است كه سبب گمراهى شود و قول و سخن در آن مدخليت ندارد. افزون بر آنكه استفاده از آلات موسيقى و نوازندگى را نيز مى توان به اعتبارى، قول و سخن دانست؛ زيرا قول و سخن در هر چيزى، متناسب با خودش معنا مى دهد؛ مثل تابلوهايى كه در جاده ها نصب شده است و از نظر عرف، پيام دارد. بنابراين، نوازندگى را نيز مى توان به اعتبار اينكه حاوى پيام و گفتار از سنخ خودش است، حديث و گفتار لهو ناميد.

همچنين از برخى روايات، به صراحت استفاده مى شود كه به كارگيرى آلات موسيقى،

از جمله لهوياتى است كه انسان را از مسير حق منحرف مى كند؛ نظير اين روايت كه در تحف العقول از امام صادق عليه السلام نقل شده است:

«خداوند فقط صناعتى را حرام كرده كه تمام آن حرام است و از آن فساد محض ناشى

ص: 253

مى شود؛ مثل بربط، قره نى، شطرنج و هرچه سبب غفلت شود».(1)

در خصال شيخ صدوق نيز روايت شده است كه امام صادق عليه السلام فرمود: «... و كبائر حرام اند... و آلات لهو كه از ياد خدا باز مى دارند، مانند غنا و تار زدن، مكروه است».(2)

بحث تفصيلى درباره اين روايات، در ادامه اين مباحث بيان مى شود.

بنابراين از انضمام اين احاديث به آيه شريفه «لَهْوَ اَلْحَدِيثِ »، مى توان حرمت فى الجمله به كارگيرى آلات لهو را استنباط كرد.

آيه سوم و چهارم
اشاره

«وَ اَلَّذِينَ هُمْ عَنِ اَللَّغْوِ مُعْرِضُونَ ؛ مؤمنان كسانى هستند كه از لغو اعراض مى كنند». (مؤمنون: 3)

«وَ إِذٰا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرٰاماً؛ [بندگان رحمان] كسانى هستند كه وقتى از كنار لغو مى گذرند، كريمانه با آن برخورد مى كنند». (فرقان: 72)

شيوه تقريب استدلال به آيات ياد شده بر مطلق نوازندگى، همچون تقريبى است كه در بحث غنا مطرح شد و همان گونه كه دلالت اين آيات بر حرمت مطلق غنا تمام نبود، بر حرمت مطلق نوازندگى نيز تمام نيست.

نتيجه بحث از آيات

بعد از بررسى دلايل قرآنى بر حرمت مطلق به كارگيرى آلات موسيقى اين نتيجه به دست مى آيد كه دلالت آيه «لهوالحديث» تنها بر حرمت موسيقى، كه موجب گمراهى باشد، تمام است.

2. روايات

اشاره

مهم ترين دليل در اثبات حرمت نوازندگى و گوش دادن به آن، روايات فراوانى است كه با وجود ضعف سند برخى از آنها، از مجموعه روايات، متواتر بودن معانى شان به دست مى آيد. بنابراين، ضعف سندى برخى از آنها، در استدلال خلل وارد نمى كند. از مجموعه اين روايات،

**********

(1) . «... انما حرم الله الصناعة التى هى حرام كلها التى يجيء منها الفساد محضا نظير البرابط و المزامير و شطرنج و كل ملهو به و الصلبان و الاصنام...» (تحف العقول، صص 334-335).

(2) . «و الكبائر محرمة و هى... المحاربة لاولياء الله... و الملاهى التى تصد عن ذكر الله تبارك و تعالى مكروهة كالغنا و ضرب الاوتار...» (خصال، ج 2، صص 603-610).

ص: 254

مى توان حرمت اجمالى نوازندگى و استفاده از آلات طرب را به دست آورد.

در اين قسمت از بحث، به بيان و بررسى اين روايات مى پردازيم.

روايت هايى كه در باب حرمت مطلق نوازندگى به آنها استدلال شده است، به پنج گروه تقسيم مى شود:

1. روايت هايى كه استفاده از آلات موسيقى را نهى يا سرزنش مى كنند. در برخى از اين روايات، به كارگيرى اين ابزار، به صورت مستقيم و صريح نهى شده و در برخى ديگر، نوازندگى به دليل اينكه مصداق لهو است يا جز فساد چيزى بر آن مترتب نمى شود، نكوهش شده است.

2. روايت هايى كه آثار وضعى نوازندگى را بيان، و از شنيدن آن نهى مى كنند. در اين دسته از روايات، به استفاده كنندگان از آلات لهو و طرب (موسيقى)، نزول عذاب وعده داده شده است.

3. روايت هايى كه از معامله آلات موسيقى نهى مى كنند و شكستن آنها را سبب ضمان نمى دانند.

4. روايت هايى كه به نابودى آلات موسيقى امر مى كنند و آن را يكى از اهداف بعثت نبوى معرفى كرده اند.

5. روايت هايى كه استفاده گسترده مردم از آلات موسيقى را - به ويژه در مورد قرآن - پيشگويى كرده و درباره آن هشدار داده اند.

الف) بررسى روايات گروه اول
اشاره

رواياتى كه استفاده آلات موسيقى را نهى يا سرزنش مى كنند.

روايت اول:

امام صادق عليه السلام فرمود: هنگامى كه آدم عليه السلام از دنيا رفت، ابليس و قابيل

شادكامى كردند و در زمين آلات لهو و موسيقى را اختراع كردند. پس هرچه در زمين از اين قبيل باشد كه مردم از آن لذت مى برند، از همان سرچشمه گرفته است.(1)

سند: سند اين روايت، تمام نيست؛ زيرا اولاً، «عبدالله بن القاسم» نامى مشترك بين عده اى

**********

(1) . «عدة من اصحابنا عن سهل بن زياد عن سليمان بن سماعة عن عبدالله بن القاسم عن سماعة قال: ابوعبدالله عليه السلام: لما مات آدم عليه السلام شمت به ابليس و قابيل فاجتمعا فى الارض فجعل ابليس و قابيل المعازف و الملاهى شماتة بادم عليه السلام فكل ما كان فى الارض من هذا الضرب الذى يتلذذ به الناس فانما هو من ذاك» (كافى، ج 6، ص 431، ح 3).

ص: 255

است كه همگى ضعيف يا مجهول هستند؛(1) ثانياً، سهل بن زياد نيز محل اختلاف اصحاب بوده است و برخى علماى رجال، نظير نجاشى، او را تضعيف كرده اند.(2)

دلالت: مفاد اين روايت دلالت مى كند بر اينكه اصل پيدايش ابزار و آلات موسيقى، از جانب ابليس و قابيل بوده است و آنها اين آلات را براى ابراز شادمانى در وفات آدم عليه السلام به كار بردند. بنابراين تمامى لذايذى كه از به كارگيرى اين آلات حاصل مى شود، خاستگاه شيطانى دارد و اجتناب از آنها لازم است.

چنين دلالتى براى اثبات حرمت مطلق نوازندگى كافى نيست؛ چون: اولاً، صرف اينكه عامل پيدايش اين ابزار، ابليس و قابيل بوده اند و آنها براى نخستين بار از آن در مسير اهداف شيطانى شان - ابراز شادمانى در مرگ آدم عليه السلام - استفاده كردند، مستلزم آن نيست كه نتوان از اين ابزار در راستاى اهداف صحيح استفاده كرد؛ چنان كه از روايت «كان ابليس اول من تغنى و اول من ناح و اول من حدا»(3) نيز به دست نمى آيد نياحه، تغنى و حدا، ذاتاً حرام باشد؛

ثانياً، شيطانى بودن يك عمل، هميشه مستلزم حرمت تكليفى نيست؛ چنان كه در احكام فقهى مى خوانيم كه خواب بين الطلوعين از شيطان است، ولى هيچ يك از فقيهان، به حرمت آن حكم نكرده اند؛

ثالثاً، بر فرض دلالت روايت را بر حرمت موسيقى شاد و لذت بخش بپذيريم، دلالتش را بر ديگر انواع موسيقى، تمام نمى دانيم.

بنابراين آنچه مى توان دلالت روايت را بر آن پذيرفت، اين است كه هرگاه اين ابزار در مسير لذت هاى حيوانى و غفلت از ياد خداوند به كار رود، عملى نكوهيده است. اين نكته از ذيل روايت نيز استفاده مى شود: «فَكُلُّ مَا كانَ فِى الأرضِ مِن هَذَا الضَّربِ الَّذى يتَلَذَّذُ به الناس...».

بنابراين، بر اساس اين روايت، تنها نوعى خاص از نوازندگى - كه لهوى و گمراه كننده است - حرام خواهد بود. در نتيجه، اين روايت نه تنها حرمت مطلق نوازندگى را بيان نمى كند،

**********

(1) . نك: معجم رجال الحديث، ج 1، ص 281.

(2) . نجاشى درباره سهل بن زياد مى نويسد: سهل بن زياد رازى ابوالآدمى، در حديث، ضعيف و غير قابل اعتماد بوده و احمد بن محمد بن عيسى درباره او شهادت مى داد كه غالى و دروغ گوست. به همين دليل، او را از قم به رى تبعيد كرد. شيخ نيز او را ضعيف مى داند (فهرست، ص 142). ولى در وثاقت سماعه بن مهران، شكى نيست (نك: معجم رجال الحديث، ج 8، صص 337-340 و صص 297-299).

(3) . «اين حديث مرسله است: عن جابر بن عبدالله عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم» (تفسير العياشى، ج 1، ص 40، ح 23).

ص: 256

مى توان آن را مقيد روايت هايى دانست كه به صورت مطلق از نوازندگى نهى كرده اند.

گفتار آيت الله خامنه اى: ايشان ضمن مخدوش دانستن سند روايت ياد شده، مى فرمايد:

سند حديث، سند مخدوشى است. احتمال وضع و جعل در اين حديث هست. مضمون حديث هم يك مضمون دل نشين دل پسندى نيست؛ اينكه بگوييم مثلاً آلات موسيقى را شيطان يا قابيل در دنيا اختراع كردند، اينها حرف هاى محكمى نيست و هيچ دلالتى بر حرمت ندارد. حالا شيطان اين كار را انجام داده، در اصل براى شماتت باشد، اينكه دليل نمى شود كه اين عمل حرام باشد. بنابراين، اين روايت سنداً و دلالتاً مخدوش است.(1)

روايت دوم:

امام صادق عليه السلام فرمود: «خداوند فقط صناعتى را حرام كرده كه تمام آن حرام است و از آن، فساد خالص ناشى مى شود؛ مانند بربط، قره نى، شطرنج و هر چيزى كه موجب لهو - غفلت - گردد....(2)

سند: اين روايت از نظر سند، مرسل است؛ ولى عمل اصحاب و فقيهان ضعف سند آن را جبران مى كند و بر اين اساس معتبر خواهد بود.

دلالت: روايت ياد شده از جمله رواياتى است كه بسيارى از فقيهان، در حرمت مطلق غنا و نوازندگى، بدان استدلال مى كنند؛ به ويژه كه در اين روايت، آلات طرب همچون بربط و قره نى، از ابزارى شمرده شده است كه جز فساد، چيزى از آن به دست نمى آيد. بنابراين، طبق اين روايت، مطلق به كارگيرى آلات نوازندگى كه برخى از آنها به عنوان نمونه در كلام حضرت ذكر شده است، جايز نيست.

اين روايت اگر به دقت مطالعه و بررسى شود، نه تنها دليل اثبات حرمت مطلق نوازندگى نخواهد بود، دليل بر اثبات سخن كسانى است كه مى گويند نوازندگى در صورتى كه موجب فساد و گمراهى شود، حرام است و در صورتى كه فاقد اين خصوصيت باشد، جايز است. بنا

**********

(1) . درس 301، ص 5.

(2) . قال الصادق عليه السلام: «فاما وجوه الحرام من وجوه الاجارة أن يُواجر نفسه... فى... حمل التصاوير و الاصنام و المزامير و البرابط... و ذالك انما حرم الله الصناعة التى حرام هى كلها التى يجى منها الفساد محضاً نظير البرابط و المزامير و الشطرنج و كل ملهو به و الصلبان و الاصنام و...» (تحف العقول، صص 334 و 335).

ص: 257

بر اين ديدگاه، اين روايت، مقيد تمامى رواياتى است كه حرمت مطلق غنا و نوازندگى از آنها استفاده مى شود.

براى اثبات اين نكته، به متن روايت از ابتدا تا انتها توجه كنيم:

در اين روايت مفصل، امام عليه السلام پس از معرفى انواع معاملات، درباره قسم صناعات، مى فرمايد:

فكل ما يتعلم العباد او يعلمون غيرهم من صنوف الصناعات شد الكتابة و... و انواع صنوف الالات التى يحتاج اليها العباد التى فيها منافعهم و بها قوامهم و فيها بلغة جميع حوائجهم فحلال فعله و تعليمه و العمل به و فيه لنفسه او لغيره وإن كانت تلك الصناعة و تلك الالة قد يستعان بها على وجوه الفساد و وجه المعاصى و يكون معونة على الحق و الباطل فلا بأس بضاعته و تعليمه نظير الكتابة التى هى على وجه من وجوه الفساد من تقوية معونة ولاة الجور و كذالك السكين و السيف و الرمح و القوس و غير ذلك من وجوه الالة التى قد تصرف إلى جهات الصلاح و جهات الفساد و تكون آلة و معونة عليهما فلا بأس بتعليمه و تعلّمه أخذ الأجر عليه و فيه و العمل ب....

هرگونه صنعتى كه بندگان فراگيرند يا به ديگران آموزش دهند، از قبيل نويسندگى و... ساختن انواع آلات كه مورد نياز بندگان است و براى آنان سودآور و مايه ماندگارى و راحتى زندگانى است، ساختن و آموختن و به اجرا در آوردن همه اينها براى خود يا ديگرى، حلال است و گرچه از اين صنعت ها و ابزار و آلات در جهت گسترش فساد و گناهان گوناگون استفاده

شود و مورد استفاده حق و باطل قرار گيرد ولى ساخت و آموزش آن اشكالى ندارد مانند نويسندگى كه - امكان دارد - در جهت گسترش فساد و فتنه انگيزى به كار گرفته شود از قبيل تقويت در جهت يارى رساندن به كارگزاران حكام ستمگر؛ همچنين است استفاده از كارد، شمشير، نيزه، كمان و امثال اينها از انواع ابزار و آلات كه بسا در راه صلاح و خير هم در راه فساد به كار گرفته مى شود و در هر دو مورد قابل استفاده مى تواند باشد لذا ياد دادن و ياد گرفتن و مزد ستاندن بر آن و در آن براى

ص: 258

كسى كه در او جهات صلاح باشد بلامانع است.(1)

اين بيان حضرت، بيانگر آن است كه صناعات، هم جنبه حلال و هم جنبه حرام دارد و نوع حكم شرعى آن، بستگى به آن دارد كه در چه جنبه اى استفاده شود.

در قسمت ديگرى از روايت آمده است.

وذالك انما حرم الله الصناعة التى حرام هى كلها التى يجىء منها الفساد محضا نظير البرابط و المزامير و الشطرنج و كل ملهو به و الصلبان و الأصنام ما أشبه ذلك من صناعات الاشربة الحرام.

مراد از «ذالك» در ابتداى اين فقره، اين است كه تعليم و تعلّم چنين اعمالى حرام نيست و شرّ و فساد بر عمل فردى مترتب مى شود كه آنها را در راه هاى حرام به كار گيرد.

به فرموده امام عليه السلام، علت آنكه برخى صناعات، حرام قطعى است، اين است كه جز فساد، چيزى از آن به دست نمى آيد؛ آن گاه از مصداق هايى نظير برابط و مزامير نام مى برد. امام عليه السلام در تبيين اين معنا مى فرمايد:

وَ مَا يكونُ منه و فيهِ الفَسادُ مَحضاً وَ لَايكونُ فيه و لامنه شَىءٌ مِن وُجوه الصَّلاحِ فَحرامٌ تَعليمُه و تَعلُّمُه وَ العَمَلُ بِه و أخذُ الأَجرةِ عَلَيهِ و جَميعُ التَّقلُبُ فِيهِ مِن جميعِ وُجوهِ الحَرَكاتِ كُلِّها.

مفهوم اين سخنان آن است كه آنچه مقدمه فساد باشد يا در متنش آن فساد باشد؛ نه مقدمه چيزى از وجوه صلاح باشد و نه در خودش چيزى از آن وجوه صلاح موجود باشد، پس تعليم و تعلّم و عمل به آن و اجرت گرفتن بر آنها و هرگونه تصرف در آن، حرام است.

آن حضرت در ادامه حديث، از حكم قبلى - حرمت مطلق برخى امور - موردى را استثنا مى كند كه لازم است بدان توجه بيشترى كرد:

إلاّ أن يكونَ صَناعةً تَصرفُ إلى جَهةِ المَنافعِ و إن كانَ قَد يتَصَّرفُ بها و يتناوَلُ بِها وَجهٌ مِن وُجوهِ المعاصِى فَلَعلَّه لِما فيه مِنَ الصَّلاح حَلَّ تَعَلُّمه و تَعليمُه و العَمَلُ بهِ و يحرُم على فى صَرفِه إلى غَيرِ وجَهِ الحَلالِ وَ الصَّلاحِ.(2)

**********

(1) . تحف العقول، ص 335.

(2) . تحف العقول، ص 335.

ص: 259

امام عليه السلام در اين قسمت مى فرمايد:... مگر اينكه صنعتى باشد كه گاهى در جهت منافع حلال - امور مباح - صرف مى شود، اگرچه گاهى در وجوه حرام هم به كار مى رود. در اينجا نيز به جهت مصلحتى كه در آن وجود دارد - در صورتى كه در جهت مباح استفاده شود - تعليم و تعلّم و عمل به آن حلال خواهد بود و تنها بر كسى كه آن را در غير راه حق و صلاح مصرف كند، حرام است.

به اين ترتيب، امام عليه السلام در پايان گفتار خود، در معامله هايى كه فساد محض از آنها ناشى مى شود - و ما يكون منه و فيه الفساد محضا و لايكون فيه شى من وجوه الصلاح... - تنها يك قسم را استثنا مى كند: «إلاّ أن يكون صناعة قد تصرف إلى جهة المنافع...». بر اين اساس، كارهايى چون خوانندگى و نوازندگى، در صورتى كه بتوان آنها را در جهت منافع صحيح قرار داد، مشروع و مباح است. از آنجا كه امام عليه السلام مورد استثنا را از نوعى بيان فرمود كه جز فساد، چيزى از آن به دست نمى آيد، طبق بيان حضرت حتى در اين قسم نيز اگر آن صنعت و عمل، قابليت استفاده در مسير منافع حلال را داشت، مشمول حكم حرمت نخواهد بود.

از سويى، در عصر صدور روايت امام صادق عليه السلام، به گواهى تاريخ، عباسيان از نوازندگى بيشترين بهره را در جهت فاسد كردن مى بردند و نوازندگى و غنا در آن عصر، فقط منشأ فساد و بى بند و بارى بود. ازاين رو، امام عليه السلام غنا و نوازندگى را از امورى دانسته است كه جز فساد و گمراهى، چيزى از آن به دست نمى آيد.

با توجه به اين روايت، خوانندگى و نوازندگى، در صورتى حرام است كه

هيچ منفعت حلال و مباحى نداشته نباشد و فساد محض از آن به دست آيد. در اين صورت، مفاد روايت، با آيه لهوالحديث و قول الزّور، هماهنگ خواهد بود. بنابراين، حكم اين امور، اقتضايى است و چنين نيست كه حكم قطعى آنها در تمام زمان ها حرام مطلق يا حلال مطلق باشد. مگر اينكه از روايت ياد شده چنين نتيجه بگيريم كه استفاده از آلات موسيقى، هيچ نوعى منفعت حلالى ندارد و فقط در فساد محض به كار مى رود.

آيت الله خامنه اى درباره سند روايت تحف العقول مى فرمايد:

سند غيرقابل اعتمادى است؛ چون روايت مرسله است... اما در مجموع فهميده مى شود

ص: 260

كه اين روايت سر تا پا دروغ نيست، جعل نيست، از امام عليه السلام صادر شده است. اين مجموعه از امام صادر شده و نتيجه حرف اين است كه اگر در مجموع اين روايتِ چندصفحه اى، يك موضوع را ديديم كه در آن تكرار شده است [و] ديگر قابل اين نيست كه بگوييم اين را داخل در روايت كردند؛ اگر روايت بر يك مطلب تأكيد دارد و چهارچوب روايت را تشكيل مى دهد، آن را ما معتبر دانستيم... لكن آنچنان فقره اى، نه هر فقره اى از فقرات اين روايت، چون به هر حال مرسله است، نمى توانيم به تك تك جملات و فقرات اعتماد كنيم.(1)

همچنين درباره دلالت اين روايت مى فرمايد:

... يك فقره [روايت تحف العقول] اين است كه مى فرمايد: «انّما حرم الله الصناعة التى هى حرام كلها»؛ آن صناعتى كه همه منافع آن حرام است، صناعت محرّم است. اين يك قاعده كلّيه است. بنابراين، مناط حرمت فهميده شد. مناط حرمت، اين است كه يك شىء - البته اينجا صنعت مى گويند؛ يعنى يك شىء مصنوعى - همه منافع آن محرّم باشد. اگر فرض كرديم يك شىء است كه همه منافع آن محرّم نيست، و قد يستعمل در جهات صلاح، اين داخل در قاعده منع نيست. قاعده منع، اين است كه شىء باشد

كه همه منافع آن حرام باشد، ممحضّ در فساد باشد.(2)

ايشان در رفع اشكالى كه ممكن است از برخى فقرات روايت، در حرمت مطلق آلات نوازندگى به دست آيد، مى فرمايد:

... اگر بگويند اينجا بعد از ذكر همين فقره، حضرت به عنوان مثال براى چيزى كه يجىء منه الفساد محضاً همين آلات عزف را ذكر كرده است، بربط را ذكر كرده است: «مثل البرابط و المزامير و الشطرنج و كل ملهوبة»، بنابراين نشان دهنده اين است كه برابط مما يجىء منه الفساد محضاً است.

جواب اين است كه در آن زمان بله، همين طور بوده [است]. آن زمانى كه حضرت اين را مى فرمود در بربط، منطبق بوده است بر قاعده كليه اى كه در فقره قبل بيان كردند و كان يجىء منه الفساد محضا؛ اما اين معنايش اين نيست كه در همه جا و در همه

**********

(1) . درس 302، ص 10.

(2) . درس 310، ص 8.

ص: 261

زمان ها بربط از مصاديق اين قاعده است. اگر فرض كرديم در زمانى، بربط يجىء منه الصلاح...، فرض بفرماييد آهنگى را با اين بربط نواختند و بيمارى خوب شد - چنانچه اين وجود دارد -، مانعى ندارد. پس اگر حضرت، بربط را به عنوان مثال ذكر كردند، مى تواند از اين باب باشد كه بربط در آن زمان از جزئيات و مصاديق مما يجىء منه الفساد محضا بوده است....(1)

آيت الله العظمى خامنه اى براى تأييد ادعاى خويش در حليت نوازندگى فى الجمله مى فرمايد:

آن چيزى حرام است كه يجىء منه الفساد محضا؛ بعد امام مى فرمايد: در اين چيزى كه يجى منه الفساد محض، يك استثنا هست: «إلا أن تكون صناعة قد تتصرف إلى جهات المصالح و إن كان قد يتصرف بها و يتناول بها وجه من وجوه المعاصى». ظاهرِ استثنا، اين است كه استثناى متصل است، نه منقطع؛ يعنى همانى كه ممحّض براى فساد است، اگر چنانچه در جايى مواردى در جهت صلاح و براى صلاح استفاده مى شود، استفاده از آن و تعليم و تعلّم

آن براى صلاح اشكال ندارد: «فلعلة لما فيه من الصلاح حلّ تعلمه و تعليمه و العمل به».

پس ملاك و مناط براى حرمت و حليت، عبارت شد از اينكه استفاده آن حرام باشد يا حلال باشد. يعنى همان ضابطه كلى كه... از اين روايت استفاده مى شود [كه] آن چيزى كه براى فساد است حرام است؛ آن چيزى كه براى فساد نيست، براى صلاح است، حلال است. آن چيزى كه گاهى براى صلاح است، اگر براى صلاح بود حلال است، والاّ حرام است.(2)

روايت سوم:
اشاره

امام رضا عليه السلام در پاسخ مأمون كه از او درخواست كرده بود حقيقت اسلام را برايش بنگارد، فرمود: «ايمان، عبارت است از اداى امانت و دورى از گناهان كبيره، كه يكى از آنها اشتغال به آلات لهو - موسيقى - است».(3)

**********

(1) . همان، صص 10 و 11.

(2) . همان، ص 11.

(3) . «حدثنا عبدالواحد بن محمد بن عبدوس النيسابورى العطار (رضى الله عنه) بنيسابور فى شعبان سنة اثنين و خمسين و ثلاثمائة قال: حدثنا على بن محمد بن قتيبه النيسابورى عن الفضل بن شاذان، قال: سأل المأمون على بن

ص: 262

سند: سند روايت، تمام نيست؛ چون على بن محمد بن قتيبه كه در سند قرار گرفته، فردى مجهول است.(1)

دلالت: دلالت روايت بر حرمت اشتغالِ به ملاهى - ابزار لهو - تمام است، ولى نكته مهمى كه در دلالت روايت بر حرمت نوازندگى، بايد به آن توجه شود، واژه ملاهى است. اين واژه ممكن است جمع مِلهى (آلت لهو) باشد، جمع مَلهى يا ملهى (چيزى كه لهوى است). تنها در صورت اول، استدلال به روايت ياد شده، تمام است، ولى بنا بر احتمال دوم، استدلال تمام نيست؛ زيرا چنان كه در مبحث موسيقى آوازى - غنا بيان كرديم، اثبات حرمت تمام لهويات از آيات و روايات ممكن نيست.

شايد بتوان ادعا كرد واژه اشتغال در اين روايت، اشعار به احتمال اول دارد؛ چون از اين واژه چنين استفاده مى شود كه گويا اشتغال به ملاهى، نوعى شغل براى شخص به شمار مى رود و اين معنا، با احتمال اول (ابزار لهو)، سازگارى بيشترى دارد؛ يعنى از جمله گناهان كبيره، استفاده انسان از آلات لهو و طرب است.

ديدگاه آيت الله خامنه اى در معناى ملاهى

ايشان مى فرمايد:

مِلهى و ملاهى وسايلى است كه انسان را به طرب مى رساند، لكن ملاهى صرفاً ابزار طرب به معناى تار و ويالون و عود و بربط نيست، بلكه هر چيزى است كه انسان را به طرب يعنى به لهو مى رساند. آن چيزى كه انسان را دچار لهو مى كند، اين وسيله ساز، اين وسيله موسيقى، اين وسيله، مسلّما يكى از ملاهى است. صدايى كه از آن برمى خيزد هم از ملاهى است؛ چون لهو، آن حالتى است كه از اين صداها به وجود مى آيد.(2)

همچنين در پايان اين بحث، به عنوان نتيجه بحث مى فرمايد:

پس ملاهى جمع ملهى است به معناى اسم آلت؛ اما نه منحصراً آن آلات را شامل

**********

( موسى الرضا عليه السلام: ان يكتب له محض الاسلام فكتب عليه السلام له:... الايمان هو اداء الامانة... و اجتناب الكبائر و هى قتل النفس... و المحاربة لاولياء الله (تعالى) و الاشتغال بالملاهى و الاصرار على الذنوب» (عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 124).

(1) . معجم رجال الحديث، ج 13، ص 160.

(2) . درس 304، ص 3.

ص: 263

بشود، بلكه هر آن چيزى را كه ابزار و وسيله اى است براى لهو، ولو اين آلات اصلاً در آن وجود نداشته باشد، مثل خود غناء يا ضرب الأوتار.(1)

روايت چهارم:

امام صادق عليه السلام فرمود: «كبائر همگى حرامند و آنها عبارت اند از:... جنگيدن با اولياى الهى؛ و لهوياتى كه انسان را از ياد خدا بازمى دارند، همه مكروه اند، مانند غنا و نواختن تار و اصرار بر گناهان صغيره.(2)

سند: چند تن از رجال اين روايت مانند ابوالعباس، ابومعاويه، بكر بن عبدالله و تميم بن بهلول مجهول اند؛ ازاين رو سند روايت، تمام نيست.

سند روايت: چون برخى از رجال اين روايت نظير ابوالعباس، ابومعاويه، بكر بن عبدلله و تميم بن بهلول مجهول اند از اين رو سند روايت تمام نيست.

دلالت روايت: ظهور اين روايت بر حرمت لهوياتى است كه انسان را از ياد خد باز مى دارد و آن گاه امام عليه السلام برخى از اين لهويات را به عنوان نمونه ذكر مى كند: غنا و ضربُ الاوتار.

ولى بايد گفت با توجه به اينكه واژه غنا، همان طور كه در بخش اول مطرح شد، در روايات به معناى ممدوح و مذموم به كار رفته است، بنابراين مراد از «ألغنا» كه در اين روايت ذكر شده است قطعاً نوع مذموم آن است؛ چون نوع ممدوح آن، همان طور كه در برخى روايات ذكر شده بود، قابليت اين را داشت كه انسان را به خدا ذكر كند. پس اين نوع از غنا قطعاً مشمول حكم حرمت نخواهد بود. در اين صورت مى توان نسبت به ضرب الاوتار نيز چنين مطلبى را بيان كرد؛ بدين صورت كه هرگاه ضرب الاوتار به نوعى اجرا گردد موجب دور شدن از خدا باشد و زمينه ضلالت انسان را فراهم نمايد حرام، و در صورتى كه فاقد اين خصوصيت باشد، مباح خواهد بود؛ چون ملاك و مناط اصلى در حرمت، همان طور كه در پايان اين مباحث خواهد آمد، اضلال و انحراف از مسير الهى است.

**********

(1) . همان، صص 3 و 4.

(2) . «قال: حدثنا تميم بن بهلول قال: حدثنا ابومعاويه عن الائمش عن جعفر بن محمد عليه السلام قال:... و الكبائر محرمة و هى... المحاربة لاولياء الله - عزوجل - و الملاهى التى تصد عن ذكر الله تبارك و تعالى مكروهه كالغنا و ضرب الاوتار و الاصرار على صغائر الذنوب» (خصال، ج 2، صص 603-610، ح 9).

ص: 264

روايت پنجم:
اشاره

على عليه السلام فرمود: «پيامبر از بلند كردن صدا به آواز در هنگام مصيبت، و از نوحه سرايى - در وفات مردگان - و شنيدن آن... و نيز نهى كرد از بازى با نرد و شطرنج و طبل و طنبور و عود و....

سند: در طريق صدوق به شعيب بن واقد - آن گونه كه در مشيخه كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است -، افراد مجهولى مانند حمزة بن محمد بن احمد علوى و عبدالله عبدالعزيز محمد بن عيسى ابهرى قرار دارند و شخص شعيب بن واقد و حسين بن زيد نيز مجهول

هستند. ازاين رو، حديث معتبر نيست.(1)

دلالت: دلالت اين روايت بر حرمت نوازندگى به صورت مطلق، تمام است؛ زيرا هرچند ماده «نهى» اعم از نهى تحريمى و نهى كراهتى است، ظهور اين واژه در نهى تحريمى است. افزون بر اين، بيشتر يا تمام مصداق هايى كه نهى شده اند، در روايات ديگر نيز تحريم شده اند.

گفتار آيت الله خامنه اى:

ايشان بعد از بيان اين روايت، اشكالى را كه ممكن است در دلالت آن بر تحريم نوازندگى مطرح شود، چنين مطرح مى كند:

اشكالى كه ممكن است در دلالت اين روايت بشود اين است كه چون اين روايت مشتمل است بر موارد زيادى از مكروهات مثل نياحة يا الرّنة عند المصيبته...، پس اين نشان دهنده اين است كه اين نهى، حكم الزامى نيست. اين را قرينه بگيريم بر اينكه نهى در اين روايت به معناى جامع بين حرمت و كراهت به كار رفته است؛ پس به معناى حرمت نيست. لذا از آن نمى شود حرمت را استظهار كرد.(2)

آن گاه در جواب اين اشكال مى فرمايد:

جواب اين است كه ذكر مكروهات در كنار محرّمات، موجب اجمال در ظهور نهى در حرمت نمى شود. در اوامر و نواهى عرفى هم وجود دارد؛ گاهى انسان يك چيزهاى الزامى را در كنار چيزهاى غيرالزامى بيان مى كند؛ مثلاً مى گويد وقتى به منزل رفتى، در را قفل كن، بعد مواظب شير آب حوض باش، بعد پرده

**********

(1) . نك: معجم رجال الحديث، ج 9، ص 34 و ج 5، ص 239.

(2) . درس 304، ص 9.

ص: 265

اتاق را بكش، رخت خواب را بينداز، بخواب. اينها همه اش كه واجب نيست. بستن درِ خانه مسلّماً واجب است، اما انداختن رخت خواب هم واجب است؟ نخير، ممكن است بخواهد روى زمين بخوابد. جمع كردن بين احكام الزامى و غيرالزامى در انشاى واحد، چه انشاى امر باشد چه انشاى نهى باشد، امرى متعارف است؛

وجود دارد. در اين گونه مواقع، ما ظهور امر يا نهى را در الزام به هم نمى زنيم. آنجايى كه مى دانيم كه مستحب است در مورد امر، يا مى دانيم كه مكروه است در مورد نهى، آن را خارج مى كنيم. در بقيه موارد كه قرينه بر كراهت نداريم، حمل به حرمت مى كنيم... پس اين اشكال وارد نيست.(1)

روايت ششم:

پيامبر فرمود: «شما را از رقص و نى و انواع طبل كوچك و بزرگ نهى مى كنم».(2)

سند: تمام است (موثقه).

دلالت: ماده «نهى» هرچند مشترك بين نهى تحريمى و نهى تنزيهى است، به دليل ظهور «نهى» در حرمت و نيز وحدت سياق، ظهورش در حرمت، از روايت قبلى بيشتر است؛ زيرا در روايت پيش، كلام پيامبر به صورت مستقيم نبود، بلكه راوى، آن را نقل كرده بود، ولى در اين روايت، سخن آن حضرت مستقيم و با واژه «أَنْهٰاكُمْ » بيان شده است.

آيت الله العظمى خامنه اى ضمن تأييد سند حديث مذكور و پذيرش ظهور نهى در حرمت - أنهاكم - مى فرمايد:

... ماده نهى هم مثل صيغه نهى است كه آن هم دلالت بر حرمت مى كند. بنابراين ظهور اين روايت در حكم حرمت اين كارها، - نوازندگى با آلات موسيقى - هيچ بحثى در آن نيست و توجه شود بر اينكه اين نهى مطلق است نمى گويد: در صورتى كه لهوى باشد يا چه باشد پس شامل مى شود هم صورت لهوى بودن را هم صورت غيرلهوى بودن را به غيرلهوى بودنش مثل طبل زورخانه، طبل زورخانه هم يك نوع تنبك است كه مى زنند، لهوى هم نيست؛ براى ورزش است، اما اين

**********

(1) . همان، ص 10.

(2) . «على بن ابراهيم عن ابيه عن النوقلى عن السكونى عن ابى عبدالله عليه السلام قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: انهاكم عن الزمن و المزمار و عن الكوبات و الكبرات» (كافى، ج 6، ص 432).

ص: 266

روايت شامل آن هم مى شود. آن هم همين كوبه است، آن هم تنبك است.(1)

ايشان در تبيين بيشتر اطلاق روايت در حرمت مطلق نوازندگى مى فرمايد:

... و نيز مطلق است از اين جهت كه چه مقارن با غنا باشد يا بدون غنا باشد يعنى با آواز همراه باشد يا بدون آواز زده شود مثل اينكه مثلاً نى بزند بدون اينكه آواز بخواند يا با آواز همراه باشد، فرقى نمى كند... اين روايت از لحاظ سند تقريباً مى شود گفت اشكالى ندارد و از لحاظ دلالت هم دلالتش تام است بر حرمت، ظاهر بلكه قريب به صراحت در حرمت است و اطلاق هم دارد و همه اين انواع را شامل مى شود.(2)

روايت هفتم:
اشاره

نوف مى گويد: شبى نزد اميرالمؤمنين عليه السلام بودم. پس تمام آن شب را در حال خواندن نماز بود و مرتب ساعتى بعد از ساعتى از منزل خارج مى شد... بعد از مقدارى خفتن در شب از كنارم عبور كرد و به من فرمود:... اى نوف! بر حذر باش از اينكه خراج گير يا شاعر يا شرطى يا قايم مقام باشى يا طنبور و طبل بنوازى؛ زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شبى از خانه خارج شد و به آسمان نگريست، آن گاه فرمود: آگاه باش كه اين ساعت، ساعتى است كه دعاى هيچ كس جز قايم مقام، شاعر، خراج گير، شرطى، طنبورى و طبال رد نمى شود.(3)

سند: به دليل وجود ربيع بن محمد مسلمى در سلسله سند، كه فردى مجهول است، سند ضعيف است.(4)

دلالت: بايد گفت: با مطالعه و دقت در متن روايت استظهار مى شود كه: دلالت روايت بر مدعا - حرمت مطلق نوازندگى - تمام نيست؛ چون قرار دادن طبال و طنبورزن (نوازنده) در كنار شرطى (نيروى انتظامى)، خراج گير يا شاعر، نشانه آن است كه حضرت

**********

(1) . درس 301، ص 7 و 8.

(2) . همان، ص 8.

(3) . «حدثنا ابى (رضى الله عنه) قال: حدثنا سعد بن عبدالله عن ايوب بن نوح عن الربيع بن محمد المسلمى عن عبدالاعلى عن نوف قال: بت ليلة عند امير المومنين عليه السلام فكان يصلى الليل كله و يخرج ساعه بعد ساعة... فمر بى بعد هدوء من الليل فقال... يا نوف اياك أن تكون عشارا او شاعرا او شرطيا او عريفا او صاحب عرطبه - و هى الطنبور او صاحب كوبه - و هو الطبل. فان نبى الله صلى الله عليه و آله و سلم خرج ذات ليلة فنظر الى السماء فقال: أما انها الساعة التى لا ترد فيها دعوة الا دعوة عريف او دعوة شاعر او شرطى او صاحب عرطبة او صاحب كوبة» (خصال، صص 337 و 338).

(4) . معجم رجال الحديث، ج 7، صص 173 و 174.

ص: 267

درصدد بود آثار وضعى اين اعمال را، كه محروميت از استجابت

دعاست، بيان كند؛ آن هم در شرايط خاص، يعنى دوران حاكميت ستمگران.

ممكن است گفته شود اين سخن با صدر روايت (اياك ان تكون...) كه ظهور نزديك به نص در نهى از نزديك شدن به امور ياد شده را دارد، چندان سازگار نيست؛ به عبارت ديگر، جمله «لا تُرَدُّ فيه دَعوَةٌ»، هرچند اعم از كراهت يا حرمت اعمال ياد شده است، جمله «اياك أن تكون...» ظهور، بلكه نص در حرمت اين اعمال است. ازاين رو، صدر روايت را قرينه بر ذيل آن قرار مى دهيم و دلالت روايت را بر حرمت نوازندگى، تمام مى دانيم.

اشكال آيت الله العظمى خامنه اى:

ايشان ضمن مخدوش دانستن سند روايت مى فرمايد:

دلالت اين روايت هم دلالت مخدوشى است؛ براى خاطر اينكه مستجاب نشدن دعاى كسى دليل بر اين نمى شود كه عمل او حرام باشد... بله، اياك نهى است؛ يعنى بر حذر باش از اينكه چنين شغلى را انتخاب كنى. اين نهى است، اما آن استدلال و تعليلى كه در ذيل اين نهى آمده است، ظهور اين نهى را در حرمت به كلى از بين مى برد؛ آن تعليل اين است: اين كار را نكن، چون دعاى تو مستجاب نمى شود. به فرض در اين ساعت دعاى انسان مستجاب نشود، معنايش اين نيست كه اين عمل حرام است. حرمت اين عمل را نمى شود فهميد. كما اينكه يكى از اين طايفه، شاعر است؛ آيا كسى قائل است كه شعرگويى حرام است؟ يا شرطى شدن حرام است؟ آن هم بدون هيچ قيدى. شرطى نشو، يعنى شرطى خود اميرالمؤمنين را هم شامل مى شود. آيا ممكن است كسى قائل به اين معنا شود؟(1)

ايشان در تبيين جواب اشكال، اين نكته را بيان مى فرمايد:

بنابراين اينكه فرمود «اياك»، به قرينه آن تعليل در ذيل، نشان دهنده اين است كه اصلاً مسئله، مسئله حرمت نيست. مسئله ديگرى است. به نظر نكته اى كه واضح است، اين است كه استجابت دعا، متوقف است بر رقت قلب. آن وقتى كه انسان رقيق القلب باشد، دعايش مستجاب مى شود... اين اصنافى كه در

اينجا ذكر شده اند، به طور طبيعى و دل هاى اينها سخت است، يا از حال و هواى دعا دور است. مثلاً

**********

(1) . درس 302، صص 5 و 6.

ص: 268

شُرطى، شُرطى سر و كارش با افراد متخلف است؛ يا آن عشار، آدمى است كه تجسس مى كند كه مبادا متخلّفى در اين بين وجود داشته باشد؛ يا صاحب تنبور يا صاحب تنبك، اين عمل، دل را سخت مى كند... ممكن است در مورد شاعر خيلى واضح نباشد... اياك أن تكون عشاراً به اين معناست؛ مى گويد خودت را در معرض اين كارها قرار نده كه اين كارها موجب مى شود انسان از حال و هواى دعا بيرون بيايد. بنابراين مطلقاً به معناى اين نيست كه اين عمل حرام است.(1)

روايت هشتم:

از امام صادق عليه السلام سؤال شد مردمان پست و فرومايه كيان اند؟ فرمود: «كسانى كه شراب مى نوشند و طنبور مى زنند».(2)

سند: اولاً مرفوعه است؛ ثانياً محمد بن سيار، مشهور به سيارى، فردى مجهول است.(3)

دلالت: بين سفله (پست بودن)، و فاسق و عاصى بودن، نه ملازمه است و نه ترادف. مؤيد اين امر، روايت ديگرى است كه در جامع بزنطى آمده است و امام موسى بن جعفر عليه السلام در پاسخ سؤال كسى كه از «سفله» پرسيده بود، فرمود: «الذى يأكل فى السوق».(4)

بنابراين، پست بودن يك عمل، اعم از حرمت تكليفى و محظوريت اخلاقى است. بلى، مفاد روايت آن است كه نوازندگى، عملى زشت و پست است.

آيت الله خامنه اى نيز ضمن اشكال به سند اين حديث، دلالتش را بر حرمت مطلق عمل نوازندگى، تمام نمى داند.(5)

روايت نهم:

اصبغ بن نباته در حديثى از على عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: سلام كردن به شش گروه سزاوار نيست: يهود و نصارا، كسانى كه نرد و شطرنج بازى مى كنند، كسانى كه شراب مى نوشند و بربط و طنبور مى نوازند، كسانى كه مادران خويش را وسيله تفريح خود مى سازند،

**********

(1) . همان، صص 6 و 7

(2) . «حدثنا محمد بن على ما جيلويه رحمه الله قال: حدثنا محمد بن يحيى العطار عن محمد بن احمد عن السيارى باسناده يرفعه الى ابى عبدالله أنه سئل عن السفلة فقال عليه السلام: «من يشرب الخمر و يضرب بالطنبور» (خصال، ص 62).

(3) . معجم رجال الحديث، ج 8، ص 360.

(4) . الوسائل، ج 24، ص 295.

(5) . درس 302، ص 3.

ص: 269

و شعرا.(1)

سند: تمام نيست، چرا كه در طريق صدوق ابوجميله مفضل بن صالح قرار دارد كه ضعيف است.(2)

دلالت: دلالت روايت بر حرمت نوازندگى، تمام نيست؛ زيرا اولاً لفظ «لاٰ يَنْبَغِي »، در حرمت تكليفى ظهور ندارد؛ ثانياً حرمت سلام كردن به كسى، مستلزم حرام بودن فعل آن شخص نيست. البته ممكن است چنين ادعا شود كه وحدت سياق در اين روايت، مقتضى است كه اين روايت را جزء روايات دال بر حرمت نوازندگى قرار دهيم؛ ولى واژه «لاٰ يَنْبَغِي » مانع چنين ادعايى خواهد بود.

آيت الله خامنه اى در نفى دلالت اين روايت، ضمن تضعيف سند آن، مى فرمايد:

ممكن است كسى به اين روايت اين طور استدلال بكند؛ بگويد: چون اصحاب البربط و طنبور را در عداد و اصحاب كبائر مثل اصحاب الخمر قرار داده است، يا در كنار يهود و نصارا قرار داده است، اين نشانه اين است كه اين گناه كبيره است. تنها بيانى كه براى استدلال به اين روايت وجود دارد همين است؛ والاّ صرف اينكه به اينها نبايد سلام كرد، فى نفسه دليل نمى شود بر اينكه اينها محرم اند. نكته سلام نكردن ممكن است چيز ديگرى باشد. نكته عدم تسليم منحصر نيست در حرمت عملى كه اينها انجام مى دهند تا اينكه از اين روايتشان بخواهد حرمت اين عمل را استفاده بكند؛ جز اينكه بگوييم چون در رديف كفار و اصحاب الخمر اينها را ذكر كرده اند؛ لكن اين هم انصافاً دليل بر حرمت عمل آنان نيست. علاوه بر اينكه سند روايت هم ضعيف است.(3)

روايت دهم:

موسى بن حبيب از امام سجاد عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: «خداوند به امتى كه در بين آنها بربطى صدا مى دهد و عودى ناله مى كند، بركت نخواهد داد».(4)

**********

(1) . «حدثنا ابى 2 قال: حدثنا سعد بن عبدالله عن احمد بن محمد بن عيسى عن العباس بن معروف عن ابى جميلة عن سعد بن طريف عن الاصبغ بن نباته قال: سمعت عليا عليه السلام يقول: سته لا ينبغى ان يسلم عليهم: فاليهود و النصارى و اصحاب النرد و الشطرنج و اصحاب الخمر و البربط و الطنبور و المتفكهون بسبب الامهات و الشعراء...» (خصال، صص 330 و 331، باب الستة، ح 29).

(2) . معجم رجال الحديث، ج 21، ص 96.

(3) . درس 307، صص 3 و 4.

(4) . «عدة من اصحابنا عن سهل بن زياد عن احمد بن يوسف بن عقيل عن ابيه عن موسى بن حبيب عن على بن

ص: 270

سند: تمام نيست؛ زيرا غير از سهل بن زياد كه اصحاب درباره او اختلاف دارند، موسى بن حبيب و احمد بن يوسف در سلسله سند قرار دارند كه مجهول هستند.

دلالت: دلالتش بر حرمت نوازندگى، تمام نيست؛ چون تقديس و تكريم ننمودن خداوند، جمعى را، مستلزم حرمت تكليفى عمل آنان نخواهد بود. ظاهر روايت، نكوهش كسانى است كه نوازندگى، حرفه و پيشه آنهاست و پيوسته به آن اشتغال دارند. آيت الله خامنه اى درباره اين روايت مى فرمايد:

... پس تقديس كردن يا تقديس نكردن، يعنى تكريم كردن و تكريم نكردن، توجه كردن و توجه نكردن، يعنى خداى متعال به آن جماعتى كه در جمع آنها تار نواخته مى شود توجه نمى كند، توجه نكردن پروردگار، بى اعتنايى پروردگار به اين جماعت يا نظر لطف نداشتن الهى به اين جماعت البته چيز بدى است، اما دليل حرمت اين عمل نيست. اين، دليل اين است كه اين عمل، مذموم است.(1)

روايت يازدهم:

پيامبر فرمود: «امت خويش را از رقص و نى و انواع طبل ها نهى مى كنم».(2)

سند: تمام است.(3)

دلالت: دلالت روايت بر حرمت تكليفى نوازندگى به صورت مطلق، تمام است؛ چون ماده «نهى» ظهور در تحريم دارد. افزون بر آن، در عصر پيامبر استفاده از آلات موسيقى در امورى نظير نشاط روح و تهييج سپاه براى جنگ امكان پذير است، ولى آن حضرت امتش را از نزديك شدن به آنها بازمى دارد.

روايت دوازدهم:

پيامبر فرمود: «خداوند، دف و طبل زدن و آلات موسيقى و آنچه را به وسيله آن بازى صورت گيرد، حرام كرده است.(4)

**********

( الحسين عليه السلام قال: لا يقدس الله امه فيها بربط يقعقع و فايه تفجع» (كافى، ج 6، ص 434).

(1) . درس 300، ص 11.

(2) . «اخبر عبدالله اخبرنا محمد حدثنى موسى قال: حدثنا ابى عن ابيه عن جده جعفر بن محمد عن ابيه عن جده على بن الحسين عن ابيه عن على بن ابى طالب عليه السلام قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: انهى امتى عن الزمر و المزمار و الكوبات و الكبرات» (الجعفريات، ص 260، ح 1056، باب النهى عن الملاهى).

(3) . سيد بحرالعلوم مى فرمايد: روايات كتاب جعفريات در نزد فقها مورد قبول است (نك: القوائد الرجاليه، ج 1، ص 429).

(4) . «عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم: انه قال: ان الله حرم الدف و الكوبة و المزامير و ما يلعب به» (لب اللباب، به نقل از:

ص: 271

سند: سند، به دليل مرسله بودن، تمام نيست.

دلالت: دلالت روايت بر حرمت مطلق نوازندگى، تمام است؛ چون واژه «حرم» نص در حرمت تكليفى است.

ب) بررسى روايات گروه دوم
اشاره

گروه دوم، روايت هايى هستند كه آثار وضعى استفاده از آلات لهو و لعب را بيان، و از شنيدن آنها نهى مى كنند. گفتنى است كه برخى رواياتى كه بيانگر اين مفاد هستند، به عنوان شنيدن لهو بيان شده اند و چون در روايات ديگر، از ابزار نوازندگى به ملاهى يا لهويات تعبير شده است، چنين رواياتى را نيز در اين دسته قرار مى دهيم.

روايت اول:
اشاره

امام صادق عليه السلام فرمود: «عود نواختن، نفاق را در قلب مى روياند؛ همان گونه كه آب، سبزه را مى روياند».(1)

سند: ضعيف است؛ زيرا بر وثاقت على بن معبد، دليلى در كتب معتبر رجالى نيست.(2) على بن عبدالرحمان نيز مشترك بين ازدى و خزاز است كه مدح و ذمى از آنها نشده است،(3) و درباره سهل بن زياد نيز در ميان اصحاب بحث است.

دلالت: دلالت اين روايت بر حرمت تكليفى نوازندگى، تمام نيست؛ چون مفاد آن بيشتر به توصيه هاى اخلاقى شباهت دارد تا احكام تكليفى.

ديدگاه آيت الله خامنه اى:

ايشان در ابتدا مى فرمايد: ممكن است انسان اين طور بگويد كه آن چيزى كه موجب نفاق انسان مى شود، طبعاً يك چيز حلال و مباحى نخواهد بود و ضرب العيدان هم مطلق است، شامل هر نوع ضربى و نواختنى مى شود، فرقى ندارد كه نواختن ملهى باشد يا نباشد... از اين بيان استفاده حرمت بكنيم.(4)

**********

( مستدرك الوسائل).

(1) . «عدة من اصحابنا عن سهل بن زياد عن على بن معبد عن الحسن بن على الخزاز عن على بن عبدالرحمن عن كليب الصيداوى قال: سمعت ابا عبدالله عليه السلام يقول: ضرب العيدان ينبت النفاق فى القلب كما ينبت الماء الخضرة» (كافى، ج 6، ص 434، ح 20).

(2) . معجم رجال الحديث، ج 12، ص 181.

(3) . همان، ص 70

(4) . درس 300، ص 7

ص: 272

با اين حال، در ادامه، ضمن نفى اطلاق روايت در حرمت نوازندگى به صورت مطلق، مى فرمايد:

لكن در اين روايت هم آنچه به ذهن انسان متبادر مى شود، اين است كه اين تعابير، تعابير متناسب تحريم نيست. روايات متعددى را انسان ملاحظه مى كند كه همين تعبير يثبِتُ، النفاق و يا از اين قبيل در آن هست و مراد قطعاً حرمت نيست؛ حال يا ظهور در كراهت دارد يا ظهور در مذموميت اين عمل دارد كه اعم از حرمت و كراهت است. نمى شود از آن حرمت را فهميد.(1)

روايت دوم:

پيامبر در وصيتى به على عليه السلام فرمود: «يا على سه چيز باعث قساوت قلب است: شنيدن لهو، طلب صيد و آمدن در نزد سلطان ستمكار».(2)

سند: تمام نيست؛ چون تمام افرادى كه در سلسله سند قرار گرفته اند مجهول اند؛ برخلاف نظر كسانى كه تمامى مشايخ صدوق را ثقه مى دانند.

دلالت: تمام نيست؛ زيرا هر چيزى كه سبب قساوت شود، مستلزم حُرمت تكليفى آن

نيست. از اين روايت، نكوهيده بودن نواختن آلات طرب استفاده مى شود، ولى اين امر اعم از حكم وضعى و تكليفى است.(3)

روايت سوم:

امام صادق عليه السلام فرمود: در خردسالى ام، روزى پدرم مرا در حال مشاهده نوازندگان بازيگران يافت. پس دست مرا گرفت و فرمود: شايد تو نيز از جمله كسانى هستى كه آدم عليه السلام را شماتت كرده اى. گفتم: پدر جان! مراد شما از اين سخن چيست؟ پدرم فرمود: تمام اين اعمالى كه

**********

(1) . همان.

(2) . «حدثنا ابوالحسن محمد بن على بن الشاه المروذى قال: حدثنا ابو حامد احمد بن محمد بن الحسين قال حدثنا ابو يزيد احمد بن خالد الخالدى قال: حدثنا محمد بن احمد بن صالح التميمى قال: حدثنا ابى قال: حدثنى انس بن محمد ابو مالك عن ابيه عن جعفر بن محمد عن ابيه عن جده عن على بن ابيطالب عليه السلام عن النبى انه قال فى وصية له:... يا على ثلاثة يقسين القلب: استماع اللهو و طلب الصيد و إتيان باب السلطان» (خصال، صص 125-126).

(3) . مرحوم شيخ صدوق رحمه الله در مقدمه من لا يحضره الفقيه (ج 1، ص 4) مى فرمايد رواياتى كه نقل كرده، فقط از طريق افراد موثق است، ولى برخى مثل آيت الله خويى با اين نظريه مخالف اند.

ص: 273

مشاهده مى كنى، از جمله لهويات و بازى و غناست كه ابليس، آن را براى شماتت و سرزنش آدم اختراع كرد؛ آن زمان كه آدم از بهشت اخراج شد.(1)

سند: مرسل است؛ ازاين رو تمام نيست.

دلالت: اولاً مفاد روايت، با شأن امام صادق عليه السلام و عصمت آن بزرگوار، كه از اصول اعتقادى و قطعى تشيع است، منافات دارد؛ ثانياً دلالت اين روايت بر حرمت مطلق نوازندگى و لعب، مبتنى بر آن است كه لهو و لعب به طور كلى، حرام باشند؛ درحالى كه در مباحث پيشين، تمام نبودن دلايل حرمت كلى لهو و لعب، معلوم شد.

روايت چهارم:
اشاره

اسحاق بن جرير مى گويد: شنيدم كه امام صادق عليه السلام فرمود: شيطانى است به نام قفندر؛ هنگامى كه كسى چهل روز در خانه اش بربط نواخته شود و مردان به خانه اش داخل شوند، آن شيطان هر يك از اعضاى خود را بر اعضاى صاحب خانه مى نهد و به گونه اى در او مى دمد كه پس از آن هرگز غيرت نكند؛ تا آنجا كه مردان سراغ زنانش بروند و او غيرت نكند.(2)

سند: روايت موثق است؛ زيرا نجاشى اسحاق بن جرير را ثقه شمرده و عثمان بن عيسى نيز گرچه واقفى است، برخى اصحاب، او را توثيق كرده، و برخى نيز او را از اصحاب اجماع شمرده اند.(3)

دلالت: مفاد اين روايت، در حرمت گونه اى از نوازندگى ظهور دارد كه دو ويژگى داشته باشد:

الف) نوازندگى، عملى پيوسته باشد و بر آن اصرار گردد: «اذا ضرب... اربعين يوما».

ب) عمل نوازندگى در محفلى صورت گيرد كه مردان فاسق و نامحرم در آن شركت كنند

**********

(1) . عن جعفر بن محمد عليه السلام انه قال: «مر بى ابى - رضوان الله عليه - و انا غلام صغير و قد وقفت على زمارين و طبالين و لعابين استمع. فأخذ بيدى و قال لى: مر لعلك ممن شمت بآدم فقلت: و ما ذاك يا أبت؟ فقال عليه السلام: هذا الذى تراه كله من اللهو و اللعب و الغنا انما صنعه ابليس شماتة بآدم عليه السلام حين أخرج من الجنة» (دعائم الاسلام، ج 2، ص 209، ح 765).

(2) . «عدة من اصحابنا عن احمد بن محمد بن خالد عن عثمان بن عيسى عن اسحاق بن جرير، قال: سمعت ابا عبدالله يقول: ان شيطانا يقال له القفندر اذا ضرب فى منزل رجل اربعين يوما بالبربط و دخل عليه الرجال وضع ذلك الشيطان كل عضو منه على مثله من صاحب البيت ثم نفخ فيه نفخه فلا يغار بعدها حتى توئى نسائَهُ فلا يغار» (كافى، ج 6، ص 433، ح 14).

(3) . معجم رجال الحديث، ج 1، صص 117-120.

ص: 274

(دخل عليه الرجال) كه اين امر، زمينه پيدايش گناهان ديگر مثل زنا را فراهم مى كند.

مگر اينكه گفته شود قيد «اربعين يوما» فاقد مفهوم است و از آن استمرار استفاده نمى شود؛ زيرا وقتى امرى، زيادش حرام بود، كم آن نيز حرام خواهد بود، مانند شراب؛ در اين صورت روايت، دال بر حرمت مطلق استعمال آلات لهو خواهدبود.

با اين حال، بر فرض كه از مفهوم «اربعين يوما» صرف نظر كنيم، از قيد «دخل عليه الرجال» كه بيانگر حضور افراد فاسق و بيگانه در مجلس نوازندگى است، نمى توان صرف نظر كرد. در نتيجه، حرمت نوازندگى، مشروط به مجالسى خواهد بود كه با گناهانى چون دخول مردان نامحرم... همراه باشد؛ در اين صورت، لسان اين روايت همانند رواياتى خواهد بود: كه در زمينه جواز غنا در عروسى، بدان استدلال شده است، مانند: «ليس بالتى يدخل عليها الرجال».

افزون بر آن، جمله «فلا يغار بعدها حتى توئى نسائه فلا يغار» شايد اشاره به اين معنا دارد كه اين روايت بيانگر نهى ارشادى از كاربرد آلات لهو است؛ يعنى از مضمون روايت چنين برداشت مى شود كه كاربرد آلات طرب، به تدريج غيرت ناموسى را در انسان از بين مى برد. چنين مضمونى، ظهورش در ارشادى بودن بيشتر از ظهورش در

مولوى بودن است. بنابراين، دلالت روايت بر حرمت مطلق نوازندگى به صورت موجبه كليه، تمام نيست.

ديدگاه آيت الله خامنه اى:

ايشان در نفى دلالت اين روايت بر حرمت مطلق عمل نوازندگى، مى فرمايد:

دلالت اين روايت بر حرمتِ ساز از چند جهت مخدوش است:

اولاً اينكه كارى كه موجب بشود غيرت از انسان گرفته بشود، دليل بر حرمت آن كار نمى شود. بله، كار مذمومى است؛ اما چه دليلى دارد كه بگوييم اين موجب مى شود كه ما اين عمل را حرام بدانيم... غالباً اين لسان، يعنى ذكر عواقب منفى يك عمل، لسان كراهت است... حتى احتمال دارد كه بگويد اين نهى، به نوعى نهى ارشادى است؛ ممكن است ارشاد به يك امر طبيعى و متعارف باشد.(1)

آن گاه در تبيين نكته مى فرمايد:

**********

(1) . درس 300، ص 3.

ص: 275

چون فرض بر اين است كه در اين منزل كه بربط نواخته مى شود - «يدخل عليه الرجال» - مردان در آن خانه داخل مى شوند؛ يعنى مثلاً يك كنيز نوازنده اى يا دختر نوازنده اى بربط مى زند، رجال وارد مى شوند، به طور طبيعى وقتى محارم انسان در مجلسى كه بيگانه در آن هست حضور پيدا مى كنند، آن هم مجلسى كه مجلس عشرت و عيش و نوش است. خوانندگى و نوازندگى است، به طور طبيعى فضا، فضاى گناه آلود مى شود. اين طور كسى، در واقع دارد تسهيل مى كند رابطه مردان بيگانه با ناموس خود را. اين، به طور طبيعى عواقب بدى دارد... اين روايت در واقع تهديد مى كند، تحذير مى كند. در واقع ارشاد به پرهيز از اين امر، عرفى متعارفى است كه به طور عادى پيش مى آيد... بنابراين، اِشكال اول به اين روايت، اين است كه اين روايت لسانش لسان تحريم نيست، لسان بيان كراهت است، نه لسان بيان حرمت. بله، مذمت است، مذموميت اين عمل را ثابت مى كند، اما حرمت را انصافاً از اين بيان نمى شود فهميد.(1)

جواب دوم، اين است كه اگر صرف نظر كنيم از اين جواب اول و بگوييم ظهور روايت بر حرمت است، اين حرمت متعلق شده است به ضرب بربط مع دخول الرجال. آنچه موضوع حكم است، اين است. شكى نيست كه اين دخول رجال، در حكم دخالت دارد... و از سياق كلام، اين طور به نظر مى رسد كه اين بربطزن (نوازنده بربط) يك زن است؛ چون مى گويد دخل عليه الرجال، نمى گويد دخل عليه الضَيف (مهمان)، نمى گويد دخل عليه مثلاً الأحباء... پس اصلاً موضوع چيز ديگرى شد؛ بحث، بحث صداى بربط نيست... اين همان مجلس غنا و بيت الغناست... پس ضرب بربط، جزء موضوع است، نه همه موضوع.(2)

اگر چنانچه از اين همه صرف نظر كرديم، باز اين روايت دلالت بر حرمت ساز زدن ندارد؛ چون در روايت آمده: «اربعين صباحاً»؛ چهل روز بايد طول بكشد... يعنى اين طور نيست كه حكم متعلق شده باشد به صرف ضرب بربط يا ضرب طنبور مثلاً، يا عود، بلكه ضرب بربط اگر چهل روز طول بكشد؛ و اين معنايش اين است كه يك چيزى عادت بشود و ادامه پيدا كند؛ كه بيشتر تطبيق مى كند با همان

**********

(1) . همان، ص 4.

(2) . همان، ص 4 و 5.

ص: 276

عشرتكده هايى كه آن روز وجود داشته است....(1)

روايت پنجم:

امام صادق عليه السلام از اجداد طاهرش نقل فرمود: ابليس از زمان حضرت آدم عليه السلام تا زمان بعثت حضرت مسيح عليه السلام، نزد پيامبران الهى رفت و آمد مى كرد و با يحيى عليه السلام انس بيشترى داشت؛ پس يحيى عليه السلام روزى از او پرسيد: اين زنگى كه در دست توست مربوط به چيست؟ پاسخ داد: اين جرس، مركز اجتماع تمامى لذات است، از طنبور و بربط و ساز و طبل و ناى و صرناى؛ گروهى از مردم در مجلس شراب نشسته اند، [ولى] از آن لذت نمى برند. من اين زنگ را به صدا درمى آورم، پس وقتى آن را شنيدند در اثر طرب، احساس سبكى و آرامش كاذب مى كنند؛ بر اثر آن، برخى مى رقصند و برخى با انگشتان

خويش صدا مى دهند و برخى جامه هايشان را پاره مى كنند.(2)

سند: تمام نيست؛ زيرا حسن بن القاسم(3) و سليمان بن بلال المدنى(4) مجهول اند.

دلالت: موضوع روايت، آن است كه ابزار نوازندگى از جمله وسايلى است كه شيطان با آن، مردم را گمراه مى كند؛ اما به دست آوردن حرمت تكليفى از آن، دشوار است؛ زيرا مضمون روايت اين است كه استفاده از آلات طرب، به تدريج در انسان تأثير، و زمينه ورود او به برخى گناهان را فراهم مى كند. چنين بيانى چنان كه در روايت پيش شاهد بوديم، به ارشادى بودن بيشتر شباهت دارد تا تكليفى بودن.

بنابراين، استنباط حكم حرمت تكليفى از اين روايت، مشكل است؛ ولى مى توان از آن به عنوان حكم ارشادى (تأييد حكم عقل در پرهيز از دام هاى شيطان) استفاده كرد.

روايت ششم:

امام رضا عليه السلام فرمود: «كسى كه چهل روز در خانه اش چيزى از آلات موسيقى (طنبور،

**********

(1) . همان، ص 5 و 6.

(2) . «اخبرنا ابن عقده قال: حدثنى الحسن بن القاسم قال: حدثنا شبير بن ابراهيم قال: حدثنا سليمان بن بلال المدنى قال: حدثنى على بن موسى الرضا عليه السلام عن ابيه عن جعفر بن محمد عن أبائه:: ان ابليس كان مأتى الانبياء من لدن آدم عليه السلام الى أن بعث الله المسيح عليه السلام يتحدث عندهم و يسائلهم و لم يكن بأحد منهم أشد أنسا بيحيى بن زكريا فقال له يحيى... فما هذا الجرس الذى بيدك؟ قال: هذا مجمع كل لذة من طنبور و بربط و معزفه و طبل و ناى و صرناى و ان القوم ليجلسون على شرابهم فلا يستلذونه فاحرك الجرس فيما بينهم فاذا سمعوه استخفهم الطرب فمن بين من يرقص و من بين من يفرقع اصابعه و من بين من يشق ثيابه» (شيخ طوسى، امالى طوسى، صص 338-340).

(3) . معجم رجال الحديث، ج 50، صص 82 و 83.

(4) . همان، ج 8، ص 236.

ص: 277

عود و...) حفظ شود، مشمول غضب الهى است. پس اگر در بين اين چهل روز بميرد، مانند فردى فاجر و فاسق مرده و جايگاهش دوزخ است و بد جايگاهى است».(1)

سند: مرسله است.

دلالت: ممكن است در نخستين نگاه به اين روايت، گفته شود كه دلالت آن بر حرمت تكليفى استفاده از آلات نوازندگى به صورت مطلق، تمام است؛ به دليل قيودى مانند «فَقَدْ بٰاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اَللّٰهِ »، «مات فاجرا فاسقا و مأواه النار»؛ درحالى كه با وجود قيد «اربعين يوما» چنين دلالتى بعيد خواهد بود و از اين قيد چنين برداشت مى شود كه حرمت به كارگيرى اين آلات، مشروط به آن است كه نوازندگى، عملى پيوسته و مستمر باشد. به تعبير آيت الله خامنه اى: «اين طور نيست كه حكم متعلق شده باشد به حرمت ضرب بربط... بلكه ضرب بربط چهل روز اگر طول بكشد و اين، معنايش اين است كه يك چيزى عادت شود و ادامه پيدا بكند كه بيشتر تطبيق مى كند با همان عشرتكده هايى كه آن روز وجود داشته است.(2)

روايت هفتم:

پيامبر فرمود: «فرشتگان به خانه اى كه در آن شراب يا دف يا طنبور يا نرد باشد، داخل نمى شوند و دعاى اهل خانه مستجاب نمى گردد و بركت از آنها برداشته مى شود».(3)

سند: مرسل است و ازاين رو معتبر نيست.

دلالت: دلالت اين روايت بر كراهت، بيشتر است تا حرمت؛ چون مكان هاى زيادى هست كه بركات الهى در آنها نازل نشده است و شايستگى حضور ملايكه را ندارند. اين امر به تنهايى دليل بر حرمت تكليفى حضور و تصرف در چنين مكان هايى نيست.

**********

(1) . «نروى انه من ابقى فى بيته طنبورا او عودا او شيئا من الملاهى - من المعزفة و الشطرنج و اشباهه - اربعين يوما فقد باء بغضب من الله فان مات فى اربعين مات فاجرا فاسقا و مأواه النار و بئس المصير» (فقه الرضا عليه السلام، ص 282).

(2) . درس 300، ص 5.

(3) . قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: «لا تدخل الملائكة بيتا فيه خمر أو دف او طنبور او نرد و لا يستجاب دعاءهم و يرفع الله عنهم البركة» (ارشاد القلوب، صص 174 و 175).

ص: 278

مگر اينكه گفته شود وحدت سياق در روايت (قرار گرفتن دف و طنبور در كنار خمر)، قرينه بر حرمت مطلق استفاده از اين آلات است كه اثبات اين ظهور، مشكل است.

روايت هشتم:

پيامبر فرمود: در ميان امت من، بلاى فرو رفتن در زمين و سنگ باران شدن از آسمان به وقوع خواهد پيوست» گفتند: يا رسول الله: چه وقت چنين مى شود؟ فرمود: «وقتى كه آلات موسيقى و كنيزان خواننده زياد شوند و شراب بنوشند. به خدا قسم، گروهى از امت من شب را به عياشى و خوش گذرانى سپرى مى كنند و صبحگاهان به ميمون و خوك بدل مى شوند؛ چرا كه حرام را حلال مى شمارند و كنيزان خواننده برمى گزينند و ربا مى خورند

و ابريشم مى پوشند.(1)

سند: مرسل است بنابراين معتبر نخواهد بود.

دلالت: دلالت روايت بر حرمت نواختن آلات موسيقى به صورت فى الجمله، تمام است. اين مطلب از ذيل روايت «لاستحلالهم الحرام» به خوبى به دست مى آيد؛ زيرا مفاد روايت اين است كه وقتى در جامعه اى استفاده از آلات موسيقى، فراگير شود، به تدريج آن جامعه مسخ مى گردد. نشانه مسخ شدن آنها اين است كه حرام خدا را حلال مى دانند (يعنى آلات طرب را كه به كار بردنش حرام است، حلال مى دانند) و ديگر اينكه به زنان خواننده، شراب، رباخوارى و... روى مى آورند. وقتى جامعه اى به چنين جايگاهى رسيد و از هويت انسانى خويش فاصله گرفت، زمينه نزول بلاهاى زمينى و آسمانى فراهم مى شود. همچنين مراد از مسخ در اين روايت و مشابه آن، مسخ قلب و دل است نه مسخ جسم؛ زيرا بنا بر روايات ديگر، در امت اسلامى مسخ ظاهرى صورت نمى گيرد.

روايت نهم

پيامبر فرمود: هنگامى كه امت من پانزده كار انجام دهند، بلا بر آنها نازل مى شود: هنگامى كه بيت المال دست به دست بچرخد و امانت را غنيمت و صدقه را خسارت بدانند و مرد، زنش را اطاعت، و مادرش را نافرمانى كند، و به دوستش نيكى و به پدرش جفا ورزد و صداها در

**********

(1) . «قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: يظهر فى امتى الخسف و القذف. قالو: متى يكون ذالك يا رسول الله؟ قال: اذا ظهرت المعازف و القينات و شرب الخمر و الله ليبيتين أناس من امتى على اشر و بطر و لعب فيصبحون قردة و خنازير للاستحلالهم الحرام و اتخاذهم القينات و شربهم الخمور و اكلهم الربا و لبسهم الحرير» (همان، صص 38 و 39).

ص: 279

مساجد بلند شود و كسانى از ترس شرّشان مورد احترام باشند و پيشواى هر گروه پست ترين آنها باشد و حرير بپوشند و كنيزان خواننده و آلات موسيقى فراهم كنند و شراب بنوشند و زنا فراوان شود. در چنين زمانى، منتظر باشيد بادى سرخ رنگ بوزد يا در زمين فرو رويد يا مسخ شويد يا دشمن بر شما مسلط شود و كسى شما را يارى نكند.(1)

سند: مرسله است ولى دلالتش بر حرمت فى الجمله نوازندگى تمام است. به دليل وحدت سياق و نيز تعابير شديدى نظير: «فارتقبوا» «ريحا حمراء» «ثُمَّ لاٰ تُنْصَرُونَ » كه در روايت به كار رفته است.

روايت دهم

مسعدة بن زياد روايت مى كند: «نزد امام صادق عليه السلام بودم كه مردى به او گفت: پدر و مادرم فدايت باد! من همسايگانى دارم كه كنيزان خواننده دارند، آنها مى خوانند و عود مى نوازند. من گاهى كه به دستشويى مى روم، براى گوش دادن، كمى بيشتر مى نشينم. حضرت فرمود: اين كار را نكن. گفت: به خدا قسم، من براى شنيدن غنا به آنجا نمى روم، ولى صدايى است كه به گوشم مى رسد و من مى شنوم. حضرت فرمود: تو را به خدا آيا نشنيده اى كه خداوند مى فرمايد: «إِنَّ اَلسَّمْعَ وَ اَلْبَصَرَ وَ اَلْفُؤٰادَ كُلُّ أُولٰئِكَ كٰانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً » گفت: آرى، به خدا قسم گويا اصلاً اين آيه را از هيچ عرب و عجمى نشنيده بودم. ديگر اين كار را نخواهم كرد و از خدا پوزش مى طلبم. حضرت فرمود: برخيز، غسل كن و هرچه مى توانى نماز بخوان كه تو به گناه بزرگى مبتلا بودى و چقدر بيچاره بودى اگر در اين حال مى مردى. خدا را شكر كن و به خاطر هر كار ناخوشايندى از او پوزش بخواه؛ زيرا او كارهاى زشت را نمى پسندد. تو نيز كارهاى زشت را براى اهلش رها كن كه هر كارى اهلى دارد».(2)

**********

(1) . «و قال صلى الله عليه و آله: اذا عملت امتى خمس عشرة خصلة حل بهم البلاء: اذا كان الفَيْ ء دولا و الامانة مغنما و الصدقة مغرما و اطاع الرجل امراته و عصى امه و بر صديقه و جفا اباه و ارتفعت الاصوات فى المساجد و اكرم الرجل مخافة شرّه و كان زغيم القوم أرذلهم و لبسوا الحرير و اتخذ المغنيات و شربوا الخمور و اكثروا الزنا فارتقبوا عند ذالك ريحا حمراء أو خسفا او مسحا او ظهر العدو عليكم ثم لا تنصرون» (همان، صص 71 و 72).

(2) . «عن على ابن ابراهيم عن هارون بن مسلم عن مسعدة بن زياد، قال: كنت عند ابى عبدالله عليه السلام فقال له رجل: بابى انت و امى اننى ادخل كنيفالى و لى جيران عندهم جوار يتغنين و يضربن بالعود فربما اطلت الجلوس استماعا منى لهن فقال عليه السلام: لا تفعل. فقال الرجل: و الله ما اتيهن انما هو سماع اسمعه باذنى؛ فقال عليه السلام: لله انت اما سمعت الله عزوجل يقول: ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا. فقال: بلى و الله لكانى لم اسمع بهذه الايه من كتاب الله من اعجمى و لا عربى، لا جرم اننى لا اعود انشاء الله و انى استغفرالله فقال له: قم فاغتسل و سل ما بذالك فانك كنت مقيما على امر عظيم ما كان اسوء حالك لو مت على ذالك، احمد الله و سله التوبة من كل ما يكره فانه لا يكره الاكل قبيح و القبيح دعه لاهله فان لكل اهلا» (كافى، ج 6، ص 432، ح 10).

ص: 280

سند: تمام است؛ چون تمام كسانى كه در سند قرار گرفته اند، در كتاب هاى رجالى، توثيق شده اند.

دلالت: دلالت روايت بر حرمت نوازندگى، تمام است؛ جمله «لا تفعل» ظهور در حرمت

دارد و قراين ديگرى نيز در روايت ديده مى شود، مانند: «فانك كنت مقيما على امر عظيم».

اشكالى كه ممكن است در دلالت اين روايت بر مدعا مطرح شود، آن است كه شايد سبب نهى امام عليه السلام از شنيدن نوازندگى، همراهى آن با غنا (خوانندگى زنان) بوده است: «يتَغَنَّينَ و يضْرِبْنَ بِالْعَوُدِ». بنابراين هرگاه نوازندگى، همراه با خوانندگى زنان نباشد، دادن حكم حرمت به آن، دشوار و محل تأمل خواهد بود.

اين اشكال و احتمال با روايات ديگرى كه به صورت مطلق، از كاربرد آلات موسيقى نهى كرده اند، برطرف مى شود. همچنين، اگر مراد امام عليه السلام فقط نهى از شنيدن نوازندگى همراه با خوانندگى بود و آن حضرت، اجراى جداگانه نوازندگى يا خوانندگى را جايز مى دانست، لازم بود فرد موردنظر را درباره اين مسئله - با توجه به مورد ابتلا بودن - راهنمايى كند. بنابراين سكوت ايشان در برابر اين مسئله، نشان مى دهد كه كاربرد آلات طرب، به طور مطلق حرام است.

روايت يازدهم
اشاره

مردى شامى از على عليه السلام پرسيد: معنى صداى كبوتر راعبى چيست؟ حضرت فرمود: «آن پرنده كسانى را كه با آلات موسيقى و عود و نى سر و كار دارند، نفرين مى كند».(1)

سند

تمامى راويان اين حديث، جز صدوق، مجهول اند يا وثاقتشان ثابت نشده است.

دلالت

**********

(1) . «حدثنا ابوالحسن محمد بن عمرو بن عبدالله البصرى... حدثنا على بن موسى الرضا عليه السلام قال حدثنا ابى... حدثنا ابن الحسين بن على عليه السلام قال: كان على بن ابى طالب بالكوفه فى الجامع اذ قام اليه رجل من أهل الشام. فقال: يا امير المومنين انى أسألك عن اشياء... و سأله عن معنى هديل الحمامة الراعبية. قال عليه السلام تدعو على اهل المعازف و القيان و المزامير و العيدان» (عيون اخبار الرضا، ج 1، صص 218-223، ح 1).

ص: 281

دلالت روايت نيز ضعيف است؛ زيرا نفرين كبوتر دليل بر حرمت تكليفى عمل نيست.

با اين حال، اگر دلالت روايت را بر حرمت عمل نوازندگى، تمام بدانيم، به دليل ملازمه اى كه بين نوازندگى و شنيدن آن وجود دارد، اين حكم شامل شنيدن نوازندگى نيز خواهد بود.

ديدگاه آيت الله خامنه اى:

اينها مضامينى است كه خيلى دل نشين انسان و مورد پسند ذوق و سليقه آدم، مستقيم الرأى نيست. اينها سندهايش هم معمولاً سند درست و حسابى نيست. احتمال وضع و جعل هم در اينها وجود دارد.(1)

روايت دوازدهم
اشاره

امام صادق عليه السلام فرمود: «هركس خدا به او نعمتى دهد و او با «نى» بر آن نعمت حاضر شود، كفران نعمت كرده است».(2)

سند

به دليل وجود سلمة بن خطاب(3) در سلسله سند، و نيز عمران زعفرانى كه فردى مجهول است(4) و ابراهيم بن محمد كه مشترك است، سند ضعيف است.(5)

دلالت

دلالت روايت، تمام نيست؛ چون كفران نعمت مستلزم حرمت تكليفى عمل نوازندگى نيست. اگر كفران نعمت، مستلزم حرمت تكليفى باشد، بسيارى از افعال اختيارى انسان حرام خواهد

**********

(1) . درس 301، ص 11.

(2) . «محمد بن يحيى عن سلمة بن الخطاب عن ابراهيم بن محمد عن عمران الزعفرانى عن ابى عبدالله عليه السلام قال: من انعم الله عليه بنعمة فجاء عند تلك النعمة بمزمار فقد كفرها و من اصيب بمصيبه فجاء عند تلك المصيبة بنائحه فقد كفرها» (كافى، ج 6، صص 432 و 433، ح 1).

از جمله نكات مهم و عرفانى كه از ذيل روايت عمران زعفرانى استفاده مى شود، اين است كه از منظر امام عليه السلام شخصى كه در برابر مصيبت، ناله بلند سر دهد و زبان به شكايت بگشايد، در حقيقت كفران نعمت كرده است؛ چرا كه از منظر حقيقى و عرفانى، مصيبت ها در حقيقت نعمت هايى هستند كه انسان به وسيله آنها مى تواند به قرب الهى ارتقا يابد. بنابراين اعتراض كردن و ناله سر دادن در برابر مصيبت، نوعى كفران نعمت است؛ درحالي كه در برابر نعمت بايد شاكر بود نه معترض، چنان كه در زيارت عاشورا مى خوانيم: «اللهم لك الحمد حمد الشاكرين لك على مصابهم».

(3) . معجم رجال الحديث، ج 8، ص 203.

(4) . علامه حلى، خلاصة الاقوال، ص 383.

(5) . فهرست، 34؛ جامع الرواة، 30/1.

ص: 282

بود.

شايد گفته شود كفران نعمت به شكل هاى مختلفى است كه برخى از آنها مستلزم عذاب

نيست و برخى ديگر مستلزم عذاب الهى است؛ چنان كه در آيه شريفه آمده است: «لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذٰابِي لَشَدِيدٌ ».(1)

در تبيين اين دو نوع كفران، مى توان گفت كه هرگاه انسان نعمت الهى را در مسير نافرمانى به كار گيرد، مستحق عذاب الهى خواهد بود؛ ولى هرگاه از نعمتى آن گونه كه شايسته است استفاده نكند يا به آن بى توجه باشد، بعيد است چنين رفتارى مستلزم عذاب الهى شود.

بنابراين، اگر «كفّر» در «فقد كفّرها» را از نوع اول بدانيم، استنباط حرمت استفاده از آلات طرب از اين روايت، ممكن خواهد بود.

ديدگاه آيت الله خامنه اى:

ايشان درباره اين روايت مى فرمايد:

دلالت اين روايت هم دلالت روشنى نيست؛ براى اينكه اولاً حرمت كفران نعمت به نحو مطلق معلوم نيست. البته شكى نيست [كه] كفران نعمت مذموم است، اما اينكه كفران به هر شكل آن جزو محرّمات باشد، اين معلوم نيست. بعضى از روايات دارد كه اگر كسى مثلاً بعد از غذا الحمدلله نگويد كفران نعمت كرده است. پيداست كه اين، حرمت را نمى خواهد بيان كند... ثانياً اگر فرض كرديم كفران نعمت الهى حرام باشد، آن وقت اين عمل، اين آوردن مِزْمار - جاء بِمزْمارٍ - اين آوردن مزمار به نحو حمل شايع صناعى، كفران نعمت است... پس آوردن مزمار مى شود كفر نعمت، پس مى شود حرام.(2)

ايشان در ادامه ضمن نتيجه گيرى، مى فرمايد:

اولاً آوردن مزمار حرام است، نه استعمال آن مورد بحث در اينجا آوردن مزمار

**********

(1) . ابراهيم: عليه السلام

(2) . درس 301، ص 9.

ص: 283

نيست استعمال مزمار است. ثانياً بحث ما در اين نيست اگر يك

عنوان محرّمى منطبق بر اين ساز شد، اين عمل حرام مى شود. اينكه معلوم است. بحث در اين است كه اين عمل، يعنى مزمار مثلاً يا استعمال آلات فى نفسه، بدون اينكه عنوان محرّم ديگرى بر آن منطبق بشود محرّم است يا نه؟ ازاين روايت فهميده مى شود از باب كفر نعمت، حرام است. پس هرگاه عنوان كفر نعمت بر اين منطبق شد، مى شود محرّم.(1)

آن گاه به اين استنباط از روايت، چنين اشكال مى كند:

إن قلت: عملى كه محققّ كفر نعمت است، لامحاله مذموم است فى ذاته. سپس در جواب مى فرمايند: قلت: مذموميت را قبول مى كنيم؛ ولى مذموميت اعم از حرمت است. پس دليل بر حرمت ذات عمل نداريم.(2)

روايت سيزدهم
اشاره

امام صادق عليه السلام فرمود: «هرگاه ديدى اشتغال به لهويات در جامعه فراگير شده است و هيچ كس از آن منع نمى كند و هرگاه ديدى شنيدن قرآن بر مردم، دشوار، و شنيدن مسائل باطل، آسان، و آلات نوازندگى و موسيقى در مكه و مدينه زياد شده است... پس در آن زمان مراقب باش كه آلوده به اين معاصى نگردى و از خداوند درخواست كن كه تو را در آن وضعيت نجات دهد و بدان كه مردم در چنين اوضاعى مشمول غضب الهى هستند و آنان را براى امرى كه خودش مى داند، مهلت مى دهد.(3)

سند

تمام است؛ زيرا تمام افرادى كه سلسله سند قرار گرفته اند، موثق اند.

دلالت

دلالت روايت بر حرمت مطلق نوازندگى، تمام است و اين مطلب از قيودى نظير «فكن على

حذر» و «ان الناس فى سخط الله» و «انما يمهلهم لامر يراد بهم» استفاده مى شود.

**********

(1) . همان، صص 9 و 10.

(2) . همان، ص 10.

(3) . «محمد بن يحيى عن احمد بن محمد عن بعض اصحابه و على بن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى عمير جميعا عن محمد بن ابى حمزة عن حمران قال قال ابو عبدالله عليه السلام فى حديث: فاذا... رأيت الملاهى قد ظهرت يمر بها لا يمنعها احد و لا يجترى على منعها... و رايت القرآن قد ثقل على الناس استماعه و خف على الناس استماع الباطل و رايت المعازف ظاهرة فى الحرميين... فكن على حذر و اطلب الى الله عزوجل النجاة و اعلم ان الله فى سخط الله عزوجل و انما يمهلهم لامر يراد بهم» (كافى، ج 8، صص 36-42، ح 7).

ص: 284

ديدگاه آيت الله خامنه اى

ايشان ضمن تأييد سند روايت در ابتدا مى فرمايد:

دلالت روايت را هم مى شود اين طورى بيان كرد كه حضرت در اينجا توبيخ كردند وقتى يك چنين چيزى، ملاهى ظاهر شد، مردم مرور مى كنند، هيچ كس نهى نمى كند ديگرى را منع نمى كنند بى تفاوتى و عدم المنع مورد توبيخ قرار گرفته است پس پيداست منع واجب است... پس معلوم مى شود آن عمل واجب المنع، عمل محرّمى است... اگر حرام نبود، منع از آن واجب نبود. بنابراين پيداست استعمال ملاهى، محرّم است.(1)

لكن در ادامه استظهار فوق را مورد ترديد قرار داده و مى فرمايد:

لكن يك نكته اى در اينجا وجود دارد و آن اينكه: آن چيزى كه در مجموع در اين روايت مورد توبيخ و ملامت واقع شده آن چيست؟ آن طور كه بنده احساس مى كنم و مى فهمم... آن مسئله شيوع اين قضاياست. شايع شدن اين منكرات در جامعه مسلمين است وقتى كه استعمال معازف شايع مى شود يك امر متعارفى مى شود و به صورت يك فرهنگ درمى آيد به اين مورد توبيخ است.(2)

ايشان ادامه مى دهد:

آيا از اين مى شود فهميد كه اگر چنانچه يك نفرى در خلوت خانه خودش مثلاً اين منحرف را، اين آلت را استفاده مى كند آن هم حرام است به ما در صدد اثبات اين معنا هستيم... آنچه در اين روايت هست توبيخ و مذمت شيوع رواج اين امور است، نه اصل استفاده و استعمال معارف.(3)

روايت چهاردهم

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «صاحب طنبور (نوازنده) در قيامت در حالى محشور مى شود كه چهره اش سياه و در دستش طنبورى از آتش است و بالاى سرش هفتاد

هزار ملك قرار گرفته اند كه در دست هر يك از آنها عمودى آهنين است [و] با آن، بر سر و صورت آن نوازنده مى زنند».(4)

**********

(1) . درس 305، صص 6 و 7

(2) . همان، ص 7

(3) . همان.

(4) . «قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: يحشر صاحب الطنبور يوم القيمة و هو اسود الوجه و بيده طنبور من نار و فوق رأسه سبعون الف ملك بيد كل ملك مقمعة يضربون رأسه و وجهه» (جامع الاخبار، ص 433، ح 1211).

ص: 285

سند: مرسل است.

دلالت: دلالت روايت بر حرمت نوازندگى، به دليل عذابى كه بر نوازندگان در قيامت وعده داده شده، تمام است.

اشكال: ممكن است گفته شود اين روايت، تنها بر حرمت عمل نوازندگى دلالت دارد، ولى بر حرمت شنيدن آن دلالت ندارد.

پاسخ: اولاً، بين حرمت نوازندگى و حرمت شنيدن آن ملازمه است؛ ثانياً، وقتى عملى حرام بود، به يقين تصرفات مترتب بر آن نيز حرام است؛ چنان كه در روايت مى خوانيم:

«شخصى از امام صادق عليه السلام درباره خريد و فروش كنيزان خواننده پرسيد. امام عليه السلام فرمود: خريد و فروش آنها حرام، و ياد دادن آنها كفر، و شنيدن صوتشان نفاق است».(1)

روايت پانزدهم
اشاره

على عليه السلام درباره علت عذاب اصحاب رس فرمود: «... آنان كسانى بودند كه شراب مى نوشيدند و آلات موسيقى مى نواختند...».(2)

سند: تمام است.

دلالت: اگر تنها به فقراتى كه در اينجا بيان شده است، توجه كنيم، چنين برداشت مى شود كه دلالت روايت، به قرينه اينكه حضرت در مقام بيان علت عذاب اصحاب رس بوده و يكى از عوامل آن را استفاده از آلات موسيقى دانسته، تمام است، ولى با مراجعه به متن اصلى روايت كه در منابع روايى به صورت مفصل آمده است، در اين برداشت ترديد مى شود.

گفتار آيت الله خامنه اى:

ايشان ضمن بيان مجموعه روايت از بحارالانوار علامه مجلسى، به دلالت روايت بر حرمت مطلق نوازندگى، ايراد مى گيرد و مى فرمايد:

ظاهر حديث همين است كه ظهور در حرمت دارد؛ آن هم شدت حرمت؛ اما

**********

(1) . «عن ابى عبدالله عليه السلام قال: سأله رجل عن بيع الحوارى المغنيات فقال: شرائهن و بيعهن حرام و تعليمهن كفر و استماعهن نفاق» (كافى، ج 5، ص 120، ح 5).

(2) . «حدثنا احمد بن زياد بن جعفر الهمدانى - رضى الله عنه - قال حدثنا على بن ابراهيم بن هاشم بن ابيه قال: حدثنا ابو الصلت عبدالسلام بن صالح الهروى قال حدثنا على بن موسى الرضا عليه السلام عن ابيه موسى بن جعفر عليه السلام عن أبيه جعفر بن محمد عن أبيه على بن الحسين عن ابيه الحسين بن على عليه السلام قال: قال على عليه السلام فى علّة عذاب اصحاب الرس... يشربون الخمر و يضربون بالمعازف» (شيخ صدوق، علل الشرايع، ج 1، صص 40-42، ح 1).

ص: 286

وقتى انسان به آن مدرك و منبع اصلى مراجعه مى كند، اصلاً روايت چيز ديگرى است و دلالت ندارد.(1)

ايشان بر اساس روايتى از بحارالانوار، كارهاى اصحاب رس را چنين بيان مى كند:

يشربون الخمر و يضربون بالمعازف و يأخذون الاستند؛ شرب خمر مى كردند و معزف داشتند؛ بزن بكوب، و دستبند داشتند... بعد از اينكه غى و گمراهى اينها مدت ها طول مى كشد، خداى متعال پيغمبرى را مى فرستد. آن پيغمبر، آنها را به توحيد و دين الهى دعوت مى كند و آنها گوش نمى كنند. حضرت نفرين مى كند؛ اين درخت - درخت صنوبر كه اينها آن را مقدس دانسته و مى پرستيدند - خشك مى شود... مى فهمند كه اين كار پيامبر خداست. پيغمبر خدا را مجازات سختى مى كنند؛ در يك چاهى محبوس مى كنند و با چه زجرى نبى الله را به قتل مى رسانند. بعد خداى متعال به جبرئيل دستور مى دهد كه اين قوم خيلى طغيان كردند، عذابشان كن. پس اصل قضيه چيز ديگر شد.... بنابراين علت نزول عذاب، اين چيزهايى كه در اين چند فقره ذكر شده، نيست. علت نزول عذاب، يك امر بالاتر و شديدترى است كه آن عبارت است از آن كفر و طغيانى كه كردند: «وَ قَتْلَهُمُ اَلْأَنْبِيٰاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ » كه در قرآن است... بنابراين، اين عذاب معلوم نيست به خاطر معازف و شرب خمر بوده است. اين ربطى ندارد به اين قضيه؛ بله، ضمن جشنشان، جشن عبادت غيرالله - كه جشن شرك بوده است - عود و معازف و شرب خمر هم داشتند. بنابراين، اين طور نيست كه ازاين روايت استفاده بشود كه اصلاً نزول عذاب به خاطر

استعمال آلات العزف است.(2)

ج) بررسى روايات گروه سوم
اشاره

رواياتى كه از معامله (خريد و فروش) آلات موسيقى نهى كرده اند و حتى شكستن معامله را سبب ضمان نمى دانند.

**********

(1) . درس 306، ص 9.

(2) . همان، صص 8 و 9.

ص: 287

روايت اول

امام رضا عليه السلام نقل مى كند: «براى ديدن داود بن عيسى كه در بئر ميمون ساكن بود، از مدينه خارج شدم، درحالى كه لباسم را دو تكه پارچه خشن تشكيل مى داد. در راه به پيرزنى برخوردم كه دو كنيز همراه داشت. به او گفتم: اى پيرزن، آيا اين كنيزان، فروشى هستند؟ گفت: آرى، ولى مثل تو خريدار آنها نيست. گفتم: چرا؟ گفت: چون يكى از آنها خواننده و ديگرى نوازنده است».(1)

سند: سند تمام است؛ زيرا راويان آن همگى از بزرگان مورد اعتمادند.

دلالت: دلالت روايت بر حرمت خريد و فروش كنيزان خواننده و نوازنده، تمام نيست. حد دلالت روايت، اين است كه چنين امورى در شأن بزرگوارانى همچون امام عليه السلام نيست؛ زيرا هر كارى اهل خودش را مى طلبد. بسيارى از امور مباح وجود دارد كه انجام دادن آنها، براى امام عليه السلام گناه كبيره به شمار مى رود، درحالى كه انجام دادن همان كار، براى ديگران هيچ گونه منع شرعى ندارد.

مگر اينكه گفته شود مفاد جمله «لا يشتريهما مثلك» اين است كه امثال شما و پيروان راه شما هيچ گاه چنين معامله اى نمى كنند؛ در اين صورت، روايت در حرمت خريد و فروش زنان و نوازنده ظهور خواهد داشت.

همچنين هرگاه چنين خريد و فروشى نامشروع باشد، شنيدن نوازندگى آنها نيز حرام خواهد بود.

روايت دوم

پيامبر فرمود: «خريد و فروش و پول و تجارت با آلات موسيقى حرام است».(2)

سند: مرسل است.

دلالت: دلالت روايت بر حرمت معامله و استفاده از آلات نوازندگى، تمام است. مرسل

**********

(1) . «خرجت و أنا اريد داود بن عيسى على و كان ينزل بئر ميمون و على ثوبان غليظان فرايت امرأة عجوزا و معها جاريتان. فقلت: يا عجوزا تباع هاتان الجاريتان؟ قالت: نعم، ولكن لا يشتريهما مثلك. قلت: و لم؟ قالت: لان احداهما مغنية و الاخرة زامرة» (كافى، ج 6، صص 478-479).

(2) . «عن ابى امامه عن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم انه قال:... ان آلات المزامير شرائها و بيعها و ثمنها و التجارة بها حرام» (ابوالفتوح رازى، روض الجنان، به كوشش و تصحيح: محمدجعفر ياحقى و محمدمهدى ناصح، ج 15، ص 281).

ص: 288

بودن اين روايت نيز خللى به اعتبار آن نمى زند؛ زيرا فتواى بسيارى از فقيهان با مضمون آن منطبق است.(1)

روايت سوم

امام صادق عليه السلام فرمود: «در نزد اميرالمؤمنين عليه السلام شكايت شخصى مطرح شد كه بربط (يكى از آلات موسيقى) فردى را شكسته بود. امام على عليه السلام آن دعوا را بى ثمر دانست و آن را ابطال كرد».(2)

سند: تمام نيست؛ زيرا درباره محمد بن الحسن بن شمون(3) و عبدالله بن عبدالرحمان(4) در كتاب هاى رجالى توثيقى نشده است.

دلالت: دلالت روايت بر حرمت استفاده از آلات موسيقى، تمام است؛ زيرا اقدام على عليه السلام در ضامن نساختن شكننده اين آلات، بيانگر ماليت نداشتن آن است.

همچنين از صدر روايت «رَجَلٌ قَتَلَ خِنْزيراً فَضَمَّنَه قَيمَتَه»، چنين به دست مى آيد كه چون مى توان خنزير را در منافع حلال، مانند فروختنش به كسانى كه آن را حلال مى دانند، استفاده كرد، كشتن آن سبب ضمان قيمتش به مالك خواهد بود؛ برخلاف شكستن آلات لهو و موسيقى كه امام عليه السلام به هيچ عنوان آن را داراى منافع حلال، و شكستنش را سبب ضمان نمى داند. آيت الله خامنه اى نيز درباره دلالت اين روايت بر حرمت نوازندگى

مى فرمايد:

دلالت اين روايت در نظر اول، دلالت خوبى است؛ به اين خاطر كه، اينكه حضرت دعواى آن شخص مدعى را كه بربطش به وسيله ديگرى شكسته شده بود، دعواى او را باطل دانستند و فرمودند تو حقّى ندارى، به نظر مى رسد به خاطر اين است كه بربط از نظر حضرت ماليت نداشت. وقتى ماليت ندارد، شكستن آن ضمانى به وجود نمى آورد؛ چون منافع آن محرّم است... وقتى منافع يك شىء حرام شد، حرمت منافع، ممنوع بودن منافع

**********

(1) . نك: بخش سوم، فصل دوم.

(2) . «عده من اصحابنا عن سهل بن زياد عن محمد بن الحسن الشمون عن عبدالله بن عبدالرحمن عن مسمع عن ابى عبدالله عليه السلام: ان اميرالمومنين عليه السلام رفع اليه رجل قتل خنزيراً فضمنه قيمته و رفع اليه رجل كسر بربطا فابطله» (كافى، ج 7، ص 368، ح 4).

(3) . معجم رجال الحديث، ج 15، ص 220.

(4) . رجال النجاشى، تحقيق: سيد موسى شبيرى زنجانى، ص 217.

ص: 289

شرعاً مثل اين است كه شىء در خارج اصلاً منفعتى ندارد؛ منفعت كه نداشت، ماليت ندارد... عدم ماليت هم به خاطر اين است كه منافعش محرّم است... بنابراين دلالتش به حسب ظاهر دلالت بدى نيست، لكن اِشكال مربوط به سند اين روايت است؛ سند بسيار ضعيفى دارد.(1)

روايت چهارم:

امام باقر عليه السلام فرمود: «هر كس آلات موسيقى يا وسايل بازى كسى را بشكند، يا ظرف شراب كسى را از بين ببرد، كارى شايسته انجام داده است و ضامن آن نيست».(2)

سند: مرسل است. بنابراين معتبر نيست. ولى دلالتش همانند روايت قبل است.

روايت پنجم

امام حسين عليه السلام از على عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت در دعواى شخصى كه بربط (يكى از ابزار نوازندگى) فردى را شكسته بود، آن را ابطال كرد.(3)

سند: تمام بوده و دلالتش نيز همانند روايت چهارم است.

روايت ششم

على عليه السلام فرمود: «هر كس به ابزار شخصى كه كسب كردن با آن حرام است، تعدى و آن را تلف كند، ضامن نيست و آن حضرت شخصى را كه بربطى را شكسته بود ضامن ندانست».(4)

سند: به دليل مرسل بودن، تمام نيست.

دلالت: اين روايت بيشتر از روايات پيش، بر مدعا (حرمت استفاده از آلات لهو و ضامن نبودن شخص شكننده اين آلات) دلالت دارد؛ چون اين روايت بيانگر يك قانون كلى (كبرا) است، و آن گاه بر اساس آن كبرا، صغرا بر آن تطبيق داده شده است. در صدر روايت، كبراى كلى آمده است: «مَن تَعَدَّى عَلَى شَىءٍ مِمّا لا يحِلُّ كَسَبُه فأتلَفَه فلا شَى عليه فيه».

**********

(1) . درس 304، صص 5 و 6.

(2) . «عن ابى جعفر محمد بن على عليه السلام صلوات الله عليهما أنه قال: من كسر بربطا او لُعبة من اللعب او بعض الملاهى او خرق زق مسكر او خمر فقد احسن و لا غرم عليه» (دعائم الاسلام، ج 2، ص 486، ح 1737).

(3) . «اخبرنا عبدالله اخبرنا محمد حدثنى موسى، قال: حدثنا ابى عن أبيه عن جده على بن الحسين عن أبيه عن على بن ابى طالب عليه السلام: انه رفع اليه رجل كسر بربطا فابطله» (الجعفريات، ص 260، ح 1055).

(4) . «روينا عن جعفر بن محمد عن أبيه عن أبائه عن على - صلوات الله عليه - أنه قال: من تعدى على شيء مما لا يحل كسبه فاتلفه فلا شيء عليه فيه و رفع اليه رجل كسر بربطا فابطله» (دعائم الاسلام، ج 2، ص 486، ح 1737).

ص: 290

آن گاه طبق اين كبراى كلى، مسئله محل بحث، «شكستن آلات لهو و ضامن نبودن آن» بر آن تطبيق داده شده و در نتيجه از ضميمه اين صغرا و كبرا، به خوبى استفاده مى شود كه شكستن آلات لهو به طور مطلق به دليل ماليت نداشتن، مستلزم ضمان نيست و در نتيجه استفاده از آنها و شنيدن آن نيز حرام خواهد بود.

د) بررسى روايات گروه چهارم
اشاره

رواياتى كه به نابودى آلات موسيقى امر كرده اند و آن را يكى از اهداف بعثت نبوى شمرده اند:

روايت اول

پيامبر فرمود: «خداوند مرا براى هدايت و رحمت به جهانيان، به رسالت مبعوث كرد و به من دستور داد آلات لهو و مظاهر بت پرستى و امور جاهليت را نابود كنم».(1)

سند: مرسل است، ولى شبيه همين روايت، در امالى صدوق به صورت مسند ذكر شده است.

دلالت: دلالت روايت بر حرمت مطلق استفاده از آلات موسيقى، تمام است. اين امر از واژه «امحو المزامير» و نيز ذيل روايت كه تمامى تصرفات در آلات موسيقى را با

صراحت حرام شمرده است، به دست مى آيد.

دلالت روايت به گونه اى است كه هيچ نوع تخصيصى را نمى پذيرد؛ زيرا نابودى آلات موسيقى، يكى از اهداف بعثت شمرده، و امر الهى درباره آن صادر شده است. بنابراين، از اين متن استفاده مى شود كه آلات موسيقى، هيچ نوع استفاده مشروع و مباحى ندارد.

نكته ديگر آنكه همين روايت در امالى صدوق به صورت مسند ذكر شده است.(2)

روايت دوم

از امام صادق عليه السلام در مورد شراب سئوال گرديد. امام عليه السلام از قول پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

خداوند مرا به عنوان رحمتى براى جهانيان به پيامبرى مبعوث ساخت تا آلات لهو

**********

(1) . «عن ابى أمامه عن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: أنه قال: ان الله تعالى بعثنى هدى و رحمة للعالمين و أمرنى أن أمحو المزامير و المعازف و الأوتار و الأوثان و امور الجاهلية... ان الات المزامير شراؤها و بيعها و ثمنها و التجارة بها حرام» (روض الجنان، ج 15، ص 281).

(2) . تحف العقول، صص 334 و 335.

ص: 291

و مظاهر بت پرستى و امور جاهلانه را نابود كنم.(1)

سند: در سند اين حديث، افرادى مجهول الوثاقه مانند هيثم بن ابى مسروق النهدى و ابى ايوب الخراز قرار گرفته اند.(2) ولى از آنجا كه شخصيت بزرگى چون سعد بن عبدالله روايت نقل كرده است، موجب وثاقت ايشان مى شود.

دلالت: دلالت روايت همانند روايت پيشين، بر حرمت مطلق استعمال آلات نوازندگى، تمام است و لحن آن نيز به گونه اى است كه مانع از هر نوع تخصيص است؛ زيرا در اين روايت، پيامبر فلسفه بعثت خويش را نزول رحمت الهى بر جهانيان و محو و نابودى آلات نوازندگى و مظاهر بت پرستى بيان مى كند.

وحدت سياق نيز در اين حديث، مؤيد استدلال ياد شده است.

ه) بررسى روايات گروه پنجم
اشاره

رواياتى كه استفاده گسترده مردم از آلات موسيقى را به ويژه درباره قرآن پيشگويى كرده و در اين باره هشدار داده اند:

روايت اول:

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «از نشانه هاى قيامت اين است كه مردم نماز را ضايع، و از شهوت ها پيروى مى كنند و به اميال خود متمايل مى شوند... در آن زمان، زنان خواننده و آلات لهو ظاهر مى گردد... پس در آن زمان مردمانى هستند كه قرآن را براى غير خدا مى آموزند و آن را به لحن مزمار مى خوانند و مردمى هستند كه براى غير خدا در دين تحقيق مى كنند. زنازادگان زياد مى شوند و قرآن را با غنا مى خوانند... و طبل و موسيقى را نيكو مى شمارند و امر به معروف و نهى از منكر را زشت مى دانند... ايشان در ملكوت آسمان ها پليدان نجس نام مى گيرند».(3)

**********

(1) . «حدثنا سعد بن عبدالله عن الهيثم بن ابى مسروق النهدى عن الحسن بن محبوب عن ابى ايوب الخراز عن محمد بن مسلم الثقفى قال: سئل ابوعبدالله عليه السلام عن الخمر فقال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم:.. ان الله تبارك و تعالى بعثنى رحمة للعالمين و لا محق المعازف و المزامير و امور الجاهلية و اوثانها و ازلامها و احداثها...» (شيخ صدوق، امالى الصدوق، ص 502، المجلس 65، ح 1).

(2) . نك: معجم رجال الحديث، ج 19، صص 317-319 و ج 21، صص 36 و 37.

(3) . «حدثنى ابى عن سليمان بن المسلم الخشاب عن عبدالله بن جريح المكى عن عطاء بن ابى رياح عن عبدالله بن عباس عن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى حديث قال: ان من اشراط الساعة اضاعة الصلوات... و عندها تظهر القينات و المعازف... فعندها يكون اقوام يتعلمون القرآن لغير الله و يتخذونه مزامير و يكون اقوام يتفقهون لغير الله و تكثر اولاد الزنى و يتغنون بالقرآن... و يستحسنون الكوبة و المعازف و ينكرون الامر بالمعروف و النهى عن المنكر... فاولئك يدعون فى ملكوت السماوات الارجاس و الانجاس» (تفسيرالقمى، ج 2، صص 303-307).

ص: 292

سند: تمام نيست؛ زيرا بر وثاقت سليمان بن مسلم الخشاب(1) و عبدالله بن جريح(2) و عطاء بن ابى رياح(3) دليلى نداريم.

البته درصورتى كه مبنايمان اعتماد بر تمامى رجال تفسير قمى باشد، اين خبر نيز معتبر خواهد بود.

دلالت: در ابتدا به نظر مى رسد به سبب جمله تكان دهنده «فَاوُلئك يدْعَون فِى مَلَكوتِ السَّمواتِ الاَنجاسُ» كه درباره طرف داران آلات لهو و موسيقى و عده اى ديگر مطرح شده است، دلالت اين روايت بر حرمت مطلق نوازندگى، تمام باشد، ولى ادامه روايت، مانع اين برداشت مى شود؛ زيرا درباره جمله «وَ يتَّخِذُونَه مزاميرَ» دو احتمال هست:

احتمال اول: از نشانه هاى قيامت، آن است كه قرآن با لحن مزمار خوانده مى شود. در اين صورت، تنها بر حرمت قرائت قرآن به لحن مزمار دلالت خواهد داشت. شايد اين امر

بدان جهت باشد كه چنين عملى، موجب سبك شمردن قرآن تلقى مى شود، نه اينكه اصل مزمار حرام باشد.

احتمال دوم: از نشانه هاى قيامت آن است كه عده اى قرآن را وسيله ارتزاق قرار مى دهند؛ چنان كه عده اى به وسيله مزمار و نواختن آلات موسيقى روزى خود را به دست مى آورند.

بديهى است طبق اين معنا، روايت ربطى به مدعا نخواهد داشت.

روايت دوم

على عليه السلام فرمود: «از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى فرمايد: من بر شما مى ترسم كه دين را سبك بشمريد و حكم فروشى و قطع رحم كنيد و قرآن را به لحن مزمار (نى) بخوانيد و كسى را جلو بيندازيد كه دينش بهتر از همه نيست».(4)

**********

(1) . معجم رجال الحديث، ج 8، ص 279.

(2) . همان، ج، ص.

(3) . همان، ج 11، ص 143.

(4) . «الصدوق فى عيون اخبار الرضا عليه السلام مسنداً عن الرضا عليه السلام عن ابائه: عن على عليه السلام قال سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: اخاف عليكم استخفافا بالدين و بيع الحكم و قطيعة الرحم و ان تتخذوا القرآن مزامير و تقدمون احدكم و ليس بافضلكم فى الدين» (عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 46).

ص: 293

سند: مرحوم صدوق اين روايت را به صورت مسند روايت كرده است، ولى از آنجا كه در طريق وى، عده اى مجهول قرار گرفته اند، شايسته اعتماد نيست.

دلالت: دلالت روايت بر مدعا (حرمت نوازندگى) تمام نيست؛ زيرا اولاً در جمله «و ان تتخذوا القرآن مزامير» چنان كه در روايت اول اين گروه گذشت، دو احتمال داده مى شود كه بنا بر هر دو احتمال، ربطى به مدعا نخواهد داشت.

ثانياً، دليلْ اخص از مدعاست؛ چون اين روايت، تنها از خواندن قرآن به لحن مزمار نهى مى كند؛ درحالى كه مدعا، نهى از مطلق نوازندگى است. مگر اينكه گفته شود مراد امام عليه السلام، تحذير از مطلق استفاده از آلات موسيقى و از جمله مزمار است و خصوص قرائت قرآن به لحن مزمار، موضوعيتى ندارد تا نهى شود.

روايت سوم

على عليه السلام فرمود: «قيامت برپا مى شود بر كسانى كه بدون آنكه از آنان شهادتى طلب كنند، شهادت مى دهند و بر كسانى كه عمل قوم لوط را انجام مى دهند و بر كسانى كه دف مى زنند و به آلات موسيقى مى پردازند».(1)

سند: تمام است.

دلالت: دلالت روايت بر حرمت مطلق نوازندگى، تمام است؛ به دليل وحدت سياق كه عبارت است از قرار گرفتن جمله «يعملون عمل لوط»، در كنار «يضربون الدفوف و المعازف».

البته محتمل است: مراد از «ساعة» در «تَقُومُ اَلسّٰاعَةُ »، اشاره به هرج و مرج و بى بند و بارى هايى است كه در همين دنيا بر اثر گناهان ايجاد مى شود، نه آن قيامت موعود.

ديدگاه آيت الله خامنه اى:

ايشان ضمن مطمئن نبودن سند اين روايت، درباره دلالتش مى فرمايد:

اما دلالت روايت، بعيد نيست كه بگوييم دلالت آن خوب است. در معناى جمله «تقوم الساعة على قوم» احتمالاتى وجود دارد؛ ولى آنچه مسلّم است اين است كه

**********

(1) . «اخبرنا عبدالله اخبرنا محمد حدثنى موسى قال: حدثنا ابى عن ابيه عن جده جعفر بن محمد عن ابيه عن جده عن ابيه عن على بن ابى طالب عليه السلام قال: تقوم الساعة على قوم يشهدون من غيران يستشهدوا و على الذين يعملون عمل قوم لوط و على قوم يضربون بالدفوف و المعازف» (الجعفريات، ص 240، ح 970).

ص: 294

اين تعبير، تعبير تهديدآميزى است... «تقوم الساعة على... يعملون عمل قوم لوط» كه از معاصى كبيره است، اين يك قرينه اى است بر اينكه شدت عذاب را مى خواهد نشان بدهد. به يكى از موارد «ما يتوعد عليه» هم كسانى هستند كه «يضربون بالدفوف و المعازف»؛ دف مى زنند و از آلات العزف استفاده مى كنند... بنابراين دلالت روايت، دلالت خوبى است.(1)

جمع بندى از مجموع روايات گروه هاى پنج گانه
اشاره

جمع بندى از مجموع روايات گروه هاى پنج گانه(2)

از مجموع بيش از چهل روايتى كه بيان شد، اين نتايج به دست آمد:

اول - تواتر معنوى

با وجود ضعف اسناد بسيارى از روايات سنى و شيعه در موضوع آلات طرب، از مجموعه آنها نوعى تواتر معنوى در حرمت فى الجمله انتفاع از اين آلات برداشت مى شود. ضعف اسناد برخى از روايات، اختلالى به اين مدعا وارد نمى كند؛ به ويژه بر مبناى جبران ضعف سند با عمل اصحاب.

درباره متواتر بودن روايات در مسئله مورد بحث، آيت الله خويى مى فرمايد:

«رواياتى كه از طرق شيعه و سنى مبنى بر حرمت انتفاع آلات لهو و نوازندگى و اشتغال به آنها رسيده است و اينكه شنيدن آن صداها از گناهان كبيره بوده و نواختن آن آلات موجب

**********

(1) . درس 306، ص 4.

(2) . تبصره: مجموعه رواياتى كه در باب «نوازندگى و استفاده از آلات طرب و...» بيان شد، از منابع شيعى بود. اگر روايات عامه را كه مضمونشان با مضامين روايات شيعى موافق است، به روايات خاصه بيفزاييم، از مرز هشتاد نيز تجاوز خواهد كرد. ما براى رعايت اختصار و به دليل ضعف اسناد آنها، از بيان آنها در اين رساله خوددارى كرديم؛ تنها براى نمونه، چهار روايت از منابع عامه را بيان مى كنيم:

* «عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: قال ابليس لربه تعالى: يا رب اهبط ادم و قد علمت انه سيكون كتب و رسل فما كتبهم و رسلهم. قال: رسلهم الملائكة و النبيون و كتبهم التوراة و الانجيل و الزبور و الفرقان. قال: فما كتابى؟ قال: كتابك الوشم و قرائتك الشعر و رسلك الكهنة و طعامك ما لم يذكر اسم الله عليه و شرابك كل مسكر و صدقك الكذب و بيتك الحمام و مصائدك النساء و موذنك المزمار و مسجد الاسواق (در المنثور، ج 1، ص 63).

* «عن انس عنه صلى الله عليه و آله: نهى عن ضرب الدف و لعب الصنج و ضرب الزمارة و قال: لست من دد و لا الدد منى و اللدد: اللهو و اللعب» (كنزالعمال، ج 15، ص 219، ح 40663).

* «عن ابن مسعود عنه صلى الله عليه و آله: اياكم و استماع المعازف و الغنا فانهما ينبتان النفاق فى القلب كما ينبت الماء البقل» (همان، ج 15، ص 220).

* «عن على عليه السلام عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم: قال: تمسخ طائفة من امتى قرده و طائفة خنازير و يخسف بطائفة و يرسل على طائفة منهم الريح العقيم بانهم شربوا الخمور و لبسوا الحرير و اتخذو القيان و ضربوا بالدفوف» (همان، ج 15، ص 223، ح 40677).

بيشتر احاديث نهى از نوازندگى از طريق اهل سنت، در كتاب احاديث المعازف و الغناء گردآورى شده است.

ص: 295

نفاق در قلب گرديده و سبب تسلط شيطان بر انسان مى گردد... تمامى اين روايات متواتر مى باشند».(1)

دوم - قرينه داخلى در روايات بر حرمت فى الجمله نوازندگى و شنيدن آن (عدم اطلاق)

در بيشتر رواياتى كه بيانگر حرمت يا نهى از به كارگيرى آلات نوازندگى است، واژه هاى مزمار، معازف، طنبور، كوبه و... در كنار واژه هايى مانند شراب، رقص، آلات قمار، قيان، زنا و... بيان شده است. اين امر نشان مى دهد كه بين استفاده از آلات موسيقى و چنين امورى، نوعى تناسب و سنخيت وجود دارد و استفاده و شنيدن صداى چنين آلاتى، زمينه ورود انسان را به گناهان ديگر، فراهم خواهد كرد.

آيا نمى توان چنين نشانه ها و تعابيرى را موجب تقييد اطلاق رواياتى دانست كه در حرمت استفاده از آلات نوازندگى به صورت عام، ظهور داشتند؟

افزون بر آن، در بين روايات دالّ بر حرمت به كارگيرى آلات لهو و عزف، رواياتى وجود داشت كه حرمت استفاده از اينها را زمانى مى دانست كه سبب گمراهى و دور شدن از صراط الهى شوند: «المَلاهِى الَّتى تَصُدُّ عَنْ ذِكرِ الله» يا «إلّا أنْ تَكونَ صَناعةً قَدْ تُصرفُ إلى جَهةِ المَنافعِ» يا «فكل لا كان فى الارض من هذا الضرب الذى يتلذَّذ به الناس فانما هو من داك...».

آيت الله خامنه اى در اثبات اطلاق نداشتن روايات حرمت نوازندگى، ضمن بررسى اين روايات، مى فرمايد:

... قراينى وجود دارد بر عدم اطلاق... ممكن است تك تك اين قراين فى نفسه انسان را راضى و قانع نكند كه بگوييم به خاطر اين قرينه بالخصوص از اطلاق رفع يد كنيم، لكن اين طور به نظر مى رسد كه مجموع اين قراين اين نتيجه را داده.(2)

آن گاه در مقام بيان قراين جهت نفى اطلاق مى فرمايد:

يكى از اين قراين اين است كه اين آلات لهو، آلات عزف، در آن دوره، يعنى در

**********

(1) . «... والذى ينبغى ان يقال: ان الروايات قد تواترت من طرقنا و من طرق العامة على حرمة الانتفاع بآله اللهو فى الملاهى و المعازف و ان الاشتغال بها و الاستماع اليها من الكبائر الموبقة و الجرائم المهلكة و ان ضربها ينبت النفاق فى القلب كما ينبت الماء الخضرة و يتسلط عليه شيطان ينزع منه الحياء و انه عمل قوم لوط...» (مصباح الفقاهة، ج 1، ص 155).

(2) . درس 308، ص 3.

ص: 296

دوران صدور اين روايات، چه در دوران نبى مكرم 9 و چه در دوران ائمه عليهم السلام تا دوران على بن موسى الرضا عليه السلام - آخرين امامى كه از آن بزرگوار روايتى در اين باب نقل شده است - در آن

دوران، اين آلات ممحض براى فساد بود، ممحض براى استفاده باطل بود. استفاده هاى حقى كه امروز ما تصور مى كنيم وجود دارد كه مى تواند اين آلات را در جهت ديگرى به راه بيندازد، در آن زمان معمول نبوده است. وقتى كه اين بود، پس نتيجه اين، در لسان روايت، بيان مسائل و امام رحمه الله اثر مى گذارد.(1)

ايشان در تبيين بيشتر قرينه اول مى فرمايد:

اگر كسى نگاه كند به تاريخ خلفا و دوره هايى كه اين خلفا در آن زندگى مى كردند كه دوره صدور اين احاديث است، شك نمى كند در اينكه غنا و آلات عزف جز براى لهو مضلّ عن سبيل الله به كار نمى رفته است.... اگر كسى بخواهد راجع به زندگى ائمه عليهم السلام و اهداف آن بزرگواران و كيفيت تلاش هاى آن بزرگواران اطلاعات درستى پيدا بكند، بايد اين پشت صفحه (اشاره به كتاب الأغانى ابوالفرج اصفهانى) را هم ببيند كه چه اتفاقاتى آن روز مى افتاد. اين فساد از قصرهاى بنى اميه و بنى عباس شروع مى شد؛ مثل يك چشمه آب گند مذابى كه همين طور سرازير بشود در داخل جامعه، همه جا را گرفته بود. آوازخوانى و حتى شعر؛ البته شعر عموميت نداشت، شعر خوب هم بود؛ لذا ائمه به شعر اقبال داشتند و شعراى خوبى هم وجود داشت؛ لكن موسيقى آوازى و موسيقى سازى صرفاً در خدمت فساد بود، در خدمت تحريك شهوات بود. بنابراين، در اين هيچ شكى نبايد داشت اين اصل موضوع است. يك واقعيت خارجى است. در اين شرايط كسى مى آيد از امام عليه السلام مى پرسد نظرش راجع به بربط چيست. معلوم است كه حضرت مى فرمايند حرام است... اگر اين عنوان در كلام امام يا در كلام راوى هم آمد بلاشك به همين معناى محدود حمل خواهد شد. از آن تعدّى نمى شود كرد.

ايشان در ادامه به تبيين قرينه دوم بر نفى اطلاق مى پردازد و مى فرمايد:

قرينه دوم اين است كه در روايات ها در چند مورد تعبير به ملاهى شده

است؛ يعنى

**********

(1) . همان، ص 4.

ص: 297

از اين آلات، تعبير شده به آلات لهو. ظاهر قيد لهو و اضافه آلات به لهو، اين است كه اين قيد دخالت در حكم دارد. در روايت دارد: «و إذا الملاهى قد ظهرت يمرّ بها لايمنعها أحد احداً» از معازف به ملاهى تعبير شده است. ملاهى يعنى وسيله لهو. پس اين آلت، اين به وسيله به لهو اضافه شده است. از اين استفاده مى شود كه كونه مستعملاً فى اللهو خصوصيتى دارد و دخالت در حكم دارد.(1)

سپس قرينه سوم و چهارم را بيان مى كند:

قرينه ديگر كه قرينه خوبى است... اين است كه در آن روايت - كه قبلاً ذكر شد - از امام عليه السلام سؤال مى كند از كسى كه چوب را بفروشد به كسى كه يتَّخِذه برابط به حضرت مى فرمايند: اشكال ندارد، و اگر بربط از آلات ممحضه للفساد است، للمعصيته است، امكان ندارد كه بگويند اشكال ندارد. اين بيع بايد حرام باشد. چون ممحضّ براى فساد است. در آن روايت تحف العقول هم خوانديم هر چه «لايجى منه الا الفساد محضا» بيعش و همه تقلباتش حرام است. اين هم قرينه ديگرى است بر اينكه بربط و ساير آلات ساز، از آلات مشتركه است.(2)

قرينه چهارم كه به نظر ما قدرى دقيق است، آن فقره مربوط به صناعات در روايت شريف تحف العقول است.

... يك فقره اين است كه مى فرمايد: «انما حرم الله الصناعة التى هى حرام كلها» آن صناعتى كه همه منافع آن حرام است، صناعت محرّم است. اين يك قاعده كلى است. بنابراين مناط حرمت فهميده شد... اگر فرض كرديم يك شىء است كه همه منافع آن محرّم نيست و قد يستعمل در جهت صلاح، اين داخل در قاعده منع نيست... مثلاً فرموده است: الكبرات و الكوبات - يعنى طبل و تنبك و امثال اينها - حرامٌ؛ با اين قاعده كه مى سنجيم، مى بينيم حرمت اينها آن وقت على القاعده است كه ممحض در فساد باشد... بله... آن زمانى كه حضرت اين را بيان مى فرمودند - كه برابط از آلاتى است كه يجىء منه الفساد محضاً -

بربط منطبق بوده است بر قاعده كليه اى كه در فقره قبل بيان كردند كان يجى منه الفساد محضا؛ اما اين معنايش اين نيست كه در همه جا و در

**********

(1) . همان، صص 6 و 7

(2) . همان ص 7

ص: 298

همه زمان ها بربط از مصاديق اين قاعده است.(1)

آيت الله العظمى خامنه اى ازاين قراين چهارگانه، نتيجه مى گيرد كه روايات مطلق در باب حرمت نوازندگى، همانند روايات حرمت در باب غنا، مقيد به لهو و اضلال است؛ بنابراين، تنها آن نوازندگى و خوانندگى حرام است كه در جهت معصيت و اضلال باشد.

در تأييد فرمايش ايشان، اين دو نكته را هم مى توان ضميمه كرد:

1. قرار گرفتن واژه «المعازف» و «آلات لهو» در كنار واژه هايى چون شرب خمر، رقص، زنا و امورى مانند آن، بيانگر آن است كه تناسب و سنخيتى بين آلات لهو و اين امور وجود دارد. بديهى است اين تناسب، فقط زمانى خواهد بود كه مراد از آلات لهو، ابزارى باشد كه در خدمت معصيت و گناه به كار گرفته شود؛ در غير اين صورت، هرگاه اين آلات در مسير صحيح استفاده شود، اين تناسب و سنخيت وجود نخواهد داشت.

2. استنباط عرفى اين است كه رواياتى كه در آن واژه الغنا و آلات المعازف و... به كار رفته، «ال» در آنها «ال» عهد است و قضايايى كه در آنها اين عنوان ها آمده، به صورت قضاياى خارجيه است نه حقيقيه، در اين صورت نيز اطلاق روايت هاى موردنظر، محدود خواهد شد.

3. اجماع

اشاره

چنان كه بيان شد، حرمت نوازندگى مورد اتفاق بسيارى از فقيهان شيعى است. اجماع محصل و منقول نيز، بر حرمت نوازندگى ادعا شده است. براى نمونه، سخنان چند تن از فقهاى بزرگ شيعى را در اين زمينه بيان مى كنيم:

البته، پذيرش اين ديدگاه - يعنى اينكه به كارگيرى آلات موسيقى تنها در جهت گمراهى و فساد حرام است - باز هم جاى تأمل در اين نكته باقى است كه چرا ائمه اطهار عليهم السلام هيچ گاه كاربردهاى صحيح اين ابزارها را به پيروان خود گوشزد نكرده و ى

ا امكان و احتمال استفاده صحيح از اين وسايل را طرح نكرده اند بلكه سيره عملى آنان دورى مطلق از نوازندگى بوده است و حتى زمانى كه شعر و موسيقى هر دو در خدمت دستگاه فساد و ظلم

**********

(1) . درس 310، صص 5-9.

ص: 299

بوده است در محضر ايشان از شعر و مداحى استفاده مى شده اما از آلات موسيقى پرهيز مى شده - به نظر مى رسد از اين نكته مى توان نتيجه گرفت كه حتى اگر كاربرد آلات موسيقى در مواردى كه غير مضل بوده و از فساد به دور باشد و بر اساس مبناى ياد شده در دايره حرمت قرار نگيرد، باز هم امرى ممدوح نيست و به دليل اقتضاى بسيار لغزنده و حساس خود در صورت عدم مواظبت مى تواند به سرعت به حالت لهوى و مضل تغيير كند لذا بايستى در كاربردهاى حلال آن نيز مراعات دقت و احتياط را كرده و اساساً از ترويج بدون قاعده و ضابطه آن دورى جست.

صاحب جواهر

بين فقيهان، اختلافى نيست كه استعمال آلات لهو نظير عود و سنج حرام است؛ يعنى به كارگيرنده اين آلات و شنونده آنها فاسق است و اجماع در هر دو قسمش (منقول و محصل) بر آن اقامه شده است.(1)

نراقى

مسئله دوم: اشتغال به لهويات و به كارگيرى آلات لهو، حرام است و حرمت اين امور در بيشتر كتاب هاى اصحاب، تصريح شده است. اين حكم در نهايه، سرائر، شرائع، مختصر النافع، قواعد، ارشاد، تحرير، تذكره، دروس، مسالك، كفايه و غير آن آمده و در كفايه آمده است:... در حرمت استعمال آلات لهو، اختلافى بين اصحاب نيست و علامه مجلسى در حق اليقين در اين مسئله ادعاى نفى خلاف بين شيعه را كرده است و در شرح الارشاد مقدس اردبيلى آمده است: حرمت استعمال آلات لهو در نزد ما (شيعه) اجماعى است.(2)

**********

(1) . «لاخلاف فى ان العود و الصنج و غير ذالك من آلات اللهو حرام بمعنى انه يفسق فاعله و مستمعه بل الاجماع بقسميه عليه» (جواهر الكلام، ج 1، ص 51).

(2) . «المسئلة الثانية: يحرم الاشتغال بالملاهى و استعمال آلات اللهو و حرمة مصرح بها فى اكثر كتب الاصحاب: ذكره فى النهاية و السرائر و الشرائع و النافع و القواعد و الارشاد و التحرير و التذكرة و الدروس و المسالك و الكفاية و غيرها و فى الاخير: لا أعرف فى حرمته خلافا بين الاصحاب و نفى المحدث المجلسى فى حق اليقين الخلاف فيها بين الشيعه و فى شرح الارشاد الاردبيلى: انه اجماع عندنا و حكى بعض مشايخنا المعاصرين الاجماع على ظاهر عبارات جمع بل الظاهر انه اجماع محقق» (مستند الشيعة، ج 18، صص 159 و 160).

ص: 300

نقد و بررسى

اجماعات ياد شده با وجود دلايل فراوان از آيات و روايات، مدركى هستند يا احتمال مدركى بودن آنها وجود دارد؛ بنابراين تمسك به آن تمام نيست. از سوى ديگر، حتى در صورت مدركى نبودن اجماع نيز، حرمت مطلق نوازندگى از آن استفاده نمى شود؛ بلكه تنها مى توان به قدر متيقن رجوع كرد؛ زيرا اجماع، دليل لبى و اطلاق ناپذير است. ازاين رو، فقط بايد قدر متيقن را برگزيد كه آن نيز در بين احتمالات چهارگانه اى كه در تبيين موضوع بيان شد، تنها فرض چهارم است؛ يعنى اصوات و آهنگ هايى كه افزون بر ايجاد طرب، سبب تحريك شهوت هاى حيوانى مى شود و مناسب با مجالس رقص و گناه است.

آيت الله خامنه اى، اجماع در اين مسئله را (در صورت وجود) دليلى مستقل مى داند و احتمال مدركى بودن آن را نفى مى كند. ايشان در اين زمينه مى فرمايد:

اگر واقعاً اجماعى در باب غنا وجود داشته باشد، اين اجماع به طريق اولى شامل اين آلات (موسيقى) مى شود؛ يعنى از نظر فقيه، حتى غيرفقيه، هر متشرعى، حرمت اين آلات از حرمت غنا أوضح است. شايد بشود گفت اين از اجماع هم بالاتر و قوى تر است؛ يعنى اين طور نيست كه بر اين مسئله فقط اتفاق نظر فقهى فقها باشد، بلكه اين جزو مسلّمات و واضحات شرع است از نظر عامه متشرعه. بنابراين، نمى شود در اين اجماع خدشه كرد؛ همچنان كه نمى شود گفت اين اجماع مدركى است؛ چون درست است كه در اين باب روايات زيادى وجود دارد. اينجا چون مسئله فراتر از اجماع است، البته نمى خواهيم ادعا كنيم جزو ضروريات دين است، اما شبيه احكام ضرورى است؛ براى همه واضح است؛ لذا به نظر مى رسد نمى تواند اجماع مستند باشد به همين ده بيست روايت كه بسيارى از آنها اسنادش ضعيف بود، برخى هم دلالت هايش تمام نبود. اين مثل همان مبناى اجماع حدسى است كه گفتيم وقتى مجموعه اى از فقها، از

دين شناسان، بر يك امرى تسالم مى كنند، حاكى از اين است كه صاحب اين امر، صاحب اين دين، شارع مقدس، اين معنا را معتقد است... اين اجماع حدسى است. پس يكى از دو دليل ما در اين مسئله،

ص: 301

اجماع است كه اگر اين روايات هم نبود همين اجماع كافى بود.(1)

نكته قابل توجه اينكه به زعم اين گفتار از آيت الله العظمى خامنه اى، از مجموعه فرمايشات ايشان در باب نوازندگى - نظير غنا - استفاده مى شود كه نوازندگى فى الجمله حرام است نه بالجمله؛ يعنى نوع خاصى از نوازندگى حرام است.

4. عقل

تقريب استدلال

برخى در حرمت مطلق نوازندگى، به دليل عقل استدلال كرده و گفته اند: شكى نيست كه موسيقى، موجب اختلال در زندگى دنيوى و اخروى مى شود؛ زيرا موسيقى از عوامل اتلاف وقت، آن هم در مسير غلط است و به تدريج موجب سهل انگارى و جدى نگرفتن احكام الهى مى شود كه نتيجه اين امر، تجرى بر مولا و هتك حريم الهى خواهد بود.

عقل نيز حكم به منع امورى كه موجب هتك حريم مولا و تجرى بر خداوند مى شود، حكم كرده و انسان را از ارتكاب آن باز داشته است.(2)

نقد و بررسى

اين دليل، حد دلالتش تنها شامل نوازندگى مى شود كه مناسب مجالس لهو و لعب باشد و سبب تهييج شهوت هاى حيوانى و انحراف انسان از مسير الهى گردد. بنابراين، حرمت مطلق نوازندگى، از اين دليل به دست نمى آيد.

5. سيره معصومان عليهم السلام

از جمله دلايلى كه در حرمت استعمال آلات طرب و موسيقى ممكن است، بدان استشهاد

شود، سيره امامان معصوم عليه السلام است. در زندگى اين بزرگواران، حتى يك مورد نمى توان يافت كه آنان از آلات موسيقى استفاده، يا در چنين مجالسى شركت كرده باشند؛ بلكه چنان كه در مباحث روايى گذشت، ديگران را از نزديك شدن به اين آلات و استفاده از آنها باز مى داشتند.

ولى نكته اى كه در اينجا قابل دقت است اين است كه سيره معصومين عليهم السلام به دليل آنكه

**********

(1) . درس 314، صص 8-10.

(2) . الموسيقى، صص 53 و 54.

ص: 302

وجهش به خوبى روشن نيست و اينكه اجتناب آنان از جهت حرمت بوده است، يا غير آن، ازاين رو نمى توان حرمت مطلق نوازندگى را از آن استنباط كرد. بله تنها مى توان به حرمت قدر متيقنّ در اين سيره كه عبارت است از: نوازندگى اى كه متناسب با مجالس لهو و لعب بوده و موجبات گناه را فراهم مى سازد، حكم نمود.

6. سيره متشرعه

تقريب استدلال

تقريب اين دليل چنين است:

شكى نيست كه انسان هاى متشرع، از زمان ائمه عليهم السلام تا اين دوران، نوازندگى را عملى زشت دانسته و شاغلان به چنين امورى را نكوهش كرده اند؛ تا آنجا كه فقيهان در فتواهايشان چنين افرادى را فاسق شمرده و شهادت آنها را در محاكم قضايى، مردود دانسته اند.(1)

از اين سيره كه به عصر پيشوايان معصوم عليه السلام نيز متصل بوده است، مى توان استنباط كرد كه آنان چنين روشى را از امامانشان گرفته اند.

عملكرد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و امامان معصوم عليهم السلام نيز، كه به صورت مطلق از ابزار موسيقى دورى كرده و انزجار خويش را از نوازندگان و شنوندگان موسيقى ابراز كرده اند،(2) مؤيد اين سيره مستمر است.

با اينكه در عصر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم استفاده از آلات موسيقى در جنگ ها امرى رايج بود، مسلمانان به پيروى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، هيچ

گاه از اين ابزار، براى تهييج و نشاط سپاه استفاده نمى كردند.

شاهد اين ادعا، كتاب هاى تاريخى معتبر است كه در هيچ يك از آنها، مطلبى مبنى بر استفاده مسلمانان از آلات موسيقى در جنگ ها ديده نمى شود.

سيره متشرعه از عصر امامان معصوم عليه السلام تاكنون نيز بيانگر فرهنگى عميق است كه پيشوايان الهى در زمينه قبيح بودن نوازندگى و شنيدن آن تثبيت كرده اند.

**********

(1) . نك: بخش سوم، فصل دوم.

(2) . دليل اين امر، روايت هاى فراوانى است كه در زمينه نهى از كاربرد آلات لهو، از آنان صادر شده است.

ص: 303

آيت الله خامنه اى نيز درباره سيره متشرعه در اين زمينه مى فرمايد:

... از نظر فقيه، حتى غيرفقيه، هر متشرعى، حرمت اين آلات از حرمت غنا اوضح است. شايد كمتر چيزى از محرّمات وجود داشته باشد كه از نظر متشرعه حرمت آن مثل استعمال آلات غنا واضح و ثابت باشد. در همه ادوار هم على الظاهر اين طور بوده است؛ در ادوار مختلف، همان طوركه مردم غنا را محرّم مى دانستند. قائلين به حرمت غنا از شيعه و اهل سنت، آن كسانى كه قائل به حرمت غنا هستند مثل مالكيه و حنفيه، براى اينها، حرمت آلات عزف اوضح است از حرمت غنا.(1)

نتيجه: در مجموع بايد گفت گفتار قبلى - كه در باب سيره معصومين عليهم السلام بيان گرديد، در اينجا نيز تكرار مى گردد. حدّ دلالت سيره آن است كه تنها مى توان به قدر متيقنّ آن اخذ نمود و نسبت به مقدار بيشتر از آن، لازم است به ادله ديگر رجوع گردد و همان طور كه در بحث آيات و روايات به طور مفصل گفتيم دلالت اينها بر حرمت فى الجمله نوازندگى تمام بوده و اثبات حرمت مطلق نوازندگى از آنها بسيار مشكل است. بنابراين قدر متيقن آن است كه نوازندگى مضل حرام مى باشد.

**********

(1) . درس 314، ص 8.

ص: 304

ص: 305

فصل چهارم: موارد جواز نوازندگى با آلات موسيقى در منابع اهل سنت

اشاره

بعد از تبيين ديدگاه فقيهان شيعى و بررسى ادله حرمت يا حَليت نوازندگى در منابع روايى آنان مى گوييم:

در منابع اهل سنت، روايت هاى زيادى در حليت نوازندگى با آلات موسيقى وجود دارد كه به دليل ضعف سندى و دلالتى و نيز نسبت هاى ناروايى كه در آنها به پيامبر و امام على عليه السلام داده شده است، تنها به بيان برخى از آنها جهت آگاهى بسنده مى شود و قضاوت درباره محتواى آنها را به وجدان هاى صاف و پاك واگذار مى كنيم.

گروه هاى چهارگانه روايات

گروه اول: روايت هايى كه بر جواز دف زدن زن ها در ايام عيد دلالت مى كند.
روايت اول

در صحيح بخارى از قول عايشه نقل شده است كه در يكى از ايام منى (عيد قربان) ابوبكر بر من وارد شد، درحالى كه دو كنيز در نزد من در حال دف زدن بودند و پيامبر نيز جامه اش را بر سر كشيده بود. در اين هنگام، ابوبكر عصبانى شد و آن دو كنيز را به شدت سرزنش كرد. پيامبر صورتش را از زير جامه خارج كرد و فرمود: آنها را رها كن. اين ايام، ايام عيد است. ايام منى (عيد قربان) است.(1)

روايت دوم

**********

(1) . «عن عروة عن عايشه: ان ابابكر رضى الله عنه دخل عليها و عندها جاريتان فى ايام منى تدففان و تضربان و النبى صلى الله عليه و آله و سلم متغش بثيابه فانتهرهما ابوبكر فكشف النبى صلى الله عليه و آله و سلم عن وجهه فقال: دعهما يا ابابكر فانها ايام عيد و تلك الايام ايام منى» (صحيح البخارى، ج 1، ص 335، ح 944).

ص: 306

ابى سلمه مى گويد: «كنيز حسان بن ثابت روز عيد فطر بر ما وارد شد، درحالى كه مويش را افشان كرده بود و دفى به همراه داشت و خوانندگى مى كرد. ام سلمه آن كنيز را از عملش بازداشت، اما پيامبر به ام سلمه فرمود: او را آزاد بگذار. براى هر قومى عيدى هست و امروز روز عيد ماست».(1)

گروه دوم: روايت هايى كه بر جواز دف زدن زن ها در مجالس عروسى دلالت مى كند.
روايت اول

عايشه از قول پيامبر نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: نكاح را علنى، و در مسجد برگزار كنيد و براى آن دف بزنيد.(2)

روايت دوم

پيامبر از محله بنى زريق مى گذشت. پس صداى غنا و بازى را شنيد. فرمود: اين صداى چيست؟ گفتند: يا رسول الله! فلانى ازدواج كرده است. پيامبر فرمود: دينش كامل شد. اين نكاح است. زنا نيست. نكاح در پنهانى نمى شود. در نكاح بايد دفى زده شود يا دودى برخيزد.(3)

گروه سوم: روايت هايى كه بر جواز دف زدن درصورتى كه متعلق نذر قرار گيرد، دلالت مى كند.
روايت اول

هنگام بازگشت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از يكى از غزوات، كنيزكى سياه پوست به خدمت آن حضرت رسيد و گفت: من نذر كرده ام كه اگر خداوند، تو را به سلامت از جنگ برگرداند، در برابر تو دف بزنم و خوانندگى كنم. پيامبر فرمود: اگر نذر كرده اى، آن را انجام بده. پس آن كنيز دف مى زد كه ابوبكر، سپس على و سپس عثمان وارد شدند و آن كنيز به كارش ادامه مى داد؛ تا اينكه

**********

(1) . «قال الطبرانى عن ابى سلمه عن ام سلمه قالت: دخلت علينا جارية لحسان بن ثابت يوم فطر ناشر شعرها معها دف تغنى فزجرتها ام سلمه فقال النبى صلى الله عليه و آله و سلم: دعيها يا ام سلمه فان لكل قوم عيد و هدا يوم عيدنا» (المعجم الكبير، ج 23، ص 264، ح 558).

(2) . «قال الترمذى: عن القاسم بن محمد عن عائشة قالت: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: اعلنوا هذا النكاح و اجعلوه فى المساجد و اضربوا عليه بالدفوف» (ابن عيسى محمد بن عيسى، سنن ترمذى، تحقيق: احمدمحمد شاكر، ج 3، ص 398، ح 1089).

(3) . «قال البيهقى، عن على بن ابى طالب رضى الله عنه: ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مرهو و اصحابه ببنى زريق فسمعوا غناء و لعبا. فقال: ما هذا؟ قالوا: نكاح فلان يا رسول الله. قال: كمل دينه هذا النكاح لا السفاح و لا نكاح السر حتى يسمع دف او يرى دخان» (سنن البيهقى الكبرى، ج 7، ص 290، ح 14477).

ص: 307

عمر وارد شد. در اين هنگام آن كنيز دف را زير... و بر آن نشست. پس پيامبر به عمر فرمود: عمر! همانا شيطان از تو مى ترسد؛ چون به مجرد آمدن تو دف زدن پايان يافت.(1)

به راستى مايه تأسف است كه در كتاب هاى مهم اهل سنت، چنين ياوه ها و نسبت هاى ناروايى به رسول اكرم و على عليه السلام داده شده است، به گونه اى كه مقام عمر را از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و على عليه السلام برتر مى دانند.

روايت دوم

حفصه از قول پيامبر نقل مى كند كه فرمود: من نذر كرده بودم كه اگر فلان شخص از مكه برگشت، دف بزنم. پس مشغول دف زدن بودم كه عمر اذن ورود گرفت و داخل شد. من دف را به كنارى انداختم و روى آن را پوشاندم. حفصه مى گويد: به پيامبر عرض كردم: اى رسول خدا، تو شايسته ترى كه ديگران از تو بترسند. پيامبر فرمود: شيطان از زمانى كه عمر مسلمان شده، جز با خوارى با او ملاقات نكرده است.(2)

روشن است كه اين گونه نقل هاى زشت تا چه حد از ساحت مقدس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به دور است!!!

گروه چهارم: روايت هايى كه بر جواز دف زدن زنان، هنگام آمدن مسافر، دلالت مى كند.

انس بن مالك نقل مى كند: «روزى پيامبر از كنار عده اى از مردم مدينه گذشت، درحالى كه كنيزانى مشغول دف زدن و خوانندگى بودند و مى خواندند:

ما كنيزان بنى النجار هستيم

چقدر خوب است كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم همسايه ماست

**********

(1) . «قال الترمذى:... حدثنى عبدالله بن بريدة قال: سمعت بريدة يقول: خرج رسول الله فى بعض مغازيه فلما انصرف جاءت جاريه سوداء فقالت: يا رسول الله انى كنت نذرت ان ردك الله صالحا ان اضرب بين يديك بالدف و أتغنى فقال لها رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ان كنت نذرت فاضربى و الا فلا.

فجعلت تضرب فدخل ابوبكر و هى تضرب ثم دخل على و هى تضرب ثم دخل عثمان و هى تضرب ثم دخل عمر فألقت الدف تت أستها و قعدت عليه فقال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: ان الشيطان ليخاف منك يا عمر. انى كنت جالسا و هى تضرب ثم دخل على و هى تضرب ثم دخل عثمان و هى تضرب فلما دخلت انت يا عمر القت الدف» (سنن ترمذى، ج 5، ص 579، ح 3690).

(2) . «قال الطبرانى: عن حفصة قالت: سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم، يقول: و قد نذرت بالدف ان قدم من مكّه فبينما أنا كذالك اذا ستأذن عمر فانطلقت بالدف الى جانب فعطيته بكساء. فقلت: اى نبى الله أنت احق أن تهاب. فقال: ان الشيطان لا يلقى عمر منذ أسلم الاّ خرّ لوجهه» (المعجم الاوسط، ج 4، ص 191، ح 3943).

ص: 308

پيامبر فرمود: خداوند مى داند كه من شما را دوست دارم.(1)

نتيجه: بحث موارد مجاز استفاده از آلات طرب در ديدگاه اهل سنت را در همين جا به پايان مى بريم و يادآور مى شويم كه اين احاديث، در نگاه عالمان شيعى مردود است و بسيارى از آنها با اصول اعتقادى قطعى مسلمانان نيز منافات دارد.

**********

(1) . «قال ابن ماجه: عن انس بن مالك: ان النبى صلى الله عليه و آله و سلم مر ببعض المدينة فاذا هو بجوار نضير بن بدفهن و يتغنين و يقلن:

نحن جوار من بنى النجار يا حبذا محمد من جار فقال النبى صلى الله عليه و آله و سلم: يعلم الله انى لأحبكن» (سنن ابن ماجه، ج 1، ص 612، ح 1899).

ص: 309

فصل پنجم: اصل عملى در مسئله نوازندگى

اشاره

بحث در مقتضاى اصل عملى در مسئله نوازندگى، مانند بحث غناست. ازاين رو، خلاصه اى از آن مباحث را در اينجا طرح، و از ذكر مفصل آن خوددارى مى كنيم.

شك در مسئله نوازندگى

1. شبهه حكميه تحريميه: آيا نوازندگى حرام است يا خير؟

در اين نوع شبهه بر اساس مسلك حق الطاعة، رأى درست آن است كه به احتياط عقلى و برائت شرعى تمسك كنيم.

حق طاعت الهى، امرى است كه عقل به صورت مستقل بدان حكم مى كند. مبناى اين حكم عقل نيز مولويت، خالقيت و حاكميت الهى بر انسان - كه عبد اوست - مى باشد.

از طرفى در مقام اثبات، خداوند تكاليف فراوانى براى مكلفين تشريع كرده كه برخى از آنها معلوم، و برخى نيز براى ما مشكوك است.

حال در مواردى كه احتمال وجود تكليفى را مى دهيم، عقل حكم مى كند براى رعايت حق مولويت، به گونه اى عمل كنيم كه حتى احتمال مخالفت عملى با آن را نيز ندهيم. بنابراين، حكم عقل، لزوم احتياط است، از سوى ديگر، كاربرد اين حكم عقل تا زمانى است كه مولا به ترخيص و برائت از تكليف، حكم نكرده باشد و چون بر اساس آيات و روايات گوناگون، شارع مقدس در موارد شك در تكليف، به برائت حكم كرده است، در مقام عمل، از حكم احتياط عقلى صرف نظر مى كنيم و به برائت شرعى قائل مى شويم.

در اين بحث نيز كه شك در حرمت اصل نوازندگى است، اصل عملى، احتياط عقلى و برائت شرعى را اقتضا مى كند.

2. شبهه موضوعيه مفهوميه: مراد از اصوات و آهنگ هايى كه از ابزار نوازندگى

شنيده

ص: 310

مى شوند و موضوع حكم شرعى (حرمت) قرار گرفته اند، چيست؟

بايد گفت: در محل بحث ما كه مفهوم كاربرد آلات لهو و طرب، مبهم و امر دائر بين اقل يا اكثر است، چون نمى دانيم مراد از شنيدن يا استفاده از آلات لهو، مطلق اصوات توليدشده از آنهاست يا مراد، تنها اصوات مطرب است كه سبب تهييج انسان به گناه مى شود، بديهى است احتمال دوم، قدر متيقن در حرمت است و در آن احتياط شرعى و عقلى مى كنيم؛ ولى در احتمال اول كه مصداق اكثر است، در تكليف شك، و به احتياط عقلى و برائت شرعى، حكم مى كنيم.

3. شبهه موضوعيه مصداقيه: شك در مصداق هاى خارجى نوازندگى است كه آيا مصداق نوازندگى حرام هستند يا خير.

در اين گونه شبهه ها برائت عقلى و شرعى حاكم است و بين فقها نيز (اصوليان و اخباريان) هيچ گونه اختلافى در اجراى برائت وجود ندارد.

ص: 311

خاتمه

اشاره

مناطات و شاخص هاى موسيقى و غناى حرام شايسته است بعد از مباحثى كه در باب غنا و موسيقى بيان گرديد مناطات و شاخص هاى كلى در موسيقى و غناى حرام را بيان نماييم، اما قبل از آن لازم است بحثى هرچند مختصر در زمينه جواز يا عدم جواز تنقيح مناط و فسلفه احكام در شريعت بنماييم: ازاين رو، مى گوييم: مهم ترين سؤالى كه در اين رابطه مطرح مى گردد اين است كه:

آيا كشف ملاك و فلسفه احكام، از نظر شريعت جايز و ممكن است يا خير؟

در اين زمينه سه ديدگاه قابل تصور است:

يك - نفى كلى: كه اخبارى ها قائل به آن هستند (نص محور).

دو - اثبات كلى: به اين معنا كه ملاكات همه احكام شرعى را مى توان از راه عقل استخراج كرد (ملاك محور).

سه - در تعبديات، كشف ملاك ممكن نيست؛ برخلاف غيرتعبديات كه كشف ملاك فى الجمله ممكن است. بزرگانى نظير امام خمينى رحمه الله، شهيد مطهرى، شهيد صدر قائل به اين ديدگاه هستند.

ابتدا دلايل معتقدان به ديدگاه اوّل را مطرح و بررسى كنيم:

الف) ادله معتقدان به نفى كلى نقش عقل در استخراج ملاكات احكام

اشاره

1. كثرت وقوع خطا در احكام عقل نظرى، موجب بى اعتمادى به آن خواهد بود.

مواد علم فقه، كلام و حكمت حسى نيست و هر كس بر اساس تفكر خودش سخن مى گويد. ازاين رو عصمت از خطا وجود نخواهد داشت. ملا امين استرآبادى در فوائد المدينة بعد از توضيحاتى كه در تبيين اين دليل مطرح مى كند، مى نويسد:

ص: 312

«اذا عرفت ما محمّدناه من المقدمة الشريفه فنقول: ان تمسكنا بكلامهم فقد عصمنا من الخطا و ان تمسكنا بغيرهم لم نعصم عنه؛ بعد از آنكه مقدمه اى بيان كرديم دانستيد پس مى گوييم: اگر به گفتار اهل بيت عليهم السلام تمسك نماييم از خطا مصون بوده و اگر به كلام غير آنان تمسك نماييم از خطا مصونيت نخواهيم داشت».(1)

2. احكام، مبتنى بر مصالح و مفاسد است، ولى عقل توان درك همه مصالح و مفاسد را ندارد؛ زيرا برخى از مصالح، معارض با موانعى است كه عقل از ادراك همه آنها قاصر است. در نتيجه، عقل قدرت درك احكام شرعى را به صورت قطعى - ندارد.

3. اخبار فراوان از ائمه عليهم السلام درباره نفى قدرت عقل در استكشاف ملاك هاى احكام رسيده است كه برخى از آنها عبارت اند از:

1. حديث متواتر ثقلين قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى.(2)

- قال صادق عليه السلام: «ما من امر يختلف فيه اثنان الاوله اصل فى كتاب الله ولكن لاتبلغه عقول الرجال؛ هيچ امرى نيست كه يبن دو نفر در آن اختلافى باشد، مگر آنكه اصل و قاعده اى دركتاب خداوند نسبت به آن وجود دارد ولى عقول مردم به آن نرسيده است».(3)

عن زرارة بن أعين قال: سألت أبا جعفر عليه السلام: «ما حق الله على العباد؟ قال عليه السلام ان يقولوا ما يعلمون و يغفوا عند ما لا يعلمون؛ زراره مى گويد: از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: حق خداوند بربندگان چيست؟ امام عليه السلام فرمود: حق خداوند بر بندگان اين است كه آنچه را كه علم بدان دارند گفته و نسبت به امورى كه نمى دانند توقف نمايند».

قائلان به اين ديدگاه، معتقدند تنها راه استخراج و استنباط احكام و ملاك هاى آنها، قرآن و سنت است و عقل در اين زمينه توانايى ندارد.

فيض كاشانى در الاصول الأصلية: بعد از بيان چند مقدمه، نتيجه مى گيرد كه تنها راه درك احكام شرعى و ملاك هاى آنها، رجوع به كتاب و سنت است:

1. دين اسلام از هر نظر كامل است: «مٰا فَرَّطْنٰا فِي اَلْكِتٰابِ مِنْ شَيْ ءٍ ».(4)

**********

(1) . محمدامين استرآبادى، فوائدالمدينة و الشواهد المكية، ص 259.

(2) . عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 68.

(3) . كافى، ج 1، ص 60.

(4) . انعام: 38.

ص: 313

خداوند مى فرمايد: ما هيچ چيز در اين كتاب فروگذار نكرديم.

2. علم به كتاب در نزد كسى است كه علم به ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه و... داشته باشد. چنانچه خداى متعال در قرآن مى فرمايد:

«وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى اَلرَّسُولِ وَ إِلىٰ أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ اَلَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ؛ اگر (امورى كه نسبت به آن علم نداشتند) به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و پيشوايانى كه قدرت تشخيص كافى دارند بازگردانند از ريشه هاى مسائل آگاه خواهند شد».(1)

و از على عليه السلام نقل شده است كه: «إن علم القرآن ليس يعلم ما هو الا من ذاق طعمه فعلم بالعلم جهله... فاطلبوا ذالك من عند أهله خاصه فانهم نور يستضاء بهم و ائمه تقيدى بهم».(2)

... و امام على عليه السلام به شخصى كه منصب قضاوت داشت فرمود: «هل تعرف الناسخ من المنسوخ؟ قال: لا. قال عليه السلام: فهل أشرفت على مراد الله فى أمثال القرآن؟ قال: لا. قال عليه السلام إذاً هلَكت و أهلكت؛ امام على عليه السلام به او فرمود: آيا تو فرق ناسخ با منسوخ را مى دانى؟ گفت: خير. سپس فرمود: آيا بر مراد خداوند در امثال قرآنى آگاهى دارى؟ گفت: خير. امام به او فرمود: پس هم خودت را هلاك نموده اى و هم ديگران را».(3)

3. كسى كه در دين خداوند به كتاب و سنت رجوع كرد هيچ گاه گمراه نمى شود و... و در غير اين صورت «زلَّ و ضلَّ؛ دچار لغزش و گمراهى شده است».

4. تمامى اخبار ائمه عليهم السلام كه مضبوط در كتب ائمه حديث است، قائم مقام خودشان در مقام غيبت كبراست.

5. ائمه عليهم السلام اصول كلى استنباط احكام را براى پيروانشان بيان كرده و از آنها خواسته اند كه فروعات و جزئيات احكام را از آن قواعد كلى استخراج كنند:

«انما علينا أن نلقى عليكم الاصول و عليكم أن تفرّعوا» بر ماست كه اصول كلى را به شما بيان كنيم و بر شماست كه بر اساس آنها به فروعات بپردازيد - و حكم آنها را استنباط كنيد.

بنابراين، راه درك احكام الهى و مناطات آنها، فقط رجوع به كتاب و سنت است و در

**********

(1) . نساء: 83.

(2) . كافى، ج 8، ص 290.

(3) . بحارالانوار، ج 2، ص 121.

ص: 314

قضايايى كه حكم آنها در قرآن و سنت موجود نيست، اجتهاد كردن جايز نيست؛ همان طور كه امام صادق عليه السلام فرمود: «الحكم حكمان: حكم الله و حكم الجاهلية ممن أخطا حكم الله حكم بحكم الجاهلية؛ حكم دو نوع است: يا حكم الهى است و يا حكم جاهلانه است پس اگر كسى در حكم الهى خطا نمود به حكم جاهليت، حكم نموده است».(1)

و امام كاظم عليه السلام فرمود:

... إن أصبت لم توجر و إن أخطات كذبت على الله عزوجل؛(2) اگر به اجتهاد خودت عمل كردى [درصورتى كه حكمت مطابق حكم الهى بود] مأجور نيستى و اگر خطا باشد بر خداوند افترا بسته اى.(3)

تحليل و بررسى دلايل اخبارى ها

دلايل اخبارى ها، با وجود ظاهرى جذاب و نكاتى تأمل برانگيز و قابل قبول، ايرادهايى نيز دارد. در نقد دليل اول آنها كه به كثرت وقوع خطا در احكام عقل نظرى استناد كرده بودند، بايد گفت:

اولاً، صرف كثرت خطا در احكام عقل نظرى، دليل بى اعتمادى كلى به آن نمى شود؛ بلى به اجمال مى توان پذيرفت كه برخى از احكام عقلى خطاست، ولى حمل به خطا كردن همه احكام آن، از كجا ثابت مى شود؟ آيا نمى توان همين سخن - «حكم به خطاى عقل در بيشتر موارد - را هم خطا دانست؟ ثانياً، اين اشكال، به اخبارى ها در استنباط احكام الهى از كتاب و سنت نيز وارد است؛ زيرا آنها هم كه به كتاب و سنت در استنباط احكام الهى مراجعه مى كنند، دچار خطاهاى زيادى مى شوند؛ گواه اين امر، اختلاف هاى زيادى است كه بين ايشان در مسائل گوناگون فقهى وجود دارد يا مواردى كه فقيه اخبارى بعد از مدتى متوجه مى شود فهمش از روايت يا آيه اشتباه بوده است.

در نقد دليل دوم اخبارى ها كه به ناتوانى عقل در درك همه مصالح و مفاسد استناد كردند،

**********

(1) . كافى، ج 7، ص 407.

(2) . كافى، ج 1، ص 56.

(3) . براى تفصيل بيشتر رجوع شود به الأصول الأصوليه، ص 2 به بعد.

ص: 315

بايد گفت: اين سخن نيز گرچه به اجمال، تمام است، نمى توان آن را به عنوان يك قاعده و اصل مسلّم پذيرفت. آيا نمى توان به صورت قطعى ادعا كرد كه علت حرمت خواندن كتاب هاى گمراه كننده، افساد عقيده است؟ يا اينكه علت حرمت خودكشى يا قتل نفس، حفظ جان است؟ يا اينكه علت حرمت زدن پدر و مادر و يتيم، آزرده شدن آنان است و موارد فراوانى كه عقل به تنهايى، بدون در نظر گرفتن دليل شرعى، ملاك احكام الهى را استنباط مى كند؟

در نقد دليل سوم اخبارى ها نيز كه به اخبار و روايات استناد كرده اند، بايد گفت: اولاً، اين روايات با آيات و رواياتى كه به پيروى از عقل دستور داده اند، معارض است.

ثانياً، بودن علوم الهى ائمه عليهم السلام، دليل بر آن نيست كه نمى توان حتى حكم و ملاك بعضى از احكام الهى را به دست آورد.

ثالثاً، سيره اهل بيت عليهم السلام اين بوده است كه به پيروانشان شيوه استنباط حكم و ملاك هاى آنها را آموزش مى داده اند؛ مانند روايتى كه امام صادق عليه السلام در آن، به نفى حرمت مجسمه سازى حكم مى كند؛ درحالى كه روايت هاى زيادى در حرمت مجسمه سازى وارد شده است. امام عليه السلام در تحليل اين مسئله مى فرمايد: «... ولكن لا يضركم ذالك اليوم...».(1)

مفهوم اين سخن حضرت، آن است كه اكنون - در زمان ايشان - از آنجا كه مجسمه سازى، ملاك حرمت را از دست داده است، حكم حرمت بر آن بار نخواهد شد و موارد فراوان ديگرى كه در ادامه بحث بيان خواهد شد.

ب) ادله قائلان به توانايى عقل در استخراج حكم و مناطات احكام

قرآن كريم

يك - آياتى كه به تفكر و خردورزى در فراورده هاى دينى دعوت مى كند:

- «وَ أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ اَلذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّٰاسِ مٰا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ؛ ما اين ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها روشن سازى و شايد انديشه كنند».(2)

**********

(1) . وسائل الشيعه، ج 5، ص 215، ح 1.

(2) . نحل: 44.

ص: 316

- «وَ اَلَّذِينَ إِذٰا ذُكِّرُوا بِآيٰاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهٰا صُمًّا وَ عُمْيٰاناً؛ و كسانى كه هرگاه آيات پروردگارشان به آنان گوشزد شود، كَر و كور روى آن نمى افتند».(1)

دو - آياتى كه برخى احكام را با فوايد و علتش بيان مى كنند:

- «يٰا أَيُّهَا اَلنَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِكَ وَ بَنٰاتِكَ وَ نِسٰاءِ اَلْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِنَّ ذٰلِكَ أَدْنىٰ أَنْ يُعْرَفْنَ فَلاٰ يُؤْذَيْنَ؛ اى پيامبر به همسران و دخترانت و زنان مؤمن بگو: جلباب ها - روسرى هاى بلند - خود را بر خويش فرو افكنند اين كار براى اينكه شناخته شوند و مورد آزار قرار مگيرند بهتر است».(2)

- «قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذٰلِكَ أَزْكىٰ لَهُمْ؛ به مؤمنان بگو چشم هاى خود را - از نگاه نامحرمان - فرو گيرند و عفاف خود را حفظ كنند اين براى آنان پاكيزه تر است».(3)

بايد گفت: كه اين آيات بر مدعا دلالت ندارند؛ زيرا آيات اول و دوم و نظاير آنها عامند و ارتباطى با مدعا ندارند. آيات سوم و چهارم نيز منصوص العلة هستند؛ درحالى كه مدعا اين است كه عقل به تنهايى قادر به استنباط علت و مناط احكام است.

روايات

در اخبار فراوان، علل بسيارى از احكام الهى بيان شده است و ائمه عليهم السلام به پيروانشان آموزش داده اند كه مناطات احكام الهى، قابل شناسايى است.

امام رضا عليه السلام فرمود: «ان الله لم يبِح أكلاً وَ لا شُربا اِلّا لمِا فيه المَنفعةُ وَ الصَّلاحُ وَ لَم يحرِم اِلّا ما فيهِ الضَّررُ وَ التَّلَفُ وَ الفَسادُ؛ خداوند هيچ نوع خوردن و آشاميدنى را تا زمانى كه در آن منفعت و مصلحتى نباشد مباح ننموده است و هيچ چيزى را تا زمانى كه در آن ضررى وجود نداشته باشد حرام نكرده است».(4)

آن حضرت درباره علت شكسته خواندن نماز مسافر فرمود:

اِنما وَجَبَ التَّقصيرُ فِى ثمانيةَ فَراسخَ لااقلَ مِنْ ذالك وَلااَكثرَ لإن ثمانِيةَ فراسخَ مسيرةُ يومٍ

**********

(1) . فرقان: 73

(2) . احزاب: 59.

(3) . نور: 3.

(4) . فقه الرضا عليه السلام، ص 254.

ص: 317

لِلْعامّةِ وَ القَوافلَ وَ الإثقالِ.(1)

همانا نماز در سفر هنگامى كه به هشت فرسخ رسيد واجب شده است؛ نه به جهت آنكه هشت فرسخ خودش موضوعيت دارد، بلكه به اين دليل كه معمولاً مقدار سفر يك روز، از طريق وسايل عمومى در زمان هاى گذشته، هشت فرسخ بوده است.

امام باقر عليه السلام درباره علت حرمت شراب مى فرمايد:

إن الله تبارك تعالى لم يحرِّم ذالكَ عَلَى عِبادهِ وَ أحَلَّ لَهم ما سِوَى ذَالكَ مِنْ رَغَبةٍ فيما أحَلَّ لَهم وَ لَا زُهدٍ فيما حَرَّمة عَلَيهِم وَلَكنَّه تَعالى خَلقَ الْخَلقَ فَعَلِمَ مَا يقُوم بِه أبْدانُهم وَ مَا يصلِحُهم فأحَلَّه لَهم وَ أباحَه وَ عَلِم ما يضرُّهم فَنَها هُم عَنه وَ حَرَّمه عَلَيهم.

خداوند تبارك و تعالى اين اشيا را بربندگان حرام نكرد و غير آنها را حلال قرا نداد تا ايشان را به آنچه حلال كرده راغب، و از آنچه حرام فرموده بى ميل نموده باشد بلكه پس از آفرينش مخلوقات آنچه كه ابدان ايشان به آن قائم است و در راستاى مصلحت و خير آنهاست را به آنها تعليم فرمود و پس از آن تفهيمشان نمود كه اين نوع از اشيا بر ايشان مباح و حلال است و نيز آنچه به ضرر ابدانشان است را به آنها اعلام فرمود كه اين قبيل اشياء بر آنها حرام است.(2)

همچنين امام رضا عليه السلام در علت حرمت خمر مى فرمايد: «حرّم الله الخمر

لما فيها من الفساد و من تغيير عقول شاربيها».(3)

فضل بن شاذان كه از محضر امام جواد عليه السلام، امام هادى عليه السلام و امام رضا عليه السلام بهره برده است مى گويد:

إن سأل سائل فقال: أخبرنى هَل يجُوز أنْ يكلِّف الحَكيمُ عَبدَه فِعلاً مِن الاَفاعيلِ لِغَير عِلّةٍ وَ لا مَعنى. قيل له: لايجُوز ذالك لانه حكيم غير عابثٍ وَ لا جاهلٍ.(4)

در روايتى ديگر، امام رضا عليه السلام درباره علت وجوب زكات مى فرمايد:

... مِن أنّها مِن قُوت الفُقراءِ وَ تَحصينِ أموالِ الاغنياء... مَعَ ما فِيهِ مِنَ الزِّيادةِ و الرَأفَةِ لاهل

**********

(1) . من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 454.

(2) . علل الشرايع، ج 2، ص 483.

(3) . عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 105.

(4) بحارالانوار، ج 6 ص 50.

ص: 318

الضَّعفِ وَ الْعَطفِ عَلَى أهلِ المَسكَنةِ وَ الحَثّ لَهم عَلَى المُواساةِ وَ تَقويةِ الفُقراء عليه السلام....(1)

و روايات فراوان ديگر كه ائمه عليهم السلام در آنها ضمن بيان علل احكام الهى، اين شيوه را به پيروانشان نيز آموزش مى دادند.

عقل

عقل نيز از منابع استنباط فقه است و اين امر، مستلزم آن است كه توانايى درك مصالح و مفاسد و مقاصد شريعت را داشته باشد فهم مقصود شارع، گاه از طريق الفاظ و معانى اوست و گاه از طريق فهم نيت و علت صدور حكم، كه عقل در هر دو مورد، فعال است.

تحليل و بررسى

اين دلايل، توانايى عقل را به صورت اجمالى در استنباط حدسى، بلكه قطعى از برخى علل و ملاك هاى احكام ثابت مى كنند، ولى توانايى عقل را در كسب ملاك هاى تمام احكام الهى نمى توانند ثابت كنند. به طور كلى، از دلايلى كه بيان شد، اين مطالب به دست مى آيد:

1. تمام احكام الهى، بر مصالح و مفاسد واقعى مبتنى است.

2. ائمه عليهم السلام به تمامى مناطات و علل احكام، عالم اند.

3. براى كسانى كه از علوم و معارف قرآنى و اهل بيت عليهم السلام برخوردارند،

امكان دستيابى به برخى احكام الهى و مناطات آنها، به صورت قطعى ممكن است.

با وجود اينها، صرف امكان دست يابى، توانايى فعلى غيرمعصوم در چنين مسائل مهمى را اثبات نمى كند. امورى كه به نظر يك مجتهد و كارشناس احكام الهى، به عنوان ملاك فلسفه حكم بيان مى شود مى تواند تنها جزئى از علت حكم به شمار آيد و دلايل اصلى ممكن است از نگاه او پوشيده باشد. بنابراين علت و ملاك به دست آمده، مطلق نخواهد بود.

ج) ادله قائلان به توانايى عقل در تعيين ملاكات احكام امور غيرعبادى

اين گروه، افزون بر دلايل گروه دوم، دليل ديگرى نيز بيان كرده اند كه مدعايشان را بيشتر تبيين مى كند. اينان مى گويند:

احكام غيرعبادى، امورى امضايى است. بنابراين، درك مناطات آنها از طريق

**********

(1) . علل الشرايع، ج 2، ص 319.

ص: 319

علل، ممكن است. شكى نيست كه امورى مانند احكام معاملات براى بهبود زندگى دنيايى انسان ها تشريع شده است و مصالح اخروى چندان بر آن مترتب نيست؛ برخلاف احكام تعبدى كه عقل از دسترسى به آنها ناتوان است؛ زيرا اين احكام براى تهذيب و سير و سلوك بشر وضع شده است و پاى عقل در اين امور، بسيار كوتاه است. در نتيجه، درك ملاك هاى احكام در امور امضايى (غيرتعبدى) ممكن، و در احكام تعبدى ناممكن است.(1)

شهيد مطهرى در اين زمينه مى فرمايد:

اسلام در اساس قانون گذارى، روى عقل تكيه كرده است. ريشه اين مطلب اين است كه مى گويند احكام اسلام، احكامى است زمينى؛ يعنى مربوط به مصالح بشريت است در عين اينكه آسمانى است؛ و اين بدان معناست كه احكام، تابع مفاسد و مصالح واقعى است... مصلحت ها و مفسده ها به منزله علل احكامند؛ يعنى احكام بر اساس مصالح و مفاسد موجود در زندگى بشر است، به اين معنا كه جنبه مرموز و صددرصد مخفى ندارد...

اسلام اساس خودش بيان مى كند كه هرچه قانون وضع كرده ام بر

اساس همين مصالحى است كه يا به جسم شما مربوط است يا به روح شما، به اخلاق شما، به روابط اجتماعى شما؛ به همين مسائل مربوط است يعنى يك امور مرموزى كه عقل بشر هيچ به آن راه نداشته باشد نيست. البته اين مربوط به احكام معاملى و غيرعبادى است.(2)

ايشان همچنين مى فرمايد:

... ما مى بينيم قرآن اشاره مى كند به مصالح و مفاسدى كه در احكامش وجود دارد، به علاوه اين امر جزء ضروريات اسلام است شيخ صدوق كتابى از احاديث تأليف كرده به نام علل الشرايع؛ يعنى فلسفه هاى احكام... اين امر نشان مى دهد كه از صدر اسلام، خود پيامبر و ائمه، فلسفه ها را براى احكام بيان مى كردند.(3)

امام خمينى رحمه الله نيز معتقد است عقل فى الجمله امكان درك ملاك هاى احكام را در امور

**********

(1) . نك: سيد محمدعلى ايازى، ملاكات احكام و شيوه هاى استكشاف آن، ص 185.

(2) . مرتضى مطهرى، اسلام و مقتضيات زمان، ج 2، ص 27.

(3) . همان.

ص: 320

غيرعبادى دارد، ولى در امور عبادى، اين راه منسد است. ايشان مى فرمايد: «در ابوابى نظير طهارات، نجاسات، عباديات، درك مناط احكام ممكن نيست؛ اما در امورى نظير حرمت كذب، حرمت ربا و... درك ملاك حكم ممكن است».(1)

در نگاهى هرچند اجمالى به آثار فقهى دانشمندان شيعى يا سنى نيز، موارد فراوانى را مى يابيم كه در احكام غيرتعبدى، در صدد كشف ملاكات و مناطات آنان بوده اند. در اينجا برخى از اين نمونه ها را بيان مى كنيم:

امام خمينى رحمه الله ملاك و علت حكم اسلام به حرمت مجسمه سازى موجود ذى روح را، عبادت آن مى داند.(2) بنابراين طبق اين مبنا، در عصر كنونى به دليل وجود نداشتن اين ملاك، حكم حرمت در اين موضوع، جايز نخواهد بود.

ديدگاه ايشان درباره شطرنج كه در روايات متعدد، حكم به حرمت آن شده، اين است كه:

«هرچند آنچه در روايات در تحريم شطرنج آمده، به طور مطلق است، اما ملاك حكم، قمار بودن آن است، بدين جهت ايشان در فتواى خود بازى با شطرنج را در صورت از بين رفتن آلت قمار بودن آن، و نبودن برد و باخت، جايز مى داند».(3)

همچنين در باب حيله هاى شرعى ربا، كه برخى آن را جايز مى دانند، با توجه به ملاك حرمت ربا و توجه به مقصد شارع از اين حكم، هرگونه حيله براى فرار از رباى قرض را حرام مى داند.(4)

صاحب جواهر در مواردى كه بيان خواهد شد، از راه الغاى خصوصيت، ملاك حكم را، بعد از استكشاف آن، بر موارد ديگر هم اطلاق مى كند:

1. حرمت لباس حرير براى مرد در نماز و جريان همين حكم در مواردى مانند تكيه كردن و قرار گرفتن بر روى حرير، و پوشيدن آن؛(5) با اينكه دليل شرعى فقط بر حرمت پوشيدن لباس حرير در هنگام نماز آمده است.

2. جايز نبودن نماز ميت بر منافق - كه در روايت آمده است - و جريان همين حكم براى

**********

(1) . مكاسب المحرمة، ج 2، ص 40.

(2) . همان، ج 1، ص 180.

(3) . صحيفه امام، ج 21، صص 151 و 149، به نقل از: مناكات احكام و شيوه هاى استكشاف آن.

(4) . سيد روح الله موسوى خمينى، البيع، ج 2، ص 407.

(5) . جواهرالكلام، ج 8، ص 128.

ص: 321

ناصبى.(1)

3. حكم تمام خواندن نماز براى كثيرالسفر، كه در روايت آمده است، و جريان همين حكم براى افراد مكارى و غيرمكارى.(2)

بعد از بيان ديدگاه سوم، بايد گفت كه اين قول، در مقايسه با قول اول و دوم، ارجحيت دارد و بر اين نكته مهم تأكيد مى شود كه كشف ملاك حكم در امور غيرعبادى، زمانى حجت و معتبر است كه عقل به صورت قطع و يقين به استنباط آن از طريق ادله شرعى برسد. بنابراين، ملاكات ظنّى هيچ گاه حجيت شرعى ندارد و پيروى از آن، انسان را از صراط مستقيم به گمراهى و انحراف از حق هدايت خواهد كرد: «إِنَّ اَلظَّنَّ لاٰ يُغْنِي مِنَ اَلْحَقِّ شَيْئاً؛ گمان هرگز انسان را از حق بى نياز نمى سازد».(3)

مناطات و شاخص هاى اصلى در موسيقى حرام، بر اساس قرآن و سنت: بعد از تبيين اجمالى امكان استكشاف ملاكات احكام در شريعت مى گوييم:

طبق دلايل و مستنداتى كه در بحث غناى موسيقى بيان شد، به خوبى روشن گرديد كه ملاك اصلى حرمت غنا و موسيقى، در شريعت نقش اضلال و فسادانگيزى آن است. اين ملاك، علاوه بر حكم عقل، از دلايل لفظى شرعى، يعنى آيات و روايات نيز استنباط مى گردد. در اينجا برخى از اين آيات و روايات را بيان مى كنيم:

1. موسيقى كه موجب گمراهى شود «لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ »؛(4)

2. موسيقى كه سبب تقويت كفر گردد: «مايقوى به الكفر»؛(5)

3. موسيقى كه سبب وهن حق گردد: «ما يوهن به الحق»؛(6)

4. موسيقى كه سبب باز داشتن از ياد خداوند گردد: «تصدّ عن ذكر الله»؛(7)

5. موسيقى كه داراى محتواى باطل باشد «وَ اِجْتَنِبُوا قَوْلَ اَلزُّورِ »؛(8)

**********

(1) . همان، ج 2، ص 5.

(2) . جواهرالكلام، ج ص

(3) . يونس: 36.

(4) . لقمان: 3.

(5) . تحف العقول، ص 322.

(6) . همان، ص 323.

(7) . خصال، ص 610.

(8) . حج: 30.

ص: 322

6. موسيقى كه رقص آور باشد: عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم: «أنهى أمّتى عن الزّمر و المزمار...»؛(1)

7. موسيقى كه مناسب مجالس معصيت و گناه باشد: عن على عليه السلام: «... يشْرِبُون الْخمر و يضربون بالمعازف...»؛(2)

8. موسيقى كه موجب سلب حيا، عفاف و غيرت گردد: «... اذا ضرب فى منزل رجل اربعين يوماً بالبر... فلا يغار بعدها حتى تؤتى نساءه فلا يغار».(3)

آيت الله خامنه اى درباره ملاك و شاخص غنا و موسيقى حرام مى فرمايد:

... مناط حرمت به نظر ما عبارت است از اينكه صوت، لهوى مُضِل عن سبيل الله باشد؛ اين مناط حرمت است. قدر مسلّم از صوت لهوى مُضِلّ عن

سبيل الله، آن صورتى است كه آدم ها را وادار به رقص مى كند... اگر واقعاً چنين چيزى وجود داشته باشد، آن وقت بله، مرقص بودن مى شود علامت و نشانه حرمت؛ والاّ مناط حرمت در واقع مرقص بودن نيست، بلكه مناط حرمت همان لهو مضلِّ عن سبيل الله است.(4)

در اينجا، قسمتى از گفتار شهيد مطهرى را در زمينه ملاك حرمت موسيقى، بيان مى كنيم.

ايشان درباره رابطه اسلام و هنر مى نويسد:

... ولى آن چيزى كه شايد بيشتر از همه نياز به مطالعه دارد اين است كه آيا اسلام هيچ عنايتى به بُعد چهارم روح انسان، يعنى استعداد هنرى نموده و در اسلام به زيبايى و جمال، عنايتى شده يا نه؟ بعضى چنين تصور مى كنند كه اسلام از اين نظر خشك و جامد و بى عنايت است و به عبارت ديگر اسلام ذوق كُش است و البته اينها كه اين چنين ادعا مى كنند به خاطر اين است كه اسلام روى خوش به موسيقى نشان نداده و نيز بهره بردارى از جنس زن به طور عام و هنرهاى زنانه يعنى رقص، و مجسمه سازى را منع كرده است.

... ولى به اين شكل قضاوت كردن درست نيست؛ ما بايد راجع به مواردى كه اسلام با آنها مبارزه كرده تأمل كنيم و ببينيم آيا اسلام با آنها مبارزه كرده از آن

**********

(1) . الجعفريات، ص 260؛ امالى الطوسى، ص 340.

(2) . علل الشرايع، ج 1، صص 40 و 41.

(3) . كافى، ج 6، ص 433.

(4) . درس 318، ص 10.

ص: 323

جهت كه زيبايى است، يا از آن جهت كه مقارن با امر ديگرى است كه برخلاف استعدادى از استعدادهاى فردى يا اجتماعى انسان است. و به علاوه ببينيم در غير اين موارد ممنوعه آيا با هنرى مبارزه شده است؟

مسئله موسيقى و غنا مسئله مهمى است. گرچه غنا حدودش روشن نيست... ولى البته قدر مسلّمى در غنا هست و آن اين است كه آوازهايى كه موجب خفّت عقل مى شود، يعنى شهوات را آن چنان تهييج مى كند كه عقل به طور موقت از حكومت ساقط مى شود و همان خاصيتى را دارد كه شراب يا قمار داراست [غنا محسوب مى گردد].

تعبير خفّت عقل هم تعبير فقها و از جمله شيخ انصارى است. آنچه مسلّم است اين است كه اسلام خواسته از عقل انسان حفاظت و حراست كند و عمل هم نشان داده كه مطلب از همين قبيل است.

[آن گاه تأثير موسيقى را در مورد زن و شوهرى كه كارشان به طلاق كشيده و نيز داستان خليفه و كنيز خواننده اش را مطرح مى كند و در ادامه مى نويسد:]

واقعاً موسيقى قدرت عظيم و فوق العاده اى، مخصوصاً از جهت پاره كردن پرده تقوا و عفت دارد. در مسئله مجسمه سازى، منع اسلام به خاطر مسئله مبارزه با بت پرستى است. اسلام در اين مسئله ناحج - موفق بود. اگر مجسمه اى از پيامبر و غيره مى ساختند، بدون شك امروز بت پرستى خيلى صاف و روشن وجود داشت. در مسئله زن و رقص و غيره هم روشن است كه اهتمام اسلام به خاطر عفت است. بنابراين از اين موارد نمى توان استناد به مبارزه اسلام با ذوق نمود. اسلام مخالفتى با جمال و زيبايى ندارد و با اين حس نه تنها مبارزه نكرده، بلكه در يك قسمت هايى اين حس را تأييد هم كرده است. در كافى، بابى داريم تحت عنوان «الزى و التجمّل»؛ همان خود را زيبا نمودن است. حديثى داريم كه «ان الله جميل و يحبّ الجمال» و از همه بالاتر، خود زيبايى بيان است كه در اسلام در حدّ اعلايى به آن توجه شده است. اسلام خود اعجازش يا لااقل يكى از موارد اعجازش، زيبايى كلام قرآن است.(1)

نكته پايانى آنكه شيخ انصارى رحمه الله نيز همين ملاك افساد و گمراهى را بر اساس آيه «لهوالحديث» و «قَوْلَ اَلزُّورِ » و نيز روايت تحف العقول، بر حرمت حفظ كتاب هاى گمراه كننده

**********

(1) . مجموعه آثار، ج 22، صص 561-563.

ص: 324

هم جارى كرده است.

ايشان در بخشى از سخنانش مى فرمايد:

حفظ كتب الضلال حرام فى الجملة بلا خلاف كما فى التذكرة و عن المنتهى و يدلّ عليه مضافا إلى حكم العقل بوجوب قطع مادة الفساد و الذّم المستفاد من قوله تعالى: وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَشْتَرِى لَهْوَ اَلْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ و الامر... بالاجتناب عن قول الزور قوله عليه السلام فيما تقدم من رواية

تحف العقول: إنّما حرّم الله تعالى الصناعة التى يجئ منها الفساد محضا؛ بل قوله قبل ذالك: أو ما يقوى به الكفر فى جميع وجوه المعاصى أو باب يوهن به الحق.(1)

حفظ كتاب هاى گمراه كننده اجمالاً حرام است؛ همان طور كه در تذكره و منتهى بر آن، ادعاى اجماع شده است و بر اين حكم، علاوه بر حكم عقل كه حكم به لزوم قطع ريشه فساد مى كند، و آيه لهوالحديث و قول الزور كه امر به پرهيز از باطل مى كنند، روايت تحف العقول [نيز] با ملاك هايى كه در آن بيان شده است [اضافه مى شود]؛ مانند اينكه خداوند حرام كرده است صناعتى را كه جز فساد از آن چيزى بيرون نمى آيد، يا كفر به وسيله آن تقويت مى گردد و يا حق، موهون و سست جلوه داده مى شود.

ايشان در ادامه، به روايت ديگرى هم كه مفيد ملاك ياد شده در حرمت حفظ كتاب هاى گمراه كننده است، استدلال مى كند:

... وقوله فى رواية عبدالملك المتقدمة حيث شكى إلى الإمام الصادق عليه السلام: إنّى إبتليت بالنظر فى النّجوم فقال لى أتقضى؟ قال: نعم. قال عليه السلام: احرق كتبك بناء على أن الأمر للوجوب دون الارشاد للخلاص عن الإبتلاء بالحكم بالنجوم.(2)

دليل ديگر بر حرمت حفظ كتاب هاى گمراه كننده، روايت عبدالملك است كه خدمت امام صادق عليه السلام آمد و ابراز داشت كه به نگاه كردن به ستارگان - و پيگيرى قوانين حاكم بر آنها - مبتلا شده ام. امام عليه السلام فرمود: آيا طبق محاسبات

**********

(1) . در روايت تحف العقول، ص 333 آمده است: «و اما تفسير الإجارات... و كذالك كل بيع لهو و كل منهى عنه مما يتقرب به لغير الله أو يقوى به الكفر و الشرك من جميع وجوه المعاصى أو باب من الأبواب يقوى به باب من أبواب الضلال أو باب من أبواب الباطل أو باب يوهن به الحق فهو حرام بيعه و شراكه و امساكه و ملكه و هبته و عاريته و جميع *** فيه إلافى حال تدعوا الضرورة فيه الى ذالك - إنتهى -».

(2) . مكاسب، ج 2، ص 207؛ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 267.

ص: 325

خود، حكم هم مى كنى؟ پاسخ داد: آرى. امام عليه السلام فرمود: كتاب هايت را بسوزان. شيخ در ادامه مى فرمايد: اين روايت بر حرمت حفظ كتاب هاى گمراه كننده دلالت دارد؛ درصورتى كه امر

امام عليه السلام به سوزاندن كتاب هاى نجوم، بيانگر وجوب مولوى در اين موضوع است، نه امرى ارشادى جهت رهايى از مبتلا شدن به حكم كردن در ستارگان.

ايشان در تنقيح ملاك ياد شده، برحرمت كتاب هاى گمراه كننده تأكيد مى كند و در مقام نتيجه گيرى مى فرمايد:

وقد تحصل من ذالك أن حفظ كتب الضلال لايحرم إلاّ من حيث تربت المفسدة الضلالة قطعاً أو احتمالاً قريباً فان لم يكن كذالك أو كانت المفسدة المحقّقة معارضه بمصلحة أقوى أو عارضت المفسدة المتوقعة مصلحة أقوى أو أقرب وقوعاً منها فلا دليل على الحرمة إلا أن يثبت إجماع أو يلتزم باطلاق عنوان معقد نفى الخلاف الذى لا يقتصر عن نقل الإجماع و فلابد من تنقيح هذا العنوان.(1)

طبق اين بيان، حكم به حرمت كتاب هاى گمراه كننده، همانند غنا و موسيقى - بر اساس ملاك گمراهى و مفسده اى كه بر آن مترتب است، مبتنى شده است. بنابراين، در مواقعى كه ضلالت و مفسده اى بر حفظ اين كتاب ها مترتب نيست يا در حدّ بسيار نادر است و مصلحت بر آن غالب است، حكم حرمت در چنين مواردى جارى نخواهد بود؛ چنان كه شيخ در ادامه اين مطلب تصريح مى كند:

ومما ذكرنا يعرف وجه ما استثنوه فى المسئلة من الحفظ للنقض و الإحتجاج على أهلها أو للاطلاع على مطالبهم ليحصل به التقيه أو غير ذلك و لقد أحسن جامع المقاصد حيث قال: إن فوائد الحفظ كثيرة.(2)

از مطالبى كه گفتيم معلوم شد علما مواردى را از حكم حرمت حفظ كتاب هاى گمراه كننده، استثنا كرده اند؛ مواردى نظير حفظ كردن كتاب هاى گمراه كننده براى ردّ كردن آن و احتجاج كردن در مقابل خصم يا اطلاع از آن براى تقيه كردن... و صاحب جامع المقاصد چقدر زيبا بيان كرده است كه برحفظ كردن كتاب هاى گمراه كننده فوايد زيادى مترتب است.

**********

(1) . مكاسب، ج 1، ص 224.

(2) . مكاسب المحرّمه، ج 1، صص 186 و 187.

ص: 326

بنابراين، همان ملاك و علتى كه براى حرمت غنا و موسيقى بيان شد، طبق مبناى شيخ انصارى، در كتاب هاى گمراه كننده نيز جارى است.

والسلام

ص: 327

ضمائم

اشاره

ص: 328

ص: 329

1. بررسى حكم فقهى شنيدن صداى زنان

اشاره

1. بررسى حكم فقهى شنيدن صداى زنان(1)

از جمله موضوع هايى كه در باب غنا، بررسى فقهى آن ضرورى است، مسئله سماع صوت المرأة يا شنيدن صداى زن است. ابتدا سخن سيد محمدكاظم يزدى را در عروة الوثقى و سپس سخنان و دلايل هر يك از آنان را بيان خواهيم كرد.

سيد محمد كاظم يزدى در مسئله 39 كتاب النكاح، در مستمك العروة الوثقى مى فرمايد:

لابأس بسماع صوت الأجنبة ما لم يكن تلذذ و لاريبة من غير فرق بين الأعمى و البصير و إن كان الأحوط الترك في غير مقام الضرورة و يحرم عليها إسماع ا لصوت الذى فيه تهييج للسامع بتحسينه و ترقيقه، قال تعالي: فَلاٰ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ اَلَّذِى فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ . شنيدن صداى زن بيگانه (نامحرم) تا وقتى در آن قصد لذت بردن و شهوت نباشد، مانعى ندارد. در اين حكم، بين كور و بينا فرقى نيست؛ گرچه احتياط، تركِ شنيدن صداى زن نامحرم، جز در هنگام ضرورت آن [است] و بر زن نامحرم حرام است صدايش را به گونه اى كه شنونده تحريك شود، به گوش او برساند؛ يعنى با زيبايى و نرمى سخن بگويد؛ چنان كه خداى متعال به زنان پيامبر مى فرمايد: «مبادا با نرمش با مردان نامحرم سخن بگوييد كه آنان كه بيمارى قلبى و روحى دارند، در شما طمع كنند».(2)

ضمناً علامه مجلسى در بحارالانوار و مرآة العقول، فيض در وافى و مفاتيح، شهيد ثانى در مسالك - كتاب نكاح - محقق اردبيلى در مجمع الفائدة، سبزوارى در كفايه، فاضل اصفهانى در - كشف اللثام - كتاب النكاح - همگى قائل به جواز استماع صوت زن هستند.(3)

**********

(1) . شايسته است اين بحث تحت عنوان رساله اى مستقل مورد بحث قرار گيرد. اما در اينجا به جهت ارتباط اين مسئله با غنا و موسيقى به عنوان ضميمه مطرح گرديده است.

(2) . احزاب: 42؛ درس: العروة الوثقى، ج 5، ص 490.

(3) . نك: نكاح، آيت الله زنجانى، ج 3، درس 104، ص 6.

ص: 330

بررسى ادله قائلان به حرمت صوت زنان
قرآن

آيه 32 و 33 سوره احزاب:

يٰا نِسٰاءَ اَلنَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ اَلنِّسٰاءِ إِنِ اِتَّقَيْتُنَّ فَلاٰ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ اَلَّذِى فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لاٰ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ اَلْجٰاهِلِيَّةِ اَلْأُولىٰ وَ أَقِمْنَ اَلصَّلاٰةَ وَ آتِينَ اَلزَّكٰاةَ وَ أَطِعْنَ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّمٰا يُرِيدُ اَللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً.

اى زنان پيامبر! شما مانند يك ديگر از زنان نيستيد اگر خداترس و پرهيزكار باشيد؛ پس زنهار نازك و نرم با مردان سخن مگوييد، مبادا آن كه دلش بيمار است به طمع افتد و درست و نيك سخن گوييد.

اين آيه شريف خطاب به زنان پيامبر است، ولى با الغاى خصوصيت، مى توان آن را به ديگر زنان مسلمان هم سرايت داد. به طور كلى چند نكته از اين آيه استفاده مى شود:

1. شيوه گفتار زنان درصورتى كه تحريك آميز باشد و زمينه گناه را در مخاطبان فراهم كند، جايز نيست...

2. شنيدن گفتارى با اين ويژگى، بر مردان نامحرم جايز نيست.

3. شنيدن صداى زنان درصورتى كه اين ويژگى را نداشته باشد، مانعى ندارد.

نكات ياد شده از تعليل ذيل آيه: «فَيَطْمَعَ اَلَّذِى فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ » به دست مى آيد و مراد از طمع، مطلق التذاذات جنسى است. بنابراين، هرگاه مرد اجنبى (نامحرم) از شنيدن صداى جنس مخالفش لذت ببرد و زمينه ارتكاب معصيت را فراهم كند، شنيدن جايز نيست.

همچنين خضوع، در قول «فَلاٰ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ »، در برابر خضوع در رفتار است و ضد آن، متكبرانه و جدى سخن گفتن است.(1)

ممكن است ادعا شود كه اين آيه، حرمت همه التذاذات از شنيدن جنس مخالف را دربرنمى گيرد؛ زيرا لذت بردن از گفتار جنس مخالف، مقتضاى طبيعت بشرى است و به بيماردلان اختصاص ندارد. بشر سالمى كه غرايز جنسى اش در وضعيت طبيعى قرار دارد، از شنيدن

**********

(1) . نك: نكاح، آيت الله زنجانى، ج 3، درس 106، ص 6. احتمال ديگر در معناى خضوع در قول اينجاست كه در سخن گفتن تواضع كند؛ گاهى رفتار انسان متواضعانه است، ممكن است گفتارش هم متواضعانه باشد؛ مثلاً بگويد: نوكرتم، چاكرتم، مخلصتم، فدايت شوم....

ص: 331

صداى زيبا - اعم از زن و مرد و... - لذت مى برد، گرچه موجب تحريك او هم نشود؛ درحالى كه در قرآن كريم آمده است: «خضوع در قول نكنيد كه بيماردلان به طمع در شما افتند.» بنابراين، «طمع» در آيه، معناى محدودترى دارد و صرف لذت بردن نيز سبب حرمت نمى شود. در نتيجه، طبق اين آيه، درصورتى كه صداى زنان موجب تحريك شنونده شود و دلش را تسخير كند و به دنبال صاحب صدا بكشاند و به فكر اقدامات حرام بيندازد، شنيدن آن حرام است. بر اين اساس، ظهور آيه در جواز شنيدن صداى زن - با قطع نظر از محرّك شهوت بودن - است.

همچنين از تعليلى كه در آيه شريفه «فَيَطْمَعَ اَلَّذِى فِي قَلْبِهِ... » آمده است، استفاده مى شود كه هر نوع اقدامى از زنان كه موجب تحريك و وسوسه آنان شود و زمينه هاى گناه را در ايشان فراهم كند، حرام است. بر مردان نيز لازم است از چنين امورى دورى كنند. بنابراين دلالت آيه بر حرمت مطلق شنيدن صداى زنان بر اجنبى (نامحرم)، تمام نيست.

آيه 30 سوره نور:

«قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ؛ به مردان مؤمن بگو كه چشم هايشان را از نامحرم فرو گيرند و اندامشان را از كار زشت حفظ كنند».

در تبيين اين آيه بايد گفت: «غضّ بصر»؛ يعنى صرف نظر كردن و مطلق رابطه نداشتن با زنان اجنبى (نامحرم). عبارت «مِنْ أَبْصٰارِهِمْ » بيانگر آن است كه ارتباط شهوانى با زنان، ممنوع است؛ اعم از اينكه اين ارتباط و التذاذ از راه چشم باشد يا غير آن. بنابراين طبق اين آيه، هيچ نوع التذاذ جنسى از زنان اجنبى (نامحرم) جايز نيست.

روايات
اشاره

برخى فقيهان در اثبات حرمت صداى زنان براى مردان نامحرم، به روايت هايى استناد كرده اند كه برخى از آنها به اين شرح است:

اول - روايت هايى كه از سلام كردن به زنان نهى مى كند:
اشاره

در من لايحضره الفقيه شيخ صدوق نقل مى كند:

كَانَ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه و آله و سلم يسلمُ عَلَى النِّساء وَ يردُدن عَليهِ وَ

كَانَ أميرالمؤمنين عليه السلام يسلمُ عَلَى النِّساء و كان يكرهُ أنْ يسلمَ عَلَى الشَّابةِ مِنهُنَّ وَ يقُولُ: أتَخُوفُ أنْ يعجنبى

ص: 332

صوتُها فَيدخُل مِنَ الْإثمِ على اكثرُ ما أطلبُ مِنِ الأجرِ.

پيامبر بر زنان سلام مى كرد، و آنان نيز جواب سلام پيامبر را مى دادند و اميرالمؤمنين بر زنان سلام مى كرد، ولى از سلام كردن بر زنان جوان كراهت داشت و مى فرمود خوف دارم كه از صداى آنان لذت ببرم و در نتيجه حالتى در من ايجاد شود كه گناهش از پاداش سلام كردن من بيشتر باشد.(1)

- كلينى نيز در الكافى مى فرمايد:

عن ابى عبدالله عليه السلام قال: قال أميرالمؤمنين عليه السلام: لا تَبدَؤُا النِّساءَ بِالسَّلامِ و لا تَدعُوهُنَّ إلى الطَّعامِ فَانَّ النَّبى صلى الله عليه و آله قال: النِّساء عَى وَ عَورَةٌ فَاسترُوا عِيهُنَّ بِالسُّكوتِ وِ استُروا عَوراتِهنَّ بِالبيوتِ؛ در سلام كردن به زنان پيش قدم نباشيد و آنان را به سوى غذا خوردن فرا نخوانيد. همانا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمود: زنان

- «عن ابى عبدالله: لاتسلم على المرأة؛ بر زنان آغاز به سلام كردن نكنيد».(2)

نقد و بررسى

روايات ياد شده، بر حرمت مطلق شنيدن صداى زنان دلالت ندارد؛ چرا كه اگر چنين بود، در ادامه روايت بايد از زنان درخواست مى شد كه پاسخ سلام مردان را ندهند.

از سوى ديگر، فلسفه يا حكمت اين حكم روشن نيست كه چرا جواب سلام زنان واجب است، ولى سلام كردن بر آنان جايز نيست. افزون بر اينكه اين روايات، با رواياتى كه در ادامه مى آمد، از جمله روايت عمار سابطى، معارض است:

عن عمار الساباطى أنه سأل ابى عبدالله عليه السلام: عن النساء كيف يسلمنّ اذا دخلن على القوم قال: المرأة يقول عليكم السلام و الرجل يقول السلام عليكم.(3)

از امام صادق عليه السلام سؤال گرديد زنان آن گاه كه بر مردان وارد شدند چگونه سلام كنند؟ امام فرمود: زن مى گويد: عليكم السلام و مرد هم در پاسخ مى گويد: السلام عليكم.

در اين حديث اصل سلام كردن بر زن ها مفروغ عنه و امرى مسلّم گرفته شده است.

**********

(1) . من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 419.

(2) . كافى، ج 5، ص 535.

(3) . وسائل الشيعه، ج 12، ص 66.

ص: 333

دوم - روايت هايى كه صداى زنان را عورت مى داند:

«روى: صوت المرأة عورة»(1)

اين روايت به دليل مرسل بودن و نبودن آن در منابع معتبر روايى، مورد اعراض فقيهان بوده است. علامه سيدمحسن حكيم در مستمسك عروة الوثقى مى فرمايد:

«لكن الاول - روايت صوت المرأة عورة - لا مأخذ له يعتد به فقد قال فى كشف اللثام: لا يحضرنى الخبر بكون صورتها عورة مسنداً و انما رواة المصنف فى المدنيات الاولى مرسلا و...؛ اما روايت اول؛ هيچ منبع قابل اعتمادى براى آن نيست. مؤلف كشف اللثام هم گفته است خبر مسندى از اينكه صداى زن عورت است نديده است و مصنف، آن را در مدنيات اولى به صورت مرسل (غير مسند) ذكر كرده است.(2)

آيت الله زنجانى نيز مى فرمايد: «اصل روايت بودن "صوت المرأة عورة" معلوم نيست؛ چون در هيچ كتابى - نه حديثى و نه فقهى از عامه و خاصه - چنين روايتى، ولو به نحو مرسل، ديده نشده است؛ نه مرحوم علامه و نه ديگران چنين روايتى را در جاى ديگر نقل نكرده اند».(3)

ايشان معتقد است، اين روايت مرسله اى است كه نخستين بار علامه حلى آن را در أجوبة المسائل المهنائيه الاولى آورده است. در اين باره دو احتمال داده است:

1. علامه به اتكاى حافظه، عبارتى را كه فقها تعبير كرده و آن را فقط به عنوان علّت بيان كرده اند، به عنوان روايت نقل كرده است.

2. در روايات بسيارى آمده است: «المرأة عورة»؛ مرحوم علامه از اين روايت استنباط كرده كه «صوت المرأة عورة» او از اين حديث چنين فهميده كه تمام جهات

مربوط به زن كه با مخفى بودن تناسب دارد، عورت است.(4)

ايشان در ادامه مى فرمايد:

از طرفى، عورت بودن صوت مرأة معنايى است كه الزاماً حرام نيست؛ بلكه با مكروه هم سازگار است؛ چون عورت بودن زن مراتبى دارد:

1. أسافل اعضا كه حتى هم جنس ها و محارم - به غير از شوهر - نبايد آن را ببيند.

**********

(1) . كافى، ج 5، ص 535.

(2) . مستمك العروة الوثقى، ج 14، ص 48.

(3) . نكاح، ج 3، درس 104، ص 7

(4) . همان، صص 6 و 7

ص: 334

2. ساير اعضا، غير از وجه و كفين، كه نامحرم نمى تواند ببيند.

3. اندام زن كه مطلوب اين است كه ديده نشود. پس اگر زن وجه و كفين خود را هم مستور بدارد عمل به اين وظيفه كرده است؛ بلكه براى عمل به اين وظيفه بايد هميشه در خانه باشد: «فاستروا عوراتهن بالبيوت» اين مرتبه از مستور بودن قطعاً الزامى نيست. علما مى گويند حتى در جايى كه اجنبى هم در كار نباشد و صداى زن را نشنود، صوت زن عورت است. حتى در مقابل محارم يا در مقابل خداوند - در نماز - كه مناسب است صداى زن آشكار نباشد.(1)

بنابراين روايت «صوت المرأة عورة»، به دليل مرسل بودن و بلكه شك در اصل روايت بودن آن، بى اعتبار است و بر فرض كه از اشكال سندى اش صرف نظر كنيم، دلالتش نيز تمام نيست؛ زيبا برخلاف ضرورت فقهى و نيز سيره اهل بيت عليهم السلام و سيره متشرعه است.

سوم - روايت هايى كه از جهر (بلند گفتن) لبيك زنان در حج نهى كرده اند:

- «ليس على النساء جمعة و لا جماعة و لا اذان و لا اقامة... و لا تجهر بالتلبيه؛ بر زنان اذان و اقامه گفتن لازم نيست... و نيز بلند گفتن لبيك (در حج) از آنان خواسته نشده است.(2)

آيت الله زنجانى نيز در اين زمينه مى فرمايد:

روايت فوق دلالت بر نهى تحريمى، حتى تنزيهى هم ندارد؛ چون جهر به تلبيه در برخى روايات در رديف امورى مانند استلام حجر، دخول كعبه آمده است كه فقها هيچ يك را براى زنان نهى نكرده اند. پس مراد، نفى وجوب است يا نفى تأكّد در استحباب، نه اينكه تلبيه گفتن بر زنان حرام باشد.(3)

صاحب جواهر بعد از نقل اين سه دسته روايت، در نفى دلالت آنها بر حرمت شنيدن صداى زنان مى فرمايد:

لكن ذالك كله مشكل بالسيرة المستمرة فى الأعصار و الأمصار من العلماء و المتدينين و غيرهم على خلاف ذلك و بالمتواتر أو المعلوم مما ورد من كلام

**********

(1) همان.

(2) . من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 364.

(3) . نكاح، ج 3، درس 105، ص 4.

ص: 335

الزهراء و بناتها عليها و عليهن السلام و من مخاطبة النساء للنبى صلى الله عليه و آله و سلم و الأئمة عليهم السلام على وجه لا يمكن إحصاؤه و لا تنزيله على الإضطرار لدين أو دينا بل قوله تعالى فلا تخضعن بالقول دال على خلاف ذالك ايضاً.(1)

... ولعله لذا و غيره صرح جماعة كالكوكى و الفاضل فى المحكى عن تذكرته و غيرهما ممن تأخر عنه كالمجلسى و غيره بالجواز بل بملاحظة ذالك يحصل الفقيه القطع بالجواز فضلاً عن ملاحظة أحوالهم فى ذلك الزمان من كونهم أهل بادية و تقام الماتم و الأعراس و غيرها فيما بينهم و لازالت الرجال منهم مختلطة مع النساء فى المعاملات و المخاطبات و غيرها.(2)

البته ايشان در ادامه بحث براى زنان متدين برخى امور را شايسته مى داند:

نعم ينبغى للمتدينة منهن اجتناب اسماع الصوت الذى فيه تهييج للسامع و تحسينه و ترقيقه جسما أومأ إليه الله تعالى شانه بقوله: فلا تخضعن بالقول الى آخره كما أنه ينبغى للمتدينين ترك سماع صوت الشابة الذى هو مثار الفتنة جسما أو ما إليه أمير المؤمنين عليه السلام فى تعليم الناس فيما رواه

عنه الصدوق قال: كان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يسلم على النساء و يرددن عليه و كان أمير المؤمنين عليه السلام يسلم على النساء و يكره أن يسلم على الاتشابة منهن و يقول: أتخوف أن يعجبنى صوتها فيدخل على من الاثم اكثر مما أطلب من الأجر.(3)

اجماع

برخى مانند صاحب رياض، شيخ انصارى، و آيت الله خويى، ادعاى اجماع و عدم الخلاف بر حرمت شنيدن صداى زنان را كرده اند؛(4) درحالى كه اين مسئله تا پيش از علامه مطرح نبوده است. بنابراين ادعاى اجماع درباره آن بى معناست؛(5) ثانياً، اين اجماع، مدركى يا محتمل المدركيه است. بنابراين اعتبار ندارد. ثالثاً، در كلمات متأخرين هم تعابيرى كه درباره

**********

(1) . جواهر الكلام، ج 29، صص 98 و 99.

(2) . همان، ج 29، ص 98.

(3) . همان، صص 98 و 99.

(4) . نك: نكاح آيت الله زنجانى، ج 3، درس 106، ص 2.

(5) . همان، ص 2.

ص: 336

صداى زنان آمده، متفاوت است. در نكاح كتاب تذكره، جامع المقاصد، مفاتيح فيض كاشانى آمده است كه شنيدن صداى زن با خوف الفتنه حرام است.(1)

در رساله المهنائيه آمده است كه «سماع مع التلذذ» حرام است(2) در وافى آمده است: سماع با خوف اعجاب؛ «يعنى زن به گونه اى سخن بگويد كه شنونده خوشش بيايد، حرام است.(3)

در مسالك آمده است: شنيدن صوت زن مع التلذذ و خوف الفتنه حرام است.

همچنين نراقى در مستند حرمت شنيدن با تلذّذ را منكر شده و گفته است: «اگر صوت زن مهيج شهوت باشد و شنونده را به فساد بكشاند حرام است و حرف شنيدن و لذت بردن از صوت زنان حرام است؛ چون دليلى بر حرمت آن نيست».(4)

نتيجه

از مجموعه مباحثى كه در زمينه حكم فقهى «صوت المرأة» (صداى زنان) بيان شد، به

دست مى آيد كه نفس صداى زن، تا زمانى كه موجب پيدايش مفسده اى نشود، حرمتى نخواهد داشت؛ هرچند از مجموعه ادله شرعى استفاده مى شود كه زنان هر قدر پوشيده تر باشند و از حضور در بين مردان و ارتباط با آنان بپرهيزند، بهتر است.

همچنين ارتباط اين مباحث با مسئله غنا هم روشن مى شود؛ زيرا ممكن است برخى در بحث غنا، مسئله جنسيت را دخالت دهند و بگويند چون در بيشتر روايت ها، واژه «مغنّية» آمده، غنا زمانى كه زنان آن را اجرا مى كردند حرام بوده است؛ اگر همين عمل را مردان انجام دهند. منعى ندارد.

در حالى از مطالبى كه درباره «صوت المرأة» بيان شد، به خوبى به دست مى آيد كه صداى زن تا زمانى كه موجب مفسده اى نشود و نيز شامل مطالب گمراه كننده نباشد، حرام نخواهد بود؛ خواه اين در بين زنان اظهار شود يا در بين مردان. به عبارت ديگر، ملاك حرمت در صداى زن يا مرد، گمراهى و افساد است و غير آن منعى نخواهد داشت. بنابراين سخنرانى يا

**********

(1) . همان.

(2) . همان، صص 2 و 3.

(3) . همان.

(4) . همان.

ص: 337

شعر خواندن زنان در بين مردان، درصورتى كه ملاك هاى ياد شده رعايت شود، هيچ گونه تحريمى ندارد.

ص: 338

ص: 339

2. سماع (موسيقى، غنا، رقص عرفانى) و توهم مشروعيت

اشاره

2. سماع (موسيقى، غنا، رقص عرفانى) و توهم مشروعيت(1)

مقدمه
اشاره

از جمله مسائل مهم در بحث موسيقى، بررسى سماع (رقص، آواز و موسيقى عرفانى) در مكتب متصوفه است. در اين مكتب كه آميخته اى از عرفان به ظاهر اسلامى و آموزه هايى از كانون هاى فرهنگى خارج از اسلام است، سماع ارزش بالايى دارد. جنيد بغدادى، صوفى و عارف مشهور، سماع را فرودگاه رحمت خداوند مى داند. شمس تبريزى، مرشد مولوى، آن را قرآن پارسى مى خواند و مولوى و ابوسعيد ابوالخير، آن را هم سنگ نماز معرفى مى كنند.(2)

مولوى مى گويد:

خصوصاً حلقه اى كاندر سماعند *** همى گردند و كعبه در ميان است

سلطان ولد، فرزند مولوى، وضعيت پدر را بعد از ملاقات و هجران شمس تبريزى، چنين ترسيم مى كند:

يك نفس بى سماع و رقص نبود *** روز و شب لحظه اى نمى آسود(3)

و...

مباحثى كه در اين قسمت مطرح مى شود، به اين شرح است:

**********

(1) . لازم به تذكر است كه طبق مبنايى كه در موضوع غنا و موسيقى برگزيديم - حرمت موسيقى و غناء گمراه كننده - و شاخص هايى كه در اين رابطه بيان نموديم، تا حدّى حكم برخى از امور نظير سماع يا رقص عرفانى نيز روشن مى شود. همان طور كه در ضمن مباحث مربوط به سماع مى آيد، ادله قائلين به جواز آن بسيار سست بوده و مشروعيت آن را بايد بدعتى در ساحت مقدس دين دانست. توضيح و تبيين بيشتر اين امر را بايد در كتاب هاى فقهي اى كه پيرامون امورى نظير رقص، موسيقى و غناء تدوين شده است جست وجو كرد.

(2) . سماع، عرفان، مولوى، صص 15 و 16 (مقدمه).

(3) . همان.

ص: 340

الف) معناى سماع در لغت و اصطلاح؛

ب) دلايل متصوفه بر مشروعيت سماع و نقد و بررسى آن.

الف) معناى سماع

سماع در لغت به معناى شنيدن صداى خوش، صوت غنايى (آواز طرب انگيز)، و هر آواز خوشى است كه گوش از آن لذت ببرد؛(1) در اصطلاح نيز عبارت است از: شعرخوانى همراه با ساز و آواز و حركت موزون بدنى، پايكوبى و دست افشانى، به منظور ايجاد حال و وجد صوفيانه؛(2)

سماع در مكتب تصوف، از چهار عنصر شعر، آواز، موسيقى و حركت موزون بدنى (رقص درويشى) تشكيل شده است و ابزارى كه در محافل سماع به كار رفته، گاهى ساده، مانند نى است و گاه متنوع همچون طبل و رباب و دايره.(3)

براى تبيين بيشتر معناى سماع، سخنان برخى از متصوفه را بيان مى كنيم:

ذوالنون: وجد، سرّى است در دل؛ و سماع، واردى است خدايى كه دل ها را بدان برانگيزد و بر طلب او حريص كند. هر كه آن را به حق شنود، او به حق راه يابد، و هر كه به نفس شنود، در زندقه افتد.(4)

و در جاى ديگر: «صداى خوش، دل را به جست وجوى خدا برمى انگيزاند و وسيله اى براى ادراك حقيقت مى شود».(5)

ابونصر سراج: اهل سماع بر سه نوع اند: اول، طايفه اى باشند كه رجوع ايشان با

مخاطبات حق تعالى باشد؛ دوم، جمعى باشند كه رجوع ايشان در مخاطبات به احوال و مقامات و اوقات باشد. ايشان بسته علم و طالب صدق در اشارات اند؛ سوم، فقراى مجرد كه خدمت هاى شايسته به جا آورده و سعى هاى بايسته به اقامت رسانيده و سزاوار خلعت هاى سنى، وصلت هاى هنّى

**********

(1) . كتاب العين، ماده سماع؛ لسان العرب، ج 8، ص 165؛ منتهى الادب، ج 1، ص 538؛ لغت نامه دهخدا، ج 9، صص 13749 و 13750.

(2) . لغت نامه دهخدا، ج 9، صص 13749 و 13750.

(3) . سيد محمدعلى مدرسى طباطبايى، سماع، عرفان، مولوى، ص 2.

(4) . فريدالدين عطار نيشابورى، تذكرة الاولياء، ج 1، ص 129.

(5) . اسماعيل حاكمى، سماع در تصوف، ص 39.

ص: 341

گشته، لايق سماع و وجد و حالت، ايشان اند.(1)

حلاج: «سماع، آن است كه بر عوام حرام است به سبب بقاى نفوس آنها؛ براى زاهد مباح است براى به حاصل ماندن آنها؛ و براى عارف مستحب است به علت زنده دلى ايشان».(2)

شبلى: «سماع، ظاهرش فتنه و باطنش عبرت است».(3)

ب) ادله متصوفه بر مشروعيت سماع
اشاره

چنان كه بيان شد، در مكتب تصوف، سماع ارزش والايى دارد. بررسى ادله آنان، راز اين ارزش فوق العاده سماع را در منظر صوفيان نشان مى دهد.

منبع دلايل اينان به سه امر برمى گردد: قرآن، روايات، فطرت.

يك - قرآن
اشاره

برخى از متصوفه در اثبات مشروعيت سماع، به آيه «ميثاق» و آيه «القول» استشهاد كرده اند:

آيه ميثاق:
اشاره

وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلىٰ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قٰالُوا بَلىٰ .

و آن گاه كه پروردگار تو از بنى آدم، از پشت هايشان، نسل و نژاد آنها را برگرفت و آنها را بر خودشان گواه كرد كه آيا من پروردگار شما نيستم؟ آنان گفتند: چرا گواهى داديم». (اعراف: 172)

تقريب استدلال

مفاد آيه شريف، بيانگر ماجراى پيمان گرفتن خداوند از بندگان در روز «الست» يا عالم ذرّ است. اينكه عالم ذّر يا يوم الميثاق چيست و چه ارتباطى با سماع دارد، مطلبى است كه بايد سماعگران خود بدان پاسخ دهند؛ ولى اجمال گفتار آنان اين است كه سماع، انسان را به ياد آن روز خوش مى اندازد كه ارواح انسان ها مورد خطاب الهى «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ » قرار گرفتند؛ پس مرغ

**********

(1) . همان، به نقل از: عوارف المعارف، ص 95.

(2) . همان، به نقل از: ديوان حلاج، ص 118.

(3) . سماع در تصوف، ص 154، به نقل از: الرسالة القشيرية.

ص: 342

جان انسان از طريق سماع به پرواز درمى آيد. اينان مى گويند:

لذايذ روحانى از سماع حاصل مى گردد و سرچشمه آن به آغاز آفرينش مربوط است و روان هاى ما لذت اين سماع را از روز اول، هنگام ميثاق كه خداوند با ارواح در مخاطبه فرمود: «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ » دريافته اند و هنوز گوش جان به ياد لذت آن سماع، به وجد آيد.(1)

نقد و بررسى
اشاره

پيش از نقد اين استدلال، لازم است بگوييم كه اين سخن صوفيان، مانند سخنى است كه برخى از فلاسفه يونان و نيز اخوان الصفا و عده اى از حكما در زمينه علت گرايش انسان ها به موسيقى بيان كرده اند؛ آنها معتقدند موسيقى يادآور دوران خوش گذشته است.(2) مولوى نيز در اشعارش به اين امر اشاره كرده است:

ليك بُد مقصودش از بانگ رباب *** همچو مشتاقان خيال آن خطاب

ناله سرنا و تهديد دهل *** چيز كى ماند به آن ناقور كل

پس حكيمان گفته اند اين لحن ها *** از دوار چرخ بگرفتيم ما

بانگ گردش هاى چرخ است اينكه خلق *** مى سرانيدش به طنبور و به حلق

مؤمنان گويند كاثآر بهشت *** نغز گردانيد هر آواز زشت

ما همه اجزاى آدم بوده ايم *** در بهشت آن لحن ها بشنوده ايم

پس غذاى عاشقان آمد سماع *** كه درو باشد خيال اجتماع

قوتى گيرد خيالات ضمير *** بلكه صورت گردد از بانگ و صفير

آتش عشق از نواها گشت تيز *** آنچنان كه آتش آن جوز ريز(3)

بنابراين، صوفيان معتقدند كه منبع اصلى سماع (موسيقى عرفانى، رقص و آواز) عالم علوى (بالا) است و سماعگر با شنيدن سماع، به ياد عالم بالا (قوس صعود) مى افتد؛ چنان كه برخى حكما نيز معتقدند موسيقى زمينى، يادآور موسيقى آسمانى، يعنى صداى خوش چرخش افلاك

**********

(1) . سماع در تصوف، ص 156.

(2) . رسائل اخوان الصفا، ج 1، صص 207 و 208.

(3) . مولانا جلال الدين محمد بلخى (مولوى)، مثنوى، ص 610 (مجلد چهارم).

ص: 343

است كه انسان ها پيش از قدم گذاشتن در زمين، بدان لذت مى برده اند؛ چنان كه به فيثاغورث حكيم نسبت داده شده كه «با صفاى باطنش نغمه هاى افلاك را شنيد و بر اساس آن موسيقى را ابداع كرد».(1)

در ادامه، به نقد اين دليل مى پردازيم:

اول - پاسخ نقضى

1. علامه محمدتقى جعفرى معتقد است مهم ترين دليل نقضى بر اين ادعا، آن است كه لازمه ملكوتى و ماورايى بودن نواهاى سماع و موسيقى، وحدت تمامى اقوام و ملل دنيا در نغمه هاى موسيقى و سماع و اثرپذيرى يك سان مردم از آنهاست؛ زيرا شكى نيست كه جنبه ملكوتى همه انسان ها يك سان است؛ درحالى كه مى بينيم موسيقى اقوام و ملل مختلف، با يكديگر تفاوت دارد، به گونه اى كه برخى از نغمه هاى موسيقى نزد برخى اقوام لذت بخش، و نزد برخى ديگر تنفرآور است.

ايشان در نقد و نفى ملكوتى دانستن موسيقى مى نويسد:

اين اختلاف در نغمه ها و نواها از بهترين دلايل اين مدعاست كه تأثيرات و هيجاناتى كه به وسيله موسيقى ها برانگيخته مى شود، مربوط به ذات نفس

انسان ها كه همه در آن مساوى اند نيست؛ بلكه مربوط به آن سطح نفس آدمى است كه مجاور بردن ذات (طبيعت به معناى عام آن) است؛ مانند محيط و عناصر فرهنگى و حوادث نافذ در درون مردم. حتى يك انسان در موقعيت ها و حالات روانى گوناگون، تأثيرات و هيجانات مختلفى در مقابل يك نوع موسيقى از خود نشان مى دهد.(2)

2. اگر موسيقى جنبه ملكوتى داشت و سماع، بيانگر يوم الميثاق (روز الست) بود، چرا مفسران حقيقى قرآن و پيامبر و اهل بيت عليهم السلام از اين شيوه استفاده نكردند، بلكه از آن به شدت نهى فرموده اند؟ شاهد اين امر روايات فراوانى است كه در زمينه نهى از غنا و موسيقى و رقص، از آنها صادر شده است.

**********

(1) . رسائل اخوان الصفا و خلان الوفا، ج 1، صص 207 و 208.

(2) . محمدتقى جعفرى، موسيقى از ديدگاه روانى و فلسفى، ص 48.

ص: 344

دوم - پاسخ حلى

دوم - پاسخ حلى(1)

1. نفس اثرگذارى و احساس انگيزى موسيقى و سماع، دليل بر تداعى ميثاق ربوبى عالم ذرّ نخواهد بود. اين ادعا زمانى مفيد است كه شاهدى معتبر از گفتار پيشوايان معصوم عليهم السلام داشته باشد؛ كه چنين شاهدى موجود نيست.

2. عالم ميثاق بر اساس تفسير متصوفه، عالم نورى پيش از دنياست كه مجرد از عوارض مادى است. مخاطبه و مشاهده در آن عالم، با ابزار مادى نيست؛ بلكه با ابزار عالى و برتر است. بنابراين، تنها امورى مى توانند تداعى كننده آن عالم باشند كه سنخيتى با آن داشته باشند.

از طرفى، شكى نيست كه قرآن با آن عالم تناسب دارد؛ چرا كه از عالم بالا تنزل يافته و خودش نيز بيانگر عالم ميثاق است. ازاين رو بايد ديد در اين كتاب آسمانى، از چه راه ها و ابزارهايى، به عنوان سير و سلوك و عروج در قوس صعود نام برده شده است.

دقت و ت - أمل در سرتاسر قرآن، بيانگر آن است كه امورى از قبيل سماع (رقص و موسيقى و آواز)، هيچ گاه به عنوان ابزار و راه هاى رسيدن به حقيقت مطلق و متعالى، رسميت نيافته و پذيرفته نشده است.

3. بر فرض كه منبع و ريشه موسيقى و سماع زمينى را عالم علوى (ذرّ) بدانيم، باز اين استدلال تمام نيست؛ زيرا بر اساس آيه شريفه «وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاّٰ عِنْدَنٰا خَزٰائِنُهُ وَ مٰا نُنَزِّلُهُ إِلاّٰ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ »، همه عالم، صورت رقيقه و تنزل يافته عالم بالاست. بنابراين، اختصاص به سماع و موسيقى ندارد و بايد همه پديده هاى عالم، حتى شراب و... ديگر عوامل مخدر و مست كننده را نيز مقدس شماريم و به حليت آنها حكم كنيم.

4. درباره نسبتى كه به فيثاغورث حكيم داده شده است نيز بايد گفت كه اولاً آثار مكتوبى از ايشان در دسترس نيست كه صحت چنين نسبتى را به او ثابت كند؛ به ويژه با توجه به اينكه آثار فلاسفه يونان بعد از قرن هاى متمادى در ممالك اسلامى ترجمه شد. بر فرض وجود چنين آثارى، نمى توان به صحت ترجمه هايى كه بعد از قرن ها از آثار اين فيلسوف شده است، اطمينان يافت.

ثانياً بر فرض كه صحت چنين نسبتى را به ايشان بپذيريم، پذيرفتن اين ادعا كه اصول

**********

(1) . پاسخ حلى شماره 1 و 2 و 3، صص 72-75، به نقل از: سماع، عرفان، مولوى اقتباس شده است.

ص: 345

موسيقى، بيانگر نظم حاكم بر هستى بوده و از آن استخراج شده، امرى بسيار دشوار است.

علامه محمدتقى جعفرى در اين زمينه مى نويسد:

حركات منظم و جريان قانونمند عالم هستى، اثبات آن نغمه هاى موسيقى را كه بشر، از ابزار ساخته انديشه و دست خود به وجود مى آورد، نمى نمايد. نسبت دادن شنيدن چنين نغمه هايى به فيثاغورث حكيم، كه او از افلاك شنيده است، نمى تواند مطلبى به اين اهميت را اثبات كند. نظم هستى كه جلوه هاى بسيار گوناگونى در موجودات دارد، نمى تواند بيان كننده نغمه هاى موسيقى كه بشر تأثرات و عواطف خود را به وسيله آنها ابراز مى كند و مى شنود، بوده باشد؛ زيرا همان گونه كه نظم در تركيب و تشكيل تكوينى موجودات وجود دارد، همچنين در تجزيه و متلاشى و تباه ساختن موجودات نيز وجود دارد. قحطى ها، سيل ها، آتش فشان ها، بيمارى هاى متنوع، هرگز خارج از قانون حاكم در عالم هستى نيستند؛ اگرچه اين پديده ها امور قانونى هستند، ولى خداوند سازنده قانون به انسان ها دستور داده است كه با آنها مبارزه نمايند، نه اينكه از نظم و قانون حاكم بر آنها، به نغمه هاى موسيقى بپردازند.(1)

بنابراين، استدلال به آيه ميثاق در اثبات مشروعيت سماع تمام نيست.

آيه القول:
اشاره

«فَبَشِّرْ عِبٰادِ اَلَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ اَلْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ؛ پس بشارت ده بندگانى را كه سخن را مى شنوند و از بهترين آنها تبعيت مى كنند». (زمر: 18)

سلمى در رساله نسيم الارواح(2) و برخى ديگر نظير ابوسعيد، يا خزرى، و خواجه عبدالله انصارى به اين آيه بر مشروعيت سماع، استدلال كرده اند.

تحليل و بررسى

مفاد آيه شريف، با مسئله سماع كه مركّب از رقص، آواز و موسيقى است، هيچ نوع ارتباطى ندارد. آيه ياد شده، تنها بيانگر آن است كه صاحبان عقل و خرد، كسانى هستند كه همه سخن ها را شنيده اند و از بهترين آنها پيروى مى كنند. بنابراين، با توجه به اينكه محور اصلى

**********

(1) . موسيقى، از ديدگاه فلسفى و روانى، صص 69 و 70

(2) . سماع، عرفان و مولوى، ص 71

ص: 346

در اين آيه، شنيدن سخنان (القول) است، سماع را دربرنمى گيرد؛ زيرا سماع افزون بر آواز، شامل رقص و موسيقى نيز هست كه اين دو از سنخ قول نيستند.

حتى اگر مراد از «يَسْتَمِعُونَ اَلْقَوْلَ » را «يستمعون الصوت» نيز بدانيم، باز استدلال از طريق اين آيه به مشروعيت داشتن سماع و موسيقى به اصطلاح عرفانى، تمام نيست؛ زيرا اثبات اينكه سماع برترين اصوات بود، به وسيله اين آيه اول كلام است؛ چون اولاً حكم نمى تواند موضوعش را مشخص كند؛ ثانياً با وجود آيات و روايات فراوانى كه در نكوهش غنا، موسيقى و رقص وارد شده است، چگونه مى توان به احسن الاصوات بودن سماع حكم كرد؟

در اينجا بايد گفت: تحميل چنين معانى سست و سخيفى به قرآن كريم، مصداق بارز تفسير به رأى است كه در روايات فراوان، به شدت نكوهش، و جايگاه پيروانش، دوزخ تعيين شده است:

«من قال في القرآن بغير علم؟ فليتبوأ مقعده من النار؛ هركس در مورد قران بدون

دانش سخن گويد بايد جايگاهش را براى آتش آماده نمايد».(1)

بنابراين استدلال به اين آيه نيز بر اثبات مشروعيت سماع، تمام نيست.

دو - روايات
اشاره

رواياتى كه سماع گرايان به آنها استناد كرده اند، سه گروه هستند:

اول - روايت هايى كه به مدح و ستايش از صوت زيبا دلالت دارد؛ مانند اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه فرمود: «زيبايى ترين زيبايى ها، هوى زيبا و نغمه صوت زيباست».(2)

تحليل و بررسى

اين گونه روايت ها با سماع (كه تركيبى از موسيقى، رقص و آواز است) ارتباطى ندارد؛ زيرا مفاد اين روايت ها، مطلوب بودن صداى خوش است و اين، امرى فطرى و معقول است؛ اما محل نزاع اين است كه صداى خوش - مانند شعرى كه با صوت زيبا خوانده شود - هرگاه با رقص و موسيقى آميخته گردد، حكمش چيست. بايد گفت اين گونه روايت ها بيانگر حكم چنين صورتى نيستند.

**********

(1) . وسائل الشيعه، ح 27، ص 189.

(2) . اصول كافى، ج 2 ص 685.

ص: 347

با اين بيان، بطلان استدلال سماع گرايان به رواياتى از قبيل اينكه مردم مدينه در بدو ورود پيامبر به آن شهر، شعرى را اين چنين با آواز مى خواندند:

طلع البدر علينا من ثنيات الوداع *** وجب الشكر علينا ما دعى لله داع 1(1)

روشن مى شود؛ زيرا به فرض صحت چنين قضيه اى بايد پرسيد كه اولاً با كدامين دليل مى توان اثبات كرد كه مردم مدينه، اين اشعار را با موسيقى و رقص و آواز مى خواندند؟ ثانياً بر فرض كه نحوه استقبال مردم مدينه از پيامبر به همين شكلى باشد كه سماعگران مى گويند، آيا عمل مردم مدينه، آن هم در اوايل ورود اسلام به آنجا، مى تواند دليل بر مشروعيت سماع باشد؟ قدر متيقن از روايت ياد شده، مبهم بودن دلالتش بر جواز سماع است.

دوم - روايتى كه بيانگر سماع پيامبر است.

متأسفانه برخى از متصوفه براى توجيه اعمال قبيح خويش، به روايت هاى ضعيف و سستى تمسك مى جويند و نسبت هاى ناروايى به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مى دهند. از جمله اين روايت ها، روايتى است كه عبدالعزيز بن صهيب، اين گونه از انس نقل كرده است: جبرئيل نزد رسول صلى الله عليه و آله و سلم وارد شد و گفت: يا رسول الله! فقراى امتت، نصف روز (كه پنجاه هزار سال است) پيش از اغنيا وارد بهشت مى شوند؛ پس رسول صلى الله عليه و آله و سلم شادمان شد و گفت: آيا در ميان شما كسى هست كه براى ما بخواند؟ عربى از ميان جمعيت چنين خواند:

قد لسعت حيه الهوى كبدى

فلا طبيب لها و لا راقى

الا الحبيب الذى شغفت به

فعنده رقيتى و ترياقى

پس رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم به تواجد درآمد؛ به گونه اى كه ردايش از دوش فرو افتاد؛ پس از آن معاويه گفت: چه نيكوست وجد شما! حضرت فرمود: آرى؛ كسى كه هنگام شنيدن نام حبيب به وجد در نيايد بزرگ نيست. آن گاه ردا را چهارصد پاره كرد.(2)

**********

(1) 1. بحارالانوار، ج 19، صص 104 و 105

(2) 1. سماع در تصوف، صص 10 و 11، به نقل از: عوارف المعارف، ص 140.

ترجمه شعر «قد سعت حيه الهوى...»

به تحقيق مار هواى نفس جگرم را گزيد

پس طبيبى و افسونگرى نيست كه آن را مداوا كند

مگر محبوب من كه من ديوانه عشق او هستم

پس در نزد اوست افسون (تعريذ) و ترياك [كه داروى اصلى من آن است].

ص: 348

اين روايت به اين شكل نيز بيان شده است: يك نفر اعرابى، اين شعر را به آواز خوش مى سراييد:

كل صبح و كل اشراق *** تبك عينى بدمع مشتاق

پيامبر چون اين شعر و آواز عربى را شنيد، از شدت شوق و محبت، فرمود كه آن را تكرار كند. اعرابى دوباره شروع به خواندن شعر كرد؛ پيامبر درحالى كه به شعر و آواز

وى گوش مى داد، دست افشانى و حركت بدنى (رقص) مى كرد، به گونه اى كه رداى آن حضرت از دوش مباركش افتاد.(1)

تحليل و بررسى

بسيار مايه تأسف است كه چنين نسبت هاى ناروايى به رسول گرامى صلى الله عليه و آله و سلم داده شده است. شكى نيست كه امويان و عباسيان خيانت كار، با جعل و تحريف اين روايات، نقش فراوانى در گمراهى امت اسلامى داشته اند؛ به گونه اى كه در آثار برخى از به اصطلاح عارفان نيز، اين گونه روايات پذيرفته شده است. آنها كه چون قدرت مبارزه آشكار با شريعت اسلام را نداشتند، با نقاب دين دارى براى تحريف حقايق دينى بسيار كوشيدند؛ نمونه بارز آن نيز اسرائيلياتى است كه در كتاب هاى حديثى بدان پرداخته شده است.

برخى از سماعگران از تورات چنين نقل كرده اند كه خداوند فرموده است:

شوّقناكم فلم تشتاقوا *** و زمرّناكم لم ترقصّوا(2)

سستى و بى پايگى اين روايات، ما را از بحث بيشتر پيرامون آنها باز مى دارد.

سوم - روايت هايى كه بيانگر سماع صحابه و تابعين هستند.

برخى صوفيان، سيره و عمل برخى از صحابه و تابعين را دليل بر مشروعيت سماع مى دانند. 2(3) براى نمونه، ابونعيم اصفهانى مدعى است كه يكى از صحابه به نام براء بن عازب،

**********

(1) . سماع، عرفان، مولوى، ص 80، به نقل از: رساله سپهسالار، ص 166.

(2) . ص 81، به نقل از: مناقب الصوفية، ص 150، سماع، عرفان و مولوى «ما مشتاق شما هستيم، ولى شما مشتاق ما نيستيد. ما براى شما يا نى نواختيم، اما شما به رقص در نيامديد.

(3) 2. همان، به نقل از: احياء علوم الدين، ج 2، ص 269؛ اوراد الاحباب، ص 191.

ص: 349

اهل سماع بوده است. ابن جوزى بعد از نقل اين سخن مى نويسد:

مدرك ابونعيم بر اين ادعا، اين است كه گفته مى شود روزى براء، به پشت خوابيده بود و شعرى را ترنم مى كرد. ابونعيم اين عمل ساده را دليل بر سماع گرايى براء بن عازب دانسته است.(1)

آن گاه در سستى چنين استدلالى مى نويسد: «فانظر الى هذا الاحتجاج البارد؛ به اين

برهان سست و بى پايه نگاه كن».(2)

عده اى از سماع گرايان براى مشروعيت بخشيدن به سماع، حتى به سيره اشخاصى چون معاوية بن ابى سفيان، مغيرة بن شعبه و... نيز استشهاد كرده اند.(3)

درحالى كه صحابه راستين پيامبر هيچ گاه اهل سماع نبودند و اگر چنين امرى صحت داشت، در منابع روايى معتبر بيان مى شد. بلى؛ از صحابه يا تابعينى كه تنها پوشش و نقاب اسلام را داشتند و در حقيقت اعتقادى به اسلام نداشتند نمى توان توقعى جز اين داشت و اعمال آنان هيچ گاه مبناى مشروعيت چيزى نخواهد بود.

بنابراين روايات قائلان به سماع نيز از نظر سند و دلالت، بى پايه و اساس است.

سه - فطرت
اشاره

از جمله دلايلى كه سماعگران و معتقدان به مشروعيت موسيقى و رقص عرفانى بدان استدلال مى كنند، رجوع به فطرت است. آنها مى گويند:

چون انسان ذاتاً از موسيقى و نغمه هاى موزون و آواز خوش لذت مى برد، معلوم مى شود كه كمال آفرينى و قرب آورى سماع، امرى فطرى و غريزى است.(4)

هجويرى در كشف المحجوب، غزالى در احياء علوم الدين، مولوى در مثنوى، طوسى در اللمع و... از جمله استدلال كنندگان به اين دليل هستند.(5)

**********

(1) . همان به نقل از: تلبيس ابليس، ص 239.

(2) . همان.

(3) . سماع، عرفان، مولوى، ص 81، به نقل از: احياء علوم الدين، ج 2، ص 269.

(4) . همان، صص 82 و 83.

(5) . همان، ص 83.

ص: 350

تحليل و بررسى

اين دليل نيز مانند ديگر دلايل سماع گرايان ناتمام است؛ زيرا:

اولاً - دليل اخص از مدعاست؛ مدعا مشروعيت بخشيدن به سماع است، درحالى كه دليل مختص به مشروعيت موسيقى است؛

ثانياً - فطرى و غريزى بودن چيزى، دليل بر قداست آن نيست؛ مانند غريزى بودن ميل به ثروت و رياست و شهوت و.... فطرى بودن، نشانه آن است كه چنين نيازى در انسان،

در كل تعبيه شده است، ولى شيوه تأمين آن نياز به گونه اى كه سبب تعالى انسان باشد، امورى است كه بايد دستورالعملش را شريعت و عقل به دست آورد، همانند فطرى بودن ميل به جنس مخالف كه اين نياز بايد از راه شرعى برطرف گردد؛ در غير اين صورت سبب تنزل و انحطاط خواهد بود.

به علاوه آنكه اسلام با جامع نگرى خود، به دليل مفاسد زيادى كه موسيقى و سماع ايجاد مى كند، هيچ گاه آن را براى تعالى روح انسان به رسميت نشناخته است. اين مكتب الهى با ديد آسمانى، ده ها ابزار تعالى بخش و عرفان آور را براى سير و سلوك، پيش روى انسان گذاشته است كه پيروى از آنها او را به اهداف عاليه اش مى رساند.

بنابراين، «سماع» كه از منظر صوفيان امرى مقدس است و آن را داراى خاصيت كشف و شهود مى دانند، هيچ گونه وجه شرعى و عقلى ندارد.

در ادامه بخشى از سخنان عارف مشهور محيى الدين بن عربى را كه در بين عرفا و متصوفه مقام بالايى دارد، در ردّ سماع بيان مى كنيم.

ايشان آنچه را به عنوان سماع (شعر و آواز و موسيقى و رقص) در بين صوفى - عارفان متداول است، پديده اى ضد عرفان مى داند؛ زيرا از منظر ايشان سير و سلوك عرفانى سبب پيدايش وقار و طمأنينه، است نه خيزش و پايكوبى و رفتار سبك.

ابن عربى در جلد اول فتوحات، سماع را به دو نوع تقسيم مى كند: سماع مطلق و سماع مقيد.

سماع مطلق آن است كه انسان، تنها معانى و حقايق را بشنود و توجهى به لفظ، عبارت، آواز و... نداشته باشد. وى اين نوع سماع را سماع روحانى، و مخصوص كاملان و اكابر

ص: 351

مى داند: «و هو السماع من كل شىء فى كل شىء بكلّ شىء؛ سماع أسرار، هر چيز در هر چيز، به هر چيز».(1)

نوع دوم سماع، سماع مقيد است. سماع مقيد همان است كه اهل نغمه و آواز از آن لذت مى برند و تحت تأثيرش قرار مى گيرند. ايشان در اين باره مى گويد:

اگر كسى ادعا كند كه از غنا و آواز، تنها معنا را مى شنود و اگر حال و شوريدگى و

حركتى به او دست داد ناشى از فهم معناست، در ادعاى خود صادق نيست؛ چنان كه ما در زمان خود (قرن هفتم، عصر شمس تبريزى) چنين عارف نمايان متكلفى را ديديم كه ادعا مى كردند از سماع و غنا تنها معنا (اسرار و حقايق) را مى شنوند، نه لفظ را. آنها به سبب سماع طبيعى و به جهت آواز غناست كه حركت و رقص مى كنند و معنا را به تبع نغمه ها و آوازها درك مى كنند نه اصالتاً و استقلالاً.(2)

ابن عربى براى رسوا كردن مدعيان، آزمايشى را پيشنهاد مى كند و مى گويد:

اگر يكى از سماعگران را ديدى كه در مجلس سماع، حال خوش، وجد و بى خودى به او دست داد و حركت دورى يا جست و خيز (رقص) انجام داد، در آن حال از او سؤال كن كه عامل حركت و وجد و حال او چيست. اگر ادعا كرد كه اين حالت، ناشى از درك معنا و الهام هاى غيبى است (نه الفاظ و ساز و آواز)، در جواب به او بگو تنها آواز خوش و نغمه زيباست كه تو را به حركت درآورده است و فهم و درك معنا به تبع الفاظ بوده است و در واقع، طبع حيوانى توست كه اثر پذيرفته است. پس بين تو و شتر [كه آن نيز از نغمه خوش اثر مى پذيرد] تفاوتى نيست.(3)

ابن عربى ادامه مى دهد:

شخص مذكور (سماعگر) بر اثر شنيدن جواب تو سخت ناراحت مى شود و بر او سنگين مى آيد و متقابلاً ادعا مى كند: تو نه من را شناختى و نه حركت (رقص) مرا (ادعاى مكرر و هميشگى سماعگران). در اين حال، وى را رها كن. پس از

**********

(1) . سماع، عرفان و مولوى، صص 208 و 209، به نقل از: الفتوحات المكية، ج 1، ص 210 به بعد.

(2) . همان.

(3) . همان، پاورقى 2 كتاب مذكور.

ص: 352

گذشت ساعتى، آيه اى از قرآن - كه مضمونى مشابه دارد - بر وى تلاوت كن. خواهى ديد كه از آن شور و حركت خبرى نيست. پس معلوم مى شود كه شخص مذكور، از سماع جز جهل و نادانى چيزى نصيب نبرده است و سماع او جز تخبّط شيطان چيز ديگرى نبوده است.(1)

سخنان ابن عربى درباره روح القدس نيز شنيدنى است (در رد و نكوهش سماعگران):

بعد از مراسم پر هياهوى سماع، به يكديگر به خاطر اعمال خود تهنيت مى گوييم، درحالى كه فرشتگان و ملأ اعلى به ما به خاطر از دست دادن دين و عقل خود (به واسطه سماع) تسليت مى گويند.

آن گاه مى گويد:

اى نفس، به خاطر اين اعمال از خدا حيا نمى كنى؟ تو در طول شب، در تسخير و قبضه شيطان بودى و بازيچه دست او.... با اين همه تو ذوق مى كردى و لذت [عارفانه] مى بردى.(2)

در رساله شاهد مى گويد:

رقص و پايكوبى، لايق حضرت حق نيست. شهود حق متوقف بر هيبت است و هيبت موجب سكون و آرامش انسان مى شود، نه حركت و جنبش. حركت، بركت مادى مى آورد و سكون، بركت الهى.(3)

ايشان خطاب به صوفيان سماعگر خطاب مى كند:

رقص كنيد و بدانيد كه - تنها - رقّاصيد و بدانيد كه هنوز در مرحله نفسانيات باقى هستيد. هر كس [در سماع] حركت و جست و خيز كند و مدعى شود كه خدا را شهود كردم و خدا من را به خودم نمود، پس او دروغگوست.(4)

نمونه اى از سماع

در پايان اين قسمت، براى نمونه، يكى از دريافت هاى دروغينِ به اصطلاح عرفانى را به نقل از مقامات شمس بيان مى كنيم، تا اثر تخريبى سماع، غنا و موسيقى در دور كردن انسان از

**********

(1) . همان، پاورقى 2 كتاب مذكور.

(2) . همان، متن كتاب مذكور، ص 211.

(3) . همان، ص 212، به نقل از: رساله شاهد، ص 4.

(4) . همان.

ص: 353

واقعيت ها و غوطه ور بودن او در اباطيل و ظلمات جهل، بيشتر روشن شود. در مقامات شمس آمده است:

براى جنيد بغدادى - كه يكى از صوفى عارفان بزرگ تاريخ است - مشكلى پيش آمده بود كه از حل آن درمانده بود. از غيب خطاب آمد كه مشكل تو تنها به دست احمد زنديق - يكى از مرشدهاى صوفى - گشوده خواهد شد. جنيد

برخاست و عازم شهر احمد زنديق شد. شصت روز حيران و سرگردان در جست وجوى احمد زنديق در آن شهر مى گشت. عاقبت، جاى او را در مسجد ويرانى پيدا كرد. همين كه به محل وى نزديك شد، احمد زنديق صدا زد: «اهلاً بالجنيد» (خوش آمدى جنيد!). جنيد در دل گفت: چگونه وى نام مرا مى شناسد؟! احمد زنديق گفت: چگونه نام تو را ندانم درحالى كه از زمانى كه آن مشكل و عقده براى تو پيدا شد، من گرد خود مى گردم و در اين انديشه ام كه چه پاسخى به تو بگويم. اكنون [به جاى همه اينها] چيزى دانى [از شعرهاى سماعى و صوفيانه] برگفتن؟ [پس] انكشتكى [رحمه الله بشكن] بزن [و] چيزى بگو [رحمه الله آواز بخوان]! جنيد چيزى بر مى گفت [رحمه الله شعر به آواز مى خواند] [و احمد زنديق] برخاست [و] چرخى [رحمه الله رقصى] چند بزد.

شعرخوانى و بشكن زدن جنيد از يك سو و رقص و چرخ احمد زنديق از سوى ديگر، چنان غوغا و تزلزلى در ملك و ملكوت انداخت كه جان هاى مقدس [رحمه الله روان اوليا يا فرشتگان] آمدند [و گفتند] كه اگر يك دو چرخ ديگر بزنى [و به رقص خود ادامه دهى] بند چرخ [رحمه الله افلاك] از هم بگسلد [و عالم هستى در هم بريزد].(1)

بايد اذعان كرد كه چنين توهمات و تخيلات بى اساس و خنده آورى، معلول دور شدن از مكتب اهل بيت عليهم السلام است. اينان آنچنان در باتلاق انديشه هاى مدهوشان غرق شده اند كه حتى يك درصد احتمال لغزش را نمى دهند و در نتيجه هيچ گاه به راه صواب هدايت نخواهند شد؛ در حقيقت اينان مصداق اين آيه شريفه هستند: «أَ فَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً » (فاطر: 8) و نيز اين آيه هشداردهنده: «اَلَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً ». (كهف: 104)

**********

(1) . همان، صص 181 و 182، به نقل از: مقالات شمس، سه خوشنويس، ص 52.

ص: 354

هيچ يك از دلايل سماعگرايان و طرف داران به اصطلاح موسيقى عرفانى، تمام نيست و از منظر شريعت مقدس اسلام و سيره امامان معصوم عليهم السلام اين گونه امور، حرام

قطعى است.

ص: 355

3. موسيقى سنتى و توهم مشروعيت

اشاره

گاه شنيده مى شود كه موسيقى سنتى نباط سنّتى بودن مستثنا و نواختن آن جايز بوده و برخى پا را از اين هم فراتر گذاشته اند و با پسوند «سنتى بودن»، امور ديگرى نظير رقص سنتى را نيز جايز مشروع مى دانند.

در اين مرحله از بحث، ابتدا مفهوم موسيقى سنتى را توضيح مى دهيم و آن گاه بحث مختصرى درباره آن از ديدگاه شرع مقدس مى كنيم.

الف) تعريف موسيقى سنتى

علامه جعفرى در تعريف موسيقى سنتى مى فرمايد:

موسيقى سنتى، آن موسيقى است كه ريشه در فرهنگ ملت هاى پيشرفته قديم دارد؛ مانند ملت هاى ايران و چين و هند و غيره. در موسيقى هاى سنتى عوامل مشترك چندى وجود دارد؛ از قبيل:

- تداوم اين موسيقى ها طى قرون و اعصار گذشته، از طريق انتقال آنها از استاد به شاگرد به طريق شفاهى (سينه به سينه)؛

- ايجاد فضاى تأثيرگذار ويژه در شنوندگان ملت مربوطه؛

- وجود قوانين و قواعد دقيق و ثابت؛

- عرضه آن از موسيقى دانان حرفه اى كه در هنر خود، قدرت تصرف پيدا كرده اند؛

- اهميت بديهه پردازى به هنگام اجراى موسيقى؛

- لزوم صرف وقت بسيار طولانى براى رسيدن به مقام استادى در اين نوع

موسيقى و غيره.(1)

**********

(1) . موسيقى از ديدگاه فلسفى و روانى، ص 19.

ص: 356

مؤلف كتاب تاريخ موسيقى ايران در زمينه آنچه از موسيقى سنتى ايرانى تا كنون باقى مانده است، مى نويسد:

آنچه اكنون از موسيقى باقى مانده و به عنوان موسيقى ملى ايران، ملاك آموزش اساتيد، نوازندگان و خوانندگان است، لحن ها و نغمه هايى است كه به هفت دستگاه و پنج آواز (وابسته به هفت دستگاه) و گوشه ها و ديگر متعلقات آنها تقسيم شده و رديف ناميده مى شود.(1)

مؤلف كتاب نظرى به موسيقى نيز درباره تأثير متفاوت دستگاه هاى موسيقى مى نويسد:

آواز ماهور، آوازى است با طمأنينه، كه اغلب زير اوج ماهور با چه چه زدن و هنرنمايى آوازخوان همراه است و گام بزرگ در ماهور به خلاف گام كوچك، نشاطآور و مهيج است. به همين جهت مارش هاى با هيجان و پرشور نظامى اغلب در گام بزرگ است.... مقام ماهور بسيار طرب انگيز و شادى آور است.(2)

نكته ديگر آنكه موسيقى سنتى در هر كشورى، متفاوت با كشورهاى ديگر است و ملاك پذيرش يا اثرگذارى آنها در بين اين ملت ها، صرف بومى بودن و به اصطلاح ملى بودن است.

ب) توهم مشروعيت و نقد آن

بديهى است نفس سنتى بودن و ملى بودن، از ديدگاه شريعت هيچ گاه ملاك جواز نيست. گذشته از اين، بايد از قائلان به مشروعيت داشتن موسيقى سنتى پرسيد: آيا غنا و موسيقى كه در قرآن و روايات به طور گسترده نهى شده، است، شامل موسيقى سنتى نمى شود؟

آيا آن زمان كه پيامبر و خاندان پاكش، مردم را از غنا و موسيقى بر حذر مى داشتند، چيزى جز موسيقى سنتى رايج آن زمان بود؟

در كدامين آيه و روايت، موسيقى سنتى، از حكم حرمت غنا و موسيقى، استثنا شده

است؟

بنابراين، قول به مشروعيت موسيقى سنتى، توهمى بيش نيست و دلايل حرمت موسيقى شامل آن نيز مى شود. همچنين مشروعيت هر چيزى را با ملاك ها و موازين قطعى پذيرفته شده

**********

(1) . حسن مشحون، تاريخ موسيقى ايران، ص 706

(2) . روح الله خالقى، نظرى به موسيقى، ص 160.

ص: 357

در دين، بايد بررسى كرد. از طرفى، پيروى و تقليد كوركورانه از هر چيزى، به بهانه سنتى بودن، به شدت مورد تنفر دين است و مسلمانان مكلف اند در همه امورشان از دانش پيروى كنند.(1)

بايد اذعان كرد كه خاستگاه چنين گرايش هايى (تجويز موسيقى سنتى، رقص سنتى و...) تأثير ناخودآگاه روح عصبيت و مليت در اقوام و ملل مختلف است كه به شكل هاى گوناگون بروز مى يابد و يا به دليل ناآگاهى جامعه از مصادر و منابع دينى است.

در حقيقت، مشروعيت بخشيدن به موسيقى سنتى به مناط و ملاك سنتى و ملى بودن، استدلال مردمان عصر جاهليت را تداعى كه مى كند در برابر منطق استوار پيامبران الهى، چون براى رفتارها و عقايد جاهلانه شان پاسخ مناسبى نداشتند، چنين موضعى مى گرفتند: «بَلْ نَتَّبِعُ مٰا أَلْفَيْنٰا عَلَيْهِ آبٰاءَنٰا ؛ ما ازآنچه پدران خويش را بر آن يافته ايم پيروى مى كنيم». (بقره: 170)

و پاسخ حكيمانه قرآن به آنها اين بود: «أَ وَ لَوْ كٰانَ آبٰاؤُهُمْ لاٰ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لاٰ يَهْتَدُونَ ؛ آيا هرچند پدرانشان چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافته بودند، باز از آنان تبعيت مى كنند؟» (بقره: 170)

**********

(1) . آيه شريفه: َ «وَ لاٰ تَقْفُ مٰا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ». (اسراء: 36)، و ده ها آيه ديگر در لزوم بهره گيرى از علم و نكوهش پيروى از گمان، بيانگر اين نكته مهم است.

ص: 358

ص: 359

كتاب نامه

نهج البلاغه، الامام على عليه السلام، تحقيق و شرح: شيخ محمد عبده، ايران، قم، دارالذخائر، چاپ الاولى، 1412 ه. ق.

1. آملى، شمس الدين محمد بن محمود، نفايس الفنون، انتشارات الاسلامية.

2. ------------، احكام القرآن، الجصاص، تحقيق: عبدالسلام محمدبن على شاهين، بيروت، لبنان، دارالكتب العلميه، چاپ اول، 1415 ه. ق.

3. ابن بابويه (شيخ صدوق)، محمدبن على، عيون اخبار الرضا عليه السلام، تصحيح: حسن اعلمى، لبنان، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، چاپ اول، 1984 م، 1404 ه. ق.

4. ------------، من لا يحضره الفقيه، تصحيح: على اكبر غفارى، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، چاپ دوم.

5. -------------، قم، موسسه امام الهادى عليه السلام، 1415 ه. ق.

6. -------------، معانى الاخبار، تحقيق: على اكبر غفارى، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1361.

7. -------------، كمال الدين و تمام النعمة، تحقيق: على اكبر غفارى، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1405 ه. ق.

8. -------------، الخصال، تصحيح: على اكبر غفارى، 1389 ه. ق.

9. -------------، علل الشرايع، تحقيق: محمدصادق بحرالعلوم، نجف، المكتبة الحيدرية، 1966 م، 1385 ه. ق.

10. ابن عيسى، محمد بن عيسى، سنن ترمذى، تحقيق: احمدمحمد شاكر، بيروت، دار

احياء التراث العربى،

ص: 360

12. ابن قدامه، عبدالله بن احمد بن محمود، المغنى، بيروت، دارالكتب العربى.

13. ابن قولويه، جعفر بن محمد، كامل الزيارات، تحقيق: شيخ جواد فيومى، مؤسسة نشر الفقاهه، چاپ اول، 1417 ه. ق.

14. ابن منظور مصرى، جمال الدين محمد بن مكرم، لسان العرب، قم، نشر ادب الحوزه، چاپ اول، 1405 ه. ق.

15. ابى حسن على بن ابراهيم، تفسير القمى، تصحيح: سيد طبيب جزايرى، قم، مؤسسة دارالكتاب للطباعة و النشر، چاپ سوم، 1404 ه. ق.

16. استرآبادى، محمدامين، فوائد المدينه و الشواهد المكية، تحقيق: سيد نورالدين موسوى، چاپ خانه مؤسسة النشر الاسلامى، چاپ اول، 1424.

17. اصبحى مدنى، مالك بن انس، المدونة الكبرى، مطبعة السعادة بجوا محافظة (مصر) بيروت، لبنان، دارالاحياء التراث العربى.

18. اصفهانى، راغب ابى القاسم حسين بن مفضل، مفردات الفاظ قرآن، قم، ذوى القربى، چاپ سوم، 1382.

19. انصارى، ابى عبدالله محمد بن احمد، تفسير القرطبى، بيروت، دار احياء التراث العربى، چاپ دوم.

20. انصارى، مرتضى، المكاسب، مجمع الفكر اسلامى، چاپ سوم، 1420 ه. ق.

21. انطون الياس، الياس، فرهنگ نوين عربى - فارسى، با اهتمام: سيد مصطفى طباطبايى، تهران، كتاب فروشى الاسلامية، چاپ اول.

22. ايازى، سيد محمدعلى، مناكات احكام و شيوه هاى استكشاف آن، مركز نشر پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى دفتر تبليغات اسلامى.

23. ايرانى، اكبر، حال دوران، نگرشى جامعه شناختى به موسيقى از جاهليت تا دوران عباسيان، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، سازمان چاپ و انتشارات، 1386.

24. ايرانى قمى، اكبر، هشت گفتار پيرامون حقيقت موسيقى غنايى، حوزه هنرى سازمان تبليغات اسلامى، چاپ اول، 1370.

26. بحرانى، سيد هاشم، مدينة المعاجز، تحقيق: غلامرضا بروجردى، مؤسسة المعارف الاسلامى، چاپ اول، 1414 ه. ق.

ص: 361

27. بحرانى، هاشم بن سليمان، مدينة المعاجز، تحقيق: غلام رضا بروجردى، مؤسسة معارف الاسلامية، چاپ اول، 1414 ه. ق.

28. بحرانى، يوسف، الحدائق الناضرة فى احكام العترة الطاهرة، قم، مؤسسة النشر الاسلامى.

29. بروجردى، حسين، البدر الزاهر فى صلاة الجمعه و المسافر، به قلم: حسين على منتظرى، قم، مكتبة آيت الله منتظرى، چاپ سوم، 1416 ه. ق.

30. بغدادى (معروف به شيخ)، ابى عبدالله محمد بن محمد بن نعمان، المقنعه، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه 1410 ه. ق.

31. بلخى، مولانا جلال الدين محمد (مولوى)، مثنوى، تهران، انتشارات گنجينه، نشر عرفان.

32. تميمى، نعمان بن محمد، دعائم الاسلام، ج 2.

33. جزائرى، سيدعبدالله، تحفة النسية، نسخة محظوطة، ميكروفيلم مكتبة آستان قدس.

34. جزيرى، عبدالرحمن بن محمد، الفقه على مذاهب الاربعة، بيروت، دارالفكر.

35. جعفرى، محمدتقى، موسيقى از ديدگاه روانى و فلسفى، تهران، مؤسسه تدوين و نشر آثار علامه جعفرى، 1382.

36. جمعى از ادبا و لغويين، المنجد فى اللغة و الاعلام، الطبعة الحاديه و العشرون، بيروت، دارالمشرق، المطبعة الكاتوليكة.

37. جوهرى، اسماعيل بن حماد، الصحاح، تحقيق: احمد عبدالغفور عطار، بيروت، دارالعلم، چاپ چهارم، 1407 ه. ق.

38. حاكمى، اسماعيلى، سماع در تصوف، دانشگاه تهران، چاپ چهارم، 1371.

39. حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشيعه، قم، مؤسسة آل البيت، چاپ سوم، 1416 ه. ق.

40. حسين بن عبدالله، الشفا، الرياضيات، جوامع علم موسيقى، قم، ايران، منشورات مكتبة آية الله العظمى مرعشى نجفى، 1405 ه. ق.

41. حسينى، على، الغناء، تهران، نشر كوثر، چاپ اول، 1412 ه. ق.

43. حلى، حسن بن سليمان، مختصر البصائر الدرجات.

44. حلى، حسن بن يوسف بن مطهر (علامه حلى)، خلاصة الاقوال فى معرفة الرجال، نجف، المطبعة الحيدريه، چاپ دوم، 1381 ه. ق.

ص: 362

45. -------------، تبصرة الاحكام، تحقيق: حسين الاعلمى، تهران، انتشارات فقيه، چاپ اول، 1368.

46. -------------، تذكرة الفقها، مكتبة الرضوية لاحياءالآثار الجعفريه.

47. -------------، مختلف الشيعة فى احكام الشريعة، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، چاپ اول، 1412 ه. ق.

48. حلى، محمد بن حسن بن يوسف، ايضاح الفوائد فى شرح اشكالات القواعد، قم، المطبعة، چاپ اول، 1387 ه. ق.

49. حلى، محمد بن منصور بن احمد بن ادريس، السرائر الحاوى لتحرير الفتاوى، قم، دفتر انتشارات اسامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه، 1410 ه. ق.

50. حلى، يحيى بن سعيد، الجامع الشرايع، تحقيق: جمعى از فضلا، مؤسسة سيدالشهداء - العلميه، 1405 ه. ق.

51. حميرى، عبدالله بن جعفر، قرب الاسناد، تحقيق و نشر: مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، قم، چاپ اول، 1413 ه. ق.

52. حوار على الورق، محمدمهدى شمس الدين و محمدحسين فضل الله، الاجتهاد و الحياة، مركز الغدير للدراسات الاسلامية، 1996 م، 1417 ه. ق.

53. خالقى، روح الله، نظرى به موسيقى، تهران، محور، 1381.

54. خزائى نيشابورى رازى، حسن بن على بن محمد، تفسير روض الجنان و روح الجنان، ابوالفتح رازى، به كوشش و تصحيح: محمدجعفر ياحقى و محمدمهدى ناصح، بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى.

55. خوارزمى، محمد بن احمد بن يوسف، مفاتيح العلوم.

56. دهخدا، على اكبر، لغت نامه دهخدا، دانشگاه تهران، 1377.

57. ديلمى، ابى على حمزة بن عبدالعزيز، المراسم العلوية، تحقيق: سيد محسن حسينى

حسينى، قم، مجمع العالمى لاهل البيت عليه السلام، 1414 ه. ق.

59. ديوان حافظ شيرازى، تصحيح: حسين پژمان بختيارى، يزد.

60. رسائل اخوان صفا، مكتب الاعلام الاسلامى، 1415 ه. ق.

ص: 363

61. رشيدرضا، تفسير المنار.

62. زكريا، ابوالحسنين احمد بن فارس، تحقيق: عبدالسلام محمدهارون، مكتبة الاعلام الاسلامى، 1404 ه. ق.

63. زمخشرى، ابى القاسم محمد بن عمر، اساس البلاغه، تحقيق: عبدالرحيم محمود.

64. سبزاورى، محمدباقر، كفاية الاحكام، ايران، الطبعة الجعدية، 1269 ه. ق.

65. سيورى حلى، فاضل مقداد بن عبدالله، التنقيح الرائح للمختصر الشرايع، تحقيق: سيد عبداللطيف حسينى كوه كمره اى، مطبعة الخيام، چاپ اول، 1404 ه. ق.

66. سيوطى، جلال الدين عبدالرحمن بن ابى بكر، درالمنثور، بيروت، دارالفكر.

67. شبيرى زنجانى، سيدموسى، نكاح، مخطوط در كتاب خانه تخصصى فقهى ائمه اطهار عليهم السلام.

68. شريعت موسوى، مصطفى، نظرى به موسيقى از طريق كتاب و سنت، قم، انتشارات اسماعيليان، چاپ اول، 1373.

69. شريف كاشانى، حبيب الله، ذريعة الاستغنا فى تحقيق مسئله الغنا، قم، مطبعة مكتب الاعلام الاسلامى، چاپ اول، 1417 ه. ق.

70. شوكانى، محمد بن على بن شوكانى، نيل الاوطار، بيروت، دارالمكتبة العلمية.

71. الشهير جامى الخليفه، مصطفى بن عبدالله، كشف الظنون عن اسامى الكتب و الفنون، بيروت، لبنان، داراحياء التراث العربى،

72. شيخ طريحى، مجمع البحرين، تحقيق: سيد احمد حسينى، مكتب النشر الثقافة الاسلاميه، چاپ دوم، 1367.

73. شيرازى شافعى بيضاوى، ناصرالدين ابى الخير عبدالله بن عمر بن محمد، تفسير البيضاوى، ج 1، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1418 ه. ق.

74. صديقين اصفهانى، محمدعلى، غنا، موضعاً و حكماً.

75. طباطبايى بروجردى، حسين و ديگران، پنج الاحاديث شيعه، قم، المطبعة العلمية،

76.

1399 ه. ق.

77. طباطبايى حكيم، سيد محسن، مستمسك العروة الوثقى، مكتبة آيت الله مرعشى، 1404 ه. ق.

ص: 364

78. طباطبايى، سيد على بن محمدعلى، رياض المسائل، قم، مؤسسة آل البيت، 1404 ه. ق.

79. طباطبايى، سيد محمدحسين، تفسير الميزان.

80. طبرسى، ابوعلى فضل بن حسن بن فضل، مجمع البيان، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، چاپ اول، 1415 ه. ق.

81. طوسى، ابى جعفر شيخ الطائفه محمد بن حسن طوسى، الخلاف، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، چاپ اول، 1417 ه. ق.

82. طوسى، ابى جعفر محمد بن الحسن بن على، المبسوط، تصحيح: سيد محمدتقى الكشفى، تهران، المكتبة المرتضوية لاحياء آثار الجعفرية، 1387.

83. طوسى، ابى جعفر محمد بن حسن (شيخ طوسى)، عدة الاصول، تحقيق: محمدمهدى، مؤسسة آل البيت، چاپ اول، 1403 ه. ق.

84. -------------، تهذيب الاحكام، تحقيق: سيد حسن خراسانى، تصحيح: شيخ محمد آخوندى، تهران، المكتبة العلمية الاسلامية، چاپ چهارم، 1365.

85. -------------، الفهرست، مؤسسة النشر الفقاهه، چاپ اول.

86. التبيان فى تفسير القرآن، تحقيق: احمد حبيب فصير عاملى، مكتبة الاسلاميه، چاپ اول.

87. طوسى، حسن بن يوسف، ايضاح الفوايد فى شرح اشكالات قواعد، قم، المطبعة العلمية، چاپ اول، 1387 ه. ق.

88. طوسى، خواجه نصيرالدين، اخلاق ناصرى، به تصحيح: مجتبى مينوى، عليرضا حيدرى، تهران، چاپ شركت افست، چاپ دوم، 1360.

89. عاملى جبعى، زين الدين بن على بن احمد، شهيد ثانى، الروضة البهية فى شرح اللمعة الدمشقيه، قم، داورى، چاپ اول، 1410 ه. ق.

90. -------------، مسالك الافهام الى تنقيح شرايع الاسلام، قم، تحقيق و نشر: مؤسسة

91.

المعارف الاسلاميه، چاپ اول، 1413 ه. ق.

92. عاملى، سيد جواد، مفتاح الكرامه، تحقيق: شيخ محمدباقر خالصى، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1425 ه. ق.

93. عسگرى، حسن بن عبدالله، الفروق اللغويه.

94. عسيلى عاملى، على، الغنا فى الاسلام، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، چاپ

ص: 365

اول، 1404 ه. ق.

95. عكاش، عبدالكريم، حكم الغنا فى الاسلام، دمشق، دارالمحجة، 1992 م.

96. عكبرى بغدادى، محمد بن نعمان (شيخ مفيد)، الاختصاص، تصحيح: على اكبر غفارى، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه، چاپ دوم، 1414 ه. ق.

97. -------------، الارشاد، مؤسسة آل البيت، چاپ دوم، 1414 ه. ق.

98. على بن جعفر، مسائل، قم، مؤسسة آل البيت عليهم السلام، المطبعة مهر، 1409 ه. ق.

99. عميد، حسن، فرهنگ عميد، تهران، انتشارات اميركبير، چاپ دوم، 1359.

100. غزالى، ابوحامد محمد، احياء علوم الدين، ترجمه: مؤيدالدين خوارزمى، به كوشش: حسين خديوجم.

101. -------------، كيمياى سعادت، تصحيح: احمد آرام، ناشران، چاپ دوم، 1371.

102. فارابى، ابونصر محمد بن طرخان، الموسيقى الكبير، قاهره، دارالكتب العربى، للطباعة و النشر.

103. فراهيدى، خليل بن احمد، كتاب العين، تحقيق: مهدى المخذوبى، ابراهيم السامرائى، ايران ناشر مؤسسة دارالهجرة، چاپ دوم، 1409 ه. ق.

104. فيروزآبادى، مجدالدين محمد بن يعقوب، ابن اثير، نهاية فى غريب الحديث و الاثر.

105. القاموس المحيط.

106. فيض كاشانى، محمد محسن، تفسير الصافى، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، چاپ اول، 1399 ه. ق.

107.

108. -------------، الاصول الاصليه، ايران، سازمان چاپ دانشگاه، 1290.

109. -------------، الوافى، اصفهان، مكتبة الامام اميرالمؤمنين عليه السلام، 1412 ه. ق.

110. -------------، مفاتيح الشرايع، تحقيق: سيدمهدى رجايى، قم، مجمع الذخاير الاسلامية، 1410 ه. ق.

111. فيومى، احمدبن محمد، المصباح المنير فى غريب الشرح الكبير للرافعى.

112. قرشى، سيد على اكبر، قاموس قرآن، تهران، دارالكتب الاسلامية، چاپ چهارم، 1364.

113. قزوينى، محمد بن يزيد، سنن ابن ماجه، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1395 ه

ص: 366

. ق.

114. كلينى رازى، ابوجعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكافى، تحقيق: على اكبر غفارى، تهران، دارالكتب الاسلامية، چاپ سوم، 1388 ه. ق.

115. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، لبنان، موسسه الوفاء، چاپ دوم، 1403 ه. ق.

116. -------------، عين الحياة، تصحيح و توضيح: سيد على محمد رفيعى، تهران، مؤسسة انتشارات قديانى، 1382.

117. -------------، مجموعه درس هاى فقهى مقام آيت الله العظمى خامنه اى پيرامون غنا سال 87 و 1388.

118. محقق حلى، نجم الدين جعفر بن حسن، شرايع الاسلام فى رسايل الحلال و الحرام، قم، انتشارات استقلال، چاپ دوم، 1409 ه. ق.

119. مختارى، رضا و محسن صادقى، غنا، موسيقى، قم، نشر مرصاد، چاپ اول.

120. مدرسى طباطبايى، سيد محمدعلى، سماع، عرفان، مولوى، تهران، انتشارات يزدان، 1378.

121. مراغه اى، عبدالقادر، مقاصد الالحان و جامع الالحان، به اهتمام: تقى بينش، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، چاپ دوم، 2536 شاهنشاهى.

122. مشحون، حسن، تاريخ موسيقى در ايران، تهران، نشر سيمرغ با همكارى نشر فاخته، 1373.

123.

124. مصطفوى، حسن، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360.

125. مطهرى، مرتضى، اسلام و مقتضيات زمان، انتشارات صدرا.

126. مجموعه آثار شهيد مطهرى، انتشارات صدرا.

127. معين، محمد، فرهنگ فارسى، تهران، مؤسسه انتشارات اميركبير، چاپ اول، 1360.

128. المقنع.

129. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه.

130. مكى (شهيد اول)، محمد بن مكى، الدروس الشرعية فى فقه الامامية، تحقيق و نشر:

ص: 367

دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، چاپ اول، 1412 ه. ق.

131. موسوى خمينى، روح الله، المكاسب المحرمة، قم، مؤسسه اسماعيليان، چاپ سوم، 1410 ه. ق.

132. -------------، البيع، تحقيق: مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خمينى رحمه الله، تهران، مؤسسة تنظيم آثار امام خمينى رحمه الله، 1421 ه. ق.

133. موسوى خويى، سيد ابوالقاسم، مصباح الفقاهة، نجف، مطبعة الحيدريه، چاپ اول.

134. نجاشى، ابوالعباس احمد بن على بن احمد بن عباس، رجال النجاشى، تحقيق: سيدموسى شبيرى زنجانى.

135. نجفى، محمدحسن، جواهرالكلام، دارالكتب الاسلاميه، چاپ سوم، 1367.

136. نراقى، مولى احمد بن محمدمهدى، مستندالشيعة فى احكام الشريعة، تحقيق و نشر: مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، قم، چاپ اول، 1415 ه. ق.

137. نورى، ميرزا حسين (محدث نورى)، مستدرك الوسائل، قم، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، چاپ اول، 1408 ه. ق.

138. نيشابورى، عطار، تذكرة الاولياء، فريدالدين ابوحامد محمد بن ابوبكر ابراهيم بن اسحاق.

139. الحلى، جعفر بن حسن بن يحيى بن سعيد، المختصر النافع، تهران، مؤسسة البعثة، چاپ سوم، 1410 ه. ق.

140. هيثمى، على بن ابى بكر، مجمع الزوائد، لبنان، بيروت، دارالكتب العلمية،

1988 م، 1408 ه. ق.

ص: 368

ص: 369

قسمت دوم : تبيين معيارها و ملاك ها

اشاره

محمد سليمى

ص: 370

ص: 371

مقدمه

معيارها و ملاك هاى پذيرش يا رد موسيقى در شريعت اسلام از متون و ادبياتى برمى خيزد كه آموزه هاى وحى در نقطه كانونى آن قرار دارد، و جهت گيرى اين ملاك ها، تعالى انسان از تاريكى هاى جهل و عقب ماندگى، به سوى نور و روشنايى است.

گرچه استنباط اين معيارها با ادله و روش هاى متقن و مستدل و حل مسئله مشروعيت موسيقى، در جاى خود اهميتى اساسى دارد، اما اين معيارها هنگامى مى تواند در حركت هاى فردى و اجتماعى، به ويژه در مديريت و برنامه ريزى هاى فرهنگى و رسانه اى به گونه اى اثربخش به كار رود كه از حالت كلى و اجمالى خارج شود؛ يعنى با شناسايى ويژگى ها و ابعاد آن، معيارهاى فرعى و جزئى تر استخراج، و مصاديق آن در بخش هاى گوناگون به تفصيل تعيين و طبقه بندى گردد. بنابراين اهميت اين كار اگر از استخراج معيارهاى اصلى بيشتر نباشد، كمتر نيست.

در اين قسمت، افزون بر مرور اهميت، جايگاه و كاركردهاى موسيقى، به ويژه در رسانه، معيارهاى اصلى حرمت و جواز موسيقى بر پايه معارف قرآنى و روايى تبيين و تشريح شده است؛ سپس معيارهاى فرعى و جزئى تر، مبتنى بر ابعاد و اجزاى موسيقى، اعم از شعر، سبك، لحن، آهنگ و... استخراج گرديده است. در همه اين قسمت ها، مسايل و ابعاد رسانه اى را نيز در نظر داشته ايم تا بتوان بر پايه آن، موسيقى ها را در مراتبى از موسيقى هاى فاخر و ارزشمند تا موسيقى هاى مباح، بى ارزش و ضدارزش (حرام) طبقه بندى، و راهبردهايى اصولى نيز براى حركت كلى رسانه ترسيم كرد.

گفتنى است براى مراجعه آسان تر، معيارها و ملاك هاى نهايى در هر بخش با قلمى متفاوت مشخص شده اند.

نكته ديگر آنكه در اين نوشتار، برخى شواهد و مستندات ضرورى، مطرح، و در ارتباط با

ص: 372

موضوع و هدف ياد شده تحليل شده اند؛ از اين رو، تكرار برخى از آنها در هر دو قسمت اجتناب ناپذير مى نمود.

با سپاس گزارى و قدردانى از همكارى هاى پژوهشگران ارجمند در پيشرفت اين پژوهش، اميدواريم كه كوشش هاى علمى صاحب نظران و كارشناسان، مايه رفع نواقص و تكميل يافته ها در مراحل بعد باشد.

ص: 373

بخش نخست مسئله موسيقى و جايگاه آن

اشاره

ص: 374

ص: 375

فصل اول: موسيقى، مسئله جارى رسانه ملى

كاركردهاى عمومى موسيقى

يكى از مهم ترين مسايل رسانه هاى سمعى و بصرى، مسئله موسيقى است. اين هنر كهن، به دليل داشتن برخى ويژگى ها، افزون بر اينكه خود به تنهايى جذاب است، مى تواند در قالب برنامه هاى گوناگون رسانه اى و به شكل هاى مختلف (از جمله آواز و خوانندگى هاى بدون آهنگ، آهنگ هاى بدون آواز، ترانه و سرود، موزيك متن برنامه هاى نمايشى، پس زمينه انواع برنامه هاى تصويرى يا گزارش هاى خبرى و تحليلى، تيتراژ برنامه هاى گوناگون و...) توليد و پخش شود. افزون بر اين، موسيقى برخلاف بسيارى از آثار و محصولات رسانه اى، مى تواند بارها پخش شود و همچنان جذاب و مطلوب باشد.

فلاسفه و صاحب نظران حوزه موسيقى، ويژگى ها و كاركردهاى معنايى متنوعى را براى موسيقى برمى شمارند كه مهم ترين آنها را به منزله ويژگى هاى اوليه و ماهوى مى توان اين گونه يادآور شد:

موسيقى مانند انواع هنرها، داراى ويژگى بيانگرى(1) و به بيان دقيق تر «بازنمايى»(2) است. اين ويژگى را مى توان مهم ترين و اصلى ترين ويژگى ماهوى موسيقى دانست. موسيقى مى تواند بيانگر هيجانات و احساسات انسانى مانند ترس، غم و اندوه، شادى، خشم، شكوه و وقار باشد، يا به گونه اى از آن حكايت كند.(3)

**********

(1) . Expression.

(2) . در واقع، بازنمايى (Representation) ابزارى جايگزين براى بيان نمادين است كه به وسيله آن، چيزها مستقيم معرفى نمى شوند، بلكه به نشانه هايى نمايانده مى شوند كه خود جز آنچه معنا مى دهند هستند (هنرى لانگ، «تمثيل و نمادپردازى در موسيقى»، ترجمه: آزيتا افراش، نشريه بينات، ش 1، ص 1382).

(3) . Jenefer. Robinson, "The expression and arousal of emotion in music". Aesthetics and Art criticism journal: 1 (winter 1994).

ص: 376

البته برخى در ويژگى بيانگرى موسيقى راه اغراق را پيموده اند و مانند كروچه، موسيقى را نوعى زبان دانسته اند. شوپنهاور پا را از اين مرتبه نيز فراتر نهاده و موسيقى را نوعى زبان جهانى معرفى كرده كه هر انسان با هر مليت و زبان مى تواند آن را دريابد و درك كند؛ درحالى كه برخى ديگر آن را مانند زبانِ گفتارى نمى دانند و معتقدند به وسيله موسيقى نمى توان به همان شكلى كه با زبان ارتباط برقرار مى كنيم مفاهيم را به روشنى منتقل كنيم.(1) از اين رو، براى موسيقى تنها نقش نمادين قايل اند؛ آن هم نمادهايى غيرگفتارى يا بازنمودى (بازنمايى)؛(2) به گونه اى كه موسيقى در بيان برخى احساسات مانند عصبانيت، قدرت، ترس و... توانايى دارد، اما در بيان برخى احساسات ديگر مانند نفرت، حسادت، محبت، عواطف و نيز بيان و تحليل و شرح علت هاى آن درمانده است.(3) اين از آن روست كه موسيقى، به ويژه نوعِ محض آن (موسيقى سازى بدون كلام، شعر، تصوير يا پيش زمينه ذهنى)(4) تنها مى تواند با فاصله گذارى بين نت ها و زير و بم صدا و تركيب خاص آنها، حسى اجمالى يا مبهم را بيان كند و شايد بيان برخى احساسات به وسيله موسيقى بسيار سخت و ناممكن باشد؛ چرا كه موسيقى مانند زبان نيست كه هر لفظ براى موضوعى مشخص و معين وضع شود و آن را به طور خاص بيان كند.

با اين همه، قدر يقين بايستى اذعان كرد كه، اولاً موسيقى، حتى موسيقى محض - به مثابه يك هنر - به اجمال مى تواند برخى احساسات را بيان كند و آن را به مخاطب منتقل سازد كه گاه تأثيرى بيش از كلام دارد؛ ثانياً هنگامى كه موسيقى با عنصر ديگرى مانند

شعر يا كلام معمولى، دكلمه، آواز، تصوير، صحنه پردازى، داستان و نمايش همراه مى شود، توانايى بسيار

**********

(1) . نك: چيستا يثربى، «موسيقى زبان»، مجله مقام موسيقايى، شماره 15.

(2) . به طور كلى نمادها را شامل دو نوعِ گفتارى و بازنمودى (بازنمايى) مى دانند. نمادهاى گفتارى همان واژگانى است كه در هر زبان براى هر چيز در نظر گرفته شده و نمادهاى بازنمودى يا بازنمايى از طريق فرآيند انتزاع ايجاد مى شوند كه در هنرها استفاده مى شوند. گفته مى شود عنصر مشترك بين هنر و آنچه را نمادپردازى (بازنمايى) مى كند، ساختار منطقى مشترك است و موسيقى يكى از اين هنرهاست؛ يعنى هر موسيقى ساختارى دارد كه به سبب شباهت آن با ساختار برخى امور يا حالات، آنها را بازنمايى مى كند يا به اصطلاح از آنها حكايت دارد (نك: سوزان لانگر، منطق سمبليك، صص 100 و 101). گفتنى است از بازنمايى در فلسفة اسلامى به عنوان محاكات ياد شده است.

(3) . عباس جانثارى، «تجربه انتزاعى موسيقى»، روزنامه اعتماد، به نقل از سايت مجله الكترونيكى ويسنا، بازيابى 1391/9/9.

(4) . همان.

ص: 377

گسترده ترى در انتقال مفاهيم و احساسات مى يابد و تأثير آن نيز به مراتب بيشتر مى گردد. اين توانايى در رسانه هاى ديدارى - شنيدارى كه در بهره گيرى از همه نشانه هاى ارتباطى قدرت دارند به اوج مى رسد و موسيقى را در جايگاهى مهم و اثرگذار قرار مى دهد.

به دليل اين ويژگى است كه موسيقى هاى توليد شده در اقوام و گروه هاى گوناگون اجتماعى و نيز موسيقى جوامع مختلف به نوعى نمايانگر وضعيت فرهنگى و روانى آنهاست. پس درست است كه گفته شود با مطالعه دقيق موسيقى يك قوم يا ملت - همانند مطالعه ديگر آثار هنرى آنها چون معمارى، شعر و... - مى توان ويژگى هاى روحى و رفتارى آن قوم را تا حد بسيارى شناسايى كرد. همچنين به كمك موسيقى مى توان براى ترويج ديگر عناصر فرهنگى زمينه سازى كرد.

گرچه موسيقى با گوش شنيده مى شود و نخست بر سلسله اعصاب اثر مى گذارد، اما مانند بسيارى از هنرها با احساسات و عواطف انسانى ارتباط مستقيم دارد. پس موسيقى به دليل داشتن ويژگى بازنمايى و بيانگرى، توان بالايى براى تهييج و تحريك و احضار احساسات(1) گوناگون انسانى دارد و گوش دادن پيوسته موسيقى اى خاص مى تواند احساسات معينى (مانند افسردگى، شور، هيجان، پرخاشگرى و...) را به گونه اى فزاينده در وجود فرد تقويت يا تضعيف كند.(2) حتى به دليل ارتباط نزديك اين احساسات با رفتارها، موسيقى مى تواند بر رفتارها و منش افراد - به تناسب علاقه و گوش دادن به انواع موسيقى - اثر بگذارد و زمينه را براى شكل گيرى نظامى خاص از شخصيت روحى و روانى براى آنان فراهم سازد.

موسيقى به دليل قدرت ايجاد تداعى و ذهنيت خاص براى شنوندگان، به منزله نماد نيز استفاده مى شود. سرودهاى ملى، آهنگ ها و سرودهاى خاص جمعيت ها و گروه هاى

فكرى، فرهنگى و سياسى و سمفونى هاى مربوط به رخدادهاى مهم اجتماعى، موسيقى هاى خاص كليساها و معابد از اين جمله اند، كه افزون بر بيانگرى و تهييج احساسات، در جايگاه يك نماد استفاده مى شوند. بنابراين افزون بر تأثير ذاتى خود، حامل پيام و معنايى نمادين خواهند بود.

**********

(1) 3. Arousal of emotion.

(2) . در مقايسه با ديگر هنرها، اين ويژگى آن گاه بارز مى گردد كه مى بينيم در هنرهاى ديگرى مانند شعر، خط و داستان، جنبة درك معنا بر تأثيرپذيرى احساسى و عاطفى مقدم مى شود و مخاطب نخست معنا و پيام را به گونه اى معين درك مى كند؛ سپس احساس خاصى پيدا مى كند؛ اما در موسيقى، براى مخاطب اغلب ناخودآگاه و مستقيم، احساسات خاصى ايجاد مى شود يا احساسات ياد شده در وى احضار و تقويت مى شود.

ص: 378

اهميت موسيقى براى رسانه
اشاره

به طور طبيعى، موسيقى به دليل داشتن ويژگى هاى ياد شده، افزون بر نهادهاى فرهنگى و سياسى، براى رسانه هاى سمعى و سمعى - بصرى اهميتى فراوان دارد؛ از جمله:

1. جذابيت بخشى به برنامه هاى رسانه

موسيقى افزون بر داشتن جذابيت ذاتى به منزله برنامه اى مستقل،(1) مى تواند خود به برنامه هاى رسانه جذابيت بخشد. اغلب رسانه ها - كه جذب مخاطب بيشتر و تأثيرگذارى بر آنان، يكى از حياتى ترين نيازها و اهداف آنهاست - مى كوشند از اين ابزار قوى و مؤثر به طور كامل بهره گيرى كنند. پس از موسيقى به شكل پخش قطعات جذاب موسيقى در فواصل برنامه ها، تيتراژ برنامه ها، متن برنامه ها و نيز با عنوان هاى گوناگون مانند آهنگ هاى درخواست شده مخاطبان و... استفاده مى كنند. گفتنى است يك قطعه موسيقى محض يا سرود و يا ترانه مى تواند بارها از رسانه پخش شود و باز هم جذابيت داشته باشد.

2. كاركردهاى سياسى، فرهنگى و اجتماعى

موسيقى به دليل ويژگى هاى ياد شده، به ويژه توان تحريك، تقويت يا القاى احساسات و هيجانات، ظرفيت بالايى در جهت دهى افكار عمومى، جريان سازى هاى اجتماعى و سياسى و از همه مهم تر فرهنگ سازى دارد. رسانه ها با استفاده از موسيقى مى توانند عواطف و احساسات عمومى را در برخورد با معضلات يا مسايل عمومى (مانند دفاع ملى در مقابل تجاوز بيگانگان، مقابله با سلطه سياسى بيگانگان، امدادرسانى به قربانيان ناشى از حوادث طبيعى، مبارزه با فقر، فساد و تبعيض و...) تحريك، تهييج و تقويت كنند و اين گونه،

نقشى مهم در بسيج عمومى ايفا نمايند.(2) همچنين گفته مى شود موسيقى به دليل داشتن ويژگى نمادين و خصلت تداعى معانى، مى تواند نقشى مهم در حفظ و تقويت هويت ملى و تثبيت نمادها و نشانه هاى مشترك اجتماعى و نيز حفظ و ترويج آداب و سنن و نيز ارزش ها و آرمان هاى اجتماعى ايفا كند. اگر

**********

(1) . مانند سرودها و آهنگ ها.

(2) . به استفاده از اين كاركرد موسيقى در حوادث گوناگون كشورها بارها توجه شده و در دوران دفاع مقدس نيز كارآمدى اين كاركرد را ديده ايم.

ص: 379

اين كاركرد به خوبى بهره بردارى شود، مى تواند از طريق يادآورى پياپى اين موارد مشترك، وحدت و انسجام سراسرى يك جامعه يا يك قوم را تقويت و نهادينه كند.

به طور كلى، موسيقى مى تواند خود به منزله نماد يا با تأكيد بر نمادها و نيز از طريق تأكيد بر احساسات و عواطف عمومى، در جهت گيرى فرهنگ اجتماعى به سوى روحيات و ارزش هاى ويژة اخلاقى و اجتماعى اثرگذار باشد و امور اخلاقى، رفتارها و هنجارهاى خاص (اعم از مثبت يا منفى) را در زمينه هاى گوناگون ترويج كند.

3. اثرگذارى بر سلامت روانى جامعه

بسيارى از صاحب نظران موسيقى بر آن اند كه موسيقى، به دليل اثرگذارى بر عواطف و احساسات انسان ها رفته رفته وضعيت روانى و روحى مخاطبان را متأثر مى سازد و آنان را در وضعيتى جديد قرار مى دهد. با اين فرض، پخش موسيقى از رسانه اى فراگير با مخاطبان گسترده مى تواند بر ويژگى هاى روان شناختى جامعه اثرى ژرف گذارد و كم كم و به نسبت استفاده مخاطبان از رسانه و برنامه هاى آن، از ايشان انسان هايى خاص با شخصيت هاى روانى و روحى ويژه بسازد. البته برخى نيز نظرى متضاد دارند، اما حتى اگر اين نظريه را به طور مطلق نپذيريم، اين مسئله به طور حتم انكارپذير نيست كه موسيقى مى تواند بر ويژگى هاى روانى و شخصيت روحى انسان هاى جامعه تأثيرى گسترده داشته باشد. افسردگى، خمودى، خشونت، شادمانى و خوشگذرانى از ويژگى هايى است كه از طريق موسيقى مى تواند تقويت شود يا كاهش يابد.

چالش هاى رسانه ملى در مسئله موسيقى
اشاره

اشارات پيش گفته درباره موسيقى، تنها درباره ماهيت، اهميت و حساسيت موسيقى بود و فارغ از آن است كه اين هنر يا مهارت را از نظر ارزشى خوب و باارزش يا پست و بى ارزش بدانيم. به هر حال رسانه ملى با توجه به گستردگى، اهميت و كاركردهاى آن براى نظام جمهورى اسلامى از يك سوى و رسالت هاى حساس فرهنگى و دينى آن از سوى ديگر، درباره موسيقى با چالش ها و مسايلى ويژه روبه روست كه به برخى از مهم ترين آنها اشاره مى كنيم:

ص: 380

1. مشروعيت موسيقى

با مرورى هر چند اجمالى بر آموزه ها و معارف اسلامى درباره مسئله موسيقى، مى توان دريافت كه موسيقى - اعم از موسيقى هايى كه به وسيله سازها نواخته مى شود و موسيقى اى كه با خوانندگى انسان توليد مى شود - فى الجمله كانون حساسيت ويژه دين بوده و اغلب با زبان نهى، نكوهش و تقبيح از آن ياد شده است. پيشوايان معصوم دين و علماى بزرگ، گاه مؤمنان و گاه همگان را از آن باز داشته اند. حال اينكه آيا اين بازدارى ها و تقبيح ها تنها به نوع خاصى از موسيقى بازمى گردد - مانند موسيقى هايى كه هنگام صدور آن روايات رواج داشته و براى فسادانگيزى و استفاده هاى منحرفانه به كار مى رفته - يا عام و كلى است و همه انواع موسيقى هاى سازى يا آوازى را در بر مى گيرد، مسئله مهمى است كه در جاى خود بايد بررسى شود؛ اما اين همه سخت گيرى و هشدار به تنهايى، نشان دهنده حساسيت بالاى دين اسلام به موسيقى است. اين مهم از يك سوى و انتساب رسانه ملى به نظام اسلامى و اداره آن زير نظر مستقيم نهاد رهبرى از سوى ديگر، همچنين ارتباط آن با ميليون ها مخاطب دين باور و ضرورت جلب رضايت آنها در رعايت مرزهاى دينى، ايجاب مى كند تا سياست گذاران، مسئولان و مديران اين رسانه بزرگ، موضعى دقيق، روشن و متناسب با مبانى اسلام و آرمان هاى نظام اسلامى پيش گيرند و اين موضع را در جهت گيرى ها و سياست گذارى هاى كلى و نيز برنامه هاى اجرايى شان تسرى بخشند. طبعاً حل اين معضل با مشكلات و مسايل بسيارى روبه روست؛ چه اينكه پس از گذشت بيش از سى سال از انقلاب اسلامى، هنوز همفكرى روشنى در اين زمينه ميان صاحب نظران، كارگزاران و مديران پديد نيامده است. به دليل فتاواى كلى و اجمالى علما و صاحب نظران، تشخيص مصاديق و احكام مربوط به آنها با ابهام ها و مشكلات فراوانى روبه روست. افزون بر آن، تفاوت نظرات و فتاوا و گاه تغيير آنها در طول زمان بر مشكل افزوده است و پرسش هاى بسيارى براى اصحاب رسانه و نيز عموم مردم بى پاسخ مانده است؛(1) تا آنجا كه مرزهاى حليت و حرمت نامشخص و معيارهاى مطلوب و

**********

(1) . پرسش هايى مانند: كدام موسيقي ها با كدام ويژگي ها حرام و كدام يك حلال است؟؛ اساساً معيار حرمت و حليت موسيقى چيست؟؛ اگر مثلاً موسيقى يا آواز طرب آور حرام است، طرب دقيقاً به چه معناست و مصاديق يا آوازهاى طرب آور حرام كدام اند؟؛ آيا طرب مثبت وجود ندارد؟؛ آيا به كارگيرى وسائل موسيقى (انواع سازها) كاملاً حرام است يا آنكه براى مقاصد صحيح بى اشكال است، و آيا اين مقاصد بايستى ضرورت داشته باشد، يا

ص: 381

نامطلوب، فاخر و مبتذل، ارزشمند و ضدارزش، همچنان در ابهام يا كليات باقى مانده است؛ همچنين معيارهاى كاربردى و مشخصى كه بتوان به گونه اى مصداقى و مشخص آوازها و آهنگ هاى حرام را از حلال جدا كرد، وجود ندارد. روشن نبودن مسئله مشروعيت موسيقى و ملاك هاى كاربردى حرمت و حليت آن، زمينه را براى سردرگمى رسانه در ترسيم عملكرد خويش و نيز بى نتيجه ماندن اعتراض هاى بسيارى از متدينان فراهم كرده است.

2. تهاجم فرهنگى همه سويه دشمن

درباره تهاجم فرهنگى و ابعاد و گستردگى آن بسيار سخن گفته اند. اين مسئله يعنى تقابل نابرابر در وضعيت خطير كنونى و به خطر افتادن بسيارى از اصالت ها و داشته هاى ارزشمند فكرى و فرهنگى براى صاحب نظران و آگاهان، امرى روشن و بديهى است. آنچه در زمينه موسيقى اهميت دارد اين است كه: اولاً موسيقى خود به منزله ابزارى مؤثر براى تهاجم به هويت ها و ارزش هاى فرهنگ بومى استفاده شده است. در اين زمينه، اثر ويرانگر و گسترده گروه هاى موسيقى غربى بر بسيارى از جوانان و نوجوانان براى آگاهان و دست اندركاران مسايل فرهنگى، اجتماعى پوشيده نيست؛ گروه هاى بسيارى از موسيقى هاى راك، متال، رپ و... كه هر روز با نام هاى متنوع و با مسلك هاى فكرى و رفتارى فاسد سر بر مى آوردند و ايده ها و رفتارهايى مانند شيطان پرستى، سركشى در برابر قوانين و هنجارهاى جامعه، آزادى هاى جنسى، خشونت و نفرت، استعمال مواد

مخدر و روان گردان و مشروبات الكلى، و آشوب گرايى را ترويج مى كنند.

اكنون اين پرسش مطرح است كه آيا براى مقابله با اين حربه مؤثر و كارآمد، نمى توان از حربه اى با همين جنس، اما نوع مثبت و ارزشمند آن، - مانند بسيارى از موسيقى هاى اصيل بومى - بهره گرفت و آن را ارتقا و توسعه بخشيد. مسئله ديگر آنكه، موسيقى به منزله يكى از هنرها، خود بخشى از فرهنگ بومى به شمار مى آيد كه حفظ، تقويت و ترويج آن، در واقع حفظ و تقويت هويت و فرهنگ خودى است. حال آيا حفظ و تقويت اين بخش يا جزء فرهنگ، لازم است يا خير؟ آيا استفاده از اين هنر براى مقابله با تهاجم فرهنگى دشمن، به راستى كارساز است، و تا چه حد مى توان در مقابله با اين تهاجم گسترده بدان اميد بست؟ آيا استفاده از موسيقى براى

**********

( مى توانند تفننى و تفريحى نيز باشند؟ و....

ص: 382

مقابله با تهاجم فرهنگى - هنرى، استفاده از شيوه دشمن و روشى ناسازگار با مبانى و فرهنگ الهى نيست؟ آيا استفاده از موسيقى در اين هنگامه، خود مشروعيت بخشيدن به روش هاى نادرست نشر فرهنگ و باورها نيست؟ آيا هنگامى كه رسانه هاى رقيب در جذب مخاطبان از همه ابزارها و روش هاى ممكن بهره مى گيرند، واگذارى اين امكان به رسانه هاى رقيب به معناى كاهش قدرت رسانه ملى براى جذب مخاطبان در مقابل رسانه هاى رقيب نيست؟ آيا با رها كردن و واگذارى مسئله توليد و پخش موسيقى به رسانه هاى خارجى يا توليدكنندگان و توزيع كنندگان غيردولتى داخلى، اعم از مجاز و غيرمجاز و مخفى، به معناى بيراهه رفتن هنرهاى اصيل موسيقايى نيست؟ پرسش هايى از اين دست در حوزه تقابل فرهنگى با استكبار، يكى ديگر از چالش هاى جدى است كه رسانه ملى با آن روبه روست و بايد پاسخ ها و راه حل هاى روشنى براى آن بيابد.

3. ضرورت حفظ تعادل روانى و روحى جامعه در وضعيت هاى گوناگون

از ديگر مسايلى كه درباره موسيقى مطرح مى شود، اثرگذارى موسيقى بر وضعيت روحى و روانى جامعه است. همان گونه كه براى موسيقى آثار منفى روحى و روانى بسيارى را برمى شمارند،(1) طرفداران موسيقى نيز ادعا مى كنند كه اين هنر در زمان ها و اوقات گوناگون مى تواند كاركردهاى مفيدى داشته باشد هنگام روز و حين كار مى تواند فضايى باتحرك و بانشاط ايجاد كند؛ هنگام شب و ساعات استراحت استرس ها را برطرف كند و

خستگى ها و التهابات را كاهش دهد؛ در وضعيت هاى بحرانى مانند جنگ و رخدادهاى غيرمترقبه مى تواند با ايجاد شور و هيجان مردم را براى انجام حركت هاى اجتماعى بسيج كند؛ در مواقع عادى حالات روانى جامعه را تنظيم كند و از خمودى، افسردگى و مانند آن جلوگيرى نمايد و مردم را به امورى ديگر مانند سازندگى، همكارى جمعى و جز آن فراخواند؛ و خلاصه آنكه سلامت و تعادل روحى و روانى جامعه را تقويت كند.

بدون شك، اصل اثر موسيقى بر حالات روحى و روانى افراد و جامعه ترديدناپذير است؛ اما آيا چنين نگاهى، يعنى اتكاى رسانه ملى به موسيقى براى چنين اهدافى - در كوتاه مدت يا بلندمدت - درست است يا خير؟ اگر چنين شيوه اى درست است، جامعه اسلامى تا چه حد

**********

(1) . نك: حسين عبداللهى، تأثير موسيقى بر اعصاب و روان؛ استور آنتونى، موسيقى و ذهن، ترجمه: غلامحسين معتمدى.

ص: 383

مى تواند به اين عامل متكى باشد و چگونه بايستى از اين امكان بهره گرفت، و اگر چنين شيوه اى درست نيست چرا نادرست است و به جاى آن چه روش ها و عوامل جايگزينى وجود دارند كه مى توان از آنها استفاده كرد؟ اين گونه پرسش ها و مسايل مسئله ديگرى ست كه رسانه ملى را به چالش مى كشد.

در پى راه حل

با تأملى نه چندان كوتاه در چالش هاى ياد شده، اين نكته را به فراست مى توان دريافت كه مهم ترين و ريشه اى ترين اين دست چالش ها، همان چالش نخست، يعنى مسئله مشروعيت موسيقى و مشخص نبودن دقيق مبانى، مرزها و ملاك هاى حرمت و جواز آن است. از آن رو كه اگر جايگاه موسيقى در دين و معارف دينى مشخص شود و ملاك هاى دقيق و كاربردى آن به دست آيد، بنا بر اتقان و استحكام آموزه هاى دينى نسبت به دانش هاى بشرى، پايگاهى ترديدناپذير براى حل اين معضل به دست آمده است. پيرو آن، جايگاه و نقش موسيقى در برخورد با تهاجم فرهنگى و نيز سلامت روحى و روانى جامعه و مسايلى از اين دست به صورت اساسى و بر مبناى آن يافته ها حل خواهد شد. طبعاً در اثر غفلت از اين مسئله و بى توجهى به آن، افزون بر لاينحل ماندن مشكلات ياد شده، زمينه طرح اتهام ناكارآمد بودن دين و حكومت دينى در اين بخش همچنان باقى خواهد ماند.

در حل اين معضل، يعنى حل مسئله مشروعيت موسيقى و رفع ابهام ها و مشكلات عينى موجود، صاحب نظران مطالب و نظرهاى بسيارى را طرح كرده اند كه مى توان آنها را در سه ديدگاه كلى خلاصه كرد:

ديدگاه نخست: بازنگرى فقهى

برخى ابهام هاى موجود در زمينه موسيقى را تنها ناشى از كافى نبودن مطالعات و دقت هاى فقهى دانسته اند و معتقدند با كار فقهى دقيق تر و مطالعه و كنكاش دوبارة كتاب و سنت، مى توان احكام و ملاك هاى روشن ترى را براى مشخص كردن مصاديق موسيقى هاى حرام از حلال استخراج و ارائه كرد. اين ديدگاه اغلب از آنِ كسانى است كه پيش از هر چيز به موسيقى ديدى مثبت دارند و از همين روى معتقدند بايستى فقها و علماى دين در احكام مربوط تجديدنظر كنند. آنان مى پندارند با بازنگرى و مطالعات بيشتر فقهى مى توان راه هايى را

ص: 384

براى حل مسئله موسيقى و مشروعيت بخشيدن به آن يافت.

با دقت در اين ديدگاه به دست مى آيد كه از جهت بسته نبودن باب اجتهاد و پويايى آن، دقت دوباره در منابع و مباحث فقهى همواره كارى مطلوب و مستحسن و موجب رشد و بالندگى است؛ اما لاينحل ماندن بسيارى از ابهام هاى مربوط به موسيقى را نمى توان يك مسئله فقهى صرف دانست كه با دقت دوباره در كتاب و سنت و فارغ از موضوع شناسى تغييرى تعيين كننده رخ دهد؛ يا به زعم برخى، انتظار داشته باشيم كه فقهاى بزرگوار دوباره سراغ كتاب و سنت بروند و بكوشند با ديدى مثبت انواع بيشترى از موسيقى يا غالب آنها را حلال كنند!! اين ديدگاه به معناى نشناختن اجتهاد و چگونگى استخراج حكم از منابع فقهى است؛ چرا كه در اجتهاد اصل و اساس، شناخت دستورات و احكام الهى و استخراج آن از منابع اصيل اسلامى است و همه روش ها و شيوه ها در خدمت اين هدف مقدس قرار مى گيرد.(1) اين موضوع بر رأى و نظر شخص مقدم است. لذا رفتن به سراغ كتاب و سنت و تغيير و تحليل آن متناسب اين پيش داورى ها از تعبد و بندگى به دور است.

ديدگاه دوم: بازنگرى مفهومى و موضوعى

به زعم برخى انديشمندان، مسئله مشروعيت موسيقى در واقع مسئله اى مفهومى و موضوعى است و حل آن در گرو روشن شدن مفهوم موسيقى، اعم از موسيقى آوازى، كه در متون اسلامى از آن به غنا تعبير شده، و موسيقى سازى است كه با عنوان به كارگيرى آلات لهو مطرح شده است. بنا بر نظر اين انديشمندان، در احكام مربوط به موسيقى

ابهامى وجود ندارد و آنچه مبهم است روشن نبودن مفاهيمى چون غنا (موسيقى آوازى)، لهو و آلات لهو است. پس هنگامى كه در آموزه هاى دينى، مثلاً غنا نكوهش مى شود، ابهام هاى ايجاد شده از آن روست كه اين مفهوم و ويژگى هاى آن به روشنى تفسير نشده است. پس در تشخيص مصاديق آن، اختلاف هاى بسيارى به وجود آمده است.(2)

دارندگان چنين ديدگاهى، حل مسئله مشروعيت موسيقى را به تبيين مفاهيم مربوطه، مانند

**********

(1) . نك: دفتر فرهنگستان علوم اسلامى، اجتهاد و روش هاى آن.

(2) . نك: سعيد مهدوى، «مفهوم شناسى غنا در فقه شيعه»، سايت باشگاه انديشه؛ به نقل از: http: //www.isv.ac.ir

ص: 385

غنا و لهو وابسته مى دانند و راه تبيين اين مفاهيم را نيز رجوع به عرف مى شمارند. آنان معتقدند آراى اهل لغت و متخصصان ادبيات نيز نمى تواند ملاك قرار گيرد؛ چرا كه اهل لغت نيز سرانجام منبع و استنادات خويش را به عرف باز مى گردانند و در حقيقت بايد عرف منشأ تبيين همه مفاهيم باشد. البته برخى از آنان بنا بر اين استدلال كه خطاب شارع مقدس عموم مردم بوده است، عرف عام را مبناى تشخيص مفاهيم برمى شمارند. بنابراين اگر در شرع چيزى مانند غنا حرام شمرده شده باشد، عرف عام و معمول جامعه مى تواند آن را تشخيص دهد؛ همان گونه كه مى تواند مصاديق ديگرى را مانند خون و شراب مست كننده تشخيص دهد. پس براى حل مسايل رسانه در زمينه تشخيص مصاديق، بايستى به عرف جامعه مراجعه كرد و براى عملى ساختن اين مقصود مى توان از گروهى استفاده كرد كه نماينده مناسبى از عرف جامعه باشند.(1) اما برخى نيز به دليل آنكه مسئله موسيقى و اصطلاحات مربوط به آن را موضوعاتى تخصصى مى دانند، معتقدند براى تشخيص مصاديق موسيقى بايد از متخصصان موسيقى استفاده كرد كه شايستگى نمايندگى عرف متخصصان اين حوزه را داشته باشد.(2) از ديدگاه آنان، اين گروه مى توانند با گوش دادن به موارد توليد شده در رسانه، مصاديق غنا، لهو و... را مشخص كنند و تكليف رسانه را در ممنوعيت يا پخش آنها روشن سازند.

در نقد اين ديدگاه بايد يادآور شويم، بدون شك بخش مهمى از ابهام هاى موجود در مسئله موسيقى، ناشى از روشن نبودن ابعاد مفهومى است. و اكتفا به اينگونه مفاهيم كلى و

تشريح و تفصيل نشدن آنها بسيارى از ابهامات و سردرگمى ها را موجب شده است. اما لازم است يادآورى كنيم كه عناوين شرعى در اين زمينه - مانند غنا و لهو و.... - از موضوعات و اصطلاحاتى اند كه اگرچه اصلشان از شرع گرفته نشده و پيش از آن نيز مطرح بوده اند و همچنين از جمله موضوعاتى مانند صوم و صلوة (موضوعات مستنبطه شرعى) نيستند كه دين براى آنها موضوعات مشخص و روشنى را تعريف كرده باشد. اما شرع در اين گونه اصطلاحات (غنا، لهو و...) نيز تصرف كرده و قيودى خاص را براى آنها برشمرده است. آنچه در لسان شرع مشمول حرمت قرار گرفته مفهومى است با شرايط و قيودى خاص، نه به معناى كلى و پيشين آن؛ براى مثال، اگر در فرمايش هاى معصومان عليهم السلام اصطلاحى مانند غنا طرح گرديده و به

**********

(1) . نك: سيدحميد ميرخندان، «فقه رسانه»، فصلنامه دين و رسانه، شماره دوم.

(2) . «مفهوم شناسى غنا در فقه شيعه»، سايت باشگاه انديشه.

ص: 386

حرمت آن حكم شده است، غنا نه به معناى كلى، عرفى و پيشين آن - كه هر صوت زيبا و خوش را در بر مى گرفته است - بلكه نوع خاصى از خوانندگى با ويژگى هاى مربوط به خود در نظر است. به بيان ديگر، قيودى مانند صوت لهوى يا زايل كننده عقل و يا مضل بودن(1) كه فقهاى بزرگوار مطرح مى كنند، قيودى لغوى و عرفى نيست كه از كتب لغوى يا تاريخى گرفته شده باشد، بلكه اين قيود يا معيارها مستقيم يا غيرمستقيم از آموزه هاى دينى به دست آمده است. البته استنباط چنين قيودى در بحث هاى فقهى و با روش هاى دقيق مربوط به خود انجام مى شود. بنابراين پيش از استمداد از عرف (خواه عرف عام يا عرف خاص) بايد چنين قيودى - از همان ديدگاه - را بررسى و تمام كرد تا روشن شود موضوعى كه از نظر شرع، حرام يا حلال شمرده شده است، درست چه موضوعى و با چه قيودى است تا وقتى به عرف مراجعه مى گردد، درباره موضوعى با ويژگى ها و قيود موردنظر تحقيق شود. همچنين نسبت به عرف دو شيوه يا ديدگاه مى تواند وجود داشته باشد:

روش نخست: عرف ساده و عام (مربوط به عموم مردم)؛ يعنى افرادى كه نه از سر تخصص، بلكه به دليل ارتكازات و عادت هاى اجتماعى به مفاهيم و موضوعات پيرامون خود نگاهى خاص دارند و آنها را به مصاديقى معين تطبيق مى دهند. اين مفاهيم مى تواند شامل انواع مفاهيم ملموس مانند آب، خاك و... يا مفاهيم ناملموس و انسانى و اخلاقى مانند نيكى، احسان، گذشت، ظلم، لهو، شادى، غم و... باشد. البته اين عرف مى تواند براى انجام تكاليف فردى ملاك قرار گيرد؛ يعنى هنگامى كه يك مكلف به طور فردى با موضوعى روبه رو مى شود، بايد به جز آگاهى از احكام مربوطه، موضوع را نيز در حد تشخيص عرفى و با توان معمولى خويش تشخيص دهد و تكليف خود را به جاى آورد، اما درباره تشخيص تكليف رسانه ملى كه يك نهاد حقوقى و تخصصى است و در توليد و پخش موسيقى خود نقش مروج نيز دارد، نمى توان به تشخيص ساده عرفى بسنده كرد.

اگر بنا بر ديدگاه برخى از انديشمندان، تشخيص مفاهيم و مصاديق مربوط به موسيقى را بايد به عرف ساده واگذار كنيم و مبناى تشخيص عرف را نيز امرى سماعى و بى ضابطه و

**********

(1) . مانند نظرات شيخ انصارى و مقام معظم رهبرى.

ص: 387

مبتنى بر ميل و دلخواه فرض كنيم،(1) تشكيل گروهى كه نماينده عرف عام، نه متخصصان باشد چند اشكال خواهد داشت:

الف) عرف عام در بسيارى از موضوعات، به ويژه چنين موضوع هايى كه مرز تعريف شده و روشنى ندارد به شدت از شرايط خاص مكان و زمان و مؤلفه هاى فرهنگى - اجتماعى اثر مى پذيرد. پس در يك زمان مشخص ممكن است عرف شهرى چيزى را لهو و باطل بداند و عرف شهرى ديگر نظرى متفاوت داشته باشد، يا در برخى زمان ها، آهنگ به طور مطلق و استفاده از برخى سازها در عرف ساده برخى از جوامع مسلمانان مصداق لهو و امرى منفى به نظر مى آمد، كه ممكن است در زمان هاى ديگر اين گونه نباشد. چنانچه عرف ساده براى تشخيص برخى از مفاهيم - آن هم بدون هيچ قيدى - ملاك قرار گيرد، به معناى پذيرش بى ضابطگى و نداشتن مبنا و ملاك است؛ يعنى دست نيافتن به چيزى كه از آغاز آن را جست وجو مى كرده ايم و اساساً حركت در اين مسير به معنى گام برداشتن در تاريكى است.

ب) تشخيص موضوعاتى مانند طرب انگيز بودن يك آواز يا غنا بودن يا نبودن آن را كه يك واكنش روان شناختى است مى توان با مطالعات نامحسوس از يك گروه شناسايى كرد. پس انتخاب يك گروه آگاه براى تأمين اين منظور، موجب مى شود آنان رفتار طبيعى خود را هنگام تحقيق بروز ندهند و اين موضوع را تجربه هاى عملى به خوبى نشان داده

است.

ج) نتيجه واگذارى تشخيص اين موضوعات و مفاهيم به عرف ساده و عام، امكان نداشتن تعيين و تدوين ضوابط و نيز ترسيم رويه اى روشن و جهت دار در عملكرد فردى يا گروهى و رسانه اى است؛ براى مثال، گروهى كه به منزله نمونه اى از كل عرف برگزيده شده، آوازى را مطرب و غنا تشخيص مى دهد و آوازى ديگر را غنا نمى داند؛ اما دليل اين تفاوت برخورد مشخص نيست و ارتباط آن با ويژگى هاى موسيقى ياد شده، اعم از سبك و محتوا روشن نيست. پس رسانه نمى تواند رويه ها و سياست هاى معينى را براى توليد و پخش موسيقى ترسيم كند، بلكه براى تصميم گيرى درباره هر يك از مصاديق توليد شده، بايد به گروه موردنظر مراجعه كند. در واقع اقدام به تشكيل چنين گروهى نشان ناتوانى در شناخت و تجزيه و تحليل موسيقى هاى گوناگون و نگاه به آنها به منزله بسته اى ناشناخته است كه نوعى

**********

(1) . «مفهوم شناسى غنا در فقه شيعه»، ص 17.

ص: 388

بى ضابطگى را در زمينه موسيقى به فعاليت هاى سازمان تحميل مى كند. در اين صورت، موسيقى دانان با هر گونه سليقه و جهت گيرى به توليد مى پردازند و سرانجام با گذراندن محصولاتشان از اين فيلتر تنها اثبات يا رد مى شوند (مجاز يا ممنوع).

روش دوم: عرف خواص (متخصصان)؛ با وجود برخى تصورات، عرف خود ضابطه ها و ملاك هايى دارد كه مى توان آنها را كشف كرد و به كار گرفت، و اين كار به نسبت توانايى ابزارها و روش هاى تحقيق، عملى و رو به رشد خواهد بود؛ يعنى اگر عرف عموم يا عرف متخصص، آوازى را طرب آور معرفى كرد، مى توان درباره علت اين اعلام نظر تحقيق كرد و دليل آن را در مضامين، سبك و نوع آهنگ و آواز يافت. بنابراين براى تشخيص مفاهيم، موضوعات و مصاديق كلى بيان شده در شرع، بايد به عرف متخصصان و كسانى كه از نظر تخصصى با موضوع موردنظر نغمه ها، سبك ها و آثار روحى و روانى آنها آشنايى كافى دارند، مراجعه كرد.

اما يادآورى اين نكتة مهم لازم است كه اساساً هر نوع شناخت تخصصى و دقيق (نه شناخت ساده و عرفى) بر پيش فرض ها و مبانى فلسفى، انسان شناختى و علمى خاصى مبتنى است كه اين پيش فرض ها، خواسته يا ناخواسته از بينش ها و مبانى فكرى و معارفى گرفته مى شود و در نحوه نگرش به موضوع، تعيين جايگاه آن و شناسايى و تجزيه و

تحليلش مؤثر خواهد بود و تمامى توصيف ها، تحليل ها، ارزيابى ها و تصميمات مربوط به تغيير و توسعه بر موضوع اثر مى گذارد. بنابراين، بسته به اينكه در مبانى فلسفى و انسان شناختى و نيز در احكام و مبانى فقهى چه امورى اثبات و فرض گرديده اند، مباحث بعدى در بخش شناخت موضوعى موسيقى از آن الگو و جهت خواهد گرفت. پس چنانچه گروه ياد شده، بر پايه پيش فرض ها و اصول برخاسته از فلسفه الهى، معارف اسلامى و معيارها و ملاك هاى منتج از مباحث فقهى، موضوع را تجزيه و تحليل و شناسايى و سپس ارزيابى كنند، آن گاه مى توان گفت شناخت موضوع به خوبى و هم جهت با مبانى صحيح فلسفى و انسان شناختى انجام شده است؛ در غير اين صورت (يعنى ارزيابى و شناسايى مصاديق مبتنى بر بينش هاى خودساخته يا بينش ها و نگرش هاى مادى و غربى) نتايج به دست آمده نمى تواند تأمين كننده سياست ها و آرمان هاى جامعه و نظام اسلامى و متضمن رعايت احكام و ضوابط اسلامى در اين زمينه باشد. بنابراين

ص: 389

واگذارى موضوع به گروه متخصصان يا همان عرف متخصص هنگامى درست است كه پيش تر، اولاً ضوابط و مبانى آن (پيش فرض هاى فلسفى، انسان شناختى و فقهى موضوع) روشن و ارائه شده باشد؛ ثانياً گروه منتخب به اين پيش فرض ها متعهد باشد و موضوع را بر پايه آن شناسايى و ارزيابى كند.

ديدگاه سوم: پژوهش نظام گرا و جهت دار

با آنچه درباره نارسايى هاى دو ديدگاه پيش مطرح گرديد، ديدگاه سوم را مى توان روشن تر بيان كرد. در اين ديدگاه، مشكل اصلى در زمينه مشروعيت موسيقى، گسسته بودن مطالعات موضوعى موسيقى مانند مطالعات فلسفى، فنى، هنرى و روان شناختى موسيقى، از حيطه مطالعات فقهى است؛ يعنى چنانچه از يك سو تعريف و جايگاه موسيقى مبتنى بر مطالعات مربوط به فلسفه هنر و نيز مطالعات روان شناختى متداول و مبتنى بر بينش ها و پيش فرض هاى مادى، مشخص شود و بنا بر انسان شناسى و اصول روان شناسى غيرمرتبط با معارف الهى اسلام، اثر روان شناختى موسيقى با ديدى خاص و به كلى مثبت تجزيه و تحليل شود و از سوى ديگر مطالعات فقهى به صورت على حده و فارغ از نگاه هاى فلسفى، انسان شناختى، جامعه شناختى، تاريخى و روان شناسى و آن گونه كه تاكنون انجام

مى شده صورت گيرد، حاصل اين مطالعات به دليل مغايرت مبانى ياد شده، ناهماهنگ و ناسازگار خواهند بود و هيچ گاه جمع نخواهند شد. براى مثال، در مطالعات فلسفى و انسان شناختى، موسيقى موضوعى جدايى ناپذير از زندگى انسان و عاملى ضرورى براى تحرك، انگيزه و شادى و سلامت روحى مطرح مى شود، اما در مطالعات دينى و فقهى، موسيقى امرى مذموم و قبيح معرفى مى شود؛ درحالى كه شناخت مفهوم و ماهيت موسيقى و به بيان ديگر، بررسى هاى مربوط به فلسفه موسيقى و شناخت جايگاه آن و نيز ابعاد جامعه شناختى و تاريخى آن، بايد مبتنى بر مبانى الهى و جهان بينى اسلامى و هماهنگ با اصول، معارف و آموزه هاى اسلامى انجام گيرد؛ نتايج اين مطالعات نيز به منزله تعاريف و پيش فرض هاى مفهومى و موضوعى در بحث هاى فقهى مربوط به موسيقى استفاده شود؛ آن گاه، يافته هاى دقيق فقهى مبنا و پيش فرض بررسى هاى فنى و هنرى موسيقى قرار گيرد و ملاك ها و معيارهاى روشن ترى را براى تعيين مرزهاى موسيقى مشروع از نامشروع و حتى موسيقى مذموم و مبتذل از موسيقى فاخر و مطلوب معرفى كند. در اين

ص: 390

ديدگاه حل مسئله موسيقى به مثابه حل مسايل مربوط به علوم انسانى روز است كه نيازمند بازنگرى در مبانى و پيش فرض هاى آنهاست.

بنابراين، موسيقى مى تواند با نگاهى جامع و نظام مند مطالعه شود، به اين ترتيب كه شناخت ابعاد موضوعى موسيقى در كلى ترين سطوح و نيز در مسايل مشخص و كاربردى از بينش و رهنمودهاى دينى سمت وسو يابد؛ و شناخت ويژگى ها و كاركردهاى انواع سبك ها و دستگاه ها و نيز اشكال و تركيبات گوناگون سازها و آوازها سرانجام بر پايه ملاك هاى برگرفته از وحى و شرع شناسايى و ارزش گذارى گردد.

طبيعى است كه رسيدن به چنين مقصدى نيازمند همكارى فكرى استادان و انديشمندان دينى و متخصص در ابعاد فلسفى، روان شناختى، جامعه شناختى و خصوصاً تاريخى و موسيقى و نيز آشنا با فضاى هنرى و نيز استادان فن موسيقى است. اما اين تعامل و همكارى تنها هنگامى به مقصد ياد شده مى انجامد كه ضابطه مند و هماهنگ باشد؛ تقدم پيش فرض ها و اصول بر فروع و ضرورت جهت گيرى مباحث موضوعى از مطالعات فلسفى و معارفى و نيز فقهى در نظر باشد؛ و از مطالعات موضوعى نيز به منزله ابزار

درك بيشتر و بهتر احكام استفاده شود.

بر پايه اين ديدگاه كلان، پروژه «موسيقى و رسانه» در مركز پژوهش هاى اسلامى صدا و سيما آغاز شد تا با همكارى كارشناسانى آشنا به مبانى فقهى و نيز مسايل هنرى و رسانه اى موسيقى، مطالعات مربوط را از مبانى فقهى و فلسفى و نيز تاريخى آغاز كند و نتايج آن را در ابعاد روان شناختى، جامعه شناختى و جنبه هاى فنى و هنرى موسيقى پى گيرد. ثمره اين مرحله از مطالعات و بررسى ها دو قسمت عمده در يك مجلد است. قسمت نخست در زمينه فقه غنا و موسيقى شامل مطالب مبنايى، يعنى تدوين استدلالات و مباحث علمى و منطقى در مشروعيت موسيقى است، و در قسمت دوم يعنى قسمت پيش رو، كوشيده ايم هماهنگ با نتايج و دست آوردهاى علمى از مباحث فقهى، و متناسب با نيازها و ابتلائات رسانه اى، نظامى از ملاك ها و معيارها و توضيحات مربوط به آن را ارائه كنيم. البته دلايل و مستندات اين ملاك ها و معيارها با توضيحاتى مختصر در هر بخش ارائه شده است.

در اين زمينه توضيح چند نكته ضرورى است: نخست اينكه در مبحث حاضر ملاك ها و

ص: 391

معيارها تنها تبيين و تفصيل شده و گاه دلايل آن تشريح گرديده است، اما مباحث فقهى و استدلالى آن، در قسمت نخست (فقه موسيقى و غنا) مطرح شده است. هر چند در اين قسمت، ابعاد موضوعى و تخصصى موسيقى نيز در نظر بوده است، اما ملاك ها و معيارها در عين كاربردى بودن، تا تعيين ملاك و معيار حرمت و حليت براى مصاديقى چون نوع سبك ها، ملودى ها و تركيب سازهاى گوناگون پيش نرفته است. تبيين دقيق تر اين مباحث به تكميل بحث ها در دور دوم با ادامه مباحث و بررسى ها در ابعاد فلسفى، روان شناختى، جامعه شناختى تاريخى و نيز مباحث فنى و هنرى موسيقى وابسته خواهد بود. نكته دوم آنكه بسيارى از ابهام ها و مسايل موسيقى رسانه اى است و با سياست هاى توليد، اجرا و چگونگى پخش ارتباط مى يابد. به همين دليل، در پژوهش هاى فقهى و نيز در تنظيم اين مجموعه، به مسايل و مشكلات رسانه ملى بيشتر توجه شده است و كوشيده ايم ابعاد اين مسايل را متناسب با مبانى و يافته هاى فقهى كنكاش و حل وفصل كنيم. در اين راستا غير از مسايل جزئى، راهبردهاى مديريت موسيقى را - به عنوان بخش سوم - براى

پاسخگويى به ابتلائات كلى رسانه به مجموعه افزوده ايم.

نكته سوم آنكه در برخى از موارد خاص اين پژوهش، بحث ها و بررسى هاى علمى به نتيجه روشن و قطعى نرسيده اند و چه بسا فقهاى بزرگ و متبحر در اين موارد اختلاف نظر و فتوا داشته باشند. پس از آنجا كه رسانه ملى يكى از سازمان هاى نظام جمهورى اسلامى، بلكه از نهادهايى است كه زيرنظر مستقيم نهاد رهبرى اداره مى شود، بنا بر قاعده و براى گريز و پيشگيرى از تشتت، در اين گونه موارد خاص و محدود، رأى و نظر مقام آيت الله العظمى خامنه اى ملاك و مبنا قرار گرفته است.

ص: 392

فصل دوم: بازنگرى در مفهوم و جايگاه موسيقى

اشاره

پيش از طرح معيارها و ملاك هاى موسيقى، به جاست معنا و مفهوم موسيقى، گستره آن و نگرش ها و ديدگاه هاى كلى را درباره موسيقى به اجمال يادآورى و مرور كنيم تا جايگاه و قلمرو و نيز ابعاد و كاركردهاى آن روشن تر شود و مبناى بهترى براى شناسايى، تبيين و نيز اعمال ملاك ها و معيارهاى موسيقى باشد.

مفهوم موسيقى

موسيقى(1) در اصل واژه اى غيرعربى است. اغلب آن را واژه اى يونانى مى دانند كه به معناى تركيب الحان و آهنگ هاى موزون است. بنابراين مفهوم موسيقى به نغمه هاى به دست آمده از استعمال سازهاى موسيقى اختصاص ندارد، بلكه نغمه هاى انسانى يعنى آوازخوانى و نيز تركيب اين دو يا هر صداى داراى لحن و آهنگ در عالم طبيعت(2) را شامل مى شود. از آنجا كه مبحث موسيقى ابعاد و پيچيدگى هايى گسترده دارد، از گذشته هاى دور تاكنون دستخوش مباحث و بررسى هاى دامنه دارى بوده و فلاسفه، عرفا، صاحب نظران و علماى اخلاق بدان توجه و درباره آن اظهارنظر كرده اند. موسيقى از زواياى گوناگونى مانند علمى، كاربردى،

**********

(1) . واژه موسيقى (music) در اصل به معناى لحن است، و لحن يعنى اجتماع نغمه هاى گوناگون كه ترتيب و حدودى خاص دارد. قدما، از جمله ارسطو، موسيقى را يكى از شاخه هاى رياضيات مى دانسته و آن را قسمتى از فلسفه به شمار آورده اند. ارسطو معتقد است كه موسيقى يك فرم ساختگى است و قطعات موسيقى تصويرهاى مشخصى هستند كه با توجه به قواعد علمى و رياضى كنار هم چيده شده اند. ابوعلى سينا موسيقى را جزء چهارم حكمت رياضى و در رديف حساب و هندسه و هيئت قرار داده است.

دهخدا در لغت نامه اش، موسيقى را علم تأليف لحون، علم ادوار، علم نغمات، صنعت آهنگ ها و نغمات و آوازها، خنيا، تركيب اصوات به صورت گوشنواز معنا كرده است. در فرهنگ حميد، موسيقى فن آواز خواندن و نواختن ساز، آهنگى كه موجد حزن يا نشاط و محرك احساسات باشد، تعريف شده است.

(2) . مانند صداى پرندگان و ساير حيوانات، صداى وزش باد، آبشار و....

ص: 393

اخلاقى و مشروعيت بررسى شده است كه اشراف بر اين ديدگاه ها براى ورود به هرگونه بحث و بررسى علمى يا كاربردى ضرورى است.

موسيقى به منزله علم

موسيقى در عرف فلاسفه و موسيقى شناسان، به معناى «علم تأليف الحان و علم ايقاع» به كار رفته و در رديف يكى از شاخه هاى علم رياضى قرار گرفته است. ارسطو موسيقى را فرمى ساختگى مى داند كه از كنار هم نهادن فرمول هاى رياضى توليد مى شود. فارابى موسيقى را علاوه بر هنرى عملى، يك علم نظرى مى داند كه درباره موسيقى تعقل و تفكر مى كند.(1) متأخرانى مانند سيلك نيز مى گويند: موسيقى تنها صدا و ساختار صداست. بنا بر اين ديدگاه، موسيقى علم است.

ميان تعاريف فلاسفه از موسيقى، تعريف ابن سينا از موسيقى كانون توجه است. ايشان در تعريفى گسترده از موسيقى به منزله يك علم مى نويسد:

موسيقى يكى از شاخه هاى علم رياضى است كه در آن از احوال نغمه ها از جهت ملايمت و منافرت آنها بحث مى شود و نيز در آن از احوال زمان هايى كه بين نغمه ها قرار مى گيرد بحث مى شود تا اينكه چگونگى پيدايش لحن، دانسته شود. لذا در تعريف موسيقى مى توان گفت كه شامل دو فن است: فن تأليف كه در آن از احوال نغمه ها و فن ايقاع كه در آن از احوال زمان هاى بين نغمه ها بحث مى شود.(2)

بنابراين موسيقى ها از تركيب هاى گوناگون اصوات مختلف در كنار هم و نيز فاصله هاى زمانى بين آنها به وجود مى آيند.

در اين تعريف چند نكته اهميت دارد:

نخست، موسيقى يكى از شاخه هاى علم رياضى است كه در آن مقادير كمّى و محاسبه

نقشى مهم دارد؛ چنان كه حكيمان پس از ارسطو به تبعيت از ايشان، چنين نگرشى به موسيقى

**********

(1) . نك: ابونصر محمد فارابى «موسيقى شناخت» تلخيص و بازنويسى موسيقى الكبير به كوشش مسلمان سالك، ناشر، مؤسسه فرهنگى اهل قلم، 1381، ص 22.

(2) . ابن سينا، الشفا الرياضيات: ج 1، صص 9 و 1.10/10 _ 9.

ص: 394

داشته اند؛

دوم، علم موسيقى، مشتمل بر علم تأليف الحان(1) (يعنى چگونگى تناسب و هم نوايى آهنگ هايى كه در كنار يكديگر قرار مى گيرند) و علم ايقاع(2) است كه موضوع اولى «نغمه» و موضوع دومى «فاصله هاى زمانى» و به اصطلاح سكوت هاست. اين نكته در رساله ديگرشان به نام رسالة فى الموسيقى نيز بيان شده است؛(3)

سوم، حوزه بحث علم موسيقى، افزون بر اصواتى كه از آلات موسيقى توليد مى شود، شامل اصوات انسانى (خوانندگى) و حتى غيرانسانى نيز خواهد بود؛ چون همه اين موارد از مصاديق نغمه اند؛

به طور كلى، علمى بودن موسيقى به معناى قانونمند بودن و محاسبه پذير بودن آن است كه امكان برنامه ريزى و كاربردش را براى اهداف و نيازهاى گوناگون فراهم مى سازد.

موسيقى به منزله هنر

موسيقى را افزون بر جنبه فلسفى و علمى، به منزله هنر نيز مى توان بررسى كرد. برخى موسيقى را نه به مثابه يك دانش و علم، بلكه امرى هنرى صرف و زاييده ذوق و استعداد درونى انسان مى دانند. بنا بر اين ديدگاه، موسيقى هنر طراحى و تركيب صوت، و عالى ترين هنرهاست؛ چنان كه شوپنهاور مى گويد: «موسيقى بزرگ ترين و بى نهايت ترين هنرهاى زيباست».(4)

بنا بر اين ديدگاه، براى نواختن و ايجاد موسيقى، هنرمند بايد داراى احساس و قلبى پرشور و خاص باشد تا بتواند اثرى هنرى در موسيقى بيافريند يا دست كم از مهارت هاى خاصى در اين زمينه برخوردار باشد تا بتواند احساسات درونى خود را با به كارگيرى

اصوات و آلات موسيقى نشان دهد. در نتيجه، موسيقى مانند علوم تجربى يا رياضى مجموعه اى از دانستنى هاى ذهنى در قالب قوانين و فرمول يا اصول مشخص نيست، بلكه از احساسات و علايق قلبى

**********

(1) . علمى كه به وسيله آن، ملايمت نغمه ها معلوم مى شود (نك: دهخدا، لغتنامه، 19257/13 _ 19256).

(2) . ايقاع عبارت است از فاصله زمانى بين نغمه ها يا سنجش وزن. ايقاع در موسيقى همان كار عروض در شعر را انجام مى دهد (نك: تقى بينش، سه رساله فارسى در موسيقى، صص 7-8).

(3) . ابن سينا، رسالة فى الموسيقى، ص 3.

(4) . آرتور شوپنهاور، جهان به مثابه اراده و تصور، دفتر سوم، فصل 52.

ص: 395

هنرمند به طور خودجودش برمى خيزد. از اين رو،، شوپنهاور مى گويد: موسيقى را نمى توان به زبان يا قلم بازگفت. بايد شنيد و آزمود؛ زيرا از زمان و مكان و عليت كاملاً فارغ است و همچون اشكال و ارقام هندسى قالب و ظرف همه چيز است. پس همه انسان ها اين هنر را به منزله يك زبان كاملاً جهانى درك مى كنند.

گفتنى است، گر چه موسيقى به منزله يك هنر ظريف مطرح است و احساسات و جوشش هاى درونى هنرمند در آفرينش آثار موسيقايى نقشى اساسى دارد، اما منحصر ساختن موسيقى به هنر صرف به معناى ناديده گرفتن ديگر ابعاد آن و قاعده مند نبودن موسيقى و نگاهى ناقص است. بلكه بيان هر احساس روحى و روانى به وسيله موسيقى خود از قواعد و اصولى خاص پيروى مى كند و هنرمند خواسته يا ناخواسته و دانسته يا ناخودآگاه اين قواعد را به كار مى گيرد. پس بيان يا انتقال حس حماسى با موسيقى و دستگاه ها و نغمه هايى خاص، و بيان حس شادى با موسيقى اى ديگر و با اصول و دستگاه هاى مناسب خود، امكان پذير مى گردد. خلاصه آنكه در موسيقى بيان هر احساس از طريق رعايت قواعد و شيوه هاى خاص امكان پذير است كه قابل بررسى و محاسبه علمى است.

موسيقى به منزله ابزار و مهارتى كاربردى

چنان كه گفته شد، موسيقى در ديدگاه فلاسفه به منزله يك علم مطرح است و ويژگى هاى كلى آن را از حيث تأليف الحان و ايقاع نسبت هاى زمانى با يكديگر، مى توان بررسى و تجزيه و تحليل علمى كرد.

اما در سطحى ديگر، موسيقى را به منزله مجموعه اى از مهارت ها يا فنون كاربردى نيز مى توان بررسى كرد؛ همچنان كه فارابى(1) در كتاب احصاء العلوم مى نويسد: «موسيقى

علم

**********

(1) . فارابى مى گويد: «موسيقى جزو رياضيات نيست؛ زيرا موسيقى هر قطعه اش براى قطعه ديگر «مالاجله» است و در اين صورت نمى توان آن را از رياضيات دانست. رياضيات متوجه صورت هاست و موسيقى متوجه غايات. في المثل در موسيقى هر قطعه اى كه مى خوانيد يا مى نوازيد براى غايتى است؛ يك موسيقى براى مجلس عزاست و يكى براى مجلس شادمانى. در نتيجه يك امر غايى نمى توانسته پايه رياضيات باشد؛ زيرا رياضيات بحث از صور مى كند نه غايات. از سويى در موسيقى نظرى تنها علت غايى به كار مى آيد؛ زيرا هر دستگاه و مقامى براى جهت و غايتى خاص است؛ برخلاف رياضيات كه در آن به علت ماهيت انتزاعي موضوعاتش تنها علت صورى مورد بحث است (مجله حكمت و معرفت، «حكمت موسيقا»، ش 8، گفت وگو با استاد عبدالله انوار، آبان 1391).

ص: 396

شناسايى الحان است كه شامل دو علم مى باشد؛ يكى علم موسيقى عملى و ديگرى علم موسيقى نظرى».(1) بنا بر اين ديدگاه، بخشى از موسيقى (موسيقى نظرى) شامل اصول علمى و رياضى موسيقى است و بخشى از آن علم موسيقى عملى (فنى و هنرى) به شمار مى آيد.

استاد روح الله خالقى نيز با نگاهى كاربردى به موسيقى، در كتاب خود درباره آن مى نويسد: «موسيقى صنعت تركيب اصوات و صداهاست؛ به طورى كه خوشايند باشد و سبب لذت سامعه و انبساط و انقلاب روح گردد».(2)

ابن خردادبه، از موسيقيدانان عصر معتمد عباسى، در تعريف غنا(3) - كه خود بخش بزرگى از موسيقى (موسيقى آوازى) است - محدوده موسيقى را در تعريف خود بسيار گسترده تر از لذت و انبساط مى داند:

«الغنا ما اطربك فَاَرقَصَكَ وَ اَبكاكَ فَاَشجاك؛ غنا آن است كه تو را به طرب واداشته، برقصاند و بگرياند و حيران و اندوهناك كند».(4)

گفتنى است موسيقى كاربردى گر چه در همه جوامع به تناسب وجود دارد، در كشورهاى غربى به جهت نگاه كاربردى تر به موسيقى و با هدف بهره مندى هاى متفاوت، در گذشته و اكنون، با تنوع و تكثر بسيار همراه بوده است. بررسى ها و پژوهش هاى بسيارى درباره شناخت كاربردهاى موسيقى و شيوه هاى به كارگيرى آن در جهت اهداف گوناگون انجام شده است؛ از جمله توليد و گسترش موسيقى هايى براى تهييج احساسات

ملى، براى انواع رقص ها، براى محيط كار، صرف غذا، رفع افسردگى، درمان لكنت زبان، زمان استراحت، زمان رانندگى، براى انواع نرمش ها و ورزش ها، موسيقى متن فيلم ها براى نشان دادن يا القاى حالات گوناگون مانند موسيقى هاى خنده و طنز، دلهره آور، حزن انگيز، تفكربرانگيز، و نيز موسيقى هاى لهوى و منفى مانند موسيقى هاى خشونت برانگيز يا شهوت انگيز. اين در حالى است كه موسيقى هاى رسمى در كشورهايى مانند كشورهاى عربى و ايران - به ويژه در گذشته - بيشتر جنبه هاى عيش و

**********

(1) . پويا سرابى، «بررسى جايگاه مطالعات زيباشناختى موسيقى ايران در دوره اسلامى»، فصلنامه هنر، ش 75، ص 256.

(2) . روح الله خالقى، نظرى به موسيقى ايرانى.

(3) . آوازخوانى (خوانندگى).

(4) . اكبر ايرانى، هشت گفتار، ص 41.

ص: 397

عشرت و لهوى داشته است.(1) گفتنى است به طور طبيعى ساختن موسيقى براى هر يك از زمينه هاى ياد شده، به ويژه در كشورهاى غربى، اصول، روش ها و ويژگى هايى دارد كه در دانش ها و فنون مربوط بررسى، آزمايش و اجرا مى شود.

به طور كلى مى توان گفت از آنجا كه موسيقى به وسيلة نظام عصبى با روحيات و حالات روانى انسان ها سروكار دارد، افزون بر امورى - مانند ايجاد حالت رقص، اندوه، شجاعت و... - كه ابن خردادبه يا ديگر موسيقى دانان گذشته براى موسيقى بيان كرده اند، حالات روانى و روحى ديگرى را نيز از طريق موسيقى به صورت موقت مى توان ايجاد يا تقويت كرد؛ مانند حالت ترس، نوميدى، خشم، خشونت، قساوت و ترحم.

موسيقى از ديدگاه ارزشى و اخلاقى

به دليل نزديكى موسيقى با رفتار و حالات روحى، به اين هنر از ديدگاه ارزشى و اخلاقى نيز نگريسته اند. درباره ارزشمندى موسيقى ديدگاه هاى متفاوتى وجود داشته است. براى مثال، موسيقى از ديدگاه برخى فلاسفه و صاحب نظران، بدون توجه به انواع و اشكال آن، با ديدى كاملاً مثبت تكريم و تقديس شده است. آنان با تعبيرهايى اغراق آميز، موسيقى را عالى ترين و بهترين هنرها و زبانى گويا براى بيان رازها و ايده هاى نهفته در فطرت آدمى دانسته اند و آن را براى رشد و تعالى انسان لازم و ضرورى مى دانند. براى مثال، ارسطو معتقد است موسيقى طبايع پرهيجان و تقلب را آرام مى سازد و چون داروى مسكن، التهاب درونى را تسكين مى دهد. از ديد وى، موسيقى بزرگ ترين مظهر كوشش انسانى براى

جاودان ساختن عمر آدمى است! از ديد افلاطون نيز موسيقى براى رشد و تكامل بشر لازم است و بر هوش، دقت و عواطف روحى بشر مى افزايد و او را عدالت پذير مى كند.(2) شوپنهاور نيز موسيقى را نشان دهنده و ترجمه خواست و اراده بشر دانسته و آن را به مثابه زورق نجاتى خوانده است كه غريق منجلاب حيات را برمى گيرد و به بهشت آرزو مى برد.(3)

**********

(1) . نك: آيت الله العظمى خامنه اى، هنر از ديدگاه مقام معظم رهبرى، سخنرانى مرداد 75

(2) . حسين سليمانى، «فلسفه هنر و جايگاه هنرمند در جامعه»، نامه فرهنگ، شماره 50، 1382.

(3) . كياوش ماسالى، «هنر و موسيقى از ديدگاه شوپنهاور»، به نقل از: سايت تاريخ فلسفه.

ص: 398

يكى ديگر از صاحب نظران به نام سرگئى پروكفيف(1) مى گويد: موسيقى بايد مقدم بر هر چيز ديگرى بر زندگى منطبق شود. او موسيقى را همچون رقص و شعر، زبان عاطفه و احساس دانسته و برخاسته از فطرت و طبيعت انسان شمرده است.

البته دقت و تأمل در اين تعبيرها و ادعاها، خود به زودى اطلاق داشتن يا درستى آنها را با ترديد روبه رو مى سازد. مهم تر آنكه كاربردها و تجربيات جديد موسيقى به روشنى نشان مى دهد، اين پديده در عين آرام بخشى بسته به نوع آن، مى تواند هيجان آور و تحريك كننده اعصاب باشد، و برخلاف قول ارسطو نه به مثابه دارويى مسكن، بلكه مانند معجونى مجنون كننده و محرك عمل كند؛ يا برخلاف قول افلاطون، نه تنها عواطف را ارتقا نبخشد، بلكه خشونت و قساوت بيشترى را موجب شود؛ يا به جاى ايجاد روحيه تسليم در برابر حق و عدالت پذيرى، روح عصيان گرى، زياده خواهى و آنارشيسم را در فرد زنده كند؛ و يا غرايزى مانند شهوت، راحت طلبى و خوش گذرانى را تحريك و تقويت نمايد.

به اين دليل، برخى از فلاسفه، عرفا و صاحب نظران به جاى موضع كاملاً مثبت، با ديدى منفى و ترديدآميز به آن نگريسته و همه لهويات و سرگرمى هايى مانند موسيقى را براى تعادل و تعالى انسان غيرمفيد و برخى نيز زيان بخش و خطرناك دانسته اند.(2) از جمله، بسيارى عرفا از اساس هر نوع موسيقى را مهم ترين عامل جديت اراده و تعادل آدمى مى دانند كه به تدريج موجب مى شود انسان كنترل غرايز، اميال و احساسات خويش را از دست بدهد و به دست عامل بيرونى (موسيقى) بسپارد.(3)

جمع بندى

البته برخى نيز به طور كلى، با مرور مطالب طرح شده و ديدگاه هاى متفاوت درباره موسيقى، مى توان به نتايج زير اذعان كرد:

موضوع موسيقى تركيب نغمه ها و اصوات (اعم از اصوات انسانى يا توليد شده از آلات موسيقى) است؛ به گونه اى كه براى بشر زيبا و جذاب باشد.

**********

(1) . موسيقي دان پر آوازه روسى 1891.

(2) . نك: محمدتقى جعفرى، فلسفه موسيقى و نك: اين خلدون «العبر» مقدمه كتاب.

(3) . نك: امام خمينى رحمه الله، چهل حديث و نك: رشيد، رضا تفسير المنار، ج 7، ص 363.

ص: 399

در اصل، موسيقى امرى برخاسته از طبيعت و فطرت بشرى است و ماهيتى احساسى دارد كه تعامل آن نيز با روح و احساسات انسانى آشكار است.

از آنجاكه تناسب، هماهنگى و جذابيت هاى صوتى در موسيقى اهميت اساسى دارد، موسيقى هنرى مهم به شمار آمده و هنرمند بايد از قريحه و ذوق كافى براى آفرينش آثار موسيقايى برخوردار باشد.

گر چه موسيقى از طبيعت و فطرت بشرى نشئت مى گيرد، امرى قاعده مند و اندازه گيرى پذير است كه خرد بشرى قواعد آن را بنا بر تجربه به دست آورده است. بنابراين موسيقى از گذشته به منزله يك علم مطرح بوده است كه هدف آن كشف راه هاى زيبا ساختن صداست. پس بايد اذعان كرد كه: «هنر موسيقى تلفيقى از دانش، انديشه و فطرت خداداد است».(1)

هر قطعه از موسيقى - به دليل قاعده مندى - اقتضائات و تأثيرات شأنى ويژه اى دارد كه با قطعات ديگر متفاوت است و اين ويژگى ها اعتبارى و قراردادى نيست.

موسيقى هم در ماهيت و هم در آثار خود پديده اى قاعده مند است. پس مى توان آن را به تناسب اهداف و نيازها به كار گرفت و مديريت كرد.

موسيقى به دليل داشتن توان بيانگرى يا بازنمايى،(2) از توانايى اثرگذارى بر احساسات و حالات روحى و روانى و نيز رفتار مخاطبان برخوردار است و مى تواند

افزون بر اثرگذارى - بسته به نوع موسيقى - كم كم حالات روحى و شخصيتى خاصى را در آنان تقويت كند. بنابراين به موسيقى از ديدگاه فرهنگى و ارزشى نيز قابل توجه است و علاوه بر آنكه خود بخشى از فرهنگ محسوب مى شود مى تواند در فرهنگ سازى و ترويج ارزش ها يا ضد ارزش ها نقش مؤثرى ايفا نمايد.

موسيقى با اين معنا و كاركردهاى گسترده، كانون حساسيت ويژه دين اسلام بوده است، اما اين لفظ مستقيم در منابع اسلامى به كار نرفته، بلكه عمده مباحث و احكام دينى مربوط به موسيقى، اغلب ذيل دو عنوان «غنا» به معناى موسيقى آوازى (خوانندگى) و استفاده از «آلات

**********

(1) . نك: آيت الله العظمى خامنه اى، منبع هنر از ديدگاه مقام معظم رهبرى.

(2) . در فصل پيش دربارة آن صحبت شد.

ص: 400

لهو» (موسيقى سازى) مطرح شده است. ميان فقهاى اسلامى بحث ها و اظهارنظرهايى دامنه دار و دقيق درباره ادله مشروعيت يا حرمت انواع موسيقى حول اين دو محور كلى انجام شده است. اين مباحث گاه نمايانگر تفاوت فاحش ديدگاه ها بوده است. در پژوهش حاضر، اين مباحث در جلسات طولانى و مطالعات جنبى و مصاحبه با صاحب نظران، به طور دقيق بررسى شد و دلايل گوناگون مشروعيت يا حرمت انواع موسيقى كنكاش، تجزيه و تحليل گرديد. مشروح گزارش بررسى مباحث و استدلالات علمى در قسمت نخست (فقه غنا و موسيقى) تدوين شد؛ اما نتايج كاربردى اين مباحث در همين قسمت عرضه مى شود.

يادآورى اين مسئله لازم است كه اولاً هدف از اين قسمت بررسى بحث مشروعيت و اثبات حرمت يا حليت موسيقى نيست، بلكه كوشيده ايم مبتنى بر نتايج مباحث قسمت نخست، ملاك ها و معيارهاى تشخيص مشروعيت موسيقى و چگونگى تطبيق آن را با انواع موسيقى هاى سازى و آوازى متناسب با مسايل و ابتلائات رسانه شرح دهيم و دلايل و مبانى آن را نيز تا حد امكان بيان كنيم. ثانياً متناسب با مبانى فقه اصيل شيعه، معيارها و ملاك هاى كلى موسيقى اعم از سازى و آوازى و نيز ملاك ها و ضوابط فرعى آن را هماهنگ با دسته بندى مشهور احكام خمسه (واجب، حرام، مكروه، مستحب و مباح) مورد بررسى و دقت قرار دهيم تا معلوم شود با توجه به ابعاد و عناصر موسيقى (مضمون، لحن، آهنگ و...)، كدام موارد مشمول حرمت و كدام مشمول كراهت و يا اباحه است و آيا استحباب و وجوب نيز بنا بر ضرورت مصاديقى مى يابند يا خير.

اين ملاك ها و معيارها در بخش بعدى اين مجموعه و در دو فصل تنظيم شده است. از آنجا كه كار رسانه به اجراى ضوابط ايجابى و سلبى محدود نمى شود، بلكه سياست ها و برنامه ريزى ها نقشى تعيين كننده ايفا مى كنند، بخش پايانى كار به توصيه راهبردهايى كلى براى مديريت موسيقى در رسانه، اختصاص يافته است. بنابراين ادامه مطالب به شكل زير خواهد بود:

بخش دوم: تبيين ملاك ها و معيارهاى موسيقى

فصل نخست: خوانندگى (غنا)

فصل دوم: نوازندگى (آلات لهو)

ص: 401

فصل سوم: امور جنبى (ملابسات موسيقى)

بخش سوم: راهبردهاى مديريت موسيقى

ص: 402

بخش دوم تبيين ملاك ها و معيارهاى موسيقى

اشاره

ص: 403

ص: 404

فصل اول: خوانندگى

اشاره

چنانكه اشاره شد، موسيقى ماهيتاً مجموعه اى از صداها يا نمغه ها است كه به صورتى خاص ساخته مى شود. اگر اين نغمه ها از نوع كلمات، اشعار و الفاظى باشد كه از حلق انسان ادا مى شود موسيقى آوازى يا خوانندگى است و اگر غير از آن باشد كه با صداى اشياء (سازها) توليد مى شود؛ به آن آهنگ، ملودى يا موسيقى سازى گفته مى شود. كه از نظر دانشمندان اسلامى نوع اول يعنى صداى انسان ارجح است.(1)

از آنجا كه هدف از اين بخش تبيين و تشريح ملاك ها و بيان زمينه ها و مبانى اين ملاك هاست، لازم است پيش از طرح آنها، ديدگاه ها و مبانى مربوط به خوانندگى مطرح و توضيح داده شود.

مسئله غنا به معناى نوعى خاص از خوانندگى، در روايات و آموزه هاى بسيارى از معصومان عليهم السلام مطرح و اغلب با تعابيرى تند و شديد از آن ياد شده است. از همان آغاز تاريخ تشيع،(2) علما و فقهاى دينى در اين سخنان به طور علمى و كارشناسانه دقت كرده اند و درباره آن بحث هايى دامنه دار و موشكافانه كرده اند. بحث ها و اظهارنظرها درباره خوانندگى (غنا) دو ديدگاه عمده را در اين زمينه نشان مى دهد:

حرمت ذاتى

برخى فقها غنا - با تعريف خاص خود - را از نظر اسلام از اساس عملى حرام مى دانند و ارتكاب به آن را مصداق فسق و فساد و ممنوع مى شمارند؛ اما برخى موارد آن را با رعايت شرايطى خاص مجاز مى شمارند. گفتنى است، بيشتر فقهاى شيعه كه در اين باره اظهارنظر

كرده اند، در اين

**********

(1) . نك: «موسقى شناخت»، صص 22 و 23.

(2) . يعنى آغاز غيبت كبرى تا عصر كنونى.

ص: 405

دسته قرار مى گيرند.(1) غالب آنان غنا را با استناد به برخى آيات و روايات وارد شده از معصومان، مصداقى از «لَهْوَ اَلْحَدِيثِ »(2) و قول زور(3) (سخن فريبنده باطل) و ذاتاً فعلى مذموم و حرام دانسته اند. آنان انجام دادن و گوش سپردن به غنا و نيز امورى مانند حضور در مجلس غنا، كسب درآمد از آن و نيز ياد دادن و ياد گرفتن آن را حرام مى دانند و خواننده آن را اغلب فاسق و شهادتش را مردود برمى شمارند.

اين نتيجه گيرى به طور عمده بر پايه روايات و احاديث معصومان عليهم السلام انجام شده است. برخى از اين احاديث به طور صريح و روشن غنا را مصداق لهو الحديث و قول زور معرفى كرده اند كه در قرآن كريم(4) آشكارا منع و به دورى از آن فرمان داده شده است. برخى نيز غنا به معناى موسيقى آوازى را به طور مستقيم مطرح كرده و آن را مصداقى از معصيت خداوند دانسته اند. برخى احاديث شيعيان را از شنيدن غنا و نشستن در مجلس آن بازداشته و تعليم و تعلم آن را حرام دانسته اند و آثار سوئى مانند نفاق، فقر، بلاهاى سخت و پذيرفته نشدن دعا را براى آن شمرده اند.

حليت ذاتى

ميان عالمان شيعه، به شمار كمى از آنان برمى خوريم كه با ديدگاهى ديگر و با استناد به

برخى اخبار، روايات و نيز شواهد و قراين، غنا را به معناى صوت نيكو و مرجّع، نه تنها ذاتاً حلال و

**********

(1) . براى نمونه فقهايى مانند شيخ طوسى (المبسوط، ج 8، ص 223)، محقق حلى (شرايع الاسلام)، شهيد اول (الدروس الشرعيه فى فقه الاماميه، ج 3، ص 162)، شهيد ثانى (شرح لمعه، ج 3، صص 212 و 113)، محقق سبزوارى (كفاية الاحكام، ص 85)، محمدباقر مجلسى (عين الحيوة، ص 608)، ملامحمد نراقى (غنا و موسيقى، ج 3، ص 1775، به نقل از: مشرق فى احكام الغنا)، ملا احمدبن محمد مهدى نراقى (مستند الشيعه، ج 18، ص 184)، شيخ انصارى (مكاسب، ج 1، ص 285)، امام خمينى (مكاسب المحرمة، ج 1، ص 203).

(2) . «وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَشْتَرِى لَهْوَ اَلْحَدِيثِ؛ برخى از مردم كسانى هستند كه سخنان بيهوده [و بازدارنده از ذكر خدا] را مى خرند تا مردم را بى هيچ دانشى از راه خدا گمراه كنند و آيات الهى را به سخره گيرند. براى آنان عذابى دردناك خواهد بود». (لقمان: 6)

(3) . «فَاجْتَنِبُوا اَلرِّجْسَ مِنَ اَلْأَوْثٰانِ وَ اِجْتَنِبُوا قَوْلَ اَلزُّورِ...؛ پس از پليدى ها كه بت ها هستند دورى كنيد و از گفتار باطل دورى كنيد». (حج: 30)؛ «وَ اَلَّذِينَ لاٰ يَشْهَدُونَ اَلزُّورَ وَ إِذٰا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرٰاماً...؛ و بندگان خداى رحمان كسانى هستند كه گواهى دروغ نمى دهند (يا در مجلس غنا حضور نمى يابند) و چون بر ناپسندى مى گذرند، كريمانه عبور مى كنند». (فرقان: 72)

(4) . لقمان: 6.

ص: 406

مجاز دانسته اند، بلكه كاربرد آن را در مواردى مانند قرائت كلام الله مجيد مستحب و نيكو مى دانند. ايشان مسئله حرمت را در آيات و روايات مسئله اى عَرَضى مى دانند كه به دليل شرايطى خاص بر خوانندگى عارض شده است. در رأس اين فقها محقق سبزوارى (م 1090) و فيض كاشانى (م 1091) قرار دارند. محقق سبزوارى ديدگاه خود را درباره مسئله غنا در كتاب كفاية الاحكام مطرح كرده است:

تعداد قابل توجهى از اخبار، علاوه بر دلالت بر جواز غنا، بر استحباب غنا در قرآن نيز دلالت دارند. چون اين روايات دلالت بر جواز صوت نيكو و حزين و مرجّع، بلكه استحباب آن داشته و ظاهراً بنا بر آنچه از بيانات اهل لغت و غير آن استفاده مى شود، هيچ يك از اين خصوصيات بدون غنا ايجاد نمى شود، و ما در برخى از رسايلمان اين مطلب را به طور مفصل بيان كرديم.(1)

همچنين فيض كاشانى در كتاب مفاتيح الشرايع ديدگاه خود را اين گونه بيان مى كند:

آن چيزى كه از مجموع اخبار غنا به دست مى آيد و مقتضاى جمع بين آنها مى باشد، اين است كه حرمت غنا و فرد خواننده و اجرت تعليم آن و نيز گوش دادن به آن و خريد و فروش كنيزان خواننده، تمامى اين موارد، مربوط به امور غنايى است كه در عصر بنى اميه متعارف بود، كه با معاصى خارجى نظير دخول مردان در مجالس زنان و شنيدن صداى زنان، سخن گفتن به سخنان باطل و بازى با آلات لهو از قبيل عود، نى و امثال آنها همراه بود. به طور كلى آن غنايى حرام است كه مشتمل بر فعل حرام باشد. دلايل حرمت شامل غير نمى شود؛ چنان كه به اين معنا، سخن امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود: «ليست بالتى تدخل عليها الرجال؛ «او خواننده اى نيست كه مردان بر او وارد شوند»، اشعار دارد.(2)

جمع پذير بودن دو ديدگاه (حليت و حرمت مشروط) و مطالعه و كنكاش هاى دقيق علمى در اين باره يك نتيجه قطعى را خاطرنشان مى سازد،(3) و آن اينكه:

**********

(1) . كفاية الاحكام، ص 85. گفتنى است گفتار محقق سبزوارى در رساله مستقلى كه ايشان با عنوان رساله اى در تحليل غنا در قرآن تأليف كرده بيان شده است، ولى اكنون هيچ اثرى از آن رساله نيست.

(2) . مفاتيح الشرايع، ج 2، ص 21.

(3) . استدلالات مربوط به اين بحث در كتاب اول (فقه غنا و موسيقى) از همين مجموعه و نيز در بخش دوم كتاب غنا و موسيقى آقاى سيدمصطفى حسينى رودبارى از انتشارات جامعه مدرسين قم مطرح شده است.

ص: 407

مبناى اين دو ديدگاه مخالف نيست، بلكه از دو ورودى جداگانه است. اين اختلاف لفظى است؛ يعنى اختلاف در اين دو ديدگاه به دليل دو معناى متفاوت از اين واژه (غنا) است كه هرگروه معناى موردنظر خود را اساس قرار داده و بحث ها و استدلال هاى خود را ناظر بر همان معنا و مقصود بيان و نتيجه گيرى كرده است. بنابراين، آنچه در ديدگاه اصالت حليت ذاتاً حلال فرض شده است، غنا به معناى صداى حَسَن و زيباست، و گفته مى شود صرف دارا بودن ترجيع، كشيدگى، تحرير، تطريب و... يا ايجاد تغيير در حالات روحى انسان ملاك حرمت نيست. پس همان گونه كه مرحوم فيض مى گويد: «شنيدن غنايى كه متضمن اشعارى است كه بهشت و دوزخ را به ياد انسان مى اندازد، يا انسان را به آمادگى براى جهان آخرت ترغيب مى كند، يا نعمت هاى خداوند جبار را توصيف و عبادات را به ياد آورده، انسان را به عمل خير و دل كندن از امور فانى ترغيب و تشويق مى كند، مانعى ندارد»؛(1) اما بى شك جايى كه غنا با شرايطى خاص، مانند ورود مردان به مجالس زنان و انجام گناهان ديگر همراه باشد يا آن را تشويق كند، از نظر قايلان به حليت ذاتى و حرمت ذاتى، هر دو به حرمت محكوم است. چنان كه مرحوم شيخ انصارى رحمه الله، از فقهاى بزرگ شيعه كه خود از قايلان به حرمت ذاتى غناست، در اين باره مى گويد: «غنا از نظر ما همان صوت لهوى است كه فى نفسه حرام است و از اين نظر نيازى به اقترانش (همراه شدن) با ساير محرمات ندارد».(2) بلى؛ اگر غنا را به معناى صوت زيبا به كار بريم، گمان نمى رود كسى به حرمت آن قايل باشد و ظاهر بيشتر سخنان فيض، بيانگر اين است كه ايشان غنا را به همين معنا (الصوت الحسن) به كار برده است.(3) از سوى ديگر، مراد فقهايى كه قايل به حرمت ذاتى غنا هستند، از غنا با استناد به برخى آيات شريف قرآن كريم(4) - مانند آيه «وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَشْتَرِى لَهْوَ اَلْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ ... «-(5) همان چيزى است كه صوت لهوى و مضل و گمراه كننده مى خوانند، و مقصود همه آوازها و كلماتى است كه به لحاظ مضمون و يا كيفيت صوت آن(6) انسان را از حق منحرف مى سازند و به خود مشغول مى دارند. بنابراين آوازها و غناهايى كه

**********

(1) . العرافى، ج 17، صص 221-223.

(2) . ص 154 رودبارى.

(3) . مكاسب، ج 1، صص 302-304.

(4) . حج: 30؛ فرقان: 72؛ لقمان: 6.

(5) . لقمان: 6.

(6) . مكاسب، ج 1، صص 287 و 288.

ص: 408

مشخصه هايى خاص داشته باشند (مانند لهوى و باطل بودن) حرام اند و زمانى كه اين ويژگى ها را نداشته باشند مشمول حرمت واقع نمى شوند.(1)

همين مرور كلى نشان مى دهد كه همه بحث ها و مجادله هايى كه درباره حليت يا حرمت ذاتى غنا انجام شده، اختلاف ريشه اى و مبنايى نيست؛ چنان كه اغلب فقهاى بزرگوارى كه بر حرمت ذاتى غنا پاى مى فشارند، غنا را تنها به معناى صوت لهوى مضل، حرام مى دانند و غنا را به معناى صوت حسن (صداى نيكو) حلال مى شمارند. همين طور آنان كه حليت ذاتى غنا را مطرح مى كنند، آن را به معناى همه صوت هاى زيبا و نيكو اصالتاً حلال مى دانند؛ اما هنگامى كه صدايى جنبه لهوى و گمراه كننده (مضل) يافت و يا با گناهانى ديگر (مانند مجالس گناه و اختلاط زنان و مردان) همراه شد، آن را مشمول حكم حرمت مى دانند. پس در حقيقت در اين اختلاف از آغاز وحدت موضوعى نبوده است تا اختلاف ايجاد شده، مبنايى باشد.

بنابراين آنچه در بحث احكام و تشخيص مصاديق حرمت و حليت باقى مى ماند، معيارهايى است كه مصاديق حرام و حلال را به طور دقيق تر واضح ترى از يكديگر جدا كند. پس بايد معلوم كرد معيارهايى مانند لهوى بودن يا مضل بودن درست به چه معناست تا مصاديق آن را بتوان به روشنى مشخص كرد. افزون بر اين، اميد مى رود با تبيين اين معيارها، افزون بر تمييز مصاديق حرمت و حليت، اين معيارها، متمايزكنندة آوازها و خوانندگى هاى ارزشمند از بى ارزش - هر چند حلال - نيز باشد.

ملاك ها و معيارهاى مطرح در خوانندگى
1. معيار اصلى
اشاره

همان گونه كه خوانديد، از نظر همه فقهاى دين، چنانچه خوانندگى به هر صورت با گناهان

جنبى مانند اختلاط مردان و زنان و شراب خوارى همراه شود، مشمول حكم حرمت قرار مى گيرد. اما گذشته از اين مسئله، كلى ترين ملاك ها و معيارهايى كه براى تشخيص حرمت و حليت موسيقى آوازى مطرح شده، به طور عمده شامل چهار معيار كلى زير است:

الف) اطراب (طرب آور بودن)؛

ب) زور (باطل بودن)؛

**********

(1) . نك: مكاسب، ج 1، صص 290 و 291.

ص: 409

ج) لهوى بودن؛

د) مضل بودن.

البته به جز اين چهار معيار كلى، معيارهاى ديگرى نيز مطرح شده كه اغلب يا اهميت چندانى ندارند و يا جزئى از اين چهار معيار به شمار مى آيند. از آنجا كه درك اين معيارهاى كلى و تشخيص دقيق معنا و مفهوم و مرزها و ويژگى هاى آن براى بيان معيارهاى كاربردى تر ضرورى است، معناى دقيق اين اصطلاحات را كانون دقت و بررسى قرار داده ايم.

الف) اطراب (طرب آور بودن)

طرب آور بودن، يكى از معيارهاى اصلى اى است كه برخى فقها و انديشمندان براى تشخيص غناى (آواز) حرام مطرح كرده اند. اساساً طرب را «سبُكى اى كه به خاطر حزن يا شادى شديد به انسان دست مى دهد»(1) تعريف مى كنند. اين سبكى، حالتى درونى و نفسانى است كه در فرد بر اثر شادى شديد يا حزن بسيار هنگام شنيدن غنا دست مى دهد.

البته برخى در تعريف اطراب، قيد شدت را بيان نكرده و گفته اند: سبكى حاصل از شادى يا غم.(2)

فقيه بزرگ، شيخ انصارى رحمه الله در توضيح اين تعريف و اينكه سبكى و خفّت شرط طرب است، به اين شعر جاهلى استناد مى كند كه شاعر خطاب به خود مى گويد: «اَطَراباً و انتَ قِنَّسرى؛ آيا دچار طرب شده اى؛ حال آنكه بسيار پيرى؟» و توضيح مى دهد

كه شادى يا اندوه چيزى نيست كه بتوان بر پيرمردان خرده گرفت و آنچه شاعر خود را بر آن ملامت مى كند، به طرب آمدن و دچار سبكى شدن از شادى يا حزن است.(3)

بنابراين بايد گفت كه اين سرزنش آنجا درست است كه شادى يا اندوه خاص يا شديد باشد نه معمول؛ كه با شادى يا اندوه معمول طرب حاصل نمى شود و اگر حاصل شود بر پيرمرد سرزنش نيست.(4)

**********

(1) . صحاح اللغه، ج 1، ص 171؛ ترتيب مقاييس اللغه، ص 571.

(2) . نك: زمخشرى، اساس البلاغه، ص 277؛ لسان العرب، ج 11، ص 318؛ ذيل «قنسر».

(3) . مكاسب، ج 1، ص 292.

(4) . اين مطلب كه در مفهوم طرب، قيد شدت در حزن يا شادى وجود دارد از دو شعرى كه كتاب معجم مقاييس اللغة بدان استناد شده فهميده مى شود. در شعر اول آمده است:

ص: 410

توجه به اين نكته نيز مفيد است كه اگر طرب نسبت به حالتى كه آواز در شنونده ايجاد مى كند در نظر گرفته شود به معنايى است كه توضيح آن گذشت. در اين صورت، آوازى كه حالت ياد شده را ايجاد مى كند، مطرب - به معناى طرب آور - ناميده مى شود. اما طرب وقتى نسبت به خواننده در نظر گرفته مى شود، به صورت باب تفعيل (طَرَّب) به كار مى رود كه به معناى كشيدن صدا و چهچهه زدن و زيبا ساختن صداست. در كتاب لسان العرب آمده است: «طرَّب فلانٌ فى غناءئه تطريباً اذا رجَّعَ صوته وزينه... والتطريبُ فى الصوت: مَدُّه وتَحْسينُه».(1) در هر صورت، يكى از مسايل مهم در زمينه اطراب، احراز اين حالت نفسانى در انسان (به طرب آمدن) است. تشخيص آن با اين دشوارى روبه روست

كه در كجا مى توان گفت فرد به آن حد سبكى در اثر يكى از دو حالت شديد عاطفى و احساسى يعنى شادى يا غم شديد رسيده و در كجا به آن حد نرسيده است. آيا چنان كه گاه گفته مى شود، آنجا كه شنونده چنان از خود بى خود مى شود كه به رقص درمى آيد يا به طور غيرارادى حركاتى غيرمعمول انجام مى دهد دچار طرب شده يا حدود خفيف تر از آن را هم شامل مى شود؟

البته مى توان گفت در هر صورت، اين حالت نفسانى معمولاً با نمود و بروز بيرونى آن در رفتار و حالات شنونده تشخيص داده مى شود. اين نمود و بروز چيزى است كه برخلاف ظاهر معمول فرد باشد. در گزارش تاريخى كه در كتاب مروج الذهب از ابراهيم موصلى، از مغنيان مشهور اوايل خلافت عباسى نقل شده است به دست مى آيد كه ديگر حاضران نيز مى توانند پى ببرند كه كسى در اثر غنا دچار طرب شده است يا نه؛ يعنى فرد تنها خود به حالت نفسانى اش استشعار ندارد. پس نتيجه مى گيريم كه طرب در حالات يا رفتار شنونده نمود بيرونى دارد و به

**********

(«وقالوا قد طَرِبتَ فقلتُ كلا وهل يبكى من الطَّرَب الجليلُ» در مصرع دوم گريستن در اثر طرب از فردى كه بسيار اهل شكيب و بردبارى است، به صورت استفهام انكارى در واقع نفى شده است، و در شعر دوم آمده است:

«و اَرانى طَرِباً فى اثِرهم طَرَبَ الواله او كالمُختَبَلْ» در مصرع دوم، شاعر طرب خود را به گونه طرب فردى واله و شيدا، يا مانند كسى كه عقلش را از دست داده بيان كرده است. ترتيب معجم مقاييس اللغة، ص 571. از اين اشعار، همچنان كه مؤلف معجم مقاييس اللغه در تعريف طرب مى گويد، سبكى حاصل از حزن يا شادى شديد فهميده مى شود، نه صرفاً حزن يا شادى معمول.

(1) . لسان العرب، ج 8، ص 136 (يعنى وقتى كسى در غناى خود تطريب كرد، يعنى صوتش را چهچهه داد و زينت بخشيد و تطريب در صدا يعنى كشيدن و نيكو كردن آن).

ص: 411

تعبيرى او را از حالت معمول و عادى خارج مى كند. بنابراين مى توان دريافت كه فرد به طرب آمده حالت و رفتارى خلاف وضع معمول و به اصطلاح شأن خود مى يابد.(1)

بنا بر آنچه مطرح شد، طرب با ويژگى هاى زير تعريف مى شود:

- طرب به معناى سبكى عقل يك حالت روحى و روانى است كه در اثر عواملى خاص ايجاد مى گردد؛

- اين حالت روحى و روانى ناشى از شادى يا حزن شديد است و مى تواند بر اثر امور مختلفى مانند گوش دادن به موسيقى (غنا) ايجاد شود؛

- به اين تغيير حالت روحى به اندازه اى است كه با تغيير در رفتار فرد به طرب آمده نمود مى يابد و رفتارهاى نامعقول و نامتناسب با شأنش از وى سر مى زند.

اما با مطالعه و دقت درباره مسئله اطراب به منزله يكى از ملاك هاى اصلى تشخيص غنا (خوانندگى اى كه در اسلام حرام شمرده شده)، نكته هاى زير اهميت دارد:

- طرح اطراب به منزله يكى از عناصر يا ملاك هاى مفهوم غناى حرام، در واقع

بحثى در حيطه موضوع (نه حكم) است كه در آن بيان فقيه مانند ديگر افراد به شمار مى آيد و شأن فقاهت در آن نقشى ندارد.

توضيح اينكه در آيات و روايات هيچ نشانه و اشاره اى در اين باره كه اطراب مبناى حرمت غنا است وجود ندارد. يعنى اگر گفته شود: «غنا از اين رو حرام شده كه طرب آور است، وگرنه در بسيارى از آوازها كشيدن صدا و چهچهه وجود دارد، اما در شرع حرام نيست»، بايد اين گونه پاسخ داده شود كه اگر چنين آوازهايى از جمله لهو و باطل باشند حرام اند و غناى اطرابى به اين شرط حرام است نه صرفاً به جهت طرب آور بودن؛ همچنان كه روايات متعددى را نيز مى توان در اين باره برشمرد. فقيه بزرگ شيخ انصارى رحمه الله در اين باره دو نكته را بيان فرموده است: نخست اينكه غنا بدان سبب از آلات لهو شمرده شده كه طرب آور است؛(2) دوم اينكه فرض غناى طرب آورى كه لهو نباشد، فرضى است كه تحقق خارجى ندارد(3) و غناى

**********

(1) . نك: سيدحميد مشكات، «فقه و موسيقى در رسانه»، رواق هنر و انديشه.

(2) . مكاسب، ج 1، ص 292.

(3) . همان، ص 296.

ص: 412

اطرابى هميشه لهو نيز هست.

روشن است كه در نكته نخست، نوعى ملاك يابى و موضوع شناسى صورت گرفته؛ به اين معنا كه لهوى بودن غنا و در نتيجه حرام بودن آن به طرب آور بودنش مربوط شده است؛ بى آنكه استناد و شاهدى از بيان معصوم براى آن وجود داشته باشد.(1) و يا استدلال غيرقابل انكارى مطرح شود نكته دوم (فرض غناى طرب آورى كه لهو نباشد) نيز فرض دارد. مانند حزن شديد براى پشيمانى از گناه و توبه يا مصائب اهل بيت پيامبر عليهم السلام و يا شادى شديد به جهت امور مباح كه مى تواند در اثر خوانندگى هاى غيرحرام ايجاد شود.

آيت الله العظمى خامنه اى در اين باره چنين استدلال مى فرمايند:

ايجاد طرب اصلاً جزو مناطات حرمت غنا نيست.... طرب يعنى آن حالت خفّتى كه در انسانى ناشى مى شود؛ گاهى به خاطر شدت سرور است؛ گاهى به خاطر شدت حزن است. در هيچ دليلى از ادله حرمت غنا اسم طرب وجود ندارد. به نظر ما يك اشتباهى در اينجا واقع شده است و آن اين است كه در تعابير لغوى غنا، در كلمات لغويين، كلمه تطريب آمده است (تطريب

الصوت و ترجيعه). تطريب را بعضى به معناى ايجاد طرب دانستند؛ درحالى كه تطريب به معناى ترجيع است، و اين، مقومِ صدق عنوان غنا به معناى لغوى آن است، نه اينكه از مناطات حرمت باشد. اصلاً مسئله طرب ربطى به حرمت ندارد...؛ مثل اينكه يك روضه خوانى روضه اى بخواند كه انسان از حالت طبيعى خارج شود؛ از شدت گريه، گاهى خودش را مى زند؛ يقه اش را پاره مى كند. آيا اين طور روضه خواندن و ايجاد اين حالت در انسان ها حرام است؟ بلاشك هيچ فقيهى نمى تواند اين را حرام بداند. يا يك نفر يك لطيفه اى مى گويد، افراد چنان مى خندند كه از حالت طبيعى خارج مى شوند. كسى قايل به حرمت اين عمل است؟ اينكه بعضى طرب را يك نوع مستى مى دانند... مثل مستى شراب، و شارع مقدس اين را حرام كرده، به نظر ما حرفى نيست كه به يك مبناى فقهى متكى باشد. اينها به تخصيلات اشبه است؛ زيرا اولاً شنونده با شنيدن غنا به هيچ وجه به آن حالت مستى نمى رسد. مستى بر اثر شرب خمر يك تصرفى در ذهنيات و در فيزيك اندام انسانى به وجود مى آورد؛

**********

(1) . نك: سيدحميد مشكات، مقاله «فقه موسيقى در رسانه»، فصلنامه دين و رسانه، ش 2.

ص: 413

غنا چنين نيست؛ ثانياً دليلى بر حرمت اين طور مسكر نداريم.(1)

اطراب با تعريف ياد شده (به ويژه با توجه به تأثير در سبكى عقل و انجام كارهاى خلاف شأن) به مواردى كه از شادى يا حزن شديد حاصل شود محدود نمى گردد؛ بلكه امور خلاف شأن، عقل و شرع مى تواند ناشى از هيجان، خشم، شهوت، خمودى و افسردگى، نااميدى، جنون، تهور، ماليخوليا و حتى خنده نيز باشد. اگر در گذشته ويژگى آوازها و موسيقى اغلب به ايجاد حالات غم يا شادى محدود مى شد، امروزه با توليد موسيقى هاى گوناگون، به ويژه در كشورهاى غربى، انواع حالات ياد شده ايجاد و تشديد مى گردد. اين موسيقى ها متأسفانه علاقه مندان بسيارى نيز دارند كه ويژگى آنها ايجاد روحيات و رفتارهاى خشن و هيجان آميز يا تحريكات شديد جنسى است كه گاه شنوندگانشان در مجالس مربوط به رفتارهاى خشن و عجيب دست مى زنند.(2)

بنابراين به عنوان نتيجه اين بررسى بايستى تأكيد كرد كه:

اولاً طرب به معناى مطلق سبكى حاصل از شادى يا حزن شديد بدون جهت گيرى و نوع آن، از تفصيل و روشنى كافى برخوردار نيست و فى نفسه نمى تواند مذموم يا حرام باشد؛ چرا كه ممكن است گاه شادى يا حزن شديد در جايگاه درست يا مثبت خود رخ دهد؛ مانند غم شديد فردى در اثر بيدار شدن پس از سال ها غفلت و گناه كارى يا اندوه شديد براى مصائب اهل بيت پيامبر عليهم السلام؛ درحالى كه معلوم نيست آيا اين گونه حالات روحى مشمول آن سبكى است يا خير، و اگر مشمول آن نيست علتش چيست.

اين واژه همچنين شامل شادى و به وجد آمدن از شنيدن مفاهيم و اشعار مثبت، صداهاى روح بخش و اميدواركننده، اشعار حماسى، اشعار و آوازهايى كه روح غيرت، مردانگى و شجاعت را در انسان ها زنده مى كند و آنان را به تلاش و فداكارى فرامى خواند، مى شود.

ثانياً ميزان و حدود طرب - در حدى كه براى حمل حكم حرمت بر آن كافى باشد - خود به مفهوم اساسى ترى به نام لهو - كه در لسان شارع مقدس از آن سخن رفته است - بازمى گردد. چنان كه ديديم، فقهاى بزرگوار نيز بر آن اذعان دارند كه غناى مطرب از آن جهت كه لهوى

**********

(1) . آيت الله العظمى خامنه اى، مكاسب محرمه، درس 317، ص 9.

(2) . از جمله آنها مى توان به انواع موسيقي هاى راك و متال اشاره كرد.

ص: 414

است حرام است. اين مفهوم خود مبين اطراب و مشخص كنندة مرزهاى موسيقى مطرب خواهد بود.

بنابراين ويژگى هاى اطراب، هنگامى سبب حرمت مى شود كه به معيار لهو بازگردد، و چنان كه خواهيم ديد، بر آن اساس اطراب تنها هنگامى حرام خواهد بود كه در دايره لهو قرار گيرد و در جهت انجام روحيات يا افعال قبيحى باشد كه حرام و در دين نكوهيده است و مخاطب را به آنها تشويق كند. به همين سبب، لازم است براى روشن شدن موضوع، ملاك هاى بعدى يعنى زور و لهو نيز بررسى شود.

ب) زور (باطل بودن)
اشاره

يكى از معيارهايى كه در منابع اسلامى براى حرمت خوانندگى مطرح شده، معيار «زور» است. در برخى از سخنان معصومان عليهم السلام خوانندگى حرام (غنا) از جمله مصاديق زور و به طور خاص «قَوْلَ اَلزُّورِ » (سخن باطل) شناخته شده كه قرآن كريم آن

را نكوهش كرده و حرام شمرده است.(1)

تبيين مفهوم لغوى اين واژه و نيز كاربرد آن در قرآن كريم، زور را به منزله معيارى براى تشخيص خوانندگى حرام و غيرحرام روشن تر مى سازد.

مفهوم زور

واژه زور را در اصل به معناى ميل و انحراف از حق دانسته اند(2) و به همين دليل، شرك به خداوند، دروغ، شهادت به دروغ و هر سخن باطل ديگرى از جمله مصاديق آن به شمار مى آيد. اما همان گونه كه برخى لغت شناسان اين نكته را يادآور شده اند، معناى «زور» عيناً باطل و ناحق نيست؛ يعنى اگر چيزى به گونه اى از حق انحراف يافته باشد كه با آن اشتباه گرفته شود زور خوانده مى شود. پس زور در واقع به معناى تزوير و جلوه دادن باطل به صورت حق و تزئين چيزى است كه اصل و اساس درستى نداشته باشد؛ چنان كه در كتاب الفروق اللغويه درباره تفاوت بين زور و دروغ آمده است: «زور آن دروغى است كه به صورت زيبا مطرح

**********

(1) . حج: 30؛ فرقان: 72؛ مجادله: 2.

(2) . تفسير مجمع البيان، ج 19-20، ص 106.

ص: 415

گردد تا گمان شود كه سخن درستى است».(1)

بنابراين «قول زور» ناظر به كلام و گفتارى باطل مى گويند كه به زيبايى آراسته شده و مخاطب را فريفته و گمراه مى سازد؛ يعنى سخنى است كه معانى و مفاهيمى باطل و منحرف كننده را القا مى كند، اما بطلان آن و تقابلش با سخن درست به گونه اى آشكار و هويدا نيست كه در همان گام نخست تشخيص داده شود، بلكه به گونه اى زيبا و فريبنده است كه شنوندگان را به هر شكل به گمراهى مى كشاند. حال ممكن است دليل اين فريبندگى مغالطه اى بسيار ظريف و پنهان، ولى در ظاهرى مستدل و منطقى باشد، يا چگونگى ارائه آن در قالب ادبيات زيبا، صدا و آواز زيبا و يا ديگر امور جنبى باشد. حتى گاه ممكن است سخنى به خودى خود حق و منطقى باشد، ولى با انگيزه و هدفى ناسالم و شوم مطرح شود.(2)

كاربرد زور در قرآن كريم

براى روشن تر شدن مفهوم زور به منزله معيار حرمت خوانندگى، به جاست افزون بر مفهوم لغوى، كاربرد آن را در قرآن كريم و برخى روايات يادآور شويم.

واژه زور و مشتقات آن در قرآن كريم و روايات براى مايل شدن (مايل تابيدن خورشيد به غار كهف)(3) بهتان زدن و دروغ بستن (درباره پيامبر گرامى اسلام)(4) سخن باطل و گمراه كننده (در موضوع ظهار)،(5) گواهى دروغ يا حاضر شدن در مجلس باطل و لهو،(6) سخن باطل (براى گفتار شرك آميز)(7) و نيز غنا (خوانندگى حرام)(8) به كار رفته است. كه شرح مفصل دلايل و مستندات اين موارد در ضميمه نخست مربوط به اين قسمت آمده است و براى پرهيز از اطاله

**********

(1) . فروق اللغويه، 268.

(2) . چنان كه امام على عليه السلام شعار خوارج (لا حكم الا لله) را كلمه حق يراد به الباطل (كلام حقى كه با هدفى باطل مطرح شده) ناميدند؛ چراكه اصل مسئله، كلامى صحيح و قرآنى بوده است كه حاكميت و داورى را از اساس شايسته حق مى داند، اما به منظور نفى نظام مديريت و ولايت حقه امت و جامعه اسلاميبه كار گرفته شده بود.

(3) . كهف: 17.

(4) . همان؛ فرقان: 4.

(5) . همان، مجادله: 2.

(6) . همان، فرقان:، 63-72

(7) . همان، حج: 30.

(8) . به ضميمه شماره يك همين كتاب مراجعه شود.

ص: 416

كلام به همين اجمال بسنده مى كنيم.

بنابراين با توجه به مفهوم زور و كاربردهاى آن در قرآن كريم و احاديث، به طور كلى مى توان نتيجه گرفت:

1. زور به معناى چيزى است كه اصل و اساس و واقعيت ندارد، اما به زيبايى آراسته شده و به اين ترتيب درست و حق جلوه مى كند. پس سبب فريب و گمراهى مردم مى شود، و لذا از زور اغلب براى توجيه رفتار خود يا تأثيرگذارى بر رفتارها و گرايش هاى ديگران استفاده مى شود.

2. بر پايه تعريف ياد شده، زور افزون بر عقل، بنا بر نقل شرعى، نيز باطل و پرهيز از آن لازم است. اين معيار، معيارى عام و مطلق است كه هر فعل اعم از خوانندگى و جز آن را شامل مى شود.

3. بنا بر آيات مربوط و روايات ذيل آن، غنا به معناى نوع خاصى از خوانندگى

مرسوم در زمان جاهليت و نيز در زمان صدور روايات، به دليل ويژگى هاى خاصش مصداقى از قول زور (كلام باطل و فريبنده) شمرده شده است. اما اين مسئله مانع از عموميت اصل ياد شده، يعنى حرمت هر گونه كلام باطل و فريبنده نيست. پس به طور كلى مى توان گفت هر نوع خوانندگى - اعم از غنا يا غير آن - اگر به گونه اى باشد كه به هر جهت (به معناى كلام، كيفيت خواندن و...) فريب و گمراهى انسان ها را در پى داشته باشد، مصداق قول زور و موجب حرمت است؛ چه خوانندگى ذيل عنوان غناى مرسوم در آن زمان قرار گيرد، چه نوع ديگرى به شمار آيد.(1)

4. زور و قول زور به جهت عموميت آن، تنها به گمراه كردن فكر و انديشه انسان ها و تغيير ذهنيت ها (مانند گواهى دروغ، مغالطه ها و سفسطه ها يا رسم و رسوم خرافى و...) محدود نمى شود، بلكه مصاديق زور مى تواند ناظر بر احساسات، گرايش ها، هيجانات و تحريكات غريزى

**********

(1) . بسيارى از بزرگان در گذشته بر اين نكته تأكيد كرده اند. از جمله شيخ انصارى در اين زمينه مى گويد: «پس آنچه حرام است صوتى است كه از آواز و الحان اهل فسق باشد كه در اخبار از قرائت قرآن به الحان اهل فسق نهى شده، و چه اين معنا مساوى با غنا باشد يا اعم از غنا يا اخص از آن. با اينكه ظاهراً غنا جز صوت لهوى و الحان اهل فسق و معصيت نيست. اگرچه در تعريف غنا عبارات فقها و لغويين مختلف شده است» (مكاسب، ج 1، ص 290). همچنين امام خمينى رحمه الله در اين زمينه مى فرمايند: «ممكن است مراد از قول زور، قول مشتمل بر باطل باشد؛ به گونه اى كه نفس آن كلام مشتمل بر معناى باطل باشد؛ يا اينكه نفس آن كلام داراى صفت باطل باشد يعنى كيفيت صداى لهوى باشد». (مكاسب محرمه، ج 1، ص 204)

ص: 417

و حالات روحى باشد و بر آنها تأثير بگذارد و به انحرافشان بكشاند.

با اين حال، زور به منزله معيارى براى حرمت، به همه آنچه در خوانندگى و نوازندگى مطرح است، به طور مستقيم اشاره ندارد و همه آن را در بر نمى گيرد، بلكه بيشتر به متن سخن و ويژگى هاى ذاتى يك كلام يا فعل اشاره دارد. به بيان ديگر، به اقتضاى ذاتى كلام توجه دارد كه اين كلام از اساس باطل است يا نه و به ديگر جنبه هاى آن، مانند هدف و انگيزه و نيز پى آمدهاى بعدى آن در مجموعه اعتقادات فرد و جامعه مستقيم اشاره ندارد. بد نيست اشاره كنيم كه چه بسا كلام هاى حقى كه براى هدفى باطل و منظورى فاسد مطرح شوند.(1) پس با آنكه زور در جاى خود معيارى دقيق است، بايد در ادامه معيار لهو و اضلال نيز بررسى شود تا معيار اساسى تر و شامل تر معلوم گردد. اين

مسئله در بخش معيار اضلال بيشتر توضيح داده خواهد شد.

ج) لهو
اشاره

يكى از اساسى ترين معيارهايى كه براى تشخيص موسيقى حرام مطرح شده، لهوى بودن آن است. اين اصطلاح - برخلاف اصطلاحاتى مانند اطراب كه از ديدگاه موضوع شناسى طرح مى شوند - عيناً در قرآن كريم و سخنان معصومان عليهم السلام طرح شده است. پيش از بيان مفهوم لهو بايد يادآورى كنيم كه لهو در لغت مفهومى عام دارد و به موسيقى يا نوع خاصى از آن محدود نيست. اين واژه در قرآن كريم و سخنان معصومان عليهم السلام، به منزله ويژگى برخى افعال و اشيا، از جمله براى غنا (موسيقى آوازى) و نيز آلات لهو (موسيقى سازى) مطرح شده است و از اين جهت اهميتى دوچندان و ويژه دارد. پس در آغاز بايد ديد معناى لغوى و اصطلاحى لهو چيست و اين اصطلاح و مفهوم در قرآن كريم و روايات چگونه به كار رفته، و چگونه بر خوانندگى تطبيق يافته است.

معناى لغوى لهو

واژه لهو در زبان عربى از ريشه و مصدر لَهَّى به معناى بازداشتن و منصرف كردن است(2) و مفهوم اصطلاحى آن دلخوشى و هوسرانى و چيزى است كه انسان بدان سرگرم شود و از آن

**********

(1) . «كلمة حق يراد بها الباطل».

(2) . فرهنگ لاروس.

ص: 418

لذت يابد. همچنين به معناى سرگرم شدن به چيزى است كه از نظر عقل و حكمت مردود باشد.(1) يكى از لغت شناسان بزرگ لهو را اين گونه تعريف مى كند: «لهو در لغت عبارت است از هر عمل سرگرم كننده اى كه انسان مى تواند به وسيله آن لذت و تمتع ببرد».(2) در بيانى ديگر گفته اند: «لهو آن است كه انسان به وسيله چيزى كه با حكمت منافات دارد، تفريح كند».(3) بر اين اساس، لهو انجام دادن اعمالى است كه مبناى عقلايى نداشته باشد. بنابراين طريحى در مجمع البحرين مى گويد: «لهو آن است كه انسان با اشتغال به كارهاى باطل، از ياد حق غافل شود». چنان كه محرز است، با وجود معانى به

نسبت منفى و مذمومى كه براى لهو برشمرده اند، برخى لهو را از نظر لغوى مطلق بازى كردن و سرگرمى (حالت خنثى) خوانده اند.(4)

بنابراين با توجه به معناى اصطلاحى لهو يعنى سرگرمى و ريشه لغوى لهى، مى توان گفت لهو در واقع از امورى است كه انسان به دليل جذابيت و لذتى كه در آن وجود دارد، به آن جذب و سرگرم مى شود و در نتيجه مى تواند انسان را از كار مهم تر يا عاقلانه تر بازدارد.(5)

مفهوم و كاربرد لهو در قرآن كريم

براى روشن تر شدن مفهوم لهو از ديدگاه آموزه هاى دينى به جاست كاربردهاى متنوع اين مفهوم را در قرآن كريم بررسى كنيم.

در قرآن كريم «لهو» به اشكال گوناگون و بارها به كار رفته و طيفى گسترده از معانى و نگاه هاى متنوع را در بر مى گيرد كه از امور باطل و گمراه كننده - كه وعده عذاب الهى به آنها داده شده - تا اشتغال به سرگرمى، بازى و امور بى ارزش را شامل مى شود. از جمله آنها مى توان به موارد زير اشاره كرد:

**********

(1) . همان.

(2) . راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، ص 748

(3) . قيومى، مصباح المنير، ج 2، ص 254.

(4) . طريحى، مجمع البحرين، ج 4، ص 147.

(5) . مانند دانش آموزى كه در آستانه امتحانى مهم قرار دارد؛ اما به بازى و يا ديدن فيلم و... مشغول مى شود. گرچه امور لهو اغلب داراى ويژگى سرگرم كنندگى هستند و به همين جهت انسان ها به آن مشغول مى شوند و از كارهاى مهم تر بازمى مانند، ممكن است لهو خود به دليل عادت هاى غيرمفيد، مانند بازى كردن با ريش، وسواس و... ايجاد شود و موردِ ابتلا لزوماً جذاب نيست.

ص: 419

خريد و فروش سخنان لهوى كه مردم را از خدا گمراه مى كند؛(1) غافل شدن از ياد خدا به دليل اشتغال به دارايى، فرزندان(2) يا تجارت؛(3) دين را سبك و بازيچه گرفتن (لَهْوٌ وَ لَعِبٌ )،(4) بى ارزش و لهو بودن زندگى دنيا؛(5) عبث و بازيچه نبودن (لهو نبودن) نظام خلقت(6) (حكمت و هدف داشتن)؛ و نيز قلب هايى كه به دليل مشغول بودن به امور بى ارزش از درك حقيقت بازمانده اند.(7)

شرح مفصل اين آيه ها و توضيحات مربوط در ضميمة دوم اين كار آمده است.

از بررسى آيات شريف قرآن درباره مفهوم لهو و ويژگى هاى آن، چند نكته را مى توان برداشت كرد:

نخست آنكه لهو تنها بر خوانندگى و يا نوازندگى ناظر نيست و گستره بسيار وسيعى دارد؛

دوم، اشتغال به لهو اغلب رفتارى انفعالى است و بيش از آنكه بر حكمت و انديشة درست استوار باشد، به دليل جذابيت و سرگرم كنندگى اش استقبال مى شود؛

سوم، لهو به امور يا رفتارهايى گفته مى شود كه ذاتاً بى ارزش و بدون هدف عقلايى است؛ اما انسان لاهى آن را جدى و عقلايى مى پندارد و به آن سرگرم مى شود. به همين جهت، لهو اغلب با تكامل و تعالى انسان در تزاحم است و او را از امور مهم تر باز مى دارد و مى تواند نتايجى زيانبار براى انسان داشته باشد؛

چهارم، گر چه عنوان لهو در عرف هر زمان مى تواند بر مصاديقى خاص صدق كند، و برخى كارها لهو نام گيرد، مصاديق لهو اقتضايى نيز هست و بسته به موقعيت و شرايط و نحوه رفتار انسان، برخى از چيزها يا افعال مانند دارايى ها، تجارت، فرزندان و... كه در وضعيت عادى لزوماً لهو به شمار نمى آيند، لهو و در نتيجه نكوهيده اند و از آنها نهى شده است. چنان

**********

(1) . لقمان: 4.

(2) . منافقون: 9.

(3) . نور: 37؛ جمعه: 11.

(4) . انعام: 70؛ نيز اعراف: 51؛ انبياء: 17؛ حجر: 3.

(5) . انعام: 32.

(6) . انبياء: 16 و 17.

(7) . انبياء: 3.

ص: 420

كه حتى ممكن است (بنا بر آيه شريفه)(1) دين نيز سوژه لهو قرار گيرد؛

پنجم، گر چه لهو اغلب با نگاهى منفى يا كم ارزش ديده شده، هر لهوى لزوماً حرام و ممنوع نيست؛ زيرا معمولاً لهو دو متعلق اصلى دارد كه بدون آنها فاقد بار ارزشى و بى معناست: يكى مضاف و يكى جهت گيرى و مقصد. چنان كه در آيه شريف «لَهْوَ اَلْحَدِيثِ »(2) مى بينم، آنچه به لهو اضافه شده، حديث (سخن) و «لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ » (گمراه كردن از راه خدا) هدف و جهت گيرى اين لهو است. بنابراين مضاف در لهو

مى تواند غير از اين سخن، امور گوناگونى باشد؛ مانند مال،(3) اولاد،(4) تجارت،(5) دنيا.(6) همين طور متعلق دوم آن يعنى هدف و غايت لهو مى تواند امور متفاوتى باشد؛ مانند اضلال از صراط مستقيم، اشتغال به مهم و غفلت از اهم، مثل اشتغال به عبادت و غفلت از جهاد، خواندن قرآن و غفلت از نماز اول وقت، لهو با همسر يا فرزندان و غفلت از نماز اول وقت و اشتغال به بازى و سرگرمى و غفلت از كار يا امتحان، و يا تفريح و سرگرمى و غفلت از گذشت اوقات گرانبها. در اين باره (يعنى مغبوض و حرام نبودن همه انواع لهو) بيان و استدلال حضرت آيت الله العظمى خامنه اى اهميت دارد:

... اينكه كسى بگويد: «اللهو على اطلاقه حرام [؛ لهو مطلقاً حرام است»] اين معنا انصافاً از آيه لهو الحديث(7) فهميده نمى شود. از اين آيه فهميده مى شود كه آن لهوى كه «لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ »، لهوى كه موجب اضلال مردم است، موجب فارغ شدن و غافل شدن از ذكر خداست، به آن صورتى كه موجب ضلالت انسان بشود، اين لهو را آيه شريف مى فرمايد حرام.(8)

به همين سبب، لهو به منزله يكى از ويژگى هاى اساسى برخى افعال مذموم و حرام، فارغ از

**********

(1) . «و كسانى را كه دين خود را لهو و بازى گرفتند و دنيا آنان را مغرور ساخت رها كن» (انعام: 70)؛ اعراف: 51.

(2) . لقمان: 6.

(3) . منافقون: 9.

(4) . منافقون: 9.

(5) . نور: 37.

(6) . «جز لهو و لعب زندگى دنيا چيزى نيست» (انعام: 32)؛ «بدانيد زندگى دنيا لهو و لعبى بيش نيست» (حديد: 20 و عنكبوت: 64).

(7) . لقمان: 6.

(8) . تقرير درس هاى مكاسب محرمه، از آيت الله العظمى خامنه اى، درس 259، صص 10 و 11.

ص: 421

قيود خود، ملاك و مفهومى مطلق نيست

بلكه براى تعيين دقيق حليت يا حرمت آن، بايد به ديگر قيود و قراين آن در آيات يا روايات مربوط توجه كرد؛ چنان كه بنا بر آيه شريفه «لَهْوَ اَلْحَدِيثِ »،(1) افزون بر قيد لهو و گمراهى از راه خدا (لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ ) به آن وعده عذاب نيز داده شده است.

بنابراين مى توان گفت رابطه لهو با لهو حرام عموم و خصوص مطلق است؛ چنان كه

برخى بزرگان نيز بر اين معنا تأكيد داشته اند.(2)

**********

(1) . لقمان: 6.

(2) . شيخ انصارى در مكاسب با بيان سه معنا براى لهو، تنها نوع خاصى از آن را حرام شمرده است:

اخبارى كه ظهور در حرمت لهو دارد جداً بسيار است.... اما آنچه كه محل اشكال مى باشد معناى لهو است. اگر مراد از لهو هرگونه (لعب) بازى باشد، چنان كه از صحاح اللغة و قاموس اين گونه برمى آيد، اعتقاد به حرمت لهو به معناى مطلق بازى، رأيى شاذ و برخلاف مشهور و سيره مسلمين خواهد بود. در مقام بيان علت شاذ بودن قول ياد شده مى گوييم: لعب حركتى است كه بدون غرض عقلايى باشد و ظاهراً در اينكه چنين حركتى را نمى توان به طور مطلق حرام دانست، اختلافى به چشم نمى خورد. بلى اگر لهو مخصوصِ حركت ناشى از بَطَر كه به معناى شدت خوشحالى تفسير شده است باشد، قول قوى تر، تحريم آن خواهد بود؛ و در لهو بدين معنا، رقص و كف زدن و زدن بر طشت به جاى دفّ و آنچه فايده و مسايل لهو را بدهد، داخل مى گردد، و اما اگر لهو را به معناى هرگونه حركت فاقد غرض عقلايى و برخاسته از قواى شهوانى بدانيم، بايد بپذيريم كه حرمت آن جاى ترديد است (شيخ انصارى، مكاسب، ج 2، صص 43-47).

آيت الله بروجردى رحمه الله نيز دايرة حرمت لهو را مضيق تر از شيخ انصارى رحمه الله دانسته و فرموده اند: «حرمت برخى اقسام لهو گرچه قطعى است، ولكن نمى توان به حرمت همه اقسامش ملتزم شد؛ زيرا لهو حرام آن لهوى است كه انسان را از حالت طبيعى خارج كند؛ به گونه اى كه حالت مستى برايش ايجاد كرده و عقل را از كار بيندازد؛ همانند الحان موسيقى كه افرادى كه بدان گوش مى دهند و از موازين عقلى خارج شده و حالت اختيار را از آنها سلب مى كند. پس بدون اختيار اعضايش حركت مى كند و بر اساس نغمه هاى موسيقى او نيز زمزمه مى كند؛ گرچه از عاقل ترين و متين ترين افراد باشد. خلاصه آنكه لهو حرام، آن چيزى است كه انسان را از حالت متانت و وقار، به صورت قهرى خارج نموده، او را از نظر روحى، مست مى كند؛ به گونه اى كه عقل، به طور كلى هيچ نوع حاكميتى بر او ندارد (البدرالظاهر فى صلوة الجمعه و المسافر، ص 243).

غرض از بيان اين گفتار آن است كه حرام دانستن غنا به ملاك لهو بودن، به معناى آن نيست كه مطلق لهو حرام باشد، بلكه لهو خاص و مشروط مراد است.

ص: 422

لهو براى امور مثبت مانند تيراندازى و سواركارى نيز به كار برده شده است.

مسئله ديگر اينكه گر چه لهو در اعمال و رفتار تجسم و بروز مى يابد، در حقيقت يك حالت درونى است و تأثيرات آن به اعمال و رفتار محدود نمى شود. همچنان كه آيات ياد شده از قرآن كريم نشان مى دهد، تأثيرات آن مى تواند افزون بر قلب و گرايشات قلبى و

روحى انسان، بر بينش و افكار وى امتداد يابد و حتى به مثابه ملكات و اوصاف پايدار برخى انسان ها، نهادينه شود.(1)

لهو در احاديث و روايات

از آنجا كه در برخى احاديث و روايات معصومان عليهم السلام به لهو به صورت جزئى تر توجه شده، بررسى آنها مفيد خواهد بود.

مرورى بر رواياتى كه واژه لهو در آنها به كار رفته نشان مى دهد كه بسيارى از اين روايات، از لهو گاه به منزله اعمال حرام و گاه عملى نكوهيده و بى ارزش ياد كرده اند كه پى آمدهايى سوء دارد. به همين دليل، انسان هاى والا و ارزشمند از آن پرهيز داشته اند و اين گونه اعمال را از جمله عادات انسان هاى غافل يا فاسد به شمار آورده اند. اما گروهى از آنها نيز برخى اعمال را به منزله مصاديق لهو براى مؤمنان بى اشكال شمرده اند.

امام على عليه السلام درباره ماهيت و آثار لهو مى فرمايند:

«مجالسه اهل اللهو ينسى القرآن ويحضر الشيطان؛ همنشينى با اهل لهو قرآن را از ياد مى برد و شيطان را حاضر مى سازد».(2)

امام صادق عليه السلام پرداختن به لهوياتى كه ياد خداوند را از دل ها مى زدايد، در رديف گناهان بزرگ آورده اند:

الكبائر محرمه... والملاهى التى تصد عن ذكر الله تبارك وتعالى مكرهه كالغنا وضرب ولاوتار؛ و گناهان كبيره حرام هستند و كارهاى لهو كه انسان ها را از ياد خداوند بازمى دارند

**********

(1) . مانند آنچه در سوره انبيا، صفت لهوى بودن را (لاهيه قلوبهم) به منزله ويژگى قلوب كسانى مى داند كه به دليل غفلت و مشغول شدن به دنيا از دعوت پيامبر رومى گردانند.

(2) . ابومحمدحسن حرانى، تحف العقول، ص 151.

ص: 423

مكروه (در اينجا به معناى حرام) هستند، مانند غنا و تار زدن».(1)

در برخى روايات نيز پرداختن به لهو و لعب از نشانه هاى بى خبران، فاسقان و غافلان دانسته شده كه افراد والامقام از آن دورند. امام صادق عليه السلام درباره ويژگى هاى امام معصوم عليه السلام مى فرمايد: «مقام و منصب امامت هيچ گاه به لهو و لعب مشغول

نمى شود».(2)

امام باقر عليه السلام نيز درباره فرشته روح القدس مى فرمايد: «روح القدس هيچ گاه به لهو نمى پردازد؛ تغيير حالت نمى دهد و بازى نمى كند».(3)

در اين روايات لهو لزوماً امرى حرام نيست، اما طبيعى است كه اين امور نكوهيده است و از عادات و نشانه هاى انسان هاى غافل و خطاكار به شمار مى آيد؛ چنان كه رسول گرامى اسلام مى فرمايد: «... و اما علامت انسان غافل چهار چيز است: كورى (نداشتن بصيرت)، خطا، لهو و فراموشى»(4) و «علامت گناه كاران لهو، لغو (بيهودگى)، دشمنى و تهمت زدن است».(5)

البته همان گونه كه اشاره شد، دسته اى از روايات برخى افعال را به منزله لهو مؤمنان خوانده اند كه در نتيجه آن، اين گونه موارد را كه لهو ناميده شده مى توان بلااشكال، بلكه مثبت و ممدوح دانست. از جمله اينكه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم برخى لهوها را براى مؤمنان مجاز مى شمارند؛ مانند آموزش اسب سوارى و تمرين تيراندازى،(6) ارتباط با همسر، نماز شب و مزاح با برادران دينى.(7)

گرچه ممكن است بگويند به كارگيرى لهو در اين گونه امور مثبت كاربردى مجازى است، از منظرى ديگر بهتر است بگوييم لهو در معناى بسيار عام خود - كه به معناى مشغوليت و سرگرمى و بازماندن از امور ديگر است - اين وجوه و اشكال مثبت را نيز در بر مى گيرد. در هر دو صورت مى توان گفت لهو به معناى امورى كه انسان ها را از ياد خدا يا حركت در مسير بندگى بازدارد نكوهيده و حرام است، اما لهو به معناى سرگرمى ها و مشغوليت هاى شرعى،

**********

(1) . محمدبن على بن بابويه، خصال، ص 610.

(2) . «صاحب هذا الامر لا يلهو ولا يلعب» (الارشاد، ج 2، ص 219).

(3) . «روح القدس لا يلهو ولا يتغير ولا يلعب» (مختصر بصائر الدرجات، ص 2).

(4) . «واما علامه الغافل فاربعه، العمى والسهو واللهو والنسيان» (بحارالانوار، ج 1، ص 122).

(5) . «... واما علامه الفاسق اللهو واللغو والعدوان والبهتان» (تحف العقول، ص 22).

(6) . «كل لهو المومن باطل الا فى ثلاث؛ فى تاديبه الفرس ورميه عن قوسه وملاعبه امرئه» (كافى، ج 5، ص 50).

(7) . «لهو المومن فى ثلاثه اشياء: التمتع بالنساء ومفاكهه الاخوان والصلاه بالليل» (خصال، ص 6).

ص: 424

بى زيان يا نافع كه ويژگى ياد شده را ندارد، نه تنها مجاز است، بلكه مى تواند ممدوح باشد. در اين زمينه گفتار مقام رهبرى آيت الله العظمى خامنه اى بسيار

گوياست:

ايشان ذيل بحث از آيه «لَهْوَ اَلْحَدِيثِ » مى فرمايد:

لهو معنايش عبارت است از آن چيزى كه سرگرم كننده انسان است. انسان را از يك امرى غافل مى كند؛ معناى بدى و زشتى در خود اين لفظ فى نفسه وجود ندارد؛ يعنى مضمون بدى ندارد. چيزى كه قبح و عدم قبح آن بستگى به اين دارد كه آن ما يلهى يا مايلهى عنه چه چيز باشد، اينكه انسان به چه چيزى سرگرم و از چه چيزى غافل مى شود معين مى كند كه آن لهو امر مبغوض يا امر غيرمبغوض است. پس به طور كلى نمى توان گفت لهو امرى مبغوض است.(1)

نتايج كلى درباره مفهوم لهو

با بررسى آيات و رواياتى كه مفهوم لهو در آنها به كار رفته است مى توان نتايج زير را درباره مفهوم لهو به منزله معيار در نظر گرفت.

- لهو در معناى عام خود يعنى سرگرم بودن به چيزى كه به دليل جذابيتش انسان را از انجام امور ديگر، به ويژه امور مهم تر باز مى دارد. به اين دليل، در منابع اسلامى - به سبب غافل ساختن انسان از ياد خداوند و انجام تكاليف الهى - اغلب مذموم شمرده شده است.

- گر چه لهو در آموزه هاى دينى اغلب به صورت امرى قبيح يا مذموم و دون شأن مؤمنان والا مطرح شده، در همان حال بر سرگرمى هاى سالم و مثبت نيز صدق مى كند. بنابراين همه مصاديق آن حرام نيست.

- لهو نيز مانند مفاهيم اطراب، ترجيع و لعب در برخى موارد معنا و حالتى اقتضايى دارد. پس بسيارى از مصاديق آن را نمى توان براى هميشه و به طور ثابت امورى حرام يا قبيح و يا به عكس، همواره بى اشكال شمرد؛ زيرا همان طور كه ديديم، گاه امورى مانند فرزندان و دارايى ها و حتى دين مى تواند در جايگاه لهو قرار گيرد و چنان كاركردى داشته باشد؛ يا برخى اعمال در زمانى خاص به سبب بازداشتن از امرى واجب يا مهم تر لهو مذموم و در زمان ديگرى مثبت باشد و لهو به شمار نيايد. پس بايد ديد انسان به چه چيزى سرگرم مى شود و از چه چيزى

**********

(1) . آيت الله العظمى خامنه اى، تقرير درس هاى مكاسب المحرمه، درس 259، ص 9.

ص: 425

بازمى ماند.

كاربرد معيار لهو در خوانندگى

همان گونه كه پيش تر اشاره شد، لهو مفهومى عام است كه مصاديق گسترده ترى از خوانندگى و نوازندگى را در بر مى گيرد و خوانندگى ها و نوازندگى ها تنها مصاديق لهو نيستند.

از مستندات اصلى خوانندگى هاى حرام در قرآن كريم، آيه ششم سوره لقمان است كه بنا بر آن، انواعى از خوانندگى ها و امور مشابه با عنوان «لَهْوَ اَلْحَدِيثِ » به شدت نهى شده است:

«وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَشْتَرِى لَهْوَ اَلْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَهٰا هُزُواً أُولٰئِكَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِينٌ؛ برخى از مردم سخنان بيهود را كسب مى كنند تا از سر نادانى ديگران را از راه خدا گمراه سازند و آيات الهى را به تمسخر گيرند؛ براى آنان عذابى خواركننده است».(1)

بنا بر بسيارى از روايات موثق و معتبر، يكى از مصاديق «لَهْوَ اَلْحَدِيثِ » در اين آيه شريف، نوعى خاص از خوانندگى (غناى حرام) است،(2) و به دليل اينكه براى لهو الحديث در اين آيه وعده عذاب داده شده است جزو گناهان كبيره به شمار مى آيد.

بررسى مباحث فقهى و تفسيرى، چند نكته مهم را درباره تطبيق معيار لهو بر خوانندگى حرام خاطرنشان مى سازد كه در اينجا به ترتيب و اختصار به آنها اشاره مى كنيم:

1. لهو الحديث از نوع سخنان و مفاهيم درك پذير براى بشر است؛ همان گونه كه گفته شد، لهو انواع و اشكال گوناگونى دارد كه خوانندگى و نوازندگى از جمله آنهاست. واژه لهو در اين آيه به حديث افزوده شده كه بنا بر معناى ظاهرى خود بر سخنان و اقوال بشرى

صدق مى كند. بنابراين لهو الحديث لهوى گفتارى و حداكثر بيانى است؛ يعنى لهوى است كه با بيان واژه ها و يا به كارگيرى ابزارها و شيوه هاى ديگر، پيام هاى معنادار بشرى را انتقال دهد. بنابراين ايما، اشاره، سخن، بيان، نوشته و علامات ديگر، به سبب حمل پيامى معنادار مى تواند در دايره لهو الحديث قرار گيرد؛ چنان كه در قرآن كريم قول افزون بر انسان ها و پيامبران، براى خداوند، فرشتگان و شياطين نيز بارها به كار رفته است.

2. معيار لهو الحديث عمومى تر از غنا (خوانندگى حرام) است؛ غنا تنها يكى از مصاديق

**********

(1) . لقمان: 6.

(2) . رواياتى موثق و معتبر غنا (نوع خوانندگى حرام) را از مصاديق لهو الحديث معرفى كرده اند. از جمله پيوست.

ص: 426

لهو الحديث است. بررسى هاى انجام شده درباره مفهوم لهو و نيز رواياتى كه لهو الحديث را بر غنا (خوانندگى حرام) تطبيق داده اند، نشان مى دهد كه غنا به منزله نوع خاصى از خوانندگى، تنها يكى از مصاديق لهو الحديث است؛ از جمله در روايتى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم:

«غنا از جمله چيزهايى است كه خداى متعال فرمود: برخى از مردم سخنان لهو را مى آموزند تا ديگران را از راه خدا گمراه كنند».(1)

اين برداشت را در سخنان بسيارى از بزرگان مى توان ديد كه لهو الحديث را اعم از غنا و اصوات ديگر مى دانند. مرحوم علامه طباطبايى در اين باره مى نويسند:

«لهو الحديث آن سخنى است كه آدمى را از حق منصرف نموده و به خود مشغول سازد؛ مانند حكايات خرافى و داستان هايى كه آدمى را به فسق و فجور مى كشاند و يا از قبيل سرگرمى به شعر و موسيقى و مزمار و ساير آلات لهو، كه همه اينها مصداق لهو الحديث هستند».(2)

بنابراين همان گونه كه برخى فقهاى بزرگ نيز تأكيد مى كنند، غنا به منزله نوعى خاص از خوانندگى كه حرام شمرده شد، مساوى لهو الحديث نيست، بلكه معيار لهو و حتى لهو الحديث عمومى تر و اساسى تر است،(3) و در ديگر سخنان بشرى نيز ملاك و معيار به

شمار مى آيد.

3. لهو حرام قابليت و استعداد گمراه سازى (اضلال) دارد. چنان كه گذشت لهو طيف گسترده اى از معنا را دارد كه از مطلق بازى و سرگرمى تا امور غفلت زا و رفتارهايى كه انسان را از راه حق باز مى دارد و به گمراهى مى كشاند، را در بر مى گيرد. لهو به كاررفته در اين آيه ويژگى ها و قيودى دارد كه مهم ترين آن «لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ » است؛ يعنى سخنان فريبنده و

**********

(1) . عن ابن ابى عمير عن مهران بن محمد عن ابى عبد الله عليه السلام «قال سمعته يقول: الغنا قال الله ومن الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل الله» (كافى، ج 6، ص 431، ح 5.)

(2) . علامه طباطبايى، تفسير الميزان، ج 16، صص 209 و 210.

(3) . امام خمينى در اين زمينه مى نويسند: «نتيجه اين شد كه غنا مساوى با صوت لهوى و باطل و صداهاى اهل فسق و كبائر نيست، بلكه بسيارى از صداهاى لهوى و اهل فسق و باطل، از تعريف غنا خارج است و از نظر عرف غنا به حساب نمى آيد، و براى هر گروه از لهو و باطل و غنا در دوره ما شغل و مكان خاصى است كه براى آن ساخته شده است و براى شغل و حرفه اش اسم خاصى است كه اهل آن فنون با آن نام مى شناسند» (امام خمينى، مكاسب المحرمه، ج 1).

ص: 427

اغواكننده اى است كه استعداد گمراه كردن را داراست و موجب مى شود مردم ندانسته از راه مستقيم بندگى منحرف شوند و آيات الهى را به مسخره بگيرند و سبك بشمارند. به همين جهت است كه بنا بر همين آيه، برخى براى تهيه و نشر آن سرمايه گذارى و آن را خريد و فروش مى كنند (يَشْتَرِى )؛ چراكه اين موضوع ابزارى مناسب و مؤثر براى معاندان و مخالفان است كه قصد دارند به مبارزه با انبيا، صالحان و مؤمنان برخيزند. مرحوم علامه طباطبايى درباره لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ مى نويسند:

مقتضاى سياق اين است كه مراد از «سَبِيلِ اَللّٰهِ » قرآن كريم و معارف حق از اعتقادات و دستورالعمل ها و مخصوصاً داستان هاى انبيا و امت هاى گذشته است؛ چون لهو الحديث و خرافات، ساخته و پرداخته ذهن انسان هاست كه دست به دست گشته و در وجه اول معارض با اين داستان هاى حق و صحيح است، و در وجه دوم بنيان ساير معارف حق و صحيح را در انظار مردم سست نموده، سپس منهدم مى سازد. مؤيد اين معنا جمله بعدى است كه مى فرمايد: «وَ يَتَّخِذَهٰا هُزُواً »؛ يعنى حديث را مسخره مى كند؛ و چون نام خرافات نيز حديث است و همين باعث وهن هر حديثى مى شود و سبب مى گردد مردم احاديث واقعى را نيز به سخره بگيرند.(1)

در ادامه آيات مى فرمايد: «وَ إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِ آيٰاتُنٰا وَلّٰى مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْهٰا كَأَنَّ فِي أُذُنَيْهِ وَقْراً فَبَشِّرْهُ بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ ؛ و هنگامى كه آيات ما بر او خوانده مى شود، مستكبرانه روى

برمى گرداند؛ گويى آن را نشنيده است؛ گويى اصلاً گوش هايش سنگين است! او را به عذابى دردناك بشارت ده!»(2)

يعنى افرادى كه در پى استخدام لهو الحديث اند، مستكبرانه به آيه ها و نشانه هاى حقيقت پشت مى كنند. به عبارت ديگر، اثر طبعى و نوعى لهو، از دست دادن آمادگى براى شنيدن سخن حق است؛ چنان كه نوعى اشمئزاز و كسالت نسبت به آن در روح و جان شخص پيدا مى شود. بنابراين لهو الحديث كه غنا (نوع خاصى خوانندگى) از مصاديق آن است در شمار امور

**********

(1) . الميزان فى تفسير القرآن، ج 16، ص 209؛ ترجمه الميزان، ج 16، ص 313.

(2) . لقمان: 7

ص: 428

لهوى اى است كه بازدارنده و گمراه كننده از راه حق اند. پس اگر سخن يا شعر يا خوانندگى اى از اين ويژگى برخوردار نباشد، يا در اين مسير به كار گرفته نشود، مشمول حرمت قرار نمى گيرد. به همين سبب، همان گونه كه برخى از بزرگان تأكيد كرده اند، غنا (خوانندگى حرام) را مى توان صوت لهوى مضل دانست.(1)

4. حرمت لهو الحديث (از جمله غنا) در قرآن كريم به دليل لهو خاص بودن آن است. دقت هاى تفسيرى و فقهى نشان مى دهد كه برخلاف تصور برخى، حرمت مصاديق لهو الحديث از جمله غنا، به سبب آنكه از جنس سخنان بشرى است يا كشيدگى، ترجيع، تحرير و مانند آن داشته باشد و يا طرب انگيز باشد، نيست؛ بلكه از آن روست كه مصداق لهو به شمار مى آيد آنهم لهو به معناى ياد شده (بازدارندگى از ياد خدا و گمراه كنندگى) كه نزد خداوند متعال مبغوض و مذموم است. به همين سبب، از نظر اغلب فقهاى بزرگ، هر سخنى اعم از خوانندگى يا غير آن، كه داراى اين ويژگى است و اقتضاى گمراهى دارد، به حرمت محكوم است و در اين زمينه، تفاوتى ميان سخن، خوانندگى و رفتارهاى ديگر وجود ندارد.(2) حتى اگر سخن حقى به شكل باطل و لهوى ارائه شود يا در موقعيتى

نادرست و براى هدفى باطل بيان يا خوانده شود مصداق لهو الحديث و حرام خواهد بود.(3)

در مقابل اگر اثبات شود سخنى اعم از خوانندگى و غير آن لهوى و باطل نيست و در

**********

(1) . لذا بسيارى از فقها، اساساً غناى حرام (خوانندگى حرام) را صوت لهوى مضل مى دانند؛ از جمله فقيه بزرگ شيخ انصارى در مكاسب غنا را صوت لهوى مضل معرفى مى كنند و مقام معظم رهبرى نيز شبيه چنين نظرى را دارند.

(2) . شيخ انصارى دراين باره اظهار مى دارند: «پس انصاف نيست كه دلالت بر حرمت نفس كيفيت صدا تنها از جهت اشعار «لهو الحديث» به مبغوض بودن مطلب لهو براى خداوند متعال است. همين طور زور به معناى باطل، اگرچه آن دو در كيفيت و چگونگى اداى كلام بروز كنند، نه در خود كلام؛ مانند اينكه غنا در سخن حقى مانند قرآن يا دعا يا مرثيه صورت گيرد. پس در كل هر صدايى كه به خودى خود و قطع نظر از سخنى كه با آن گفته مى شود لهو و باطل باشد حرام است» (مكاسب، ج 1، ص 286). البته شيخ انصارى با معناى سه گانه اى كه از لهو ارائه مى دهند و اين اطلاق را مقيد مى سازند و تنها انواع خاصى از لهو را حرام و مبغوض مى شمارند، و معلوم مى شود آنچه در اينجا آمده، مسامحه است يا منظور از مبغوض بودن حرمت نيست. همان گونه كه در برخى روايات امور حلال را نيز مشمول غضب الهى دانسته اند؛ مانند طلاق كه آن را نزد خداوند مبغوض ترين حلال شمرده اند.

(3) . نك: همان.

ص: 429

نتيجه، اقتضاى گمراهى ندارد اشكالى ندارد. چنان كه اين مسئله با رواياتى كه از غناى حلال (خوانندگى حلال) صحبت كرده و آن را با شرايطى بلااشكال دانسته اند، تأييد مى شود؛ مانند روايتى كه على بن جعفر نقل كرده است:

از امام صادق عليه السلام پرسيدم: «آيا غنا در عيد فطر و عيد قربان جايز است؟» امام فرمود: «مانعى ندارد؛ به شرط آنكه با معصيت همراه نباشد».

همچنين روايات ديگرى از معصومان عليهم السلام اين مسئله را تأييد مى كند كه مواردى را مانند خوانندگى در برخى مراسم و مناسبت هاى شاد دينى مثل عيد فطر و عيد اضحى (قربان)، خوانندگى در عروسى ها، خوانندگى زن كنيزى كه از صداى خوشى برخوردار است براى شوهر و محرم خويش - به گونه اى كه او را به ياد آخرت و بهشت بيندازد -، خواندن قرآن با صداى زيبا، يا حدا (آوازهايى كه براى راندن شترها مى خواندند) نه تنها اشكالى ندارد، بلكه همگى را امورى مثبت و ارزشمند دانسته اند.(1)

بنابراين مى توان هر نوع صوت را از اين ديدگاه به دو دسته كلى تقسيم كرد:

اول: صوت لهوى مضل، يعنى خوانندگى هايى كه به هر دليل (اعم از محتوا يا شيوه خوانندگى يا فرد خواننده و...) گمراه كننده و بازدارنده مخاطبان از صراط الهى و در

نتيجه فساد و گناه است. اين گونه موارد حرام اند.

دوم: صوت لهوى غيرمضل، يعنى خوانندگى هايى كه گر چه جالب و جذاب اما سبب گمراهى و انحراف نمى شود. البته در اين صورت كاربرد واژه لهوى ممكن است معناى خاص آن را (لهو گمراه كننده) براى اين گونه موارد تداعى كرده و موجب اشتباه شود. به هر حال اين بخش خود دو نوع است:

الف) صوت تعالى بخش (متذكرساز)، يعنى خوانندگى هايى كه به دليل سبك يا محتواى

**********

(1) . براى مثال در روايتى از امام سجاد عليه السلام نقل شده است كه آن حضرت در پاسخ شخصى كه از او در زمينه خريدن كنيزى كه از صوت زيبايى برخوردار است سؤال كرد فرمود: «ما عليك لو اشتريتها فذكرتك الجنه؛ باكى بر تو نيست اگر بعد از خريدارى اش با صوتش تو را به ياد بهشت اندازد».

همچنين نفس جواز غنا در عروسى بيانگر آن است كه غناى غيرلهوى در خارج امرى ممكن و محقق است، نه محال. رواياتى نيز در رابطه با جواز تغنى در قرآن آمده است و حتى رواياتى كه در باب «تحسين الصوت فى القرائة آمده است؛ چون تحسين الصوت بدون ترجيع غالباً ممكن نيست.

ص: 430

خود در راستاى ايجاد حالات مثبت و ترويج حقايق و ارزش هاى الهى شود. مانند كاربرد صوت خوش و جذاب در قرائت قرآن كريم و اشعار مفيد يادآورى هاى سازنده درباره خدا و بهشت و.... اين گروه از خوانندگى ها بنا بر شرع و عقل، حلال بلكه ممدوح است.

ب) صوت خنثى، كه در اينجا كاربرد صوت خوش لزوماً شامل مفاهيم سازنده تعالى بخش و هدايتگر نيست، اما از مفاهيم منحرف كننده و آثار مخرب نيز دور به نظر مى رسد. براى مثال، خواندن به گونه اى غيرلهوى با موضوع ستايش زيبايى هاى طبيعت، بيان علاقه به زيبايى ها و اسرار و عجايب جهان. اين گونه خوانندگى ها را كه اغلب براى تفريح، آرام بخشى و كسب لذت استفاده مى شود، بر پايه مبانى فقهى نمى توان مصاديق گروه اول و مشمول حرمت دانست. اما از آنجا كه اظهارنظر در زمينه اين گروه از خوانندگى ها از حساسيت و ظرافتى ويژه برخوردار است، غالب فقها درباره آن راه احتياط را پيش گرفته اند و محل اختلاف است. مطالعه نظرات مقام آيت الله العظمى خامنه اى در اين باره نشان مى دهد كه ايشان همه موارد غناهاى غيرمضل را جزو امور حلال به شمار آورده اند.(1) به نظر مى رسد دليل اين اختلاف نظر را بتوان چنين تفسير كرد كه شايد بتوان ادعا كرد كه اساساً خوانندگى خنثى به معناى واقعى و دقيق كلمه وجود ندارد و بايد بتوان مثبت يا منفى بودن هرگونه خوانندگى را با همه ويژگى هاى آن و نيز موقعيت كاربرد آن مشخص كرد و در يكى از دسته هاى مضل يا مفيد قرار داد.

در اينجا يادآورى دو نكته ضرورى است: اولاً، از آنجا كه خوانندگى (توليد و اجرا) پخش و گوش دادن به خوانندگى هاى خنثى و اساساً همه لهويات خنثى، به سبب آنكه فى نفسه آثار مثبت و مفيدى ندارد و افزون بر آن انسان را از انجام امور مهم تر و ارزشمندتر باز مى دارد، امرى بى ارزش، بلكه از نظر اخلاقى مذموم است. هر قدر افراد و جامعه اسلامى به مرتبه بالاترى از ايمان و رشد اخلاقى و شخصيتى دست يابند به مصداق آيه شريف «وَ اَلَّذِينَ هُمْ عَنِ اَللَّغْوِ مُعْرِضُونَ »(2) و نيز برخى روايات(3) انتظار مى رود از اين گونه امور بيشتر دورى كنند. اما در

**********

(1) . تقرير درس هاى مكاسب مقام معظم رهبرى آيت الله العظمى خامنه اى (درس هاى 285 تا 320).

(2) . مؤمنون: 3.

(3) . مطابق برخى روايات، مؤمنانى كه از درجات بالاى ايمان برخوردارند از لغو و لهو مبرا هستند.

ص: 431

برخى وضعيت ها فضاى روانى و روحى بخشى از جامعه به تفريح ها و سرگرمى هاى سالم و بى زيان نياز دارد و نبود آنها زمينه گرايش به تفريح ها و سرگرمى هاى ناسالم را به وجود خواهد آورد. از سوى ديگر، امكان تهيه و توليد سرگرمى هاى تعالى بخش و آموزنده به ميزان لازم و در حد كيفيت مطلوب وجود ندارد. در چنين موقعيت هايى استفاده از تفريح ها و سرگرمى هاى سالم و بى زيان - هر چند فى نفسه آثار تربيتى مثبتى جز پر كردن اوقات فراغت نداشته باشند و مصداق لهو تعالى بخش و مفيد به شمار نيايد - به سبب مصالح اجتماعى بى اشكال خواهد بود.

5. لهوى بودن شامل قالب، محتوا و ديگر ابعاد خوانندگى است.

انجام هر نوع خوانندگى را به منزله يك اثر هنرى يا محصول فرهنگى، از چند بعد مى توان بررسى كرد:

الف) كيفيت خواندن؛ كه در متن هاى فقهى و علمى با عناوين گوناگونى از آن ياد شده است؛ مانند لحن، تن صدا، كيفيت خواندن، سبك خوانندگى و نحوه اجرا.

ب) محتوا (مدلول كلام)؛ شامل مفاهيمى كه به وسيله واژه ها، نشانه ها يا اشارات ارائه مى شود.

ج) وضعيت خواننده (زن يا مرد بودن و شدت وى به فردى مقيد يا لاابالى و فاسد)

د) امور جنبى خوانندگى (ملابسات خوانندگى، مانند حركات خواننده، فضا و وضعيت مجلس، وضعيت شركت كنندگان و تلقى شنوندگان)؛ بر اهل فن پوشيده نيست كه هم كيفيت خواندن، هم محتواى كلام و هم ملابسات و مقارنات خوانندگى، همه در نوع اثرگذارى و

پيام هاى انتقالى به مخاطب اثرگذارند.

ممكن است در نگاه نخست چنين به نظر رسد كه لهو تنها به نوع (لحن) خوانندگى بازمى گردد و درباره محتواى كلام خاموش است. برخى فقها نيز از آن جهت كه غنا - از مصاديق لهو - را تنها از مقوله كيفيت و چگونگى صدا به شمار مى آوردند، لهوى بودن را تنها ناظر بر محتوا، كيفيت صوت (سبك، شيوه و اسلوب خوانندگى) دانستند. اما با دقت هاى بيشتر مشخص شد كه لهوى بودن در نتيجه مضل و گمراه كننده بودن اعم از آن است كه سبك و سياق خوانندگى يا محتوا و معانى آن لهوى و گمراه كننده باشد يا آنكه ملابسات و امور همراه

ص: 432

آن سبب لهوى شدن باشد. به همين دليل، در جايى كه سبك و شيوه خوانندگى به گونه اى باشد كه مخاطبان را به حالاتى منفى دچار كند كه نتيجه آن از ياد بردن و غفلت از خداوند و تكاليف الهى و ميل بيشتر به گناه، از كف دادن عنان اختيار و در مجموع ايجاد زمينه و فضاى بى تقوايى است، مصداق بارز «لَهْوَ اَلْحَدِيثِ » به شمار خواهد آمد. بر همين منوال، چنانچه محتواى خوانندگى كه معمولاً در قالب شعر است حاوى مضامين باطل و گمراه كننده باشد، اين حالت نيز مصداق «لَهْوَ اَلْحَدِيثِ » و مضل خواهد بود.

همان گونه كه بررسى شد، معيار لهو خود به معيارى اساسى تر مقيد مى گردد و بدون آن، مطلق لهو را نه مى توان بد يا حرام و ممنوع، و نه مى توان خوب يا مجاز دانست. لذا نفس لهوى بودن فارغ از دلايل فقهى از نظر عقلى نيز نمى تواند معيارى براى حرمت قلمداد شود. اما هنگامى كه لهو به معيارى اساسى تر مانند اضلال مقيد مى شود حكم خاص خود را پيدا مى كند. در واقع، معيار لهو و اضلال دو معيار جدا از هم نيستند، بلكه معيار اضلال كمال يافته و دقيق تر همان لهو است. به همين دليل، در ادامه بايد معيار اضلال را كه به منزله معيار اصلى حرمت غنا مطرح شده بررسى كرد.

د) اضلال (گمراه كنندگى)
اشاره

همان گونه كه روشن شد، از معيارهاى بيان شده، معيار طرب مبناى شرعى ندارد و معيارهاى لهو و باطل (زور) نيز گر چه معيارهايى اساسى اند، با تفاسير و تعاريف ياد شده به جهت كليت و اجمال خود - هنگام كاربرد و تشخيص مصاديق، با نارسايى ها، ابهام ها و اشكال هايى روبه رو مى گردند كه در اين بخش نيز برخى از آنها را يادآور

خواهيم شد. به همين دليل و نيز براى تبيين معيارهاى پيشين، معيارى اساسى تر با عنوان اضلال (گمراه كننده بودن) مطرح است. اين معيار، افزون بر كليت خود، به منزله قيدى روشن و مشخص براى ديگر معيارها مطرح است كه مى توان معيارهاى ديگر را نمودى از اين معيار (مضل و گمراه كننده بودن) دانست. بايد تأكيد كنيم كه در واقع، معيار اضلال (گمراه كنندگى) معيارى جدا و متباين از لهو نيست، بلكه شكل كامل و شامل معيار لهو و نيز زور است.

براى تبيين بهتر و بيشتر اين معيار، نخست معناى لغوى، اصطلاحى و كاربردى آن را در قرآن كريم مطرح مى كنيم و سپس دلايل و مستندات اين معيار و كاربرد آن را در تشخيص

ص: 433

خوانندگى تبيين خواهيم كرد.

مفهوم واژه اضلال

اضلال مصدرى متعدى است(1) كه به معناى گمراه كردن، نابود كردن، دفن كردن، پنهان كردن و معانى مشابه آن است.(2) مضل نيز در نقش اسم فاعل به معناى گمراه كننده، نابودكننده و ضايع كننده است.

گفتنى است اين واژه از ضَلَلَ (ضلَّ) گرفته شده كه در معانى متفاوت و در عين حال مشابهى به كار مى رود. مهم ترين اين معانى را مى توان به ترتيب اهميت شامل موارد زير دانست:(3)

- منحرف شدن از راه اصلى (گمراه شدن، ضد هدايت)؛(4)

- چيزى يا كسى را گمراه يافتن (مانند: «اتى قومَهُ فاضلهم؛ نزد قوم خود آمد و ايشان را گمراه يافت»)؛

- چيزى يا كسى را گم كردن؛

- باطل كردن، نابود كردن، پريشان كردن (ضلال الحواس)، پريشان فكر؛

- اشتباه كردن و به اشتباه افتادن؛

- فراموش كردن (يا شدن)؛

- شناخته نشدن، مجهول ماندن؛

- موفق نشدن، به نتيجه نرسيدن («ضلَّ سعيهُ؛ تلاشش به نتيجه نرسيد»)؛

- مردن و خاك شدن.

همان گونه كه معانى ياد شده نشان مى دهد، معانى گوناگون اضلال همگى منفى اند و همانندى و وجه اشتراكى ويژه دارند. اين وجه اشتراك را مى توان حالتى دانست كه چيزى از جايگاه و مسير اصلى خويش خارج شود و در جايگاه يا زمان و مكان و يا مسيرى نامناسب

**********

(1) . در عربى اين نوع مصدرها از باب افعال هستند و براى متعدى كردن به كار مى روند و گاهى نيز دومفعولي اند؛ مانند: «ضلّ عنهم ما كانوا يفترون؛ از آنان آنچه را افترا مى بستند به شكست انجاميد».

(2) . فرهنگ ابجدى عربى - فارسى، ص 88.

(3) . نك: همان و لسان العرب و مفردات قرآن كريم.

(4) . المفردات راغب، الضلال: العدول عن الطريق المستقيم ويضادُهُ الهداية.

ص: 434

قرار گيرد. اين امر اغلب موجب تضييع، از بين رفتن، لطمه ديدن يا دور ماندن از ديد ديگران و در نتيجه گم شدن يا فراموش شدن و گاه بروز اشتباه مى شود. البته اين شىء ممكن است يك انسان، يك مفهوم، يا يك شىء عينى و محسوس باشد، اما بايد يادآور شد ميان معانى اضلال، آنچه ظهور بيشترى دارد معناى انحراف و گمراه كردن است كه در مقابل هدايت و ارشاد كردن قرار مى گيرد. اين معنا، به دليل كاربرد بارز آن در قرآن كريم، شايسته بررسى بيشترى است.

مفهوم ضلالت در قرآن كريم

ضلالت از جمله اصطلاحاتى است كه به مفهوم خاص خود در بسيارى از آيات قرآن كريم، به ويژه در محكمات آن به كار رفته است. مرورى اجمالى نشان مى دهد اين واژه (ضل) و مشتقات آن (مانند ضلال، مضل، يضل، تضليل و...) حدود 280 بار در آيات گوناگون، و بيشتر در آيات محكم و در معناى منفى استخدام شده است كه مهم ترين آنها را مى توان اين گونه برشمرد:

گمراهى

يك - در بيشتر موارد، ماده ضلالت به معناى گمراهى و عدول از صراط مستقيم و به تعبير ديگر، انحراف از سبيل الله (راه خدا) و خارج شدن از مسير رستگارى به كار رفته كه در اين معنا، ضلالت مقابل هدايت قرار مى گيرد. براى مثال، در آيه ذيل خداوند درباره فرعون مى فرمايد:

وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ مٰا هَدىٰ (طه: 79)

و فرعون قوم خود را گمراه كرد و هدايت نكرد (نه تنها هدايت نكرد، بلكه آنان را گمراه نمود).

و در جاى ديگر مى فرمايد:

ِِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (قلم: 7)

... پروردگارت خود بهتر مى داند چه كسى از راه او منحرف شده و همو به راه يافتگان داناتر است.

درباره ويژگى هاى اين معنا، پس از بيان معانى ديگر ضلالت توضيح خواهيم داد.

به جز مواردى كه ماده ضلالت در معناى گمراهى و عدول از صراط مستقيم به كار رفته، در برخى موارد بسيار محدود نيز اين واژه و مشتقات آن در معانى مشابه ديگرى به كار رفته

ص: 435

است كه به آن اشاره مى كنيم.

دو - در برخى آيات ماده ضلالت به معناى به نتيجه نرسيدن، موفق نشدن، بى ثمر ماندن و به هدر رفتن تلاش هاست؛ براى مثال، درباره ابرهه و افرادش كه قصد دارند خانه خدا را خراب كنند مى خوانيم:

أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ. (فيل: 2)

آيا [خداوند] حيله آنها (اصحاب فيل) را ناكام نكرد؟

پيداست مشابهت اين معنا با معناى پيشين از آن روست كه وقتى برخى تلاش ها در مسير ثمردهى و نتيجه دهى قرار نگيرد، مى توان گفت در واقع به گونه اى از مسير رسيدن به هدف منحرف شده و به همين دليل به شكست انجاميده است.

در اين آيه نيز ضل به معناى به هدر رفتن و حيف شدن است:

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمٰالاً اَلَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً. (كهف: 103، 104)

[اى پيامبر] بگو: آيا شما را به زيان بارترين اعمال خبر دهم؟ اين اعمال به كسانى مربوط است كه تلاش هاى آنان در دنيا هدر رفته و بى ثمر مانده، و [لى] خيال مى كردند كه كار خوبى انجام مى دهند.

سه - در برخى از آيات نيز ماده ضل به معناى تباه شدن و از بين رفتن و به اصطلاح

ضايع شدن به كار رفته است؛ براى مثال، در جايى كه خداوند درباره جهادگران و كسانى كه در راه خدا كشته شده اند مى فرمايد:

وَ اَلَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمٰالَهُمْ. (محمد: 4)

آنان كه در راه خدا كشته شده اند [خداوند] هرگز كارهايشان را تباه نمى كند.

در برابر درباره كافران مى فرمايد:

اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ أَضَلَّ أَعْمٰالَهُمْ. (محمد: 1)

آنان كه كفر ورزيدند و مردم را از راه خدا بازداشتند، خداوند اعمال آنان را تباه خواهد كرد.

ضلال به معناى مردن و استحاله بدن نيز به كار رفته است:

ص: 436

وَ قٰالُوا أَ إِذٰا ضَلَلْنٰا فِي اَلْأَرْضِ .... (سجده: 10)

و گفتند: آيا هنگامى كه در زمين گم شديم (مرديم و خاك شديم) باز هم خلقت جديدى خواهيم يافت؟

چهار - در برخى آيات نيز اين اصطلاح نه براى انحراف از راه مستقيم و نه براى تباه شدن، بلكه به معناى فراموش كردن چيزى (به طور غيرعمدى) به كار رفته است. براى مثال، خداوند در سوره بقره، پس از تأكيد بر ضرورت به شهادت گرفتن دو مرد براى مسئله قرض دادن، به فلسفه اين كار اشاره فرموده است:

... أَنْ تَضِلَّ إِحْدٰاهُمٰا فَتُذَكِّرَ إِحْدٰاهُمَا اَلْأُخْرىٰ . (بقره: 282)

... اگر يكى از آنها فراموش كرد، ديگرى يادآورى كند.

و در جاى ديگر، درباره كسانى كه خطر غرق شدن در دريا آنها را تهديد مى كند و پريشان مى شوند، مى فرمايد: در چنين موقعيتى انسان ها، به جز خداوند همه را فراموش مى كنند و تنها به يارى او دل مى بندند:

وَ إِذٰا مَسَّكُمُ اَلضُّرُّ فِي اَلْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاّٰ إِيّٰاهُ . (اسراء: 67)

و چون در دريا به شما آسيبى برسد، هركسى را كه جز او (خداوند) مى خوانيد، ناپديد [و فراموش] مى گردد.

پنج - البته گاهى نيز مفهوم ضلالت براى اشاره به اشتباه هاى خاص (و نه انحراف و گمراهى از راه راست) و يا افراط و تفريطهاى موردى به كار رفته است؛ مانند آنچه در

قرآن كريم از زبان مردمانى آمده است كه يعقوب عليه السلام را به سبب ادعاى استشمام بوى فرزندش يوسف عليه السلام پس از سال ها فراق و بى خبرى شماتت مى كردند و مى گفتند:

... تَاللّٰهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلاٰلِكَ اَلْقَدِيمِ. (يوسف: 95)

به خدا سوگند كه در همان اشتباه گذشته باقى هستى (همان اشتباهى كه گمان مى كردى يوسف زنده است و باز مى گردد).

البته پيش از آن نيز برادران يوسف، علاقه و محبت بيشتر پدرشان را به او و برادرش بنيامين نوعى ضلالت آشكار مى دانستند. به همين دليل، از كشتن يا دور كردن يوسف از آن سرزمين سخن مى گفتند كه در اينجا نيز منظور از ضلالت، گمراهى از راه خدا نيست:

إِنَّ أَبٰانٰا لَفِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ. (يوسف: 8)

ص: 437

به درستى كه پدرمان آشكارا در اشتباه است.

نتيجه كلى

همان گونه كه گذشت، معناى اصلى ضلالت در قرآن كريم، انحراف از راه اصلى، يعنى همان راه خدا و صراط مستقيم است؛ يعنى هرجا كه ضلالت به طور مطلق و بدون قرينه يا نشانه خاصى به كار رود، مقصود انحراف از شاهراه اصلى يعنى همان مسير بندگى است. به همين دليل، اولاً در غالب اين آيات ماده ضلالت را در مقابل هدايت مى بينيم.

ثانياً، ضلالت و نيز هدايت در اين معنا، اغلب در ارتباط با سبيل الله (در راه خدا) يا سبيل الطاغوت (راه طاغوت، يعنى راه طغيان و معصيت) مطرح شده است.

اساساً مفهوم سبيل الله كه گاه از آن به صراط مستقيم نيز تعبير شده است، شاهراهى اصلى است كه انسان را به رستگارى رهنمون مى كند؛ به گونه اى كه بايد درخواست هميشگى انسان ها از خداوند، هدايت به اين مسير و منحرف نشدن از آن باشد.(1) قرآن كريم حركت و فداكارى با جان و مال در اين مسير را از ويژگى هاى مؤمنان حقيقى و صادق برشمرده است.(2)

اما نكته مهم و تأمل برانگيز آن است كه ويژگى اصلى اين مسير چيست و چگونه انسان مى تواند دريابد كه آيا در صراط مستقيم قرار گرفته يا از آن منحرف گرديده است. اين راه از كدام ويژگى برخوردار است كه آن را از راه هاى انحرافى، يا به بيان بهتر، از راه طاغوت متمايز ساخته و انسان ها را از هلاكت و سقوط نجات مى دهد و به رستگارى مى رساند.

اين ويژگى بنا بر بيان قرآن كريم، همان بندگى و به معناى عام كلمه، عمل كردن به دستورهاى خداوند و به دست آوردن رضاى او و سرپيچى نكردن از اين دستورهاست:

فَاعْبُدُوهُ هٰذٰا صِرٰاطٌ مُسْتَقِيمٌ . (مريم: 36؛ زخرف: 64)

پس او را اطاعت كنيد، و همين راه مستقيم است.

در واقع پيروى از خداوند و اطاعت از دستورهاى او و به عبارت ديگر، بندگى كردن را مى توان هدف ارسال همه پيامبران،(3) بلكه هدف از آفرينش انسان و حتى اجنه دانست.(4)

**********

(1) . حمد: 6.

(2) . «به درستى كه مؤمنان فقط كسانى هستند كه به خدا و فرستاده اش ايمان آوردند و هيچ گاه ترديد نكردند و با اموال و جان هايشان در راه او جهاد كردند و آنان راستگويان اند». (حجرات: 15)

(3) . «و ما در هر امتى رسولى را برانگيختيم تا خدا را بندگى كند و از طاغوت دورى كند». (نحل: 36).

(4) . نك: «و جن و انس را نيافريديم جز براى آنكه مرا پرستش كنند» (ذاريات: 56).

ص: 438

البته نبايد به غلط چنين پنداشت كه اين بندگى تنها اطاعتى كوركورانه و براى بشر بى ثمر و بى نتيجه است، بلكه بندگى حق به معناى پذيرش سرپرستى و ولايت الهى است كه موجب هدايت به سوى روشنى و افزايش درك و معرفت انسان خواهد شد و او را از تاريكى هاى نادانى و گمراهى نجات خواهد داد.

اَللّٰهُ وَلِيُّ اَلَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ اَلظُّلُمٰاتِ إِلَى اَلنُّورِ وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيٰاؤُهُمُ اَلطّٰاغُوتُ .... (بقره: 257)

خداوند سرپرست كسانى است كه ايمان آوردند و آنها را از تاريكى به سوى نور هدايت مى كند....

و اين هدايت و روشنى، خود زمينه بهره مندى از نعمت هاى بى شمار الهى است: «صِرٰاطَ اَلَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ ».(1)

پس صراط مستقيم به معناى بندگى كردن و فرمانبرى از خداوند متعال و همان راه نور و هدايت است و طاغوت يا سبيل طاغوت به معناى راه نافرمانى، عصيان و گناه و گم

شدن در تاريكى هاى جهل و بى خبرى است.

بنابراين ضلالت را مى توان جهل، گناه و نافرمانى دانست و مضل بودن چيزى به اين معناست كه به هر شكل موجب شود انسان به گناه، معصيت و نافرمانى دچار گردد و از نظر فكرى، روحى يا رفتارى از مسير هدايت و اطاعت خداوند دور شود.

ثالثاً، بنا بر آنچه بيان شد ضلالت به معناى خروج از راه مستقيم، تنها منحصر به گمراه شدن در مسايل اعتقادى و بينش هاى اساسى(2) نيست، بلكه گمراهى مى تواند در حيطه امور روحى و اخلاقى و اعمال يا رفتار نيز باشد.

همچنان كه برخى آيات قرآن سرپيچى از فرمان قطعى خداوند و پيامبر گرامى اسلام را عين ضلالت معرفى كرده است و مؤمنانى را كه - به خدا و روز رستاخيز ايمان دارند - از آن بر

**********

(1) . فاتحه: 7

(2) . مانند آيه 136 سوره نسا كه كفر ورزيدن به خداوند و ملائكه و كتب آسمانى و پيامبران و روز رستاخيز را مايه گمراهى مى داند.

ص: 439

حذر مى دارد.(1)

كاربرد معيار اضلال براى خوانندگى

قبيح بودن و ضدارزش بودن مسئله گمراه كنندگى در جاى خود حكمى عقلى نيز هست و گمراه شدن از راه خدا در قرآن كريم به شدت مذمت شده است. اما كاربرد اين مفهوم را براى خوانندگى - به صورت صريح - مى توان در آيه چهار سوره لقمان ديد؛ يعنى همان آيه اى كه به منزله آيه شريفه لهو الحديث مشهور است و در بحث معيار لهو نيز از زاويه معيار لهو بررسى شد.

وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَشْتَرِى لَهْوَ اَلْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَهٰا هُزُواً أُولٰئِكَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِينٌ .

و از مردم كسانى هستند كه گفتار و سخنان لغو و باطل را تهيه مى كنند تا خلق را به جهالت از راه خدا گمراه سازند و قرآن را به تمسخر و استهزا مى گيرند، و اين مردمان [كافر] به عذاب خوارى گرفتار مى شوند.

همان گونه كه در بخش گذشته (معيار لهو) نيز بيان شد، اين آيه شريفه از اصلى ترين مستندها براى خوانندگى حرام است كه فقهاى عظام بدان توجه داشته اند. در اين قسمت نيز

درباره كاربرد ضلالت براى خوانندگى حرام چند نكته اهميت دارد:

1. از آنجا كه ماده ضلالت در اين آيه در كنار سبيل الله آمده به روشنى نشان مى دهد كه اين واژه در معناى اصلى خود، يعنى انحراف از مسير مستقيم بندگى (سَبِيلِ اَللّٰهِ ) به كار رفته است.

2. از مفهوم آيه معلوم مى شود لهو الحديث كه بنا بر احاديث، يكى از مصاديق آن خوانندگى حرام و مذموم است و (اين آيه خريد و فروش آن را مستوجب عذاب الهى دانسته) عاملى گمراه كننده است؛ يعنى مى تواند انسان را از مسير حق و فطرت الهى خود منحرف سازد.

3. لهو الحديث به منزله عاملى كه انسان را به سوى گمراهى سوق مى دهد، ظاهرى جذاب و فريبنده دارد؛ به گونه اى كه به دليل اين جذابيت و فريبندگى، قدرت تفكر و تعقل انسان را

**********

(1) . نك: احزاب: 36.

ص: 440

مقهور مى كند و فرد، ناخواسته به سوى آن كشيده مى شود. از همين ويژگى واژه «حديث» (در لهو الحديث كه به معناى چيز تازه و نو است و نيز واژه لهوى بودن، به معناى سرگرم كنندگى و بازدارندگى از امور مهم) اين نكته را مى توان دريافت و همچنين واژه «بِغَيْرِ عِلْمٍ » (بدون داشتن علم) در آيه نيز مشعر بر همين معناست كه لهو الحديث افراد را به سوى خود جلب مى كند و آنان به سبب نادانى و ندانسته (ناخودآگاه) از راه بندگى خداوند منحرف مى شوند.(1)

گفتنى است امروزه بيشتر امورى كه با عنوان سرگرمى (entertainment) از آن نام مى برند، از همين ويژگى برخوردارند و فلسفه اى را نيز كه براى آن برمى شمارند امورى مانند لذت، تفريح، سرگرمى و گذران اوقات فراغت، رفع خستگى و رهايى از درگيرى هاى ذهنى و روحى ناشى از زندگى روزمره است! به همين سبب، با آنكه بسيارى از اين سرگرمى ها محتواهايى نامناسب و امورى غيراخلاقى و گمراه كننده را دربردارد، باز هم بسيارى افراد، به ويژه جوانان از آن استقبال مى كنند و آثار سوء آنها نيز آسان تر از هر چيز ديگرى در مخاطبان نفوذ مى كند.

4. در آيه شريفه، افزون بر نكوهش پرداختن به خوانندگى هاى حرام با عنوان لهو الحديث، به فلسفه و دليل آن نيز اشاره شده است كه همانا لهوى بودن و سرانجام گمراه كردن انسان ها به طور ناخودآگاه است. اين فلسفه، اعم از غناى لهوى و مصاديق ديگرى است كه انسان را به گمراهى بكشاند. اين بدان دليل است كه احكام و دستورهاى الهى مبتنى بر مصالح و مفاسد است و دليل صدور آنها از سوى خداوند به زحمت انداختن انسان نيست. اينها حدودى است كه رعايت آن بشر را در رسيدن به سعادت يارى مى كند و از سقوط در شقاوت و هلاكت باز مى دارد. خداوند هدايت بندگان خود را دوست دارد. از اين رو خواسته است كه انسان ها راه مستقيم را با فهم و بصيرت طى كنند.(2) پس افزون بر توصيه به تفكر و تعقل در امور اعتقادى، ضمن بيان احكام و دستورات خويش به چرايى و پى آمدهاى آن نيز اشاره مى كند؛ براى مثال، آنجا كه بر ضرورت پوشاندن نگاه ها از نامحرمان و پاك دامنى تأكيد مى كند،(3) با عبارت «ذلك

**********

(1) . بر اين اساس مى توان نتيجه گرفت كه برخوردارى از دانش و بصيرت كافى از مهم ترين عوامل براى پيشگيرى از اين نوع گمراهي هاست.

(2) . نك: يوسف: 108.

(3) . نور: 30.

ص: 441

ازكى لهم (اين براى آنان پاكيزه تر است)» به فلسفه آن اشاره مى نمايد. در اينجا دليل يا مناط حرمت لهو چنان كه در آيه اشاره شده «مضل عن سبيل الله» است.(1)

پس دائرمدار حرمت آن است كه امرى لهوى گمراه كننده باشد؛ يعنى ويژگى هايى داشته باشد كه اثر طبيعى آن گمراه كنندگى از راه خدا باشد و اقتضاى گمراهى داشته باشد. اين خود نكته ظريفى است كه فقها بدان توجه داشته اند و درباره آن بحث كرده اند؛ بدين ترتيب كه درباره «لام» در «لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ » دو احتمال وجود دارد؛ نخست آنكه اين لام، لام غايت است؛ يعنى كسى كه لهو الحديث را به قصد و هدف (براى غايت) اضلال و گمراه كردن انسان ها خريد و فروش مى كند تهديد كرده و به او وعده عذاب داده است. در اين صورت، لهو الحديث(2) مواردى را در بر مى گيرد كه خواننده يا فردى كه آن را نشر مى كند، قصد گمراهى و به گناه انداختن ديگران را داشته باشد. اما اگر چنين قصدى در بين نباشد و منظور از خوانندگى سرگرمى و مقاصد ديگرى باشد - هر چند گمراه كننده

باشند - بنا بر اين آيه مشمول حرمت نيست، و اگر لام را در «لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ » لام عاقبت بگيريم، هر آوازى با هر انگيزه و قصدى خوانده شود و نشر يابد، اما نتيجه اش گمراهى و به گناه كشاندن افراد باشد، مشمول حرمت قرار مى گيرد.

ديدگاه حضرت آيت الله العظمى خامنه اى آن است كه در نظر ابتدايى در اين آيه، لام در «ليضل» لام غايت است؛ به ويژه آنكه فاعل «لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ » و «يَتَّخِذَهٰا هُزُواً » يكى است و هر دو مسئله (گمراه كردن از راه درست و سبك شمردن و تمسخر) نيازمند اراده و قصد داشتن است و بدون اراده معنا ندارد.(3) اما با نظر دقيق تر معلوم مى شود كه اگر لام را لام غايت بگيريم، چنين حالتى بسيار نادر است.

در كجا چنين چيزى اتفاق مى افتد؟ خيلى به ندرت اتفاق مى افتد كه يك نفر بخواهد كسى را گمراه كند بنشاند او را پاى ساز و آواز به قصد گمراه كردن او. اگر انسان موارد غنا و صدور غنا را در نظر بگيرد، اين امر، امر نادر و قليلى است. غالباً قصد اضلال نيست. يك نفر دلش مى خواهد بخواند يا يك خواننده اى برايش

**********

(1) . آيت الله العظمى خامنه اى، تقرير درس هاى مكاسب محرمه، جلسه 318، تاريخ 88/10/20.

(2) . يعنى همان چيزى كه در روايات، مصداق بارز آن تحت عنوان غنا مطرح شده است.

(3) . نك: آيت الله العظمى خامنه اى، تقرير درس هاى مكاسب محرمه، درس 261، صص 5 و 6.

ص: 442

بخواند، او را دعوت مى كند مى گويد: بخوان، نه آن مغنى قصد اضلال دارد و نه اين مستمع.(1)

آن گاه در مقام نتيجه گيرى مى فرمايند:

صرف مطلقات و كلام مطلق به يك امر نادر و مهجور اين خلاف بلاغت است. بنابراين اگرچه ظواهر امر نشان مى دهد كه مراد «لام» غايت باشد، اما به خاطر اشكالى كه عرض شد بايد لام را لام عاقبت گرفت تا صورت غيرقصد را هم شامل شود. پس نتيجه اين مى شود كه آن صوت لهوى اى كه «مضل عن سبيل الله» باشد به همان معناى عام اضلال، اين مى شود غناى محرم، ولو اينكه آن اضلال عن] از روى [قصد نباشد.(2)

بنابراين در نتيجه گيرى مى توان گفت كه هر صوتى با هر انگيزه اى اجرا شود، اما

مضل باشد، حرام خواهد بود. پس «لهوى بودن و مضل بودن شاخص حرمت است».(3)

البته ديدگاه سومى را نيز در اينجا مى توان مطرح كرد؛ اينكه حتى اگر لام مطرح در «ليضل» لام غايت باشد، اولاً بنا بر اينكه ضلالت به آن مفهوم گسترده اى كه پيش تر بدان اشاره شد و شامل همه اعمال، حركات، حالات روحى و اعتقادات باشد، اگر كسى كه به خوانندگى مشغول شود يا قصد وى از آن خوانندگى ايجاد حالات روحى و رفتارى خاص است كه عين گمراهى است - هر چند خواننده يا شنونده از ناسالم بودن آن آگاه نباشند يا اعتقادى به مضل بودن آن نداشته باشند - باز هم مشمول حرمت است؛ براى مثال، اگر كسى با خوانندگى خاصى قصد القاى نااميدى داشته باشد يا با خواندنش شهوات يا خشونت و يا هر امر ديگرى را در خلاف مسير بندگى خداوند (سَبِيلِ اَللّٰهِ ) تحريك كند - هر چند فرد تلازم اين دو را نداند - اين نوع خوانندگى مشمول دايره حرمت خواهد بود.

بنابراين در هر دو احتمال، هنگامى كه معناى ضلالت را به معناى عام خود بگيريم، هر خوانندگى اى كه به هرشكل اقتضاى گمراهى داشته باشد، بنابر، اين آيه مشمول حرمت است.

ثانياً حتى اگر لام در «لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ » لام عاقبت نبوده، يعنى لام غايت باشد، مى توان

**********

(1) . همان، صص 6 و 7

(2) . همان، ص 7

(3) . همان، درس 320، ص 3.

ص: 443

گفت اين آيه شريفه درباره خوانندگان و كسانى است كه به قصد گمراه ساختن به خوانندگى يا نشر لهو الحديث مى پردازند و آنان را مشمول مجازات الهى دانسته است، اما باز هم بنا بر اصل، عبارت ياد شده به آن معنا نيست كه خوانندگى و نوازندگى و سرگرمى هاى گمراه كننده اى كه بدون چنين قصدى تهيه مى شود حلال است؛ زيرا اساساً هر نوع فعل، گفتار و رفتار ديگرى اعم از خوانندگى، نوازندگى و سرگرمى هاى ديگر - چنانچه اقتضاى گمراهى داشته باشد - بنا بر عقل و بسيارى از آيات ديگر قرآن كريم(1) مصداقى از «مضل عن سبيل الله» است و مشمول وعده عذاب الهى و حرمت قطعى است.

تبيين جايگاه و ماهيت معيار اضلال
اول - عموميت معيار اضلال

به طور كلى، حركت در صراط مستقيم و ضرورت منحرف نشدن از آن را مى توان اساسى ترين اصل صدور همه احكام، اعم از واجبات، محرمات و مكروهات و مستحبات و مباحات دانست. به بيان ديگر، انجام واجبات و پرهيز از محرمات خود مصاديقى از حركت در اين شاهراه اصلى اند. بنابراين معيار هادى بودن و مضل بودن را افزون بر خوانندگى مى توان ناظر بر هر نوع لهو، بلكه هر رفتارى اعم از امور لهوى و غيرلهوى دانست.

دوم - عقلى و فطرى بودن معيار اضلال

گمراه كننده بودن كه نتيجه آن سوق دادن انسان به سوى فساد، خسران و نابودى است نه فقط از ديدگاه شرع كه بنا بر عقل نيز مذموم و مورد نهى است.

سوم - اصلى بودن معيار اضلال نسبت به ديگر معيارها

اضلال (مضل بودن) به منزله معيار حرمت صوت هاى حرام، افزون بر فراگير بودن - در مقايسه با ديگر معيارهايى كه تاكنون مطرح گرديد - اصيل تر و ريشه اى تر است. نگاهى اجمالى به معيارهاى طرح شده اين نكته را به خوبى نشان مى دهد؛ براى مثال، همان گونه درباره معيار طرب ديديم، برخى طرب را به معناى شدت خوشحالى يا حزن، از معيارهاى صوت حرام دانسته اند. اين بدان سبب بود كه حالت افراطى ياد شده موجب ايجاد رفتارهاى غيرمعمول در

**********

(1) . مانند بقره: 217؛ نساء: 167؛ نحل: 88.

ص: 444

انسان مى گردد؛ درحالى كه بنا بر مطالب پيش گفته، گذشته از اينكه دليل شرعى براى حرمت آن در دست نيست، بنا بر حكم عقل نيز نفس شادى يا غم مفرط را نمى توان دليل حرمت دانست. پس در واقع آنچه موجب شد برخى اين حالت را به منزله معيار و حرمت برخى آوازها بشمارند، اين بود كه حالت ياد شده گاه موجب بروز رفتارهايى گناه آلود و خلاف شئون اخلاقى و انسانى مى گردد. البته گاهى نيز چنين رخ نمى دهد.

بنابراين، چنان كه در قسمت معيار طرب نيز بيان شد طرب به خودى خود اصالت ندارد و نمى تواند معيار حرمت باشد، و بايد اذعان كرد نوع خاصى از طرب و با شرايطى معين كه شخص را به انجام گناه بكشاند نكوهيده است. اين حالت نيز در دايرة مضل بودن جاى مى گيرد و ديگر به معيار محدود و مجمل طرب نيازى نيست.

چنان كه در قسمت معيار لهو نيز به تفصيل بيان شد، لهو معناى بسيار گسترده اى دارد كه از سرگرمى ها و امور عادى زندگى گرفته تا اشتغال به امورى كه فى حد ذاته معصيت به شمار مى آيد يا با انجام واجبات الهى در تنافى است، همه را در بر مى گيرد. خلاصه آنكه، هر لهو و هر سخن لهوى حرام نيست، بلكه هنگامى كه لهو الحديث در جهت گمراهى اضلال از راه خداوند باشد، مشمول حرمت خواهد بود. به تعبير ديگر، مواردى از لهو الحديث كه اين ويژگى را داشته باشند، در دايره آوازهاى حرام قرار مى گيرند. چنانكه ديديم، احاديثى از ائمه اطهار درباره جواز خوانندگى در برخى مناسبت ها و مراسم دينى مؤيد اين معناست. پس معيار مضل بودن معيارى اصلى و ريشه اى تر از لهو براى تشخيص حرمت است. درباره معيار زور (باطل) نيز اين مسئله صدق مى كند؛ چرا كه باطل بودن - گر چه خود معيارى است كه فى نفسه منفى بودن آن مسجل است - بيان سخن باطل نمى تواند به صرف باطل بودن مشمول حرمت و عذاب الهى باشد، بلكه اين معيار نيز حرمت خود را از معيار گمراه كنندگى از راه خدا مى گيرد. توضيح اينكه بسيارى از سخنان عادى و روزمره انسان ها ممكن است سخنانى باطل و نادرست يا درست باشد و بتوان آنها را ذيل عنوان زور - به معناى عام آن -(1) قرار داد؛ اما اينها لزوماً زور موردنظر قرآن كريم و حرام نيست؛ چرا كه شأن نزول در سوره حج،(2) سخنان شرك آميز

**********

(1) . به معناى باطل و دروغ و انحراف از حق (نك: مجمع البحرين، مصباح المنير و لسان العرب).

(2) . حج: 30.

ص: 445

برخى جُهّال در مراسم حج بوده و بر لزوم اجتناب از آن - در كنار پرهيز از بت ها - تأكيد شده است.

اين واژه در سوره فرقان به شهادت دروغ يا حضور در مجالس لهو تفسير گرديده است. همه شواهد و قراين نشان مى دهد كه باطل موردنظر شرع همان مصاديق گمراهى از راه خداست كه موجب گمراه كردن ديگران از راه بندگى او مى شود. در اين صورت، معيار اضلال يا مضل بودن بر اين موضوع (زور) شموليت دارد.

تشخيص و تفسير اضلال در آواز و موسيقى
اشاره

از توضيحات مطرح شده اين نتيجه كلى را مى توان به دست آورد كه معيار خوانندگى

حرام، «لهوى مضل» است و در اين معيار، قيد اصلى تر و فراگيرتر «مضل بودن» است. اما يك مسئله مهم و شايسته توجه در اين مرحله آن است كه مضل بودن يك خوانندگى لهوى را چگونه مى توان تشخيص داد و از كجا مى توان پى برد كه اين نوع خوانندگى لهوى مضل است. مسئله دوم اينكه اشكال و مصاديق يك خوانندگى يا نوازندگى مضل چيست. درباره تفسير خوانندگى يا اصوات گمراه كننده تفاسير بسيارى مطرح شده است كه مطالعه و دقت در آنها و اصطكاك نظرات گوناگون با يكديگر نشان مى دهد برخى تفاسير و تعاريف نادرست و ناهماهنگ، و برخى نيز تا حدى درست و كاربردى است؛ هر چند دقت لازم را ندارد.

در اينجا نخست تفاسير و توجيهات نادرست و غيردقيق از اضلال را به ترتيب مطرح مى كنيم و سپس تفسير نهايى را مى آوريم.

اول - لحن ها و آوازهاى اهل فسق و معاصى

در تفسيرِ لهوى مضل يا باطل، برخى سبك ها و در لحن هاى آوازى اهل گناه و معصيت را ملاك و معيار دانسته اند؛(1) يعنى تنها آوازهايى كه در مجالس اهل گناه و افراد لاابالى خوانده مى شود حرام است و خواندن آنها، هر چند در جاهاى ديگر، حرام به شمار مى آيد. بنابراين براى تشخيص حرمت به آن است كه توسط اهل گناه مورد استفاده قرار گيرد.

**********

(1) . از جمله مرحوم شيخ انصارى در اين زمينه مى گويد: «فالمحرم هو ما كان من طول اهل الفسوق والمعاصى التى ورد النهى عن قرائة القرآن بها...؛ آنچه حرام است عبارت است از لهو اهل فسق و معاصى يعنى لهوى كه خواندن قرآن به آن لحن نهى شده است».

ص: 446

در اين باره بايد گفت:

اولاً براى تفسير صوت لهوى باطل مضل - كه در روايات از آن به غنا تعبير شده - با اين عنوان، يعنى الحان اهل فسق و معصيت و اينكه اين دو را مساوى بدانيم، در منابع اسلامى به طور مستقيم اشاره نشده است.

ثانياً بسيارى از لحن ها و آوازها بين اهل معاصى و غير آنها مشترك است؛ مگر آنكه گفته شود منظور از لحن اهل گناه و معصيت، آوازها يا لحن هايى است كه تنها در مجالس اهل فسق و گناه به كار مى رود، يا به اين عنوان مشهور است و كاربرد ديگرى ندارد.

آيت الله العظمى خامنه اى در اين باره مى فرمايد:

ما عرض كرديم لحون اهل فسوق و معاصى يك امر خاص واضحى نيست. شايد بعضى از لحون اهل معاصى مخصوص به همان مجالس لهو، مجالس معصيت و فسق است؛ مثل اينكه به يك شكل مرقّصى بخوانند، براى اينكه كسى مثلاً در آن مجلس برقصد؛ والا غالب آنچه در مجالس اهل فسوق و اهل معصيت خوانده مى شود از آواز، همين آوازهايى است كه در غير مجالس اهل فسوق هم خوانده مى شود؛ يعنى اينها با هم تفاوتى ندارد؛ يك تمايز خاصى در اينجا وجود ندارد. بنابراين، اينكه لهو را معنا كنيم به «ما يكون مناسباً لمجلس أهل الفسوق والمعاصى»، اين معناى درستى نيست؛ مگر اينكه بگوييم: مراد ايشان همان الحانى است كه صرفاً در آن مجالس خوانده مى شود كه در غير آن مجالس خوانده نمى شود؛ مثل اينكه بعضى از آهنگ هاى موسيقايى اى كه با سازهاى گوناگون نواخته مى شود، مخصوص مجالس رقص است؛ رقص هاى اروپايى؛ رقص هاى دسته جمعى، كه در اينجاها معمول نيست؛ يعنى در سنت شرق، ما رقص دسته جمعى نداريم، اما در سنت غربى ها و اروپايى ها رقص هاى دسته جمعى وجود دارد، والس و...، رقص هاى گوناگونى است كه يك آهنگ هاى مخصوصى هم دارد. وقتى كه آن آهنگ را، يا آن نوار مخصوص را يا آن صفحه مخصوص گرامافون قديم را مى گذاشتند و شروع مى كردند به زدن، همه مى فهميدند كه بايد چطورى برقصند. بنا مى كردند دوبه دو، دسته جمعى رقصيدن. آيا آواز از حنجره هم به اين شكل داريم يا نه؟ اين را من نمى دانم. بنابراين، اگر اين را بگوييم، بگوييم: آوازى كه اختصاص دارد به مجالس

ص: 447

اهل فسق و گناه، اينها غناى لهوى هستند، كه من بعيد مى دانم نظر شيخ رحمه الله به اين باشد؛ والا اگر غير از اين بگوييم، آواز مشترك است. آوازهاى گوناگون، مشترك است بين اهل فسوق و اهل معاصى و غير اهل فسوق.(1)

گفتنى است برخى آوازهايى كه در مجالس اهل فسق خوانده مى شود، خصوصيتى از

جهت فسق و گناه ندارد، اما به منزله نمادى از تعلق به آن گروه ها و جريان هاى فاسق مطرح است. چنين مواردى كه اجراى اين آوازها و استماع آنها نشانه وابستگى به اين جريانات و گروه ها باشد نيز از اين جهت محل اشكال است.

دوم - لحن ها و آوازهاى مرقص و شهوت انگيز

رقص آور بودن آهنگ يا آواز، از ديگر تفسيرهايى است كه براى صوت لهوى مضل مطرح مى شود؛ بدين معنا كه صوت لهوى مضل آوازى است كه شنونده را به رقصيدن(2) تحريك كند.

در اين باره بايد يادآور شد كه به طور قطع، مرقص يا شهوت انگيز بودن مصداقى از صوت لهوى مضل است، اما هيچ دليلى براى اينكه مرقص يا شهوت انگيز بودن را مساوى صوت لهو مضل بدانيم وجود ندارد. به ويژه آنكه بسيارى از خوانندگى ها و نوازندگى ها جز مرقص بودن آثار ديگرى مانند تحريك به گناهان ديگر از قبيل نااميدى، تحريك به خودكشى، تحريك به خشونت و... دارند.

بنابراين صوت لهوى مضل را نمى توان تنها به صوت رقص آور منحصر كرد و چنان كه آيت الله العظمى خامنه اى در اين باره مى فرمايند:

قدر مسلم از صوت لهوى «مضل عن سبيل الله»، آن صوتى است كه آدم ها را وادار به رقص مى كند. اين طورى فرض كنيم اگر واقعاً چنين چيزى وجود داشته باشد، آن وقت بله مرقص بودن مى شود علامت و نشانه حرمت.... آن صوتى كه مرقص است، مصداق اتمّ و اظهر صوت لهوى «مضل عن سبيل الله» است.(3)

سوم - طرب يا شادى يا حزن شديد

**********

(1) . آيت الله العظمى خامنه اى، تقرير درس هاى مكاسب محرمه، درس 285، ص 6.

(2) . منظور از رقص، تنها حركات فيزيكى موزون و منظم تكرارشونده نيست، بلكه حركاتى است كه افزون بر اينها، تأثيرات شهوانى و گمراه كننده دارد.

(3) . تقرير درس هاى مكاسب محرمه، درس 318، صص 9 و 10.

ص: 448

برخى طرب را به معناى ايجاد شادى و حزن شديد، نشان حرمت دانسته اند؛ بدين معنا كه اگر صوتى باعث شد انسان به قدرى شاد يا محزون شود كه از خود بى خود گردد، چنين

حالتى نشان حرمت آن صوت است. از آنجا كه در قسمت معيار اطراب به طور مفصل به اين مسئله پرداختيم، تنها به يادآورى بيان نظر مقام آيت الله العظمى خامنه اى در اين زمينه بسنده مى كنيم.

اصلاً مسئله طرب ربطى به حرمت ندارد.... طرب هم در حزن است هم در فرح. حزن مثل اينكه يك روضه خوانى روضه اى بخواند و انسان از حالت طبيعى خارج شود از شدت گريه؛ گاهى خودش را مى زند؛ [يا] يقه اش را پاره مى كند. آيا اين طور روضه خواندن و ايجاد اين حالت در انسان ها حرام است؟ بلاشك هيچ فقيهى نمى تواند اين را حرام بداند؛ يا يك نفر يك لطيفه اى مى گويد، افراد چنان مى خندند كه از حالت طبيعى خارج مى شوند. كسى قايل به حرمت اين عمل است؟!(1)

چهارم - ايجاد فساد

بحث ديگر درباره لهو و صوت لهوى حرام آن است كه لهو را شامل چيزهايى بدانيم كه جز ايجاد فساد و گناه كاربرد و اثر ديگرى ندارد. امور لهوى را امورى دانسته اند كه از آن غير از فساد نتيجه ديگرى عايد نمى شود. البته اين تعريف براى لهو تعريف محدودى است و - همان گونه كه گفتيم - معناى لهو گسترده است و به لهويات فسادانگيز محدود نمى شود. البته اگر بگوييم صوت لهوى مضل صوتى است كه صرفاً و مطلقاً منشأ حرام و فساد است - گر چه تعريف بسيار محدودى به شمار مى آيد - تا حدى درست است؛ با اين تعبير كه صوت لهوى مضل حتماً فسادانگيز است، اما شايد آثار مثبتى نيز داشته باشد؛ يعنى چنانچه آوازى خوانده شود و آن آواز فسادانگيز باشد، اما در كنارش آثارى مثبت مانند آرامش بخشى اعصاب يا مفاهيمى مثبت را نيز به طور ضمنى منتقل نمايد باز هم در دايره صوت لهوى مضل قرار مى گيرد.

اين طور نيست كه صوت لهوى مضل تنها بر صوتى صدق كند كه هيچ گونه اثر مثبتى نداشته باشد و به طور كامل فساد و باطل باشد. مقام آيت الله العظمى خامنه اى در اين باره

**********

(1) . تقريرات درس مكاسب محرمه، درس 317، تاريخ 88/10/15.

ص: 449

چنين توضيح داده اند:

يك بحث ديگر - كه اين را ايشان(1) در بحث لهو بيان كردند - استدلال به روايات تحف العقول است، كه از اين استدلال فهميده مى شود مراد ايشان از صوت لهوى چيست. روايت تحف العقول كه فرمود: وما يكون منه وفيه الفساد محضاً ولا يكون منه ولا فيه شىءُ من وجوه الصلاح فحرامٌ تعليمه وتعلّمه - در اينجا البته اسم لهو نيست -؛ ايشان اين را تطبيق مى فرمايند بر لهو. مى گويند: لهو اين است. پس لهو عبارت است از آن چيزى كه از او محضاً فساد عايد مى شود. هيچ جهت صلاحى، وجه صلاحى در آن وجود ندارد. بله، اين يك معناى مضيقى است براى لهو. اين را اگر بگوييم: دايره، خيلى دايره مضيقى خواهد شد. آن چيزى كه صرفاً از آن حرام ناشى مى شود و حلال و صلاحى از آن ناشى نمى شود، اين را محرّم مى دانيم، و لهو اين است. پس صوت لهوى، آن صوتى است كه صرفاً منشأ حرام و منشأ فساد است و هيچ نتيجه صلاحى در آن وجود ندارد. اين يك تعريف مضيقى است. اين خوب است، لكن دليل بر اينكه لهو اين است، ما نداريم.(2)

پنجم - غفلت از ياد خدا

طبعاً غفلت از ياد خدا امرى ستوده نيست و عواملى كه انسان را از ياد خداوند غافل سازند نيز شايسته تكريم و ارزشمند خواندن نيستند؛ اما اگر بخواهيم غفلت از ياد خداوند را نشان حرمت يك صوت بدانيم، گذشته از آنكه هيچ استدلالى بر آن نيست، بسيارى از امور عادى را بايد مشمول حرمت بدانيم؛ چه اينكه اشتغال به بسيارى از امور عادى و روزمره، مانند غذا خوردن، مطالعه، كار و معاملات در انسان هاى معمولى موجب مى شود تا از ياد خدا غافل گردند و تنها انسان هاى والايى كه در قرآن كريم نيز از آنان تجليل شده دائم الذكرند؛(3) مگر آنكه گفته شود هر عامل يا صوتى كه انسان را از انجام اذكار يا اعمال واجب غافل سازد و چنانچه ثابت شود اشتغال به برخى صداها و تكرار آن موجب گردد كه كم كم انسان از انجام برخى فرايض سر باز زند، مشمول حرمت است.

**********

(1) . منظور شيخ انصارى است.

(2) . همان، درس 285، صص 8 و 9.

(3) . «بزرگ مردانى كه تجارت و... آنان را از ياد خدا بازنمى دارد...» (نور: 37).

ص: 450

يك احتمال ديگر اينكه بگوييم: «لهو كل ما يلهى عن ذكر الله؛ هر چه كه انسان را از ياد خدا غافل كند». اينجا چنانچه ما به ظاهر اين حرف اخذ بكنيم، اين هم از آن چيزهايى است كه دليل بر حرمتش نيست. خيلى چيزها هست كه وقتى انسان سرگرم آن شد، سرگرم آشپزى هم كه آدم شد، از ياد خدا غافل مى شود. سرگرم مطالعه هم كه شما مى شويد، مطالعه فقه و اصول هم كه مى كنيد، به ياد خدا نيستيد، از ياد خدا غافل مى شويد. اين را مى شود گفت: حرام است؟ اغلب كارهاى روزمره امثال ماها، آدم هاى عادى [چنين است]. حالا آن كسانى كه [صاحب] مقامات عاليه هستند، در همه حال در ياد خدا هستند، «لاٰ تُلْهِيهِمْ تِجٰارَةٌ وَ لاٰ بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ (هيچ چيز آنها را مشغول نمى كند) حساب آنها جداست، اما غالب مردم اين طورى اند. هيچ كس هم نگفته اينها حرام است. مگر اينكه بگوييم: مراد اين است كه «يلهو عن ذكر الله فى مواقع وجوب ذكره»؛ يعنى آنجايى كه انسان بايد به سمت خدا برود، اين لهو، آدم را باز بدارد! «سدّ عن سبيل الله» بكند؛ مثلاً وقت نماز است، نماز دارد فوت مى شود، انسان به كارى سرگرم شود كه او را از نماز باز بدارد. «يلهو عن ذكر الله» يعنى اين. اگر اين معنا را بگيريم، بله، اين معناى قابل قبولى است، كه اگر دليلى داشته باشيم كه لهو در غنا را به اين معنا بگيريم، حرفى نيست.(1)

ششم - قابليت همراهى با آلات موسيقى

تناسب آواز با آلات موسيقى نيز به منزله نشانه حرمت مطرح شده است؛ به اين معنا كه اگر آواز و صوتى كه خوانده شود به گونه اى باشد كه بتوان به همراه آن سازهايى را نواخت، آن آواز حرام خواهد بود. اما از آنجا كه غالب خوانندگى ها اگر بنا بر موازين موسيقايى خوانده شود - و طبعاً آوازخوانى هم به همين معناست - قابليت آن را دارند كه به همراه آنها، آلات موسيقى استفاده شوند و معمولاً اين كار به سازى خاص اختصاص ندارد، نمى توان گفت تناسب با نواختن ابزارهاى موسيقى ملاك حرمت آواز است.

مقام آيت الله العظمى خامنه اى درباره اين احتمال كه آواز لهوى - البته لهوى مضل - را

**********

(1) . همان، درس 285.

ص: 451

آوازى بدانيم كه مى توان همراه آن آلات موسيقى را به كار برد، اين گونه توضيح مى فرمايند:

اين هم يك احتمال در معناى لهو كه بگوييم صوت لهوى آن چيزى است كه با آلات لهو مناسب باشد. بعد ايشان مى فرمايند: «وللرّقص»؛ مناسب رقص باشد، و به دنبالش: «ولحضور ما تستلذّه القوّى الشهوية». اين هم به نظر من ضابطه متقنى نيست. اولاً آلات لهو يعنى همين وسايل موزيك و موسيقى؛ اين آلات موسيقى، بر طبق يك قاعده خاصى نواخته مى شوند. اين نواختن هم بر طبق خواندن است. يعنى همين شعرى را كه اين خواننده دارد مى خواند - كه البته همراهش تار نيست -، اگر چنانچه يك آدم تارزنى را پهلوى او بنشانند، بگويند: به همين شكلى كه او دارد مى خواند، تار بزن! يعنى اين طور نيست كه آن خواندنى كه متناسب با آلات لهو است، يعنى مى شود آلات لهو را با آنها كوك كرد و زد، اين يك خواندن مخصوصى باشد؛ نه. اگر چنانچه كسى بر طبق موازين موسيقايى آواز بخواند، بر طبق آن مى شود ساز زد. اغلب سازها را با اغلب آوازها مى شود به كار برد. اين طور نيست كه ما بگوييم آن صوتى كه متناسب است با ساز - يعنى آلات لهو - بگوييم: آن، لهوى است، نه، همه اصواتى كه خوانده مى شود، اگر بر طبق موازين موسيقايى خواند بشود، كه طبعاً آوازخوانى هم همين است. غنا همين است، كه بر طبق موازين خوانده مى شود. اين، مى تواند با ساز يا با رقص همراه بشود. البته اگر ما صوتى داشته باشيم كه مخصوص اين باشد كه با آن برقصند، بله، اين را مى شود گفت كه اين، مثلاً صوت خاصى است و مشترك بين همه اصوات و همه آوازخوانى ها نيست.(1)

هفتم - كاربرد آلات موسيقى خاص يا ريتم تند

گاه اين تصور براى برخى افراد پيش مى آيد كه كاربرد برخى آلات موسيقى نشانه حرمت و لهوى مضل بودن است و كاربرد برخى بدون اشكال است؛ براى مثال، استفاده از نى يا

طبل و سنج و... را بدون اشكال فرض كنيم و استفاده از عود، تنبور و... را حرام بدانيم؛ يا آنكه سازهاى ايرانى يا سنتى را بدون اشكال و سازهاى خارجى يا سازهاى مدرن و الكترونيكى را از مصاديق موسيقى هاى حرام تصور كنيم. همچنين ممكن است اين تصور پيش آيد كه ريتم

**********

(1) . همان، درس 285، صص 7 و 8.

ص: 452

(ضرباهنگ) تند موسيقى يا آواز نشانه حرمت آن و ريتم هاى ديگر علامت حليت آن است.

درحالى كه دقت هاى فقهى نشان مى دهد كه - از زاويه حرمت و حليت - هيچ تفاوتى بين انواع سازهاى قديمى و جديد و دستى و الكترونيكى وجود ندارد و مناط حرمت و حليت در همه اينها يكسان است.(1)

هشتم - ترويج گناه و تضييق بندگى خداوند

از آنجا كه سبيل الله همان صراط مستقيم بندگى و حركت به سوى خداوند متعال است،(2) انحراف از راه خداوند در واقع قرار گرفتن در مسير مفسدان و گناه كاران خواهد بود. آيات بسيارى از قرآن كريم بر اين معنا هشدار داده و پيروى از راه هايى غير از اين راه را گمراهى، و بازداشتن مردم از اين راه را مايه فساد و گمراهى دانسته و براى آن وعده عذاب شديد الهى مقرر كرده است.(3)

پس مى توان گفت از نشانه هاى مهم و اساسى عقايد، رفتارها و گفتارهاى باطل، از جمله اصوات و خوانندگى هاى مضل، فسادانگيزى، تهييج به گناهان يا ايجاد زمينه براى شكل گيرى باورها و رفتارهاى حرام و ممنوع است كه در هر صورت، به معناى مقابله با جريان بندگى خداوند در سطح فردى يا اجتماعى است.

امّا نكته مهم در اين زمينه آن است كه لازم نيست صوتِ لهوى مضل مستقيماً فرد را به انجام گناه و عصيان سوق دهد بلكه ممكن است صوتى در گام اول فقط حالات، انديشه ها و احساسات منفى و خاصى را ايجاد كند و يا رذائل اخلاقى را ترويج نمايد كه نتيجه آن در گام بعد طغيان عملى عليه اصول و حدود الهى و عقلى است. لذا باز هم مضل

محسوب مى شود.

بنابراين «لهوى مضل» صوتى است كه با برخوردارى از ويژگى هاى خاصِ كيفيت صوت يا طرح مفاهيم و مطالب نادرست و يا تحريك احساسات و انگيزه ها، فسادهاى رفتارى و اخلاقى را در پى داشته باشد و انديشه ها، اعتقادات و باورهاى انحرافى را ايجاد كند، و يا به هر طريق ديگر زمينه تقويت جريان هاى باطل در جامعه و تضعيف كلمه حق را فراهم سازد.

**********

(1) . نك: آيت الله العظمى خامنه اى، تقرير درس هاى مكاسب محرمه، درس 318، تاريخ 88/10/20. درباره اين موضوع در بخش نوازندگى بيشتر توضيح خواهيم داد.

(2) . نك: حمد: 6-7؛ بقره: 217؛ نساء: 167؛ نحل: 88؛ محمد: 1 و 32 و 34.

(3) . مانند نساء: 115؛ نحل: 94؛ ص: 26؛ اعراف: 142.

ص: 453

البته بايد يادآور شد كه برخوردارى صوت موردنظر از اين استعداد و قابليت (گمراه سازى)، به تنهايى براى حكم به حرمت آن كافى است. همين قدر كه صوتى قابليت و شأنيت اضلال را داشته باشد (اضلال شأنى)، در دايره حرمت قرار مى گيرد، و موارد خاصى كه داراى اين استعداد هست، اما گوش دادن به آن پى آمدهاى موردنظر را نداشته باشد، دليل بر حليت نخواهد شد.

نهم - بطلان آشكار (ناحق بودن)

نهم - بطلان آشكار (ناحق بودن)(1)

باطل معانى گوناگون دارد و به هر عمل بيهوده، بى جا، بى ثمر و بى حاصلى گفته مى شود.(2) بى شك بطلان به اين معنا نمى تواند مبناى تشخيص حرمت آواز يا هر عمل ديگرى باشد؛ اما باطل به معناى خاص خود در قرآن كريم بارها در مقابل حق(3) به كار رفته است و مقصود از آن هر چيزى - اعم از اعتقادات غلط يا رفتار نا به هنجار و ظالمانه يا جريان اجتماعى منحرفانه اى - است كه خلاف جريان حق باشد. آنچه به طور قدر متيقن از روايات و آيات مربوط به خوانندگى و نوازندگى استنتاج مى شود اين است كه چنانچه اين نوع بطلان در هر امرى از جمله خوانندگى ظهور داشته باشد، بايد از آن پرهيز كرد. بنابراين به قطع مى توان گفت قدر متيقن از صوت لهوى مضل صوتى است كه متضمن معناى باطل يا گمراه كننده و يا داراى لحن گمراه كننده (باطل) باشد، يا به هر نحو موجب گناه و عصيان در مقابل حق شود، و اين بطلان و گمراه كنندگى به حدى است كه براى

مردم متدين آشكار است.

در رواياتى كه ما پيش تر خوانديم، مناط ديگرى نيز براى حرمت ذكر شد و آن بطلان بود، كه از آيه «فَاجْتَنِبُوا اَلرِّجْسَ مِنَ اَلْأَوْثٰانِ وَ اِجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ» برداشت شد. قول الزور در اين آيه شريفه به غنا تفسير شده بود... اگر جهت بطلانى در غنا باشد، اين هم غناى محرّم است. بطلان به چه معناست؟ اولاً بطلان، به معانى گوناگونى به كار رفته است؛ بر هر عمل بيهوده و بى جا، باطل اطلاق مى كنند، لكن به نظر مى رسد كه باطل در اينجا، در مقابل حق است. همچنانى كه در آن روايت ريان بن الصلت، هم خود حضرت سؤال مى كنند، هم از امام باقر عليه السلام نقل

**********

(1) . معمولاً اين معيار را از آيه «وَ اِجْتَنِبُوا قَوْلَ اَلزُّورِ» اخذ مى كنند (حج: 30).

(2) . نك: به كتاب هاى لغت.

(3) . مانند: «جاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ» (اسراء و حج: 30).

ص: 454

مى كنند، كه از راوى سؤال فرمود: «إذا ميز الله بين الحقّ والباطل»؛(1) غنا در كجا قرار مى گيرد؟ او گفت: در باطل. پس باطل در اينجا در مقابل حق است. نه مطلق «ما يكون بلا وجهٍ، بلا فايده، بلا نفع»، اين نيست. بنابراين باطل در مقابل حق است. ضمناً باطل در مقابل حق - آنچنان كه از روايت ريان بن الصلت استفاده كرديم - آنچنان باطلى است كه يك فرد متشرع با نگاه معمول مى تواند بطلان آن را درك بكند. از او سؤال مى كنند: تو بگو، آيا اين در باطل قرار مى گيرد يا در حق؟ اين قدر واضح است بطلان آن شىء مورد سؤال، كه حضرت خودشان لازم نيست بگويند هذا باطل. از او سؤال مى كنند كه تو بگو آيا حق است يا باطل؟ مى گويد: باطل. كما اينكه حضرت باقر عليه السلام هم عين همين سؤال را از آن راوى مى پرسند، در روايتى كه حضرت رضا عليه السلام از ايشان نقل مى كنند. بنابراين، آن باطلى كه به نظر يك فرد متشرع با همان نظره اولى، بطلان آن معلوم است، بسيار قريب به ذهن مى آيد كه منطبق باشد بر لهو به همان معناى مذكور. يعنى لهو «مضلّ عن سبيل الله». آنچه بطلانش واضح است، غنايى است، آوازى است كه مضمون آن، مضمون گمراه كننده اى باشد، يا لحن آن، لحن گمراه كننده، يا به گناه افكننده باشد. يا آن جهت سوم در آن وجود

داشته باشد، كه بطلان اينها بسيار واضح است، بنابراين، مراد از بطلان در اينجا، همان لهو «مضلّ عن سبيل الله» است. لااقل از اينكه قدر متيقن آن، اين است. بنابراين، اگر چنانچه ما شك بكنيم كه آيا آن چيزى كه «يصدُقُ عليه الباطل اما ليس من اللهو المضلّ عن سبيل الله»، آيا اين هم مشمول آن حكم هست يا نه؟ جاى «اصالة البرائه» است؛ چون قدر متيقن از اين عنوان - عنوان باطل - آن باطلى است كه منطبق است بر لهو «مضلّ عن سبيل الله».

بنابراين، اين دو عنوان تقريباً با همديگر تطبيق مى شوند. اين خلاصه نظر ما در باب غنا شد.(2)

پس مى توان گفت صوت لهوى كه بطلان آن براى مردم عادى آشكار باشد، با صوت لهوى

**********

(1) . يعنى «هنگامى كه خداوند حق و باطل را از هم جدا كند...».

(2) . آيت الله العظمى خامنه اى، تقرير درس هاى مكاسب محرمه، درس 286، صص 5 و 6.

ص: 455

مضل فى الجمله بر يكديگر منطبق باشد.

البته جاى اين نكته باقى مى ماند كه تشخيص برخى اصوات يا امور ديگر - كه گمراه كننده بودن آنها براى مردم عادى مشخص نيست و به سبب خزنده و تدريجى بودن، تأثير منفى آنها در طولانى مدت ظاهر مى شود - براى اهل فنِ موسيقى و فرهنگ شناسان ميسر است. پس بايد در سطح برنامه ريزى ها و تصميم گيرى هاى كلان فرهنگى و رسانه اى به آنها توجه شود.

جمع بندى

بنا بر آنچه گذشت، معيار حرمت تنها همان لهوى مضل است اين معيار تنها و تنها بر كيفيت و نوع خواندن ناظر است و نيت خواننده و حالت عارض بر شنونده يا نيت او در اين معيار دخيل نيست و دائرمدار حرمت نوع خوانندگى است. يادآورى اين نكته لازم است كه دقت ها و كنكاش هاى فقهى نشان مى دهد اين معيار در اصل با معيار باطل بودن (زور) سرانجام به يك نقطه مى انجامند و بر هم منطبق مى شوند. كه توضيح اينكه در قرآن كريم باطل در مقابل حق و اغلب به منزله امرى عينى (جريان واقعى) به كار رفته كه اعم از گفتارها يا اعمال، حركت ها و جريان هاى باطل است.

بنابراين صوت باطل شامل همه موارد و مصاديقى است كه به دليل مضامين، كيفيت صوت يا عوامل جنبى و اهداف باطل خود موجب تقويت كلمه كفر و جريان هاى باطل مى شوند. اين اصوات زمينه باورها و اعتقادات نادرست، اخلاقيات ناپسند و رفتارهاى باطل و ممنوع و به طور كلى زمينه ترويج معصيت را فراهم مى كنند و به اقتضاى طبيعى خود مردم را از حق دور مى سازند. از سوى ديگر مضل بودن به معناى آن است كه شىء موردنظر (اعم از صوت يا هر چيز ديگر) از قابليت منحرف ساختن انسان ها از صراط مستقيم الهى برخوردار است. پس چون سبيل الله و صراط مستقيم همان راه بندگى و تقرب به خداست، مضل بودن به معناى همه عوامل و ويژگى هايى است كه سبب مى شود انسان ها در حيطه باورها، اخلاقيات، احساسات و رفتارهاى خويش از مسير درست و خداپسندانه منحرف شوند و در مسير باطل كه همان راه مفسدان و تباه كنندگان است(1) قرار گيرند. بنابراين معيار اضلال و معيار بطلان

**********

(1) . نك: اعراف: 142.

ص: 456

(زور) كه هر دو از قرآن كريم گرفته شده اند،(1) به يك حقيقت واحد - البته از دو منظر - اشاره دارند و به همين جهت مى توان آنها را بر هم منطبق دانست. صوت مضل همان صداى گمراه كننده و باطلى است كه آثار طبيعى آن فسادانگيزى در انديشه ها، روحيات و احساسات و رفتار انسان هاست.

انواع خوانندگى از ديدگاه معيار اصلى (اضلال)

بنا بر آنچه گذشت، انواع آوازها را - از حيث معيار حرمت و حليت - مى توان در سه دسته كلى قرار داد:

1. آوازهاى مضل (گمراه كننده)؛ شامل آوازهايى است كه به صورت قطعى از ويژگى گمراه كنندگى برخوردارند و به هر شكل مصداقى از عنوان كلى مضل به شمار مى آيند. طبعاً اين گونه آوازها مشمول حرمت قرار مى گيرند و همه علما و فقهاى دينى نيز با هر ديدگاه فقهى بر حرمت اين گونه آوازها توافق دارند.

2. آوازهاى غيرمضل؛ شامل آوازهايى است كه از ويژگى گمراه كنندگى به دورند و هيچ يك از ابعاد و ويژگى هاى آن موجب نمى شود ذيل اين عنوان قرار گيرند. به همين

دليل - و مبتنى بر پذيرش معيار اضلال به منزله معيار حرمت - اين گونه آوازها بدون اشكال اند و خوانندگى و گوش دادن به آنها مشمول حرمت نيست.(2)

3. آوازهاى مشكوك؛ به معناى آوازهايى است كه شنونده در تشخيص اينكه آيا از ويژگى لهوى مضل (گمراه كننده) برخوردار است يا خير، در ترديد قرار مى گيرند. اين گونه آوازها نيز بر پايه اين مبنا و بنا بر اصل برائت بدون اشكال خواهند بود.(3)

البته يادآورى اين نكته لازم است كه نقش و تكليف رسانه ملى در قبال آوازهاى مشكوك

**********

(1) . نك: لقمان: 6؛ حج: 30.

(2) . بررسي ها نشان مى دهد اكثر فقهاى شيعه، هرچند با تفاوت ديدگاه ها، اين نوع آوازها را مشمول حليت و بلااشكال دانسته اند و طبعاً در موارد اختلافى مبناى كار براى رسانه ملى، فتاوى مقام معظم رهبرى در اين زمينه است كه به اين مبنا قايل اند.

(3) . گرچه گوش دادن به موارد مشكوك، حلال است، بايد يادآورى كرد كه ترك اين امور اولى است و اصولاً بر اساس مبانى اسلامى ترك موارد مشكوك در هر زمينه، فرد را از موضع و مقام رعايت تقوا به مقامى بالاتر يعنى ورع مى رساند.

ص: 457

قدرى حساس تر و فراتر از تكاليف فردى است و به دليل نقش ترويج كنندگى، صرف مشكوك بودن يك آواز نمى تواند مجوزى براى پخش آن از رسانه ملى براى عموم مخاطبان باشد. پس چنان كه در قسمت معيارها و ضوابط فرعى و جزئى خواهيم ديد، در اين زمينه بايد دقت ها و بررسى هاى كارشناسانه ترى مبتنى بر معيارهاى جزئى تر انجام شود.

افزون بر آن، بايد دانست دسته دوم يعنى آوازهاى غيرمضل و حلال نيز - گر چه مشمول حرمت نيست - طيف گسترده اى از آوازها را در بر مى گيرد كه همه در يك مرتبه از ارزشمندى يا كراهت نيستند. برخى آوازها به لحاظ مضمون، اجرا و... از جهت گيرى ها، مفاهيم عالى و نيز آثار بسيار مثبت و ارزشمندى برخوردار است و برخى نيز با آنكه از نظر توليد و گوش دادن فى نفسه بلااشكال اند، اما از معانى، مفاهيم و جهت گيرى هاى مثبت و ارزشمند تهى است و اصالتاً با لغو و بيهودگى و اشتغالات بى ثمر سازگارى دارد و به جز سرگرم سازى و گذران اوقات نمى تواند حامل آثار ارزشمند تربيتى، اخلاقى و اجتماعى باشد. پس مى توان آنها را مصداق امور لغو (البته لغويات از نوع حلال آن) دانست. البته اين گونه آوازها به دليل رعايت برخى ضرورت ها و شرايط

براى حفظ مصالح رسانه يا جامعه مخاطبان و مهم تر از آن، به دليل ضرورت رعايت ظرفيت ها و مراتب در رشد و تعالى مخاطبان، مى تواند با بررسى و صلاح ديدهاى كارشناسانه و با رعايت كم وكيف لازم استفاده شود. بنابراين، از منظرى دقيق تر (و باتوجه به ابعاد تربيتى و رسانه اى) همه آوازها را مى توان از نظر ميزان ارزشمندى، مطلوبيت و كراهت به ترتيب زير رتبه بندى كرد:

1. آواز ارزشمند و فاخر (آوازهاى مطلوب)؛

2. آوازهاى بى ارزش (لغو)؛

3. آوازهاى مشكوك؛

4. آوازهاى گمراه كننده و ضدارزشى.

2. معيارهاى فرعى

گمراه كنندگى گر چه به منزله اصلى ترين معيار حرمت ثابت است، همين معيار خود متضمن مصاديق و معيارهاى فرعى ترى است كه بيان آنها، تشخيص تحقق اين معيار را روشن تر و به بيان ديگر، كاربرد آن را براى ارزيابى آسان تر مى سازد.

ص: 458

اگر مهمترين ابعاد شخصيتى انسان ها را قلب يا امور قلبى، ذهن يا امور ذهنى و فكرى و جسم يا امور رفتارى و عملى بدانيم، خوانندگى يا اصولاً هر موسيقى مى تواند بر احساسات و حالات قلبى، انديشه ها و تفكرات ذهنى و رفتارهاى عملى انسان تأثير بگذارد. بنابراين و با در نظر گرفتن مسايل اجتماعى در كنار مسايل فردى، مهم ترين ملاك هاى فرعى گمراه كننده بودن يك خواندن را مى توان به صورت زير طبقه بندى كرد:

دسته نخست؛ آوازهايى كه به هر نحو (به دليل مضمون يا سبك خوانندگى يا اثر نمادين آن يا امور جنبى) شنوندگان را به رفتارهاى غيرمشروع و گناه آلود ترغيب كند؛ مانند:

- خوانندگى هاى رقص آور (به لحاظ مضمون يا لحن و...)؛

- خوانندگى هاى خشونت زا (به لحاظ مضمون يا لحن و...) كه مخاطبان را به خشونت، حركات جنون آميز، تخريب و جار و جنجال دعوت مى كند؛

- خوانندگى هاى شهوت انگيز (به لحاظ مضمون، لحن و...)؛

- خوانندگى هايى كه به هر دليل افراد را به شكستن مرزهاى شرعى مانند

بى بندوبارى، بى عارى، شهوت رانى، ارتباط ترك واجبات شرعى و.. سوق دهد و يا آداب و رسوم گروه هاى فاسد اخلاقى را ترويج مى كند.

دسته دوم؛ آوازهايى كه به هر دليل (مضمون، سبك و مسايل جنبى) حالات روحى و روانى منفى و صفات رذيله و مذموم اخلاقى را در انسان ايجاد يا تقويت كند؛ حالاتى مانند:

- يأس و نااميدى و بيزارى از زندگى؛

- قساوت و بى رحمى؛

- تكبر و خودبزرگ بينى؛

- دريدگى و بى حيايى؛

- بى عارى و مسئوليت پذير نبودن؛

- خوى تجاوزگرى و ستم.

دسته سوم؛ آوازهايى كه به هر دليل (مضمون، سبك خوانندگى، مسايل جنبى و...) انديشه ها، افكار و عقايد باطلى را مطرح يا القاء كنند يا موضوع حقى را سبك سازند و ناحق

ص: 459

جلوه دهند؛(1) مانند:

- عبث بودن جهان و بى هدف بودن آفرينش انسان؛

- ازلى بودن جهان و انكار وجود خداوند متعال؛

- انكار صفات خداوند يا ديگر اعتقادات ضرورى اسلام؛

- مطلق سازى انسان ها در جايگاه معبود؛

- تأييد يا تشويق عقايد، مذاهب و اديان انحرافى يا آداب و رسوم آنها؛

- تأييد نگاه سكولار به جهان (دنياگرايى)؛

- توهين به عقايد دينى و پيشوايان دينى و سبك سازى آنها؛

- آوازهايى كه حاوى نماد (سمبل) گروه ها يا جريان هاى باطل و فاسد باشد.

دسته چهارم؛ آوازهايى كه از جهت اجتماعى و سياسى (چه در سطح جامعه و چه در سطح جهان) در راستاى تضعيف جريان حق و تقويت نظام كفر و استكبار باشد، يا به هر

شكل جريانات و گروه ها، نهادها، مذاهب و گرايشات و افراد باطل يا فاسد را ستايش يا تأييد كند؛ از جمله:

- آوازهايى كه به طور مستقيم يا غيرمستقيم در جهت تأييد و تقويت شخصيت ها و گروه هاى ظالم و ناسالم باشد؛

- آوازهايى كه به طور مستقيم يا غيرمستقيم در راستاى تأييد حاكمان و نظام هاى ستمگر و سلطه گر استكبارى باشد؛

- آوازهايى كه به طور مستقيم يا غيرمستقيم در پى توهين و تخفيف و ستيز با افراد شاخص، گروه ها، اقوام و جريانات برحق باشد.

3. ملاك ها و ضوابط تبعى (جزئى)
اشاره

تا اينجا معيار اضلال و نيز معيارهاى فرعى آن و انواع چهارگانه خوانندگى تشريح شد. اما براى بيان ملاك ها و ضوابط جزئى و مشخص تر لازم است اجزاء و ابعاد خوانندگى تجزيه و تحليل شود. به بيان ديگر، خوانندگى يا هر آوازى خود ابعادى دارد كه شناخت و تبيين آنها

**********

(1) . نك: تقرير درس هاى مكاسب محرمه، درس 286، صص 5 و 6.

ص: 460

براى تطبيق معيار اضلال بر آن و تشخيص جايگاه آواز در چهار طبقه ياد شده (ارزشمند فاخر، بى ارزش، مشكوك و ضدارزش) لازم است. غالباً گمراه كننده بودن يك آواز اغلب در يكى از اين ابعاد يا تركيبى از آنها ظاهر مى شود. پس شناخت اين ابعاد و تجزيه و تحليل آنها باعث مى شود تا با سهولت بيشترى بتوان مجاز و ممنوع بودن يك آواز و نيز ميزان ارزشمندى يا بى ارزش بودن آن را از ديدگاه شرع تشخيص داد و با تكيه بر اين ابعاد، معيارها و ملاك هاى جزئى را به طور مشروح بيان كرد.

ابعاد خوانندگى (در ارتباط با معيار اضلال)
اشاره

مهم ترين ابعاد و عناصر خوانندگى كه بايد در تشخيص و تحقق معيار حرمت به آنها توجه كرد شامل موارد زير است:

1. شعر يا كلام (مضمون)؛

2. كيفيت يا سبك خوانندگى؛

3. وضعيت خواننده (جنسيت خواننده، حركات خواننده، شهرت و وضعيت اخلاقى خواننده)؛

4. كيفيت آهنگ همراه آن (نوازندگى)؛

5. امور جنبى (ملابسات).

گفتنى است تحقق اضلال در هر يك از اين ابعاد و عناصر براى شموليت حكم حرمت بر آن كافى است و طبعاً چنانچه اين اشكال در دو يا چند بعد از يك آواز ظاهر شود، به طريق اولى حرمت شديدترى خواهد داشت.

مسئله مهم ديگر درباره خوانندگى و نوازندگى آن است كه وقتى به خوانندگى فارغ از مسئله رسانه توجه مى كنيم، تنها مسئله خواندن و نيز نوازندگى (اجرا) و گوش دادن فردى به آن مطرح است. اما در رسانه هم توليد، هم پخش و هم گوش دادن مطرح است. پس در بيان و تفصيل معيارها و كاربرد آن براى رسانه بايد به هر سه جنبه توجه كرد. چه بسا شنيدن آوازى مانند آوازهاى مشكوك براى مخاطب معمولى و عادى بى اشكال باشد، ولى پخش آن در رسانه به لحاظ جايگاه و مسئوليت آن، اشكال جدى دارد. اين مسئله در بيان ضوابط مربوط به هر قسمت به تناسب، رعايت و يادآورى شده است.

ص: 461

در اينجا با لحاظ اين نكات، نخست به توضيح مسئله شعر و كلام و سپس سبك خوانندگى و وضعيت خواننده مى پردازيم و معيارهاى مربوط به هر قسمت را بيان مى كنيم. اما مسئله آهنگ و امور جنبى موسيقى در بخش نوازندگى مطرح مى شود و معيارهاى هر يك نيز در همان بخش تشريح خواهد شد.

يك. شعر يا كلام
اشاره

نخستين و بارزترين عنصر قابل دقت در مسئله خوانندگى، مضمون آن يعنى همان شعر يا كلامى است كه خوانده مى شود. پس بايد دقت كرد كه آنچه را خواننده با آوازى جذاب و زيبا مى خواند و مخاطب را به دليل همين جذابيت متوجه معانى آن مى سازد چيست. به عبارت ديگر، بايد ديد چه مضامين و مطالبى در قالب هنر شعر ريخته و عرضه مى شود. از آنجا كه در خوانندگى به دليل اقتضائات خاص (آهنگين و احساس برانگيز بودن) غالباً شعر به كار مى رود، از اين رو شايسته است نگاهى هر چند گذرا به ويژگى هاى شعر داشته باشيم.

شعر يكى از كهن ترين هنرهاست كه زيبايى آن، ركن اصلى و لازم به شمار مى رود.

برخى اين زيبايى را تنها در قالب و ساختار (به اصطلاح فرم شعر) دانسته اند و برخى به اين زيبايى در مفاهيم يعنى محتوا و پيام آن توجه كرده اند. برخى نيز به حق اين زيبايى را حاصل تناسب و هماهنگى هر دو دانسته اند؛ چنان كه بسيارى از فلاسفه و بزرگان شعر و ادب، هر دو وجه را در تعريف شعر لحاظ كرده اند. ابن سينا مى گويد: «شعر سخنى است خيال انگيز كه از اقوال موزون و متساوى - و نزد عرب مقفا - فراهم مى شود».(1) خواجه نصيرالدين طوسى نيز در معيارالاشعار گفته است: «شعر به نزد منطقيان كلام مخيل موزون (خيال برانگيز موزون) باشد و در عرف جمهور (عموم)، كلام موزون و مقفا».(2)

كدكنى، از نويسندگان معاصر مى گويد: «شعر گره خوردگى عاطفى انديشه و تخيل است كه در زبانى آهنگين شكل گرفته است».(3)

البته يك شعر ممكن است وزن و قافيه كاملاً منظمى داشته باشد كه اشعار سنتى اغلب به

**********

(1) . على اصغر شعردوست، چشم انداز شعر امروز تاجيكستان، ص 25.

(2) . همان، صص 24 و 25.

(3) . كدكنى، چشم انداز شعر معاصر ايران، ص 26.

ص: 462

اين شكل سروده شده اند؛ يعنى هر شعر دو بيت يا بيشتر داشته باشد كه هر بيت سبك خاصى از وزن و قافيه دارد و در ديگر ابيات نيز به تشابه يا عيناً تكرار شده است. در مجموع كل ابيات در وزن و نظم خاصى مشترك اند، اما ممكن است شعرى سپيد باشد و به سبك اشعار جديد وزن و قافيه منظمى نداشته باشد. با اين حال نمى توان اشعار نو را نيز از هرگونه وزن و تناسب و آهنگ يا ظرافت و لطافت خالى دانست؛ زيرا در اين صورت شعر با كلام عادى تفاوتى نخواهد داشت و كلام عادى اساساً در خوانندگى كاربرد ندارد؛ مگر آنكه خوانندگى را به معناى بسيار عام آن در نظر بگيريم كه خواندن قرآن، دعا، دكلمه و مانند اينها را نيز شامل شود؛ درحالى كه آنچه از خوانندگى به معناى عرفى آن در نظر است، همان آوازخوانى است كه اين موارد را در بر نمى گيرد.

در مجموع مى توان گفت شعر به معناى عام خود كلامى است كه آهنگ و تناسبى خاص دارد كه به دليل همراهى و هماهنگى قالب با معناى خود، زيبا، لذت بخش و احساس برانگيز مى شود. پس شعر از دو ركن اصلى قالب و محتواى مناسب و هماهنگ تشكيل شده كه نتيجه اين هماهنگى و ظرافت بين اين دو، زيبايى و احساس بر انگيزى در مخاطب است.

شعر به دليل ويژگى هاى بالا هر قدر قوى تر باشد، احساسات انسان را بيشتر مغلوب و مقهور خويش مى سازد و زمينه پذيرش محتوا و مضمون را بيشتر مى كند. در مقابل، نقش انديشه، تفكر و اراده مخاطب را در اين زمينه كمرنگ و كم تأثير مى كند و مخاطب را به پذيرش سريع و بى چون و چراى محتوايى كه به زيبايى با قالب هاى مناسبى از الفاظ آراسته است ترغيب مى كند. به همين دليل، نقش شعر اغلب از موعظه هاى عادى و سخنان دقيق كارشناسى و تخصصى بيشتر و ماندگارتر است.

اينجاست كه مضل بودن يا نبودن در مقوله شعر اهميتى خاص مى يابد. شعرى كه به زيبايى سروده شده و با آوازى جذاب خوانده مى شود - اعم از آنكه همراه با ساز خوانده شود يا بدون آن - مى تواند مصداق بارزى از آوازى مؤثر در جهت اغواگرى و گمراه كنندگى، يا به عكس، ندايى هدايتگر و روشنگر باشد؛ در نتيجه مشمول حرمت يا حليت، يا حتى امرى ممدوح و مستحسن باشد.

پس بنا بر آنچه در طبقه بندى آوازها گفته شد، اشعارى را كه در خوانندگى استفاده مى شود

ص: 463

نيز مى توان در همان چهار نوع طبقه بندى كرد، اما افزون بر آنها دو نوع ديگر از اشعار (اشعار دوپهلو و اشعار با زبان بيگانه) نيز موضوعيت مى يابند كه در مجموع شش نوع از اشعار به ترتيب زير مطرح خواهد بود:

دسته نخست: اشعار ارزشمند؛ شامل اشعارى كه افزون بر زيبايى و برخوردارى از صنايع شعرى بالا، مضامين و محتواهايى تعالى بخش، سازنده و هدايتگر دارند كه آثار مثبتى را در روحيات و رفتار مخاطبان به جا مى گذارد. اين گونه اشعار نه تنها فى نفسه ارزشمندند، بلكه گاه استفاده از آنها به دليل مسايل و نارسايى هاى فرهنگى و اجتماعى ضرورتى خاص مى يابد. شايسته است رسانه ملى تا حد ممكن و با رعايت قالب هاى شايسته هنرى و رسانه اى از اين اشعار به حد كافى بهره گيرد.

دسته دوم: اشعار بى ارزش و لغو؛ اين اشعار از مفاهيم ارزشمند و متعالى برخوردار نيستند و جهت گيرى مثبت معنوى و اخلاقى يا اجتماعى را نمى توان به گونه اى قابل اعتماد در آنها ديد.

در عين حال، از جهات منفى مانند بيان مطالب ناحق يا فسادانگيز و تحريك به مسايل غيراخلاقى نيز خالى اند. اين اشعار گر چه چندان ارزشمند نيستند، اشتغال به آن تنها مايه سرگرمى و گذران وقت و افراط در آن مى تواند حامل آثارى سوء باشد.

دسته سوم: اشعار مشكوك؛ اشعارى كه شنونده در تشخيص گمراه كنندگى يا بى اشكال بودن آنها مردد است؛ يعنى ممكن است مشكوك بودن يك آواز ناشى از ترديد در شعر و مضمون به كاررفته در آن باشد. در اين موارد تكليف افراد معمولى و رسانه با هم متفاوت است؛ يعنى گوش دادن آن براى افراد معمولى مى تواند بى اشكال باشد، ولى پخش آن از رسانه بدون تفحص شايسته نيست.

دسته چهارم: اشعار گمراه كننده؛ اشعارى است كه به سبب محتواى باطل و فريبنده مصداق شعر مضل يا گمراه كننده است كه پيش تر بيان شد. نقش اين اشعار مشغول ساختن فكر و احساسات مخاطبان به ارزش هاى نادرست و انحرافى يا تحريك غرايز و قواى حيوانى انسان (مانند شهوت و غضب) در جهت ناصواب است. از اين اشعار - هر چند از نظر صنعت شعرى زيبا باشند - بايد به منزله متن سرودها و ترانه ها خوددارى كرد.

مصاديق اين گونه اشعار با عنوان اشعار گمراه كننده و ضدارزش در صفحات آينده خواهد

ص: 464

آمد.

دسته پنجم: اشعار دوپهلو يا چندپهلو؛ اشعارى كه در اصل عرفانى اند؛ ولى در آنها از تعبيراتى خاص و زمينى مانند مى، شراب، شاهد، رقص، مستى و... استفاده شده است. ممكن است براى برخى مخاطبان از اين اشعار معانى ظاهرى و براى برخى معانى باطنى آنها به ذهن متبادر شود. چنانچه عرف مخاطبان معانى ظاهرى اين اشعار را به خاطر آورند، استفاده از آنها در رسانه مناسب نيست.

دسته ششم: اشعار با زبان بيگانه؛ برخى سرودها به زبان هاى بيگانه مانند انگليسى، اسپانيايى، عربى و هندى خوانده شده كه دوست دارانى نيز دارد. بسيارى از اين شنوندگان معناى آنها را متوجه نمى شوند، ولى به دليل هاى ديگرى به آنها علاقه مند مى شوند. چنانچه محتواى اين سرودها گمراه كننده و بى ارزش باشد، نبايد از رسانه ملى پخش شود. به هر حال اگر ضرورت خاصى نباشد، حتى اين گونه سرودها با مضامين ارزشمند نيز نبايد از

رسانه پخش شوند؛ چون زمينه وابستگى فرهنگى به كلام بيگانه و تغيير زيباشناسى صوتى و روايى را فراهم مى سازند.

خلاصه معيارهاى مربوط به شعر و كلام
اشاره

در ادامه، مصاديق و احكام اين پنج دسته از اشعار را به ترتيب بر مى شماريم:

الف) اشعار ارزشمند و فاخر

اشعارى كه با برخوردارى از قالب هاى زيباى هنرى و صنايع شعرى بالا، مضامين و محتواهايى ارزشمند، سازنده و تعالى بخش دارند، در اين گروه قرار مى گيرند. پس خوانندگى اين گونه اشعار كه داراى مضامين ذيل اند نه تنها مذموم نيست، بلكه ارزشمند و در اولويت است:

1. اشعارى كه در ستايش خداوند متعال، پيامبران و ائمه اطهار، صالحان و نيز بزرگان دينى و ملى سروده شده است (طبيعى است كه اين گونه اشعار و ديگر شعرهاى مثبت بايد از تفسيرها و تجليل هاى نادرست و ناشايست يا موهن به دور باشد)؛

2. اشعارى كه متضمن نگرش هاى درست به جهان آفرينش، زندگى، مبدأ، معاد جهان و ديگر معارف و اعتقادات صحيح باشد؛(1)

**********

(1) . محتواهايى مانند توحيد، معاد، مختار بودن انسان و حاكميت بر سرنوشت خويش، حكمت آميز بودن تقديرات،

ص: 465

3. اشعارى كه مشوق اعتماد به خداوند، اميدوارى به آينده، شكرگزارى و رضامندى از تقديرات الهى، انجام وظيفه و... است؛

4. اشعارى كه مؤيد اراده و اختيار انسان در سرنوشت خويش است و مخاطبان را از بى تفاوتى به سوى احساس مسئوليت سوق مى دهد؛

5. اشعارى كه در تجليل از انقلاب اسلامى، مناسبت هاى اسلامى - انقلابى و تجليل از روحيات حماسى، انقلابى و استكبارستيزى سروده شده است؛

6. اشعارى كه در جهت تقويت غرور ملى - اسلامى، خودباورى ملى، وحدت ملى و عشق به ميهن و هم ميهنان سروده شده و پيوندهاى ملى و انسجام اسلامى را قوت مى بخشد؛

7. اشعارى كه در جهت تحكيم نظام جمهورى اسلامى و افزايش تعلق و تمايل به آن سروده شده است؛

8. اشعارى كه در پى تجليل از ايثارگران، شهدا، جانبازان، دانشمندان و همه كسانى است كه به طور خاص يا عمومى در راه انقلاب و خدمت به اسلام و ميهن فداكارى و ايثار كرده اند يا از نهادهايى كه در اين زمينه قدم برمى دارند، تجليل مى كند. (بسيج، سپاه، ارتش، امداد، مساجد و...)؛

9. اشعارى كه در پى افزايش علايق و عواطف خانوادگى و استحكام خانواده است؛ به ويژه اشعارى كه در پى احترام و عشق به والدين و تقويت جايگاه آنهاست؛

10. اشعارى كه مروج قانون گرايى، انضباط اجتماعى و پايبندى به ضوابط اخلاقى است؛

11. اشعارى كه مروج روحيه عبادت، دعا و تذكر و ارتباط وثيق و پيوسته با خداوند متعال است؛

12. اشعارى كه از همت هاى والا و كوشش و سخت كوشى در جهت سازندگى كشور تجليل مى كند و شوق كار و تلاش در پيشرفت فردى و اجتماعى را در مخاطبان ايجاد مى كند؛

13. اشعارى كه مروج روحيه علم آموزى، دانش پژوهى، نوآورى و تحرك ذهنى و نيز جسمى و ورزش است؛

14. اشعارى كه مروج اخلاقيات و روحيات مثبت اجتماعى است؛ مانند احسان و نيكى،

**********

( ارزشمندى عمر و لزوم استفاده از آن و....

ص: 466

گذشت و جوانمردى، هميارى و مشاركت در امور خير، تعاون و همكارى جمعى، انجام خيرات و مبرات، ترحم و عطوفت و حلم و بردبارى؛

15. اشعارى كه مطالب و اطلاعات مفيد و لازم را به مخاطبان خود يادآورى مى كند يا آموزش مى دهد (اين نوع اشعار معمولاً براى كودكان ساخته مى شود)؛

16. اشعارى كه متضمن توصيف و تجليل از زيبايى هاى طبيعت، كشور يا شهر و... است؛ به ويژه آنكه حاوى نكات ظريف معرفتى باشد.

ب) اشعار بى ارزش و لغو

همان گونه كه پيش تر اشاره شد، برخى از اشعار گر چه از مضامين ارزشمند و عالى تهى هستند يا به امور بى ارزش پرداخته اند، گرايشى به مفاهيم ضدارزشى و خلاف اخلاق و احكام شرعى ندارند. پس استفاده از آنها در رسانه يا در زندگى شخصى - در حد لازم و ضرورى - بى اشكال است. اما طبيعى است كه اگر رسانه در استفاده از اين اشعار افراط كند يا بيش از حد به آنها اهميت دهد، مروج فرهنگ و عادات نادرست و غيرالهى خواهد بود و اشكال خواهد داشت. از مصاديق اين اشعار مى توان به موارد زير اشاره كرد:

1. اشعارى كه مصرف و لذت بردن از كالاها و امكاناتى خاص را زيبا و مهم جلوه دهند و تشويق كنند (مانند اشعارى كه در پيام هاى بازرگانى خوانده مى شود)؛

2. اشعارى كه جنبه تفريح و سرگرمى صرف دارند و از پيام هاى مثبت و مفيد خالى اند؛ هر چند پيام منفى نيز نداشته باشند؛

3. اشعارى كه به هر ترتيب مروج صفاتى نكوهيده مانند تجمل گرايى، مدگرايى، مصرف گرايى، رفاه طلبى مفرط و راحت طلبى اند؛

4. اشعار سخيفى كه با توسل به لوده گرى و شوخى هاى سبك براى تبليغ كالا يا ايجاد تفريح خوانده مى شود نيز نامطلوب اند و در شأن رسانه جمهورى اسلامى نيستند.

ج) اشعار مشكوك

1. اشعار مشكوك؛ يعنى اشعارى كه شنونده مضل بودن يا نبودن آنها را به طور قطعى تشخيص نداده و درباره حرمت آنها ترديد دارد. - اگر آهنگ اين اشعار بى اشكال باشد شرايط يا قرائنى بر حرمت آنها وجود نداشته باشد - گوش دادن به آنها بنا بر حكم كلى گوش دادن

ص: 467

به آوازهاى مشكوك بدون اشكال است؛

2. استفاده از آوازهايى كه به جهت اشعار يا سبك مشكوك اند، تنها در صورتى مشمول حليت است، كه فضا يا ديگر امور جنبى مؤيد بى اشكال بودن اين خوانندگى باشد؛ مانند پخش از رسانه جمهورى اسلامى(1) يا مجالس متدينين و متشرعين(2) كه گوش دادن به

اين گونه آوازها محكوم به حليت است. اما چنانچه آهنگ هاى ياد شده از رسانه هاى بيگانه دشمن يا رسانه هاى فاسد پخش شود يا در فضاها و مجالس گناه آلود اجرا شده باشد، يا يكى از نهادهاى جمهورى اسلامى (مانند وزارت ارشاد) آن را ممنوع اعلام كرده باشد، گوش دادن به آن اشكال دارد؛

3. براى مسئولين رسانه جمهورى اسلامى مشكوك بودن براى تجويز پخش اشعار و خوانندگى هاى مشكوك، به تنهايى كافى نيست؛ چرا كه جايگاه و تكليف رسانه بسيار حساس است و با موضوع و تكليف فردى تفاوت دارد. اندكى تسامح و بى دقتى مى تواند موجب شكل گيرى جريان ها يا رواج انديشه ها و روحيات ناسالم در سطحى گسترده شود. بنابراين برخلاف تعيين تكليف فردى، كه تشخيص در حد عرف براى آن كافى است، تشخيص تكليف رسانه، بايد دقيق تر و تخصصى تر باشد.

د) اشعار دوپهلو يا چندپهلو

1. برخى از اشعار عرفانى به جهت تعبيرها و مفاهيم به كار رفته در آنها، مانند مى، شاهد، شراب، رقص و مستى يا نحوه اجراى آنها و همراه شدن با امور ديگرى مانند لحن خواننده و فضاى اجرا ممكن است استنباطى نادرست و غير از معناى اصيل و موردنظر را به ذهن غالب مخاطبان متبادر سازند. در اين صورت براى مخاطبان مصداق شعر و يا خوانندگى مضل به شمار مى آيند و رسانه نبايد به توليد و پخش اين گونه خوانندگى ها بپردازد.

البته در موارد فوق، چنانچه اين گونه اشعار به جهت فضاى خوانندگى شعر، شواهد و قراين، عامه مردم از آن استنباطى درست داشته باشند، توليد و پخش آن همراه با اين وضعيت

**********

(1) . البته اين بدان معنا نيست كه هرچه از رسانه جمهورى اسلامى پخش شود بلااشكال است، بلكه منظور آن است كه به جهت سمت و سوى رسانه جمهورى اسلامى و ابتناى آن بر سياست ها و دستورات اسلامى، چنانچه مخاطبان به مواردى مشكوك باشند مى توانند حمل به صحت كنند و بدان گوش دهند.

(2) . مانند مراكز رقص و كاباره ها.

ص: 468

براى رسانه و نيز گوش دادن مخاطبان به آن بى اشكال است.(1)

2. اگر غالب مردم (عرف) از ترانه يا شعرى استنباطى ناصحيح دارند و آن را لهوى مضل مى دانند، حتى اگر كسى كه آن را گوش مى كند ادعا كند استنباط وى از آن خوانندگى لهوى مضل نيست، باز هم براى وى غيرشرعى و غيرمجاز خواهد بود.(2)

ه) اشعار با زبان بيگانه

1. برخى آهنگ ها و سرودها به زبان هاى بيگانه خوانده مى شود.(3) درباره مضمون آنها بايد گفت چنانچه اين اشعار مشتمل بر يكى از معانى منفى و داراى اشكال باشد - هر چند آنكه به زبان بيگانه است - پخش و گوش كردن به آن اشكال خواهد داشت حتى اگر شنونده معناى آنها را متوجه نشود، همين قدر كه به طور كلى يا با برخى نشانه ها - مانند وضعيت رسانه اى كه آن را پخش مى كند، يا مجلسى كه در آن اجرا مى شود يا گروهى كه اين آهنگ به آن تعلق دارد و... -(4) بفهمد كه اين شعر مفهومى گمراه كننده دارد - مثل شيطان پرستى، الحاد و مسايل جنسى - يا نمادى از جريانات باطل است، اين موارد مصداق آواز مضل به شمار مى آيد و شنيدن آن حرام است.

2. گاه شنونده نمى داند مفهوم شعرى كه به زبان بيگانه خوانده يا پخش مى شود چيست و از كدام رسانه پخش مى شود يا به كدام مجلس، مراسم يا گروه ها مربوط است.(5) اين اشعار

**********

(1) . هرچند شنيدن آن فارغ از اين فضا يا به نيت هاى ناصواب براى مخاطبان محل اشكال خواهد بود.

(2) . نك: تقرير درس هاى مكاسب محرم، درس 317، صص 3 و 4. البته در جايى كه فرد در تطبيق آهنگ و شعر با ملاك ها مشكوك باشد، اصل بر برائت است، اما به هر حال مرجع تشخيص عرف است.

(3) . مسئله موسيقي سازى حكمى جداگانه دارد كه در قسمت نوازندگى به آن خواهيم پرداخت.

(4) . مثلاً از رسانه اى پخش مى شود كه بدانيم به حدود و مسايل دينى پايبند نيست يا در مجلسى اجرا مى شود كه در آن گناهان جنبى انجام مى شود و يا متعلق به گروه هاى منحرف، مانند شيطان پرست هاست و يا از نظر جمهورى اسلامى از محصولات فرهنگى غيرمجاز است و هرچند توليد داخل باشد، مشمول همين حكم خواهد بود.

(5) . مثلاً وقتى كه شعرى به زبان تركى، اسپانيايى، انگليسى و... از رسانه جمهورى اسلامى پخش مى شود يا از يكى از اماكن يا نهادهاى مورد تأييد جمهورى اسلامى پخش مى شود، ازآنجاكه مبناى اين رسانه يا نهادهاى مربوط بر پخش مضامين ضددينى و اخلاقى نيست، گوش دادن به آن براى شنونده، هرچند به معناى اشعار جاهل باشد يا در مورد مضل بودن كل آن ترديد داشته باشد، بدون اشكال است و در صورتى كه از جاى ديگرى هم كه شهرت به فساد ندارد پخش شود يا شنيده شود همين حكم را دارد.

ص: 469

جزو مصاديق مشكوك به شمار مى آيد و بنا بر غالب فتاوا و نيز فتواى مقام آيت الله العظمى خامنه اى شنيدن آن بى اشكال است.(1) همچنان است هنگامى كه اشعارى از رسانه ها يا نهادها و دستگاه هاى مورد تأييد نظام پخش مى شود، به طريق اولى بلااشكال است.

به طور كلى، گوش دادن اشعارى كه به زبان خارجى خوانده مى شود و آهنگ آن

بى اشكال است و شنونده از محتواى آن آگاهى ندارد و قراين مشخص و روشنى(2) نيز بر گمراه كننده بودن آنها وجود ندارد(3) بى اشكال است، ولى و لغو و بى ارزش به شمار مى آيد؛ مگر آنكه از جهتى خاص ترجيح داشته باشد. البته تكليف رسانه دقيق تر است كه در صفحه 75 به آن اشاره شد.

و) اشعار گمراه كننده (ضدارزش)

1. كفرگويى مستقيم؛ خوشبختانه به دليل فضاى خاص جامعه پس از انقلاب اسلامى و نيز قوانين و سياست هاى خاص سازمان صداوسيما و نهادهاى فرهنگى، برخى مضامين گمراه كننده (مانند كفرگويى مستقيم، نفى اعتقادات اساسى يا دعوت به گناهان كبيره) غالباً و اساساً موضوعيت نمى يابند. در عين حال موارد ذيل را بايد به منزله ديگر مصاديق اشعار گمراه كننده در نظر داشت.

2. اشعارى كه به هر نحو (مستقيم يا غيرمستقيم) مؤيد يا بيانگر بينشى نادرست به جهان و خالق جهان هستى، انسان، جامعه و زندگى باشد، يا متضمن مطالبى شبهه برانگيز، كفرآميز يا منحرف كننده از اعتقادات ناب الهى باشد؛ مانند اشعارى كه به هر نحو مروج پوچ گرايى (نيهيليسم) است.

3. اشعارى كه به هر نحو مروج حس نااميدى، بدبينى به آينده و افسردگى است و به هر شكل اعتماد به خداوند، خود و جامعه را سلب مى كند و اميد، نشاط، شادى و تحرك عمومى را كاهش مى دهد.

**********

(1) . درس هاى مكاسب محرمه، درس 316، ص 5.

(2) . مانند پخش از رسانه هاى منحرف و فاسد و همراه بودن با سبك ها و نمادهاى گروه هاى فاسد.

(3) . گوش دادن به اين اشعار گرچه بلااشكال است، ازآنجاكه در آهنگ هاى خارجى (به خصوص غربى، مصاديق گمراه كننده غلبه دارد، استفاده از آنها مانند تهيه برخى كالاها مانند گوشت از بازار غيرمسلمانان است كه نمى توان بنا را صحت گذاشت و رعايت جانب احتياط بهتر است.

ص: 470

4. اشعارى كه با اتكا به عرفان گرايى باطل و باطن گرايى انحرافى يا هر بهانه ديگر، پايبندى به ضوابط و احكام دينى (شريعت مدارى) را نفى يا كم اهميت جلوه دهد.

5. اشعارى كه به هر نحو آفرينش انسان و جهان را نوعى بازى و حركتى عبث جلوه دهد يا انسان را در شناخت هدف و غايت خويش و جهان عاجز و حيران بداند.

6. اشعارى كه كرامت انسان را لكه دار كند و درباره وى تعبيرات ناروا اظهار كند.

7. اشعارى كه به هر نحو مروج لاقيدى و لاابالى گرى به ضوابط دينى، اخلاقى و اجتماعى باشد.

8. اشعارى كه به هر شكل خوشبختى يا بدبختى انسان را به شانس و اتفاق منسوب كند و نقش اراده انسان را در سرنوشت خويش كمرنگ و يا منكر شود.

9. اشعارى كه هدف انسان و جهان را لذت جويى و كامروايى صرف دنيايى معرفى كند.

10. اشعارى كه به مقدسات دينى و ضروريات اسلامى به هر نحو توهين كند.

11. اشعارى كه مطالبى غيرموثق و غيرمعتبر را به دين نسبت دهد و روش ها و رفتارهاى بدعت آميزى را به نام دين موجب شود.

12. اشعارى كه در وصف طبيعت، اشخاص يا چيزهاى ديگرى سروده شده، اما نگاه بى خدايى و سكولار در آن بارز است.

13. اشعار سياسى - اجتماعى كه گرايش هاى ليبراليستى، امانيستى، فمنيستى يا مكاتب انحرافى ديگر در آن بارز است؛ به طورى كه بتوان آن شعر را مؤيد آنها دانست.

14. اشعارى كه با ظاهرى موجه و مقدس مآبانه، كناره گيرى از دنيا، استفاده نادرست از لذات دنيا و انزواطلبى (رهبانيت) و دورى از جامعه و مراودات اجتماعى و خانوادگى را ترويج مى كند.

15. نگاه ناقص و تك بعدى به دين در اشعار، به گونه اى كه دين را به حوزه امور فردى محدود كند و از توجه و اهتمام به امور اجتماعى نظام اسلامى بازدارد.

16. توسل به مطالب غيرواقعى، اغراق آميز يا خرافى، هر چند براى تجليل از خداوند متعال، ائمه اطهار يا بزرگان دينى باشد، از مصاديق اشعار مضل به شمار مى آيد.

17. به لحاظ جايگاه خاص جمهورى اسلامى، اگر اشعارى مستقيم يا غيرمستقيم در جهت

ص: 471

نفى جمهورى اسلامى يا تضعيف آن باشد يا در جهت تحقير يا تخفيف بزرگان نظام اسلامى و يا تجليل از مخالفان سرشناس و مشخص جمهورى اسلامى باشد، مصداق اشعار حرام و گمراه كننده است.

18. اشعارى كه نمادى از گروه ها، اشخاص، جريانات و فرقه هاى منحرف و گمراه

مانند شيطان پرستان، دراويش و گروهك هاى منحرف اخلاقى مانند رپ و هوى متال به شمار مى آيد يا مروج نمادها و عقايد آنان باشد از مصاديق اشعار گمراه كننده است.

19. اشعارى كه به ظاهر بى اشكال است، اما به سبب پخش در حاكميت طاغوت يا اجراى خوانندگان فاسد خارج از كشور، يادآور فسادها و مقارنات و مجالس فسادانگيزى است كه آن شعر در آنها اجرا مى شده و از مصاديق آوازهاى گمراه كننده و مروج فساد به شمار مى آيد. همچنين پخش سروده هاى شاعران فاسد يا ملحد يا اجرا شده از سوى خوانندگان فاسد - هر چند شعر آن اشكالى نداشته باشد - به جهت تأييد ضمنى و تطهير آنها اشكال دارد.

20. اشعارى كه به جهت شباهت به اشعار خوانده شده از سوى خوانندگان فاسد دوره طاغوت يا خوانندگان فاسد در خارج از كشور يا تقليد از آنها، براى اغلب مخاطبان يادآور و تداعى كننده فسادها و حالت هاى رقص و مجالس آن خوانندگان فاسد است.

21. اشعارى كه با تحقير، تمسخر يا كنايه هاى مستقيم يا غيرمستقيم - چه در قالب طنز و چه در قالب جدى - احساسات قومى، صنفى و نژادى را حساس و تحريك مى كند يا آنها را در مقابل ساير اقوام، صنوف و نژادها قرار مى دهد و يا در برابر احساسات ملى و اسلامى تحريك مى كند و به هر نحو موجب تفرقه و جدايى مى شود.(1)

22. اشعارى كه متضمن تهمت، افشاى اسرار و آبروريزى فرد يا گروهى محترم باشد.

23. اشعارى كه ميان اقشار گوناگون مانند زنان و مردان و نسل جوان و نسل سالخورده و والدين و فرزندان اختلاف و شكاف ايجاد كند.

23. اشعارى كه رفتارهاى نامناسب اخلاقى، به ويژه اخلاقيات منفى اجتماعى را - به هر شكل - ايجاد كند؛ روحيات و رفتارهايى مانند حرص و منفعت طلبى شخصى، طمع، حسادت،

**********

(1) . همچنين اشعارى كه ساكنان شهرها را به هم حساس كند يا شهرستاني ها را نسبت به پايتخت يا برعكس داراى برترى معرفى كند، از اين قبيل است.

ص: 472

دشمنى، كينه ورزى و نداشتن گذشت، خوشگذرانى، دون همتى، نداشتن احساس مسئوليت، تجاوزگرى و كاهش آستانه حياى عمومى.

24. اشعارى كه به هر بهانه يا به هر نحو، عملى گناه، حرام و غيرشرعى را موجه و

عادى جلوه دهد و يا به آن تحريك كند.

25. اشعارى كه حس غضب و خشونت گرايى، تخريب و انتقام گيرى (نداشتن گذشت) را تحريك كند و به مخاطبان بى رحمى و قساوت را القا كند.

26. اشعارى كه به طور واضح يا به واسطه، شهوت انگيز است و توجه شنونده را به تمتعات جنسى جلب كند؛ مانند اشعارى كه با نام خاص دختر يا پسر خوانده مى شود يا به گونه اى است كه آشكارا از عشق به جنس مخالف حكايت مى كند و يا به رفتارهايى مانند رقصيدن، نگاه آلوده به جنس مخالف و ساير ارتباطات فيزيكى فرامى خواند.

27. اشعارى كه مروج و محرك شهوات ديگرى - به جز مشتهيات جنسى - است يا به هر نحو به آن دعوت مى كند؛ مانند مقام پرستى، شهرت دوستى، عيش ونوش و شكم بارگى و هر شكل از دنياپرستى.

28. اشعار خانوادگى چه در شكل طنز و چه در شكل جدى كه موجب تضعيف يكى از زوجين يا والدين در قبال فرزندان مى شود و ارتباطات خانوادگى را تضعيف مى كند.

29. اشعار متضمن هجو و توهين يا تهمت به افراد يا گروه ها و اقوام. به طور كلى تهمت، توهين، فحش، ناسزاگويى و هجو در شأن رسانه جمهورى اسلامى نيست.

30. اشعار مشتمل بر كلماتى كه در عرف جامعه خلاف ادب و اخلاق است و به كار بردن آنها در خوانندگى مروج آن گونه سخن گفتن خواهد بود.

31. اشعارى كه مخاطبان را به مصرف گرايى مفرط تشويق كند و برخوردارى از امكانات يا كالاهايى خاص را مايه سعادت و خوشبختى معرفى نمايد؛ و يا به عكس، كالاهاى مناسب يا ضرورى را زيان بخش، بى فايده و به دردنخور جلوه دهد.

32. اشعارى كه به هر نحو ارزش هاى واهى را تبليغ كند و آنها را نشانه تشخص معرفى نمايد؛ مانند ثروتمند بودن، شهرنشين بودن و تهران نشين بودن.

دو. كيفيت خواندن
اشاره

ص: 473

پس از محتواى اشعار، مسئله بسيار مهم ديگر كيفيت يا لحن خوانندگى است كه از آن با عناوين ديگرى مانند سبك، دستگاه، ريتم و... ياد مى كنند. همان گونه كه پيش تر بحث شد، كيفيت خواندن از ابعاد مهمى است كه در شناخت و تشخيص حليت و حرمت يك آواز

بسيار اثر دارد.

بدون شك خواندن يك شعر و يا يك متن كه اشكال مضمونى نداشته باشد - به صورت كاملاً عادى و بدون پيروى از يك سبك يا دستگاه خاص - براى زنان و مردان بى اشكال است. دكلمه را مى توان نوع دوم خواندن دانست كه با رفتارهايى مانند مَد و كشش صدا، همراه با بالا و پايين بردن تن صدا، قطع و وصل موزون آن، لحن خاص يا فشار و تمركز بر برخى الفاظ و قسمت ها - كه موجب زيبايى و جذابيت خواندن مى شود - همراه است. همچنين براى جذابيت و تأثيرگذارى بيشتر از حركات فيزيكى هماهنگ، مانند دست، سر و گردن و حالت هاى چهره استفاده مى شود.

بنا بر مبانى و معيارهاى فقهى پيش گفته، اين ساختار خوانندگى نيز فى نفسه بى اشكال است؛ مگر آنكه به شيوه اى اجرا شود يا با حركات يا رفتارهايى همراه باشد كه آن رفتارها، تلقى ها و آثارى خاص را به همراه داشته باشد؛ رفتارهايى مانند كشيدن صدا با حالتى مستانه و عاشقانه (عشق مجازى) كه با لرزش هاى خاص صدا و حالات خاص چشم و ابرو، دست و گردن و... همراه است و برداشت هاى ناصوابى مانند حالات مستانه و شيدايى و عاشقانه، آن هم از نوع جنسى را ايجاد مى كند. اين حالات هنگامى كه خواننده زن باشد حساس تر و به حرمت نزديك تر است.

نوع سوم خواندن، خوانندگى به معناى كامل و مرسوم آن است كه با ترجيع، تحرير، چهچهه و پيچاندن صدا در گلو همراه است.

گفتنى است برخى از فقها(1) اين موارد را جزو مشخصات غناى محرم دانسته اند و بنا بر فتواى آنان صدايى كه داراى تحرير يا چهچه باشد، غنا و غيرمجاز خواهد بود. بنابراين گوش دادن به اين گونه آوازها براى مقلدان اين فقها اشكال دارد. ولى از ديدگاه ديگر فقها، از جمله مقام رهبرى اين نوع خوانندگى به صرف داشتن تحرير، چهچهه و پيچاندن صدا اشكالى ندارد؛

**********

(1) . مانند مرحوم آيت الله مشكينى رحمه الله.

ص: 474

مگر آنكه نوع خواندن به گونه اى باشد كه خوانندگى را مشمول حرمت قرار دهد يا آنكه از جهات ديگرى مانند شعر، خواننده و امور جنبى ديگر اشكال داشته باشد؛ چه اينكه معيار حرمت همان لهوى مضل بودن است كه در بحث مبانى و معيارهاى فقهى حرمت به آن اشاره شده است.

از آنجا كه نوع يا كيفيت خوانندگى در معناى مرسوم آن اغلب با آهنگ (استفاده از آلات موسيقى) همراه است، نكات مربوط به سبك خوانندگى به صورت مفصل تر در قسمت آهنگ ها مطرح خواهد شد.

اما بايد دانست نوع خواندن در بسيارى از حالات - فارغ از آنكه با چه شعر يا خواننده اى و همراه با چه آلات موسيقى اى اجرا شود - به تنهايى نيز مشمول خوانندگى لهوى مضل و حكم حرمت قرار مى گيرد؛ از جمله آنكه نحوه خواندن (نغمه ها و سبك هاى آن) حالتى غيرطبيعى و زننده و غيراخلاقى را ايجاد كند؛ مانند هنگامى كه براى رفتن از نتى به نت ديگر از مالش غيرطبيعى استفاده مى شود و صدا را از حالت جدى و متشخص به حالتى مبتذل و غيراخلاقى مى برد. اين نغمه ها معمولاً حالات فردى بى عار، مست و خمار را تداعى مى كند و مخاطب را به جهتى منفى مى برد. يك مرتبه خفيف تر از اين حالت آن است كه يك صوت (اعم از آهنگ يا آواز انسان) ويژگى هايى داشته باشد كه وقتى ادا مى شود، مستمع معمولى را از جا بكند و به حركاتى سبك مانند رقص وادار سازد. از آنجا كه اين رفتارها ناشى از حالت لاقيدى و بى مبالاتى است مصداق بارز صوت لهوى مضل به شمار مى آيد: به نظر ما يكى از موارد واضح «لهو مضل عن سبيل الله» آن صوتى است كه مرقص باشد.(1)

همچنين خوانندگى هايى كه با صداهايى مهيج، در ريتم هايى سبك، با تكرار صداهايى خاص همراه است مانند هاه، هاه... يا واه، واه... يا نفس زدن هاى خاص كه از حالات شهوانى يا سرمستى و نشئگى حكايت مى كند از اين نوع اند. هر دوى اين موارد از مصاديق آواز مضل اند كه انسان را براى گناه جسور مى كنند.(2) به همين منوال خوانندگى با شيوه هايى كه

**********

(1) . تقرير درس هاى مكاسب محرمه، مسئله غنا، درس 320، ص 3. البته رقص غير از حركاتى مانند ورزش يا نرمش است كه داراى يك هدف معقول است و با غايتى مثبت انجام مى شود.

(2) . نك: تقرير درس هاى مكاسب محرمه، درس 317.

ص: 475

حالت جنون و حركات جنون آميز، عصبانيت و خشونت را القا كند يا لحن هايى كه از كسالت، نااميدى و نوعى ماليخوليا حكايت كند، مشمول همين قاعده است.

نكته ديگر آنكه بنا بر آنچه در قسمت هاى پيش نيز گفته شد، تقليد از سبك هايى كه خاص گروه ها، احزاب و حتى اشخاص فاسد يا معاند اسلام و نظام اسلامى هستند، حتى اگر سبك آنها بى اشكال باشد، به علت ترويج و ايجاد علاقه به ايشان و ترويج الگوگيرى از آنها ممنوع است.

خلاصه ملاك هاى مربوط به كيفيت خواندن

به طور كلى و با توجه به معيارهاى بيان شده درباره كيفيت خواندن، موارد زير خوانندگى را دچار اشكال مى كند و مشمول حرمت مى سازد. پس رسانه بايد در توليد و پخش، آنها را به منزله خطوط قرمز رعايت كند:

1. خوانندگى با سبك ها، ريتم ها و نغمه هايى كه حالتى مستانه و مبتذل را القا كند؛ مانند مالش هايى كه بين نت ها صورت مى گيرد و خوانندگى را از حالت تشخص و جديت خارج مى سازد و مخاطب را به سوى حالتى منفى و غيراخلاقى مى برد؛

2. لحن ها و آوازهايى كه مستمع را از جا مى كند و به رقص مى آورد؛ يعنى به رفتار يا حالتى كه نشانه بى مبالاتى و لاقيدى است وادار مى سازد؛(1)

3. سبك ها، نغمه ها و ريتم هايى كه حالت جنون و حركات جنون آميز، خشونت و عصبانيت را القا مى كند و به جاى حالات حماسى و فداكارى نوعى تجاوزگرى، آنارشيسم و هرج ومرج را ترويج مى كند؛

4. سبك ها و لحن هايى كه كسالت، نااميدى، رخوت يا نوعى بدبينى، بيزارى از زندگى و حالت ماليخوليايى را ايجاد و ترويج كند؛

5. لحن ها يا نغمه هايى كه از حالات جنسى و شهوانى حكايت دارند؛ به ويژه آنكه با مسايل ديگرى مثل حركات و حالات فيزيكى خواننده تكميل شوند و برخى اصوات و مسايل جنبى ديگر نيز آن را تكميل كنند؛

**********

(1) . البته حركاتى كه يك هدف معين و مشخص و معقول داشته باشد و شخص به قصد رسيدن به آن، حركات را انجام مى دهد، غير از رقص است؛ مانند حركات منظم نرمش و ورزش كه در زورخانه و ورزش ها انجام مى گيرد.

ص: 476

6. به كار بردن صداها و الفاظ در ريتم هايى مبتذل و مكرر مانند هاه، هاه يا واه، واه...

كه حالاتى عاميانه و مبتذل را ايجاد مى كند و مخاطب را به شور و تحركى سبك و مبتذل سوق مى دهد؛

7. لحن ها و سبك هاى خوانندگى كه موجب وارونه جلوه دادن معنا يا سوءتعبير و يا انحراف ذهن مخاطب از معانى اصلى شعر شود و آن را به سوى معناى مسئله دار سوق دهد؛

8. استفاده از نغمه ها و آوازها و ريتم هاى سبك يا نامناسب براى خواندن اشعار و مضامين عالى، به ويژه اشعار مقدس، به طورى كه مايه وهن و سبك شدن آنها باشد؛

9. استفاده از شيوه ها و آوازهاى گروه هاى منحرف اخلاقى (گروه هاى موسيقى) مانند راك، رپ، متال و گروه هاى شيطان پرست يا ديگر سبك هاى لس آنجلسى كه ترويج علاقه و الگوگيرى از آنهاست؛

10. تقليد از شيوه ها و آوازهاى خوانندگان فاسد، طاغوتى يا وابسته به كشورهاى معاند؛

11. اجراى دكلمه ها با حركات دست و سر و گردن و حالات صورت و چشم ها يا لرزش صدا به گونه اى مستانه يا خمارآلود كه معانى اشعار عرفانى را سبك جلوه دهد؛ به ويژه در دكلمه هاى تصويرى كه خانم ها اجرا مى كنند.

سه. خواننده
اشاره

سومين بعد از ابعاد خوانندگى كه براى بررسى صوت و تشخيص حرمت يا حليت آن اهميت دارد ويژگى هايى است كه به خود خواننده مربوط مى شود. مهم ترين ويژگى هاى اين بعد عبارت اند از:

الف) جنسيت خواننده (آواز زنان)
اشاره

بررسى هاى انجام شده بر روى مباحث و مبانى فقهى - كه در قسمت نخست كتاب (فقه موسيقى و غنا) در مبحث بررسى دلايل قايلان به حرمت صوت زنان بحث شد - نشان مى دهد بنا بر استدلات غالب فقها، بين خوانندگى زنان و مردان به لحاظ ذاتى تفاوتى وجود ندارد و معيار حرمت و حليت در هر دو يكى است. چنانچه ويژگى اضلال در هر خوانندگى وجود نداشته باشد، مشمول حليت است؛ به ويژه آنكه خواننده - زن يا مرد -

براى همجنس خود آواز بخواند (يعنى زنان يا دختران براى زنان و مردان براى مردان و حتى زنان بخوانند) هيچ

ص: 477

تفاوتى از اين جهت وجود نخواهد داشت. اما همان گونه كه در آن بخش بحث شد، درباره صداى زنان دو مسئله اهميت ويژه دارد:

نخست آنكه صداى زن به دليل لطافت و زنانه بودن از نظر تحريك غرايز و شهوات براى مردان مهيج تر از صداى مرد است. به همين دليل در قرآن كريم و برخى روايات به زنان سفارش شده هنگام مكالمه با مردان با خشوع (نرم و نازك) سخن نگويند؛ چرا كه اين نوع سخن گفتن موجب تحريك بيماردلان و كشاندن آنان به سوى گناه است. اما به مردان چنين سفارش نشده است:

... فَلاٰ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ اَلَّذِى فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً. (احزاب: 32)

.... و نبايد هنگام سخن گفتن با خضوع سخن گويند؛ به گونه اى كه كسانى كه در قلبشان بيمارى است به طمع افتند. پس گفتارى شايسته داشته باشند.

همچنان كه آيه شريفه تصريح مى كند، صداى زن حتى هنگام سخن گفتن - نه خوانندگى - به راحتى مى تواند و به صدايى تحريك آميز تبديل شود. بنابراين صداى مرد جزو جذابيت هاى جنسى او نيست، اما صداى زن مى تواند به عاملى براى جذابيت جنسى تبديل شود.

دوم آنكه اساساً خوانندگى به معناى كشيدن صدا، تحرير رفتن، لرزاندن، حالت دادن، ريتم دادن به صدا براى زيبا و مؤثر ساختن آن است و بدون انتخاب لحن خاص، ريتم مناسب و زيبا، ملودى خاص، صدا زيبا و دلچسب نخواهد شد. انجام اين امور براى زيبا كردن صدا از سوى زنان - آن هم به صورت تك خوانى - اغلب موجب تحريكات جنسى و غليان شهوت خواهد شد و بسيار بعيد خواهد بود زنان در آوازخوانى از اين حالات (تحرير، لرزش صدا و...) استفاده كنند، ولى صدايشان از تحريك و تهييج به دور باشد. پس بايد بسيار احتياط كرد.

از اين رو، درباره صداى زنان - به خلاف صداى مردان - شرايط و حالت بسيار

استثنايى لازم است تا به جواز آن اطمينان كرد. لذا به صرف مشكوك بودن صوت نمى توان آن را حمل بر حليت كرد و آن را مجاز و بى اشكال دانست؛ مگر آنكه خلافش ثابت شود.(1) هر چند بهتر

**********

(1) . نمونه چنين آوازى را مى توان در سرود و لالايى در تيتراژ پايانى سريال مختارنامه اشاره كرد كه به نظر مى رسد به طور فى الجمله از جنبه هاى نرمى، نازكى و عشوهاى جنسى و تحريك كنندگى به دور است.

ص: 478

است در اين موارد نيز زنان صداى خويش را براى مردان آشكار نسازند.(1)

- خوانندگى زنان از رسانه

خوانندگى زنان ممكن است به صورت حضورى يا غيرحضورى و از طريق رسانه ها (نوارهاى صوتى و تصويرى، راديو و تلويزيون و...) انجام شود. طبعاً خوانندگى زنان در حضور مردان نامحرم، افزون بر ويژگى هاى ياد شده، موجد تحريك شهوت بسيار بيشترى در مقايسه با هنگامى است كه خوانندگى از طريق رسانه ها و به صورت غيرمستقيم پخش مى شود.

اما استفاده از صوت زنان در رسانه به چند شكل ممكن است انجام گيرد كه از حيث تأثيرات با يكديگر متفاوت اند. مهم ترين اين اشكال را مى توان تك خوانى و خواندن گروهى يا خواندن گروهى زنان همراه با گروهى از مردان دانست.

- تك خوانى و جمع خوانى زنان

با توجه به مطالب و ويژگى هايى كه درباره صداى زنان و خوانندگى آنان مطرح شد، خوانندگى آنان خصوصاً به صورت تك خوانى غالباً با مشكل روبه روست و حليت آن شرايطى بسيار استثنايى را مى طلبد.

مقام آيت الله العظمى خامنه اى درباره خواندن گروهى زنان چنين مى فرمايد:

ممكن است گروهى از زنان و يا گروهى از زنان همراه با گروهى از مردان هماهنگ با هم شعرى را بخوانند كه در اين صورت حالت اوليه آن از صداى فردى زن از بين رفته، بنابراين چنانچه از جهات ديگر (شعر،

كيفيت خواندن و...) داراى اشكال نباشد اين خوانندگى بى اشكال خواهد بود.(2)

- پخش خوانندگى زنان بر روى تصاوير ديگر (شخصيت هاى كارتونى و عروسكى يا واقعى)

در بسيارى از برنامه هاى رسانه، از صداى زنان براى نقش ها و شخصيت هايى غير از زنان مانند پسربچه ها، عروسك ها و ديگر شخصيت هاى كارتونى كه گاهى ممكن است اشيا نيز باشند،

**********

(1) . مراجعه شود به قسمت اول (فقه غنا و موسيقى)، قسمت بررسى دلايل قائلان به حرمت صوت زنان.

(2) . تقرير درس هاى مكاسب محرمه، درس 321، صص 9-11.

ص: 479

استفاده مى شود. براى مثال، از صداى دختران و زنان به سبب ظرافت و شباهت تن صداى آنان، اغلب به جاى صداى كودكان و گاه از آواز آنان به عنوان آواز اشيا، پسربچه ها، حيوانات و... در انيميشن ها استفاده مى شود.

بايد اذعان كرد اين وضعيت در مقايسه با هنگامى كه صداى خواننده زن با تصوير وى يا بدون تركيب با نقش ديگرى پخش مى شود، بسيار متفاوت خواهد بود؛ چرا كه اين صدا هنگام تركيب با شخصيت كارتونى، تلقى ديگرى را در شنونده ايجاد خواهد كرد؛ به ويژه آنكه صدا با شخصيت عروسكى و كارتونى (غيرزن) تناسب داشته باشد؛ اما اين به آن معنا نيست كه هرگونه آوازخوانى زنان - چنانچه صوتى كاملاً زنانه باشد و با حالات و ظرافت هاى زنانگى و حالت تهييج خوانده شود - صرف پخش شدن بر روى تصوير يك كودك يا شىء خاص، بى اشكال خواهد بود.

از اين رو، بايد در اين گونه موارد احتياط كرد، اما چنانچه صداى زن خواننده، نه صدايى زنانه، بلكه صدايى كودكانه باشد يا به گونه اى خوانده شود كه وقتى با شخصيت كارتونى و غير آن تركيب گردد، ديگر آن حس را به شنونده منتقل نكند و براى كسى صداى زن تداعى نشود، چنين مواردى بى اشكال است. همچنين هنگامى كه دخترى نابالغ صدايى زنانه داشته باشد و با شيوه اى محرك آواز بخواند، محل اشكال است.

- نوحه خوانى و روضه خوانى زنان

نوحه خوانى و روضه خوانى نوعى از خوانندگى است كه بنا بر آنچه گذشت، جزو غناى عرفى به شمار نمى آيد، اما از مصاديق غناى لغوى (مطلق خواندن) است. گر چه اين دو

با هم تفاوت هايى دارند و معمولاً غنا به معناى عرفى (آواز خواندن) به دليل ويژگى هاى خاص خود بيشتر مشمول حرمت قرار مى گيرد، تفاوتى بين اين دو در مناط و مبناى حرمت نيست. پس چنانچه روضه خوانى زنان به جهاتى خاص براى شنونده جنبه لهوى (لهوى مضل) پيدا كند، گوش دادن به آن حرام است. به طور كلى، صرف صداى ممدود و مرجّع زن، براى مرد حرام نيست. البته در گوش دادن يا پخش آن بايد احتياط كرد. به همين دليل، پخش روضه خوانى و نوحه خوانى زنان (به صورت تك خوانى) از رسانه هاى جمعى - كه زنان و مردان هر دو مخاطب آن اند - شايسته نيست.

ص: 480

ب) خوانندگان فاسد و مخالف نظام اسلامى

از ديگر موضوعاتى كه به وضعيت خواننده مربوط مى شود، شنيدن آوازهاى خوانندگانى است كه آشكارا به انجام گناهان مبادرت مى ورزند و به فسق و فجور مشهورند؛ مانند بسيارى از خوانندگان زمان طاغوت و خوانندگان فرارى كه بيشتر در كشورهاى غربى و مخالف با نظام اسلامى خوانندگى مى كنند. اگرچه ممكن است همه آهنگ هايى كه اين خوانندگان مى خوانند، جنبه لهوى نداشته باشد، از آنجا كه گوش دادن به آواز اين خوانندگان - هر چند اشعار و لحن آن لهوى و گمراه كننده نباشد - موجب افزايش ترويج و علاقه به آنان مى شود، محل اشكال است. افزون بر اين، پخش اين آوازها كم شدن حساسيت انسان به گناه را در پى خواهد داشت. البته طبيعى است كه شنيدن اين آوازها، مشروط بر آنكه اشعار و لحن آن اشكال نداشته باشد، براى شنونده اى كه نداند اين آواز از كيست، اشكالى نخواهد داشت.

همين حكم درباره خوانندگان مخالف نظام اسلامى صدق مى كند و گوش دادن به صداى آنها يا پخش آن به منزله تأييد رويه و موضع آنان است و سبب ترويج و علاقه به آنها مى شود؛ پس اشكال دارد.

ج) قصد و نيت خواننده
اشاره

از مسايل ديگرى كه درباره خواننده مطرح است، قصد و نيت او از آواز خواندن است. لازم به يادآورى است در حرمت يك آواز، ملاك همان كيفيت يا نوع خواندن است؛ يعنى اگر آوازى گمراه كننده باشد، استماع آن حرام است. اما چنانچه نيت خواننده لهوى باشد، ولى صداى وى لهوى نباشد، استماع آن حرام نيست. يعنى اگر تشخيص شنونده اين باشد كه آواز لهوى نيست، گوش دادن به آن اشكال ندارد. اين حكم، حتى اگر شنونده به لهوى بودن صدا مشكوك باشد، صادق است. گر چه داشتن چنين نيت نادرستى براى خواننده حرام است، اما نيت او به حرمت آوازى كه خوانده ربطى ندارد و حرمت آواز به كيفيت آن بستگى دارد:

«اگر خوانندگى «على نحو اللهو المضل عن سبيل الله» باشد حرام است؛ هم براى خواننده و هم براى شنونده. اگر نباشد، حرام نيست».(1)

بايد توجه داشت مسئله نيت خواننده كه تنها موجب حرمت براى خود اوست، غير از

**********

(1) . همان، درس 316، ص 11.

ص: 481

مسئله انجام گناهان آشكار و اشتهار وى به فسق و فجور است. چنان كه گفته شد، اگر خواننده اى به اين ويژگى متصف باشد، هر چند نوع خواندن او بى اشكال باشد، گوش دادن به صوت او اشكال دارد.

خلاصه معيارهاى مربوط به خواننده

بنا بر توضيحات پيش، معيارها و ضوابطى را كه به وضعيت خواننده مربوط مى شود، مى توان اين گونه خلاصه كرد:

1. خواندن زنان براى زنان و مردان براى مردان و زنان - چنانچه طبق ضوابط گفته شده باشد - اشكال ندارد. همچنين - بنا بر استدلالات غالب فقها - بين خوانندگى زنان و مردان به لحاظ ذاتى تفاوتى وجود ندارد و اگر ويژگى هاى اضلال در آن وجود نداشته باشد، مشمول حليت است؛

2. گوش دادن به خوانندگى زنان توسط مردان و نيز پخش آن از رسانه همگانى، بنا بر ويژگى هايى كه براى صداى زنان گفته شد (تحريك كنندگى و مهيج شهوت بودن)، در غالب موارد اشكال دارد و اين ويژگى ها حين اجراى زنده بسيار پررنگ تر است؛ مگر آنكه بدليل شرايطى استثنايى از مضل نبودن آن اطمينان حاصل شود.

3. پخش و گوش دادن به هم خوانى زنان يا هم خوانى آنان با گروهى از مردان، به گونه اى كه حالت هاى اوليه صداى زنان از بين برود، اشكال ندارد و بهتر است صداى

مردان بر زنان غلبه داشته باشد؛

4. پخش خوانندگى زنان بر روى تصاوير شخصيت هاى كارتونى يا كودكان (پسرها و اشيا)، درصورتى كه كيفيت صدا و خوانندگى در تركيب با تصاوير و نقش هاى مربوطه كاملاً تغيير يافته و صداى زنانه را تداعى نكند، بى اشكال خواهد بود؛

5. تصوير زنان و يا نام آنها هنگام خوانندگى در نقش كودكان يا شخصيت هاى كارتونى با صدايى كودكانه نبايد پخش شود؛

6. نوحه خوانى و روضه خوانى زنان - به صورت كشيده و مرجّع - گر چه به خودى خود حرام نيست، اگر براى مستمع به هر جهت جنبه لهوى (مضل) پيدا كند - بايد از آن پرهيز شود. از اين رو، توليد و پخش اين نوع خوانندگى ها از رسانه شايسته نيست. مگر آنكه خلاف

ص: 482

آن ثابت شود؛

7. شنود يا پخش آوازهاى خوانندگان فاسد يا دشمنان با نظام جمهورى اسلامى، به جهت افزايش علاقه، ترويج محبوبيت و كم شدن غيرت و حساسيت اشكال دارد؛

8. قصد و نيت خواننده در حرمت آواز تأثيرى ندارد. اگرچه قصد و نيت نادرست براى خود خواننده (در خواندن) حرام است؛

9. حركات خواننده اى كه تصوير وى پخش مى شود، نبايد مستانه، خمارآلود يا شهوانى و غيراخلاقى باشد و يا معناى يك شعر موجه را غلط و گمراه كننده كند.

ص: 483

فصل دوم: نوازندگى

اشاره

چنان كه در فصل نخست مطرح شد، موسيقى به طور عمده شامل دو دسته آوازى و سازى است كه فصل اول اين نوشته به ملاك ها و معيارهاى موسيقى آوازى، اختصاص داشت. در اين فصل معيارها و ملاك هاى موسيقى سازى و به بيان بهتر، معيارهاى نوازندگى و استماع آن بيان مى گردد.

نوازندگى از جمله هنرهاى كهنى است كه با علايق و روحيات انسان ها و هويت فرهنگى هر جامعه بسيار ارتباط دارد. به همين سبب، علاوه بر ويژگى بيانگرى، تأثيرات گسترده عصبى، روحى و روانى دارد كه از ابعاد گوناگون فلسفى، فنى - هنرى، فرهنگى - اجتماعى و اخلاقى كانون مطالعه و بحث قرار گرفته است. در منابع اسلامى و مباحث فقهى، موسيقى سازى با عنوان استفاده از آلات لهو، آلات طرب، ضرب الاوتار، اهل المعازف و... مطرح شده و كانون حساسيت شديدى بوده است.

انواع ابزارهاى موسيقى

درباره ابزارهاى موسيقى (آلات لهو)، نخستين مسئله انواع آنهاست؛ مسئله بعدى كاربرد و كيفيت استفاده از آنها و سپس احكام حرمت و حليت آنهاست كه بايد بررسى شود.

به طور كلى، ابزار موسيقى را مى توان به طور كلى به چهار دسته زير تقسيم كرد:

1. ابزارهاى كوبه اى؛ مانند تنبك، دايره زنگى (دف) و طنبور، كه در عربى به آنها طاسات و كاسات گفته مى شود؛

2. ابزارهاى بادى؛ مانند نى، فلوت، شيپور، نى لبك و سرنا؛

3. سازهاى زهى (ذوات الاوتار)، كه دو شكل كلى دارد:

- زخمه اى مثل تار، سه تار، گيتار، سنتور، قانون و چنگ؛

ص: 484

- آرشه اى مانند ويلون و ويلون سِل؛

4. سازهاى الكترونيكى.

دو ديدگاه عمده در مشروعيت نوازندگى

بنابه برخى ديدگاه هاى عرفى، ممكن است برخى گمان كنند بعضى از ابزارها و آلات موسيقى حلال و برخى حرام اند؛ براى مثال برخى گمان مى كنند نواختن ابزارهايى مانند نى، دف يا تنبك اشكال شرعى ندارد و ابزارهاى ديگرى مانند ابزارهاى زخمه اى و آرشه اى حرام اند؛ درحالى كه چنين تصورهايى مبناى فقهى و شرعى ندارد.

در اصل حليت و حرمت موسيقى ميان فقها دو ديدگاه عمده وجود دارد: ديدگاه نخست كه اكثريت فقها - به ويژه فقهاى سابق شيعه و به اصطلاح متقدمين -(1) بر آن اتفاق دارند، هر نوع استفاده از ابزار و آلات موسيقى را به شكل عملى كاملاً حرام و ممنوع مى شمارند و آن را مشمول مجازات الهى مى دانند. اين دسته از فقها بين ابزارهاى گوناگون موسيقى تفاوتى قايل نيستند و به دليل تعبيرات شديد و غليظ روايات در تقبيح شديد موسيقى و آثار و پى آمدهاى سوء دنيايى و آخرتى آن، پس از مباحث فقهى گسترده به حرمت مطلق نوازندگى و آلات موسيقى حكم كرده اند و استفاده از آنها را به هر شكل حرام دانسته اند. همچنين گوش دادن به صداى موسيقى (سازى) و خريد و فروش ابزار آن را نيز حرام و مرتكب اين فعل را فاسق دانسته اند. البته برخى از اين فقها به كار بردن برخى آلات موسيقى مانند دف را در مجالس عروسى جايز يا مكروه دانسته اند. گفتنى است علمايى مانند شيخ صدوق، شيخ مفيد رحمه الله، شيخ طوسى، محقق حلى رحمه الله، علامه حلى، شهيد اول و شهيد ثانى، محقق اردبيلى، صاحب جواهر، شيخ انصارى و فقهاى اهل تسنن نيز استفاده از آلات موسيقى را جز در موارد خاص، مانند عروسى و ايام سرور جايز نمى دانند.

شرح مفصل دلايل و مباحث فقهى و مستندات آنها از قرآن كريم و روايات رسيده از معصومان عليهم السلام، در قسمت نخست كتاب (فقه موسيقى و غنا) مفصل بيان شده

است.

البته برخى از فقهاى متأخر نيز با كار اجتهادى دقيق همين استنباط را داشته اند كه پيروى از

**********

(1) . فقهاى سابق.

ص: 485

آن براى مقلدان ايشان لازم است. اين دسته از فقها مناط يا علتى را براى حرمت استنتاج يا مطرح نمى كنند.(1) به بيان ديگر، از اين ديدگاه گر چه حرمت آلات و نهى استفاده از آنها در كلام ائمه اطهار عليهم السلام مانند بسيارى ديگر از دستورات و احكام شرعى مبتنى بر دلايل و حكمت هاى الهى است، اما به جز مواردى مشخص، علل و حكمت هاى مربوط به صدور احكام الهى بيان نشده و پذيرش آنها تعبدى است.

البته نبايد از ياد برد كه در روايات صادر شده، بسيارى از آثار و پى آمدهاى سوء يا استفاده از اين آلات - مانند رويش نفاق، كم شدن غيرت، تحريك به برخى گناهان و... - ذكر شده است. اما از اين منظر هيچ يك از اينها را نمى توان به منزله علت اصلى و تامه اين حرمت به شمار آورد. پس هنگامى كه در برخى روايات از تخصيص اين حكم (استثنا شدن از حرمت) با شرايطى معين و براى برخى موارد محدود (مانند عروسى، ختان و...) سخن گفته مى شود، باز هم اين استثنا به علت خاصى مربوط نشده است و توضيحى درباره علت آن ذكر نمى شود.

اما شمار محدودى از فقهاى متأخر، از جمله حضرت امام خمينى رحمه الله و مقام آيت الله العظمى خامنه اى، با مطالعه آيات و روايات و بررسى هاى فقهى بسيار دقيق تر، نگاهى هوشمندانه به ابعاد موضوعى و تغييرات ماهوى در كيفيت و كاركردهاى اين آلات در گذشته و عصر حاضر داشته اند. ايشان ضمن تأكيد بر حرمت استفاده از آلات لهو، اساساً حرمت موسيقى را به دليل ويژگى گمراه كنندگى و كاربردش در زمينه هاى مربوط به آن دانسته اند. اين مراجع با مطرح كردن ملاحظاتى، همه نهى ها و مذمت هايى را كه در

منابع اسلامى در اين باره مطرح شده، با ذكر دلايل و شواهدى متوجه لهوى بودن موسيقى، آن هم لهوى بودن از نوع گمراه كنندگى (مضل) دانسته اند. پس بنا بر اين ديدگاه، آنچه را به طور قدر متيقن(2) مى توان اثبات كرد آن

**********

(1) . در اينجا منظور از بيان علت يا مناط احكام، علت هاى استنباطى و مبتنى بر دانش و عقل بشرى نيست كه در فقه اهل سنت و ضمن قياس (قياس مستنبط العله) طرح مى شود، و در آن، علت حكمى را با عقل و فهم خود حدس مى زنند، و سپس به ساير موارد مشابه كه چنين وضعى وجود داشت، اين حكم را نيز سرايت مى دهند (اسرا الحكم من موضوعِ الى موضوع آخر...)، بلكه منظور استنباط علل و مناطات احكام از عين متن قرآن يا احاديث شريف و معتبرى است كه از معصومين رسيده است كه روش دوم در فقه شيعه پذيرفته شده و تحت عنوان «قياس منصوص العله» مشهور است.

(2) . حداقلى از مسئله كه مى توان به آن يقين داشت.

ص: 486

است كه به كارگيرى آلات لهو، به گونه اى كه موجب اضلال يا گمراهى، انحراف و فساد شود حرام است. كاربردهاى ديگر موسيقى را نيز - به ويژه مواردى كه افزون بر خالى بودن از فسادانگيزى و انحراف، منافع و كاربردهاى مفيد و معقول دارد - نمى توان در دايره حرمت قرار داد و دليلى براى حرمت آن نيست. سرانجام در اين ديدگاه، مناط و مبناى حرمت و حليت موسيقى سازى را با غنا (موسيقى آوازى) داراى يك اساس و پايه دانسته اند كه معيار آن همان مضل بودن است.

پس از ديدگاه اين دسته از فقها نيز ميان انواع سازها فى نفسه تفاوتى وجود ندارد و معيار حليت و حرمت چيز ديگرى است. آنچه در دو ديدگاه مشترك است و مى توان به طور قدر متيقن ادعا كرد، حرمت به كارگيرى موسيقى لهوى مضل (موسيقى اى كه موجب گمراهى شود) است كه در ادامه به توضيح دلايل و شواهد اين ديدگاه خواهيم پرداخت.

كنكاش هاى طولانى صورت گرفته در اين پژوهش نيز كه در قسمت اول كتاب (فقه موسيقى و غنا) شرح آن گذشت با اين ديدگاه همسوست و دقت و ژرفانگرى آن را نشان مى دهد.

گرچه در قسمت اول اين كتاب (فقه غنا و موسيقى) بحث فقهى و استدلال مربوط به مطلق بودن يا نبودن حرمت موسيقى سازى مفصلاً مطرح شد. اما تبيين شواهد و نشانه هاى مطلق نبودن حرمت و معيار بودن اضلال، براى درك بهتر ملاك ها و مرزهاى ممنوعيت و جواز موسيقى مفيد خواهد بود.

شايسته است در اينجا مهم ترين و اساسى ترين دلايل و ملاحظاتى را كه به ديدگاه بالا - يعنى حرمت موسيقى سازى (نوازندگى) مشروط به مضل بودن - مى انجامد به طور خلاصه يادآورى كنيم تا بر مبناى آن بتوانيم معيارها و ملاك هاى فرعى حرمت و حليت را از اين ديدگاه، با دقت بيشتر و ديد روشن تر طرح نماييم.

شواهد و نشانه هاى مطلق نبودن حرمت موسيقى سازى و ملاك بودن اضلال
اشاره

بررسى هاى فقهى نشان مى دهد بنا بر شواهد و قراينى مى توان ادعا كرد با اينكه لسان برخى روايات اطلاق است، مراد از اين لسان لزوماً حرمت مطلق نيست، و گر چه هر يك از شواهد

ص: 487

و قراين تك تك ممكن است براى چنين نتيجه گيرى اى اطمينان آور نباشد تا از اطلاق حرمت دست برداريم، به نظر مى رسد در نظر گرفتن مجموع اين قرائن نتيجه ياد شده را دارد.(1) مهم ترين قراين را مى توان اين گونه يادآورى كرد.

1. نقش و كاربرد موسيقى در زمان گذشته

يكى از قراين مهم، وضعيت موسيقى در زمان صدور روايات است كه بايد علاوه بر دلالت و اعتبار اسناد آيات و روايات مربوط به موضوع، لحاظ شود. بررسى هاى تاريخى و جامعه شناختى درباره كاربرد آلات لهو در عصر جاهلى و نيز پس از ظهور اسلام تا دوران بنى اميه به خوبى نشان مى دهد كه از اين ابزارها تنها در مسير فساد و گمراهى استفاده مى شده و ثروتمندان و حاكمان فاسد موسيقى را براى مجالس عيش و عشرت و هوسرانى در كنار شراب خوارى و رقص و ديگر فسادها به كار مى گرفتند؛ به طورى كه بسيارى از كاربردهاى مفيد و امروزين آن - حتى در زمينه درمانى - اساساً متصور نبوده است. اين يكى از ابعادى است كه نبايد در اجتهادى كامل براى استنباط احكام فقهى از نظر فقيه و مجتهد دور بماند.(2)

بنابراين هنگامى كه موسيقى سازى تنها در خدمت فسادهاى اخلاقى و سياسى بوده و به منزله وسيله اى براى غرق شدن در شهوات غفلت يا تهييج به امور واهى و انحرافى به كار مى رفته، طبيعى است كه اين وضعيت به منزله يك اصل موضوعى و يك واقعيت خارجى در موضع گيرى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه عليهم السلام مؤثر باشد و امام متناسب با نقش و جايگاه اين آلات و وضعيت فهم عمومى از آنها و كاربردهايشان سخن گويند.

آيت الله العظمى خامنه اى در اين باره مى فرمايند:

يكى از اين قراين آن است كه اين آلات لهو، آلات عزف در آن دوره، يعنى در دوران صدور اين روايات، چه در دوران نبى مكرم صلى الله عليه و آله و سلم و چه در دوران ائمّه عليهم السلام تا دوران حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام - آخرين امامى كه از آن بزرگوار روايتى در اين باب نقل شده است - در آن دوران، اين آلات، ممحّض براى فساد بود؛ ممحّض

**********

(1) . درس هاى مكاسب محرمه، درس 308، ص 6.

(2) . نك: امام خمينى رحمه الله، صحيفه نور، ج 21، ص 176 (نامه امام خمينى رحمه الله به آقاى محمدعلى انصارى در زمينه دخالت عنصر زمان و مكان در اجتهاد، 10 آبان، 1367)، و نيز نظرات استاد شهيد مطهرى دراين باره با تحت عنوان اسلام و مقتضيات زمان.

ص: 488

براى استفاده باطل بود.... استفاده هاى حقى كه امروز ما تصور مى كنيم وجود دارد كه مى تواند اين آلات را در جهت ديگرى به راه بيندازد، آن زمان معمول نبوده است. وقتى كه اين بود، پس در نتيجه اين، در لسان روايت،

بيان سؤال كننده و امام عليه السلام اثر مى گذارد. اما اينكه گفتيم در آن زمان معمول اين بوده است، اين حرف را از كجا مى گوييم؟ اين، به خاطر همه آن چيزهايى است كه از آن زمان براى ما نقل شده است. اگر كسى نگاه كند به تاريخ خلفا و دوره هايى كه اين خلفا در آن زندگى مى كردند، كه دوره صدور اين احاديث است، شك نمى كند در اينكه غنا و آلات عزف جز براى لهو «مضلّ عن سبيل الله» به كار نمى رفته است.(1) براى من اين معنا واضح و روشن است.... يك چشمه آب گند مذابى كه همين طور سرازير بشود در داخل جامعه، همه جا را گرفته بود؛ آواز و حتى شعر. البته شعر عموميت نداشت؛ شعر خوب هم بود. لذا ائمه به شعر اقبال داشتند و شعراى خوبى هم وجود داشت، لكن موسيقى آوازى و موسيقى سازى صرفاً در خدمت فساد بود؛ در خدمت تحريك شهوات بود. بنابراين، در اين هيچ شكى نبايد داشت. اين، اصل موضوعى است؛ يك واقعيت خارجى است كه اين را ما اطلاع داريم. در اين شرايط كسى مى آيد از امام عليه السلام مى پرسد: نظر شما راجع به بربط چيست؟ معلوم است كه حضرت مى فرمايند: حرام است؛ گناه است؛ ممنوع و زشت است؛ اين طور جواب مى دهند. بنابراين در آن اوضاع

و احوال و شرايطى كه فهم عمومى از عنوان، عنوان مَعزَف يا مِعزَف يا عنوان بربط يا عود، فهم عمومى از آن دايره خاصى دارد. اگر اين عنوان در كلام امام يا در كلام راوى هم آمد، بلاشك به همين معناى محدود حمل خواهد شد، از آن تعدى نمى شود كرد.(2)

يكى از پژوهشگران با مطالعات و كنكاش هاى گسترده درباره وضعيت و كاربردهاى موسيقى در دوران جاهليت تا زمان امويان، عمده موسيقى ها و اشعار و آوازهاى دوران جاهلى را به چهار نوع زير تقسيم مى كند:

- موسيقى عاميانه و بومى؛

**********

(1) . نك: ابوالفرج اصفهانى، اغانى.

(2) . همان، درس 308، صص 4 و 5.

ص: 489

- موسيقى آيينى و مذهبى؛

- موسيقى سياسى؛

- موسيقى لهوى.

موسيقى هاى عاميانه و بومى شامل موسيقى هاى سور جشن تولد (خُرس)، موسيقى عروسى (عُرس) موسيقى ختنه سوران (اعذار)، موسيقى سور مسافر (نقيعه)، موسيقى استسقا و طلب باران، موسيقى ينابيع،(1) موسيقى نبوغ (شاعر)،(2) نوحه،(3) و حدا(4) مى داند كه پيدايش اين آوازها و آهنگ ها در واقع پاسخى به نيازهاى فردى و طبيعى و اجتماعى آن عصر بود.(5)

همان گونه كه روشن است، اين نوع آوازها با موسيقى ها همراه بوده و نوعاً از جنبه هاى خرافى يا لهوى به دور بوده است. شايد به همين دليل در زبان ائمه اطهار عليهم السلام نه تنها مقابله خاصى را با اين انواع نمى بينيم، بلكه برخى روايات (گرچه ضعيف) دال بر بى اشكال بودن آنهاست.

اما سه نوع ديگر موسيقى عموماً به فسادها و به انحرافات آلوده بوده است؛ براى مثال، موسيقى آيينى و مذهبى دوره جاهليت شامل موسيقى هاى آوازى و سازى داراى كاربردهاى ذيل بوده است:

عبادت بت ها (تراتيل الاصنام)، يا قربانى براى بت ها (غناء نصب)، غنا طوف كه با سوت و كف همراه بوده است (كه قرآن كريم آن را نفى فرموده است)،(6) سمودخوانى كه قبيله حمير هنگام عبادت بت ها مى خواندند، و غنا در منا كه هنگام ورود به منا سر مى دادند.(7) و(8) در غالب اين موسيقى ها خرافه گرايى و بت پرستى نمود دارد.

موسيقى حماسى و سياسى براى تقويت روحيه جنگجويان و با استفاده از سازهاى كوبه اى

**********

(1) . آوازى كه هنگام كشيدن آب از چشمه مى خوانند. (الاغانى ج 2، ص 52)

(2) . هنگامى كه شاعر به مرحله نبوغ و مهارت كامل در شعرگويى مى رسيد (سيوطى، المزهر، ج 2، ص 473).

(3) . هنگام تشييع جنازه ميت و بر سر مزار او مى خواندند (صناجة الطرب، ص 71).

(4) . براى تحريك شتران و سرعت بخشيدن به او مى خواندند (الاوائل، ج 1، ص 131).

(5) . نك: اكبر ايرانى، حال دوران، صص 163-165.

(6) . انفال: 53.

(7) . اين سمودخوانى مشركان در آيات 59 تا 61 سوره نجم توبيخ و مذمت شده است.

(8) . نك: اكبر ايرانى، حال دوران، ص 164.

ص: 490

و طبل هاى بزرگ انجام مى شده تا در دل دشمن رعب و وحشت ايجاد شود و هنگام جنگ با خواندن رجزهاى حماسى به اجداد و اسلاف خود افتخار مى كردند.... عرب جاهلى نيز در اين جنگ ها از هيچ ترفندى ابا نداشت؛ چنان كه دختران الفّنِد الزّمّانى با خواندن اشعار و آوازهاى حماسى جنگجويان قبيله را تشويق و تهييج مى كردند و در واقعه معروف يوم التحالق با بدنى عريان در ميدان نبرد، جوانان قبيله را براى يورش به دشمن برمى انگيختند.(1) اين روش در جنگ مشركان با مسلمانان صدر اسلام نيز ادامه يافت. آنان كنيزكان را وامى داشتند تا با خواندن اشعار تحريك كننده جوانان را متأثر سازند و يا از پيامبر گرامى اسلام با خواندن اشعار هجوى بدگويى كنند.(2)

اما شايد از همه فسادانگيزتر نوع چهارم موسيقى ها (موسيقى لهوى) است كه بيشتر قيان، يعنى كنيزكانى كه از سرزمين هاى ديگر در جايگاه برده به محيط جاهلى راه مى يافتند، اجرا مى كردند. اينها بيشتر كسانى بودند كه در فنون آوازهاى لهوى، رقص، سقايت و نوازندگى تبحر داشتند و در مراكزى به نام «حانه» از آنان براى بهره كشى هاى جنسى و انحراف جوانان استفاده مى شد.

آقاى ايرانى مؤلف كتاب حال دوران پس از توضيحات مفصل تاريخى اين گونه نتيجه گيرى مى كند:

در هر صورت، دين حنيف اسلام، در چنين شرايطى ظهور كرد. جامعه جاهلى با اين ويژگى ها و با اين همه آداب و رسوم غلط و خرافى و غيرانسانى، بزرگ ترين مسئله پيش روى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بود. خداوند متعال با نزول تدريجى قرآن در مناسبت هاى متفاوت و در پى رخدادهاى گوناگون، هم آداب و عادات نادرست جاهلى را نكوهش كرد و هم در شأن افراد يا براى حل مسئله اى، آياتى نازل فرمود.

از آنچه در باب اقسام چهارگانه موسيقى هاى رايج عصر جاهلى نام برديم، قرآن كريم در برابر موسيقى آيينى و مذهبى جاهلى موضع گرفت و آن را تقبيح نمود.

**********

(1) . نك: ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، ج 24، ص 85.

(2) . تاريخ طبرى، ج 3، ص 59.

ص: 491

چه غنا طواف، چه سَمودِ حِميريان و هر آنچه كه شكل عبادى داشت و همه مورد نهى اسلام واقع شد.

كار النضربن الحارث(1) را مصداق خريد و فروش لهو الحديث برشمرد و به قصد او اشاره كرد كه او و امثال او جز گمراهى مردمان و بازداشتن آنان از گرويدن به اسلام هدف ديگرى نداشتند. در اين صورت هم غناى لهوى و هم غناى سياسى نكوهيده شد.

ليكن نه در قرآن كريم و نه در احاديث شريف نبوى، جز نهى از نوحه سرايى به سبك جاهلى، چيز ديگرى كه موسيقى عاميانه و بومى

جاهلى را نهى كند، يافت نشد. از اين نكته مى توان بهره گرفت كه اسلام با موسيقى مردمى عاميانه (فولكلور) تا آن مقدار كه به فساد و فتنه و گمراهى نينجامد، مخالفتى نكرده است. شايد دليلش همان باشد كه اين موسيقى به منشأ طبيعى و فطرى خاستگاه موسيقى مرتبط مى باشد. سرود جشن تولد و جشن بازگشت مسافر و عروسى و آواز طلب باران و حداء، يك خاستگاه طبيعى دارد. هر يك خواست و تقاضايى اجتماعى است كه نيازى را پاسخ مى گويد و شادى و نشاطى در جامعه ايجاد مى كند. حتى جشن خَتنه سوران كه از آداب نيك جاهلى بود، هم مورد تأييد اسلام قرار گرفت. بنابراين دين اسلام با سه نوع موسيقى كه ماهيتى جاهلى داشت، مخالفت نمود و از آن شديداً نهى كرد: 1. موسيقى آيينى جاهلى؛ 2. موسيقى لهوى قيان؛ 3. موسيقى هجوى سياسى.(2)

**********

(1) . نضر بن حارث از كسانى بود كه تلاش مى كرد تا دين اسلام فراگير نشود و آيات و اقوال رسول خدا صلى الله عليه و آله را به تمسخر مى گرفت. وى به دربار خسرو پرويز اول دوم مى رفت و داستان هاى اساطيرى ايران باستان مانند افسانه هاى رستم و اسفنديار و كليله و دمنه را كه ياد گرفته بود براى بازداشتن اعراب از توجه و شنيدن قرآن كريم براى آنها نقل مى كرد. كار ديگر او خريد و فروش قينه ها (زنان مطرب آوازخوان و رقاص) و آموزش آنها بود و هركسى را كه مى خواست به اسلام درآيد فرا مى خواند و به كنيزكان خود امر مى كرد تا به او طعام دهند، از شراب سيراب كنند و برايش بخوانند و برقصند تا به دين اسلام نايل نشود. او حتى پا را از اين هم فراتر گذاشت و از قينه هاى خود مى خواست تا با اشعار و آوازشان پيامبر را ناسزا گويند و به دليل همين كينه توزى آياتى عليه نازل گرديد؛ از جمله آيه چهارم سوره لقمان مشهور به لهو الحديث. سرانجام نضربن حارث در جنگ بدر به دست امام على عليه السلام به قتل رسيد (نك: اكبر ايرانى، حال دوران، ص 166 و 167).

(2) . همان، ص 171.

ص: 492

گرچه اين تحليل مؤلف ياد شده لزوماً و به تنهايى يك دليل كاملاً متقن فقهى براى نفى حرمت اين آلات به شمار نمى آيد - همان گونه كه اشاره شد - اين گونه شواهد و نظير آن شايسته تأمل و دقت است و اين احتمال و ديدگاه را تقويت مى كند كه موضع گيرى اسلام در مقابل موسيقى ها به دليل اين گونه جهت گيرى هاى فسادانگيز و نابودكننده عفت و اخلاق عمومى است.

گفتنى است در كتاب بيست وچندجلدى الاغانى ابوالفرج اصفهانى نيز شرح مفصلى از فسادهاى اين دوره و كاربردهاى ناميمون اين آلات آمده است. طبيعى است كه در چنين اوضاعى، هنگامى كه سخن از استفاده انواع سازها و آلات موسيقى به ميان مى آمد، براى نوع مردم كاربردى جز كاربردهاى فاسد آن در مجلس شراب و رقص زنان مغنيه (قينه هايى كه براى فسادانگيزى و فتنه گرى آموزش ديده بودند) متصور نبود.

نكته اى كه اين قرينه را تقويت مى كند آن است كه در غالب روايات وارد شده در نهى از آلات موسيقى، نام آلات لهو و المعازف در كنار واژه هايى مانند شرب خمر، رقص، خوانندگى زنان و اختلاط زنان و مردان آمده است. كه هم نوايى و هماهنگى كاربرد اين

آلات با معاصى و فسادهاى ياد شده در عصر موردنظر را نشان مى دهد. طبعاً مراد از آلات لهو ابزارى است كه در خدمت اين معاصى به كار گرفته شود، وگرنه بدين معناست كه كاربردهاى مثبت آن را نمى توان به قطع مشمول حرمت دانست.

نكته ديگرى كه ديدگاه ياد شده را تأييد مى كند اين است كه در روايات، نام آلات موسيقى با الف و لام آمده است (مانند البرابط، الكوبات، الكبرات و...) و همان گونه كه در قسمت نخست كتاب گفته شده، استنباط عرفى اين است كه اين الف و لام عهد است و قضايايى كه در آنها اين عنوان ها به كار رفته قضاياى خارجى است نه قضاياى حقيقى و در اين معنا، گستره مصاديق آلات موسيقى در روايات موردنظر، محدود خواهد شد؛ زيرا در اين صورت روايات مزبور بر آلات لهوى آن دوره تأكيد مى كنند كه در آن زمان و داراى ويژگى ها و نقش خاصى بوده است.

نكته ديگرى كه در فتاوى برخى فقها رايج است و در بحث غنا به آن اشاره شد بى اشكال بودن خوانندگى در عروسى است. مبناى آن در روايات نيز حلال بودن دستمزد مغينه هايى

ص: 493

است كه در عروسى ها مى خواندند (تزف العرائس). دليل مطلب را مى توان چنين شرح داد:

در عصر صدور اين روايات دو نوع مغينه داشتيم: يك نوع مغنيه اى بوده است كه «يدخل عليها الرجال» (مردان بيگانه بر آنها وارده شدند)؛ در عشرتكده و بيوت الغناء، قصرهاى ملوك و امرا در خانه هاى اعيان و اشراف از آنها استفاده مى شد؛ اين يك نوع مغينه و آوازخوان بوده؛ يك نوع آوازخوان هايى [نيز] بودند كه مردم آنها را دعوت مى كردند براى عروسى كه اين روايت مى گويد اجر و مزد زنى كه در عروسى آواز مى خواند اشكال ندارد؛ يعنى فى الجمله آوازخوانى او در بين زنان در عروسى اشكال ندارد. اما چطور مى خواند؟ آواز حلال يا حرام؟] اين روايت [اصلاً ناظر به اين مسئله نيست.(1)

معلوم مى شود برخى از خوانندگى ها كه داراى ويژگى ها و اقتضائات خاصى بوده و

فى الجمله كاربرد مثبت داشته و از كاربرد لهوى و گمراه كننده به دور بوده اند، از دايره حرمت بيرون اند.

با ديدن اين قراين مى توان به اصل كلى ترى اشاره كرد كه همانا لزوم توجه و دخالت عنصر زمان و مكان در اجتهاد است كه بسيارى بزرگان بر آن تأكيد مى فرمودند. امام خمينى رحمه الله درباره دخالت عنصر زمان و مكان در اجتهاد و صدور حكم اين گونه تأكيد كرده اند:

اينجانب معتقد به فقه سنتى و اجتهاد جواهرى هستم و تخلف از آن را جايز نمى دانم. اجتهاد به همان سبك صحيح است، ولى اين بدان معنا نيست كه فقه اسلام پويا نيست. زمان و مكان دو عنصر تعيين كننده در اجتهادند. مسئله اى كه در قديم داراى حكمى بوده است، به ظاهر همان مسئله در روابط حاكم بر سياست و اجتماع و اقتصاد يك نظام ممكن است حكم جديدى پيدا كند؛ بدان معنا كه با شناخت دقيق روابط اقتصادى و اجتماعى و سياسى همان موضوع اول كه از نظر ظاهر با قديم فرقى نكرده است. واقعاً موضوع جديدى شده است كه قهراً حكم جديدى مى طلبد. مجتهد بايد به مسايل زمان خود احاطه داشته باشد.(2)

**********

(1) . درس هاى مكاسب محرمه، درس 328، صص 6 و 7

(2) . قسمتى از پاسخ نامه امام به آقاى محمدعلى انصارى با عنوان منشور برادرى، صحيفه نور، ج 21، ص 29، 1367/8/10.

ص: 494

بر اين مبنا، ايشان در پاسخ به نامه حجت الاسلام قديرى كه به فتواى ايشان در رابطه با حكم بازى شطرنج و خريد و فروش آلات مشتركه (مانند آلات موسيقى) اشكال داشتند،(1) بر همين نكته اساسى يعنى وضعيت و كاربرد موضوع در عرف زمان صدور روايات و تغيير موضوع در زمان حاضر و در نتيجه تغيير حكم تأكيد مى كنند و درباره لوازم چنين ديدگاهى (يعنى بى توجهى به عنصر زمان و مكان در صدور حكم) اين گونه هشدار مى دهند:

اينجانب لازم است از برداشت جناب عالى از اخبار و احكام الهى اظهار تأسف كنم. بنا بر نوشته جناب عالى زكات تنها براى مصارف فقرا و ساير امورى است كه ذكرش رفته است، و اكنون كه مصارف به صدها مقابل آن رسيده است، راهى نيست و «رهان»(2) در «سبق»(3) و «رمايه»(4) مختص است به تير و كمان و اسب دوانى و امثال آن، كه در جنگ هاى سابق به كار گرفته مى شده است و امروز هم تنها در همان موارد است؛ و «انفال»(5) كه بر شيعيان «تحليل»(6) شده است، امروز هم شيعيان مى توانند بدون هيچ مانعى با ماشين هاى كذايى جنگل ها را از بين ببرند و آنچه را كه باعث حفظ و سلامت محيط زيست است نابود كنند و جان ميليون ها انسان را به خطر بيندازند و هيچ كس هم حق نداشته باشد مانع آنها باشد؛ منازل و مساجدى كه در خيابان كشى ها براى حل معضل ترافيك و حفظ جان هزاران نفر مورد احتياج است، نبايد تخريب گردد و امثال آن. و بالجمله آن گونه كه جناب عالى از اخبار و روايات برداشت داريد، تمدن جديد به كلى بايد از بين برود و مردم كوخ نشين بوده، يا براى هميشه در صحراها زندگى نمايند.

از فتاوى امام درباره بى اشكال بودن معامله آلات مشتركه براى اهداف حلال و نيز پاسخ ايشان به حجت الاسلام قديرى چنين برمى آيد كه ايشان به وضوح توجه به شرايط صدور روايات و نيز شرايط عمل به حكم را در زمان فعلى، جزو لوازم ضرورى اجتهاد براى استنباط

**********

(1) . همان.

(2) . به معناى گرو گذاشتن جايزه اى براى مسابقه.

(3) . مسابقه.

(4) . تيراندازى.

(5) . املاك و ثروت هاى عمومى مانند جنگل ها، معادن طبيعى، زمين ها.

(6) . حلال شده است.

ص: 495

احكام عملى مى دانند.(1) آلات موسيقى و شطرنج از جمله اين موضوعات است كه در زمان حاضر كاربردهاى جديدى يافته است. در اينجا عين پرسش و فتواى ايشان را درباره شطرنج و آلات مشتركه، مانند آلات موسيقى مى آوريم:

بسم الله الرحمن الرحيم

خدمت مرجع عاليقدر حضرت آيت الله العظمى امام خمينى (دامت بركاته)

1. از آنجا كه آلات لهو و لعب استفاده هاى مشروع از قبيل نواختن سرودها را دارد، آيا خريد و فروش آن بى اشكال است؟

بسمه تعالى

خريد و فروش آلات مشتركه به قصد منافع محلله آن اشكال ندارد.

2. اگر شطرنج آلات قمار بودن خود را به طور كلى از دست داده باشد و چون امروز تنها به عنوان يك ورزش فكرى از آن استفاده گردد، بازى با آن چه صورتى دارد؟

بر فرض مذكور اگر بردوباختى در بين نباشد، اشكال ندارد.(2)

2. استفاده از تعبير لهو

قرينه يا نشانه ديگرى كه در اين زمينه شايسته توجه و تأمل است اينكه در بعضى روايات مربوط به استفاده از ابزارهاى موسيقى، اين وسايل آلات لهو (وسايل لهو) خوانده يا با عنوان وسايل لهوى كه انسان را از ياد خدا باز مى دارد نكوهش شده اند (والملاهى التى تَصُدُّ عن ذكر الله).(3) استفاده از اين تعبير يا اصطلاح خود جاى تأمل و دقت دارد. مقام آيت الله العظمى خامنه اى در اين زمينه چنين اظهارنظر فرموده اند:

قرينه دوم اين است كه در روايات ما در چند مورد تعبير به ملاهى شده است؛

**********

(1) . البته نبايد از ياد برد كه توجه به اقتضائات زمان و مكان تنها يك بعد از ابعادى است كه بايد در استنباط احكام در نظر قرار گيرد؛ زيرا در صورتى كه تنها زمان و مكان ملاك صدور حكم باشد روش اجتهاد را به ورطه بى ضابطگى و انحراف از مسير اصيل خود خواهد كشاند (نك: اجتهاد تخريجى و اجتهاد ترجيحى، دفتر فرهنگستان علوم اسلامى)

(2) . صحيفه نور، ج 21، ص 129.

(3) . وسائل الشيعه، ج 15، ص 331.

ص: 496

يعنى از اين آلات به آلات لهو تعبير شده است. ظاهر قيد لهو، و اضافه آلات به لهو اين است كه اين قيد دخالت در حكم دارد.... در روايت دارد: «واذا الملاهى قد ظهرت يمرّبها لا يمنعها احدٌ احداً...»؛(1) از معازف به ملاهى تعبير شده است. ملاهى يعنى وسيله لهو. پس اين آلت، اين وسيله به لهو اضافه شده است. از اين استفاده مى شود كه «كونه مستعملاً فى

اَللَّهْوِ »(2) خصوصيتى دارد و دخالت در حكم دارد. اين هم يك قرينه.(3)

گفتنى است، چنان كه در قسمت نخست كتاب (مبانى فقهى) مفصل گفته شد، اين نوع تعابير كه به محتوا و معناى خاصى اشاره دارد، براى تحريم خوانندگى هاى حرام (غنا) نيز به كار رفته است؛ براى مثال در آيه شريفه لهو الحديث(4) از تعبير لهو الحديث (سخن لهوى) براى اشاره به غنا، يعنى خوانندگى هاى حرام مرسوم در آن زمان استفاده شده است؛ آن هم سخن لهوى كه براى فريب و گمراه كردن ديگران از راه خدا به كار مى رود (لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ )، و در سوره حج تعبير «قَوْلَ اَلزُّورِ » (كلام باطل و فريبنده) آمده است. بايد اذعان كرد نه تنها در اين موارد، بلكه قرآن كريم و احاديث معصومان عليهم السلام پر است از اين گونه تعابير و اصطلاحات كه همگى حامل معانى عميق و دقيق اند. پس جاى تأمل در اين پرسش باقى است كه چرا اساساً از اين گونه تعابير استفاده شده است؛ براى مثال چرا به جاى استفاده مستقيم از لفظ غنا، شطرنج، آلات موسيقى و نوازندگى (معازف) از چنين تعابيرى استفاده شده است. اينجاست كه با كمى تأمل به اصل كلى تر راه مى يابيم، كه كاربرد هر يك از اين تعابير و اصطلاحات گوناگون در قرآن كريم و نيز روايات رسيده از معصومان عليهم السلام، روش و عادتى گسترده و حكمت آميز است؛ چنان كه حتى در قرآن كريم براى اشاره به وجود مقدس خداوند متعال در موارد مختلف و به تناسب از تعابير بسيار گوناگون و زيبايى مانند الله، رحمن، رحيم، رب، حق و غفور استفاده شده است. بى شك كاربرد اين تعابير اتفاقى يا سليقه اى صرف نيست، بلكه به تناسب موقعيت

**********

(1) . كافى، ج 8، صص 36-42، ح 7 اين روايت از امام صادق عليه السلام است؛ يعنى «هنگامى كه ديدى اشتغال به ملاهى در جامعه فراگير شده است و هيچ كس، كسى را از آن منع نمى كند و.... پس در آن زمان مراقب باش كه آلوده به اين معاصى نگردى»

(2) . به معنى «استفاده از آن براى لهو»

(3) . درس هاى مكاسب محرمه، درس 308، صص 6 و 7

(4) . لقمان: 6.

ص: 497

كاربرد، حامل معانى دقيق و جهت گيرى هايى حساب شده است كه هر يك به حقيقت و معنايى معين اشاره دارد. در موارد ياد شده نيز اين تعابير انسان را به سوى ملاك ها و معيارهايى خاص رهنمون مى شود تا بتواند افزون بر درك حكمت ها و دلايل حرمت يا حليت - هر چند به طور خلاصه - مصاديق موردنظر را نيز به خوبى بشناسد و دستورات شرعى را با ديدى بازتر و روشن تر اجرا كند؛ گر چه انسان مؤمن بنا بر اعتقاد خويش به خداوند متعال طوق بندگى و محبت او را به گردن مى آويزد و همه دستورهاى

حضرت حق را تعبداً مى پذيرد و مى كوشد آنها را بى چون و چرا اجرا كند. خداوند نيز بنا بر اقتضاى ربوبيت خويش از راه هاى مختلف، مانند شيوه ياد شده، حكمت ها و آثار و ثمرات آموزه هاى خويش را آشكار مى سازد و زمينه را براى رشد و تعالى فكرى و روحانى او هموارتر مى سازد. بى جهت نيست كه شهيد مطهرى در اين باره مى فرمايد: «ما مى بينيم قرآن اشاره مى كند به مصالح و مفاسدى كه در احكامش وجود دارد و اين جزء ضروريات اسلام است».(1)

3. اشاره به مناط و فلسفه حرمت (در روايت تحف العقول)
اشاره

قرينه اساسى و دقيق ترى كه در اين زمينه مطرح شده است استنباط از مناط يا جهت حرمت از روايت شريف امام صادق عليه السلام در تحف العقول(2) است. امام عليه السلام در متن اين روايت نسبتاً بلند به اين مسئله تأكيد مى فرمايد كه تنها صناعاتى حرام است كه همه منافع آن حرام باشد(3) و جز فسادانگيزى و وسيله شدن براى گناه كاربرد ديگرى نداشته باشد.(4) ايشان در ادامه روايت توضيح مى فرمايد كه اين محض بودن يعنى از آن و در آن هيچ وجهى از صلاح وجود نداشه باشد. بنابراين ياد دادن و ياد گرفتن و عمل كردن به آن و گرفتن اجرت بر آن و هرگونه تصرف در آن حرام است؛(5) و درصورتى كه برخى علما از اين روايت شريف چنين استفاده فرموده اند كه بنابراين، آنچه ملاك و تعيين كننده تا حرمت اين گونه صناعات است، كاربرد آنها در فساد و گمراهى است؛ به گونه اى كه هيچ گونه منافع حلال و سالمى نداشته باشند و روايات

**********

(1) . ختم نبوت، صص 78-79

(2) . تحف العقول، صص 334 و 335.

(3) . «انما حرم الله الصناعة التى هى حرام كلها».

(4) . «يجيئء منه الفساد محضاً».

(5) . «... ولا يكون منه ولا فيه شئء من وجوه الصلاح.... حلّ تعلّمه و تعليمه و العمل به». (تحف العقول، ص 335).

ص: 498

مطلق در باب حرمت نوازندگى همانند روايات حرمت در باب غنا به لهو و اضلال مقيد است. بنابراين كاربرد آلات لهو براى نوازندگى و خوانندگى هنگامى حرام است كه در جهت معصيت و گمراهى باشد.

از روايت بالا اين نتيجه به منزله اصلى كلى به دست مى آيد كه محتواى اين اصل با آيه

لهو الحديث و آيه شريفه قرآنى هماهنگ و قابل تطبيق است. بنابراين هنگامى كه كاربرد آلات موسيقى در جهت گمراهى و فساد باشد مشمول قاعده حرمت است و نمى توان گفت در همه زمان ها حرام مطلق يا حلال مطلق است؛ مگر آنكه اثبات شود آلات موسيقى در همه زمان ها هيچ گونه منفعت حلال نداشته و تنها در جهت فساد محض به كار مى رود. در ادامه كلام مقام آيت الله العظمى خامنه اى، آيت الله العظمى خامنه اى را درباره دلالت اين روايت يادآورى مى كنيم:

... يك فقره [روايت تحف العقول] اين است كه مى فرمايد: «انما حرم الله الصناعه التى هى حرام كلها؛ آن صناعتى كه همه منافع آن حرام است، صناعت محرّم است». اين يك قاعده كلّيه است. بنابراين، مناط حرمت فهميده شد. مناط حرمت، اين است كه يك شىء - البته اينجا صنعت مى گويند؛ يعنى يك شىء مصنوعى - همه منافع آن محرّم باشد. اگر فرض كرديم يك شىء است كه همه منافع آن محرّم نيست، و قد يستعمل در جهات صلاح، اين داخل در قاعده منع نيست. قاعده منع، اين است كه شى ئى باشد كه همه منافع آن حرام باشد؛ ممحّض در فساد باشد.(1)

بنابراين اگرچه در روايت بالا پس از ذكر اين قسمت برخى آلات موسيقى مانند بربط، نى، شطرنج صليب و بت ها و نيز هر چيز ديگرى كه مايه لهو باشد به منزله مصاديقى از اين گونه صنعت هايى كه كاربردى جز فساد نداشته باشد، مطرح مى شود - اين بيان نشان مى دهد كه در آن زمان بى شك همين گونه بوده و اين آلات موسيقى (در دوره عباسيان مانند بت ها و صليب ها) ممحض در فساد بوده است. پس اين قاعده كلى بر آن صدق مى كرده است؛ اما بدان معنا نيست كه اين موضوعات لزوماً در همه زمان ها چنين كاربردهايى داشته باشند، بلكه روايت در پى بيان

**********

(1) . تقرير درس هاى مكاسب محرمه، درس 310، صص 10 و 11.

ص: 499

يك اصل است. بنابراين اگر امكان استفاده اى در جهتى درست - مانند درمان برخى بيمارى ها - از آن پيدا شد، باز هم بنا بر همان قاعده كلى نمى توان آن را مشمول حرمت دانست؛ چنان كه در خود روايت اين گونه موضوعات را استثنا مى كند؛ به اين ترتيب كه «الا ان يكون صناعة تصرف الى جهة المنافع...؛ مگر

اينكه صنعتى باشد كه گاهى در جهت منافع حلال (امور مباح) صرف مى شود»؛ اگر چه گاهى در وجوه حرام نيز به كار مى رود. در اينجا به جهت مصلحتى كه در آن وجود دارد - اگر در جهت مباح استفاده شود - تعليم و عمل به آن حلال خواهد بود و تنها بر كسى كه آن را در راهى جز راه حلال و صلاح مصرف كند حرام است.

آيت الله العظمى خامنه اى با تأكيد بر نكته بالا در زمينه امكان تغيير اين موضوعات و در نتيجه تغيير حكم آن چنين استدلال مى فرمايند:

آن چيزى حرام است كه «يجئ منه الفساد محضاً». بعد امام مى فرمايد: در اين چيزى كه «يجئ منه الفساد محضاً» يك استثناء هست؛ «الا ان تكون صناعة قد تتصرف الى جهات المصالح، و ان كان قد يتصرف بها و يتناول بها وجه من وجوه المعاصى». ظاهر استثنا اين است كه استثناى متصل است نه منقطع؛ يعنى همانى كه ممحض براى فساد است، اگر چنانچه در جايى، مواردى در جهت صلاح و براى صلاح استفاده مى شود، استفاده از آن و تعليم و تعلم آن براى صلاح اشكال ندارد.... پس ملاك و مناط براى حليت و حرمت عبارت شد از اينكه استفاده آن حرام باشد يا حلال باشد؛ يعنى همان ضابطه كلى.... از اين روايت استفاده مى شود، آن چيزى كه براى فساد است حرام است. آن چيزى كه براى فساد نيست، براى صلاح حلال است؛ آن چيزى كه گاهى براى صلاح است اگر براى صلاح بود حلال است، والا حرام است....(1)

گفتنى است استفاده اين مناط يا مبنا براى حليت يا حرمت، بسيارى از ابهام ها و مسايل را روشن مى سازد و بسيارى از روايات مطلق در اين زمينه را مقيد مى سازد.

تشخيص مناط يا ملاك حرمت

لازم به يادآورى است كه استنباط مناط حرمت و تشخيص معيار و ملاك، يك موضوع مهم و

**********

(1) . تقرير درس هاى مكاسب محرمه، درس 310، ص 11.

ص: 500

بسيار حساس فقهى و كلامى است كه پيشينة بحث ها و بررسى هاى بسيار دامنه دار و دقيقى دارد. به همين دليل نمى توان به سادگى ادعاى يافتن ملاك يا مناط احكام را داشت.

در قسمت نخست كتاب (مبانى فقهى غنا و موسيقى) درباره اين موضوع مفصل بحث شد، اما لازم است در اين بخش يادآورى كنيم كه در اين زمينه سه ديدگاه عمده مطرح است كه با توجه به بررسى و استدلالات فقهى و كلامى دقيق دو ديدگاه آن (يعنى اخبارى گرى و طرف داران و قايلان به توانايى كامل عقل در استخراج علل و مناط احكام) هر دو ناقص و به نوعى افراط و تفريطاند. اخبارى ها با استناد به دلايلى مانند كثرت وقوع خطاى عقل و ناتوانى عقل و تجربه بشرى در درك قطعى همه مصالح و مفاسد و...، رجوع به عقل در تشخيص علل يا ملاك احكام را كاملاً مردود مى دانند و تنها راه تشخيص مناط يا علل و فلسفه احكام را مراجعه مستقيم به نص كتاب الهى و احاديث معصومان عليهم السلام معرفى مى كنند. اما ديدگاه مقابل آن، با استناد به دلايلى مانند آياتى كه بر تفكر و تعقل تأكيد مى كنند يا آياتى كه به مناطات يا نتايج و آثار دستورات خداوندى اشاره دارند و يا رواياتى كه علل و فلسفه برخى احكام را برشمرده اند، بر توانايى عقل بر تشخيص ملاكات پاى مى فشارند.(1)

ديدگاه سوم نيز با تأكيد بر مقدمات زير، امكان دست يابى كسانى را كه از علوم و معارف قرآنى و اهل بيت عليهم السلام برخوردارند در دست يابى به فلسفه و مناط، تنها در برخى احكام و تعاليم ممكن مى شمارند؛ اين مقدمات عبارت اند از:

1. همه احكام الهى بر مصالح و مفاسدى واقعى مبتنى است و صدور هر حكم مبتنى بر حكمت ها و عللى است كه بسيارى از آنها مى تواند از ديد بشر پوشيده باشد؛

2. خداوند و امامان معصوم عليهم السلام به همه مناطات و علل احكام عالم اند؛

3. براى كسانى كه از علوم و معارف قرآن و اهل بيت عليهم السلام بهره مندند؛ احتمال دست يابى به برخى علل يا مناط برخى احكام گاه به صورت قطعى (در مواردى كه در بيان شرع تصريح شده باشد) و گاه به طور ظنى وجود دارد.

**********

(1) . روش هايى مانند روش قياس مستنبط العله كه عمدتاً اهل تسنن استفاده مى كنند از بارزترين اين روش هاست كه در اين روش، هرچند در نص شريف قرآن كريم يا روايت به مناط يا علت حكم الهى اشاره اى نشده باشد، علت حكم به طور عقلى حدس زده مى شود و بنابر آن، حكم به موضوعات مشابه سرايت داده مى شود. از اين رو، در تعريف قياس گفته مى شود: «اسراء الحكم من موضوعِ الى موضوع آخر»؛ يعنى «انتقال دادن حكم يك موضوع به موضوع (مشابه) ديگر». براى اطلاعات بيشتر نك: دفتر فرهنگستان علوم اسلامى، اجتهاد ترجيحى و تخريجى.

ص: 501

4. از آنجا كه احكام غيرعبادى امورى امضايى اند، امكان درك مناطات بعضى از آنها از طريق عقل ممكن است.

5. تنها هنگامى مناطات يا علل به دست آمده مى تواند حجت باشد و مبانى صدور حكم و عمل واقع شود كه ملاك به دست آمده بر پايه حدس گمان نباشد، بلكه عقلاً ملاكى قطعى و مستدل باشد.

بسيارى علما، از جمله امام خمينى رحمه الله، شهيد مطهرى و شهيد صدر از جمله كسانى اند كه بر اين ديدگاه تأكيد مى ورزند. شهيد مطهرى در اين زمينه مى فرمايد:

اسلام در اساس قانون گذارى، روى عقل تكيه كرده است. ريشه اين مطلب اين است كه مى گويند احكام اسلام احكامى است زمينى؛ يعنى مربوط به مصالح بشريت است، در عين اينكه آسمانى است؛ و اين بدان معناست كه احكام تابع مفاسد و مصالح واقعى است.... مصلحت ها و مفسده ها به منزله علل احكام اند؛ يعنى احكام بر اساس مصالح و مفاسد و موجود در زندگى بشر است؛ به اين معنا كه جنبه مرموز و صددرصد مخفى ندارد.... اسلام خودش بيان مى كند كه هر چه قانون وضع كرده ام، بر اساس همين مصالحى است كه يا به جسم شما مربوط است يا به روح شما، به اخلاق شما، به روابط اجتماعى شما؛ يعنى يك امورى كه عقل بشر هيچ به آن راه نداشته باشد نيست. البته اين مربوط به احكام معاملى و غيرعبادى است.(1)

همچنين در جاى ديگر مى فرمايد:

... ما مى بينيم قرآن اشاره مى كند به مصالح و مفاسدى كه در احكامش وجود دارد. به علاوه اين امر جزء ضروريات اسلام است. شيخ صدوق كتابى از احاديث تأليف كرده به نام علل الشرايع؛ يعنى فلسفه هاى احكام.... اين امر نشان مى دهد كه از صدر اسلام، خود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه، فلسفه ها را براى احكام بيان مى كردند.(2)

امام خمينى رحمه الله نيز معتقدند عقل فى الجمله امكان درك ملاك هاى احكام را در

امور غيرعبادى دارد، ولى در امور عبادى اين كار ممكن نيست. ايشان مى فرمايد: «در ابوابى نظير

**********

(1) . اسلام و مقتضيات زمان.

(2) . ختم نبوت، صص 78-79

ص: 502

طهارات، نجاسات، عبادات، درك مناط احكام ممكن نيست، اما در امورى نظير حرمت كذب، حرمت ربا و... درك ملاك حكم ممكن است.»(1) بر همين مبنا، ايشان حرمت مسئله مجسمه سازى از موجود ذى روح را به سبب عبادت و پرستش آن(2) و حرمت شطرنج را به جهت وسيله بودن براى قمار دانسته اند و با از بين رفتن اين حالت، آن را جايز شمرده اند.(3) همچنين در باب حيله هاى شرعى فرار از ربا - كه برخى آنها را به جهت برخورد نداشتن با نصوص جايز مى دانند - با توجه به ملاك حرمت ربا و مقصد شارع از اين حكم، آن را حرام مى شمارند. با اين همه نبايد تصور كرد كه پذيرش اين ديدگاه، يعنى قايل شدن به تشخيص مناط يا دلايل صدور برخى احكام در دستورهاى دينى به وسيله عقل - آن هم با شرايط ياد شده - به معناى آن است كه تشخيص اين مناطات كارى ذوقى و برداشتى و بى ضابطه است كه انجام آن از هر فرد با هر ميزان توانايى و صلاحيت بر خواهد آمد؛ به عكس، تشخيص علل و مناطات احكام، آن هم در محدوده موردنظر نيازمند حجت شرعى است كه مستلزم آشنايى با قرآن كريم، روايات و تسلط به قدرت اجتهاد از يك سو و فهم و درك موضوع (متعلق حكم) و شناخت ابعاد آن از سوى ديگر است، وگرنه اين گونه استنتاجات مى تواند به برداشت هاى انحرافى و خطرناكى بينجامد كه حاصل آن ترجيح تشخيص و رأى خود بر نظر شارع مقدس است.(4)

بنا بر آنچه گفته شد، اگر بپذيريم كه طبق نظر اين علماى بزرگ، مناط حرمت استفاده از آلات موسيقى اضلال و فسادانگيزى است، در وضعيتى كه از آلات و وسايل به گونه اى درست و براى مقاصدى سالم استفاده شود، به گونه اى كه هيچ گونه نشانه يا عملى از گمراهى در آن ديده نشود، چنين كارى در دايره موسيقى هاى حرام قرار نمى گيرد. بنابراين اصل ساختن اين آلات، تعليم و تعلم آن و گوش دادن به آنها با رعايت اين شرط اشكال ندارد.

4. وجود استثنائات در غنا و موسيقى
اشاره

قرينه ديگر، طرح برخى استثنائات در غنا و موسيقى است كه در شمارى از روايات به آن اشاره

**********

(1) . مكاسب المحرمه، ج 2، ص 40.

(2) . همان، ج 1، ص 40.

(3) . نك: صحيفه نور، ج 21، صص 129.

(4) . نك: دفتر فرهنگستان علوم اسلامى، اجتهاد ترجيحى و اجتهاد تخريجى.

ص: 503

شده است. بنا بر شمارى استثنائات، كاربرد غنا و گاه نوازندگى را در برخى موارد معدود، مانند عروسى، برخى اعياد مذهبى، جشن ختنه سوران، مراثى و سوگوارى ها و مانند آن جايز دانسته اند. همان طور كه در قسمت نخست كتاب، در بخش فقه غنا، فصل سوم، «موارد استثناى از حكم غنا» مطرح و توضيح داده شد، هنگامى كه اصل بر حرمت مطلق خوانندگى يا نوازندگى باشد، هيچ توجيه و دليلى براى اين گونه استثنائات وجود نخواهد داشت. در واقع جاى اين مسئله باقى خواهد ماند كه چگونه ممكن است امرى فى نفسه حرام باشد، اما انجام همين امر در برخى موارد حلال و استثنا شده باشد. پس در صورت قايل شدن به حرمت مطلق موسيقى، نمى توان توجيه و پاسخ مشخص و روشنى براى اين اشكال يافت؛ درحالى كه اگر چيزى مطلقاً و فى نفسه حرام باشد، استثنابردار نيست و بايد در هر حال حرام باشد. پس بايد قاعده اساسى ترى يافت كه در سطحى وسيع تر و اساسى تر توجيه كننده حرمت كاربرد اين ابزارها در بسيارى موقعيت ها و در عين حال توجيه كننده حليت موارد معدودى باشد كه از آن به منزله موارد استثنا ياد شده است. آن گاه در حقيقت، كاربرد واژه استثنا نيز براى اين موارد صحيح نيست؛ زيرا اين گونه موارد به خلاف ظاهر خود از ابتدا در دايره حرمت قرار نمى گرفتند تا بخواهيم آنها را استثنا كنيم. پس بنا بر اين مبنا، اگر كاربرد آلات موسيقى يا خوانندگى به صورت لهوى و مضل باشد، به طور مطلق حرام خواهد بود؛ حتى اگر اين نوع به كارگيرى در مراسم عروسى، جشن ختان و حتى جشن هاى مذهبى صورت گيرد. اما از آنجا كه معمولاً حال و هواى اين گونه مجالس به حسب موضوع و موقعيت خود لزوماً با لهو مضل و گناه آميخته نيست و معمولاً خوانندگى ها با موضوع پيمان مقدس ازدواج و آغاز يك زندگى مشترك زناشويى و يا موضوع ديگرى مانند عيدى مذهبى ارتباط دارد، به گونه اى خاص اجرا مى شوند كه از فسادانگيزى و گمراه كنندگى به دور باشد. طبيعى است كه اين گونه خوانندگى ها با رعايت شرايطى بى اشكال باشند. با اين فرض، اساساً در دايره حرمت قرار

نمى گيرند، نه اينكه استثنا مى شوند. همچنان كه برخى از علما(1) به طور مستدل، مجاز بودن خوانندگى در عروسى و مراثى و غيرآن را نوعى استثنا و تخصيص ندانسته اند، بلكه آن را اساساً غناى حرام

**********

(1) . مانند: آيت الله العظمى خويى، مصباح الفقاهه، ج 1، صص 313 و 314؛ درس هاى مكاسب محرمه، درس 295 و درس 321.

ص: 504

نمى دانند و به اصطلاح تخصصى، از غناى حرام خارج مى دانند.

آيت الله العظمى خامنه اى نيز اين مورد چنين استدلال مى فرمايد:

اين استثناى در عُرس (عروسى) كه رايج در كلمات است، اصل و مبناى درستى ندارد. دليلى هم در شرع ندارد كه مثلاً وارد شده باشد: «الغناء محلل فى العُرس».(1) ما چنين چيزى نداريم. آنچه در روايات هست اجر مغنيه اى است كه «عزف العرائس»(2) و اين ناظر به اصل مسئله غنا نيست و ناظر به يك امر ديگرى است، و آن امر ديگر اين است كه در عصر صدور اين روايات دو نوع مغنيه داشتيم. يك نوع مغنيه اى بوده است كه يدخل عليها الرجال، در عشرتكده ها، بيوت الغنا، قصرهاى ملوك و امرا، خانه هاى اعيان اشراف از آنها استفاده مى شده.... يك نوع آوازخوان هايى هم بودند كه مردم آنها را دعوت مى كردند براى عروسى. اين روايت مى گويد اجر و مزد زنى كه در عروسى آواز مى خواند مزد او اشكال ندارد؛ يعنى فى الجمله آوازخوانى او در بين زنان در عروسى اشكال ندارد. اما چطور آواز مى خواند؟ آواز حلال يا حرام؟ اصلاً ناظر به اين معنى نيست؛ اطلاق ندارد. به خاطر اينكه اجرش مباح است نمى توانيم بگوييم هر طور آوازى بخواند اشكال ندارد. اصلاً ناظر به اين قضيه نيست. بنابراين اينكه ما بگوييم عروسى از غناى محرم مستثناست، چنين چيزى اصل و دليلى ندارد.(3)

بنابراين مى توان گفت آوازخوانى زنانى كه نوع خواندن آنها و اقتضاى كارشان طورى بوده كه براى استفاده شهوت آلود مردان استفاده مى شده، بى شك حرام است، اما آوازخوانى

زنانى كه نوع كارشان خواندن در عروسى، آن هم تنها براى مجلس زنان، بى اشكال شمرده شده است. البته نه به اين معنا كه نوع دوم خوانندگى، حتى اگر به سبك آوازخوانى هاى مضل و گمراه كننده باشد، چون در مجلس عروسى واقع شده اشكالى ندارد.(4) گر چه اين استدلال كه به طور صريح مطرح شده درباره غناست، در مواردى كه به منزله استثنا براى كاربرد برخى آلات

**********

(1) . غنا در عروسى حلال است.

(2) . خواننده زنى كه براى مراسم عروسى و بردن عروس مى خواند.

(3) . تقرير درس هاى مكاسب محرمه، درس 321، صص 6 و 7

(4) . براى توضيح بيشتر نك: همان صص 6-8.

ص: 505

موسيقى (براى عروسى و...) مطرح شده است نيز صدق مى كند. مى توان گفت چنانچه اين موارد از نظر فقهى پذيرفته باشد،(1) تنها با پذيرش اين مبنا و معيار قابل توجيه است؛ يعنى مجاز بودن نوازندگى براى اين موارد بر مبناى دور بودن از اضلال و باطل بودن قابل توجيه است؛ نه آنكه استثنائاتى بدون تعريف و مبهم باشند، و علت جواز آنها در صورتى است كه به صورت دورى و پاك بودن از امور باطلى مانند شهوت انگيزى و هرگونه تهييج ديگر به گناه باشد.

گفتنى است كه افزون بر اينها، اين گونه استثنائات در موسيقى را نمى توان از نوع مسايلى مانند شرايط عسر و حرج يا حفظ مصلحت دانست. اساساً شرايط عسر و حرج و يا مصلحت به اصول و مبانى ديگرى متكى است كه در اينجا صدق نمى كند. بنابراين مجاز شمردن اين گونه موارد بايد به كيفيت خود موضوع بازگردد.

نمونه اين گونه موارد كه در گذشته وجود داشته، در زمان هاى ديگر نيز مى تواند به وجود آيد؛ يعنى مصاديق جديدى ايجاد شوند كه از ويژگى فسادانگيزى و گمراه كنندگى برخوردار نباشند؛ مانند موسيقى هايى كه به شيوه اى خاص براى درمان برخى بيمارى ها به كار مى روند، يا برخى موسيقى هاى متن فيلم ها، سرودهاى انقلابى و ملى و... كه اغلب افزون بر دور بودن از ويژگى فسادانگيزى، آثار مثبت رفتارى و روانى بر افراد جامعه دارند.

خلاصه ملاك هاى مربوط به نوازندگى

چنان كه گفته شد، معيار اصلى اثبات شده در اين پژوهش براى حرمت موسيقى - اعم از سازى و آوازى - معيار مضل بودن يعنى گمراه كننده بودن است. همان گونه كه پيش تر نيز اشاره شد، مضل بودن را در اصطلاح اين گونه تعريف كرده اند كه آنچه انسان را به گناه تشجيع كند.(2) در تعريفى گسترده تر، مضل بودن موسيقى را مى توان دارا بودن ويژگى هايى دانست كه به طور كلى انسان را از خداى متعالى در ابعاد اعتقادى، رفتارى و فضايل اخلاقى دور كرده و به سوى گمراهى، بى بندوبارى و گناه سوق دهد. بر اين مبنا، موسيقى اى را مى توان حرام دانست كه مطالب و افكارى باطل را انتقال دهد و ترويج كند يا احساسات مفسده انگيزى را بيدار و تقويت

**********

(1) . يعنى از نظر سند و دلالت پذيرفته باشند؛ چنان كه برخى علما آن را پذيرفته اند (نك: كتاب اول، فقه غنا و موسيقى).

(2) . نك: درس هاى مكاسب محرمه، درس 317، صص 4 و 5.

ص: 506

كند، و يا به طور مستقيم مخاطب خود را به رفتار يا عملى سوء تحريك نمايد. اما چنانچه به طور قطع چنين ويژگى هايى نداشته باشد، بى اشكال خواهد بود. به همين دليل، بسيارى از ويژگى هايى كه گاه به خطا برخى از متدينان به منزله ملاك حرمت يا حليت معرفى مى كنند، از اعتبار ساقط است و نمى توان آنها را ملاك حرمت يا حليت دانست؛ از جمله ملاك هاى باطل زير:

- تند بودن يا كند بودن ضرباهنگ (ريتم) يا دستگاه هايى خاص(1) (بدون ربط به اضلال)؛

- مهيج و محرك بودن؛(2)

- ايجاد طرب به معناى ايجاد شادى يا حزن و غم بسيار؛(3)

- حلال بودن يا حرام بودن سازى خاص؛(4)

- سنتى يا غيرسنتى (غربى) بودن موسيقى يا مقامى بودن آن؛(5)

- ايرانى يا خارجى بودن ساز، قديمى و جديد بودن و يا دستى و الكترونيكى بودن آن؛(6)

- استفاده از موسيقى براى عروسى و جشن هاى اسلامى (به هر شكل دلخواه)؛(7)

- حرمت آلات موسيقى متداول يا استفاده از اشياى ديگر براى ايجاد موسيقى؛(8)

- استفاده از موسيقى به صورت مجرد يا همراه با كلام شعر (خوانندگى) يا به صورت موزيك متن يا سرود.

همه اينها گر چه در نوع تأثير موسيقى مؤثرند، هيچ يك ملاكى براى حرمت يا حليت به شمار نمى آيند و تا هنگامى كه موسيقى حالت اضلال و گمراه كنندگى داشته باشد، حرام است

**********

(1) . همان، درس 318، ص 7؛ درس 317، ص 10.

(2) . همان، درس 317، ص 9.

(3) . همان، درس 318، ص 10؛ اجوبة الاستفتائات، ص 1132.

(4) . نك: منشور رسانه، ص 404.

(5) . تقرير درس هاى مكاسب محرمه، درس 318، ص 10.

(6) . همان، درس 321، ص 7؛ البته بدون شك موسيقي هاى سنتى با ساخت روحى و عاطفى مردم جامعه ما همخوان و هم نواست و مصاديق حرمت در آن بسيار كمتر ديده مى شود (نك: سخنان مقام معظم رهبرى در ديدار با گروه جنگ صدا و سيما، 71/9/17)

(7) . همان، ص 5.

(8) . اجوبة الاستفتائات، ص 1132.

ص: 507

و هرگاه اين ويژگى را نداشته باشد اشكال ندارد.

پس برخى آهنگ ها به دليل برخوردارى از ويژگى هايى - كه به طور عمده از كيفيت آهنگ يا مسايل ثانوى ديگرى مانند تركيب شدن با خوانندگى خاص يا جنبه هاى نمادين و... ناشى مى شود، جزو موسيقى هاى مضل و در نتيجه حرام قرار مى گيرند و برخى از موسيقى ها نيز به دليل دور بودن از اين ويژگى ها، به ويژه آثار مثبت و كاربردهاى معقول خود، جزو موسيقى هاى بى اشكال يا مفيد قرار مى گيرند. در ادامه مصاديق كلى آنها، يعنى موارد ممنوع و موارد مجاز به تفصيل مطرح مى شود.

ملاك هاى ممنوعيت (حرمت موسيقى سازى)
اشاره

به طور كلى، حرمت يك موسيقى ممكن است ناشى از كيفيت آهنگ (نفس خود آهنگ) يا جنبه هاى ديگرى مانند تركيب شدن با اشعار باطل، داشتن نقش نمادين يا تداعى هاى گمراه كننده براى مخاطب و يا آثار اجتماعى آن باشد كه اشكال گوناگون هر يك به ترتيب زير خواهد بود:

الف) موارد ممنوع به سبب ويژگى هاى ذاتى آهنگ

اين آهنگ ها به جهت ماهيت خود، مخاطب را به رفتارى گناه آلود تحريك مى كند و يا

افكار و حالات روحى ناپسند و رذايل اخلاقى را تقويت مى نمايد؛ مثل:

1. آهنگ هاى مرقص (رقص آور) كه مظهر بارز موسيقى حرام است(1) (بايد توجه داشت مرقص بودن مساوى شاد بودن موسيقى نيست و موسيقى مى تواند شاد باشد، اما مرقص نباشد)؛(2)

2. آهنگ هايى كه به سبب كيفيت (ملودى، سازبندى و...) يا مضمون مخاطب را به

**********

(1) . «قدر مسلم از صوت لهوى مضل عن سبيل الله آن صوتى است كه آدم ها را وادار به رقص مى كند.... آن صوتى كه مرقص است مظهر اتم و اظهر صوت لهوى مضل عن سبيل الله است. لازم به ذكر است مفهوم رقص به معناى حرام آن مطابق با توضيحات فقها - كه انجام حركاتى خاص در جهت نمايش حركات فيزيكى بدن و تحريك شهوات است - با ديگر حركات مانند حركات ورزشى يا بازى هاى ديگر ولو اسم رقص داشته باشد، متفاوت است. (تقرير درس هاى مكاسب محرمه، درس 318، صص 10 و 320، 403).

(2) . نك: آيت الله العظمى خامنه اى، منشور رسانه، ديدار با گروه دانش صدا، 70/11/15

ص: 508

عصبانيت، خشونت يا حركات جنون آميز تحريك كند؛

3. آهنگ هايى كه به سبب ماهيت يا مضمون خود، هيجان هاى جنسى و شهوانى را در شنونده تحريك يا مقدمات شهوت رانى و هرزگى را فراهم كند؛(1)

4. آهنگ هايى كه به سبب ماهيت يا مضمون خود، حالت نااميدى را در مخاطب ايجاد كند؛(2)

5. آهنگ هايى كه به جهت ماهيت يا مضمون خود، غم و اندوهى بى جا و بى ثمر ايجاد كند يا حالت افسردگى و پژمردگى را ايجاد و تقويت نمايد؛

6. آهنگ هايى كه حالت توهم و ماليخوليايى ايجاد كند و مخاطب را از واقعيات زندگى دور سازد و به عالم خيال و توهمات بيهوده فرو برد؛(3) (طبعاً اين گونه موسيقى معمولاً

مكمل مسكرات، مواد مخدر و روان گردان است)؛

7. آهنگ هايى كه به سبب ماهيت يا مضمون خود انسان را به پوچى و بيهودگى (نيهيليسم) دعوت كند؛

8. آهنگ هايى كه به سبب كيفيت يا مضمون آن، انسان را به هر نوع گناه يا فساد تهييج كند يا انسان را از انجام تكاليفى واجب بازدارد؛(4)

9. آهنگ هايى كه انسان را به غفلت از خدا، بى مسئوليتى، بى عارى و بى تفاوتى بكشاند(5) و حس خوشگذرانى و راحت طلبى مطلق و بى قيدوشرط را در انسان تقويت كند؛

10. آهنگ هايى كه در انسان حس نكبت، ذلت و حقارت را به وجود آورد يا چنين حسى

**********

(1) . نك: همان، صص 405 و 406 و درس 285، صص 7 و 8.

(2) . در معارف اسلامى يأس و نااميدى حالتى بسيار منفى و از جنود شيطان محسوب مى شود.

(3) . نك: «به طور عام ترى مى شود گفت هر آهنگ و صوتى كه فضا را... به سمت بى مبالاتى به دين، به سمت گناه به سمت بى اعتنايى به واجب و تكليف شرعى بكشاند اين آهنگ حرام است» نك: (آيت الله العظمى خامنه اى، تقرير درس هاى مكاسب محرمه، درس 314، صص 5 و 6 و 7)؛ صحيفه نور، ج 12، ص 326). نمونه اين آهنگ ها را مى توان آهنگ هاى هوى مثال راك و رپ و شاخه هاى آنها دانست كه اغلب به صورت مستقيم يا برگردان، مفاهيم لاابالي گرى، خشونت، سكس و عصيانگرى در برابر دين و ارزش هاى اجتماعى را ترويج مى نمايند (نك: اميرحسين ندايى، پژوهشى در باب ويدئو كليپ، صص 42، 218 و 219.)

(4) . آيت الله العظمى خامنه اى، منشور رسانه، صص 404 و 405.

(5) . همان، صص 404 و 405 (ديدار رهبرى با گروه اجتماعى صداوسيما)

ص: 509

را تقويت نمايد؛

11. آهنگ هايى كه به جهت ماهيت و مضمون خود، حس قساوت قلب و بى رحمى را تقويت كند؛

12. آهنگ هايى كه انسان را از كار، جديت، تحرك و تلاش بازدارد و حالت خمارى، خلسه رخوت و سستى ايجاد كند؛(1)

13. آهنگ هايى كه به جهت ماهيت خود هر نوع روحيات غيراخلاقى و غيرالهى را ايجاد كند.

ب) موارد ممنوع به جهت ابعاد ثانوى

در بسيارى موارد، ممكن است يك آهنگ به جهت كيفيت يا ماهيت خود لهوى و مضل به شمار نيايد و فى نفسه بى اشكال باشد؛ اما به جهت عناصر يا ابعاد ديگرى كه با آن آهنگ همراه يا تركيب شده است، گوش دادن به آن يا پخش آن با اشكال روبه رو باشد و در مجموع، همان نقش گمراه كنندگى براى آهنگ رقم بخورد. به بيان ديگر، گاه برخى ويژگى ها و پى آمدهاى آهنگ موجب مى شود كه آهنگ ياد شده نه به طور مستقيم، بلكه

غيرمستقيم عامل گمراهى و فساد شود؛ از جمله آنكه به دليل جايگاه نمادين خود و نسبت آن با گروه، جمعيت يا آيينى فاسد، موجب تأييد و تقويت آن جريان شود («مايقوى به الكفر») يا برعكس آيين يا نهاد يا رفتار حق و صحيحى را سبك سازد («ما يوهن به الحق»).(2) اين گروه از آهنگ ها شامل موارد زير است:

1. آهنگ هايى كه همراه با اشعار باطل(3) اجرا شده است؛ يا آهنگ هايى كه قبلاً با اشعار باطل اجرا شده و با آن اشعار شناخته مى شود؛ به طورى كه پخش آهنگ به تنهايى نيز براى اكثر مخاطبان، اشعار باطل پيشين را يادآورى مى كند؛(4)

**********

(1) . نك: امام خمينى رحمه الله، صحيفه نور، ج 9، صص 204 و 205، 58/4/30؛ همان ج 12، صص 326، 66/9/30.

(2) . كليت اين گونه ملاك ها در ضميمه كتاب اول در قسمت مناطات احكام بيان شده است.

(3) . اشعارى كه باعث حرمت خوانندگى مى شود در قسمت معيارهاى مربوط به خوانندگى - قسمت اشعار - به طور مفصل مشخص شده است. در اين گونه موارد، هرچند آهنگ بى اشكال باشد در تركيب با شعر نامناسب، مجموعه اى مضل خواهد ساخت.

(4) . نك: تقرير درس هاى مكاسب محرمه، درس 316، صص 4 و 5.

ص: 510

2. آهنگ هايى كه اغلب با مجالس عيش و عشرت و گناه تناسب داشته يا به اين عنوان مشهور باشد؛(1)

3. سازها يا آهنگ هايى كه به گروه يا قوميت، مكتب يا آيين منحرف خاصى اختصاص داشته باشد(2) (مانند گروه هاى شيطان پرست، گروه هاى منحرف اخلاقى،(3) عرفان هاى انحرافى از قبيل عرفان هاى هندى يا سرخپوستى و...)؛

4. آهنگ هايى كه تداعى كننده مراسم الحادى يا هرگونه مراسم و آداب فرقه هاى انحرافى يا مراسم گناه آلود يا فيلم هاى مبتذل و فاسد باشد؛(4) و به نحوى در پى تأييد، ترويج يا عادى سازى آنها باشد؛

5. آهنگ هايى كه يادآور فسادها يا فعاليت هاى خوانندگان و نوازندگان فاسد دوران طاغوت (شاه) و خوانندگان فاسد مقيم خارج از كشور يا هر نوع فساد ديگرى ميان

عناصر خارجى يا داخلى باشد؛(5)

6. آهنگ هايى كه نوازندگان، موزيسين ها و خوانندگان معاند و ضد نظام جمهورى اسلامى اجرا كرده اند يا با نام آنها شهرت يافته است؛

7. آهنگ هاى مربوط به فيلم هاى مبتذل يا برنامه هاى فاسد ديگر؛ مانند رقص هاى خاص؛

8. آهنگ هايى كه پخش مداوم آنها رفته رفته موجب تغيير فرهنگ و هويت اسلامى - ايرانى شود و به تدريج زمينه انحراف در فرهنگ و ذائقه عمومى را فراهم سازد و موجب تسلط تدريجى فرهنگ سكولار بر جامعه شود. اين آهنگ ها براى رسانه شايسته نيست و بايد در اين زمينه جهت گيرى مناسبى داشته باشد؛(6)

**********

(1) . همان، درس 315، ص 7 و درس 322، ص 7؛ همو، منشور رسانه، صص 405 و 406.

(2) . البته در مواردى كه در جهت نفى آنها به كار مى رود با رعايت شرايط ديگر بى اشكال است.

(3) . مانند گروه هاى رپ، راك، متال و شاخه هاى آنها.

(4) . در اينجا نيز منظور از تداعى، تداعى مثبت است و چنانچه به صورت منفى تداعى كند - يعنى در ضمن برنامه اى خاص در جهت نفى آنها ارائه شود - با رعايت شرايط ديگر بى اشكال است.

(5) . مطابق درس 322، ص 5.

(6) . «در پخش موسيقى مبتذل و لهوى به ويژه آنچه در اين رشته فاقد هويت ملى و اصالت ايران است پرهيز شود» (آيت الله العظمى خامنه اى، منشور رسانه، ص 407) و «بنده كلاً با موسيقى غربى در راديو مخالفم و من معتقدم موسيقى ايرانى مى تواند به نيازهاى شما پاسخ دهد» همان، ص 408».

ص: 511

9. موسيقى هايى كه به سبب تصاويرى كه همراه آن پخش مى شود، مطلبى باطل يا حالت روحى ناپسندى را القا كند؛

10. موسيقى هايى كه اصل يا كاربرد نامناسب آن موجب سبك كردن موضوعى مقدس (مانند قرآن كريم، شخصيت ائمه اطهار، نماز خواندن و ديگر عبادات، فرايض و توسلات الهى و...) شود؛(1)

11. پخش موسيقى هاى شاد و سبك در ايام حزن و سوگوارى و يا عكس آن؛ به گونه اى كه به معناى بى اعتنايى و توهين باشد.(2)

ج) موارد مشكوك و مبهم

منظور از آهنگ هاى مشكوك مواردى است كه مخاطب در تشخيص حلال يا حرام بودن آن ترديد دارد:

1. گوش دادن به آهنگ هاى مشكوك براى مخاطبان بى اشكال است، اما رسانه به دليل

نقش ترويجى خود بايد آن را بررسى كند و از بى اشكال بودن آن به اطمينان كافى دست يابد.(3)

2. گوش دادن به آهنگ هايى كه فى نفسه اشكالى ندارد، اما با اشعارى به زبان بيگانه اجرا شده و شنونده از محتواى آن (لهوى بودن يا نبودن) آگاه نيست بى اشكال است،(4) ولى رسانه نمى تواند صرف بى خبرى از محتوا، آن را پخش كند، بلكه بايد آن را بررسى كند و از نوع و محتواى آن مطمئن شود؛

3. گوش دادن به آهنگ هايى كه با اشعارى دوپهلو خوانده شده(5) و آهنگ آن فى نفسه اشكال ندارد، براى افراد - اگر برداشت و استفاده آنها عرفانى و درست است - اشكال ندارد،(6)

**********

(1) . مانند پخش آهنگ همراه با اذان، قرآن كريم يا همراه امور بسيار مقدس و يا براى اعلان اوقات شرعى و اعياد اسلامى مثل عيد فطر.

(2) . گرچه به لحاظ فنى، پخش تم هاى محزون به مدت طولانى نيز آثار مطلوبى ندارد.

(3) . تقرير درس هاى مكاسب محرمه، درس 316، صص 9 و 10 و درس 322، ص 5.

(4) . همان، درس 316، صص 5 و 6.

(5) . اشعارى عرفانى كه در ظاهر از كلماتى مانند مى، معشوق، شراب، شاهد استفاده كرده است و برداشت برخى مخاطبان از اين كلمات، معانى ظاهرى آنهاست.

(6) . همان، درس 317، صص 5 و 6 (بحث اشعار دوپهلو به صورت مشروح تر در قسمت ملاك هاى شعر طرح شده است).

ص: 512

اما رسانه بايد براى پخش آنها برداشت عرف غالب مخاطبان را درنظربگيرد و چنانچه برداشت غالب مخاطبان منفى باشد به پخش آن اقدام نكند.

ملاك هاى جواز موسيقى سازى

بنا بر معيار اصلى طرح شده براى حرمت و حليت موسيقى، آهنگ هايى كه از ويژگى اضلال دور باشند، حرام نيستند؛ يعنى هرگاه موسيقى اى ويژگى هاى پيش گفته براى آهنگ هاى حرام را نداشته باشد، بدون اشكال و حلال است. اما اين بدان معنا نيست كه همه موسيقى هايى كه ويژگى اضلال ندارند مطلوب اند، بلكه در انواع موسيقى ها، برخى را نمى توان به طور حتمى به قطع در دايره حرمت قرار داد، زيرا حالتى بينابين دارد و نمى توان گفت ضرورتاً حلال و در جهت مثبت است. بنابراين موسيقى ها را مى توان به سه دسته كلى تقسيم كرد: 1. حرام (مضل)؛ 2. حلال (غير مضل)؛ 3. مشكوك كه موارد حلال را نيز مى توان به تناسب ارزشمندى از فاخر تا بى ارزش طبقه بندى كرد.

مقام آيت الله العظمى خامنه اى در اين باره مى فرمايد:

بحث درباره موسيقى واقعاً يك بحث دشوار و طولانى است و نمى شود با يك كلمه، مسئله موسيقى را حل كرد. در موسيقى دو مصداق روشن وجود دارد: يك مصداق حرام قطعى؛ يك مصداق حلال قطعى. بين اين دو محدوده هم موارد مشتبه است. حرام قطعى آن موسيقى اى است كه انسان را از خود بى خود مى كند؛ از حقايق بى خود مى كند؛ از خدا بى خود مى كند؛ و به شهوات سوق مى دهد... و موسيقى اى كه اين خصوصيات را ندارد حلال است؛ مثلاً خواننده خوب و خوش صدايى شعر خوش مضمونى را مى خواند و نوازنده اى هم مى نوازد و آن مضمون شعر، شنونده را به سمت حقايق اسلامى و الهى و عرفانى و حقايق زندگى - ولو خارج از مسايل عرفانى و الهى باشد - نزديك مى كند. اين قطعاً اشكال ندارد و حرام نيست....(1)

بنا بر اين توضيح، موسيقى هايى را مى توان به طور قطع در دايره حليت و مجاز قرار داد و مطلوب دانست كه در جهت مثبت باشد و درست در نقطه مقابل موسيقى هاى حرام قرار گيرد.

**********

(1) . نك: منشور رسانه، ص 404.

ص: 513

پس اگر موسيقى هاى حرام به صورت كلى جنبه لهوى و گمراه كننده دارند، موسيقى هاى حلال بايد جنبه بيداركننده، هشياركننده و هدايتگر و مثبت داشته باشند.(1) اين نوع نگاه براى رسانه ملى كه نقشى ترويج كننده دارد، داراى اهميت بيشترى است؛ چرا كه افراد در صورت برخورد با موارد مشتبه و مشكوك، مى توانند شرعاً بنا را بر حليت گذارند و آن موسيقى را گوش بدهند؛ اما رسانه به جهت نقش خاص خود نمى تواند موارد مشتبه و مشكوك را نيز در دايره كار خود قرار دهد؛ چرا كه موسيقى با انگيزه ها و اهدافى خاص تهيه و توليد مى شود كه اهداف و انگيزه ها و روحيات سازندگان و نوازندگان در آن تأثير مى گذارد و اين جهت گيرى ها به مخاطبان منتقل مى گردند. چنانچه اين انگيزه ها و اهداف باطل باشد، تأثيرات سوء آنها نيز منتقل خواهد شد. بنابراين در انتخاب و پخش آهنگ ها بايد افزون بر بررسى كيفيت و مضمون آن، به اين جهات نيز توجه داشت(2) و پس

از اطمينان از بى اشكال بودن، بلكه مثبت بودن آهنگ، آن را پخش كرد. پس مهم ترين مصاديق موسيقى هاى حلال را - كه براى رسانه در اولويت اند - مى توان به صورت زير بر شمرد:

1. آهنگ هايى كه به هر شكل در مخاطب به جاى غفلت يا تخدير، روحيه بيدارى و هشيارى را ايجاد كند و او را به حقايق زندگى سوق دهد؛(3)

2. آهنگ هايى كه روحيه سلحشورى و فداكارى را در برابر دشمنان تقويت نمايد؛(4)

3. آهنگ هايى كه نيرومندى، قاطعيت و جديت را تقويت كند؛(5)

4. آهنگ هاى مناسب با حركات و تمرينات ورزشى؛(6)

5. آهنگ هاى مناسب با رژه ها و مانورهاى نظامى؛

6. آهنگ هايى كه به دليل كيفيت، مضمون يا جنبه هاى نمادين آن، در جهت تقويت

**********

(1) . همان، ص 406.

(2) . همان، ص 405.

(3) . همان، ص 406.

(4) . نك: همان، ج 12، ص 440؛ ج 9، صص 204 و 205.

(5) . نك: صحيفه نور، ج 12، ص 440؛ ج 9، صص 204 و 205.

(6) . البته برخى آهنگ ها مربوط به ورزش هاى ايروبيك - كه در واقع چيزى بين رقص و ورزش است و القاكننده حالات منفى است - اشكال دارد.

ص: 514

پيوندهاى سياسى - اجتماعى و افزايش همبستگى اسلامى - ملى باشد؛

7. آهنگ هايى كه مروج ارزش هاى انقلاب اسلامى و مشوق مبارزه و مقاومت در برابر مستكبران باشد؛(1)

8. آهنگ هايى كه به لحاظ كيفيت، مضمون يا جنبه نمادين خود، نهادها، سازمان ها، جمعيت ها و جريانات مؤمن و برحق را تأييد يا تقويت كند؛(2)

9. آهنگ هايى كه به لحاظ ماهيت يا مضمون، صفات مثبت اخلاقى، مانند گذشت و ايثار، انفاق و جوانمردى، مناعت طبع، عزت و شرافت، پاكى و پاكدامنى، ترحم و نوع دوستى، برادرى و برابرى و... را ترويج كند؛

10. آهنگ هايى كه به لحاظ مضمون و محتوا، اخلاقيات مثبت اجتماعى، مانند تعاون و

هميارى، خيرات و مبرات، رعايت قانون و نظم را ترويج كند؛

آهنگ هايى كه به لحاظ مضمون و محتوا، عشق و پيروى از اولياى معصومين، اطاعت از اولياى برحق، اطاعت از پدر و مادر، عشق و دوستى با خويشان، همسايگان و هموطنان را ترويج كند؛(3)

11. آهنگ هايى كه مخاطبان را به تفكر و تعمق در حقايق زندگى سوق دهد؛

12. آهنگ هايى كه براى درمان برخى بيمارى ها ضرورت مى يابد (البته چنانچه اين موارد از آهنگ هاى لهوى باشد يا براى انسان هاى سالم و متعارف آثارى سوء داشته باشد، نبايد از رسانه هاى عمومى پخش شود).

ملاك هاى مربوط به ترويج موسيقى

گر چه تعليم و تعلم موسيقى هاى مجاز، فى نفسه بى اشكال است، تشويق به يادگيرى و ترويج آن از جنبه هاى مختلف پسنديده و مجاز نيست. دلايل آن در بخش بعد (راهبردهاى مديريت

**********

(1) . نك: منشور رسانه، ص 407.

(2) . نهادهايى مانند بسيج، هلال احمر، خانواده و مدرسه.

(3) . نقطه مقابل آنچه در بسيارى از آهنگ هاى گروه هاى فاسد غربى مى توان ملاحظه كرد كه عصيان و سركشى، بى بندوبارى جنسى و خشونت و مانند آن را گاه به صورت مستقيم و در بسيارى مواقع به صورت برگردان تشويق مى كنند.

ص: 515

موسيقى، بند 2) بيان خواهد شد. در اينجا مهم ترين مصاديق ترويج موسيقى را مى توان به صورت ذيل مطرح كرد:

1. گر چه تعليم و تعلم موسيقى فى نفسه ترويج به شمار نمى آيد، ولى عمومى كردن تعليم و تعلم - مانند تعليم آن از رسانه هاى عمومى يا رواج گسترده كلاس ها و كارگاه هاى موسيقى در سطح جامعه - از مصاديق ترويج و ممنوع است؛(1)

2. برگزارى نمايشگاه هاى عمومى و نمايش آلات موسيقى، معرفى نوازندگان و... در آن از مصاديق ترويج به شمار مى آيد و در شرايط كنونى بنا بر عنوان ثانوى حرام و ممنوع است؛(2)

3. ساخت آلات موسيقى - به جهت آنكه از ابزارهاى مشتركه است - اشكالى ندارد،(3) اما زمينه سازى و تسهيل براى توليد انبوه و گسترده آن از سوى دستگاه هاى دولتى و تشويق به اين كار از مصاديق ترويج است؛

4. الگوسازى از موسيقى دان ها و نوازندگان و به تبع آن خوانندگان (از طريق مطرح ساختن آنها در حد الگو براى عموم جوانان، به ويژه در رسانه ها) از مصاديق ترويج به شمار مى آيد و ممنوع است؛

5. به كارگيرى افراطى موسيقى و طرح و تبليغ آن به منزله امرى لازم و اجتناب ناپذير در زندگى، از مصاديق ترويج به شمار مى آيد و ممنوع است؛

6. طرح موسيقى، به منزله عاملى اساسى براى تعالى شخصيت يا امرى لازم براى ايجاد معنويت و اخلاق و حفظ سلامت روحى - روانى در رسانه، افزون بر آنكه فى نفسه خطايى آشكار به شمار مى آيد، از مصاديق ترويج موسيقى و ممنوع است.

**********

(1) . نك: تقرير درس هاى مكاسب محرمه، درس 322، صص 3 و 5 و درس 320، ص.

(2) . همان، درس 320، ص 10، آيت الله العظمى خامنه اى ترويج موسيقى را به اين شكل، از آن جهت كه در حال حاضر مصاديق موسيقي هاى حرام بر موسيقي هاى حلال غلبه دارد و كشاندن جوانان به وادى موسيقى، در واقع زمينه سازى براى كشيده شدن آنان به لهو و حرام است، جايز نمى دانند..

(3) . همان، درس 320، صص 5 و 6.

ص: 516

فصل سوم: ملاك هاى مربوط به عوامل جنبى موسيقى (ملابسات موسيقى)

چنان كه در آغاز بحث معيارها و ملاك ها اشاره شد،(1) حرمت و حليت يا مثبت و منفى بودن موسيقى به چند عامل بستگى دارد كه مهم ترين آنها در قالب پنج عامل طبقه بندى شد: 1. كلام يا شعر؛ 2. كيفيت خواندن؛ 3. خواننده؛ 4. نوازندگى (آهنگ)؛ 5. امور جنبى (ملابسات موسيقى). تاكنون سه عامل نخست در بخش معيارهاى مربوط به خوانندگى و عامل چهارم نيز در بخش معيارهاى نوازندگى بيان شد. منظور از امور جنبى امورى جز چهار عامل ياد شده است كه خود جزو اصل موسيقى (خوانندگى يا نوازندگى) به شمار نمى آيد، اما مى تواند به دليل همراه شدن با آن، حامل تأثيراتى مثبت يا منفى باشد. پس، اين امور جنبى مى تواند بر كمال و تأثيرات مثبت يك موسيقى بيفزايد يا آن را به انحراف بكشد و آثارى سوء و فسادانگيز را موجب شود. مصاديق اين عوامل جنبى را مى توان در شكل هاى زير ديد:

1. همراه شدن موسيقى با تصوير، فيلم، صحنه آرايى، نورپردازى و فضاسازى ها و صداهاى جنبى، به گونه اى كه پخش موسيقى در تركيب با چنين مجموعه اى به پديده اى جديد با معانى غلط تبديل شود و آثارى گمراه كننده و متفاوت با آثار طبيعى خود داشته باشد، موجب حرمت آن خواهد بود؛

2. نوع رسانه اى كه آهنگ از آن پخش مى شود و نيز برنامه هاى پيش و پس آن. چنانچه آهنگى از رسانه اى فاسد پخش شود، تأثير گوش دادن به آن آهنگ در فضا و مجموعه ياد شده در مقايسه با پخش از يك رسانه سالم بسيار متفاوت خواهد بود. بنابراين

چنانچه آهنگى بدون اشكال از رسانه اى فاسد پخش شود، در جهت نشر فساد است و گوش دادن به آن اشكال

**********

(1) . ابتداى بخش دوم.

ص: 517

دارد؛(1)

3. وضعيت نوازنده، مانند پوشش و آرايش، حركات فيزيكى و نيز شخصيت حقيقى خواننده - مانند شهرت به صلاح يا فساد يا ضديت با نظام اسلامى - در حكم موسيقى مؤثر است و ملاك هاى آن مطابق ملاك هايى است كه براى خواننده گفته شد؛(2)

4. شيوه اجرا، پوشش و آرايش شركت كنندگان، نشانه هاى به كار رفته در محل اجرا يا همراه شدن موسيقى اعم از خوانندگى يا نوازندگى با گناهان ديگر - مانند رقص و شراب، هتك حرمت ديگران، اختلاط و روابط نامناسب زنان و مردان و... - همگى در تأثير و حكم گوش دادن به آن مؤثر است و چنانچه گوش دادن به اين موسيقى نوعى همراهى با گناهان و تأييد كلى و تقويت آنها به شمار آيد اشكال دارد. همچنين زمان پخش يا گوش دادن به موسيقى (مانند پخش موسيقى شاد در ايام سوگوارى عمومى يا برعكس و...) به گونه اى كه موجب وهن به مناسبت هاى اسلامى و ملى شود، مجاز نيست.

5. حضور و گوش دادن به موسيقى در مكان هايى كه به نهادها و سازمان هاى فاسد اختصاص دارد و در آن برنامه هاى فسادانگيز اجرا مى شود، اشكال دارد و پخش آن از رسانه ملى - اگر موسيقى ياد شده به آن مكان و مراسم منسوب باشد و به نوعى تأييد و تقويت آن به شمار آيد - مجاز نيست؛

6. اجراى آهنگ هاى سبك و سخيف - هر چند به قطعيت حرام نباشند - در مكان هاى مقدس مانند حرم ائمه اطهار عليهم السلام، مساجد و... به گونه اى كه موجب وهن آن محل شود مجاز نيست؛

7. كاربرد نابه جاى موسيقى (همراه با امور مقدس مانند به كار بردن موسيقى همراه با تلاوت قرآن، اذان و... كه موجب سبك سازى و توهين است) از ساحت رسانه جمهورى اسلامى به دور است.

به طور كلى هر عامل جنبى كه موجد حالت اضلال، يعنى حالت روحى سوء يا تشويق

به رفتارى سوء و گناه آلود باشد، اصل پخش يا شنيدن موسيقى را از حليت خارج مى سازد. با

**********

(1) . نك: درس هاى مكاسب محرمه، درس 322، ص 5.

(2) . نك: فصل اول از بخش دوم، قسمت ملاك هاى مربوط به خواننده.

ص: 518

توجه به ملاك هاى ياد شده براى موسيقى، شامل ملاك هاى مربوط به شعر و كلام، كيفيت خواندن، خواننده، نوازندگى و امور جنبى، بايد توجه داشت ممكن است براى هر يك از اين ابعاد، معيارها و ملاك ها رعايت شود، اما تركيب اين عوامل به منزله مجموعه مناسب نباشد. پس لازم است توليدكنندگان و ناظران و ارزيابان اين حوزه، به تركيب كلى موسيقى و آثار مترتب به آن به طور تخصصى - نه عاميانه - آن گونه كه شايستة رسانه جمهورى اسلامى است، توجه كنند.

ص: 519

ص: 520

بخش سوم راهبردهاى مديريت موسيقى

اشاره

ص: 521

ص: 522

روشن است كه ملاك ها، ضوابط و معيارها اغلب مرزها و خطوط قرمز را ترسيم مى كنند؛ اما به طور طبيعى در حيطه تدبير اداره امور مربوط به موسيقى بسنده كردن به ضوابط كافى نيست. در سياست گذارى ها و برنامه ريزى ها، در عمل موضوعات خاص اولويت مى يابند و فعاليت ها و جريان ها به سويى خاص هدايت مى شوند كه در آنها ديدگاه هاى مديران و سياست گذاران تأثيرى اساسى دارد. بى توجهى به اين موضوعات مى تواند مجموعه اى را كه هر چند در ظاهر به ضوابط پايبند است به بيراهه ببرد. پس به جاست در اين بخش، بر پايه يافته هاى اين پژوهش، چند راهبرد مهم و شايسته اهميت را براى سياست گذارى، برنامه ريزى، نوازندگى و نيز خوانندگى، به ويژه براى مجموعه بزرگ صدا و سيماى جمهورى اسلامى يادآورى كنيم.

1. ضرورت ارتقاى موسيقى و جهت بخشى به سوى مطلوب

همان گونه كه پيش تر اشاره شد، تعيين ملاك ها و مشخص كردن تكليف مصاديق حلال و حرام يا مجاز و ممنوع، گر چه لازم، اما كافى نيست؛ چرا كه اولاً بين موارد و مصاديق موسيقى هاى حرام و ممنوع و موسيقى هايى كه بدون شك بى اشكال اند، طيفى از مصاديق مشتبه يا خنثى وجود دارد؛(1) ثانياً همة مصاديق موسيقى هاى مجاز و بى اشكال نيز در يك رتبه نيستند. برخى موسيقى ها اگر چه بى اشكال اند، خالى از هرگونه ارزش يا آثار مثبت و مطلوب اند و برخى به دليل ماهيت هنرى و مضمون و عالى خود ارزشى فاخر دارند و مى توانند حامل آثار مثبت روحى و اخلاقى بسيارى براى فرد و جامعه باشند؛ ثالثاً در عصر حاضر، كاربردهاى گوناگون موسيقى در جنبه هاى منفى و مثبت توسعه و تنوع بسيار يافته است. اين طيف از موسيقى هاى متن فيلم ها تا موسيقى هاى درمانى، موسيقى هاى انقلابى و سياسى - اجتماعى، موسيقى هاى محيطهاى كار، موسيقى هاى محرك جوانان به فساد، فحشا و خشونت يا موسيقى هايى كه نماد

**********

(1) . نك: منشور رسانه، ص 404.

ص: 523

يا شعار گروه ها و جريانات فرهنگى سالم يا انحرافى است را شامل مى شود. اين دامنه به قدرى گسترده است كه به سختى مى توان همه مصاديق آن را بر شمرد.

بنابراين موسيقى اعم از آوازى يا سازى را همانند آوازها از نظر ميزان ارزشمندى و مطلوبيت مى توان در طيفى با نقاط مشخص زير رتبه بندى كرد:

1. آهنگ هاى ارزشمند و فاخر؛

2. آهنگ هاى كم ارزش يا بى ارزش؛

3. آهنگ هاى مشكوك؛

4. آهنگ هاى گمراه كننده و منفى.

به طور كلى از آنجا كه موسيقى مجموعه اى مركب و تنظيم شده از صداهاست كه پيام خاصى را القاء يا احساسى را بر مى انگيزد، اين هنر با علايق، ارزش ها و باورهاى اجتماعى و فرهنگى در ارتباط نزديك است و به تناسب شخصيت، انگيزه و حالات ذهنى و روحى هنرمند و نيز زمينه هاى فرهنگى مى تواند به صورت اثرى مثبت، ارزشمند و فاخر يا لغو و بى ارزش و يا حتى گمراه كننده و مخرب ظاهر شود. به همين دليل براى ارتقا و هدايت موسيقى از موسيقى هاى مشكوك (مشتبه) و خنثى يا بى ارزش به موسيقى هاى ارزشمند و فاخر و ارتقاى سليقه و ذائقه مخاطبان، سياست گذارى و مديريت درست نقشى تعيين كننده دارد. رسانه نمى تواند و نبايد در مديريت خويش در اين حوزه به رعايت ضوابط حليت و حرمت بسنده كند، بلكه سياست گذارى ها و برنامه ريزى هاى حساب شده و ايجاد ساختار مناسب و سرمايه گذارى در جهت نيل هر چه بيشتر به موسيقى هاى فاخر و ارزشمند در حوزه هاى پژوهش، توليد، اجرا و پخش يا نشر آن، امرى ضرورى و شايسته مديريت هوشمندانه موسيقى در رسانه ملى است.

مقام آيت الله العظمى خامنه اى درباره فلسفه اصلى موسيقى و لزوم تعالى و جهت بخشى الهى به آن، اين گونه تأكيد فرموده اند:

در عالم واقع، صدايى كه از حنجره خواننده صادر مى شود، با يك پايه

الهى و خلقتى كه مربوط به خداى متعال است، مانند بناى مستحكم و وسيع، پرجاذبه و رنگين شكل مى گيرد. اولين نتيجه اى كه اين بيان دارد، آن است كه ما اين هنر را

ص: 524

در راه خدا مصرف كنيم.

من اين نكته را مى خواهم به شما آقايان - اعم از خواننده، نوازنده، آهنگساز، و موسيقى دان - عرض كنم كه اين هنر ساخته و پرداخته نعمت هاى الهى را كه بر اساس يك ذوق و قريحه ذاتى و يك نظم و انتظام خردمندانه شكل مى گيرد و در واقع جان دادن به بى جان هاست، در راه خدا و رضاى او مصرف كنيد.(1)

و در تبيين تعالى موسيقى اشاره مى كنند:

حرف من با موسيقى دان ها اين است كه موسيقى را به سمت معنا و هدف هاى متعالى ببريد؛ هدف هايى فراتر از هدف عياشى فلان عاشق كذايى كه بَهمان معشوقه كذايى تر را دوست مى داشته، و چون مورد بى اعتنايى وى قرار گرفته و دلش شكسته است، مى خواهد پاى فلان ساز بنشيند، و در اثر آهنگ و ترانه سوزناك اشكى از ره فراق بريزد! چنين هدفى در استعمال موسيقى ارزشمند نيست.... ارزش و هدف و تعالى در موسيقى، اين نيست.... موسيقى متعالى، موسيقى اى است كه براى هدف متعالى باشد. اگر چنين باشد، آن وقت مى شود موسيقى را پاك و مقدس ناميد.(2)

براى تعالى موسيقى به جايگاه مطلوب توجه به موارد زير ضرورى است:

1. توجه به مضامين و اشعار عالى مانند ارتباط روحى و عملى با خداوند و افزايش ايمان و معنويت، تجليل از ارزش هاى عالى اخلاقى(3) و انسانى، تجليل از عواطف

خانوادگى، خويشاوندى و دينى، ترويج ارزش هاى انقلابى، اهميت به همبستگى عمومى، نوع دوستى، استكبارستيزى، حضور مردم در صحنه، مقابله با حوادث و مصائب طبيعى(4) و مانند آن بايد

**********

(1) . منبع هنر از ديدگاه مقام معظم رهبرى، (سخنرانى مقام معظم رهبرى در مركز موسيقى و سرود سازمان در 9 مرداد 75).

(2) . همان.

(3) . گفتنى است توجه به مضامين اخلاقى از برخى مضامين و مسايل عرفان و معنوى ضرورت بيشترى مى يابند و چنان كه مقام معظم رهبرى بر آن تأكيدى ويژه دارند «امروز مردم بيشتر از آنكه شعر عرفانى لازم داشته باشند، محتاج شعر اخلاقى هستند؛ مثل اشعار صائب و شعرهاى سبك هندى كه از لحاظ رتبه شعرى بسيار بالاست. مردم اينها را بيشتر احتياج دارند تا آن شعرهاى عرفانى كه معنايش را اصلاً نمى فهمند» (منشور رسانه، ص 406).

(4) . با توجه به كم كارى در اين زمينه نبايد منتظر بروز حوادث و مسايل بود و سپس به توليد اقدام كرد، بلكه بايد از پيش در اين خصوص برنامه هاى توليدى را دستور كار قرار داد.

ص: 525

كانون توجه و در اولويت باشد؛

2. با توجه به غناى فرهنگ اسلامى - ايرانى در شعر و ادبيات، به جاست در حد امكان موسيقى هاى توليدى با كلام و اشعار ارزشمند و فاخر همراه شود تا در عين سرگرمى و جذابيت بتواند مفاهيم ارزشمند و مفيد را به مخاطبان منتقل سازد همچنان كه از ديد دانشمندان اسلامى نيز اين نوع موسيقى ارجح است:(1)

كلام از محسنات موسيقى ماست. اصلاً نقطه قوت در موسيقى فارسى و عربى، وجود كلام به صورت اغلبى است؛ يعنى غالباً چنين بوده كه موسيقى با كلام همراه مى شده است. مسلماً كلام بر جهت گيرى كار مجموعه شما تأثير مى گذارد.(2)

3. افزون بر پرهيز از اشعار سخيف و موسيقى هاى مبتذل و بى ارزش، شايسته است براى توليد موسيقى هاى داراى ارزش هنرى و محتوايى بالا و به اصطلاح فاخر، برنامه ريزى شود و ساز و كارها و استانداردهاى بالايى براى توليد و پخش موسيقى از رسانه ملى تدوين شود. در اين زمينه مصاديقى كه در قسمت ملاك هاى حليت نوازندگى و نيز اشعار ارزشمند و فاخر مطرح شد اولويت دارد؛

4. جا دارد در توليد موسيقى هاى مربوط به ارزش هاى انقلابى و اسلامى، افزون بر نغمه ها و سبك هاى وزين و فاخر، از بهترين عوامل (خوانندگان و نوازندگان) استفاده شود؛(3)

5. براى توليد موسيقى، نيازهاى اقشار گوناگون، به ويژه قشر جوان و نوجوان (مانند نياز به تحرك و ورزش شور و سرزندگى، احساسات حماسى، اميدوارى، آرامش، تفكر،

تلاش و نيل به موفقيت و...) به طور مستمر و جدى شناسايى و با اشعار، سبك ها و دستگاه هاى متناسب به نيازهاى آنان (مانند موارد حماسى و نيروبخش) پاسخ داده شود.(4) البته بايد از عوام زدگى و ابتذال در توليد و افتادن به ديگر دام ها به شدت پرهيز كرد، بلكه به اين نياز بر پايه مبانى ارزشى و فرهنگ غنى اسلامى - ايرانى پاسخ داد. پس بايد توجه داشت كه:

**********

(1) . نك: «موسيقى شناخت»، ص 18.

(2) . سخنرانى آيت الله العظمى خامنه اى در مركز موسيقى و سرود سازمان، مرداد 75

(3) . نك: منشور رسانه، ص 407.

(4) . همان.

ص: 526

فرق است بين اينكه ما چيزى را براى عموم درست كنيم و چيزى براى عوام درست كنيم. معناى لغوى «عوام» با «عموم» يكى است؛ اما معناى اصطلاحى «عوام» و «عموم» فرق مى كند. براى مثال شما اگر بخواهيد براى عامه مردم يك موسيقى پخش كنيد نمى رويد موسيقى چرند و بى ربطى را پخش كنيد. مى رويد موسيقى خوبى را انتخاب مى كنيد. منتها موسيقى اى كه مورد علاقه مردم باشد و آن را بپسندند.(1)

در هرصورت لحن ها، سبك ها و دستگاه هاى موسيقى بايد افزون بر داشتن جذابيت براى اقشار گوناگون، با روحيات مؤمنانه و رفتارهاى متين سازگارى داشته باشد.

2. توجه به جايگاه موسيقى و ترويج نكردن بى رويه آن

با توجه به بحث هاى مبنايى پيشين درباره موسيقى اين نكته ثابت مى شود كه نفى كلى موسيقى (چه از نوع سازى و آوازى) و كشيدن خط بطلان بر همة انواع آن امرى پذيرفته نيست؛ همچنان كه تقديس موسيقى (از همه انواع آن) و طرح آن به منزله امرى لاينفك براى زندگى، بلكه به منزله عاملى لازم براى هرگونه تربيت و تعالى و تقرب به سوى خداوند و رشد ابعاد معنوى انسان - از سوى برخى شيفتگان اين حوزه - خطايى بزرگ تر است. بد نيست يادآورى كنيم استقبال نكردن مكتب اسلام و نيز ائمه اطهار عليهم السلام از

موسيقى،(2) به ويژه موسيقى هاى سازى و هشدارها و مذمت هاى شديد در اين زمينه، اگر نگوييم حاكى از كراهت ذاتى اين ابزار است، دست كم نشانگر آن است كه، اولاً موسيقى امرى لازم و اجتناب ناپذير براى رشد معنوى و تقرب به سوى خداوند و رسيدن به مراتب عالى تربيت نيست؛ چنان كه پيشوايان دينى، به ويژه پيامبران و امامان عليهم السلام و ياران خاصشان بدون استفاده از اين وسايل و ابزارها و از راه هاى ديگر به عالى ترين مراتب اخلاق و عرفان و معنويت دست يافتند؛ ثانياً موسيقى گر چه به خودى

**********

(1) . متأسفانه يكى از علل رو آوردن جوانان به برخى موسيقي هاى مبتذل و منحرف غربى (مانند: راك و متال) فقدان سرودها و موسيقي هاى سالمى است كه اين گونه نيازهاى آنان را به صورت مثبت و موجه تأمين كند.

(2) . همان گونه كه در بحث هاى فقهى بررسى شد اين رويكرد در متون اسلامى باعث شده تا بسيارى از فقها به حرمت مطلق موسيقي هاى سازى فتوا دهند.

ص: 527

خود حرام نيست و مى تواند در خدمت گناه يا ثواب قرار گيرد،(1) تجربه نشان داده به دليل اقتضاى لغزنده و حساس خود مى تواند به سرعت حالت لهوى و غفلت زايى به خود بگيرد و آثارى سوء به بار آورد؛ چنان كه تاريخ نشان مى دهد از اين ابزار در جهات سوء، استفاده هاى چشم گيرى شده است. حتى استفاده نسنجيده از مصاديق حلال آن مى تواند به طور ناخواسته آثارى سوء در بر داشته باشد كه در بسيارى پژوهش هاى علمى بدان توجه شده است. با توجه به اين جنبه ها، مقام آيت الله العظمى خامنه اى در پاسخ به استفتائى مربوط به آن چنين فرموده است:

به كارگيرى آلات موسيقى براى نواختن موسيقى غيرلهوى، اگر براى اجراى سرودهاى انقلابى يا دينى و براى اجراى برنامه هاى فرهنگى مفيد و برنامه هاى ديگر با غرض عقلايى مباح باشد، اشكال ندارد؛ به شرط اينكه مستلزم مفاسد ديگرى نباشد. آموختن و ياد دادن نوازندگى براى امر فوق، فى نفسه اشكال ندارد، ولى ترويج موسيقى با اهداف عالى نظام مقدس اسلامى ناسازگار است.(2)

لذا بايستى ضمن استفاده صحيح و ضابطه مند از اين ابزار در جهت اهداف صحيح، از ترويج و نشر بى رويه و ايجاد عادت و وابستگى به آن - خصوصاً در شرايطى كه موسيقى هاى لهوى بر فضاى موسيقى غلبه دارد -

خوددارى ورزيد.(3)

البته اين بدان معنا نيست كه از موسيقى به منزله امكانى بسيار مؤثر و ابزارى كارآمد و اثربخش در جهت اهداف فرهنگى، به ويژه در مقابله با تهاجم فرهنگى غرب و نيز حفظ هويت، ارزش ها و مفاخر ملى غافل مانيم و به اين بهانه، در توليد موسيقى هاى مثبت، بلكه ضرورى و ارزشمند سستى ورزيم؛ چرا كه استفاده از موسيقى مى تواند خود يكى از راه هاى مقابله با تهاجم فرهنگى باشد.(4) به طور كلى، مهم آن است كه كيفيت و حجم استفاده از موسيقى حساب شده باشد و تا حد ممكن كنترل و هدايت شود و از ترويج و ايجاد علاقه عمومى در جوانان براى

**********

(1) . نك: منشور رسانه، ص 404.

(2) . اجوبة الاستفتائات، ص 1145.

(3) . مصاديق ترويج (مانند آموزش هاى عمومى و نمايشگاه) در قسمت معيارهاى ممنوعيت به تفصيل بيان شده است.

(4) . نك. بيانات رهبر معظم در جلسه پرسش و پاسخ با جوانان (1377/11/13).

ص: 528

نوازندگى و مشغول شدن به آن خوددارى شود.

در اين راستا، استفاده از افكت هاى صوتى زيباى ديگرى جز موسيقى و نيز استفاده و ترويج ديگر هنرها مى تواند در برخى موارد جايگزينى مناسب باشد و استفاده افراطى از موسيقى را كاهش دهد.

نكته ديگر آنكه جا دارد برگزارى جشنواره ها و تقديرها و نشست هاى علمى در اين زمينه، حتى الامكان بدون جنجال و در سطح محدود و تخصصى، اما با كيفيت عالى برگزار شود تا ثمره عملى آن ارتقاى موسيقى و در عين پيش گيرى از ترويج عمومى آن باشد.

همچنين در ميزان استفاده از موسيقى، حال و هوا و سبك زندگى اسلامى ايرانى و نيز اعتدال رعايت شود. براى مثال، از پخش موسيقى در ساعات عبادى مانند پيش و پس از اذان و هنگام نمازهاى يوميه پرهيز شود و شب هاى خاص معنوى مانند شب ها و روزهاى جمعه، روز عرفه و مانند آن مورد رعايت گردد و پخش موسيقى حتى الامكان محدود شود.

اهميت بيشتر به كيفيت (در پژوهش، توليد و اجرا) به جاى كميت و حجم توليد از طريق حمايت از استادان و استعدادهاى متعهد و سفارش موسيقى هاى فاخر و ارزشمند مى تواند زمينه تعالى موسيقى را به طور آرام و منطقى فراهم سازد.

3. اهميت دادن به موسيقى هاى بيداركننده، هشداردهنده و مسئوليت ساز

اگر معيار اصلى در موسيقى هاى حرام را گمراه كننده بودن بدانيم، اين گمراه كنندگى اغلب با ايجاد غفلت، تحذير، از خود بى خود كردن و فرو بردن انسان در دنيايى غيراز حقايق و واقعيات ايجاد مى شود.(1) طبعاً اين نوع موسيقى ها انسان ها را بى تفاوت مى سازد و از احساس مسئوليت در قبال خود، ديگران و خداوند تهى مى سازد. اما نقطه مقابل آن، ويژگى هشيارسازى، بيداركنندگى و نيروبخشى است كه از بارزترين ويژگى موسيقى هاى حلال است. مقام رهبرى و امام راحل رحمه الله نيز بر اين نكته تأكيد كرده اند:

كسانى بوده اند كه براى اينكه اصلاً از حقايق زندگى غافل بشوند، به موسيقى پناه مى بردند. اسلام اين را نمى پسندد؛ اسلام مى خواهد ما را به متن زندگى برگرداند.

**********

(1) . منشور رسانه، ص 18.

ص: 529

اسلام غافل شدن و غرق شدن و رفتن در توهمات و پندارها و گيج شدن و از حقايق زندگى غافل ماندن را اصلاً قبول ندارد و نمى پسندد. قاعدتاً آن طور موسيقى هم با مسكرات همراه است؛ يعنى مكمل هم هستند! اين گونه موسيقى اى كه من مى گويم، ضد آن است. اصلاً در جهت مقابل موسيقى لهوى است. موسيقى حلال، بيداركننده و هشياركننده است.(1)

بنابراين در همة موسيقى هايى كه در سازمان توليد، اجرا و پخش مى شود، بايد اين مسئله در نظر باشد كه اين موسيقى ها نه تنها از ويژگى هاى غافل سازى، و بى تفاوت ساختن به دور باشد، بلكه به عكس بايد هشداردهنده، نيروبخش،(2) بيداركننده، مسئوليت ساز و اميدبخش باشد.

4. اولويت بخشى به موسيقى هاى اصيل ايرانى و مصاديق همخوان با ويژگى هاى روحى و عاطفى جامعه

به طور كلى، موسيقى يكى از عناصر فرهنگى است كه با نگرش ها، گرايش ها، روحيات و شيوه هاى زندگى هر قوم يا گروه و جامعه پيوند دارد و به زعم بسيارى از اهل نظر، موسيقى نه فقط يك وسيله تفريح يا بيان و ابراز احساسات، بلكه يك سبك زندگى و حتى يك فلسفه و نگرش است. پس بايد توجه داشت كه استفاده يا ترويج هر نوع موسيقى، آثار و ارزش هاى اخلاقى و فرهنگى خود را در پى مى آورد و ترويج فرهنگ بيگانه، به دليل جايگاه زيربنايى فرهنگ، زمينه تسلط بيگانگان را در ابعاد ديگر نيز فراهم خواهد ساخت. بنابراين پخش بى رويه موسيقى هاى بيگانه، هر چند از نوع حلال آن موجب تغيير تدريجى ذائقه ها مى شود و تغيير تدريجى فرهنگ عمومى را درپى خواهد داشت. پس در رسانه ملى، براى حفظ و تقويت هويت فرهنگى جامعه، بايد «بيشتر هنر اصيل ايرانى كه با ساخت روحى و عاطفى مردم ما همخوان و هم نواست به كار گرفته شود».(3)

مقام آيت الله العظمى خامنه اى در يكى از احكام انتصاب رياست سازمان اين گونه مى فرمايد:

**********

(1) . همان، ص 405.

(2) . همان، ص 18.

(3) . همان، ص 407.

ص: 530

«در پخش موسيقى مبتذل و لهوى به ويژه آنچه در اين رشته هنرى فاقد هويت ملى و اصالت ايران است، پرهيز شود».(1)

و در جاى ديگر تأكيد مى فرمايند: «بنده كلاً با موسيقى غربى در راديو مخالفم. من معتقدم كه موسيقى ايرانى مى تواند به نيازهاى شما پاسخ دهد».(2)

پس مى توان چنين نتيجه گيرى كرد:

اولاً، سبك هاى موسيقى مورد استفاده در برنامه هاى رسانه بايد ترجيحاً از نظر ملودى، سازبندى و... ايرانى باشد؛

ثانياً، استفاده از آهنگ هاى مثبت و ارزشمند جهان اسلام در قياس با موسيقى هاى غربى (هر چند از نوع مثبت آن) اولويت دارد؛(3)

ثالثاً، بايد از سبك ها و ملودى هاى غربى، به ويژه برخى تكنيك ها و افكت هاى خاص

گروه هاى منحرف موسيقى(4) با حساسيت تمام پرهيز كرد و از تقليد و پيروى از اين سبك ها نيز جلوگيرى نمود و نوآورى در زمينه موسيقى را تشويق كرد.

5. انجام پژوهش هاى حرفه اى و كاربردى در جهت تحقق معيارهاى اسلامى

با توجه به ويژگى ها و اقتضائات خاص هنر موسيقى، از جمله پيچيدگى هاى آثار آن بر روح و روان و اعصاب انسان و نيز پى آمدهاى اخلاقى و فرهنگى آن در جامعه، استفاده مطلوب از موسيقى و به كارگيرى آن در جهت اهداف سازمان صدا و سيما و كل نظام اسلامى، نيازمند مطالعه و پژوهش هاى اساسى در زمينه ابعاد روان شناختى و عاطفى و نيز فرهنگى - اجتماعى دستگاه ها و تكنيك هاى موسيقى است. بدون شناسايى اين ويژگى ها، نه فقط استفاده مطلوب و بهينه، بلكه اعمال ضوابط و معيارهاى مطرح شده نيز ميسر نخواهد بود. براى مثال، در بسيارى موارد ويژگى هاى موسيقى هاى حماسى و تفكيك آن از موسيقى هاى خشونت زا و بى رحم

**********

(1) . همان، (حكم انتصاب آقاى لاريجانى به رياست سازمان صدا و سيما).

(2) . همان، ص 408.

(3) . مانند آواى نشِيد مصرى، نى مولويه تركيه اى، قوالى نصرت فاتح عليخان پاكستانى، طبل و دهل آهنگين مسلمان نشين هاى افريقايى.

(4) . مانند تكنيك ضبط چندلايه (multy loyer) كه به سبك متال اختصاص دارد.

ص: 531

كننده، يا موسيقى هاى شاد و نشاطآور از موسيقى هاى رقص آور و شهوت انگيز و... - به ويژه در موارد مشتبه - بدون شناخت تخصصى و عالمانه ممكن نيست. پس جا دارد به پژوهش در زمينه اين آثار و ابعاد، نه به صورت كارى مقطعى، بلكه به صورت امرى مستمر و با اختصاص بودجه و ساز و كار مناسب اهميت داده شود.

در اين زمينه، برگزارى نشست هاى تخصصى دوره اى، پژوهش هاى كاربردى و ميدانى - مبتنى بر اهداف معيارها و نيازهاى سازمان - مى تواند مفيد باشد.

6. كاربرد عالمانه و تخصصى موسيقى، متناسب با برنامه ها و مناسبت هاى گوناگون

يكى از نارسايى هاى مربوط به حوزه موسيقى - كه اغلب ناشى از نشناختن موسيقى هاى متفاوت است - كاربرد نادرست آنهاست. به منزله امرى بديهى، اقتضاى متفاوت سبك ها، دستگاه ها، ملودى ها و تكنيك ها در اين حوزه نشانگر آن است كه هر موسيقى آثارى

خاص و متفاوت با ديگرى دارد. پس هر برنامه رسانه اى با مضمون و محتوايى معين با موسيقى اى خاص تناسب دارد. براى مثال، موسيقى برنامه علمى، مستند طبيعى و تحليل هاى سياسى - اجتماعى به تناسب هر يك بايد متفاوت باشد.(1) همچنين موسيقى يك برنامه مذهبى يا عرفانى كه قصد دارد لطافت و رحمت الهى را براى مخاطب مطرح نمايد با موسيقى خاصى تناسب دارد همان گونه كه برنامه ورزشى اقتضاى ديگرى دارد.

بنابراين بايد به منزله يك اصل، لحن يا سبك خوانندگى با مضامين و معانى اشعار هماهنگ، بلكه تابع آن باشد و محتوا فداى سبك و لحن خوانندگى نشود و حتى الامكان آهنگ (نوازندگى) نيز از هر دوى آنها تبعيت كند و همه اينها با محتوا و هدف برنامه رسانه اى همراهى كند.

پس نوع موسيقى، افزون بر هماهنگى درونى ساز و آواز، بايد با نوع برنامه و محتواى آن تناسب داشته باشد و در صورت نبود موسيقى مناسب براى منظورى خاص، بايد براى آن

**********

(1) . «من هم عقيده ندارم يك: چيزى را، كه مثلاً كسى خوانده و كسى نواخته، كه هيچ مناسبتى هم با علم ندارد، اين را بياوريم در برنامه علمى بگذاريم و لذا، بايد آن چيزى باشد كه با اين برنامه و محتواى برنامه بسازد...» (منشور رسانه، ص 409).

ص: 532

سفارش داده شود تا بتوان تأثير مناسب و همسو با برنامه را انتظار داشت.

آنچه در اين مجموعه بيان شد، معيارها و اصول كلى است كه از مباحث فقهى مربوط به قرآن كريم و ائمه اطهار عليهم السلام استنتاج گرديده است. اما طبيعى است كه تبيين اين معيارها و مشخص ساختن مصاديق دقيق تر آنها نگاه تخصصى و هوشمندانه اصحاب رسانه، به ويژه متخصصان موسيقى را مى طلبد؛ براى مثال، اگر نااميدكننده بودن (و نه غمگين بودن) موسيقى، از معيارهاى حرمت موسيقى است، تشخيص اينكه آيا يك موسيقى خاص كه در دستگاهى معين اجرا شده و داراى اين ويژگى هست يا نه، هميشه كارى ساده نيست. در بسيارى مواقع اين آثار و حالات شبيه به يكديگرند و تشخيص آنها كارى حرفه اى است. البته فاز دوم اين پژوهش در جهت تبيين دقيق و معيارهاى تخصصى و كاربردى ترى است كه بايد با همكارى متخصصان اين حوزه و مطالعه ابعاد

روان شناختى و جامعه شناختى موسيقى انجام شود.

و من الله التوفيق

ص: 533

ص: 534

ضمائم

اشاره

ص: 535

ص: 536

1. مفهوم زور وكاربرد آن در قرآن كريم و احاديث

اشاره

واژه زور را در اصل به معناى ميل و انحراف از حق دانسته اند(1) و به اين جهت، شرك به خداوند، دروغ، شهادت به دروغ و هر سخن باطل و ديگرى از جمله مصاديق آن به شمار مى آيد. اما همان گونه كه برخى لغت شناسان اين نكته را يادآور شده اند، معناى «زور» عيناً باطل و ناحق نيست، بلكه به چيزى گفته مى شود كه مقدارى از حق ميل و انحراف يافته است. از اين رو، با حق اشتباه گرفته مى شود. پس «اَلزُّورِ » در واقع به معناى تزوير و جلوه دادن باطل به صورت حق و تزيين چيزى است كه اصل و اساس درستى نداشته باشد؛ چنان كه در كتاب الفروق اللغويه در تفاوت بين «زور» و «دروغ» آمده است: «زور آن دروغى است كه به صورت زيبا مطرح گردد تا گمان شود كه سخن درستى است».(2)

بنابراين «قول زور» ناظر بر كلام و گفتارى باطل است كه به زيبايى آراسته شده و مخاطب را فريفته و گمراه مى سازد؛ يعنى سخنى است كه معانى و مفاهيمى باطل و منحرف كننده القا مى كند، اما بطلان آن و تقابلش با سخن درست به گونه اى آشكار و هويدا نيست كه در همان گام نخست تشخيص داده شود، بلكه به گونه اى زيبا و فريبنده است كه شنوندگان را به هر شكل به گمراهى مى كشاند. حال ممكن است دليل اين فريبندگى مغالطه اى بسيار ظريف و پنهان با ظاهرى مستدل و منطقى باشد، يا نحوه ارائه آن گمراه كننده باشد؛ مانند ادبيات زيبا، صدا و آواز زيبا يا ديگر امور جنبى. حتى گاه ممكن است سخنى به خودى خود حق و منطقى باشد، ولى با انگيزه و هدفى ناسالم و شوم مطرح شود.(3)

**********

(1) . تفسير مجمع البيان، ج 19-20، ص 106.

(2) . فروق اللغويه، ص 268.

(3) . چنان كه امام على عليه السلام شعار خوارج (لا حكم الا لله) را «كلمه حق يراد به الباطل» (كلام حقى كه با هدفى باطل مطرح شده) ناميدند؛ چرا كه اصل مسئله، كلامى صحيح و قرآنى بوده است كه حاكميت و داورى را از اساس شايسته حق مى داند، اما به منظور نفى نظام مديريت و ولايت حقه امت و جامعه اسلامى به كار گرفته شده بود.

ص: 537

كاربرد زور در قرآن كريم و احاديث
اشاره

براى روشن شدن مفهوم زور به منزله معيار حرمت خوانندگى، لازم است موارد كاربرد اين واژه را در آيات قرآن كريم مرور نماييم و سپس به دلايل و مستندات آن به اجمال اشاره كنيم.

آيه نخست

در آيه هفده سوره كهف، واژه تزاور (از مشتقات زور) به كار رفته است. در اين آيه براى توصيف موقعيت غار اصحاب كهف چنين آمده است:

وَ تَرَى اَلشَّمْسَ إِذٰا طَلَعَتْ تَزٰاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذٰاتَ اَلْيَمِينِ وَ إِذٰا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذٰاتَ اَلشِّمٰالِ وَ هُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ ذٰلِكَ مِنْ آيٰاتِ اَللّٰهِ....

و تو مى بينى (و هر بيننده اى كه فرض شود از كار آنان خبر داشته باشد) آفتاب را كه وقتى طلوع مى كند از طرف غار آنان به سمت راست متمايل مى شود (و در نتيجه انورش به داخل غار مى افتد) و وقتى غروب مى كند به طرف چپ، غار را قطع مى كند (در نتيجه شعاعش به داخل غار مى افتد) و اصحاب كهف در فضاى وسيع غار قرار دارند (كه آفتاب به آنان نمى رسد). اين از آيات خداست....

در اينجا واژه تزاور - از ماده زور - به معناى تمايل، مايل شدن، منحرف شدن و تغيير سمت و سو دادن به كار رفته و نشان مى دهد كه غار اصحاب كهف در موقعيت شرقى و غربى نبوده، بلكه به سمت قطب جنوب بوده است(1) كه آفتاب صبح و غروب به آن مى تابيده است.

به اين معنا (از زور منحرف شدن، مايل شدن) در قسمت پيش نيز اشاره شد كه به ظاهر ساده ترين معناى آن است.

آيه دوم

در سوره فرقان، آيه چهارم نيز زور در كنار ظلم به صورت زير به كار رفته است:

وَ قٰالَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذٰا إِلاّٰ إِفْكٌ اِفْتَرٰاهُ وَ أَعٰانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جٰاؤُ ظُلْماً

**********

(1) . محمدحسين طباطبايى، تفسير الميزان، ج 13، صص 352 و 353.

ص: 538

وَ زُوراً.

و كسانى كه كفر ورزيدند گفتند: «اين قرآن جز دروغى كه آن را بربافته نيست و گروهى ديگر او را بر آن يارى كرده اند»، و قطعاً (با چنين نسبتى) ظلم و بهتانى بزرگ را مرتكب گرديده اند.

اين آيه شريفه نيز در ادامه موضوع آيات پيش درباره مبارزه با شرك و بت پرستى و ادعاهاى بى اساس بت پرستان و اتهامات آنان به قرآن كريم و پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم است. خداوند متعال در پاسخ به اين اتهامات به همين عبارت بسنده فرموده است: «قَدْ جَاؤُوا ظُلْمًا وَزُورًا؛ اتهامات آنان را ستم و دروغ دانسته است.» ستم از اين نظر كه فردى امين، راستگو و دلسوز همچون پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم را به افترا و همدستى و يادگيرى از جمعى از اهل كتاب متهم ساخته اند و البته اين ستم افزون بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر خود آنها و نيز مردم روا گشته است؛ زيرا خود و ديگران را از راهنمايى هاى ايشان محروم مى سازند، و زور (دروغ و باطل) از آن جهت كه سخن آنان كاملاً بى اساس و ناحق است؛ زيرا پيامبر بارها آنان را به آوردن آيات و سوره هايى همچون قرآن كريم دعوت كرده بود، اما آنها در برابر اين تحدى ناتوان بودند و همين عجز دليل بطلان سخنانشان است.(1)

بنابراين در اين آيه، زور در مقام سخنى خلاف واقع و باطل آمده است.

آيه سوم

اَلَّذِينَ يُظٰاهِرُونَ مِنْكُمْ مِنْ نِسٰائِهِمْ مٰا هُنَّ أُمَّهٰاتِهِمْ إِنْ أُمَّهٰاتُهُمْ إِلاَّ اَللاّٰئِي وَلَدْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنْكَراً مِنَ اَلْقَوْلِ وَ زُوراً وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ. (مجادله: 2)

كسانى كه همسران خود را ظهار مى كنند، آنان مادرانشان نيستند، بلكه

مادرانشان تنها كسانى هستند كه ايشان را زاييده اند. واقعاً آنها سخنى زشت و باطل مى گويند، و همانا خدا مسلماً درگذرندة آمرزنده است.

اين آيه، سنت «ظهار» را(2) كه در جاهليت بين مردم عرب معروف بود لغو كرده و اثرش را

**********

(1) . تفسير نمونه، ج 15، ص 21.

(2) . ظهار نوعى طلاق مربوط به زمان جاهليت بود كه نه قابل بازگشت بود، نه زن آزاد مى شد كه دوباره بتواند براى خود شوهرى برگزيند. طبعاً اين بدترين حالتى بود كه ممكن بود براى زنى شوهردار پيش بيايد و انجام آن به اين ترتيب بود كه مردانى كه از زنان خويش خشمگين مى شوند مى گفتند: «زين پس تو نسبت به من همچون

ص: 539

كه حرمت ابدى بود نفى نموده است. همچنين اثر ديگرش را كه مادر شدن همسر براى شوهر باشد، انكار مى كند و مى گويد: همسران صرف بيان «ظهار» در رديف مادران قرار نمى گيرند («مٰا هُنَّ أُمَّهٰاتِهِمْ ») و براى تأكيد اين معنا مى فرمايد: «إِنْ أُمَّهٰاتُهُمْ إِلاَّ اَللاّٰئِي وَلَدْنَهُمْ ؛ يعنى مادران تنها همان زنانى هستند كه ايشان را زاييده اند».

سپس بار دوم مطلب را با جمله «وَ إِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنْكَراً مِنَ اَلْقَوْلِ وَ زُوراً » تأكيد فرموده؛ چون سياق اين جمله سياق تأكيد است، مى فرمايد: اينان كه زنان خود را ظهار مى كنند، با گفتار خود (كه پشت تو مثل پشت مادرم است) هم سخن ناپسندى مى گويند و هم دروغى آشكار. سخنشان ناپسند است، براى اينكه شرع (كه ملاك هر پسند و ناپسندى است) آن را منكر مى داند، و بدين جهت تشريعش نكرد، و تشريع جاهلانه مردم جاهليت را صحه نگذاشت. اما دروغ است، براى اينكه با آنچه در خارج و واقع است مخالفت دارد (زيرا در خارج، مادر مادر است و همسر همسر.) پس آيه شريفه مى فهماند كه عمل ظهار افاده طلاق نمى كند.(1)

به بيان ديگر، مادر و فرزند بودن يك رابطه واقعى و خارجى است كه از طريق بيان اين الفاظ حاصل نمى شود و حتى اگر گوينده بارها همسر خود را مادر خويش خطاب كند - آن هم نه فقط به قصد «اخبار»، بلكه به قصد «انشا» و به منظور صيغه طلاق - باز هم از آنجا كه محتواى اين جمله باطل است، اين جمله ارتباط مرد را با همسرش تغيير نمى دهد. اين شبيه مسئله پسرخواندگى است كه در زمان جاهليت مرسوم بوده است و برخى افراد پسران مورد علاقه خود را پسر خويش مى خواندند و احكام پسر را درباره او اجرا مى نمودند. قرآن كريم در سوره احزاب آيه چهارم، مسئله ظهار و پسرخواندگى را مردود شمرد و مردم را از آن بازداشت و در توضيح آن فرمود:

... ذٰلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْوٰاهِكُمْ وَ اَللّٰهُ يَقُولُ اَلْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِى اَلسَّبِيلَ.

اين گفتار شما به زبانتان است، اما خداوند حق مى گويد و او به راه (مستقيم) هدايت مى كند.

روشن است كه در اين آيه، زور به معناى كلامى است كه با وجود ظاهر جالب و تأثيرگذار

**********

( پشت مادر منى»، كه اين حكم به دستور خداى متعال باطل اعلام شد.

(1) . تفسير الميزان، ج 19، صص 312 و 313.

ص: 540

خود، امرى خلاف واقع، دروغ و باطل است كه اغلب مبنايى براى توجيه رفتارهاى نادرست و نيز تأثيرگذارى بر ديگران براى پذيرش اين گونه رفتارها يا انجام رفتارهاى ناصحيح ديگر به كار مى رود.

آيه چهارم

وَ عِبٰادُ اَلرَّحْمٰنِ اَلَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى اَلْأَرْضِ هَوْناً ... وَ اَلَّذِينَ لاٰ يَشْهَدُونَ اَلزُّورَ وَ إِذٰا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرٰاماً. (فرقان: 63-72)

بندگان خاص خداى رحمان كسانى هستند كه روى زمين به فروتنى راه مى روند... و كسانى اند كه گواهى دروغ نمى دهند (يا در مجالس باطل حاضر نمى شوند) و هنگامى كه بر امور بيهوده مى گذرند كريمانه مى گذرند (بزرگوارى خود را حفظ مى كنند و خود را به آن نمى آلايند).

اين آيه به همراه چند آيه پيش و پس از آن، برخى صفات بندگان خاص خداوند (عبادالرحمن) را به زيبايى ستوده است كه يكى از آنها، پرهيز از زور و لغو است. عبارت «لاٰ يَشْهَدُونَ اَلزُّورَ » دوگونه معنا شده است: نخست اينكه شهادت دروغ نمى دهند، و دوم آنكه در مجالس باطل و لهو (از جمله خوانندگى هاى حرام) حضور نمى يابند. يكى از مفسران بزرگ(1) اين آيه را زيبايى و جامعيت تفسير مى كند و مى گويد: «از آنجا كه «زور» در اصل به معناى جلوه دادن باطل به صورت حق است، اين كلمه (زور) از جهتى شامل دروغ و از جهتى هر نوع لهوِ باطل از قبيل غنا و دريدگى و ناسزا نيز

مى شود.»(2) پس اينكه فرموده: «لاٰ يَشْهَدُونَ اَلزُّورَ ؛ اگر مراد از زور دروغ باشد»(3) معناى كلام اين مى شود كه بندگان خداى رحمان كسانى اند كه به دروغ شهادت نمى دهند، و اگر مراد از زور امور لهوى باطل از قبيل غنا و امثال آن باشد،(4) اين گونه معنا مى شود كه بندگان خداوند رحمان كسانى اند كه در مجالس باطل (مجلس غنا و لهوى حرام)، يعنى مجالسى كه در آنها افعال گناه آلوده مانند خوانندگى لهوى توأم با آلات موسيقى يا بدون آن انجام مى شود، حضور نمى يابند. اين معنا با برخى روايات

**********

(1) . صاحب تفسير مجمع البيان.

(2) . مجمع البيان، ج 7، ص 181.

(3) . كه در اين صورت زور در جمله مفعول مى شود.

(4) . كه در اين صورت نقش «زور» در جمله مفعول فيه مى شود.

ص: 541

معصومان عليهم السلام نيز تطابق دارد.(1) به همين لحاظ، برخى از مفسران(2) جمع هر دو معنا را نيز ممكن دانسته اند؛ يعنى عبادالرحمن (بندگان خاص خداوند) كسانى هستند كه شهادت دروغ نمى دهند و در مجالس لهو و باطل حضور نمى يابند؛ چه اينكه حضور در اين مجالس افزون بر تأييد گناه، مقدمه آلودگى قلب و روح انسان است. به همين جهت در ادامه به اين صفت برجسته آنان كه داشتن هدف مثبت در همه شئون زندگى است اشاره مى كند و مى فرمايد: «وَ إِذٰا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرٰاماً ؛ هنگامى كه با لغو و بيهودگى برخورد مى كنند بزرگوارانه از كنار آن مى گذرند (خود را آلوده نمى سازند)».(3)

بنا بر توضيحات ياد شده، زور در اين آيه و روايات ذيل آن به معناى باطل، ناحق و لهو به كار رفته كه دروغ گفتن (شهادت دروغ دادن) و حضور در مجلس باطل و لهو مانند غنا (نوع خاصى از خوانندگى حرام) در زمره مصاديق آن قرار مى گيرد، كه بندگان خاص خدا از آن امتناع مى ورزند.

آيه پنجم

در آيه سى سوره حج زور به صورت مضاف و مضاف اليه (قَوْلَ اَلزُّورِ ) به كار رفته

است:

... فَاجْتَنِبُوا اَلرِّجْسَ مِنَ اَلْأَوْثٰانِ وَ اِجْتَنِبُوا قَوْلَ اَلزُّورِ.

... پس از پليدى ها كه بت ها هستند دورى كنيد و از گفتار باطل دورى كنيد.

اين آيه شريف در زمره آياتى است كه درباره خانه خدا به منزله نمادى از يكتاپرستى و محل تجمع مسلمانان و انجام مناسك و شعائر عبادى مربوط به حج وارد شده و بر گرامى داشتن و بزرگ شمردن برنامه هاى الهى تأكيد كرده است. در پايان آيه، دو دستور ديگر را به منزله نتيجه گيرى و براى مبارزه با سنت هاى جاهلى بيان فرموده است:(4) «پس از پليدى ها كه بت ها هستند و گفتار باطل دورى كنيد».(5)

**********

(1) . از جمله روايتى كه از نظر سند نيز تمام است، روايت ابى الصباح كنانى از امام صادق عليه السلام است كه آن حضرت در تفسير آيه شريفه فرمود: «مراد از آن غناست» (كافى، ج 6، صص 431-434، ح 13 و 4).

(2) . آيت الله ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 23، ص 409.

(3) . غالب مفسران براى آيات نخستين اين سوره شأن نزولى نقل كرده اند كه مضمون همه اجمالاً يكى است.

(4) . همان، ج 14، صص 89-91.

(5) . حج: 30.

ص: 542

گفتنى است بت پرستان در عصر جاهليت خون هاى حيوانات قربانى را بر سر و روى بت هايشان مى ريختند كه منظره اى بسيار زشت، كثيف و تنفرآميز پيدا مى كرد. گويا تعبير «پليدى ها» به اين عمل اشاره دارد.(1)

اما مقصود از گفتار باطل چيست؟

برخى مفسران اين واژه را اشاره به كيفيت «لبيك» گفتن مشركان در مراسم حج زمان جاهليت دانسته اند؛ زيرا آنها «لبيك» را كه آيينه تمام نماى توحيد و يگانه پرستى است چنان تحريف كرده بودند كه مشتمل بر زننده ترين تعبيرات شرك آلود شده بود. ايشان مى گفتند: «لبيك لا شريك لك، الا شريكا هو لك! تملكه وما ملك؛ دعوتت را اجابت كرديم و به سويت آمديم. اى خدايى كه شريكى ندارى، جز شريكى كه مخصوص تو است. تو مالك او و هرچه او در اختيار دارد، هستى».

اين جمله بى شك حاوى مطلبى باطل و بيهوده و مصداق قول زور است كه در اصل به معناى سخن دروغ و باطل و خارج از حد اعتدال است.

با اين حال، توجه آيه به اعمال مشركان عصر جاهليت در مراسم حج، مانع از كلى بودن مفهوم آن نيست كه پرهيز از هرگونه بت در هر شكل و صورت، و پرهيز از گفتار

باطل به هر نوع و كيفيت است.(2) به همين جهت، در برخى احاديث معتبر از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم(3) و معصومان عليهم السلام،(4) گفتار باطل به گواهى دروغ و نيز خوانندگى حرام (غنا) تفسير شده است كه

**********

(1) . تفسير نمونه، ج 14، صص 91-89.

(2) . در برخى روايات اوثان تفسير، به شطرنج (نوعى از قمار) و قول زور، تفسير به خوانندگى حرام (غنا) و شهادت به باطل تفسير شده است كه اينها در واقع بيان بعضى افراد از اين مفهوم كلى است، و به امور ذكر شده در اين آيه منحصر نيست.

(3) . در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى خوانيم: روزى حضرت برخاست و ميان مردم خطبه خواند و در ضمن آن فرمود: «أيها الناس عدلت شهاده الزور بالشرك بالله ثم قرأ: فَاجْتَنِبُوا اَلرِّجْسَ مِنَ اَلْأَوْثٰانِ وَ اِجْتَنِبُوا قَوْلَ اَلزُّورِ؛ اى مردم شهادت به باطل هم طراز با شرك به خداست» سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «فَاجْتَنِبُوا اَلرِّجْسَ مِنَ اَلْأَوْثٰانِ وَ اِجْتَنِبُوا قَوْلَ اَلزُّورِ.» تفسير نمونه، صص 89-91.

(4) . روايت اول: زيد شحام مى گويد: از امام صادق عليه السلام درباره آيه شريفه: «فَاجْتَنِبُوا اَلرِّجْسَ مِنَ اَلْأَوْثٰانِ وَ اِجْتَنِبُوا قَوْلَ اَلزُّورِ» سؤال نمودم. امام عليه السلام فرمود:

مراد از «اَلرِّجْسَ مِنَ اَلْأَوْثٰانِ»، شطرنج و مراد از «قَوْلَ اَلزُّورِ» غنا مى باشد.

. كافى، ج 6، ص 435، ح 2. سند اين روايت، صحيح مى باشد، چون تمامى افرادش امامى و موثق مى باشند.

روايت دوم: ابابصير مى گويد: از امام صادق عليه السلام در زمينه تفسير آيه «فَاجْتَنِبُوا اَلرِّجْسَ مِنَ اَلْأَوْثٰانِ وَ اِجْتَنِبُوا قَوْلَ اَلزُّورِ» سؤال كردم. امام فرمود: مراد از آن غنا است.

. كافى، ج 6، ص 431، ح 1.

ص: 543

برپايه مفاد آيه، حكم حرمت و ضرورت پرهيز از آن مسلم خواهد بود. تعبير اجتنبوا (دورى كنيد) در آيه نيز نشان دهنده تأكيد و تحريك بيشتر براى احتراز كامل از آن است.(1)

بنابراين با توجه به مفهوم زور و كاربردهاى ياد شده به طوركلى مى توان چنين نتيجه گرفت:

اولاً زور به معناى چيزى است كه اصل و اساس و واقعيت ندارد، اما به زيبايى آراسته مى شود و به اين ترتيب صحيح و حق جلوه مى كند. پس سبب فريب و گمراهى مردم مى شود و اغلب براى توجيه رفتار خود و يا تأثيرگذارى بر رفتارها و گرايشات استفاده مى شود.

ثانياً بنا بر تعريف ياد شده، زور افزون بر عقل، بنا بر نقل شرعى نيز باطل و پرهيز از آن

لازم است. اين معيار، معيارى عام و مطلق است كه هر فعل، اعم از خوانندگى و جز آن را شامل مى شود.

ثالثاً بنا بر آيات مربوط و روايات ذيل آن، غنا به معناى نوع خاصى از خوانندگى مرسوم در زمان جاهليت و نيز در زمان صدور روايات، به دليل ويژگى هاى خاص خود، مصداقى از قول زور (كلام باطل و فريبنده) شمرده شده است. اما اين مسئله مانع از عموميت اصل ياد شده، يعنى حرمت هر نوع كلام باطل و فريبنده نيست. پس به طوركلى مى توان گفت هر نوع خوانندگى اعم از غنا يا جز آن - اگر به گونه اى باشد كه به هر جهت (به معناى كلام، كيفيت خواندن و...) فريب و گمراهى انسان ها را در پى داشته باشد، مصداق قول زور و موجب حرمت است؛ چه اينكه خوانندگى تحت عنوان غناى مرسوم در آن زمان قرار گيرد يا نوع ديگرى به شمار آيد.(2)

**********

(1) . مؤيد اين معنا، اين است كه كلام را با جمله فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الأَوْثانِ وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ تعقيب كرده چون اجتناب از اوثان و اجتناب از سخن باطل هرچند از مصاديق تعظيم حرمات الله است كه در ابتداى اين آيه از آن ياد شده است، - به همين جهت آن را از جمله «و من يعظم حرمات الله...» تفريع كرده و فرموده است فَاجْتَنِبُوا... - ليكن نام بردن اين دوتا از ميان همه محرمات و حرمات خدا به اين جهت بوده كه اين دو، مورد ابتلاى روز بوده است. (نك: تفسير الميزان، ج 14 ع ص 536).

(2) . بسيارى از بزرگان در گذشته بر اين نكته تأكيد كرده اند. از جمله شيخ انصارى در اين زمينه مى گويد: «پس آنچه حرام است صوتى است كه از آواز و الحان اهل فسق باشد كه در اخبار از قرائت قرآن به الحان اهل فسق

ص: 544

رابعاً زور و قول زور به جهت عموميت خود، تنها به گمراه كردن فكر و انديشه انسان ها و تغيير ذهنيت ها - مانند گواهى دروغ، مغالطه ها و سفسطه ها يا رسوم خرافى و... - محدود نمى شود، بلكه مصاديق زور مى تواند ناظر بر احساسات، گرايش ها، هيجانات و تحريكات غريزى و حالات روحى باشد و آنها را تحت تأثير قرار دهد و به انحراف بكشاند.

با اين همه، زور به منزله معيارى براى حرمت، به همه آنچه در خوانندگى و نوازندگى مطرح است، مستقيم اشاره و شموليت ندارد، بلكه بيشتر به متن سخن و ويژگى هاى ذاتى يك كلام يا فعل اشاره دارد. به بيان ديگر، به اقتضاى ذاتى كلام توجه دارد كه اين كلام اساساً باطل است يا نه، و به ديگر جنبه هاى آن مانند هدف و انگيزه آن و نيز پى آمدهاى بعدى آن در مجموعه اعتقادات فرد و جامعه به طور مستقيم اشاره ندارد. بد نيست اشاره كنيم كه چه بسا كلام هاى حقى كه براى هدفى باطل و منظورى فاسد مطرح شوند(1) يا كلمات باطلى كه لزوماً

مصداق گمراهى و يا گمراه سازى از راه خداوند نيست و طرح آن لزوماً حرام نيست. پس با آنكه معيار زور در جاى خود معيارى دقيق است، بايد معيار لهو و اضلال نيز بررسى شود تا معيار اساسى تر و شامل تر معلوم شود.

**********

( نهى شده، و چه اين معنا مساوى با غنا باشد يا اعم از غنا يا اخص از آن. با اينكه ظاهراً غنا جز صوت لهوى و الحان اهل فسق و معصيت نيست. اگرچه در تعريف غنا عبارات فقها و لغويين مختلف شده است. (مكاسب، ج 1، ص 290). همچنين امام خمينى رحمه الله در اين زمينه مى فرمايند: «ممكن است مراد از قول زور، قول مشتمل بر باطل باشد به گونه اى كه نفس آن كلام مشتمل بر معناى باطل باشد يا اينكه نفس آن كلام داراى صفت باطل باشد يعنى كيفيت صداى لهوى باشد. (مكاسب محرمه، 204/1)

(1) . كلمه حق يراد بها الباطل.

ص: 545

ص: 546

2. مفهوم لهو و كاربرد آن در قرآن كريم

معناى لغوى لهو

واژه لهو در زبان عربى از ريشه و مصدر لَهَّى به معناى بازداشتن و منصرف كردن است،(1) و مفهوم اصطلاحى آن دلخوشى و هوسرانى و چيزى است كه انسان به آن سرگرم شود و از آن لذت يابد. همچنين به معناى سرگرم شدن به چيزى است كه از نظر عقل و حكمت مردود باشد.(2) يكى از لغت شناسان بزرگ لهو را اين گونه تعريف مى كند: «لهو در لغت عبارت است از هر عمل سرگرم كننده اى كه انسان مى تواند به وسيله آن لذت و تمتع ببرد».(3) در بيانى ديگر گفته اند: «لهو آن است كه انسان به وسيله چيزى كه با حكمت منافات دارد، تفريح كند».(4) به عبارت ديگر، لهو بر اين اساس، انجام دادن اعمالى است كه مبناى عقلايى نداشته نباشد. لذا طريحى در مجمع البحرين مى گويد: «لهو آن است كه انسان با اشتغال به كارهاى باطل، از ياد حق غافل شود». چنان كه محرز است با وجود معانى نسبتاً منفى و مذموم از لهو، برخى لهو را از نظر لغوى به معناى مطلق بازى كردن و سرگرمى (حالت خنثى) نيز عنوان كرده اند.(5)

بنابراين با توجه به معناى اصطلاحى لهو، يعنى سرگرمى و ريشه لغوى لهى مى توان گفت لهو در واقع از امورى است كه انسان به دليل جذابيت و لذتى كه در آن وجود دارد، به آن

**********

(1) . فرهنگ لاروس.

(2) . همان.

(3) . راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، ص 748

(4) . قيومى، مصباح المنير، ج 2، ص 254.

(5) . طريحى، مجمع البحرين، ج 4، ص 147.

ص: 547

جذب و سرگرم مى شود و در نتيجه ممكن است انسان را از كار مهم تر يا عاقلانه تر بازدارد.(1)

مفهوم لهو در قرآن كريم

براى روشن تر شدن مفهوم لهو از ديدگاه آموزه هاى دينى، به جاست كاربردهاى متنوع اين مفهوم را در قرآن كريم يادآور شويم و در آن دقت كنيم.

در قرآن كريم «لهو» بارها به اشكال گوناگون به كار رفته و طيف وسيعى از معانى و نگاه هاى متنوع را شامل مى شود كه از امور باطل و گمراه كننده - كه وعده عذاب الهى به آنها داده شده - تا اشتغال به سرگرمى، بازى و امور بى ارزش را دربرمى گيرد.

در آيه شش سوره لقمان، قرآن كريم با ذكر يكى از موارد لهو (لَهْوَ اَلْحَدِيثِ )، فروش، انتشار يا خريدارى كردن سخن لهوى را كه به گمراهى از راه خدا مى انجامد، مشمول عذاب الهى و در نتيجه حرمت مى داند:

وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَشْتَرِى لَهْوَ اَلْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ....(2)

برخى از مردم كسانى هستند كه سخنان بيهوده (و بازدارنده از ذكر خدا) را مى خرند تا مردم را بى هيچ دانشى از راه خدا گمراه كنند و آيات الهى را به سخره گيرند. براى آنان عذابى دردناك خواهد بود.

مرحوم علامه طباطبايى دراين زمينه مى فرمايد: «كلمه لهو به عنوان هر چيزى كه انسان را از مهمش بازدارد و لهو الحديث آن سخنى است كه آدمى را از حق منصرف نموده و مشغول مى سازد».(3)

در برخى از موارد نيز، قرآن با زبان هشدار از لهو و لعب سخن به ميان آورده و از پرداختن به آن نهى فرموده است:

يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تُلْهِكُمْ أَمْوٰالُكُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اَللّٰهِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذٰلِكَ

**********

(1) . مانند دانش آموزى كه در آستانه امتحانى مهم قرار دارد؛ اما به بازى و يا به دبدن فيلم و... مشغول مى شود. گرچه امور لهو غالباً داراى ويژگى سرگرم كنندگى هستند و به مين جهت انسان ها به آن مشغول مى شوند و از كارهاى مهمتر بازمى مانند، اما ممكن است لهو خود به دليل عادت هاى غيرمفيد مانند بازى كردن با ريش، وسواس و.. ايجاد شود و مورد ابتلاء لزوماً جذاب نيست.

(2) . لقمان: 6.

(3) . سيدمحمدحسين طباطبايى، تفسير الميزان، ج 16، صص 209-210.

ص: 548

فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلْخٰاسِرُونَ. (منافقون: 9)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، دارايى و فرزندانتان شما را از ياد خدا بازندارد. پس اگر چنين كنيد، از زيانكارانيد.

در اين آيه شريفه دو متعلق براى لهو ذكر شده است: اموال و اولاد. پس فرزندان و دارايى ها مى توانند لهو باشند؛ يعنى انسان را از ياد خدا غافل كنند و بازدارند. البته بنا بر مفهوم همين آيه مى توانند فاقد اين ويژگى نيز باشند.

به طوركلى مى توان گفت غالب نعمت هاى الهى چنين قابليتى دارند و فى حدنفسه، فاقد حكم ارزشى يا ضدارزشى اند.

از اين بالاتر آنكه حتى ممكن است دين را نيز برخى به لهو و بازى بگيرند؛ چنان كه خداوند در قرآن كريم اين نوع گرايش را نكوهش مى كند و پيامبر را به دورى از آنان فرامى خواند:

وَ ذَرِ اَلَّذِينَ اِتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ اَلْحَيٰاةُ اَلدُّنْيٰا.(1) (انعام: 70)

و كسانى را كه دين خود را لهو (سرگرمى) و بازيچه گرفته اند و زندگى دنيايى فريبشان داده است رها كن.

در برخى از موارد نيز بر لهو و لعب نه براى نهى از آن، بلكه براى اشاره به كم ارزش بودن يا بى ارزش بودن چيزى، تأكيد كرده است؛ مانند هنگامى كه در برخى از آيات شريف، با لسان مذمت و تحقير، دنيا را لهو و لعب دانسته و جهان آخرت را در مقايسه با آن برتر، ماندگار و حيات حقيقى معرفى كرده است؛ مانند:

وَ مَا اَلْحَيٰاةُ اَلدُّنْيٰا إِلاّٰ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدّٰارُ اَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ. (انعام: 32)

و زندگى دنيا جز بازى و سرگرمى نيست، و بى شك سراى بازپسين براى كسانى كه پرهيزكارند بهتر است. آيا نمى انديشيد؟

گفتنى است در اين آيه، طبيعت دنيا چنين ترسيم شده كه لهو و لعب است، اما با دقت در اين آيه شريفه مى توان دريافت كه حيات دنيا اقتضاى لهو، عن ذكر الله (بازداشتن از ياد خدا) را دارد، نه اينكه حقيقت دنيا چنين است؛ چون دراين صورت دنيا به طور مطلق مذموم و

منفى بود و اين

**********

(1) . انعام: 70 آياتى مانند اعراف: 51، انبيا: 17، حجر: 3 و 17، شامل معانى مشابهى در اين زمينه هستند.

ص: 549

خلاف باطن آيات و رواياتى است كه با نگاه خوشبينانه نيز به آن نگريسته است و آن را زمينه و فرصتى براى تقرب به خداوند و كسب رضاى الهى و بهره مندى از نعم آخرتى دانسته است.(1) همچنين از اينكه در اين آيه آخرت را برتر مى شمارد معلوم مى شود كه هدف، مذمت مطلق دنيا نيست. به همين جهت در برخى از آيات قرآن كريم، خداوند متعال فعل خود را نسبت به خلقت آسمان و زمين از لهو مبرا مى داند؛ مانند اينكه ذات متعالى خود را از بازى و لهو مبرا مى شمارد:

وَ مٰا خَلَقْنَا اَلسَّمٰاءَ وَ اَلْأَرْضَ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا لاٰعِبِينَ لَوْ أَرَدْنٰا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْنٰاهُ مِنْ لَدُنّٰا إِنْ كُنّٰا فٰاعِلِينَ. (انبيا: 16 و 17)

و ما آسمان و زمين و آنچه بين آنهاست را به بازيچه نيافريديم و اگر مى خواستيم بازيچه اى بگيريم، بى شك آن را از پيش خود اختيار مى كرديم (و كسى را ياراى اعتراض نبود).

نتيجه مفهومى اين آيات شريفه آن است كه همه آفريدگان پروردگار از سر حكمت و غايت معقولى خلق شده اند و خداوند عملى را براى بازى و لهو و بى هدف انجام نمى دهد. ضمناً از نحوه كاربرد لهو و لعب در دو آيه ياد شده برمى آيد كه لهو را نيز مى توان نوعى بازيچه دانست.

در سوره نور از كسانى (مردان بزرگى) كه تجارت و خريد و فروش و مسايل روزمره آنان را از ياد خدا بازنمى دارد و در واقع خريد و فروش براى آنان نقش لهو را ايفا نمى كند، به زيبايى تجليل شده و خداوند آنان را مشمول پاداش برتر از عمل الهى و روزى بى حساب مى داند.(2)

رِجٰالٌ لاٰ تُلْهِيهِمْ تِجٰارَةٌ وَ لاٰ بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اَللّٰهِ وَ إِقٰامِ اَلصَّلاٰةِ وَ إِيتٰاءِ اَلزَّكٰاةِ يَخٰافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ اَلْقُلُوبُ وَ اَلْأَبْصٰارُ.

بزرگ مردانى كه تجارت و خريد و فروش آنان را از ياد خدا، برپايى نماز

و اداى

**********

(1) . مانند آيه 46 سوره كهف: «مال و فرزندان زينت دنياست، ولى اعمال صالح نزد خداوند بهتر و عاقبت نيكوترى دارد»، و در جاى ديگر مى فرمايد: «بگو چه كسى زينت هاى دنيا را براى بندگان حرام كرده است. بگو اينها در دنيا براى مؤمنان است...» (اعراف: 32)

(2) . در آية 20 سورة حديد نيز شبيه اين معنا آمده است: «بدانيد كه زندگى دنيا در حقيقت بازى و سرگرمى و آرايش و فخرفروشى شما به يكديگر، و فزون جويى در مال و فرزندان است».

ص: 550

زكات بازنمى دارد و از روزى كه قلب ها و چشم ها دگرگون مى شود مى هراسند.(1)

با دقت در مفهوم اين آيه مى توان دريافت كه تجارت و بيع مى تواند براى برخى انسان ها لهو باشد و براى برخى كه از درجه ايمانى بالاتر برخوردارند، مصداق لهو نباشد. پس همه اقسام لهو لزوماً حرام و منفى نيست.(2)

در جاى ديگر، لهو در كنار تجارت قرار گرفته و هر دو - به سبب آنكه موجب ترك گوش دادن به خطبه هاى نماز جمعه و تنها ماندن خطيب نماز (پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله و سلم) - مى گردد نكوهش شده است:

وَ إِذٰا رَأَوْا تِجٰارَةً أَوْ لَهْواً اِنْفَضُّوا إِلَيْهٰا وَ تَرَكُوكَ قٰائِماً قُلْ مٰا عِنْدَ اَللّٰهِ خَيْرٌ مِنَ اَللَّهْوِ وَ مِنَ اَلتِّجٰارَةِ وَ اَللّٰهُ خَيْرُ اَلرّٰازِقِينَ. (جمعه: 11)

و چون دادوستد يا سرگرمى ببينند، به سوى آن روى مى آورند و تو را درحالى كه ايستاده اى ترك مى كنند. بگو: آنچه نزد خداست از سرگرمى و دادوستد بهتر است و خدا بهترين روزى دهندگان است.

چنان كه ملاحظه مى شود، از قرار گرفتن لهو در كنار تجارت درمى يابيم كه لهو نيز ذاتاً مى تواند بدون اشكال باشد، ولى به دليل ياد شده مذمت مى شود؛ زيرا چنان كه مى خوانيم مى فرمايد:

قُلْ مٰا عِنْدَ اَللّٰهِ خَيْرٌ مِنَ اَللَّهْوِ وَ مِنَ اَلتِّجٰارَةِ.

بگو: آنچه نزد خداست (پاداش الهى) بهتر از لهو و تجارت است.(3)

آيه سه سوره انبيا، لهو را به منزله ويژگى قلب هاى افرادى كه دعوت پيامبر را نمى پذيرند،

**********

(1) . نور: 37؛ گفتنى است اين آيات پيش از آن در شأن اهل بيت عليهم السلام نازل شده است.

(2) . آيت الله العظمى خامنه اى دراين باره مى فرمايند: «... مردانى كه هيچ تجارتى، هيچ بيعى آنها را از ذكر خدا بازنمى دارد؛ يعنى در مقابل كسانى هستند كه بيع و تجارت يلهيهم عن ذكر الله] آنها را از ذكر خدا بازمى دارد [. آيا اين بيع و تجارت حرام است؟ اغلب بيع هاى ما همين طور است. وسط بيع، انسان حواسش به خدا نيست. آيا مى شود گفت اين بيع حرام است. إِنَّمَا اَلْحَيٰاةُ اَلدُّنْيٰا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ؛ «حيات دنيا لعب و لهو است»؛ يعنى سرگرم كننده است. نفس سرگرم كننده بودن موجب نمى شود كه زندگى دنيا و همه آن چيزهايى كه مجموعه آنها زندگى دنيا را تشكيل مى دهد بگوييم محرم است (آيت الله العظمى خامنه اى، درس هاى مكاسب، درس 259، ص 10 و 11).

(3) . مشابه اين معنا را در آيات ابتدايى سوره عبس مى توان ديد كه لهو از آن جهت مذموم شمرده شده كه موجب بى اعتنايى و غفلت از شخص محترمى شده است.

ص: 551

ذكر مى كند:

لاٰهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَ أَسَرُّوا اَلنَّجْوَى اَلَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هٰذٰا إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَ فَتَأْتُونَ اَلسِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ.

درحالى كه دل هايشان مشغول است و آنان كه ستم كردند، پنهانى به نجوا پرداختند كه: اين مرد آيا جز بشرى مانند شماست؟ آيا ديده و دانسته به سوى سحر مى رويد.

از اين آيه مى توان نتيجه گرفت كه با استمرار به ظلم يا اعمال لهوى - قلب انسان كه از مراكز عمده ادراك و فهم است - دچار حالتى مى شود كه از درك حق بازمى ماند.

ص: 552

كتاب نامه

اشاره

قرآن كريم.

نهج البلاغه.

1. [بى نام]، اجتهاد و روش هاى آن، قم، دفتر فرهنگستان علوم اسلامى، چاپ دوم، 1387.

2. ابن منظور مصرى، جمال الدين محمد بن مكرم، لسان العرب، قم، نشر ادب الحوزه، چاپ اول، 1405 ه. ق.

3. ابن بابويه، محمد بن على (صدوق)، الخصال، تصحيح: على اكبر غفارى، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه، 1389 ه. ق.

4. ابن فارس، معجم المقاييس اللغة، بيروت، دارالفكر، چاپ دوم، 1418 ه. ق.

5. ابن منجم، الرسالة فى الموسيقى، ترجمه: مرجان مهدى پور؛ سيد محمدتقى حسينى، مؤسسه تأليف ترجمه و نشر آثار هنرى متن.

، دفتر فرهنگستان علوم اسلامى، قم، 1364.

7. استور، آنتونى، موسيقى و ذهن، ترجمه: غلامحسين معتمدى، تهران، نشر مركز، چاپ اول، 1383.

8. اصفهانى، راغب ابى القاسم حسين بن مفضل، مفردات الفاظ قرآن، قم، ذوى القربى، چاپ سوم، 1382.

9. اصفهانى، ابوالفرج، الاغانى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1373.

10. انصارى، مرتضى، المكاسب، مجمع الفكر اسلامى، چاپ سوم، 1420 ه. ق.

11. ايرانى، اكبر، حال دوران، نگرشى جامعه شناختى به موسيقى از جاهليت تا دوران عباسيان، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، سازمان چاپ و انتشارات، 1386.

12. --------، هشت گفتار پيرامون حقيقت موسيقى غنايى، سازمان تبليغات اسلامى، قم،

ص: 553

1370.

13. بروجردى، حسين، البدر الزاهر فى صلاة الجمعه و المسافر، به قلم: حسين على منتظرى، قم، مكتبة آيت الله منتظرى، چاپ سوم، 1416 ه. ق.

14. بستانى، فؤاد افرام، فرهنگ ابجدى عربى - فارسى، 1375، ترجمه: رضا مهيار، تهران، اسلامى، 1375.

15. جُر، خليل، فرهنگ لاروس (عربى - فارسى)، ترجمه: سيد حميد طبيبيان، تهران، انتشارات اميركبير، 1382.

16. جعفرى، محمدتقى، موسيقى از ديدگاه فلسفى و روانى، قم، مؤسسه نشر و تدوين علامه جعفرى، 1386.

17. جعفرى، على اصغر، منشور رسانه، انتشارات صدا و سيما جمهورى اسلامى ايران، تهران، سروش، 1388.

18. جوهرى، ابونصر اسماعيل بن حماد، صحاح اللغه، جلد يكم.

19. حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشيعه، قم، مؤسسه آل البيت، چاپ سوم، 1416 ه. ق.

20. حرانى، ابومحمد حسن، تحف العقول، قم، كتاب فروشى اسلاميه، 1350.

21. حسين بن عبدالله، الشفا، الرياضيات، جوامع علم موسيقى، قم، منشورات مكتبة آية الله العظمى مرعشى نجفى، 1405 ه. ق.

22. حسينى رودبارى، سيد مصطفى، غنا و موسيقى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1387.

23. حلى، حسن بن سليمان، مختصر البصائر الدرجات، قم، مكتبة العلامه المجلسى، 1388.

24. خالقى، روح الله، نظرى به موسيقى ايرانى، رهروان پويش، اسفند 90.

25. خامنه اى، سيد على، اجوبة الاستفتائات، دفتر نشر فرهنگ اسلامى.

26. --------، مجموعه درس هاى فقهى مقام آيت الله العظمى خامنه اى پيرامون غنا سال 87 و 1388.

27. --------، هنر از ديدگاه مقام آيت الله العظمى خامنه اى، قم، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ ششم، 1377.

ص: 554

28. خمينى، روح الله، صحيفه نور، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، 1369.

29. --------، چهل حديث، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، تهران، نشر فرهنگى رجا، 1368.

30. دهخدا، على اكبر، لغت نامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، 1377.

31. رابينسون، جنيفر، «برانگيختگى احساسات در موسيقى»، ترجمه: امير احمدى آريان، مجله اطلاعات حكمت و معرفت، آبان 1389، شماره 56.

32. رجايى، سيد مهدى، مفاتيح الشرايع، تحقيق: قم، مجمع الذخاير الاسلامية، 1410 ه. ق.

33. زمخشرى، ابى القاسم محمد بن عمر، اساس البلاغه، تحقيق: عبدالرحيم محمود، بيروت، دارالمعرفه،

34. سبزاورى، محمدباقر، كفاية الاحكام، ايران، الطبعة الجعدية، 1269 ه. ق.

35. سه رساله فارسى در موسيقى، به اهتمام: تقى بينش، تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1371.

36. سيوطى، جلال الدين، المزهر فى علوم اللغة و انواع ها، بيروت، دارالكتب العلميه، 1377.

37. شعردوست، على اصغر، چشم انداز شعر امروز تاجيكستان، تهران، 1376.

38. شفيعى كدكنى، محمدرضا، چشم انداز شعر معاصر ايران، نشر ثالث، 1382.

39. شوپنهاور، آرتور، جهان همچون اراده و تصور، نشر مركز، 1388.

40. شيخ طريحى، مجمع البحرين، تحقيق: سيد احمد حسينى، مكتب النشر الثقافة الاسلاميه، چاپ دوم، 1367.

41. طباطبايى، علامه سيد محمدحسين، تفسير الميزان، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1350.

42. طبرسى، ابوعلى فضل بن حسن بن فضل، مجمع البيان، بيروت، مؤسسة الاعلمى

للمطبوعات، چاپ اول، 1415 ه. ق.

43. طبرى، محمد بن جرير، تاريخ طبرى، ترجمه: ابوعلى محمد بلعمى، تهران، فردوس، 1389.

44. طرابلسى، نوفل بن نعمة الله، الصناجة الطرب فى تقدمات العرب، مطبعة الاميركان.

45. طوسى، ابى جعفر محمد بن الحسن بن على، المبسوط، تصحيح: سيد محمدتقى

ص: 555

الكشفى، تهران، المكتبة المرتضوية لاحياء آثار الجعفرية، 1387.

46. عاملى، زين الدين بن على (شهيد ثانى)، مسالك الافهام الى تنقيح شرايع الاسلام، قم، تحقيق و نشر مؤسسة المعارف الاسلاميه، چاپ اول، 1413 ه. ق.

47. عبداللهى خوروش، حسين، تأثير موسيقى بر اعصاب و روان، بنگاه مطبوعاتى مطهر اصفهان، باوران، 1386.

48. عسگرى، حسن بن عبدالله، الفروق اللغويه، قم، مكتبه بصيرتى، 1369.

49. فارابى، ابونصرمحمد، موسيقى شناخت، تلخيص و بازنويسى كتاب موسيقى الكبير، به كوشش: سلمان سالك. ناشر مؤسسه فرهنگى اهل قلم، 1381.

50. فيومى، احمد بن محمد، المصباح المنير فى غريب الشرح الكبير للرافعى، لبنان، مكتبه لبنان، 1366.

51. كلينى رازى، ابوجعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكافى، تحقيق: على اكبر غفارى، تهران، دارالكتب الاسلامية، چاپ سوم، 1388 ه. ق.

52. لانگ، هنرى، تمثيل و نمادپردازى در موسيقى، ترجمه: آزيتا افراش، نشريه بينات، شماره 1، ص 1382.

53. لانگر، سوزان، كاترينا، منطق سمبليك، ترجمه: منوچهر بزرگمهر، تهران، ناشر خوارزمى، فرانكلين، 1348.

54. مجلسى، محمدباقر، بحار الانوار، بيروت، لبنان، مؤسسه الوفاء، چاپ دوم، 1403 ه. ق.

55. --------، عين الحياة، تصحيح و توضيح: سيدعلى محمد رفيعى، تهران، مؤسسه انتشارات قديانى، 1382.

56. محمد بن محمد (شيخ مفيد)، الارشاد (الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد)، قم، مؤسسه آل البيت، چاپ دوم، 1414 ه. ق.

56. مروجى، على، «موسيقى و غنا در آينه فقه» پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامى، انجمن موسيقى ايران، 1378.

57. مطهرى، مرتضى، اسلام و مقتضيات زمان، انتشارات صدرا.

58. --------، ختم نبوت، انتشارات صدرا، چاپ ششم، تابستان 70.

59. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1387.

ص: 556

60. مكى (شهيد اول)، محمد بن مكى، الدروس الشرعية فى فقه الامامية، تحقيق و نشر: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، چاپ اول، 1412 ه. ق.

61. مهدوى كنى، محمدسعيد، «جستارى در فقه ارتباطات؛ مفهوم شناسى غنا در فقه شيعه»، مجله پژوهشى دانشگاه امام صادق عليه السلام، بهار 1383، شماره 21.

62. موسوى خمينى، روح الله، المكاسب المحرمة، قم، مؤسسه اسماعيليان، چاپ سوم، 1410 ه. ق.

63. موسوى خويى، سيد ابوالقاسم، مصباح الفقاهة، نجف، مطبعة الحيدريه، چاپ اول.

64. ندايى، اميرحسين، پژوهشى در باب ويدئو كليپ، اداره كل پژوهش هاى سيما.

65. نراقى، مولى احمد بن محمدمهدى، مستندالشيعة فى احكام الشريعة، قم، تحقيق و نشر: مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، چاپ اول، 1415 ه. ق.

مقالات

1. سرابى، پويا، «بررسى جايگاه مطالعات زيباشناختى موسيقى ايران در دوره اسلامى»، فصلنامه هنر، شماره 75.

2. سليمانى، حسين، «فلسفه هنر و جايگاه هنرمند در جامعه»، در نشريه نامه فرهنگ، شماره 50، 1382.

3. گفت وگو با استاد عبدالله انوار، «حكمت موسيقا»، مجله اطلاعات حكمت و معرفت، شماره 8، آبان 1391.

4. مشكات، سيد حميد، «فقه موسيقى در رسانه»، رواق هنر و انديشه، شماره 34، ارديبهشت 1388.

5. ---------، «فقه موسيقى در رسانه»، فصلنامه دين و رسانه، شماره 2، سال 1390.

6. ميرخندان، سيد حميد، «فقه رسانه»، فصلنامه دين و رسانه، شماره دوم، بهار 1389.

7. يثربى، چيستا، «موسيقى زبان»، مجله مقام موسيقايى، شماره 15، بهمن 1380.

سايت

1. جانثارى، عباس، «تجربه انتزاعى موسيقى»، روزنامه اعتماد، به نقل از سايت مجله

ص: 557

الكترونيكى ويستا: http://vista.ir/article/337532 ، بازيابى در تاريخ 1391/9/9.

2. ماسالى، كياوش «هنر و موسيقى از ديدگاه شوپنهاور»، به نقل از سايت تاريخ فلسفه: http://philosophers.atspace.com/art_schopen.htm ، بازيابى در تاريخ 91/9/9.

ص: 558

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109