ولايت و امامت

مشخصات کتاب

سرشناسه : نجفی ، هادی

عنوان و نام پدیدآور : ولایت و امامت / تالیف هادی نجفی

مشخصات نشر : [بی جا: بی نا]، 1370 (قم : خیام ).

مشخصات ظاهری : [230] ص

شابک : 1000ریال ؛ 1000ریال

یادداشت : کتابنامه : ص . 218 - [226]؛ همچنین به صورت زیرنویس

موضوع : امامت

موضوع : امامت -- احادیث

موضوع : امامت -- جنبه های قرآنی

رده بندی کنگره : BP223/ن 3و8 1370

رده بندی دیویی : 297/45

شماره کتابشناسی ملی : م 70-656

خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب: خانم مرضیه محمدی سر پیری

ص: 1

اشاره

ص: 2

کتاب : ولایت و امامت

مؤلف : هادی نجفی

توزيع : دار الذخائر - قم

تیراژ : ( 1000 ) نسخه

نوبت چاپ : اول

چاپخانه : خیام - قم

تاریخ: تابستان 1370 ه- ش

ص: 3

إهداء

این رساله مختصر را به صاحب ولایت کبری و امامت عظمی و خليفة بلا فصل نبی اکرم صلى الله عليه و آله سيدنا و مولانا امير المؤمنين على بن ابی طالب علیه صلوات المصلین تقدیم می کنم:

﴿یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَهٍ مُزْجاهٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ﴾

ص: 4

قال رسول الله صلى الله عليه و آله :

﴿ إِذَا کَانَ یَوْمُ اَلْقِیَامَهِ وَ نُصِبَ اَلصِّرَاطُ عَلَی شَفِیرِ جَهَنَّمَ لَمْ یَجُزْ إِلاَّ مَنْ مَعَهُ کِتَابُ وَلاَیَهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ ﴾

مناقب ابن مغازلی / 242

و عمدة ابن بطريق / 369

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:

هنگامی که در روز قیامت پل صراط بر روی جهنم قرار داده می شود ، کسی از آن عبور نخواهد کرد مگر کسی که با او نوشته ای بنام ولايت علي بن أبي طالب علیه السلام باشد.

ص: 5

ص: 6

مقدمه:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحمن الرّحيمِ

الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام على سيدنا و نبينا أبي القاسم محمد صلى الله عليه و آله و علی ابن عمه و وارثه و وصيه و خليفته مولانا و امامنا امير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه صلوات المصلين و على آلهما الأئمة الطيبين الطاهرين المعصومين عليهم السلام .

ولایت و امامت را بحق اصحاب ما امامیه از اصول مذهب شمرده اند بلکه در واقع آن را می بایست ام الاصول دانست چون اگر این معنا درست شود بقیه اعتقادات انسان نیز تصحیح می شود .

لكن برخی از نادانان این بحث را لغو یا حتی مضر می دانند و چنین استدلال می کنند که چون این بحث مربوط به يك امر تاریخی می شود که گذشته است و موضوع آن منتفی شده دیگر بحث پیرامون آن بیهوده و لغو است، و از طرف

ص: 7

دیگر چون وحدتی را که دنیای اسلام اکنون در این جهان آشوب زده بدان نیاز دارد از بین می برد این ابحاث نه تنها نمی تواند مفید باشد بلکه موجب تفرقة مسلمین و در نتیجه ضرر و زیان آن ها خواهد شد.

در صورتی که پاسخ این دو اعتراض واضح است چون این بحثها نه تنها موجب تفرقه نخواهد شد بلکه اگر بنحو صحیح و با در نظر گرفتن ادب مناظره و جدل انجام گیرد حتی می تواند موجب استحکام وحدت میان مسلمین گردد چون عقاید یکدیگر را بهتر می شناسند و این شناسائی بهتر می تواند به احترام متقابل انجامد، اما پاسخ اعتراض لغویت این ابحاث نیز روشن است:

اولا : عامه و خاصه در مجامع حدیثی خود از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روایت کرده اند که :﴿مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِف اِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَةَ الجَاهِلِیَّةً﴾، کسی که از دنیا برود و امام زمان خودش را نشناسد به مرگ جاهلیت از دنیسا رفته است یکی از نتایجی که بر این ابحاث مترتب می شود شناختن امام زمان است چون وقتی امامت و خلافت بلافصل امير المؤمنین علیه السلام ثابت گردید امامت حجة بن الحسن امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف را در پی خواهد داشت (1) ، و شناخت و معرفت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشريف به نص حدیث مذکور موجب جلوگیری از مرگ جاهلیت خواهد شد.

ثانياً : انجام این ابحاث موجب می شود که لزوم اتباع و پیروی از ائمه اهل البيت عليهم السلام معلوم گردد و یکی از نتایج مهمی که بر پیروی از آنان مترتب می شود اصلاح اعتقادات و عقاید و اعمال و افعال است، و بدیهی است که یافتن

ص: 8


1- تفصيل بحث را می توانید در رسالة «الأربعونَ حدیثًا فی مَن یَملاَءُ الأَرضَ قِسطًا و عَدلاً» از مؤاف این سطور ببینید.

اعتقادات و اعمال صحیح چقدر می تواند در زندگی دو جهانی انسان مثمر ثمر باشد.

ثالثاً : نتیجه ای که مؤلف از این رساله و در هنگام تألیف آن گرفته است و امید است که خواننده محترم نیز آن را بدست آورد این است که از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل شده است که فرموده اند:﴿ذِكْرُ عَلِيٍّ عِبَادَةٌ﴾ (1) ياد على عبادت است، بنابراین مؤلف و خواننده هر دو در این رساله در حال عیادت پروردگار هستند و از این امر که بگذریم نمی شود کسی قدری معرفت به مولای متقیان علیه السلام پیدا کند و او را دوست ندارد بلکه واله و عاشق او نگردد و به او عشق نورزد، امید است مؤلف و خواننده هر دو به این مقام عشق به مولای خود علی علیه السلام رسیده باشند یا برسند و پر واضح است که عاشق ذکر معشوق خود را دوست دارد بلکه اصلا به یاد او زنده است و اگر او نبود دلیلی بر حیات خویش نمی یافت، و در هر صورت مؤلف در این سطور چون به یاد معشوق خود بوده است از نگارش آن لذت می برده است بر این امید که خواننده نیز چنین بخواند.

و از این مطالب که بگذریم روزی در انجمنی دانشمندی ایرانشناس بر حقیر اعتراض نمود که عقاید و اعتقادات شیعه در طی قرون و اعصار دچار تغییر و تحول گردیده است و آن چه که امروز شیعه بدان معتقد است غیر از آن چیزی است که شیعه در قرون اولیه بدان عقیده داشته است. به آن دانشمند در آن انجمن گفتم: امر به خلاف مطلبی است که بیان شده است، اگر بتوان مذهبی یافت که در طی قرون و پیدایش نسل ها عقاید خود را بلکه اعمالش را به همان گونه که در قرون و نسل های اولیه بوده است حفظ نموده است آن جز مذهب شیعه امامیه نخواهد

ص: 9


1- العملية / 365.

بود و علت آن نیز این است که شیعه فقط برای اقوال و افعال ائمه خود عليهم السلام حجیت قائل است و لذا عمل و عقيده خود را از آن ها می گیرد و نسلا بعد نسل نیز آن را منتقل می کند. بعد از این عرایض مختصر آن دانشمند از موضع خود قدری عدول نمود و از صاحب قلم نام چند معتبر را در عقاید و اعتقادات شیعه از متأخرين و متقدمین سؤال نمود تا آن ها را تهیه نموده و با یکدیگر مورد بررسی و پژوهش قرار دهد ناصحت مدعابر او ثابت گردد .

بعد از مواجه شدن با این اعتراض قصد نمودم که رساله ای در عقاید شیعه فقط با استفاده از کتب قدمای اصحاب قدس الله اسرارهم تألیف نمایم تا پاسخی روشنتر برای این اعتراض باشد، لکن در عمل کثرت اشتغالات علمی مرا از این مهم بازداشت تا این که در ماه مبارك رمضان سال 1411 هجری قمری فرصتی دست داد و حقیر نیز با استعانت جوئی از صاحب اصلی رساله علیه السلام دست به تألیف آن زدم و روشن است که عمده اختلاف عقیدتی عامه و خاصه بر سر امامت است اگرچه غیر از آن نیز مطالب دیگری وجود دارد لكن مهم و عمده در این نزاع عقایدی امامت و ولایت است و لذا این اصل عقیدتی را محور بحث قرار دادم و رساله حاضر بنام «ولایت و امامت» فراهم آمد.

و چون قصد بر این بوده است که پاسخ اعتراض مذکور داده شود ، در ابحاث از کتب قدمای اصحاب مانند کلینی و صدوق و مفید و سیدین مرتضی و رضی و شیخ طوسی و ابوالصلاح حلبی و معاصرین آن ها که از اعلام قرن چهارم و پنجم هجری و از معتبرترین دانشمندان شیعی هستند بهره جسته ام و حتی در مواردی نص کلام آنان را با طولش ذکر کرده ام و بعد به ترجمه آن پرداخته ام بخاطر این که عربی معلوم شود آن چه که آن ها دیروز عقیده داشتند ما امروز نیز به همان معتقدیم و زمان نتوانسته است در این زمینه تحولی بوجود آورد .

ص: 10

و علاوه بر این چون روی سخن نیز با عامه بوده است در موارد تمسك به احادیث از کتب معتبره آنان بهره جسته ایم تا بهتر و سریع تر بتواند در بحث نتیجه بدهد.

این رساله به دو بخش تقسیم شده است ، بخش اول کلیاتی پیرامون امامت است که توضیحات لازمه را در این باب بیان نموده ایم و در بخش دوم آن کلیات را با استفاده از قرآن و احادیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به تطبیق نشسته ایم و مصداق امامت را با استفاده از آن دو تعیین نموده ایم.

و در خنام این تقدیم ذکر نکته ای ضروری می نماید و آن این که آن چه که فارق و مرز میان عامه و خاصه است ولایت به معنای حب و دوستی نیست بلکه ولایت به معنای خلافت است آن هم خلافت بلافصل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که برای امیرالمؤمنين عليه السلام ثابت است، هر کس این خلافت بلا فصل را پذیرفته است شیعه است والا نمی تواند خود را شیعه بنامد. و امید است این رساله نیز گامی باشد در جهت روشن شدن این مطلب و زدودن برخی از تعصبات جاهلانه در میان سایر فرق مسلمین و از طرف دیگر مؤلف امیدوار است که رساله اش مورد قبول و نظر صاحب اصلی آن مولی الموالى أمير المؤمنين عليه السلام واقع گردد.

هادی نجفی

سوم شوال المكرم 1411ه- . ق

ص: 11

ص: 12

بخش اول: کلیاتی پیرامون امامت

اشاره

ص: 13

ص: 14

فصل اول : تعریف ولایت و امامت

اشاره

برای بیان یك تعریف جامع افراد و مانع اغبار در باب ولایت و امامت می بایست در ابتدا معنای لغوی این دو کلمه را مورد بررسی قرار داد :

معنای لغوی ولایت

راغب در مفردات گوید :

«الولاء و التوالى ان يحصل شيئان فصاعداً حصولا ليس بينهما ما ليس منهما و يستعار ذلك للقرب من حيث المكان و من حيث النسبة و من حيث الدين و من حيث الصداقة و النصرة و الاعتقاد و الولاية النصرة و الولاية: تولى الأمر، و قيل: الولاية والولاية نحو الدلالة و الدلالة . و حقيقته : تولى الأمر . و الولى و المولى قد يستعملان في ذلك ، كل واحد منهما يقال في معنى الفاعل أي الموالي و في معنى المفعول أي الموالي » (1) .

ص: 15


1- مفردات راغب / 570.

ترجمه بیان راغب به اختصار چنین است: «ولاء و توالی آن است که دو شی یا بیشتر به گونه ای در کنار یکدیگر قرار گیرند که شیء خارجی بین آن دو نباشد و از آن بعنوان استعاره برای نزدیکی و قرب مکانی و نسبت و دین و دوستی و یاری کردن و اعتقاد استفاده می شود. ولایت بمعنای یاری کردن و ولایت بمعنای سرپرستی امر است ».

ابن اثیر در نهایه در اسماء الله گوید :

«الولى هو الناصر.و قيل: المتولى الامور العالم و الخلائق القائم بها. و من اسمائه عز وجل : الوالي و هو المالك الاشياء جميعها المتصرف فيها . و كان الولاية تشعر بالتدبير و القدرة و الفعل، و ما لم يجتمع ذلك فيها لم ينطلق عليه اسم الولي ... و قد تكرر ذكر المولى في الحديث و هو اسم يقع على جماعة كثيرة : فهو الرب و المالك و السيد و المنعم و المعتق و الناصر و المحب و التابع و الجار ... و كل من ولى امراً أو قام به فهو مولاه و وليه... و منه الحديث : ﴿مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ.﴾ يحمل على أكثر الأسماء المذكورة ...» (1) .

ترجمه كلام ابن اثیر :«ولی همان یاری کننده است و گفته شده که مقصود از آن متولی امور هستی و مخلوقات است. و از اسماء خداوند عزوجل والی است و او مالك همه چیز و تصرف کننده در آن ها است و ولایت به تدبیر و قدرت و فعل اشاره دارد ، و تا زمانی که این صفات در آن جمع نشود اسم ولی بر او اطلاق نمی گردد ... ولی در احادیث فراوان به کار رفته است و معانی مختلفی می دهد از آن جمله : پروردگار و مالك و سرور و بخشاینده نعمت و آزاد کننده و یاری دهنده و دوستدار و تابع و همسایه ... و هر کس امری را بعهده گیرد یا برای به انجام رساندن آن قیام کند او مولا و ولی آن امر است ... و از این معنا است

ص: 16


1- نهاية ابن الأثيره / 227.

حدیث : «هرکس من مولای او هستم علی مولای او است ...».

احمد بن فارس در در معجم مقاييس اللغه گوید :

«الواو واللام والياء : اصل صحيح بدل على قرب ، من ذلك الولى : القرب ... و الباب كله راجع الى القرب» (1) .

ترجمه : «و اوولام و یاء دلالت بر نزدیکی می کند و از آن است ولی و معنای آن نزديك است ... معانی دیگری نیز می دهد که همه به نزدیکی باز می گردد » .

ابن منظور در لسان العرب گوید :

«و الوَلِی : و ولیُّ الیَتِیم:الذی یَلِی أَمْرَه و یَقومُ بکفالته.و وَلیُّ المرأَةِ :الذی یَلِی عقْدَ النِّکاحِ علیها و لا یَدَعُها تَسْتَبدُّ بعقْدِ النِّکاحِ دُونَه.و في الحديث : أيما امراة نكحت بغير اذن مولاها فنحكاحها باطل، و في رواية : وليها أي متولى أمرها ... قال الفراء : الموالى ورثة الرجل و بنو عمه . قال : و الولي و الموالى واحد في كلام العرب» (2) .

ترجمه كلام ابن منظور : «ولی: ولی ینیم کسی است که امر او را بعهده دارد و ولی زن: کسی است که امر نکاح او بدست او است و زن را رها نمی کند به هر کس که فقط خودش می خواهد ازدواج کند. و در حدیث است هر زنی که بدون اجازه مولای خودش ازدواج کند، نکاحش باطل است ، و در روایتی فرموده ولی او کسی است که مرا و را بعهده دارد .. فراء می گوید : موالی وارثان مرد و فرزندان عمویش اند و گفت: ولی و مولى در كلام عرب يك معنا می دهد».

ص: 17


1- معجم مقاييس اللغة 141/6.
2- لسان العرب 407/15.

از مجموع کلمات لغويين چنین مستفاد می شود که ولایت بمعنای قرب و نزدیکی است و ولی به کسی گفته می شود که تدبیر امری را بعهده دارد و از ماده ولاء برای او اسمی را مشتق کرده اند چون برای اداره و تدبیر آن امر می بایست ارتباط تنگاتنگ و بسیار نزدیکی را با آن داشته باشد و از اینرو به حاکم و امیر نیز والی اطلاق می گردد.

معنای لغوی امامت

در مفردات گوید:«و الإمام الموءتمُّ به إنسانا کان یقتَدی بقوله أو فعله، أو کتابا أو غیر ذلک مُحقّا کان أو مبطلاً و جمعه أئمّه» (1) .

ترجمه باختصار : امام انسانی است که به فعل و قول او اقتدی می شود بر حق باشد یا باطل .

در لسان العرب گوید : «يقال:امام القوم معناه هو المنقدم لهم . و يكون الأمام رئيساً كفولك : امام المسلمين» (2) .

گفته می شود: امام قوم کسی است که بخاطر رهبری قوم از دیگران مقدم شده و امام رئیس است مانند امام مسلمین».

ظاهر این است که امام از امام بفتح همزه که بمعنای جلو و پیش در مقابل عقب و پشت است گرفته شده و به امام امام گفته می شود چون همواره جلو و مقدم قوم خویش است، و برخی از اساتید ما ادام الله تعالى ظلهم احتمال داده اند که از ام مشتق شده باشد (3) وام بمعنای اصل و بنابر این قول به امام، امام می گویند

ص: 18


1- المفردات / 20.
2- لسان العرب 26/12.
3- دراسات في ولاية الفقيه 74/1.

چون اصل قوم و جمعیت و گروه خود است و بقیه تابع او هستند و در هر صورت امام به رهبر و والی و حاکم و امیر و سلطان اطلاق می شود .

و لازم بتذکر است که در این رساله امامت و ولایت مترادف هم محسوب شده اند و صاحب فلم این دو کلمه را بيك معنا استعمال می کند لذا خوانندگان گرامی از این نکته غفلت نفرمایند .

امامت در اصطلاح

بعد از بیان معنای لغوی امامت و ولایت سزاوار است که به تعریف امامیت بپردازیم و آن را در اصطلاح متكلمين معنا كنيم:

فيلسوف بزرگ شیعه میثم بن علی بحرانی در گذشته بسال 699 هجری قمری در تعریف امامت چنین گوید:«هى رئاسةٌ عامّةٌ فى امور الدين و الدنيا بالاصالة» (1) .

امامت: ریاست عامه بالأصالة در امور دین و دنیا است

و در توضیح آن می گوید : ریاست در این تعریف بمانند جنس و بقیه تعریف بمانند فصل است و بوسیله كلمات عامه در امور دین و دنیا از امامت در برخی از امور و بوسیله کلمه بالاصاله از ریاست نایبان و ولاة از طرف امام اجتناب شده است .

علامة على الاطلاق شيعه علامه حلی در گذشته بسال 736 هجری قمری نیز در تعریف امامت گوید :«الْإِمَامَةُ رياسة عَامَّةُ فِي أُمُورِ الدِّينِ وَ الدُّنْيَا لِشَخْصٍ مِنِ الْأَشْخَاصِ نِيَابَةِ عَنِ النَّبِيِّ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ» (2) .

ص: 19


1- قواعد المرام في علم الكلام / 174.
2- باب حادي عشر / 43.

امامت ریاست عمومی در امور دین و دنیا برای فردی از افراد به جانشینی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است.

دانشمند شیعی فاضل مقداد سیوری در شرح این تعریف علامه توضیحاتی دارد که طالب می تواند به شرح باب حادی عشر (1) مراجعه کند .

فاضل قوشجی در گذشته بسال 879 هجری قمری در توضیح تعریف گوید:«بوسيلة قيد جانشینی از طرف پیامبر صلى الله علیه و آله نبوت و بوسيلة قيد عامه قضاوت و ریاست در برخی از موارد و ریاست نایب امام از تعریف خارج می شود» (2) .

بنابراین تعاریف امامت در اصطلاح متکلمین عبارت است از: رهبری همگانی و همه جانبه در امور دینی و دنیایی مردم برای یکی از انسان ها به نیابت از طرف رسول الله صلى الله عليه و آله البته لازم به یاد آوری است که این تعریف در باب امامت کلیه الهیه و امامت کبری است که بنظر شیعه یکی از اصول اعتقادیه شمرده می شود.

ص: 20


1- نافع يوم الحشر في شرح باب الحادي عشر / 44.
2- شرح التجريد للفاضل القوشجي.

فصل دوم : ادلة وجوب امامت

اشاره

پس از این که معنای امامت در نزد متکلمین شیعه روشن شد ، می بایست ادله وجوب امامت مورد بررسی قرار گیرد ولی قبل از این بررسی بعنوان مقدمه فصل سزاوار است اختلافاتی که در باب وجوب امامت شده را مورد کنکاش قرار دهیم.

اختلاف در وجوب امامت

اشاره

علامه بزرگ حلی در شرح تجرید گوید : «اختلف الناس هنا قدهب الأصم من المعتزلة و جماعة من الخوارج الى نفى وجوب نصب الأمام و ذهب الباقون الى الوجوب لكن اختلفوا فالجبائيان و أصحاب الحديث و الأشعرية قالوا انه واجب سمعاً لا عقلا ، و قال أبو الحسين البصري و البغداديون و الأمامية انه واجب عقلا ثم اختلفوا فقالت الامامية ان تصبه واجب على الله تعالى ، و قال أبو الحسين

ص: 21

و البغداديون انه واجب على العقلاء» (1) .

می فرماید: «مردم در وجوب نصب امام با یکدیگر اختلاف کرده اند اصم از معتزله و گروهی از خوارج وجوب نصب امام را انکار کرده اند ولی بقیه دانشمندان وجوب نصب امام را پذیرفته اند لکن ابوعلی جبائی و فرزندش و اهل حدیث و اشاعره گفته اند که وجوب آن شرعی است و بر مردم لازم است که امام اختیار کنند و ابوالحسين بصرى و معتزله بغداد و شيعة اماميه معتقدند که وجوب نصب امام عقلی است نه شرعی سپس اختلاف کرده اند و شیعه امامیه گفته اند که نصب امام بر خداوند واجب است و ابوالحسين بصرى و معتزله بغداد گفته اند که این نصب بر عقلاء لازم و ضروری است».

فاضل قوشجی نیز در شرح تجرید در این مورد بیانی دارد که چون نسبت بین کلام ایشان و کلام علامه عموم و خصوص من وجه است کلام قوشجی را نیز در این باب نقل می کنیم ، او می گوید :«اختلفوا في ان تصب الامام بعد انقراض زمن النبوة هل يجب أم لا و على تقدير وجوبه على الله أم علينا عقلا أم سمعاً فذهب أهل السنة الى انه واجب علينا سمعاً و قالت المعتزلة و الزيدية بل عقلا و ذهبت الأمامية الى انه واجب على الله عقلا و اختاره المصنف و ذهبت الخوارج الى انه غير واجب مطلقاً و ذهب أبوبكر الاصم من المعتزلة الى انه لا يجب مع الأمن لعدم الحاجة اليه و انما يجب عند الخوف و ظهور الفتن و ذهب الغوطى و اتباعه الى عكس ذلك أي يجب مع الامن لاظهار شعائر الشرع و لا يجب عند ظهور الفتى لان الظلمة ربما لم يطيعوه و صار سبباً لزيادة الفتن » (2) .

فاضل قوشجی گوید: «آیا بعد از به پایان رسیدن زمان نبوت نصب امام لازم

ص: 22


1- كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد / 284.
2- شرح التجريد الفاضل القوشجي.

است یا نه؟ در این امر اختلاف کرده اند و بقرض وجوب آن آیا بر خداوند نصب امام واجب است یا بر مردم و وجوب آن عقلی است با شرعی؟ اهل سنت آن را يك واجب شرعی دانسته اند و معتزله و زبديه وجوب نصب امام رايك واجب عقلی شمرده اند و شیعه امامیه آن را يك وجوب عقلی دانسته اند که بر خداوند چنین نصبی لازم است و همین قول را محقق طوسی خواجه نصیر الدین اختیار فرموده است و خوارج وجوب نصب امام را به طور کلی منکر شده اند و ابوبکر اصم از معتزله گفته است: نصب امام با وجود امنیت و آرامش ضرورتی ندارد چون حاجتی بدان نیست ولی در مواقع اضطراری و ظهور اغتشاشات لازم است و غوطی و پیروانش بر عکس فول اصم مشی کرده اند و گفته اند: نصب امام و اجب است در صورتی که آرامش بر قرار باشد چون در این صورت می توان شعائر الهی را احیاء نمود و در هنگام نبودن امنیت و آرامش نصب امام واجب نیست چون ممکن است برخی از او اطاعت نکنند و این امر موجب افزایش اغتشاش و فتنه گردد».

از آن چه که نقل کردیم روشن می شود که خوارج مطلقاً وجوب نصب امام را انکار کرده اند و برخی وجوب نصب را بر مردم واجب عقلی می دانسته اند یعنی عقل عقلاء حکم می کند که می بایست آن را انجام دهند اعتقاد ابوالحسین بصری و جاحظ و معتزله بغداد چنین است و برخی وجوب آن را شرعی می دانند یعنی شرعاً بر مردم نصب امام واجب است بگونه ای که اگر از آن تخلف کنند مرتکب گناه و معصیت شده اند و از این گر و هند اهل سنت و اهل حدیث و اشاعره و سایر معتزله (بجز بغداديين) و ابوعلی جبائی و فرزندش ، و برخی از عامه تفصیل بین وقت آرامش و عدم آن داده اند که هر دو طرف تفصیل نیز قائل دارد، غوطی و پیروانش گفته اند در هنگام آرامش نصب امام واجب است و ابوبکر اصم از معتزله عکس آن را گفته است و بر هيچ يك از دو طرف تفصیل دلیل قابل توجهی ذکر نشده است.

ص: 23

اما عقيدة ما شبعة اماميه اثنی عشریه بر این است که نصب امام بر خداوند تعالى واجب است و بنابراین تفصيل بين وجوب عقلی و شرعی و بین زمان آرامش و غیر آن با سایر تفاصیل دیگر در این قول مطرح نمی گردد، چون این وجوب بر خداوند است نه بر بندگان و لذا بر ذات باری است که در همه از منه و امکنه امامی را برای خلائق قرار دهد.

پس از ذکر این مطلب که بعنوان مقدمه بر نقل ادله وجوب امامت بود به ذکر ادله می پردازیم :

دلیل اول: رهبری جامعه اسلامی

در روزگار ما ضرورت حکومت برای جوامع بشری قابل تردید و انکار نیست و کسی نمی تواند وجود آن را مورد مناقشه و تأمل قرار دهد چون بفرض که از طبع مدنی انسان صرف نظر کنیم و حتی جمله معروف «الانسان مدنى بالطبع» را هم مورد اشکال و مناقشه قرار دهیم، باز در عمل وجود حکومت را برای جوامع نمی توان انکار کرد، چون همواره در اجتماع انسان هائی وجود دارند که بوظائف خویش عمل نمی کنند به محدودۀ خود راضی نیستند و نصیحت ها و پند های اخلاقی را به گوش جان نمی شنوند و به حقوق دیگران تعدی و تجاوز می کنند چگونه می توان چنین انسان هائی را در مرز خود نگه داشت ، جز بوسیله قدرت حکومت ؟

و بفرض حتی اگر اجتماعی را تصور کنیم که همه انسان های آن محدوده خویش را مراعات کنند و اصول و پند های اخلاقی را در عمل به کار بندند ، باز هم برای رشد اجتماع و پیشرفت آن و بر طرف کردن مصائب و مشکلات جامعه نیازمند يك حكومت مقتدر و قوی و صالح است .

ص: 24

و چنین امری نیازمند به آیه و روایت و دلیل نقلی نیست، هر عقل سلیمی به محض تصور آن می تواند آن را تصدیق کند بلکه شاید در بداهت بتوان آن را از بدیهیات اولیه شمرد و امير المؤمنين عليه صلوات المصلين اشاره به همین حکم واضح عقل دارد آن جا که در رد خوارج که منکر حکومت بودند می فرماید:﴿هَؤُلَاءِ یقُولُونَ لَا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّهِ وَ إِنَّهُ لَابُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ یعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ یسْتَمْتِعُ فِیهَا الْکَافِرُ﴾ (1) .

یعنی: «این گروه خوارج می گویند حکومت از آن خداوند است [و دیگری نمی تواند حکومت کند ] در حالی که مردم چاره ای از این ندارند که امیری و حاکمی داشته باشند، خواه نیکوکار باشد و خواه بدکار و ظالم ، که انسان مؤمن در حکومت او به کار خویش بپردازد و کافر نیز از آن بهره برداری کند».

بنابراین آن چه که از خوارج نقل شده است که مطلقاً حکومت و حاکم را انکار کرده اند واضح البطلان است ، همان گونه که در عمل نیز خود خوارج این اندیشه نفی حاکم را نادیده گرفتند و برای خود رئیس و حاکمی را قرار دادند و لذا شریف مرتضی «قده» می گوید :﴿ألا ترى أن الخوارج المبطلين لوجوب الامامة المارقين عن طاعة الأئمة ما خلوا قط من رئيس ينصبونه و يرجعون في أمورهم اليه ... و رؤساؤهم في كل عصر معروفون﴾ (2) .

می فرماید:«آیا نمی بینی خوارج هم که وجوب امامت (و در نتیجه حکومت) را باطل می شمردند و از اطاعت امامان خارج شدند هرگز خودشان از رهبر و رئیس که او را برای خود اختیار کرده باشند بی بهره نبوده اند و در امورشان به او مراجعه می کردند ... و رهبرانشان نیز در هر عصری مشهور هستند » .

ص: 25


1- نهج البلاغه / 82 طبع صبحی صالح - خطبه 40.
2- الذخيرة في علم الكلام / 411.

پس در واقع خوارج نیز در عمل موفق نشده اند شعار خود را جامه تحقق بپوشانند چون چنین اندیشه ای غیر معقول است و همچنین آن چه که ابوبکر اصم از معتزله گفته است که در هنگام آرامش نیازی به حکومت وجود ندارد با قول مقابلش که غوطی و پیروانش می گفتند که در فتنه و آشوب نیازی به حکومت نیست با آن چه که از کارل مارکس نقل شده است که در جامعه بی طبقه و در کمون نهائی نیازمندی به حکومت نیست همۀ اندیشه های غیر معقول است.

بنابراین توضیح جامعه نیازمند حکومت است و حکومت نیز بدون رهبر و رئيس و امام تحقق خارجی پیدا نمی کند، جامعه اسلامی نیز از این قاعده کلیه مستثنی نیست پس جامعه اسلامی نیز نیازمند به حکومت و رهبر است ، در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رهبری حکومت اسلامی با شخص شخیص رسول الله صلى الله عليه و آله بوده است ولکن می دانیم که شخص پیامبر صلی الله علیه و آله همواره در میان اجتماع مسلمین حضور ندارد ، اگر چه شخصیت پیامبر صلی الله عليه و آله جاودان است و بشریت شاهد حضور او در مراحل مختلف حیات اجتماعی است و اشاره به همین معنا دارد آيه شريفة ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ﴾ (1) یعنی «براستی که مرگ تو را در می یابد و ایشان (اصحاب پیامبر) نیز از این دنیا خواهند رفت».

بنابراین شخص پیامبر صلی الله عليه و آله بعلت رحلت به جهان باقی نمی تواند در صورت ظاهر و عملا رهبری اجتماع مسلمین را بعهده گیرد ، از این رو می بایست از طرف خداوند فردی بعد از ایشان این امر خطیر را بر عهده گیرد تا نظام اجتماعی مسلمین و حکومت آنان محفوظ بماند .

به اعتقاد ما شیعه امامیه پیامبر صلی الله علیه و آله به مأموریت از طرف خداوند امير المؤمنين عليه صلوات المصلين را برای امامت نصب فرمود که توضیح این

ص: 26


1- سورة الزمر / 30.

امر در بخش دوم این کتاب خواهد آمد ، انشاء الله تعالى .

و به همین استدلال شریف مرتضی در گذشته بسال 436 هجری قمری اشاره دارد آن جا که می فرماید :« ... أن كل عاقل عرف العادة و خالط الناس يعلم ضرورة أن وجود الرئيس المهيب النافذ الأمر السديد التدبير يرتفع عنده التظالم و النقاسم و التباغى أو معظمه أو يكون الناس الى ارتفاعه أقرب ...» (1) .

هر عاقلی که عادت مردم را بداند و با مردم معاشرت داشته باشد می داند وجود رئیس و امامی که نفوذ امر داشته باشد و تدبیرش نیز صحیح باشد موجب بر طرف شدن کلی نزاع و درگیری میان مردم و ظلم کردن آن ها به یکدیگر می شود یا بیشتر این ظلم ها را برطرف می کند یا این که مردم با وجود او به بر طرف کردن این مظالم نزدیکتر هستند».

و شیخ الطائفه نیز این استدلال را چنین بیان می کند که نقل و ترجمه کلام ایشان این دلیل از ادله وجوب امامت را به پایان می بریم، می فرماید :«... أن الناس متى كان لهم رئيس منبسط اليد ، قاهر عادل ، يردع المعاندين و يقمع المتغلبين و ينتصف للمظلومين من الظالمين اتسقت الأمور و سكنت الفتن و درت المعائش و كان الناس - مع وجوده - الى الصلاح أقرب و من الفساد أبعد، و متى خلوا من رئيس صفته ما ذكرناه تکدرت معائشهم و تغلب القوى على الضعيف و انهمكوا في المعاصى و وقع الهرج و المرج و كانوا الى الفساد أقرب و من الصلاح أبعد و هذا أمر لازم لكمال العقل و من خالف فيه لا تحسن مكالمته » (2) .

«هنگامی که مردم يك رئيس توانا و عادل و مبسوط الید داشته باشند که دشمنان را از میان بردارد و حیله گران را براندازد و داد ستمدیده را از ستمگران بستاند

ص: 27


1- الذخيرة / 410.
2- تلخيص الشافي 60/1.

امور به نظم می گراید و آشوب ها از میان می رود و وضع زندگانی مردم بهبود می باید و مردم با بودن او به صلاح نزدیکتر و از فساد دورتر هستند و هنگامی که رئیسی که اوصاف او را بر شمردیم نداشته باشند وضع زندگانی مردم سخت می شود و قدرتمند به ضعیف غلبه پیدا می کند به جدیت به معاصی می پردازند ، هرج و مرج در امور واقع می شود و مردم به فساد نزدیک ترند و از اصلاح دورتر و این نکته برای کسی که صاحب عقل باشد روشن است و هر کس در در آن مخالفت نماید، سخن گفتن با او پسندیده نیست».

دلیل دوم: قانون هدایت عمومی

در هستی یك سلسله قوانینی وجود دارد که نظام آفرینش بر اساس آن اداره می شود و هیچ موجودی یا امری یا حادثه ای بیرون از این قوانین که از آن تعبیر به سنت های الهی می شود قرار نمی گیرد، بعنوان مثال می توان «قانون علیت» را نام برد، سراسر هستی بر اساس این قانون و سنت الهی اداره می شود که هیچ معلولی بدون پیدایش علت تامه جامه هستی به خود نمی پوشد. قانون علیت جهان شمول است یعنی شامل همه موجودات و مراتب آن ها و سیر نزول و صعود آن ها می گردد و هرگز نیز قابل نقض نیست چون قانون علیت بوسیله خداوند در نسج آفرینش قرار داده شده است.

یکی از قوانین و سنن لا يتغير الهی، قانون هدایت عمومی است و مقصود از آن این است که خداوند همه موجودات را به سمت کمال وجودیشان راهنمائی و هدایت می کند لکن کمال وجودی هر موجودی نسبت به موجود دیگر مختلف و متفاوت است و بر این اساس کیفیت هدایت و چگونگی آن نیز برای هر موجودی ترتیب خاصی را می طلبد، از این رو این قانون هدایت را بر دو قسم می توان

ص: 28

تقسيم نمود :

1- هدایت تکوینی : این هدایت شامل جميع موجودات و مخلوقات حتى انسان نیز می شود و مقصود از آن ایجاد و خلق قوا و نیرو در موجودات برای رسیدن به تمام استعداد ها و نیروهای بالقوه آن ها است بگونه ای که موفق شوند جميع آن استعداد ها را به فعل تبدیل کنند.

2- هدایت تشریعی: برای برخی از موجودات که دارای اختیار هستند ، صرف هدایت تکوینی کافی نیست و از طرف دیگر این گونه موجودات نیز بخودی خود نمی توانند مسیر و راه صحیح هدایت و کمال را بپیمایند، از اینرو این موجودات نیازمند نوعی خاص از هدایت هستند که به آن هدایت تشریعی اطلاق می شود و مقصود از آن هدایت بوسیله قانونگذاری و قرار دادن شریعت است این نوع از هدایت اختصاص به انسان و برخی موجودات دیگر دارد.

کیفیت استدلال به قانون هدایت عمومی جهت وجوب نصب امام :

انسان نیازمند هدایت تشریعی است چون هدایت تکوینی محض برای او کافی نیست و این هدایت تشریعی بوسیله پیامبر صلی الله علیه و آله ابلاغ می شود ولكن چنین هدایتی باید مستمر باشد و عمر شریف پیامبر صلى الله عليه و آله محدود است از این رو شخص می بایست بعد از ایشان مسئولیت هدایت تشریعی و ابلاغ و حفظ شریعت را بعهده گیرد و چنین شخصی جز امام نخواهد بود و اگر چنین فردی در هستی وجود نداشته باشد، به هدایت تشریعی خلل وارد خواهد شد و اخلال در هدایت تشریعی موجب نقض قانون هدایت عمومی موجودات می شود و در اول کلام گذشت که چنین قانونی کلیت دارد و قابل نقض نیست ، پس وجود فردی که هدایت تشریعی را محفوظ نگهدارد و ما او را امام می نامیم ضروری است.

ص: 29

دلیل سوم: هدایت به امر

برخی از انسان ها مرتبه هدایت تشریعی را پیموده اند و همه دستورات شریعت را به کار بسته اند، لكن هنوز همه استعداد های وجودی آن ها از مرتبه قوه به فعل تبدیل نشده است و هنوز نیز توانائی رشد و کمال بیشتر را دارا هستند، این گروه خاص را صرف هدایت تشریعی کافی نیست بلکه برای آن ها هدایت خاص دیگری لازم است که از آن تعبیر به هدایت به امر می شود این هدایت به امر دیگر مانند هدایت تشریعی نشان دادن راد و ارائه طریق نیست بلکه رساندن انسان ها به کمال خاص است که از آن به ایصال الى المطلوب یاد می شود ، به عبارت روشنتر اگر انسانی این ظرفیت و آمادگی را در خود ایجاد کرد که از این هدایت بهره مند شود، به محض افاضه این هدایت به سوی او، او به مطلوب رسیده است و دیگر نیازمند پیمودن راهی نیست بلکه به مقصود رسیده و در واقع به محض روبرو شدن با این هدایت خاص انسان از يك مرتبه از مراتب کمال معنوی حرکت نمود و به مرتبه عالی تری می رسد ولكن باید توجه داشت که مراتب و مقامات معنويه محدودیتی ندارد ولایتناهی است و از این رو نیاز به این هدایت به امر نیز برای کسانی که نیازمند آن هستند محدودیتی ندارد و آن ها همواره نیازمند آن هستند.

و باید دانست که این هدایت به امر از هدایت تشریعی برتر و والاتر است و یکی از وظائف مخصوص امامت است ، بگونه ای که اگر شخصی فقط پیامبر باشد از این گونه هدایت بهره ای ندارد و از این معنا روشن می شود که مقام امامت از مقام نبوت برتر و بالاتر است و لکن برخی از پیامبران دارای مقام امامت نیز بوده اند مانند ابراهیم خلیل و پیامبر ما صلى الله عليهما و آلهما . و توضيح اين

ص: 30

معنا خواهد آمد ، انشاء الله تعالى.

آیاتی از قرآن کریم به هدایت به امر و این که این امر مختص به مقام امامت است اشاره دارد از آن جمله :﴿وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَ إِقَامَ الصَّلَاةِ وَ إِيتَاءَ الزَّكَاةِ ۖ وَ كَانُوا لَنَا عَابِدِينَ﴾ (1) .

یعنی: «و قرار دادیم آن ها را امامانی که هدایت به امر می کنند و وصیت به آن ها کردیم که کار های نیک انجام دهند و نماز را به را دارند و زکات را بپردازند و این امامان برای ما بنده بودند و ما را پرستش می کردند».

﴿وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا ۖ وَ كَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ﴾ (2) .

یعنی: «و قرار دادیم از ایشان امامانی که هدایت به امر ما می کنند هنگامی که ما صبر پیشه کردند و به نشان های ما یقین داشتند ».

دلیل چهارم: برهان واسطه فیض

موجودات به خاطر نقص و فقر ذاتی که دارند نمی توانند مستقیماً با ذات ربوبی مرتبط شده و فیض را از فیاض مطلق دریافت کنند ، و این مهم را می بایست واسطه ای که فیاض مطلق او را برای چنین امری اختیار نموده است انجام دهد و این واسطه جز امام نخواهد بود.

ارتباط حادث به قدیم و کیفیت این ارتباط از روزگاران گذشته یکی از مسائل مشکل فلسفی بوده است، و فیلسوفان بزرگی برای یافتن این ارتباط و کیفیت آن تلاش نموده و حتی برخی از آنان در این مورد رسائلی را نیز تألیف نموده اند و لکن هنوز این مشکله به حال خود باقی است و بنظر احفر تنها راهی

ص: 31


1- سورة الانبياء / 73.
2- سورة السجدة / 23.

که برای حل این معضله فکری وجود دارد همین وساطت واسطه فیض بين حادث و قديم است که ارتباط بین فیاض مطلق و مستفیض را برقرار می کند و فیض را از او گرفته و به دیگری عنایت می کند و حاجی سبزواری نیز در بیت زیر اشاره به همین موضوع می کند:

و الكامل المفيض كان واسطة *** للحادثات بالقديم رابطة (1)

و چون فیض بارى لا ينقطع برای همۀ موجودات ادامه دارد واسطه این فیض نیز می بایست همواره وجود داشته باشد تا سیر نزولی فیض ادامه و موجودات از منبع فیاض بهره مند شوند و این واسطه فیض همان امام است .

توضیح بیشتر این برهان از حوصله این رساله خارج و نیازمند کتب مبسوط فلسفی است ولکن همین مقدار جهت استدلال و نتیجه ای که ما از آن می خواهیم بگیریم کافی است.

دلیل پنجم: برهان لطف

قبل از این که به تفصیل این برهان را توضیح دهیم که از قرون اولیه یکی از ادله محکم وجوب امامت در نزد متکلمین شناخته شده است می بایست لطف را در اصطلاح آنان تعریف کنیم :

شریف مرتضی «قده» در تعریف لطف گوید: «اعلم أن اللطف ما دعى الى فعل الطاعة و ينقسم الى : ما يختار المكلف عنده فعل الطاعة و لولاه لم يختره و الى ما يكون أقرب الى اختيارها و كل القسمين يشمله كونه داعياً » (2) .

می فرماید: «بدان آن چه که بسوی انجام دادن طاعت دعوت کند لطف

ص: 32


1- نبراس /58.
2- الذخيرة / 186.

نامیده می شود و بر دو قسم تقسیم می شود :

1- آن چه که مکلف با حضور آن طاعت را اختیار می کند و اگر آن نبود طاعت را اختیار نمی نمود.

2- با وجود آن مکلف به اختیار کردن و انجام دادن طاعت نزدیکتر است و هر دو قسم بك وجه اشتراک دارند و آن داعی بودن هر دو است ».

بحرانی در قواعد المرام گوید :«مرادنا باللطف هو ما كان المكلب معه أقرب الى الطاعة و أبعد من فعل المعصية و لم يبلغ حد الألجاء » (1) .

«مقصود ما از لطف این است که مکلف با وجود آن به طاعت نزدیکتر و از انجام دادن معصیت دورتر است اما این امر به حد اجبار و اکراه نمی رسد».

از این دو تعریفی که دو دانشمند شیعی که یکی در قرن پنجم و دیگری در قرن هفتم می زیسته است، مفهوم اصطلاحی آن روشن شد .

مقصود از لطف آن است که با وجود آن مکلف به طاعت الهی نزديك و از معصیت او دور می شود .

پس از این که مفهوم لطف روشن شد می بایست کبرای این استدلال و برهان را نیز بیان نمود و آن این است که لطف بر خداوند واجب است ، متکلمین لطف را بر خداوند و اجب می دانند و دلیل این و جوب را هم چنین اقامه می کنند که غرض خداوند از تعیین طاعات و معاصی این است که طاعات انجام شود و معاصی متروك ماند و وقتی که بداند اگر او کاری را انجام دهد مکلف به طاعت نزدیک تر و از معصیت دورتر می شود و غرض او نیز انجام طاعت و ترك معصیت است و انجام آن کار و فعل هم برای او هیچ گونه تکلف و سختی ندارد بر او واجب است که آن فعل را انجام دهد تا این که غرضی را که دارد بدان نائل آید و اگر آن فعل را انجام ندهد نقض غرض خود را نموده است و نقض غرض بر خلاف حکمت

ص: 33


1- قواعد المرام في علم الكلام / 117.

الهی است و از این رو انجام دادن آن برای او محال است، پس لطف برذات باری واجب است .

این استدلالی است که متکلمین برای اثبات وجوب لطف به خداوند نموده اند و این استدلال کبرای برهان لطف است، و صغرای برهان این است که وجود امام لطف است چون با وجود امام مكلفين يفعل طاعات نزدیکتر و از انجام معاصی دورترند از این رو بر خداوند حکیم است که برای مردم امامی را تعیین نماید .

به عبارت دیگر : وجود امام لطف است چون مردم به طاعت الهی با وجود او نزدیک می شوند و لطف نیز بر خداوند واجب است و الاغرض الهی نقض خواهد شد و نقض غرض برخداوند محال است پس نصب امام بر خداوند و اجب و ضروری است.

آن چه که ذکر شد غایت مطلبی است که در تمسك به لطف برای اثبات وجوب امامت ذکر شده است، و در اول این استدلال تذکر دادیم که این برهان از قرون اولیه مورد توجه دانشمندان کلام شیعی بوده است که برای نمونه بیان چند نفر از آنان را که به این برهان تمسك کرده اند ذکر می کنیم :

شریف مرتضی در گذشته بسال 436 هجری قمری در کتاب کبیر و بی نظیر خود بنام «الشافی»چنین می نگارد :«فالامامة عندنا لطف في الدين و الذي يدل على ذلك ... فقد ثبت أن وجود الرؤساء لطف بحسب ما نذهب اليه» (1) .

«امامت در نزد ما لطف در دین است و آن چه که دلالت بر آن می کند این است که ... پس ثابت شد که وجود امام لطف است بنا بر آن چه که ما توضیح دادیم».

شیخ بزرگوار طوسی در گذشته بسال 460 هجری قمری که از تلامیذ شریف مرتضی محسوب می شود و کتاب الشافي استاد خود را تلخیص نموده و آن را

ص: 34


1- الشافي في الامامة 47/1.

بصورت يك كتاب مستقل در آورده است در «تلخیص الشافي» می فرماید :

«الكلام في وجوب الامامة عقلا و ان لم يكن سمع الذي يدل على ذلك ما ثبت من كونها لطفاً في التكليف العقلى لا يتم من دونها فجرت مجرى سائر الألطاف في المعارف و غيرها في انه لا يحسن التكليف من دونها » (1) .

«سخن در وجوب عقلی امامت است حتی اگر دلیل نقلی بر آن وجود نداشته باشد، و آن چه دلالت بر آن می کند: امامت اطف است و تكليف بدون آن تمام نمی شود، پس این مورد نیز مانند بقیه موارد لطف است در این که تكليف بدون آن شایسته نیست ».

ابوالصلاح حلبی در گذشته بسال 447 هجری قمری و شاگرد دیگر سید مرتضی و نماینده او در سرزمین های شام در کتاب کلامی خود می فرماید :«و الغرض في الامامة المنفردة عن النبوة ما بينا من حصول اللطف بها و عموم الاستصلاح لكل مكلف يجوز منه فعل القبيح و يجوز اختصاص هذه الرئاسة بهذا اللطف» (2) .

«غرض از امامت جدای از نبوت حصول لطف بوسیله آن است و عمومیت طلب اصلاح برای هر مکلفی که از او انجام گرفتن اعمال زشت ممکن است و می توان این ریاست و امامت را از مصاديق لطف شمرد».

محمد بن محمد حسن خواجه نصیر الدین طوسی ، محقق بزرگ شیعی در گذشته بسال 672 هجری قمری در کتاب دقیق خویش تجرید الاعتقاد می فرماید:

«اَلْاِمَامُ لُطْفٌ فَیَجِبُ نَصَبُهُ عَلَی اللهِ تَعَالَی تَحْصِیلاً لِلْغَرَضِ» (3) .

«وجود امام لطف است پس نصب او بر خداوند واجب است برای رسیدن

ص: 35


1- تلخيص الشافي 59/1.
2- تقريب المعارف / 116.
3- تجريد الاعتقاد / 221.

بغرض الهى ».

علامه بحرانی در گذشته بسال 699 هجری قمری می فرماید :«ان نصب الأمام لطف من فعل الله تعالى في أداء الواجبات الشرعية التكليفية و كل لطف بالصفة المذكورة فواجب في حكمة الله تعالى أن يفعله مادام التكليف بالمطلوب فيه قائماً فنصب الامام المذكور واجب من الله في كل زمان التكليف » (1) .

«نصب امام لطفی است از فعل خداوند در انجام دادن واجبات شرعية و هر لطفی با این صفتی که ذکر شد در حکمت الهی واجب است تا زمانی که تکلیف وجود دارد، پس نصب امام از طرف خداوند واجب است در همه ازمنه تكليف».

علامة على الأطلاق شيعه حسن بن يوسف بن مطهر حلی در گذشته بسال 736 هجری قمری در شرح کلام استادش محقق طوسی که ذکر شد می فرماید :«... و استدل المصنف رحمه الله علیه على وجوب نصب الامام على الله تعالى بان الأمام لطف و اللطف واجب اما الصغرى فمعلومة للعقلاء ... و اما الكبرى فقد تقدم بيانها » (2) .

«مصنف (خواجه طوسی) به وجوب نصب امام بر خداوند چنین استدلال کرده است که امام لطف است و لطف بر خداوند واجب است صغرای استدلال برای عقلاء روشن است... اما کبرای آن نیز کلام در آن قبلا گذشت ».

از مطالبی که نقل شد معلوم می شود که این برهان مورد پذیرش عمومی متکلمین قرار گرفته است.

ص: 36


1- قواعد المرام / 175.
2- كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد / 284.

مناقشه در برهان لطف

بنظر قاصر احقر این برهان اگر چه از نظر صغری تمام است یعنی بعد از تعریفی که از لطف ارائه داده شده است می توان پذیرفت که وجود امام لطف شمرده شود لکن کبرای آن تمام نیست یعنی نمی توان پذیرفت که بر خداوند واجب است و استدلالی هم که از طرف برخی از متکلمین جهت وجوب لطف برخداوند بیان شده است تا تمام است چون یکی از بهترین وجوه استدلالات در اثبات کبری گذشت که : غرض خداوند از تعیین طاعات این است که انجام پذیرد و لطف موجب نزدیکی مکلف به طاعت می شود و برای خداوند نیز مشکلی ندارد که آن را انجام دهد پس بر او واجب است که آن را انجام دهد و الا غرض او را تعيين تکالیف محقق نخواهد شد و در این صورت نقض غرض خداوند خواهد شد و نقض غرض در حکمت الهی محال است.

اگر در این استدلال تأمل شود وجه اشکال روشن می شود که پس از این که برای مکلف طاعات و معاصی روشن شد و معلوم گردید و او نیز مختار و آزاد است دیگر بر خداوند امری نیست که مکاف را به آن نزديك يا از آن دور نماید ، و دلیلی که بر اثبات لطف اقامه شده است اعم از مدعا است ، بنابراین دلیلی بر وجوب لطف بر خداوند وجود ندارد، و برخی از محققین (1) نیز این نظر را پذیرفته اند و از این رو برهان لطف نمی تواند منتج باشد.

ص: 37


1- از آن جمله می توان این اعلام را نام برد که در برهان با اطلاق آن مناقشه نموده اند: محقق عراقی و قده و در نهاية الافكار 97/3 و محقق خوئی مد ظله در مصباح الأصول 138/2 و محقق سبزواری مدظله در تهذيب الأصول 73/2 و استاد بزرگوار ما حقق تبریزی ادام الله تعالی ظله بنابر آن چه که تقریرات فقیر از دروس ایشان حکایت می کند.

تنبيه

از ادله ای که برای وجوب نصب امام آوردیم بوضوح روشن می شود که قرآن به تنهایی نمی تواند کافی باشد چون قرآن نمی تواند رهبری جامعه اسلام را به صورت ظاهری بر عهده گیرد و همچنین نمی تواند قانون هدایت عمومی را تتميم کند و نمی تواند هدایت به امر و وساطت فیض را بر عهده داشته باشد ، بنابراین شعار «حسبنا کتاب الله »، شعاری است عقيم و غير منتج .

روایات متواتر و متعددی بر این امر دلالت می کند که در آتیه به برخی از آن ها اشاره می شود و اکنون فقط بيك نمونه از آن اکتفاء می کنیم و آن صحیحه منصور بن حازم است که ثقة الاسلام کلینی طاب ثراه آن را دو بار در کتاب الحجة ، كافى شريف (1) نقل می کند که نقل دوم کاملتر است و اضافاتی دارد لذا ما نیز آن را ذکر می کنیم :

﴿محمد بن اسماعيل عن الفضل بن شاذان عن صفوان بن يحيى عن منصور ابن حازم قال : قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ إِنَّ اَللَّهَ أَجَلُّ وَ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ یُعْرَفَ بِخَلْقِهِ بَلِ اَلْخَلْقُ یُعْرَفُونَ بِاللَّهِ قَالَ صَدَقْتَ قُلْتُ مَنْ عَرَفَ أَنَّ لَهُ رَبّاً فَقَدْ یَنْبَغِی أَنْ یَعْرِفَ أَنَّ لِذَلِکَ اَلرَّبِّ رِضًا وَ سَخَطاً وَ أَنَّهُ لاَ یُعْرَفُ رِضَاهُ وَ سَخَطُهُ إِلاَّ بِرَسُولٍ فَمَنْ لَمْ یَأْتِهِ اَلْوَحْیُ فَیَنْبَغِی أَنْ یَطْلُبَ اَلرُّسُلَ فَإِذَا لَقِیَهُمْ عَرَفَ أَنَّهُمُ اَلْحُجَّهُ وَ أَنَّ لَهُمُ اَلطَّاعَهَ اَلْمُفْتَرَضَهَ فَقُلْتُ لِلنَّاسِ أَ لَیْسَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ کَانَ هُوَ اَلْحُجَّهَ مِنَ اَللَّهِ عَلَی خَلْقِهِ ؟ قالوا:بَلی،قُلتُ:فَحینَ مَضی صلّی اللّه علیه و آله مَن کانَ الحُجَّةَ؟قالوا:القُرآنُ ؟، فَنَظَرتُ فِی القُرآنِ،فَإِذا هُوَ یُخاصِمُ به المُرجِئُ وَ القَدَرِیُّ وَ الزِّندیقُ الَّذی لا یُؤمِنُ بِهِ،حَتّی یَغلِبَ الرِّجالَ بِخُصومَتِهِ،فَعَرَفتُ أنَّ القُرآنَ لا یَکونُ حُجَّةً إلّابِقَیِّمٍ فَما قالَ فیهِ مِن شَیءٍ کانَ حَقّاً ،فَقُلتُ لَهُم:مَن قَیِّمُ القُرآنِ؟

ص: 38


1- الكافى 168/1 و 188/1.

قالوا:اِبنُ مَسعودٍ قَد کانَ یَعلَمُ،و عُمَرُ یَعلَمُ،و حُذَیفَةُ یَعلَمُ.قُلتُ:کُلَّهُ؟قالوا:لا،فَلَم أجِد أحَداً یُقالُ إنَّهُ یَعلَمُ القُرآنَ کُلَّهُ إلّاعَلِیّاً صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ،وإذا کانَ الشَّیءُ بَینَ القَومِ،فَقالَ هذا:لا أدری،و قالَ هذا:لا أدری،وقالَ هذا:لا أدری، و قالَ هذا:أنَا أدری،فَأَشهَدُ أنَّ عَلِیّاً علیه السّلام کانَ قَیِّمَ القُرآنِ،و کانَت طاعَتُهُ مُفتَرَضَةً،و کانَ الحُجَّةَ عَلَی النّاسِ بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلّی اللّه علیه و آله،و أنَّ ما قالَ فِی القُرآنِ فَهُوَ حَقٌّ، فَقالَ:رَحِمَکَ اللّهُ، فَقُلتُ:إنَّ عَلِیّاً علیه السّلام لَم یَذهَب حَتّی تَرَکَ حُجَّةً مِن بَعدِهِ کَما تَرَکَ رَسولُ اللّهِ صلّی اللّه علیه و آله، و أنَّ الحُجَّةَ بَعدَ عَلِیٍّ علیه السّلام الحَسَنُ بنُ عَلِیٍّ علیه السّلام،و أشهَدُ عَلَی الحَسَنِ علیه السّلام أنَّهُ لَم یَذهَب حَتّی تَرَکَ حُجَّةً مِن بَعدِهِ کَما تَرَکَ أبوهُ وجَدُّهُ، و أنَّ الحُجَّةَ بَعدَ الحَسَنِ علیه السّلام أَنَّهُ لَمْ يَذْهَبْ حَتَّى تَتْرُكَ حُجَّةً مِن بَعْدِهِ كَمَا تَرَكَ أَبُوهُ وجده وَ أَنَّ الحُجَّةَ بَعْدَ الحسن اَلْحُسَيْنِ وَ كَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً فَقالَ رَحِمَكَ اللَّهُ فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ وَ قُلتُ وَ أشهَدُ عَلى الحُسَينِ أنَّهُ لَم يَذهَبْ حَتَّى تَرَكَ حُجَّةً مِنْ بَعدهِ عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ وَ كَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضةً فَقَالَ رَحِمَكَ اَللَّهُ فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ وَ قُلْتُ وَ أَشْهَدُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ أَنَّهُ لَمْ يَذْهَبْ حَتَّى تَرَكَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ محمد بن علِيٍ أَبَا جَعْفَرٍ وَ كَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضةً فَقَالَ رَحِمَكَ اَللَّهُ قُلْتُ أَعْطِنِى رَأْسَكَ حَتَّى اقبَلهُ فَضَحِكَ قُلْتُ أَصْلَحَكَ اَللَّهُ قَدْ عَلِمْتُ أنَّ أَبَاكَ لَمْ يَذْهَبْ حَتَّى تَرَكَ حُجَّةً مِن بَعدِهِ كَمَا تَرَكَ أَبُوهُ وَ أَشهَدُ بِاللَّهِ أَنَّكَ أَنْتَ الحُجَّةُ وَ أَنَّ طَاعَتَكَ مُفْتَرَضَةٌ فَقَالَ كُفَّ رَحِمَكَ اَللَّهُ قُلْتُ أَعْطِنِى رَأْسَكَ اِقْبَلْهُ فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ فَضَحِكَ وَ قَالَ سَلْنِى عُمَا شِئْتَ فَلاَ اِنْكَرَكَ بَعْدَ اَلْيَوْمِ أَبَداً﴾.

منصور بن حازم گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: خداوند برتر از این است که بوسیله مخلوقانش شناخته شود بلکه مخلوقات بوسیله او شناخته می شوند، فرمودند: درست است. گفتم: کسی که می داند برای او پروردگاری است سزاوار است رضایت و کراهت پروردگار و موجبات آن را هم بداند و رضایت و کراهت خداوند شناخته نمی شود مگر بوسیله وحی یا پیامبر ،

ص: 39

و کسی که پیامبر نیست باید پیامبران را جستجو کند و وقتی آن ها را پیدا کرد و شناخت خواهد فهمید که آنان حجت خداوند هستند و باید از آنان اطاعت و پیروی کند . منصور بن حازم گوید: به مردم (کسانی که منکر امامت امیر المؤمنین بودند ) گفتم: آیا نمی دانید که پیامبر صلى الله عليه و آله حجت خداوند بر مردمان بود؟ پاسخ دادند: بله گفتم: هنگامی که پیامبر از دنیا رحلت فرمود حجت خداوند چه کسی است؟ پاسخ دادند: قرآن ، پس در قرآن نگریستم ، دیدم که مرجی و قدری حتی کافری که آن را قبول ندارد به آن استدلال می کند و بواسطه استدلال به آن بر دیگران پیروز می شود ، دانستم که قرآن نمی تواند بدون قیم حجت باشد و هر چه آن قیم در مورد قرآن بگوید صحیح و درست خواهد بود، به آن ها گفتم : قیم قرآن چه کسی است؟ پاسخ دادند: ابن مسعود قرآن را می دانست و عمر و حذیفه می دانستند ، گفتم : همه قرآن را می دانستند ؟ پاسخ دادند : نه ، گفتم: کسی را نیافتم که بگوید تمام قرآن را می دانم مگر امیر المؤمنین علی بن أبي طالب صلوات الله علیه و اگر چیزی میان عده ای باشد و از میان آن ها خارج نباشد و همه آن را نفی کنند و يك نفر از آنان ادعای آن را کند و بگوید من می دانم، آن شیء از آن او است، پس شهادت می دهم که امیر المؤمنین على علیه السلام قيم قرآن بود ، و اطاعت او واجب و ایشان حجت خداوند بر مردمان است بعد از پیامبر صلی الله عليه و آله و هر چه که ایشان در مورد قرآن بفرماید آن حیح و درست است. پس امام صادق علیه السلام در این جا به منصور فرمودند: خداوند ترا رحمت کند. منصور گوید عرض کردم امير المؤمنين على عليه السلام از دنیا نرفته است مگر این که پس از خودش حجتی را برای مردم قرار داده است چنان چه پیامبر صلی الله علیه و آله چنین کرد و براستی که حجت بعد از امیر المؤمنين ، حسن بن علی است ، و شهادت می دهم که امام حسن علیه السلام از دنیا ترفته است مگر این که پس از

ص: 40

خود حجتی را برای مردم باقی گذاشته است چنان چه پدر و جدش باقی گذاشتند و حجت پس از امام حسن علیه السلام، امام حسين عليه السلام است و اطاعت ایشان واجب است. امام صادق علیه السلام در این جا برای بار دوم برای منصور طلب رحمت می کنند و می فرمایند: خداوند ترا رحمت کند و منصور سرامام را می بوسد و می گوید : شهادت می دهم در مورد امام حسین علیه السلام که ایشان از دنیا نرفته است مگر بعد از خودش حجتی را باقی گذاشته و آن حجت على بن حسين عليه السلام است که فرمانبرداری از ایشان واجب است . در این جا امام برای بار سوم برای منصور طلب رحمت کردند و فرمودند: خداوند ترا رحمت کند، منصور گوید عرض کردم: سرتان را پیش بیاورید تا ببوسم ، پس امام تبسمی فرمودند و من ادامه دادم: خداوند ترا بسلامت بدارد به تحقیق شما می دانید که پدر شما از دنیا رحلت نفرموده است مگر این که حجتی را باقی گذاشته است همان گونه که پدرش چنین فرمود ، و خداوند را شاهد می گیرم که شما آن حجت هستید و اطاعت و فرمانبرداری از شما واجب است . امام در این جا می فرمایند : بس است ، خداوند ترا رحمت کند . منصور گوید عرض کردم سر خودتان را پیش آورید تا آن را ببوسم، پس سر امام را بوسیدم و ایشان خندیدند و فرمودند: از من هر چه خواهی بپرس که پس از این هرگز ترا ناشناس نمی دانم .

مؤلف گوید: از این روایت صحیحه بخوبی آشکار می شود که قرآن به تنهائی نمی تواند حجت باشد و مسلمانان فقط بدان تکیه کنند بلکه نیازمند کسی است که آن را صحیح و درست معنا کند و بداند و بدیهی است که آن شخص جز امام نخواهد بود، لذا منصور بن حازم نیز در روایت ائمه را تا امام صادق علیه السلام بعنوان قیم قرآن بر شمرده و ذکر نموده است و بدستور امام از نامبردن

ص: 41

ائمه بعد از ایشان ساکت شده است، چون امام دستور سکوت به او داده اند از طرف دیگر از تبسم امام علیه السلام و جملات ایشان در پایان حدیث و چند بار طلب رحمت نمودن امام برای منصور بهترین شاهد است بر این که استدلال منصور ابن حازم مورد توجه و رضایت امام واقع شده است بعبارت روشنتر قرآن اگر چه کتاب هدایت است و لکن به تنهایی نمی تواند بشریت را راهنما باشد چون:

اولا : قرآن دارای کلیاتی است که نیازمند به تحلیل و تفسیر است، چه کسی می بایست این کلیات را توضیح دهد و تفسیر نماید ؟ به اعتقاد ما او جز امام نخواهد بود.

و ثانياً : بفرض که همۀ کلیات قرآن را شخص پیامبر صلى الله عليه و آله توضیح و تفسیر نموده باشند باز هم به امام نیازمندیم، چون بعد از گذشت زمانی در نقل روایت از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله اختلاف پیش می آید، چنان که آمد وظیفۀ امام این است که اختلافات را از میان بردارد و نگذارد تحریف کنندگان گفته های ایشان را تحریف کنند.

و ثالثاً : ما اگر فقط قرآن را هم قبول داشته باشیم ، قرآن خودش به اهل بيت عليهم السلام دعوت می کند و آن ها را بعنوان هدایت کنندگان انسانیت معرفی می کند ، لذا بر ما لازم است که به ائمه علیهم السلام رجوع کنیم چون قرآن خود بدان فرمان می دهد (1) .

بنابراین شعار «حسبنا کتاب الله »، «کتاب خدا ما را بس است» نمی تواند از يك عقل سلیم تراوش نموده و بدون اغراض سیاسی عنوان شده باشد و توضیح این مطلب بر اهلش مخفی نیست و از حوصله این رساله نیز خارج است .

پس قرآن کتاب صامتی است که می بایست در کنار يك كتاب ناطق كه امام معصوم است مطرح باشد تا بتواند هدایت بشریت را بر عهده گیرد .

ص: 42


1- به فصل دوم بخش دوم مراجعه شود.

فصل سوم : ویژگی های امام

اشاره

پس از این که ادله وجوب امامت را بررسی کردیم و ضرورت نیاز به امام را دانستیم باید صفات و ویژگی های لازم و ضروری امام را مورد بحث و کنکاش قرار دهیم و بدانیم که امام چه خصوصیات و صفاتی را باید دارا باشد و چه صفات و خصوصیاتی را نباید دارا باشد.

قبل از ورود به اصل بحث سزاوار است کلام شیخ الطائفه ابی جعفر طوسی را نقل کنیم ایشان در کتاب شريف «تلخيص الشافي» بیانی در صفات امام دارد که ترجمه آن چنین است می فرماید :

«صفات امام بر دو گونه است :

1- صفاتی که امام باید دارا باشد از آن حیث که امام است مانند عصمت و افضليت .

2- صفاتی که امام باید دارا باشد بخاطر آن چه که ولایت بر آن دارد

ص: 43

مانند این که : امام باید عالم به سیاست و به همه احکام شریعت باشد و کلام او در شریعت حجت باشد و از همه انسان ها شجاع تر باشد » (1) .

اولین ویژگی امام: عصمت

در تعریف عصمت می توان گفت: نیروئی است که فرد را از هر گونه گناه و خطا و اشتباه مصون می دارد و این نیرو از ایمان و شدت آن ناشی می شود ،

معصوم چون علم الیقین را بعین الیقین تبدیل نموده و به بالاترین مرتبه ایمان رسیده است، صدور گناه از او ممکن نیست و چون توسط خداوند در متن واقعیت و حقیقت قرار گرفته است امکان خطا و اشتباه نیز از طرف او نمی رود چون در متن واقعیت سهو و اشتباهی وجود ندارد بنابراین عصمت از شدت ایمان و قرار گرفتن در متن واقعیات ناشی می شود و ایند و نیز هر دو تفضل الهی هستند که به هر يك از بندگانش که می خواهد عنایت می کند به جهت مصالح و شایستگی هایی که وجود دارد و بر آن مترتب می شود ،﴿ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾ (2) «و آن فضل الهی و عنایت ربانی است، به هر يك از بندگانش که می خواهد عنایت می کند».

بنابر اعتقاد امام می بایست دارای مقام عصمت باشد ، شیخ بزرگوار مفید در گذشته بسال 413 هجری قمری در این باره می فرمايد : «القول في عصمة الأئمة عليهم السلام - أقول اِنَّ الاَئِمَّهَ القائِمِینَ مَقامَ الْاَنْبِیاء فِی تَنْفِیذِ الْاَحْکامِ وَ اِقامَهِ الحُدوُدِ وَ حِفْظِ الشَرایِع وَ تأدیبِ الاَنامِ مَعْصوُموُن کَعِصْمَهِ الاَنْبِیاء و انهم لا يجوز منهم صغيرة الا ما قدمت ذكر جوازه على الانبياء و انه لايجوز منهم سهو في شيء

ص: 44


1- تلخيص الشافي 180/1.
2- سورة المائدة/ 54.

في الدين و لا ينسون شيئاً من الأحكام و على هذا مذهب سائر الأمامية» (1) .

كلام ما در عصمت ائمه علیهم السلام امامان که جانشینان پیامبران در جاری کردن احکام و برپا داشتن حدود و حفظ شریعت الهی و تربیت کردن مردم هستند مانند پیامبران معصومند و مرتکب گناه نمی شوند ، حتی گناه صغيره و كوچك و اشتباه در دین نمی کنند و شیثی از احکام الهی را نیز فراموش نمی کنند و این مذهب شیعه امامیه است».

علامه على الاطلاق شیعه علامه حلی در این باب می فرماید : «ذهبت الامامية الى أن الأئمة كالأنبياء في وجوب عصمتهم عن جميع القبائح و الفواحش من الصغر الى الموت عمداً و سهواً لأنهم حفظة الشرع و القوامون به ، حالهم في ذلك كحال النبي ...» (2) .

«امامیه گویند : ائمه مانند انبیاء هستند در وجوب عصمتشان از همه پلیدی ها و زشتی ها از کودکی تا مرگ منزه از این امور هستند و خواه این امور عمدی باشد با سهوی و از روی خطا و اشتباه بخاطر این که ائمه حافظان شریعت و قيام کنندگان بدان هستند و ائمه در امر شریعت مانند پیامبرند »

عدم مناقات عصمت و قدرت

اشاره

باید دانست که عصمت از گناه و اشتباه بمعنای عدم قدرت بر آن نیست بلکه امام توانائی و قدرت گناه و معصیت را دارا است لکن از انجام آن بواسطه شدت و قدرت ایمانش خود داری می کند.

محقق عالی قدر خواجه نصیرالدین طوسی در این مورد می فرماید: «ولا

ص: 45


1- اوائل المقالات / 74.
2- نهج الحق و كشف الصدق / 164.

تنافي العصمة القدرة» (1) .

«عصمت با قدرت تنافی و ضدیتی ندارد ».

فاضل قوشجی در شرح این کلام گوید : «و الا لما استحق الثواب على الاجتناب عن المعاصى و لما كان مكلفا» (2) .

«و اگر چنین نبود، امام بخاطر دوری کردن از گیاهان در خور ثواب و ستایش نبود و از مکلفین نیز محسوب نمی گردید».

علامه حلی در شرح کلام محقق طوسی می فرماید : «اختلف القائلون بالعصمة في أن المعصوم هل يتمكن من فعل المعصية أم لا فذهب قوم منهم الى عدم تمكنه من ذلك و ذهب آخرون الى تمكنه منها اما الأولون فمنهم من قال ان المعصوم مختص في بدنه أو نفسه بخاصة تقتضى امتناع اقدامه على المعصية و منهم من قال ان العصمة هو القدرة على الطاعة و عدم القدرة على المعصية و هو قول أبي الحسين البصرى و اما الآخرون الذين لم يسلبوا القدرة فمنهم من فسرها بأنه الأمر الذي يفعله الله تعالى بالعبد من الالطاف المقربة الى الطاعات التى يعلم معها انه لا يقدم على المعصية بشرط ان لا ينتهى ذلك الأمر الى الالجاء، و منهم من فسرها بانها ملكة نفسانية لا يصدر عن صاحبها معها المعاصي، و آخرون قالوا العصمة لطف يفعله الله تعالى بصاحبها لا يكون معه داع الى ترك الطاعة و ارتكاب المعصية وأسباب هذا اللطف أمور أربعة ... و المصنف رحمه الله علیه اختار المذهب الثاني و هو ان العصمة لاتنافي القدرة بل المعصوم قادر على فعل المعصية و الا لما استحق المدح على ترك المعصية و لا الثواب و يبطل الثواب و العقاب في حقه فكان خارجاً عن التكليف و ذلك باطل

ص: 46


1- تجريد الاعتقاد / 222.
2- شرح التجريد للقوشجي.

بالاجماع و بالنقل في قوله تعالى :﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ﴾ (1) (2) .

می فرماید: «کسانی که قائل به عصمت شده اند در این اختلاف کرده اند که آیا معصوم می تواند معصیت انجام دهد یا نه؟ گروهی از آنان قائل به عدم توانائی بر انجام معصیت شده اند و برخی دیگر قائل به قدرت بر معصیت شده اند اما گروه اول دسته ای از آن ها گفته اند معصوم در بدن یا نفسش خاصیتی دارد که موجب عدم توانائی او بر معصیت می شود و گروهی از آنان گفته اند عصمت عبارت است از قدرت بر انجام طاعت و عدم قدرت بر معصیت و این قول أبوالحسین بصری است. اما گروه دوم کسانی که قدرت را سلب نکرده اند گروهی از آنان عصمت را به امری تفسیر کرده اند که خدا آن را بر بنده اش انجام می دهد از الطاف نزديك كننده به طاعت، از آن طاعاتی که می داند با آن به معصیت اقدام نمی کند بشرط این که چنین امری به اکراه و اجبار منتهی نگردد و گروهی از آنان عصمت را يك صفت مستحکم نفسانی می ستحكم نفسانی می دانند که با آن از صاحبش گناهان صادر نمی شود، و گروه دیگر گفته اند عصمت لطف است که خداوند در حق صاحبش می کند که با وجود آن داعی به ترك طاعت و فعل معصیت وجود ندارد و اسباب این لطف امور چهارگانه است .... و مصنف رحمه الله علیه گفتار گروه دوم را اختیار نموده است که عصمت تنافی با قدرت ندارد بلکه معصوم قادر بر انجام دادن معصیت است و اگر چنین نبود سزاوار مدح بخاطر انجام ندادن معصیت نبود و سزاوار پاداش نیز نبود و پاداش و جزاء در مورد او باطل می شد و او از دائره تکلیف خارج می شد در حالی که خروج او از محدوده تکلیف به اتفاق مسلمین باطل است و همچنین آیه ای که پیامبر صلی الله علیه و آله

ص: 47


1- سورة فصلت /6.
2- کشف المراد /287.

را نیز مانند بقیه مردم می داند جز این که بر او وحی می شود بر آن دلالت دارد».

مؤلف گوید: از این بیانات بوضوح معلوم می شود که معصوم توانائی و قدرت بر معاصی را دارد ولی آن را ترك كرده است همان گونه که برخی از انسان ها توانائی بر انجام برخی از معاصی یا کار های ناپسند را دارند ولی آن را ترک می کنند مثلا می توانند دروغ بگویند اما در سراسر عمرشان دروغ گفتن را ترك كرده اند و اجتماع نیز آنان را به صداقت و راستی شناخته است. این کلام را به همین جا خاتمه می دهیم و ادله عصمت را به بررسی می نشینیم :

اولین دلیل عصمت : نقض غرض

هدف و غرض الهی از نصب امام این است که مردم را براه راست هدایت کند و در مسیر تکامل به سمت خداوند پیشوائی خلق را بر عهده داشته باشد ، حال اگر امکان خطا و اشتباه و عصیان در افعال و اعمال او راه داشته باشد، چگونه می تواند وظیفۀ پیشوائی خود را انجام دهد و مردم را هدایت نماید پس امام باید معصوم باشد تا بتواند وظیفه خود را انجام دهد و غرض الهی از نصب او حاصل گردد و اگر دارای مقام عصمت نباشد غرض الهی از نصب او حاصل نمی گردد و موجب نقض غرض در حکمت خداوندی می شود و نقض غرض در حکمت الهی محال است.

شریف مرتضی این استدلال را چنین بیان می کند: «و قد يمكن الاستدلال على عصمة الامام ... بان يقال : قد ثبت انه حافظ الشرع و حجة فيه و أن الأمر ربما انتهى في الشريعة أو بعضها الى أن يكون هو المؤدى لها عن النبي صلى الله عليه و آله.و من كان بهذه الصفة فلابد عندنا و عند محصلى خصومن من وجوب عصمته و كيف يحفظ الشرع من ليس بمعصوم أو يثق بأداء من ليس

ص: 48

بمأمون » (1) .

«و می توان بر عصمت امام چنین استدلال کرد که گفته شده است: مسلم گردیده که امام حافظ شرع و حجت در شریعت است و چه بسا امر در شریعت یا پاره ای از مسائل آن به نظر او منتهی می شود که او به جانشینی از طرف پیامبر صلی الله عليه و آله مطلبی را باز گوید و کسی که چنین وظیفه خطیری را بر عهده دارد ، در نزد ما و حتی در نزد مخالفین ما باید معصوم باشد چون چگونه می تواند کسی که معصوم نیست شریعت را حفظ نماید با چگونه می توان به اداء امانت کسی که امانتدار نیست اعتماد نمود ».

شاگرد نامدار شریف مرتضی، شیخ طوسی در تلخیص کتاب استادش در این مورد می فرماید :«و مما يدل - أيضاً - على أن الامام يجب أن يكون معصوماً : ما قد ثبت من كونه مقتدى به ألا ترى أنه انما أنه انما سمى اماماً لذلك ، لان الامام هو المقتدی به و من ذلك قيل امام الصلاة ، لانه يقتدى به فقد أجمع المسلمون على أن الأمام منتدى به في جميع الشريعة و ان اختلفوا في كيفيته ، فإذا ثبت أنه مقتدى به في جميع الشريعة وجب أن يكون معصوماً ، لانه لو كان غير معصوم لم نأمن من بعض أفعاله - مما يدعونا اليه من قتل النفوس و أخذ الاموال و ماجرى مجراهما - ان يكون قبيحاً و يجب علينا موافقته من حيث وجب الاقتداء به. و لا يجوز من الحكيم تعالى ان يوجب علينا الاقتداء بما هو قبيح و اذا لم يجز ذلك عليه تعالى دل على أن من أوجب علينا الاقتداء به مأمون منه فعل القبيح . و لا يكون كذلك الا المعصوم» (2) .

و از آن ادنه ای که دلالت می کند بر این که امام باید معصوم باشد این است که امام جلو دار و پیشوا است و به خاطر همین پیشوائی نیز او را امام نامیده اند و به همین جهت نیز به امام جماعت نیز امام می گویند چون پیشوای بگران است و بقیه به او اقندی

ص: 49


1- الذخيرة / 431.
2- تلخيص الشافي 191/1.

می کنند... همه مسلمانان پذیرفته اند که به همۀ اعمال و رفتار امام در شریعت اقتداء می شود و اگر چه در کیفیت آن اختلاف نموده اند و هنگامی که پیشوایی و اقتدای به او در سراسر شریعت ثابت گردید پس و اجب است که او معصوم باشد چون اگر غیر معصوم باشد در برخی از افعالش که ما را به سمت آن فرا می خواند از قتل نفوس و گرفتن اموال و مانند آن، ایمن از خطا و اشتباه نیست و ممکن است این اعمالش اشتباهاً با عصباناً واقع گردد، در حالی که بر ما اطاعت از او و اقتداء به او واجب است و بر خداوند روا نیست که اطاعت و اقتدای به چنین فردی را واجب شمارد و هنگامی که چنین امری برخداوند روا و جایز نشد، پس می بایست کسی که اقتداء و اطاعت او بر ما واجب است مرتکب اشتباه و عصیان نگردد و چنین نمی شود مگر این که معصوم باشد».

دومین دلیل عصمت : تسلسل

شریف مرتضی این استدلال را چنین توضیح می دهد :«فأمّا الذي يدلّ على وجوب العصمة له من طريق العقل ، فهو انا قد بينا وجوب حاجة الأمة الى الأمام و وجدنا هذه الحاجة تثبت عند جواز الغلط عليهم و انتفاء العصمة عنهم لما بيناه من لزومها لكل من كان بهذه الصفة و ينقض بانتفاء جواز الغلط بدلالة انهم لو كانوا بأجمعهم معصومين لا يجوز الخطأ عليهم لما احتاجوا الى امام يكون لطفاً لهم في ارتفاع الخطأ و كذلك لما كان الانبياء معصومين لم يحتاجوا الى الرؤساء و الائمة . فثبت ان جهة الحاجة هي جواز الخطأ . فان كان الامام مشاركاً لهم في جواز الخطأ عليه فيجب ان يكون مشاركاً لهم في الحاجة الى امام يكون وراه لان الاشتراك في العلة يقتضى الاشتراك في المعلول . و القول في الامام الثاني كالقول في الأول ، و هذا يؤدي الى اثبات ما لايتناهى من الأئمة او الوقوف الى امام

ص: 50

معصوم و هو المطلوب» (1) .

«و آن چه که دلالت می کند بر وجوب عصمت از طریق عقل این است که گذشت که امت به امام نیازمندند و این احتیاج به امام همواره وجود دارد حتی اگر ما قائل به نفی عصمت از ائمه شویم با قائل بعدم آن این نیاز وجود دارد لکن اگر همۀ امت معصوم باشند دیگر نیازمند امام نخواهند بود و بفرض اگر همه انبیاء در یکجا اجتماع کنند دیگر نیازی به امام ندارند چون امکان خطا بر آنان وجود ندارد بنا بر این رمز نیاز به امام امکان خطا در میان مجتمع است، و اگر امام نیز مانند بقیه امکان خطا و اشتباه داشته باشد در این صورت او نیز مانند بقیه نیازمند امام معصومی خواهد بود چون اشتراك در علت موجب اشتراک در معلول می شود و کلام در امام دوم نیز مانند کلام در امام اول است (که اگر معصوم نباشد به امام دیگری نیازمند است) و اگر هيچ يك از این ائمه معصوم نباشند ما به ائمه لایتناهی نیازمند خواهیم شد و این محال است یا این که یکی از این ائمه باید معصوم باشد و در واقع او امام راستین خواهد بود و هو المطلوب».

شیخ طوسی پس از توضیحی که با نقل کلام سید مرتضی از آن بی نیاز شدیم این استدلال را چنین جمع می کند:«فلابد - على هذا - من ان يكون الامام معصوماً، ليخرج عن العلة المحوجة الى الامام و الا أدى ذلك الى وجود مالا نهاية له من الأئمة» (2) .

«بنابراین امام باید معصوم باشد تا از علت نیاز به امام خارج شویم وگرنه موجب پیدایش بی نهایت امام خواهد شد (به بیانی که گذشت)».

علامه بحرانی این استدلال را چنین بیان می کند: «لو لم يكن معصوماً للزم وجوب اثبات ائمة لانهاية لها، لكن اللازم باطل فالملزوم كذلك بيان الملازمة :

ص: 51


1- الذخيرة / 430.
2- تلخيص الشافي 184/1.

انه لو لم يكن معصوماً فبتقدير صدور المعصية عنه نفتقر الى امام آخر يؤديه عليها و يثقفه عند الاعوجاج عن سبيل الله والألم يكن ملطوفاً له ، و هو باطل على ما مر و يكون الكلام في ذلك الامام كالكلام فيه و يلزم التسلسل و اما بطلان اللازم فظاهر» (1) .

«اگر امام معصوم نباشد، لازم می آید که بی نهایت امام داشته باشیم و لازم باطل است. پس ملزوم نیز مانند آن است ، وجه ملازمه : اگر امام معصوم نباشد چون ممکن است از او معصیت صادر شود به امام دیگری نیازمند است که او را ادب کند و بر کجی و ناراستی او را نادیب کند و به راه خدا بازگرداند و اگر نه مورد لطف قرار نگرفته است و این امر باطل است و سخن در امام دوم نیز مانند سخن در امام اول است و موجب تسلسل می شود و بطلان لازم نیز ظاهر است ».

محقق طوسی می فرماید: «وَ اِمْتِنَاعُ التَّسَلْسُلِ یُوجِبُ عِصْمَتِهُ» (2) .

«و امتناع تسلسل موجب عصمت امام می شود ».

علامه حلی در شرح عبارت محقق طوسی می فرمايد :«ذهبت الأمامية و الاسماعيلية الى ان الامام يجب أن يكون معصوماً و خالف فيه جميع الفرق و الدليل على ذلك وجوه (الأول) : الامام او لم يكن معصوماً لزم التسلسل و التالى باطل فالمقدم مثله.. بيان الشرطية ان المقتضى لوجوب نصب الامام هو تجويز الخطأ على الرعية فلو كان هذا المقتضى ثابتاً في حق الامام وجب أن يكون له امام آخر و يتسلسل أو ينتهى الى امام لا يجوز عليه الخطأ فيكون هو الامام الأصلي» (3) .

«امامیه و اسماعیلیه قائل به عصمت امام شده اند اما سایر فرق با آن ها مخالفت نموده اند و دلائل آن چند است (اول): اگر امام معصوم نباشد موجب

ص: 52


1- قواعد المرام / 177.
2- تجريد الاعتقاد / 222.
3- كشف المراد / 286.

پیدایش تسلسل خواهد شد و تالی باطل است پس مقدم نیز مانند آن است . بیان آن : آن چه که موجب نصب امام می شود این است که امکان اشتباه برای امت وجود دارد و اگر این موجب در حق خود امام نیز وجود داشته باشد موجب می شود که او نیز اما می داشته باشد و این یا منتهی به تسلسل می شود یا به امامی که اشتباه نکند و چنین امامی امام واقعی خواهد بود».

علامه بزرگوار حلی در کتاب دیگرش باختصار این استدلال را چنین بیان می کند:«... فلو جازت عليه المعصية و صدرت عنه انتفت هذه الفوائد و افتقر الى امام آخر و تسلسل» (1) .

«... اگر امام مرتکب معصیت شود فوائد مترتبه بر او منتفی می گردد و نیازمند به امام دیگری خواهد بود و موجب تسلسل می شود ».

از نقل کلمات اعلام وجه استدلال بخوبی روشن شد که:اگر امام معصوم نباشد، نیازمند به امام دیگری خواهد بود و اگر ثانی هم معصوم نباشد نیاز به ثالث خواهد داشت و این موجب تسلسل خواهد بود و پیدایش بی نهایت امام که باطل است پس می بایست يك امام وجود داشته باشد که دارای صفت عصمت باشد .

سومین دلیل عصمت : دلیل نقلی

برخی از آیات قرآن و کثیری از روایات و احادیث ائمه اطهار عليهم الاسلام دلالت بر عصمت مقام امامت می کند از آن جمله آیه شریفه امامت حضرت ابراهیم علیه السلام، خداوند در سوره بقره می فرماید:

ص: 53


1- نهج الحق و كشف الصدق / 164.

﴿وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾ (1) ،﴿و هنگامی که خداوند ابراهیم را بواسطة امتحانات آزمود و او موفق شد خطاب به ابراهیم فرمود: من ترا در میان مردم امام قرار دادم، ابراهیم گفت: آیا این مقام به نسل من نيز منتقل خواهد شد؟ خداوند در پاسخ او فرمود عهد من (امامت) به ستمکاران نمی رسد).

از این آیه شریفه بخوبی صفت عصمت برای مقام امامت ثابت می شود چون هر گناهی ولو بسيار كوچك هم باشد ظلم است با ظلم بدیگران است اگر به حقوق مردم تعلق گرفته باشد یا ظلم بنفس است اگر به حق الله تعلق گرفته باشد ، لکن در هر دو صورت ظلم است و اگر شرك هم باشد که قرآن کریم شرك و اظلم عظیم می داند آن جا که بنقل از حضرت لقمان به فرزندش و در ردیف وصایای ایشان می فرماید:

﴿يَا بُنَيَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾ (2) .

«ای فرزندم بخداوند شرك نورز و برای او همانندی قرار مده براستی که شرك ستم بزرگی است».

البته واضح است كه شرك مصداق بزرگ و روشن ظلم است و الا همان گونه که گذشت هر گناهی ولو كوچك و ناچیز نوعی ظلم محسوب می شود ، بنابراین امام نمی تواند ظالم باشد یعنی گناهکار از این رو می بایست دارای مقام عصمت باشد ، و آیه شریفه بوضوح دلالت بر آن می کند.

علاوه بر این از آیه امهات مطالب امامت را بخوبی می توان نتیجه گرفت که به ترتیب عبارتند از :

ص: 54


1- سورة البقرة / 124.
2- سورة لقمان / 13.

1- امامت يك منصب جعلی است و خداوند باید امام را تعیین نماید.

2- امام می بایست معصوم باشد چنان چه توضیح آن گذشت.

3- هرگاه بر روی زمین مردمی زندگی کنند می بایست که در میان آنان امام قرار داشته باشد .

4- امام باید از طرف خداوند تأیید شود و می شود.

5- امام به همه اعمال بندگان خدا علم دارد .

6- امام به همه آن چه که مردم در امور دین و دنیایشان بدان احتیاج دارند باید آگاه باشد.

7- کسی که برتر از امام در فضائل نفسانی و صفات حسنه باشد وجود خارجی در میان مردم ندارد.

توضیح بیشتر این امور هفتگانه و کیفیت استنتاج آن ها از آیه شریفه را می توانید در تفسیر المیزان ذیل آیه شریفه ملاحظه فرمائید (1) .

از این آیه شریفه ابطال امامت خلفای ثلاث نیز بخوبی استفاده می شود بخاطر این که هر سه آن ها قبل از ظهور اسلام مشرک بودند و قرآن شرك را ظلم عظیم می داند و امامت را مقامی می داند که به ظالمین نخواهد رسید ، پس این سه نفر نمی توانند امامت امت را بر عهده داشته باشند.

و به همین روشنی آیه دلالت بر امامت امیر المؤمنين عليه صلوات المصلين می کند چون امیر در طفولیت اسلام را پذیرفت و هرگز بخداوند شرك نورزید و لذا در روایات وارد شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده اند: خداوند من و علی را اختیار و انتخاب نمود چون هیچ کدام از ما هرگز برای بتی سجده نکردیم (بخداوند شرك نورزیدیم).

ص: 55


1- تفسير الميزان 276/1 - 266.

علامه حلی چنین می فرماید :﴿روى الجمهور عن ابن عباس قال : قال رسول الله صلى الله عليه و آله : انتهت الدعوة الي والى علي ام يسجد أحدنا قط لصتم ، فاتخذني نبياً و اتخذ علياً وصياً﴾ (1) .

می فرماید:«عامه از ابن عباس نقل کرده اند که او گفت: پیامبر صلی الله عليه و آله فرمودند: دعوت به من و علی ختم شد و هيچ يك از ما هرگز برای بتی سجده نکرده است پس خداوند مرا به پیامبری و علی را به وصایت انتخاب کرد».

بنابر سه دلیلی که ذکر شد امام می بایست در دریافت واقعيات و حقایق و انتقال و ابلاغ آن به مردم و در مقام عمل نیز دچار اشتباه و خطا و نسیان و گناه نگردد. و با این نتیجه گیری کلام ما در اولین ویژگی امام به پایان می رسد.

دومین ویژگی امام : افضلیت

دومین صفت و ویژگی که امام می بایست دارا باشد افضلیت است مقصود از افضلیت این است که امام در جمیع صفات نفسانی حسنه و علوم و کمالات بر دیگران برتری مطلق را دارا باشد و در میان امتش افضل از او در هیچ موردی و امری نمی بایست وجود داشته باشد.

شیخ طوسی افضلیت را به دو قسم می کند و می فرماید :«الكلام في كون الامام أفضل من كل واحد من رعيته ينقسم قسمين : أحدهما : يجب أن يكون أفضل منهم بمعنى أنه أكثر ثواباً عند الله تعالى. و القسم الآخر : أنه يجب أن يكون أفضل منهم في الظاهر في جميع ما هو أمام فيه» (2) .

ص: 56


1- نهج الحق و كشف الصدق / 179.
2- تلخيص الشافي 199/1.

«امام می بایست از همه افراد امتش برتر باشد و این برتری بر دو قسم است: اول: از دیگران برتر باشد یعنی از جهت کثرت ثواب بر دیگران برتری داشته باشد و دوم این که برتر از دیگران در ظاهر باشد، در همۀ آن چه که او در آن امام است».

مؤلف گوید : این تقسیم شیخ طوسی اگر چه انحصاری به ایشان ندارد و قبل از ایشان نیز متکلمین این قسمت را در افضلیت کرده اند و لکن به نظر احقر قسم اول هم به قسم دوم بر می گردد یعنی وقتی امام قرار باشد از همه چیز برتر باشد از دیگران، از حیث ثواب نیز می بایست از بقیه برتر و افضل باشد ، لذا وجهی برای این تقسیم وجود ندارد.

سید مرتضی در افضلیت امام می فرماید :«و أما الذي يدل على أن الامام أفضل الأمة و أكثرها ثواباً فهو يقرب كونه اماماً في جميع الدين و رئيساً في الشرع كله ، فلا واجب عقلي و لا عبادة شرعية الأوهو الرئيس فيها و الامام لدخول ذلك كله في جملة الدين، الذي هو امام في جميعه و هذا يقتضى أن يكون أفضل من الأمة في هذا كله» (1) .

«و اما آن چه که دلالت می کند بر این که امام باید برترین افراد امت باشد و ثوابش نیز از دیگران بیشتر باشد این است که او در همه شئون دین امام و در جميع شریعت رئیس است و هیچ واجب عقلی و عبادت شرعی وجود ندارد مگر این که او رئیس و پیشوا و امام آن است و همه این امور به دین بر می گردد که او پیشوا در جمیع آن است، و این امر بخوبی دلالت دارد بر این که امام می بایست از همه مردمان برتر باشد».

علامه بحرانی می فرمايد :«يجب أن يكون أفضل الامة في كل ما يعد كمالا نفسانياً لانه مقدم عليهم و المقدم يجب أن يكون أفضل ، لان تقديم الناقص

ص: 57


1- الذخيرة / 434.

على من هو أكمل منه قبيح عقلا» (1) .

امام باید افضل افراد است باشد در همه آن چه که کمال نفسانی شمرده می شود بخاطر این که امام جلودار امت است و جلودار باید از دیگران افضل باشد، چون مقدم داشتن ناقص بر کسی که از او برتر و کاملتر است از نظر عملی مردود است».

از این مطالب هم تعریف افضلیت معلوم شد که مقصود از آن برتری مطلق است و هم ادله افضلیت ، در عین حال بهتر است عنوانی بنام ادله افضلیت باز کنیم و به تفصیل آن را به بررسی بنشینیم.

ادله افضلیت

این ادله را می توان به ترتیب چنین شمرد:

1- نقض غرض.

2- و تسلسل : به همان توضیح و بیان و استدلالی که در باب عصمت گذشت.

3- استحاله عقلی: اگر امام افضل افراد امت باشد مطلوب ثابت است و اگر فرد دیگری که مساوی با او در کمالات باشد برای امامت انتخاب شود ترجیح بلا من بلا مرجح است و اگر فردی انتخاب شود که از او در کمالات پائین تر است ترجیح راجح بر مرجوح است که هر دو از نظر عقلی باطل است پس می بایست امام افضل افراد امت باشد.

شريف مرتضی این استدلال را چنین بیان می کند:«الذي يدل على ان الامام يجب ان يكون افضل من رعيته في الثواب و العلوم و سائر ضروب الفضل الممتعلقة بالدين الداخلة تحت ما كان رئيساً فيه ما نعلمه و كل العقلاء من قبح جعل المفضول في شيء بعينه اماماً و رئيساً للفاضل فيه ألا ترى انه لا يحسن منا ان نعقد

ص: 58


1- قواعد المرام / 180.

لمن كان لا يحسن من الكتابة الاما يحسنه المبتدى المتعلم رياسة في الكتابة على من هو في الحذق بها و القيام بحدودها بمنزلة ابن مقلة حتى تجعله حاكماً عليه فيها و اماماً له في جميعها و ...» (1) .

آن چه که دلالت می کند بر این که امام باید برترین افراد امتش باشد در ثواب و دانش ها و سایر فضائل متعلقه به دین، و داخل در آن چه که او در آن امامت دارد و به ریاستش مربوط می شود، این است که ما و همه عقلاء می دانیم که قبیح و زشت است پایین تر را بر فرد بالاتر در آن مورد و بر او رئیس کنیم آیا نمی بینی پسندیده نیست برای ما که ریاست و امامت در نوشتن و خوش خطی را به کسی بدهیم که خطش فقط به اندازه يك نو آموز زیبایی دارد و او را بر کسی رئیس قرار دهیم که در زیر دست بودن در آن و مراعات حدود آن به اندازه ابن مقله (2) خوش خط است .... ».

محقق طوسی در کیفیت استدلال می فرماید :«و قبح تقديم المفضول معلوم ولا ترجيح في المساوى » (3) .

زشتی مقدم داشتن فرد پایین تر روشن است و ترجیحی نیز در مساوی وجود ندارد ».

علامه حلی در شرح این عبارت می فرماید :«الامام يجب ان يكون افضل من رعيته لانه اما ان يكون مساوياً لهم او انقص منهم او افضل و الثالث هو المطلوب و الأول محال لانه مع التساوي يستحيل ترجيحه على غيره بالامامة و الثاني

ص: 59


1- الثافي 41/2.
2- محمد بن علي بن الحسين بن مقلة در سال 272 در بغداد متولد شد و از شاعران زمانش محسوب می شد به حسن خط شهرت یافت بگونه ای که ضرب المثل در این فن گشت و در زندان راضی خلیفه عباسی در سال 328 به قتل رسید.
3- تجريد الاعتقاد / 222.

ايضا محال لأن المفضول يقبح عقلا تقديمه على الفاضل و يدل عليه ايضا قوله تعالى:﴿أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَىٰ ۖ فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾ (1) و يدخل تحت هذا الحكم كون الامام افضل في العلم و الدين و الكرم و الشجاعة و جميع الفضائل النفسانية و البدنية» (2) .

«امام باید از امتش برتر باشد بخاطر این که یا با او مساوی با از او پایین تر یا از او برتر خواهد بود ، قسم سوم دوم مطلوب است و قسم اول محال است بخاطر این که با تساوی محال است او را بر دیگری به امامت ترجیح داد و قسم دوم نیز محال است بخاطر این که ناپسند است مقدم داشتن پایین تر بر بالاتر و بر آن این آیه شریفه نیز دلالت دارد که: «آیا کسی که بسوی حق هدایت می کند سزاوار است که پیروی شود یا کسی که خود هدایت نشود مگر این که او را هدایت کنند چه می شود شما را چگونه داوری می کنید؟» و بنابراین امام باید برترین افراد در علم و دین و بخشش و شجاعت و همه فضائل نفسانی و جسمانی باشد ».

علامه حلی در کتاب شریف نهج الحق نیز همین استدلال را به بیانی دیگر توضیح می دهد که خواننده گرامی می تواند بدان مراجعه نماید (3) .

و بنابر این ادله سه گانه ، دومین ویژگی امام افضلیت و برتری او از همه افراد است در همه کمالات و فضائل است.

ص: 60


1- سورة يونس /35.
2- كشف المراد /288.
3- نهج الحق / 168.

سومین ویژگی امام : نص

مقصود از نص دلیل ظاهر و روشن و تردید و ناپذیر و قطعی است که امام می بایست بر ادعای امامت خویش آن را اقامه فرماید و بر دو قسم است:

1 - سخن با فعل پیامبر صلى الله علیه و آله با امام قبلی که دلالت بر امامت وی داشته باشد.

2- صدور معجزه از کسی که مدعی امامت است همان گونه که از پیامبران معجزه می کردند البته واضح است که این دو دلیل هر دو از جانب خداوند خواهد بود چون صدور معجزه واقعاً ممکن نخواهد بود مگر باذن الهی و تأیید ربانی و از طرف دیگر پیامبر و امام نیز بجز از جانب خداوند سختی را بر زبان جاری نمی کنند چرا که ﴿وَ مَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ﴾ (1) ، «و او (پیامبر) از روی هوا و هوس سخنی را نمی گوید، کلام او نیست مگر وحی الهی» بنابراین، دو دلیل مذکور جنبه کاشفیت دارد، یعنی این دو دلیل از نصب الهی پرده بر می دارد .

و از طرف دیگر دو صفت امام و ویژگی خاص او که عصمت و افضلیت است جز خداوند که واهب این دو صفت و ویژگی است، دیگری نمی تواند آن را تشخيص دهد خلق چگونه می توانند برتری در همه صفات را برای فردی احراز کنند با عصمت علی الاطلاق مردی را بدست آورند خصوصاً که هر فردی خلوات و جلوانی دارد ، بفرض عصمت در جلوات احراز شود ، عصمت در خلوات را چگونه می توان بدست آورد.

برای این که مطلب روشن شود که احراز چنین معنائی غیر ممکن است مثالی

ص: 61


1- سورة النجم / 3 و 4.

می زنیم، برخی از فقهاء قائل شده اند که یکی از شرائط مرجعیت اعلمیت است و روشن است که مقصود از اعلمیت فقط اعلمیت در فقه و اصول و لوازمات آن است ، مع ذلك همواره در تشخیص اعلمیت و مصداق خارجی آن بین عده ای اختلاف حاصل می شود، بگونه ای که برخی از فقهاء از این قید عدول کرده اند و آن را نادیده گرفته اند و اعلمیت را منکر شده اند فقط باین خاطر که تشخیص و تعيين مصداق اعلمیت بسیار مشکل با در حد محال است ، و وقتی که تشخیص اعلمیت آن هم فقط در فقه و اصول و مبادی و او ازمات آن چنین صعب و مشکل باشد بگونه ای که برخی آن را نزديك به محال دانسته اند دیگر تکلیف افضلیت على الاطلاق و عصمت بخوبی روشن و آشکار می شود و از این رو مردم نمی توانند آن را تشخیص دهند و لازم است خداوندی که عالم السر و الخفيات و بر همه چیز آگاه است آن را برای مردم بیان کند و تعیین مصداق این مفهوم کلی را نماید که این بیان و تعيين مصداق به دو گونه امکان پذیر است که گذشت.

شیخ طوسی در توضیح این ویژگی می فرماید :«... أن الأمام اذا وجبت عصمته بما قدمناه من الأدلة و كانت العصمة غير مدركة بالحواس فيستفاد العلم بها من جهتها و لم يكن أيضاً عليها دليل يوصل الى العلم يحال من كان عليها فيتوصل اليها بالنظر في الأدلة، فلابد مع صحة هذه الجملة من وجوب النص على الامام بعينه أو اظهار المعجز القائم مقامه عليه » (1) .

«وقتی عصمت امام بوسیله ادله اثبات شد و عصمت بوسیله حواس قابل درک نیست پس می بایست آن را از روی نشانی های آن درک و استنباط نمود، و اگر بررسی شود مشاهده می شود که نشانی های عصمت نیز نمی تواند گویای راستین آن باشد بر این اساس چاره ای وجود ندارد مگر تعیین امام بوسیله نص با صدور

ص: 62


1- تلخيص الشافى 266/1.

معجزه از امام که می تواند جانشین آن باشد » .

علامه بحرانی در این مورد می فرماید:«يجب کونه منصوصاً عليه، و لا طريق الى تعيينه الا بالنص خلافاً لسائر الفرق. لنا : انه واجب العصمة و كل من كان كذلك فيجب النص عليه. اما الصغرى فقد سبق بيانها و اما الكبرى فلأن العصمة امر باطن لا يطلع عليه الا الله تعالى و اذا كان كذلك وجب أن يكون تعيينه بالنص عليه بل وجب ان لا طريق الى ذلك سواه» (1) .

«امام می بایست نص داشته باشد و راهی برای تعیین او وجود ندارد مگر نص ابن قول امامیه است برخلاف سایر فرق مسلمین و دلیل ما نیز این است که او می بایست معصوم باشد و هر کس که معصوم باشد می بایست نص داشته باشد. توضیح صغرای قیاس گذشته است (در بحث ادله عصمت ثابت گردید که امام باید معصوم باشد) و اما کبرای قیاس ، چون عصمت يك امر مخفى و باطنى است که کسی جز خداوند بر آن آگاه نیست و چون چنین است پس می بایست که تعیین او بوسیله نص باشد بلکه قطعاً می بایست بوسیله نص باشد چون راه دیگری برای تعیین او وجود ندارد.

علامه حلی در شرح تجرید در وجوب نص بر امام فرمايد: «ذهبت الأمامية خاصة الى ان الامام يجب ان يكون منصوصاً عليه و قالت العباسية ان الطريق الى تعيين الامام النص أو الميراث و قالت الزيدية تعيين الأمام بالنص او الدعوة الى نفسه و قال باقى المسلمين الطريق انما هو النص او اختيار اهل الحل و العقد و الدليل على ما ذهبنا اليه و جهان الأول: انا قدبينا انه يجب ان يكون الامام معصوماً و العصمة امر خفى لا يعلمها الا الله تعالى فيجب ان يكون نصبه من قبله تعالى لأنه العالم بالشرط دون غيره ، الثاني : ...» (2) .

ص: 63


1- قواعد المرام / 181.
2- كشف المراد /288.

«فقط امامیه می گویند که امام باید منصوص باشد و عباسیه راه شناخت امام را نص و میراث می دانند و زیدیه می گویند تعیین امام به نص با دعوت به نفس است و سایر فرق مسلمین راه شناخت امام را به نص یا انتخاب کردن اهل حل و عند می دانند و دلیل قول ما دو امر است: اول : قبلا گذشت که امام می بایست معصوم باشد و عصمت يك امر پنهان است که جز خداوند کسی از آن آگاه نخواهد بود، بنا بر این واجب است که نصب امام از طرف خداوند باشد بخاطر این که او عالم به شرط امامت است نه دیگری ، دوم: ...» (بعداً خواهد آمد انشاء الله تعالى ) .

علامه حلی در کتاب دیگرش «نهج الحق و كشف الصدق» که آن را برای سلطان محمد خدابنده که بدست او بمذهب تشیع گرائید تألیف نموده و در آن از مبانی تشیع در اعتقادات و فقه و اصول دفاع کرده است و از این رو کتابی سخت ارزشمند بلکه بینظیر گردیده و بهمین جهت هم مورد توجه مجامع علمی از زمان تأليف تازمان حاضر واقع شده است می فرماید :«في طريق تعيين الامام : ذهبت الأمامية الى ان الطريق الى تعيين الامام امران: 1- النص من الله تعالى او نبيه او امام ثبتت امامته بالنص عليه 2- او ظهور المعجزات على يده ، لان شرط الأمامة العصمة و هي من الأمور الخفية الباطنة التى لا يعلمها الا الله تعالى و خالفت السنة في ذلك . . .» (1) .

«راه شناخت و تعیین امام امامیه می گویند راه تعیین امام دو امر است:1- نص از طرف خدا با پیامبر او با امامی که امامنش بوسیله نص ثابت شده باشد. 2– یا ظهور معجزات بوسیله او ، بخاطر این که شرط امامت ،عصمت است و عصمت از امور پنهانی و باطنی است که هیچ کس جز خداوند آن را

ص: 64


1- نهج الحق / 168.

نمی شناسد و اهل سنت با ما در این معنی مخالف هستند ...».

از این عبارت و آن چه که قبلا توسط راقم مسطور گشت بخوبی واضح می شود که امام باید منصوص باشد، یعنی نصی بر امامت او دلالت داشته باشد لذا در کتب اخبار و سیر و تواریخ شیعه ابوابی در مورد نص بر ائمه یا نص امام قبلی بر امام بعدی و امثال آن وجود دارد بعنوان نمونه خواننده گرامی می تواند به دو کتاب ارزشمند شیعه یعنی کافی شریف در اخبار و ارشاد شیخ بزرگوار مفید عليهما الرحمة و الرضوان در تاریخ مراجعه کند و صحت این مدعا را بدست آورد .

چون در این قسمت نامی از معجزه بوسیله امام به میان آمد سزاوار است که قدری این امر توضیح داده شود چون ممکن است مورد استبعاد برخی واقع گردد، لذا در توضیح این مطلب می گوئیم :

اولا : وقتی ثابت کردیم که مقام امامت برتر و بالاتر از مقام نبوت است که توضيح آن مفصلا گذشت بنابر این صدور معجزه بدست امام استبعادی نخواهد داشت چون وقتی پیامبری که دارای مقام پایین تر از امام است می تواند اعجاز کند، امام بطریق اولی قادر بر انجام آن خواهد بود.

ثانياً : ولايت امام بر دو قسم است:

1- ولایت تشریعی و آن ولایت قانونگذاری است یعنی امام از طرف خداوند مسئولیت بیان قوانین الهی را بعهده دارد .

2- ولایت تکوینی : وقتی وساطت فیض امام مورد پذیرش واقع گردید می بایست ولایت او را بر سراسر هستی بپذیریم، بنابراین او می تواند در جهان خلقت باذن الله تعالى دخل و تصرف نماید، از این رو او می تواند در هستی تصرف کند باذن الله تعالى و از این ولایت استفاده نموده و معجزه را اظهار کند، و همه

ص: 65

مجعزات در واقع نوعی تصرف در هستی و اعمال ولايت تكوينبه است البته باذن الله تعالى .

و ثالثاً : قدما گفته اند: «اَدَلُّ دَلِیلٍ عَلَی اِمْکَانِ الشَّیءِ وُقُوعُهُ» یعنی «بهترین دلیل بر این که امری ممکن است نه محال وقوع آن در جهان خارج است»، بنابراین قاعده کلیه بهترین دلیل بر امکان صدور معجزه نیز وقوع معجزه بدست ائمه علیهم السلام است که معجزات این بزرگواران از حد و مرز خارج است و اصحاب جهت ضبط این معجزات کتبی را تدوین نموده اند که یکی از مفصل ترین این كتب كتاب شريف و مطبوع «مدينة معاجز الأئمة الاثنى عشر»، تأليف علامه سید هاشم بحرانی صاحب تفسیر ارجمند البرهان در گذشته بسال 1107 هجری قمری است که خواننده محترم می تواند بدان و سایر کتب سیر و تواریخ در این باب مراجعه کند.

لازم به تذکر است که عامه نیز صدور معجزه و کرامت را بدست ائمه اثنی عشر ما عليهم السلام قبول دارند و برخی از آنان در کتب خویش نیز بدان تصريح نموده اند و یکی از ادله احترام ائمه ما عليهم السلام در نزد آنان نیز همین امر است و خصوصاً این معنا در شهر های سنی نشین که مراقد و حرم های ائمه علیهم السلام وجود دارد بیشتر ظاهر است مانند حرم امام هادی و امام حسن عسکری علیهما السلام در شهر سامراء.

و بخاطر این که این معنا (پذیرش عامه صدور معجزه از ائمه علیهم السلام را) بیشتر واضح گردد کلام ابن بطوطه جهانگرد مسلمان که در قرن هشتم می زیسته است را از متن سفر نامه اش ترجمه می کنیم یا نذکر این معنا که ابن بطوطه از عامه است او در توصیف شهر نجف اشرف و حرم مطهر مولی الموحدين امير المؤمنين عليه صلوات المصلین می نویسد: «و اهل این شهر (نجف اشرف) همه شیعه هستند و از

ص: 66

این حرم مطهر (حرم امیر المؤمنين) کرامات و معجزاتی ظاهر شده است و در نزد شیعیان ثابت گردیده است که قبر امير المؤمنين آن جا است، و از این معجزات است: کراماتی که در شب 27 رجب در آن جا واقع می شود و مردم آن را شب احیا می نامند و از همه سرزمین ها برای درک آن شب بدان جا روی می آورند از سراسر عراق و خراسان و سرزمین های فارس و روم و این امر مسلم و قطعی و ثابتی است که من آن را از راستگویان شنیده ام خودم آن شب آن جا نبودم ولی در مدرسه ضیاف سه مرد را دیدم که یکی از آن ها از روم و دیگری از اصفهان و سومی از خراسان آمده بودند و در مدرسه زندگی می کردند از حال آن ها جویا شدم که چرا بدان جا آمده اند پاسخ دادند: که آن ها شب احیاء را درک نکرده اند و از این رو مانده اند تا در سال آینده آن شب را درک کنند و در این شب مردم از همه شهر ها بدان جا روی می آورند و بازار بزرگی را بمدت ده روز تشکیل می دهند و ... » (1) .

در این جا این فصل (ویژگی های امام) را به همراه این بخش کلیاتی پیرامون امامت به پایان می بریم و بخش دوم بنام مصداق امامت در قرآن وحدیث پیامبر صلى الله عليه و آله را آغاز می کنیم .

ص: 67


1- رحلة ابن بطوطة 110/1 طبع مصر.

ص: 68

ص: 69

بخش دوم : مصداق امامت در قرآن و حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله

اشاره

ص: 70

فصل اول : مصداق امامت در قرآن

اشاره

در این فصل به چهارده آیه از آیات شریفه قرآن اشاره می کنیم که در مورد امير المؤمنين عليه صلوات المصلين نازل شده است و مورد پذیرش عامه و خاصه نیز قرار گرفته است، البته با تذکر این معنا که آیات نازله در مورد امیرالمؤمنین عليه السلام انحصار به این چند آیه ندارد و همه اعتراف دارند که آیات نازله در شأن مولای ما امیر المؤمنین بسیار زیاد است و ما تيمناً و تبرکاً بعدد چهارده که عدد معصومین است فقط چهارده مورد آن را نقل می کنیم .

ابن عباس در مورد آیات نازله در شأن أمير المؤمنین می فرماید :﴿مَا نَزَلَ فِی أَحَدٍ مِنْ کِتَابِ اَللَّهِ مَا نَزَلَ فِی عَلِیٍّ﴾ ، «آن چه که در مورد امیر المؤمنین از آیات الهی نازل شده است در مورد هیچ کس نازل نشده است» (1) .

صاحب قلم در قدیم الایام رساله ای را در مورد آیات نازله در شأن امیر المؤمنين علیه السلام به ترتیب سور قرآن گردآوری نموده و آن را «نور المبين في ما نزل

ص: 71


1- المراجعات / 424.

في أمير المؤمنين» عليه السلام نامگذاری کرده است ، و در آن جا کلامی را از مرحوم علامه جد شیخ کبیر شیخ جعفر کاشف الغطاء نقل نموده ایم که می فرماید:﴿اما الآيات الدالة على زيادة الفضل و عظم المنزلة على وجه لا يرضى لغير نبي و لأ وصي نبي لأنه لو كان الحال على ما قالوه لساوي سلمان و أباذر و قاربهم . و روى أحمد بن حنبل عَنِ اِبْنِ عَبَّاسٍ قَالَ مَا فِی اَلْقُرْآنِ آیَهٌ وَ فِیهَا یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِلاَّ وَ عَلِیٌّ رَأْسُهَا وَ قَائِدُهَا و شريفها و أميرها و قد عاتب الله أصحاب محمد صلى الله عليه و آله . وروى مجاهد : انه نزلت في حق علي بخصوصه سبعون آية . وَ عَنِ اِبْنِ عَبَّاسٍ : مَا نَزَلَ فِی أَحَدٍ مِنْ کِتَابِ اَللَّهِ مَا نَزَلَ فِی عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ﴾ (1) .

«آیاتی که دلالت بر فضیلت و بزرگی منزلت امیر المؤمنین می کند بگونه ای است که برای غیر پیامبر یا جانشین پیامبر نمی تواند باشد، بخاطر این که اگر امیر نیز مانند بقیه بود بنابر این که برخی از عامه گفته اند در این صورت با افرادی مانند سلمان و ابوذر و امثال ایشان مساوی بود در حالی که احمد بن حنبل از ابن عباس نقل می کند که گفته است هر جا که در قرآن الذین آمنوا (کسانی که ایمان آوردند) استعمال شده است علی در رأس آن و رهبر و بزرگ و پیشوای آنان است ، در حالی که خداوند در قرآن سایر اصحاب رسول الله صلى الله علیه و آله را مورد عتاب قرار داده است. و مجاهد نقل کرده است که فقط در حق امیر بیش از هفتاد آیه نازل شده است. و از این عباس نقل شده است که گفته : کتاب خدا در مورد هیچ کس آیه ندارد آن مقدار که در مورد امیر المؤمنین آیات الهی نازل شده است».

مجموع آیاتی که در رساله نور المبین ذکر شده است حدود چهار صد آیه است که فقط چهارده مورد از این آیات را در این رساله به بحث می نشینیم و چه

ص: 72


1- كشف الغطاء - الاعتقادات - البحث الخامس : الأمامة / 8.

با همین مقدار نیز کفایت باشد چرا که در خانه اگر کس است يك حرف بس است».

1-آیه تبلیغ

﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ۖ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ۚ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾ (1) .

«ای پیامبر آن چه را که خداوند بر تو نازل کرده است به مردم برسان، و اگر چنین نکنی، گویا که رسالت خویش را به انجام نرسانده ای و خداوند ترا از مردم حفظ خواهد کرد، براستی که خداوند گروه کافرین را هدایت نخواهد کرد » .

این آیه مبارکه در مورد امیر المؤمنين و امامت و ولایت ایشان نازل شده است ، نزول آن در روز هجدهم ماه ذى الحجة الحرام سال دهم هجرى پس از آن که پنج ساعت از روز گذشته است، جبرئیل بر پیامبر صلى الله عليه و آله نازل می شود و می گوید: ای محمد ( صلى الله عليه و آله ) خداوند به تو سلام می رساند و بتو می گوید : ای پیامبر آن چه را به تو نازل کردیم به مردمان برسان ...» تا آخر آیه .

پس از نزول جبرئیل، پیامبر صلی الله علیه و آله مردم را در محل غدیر خم جمع نموده اند کسانی را که رفته بودند باز گرداندند و صبر نمودند تا کسانی که نیامده اند برسند و آن گاه خطبه معروفه و متواتره غدير خم را ایراد فرموده و أمير المؤمنین را بالصراحه به خلافت و ولایت و جانشینی پس از خود از طرف خداوند نصب فرمودند.

ص: 73


1- سورة المائدة / 67.

تفصیل خطبه غدیر خم را در فصل دوم این بخش ذکر خواهیم نمود و در آن جا آن را مورد کنکاش و بررسی قرار خواهیم داد ، لکن در این جا فقط نام چند تن از بزرگان اهل سنت را که به نزول این آیه شریفه در مورد ولایت و امامت امیر المؤمنين و نزول آن در واقعه غدیر خم اعتراف نموده اند را نقل می کنیم :

1- حافظ ابو جعفر محمد بن جریر طبری در گذشته بسال 310 هجری قمری صاحب دو کتاب معروف تاریخ و تفسیر ، در کتاب «الولاية » خود به نزول آیه شریفه در غدیر خم و در مورد امیر المؤمنین اعتراف نموده است

2- حافظ ابن ابي حاتم ابو محمد حنظلی رازی در گذشته بسال 327.

3- حافظ ابوعبدالله محاملی در گذشته بسال 330.

4- حافظ ابوبکر فارسی شیرازی در گذشته بسال 407 با 411 .

5- حافظ ابن مردویه در گذشته بسال 416 .

6- ابواسحاق ثعلبی نیشابوری در گذشته بسال 427 یا 437 در تفسیر «الكشف و البيان».

7- حافظ ابونعیم اصفهانی در گذشته بسال 430 در کتاب «ما نزل من القرآن في علي ».

8- ابوالحسن واحدی نیشابوری در گذشته بسال 468 در «اسباب النزول» صفحه 150.

9- حافظ ابوسعید سجستانی در گذشته بسال 477 در کتاب «الولاية».

10- حافظ حاکم حسکانی ابوالقاسم در گذشته بعد از سال 490 در کتاب «شواهد التنزيل».

ص: 74

علامه بزرگوار امینی قدس سره القدوسی عدد بزرگانی از عامه که به نزول این آیه شریفه در شأن امیر المؤمنين على عليه السلام اعتراف نموده اند را به سی نفر می رساند (1) .

2-آیه اکمال

﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا﴾ (2) .

«امروز دین را برای شما کامل نمودم و نعمت خویش را بر شما تمام نمودم و اسلام را بعنوان دین برای شما اختیار کرده و بدان راضی شدم ».

آیه گذشته قبل از خطبه غدیر خم نازل شده بود و این آیه شریفه پس از این که پیامبر خطبه غدیر را ایراد فرمودند نازل شد ، و در واقع دين بوسيله ولايت امیر المومنين عليه السلام تکمیل شد و بوسیله ولایت و امامت او خداوند نعمت را بر مؤمنین تمام نمود و دین اسلام را بعنوان دین برای آنان اختیار کرده و بدان راضی شد .

این بیان در نزد شیعه اجماعی است اما بزرگانی از عامه نیز نزول این آیه شریفه را در مورد امیر المؤمنین و پس از خطبه غدیر خم مورد تأیید قرار داده اند از آن جمله می توان دانشمندان زیر را نام برد :

1 - حافظ ابو جعفر محمد بن جریر طبری در کتاب «الولاية».

ص: 75


1- به کتاب پر ارج الغدير 223/1 - 214 مراجعه شود.
2- سورة المائدة / 5.

2- حافظ ابن مردویه اصفهانی در گذشته بسال 410.

3- حافظ أبونعیم اصفهانی در کتاب «ما نزل من القرآن في علي».

4- ابوبكر خطیب بغدادی در گذشته بسال 463 در کتاب «تاریخ بغداد » جلد هشتم صفحه 290.

5- حافظ ابو سعید سجستانی در کتاب «الولاية».

علامه امینی در کتاب پر ارج خود «الغدیر» نام این افراد را به شانزده نفر می رساند که خواننده می تواند بدان مراجعه نماید (1) .

3-آیه تطهیر

﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾ (2) .

«خداوند فقط اراده نموده است که رجس و پلیدی و گناه را از شما اهل بیت برطرف کند و شما را پاکیزه و منزه گرداند».

این آیه شریفه اگر چه در ردیف و در میان آیاتی ذکر شده که در ارتباط با زنان پیامبر است لكن قطعاً ارتباطی به آن ها ندارد و مربوط به گروهی دیگر است که ما آن ها را خمسه طيبه (محمد و علی و فاطمه و حسن و حسين عليهم صلوات الله) می دانیم و شاهد بر این که آیه ارتباطی به زنان پیامبر ندارد این است که ضمایر استعمال شده در آیه مذکر است در صورتی که اگر در مورد زنان پیامبر بود می بایست بصورت مؤنث استعمال می شد چنان چه آیات قبلی و بعدی همه بصورت مؤنث است، در این قسمت آیه دارد «عنكم»، «و يطهركم» در حالی که اگر در ارتباط با همسران پیامبر بود می بایست عنكن و يطهر كن استعمال می شد .

ص: 76


1- الغدير 237/1 – 230.
2- سورة الأحزاب / 33.

«انما» در آیه شریفه دلالت بر حصر دارد، یعنی اراده الهی بر نفی رجس فقط متعلق به این اهل بیت شده است نه غیر ایشان و مقصود از «يريد الله» نیز اراده تشریعی خداوند نمی تواند باشد چون اراده تشریعی خداوند نسبت به همه وجود دارد و اختصاص به فرد خاصی و گروه و جماعت مخصوصی ندارد، پس مقصود از اراده خداوند، اراده تکوینی او است ، که خداوند اراده نموده و نکويناً اهل بیت را به گونه ای قرار داده است که از رجس منزه و مبری هستند و ضمیر عنکم در آیه شریفه نیز به اهل بیت بر می گردد که بعداً در آیه استعمال می شود و تأخر مرجع ضمیر از ضمیر نیز مانعی ندارد چنان چه بر اهلش پوشیده نیست و مقصود از «رجس» نیز در آیه شریفه بمعنای مطلق پلیدی است و شاید «ال» برسر آن نیز «ال» جنس باشد که جنس پلیدی اعم از اعتقاد و عمل و فعل و حتی صورت ظاهریه و باطنیه پلیدی از اهل بیت برداشته شده است، و مقصود از اهل بیت نیز خمسه طیبه هستند چون در عرف قرآن هر جا که این کلمه استعمال شود فقط آنان مراد هستند نه غیر آن ها و علاوه بر این روایات متواتر و مستفیضی از شیعه و سنی بر آن دلالت دارد که قسمتی از آن را نقل خواهیم کرد، و مراد از «يطهركم تطهيراً» بر طرف نمودن اثر آن پلیدی است که بوسیله مصدر نیز تاکید شده است و بر طرف شدن اثر به قرار دادن چیزی است که مقابل پلیدی باشد و بدیهی است که مثلا مقابل اعتقاد باطل، اعتقاد حق است و همچنین مقابل عمل و فعل باطل عمل و فعل بر طبق حق و شريعت است، بنابراین آیه بخوبی و روشنی دلالت می کند که اراده الهی تعلق گرفته است بر از میان رفتن هر گونه زشتی و پلیدی از اهل بیت که خمسه طیبه هستند و این چیزی نیست مگر عصمت ، که اراده خداوندی بر عصمت آنان تعلق گرفته است ، و معلوم است که مولی الموحدین امیر المؤمنين عليه صلوات المصلین در این پنج نفر مقام دوم را دارا است.

ص: 77

روایات متعددی از عامه و خاصه دلالت بر این دارد که این آیه در شأن خمسه طیبه وارد شده است ، علامه طباطبائي رحمة الله عليه در مورد این روایات می فرماید :

«این روایات متعدد و فراوان است که به بیش از هفتاد روایت می رسد که بیشتر آن نیز از عامه نقل شده است ... عامه آن را در حدود چهل طريق نقل می کنند و شیعه نیز بطرق خود آن را در حدود سی و چند طریق روایت می کنند» (1) .

پس بنابر تفحصی که ایشان نموده اند طرق و روایات عامه بر این تطبیق از خاصه بیشتر است و از میان مفسرین عامه که این تطبیق را در کلامشان نقل نموده اند می توان از :

- علی بن محمد بن ابراهیم بغدادی معروف بخازن در تفسیر «لباب التأويل في معاني التنزيل » (2) .

- و جلال الدین عبدالرحمن بن ابی بکر سیوطی در تفسير «الدر المنثور» (3) .

- و جارالله محمود بن عمر زمخشری در تفسیر «الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل» در ذیل آیه شریفه مباهله (4) که تفصیل آن خواهد آمد.

- و امام فخر رازی نیز در تفسیر کبیرش پس از نقل روایت تطبیق اهل بیت بر خمسه طیبه عليهم السلام در آیه مباهله می گوید:«و بدان که صحت این روایت بین اهل تفسير و حديث متفق عليه است و همه صحت آن را پذیرفته اند» (5) .

- و حافظ ابوجعفر محمد بن جریر طبری نیز در تفسیرش (6) بدین تطبیق

ص: 78


1- الميزان 311/16.
2- لباب التأويل في معاني التنزيل 514/3.
3- الدر المنثور 199/5 و 198.
4- الكشاف 149/1.
5- التفسير الكبير 80/8.
6- تفسير الطبري 657/22.

اشاره دارد.

غیر از این مفسرین کثیری از محدثین عامه نیز این روایت را نقل نموده اند از آن جمله:

- مسلم در صحیحش در کتاب «فضائل الصحابة» (1) .

- و ترمذی در موارد مختلف از صحیحش مانند 209/2 و 2/ 319 و در تفسیر خازن از او نقل می کند که پس از ذکر حدیث گفته است: «و حدیث صحیح و شگفتی است» (2) .

- و حاکم نیز در مستدرك بر صحیحین در موارد متعددی آن را نقل می کند از آن جمله در : 149/2 و 2 / 416 و 147/3 و در نقل اخیر می گوید: «این حدیث صحيح الاسناد است».

- احمد بن حنبل نیز در مجلدات مختلف مسندش آن را نقل می کند از آن جمله : 30/1 و 107/4 و 292/6 .

غیر از این چند نفری که نام برده شده اند ، جماعت کثیری دیگر از اعلام اهل سنت این روایت را نقل نموده و آن را تصحیح نموده اند (3) . ما در این جا به تمل صحیح مسلم که یکی از کتب معتبره در نزد عامه بلکه بعد از صحیح بخاری دومین کتاب معتبر در نزد آنان است اکتفاء می کنیم :

﴿بسنده عَنْ صَفِیَّهَ بِنْتِ شَیْبَهَ، قَالَتْ: قَالَتْ عَائِشَهُ: خَرَجَ رَسُولُ اَللَّهِ (صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) غَدَاهً، وَ عَلَیْهِ مِرْطٌ مُرَحَّلٌ مِنْ شَعْرٍ أَسْوَدَ، فَجَاءَ اَلْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ

ص: 79


1- صحیح مسلم 194/15 بشرح النووى.
2- لباب التأويل 514/3.
3- به دو کتاب گران قدر فضائل الخمسة / 289 - 270 و المراجعات / 124 - 117 مراجعه شود.

فَأَدْخَلَهُ، ثُمَّ جَاءَ اَلْحُسَیْنُ فَدَخَلَ مَعَهُ، ثُمَّ جَاءَتْ فَاطِمَهُ فَأَدْخَلَهَا، ثُمَّ جَاءَ عَلِیٌّ فَأَدْخَلَهُ﴾، ثُمَّ قَالَ: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾ (1) .

«مسلم بسند خودش از صفیه دختر شیبه و او از عایشه نقل می کند که : صبحگاهی پیامبر اکرم صلی الله عليه و آله بیرون رفتند در حالی که بر دوش ایشان عبائی منقوش بافته شده از موی سیاه بود، پس حسن بن علی آمد و پیامبر او را داخل عبا کرد پس از آن حسین آمد و با او و در کنار او وارد عباشد سپس فاطمه زهرا آمد و پیامبر او را داخل در زیر عبا کرد پس از ایشان علی وارد شد و پیامبر او را نیز در زیر عبا گرفت و سپس آیه را تلاوت فرمود که: فقط خداوند از شما اهل بیت اراده نموده است که پلیدی و گاه را دور کند و شما را پاك و منزه قرار دهد».

مؤلف گوید: در واقع پیامبر صلی الله عليه و آله برای این که انحصار اهل البیت را در این پنج نفر برساند، آنان را به زیر عبائی جمع نمود و دیگران را در خارج از آن قرار داد تا معلوم شود که عصمت اختصاص به این پنج نفر دارد نه غیر ، و لذا در برخی از روایات وارد شده است که هنگام نزول آیه شريفه ام سلمه همسر پیامبر صلی الله علیه و آله نیز حاضر بوده ، چون نزول آیه در حجره او بوده است و او نیز استدعا نموده که اجازه فرمایند تا در زیر عبا وارد شود ولی پیامبر صلی الله علیه و آله به او این اجازه را نداده اند و بنابر نقل ترمذی در صحیحش به او فرموده اند :«أَنْتِ عَلَی مَکَانِکِ وَ أَنْتِ عَلَی خَیْرٍ» (2) .

تو اگر چه نمی توانی در زیر عبا وارد شوى لكن) تو در مقام و منزلت خود باقی هستی و تو برخیر و نیکی هستی .

ص: 80


1- صحیح مسلم 194/15 بشرح النووى.
2- صحیح ترمذی 209/2.

پیامبر اکرم برای بهتر روشن شدن اختصاص عصمت به این خمسه طیبه فقط به بردن آنان به زیر عبا و راه ندادن دیگران اکتفا نفرمودند بلکه بمدت چهل روز پیامبر صلی الله علیه و آله هر روز قبل از نماز صبح به در خانه فاطمه زهرا سلام الله علیها می رفتند و می فرمودند:﴿اَلسَّلاَمُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ رَحْمَهُ اَللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ، اَلصَّلاَهَ رَحِمَکُمُ اَللَّهُ إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ - لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً أَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتُمْ وَ سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتُمْ﴾ (1) .

سلام و رحمت خدا و بركات او بر شما اهل بیت باد ، نماز را بپا دارید خداوند شما را رحمت کند و آیه شریفه انما يريد الله را تلاوت می فرمودند و سپس می گفتند: من با هر کس با شما بجنگد می جنگم و با هر کس با شما مدار کند از در صلح در می آیم.

و در برخی از روایات مدت این سلام پیامبر صلی الله علیه و آله بر در خانه فاطمه زهرا شش ماه (2) و در برخی هشت ماه (3) و در برخی نه ماه (4) وارد شده است.

و با این حرکت پیامبر صلی الله علیه و آله دیگر جای انکاری برای کسی باقی نماند که نزول این آیه را در شأن خمسه طیبه انکار کند و از این رو است که می بینیم فردی مانند فخر رازی که در مواردی حتی در بدیهیات نیز تشکیک می کند و از این رو او را به امام المشككين لقب داده اند نزول این آیه را در شأن خمسه طیبه می پذیرد و چنان چه قبلا نیز از او نقل کردیم می گوید :﴿و اعلم أن هذه الرواية كالمتفق على صحتها بين أهل التفسير و الحديث﴾. (5)

ص: 81


1- الدر المنثور 199/5.
2- الدر المنثور 199/5.
3- الدر المنثور 199/5.
4- الدر المنثور 199/5.
5- التفسير الكبير 80/8.

«و بدان که صحت این روایت بین اهل تفسیر و حدیث متفق عليه است».

علامه حلی در استدلال به این آیه شریفه برای اثبات خلافت امیر المؤمنين می فرماید: ﴿و الكذب من الرجس و لا خلاف في أن أمير المؤمنين أدعى الخلافة لنفسه فيكون صادقاً﴾ (1) .

«و دروغ از رجس است (که در آیه شریفه از خمسه طیبه نفی شده است)و اشکال و اختلافی نیز وجود ندارد که امیر المؤمنین ادعای خلافت نمود ، پس می بایست در ادعای خویش صادق باشد».

با این بیان زیبای علامه که از مصادیق «خبر الکلام ما قل و دل» بود بحث پیرامون این کریمه از قرآن شریف را به پایان می بریم.

4-آیه مباهله

﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ﴾ (2) .

«پس هر کس با تو محاجه کند پس از این که وحی بر تو نازل شد به او بگو بیائید فراخوانیم ما فرزندان مان را و شما فرزندان تان را و زنان مان را و زنان تان را نفس های مان را و نفس های تان را سپس مباهله کنیم و لعنت خداوند را بر دروغ گویان

قرار دهیم ».

مراد از این آیه شریفه این است که پس از این که خدا در مورد عیسی بن مریم به تو وحی نازل کرد و خلقت او را به خلقت آدم تشبیه نمود ، و تو پیامبر کیفیت خلقت عیسی را دانستی در این صورت اگر گروهی از مسیحیان با تو در

ص: 82


1- نهج الحق / 175.
2- سورة آل عمران / 61.

این مورد مناظره و محاجه نمودند و سخن ترا نپذیرفتند، به آنان بگو هر يك از ما فرزندان و زنان و خودمان را حاضر می کنیم و مقصود از حضور این گروه این است كه هر يك از ما با تمام عده وعده خود حاضر می شویم و شما نیز چنین کنید و چنین تاییری در نزاع و محاصمه و جنگ و ستیز عرفیت دارد سپس هر يك از ما دعا و تضرع بدرگاه خداوند می کنیم و لعنت و دوری از رحمت خدا را بر آن گروه که دروغگویان هستند قرار می دهیم که اگر ما کاذب و دروغگو هستیم و عقیده و اعتقاد ما باطل است پس لعنت خداوند و دوری از رحمت او بر ما قرار گیرد و اگر شما چنین هستید لعنت الهی بر شما قرار گیرد.

در شأن نزول آیه گفته اند پس از فتح مکه بعد از اینکه قدرت اسلام رو به نزاید می رفت، گروهی از مسیحیان نجران با بزرگ قوم خودشان به مدینه آمدند تا با پیامبر جدید در مورد حضرت عیسی مناظره کنند و نظر او را در مورد عیسی جو یا شوند، پیامبر اعلام فرمودند که خلفت عیسی نیز همانند خلقت آدم است و او نیز بنده ای از بندگان خداوند است مسیحیان این گفتار را نپذیرفتند و به پیامبر نسبت دروغ دادند و حقانیت اسلام را نیز به زیر سؤال بردند، در این هنگام آیه شریفه نازل شد و امر به مباهله نمود، در ابتداء نیز مسیحیان دعوت به مباهله را پذیرفتند و موعدی برای آن قرار دادند ولکن در زمان مباهله وقتی که دیدند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خودشان دستان حسنین علیهما السلام را گرفته و فاطمه زهرا سلام الله عليها و امير المؤمنین علیه السلام را نیز بدنبال دارند و دیگری را با خود نیاورده اند به اشاره بزرگشان از مباهله گذشتند حاضر شدند که به مسلمین جزیه پرداخت کنند و به موطن خویش بازگشتند، این شان نزول برای آیه شریفه متفق بین شیعه و سنی است که به نظر برخی از اعلام اهل سنت اشاره ای خواهیم داشت.

در این آیه شریفه امام حسن و امام حسين عليهما السلام فرزندان رسول الله صلى الله عليه و آله و فاطمه زهرا سلام الله علیها از زنان متعلقه به ایشان و امیر المؤمنين

ص: 83

عليه السلام نفس پیامبر صلی الله علیه و آله دانسته شده است.

این شبه در گذشته بسال 262 در این مورد می گوید :«فدعاهما النبي صلى الله عليه [ و آله ] و سلم الى المباهلة و أخذ بيد علي و فاطمة و الحسن و الحسين رضى فقال أحدهما للآخر : قد أنصفك الرجل فقالا : لانباهلك و اقرا بالجزية و كرها الاسلام» (1) .

«پس پیامبر صلى الله عليه و آله این دو را به مباهله دعوت نمود و دست علی و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را گرفت و آماده مباهله شد ، یکی از آن دو گفت:(پیامبر) مرد منصفی است ولی هر دو گفتند: ما با تو مباهله نمی کنیم و حاضر شدند جزیه بپردازند ولی اسلام را نپذیرند ».

شان نزولی را که در مورد آیه شریفه نقل نمودیم کثیری از مفسرین عامه می پذیرند و نقل می کنند از آن جمله : زمخشری (2) و خازن (3) و نسفی (4) و فخر رازی (5) و سیوطی (6) آن را پذیرفته اند .

در سایر کتب حدیث و تاریخ و تفسیر عامه نیز این تطبیق و شأن نزول تلقى به قبول شده است که خواننده جهت اطلاع بیشتر از آن می تواند به «المراجعات» (7) نگاه کند.

ص: 84


1- تاريخ المدينة المنورة 583/1.
2- الكشاف 149/1.
3- لباب التأويل في معاني التنزيل 265/1.
4- مدارك التنزيل 264/1.
5- التفسير الكبير 80/8.
6- الدر المنثور 38/2 و 39.
7- المراجعات / 128 – 126.

علامه امینی رحمه الله در الغدیرش (1) پنجاه مورد را مسنداً نقل می کند که تنزيل و تطبیق در آیه شریفه تلقی بقول شده است و عامه در کتبشان آن را نقل نموده اند .

وقتی که پذیرفته شد که در آیه شریفه امیر المؤمنين عليه صلوات المصلين نفس پیامبر صلی الله علیه و آله است نفس هر انسانی می بایست با او مساوی باشد ، بنابراین امیر المؤمنين عليه السلام نیز در جمیع مقامات و مراتب و کمالات با رسول الله صلى الله عليه و آله برابر و مساوی است جزيك مورد و آن نیز رسالت نبوت و پیامبری است، چون نبوت به رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ختم گردید اما سایر مراتب و مقامات بين امير المؤمنين و ايشان برابر و مساوی است از این رو می توان گفت همان گونه که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از سایر انبیاء و پیامبران الهی افضل و بالاتر است امير المؤمنين عليه السلام نیز از آنان برتر است و همچنین فاطمه زهرا سلام الله علیها چون کفو و مانند امیر المؤمنین علیه السلام است ، و تفاوت فاطمه زهرا سلام الله عليها يا امير المؤمنين عليه السلام فقط در این است که امیر علیه السلام خلافت ظاهریه و امامت خلق را بر عهده داشتند اما فاطمه زهرا سلام الله عليها دارای خلافت ظاهریه نیست .

و به همین دلیل است که وقتی مأمون عباسی از امام رضا علیه السلام می پرسد که دلیل بر خلافت جد شما على بن أبي طالب عليه السلام چیست ؟ امام پاسخ می دهند :«آية أنفسنا»، و مأمون بر این کلام اشکال می کند که اگر نسائنا در آیه ذکر نشده بود چنین دلالتی وجود داشت (مقصود مأمون این بوده است که مراد از أنفس رجال است در مقابل نساء و زنان ، و در این صورت فضیلتی برای امیر

ص: 85


1- القدير 129/7 - 124.

محسوب نمی شود). و امام پاسخ می گوید: اولا ابنائنا، (اگر در آیه ابنائنا ذکر نشده بود اشکال تمام بود، لکن بعد از ذکر ابنائنا (پسران ما) دیگر نمی توان انفس را حمل بر رجال در مقابل زنان نمود، چون اگر این حمل درست بود نیازی به ذکر ابنائنا (پسران ما) نیز نبود چون آنان هم داخل در تحت عنوان رجال (مردان) می شدند) (1) .

بنابراین قرآن أمير المؤمنين (عليه السلام) را نفس پیامبر صلی الله عليه و آله می داند و پس از این که مردم ایشان را از دست دادند ، کسی که صلاحیت خلافت پس از ایشان و امامت خلق را دارد کسی نمی تواند باشد مگر نفس رسول و او امير المؤمنين است.

و علاوه بر این در آیه شریفه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، امر شده است که در دعا استعانت به امیر و حسنين و فاطمه زهرا سلام الله عليهم اجمعين بجوید و فضیلتی از این برتر قابل تصور نیست «لمن الفي السمع و هو شهید».

5-آیه ولایت

﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ﴾ (2) .

«ولی و سرپرست شما فقط خدا و پیامبر و کسانی هستند که نماز را بپای می دارند و زکات را می پردازند در حالی که در رکوع هستند ».

در این آیه شریفه ولایت مسلمین منحصر به سه نفر شده است و همین انحصار

ص: 86


1- الميزان 230/3.
2- سورة المائدة / 55.

بهترین شاهد است که مقصود از ولایت سرپرستی و اولویت در تصرف و همان چیزی است که امروزه آنرا حکومت و سابقاً آن را خلافت می نامیدند. در این آیه حکومت و ولایت بر مسلمانان از آن خدا و پیامبر و کسی و کسانی دانسته شده است که نماز را بپا می دارند و در حالی که در رکوع هستند زکات را می پردازند. عامه و خاصه بطرق مختلفه و متواتره نقل نموده اند که این آیه شریفه در شان امير المؤمنين على بن ابي طالب عليه السلام نازل شده است.

اينك شأن نزول آیه را از زبان انس بن مالك می شنویم:﴿عن أنس بن مالك ان سائلا أتى المسجد و هو يقول : مَنْ يُقْرِضُ الْوَفِيَّ الْمَلِيَّ وَ عَلِيٌّ علیه السلام رَاكِعٌ يَقُولُ بِيَدِهِ خَلْفَهُ لِلسَّائِلِ أَيِ اخْلَعِ الْخَاتَمَ مِنْ يَدِي.فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص :يَا عُمَرُ وَجَبَتْ.قَالَ:بِأَبِي وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا وَجَبَتْ قَالَ: وَجَبَتْ لَهُ اَلْجَنَّةُ ،وَ اللَّهِ مَا خَلَعَهُ مِنْ يَدِهِ حَتَّي خَلَعَهُ مِنْ كُلِّ ذَنْبٍ وَ مِنْ كُلِّ خَطِيئَةٍ قَالَ:فَمَا خَرَجَ أَحَدٌ مِنَ الْمَسْجِدِ حَتَّي نَزَلَ جَبْرَئِيلُ بقوله عزوجل : إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکاهَ وَ هُمْ راکِعُونَ﴾. فأنشأ حسان بن ثابت يقول :

أبا حسن تفديك نفسى و مهجتى *** و كل بطيء في الهدى و مسارع

أيذهب مدحى و المحبين ضايعاً *** و ما المدح في ذات الاله يضايع

فأنت الذي أعطيت اذ أنت راكع *** فدتك نفوس القوم یا خبر راكع

بخاتمك الميمون يا خير سيد *** و یا خیر شارئم يا خير بايع

فأنزل فيك الله خير ولاية *** و بينها في محكمات الشرايع (1) .

می گوید: «فقیری به مسجد آمد در حالی که می گفت : چه کسی به من می تواند وام دهد و مرا كمك كند ، و على عليه السلام در حال رکوع بود ، با دست خود پشت فقیر را گرفت که بازگرد و انگشتر را از دست من بیرون بیاور

ص: 87


1- الغدير 162/3.

و بردار. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که این منظره را تماشا گر بودند فرمودند: ای عمر واجب شد. عرض کرد پدر و مادرم فدای شما چه چیزی واجب شد ؟

پاسخ فرمودند: قسم بخداوند بهشت برای على عليه السلام واجب شد و انگشتر را از دست او بیرون نیاورد و خارج نکرد تا این که خداوند او را از هر لغزشی مصون داشت. انس ادامه می دهد که هیچ کس هنوز از مسجد خارج نشده و بیرون نرفته بود که جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد که : انما ولیکم الله الخ، و پس از آن حسان بن ثابت اشعاری را در این واقعه سرود و برای مردم خواند ... ».

علامه امینی در کتاب گران بهای الغدیر (1) نام شصت و شش نفر از بزرگان عامه و کتبشان را ذکر می نماید که نزول آیه شریفه را در مورد امیر المؤمنين علیه السلام پذیرفته اند ، و با تتبع کامل این بزرگ مرد دیگر تتبع ناقص ماره بجایی نمی برد .

پس شأن نزول آیه شریفه در مورد امیر المؤمنین علیه السلام که مسلم گردید چون عامه و خاصه بدان معترفند ، نوبت به دلالت آیه می رسد و روشن است که دلالت آن نیز واضح است چون همان ولاینی که برای خدا ثابت است به پیامبر صلى الله عليه و آله نیز نسبت داده شده و همان ولایت نیز به امیر المؤمنين عليه السلام نسبت داده شده است و آن ولایت عمومی بر جمیع خلق است که خلافت و حکومت نامیده می شود .

از این رو این آیه از بهترین ادله اثبات خلافت بلافصل امير المؤمنين عليه السلام شمرده می شود و درست به همین جهت که دلالت آیه برخلافت و حکومت واضح است برخی از عامه بلکه از نواصب نزول آیه شریفه را در مورد امیر علیه

ص: 88


1- الغدير 162/3 - 156.

السلام انکار کرده اند مانند ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ در گذشته بسال 255 در رساله «العثمانية » (1) و احمد بن عبد الحليم حرانی حنبلی معروف به ابن تيمية در گذشته بسال 728 در کتاب «منهاج السنة» (2) ، ولكن بوضوح روشن است که این انکار دقیقاً همانند انکار خورشید و روشنائی و زیبائی آن است ، وقتی بیش از شصت و شش نفر اعتراف و اقرار به شأن نزول آیه نموده اند اگر دو نفر از روی غرض آن را انکار کنند دلالت بر چیزی بیشتر از امراض قلبیه آنان نخواهد داشت.

كلام بدین جا که رسید ذکر این نکته ضروری می نماید که : جاحظ شخصیتی قلم به مزد بوده و لذا از روی نوشته هایش نمی توان اعتماد واقعی او را دریافت همان گونه که رساله «العثمانية» را تألیف نموده و در آن فضائل امیر علیه السلام را منکر شده است خودش نیز رساله ای در رد آن تألیف نموده بنام «کتاب الرد على العثمانية» و آن چه را که خود ذکر نموده رد کرده است، و از طرف دیگر همان گونه که کتاب در مورد امامت عثمان نوشته در مورد امامت بنی العباس و امامت معاویه و حتی در مورد امامت بنابر مذهب شیعه نیز تألیف دارد (3) و نفس وجود و داشتن چنین تألیفاتی خود بهترین شاهد است بر نسبتی که به او دادیم و او را در حالی که مرد دانشمندی است قلم بمزد دانستیم.

اما ابن تیمیه دارای عقاید باطل و افکار منحرفی است که بر خلاف عقاید مسلمین و فرق آنان است لذا عقاید او که منتشر شد موجب گشت که هم کتب متعددی در رد عقاید او نوشته شود و هم علمای عامه که عقاید باطله او را دانسته اند حكم به فسق و کفر او صادر کردند و ذهبی که از دانشمندان قرن هشتم هجری یعنی از معاصرین او است ابن تیمیه را در گمراهی و فساد به حجاج بن يوسف

ص: 89


1- العثمانية / 118.
2- منهاج السنة 156/1.
3- این تألیفات و سایر تألیفات او را می توانید در فهرست این ندیم / 210 ببینید.

ثقفی (1) تشبیه نموده است و به همین جهت ابن تیمیه به زندان افتاد و در زندان شام در سال 728 هلاک شد.

و خواننده محترم می داند که عقاید ابن تیمیه اگرچه در زندان خودش منتشر نشد و مدافعی پیدا نکرد ولی محمد بن عبد الوهاب در گذشته بسال 1206 عقاید او را اختیار نمود و دست سیاست نیز آن را زنده نموده و فرقه ضاله و ملحد وهایی را از آن تراشید، خداوند شر آنان را از حرمین شریفین و سایر بلاد مسلمین کوتاه گرداند بمحمد و آله.

بنابراین توضیحات انکار این دو نفر که مختصر توضیحی پیرامون آن دو دادیم نمی تواند مطلبی را تغییر دهد. و خلافت امیر علیه السلام بوضوح شمس از آیه استفاده می شود.

6-آیه اولی الامر

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ (2) .

«رای کسانی که ایمان آوردید از خداوند اطاعت کنید و از پیامبر و صاحبان امر از خودتان نیز اطاعت کنید » .

در این آیه شریفه خداوند به مؤمنین امر می کند که از او اطاعت کنند ، اطاعت از خداوند ، در واقع اطاعت از شریعت و احکام الهی است که مؤمنین در این آیه شریفه امر به این اطاعت شده اند و لذا این امر جنبه ارشادی دارد نه مولوی ، یعنی بجز امری که خود احکام الهی واجبات و محرمات دارد امر دیگری در کار نیست و این امر به اطاعت جنبۀ ارشاد دارد، سپس خداوند مجدداً با تکرار کلمه اطیعوا امر به اطاعت رسول می کند که از پیامبر هم اطاعت کنید اطاعت از پیامبر بر دو قسم

ص: 90


1- به الغدير 89/5 - 87 مراجعه شود.
2- سورة النساء /59.

است چون اوامر او نیز بر دو گونه است يك قسم از اوامر پیامبر همان احکام الهى و واجبات و محرمات شریعت است و قسم دوم اوامر پیامبر است که در ارتباط با حکومت و ولایت و سلطنت او بر دیگران صادر می شود .

و مقصود از «اطیعوا الرسول» در آیه شریفه قسم دوم اطاعت است ، یعنی اطاعت از اوامر حکومتی و سلطانی پیامبر نه قسم اول که احکام الهی باشد چون اولا اطاعت و پیروی در احکام الهی و شریعت را در اطیعوا الله خداوند بیان نمود و ثانياً : اگر مقصود قسم اول از دستورات پیامبر بود لازم به تکرار کلمه اطیعوا پس از اطیعوا الله نبود لذا همین تکرار اطیعوا می رساند که مقصود اطاعت دیگری است غیر اطلاعت در شریعت و احکام الهی و از این رو این اطبعوا الرسول می تواند جنبة مولویت داشته باشد یعنی نفس اطاعت از پیامبر در زمینه احکام حکومتی و سلطانی موجب ثواب و عدم آن موجب عقاب خواهد بود، پس اطيعوا الرسول جنبه ارشادى ندارد بلکه مولوی است، و علاوه بر این همان گونه که اطاعت خداوند مطلق است و شامل جميع شریعت و احكام الله می شود ، اطاعت از پیامبر نیز مطلق است یعنی هر آن چه که پیامبر امر صادر کرد از اوامر حکومتی و سلطانی بر دیگران وجوب اطاعت دارد .

و در آیه شریفه «أولى الأمر» صاحبان امر و حکومت نیز به پیامبر عطف شده اند یعنی آن وجوب اطاعتی که برای پیامبر وجود دارد برای اولی الامر نیز ثابت است از این رو وجوب اطاعت از اولی الامر نیز مانند وجوب اطاعت از پیامبر هم جنبه مولویت دارد و هم مطلق است یعنی همۀ او امر و دستورات اولى الأمر بدون استثناء وجوب اطاعت و پیروی دارد، وقتی اطاعت از فردی مطاماً و در همه زمینه ها واجب شد و اطاعت از او قرین اطاعت از پیامبر گردید پس او نیز می بایست مانند پیامبر معصوم باشد ، والا خداوند امر به اطاعت فردی

ص: 91

نمی کند که در او لا اقل احتمال اشتباه و خطا و عصيان و گناه وجود داشته باشد چرا که اگر امر به اطاعت از چنین فردی کند بین این امر و امر به اطاعت از خداوند که پیروی از دستورات شریعت و احكام الله بود تناقص بوجود می آید یعنی هر یک از این دو در واقع دیگری را نفی خواهد کرد، اگر از چنین فردی اطاعت شود، دیگر اطاعت از خداوند وجود ندارد و اگر از خداوند اطاعت و پیروی شود دیگر نمی توان از چنین فردی اطاعت نمود، بنابراین بخاطر این که دچار چنین تناقضی در صدر و ذیل آیه شریفه نشویم می بایست اولی الأمر را حمل بر معصومین کنیم کسانی که همانند پیامبر صلی الله عليه و آله معصومند بنابراین نمی توان پذیرفت که مقصود از اولی الامر مطلق حكام و امراء و سلاطين و رؤساء هستند چنان چه این قول از ابو هریره در تفسیر آیه شریفه نقل شده است که او گفته است:«هم الأمراء منكم » (1) «و مقصود از اولی الامر رؤساء و حكام شما هستند»

و از این رو است که در روایات و احادیث مستقیضه از اهل بیت عصمت و طهارت عليهم السلام وارد شده است که مقصود ائمه معصومین علیهم السلام هستند از آن جمله صحيحه بريد العجلی است که در کافی شریف آن را نقل می کند:﴿... يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ »،ایا ناعنى خاصة ، أمر جميع المؤمنين الى يوم القيامة بطاعتنا ... ﴾ (2) و امام باقر عليه السلام : ... آیه اولی الامر را قرائت فرمودند و گفتند: مقصود از آن فقط

ص: 92


1- الدر المنثور 176/2.
2- الكافي 276/1 ح 1.

ما هستیم و خداوند همه مؤمنین را تا قیامت به اطاعت و پیروی از ما امر نموده و دستور داده است.

بنابراین خود آیه شریفه دلالت دارد بر این که اولی الامر می بایست معصوم باشد به بیانی که گذشت و روایات مستفیضه از طریق ما نیز وارد شده است و آیه را تطبیق بر ائمه معصومين عليهم السلام نموده است.

جماعتی از عامه نیز پذیرفته اند که مقصود از اولی الامر على و فرزندان او عليهم السلام هستند. (1)

برخی از اساتید ما ادام الله تعالى اظلالهم اولی الامر را منحصر به معصومین ندانسته اند بلکه اولی الامر را شامل فقیه عادلی که حکومت را در اختیار گرفته است و بعدل و داد حکومت می کند نیز دانسته و حصر در روایات مستقیفه را حصر اضافی دانسته اند در مقابل کسانی که در عصر ائمه عليهم السلام ادعای خلافت و حکومت می نمودند (2) .

مؤلف گوید: بر این بیان دو اشکال می توان کرد :

اولا: حمل روايات مستفيضة حصر، حمل برخلاف ظاهر است بعنوان نمونه کلام امام باقر علیه السلام در صحیحه برید را که می فرمایند:﴿ایا ناعنى خاصة﴾، «فقط مقصود از اولی الامر ما هستیم» چگونه می توان حمل بر حصر اضافی نمود .

و ثانياً : اشكال تناقض بین صدر و ذیل آیه که توضیح آن گذشت كما كان بحال خود باقی است و این بیان که حاکم عدل امر به معصیت نمی کند یا این که حق چنین امری ندارد و بفرض چنین امری وجوب اطاعت امر او نخواهد داشت

ص: 93


1- به المراجعات /133 مراجعه شود.
2- دراسات في ولاية الفقيه 68/1.

نیز نمی تواند این اشکال را از میان بردارد، چون وضوح این که فعلی معصیت است یا نه چندان روشن نیست خصوصاً که برخی از افعال دو وجوه است كما لا يخفی و از طرف دیگر دستگاه های تبلیغاتی می تواند بفرض وضوح ، وضوح آن را از میان برده بلکه آن را تبدیل به افضل الاعمال كنند كما لا يخفى على اهله، بنابراین مشکل بتوان با چنین استدلال هایی از آن امر مسلم و قطعی که انحصار اولی الامر در معصومین است صرفنظر نمود، و تفصیل این معنا نیز از محدوده این رساله خارج است .

و در هر صورت در این تردیدی نیست که مقصود از اولى الأمر ائمه معصومين عليهم السلام هستند و اطاعت آنان در همه شئون واجب و لازم است ، و در صدر ائمه مولای متقیان امیر مؤمنان علیه السلام قرار دارد.

7-آية من يشترى نفسه

﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ﴾ (1)

«و از مردم کسی است که در مقابل بدست آوردن رضایت خداوند ، جان خویش را در اختیار می گذارد و خداوند به بندگانش بسیار مهربان است».

این آیه شریفه در شأن امیر المؤمنين و بعد از جانبازی و از خود گذشتگی ایشان سلام الله عليه در ليلة المبیت بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده است، و در آن از جانبازی امیر و به استقبال مرگ رفتن او برای نجات جان رسول خدا ستایش شده است.

عامه و خاصه نزول این آیه را در شأن امیر المؤمنین با نقل روایات متواتر می پذیرند، ثعلبی که از عامه است در تفسیرش در ذیل آیه شریفه روایتی را نقل می کند که ما آن را را بنقل از یحیی بن حسن حلی معروف به این بطریق در گذشته

ص: 94


1- سورة البقرة /207.

بسال 600 که از مشایخ اصحاب ما است در دو کتابش «خصائص الوحي المبين» (1)

و «لا عمدة عيون صحاح الأخبار في مناقب امام الأبرار» (2) ذکر می کنیم :

﴿ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لما أراد الهجرة خلف علي بن ابي طالب صلوات الله عليه بمكّة لقضاء ديونه و ردّ الودايع الّتي كانت عنده، و أمره ليلة خرج إلى الغار - و قد أحاط المشركون بالدار - أن ينام على فراشه صلى الله عليه و آله فقال له: يا علي انشح ببردي الحضرمي الأخضر و نم على فراشي فانه لا يخلص اليك منهم مكروه انشاء الله عزوجل ، ففعل ذلك ، فأوحى الله عزوجل الى جبرئيل و ميكائيل عليهما السلام أني قد آخيت بينكما و جعلت عمر أحد كما أطول من الأخر فأيكما يؤثر صاحبه الحياة ؟ فاختار كلاهما الحياة فأوحى الله عزوجل اليهما ألا كنتما مثل علي ابن ابي طالب عليه السلام ، آخیت بینه و بین محمد فبات على فراشه يفديه بنفسه و يؤثره بالحياة اهبطا الى الارض فاحفظاه من عدوه، فنزلا فكان جبرئيل عليه السلام عند رأسه و ميكائيل عليه السلام عند رجليه فقال جبرئيل : بخ بخ من مثلك يابن أبي طالب يباعي الله بك الملائكة و أنزل الله تعالى على رسوله و هو متوجه الى المدينة في شأن علي بن أبي طالب صلى الله عليه و من الناس من بشرى نفسه ابتغاء مرضات الله﴾ الآية».

پیامبر صلی الله علیه و آله هنگامی که ارادۀ هجرت از مکه را نمودند ، علی ابن ابی طالب علیه السلام را بعنوان جانشین خود در مکه تعیین کردند تا دیون پیامبر صلی الله علیه و آله را قضا کند و امانت هائی که در نزد ایشان بود به صاحبانش برگرداند و در شبی که بسمت غار از مکه بیرون رفتند به امیرالمؤمنین علیه السلام امر فرمودند که در رختخواب ایشان بخوابد و به او فرمود: ای علی برد سبز رنگ

ص: 95


1- خصائص الوحي المبين /92.
2- عمدة عيون صحاح الاخبار / 239.

حضرمی مرا به روی خود بکش و بر جای من بخواب ، بتو از طرف آنان بدی و رنجی نخواهد رسید اگر خدا بخواهد و امیر نیز چنین کرد پس خداوند به جبرئیل و میکائیل وحی کرد که من شما دو نفر را برادر قرار دادم و عمر یکی از شما را طولانی تر از دیگری قرار دادم ، كدامي ك از شما زندگانی را برای برادرش انتخاب می کند؟ هر دوی آن ها حیات و زندگی را انتخاب نمودند ، پس خداوند به آن دو وحی نمود که آیا شما دو نفر مانند علی بن ابی طالب نیستید ، او و محمد صلى الله علیه و آله را برادر یکدیگر قرار دادم و علی بر جای او خوابید و جان خویش را فدای او نمود و زندگانی را برای او انتخاب نمود ، به زمین بروید و علی را از شر دشمنش حفظ کنید ، پس آن دو به زمین آمدند و جبرئیل به نزد امیر ایستاد و میکائیل کنار دو پای او قرار گرفت در آن هنگام جبرئیل گفت : آفرین بر تو ، آفرین، بر تو ای فرزند ابو طالب ، خداوند بوسیله تو بر فرشتگان مباهات و افتخار می کند پس خداوند بر پیامبرش صلی الله علیه و آله که در راه مدینه بود در شأن امير المؤمنين آية ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ﴾ را نازل نمود».

علامۀ بزرگوار امینی قدس سره پس از نقل این روایت برخی از اعلام عامه و کتبشان که این روایت را نقل نموده اند را ذکر می کند (1) .

در صورت نزول این کریمه در ليلة المبيت و در شأن امير المؤمنين عليه صلوات المصلين مورد قبول فریقین است و همه آن را پذیرفته اند بگونه ای که ابن ابی الحدید معتزلی در گذشته بسال 656 در شرح نهج البلاغه اش از ابو جعفر اسکافی در گذشته بسال 240 که از مشایخ معتزله محسوب می گردد نقل می کند که در این مورد می گوید:«حديث الفراش قد ثبت بالتواتر فلا يجحده الأمجنون أو غير مخالط

ص: 96


1- الغدير 49/2 و 48.

الأهل الملة» (1) .

«حديث خوابیدن امیر علیه السلام بر جای پیامبر صلی الله عليه و آله به تواثر ثابت شده است پس آن را انکار نمی کند کسی مگر این که دیوانه باشد یا این که با مسلمانان ارتباطی نداشته باشد ».

با این بیان ابوجعفر اسکافی که در حکم نتیجه گیری ما در ذیل این آیه شریفه است کلام را با ذکر این نکته به پایان می بریم که بعد از رسول الله صلی الله عليه و آله آیا چنین فردی که جانشین ایشان در مکه بود و خداوند در مقابل فرشتگان به او افتخار می کند صلاحیت خلافت دارد با ...؟

8-آية من المؤمنين رجال

﴿مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا﴾ (2) .

«و از مؤمنین مردانی هستند که بر پیمان الهی خود ثابت و استوارند و از میان ایشان افرادی هستند که بر پیمان خود از دنیا رفتند و گروهی از ایشان در انتظار آنند و پیمان خود را تغییری ندادند ».

آیه شریفه گروهی از مؤمنین را ستایش میکند که بر عهد و پیمان الهی خویش استوار ماندند و در تنگنا ها و مواقع خطر پیامبر صلی الله علیه و آله را رها نکردند و گروهی از آنان بر سر این پیمان الهی خویش جان سپردند و گروهی دیگر بر راه خویش پایداری می کنند و تا لحظه مرگ از آن باز نمی گردند و مسیر دیگری را انتخاب نخواهند کرد.

ص: 97


1- شرح نهج البلاغة 270/3.
2- سورة الاحزاب /23.

عامه و خاصه نقل نموده اند که این آیه شریفه در شأن حمزة بن عبد المطلب عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و امير المؤمنين عليه السلام نازل شده است، که بعنوان نمونه به نقل سه روایت از كتب عامه در این جا اکتفا می کنیم و تفصیل مصادر عامه را در این مورد می توانید در کتاب پر ارج «المراجعات» (1) بیابید.

موفق بن احمد بن محمد مکی خوارزمی در گذشته بسال 568 در کتاب «المناقب» که آن را در فضائل امير المؤمنين عليه السلام تألیف نموده است در مورد این آیه چنین می نویسد :

«قال الله تعالى :﴿مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا﴾، قيل: نزل قوله تعالى :﴿فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ» فى حمزة و أصحابه،كانوا عاهدوا الله لا يولون الأدبار فجاهدوا مقبلين حتى قتلوا ،«وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ»، عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ مَضَی عَلَی اَلْجِهَادِ وَ لَمْ یُبَدَّلْ وَ لَمْ یُغَیَّرْ﴾ (2) .

«گفته شده است سخن خداوند تعالی «از میان مؤمنین کسانی هستند که پیمان خود را استوار به پایان بردند» و در مورد حمزه و یارانش نازل شده است که با خدا پیمان بستند و پشت بدشمن نکردند و روبرو با دشمن نبرد کردند تا به شهادت رسیدند و «از میان ایشان کسانی هستند که در انتظارند» در مورد امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام نازل شده است که جهاد نمود و پیمان خویش را تبدیل و تغییر نداد».

این حجر نیز در مورد این آیه شریفه گوید:﴿و سئل (أى علي عليه السلام) و هو على المنير بالكوفة عن قوله تعالى رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم

ص: 98


1- المراجعات / 149.
2- المناقب / 279.

من قضى نحبه و منهم من ينتظار و ما بدلوا تبديلا ، فقال : اَللَّهُمَّ غَفْراً هَذِهِ اَلْآیَهُ نَزَلَتْ فِیَّ وَ فِی عَمِّی حَمْزَهَ وَ فِی اِبْنِ عَمِّی عُبَیْدَهَ بْنِ اَلْحَارِثِ بْنِ عَبْدِ اَلْمُطَّلِب، فَأَمَّا عُبَیْدَهُ فَقَضَی نَحْبَهُ شَهِیداً یَوْمَ بَدْرٍ ، وَ أَمَّا عَمِّی حَمْزَهُ فَإِنَّهُ قَضَی نَحْبَهُ شَهِیداً یَوْمَ أُحُدٍ وَ أَمَّا أَنَا فَأَنْتَظِرُ أَشْقَاهَا یَخْضِبُ هَذِهِ مِنْ هَذِهِ وَ أَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلَی لِحْیَتِهِ وَ رَأْسِهِ عَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَیَّ حَبِیبِی أَبُو اَلْقَاسِمِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه﴾ (1) .

«از أمير المؤمنين عليه السلام در حالی که بر منبر کوفه قرار داشت از آیه شریفه «رجال صدقوا» الايه ،سؤال شد ایشان پاسخ فرمودند: خداوندا ببخش این آیه در مورد من و عمویم حمزه و عموزاده ام عبيده فرزند حارث فرزند عبد المطلب نازل شده است، اما عبیده پیمان خود را با شهادت به پایان برد در روز بدر و حمزه پیمان خود را با شهادت به پایان برد در روز احد و اما من در انتظار بد بخترین مردم هستم که این را بوسیله این خضاب و رنگ کند، و اشاره به محاسن و سرشان فرمودند و این امر را پیامبر صلی الله علیه و آله با من در میان گذاشته است».

ابو القاسم حسکانی حنفی نیز در شواهد التنزیل چنین می گوید :﴿... عَنْ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ: فِینَا نَزَلَتْ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اَللّهَ عَلَیْهِ فَأَنَا وَ اَللَّهِ اَلْمُنْتَظِرُ وَ مَا بَدَّلْتُ تَبْدِیلاً.﴾ (2) .

«... از امیر المؤمنین علیه السلام نقل شده است که فرمود : آیه شریفه ﴿رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اَللّهَ عَلَیْهِ﴾ در مورد ما نازل شده است قسم بخداوند من منتظر هستم و پیمان خویش را دگرگون نساختم »

ص: 99


1- الصواعق المحرقة / 80.
2- شواهد التنزيل 1/2.

9-آیه پاداش رسالت

﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾ (1) .

«بگو من از شما پاداشی بر رسالت خویش نمی خواهم مگر دوستی در حق نزدیکانم».

در این کريمه خداوند اجر و پاداش بر رسالت را دوستی در حق نزدیکان پیامبر صلی الله علیه و آله می داند و بعداً اشاره خواهیم کرد که این قربی چه کسانی هستند و در آیات سوره شعراء از قول چند پیامبر از پیامبران خدا چنین نقل می کند که به امتشان گفتند:

﴿مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ (2) .

«از شما در مقابل رسالت خویش پاداش نمی خواهیم، و پاداش ما فقط بر عهده پروردگار جهانیان است».

پیامبران گذشته برای رسالت خویش مزدی را از مردم تمنا نکردند ، حتی در آیات دیگر قرآن شریف پیامبر ما صلى الله عليه و آله نیز اجر و مزدی برای رسالت خویش درخواست نمی کند ، مانند :﴿مَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ﴾ (3) ،«تو از ایشان پاداش نمی خواهی» و ﴿مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ﴾ (4) ، «من از شما پاداش برای رسالت خویش نمی خواهم».

چگونه است که در تعدادی از آیات پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله برای خویش اجر و مزدی را درخواست نمی کند ولی در آیه سوره شوری مزد

ص: 100


1- سورة الشورى /23.
2- سورة الشعراء /109 و 127 و 145 و 164 و 180.
3- سورة يوسف / 104.
4- سورة ص / 86.

رسالت خویش را مودة و دوستی نزدیکان و قربی می داند ؟

پاسخ این است که مودة و دوستی در مورد قربی و نزدیکان پیامبر صلی الله علیه و آله نیز نفعش و سودش به مردم و امت ایشان باز خواهد گشت چنان چه خداوند در قرآن چنین می فرماید :

﴿قُلْ مَا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ﴾ (1) .

«ای پیامبر بگو : آن چه بعنوان پاداش از شما خواستم ، از آن شما است و مزد و پاداش واقعی رسالت من فقط بر عهده خداوند است ».

بنابراین اگر چه در صورت ظاهر دوستی و مودت نزدیکان و قربی پیامبر صلی الله عليه و آله در سوره شوری اجر و مزد و پاداش رسالت قرار گرفته است ولکن این

مزد و پاداش نیز در واقع از آن است ایشان است و نفع و سود آن بسوی مردم برخواهد گشت و پاداش رسالت پیامبر واقعاً و حقيقتاً بر عهده خداوند است و دیگری از عهده این پاداش بیرون نمی آید در واقع چون مردم تحريك شوند و گمان کنند که پاداش پیامبر صلی الله علیه و آله را با مودت در حق قربی می پردازند این دوستی اجر رسالت شمرده شده است ولی در واقع این پاداش نیز از آن مردم است و به آنان برخواهد گشت و اجر رسالت بر عهده ذات باری است. چنان چه آیه شریفه سوره سبأ بر این معنا دلالت دارد .

کلام بدین جا که رسید باید دید که قربی پیامبر صلی الله علیه و آله چه کسانی هستند که مودت و دوستی آنان مزد رسالت و پاداش آن قرار گرفته است.

در پاسخ این سئوال باید گفت: عامه و خاصه از رسول الله صلى الله عليه و آله نقل نموده اند که مراد از قربی در آیه شریفه اهل بیت عصمت و طهارت و ائمه معصومین علیهم السلام هستند علامه امینی قدس سره القدوسی در مجلدات

ص: 101


1- سورة سبأ / 47.

الغدير نام بسیاری از عامه را که بدین معنا اقرار و اعتراف نموده اند نقل می کند که

خواننده می تواند بدان مراجعه کند (1) .

در این جا ما فقط سه روایت را از تفسیر معروف «کشاف» که مؤلف آن جار الله محمود بن عمر زمخشری در گذشته بسال 683 از دانشمندان عامه است نقل می کنیم:

﴿وَ رُوِيَ أَنَّهَا لَمَّا نَزَلَتْ قِيلَ : یا رَسُولَ اللَّهِ : مِنْ قَرَابَتُکَ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ وَجَبَتْ عَلَيْنَا مَوَدَّتَهُمْ ؟ قَالَ : عَلِيُّ وَ فَاطِمَةَ و اِبناهُما﴾ (2) .

«و روایت شده است هنگامی که این آیه نازل شد به پیامبر عرض شد: خویشان شما که دوستی آن ها بر ما واجب است چه کسانی هستند فرمودند : علی و فاطمه و دو پسرشان».

﴿و يدل عليه ما روى عن علي رضي الله عنه : شكوت إلى رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم حسد الناس لي فَقالَ: أَما تَرضی أَن تَکونَ رابِعَ أَربَعَهٍ: اَوَّلُ مَن یَدخُلُ الجَنَّهَ، أَنا وَ أَنتَ والحَسَنُ وَ الحُسینُ، و أَزواجُنا عَن أَیمانِنا و شَمایِلنا وَ ذُرِّیَتُنا خَلفَ أَزواجِنا﴾ (3) .

«و بر همین معنا دلالت می کند آن چه که از امیر المؤمنين عليه السلام نقل شده است که فرمودند: از حسادت مردم بنزد پیامبر صلى الله عليه و آله و سلم شکوائیه و گلایه بردم فرمودند: آیا راضی نیستی که تو از میان چهار نفر هستی اولین افرادی که وارد بهشت می شوند من و تو و حسن و حسین هستیم و همسرانمان از سمت راست و چپ ما و فرزندان ما پشت سر همسرانمان وارد بهشت می شوند».

ص: 102


1- الغدير 311/2 - 306 و 173/3 - 171.
2- الكشاف 339/2.
3- الكشاف 339/2.

﴿ قالَ رَسوُلُ اللّهِ _ صلی الله علیه و آله و سلّم _ : مَن ماتَ عَلی حُبِّ آلِ مُحمَّدٍ، ماتَ شَهیدا. اَلا وَ مَن ماتَ عَلی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ، ماتَ مَغفوُرا لَهُ. اَلا وَ مَن ماتَ عَلی حُبِّ آل مُحَمَّدٍ، ماتَ تائِبا. اَلا وَ مَن ماتَ عَلی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ ماتَ مُؤمِنا مُستَکمِلَ الایمانِ. اَلا وَ مَن ماتَ عَلی حُبِّ آل محمّدٍ، بَشَّرَهُ مَلَکُ المَوتِ بِالجَنَّهِ ثُمَّ مُنکَرٌ وَ نَکیرٌ اَلا وَ مَن ماتَ عَلی حُبِّ آلِ مُحمَّدٍ، یُزَفُّ اِلَی الجَنَّهِ، کَما تُزَفُّ العَروسُ اِلی بَیتِ زَوجِها. اَلا وَ مَن ماتَ عَلی حُبِّ آلِ مُحمَّدٍ ، فُتِحَ لَهُ فی قَبرِهِ بابانِ اِلَی الجَنَّهِ. اَلا وَ مَن ماتَ عَلی حُبِّ آلِ مُحمَّدٍ، جَعَلَ اللّهُ قَبرَهُ مَزارَ مَلائِکَهِ الرَّحمَهِ.اَلا وَ مَن ماتَ عَلی حُبِّ آل مُحمَّدٍ، ماتَ عَلَی السُّنَّهِ وَ الجَماعَهِ اَلا وَ مَن ماتَ عَلی بُغْضِ آلِ مُحمَّدٍ، جاءَ یَومَ القِیامَهِ مَکتوُبٌ بَینَ عَینَیهِ : آیِسٌ مِن رَحمَهِ اللّه. اَلا وَ مَن ماتَ عَلی بُغْضِ آل مُحمَّدٍ، ماتَ کافِرا. اَلا وَ مَن ماتَ عَلی بُغْضِ آلِ مُحمَّدٍ، لَم یَشمَّ رائِحَهَ الجَنَّه﴾ (1) .

«و پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: هر کس بر دوستی آل محمد از دنیا برود شهید از دنیا رفته است آگاه باشید و هر کس بردوستی آل محمد از دنیا برود در حالی از دنیا رفته است که گناهانش مورد آمرزش واقع شده است ، و هر کس بر دوستی آل محمد از دنیا برود در حال توبه از دنیا رفته است ، و هرکس بر دوستی آل محمد از دنیا برود مؤمنی از دنیا رفته و درجات ایمان را بحد کمال رسانده است، و هر کس بر دوستی آل محمد از دنیا برود فرشته مرگ او را به بهشت بشرت خواهد داد سپس دو فرشته ای نیز که مأمور سؤال و جواب در قبر هستند او را چنین بشارت خواهند داد و هر کس بر دوستی آل محمد از دنیا برود بسوی بهشت برده می شود همان گونه که عروس را به خانه همسرش می بردند و هر کس بر دوستی آل محمد از دنیا برود برای او در قبرش دو در بسوی بهشت گشوده می شود ، و هر کس بر دوستی آل محمد از دنیا برود خداوند

ص: 103


1- الكشاف 339/2.

قبر او را زیارتگاه فرشتگان رحمتش قرار می دهد، و هر کس بر دوستی آل محمد از دنیا برود بر سنت پیامبر و جماعت مسلمین از دنیا رفته است، و هر کس بر دشمنی آل محمد از دنیا برود در روز قیامت حاضر می شود در حالی که در بین دو چشمش نقش بسته است که از رحمت الهی ناامید است، و هر کس بر دشمنی آل محمد از دنیا برود کافر از دنیا رفته است، و آگاه باشید هر کس بر دشمنی آل محمد از دنیا برود بوی بهشت را هرگز استشمام نخواهد کرد ».

بنابراین دوستی آل محمد که على و فرزندان او عليهم السلام هستند اجر و مزد و پاداش رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله قرار داده شده است و لازمه دوستی این است که ما خود را بقدر امکان همانند آنان کنیم و این ممکن نیست مگر به اطاعت از اوامر و نواهی و متابعت بیچند و چون از آنان، از این رو این وجوب مودت و دوستی آنان اطاعت و متابعت از آنان را در پی دارد و بدین جهت علامه بزرگوار حلی در ذیل این آیه شریفه می فرماید:﴿و وجوب المودة يستلزم وجوب الطاعة﴾ (1) «و وجوب دوستی آنان ، اطاعت کردن از آنان را در پی دارد » .

10-آیات سوره انسان

﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَ يَتِيمًا وَ أَسِيرًا إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزَاءً وَ لَا شُكُورًا﴾ (2) .

«و غذا را در حالی که خودشان احتیاج داشتند به فقیر و یتیم و اسیر می دهند، و بدان ها بزبان حال می گویند: ما شما را فقط بخاطر خداوند غذا دادیم و از شما پاداش و حتی تشکری نمی خواهیم ».

ص: 104


1- نهج الحق / 175.
2- سورة الانسان / 9 - 8.

چندین آیه بلکه تمام سوره مبارکه انسان در شان امیر مؤمنان و فاطمه زهرا و حسن و حسین علیهم السلام نازل شده است، عامه و خاصه پذیرفتند که نزول این سوره هنگامی بود که حسنين عليهما السلام مریض شده بودند و امیر المؤمنين و فاطمه زهرا عليهما السلام و فضه خادمشان به ارشاد پیامبر صلی الله علیه و آله نذر نمودند که اگر حسنین علیهما السلام سلامتی خویش را باز یافتند سه روز را روزه بدارند چنین کردند و پایان هر روز غذائی را که تهیه نموده بودند تا استفاده نمایند به سائلی دادند و از این رو سخت مورد ستایش خداوند قرار گرفتند و این سوره در شأن آنان نازل شد و از این رو است که این سوره مورد توجه دوستداران اهل بیت عليهم السلام بوده است بگونه ای که حافظ ابومحمد احمد بن محمد عاصمی از دانشمندان قرن چهارم که خود از عامه است در تفسیر این سوره مبارکه کتابی در دو جلد کبیر تألیف نموده است بنام «زين الفتى في تفسير سورة هل أتى» (1) و علامۀ عالی مقدار امینی رحمه الله سی و چهار نفر از اعلام عامه را در قرون متمادیه ذکر می کند که نزول این سوره را در شان اهل بیت علیهم السلام پذیرفته اند (2) .

ما در این جا حدیثی را از موفق بن احمد بن محمد مکی خوارزمی معروف به اخطب خوارزم در گذشته بسال 568 از کتاب «المناقب» (3) او نقل می کنیم که اولا: مسند است یعنی اخطب خوارزم به این حدیث سند خویش را نقل می کند، و ثانياً: حدیث کامل است و بخوبی می تواند زوایای مختلف واقعه ای را که موجب نزول سوره مبارکه شد بیان کند، و ثالثاً : روايت يك روايت عامی است که خود اهل سنت به طریقشان آن را روایت نموده اند.

ص: 105


1- الذريعة الى تصانيف الشيعة 90/12.
2- الغدير 111/3 - 107.
3- المناقب / 274 - 271.

اخطب خوارزم می گوید :«أخبرنا الشيخ الامام الحافظ سيد الحفاظ أبو منصور شهردار بن شيروية بن شهردار الديلمي - فيما كتب الي من همدان - أخبرنا الشيخ الامام عبدوس بن عبد الله بن عبدوس الهمداني اجازة، أخبرنا الشريف أبو طالب المفضل بن محمد بن طاهر الجعفري في داره ياصبهان في سكة الحوز أخبرنا الشيخ الحافظ أبوبكر أحمد بن موسی بن مردويه بن فورك الأصبهاني ، حدثنا محمد بن أحمد بن سالم، حدثني ابراهيم بن أبي طالب النيشابوري، حدثنا محمد ابن النعمان بن شبل، حدثنا يحيى بن أبي زوق الهمداني، عن أبيه عن ابن عباس في قوله تعالى :﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَ يَتِيمًا وَ أَسِيرًا﴾ قال : نزلت هذه الآية في علي بن أبي طالب عليه السلام و فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه و آله ، ظلا صائمين حتى اذا كان آخر النهار و اقترب الانظار قامت فاطمة عليها السلام الى شيء من طحين كان عندها فخبزته قرص ملة (1) و كان عندها نحی (2) فيه شيء من سمن قليل فأدمت القرصة الملة شيء من السمن ينتظران افطارهما ، فأقبل مسكين رافع صوته ينادي: المسكين الجائع المحتاج ، فهتف على بابهم فقال علي عليه السلام لفاطمة: عندك شيء تطعمينه هذا المسكين ؟ قالت فاطمة : هيأت قرصاً و كان في النحي شيء من سمن ، فجعلته فيه انتظر به افطارنا ، فقال لها علي عليه السلام: آثرى به هذا المسكين الجائع المحتاج، فقامت فاطمة عليها السلام بالقرص مادوماً فدفعته إلى المسكين فجعله المسكين في حضنه و خرج به متوجهاً من عندهما يأكل من حضن نفسه ، فأقبلت امرأة معها صبي صغير تنادي : اليتيم المسكين الذي لا أب له و لا أم و لا أحد، فلما رأت المرأة التي معها البنيم المسكين يأكل من حضن نفسه ، اقبلت باليتيم فقالت: يا عبد الله اطعم هذا اليتيم

ص: 106


1- المله : الجمرة و الرماد الحارة و خيز الملة الخبز التي يخبز فيها.
2- النحى : بكسر النون زق السمن.

المسكين مما أراك تأكل ، فقال لها المسكين : لا لعمرك والله ما كنت لأطعمك من رزق ساقه الله تعالى [ الي] ، ولكني أدلك على من أطعمني، فقالت: فأدللني عليه ؟ فقال لها : أهل ذلك البيت الذي ترين ، و أشار اليه من بعيد فان في ذلك المنزل رجلا و امرأة العمانيه قالت المرأة: فان الدال على الخير كفاعله، قال المسكين: و اني لأرجو أن يطعما يتيمك كما أطعماني ، فأقبلت باليتيم حتى ضربت على باب علي و نادت : يا أهل المنزل اطعموا اليتيم المسكين الذي لا أب له و لا أم ، من فضل مارزقكم الله ، فقال علي عليه السلام لفاطمة: عندك شيء؟ فقالت: فضل طحين عندي فجعلنه حريرة و ليس عندنا غيره، و قد اقترب الافطار فقال لها علي : آثرى به هذا المسكين اليتيم ﴿وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقَى﴾ (1) فقامت فاطمة عليها السلام بالقدر بما فيه فكبتها في حضن المرأة ، فخرجت المرأة تطعم الصبي البتيم مما في حضنها ، فلم نجز بعيداً حتى أقبل أسير من اسراء المشركين ينادي : الأسير الغريب المسكين الجائع ، فلما نظر الأسير الى المرأة تطعم الصبي من حضنها، أ قبل اليها فقال : يا أمة الله اطعميني مما أراك تطعمينه هذا الصبي، قالت المرأة: لا لعمرك و الله ما كنت لأطعمك من رزق ، رزق الله هذا اليتيم المسكين ، ولكني أدلك على من أطعمني كما دلني عليه سائل قبلك، قال لها الأسير : و أن الدال على الخير كفاعله ، فقالت له : أهل ذلك المنزل الذي ترى فيه رجلا و امرأة، أطعما مسكيناً سائلا و هذا اليتيم، فانطلق الأسير الى باب علي و فاطمة عليهم السلام فهتف بأعلى صوته : يا أهل المنزل، اطعموا الأسير الغريب المسكين من فضل ما رزقكم الله تعالى ، فقال علي الفاطمة : أعندك شيء؟ قالت : ما عندي طحين اصبت فضل تميرات فخلصتهن من النوى و عصرت النحي فقطرته على التمرات و دققت ما كان عندي من فضل الأقط، فجعلته حيساً (2) فما فضل عندنا شيء نفطر عليه غيره، فقال لها

ص: 107


1- سورة القصص / 60.
2- الحيس : تمر و اقط و سمن تخلط و تعجن و تسوى كالثريد - المعجم الوسيط.

علي عليه السلام: آثري به هذا الأسير المسكين الغريب، فقامت فاطمة الى ذلك الحيس فدفعته الى الأسير ، و باتا ينضوران على الجوع من غير افطار ، و لا عشاء و لا مسحور، ثم أصبحا صائمين حتى أتاهما الله سبحانه يرزقهما عند الليل فصبرا على الجوع (1) فنزل في ذلك ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَ يَتِيمًا وَ أَسِيرًا﴾ أي على شدة شهوتهم له «مسكيناً» ، قرص ملة، «و يتيما» حريرة، «و اسيراً»، حيساً،«انما نطعمكم» يخبر عن ضميرهما «لوجه الله»، يقول ارادة ما عند الله من الثواب «لا نريد» (منكم) في الدنيا (جزاء) يعنى ثواباً «و لا شكوراً»، يقول ثناء يثنون به علينا و «انا نخاف» يخبر عن ضميرهما «من ربنا يوماً عبوساً قمطريراً»، قال العبوس: تقبض ما بين العينين من أهواله و خوفه ، و القمطرير : الشديد،«فوقيهم الله شر ذلك» يقول خوف ذلك «اليوم ، ولفيهم نضرة» يقول بهجات الجنة ،«و سروراً»، يقول سرهما من قرة العين بالجنة «و جزاهم» يقول و اثابهم «بما صبروا» على الجوع حتى آثروا بالطعام لافطارهم اليتيم و المسكين و الأسير حيساً و حريراً «متكثين فيها على الأرائك» الأرائك الأسرة المرمولة (2) بالدر و الياقوت و الزبرجد فی عليين مضروبة عليها الحجال «لا يرون فيها شمساً» بوذيهم حرها ، «و لا زمهريراً» يقول لا يؤذيهم برده و «دانية» قريبة «عليهم ظلالها و ذللت [قطوفها ]» يقول قربت الثمار منهم «تذليلا» يأكلونها قياماً و قعوداً و متكثين و مستلقين على ظهورهم، ليس القائم بأقدر عليها من المنكى ، و ليس المتكى بأقدر عليها من المستلقى، «و يطوف عليهم ولدان» من الوصفاء «مخلدون» قال مسورون باسورة الذهب و الفضة ، و قال مخلدون لم يذوقوا طعم الموت قط ، و انما خلفوا خدماً الأهل الجنة «اذا رأيتهم حسبتهم» من بياضهم و حسنهم «لؤلؤا منثوراً» ، لكثرتهم

ص: 108


1- في [ و ]: على غير افطار.
2- الاسرة كالاجنة : وزناً : جمع سرير ، و المرمولة : المزينة.

فشیه بیاضهم و حسنهم باللؤلؤ ، و كثرتهم بالمنثور».

«اخطب خوارزم بسند متصل خود از ابن عباس در مورد آیه شریفه ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَ يَتِيمًا وَ أَسِيرًا﴾ نقل می کند که گفت : این آیه در مورد علی بن ابی طالب عليه السلام و فاطمه دختر پیامبر صلى الله علیه و آله نازل شده است این دو روزه گرفتند و هنگامی که اواخر روز فرا رسید و زمان افطار نزديك شد فاطمه عليها السلام مقداری آرد برداشت قرص نانی تهیه نمود و از ظرف روغنی که داشتند و در آن نیز مقدار کمی روغن بود، قرص نان را روغن زد و در انتظار افطار نشستند در این هنگام فقیری صدایش را بلند نموده بود و فریاد می زد من فقیر گرسنه و محتاج هستم و در خانه آن ها را زد ، علی علیه السلام بفاطمه گفت: آیا در نزد تو طعامی هست که این فقیر را بوسیله آن سیر کنی ؟ فاطمه عليها السلام گفت فرص نانی را تهیه نموده ام و در ظرف روغن قرار داده ام که غذای افطارمان باشد ، علی علیه السلام فرمود : آن را به این فقیر بده. پس فاطمه نان روغن زده شده را برد و به فقیر داد فقیر آن را در دامان خودش گذاشت و از در خانه آن ها دور شد در حالی که مشغول خوردن نان از دامانش بود، در این هنگام با زنی که به همراه او کودکی بود مواجه شد زن گفت: یتیم فقیری است که نه پدر و نه مادر ندارد و وقتی دید فقیر دارد نان را می خورد با یتیم جلو آمد و گفت : از این که می خوری به این یتیم فقیر نیز بده، فقیر پاسخ گفت : نه بجان تو، قسم بخداوند از روزی که خداوند آن را به من داده است بنو نخواهم داد ولی تو را راهنمائی می کنم بنزد آن کس که آن را بمن داده است ، زن گفت : مرا راهنمائی کن ، فقیر بدو گفت : اهل آن خانه که آن را می بینی و با دست خود بدان اشاره نمود و گفت: در آن خانه مرد و زنی هستند که این را بمن دادند ، زن او را سپاس گفت و فقیر بدو گفت امید دارم که یتیم ترا نیز غذا دهند همان گونه که مرا سیر کردند، زن حرکت

ص: 109

کرد تا بدر خانه علی علیه السلام رسید و گفت: ای اهل خانه به یتیم فقیری که نه پدر و نه مادر ندارد غذا دهید از زیادنی آن چه که خداوند به شما داده است پس علی به فاطمه گفت: آیا چیزی داری ؟ پاسخ داد: باقیمانده آرد را بصورت حریره ای در آورده ام و غیر از آن نیز چیزی نداریم و زمان افطار نيز نزديك است على عليه السلام فرمود آن را به این یتیم فقیر بده و آن چه که در نزد خداوند است بهتر و پایدار تر است. پس فاطمه علیها السلام با دیگی که در آن حریره بود برخاست و آن را در دامان زن ریخت وزن بیرون شد در حالی که از آن چه که در دامان داشت كودك يتيم را غذا می داد و هنوز دور نشده بود که اسیری از اسراء مشرکین فریاد می زد: من اسیر و غریب و فقیر و گرسنه ام و هنگامی که اسیرزن را دید كه به كودك غذا می دهد بنزد او رفت و گفت ای بنده خدا از آنچه که به این کودک می دهی به من نیز بده زن پاسخ گفت نه بجان تو، بخدا قسم از آن چه که خداوند روزی این كودك نموده است بتو نخواهم داد ولی ترا بنزد آن کس که مرا غذا داد راهنمائی می کنم همان گونه که مرا فقیری قبل از تو بدان جا راهنمایی نمود. اسیر سپاس گفت وزن گفت اهل آن خانه که در آن مرد وزنی را می بینی، آن دو فقیرى و اين كودك را غذا دادند، پس اسیر بنزد در خانه علی و فاطمه آمد و با صدای بلند فریاد زد: ای اهل خانه اسیر غریب فقیری را از باقیمانده آن چه که خداوند روزی شما قرار داده است سیر کنید، علی علیه السلام به فاطمه عليها السلام گفت : آیا در نزد نو چیزی هست ؟ فاطمه گفت: مقداری آرد و باقیمانده چند دانه خرما را که هسته آن را بیرون آورده ام و چند قطره روغن را مخلوط نموده ام و غیر از این نیز دیگر هیچ چیز نداریم که با آن روزۀ خود را بگشائیم علی علیه السلام فرمود : آن را به این اسیر بده پس فاطمه عليها السلام برخاست و معجون را برداشت و به اسیر داد و آن دو آن شب را خوابیدند در حالی که گرسنگی آن ها را می آزرد چون نه

ص: 110

افطار کرده بودند و نه شام خورده بودند و نه شب قبل سحری خورده بودند صبح روز بعد را هم چنین آغاز کردند تا این که خداوند در شب بدانان از رزق خود عنایت فرمود پس آن دو بر گرسنگی صبر کردند و آیه در مورد آنان نازل شد.(سپس ابن عباس بنابر نقل این روایت به توضیح آیات می پردازد که ترجمه آن ضرورتی ندارد).

مؤلف گوید: ظاهر این روایت عامی این است که در يك روز فقير و يتيم و اسیر اطعام شده اند، در حالی که از روایات دیگر استفاده می شود که اطعام در سه روز است و علاوه براین در این روایت بیماری حسنین عليهما السلام نیز وجود ندارد که بخاطر آن على و فاطمه عليهما السلام و فضه خادمه ایشان نذر نمودند به راهنمائی پیامبر صلی الله علیه و آله که سه روز را روزه بگیرند و چنین کردند و غذای آماده شده افطار خود را نیز که امیر المؤمنين عليه السلام آن را قرض نموده بودند در سه روز متوالی به مسکین و یتیم و اسیر دادند و در نتیجه بخاطر این گذشت و فدار کاری خالصانه و بی شائبه آیات الهی قرآن در سوره مبارکه انسان درشان آنان نازل شد. و ﴿رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ﴾ (1) .

11-آیه توبه آدم

﴿فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ﴾ (2) .

«پس آدم از پروردگارش کلماتی را دریافت کرد و خداوند پس از آن بر او توبه کرد، براستی که او بسیار تو به می پذیرد و مهربان است »

قبل از ورود در بحث در این آیه شریفه ذکر مقدمه ای در باب تو به ضروری

ص: 111


1- سورة هود / 73.
2- سورة البقرة / 37.

می نماید و آن این که مستفاد از آیات قرآن این است که در ابتداء خداوند از گناه عبد توبه می کند سپس عبد موفق به توبه می شود البته توبه خداوند رجوع به عبد است با رحمت واسعش سپس او موفق به استغفار و توبه می شود و پس از آن نیز خداوند مجدداً بر او توبه می کند یعنی تو به انسان را قبول می نماید و مورد پذیرش قرار می دهد پس در واقع هر توبه ای که بنده ای از بندگان خدا آن را انجام می دهد محفوف به دو توبه از طرف خداوند قبل و بعد از توبه او است، و به همین خاطر در آیه شریفه می فرماید «فتاب علیه» ، «خداوند بر او توبه کرده»، یعنی با نظر رحمت خویش به او نگریست تا او موفق بتوبه گردد ، بنابراین مقدمه ضرورتی وجود ندارد که تواب در آیه شریفه را که از صفات الهی نیز بشمار می رود حمل بر این کنیم که تواب در مورد خداوند یعنی این که او بسیار تو به می پذیرد و در مورد عباد و بندگان تواب یعنی کسی که بسیار توبه می کند چنان چه کثیری از مفسرین چنین کرده اند، بلکه تواب در مورد خداوند را هم می توان حمل بر این کرد که بسیار توبه می کند بر بندگان خودش بمعنائی که ذکر شد ، یعنی با نظر رحمت خویش بر بندگان توبه می کند تا او موفق بتوبه شود و پس از تو به او نیز مجدداً بر او توبه می کند یعنی توبه بنده اش را می پذیرد ، پس وقتی بندگان او تواب باشند و بسیار توبه کننده او می بایست بطریق اولی تواب باشد به بیانی که ذکر شد.

و از طرف دیگر نکته ای که می بایست در باب تو به پیامبران و ائمه عليهم السلام که دارای مقام عصمت هستند در نظر باشد این است که تو به آنان نیز توبه واقعی و حقیقی است نه این که تو به تعلیمی با تصنعی باشد و قصد آنان آموزش به دیگران بوده است ، نه تو به آنان نیز واقعی است لکن تو به انسان های معمولی از گناه و معصیت است، لکن تو به معصومين عليهم السلام، جلب نظر رحمت الهی

ص: 112

است برای صعود از يك درجه کمال معنوی و عروج ربانی و تقرب ملکوتی به درجه بالاتر از آن و چون مراتب کمال نیز محدودیتی ندارد پس آنان همواره برای رسیدن به مرتبه بالاتر و کاملتر نیازمند جلب رحمت الهی هستند که بوسیله تو به آن را بدست می آورند، پس در واقع تو به آنان نیز رجوع الى الله وجلب رحمت خداوند است بر این اساس تو به آنان نیز واقعی است نه صوری و تصنعی لكن نه برای آمرزش معاصی و گناهان، بلکه جهت رسیدن از يك مرتبه كمال به مرتبه بالاتر و عالی تر آن ، و تو به آدم ابوالبشر عليه السلام نیز از همین گونه توبه ها است چون او نیز پیامبر و داخل در معصومین است (دقت شود).

در هر صورت آدم ابوالبشر پس از آن که از شجره تناول کرد از بهشت رانده شد و به زمین هبوط کرد ، آن گاه خداوند می فرماید: ما برای قبول تو به آدم کلماتی را به او رساندیم و او با توسل و به کار بردن آن کلمات موفق به تو به شد. برخی گفته اند آن کلمات آیه شریفه سوره اعراف است که خداوند از قول آدم و همسرش نقل می کند که آن دو بخداوند عرضه داشتند :

﴿قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَ تَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ﴾ (1) .

«آن دو گفتند: پروردگارا ما به خود ستم روا داشتیم اگر از گناه ما در نگدری و بر ما رحم نکنی ما قطعاً از زیانکاران خواهیم بود».

برخی از مفسرین کلمات را این آیه دانسته اند در حالی که آیه بعدی این معنی وارد می کند چون خداوند می فرماید:﴿قَالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾ (2) الاية «به زمین هبوط کنید در حالی که برخی از شما با برخی دیگر دشمنی خواهید نمود اگر قرار بود با گفتن آیۀ اول تو به آدم قبول شده باشد هبوط به زمین دیگر ضرورتی نداشت

ص: 113


1- سورة الأعراف / 23.
2- سورة الأعراف / 24.

پس کلمات القاء شده از طرف خداوند نمی تواند این آیه باشد ، چنان چه علامه طباطبائی «قده» نیز این معنی را متذکر می شود (1) .

پس باید دید این کلمات چیست و مقصود از آن کدام است ؟ در اخبار ما بحد استفاضه وارد شده است که مقصود از کلمات خمسه طيبه عليهم السلام بوده اند.

شیخ طوسی در این مورد می فرماید:﴿و روى في أخبارنا أن الكلمات هي توسله بالنبي عليه السلام و أهل بيته﴾ (2) «و در اخبار ما روایت شده است که مقصود از کلمات توسل آدم به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اهل بیت ایشان عليهم السلام است».

و شیخ طبرسی نیز در این مورد می فرماید:﴿و في رواية أهل البيت - عليهم السلام - أن الكلمات هي أسماء أصحاب الكساء عليهم السلام﴾ (3) «و در حديث اهل بیت علیهم السلام وارد شده است که مقصود از کلمات اسامی خمسه طیبه اصحاب کساء عليهم السلام است».

بنابراین از طریق ما روایات متعددی وجود دارد که مقصود از کلمات خمسه طيبه عليهم السلام هستند اما از طریق عامه برخی از عامه نیز این معنا را روایت نموده اند که به نقل يك روایت از آنان در این مورد اکتفا می شود:

سیوطی در «الدر المنثور» گويد :﴿و أخرج ابن النجار عن ابن عباس قال: سالت رسول الله صلى الله عليه [ و آله ] و سلم عن الكلمات التي تلقاها آدم من ربه فتاب عليه ؟ قال : سأل بحق محمد و علي و فاطمة و الحسن و الحسين الا تبت علي

ص: 114


1- الميزان 133/1.
2- التبيان 169/1.
3- جوامع الجامع 40/1.

فتاب عليه﴾ (1) .

«ابن نجار بسند خودش از ابن عباس نقل می کند که گفت: از پیامبر صلی الله علیه و آله از کلماتی که خداوند آن را به آدم رساند و بوسیله آن تو به او را بپذیرد سؤال نمودم، فرمودند: خداوند را بحق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام خواند که بر او توبه کند و خدا نیز بر او توبه نمود».

عین این روایت را برخی از مشایخ شیعه از عامه نقل نموده اند از آن جمله است: يحيى بن حسن حلى معروف به این بطریق در گذشته بسال 600 در کتاب پر ارجش «عمدة عيون صحاح الأخبار في مناقب امام الأبرار» (2) او حسن بن يوسف معروف به علامه حلی در گذشته بسال 726 در کتاب بسیار نفیسس «نهج الحق و کشف الصدق» (3) که در واقع باید گفت این اثر گران بها نیازمند به شروح متعدد و فراوان است اگر چه از ابتدای تألیف آن نیز مورد توجه محافل علمی عامه و خاصه قرار گرفته است چنان چه بر اهل تحقیق پنهان نیست.

بجز سیوطی برخی دیگر از عامه نیز این روایت را پذیرفته اند مانند :

ابوالفتح محمد بن على الطنزی مواود سال 480 در کتاب «الخصایص» که علامه امینی رحمه الله عنه روایت او را نقل می کند (4) و این مغازلی در «المناقب» (5) و دیلمی در «مسند الفردوس» چنان چه از او نقل می کند (6) و معین کاشفی در «معارج النبوة» (7)

ص: 115


1- الدر المنثور 60/1.
2- العمدة / 379.
3- نهج الحق / 179.
4- الغدير 301/7.
5- المناقب / 63.
6- الدر المنثور 60/1.
7- معارج النبوة / 9 طبع هند.

و صاحب «ينابيع المودة» (1) و «تفسير اللوامع» (2) نیز آن را نقل نموده اند. از این رو نمی توان گفت این که مقصود از کلمات خمسه طیبه هستند فقط اختصاص به خاصه دارد چنان چه از برخی مفسر بن ظاهر می شود بلکه عامه نیز این معنا را فقل می کنند به طرفی که گذشت از این رو است که فردی مانند فضل بن روزبهان اصفهانی که از دانشمندان عامه محسوب می گردد و در عقیده خود سخت متصلب است در مورد توسل به خمسه طیبه می گوید «...و نعلم أن التوسل بأصحاب العباء من أعظم الوسائل و أقرب الذرائع ...» (3) «...و می دانیم که توسل به اصحاب کساء از بزرگترین و سودمندترین وسائل است » .

12-آية علم الكتاب

﴿وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾ (4) .

«و کافرین می گویند که تو پیامبر نیستی بگو خداوند بین من و شما بهترین شاهد است و کسی که در نزد او علم کتاب است ».

در این کریمه در مقابل کافرین که نبوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را انکار می کنند ، خداوند دو دلیل و برهان اقامه می کند :

اول خودش را بعنوان شاهد معرفی می کند که بین پیامبر و کافرین شهادت برسالت می دهد، البته روشن است که مقصود از شهادت خداوند بر سالت همان

ص: 116


1- ينابيع المودة / 97.
2- اللوامع 215/1 طبع لاهور.
3- دلائل الصدق 136/2.
4- سورة الرعد / 43.

اعجاز قرآن کریم است که خداوند قرآن را بگونه ای قرار داده که معجزه است و هر کس در آن تامل کند به اعجاز آن پی می برد و در نتیجه به صدق ادعای رسالت و نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله آگاه می شود، بنا بر این خداوند شهادت به نبوت ایشان می دهد لكن بوسیله قرآن و اعجاز آن ، در غیر این صورت چگونه می توان امری را که در آن نزاع است رجوع به علم خداوند داد و گفت مقصود از شهادت تحمل آن است یعنی خدا می داند که تو پیامبری ، چون اولا :حمل شهادت الهی بعلم او خلاف ظاهر است ، و ثانياً : نزاع بین کافرین و پیامبر با علم الهی که خداوند می داند او پیامبر است برطرف نمی شود، از این رو چاره ای وجود ندارد مگر این که همان معنائی را که ذکر شد برای شهادت خداوند ارائه دهیم خداوند بوسیله قرآن و اعجاز آن به نبوت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله شهادت می دهد، این برهان اول بر رسالت پیامبر است.

اما برهان دوم در آیه شریفه دلیل دوم رسالت، شهادت کسی که در نزد او علم كتاب است شمرده شده است، در این که مقصود از او چه کسی است در نزد مفسرین اختلاف است لکن اگر در خود آیه دقت و تأمل شود روشن می گردد که مقصود چه کسی است اولا این فرد يك نفر است چون آیه شریفه «من»، «کسی که» را استعمال نموده است در حالی که اگر چند نفر بودند می با بست «الذين»، «کسانی که» و مانند آن بکار می رفت ثانیاً اين يك نفر آن قدر دارای علو مرتبه و مقام و فضیلت است که خداوند شهادت خودش را بر رسالت در کنار شهادت او مطرح می کند و شهادت چنین فردی این صلاحیت را دارد که در کنار شهادت الهی قابل ذکر باشد، و ثالثاً: چنین فردی می بایست معصوم باشد چون اگر معصوم نباشد احتمال کذب و دروغ در شهادت او وجود دارد و در این صورت رسالت با شهادت يك كاذب و دروغگو ثابت نمی گردد چنان چه فخر رازی نیز این امر را متذکر می شود که :﴿فائبات

ص: 117

النبوة بقول الواحد و الاثنين مع كونهما غير معصومين عن الكذب لا يجوز﴾ (1) ؛ یعنی «نبوت با قول يك يا دو نفر که غیر معصوم باشند و احتمال دروغ در آنان وجود داشته باشد ثابت نمی شود».

وقتی این نکات مورد بررسی قرار گیرد، بخوبی روشن می گردد که در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله کسی جز امیر المؤمنين عليه السلام وجود ندارد که صلاحیت چنین شهادتی را داشته باشد و از این رو است که روایات متعددی از طريق مانفل شده است و «من عنده علم الکتاب» را بر امیر المؤمنين عليه صلوات المصلين تطبیق نموده اند از آن جمله است روایتی که کلینی «قده» و آن را در کافی شريف بسند صحیح خودش از برید بن معاویه نقل می کند که امام باقر علیه السلام در مورد این آیه فرمودند:﴿ايا ناعنى و علي أولنا و أفضلنا و خيرنا بعد النبي صلى الله عليه و آله﴾ (2) «مقصود ما هستیم و علی اولین ما و بهترین ما بعد از پیامبر اکرم صلى الله عليه و آله است ».

پس در نزد شیعه قطعی است که مراد از «من عنده علم الكتاب»امير المؤمنين عليه السلام است و گروهی از عامه نیز با ما در این تطبیق موافقت نموده اند از آن جمله : قرطبی در تفسیرش (3) و سیوطی در «الاتقان» (4) و قندوزی در «ينابيع المودة» (5) و کشفی ترمذی در «مناقب مرتضوی» (6) علاوه بر این، این که مقصود از «من عنده علم الكتاب» امير المؤمنين عليه السلام است بقدری در صدر اسلام

ص: 118


1- التفسير الكبير 70/19.
2- الكافي 229/1 ح 6.
3- الجامع لاحكام القرآن 336/9.
4- الاتقان 13/1.
5- ينابيع المودة / 102.
6- مناقب مرتضوی /49 طبع بمبئی.

مورد پذیرش و قبول بوده است که قیس بن سعد بن عباده بزرگ انصار که از صحابه پیامبر صلى الله علیه و آله نیز محسوب می گردد در مناظره خود با معاویه وقتی که در حکومتش به مدینه آمد به این آیه شریفه استدلال می کند و هنگامی که خلافت بلافصل امیر المؤمنين عليه السلام را برای معاویه اثبات می کند و مقداری از فضائل امیر را برای او بر می شمارد معاویه در حالی که سخت خشمناک می شود به او می گوید:

«یا ابن سعد عمن أخذت هذا ؟ و عمن رويته ؟ و عمن سمعته ؟ أبوك أخبرك بذلك و عنه أخذته ؟ فقال قيس : سمعته و أخذته ممن هو خير من أبي و أعظم علي حقاً من أبي. قال: من؟ قال: علي بن أبي طالب عليه السلام عالم هذه الأمة و صديقها الذي أنزل الله فيه:﴿قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ﴾» (1) .

«ای فرزند سعد این گفتار را از چه کسی گرفته ای؟ و از چه کسی نقل می کنی؟ و از کی شنیده ای؟ آیا پدرت بتو چنین گفت و از او تعلیم گرفته ای ؟ قیس پاسخ گفت : آن را از کسی شنیده و تعلیم گرفته ام که از پدرم بهتر و حق او نیز برگردن من از پدرم بیشتر است. معاویه گفت : او چه کسی است؟ پاسخ گفت : علی بن ابی طالب علیه السلام عالم این امت و راستگوی آن که خداوند در مورد او این آیه را نازل نمود :«قل كفى بالله شهيداً » الآية ».

از این رو لااقل برای افرادی مانند قیس بن سعد بن عباده تطبيق «من عنده علم الكتاب» به امیر علیه السلام واضح بوده است ، و البته خواننده محترم توجه دارد که قیس از صحابه پیامبر صلی الله عليه و آله و از دوستداران و یاران نزديك امير المؤمنین علیه السلام است که بدان ها «شرطة الخميس» (2) می گویند ، در جنگ

ص: 119


1- کتاب سليم بن قيس الهلالي / 163.
2- رجال الكشی 325/1 ح 176 و 177 طبع مؤسسة آل البيت.

صفین در خدمت امیر المومنین علیه السلام حاضر بود و بعد از ایشان در سال 59 یا 60 هجری قمری در سال آخر خلافت معاویه از دنیا رفت ، علامه امینی رحمه الله عنه ترجمه و احوالات او را مفصلا در «الغدیر» (1) ذکر می کند که طالب می تواند مراجعه نماید .

13-آیه مسأله

﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ ﴾ (2) .

«نگهداریدشان براستی که از آن ها سؤال خواهد شد » .

مراد این آیه شریفه این است که در روز قیامت کبری امر الهی صادر می شود که مردم را نگهدارند و از آنان پرسش ها و سؤالاتی را بکنند و این سؤال و جواب نیز بنابر آن چه که سیاق آیات بر آن دلالت دارد بر روی صراط انجام می شود ، یعنی امر الهی بر توقف مردم بر روی صراط صورت می گیرد و مردم را برروی آن متوقف می کنند و از آنان سؤالی می کنند و پس از این که پاسخ مطلوب بدان سؤال داده شد اجازه عبور از صراط داده می شود حال باید دید این سؤال چیست و کدام پاسخ است که می تواند مجوز عبور از صراط و رسیدن به بهشت الهی گردد؟

از طریق ما وارد شده است که ائمه علیهم السلام فرموده اند آن چه که سؤال از آن می شود ولاية مولایمان امیرمؤمنان علیه السلام است بعنوان نمونه بيك روايت تمسک می شود :

شیخ بزرگوار صدوق در گذشته بسال 381 در کتاب گران قدر خود «عیون

ص: 120


1- الغدير 112/2 - 67.
2- سورة الصافات / 24.

أخبار الرضا عليه السلام» این روایت را از امام همام علي بن موسى الرضا عليه آلاف التحية و الثناء نقل می کند که فرمودند:

﴿حدثني سيدي علي بن موسى الرضا عن أبيه عن آياته عن علي بن أبي طالب عليهم السلام قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله في قول الله عزوجل «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ » قال : عن ولاية علي عليه السلام﴾ (1) .

«راوی گوید: امام رضا علیه السلام از پدرانشان از علی علیه السلام از پیامبر صلى الله علیه و آله نقل فرمودند که ایشان در مورد آیه شریفه «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ» فرمودند: سؤال از ولایت علی علیه السلام می شوده».

در هر صورت این معنا که از ولایت امیر علیه السلام بر صراط سؤال می شود مسلم است و برخی از عامه نیز آن را قبول نموده و نقل کرده اند: از آن جمله حافظ ابونعیم اصفهانی در گذشته بسال 430 آن را در کتاب «ما نزل من القرآن في علي عليه السلام» بسند متصل خود از ابن عباس نقل می کند که در مورد آیه شریفه گفت:«عَنْ وَلاَیَهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ» (2) ،«سؤال از ولایت علی علیه السلام است».

يحيى بن حسن حلى معروف به این بطریق در گذشته بسال 600 که از اعاظم مشایخ شیعه است نیز این روایت را در کتابش از حافظ ابو نعیم نقل می کند (3) .

خوارزمی در گذشته بسال 568 نیز در مورد آیه شریفه نقل می کند که چنین روایت شده است :«يعني عن ولاية علي» (4) .

ابن حجر در گذشته بسال 973 نیز در مورد آیه شریفه گوید: «أَخْرَجَ الدَّيْلَمِيُّ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ قَالَ: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ عَنْ وَلاَيَةِ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ.ثُمَّ قَالَ:وَ كَأَنَّ هَذَا هُوَ مُرَادُ الْوَاحِدِيِّ بِقَوْلِهِ:رُوِيَ فِي قَوْلِهِ تَعَالَي: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ

ص: 121


1- عيون أخبار الرضا عليه السلام 59/2 ، مسند الامام الرضا عليه السلام 367/1.
2- النور المشتعل المقتبس من كتاب ما نزل من القرآن في على عليه السلام /196.
3- خصائص الوحي المين / 121.
4- المناقب / 275.

مَسْؤُلُونَ) أَيْ عَنْ وَلاَيَةِ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ أَهْلِ الْبَيْتِ لِأَنَّ اللَّهَ أَمَرَ نَبِيَّهُ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ أَنْ يُعَرِّفَ الْخَلْقَ أَنَّهُ لاَ يَسْأَلُهُمْ عَلَي تَبْلِيغِ الرِّسَالَةِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي وَ الْمَعْنَي أَنَّهُمْ يُسْأَلُونَ هَلْ وَالَوْهُمْ حَقَّ الْمُوَالاَةِ كَمَا أَوْصَاهُمُ النَّبِيُّ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ أَمْ أَضَاعُوهَا وَ أَهْمَلُوهَا فَتَكُونُ الْمُطَالَبَةَ وَ التَّبِعَةَ» (1) .

«دیلمی از ابو سعید خدری نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: آن ها را باز دارید تا از ولایت علی علیه السلام از آنان سؤال شود و گویا همین است مقصود واحدی که در ذیل آیه شریفه گفته است: از ولایت علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام از مردم سؤال می شود بخاطر این که خداوند پیامبرش را امر نمود که به مردم بگوید که مزدی و اجری بر رسالت خویش نمی خواهد مگر دوستی در حق نزدیکانش و معنای آیه شریفه این است که از مردم پرسیده می شود که آن گونه که شایسته بود آیا آنان را به ولایت برگزیدند همان گونه که پیامبر صلی الله علیه و آله بدان سفارش نموده بود با این که آن را نادیده گرفته و از میان بردند ؟».

علامة عالي مقدار امینی رحمه الله نام برخی از دانشمندان عامه که این گونه روایات را در ذیل آیه شریفه نقل نموده اند را در کتاب پر ارج «الغدير» (2) ذکر می کند که، خواننده جهت مزید اطلاع می تواند بدان مراجعه نماید .

ص: 122


1- الصواعق المحرقة /89.
2- الغدير 388/1 و 310/2.

14-آیه انذار و هدایت

﴿إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ (1) .

«فقط تو بیم دهنده و پیامبر هستی و برای هر گروهی يك هدایت کننده وجود دارد».

آیه شریفه پیامبر صلی الله علیه و آله را نیز مانند سایر مردم می داند که از جهت انسانی با سایرین تفاوتی ندارد و او را فقط شخصی می داند که وظیفه دارد مردم را انذار دهد و به احکام الهی آگاه گرداند و از معاصی او باز دارد و تعلیل می آورد که چنین مطلب و معنائی نیز عجیب نیست و هر گروه و قومی برای خود هدایت کننده ای دارند، بنابراین پیامبر صلی الله علیه و آله در آیه شریفه هم منذر است و هم هادی قوم خویش ولكن قوم و مردم همواره نیازمند هدایت کننده هستند پس از پیامبر صلی الله علیه و آله وظیفه هدایت ایشان بر عهده چه کسی است؟ روایات متظافره از طریق ما نقل شده است که بعد از رسول اکرم صلى الله عليه و آله هدایت خلق بر عهده امیر المؤمنين على عليه السلام است چنان چه مرحوم کلینی در کافی شریف بسند خوبش از عبدالرحیم قصیر نقل می کند :«عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ : فِی قَوْلِ اَللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی:﴿إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ فَقَالَ: رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ اَلْمُنْذِرُ وَ عَلِیٌّ اَلْهَادِی» (2) .

«از امام باقر علیه السلام نقل شده است که در مورد آیه شریفه فرمودند: پیامبر صلى الله عليه و آله منذر وعلى عليه السلام هادی است » .

البته روشن است که مقصود از این که پیامبر صلی الله علیه و آله منذر است این

ص: 123


1- سورة الرعد /7.
2- الكافي 192/1 ح 4.

است که او مصداق منذری است که دعوت به نبوت و رسالت خویش نیز می کند و مقصود از این که امیرالمؤمنین علیه السلام هادی است این است که او مصداق هدایت کننده و هادی و دعوتی نیز برای رسالت خود ندارد که از او تعبیر به امام می شود (1) .

و شاهد بر این که علی علیه السلام مصداق هادی بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله است تطبيق هادی بر ائمه بعدی است چنان چه صحیحه فضیل بن یسار بر آن دلالت دارد:«قال : سألت أبا عبد الله عليه السلام عن قول الله عزوجل «و لكل قوم هاد» فقال: كل امام هاد للقرن الذي هو فيهم» (2) .

«فضیل گوید: از امام صادق علیه السلام در مورد آیه شریفه «برای هر قومی يك هدایت کننده وجود دارد» سؤال نمودم پاسخ فرمودند:هر امامی هدایت کننده مردم روزگار و قرنی است که در آن زندگی می کند».

و همچنین صحیحه برید عجلی نیز بر آن دلالت دارد :«عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ : فِی قَوْلِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَل:﴿إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾،فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ اَلْمُنْذِرُ وَ لِکُلِّ زَمَانٍ مِنَّا هَادٍ یَهْدِیهِمْ إِلَی مَا جَاءَ بِهِ نَبِیُّ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ثُمَّ اَلْهُدَاهُ مِنْ بَعْدِهِ عَلِیٌّ ثُمَّ اَلْأَوْصِیَاءُ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ» (3) .

«امام باقر علیه السلام در مورد آیه شریفه «انما أنت منذر» الآية، می فرماید: پیامبر صلی الله علیه و آله انذار کننده است و در هر زمانی از ما يك هدایت کننده و هادی وجود دارد که بدان چه که پیامبر صلی الله علیه و آله آورده است هدایت می کند ،بنابر این هدایت کنندگان بعد از او علی علیه السلام سپس ائمه یکی بعد از دیگری است».

ص: 124


1- رجوع گردد به المیزان 327/11.
2- الکافی 1911 ح 1.
3- الكافى 191/1 ح 2.

بنابراین روایات صحیحه مقام هدایت خلق بعد از پیامبر صلى الله علیه و آله از آن امیر المؤمنين عليه السلام و پس از ایشان از آن ائمه عليهم السلام يكى بعد از دیگری است.

عامه نیز پذیرفته اند که مقام هدایت خلق را امیر المؤمنين على عليه السلام بر عهده دارد و لذا روایاتی را از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل نموده اند که پیامبر خود را منذر و علی را هادی دانسته اند از آن جمله فخر رازی در تفسیرش قول سوم در معنای منذر و هادی را چنین بیان می کند:

﴿و الثالث : المنذر النبي و الهادي علي. قال ابن عباس رضي الله عنهما : وضع رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم بده على صدره فقال : أنا المنذر ثم أَوْمَأَ الى منكب علي رضي الله عنه و قال: أَنْتَ اَلْهَادِی یَا عَلِیُّ بِکَ یَهْتَدِی اَلْمُهْتَدُونَ مِنْ بَعْدِی﴾ (1) .

«قول سوم این است که منذر پیامبر صلی الله علیه و آله و هادی علی علیه السلام است. ابن عباس گوید: پیامبر صلى الله علیه و آله دستشان را بر سینه گذاشتند فرمودند: من منذر هستم سپس به شانه امیرالمؤمنین علیه السلام اشاره کرده و فرمودند:ای علی تو هادی هستی و بوسیله تو هدایت شوندگان بعد از من هدایت می گردند».

این روایت را ابن جریر طبری در تفسیرش (2) و سیوطی نیز در تفسیرش (3) و متفى هندی در کنز العمال (4) تقل می کنند.

حاکم نیشابوری نیز در مستدرك الصحيحين بسند خودش از امیر المؤمنين

ص: 125


1- التفسير الكبير 14/19.
2- تفسیر طبری 72/13.
3- الدر المنثور 45/4.
4- كنز العمال 157/6.

عليه السلام نقل می کند:﴿قال علي عليه السلام : رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم المنذر و انا الهادي﴾ (1) .

«امير المؤمنين عليه السلام فرمودند: پیامبر منذر و من هادی هستم ».

سپس حاکم بعد از نقل این حدیث گوید :«هذا حديث صحيح الأسناد» (2) ،«این روایت از حیث سند صحیح است».

متقی هندی در کنز العمال (3) و سیوطی نیز در الدر المنثور (4) این روایت را نقل می کنند .

بنابراین روایات امیر المؤمنين عليه السلام مقام هدایت این است را پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر عهده دارد .

بعد از نقل این آیه شریفه و مختصر توضیحی که پیرامون آن دادیم و عده ای را که در ابتدای این فصل با خواننده محترم نموده بودیم در این که چهارده آیه را به بحث می نشینیم به انجام رسید و با توجه داشت که بفرض اگر هیچ روایت وحدیث و نصی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مورد خلافت بلا فصل امیر المؤمنين عليه السلام وجود نداشت خود این آیات شریفه برای اثبات آن کافی بود چون چه کسی صلاحیت حکومت و خلافت و جانشینی بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را دارا است کسی که چنین آیات بیناتی در شأن او نازل شده است یا کسی که اگر آیه ای در قدح او وارد نشده آیه ای نیز در مدح او نرسیده است ، بدیهی است که عقل سلیم در این میان کدام یک را انتخاب می کند و پاسخ این سؤال را چگونه می دهد.

ص: 126


1- مستدرك الصحيحين 129/3.
2- مستدرك الصحيحين 129/3.
3- کنز العمال 251/1.
4- الدر المنثور 45/4.

فصل دوم : مصداق امامت در کلام پیامبر صلى الله عليه و آله

اشاره

در این فصل مانند فصل گذشته فقط به چهارده حدیث و روایت از سخنان پیامبر اکرم صلى الله عليه و آله اشاره می کنیم که بنابر اعتقاد ما نص برخلافت و امامت امير المؤمنين عليه السلام است و بخوبی می تواند بر آن دلالت داشته باشد یا بگونه ای است که می توان چنین استفاده ای از آن نمود. قبل از ذکر این چهارده حدیث ذکر نکته ای لازم می نماید و آن این که تفاوت میان ما و عامه این است که ما معتقدیم پیامبر صلی الله علیه و آله بعد از خود برای خلق خلیفه تعیین نمودند و امير المؤمنين عليه السلام را بدستور خداوند بر این منصب قرار دادند، اما عامه را اعتقاد بر این است که پیامبر صلی الله علیه و آله فردی را برای این امر اختیار نکردند و آن را در واقع بر عهده مردم گذاشتند که با هر کس می خواهند بیعت نموده و او را برای خلافت و زعامت و ریاست بعد از ایشان انتخاب کنند ، حال باید دید از میان این دو عقیده کدام یک می تواند صحیح باشد ؟ برای پاسخ بدین سؤال مثالی می زنیم تا مطلب روشن شود: اجتماعی كوچك مانند روستا را تصور کنید ،

ص: 127

این اجتماع کوچک نیز می بایست برای خود بزرگ و رئیسی داشته باشد که مورد قبول عامه قرار گیرد و در مفصلات امور و مشکلات و منازعات مردم به او مراجعه نموده و مسائل خویش را حل و فصل نمایند ، در گذشته به چنین فردی در روستا کدخدا اطلاق می شد و وظایف معلومی را نیز بر عهده داشته است ، حال اگر این کدخدای ساده روستا بخواهد چند روزی به هر علتی به مسافرت برود ، قطعاً فردی را بعنوان قائم مقام و جانشین خود تعیین می کند که اگر مردم در نبودن او دچار مشکلی شدند جانشین بتواند بجای او مشکلات آنان را بر طرف نماید .

چگونه است كه در يك اجتماع كوچك چند ده نفره و يك سفر کوتاه چند روزه و يك رئیس ساده در حد كدخدائى يك ده بفكر مردم و مشکلات آنان پس از خود است و جانشینی را تعیین می کند اما اجتماع بزرگ مسلمانان که دين خویش را جهانی می دانند و سفری که در آن بازگشتی نیست چون رحلت به جهان باقی و پیامبری مانند رسول الله صلى الله علیه و آله که عقل کل هستی و صادر اول بلکه عقل اول است از تعیین جانشین و خلیفه برای مردم خود داری می کند ، آیا در این صورت می توان او را عقل کل و صادر اول دانست؟ كدخدائى كوچك چنین می کند اما پیامبری بزرگ اصلی ترین وظیفه خویش را از یاد می برد! پیامبری که در جزئی ترین مسائل شخصی حکم و قانون و برنامه دارد

آن هم پیامبری مانند مسائل استنجاء و کیفیت تطهير جزئی ترین جزئیات را بیان نموده است و شرح و بسط و توضیح داده است اما کلی ترین کلیات را از یاد برده است ! آیا تصور چنین معنائی معقول خواهد بود؟ و آیا می توان چنین امری را به ایشان نسبت داد؟ چگونه است ابوبکر که کمتر از سه سال بر مسلمین حکومت کرد دانست باید فردی را پس از خویش تعیین نماید اما صادر اول و عقل کل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین امری را پس از بیست و سه سال زعامت و حکومت

ص: 128

بر مسلمین در نیافت، و در این صورت همان گونه که از بزرگی نقل شده است آیا نمی تواند او را افضل و اعقل از پیامبر دانست؟ چگونه است پس از این که خلیفه خلی دوم مضروب شد و مردم از حیات او ناامید شدند فرزندش به او می گوید: «شنیدم مردم در مورد او می گویند جانشینی برای خود تعیین نکرده است، در صورتی که اگر تو شتربانی با چوپانی داشته باشی و او آن ها را رها کند و در نزد تو برگردد به او خواهی گفت که شتران و گوسفندان را از بین بردی ، در حالی که زعامت و رهبری مردم مهم تر است پس از نقل این کلام برای پدرم او با من موافقت کرد و سخن مرا پذیرفت» (1) .

و عایشه هنگامی که خبر ترور خلیفه دوم به او می رسد به فرزندش عبد الله بن عمر می گوید:«ای فرزندم سلام مرا به عمر پرسان و به او بگو : امت محمد را بدون رهبر و خلیفه رها نکن و برای آنان فردی را تعیین کن چون من در میان آنان از فتنه و آشوب می ترسم که اگر فردی تعیین نشود مردم دچار اختلاف شوند» (2) .

چگونه است آخرین پیامبران و افضل مخلوقات و عقل كل بشریت متوجه به این معنا نیست که می بایست برای خویش جانشین تعیین کند اما خليفه اول و دوم و عبدالله بن عمر و عایشه به این معنا توجه دارند و آن را درك كرده و فهمیده اند ! ! تکلم به چنین کلامی جای شگفتی دارد، تا چه رسد که فردی آن را بعنوان عقیده و اعتقاد برای خود انتخاب و اختیار کند، ﴿وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ﴾ (3) «و اگر جای شگفتی باشد این کلام بس شگفت آمیز است».

بنابراین هرگز عقل سلیمی نمی تواند این معنا را بپذیرد که رسول اکرم صلی

ص: 129


1- صحیح مسلم 206/12 بشرح النووي.
2- الامامة و السياسة 28/1.
3- سورة الرعد / 5.

الله عليه و آله در حالی از دنیا به عقبی رحلت فرمودند که برای خویش جانشینی را انتخاب و نصب نکرده باشند و از طرف دیگر عدم انتخاب جانشین نه تنها خلاف عقل است بلکه خلاف سیرة مستمرة شخص رسول الله صلى الله علیه و آله است ایشان هر وقت و به هر دلیلی قصد خروج از مدینه مرکز حکومت مسلمین را داشتند، فردی را به جانشینی خود جهت زعامت و ریاست بر مسلمین انتخاب می کرده و به آن ها نیز اعلام می نمودند ، و پس از آن از مدینه خارج می شدند ، چنان چه تواریخ اسامی افرادی را که پیامبر صلی الله علیه و آله برای چنین امری اختیار نمودند را ضبط نموده و مسطور است که در هر سفری پیامبر صلی الله علیه و آله چه کسی را انتخاب نموده اند.

بنابراین پیامبر صلی الله علیه و آله هرگاه قصد سفری بخارج مدینه را داشتند برای خود جانشین تعیین می نمودند و مردم را به او رجوع می دادند چگونه است که در طولانی ترین سفر که سفر آخرت است و در آن نیز بازگشتی وجود ندارد این امر را رها کرده و فردی را بعنوان جانشین اختیار نفرموده اند ! آیا این برخلاف سيره مستمره ايشان نیست ؟.

از ذکر این نکته و بیان این توضیح بخوبی معلوم می شود که پیامبر صلی الله عليه و آله می بایست فردی را بعنوان جانشین انتخاب نموده باشند و قطعاً چنین نیز کرده اند، به همین جهت ما می بایست در میان سخنان ایشان بدنبال این جانشین بگردیم و ببینیم او چه کسی می تواند باشد ؟ و در نزد ما مسلم این است که ایشان امير المؤمنين عليه صلوات المصلين را جهت امامت و خلافت بلا فصل خويش تعيين نمودند و شواهد این معنا در کلام پیامبر صلی الله علیه و آله نیز بسیار فراوان است که این رساله گنجایش بر شمردن همه آن ها را ندارد لذا ما فقط چهارده مورد از این سخنان را نقل نموده و در ذیل هر يك مختصر توضیحی که جهت روشن شدن مطلب

ص: 130

مفید به نظر می آید خواهیم داد ، انشاء الله تعالى.

1-واقعه و حدیث غدیر

اشاره

حدیث غدیر و وقایع آن به طرق مختلف بما رسیده است ،در این جا بخاطر قدردانی از علامه بزرگور امینی قدس سره کلام ایشان را در جلد اول «الغدیر» در این مورد با ترجمه آن نقل نموده سپس مطالبی را به توضیح می نشینیم :

واقعة الغدير

أجمع رسول الله صلى الله عليه و آله الخروج الى الحج في سنة عشر من مهاجره ، و أذن في الناس بذلك ، فقدم المدينة خلق كثير يأتمون به في حجته تلك التي يقال عليها حجة الوداع. و حجة الاسلام. و حجة البلاغ. و حجة الكمال . و حجة التمام (1) و لم يحج غيرها منذ هاجر إلى أن توفاه الله ، فخرج صلى الله عليه المدينة مغتسلا متدهناً مترجلا متجرداً في ثوبين صحار بین ازار و رداء ، من و ذلك يوم السبت الخمس ليال أوست بقين من ذي القعدة، و أخرج معه نساءه كلهن في الهوادج، و سار معه أهل بيته ، و عامة المهاجرين و الأنصار ، و من شاء الله من قبائل العرب و أفناء الناس (2) .

و عند خروجه صلى الله عليه و آله أصاب الناس بالمدينة جدري (بضم الجيم و فتح الدال و يفتحهما) أو حصبة منعت كثيراً من الناس من الحج معه صلى

ص: 131


1- الذى نظنه «و ظن الا لمعى يقين» ان الوجه في تسمية حجة الوداع بالبلاغ هو نزول قوله تعالى :«يا أيها الرسول بلغ ما أنزل اليك من ربك» الآية، كما ان الوجه في تسميتها بالتمام و الكمال هو نزول قوله سبحانه :«اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي»، الاية.
2- الطبقات لابن سعد 225/3 امتاع المقريزى / 510، ارشاد الساری 429/6.

الله عليه و آله، و مع ذلك كان معه جموع لا يعلمها الا الله تعالى، و قد يقال : خرج معه تسعون الف،و يقال : مائة الف و اربعة عشر الفاً ،و قيل : مائة الف و عشرون الفاً ،و قيل : مائة الف و اربعة و عشرون الفاً، و يقال أكثر من ذلك ، و هذه عدة من خرج معه، و أما الذين حجوا معه فأكثر من ذلك كالمقيمين بمكة و الذين أتوا من اليمن مع علي (أمير المؤمنين) و أبي موسى (1) .

أصبح صلى الله عليه و آله يوم الأحد بيلملم، ثم راح فتعشى بشرف السيالة و صلى هناك المغرب و العشاء ، ثم صلى الصبح بعرق الطبية ، ثم نزل الروحاء ، ثم سار من الروحاء فصلى العصر بالمنصرف ، و صلى المغرب و العشاء بالمتعشى و تعشى به ، و صلى الصبح بالأثابة ، و أصبح يوم الثلاثاء بالعرج و احتجم بلحى جمل «و هو عقبة الجحفة»، و نزل السقياء يوم الاربعاء ، و أصبح بالأبواء ، و صلى هناك ثم راح من الأبواء و نزل يوم الجمعة الجحفة ، و منها الى قديد و سبت فيه ،و كان يوم الأحد يعسفان ، ثم سار فلما كان بالغميم اعترض المشاة فصفوا صفوفاً فشكوا اليه المشي ، فقال : استعينوا بالنسلان و مشي سريع دون العدو ، ففعلوا فوجدوا لذلك راحة ، و كان يوم الاثنين بمر الظهران فلم يبرح حتى أمسى و غربت له الشمس يسرف فلم يصل المغرب حتى دخل مكة ، و لما انتهى الى الثنيتين بات بينهما فدخل مكة نهار الثلاثاء (2) .

فلما قضى مناسكه و انصرف راجعاً الى المدينة و معه من كان من الجموع المذكورات و وصل الى غدیر خم من الجحفة التي تتشعب فيها طرق المدنيين و المصريين و العراقيين، و ذلك يوم الخميس (3) الثامن عشر من ذي الحجة نزل

ص: 132


1- السيرة الحلبية 283/3، سيرة احمد زینی دحلان 3/3 ، تاريخ الخلفاء لا بن الجوزي في الجزء الرابع تذكرة خواص الأمة / 18 دائرة المعارف لفريد و جدى 542/3.
2- الامتاع للمقريزی / 513 - 517.
3- هو المنصوص عليه في لفظ البراء بن عازب و بعض آخر من رواة حديث الغدير.

اليه جبرئيل الأمين عن الله بقوله: ﴿ يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ﴾ الآية،و أمره أن يقيم علياً علماً للناس و يبلغهم ما نزل فيه من الولاية و فرض الطاعة على كل أحد، و كان أوائل القوم قريباً من الجحفة فأمر رسول الله أن يرد من تقدم منهم و يحبس من تأخر عنهم في ذلك المكان و نهى عن سمرات خمس متقاربات دوحات عظام أن لا ينزل تحتهن أحد حتى اذا أخذ القوم منازلهم فقم ما تحتهن حتى اذا نودي بالصلاة صلاة الظهر عمد اليهن فصلى بالناس تحتهن ، و كان يوماً هاجراً يضع الرجل بعض رداءه على رأسه و بعضه تحت قدميه من شدة الرمضاء ، و ظلل لرسول الله بثوب على شجرة سمرة من الشمس، فلما انصرف صلى الله عليه و آله صلاته قام خطيباً وسط القوم (1) على أقتاب الابل (2) و أسمع الجميع، رافعاً عقيرته فقال :

الحمد لله و نستعينه و نؤمن به، و نتوكل عليه ، و نعوذ بالله من شرور أنفسنا ، و من سيئات أعمالنا الذي لا هادي لمن ضل، و لا مضل لمن هدى، و أشهد أن لا اله الا الله، و أن محمداً عبده ورسو له - أما بعد : أيها الناس قد نبأني اللطيف الخبير أنه لم يعمر نبي الامثل نصف عمر الذي قيله ، و اني أو شك أن ادعى فأجبت و اني مسؤول و أنتم مسؤولون ، فماذا أنتم قائلون ؟ قالوا : نشهد أنك قد بلغت و نصحت و جهدت فجزاك الله خيراً . قال : ألستم تشهدون أن لا اله الا الله ، و أن محمداً عبده و رسوله ، و أن جنته حق و ناره حق و أن الموت حق و أن الساعة آتية لا ريب فيها و أن الله يبعث من في القبور ؟ قالوا : بلى نشهد بذلك . قال : أللهم اشهد ثم قال: أيها الناس ألا تسمعون؟ قالوا: نعم. قال: فاني فرط على الحوض، و أنتم واردون علي الحوض ، و ان عرضه ما بين صنعاء و بصرى (3) فيه أقداح

ص: 133


1- جاء في لفظ الحافظ الهيثمي في مجمع الزوائد 156/9 و غيره.
2- ثمار القلوب /511 و مصادر أخر.
3- الصنعاء عاصمة اليمن اليوم. و بصرى : قصبة كورة حوران من اعمال دمشق.

عدد النجوم من فضة فانظروا كيف تخلفوني في الثقلين (1) . فنادى مناد : و ما الثقلان يا رسول الله ؟ قال : الثقل الأكبر كتاب الله طرف بيد الله عزوجل و طرف بأيديكم فتمسكوا به لانضلوا ، و الآخر الأصغر عترتي، و ان اللطيف الخبير نبأني انهما لن يتفرقا حتى يردا علي الحوض فسألت ذلك لهما ربي ، فلا تقدموهما فتهلكوا، و لا تقصروا عنهما فنهلكوا ، ثم أخذ بيد علي فرفعها حتى رؤي بياض آباطهما و عرفه القوم أجمعون ، فقال : أيها الناس من أولى الناس بالمؤمنين من انفسهم ؟ قالوا : الله و رسوله أعلم . قال : ان الله مولاي وَ أَنَا مَوْلَی الْمُؤْمِنِینَ وَ أَنَا أَوْلَی بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِم وَ مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ، يقولها ثلاث مرات، و في لفظ احمد امام الحنابلة أربع مرات ثم قال أللهم و ال من والاه ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُ ، وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ وَ اُنْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اُخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ ،وَ اَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دَار، اَلاَ فَلْیُبَلَّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ،ثُمَّ لَمْ یَتَفَرَّقُوْا حَتَّی نَزَلَ أَمیْنُ وَحْیِ اللهِ بِقَوْلِهِ : اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِیْنَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِیْ، اَلْآیَهَ فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ اَللَّهُ أَکْبَرُ عَلَی إِکْمَالِ اَلدِّینِ، وَ إِتْمَامِ اَلنِّعْمَهِ وَ رِضَا اَلرَّبِّ بِرِسَالَتِی، وَ اَلْوَلاَیَهِ لِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ثُمَّ طفق القوم يهنئون أمير المؤمنين صلوات الله عليه و ممن هنأه في مقدم الصحابة : الشيخان ابوبكر و عمر كل يقول : بخ بخ لك يا بن ابي طالب أصبحت و أمسيت مولاي و مولى كل مؤمن و مؤمنة ، و قال ابن عباس: وجبت و الله في أعناق القوم ، فقال حسان ائذن لي يا رَسُولَ اللَّهِ فَأَقُولَ فِی عَلِیٍّ أَبْیَاتاً تَسْمَعُهُنَّ فَقَالَ: قُلْ عَلَی بَرَكَةِ اللَّهِ فَقَامَ حَسَّانُ فَقَالَ یَا مَعْشَرَ مَشِیخَةِ قُرَیْشٍ أُتْبِعُهَا قَوْلِی بِشَهَادَةٍ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی اللّٰه علیه و آله فِی الْآیَةِ مَاضِیَةٍ ثم قال:

یُنَادِیهِمْ یَوْمَ الْغَدِیرِ نَبِیُّهُمْ *** بخم فاسمع بالرسول مناديا

ص: 134


1- الثقل ، يفتح المثلثة و المثناة : كل شيء خطير نفيس.

هذا مجمل القول في واقعة الغدير (1) .

واقعه غدیر خم

رسول خدا صلى الله عليه و آله در دهمین سال هجرت ، زیارت خانه خدا (کعبه) را با اجتماع مسلمین آهنگ فرمود . و در میان قبایل مختلفه و طوائف اطراف بر حسب امر آن حضرت اعلان شد، و در نتیجه گروه عظیمی بمدينه آمدند تا در انجام این تکليف الهى (اداى مناسك حج بيت الله) از آن حضرت پیروی و تعلیمات آن حضرت را فرا گیرند.

این تنها حجی بود که پیغمبر صلى الله عليه و آله بعد از مهاجرت بمدينه انجام داد، نه پیش از آن و نه بعد از آن دیگر این عمل از طرف آن حضرت وقوع نیافته و این حج را با سامی متعدد در تاریخ ثبت نموده اند، از قبیل: حجة الوداع - حجة الاسلام - حجة البلاغ - حجة الكمال - حجة التمام (2) .

در این موقع رسول خدا صلى الله عليه و آله غسل و تدهین فرمود و فقط با در جامه ساده (احرام) که یکی را بکمر بست و آن دیگر را بدوش افکند روز شنبه بیست چهارم یا بیست و پنجم ذيقعده الحرام بقصد حج پیاده از مدینه خارج شد و تمامی زنان و اهل حرم خود را نیز در هودج ها قرار داد و با همه اهل البيت خود و با نفاق تمام مهاجرین و انصار و قبایل عرب و گروه عظیمی از خلق حرکت

ص: 135


1- الغدير 11/1 - 9.
2- آن چه بگمان ما می رسد (و گمان اهل هوش و فراست همانند یقین است) اینست که وجه نامیدن حجة الوداع به بلاغ بمناسبت نزول آیه تبلیغ «يا أيها الرسول بلغ ...» می باشد و همچنین نامیدن آن به کمال و تمام نیز بمناسبت نزول آیه «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت علیکم نعمتی ...» می باشد.

فرمود (1) .

اتفاقاً در این هنگام بیماری آبله - یا حصبه - در میان مردم شیوع یافته بود و همین عارضه موجب گردید که بسیاری از مردم از عزیمت و شرکت در این سفر بازماندند مع الوصف گروه بی شماری با آن حضرت حرکت نمودند که تعداد آن ها به یک صد و چهارده هزار و یکصد و بیست تا یکصد و بیست و چهار هزار و بیشتر ثبت شده است.

البته از اهالی مکه و آن ها که باتفاق أمير المؤمنين على عليه السلام و أبوموسی از یمن آمدند بر این تعداد اضافه می شوند (2) بامداد یکشنبه موکب نبوی صلى الله علیه و آله در «يلملم» بود و شبانگاه به «شرف السياله» رسیدند و در آن جا نماز مغرب و عشاء را خواندند و صبح آن شب را در (عرق الظبیه) ادای فریضه فرمودند سپس در (روحاء) فرود آمدند و پس از کوچ از آن جا نماز عصر را در در (منصرف) ادا فرمودند و نماز مغرب و عشاء را در (متعشی) خواندند و در همان جا صرف غذا کردند و نماز صبح روز بعد را در (انابه) خواندند و با مداد سه شنبه را در (عرج) درك كردند و در نقطه ای که بنام لحی جمل معروف است که در شیب و فراز های (جحفه) است آن حضرت حجامت کرد سپس در (سقباء) فرود آمدند روز چهارشنبه و پس از حرکت از آن جا نماز صبح را در (ابواء) خواندند و از آن جا حرکت کردند و روز جمعه به (جحفه) رسیدند و از آن جا به (قدید) رفته و شنبه را در آن جا درک فرمودند و روز یکشنبه در (عفان)

ص: 136


1- طبق مندرج در جلد 3 طبقات ابن سعد / 225 و (الامناع) مقریزی /511 و جلد 6 ارشاد الساری /429.
2- مدلول جلد 3 السيرة الحلبية / 283 و سيرة احمد زینی دحلان جلد 3/3 و جزه از تاریخ الخلفاء ابن جوزی و تذكرة خواص الامة / 18 وجلد 3 دايرة المعارف فريد و جدی /542.

و پس از طی راه از آن جا و رسیدن به (غمیم) پیادگان در مقابل پیغمبر صف بستند. و به رسول خدا صلى الله علیه و آله از خستگی شکوه نمودند ، پیغمبر صلی الله عليه و آله آن ها دستور قدم دو دادند و با اجراء این دستور احساس راحتی نمودند. روز دوشنبه در (مرا الظهران) بسر بردند و هنگام غروب آفتاب به (سرف) و پیش از ادای نماز مغرب بحوالی مکه رسیدند و در ثنيتين (دو کوه مشرف بمكه) فرود آمدند و شب را در آن جا بسر برده و روز سه شنبه داخل مکه شدند (1) .

پس از آن که رسول خدا صلی الله عليه و آله مناسك حج را انجام دادند و با جمعیتی که بهمراه آن حضرت بودند آهنگ بازگشت بمدينه فرمودند چون بغدير خم (که در نزديك جحفه است) رسیدند، جبرئیل امین فرود آمد و از خدای تعالی این آیه را آورد:

﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ...﴾ (2) .

باید دانست که جحفه منزلگاهی است که راه های متعدد (راه اهل مدینه و مصر و عراق) از آن جا منشعب و جدا می شود .. وورود پیغمبر صلى الله عليه و آله و همراهان به آن نقطه در روز پنجشنبه هجدهم ذیحجه تحقق یافت (3) .

امین وحى الهى آيه فوق الذکر را آورد و از طرف خداوند آن حضرت را امر کرد که علی علیه السلام را بولایت و امامت معرفی و منصوب فرماید و آن چه درباره پیروی از او و اطاعت اوامر او از جانب خدا از جانب خدا بر خلق واجب آمده بهمگان ابلاغ فرماید . در این هنگام آن ها که از آن مکان گذشته بودند بامر پیغمبر

ص: 137


1- (امتاع) مقریزی / 513 - 517.
2- آیه 70 از سوره مائده :«ای فرستاده خداوند برسان و بامت ابلاغ فرما آن چه را که از طرف پروردگار تو بر تو فرو فرستاده شد ».
3- در لفظ روایت براء بن عازب تصریح باین روز شده و همچنین بعضی دیگر از راویان حدیث غدیر خم تصریح بآن نموده اند.

بازگشتند و آن ها هم که در دنبال قافله بودند رسیدند و در همان جا متوقف شدند در این سرزمین درختان کهن و انبوه و سایه گستر وجود داشت که پیغمبر صلی الله علیه و آله قدغن فرمود کسی زیر درختان پنجگانه که بهم پیوسته بودند فرود نباید و خار و خاشاك آن جا را بر طرف سازند. وقت ظهر حرارت هوا شدت یافت بطوری که مردم قسمتی از ردای خود را بر سر و قسمتی را زیر پا افکندند و برای آسایش پیغمبر صلی الله علیه و آله چادری تهیه و روی درخت افکندند تا سایه کاملی برای پیغمبر صلى الله علیه و آله فراهم گشت . اذان ظهر گفته شد و آن حضرت در زیر آن درختان نماز ظهر را با همه همراهان ادا فرمود.

پس از فراغ از نماز در میان گروه حاضرین (1) بر محل مرتفعی که از جهاز شتران ترتیب داده بودند قرار گرفت (2) و آغاز خطبه فرمود و با صدای بلند همگان را متوجه ساخت و چنین فرمود :

حمد و ستایش مخصوص ذات خدا است، یاری از او می خواهیم و باو ایمان داریم و توکل ما باو است و از بدی های خود و اعمال ناروا باو پناه می بریم ، گمراهان را جز او راهنمائی نیست و آن کس را که او راهنمائی فرموده گمراه کننده نخواهد بود، و گواهی می دهم که معبودی (درخور پرستش) جز او نیست، و این که محمد صلى الله علیه و آله بنده و فرستاده او است ،پس از ستایش خداوند و گواهی به یگانگی او : ای گروه مردم ، همانا خداوند مهربان و دانا مرا آگهی داده که دوران عمرم سپری گشته و قریباً دعوت خداوند را اجابت و یسرای باقی خواهم شنافت ، من و شما ها هر کدام بر حسب آن چه بعهده داریم مسئولیم ، اينك اندیشه و گفتار شما چیست ؟ .

ص: 138


1- در لفظ حافظ، هیشمی در جلد 9 مجمع الزوائد / 156 و در غیر آن چنین ذکر شده.
2- طبق مندرج در ثمار القلوب / 511 و مصادر دیگر.

مردم گفتند گفتند: ما گواهی می دهیم که تو ابلاغ فرمودی و از پند ما و کوشش در راه وظیفه دریغ نفرمودی خدای بتو پاداش نیکو عطا فرماید . فرمود : آیا نه اینست که شما ها بیگانگی خداوند و این که محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده او است گواهی می دهید؟ و باین که بهشت و دوزخ و مرگ و قیامت تردید ناپذیر است و این که مردگان را خدا بر می انگیزد و این ها همه راست و مورد اعتماد شما است؟ .

همگان گفتند: آری، باین حقایق گواهی می دهیم. پیغمبر صلى الله عليه و آله گفت:خداوندا گواه باش و با تأکید و مبالغه در توجه و شنوائی همگی و اقرار مجدد آنان باین که سخنان آن حضرت را شنیده و توجه دارند فرمود : همان من در انتقال بسرای دیگر و رسیدن بکنار حوض بر شما سبقت خواهم گرفت ، و شما در کنار حوض بر من وارد می شوید پهنای حوض من بمانند مسافت بین صنعاء و بصری است (1) و در آن بشمارۀ ستارگان ، قدح ها و جام های سیمین هست ،بينديشيد و مواظب باشید که پس از درگذشتن من با دو چیز گران بها و ارجمند که در میان شما می گذارم چگونه رفتار نمائید؟! (2) در این موقع یکی در میان مردم بانك برآورد که یا رسول الله آن دو چیز گران بها و ارجمند چیست ؟ فرمود : آن که بزرگتر است کتاب خدا است که یک طرف آن در دست خدا و طرف دیگر آن در دست شما است (کنایه از این که کتاب خدا وسیلهٔ ارتباط با خداوند است) بنابراین آن را محکم بگیرید و از دست ندهید تا گمراه نشوید، و آن دیگر که

ص: 139


1- صنعاء اکنون پایتخت یمن است و بصری قصبه ایست جزء ایالت حوران از توابع دمشق و این تشبیه متناسب با حدود درك و نصور آن ها که در آن روز حضور داشته اند بیان گشته و تقريب اذهان است بر امری که حقیقت آن مهمتر است.
2- دو چیز گران بها و ارجمند مفاد کلمه «ثقلین» است که مفرد آن «ثقل» است یعنی چیز بزرگ و گران بها.

کوچک تر است عترت من (اهل بيت من) می باشد و همانا خدای مهربان و دانا مرا آگاه فرمود که این دو هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد تا کنار حوض بر من وارد شوند، و من این امر را عدم جدائی کتاب و عترت را از پروردگار خود درخواست نموده ام، بنابرلین بر آن دو پیشی نگیرید و از پیروی آن دو باز نایستید و کوتاهی نکنید که هلاک خواهید شد. سپس دست علی علیه السلام را گرفت و او را بلند نمود تا بحدی که سفیدی زیر بغل هر دو نمایان شد و مردم او را دیدند و شناختند.

و فرمود: ای مردم کیست که بر اهل ایمان از خود آن ها (سزاوارتر) می باشد؟ گفتند: خدای و رسولش داناترند. فرمود: همانا خدا مولای من است و من مولای مؤمنین هستیم و اولی و سزاوارترم بر آن ها از خودشان، پس هر کس که من مولاى اويم على عليه السلام مولای او خواهد بود. و این سخن را سه بار و بنا بگفته احمد بن حنبل پیشوای حنبلی ها چهار بار تکرار فرمود. سپس دست بدعا گشود و گفت: بار خدایا ، دوست بدار آن که را که او را دوست دارد و دشمن دار آن که را که او را دشمن دارد و باری فرما یاران او را و خوار گردان خوار کنندگان او را ، و او را معیار و ميزان و محور حق و راستی قرارده. آن گاه فرمود: باید آنان که حاضرند این امر را بغائبین برسانند و ابلاغ نمایند . هنوز جمعیت پراکنده نشده بود که امین وحی الهی رسید و این آیه را آورد:﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً﴾ (1) در این وقع پیغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : الله اكبر ، بر اکمال دین و اتمام نعمت و خشنودی خدا برسالت من و ولايت على عليه السلام بعد از من. سپس آن گروه شروع کردند به تهنیت أمير المؤمنين عليه السلام و از جمله آنان (پیش

ص: 140


1- آیه 3 از سوره مائده:«امروز دین شما را کامل نمودم و نعمت را بر شما تمام کردم و دین اسلام را برای شما پسندیدم».

از دیگران) شیخین (ابوبکر و عمر) بودند که گفتند: به به برای تو ای پسر ابی طالب که صبح و شام را درك نمودی در حالی که مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمن گشتی و ابن عباس گفت: بخدا سوگند که این امر (ولایت علی عليه السلام) بر همه واجب گشت سپس حسان بن ثابت گفت : يا رسول الله اجازه فرما تا درباره علی علیه السلام اشعاری برایم پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود: بگو با میمنت و برکت الهی در این هنگام حسان برخاست و چنین گفت: ای گروه بزرگان قریش در محضر پیغمبر اسلام درباره ولایت که مسلم گشت ، گفتار و اشعار خود را بیان می کنم ، و گفت :

يناديهم ، يوم الغدير نبيهم *** يخم فاسمع بالرسول مناديا

این بود اجمالی از واقعه غدیر خم (1) .

توضیحاتی پیرامون حدیث غدیر

باید توجه داشت که :

1 - این حدیث شریف از زمان صدور آن مورد توجه و عنایت ویژه قرار گرفته است علامه امینی قدس سره در جلد اول «الغدیر» نام یکصد و ده نفر از صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله و هشتاد چهار نفر از تابعین و سيصد و شصت نفر از دانشمندان عامه که این واقعه و حدیث آن را نقل نموده اند را ذکر می کند .

بگونه ای در میان عامه و خاصه این حدیث مورد توجه قرار گرفته است که برخی از دانشمندان و اعلام دو فرقه در مورد آن کتب و رسائلی را تألیف نموده اند علامه امینی نام بیست و شش نفر را ذکر می کند که در این مورد کتاب یا رساله

ص: 141


1- ترجمه الغدير 34/1 - 29.

مستقلی را تألیف نموده اند و این عدد را علامه محقق آقای سید عبد العزیز (1) طباطبائی دامت برکاته به یکصد و بیست و پنج نفر می رسانند (2) .

با توجه به این عنایت خاصه تواتر غدیر و حدیث آن امر مسلم و قطعی می گردد، تواتری که نه فقط در صدر اسلام و اعصار نزديك به زمان پیامبر صلی الله عليه و آله بلکه در همه قرون و اعصار وجود داشته است بلکه چنان چه از برخی از شافعیه نقل شده حدیث غدیر فوق حد تواتر است (3) و بنابراین کسی نمی تواند ،در آن از حیث سند اشکال کند، و ظاهر نیز این است که از حیث سند در آن اشکال نشده است.

2- اگر در مفاد حدیث غدیر و واقعه آن اندکی تأمل شود جای هیچ تردیدی باقی نخواهد ماند که پیامبر صلی الله عليه و آله ، امير المؤمنين عليه السلام را به خلافت پس از خود برگزیده اند چون :

اولا : پیامبر جمعیتی را که برای این انتخاب و اعلام آن حاضر می کند از نود هزار نفر تا بیش از یک صد و بیست و چهار هزار نفر نوشته اند.

و ثانياً : پيامبر صلى الله علیه و آله در محل غدیر خم امر به توقف نمودند و دستور دادند کسانی که از آن جا گذشته اند بازگردند و صبر کردند تا کسانی که هنوز بدان جا نرسیده اند ملحق شوند سپس خطبه و سخنرانی خویش را که متن حدیث غدیر است برای مردم شروع کردند.

و ثالثاً : سخن خویش را پیامبر صلی الله علیه و آله با ذکر این نکته آغاز می کنند که رحلت ایشان نزديك است و بزودی به دیار باقی خواهند شتافت و دعوت حق را

ص: 142


1- رجوع گردد به الغدير 157/1 - 152.
2- رجوع گردد به مجلة تراثنا عدد 318/21 - 166.
3- شيخ عبدالله شافعی در کتاب المناقب / 108 نسخه خطی بنقل از احقاق الحق 290/6.

لبيك خواهند گفت.

رابعاً : از مردم اقرار و اعتراف گرفتند که آن چه را خداوند برای آنان از حیث اعتقاد و احکام و اعمال فرستاده است بدان ها ابلاغ کرده و رسانده اند و پس از این نیز بر این اعتراف و اقرار خلق، خدای خویش را نیز شاهد و ناظر گرفته اند.

خامساً: حدیث ثقلین (1) را مجدداً تذکر می دهند که اگر می خواهید دچار گمراهی نشوید به ثقل اکبر قرآن و ثقل اصغر عترت و اهل بیت پیامبر عليهم السلام تمسك کنید و در واقع این گفتار یکی از مقدمات کلام بعدی پیامبر اکرم صلی الله عليه و آله است.

سادساً: امير المؤمنين عليه السلام را با خود بر فراز بلندی برده اند و در حالی که دست علی را گرفته و بلند می کنند بگونه ای که سفیدی زیر بغل هر دو نمایان می گردد از مردم می پرسند چه کسی بر مؤمنین ولایت دارد؟ و وقتی مردم شرط ادب را بجا آورده و می گویند: خدا و رسولش بهتر می دانند، پیامبر می فرمایند: خدا و من ولایت بر مؤمنین داریم و پس از آن در حالی که امير المؤمنين عليه السلام را همچنان به مردم نشان می دهند می گویند و هر کس من بر او ولایت دارم ، علی نیز بر او ولایت دارد و از این بیان بخوبی ظاهر می شود همان ولایتی که برای پیامبر صلی الله علیه و آله ثابت است برای امیرالمؤمنین علیه السلام نیز ثابت است و آن جز ولایت حكم و زعامت مسلمين و حکومت بر آنان نیست.

سابعاً : این کلام را هر کس من ولایت بر او دارم علی هم بر او ولایت دارد سه بار تکرار می کنند بلکه بنابر تقل احمد امام حنابله چهار بار آن را تکرار می کنند که اگر مردم در مورد آن دچار تردید و توهم شوند دوباره آن را بشنوند و به مقصود پیامبر صلی الله علیه و آله پی ببرند .

ص: 143


1- بحث در حدیث ثقلین خواهد آمد.

ثامناً: پس از سه یا چهار بار تکرار کردن نصب امیر علیه السلام به ولایت در حق کسانی که ولایت امیر علیه السلام را بپذیرند دعا کردند و در حق کسانی که آن را رد کنند و او را در ولایتش یاری و كمك نكنند نفرین نمودند و این دعا و نفرین خود یکی از ادله ای است که مقصود ولایت در حدیث غدیر ولایت حکم است و به معنای دوستی نیست ، خصوصاً که پس از جمله «اللهم وال من والاه» فرموده اند «و أحب من أحبه» و اين تکرار ولایت و دوستی خود بهترین گواه است که مقصود از ولایت دوستی نیست چون اگر چنین بود دیگر نیازی به ذکر دوستی وجود نداشت که «أحب من أحبه».

تاسعاً : قبل از حدیث غدیر آیه ابلاغ بر پیامبر صلى الله علیه و آله نازل شد و ایشان را امر نمود مطلبی را که خداوند برایشان نازل کرده است به مردم برسانند و پس از حدیث غدیر که ابلاغ ولایت امیر علیه السلام بود ، آیه اکمال و اتمام بر ایشان نازل شد و خداوند دین اسلام را بعنوان يك دین برای مؤمنین پسندید و بدان رضایت داد که تفصیل بحث پیرامون دو آیه شریفه در فصل اول این بخش گذشت.

عاشراً : و بهترین دلیل بر این که مقصود از ولایت، ولایت حكم است، تبريك حاضر بن غدیر خم بود به امیر المؤمنين عليه صلوات المصلین که در پیشاپیش آنان ابوبکر و عمر قرار دارند و حسان بن ثابت شاعر معروف نیز که واقعه را حاضر بود اجازه خواست و واقعه را به شعر تبدیل نمود که برای همیشه در تاریخ ثبت گردد و در اشعار او این بیت وجود دارد که :

فقال له : قم يا علي فانني *** رضيتك من بعدي أماماً و هادياً (1)

و از این بیت بخوبی ظاهر می شود که حسان مسأله امامت و هدایت خلق را از سخنان رسول اکرم صلى الله عليه و آله استفاده نموده است.

ص: 144


1- الغدير 34/2.

از این ده قرينه (تلك عشرة كاملة) حالية و مقالية بخوبى اثبات می شود که واقعه غدیر و حدیث آن در واقع نصب امير المؤمنين عليه السلام به امامت و زعامت و ولايت و خلافت پس از نبی اکرم صلی الله علیه و آله است ، و اگر در واقعه و حدیث آن تأمل شود عدد قرائن را به چند برابر این هم می توان افزایش داد ، بلکه می توان گفت این حدیث نص در خلافت بلا فصل امیر علیه السلام است و در این صورت دیگر نیازی به قرینه ندارد «اللهم اشهد قد بلغت».

و جای تعجب است از یکی از دانشمندان بنام شیعه در کتاب خود که پیرامون حقانیت مذهب شیعه تصنیف نموده است در مبحث استدلال به قول پیامبر صلی الله عليه و آله از حدیث غدیر که بقول برخی آخرین تبلیغ و بیان برای امامت امیر عليه السلام است غفلت نموده و آن را ذکر نکرده است. سبحان من لا يسهو.

3- و بخاطر نصب امیر المؤمنین جهت خلافت بر مسلمین است که شیعه روز هجدهم ماه ذى الحجة الحرام را جشن می گیرد و آن را عید غدیر می نامند و روایاتی در فضیلت آن از ائمه علیهم السلام نقل می کند و آن را عید آل محمد و عبدالله اكبر می داند (1) ، و بحق باید گفت که این روز سزاوار چنین نامی نیز هست .

2-حديث ثقلين

عامه و خاصه در مجامع حدیث خویش از پیامبر اکرم صلى الله عليه و آله حدیثی را نقل نموده اند که در آن پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده اند :﴿من از میان شما می روم و در میان شما دو شی گران بها را باقی می گذارم تا زمانی که بدان دو چنگ زنید و تمسك كنيد هرگز دچار انحراف و گمراهی نخواهید شد و آن دو شی گران بها عبارتند از کتاب الله و عترتي اهل بيتي ؟﴾.

ص: 145


1- جهت تفصیل بحث عبد غدير رجوع شود به الغدير 287/1 - 283.

این روایت که مضمون آن یاد شد در کتب عامه و خاصه نقل شده و نقل آن مستفیض یا متواتر است بنابراین اولا : نیازی دیگر به سند آن وجود ندارد چون متواتر است، و ثانياً بفرض که فردی تواتر آن را انکار کند به اسناد صحیح نیز از طرق فريقين نقل شده که بر اهل تحقیق پوشیده نیست، و از طرف دیگر در این روایت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دستور تمسك به دو شی را داده اند یکی قرآن و دیگری اهل بیت و عترت ایشان عليهم السلام ، مراد از قرآن در کلام ایشان واضح است و مراد از اهل بیت و عترت نیز از بیانات و توضیحات گذشته معلوم است خصوصاً از مطالبی که در ذیل آیه شریفه تطهیر مکتوب شد و در آن جا متذکر شدیم که عامه و خاصه هر دو پذیرفته اند که مراد از اهل بیت پیامبر عليهم السلام فقط اصحاب کساء خمسه طیبه هستند و غیر از این پنج نفر هیچ کس دیگر را شامل نمی شود بنابراین پیامبر اکرم صلى الله عليه و آله همه مسلمین را در همه اعصار امر نموده اند که برای نجات از گمراهی به قرآن و اهل بيت تمسك كنند.

و بفرض که دلیلی بر عصمت خمسة طيبه وجود نداشت خود این حدیث بخوبی می توانست آن را اثبات کند چون مسلمین مطلقاً امر شده اند که بدان تمسك كنند و از آن پیروی نمایند و قرآن امر به گناه و خطا و اشتباه نمی کند ، و از همه این امور میرا است، از این رو قرین قرآن نیز که امر به تمسك او نیز مطلق است می بایست چنین باشد یعنی نباید گاه و خطا و اشتباه در اوراهی داشته باشد یا بدان فرمان دهد بنابراین می بایست معصوم بوده و مقام عصمت را دارا باشد، والذا از خود حدیث نیز می توان استفاده کرد که اهل بیت بجز خمه طیبه دیگری نمی تواند باشد چون مقام عصمت را بجز آنان دیگری دارا ،نیست و البته پر واضح است که در این استدلال دوری وجود ندارد چون این دو مطلب در دو رتبه قرار دارند و لذا اثبات یکی بوسیله دیگری دور نخواهد بود، خصوصاً که ما یکی را با دلیل خارجی اثبات می کنیم و دیگری را بوسیله حدیث بر آن مترتب می کنیم و البته از آن چه که در

ص: 146

صفحات گذشته این رساله مسطور گشت خواننده محترم بخوبی در دو مطلب را از

غير حديث نیز می تواند استفاده کند و ما در بخش اول رساله عصمت امام را اثبات نمودیم و در بخش دوم توضیح دادیم که مراد از اهل بیت ، خمسه طيبه عليهم السلام هستند، بدون این که از این حدیث استفاده کنیم و کلام در این جا این است كه هر يك از این دو معنا را که بعنوان اصل موضوعی در مقام بپذیریم بوسیله حديث مطلب دوم اثبات می شود. (دقت شود).

در هر صورت متن حدیث ثقلین را در اینجا از کتاب صحیح مسلم نقل می کنیم که یکی از شش کتاب معتبر در نزد عامه است و بعد از صحیح بخاری در ترد آنان مقام دوم را در صحت و اهمیت دارا است :

روی بسنده عن يزيد بن حيان قال: ﴿انطلقت أنا و حصين بن سبرة و عمر بن مسلم الى زيد بن أرقم فلما جلسنا اليه قال له حصين : لقد لقيت يا زيد خيرا كثيراً رأیت رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم و سمعت حديثه و غزوت معه و صليت خلفه، لقد لقيت يا زيد خيراً كثيراً حدثنا يا زيد ما سمعت من رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم . قال: يا بن أخي و الله لقد كبر سني و قدم عهدي و نسيت بعض الذي كنت اعي من رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم فما حدثتكم فاقبلوه و ما لا أحدثكم فلا تكلفونيه ، ثم قال : قام رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم يوماً فينا خطيباً بماء يدعى خماً بین مكة و المدينة فحمد الله و أثنى عليه و وعظ و ذكر ثم قال : أما بعد ألا يا أيها الناس فانما أنا بشر يوشك ان يأتي رسول ربي فأجيب و اني تارك فيكم ثقلين أولهما كتاب الله فيه الهدى و النور فخذوا بكتاب الله و استمسكوا به ، فحث على كتاب الله و رغب فيه ، ثم قال :و أهل بيتي ، أذكركم الله في اهل بيتي ، اذكركم الله في أهل بيتي ، أذكركم الله في أهل بيتي ، فقال له حصين : و من أهل بيته يا زيد؟ أليس نساؤه من أهل بيته ؟ قال : نساؤه من أهل بيته

ص: 147

ولكن أهل بيته من حرم الصدقة بعده. قال: و من هم ؟ قال : هم آل علي عليه السلام و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس ، قال : كل هؤلاء حرم الصدقة ؟ قال : نعم﴾ (1) .

«مسلم بسندش از یزید بن حیان نقل می کند که می گوید : من و حصین بن سبره و عمر بن مسلم پیش زید بن ارقم رفتیم و هنگامی که در نزد او نشستیم حصین بدو گفت: ای زید ،خیر فراوانی در زندگی بنو رسیده است ، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را ملاقات نموده ای و کلام او را شنیده ای و با او بجنگ رفته ای و پشت سرش نماز خوانده ای براستی که خیر فراوانی بتو رسیده است، از آن چه که پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده ای برای ما حدیث نقل کن. زید گفت : ای فرزند برادر، سوگند بخداوند که سن من زیاد شده و مرگم نزديك است و برخی از آن چه که از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده بودم را فراموش کرده ام، پس آن چه را که برای شما نقل می کنم بپذیرید و آن چه را که نقل نمی کنم مرا بدان تکلیف نکنید و از من چیزی در مورد آن نپرسید، سپس ادامه داد: پیامبر صلی الله علیه و آله روزی در بر که ای بنام خم بین مکه و مدینه در میان ما سخن گفت و خدا را ستایش نمود و بر او درود فرستاد و موعظه نمود سپس گفت: اما بعد: ای مردم آگاه باشید من نیز فقط يك انسان هستم و بزودی فرستاده پروردگارم جهت قبض روح من می آید و من نیز دعوت او را می پذیرم و در حالی از میان شما می روم که روشی گران بها را بیا در گار می گذارم اولین آند و کتاب خدا است که در آن هدایت و نور است؟ کتاب الهی را بگیرید و بدان چنگ زنید، پس ترغیب و تشویق در کتاب خدا نمود سپس گفت و دومین آند و اهل بیت من است ، خدا را بیاد شما می اندازم در مورد اهل بیتم (و این جمله را سه بار تکرار فرمود)، پس حصین بدو گفت: اهل بیت او چه کسانی هستند ؟ آیا همسران او نیز از اهل بیت هستند؟

ص: 148


1- صحیح مسلم 179/15 بشرح النووى.

زید پاسخ داد: همسران او از اهل بیت او هستند و اهل بیت او کسانی هستند که زکات بر آنان حرام است ، پرسید و آنان چه کسانی هستند ؟ پاسخ داد: ایشان فرزندان علی علیه السلام و فرزندان عقیل و فرزندان جعفر و فرزندان عباس اند. پرسید : بر همه اینان زکات حرام است ؟ پاسخ گفت : آری».

مؤلف گوید : در این روایت زید بن ارقم همسران پیامبر صلی الله علیه و آله را از اهل بیت محسوب می کند ، در حالی که در ذیل آیه تطهیر مفصلا گذشت که اهل بيت فقط خمسة طيبه اصحاب کساء هستند ولا غير.

خود زید بن ارقم در روایت دیگری که همین مسلم دو صفحه بعد از این در صحیحش از او نقل می کند در پاسخ سؤالی که از او می شود که آیا همسران پیامبر صلى الله علیه و آله نیز از اهل بیت محسوب می شوند؟ پاسخ می دهد:﴿قالَ: لَا، وَايْمُ اللهِ، إنَّ المَرْأَةَ تَكُونُ مع الرَّجُلِ العَصْرَ مِنَ الدَّهْرِ، ثُمَّ يُطَلِّقُهَا فَتَرْجِعُ إلى أَبِيهَا وَ قَوْمِهَا أَهْلُ بَيْتِهِ أَصْلُهُ، وَ عَصَبَتُهُ الَّذِينَ حُرِمُوا الصَّدَقَةَ بَعْدَهُ﴾ (1) .

«پاسخ می دهد : سوگند بخداوند مگر نمی بینی که زن با مردی روزگاری را زندگی می کند سپس مرد او را طلاق می گوید و زن بنزد پدر و خویشاوندانش باز می گردد اهل بیت پیامبر صلى الله عليه و آله اصل او و ريشه او و اقوام نزديك او هستند که زکات بر آنان حرام است ».

علاوه بر این در این روایت زید بن ارقم فرزندان عقیل و جعفر و عباس را داخل در اهل بیت می داند که مفاد آیه تطهیر آن را نفی می کند به بیانی که گذشت و اعاده آن نیز ضرورتی ندارد .

ترمذی نیز در صحیحش مفاد حدیث ثقلین بسندش از زید بن ارقم و جابر بن عبدالله انصاری نقل می کند که در این جا بنقل دوم اکتفا می کنیم :

ص: 149


1- صحیح مسلم 181/15 بشرح النووى.

﴿عن جابر بن عبدالله قال:رأيْتُ رسولَ اللهِ صلَّى اللهُ عليهِ و سلَّمَ في حَجَّتِه يومَ عرفةَ وهوَ على ناقَتِه القَصْوَاءِ يَخْطُبُ فَسَمِعْتُهُ يقولُ يا أيُّها الناسُ إنِّي تَرَكْتُ فيكُمْ ما إنْ أخذْتُمْ بهِ لَنْ تَضِلُّوا كتابَ اللهِ و عِتْرَتِي أهلَ بَيْتي﴾ (1) .

از جابر بن عبدالله روایت کرده که گفت: پیامبر صلى الله علیه و آله را در مراسم حج در روز عرفه دیدم که بر شترش که قصوی نامیده می شد سوار بود و برای مردم سخن می گفت پس از او شنیدم که می فرمود: ای مردم من در میان شما چیزی را باقی گذاشتم که اگر آن را بگیرید و بدان تمسك كنيد هرگز گمراه نخواهید شد آن کتاب خدا و خانواده من اهل بيت من هستند ».

این حدیث را دیگر از اعلام عامه نیز نقل نموده اند که ذکر همۀ آن ها موجب تطویل خواهد شد، طالب می تواند برای یافتن برخی از آنان به کتاب گرانقدر «فضائل الخمسة» (2) مراجعه کند.

و در ختام بحث این حدیث ذکر دو نکته ضروری می نماید :

1- ما امر شده ایم که به قرآن و اهل بیت خمسه طيبه عليهم السلام تمسك جوئیم تا هرگز گمراه نشویم و بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله بزرگ اهل بیت عليهم السلام امير مؤمنان علیه السلام است، پس ما باید بدو تمسك جسته و به او متوسل شویم و همان گونه که در عقاید و اعتقادات و اعمال و رفتار و حکومت و همه چیز به قرآن استدلال می جوئیم در همه این موارد نیز می بایست به او تمسك كنیم و نتیجه قهری چنین تمسکی خلافت بلا فصل امیر مؤمنين عليه السلام است .

2- همان گونه که قرآن عمر جاودان و ابدی دارد و تا قیامت راهنمای مسلمین

ص: 150


1- صحيح الترمذي 308/2.
2- فضائل الخمسة 63/2 - 52.

است و آن ها نیز مأمور به تمسك بدان هستند، از میان اهل بيت عليهم السلام نیز فردی همواره می بایست وجود داشته باشد تا مسلمین بدا من او تمسک پیدا کنند و از گمراهی نجات یابد چون معنی ندارد که تمسك بقرآن جاودانه باشد اما تمسك به اهل بیت فقط مدت زمانی محدود و در این صورت تمسك به این دو وجود نخواهد داشت، بنابراین از اهل بیت علیهم السلام فردی وجود دارد كه مأمور تمسك بدو هستیم و بدیهی است که او در زمان ما به اعتقاد ماکسی جز امام مهدی موعود عجل الله تعالى فرجه الشريف نخواهد بود ، و اساساً این حدیث جز بنابر عقاید امامیه به هیچ طریق دیگری نمی تواند صحیح باشد و از اینرو است که می تواند عقاید ما را نیز اثبات کند که تفصیل آن از مقام خارج است .

3- اولین کسی که اسلام آورد و نماز گذارد

عامه و خاصه پذیرفته اند که اولین کسی که به پیامبر اکرم صلى الله عليه و آله ایمان آورد و اسلام اختیار کرد و با او نماز گذارد امير المؤمنين عليه صلوات المصلين است، تفصیل این بحث را در کتاب پر ارج «الغدير» (1) و روایات عامی آن را در کتاب نفیس «فضائل الخمسة» (2) می توانید ببینید ، ما در این جا فقط به ذكر يك روایت از کتاب «خصائص» نسائی اکتفا می کنیم :

روى بسنده عن عفيف - يعني الكندي - قال :﴿جئت في الجاهلية الى مكة و أنا أريد أن أبتاع لأهلي من ثيابها و عطرها فاتيت العباس بن عبد المطلب و كان رجلا تاجراً فأنا عنده جالس حيث أنظر الى الكعبة و قد حلقت الشمس في السماء

ص: 151


1- الغدير 241/3 - 220.
2- فضائل الخمسة 240/1 - 217.

فارتفعت و ذهبت اذ جاء شاب فرمى ببصره الى السماء ثم قام مستقبل الكعبة ثم لم البث الا يسيراً حتى جاء غلام فقام على يمينه ثم لسم ألبث الا يسيراً حتى جاءت امرأة فقامت خلفهما فركع الشاب فركع الغلام و المرأة ، فرفع الشاب فرفع الغلام و المرأة، فسجد الشاب فسجد الغلام و المرأة ، فقلت : يا عباس أمر عظيم . قال العباس : امر عظيم، أتدري من هذا الشاب ؟ قلت : لا . قال : هذا محمد ابن عبدالله ابن أخي ، أتدري من هذا الغلام ؟ ه-ذا علي ابن أخي ، أتدري من هذه المرأة ؟ هذه خديجة بنت خويلد زوجته ، ان ابن أخي هذا أخبرني ان ربه رب السماء و الأرض أمره بهذا الدين الذي هو عليه و لا و الله ما على الأرض كلها أحد على هذا الدين غير هؤلاء الثلاثة﴾ (1) .

«نسائی بندش از عفیف کندی نقل می کند که گفت : در زمان جاهلیت به مکه آمدم و می خواستم برای خانواده ام لباس و عطر تهیه کنم ، پس در نزد عباس بن عبدالمطلب که مردی تاجر بود رفتم و در نزد او نشسته بودم و به کعبه نگاه می کردم و خورشید در افق بود پس از مدتی غروب کرد در این هنگام مرد جوانی آمد و نگاه خود را به آسمان انداخت سپس در مقابل کعبه ایستاد و مدت کمی صبر نکرده بود که پسر بچه ای نیز آمد و طرف راست او ایستاد و مدت کوتاهی گذشت وزنی آمد و در پشت آن دو قرار گرفت پس مرد جوان رکوع کرد و پسر وزن نیز رکوع نمودند، مرد سر از رکوع برداشت و پسر و زن نیز چنین کردند پس از آن مرد سجده کرد و پسر و زن نیز سجده کردند ، به عباس گفتم : ای عباس امری بزرگ را مشاهده می کنم. عباس گفت : آری امری بزرگ است آیا می دانی این مرد جوان کیست؟ گفتم: نه. گفت : این برادر زاده من محمد بن عبد الله صلى الله علیه و آله است، آیا می دانی این پسر بچه

ص: 152


1- الخصائص /3.

کیست؟ برادر زاده من علی است، آیا می دانی این زن کیست؟ او خدیجه دختر خویلد همسر او است، این برادر زاده به من گفته است پروردگارش که پروردگار زمین و آسمان است او را به این آئین که بر او است امر نموده است و قسم بخداوند بر روی زمین کسی بر این آئین بجز این سه نفر وجود ندارد».

مؤلف گوید: این روایت اگر چه در مورد نماز است و لکن نماز می بایست پس از پذیرش اسلام و ایمان آوردن بخداوند و نبوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله انجام شود، پس در واقع این روایت بر هر سه امر و تقدم امير المؤمنين عليه السلام در اسلام و ایمان و گذاردن نماز دلالت دارد ، و بنابراین اولین نماز گذار مرد پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله امير المؤمنين عليه السلام و اولین نماز گدار زن حضرت خدیجه سلام الله عليها بانوی پیامبر صلی الله علیه و آله است.

وقتی جایی برای تردید در این امر که امیر المؤمنين عليه السلام اولين مؤمن سلمان و نماز گذار پس از پیامبر صلی از پیامبر صلی الله علیه و آله است باقی نماند ، و این امر قابل انکار نبود لذا برخی گفته اند: اگر چه ایمان علی علیه السلام تقدم بر ایمان بقيه مردم دارد ، ولكن چون او در هنگام ایمان آوردن طفل بوده است ایمان او و عبادت او در طفولیت ارزش ندارد و لذا ایمان دیگران از ایمان او افضل و برتر می شود (1) .

در پاسخ این اشکال باید گفت : سن امیر المؤمنين عليه السلام در هنگام اسلام آوردن حدود ده سال بوده است و آن چه که در عقیده و عمل انسان ها مهم است تمیز و قدرت تشخيص نسبت به مصالح و مفاسد است و در نزد همه مسلم است که قدرت تمیز و تشخیص امیر علیه السلام نسبت به دیگران قابل مقایسه

ص: 153


1- العشانية / 24 - 22.

نیست حتی در طفولیت، و بنابراین نه تنها ایمان او و عبادتش در طفولیت است بلکه قابل مقایسه به ایمان دیگران نیست و لذا خود عامه روایات صحيح متعددی در فضیلت ايمان امير المؤمنين عليه السلام نقل می کنند که فقط بيك مورد آن اشاره می کنیم :

«متقی هندی در «کنز العمال» گويد :«لو أن السماوات و الأرض موضوعتان في كفة و ايمان علي عليه السلام في كفة لرجح ايمان علي . قال: أخرجه الديلمي عن ابن عمر» (1) .

«اگر آسمان ها و زمین در يك طرف تر از و قرار گیرند و ایمان علی علیه السلام در طرف دیگر، ایمان علی علیه السلام برتری خواهد داشت . متقی گوید : این روایت را دیلمی بسندش از ابن عمر نقل می کند».

و هنگامی که پذیرفته شد که امیر المؤمنين عليه السلام در طفولیت ایمان آورده است پس او هرگز بر بتی سجده نکرده و مشرک نبوده است ، و می دانیم که شرک بزرگترین ظلم ها و گناهان است و امامت نیز به گناهکار و ظالم نخواهد رسید ، پس دیگران که مدتی از عمر خویش را بت پرستیدند و مشرك بودند صلاحیت امامت و خلافت را ندارد، بر خلاف امير المؤمنين عليه السلام که هرگز مشرك نبوده پس صلاحیت خلافت و امامت را دارا است و بر این اساس از این احادیث و بحث خلافت بلا فصل امير عليه السلام استفاده می شود (2) .

4-حديث انذار عشيرة

هنگامی که آیه شریفه ﴿وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ (3) ، «و نزدیکان خودت

ص: 154


1- كنز العمال 156/6.
2- جهت توضیح بیشتر رجوع شود به سومین دلیل عصمت : دلیل نقلی / 53.
3- سورة الشعراء / 214.

را به اسلام دعوت کن» نازل شد پیامبر اکرم صلی الله عليه و آله فرزندان عبدالمطلب را جمع نمودند و طعامی دادند و آنان را به اسلام دعوت نمودند و ... از خواننده محترم اجازه می خواهیم که کلام را به ابن جریر طبری در کتاب معروف تاریخش بنام «تاريخ الأمم و الملوك» بسياريم ، او پس از نقل سندش به این واقعه تاریخی از علی بن ابی طالب علیه السلام نقل می کند که فرمودند :

﴿لما نزلت هذه الآية على رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم ﴿وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ (1) دعاني رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم فقال أي : يا علي ان الله أمرني ان أنذر عشيرتي الأقربين فضققت بذلك ذرعاً و عرفت اني متى أباديهم بهذا الأمر أرى منهم ما أكره قصمت عليه حتى جاءني جبرئيل فقال : يا محمد انك ألا تفعل ما تؤمر به يعذبك ربك ، فاصنع لناصاعاً من طعام و اجعل عليه رجل شاة و أملاً لنا عساً من لبن ثم اجمع لي بني عبد المطلب حتى أكلمهم و أبلغهم ما أمرت به ففعلت ما أمرني به ثم دعوتهم له و هم يومئذ أربعون رجلا يزيدون رجلا أو ينقصونه فيهم أعمامه أبوطالب و حمزة و العباس و أبولهب فلما اجتمعوا اليه دعاني بالطعام الذي صنعت لهم فجئت به فلما وضعته تناول رسول الله صلى الله عليه [و آله] حذية من المحم فشقها بأسنانه ثم ألقاها في نواحي الصحفة ثم قال : خذوا بسم الله ، فأكل القوم حتى مالهم بشيء حاجة و ما أرى الأموضع أيديهم و أيم الله الذي نفس علي بيده و ان كان الرجل الواحد منهم ليأكل ما قدمت للجميعهم، ثم قال: اسق القوم فجئتهم بذلك العس فشربوا منه حتى رووا منه جميعاً و أيم الله ان كان الرجل الواحد منهم يشرب مثله فلما أراد رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم ان يكلمهم بدره أبولهب إلى الكلام فقال لقدم أ سحر كم صاحبكم و تفرق القوم و لم يكلمهم رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم فقال : الغد يا علي ان الرجل سبقني الى ما قد

ص: 155


1- سورة الشعراء / 214.

سمعت من القول فتفرق القوم قبل ان أكلمهم فعد لنا من الطعام بمثل ما صنعت ثم أجمعهم الي. فقال : ففعلت ثم جمعتهم ثم دعاني بالطعام فقربته لهم ففعل كما فعل بالأمس فأكلوا حتى ما لهم بشيء حاجة ثم قال : اسقهم فجئنهم بذلك العس فشربوا حتى رووامنه جميعاً ثم تكلم رسول الله صلى الله عليه [و آله] وسلم فقال : يا بني عبدالمطلب اني و الله ما أعلم شاباً في العرب جاء قومه بأفضل مما قد جئتكم به اني قد جئنكم بخير الدنيا و الاخرة و قد أمرني الله تعالى أن أدعوكم اليه فأيكم بوازرني على هذا الأمر على أن يكون أخي و و صبي و خليفتي فيكم . قال: فأحجم القوم عنها جميعاً و قلت واني الأحدثهم سناً و ارمصهم عيناً و اعظامهم بطناً و احمشهم ساقاً: أنا يا نبي الله أكون و زبرك عليه فأخذ برقبتي ثم قال: ان هذا أخي و وصيي و خليفتي فيكم فاسمعوا له و اطيعوا . قال: فقام القوم يضحكون و يقولون لأبي طالب قد أمرك ان تسمع لابنك و تطيع﴾ (1) .

«امير المؤمنين عليه السلام فرمودند: هنگامی که آیه «و خانوده ات را به اسلام دعوت کن» بر پیامبر صلى الله علیه و آله نازل شد مرا فرا خواند و فرمود : ای علی خداوند مرا امر فرموده که اقوام نزديك خويش را به اسلام فرا بخوانم و من از این جهت ناراحت بودم و می دانم که هر گاه این ها را بدین امر دعوت کنم از آنان چیزی خواهم دید که از آن ناراحت می شوم، پس ساکت ماندم و چنین نکردم تا این که جبرئیل آمد و گفت: ای محمد اگر تو چنین نکنی پروردگارت ترا عذاب خواهد نمود! پس برای ما صاعی (حدود سه کیلوگرم) غذا تهیه کن و بر آن ران گوسفندی قرار بده و ظرف بزرگی از شیر را برای ما پرکن سپس فرزندان عبدالمطلب را دعوت نما تا با آنان سخن بگویم و آن چه را که بدان امر شده ام بدانان ابلاغ کنم امیر علیه السلام گوید:پسر من آن چه را که به من دستور

ص: 156


1- تاريخ الامم و الملوك 217/2 و 216.

داده بود تهیه نمودم و سپس آنان را نیز فرا خواندم و آنان در آن روز چهل نفر يك نفر كم يا يك نفر بیشتر بودند و در میان آنان عمو های پیامبر صلى الله عليه و آله : ابوطالب و حمزه و عباس و ابولهب قرار داشتند، پس هنگامی که همه در نزد او جمع شدند مرا دستور داد تا غذائی را که آماده کرده بودم حاضر کنم ، و من نیز چنین کرده و آن را آوردم پیامبر صلی الله علیه و آله قطعه ای از گوشت را با دندان هایش شکافت و آن را در کنار ظرف طعام گذاشت سپس فرمود : بنام خداوند برگیرید و بخورید. پس همه خوردند و سیر شدند و من فقط جای دست های آنان را بر غذا دیدم (یعنی طعام هنوز باقی بود) ، و سوگند به کسی که جان علی در دست او است يك نفر از آنان کافی بود که غذائی را که برای همه آورده بودم بخورد، سپس پیامبر صلى الله عليه و آله فرمود: شیر را به حضار بده. پس آن ظرف بزرگ را آوردم و همه از آن نوشیدند بگونه ای که سیراب شدند و قسم به خداوند يك نفر از آنان می توانست تمام آن را بخورد، و در این لحظات هنگامی که پیامبر صلى الله علیه و آله اراده فرمودند که با آنان سخن گویند ابولهب برایشان سبقت در کلام جست و گفت: براستی که میزبان شما را سحر کرده است و پس از آن آن ها متفرق شدند در حالی که پیامبر صلى الله علیه و آله با آنان سخن نگفته بود. فردا فرمود: ای علی این مرد بر من در آن چه که شنیدی در کلام سبقت گرفت و موجب متفرق شدن آن ها را فراهم کرد قبل از این که با آنان سخن بگویم پس برای ما همان غذائی را که تهیه نموده بودی مجدداً آماده کن و آنان را دعوت نما امیر علیه السلام می فرماید : من نیز چنین کردم و سپس آنان را جمع کردم ، پیامبر صلى الله عليه و آله امر کرد غذا را بیاور و من نیز غذا را در نزد آنان گذاشتم، پس همان کاری را که دیروز پیامبر صلی الله علیه و آله انجام داده بود امروز هم انجام داد، همه آن ها سیر شدند و بعد از آن پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : شیر برای آن ها

ص: 157

بیاور و من نیز ظرف بزرگ را آوردم و آنان همگی از آن سیراب شدند ، سپس پیامبر صلی الله علیه و آله شروع به سخن فرمود و گفت: ای فرزندان عبدالمطلب قسم بخداوند من جوانی را در عرب نمی شناسم که برای قومش بهتر از آن چه که من برای شما آورده ام آورده باشد براستی که من برای شما سعادت و خیر دنیا و آخرت را آورده ام و پروردگار بن دستور داده است که شما را بدان فرا خوانم پس كدام يك از شما به من در این امر كمك خواهید کرد و چنین فردی برادر من و وصى من و خلیفه و جانشین من در میان شما خواهد بود؟ همه از او روی برگرداندند و کسی بدان پاسخی نداد و من گفتم در حالی که از همه کوچک تر بودم من ای پیامبر خدا شما را در این كار كمك خواهم کرد. پس پیامبر صلی الله علیه و آله گردن مرا گرفت و فرمود: براستی که این نوجوان برادر من و وصی من و خلیفه و جانشین من در میان شما است پس کلام او را بشنوید و از او اطاعت و فرمانبرداری کنید. امیر علیه السلام فرمود: آنان برخاستند در حالی که می خندیدند و به پدرم ابوطالب می گفتند: تو را محمد تو را دستور داده است که کلام پسرت را بشنوی و از او اطاعت کنی؟

مؤلف گوید: این روایت را با همین افظ ابوجعفر اسکانی که از مشایخ معتزله بغداد است و در سال 240 از دنیا رفته است در کتاب «نقض العثمانية» (1) نقل می کند و پس از آن می گوید :«انه روى في الخبر الصحيح»،«ابن معنا در خبر صحیح روایت شده است» و با اختلاف مختصری در برخی از الفاظ منتی هندی نیز آن را در کنز العمالش نقل می کند (2) ، سایر اعلام عامه نیز مفهوم این روایت را در کتبشان نقل می کنند که خواننده می تواند جهت تفصیل بیشتر

ص: 158


1- شرح نهج البلاغه این ابی الحدید 263/3.
2- كنز العمال 397/6.

سه کتاب «الغدير» (1) و «فضائل الخمسة» (2) و «المراجعات» (3) را ببیند.

بنابراین روایتی که خود عامه آن را نقل نموده اند در ابتدای دعوت پیامبر صلى الله عليه و آله امیر المؤمنين علي بن أبي طالب عليه صلوات المصلين به اخوت و وصایت و خلافت و جانشینی پس از ایشان انتخاب شده است و این روایت در واقع مانند نص در خلافت بلافصل أمير المؤمنين عليه السلام است چون تصريح به کلمۀ خلافت در آن شده است و از این رو است که عامی متصلبی مانند فضل این روزبهان وجود کلمۀ «خلیفتی» را در روایت منکر می شود (4) و ابن تیمیه اصل وجود این روایت را در صحاح و مسانید عامه انکار می کند (5) و این دو انکار نیست مگر به جهت این که دلالت حدیث و روایت بوضوح روشن است و همانند نص در خلافت بلا فصل أمير المؤمنین است و چون این دو در دلالت روایت نتوانسته اند خدشه ای وارد کنند یکی کلمۀ «خليفتي» را انکار نموده و دیگری اصل روایت را منکر شده است در صورتی که ایند و انکار نیز در واقع همانند افکار شمس است چون هم کلمه «خليفتي» در روایات وجود دارد و هم در صحاح و مسانید عامه روایت ذکر شده است ، پس انکار آنان در واقع نوعی تجاهل محسوب می شود.

5- حدیث مؤاخات

ظاهر برخی از روایات عامه و خاصه این است که پیامبر اکرم صلی الله علیه

ص: 159


1- المغدير 289/2 - 278.
2- فضائل الخصة 384/1 - 380.
3- المراجعات / 303 و پس از آن.
4- دلائل الصدق 359/2.
5- دلائل الصدق 362/2.

و آله دو مرتبه بین اصحاب خود عقد اخوت و برادری جاری کردند و آنان را دو به دو برادر یکدیگر دانستند ، البته واضح است که این اخوت غیر از اخوت عامة مؤمنین است که ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ (1) چون اگر مقصود همین اخوت عامه بود دیگر نیازی به اجرای اخوت و عقد آن نبوده است، چون بنص آیه شریفه آن در بین همۀ مؤمنین جاری است و نیازی هم به عقد ندارد، پس مقصود از اخوت اخوت خاصه است، یعنی هر يك از طرفین عقد اخوت در مقابل دیگری وظایفی را داشته است که می بایست آن ها را انجام دهد مانند یاری رساندن به برادرش سرپرستی کردن از خانواده او در هنگام نبودنش كمك مالی رساندن به او و خلاصه وظیفه داشته است که برادرش را هم مانند خود پاس دارد ، مال و جان و ناموس و خانواده او را مانند مال و جان و ناموس و خانواده خود بداند و هر کاری برای خودش و اهلش انجام می دهد برای آنان نیز انجام دهد ، و حتی این اخرت خاصه موجب توارت از یکدیگر نیز می شده است که بعداً بوسیله آیه ای از آیات قرآن حکم آن نسخ شد که توضیح آن خواهد آمد پس مقصود از این اخوت اخوت خاصه است نه عامه و از طرف دیگر پیامبر اکرم نوعی سنخیت و تجانس را بین دو نفر در اجرای عقد اخوت مراعات می فرمودند که شرح این معنی نیز خواهد آمد.

دو مرتبه ای را که پیامبر اکرم اجرای عقد اخوت و برادری بین مسلمانان کردند عبارت است از :

1- اجرای عقد اخوت در مکه در بین مسلمانانی که در آن جا حاضر بودند. در این عقد اخوت که به «مواخاة اولى» معروف است پیامبر صلی الله علیه و آله سعی بر این داشتند که کسانی را که با یکدیگر دوستی و مودت دارند به برادری

ص: 160


1- سورة الحجرات / 10.

هم در آورند تا پیمان دوستی آنان مستحکم تر گردد، در این مرحله پیامبر صلی الله عليه و آله بین ابوبکر و عمر و بين طلحه و زبیر و بین عثمان و عبدالرحمن بن عوف و همین طور بین دیگران اجرای اخوت نمودند اما أمير المؤمنين عليه السلام را به عقد اخوت کسی در نیاوردند امیر علیه السلام در این مورد در نزد پیامبر صلی الله عليه و آله شکوائیه ارائه دادند و پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند :«علی آیا راضی نیستی که من برادر تو باشم و در واقع بین خودشان و امیر عليهما السلام اجرای عقد اخوت نمودند البته نوع سنخیت در مؤاخاة اولی روشن و واضح است بعنوان نمونه يك روايت از «مستدرك الصحيحين» حافظ حاكم نیشاپوری در این مورد نقل می کنیم:روی بسنده عن ابن عمر قال :﴿أنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله آخی بَینَ أصحابِهِ ؛ فَآخی بَینَ أبی بَکرٍ و عُمَرَ ، و بَینَ طَلحَهَ وَ الزُّبَیرِ ، و بَینَ عُثمانَ بنِ عَفّان و عَبدِالرَّحمنِ بنِ عَوف . فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام : یا رَسولَ اللّهِ ، إنَّکَ قَد آخَیتَ بَینَ أصحابِکَ ، فَمَن أخی ؟ قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : أ ما تَرضی یا عَلِیُّ أن أکونَ أخاکَ ؟ قالَ ابنُ عُمَرَ: و کانَ عَلِیٌّ علیه السلام جَلدا شُجاعا _ فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام : بَلی ، یا رَسولَ اللّه. فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله : أنتَ أخی فِی الدُّنیا وَ الآخِرَهِ﴾ (1) .

«حاکم بسند خودش از ابن عمر نقل می کند که گفت : پیامبر اکرم صلی الله عليه و آله بين أصحاب خود عقد اخوت جاری کردند و بین ابوبکر و عمر و بين طلحة و زبير و بين عثمان بن عفان وعبد الرحمن بن عوف اجرای این عقد را نمودند، پس علی علیه السلام گفت: ای پیامبر شما بین یاران و اصحاب خود ای عقد برادری نمودید پس برادر من کیست؟ پیامبر صلی الله علیه و آله پاسخ فرمود: ای علی آیا راضی نیستی که من برادر تو باشم ؟ ابن عمر گوید : و علی

ص: 161


1- مستدرك الصحيحين 14/3.

مرد دلیر و شجاعی بود. پس گفت : آری ای پیامبر. پس پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: تو برادر من در دنیا و آخرت هستی».

2- دومین اخوتی که پیامبر اکرم صلى الله عليه و آله فرمودند و به «مؤاخاة ثانية» شهرت دارد اجرای عقد برادری بین مهاجرین و انصار در مدینه بود ، در این عقد پیامبر صلی الله علیه و آله یکی از مهاجرین را به عقد یکی از انصار در می آورد و آندو را برادر یکدیگر قرار می داد و بر این عقد ایشان بر سدی بود که مهاجرینی که از مکه آمده بودند و اوضاع اقتصادی نابسامانی داشتند به عقد انصار در آوردند که در خانه و زندگی خویش مشغول تعیش بودند تا از نابسامانی اقتصادی مهاجرین کمی کاسته گردد و وظایفی که در آن عقد اخوت اولی وجود داشت در این عقد اخوت ثانی نیز وجود داشت و علاوه بر آن ها در این عقد دو برادر از یکدیگر ارث نیز می بردند و این قانون مدتی اجراء شد تا این که آیه شریفه نازل شد که؛﴿وَ أُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ﴾ (1) ،و بوسیله آن قانون توارث از عقد مؤاخاة ثانية نسخ و برداشته شد ، از این رو در این عقد اخوت سعی پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله معمولا بر این بوده است که یکی از ضعفاء مهاجرین از نظر مالی را به برادری یکی از ثروتمندان انصار درآورد تا با اجرای این عقد انصاری به برادر مهاجرش كمك كند و اوضاع زندگی او نیز بهبود باید ، و لذا قانون توارث در این مؤاخات مدت زمانی چاری شد تا این که بوسیله آیه مذکوره نسخ گردید .

ابن هشام در سیره اش در مورد مؤاخاة بين مهاجرین و انصار چنین می گوید:﴿و آخی رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم بين أصحابه من المهاجرين و الأنصار فقال ...: تأخوا تأخوا في الله أخوين أخوين، ثم أخذ بيد علي بن أبي طالب فقال : هذا

ص: 162


1- سورة الانفال / 75.

أخي . فكان رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم سيد المرسلين و امام المنثين و رسول رب العالمين الذي ليس له خطير و لا نظير من العباد و علي بن أبي طالب رضي الله عنه أخوين ، و الخ﴾ (1) .

«و پیامبر صلى الله عليه و آله بین یارانش از مهاجرین و انصار عقد اخوت جاری کرد و گفت : ... بخاطر خداوند دو به دو برادر یکدیگر باشید سپس دست علی بن ابی طالب عليه السلام را گرفت و فرمود: این برادر من است. پس پیامبر صلى الله علیه و آله بزرگترین پیامبران و پیشوای پرهیزکاران و پیامبر پروردگار جهانیان که مانندی ندارد و مثل او در میان بندگان خدا وجود ندارد و علی این ابی طالب علیه السلام برادر یکدیگر شدند و ... تا آخر كه نام يك بك هاجرین و انصار را که پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را برادر یکدیگر قرار دادند ذکر می کند.

سیوطی در این مورد گوید :«أخرج ابن مردويه عن ابن عباس رضى الله عنهما قال:كان رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم آخى بين المسلمين من المهاجرين و الأنصار فآخى بين حمزة بن عبد المطلب و بين زيد بن حارثة و بين عمر بن الخطاب و معاذ بن عفراء و بين الزبير بن العوام و عبدالله بن مسعود و بين أبي بكر الصديق و طلحة بن عبيدالله و بين عبدالرحمن بن عوف و سعد بن الربيع ، و قال لسائر أصحابه: ناخوا و هذا أخي، يعنى علي بن أبي طالب رضي الله عنه . . .» (2) .

«ابن مردو به بسندش از ابن عباس نقل می کند که گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله بین مسلمانان مهاجر و انصار عند اخوت جاری کردند پس بین حمزة بن عبد المطلب

ص: 163


1- سيرة ابن هشام 150/2.
2- الدر المنثور 205/3.

و زيد بن حارثه و بين عمر بن خطاب و معاذ بن عفراء و بين زبیر بن عوام و عبدالله ابن مسعود و بين ابى بكر و طلحة بن عبدالله و بين عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ربيع عقد برادری را جاری نمودند و به سایر یارانشان نیز امر کردند که دو به دو عقد اخوت با یکدیگر جاری کنند و گفتند این برادر من است یعنی علی بن ابی طالب عليه السلام».

و شاید یکی از علل دیگر پیوند برادری دوم در مدینه بدست آوردن ارتباط و دوستی و صمیمیت بیشتر بین مهاجرین و انصار بود خصوصاً که نظام زندگی اعراب در آن هنگام نظام قبائلی بوده و کسانی خارج از قبیله خود را هرگز ملاحظه نمی کردند و چندان ارتباطی نیز با آنان بر قرار نمی کردند و پیامبر صلی الله عليه و آله در واقع با این عقد اخوت خواستند پیوند میان دو دسته مسلمین را مستحکم کنند، و بر این امر نیز توفیق یافتند بگونه ای که حتی سال ها بعد از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله در زمانی خلیفه ثانی وقتی دواوین ولایت را تنظیم می کردند دیوان شام را به بلال واگذار نمودند که در آنجا بود و به او گفته شد دیوان ترا با چه کسی قرار دهیم گفت با دیوان ابو رويحه (عبدالله بن عبد الرحمن خثعمی) که پیامبر در مدينه بين اين دو عقد اخوت جاری نموده بودند و به همین خاطر دیوان حبشه را به دیوان خثعم منظم نمودند (1) .

در هر صورت شاهد ما این است که پیامبر صلی الله علیه و آله در هر دو مؤاخات کسی را شایسته اخوت با خویش نیافت جز امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام حتی در مؤاخات دوم غالباً بين مهاجرین و انصار بود ، بین خود و او عليهما السلام عقد اخوت جاری کرد در صورتی که هر دو مهاجر

ص: 164


1- رجوع شود به سیره ابن هشام 153/2.

بودند و لکن او در میان انصار کسی را نیافت که شایستگی اخوت با نبوت را داشته باشد جز امير المؤمنين عليه صلوات المصلين ، مرتبه و مقام و منزلت امیر عليه السلام در نزد رسول اکرم صلی الله علیه و آله از این دو مؤاخات معلوم می گردد و روشن است که چه کسی صلاحیت امامت و وصایت و خلافت بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله را دارا است او کسی جز برادر پیامبر در هر دو عقد برادری دیگری نمی تواند باشد.

اخبار ما در مورد مؤاخات و تفصیل آن در حد تواتر است (1) ، عامه نیز بطرق خود آن را نقل نموده اند و می توان گفت که در نزد آن ها نیز این معنا متواتر است جهت بررسی احادیث و اقوال عامه در این باب به دو کتاب ارزشمند «الغدير» (2) و «فضائل الخمسة» (3) مراجعه شود که برای خواننده محقق بسیار مفید خواهد بود.

6- حدیث منزلت

پس از فتح مکه در ماه رجب سال نهم هجرت پیامبر اکرم صلی الله عليه و آله آماده نبرد با رومیان شدند و به همه مسلمین نیز امر کردند که می بایست در این نبرد شرکت کنند، لکن چون راه سخت و طولانی و بسیار مشقت بار بود و مسلمین نیز از نبرد گذشته خویش با رومیان که نبرد موته نام داشت و در جمادی الأولى سال هشتم هجری واقع شده بود خاطره خوشی نداشتند و در واقع در نبرد گذشته زیرکانه از مقابل سپاه روم گریخته بودند بگونه ای که رومیان آنان را

ص: 165


1- رجوع شود به بحار الانوار 330/8 و صفحات پس از آن.
2- الغدير 125/3 - 112.
3- فضائل الخمسة 379/1 - 365.

تعقیب نکردند از این رو مسلمین از نبرد با رومیان سابقۀ خوبی در ذهن نداشتند ، لذا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در این نبرد اولا : خود شخصاً فرماندهی سپاه مسلمین را بعهده گرفتند و ثانیاً دستور دادند همه مردان مسلمان می بایست بعضویت سپاه در آمده و در نبرد شرکت کنند و چون این جنگ مشکلات متعددی را در پی داشت عده ای از مردم تخلف از نبرد نمودند و عده ای از منافقین نبر کار شکنی کردند و لکن با همۀ این موارد پیامبر اکرم صلى الله عليه و آله يقصد نبرد با رومیان از مدینه خارج شدند (1) .

پیامبر صلى الله علیه و آله از مدینه بیرون رفتند و امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام را بعنوان جانشین خود در مدینه بر جای گذاشتند ، عده ای از منافقین این معنا را بر امیر المؤمنين عليه السلام عیب گرفتند و . . . قلم را به ابن هشام واگذاریم و تفصیل مطلب را از بیان او می شنویم:

«خلف رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم علي بن أبي طالب رضوان الله عليه على أهله و أمره بالاقامة فيهم ، فأرجف به المنافقون و قالوا : ما خلفه الا استثقالا له و تخففاً منه. فلما قال ذلك المنافقون أخذ علي بن أبي طالب رضوان الله عليه سلاحه ثم خرج حتى أتى رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم و هو نازل بالجرف فقال : يا نبي الله زعم المنافقتمون انك انما خلفتنى انك استثقلتنى و تخففت مني . فقال : كذبوا ولكنني خلفنك لما تركت وراثی ، فارجع فاخلفنی في أهلي و أهلك أفلا ترضى يا علي ان تكون مني بمنزلة هارون من موسى الا أنه لا نبي بعدي ، فرجع علي الى المدينة و مضى رسول الله صلى الله عليه [و آله] علی سفره .

ص: 166


1- تفصيل غزوة تبوک را می توانید در کتب تاریخ مطالعه کنید و در این زمینه کتاب «تاریخ پیامبر اسلام» مرحوم آیتی برای کسانی که فقط به زبان فارسی آشنایی دارند می تواند مفید باشد.

قال ابن اسحاق : و حدثني محمد بن طلحة بن يزيد بن ركانه عن ابراهيم بن سعد بن أبي و قاص عن أبيه سعد أنه سمع رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم يقول لعلي هذه المقالة» (1) .

رفیع الدین اسحاق بن محمد همدانی در «سیرت رسول الله» که در واقع ترجمه پارسی سیره ابن هشام است در ترجمۀ این عبارت گوید:«و سید علیه السلام در این غزو علی را رضی الله عنه با خود نبرده بود و از بهر حفظ اهل و عیال وی را در مدینه باز داشته بود و چون پیغمبر علیه السلام از مدینه بیرون شده بود منافقان زبان طعن برگشودند و گفتند که : پیغمبر علیه السلام از علی برنجیده است زیرا که وی را با خود نبرده است، علی رضی الله عنه چون این سخن باز شنید خشم گرفت و حالی در خانه شد و سلاح بر خود راست کرد و بیامد و بر نشست و از دنباله پیغمبر علیه السلام برفت و او را بدو منزلی مدینه باز یافت و سید علیه السلام چون علی را دید گفت: یا علی چرا آمدی؟ علی گفت: یا رسول الله از بهر آن آمدم که منافقان گفتند که سید علیه السلام از علی رنجیده است از برای آنکه وی را با خود نبرده است. سید علیه السلام گفت: منافقان دروغ گفتند ، که من هرگز از تو نرنجیده ام و ترا از بهر حفظ اهل و عیال باز داشتم که این سفری دور است تا بر سر ایشان باشی و بکار راستی ایشان قیام نمائی اکنون باز سرایشان رو و گوش سخن منافقان مكن. و على رضى الله عنه خرسند نمی شد و رضا نمی داد که به مدینه باز شود سید علیه السلام وی را گفت : أفلا ترضی [یا على] أن تكون مني بمنزلة هارون من موسى [الا أنه لا نبي] بعدي گفت: ای علی راضی نباشی که بنزديك من بمنزلت هارون باشی بر موسی . بعد از آن رضی الله عنه، دل خویش گشت

ص: 167


1- سيرة ابن هشام 163/4.

و برخاست و به مدینه باز آمد و سید علیه السلام از آن منزل کوچ کرد و برفت» (1) .

مؤلف گوید: مترجم همدانی الاصل ، مصرى المولد و المدفن ، شافعی المذهب ، قاضی ابرقوه در گذشته بسال 623 عبارتی را از متن عربی در آخر واگذاشته است و آن را بپارسی برنگردانده که صاحب قلم به ترجمه آن می نشیند:

«ابن اسحاق گوید: محمد فرزند طلحه فرزند بزید فرزند رکانه برای من حدیث نقل کرد و او از ابراهیم پسر سعد پسر ابی وقاص و او از پدرش سعد نقل می کند که گفت : او (سعد) مکرر از پیامبر صلی الله علیه و آله این کلام (حدیث منزلت) را شنیده است که خطاب به علی علیه السلام می فرمودند ».

از بیان ابن هشام مشهورترین واقعه ای که حدیث در آن گفته شده است معلوم گردید و همچنین او در آخر کلامش تصریح نمود که پیامبر صلی الله عليه و آله نیز این حدیث را مکرر بیان فرموده اند.

بخاری نیز در صحیحش که از معتبرترین کتب حدیثی در نزد عامه است در در مورد این روایت را نقل می کند :

1- روی بسنده عن ابراهيم بن سعد عن أبيه قال:﴿قال النبي صلى الله عليه و آله و سلم لعلي عليه السلام: أما ترضى أن تكون مني بمنزلة هارون من موسى﴾ (2) .

«بخاری بندش از ابراهيم بن سعد بن أبي وقاص و او از پدرش نقل می کند که گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند: آیا راضی نیستی که تو برای من بمنزلة هارون برای موسی باشی »

2- ﴿روی بسنده عن مصعب بن سعد عن أبيه ﴿أنَّ رَسولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عليه

ص: 168


1- سیرت رسول الله 966/2.
2- صحيح البخاري 208/4.

[و آله] و سلَّمَ خَرَجَ إلى تَبُوكَ، و اسْتَخْلَفَ عَلِيًّا، فَقَالَ: أتُخَلِّفُنِي في الصِّبْيَانِ و النِّسَاءِ؟ قَالَ: ألَا تَرْضَى أنْ تَكُونَ مِنِّي بمَنْزِلَةِ هَارُونَ، مِن مُوسَى إلَّا أنَّه ليسَ نَبِيٌّ بَعْدِي﴾ (1) .

«و بسندش از مصعب بن سعد نقل می کند و او از پدرش که رسول الله صلی الله عليه و آله جهت جنگ تبوك از مدینه بیرون رفتند و علی را به جانشینی خود در مدینه برگزیدند ، آن گاه علی علیه السلام گفت: آیا مرا در میان کودکان و زنان رها می کنی؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: آیا راضی نیستی که تو برای من همانند هارون برای موسی باشی مگر این که بعد از من پیامبری نخواهد بود».

همه عامه حدیث منزلت را روایت کردند و کسی در آن تردیدی روا نداشته است جهت اطلاع از روایات عامه به کتاب «العمدة» (2) این بطریق در گذشته بسال 600 و «الغدير» (3) علامه امینی و «فضائل الخمسة» (4) مرحوم فیروز آبادی مراجعه شود و علاوه بر نقل کثیری از اعلام عامه صحت روایات منزلت را تأیید کرده اند حتی فردی مانند فضل بن روزبهان (5) نیز بدان اعتراف دارد و شاید بتوان گفت تنها کسی که در صحت حدیث تشكيك می کند «آمدی »از اصولیین عامه است و مرحوم شرف الدین قدس سره در پاسخ او کلام نقدی دارد می فرماید تبحر و مهارت آمدی در علم اصول موجب اين تشكيك شده است چون او حدیث را به مقتضای دانش اصول نص صریحی در خلافت بلا فصل امیر مؤمنان عليه السلام دانسته است که هیچ راه فراری از آن وجود ندارد مگر این که در سند

ص: 169


1- صحيح البخاری 129/5.
2- عمدة عيون صحاح الاخبار / 138 - 126.
3- الغدير 51/1 و 201/3 - 199.
4- فضائل الخمسة 1 / 364 - 347.
5- رجوع گردد به دلائل الصدق 389/2.

آن تردید کند و گمان کرده است که این تردید نیز می تواند مفید باشد در حالی که چنین نیست و از طرف دیگر آمدی اگرچه تبحری در دانش اصول دارد ولی از دانش حدیث و شناخت اسانید اطلاع کافی ندارد» (1) .

پس از این بیانات سزاوار است مقام حدیث منزلت را به بحث بنشینیم، دانستیم که در این حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله منزلت امیر المؤمنين عليه السلام را برای خودشان همانند منزلت هارون برای موسی دانستند حال باید دید هارون در مقابل موسی چه منزلتی را داشته است، جهت اطلاع از این معنا به تردید ناپذیر ترین کتاب که مورد قبول همه فرق مسلمین است یعنی قرآن مراجعه می کنیم و خدای تعالی در این مورد می فرماید: پس از آن که در کوه طور موسی به رسالت ثبوت برانگیخته شد خداوند از او خواست که بسوی فرعون حرکت نماید و او را از طغیانش باز دارد و موسی در مقابل از خداوند می خواهد که :

﴿وَ اجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي * هَارُونَ أَخِي * اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي * وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾ (2) .

«و برای من از خانواده ام وزیری را قرار بده، برادرم هارون را ، پشتم را بوسیله او مستحکم گردان ، و او را در امر رسالت با من شريك قرارده ».

پروردگار نیز این درخواست موسی را اجابت می کند و هارون را مقام نبوت می بخشد و به همراه موسی بسوی فرعونیان روانه می کند، در این آیه شریفه مقام وزارت هارون و نيوت او و تشريك امرميان او و موسی و پشت گرمی موسی به او بوضوح نمایان است .

و خداوند در آیه دیگری از زبان موسی نقل می کند هنگامی که او می خواست جهت میقات به کوه طور برود خطاب به هارون چنین گفت :

ص: 170


1- المراجعات / 327.
2- سورة طه /32 - 29.

﴿وَ قَالَ مُوسَى لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي﴾ (1) .

«و موسی به برادرش هارون گفت: خلیفه و جانشین من در میان امت من باش».

در این کریمه نیز مقام خلافت هارون برای موسی نقل شده است،بنابراین آیات و حدیث منزلت مقام وزارت و تشريك در امر و پشت گرمی و در نهایت خلافت و جانشینی امیر المؤمنین برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ثابت است و جائی برای تردید در آن وجود ندارد و تنها استثنائی که در حدیث منزلت وجود دارد این است که هارون نیز خود شخصاً دارای مقام نبوت بوده است در حالی که پس از پیامبر اکرم صلى الله عليه و آله نبوت خاتمه یافته است و لذا امير المؤمنين علیه السلام دارای مقام نبوت نیست.

شیخ بزرگوار مفید در گذشته بسال 413 در استدلال به حدیث منزلت می فرماید:«تتضمن هذا القول من رسول الله صلى الله عليه و آله نصه عليه بالامامة و اباننه من الكافة بالخلافة و دل به على فضل لم يشركه فيه أحد سواه و أوجب له به جميع منازل مارون من موسى الا ما خصه العرف من الاسما خصه العرف من الأخوة و استثناه هو من النبوة ألا ترى أنه جعل له كافة منازل هارون من موسى الا المستثنى منها لفظاً و عقلا و ... » (2) .

«پس این کلام پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله (حديث منزلت) نص و تصريح ایشان است به امامت امیر المؤمنین علیه السلام و جدا کردن او از بقیه مردم بخلافت و دلالت می کند بر فضیلتی که هیچ کس با امیر المؤمنین علیه السلام در آن شريك نیست و بوسیله این حدیث همۀ مقامات هارون را برای او ثابت کرده است مگر

ص: 171


1- سورة الأعراف /142.
2- الارشاد / 71 چاپ اصفهان.

آن چه که عرف هارون را بدان مختص می داند مانند برادری مادری و پدری هارون و موسی و آن چه که پیامبر صلی الله عليه و آله آن را استثناء نموده که نبوت است ، آیا ملاحظه نمی کنی که همۀ مقامات هارون را برای موسی در مورد امیر المؤمنين عليه السلام قرار داده است مگر آن چه که بوسیلۀ لفظ و عقل استثناء شده است که همان اخوت و نبوت باشد».

بنابراین حدیث منزلت را می توان یکی از بهترین ادله خلافت بلا فصل امیر المؤمنين على بن ابي طالب عليه السلام دانست تنها اشکالی که به مفاد حدیث برخی از عامه کرده اند این است که خلیفۀ موسی ، یوشع بن نون است و چون هارون در زمان حیات موسی از دنیا رفته و اگر قصد پیامبر اکرم صلى الله عليه و آله از تنزيل امير المؤمنين عليه السلام به هارون خلافت بوده است می بایست ایشان را به یوشع تنزیل می کردند نه هارون، از جمله کسانی که این اشکال را می کنند می توان جاحظ (1) را نام برد.

لایزال شیعه در کتب کلامی خود پاسخ این اشکال را داده اند، لکن در اینجا بعنوان پاسخ کلام شیخ تقى الدين أبي الصلاح حلبي در گذشته بسال 447 که فقیهی توانا و متکلمی فرهیخته و از اعلام تلاميذ شريف مرتضى و شيخ الطائفه طوسی قدس الله اسرارهم است را نقل می کنیم ایشان در پایان بحث مفصلی که پیرامون مفاد حدیث منزلت انجام می دهد می فرماید :

«على أن العدوله صلى الله عليه و آله بتشبيهه بهارون عن يوشع وجهين : أحدهما : أن الخلافة هارون منطوق بها في القرآن و مجمع عليها و خلافة يوشع مقصورة على دعوى اليهود العربية من حجة . الثاني : أنه عليه السلام قصد مع ارادة النص على علي عليه السلام بالامامة ايجاب باقي المنازل الهارونية من موسى

ص: 172


1- العثمانية / 156 و 155.

له منه من النصرة و شدة الأزر و المحبة و الاخلاص في النصيحة و التأدية عنه ولو شبهه بيوشع لم يفهم منه الا الخلافة فلذلك عدل الى تشبيهه بهارون عليه السلام» (1) .

می فرماید «به دو دلیل پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله از تشبیه امیرالمؤمنین عليه السلام به يوشع عدول کرده و او را تشبیه به هارون نمودند : اول این که : خلافت هارون در قرآن مطرح شده است و همه نیز آن را پذیرفته اند در حالی که خلافت یوشع فقط دعوای عاری از دلیل یهود بر آن دلالت می کند و دوم این که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله علاوه بر نص برخلافت علی علیه السلام می خواستند بقيه مقامات هارون برای موسی را نیز جهت ایشان اثبات کنند مانند نصرت و پشت گرمی و محبت و دوستی و اخلاص و راستگوئی در نصیحت و پرداخت از طرف او در صورتی که اگر امیر المؤمنین علیه السلام را به یوشع تشبیه می کردند چیزی جز خلافت فهمیده نمی شد و از این رو است که او را به هارون تشبیه نموده اند».

سخن در حدیث منزلت را با نقل کلامی از قاضی ابو حنيفه نعمان بن محمد مغربی شیعی صاحب «دعائم الاسلام» در گذشته بسال 363 به پایان می برم ایشان می فرماید:

«و قد قال رسول الله صلى الله عليه و آله لعلي عليه السلام : أنت وزيري و خليفتي في أهلي . فصرح بذلك له ، و اذا كان خليفته فمن أ بن يجوز لغيره أن يدعى بعده الخلافة» (2) .

«و به تحقیق پیامبر صلی الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود : تو وزير و خليفه من در ميان أهل و امت من هستی . و فقط جهت خلافت تصریح به او کرد و هنگامی که او خلیفه پیامبر صلی الله علیه و آله است پس چگونه غیر او می تواند

ص: 173


1- تقريب المعارف /151.
2- شرح الاخبار في فضائل الأئمة الاطهار 98/1.

پس از پیامبر صلى الله عليه و آله ادعای خلافت کند ».

7-تبلیغ سوره برائت

در سال نهم هجری آیات سوره برائت بر پیامبر اکرم صلى الله عليه و آله نازل شد و ایشان نیز ابوبکر را بعنوان رئيس الحاج اختيار فرمودند تا با مسلمین در آن سال حج بگذارد و آیات سوره برائت را نیز برای مشرکین قریش به خواند و مطالبی را نیز از زبان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با آنان در میان گذارد ، آن مطالب بغیر از سوره برائت عبارت بود از:

1- مشرکین بعد از سال جاری حق بر پا داشتن مراسم حج را ندارند.

2- کسی حق طواف در کنار خانه خدا را بدون لباس ندارد.

3- هیچ کافری وارد بهشت نخواهد شد.

4- هر کس با پیامبر صلی الله علیه و آله پیمان صلحی دارد پیامبر صلی الله علیه و آله بر پیمان خود است و آن را نقض نمی کند اما کسی که با ایشان پیمانی ندارد، فقط چهار ماه فرصت دارد تا تکلیف خود را معلوم کند.

پس از این که ابوبکر از مدینه حرکت نمود و مسیری را به سمت مکه مالی نمود فرشته وحی بر رسول اکرم صلی الله علیه و آله نازل گشت که :﴿لا یُؤَدّی عَنکَ إلّا أنتَ أو رَجُلٌ مِنکَ﴾، «هیچ کس حق اداء کردن این مطالب را ندارد مگر تو یا مردی از تو»،و پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: ﴿وَ عَلِيٌّ مِنِّي وَ لاَ يُؤَدِّي عَنِّي إِلاَّ عَلِيٌّ﴾، «و علی از من است و از طرف من این مطالب را جز علی دیگری اداء نخواهد کرد».

بنابراین امیر المؤمنین علی علیه السلام را فرا خواندند و مکتوبی به او دادند که در آن عزل ابوبکر از امارت برحاج و تبلیغ سوره برائت نوشته شده بود و این که

ص: 174

ابوبكر به امير المؤمنين امارت را تحویل نماید و او را بر شتری از شتر های خودشان که «غضباء» نامیده می شد سوار نمودند و امیر علیه السلام حرکت نمود در منزلی از منازل میان راه به ابوبکر رسیدند، نامه و مکتوب پیامبر صلی الله علیه و آله را به او دادند ابوبکر نیز امارت و مطالب را به امیر مؤمنان علیه السلام تحویل داد و سراسیمه به مدینه در نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بازگشت و سؤال نمود که آیا در مورد من آیه ای نازل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله انجام چنین مسؤلیتی را از من برداشتند و پیامبر صلى الله علیه و آله پاسخ فرمودند: نه .

این اجمال واقعه تبلیغ سوره برائت در سال نهم هجری بود که مفاد آن در نزد عامه و خاصه در حد تواتر است اگر چه در برخی از جزئیات آن بین عامه و خاصه اختلاف وجود دارد، ولكن تبليغ سورة براثت توسط امير المؤمنين عليه السلام در نزد فریقین در حد تواتر است، علامه بزرگوار امینی در کتاب گرانقدر «الغدير» (1) نام هفتاد و سه نفر از اعلام عامه را در قرون متمادیه نقل می کند که این معنا را متذکر شده اند و برخی از روایات و کلمات آنان را نیز نقل می کند.

ما در این جا فقط يك روایت عامی را در این مورد نقل می کنیم که احمد بن حنبل آن را در «فضائل الصحابة» (2) و «مسند» ش (3) و طبری آن را در «تفسیر» ش (4) و خوارزمی آن را در «مناقب» ش (5) نقل می کنند :

ص: 175


1- الغدير 350/6 - 338.
2- فضائل الصحابة 640/2.
3- مسند أحمد 3/1.
4- تفسير الطبري 46/10.
5- المناقب / 165.

رووا بسندهم عن أبي بكر :﴿أَنَّ اَلنَّبِیَّ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بَعَثَهُ بِبَرَاءَهَ إِلَی أَهْلِ مَکَّهَ لاَ یَحُجُّ بَعْدَ اَلْعَامِ مُشْرِکٌ وَ لاَ یَطُوفُ بِالْبَیْتِ عُرْیَانٌ وَ لاَ تَدْخُلُ اَلْجَنَّهَ إِلاَّ نَفْسٌ مُسْلِمَهٌ وَ مَنْ کَانَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مُدَّهٌ فَأَجَلُهُ إِلَی مُدَّتِهِ وَ اَللَّهُ بَرِیءٌ مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ قَالَ فَسَارَ بِهَا ثَلاَثاً ثُمَّ قَالَ لِعَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ اِلْحَقْه فَرُدَّ یَا عَلِیُّ أَبَا بَکْرٍ وَ بَلِّغْهَا أَنْتَ قَالَ فَفَعَلَ قَالَ فَلَمَّا قَدِمَ عَلَی اَلنَّبِیِّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَبُوبَکْرٍ بَکَی وَ قَالَ یَا رَسُولَ اَللَّهِ حَدَثَ فِیَّ شَیْءٌ قَالَ مَا حَدَثَ فِیکَ إِلاَّ خَیْرٌ وَ لَکِنْ أُمِرْتُ أَنْ لاَ یُبَلِّغَهُ إِلاَّ أَنَا أَوْ رَجُلٌ مِنِّی﴾.

«بسندشان از ابوبکر نقل می کند که گفته پیامبر صلى الله عليه و آله جهت برائت و تبلیغ آن برای اهل مکه او را فرستاد و این که مشرکین حق برپائی حج را ندارند و کسی حق طواف به صورت برهنه را برگرد خانه خدا ندارد و در بهشت وارد نمی شود مگر کسی که مسلمان باشد و هر کس پیمانی با پیامبر دارد آن پیمان مدت خویش استوار است و خدا و رسولش از مشرکین میری هستند ، سپس ابوبکر گفت که سر منزل راه طی کرده که پیامبر صلی الله عليه و آله به على عليه السلام فرمودند به طرف ابوبکر حرکت کن و او را بنزد من برگردان و تو برائت را ابلاغ کن. أبو بكر گفت: علی نیز چنین کرد و هنگامی که ابوبکر بنزد پیامبر صلى الله علیه و آله بازگشت گریه کرد و گفت : ای پیامبر آیا در مورد من آیه ای نازل شده است ؟ پیامبر صلی الله علیه و آله پاسخ فرمودند: نه ولی من امر شدم که این امر (برائت) را کسی نرساند مگر خودم یا مردی که از من باشد».

مؤلف در کیفیت استدلال به این حدیث گوید : آیا فرستادن ابوبکر جهت تبلیغ سوره برائت اشتباه با لغو و بیهوده بوده است ؟ بدیهی است که پاسخ این سؤال منفی است فرستادن ابوبکر نه بیهوده و نه اشتباه هيچ يك نبوده است و چنین اموری علاوه بر این که از ساحت قدس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مبری است بر خلاف عصمت نیز هست لذا امکان تصور آن در شأن ایشان وجود ندارد پس

ص: 176

علت فرستادن ابوبکر به چه جهت بوده است؟ ظاهر این است که پیامبر اکرم صلی الله عليه و آله در کمتر از پانزده ماه مانده به رحلتشان می خواهند برای مردم عملا ثابت کنند و به یاد گار بگذارند که تنها کسی که «رجل منی» است فقط امیر المؤمنين علیه السلام است به دیگران، و لذا فرمود : ﴿وَ عَلِيٌّ مِنِّي وَ لاَ يُؤَدِّي عَنِّي إِلاَّ عَلِيٌّ﴾،«و علی از من است و از طرف من مطلبی اداء نمی شود مگر بوسیله علی» و بنابراین تنها کسی نیز که می تواند پس از رحلت ایشان بر مسند خلافت تکیه کند کسی است که از ایشان باشد و بتواند از طرف ایشان اداء کند و نه دیگران و او نیز جز امير المؤمنين نخواهد بود، لذا در این ماجرا عملا پیامبر اکرم صلى الله عليه و آله بمردم آموختند که صلاحیت خلافت از آن علی علیه السلام نه دیگران ، لذا این حدیث و داستان را می توان از اداه خوب اثبات خلافت بلا فصل امیر مؤمنان عليه السلام دانست.

سخن در این حدیث را با نقل کلام زیبائی از علامه امینی قدس سره به پایان می بریم ایشان در ختام بحث تبلیغ سوره برائت می فرماید :

«و في القصة ايعاز إلى أن من لا يستصلحه الوحى المبين لتبليغ عدة آيات من الكتاب كيف يأتمنه على التعليم بالدين كله و تبليغ الأحكام و المصالح كلها ؟» (1) .

«و در داستان اشاره به این معنی وجود دارد کسی که وحی او را صالح برای تبلیغ چند آیه از قرآن کریم ندانست، چگونه او را امین و صالح بر تعلیم همه دین و تبلیغ همه احکام و قوانین و مصالح خواهد دانست».

﴿فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾ (2) ، «چه می شود شما را چگونه داوری و قضاوت می کنید».

ص: 177


1- الغدير 350/6.
2- سورة يونس / 35.

8-حديث سد الأبواب

پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در آغاز ورود به شهر مدینه در همان محلی که شترشان توقف کرده بود بنای مسجدی را بنیاد گذاردند که پس از قرون متمادی هم

اکنون نیز وجود دارد و به «مسجد النبي» معروف است.

گفته اند زمین مسجد از آن سهل و سهیل دو یتیم عمرو بود که سر پرستی آن ها را معاذ بن عفراء بعهده داشت و هنگامی که پیامبر تصمیم گرفتند در آن جا مسجدی بناء کنند بنابر روایتی پیامبر صلی الله علیه و آله به ده دینار آن زمین را خریداری نمودند و بنابر روایت دیگری معاذ سرپرست دو یتیم زمین را به ایشان واگذار نمود و گفت من آن دو را راضی خواهم کرد.

پس از تهیه زمین پیامبر صلی الله عليه و آله با كمك و مساعدت اصحاب خود شروع به ساختن مسجد نمودند و در هنگام بنای آن وقایع و اتفاقاتی روی داد که بسیار جالب و عبرت آموز است لکن چون خارج از مقصود ما در تألیف این رساله است علاقمندان می توانند آن را در کتب تاریخ و سیر ملاحظه نمایند.

در هر صورت مسجد پیامبر ساخته شد و در کنار مسجد اطاق ها و حجره های نیز برای یاران و اصحاب پیامبر تهیه شد که در آن مستقیماً به مسجد باز می شد و چند مورد از این حجرات تعلق به همسران پيامبر و يك مورد آن در آینده نزدیک در اختبار امير المؤمنين على بن ابى طالب قرار گرفت که به افتخار مصاهرت بیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نائل آمده بود و در سایر حجرات نیز تعدادی از اصحاب سکونت داشتند.

در ابتدای امر مردم می توانستند حتی در خود مسجد سکونت داشته باشند. در آن بخوابند و استراحت کنند و عبور و سكونت جنب و حائض نیز در آن مانعی

ص: 178

نداشت اما پس از گذشت زمانی سکونت در مسجد برای جنب و حائض حرام اعلام شد و خوابیدن در آن نیز مکروه دانسته شد ، و لذا پیامبر اکرم صلى الله عليه و آله امر فرمودند همه در های حجراتی که به مسجد گشوده می شد بسته شود مگر حجرانی که تعلق به خودشان داشت و حجره مولای متقیان امیر مؤمنان عليه السلام.

ابوزید عمر بن شبه نمیری بصری در گذشته بسال 262 در «تاريخ المدينة المنورة» در مورد این موضوع روایاتی را نقل می کند که ما به ذکر دو مورد آن اکتفاء می کنیم:

روی بسنده عن جابر قال :﴿خرج رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم على (...) في المسجد فنهاهم أن يتخذوه بيوتاً - أو نحو هذا - فخرجوا منه فأدرك عليا رضي الله عنه فقال : ارجع ، فان الله قد أحل لك فيه ما أحل لي﴾ (1) .

ابن شبه بسندش از جابر نقل می کند که گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله يك روز به مسجد آمدند (در حالی که مردم در آن خوابیده بودند) پس ایشان را نهی نمودند که مسجد را مانند خانه خود قرار دهند، مردم نیز از مسجد خارج شدند، امیر المؤمنین علی علیه السلام نیز در میان جمعیتی قرار داشتند که از مسجد خارج می شدند، پیامبر صلی الله علیه و آله به ایشان فرمود : بازگرد ، براستی که خداوند برای تو حلال کرده است در مورد مسجد آن چه را که برای من حلال و تجویز نموده است ».

«و روى بسنده عن جسرة و كانت من خيار (النساء) قالت : كنت مع أم سلمة رضي الله عنهما فقالت : خرج النبي صلى الله عليه [و آله] و سلم من عندي حتى دخل المسجد فقال يا أيها الناس حرم هذا المسجد على كل جنب من الرجال أو حائض من النساء الا النبي و أزواجه و علياً و فاطمة بنت رسول الله ، ألا بینت

ص: 179


1- تاريخ المدينة المنورة 38/1.

الأسماء ان تضلوا» (1) .

«و بسندش از جسره که یکی از زنان خوب بود نقل می کند که گفت: در نزد ام سلمه همسر پیامبر بودم که گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله از نزد من خارج شدند و به مسجد رفتند و فرمودند: ای مردم این مسجد بر هر مرد جنب و زن حائضی حرام شده است مگر پیامبر و همسران او و علی و فاطمه دختر پیامبر و در پایان فرمودند و آیا برای شما اسامی را بیان نکردم که گمراه نشوید !»

سیوطی نیز در تفسیرش داستان بسته شدن همه در ها مگر در خانه پیامبر و على عليهما السلام را چنین نقل می کند:﴿أمر رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم أن تسد الأبواب التي في المسجد فشق عليهم قال : حبة إِنِّی لَأَنْظُرُ إِلَی حَمْزَهَ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ هُوَ تَحْتَ قَطِیفَهٍ حَمْرَاءَ وَ عَیْنَاهُ تَذْرِفَانِ وَ یَقُولُ أَخْرَجْتَ عَمَّکَ وَ أَبَا بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ الْعَبَّاسَ وَ أَسْکَنْت ابْنَ عَمِّکَ فَقَالَ رَجُلٌ یَوْمَئِذٍ مَا یَأْلُو فِی رَفْعِ ابْنِ عَمِّهِ فَعَلِمَ رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم ان هقَدْ شَقَّ عَلَیْهِم فَدَعَا الصَّلَاهَ جَامِعَهً فلما اجتمعوا فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ فَلَمْ یُسْمَعْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه [و آله] و سلم خُطْبَهٌ کَانَ أَبْلَغَ مِنْهَا تَمْجِیداً وَ تَوْحِیداً فَلَمَّا فَرَغَ قَال: یَا أَیُّهَا النَّاسُ مَا أَنَا سَدَدْتُهَا وَ لَا أَنَا فَتَحْتُهَا وَ لَا أَنَا أَخْرَجْتُکُمْ وَ أَسْکَنْتُکُم، ثم قرأ :﴿وَ النَّجْمِ إِذَا هَوَى * مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَ مَا غَوَى * وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى﴾ (2) (3) .

«پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داد که در خانه هایی که در مسجد گشوده می شد بسته شود و این امر بر اصحاب بسیار سخت و ناگوار آمد ، حبه (راوی

ص: 180


1- تاريخ المدينة المنورة 38/1.
2- سورة النجم / 4 - 1.
3- الدر المنثور 122/6.

حدیث) گوید: من به حمزة بن عبد المطلب نگاه می کردم و اوحله ای قرمز برخود داشت و اشك در چشمانش حلقه زده بود و به پیامبر می گفت : عمویت و ابوبکر و عمر و عباس را از مسجد بیرون کردی و پسر عمویت را در آن قرار دادی و در آن هنگام مردی گفت چندر تلاش می کند برای بالا بردن پسر عمویش رحبه گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله از این جملات دانست که بسته شدن در ها برای برخی خیلی گران و سخت آمده است پس مردم را برای نماز جماعت فراخواند و هنگامی که اجتماع نمودند بر منبر رفت و خطبه ای خواند که هرگز از رسول الله صلى الله عليه و آله بلیغتر از آن در مورد توحید و بزرگ شمردن خداوند شنیده نشده بود و هنگامی که حمد الهی به پایان رسید فرمود : ای مردم من از نزد خود در ها را نیستم و نه من آن را باز کردم و نه من شما را بیرون کردم و او را ساکن گردانیدم ، سپس این آیات را تلاوت فرمود:«سوگند به ستاره هنگامی که نمایان می شود ، همراه شما (پیامبر)گمراه نیست، و از روی هوی و هوس نیز سخن نمی گوید ، بلکه آن چه می گوید بدو وحی شده است»».

سایر روایت عامه را در این مورد می توانید در سه کتاب «الغدير» (1) و «فضائل الخمسة» (2) و «دلائل الصدق» (3) ملاحظه کنید.

از این روایات بخوبی استفاده می شود که دستور پیامبر صلى الله عليه و آله در مورد بسته شدن درب خانه ها بر برخی بسیار ناگوار آمده است و خصوصاً از بازماندن درب خانه امیر المؤمنين عليه السلام بیشتر ناراحت شده اند، بحدی این ناراحتی رسید که مستقیماً اعتراض خود را با پیامبر صلى الله علیه و آله در میان گذاشتند ولکن ایشان پاسخ فرمودند: که این کار بوسیله امر خداوند انجام

ص: 181


1- الغدير 211/3 - 202.
2- فضائل الخمسة 173/2 – 167.
3- دلائل الصدق 413/2 - 403.

گرفته است و آن چه که من بدان دستور دادم وحی الهی است که بدان مأمور شده ام.

جای این سؤال باقی است که چرا پیامبر صلی الله علیه و آله مدتی را اجازه می دهند درب خانه های برخی از اصحاب در مسجد گشوده شود اما بعد از مدتی به امر الهی و فرشته وحی همۀ در ها بسته می شود مگر در خانه علی و ایشان؟

کسی که در این موضوع تأمل کند به این نتیجه می رسد که پیامبر اکرم صلی الله عليه و آله با این کار قصد داشتند به مردم عملا تفهیم کنند که امیر المؤمنین على عليه السلام مانند ایشان است در همه جهات بلکه نفس پیامبر محسوب می شود چنان چه آیه شریفه مباهله بر آن دلالت می کند که بحث پیرامون آن در فصل اول این بخش گذشت ، و چون علی همانند پیامبر عليهما السلام است پس مانند ایشان نیز می تواند در حالی که جنب است در مسجد رفت و آمد کند و در خانه او نیز مانند در خانه پیامبر صلی الله علیه و آله می تواند به مسجد باز شود و مردم نیز از این دستور پیامبر صلی الله علیه و آله بخوبی استفاده کردند که ایشان قصد دارد مقامات معنوی امیرالمؤمنین را برای آنان توضیح دهد و روشن کند و لذا در روایت سیوطی مردی بر پیامبر چنین اعتراض می کند که : «ما يألو برفع ابن عمه» ، «چقدر تلاش می کند و جدیت بخرج می دهد که پسر عمویش را بالا ببرد».

و هنگامی که علی علیه السلام در همه موارد مانند پیامبر صلی الله عليه و آله بلکه نسخه ای از ایشان است پس از پیامبر خلافت از آن چه کسانی خواهد بود؟ آیا از آن کسانی خواهد بود که تشابهی به پیامبر ندارند و او در خانه آنان را به امر خداوند بسته است ؟ یا از آن فردی که همانند ایشان است و در خانه او نیز مانند در خانه پیامبر باز گذاشته شده است، روشن است که عقل سلیم در این مورد چگونه قضاوت می کند .

ص: 182

و از طرف دیگر پیامبر صلی الله علیه و آله در بسته شدن در خانه ها جز در خانه امير المؤمنين عليه صلوات المصلين قصد داشتند به مردم این معنا را برسانند که این در خانه، دری است که تا قیام قیامت می بایست گشوده باشد و خداوند نیز همین معنا را اراده کرده است و مردم نیز اگر می خواهند گمراه نشوند می بایست به در این خانه اجتماع کنند ، نه این که در خانه علی علیه السلام را رها کرده و به در خانه دیگران بروند ، و لذا در روایت جسرة بنابر نقل این شبه که گذشت پس از نام بردن امیر المؤمنين و فاطمه زهرا سلام الله عليهما فرمودند:«ألّا بَیَّنتُ الأَسماءَ أن تَضِلّوا»؟ «آيا من برای شما اسامی آنان را روشن نکردم که گمراه نشوید»؟

آری هر کس در خانه على و فاطمه عليهما السلام را به روی خود بازگذارد او گمراه نخواهد شد و همچنین هر قوم و ملت و اجتماعی که در خانه آنان را باز نگهدارند گمراه نخواهند شد و اگر در خانه آنان را به روی خود و اجتماعشان بر بندند در واقع در ضلالت و گمراهی را بر خود گشوده اند .«تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل».

9- اعطاء رایت در روز خیبر

سه طائفه از یهود در اطراف شهر مدینه زندگی می کردند و هر يك در فرصت مناسبی که بدست می آوردند بر علیه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و دین نوپای اسلام توطئه می کردند .

طائفه اول : بنی قینقاع هستند که چون عهدنامه ای را که با پیامبر صلی الله علیه و آله داشتند زیر پا گذاشتند، پیامبر اکرم آنان را محاصره نمود و آن ها نیز تسلیم شدند و پیامبر با مصادره اموال آنان را تبعید نمود، این حادثه در سال دوم

ص: 183

يا سوم هجری اتفاق افتاد.

طائفه دوم: بنی النظیر هستند که در سال چهارم هجری قصد ترور پیامبر را کردند و پیامبر برای آنان خبر دادند که در ظرف مدت ده روز می بایست مدینه را ترک کنند در ابتداء پذیرفتند و بعد در مقابل مسلمین مقاومت کردند و در نهایت نیز تسلیم شدند که از مدینه بروند و اموال منقول خویش را نیز با خود بردارند گروهی از آنان به شام و برخی از آنان در نزد یهود خیبر رفتند.

طائفه سوم: یهود بنی قریظه بودند که در جنگ احزاب مشرکین قریش را یاری کردند و لذا پس از پایان جنگ در سال پنجم هجری پیامبر صلى الله علیه و آله تصمیم گرفتند آنان را مجازات کنند قلعه آنان را محاصره نمودند و بالاخره آنان نیز تسلیم شدند و پذیرفتند که سعد معاذ در مورد آنان حکم کند و او نیز حکم کرد که مردانشان کشته شوند و زنان و فرزندان آنان اسیر شوند و اموالشان به عنوان غنیمت تقسیم گردد.

این سه طائفه از یهود در حومه مدینه زندگی می کردند، لکن طائفه دیگری از یهود نیز در سی و دو فرسنگی مدینه سکنی داشتند در جلگه ای سرسبز و حاصلخیز، جمعیت آنان در حدود بیست هزار نفر بالغ می شد و از نظر اقتصادی نیز وضع خوبی داشتند، و برای دفاع و حفاظت از خودشان نیز، دژ ها وظعه های متعددی ساخته بودند که مرحوم آیتی ده قلعه آنان را در کتابش یاد می کند (1) .

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در آغاز سال هفتم هجری تصمیم گرفتند قلاع و دژ های خیبر را فتح کنند لذا به سمت خیبر حرکت نمودند و بعد از پیمودن راه قلعه های خیبر را یکی پس از دیگری فتح نمودند، لکن کار در فتح یکی از قلاع که «قموص» یا «ناعم» نام داشت بر مسلمین سخت شد ، پیامبر صلی الله عليه و آله فرماندهی سپاه را به ابوبکر واگذار نمودند تا جهت فتح قلعه

ص: 184


1- رجوع شود به «تاریخ پیامبر اسلام» / 504 - 502.

حرکت کند او نیز چنین کرد اما شامگاه بدون ظفر بازگشت ، روز دیگر فرماندهی را به عمر تفویض نمودند او نیز پگاه با مسلمین حرکت نمود اما شامگاه بدون تحی بازگشت ، در برخی از تواریخ است که پیامبر صلى الله عليه و آله مردی از انصار را هم به فرماندهی سپاه تعیین نمودند و در روز سوم برای فتح قلعه روانه کردند اما او نیز شرمنده مانند دو فرد قبلی بازگشت،ادامه داستان را به محمد ابن عمر واقدی در گذشته بسال 207 وا می گذاریم او در کتاب «المغازی» گوید :

﴿... فقال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : لأعطين الرأية غداً رجلا يحبه الله و رسوله يفتح الله على يديه، ليس بفرار أبشر يا محمد بن مسلمة غدا ان شاء الله يقتل قاتل أخيك و تولى عادية اليهود فلما أصبح أرسل الى علي بن أبي طالب عليه السلام و هو أرمد فقال : ما أبصر سهلا و لا جبلا . قال : فذهب اليه ، فقال :افتح عينيك. ففتحهما، فنقل فيهما . قال علي عليه السلام : مارمدت حتى الساعة ثم دفع اليه اللواء و دعا له و من معه من أصحابه بالنصر فكان أول من خرج اليهم الحارث أخو مرحب في عاديته فاتكشف المسلمون و ثبت علي عليه السلام فاضطربا ضربات فقتله علي عليه السلام و رجع أصحاب الحارث الى الحصن فدخلوه و اغلقوا عليهم فرجع المسلمون الى موضعهم و خرج مرحب و هو يقول:

قد علمت خيبراني مرحب *** شاکی السلاح بطل مجرب

أضرب أحياناً و حيناً أضرب

فحمل علي عليه السلام فنظره على الباب و فتح الباب و كان للحصن بابان﴾. (1) .

«... پس پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: به تحقیق فردا پرچم و رایت را به مردی خواهم داد که خدا و رسولش او را دوست می دارند و خداوند بوسیله او قلعه را فتح خواهد کرد و او از مقابل سپاه دشمن فرار نمی کند ای محمد بن مسلمه

ص: 185


1- المغازى 654/2.

(و او مسلمانی بود که برادرش بوسیله مرحب کشته شده بود) بشارت باد برتو که او فردا قاتل برادر ترا خواهد کشت و دشمنی سپاهیان یهود را به پایان می برد و هنگامی که صبحگاه شد پیامبر صلی الله عليه و آله بدنبال علی بن ابی طالب عليه السلام فرستاد در حالی که او چشم درد شدیدی داشت ، علی پاسخ داد: من نه دشتی و نه کوهی را نمی بینم بعلت چشم درد شدید چیزی را نمی توانم ببینم . پس پیامبر بنزد علی رفت و گفت: چشمانت را باز کن امیر تیز چنین کرد و پیامبر از آب دهان خود بر چشمان امیر گذاشت و امبر در پیری می فرمود: تا کنون چشم درد نگرفته ام پس از بهبودی معجزه آسای چشمان امپر پرچم را به دست او داد و جهت پیروزی او و کسانی که با او بودند دعا نمود ، اولین کسی که برای نبرد با مسلمین خارج شد حارث برادر مرحب در میان افرادش بود ، و مسلمين پس از خروج او فرار کردند و امیر در مقابل او ایستاد و ضربانی رد و بدل شد و امیر او را کشت و افراد حارث به قلعه بازگشتند و در را بروی خود بستند در این هنگام مسلمانان بازگشتند و مرحب پس از او بیرون آمد و رجز خواند و علی عليه السلام بر او حمله کرد و او را بر روی یکی از دو قسمت در خیبر از پای در آورد و در قلعه خیبر را گشود و قلعه دو در داشت ».

مؤلف گوید : تفصیل فتح خیبر و ماجرای آن از وضع رساله ما خارج است و علاقمندان جهت اطلاع می بایست به کتب سیر و تاریخ مراجعه فرمایند ، آن چه که در این رساله قابل ذکر است این است که مفهوم این جمله :«لَأُعْطِیَنَّ اَلرَّایَهَ غَداً رَجُلاً یَفْتَحُ اَللَّهُ عَلَی یَدَیْهِ یُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ»،«فردا پرچم را در اختیار مردی قرار خواهم داد که قلعه را فتح خواهد کرد خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول نیز او را دوست دارند ، در همه کتب تاریخ و سیر و حدیث متواتر است یعنوان نمونه بخاری در صحیحش در چهار مورد این روایت

ص: 186

را نقل می کند که ما فقط به دو نقل آن اکتفا می کنیم و به خوانندگان عزیز یاد آوری می کنیم که صحیح بخاری معتبر ترین کتاب حدیث در نزد عامه محسوب می شود.

روى بسنده عن سلمة بن الأكوع قال :﴿كان علي عليه السلام تخلف عن النبي صلى الله عليه [و آله] و سلم في خيبر و كان به رمد فقال: أنا اتخلف عن رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم فخرج علي عليه السلام فلحق بالنبي صلى الله عليه [و آله] و سلم فَلَمَّا کَانَ مَسَاءَ اَللَّیْلَهِ اَلَّتِی فَتَحَهَا فِی صَبَاحِهَا فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صلى الله عليه و آله و سلم : لأعطين الراية - أو قال: ليأخذن -غَداً إِلَی رَجُلٍ یُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ یَفْتَحُ اَللَّهُ عَلَیْهِ ، فَإِذَا نَحْنُ بِعَلِیٍّ وَ مَا نَرْجُوهُ فَقَالُوا هَذَا عَلِیٌّ فَفَتَحَ اَللَّهُ عَلَیْه، فأعطاه رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم ففتح الله عليه﴾ (1) .

«بخاری بسندش از سلمة بن اکوع نقل می کند که گفت: علی علیه السلام بخاطر چشم درد در جنگ خبیر حاضر نبود ، بعد از گذشت زمانی از نبودن در رکاب پیامبر صلى الله علیه و آله ناراحت گشت پس از مدینه خارج شد و به پیامبر ملحق گردید و در شب روزی که در آن قلعه خیبر فتیح شد پیامبر فرمود: پرچم را فردا به مردی خواهم داد، یا فردا مردی پرچم را خواهد گرفت که خدا و رسولش را دوست دارد یا خدا و رسول او را دوست دارند و خداوند قلعه را بر او می گشاید و فردا ما در مقابل امیر المؤمنین علی قرار گرفتیم در حالی که چنین امری برای ما قابل تصور نبود و امید آن را نداشتیم پس مردم علی را بیکدیگر نشان می دادند و می گفتند : این علی است و پیامبر پرچم را به او داد و خداوند نیز قلعه را بر او گشود».

و روى بسنده عن سهل بن سعد قال :﴿قال النبي صلى الله عليه [و آله] و سلم يوم خيبر: خَیْبَرَ لَأُعْطِیَنَّ اَلرَّایَهَ غَداً رَجُلاً یَفْتَحُ اَللَّهُ عَلَی یَدَیْهِ یُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اَللَّهُ

ص: 187


1- صحيح البخارى 12/4.

وَ رَسُولُهُ قَالَ فَبَاتَ اَلنَّاسُ یَدُوکُونَ لَیْلَتَهُمْ أَیُّهُمْ یُعْطَاهَا فَلَمَّا أَصْبَحَ اَلنَّاسُ غَدَوْا عَلَی رَسُولِ اَللَّهِ کُلُّهُمْ یَرْجُو أَنْ یُعْطَاهَا فَقَالَ أَیْنَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ فَقِیلَ هُوَ یَا رَسُولَ اَللَّهِ یَشْتَکِی عَیْنَیْهِ قَالَ فَأَرْسَلُوا إِلَیْهِ فَأُتِیَ بِهِ فَبَصَقَ فِی عَیْنِهِ وَ دَعَا لَهُ فَبَرَأَ حَتَّی کَانَ کَأَنْ لَمْ یَکُنْ بِهِ وَجَعٌ فَأَعْطَاهُ اَلرَّایَهَ فَقَالَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ یَا رَسُولَ اَللَّهِ أُقَاتِلُهُمْ حَتَّی یَکُونُوا مِثْلَنَا قَالَ اِنْفِذْ عَلَی رِسْلِکَ حَتَّی تَنْزِلَ بِسَاحَتِهِمْ ثُمَّ اُدْعُهُمْ إِلَی اَلْإِسْلاَمِ وَ أَخْبِرْهُمْ بِمَا یَجِبُ عَلَیْهِمْ مِنْ حَقِّ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِیهِ فَوَ اَللَّهِ لَأَنْ یَهْدِیَ اَللَّهُ بِکَ رَجُلاً وَاحِداً خَیْرٌ لَکَ مِنْ حُمْرِ اَلنَّعَمِ﴾ (1) .

«بخاری بسندش از سهل بن سعد نقل می کند که گفت: پیامبر صلی الله عليه و آله در روز خیبر فرمودند: فردا قطعاً پرچم را به مردی خواهم داد که خداوند فتح را بر دستان او جاری خواهد کرد، خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول نیز او را دوست دارند. مردم آن شب را خوابیدند در حالی که در فکر بودند که فردا پرچم از آن چه کسی خواهد بود ، و صبح کردند در حالی که همه آنان امید داشتند که پرچم را در دستان خود ببینند ، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: علی کجا است؟ به ایشان عرض شد: از چشم درد می نالد و شکایت می کند پس پیامبر صلی الله علیه و آله از آب دهان خویش بر چشمان امیر علیه السلام مالیدند و برایش دعا کردند و چشم درد او برطرف شد گویا که اصلا دردی را احساس نمی کرده است پس پرچم را به او دادند و فرمودند: با آنان نبرد کن تا مانند ما مسلمان شوند و ادامه دادند: خودت در جلو سپاه حرکت کن تا به مرکز آنان برسی ، سپس آنان را به اسلام فراخوان و به آنان اطلاع ده که چه وظایف و تکالیفی دارند ، قسم بخداوند اگر خداوند بوسیله تو مردی را هدایت کند برای تو بهتر است از حیوانات فراوان (دارایی فراوان)».

عامه در مجامع حدیثشان روایاتی مانند این را در واقعه خبیر نقل نموده اند

ص: 188


1- صحيح البخاري 20/4.

که جهت اطلاع از آن خوانندۀ محقق می تواند به دو کتاب نفيس «العمدة» (1) و «فضائل الخمسة» (2) مراجعه نماید.

اما كیفیت استدلال به این حدیث و واقعه گذشت که قبل از امیر المؤمنين على عليه السلام ابوبكر و عمر هر يك جداگانه در يك روز فرماندهی سپاه اسلام را کردند و نتوانستند قلعه را فتح کنند آن وقت پیامبر صلی الله عليه و آله جمله معروفشان را فرمودند که:﴿لَأُعْطِيَنَّ اَلرَّايَةَ غَداً رَجُلاً يُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ كَرَّاراً غَيْرَ فَرَّارٍ لاَ يَرْجِعُ حَتَّى يَفْتَحَ اَللَّهُ عَلَى يَدَيْهِ﴾، «براستی فردا پرچم را به مردی خواهم سپرد که او را خداوند و رسولش دوست دارند و خدا و رسول نیز او را دوست دارند خداوند فتح را بوسیلۀ او جاری می کند و او از مقابل دشمن قرار نمی کند».

اگر در این جملات کمی دقت شود بخوبی ملاحظه می گردد که در اعطای این صفات و توضیح آن ها برای امیر المؤمنين تلمیح و اشاره ای نیز به افراد گذشته وجود دارد، یعنی وقتی مردی را که فردا پرچم را در دست او خواهد فشرد خدا و رسواش دوست می دارند، یعنی افراد قبلی چنین نبودند ، و او نیز خدا و رسولش را دوست می دارد، نیز یعنی چند نفر قبلی چنین اعتقادی و مودتی نداشتند چون اگر هم مرد فردا چنین صفتی را داشته باشد هم افراد قبلی و مردان گذشته دیگر بیان این صفات و توضیح آن ها برای مرد فردا لغو و بیهوده خواهد بود پس این صفات اختصاص به مرد فردا دارد همان گونه که خداوند فقط فتح را بر دستان وی جاری خواهد کرد نه بردستان دیگران و همان گونه که اوست که از مقابل دشمن فرار نمی کند و از او نمی هراسد و غیر او از برابر دشمن فرار می کنند چنان چه مکرر کردند و از دشمن نیز هراسانند، پس حدیث اعطای رایت

ص: 189


1- العمدة / 160 - 139.
2- فضائل الخمسة 199/2 - 182.

و پرچم روز فتح خیبر برای امیر المؤمنین به همان اندازه که دلالت بر فضیلت و منقيت برای امیر المؤمنین می کند به همان اندازه نیز بر قدح و منقصت افراد قبلی دلالت دارد و به همین جهت است که در واقعۀ خیبر در معتبر ترین کتاب حدیث آنان یعنی صحیح بخاری نامی از افراد گذشته برده نشده است، چنان چه دو حدیث از آن نقل شد، در واقع بخاری دریافته است که این معانی دلالت بر قدح آنان دارد و لذا نام آنان را از ابتدای حدیث حذف نموده است اما مگر به حذف بخاری مطلب تمام می شود همۀ کتب سیر و تاريخ و حدیث آن را نقل نموده اند و حذف بخاری دلالت بر امری جز تعصب بیجای او نمی کند.

بنابراین حدیث و واقعۀ خیبر دلالت بر فضیلت امیر المؤمنين عليه السلام و منقصت دیگران می کند، از این رو عقل سلیم می بایست حاکم باشد که خلافت پس از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله شایسته چه کسی خواهد بود ؟آیا شایسته فردی که خدا و رسول او را دوست دارند و او نیز خدا و رسواش را دوست دارد و فتح و ظفر بر دستان او جاری می شود و از دشمن نمی هراسد و از مقابل او فرار نمی کند یا کسانی که ... ؟!!

10- حدیث علی با قرآن است و قرآن نیز با او

این جمله شریفه را عامه و خاصه از پیامبر اکرم صلى الله عليه و آله نقل نموده اند که:﴿عَلِیٌّ مَعَ اَلْقُرْآنِ وَ اَلْقُرْآنُ مَعَ عَلِیٍّ﴾،«علی با قرآن است و قرآن نیز با علی».

قبل از این که مفاد حدیث را به بحث بنشينيم يك روایت از طریق عامه در این مورد ذکر می کنیم :

حاکم نیشابوری در «مستدرك الصحيحين» خود بسند متصلش از ابوثابت

ص: 190

غلام ابوذر چنین نقل می کند :«عن أبي ثابت مولى أبي ذر قال:﴿کُنتُ مَعَ عَلِیٍّ علیه السلام یَومَ الجَمَلِ ، فَلَمّا رَأَیتُ عائِشَهَ واقِفَهً دَخَلَنی بَعضُ ما یَدخُلُ النّاسَ عَنّی ذلِکَ عِندَ صَلاهِ الظُّهرِ ، فَقاتَلتُ مَعَ أمیرِ المُؤمِنینَ ، فَلَمّا فَرَغَ ذَهَبتُ إلَی المَدینَهِ فَأَتَیتُ اُمَّ سَلَمَهَ ، فَقُلتُ:إنّی وَاللّهِ ما جِئتُ أسأَلُ طَعاما و لا شَرابا ولکِنّی مَولیً لِأَبی ذَرٍّ ، فَقالَت : مَرحَبا فَقَصَصتُ عَلَیها قِصَّتی ، فَقالَت : أینَ کُنتَ حینَ طارَتِ القُلوبُ مَطائِرَها؟ قُلتُ : إلی حَیثُ کَشَفَ اللّهُ ذلِکَ عَنّی عِندَ زَوالِ الشَّمسِ ، قالَت: أحسَنتَ ، سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : عَلِیٌّ مَعَ القُرآنِ وَ القُرآنُ مَعَ عَلِیٍّ ، لَن یَتَفَرَّقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ.قال الحاكم :هذا حديث صحيح الاسناد﴾ (1) .

«ابوثابت غلام ابوذر نقل می کند که : با علی علیه السلام در روز جمل حاضر بودم و هنگامی که در وسط میدان نبرد دیدم عائشه همسر پیامبر در صف مخالف ایستاده است همان گونه که برخی از مردم مردد شدند من نیز دچار تردید گردیدم تا اینکه در نماز ظهر خداوند تردید را از من زدود و بعد از آن در رکاب امیر المؤمنين عليه السلام نبرد کردم و هنگامی که جنگ به پایان رسید به مدینه رفتم و به خدمت ام سلمه (همسر پیامبر) رسیدم و گفتم : قسم بخداوند برگرفتن آب و غذائی خدمت شما نیامده ام بلکه من غلام ابوذر هستم . ام سلمه پاسخ گفت : خوش آمدی و من داستان خودم را برای او بازگو کردم گفت: هنگامی که مردم دچار تردید می شدند تو چه کردی؟ پاسخ گفتم: مردد بودم تا این که خداوند در هنگام ظهر تردید را از من بر طرف نمود ام سلمه گفت : آفرین بر تو از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: علی با قرآن است و قرآن با علی

ص: 191


1- مستدرك الصحيحين 124/3.

و این دو از یکدیگر جدا نمی شوند تا این که در روز قیامت و بر حوض کوثر بر من وارد شوند.

حاکم گوید: این حدیث دارای اسناد صحیح است».

دیگران نیز این حدیث را از عامه متذکر شده اند از آن جمله مناوی در «فيض القدير» (1) و منقى هندی در «کنز العمال» (2) و ...

اگر در معانی این حدیث تأمل شود وجه استدلال به این حدیث بخوبی روشن می گردد خصوصاً اگر این حدیث را در کنار حدیث ثقلین بگذاریم، یعنی حدیث ثقلین را کبرای استدلال و این حدیث را صفرای آن قرار دهیم، در این صورت نتیجه ای که بدست می آید این خواهد بود که ما مأمور هستیم به تمسك به قرآن و تمسك به على بن ابى طالب عليه السلام تا روز قیامت که این دو در حوض کوثر بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وارد می شوند و بدیهی است که یکی از مصادیق تمسك به مولای متقیان علی بن ابی طالب علیه السلام پذیرش خلافت بلا فصل ایشان بعد از رسول الله صلى الله علیه و آله است .

شاهد بر این معنا نیز روایتی است که ابن حجر آن را در «الصواعق المحرقة» نقل می کند که با ذکر آن بحث در این حدیث را به پایان می بریم، او می گوید:

﴿و في رواية إنَّهُ صلی الله علیه و آله قالَ فی مَرَضِ مَوتِهِ : أیُّهَا النّاسُ ، یوشِکُ أن اُقبَضَ قَبضا سَریعا فَیُنطَلَقَ بی ، و قَد قَدَّمتُ إلَیکُمُ القَولَ مَعذِرَهً إلَیکُم ، ألا إنّی مُخَلِّفٌ فیکُم کِتابَ رَبّی عزّوجلّ و عِترَتی أهلَ بَیتی.ثُمَّ أخَذَ بِیَدِ عَلِیٍّ فَرَفَعَها فَقالَ : هذا عَلِیٌّ مَعَ القُرآنِ وَ القُرآنُ مَعَ عَلِیٍّ ، لا یَفتَرِقانِ حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ

ص: 192


1- فيض القدير 356/4.
2- كنز العمال 153/6.

فَأَسأَلُهُما ما خُلِّفتُ فیهِما﴾ (1) .

«و در روایتی از پیامبر اکرم صلى الله عليه و آله نقل شده است : در بیماری که منجر به رحلت ایشان شد فرمودند: ای مردم بزودی من از میان شما خواهم رفت و آن چه که باید برای شما بگویم گفته ام آگاه باشید من در میان شما کتاب پروردگارم و خانواده ام را به یادگار گذاشته ام ، سپس دست علی علیه السلام را گرفتند و آن را بلند کردند و فرمودند: این علی با قرآن و قرآن نیز با علی است و اینده از یکدیگر جدا نمی شوند تا این که بر حوض کوثر بر من وارد شوند و من از آن دو سؤال خواهم کرد که با آنان چگونه رفتار شده است ؟ .

11-علی با حق و حق با علی است

مفاد حديث ﴿عَلِیٌّ مَعَ اَلْحَقِّ وَ اَلْحَقُّ مَعَ عَلِیِّ﴾ را می توان از متواترات محسوب کرد که خاصه و عامه آن را نقل نموده اند از آن جمله ابن أبي الحديد معتزلی در گذشته بسال 656 در شرح نهج البلاغه اش آن را از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین نقل می کند:

﴿عَلِیٌّ مَعَ اَلْحَقِّ وَ اَلْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ حَیْثُمَا دَارَ﴾ (2) .

«علی با حق است و حق با علی و حق آن جا قرار می گیرد که علی آن جا باشد ».

ابن عساكر نيز كه تقريباً يك قرن مقدم بر ابن ابی الحدید است چون وفات او بسال 573 است در کتاب تاریخ مدينة دمشق این روایت را چنین نقل می کند:

﴿عَلِیٌ مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ و لَن یَتَفَرَّقاً حتّی یَرِدا عَلِیَّ الحوضَ یَومَ

ص: 193


1- الصواعق المحرقة / 75.
2- شرح نهج البلاغة 297/2.

القِیامَه﴾ (1) .

«على باحق و حق نیز با علی است و این دو از یکدیگر جدا نمی شوند تا این که بر حوض کوثر در روز قیامت بر من وارد شوند ».

علامه امینی قدس سره در کتاب «الغدیر» (2) در مورد این حدیث اجمالا به بحث می نشیند و برخی از احادیث عامه را نیز در این مورد می توانید در «فضائل الخمسة» (3) ببینید .

یکی از اعلام معاصر دامت برکانه در رساله مفرده ای که در مورد این حدیث شريف تنظیم فرموده اند نام یکصد و بیست و نه نفر از اعلام عامه را در قرون متمادیه ذکر می کند که این حدیث را نقل نموده اند و همچنین نام بیست و چهار نفر از صحابه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را نیز ذکر می کند که این حدیث را از ایشان نقل کرده اند (4) .

در هر صورت مفاد این حدیث را می توان از متواترات به حساب آورد ،و بنابراین کسی نمی تواند در سند آن اشکال کند.

اما مفاد حدیث وقتی حق با علی و علی نیز با حق باشد یعنی هر کجا که علی است و آن چه که او می گوید و انجام می دهد حق است و بر کسی پوشیده نیست که امير المؤمنين عليه السلام بعد از رحلت پیامبر اکرم ادعای خلافت نمودند و به همین خاطر نیز از مدعیان خلافت مدتی دوری نموده و با آنان بیعت نکردند

ص: 194


1- تاریخ مدينة دمشق 120/3.
2- الغدير 180/3 – 176.
3- فضائل الخمسة 125/2 – 122.
4- رجوع گردد به رساله «حق با علی است» تألیف دانشمند معاصر آقای حاج شیخ و مهدی فقیه ایمانی اصفهانی دامت برکانه که به سال 1409 در 223 صفحه در تهران به چاپ رسیده است.

و بهترین دلیل این امر را می توان خطبه معروفه شقشقیه در نهج شریف بلاغت نام برد و علاوه بر این کتب تواریخ نیز بخوبی می تواند این امر را ثابت کند اگر چه ثبوت آن بوضوح خورشید است لكن بعنوان نمونه ما در مورد تخلف امیر المؤمنين عليه السلام از بیعت دیگران را به ابن قتیبه دینوری در گذشته بسال 276 واگذار می کینم او در ابتدای کتاب «الامامة و السياسة» خود می نویسد:

«ابایة علي كرم الله وجهه بيعة أبي بكر .. :ثم ان عليا كرم الله وجهه أتى به الى أبي بكر و هو يقول : أنا عبد الله و أخو رسوله. فقيل له بايع أبابكر. فقال : أنا أحق بهذا الأمر منكم لا أبا بعكم ...» (1) .

«بیعت نکردن علی علیه السلام با ابوبکر براستی که علی علیه السلام در نزد ابوبکر آورده شد در حالی که می فرمود من بنده خدا و برادر رسول خدا هستم در حضور ابوبکر به ایشان گفته شد که : با ابوبکر بیعت كن. و امير عليه السلام در جواب فرمود من سزاوارتر از شما نسبت به امر خلافت هستم و با شما بیعت نمی کنم ... ».

جان کلام این که به گفته پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حق همواره با علی است و او بعد از ایشان ادعای خلافت نمود پس در گفتارش حق با او است و در نتیجه خلافت از آن او و حق او است، و کیفیت استدلال به این حدیث شریف چنین است و از این رو نه تنها می توان گفت حق با علی است بلکه می توان بوسیله امير المؤمنين على عليه السلام حق و باطل را نیز از یکدیگر تمیز داد و معین نمود در واقع می توان علی علیه السلام را فاروق و جدا کننده حق از باطل دانست چنان چه این معنی نیز از پیامبر اکرم نقل شده است.

در روایتی که موفق خوارزمی عامی در گذشته بسال 568 آن را بسند خودش

ص: 195


1- الأمامة و السياسة / 11.

از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند :

﴿قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صلى الله عليه و آله :سَیَکُونُ مِنْ بَعْدِی فِتْنَهٌ فَإِذَا کَانَ ذَلِکَ فَالْزَمُوا عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ فَإِنَّهُ اَلْفَارُوقُ بَیْنَ اَلْحَقِّ وَ اَلْبَاطِلِ﴾ (1) .

«پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمودند: بزودی پس از من فتنه ای خواهد شد هنگامی که چنین شود با علی بن ابی طالب باشید و ملازمه او گردید چون او جدا کننده حق از باطل است».

در این حدیث نه تنها امیر المؤمنين عليه السلام فاروق و جدا کننده حق از باطل شمرده شده است بلکه پیامبر اکرم صلى الله عليه و آله تصریح به فتنه بعد از خودشان نیز نموده اند و در آن فتنه مردم را امر نموده اند که در کنار علی بن ابی طالب عليه

السلام و با ایشان باشند تا با حق باشند .

از این رو باید گفت کسانی که می خواهند همواره با حق باشند می بایست همواره در کنار علی بن ابی طالب علیه السلام و در جبهه او باشند و گرنه مسیری جز باطل ندارند چرا که : ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ﴾ (2) «بعد از حق و غیر از آن چیزی وجود ندارد مگر گمراهی و ضلالت ، پس به کجا رانده می شوید».

ختام این مقال را کلامی از فخر رازی در تفسیرش قرار می دهم ، او در ذکر ادله جهر به بسمله چنین می گوید :«و أما أن علي بن أبي طالب رضي الله عنه كان يجهر بالتسمية فقد ثبت بالتواتر و من افندى في دينه بعلي بن أبي طالب فقد اهتدى و الدليل عليه قوله عليه السلام : اللهم أدر الحق مع علمي حيث دار» (3) .

ص: 196


1- المناقب / 105 ح 108.
2- سورة يونس / 32.
3- التفسير الكبير 205/1.

«به تواتر ثابت شده است که علی بن ابی طالب علیه السلام بسمله را بلند می گفت و هر کس در دینش اقتداء و پیروی علی بن ابی طالب علیه السلام را بکند به تحقیق هدایت شده است و دلیل این امر نیز کلام پیامبر اکرم صلى الله عليه و آله است که فرمودند: بار خدایا حق را با علی قرار بده هر کجا که باشد».

12-حديث سقاية حوض

وقایع و حوادثی در روز قیامت اتفاق خواهد افتاد که قرآن و احادیث برخی از آن ها را برای ما توضیح می دهد و از آن ها پرده بر می دارد یکی از آن وقایع طولانی بودن روز قیامت است که قرآن بدان تصریح دارد :﴿يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾ (1) ،«روزی که طول آن برابر با پنجاه هزار سال است»، و از دیگر مسائل آن روز گرمای طاقت فرسای قیامت و عطش و تشنگی شدید مردمان در آن روز است، و به همین جهت خداوند تعالی در آن روز در صحرای محشر حوضی را قرار داده است که مردم از آن حوض سبراب شوند و عطش خود را فرو بنشانند، و برخی از خصوصیات این حوض و وسعت و پهناوری آن در او این حدیث پیامبر در این فصل یعنی خطبه غدیر ایشان گذشت که خواننده جهت یادآوری می تواند بدان مراجعه نماید .

ولایت و سرپرستی این حوض از طرف خداوند به نبی مکرم اسلام صلی الله عليه و آله واگذار شده است و ایشان نیز سقایت این حوض را که در برخی از روایات کوثر نامیده شده است به امیرالمؤمنین علی علیه السلام واگذار نموده اند و ساقی کوثر نیز فقط سقایت کسانی را بعهده می گیرد که دارای ولایت او باشند و دیگران را از آن دور می کند به سه روایت عامی در این مورد توجه کنید تا

ص: 197


1- سورة المعارج / 4.

پس از آن کیفیت استدلال را به بحث بنشینیم :

1- خطیب بغدادی در تاریخ بغداد بسندش از انس بن مالك نقل می کند که گفت :﴿قَالَ: بَعَثَنِی رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ إِلَی أَبِی بَرْزَهَ اَلْأَسْلَمِیِّ ، فَقَالَ لَهُ وَ أَنَا أَسْمَعُ: یَا أَبَا بَرْزَهَ إِنَّ رَبَّ اَلْعَالَمِینَ عَهِدَ إِلَیَّ فِی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ بِهَذَا فَقَالَ :عَلِیٌّ رَایَهُ اَلْهُدَی، وَ مَنَارُ اَلْإِیمَانِ، وَ إِمَامُ أَوْلِیَائِی، وَ نُورُ جَمِیعِ مَنْ أَطَاعَنِی یَا أَبَا بَرْزَهَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ مَعِی غَداً فِی اَلْقِیَامَهِ عَلَی حَوْضِی، وَ صَاحِبُ لِوَائِی وَ یُعِینُنِی غَداً فِی اَلْقِیَامَهِ عَلَی مَفَاتِیحِ خَزَائِنِ جَنَّهِ رَبِّی﴾ (1) .

«انس بن مالك گوید: پیامبر صلى الله عليه و آله مرا بدنبال ابوبرزہ اسلمی فرستاد و وقتی حاضر شد به او گفت در حالی که من می شنیدم : ای ابوبرزه ، پروردگار جهانیان عهدی را با من در مورد علی بن ابی طالب کرده است و فرمود: علی پرچم هدایت و منار ایمان و امام و پیشوای دوستان من و نور همه کسانی است که مرا اطاعت کنند، ای ابو برزه علی بن ابی طالب در کنار من است در فردای قیامت بر سر حوض من و او پرچمدار من است و در کنار من است فردای قیامت بر کلید گنج های بهشت پروردگارم ».

2- منقى هندی در این مورد گوید:﴿عن ابن عباس قال : قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لِعَلِیٍّ علیه السلام _: أنتَ أمامی یَومَ القِیامَهِ ، فَیُدفَعُ إلَیَّ لِواءُ الحَمدِ فَأَدفَعُهُ إلَیکَ ، و أنتَ تَذودُ النّاسَ عَن حَوضِی. قال: أخرجه ابن عساكر﴾ (2) .

«ابن عباس گوید: پیامبر صلى الله عليه و آله به علی علیه السلام فرمود : تو روبروی من هستی در روز قیامت، لواء حمد الهی به من داده می شود و من نیز آن را پتو خواهم داد و تو مردم را از گرد حوض من پراکنده و دور می کنی . منفی

ص: 198


1- تاریخ بغداد 98/14.
2- كنز العمال 400/6.

گوید: این روایت را ابن عساکر نیز در تاریخ دمشق ذکر می کند ».

3- حاکم نیشابوری بسندش از علی بن ابی طلحه نقل می کند که گفت :

«حججنا فمررنا على الحسن بن علي عليهما السلام بالمدينة و معنا معاوية بن خديج فقيل للحسن عليه السلام ان هذا معاوية بن خديج الساب لعلي عليه السلام فقال علي به ، فأتى به فقال: أنت الساب لعلي عليه السلام ؟ فقال : ما فعلت فقال : و الله لئن لفيته و ما أحسبك تلقاه يوم القيامة لتجده قائماً على حوض رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يذود عنه رايات المنافقين بيده عصا من عوسج، حدثينه الصادق المصدوق صلى الله عليه و آله و سلم و قد خاب من افترى. قال : هذا حديث صحيح الاسناد » (1) .

«ما حج گذاردیم و در مدینه به حسن بن علی علیه السلام برخورد کردیم و با ما معاوية بن خدیج بود ، به حسن علیه السلام گفته شد : این مرد معاوية بن خدیج است که علی علیه السلام را سب می کند و دشنام می دهد ، پس فرمود: او را نزد من بیاورید، او را بخدمت ایشان آوردند به او فرمود: تو کسی هستی که على عليه السلام را دشنام می دهی (معاویه چون ترسیده بود) پاسخ داد : من چنین نکردم امام حسن علیه السلام فرمود: سوگند بخداوند اگر او را ملاقات کنی در روز قیامت و گمان نکنم که موفق به چنین امری شوی ، او را در حال قیام به امر حوض پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خواهی یافت که پرچم های منافقین را از آن دور می کند و در دست او عصایی از عوسج است این کلام را برای من پیامبر راستگوی صلی الله علیه و آله نقل فرموده است و هر کس دروغ بگوید به تحقیق زیانکار است. حاکم گوید و اسناد اين حديث صحيح است».

ص: 199


1- مستدرك الصحيحين 138/3.

سایر روایات عامه را در مورد سقایت حوض پیامبر صلى الله عليه و آله می توانید در کتاب پر ارج «فضائل الخمسة» (1) ملاحظه کنید.

اگر در مفاد روایات کمی تأمل شود وجه استدلال به این احادیث نیز بسر خواننده فطن معلوم می گردد، امیر المؤمنين عليه السلام از طرف پیامبر اکرم صلى الله عليه و آله سقایت حوض کوثر را در قیامت بر عهده دارد ، در آن روز طولانی قیامت و شدت گرما و عطش برای برخی ساقی می شود و برخی را سیراب می کنند اما گروهی را نیز از گرد حوض کوثر دور می کند و نمی گذارد آنان به حوض نزديك شوند تا چه برسد که از آن سیراب شوند.

حال باید دید امیر عليه السلام سقایت چه کسانی را بر عهده می گیرد و چه کسانی را از آن محروم خواهد کرد ، قدر مسلم این است که امیر ساقی کسانی که در خانه او را به آتش کشیدند و در نیمه سوخته را بر پهلوی همسرش سلام الله عليها زدند و محسنش را سقط نمودند و بالاخره بقول سلمان «کردند و نکردند» نخواهد بود و نه تنها آن ها را سقایت نخواهد کرد بلکه آنان را محروم خواهد نمود، در حالی که محبانش و پیروانش و شیعیانش را ساقی خواهد بود انشاء الله تعالى.

بنابراین اگر می خواهیم از دست ساقی کوثر در صحرای محشر سیراب شویم باید خلافت و جانشینی بلا فصل ایشان را بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بپذیریم.

ختام این حدیث را يك بيت شعر از اسماعیل بن محمد معروف به سید حمیری شاعر آل محمد قرار می دهم که در عصر امام صادق علیه السلام بسال 173 از دنیا رحلت کرده است، این بیت را کشی در رجالش در آخر ترجمه او نقل می کند :

ص: 200


1- فضائل الخمسة 130/3 - 129.

«ما تعدل الدنيا جميعاً كلها *** من حوض أحمد شربة من ماء» (1)

نوشیدن يك جرعه از آب حوض پیامبر صلى الله عليه و آله از همه دنیا و آن چه که در آن است برتر و فزونتر است.

13- حدیث طیر مشوى

برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در یکی از روز ها يك پرنده بریان شده برسم هدیه آوردند در برخی از روایات هدیه آورنده را ام ایمن و در برخی از آن ها ام سلیم دانسته اند، در هر صورت بعد از رسیدن این هدیه پیامبر اکرم صلی الله عليه و آله دعائی فرمودند بهتر آن است که ماجرا را از زبان انس بن خادم رسول الله صلى الله عليه و آله بشنویم، او در روایتی که حاکم نیشابوری پسند خودش از او نقل می کند می گوید :

﴿عن انس بن مالك قال :كُنْتُ أَخْدُمُ رَسُولَ اللهِ صلى الله عليه [و آله] و سلم، فَقُدِّمَ لِرَسُولِ اللهِ صلى الله عليه [و آله] و سلم فَرْخٌ مَشْوِيٌّ، فَقَالَ:اللَّهُمُ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّيْرِ.قَالَ: فَقُلْتُ: اللَّهُمُ اجْعَلْهُ رَجُلًا مِنَ الْأَنْصَارِ فَجَاءَ عَلِيٌّ عليه السلام، فَقُلْتُ: إِنَّ رَسُولَ اللهِ صلى الله عليه [و آله] و سلم عَلَى حَاجَةٍ، ثُمَّ جَاءَ، فَقُلْتُ: إِنَّ رَسُولَ اللهِ صلى الله عليه [و آله] و سلم عَلَى حَاجَةٍ ثُمَّ جَاءَ، فَقَالَ رَسُولُ الله صلى الله عليه [و آله] و سلم: «افْتَحْ» فَدَخَلَ، فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه [و آله] و سلم: مَا حَبَسَكَ عَلَيَّ.؟فَقَالَ: إِنَّ هَذِهِ آخِرَ ثَلَاثِ كَرَّاتٍ يَرُدَّنِي أَنَسٌ يَزْعُمُ إِنَّكَ عَلَى حَاجَةٍ، فَقَالَ: مَا حَمَلَكَ عَلَى مَا صَنَعْتَ؟فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللهِ صلى الله عليه [و آله] و سلم، سَمِعْتُ دُعَاءَكَ، فَأَحْبَبْتُ أَنْ يَكُونَ رَجُلًا مِنْ قَوْمِي. فَقَالَ رَسُولُ اللهِ: إِنَّ الرَّجُلَ قَدْ يُحِبُّ قَوْمَهُ. (قال المحاكم):هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحٌ على

ص: 201


1- اختيار معرفة الرجال - معروف به رجال کشی 574/2 - طبع آل البيت.

شرط الشیخین، ثُمَّ قال: و قد رواه عن أنس جماعه من أصحابه زیاده علی ثلاثین نفساً، ثُمَّ صحَّت الروایه عن علیّ عليه السلام و أبی سعید الخدری و سفینه﴾ (1) .

«انس گوید: خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را می کردم که يك جوجه بریان شده برای ایشان هدیه آورده شد، پیامبر دعا کردند: خدایا بهترین بندگان خودت و محبوب ترین آن ها در نزد خودت را برسان تا این پرنده را با من بخورد. انس گوید: بعد از این که من دعای ایشان را شنیدم من هم دعا کردم که : خدایا او را مردی از انصار قرار بده، پس از مدتى على عليه السلام آمد به او گفتم : پیامبر کار دارند بعد از مدتی برای بار دوم آمد مجدداً به او گفتم : پیامبر کار دارند، برای بار سوم آمد و پیامبر در این بار فرمودند: در را باز کن و از علی سؤال نمودند چه چیزی ای علی تو را از من بازداشت؟ علی علیه السلام پاسخ داد: سه مرتبه خدمت رسيدم لكن أنس مرا از دخول باز می داشت و می گفت شما کار دارید. بعد از این جملات علی علیه السلام پیامبر رو به من کردند و گفتند: چه چیزی تو را وا داشت که چنین کنی؟ پاسخ گفتم: ای پیامبر خدا، دعای شما را شنیدم پس دوست داشتم که آن مرد از قوم من باشد و پیامبر به علی گفتند: براستی که این مرد قومش را دوست دارد .

حاکم گوید: این حدیث بنابر شرط شیخین درست است و جماعتی از صحابه که بالغ بر سی نفر می شوند آن را از انس نقل می کنند و روایت آن از على عليه السلام و أبي سعيد خدری و سفینه صحیح است ».

مؤلف گوید: سایر احادیث عامه را در این مورد می توانید در کتاب پر ارزش «عمدة عيون صحاح الأخبار في مناقب امام الأبرار» (2) تأليف يحيى بن حسن حلی معروف به این بطریق در گذشته بسال 600 هجری که از اعاظم

ص: 202


1- مستدرك الصحيحين 130/3.
2- العمدة / 253 - 242.

مشايخ امامیه است ببینید، ایشان بیش از سی روایت را از کتب عامه در این مورد نقل می کند.

سید جليل القدر احمد بن موسی بن طاوس در گذشته بسال 673 در نقضی که بر رسالة العثمانية جاحظ نوشته و آن را «بناء المقالة الفاطمية في نقض الرسالة العثمانية» نام نهاده است کلامی در این مورد دارد که بدون ترجمه آن را برای أهل تحقيق نقل می کنیم:

«و أما حديث الطائرة، فرواه الشيخ الحافظ المعظم يحيى بن البطريق عن ربع المسنة ابن حنبل و عن الشيخ المحافظ ابن المغازلي و من الجمع بين الصحاح السنة الرزين العبدري من الجزء الثالث في باب مناقب أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام و من صحيح أبي داود السجستاني و هو كتاب السنن.أقول: مجموع الروايات نحو خمس قوائم» (1) .

علاوه بر این برخی از احادیث عامه را در این مورد می توانید در کتاب «فضائل الخمسة» (2) بيابيد ، و در هر صورت مفاد این حدیث در نزد عامه و خاصه متواتر است و باسناد صحاح نیز نقل شده است بگونه ای که فضل بن روزبهان که از متصلبین عامه است در این مورد می گوید:«حديث الطير مشهور و هو فضيلة عظيمة و منقبة جسيمة» (3) «حديث طير مشهور و معروف است و آن فضیلتی بس بزرگ و منقبتی بس ارجمند برای امیر المؤمنین است».

پس در سند صحیح و اصل آن کسی نمی تواند خدشه ای وارد کند اما مفاد حدیث و چگونگی استدلال به آن بر امامت امیر المؤمنین علی علیه السلام : اگر در دعانی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بعد از رسیدن پرنده کردند تأمل

ص: 203


1- بناء المقالة الفاطمية / 307.
2- فضائل الخمسة 216/2 - 210.
3- دلائل الصدق 433/2.

شود کیفیت استدلال روشن می شود ایشان فرمودند:﴿اَللَّهُمَّ اِئْتِنِی بِأَحَبِّ خَلْقِکَ إِلَیْکَ یَأْکُلْ مَعِی مِنْ هَذَا اَلطَّیْرِ ﴾، «بار پروردگارا محبوب ترین مخلوقات و بندگانت را در نزد من بیاور تا این پرنده را با من بخورد».

در این دعا پیامبر صلی الله علیه و آله محبوب ترین مخلوقات خدا را از او خواسته اند تا شريك در خوردن پرنده شود و می دانیم که دعای پیامبر اکرم صلی الله عليه و آله مستجاب است و از این رو است که خداوند امیر المؤمنين عليه السلام را فرستاد اما انس خادم ایشان می پسندید این بنده محبوب از میان انصار باشد که از قوم او محسوب می شدند در را دو بار بر روی علی علیه السلام نگشود و در بار سوم نیز به امر پیامبر در را باز کرد و بعد نیز مورد اعتراض پیامبر قرار گرفت که چرا چنین کرده است، بنابراین آمدن امیر المؤمنین اتفاقی نبوده است بلکه استجابت دعای ایشان بود و خداوند محبوب ترین بندگانش را فرستاده است. وقتی پذیرفته شد که امیر المؤمنین محبوب ترین بندگان خداوند است، می بایست بدانیم که خداوند بی جهت نیز کسی را دوست نمی دارد، می بایست چنین فردی داناترین و با تقواترين و مجاهدترين و در يك كلمه افضل همۀ بندگان باشد تا خداوند او را از دیگران بیشتر دوست داشته باشد و وقتی افضلیت امیر المؤمنين عليه السلام بوسیلۀ حدیث ثابت شد که بر همه مردم بدون استثناء بعد از پیامبر اکرم صلی الله عليه و آله افضل است، در این صورت سؤالی را از صاحبان عقل سلیم می کنیم آیا چنین فردی که افضل همۀ مردم بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و در نتیجه محبوب ترین آن ها در نزد خداوند است صلاحیت خلافت و جانشینی او را دارد با دیگران که نه دارای چنین افضلیتی هستند و نه محبوب ترین انسان ها در نزد خداوند؟البته واضح است که پاسخ سؤال بر ارباب خود پوشیده نیست.

و در پایان این حدیث سزاوار است کلامی را که علامه بزرگوار حلی

ص: 204

در گذشته بسال 726 در کتاب «نهج الحق و كشف الصدق» بعد از نقل این حدیث از ابن عباس نقل می کند ، ذکر کنیم تا ختام آن مسك باشد :«أَنَّهُ لَمَّا حَضَرَتْ اِبْنَ عَبَّاسٍ الْوَفَاةُ قَالَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَتَقَرَّبُ إِلَيْكَ بِوَلاَيَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ» (1) .

«و هنگامی که ابن عباس را مرگ فرا رسید گفت: یار پروردگارا من تقرب و نزدیکی می جویم به تو بوسیله ولايت علي بن أبي طالب».

14-حديث رد الشمس

آن چه که از روایات عامه و خاصه ظاهر می شود این است که بازگشت خورشید برای مولای متقین دوبار انجام گرفته است یک بار در زمان حیات رسول الله صلى الله عليه و آله و بار دوم در خلافت خودشان که در هر دو مورد روایاتی را ذکر خواهیم نمود لکن قبل از آن لازم است این نکته را تذکر دهیم که بازگشت خورشید اگر چه بر بر خلاف عادت است و عادتاً چنین امری اتفاق نمی افتد لكن بازگشت آن بنحو معجزه و اعجاز مانعی ندارد چون بازگشت آن هیچ گونه امتناع عملی ندارد و آن چه که عقل آن را ممتنع نداند، معجزه می تواند بدان تعلق گیرد و بازگشت خورشید از محلی که غروب کرده است و سپس رجوع آن در جای اصلیش نیز از این موارد است، از طرف دیگر برای اذهانی که این واقعه را به آسانی نمی توانند بپذیرند شاهد صادقی ذکر می کنیم که همه مفسران و محدثين عامه و خاصه آن را پذیرفته اند و آن انشقاق قمر است که قرآن در آیه اول سورة مباركة قمر بدان تصریح دارد:﴿اِقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ﴾، «براستی که روز قیامت نزديك شده است و ماه نیز به دو نیمه تقسیم شده است».

همان پروردگاری که می تواند بنحو معجزه برای پیامبر اکرم صلی الله علیه

ص: 205


1- نهج الحق /221.

و آله که مشرکین قریش در مکه مکرمه از ایشان خواستند، اگر تو پیامبر خداوند هستی ماه را بر دو نیمه کن، ماه را بر دو نیمه کرد و پس از مدتی ماه به شکل اصلی خودش بازگشت، در مورد بازگشت خورشید می تواند آن را انجام دهد و این دو با یکدیگر تفاوتی ندارند، هر دو برخلافت عادت است لکن معجزه می تواند به هر دو تعلق گیرد، یکی برای اثبات نبوت و دیگری جهت اثبات امامت ، و اشکال مشترکی نیز که به هر دو معجزه شده است که اگر ماه دو نیمه شده بود یا خورشید بازگشت می نمود واقعه مهمی خواهد بود که در همه جای کره زمین قابل مشاهده است و ثبت می شد و همه تواریخ می نوشتند و نقل می کردند جواب های متعددی دارد از آن جمله :

اولا : این امر مسلمی است که وقتی پای عقیده و مذهب بدنبال می آید ، صاحبان عقيده و ادیان دیگر حاضر به اعتراف به حتی واقعه ای که دیده باشند نخواهند بود چنان چه این معنا بار ها تجربه و ثابت گردیده است ، لذا نمی بایست انتظار داشت فلان دانشمند ستاره شناس با تاریخ نویس مسیحی چنین معنائی را که صد درصد دین مقدس اسلام را ثابت می کند نقل نماید و توضیح دهد و ثبت کند و این امر خود بهترین دلیل انکار می تواند باشد .

ثانياً : انشقاق قمر یا بازگشت خورشید برای مدت طولانی نبوده است بلکه برای مدت کمی بوده است و در این صورت احتمال غفلت از آن وجود دارد.

ثالثاً : چون مدت کوتاه بوده است با چشم سر در سر در همه مناطق کره زمین قابل رؤیت نبوده است و اهل فضل نیز می دانند که در حواشی حجاز نیز رصد خانه ای وجود نداشته است که این معنا را رصد کند و ثبت نماید و در تاریخ برای دیگران گزارش کند ، و علاوه بر این انشقاق با رجوع خورشید در تمام سطح

ص: 206

زمین در يك لحظه حتی با چشم مسلح نیز قابل رؤیت نیست بخاطر کرویت زمین و بلکه چون مدت کوتاه بوده است در تمام يك نيمه کره هم قابل رؤیت نبوده است بلکه فقط در افق های نزديك قابل مشاهده بوده است و ساکنان افق های نزديك نيز بدان اعتراف و اقرار نموده اند چون قرآن شریف از آنان نقل می کند که بعد از انشقاق قمر گفتند:﴿وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ﴾ (1) ،«و اگر هر آیت و نشانه ای را ببینند که دلالت بر نبوت تو دارد از آن اعراض می کنند و می گویند که جادوئی مستمر است».

بنابراین آیه شریفه قرآن، ساكنين افق های نزديك انشقاق قمر را دیدند و بدان نیز اعتراف نمودند اما خبث باطن و عناد و پیروی هوا های نفسانی بدان ها اجازه نداد که بدان اعتراف نمایند، لذا گفتند که جادو و سحر بی همانندی است.

بنابراین توضیح کوتاه جای تردیدی بر کسی باقی نمی ماند که این دو امر ممکن است بلکه هر دو نیز در خارج واقع شده است که به یکی قرآن و روایات و به دیگری روایات عامه و خاصه دلالت می کند.

بحث پیرامون حدیث رد الشمس بقدری بالا گرفته و مهم تلقی شده است که برخی از اعلام عامه و خاصه در آن رساله جداگانه ای تألیف نموده اند که علامه بزرگوار امینی قدس سره القدوسی نام نه نفر را ذکر می کند که در مورد رد الشمس رساله مستقلی را تألیف نموده اند، و نام چهل و سه نفر از دانشمندان عامه را نیز نقل می کند که این روایت را در کتبشان نقل کرده اند» (2) .

در هر صورت در مورد رد الشمس اول براى امير المؤمنين على عليه السلام

ص: 207


1- سورة القمر /2.
2- رجوع گردد به الغدير 141/3 - 126.

که در زمان رسول اکرم صلی الله علیه و آله انجام گرفت ما فقط به ذکر دو روایت از طریق عامه اکتفاء می کنیم :

روایت اول را ابو بشر محمد بن احمد رازی دولایی در گذشته بسال 310 در کتابش بنام «الذرية الطاهرة» نقل می کند،او پسند متصلش از عبدالله بن حسن عليه السلام و او از همسرش فاطمه دختر امام حسین علیه السلام و او از پدرش امام حسين عليه السلام نقل می کند که فرمودند:

﴿قال : كان رأس رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم في حجر علي و كان يوحى اليه فلما سرى عنه قال: يا علي صليت العصر؟قال: لا . قال:اللهم انك تعلم انه كان في حاجتك حاجة رسولك فرد عليه الشمس . فردها عليه فصلى و غابت الشمس﴾ (1) .

«امام حسين عليه السلام فرمودند: سر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در دامان علی علیه السلام بود و بر ایشان وحی نازل می شد هنگامی که نزول وحی به پایان رسید و سر خود را بلند کردند فرمودند: ای علی آیا نماز عصر را پیا داشته ای؟پاسخ دادند: نه. پیامبر صلى الله عليه و آله چنین دعا کردند : بار خدایا تو می دانی که علی در حاجت تو و رسول تو بوده است ، پس خورشید را برای او بازگردان. و خدا نیز خورشید را بازگرداند و علی نماز گذارد سپس خورشید پنهان شده».

و روایت دوم را متقی هندی در گذشته بسال 975 در کتابش «کنز العمال» نقل می کند که:

﴿عن علي عليه السلام قال : لما كنا بخيير سهر رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم في قتال المشركين فلما كان من الغد و كان مع صلاة العصر فوضع

ص: 208


1- الذرية الطاهرة / 129 ح 156.

رأسه في حجرى فنام فاسنثقل فلم يستيقظ مع غروب الشمس، قلت:يا رسول الله ما صليت صلاة العصر كراهية ان أو قظك من نومك، فرفع رسول الله صلى الله عليه [و آله] و سلم يده و قال : اللهم ان عبدك تصدق بنفسه على نبيك فاردد عليه شروقها، فرأيتها في الحال في وقت العصر بيضاء نقيه حتى قمت ثم توضأت ثم صليت ثم غابت﴾ (1) .

«از علی علیه السلام نقل شده است که فرمودند: هنگامی که ما در خیبر بودیم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تمام شب را به نبرد با مشرکین یهود گذراند و فردای آن روز بعد از نماز عصر سرش را در دامان من و برروی پای من قرار داد و خوابید و خوابش سنگین شد و بیدار نشد تا هنگامی که خورشید غروب نمود و بعد از غروب بیدار شدند عرض کردم: ای پیامبر خدا من نماز عصر را نخوانده ام چون نمی پسندیدم که شما را از خواب بیدار کنم، در این هنگام رسول خدا دست های خودشان را به دعا برداشتند و چنین دعا کردند خدایا بنده تو نفس و جان خودش را برای پیامبر تو داده است، تابش خورشید را برای او بازگردان، امیر علیه السلام می فرماید: بلافاصله بعد از دعای پیامبر خورشید با يك نور سفید منزهی در وقت عصر نمایان شد و من برخاستم و وضو گرفتم سپس نماز گذاردم و بعد از آن خورشید پنهان شد و غروب کرد».

احادیث عامه را در این رجوع شمس می توانید در دو کتاب «العمدة» (2) و «فضائل الخمسة» (3) ببينيد.

و اما رد شمس دوم که در زمان خلافت امیر المؤمنین علیه السلام و در سرزمین

ص: 209


1- كنز العمال 277/6.
2- العمدة / 374.
3- فضائل الخمسة 2/ 138 - 135.

بابل واقع شد روایت در این مورد نیز از شیعه و سنی به حد استفاضه رسیده است ما بعنوان نمونه جهت عدم اطالة مقال فقط يك روایت از شریف رضی رضوان الله تعالی علیه در گذشته بسال 406 نقل می کنیم،ایشان در کتاب «خصائص الأئمة»، بعد از این که خبر رد الشمس را خبر مشهوری می داند بسند متصل خود از جويرية بن مسهر کوفی که از اصحاب خاص امير المؤمنين عليه السلام است و امیر نیز او را بسیار دوست می داشته است چنین نقل می کند :

﴿قَطَعْنَا مَعَ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ جِسْرَ اَلصَّرَاهِ فِی وَقْتِ اَلْعَصْرِ فَقَالَ إِنَّ هَذِهِ أَرْضٌ مُعَذَّبَهٌ لاَ یَنْبَغِی لِنَبِیٍّ وَ لاَ وَصِیٍّ أَنْ یُصَلِّیَ فِیهَا فَمَنْ أَرَادَ مِنْکُمْ أَنْ یُصَلِّیَ فَلْیُصَلِّ قَالَ فَتَفَرَّقَ اَلنَّاسُ یُصَلُّونَ یَمْنَهً وَ یَسْرَهً وَ قُلْتُ أَنَا لَأُقَلِّدَنَّ هَذَا اَلرَّجُلَ دِینِی وَ لاَ أُصَلِّی حَتَّی یُصَلِّیَ قَالَ فَسِرْنَا وَ جَعَلَتِ اَلشَّمْسُ تَسْتَقِلُّ قَالَ وَ جَعَلَ یَدْخُلُنِی مِنْ ذَلِکَ أَمْرٌ عَظِیمٌ حَتَّی وَجَبَتِ اَلشَّمْسُ وَ قَطَعَتِ اَلْأَرْضَ قَالَ فَقَالَ یَا جُوَیْرِیَهُ أَذِّنْ فَقُلْتُ تَقُولُ لِی أَذِّنْ وَ قَدْ غَابَتِ اَلشَّمْسُ قَالَ فَأَذَّنْتُ ثُمَّ قَالَ لِی أَقِمْ فَأَقَمْتُ فَلَمَّا قُلْتُ قَدْ قَامَتِ اَلصَّلاَهُ رَأَیْتُ شَفَتَیْهِ تَتَحَرَّکَانِ وَ سَمِعْتُ کَلاَماً کَأَنَّهُ کَلاَمُ اَلْعِبْرَانِیَّهِ قَالَ فَرَجَعَتِ اَلشَّمْسُ حَتَّی صَارَتْ فِی مِثْلِ وَقْتِهَا فِی اَلْعَصْرِ فَصَلَّی فَلَمَّا اِنْصَرَفَ هَوَتْ إِلَی مَکَانِهَا وَ اِشْتَبَکَتِ اَلنُّجُومُ﴾ (1) .

«جوبر به گوید: از محلی بنام جسر الصراط در وقت عصر با امیر المؤمنين عليه السلام گذشتیم پس امیر علیه السلام فرمود: براستی که این سرزمین، سرزمین عذاب شده است و برای پیامبری یا خلیفه پیامبری سزاوار نیست که در آن نماز گذارد اما هر يك از شما که می خواهد می تواند در آن نماز بخواند، جویریه گوید: مردم نيز هر يك متفرق شدند و در سمت چپ و راست مسیر حرکت به نماز ایستادند ولی من با خود گفتم براستی که من دین خودم را از این مرد (امیر المؤمنين عليه السلام)

ص: 210


1- خصائص الائمة / 56.

می گیرم و نماز نمی خوانم تا او به نماز ایسند مدتی راه پیمودیم و خورشید کم کم داشت غروب می کرد و من از این امر سخت ناراحت بودم تا این که خورشید به کلی غروب کرد و ما آن سرزمین را پشت سر گذاشتیم پس امیر علیه السلام به من فرمود: اذان بگو. با خود اندیشیدم که به من می گوید اذان بگو در حالی که خورشید غروب کرده است؟ جویریه گوید: در هر صورت اذان گفتم سپس به من فرمود: اقامه بگو و من نیز اقامه گفتم و هنگامی که گفتم«براستی نماز بپاداشته شده است» دیدم که دو لب امیر علیه السلام حرکت می کند و سخنی می گوید گویا بزبان عیرانی سخن می گوید پس از این کلام خورشید بازگشت بگونه ای که در وقت عصر قرار گرفت پس امير عليه السلام نماز گذارد و هنگامی که نمازمان تمام شد خورشید به مکان اصلیش بازگشت و ستارگان نمایان شدند».

قبل از این که مفاد حدیث رد الشمس را مورد بررسی قرار دهیم در متن این احادیث اشکالی شده است به اینکه ترك صلاة عمداً گناه بزرگی است و می دانیم امیر المؤمنين عليه السلام با ادله ای که قبلا ذکر کردیم معصوم است پس چگونه می تواند مرتکب ترك صلاة که گناه است شود آن هم دو بار در مدت عمر شریفش.

این اشکال از قدیم الایام به مفاد حدیث رد الشمس شده است که با عصمت امام سازگار نیست و متکلمین بزرگ شیعه از همان ابتداء نیز به پاسخگویی این اشکال پرداخته اند شریف بزرگ سید مرتضی علم الهدی در گذشته بسال 436 برادر بزرگتر شریف رضی سابق الذكر قدس الله اسرارهما در مورد این اشکال دو پاسخ می دهد کلام ایشان را مختصراً نقل می کنیم ایشان می فرماید:

«قلنا عن هذا جوابان:

أحدهما : أنه انما يكون عاصياً اذا ترك الصلاة بغير عذر و ازعاج النبي لا ينكر أن يكون عذراً في ترك الصلاة

ص: 211

و الجواب الآخر : ان الصلاة لم تفته بمعنى جميع وقتها و انما فاته ما فيها من الفضيلة و المزية من أول وقتها و ...» (1) .

از این اشکال در پاسخ داده ایم :

1- او وقتی معصیت کرده است که نماز را بدون عذر ترك كند و قابل انکار نیست که بیدار کردن و بلند کردن پیامبر صلی الله علیه و آله می تواند عذر در ترک نماز باشد.

2- جواب دیگر این که همه وقت نماز برای امیر علیه السلام فوت نشده بود بلکه وقت فضیلت نماز و اول وقت آن گذشته بود ».

مؤلف گوید: ما ضمن این که مقام بزرگ شریف مرتضی علمدار بزرگ تشیع را می ستائیم نکن برای این اشکال پاسخ دیگری را ارائه می دهیم و آن را اختیار می کنیم، پاسخ ما این است که اصلا در این دو مورد معصیتی واقع نشده است تا این که ما آن را با مقام عصمت متناقض ببینیم، در هر دو مورد مولای ما امير المؤمنين عليه صلوات المصلين نماز خود را به پا داشته است و نماز نیز وقت آن واقع شده است پس پس نه ترك صلاتی وجود دارد و نه معصیتی،در واقع پاسخ ما به این اشکال این است که این اشکال سالبه به انتفاء موضوع است اصلا معصیتی در خارج واقع نشده است تا ما آن را با مقام عصمت منافی بدانیم آری امیر علیه السلام نماز خود را مدتی به تأخیر انداخته است ولكن تأخیر آن نیز بخاطر دلیل خاصی بوده است در مرتبه اول تأخیر آن بعلت بیدار نکردن پیامبر اکرم صلی الله عليه و آله و در مرتبه دوم بخاطر این بوده است که در آن سرزمین عذاب شده خلیفه و وصی پیامبر علیه السلام نمی بایست نماز گذارد و به همین خاطر امیر علیه السلام آن سرزمین را سریعاً پشت سر می گذارد و بعد

ص: 212


1- شرح القصيدة المذهبة المطبوع في رسائل الشريف المرتضى 79/4 و 78.

از خروج از آن سرزمین به نماز می ایستد.

بنابراین اصلا معصیتی واقع نشده است تا با مقام عصمت منافاتی داشته باشد، اصلا ترك صلاتی وجود ندارد چون بالاخره تا پایان کار نماز در وقتش خوانده شده است و تأخیر آن هم با عذر موجه بوده است، آری ترك صلائی وجود ندارد تا ما آن را با داشتن عذر یا فوت شدن وقت فضیلت توجیه کنیم.

اما کیفیت استدلال به حدیث رد الشمس جهت اثبات امامت امیر المؤمنين عليه السلام و خلافت بلافصل ایشان نیز واضح است ، آیا خلافت و جانشینی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سزاوار چنین فردی است یا دیگران که ...؟

در هر حال پاسخ به این سؤال را می توان از بدیهیات محسوب کرد، لكن ذکر نکته ای را لازم می دانم و آن این که خداوند دو معجزه بزرگ ارائه کرده است یکی انشقاق قمر جهت اثبات نبوت و دیگری رد الشمس جهت اثبات امامت و هر دو معجزه نیز برای کسانی که غباری بر فطرت پاکشان نباشد مقبول افتاده است.

ختام این مقال را اشعار نغز سید حمیری اسماعیل بن محمد شاعر گرانقدر شیعی در گذشته در عصر امام صادق علیه السلام بسال 173 قرار می دهیم ، او در قصيدة مذهبه خود که در شان و فضیلت و ولایت امیر المؤمنين عليه صلوات المصلين در بیش از یکصد بیت آن را سروده است در مورد رد الشمس بر ایشان چنین می سراید:

«ردت عليه الشمس لما فاته *** وقت الصلاة و قد دنت للمغرب

حتى تبلج نورها في وقتها *** للعصر ثم هوت هوى الكوكب

و عليه قد حبست ببابل مرة *** أخرى و ما حبست لخلق معرب

الا لأحمد أوله و لردها *** و لحيسها تأويل أمر معجب» (1)

ص: 213


1- خصائص الائمة / 52 ، اعلام الوری /117.

خاتمة:

در ابتدای تألیف رساله قصد بر این بود که بعنوان فصل سوم از بخش دوم كتاب بحثی را تحت عنوان «مصداق امامت از نظر عقل» مطرح کنم و افضلیت امير المؤمنين عليه صلوات المصلين را از جميع خلایق جز پیامبر اکرم صلی الله عليه و آله را مورد بررسی قرار داده و آن را اثبات کنم، اما وقتی به ختام رساله رسیدم به دو مشکل بر خورد نمودم : اول این که مدتی را که برای تألیف رساله قرار داده بودم به انجام آمده بود، و دوم این که دیدم چنین امر مهمی را نمی توان فقط در يك فصل کوتاه مورد بررسی قرار داد بلکه اگر بخواهیم این امر را مفصلا به بحث بنشینیم می بایست کتاب یا کتاب های متعددی در مورد آن تألیف کرد و سرانجام نیز حق مطلب اداء نخواهد شد، از این رو این بحث را در هم پیچیدم و از آن صرفنظر نمودم.

اگر چه این معنا را باید متذکر شوم که هر کس علی علیه السلام را بشناسد قائل به برتری ایشان و تفضیلشان نسبت به سایر خلائق جزنبی اکرم صلی الله علیه و آله خواهد شد و هر کس که چنین تفضیل را قائل نیست در واقع على علیه السلام

ص: 214

را نشناخته است و البته باید اعتراف نمود که شناختن على عليه السلام نيز نه تنها کار هر کس بلکه کار هیچ کس نیست، ابعاد وجودی مولای متقیان علیه السلام همانند پروردگارش بی نهایت است چرا که او آیت عظمای الهی است و ما انسان های محدود همان گونه که از شناخت کنه ذات خداوند محروم هستیم از شناخت کامل امیر المؤمنين عليه صلوات المصلين نيز معذوریم چون ما محصوریم و محدود .

در عین حال هر کس در هر مذهبی وقتی قدری توانسته است ابعاد شخصیت وجودی امیر المؤمنين على بن ابى طالب علیه السلام را درك كند و بشناسد به افضليت او اقرار و اعتراف نموده است و از اینرو است که امیر علیه السلام مورد احترام و توجه همه مذاهب و ململ دنیا است تا چه رسد به مسلمین.

و در میان مسلمین نیز اگر چه بحث تفضیل در نهایت به خلافت می انجامد و در امر خلافت بین مسلمین اختلاف است از این رو کمتر به تفضیل که از موجبات تعیین خلیفه می گردد می پردازند اما جماعتی از معتزله به تفضيل امير المؤمنين على عليه السلام اعتراف نموده اند (1) .

در هر صورت از بدیهیات و مسلمات در نزد شیعه تفضیل مولای متقیان علیه السلام بر جميع مخلوقات جمز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است که فصول گذشته نیز تماماً بر آن دلالت دارد و در این جا جهت یادآوری فقط آیه شریفه مباهله را متذکر می شویم که در آن علی علیه السلام نفس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دانسته شده است و وقتی تفضیل او مسلم گردید ، خلافت نیز ثابت است.

و حسن خنام رساله را صحيحة محمد بن مسلم قرار می دهم که شیخ جلیل القدر کلینی در گذشته بسال 329 آن را در کافی شریفش نقل می کند :«نقل بسنده

ص: 215


1- جهت اطلاع بیشتر رجوع گردد به شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد 1/ 10- 7.

﴿الصحيح عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ یَقُولُ: کُلُّ مَنْ دَانَ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِعِبَادَهٍ یُجْهِدُ فِیهَا نَفْسَهُ وَ لاَ إِمَامَ لَهُ مِنَ اَللَّهِ فَسَعْیُهُ غَیْرُ مَقْبُولٍ وَ هُوَ ضَالٌّ مُتَحَیِّرٌ وَ اَللَّهُ شَانِئٌ لِأَعْمَالِهِ وَ مَثَلُهُ کَمَثَلِ شاةٍ ضَلَّت عَن راعیها وَ قَطیعِها فَهَجَمَت ذاهِبَةً وَ جائِیَةً یَومَها. فَلَمّا جَنَّها اللَّیلُ بَصُرَت بِقَطیعِ مَعَ راعیها فَحَنَّت اِلَیها وَ اغتَرَّت بِها فَباتَت مَعَها فی مَربَضِها. فَلَمّا اَن ساقَ الرّاعی قَطیعَهُ اَنکَرَت راعیَها وَ قَطیعَها، فَهَجَمَت مُتَحَیِّرةً تَطلُبُ راعِیَها وَ قَطیعَها، فَبَصُرَت بِغَنَمٍ مَعَ راعیها فَحَنَّت اِلَیها وَ اغتَرَّت بِها، فَصاحَ بِهَا الرّاعی: اِلحَقی بِراعیکِ وَ قَطیعِکِ فَاَنتِ تائِهَةٌ مُتَحَیِّرَةٌ عَن راعیکَ وَ قَطیعِکَ. فَهَجَمَت ذَعِرَةً مُتَحَیِّرَةً تائِهَةً، لا راعِیَ لَها یُرشِدُها اِلی مَرعاها اَو یَرُدُّها. فَبَینا هِیَ کَذلِکَ اِذا اغتَنَمَ الذِّئبُ ضَیعَتَها فَاَکَلَها وَ کَذلِکَ وَاللهِ - یا مُحَمَّدِ- مَن اَصبَحَ مِن هذِهِ الاُمَّةِ لا اِمامَ لَهُ مِنَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ ظاهِرٌ عادِلٌ اَصبَحَ ضالاً تائِهاً. وَ اِن ماتَ عَلی هذِهِ الحالَةِ، ماتَ میتَةَ کُفرٍ وَ نِفاقٍ ،اِعْلَمْ یَا مُحَمَّدُ إِنَّ أَئِمَّهَ اَلْجَوْرِ وَ أَتْبَاعَهُمْ لَمَعْزُولُونَ عَنْ دِینِ اَللَّهِ قَدْ ضَلُّوا وَ أَضَلُّوا فَأَعْمَالُهُمُ اَلَّتِی یَعْمَلُونَهَا کَرَمادٍ اِشْتَدَّتْ بِهِ اَلرِّیحُ فِی یَوْمٍ عاصِفٍ لا یَقْدِرُونَ مِمّا کَسَبُوا عَلی شَیْءٍ ذلِکَ هُوَ اَلضَّلالُ اَلْبَعِیدُ﴾ (1) .

«کلینی بسند صحیح خود از محمد بن مسلم نقل می کند که گفت: از امام باقر علیه السلام شنیدم می فرمود: هر کس دینداری خداوند را با عبادتی انجام دهد که خود را در آن به زحمت اندازد و امامی از طرف خداوند نداشته باشد ، کوشش او مورد قبول خداوند واقع نمی شود و او گمراه و سرگردان است و خداوند اعمال او را نمی پسندد و مانند او مانند گوسفندی است که از چوپان و گله اش گم شود و تمام روز را سرگردان بگردد و هنگامی که شب فرا می رسد گله ای را بیابد که غیر از گله اصلی خودش است و با اشتیاق تمام به سمت آن رود و گمان کند گله خودش است و شب را با آنان در محل آن ها بگذراند و هنگامی که چوپان گله

ص: 216


1- الكافي 374/1 ح 2.

خود را حرکت دهد، بداند که آن چوپان و گله از آن او نیستند پس با اشتیاق تمام و شنابان بدنبال گله و چوپان خودش بگردد و گل های دیگر را با چوپان شان ببیند و با شوق تمام به سمت آن ها حرکت کند اما چوپان بر سر او فریاد می زند به چوپان و گلۀ خودت ملحق شو که از چوپان و گلۀ خود گم شده ای و آن گوسفند ترسان و گمشده در حالی که فریاد می زند به این طرف و آن طرف می رود بدون این که چوپانی داشته باشد که او را به چراگاهش هدایت کند یا به محلش برساند و در چنین لحظاتی گرگ ، سرگردانی او را غنیمت می شمارد و او را می درد، و سوگند به خداوند ای محمد بن مسلم هر کس از این است صبح کند در حالی که امامی از طرف خداوند که با دلیل روشن امامتش ثابت شده و دادگستر نیز باشد نداشته باشد همانند این گوسفند صبح کرده است در حالی که گمراه و سرگردان است و اگر این چنین از دنیا برود، در حال کفر و نفاق از دنیا رفته است ، و بدان ای محمد بن مسلم که پیشوایان ستم و پیروانشان از دین خداوند بر کنارند و گمراه شده اند و گمراه کرده اند و آن چه که انجام می دهند مانند خاکستری است در يك روز طوفانی در تندبادی که می وزد قرار گیرد، از آن چه که انجام دادند چیزی دست آنان را نگیرد و گمراهی و سرگردانی دور و بی پایان چنین است».

بحمد الله و المنة نگارش این رساله در ساعت آخر روز چهارشنبه دوم شوال المكرم 1411 در شهر اصفهان به پایان رسید.

و الحمد لله الذي جعلنا من المتمسكين بولاية امير المؤمنين عليه صلوات المصلين.

ص: 217

مهم ترین مصادر رساله

1- الاثنان في علوم القرآن

تأليف : جلال الدين عبدالرحمن سیوطی

2- اختيار معرفة الرجال ، المعروف برجال الكشي

تأليف : شیخ الطائفه ابی جعفر طوسی - تحقیق سید مهدی رجائي - موسسة آل البيت 1404

3- الارشاد في معرفة حجج الله على العباد

تأليف : شیخ مفید - چاپ اصفهان

4- اعلام الورى

تأليف : امين الاسلام فضل بن حسن طبرسی

5- الامامة والسياسة

تأليف : ابن قتیبه دینوری چاپ مصر 1388

6- اوائل المقالات

تأليف : شیخ مفید - چاپ واعظ چرندایی

ص: 218

7- باب حادي عشر

تأليف : علامه حلی - طبع حجری

8- بحار الانوار

تأليف : علامه مجلسی طبع حروفی

9- بناء المقالة الفاطمية في نقض الرسالة العثمانية

تأليف: سید ابن طاوس احمد بن موسى - تحقيق السيد على العدناني الغريفي آل البيت 1411

10- تاريخ الأمم و الملوك

تأليف : ابى جعفر محمد بن جریر طبری، چاپ اول در مصر

11- تاریخ بغداد

تأليف : خطیب بغدادی

12- تاریخ پیامبر اسلام

تأليف : دکتر محمد ابراهیم آیتی، تجدید نظر دکتر ابوالقاسم گرجی - چاپ دانشگاه تهران 1366 ش

13- تاريخ مدينة دمشق

تأليف : ابن عساکر، تحقيق الشيخ محمد باقر المحمودي - طبع بيروت

14- تاريخ المدينة المنورة

تأليف : ابن شبه ، تحقيق فهيم محمد شلتوت - دار الفكر 1410

15- التبيان في تفسير القرآن

تأليف : شیخ طوسی - دار احیاء التراث العربي - بيروت

16- تجريد الاعتقاد

تأليف : خواجه نصیر الدین طوسی - تحقیق محمد جواد حسینی جلالی -

ص: 219

دفتر تبلیغات 1407

17 - تفسير الطبري

تأليف : ابن جرير الطبري

18- التفسير الكبير

تأليف : فخر رازی - دار احياء التراث العربي - بيروت

19- تقريب المعارف

تأليف : شيخ تقى الدين ابى الصلاح حلبى - تحقيق رضا استادی - 1404

20- تلخيص الشافي

تأليف : شیخ طوسی - تحقیق سید حسین بحر العلوم - دار الكتب الاسلامية

21- الجامع لاحكام القرآن (تفسیر قرطبی)

تأليف : قرطبی

22- جوامع الجامع (تفسير)

تأليف : امين الاسلام فضل بن حسن طبرسی - تصحیح ابو القاسم گرجی چاپ دوم 1409

23- خصائص الائمة

تأليف : سید رضی تحقیق دکتر محمد هادی امینی آستان قدس رضوی

24- خصائص امير المؤمنين على بن ابي طالب عليه السلام

تأليف: حافظ نسائی - چاپ 1348 بمصر

25- خصائص الوحى المبين

تأليف : يحيى بن حسن حلی معروف به ابن بطريق - تحقيق شيخ محمد

ص: 220

باقر محمودی - وزارت ارشاد 1406

26- دراسات في ولاية الفقيه

تأليف : آیت الله حاج شیخ حسینعلی منتظری مدظله - دفتر تبلیغات 1408

27- الدر المنثور في التفسير بالمأثور

تأليف : حافظ جلال الدین سیوطی

28- دلائل الصدق

تأليف : شیخ محمد حسن مظفر - چاپ اول در قاهرة 1396

29- الذخيرة في علم الكلام

تأليف : سید مرتضی - تحقيق سيد احمد حسيني - جامعه مدرسین 1411

30- الذرية الطاهرة

تأليف : ابی بشر محمد رازی دولابی - تحقیق سید محمد جواد جلالی - جامعه مدرسین 1407

31- الذريعة الى تصانيف الشيعة

تألیف: شیخ آغا بزرگ طهرانی - چاپ بیروت

32- رحلة ابن بطوطة

تأليف : ابن بطوطة - چاپ دوم ، مصر

33- رسائل الشريف المرتضى

تألیف سید مرتضی - اعداد سید احمد حسینی - دار القرآن الكريم 1410

34- السيرة النبوية

تأليف : ابن هشام - طبع مصر 1355

35- سیرت رسول الله صلى الله عليه و آله

ترجمه و انشای رفیع الدین اسحق بن محمد همدانی - تصحیح دکتر اصغر

ص: 221

مهدوی - انتشارات خوارزمی 1361ش

36- الشافي في الامامة

تأليف : سید مرتضی - تحقيق سيد عبد الزهراء حسينى خطيب - مؤسسة الصادق 1410

37- شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار

تأليف : قاضی ابو حنیفه نعمان بن محمد مغربی - تحقیق سید محمد حسینی جلالی - جامعه مدرسین 1409

38- شرح تجريد الاعتقاد

تأليف : فاضل قوشجي - طبع حجری

39- شرح نهج البلاغة

تأليف : ابن ابى الحديد معتزلی - تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم - مصر 1378

40- شواهد التنزيل

تأليف : حاکم حسکانی

41 - صحیح بخاری

تأليف : ابی عبدالله محمد بن اسماعیل بخاری - دار الفكر - بيروت 1401

42 - صحیح ترمذی

تأليف : محمد بن عیسی ترمذي - مطبعة بولاق 1292

43 - صحيح مسلم بشرح النووي تأليف : ابوالحسین مسلم بن الحجاج الفشيرى - دار الفكر - بيروت 1401

44 - الصواعق المحرقة

تأليف : احمد بن حجر : احمد بن حجر - مصر 1312

ص: 222

45- العثمانية

تأليف : عمرو بن بحر جاحظ - تحقيق عبد السلام محمد هارون - مصر 1374

46 - عمدة عيون صحاح الأخبار في مناقب امام الابرار

تأليف: يحيى بن حسن حلى معروف به ابن بطریق - جامعه مدرسین 1407

47 - على ضفاف الغدير

اعداد: عبدالله محمدی و محمد بهره مند و محمد محدث - چاپ دوم - جامعه مدرسین 1410

48- عيون اخبار الرضا عليه السلام

تأليف : شیخ صدوق - تحقیق سید مهدی لاجوردی

49 - الغدير

تأليف : علامه عبدالحسین احمد امینی نجفی - چاپ دوم طهران 1372

50 - فضائل الصحابة

تأليف : احمد بن حنبل - تحقيق وحى الله عباس - چاپ 1304

51 - فهرست ابن ندیم

تأليف : محمد بن اسحاق النديم - تهران 1350 ش

52 - فضائل الخمسة

تأليف : سید مرتضی فیروز آبادی - چاپ چهارم 1402 بیروت

53 - فيض القدير

تأليف : عبدالرؤوف المناوى - طبع مصر 1356

54 - قواعد المرام في علم الكلام

تأليف : ميثم بن على بحرانی - تحقیق سید احمد حسينى - مكتبة آية الله

ص: 223

مرعشی چاپ دوم 1406

55- الكافي

تأليف : أبي جعفر محمد بن يعقوب کلینی - تحقیق علی اکبر غفاری

56- كتاب سليم بن قيس الهلالي

تأليف : سليم بن قيس - تحقيق سيد علاء الدین موسوی - مؤسسه بعثت 1407

57- الكشاف (تفسير)

تأليف : محمود بن عمر جار الله زمخشری - چاپ اول - مصر

58- كشف الغطاء

تأليف : شیخ جعفر نجفی كاشف الغطاء - طبع حجرى

59- كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد

تأليف : علامه حلی - مكتبة مصطفوى - قم

60 - كنز العمال

تأليف : متفى هندی - حیدر آباد دکن 1312

62- لباب التأويل في معانى التنزيل (معروف به تفسیر خازن)

تأليف: علی بن محمد بغدادی - چاپ اول - مصر

62- لسان العرب

تأليف : ابن منظور

63 - مدارك التنزيل و حقائق التأويل

تأليف : عبدالله بن محمد نسفی - طبع اول مصر - بهامش تفسیر خازن

64 - المراجعات .

تأليف: عبدالحسین شرف الدین موسوی تحقیق حسین راضی چاپ

ص: 224

چهارم 1406 بیروت

65 - مستدرك الصحيحين

تأليف : حافظ ابی عبدالله محمد حاکم نیشابوری - حیدر آباد دکن 1324

66- مسند احمد

تأليف : احمد : احمد بن حنبل - مصر - 1313

67 - مسند الامام الرضا عليه السلام

تأليف : شیخ عزیز الله عطاردی - آستان قدس رضوی 1406

68 - معجم مقاييس اللغة

تأليف: احمد بن فارس بن زكريا - تحقيق عبد السلام محمد هارون - دفتر تبلیغات 1404

69 - المغازى

تأليف : محمد بن عمر واقدى - تحقیق دکتر مارسدن جونس - نشر دانش اسلامی 1405

70 - المفردات

تأليف : راغب اصفهانی - تحقیق ندیم مرعشلی

71 - المناقب

تأليف : موفق بن احمد خوارزمی - تحقیق شیخ مالك محمودى - جامعه مدرسين 1411

72 - مناقب مرتضوی

تأليف : کشفی ترمذی - طبع بمبئی

73 - الميزان في تفسير القرآن

تأليف : سید محمد حسین طباطبائی - جامعه مدرسین

ص: 225

74 - نافع يوم الحشر في شرح باب الحادى عشر

تأليف : فاضل مقداد - طبع حجری

75- نبراس

تأليف : حاج ملا هادی سبزواری - چاپ تهران

76 - النهاية في اللغة

تأليف : مجدالدين مبارك بن محمد جزری ابن اثیر

77 - نهج البلاغة

تألیف: سید رضی - چاپ صبحی صالح

78- نهج الحق و كشف الصدق

تأليف : علامه حلی - تحقيق شيخ عين الله حسني ارموى - دار الهجرة قم 1407

79- النور المشتعل من كتاب ما نزل من القرآن في علي عليه السلام

تأليف : الشيخ محمد باقر محمودی - وزارت ارشاد 1406

80- ينابيع المودة

تأليف : قندوزی

ص: 226

فهرست کتاب

اهداء ... 3

مقدمه ... 7

بخش اول: کلیانی پیرامون امامت

فصل اول : تعریف ولایت و امامت ... 15

معنای لغوی ولایت ... 10

معنای لغوی امامت ... 18

امامت در اصطلاح ... 19

فصل دوم: ادله وجوب امامت ... 21

اختلاف در وجوب امامت ... 21

ص: 227

دلیل اول: رهبری جامعه اسلامی ... 24

دلیل دوم : قانون هدایت عمومی ... 28

دلیل سوم: هدایت به امر ... 30

دلیل چهارم: برهان واسطه فیض ... 31

دلیل پنجم برهان لطف ... 32

مناقشه در برهان لطف ... 37

تنبیه آیا قرآن به تنهایی کافی است ؟ ... 38

فصل سوم: ویژگی های امام ... 43

اولین ویژگی امام عصمت ... 44

تعریف عصمت ... 44

عدم منافات عصمت و قدرت ... 45

اولین دلیل عصمت : نقض غرض ... 48

دومین دلیل عصمت : تسلسل ... 50

سومین دلیل عصمت : دلیل نقلی ... 53

دومین ویژگی امام : افضلیت ... 56

تعریف افضلیت ... 56

ادله افضلیت ... 58

سومین ویژگی امام : نص ... 61

دلیل نیاز به نص ... 61

صدور معجزه از امام ... 61

ولایت تشریعی و تکوینی ... 65

ص: 228

کلام ابن بطوطه در مورد نجف اشرف ... 66

بخش دوم: مصداق امامت در قرآن و حدیث پیامبر صلى الله عليه و آله

فصل اول : مصداق امامت در قرآن ... 71

1 - آیه تبلیغ ... 73

2 - آیه اکمال ... 75

3- آیه تطهیر ... 76

4 - آیه مباهله ... 82

5- آیه ولایت ... 86

6 - آیه اولی الامر ... 90

7- آيه من يشترى نفسه ... 94

8- آيه من المؤمنين رجال ... 97

9- آیه پاداش رسالت ... 100

10- آیات سوره انسان ... 104

11- آیه توبه آدم ... 111

12- آيه علم الكتاب ... 116

13- آيه مسألة ... 120

14- آیه انذار و هدایت ... 123

ص: 229

فصل :دوم مصداق امامت در کلام پیامبر صلی الله علیه و آله ... 127

اختلاف عامه و خاصه در تعیین جانشین ... 127

1- واقعه و حديث غدير ... 131

2 - حدیث ثقلین ... 145

3 - اولین کسی که اسلام آورد و نماز گذارد ... 151

4- حديث انذار عشيرة ... 154

5- حديث مؤاخات ... 159

6 - حدیث منزلت ... 165

7 - تبلیغ سوره برائت ... 174

8 - حدیث سد ابواب ... 178

9 - اعطاء رایت در روز خیبر ... 183

10 - حدیث علی با قرآن است و قرآن نیز با او ... 190

11 - علی با حق و حق با علی است ... 193

12 - حديث سقاية حوض ... 197

13 - حديث طير مشوى ... 201

14 - حديث رد الشمس ... 205

خاتمة ... 214

مهم ترین مصادر رسالة ... 218

ص: 230

تصحیحات

ص س نادرست درست

9 اخر نموده است نموده باشد

10 4 چند معتبر چند کتاب معتبر

18 16 أمام امام

18 اخر اصل اصل است

21 8 تدهب نذهب

27 11 که نقل که با نقل

29 16 شخص شخصی

31 3 اوصینا اوحینا

31 5 وصیت وحی

34 3 به بر

37 10 را در

44 15 اعتقاد اعتقاد ما

60 6 دوم زائد

90 3 زندان زمان

96 17 در صورت در هر صورت

103 15 مومنی مومن

113 15 نگدری نگذری

115 اخر چنان چه از چنان چه سیوطی از

118 7 نقل نقل

120 8 مراد این مراد

128 2 مفصلات معضلات

129 2 نمی تواند نمی توان

149 20 ثقلین ثقلین را

160 12 توارث توارث

164 12 ولایت ولایات

167 اخر خویش خوش

169 15 نقدی نغزی

176 12 سر سه

196 5 ملازمه ملازم

204 21 خود خرد

ص: 231

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109