امين زبان و ادب پارسى: راهكارهاى علمى و عملى حضرت آيت الله العظمى خامنه اى (مدّظلّه العالى) درباره ى پويش و گسترش زبان و ادبيات فارسى

مشخصات کتاب

سرشناسه: خامنه اى، سيدعلى، رهبر جمهورى اسلامى ايران، 1318 _.

عنوان و نام پديدآور: امين زبان و ادب پارسى: راهكارهاى علمى و عملى حضرت آيت الله العظمى خامنه اى (مدّظلّه العالى) درباره ى پويش و گسترش زبان و ادبيات فارسى/ به كوشش: محمّدحسن مقيسه.

مشخّصات نشر: تهران: انتشارات انقلاب اسلامى (وابسته به مؤسّسه ى پژوهشى فرهنگى انقلاب اسلامى)، 1395.

مشخّصات ظاهرى: 296 ص.

قيمت: 200000 ريال _ شابك: 3-04-8212-600-978

وضعيت فهرست نويسى: فيپا

عنوان ديگر: راهكارهاى علمى و عملى حضرت آيت الله العظمى خامنه اى (مدّظلّه العالى) درباره ى پويش و گسترش زبان و ادبيات فارسى.

موضوع: خامنه اى، على، رهبر جمهورى اسلامى ايران، 1318 ___ ديدگاه درباره ى زبان فارسى

موضوع: خامنه اى، سيدعلى، رهبر جمهورى اسلامى ايران، 1318 ___ پيام ها و سخنرانى ها

شناسه افزوده: مقيسه، محمّدحسن، 1344 _، گردآورنده

شناسه افزوده: مؤسّسه ى پژوهشى فرهنگى انقلاب اسلامى. انتشارات انقلاب اسلامى

رده بندى كنگره: 1395 8 الف 2 ز/ 1692 DSR

رده بندى ديويى: 955/0844

شماره كتابشناسى ملّى: 4228534

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحيم

ص: 2

ص: 3

سرشناسه: خامنه اى، سيدعلى، رهبر جمهورى اسلامى ايران، 1318 _.

عنوان و نام پديدآور: امين زبان و ادب پارسى: راهكارهاى علمى و عملى حضرت آيت الله العظمى خامنه اى (مدّظلّه العالى) درباره ى پويش و گسترش زبان و ادبيات فارسى/ به كوشش: محمّدحسن مقيسه.

مشخّصات نشر: تهران: انتشارات انقلاب اسلامى (وابسته به مؤسّسه ى پژوهشى فرهنگى انقلاب اسلامى)، 1395.

مشخّصات ظاهرى: 296 ص.

قيمت: 200000 ريال _ شابك: 3-04-8212-600-978

وضعيت فهرست نويسى: فيپا

عنوان ديگر: راهكارهاى علمى و عملى حضرت آيت الله العظمى خامنه اى (مدّظلّه العالى) درباره ى پويش و گسترش زبان و ادبيات فارسى.

موضوع: خامنه اى، على، رهبر جمهورى اسلامى ايران، 1318 ___ ديدگاه درباره ى زبان فارسى

موضوع: خامنه اى، سيدعلى، رهبر جمهورى اسلامى ايران، 1318 ___ پيام ها و سخنرانى ها

شناسه افزوده: مقيسه، محمّدحسن، 1344 _، گردآورنده

شناسه افزوده: مؤسّسه ى پژوهشى فرهنگى انقلاب اسلامى. انتشارات انقلاب اسلامى

رده بندى كنگره: 1395 8 الف 2 ز/ 1692 DSR

رده بندى ديويى: 955/0844

شماره كتابشناسى ملّى: 4228534

ناشر: انتشارات انقلاب اسلامى

(وابسته به مؤسّسه ى پژوهشى فرهنگى انقلاب اسلامى)

شمارگان: 3000

چاپ دوّم - بهار 1397

200000 ريال

شابك: 3-04-8212-600-978

نشانى: تهران، خيابان جمهورى اسلامى، خيابان فلسطين جنوبى، كوچه ى هلالى، شماره ى 26

تلفن: 66977268-66410649 - تلفن مركز پخش: 09195593732-66483975

پست الكترونيكى: Info@Book-khamenei.ir - سامانه ى پيام كوتاه: 120 20 1000 - http://Book-Khamenei.ir

ص: 4

به:

علاّمه دكتر سيدجعفر شهيدى؛

بزرگ مردى كه بيش از نيم سده درخت پرشاخسار عمرش از آفتاب زبان و ادبيات فارسى پرتوهاى پر از مِهرِ آموختن و آموزاندن را فراگرفت و با همين شيدايى، عارفانه سر بر بستر خاك نهاد.

ص: 5

پرداختن به زبان فارسى... جزو فرائض انقلابى ما است.

جزو فرائض اسلامى ما است، يك چيز تجمّلاتى و تشريفاتى نيست.

1367/03/25

ص: 6

پيشگفتار

يكى از خصوصيات مهمّ ايرانيان دلبستگى آنان به زبان فارسى است، تا بدان حد كه وقتى اسلام آوردند و دين حنيف پيامر گرامى را پذيرفتند، زبان خود را از ياد نبردند. ايرانيان، با حفظ زبان ملّى خود، در طول تاريخ، در راه اسلام مخلصانه و مجاهدانه فداكارى ها كردند و هرگز احساس نكردند كه دلبستگى به زبان ملّى منافات و مغايرتى با ايمان و اسلام و قرآن داشته باشد.

ملّت ايران، امروز هم كه با انقلاب اسلامى خويش نظام جمهورى اسلامى را در ايران برپا كرده و در راه تأسيس اين نظام و حفظ آن صدها هزار شهيد و جانباز تقديم نموده است، سعى ميكند زبان فارسى را، كه زبان دوّم عالم اسلام است، شاداب و بالنده و نيرومند سازد و بدان به عنوان ركن مهمّى از اركان ملّيت ايرانى استحكام بخشد.

در انقلاب اسلامى، بخت با زبان فارسى يار بوده است كه هم امام خمينى (ره)، بنيان گذار اين انقلاب، و هم حضرت آيت الله العظمى خامنه اى، رهبر معظّم انقلاب اسلامى، هردو، صاحبِ ذوق و قريحه ى شاعرى اند و لطف طبع دارند و قدرِ سخن گفتن دَرى را ميدانند. همه ى كسانى كه آيت الله العظمى خامنه اى را، قبل و بعد انقلاب، شناخته اند، دلبستگى ايشان را به شعر و ادب فارسى و تسلّط ايشان را به سخن گفتنِ

ص: 7

فصيح و بليغ و نگارش شيوا و اديبانه تصديق ميكنند. مقام معظّم رهبرى در همه ى سالهاى پس از پيروزى انقلاب اسلامى از هر فرصتى براى تقويت زبان و ادب فارسى استفاده كرده اند و مخصوصاً شعر فارسى را، همچون ابزارى كارساز و مؤثّر در خدمت آرمانهاى انسانى و اسلامى اين انقلاب، عزيز داشته اند.

كتاب حاضر، كه مجموعه ى سخنان و ارشادات مقام معظّم رهبرى در باب زبان فارسى است، مخصوصاً از آن جهت كه ميتواند توجّه جوانان مؤمن و انقلابى را به جايگاه رفيع اين زبان جلب كند و دلبستگى به زبان و ادب فارسى را در آنان فزون تر سازد، سودمند است. اميدوار بايد بود كه ملّت ما فرصتِ داشتنِ رهبرى اديب و سخن دان و سخن شناس را مغتنم شمارد و در برابر طوفانى كه ميخواهد با پنهان شدن پشت نقاب «جهانى شدن» همه ى مظاهر هويت و ملّيت كشورها و ملّتها را محو سازد، ايستادگى كند.

غلام على حدّاد عادل

1394/11/07

ص: 8

فهرست مطالب

درآمد 25

جوشش و كوشش 25

1. زبان ملّى 25

2. زبان پارسى 26

3. توانمندى زبان فارسى 27

4. و... امّا در اين روزگارروز 28

رهبرمعظّم انقلاب اسلامى و ادبيات فارسى 30

1. زبان فارسى، ركن هويت ملّى 30

2. چيرگى رهبرى بر ادبيات كلاسيك، معاصر و غربى 32

3. همپايى ادبيات و اسلام، در نگاه رهبرى 36

4. انگيزه هاى درونى رهبرى در گرايش به ادبيات 36

5. ذوق و استعداد وافر در شناخت ادبيات، فرهنگ و هنر 37

6. اقدام هاى عملى در پاسداشت و پراكندن زبان و ادبيات فارسى 38

1.6. پرهيز از به كار برى واژه هاى غير فارسى 38

2.6. پاسداشت زبان فارسى در بيان و نگارش 38

3.6. سفارش بر بهره گيرى از نامهاى پارسى 39

4.6. تأكيد بر آموزش و گستراندن زبان فارسى 39

5.6. ديدار منظّم ساليانه با شاعران 39

6.6. گفت و شنود با اهالى فرهنگ... 41

روش و مَنِش 24

ص: 9

سخنرانى دكتر سيدعلى موسوى گرمارودى 49

فصل اوّل: زبان ملّى و ادبيات 55

زبان ملّى 57

ويژگى هاى اصلى ترين شاخصه ى فرهنگى يك ملّت 57

1. ريشه دارى زبان ملّى 57

2. زنده و سالم بودن زبان ملّى 57

اصول پاسدارى از زبان 85

1. جلوگيرى از نوآورى هاى ناشيانه 85

2. نگاهداشت فرهنگ 59

3. فراموش نكردن پاسدارى از زبان فارسى در ايران و جهان 59

ادبيات 61

آموزش زبان و ادبيات، كارى بنيادى 61

كاركرد ادبيات 26

1. پيوند نسلها به يكديگر 62

2. نگاهدارنده ى تشكّلهاى سازمانى 63

فصل دوّم: زبان و ادبيات فارسى در رهگذر تاريخ... 65

زبان و ادبيات فارسى در رهگذر تاريخ 67

دوران طلايى 67

زبان و ادبيات فارسى در سياهراه گذشته 69

دوران پس رفت 69

بُن مايه هاى انحطاط زبان و ادبيات فارسى قبل از انقلاب اسلامى 96

1. بى مهرى 96

2. بيزارى 70

3. چيره نبودن 70

4. ناكارآمدى فرهنگستانها 71

5. گرايش به خط و زبان بيگانه 71

6. مباهات به واژه هاى فرنگى 72

7. هدف گيرى ادبيات براى اهداف سياسى 27

8. بى توجّهى به ادبيات اسلام گرا 37

زبان و ادبيات فارسى در گذرگاه كنونى 74

ص: 10

ويژگى هاى امروزين 74

1. نماد ملّيت 74

2. مظلوميت 74

3. مردمى بودن 75

4. پيشرفت، متناسب با نياز مردم 57

5. گسترش، از بُردِ نام امام و مجاهدات مردم 76

6. اوج گيرى ادبيات از حوادث انقلاب و جنگ 76

شرايط، فعّاليتها و زمينه ها 77

1. چيرگى 77

2. گستراندن زبان فارسى در كشورهاى ديگر 78

3. دوّمين زبان دانشگاهى در دنيا 78

4. كارا شدن فرهنگستان زبان فارسى 78

5. برگزارى جلسه هاى شعر براى پاسداشت زبان فارسى 79

6. همكارى، با هدفِ انجام كارهاى برجسته 79

زبان و ادبيات فارسى و افق پيش رو 80

جهان آينده و زبان فارسى 08

1. گسترش به پهنه ى همه ى گيتى 80

2. زبان دانشورانه ى دنياى فردا 81

زبان فارسى و آينده ى ايران 81

1. زبان دانش كشور، فارسى 81

2. پيشكش زبان فارسى به تمدّن جهانى با كاروان شعر 82

فصل سوّم: بررسى حال و روز زبان فارسى از پنجره ى ويژگى ها و راهكارها... 83

ويژگى هاى زبان فارسى 85

درون مايه ها 85

1. دلربايى، گنجايش، كارآمدى 85

2. تركيب پذيرى 87

3. غناى زبان 89

4. پايدار ماندن در برابر هجوم زبانهاى ديگر 89

5. شيوايى ويژه و آهنگ سخن 89

6. برتابى شعر 91

ص: 11

7. برخوردارى از امتياز موسيقايى 91

8. دنيايى از نازك خيالى و درون مايگى 92

9. وسعت قلمرو 93

كارايى ها 93

1. بر دوش كشيدن فرهنگ اسلام 93

2. حقّ زبان فارسى بر فرهنگ و تمدّن جهانى 95

3. راه دست يافتن به حكمت بى نظير 96

4. عامل برجستگى علمى 96

5. زبان اسلام انقلابى 97

6. وحدت آفرينى 98

7. راهبر انتقال معارف 99

8. پديدآورنده ى زبان اردو 99

راهكارهاى تكامل زبان فارسى 100

قدمهاى ادارى _ اجرائى 001

1. پى افكندن دستگاه هاى لازم 100

2. گذاردن قانون 100

3. رويارويى با گسترش تعابير فرنگى 101

4. جلوگيرى از انزواى زبان در محيط كارى و ادارى كشور 101

اقدامهاى علمى _ پژوهشى 201

1. ساخت واژه بر پنج بنياد 102

1.1. از خود زبان 102

2.1. به دست اهل فن 103

3.1. فارسيگرى 103

4.1. با هدفِ برترى بخشى به زبان 104

5.1. ساختگى و همانند واژه ى بيگانه نبودن 104

2. كاربردى كردن فارسى واژه ها در نوشتار و گفتار 105

1.2. مَتْروس 105

2.2. اوّلْبار 105

3.2. اوّلْسفارش 105

4.2. بازْتكرار شدن 106

ص: 12

5.2. ضربت 106

6.2. هموند 106

7.2. نشان گرفتن 106

8.2. خواست 107

9.2. شكوفان شدن 107

10.2. كين 107

11.2. وازَد كردن 107

12.2. جَست زدن 107

13.2. سَر دادن 108

3. بهره بردن از نامهاى فارسى و اسلامى 108

1.3. جايگزينى واژه هاى زيبا به جاى المپياد 108

2.3. مردم سالارى در برابر دموكراسى 109

3.3. برابريابى واژه ى فراكسيون و ملّت 109

4.3. گرته بردارى به معنى اقتباس 109

5.3. گزيدن نامى به جاى مينياتور 110

6.3. برترى دادن اسم اسلامى بر نام يونانى 110

4. پردازش اصطلاح و تركيب بر سه بنيان 111

1.4. فارسى نشان 111

2.4. ضابطه مند 111

3.4. معنى دار 111

5. بلندمرتبه كردن زبان 112

6. پويا و به روز كردن زبان 113

7. تن ندادن به نادرستى هاى روزانه 114

8. سود بردن از واژه هاى مناطق مختلف 116

9. وام گيرى از عربى و زبانهاى ديگر 117

موانع بيگانگان بر سر راه زبان فارسى 118

موانع كارى 118

1. به شهادت رساندن رايزن فرهنگى 118

2. چيرگى بيگانگان بر كشورهاى فارسى زبان 118

3. هوچيگرى هاى تبليغاتى 119

ص: 13

موانع علمى 119

1. تاخت وتاز زبانهاى غربى 119

2. جنگ حساب شده عليه زبان فارسى 120

سُستى هاى مردم در برابر زبان فارسى 122

1. وادادگى فرهنگى 122

2. تن آسانى 122

كوتاهى هاى مسئولان درباره ى زبان فارسى 123

كوتاهى ادارى 123

1. پراكنده كارى 123

كوتاهى هاى دانشى 124

1. كاهلى در داخل، دگرگونى در خارج 124

2. پيدايى لغتهاى دساتيرى 125

فصل چهارم: وظايف رسانه ها، سازمانها و شيفتگان در پاسداشت زبان و... 127

وظايف رسانه ها 921

الف. صدا و سيما 129

1. كارهاى ادارى صدا و سيما و زبان فارسى 129

1.1. زبان صدا و سيما، زبان معيار 129

2.1. زبان ملّى، شالوده ى كار صدا و سيما 129

3.1. ترويج دستاوردهاى فرهنگستان 130

4.1. سامان دهى زبان محاوره 130

5.1. ارزش دادن به لهجه هاى محلّى 131

6.1. پاسِ دستور زبان 131

7.1. دانا شمردن شنونده و بيننده 132

8.1. برنامه ى هوشمندانه براى كشورهاى فارسى زبان 132

2. كردار دانش گرانه ى صدا و سيما با زبان فارسى 133

1.2. همراهى پيام و سخن و خبر، با ابزار هنر 133

2.2. آراستن نوشته ها به دو ويژگى: استوارى و سادگى 134

3.2. آموزگارى زبان فارسى 135

4.2. بايسته هاى نگارش خبر 135

1.4.2. ظرافت و زيبايى ادبى 135

ص: 14

2.4.2. پر كردن خلأ ذهنى، نماياندن خطّ فكرى 136

5.2. نبودن غلطگويى و غلطخوانى 136

1.5.2. راه حلّ جلوگيرى از نادرست گويى 138

2.5.2. طبقه بندى 139

3.5.2. ويراستارى 139

4.5.2. جريمه _ جايزه 139

5.5.2. آثار غلطگويى؛ تخريب ارزشهاى نظام 140

6.2. انواع گفتار در راديو تلويزيون 141

1.6.2. نوع حرف زدن مردم 141

2.6.2. نويسندگى در راديو تلويزيون 141

3.6.2. گزارشگرى در راديو تلويزيون 142

4.6.2. نشانه هاى درست خوانى بر مردم 142

3. چگونگى بهره گيرى صدا و سيما از ادبيات فارسى 143

1.3. نشان دادن ادب فاخر و ارزشى 143

2.3. نقّادى همه سويه 145

3.3. بهره مندى از ادبيات كلاسيك 148

4.3. پرداختن به ادبيات انقلاب اسلامى 150

5.3. برجسته كردن چهره هاى خوب ادبى 152

1.5.3. آذريزدى (مهدى) 153

2.5.3. آرام (احمد) 154

3.5.3. آل احمد (جلال) 154

4.5.3. آوينى (مرتضى) 154

5.5.3. اخلاقى (زكريا) 155

6.5.3. اعتصامى (پروين) 155

7.5.3. افشار (ايرج) 155

8.5.3. اميرى (سيدكريم اميرى فيروزكوهى) 156

9.5.3. اميرى اسفندقه (مرتضى) 156

10.5.3. اميريان (داود) 157

11.5.3. امين پور (قيصر) 157

12.5.3. اوستا (مهرداد) 157

ص: 15

13.5.3. امينى (اسماعيل) 158

14.5.3. باقرزاده (على) 158

15.5.3. باقرى (ساعد) 158

16.5.3. بايرامى (محمّدرضا) 159

17.5.3. بهزاد (يدالله) 159

18.5.3. جعفريان (محمّدحسين) 159

19.5.3. حسينى (حسن) 160

20.5.3. رهگذر (محمّدرضا) 160

21.5.3. رهى مُعَيرى (محمّدحسن) 161

22.5.3. زَرُويى نصرآبادى (ابوالفضل) 161

23.5.3. زرياب خويى (عبّاس) 161

24.5.3. سبزوارى (حميد) 161

25.5.3. سيار (محمّدمهدى) 162

26.5.3. شفق (محمّدحسين بهجتى اردكانى) 163

27.5.3. صابرى (كيومرث) 163

28.5.3. صاحب كار (ذبيح الله) 163

29.5.3. صفّارزاده (طاهره) 163

30.5.3. عرفان پور (ميلاد) 164

31.5.3. عزيزى (احمد) 165

32.5.3. فردى (اميرحسين) 165

33.5.3. فرزام (محمّد) 166

34.5.3. فريد (قادر طهماسبى) 166

35.5.3. فيض (ناصر) 166

36.5.3. قدسى (غلامرضا) 166

37.5.3. قزوه (عليرضا) 167

38.5.3. قزوينى رازى (عبدالجليل) 167

39.5.3. قهرمان (محمّد) 167

40.5.3. كاشانى (سپيده) 168

41.5.3. كاشانى (مشفق) 168

42.5.3. كمال (احمد) 169

43.5.3. محدّث اُرمَوى 169

ص: 16

44.5.3. مخدومى (رحيم) 169

45.5.3. مردانى (نصرالله) 170

46.5.3. مطهّرى (مرتضى) 170

47.5.3. معلّم (على) 171

48.5.3. نظرى (فاضل) 171

49.5.3. نگارنده (عبدالعلى) 171

50.5.3. نيمايوشيج (على اسفنديارى) 172

ب. مطبوعات 271

1. به كارگيرى صحيح زبان فارسى 172

2. عنوان گزينى، بر شيوه ى زبان فارسى 173

3. گرته بردارى نام روزنامه به روش پسنديده 173

4. خوش آهنگ كردن عناوين 174

5. بهره بردارى از لطافت زبان فارسى 174

6. بهبود زبان محاوره ى مردم 175

7. كمك دولت به مطبوعات نشردهنده ى زبان فارسى 175

وظايف سازمانها 771

الف. دستگاه هاى دولتى و دست اندركاران 771

1. مسئولان، وزارتخانه ها و سازمانها 177

2. شوراى عالى انقلاب فرهنگى 177

3. فرهنگستان زبان فارسى 178

1.3. فرهنگستان؛ تقويت، سپاس 178

2.3. كارهاى باارزش فرهنگستان 178

3.3. مأموريت اوّل، كمك گرفتن از موجودى زبان 178

4.3. مأموريت دوّم، بهره گيرى از گنجايش ساختارى و دستورى زبان 178

1.4.3. كنار نهادن انديشه ى: غلط مشهور، بهتر از... 179

2.4.3. سِتُردن تركيبها و گرته بردارى هاى نادرست 179

5.3. مأموريت سوّم، همكارى با فرهنگستانهاى ديگر 179

6.3. اميد به فرهنگستان كنونى براى كار جدّى 180

4. شوراى گسترش زبان فارسى 180

5. رايزنى هاى فرهنگى 181

6. وزارت خارجه 181

ص: 17

7. وزارت آموزش و پرورش 181

1.7. بازتاب زبان و ادب فارسى در كتب درسى 181

2.7. كار كانون پرورش فكرى؛ آموزش ادبيات به كودكان 182

ب. تشكّلها و سازوكارهاى خصوصى 281

1. ناشران، توليدكنندگان و نويسندگان 182

وظايف شيفتگان زبان و ادبيات فارسى 183

دو كار مهم 183

1. گستردن زبان فارسى در ميان ملّتهاى عالم 183

2. پالايش و پيرايش زبان فارسى 185

نمونه هايى از شيفتگان 185

1. زبان و ادبيات فارسى، علاقه ى شخصى بنده 185

2. محبّت به ادبيات فارسى در دنيا 186

3. تشكيل انجمن هواداران زبان و ادب پارسى 186

4. دوستداران زبان فارسى در روسيه 186

5. عاشقان زبان فارسى در هند 187

6. دلدادگان زبان فارسى در افغانستان و تاجيكستان 187

فصل پنجم: آموزش و گسترش زبان و ادبيات فارسى در ايران و جهان 189

آموزش و گسترش زبان و ادبيات فارسى در ايران 191

1. آموزش و گسترش زبان فارسى 191

1.1. ارزيابى دانش گرايانه و ژرف نگرانه 191

2.1. بهره بردارى از زبان روان روز 193

3.1. نشانه هاى به كارگيرى درست زبان بر همه ى جامعه 193

4.1. برخوردارى از ادب گذشته ى تاريخى 193

5.1. به كار بستن تجربه ى ديگران 194

6.1. ساده سازى آموزش 194

7.1. نوشتن دستور زبان يكسان 195

8.1. بت نشدن قاعده 195

9.1. گردآورى واژه نامه هاى خوب 195

10.1. نگاشتن درست كتابهاى درسى 195

11.1. دور نگه داشتن پايه هاى آموزشى از دگرگونى 196

ص: 18

12.1. آموزش معارف اسلامى با كتابهاى ادبى 197

13.1. آموزش زبان و ادبيات به كودكان و نوجوانان 197

2. آموزش و گسترش ادبيات 197

1.2. آميختن نوشتار به آرايه ى هنرى 197

2.2. گزيده نگارى و زيبانويسى 198

3.2. نشستن انسانهاى بينا بر سرچشمه ى ادبيات 199

4.2. پرواز پيامهاى اعتقادى با پروانه هاى ادبى 199

5.2. يادكرد شهداى اديب در كتب درسى 201

6.2. ابزار نويسندگى 201

1.6.2. پايدارى سخن در ذهن، پيراستن از ناراستى ها 201

2.6.2. افزايش روزبه روز درون مايه ها 202

3.6.2. همراهى يا دشمنى، انگيزه ى بالندگى نويسنده 203

4.6.2. پردازش مغزِ جُستار 203

6.5.2. گزارش درست ترين مطالب 203

آموزش و گسترش زبان و ادبيات فارسى در جهان 205

1. نشر زبان فارسى در آن سوى مرز ميهن 205

1.1. بنياد نهادن كرسى هاى زبان فارسى 205

2. چرايى گسترش زبان فارسى در بيرون از كشور 206

1.2. انتقال فرهنگ و مفاهيم برجسته ى انقلابى 206

2.2. ناكارآمدى ترجمه در انتقال فرهنگ 207

3.2. پيوند فرهنگهاى نژاده با يكديگر 208

3. توانا كردن زبان اردو 208

فصل ششم: زبان فارسى و ويرايش 902

ويرايش 211

1. تعريف ويرايش 211

2. ارزش گذارى به ويراستارى 211

3. انواع ويرايش 212

1.3. ويراستارى علمى 212

2.3. ويراستارى طولى 212

3.3. پرداختن يا نپرداختن به سخن 212

ص: 19

4. كاركرد ويرايش 213

1.4. سامان دهى سخنان سر درگُم 213

2.4. نمايش زبان شُسته رُفته 213

3.4. پديد آوردن نثر دل چسب و شاد 213

5. مسائل حقوقى ويرايش 213

6. پاره اى از مصاديقِ: درست بنويسيم، غلط نگوييم 214

1.6. امّا 214

2.6. گرفتن از 214

3.6. خداى من 214

4.6. هِى 215

5.6. مگر نه؟ / چرا نه؟ 215

6.6. فوق الذّكر 215

7.6. تراجم 216

8.6. لازم به ذكر است 216

9.6. عمرو بن محبوب 217

10.6. نِقاط/ نِكات 217

11.6. اطمينان داريد غذا خورده ايد؟ 218

12.6. مورد هدف قرار دادن 218

13.6. غرور ملّى 218

14.6. ملّى 219

15.6. تركيب فعل معلوم به جاى مجهول 220

16.6. به كاربرى نادرست افعالِ «رفتن» و «گرفتن» 220

17.6. داشتن 221

18.6. رنج بردن 221

19.6. تلفّظ اصلى واژه 221

20.6. نگهداشت وحدت تلفّظ 222

فصل هفتم: دُرواژه ها 223

پيامها 225

1. پيام به همايش بزرگداشت هشتصدمين سال زادروز سعدى شيرازى 225

2. پيام به حجّاج بيت الله الحرام 227

ص: 20

3. پيام به مناسبت چهلمين روز ارتحال حضرت امام خمينى (ره) 232

4. پيام به سوّمين همايش جهانى امام رضا (عليه السّلام) 233

5. پيام به مناسبت سالگرد رحلت امام خمينى (ره) 235

6. پيام به مناسبت بزرگداشت يكصدمين سال ميلاد امام خمينى (ره) 237

7. پيام تجليل از شهدا و ايثارگران در هفته ى دفاع مقدّس 238

8. پيام به حجّاج بيت الله الحرام 932

9. پيام به حجّاج بيت الله الحرام 042

10. پيام به حجّاج بيت الله الحرام 242

11. پيام به اجلاس سراسرى نماز 244

12. پيام به حجّاج بيت الله الحرام 246

سخنرانى ها 247

1. خطبه هاى نماز جمعه ى تهران 247

2. خطبه هاى نماز جمعه ى تهران 942

3. سخنرانى در مراسم بزرگداشت علّامه اقبال لاهورى 250

4. سخنرانى در چهل و دوّمين مجمع عمومى سازمان ملل متّحد 254

5. سخنرانى در گشايش همايش بين المللى بزرگداشت حافظ 256

6. سخنرانى در مراسم شانزدهمين سالگرد ارتحال امام خمينى (ره) 259

7. سخنرانى در جمع شركت كنندگان در اجلاس بيدارى اسلامى 260

8. سخنرانى در شانزدهمين اجلاس سران جنبش عدم تعهّد در تهران 262

نمايه ها 265

آيات 267

روايات 269

اشعار 271

موضوعها 273

اشخاص، مكانها، دولتها و.... 285

كتابها و مجلّه ها 293

منابع و مآخذ 295

ص: 21

ص: 22

امين

] اين [غزل را بنده، دو، سه سال قبل سرودم:

سرخوش ز سبوى غم پنهانى خويشم *** چون زلف تو سرگرم پريشانى خويشم

در بزم وصال تو نگويم ز كم و بيش *** چون آينه خو كرده به حيرانى خويشم

لب باز نكردم به خروشى و فغانى *** من محرم راز دل طوفانى خويشم

يك چند پشيمان شدم از رندى و مستى *** يك عمر پشيمان ز پشيمانى خويشم

از شوق شكرخند لبش جان نسپردم *** شرمنده ى جانان ز گران جانى خويشم

بشكسته تر از خويش نديدم به همه عمر *** افسرده دل از خويشم و زندانى خويشم

هرچند امين، بسته ى دنيا نيم امّا *** دلبسته ى ياران خراسانى خويشم

21/04/1375

ص: 23

ص: 24

درآمد

جوشش و كوشش

اشاره

*** شكّرشكن شوند همه طوطيان هند

زين قند پارسى كه به بنگاله ميرود(1)

1. زبان ملّى

زبان ملّى، رشته ى پيوند و رگ حيات ملّتى زنده است كه تمامى اقوام كوچك و بزرگ، لهجه هاى مختلف و نحله هاى گوناگون فكرى را زير چتر يگانگى و رنگ وحدت افزاى خويش گرد مى آورد و ميتواند چون سدّى پولادين در برابر واژه ها و مفاهيم زبانهاى بيگانه استوار و پابرجا بايستد و آداب و سنن و فرهنگ كشور را از خطر فراموشى و پوكى و پوسيدگى نگهدارى كند.

زبان ملّى ايرانِ بزرگ در گذشته هاى دور، اين وظيفه ى ذاتى خود را به سربلندى و برازندگى به انجام رسانده؛ چه، در آن هنگام كه دولت فراگير ساسانى _ كه تمام كشور را چون كالبدى يگانه در مشت داشت _ از هم فرو پاشيد و سپس كارگزاران خاندان سامانى نيز كه از دل سپاران و دوستداران فرهنگ و هنر و ادب اين كشور بودند و آن را يكدست ميخواستند، از هم گسست و ايرانِ يكپارچه، چند پارچه شد كه يا به دست حكومتهايى

ص: 25


1- . حافظ، 1362:152

كوچك و محلّى از آل بويه گرفته تا چغانيان و سيستانيان روزگار گذرانيد و يا در زير سايه ى سنگين دولتهايى گران جان چون غزنويان و سلجوقيان و خوارزمشاهيان قرار گرفت، تنها رشته ى پولادينى كه مردم را در گذر از دالان همه ى اين خاندانهاى بزرگِ هزارفاميل و خانواده هاى كوچكِ حاكم به هم پيوند ميداد، زبان ملّى بود؛ زبان ملّى بود كه كمك كرد تا آن كه در سيستان ميزيد، با آن كه در ديلمان، احساس بيگانگى نكند؛ مردم بيهق، زبان اهالى گرگانج را بفهمند و زادگان و ساكنان رى در سفر به قومس و طوس و مرو، هم زبانان خويش را بيابند، نه ايرانيانى زبان نافهم را! همين زبان، در دوران خاندان سلطنتى پهلوى نيز كه به آشكارا سخن از تغيير خط و زبان در رسانه ها و روزنامه ها به ميان مى آمد، ميخ پايدارى خويش را بر ديوار سفت و سخت دشمنان بيدار و دوستان بيمار فرو كوفت و ايران عزيز را از خطرى گران، كه گسيختگى و از هم پاشيدگى سوغات آن بود، نجات داد.

2. زبان پارسى

زبان فارسى، زبان ملّى مردم ايرانْزمين و ميراث فرهنگ و تمدّن مكتوب هزارساله ى ايشان است كه در روزگاران تاريخى خويش در پهنايى بس فراخ از سمرقند تا بغداد، و از قسطنطنيه تا شبه قارّه و چين، و از جنوب خليج فارس تا آن سوى آمودريا، و از اين سوى تا شبه جزيره ى بالكان حضور داشته و توانسته ده ها و صدها شاعر و نويسنده و مورّخ و جغرافى دان و عارف و پزشك و فيلسوف و رياضى دان و مهندس، و دانشمندانى پرشمار از تمامى علوم ديگر را بر دامان پرمهر خويش بپروراند؛ دانشى مردان و زنانى كه ذرّه ذرّه يافته هايشان را واژه واژه به گنجينه ى اين يار باوفا سپردند تا از رهگذرِ دورانى بلند، ايرانِ كهن دنيايى از معرفت و حكمت و دانش و معنويت را به جامعه ى بشرى هديه كند و اين مرز پرگهر به سرزمين تفكّر

ص: 26

و تدين و بلاغت و هنر و علم شهره گردد. و امّا... اين همه برنيامد، مگر با جوشش درونى و سرشت بى نياز و نستوهى پرتوانِ يكى از بنيانهاى سِتُرگ اين سرزمين كهن سال، كه آن «زبان و ادب پارسى» است، و نيز كوشش بنيادين و خستگى ناشناس دل شيفتگان و بزرگان علمى اين زبان در بستر طولانى تاريخ ايرانِ بزرگ.

3. توانمندى زبان فارسى

اگر فردوسى حكيم دلاورى ايرانيان جسور را در دل داستانهايى سُتوار ريخت و از مَنِش پارسيان غيور و آزادى خواه دفاع كرد، بدين زبان بود؛ اگر بيهقى تاريخش را به اين زبان نوشت و هُجويرى نيز مصفّاى تصوّف اسلامى را بدين جويبار سپرد، هم آن دليل تواند بود و هم اين برهان كه از روانى واژه ها و تركيبهاى پارسى در برتابى موضوعهاى گونه گون خبر داشتند؛ و سنايى با عرفانش، نظامى با پنج گنجش، عطّار و استعاره هاى پرندگانش، مولوى و مثنوى و ديوان كبيرش، سعدى و غزلهايش همراه با بوستان و گلستانش، حافظِ انديشه هاى ناب با ايهام و كنايه هايش و بسيارى ديگر از جامى تا صائب و قائم مقام و عشقى و بهار و رهى و حميدى، و در اين روزگار صفّارزاده و محدّثى و حسينى و آذريزدى و امين پور و سبزوارى و قزوه و... اگر بدين زبان گفتند و سرودند و نوشتند، بر اين بنياد ديرسال بوده است كه از ساحرى اين زبان در انتقال مفاهيم، آهنگ نرم خو و جويبارى آن، تراش خوردگى واژگانش و بسى ديگر از توانمندى هاى آن، بخوبى آگاه بوده اند. و نيز بسى از علما و تربيت يافتگان نظام علمى حوزوى كه در ذروه ى ايشان و در روزگاران كنونى امام خمينى (رضوان الله تعالى عليه) است كه به زيركى مؤمنانه ى خويش و هنرِ برآمده از جان شيفته اش، ارزش اين زبان توانا را شناخت و آن را به روانى قلمى كه از سرچشمه ى جوشانش سرريز ميشد،

ص: 27

در همه ى پيامهايش، بويژه آنچه در بزرگداشت شهدا نوشت و خاصّه در پذيرش قطعنامه ى 598، ريخت و چون جملگى اسلاف دانشمندش بر سر اين باور بود و ماند، كه توش و توان زبان و نيز ادب پارسى فراوان و سرشار از انديشه و حكمت است و تأثير شگرف آن بر دل و جان گزيرناپذير.

4. و... امّا در اين روزگارروز

امروز نيز اين نجيب مظلوم، در ميان بوران و كورانى از تگرگهاى ريز و درشتى كه واژه هاى انگليسى و فرانسوى و روسى و آلمانى و... بيگانگانِ از هرجا و از هر نژاد بر سرش فرو ميريزند، و چنگ و دندانى كه تعبيرها و جمله ها و شبه جمله هاى آنها بدو نشان ميدهند، و نيش و نشترهايى كه حرفهاى اضافه و ضرب المثل هاى غريبه ها بر پيكرش وارد مى آورند، دست از پايدارى و رسالت خويش برنداشته و بدون اينكه كمر در زير اين همه بار و فشار خم كند، به نقش و كاركرد وحدت بخش خود ادامه ميدهد؛ به طورى كه مشهدى ها و اصفهانى ها و يزدى ها و چابهارى ها و گيلانى ها و همدانى ها، اگر در بين خودشان به زبان محلّى و منطقه اى و اصطلاحهاى بينابينى سخن ميگويند، آن هنگام كه در ساحت ملّى به ميدان مى آيند و ميخواهند بنويسند يا سخن ساز كنند، به زبان ملّى كه رنگ و بوى گسترده ترى دارد و همسانى و يكپارچگى در آن موج ميزند، ميگويند و مينويسند؛ يعنى زبان فارسى معيار. پس، اگر كوتاهى هست يا غفلتى، از ما است؛ از ما است كه امروز زبان فارسى در كانون خويش كه زادگاه و خاستگاه كهن او است، اين قدر غريب مانده، كه حتّى بر زبان كودكانش نيز شاهد واژه هاى ديگران است! بنابراين، اگر دستى نجنبانيم و به ريزبينى و از سرِ حكمت و به كارگيرى تجربه و دانش مردان كارآزموده چاره اى سزاوار و گيرا، و البتّه بنيانى، فراگير و ادامه دار، براى اين بُن مايه ى

ص: 28

وجودى جان و روان فارسى زبانان صورت نبنديم، ديرى فرا نخواهد رسيد كه ديگر پوستى نيز از سيماى خوش قد و بالاى او _ كه روزگارانى چه بسا بيش از يك دهم كره ى زمين را در زير سايه سار دانايى و مهربانى خويش گرفته بود _ براى امروز و فرداى ايرانيان و همه ى پارسى گويان باقى نماند.

اين كتاب، از پسِ دلواپسى ها و اميدبخشى هاى رهبر دانشور انقلاب اسلامى، حضرت آيت الله العظمى سيد على خامنه اى (مدّظلّه)، در خصوص زبان فارسى پديد آمده است. ايشان در ديدارى كه در تاريخ 1392/9/19 با اعضاى شوراى عالى انقلاب فرهنگى داشته اند، نگرانى عميق خويش را از وضعيت كنونى زبان فارسى با اين جمله ى كوتاه و ژرف بيان كرده اند: «من خيلى نگران زبان فارسى ام؛ خيلى نگرانم... من ميبينم كار درستى در اين زمينه انجام نميگيرد و تهاجم به زبان زياد است.» و بعد از آن، رهنمودها و راهكارهاى فرهمندانه ى خويش را براى برون رفت از اين هنگامه ى وانفسا بيان فرموده اند، كه چه آنچه اين بزرگوار در اين ديدار گفته اند و چه آنچه در طى ساليانِ پس از انقلاب اسلامى يادآور شده اند، مجموعه اى از بيم و اميدها، و راه دانى ها و چاه بينى ها را فرا ديد دست اندركاران علمى و ادارى فرهنگ و ادب و هنر گشوده، كه اميد است از سردرگمى و ستوه بيرون آيند و مردان مردى را به ميدان گُسيل دارند كه با انديشه اى فردوسى وار و قدرتى آرش گون، بينديشند و با هر آنچه بر راه است، از ناهموارى گرفته تا ناسازگارى، بستيزند، تا بتوان طلوع روزى را ديد كه آنچه مايه ى هويت و فرهنگ ايران سربلند است، دگرباره سر برآورَد و بتواند با توش و توان فراوان و جان مايه اى جاودان به پيش رود و چونان گذشته ى درخشان خويش، هم پروبال ديرين را بگشايد و هم به آفريدن شاهكارهاى سِتُرگ و تازه دست يازد.

ص: 29

رهبرمعظّم انقلاب اسلامى و ادبيات فارسى

1. زبان فارسى، ركن هويت ملّى

و اينك بزرگ مردى آسمانى كه ريشه در تبار بابركت صالحان سليم الهى دارد و تاروپود سخنان و پيامهايش را جز از سرچشمه ى پالوده و حكمت مدارانه ى قرآن و آبشخور پاك احاديث انبيا و اولياى عظام رحمانى نبافته، از پى همه ى بزرگانى كه در جادّه ى طولانى و پر فراز و نشيب سده هاى قبل براى والاتبارى زبان و ادبيات فارسى دود چراغ خورده و از هيچ كوششى دريغ نداشته اند، تمام قد، با اراده اى پايا و مسئولانه بدين ميدان گام نهاده تا همچون همه ى اسلاف صادق خويش كه از سپيده دمان طلوع زبان پارسى(1) تاكنون، حرمت آن را پاس داشته اند، بر اين راه بپويد و بكوشد و هوشمندانه و آگاهانه نگاهدار حريم زبان و ادبيات فارسى باشد.

حضرت آيت الله العظمى خامنه اى (حفظه الله) با آنكه خود دانش آموخته و تربيت شده ى حوزه هاى علميه ى دينى هستند، «و كمال اوّل ايشان، روحانى بودن و شأن عالم دينى است و فضل ايشان از نظر فقهى و اجتهادى در جاى خود برجسته است»(2)، همواره نگاهشان به ادبيات، نگاه به يكى از پرتوهاى زرّين و والاى الهى است كه قوّت زبان و قدرت تخيل و تصوير را در نهان و نهاد انسان و زندگى جلوه گر ميسازد و ظرافت و ظرفيتى عظيم براى

ص: 30


1- . دكتر ذبيح الله صفا در صفحه ى 42 و 43 كتاب خلاصه ى جلد اوّل و دوّم «تاريخ ادبيات در ايران»، مطلب جالبى را در خصوص پاسداشت ايرانيان از زبان فارسى در سده ى سوّم هجرى نوشته است. ايشان كه اين موضوع را به نقل از ابن النّديم در الفهرست مستند كرده، مينويسد آن هنگام كه تازيان بر ايران برترى يافتند، يكى از كاتبان كارگزار ايشان كه خود ايرانى بود، پيشقدم شد تا ديوان پارسى را به عربى برگرداند كه ابتدا يكى از رجال ايرانى وى را بدين جمله نفرين كرد: «خدا ريشه ى تو را از جهان بِبُراد همچنان كه ريشه ى فارسى را بِبُريدى». امّا هنگامى كه آن مرد و ساير ايرانيان ديدند با آه و ناله و نفرين كارى از پيش نميرود، جملگى حاضر شدند صدهزار درهم به او بدهند تا از اين كار دست كشد!
2- . www. Khamenei.ir

بيان خواسته هاى ملّى و شخصى فراهم مى آورد. ازاين روى اعلام ميكنند كه ادبيات از مقوله هاى مورد علاقه ى ايشان است و براى كسانى كه در اين راه قدم و قلم و فكرى داشته اند، احترام قائلند و ارزش كار آنها و تأثيرى كه جهت گيرى ايشان ميتواند در وضع عمومى كشور و انقلاب داشته باشد، برايشان آشكار است.

آقاى دكتر حدّاد عادل، رئيس فرهنگستان زبان و ادب فارسى، بر اين باورند كه از نگاه رهبر انقلاب اسلامى، «هويت ملّى ما را دو ركن مهم تشكيل ميدهد: يكى، دين اسلام؛ و ديگرى، زبان فارسى.»(1) ايشان در همين خصوص و نيز در پاسخ به سؤال مقدّر درباره ى چرايى و چگونگى تسلّط رهبرى بر ادبيات مطالبى خواندنى دارند:

«در اين سى و چند سالى كه از انقلاب گذشته و بنده توفيق آشنايى با آيت الله خامنه اى را داشته ام، يكى از رشته هاى پيوند ما زبان و ادبيات فارسى بوده است. درباره ى اين وجه از شخصيت ايشان نكاتى را عرض ميكنم:

اوّل اينكه احاطه ى ايشان بر ادب فارسى و توانايى هاى زبانى ايشان يك امر استثنائى است و نتيجه ى تحصيلات عادّى حوزوى نيست. زمانى كه آقاى خامنه اى جوان بودند و در حوزه ى علميه فقه و اصول ميخواندند، درس و بحثى تحت عنوان زبان فارسى يا ادبيات فارسى يا نويسندگى يا حتّى شعر به صورت رسمى در حوزه نبود. حوزه ى امروز كه در آن فعّاليتهاى ادبى هم جايى دارد، بسيار فرق دارد با حوزه ى پنجاه سال پيش. اين يك واقعيت است كه روحانيون تربيت شده ى آن حوزه از نظر توانايى هاى زبانى و ادبى، معاصرِ جامعه ى خود نبودند امّا آقاى خامنه اى اين ارتباط با زبان و ادبيات فارسى و عشق و علاقه و تسلّط بر آن را در اثر چند عامل كسب

ص: 31


1- . همان

كرده بود: اوّل، استعداد طبيعى و ذوق فطرى خود ايشان كه يك موهبت خدادادى است؛ دوّم، زندگى در محيط مشهد كه زادگاه و پرورشگاه زبان و ادبيات فارسى است و در آن سالها قوّت و قدرت ادبى خوبى داشت. شاعران درجه اوّل خراسان و ايران در آنجا حضور داشتند و محافل و انجمنهاى ادبى و جلسات شعرخوانى زيادى برگزار ميشد و آقاى خامنه اى هم دوستان شاعر خوبى داشتند كه من بعضى از آنها مثل مرحوم قدسى و قهرمان را كم و بيش مى شناسم. آقاى خامنه اى در اين مجالس حضور پيدا ميكردند، به اشعارى كه سرايندگان درجه اوّل ميخواندند، توجّه ميكردند و به بحثهايى كه در نقد شعر ميشد، اهتمام مى ورزيدند. خود ايشان هم ذوق شعرى داشتند و به لحاظ شخصيت و دانش مورد احترام استادان مُسِن تر بودند. ايشان خاطرات زيادى از مجالس ادبى مشهد دارند و در تمام اين سالها نيز دوستى و مراوده ى شعرى و ادبى را با عدّه اى از شاعران مشهد داشته اند.».(1)

2. چيرگى رهبرى بر ادبيات كلاسيك، معاصر و غربى

از منظرى ديگر، چيرگى ايشان بر سه حوزه ى ادبيات كلاسيك (فارسى و عربى)، ادبيات معاصر و غرب (شعر، رمان و داستان) نيز درخور تأمّل است:

«آقاى خامنه اى از مطالعه ى متون اصلى و اصيل نظم و نثر فارسى غافل نبوده اند و به بركت حافظه ى قوى، بسيارى از اشعار را در حفظ دارند و هنوز هم اين اُنس و اُلفت وجود دارد. همين چند ماه پيش من يك بيت شعر عربى را كه مضمونش منسوب به مجنون است، به شعر فارسى برگردانده بودم:

هَوى ناقتى خَلفى و قدّامى الهوى *** و إنّى و إيّاها لَمُختلفان(2)

ص: 32


1- . www. Khamenei.ir
2- . ميردامادى، 1371:17

اين شعر از يك شاعر عرب در بيان احوال مجنون است. مجنون سوار ناقه _ مادّه شتر _ بوده و رو به قبيله ى ليلى ميرفته امّا اين ناقه بچّه اش را در خانه گذاشته و دلش پيش او بوده است. تا مجنون از ناقه غافل ميشده، اين شتر برميگشته به سوى بچّه اش. ميگويد: عشقِ ناقه ى من پشت سرم است و عشقِ خودم جلوى روى من؛ با هم هماهنگ نيستيم. مضمون عرفانى والايى است. من به ايشان گفتم كه اين شعر را به فارسى برگردانده ام، از نظر شما چطور است؟ گوش كردند و با محبّت نظرى دادند و فرمودند: اين قصّه اش در مثنوى هست. بعد، تمام ابيات آن داستان مثنوى را براى من خواندند!

امثال اين طور اشعار و ابيات در حافظه ى ايشان زياد است و تك بيت ها و غزلهاى سبك هندى فراوانى از صائب و كليم و بيدل و طالب آملى و ديگران را حفظ هستند. اگر كسى اهل شعر باشد و با حضرتشان مصاحبت داشته باشد، نوبه نو اين گونه مضمونها و ابيات دست اوّلِ برگزيده را از ايشان مى شنود.

علاوه بر اين، به كلّيت ادبيات فارسى و تاريخ تحوّل شعر فارسى نيز توجّه دارند. يعنى سبكهاى مختلف شعرى مانند سبك خراسانى، هندى، دوره ى بازگشت و شعر معاصر هركدام در ذهن ايشان جاى خود را دارد، خصوصيات اينها را مى شناسند و امتياز هركدام را نسبت به ديگرى ميدانند. ميتوانم بگويم رهبرى اين دوره ى هزار ساله از شعر رودكى را در جادّه ى تاريخ پابه پاى شاعران طى كرده اند و كمتر شاعر بزرگى است كه ايشان درباره ى آن نظر نداشته باشند؛ چه اين شاعر مولانا و سعدى و حافظ باشد و چه ملك الشّعراى بهار و ديگران.

ايشان پس از دوره ى جوانى هم با شاعران و استادان معاصر ارتباط داشته و از آنها استفاده ميكرده اند كه يكى از اين شاعران مرحوم اميرى

ص: 33

فيروزكوهى بود كه آقاى خامنه اى در تهران با وى ارتباط داشتند و شاعران ديگرى هم كه به منزل آقاى اميرى مى آمدند، حضرت آقا را ميديدند. از آنجا كه آقاى اميرى به سبك هندى علاقه و اعتقاد داشت، اين نيز يك زمينه ى مشترك گفتگوهاى ادبى ميان اين دو ميشد. ما علاقه ى متقابل بين اين دو بزرگوار را بعد از انقلاب و در آن دوران محدودى كه آقاى اميرى زنده بود، ديده بوديم.

يكى ديگر از ويژگى هاى رهبر معظّم انقلاب اسلامى، آشنايى با پژوهندگان و محقّقان معاصر زبان و ادبيات فارسى و تكريم و تشويق آنها است. چند سال پيش من كتاب «مينوى و گستره ى ادب فارسى» را كه تازه منتشر شده بود، ميخواندم و به ذهنم رسيد شايد ايشان از انتشار اين كتاب مطّلع نشده باشند... گفتم اين كتاب را ملاحظه كنيد، حرفهاى خواندنى دارد. ايشان گفتند: «بله، من با آقاى مينوى آشنا بودم و با او ملاقات كرده بودم.» ديدم خيلى ارزيابى خوبى از مرحوم مينوى دارند و كتاب را با حُسن قبول پذيرفتند. خاطرم هست يك بار هم راجع به مرحوم جلال همايى كه صحبت شد، فرمودند من در جوانى يكى دو بار به ديدن آقاى همايى رفتم و درباره ى بعضى از غزلهايشان با ايشان صحبت كردم. مرحوم همايى هم يكى دو غزل را به خطّ خود در دفتر من نوشته اند. آقاى خامنه اى از روزگار قديم دفترى دارند كه ابيات و اشعار خوب و درجه اوّل شاعران معاصر _ و شايد هم شاعران غير معاصر _ را در آن نوشته اند و يادداشت كرده اند. البتّه من آن دفتر را نديده ام، ولى خودشان گفتند چنين دفترى هست و كسانى كه آن دفتر را ديده اند، اين مطلب را به من گفته اند.

بدين ترتيب آيت الله خامنه اى از پيش از انقلاب تا چهار پنج دهه ى اخير، با تحوّلات معاصر شعر و نثر فارسى كاملاً همگام بوده اند. بسيارى از شاعران و نويسندگان معروف نوپرداز را نيز بخوبى مى شناسند و شايد بعضى از آنها مانند اخوان ثالث را از نزديك هم ديده باشند. درباره ى هركدام از

ص: 34

اينها هم ارزيابى دارند و زبان هركدام را ميدانند. شاعران كهن سراى معاصر را نيز بخوبى مى شناسند. مثلاً آثار و احوال رهى مُعَيرى يا تولّلى يا حميدى يا ابتهاج را _ كه هم نوپرداز است و هم كهن سرا _ خوانده اند. خلاصه در ذهن ايشان هم ادبيات معاصر اعمِّ از شعر و نثر كاملاً حضور دارد و هم ادبيات كهن.

موضوع مهم ديگر اين است كه هم اكنون كثرت مطالعه ى ايشان در شعر و ادبيات حيرت آور است. گاهى كه خدمتشان ميرسيم، انبوه كتابهاى جديدى كه براى ايشان در همه ى رشته ها و ازجمله ادبيات فارسى رسيده است، من را متحير ميكند. همان شبى كه جلسه ى سالانه ى شاعران در ماه رمضان در محضرشان برگزار ميشود، شاعران مختلفى ده ها جلد كتاب شعر جديد را به ايشان تقديم ميكنند و بعد نظر ميدهند.

آيت الله خامنه اى به نثر فارسى قديم و معاصر و داستانهاى نويسندگان ايرانى نيز علاقه دارند. به رمان هاى بزرگ نويسندگان غرب نيز آشنا هستند و بسيارى از رمان هاى درجه اوّل غربى را از نويسندگانى مثل داستايوفسكى، تولستوى، شولوخوف، رولان، هوگو و... خوانده اند. چند سال پيش من با ايشان صحبت ميكردم كه ميشود خاطره ى فلان دوره ى سياسى را نوشت و اظهار علاقه ميكردم كه اى كاش فرصت ميشد تا خودم آن را بنويسم. ايشان گفتند: «اگر ميخواهى بنويسى، من كتابى از ويكتور هوگو را معرّفى ميكنم تا بخوانى؛ نمونه ى خوبى است.» بعد كتاب «تاريخ يك جنايت» را به من دادند. ايشان هنوز هم فراوان رمان ميخوانند و با آن اُنس دارند.».(1)

اين موارد، وسعت ميدان آشنايى ايشان با ادبيات عرب و ادبيات فارسى قديم و جديد و همين طور نمونه هاى فاخر ادبيات غربى را نشان ميدهد.

ص: 35


1- . www. Khamenei.ir

3. همپايى ادبيات و اسلام، در نگاه رهبرى

برداشتى كه از عمل رهبر انديشه مدار انقلاب اسلامى ميتوان كرد، و البتّه اين نكته را خودِ حضرتشان نيز بر زبان آورده اند، اين است كه بين ادبيات و اسلام و نيز ايرانى بودن و دلدادگى به زبان پارسى دوگانگى و تضادّى نيست و اين عناصر در كنار يكديگر ميتوانند كمك كار بالندگى كشور باشند و ضربه گير از آسيبهاى برونى و زياده كارى هاى درونى، بويژه ادبيات كلاسيك ما كه در طول تاريخ پر از بالا و پايين كشورمان به نرمى و زيبايى، و با آرامى و هشيارى، همواره مفاهيم ريز و درشت و عريق و عميق اسلامى را از عرفان و تصوّف گرفته تا آداب و اعمال دينى و حتّى نيتهاى نيك و فريضه ها را در چهارچوب اشعار و داستانها و حكايتها و روايتها از رهگذار ادبيات مكتوب (كتابها) و ادبيات شفاهى (نقلِ سينه به سينه) بازتاب داده و بر دوش كشيده و از اين نگاه، سربلند است. اين، نكته اى است كه در متن كتاب به تكرار و تأكيد _ و ازجمله در بخشى از فصل سوّم _ از حضرتشان خواهيم خواند.

4. انگيزه هاى درونى رهبرى در گرايش به ادبيات

اينكه چه شد كه اين پديده ى شگرف بر ذائقه و كامشان خوش نشست، ريشه در ساليان دور دارد؛ يعنى از دوره ى نوجوانى، نه برآمده از امروز و ديروز و ضرورتهاى گذرانه، آن چنان كه خودِ رهبرى در گفتگويى كه در چهاردهم بهمن ماه سال 1376 با گروهى از نوجوانان و جوانان كرده اند، در اين باره فرموده اند: «من در دوران جوانى زياد مطالعه ميكردم. غير از كتابهاى درسى خودمان... كتاب تاريخ، كتاب ادبيات، كتاب شعر و كتاب قصّه و رمان هم ميخواندم. به كتاب قصّه خيلى علاقه داشتم و خيلى از رمان هاى معروف را در دوره ى نوجوانى خواندم. شعر هم ميخواندم. من با بسيارى از ديوانهاى شعر در دوره ى نوجوانى و جوانى آشنا شدم... من خيلى كتاب

ص: 36

نگاه ميكردم؛ منزل ما هم كتاب زياد بود. پدرم كتابخانه ى خوبى داشت و خيلى از كتابها هم براى من مورد استفاده بود. البتّه خود ما هم كتاب داشتيم، كرايه ميكرديم. نزديك منزل ما كتاب فروشى كوچكى بود كه كتاب كرايه ميداد. من رمان و مانند اينها [را] كه ميخواندم، معمولاً از آنجا كرايه ميكردم.

من نميخواهم به بچّه ها خيلى كتاب و رمان معرّفى كنم؛ حالا ممكن است اسم مؤلّفينش را بگويم. مثلاً يك نويسنده ى معروف فرانسوى هست به نام «ميشل زواكو» كه كتابهاى زيادى دارد. من اغلب رمان هاى او را در آن دوره خواندم. يا نويسنده ى معروف فرانسوى «ويكتور هوگو»، من كتاب «بينوايان» او را اوّلين بار در همان دوره ى نوجوانى از كتابخانه ى آستان قدس گرفتم. البتّه همه ى آن را نخواندم، مقدارى اش را خواندم. يكى دو بار بعد از آن هم تمامش را خواندم.».

5. ذوق و استعداد وافر در شناخت ادبيات، فرهنگ و هنر

رهبر دانش گراى نظام جمهورى اسلامى از ذوقى شايان و استعدادى والا براى شناخت و بررسى موضوعهاى فرهنگى، هنرى و ادبى برخوردارند، كه پرتوهايى از آن را ميتوان در واكاوى هاى جامع نگرانه اى كه از شرايط فرهنگى كشور ارائه ميدهند استنباط كرد، و رگه هاى ادبى و هنرى آن را نيز ميتوان در نگارش عميق ترين متون حِكمى و ادبى و فقهى ديد و يا از سرايش اشعار فاخرانه و حكمت بنياد ايشان خواند. نقدها و پالايشهاى از سرِ واقعيت و تحليل هاى دانش بنيان و دقيق كه از آثار هنرى و شعرى و داستانى داشته اند و دارند، و نيز استفاده ى بهنگام و مناسب از ظرافت و ظرفيت خطابت و سخنرانى، و به گزينى واژه ها و اصطلاحها و ساخت عبارتهاى بجا و ارائه ى مطالب بر حسب اهمّيت موضوع و لحاظ حوصله

ص: 37

و توان طرف صحبت و مخاطبان، و خلاصه آنچه شايسته و بايسته ى بيان و كلام حكيمان و حكمت پيشگان است و بر كسى پوشيده نيست، در كلام و كتابت حضرتشان آشكار است كه نمونه هاى اندكى از آن بسياران را در سراسر اين كتاب ميتوان ديد و خواند و شادمان بود از اين همه دانايى و آگاهى و توانايى.

6. اقدامهاى عملى در پاسداشت و پراكندن زبان و ادبيات فارسى

اشاره

امّا شيفتگى ايشان فقط در حدّ حرف باقى نمانده، بلكه حضرتشان براى پاسداشت، سرافرازى و نشر زبان و ادب پارسى در داخل و خارج از كشور دست به كارهاى ارزشمند ديگرى هم زده اند كه برخى از آنها به شماره مى آيند:

1.6. پرهيز از به كار برى واژه هاى غير فارسى

نخست آنكه تا آنجا كه بتوانند، در حدّ توانشان، سعى ميكنند در سخنان خويش، بويژه آنجا كه سخنْ رسمى و در انظار همگان است، از واژه ها و تركيبهاى فارسى بهره گيرند و حتّى در نقطه ى مقابل اين كار، از اينكه پرهيزِ خود را در به كاربرى واژه هاى لاتين بروشنى بيان دارند، پروايى ندارند. اوج اين حسّاسيت در فصل سوّم با عنوانهاى «كاربردى كردن فارسى واژه ها در نوشتار و گفتار» و «بهره بردن از نامهاى فارسى و اسلامى» نشان داده شده است.

2.6. پاسداشت زبان فارسى در بيان و نگارش

دو ديگر آنكه همواره ميكوشند كه سخنانشان و نيز ريخته هاى قلم و نوشته هايشان با سازوكار دستور زبان فارسى سرراست آيد تا تمامى توده هاى

ص: 38

مردم آن را براحتى فهم كنند و با كمترين ويرايش عرضه گردد. اينكه بيان و كتابت ايشان آراسته به سلاست و روانى است، قولى است كه جملگى برآنند و آقاى دكتر حدّاد عادل نيز آن را از امتيازهاى كلامى و قلمى رهبر فرزانه ى انقلاب اسلامى دانسته است.(1) «دُرواژه ها» _ كه عنوان آخرين فصل اين كتاب را بر سينه گرفته _ با همين هدف گردآورى گرديده تا نمايى، حتّى اگر شده به بويى، از آن باغ معطّر، به خواننده بنماياند.

3.6. سفارش بر بهره گيرى از نامهاى پارسى

سوّمين رويكرد، حسّاسيت معظّم له است در نام گذارى ها؛ توصيه ميكنند و كرده اند كه از اسامى و واژه هاى ايرانى و فارسى براى اين منظور استفاده گردد، كه برخى از آن دغدغه ها در فصل سوّم آمده است.

4.6. تأكيد بر آموزش و گستراندن زبان فارسى

چهارمين، سفارشهاى پى درپى آن عالى قدر است به تمامى نهادها، سازمانها و مراكز دولتى و خصوصى و فعّالان حوزه ى ادب و زبان فارسى _ چه آنها كه در داخل كشور كار ميكنند و چه آنها كه در خارج هستند _ كه لحظه اى از پوييدن در راه شناخت، آموزش، گسترش و پاسدارى اين گرامى جان مايه ى فرهنگ و تمدّن ايران اسلامى بلكه فرهنگ شرق، برنياسايند و تمام زاد و توشه ى خويش را در اين راه به كار بندند. فصل چهارم، بدين موضوع اختصاص داده شده است.

5.6. ديدار منظّم ساليانه با شاعران

وپنجم، جلسه هاى گوناگون حضرتشان است با بزرگان ادب، كه

ص: 39


1- . www. Khamenei.ir

نمونه اى از آن، جلسه ى ساليانه ى شعرخوانى شاعران سراسر كشور است در نيمه ى ماه مبارك رمضان، در شب ولادت حضرت امام حسن مجتبى (عليه السّلام). اين جلسه به اندازه اى صميمى و دلنشين است كه رهبرى، شاعران را كاملاً آزاد ميگذارند تا در هر قالبى و با هر درون مايه اى كه ميخواهند، از غزل گرفته تا مثنوى و رباعى و دوبيتى و آزاد و قصيده و نيمايى؛ عاشقانه باشد يا عارفانه، اجتماعى يا سياسى و حتّى طنز و تلخ، شعرهاى خويش را بخوانند، كه كمترين ثمره اش در نگاهِ نخستين رصد فضاى شعرى كشور است و سپس آشنايى با گستره ى وسيعى از شاعران، چه شاعران جوان كه چون جوانه هايى بر تنه ى درخت ديرسال ادب اين سرزمين روييده اند و چه شاعران آشنا به چشم ايشان كه پا بر سن گذاشته اند. بنابراين همان گونه كه سبزوارى و كاشانى و معلّم و مردانى و... را مى شناسند، از شعر و احوال جناب «محبّت» در كرمانشاه نيز سراغ ميگيرند و به «كلامى» در زنجان سلام ميرسانند و از شاعرى تبريزى كه در جلسه است، از فلان سخنور شهرش ميپرسند و از «فردوسى» جوان شيرازى ميخواهند كه از دوبيتى هايش بخواند و... و در يك كلام نشان ميدهند كه از منظر شناخت شاعران نيز، مايه هاى فراوان در دست دارند. امّا افزون تر و برتر، پايش و نقد اشعارى است كه در جلسه خوانده ميشود، كه هيچگاه از چشم نگران، ذهن نقّاد و گوش نافذ ايشان به دور نميماند و رقيقه ها و دقيقه هايى بسزا را چه در لابه لاى اشعار و چه در سخنان انتهايى جلسه بيان ميدارند كه اگر بخواهيم فشرده ترين سفارش ايشان را به نگارش درآوريم، چيزى نيست جز برانگيختن شاعران به دستيابى بر سرچشمه هاى نو و تلاش روزافزون در جهت بالندگى شعر و آكندن آن از درون مايه هاى معرفتى و آرمانى كه در مكتب اسلام و انقلاب شكوهمند اسلامى ايران، فراوان يافت ميشود.

ص: 40

جلسه ى ديگر، نشستى است كه ايشان با شاعران آئينى و مدّاحان داشته اند و دارند، كه البتّه هر يك جداگانه برگزار ميگردد. ديرى است كه مدّاحان سراسر كشور در سالروز ولادت حضرت زهرا (سلام الله عليها)، سال به سال خدمتشان ميرسند و تلاش و پايفشارى ايشان را مى بينند و مى شنوند بر خوانش اشعار مدّاحى كه بايسته است به دور از گزافه گويى باشد و شايسته ى دين و سزاوار امامان همام؛ و همين، در شعرهاى مدّاحى ساليان اخير كارساز افتاده و اكنون شاهد رويش معنائى و معنوى اشعار مدحى هستيم.

ايشان همچنين شاعران آئينى را كه اشعار ايشان آبشخور منقبت هاى مدّاحان است، پدرانه برانگيخته اند كه سامانى داشته باشند و انجمنى، تا هدفمند بتوانند كارهاى خويش را پى بگيرند.

6.6. گفت و شنود با اهالى فرهنگ؛ پيگيرى هاى اجرائى براى كارهاى فرهنگى

و بدينها بايد افزود نشست هاى كوچك و بزرگى را كه با اصحاب فرهنگ و ادب (كارگزاران و نويسندگان) برگزار ميكنند تا نوبرانه ترين اخبار و رويدادهاى ادب و هنر و فرهنگ و زبان پارسى را بشنوند و بدانند، كه بتوانند بهتر و دقيق تر سفارش كنند، و با همّتى افزون تر آستين اهتمام بالا زنند. و بالاتر و والاتر از همه ى آنچه نوشته آمد، از پشتكار ايشان بايد نوشت و گفت در سفارش و پيگيرى شان براى بنياد نهادن فرهنگستانها و ساخت بناهايى درخور نام و ياد اين بناها، و از آن جمله، فرهنگستان زبان و ادب فارسى؛ و نيز حُسن ختام سخن آنكه، تأكيد فراوانشان بر تقويت زبان فارسى، تا آنجا كه روزگارانى فرا رسد كه زبان علم شود، تا هر آن كس كه خواهان دانشِ روز است، ناچار باشد از آموختن زبان فارسى.

ص: 41

روش و مَنِش

بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوى *** ميخواند دوش درس مقامات معنوى(1)

1. به آشكارا پيدا است كه همنشينى «زبان» و «ادب» پارسى در كنار يكديگر و نقش بستن اين دو عنوان بر پيشانى كتابى واحد، به معنى پرداختن آن كتاب به همه ى شاخه هاى زبان و ادب فارسى نميتواند بود؛ زيرا نه آن همه در يك مجلَّد بگنجد و نه اين توانايى در نهاد هيچ مؤلّف است كه به شرح جملگى آستين بالا زنَد. بنابراين، روزى كه پردازش موضوع زبان فارسى را پيشنهاد دادم، گمان بر اين نبود كه ادب پارسى نيز بتواند پابه پاى موضوع زبان فارسى به كاوش درآيد امّا اين كمترين در ميانه ى پژوهش بدين نتيجه رسيد كه اگر درخت زبان و ادب پارسى همان درخت كهن زيستِ هزار ساله اى باشد كه به بلنداى عمرش شاخه و برگ از تنه اش بيرون زده، در اين كتاب تنها به شاخسارانى پرداخته شود كه بر شكوفه هاى زبان فارسى سايه گسترده اند؛ به بيانى دگر، پايه و مايه ى اصلى اين دفتر، پرداخت و گرايش به زبان فارسى است، ولى به ناگزير از ادبياتى كه بر زبان فارسى نيز بسته آمده، سخن رفته است.

2. امينِ زبان و ادب پارسى، واگويه ى دلدادگى ها و دل مشغولى هاى رهبر دانش گراى انقلاب اسلامى است در خصوص موضوع زبان فارسى، كه با آنكه مرتبت بلند و اوّل ايشان، مرجعيت دينى و راهبرى الهى و سياسى نظام جمهورى اسلامى است و بر همين بنياد، حوزه ى كارى و تنوّع فعّاليتهاى حضرتشان رنگين كمانى از موضوعهاى گوناگون و فراوانِ سياسى، اجتماعى، نظامى، اقتصادى، تا روابط بين الملل، جهان اسلام و... را در برميگيرد، و با آنكه ميزان نشست و برخاست هاى شخصيت هاى علمى و ادارى، داخلى و خارجى، و حتّى مردم عادّى كوچه و بازار از كسبه

ص: 42


1- . حافظ، 1362:345

تا كارگران و كشاورزان و دانشجويان و استادان حوزه و دانشگاه و نخبگان و فرهيختگان و روحانيان با ايشان در طول سال پر شمار ميباشد، و فراوانى مطالعه ى ايشان در مطالب گونه گون به فراوانى مشاغلى كه به حيث رهبرى بايد بدانها بپردازند، شايد از شماره خارج باشد _ با همه ى اين احوال و با همه ى اين كارها _ توجّه ويژه ى آن بزرگ به موضوع زبان فارسى، كاركرد، ابعاد تأثير و تأثّر آن، حوزه ى جغرافيايى و جايگاه شايسته اى كه اين زبان ميتواند در طراز علمى و مناطق فارسى زبان دارا باشد و بسى موضوعها و مباحث ريز و درشت ديگرِ اين حوزه، نشان از حسّاسيت و نگاه ژرف نگر و داهيانه ى ايشان بر اين موضوع دارد كه براى زبان و ادب فارسى جايگاهى همسانِ جايگاه مباحث مهمِّ جارى جامعه قائل هستند و نگران پويه و رُويه و رَويه ى آن.

3. اين كتاب اوّلين جُستار است كه به بازتاب گوشه اى از ديدگاه هاى ادبى حضرت آيت اللّه العظمى خامنه اى (مدّظلّه) اختصاص يافته است. ايشان جداى از آنكه خود تجربت كرده ى سرد و گرمِ تأليف و ترجمه هايى چند هستند، در نقد ادبى و تحليل رمان و داستان و شعر (آزاد، نيمايى، كلاسيك) و نيز تاريخ ادبيات و آثار و اشعار شاعران و نويسندگان، بويژه در شاخه هاى تازه روييده ى ادبى همچون ادبيات انقلاب اسلامى و دفاع مقدّس، اشعار آئينى، شعرهاى منقبتى در رسا و رثاى اهل بيت (عليهم السّلام) و حتّى بررسى داستانهاى ريز و درشت غربى و نويسندگانشان، مطالب خواندنى و نوِ فراوانى در لابه لاى سخنانشان و يا در جلسه هايى مستقل بيان كرده اند، كه اميد است بهنگام به دست و ديده ى مشتاقان و جامعه ى ادبى رسانده شود و اين مجلَّد، درِ باغ سبزى باشد بر روى آن گلستان رنگارنگ، تا در روزگارانى كه به دورى و ديرى نرسد، مشامِ جان دوستداران به شميم آن عطرآگين گردد.

4. دُرواژه ها، كه واپسين عنوان و آخرين مطلب اين كتاب است، با

ص: 43

هدفِ نشان دادن قدرت هنرِ گفتارى و نوشتارى رهبرى فراهم آمده است. كلام ايشان، خاصّه در جلسه هاى رسمى چون نماز جمعه ها، ديدار با مسئولان كشورى و لشكرى، سخنرانى در جمع استادان و دانشجويان و نظامى ها، و نيز در چهره به چهره شدن با رؤسا و انديشمندان دنياى اسلام و غرب و مهمانان خارجى، و ديدارهايى از اين دست، به شيوايى و زيبايى و روانى آراسته است و به كمترين ويرايش محتاج، آن چنان كه آقاى دكتر حدّاد عادل در اين خصوص گفته اند:

«به نظر بنده مهم ترين عنصر و عمده ترين كارى كه ايشان براى رونق بخشيدن به زبان و ادبيات فارسى كرده اند، همين سخنرانى هاى فراوانِ صحيح و فصيحى است كه ايراد كرده اند و با اين خطبه ها ارزش و اهمّيت زبان را به طور طبيعى به عموم ملّت و بخصوص تحصيل كرده ها منتقل كرده اند. شايد كمتر كسى اين تأثير را ارزيابى كرده باشد. البتّه ما به گويندگان و سخنوران خود احترام ميگذاريم امّا ميتوانيم سخنرانى ها و خطبه هاى ايشان را با بسيارى از سخنرانان مذهبى و حتّى روشنفكران ديگر مقايسه كنيم. اگر كسى بخواهد صحبتهاى ايشان را از طرز محاوره اى و گفتارى به سبك رسمى و زبان معيار مبدّل كند، زحمت بسيار كمى خواهد داشت؛ يعنى فعل سر جاى خودش است، جمله سالم است، عبارت رها نشده و اين طور نيست كه جمله با يك آهنگ و يك وجه فعلى شروع شود امّا به آخر كه ميرسد، متناسب با مقدّمات نباشد.

سخن گفتن ايشان با آن آهنگ صيقل خورده و آئينه گون كه مخصوصاً در دوران جوانى داشتند، بسيار اثرگذار بوده است. و الآن كه گاهى تلويزيون سخنرانى هاى اوايل انقلاب ايشان را پخش ميكند كه مثلاً در نماز جمعه خطبه ميخوانند يا دعا ميكنند، مثل شيشه ى شفّاف و مثل آئينه ى درخشان است. لحنِ صيقلى و كلام فصيح، هنر والايى است و بر اينكه جوانهاى تحصيل كرده ى ما بدانند و بياموزند كه چگونه بايد حرف زد،

ص: 44

بسيار مؤثّر است. در واقع رهبرى به صورت طبيعى براى نسلى كه با ايشان بوده و از وجودشان استفاده ميكرده و به صحبتشان گوش مى سپرده، معلّمِ سخنورى بوده اند.»(1)

و امّا در «پيام» ها، قدرت هنر قلمشان شگفت انگيز و ساحرانه است. بديهى است تأمّل و تدبّر، و البتّه دارا بودن پشتوانه اى عميق از دانايى و ذوقى سرشار از احساس، پيامهاى ايشان را پر بار و خواندنى كرده، به گونه اى كه رئيس فرهنگستان زبان فارسى در اين باره گفته اند:

«مقالات و رسالات و نامه ها و پيامهاى ايشان كه بعد از انقلاب در جامعه منتشر شده نيز اهمّيت دارد. ايشان با ظرافت، نكات مهمّى را با رعايت همه ى جهات و جوانب در قالب عبارتهاى شُسته رُفته و پاكيزه در پيامهايشان ميگنجانند؛ طورى كه همه ى مردم آن را ميفهمند؛ از يك پيرزن ساده ى روستايى تا استاد دانشگاه. فرض كنيد ايشان درباره ى فوت كسى يك پيام تسليت مينويسد. اگر در آن پيام دقّت كنيد، مى بينيد چقدر از كلمه و كلام و قدرت زبان براى بيان انديشه ى خود بخوبى استفاده ميكنند.»(2)

توجّه به آهنگ كلام، موسيقى جمله ها، هم آوايى واژه هايى كه دوشادوش يكديگر به هم آهنگى و هماهنگى پاياپاى رسيده اند و چون نغمه اى جان فزا بر جان آدمى راحت و آرام و نرم فرود مى آيند؛ تدبّر در رازواژه هاى تضاد كه در جمله هاى مثبت و منفى، حروف و حركات و واژه هاى مخالف، چه از نگاه معنا و چه از نگره ى آهنگ خود مينمايند، زير نظر گرفتن آرايه هاى لفظى و معنائى چون سجعها و جناسها و مزدوجها؛ و نيز حذفهاى به قرينه، تقدّم مسند بر مسنداليه يا برعكس، تشبيه هاى درخشان و همه كس فهم، جايگزينى فعلهاى ماضى به جاى مضارع يا به عكس، طرح جمله هايى كه با پرسشهاى استفهام انكارى همراه است، استفاده از آيات و روايات و

ص: 45


1- . www.khamenei.ir
2- . همان

اشعار و ضرب المثل ها و تكيه كلام ها در چرخش كلمات و طول و عرض جمله ها و سرعت و شتابى كه در خواندن به خواننده دست ميدهد و اين راز از گزينش واژگان تراش خورده و متناسب با متن و شيوايى جملات دانسته ميگردد، و بسى نوآورى هاى ذوقى ديگر، كه پرشمارند و فقط با خوانش پيامهاى مكتوب بر جان و دل مى نشينند، نشان دهنده ى گوشه اى از هنر نوشتارى آن مرد دانش گزين و فحلِ اين روزگاران است و نيز انگيزه ى روشنِ گردآورنده ى اين مجموعه، كه نخواست كام خوانندگان كتاب و خواستاران آن عزيز را از شيرينى كلام و پيام رهبرِ آيينه به دستشان بى بهره گذارد.

5. اين نكته مهم مينمايد كه اين كتاب نشان دهنده ى جهت گيرى ها و تلاش رهبرى در طول دوره ى بعد از انقلاب اسلامى براى نگاهداشت و گسترش زبان فارسى در ايران و جهان است؛ حال ممكن است سخن از سازمانها يا روندهايى برود كه اكنون موجوديتى ندارند يا موضوع بحث روز نيستند _ مثلاً شوراى گسترش زبان فارسى در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، كه هم اكنون بنياد سعدى وظيفه ى آن را در پخش و پراكندن زبان و ادب پارسى در خارج از كشور به عهده دارد _ بنابراين، تأكيدِ كتاب، بر نشان دادن سير حركتى انديشه و كردار رهبرى در چهارچوب عنوان و محتواى كتاب است و نه نماياندن زايش و نيستى سازمانها و سازوكارها و نمودن گزارش كار آنها.

6. رتبه بندى فصلها و نخستين و پسين شدن عنوانها _ كه در كارى اين چنين گريزى از آن نيست _ مؤلّف را ناچار كرد كه گاه پيام و كلامى را چندين بخش كرده و در فصول مختلف، به تناسب موضوع، از آنها استفاده كند. اين روش، بناگزير جابه جايى در سخنان و پيامها را در پى داشت، كه البتّه سعى گرديده بدون آنكه به اصالت آنها خدشه اى وارد آيد، اصل و لُبّ مطلب به خواننده منتقل گردد. تنها در مواردى كه واژه يا موضوعى مبهم مينمود، در دو كمان _ و بدين شيوه؛ مثلاً: در همين دوره (= اواخر قاجار)

ص: 46

_ ابهام زدايى شده است. و آشكار است كه از علامت دو قلاّب [] نيز هنگامى بهره گرفته شده كه لازم بوده واژه هايى به متن افزوده شود.

7. عنوانهاى هر فصل و نيز عنوانهاى درون هر فصل، گاه برآمده از متن و گاه برساخته ى گردآورنده است. و نيز اينكه كوشيده ام تا در آفرينش و گزينش آنها، از واژگان سره ى پارسى سود جويم.

8. ويرايش جمله هاى اين كتاب براساس «شيوه نامه ى نشر و ويرايش مؤسّسه ى پژوهشى فرهنگى انقلاب اسلامى» و نگارش واژه ها (جدا يا سرهم نويسى و...) مطابق با كتاب «فرهنگ املايى خطّ فارسى»(1) تنظيم و تدوين يافته است.

9. و اينكه در فراهم آمدن اين كتاب، دوستانى هم داستان و همراهانى همگام، مهربانانه و دلسوزانه، هر يك به اشارتى يا كنايتى، نكته اى يا فصلى بر زيور و زيبايى كتاب افزودند، يا از زاويه ها و زائده هاى آن، سِتُردند:

9.1. حضرات حجج اسلام سيد مسعود و سيد ميثم حسينى، كه فضل تقدّم در پذيرش موضوع و برشمارى اصول و چهارچوب بندى كار، از آنِ ايشان است.

9.2. دكتر على اشرف صادقى و دكتر قدم على سرامى، كه در خوانش پيش نماى كتاب ياريگرم بودند و در بركشيدن آن، دانش ريشه دار ايشان بسى نافذ بود و اثرگذار.

9.3. عليرضا مختارپور، نويسنده اى توانا، كه تجربه هايش گران قدر بود؛ محسن معينى، پژوهشگرى قرآنى، كه در يافتن برخى ابيات دست يارى ام را به گرمى فشرد.

9.4. سيد محمّد ابراهيمى حسينى، سيد اميرحسين مفضّلى، مجيد عظيمى. اين سه تن، سه يار همكار بوده اند در بيست زمستان و بهار؛

ص: 47


1- . به كوشش دكتر على اشرف صادقى و زهرا زندى مقدّم، انتشارات «فرهنگستان زبان و ادب فارسى»، چاپ سوّم (1389).

خِردورزى ها و خُرده شناسى هايى كه دارند و دريغ نداشتند، حسرت و آه سرد نخواهد شد؛ ذخيره هايى است گران بار، پگاه روزى كه براى برآمدنش آن يگانه ى راست گفتار وعده مان داده است. و نيز: محمّد رعايايى، و نكته سنجى هاى او، كه بهنگام بود و بايسته؛ از اينكه به سر در چاله نيفتم و به پاى از راه نمانم.

9.5. شهريار زمانى و حسن رمضانى. اين دو، كه خود نويسنده اند، دست پخت ذوق و چكيده ى فكرشان را به من تحفه دادند و آن، نام كتاب بود؛ و چه با ارزش! و: مجيد صحّاف و آن نظم و اقتدارش، و كارمندان چابكش در انتشارات انقلاب اسلامى.

9.6. و يك بانو؛ همسرى كه هم قدمى با مؤلّف را، كتابِ سرنوشت خود

كرده و اگر حوصله و ظرافت و باريك بينى او، چون راه طولانى سالها زندگى مشترك، چيزكى حتّى كم داشت، همه ى تلاش همراهان و كوشش اين كمترين بر زمين ميماند؛ چه، واژه ها و حرفها و جمله ها با سرانگشتان وى بود كه بر صفحه كليد نشست تا اين كتاب به يادگار نقشى مانا بر اين گنبد دوّار زنَد. از ايشان و همه ى كسانى كه بايسته ها و نابايسته هاى تنظيم و تدوين را به بنده يادآور شدند و يا در آينده گوشزد خواهند كرد، سپاسگزارم.

محمّدحسن مقيسه

1394/11/12

ص: 48

سخنرانى دكتر سيد على موسوى گرمارودى در آئين معرّفى و رونمايى از كتاب «امين زبان و ادب پارسى»

بسم الله الرّحمن الرّحيم

كتابى كه امروز آئين معرّفى و رونمايى آن برگزار ميشود، «امين زبان و ادب پارسى» نام دارد، در 260 صفحه و با مطلبى كوتاه از دكتر حدّاد عادل، رئيس فرهنگستان زبان و ادب فارسى در دو صفحه و با مقدّمه اى جامع و عالمانه از مؤلّف يعنى دكتر مقيسه در پانزده صفحه. و خوشبختم كه ايشان بخشى از نام يكى از كتابهاى من يعنى جوشش و كوشش را براى اين مقدّمه ى پانزده صفحه اى عالمانه ى خود انتخاب فرموده اند. نام كتاب كوچك من جوشش و كوشش در شعر است.

متن اصلى كتاب به هفت فصل تقسيم شده است و هر فصل متناسب با موضوع همان فصل زيرمجموعه هايى دارد و البتّه همه برگرفته از ديدگاه هاى مقام معظّم رهبرى است. فصل اوّل، زبان ملّى و ادبيات است؛ فصل دوّم، زبان و ادبيات فارسى در رهگذر تاريخ، سياهراه گذشته، گذرگاه اكنون و افق پيش رو؛ فصل سوّم، بررسى حال و روز زبان فارسى از پنجره ى ويژگى ها و راهكارها، موانع، سستى ها و كوتاهى ها؛ فصل چهارم، وظايف رسانه ها، سازمانها و شيفتگان زبان و ادبيات فارسى. در ذيل همين فصل است كه مقام معظّم رهبرى از 35 تن از مشاهير ادبى معاصر بِنيكى

ص: 49

نام ميبرند؛ از آذر يزدى، آل احمد، ايرج افشار، قزوه تا اميرى فيروز كوهى و زَرُويى نصرآباد و فاضل نظرى. فصل پنجم، آموزش و گسترش ادبيات در ايران و جهان؛ فصل ششم، زبان فارسى و ويرايش، كه نخستين موضوع در ذيل آن تعريف ويرايش است و سپس در آن همه ى نكاتى كه مقام معظّم رهبرى به تفاريق در سخنرانى ها و يا نوشته هاى مختلف خود فرموده اند، با نظمى عالمانه كنار هم آورده شده و در آن انواع ويرايش، از ويرايش علمى، ويرايش طولى و همچنين سامان دهى سخنان سردرگم و غير آن آمده است و دامنه ى موضوع به ذكر بيست مورد از مصاديق نادرست گويى و ارائه ى صورت درست آنها از سوى مقام رهبرى كشيده شده است. فصل هفتم، دُرواژه ها شامل دو حوزه است: پيامها، سخنرانى ها.

پيامها شامل دوازده پيام و سخنرانى ها شامل هشت سخنرانى است كه از برجسته ترينِ اين سخنرانى ها، ميتوان از سخنرانى در مراسم بزرگداشت علاّمه اقبال لاهورى مورّخ 64/12/19 و سخنرانى در گشايش همايش بين المللى حافظ در 67/8/28 نام برد و اين بنده در هر دو سخنرانى توفيق حضور و استماع داشتم. در سخنرانى حافظ خاطره اى نيز از حضور گل آقا(1) در پايان سخنرانى نقل ميكنند، كه يادآورى آن خالى از لطف نيست: هنگامى كه همگى براى فاتحه در شيراز سرِ قبر حافظ ميروند، مرحوم آقاى دكتر حبيبى كه دبير علمى همايش بود، تقاضا ميكند كه همه در شيراز ساعتى براى ناهار بمانند تا ناهار را با افراد همايش كه از دانشمندان برجسته ى كشورهاى مختلف بودند صرف كنند، يكى از اعضاى هيئت دولت ميگويد همه تا ساعتى ديگر بايد در جلسه ى مهمّ هيئت دولت در تهران حضور داشته باشند. گل آقا كه در جمع حضور داشته است، به آن وزير به طنز ميگويد: مملكت از اين خراب تر نخواهد شد، كجا ميرويد!

ساختار و مهندسى كتاب عالمانه، داراى انسجام، حُسن گزينش و در

ص: 50


1- . كيومرث صابرى، مديرمسئول مجلّه ى طنز «گل آقا» كه در دهه ى 60 و 70 منتشر ميشد.

همان حال جامع الاطراف است. مطالب اگرچه در هفت فصل مختلف چيدمان دارد، امّا آن قدر از تنوّع موضوع در حوزه ى ادب، فرهنگ، شعر، زبان، نثر، نظم، ويرايش، بيان و آرايه ها سرشار است كه بى هيچ شائبه ى مبالغه، ميتوان آن را يك دانشنامه ى كوچكِ نكته هاى ناب در حوزه ى ادبيات به حساب آورد.

كتاب با يكى از بهترين غزلهايى كه از مقام معظّم رهبرى منتشر شده است، با نام «امين» آغاز ميشود كه آن را ميتوان درى به باغ بسيار درخت _ به قول مرحوم اخوان _ ناميد. اخوان ثالث برنامه اى در تلويزيون داشت كه اسمش اين بود: درى به باغ بسيار درخت. و واقعاً اين طور است كه ميتوان اين كتاب را درى به باغ بسيار درخت ناميد. و من به عنوان يك كارشناس كوچك شعر و خدمتگزار كلمه، ميگويم كه غزلى كه در سرآغاز اين كتاب جا خوش كرده، يكى از بهترين غزلهاى معاصر است:

سرخوش ز سبوى غم پنهانى خويشم *** چون زلف تو سرگرم پريشانى خويشم(1)

مؤلّف محترم جناب دكتر مقيسه، علاوه بر مستندات و مرجعهاى يكايك مطالب، هر جا لازم ديده است، در پانويس ها اصل شعر يا نكته اى را كه رهبرى معظّم در متنْ تنها به آن اشاره يا به اشاره بسنده فرموده اند، يادآور شده است. مثلاً در صفحه ى 75 و 76 به عنوان «ويژگى هاى زبان فارسى» در بخشى از سخنرانى ايشان چنين ذكر شده است: علاّمه اقبال سالهاى متمادى در اروپا زندگى كرده، ميتوانست زبان انگليسى را كه در شبه قارّه هم رايج بود و شبيه زبان مادرى بود انتخاب كند و انتخاب نكرد، زبان فارسى را انتخاب كرد. خودش ميگويد كه من ديدم كه آن افكار جز در ظرف زبان فارسى ريخته نميشود.

ص: 51


1- . استاد گرمارودى، تمام ابيات غزل را خواندند، كه به دليل چاپ در صفحه هاى آغازين كتاب، از تكرار آن پرهيز گرديد.

در اينجا دكتر مقيسه در پاورقى اين شعر اقبال را با ذكر مرجع مى آورد:

گرچه هندى در عذوبت شكّر است *** طرز گفتار درى شيرين تر است

فكر من از جلوه اش مسحور گشت *** خامه ى من شاخ نخل طور گشت

پارسى از رفعت انديشه ام *** درخورد با فطرت انديشه ام

يا در صفحه ى 82 و 83 رهبر معظّم در ديدار اعضاى مجمع بين المللى استادان زبان فارسى مورّخ شانزده دى ماه 72 فرموده اند: يك وقت در مجمعى ادبى در مشهد نشسته بوديم و استاد بلندپايه اى شعرى را كه به زبان ديگرى غير از زبان فارسى ترجمه كرده بود ميخواند، كلمه ى «دامن كشان» در آن بود، ديدم دامن كشان را نميتواند ترجمه كند... من به جرئت ميگويم كه اين كلمه و بسيارى از تركيبات با هيچ معناى ديگرى قابل مقايسه نيستند. ذوق والايى اين كلمات را در برهه اى از آن جوشش و غليان ذوق و قريحه شعرى بر زبان آورده است. مثلاً در شعر سعدى: «او ميرود دامن كشان، من جام محرومى چشان»، شما اگر بخواهيد كلمه ى دامن كشان را ترجمه كنيد، چگونه ترجمه خواهيد كرد؟

در اينجا دكتر مقيسه هم تمام بيت سعدى را در پانويس ذكر كرده است و هم نوشته است كه رهبر معظّم اين سخنان را پس از غزلى كه محمّدكاظم كاظمى، شاعر افغانى ساكن ايران، در جلسه ى ديدار سالانه ى شاعران با حضرتشان در ماه رمضان يعنى 92/5/1 خواندند، بيان فرمودند، كه اجازه بفرماييد اين شعر را كه از شعرهاى بسيار خوب آقاى كاظمى هم است، براى تغيير ذائقه ى جمع بخوانم. غزل گفته اند ولى بايد گفت كه غزلْ تركيب است؛ ما بيش از يازده، دوازده نوع غزل داريم كه بنده انواع مختلف غزل را در يكى از مقاله هايم ذكر كرده ام. اين نوع، غزلْ تركيب است:

ص: 52

بادى وزيد و دشت سترون درست شد *** طاقى شكست و سنگ فلاخن درست شد(1)

شاعر در اين غزل خيلى نكته هاى جالبى را ميگويد؛ اينكه الان آن وسعت فرهنگى كه از حلب تا كاشغر ادامه داشته، امروز اين قدر تكّه تكّه شده است، افغانستان شده، تاجيكستان شده، ازبكستان شده، اينها اغلبشان قلمروهاى فرهنگى همين كشور عزيز ما بودند.

بارى، كتاب بسيار زيبا چاپ شده امّا نه لوكس. دريغا كه حتّى با تورّق يك شبه ى من، در آن غلط چاپى كه اختاپوس چاپ ايران است، ديده ميشود.(2) يادآور ميشوم كه اهل تحقيق ميدانند انتخاب و گزينش مطالب و موضوعهايى كه هم پيوند هستند، از ميان هزاران سخن و پيام و نوشته ى مقام معظّم رهبرى، آن هم در طى بيش از 35 سال، كارى كارستان است وكارِ هر كس نيست واقعاً:

آن كس ز ديار آشنايى است *** داند كه متاع او كجايى است(3)

آن هم گزينه هايى كه گاه از چند و چندين سخنرانى يا نوشته است با فواصل زمانى بسيار دور از هم، امّا چنان پيوند يافته اند كه تحسين برانگيز است و من را به ياد تخت جمشيد مى اندازد؛ يعنى به پيوست صخره ها وسرْ ستون ها كه در ظاهر هيچ يك از ميخ و پيوستها آشكار نيست ولى همه يكپارچه به نظر مى آيند. دست مريزاد جناب مقيسه!

كلام را با شعرى ديگر از مقام معظّم رهبرى كه در كتاب حاضر نيامده است به پايان ميبرم كه ختام آن باز مِسك(4) باشد.

ص: 53


1- . اين غزل در فصل سوّم آورده شده است.
2- . استاد گرمارودى پس از خوانش بيت ذيل از غزل آقاى محمّدكاظم كاظمى: بر نقشه هاى كهنه خطّى تازه ميكشيم از كوچه هاى قونيه تا دشت خاوران فرمودند: در اينجا براى «خطى» به اشتباهِ چاپى، تشديد گذاشته شده است.
3- . نظامى، 1384:455 (با اندكى تفاوت)
4- . بوى خوش و معطّر.

دل را ز بى خودى سرِ از خود رميدن است *** جان را هواى از قفس تن پريدن است

از بيم مرگ نيست كه سر داده ام فغان *** بانگ جرس ز شوقِ به منزل رسيدن است

دستم نميرسد كه دل از سينه بركنم *** بارى علاجِ شوق گريبان دريدن است

شامم سيه تر است ز گيسوى سركِشت *** خورشيد من برآى كه وقت دميدن است

سوى تو اى خلاصه ى گلزار زندگى *** مرغ نگه در آرزوى پركشيدن است

بگرفته آب و رنگ ز فيض حضور تو *** هر گل در اين چمن كه سزاوار ديدن است

با اهل درد شرح غم خود نميكنم *** تقدير غصّه ى دل من ناشنيدن است

آن را كه لب به دام هوس گشت آشنا *** روزى «امين» سزا لبِ حسرت گزيدن است

سپاسگزارم و عفو بفرماييد آقاى دكتر مقيسه اين كار كوتاه و نا درخور من را.

ص: 54

زبان، استخوان فقرات يك ملّت است.

1384/02/12

فصل اوّل زبان ملّى و ادبيات

اشاره

ص: 55

ص: 56

زبان ملّى

ويژگى هاى اصلى ترين شاخصه ى فرهنگى يك ملّت

1. ريشه دارى زبان ملّى

زبان ملّى مهم ترين و اصلى ترين شاخصه ى هويت فرهنگى يك ملّت است. هر چه بر ذهنيت اين ملّت حاكم باشد؛ هر مذهبى، هر ايدئولوژى اى، هر آداب و سُنَنى، هر گذشته و تاريخى كه داشته باشد، تجسّم و تبلورش در زبان ملّى است؛ هر ملّتى كه زبان ملّىِ عاريتى و غيراصيل داشته باشد، نميتواند ادّعا كند كه فرهنگ بومى اصيل و ديرين و ريشه دار دارد؛ هرچه زبان ملّى ريشه دارتر باشد، فرهنگ اين ملّت ريشه دارتر و اصيل تر و عميق تر است و بدون ترديد تجسّم هويت فرهنگى يك ملّت در زبان ملّى او است. زبان ملّى يك آئينه است، زبان ملّىِ ضعيف و ناقص و نارسا قادر نيست در خودش يك فرهنگ قوى و غنى را بگنجاند.(1)

2. زنده و سالم بودن زبان ملّى

زبان، يك موجود زنده است، زبان چيزى نيست كه رشد نكند و رشد لازم نداشته باشد. با گذشت زندگى، با تطوّر زندگى و با پيشرفت زندگى، زبان بايستى رشد كند، توسعه پيدا كند، تطوّر پيدا كند و فرآورده هاى جديد

ص: 57


1- . در ديدارِ دبيران ادبيات فارسى؛ 1361/9/30

داشته باشد. اگر ما از رشد يك زبان جلوگيرى كرديم و بعد آمديم لغات بيگانه را به صورت فراوانى در آن ريختيم، اين زبان ناخالص خواهد شد؛ زبان از صحّت و اتقان خود خارج خواهد شد.(1)

اصول پاسدارى از زبان

1. جلوگيرى از نوآورى هاى ناشيانه

زبان احتياج به حراست دارد. زبان چيزى نيست كه بدون حراست بماند، زبان سايش دارد، ضايعات دارد و فساد دارد؛ اگر حراست نشود، ضايع خواهد شد. چرا؟ براى خاطر اينكه اوّلاً در اثر ارتباط با زبانهاى ديگر چيزهايى داخل خواهد شد و آن را از خلوص خواهد انداخت؛ بخصوص امروز كه ارتباطات در دنيا زياد است و دخيلهاى بيگانه، زبان را از چهارچوب اصلى خودش و از قواره ى درست خودش خارج خواهد كرد؛ گاهى لغات مى آيد، گاهى لغت و قواعد مى آيد، اين يك جهت.

جهت ديگر اين است كه در داخل اين ملّتى كه اهل اين زبان هم هستند، نيازها موجب ميشود كه بدعت به وجود بيايد، نوآورى در زبان به وجود بيايد و اگر از زبان حراست نشود، اين نوآورى ها ناشيانه خواهد بود و باز زبان را از خلوص مى اندازد؛ مثل كودكِ تازه به زبان آمده، كه وقتى مثلاً ميبيند در خانه مادرش ميگويد لباست را دوختم، ميخواهد بگويد لباس من را بدوز، كلمه ى بدوز را بلد نيست، ميگويد لباس من را بدوخت! بچّه يك لغت جعل ميكند؛ يعنى احتياج به اينكه امر كند به دوختن، او را وادار ميكند به اينكه يك بدعتى را به وجود بياورد. البتّه اين بچّه [چون] در محيط سالمِ زبان دارد زندگى ميكند، بعد بتدريج اشتباهش را برطرف خواهد كرد. در يك محيط ملّى _ در يك ملّت _ اگر كسانى نباشند كه از تازه هاى توليدشونده ى در زبان حراست كنند، بلاشك راه توليد تازه ها

ص: 58


1- . در ديدارِ ايران شناسان و استادان ادبيات فارسى كشورهاى آسياى مركزى و قفقاز؛ 1372/11/18

بسته نخواهد شد، چون نيازها افراد را ميكشاند به توليد تازه ها و اين تازه ها، تازه هاى غلط و نادرست خواهد بود؛ وضعيتى كه امروز متأسّفانه در زبان ما به وجود آمده؛ لغت درست ميكنند، تركيب درست ميكنند، تركيبهاى غلط، خنده آور؛ اوّل هم در زبانِ يك نفر يا چند نفر يا زبانِ يك جمع يا زبانِ نوشتار است، بعد هم ميرود در ملّت و در محاوره ى مردم، ميشود جزو زبان، درحالى كه يك چيزِ زشت، بى استدلال، و بى منطق است. پس زبان، حراست لازم دارد، اگر حراست نشود، فاسد خواهد شد.(1)

2. نگاهداشت فرهنگ

اگر زبان حراست نشد، چه ضايعه اى وجود خواهد داشت؟... اين، آن مطلب اساسى و اصلى است كه من خواهش ميكنم برادرانِ آشناى به مسائل زبان و ادبيات اين را... در هر فرصتى تكرار كنند و تأكيد كنند تا از زبان آنها منتقل بشود به ذهنها؛ ضايعه ى فاسد شدن زبان، ضايعه ى فاسد شدن فرهنگ يك ملّت است... اگر ما نسبت به اهمّيت زبان و لزوم حراستش و لزوم تكامل زبان بى اعتقاد باشيم، فاجعه ى بزرگى پيش خواهد آمد كه اين فاجعه به فرهنگ ما و معتقدات مورد دلبستگى ما مربوط ميشود.(2)

3. فراموش نكردن پاسدارى از زبان فارسى در ايران و جهان

اين زبان، بار سنگينِ مسئوليتى را بر دوش دارد و محموله ى عظيمى از... معارف، امروز در اختيار زبان فارسى است كه... فراموش نكردن وظيفه ى پاسدارى از اين زبان و از پرچم برافراشته ى آن در ايران و كشورهاى فارسى زبان و ان شاءالله در سراسر جهان...، وظيفه اى بزرگ است. اين كار

ص: 59


1- . در ديدارِ دبيران ادبيات فارسى؛ 1361/09/30
2- . همان

را نبايد يك كار دفعى و موسمى و مقطعى تلقّى كرد. اين، يك كار جارى و هميشگى و يك وظيفه است كه بايد ان شاءالله دنبال شود.(1)

ص: 60


1- . در ديدارِ اعضاى مجمع بين المللى استادان زبان فارسى؛ 1374/10/16

ادبيات

آموزش زبان و ادبيات، كارى بنيادى

زبان و ادب فارسى را به چه اعتبار ما فرا خواهيم گرفت؟ با چه جهت گيرى و با چه هدف آن را تحصيل خواهيم كرد؟... جهت گيرى ها و اختلاف نظرها و اختلاف جهت ها ماهيت اين فراگيرى را و حقيقت آن چيزى را كه ما فراميگيريم، تغيير ميدهد. شايد به همين جهت باشد كه ما در آموزش زبان فارسى و هدف فارسى و حركت اين علم يا اين فن در طول پنجاه، شصت سال اخير برخورد ميكنيم به فرازونشيب هاى بسيارى و گمان ميكنم به عدم پيشرفت متناسب با تلاشهايى كه انجام گرفته؛ يعنى آنچه در اين دوران طولانى در حدود نيم قرن بيشتر، از اوايل تسلّط پهلوى، در اين كشور و حول و حوش آن، اساتيد ادب و كارهاى ادبى و كتابهايى كه نوشته شده و تلاشهاى محقّقانه اى كه به كار رفته _ دانشكده هاى ادبيات، مؤسّسات ادبى مجاور _ محصول آن متناسب با آنچه انجام گرفته نيست و علّت اين نابسامانى و عدم پيشرفت را شايد انسان در همين بتواند خلاصه بكند كه آموزش زبان، آموزش ادبيات، به صورت آموزش زبانى كه يك متاعى و يك ابزارى كه براى اهل اين جامعه ضرور است و براى سرنوشت آنها، آينده ى آنها... تأثير دارد و در مجموعِ زندگى آنها يك عنصر و يك چيز اساسى است، با اين ديد به زبان و ادبيات نگريسته نشده. با اين

ص: 61

ديد، ادبيات يك معنا و مفهوم ديگرى پيدا ميكند، گسترش بيشترى پيدا ميكند، ذوقهاى بيشترى و سليقه ها و استعدادهاى بيشترى در خدمت ادبيات قرار ميگيرد، كسان بيشترى در اين ميدان كار ميكنند، آن كارهايى كه انجام گرفته مورد استفاده ى كسان بيشترى قرار ميگيرد؛ ادبيات در خدمت انسان خواهد شد.(1)

كاركرد ادبيات

1. پيوند نسلها به يكديگر

ادبيات به معناى عامِ خودش اين طور نيست كه مورد قبول همه باشد. آنهايى كه بيرون از محيط ادبياتند، اصلاً ادبيات را يك چيز جدّى و يك كار به حساب نمى آورند. فرض كنيد مهندسى مشغول كارهاى فنّى و غرق در چرخ و پَر و پيچ و مهره است، در همين حال مثلاً به او بگوييم كه به نظر شما اين ترجمه يا اين رمان يا اين شعر چگونه است؛ اصلاً به ذهن او، اين يك كار بچّگانه و يك كار غيرجدّى مى آيد. حتّى مردم معمولى كوچه و بازار هم همين طورند. با اينكه مردم ما _ بخصوص در بعضى از مناطق كشور _ غالباً ذوق هنرى و ادبىِ رقيقى دارند، لكن اگر مثلاً گفته شود كه در فلان جا بحثى در ادبيات خواهد شد، برايشان باوركردنى نيست؛ يعنى ادبيات را دور از مسائل جدّى ميدانند؛ درحالى كه واقع قضيه اين نيست.

ادبيات در حقيقت رابط ميراث فرهنگى يك كشور از نسلى به نسل ديگر است كه اگر نباشد، ما ميتوانيم پزشك و مهندس و صنعتگر و عالم داشته باشيم امّا براى دنياى ديگرى، نه براى دنياى اين جامعه و اين مرز و بوم. ادبيات مثل ژن هاى انتقال خصوصيات است كه اصلاً وراثت و نسل را اينها حفظ ميكنند. ادبيات است كه اتّصال يك ملّت را به گذشته ى خودش، و فرزندى را به پدر نسلىِ خودش، ايجاد و حفظ و ثبت ميكند...

ص: 62


1- . در ديدارِ دبيران ادبيات فارسى؛ 1361/09/30

وحدت نسلهاى مختلف با ادبيات حاصل ميشود؛ يعنى با شعر، با كلام، با سخن.(1)

2. نگاهدارنده ى تشكّلهاى سازمانى

به نظر من، ديرپايى حزب توده در كشور ما و گسترش تشكيلاتى كه خيلى وسيع و بدون سروصدا بود، دو عامل داشت: يكى، همان مسئله ى سازمان دهى بود... يكى هم ادبيات قوى آنها بود. آنها از سالهاى دوران اختناق رضاخان يك ادبيات بسيار قوى داشتند. شما بعد از انقلاب ديديد كه بلافاصله آنها كانون نويسندگان را روبه راه كردند؛ و اگر اين كانون نويسندگان نبود، آنها توفيقات اين گونه نداشتند.(2)

ص: 63


1- . در ديدارِ گروه ادب و هنر راديو؛ 1370/12/05
2- . در ديدارِ اعضاى مجمع نويسندگان مسلمان؛ 1371/04/14

ص: 64

زبان فارسى براى ما فارسى زبانان مايه ى افتخار است

و ميراث عظيم ما محسوب ميشود.

1374/10/16

فصل دوّم زبان و ادبيات فارسى در رهگذر تاريخ، سياهراه گذشته، ذرگاه كنونى و افق پيش رو

اشاره

ص: 65

ص: 66

زبان و ادبيات فارسى در رهگذر تاريخ

دوران طلايى

روزى از قسطنطنيه يا از استانبول تا آسياى شرقى، بُرد ادبيات ما بود. خب، زمانى اين طور بوده است؛ زبان فارسى، زبان ديوانى كشور عثمانى بود. در همان زمانى كه كشور عثمانى دائماً با ايران جنگ داشت، نفوذ زبان فارسى آن چنان بود كه منشى و دبير دستگاه عثمانى كار خودش را با خطّ فارسى، با عنوان فارسى، با تعبير و زبان فارسى و با شعر فارسى راه مى انداخت! طرف شرق هم، حتّى تا هند و چين، زبان فارسى بُرد داشت، زبان مذهبى بود؛ زبان ادارى، زبان دبيران و منشيان و زبان ادبيات و هنر بود.(1)

در همين شبه قارّه كه زبان فارسىِ آن، گسترش عظيمى داشته است، شعراى گوناگون و بزرگانى _ نه ايرانيانى كه به آنجا مهاجرت كرده اند _ به آن زبان، گفته اند و نوشته اند و حتّى تسلّط بعضى از آنها نسبت به زبان شعرى، از شعراى مهاجر ايرانى برتر و بالاتر است، مثل فيضى دكنى... حكّام در آنجا به زبان فارسى حرف ميزدند. زبان فارسى علاوه بر اينكه زبان ديوانى بود، زبان معمول و رايج بين خود آنها نيز محسوب ميشد. داستانهاى زيادى

ص: 67


1- . در ديدارِ هنرمندان كانون پرورش فكرى كودكان و نوجوانان؛ 1377/02/23

از شعرگويى هاى سلاطين و حواشى و نزديكان و كسانشان به زبان فارسى در تاريخ ادبيات ما محفوظ است كه معلوم ميكند زبان فارسى يك زبان مورد استفاده ى گاه گاه نبوده است و مثل بعضى از كشورها كه در دورانى، زبانهاى بيگانه زبان اشراف و اعيان محسوب ميشده نبوده است، بلكه زبان رايجِ آنها محسوب ميشده است. در ميان آنها، زبان فارسى مثل زبان مادرى تأثير ميگذاشته و احساساتشان را تحريك ميكرده و آنها را بر سر ذوق و شوق و وجد مى آورده است. زبان فارسى، چنين خصوصياتى را در شبه قارّه دارد كه در كمتر جايى هم در دنيا چنين جايگاه رفيعى براى اين زبان مشاهده ميكنيم.(1)

و امروز هم همان طور كه شايد شما بدانيد، در منطقه ى تركستان و آن ايالت چينى... هنوز تعبيرات اسلامى به زبان فارسى است؛ نماز خفتن، نماز پيشين، نماز ديگر؛ كتيبه هاى مساجد، همان تعبيرات فارسى است؛ يعنى زبان دين و زبان اسلام بوده و زبان مقدّسى بوده. همچنان كه در شبه قارّه امروز كتاب گلستان سعدى و ديوان حافظ جزو كتب مقدّس است در پيش آن كسانى كه هنوز در آنها چيزى از زبان فارسى باقى است.(2)

ص: 68


1- . در ديدارِ اعضاى مجمع بين المللى استادان زبان فارسى؛ 1374/10/16
2- . سخنرانى در جلسه ى آغازين همايش درباره ى زبان فارسى؛ 1367/03/25

زبان و ادبيات فارسى در سياهراه گذشته

دوران پس رفت

بايد اعتراف كنيم كه در كار زبان فارسى تقصير شده است. نه فقط در چند ساله ى اوّل پيروزى انقلاب كه هركسى به كارى مشغول بود، به اين مهم چندان پرداخته نشد، بلكه در گذشته نيز تقصيرهاى بزرگ تر و بيشترى صورت گرفت و با اينكه در اين كشور ادبا و شعرا و فارسى دانان و فارسى گويانِ بزرگى بودند امّا... در اين سنين متمادى، زبان فارسى آن رشدى را كه بايستى ميكرد و آن سعه اى را كه در دنيا بايد پيدا ميكرد، پيدا نكرد.(1)

قبل از انقلاب بر اثر تنگ نظرى و نادانى و بى سوادى مسئولان كشور در دوره ى اواخر قاجار تا آخر زمان محمّدرضا پهلوى، زبان و ادبيات فارسى انحطاط پيدا كرد.(2)

بُن مايه هاى انحطاط زبان و ادبيات فارسى قبل از انقلاب اسلامى

1. بى مهرى

حقيقتاً در دستگاه حاكم بر اين كشورى كه امروز مركز و قلب زبان فارسى

ص: 69


1- . در ديدارِ اعضاى فرهنگستان زبان فارسى؛ 1370/11/27
2- . در ديدارِ هنرمندان كانون پرورش فكرى كودكان و نوجوانان؛ 1377/02/23

در جهان است، نسبت به زبان فارسى علاقه و عشق و محبّت واقعى وجود نداشت.(1)

2. بيزارى

با اينكه ما در همين دوره (= اواخر قاجار تا آخر زمان محمّدرضا پهلوى) انصافاً شخصيت هاى خوب ادبى، شاعر و نويسنده ى بزرگ هم داشتيم، لكن از لحاظ گسترش سياسى و از لحاظ قدر و قيمت بين المللى، در پايين ترين وضعيت قرار گرفتيم! علّت هم اين بود كه در مهد زبان فارسى _ يعنى ايران _ كسانى كه متصدّيان امور بودند، از زبان فارسى تبرّى مى جستند! اين نهايت انحطاط است.(2)

3. چيره نبودن

يك وقت يك نخست وزير عرب زبان، در زمان رياست جمهورى بنده، آمده بود با من ملاقات ميكرد _ يادم نيست كه رئيس جمهور بود يا نخست وزير _ وزير خارجه اش هم پهلويش نشسته بود. با من عربى صحبت ميكرد، يك جمله را خواست بگويد، آن مفهوم را نتوانست در عربى پيدا كند! هرچه فكر كرد، ديد يادش نمى آيد. به طرف وزير خارجه اش برگشت و به فرانسوى پرسيد كه اين چه ميشود؟ آن مفهوم را به لغت فرانسوى گفت و عربى معادلش را به رئيسش گفت؛ آن وقت ايشان به من گفت! جالب اينجا است كه من به عنوان مخاطب او كه زبانم هم عربى نبود، آن معادل را ميدانستم و برايم سخت نبود! من فارسى زبان بودم و آن آقا لغت عربى خودش را بلد نبود و از راه لغت معنى فرانسوى و عربى [را] از وزير خارجه اش

ص: 70


1- . در ديدارِ ايران شناسان و استادان ادبيات فارسى كشورهاى آسياى مركزى و قفقاز؛ 1372/11/18
2- . در ديدارِ هنرمندان كانون پرورش فكرى كودكان و نوجوانان؛ 1377/02/23

پرسيد! من در دلم گفتم بيخود نيست شما اين قدر بدبختيد كه زبان خودتان را هم بلد نيستيد؛ درحالى كه شما رئيس كشورتان هستيد! عزيزان من! اين وضع، قبل از انقلاب در ايران هم وجود داشت؛ خيلى تعجّب نكنيد؛ زبان خودشان را بلد نبودند!(1)

تو در اوج فلك چه دانى چيست *** كه ندانى كه در سرايت كيست(2)

وقتى در مهد زبان فارسى، زبان فارسى اين گونه مورد بى اعتنائى است كه بلد نيستند درست فارسى حرف بزنند، انتظار پيشرفتِ آن بيجا است.(3)

4. ناكارآمدى فرهنگستانها

در دوران پهلوى چند فرهنگستان به وجود آمد و بدون اينكه كار قابل ذكرى انجام دهند، منحل شدند؛ والّا اگر فرهنگستان مفيد بود، باقى ميماند و ميتوانست كارى بكند؛ لزومى نداشت كه چند سال بعد از تأسيس فرهنگستان اوّل، فرهنگستان دوّم درست كنند و باز بعد از مدّتى فرهنگستان سوّم تأسيس كنند. اين حاكى از آن است كه فرهنگستانها كارى انجام نميدادند.(4)

5. گرايش به خط و زبان بيگانه

در زمان رژيم گذشته... بدنه ى نظام اصلاً و ابداً اعتقادى به زبان فارسى نداشتند. اگر گفته ميشد كه اينجا مثلاً بنا است زبان انگليسى بشود زبان رسمى، كَكِشان نميگزيد! كما اينكه ديديم عدّه اى از اينها مسئله ى خطّ لاتين را بارها مطرح كردند، زبان اسپرانتو بارها مطرح شد. من در عمر خودم،

ص: 71


1- . در ديدارِ هنرمندان كانون پرورش فكرى كودكان و نوجوانان؛ 1377/02/23
2- . سعدى، 1362:125
3- . در ديدارِ هنرمندان كانون پرورش فكرى كودكان و نوجوانان؛ 1377/02/23
4- . در ديدارِ ايران شناسان و استادان ادبيات فارسى كشورهاى آسياى مركزى و قفقاز؛ 1372/11/18

دو، سه مرتبه، در دو، سه مقطع، همين مسئله ى خطّ لاتين و زبان اسپرانتو را در مطبوعات [آن] زمان خوانده بودم.(1)

6. مباهات به واژه هاى فرنگى

ورود مرتّب لغات فرنگى به زبان فارسى، به پنجاه، شصت سال پيش از اواخر دوران رژيم گذشته برميگردد امّا در [اين زمان] شدّت گرفت و زياد شد... [كه] عدّه اى راجع به تغيير خط حرف ميزدند و عدّه اى در مورد به كار بردن لغات و اصطلاحات فرنگى افتخار ميكردند و خودشان را در مقابل آن كوچك ميدانستند!(2)

7. هدف گيرى ادبيات براى اهداف سياسى

من آن زمانهايى كه در مشهد در اين مقوله هاى شعر و ادب فارسى اظهار علاقه ميكردم و در مجامعى كه از صاحبان اين فن تشكيل ميشد، گاهى شركت ميكردم، در اوقات نوجوانى و اوايل جوانى ما، اين حرف آن وقتها مطرح بود كه آيا شعر براى شعر اعتبار دارد يا شعر براى اهداف اجتماعى است؟ اين حرف آن زمانها مطرح شده بود امّا بنده به نظرم ميرسد كه شعر و ادب فارسى و تحقيق ادبيات فارسى در طول اين زمانها براى اهداف سياسى خاصّى مورد استفاده قرار ميگرفت. ظاهر قضيه اين بود كه شعر براى شعر است، ادب براى ادب است، تحقيق براى نَفْسِ تحقيق است امّا گرچه خود اين هم يك چيز درستى نبود، باطن قضيه هم اين نبود؛ تحقيق هم براى تحقيق نبود، شعر هم واقعاً براى شعر نبود؛ آن شاعرى تشويق ميشد، آن محقّقى اسمش رو مى آمد، كتابش چاپ ميشد، به او اعتبار داده ميشد كه در خدمت آن هدفها باشد.(3)

ص: 72


1- . در ديدارِ اعضاى شوراى عالى ويرايش زبان فارسى در سازمان صدا و سيما؛ 1370/09/18
2- . در ديدارِ هنرمندان كانون پرورش فكرى كودكان و نوجوانان؛ 1377/02/23
3- . در ديدارِ دبيران ادبيات فارسى؛ 1361/09/30

من همان وقت قبل از انقلاب هم تعجّب ميكردم كه چرا اين آقايان معروف هستند؛ الآن هم وقتى كه مجدّداً نگاه ميكنم، باز تعجّبم به حال خودش باقى است! براى من شكّى نميماند كه دستهايى كمك ميكردند تا اينها رواج پيدا كنند و در دست و بال افرادى كه به اين چيزها علاقه مند بودند، بيفتند؛ والّا كارشان از لحاظ ادبى و هنرى ارزشى ندارد.(1)

8. بى توجّهى به ادبيات اسلام گرا

يكى از مهم ترين بخشها... [اين] بود كه اسلام را در چشم آن كسانى كه با اين ادبيات، با اين زبان، با اين تحقيقات مواجه هستند، در مهجوريت قرار بدهند؛ يعنى به اسلام كه در مجموعه ى ادبيات فارسى وجود داشت، توجّهى نشود.(2)

ص: 73


1- . در ديدارِ گروه ادب و هنر راديو؛ 1370/12/05
2- . در ديدارِ دبيران ادبيات فارسى؛ 1361/09/30

زبان و ادبيات فارسى در گذرگاه كنونى

ويژگى هاى امروزين

1. نماد ملّيت

مهم ترين بخش مربوط به كشور، زبان و ادبيات است. علاقه ى به ايران، اين جورى تحقّق پيدا ميكند. ما در كشور، زبانهاى مختلفى داريم امّا زبان ملّى، فارسى است. آن كسانى كه زبانهاى مختلف دارند، خودشان جزو مروّجين درجه ى يك زبان فارسى هستند. بهترين مقالات را در زمينه ى زبان فارسى، ترك زبان ها نوشتند؛ اين را من از روى اطّلاع دارم عرض ميكنم...(1) ان شاءالله كُردها هم مينويسند؛ حرفى نيست، ما استقبال ميكنيم. محقّقين برجسته ى ترك زبان كشور، در طول دهه هاى گذشته، بهترين و قوى ترين مقالات را در زمينه ى زبان فارسى نوشتند. بنابراين، نبايد تصوّر شود كه زبان فارسى نماد ملّيت ايران نيست؛ چرا، هست. روى اين موضوع تكيه شود.(2)

2. مظلوميت

امروز زبان فارسى از جهت ناشناخته ماندن اهمّيتش از ديد همه ى

ص: 74


1- . يكى از مسئولان: كُردها هم همين طورند.
2- . در ديدارِ اعضاى شوراى عالى ويرايش زبان فارسى در سازمان صدا و سيما؛ 1370/09/18

مسئولين و افراد در قبال كارهاى ديگرى كه انجام ميشود، خيلى مظلوم و غريب است. بايستى اين مظلوميت برطرف بشود و زبان فارسى و جايگاه آن و ارزش و اهمّيتش در استقلال ملّى ما و انقلاب ما و به اصطلاح گسترش ايده ها و ارزشهاى مورد قبول ما دانسته بشود. كار لازم دارد؛ بايد كار بشود.(1)

3. مردمى بودن

امروز خوشبختانه زبان و ادبيات هم مثل همه چيز ديگر اين كشور در اختيار مردم دارد قرار ميگيرد؛ آنچه ما آن را تعبيرى مى بينيم از اجتماع شما آقايان، همان در اختيار مردم قرار گرفتن زبان و ادبيات است... و مرادمان از مردم همين شما برادران هستيد كه جزو عامّه ى مردم هستيد، جزو كسانى هستيد كه فقط هنرتان و ارزشتان به اين است كه اين دانش را داريد، اين عروج معنوى، اين كيفيت معنوى در شما هست. هيچ گونه بند و بستى، هيچ گونه جاه و مقامى در گذشته نداشتيد، امروز هم در پى آن نيستيد، به دنبالش نيستيد. بنابراين چيز خيلى ارزنده اى است كه بايستى قدر آن را دانست.(2)

4. پيشرفت، متناسب با نياز مردم

مردم هستند كه ذوق و سليقه ى خودشان را _ آن كسانى كه اين ذوق و سليقه را دارند، اين آمادگى را دارند _ در خدمت پيشرفت ادبيات دارند قرار ميدهند... ادب فارسى بايستى با زمينه ى نياز مردم و با زمينه ى حركت مردمى در اين باب [و با] يك رستاخيز مردمى اى كه حالا ان شاءالله با همّت شما برادران و با همّت آموزش و پرورش در استحصال از زحمات شما پديد خواهد آمد، پيش برود و ترقّى كند و مورد استفاده قرار بگيرد.(3)

ص: 75


1- . در ديدارِ اعضاى شوراى گسترش زبان فارسى؛ 1365/12/25
2- . در ديدارِ دبيران ادبيات فارسى؛ 1361/09/30
3- . همان
5. گسترش، از بُردِ نام امام و مجاهدات مردم

من كسانى را از كشورهاى عربى و غيرعربى ديده ام كه زبان فارسى را از طريق راديوى جمهورى اسلامى ياد گرفته بودند! جاذبه ى سخنان امام و حقايق انقلاب و مفاهيم انقلابى، اينها را با زبان فارسى مأنوس كرده بود و اين زبان را ميفهميدند. هم در منطقه ى شرقى عربستان كه صداى ما به آنجا ميرسد، هم در پاكستان و بخصوص در هند، و هم در آفريقا ما اين را ديده ايم. من سال 59 هند بودم؛ در آنجا ديدم كه كسانى به خاطر سرودهاى انقلابى، زبان فارسى را ميفهمند. مطمئنّاً در جاهاى ديگر هم اين معنا وجود دارد.(1)

پيروزى انقلاب و حركت عظيم جنگ تحميلى، زبان فارسى را ترويج كرد _ ما حالا چقدر زحمت ميكشيم رايزنى هاى فرهنگى درست ميكنيم اينجا آنجا كه زبان فارسى را در دنيا ترويج كنيم... _ اين، به بركت نفوذ اين انقلاب، نفوذ اسم امام، نفوذ روحيه ى بى نظير آن مرد بزرگ و آن مبارزات مردم و آن مجاهدات مردم بود.(2)

6. اوج گيرى ادبيات از حوادث انقلاب و جنگ

انقلاب همان حادثه اى است كه ميتواند ادبيات ما را و هنر ما را و فرهنگ ما را زنده كند؛ و جنگ هم يك نمونه ى ديگر است؛ يعنى يكى از همان عنوانهاى اصلى انقلاب است كه مربوط به تاريخ معاصر ما است و ميتواند ادبيات ما را واقعاً به پا بدارد و خوب است كه به اين فكر كنيم و ادبياتمان را با پرداختن به مسائل انقلاب و مسائل جنگ زنده كنيم، حركت بدهيم.(3)

يكى از چيزهايى كه هنر و ادبيات را در هر كشورى به شكوفايى ميرساند،

ص: 76


1- . در ديدارِ اعضاى فرهنگستان زبان فارسى؛ 1370/11/27
2- . در ديدارِ اعضاى دفتر ادبيات و هنر مقاومت؛ 1378/11/21
3- . در ديدارِ اعضاى مجتمع ادبيات در خدمت جنگ؛ 1365/06/30

حوادث سخت، از جمله جنگ است. زيباترين رمان ها، بهترين فيلم ها، شايد بلندترين شعرها، در جنگها و به مناسبت جنگها سروده شده و گفته شده و توليد شده و به وجود آمده است. در جنگ ما هم همين طور بود.(1)

بسيارى از ملّتها را شما نگاه كنيد، اوج ادبياتشان، براى آن شخصى كه ادبيات و هنر را به كار برده، مربوط به دوران مبارزات است؛ چه مبارزه براى از بين بردن ريشه ى ظلم يك رژيم، چه مبارزه براى تحكيم يك رژيم مطلوب، چه مبارزه براى دفاع از سرزمين محبوب و مقدّس؛ در فرهنگهاى بيگانه ما اين را مشاهده ميكنيم. اين، ميتواند يك وسيله اى باشد براى نشاط يافتن ادبيات ما و هنر ما؛ و بنده از همه ى كسانى كه داراى قدر و ارجى هستند در عالم ادبيات و هنر و يا حتّى داراى استعدادى، ولو به فعليت به طور كامل نرسيده، درخواست ميكنم كه به اين مسئله بينديشند؛ يعنى مسئله ى در خدمت زنده ترين و بانشاطترين مسائل تاريخ ما قرار دادنِ ادب و هنر فارسى. شايد ما بتوانيم زبان فارسى را امروز با استفاده ى از اين انگيزه به اوج برسانيم؛ ميشود. زبان فارسى ميتواند امروز به اوج دوران تاريخى اش برسد. الآن البتّه پايين است... به زبان فارسى و به ادبيات فارسى ميتوان در سايه ى نشاط و زندگى كه از انقلاب ميجوشد و از حوادث انقلاب از جمله جنگ، يك نشاطى داد، يك حياتى داد.(2)

شرايط، فعّاليتها و زمينه ها

1. چيرگى

خوشبختانه امروز زبان فارسى در ايران مورد توجّه بسيار زيادى است؛ ما به اهمّيت زبان فارسى وقوف داريم. خوشبختانه امروز اهل زبان و اهل ادب ايران هم به اهمّيت اين زبان كاملاً وقوف دارند و به آن ميپردازند و نسبت به

ص: 77


1- . سخنرانى در جمع دانشجويان دانشگاه تهران؛ 1377/02/22
2- . در ديدارِ اعضاى مجتمع ادبيات در خدمت جنگ؛ 1365/06/30

آن اهتمام ورزيده ميشود.(1)

حالاها كسى جرئت نميكند اين حرفها (= تغيير خط به لاتين و رواج زبان اسپرانتو) را بزند؛ الآن هيچ كس در ايران جرئت تَفَوُّه به اين حرفها را ندارد... در اين فضا، ان شاءالله ما ميتوانيم يك خدمت بزرگى به زبان فارسى بكنيم.(2)

2. گستراندن زبان فارسى در كشورهاى ديگر

خوشبختانه تدابيرى دارد انجام ميگيرد براى گسترش زبان فارسى در شبه قارّه و در آسيا و در كشورهاى ديگر، كه بعضى از اساتيد و برادران عزيز و علاقه مند در آن كارها مشغول هستند و بنده خودم هم شخصاً به آن گونه مسائل اشراف دارم، نظارت دارم و دخالت دارم.(3)

3. دوّمين زبان دانشگاهى در دنيا

امروز به بركت انقلاب در نقاطى از دنيا، زبان فارسى به عنوان زبان دوّم دانشگاهى يا به عنوان زبان رشته ى اختصاصى، باز مورد توجّه قرار گرفته است.(4)

4. كارا شدن فرهنگستان زبان فارسى

من همين جا لازم ميدانم از فرهنگستان زبان فارسى به خاطر تلاشهايى كه انجام ميدهد، تشكّر كنم. هرچه اين تلاشها را بيشتر كنند و آن را بيشتر با ذوق و سليقه ى زبان شناسى و ذائقه ى زبان فارسى همراه كنند

ص: 78


1- . در ديدارِ ايران شناسان و استادان ادبيات فارسى كشورهاى آسياى مركزى و قفقاز؛ 1372/11/18
2- . در ديدارِ اعضاى شوراى عالى ويرايش زبان فارسى در سازمان صدا و سيما؛ 1370/09/18
3- . سخنرانى در جلسه ى آغازين همايش درباره ى زبان فارسى؛ 1367/03/25
4- . در ديدارِ هنرمندان كانون پرورش فكرى كودكان و نوجوانان؛ 1377/02/23

و از ظرفيتهاى ساختارى و دستورى زبان استفاده نمايند، يقيناً موفّقيت بيشترى خواهند داشت.(1)

5. برگزارى جلسه هاى شعر براى پاسداشت زبان فارسى

خيلى شب خوبى بود؛ الحمدلله مثل همه ساله به بركت ياد مبارك و نورانى حضرت مجتبى (سلام الله عليه) ما اين جور شبى را در خدمت دوستان اهل دل، اهل شعر، اهل ذوق هستيم؛ و اين اگرچه كه براى بنده كه گرفتار كارهاى جارى و مسائل دور از محيط ذوق و ادبيات هستم به طور معمول، يك زنگ تفريح خيلى خوب و شيوا و شيرينى است امّا اهمّيت و ارزش اين جلسه مطلقاً محدود به اين معنا نميشود. اين جلسه در واقع نوعى كار نمادين در پاسداشتِ از زبان فارسى و شعر فارسى است. ما به اين وسيله ميخواهيم اهتمام خودمان را به نشر و گسترش و تعميق و پخته كردن و كارآمد كردنِ هرچه بيشتر زبان فارسى نشان بدهيم و بر اين اصرار بورزيم و تأكيد كنيم؛ و اين چيز بسيار مهمّى است.(2)

6. همكارى، با هدفِ انجام كارهاى برجسته

به نظر ما ميرسد كه فارسى زبانى است كه نسبت به آن و ادبيات آن به طور بى نهايت ميشود كار و تلاش كرد. زبان فارسى ميدان وسيعى براى كارهاى برجسته و خوب است... كار بسيار مهمّى است كه نسبت به اين زبان تلاش بيشترى شود و همكارى هاى خوبى انجام بگيرد.(3)

ص: 79


1- . در ديدارِ استادان زبان فارسى؛ 1377/12/12
2- . در ديدارِ شعرا؛ 1383/08/08
3- . در ديدارِ ايران شناسان و استادان ادبيات فارسى كشورهاى آسياى مركزى و قفقاز؛ 1372/11/18

زبان و ادبيات فارسى و افق پيش رو

جهان آينده و زبان فارسى

1. گسترش به پهنه ى همه ى گيتى

يكى از آرزوهاى ديرين من، دنبال كردن همين كار است (= گسترش زبان فارسى در دنيا)؛ اين آرزو بحمدالله در حال برآورده شدن است و روزبه روز ان شاءالله پيش خواهد رفت؛ چون كلمه ى طيبه اى است و اصل ثابتى دارد و همچنان كه خداى متعال وعده فرموده است: «أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اَللّٰهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهٰا ثٰابِتٌ وَ فَرْعُهٰا فِي اَلسَّمٰاءِ» ،(1) زبان فارسى چنين وضعيتى دارد و ان شاءالله اصل ثابت و فروع و شاخه ها و گستره ى وسيعى در همه جاى عالم خواهد داشت و جهانيان از اين زبان استفاده خواهند كرد.(2)

از پيشرفت علمى در كشور براى گسترش و نفوذ زبان فارسى استفاده شود... زبان فارسى بايد گسترش پيدا كند؛ بايد نفوذ فرهنگىِ زبان فارسى در سطح جهان روزبه روز بيشتر شود.(3)

ص: 80


1- . سوره ى ابراهيم، آيه ى 24
2- . در ديدارِ اعضاى مجمع بين المللى استادان زبان فارسى؛ 1374/10/16
3- . در ديدارِ جمعى از استادان دانشگاه هاى كشور؛ 1392/05/15
2. زبان دانشورانه ى دنياى فردا

بنده در يكى از همين ملاقاتها به دانشجوها گفتم شما براى پنجاه سال آينده برنامه ريزى كنيد؛ توقّع ما اين است. منظورم در زمينه ى علم است. هدف را اين قرار بدهيم كه پنجاه سال بعد، كشور شما يكى از مراجع عمده و درجه ى اوّل علمى دنيا باشد؛ به طورى كه اگر كسى خواست با تازه هاى دانش آشنا شود، مجبور بشود زبان ملّى شما را ياد بگيرد؛ همچنان كه اين دختر عزيزمان گفتند كه ما مجبوريم زبان بين المللى را ياد بگيريم؛ راست هم ميگويد. انگليسى ها با زرنگى زبان خودشان را زبان علم و زبان بين المللى كرده اند و هر چه شما ميخواهيد ياد بگيريد و هر چه ميخواهيد بخوانيد، مجبوريد زبان آنها را ياد بگيريد. شما كارى كنيد كه در پنجاه سال آينده، همين نياز به زبان فارسى شما باشد. اين، يك آرزو است؛ يك قلّه است؛ مثل قلّه ى دماوند، مثل قلّه ى توچال، كه نگاه كردن به آن هيجان انگيز است.(1)

زبان فارسى و آينده ى ايران

1. زبان دانش كشور، فارسى

اهمّيت زبان ملّى يك كشور براى خيلى ها هنوز دانسته و شناخته نيست... كارى كنيم كه در آينده، آن كسانى كه از پيشرفتهاى علمى كشور ما استفاده ميكنند، ناچار شوند بروند زبان فارسى را ياد بگيرند. اين افتخارى نيست كه ما بگوييم حتماً زبان علمى كشور ما فلان زبان خارجى است... كمااينكه بعضى از كشورهاى اروپايى هم نگذاشتند زبان انگليسى تبديل شود به زبان علمى آنها _ مثل فرانسه، مثل آلمان _ اينها زبان خودشان را به عنوان زبان علمى در دانشگاه هايشان حفظ كردند.(2)

ص: 81


1- . در ديدارِ استادان و دانشجويان دانشگاه هاى استان سمنان؛ 1385/08/18
2- . در ديدارِ جمعى از استادان دانشگاه هاى كشور؛ 1392/05/15
2. پيشكش زبان فارسى به تمدّن جهانى با كاروان شعر

اميدوارم ان شاءالله كه كاروان شعر بخصوص شعر غزلى در كشور با سرعت، با دقّت، با جهت گيرى درست پيش برود و بتواند كشور عزيز ما و زبان فارسى بار ديگر هديه ى باارزش خودش را به تمدّن جهانى، مخصوصاً فرهنگ منطقه اى به بركت شعرهاى شماها اهدا كند.(1)

ص: 82


1- . در ديدارِ شعرا؛ 1391/05/14

زبان فارسى يك زبان زنده

و داراى خصوصيات برجسته ى زبان شناسى است؛

زبان وسيعى است، زبان شيرينى است، زبانى است كه ظرفيت گفتارى

آن زياد است، همه ى مفاهيم مهم و ظريف و دقيق را ميشود با اين زبان بيان كرد؛ هيچ محدوديتى ندارد.

1372/11/18

فصل سوّم بررسى حال و روز زبان فارسى از پنجره ى ويژگى ها و راهكارها، موانع، سُستى ها و كوتاهى ها

اشاره

ص: 83

ص: 84

ويژگى هاى زبان فارسى

درون مايه ها

1. دلربايى، گنجايش، كارآمدى

اين زبان ذاتاً يك زبان وسيعى است، شما ببينيد شخصيتى مثل اقبال لاهورى كه يك مغز بزرگ و يك سرچشمه ى جوشان تفكّر اسلامى و انقلابى بوده و فارسى را هم هيچ بلد نبوده در دوران كودكى و جوانى اش _ نه در خانواده، نه از پدر و مادرش و نه در محيط مدرسه امكان يادگيرى فارسى نداشته و شعر هم كه شروع ميكند، از هجده، نوزده سالگى، شعر اردو بوده [كه] تأثيرات خيلى زيادى هم در شبه قارّه ى آن روز داشته _ بعد كه به قوام و بلوغ فكرى خودش ميرسد... [و ميخواهد] آن افكار را كه آميزه اى از عرفان و سياست و انقلابيگرى و مسائل اجتماعى و علم و همه ى اينها است، بيان كند، ميبيند كه زبان اردو كفاف نميدهد، مجبور است به يك زبان ديگر روى بياورد و در قالب آن زبان بنويسد و زبان فارسى را انتخاب ميكند. ميتوانست زبان عربى را انتخاب كند، ميتوانست يك زبان اروپايى را انتخاب كند، كمااينكه بعضى از فارسى زبان هاى ما براى ارائه ى آثار خودشان، به يك زبان اروپايى متوسّل شدند؛ مثلاً زبان انگليسى را يا آلمانى را يا فرانسه را انتخاب كردند، چون آشنا بودند به آن زبان يا در آن كشور زندگى

ص: 85

ميكردند. اقبال هم سالهاى متمادى در اروپا زندگى كرده، ميتوانست زبان انگليسى را كه در شبه قارّه هم رايج بود و شبيه زبان مادرى بوده براى اقبال و امثال اقبال، انتخاب كند؛ انتخاب نكرده، زبان فارسى را انتخاب كرده. خودش ميگويد كه من ديدم كه آن افكار جز در ظرف زبان فارسى ريخته نميشود؛(1) و اين درست است. آن زبانى كه سايش و هنجاريابى در حدّ غزليات حافظ و غزليات ديوان شمس دارد، و قالبهاى از پيش ساخته براى تمام مفاهيم عرفانى در آن وجود دارد، زبان فارسى است، و آن زبان شايسته است كه كسى مثل اقبال آن را انتخاب كند براى ارائه ى نظرات خودش.(2)

شعراى بزرگى را مى شناسيم كه بهترين آثارشان را به زبان فارسى _ و نه به زبان مادرى _ بيان كرده اند. از نظامى گنجوى در طرف غرب و امير خسرو دهلوى و حسن دهلوى در شبه قارّه بگيريد، تا در دوران بعد از آن در شبه قارّه، شعرايى مثل فيضى دكنى و... شاعرى چون صائب تبريزى و در اين اواخر، مرحوم استاد شهريار، بيشترين و شايد بهترين اشعار خود را به زبان فارسى سروده اند... همه ى اينها، نشان دهنده ى جاذبه هاى فراوان زبان فارسى است.(3)

شايد يكى از عوامل افتخارات بزرگ فرهنگى اين ملّت همين زبان [است]. ما چرا از اين نكته غافل باشيم؟ ما كه مى بينيم در دنياى اسلام ايرانى ها به عنوان يك قوم بيشتر از تمام اقوام ديگر مسلمان براى اسلام كار كردند و در گسترش فرهنگ اسلامى تلاش كردند؛ اينكه چيز واضحى است؛ يعنى اين جاى شك نيست براى كسى؛ در حديث، در تفسير، در لغت،

ص: 86


1- . گرچه هندى در عذوبت شكّر است طرز گفتار درى شيرين تر است فكر من از جلوه اش مسحور گشت خامه ى من شاخ نخل طور گشت پارسى از رفعت انديش -_- ه ام در خورد با فطرت انديشه ام (اقبال، 1388:29)
2- . سخنرانى در جلسه ى آغازين همايش درباره ى زبان فارسى؛ 1367/3/25
3- . در ديدارِ اعضاى مجمع بين المللى استادان زبان فارسى؛ 1374/10/16

حتّى در لغت عربى، بهترين لغات عربى را ايرانى ها نوشتند، فارسى زبان ها نوشتند؛ و در فلسفه بخصوص، فلسفه و عرفان كه ديگر غوغا است كه غير از ايرانى، انگشت شمار و معدود فيلسوف مسلمان غيرايرانى داريم؛ اكثرِ نزديك به همه ايرانى اند. خب، اين خصوصياتى كه ما در قوم ايرانى و در ملّت خودمان مشاهده ميكنيم و همين طور برجستگى هاى علمى كه اين ملّت داشته در گذشته، [شايد] يك مقدارش ناشى باشد از همين سعه ى ظرفيت اين زبانى كه در اختيارش گذاشته، [كه] اين توانايى را ما پيدا كرديم؛ ديگران اقوام ترك بودند، اقوام ديگر بودند، مسلمان هم بودند، نتوانستند. شما ميدانيد تركهاى سلجوقى كه رفتند در آسياى صغير آن حكومت چند قرنى را تشكيل دادند، يك روزى محور و مركز عالم اسلام بودند، درعين حال زبان ادارى شان زبان فارسى، زبان علمى شان زبان فارسى، زبان دينى شان زبان فارسى [بود]؛ خب اينها بى حساب نيست. در شبه قارّه امپراتورى مغولى هند كه حدود شايد سيصد سال در شبه قارّه حكومت مطلقه كرده، زبان ادارى اش زبان فارسى است، زبان شعرى اش زبان فارسى است، زبان ادبى اش زبان فارسى است، زبانى كه در مردم رايج بود، زبان فارسى است. اينها يك خصوصياتى است، چرا ما به اينها نبايد توجّه بكنيم و قدر اين زبان باارزش و پرظرفيت و كارآمد را ندانيم.(1)

2. تركيب پذيرى

زبان فارسى، خصوصيتش تركيب پذيرى است و بى نهايت مفهوم را ميتواند در خودش جاى بدهد. هيچ زبانى گمان ميكنم مثل زبان فارسى _ حالا زبانهايى كه ما تا حدودى بلد هستيم مثل عربى، تركى _ نيست كه اين جور بشود راحت دو تا كلمه، سه تا كلمه را [در آن] با هم تركيب كرد، مثلاً يك چيزى مثل «شتر گاو پلنگ» درآورد. واقعاً شتر گاو پلنگ يك

ص: 87


1- . سخنرانى در جلسه ى آغازين همايش درباره ى زبان فارسى؛ 1367/03/25

حيوانى است [كه] در عالم خارج وجود ندارد امّا شما قشنگ ميتوانيد آن را در ذهنتان ترسيم كنيد. ببينيد [با] اين كلمه ى شتر، گاو، پلنگ، يك تركيبى درست ميشود: شتر گاو پلنگ.(1)

خصوصيتِ تركيب زبان فارسى اين است كه فقط با پسوند تركيب نميشود؛ تركيب با پسوند، در بسيارى از زبانها وجود دارد. گاهى دو كلمه ى جدا و بيگانه از هم، با يكديگر تركيب ميشوند و زيباتر مى افتد تا كلماتى كه با پسوند تركيب شده اند. مثلاً ما با كلمه ى «دانش»، ده ها تركيب درست ميكنيم؛ مثل كلمه ى دانشمند و دانشور و دانشكده، كه اينها با پسوندهاى معمولىِ زبان فارسى تركيب شده اند. اين واژه ها از تركيبهاى دانشگاه و دانشجوى و دانش پژوه و دانش سرا _ كه دو كلمه اند و اصلاً با هم ارتباطى ندارند _ زيباتر نيستند. دانش سرا، دانشگاه و دانش پژوه، تركيبات زيبايى هستند. بنابراين در تركيب، فقط به دنبال پسوندها و قيافه هاى تركيبى نگرديم، بلكه دنبال ذوق تركيب باشيم.(2)

به هرحال اين خصوصيت بسيار ممتازى است،... اين چيز خيلى مهمّى است، حالا در عربى مثلاً همه ى اين مفاهيمى را كه گفته شد، نميتوانيم از مادّه ى علم درست كنيم، [مگر] چهار، پنج كلمه: عالم، معلوم، متعلّم، معلّم؛ امّا ديگر از اينجا كه گذشت، بعضى از مفاهيم آن اصلاً شايد در زبان عربى قابل انتقال نباشد و بعضى هم بايستى از يك مفاهيم ديگرى، از يك افعال ديگرى، غير از فعل عِلم، عَلِم، استفاده كرد و ساخت. امّا در فارسى ما راحت ميتوانيم اين كار را بكنيم و بسازيم... اين چيز خيلى بابركتى است. [اين] زبان، تركيبى است، يعنى بى نهايت هم كشش دارد. براى همين است كه بنده فكر ميكنم براى پيدا كردن مفاهيم علمى و اختراعات و پديده هاى جديد دنيا، واقعاً ما ميتوانيم از

ص: 88


1- . در ديدارِ شعرا؛ 1369/01/31
2- . در ديدارِ اعضاى مجمع بين المللى استادان زبان فارسى؛ 1374/10/16

زبان خارجى هيچ استفاده نكنيم؛ براى همه ى آنها ميشود معادل فارسى درست كرد، به اين ترتيبى كه گفتيم.(1)

3. غناى زبان

ما زبان غنى اى داريم،... جزو غنى ترين زبانها، زبان فارسى است... غناى زبان و كشش زبان و گنجايش زبان فارسى، اين را ايجاب ميكند _ خصوصيت زبان فارسى اين است _ كه براى همه ى مفاهيم ميتوان در آن لغتى يافت يا ساخت؛ يك لغت غنىِّ وسيعِ تركيب پذير كه در آن براى هر مفهوم جديد ميشود يك معادل خوب به وجود آورد.(2)

4. پايدار ماندن در برابر هجوم زبانهاى ديگر

همه ى كسانى كه به ايران تهاجم كردند به يك نحوى، در ايران بعد از مدّتى حل شدند: زبانشان، آدابشان، فرهنگشان؛ تنها چيزى كه مستثنا است، اسلام است كه اسلام آمد ايران و در ايران غرق نشد، ماند و ايرانى اسلام را از بُن دندان قبول كرد؛ والّا در كشورهاى مورد تهاجمِ عربهاى مسلمان، هرجا رفته اند، زبان عوض شده است؛ مصر زبانش عوض شد، فلسطين زبانش عوض شد، شامات زبانش عوض شد، زبانشان عربى شد [امّا] ايران زبانش عوض نشد، فارسى باقى ماند؛ يعنى يك چيز عجيبى است در ايران؛ اين خصوصيتى است كه مال كشور ما است.(3)

5. شيوايى ويژه و آهنگ سخن

هر زبانى كه سعه ى نفوذ آن زياد باشد، طبيعى است كه با خود فرهنگى

ص: 89


1- . سخنرانى در جلسه ى آغازين همايش درباره ى زبان فارسى؛ 1367/03/25
2- . سخنرانى در بازگشايى اوّلين نمايشگاه بين المللى كتاب تهران؛ 1366/08/14
3- . در ديدارِ جمعى از رؤساى دانشگاه ها، پژوهشگاه ها، مراكز رشد و پارك هاى علم و فنّاورى؛ 1394/08/20

را حمل ميكند. كارى كه امروز دولتهاى استعمارگر و سلطه طلب ميخواهند با خرجهاى زياد و با اِعمال نفوذهاى فراوان در دنيا انجام دهند، زبان فارسى آن كار را با نفوذ طبيعىِ خودش كرده است. نميشود باور كرد كه نفوذ زبان فارسى به خاطر قدرت سياسى كشور فارسى زبان است. آن روزى كه زبان فارسى در هند زبان رسمى بود، پادشاهان مغولى هند و تيمورى ها اگر از سلاطين صفويه در ايران مقتدرتر نبودند، قدرت كمترى نداشتند. اورنگ زيب از معاصر خودش در ايران بمراتب قوى تر بود؛ يعنى يك كشور بسيار ثروتمند در اختيارش بود؛ از لحاظ سياسى قوى بود و تقريباً بر تمام منطقه ى شرق آسيا نيز مسلّط بود امّا زبان آن مردم، زبان فارسى بود. نميشود گفت زبان فارسى را كه خود اين سلاطين و خانواده ها و ديوانها و زنان و رعيتشان با شوق و ذوق ميپذيرفتند، به خاطر اين ميپذيرفتند كه مثلاً كشور ايران و حكومت صفوى يا حكومت نادرى روى آنها نفوذ داشتند؛ نخير، مسئله ى نفوذ سياسى نيست؛ بايستى در چيز ديگرى جستجو كرد. هيچ وقت ايران در دولت عثمانى نفوذى نداشته، كه زبان فارسى را نفوذ سياسى ما به آنجا ببرد؛ خودشان دولت مقتدرى بودند؛ هميشه هم با كشور ايران در حال جنگ و درگيرى بودند. اتّفاقاً دورانى كه زبان فارسى در تركيه نفوذ داشته، تقريباً همان دوران صفويه است كه در خود ايران زبان فارسى خيلى اوجى نداشته است. شعراى خوب ما در آن دوران فرار ميكردند و از ايران ميرفتند امّا ما مى بينيم كه در كشور عثمانىِ آن روز، زبان فارسى، زبان ديوانى و زبان شعرى و زبان علمى و ادبى است؛ پس ناشى از نفوذ سياسى نيست؛ يعنى نميتوان گمان كرد كه علّت گسترش زبان فارسى، نفوذ سياسى دولت فارسى ايران بوده است. علاوه بر اين، خيلى از سلاطين ايران اصلاً فارس نبودند. غزنويان و سلجوقيان شايد زبان فارسى را درست هم نميفهميدند. خود صفويه و قاجاريه هيچ كدام فارسى زبان نبودند؛ اينها با فارسى خيلى اُنس و خويشاوندى نداشتند. بنابراين علّت نفوذ زبان فارسى در چيز ديگرى

ص: 90

است؛ شايد يك مقدار در ذات اين زبان است؛ يعنى تركيب و شيوايى ويژه و آهنگى كه اين زبان دارد.(1)

6. برتابى شعر

ما شعر را اقلّاً چهارصد سال، سيصد سال بعد از عربها شروع كرديم؛ يعنى آن روزى كه عربها شعراى بزرگى مثل امرءالقيس داشتند، شعر ما «آب است و نبيذ است، سُميه روسپيذ است» بود [كه] اصلاً شعر نبوده. آن زمانى كه شعرايى مثل فرزدق و جرير بودند _ [اينها] واقعاً اوج شعر عربند _ و شعر ميخواندند، ما در فارسى قرن اوّل، قرن دوّم، اصلاً شعر نداشتيم؛ لكن درعين حال شما نگاه كنيد به قرن مثلاً ششم، قرن هفتم، اينجا كه نگاه ميكنيد، سعدى را مى بينيد؛... يا يك خرده جلوترش خاقانى [يا] نظامى را مى بينيد كه اينها اصلاً معجزه ى شعرند. امّا عربها در قرن پنجم و ششم متوقّف ماندند و حدود هفت، هشت قرن شعر عربى هيچ پيشرفت ندارد تا اين اواخر، از 100 سال، 150 سال پيش [كه] يواش يواش شعر عربى باز شروع كرده به پيشرفت. ما حركتمان در شعر بسيار حركت جالبى است و اين نشان دهنده ى اين است كه زبان فارسى شعر را برميتابد و در اين زبان ميشود در شعر خيلى اوج گرفت.(2)

7. برخوردارى از امتياز موسيقايى

زبان فارسى از يك امتياز موسيقايى برخوردار است؛ كمتر زبانى اين طور است. البتّه بنده با زبانهاى دنيا خيلى كم آشنايى دارم، لكن انسان وقتى زبانها را مى شنود، حتّى آن زبانهايى را هم كه نميداند، ميتواند حالت آهنگ موسيقايى آنها را درك كند. بعضى از زبانها در اين جهت، خيلى خوب و برجسته اند. زبان فارسى از اين قبيل است؛ يك آهنگ موسيقايى زيبا

ص: 91


1- . در ديدارِ اعضاى فرهنگستان زبان فارسى؛ 1370/11/27
2- . در ديدارِ اصحاب فرهنگ، هنر و ادب استان آذربايجان شرقى در تبريز؛ 1366/04/29

دارد، در آن خشونت وجود ندارد و روان و كِشِش دار و منعطف و دلنشين و دل پسند است.(1)

من از بعضى كسانى كه در مجامع جهانى خيلى حضور پيدا ميكنند و نطقهاى مختلف را مى شنوند، شنيدم كه ميگفتند آهنگ زبان فارسى و نطقهاى فارسى، گيراتر از آهنگ زبانهاى ديگر است. ما هم گاهى مى بينيم كه بعضى از اشخاصى كه از كشورهاى متعدّد به ايران مى آيند و در اينجا صحبت ميكنند، آن زيبايى و فراز و نشيب لطيف زبان فارسى در كلامشان احساس نميشود.(2)

8. دنيايى از نازك خيالى و درون مايگى

دنيايى از ظرافت و معناى واژگان در برگرداندن بسيارى از اين مفاهيم _ بخصوص مفاهيم عرفانى و معانى اخلاقى و ادبى و ذوقى _ قابل ترجمه نيست و يا با ترجمه به طور كامل قابل ارائه نيست. اگر كسى با شعر فارسى خوب آشنا باشد، اين نكته را تصديق ميكند كه بعضى از واژه هاى زبان فارسى، به زبانهايى كه ما آشنا هستيم، قابل ترجمه نيست و شايد به كمتر زبانى قابل ترجمه باشد.(3)

يك وقت در مجمعى ادبى در مشهد نشسته بوديم و استاد بلندپايه اى، شعرى از حافظ را به زبان ديگرى _ كه اهل آن زبان بود _ ترجمه كرده بود و ميخواند. من آن بيت حافظ را يادم نيست امّا كلمه ى «دامن كشان» در آن بود. ديدم «دامن كشان» را نميتواند ترجمه كند! حالا شما به چه معنائى خواهيد توانست «دامن كشان» را ترجمه كنيد؟ ناز؟ غرور؟ بى توجّهى؟ زيبايى؟ به كدام يك از اين معانى، قابل ترجمه است؟ واقعاً قابل ترجمه

ص: 92


1- . در ديدارِ استادان زبان فارسى؛ 1377/12/12
2- . در ديدارِ ايران شناسان و استادان ادبيات فارسى كشورهاى آسياى مركزى و قفقاز؛ 1372/11/18
3- . در ديدارِ اعضاى مجمع بين المللى استادان زبان فارسى؛ 1374/10/16

نيست. من به جرئت ميگويم كه اين كلمه و بسيارى از تركيبات، با هيچ معناى ديگرى قابل مقايسه نيستند. ذوق والائى، اين كلمات را در بُرهه اى از آن جوشش و غليان ذوق و قريحه ى شعرى بر زبان آورده است. مثلاً در شعر سعدى: او ميرود دامن كشان، من جام محرومى چشان(1)

شما اگر بخواهيد كلمه ى «دامن كشان» را ترجمه كنيد، چگونه ترجمه خواهيد كرد؟(2)

9. وسعت قلمرو

يك روزى از چين تا روم و آسياى صغير، مرز زبان فارسى را تشكيل ميدادند. انسان ميبيند كه در دوران عثمانى، ديوان و مكاتبات آنها به زبان فارسى بوده است و شعرايى به زبان فارسى داشتند. بهترين شعراى بخشى از دوران عثمانى، شعراى فارسى گو هستند؛ وضع هند و شبه قارّه ى هند هم كه معلوم است. بنابراين، نفوذ زبان فارسى بسيار بوده است.(3)

واقعاً ما چرا اين قلمرو وسيع، اين گستره ى به اين زيبايى و به اين پربركتى را از دست داديم و داريم از دست ميدهيم؟ از كجا تا كجاى دنيا قلمرو اين زبان است!(4)

كارايى ها

1. بر دوش كشيدن فرهنگ اسلام

اسلام در منطقه ى شرق عالم... با زبان فارسى رفته است. خيلى نزديك

ص: 93


1- . گويا رهبر معظّم انقلاب اسلامى بدين بيت شيخ اجل نظر داشته اند: او ميرود دامن كشان، من زهر تنهايى چشان ديگر مپرس از من نشان، كز دل نشانم ميرود (سعدى، 508:1362)
2- . در ديدارِ اعضاى مجمع بين المللى استادان زبان فارسى؛ 1374/10/16
3- . در ديدارِ اعضاى فرهنگستان زبان فارسى؛ 1370/11/27
4- . در ديدارِ اعضاى شوراى گسترش زبان فارسى؛ 1365/12/25

به نظر مى آيد كه يكى از عوامل گسترش زبان فارسى در دنيا _ و لااقل در اين ناحيه _ همراهى آن با دين و پيام دين و معارف دينى باشد؛ يعنى كسى كه اين دين و اين معارف را ميپذيرد، زبانى را هم كه حامل آن است، ميپذيرد. من در هند ديده ام كه قوّالها در مقبره ى شاه ولى الله مى نشينند و اشعارى را هم به زبان فارسى ميخوانند. البتّه فارسى را خيلى بد ميخوانند؛ يعنى صدايشان خوب است، لكن خواندنشان خيلى غلط دارد؛ درعين حال اشعار، همان اشعار عرفانى و معنوى فارسى است كه يا از خود شاه ولى الله است و يا از اشعار ديگران.(1)

در منطقه ى آسيا و در قسمتهاى وسيع شرقىِ كشور عزيز ما كه زبان فارسى توسعه پيدا كرد، معارف اسلامى را با خود برد. اين زبان با شمشير پيش نرفت. زبان فارسى را شمشير سلطان محمود غزنوى و فتوحات نادرى به هند نبردند، چه برسد به مناطقى از چين و اندونزى و مالزى و جاهاى ديگرى كه اسلام با زبان فارسى در آنجاها وارد شد. خودِ اين زبان و ظرفيت بالاى آن بود كه توانست اين كار را بكند. فرق است بين ورود اسلام مثلاً به وسيله ى سلجوقيان در آسياى صغير و سيطره ى زبان تركى در آنجا، و رفتن زبان فارسى به شبه قارّه ى هند و زبان رسمى شدن و زبان ادبى و زبان شعر و نثر و گفتار و پرس وجويى و ظريف پردازى شدن. اين، خصوصيات اين زبان است. در كشور خودِ ما زبان فارسى توانست با حركت بسيار عميق، بيشترين تلاش را براى گسترش و تحكيم اسلام انجام دهد. اسلام، عربى وارد كشور ما شد، لكن فارسى ترويج گرديد. بيشترين معارف اسلامى و بيشترين سخن حكمت آموز در ايران در طول قرنهاى متمادى، به وسيله ى زبان فارسى در بين فارسى زبانان منتشر شد. حقوقِ زبان فارسى بر فرهنگ اسلامى، بر گسترش اسلام و بر فرهنگ و تمدّن بشرى _ لااقل در اين بخش از عالم _ روشن تر از آن است كه نياز به سخن گفتن درباره ى آن باشد، يا

ص: 94


1- . در ديدارِ اعضاى فرهنگستان زبان فارسى؛ 1370/11/27

آمارى ذكر گردد و عدد و رقمى داده شود. اين براى كسانى كه در تاريخ و فرهنگ و تمدّن اسلامى، بخصوص در اين منطقه تلاش و كار كرده اند، مطلب واضحى است... ايران اسلامى، با زبان فارسى شكل گرفته است. از هزار و اندى سال قبل تا امروز و امروز، زبان فارسى بهترين حامل و بهترين رساننده ى معارف و افكار و نوآورى هاى اسلامى و معارف و فرهنگ و تمدّن عميق اسلامى ما است.(1)

2. حقّ زبان فارسى بر فرهنگ و تمدّن جهانى

زبان و ادب فارسى از جهت بار فرهنگى و حقّى كه بر فرهنگ و تمدّن جهانى دارد، درخور توجّه است. ما امروز اگر در مواريث فرهنگى ملّتها جستجو كنيم، فكر ميكنم آنچه به زبان فارسى از اين ميراث كهن و مربوط به گذشته، موجود و در دسترس انسانها است، از بسيارى از زبانهاى ديگر بيشتر باشد. يعنى همين فارسى رايج و دايرى كه ما امروز با آن صحبت ميكنيم و ميتوان آن را فارسى درى دانست،... تقريباً 1200 سال ذخيره ى فرهنگىِ برجسته دارد كه ميتوان از آن براى پيشبرد فرهنگ بشرى استفاده كرد و به آن غنا بخشيد. علاوه ى بر اينها، آنچه در ادبيات فارسى هست، حقيقتاً جزو چيزهاى برجسته است. دواوين شعرى كه به زبان فارسى وجود دارد و آنچه در اينها از حكمت و معرفت و انديشه ى والاى بشرى گنجانده شده، چيزى است كه قابل توجّه و بسيار زياد است. من به عنوان مثال به شاهنامه ى فردوسى يا خمسه ى نظامى اشاره ميكنم. اگر شما حكمت شاهنامه ى فردوسى، يعنى معارف الهى و معنوى و انديشه ى مورد نياز بشر را كه براى زندگى و سعادت او لازم است، جداگانه نگاه كنيد، آنچه از اين زبان در شاهنامه گسترش پيدا كرده است، چيز بسيار باعظمتى است... البتّه شبيه آن، خمسه ى نظامى است؛ خسرو و شيرين نظامى است، ليلى

ص: 95


1- . در ديدارِ استادان زبان فارسى؛ 1377/12/12

و مجنون نظامى است، اسكندرنامه يا بقيه ى داستانها است. به هرحال اينها ذخاير زبان فارسى است.(1)

3. راه دست يافتن به حكمت بى نظير

زبان فارسى يك وسيله ى انحصارى براى دست يافتن به مفاهيم والا و حكمت عظيم و بى نظيرى است كه در ميراث فرهنگى اين زبان _ از شعر و نثر _ موجود است. راه دست يافتن به كتب علمى، ادبى، حكمت و اخلاق، منحصراً آموختن زبان فارسى است... بنابراين، زبان فارسى... نه فقط براى فارسى زبانان، بلكه براى همه ى كسانى كه علاقه مند به معارف والاى بشرى هستند، يك ذخيره ى باارزش و يك چيز مهم و قابل پيگيرى و فراگير است.(2)

[مثلاً] به شعراى تاريخ خودمان كه نگاه ميكنيم _ زبان آوران بزرگ _ مى بينيم پيامهاى اينها باارزش است: پيام توحيد است، پيام خداباورى است، پيام درستكارى است؛ واقعاً منظومه هايى كه در اين مورد وجود دارد حقيقتاً شگفت آور است. حالا بنده با اشعار ملّتهاى ديگر خيلى آشنايى ندارم؛ با بعضى ها كه آشنايى داريم، انصافاً شعر فارسى _ بوستان سعدى، شاهنامه ى فردوسى، خمسه ى نظامى، ديوان حافظ، مثنوى مولوى _ پر از حكمت است؛ يعنى به معناى واقعى كلمه، حكمت موج ميزند در اين كتابها و انديشه هاى والا؛ فكرهاى بسيار برجسته و فاخر در اين كتابها هست.(3)

4. عامل برجستگى علمى

زبان ما يك زبان غنى و رسا و پرظرفيتى است كه خودِ زبان در پيشرفت

ص: 96


1- . در ديدارِ ايران شناسان و استادان ادبيات فارسى كشورهاى آسياى مركزى و قفقاز؛ 1372/11/18
2- . در ديدارِ اعضاى مجمع بين المللى استادان زبان فارسى؛ 1374/10/16
3- . در ديدارِ شعرا؛ 1393/04/21

دانش و علوم و معارف و گسترش آن و ارائه ى آن و تبادل آن نقش بسيار مؤثّرى دارد. با اين زبان، با اين استعداد، با اين وضع، با آگاهى از پيشرفتهاى جديد جهانى، چه دليلى دارد كه ما اين انتظار را در خودمان و اين آرزو را در دلمان نپرورانيم كه ايران همان نبوغ را، همان برجستگى ها را كه در قرون ميانه ى اسلامى، قرنهاى چهارم و پنجم و ششم و هفتم و همين طور قرون برجستگى علمى و شكوفايى فرهنگى اسلامى ارائه ميكرد، امروز هم ارائه كند؟ ما چرا قبول كرديم كه بايد عقب تر از گذشته ى خودمان باشيم؟(1)

5. زبان اسلام انقلابى

امروز زبان فارسى، زبان انقلاب است و زبان اسلام راستين است و زبان اسلامى است كه ميتواند ملّتها را بيدار كند. قرآن و احاديث و متون اسلامى مايه ى حيات هر مسلمان است، در اين هيچ شكّى نيست، و همان طور كه ميدانيد ما در قانون اساسى مان آموزش زبان عربى را واجب و لازم دانستيم، و ارادت ما و علاقه ى ما به زبان عربى چيزى نيست كه براى كسى روشن نباشد و احتياج به اثبات داشته باشد امّا من ميخواهم بگويم آن چيزى كه امروز ميتواند مفاهيم اسلام انقلابى را به دنيا منتقل كند، آثار فارسى است. زبان انقلابى و زبان اسلام انقلابى، زبان فارسى است. فرض كنيد كه بيانات امام _ چه نوشته هاى ايشان، چه نطقهاى ايشان كه روى كاغذ آمده يا در نوار ضبطصوت هست _ برود در كشورهايى كه امروز به زبان فارسى حرف ميزنند يا زبان فارسى را ميفهمند؛ شما ببينيد چه پيام بزرگى به اين وسيله خواهد رفت. اين شعرها و سرودهاى انقلابى، اين نوشته جات انقلابى، اين سخنرانى هاى انقلابى و بيان كننده ى مفاهيم اسلامى انقلابى، اگر برود در اين كشورهاى مختلفى كه بعضى كشور مستقلّ فارسى زبان هستند مثل افغانستان،... مثل تاجيكستان و بعضى جاهاى ديگر، و بعضى كشورهايى هستند كه در آنها مردم زبان فارسى را همچنان مى شناسند _ اگرچه سالها

ص: 97


1- . سخنرانى در مراسم انتخاب كتاب سال؛ 1365/11/19

است كه فارسى ستيزى در آنجاها شده مثل هند و كلّاً شبه قارّه _ اين پيامى كه ميتواند در خلال كلمات فارسى، از اين قبيل كه گفتم، منتقل بشود، در خلال هيچ گفتار عربى ممكن نيست منتقل بشود. پس، زبان فارسى امروز حقيقتاً زبان انقلاب و زبان دين و زبان اسلام انقلابى و مطلوب و محبوب ملّتها است. اين را ما دستِكم نبايد بگيريم.(1)

انقلاب پيام و سخنى دارد؛ كسى كه مسلمان است، پيام اسلام را از انقلاب ميگيرد، كسى هم كه مسلمان نيست و بالاخره پيام نو را از انقلاب ميگيرد، دلش ميخواهد مثلاً بداند كه امام و پدر اين انقلاب، وقتى حرف ميزد، چه ميگفت، كه در ترجمه نميشود فهميد؛ لذا زبان فارسى ياد ميگيرند.(2)

6. وحدت آفرينى

آن چيزى كه احياناً بيشترين اميد به آن هست كه اين مقصود (= وحدت كشورهاى فارسى زبان) را برآورده كند، همين كارى است كه الآن شما داريد ميكنيد؛ يعنى گفتن و پراكندن اين فكر، آن هم در قالب ابيات استوار فارسى.(3)

ص: 98


1- . سخنرانى در جلسه ى آغازين همايش درباره ى زبان فارسى؛ 1367/03/25
2- . در ديدارِ هنرمندان كانون پرورش فكرى كودكان و نوجوانان؛ 1377/02/23
3- . رهبر معظّم انقلاب اسلامى اين سخنان را پس از غزلى كه آقاى محمّدكاظم كاظمى _ شاعر افغانى ساكن ايران _ در جلسه ى ديدار سالانه ى شاعران با حضرتشان در ماه رمضان (1392/05/01) خواندند، بيان فرمودند كه نشان دهنده ى اهتمام ايشان به وحدت كشورهاى فارسى زبان در پرتو نقش و كاركرد زبان فارسى است. در بخشى از آن غزل كه با عنوان «شمشير جغرافيا» خوانده شد، آمده است: بادى وزيد و دشت سترون درست شد طاقى شكست و سنگ فلاخن درست شد شمشير روى نقشه ى جغرافيا دويد اين سان براى ما و تو ميهن درست شد يعنى كه از مصالح ديوار ديگران يك خاك ريز بين تو و من درست شد بين تمام مردم دنيا گل و چمن بين من و تو آتش و آهن درست شد آن طاقهاى گنبدى لاجوردگون اين گونه شد كه سنگ فلاخن درست شد آن حُلّه هاى بافته از تار و پود جان بندى كه مى نشست به گردن درست شد سازى بزن كه ديرزمانى است نغمه ها در دستگاه ما و تو شيون درست شد دستى بده كه گرچه به دنيا اميد نيست شايد پلى براى رسيدن درست شد *** شايد كه باز يك نفر از بلخ و باميان با كاروان حُلّه بيايد به سيستان وقت وصال يار دبستانى آمده ست بويى عجيب ميرسد از جوى موليان سيمرغ سالخورده گشوده ست بال و پر بر گرد او به هر سر شاخى پرندگان ما شاخه هاى توأمِ سيبيم و دور نيست بارى دگر شكوفه بياريم توأمان بر نقشه هاى كهنه خطى تازه ميكشيم از كوچه هاى قونيه تا دشت خاوران تير و كمان به دست من و توست هم وطن لفظ «درى» بياور و بگذار در كمان
7. راهبر انتقال معارف

زبان، كانال انتقال معارف است. اگر اين كانال، اين لوله كشى زنگ زده شد، بى تناسب شد، غلط شد، مفاهيم درست منتقل نخواهد شد. بلاغت و فصاحت كه در زبان جزو ارزشهاى قطعى و مسلّم است، به معناى رساندن و آشكار كردن است؛ بلاغت يعنى رسايى، فصاحت يعنى روشنى، آشكار بودن. اين بدين معنا است كه زبان فصيح و بليغ و درست از اين جهت مهم است كه قادر است به انتقال مفاهيم و معارف و مافى ضميرها؛ و اگر اين نبود، اين انتقال بدرستى انجام نخواهد گرفت، ناقص انجام خواهد گرفت، يا اصلاً انجام نخواهد گرفت.(1)

8. پديدآورنده ى زبان اردو

شبه قارّه... بلاشك مِلك فرهنگى ما است؛... ادّعاى زيادى اى هم نداريم، ساليان و قرنهاى متمادى فرهنگ ما و زبان ما و تمدّن اسلامى ما آن كشورها را شخصيت بخشيده، اصلاً ارزش داده، سياست داده، فرهنگ داده، زبان داده؛ زبان اردو مولودِ ما است، مولودِ زبان ما است... زبان فارسى در تشكيل زبان اردو نقش زيادى داشته و هر دوى اين زبانها، در شبه قارّه مورد تهاجم بيگانگان قرار گرفته است.(2)

ص: 99


1- . در ديدارِ دبيران ادبيات فارسى؛ 1361/09/30
2- . در ديدارِ دكتر افتخار حسين عارف (از كشور پاكستان)؛ 1375/08/07

راهكارهاى تكامل زبان فارسى

قدمهاى ادارى - اجرائى

1. پى افكندن دستگاه هاى لازم

زبان احتياج دارد به تكامل. چون بشر رو به تكامل است، چون زندگى رو به وسعت است، چون مسائل زندگى رو به افزايش است، اگر يك زبان ملّى به تناسب گسترش زندگى گسترش پيدا نكند، بتدريج ظرفى خواهد شد كوچك تر از مظروف و يك چيز بى اثر و كم اثر خواهد شد براى ادامه ى زندگى، بايد زبان تكامل پيدا كند. هيچ زبانى نيست كه اين تكامل را نداشته باشد و نخواسته باشد، بنابراين دستگاه هايى در جامعه لازم است كه تكامل مناسب را به زبان ببخشند و بدهند.(1)

2. گذاردن قانون

حالا راجع به آن الفاظ فرنگى يا استفاده ى از حروف لاتين براى الفاظ فارسى، قانون بايد بگذاريد. قبلاً يك قانونى بود،... بر اساس آن قانون مطالبه كنيد.(2)

ص: 100


1- . سخنرانى در جلسه ى آغازين همايش درباره ى زبان فارسى؛ 1367/03/25
2- . در ديدارِ دكتر على مطهّرى، نماينده ى مجلس شوراى اسلامى؛ 1389/04/14
3. رويارويى با گسترش تعابير فرنگى

اسمهاى فرنگى روى محصولات توليدشده ى داخل ايران كه براى من عكسهايش را و تصويرهايش را فرستادند. چه داعى داريم ما اين كار را بكنيم؟ بله، يك وقت شما يك محصول صادراتى داريد، آنجا در كنار زبان فارسى _ البتّه فارسى هم بايد باشد؛ هرگز نبايستى از روى محصولات ما زبان فارسى برداشته بشود _ زبان خارجى هم به آن كشورهايى كه خواهد رفت، اگر زبان ديگرى دارند، نوشته بشود امّا محصولى [كه] در داخل توليد ميشود، در داخل مصرف ميشود، چه لزومى دارد؟ روى كيف بچّه هاى دبستانى چه لزومى دارد كه يك تعبير فرنگى نوشته بشود؟ روى اسباب بازى ها همين جور؛ من واقعاً حيرت ميكنم. اين جزو چيزهايى است كه شما خيلى درباره اش مسئوليت داريد. البتّه من مثالهايى در ذهن دارم براى اين استعمال زبان فارسى كه نميخواهم ديگر حالا آنها را عرض كنم؛ نام شركت، نام محصول، نام مغازه! و از اين قبيل همين طور مكرّر تعبيرات فرنگى و بخصوص انگليسى؛ من از اين احساس خطر ميكنم و لازم است كه حضرات و شوراى عالى انقلاب فرهنگى اين مسئله [را] بجد دنبال كنند و دولت به طور جدّى با اين مسئله مواجه بشود.(1)

4. جلوگيرى از انزواى زبان در محيط كارى و ادارى كشور

الآن شما در ايران سوار هواپيما ميشويد و مى بينيد كسى كه در برج مراقبت هست و يك ايرانى است، با خلبان كه او نيز يك ايرانى است،... انگليسى حرف ميزند! بنده گفتم در طياره اى كه من سوار ميشوم، اين كار ممنوع است. چرا فارسى حرف نميزنند؟! يك وقت هست كه شما با يك برج بيگانه _ كه او مثلاً چينى است و شما فارس هستيد و زبان يكديگر را نميدانيد _ از زبان مشترك انگليسى استفاده ميكنيد امّا بنده مثلاً به مشهد كه ميروم، به چه مناسبت شما انگليسى حرف ميزنيد؟! علّتش اين است

ص: 101


1- . در ديدارِ اعضاى شوراى عالى انقلاب فرهنگى؛ 1392/09/19

كه واژه ها انگليسى است و اينها فقط بايد اين واژه ها را به يكديگر ربط بدهند؛ خودشان را ديگر دچار زحمت نميكنند؛ همان ربط انگليسى را ميدهند! پس ما بايد واژه بگذاريم تا زبان در محيطهايى اين گونه، منزوى نشود؛ كه متأسّفانه منزوى شده است. در محيط بيمارستان ها خيلى اوقات همين طور است، در جاهاى ديگر همين طور است؛ اينها جاهايى است كه ما ديده ايم.(1)

اقدامهاى علمى - پژوهشى

1. ساخت واژه بر پنج بنياد
1.1. از خود زبان

راه اصلى تر و بهتر، ساختن [واژه] از مصالح خود زبان است؛ يعنى جوشيدن از درون زبان.(2) مانعى ندارد كه كسى بيايد از موجودىِ زبان فارسى... يك لغت تركيبى به وجود آورد و يا با پسوندها تركيب كند؛ مثل همين كارهايى كه آقايان ميكنند و «يارانه» را به جاى «سوبسيد» و يا «رايانه» را به جاى «كامپيوتر» به كار ميبرند. اين، كار بسيار خوبى است. چنانچه از اين كارها بكنند، مانعى ندارد(3)؛ [زيرا] زبان فارسى و متونى كه امروز در اختيار ما فارسى زبانان است و سطح والائى كه گويندگان و متكلّمينِ به اين زبان و ادباى اين زبان در طول قرنهاى متمادى به آن رسيده اند، ما را مستغنى ميكند. ما لازم است در خودِ اين زبان، بيشتر كاوش كنيم و از ظرفيتهاى واژگانى آن استفاده نماييم. ما ميتوانستيم به جاى اين همه لغات انگليسى و فرانسوى كه در زبان فارسى وجود دارد، لغات فارسى درست كنيم.(4) فارسى واژه سازى كنيد.(5)

ص: 102


1- . در ديدارِ اعضاى فرهنگستان زبان فارسى؛ 1370/11/27
2- . سخنرانى در جلسه ى آغازين همايش درباره ى زبان فارسى؛ 1367/03/25
3- . در ديدارِ اعضاى مجمع بين المللى استادان زبان فارسى؛ 1374/10/16
4- . در ديدارِ ايران شناسان و استادان ادبيات فارسى كشورهاى آسياى مركزى و قفقاز؛ 1372/11/18
5- . سخنرانى در بازگشايى اوّلين نمايشگاه بين المللى كتاب تهران؛ 1366/08/14
2.1. به دست اهل فن

لغت سازى كار جايزى است؛ به شرط اينكه آن كسى كه لغت سازى ميكند، صلاحيت اين كار را داشته باشد.(1)

3.1. فارسيگرى

«فارسيگرى» _... كه در مقابل «تعريب» در عربى است _ يعنى فارسى سازى كلمات؛ كلمات بيگانه را با هنجارهاى فارسى و با تركيبهاى فارسيانه همراه كردن و آن را قابل قبول و قابل فهم كردن براى فارسى زبانان.(2)

اوّلين چيزى هم كه تيغ فارسيگرى بايد آن را صاف كند و هموار كند، زبان عربى نيست _ چون زبان عربى با ما خويشاوندى دارد. و ما ميتوانيم عين آن را به كار ببريم _ بلكه زبانهاى به اصطلاح غيرمتجانس با زبان ما است [مانند] زبانهاى اروپايى؛ مثلاً زبان انگليسى. من گفتم چه اشكال داشت اگر ما وقتى كه راديو آمد داخل اين كشور، اسمش را ميگذاشتيم راديان. راديان قواره ى فارسى دارد. يا تلويزان [كه] قواره ى فارسى دارد. امّا راديو يا تلويزيون اصلاً قواره ى فارسى ندارد. عربها هم همين كار را ميكنند؛ كلمه را نگه ميدارند، قواره ى عربى به آن ميدهند. اين پيشنهاد بنده مورد توجّه قرار نگرفت و متأسّفانه آقايانِ رؤساى زبان به اين پيشنهاد خيلى توجّه نكردند.(3) [يا] فرض كنيم عِطر وقتى كه مى آيد، بگوييم كه اين عِطر را ما ميخواهيم فارسيگرى كنيم: اَتر؛ اين ميشود زبان ما، لغت ما؛ اين فارسيگرى شد. من با اين مخالف نيستم، من كاملاً با اين موافقم. اگر اين جور كارى در يك جايى و مركزى انجام بگيرد، كار خوبى است.(4)

ص: 103


1- . در ديدارِ هنرمندان كانون پرورش فكرى كودكان و نوجوانان؛ 1377/02/23
2- . در ديدارِ استادان زبان فارسى؛ 1377/12/12
3- . در ديدارِ شعرا؛ 1379/09/22
4- . در ديدارِ رئيس و مديران سازمان صدا و سيما؛ 1369/5/7
4.1. با هدفِ برترى بخشى به زبان

واژه سازى براى زبان و پيش بردن و ترقّى دادن زبان، يك امر بسيار مهم است. به نظر من هنر بزرگ كسانى مثل سعدى يا حافظ يا فردوسى اين است كه هفتصد سال پيش يا هزار سال پيش طورى حرف زدند كه ما امروز وقتى كه آن سخنان را باز ميگوييم، اصلاً احساس غربت و وحشيگرى نميكنيم؛ اصلاً زبان، زبان امروز است؛ يعنى حقيقتاً ميشود گفت كه هزار سال جلوتر از زمان خودشان حرف زدند. يقيناً مردمِ زمان سعدى به رسايى و شيوايى «بوستان» حرف نميزدند؛ نثر آن دوره ها در اختيار ما است و داريم مى بينيم. «بوستان» يا «گلستان»، اين طور سليس و روان و شيوا است. امروز وقتى كه انسان شعر آن زمان را ميخواند، مثل اين است كه دو نفر دارند با زبان شيرين فارسىِ امروز با هم حرف ميزنند؛ همين طور است حافظ، همين طورند بعضى از شعراى برجسته و خوب سبك هندى. على ايّحال بايد زبان را پيش برد؛ يعنى همچنان كه آنها جلوتر از زمان خودشان حركت كردند، ما هم بايد حركت كنيم.(1)

5.1. ساختگى و همانند واژه ى بيگانه نبودن

[قبل از انقلاب، متصدّيان امور] آنجايى هم كه ميخواستند فارسى سازى كنند، حتّى لغت سازىِ فارسى شان نوعى اظهار ارادت به لغت بيگانه بود! واقعاً از چيزهاى عجيبى كه انسان مشاهده ميكند، اينكه يك دستگاه لغت سازى در ارتشِ زمان شاه وجود داشت؛ آنها مى نشستند و لغتى را از لغت نامه ى كهن فارسى انتخاب ميكردند كه يك نوع شباهتى به زبان خارجى داشته باشد! گاهى هم لغت فارسى جعل ميكردند؛ لغت سازى ميكردند. اين اشكالى ندارد، پيشرفت زبان است، لكن لغت سازى شان با توجّه به لغت خارجى بود! «تك» را در مقابل «اَتك»(2) و براى تقليد از

ص: 104


1- . در ديدارِ اعضاى فرهنگستان زبان فارسى؛ 1370/11/27
2- . Attack

«اَتك» مى آوردند! «چالش» را براى تقليد از «چلنج»(1) مى آوردند! اين طور لغت سازى ميكردند. از اين قبيل، زياد است و شايد اگر كسى واقعاً دنبال كند، بتواند يك دفتر از اين گونه لغتهايى كه عمدتاً بر محور لغت انگليسى ميگشته، بيابد.(2)

2. كاربردى كردن فارسى واژه ها در نوشتار و گفتار
1.2. مَتْروس

1.2. مَتْروس(3)

به نظر من، نمايشگاه كتاب فى نفسه خوب است. اينجا در حقيقت ميعاد سالانه ى اهل فرهنگ و دانش و ادب است. هركس كه دلى در گرو دانستن و فهميدن و خواندن و اين چيزها دارد، چشمش به اين نمايشگاه و در انتظار اين ميعاد سالانه است. آدم همچنان كه به اين فضاى بيرون نگاه ميكند، مى بيند كه مَتْروس از جمعيت است و مردم به اينجا آمده اند. پيدا است كه مردم ما به مسائل فرهنگى و بخصوص به كتاب علاقه مندند.(4)

2.2. اوّلْبار

در مقوله ى ادب و هنر، يكى از كارهايى كه امروز تلويزيون متعهّد است، برجسته كردن چهره هاى اسلامىِ كارآمدِ معاصر است؛ من اين را دارم اوّلْبار به شما ميگويم.(5)

3.2. اوّلْسفارش

در زمينه ى مسائل هنر... پيش كِسوت هايى... هستند در اين رشته كه

ص: 105


1- . Challenge
2- . در ديدارِ هنرمندان كانون پرورش فكرى كودكان و نوجوانان؛ 1377/02/23
3- . به معنى: پُر
4- . مصاحبه پس از بازديدِ يازدهمين نمايشگاه بين المللى كتاب تهران؛ 1377/03/05
5- . در ديدارِ مديران شبكه ى دوّم سيما؛ 1370/11/07

اينها يك هيمنه ى روحى اى ميگذارند. من اوّلْسفارشم به شما جوانها... اين است كه تحت تأثير اين هيمنه ها قرار نگيريد.(1)

4.2. بازْتكرار شدن

آنكه من لازم ميدانم تأكيد بكنم، منزلت پرستار است. من اصرار دارم اين مطلب گفته بشود، تكرار بشود، بازْتكرار بشود.(2)

5.2. ضربت

در سال 58 ضربتِ متقابل بود؛ يعنى جوانان... اين سفارت [آمريكا] را كه عبارت بود از لانه ى جاسوسى كشف كردند.(3)

6.2. هموند

6.2. هموند(4)

[چمران] ميتوانست كاملاً يك مجموعه ى هموند و همكار... به وجود بياورد.(5)

7.2. نشان گرفتن

خوشبختانه پاسداران ميتوانند از مردم دفاع كنند و دشمن را مغلوب و منكوب كنند، آنها را فرارى بدهند، در پشت سنگرها آنها را نشان بگيرند و دشمن را از مقابل راهى كه به سوى سعادت است، بردارند.(6)

ص: 106


1- . در ديدارِ جمعى از تهيه كنندگان و كارگردان هاى تئاتر و سينما و تلويزيون؛ 1391/01/28
2- . در ديدارِ اعضاى سوّمين دوره ى شوراى عالى سازمان نظام پرستارى جمهورى اسلامى ايران؛ 1391/01/28
3- . در ديدارِ جمعى از دانشجويان و دانش آموزان؛ 1392/08/12
4- . به معنى: وابسته، مرتبط
5- . در ديدارِ اعضاى ستاد مركزى بزرگداشت سى امين سالگرد شهادت دكتر مصطفى چمران؛ 1390/03/30
6- . خطبه هاى نماز جمعه ى تهران؛ 1358/12/10
8.2. خواست

ميتوان گفت در دنيا كمتر نقطه اى وجود دارد كه انسانها در آن بتوانند آزادانه بينديشند و آزادانه انديشه ها و خواستهاى خود را در معرض دانستن و آشنايى ديگران بگذارند.(1)

9.2. شكوفان شدن

در هر گاهى، در هر موسمى، اين نهال مقدّس بارور و شكوفان ميشود و ميوه اش را به انسانيت و به تاريخ ميبخشد.(2)

10.2. كين

امام امّت در پيامى كه ديروز از بيمارستان براى امّت فرستادند، چه خوب بر روى حسّاس ترين نكته ها تكيه كردند؛ بر روى ايجاد وحدتها، بر روى فراموش كردن حقدها و كين ها، بر روى يكپارچه تر كردن صفوف.(3)

11.2. وازَد كردن

11.2. وازَد كردن(4)

شاعر حيفش مى آيد وقتى كه يك چيزى سر قلمش آمد _ بخصوص اگر تا حدودى قشنگ باشد _ اين را وازَد كند؛ و نگه اش ميدارد.(5)

12.2. جَست زدن

امروز شما جوانان هستيد كه در حال جَست زدنيد. من يك بار ديگر، در سخنانى اين تعبير را به كار برده ام و امروز هم بر زبانم جارى شد. اين تعبير

ص: 107


1- . خطبه هاى نماز جمعه ى تهران؛ 1358/12/17
2- . خطبه هاى نماز جمعه ى تهران؛ 1358/12/24
3- . خطبه هاى نماز جمعه ى تهران؛ 1358/11/05
4- . وازَد كردن، به معنى: جداكردن، حذف كردن؛ از اصطلاحهايى است كه در منطقه ى خراسان به كار ميرود.
5- . در ديدارِ شعرا؛ 1379/09/22

كه يك تعبير خراسانى _ مشهدى _ است، اصطلاحاً به معنى نهالهاى تازه است كه بر ريشه هاى كهن جوانه ميزند و ميرويد. در مشهد، به روييدنى چنين، جَست ميگويند.(1)

13.2. سَر دادن

ما در مشهد، همين سوبسيد را ميگوييم سَر. سر دادن به چيزى؛ چيزى را براى چيزى به عنوان سَر دادن.(2)

3. بهره بردن از نامهاى فارسى و اسلامى
1.3. جايگزينى واژه هاى زيبا به جاى المپياد

ان شاءالله كه موفق باشيد. كار خوبى است؛ اين يك مسابقه ى خيلى خوبى بين طلبه هاى جوان و فضلاى جوان است كه خودشان را براى يك چنين آزمونى آماده كنند و ان شاءالله نتايج خوبى دارد. اسمش را گذاشته ايد المپياد! من خيلى با اين اسمهاى فرنگى موافق نيستم؛ درحالى كه ما اسمهاى اسلامىِ خوب داريم. «المپياد» سوغات غربى ها است و اصرار دارند كه گذشته ى خودشان و يونانِ خودشان را در دنيا تثبيت كنند، تسجيل كنند. حالا در جاهاى ديگر اين جور است، ولى در مباحث مربوط به حوزه بايد جور ديگر باشد. يك اسم خوب برايش پيدا كنيد؛ اگر يك معادل زيباى شيواى خوبى پيدا كرديد، خب بگذاريد؛ اگر هم اسم ديگرى پيدا نكرديد، اسمش را همان «مسابقه» يا «مسابقه ى نهايى» يا «مسابقه ى برترين ها» بگذاريد. چه عيب دارد؟ اين بهتر است.(3)

ص: 108


1- . در ديدارِ اعضاى نخستين دوره ى انتخاب كتاب سال دفاع مقدّس؛ 1373/03/02
2- . مصاحبه پس از بازديدِ هشتمين نمايشگاه بين المللى كتاب تهران؛ 1374/02/26
3- . در ديدارِ برگزاركنندگان المپياد علمى حوزوى؛ 1387/07/29
2.3. مردم سالارى در برابر دموكراسى

ما در باب حكومت حرف داريم، تفكّر داريم، طرح داريم؛ و آن، طرح اسلامى است. اين طرح هم در كتاب نيست؛ در واقعيت خارجى است و جلوِ چشم همه است. آن طرح چيست؟ مردم سالارى دينى. تعبير دموكراسى را نميخواهم به كار ببرم؛ چون من اصرار دارم واژه ها را چنان بايد انتخاب كنيم كه همه ى معناى خودش را ببخشد. ما وقتى ميگوييم دموكراسى، اين واژه اى است كه يك مفهوم و مفادّ خاصّى دارد در آن حوزه اى كه اين واژه در آنجا خلق شده است. ممكن است ما بعضى از آن بخشهاى گوشه وكنارش را قبول نداشته باشيم؛ چرا بيخودى واژه ى بيگانه اى را كه نميتوانيم همه ى محتواى آن را تضمين بكنيم، به كار ببريم؟ آن چيزى را كه خودمان داريم، عرض ميكنيم: مردم سالارى.(1)

3.3. برابريابى واژه ى فراكسيون و ملّت

ما درخواست كرديم براى اين «فراكسيون» يك معادل فارسى پيدا كنيد؛ هنوز نه شما اين كار را كرده ايد، نه فرهنگستان اين كار را كرده.(2) [و ضمناً] فارسى «ملّت»... يك معادل فارسى براى اين [كلمه] بايد پيدا كنيم.(3)

4.3. گرته بردارى به معنى اقتباس

«گرته بردارى» كه تعبير خوبى هم است _ چقدر ما از اين لغات خوب داريم در فارسى كه از اينها هيچ استفاده نكرده ايم؛ گرده بردارى و گرته بردارى: حُسن گويى گرده برميدارد از رخسار تو(4) _ [به معنى] اقتباس است.(5)

ص: 109


1- . در ديدارِ نمايندگى هاى فرهنگى در خارج از كشور؛ 1379/05/25
2- . در ديدارِ فراكسيون «فرزندان شاهد» مجلس شوراى اسلامى؛ 1389/04/14
3- . در ديدارِ اعضاى شوراى عالى ويرايش زبان فارسى در سازمان صدا و سيما؛ 1370/09/18
4- . شد غبارآلوده خطّ روى چون گلنار تو حُسن گويى گرده برميدارد از رخسار تو محمّد سعيد اشرف (لاله تيك، 1380:1772)
5- . سخنرانى در جلسه ى آغازين همايش درباره ى زبان فارسى؛ 1367/03/25
5.3. گزيدن نامى به جاى مينياتور

5.3. گزيدن نامى به جاى مينياتور(1)

اين اسم (= مينياتور) را چه كسى انتخاب كرده؟ چرا يك اسم فارسى نگذاشتيد؟ كلمه ى مينياتور يك كلمه ى فرانسوى است، مثل اين است كه شما اسم بچّه ى خودتان را بگذاريد ميشل، ژُرژ؛ اين بچّه ايرانى است يا غير ايرانى؟ بچّه، ايرانى است امّا اسمش چيست؟ اسمش فرانسوى است. من نميدانم اسمش را چه بگذاريد امّا مينياتور اسم فرنگى است. خود آقايانى كه مينياتور را گذاشتند، خودشان عوض كنند و نام مناسبى بگذارند.(2)

6.3. برترى دادن اسم اسلامى بر نام يونانى

نكته اى هم راجع به استعمال كلمه ى «اسلامبول» به نظرم رسيد كه بايد عرض كنم. در اينجا گفته شده قبل از فتح اسلامبول به دست مسلمانان، اين شهر را «استامپولوس» ميناميدند. بنابراين ميشود استنباط كرد كه وقتى مسلمانانِ عثمانى اين شهر را تصرّف كردند، «اسلامبول» ناميده شده. امّا شما كه براى اين شهر نام «اسلامبول» به كار نميبريد؛ اسم اين شهر قسطنطنيه است. وقتى هم فتح شد، در همه ى كتابها عنوان «فتح قسطنطنيه» را نوشتند. از اوّل هم كه مسلمانان ميخواستند اين شهر را فتح كنند، ظرف سيصد، چهارصد سال از فتح، قسطنطنيه ميگفتند. اينكه شما بخواهيد «استامپولوس» را «استامبول» بنويسيد، يك اسم يونانى را به يك اسم يونانى ديگر تبديل ميكنيد! چرا شما اين اسم را مى آوريد؟ اگر اسم اسلامى را ميخواهيد بياوريد، همان «اسلامبول» است. قضيه ى سلطان محمّد فاتح و فتح قسطنطنيه، در تاريخ موضوع مشخّصى است. به هرحال «استامبول» هم ريشه ى يونانى دارد؛ اين نكته اى است كه شما ميگوييد.

ص: 110


1- . رهبر معظّم انقلاب اسلامى پس از توضيح يكى از مسئولان درباره ى خودرويى كه در داخل كشور ساخته شده و اسم آن را مينياتور گذاشته بودند، رهنمود مذكور را ارائه فرمودند.
2- . بازديد از نمايشگاه صنعت خودرو؛ 1389/01/09

امّا بعيد است كه مسلمانان از اسم «استامبول» براى اين شهر استفاده كرده باشند. منظور مسلمانان همان «اسلامبول» بوده است؛ يعنى «استامبول» را كه متّخَذ از «استامپولوس» است، به «اسلامبول» تبديل كرده اند. [به هرحال] من با همه ى اين تحقيقات و ريشه يابى هايى كه ميكنيد، موافقم. همه اش خوب و در جهت كمال است.(1)

4. پردازش اصطلاح و تركيب بر سه بنيان
1.4. فارسى نشان

فارسى بنويسيد،... اصطلاح [فارسى] ايجاد كنيد.(2)

2.4. ضابطه مند

اين تركيب تراشى هاى زيادى هم گاهى اوقات هست. به نظر من گاهى تركيبهاى زيادى درست ميشود و يك قدرى بايد جلوى آن گرفته بشود. تركيب سازى هم يك شرايطى دارد. درست است زبان ما زبان تركيبى است امّا بالاخره چه كسى بايد اين تركيب را بسازد؟ غرض، اگر اين چيزها بشود، ان شاءالله خيلى كارها [درست ميشود].(3)

3.4. معنى دار

گاهى اوقات تركيبهايى كه امروز به كار ميرود، در دقّت، معناى درستى ندارد؛ يعنى يك توده ى نامفهوم به چشم انسان مى آيد امّا انسان دست كه در آن ميبرد، ميبيند نميتواند اين را تثبيت كند و تثبيت شده اش را لمس كند. يك تركيبى است، ذوق و تسلّطِ بر زبان اين را پديد آورده؛ لكن تعمّق كه

ص: 111


1- . در ديدارِ اعضاى بنياد دايرة المعارف اسلامى؛ 1373/12/08
2- . در ديدارِ جمعى از استادان دانشگاه هاى كشور؛ 1392/05/15
3- . در ديدارِ شعرا؛ 1369/01/31

ميكنيم، مى بينيم معنا ندارد. خب، شنونده را فى المجلس راضى ميكند؛ آدم احساس ميكند كه خوشش آمد؛ لكن شعر را در نهايت، از حركتِ به جلو بازميدارد. تركيبها بايد معناى درست داشته باشد. اين تركيبهاى فراوانى كه امروز خوشبختانه خيلى زياد است؛ دائم ميبينم اين جوانها دارند تركيب ميسازند و به لفّاظى، امروز توجّه ميشود _ و البتّه در شعر بد هم نيست؛ يكى از محسّنات شعر هم همين هست؛ و تركيب بنابراين زياد است _ امّا آنچه من ميخواهم عرض بكنم، توقّع از شاعران جوان هست، كه هر جمله اى كه به كار ميبرند، از آن توقّع يك معنا كنند؛ يعنى مشخّص باشد كه اگر بخواهند معناى آن را به نثر بنويسند، بشود بنويسند؛ اگر ديدند نميشود آن را به نثر درآورد، شايد بشود كشف كرد كه اين چيز محتوادارى نيست.(1)

ميشود با سليقه هاى خوب، از زبان فارسى بى نهايت تركيبهاى خوب درست كرد. البتّه تركيبهاى غلط و بد هم ميشود درست كرد، و امروز ما دچار اين بليه هستيم؛ يعنى هركس تركيبى درست ميكند! البتّه در سابق لغت درست ميكردند، كه دفع كردن آن آسان تر بود. من ديده بودم كه در مجامع اهل ادب و شعر مشهد _ كه مردمان فاضل و بادركى آنجا بودند _ لغتهاى دساتيرى و جعلى و من درآوردى را مى شناختند؛ اصلاً از آهنگ لغت ميگفتند كه اين دساتيرى است؛ درست هم بود؛ تحقيق ميكردند، معلوم ميشد كه واقعاً همين طور است. درعين حال ما تركيبهاى دساتيرى نداريم. الآن تركيب، دست همه افتاده و همه تركيب درست ميكنند! عجيب اين است كه بعضى از طِباع عوام، تركيب خوب را خيلى ديرتر و سخت تر ميپذيرند تا تركيب غلط را!(2)

5. بلندمرتبه كردن زبان

من خوفم از اين است كه امروز كه ميدان شعر باز است؛ مثلاً فرض

ص: 112


1- . در ديدارِ شعرا؛ 1379/09/22
2- . در ديدارِ اعضاى فرهنگستان زبان فارسى؛ 1370/11/27

بفرماييد در گذشته شعرِ افراد درجه ى يك، يا آنهايى كه حالا لااقل اگر واقعاً هم درجه يك نبودند، درجه ى يك تلقّى ميشدند، فقط در رسانه ها خوانده ميشد، در روزنامه ها نوشته ميشد، در راديو تلويزيون خوانده ميشد [امّا] حالا انسان ميبيند نه، اشعار جوانها، نورس ها، كسانى كه تازه مشغول مقوله ى شعر شدند _ اگر شعر خوبى داشته باشند، يا لااقل به نظر آن مجرى شعرشان شعر خوبى باشد _ راحت خوانده ميشود، هيچ مانعى ندارد؛ خب، اينها مشوّق است؛ اينها زمينه است براى گسترش و پيشرفت شعر فارسى، به معناى شعر فقط، امّا به معناى زبان نه. گاهى ممكن است كه پيشرفت شعر با انحطاط زبان همراه باشد؛ من از اين خائفم. امروز كه خوشبختانه ذوق شعر و قريحه ى شعرى و ميل به شعرگويى و شعرشنوى در جامعه ى ما زياد شده _ كه بلاشك اين خودش يك امتياز است _ اگر چنانچه اين شعرهاى ما ضابطه مندى نداشته باشد و به اين نكات توجّه نشود، زبان بتدريج تنزّل ميكند.(1)

6. پويا و به روز كردن زبان

اگر ما بتوانيم زبان فارسى را از مشكلاتى كه دچار آن است، خلاص كرده و ضعفهاى آن را از بين ببريم و بتوانيم آنچه لازمه ى پيشرفت علمى و فرهنگى عالم است _ كه ايجاب ميكند زبان، خود را با كيفيتهاى متناسب دورانها پيش ببرد و به رتبه هاى برترى برساند _ به زبان فارسى ببخشيم و زبان فارسى را به گستردگى برسانيم، گسترش جغرافيايى نيز خواهد يافت. مرادم از گستردگى در اينجا، غير از گسترش جغرافيايى است؛ يعنى اتّساع درونى، ظرفيت دادن هرچه بيشتر به زبان فارسى، تسهيل كردن آموزش زبان فارسى، فراگرفتن زبان فارسى و رسا كردن هرچه بيشتر اين زبان... آنچه به عنوان يك جمله ميتواند اين وظيفه را بيان كند، اين است كه زبان فارسى را پويا

ص: 113


1- . در ديدارِ شعرا؛ 1379/09/22

كنيم. ايستايى زبان، به معناى مرگ آن است؛ زيرا در ارتباطات امروز، با تبادل فرهنگها و ورود مفاهيم جديد كه واژه هاى جديدى را با خود حمل ميكنند، روبه رو هستيم. در هر زبانى از زبانها و ارتباطات فراوانى كه افراد دنيا با يكديگر دارند، همان ارتباطات كه تأثير و تأثّر زبانها را سريع تر و قوى تر و عميق تر ميكند، اگر زبانى نتواند خود را متناسب با زمانه پويا كند، قطعاً تضعيف خواهد شد و رو به اضمحلال خواهد رفت. البتّه استحكام زبان فارسى و رسوخ اين زبان، بيش از اينها است كه بشود درباره ى آن، چنين گمانى برد امّا بلاشك چنانچه ما نتوانيم پويندگى و پويايى لازم را براى زبان فارسى تأمين كنيم و فارسى زبانانِ فاضل و دانشور و آگاه و دلسوز و پيگير نتوانند اين زبان را با نيازهاى خودش كه نيازهاى امروز فارسى زبانان است، همراه و همساز كنند، بلاشك به ضعف و مغلوبيت اين زبان خواهد انجاميد.(1)

7. تن ندادن به نادرستى هاى روزانه

تسليم در مقابل زبان محاوره ى عاميانه، خطر بزرگى است. من احساس ميكنم بعضى از ادباى صاحب نظر و آگاه و فرزانه ى ما در مقابل غلطهاى رايج در محاوره ى عمومى، ناگزير تسليم ميشوند. اين تسليم، درست نيست. يك وقت است كه چيزى برخلاف موازين ظاهرى زبان، از يك اديب و شخص برجسته اى سر ميزند؛ اين اشكالى ندارد. كسى مثل حافظ، با آن شعر زرّينِ مرصّع كه بايد گفت واقعاً نشان دهنده ى اوج سخن فارسى است... _ البتّه سعدى، مولوى، فردوسى، نظامى و ديگران و ديگران هم هستند كه همه در سطوح عالى قرار دارند _ [اگر] چيزى را كه برخلاف موازين زبان يا موازين دستورى بخشى از بخشهاى زبان است، عمل كند، انسان ميتواند آن را به صورت حجّت بپذيرد؛ اگرچه گاهى در همان موارد

ص: 114


1- . در ديدارِ استادان زبان فارسى؛ 1377/12/12

هم در زبان مولوى و حافظ ديده ميشود كه برخلاف قواعد مرسوم و متداول است. البتّه ميشود آنها را هم بر نوعى از قواعد حمل كرد؛ اين طور نيست كه بكلّى خلاف قاعده باشد. فرض بفرماييد در اين بيت كه مطلعِ غزل است:

صلاح كار كجا و من خراب كجا *** ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا(1)

كسره ى «بِكجا» برخلاف موازين عروض و قافيه است، لكن حافظ نگفته است «تا به كجا». او به لهجه ى شيرازى گفته است: «تفاوت ره از كجاست تا بْكجا» و اين درست است. حافظ، تكيه بر لهجه ى شيرازى ميكند؛ درست است، اشكالى هم ندارد. اگر ما بخواهيم به غيرِ آن لهجه حساب كنيم، ممكن است بگوييم از لحاظ قافيه اشكال دارد. حرف رَوى را در آنجا ساكن و در اينجا متحرّك آورده است و اين نميشود، لكن حافظ گفته است: «تا بْكجا» و درست هم است. از اين قبيل، در اشعار فردوسى و در اشعار مولوى هم هست؛ بخصوص در مثنوى موارد زيادى ميشود پيدا كرد كه ممكن است در نظر اوّل، خلاف قاعده برسد، لكن او استاد است، او محور و شاخص است؛ چون در اوج است. زبان يعنى همين. حافظ و سعدى و مولوى، شاخص زبان فارسى هستند، بايد قواعد را هم به آن سمت برد، هيچ اشكالى ندارد. دليل آن هم همين است كه رسايى زبان در اين گفته ها، هيچ خللى پيدا نميكند. البتّه مثالهاى زيادى در ذهنم هست كه ديگر مجال نيست عرض كنم. فرض بفرماييد در اين غزل حافظ كه اين طور شروع ميشود:

نسيم صبح سعادت، بدان نشان كه تو دانى *** گذر به كوى فلان كن، بدان زمان كه تو دانى

تو پيك خلوت رازى و ديده بر سر راهت *** به مردمى نه به فرمان، چنان بران كه تو دانى(2)

ص: 115


1- . حافظ، 1362:3
2- . همان، 337

در بيت دوّم، جمله ى «به مردمى نه به فرمان» كه يك جمله ى معترضه است، در هيچ يك از ساختارهاى تركيبى و قواعد زبان قرار نميگيرد. اين قيد، براى گفتن نيست. معنايش اين است: «من كه به تو ميگويم، به تو فرمان نميدهم؛ از تو خواهش ميكنم.» لكن هيچ احتياجى نيست كسى اين تفسير را براى اين بكند. خودِ زبان، رسا و گويا است.

بايد از اين ظرفيتها به وسيله ى انسانهاى برجسته و صاحب نظر و صاحب فن و كسانى كه صلاحيت دارند درباره ى زبان فارسى تلاش و كار كنند، به طور كامل استفاده شود.(1)

8. سود بردن از واژه هاى مناطق مختلف

بسيارى از افعال متروكِ فارسىِ صحيح، در گوشه وكنار كشور و شايد در كشورهاى ديگر وجود دارد كه بايستى از آنها استفاده شود؛ از همين فارسى موجودى كه ما امروز به آن تكلّم ميكنيم، نه فارسى دوران گذشته ى قبل از اسلام. مثلاً فعلِ «شاريدن» كه در آبشار آن را مى بينيم، يك فعل است كه در خراسانِ امروز معمول است. اين فعل، در آن نقطه تكلّم ميشود، ولى به صورت «شاريدن» نيست؛ بلكه «شريدن» _ با تشديد و يا بدون تشديد حرف «را» _ تلفّظ ميشود؛ درحالى كه كسى از اين فعل خبر ندارد.

در مجموعه ى زبان فارسى، فعلهاى زيبا با مشتقّات آن وجود دارد امّا اصل آن فعلها فراموش شده است و از اين قبيل، زياد هم داريم. يا مثلاً لغت «پَرهيب» كه باز در فارسىِ خراسانىِ ما و در اصطلاحات امروزِ معمولِ مشهدى و خراسانى، معمول است و به معناى «شبح» است. من، بارها متعمّداً اين لغت را به كار برده ام و ديده ام كسانى كه مينويسند و ضبط ميكنند و به چاپ مى سپارند، به خيال آنكه اين لغت اشتباه بر زبان جارى شده است، به ميل خودشان آن را به صورتهاى گوناگون تغيير ميدهند! ما لغتى به اين زيبايى براى «شبح» در فارسى نداريم امّا اين لغت را فراموش

ص: 116


1- . در ديدارِ استادان زبان فارسى؛ 1377/12/12

كرده ايم؛ درحالى كه هم اكنون در زبان معمولىِ خراسانىِ موجود ما، اين لغت به كار ميرود. يا لغت «پَتَو» در مقابل «نَسَر» كه همين حالت را دارد. «نَسَر» را در جاهاى گوناگون به كار ميبرند. «نَسَر» و «نَسار»، يعنى طرف پشت به آفتاب كه معمولاً در اينجاها هم به كار ميبرند. ما در مشهد «نَسَر» ميگوييم؛ ولى در اينجا «نَسار» تلفّظ ميكنند. «پَتَو» به معناى رو به آفتاب است كه در مقابل «نَسَر» به كار ميرود و اين لغت رايجى در خراسان _ در منطقه اى حدود گناباد _ است. اين لغات زيبا و امثال آن، در زبان ما فراوان است. بايد از ظرفيتهاى موجود استفاده كنيم و يك بخش براى جستجوى لغات بسيطِ فراموش شده ى زبان فارسى تأسيس شود و به كار افتد.(1)

9. وام گيرى از عربى و زبانهاى ديگر

تكامل از طرق مختلفى است؛ از راه گرفتن از زبانهاى ديگر است. بنده به هيچ وجه جزو آن كسانى نيستم كه... بگويم از هيچ زبانى نبايد [وام] گرفت. حالا مسئله ى عربى جدا است... زبان عربى به قول مرحوم آل احمد زبان ما است، آن مقدار از عربى كه در زبان ما است، اين مال ما است، جزو زبان ما است و اين از ما بيگانه نيست؛ اين چيزى است كه ما با آن زندگى كرديم، با آن مفاهيم را گرفتيم، اصلاً زبان ما آميزه اى از آن و غير آن است، اصلاً بحث سر آن نيست. و همين طور لغات بيگانه اى كه ما براى تكامل زبان به اينها احتياج داريم، معادل هم برايش نداشتيم يا نساختيم يا نشده؛ اين اشكال ندارد. بنابراين، ميتوان از لغتهاى بيگانه گرفت؛ يا عيناً گرفت، يا ترجمه كرد گرفت، يا معادل سازى كرد، از بيرون وارد كرد؛ مانعى ندارد.(2) فرض بفرماييد كه يك گلى است، حالا اين گل را ما در ايران نداريم، از آنجا آمده، نامش هم با خودش آمده. اين ايرادى ندارد.(3)

ص: 117


1- . در ديدارِ اعضاى مجمع بين المللى استادان زبان فارسى؛ 1374/10/16
2- . سخنرانى در جلسه ى آغازين همايش درباره ى زبان فارسى؛ 1367/03/25
3- . سخنرانى در بازگشايى اوّلين نمايشگاه بين المللى كتاب تهران؛ 1366/08/14

موانع بيگانگان بر سر راه زبان فارسى

موانع كارى

1. به شهادت رساندن رايزن فرهنگى

ما براى ترويج زبان فارسى چقدر در دنيا مشكل داريم؟ خانه ى فرهنگ ما را ميبندند، عنصر فرهنگى ما را ترور ميكنند، ده جور مانع در مقابل رايزنى هاى فرهنگى ما درست ميكنند؛ چرا؟ چون در آنجا زبان فارسى ياد ميدهيم.(1)

2. چيرگى بيگانگان بر كشورهاى فارسى زبان

بسيارى از شخصيت هاى بزرگ ايرانى ما متعلّق به مناطق تركستان شرقى هستند. رودكى... نظامى گنجوى و ديگران و ديگران، متعلّق به آن مناطق هستند. اين همه آثار بلند فارسى در آن مناطق توليد شده و به وجود آمده است. نميتوان باور كرد كه در قرنهاى اخير، اين مناطق بكلّى خشكيده و استعداد خود را از دست داده است. مجبوريم اين حقيقت تلخ را قبول كنيم كه سلطه ى بيگانگان بر اين كشورها نگذاشته اين فرهنگها رشد كنند.(2)

ص: 118


1- . در ديدارِ فرهنگيان و معلّمان استان كرمان؛ 1384/04/12
2- . در ديدارِ وزراى مطبوعات و گروهى از شخصيت هاى علمى، فرهنگى، هنرى و دينى جمهورى هاى تاجيكستان، قزاقستان، قرقيزستان، آذربايجان و تركمنستان؛ 1371/02/21
3. هوچيگرى هاى تبليغاتى

شما در كشورهاى عربى هم كه هستيد، زبان فارسى را تدريس و ترويج كنيد. ممكن است بعضى افراد بگويند: در كشورهاى عربى تا از زبان فارسى دم بزنيم، ميگويند شما ناسيوناليستيد. اين حرفها را گوش نكنيد. دشمن عليه ما هزار رقم حرف ميزند. اصلاً شما هر كارى بكنيد، باز يك چيز ديگر ميگويد. چرا بايد انسان رفتار و روش خود را با خطّى كه دشمن به او ميدهد، تنظيم كند؟(1)

موانع علمى

1. تاخت وتاز زبانهاى غربى

در گذشته ى نزديكى در پيش از انقلاب، متأسّفانه تهاجم زبانهاى غربى به زبان فارسى يك تهاجم محسوس و ويرانگر بود و اين طور بايد بگوييم كه اين تهاجم بيش از همه از طرف زبان انگليسى ديده ميشد. از اين رهگذر بود كه لغات و اصطلاحات فرنگى را خيلى راحت وارد زبان فارسى كردند؛ به طورى كه شما امروز اگر در گويش مردم نگاه كنيد، كاربرد اين لغات و اصطلاحات را زياد مى بينيد.(2)

من خيلى نگران زبان فارسى ام؛ خيلى نگرانم. سالها پيش ما در اين زمينه كار كرديم، اقدام كرديم، جمع كرديم كسانى را دور هم بنشينند. من ميبينم كار درستى در اين زمينه انجام نميگيرد و تهاجم به زبان زياد است. همين طور دارند اصطلاحات خارجى [به كار ميبرند]. ننگش ميكند كسى كه فلان تعبير فرنگى را به كار نبرد و به جايش يك تعبير فارسى يا عربى به كار ببرد؛ ننگشان ميكند. اين خيلى چيز بدى است؛ اين جزو اجزاى فرهنگ عمومى است كه بايد با اين مبارزه كرد... ما در كانون زبان فارسى،

ص: 119


1- . در ديدارِ نمايندگى هاى فرهنگى در خارج از كشور؛ 1375/05/29
2- . در ديدارِ ايران شناسان و استادان ادبيات فارسى كشورهاى آسياى مركزى و قفقاز؛ 1372/11/18

داريم زبان فارسى را فراموش ميكنيم؛ براى تحكيم آن، براى تعميق آن، براى گسترش آن، براى جلوگيرى از دخيلهاى خارجى هيچ اقدامى نميكنيم. يواش يواش [در] تعبيرات يك حرفهايى ميزنند _ هر روزى هم كه ميگذرد يك چيز جديدى مى آيد _ ما هم نشنفته ايم. گاهى مى آيند يك كلمه اى ميگويند، بنده ميگويم معناى آن را نميفهمم، معناى آن چيست؟ معنا [كه] ميكنند، تازه ما اطّلاع پيدا ميكنيم كه اين كلمه آمده و يواش يواش كشانده شده به طبقات و توده ى مردم؛ اين خطرناك است. اسم فارسى را با خطّ لاتين مينويسند! خب چرا؟ چه كسى ميخواهد از اين استفاده كند؟ آن كسى كه زبانش فارسى است يا آن كسى كه زبانش خارجى است؟ اسم فارسى با حروف لاتين!(1)

2. جنگ حساب شده عليه زبان فارسى

هرگاه يك صاحب سلطه با يك مجموعه ى انسانى روبه رو ميشود، براى اينكه بتواند آنها را در مشت بگيرد، كار ابتدائى و مقدّماتى اش اين است كه آنها را از انگيزه هايى كه به ضرر نيروى سلطه گر است، خالى كند؛ يعنى از درون، يك دگرديسى در آنها به وجود آورد و با ديد خودش در مجموعه ى وجود و هويت آنها شست وشويى ايجاد كند. بنابراين تهى كردن انسان از مقوّمات هويت _ يا هويت ملّى و اعتقادى و دينى، يا تعصّبات گوناگونى كه افراد دارند _ يكى از كارهاى اساسى است كه مربوط به امروز هم نيست و از دوره اى كه استعمار به وجود آمده، به شكل سازمان يافته وجود داشته است. قرآن درباره ى فرعون ميگويد: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطٰاعُوهُ»؛(2) آنها را خفيف و سبك كرد؛ بنابراين از او اطاعت كردند. خفيف كرد، يعنى آنها را از هويت انسانى خودشان كه اراده و خواست و ديد و تمايلاتشان باشد، خالى كرد؛ به طورى كه تمايلات آنها در جهت تمايلات فرعون قرار گرفت؛ يعنى مطيع و دنباله روِ

ص: 120


1- . در ديدارِ اعضاى شوراى عالى انقلاب فرهنگى؛ 1392/09/19
2- . سوره ى زخرف، بخشى از آيه ى 54

او شدند. بنابراين، اين جزو چيزهاى سرشتى در ارتباط انسانها و نظام سلطه ى جهانى است كه از دوران قديم هم بوده؛ منتها در دوران استعمار، اين كار سازمان يافته شد. در هر كشورى وارد شدند، با خط و زبان آن كشور و با عقايد مردم و شاخصهاى هويت ملّى آنها مبارزه كردند؛ ولو مبارزه ى آرام و بى سروصدا. مثلاً انگليسى ها در هند زبان خودشان را آوردند و زبان فارسى را كه در آنجا زبان رايج و زبان حكومتى بود، بكلّى از بين بردند.

اين قضيه در شكل استعمارِ مستقيم بود امّا در شكل استعمارِ غيرمستقيم در تركيه، زبان فارسى زبان ديوانى تركيه بوده و تقريباً تا آخر دوران عثمانى رواج داشته است؛ ولى جديدى ها كه آمدند، نه فقط زبان فارسى را بكلّى از بين بردند، بلكه خطّ عربى را هم كه خطّ تركيه بود، از بين بردند.(1)

به نظر ما يك جنگ حساب شده اى عليه زبان فارسى در طول اين صد سال گذشته يا حتّى بيشتر، اوّل از هند، شروع شد، سپس در عثمانى و تركيه ى جديد دنبال گرديد و بعد هم در كشورهاى آسياى ميانه با زبان فارسى مبارزه كردند و جنگيدند؛ اين را انسان ميفهمد.(2)

در كشور هند طورى با زبان فارسى مبارزه كردند كه تقريباً آن را از صحنه ى زندگى حذف نمودند. حتّى قبل از آنكه انگليسى ها در هند، حكومتِ رسمى تشكيل بدهند و در سال 1857 هند رسماً جزو امپراتورى انگليس شود، زبان فارسى از طرف كمپانى هند شرقى در هند ممنوع شد و نگذاشتند اين زبان به عنوان زبان رسمى باشد. وقتى زبان فارسى ممنوع ميشود، خيلى طبيعى است كه از جايگاه رفيع خود، به طور قهرى فرومى افتد. بتدريج در سالهاى بعد هم، اين مبارزه را با زبان فارسى كردند... امروز هم متأسّفانه، بعضى مبارزه ها و معارضه ها با زبان فارسى در دنيا مشاهده ميشود.(3)

ص: 121


1- . در ديدارِ اعضاى مجمع صنفى نشريات دانشجويى كشور؛ 1382/02/08
2- . در ديدارِ ايران شناسان و استادان ادبيات فارسى كشورهاى آسياى مركزى و قفقاز؛ 1372/11/18
3- . در ديدارِ اعضاى مجمع بين المللى استادان زبان فارسى؛ 1374/10/16

سُستى هاى مردم در برابر زبان فارسى

1. وادادگى فرهنگى

بسيارى از واژه ها در زبان فارسى هست كه در بين مردم ما معمول شده آنها را به كار نبرند، معادلهاى فرنگى آنها را به كار ببرند! ما چيزى را كه داريم، لغتى را كه داريم، اصطلاحى را كه داريم، تعبيرى را كه داريم در زبان خودمان، چرا بايد از يك زبان بيگانه عيناً بگيريم و به كار ببريم و آن را ترجيح بدهيم بر آن چيزى كه مال زبان خود ما است. اين يك مجذوبيت فرهنگى و يك مغلوبيت فرهنگى است. اين را بايد ما علاج كنيم.(1)

يك عدّه اى كأنّه افتخار ميكنند كه يك حقيقتى را، يك عنوانى را با يك واژه ى فرنگى بيان كنند؛ درحالى كه واژه ى معادل فارسى براى آن عنوان وجود دارد، دوست ميدارند از تعبيرات غربى استفاده كنند؛ بعد حالا يواش يواش اين ديگر به دامنه هاى گسترده اى در سطوح پايين و سطوح عوامانه هم رسيده، كه واقعاً رنج آور است.(2)

2. تن آسانى

بسيارى از مردم، راديو را فقط براى سرگرمى هايش گوش ميكنند، نه براى آموزش و خبر و آ گاهى هاى زندگى و مسائل فرهنگى.(3)

ص: 122


1- . سخنرانى در بازگشايى اوّلين نمايشگاه بين المللى كتاب تهران؛ 1366/08/14
2- . در ديدارِ جمعى از استادان دانشگاه هاى كشور؛ 1392/5/15
3- . در ديدارِ وزير و مديران وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى؛ 1371/04/09

كوتاهى هاى مسئولان درباره ى زبان فارسى

كوتاهى ادارى

1. پراكنده كارى

مهم اين است كه اوّلاً يك مجموعه كار باشد، چندين كار پراكنده نباشد، متفرّق نباشد، واقعاً يك مجموعه باشد؛ يعنى همه ى كارها ناظر به يك جهت باشد، كارها همديگر را گم نكند... كارهاى ما گاهى اين جور بوده و ما الآن كه در جمهورى جوان اسلامى هستيم... يك چنين چيزهايى گاهى ديده ميشود كه هر جا ديديم، بايد بدانيم اين غلط است... آن وقت در مجموعه ى كار فرهنگى شما هم همين جور است. يعنى روزنامه تان، با كلاس زبان فارسى تان، با نشان دادن فيلمتان، با نمايشگاه پوسترتان، با دعوت آن گوينده و مثلاً متفكّر مذهبى كه از ايران دعوت ميكنيد، با ملاقاتتان با فلان شاعر معروف آن كشور، با خريدن يك تعدادى فلان كتاب فارسى و به كتابخانه هاى مثلاً چند مدرسه هديه كردنتان،... براى يك مؤسّسه ى فرهنگى كه شما هستيد در خارج،... همه ى اينها بايد يك مجموعه را به وجود بياورد؛ اين جور نباشد كه اين كارها از هم جدا باشد؛ اين هدفى را تعقيب كند كه آن ديگرى آن هدف را تعقيب نميكند يا احياناً هدف عكس را تعقيب ميكند؛ اين چيز خيلى بدى خواهد بود.(1)

ص: 123


1- . در ديدارِ نمايندگى هاى فرهنگى در خارج از كشور؛ 1363/12/11

كوتاهى هاى دانشى

1. كاهلى در داخل، دگرگونى در خارج

آدم ميبيند زبان در اختيار نويسنده و گوينده و خبرده و حتّى شاعر و اديب و كتاب نويس به شكل بسيار بدى مطرح ميشود، و اين زبان آن وقت قابل صادر كردن نيست؛ اين زبان را آدم نميتواند صادر كند؛ چون بايد ما بدانيم كه اين زبان وقتى رفت در كشور بيگانه، پاره اى شكستگى ها در آن به وجود خواهد آمد؛ يعنى از خانه ى اصلى و از وطن خودش وقتى دور شد، در آن شكستگى به وجود مى آيد. بايد فكر آن را بكنيم، اينجا مستحكم درستش بكنيم كه در آنجا اقلاً چيزى از آن باقى بماند... پدر صاحب «عبقات»، مرحوم ميرحامد حسين هندى، كتابى نوشته [كه] من آن كتاب را دارم، در مقدّمه ى آن كتاب، آن ناشر هندى شرحى در باب زبان فارسى در هند بيان ميكند، ميگويد اين نثرى كه شما مى بينيد، نثر فارسى هند است! براى اينكه منِ فارسىِ ايرانى وقتى ميخوانم اين را، استعجاب نكنم! خب، اين يك منطقى است امّا منطق بسيار صورى و سطحى است؛ فارسى هند يعنى چه؟! فارسى هند غلط است... نبايد گفت اين فارسى هند است، بپذيريد! هند كه جزو خاستگاه هاى زبان فارسى نيست. بايد نگاه كنند ببينند فارسى ايران چيست؛ فارسى خراسان چيست؛ فارسى فارس چيست؛ تا از آن، فارسى را درست كنند؛ معيار اين است... ميخواهم اين را عرض بكنم: زبان وقتى كه بيگانه شد، به اصطلاح رنگ غربت گرفت، طبعاً يك مقدارى خراب ميشود. ما بايد اينجا، آن چنان بُنيه ى زبان را قوى كنيم، كه در آنجاها هم قابل استفاده باشد. وقتى رفت و دچار آن شكستگى ها شد، زبان ديگرى نشود، تبديل به چيز ديگرى نشود.(1)

ص: 124


1- . در ديدارِ اعضاى شوراى عالى ويرايش زبان فارسى در سازمان صدا و سيما؛ 1370/09/18
2. پيدايى لغتهاى دساتيرى

از جمله توصيه هاى ديگرى كه من لازم ميدانم عرض كنم، اين است كه در زبان ما... لغات جعلى فارسى در بُرهه اى از زمان وارد شد كه اصطلاحاً به آنها لغات دساتيرى گفته ميشود. ملّا فيروز نامى از پارسيان هند، كتابى را درآورد و لغات آن را بيرون كشيدند و به عنوان لغات دساتيرى پخش كردند. در دوره ى رژيم پهلوى، بعضى كارهاى نسبتاً خوبى _ البتّه خيلى كم و غيرقابل ذكر _ در زمينه ى زبان فارسى انجام شد، لكن از جمله كارهاى بدى كه انجام گرفت، اين بود كه لغات دساتيرى را به عنوان لغت فارسى وارد زبان ما كردند.

در حال حاضر در تعبيرات ما واژه هايى وجود دارد كه جزو زبان ما است و ما فعلاً بحثى درباره ى آنها نداريم. مثلاً كلمه ى «تيمسار» و كلمه ى «فرساد»، لغتهاى دساتيرى هستند و به هيچ وجه، اصل و ريشه ى فارسى ندارند. اينها را به عنوان لغت فارسى وارد زبان ما كردند... اينكه ما بياييم لغتى را جعل كنيم و بگوييم اين لغت، لغت فارسىِ اصيل است و به عنوان ميراث گذشته، آن را جا بيندازيم و وارد زبان فارسى كنيم _ درحالى كه ميراث گذشته نيست _ اين، خيانت به زبان فارسى است و اين كار نبايد انجام گيرد.

همين طور لغات دساتيرىِ جديد است كه بايد از آنها اجتناب كرد _ حالا دساتير، كتاب آن شخصِ مورد بحث، خصوصيتى ندارد كه ما از آن بخواهيم اجتناب كنيم _ هر كس اين كار را بكند، كار بدى است؛ واژه هايى را به گمان فارسى بودن وارد كنيم، بدون اينكه تركيب و موازين لازمى در آنها وجود داشته باشد. اين، درست نيست. در دوران رژيم پهلوى، اين كار انجام گرفت و لغتهاى فرنگىِ بى حسابى در زبان فارسى وارد شد كه امروز واقعاً زبان ما از لغاتى پر است كه قابل اجتناب بود و هيچ لزومى در تعبيرات معمولى و عادّى ما نداشت. آنها آمدند اين لغات را باب و _ باز به

ص: 125

همان تعبير فرنگى _ مُد كردند و مجبور نمودند كه همه، آنها را كار ببرند و اگر گاهى آنها به كار نرود، فهميده نميشود! البتّه آن مقدارى را كه جزو زبان ما شده است، قبول ميكنيم امّا مقدارى را كه به آن نيازى نداريم، يا جزو زبان نيست، يا اساساً غلط بوده و يا بر زبان سنگين است، خوب است كه از زبان اخراج كنيم تا در زبان فارسى نماند.(1)

ص: 126


1- . در ديدارِ اعضاى مجمع بين المللى استادان زبان فارسى؛ 1374/10/16

جا دارد كسانى براى اين زبان فاخر و زيبا و رسا و پرظرفيت و داراى محموله ى بسيار عظيمى از گنجينه ى معارف و ميراث ذهنيات و عقليات بشرى تلاش كنند.

1374/10/16

فصل چهارم وظايف رسانه ها، سازمانها و شيفتگان در پاسداشت زبان و ادبيات فارسى

اشاره

ص: 127

ص: 128

وظايف رسانه ها

الف. صدا و سيما

1. كارهاى ادارى صدا و سيما و زبان فارسى
1.1. زبان صدا و سيما، زبان معيار

زبان صدا و سيما بايد فارسىِ درست و براستى زبان معيار باشد. غلطگويى و غلطخوانى يكسره از بين برود و صدا و سيما آموزنده ى زبان شيرين و رسا و پرتوان فارسى باشد. دراين باره تلاشهايى شده است و بايد تكميل گردد.(1)

2.1. زبان ملّى، شالوده ى كار صدا و سيما

اين زبانى كه من و شما داريم الآن به اين آسانى، به اين راحتى به وسيله ى آن با هم حرف ميزنيم، افكارمان را تبادل ميكنيم، مايه ى حيات ما است. اين را اگر از دست ما گرفتند، فرهنگ ما خواهد مُرد، حيات فرهنگى يك ملّت از بين خواهد رفت. اين نكته آن نكته ى اساسى است كه بايد بارها و بارها و بارها تكرار بشود، نه براى عامّه ى مردم، بلكه براى مسئولان، مسئولان بخشهاى ادبيات و زبان و همين طور بعضى از برادران و مسئولان در صدا و سيما.(2)

ص: 129


1- . حكم انتصاب دكتر على لاريجانى به رياست سازمان صدا و سيما؛ 1372/11/24
2- . سخنرانى در جلسه ى آغازين همايش درباره ى زبان فارسى؛ 1367/03/25
3.1. ترويج دستاوردهاى فرهنگستان

اگر فرهنگستان واژه هايى را درست كرد و زبانِ كامل و ويراسته و پيراسته را عرضه كرد، چگونه بر اذهان ملّت ايران عرضه خواهد شد؟ اصلاً وسيله اش شما هستيد. خيلى فرق ميكند كه در يك مجلّه اى، مثلاً مجلّه ى فرهنگستان، بردارند فهرست واژه هاى فرهنگستان را بنويسند، يا در صدا و سيما موظّف بشوند كه اين واژه ها را به كار ببرند، يا اين مقولات را عنوان كنند. اصلاً صدا و سيما يك وسيله اى است براى اينكه فرهنگستانى كه در اين مملكت تشكيل شد، اين فرهنگستان جا بيفتد و افكار و محصولات و توليدات آن در اختيار مردم قرار بگيرد... صدا و سيما به حكم قانون اساسى و به حكم وظيفه ى انقلابى بايد از زبان ملّى كه در فرهنگستان به وجود خواهد آمد ترويج كند؛ اين تكليف شما است، بايد اين كار را انجام بدهيد.(1)

4.1. سامان دهى زبان محاوره

از جمله كارهاى بسيار لازم ديگر در اين زمينه، اصلاح زبان محاوره ى مردم است كه رسانه هاى ما در اين زمينه، مسئوليت سنگينى را بر دوش دارند. البتّه در صدا و سيماى جمهورى اسلامى _ در برخى بخشها _ كارهاى خوبى انجام گرفته است، لكن وظيفه اى كه صدا و سيما در اين مورد دارد، وظيفه ى سنگينى است. مردم در همه جاى كشور، گوششان به هنجار فارسى گويندگانى است كه در اين رسانه ى عمومى حرف ميزنند؛ از آنها لغت، لهجه و زبان مى آموزند. آنها وظيفه ى بسيار سنگينى در اصلاح زبان محاوره ى عمومى مردم دارند كه بايد به اين وظيفه، به طور جدّى توجّه و عمل شود.(2)

ص: 130


1- . سخنرانى در جلسه ى آغازين همايش درباره ى زبان فارسى؛ 1367/03/25
2- . در ديدارِ استادان زبان فارسى؛ 1377/12/12
5.1. ارزش دادن به لهجه هاى محلّى

به اين لهجه ها و گويشهاى محلّى اهمّيت بدهيد، خيلى مهم است. در نظام گذشته مردم بلوچ، مردم كُرد، مردم تركمن، مردم ترك، اهانت ميشدند؛ ما نميخواهيم به اينها اهانت بشود. ما ميخواهيم برادرانه و مخلصانه با همه ى اين برادران مسلمانمان كه براى انقلاب به همان اندازه ارزش دارند كه خود ماها _ خود مردم فارس زبان _ [رفتار شود و] ميخواهيم اينها را از خودمان راضى كنيم، از انقلاب خشنود كنيم، اينها احساس كنند كه ميتوانند با زبان خودشان بشنوند. بعلاوه كه بسيارى از مفاهيم هست كه با زبان خودشان خيلى بهتر ميشود آن مفاهيم را به گوش اينها رساند. آن تعصّب فارس گرايى به آن معنا نبايد اصلاً وجود داشته باشد، اگرچه فارسى زبان ملّى ما است، زبان رسمى ما است، در اولويت و ترجيح آن ترديدى نيست، شكّى نيست و بايستى همه از آن زبان استفاده كنند امّا لهجه هاى محلّى را هم مورد توجّه قرار بدهيد.(1)

6.1. پاسِ دستور زبان

من همواره يادم مى آيد از اين مسائل مربوط به دستور زبان، كه اگرچه به نظر كوچك مى آيد امّا فوق العاده مهم است. من بايد اين حقيقت تلخ را به شما برادرها بگويم: امروز در راديوى ما دستور زبان عقب است، برخلاف دوران گذشته. در دوران پيش از انقلاب، زبان در راديو يك زبان درستى بود، زبان صحيحى بود. آن كه زبان ميفهميد، وقتى كه مى شنيد، برايش گوش خراش نبود؛ امروز آن كه زبان ميفهمد، حتّى [در] خبر _ كه منظّم ترين و دقيق ترين و پرمستمع ترين بخش است _ چيزهاى گوش خراش گاهى مى شنود! من لازم ميدانم كه در راديو كسانى باشند اهل زبان _ كسانى

ص: 131


1- . در ديدارِ مديران راديو از سراسر كشور؛ 1362/08/18

كه فارسى را خيلى خوب ميدانند _ تمام اين نوشته جات را تا مدّتى دقيقاً كنترل كنند، نگاه كنند.(1)

7.1. دانا شمردن شنونده و بيننده

يك تجربه اى كه ما در باب درس دادن و درس گفتن داريم _ ميدانيد ديگر، اگر تخصّصى هم داشته باشيم، اين كار تخصّصى ما است _ حرف زدن و درس دادن و اين چيزها [است.] هميشه مخاطب خودتان را دانا به شمار بياوريد. اين معنايش اين نيست كه با زبان پيچيده با او حرف بزنيد؛ نه، هر دانايى هم از زبان ساده بيشتر خوشش مى آيد تا زبان پيچيده. گناه بزرگ روشنفكرهاى دوران شاه اين بود كه با زبانى حرف ميزدند كه مردم آن زبان را نميفهميدند. روشنفكرِ آن زمان، شعرش به زبانى بود كه مردم نميفهميدند... بايد به زبانى گفت كه مردم بفهمند؛ زبان ساده براى همه دلنشين است. امّا معناى زبان ساده اين نيست كه شما طرفتان را خام، نادان، بى سواد و خداى نكرده احمق به حساب بياوريد؛ نه، هميشه مخاطبتان را دانا بدانيد، باهوش بدانيد.(2)

8.1. برنامه ى هوشمندانه براى كشورهاى فارسى زبان

امروز ما در همسايگى خود با ديگر كشورها مسائلى داريم كه اين، برنامه ريزىِ بسيار هوشمندانه اى را ميطلبد؛ هم در خراسان اين مسئله هست، هم در آذربايجان اين مسئله هست، هم در مازندران اين مسئله هست، حتّى در مرزهاى غربى ما به مناسبت عراق تا حدود زيادى اين مسئله هست، هم در قسمت شرق ما و قسمت افغانستان اين مسئله هست؛ منتها اين شرق و غرب به حدّت و فوريت مسائل شمال كشور كه

ص: 132


1- . در ديدارِ مديران راديو از سراسر كشور؛ 1362/08/18
2- . در ديدارِ مديران سازمان صدا و سيما؛ 1361/10/29

عمدتاً شامل خراسان و مازندران و آذربايجان شرقى و غربى ميشود، نيست. شما در خراسان براى مردم تاجيك _ چه تاجيكهاى شمال افغانستان كه فارسى زبانند، چه مردم تاجيكستان كه الآن بعد از هفتاد، هشتاد سال دارند احساس فارسى بودن ميكنند _ برنامه پخش ميكنيد. هيجانى در آن مردم وجود دارد كه ميخواهند زبان فارسى را، زبان رودكى را _ كه متعلّق به خودشان هم هست _ يا زبان شعراى برجسته و ادباى قديمى ما را به خودشان نسبت دهند؛ اين را بايد توجّه داشته باشيد و جذب كنيد. هرچه بشود برنامه ى فارسىِ خوب پخش كنيد، هرچه بشود بخصوص در آن منطقه از زبان فارسىِ صحيح و بدون غلط استفاده كنيد، اين به نفع ما است... حتّى در ازبكستان و تركمنستان عدّه اى فارسى زبان هستند [امّا] به مناسبت سياستهايى كه اتّحاد جماهير شوروى داشته، اينها تقسيم شده اند. سمرقند و بخارا جزو تاجيكستان نيست، ولى زبانشان تاجيكى و فارسى است. فارسى زبان هايى كه الآن در منطقه ى آسياى ميانه هستند، متفرّقند و در يك جا جمع نيستند.(1)

2. كردار دانش گرانه ى صدا و سيما با زبان فارسى
1.2. همراهى پيام و سخن و خبر، با ابزار هنر

يك مسئله اين است كه ما از هنر چه اندازه ملزم هستيم در اين دستگاه استفاده كنيم؟ من اعتقادم اين است كه در حدّاكثر، احتياج داريم كه از هنر استفاده بكنيم؛ يعنى بايستى كوشش كنيم كارى كه در اين دستگاه و به وسيله ى اين دستگاه انجام ميگيرد، آميخته ى به هنر باشد در همه ى جوانب، حتّى در خبرگويى، در كيفيت سخن گفتن با مردم، در برنامه هاى گوناگونى كه در راديو وجود دارد. هنر را بايستى ما در اولويت اوّل قرار بدهيم؛ علّت هم واضح است؛ آن پيامى كه با هنر آميخته نيست و با ابزار غيرهنرى

ص: 133


1- . در ديدارِ مديران مراكز استانهاى سازمان صدا و سيما؛ 1370/12/07

منعكس ميشود، نه درست ميرسد و نه باقى ميماند. هنر آن ابزارى است كه بهترين وسيله براى رساندن پيامها و بهترين تضمين براى باقى ماندن آن در ذهنها و در محيط انديشه ى انسانها است؛ اگر بدون هنر بود، اصلاً درست درك نميشود، فهميده نميشود، بخصوص مردم ما [كه] مردم متأثّر از هنر هستند. گاهى ميشود كه يك انسانى حتّى معناى هنر را نميداند، تعريف هنر را نميداند، شايد تشخيص علمى و فنّى هنر را ندارد امّا هنر در او اثر ميگذارد. ملّت ما خوشبختانه از اين ملّتها هستند. بايستى هنرمندانه با مردم حرف زد و از ابزارهاى هنر حدّاكثر استفاده را كرد.(1)

2.2. آراستن نوشته ها به دو ويژگى: استوارى و سادگى

زمان ما... نگارش فارسى يك اسلوب و چهارچوب خوب پيدا كرد، نويسندگان خوبى پيدا شدند. اينها دو خصوصيت را در زبان با همديگر آميختند؛ يكى استوارى سخن و دوّم سادگى آن. يعنى سخن استوار و به شكل همه فهم و ساده به وجود آوردند... بنده وقتى كه نگاه ميكنم به اين نوشته هاى راديو بخصوص آنجاهايى كه يك مقدار جنبه ى مثلاً ذوقى و ادبى ميخواهد به آن داده بشود، آن چنان پيچيده و مُغلَط و شايد _ اگر جسارت نباشد _ مواردى غلط در آن مشاهده ميشود كه من تعجّب ميكنم چه اصرارى است كه آدم بنشيند با زحمت يك لقمه اى را از زمين بردارد، بعد به پشت گردنش ببرد، با زحمت زياد سرش را خم كند، اين لقمه را بگذارد دهنش؟!... من يك چنين حالتى را در بعضى از نوشته جاتى كه شما پخش ميكنيد، مشاهده ميكنم و اين هيچ لزومى ندارد. برويد سراغ ساده نويسى، شما احتياج داريد [كه] مردم حرف شما را بفهمند. اگر چنانچه يك چيزى گفتيد كه مردم نفهميدند _ گيرم يك آدم عامّى تصوّر كند كه اين خيلى ادبى است، گرچه آدم غيرعوام آن را ادبى هم نميداند _

ص: 134


1- . در ديدارِ مديران راديو از سراسر كشور؛ 1362/08/18

اين چه فايده اى براى شما دارد؟ شما احتياج داريد به اينكه مردم اين حرف را بفهمند؛ با آن زبان شيرين و فارسى و همه كس فهم و درعين حال استوارى كه يك اديب هم وقتى نگاه ميكند، احساس عوامانه حرف زدن در آن نكند. اين هم يك چيز خيلى لازمى است كه بايستى حتماً به آن توجّه بشود.(1)

3.2. آموزگارى زبان فارسى

نكته اى كه امروز در توليد راديو متأسّفانه به آن توجّه نميشود، زبان فارسى است. متأسّفانه غلطِ فارسى خيلى واضح در راديوى ما زياد است. حالا يك غلطهايى هست كه اغلب مردم مرتكب ميشوند؛ مثلاً فرض كنيد، «لازم به تذكّر است» يك جمله ى غلطى [است] كه اصلاً در فارسى معنى ندارد، ولى حالا اين را همه ميگويند امّا شما آن را هم نبايد بگوييد؛ يعنى شما بايستى معلّم زبان فارسى هم باشيد. غير از اينها، غلطهاى ديگرى هم وجود دارد... به زبان اهمّيت بدهيد، توجّه كنيد. به مستمعان گوشه وكنار و نازك انديش اهمّيت بدهيد.(2)

4.2. بايسته هاى نگارش خبر
1.4.2. ظرافت و زيبايى ادبى

نوشتن، يك عمل هنرى است. هرچه ميتوانيد، ظرافتها و زيبايى هاى ادبى و نگارشى را در نوشته ى خبر به كار ببريد. يك متن زيبا و درعين حال آسان درست كنيد. متن معضل و معوج و پيچ وخم دار و مخصوص خواص فايده اى ندارد.

خبر بايستى در نهايت زيبايى و گستردگى باشد؛ يعنى همه بفهمند.

ص: 135


1- . در ديدارِ مديران راديو از سراسر كشور؛ 1362/08/18
2- . در ديدارِ مديران سازمان صدا و سيما؛ 1361/10/29

پيرزن بى سوادى هم كه در خانه نشسته، وقتى راديو يا تلويزيون خود را باز كرد، بفهمد شما به او چه ميگوييد؛ اين كارِ هنرى است و تمرين لازم دارد. اصلاً عدّه اى بنشينند اين كار را تمرين كنند. عدّه اى باشند كه وقتى خبرى تنظيم ميشود، آن را مميزى كنند. همه ى خبرها اين طور نيست كه آناً به دستتان برسد. البتّه من بخش سردبيرى خبر را كه آقايان دور ميز مى نشينند و خبر را تنظيم ميكنند، ديده ام. تنظيم خبر نبايد با عجله انجام شود؛ بايد فرصتى باشد و كسانى بنشينند اين را _ بخصوص در تفسيرها _ دقّت كنند.(1)

2.4.2. پر كردن خلأ ذهنى، نماياندن خطّ فكرى

خبرى كه شما ميخواهيد بدهيد و تحليل و تفسيرى كه ميخواهيد ارائه كنيد، بايد با زبانى تنظيم شود كه فراغ و خلأ ذهنى مردم ما را پر كند. يعنى تا كسى پيچ راديو را باز كرد، يك خطّ فكرى از شما دريافت كند. اين كار، بسيار مثبت و خوب است؛ منتها هميشه با هدف گستره نگرى مردم انجام شود. يادتان باشد كه يكى از هدفهاى ما اين است كه ذهن مردم باز باشد.(2)

5.2. نبودن غلطگويى و غلطخوانى
اشاره

صدا و سيما رايج ترين و پربُردترين وسيله براى انتقال همه چيز است؛ غلطگويى، درست گويى، غلطانديشى، درست انديشى، افكار گوناگون و معارف مختلف. اگر ما حقيقتاً مسئله ى زبان فارسى را يك مسئله ى اساسى و جدّى ميدانيم، نه يك مسئله ى تشريفاتى و احياناً از نظر بعضى افراد خام يك چيز طاغوتى، پس پرداختن به اين مسئله در صدا و سيما جزو واجب ترين كارها است، كه حالا بنده عرض خواهم كرد، پرداختن به زبان فارسى در صدا و سيما و غير صدا و سيما جزو فرايض انقلابى ما است،

ص: 136


1- . در ديدارِ مديران بخشهاى خبرى سازمان صدا و سيما؛ 1369/12/21
2- . همان

جزو فرايض اسلامى ما است، يك چيز تجمّلاتى و تشريفاتى نيست. صدا و سيما چه كار بايد بكند؟ در يك جمله، بايد تصميم بگيرد كه در مقابل بى مبالاتى نسبت به زبان در اين رسانه بشدّت بايستد؛ يعنى مديريت صدا و سيما بايستى اين مسئله را حتم و لازم براى خودش [بداند]، بايد در برنامه هاى صدا و سيما ترويج غلطگويى نباشد، و زبان فارسى بايد تضعيف نشود.(1)

راديو و تلويزيون اگر مواظب زبان خودشان نباشند، دائم امواج فاسد پخش ميكنند. انسان گاهى ميبيند كه برخى از واژه ها غلط تلفّظ ميشود؛ مثلاً نام شهرى كه در الجزاير است، درست تلفّظ نميشود _ البتّه اين هم بد است _ امّا گاهى هم هست بخصوص در تلويزيون كه شعر به آن قشنگى حافظ يا صائب را غلط ميخوانند؛ آدم ميخواهد يقه ى خودش را پاره كند! بد ميخوانند، زشت ميخوانند؛ اين در حالى است كه اين اشعار را به عنوان تفريح و رفع خستگى، ميان دو برنامه قرائت ميكنند! آخر چه اصرارى است آدم شعرى را كه بلد نيست بخواند، بخواند؟!(2)

بايد جلو غلطخوانى _ كه رفع آن، مسئله ى مورد علاقه و اهتمام شما است _ گرفته شود. يك وقت است كسى ملتفت نيست؛ در مورد كسى كه ملتفت نيست، هرچه انسان تلاش كند، فايده اى ندارد. امّا شما نسبت به اين مسئله ملتفت و علاقه منديد و ميخواهيد كار كنيد؛ درعين حال مى بينيد مشكل غلطخوانى وجود دارد. اين موضوع بايد دنبال شود.(3)

بُعد دوّم كار شما، كار هنرى است. شما هنرمنديد؛ يعنى كار شما دقيقاً يك كار هنرى است. متن بايستى طورى تنظيم شود و به گونه اى خوانده شود كه جاذبه داشته باشد. از چيزهايى كه جاذبه را از بين ميبرد، غلطخوانى است. غلطخوانى دو گونه است: يكى غلطخوانىِ متن صحيح

ص: 137


1- . سخنرانى در جلسه ى آغازين همايش درباره ى زبان فارسى؛ 1367/03/25
2- . در ديدارِ اعضاى فرهنگستان زبان فارسى؛ 1370/11/27
3- . در ديدارِ مديران سازمان صدا و سيما؛ 1373/07/05

است، يكى هم تنظيم متنِ غلط است؛ يعنى صحيح خوانى متن غلط. غلطخوانىِ متن صحيح اين است كه شما مثلاً كلمه اى را بد بخوانيد. فرضاً برادران و خواهرانى كه گوينده هستند، عبارات فارسى را غلط بخوانند يا مثلاً عبارات عربى را درست تلفّظ نكنند. البتّه الآن بحمدالله خيلى بهتر شده، ولى اوايل كه خيلى بد بود. نميشود گفت بكلّى بى غلط شده امّا بحمدالله خيلى كم غلط است؛ بخصوص وقتى كه برادران كار ميكنند و من گاهى مطّلع ميشوم كه روى متنى خيلى كار ميشود. پس غلطخوانى يكى از چيزهاى ضدّجاذبه است؛ غلط تنظيم كردن هم همين طور است.

شما بايد راقى ترين سطح اداى فارسى را در متنهايتان تأمين كنيد. فرق هم نميكند كه چه متنى باشد؛ متن خبر باشد، يا متن تفسير؛ چون تفسير هم به قدر خبر اهمّيت دارد. بنابراين چيزى كه خوانده ميشود، بايد يكى از قوى ترين و صحيح ترين متون فارسى باشد؛ متأسّفانه الآن اين طور نيست. من بارها هم اين را گفته ام، ولى درعين حال وجود دارد... بايد اصلاً غلط نباشد. شما بايد مميز _ و به قول خارجى ها، اديتور _ داشته باشيد و او نگاه كند و بگويد كه اين كلمه صحيح است يا نه. نگذاريد هيچ خبرى اصلاً غلط تنظيم شود. رُندترين و رايج ترين سخن يك رسانه، خبر آن است؛ بنابراين نبايد غلط باشد.

زبان به اين خوبى را چرا با تعبيرات غلط، آن هم در راديو و تلويزيون، خراب كنيم؟ پس ببينيد درست گويى مهم است.(1)

1.5.2. راه حلّ جلوگيرى از نادرست گويى

راه حل اين است كه مديريت اين دستگاه تصميم بگيرد كه با وضع كنونى زبان در صدا و سيما مقابله كند؛ اين راه حل است. حالا اين راه حل چگونه عملى است، خيلى راه هاى گوناگون دارد، هيچ كدام هم مشكل

ص: 138


1- . در ديدارِ مديران بخشهاى خبرى سازمان صدا و سيما؛ 1369/12/21

نيست، هيچ كدام هم هيچ محدوديتى به وجود نمى آورد، ممكن است فرضاً در برخى از نوشته جاتى كه حجم خيلى بالايى دارد، به نظر سنگين بيايد.(1)

2.5.2. طبقه بندى

اوّل، نوشته ها را طبقه بندى كنيد؛ اوّل اخبار را اصلاح كنيد؛ واجب تر از همه اخبار است كه آدم واقعاً خجالت ميكشد كه گاهى اوقات به برخى غلطها برخورد ميكند. بعد بياييد به سراغ همين نوشته جات گوناگونى كه در صدا و سيما گفته ميشود و موظّف كنيد كه درست بنويسند و درست بخوانند.(2)

3.5.2. ويراستارى

گروه هاى ويراستار و ويرايشگر بگذاريد.(3)

4.5.2. جريمه _ جايزه

من شنيدم كه در راديو تلويزيون اگر كسى تُپُق بكند، جريمه اش ميكنند، من خواهش ميكنم تُپُق را جريمه نكنيد؛ تُپُق را هركسى ممكن است بكند، بهترين گويندگان كه جمعيت هاى فراوان هرگز برايشان هيبت انگيز و رعب انگيز براى سخنرانى نيست، گاهى تُپُق ميكنند؛ جلوى اين را نميشود گرفت، غلط گفتن را جريمه بگيريد، بگوييد هر كلمه اى را كه غلط گفتيد، اين جريمه دارد.(4) زبان فارسى واقعاً خيلى مهم است، بايد مراقبت و دقّت گردد و براى كسانى كه خوبند، جايزه گذاشته بشود.(5)

ص: 139


1- . سخنرانى در جلسه ى آغازين همايش درباره ى زبان فارسى؛ 1367/03/25
2- . همان
3- . همان
4- . همان
5- . در ديدارِ مديران سازمان صدا و سيما؛ 1369/05/07
5.5.2. آثار غلطگويى؛ تخريب ارزشهاى نظام

وقتى كه غلطى گفته ميشود _ بخصوص در بخشهاى پرشنونده، مثل خبر و امثال آن _ واقعاً مثل اين است كه كسى يك سيلى به من ميزند! اينكه ميگويم مثل آن است كه يك سيلى ميزنند، مبالغه نيست. تازه اين كم است؛ گاهى بعضى از غلطها، مثل يك سيلى و يك مشت است! بعضى از غلطها هم مثل يك سيلى و يك مشت و يك لگد است! اى كاش آن وقتى كه غلطى گفته ميشود، كسى غير از من شنونده نباشد. ممكن است شنونده تان يك اديب، يك فاضل، يك منتقد نظام، يا يك دشمن شما باشد. من خوفم از دشمنان شما است كه نگويند ببينيد اينها با زبان فارسى چه ميكنند.(1)

بنده خودم كه گاهى پاى راديو نشسته ام، يك چيزى كه شماها ميخوانيد و غلط است... مثل اين است كه يك ميخى ميكنند تو گوش آدم! بايد مواظب باشيد. من كه ميگويم اين طورى است، كسى هستم كه شماها را دوست ميدارم؛ چون مثل بچّه ها و برادران خودم هستيد و در آنجا داريد كار ميكنيد و ميفهمم كه كار ميكنيد. بنابراين چون دوستتان دارم، تأثير سوء آن، روى من كم ميشود. حالا مستمعى را در نظر بگيريد كه نسبت به شما خيلى هم احساسات و علاقه اى ندارد؛ پيچ راديو را باز ميكند، گوش ميكند و متوجّه ميشود كه تعبيرِ به كاررفته چقدر زشت و بد است.(2)

امروز كسانى هستند كه ارزش رژيم جمهورى اسلامى را از راديوى آن ميفهمند. يك عدّه اين جورى اند ديگر، پيچ راديو را باز ميكند، تا ديد كه در قصيده ى فرّخى سيستانى مثلاً چهار تا غلط دارد، ميگويد ول كن، اين هم شد نظام! اصلاً راديو را ميبندد، با رژيم اسلامى ديگر كارى ندارد، حساب اين [را] هم بكنيد؛ اينها را هم داريم، از اين قبيل زيادند.(3)

ص: 140


1- . در ديدارِ مديران سازمان صدا و سيما؛ 1369/05/07
2- . در ديدارِ مديران بخشهاى خبرى سازمان صدا و سيما؛ 1369/12/21
3- . در ديدارِ مديران سازمان صدا و سيما؛ 1361/10/29
6.2. انواع گفتار در راديو تلويزيون
اشاره

گفتار راديو تلويزيون سه نوع است: يك نوع آنهايى است كه شما آقايان راديو تلويزيون مينويسيد و ميخوانيد... يك قسمت آنهايى است كه گزارشگران شما و اجراكنندگان شما... و ديگران مى آيند اجرا ميكنند و بدون نوشتن قبلى حرف ميزنند؛ اين دو جور. يك نوع هم كه مردم مى آيند حرف ميزنند.(1)

1.6.2. نوع حرف زدن مردم

بخش مردم را ما هيچ توقّعى از شما نداريم، بگذاريد هر چه دل تنگشان ميخواهد بگويند، چه آن پيرزنى كه... ميگويند اين قدر غلط حرف ميزده،... خب بگذاريد هرچه ميخواهد بگويد و غلط حرف بزند. غلط او براى ما درست است؛ «س» او براى [ما] «ش» است، او همان بلال ما است، ما از او هيچ توقّعى نداريم. شما هركسى [را كه] به عنوان مهمان يا راهگذر دعوت كرديد و آمد تلويزيون؛ آن خانم، آن آقا، آن پسر بچّه، آن جوان، آن رزمنده، حرف زد، حرف بزند؛ ما دور اين يكى را قلم قرمز ميكشيم، هيچ توقّعى از شما نداريم و نخواهيد آن را اصلاح كنيد؛ چون اگر بخواهيد اصلاح كنيد، افساد است؛ اصلاح او راه ديگرى دارد.(2)

2.6.2. نويسندگى در راديو تلويزيون

آن مطلبى كه مينويسيد، خودتان را ملزم كنيد كه غلط ننويسيد؛ غلط ننويسيد تا غلط نخوانيد. توقّع اوّل ما از شما اين است. من به برادرانى [كه] از راديو آمده بودند، گفتم اين كتاب «غلط ننويسيم» آقاى دكتر نجفى را كه... بسيار كتاب خوبى بود، ببريد در راديو و اين برنامه ى خوبى [كه] در

ص: 141


1- . سخنرانى در جلسه ى آغازين همايش درباره ى زبان فارسى؛ 1367/03/25
2- . همان

آخر شب هست _ در انتهاى شب _ كه از برنامه هايى است كه آدم وقتى گوش ميكند، حقيقتاً اعصاب انسان خُرد نميشود، بخشى از اين كتاب را حتّى در آن برنامه بخوانيد، چون برنامه ى متنوّع و خوبى است؛ هم كتاب معرّفى شده براى مردم و براى صاحب نظرها و صاحب قلم ها و گويندگان و نويسندگان، هم مردم چيزى ياد گرفتند.(1)

پس ببينيد آن قسمت نوشتن را بخشنامه كنيد،... مقيد كنيد بگوييد هركسى مينويسد، بايد درست بنويسد. البتّه راه دارد؛ يك دفتر ويراستارى مخصوص همين بگذاريد، بخصوص اخبار كه پربيننده ترين و پرشنونده ترين است.(2)

3.6.2. گزارشگرى در راديو تلويزيون

آن قسمت رپرتاژها و آن گزارشها و يا اجراكنندگان و مانند اينها را _ كه آقايان مى آيند _ آموزش بدهيد كه بعضى از غلطهاى كثيرالرّواج را در راديو تلويزيون نگويند؛ مثل همين كه حالا اخيراً ديدند چند مقاله در [مجلّه ى] «نشر دانش» و جاهاى ديگر نوشتند كه مثلاً فرض كنيد كه فعل «داشتن» را به كار ميبرند به ده معنا، كه يك نويسنده ى خوش ذوق صادقى مفصّلاً نشسته بود پاى راديو و من مقاله ى او را هم مفصّلاً نشستم با دقّت خواندم؛ ذكر ميكرد كه اين «داشتن» را به چه معناهايى به كار بردند [يا] مثلاً «گرفتن» را به يك معانى زيادى به كار ميبرند كه تقليد و اقتباس [است]. بتدريج اينها را اصلاح كنيد.(3)

4.6.2. نشانه هاى درست خوانى بر مردم

اگر شما آن قسمت اوّل را عمل كرديد _ يعنى قرص گرفتيد _ قسمت دوّم

ص: 142


1- . سخنرانى در جلسه ى آغازين همايش درباره ى زبان فارسى؛ 1367/03/25
2- . همان
3- . همان

هم كه مردم باشند، بتدريج درست خواهند شد. اين اشتباه است كه ما خيال كنيم مردم حرف درست را نميفهمند؛ نخير، حرف درست را مردم خيلى خوب ميفهمند. يك نفر برود در ميان مردم بايستد سخنرانى كند و فاعل و مفعول و مبتدا و خبر و قيد و شرط را به جاى خود بياورد، اگر مردم تا آن ذرّه ى آخر از حرف او را جذب نكردند؛ مردم ما مردم شاهنامه ى فردوسى اند. شما خيال ميكنيد شاهنامه ى فردوسى را در قهوه خانه ها ميخواندند كه مردم نفهمند، يا ميخواندند كه مردم بفهمند، خب ميفهميدند. بنده خودم اوّلين غزلهاى حافظ را از مادرم شنيدم؛ كوچك بوديم. چه كسى است كه غزل حافظ [را] در زبان فارسى نفهمد... چطور مردم حرف زدن خوب را نميفهمند؟ اگر ما بد حرف بزنيم، مردم نميفهمند؟ يك چيزهايى را ما داريم بِزور به ذهن مردم تزريق ميكنيم، درحالى كه جزو زبان مردم نيست.(1) و از اين گذشته، سخنِ درست مفهوم تر است، چون زبان مردم است. مردم مايلند درست، سخن گفته بشود. زبان فصيح را همه ميفهمند و زبان غيرفصيح را بسيارى نميفهمند. بنابراين به زبان اهمّيت بدهيد، به محتوا اهمّيت بدهيد، به خط و جهت اهمّيت بدهيد، به هنر و به كارگيرى هنر اهمّيت بدهيد، مخاطبانتان را در همه ى دنيا بشناسيد، مخاطبانتان را در اين جامعه بشناسيد و برويد به طرف تصحيح برنامه.(2)

3. چگونگى بهره گيرى صدا و سيما از ادبيات فارسى
1.3. نشان دادن ادب فاخر و ارزشى

در مورد برنامه هاى شما هم اعتقادم اين است كه دو چيز را بايد خيلى اهمّيت بدهيد. اين دو چيز اگر چنانچه در مجموعه ى برنامه هاى شما نباشد، توفيق برنامه ها كامل نيست:

ص: 143


1- . سخنرانى در جلسه ى آغازين همايش درباره ى زبان فارسى؛ 1367/03/25
2- . در ديدارِ مديران سازمان صدا و سيما؛ 1361/10/29

اوّل، مايه ى فنّىِ ادبى برنامه هاى شما است؛ يعنى ادب شما بايد ادب فاخرى باشد؛ چون آنجا راديو است. فرق است بين روزنامه اى كه فرضاً شعرى را از يك شاعر چاپ ميكند و وقتى شما آن را نگاه ميكنيد، مى بينيد شعر بى ربطى است _ روزنامه است؛ دلش خواسته آن شعر را درج كند؛ اگر كسى نميخواهد، اين روزنامه را نخرد و نخواند؛ يا بخرد و اين صفحه را نخواند _ و بين راديو كه يك رسانه ى عمومى و متعلّق به همه ى مردم است. مردم راديو را باز ميكنند، به شما احترام ميگذارند و برنامه تان را گوش ميكنند؛ شما بايد چيزى در اختيارشان بگذاريد كه بهترين باشد؛ يعنى شعر سُست و بيان سُست و تحليل و نقد سُست بايد نباشد؛ هرچه داده ميشود، بايد قوى باشد.

پس نكته ى اوّل اين است كه بايد مايه ى ادبى كامل باشد؛ يعنى آن شخص اديب _ آدمى كه اهل شعر و قصّه است _ از مايه ى ادبىِ كامل برخوردار باشد... وقتى يك آدم اهل ادبيات و اهل نقد، متنى را كه شما خوانديد، گوش كرد و ديد درست است، شما ميتوانيد اميدوار باشيد كه كارتان در مسير درستى پيش ميرود. نميخواهم بگويم طورى باشد كه مردم عادّى چيزى نفهمند و فقط به درد ادبا و اساتيد بخورد؛ نه، بلكه بايد مُتْقَن و عالى باشد و سطح فاخرى داشته باشد.

نكته ى دوّم اين است كه جنبه هاى ارزشى را در ادبيات رعايت كنيد؛ اين حرفى است كه من با همه ى گروه هاى راديو در ميان ميگذارم. رسانه هاى ما _ از جمله راديو _ تشكيلات ما، گفتن و نشستن ما، اجراى نقش ما، همه براى اين است كه ميخواهيم اين نظام را كامل كنيم؛ هرچه بهتر، هرچه اسلامى تر، هرچه انسانى تر، و هرچه به هدفهاى عالى اش نزديك تر؛ هدف غير از اين كه نيست. وقتى ملّتى حركت عظيم و انقلاب بزرگى را انجام ميدهد، يك جمهورىِ با اين عظمت را بنا ميگذارد و در مقابل اين همه تهاجمات، اين طور از آن دفاع ميكند، اهدافى دارد؛ اين اهداف را ما بايد

ص: 144

با همه ى وسايل تعقيب كنيم. ممكن است يك جا اين اهداف در حال تضييع باشد؛ ما بايد جبران كنيم. منطقه ى ادب و هنر، يكى از جاهايى است كه شما خيلى خوب ميتوانيد در اين زمينه كار كنيد. مسائل ارزشى نظام را بايد در نظر داشته باشيد. آنجاهايى كه با ارزشهاى نظام برخورد ميكند، حتماً حذف كنيد... على ايّحال، هم در نقدهايتان، هم در برنامه سازى هايتان، هم در گزينش متنهايتان، جنبه هاى ارزشىِ اسلامى را رعايت كنيد.(1)

2.3. نقّادى همه سويه

اگر نقد حقيقتاً انجام بگيرد و نقّاد بى رودربايستى كار «نقد» را انجام دهد، سطح كارهاى فرهنگى ارتقاء پيدا ميكند. شما بايد آدمهايى داشته باشيد كه بنشينند مثلاً كار جمال زاده، هدايت، چوبك و ديگران را واقعاً نقد كنند و نقاط قوّت و ضعفش را بگويند؛ اين كار نبايد همه ى برنامه ى شما را فرابگيرد؛ بايد بخشى از برنامه را بگيرد. شما خيال ميكنيد كه شخصيت قاآنى از شخصيت جمال زاده خيلى بهتر بوده است؟... جمال زاده، بنده ى خدا پيرمردى است كه دارد نان خدا را ميخورد و نفس ميكشد. نه، محدوديتهاى شما اينها نيست؛ شما محدوديتهاى ديگرى داريد. شما اگر محدوديتهاى طبيعى نداشته باشيد، اينها مشكلى نيست.(2)

يك روز در كشور چيزى مُد ميشود و هركس سعى ميكند مطابق آن رفتار كند. مثلاً يك روز صادق هدايت در اين كشور مُد بود _ البتّه الآن اين طور نيست؛ اين مربوط به حدود بيست سال پيش است _ هركس ميخواست

ص: 145


1- . در ديدارِ گروه ادب و هنر راديو؛ 1370/12/05
2- . آقاى خسروى، مدير گروه ادب و هنر راديو در گزارش خود گفته بود: ما براى پرداختن به افكار شخصيت هايى نظير جمال زاده، هدايت و مانند آنها، از طرف مديران يا رياست سازمان مؤاخذه ميشويم. ما براى اثبات و ترويج انديشه ى آنها تلاش نميكرديم، بلكه ميخواستيم كار آنها را نقد كنيم.

راجع به قصّه حرف بزند، حتماً بايد اسم صادق هدايت را مى آورد! البتّه صادق هدايت نقاط قوّتى دارد امّا نقاط ضعفى هم دارد. صادق هدايت كه جزو نويسندگان بزرگ دنيا نيست؛ اگر شما صادق هدايت را با نويسنده هاى معروف دنيا مقايسه كنيد _ چه نويسنده هاى روسى، چه نويسنده هاى فرانسوى، چه نويسنده هاى انگليسى؛ اينهايى كه رمان هاى معروف را خلق كردند و داستانهاى بزرگ را نوشتند _ در مقابل آنها بچّه ى كوچكى است! البتّه او در ايران جايگاهى دارد امّا در همان حد بايد او را تفخيم كرد و نه بيشتر؛ آدم نبايد اسير مُد باشد.

آقايى برداشته ده جلد رمان نوشته، كه على الظّاهر كار قشنگى است امّا _ به قول ما مشهدى ها _ توى بحر كار كه ميرويد، مى بينيد كار پوكى است؛ اين را نقد كنيد. حالا مُد شده است كه بردارند مرتّب تعريف بنويسند: فلان كس يك رمان ده جلدى نوشته و چنين و چنان كرده! خيلى خب، يك آدم نقّادِ واردِ داراى چشم بصير اين را بخواند و عيوبش را پيدا كند؛ عيوبى كه در زبانش هست، عيوبى كه در محتوايش هست، عيوبى كه در تاريخش هست، عيوبى كه در انسجام داستانى اش هست. داستان كه فقط گزارش نيست؛ چفت و بند داستانى هم مهم است. اهمّيت «جنگ و صلح» تولستوى يا «دُن آرام» شولوخوف به خاطر اين است كه چفت و بند داستانى اينها خيلى محكم است؛ يعنى همه جاى داستان، صحيح پيش آمده است.

شعر هم همين طور است. يك شعر، غير از انسجام عرضى، انسجام طولى لازم دارد؛ حتّى در غزل. يكى از خصوصياتى كه براى غزل نقل ميكنند، اين است كه ابيات آن به هم ربطى ندارد؛ البتّه اين تعريفِ خيلى ناقصى است؛ اين طورى نيست. در غزل، هر بيتى دنبال بيت ديگر نيست امّا در قصيده، هر بيتى دنبال بيت ديگر است؛ چون قصيده است _ قصيده، يعنى مايقصدُ به چيزى. قصيده از قصد است؛ يعنى شما مقصدى داريد؛

ص: 146

مثلاً اگر ميخواهيد كسى را مدح كنيد، آن مدح را در قصيده مى آوريد؛ اگر ميخواهيد فلان منظره را توصيف كنيد، آن توصيف را در قصيده مى آوريد؛ بنابراين هر بيتى دنبال بيت ديگر است و يك توالى طبيعى دارد _ در غزل، اين توالىِ طبيعى وجود ندارد امّا به اين معنى نيست كه به هم ربط نداشته باشد؛ مگر ميشود به هم ربط نداشته باشد؟ اگر غزل انسجام نداشت و چفت و بست آن محكم نبود، امكان نداشت كه اين طور جا بيفتد. اصلاً زيبايى بميزان زيادى به انسجام و هماهنگى و هم نواختى و هم صدايى ارتباط دارد؛ بدون اين اصلاً درست نيست. من ديدم كه بعضى از شعراى نزديك به زمان ما اشتباه ميكنند؛ دو مطلب در دو بيت ميگويند كه اصلاً به هم ربطى ندارد؛ بلكه ضدّ هم است؛ خيال ميكنند كه اين از خصوصيات غزل است! علّت اين است كه نكته را نفهميده اند و نميدانند كه مقصودِ استاد فن از بى ارتباطى چيست. شما نگاه ميكنيد، مى بينيد كه ابيات يك شعر، از بيت بالا تا بيت پايين، به هم ربطى ندارد؛ يك جا مى بينيد كه بين دو بيت چيزى جا افتاده؛ معلوم است كه اين دو بيت به هم وصل نميشود؛ در داستان هم عيناً همين طور است.

اگر از قطعات چهل تكّه ى داستان _ كه از اين چهل تكّه، پارچه ى زيبا و مصوّرى درست شده _ يك قسمت جا افتاده باشد، اين نقش ناتمام است؛ درست مثل اينكه از مجموع تكّه هاى يك داستان، يك نقّاشىِ بزرگ به وجود بيايد، كه هم بايد بخشهاى آن زيبا باشد، و هم ربط اين بخشها با يكديگر زيبا باشد.

آن رمانى كه اشاره كردم، اين ويژگى را ندارد؛ اين اشكال بر آن وارد است؛ يعنى چفت و بست هاى داستانىِ آن قابل دفاع نيست. چطور شد كه آدمى در ظرف هشت ماه، از يك شخصيت به شخصيت ضدّ خودش تبديل شد؟! نويسنده ى داستان براى اين پرسش جوابى ندارد. اين طور بايد نقد كنيد. در نقد خود، اسم طرف را هم بياوريد؛ اسم كتابش را هم بياوريد؛

ص: 147

نقاط قوّتش را هم بگوييد.

مشكل اين است كه نقد، درست انجام نميگيرد. من حقيقتاً گاهى از اينكه چرا ما در بخشهاى حسّاس ادبياتى خودمان... نميتوانيم آن كار ادبىِ قوى را ارائه كنيم، جوش ميخورم! البتّه در جاهايى انصافاً وجود دارد و خوب و قوى است؛ مثلاً گاهى نقد شعر وجود دارد.

البتّه [در نقد] اين به معناى آن نيست كه شخص اهل شعر، لزوماً شاعر هم باشد. اى بسا شما ميتوانيد درباره ى شيرجه اى كه شخصى از روى دايو ميزند، قضاوت كنيد _ مثلاً ميگوييد هنگام شيرجه، پايش كج شد _ درحالى كه خودتان نميتوانيد شيرجه بزنيد. اى بسا غير شاعرى كه هنر نقدش از يك شاعر بيشتر است، يا غير نويسنده اى كه هنر نقّادى اش از يك نويسنده بيشتر است.(1)

3.3. بهره مندى از ادبيات كلاسيك

ما يك سبكهايى _ سبك نگارش فارسى _ در گذشته، در قرنهاى مثلاً پنجم، ششم داشتيم؛ بسيار قوى، بسيار محكم، بسيار زيبا كه وسيله ى الهام همه ى نويسندگانى بوده كه ميخواستند فارسى را درست بنويسند. لغت در آن فراوان بوده، تركيب در آن فراوان بوده، شيوه هاى زيبا براى جمله سازى در آن بِوفور وجود داشته. امروز البتّه اگر چنانچه شما بخواهيد با زبان مثلاً تفسير طبرى... صحبت بكنيد، كسى نميفهمد. لزومى هم ندارد كه ديگر حالا آن زبان وجود داشته باشد؛ زبان بتدريج تكامل پيدا كرده. آن چيزى كه شما در زمان ما در نگارش روان و محكم نويسندگان بزرگى... مشاهده ميكنيد، اين تكميل شده و كيفيت يافته ى زبان در همه ى دورانهاى گذشته است.(2)

ص: 148


1- . در ديدارِ گروه ادب و هنر راديو؛ 1370/12/05
2- . در ديدارِ مديران راديو از سراسر كشور؛ 1362/08/18

خوشبختانه همه ى ادبيات سلف ما در جهت ارزشهاى الهى و اسلامى است؛ از جمله همين شاهنامه... حقيقت قضيه اين است كه فردوسى يك حكيم است. تعارف كه نكرديم به فردوسى، حكيم گفتيم. الآن چند صد سال است كه دارند به فردوسى، حكيم ميگويند. حكمت فردوسى چيست؟ حكمت الهىِ اسلامى. شما خيال نكنيد كه در حكمت فردوسى، يك ذرّه حكمت زردشتى وجود دارد. فردوسى آن وقتى كه از اسفنديار تعريف ميكند، روى دين دارى او تكيه ميكند. ميدانيد كه اسفنديار يك فرد متعصّبِ مذهبىِ مبلّغ دين بوده كه سعى كرده پاك دينى را در همه جاى ايران گسترش دهد. تيپ اسفنديار، تيپ حزب اللّهى هاى امروز خودمان است؛ آدم خيلى شجاع و نترس و دينى بوده است؛ حاضر بوده است براى حفظ اصولى كه به آن معتقد بوده و رعايت ميكرده، خطر كند و از هفت خان بگذرد و حتّى با رستم دست و پنجه نرم كند. وقتى شما شاهنامه را مطالعه ميكنيد، مى بينيد كه فردوسى روى جنبه ى دين دارى و طهارت اخلاقى اسفنديار تكيه ميكند. با اينكه فردوسى اصلاً بنا ندارد از هيچ يك از آن پادشاهان بدگويى كند امّا شما ببينيد گشتاسب در شاهنامه چه چهره اى دارد، اسفنديار چه چهره اى دارد؛ اينها پدر و پسر هستند. فردوسى بر اساس معيارهاى اسلامى به فضيلت ها توجّه دارد؛ درحالى كه بر طبق معيارهاى سلطنتى و پادشاهى و شاهنامه اى _ شاهنامه اى به معناى واقعى _ در نزاع بين گشتاسب و اسفنديار، حق با شاه است. «چه فرمان يزدان، چه فرمان شاه»(1) يعنى چه؟ يعنى هرچه شاه گفت، همان درست است؛ يعنى حق با گشتاسب است. امّا اگر شما به شاهنامه نگاه كنيد، مى بينيد كه در نزاع بين اسفنديار و گشتاسب، حق با اسفنديار است؛ يعنى اسفنديار يك حكيم الهى است.

ص: 149


1- . تو دانى كه از دين و آئين و راه چه فرمان يزدان، چه فرمان شاه اسدى (دهخدا، 1376:680)

فردوسى از اوّل با نام خدا شروع ميكند _

به نام خداوند جان و خرد/*** كزين برتر انديشه بر نگذرد(1)

_ تا آخر هم همين طور است؛ فردوسى را با اين چشم نگاه كنيد. فردوسى خداى سخن است؛ او زبان مستحكم و استوارى دارد و واقعاً پدر زبان فارسىِ امروز است؛ او دلباخته و مجذوب مفاهيم حكمت اسلامى بود؛ شاهنامه را با اين ديد نگاه كنيد. البتّه بعضى ها زردشتى مسلكند، بعضى ها هم زردشتى مسلك نيستند. آنهايى كه زردشتى مسلكند، خوششان مى آمد كه به زردشتيگرى تظاهر كنند و چيزى درباره ى فردوسى بگويند امّا حقيقت قضيه اين نيست. شاهنامه ى فردوسى در مقابلمان است. شما خيال ميكنيد كه اگر در شاهنامه ى فردوسى چيزى برخلاف مفاهيم اسلامى وجود داشت، اين قدر در جوامع اسلامى جا مى افتاد؟ شما ميدانيد كه در نسلهاى گذشته، مردم ما چقدر دينى بوده اند. در كدام خانه و كدام دِه و كدام محلّه شاهنامه نبود يا خوانده نميشد؟ همه جا ميخواندند و منافاتى هم با مفاهيم اسلامى نميديدند. حافظ هم همين طور است؛ در ديوان حافظ هم با اينكه سخن از مى و معشوق و پياله و اين حرفها است، درعين حال مردم بين آن اشعار و مفاهيم مذهبى منافاتى نميديدند؛ يعنى از اشعار حافظ واقعاً همان برداشت عرفانى را ميكردند؛ اگرچه بنده به آن شدّت قبول ندارم كه همه ى شعرهاى حافظ عرفانى است.(2)

4.3. پرداختن به ادبيات انقلاب اسلامى

نكته ى بعدى، توجّه به ادبيات انقلاب است. رشد ادبيات انقلاب، خيلى بيشتر از رشد ادبيات معمولى ما در ده ها سال گذشته است كه بنده با آن آشنا هستم؛ خيلى خوب رشد كرده است. الآن داستانهايى كه بچّه هاى انقلابى ما در حوزه ى هنرى مينويسند، از خيلى از آثار نسل

ص: 150


1- . شاهنامه، 1390:19
2- . در ديدارِ گروه ادب و هنر راديو؛ 1370/12/05

گذشته بهتر است. يك نسل از هنرمندان و ادباى ما به خاطر اينكه با انقلاب بد بودند، خودشان را از تاريخِ رو به رشد آينده منقطع كردند؛ جدارى كشيدند و نگذاشتند كه تبادل و تعاطى اى انجام بگيرد؛ به پيشرفت كار كمك نكردند و متوقّف ماندند؛ درعين حال اين جوانان ما رشدشان بسيار خوب بوده است؛ شعرشان هم همين طور است. الآن بچّه هاى انقلابى ما شعرهايى ميگويند كه از بسيارى از اشعار شعراى گذشته اى كه متأسّفانه معروف هم بودند، بهتر است... انصافاً شعر انقلابى دارد در ايران رشد پيدا ميكند. انقلاب افقهاى جديدى را در مقابل چشم ما باز كرد و حقايقى را نشان داد و واقعاً شعر را از حالت ذهنى و تخيلىِ محض و غيرواقعى خارج كرد. حافظ كه آن غزليات را ميگفت _ «دوش ديدم كه ملائك درِ ميخانه زدند»(1) يا «دوش مى آمد و رخساره برافروخته بود»(2) _ غزلياتش واقعى بود؛ تخيلى نبود... در زبان معمولى، هر تعبيرى را به كار ببرند، نميتواند عظمت آن مفاهيم و حقايق را بيان كند، يا حتّى به آن اشاره اى بكند. اشعارى كه امام ميسرود، با توجّه به همين مفاهيم و حقايق بود. امام خمينى، يك فقيهِ ورعِ مقدّسِ آن طورى، مى بينيد كه از خال لب و از كمان ابرو و امثال اين واژه ها حرف ميزد؛ اينها اشعار واقعى است امّا اين چيزى كه در زمان ما از شعر حافظ تقليد ميشود، پندارى است؛ چون شاعر اصلاً آن را درك و حس نكرده و دارد به تقليد از شعر او شعر ميگويد؛ ببينيد كار تصنّعى و تقليدى چقدر بد از آب درمى آيد، درحالى كه بعد از انقلاب، سوژه ها و مفاهيم و مضمونهاى شعرى، عيناً واقعى شد؛ يعنى افراد به جبهه و ميدان مبارزه و ميدان انقلاب رفتند و جوانان و پدران و مادران حماسه آفريدند و به مسئله ى شهادت توجّه خاصّى شد؛ اينها اصلاً افق جديدى را باز كرد كه

ص: 151


1- . دوش ديدم كه ملائك درِ ميخانه زدند گِل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند (حافظ، 1362:124)
2- . دوش مى آمد و رخساره برافروخته بود تا كجا باز دل غم زده اى سوخته بود (همان، 143)

هم مفاهيم و تعبيرات شعرى در آن هست، و هم مطالب واقعى است؛ اينها را شاعر حس كرده، لمس كرده و احساسات واقعى خودش را در قالب شعر ريخته است؛ اين ميشود شعر واقعى؛ يعنى صرفاً نظم لفظ نيست؛ واقعاً شعر است؛ لذا شعر رشد كرده است؛ حتّى در قصّه _ كه ما متأسّفانه عقبيم، آن وقت هم عقب بوديم، الآن هم همين طور؛ باز الآن بهتر از گذشته است _ و از خاطره هاى خوبى كه مينويسند، خيلى بايد استفاده كرد.(1)

5.3. برجسته كردن چهره هاى خوب ادبى
اشاره

امروز در عالم فرهنگ و هنر، شبكه ى نامرئىِ در سايه اى در داخل كشور فعّال است كه هركس اين شبكه را نبيند، به نظر من بايد در بينايىِ خودش شك كند. اين شبكه در همه جا هم نفوذ دارد _ يك جاهايى بيشتر، يك جاهايى كمتر _ و تصميمش بر اين است كه به ارزشهاى اسلام و انقلاب هجوم بياورد. اين شبكه... در سطح جهان فعّال است، در داخل كشور [هم] دارد كار ميكند؛ انصافاً كار شده و خوب و دقيق هم [كار] ميكند. آنها الآن بر روى ضايع كردن يا لااقل مسكوت گذاشتن چهره هاى خوب ما در شعر و ادبيات و هنر و علم متمركز شده اند امّا شما اينها را پيدا كنيد و مطرحشان كنيد. من هيچ وجهى براى زنده كردن شخصيتى نمى يابم، جز اينكه گفته ميشود ميخواهيم دل عدّه اى را به دست بياوريم! چرا بايد اين كار را بكنيم؟ چهره هاى خودى را بياوريد مطرح كنيد... در بعضى از جاهاى ديگر، نمونه هاى خوبى در اين زمينه ها وجود دارد؛ من مثال بى اشكال تر آن را بگويم؛ چون از معاصران زنده، آدم يك كلمه بگويد، ممكن است مشكلاتى ايجاد شود! امروز شما ميتوانيد روى چهره ى «شهريار» كار كنيد. شهريار، يك چهره ى مطرح هنرى و ادبىِ امروز است. ممكن است ديروز اين گونه نبوده باشد؛ لكن امروز با توجّه به جمهورى هايى كه آزاد شده اند، و با توجّه

ص: 152


1- . در ديدارِ گروه ادب و هنر راديو؛ 1370/12/05

به منطقه ى عظيمى كه گرايش و گويش تركى دارند _ كه از چين تا اروپا را گرفته است _ عنصرى مثل شهريار، يك شاعر ترك زبان در اين حد، با آن عشق و اخلاص به جمهورى اسلامى، زنده كردنى و نشان دادنى است؛ اين را شما كار بكنيد؛ البتّه به شكل صحيح و هوشمندانه. از اين قبيل كارهاى خوب ميشود انجام داد؛ مثلاً كار روى شعراى معاصر، ادباى حاضر، ادباى متوفّا، در زمينه هاى كودكان و امثال اينها.(1)

1.5.3. آذريزدى (مهدى)

در مورد آقاى آذريزدى... نكته اى در ذهنم بود و... آن اين است كه من بخشى [از زندگى] خودم را از جهت رسيدگى به فرزندانم، مديون اين مرد و كتاب اين مرد ميدانم. آن وقتى كه كتاب ايشان درآمد _ اوّل هم به نظرم دو جلد، سه جلد، تا آن وقتى كه من اطّلاع پيدا كردم، درآمده بود؛ «قصّه هاى خوب براى بچّه هاى خوب» _ من رفتم تورّق كردم. بچّه هاى ما داشتند به دوران مُراهقى _ يعنى نزديكى به بلوغ _ ميرسيدند، دوره هم دوره ى طاغوت بود و همه ى عوامل در جهت گمره سازى ذهن و دل جوان حركت ميكرد. من دلم ميخواست چيزى باشد كه جوانهاى ما با آن هدايت شوند و جاذبه هم داشته باشد... امّا براى بچّه هاى كوچك، دستمان خالى بود، تا اينكه كتاب ايشان را من پيدا كردم، نگاه كردم ديدم اين از جهات متعدّدى، از دو سه جهت، همان چيزى است كه من دنبالش ميگردم... من رفتم تهيه كردم و براى فرزندانم خريدم. نه فقط فرزندان، بلكه در سطح شعاع ارتباطات فاميلى و دوستانه، هرجا دستم رسيد و فرزندى داشتند كه مناسب بود با اين قضيه، كتاب ايشان را معرّفى كردم. خواستم اين حق شناسى را من به نوبه ى خود كرده باشم. ايشان يك خلئى را در يك بُرهه اى از زمان براى زنجيره ى طولانى فرهنگى اين كشور، پر كردند. اين كار، باارزش است.(2)

ص: 153


1- . در ديدارِ مديران شبكه دوّم سيما؛ 1370/11/07
2- . در ديدارِ نخبگان استان يزد؛ 1386/10/15
2.5.3. آرام (احمد)

بعضى نثرها از لحاظ زيبايى و شيوايى انصافاً از شعر كمتر نيستند؛ نثرهاى خيلى زيبا و قوى اى هم وجود دارد. حدود سى، چهل سال قبل از اين من خودم وارد باب ترجمه شدم و از يك نوشته ى جناب آقاى آرام استفاده كردم. آن چيزى كه بنده را تشويق كرد كه مشغول كار ترجمه بشوم و با ترجمه اُنس پيدا كنم، كار ايشان بود. در همان زمان، ايشان ظاهراً در بيروت متنى پيدا كرده بودند و آن را ترجمه كرده بودند. من به آن متن نگاه ميكردم، ميديدم كه واقعاً نوشته ى ايشان خيلى قوى و متين و بدون حشو و كلام زائد است؛ كه انسان لذّت ميبُرد. الآن هم كه گاهى نوشته هاى ايشان را مى بينيم، همين طور است.(1)

3.5.3. آل احمد (جلال)

انصافاً رمان آل احمد، سرآمد رمان هاى فارسى ما است _ تا آنجايى كه بنده مى شناسم _ يعنى بالاتر از همه، او است؛ از همه ى نويسنده هاى ديگر بهتر است؛ والّا ديگران كه نوشتند، چيزى ننوشتند.(2)

4.5.3. آوينى (مرتضى)

در مستندسازى، نقش كلام _ همان كارى كه مرحوم شهيد آوينى ميكرد _ خيلى مهم است. نوشتار و بيانِ آن نوشتار هم بسياربسيار مهم است. در همين «روايت فتح» چنانچه نكته گويى هاى او نبود، خيلى از منظره ها اصلاً معنى نداشت. من اصلاً شهيد آوينى را تا مدّتها كه روايت فتح پخش ميشد، نمى شناختم؛ ولى از مشترى هاى هميشگى روايت فتح بودم. يعنى هر شب جمعه حتماً مى نشستم اين برنامه را گوش ميكردم و ميديدم كه

ص: 154


1- . در ديدارِ اعضاى فرهنگستان زبان فارسى؛ 1370/11/27
2- . در ديدارِ اعضاى دفتر ادبيات و هنر مقاومت؛ 1371/04/22

اين كلام تأثير زيادى ميگذاشت. يك وقت هم عدّه اى از جوانان كه به نظرم مال جهاد بودند، پيش من آمدند و من در همان جلسه به آنها گفتم اين صداى نجيبى كه اين مطالب را بيان ميكند، خيلى صداى جالبى است؛ اين را نگه داريد.(1)

5.5.3. اخلاقى (زكريا)

معانى نو و مضامين خوب در شعرهاى آقاى اخلاقى هست.(2)

6.5.3. اعتصامى (پروين)

هر بلايى كز تو آيد رحمتى است *** هر كه را رنجى دهى آن راحتى است

زان به تاريكى گذارى بنده را *** تا ببيند آن رخ تابنده را

تيشه زان بر هر رگ و بندم زنند *** تا كه با مهر تو پيوندم زنند

مال چه كسى باشد اين شعر خوب است؟ مثلاً مولوى؛ [ولى] مال پروين اعتصامى است؛ پروين اعتصامى كه سعى ميشود پوشانده بشود چهره اش؛ بله، مال پروين اعتصامى است... [به پروين] گفتند شاعر نخود لوبيا! براى اينكه فروغ فرّخزاد را بالا ببرند، او را خواستند خُردش كنند؛ حالا فروغ را هم من نظر نامناسبى ندارم به او _ به نظرم مى آيد كه [اين] آخرى ها، ان شاءالله وضعش بد نبوده _ امّا براى اينكه او را بالا ببرند، توى سر اين زدند! [كسى] كه شعرش با اين رتبه ى بالاى شعرى است.(3)

7.5.3. افشار (ايرج)

من از دورانى كه شما سردبير مجلّه ى سخن بوديد، مقالات و نوشته هاى شما را ميخواندم تا بعد در مجلّه ى راهنماى كتاب. من از نثر فارسى

ص: 155


1- . در ديدارِ دست اندركاران مجموعه ى تلويزيونى روايت فتح؛ 1372/06/11
2- . در ديدارِ شعرا؛ 1383/08/08
3- . عيادت جمعى از هنرمندان از رهبر معظّم انقلاب اسلامى؛ 1393/6/21

شما خوشم مى آيد؛ چون خون دار و جاندار است و نثر دلپذير و درست و دلنشينى مينويسيد.(1)

8.5.3. اميرى (سيدكريم اميرى فيروزكوهى)
اشاره

شعرهاى خوب اميرى _ مثل منظومه هاى درجه ى يك، قصايد خاقانى وار و غزلهاى ممتاز _ همانهايى است كه از ميان سالى تا اواخر عمر خود سروده است؛ يعنى شعرهاى ده، بيست سال اخير عمرش از بهترين آثار او است.(2) [او] حقّاً در قلّه ى غزل زمان خودش قرار داشت.(3) يك نوع قصيده ى سبك خاقانى ميگفت كه آن هم در نوع خودش قصيده ى بسيار فخيم و برجسته اى بود؛ از آن هم من خيلى خوشم مى آمد.(4) مرحوم اميرى به عربى هم شعر ميگفت.(5)

9.5.3. اميرى اسفندقه (مرتضى)

قصيده ى خوب و قوى و خوش مضمونى [بود]؛

خيلى خب، دست شما درد نكند آقاى اميرى(6)!(7)... آفرين، آفرين، ماشاءالله! آقاى

اميرى اسفندقه هم همين طور دارد [پيشرفت ميكند]، گفت:

تا تو نكوتر ميشوى *** من مبتلاتر ميشوم(8) و(9)

ص: 156


1- . www.Khamenei.ir
2- . در ديدارِ شعرا؛ 1372/12/17
3- . همان؛ 1387/06/25
4- . در ديدارِ جمعى از جوانان؛ 1377/02/07
5- . در ديدارِ شعرا در استان آذربايجان شرقى؛ 1366/04/29
6- . پس از خوانش قصيده اى با بيت آغازينِ: ايران من! بلات مَهِل بر سر آورند مگذار در تو اجنبيان سر برآورند
7- . در ديدارِ شعرا؛ 1393/2/30
8- . پس از خوانش غزلى با آغازينه ى: چند ماهى بود شعرى بر لبم جارى نميشد يك دو بيتى گفتم امّا سُست، با اكراه گفتم
9- . در ديدارِ شعرا؛ 1393/3/8
10.5.3. اميريان (داود)

نويسنده، كه خود يك بسيجى با همه ى بار فرهنگى اين كلمه است، با بيان بعضى از جزئيات بظاهر كم اهمّيت، آن امر مهم را تصوير و ترسيم كرده است. با اينكه جوانى كم سنّوسال است، بسى پخته تر از عمر خود مينويسد و مى انديشد.(1)

11.5.3. امين پور (قيصر)

او شاعرى خلاّق و برجسته بود و همچنان به سمت قلّه هاى اين هنر بزرگ پيش ميرفت... او و دوستانش نخستين رويشهاى زيبا و مبارك انقلاب در عرصه ى شعر بودند و بخش مهمّى از طراوت و جلوه ى اين بوستان، مرهون ظهور و رشد آن عزيز و ديگر دوستان همراه او است.(2)

12.5.3. اوستا (مهرداد)

اوستا شاعر بسيار خوبى است(3)... اين برادرانى كه اينجا تشريف دارند، كسانى هستند كه من واقعاً بعضى ها را از ديرباز به بزرگى در عالم شعر شناختم. مثلاً 25 سال است، نميدانم 30 سال است، چقدر است كه آقاى اوستا را... از نزديك مى شناختم.(4) جناب آقاى اوستا... سالهاى متمادى است كه به ما لطف دارند و همواره از اشعارشان بهره مند ميشويم.(5)

ص: 157


1- . تقريظ بر كتاب «خداحافظ كرخه» در مورّخ 1370/12/20
2- . پيام تسليت در پى درگذشت دكتر قيصر امين پور؛ 1386/08/09
3- . ديدار با اعضاى واحد فرهنگى روزنامه جمهورى اسلامى؛ 1360/11/26
4- . بيانات در مراسم شعرخوانى از طرف بنياد 15 خرداد؛ 1366/5/19
5- . در ديدارِ شعرا؛ 1369/01/31
13.5.3. امينى (اسماعيل)

آفرين، آفرين بارك الله! با رديف مُردن، چه غزل زنده ى بانشاطى درست كرديد؛ خيلى خوب [بود].(1)

14.5.3. باقرزاده (على)

نكوداشت اديب و شاعر ارجمند جناب على باقرزاده (بقا) اداى حقّ شعر و ادب و پاسداشت حرمت و كرامت انسان والايى است كه همواره حرمت و كرامت شعر و شاعرى را پاس داشته و زبان گويا و طبع روان را جز به راه نيكى و راستى به كار نگرفته است.

اين دوست ديرين و شفيق يكى از بازماندگان كم شمار مجموعه اى از شاعران چيره دستى است كه در بُرهه اى از زمان، مشهد را كانون شعرِ سرآمد و ممتاز دوران خود ساخته و زبان شعردوستان و شعرشناسان را به تحسين و تكريم جايگاه ادبى خويش گشوده بودند. قطعه هاى بقا همچون قطعه هايى از ديباى رنگين و خوش نگار در انبوه غزل و قصيده ى ممتاز آن دورانِ مشهد، جلوه اى ويژه و چشم و دل نواز داشت، با اميد كه همچنان پايدار و ماندگار باشد.(2)

15.5.3. باقرى (ساعد)

آقاى باقرى هم كه بنا است بروند در قسمت سرود و موسيقى(3)؛ اين هم خودش مايه ى خوشحالى است. ايشان بحمدالله خيلى خوش سليقه و خوب هستند.(4)

ص: 158


1- . در ديدارِ شعرا؛ 1382/08/18. پس از خوانش غزلى با سرآغازِ: وه! چه شوم و وحشتناك، زرد، در خزان مُردن سرو بودن و آخر در تنور نان مُردن
2- . پيام براى همايش بزرگداشت شاعر معاصر على باقرزاده؛ 1392/06/06
3- . مركز موسيقى و سرود سازمان صدا و سيما
4- . در ديدارِ «گروه جنگ» صداى جمهورى اسلامى ايران؛ 1371/09/17
16.5.3. بايرامى (محمّدرضا)

آقاى بايرامى نويسنده ى واقعاً خوبى است.(1) سبك هنرمندانه و قلم زيباى اين نويسنده، كمكى درخور تحسين كرده به آب و رنگ بخشيدن به حوادث و وقايع خطوط ارتشى.(2)

17.5.3. بهزاد (يدالله)

من از قبل از انقلاب با بعضى از چهره هاى نخبه و برجسته ى استان آشنا بودم؛ از جمله، مرحوم يدالله بهزاد كه دوست قديمى ما بود؛ ايشان مكرّر مشهد مى آمدند. مرحوم بهزاد ضمن دارا بودن طبع شعر خيلى خوب _ بخصوص در قصيده و قطعه، كه ايشان انصافاً در كشور برجسته و ممتاز بود _ همان روحيه و خلقيات پهلوانى كرمانشاه هم در ايشان بود. ايشان يك سفر مشهد آمده بود، و همان موقع من تحت تعقيب بودم؛ از مشهد خارج شده بودم، رفته بودم يك محلّ دوردستى، يك وقت ديدم آقاى بهزاد و بعضى از دوستان ديگر انجمن ادبى مشهد آمدند آنجا براى ديدن ما! با اينكه اين كار خطرناك بود. اين مرد اهل كارهاى مبارزاتى به آن شكل نبود، امّا رفاقت و دوستى و صميميت، او را به اين وادى كشانده بود.(3)

18.5.3. جعفريان (محمّدحسين)

احساسى كه الان ايشان(4) به شعر درآوردند، در جاهايى وجود دارد. كسانى كه آن حماسه ها و آن شورها و آن فداكارى ها و آن جهاد را ديدند و حالا در اين زندگىِ دور از جنگ و دور از جهاد و دور از آن جور حماسه ها

ص: 159


1- . در ديدارِ اعضاى دفتر ادبيات و هنر مقاومت؛ 1371/04/22
2- . تقريظ بر كتاب «دشت شقايقها» در مورّخ 1371/01/07
3- . در ديدارِ نخبگان و برگزيدگان استان كرمانشاه؛ 1390/7/26
4- . آقاى محمّدحسين جعفريان

زندگى ميكنند، اين احساس را درك ميكنند و در دلهايشان وجود دارد. ايشان اين احساس را با الفاظ خوبى بيان كردند.(1)

19.5.3. حسينى (حسن)

حسينى بيش از آنچه يك شاعر خوب باشد، يك منتقد خوب بود؛ يك مغز هنرى، انتقادى، تحقيقى خوب داشت. دو، سه تا كتاب هم كه از ايشان درآمده، كتابهاى بسيار خوبى است. آن «مشت در نماى درشت» بسيار كتاب خوب و پرمغزى است... يك چيزى هم آن قديمها ايشان منتشر كرده... راجع به بيدل. ايشان بيدل را با مرحوم سپهرى مقايسه كرده؛ فهمش از بيدل را خيلى لذّت بردم. وقتى اين كتاب را نوشته، خيلى جوان هم بوده؛ خيلى ابتدائى است امّا خيلى دقيق، خيلى خوب.(2)

اين انسان فرزانه و آزادانديش و اين مؤمن پارسا و بافضيلت، يكى از نمونه هاى برجسته ى امروز و يكى از اميدهاى آينده بود. در شعر و ادب و نيز در پژوهش و تأمّلات محقّقانه، خرد و ذوق و ابتكار شاخصه ى كار او بود. مشاهده ى فرآورده هاى ذهن خلّاق او همواره براى اينجانب اعجاب آور و تحسين برانگيز بود.(3)

20.5.3. رهگذر (محمّدرضا)

بنده معتقدم ميشود برنامه اى، هم حزب اللّهىِ واقعاً مسلمانى ناب باشد و هم بسيار زيبا و شيرين و جذّاب... يكى از موارد،... برنامه ى راديوئى صبح جمعه ى آقاى رهگذر [است كه] انصافاً برنامه ى كم نظيرى است؛ برنامه ى خوبى است... نويسنده [اش هم] آقاى رهگذر است... و انصافاً هم بسيار خوب نوشته اند.(4)

ص: 160


1- . در ديدارِ شعرا؛ 1371/12/18
2- . در ديدارِ اعضاى مركز مطالعات و تحقيقات فرهنگ و ادب پايدارى؛ 1387/11/21
3- . پيام تسليت در پى درگذشت دكتر سيدحسن حسينى؛ 1383/01/09
4- . در ديدارِ هنرمندان و مسئولان فرهنگى كشور؛ 1373/04/22
21.5.3. رهى مُعَيرى (محمّدحسن)

رهى، شاعر خيلى خوبى بود... شعر رهى شاداب تر از شعر اميرى [فيروزكوهى] بود.(1)

22.5.3. زَرُويى نصرآبادى (ابوالفضل)

شما الحمدلله شعرتان هم از نثرتان كم نمى آورد؛ شعرتان هم خوب است. آن تذكرة المقاماتى كه شما مينوشتيد خيلى خوب بود... بعضى هاى ديگر هم ديديم يك جاهايى ميخواستند اين كار را بكنند، لكن نه، مال شما يك چيز ديگرى بود.(2)

23.5.3. زرياب خويى (عبّاس)

حتّى در مطالب جدّى هم ميشود از كارهاى هنرى و ذوقى استفاده كرد. من يكى از مثالهاى خيلى خوبى كه در اين زمينه در نظر دارم، كتاب «لذّات فلسفه» ى ويل دورانت است، كه مرحوم دكتر زرياب آن را بسيار عالى ترجمه كرده است. در اين كتاب، ويل دورانت مطالب فلسفى غرب را با ذوقى ترين بيانها مطرح كرده است. اين كتاب، مثل شعر ميماند و انسان وقتى آن را مطالعه ميكند، اصلاً نميفهمد اين كتابِ فلسفه است! هم نويسنده و هم مترجم، خيلى عالى و با ذوقى زيبا و هنرى، يك كتاب فلسفى را مثل يك لقمه ى چرب و نرم و شيرين، در دهن مستمع و خواننده ميگذارند. اين خوب است.(3)

24.5.3. سبزوارى (حميد)

تجليل از آقاى حميد سبزوارى كار بسيار شايسته اى است... در مورد

ص: 161


1- . در ديدارِ اعضاى شوراى سياست گذارى سازمان صدا و سيما؛ 1369/12/14
2- . در ديدارِ شعرا؛ 1383/08/08
3- . در ديدارِ ائمّه ى جمعه ى اهل قلم؛ 1380/11/08

شخصيت ايشان دو بخش هست كه هركدام جداگانه مورد توجّه قرار بگيرد:

يكى رتبه ى شعرى ايشان است؛ ايشان شاعر بسيار خوبى هستند. يعنى هم قريحه ى شعرى خوبى دارند، هم مضمون ساز هستند، هم تسلّط بر لفظ و گستره ى ميدان واژگانى دارد... هم متنوّع در شعر است. ايشان غزل ميگويد، قصيده ميگويد، تصنيف ميگويد؛ ترانه هاى گوناگون.

نكته ى دوّم... اين است كه ايشان اين هنر را در خدمت مردم و در خدمت انقلاب و در خدمت بصيرت افزايى قرار داده؛ اين خيلى مهم است.(1)

25.5.3. سيار (محمّدمهدى)

الان دستهايى شروع كردند، در جاهاى مختلف؛ از جمله بيشتر از همه در فضاى مجازى؛ حالا طرق ديگر به جاى خود، از طريق شعر هم [جوانها را] به سمت غريزه گرايى جنسى افراطى بكشانند و ببرند - اين بسيار چيز بدى است، اين زنگ خطرى است - گاهى اين است، گاهى نفع طلبى شخصى است و گاهى ستم ستايى است، كه متأسّفانه در تاريخ ما اين معنا سابقه ى زياد دارد، ستايش ستم و ستمگر.

امروز نقطه ى مقابلش را الحمدلله ما داريم. خوشبختانه ديدم چند نفر از اين شعراى جوان عزيز ما در مقابل [آن] ايستاده اند؛ قبلاً هم شعرهايى در مورد يمن _ شعر(2) آقاى سيار _ و شعرهاى ديگر را شنيده ام، خوانده ام، بسيار خوب است اينهايى كه گفته ايد، اينهايى كه امشب هم دوستان خواندند، خيلى خوب بود؛ اينها درست است، اين درست است، اين آن كارِ صحيح است، اين آن تعهّدى است كه خداى متعال سؤال خواهد كرد.(3)

ص: 162


1- . در ديدارِ اعضاى شوراى سياست گذارى همايش ملّى نكوداشت استاد حميد سبزوارى؛ 1391/04/26
2- . شعرى كه با اين بيت آغاز ميشود: شميم رحمان از يمن مى آيد دم اويس است، از قَرَن مى آيد
3- . در ديدارِ شعرا؛ 1394/4/10
26.5.3. شفق (محمّدحسين بهجتى اردكانى)

مرحوم بهجتى اردكانى... سى، چهل سال پيش بخشى از دعاى ابوحمزه را به شعر آورده بود، كه براى من خواند. قسمتهاى سخت دعا هم بود _ كه خود عبارت هم سخت است، مضمون هم سخت است _ درعين حال ايشان توانسته بود اين دعا را به شعر بياورد.(1) ايشان عالمى پرهيزكار، و اديبى فرزانه، و شاعرى بلندآوازه، و انسانى وارسته بودند.(2)

27.5.3. صابرى (كيومرث)

او يار ديرين شهيد رجايى و طرف دار وفادار هميشگى انقلاب و نظام اسلامى بود. هنر برجسته ى او در سالهاى دفاع مقدّس همواره در خدمت كشور قرار داشت و او تا آخرين روز عمر خود هرگز قلم و قريحه ى سرشار خود را جز در راه ايمان و باور خود به كار نگرفت.(3)

28.5.3. صاحب كار (ذبيح الله)

مرحوم صاحب كار _ سهى _... يك طلبه اى بود؛ خب، ذوق شعرى داشت و غزل ميگفت؛ امّا چند سال قبل وقتى كه فوت شد، قطعاً يكى از اساتيد برجسته ى شعر سبك هندى در كشور ما بود.(4)

29.5.3. صفّارزاده (طاهره)

خانم صفّارزاده بحمدالله زبانشان، زبان بسيار خوبى است؛ يعنى سطح شعرشان واقعاً بالا است. اگر چنانچه شما باز هم بتوانيد در جمع شعرائى

ص: 163


1- . در ديدارِ جمعى از شعراى آئينى و مذهبى؛ 1390/03/25
2- . پيام تسليت در پى درگذشت حجّت الاسلام و المسلمين حاج شيخ محمّد حسين بهجتى؛ 1386/05/31
3- . پيام تسليت به مناسبت درگذشت هنرمند طنزپرداز، آقاى كيومرث صابرى؛ 1383/02/11
4- . در ديدارِ شعرا؛ 1389/6/3

كه باقى مانده اند، جهت «فارسى گويى» را غنى كنيد، خيلى بهتر است. ميدانيد كه شعرا هم مختلفند؛ بعضى واقعاً فارسى گو هستند، بعضى هم چندان فارسى گو نيستند و با فارسى خيلى اُنس ندارند. بنابراين قريحه ى شعرى، هميشه ملازم با تسلّط بر زبان نيست.(1)

30.5.3. عرفان پور (ميلاد)

ما امروز هم به سرود احتياج داريم؛ سرود يك نيازى است... به نظر من سرود يك نوعى از شعر بسيار پرتأثير است، اثرگذار است. از بسيارى از انواع شعر، شايد بگوييم از همه ى انواع شعر اثرگذارى اش بيشتر است؛ يعنى گسترش اثرگذارى و سرعت اثرگذارى آن بيشتر است. فرض كنيد اگر ما يك سرود مناسبى با وضع زمان داشته باشيم كه اين را جوانها در اردوها بخوانند، مثلاً يك مشت جوان در كوهنوردى كه ميروند با همديگر بخوانند؛ در اجتماعاتى كه هست بخوانند؛ فرض كنيد يك مشت جوان در راه پيمايى بيست ودوّم بهمن همان سرود را بخوانند. اينها خيلى چيزهاى مهمّى است، اينها تكرار معارف و گسترش دادن معارفى است كه ما احتياج به گسترش آنها داريم. سرود اين كار را ميكند و زود هم اثر ميگذارد، فرهنگ سازى ميكند؛ يكى از خصوصيات سرود اين است كه در جامعه فرهنگ سازى ميكند و سطح هم نمى شناسد؛ يعنى از سطوح بالاى معرفتى و علمى و مانند اينها تا سطوح عامّه ى مردم همه را با سرعت فراميگيرد... سرود مثل هواى تازه، مثل هواى بهارى نفوذ ميكند؛ هيچ لازم نيست وادار بشوند كسانى كه آن را ترويج كنند، تقريظ بنويسند، شعر بگويند؛ نه، خود سرود وقتى كه خوب تنظيم شد [اثر ميكند]. ما اين را امروز كم داريم؛ امروز به نظر ميرسد كه ما به اين احتياج داريم... حالا اينكه من اسم آوردم

ص: 164


1- . در ديدارِ اعضاى فرهنگستان زبان فارسى؛ 1370/11/27

از آن شعرى كه آقاى سيار و آقاى عرفان پور مشتركاً گفته بودند(1) _ و من گفتم شنيدم آن را _ [اين بود كه] به نظرم همين شعر بود كه شبكه هاى خارجى ضدّ انقلاب روى آن حسّاس شدند و آن را كوبيدند؛ يعنى آنها فوراً اهمّيت اين كار را درك كردند _ به نظرم براى من نقل كرده بودند و گزارش دادند كه از فاكس نيوز و مانند اينها، شروع كرده اند كوبيدن _ و آهنگ خوبى كه رويش گذاشته شده بود و مضمون خوب شعر، آنها را عصبانى كرده بود، يعنى ناراحت كرده بود؛ [ولى] ما خودمان از آن خبر نداريم؛ يعنى ما ترويج نميكنيم؛ سرود خوب را ترويج نميكنيم. به نظر من گفتن سرود خيلى خوب است، آهنگهاى خوب روى آن گذاشتن بسيار خوب است.(2)

31.5.3. عزيزى (احمد)

[گاه] استعدادهاى خوب و يك پروازهاى بلند [در شعر انقلاب] مشاهده ميشود و مضامين خوب هم گاهى هست؛... چه مضامين انقلابى و اجتماعى و مانند اينها و چه مضامين دينى و اسلامى و عرفانى... كه در شعر آقاى عزيزى بود... شعر ايشان را من خيلى مى پسندم.(3)

32.5.3. فردى (اميرحسين)

اين هنرمند مؤمن و سخت كوش، از پيش كِسوتان در عرصه ى فعّاليتهاى ادبى دوران انقلاب و از بنيان گذاران هسته هاى جوانان هنرمند انقلابى و در شمار برجستگانى بود كه نهال پرطراوت هنر انقلاب را در برابر دشمنان عَنود و همراهان سُست عنصر، با انگيزه و ايمان راسخ خويش پاسدارى كردند و به شكوفايى و بارورى امروز رساندند.(4)

ص: 165


1- . شعرى با اين مطلع: من به لبخند گرگ بدبينم به دروغ بزرگ بدبينم
2- . در ديدارِ شعرا؛ 1395/3/31
3- . همان؛ 1369/01/31
4- . پيام تسليت در پى درگذشت نويسنده ى معاصر اميرحسين فردى؛ 1392/02/07
33.5.3. فرزام (محمّد)

نام استاد محمّد فرزام را لابد شنيده ايد. زمانى كه ما جوان بوديم، جزو ادباى درجه ى يك كشور بود. مردى بسيار عالم و فاضل كه مورد احترام همه بود. امثال «فروزانفر» و «سعيد نفيسى» و ديگران به او احترام ميگذاشتند.(1)

34.5.3. فريد (قادر طهماسبى)

آقاى فريد شاعر خوبى هستند، ايشان طبع شعرشان خوب است، استخدام الفاظشان خوب است، ذهنشان هم خوب كار ميكند.(2)

35.5.3. فيض (ناصر)

ان شاءالله خداوند همه ى شما را موفّق بدارد. از دوستان، بخصوص از آقايانى كه مديريت اين جلسه را به عهده گرفتند _ هم جناب آقاى قزوه كه واقعاً كار برجسته اى كردند، هم اين مدح طولانى اى كه آقاى فيض براى آقاى قزوه گفتند(3)، كه مديحه ى جالبى بود و اسم ايشان را در تاريخ ماندگار كردند! _... متشكّريم.(4)

36.5.3. قدسى (غلامرضا)

اين چهره ى منوّر ادبيات معاصر ايران از جمله ى شخصيت هاى نادرى بود كه در دوران اختناق ستم شاهى حربه ى شعر و ادب را در راه تحقّق انقلاب مقدّس اسلامى با چيره دستى به كار برد و سالها رنج مبارزه اى دشوار و تلاشى پيگير را بر خود هموار كرد.(5)

ص: 166


1- . در ديدار از بيت حضرت امام (ره)؛ 1378/7/1
2- . در ديدارِ شعرا؛ 1372/12/17
3- . شعر طنزى با سرآغازِ: با سر آمد عليرضا قزوه شد سرآمد عليرضا قزوه
4- . در ديدارِ شعرا؛ 1389/6/3
5- . پيام تسليت در پى درگذشت استاد غلامرضا قدسى؛ 1368/09/28
37.5.3. قزوه (عليرضا)

يكى از شعراى خوب ما اين آقاى قزوه است. شما كه طبع شعرتان، طبع شعر خوبى هست و ذهنتان هم كه كار ميكند، بايد حركت كنيد؛ اينكه گفتيم شاعر خوبى هستيد، ناگهان خداى ناكرده اشتباه نشود كه تصوّر بشود كه ديگر ما رسيديم به مقصد، سرمنزل، نه؛ يعنى شما رونده ى خوبى هستيد، استعداد خوبى [داريد و اين] كاملاً نشان ميدهد كه اين نهالى كه گل ميكند اوّل بهار، پيدا است كه ميوه خواهد داد. اگر چنانچه به همان گل اكتفا بكند، «لاٰ يُسْمِنُ وَ لاٰ يُغْنِي مِنْ جُوعٍ»(1) [است]؛ بايد پيش برود. شما ماشاءالله طبعتان خوب است.(2)

38.5.3. قزوينى رازى (عبدالجليل)

مرحوم عبدالجليل قزوينى رازى،... اين شخصيت بزرگ، هم از لحاظ علمى، هم از لحاظ ادبى، يك مرد برجسته اى بوده. كتاب النّقض ايشان، غير از اينكه اعتقادات و معارف اهل بيت و شيعه را بيان كرده و جواب داده به آن ناصبى اى كه كتاب نوشته بوده، مملو است از استدلالهاى منطقى و قابل فهم براى همه؛ اين خيلى چيز مغتنمى است. علاوه ى بر اين، متن يك متن ادبى است، يعنى يك نثر قرن ششمىِ استوار، محكم و بسيار قوى... اين كتاب كتابى است كه از لحاظ ادبى نثر بسيار متين، قوى و محكمى دارد و خيلى زيبا نوشته شده. البتّه نثر قرن ششم است، لكن كسانى كه با زبان فارسى، با ادب فارسى، با نثر فارسى آشنايى دارند، اين كتاب را بسيار مى پسندند.(3)

39.5.3. قهرمان (محمّد)

خاموش شدن اين چشمه ى فياض شعر فاخر و غزل پرنكته و آراسته،

ص: 167


1- . سوره ى غاشيه، آيه ى 7
2- . در ديدارِ شعرا؛ 1373/11/26
3- . در ديدارِ برگزاركنندگان همايش بزرگداشت عبدالجليل قزوينى رازى؛ 1391/01/28

هر آشناى شعر و ادب معاصر را دچار تأسّف و اندوه ميسازد و آشنايان شعر ممتاز او و خود آن شخصيت متين و باوفا و آن ذهن موّاج و ژرف بين و مضمون ياب را بسى بيشتر.

قهرمان بى شك يكى از چهره هاى ماندگار و برجسته ى شعر و ادب فارسى، و غزل او يادآور شاعران بزرگ سبك هندى است.(1)

40.5.3. كاشانى (سپيده)

شعرهاى خانم سپيده ى كاشانى... واقعاً جزو شيواترين و پرشورترين شعرهاى انقلابى است... گاهى اوقات يك چيزهايى در شعر ايشان پيدا ميشود [كه] آدم ميبيند اصلاً اين حتماً از دريچه ى غيب است كه به دل پاك و باصفاى ايشان باز شده و اين مضمون را الهام كرده.(2)

41.5.3. كاشانى (مشفق)

جناب آقاى مشفق هم از شعراى خوب زمان ما هستند. و غزل ايشان، غزل پخته و مضمون دار و خوش اسلوبى است... البتّه ايشان در فنون ديگر هم شعر ميگويند، قصيده هم ميگويند، قطعه هم ميگويند، لكن غزل ايشان يك برجستگى ويژه اى دارد. علاوه بر جنبه ى شعرى محض، دو خصوصيت ديگر در آقاى مشفق هست كه قابل توجّه است:

يكى اينكه شعر ايشان در خدمت هدفها قرار ميگيرد؛ در خدمت هدفهاى دينى و هدفهاى انقلابى. نكته ى دوّم، شخصيت خود ايشان است؛ ايشان يك انسان محترم و آراسته به اخلاق خوب و رفتار خوب محسوب ميشوند.(3)

ص: 168


1- . پيام تسليت در پى درگذشت شاعر معاصر محمّد قهرمان؛ 1392/02/30
2- . سخنرانى در مراسم شعرخوانى از طرف بنياد 15 خرداد؛ 1366/05/19
3- . در ديدارِ اعضاى ستاد برگزارى همايش نكوداشت استاد مشفق كاشانى؛ 1392/04/10
42.5.3. كمال (احمد)

احمد كمال سخن سرايى بزرگ و ارجمند بود كه هم خلعت فاخر قصيده ى خراسانى، به شخصيت انسانى او جلال و جمال بخشيده بود و هم خصال والاى او مايه ى آبرو و زينت شعر فارسى گشته بود. او مردى پاك سيرت، پارسا و پرهيزكار، آزاده و بلندنظر بود. او گوهر و شعر و هنر را به بازار سوداگرى هاى مادّى نبُرد و قدر آن را نشكست. او زبان گوياى خود را در خدمت بزرگداشت ارزشهاى معنوى و دينى _ و نه اهانت به آن _ به كار گرفت. او دلى مؤمن، روحى بردبار و مهربان، تنى متواضع و خاكسار، و انديشه اى پاك و تابناك داشت. او پهلوانى فروتن و شاعرى حق گو و هنرمندى دين دار بود. با شرافت و پاك دامنى زندگى كرد و با سربلندى و نيك نامى به ديدار حق شتافت.(1)

43.5.3. محدّث اُرمَوى

و مصحّح اين كتاب _ مرحوم محدّث اُرمَوى _ مرد بسيار فاضلى بود؛ محدّث يك چيزى شبيه محمّد قزوينى _ يعنى واقعاً همان جور تيپى _ بود... آدمى بود كه ميتوانست در محافل ادبى و هنرى آن روز شناخته شده باشد امّا كسى به ايشان خيلى توجّهى نميكرد، از بس آدم خوددار و داراى عزّت نَفْس و عفّت نَفْسى بود. از او واقعاً بايد تجليل بشود؛ او مجاهدت كرد كه اين كتاب (= النّقض) را تصحيح كرد و چاپ كرد و آورد به بازار و در اختيار اين و آن قرار داد؛ والّا اصلاً كسى اين كتاب را نمى شناخت. على ايّحال اين كتاب از لحاظ ادبى و نثر بسيار كتاب خوبى است.(2)

44.5.3. مخدومى (رحيم)

آقاى مخدومى در تصوير و ارائه ى واقعيتها، خيلى خوب، خيلى زيبا و

ص: 169


1- . پيام تسليت در پى درگذشت شاعر معاصر احمد كمال؛ 1379/06/30
2- . در ديدارِ برگزاركنندگان همايش بزرگداشت عبدالجليل قزوينى رازى؛ 1391/01/28

خيلى هنرمندانه مينويسد... كه جزو بهترين قلمهاى خاطره نويس است... آقاى مخدومى... قلم خيلى خوبى دارد. انصافاً شما(1) سفرنامه هاى حجِّ خيلى خوبى را منتشر كرديد. شما هرچه سفرنامه ى حج منتشر كرده ايد، من خوانده ام. يعنى يكى از دل خوشى هاى من در فصل حج، خواندن سفرنامه ى حج است. نوشته ى ايشان را هم خواندم. بسيار خوب نوشته است. من تقريظ قشنگى هم در پشت آن، براى ايشان نوشتم.(2)

45.5.3. مردانى (نصرالله)

شعر آقاى نصرالله مردانى... روزبه روز جاافتاده تر و پخته تر و خوب تر شده است و الفاظ زيبا و مرصّعى استخدام ميكنند...(3) اين شاعر مؤمن و پرتلاش سرمايه ى طبع روان خود را در خدمت معارف انقلاب قرار داده و شيوايى سخن خود را با ابراز عشق به خاندان پيامبر (عليهم السّلام) و مفاهيم زنده و واقعى دوران دفاع مقدّس و تكريم شهيدان عزيز آميخته بود.(4)

46.5.3. مطهّرى (مرتضى)

آقاى مطهّرى مكتوباتشان بسيار رسا و خوب است امّا سخنرانى هاى ايشان اين طور نيست. خود ايشان ميگفت من هر وقت سخنرانىِ خودم را گوش ميكنم، بدم مى آيد امّا هر وقت نوشته هاى خودم را ميخوانم، لذّت ميبرم. واقعش اين است كه نوشته هاى ايشان خيلى رسا و گويا و خوب است.(5) من غلط در نوشته هاى ايشان كم يافتم؛ بندرت ميشود به اصطلاح

ص: 170


1- . حوزه ى هنرى سازمان تبليغات اسلامى
2- . در ديدارِ اعضاى دفتر ادبيات و هنر مقاومت؛ 1371/04/22
3- . در ديدارِ شعرا؛ 1387/06/25
4- . پيام تسليت در پى درگذشت شاعر معاصر نصرالله مردانى؛ 1382/12/20
5- . در ديدارِ اعضاى ستاد بزرگداشت استاد شهيد مرتضى مطهّرى؛ 1379/02/12

غلط دستورى و غلط سبك و نگارشى در كلمات ايشان پيدا كرد؛ درعين حال خيلى ساده و همه كس فهم است.(1)

47.5.3. معلّم (على)

يك مسئله، مسئله ى قدرت آقاى معلّم در استخدام كلمات و چيدن اين كلمات با آن شيوه ى مستحكم است... بعد هم آن خيال بسيار گسترده و وسيعى كه آقاى معلّم دارند، كه واقعاً گاهى اوقات هفت تو است... درعين حال آن قوّت طبع، انصافاً خيلى چيز جالبى است. ايشان شاعر خيلى خوبى هستند و نوآورى دارند.(2)

48.5.3. نظرى (فاضل)

شاعران جوان ما... توجّه داشته باشيد كه قطبهاى منفى و قطبهاى مضر سعى نكنند شماها را به خودشان جذب كنند. الآن اين تلاش دارد انجام ميگيرد... ممكن است درِ باغ سبز هم نشان بدهند. من يك غزل قشنگى ديدم از آقاى فاضل عزيزمان:

از باغ ميبرند چراغانى ات كنند *** تا كاج جشنهاى زمستانى ات كنند

بارك الله!... مضمون يك بيت ديگرش اين است: يوسف! از چاه كه بيرون مى آيى، خوشحال نباش؛ تو را ميبرند كه زندانى ات كنند.(3) به هر حال مراقب باشيد؛ خطوط، حدود و اندازه ها را حفظ كنيد.(4)

49.5.3. نگارنده (عبدالعلى)

ما بهترين شاعرها را در مشهد داشتيم. انصافاً در يك دوره اى شعراى

ص: 171


1- . در ديدارِ مديران راديو از سراسر كشور؛ 1362/08/18
2- . در ديدارِ شعرا؛ 1371/12/18
3- . يوسف به اين رها شدن از چاه دل مبند اين بار ميبرند كه زندانى ات كنند
4- . در ديدارِ شعرا؛ 1391/05/14

مشهد ما در كشور بهترين بودند. ما همه را از نزديك ميشناختيم؛ شعراى مشهد جزو بهترين ها بودند؛ هم قصيده سراهايشان، هم غزل سراهايشان. در مشهد از اوّل تا آخر، در آن دوره اى كه اين افراد روى كار آمدند و پرورش پيدا كردند، سه تا انجمن وجود داشت؛ يكى اش انجمن مرحوم نگارنده بود كه در خانه ى خود او تشكيل ميشد. ايشان اجاره نشين هم بود و هر چند وقت يك بار خانه اش عوض ميشد؛ لذا اينهايى كه ميخواستند شركت كنند بروند به آن خانه ى جديد، بايد آدرس جديد ميگرفتند. بنده آن وقت قم بودم. هر وقت مشهد مى آمدم، حتماً به آن جلسه ميرفتم؛ تا بعد كه از قم برگشتم. اين يك انجمن بود؛ ده نفر، پانزده نفر در آن شركت ميكردند. يك سماورى هم آنجا روشن بود، كه چايى اش را خود مرحوم نگارنده ميريخت! اين آقاى شفيعى كدكنى، ميرزازاده، قهرمان، قدسى، اينها همه پرورش يافته ى همين جلسه اند.(1)

50.5.3. نيمايوشيج (على اسفنديارى)

نيما يوشيج _ برخلاف آن چيزى كه ميگفتند _ مردى متدين بود. مرحوم اميرى(2) با نيمايوشيج از نزديك دوست بود. او براى من نقل ميكرد و ميگفت نيمايوشيج آدم متدينى است. او به شعر سنّتى هم علاقه مند بود؛ منتها اين سبك (= شعر آزاد) را هم مى پسنديد.(3)

ب. مطبوعات

1. به كارگيرى صحيح زبان فارسى

مگر نه اينكه از مطبوعات بايد زبان فارسى را درست كرد؟ مطبوعات، از اين جهت، از صدا و سيما مهم تر است. من البتّه راجع به زبان فارسى،

ص: 172


1- . در ديدارِ شعرا؛ 1389/6/3
2- . سيد كريم اميرى فيروزكوهى
3- . گفت و شنود در ديدارِ جمعى از جوانان به مناسبت هفته ى جوان؛ 1377/2/7

سالها است _ شايد ده سال بيشتر است _ كه با صدا و سيما بحث و بگومگو دارم براى اينكه در آن زمينه پيشرفت كنند؛ كارهايى بكنند و اشكالات را برطرف سازند. امّا روزنامه ها، از اين جهت از صدا و سيما مهم ترند؛ چون مخاطبين آن رسانه، در زمينه ى زبان فارسى و نكات و ظرايف زبانى و دستورى، فقط از طريق گوش ارتباط دارند و مواردى كه عنوان ميشود، لحظه اى و گذرا است امّا مطبوعات در خانه و كاشانه ى ما، براى مدّتها ميمانند؛ افراد متعدّدى آن را ميخوانند و در آن تعمّق ميكنند.(1)

2. عنوان گزينى، بر شيوه ى زبان فارسى

يكى ديگر از ضعفهاى مطبوعات ما، تقليد كوركورانه از كارهاى غرب است. گفتيم كه روزنامه هاى غرب، از ما قوى تر و پخته ترند امّا معنايش اين نيست كه ما شكل عنوان گزينى خود را هم مانند آنها كنيم. فرض بفرماييد كيفيت دستور زبان انگليسى، مثلاً در عقب و جلو بودن عناصر جمله، با زبان فارسى فرق ميكند. آنها طبق دستور و قاعده ى زبان خودشان، شكلِ عنوان را مشخّص ميكنند. چه لزومى دارد كه ما در زبان فارسى عيناً همان را تقليد كنيم؟! در بعضى از روزنامه ها مى بينيم كه عيناً از شكل عنوان گزينى روزنامه هاى آمريكايى و انگليسى تقليد ميكنند! كه البتّه از ما بدتر در اين زمينه، عربها هستند. چه لزومى دارد اين كار را بكنيم؟! فارسى، زبانى غنى و شيرين است. هزار شيوه در كار فارسى گويى و فارسى نويسى براى عنوان زدن وجود دارد. خب، از اين شيوه ها استفاده كنيم.(2)

3. گرته بردارى نام روزنامه به روش پسنديده

در پرانتز بگويم كه ما براى اسم روزنامه هم... اعتراض كرديم. «كاغذ اخبار» گرته بردارى زياد شيرينى نيست. اسم روزنامه را «كاغذ اخبار»

ص: 173


1- . در ديدارِ مديران و دست اندركاران مطبوعات كشور؛ 1375/02/13
2- . همان

گذاشته اند؛ آن هم نه «كاغذ خبر»! درحالى كه اگر واقعاً Newspaper هم بخواهند ترجمه كنند، «كاغذ خبر» ميشود و نه «كاغذ اخبار». به نظر من كه اين گرته بردارى، لزومى نداشت... متعذّر شدند كه چون اسم اوّلين روزنامه، «كاغذ اخبار» بوده، از آن جهت براى روزنامه ى جشنواره هم از آن اسم استفاده كرديم.(1)

4. خوش آهنگ كردن عناوين

آنها (= مديران مطبوعات غربى) بعضى از كارهاى خوب هم ميكنند كه بايد ياد گرفت. مثلاً خوش آهنگ كردن عناوين در بين مطبوعات انگليسى، امر بسيار رايجى است؛ يعنى عنوانهاى خوش آهنگ با سجعهاى آغاز كلام ميزنند. البتّه سجع ما، نه در آغاز كه در پايان كلام و جمله است. آنها از اين كارها ميكنند، كه خوب است. اين كارها را اگر به طور محدود تقليد كنيم، منعى ندارد؛ گرچه تقليدِ يكسره، جايز نيست.(2)

5. بهره بردارى از لطافت زبان فارسى

از جمله مواردى كه اينجا يادداشت كرده ام، يكى هم نشر فرهنگ عمومى و دانش اجتماعى است كه بايد به آن عمق و كيفيت دهيد. اصلاً مهم ترين كار شما آقايان و خانمها كه در مطبوعات كار ميكنيد، اين است كه به كارها كيفيت دهيد؛ هم به كارهاى سياسى، هم به كارهاى فرهنگى و هم به كارهاى ادبى. انسان گاهى اوقات در مطبوعات، صفحه ى شعر را مينگرد؛ اصلاً رغبت نميكند بخواند. سرمقاله را نگاه ميكند؛ اصلاً هيچ جاذبه اى ندارد. پس زيبايى در سخن چه شد؟ لطافت زبان فارسى چه شد؟ هنر نويسندگى چه شد؟ ذوق چه شد؟ مگر نه اينكه اين همه براى

ص: 174


1- . در ديدارِ مديران و دست اندركاران مطبوعات كشور؛ 1375/02/13
2- . همان

كيفيت بخشيدن به مطبوعات است؟ از واژه هاى سنجيده، تعبيرات زيبا و تركيبات نو استفاده كنيد.(1)

6. بهبود زبان محاوره ى مردم

از جمله كارهاى بسيار لازم ديگر... اصلاح زبان محاوره ى مردم است كه رسانه هاى ما در اين زمينه، مسئوليت سنگينى را بر دوش دارند.(2)

7. كمك دولت به مطبوعات نشردهنده ى زبان فارسى

مطبوعات كشور به سه قسم تقسيم ميشوند: يك قسم مطبوعاتى هستند كه نظام را قبول دارند... قسم دوّم، مطبوعاتى هستند كه نسبت به نظام اسلامى بى تفاوتند. يعنى هيچ گونه طرف دارى از نظام _ حتّى به صورت درج يك خبر _ نميكنند؛ لكن كارى هم به كار نظام ندارند و از كنار آن رد ميشوند؛ مثل مجلّات علمى، مجلّات فرهنگىِ محض، مجلّات شعرى، مجلّات تخصّصى و امثال اينها. يك قسم هم مطبوعات معاند.(3)

و امّا از مطبوعات قسم دوّم، انتظار زيادى نداريم. يعنى به هيچ وجه از كسانى كه درباره ى نظام، اظهارنظر مثبتى نميكنند، حرفى در تأييد نميزنند، مشغول كار علمى و فرهنگى خودشان هستند و البتّه عليه نظام، اقدام و فعّاليتى هم نميكنند، هيچ انتظارى نداريم. اين را بدانيد! بنده به عنوان مسئول كشور عرض ميكنم: هيچ گونه انتظارى نداريم. هركس در اين زمينه از فشار دستگاه سخن به ميان مى آورد، خلاف واقع و دروغ گفته است. آنها كار خودشان را بكنند. اگر فرهنگ كشور را تقويت ميكنند، دولت بايد كمكشان كند؛ اگر سواد مردم را زياد ميكنند، به ترويج ادبيات

ص: 175


1- . در ديدارِ مديران و دست اندركاران مطبوعات كشور؛ 1375/02/13
2- . در ديدارِ استادان زبان فارسى؛ 1377/12/12
3- . در ديدارِ مديران و دست اندركاران مطبوعات كشور؛ 1375/02/13

ميپردازند و زبان فارسى را رواج ميدهند، دولت بايد كمك هم به آنها بكند؛ ولو بى تفاوتند. با ما كارى ندارند، نداشته باشند. ما هيچ انتظارى از اينها نداريم.(1)

ص: 176


1- . در ديدارِ مديران و دست اندركاران مطبوعات كشور؛ 1375/02/13

وظايف سازمانها

الف. دستگاه هاى دولتى و دست اندركاران

1. مسئولان، وزارتخانه ها و سازمانها

در مورد اصل قضيه بحمدالله همه ى ذهنهاى مسئول كه مجموعاً در اين جلسه هم جمع هستند و بعضى از برادرانى كه اينجا هم نيستند، كاملاً روى مسئله ى زبان فارسى حسّاس هستند.(1) اميدواريم ان شاءالله... با صميميتِ در اين كار، امر پيگيرىِ زبان فارسى به نحو شايسته اى ادامه پيدا كند. براى اين كار، صميميتى لازم است كه در مسئولان موظّف دولتى ما و آقايان وزرائى كه در اين كار هستند و نيز در اساتيد محترم و برادران و خواهرانى كه در كشورهاى ديگر هستند، به نحوى ظهور خواهد كرد.(2)

2. شوراى عالى انقلاب فرهنگى

در شوراى عالى انقلاب فرهنگى هم مسئله ى زبان فارسى الآن يكى از مسائل... [مهم است كه] در آنجا هم راجع به سياست گذارى خطوط اصلى مسئله ى زبان فارسى دارند كار ميكنند.(3)

ص: 177


1- . در ديدارِ اعضاى شوراى گسترش زبان فارسى؛ 1365/12/25
2- . در ديدارِ اعضاى مجمع بين المللى استادان زبان فارسى؛ 1374/10/16
3- . در ديدارِ اعضاى شوراى گسترش زبان فارسى؛ 1365/12/25
3. فرهنگستان زبان فارسى
1.3. فرهنگستان؛ تقويت، سپاس

اين فرهنگستان... را بايد تقويت كرد... من همين جا لازم ميدانم از فرهنگستان زبان فارسى به خاطر تلاشهايى كه انجام ميدهد، تشكّر كنم.(1)

2.3. كارهاى باارزش فرهنگستان

البتّه امروز كارهاى باارزشى در اين فرهنگستان [زبان فارسى] انجام ميگيرد و من احساس ميكنم كه اين مركز برخلاف آنچه در گذشته به نام فرهنگستان در ايران شناخته شده بود، يك فرهنگستان واقعى است و در آينده بيشتر از آنچه امروز هست، خواهد بود.(2)

3.3. مأموريت اوّل، كمك گرفتن از موجودى زبان

براى گسترش و ايجاد عناصر حيات و تكامل در زبان فارسى، بايستى از موجودىِ خود اين زبان، حدّاكثرِ استفاده بشود. اين، نكته اى است كه مخاطبِ آن در درجه ى اوّل، برادران مسئول در فرهنگستان زبان فارسى هستند كه بايد به آن توجّه كنند.(3)

4.3. مأموريت دوّم، بهره گيرى از گنجايش ساختارى و دستورى زبان
اشاره

خوشبختانه امروز فرهنگستان ما به اين كار اشتغال دارد... هرچه اين تلاشها را بيشتر كنند و آن را بيشتر با ذوق و سليقه ى زبان شناسى و ذائقه ى زبان فارسى همراه كنند و از ظرفيتهاى ساختارى و دستورى زبان استفاده نمايند، يقيناً موفّقيت بيشترى خواهند داشت.(4)

ص: 178


1- . در ديدارِ استادان زبان فارسى؛ 1377/12/12
2- . در ديدارِ اعضاى مجمع بين المللى استادان زبان فارسى؛ 1374/10/16
3- . همان
4- . در ديدارِ استادان زبان فارسى؛ 1377/12/12
1.4.3. كنار نهادن انديشه ى: غلط مشهور، بهتر از صحيح مهجور

گفته ميشود كه «غلط مشهور» بهتر از «صحيح مهجور» است؛ البتّه اين در جاهايى درست است. [امّا] در تركيباتى كه يك وقت عوامى آمده حرفى را زده، عوام ديگرى هم از او تقليد كرده و عوامهايى نيز آن را پى درپى گفته اند، واقعاً نميشود اين را ملاك قرار داد و گفت چون معروف شده، ما اين را قبول داريم. بايد اين موارد را حذف كرد، والّا زبان بكلّى ضايع خواهد شد.(1)

2.4.3. سِتُردن تركيبها و گرته بردارى هاى نادرست

اين (= تركيبهاى غلط و گرته بردارى غلط از زبان بيگانه) همان بليه ى بزرگ زبان فارسى در حال حاضر است. واقعاً ضابطه اى لازم است؛ جايى لازم است كه مشكلات زبان فارسى را تمام كند و نگذارد به اسم زبان، از مسيرها و جريانهاى غلط، گندابهايى وارد درياچه ى زبان فارسى شود و اين زبان را آلوده كند؛ واقعاً پالايش صحيحى وجود داشته باشد... اتّفاقاً اگر فرهنگستان به اين قضيه بپردازد و نسبت به آن اهتمام بورزد، بسيار خوب و مفيد خواهد بود. ان شاءالله طورى بشود كه اين موارد هم اصلاح بشود.(2)

5.3. مأموريت سوّم، همكارى با فرهنگستانهاى ديگر

ما... براى ادبا و شعراى پاكستان كه براى اعتلاى زبان بومى اردو _ در مقابل زبان تحميلى انگليسى _ تلاش ميكنند، احترام قائليم و كارشان را داراى ارزش ميدانيم. اميدواريم كه همكارى بين فرهنگستان شما و فرهنگستان زبان فارسى، همكارى كاملاً تنگاتنگى باشد.(3)

ص: 179


1- . در ديدارِ اعضاى فرهنگستان زبان فارسى؛ 1370/11/27
2- . همان
3- . در ديدارِ دكتر افتخار حسين عارف (از كشور پاكستان)؛ 1375/08/07
6.3. اميد به فرهنگستان كنونى براى كار جدّى

به هرحال بنده شخصاً به عنوان يك آدم عاشق و شيفته ى زبان فارسى، به مجموعه ى شما خيلى اميد بسته ام؛ اميدوارم كه اين مجموعه ان شاءالله بتواند كارهاى بزرگ و اساسى اى در باب زبان فارسى انجام دهد.(1) اگرچه ما از فرهنگستان در طول ده ها سال گذشته خاطره و تجربه ى خيلى شيرينى نداريم _ آن طور كه انسان از زبان مطّلعان و دست اندركاران آنها مى شنود و ميداند _ لكن اميدواريم كه اين بار فرهنگستان واقعاً يك كار اساسى و جدّى و فعّالى بكند و آن (= زبان فارسى) را پيش ببرد؛ اين طور هم اميد ميرود.(2)

4. شوراى گسترش زبان فارسى

ما كه مدّعى ارائه ى يك فرهنگ نو هستيم، خب كدام قالب بهتر از اين زبان شيواى جاافتاده ى شناخته شده ى مردمى، كه اين جور ملّتها به آن علاقه دارند، اين جور دوست ميدارند، اين جور على رغم شلّاقها هنوز حفظش كرده اند. بنابراين مسئله، بسيار مسئله ى حائز اهمّيتى است. شكل كار را به نظر من بايستى برادران در اين شورا... مشخّص كنند كه چه كار بايد بكنند... منتها خود آن شورا مجرىِ هيچ كارى نيست، بلكه مجرى، وزارتخانه هاى ذى ربط هستند كه مثلاً بخش دانشگاهى اش را اين وزارت، بخش مطبوعات و نشريات را آن وزارت، بخشهاى مختلف را وزارتهاى گوناگون، منتها تدبير و برنامه ريزى و خطدهى و دنبال گيرى كار به وسيله ى [شورا].(3)

ص: 180


1- . در ديدارِ مديران سازمان صدا و سيما؛ 1373/07/05
2- . در ديدارِ اعضاى فرهنگستان زبان فارسى؛ 1370/11/27
3- . در ديدارِ اعضاى شوراى گسترش زبان فارسى؛ 1365/12/25
5. رايزنى هاى فرهنگى

خطّ مقدّم جبهه ى فرهنگى شماييد. قرارگاه مقدّم تاكتيكى تان هم اينجا است؛ همين سازمان شما است كه بايستى كارها را سازمان دهى كند، خطوط را مشخّص بكند، كارها را تدوين بكند، امكانات را در اختيار شما بگذارد.(1) و از جمله امّهاتِ مسائلى كه بايد در خارج از كشور روى آن كار كنيد، زبان فارسى است.(2)

6. وزارت خارجه

با اينكه وزارت خارجه بالطّبع يك وزارت فرهنگى نيست و سياسى است امّا آقاى دكتر ولايتى(3) به مسائل زبان فارسى اهتمام دارند.(4)

7. وزارت آموزش و پرورش
1.7. بازتاب زبان و ادب فارسى در كتب درسى

از سازمان پژوهش بايد خيلى تشكّر كرد كه اين فرصت را فعلاً به ما و در آينده به نسل كتاب درسى خوان دادند كه اين همه تجربه و فكر و خبرويت در كار ادب فارسى گرد هم جمع بشوند و از محصول آنها استفاده بشود... و اميدواريم كه هم نتايج اين گردهمايى _ گردهمايى مستند چند روزه _ در كتابهاى درسى منعكس بشود و آن را ببينيم و از ثمرات آن ان شاءالله بهره بگيريم، هم مجموعه ى بحثهايى كه در اين گردهمايى شده است، براى تشويق نسل جوان، براى آگاهى آنها از مسائل تعليم و تربيت ادب فارسى منتشر بشود و وسيله اى باشد براى تعمّق و تأمّل بر اين ميدان.(5)

ص: 181


1- . در ديدارِ نمايندگى هاى فرهنگى در خارج از كشور؛ 1388/12/11
2- . در ديدارِ نمايندگى هاى فرهنگى در خارج از كشور؛ 1375/05/29
3- . وزير وقت امور خارجه
4- . در ديدارِ اعضاى شوراى گسترش زبان فارسى؛ 1365/12/25
5- . در ديدارِ دبيران ادبيات فارسى؛ 1361/09/30
2.7. كار كانون پرورش فكرى؛ آموزش ادبيات به كودكان

يكى از مراكزى كه بايد در آن، روى زبان و ادبيات _ بخصوص با شيوه هاى هنرى _ تلاش شود، مركز شما است؛ چون شما با نسلى كار ميكنيد كه آن نسل هرچه را كه از شما فراگرفت، برايش ماندگار خواهد بود... يعنى شما در حركت خودتان در كانون، ميتوانيد آن دو مقصود و دو وظيفه اى را كه در باب ادبيات هست، با هم تأمين كنيد؛ هم ادبيات را پيش ببريد، هم آن را در قشرهاى گوناگون _ كه قشر مخاطب شما كودك است _ درست صرف كنيد.(1)

ب. تشكّلها و سازوكارهاى خصوصى

1. ناشران، توليدكنندگان و نويسندگان

به نظر من يكى از كارهايى كه ناشران و توليدكنندگان كتاب حتماً روى آن تكيه كنند، بها دادن به ويراستارى لفظى است.(2)

ص: 182


1- . در ديدارِ هنرمندان كانون پرورش فكرى كودكان و نوجوانان؛ 1377/02/23
2- . مصاحبه پس از بازديدِ بيست و پنجمين نمايشگاه بين المللى كتاب تهران؛ 1391/02/17

وظايف شيفتگان زبان و ادبيات فارسى

دو كار مهم

اشاره

جا دارد ملّتهاى فارسى زبان و كسانى كه به فارسى علاقه دارند، يك كار برجسته و بزرگ و يك حركت عمومى و بين المللى در زمينه ى زبان فارسى ان شاءالله انجام دهند.(1) من دو نوع وظيفه را براى فارسى زبانان و غير فارسى زبانان، در قبال زبان فارسى معتقدم:

1. گستردن زبان فارسى در ميان ملّتهاى عالم

يك نوع، وظيفه اى كه مربوط به تلاش براى حفظ و گسترش زبان فارسى و در قبال كلّيت اين زبان است. منظور من از گسترش در اينجا، گسترش جغرافيايى و گسترش قومى و ملّى است؛ يعنى گستردن زبان فارسى در ميان ملّتهاى عالم... به نظر من در اين دو نوع وظيفه _ بخصوص در نوع اوّل _ هم فارسى زبانان و هم غير فارسى زبانان سهيمند.

در مورد حفظ زبان فارسى و گسترش جغرافيايى و قومى و ملّى زبان فارسى _ يعنى گسترش بين المللى زبان فارسى و تحكيم پايه هاى آن در ميان ملل و اقوام عالم _ هم فارسى زبانان وظيفه دارند، هم غير فارسى زبانان.

ص: 183


1- . در ديدارِ ايران شناسان و استادان ادبيات فارسى كشورهاى آسياى مركزى و قفقاز؛ 1372/11/18

فارسى زبانان، اوّلاً از اين جهت وظيفه دارند كه اين زبان، حامل بخش عظيمى از فرهنگ والاى بشرى است و بيشترين مباحث كهن بشرى، يا بخش عظيم غيرقابل اغماضى از مواريث كهن بشريت _ از فلسفه، دين، علم، اخلاق، عرفان و سياست _ به وسيله ى اين زبان، منتقل شده است و اين زبان، حامل مجموعه ى ميراث عظيمى است كه بدون اطّلاع از اين زبان، دست يافتن به آن آسان نيست. گنجينه هايى مثل آنچه مولوى و عطّار و حافظ و سعدى و فردوسى و بزرگان ديگر در شعر و نثر فراهم آورده اند، وقتى به طور كامل براى بشريت قابل استفاده است كه با زبان اصلى _ زبان فارسى _ در اختيار طالبان و پژوهندگان آن قرار گيرد. ترجمه، وافى نيست براى اينكه اين مجموعه ى عظيم را به جهان و به افكار و دلهاى تشنه كامان معنويت برساند. ثانياً از نظر فارسى زبانان، اين زبان وسيله اى است براى اينكه بتواند موجودى ايران و ساير ملّتهاى فارسى زبان را... به دنيا معرّفى كند. امروز ملّتهاى دنيا سعى ميكنند موجودى هاى خودشان را در همه ى زمينه هاى فلسفى و معرفتى و علمى به ملّتهاى ديگر معرّفى كنند. ملّت ايران و ملّتهاى فارسى زبان، در صورتى ميتوانند اين كار بزرگ را انجام دهند كه اين زبان بتواند در دنيا جايگاه شايسته ى خود را پيدا كند. گسترش جغرافيايى و رواج اين زبان در دنيا، متوقّف بر اين است. از طرف ديگر، اين زبان فارسى كه بخش عظيمى از مدنيت گذشته ى عالم بر دوش آن قرار داشته و در واقع مثل مَركب راهوارى توانسته است اين معارف را حمل كند و ذهنيتهاى والاى بشرى را به همه جاى عالم _ به قدر قدرت و سعه ى وجودى خود در آن زمانها _ برساند، امروز در مقابله با سياستهاى استعمار فرهنگى و سلطه طلبى هاى فرهنگى كه برخى از قدرتهاى عالم به كار ميبرند، در موضع ضعف قرار گرفته است. سعى قدرتهاى بزرگ عالم بر اين است كه فرهنگ، معارف و ارزشهاى مورد نظر خود را به همه ى جهان و به

ص: 184

همه ى ملّتها تحميل كنند؛ كه لازمه ى آن، اين است كه زبان خود را تحميل نمايند.(1)

2. پالايش و پيرايش زبان فارسى

يك وظيفه ى ديگر در قبال زبان فارسى، مربوط به كيفيت و تقويت و گستردگى زبان فارسى، به معناى اتّساع درونى اين زبان، از جمله بالا بردن ظرفيتهاى آن، اصلاح، پالايش و پيرايش آن است... مربوط به خود زبان و پرداختن به كيفيت و غنى كردن آن است. در اين زمينه بايد تلاش زيادى انجام گيرد. من اين طور گمان ميكنم كه اگر ما اين وظيفه ى دوّم را خوب انجام دهيم، وظيفه ى اوّل، آسان تر انجام خواهد گرفت... و روان تر خواهد شد و بهتر انجام خواهد گرفت. اين وظيفه، عمدتاً بر عهده ى فارسى زبانان است.(2)

نمونه هايى از شيفتگان

1. زبان و ادبيات فارسى، علاقه ى شخصى بنده

البتّه اين مقوله (= زبان و ادب فارسى) جزو مقوله هاى مورد علاقه ى شخصى بنده است... و به همان دليل كه با اين مقوله يك مختصر آشنايى داشتم و گاهى با مردان و ميدان داران اين مقوله برخورد و صحبتى داشتم، براى كسانى كه در اين زمينه قدمى و قلمى و فكرى داشته اند، احترام قائلم. ارزش اينها، اهمّيت كار اينها و تأثيرى كه اينها ميتوانند در وضع عمومى كشور و انقلاب و جامعه داشته باشند، بر بنده روشن است.(3)

ص: 185


1- . در ديدارِ استادان زبان فارسى؛ 1377/12/12
2- . همان
3- . در ديدارِ دبيران ادبيات فارسى؛ 1361/09/30
2. محبّت به ادبيات فارسى در دنيا

بحمدالله زبان فارسى دوستدارانى دارد كه شما(1)... جمعى از آن علاقه مندان و دوستداران زبان فارسى محسوب ميشويد. همه جا در دنيا، كسان برجسته و صاحب انديشه و ذوقى هستند كه نسبت به زبان فارسى احساس مسئوليت و محبّت ميكنند.(2)

3. تشكيل انجمن هواداران زبان و ادب پارسى

اين انجمنى هم كه آقاى دكتر لاريجانى(3) اشاره كردند،(4) بسيار كار مفيدى است و فكر ميكنيم كه بتواند ان شاءالله به پيشرفت همكارى هاى مجموعه ى حاضر و همچنين كسان ديگرى كه به زبان فارسى علاقه مندند، كمك زيادى بكند.(5)

4. دوستداران زبان فارسى در روسيه

خيلى خوشحاليم از اينكه شما(6) را كه مرد دانشمندى در مسائل مورد علاقه ى ما هستيد، زيارت ميكنيم. مسائل مورد علاقه ى ما يكى مسائل قرآنى است كه شما در اين مسئله متخصّصيد؛ يكى هم زبان فارسى است كه شما بحمدالله در اين قضيه هم متخصّص و وارديد. تلاش در راه گسترش اين چيزهاى محبوب براى ما خيلى قيمت دارد؛ بنابراين ما براى شخص

ص: 186


1- . اعضاى مجمع بين المللى استادان زبان فارسى
2- . در ديدارِ اعضاى مجمع بين المللى استادان زبان فارسى؛ 1374/10/16
3- . وزير وقت فرهنگ و ارشاد اسلامى
4- . انجمن ايران شناسان و استادان زبان و ادبيات فارسى، كه تأسيس آن در «اوّلين گردهمايى استادان زبان و ادبيات فارسى و ايران شناسان كشورهاى آسياى مركزى و قفقاز» پيشنهاد شده بود.
5- . در ديدارِ ايران شناسان و استادان ادبيات فارسى كشورهاى آسياى مركزى و قفقاز؛ 1372/11/18
6- . پروفسور محمّد نورى عثمانف (از داغستانِ روسيه)؛ 1374/02/04

جنابعالى... احترام زيادى قائل هستيم... و دوست دارم فرهنگ فارسى و روسىِ شما را هم ببينم. اين شاهنامه اى را هم كه شما گفتيد،... براى من آوردند و گفتند اين را شما داديد... از زيارت شما خيلى خوشحاليم.(1)

5. عاشقان زبان فارسى در هند

در شبه قارّه ى هند برجسته ترين شخصيت ها با زبان فارسى حرف ميزدند و انگليس ها اوّلى كه آمدند شبه قارّه، يكى از كارهايى كه كردند اين بود كه زبان فارسى را متوقّف كنند؛ جلو زبان فارسى را با انواع حيل و مكرهايى كه مخصوص انگليس ها است گرفتند. البتّه هنوز هم زبان فارسى آنجا رواج دارد و عاشق دارد؛ كسانى هستند در هند _ كه بنده رفته ام ديده ام، بعضى هايشان [هم] اينجا آمدند، آنها را ديدم _ عاشق زبان فارسى اند.(2)

6. دلدادگان زبان فارسى در افغانستان و تاجيكستان

مسئله ى زبان و ادبيات فارسى كه مسئله ى مشترك شما و همه ى مردم ايران و مردم كشورهاى فارسى زبان، مثل تاجيكستان و افغانستان است، از جهات مختلف داراى اهمّيت فراوانى است... امروز در كشور ما بحمدالله علاقه و پرداخت به زبان فارسى و اهتمام نسبت به آن وجود دارد. علاوه ى بر اين، خوشبختانه مى بينيم كه در كشورهاى فارسى زبان مثل تاجيكستان و افغانستان هم همين جور است.(3)

ص: 187


1- . در ديدارِ پروفسور محمّد نورى عثمانف؛ 1374/02/04
2- . در ديدارِ اعضاى شوراى عالى انقلاب فرهنگى؛ 1392/09/19
3- . در ديدارِ ايران شناسان و استادان ادبيات فارسى كشورهاى آسياى مركزى و قفقاز؛ 1372/11/18

ص: 188

زبان فارسى مثل همه ى

چيزهاى ديگر، مثل همه ى زبانهاى ديگر،

محتاج نوسازى روزبه روز است. وقتى ريشه سالم است،

اين زبان بايد روزبه روز شاخه و برگهايش زياد بشود و اتّساع پيدا كند.

1370/09/18

فصل پنجم آموزش و گسترش زبان و ادبيات فارسى در ايران و جهان

اشاره

ص: 189

ص: 190

آموزش و گسترش زبان و ادبيات فارسى در ايران

1. آموزش و گسترش زبان فارسى

1.1. ارزيابى دانش گرايانه و ژرف نگرانه

من از كار علمى لذّت ميبرم... در اين زمينه كارهاى علمى صورت گرفته است؛ يعنى شما متّكى به پايه هاى علمى كار كرديد و اين بسيار خوب است. البتّه در همه ى بخشها _ نه فقط در بخشهاى انسانى كه علوم هنوز پيشرفت زيادى ندارد _ حتّى در بخشهاى طبيعى كه پيشرفت علوم زياد است، نتايج علم هيچ وقت قطعى نيست. شما مى بينيد امروز ميگويند فلان دارو اين خصوصيت را دارد، سه سال ديگر مى آيند 180 درجه عكس آن را ميگويند؛ درحالى كه رفته اند، سنجيده اند و ابزارهاى دقيق، خصوصيات را ذرّه ذرّه ديده اند و آزمايش كرده اند؛ درعين حال بعدها نتيجه غلط درمى آيد و بعد از مدّتِ نه چندان بلندى مى بينيد آزمايشها عوض ميشود. علوم انسانى پيشرفت علوم طبيعى را ندارد؛ لذا ضمن اينكه به روش علمى و كار علمى اهمّيت ميدهيد و حتماً بايد اهمّيت بدهيد، به نتايج كار علمى صددرصد مؤمن نباشيد، كه اگر تجربه ى محسوس و روشنى جلوِ چشم شما بود، بتوانيد آن را تخطئه كنيد. شما بجنورد را مثال زديد؛ براى من خيلى واضح نيست. اگر آذربايجان غربى يا جاى ديگرى را

ص: 191

مثال ميزديد، ملموس تر بود. منطقه ى خراسان، فارسى زبان است. فارسىِ ما خراسانى ها از فارسى همه ى كشور قوى تر و اصيل تر است؛ زبان درى است. وقتى زنان روستايى ما حرف ميزنند _ از لهجه شان كه صرف نظر كنيد _ زبان آنها به متون فارسى اصيل ما خيلى نزديك تر است تا حرف روزمرّه اى كه ما در تهران مى شنويم. خراسان مركز فارسى گويى و فارسى فهمى است؛ من تعجّب ميكنم چرا بايد آنجا اين طور باشد. بنابراين، من به نتيجه ى اين آزمايش خيلى اطمينان نميكنم؛ مگر اينكه اتّفاق خاصّى افتاده باشد و يا عامل ناشناخته اى براى ما وجود داشته باشد.(1) من اينها را ردّ قطعى نميكنم امّا استبعاد ميكنم. البتّه در جاهايى افراد ناهم زبانند؛ يعنى اين بچّه تا شش سالگى در خانه اى كه اصلاً فارسى حرف نميزنند، تركى حرف زده و الآن به مدرسه ى شما مى آيد و شما ميخواهيد به او «آب بابا» ياد بدهيد؛ اين سخت است و بايد براى آن فكرى كرد.

ما از زمان جوانىِ خودمان ديده بوديم، الآن هم خيلى اوقات مى بينيم كه افرادِ ترك زبان _ بخصوص الآن كه زبان فارسى به وسيله ى راديو و تلويزيون ترويج ميشود _ فارسىِ صحيحِ بدون لهجه ى تركى و حتّى با لهجه ى تركىِ خيلى ضعيف حرف ميزنند؛ اين استعداد فراگير وجود دارد. شما ساختارها و روشها را علمى كرديد امّا محتوا چيست؟ معلوم نيست محتوا و محصول فرآيند علمى سازىِ كار چيست و واقعاً نميدانيم چه اتّفاقى افتاده است. شما بايد در اين زمينه ارزيابى خوبى داشته باشيد و نتيجه را بگوييد؛ محصول كار بايد معلوم شود.(2)

ص: 192


1- . آقاى مهندس علاقه مندان، معاون پژوهشى وقت وزارت آموزش و پرورش، در گزارش خود درباره ى نتيجه ى پژوهش انجام شده كه «تفاوت واژگانى صحبت با كودكان و توصيه ى واژگانى به آنها» را مشخّص ميكند، تصريح كرده بودند كه سطح سواد زبان فارسى دانش آموزان پنجم ابتدائى در بجنورد، معادل سوّم دبستان است!
2- . در ديدارِ اعضاى معاونت پژوهشى وزارت آموزش و پرورش؛ 1382/6/3
2.1. بهره بردارى از زبان روان روز

واقعاً اين يك هنر است كه انسان هم درست حرف بزند، هم بعد از هفتصد سال، وقتى كه غزلش را و گلستانش را و بوستانش را ميخوانيد، بفهميد؛ شما هيچ مشكلى نداريد. خيلى عجيب است! حافظ هم همين جور!... بايد اين جورى حرف زد. اين كدام زبان است امروز؟ البتّه ما زبان سعدى را توصيه نميكنيم، زبان حافظ را توصيه نميكنيم، زبان فصيح امروز را توصيه ميكنيم.(1)

3.1. نشانه هاى به كارگيرى درست زبان بر همه ى جامعه

آموزش ادبيات يك زبان براى اهل زبان، آموزش رموز و دقايق يك شىء است، يك حقيقتى است، يك ماهيتى است كه اصل آن شىء و اصل آن حقيقت در اختيار آن آموزنده وجود دارد... اگر كسى زبان را درست بداند و درست به كار ببرد، اين دانستن و اين به كار بردن در وضع آرمانها و ايدئال ها و افكار و جهت گيرى هاى كلّى صاحب زبانى كه در اين جامعه زندگى ميكند و در كلّ جامعه و حركت آن تأثير ميگذارد.(2)

4.1. برخوردارى از ادب گذشته ى تاريخى

[رشد زبان و ادبيات] بايستى به وضعى دربيايد كه ما بتوانيم از محصول ادب گذشته ى تاريخى اين كشور حدّاكثر استفاده را بكنيم. اين همه معارف در نثر و شعر گذشته ى ما موجود است؛ چگونه نسل ما و نسلهاى بعد خواهند توانست از اين گنجينه ى عظيم استفاده كنند؟ ما اگر بتوانيم زبان فارسى را بدرستى در ميان مردم خودمان رشد بدهيم و در آنها اين توانايى را به وجود بياوريم كه زبان فارسى را بفهمند و به آن بدرستى تكلّم

ص: 193


1- . در ديدارِ شعرا؛ 1369/01/31
2- . در ديدارِ اعضاى معاونت پژوهشى وزارت آموزش و پرورش؛ 1382/06/03

بكنند، اين گنجينه را در حقيقت ما زنده كرديم و محتواى اين گنجينه را در اختيار مردم قرار داديم.(1)

5.1. به كار بستن تجربه ى ديگران

از تجربيات گسترش زبانهاى فرانسه و انگليسى در بُرهه اى از زمان در دنيا و از جمله در كشور خودمان بايد استفاده بكنيم؛ درحالى زبان فرانسه آمد ايران [كه] هيچ پيوند فرهنگى و زمينه ى تاريخى، خونى، نژادى، هيچى [در اينجا نداشت]؛ درعين حال آمدند و وارد شدند و از صفر شروع كردند و زبان فرانسه را اين جورى، يك مدّتى [به عنوان] زبان دوّم، جا انداختند، باز بعد [از مدّتى] هم انگليسى.(2)

6.1. ساده سازى آموزش

تسهيل آموزش زبان، كار بسيار مهمّى است. امروز مشاهده ميشود زبانهايى كه در دنيا رواج دارند و روزبه روز هم بيشتر رواج پيدا ميكنند، علاوه بر پشتوانه ى علم و صنعت و سياست و بقيه ى چيزهايى كه دارند، به تسهيل و آسان سازى زبان هم ميپردازند؛ زبان و نوشتن آن را آسان ميكنند، خيلى از قواعد را حذف و گفتن و تكلّم را آسان و لهجه ها را اصلاح مينمايند؛ در آن گفتارهايى كه براى آموزش است، از بهترين لهجه ها و بهترين صداها استفاده ميكنند. اين كار، در واقع به خاطر آسان كردن آموزش زبان براى كسانى است كه اين زبان را نميدانند. ما بايد اين كارها را انجام دهيم.(3)

الآن خلاصه كردن كتابهاى بزرگ و ساده كردن كتابهاى دشوار، در دنيا معمول است؛ كتابهاى دشوار را خلاصه ميكنند. البتّه اين كار را بيشتر براى خاطر آموزش زبان ميكنند، زبان را ساده ميكنند.(4)

ص: 194


1- . در ديدارِ دبيران ادبيات فارسى؛ 1361/09/30
2- . در ديدارِ اعضاى شوراى گسترش زبان فارسى؛ 1365/12/25
3- . در ديدارِ استادان زبان فارسى؛ 1377/12/12
4- . در ديدارِ دست اندركاران برگزارى هفته ى كتاب؛ 1376/08/19
7.1. نوشتن دستور زبان يكسان

نوشتن دستور: هركسى يك جورى مينويسد _ اصلاً هركسى يك روشى دارد؛ آدم گيج ميماند كه بالاخره چه كار بايد بكند _ اين جورى نميشود يك زبان را صادر كرد، يك زبان را گسترش داد.(1)

8.1. بت نشدن قاعده

برادرانى كه كتابها را تدوين خواهند كرد،... جورى باشد كه محصول اين كتابها فقط يك مشت قاعده نباشد، كه قاعده در خدمت سخن گفتن و سخن شنيدن و انتقال معلومات قرار خواهد گرفت و بايد قرار بگيرد. خودِ قاعده _ دستور زبان _ به خودى خود نبايستى يك بتى بشود كه ما به طرف آن كشانده بشويم. بايد درست سخن بگويند و عادت كنند كه درست بشنوند و زبان تكامل پيدا بكند.(2)

9.1. گردآورى واژه نامه هاى خوب

ما متأسّفانه لغت نامه هاى خوب، كم داريم. همه گونه لغت نامه براى همه نوع انسانِ مراجعه كننده لازم است؛ لغت نامه هاى آسان و پرمغز و پرمحتوا و منظّم و مرتّب كه از آنها راحت و آسان بشود هر لغتى را انسان احتياج دارد، پيدا كند. ما اين را كم داريم؛ با اينكه كارهاى خوبى هم انجام گرفته است. براى تدوين لغت نامه هاى خوب، براى درجات مختلف مراجعه كننده، هنوز بايد كار زيادى انجام گيرد.(3)

10.1. نگاشتن درست كتابهاى درسى

كتابهاى درسى جزو مهم ترين محصولات ادبى ما است و خواهد بود و

ص: 195


1- . در ديدارِ اعضاى شوراى گسترش زبان فارسى؛ 1365/12/25
2- . در ديدارِ دبيران ادبيات فارسى؛ 1361/09/30
3- . در ديدارِ استادان زبان فارسى؛ 1377/12/12

اگر ما بتوانيم اين كتابها را به شيوه ى درست و آن چنان كه بتواند رشد ادبيات و تكامل ادب فارسى را تضمين كند و نيز بتواند بر خطّ درست فكرى حركت بكند، تنظيم بكنيم و تدوين بكنيم، بزرگ ترين خدمت را به زبان و ادبيات فارسى كرده ايم؛ در آن بخش كه رشد ادب فارسى را بتواند زبان تضمين بكند.(1)

11.1. دور نگه داشتن پايه هاى آموزشى از دگرگونى

در آموزشهاى بنيانى... دست زدن به پايه هاى اصلى كار خطرناكى است، چه در زمينه ى منطق، چه در زمينه ى اصول فقه، چه حتّى گاهى در زمينه ى نحو و ادبيات. يعنى يك وقت آدم مى بيند كه به يك پايه اى دست ميزند و يك چيزى كنار آن درست ميكند، اين پايه ها طاقت نمى آورد و سقف مى آيد پايين!... چون پايه ها هم در طول سالهاى متمادى و با تراكم اذهان بسيار برجسته و پيچيده و والا به وجود آمده. يعنى واقعاً شيخ انصارى را هيچ نميشود دستِكم گرفت؛ يا فرض كنيد صاحب جواهر را، يا مثلاً فرض كنيد در زمينه ى مسائل عقلى _ منطق _ خواجه نصير را، يا علّامه ى حلّى را، يا ملّاصدرا را؛ اينها خيلى مغزهاى برجسته و بزرگى بودند. آنچه هم كه الآن دست ما است، محصول و كار متراكم و درهم تنيده ى مجموعه ى اينها است. اگر چنانچه بنا كنيم اين پايه ها را دست كارى كردن، يك وقت مى بينيم كه نتوانستيم آن پايه ى متناسب محكم را كنار آن درست كنيم، آن وقت سقف مى آيد پايين! به اين بايد توجّه بشود. دو، سه سال قبل از اين، بعضى از اين نوشته ها را _ كه نميدانم مربوط به منطق بود يا چيز ديگرى بود _ آوردند پيش من؛ به نظرم اين معنا آمد... اين خيلى نكته ى مهمّى است كه اين را توجّه بكنيد.(2)

ص: 196


1- . در ديدارِ دبيران ادبيات فارسى؛ 1361/09/30
2- . در ديدارِ مسئولان دفتر فرهنگستان علوم اسلامى قم؛ 1389/04/14
12.1. آموزش معارف اسلامى با كتابهاى ادبى

اعتقاد ما بر اين است كه زبان فارسى و كتب ادبيات فارسى، كتب ادبيات فارسى خواهد بود؛ كتاب فلسفه و اقتصاد و مانند اينها نخواهد بود، بايد ادب فارسى در اين كتابها گذاشته بشود امّا در انتخاب آن نمونه هاى سخن فارسى درست و در انشاء نمونه هاى ديگر اين معنا مراعات بشود كه مردم و جوانان و نوجوانان ما در خواندن و مطالعه ى اين كتابها با نام خدا، با انگيزه ى ايمانى، با عشق خدا، با انگيزه ى عرفان حقيقى و واقعى آشنا بشوند و به اين طريق كشانده بشوند.(1)

13.1. آموزش زبان و ادبيات به كودكان و نوجوانان

اگر امروز كودك ما فارسى را درست ياد بگيرد و بتواند لغت فارسى را در جايى كه لازم دارد، استفاده و مصرف كند، اگر شاعر شد، اگر هنرمند، گوينده، برنامه ساز، يا كتاب نويس شد، شما ديگر خاطرتان جمع است؛ مثل كتاب نويس، فيلمنامه نويس، گوينده ى تلويزيون و افرادى نظير آنها كه در محيط قبلى پرورش پيدا كرده اند، نخواهد بود... بنابراين، به زبان و ادبيات بايد خيلى اهمّيت داده شود.(2) دنيا در اين زمينه (= ادبيات كودكان) به پيشرفتهاى فوق العاده اى نائل شده و ما به تناسب آن پيشرفتها، در گذشته جلو نرفتيم. دوران انقلاب فرصت خوبى است كه اين فاصله جبران شود.(3)

2. آموزش و گسترش ادبيات

1.2. آميختن نوشتار به آرايه ى هنرى

وقتى ميگوييم با بيان خوب، يعنى با استفاده از بهترين بيان. بهترين بيان چيست؟ بيان هنرى. بايد كارى كنيم كه نوشتار، هنرى باشد تا در

ص: 197


1- . در ديدارِ استادان زبان فارسى؛ 1377/12/12
2- . در ديدارِ هنرمندان كانون پرورش فكرى كودكان و نوجوانان؛ 1377/02/23
3- . سخنرانى در مراسم پنجمين دوره ى انتخاب كتاب سال؛ 1366/11/19

دل اثر بگذارد. فرق است بين سخنى كه مغزها را به خود متوجّه ميكند امّا عواطف و احساسات را تحت تأثير قرار نميدهد، و آن سخنى كه هر دو كار را با هم ميكند. اينها با هم خيلى تفاوت دارد. اگر بتوانيم از بيان هنرى استفاده كنيم، معناى آن اين است كه در دلها _ روى عواطف و احساسات _ هم اثر ميگذاريم. اصل قضيه همين است. خيلى ها هستند كه بسيارى از معارف عاليه را با استدلال به دست نياورده اند؛ با دل به دست آورده اند. همين دل، آنها را حتّى به بهترين قلّه هاى معرفت علمى و عملى _ هر دو _ راهنمايى ميكند. بنابراين به دل بايد خيلى اهمّيت داد.(1)

ما اگر بتوانيم ابعاض و ابعاد حادثه را با نگاه هنرمندانه و با زبان هنرمندانه، ببينيم و تبيين و تصوير بكنيم، به افزودنى هيچ احتياج ندارد؛ اين افزودنى هاى مضر و رنگ آميزى هاى غيرلازم هيچ لزومى ندارد.(2)

اگر مفاهيم عاليه ى قرآن [هم] در اين قالب هنرى فوق ممتاز ارائه نشده بود، پيشرفت نداشت. ديگر چيزى بالاتر از مفاهيم قرآن و توحيد هست؟ خداى متعال براى اين مفاهيم، از بيان طبيعى نبى اكرم (صلّى الله عليه و آله)، كه يك بيان بشرى است، استفاده نكرد؛ بيان معجزنشانى را به كار گرفت، تا حدّاكثر زيبايى در آن باشد.(3)

2.2. گزيده نگارى و زيبانويسى

در كار نوشتارى بايد اين معانى را ملاحظه و از كلمات و تعبيرات زيبا استفاده كنيد و بر اساس «كم گوى و گزيده گوى چون دُر» عمل كنيد تا ان شاءالله مطالب شما مفيد واقع شود.(4)

ص: 198


1- . در ديدارِ ائمّه ى جمعه ى اهل قلم؛ 1380/11/08
2- . در ديدار هيئت امنا و مسئولان مؤسّسه ى روايت سيره ى شهدا؛ 1389/04/14
3- . در ديدارِ مسئولان انتشارات سپاه پاسداران انقلاب اسلامى؛ 1364/07/18
4- . در ديدارِ ائمّه ى جمعه ى اهل قلم؛ 1380/11/08

كتاب بايد طورى باشد كه مثلاً دست هركدام از افراد اين جلسه _ كه نمونه هاى مختلفى از تفكّرات و معرفتهاى اجتماعى را در خودشان دارند _ رسيد، تمايل داشته باشند آن را بخوانند. احساس تمايل به خواندن كتاب فقط اين نيست كه كتاب، داستانى باشد؛ نه، گاهى اوقات يك كتاب، داستان هم نيست امّا متين و مُتْقَن و صحيح و خوش عبارت است؛ وقتى دست انسان ميرسد و ميخواند، مى بيند معلوماتى پيدا ميكند؛ لذا آن را تا آخر ميخواند.(1)

3.2. نشستن انسانهاى بينا بر سرچشمه ى ادبيات

از مضمون صرف نظر نكنيد و آن را به دست تهيه كننده و آدمى كه اعتقادى ندارد، نسپريد. همان آدم بى اعتقاد گاهى براى شما كارِ خيلى خوب انجام ميدهد؛ بسته به اين است كه به او چه چيزى سفارش دهيد. كسانى هستند كه به آنها سوژه اى را سفارش ميدهند و آن را تهيه ميكنند؛ بعد در يك بُرهه ى ديگر ضدّ آن را سفارش ميدهند، آن را هم تهيه ميكنند! هميشه نبايد گفت اين آقا تغيير كرده؛ نه، اين آقا از اوّل همين بوده؛ بسته به سفارش دهنده است كه چه كارى را درخواست كند. اگر ما روى مسائل مربوط به سررشته هاى هنر و فرهنگ و ادبيات تكيه ميكنيم، به خاطر اين است. تأثير اين مديريتها اينجا ظاهر ميشود. آدم بصير و بينا را بر كارها بگماريد.(2)

4.2. پرواز پيامهاى اعتقادى با پروانه هاى ادبى

طبيعت پيامهاى معنوى، طبيعتى نيست كه با حرف زدن معمولى بتوان آن را بيان كرد... بنابراين، جز از طريق هنر نميتوان اين پيامها را بيان

ص: 199


1- . در ديدارِ برگزاركنندگان همايش سرداران و شانزده هزار شهيد استان خوزستان؛ 1379/11/03
2- . همان

كرد.(1)

يك مشكل اساسى ما در كارهاى اعتقادى و علمىِ اسلامى، برخوردار نبودن از آرايه هاى هنرى و ادبى است. خيلى از كتابهاى ما كتابهاى خيلى خوبى است، لكن هيچ خواننده ى اهل ذوق و اهل ادبى را جذب نميكند، مگر كسى انگيزه ى زيادى داشته باشد و فقط محتواها را بخواهد بفهمد؛ چون خودِ آرايه ى كتاب _ از لحاظ ادبى _ چيز جذّابى نيست.(2)

اينكه حوزه به فكر مسئله ى هنر بيفتد، چيز مباركى است. نميشود ما يك حوزه ى علميه اى داشته باشيم _ كه كار نهايى اش تبليغ دين در سطوح مختلف است _ و اين از هنر غافل بماند؛ اين چيز خوبى نيست و عملى نيست. و در گذشته هم اين جور نبوده؛ يعنى در گذشته، ما در حوزه هاى علميه هنرمندانى داشتيم؛ البتّه در دايره ى محدودترِ هنر؛ يعنى شعر و ادبيات. شما ممكن است دو هدف را براى اين كار تعريف كنيد:

يكى اينكه بالاخره حوزه ى علميه يك مجموعه اى است از انسانهاى اهل فكر و اهل علم، اگر چنانچه در بين اينها كسانى قريحه ى هنرى داشته باشند، اين قريحه بايد قدرشناسى بشود. اين يك هدف است كه خودش يك هدف مستقلّى است.

هدف دوّم همان هدف ابزارى است؛ يعنى شما وقتى ميخواهيد تبليغِ دين بكنيد، نميشود از هنر استفاده نكنيد. استفاده ى از هنر جز با ورود در ميدان هنر امكان پذير نيست. هيچ كس با خواندن كتابهاى آموزش شناورى شناگر نميشود؛ شما ده كتاب هم كه بخوانيد، اگر شما را داخل يك حوض كوچك هم بيندازند، نميتوانيد خودتان را از اين طرف به آن طرف بكشانيد؛ بايد وارد شد.

حالا كدام يك از رشته هاى هنرى؟ مثلاً فرض بفرماييد كه هنرهاى

ص: 200


1- . در ديدارِ اعضاى گروه تلويزيونى شاهد؛ 1371/02/07
2- . در ديدارِ برگزاركنندگان همايش بزرگداشت عبدالجليل قزوينى رازى؛ 1391/01/28

تجسّمى _ حالا مثلاً مجسّمه سازى _ هم لازم است؟ معلوم نيست، شايد اولويت ندارد؛ نميگويم ممنوع است، لكن اولويت ندارد؛ آنكه بيشتر مهم است، مسئله ى ادبيات در كنار هنر است كه بُروز ادبيات هم بيشتر در بخشى از شعبه هاى هنرى است، مثل رمان، مثل شعر و از اين قبيل.(1)

5.2. يادكرد شهداى اديب در كتب درسى

البتّه در كتابهاى درسى يك نكته ى خيلى مهمّى كه ميشود توجّه كرد، اشاره و ياد از شهداى بزرگ انقلاب ما است كه ما اگر بتوانيم در كتابهاى درسى مان از زندگى و افكار اين بزرگوارها، اگر اهل ادبند از ادبياتشان، اگر اهل چيز نوشتنند، از نوشته هايشان استفاده بكنيم، كتابهاى درسى را يك آرايش معنوى بيشترى بخشيده ايم.(2)

ما خوشبختانه امروز از لحاظ نوشته _ نسبت به شهدا _ وضعمان خوب است؛ يعنى نوشته هاى شيرين و جذّاب داريم؛ حتّى آنهايى كه خاطره است، بعضى شكل داستانى پيدا كرده و مثل يك رمان، شيرين شده.(3)

6.2. ابزار نويسندگى
1.6.2. پايدارى سخن در ذهن، پيراستن از ناراستى ها

نويسندگى به معناى خاصّ خودش _ نه نگارش _ مثل شاعرى است. شاعرى، فقط گفتن الفاظ نيست؛ اوّلش نضج يافتن انديشه و فكر است كه بعد بايد در قالب شعر بيايد؛ والّا اگر فرض كنيم كه كسى الفاظ را نظم هم ميدهد، نظمش هم هيچ اشكال وزنى و قافيه اى ندارد امّا مضمون نداشته باشد، او شاعر نيست؛ نويسندگى هم چنين چيزى است. نويسندگى،

ص: 201


1- . در ديدارِ برگزاركنندگان سوّمين جشنواره ى هنر آسمانى؛ 1390/03/30
2- . در ديدارِ دبيران ادبيات فارسى؛ 1361/09/30
3- . در ديدارِ اعضاى ستاد مركزى بزرگداشت سى امين سالگرد شهادت دكتر مصطفى چمران؛ 1390/03/30

يعنى انسان چيزى را در ذهن خودش نضج بدهد و بپروراند و آن را از غلطها و ناصواب ها بپيرايد و بپالايد؛ بعد آن را در قالب الفاظِ درست بياورد.(1)

2.6.2. افزايش روزبه روز درون مايه ها

يكى از عناصر مهم در باب نويسندگى اين است كه انسان روزبه روز كيفيت آن را بيشتر كند؛ والّا هركس استعدادى پيدا كند، چيزى مينويسد. اين مرحله ى اوّل را بايد به مرحله ى دوّم و مراحل گوناگون ديگر همين طور ادامه داد. واقعاً يكى از اسرار وجود بشر، پايان ناپذيرى او است؛ يعنى در هيچ حدّى آدم نميتواند بگويد: الحمدلله كارمان خوب است! نه، بايد در همان لحظه احساس كرد كه ما در قدمهاى اوّل و پلّه هاى پايين نردبانيم و پلّه هاى اين نردبان همچنان ادامه دارد.(2)

بايد برويد دنبال كيفيت، كيفيتها را هرچه بيشتر بالا ببريد؛ كيفيت نگارش، كيفيت استحصال مطلب. يعنى وقتى ميخواهيد مطلبى را بيان كنيد، بايد آن چنان باشد كه مخاطب شما كه اين كتاب را ميخواند، يا مثلاً اگر اين كتاب فيلم شد، آن فيلم را تماشا ميكند، كاملاً پذيرنده باشد؛ يكى از شرطهاى مهم اين است. هدفِ بالا بردن كيفيت اين است كه بتواند طرف مقابل را قانع كند. كيفيت در نحوه ى ارائه ى مطلب: قلمِ خوب، بيانِ خوب، آرايه هاى خوب كتاب.(3)

اينكه ما بياييم مطالب را به صورت قلمبه و سلمبه به مستمع بدهيم، فايده اى ندارد. مطالبى كه انسان ميخواهد تا عمق جان مستمع نفوذ كند، چيزهايى نيست كه بشود بِزور در حلق كسى فرو كرد. بايد اشتهاآور باشد؛ خود او اين را بگيرد و مَذْق كند و بمكد و فرو دهد و در واقع جذب كند.(4)

ص: 202


1- . در ديدارِ هيئت تحريريه ى مجلّه ى حوزه؛ 1370/11/28
2- . همان
3- . در ديدارِ مسئولان مركز اسناد انقلاب اسلامى؛ 1391/01/31
4- . در ديدارِ ائمّه ى جمعه ى اهل قلم؛ 1380/11/08
3.6.2. همراهى يا دشمنى، انگيزه ى بالندگى نويسنده

اگر شما وارد كار نوشتارى هم شديد، منبر نماز جمعه به آن نوشتار كمك ميكند. فرق است بين نويسنده اى كه گوشه ى خانه اش نشسته و بايد بِزورِ قدرت بيان قلمش، خود و كتابش را ميان مردم جا كند، و آن كسى كه خودش در مقابل مردم مطرح است؛ امام جمعه اى است و مردم او را مى شناسند؛ يك عدّه موافق او هستند، يك عدّه هم مخالف. خودِ همين مخالفتها هم يك چيزى است؛ نبايد گفت با من مخالفند؛ اتّفاقاً همين مخالفت موجب ميشود كه اين شخص مطرح شود و بتواند حرف بزند.(1)

4.6.2. پردازش مغزِ جُستار

اگر شما بتوانيد در نوشته هاى خود، لُبّ حرفها و درست ترين آنها را با بهترين شيوه بيان كنيد، يك كار فوق العاده و عالى صورت گرفته است. لُب، يعنى پرهيز از زوائد و حواشى. به تجربه ثابت شده است، هرچه لُبّ لُباب در بيان وجود داشته باشد، مستمع بيشتر جذب ميشود و بيشتر اعتماد حاصل ميكند، تا اينكه آدم به مناسبتى وارد حاشيه اى شود و همين طور در آن حاشيه [جلو] برود _ كه پيدا است ميخواهد حجم را زياد كند _ از اين بايد پرهيز كنيد.(2)

5.6.2. گزارش درست ترين مطالب

وقتى ميگوييم درست ترين مطالب، يعنى بايد از مطالب مشكوك و همچنين مطالب مُتيقَّنِ غيرقابل اثبات پرهيز كرد. مطالبى وجود دارد كه مشكوك نيست و ممكن است از نظر من و شما مُتيقَّن هم باشد امّا قابل

ص: 203


1- . در ديدارِ ائمّه ى جمعه ى اهل قلم؛ 1380/11/08
2- . همان

اثبات نيست، يا لااقل من كه مينويسم، نميتوانم آن را ثابت كنم؛ ولو ديگرى اثبات ميكند، من آن را نگويم.(1)

ص: 204


1- . در ديدارِ ائمّه ى جمعه ى اهل قلم؛ 1380/11/08

آموزش و گسترش زبان و ادبيات فارسى در جهان

1. نشر زبان فارسى در آن سوى مرز ميهن

اشاره

هر جاى دنيا هستيد، بايد همّت بگماريد كه زبان فارسى را به انواع و اقسام روشها ترويج كنيد. اين ترويج مثلاً با داير كردن كلاس و تشويق افراد به خواندن كتابهاى فارسى، يا پخش برخى از كتابهاى فارسى در بعضى از كشورها كه طالب طبيعى دارد _ فرض كنيد ديوان حافظ و كلّيات سعدى در هندوستان و پاكستان از طرف مردم اقبال ميشود _ و از راه هاى ديگر؛ حتّى استفاده از زبان فارسى در جلسات رسمى، تا آنجا كه ممكن باشد و محذور يا مانعى وجود نداشته باشد، ميتواند صورت گيرد.(1)

1.1. بنياد نهادن كرسى هاى زبان فارسى

ايشان(2) در گزارش خود نوشته بودند كه در چند جاى دنيا كرسى هاى زبان فارسى تجديد شده است. اين كارها خوب است. هرچه بتوانيد در اين زمينه كمك كنيد، گستره ى كارى شما بيشتر خواهد شد.(3)

ص: 205


1- . در ديدارِ نمايندگى هاى فرهنگى در خارج از كشور؛ 1375/05/29
2- . رئيس وقت سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامى
3- . در ديدارِ مسئولان سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامى؛ 1380/11/17

2. چرايى گسترش زبان فارسى در بيرون از كشور

1.2. انتقال فرهنگ و مفاهيم برجسته ى انقلابى

اگر توانستيد زبان فارسى را گسترش دهيد، فرهنگى را كه در داخل كشور در حصارهاى لغوى، محدود و محصور است، همه را يكجا به آن نقطه و به آن شخص و به آن دل و ذهنى كه مخاطب شما است، منتقل كرده ايد. يعنى كافى است كه ما يك صداى فارسى را تقويت كنيم؛ آن وقت هركس هر جاى دنيا است، مى شنود. زبان، بسيار مهم است. عدّه اى بِغلط تصوّر كرده اند كه اگر ما زبان فارسى را توسعه داديم و روى آن كار كرديم، به معناى ناسيوناليسم ايرانى است! نخير؛ اين كار امروز براى تفكّرِ اسلام انقلابى است؛ يعنى امروز براى رساندن پيام انقلاب، كاربرد زبان فارسى در دنيا از كاربرد زبان عربى _ كه زبان دين ما است _ بيشتر است. البتّه ممكن است در آينده اين طور نباشد امّا امروز بيشتر است. اگر كسى زبان فارسى را ياد گرفت، ميتواند به نوار سخنان امام گوش كند. شما ميدانيد تأثير كلام امام چه بهاى گرانى دارد و چقدر ارزشمند است؟ اصلاً با ترويج زبان فارسى و فراگيرى آن از سوى ديگران، تمام مفاهيم برجسته و بِروز و قوى و عميق و انقلابى را _ كه امروز خوشبختانه در گوشه وكنار ايران وجود دارد و كسانى مينويسند و كسانى ميگويند _ ميتوان يكجا به ذهن مخاطب منتقل كرد. اينكه عرض ميكنم «يكجا»، معناى آن محتوا و قالب، صورت و معنا با هم است.(1)

چه در كشورهاى اروپايى، چه در كشورهاى آسيايى _ كه مسئله ى زبان فارسى بسيار مهم است؛ بخصوص كشورهايى كه در قسمت شرق ما قرار دارند _ و چه در كشورهاى آفريقايى و جاهاى ديگر، به ترويج زبان فارسى بپردازيد.(2)

ص: 206


1- . در ديدارِ نمايندگى هاى فرهنگى در خارج از كشور؛ 1375/05/29
2- . همان

زبان فارسى ما از پايتخت عثمانى تا پايتخت تيموريان هند _ شما ببينيد بين استانبول تا مثلاً دهلى يا كلكته و همچنين بقيه ى استانهاى ديگر چقدر فاصله است _ در تمام اين قلمرو وسيع، رايج بوده. وقتى زبان فارسى در آنجا بود، گلستان سعدى هم هست، ديوان حافظ هم هست؛ شعر ما، ادب ما، كتاب ما، نوشته ى ما هم هست؛ اين ميشود انتقال فرهنگ. مسئله ى زبان هم كه ما روى آن خيلى تكيه ميكنيم، به خاطر اين است.(1)

بنابراين، [با] خانه هاى فرهنگ ما، كلاسهاى درس ما در آنجا، مخصوصاً كلاسهاى تدريس زبان فارسى كه امروز بيشترين فرهنگ انقلابىِ اسلامى ما در كتب فارسى است _ و اگر بتوانيم ما، ملّتها را با زبان فارسى آشنا بكنيم، بسيار گام بزرگى برداشتيم _... بهترين نوع ارائه ى اسلام و فرهنگ اسلامى در آنجا انجام گرفته؛ صدور انقلاب يعنى اين.(2)

2.2. ناكارآمدى ترجمه در انتقال فرهنگ

گنجينه هايى مثل آنچه مولوى و عطّار و حافظ و سعدى و فردوسى و بزرگان ديگر در شعر و نثر فراهم آورده اند، وقتى به طور كامل براى بشريت قابل استفاده است كه با زبان اصلى _ زبان فارسى _ در اختيار طالبان و پژوهندگان آن قرار گيرد. ترجمه، وافى نيست براى اينكه اين مجموعه ى عظيم را به جهان و به افكار و دلهاى تشنه كامان معنويت برساند.(3) اين كار (= انتقال فرهنگ) با ترجمه امكان پذير نيست، مضافاً اينكه آن دستگاه ترجمه كننده كجا است تا چنين كارى بكند؟(4)

ص: 207


1- . در ديدارِ نمايندگى هاى فرهنگى در خارج از كشور؛ 1388/12/11
2- . در ديدارِ نمايندگى هاى فرهنگى در خارج از كشور؛ 1361/06/18
3- . در ديدارِ استادان زبان فارسى؛ 1377/12/12
4- . در ديدارِ نمايندگى هاى فرهنگى در خارج از كشور؛ 1375/05/29
3.2. پيوند فرهنگهاى نژاده با يكديگر

امروز مى بينيد كه در دنيا براى گسترش زبانهايى كه حامل فرهنگهاى قدرتهاى جهانى است _ عمدتاً قدرتهاى غربى _ چقدر تلاش ميشود. در چنين ميدانى، مجال براى تبادل فرهنگى ميان فرهنگهاى اصيل و كهن و غنى و پرظرفيت تنگ مى آيد. غالباً در ميان ملّتها، توجّه به آن فرهنگها و آن زبانهاى غالب است؛ آنهايى كه امكانات فراوان مادّى را در اختيار دارند. بسيارى از فرهنگهاى اصيل و كهن و ريشه دار عالم از يكديگر بى خبرند؛ در حالى كه ارتباط و تبادل آنها با هم، براى خود آن فرهنگها و آن ملّتها بسيار ارزشمند و گران بها و والا است. همه ى اينها ايجاب ميكند كه ما فارسى زبانان، در درجه ى اوّل، و كسانى كه هرچند فارسى زبان نيستند امّا ارزش فارسى و اهمّيت تاريخى و ميراث عظيمى را كه اين زبان حامل آن است، ميدانند، براى گسترش زبان فارسى _ به معناى گسترش جغرافيايى _ تلاش كنيم، كه اين خود يك وظيفه است.(1)

3. توانا كردن زبان اردو

روى فرهنگستان زبان اردو هم بايد كار بكنيد. ما به آقاى ضياءالحق(2) قول داديم؛ گفتيم اگر شما فرهنگستان زبان اردو درست كنيد، ما شركت خواهيم كرد، شركت فعّال خواهيم كرد. آنها شايد خيلى دنبال اين قضيه نباشند، ما بايد دنبال اين قضيه باشيم. آنها فرهنگستان زبان اردو درست كنند و ما در آن شركت كنيم و زبان اردو را غنى كنيم؛ و اين خيلى چيز خوبى است.(3)

ص: 208


1- . در ديدارِ استادان زبان فارسى؛ 1377/12/12
2- . رئيس جمهور وقت پاكستان
3- . در ديدارِ اعضاى شوراى گسترش زبان فارسى؛ 1365/12/25

در سرتاسر اثر بايد يك زبان شُسته رُفته ى قابل عرضه ديده شود

و اين با ويراستارى خوب ميسّر است.

1380/09/01

فصل ششم زبان فارسى و ويرايش

اشاره

ص: 209

ص: 210

ويرايش

1. تعريف ويرايش

ويراستارى در معناى متداول رايج آن به معناى درست كردن اين متن است از غلط.(1)

2. ارزش گذارى به ويراستارى

بايد عرض كنم كه ويراستارى هم چيز مهمّى است. به نظر من يكى از كارهايى كه ناشران و توليدكنندگان كتاب حتماً روى آن تكيه كنند، بها دادن به ويراستارى لفظى است. ما الآن مى بينيم كتابهايى منتشر ميشود كه نويسندگان خوبى هم هستند، اهل تحقيق هم هستند _ بعضى ها را ما مى شناسيم _ امّا كتاب از لحاظ فارسى غلط است. كتاب را كه انسان ميخواند، مثل اينكه با چكش دائم ميزنند روى اعصاب! فارسى غلط، عبارات گاهى زشت _ زشت نه به معناى مستهجن؛ يعنى عبارات نازيبا _ ويراستارى، اين خلأها را برطرف ميكند.(2)

ص: 211


1- . در ديدارِ اعضاى شوراى عالى ويرايش زبان فارسى در سازمان صدا و سيما؛ 1370/09/18
2- . مصاحبه پس از بازديدِ بيست و پنجمين نمايشگاه بين المللى كتاب تهران؛ 1391/02/17

3. انواع ويرايش

1.3. ويراستارى علمى

در معناى اصلى و علمى ويراستارى، ويراستن، پيراستن نيست؛ آماده كردن و قابل عرضه كردن است؛ و اين چيز بسيار وسيعى است. خب در باب كتابها همين جور است، در باب مطالبى كه در راديو و تلويزيون داده ميشود [نيز] همين طور است. اى بسا يك مطلبى از لحاظ لفظ هم ايرادى ندارد، لكن از لحاظ نَسَق و ترتيب طولى ايراد دارد.(1)

2.3. ويراستارى طولى

ما در مشهد يك انجمن ادبى داشتيم، منزل مرحوم نگارنده تشكيل ميشد... يكى از كارهايى كه آنجا انجام ميگرفت، اين بود كه يك غزلى را يا يك قصيده اى را وقتى كسى ميخواند، ويراستارى طولى ميكردند؛ يعنى ميگفتند جاى اين بيت اينجا نيست، جاى اين بيت، قبل از اين بيت قبلى است. اين، يك نكته ى مهمّى است. مثلاً فرض كنيد در باب ويراستارى كتابها، اين كار [لازم] است. ويراستار وقتى نگاه ميكند _ آن ويراستار به معناى اعم [كه] با مؤلّف ارتباط دارد _ ميگويد اين فصلى را كه شما تنظيم كرديد، جابه جا است؛ يعنى فصل دوّمِ شما بايد بشود فصل سوّم، فصل پنجم شما بايد بشود فصل دوّم؛ اين ويراستارى است.(2)

3.3. پرداختن يا نپرداختن به سخن

اينكه آيا اين مطلب را اصلاً ما ارائه بكنيم يا نه، خود اين هم ويراستارى است؛ يعنى مرحله اى از ويراستارى علمى است.(3)

ص: 212


1- . در ديدارِ اعضاى شوراى عالى ويرايش زبان فارسى در سازمان صدا و سيما؛ 1370/09/18
2- . همان
3- . همان

4. كاركرد ويرايش

1.4. سامان دهى سخنان سر درگُم

از زحمات يكايك برادران(1)، بسيار متشكّريم. لطف كرديد، زحمت كشيديد و اين حرفهاى به هرحال سردرگُم را _ چون حرفها در هر نوار كه هست، بِتنهايى سر درگُم است _ سر و سامانى بخشيديد و يك جا جمع كرديد.(2)

2.4. نمايش زبان شُسته رُفته

البتّه به نوشته و نثر هم اهمّيت بدهيد كه از بخشهاى خيلى مهمّ كار است. در سرتاسر اثر، بايد يك زبان شُسته رُفته ى قابل عرضه ديده شود و اين، با ويراستارىِ خوب ميسّر است.(3)

3.4. پديد آوردن نثر دل چسب و شاد

بايد انسان از خواندن اين نوشته، احساس دل شادى كند؛ كه خودِ اين هم ميتواند براى يك عدّه الگو باشد، چون بعضى، كارهاى خوبى دارند امّا نوع نثر و نوشته شان، آدم را از خواندن و استفاده كردن بيزار ميكند.(4)

5. مسائل حقوقى ويرايش

به مسئله ى حقوق نويسندگان و تهيه كنندگان... من جدّاً اعتقاد دارم. يعنى درست است كه مادّه متعلّق است به آن كسى كه دارد خاطره را بيان ميكند _ به تعبير شماها راوى _ لكن پرداخت، مال اين زرگر هنرمندى است

ص: 213


1- . اعضاى دفتر نشر آثار رهبر معظّم انقلاب اسلامى
2- . در ديدارِ مدير و كارمندان دفتر نشر آثار رهبر معظّم انقلاب اسلامى؛ 1375/10/13
3- . در ديدارِ اعضاى بنياد دايرة المعارف اسلامى؛ 1380/09/01
4- . همان

كه دارد اين [موضوع] را به اين شكل قشنگ درمى آورد... البتّه من نميخواهم به هيچ وجه زحمات اين راوى هايى كه نشسته اند ساعتهاى متمادى به ذهن خودشان فشار آوردند، نديده بگيرم و كوچك بشمارم امّا ميخواهم بگويم كار اين پرداخت كننده، اين سازنده، خيلى مهم است... [چون] اينها دارند اين خاطرات را ميسازند، پرداخت ميكنند؛ نميشود اين را نديده گرفت... معتقدم بايد مورد توجّه جدّى قرار بگيرد.(1) و شايد بشود قوانينى هم به وجود بيايد كه از حقوق ناشر و مؤلّف و مترجم و ويراستار... دفاع كند.(2)

6. پاره اى از مصاديقِ: درست بنويسيم، غلط نگوييم

1.6. امّا

«امّا» هايى كه بعد از شروع مبتدا مى آيد، گرته بردارى از انگليسى است. اصلاً در فارسى چنين چيزى نداريم: «خانه ى دوست امّا از اينجا دور است». ما ميگوييم «امّا خانه ى دوست از اينجا دور است». «امّا» ى بعد، ترجمه ى لفظ به لفظ از زبان خارجى است.(3)

2.6. گرفتن از

تعابير «بگيرد از دامان» و يا «از دستش گرفت» تركى است؛ فارسى نيست. در فارسى ميگويند «دستش را گرفت»، نميگويند «از دستش گرفت». البتّه عيبى ندارد؛ اينها در شعر فارسى جا افتاده است.(4)

3.6. خداى من

كلمات و تعبيراتى، گرته بردارى شده از آثار فرنگى است كه اصلاً بين

ص: 214


1- . در ديدارِ اعضاى دفتر ادبيات و هنر مقاومت؛ و دفتر ادبيات انقلاب اسلامى؛ 1392/02/23
2- . مصاحبه پس از بازديدِ سوّمين نمايشگاه بين المللى كتاب تهران؛ 1369/02/19
3- . در ديدارِ دست اندركاران برنامه ى راديوئى «از سرزمين نور»؛ 1373/12/27
4- . در ديدارِ آقاى حسان (از شاعران معاصر)؛ 1377/01/17

ما معمول نيست. مثلاً فرض كنيد: «آه، خداى من!» ما كى ميگوييم: «آه، خداى من»؟(1)

4.6. هِى

يا چه وقت كسى را كه ميخواهيم صدا كنيم، ميگوييم: «هى»؟ ما ميگوييم: «اى».(2) [يا] به جاى «هى» ميگوييم «آهاى».(3)

5.6. مگر نه؟ / چرا نه؟

اينها هيچ كدام فارسى نيست. يك تعبير رايجى است در زبانهاى اروپايى كه ما عين همان را برگردانديم و به قول آقايان گرته بردارى كرديم؛ به اصطلاح رونويس كرديم به زبان فارسى و هيچ لزومى ندارد.(4) اين گرته بردارى هاى بى معنى، بى مزّه و دور از واقعيت از فيلم هاى خارجى، چيزهايى است كه نقاط ضعف است.(5)

6.6. فوق الذّكر

ادباى بزرگ مثلاً سى سال پيش نشستند گفتند... «فوق الذّكر» غلط است. حالا ثابت شده، جا افتاده در محافل ادبا، معلوم شده... غلط است _ البتّه غلط هم است «فوق الذّكر»، حالا اين را مِن بابِ مثال ميگويم _ بعد هم ادبا و نويسندگان و آدمهاى حسابى و همه از زبان خودشان انداختند. ناگهان در راديو يا در تلويزيون، در خبر، در گزارش، در قصّه، در

ص: 215


1- . در ديدارِ دست اندركاران مجموعه ى تلويزيونى «مردان آنجلس»؛ 1377/12/08
2- . همان
3- . در ديدارِ جمعى از تهيه كنندگان و كارگردان هاى تئاتر و سينما و تلويزيون؛ 1391/01/28
4- . سخنرانى در جلسه ى آغازين همايش درباره ى زبان فارسى؛ 1367/03/25
5- . در ديدارِ دست اندركاران مجموعه ى تلويزيونى «مردان آنجلس»؛ 1377/12/08

همه چيز، انسان ميبيند اين كلمه ى «فوق الذّكر» بارها و بارها تكرار ميشود! چرا بايد اين جورى باشد؟ درست گفته بشود، درست بحث بشود.(1)

7.6. تراجم

امروز عصر وقتى اين كتاب به دستم رسيد، با اينكه خيلى كار داشتم و بايد در زمينه ى كارهاى جارىِ خودم مطالعه و يادداشت ميكردم، حدود بيست دقيقه وقتِ مرا مصروف به خودش كرد. من يك وقت ديدم ساعت ميگذرد؛ بنابراين كتاب را بستم و كنار گذاشتم تا به كارهايم برسم؛ با اينكه ميل داشتم باز هم نگاه كنم. در همان مدّت اندكى كه كتاب را نگاه ميكردم، دو نكته به ذهنم رسيد كه يكى توضيح واژه ى ترجمان بود. ذكر شده بود كه در عربى از اين مادّه كلمات ديگرى هم وارد شده است؛ از جمله، ترجمه و تراجم، كه جمع ترجمان است. تراجم، جمع ترجمان نيست؛ جمع ترجمه است.(2)

8.6. لازم به ذكر است

كلمات و جملات غلطِ نشان دارِ گاو پيشانى سفيدِ زشتى مثل «لازم به ذكر است»... مرتّب در خبرها تكرار ميشد؛ ولى خوشبختانه الآن آنها نيست. من در يكى از سمينارهاى صدا و سيما، بخصوص روى اين جمله تأكيد كردم و گفتم: «لازم به ذكر است» غلط است؛ چرا اين قدر «لازم به ذكر است» ميگوييد؟ مثل اين است كه شما «بايد» را «بايد» بخوانيد! خوب است؟ اين كلمه ى غلط را بايد آدم نگويد و اصلاً بايد بپرهيزد... تعبير «لازم به ذكر است» از آن چيزهايى بود كه يك مقدار روى آن حسّاس شده بودم و هر دفعه اى كه گفته ميشد، واقعاً تكانى ميخوردم. البتّه الآن خوشبختانه

ص: 216


1- . در ديدارِ مديران راديو از سراسر كشور؛ 1362/08/18
2- . در ديدارِ اعضاى بنياد دايرة المعارف اسلامى؛ 1382/09/01

قدرى كمتر شده است؛ ميگويند «شايان ذكر است». هرچند بخشنامه شده كه آن جمله را به كار نبرند، ولى ديگران به كار ميبرند! الحمدلله اين جمله در خبر نيست امّا من گاهى ميبينم كه در گفته هاى غير خبرِ تلويزيون و در وسط يك صحبت خوب، يك نفر كه بيان خيلى لطيف و ظريف و خوبى هم دارد، ناگهان چيزى يادش مى آيد و ميگويد: «لازم به ذكر است»! واقعاً چه داعى اى دارى كه صحبتِ به اين خوبى را با اين جمله ى غلط خراب كنى؟!(1)

9.6. عمرو بن محبوب

غلطهايى كه گفته ميشود، ممكن است غلط عبارتى، غلط ناشى از بى توجّهى، يا ناشى از اينكه از كتاب درست منتقل نشده است، باشد. فرض كنيد در برنامه ى خوبى كه راديو پيش از ساعت 2 بعدازظهر دارد و چيز پرجاذبه اى هم است، يك دفعه يك غلط گفته شود. من يك روز بعدازظهر ميخواستم اين برنامه را گوش كنم و بعد هم اخبار را بشنوم و قدرى بخوابم. گوينده چيزى را غلط خواند _ غلط ادبى و عبارتى _ و من هم در آن روز واقعاً چند ساعت خواب از سرم رفت!... اتّفاقاً يادم است كه او ميخواست راجع به «جاحظ» صحبت كند. اسم جاحظ، «عمرو بن بحر بن محبوب» است؛ ولى او «عُمر بن بحرين محبوب» خواند! وقتى آدم جاحظِ به اين معروفى را اين طورى بشنود، واقعاً خيلى جوش ميخورد.(2)

10.6. نِقاط/ نِكات

الفاظ معمولى را غلط ميگويند:... نِقاط را نُقاط ميگويند، نِكات را نُكات ميگويند، كه خب درست آن نِكات است.(3)

ص: 217


1- . در ديدارِ مديران بخشهاى خبرى سازمان صدا و سيما؛ 1369/12/21
2- . در ديدارِ رئيس و مديران سازمان صدا و سيما؛ 1369/05/07
3- . سخنرانى در جلسه ى آغازين همايش درباره ى زبان فارسى؛ 1367/03/25
11.6. اطمينان داريد غذا خورده ايد؟

تعبيرات غلط و عيناً گرته بردارى شده از جملات انگليسى را كه هيچ معنائى در فارسى ندارد، به كار ميبرند. ميگويد «آقا شما غذا خورده اى؟»، ميگويد «بله». ما در فارسى وقتى كه بخواهيم اطمينان پيدا كنيم، ميگوييم «حتماً». ببينيد، مقايسه كنيد، «حتماً» درست است. هرچه دقّت كنيد، مى بينيد درست است. ميگويد «اطمينان داريد غذا خورده ايد؟»! آدم اطمينان ندارد كه ناهار خورده؟! اطمينان دارد. او عيناً واژه ى انگليسى را آورده و ترجمه كرده است.(1)

12.6. مورد هدف قرار دادن

گاهى به كار بردن تعبيرات يا تركيبات غلط: «مورد هدف قرار دادن»؛ فلان را مورد هدف قرار داد، كه غلط است.(2)

13.6. غرور ملّى

از زمان مشروطه و قبل از مشروطه، تعبيرات تازه اى را از عربى گرفتند وارد زبان ما كردند؛ چه زبان سياسى، چه زبان غيرسياسى، كه گاهى اينها غلط به كار ميرود. من همين امروز داشتم فكر ميكردم به يك مناسبتى، اين تعبير «غرور ملّى» نظر مرا جلب كرد. خب غرور ملّى يعنى چه؟ آن چيزى كه در فارسى از اين كلمه تفاهم ميشود، چيست؟ يعنى آن احساس عزّت ملّى ديگر، بله؟ احساس عزّت ملّى به معناى غرور ملّى است؛ يعنى يك ملّت احساس اعتزاز كند به خود، احساس شرف كند. خب كلمه ى غرور اين را نميرساند. غرور _ كسى كه آشنا با زبان عربى است، و غَرَر در باب بيع را ميخواند، «وَ غَرَّكُمْ بِاللّٰهِ اَلْغَرُورُ»(3) را ميخواند _ يعنى فريفتگى جاهلانه؛ كسى

ص: 218


1- . در ديدارِ جمعى از فيلم سازان؛ 1379/06/15
2- . سخنرانى در جلسه ى آغازين همايش درباره ى زبان فارسى؛ 1367/03/25
3- . سوره ى حديد، بخشى از آيه ى 14

فريفته بشود از روى جهالت. اين معناى غرور است، لذا ميگويند فلانى آدم مغرورى است. اين زشت است. اتّفاقاً اين تعبير در فارسى ما وجود دارد. [البتّه] نه در تعبيرات سياسى، در تعبيرات معمولى: آدم باغرورى است، آدم مغرورى است؛ اين بد است. يعنى خودفريفتگى جاهلانه دارد. [امّا] اين وقتى مى آيد در فرهنگ سياسى، ميشود غرور ملّى، خوب ميشود! خب ما چه داعى داريم كه يك كلمه اى را كه معناى نارسا و غلطى دارد، بگوييم، كه بعد منِ روحانى وقتى كه از زبان عرب مى آيم وارد زبان فارسى ميشوم، تا ديدم ميگويد غرور ملّى، بگويم آقا، ساكت شويد! غرور ملّى چيست؟ غرور ملّى را بگذاريد كنار. درحالى كه شما مقصودتان از غرور ملّى، آن معناى بد اصلاً نيست _ كه معناى كلمه است _ شما آن شرف ملّى را ميخواهيد بگوييد؛ خيلى خب، به تعبير درستش بگوييد كه من هم اشتباه نكنم در فهم مراد شما. ببينيد، كار به اينجاها رسيده، درحالى كه امروز كسى فكر نميكند كه كلمه ى غرور ملّى، كلمه ى غلطى باشد امّا غلط است، و اين غلط، عدم تفاهم به وجود آورده.(1)

14.6. ملّى

خود «ملّى» هم از همين قبيل است. ملّت، به معناى «شعب» نيست، به معناى «امّت» نيست. ملّت، يعنى دين.

«مِلَّةَ إِبْرٰاهِيمَ حَنِيفاً»(2) يعنى آئين ديگر، آئين ابراهيم. حالا اين از زمان مشروطه آمده. اين [را] نميشود كارى كرد؛ ملّت ايران، ديگر اين قدر گفتيم كه... شده جزو زبان. اين از آن مواردى است كه نميشود اين را از زبان اخراج كرد. ملّت، يعنى همين امّت ما.(3)

ص: 219


1- . در ديدارِ اعضاى شوراى عالى ويرايش زبان فارسى در سازمان صدا و سيما؛ 1370/09/18
2- . سوره ى بقره، بخشى از آيه ى 135
3- . در ديدارِ اعضاى شوراى عالى ويرايش زبان فارسى در سازمان صدا و سيما؛ 1370/09/18
15.6. تركيب فعل معلوم به جاى مجهول

[لزوم] جايگزينى بعضى از كلمات به جاى بعضى ديگر، مثل همين تركيبات مجهولى كه ديدم حالا آقايان يك قدرى حسّاسيت دارند كه تبديل بشود به تركيبات مبنى للفاعل و فاعلى؛ معلوم به اصطلاح. [اين] خوب است.(1)

16.6. به كاربرى نادرست افعالِ «رفتن» و «گرفتن»

افعالِ به كاررونده ى به معناهاى كمكى در زبانهاى خارجى را آوردند با معناهاى بسيار نامناسبِ كمكى در زبان ما وارد كردند. ما داراى يك زبان هستيم. زبان فارسى با اين عظمت و وسعت، مگر زبان كم اهمّيتى است؟ زبان فارسى خصوصيتى دارد كه كمتر زبانى در دنيا از اين خصوصيت برخوردار است و آن، خصوصيت تركيب پذيرى است. به خاطر خاصيت تركيب پذيرى زبان فارسى، به كمك ذوق سليم و آگاهى از زبان، ميليون ها لغت ميشود براى مفاهيم جديد به وجود آورد. كمتر زبانى است كه اين خصوصيت را داشته باشد؛ حتّى زبانهاى وسيع دنيا، مثل عربى. شما مى بينيد در اين زبانِ با اين همه وسعت، تعبيرات و افعالِ كمكى، غلط به كار ميرود؛ «ميروم كه اين كار را بكنم»! مثلاً پزشك ميخواهد به مريضش بگويد دارويت را خورده اى، ميگويد: «آقا! دارويت را گرفته اى؟» به پرستار ميگويد: «ايشان دارويش را گرفته؟ ايشان چقدر از اين آمپول گرفته؟» مگر دارو را آدم ميگيرد؟ يا مثلاً طرف ميخواهد به حمّام برود، ميگويد: «برويم حمّامى بگيريم»؛ مگر حمّام را ميگيرند؟(2)

ص: 220


1- . در ديدارِ اعضاى شوراى عالى ويرايش زبان فارسى در سازمان صدا و سيما؛ 1370/09/18
2- . در ديدارِ فرهنگيان، ادبا، شعرا و هنرمندان استان آذربايجان شرقى؛ 1372/05/08
17.6. داشتن

يك روز در جلسه اى در صدا و سيما _ كه شايد بعضى از آقايان هم بودند _ من صحبتى كردم و گفتم كه اين قدر نگوييد «داريم»؛ تصوير فلانى را داريم، صداى فلانى را داريم، اين مذاكره را با هم داريم؛ اين يك گرده بردارى غلط از زبان بيگانه است؛ در فارسى چنين چيزى نداريم. مثلاً به جاى اينكه بگويد من با شما گفتگويى بكنم، ميگويد من با شما گفت وگويى داشته باشم؛ مرتّب فعل «داشتن» را به صورت كمكى هاى غيروارد و غيرصحيح و غيراصيل در زبان فارسى استفاده ميكنند.(1)

18.6. رنج بردن

اقتباس يعنى از زبانهاى فرنگى يك تعبيرى را عيناً در فارسى [آوردن]، يك تركيب را كلمه به كلمه ترجمه كردن و در حقيقت عكس برگردان او را به فارسى آوردن، كه از جمله ى چيزهاى بسيار خطرناك است كه گاهى اوقات خيلى چيز بدى ميشود و زشت ميشود در زبان، [مانند] «رنج بردن» [در] اين عبارت: «اين ساختمان از كم اتاقى رنج ميبرد»، كه عيناً گرته بردارى (= اقتباس) از تعبيرات فرنگى است.(2)

19.6. تلفّظ اصلى واژه

يكى از امور ديگرى كه در صدا و سيما هست، تلفّظ اروپايى و آمريكايى اسمهاى عربى و شرقى و عدم رعايت تلفّظ اصلى [است]، كه خَرطوم پايتخت سودان را چون آنها مثلاً خارطوم مينويسند، ما هم حتماً در راديو بايد بگوييم خارطوم. الخارطوم اسم عربى اش خَرطوم است، گفتن خَرطوم هم آسان تر از خارطوم است؛ درعين حال مثلاً اين را مقيدند كه آن جورى

ص: 221


1- . در ديدارِ اعضاى فرهنگستان زبان فارسى، 1370/11/27
2- . سخنرانى در جلسه ى آغازين همايش درباره ى زبان فارسى؛ 1367/03/25

بگويند. يا مثلاً زلاند نو يا زلاند جديد، لزومى ندارد كه حتماً نيوزلاند يا نيوزوزلاند گفته بشود.(1)

20.6. نگهداشت وحدت تلفّظ

يكى ديگر از عيوب اين است كه... رعايت وحدت تلفّظ نميشود؛ يك كلمه ى واحد به انواع و اقسام مختلفى در راديو تلويزيون گفته ميشود. بالاخره ما نفهميديم كامپيوتر درست است يا كُمپيوتر يا كَمپيوتر؛ يكى از آن بالاخره بايد مشخص بشود. گاهى ميگويند كامپيوتر، گاهى ميگويند كَمپيوتر، گاهى ميگويند كُمپيوتر؛... يا مثلاً مانيل، مانيل است، منيل است، مانيلا است؟ اين نيز مشخّص نيست. يا فرض بفرماييد كه شهر ناكازاكى ژاپن را كه حالا چند سال است ما ناكازاكى شنيديم، ناگهان يك گوينده ى راديو ميگويد: «نكزاكى»! [كه] هيچ لزومى ندارد بگوييم نكزاكى، شايد تلفّظ خود آن هم نكزاكى نباشد. بله، يك آمريكايى وقتى ميخواهد بگويد ناكازاكى، به زبانش ثقيل است، طبق رويه ى معمول خودش «آ» را «اَ» ميگويد؛ «نكزاكى»، اين الزامى براى ما ندارد كه ما هم حتماً اين جورى عمل بكنيم.(2)

ص: 222


1- . سخنرانى در جلسه ى آغازين همايش درباره ى زبان فارسى؛ 1367/03/25
2- . همان

فصل هفتم دُرواژه ها

اشاره

ص: 223

ص: 224

پيامها

1. پيام به همايش بزرگداشت هشتصدمين سال زادروز سعدى شيرازى (1363/09/04)

پيامها(1)

تجليل سعدى، تنها تجليل شعر و نثر شيوا نيست، تجليل اخلاق و حكمت و معرفت بليغ و رسا نيز هست، و در اين دوران كه انقلاب مبارك اسلامى پهنه ى زندگى ما مردم ايران زمين را قلمرو ارزشهاى اسلامى ساخته، و حكمت و معرفت را در جايگاه شايسته ى خود نشانيده، بجا است كه ذكر جميل سعدى بر زبان ارزش گذاران آن ارزشها و ياد او در خاطر رهروان آن وادى ها مكرّر و مؤكّد گردد. اينجانب فراهم آورندگان و دست اندركاران اين مجمع تحقيقى و ادبى و هنرى را صميمانه سپاس ميگويم و اين ابتكار را بزرگ و ارجمند ميشمارم.

بى شك سعدى يكى از پايه هاى بناى استوار ادب پارسى و محصول شعر و نثر و تشكيل دهنده ى يكى از برازنده ترين اندامهاى پيكره ى شكوهمند فرهنگ كنونى ما است. پند سعدى كه مايه گرفته از معارف قرآن

ص: 225


1- . نامه ها و پيامهاى ايشان كه بعد از انقلاب در جامعه منتشر شده نيز اهمّيت دارد. ايشان با ظرافت، نكات مهمّى را با رعايت همه ى جهات و جوانب در قالب عبارتهاى شُسته رُفته و پاكيزه در پيامهايشان ميگنجانند. (بخشى از مقدّمه) www.khamenei.ir

و حديث است، همواره نقش زرّين خاطر پندآموزان، و زبان فصيح و صريح او، رازگشاى گنجينه هاى معانى براى دلهاى جوينده و مشتاق بوده است. و امروز مانند هميشه عزيزترين هديه ى احباب سخن و ارباب خرد را ميتوان در بدايع و طيبات ديوان او و زيباترين گلهاى انديشه ى بشرى را در گلستان مصفّاى نظم و نثر او جست و يافت.

شرف سعدى بر بسيارى از سرايندگان پارسى از آن است كه قدر سخن را نشكسته و آن را دست مايه ى تقرّب و ارتزاق نساخته است. بسى اندكند زبان آورانى كه گوهر آسمانى سخن را در پاى اهريمنان زمانه نريخته و تيغ ستم را بدان صيقل نداده باشند. سعدى يكى از اين نادرگان است كه اگر گاه زبان به ستايش گشوده، در ساغر زرّين مدح خود جز داروى شفابخش و گاه تلخ پند و اندرز نريخته است.

شعر و نثر فاخر اين جهان ديده ى انسان شناس صادق، همواره پيامى را با خود حمل كرده است؛ يا از منبع وحى و گنجينه ى قرآن و حديث و يا از پرتوِ دل و احساس صاف و بى غشّ خود او. شيوه ى سخن بى تكلّف و شفّاف او نيز امتياز ديگر اين آموزگار بزرگ مردمى و محبّت است. كلام او چون جوى آب زلالى، ذرّه ذرّه ى جان مستمع را سيراب ميكند و بى هيچ غبار تصنّع، بر دل او مى نشيند. بسيارند آنها كه در هر دو قلمرو نظم و نثر، سمند فصاحت تاخته اند امّا فقط سعدى است كه شعرى روان چون نثر و نثرى آهنگين چون شعر پديد آورده و آميزه ى شگفت آورى از مضمون و تركيب و معنى و لفظ در هر دو عرصه فراهم ساخته است.

بارى، اينك بهانه اى براى ابراز شيفتگى به اين سخن ساز معنى پرداز فراهم آمده و بجا است كه كلام او كه قرنها خاطر حزين و شاد را به خود مشغول كرده و از عشق و جوانى تا ضعف و پيرى را دربر گرفته و آداب صحبت را به پير و برنا آموخته و رازهاى تربيت را براى عالم و عارف گشوده، امروزه حدّ آن نگه داشته و حقّ آن گزارده شود و اين حق گزارى بدون معرفت درست او، ممكن نخواهد شد.

ص: 226

2. پيام به حجّاج بيت الله الحرام (1368/04/14)

يٰا بَنِيَّ اِذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ لاٰ تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اَللّٰهِ.(1)

بارالها! تو را ثنا ميگويم كه باب راز و نياز بنى آدم را با خويش گشودى و دل مشتاقان جمال را به وعده ى رحمت و مغفرت نواختى؛ آلايش شرك را بر بندگان خود زيبنده ندانسته، دامان بنى آدم را از آن پيراستى و توحيد و اخلاص را زيب دل و جان مؤمنان خواستى.

بارالها! تو را سپاس ميگويم كه بر بنده ى برگزيده ات محمّد (صلّى الله عليه و آله) كتاب و حكمت را و شفاى دردهاى بنى آدم را نازل فرمودى و راه سعادت را در سخن و عمل او به جهانيان نمودى.

بارالها! بر محمّد مصطفى (صلّى الله عليه و آله) و همه ى سلسله ى نورانى انبيا و اوصيا و اوليا، گويندگان حق و كوبندگان باطل و شكنندگان بتهاى جاهليت و ناصحان مشفق امّت، سلام و صلوات نازل فرما و راه آنان را روزبه روز در چشم خلايق روشن تر و در دل آنان محبوب تر فرما.

بارالها! بر بنده ى صالح متواضعت امام خمينى كه رضاى تو را بر رضاى ديگران برگزيد و در راه اعلاء كلمه ى تو و احياى دين تو، رنجهاى گران بر جان خريد و مجاهدت در راه ملّت ابراهيمى و سنّت محمّدى (صلّى الله عليه و آله و سلّم) را به نهايت رساند و در اين راه لحظه اى از حركت و تلاش باز نايستاد، با نام و ياد تو زيست و با اميد و عشق تو به ملكوت اعلى پيوست، سلام و رحمت و رضوان فرست و كلمه ى او را رفعت بخش و راه او را رونق بخش و ميراث يگانه ى او را در پناه خود حفظ كن و آرزوها و هدفهاى او را محقّق ساز و ما را از اخلاف نيك او قرار ده.

بارالها! من در اين سخن، مقصدى جز ابلاغ پيام تو و انجام تكليفى كه بر دوش خود احساس ميكنم، ندارم. پروردگارا! سوز سخن حق را در اين كلام بگنجان و آن را به گوش و دل مؤمنان و همه ى حق طلبان جهان برسان.

ص: 227


1- . سوره ى يوسف، بخشى از آيه ى 87

همان اخلاص و صفا را كه در سخن عبد صالح تو و امام و قائد ما موج ميزد، بدان بياميز و آن را به قبول حُسن، مقبول فرما.... آمين ربّ العالمين.

بار ديگر روزهاى حج فراميرسد و صلاى ابراهيمى «وَ أَذِّنْ فِي اَلنّٰاسِ بِالْحَجِّ»(1) فطرت مسلمانان پاك نهاد را به اجابت ميخواند و فراق خانه ى خدا، دل مشتاقان را آكنده از درد و رنج ميسازد. دست ظلم و عدوانِ بيرون آمده از آستين حكّام حجاز، بدين اكتفا نكرده كه صدها زائر خانه ى خدا را در حريم امن الهى به خاك و خون كشيده و هزاران كبوتر خونين بال حرم را فقط به جرم برائت از مشركين و اعلام نفرت از آمريكا و اسرائيل و دعوت مسلمين به وحدت و برادرى، تارومار نمايد؛ بلكه براى انتقام از ملّتى كه در همه ى صحنه ها بر قواى استكبار جهانى تاخته و خواب راحت را از چشم غارتگران و زورگويان جهان ربوده است و براى زدودن اثر چند سال حجِّ همراه با برائت، كه به بركت حضور فرزندان انقلاب و مجاهدان راه قرآن و اسلام، فضاى حرمين شريفين و عرفات و مشعر و مِنى را از نداى توحيدِ خالص و نفى آلهه ى زور و زر آكنده بود، راه خانه ى خدا و مأمن خلق را به روى آنان بسته و زبانها و قلمهاى اجير و مزدور را به كمك رسانه هاى صهيونيستى و آمريكايى، بر ضدّ آنان به كار انداخته است.

اين دوّمين موسم حجّى است كه در آن ملّت ايران _ اين فدائى ترين فرزندان اسلام _ از طواف بر گرد خانه ى محبوب، مصدود شده اند. دولت سعودى با دستاويز كردن بهانه هاى پوچ، امسال نيز همچون سال قبل، به صدّ عن سبيل الله پرداخت و خود را مصداق اين آيه ى شريفه ساخت: «إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ اَلَّذِي جَعَلْنٰاهُ لِلنّٰاسِ سَوٰاءً اَلْعٰاكِفُ فِيهِ وَ اَلْبٰادِ»(2) . حافظه ى تاريخ ما اين دشمنى ها را فراموش نخواهد كرد.

اكنون كه ملّت ايران هم زمان با سالگرد فاجعه ى خونين مكّه، به

ص: 228


1- . سوره ى حج، بخشى از آيه ى 27
2- . سوره ى حج، بخشى از آيه ى 25

مصيبت بزرگ فقدان قائد اكبر و منادى وحدت مسلمين و برافرازنده ى پرچم اسلام و قرآن، بنده ى صالح خدا و ناصح دلسوز امّت و فرزند خلف پيغمبر _ خمينى كبير _ مبتلا شده است، جا دارد كه حجّاج بيت الله از هر كشور و ملّت، طنين نداى توحيد و وحدت را كه همه ساله از آن حنجره ى ابراهيمى برمى آمد و فضاى خانه ى خدا و سپس فضاى جهان اسلام را پر ميكرد و بتهاى قدرت و مُكنت را به لرزه درمى آورد، به گوش جان بشنوند و به دعوت او _ كه حرف دل ميليون ها مسلمان تحقيرشده و ستم زده به وسيله ى حكّام وابسته و مستكبر بود _ پاسخ گويند.

آرى، اگرچه يوسف عزيز امّت اسلام اكنون در ميان ما نيست و جاى او كه همه ساله در وجود يكايك حاجيان دلباخته و سر از پا نشناخته ى ايرانى تجلّى ميكرد، خالى است، ولى هم اكنون نيز او را در هر دل ذاكر و عارف و در هر جان پرشور و در هر زبان حق گو و در وجود هر مسلمان غيور و دل سوخته و در هر جا كه در آن، سخن از عزّت اسلام و وحدت مسلمين و برائت از مشركين و نفرت از انداد الله و اصنام جاهليت هست، ميتوان يافت. او زنده است تا اسلام ناب محمّدى زنده است، و او زنده است تا پرچم عظمت اسلام و وحدت مسلمين و نفرت از ظالمين برافراشته است.

هنوز نداى ملكوتى او كه ميگفت: «حاشا كه خلوص عشق موحّدين، جز به ظهور كامل نفرت از مشركين و منافقين ميسّر شود» در فضاى مكّه طنين افكن است و درس فراموش نشدنى او كه ميگفت: «كدام خانه اى سزاوارتر از كعبه و خانه ى امن و طهارتِ ناس كه در آن به هرچه تجاوز و ستم و استعمار و بردگى و يا دون صفتى و نامردمى است، عملاً و قولاً پشت شود؟» در كتيبه ى ذهن انسانهاى بيدار مُنَقَّش است.

هنوز اين سؤالِ هشداردهنده ى او كه: «آيا بايد در خانه ها نشست و با تحليل هاى غلط و اهانت به مقام و منزلت انسانها و القاى روحيه ى ناتوانى و عجز در مسلمانان، عملاً شيطان و شيطان زادگان را تحمّل كرد؟» وجدان

ص: 229

مسلمانان غيور را برمى انگيزد و پاسخى از سر وارستگى و اخلاص ميطلبد. و هنوز اين سخن پيامبرگون او، دل و جان مشتاقان را تسخير ميكند كه ميگفت: «هيهات كه امّت محمّد (صلّى الله عليه و آله)، سيراب شدگان كوثر عاشورا و منتظران وراثت صالحان، به مرگ ذلّت بار و به اسارت غرب و شرق تن در دهند؛ و هيهات كه خمينى در برابر تجاوز ديوسيرتان و مشركان و كافران به حريم قرآن كريم و عترت رسول خدا و امّت محمّد (صلّى الله عليه و آله و سلّم) و پيروان ابراهيم حنيف، ساكت و آرام بماند و نظاره گر صحنه هاى ذلّت و حقارت مسلمانان باشد. قدرتها و ابرقدرت ها و نوكران آنان مطمئن باشند كه اگر خمينى يكّه و تنها هم بماند، به راه خود _ كه راه مبارزه با كفر و ظلم و شرك و بت پرستى است _ ادامه ميدهد». و خدا را شكر، خمينىِ بزرگ تنها نماند و چنان كه او ميگفت و ميخواست، «بسيجيان جهان، اين پابرهنه هاى مغضوب ديكتاتورها، خواب راحت را از ديدگان جهان خواران و سرسپردگانشان سلب كردند».

هنوز اين نواى شيرين و اميدبخش، دل مؤمنان را از فروغ حيات روشن ميكند و خون اميد و نشاط در پيكر امّت اسلامى ميدمد كه: «مسلمانان جهان و محرومان سراسر گيتى از اين برزخ بى انتهايى كه انقلاب اسلامى براى همه ى جهان خواران آفريده است، احساس غرور و آزادى كنند و آواى آزادى و آزادگى را در حيات و سرنوشت خويش سر دهند و بر زخمهاى خود مرهم گذارند، كه دوران بن بست و نااميدى و تنفّس در منطقه ى كفر به سر آمده است و گلستان ملّتها رخ نموده است و اميد كه همه ى مسلمانان شكوفه هاى آزادى و نسيم عطر بهارى و طراوت گلهاى محبّت و عشق و چشمه سار زلال جوشش اراده ى خويش را نظاره كنند....».

آرى، امام خمينى زنده است تا اميد زنده است؛ و تا حركت و نشاط هست و تا جهاد و مبارزه هست.

ص: 230

3. پيام به مناسبت چهلمين روز ارتحال حضرت امام خمينى (ره) (1368/04/32)

اكنون چهل روز از مصيبت بزرگ جهان اسلام ميگذرد. چهل روز است كه امام ما روح خدا و نفس مزكّا احرام پوشيده، به ميقات رفته و در بحر وحدانيت حق مأوا گرفته و بزم ملكوتيان را به حضور خود آراسته است. چهل روز است كه آن پدر مهربان و معلّم دلسوز و قافله سالار آگاه، فرزندان و مريدان و رهروان را تنها گذاشته و چون جان شيرين، پيكر امّت اسلامى را ترك گفته است.

او با جهاد و هجرت كه مؤمنان را در حيطه ى ولايت الهى قرار ميدهد، مصداق: «إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ»(1) شد. او با استقبال از خطر و جان بر كف گرفتن در راه خدا، در زمره ى كسانى در آمد كه ستايش الهىِ: «وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ اِبْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اَللّٰهِ»(2) در وصف آنان سروده شده است. او با قيام تاريخى اش در راه خدا و تلاش بى نظيرش براى اقامه ى قسط و عدل و نجات مستضعفان از ظلم و تبعيض، پاسخى افتخارانگيز به نداى: «كُونُوا قَوّٰامِينَ لِلّٰهِ»(3) و «كُونُوا قَوّٰامِينَ بِالْقِسْطِ»(4) داد. او خشم و برائت نسبت به مشركين و كفّار عنود و عطوفت و مودّت نسبت به مسلمانانِ سراسر جهان را مصداق كاملى از: «أَشِدّٰاءُ عَلَى اَلْكُفّٰارِ رُحَمٰاءُ بَيْنَهُمْ»(5) ساخت. او با مناجات و تهجّد و تضرّع مخلصانه در سِلك: «عَسىٰ أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقٰاماً مَحْمُوداً»(6) در آمد. او آمر به معروف و ناهى از منكر و مجاهد فى سبيل الله بود. او با قطع هر پيوندى كه با پيوند محبّت حق و فناى در حق ناسازگار بود،

ص: 231


1- . سوره ى انفال، بخشى از آيه ى 72
2- . سوره ى بقره، بخشى از آيه ى 207
3- . سوره ى مائده، بخشى از آيه ى 8
4- . سوره ى نساء، بخشى از آيه ى 135
5- . سوره ى فتح، بخشى از آيه ى 29
6- . سوره ى اسراء، بخشى از آيه ى 79

مصداق: «رَضِيَ اَللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولٰئِكَ حِزْبُ اَللّٰهِ أَلاٰ إِنَّ حِزْبَ اَللّٰهِ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ»(1) گرديد.

او با عمرى كه روزها و ساعتها و لحظه هايش با مراقبه و محاسبه سپرى ميشد، صدها آيه ى قرآن را كه در توصيف مخلصين و متّقين و صالحين است، مجسّم و عينى ساخت. او قرآن را نه فقط در محيط زندگى جامعه و با تشكيل جامعه ى اسلامى، بلكه در نَفْس خود و زندگىِ خود تحقّق بخشيد.

او آن روح الله بود كه با عصا و يد بيضاء موسوى و بيان و فرقان مصطفوى به نجات مظلومان كمر بست؛ تخت فرعون هاى زمان را لرزاند و دل مستضعفان را به نور اميد روشن ساخت. او به انسانها كرامت، و به مؤمنان عزّت، و به مسلمانان قوّت و شوكت، و به دنياى مادّى و بى روح معنويت، و به جهان اسلام حركت، و به مبارزان و مجاهدان فى سبيل الله شهامت و شهادت داد.

او بتها را شكست و باورهاى شرك آلود را زدود. او به همه فهماند كه انسانِ كامل شدن، على وار زيستن و تا نزديكى مرزهاى عصمت پيش رفتن، افسانه نيست. او به ملّتها نيز فهماند كه قوى شدن و بند اسارت گسستن و پنجه در پنجه ى سلطه گران انداختن، ممكن است. لمعات قرب حق را صاحبان بصيرت در چهره ى منوّر او ديدند و طعم برّ الهى را كه در حيات و ممات بر او ميباريد، همه چشيدند...

بارى، خمينى عزيزِ ما را كيست كه نشناسد؟ و كيست كه بشايستگى بشناسد؟ الفاظ من را تحمّل آن نيست كه آن حقيقت فاخر و آن گوهر نفيس را در خود بگنجاند و قلم قاصر اينجانب ناتوان تر از آن است كه سوداى ترسيم آن چهره ى ملكوتى را بپروراند.

ص: 232


1- . سوره ى مجادله، بخشى از آيه ى 22

4. پيام به سوّمين همايش جهانى امام رضا (عليه السّلام) (1368/07/26)

اين مقطع سى و پنج ساله (از 148 تا 183 هجرى)، يعنى دوران امامت حضرت ابى الحسن موسى بن جعفر (عليهماالسّلام)، يكى از مهم ترين مقاطع زندگينامه ى ائمّه (عليهم السّلام) است. دو تن از مقتدرترين سلاطين بنى عبّاس _ منصور و هارون _ و دو تن از جبّارترين آنان _ مهدى و هادى _ در آن حكومت ميكردند. بسى از قيامها و شورشها و شورشگرها در خراسان، در افريقيه، در جزيره ى موصل، در ديلمان و جرجان، در شام، در نصيبين، در مصر، در آذربايجان و ارمنستان و در اقطارى ديگر، سركوب و منقاد گرديده و در ناحيه ى شرق و غرب و شمال قلمرو وسيع اسلامى، فتوحات تازه و غنائم و اموال وافر، بر قدرت و استحكام تخت عبّاسيان افزوده بود.

جريانهاى فكرى و عقيدتى در اين دوران، برخى به اوج رسيده و برخى زاده شده و فضاى ذهنى را از تعارضات، انباشته و حربه اى در دست قدرت مداران و آفتى در هوشيارى اسلامى و سياسى مردم گشته و ميدان را بر عَلَم داران صحنه ى معارف اصيل اسلامى و صاحبان دعوت علوى، تنگ و دشوار ساخته بود.

شعر و هنر، فقه و حديث و حتّى زهد و ورع، در خدمت ارباب قدرت درآمده و مكمّل ابزار زر و زور آنان گشته بود. در اين دوران، ديگر نه مانند اواخر دوران بنى اميه، و نه همچون ده ساله ى اوّل دوران بنى عبّاس، و نه شبيه دوران پس از مرگ هارون، كه در هريك، حكومت مسلّط وقت به نحوى تهديد ميشد، تهديدى جدّى دستگاه خلافت را نميلرزاند و خليفه را از جريان عميق و مستمرّ دعوت اهل بيت (عليهم السّلام) غافل نميساخت.

در اين دوران، تنها چيزى كه ميتوانست مبارزه و حركت فكرى و سياسى اهل بيت (عليهم السّلام) و ياران صدّيق آنان را مجال رشد و استمرار بخشد، تلاش خستگى ناپذير و جهاد خطير آن بزرگواران بود و توسّل به شيوه ى الهىِ

ص: 233

تقيه.

در زندگينامه ى آن امام عالى مقام، سخن از حوادث گوناگون و بى ارتباط با يكديگر و تأكيد بر مقام علمى و معنوى و قدسى آن سلاله ى پيامبر (صلّى الله عليه و آله) و نقل قضاياى خاندان و اصحاب و شاگردان و مباحثات علمى و كلامى و امثال آن، بدون توجّه به خطّ جهاد مستمرّى كه همه ى عمر 35 ساله ى امامت آن بزرگوار را فرا گرفته بوده است، ناقص و ناتمام ميماند.

چرا حضرت امام صادق (عليه السّلام) به «مفضّل» ميفرمايد: امر امامت اين جوانك را فقط به اشخاص مورد وثوق بگو؟ و به «عبدالرّحمان بن حجّاج» به جاى تصريح، به كنايه ميگويد: زره بر تن او راست آمده است؟ و به ياران نزديك چون «صفوان جمّال»، او را به علامت و نشانه معرّفى ميكند؟

چرا به «عليّبن يقطين» كه صاحب منصب بلندپايه ى دستگاه هارون و از شيفتگان امام است، عملى تقيه آميز را فرمان ميدهد امّا «صفوان جمّال» را بر خدمت همان دستگاه شماتت ميكند و او را به قطع رابطه با خليفه فراميخواند؟

چرا «منصور» و «مهدى» و «هارون» و «هادى»، هر كدام در بُرهه اى از دورانِ خود كمر به قتل و حبس و تبعيد او ميبندند؟

چرا هارون در سفر حجّى، آن حضرت را در حدّ اعلى تجليل ميكند و در سفر ديگرى دستور حبس و تبعيد او را ميدهد؟

اينها و صدها حادثه ى توجّه برانگيز و پرمعنى و درعين حال ظاهراً بى ارتباط و گاه متناقض با يكديگر در زندگى موسى بن جعفر (عليه السّلام) هنگامى معنى ميشود و ربط مى يابد كه ما آن رشته ى مستمرّى را كه از آغاز امامت آن بزرگوار تا لحظه ى شهادتش ادامه داشته، مشاهده كنيم. اين رشته، همان خطّ جهاد و مبارزه ى ائمّه (عليهم السّلام) است كه در تمام دوران 250 ساله و در شكلهاى گوناگون استمرار داشته و هدف از آن، اوّلاً تبيين

ص: 234

اسلام ناب و تفسير صحيح قرآن و ارائه ى تصويرى روشن از معرفت اسلامى است، و ثانياً تبيين مسئله ى امامت و حاكميت سياسى در جامعه ى اسلامى، و ثالثاً تلاش و كوشش براى تشكيل آن جامعه و تحقّق بخشيدن به هدف پيامبر معظّم اسلام (صلّى الله عليه و آله) و همه ى پيامبران؛ يعنى اقامه ى قسط و عدل و زدودن اندادالله از صحنه ى حكومت و سپردن زمام اداره ى زندگى به خلفاءالله و بندگان صالح خداوند.

5. پيام به مناسبت سالگرد رحلت امام خمينى (ره) (1369/03/10)

در تاريخ پرماجراى انقلاب، هيچ روزى مانند دوازدهم بهمن نبود كه در آن، مردى از دودمان پيامبران و بر شيوه ى آنان، با دستى پرمعجزه و دلى به عمق و وسعت دريا، در ميان مردمى شايسته و چشم به راه، چون آيه ى رحمت فرود آمد و آنان را بر بال فرشتگانِ قدرت حق نشانيد و تا عرش عزّت و عظمت بركشيد. و هيچ روزى چون چهاردهم خرداد نبود كه در آن، طوفان مصيبت و عزا بر اين مردم تازيانه ى غم و اندوه فرود آورد. ايران يك دل شد و آن دل در حسرتى گدازنده سوخت، و يك چشم شد و آن چشم در مصيبتى عظيم گريست. در آن روز خورشيدى غروب كرد كه با طلوع آن، هزار چشمه ى نور در زندگى ملّت ايران جوشيده بود؛ روحى عروج كرد كه با نَفَس روح اللّهى اش، پيكر ملّت را جان بخشيده بود؛ حنجره اى خاموش شد كه نَفَس گرمش، سردى و افسردگى از جهان اسلام زدوده بود؛ لبانى بسته شد كه آيات الهى عزّت و كرامت را بر مسلمين فروخوانده و افسونِ يأس و ذلّت را در روح آنان باطل ساخته بود.

آن روز، روز عزاى بزرگ عالم اسلام شد. سوزش آن غم به ملّت ايران منحصر نماند. در سراسر جهان، هرجا دل روشن و جان بيدارى بود، مصيبت زده شد. هر جا مسلمانى آگاه از انقلاب و مسائل آن بود، خود را

ص: 235

صاحب عزا شمرد. پس در روى زمين جايى نماند كه در آن، دلهايى از اين حادثه ى عظيم، از اندوه لبريز نشود و انسانهايى از اين فقدان بى جبران، به عزا ننشينند.

و امّا ايران يكسر عزاخانه اى شد كه در هر شهر و روستايش، شيون حسرت بار از يكايك خانه ها سرريز شد و كوى و ميدان و خيابان را پر كرد. هيچ كس نتوانست اين جرعه ى درد را خاموش فرو بَرد؛ از دلاوران ميدانهاى نبرد، تا مادران و پدرانى كه غم شهادت جوانانشان نتوانسته بود گره ى عجز و اندوه بر جبينشان بيفكند، تا بزرگ مردان عرصه ى علم و عرفان و سياست، و تا يكايك آحاد اين ملّت عظيم القدر، همه و همه در اين مصيبت عظمى زارزار گريستند، يا صدا به فغان بلند كردند، يا بى صبرانه بر سر و سينه زدند. مصيبت فقدان امام، همان به بزرگى امام بود و جز خدا و اوليائش كيست كه حدّ و مرز اين عظمت را بشناسد؟ آنجا كه دلهاى بزرگ بى تاب ميشوند، آنجا كه انسانهاى بزرگ دست و پا گم ميكنند، آنجا كه صحنه از بى قرارى ميليون ها و ميليون ها انسان پر است، كدام زبان و قلم انسانى است كه بتواند نمايشگر و صحنه پرداز گردد؟ من كه خود قطره ى بى تابى در اقيانوس متلاطمِ آن روز و آن روزها بوده ام، چگونه خواهم توانست آن را شرح كنم؟!

و امّا روى ديگر صحنه، يعنى فضاى ملكوت جهان در آن روز، تنها براى اصحاب بصيرت و معرفت مشهود بوده است. شايد چشمهاى نافذى كه حجاب مُلك را ميگشايند و مرغ نگاه را تا ملكوت پرواز ميدهند، شگفتى هاى بيشتر و صحنه هاى تماشايى ترى را آن روز در آن عاشوراى خمينى ديده باشند: عروج نَفْس مطمئنّه اى را به قرارگاه لطف و رحمت خدا؛ صعود كلمه ى طيبه اى و نَفْس راضيه و مرضيه اى را به سوى حق؛ رجوع جويبارى را به دريا و وصال عاشقى را به معشوق؛ استقبال خيل عظيم شهدا را از آن روح مطهّر و خيرمقدم ارواح طيبه ى اوليا را به آن ميهمان تازه وارد؛ فوز و فلاح جان مزكّايى را كه بر بال ملائك رحمت نشسته و شميم

ص: 236

حسنات بى شمارش، مشام فرشتگان و خزنه ى بهشت نعيم حق را معطّر ساخته؛ عمل صالحى را كه ردايى از نور گشته و بر پيكر ملكوتى آن روح مجرّد پوشانيده شده و باران غفران و فضل خداوندى گشته و بر سراپاى آن عبد صالح فرو ريخته و دارالسّلام ابدى شده و آن مشتاق رضوان حق را در خود جاى داده است.

افسوس كه براى ما خاكيان، از آن آئينه بندان جشن ملكوتى، بارقه ى تسلّايى نميدرخشيد و جز اشك ديدگان، نَمى بر آتش هجران آن قبله ى دلها افشانده نميشد. شور عزا در غم پدر مهربان، معلّم دلسوز و مرشد حكيم و ديده بان هميشه بيدار و طبيب درد و درمان شناس و سروش رحمت خدا بر امّت و يادگار انبيا و اوليا در زمين، اهل زمين را ميگداخت و غمى بى تسلّا بر آنان فروميريخت. زمان، يگانه ى خود را از دست داد و زمين، گوهرى يك دانه را در خود گرفت.

6. پيام به مناسبت بزرگداشت يكصدمين سال ميلاد امام خمينى (ره) (1378/06/31)

در هر نقطه ى جهان، هرگاه انسانى با دانش و خردمندى و انديشه ى بلند، يا با پرهيزكارى و پارسايى و ايمان استوار، يا با شهامت و دليرى و همّت والا، يا با زيركى و تيزبينى و پختگى سياسى، قدم در ميدان كارى بزرگ بگذارد و پايدار و صبور، هدف مقدّسى را دنبال كند، بى ترديد كشور و ملّت خود و گاه بشريت را به افتخارات بزرگ و پيشرفتهاى ماندگار خواهد رسانيد. همه ى كسانى كه نامشان در فهرست نام آوران تاريخ قرار گرفته است، به برخى از اين ويژگى ها آراسته بوده اند. امّا نام آور بزرگ دوران معاصر _ يعنى امام روح الله خمينى _ همه ى اين ويژگى ها را با هم، آن هم در نصابى معمولاً دست نيافتنى و كم نظير داشت.

او دانشمندى پارسا، و خردمندى پرهيزكار، و حكيمى سياستمدار، و

ص: 237

مؤمنى نوانديش، و عارفى شجاع و هوشمند، و فرمانروايى عادل، و مجاهدى فداكار بود. او فقيه و اصولى و فيلسوف و عارف و معلّم اخلاق و اديب و شاعر بود. برترين كرسى تدريس و فشرده ترين و گرم ترين مجمع علمى حوزه در طول ساليان دراز به او تعلّق داشت. در او خصلتهاى برجسته ى خداداد، درآميخته با آنچه او خود از معارف قرآنى آموخته و دل و جانش را به آن زيور داده بود، شخصيت عظيم و جذّاب و تأثيرگذارى پديد آورده بود كه هريك از چهره هاى برجسته ى يك قرن اخير جهان _ كه قرن رجال بزرگ و مصلحان نام آور دينى و سياسى و اجتماعى است _ در برابر آن، كم جاذبه و يك بُعدى و كوچك به نظر مى آمدند. كارى كه او بدان همّت گماشت و با ايمان و توكّل و تدبير و صبرِ خود بدان دست يافت، نيز به همان اندازه بزرگ و باورنكردنى و اعجاب انگيز بود.

7. پيام تجليل از شهدا و ايثارگران در هفته ى دفاع مقدّس (1373/06/31)

سلام خداوند و بندگان شايسته اش به آنان كه جان خود را مشتاقانه به ميدان دفاع از دين خدا و عزّت و استقلال ميهن اسلامى بردند، عاشقانه هستى خود را نثار كردند تا هستى امّت اسلامى استقرار و قوام بگيرد و از لذّتها و هوسهاى زندگى چشم پوشيدند تا چشمشان به جمال محبوب ازلى روشن شود، و در راه شهادت گام نهادند تا راه خدا و راه سعادت خلق، همواره باز و به روى مردم گشوده بماند.

استكبار، جنگ هشت ساله را بر ملّت ما تحميل كرد براى اينكه بتواند اسارت را به ايران اسلامى تحميل كند، و شهيدان عزيز و ديگر فداكاران جبهه هاى نبرد، ترفند دشمن را باطل ساختند. ازاين رو است كه اين روزها كه يادآور شروع تحميل جنگ بر ملّت ما است، مناسبت مغتنمى است براى تجليل از شهداى بزرگوار و جانبازان عزيز و آزادگان سرافراز و مفقودالاثرهاى مظلوم و همه ى رزمندگان مؤمن و دلاور.

ص: 238

8. پيام به حجّاج بيت الله الحرام (1374/02/14)

چون بهار طبيعت كه همواره در ميعاد هميشگى خود، لبريز از نشاط زندگى فراميرسد، موسم حج، نوبهار جان و دل، و فصل رويش و پيدايش روح زندگى توحيدى در دل هر مسلمانى كه خود را به ميقات رسانده باشد، همه ساله در موعد خدايى و هميشگى بازميگردد تا چون چشمه سار مباركى رشحات حيات طيبه ى اسلامى را بر سراسر جهان اسلام بپاشد و كسانى را كه توفيق يافته اند كه تن به اين سرچشمه ى مبارك بزنند، از غبار و كدورت گناه و شرك و مادّه گرايى و ميل به پستى و بدكردارى، پاك كند و در آنان اگر اهل توجّه و تذكّر باشند، مايه ى صلاح و فلاحِ يك عمر را ذخيره سازد.

اكنون بيش از چهارده قرن است كه نداى ابراهيم خليل از حلقوم محمّد مصطفى (صلّى الله عليه و آله)، همه ساله ميهمانان بيت را در اين موسم به پايگاه معنويت و وحدت ميكشاند تا گرد مركز توحيد، همراه با آن جريان ابدى عروج طواف كنند و در پشت مقام ابراهيم به سمت كعبه ى محمّدى (صلّى الله عليه و آله) نماز گزارند، و ميان صفا و مروه، سعى ابدى مؤمن از منشأ صفا را مجسّم سازند. و معرفت به حقارت خويش و عظمت و عزّت حق تعالى را در عرفات، و زمزمه ى ذكر و اُنس و عشق به حضرت احديت و درك نور تابان آن بى همتا را در صحراى ظلمانى وجود خود در مشعر بياموزند، و در مِنى شيطان بزرگ و شيطانهاى ديگر را هدف رمى خود سازند، و به نشانه ى قربانى كردن هواها و تمايلات منحرف ساز، ذبيحه اى قربانى كنند _ و اين همه را در حال احرام كه حريم جان و دل حاجى در برابر ميوه هاى ممنوع اين بهشت است و در كنار ديگر مسلمانان از هرجا و هر نژاد و با هر رتبه ى مادّى يا معنوى و داراى هر زبان و فرهنگ به جاى آورند _ و آنگاه به نشان زدودن همه ى چركها و پليدى هايى كه در فضاى آلوده ى زندگى مادّى بر جان و دل آنان نشسته است، حلق و تقصير كنند و سپس

ص: 239

بار ديگر با طراوتى كه از زدودن گناه و تجلّى معرفت و محبّت خداوند، در جان و دل آنان پديد آمده است، به خانه ى خدا برگردند و طواف و نماز و سعى را اين بار در آفاقى برتر از پيش به جاى آورند و با ذخيره اى سرشار از توحيد و معنويت و صفا، و عزمى راسخ در مبارزه با شيطانها، و قدرتى فائق بر نَفْس خويشتن، آماده ى برگشتن به ديار خود و پراكندن عطر حج در اقطار گيتى باشند.

9. پيام به حجّاج بيت الله الحرام (1376/01/21)

اين روزها بار ديگر خانه ى خدا ميزبان خيل عظيم دلهاى پرشور و شوقى است كه از سراسر جهان در آن كعبه ى اميد گرد آمده اند؛ ميليون هايى كه در سايه ى عبوديت خالص حضرت احديت، احساس وحدت و جمعيت ميكنند؛ چشمهايى كه با گلاب اشك خود، قدمگاه پيامبر عظيم الشّأن (صلّى الله عليه و آله) و اوليا خدا (عليهم السّلام) و مجاهدان و بزرگان اسلام را شست وشو ميدهند؛ جانهايى كه در پرتو معنويت بيت الله الحرام و حريم تربت مصطفوى (عليه و آله آلاف السّلام) نورانيت و صفا مى يابند؛ دستهاى به دعا برافراشته اى كه قافله ى نياز و حاجت را روانه ى درگاه بى نياز ميكنند؛ دردمندانى كه بر درِ سراى طبيب، علاج دردهاى مزمن جهان اسلام را ميجويند و در آن، همدردانى از هر نژاد و زبان و رنگ و از هر گوشه ى عالم مى يابند؛ ضعيفان تنهامانده اى كه در آنجا احساس قدرت و عظمت ميكنند. اين روزها بار ديگر پيكره ى عظيم امّت اسلام، نمايى از ابّهت و شكوه خود را در برابر چشم كسانى كه دچار غفلت از آنند، ميگذارد؛ دوستان را اميدوار و دشمنان را بيمناك ميسازد. ابر رحمت و حكمت بر تشنگان ميبارد، دلهاى افسرده اى را طراوت ميبخشد، و مغزهاى راكدى را به شكفتن و انديشيدن واميدارد.

امّت بزرگ اسلامى با وجود عِدّه و عُدّه ى خود، فاقد عزّت و قدرت

ص: 240

در سطح بين المللى است؛ چگونه بايد عزّت و قدرت شايسته ى خود را به دست آورد؟ همه ى آحاد مسلمان، بخصوص زمامداران و مسئولان كشورهاى اسلامى و علما و روشنفكران و شخصيت هاى مسلمان، بايد همواره اين سؤال را در ذهن و زبان خود داشته و به دنبال پاسخ آن باشند.

امروز بيشترين منابع نفت كه بى اغراق به منزله ى خون براى تمدّن كنونى جهان است، در كشورهاى اسلامى است؛ حسّاس ترين مناطق سوق الجيشى عالم در اختيار مسلمانان است؛ بخش عظيمى از منابع زيرزمينى كه براى بناى امروز و فرداى جهان مورد نياز ضرورى است، در اين كشورها است؛ يك پنجم همه ى جمعيت دنيا متعلّق به آنان است؛ بزرگ ترين بازار مصرف مصنوعات كشورهايى كه خود را بر مسلمانان تحميل كرده اند، در دست آنان است؛ فرهنگ غنى و ريشه دار و علوم و معارف آنان، اوّلين گامهاى عروج به اوج دانش كنونى جهان را به غربى ها آموخته و حقّ حيات به گردن دانش و تمدّن غرب دارند. با اين همه، مسلمانان، امروز در سطح جهان، در روند عمومى سياست جهانى، در تصميم گيرى هاى بزرگ عالم و در تعيين نظام همبستگى جهانى، هيچ نقشى ندارند؛ و از اين بالاتر، بسيارى از كشورهاى اسلامى در سياست ملّى خود، دنباله رو و محكومِ يكى از چند دولت مستكبر و زورگوى جهانند؛ دولتهايشان دست نشانده و ضعيف النَّفس، ملّتهايشان دچار اختناق يا بى خبرى، و علما و روشنفكرانشان دستخوش ترس و تغافل و عشق به راحتى؛... و نتيجه آن شده است كه سرمايه هاى آنان بر باد ميرود؛ جايگاه سياسى آنان به اشاره ى دولتهاى مستكبر تعيين ميشود؛ و عِدّه و عُدّه ى آنان به حساب نمى آيد؛ و امّت بزرگ اسلامى كه امروز بايد از همه ى موجودى خود براى كسب عزّت و اقتدارى كه مستحقّ آن است، برخوردار شود، بدين گونه از بخش عظيمى از عِدّه و عُدّه ى خود محروم ميماند و دشمن اسلام و مسلمين، از آن به زيان اسلام و مسلمين استفاده ميكند.

ص: 241

ملّت ايران حامل تجربه ى گران قيمتى براى همه ى كشورهاى اسلامى است. اين ملّت عظيم الشّأن توانسته است به بركت حاكميت اسلام، در همه ى عرصه ها به موفّقيتهاى بزرگ دست يابد؛ استقلال سياسى و اقتصادى و فرهنگى خود را كه در دوران طاغوت يكسره از دست رفته بود، به دست آورَد و حفظ كند؛ عظمت و شوكت اسلام را در مواجهه با قضاياى جهانى نشان دهد؛ از مرزهاى خود در برابر تهاجم چندين ساله اى كه با فكر و سلاح و پول دشمنان اسلام به راه افتاده بود، به طور كامل دفاع كند؛ پس از جنگ هشت ساله، كشور را بازسازى كند و معجزه ى انقلاب را در نوسازى زيربنائى كشور نشان دهد؛ در مجموعه ى جهانى، جايگاهى عزيز و رفيع به دست آورَد؛ دولتهاى مردمى و منتخب خود را يكى پس از ديگرى در كشور بر سر كار آورَد؛ كاروان علم و تحقيق و پيشرفت صنعتى و كشاورزى را به راه اندازد و گامهاى بلندى در راه توسعه ى كشور بردارد؛ در سياست جهانى، صريحاً از مواضع حقّى كه بدان مؤمن است، دفاع كند؛ مسئله ى فلسطين را در صدر مسائل جهان اسلام دانسته و على رغم آمريكا و صهيونيزم كه خواسته اند اين مسئله به فراموشى سپرده شود، به طور مداوم آن را در همه جا و همه وقت مطرح سازد؛ به مردم مظلوم بوسنى كمكهاى مؤثّر برساند؛ در همه ى قضاياى محنت بار ملل اسلامى، دست يارى به سوى آنان دراز كند و با وجود فشارهاى روزافزون استكبار و تهديدهاى مداوم آمريكا، با صلابت و قدرت، در اين راه ها به جلو رود. اين تجربه ى ذى قيمتى براى همه ى دولتها و ملّتهاى مسلمان است.

10. پيام به حجّاج بيت الله الحرام (1377/01/12)

اگرچه بركات حج، همه ى جنبه هاى حيات بشرى را فراميگيرد و اين باران رحمت بى دريغ، از خلوت دل و انديشه ى آدمى تا عرصه ى سياست و اجتماع و قدرت ملّى مسلمانان و تعاون ميان ملّتهاى مسلمان را بارور و

ص: 242

سرزنده و برخوردار از شور زندگى ميسازد، لكن شايد بتوان گفت كه كليد اين همه، «معرفت» است؛ و نخستين هديه ى حج به كسى كه مايل است چشم خود را به حقايق بگشايد و از نيروى خداداده ى «فهم پديده ها» بهره بگيرد، همان معرفت و شناخت منحصربه فردى است كه عادتاً جز در حج، در اختيار خيل عظيم مسلمانان قرار نميگيرد، و هيچ پديده ى دينى ديگرى نميتواند مجموعه ى شناختهايى را كه در مراسم حج قابل وصول است، يكجا در اختيار امّت اسلامى قرار دهد.

آنجا كه تعينات مادّى و تشخّص به مال و مقام و نژاد و عنوان و زيور و لباس، رنگ ميبازد و آدمى جدا از آن مايه هاى تمايز، در كنار صدها هزار انسان ديگر به طواف و سعى و نماز و افاضه و وقوف ميرود، و فقير و غنى، و حاكم و محكوم، و تحصيل كرده و امّى، و سياه و سفيد، همه با يك لباس و در يك جايگاه، رو به سوى خدا ميكنند و دست نياز به سوى او ميگشايند و خود را در برابر مركز جمال و عظمت و قدرت و رحمت مى يابند، هر انسان با تدبّرى ميتواند ضعف و تهيدستى خود را در برابر خدا، و علوّ و اقتدار و عزّت خود را در اتّصال به خدا، بخوبى بشناسد، توهّم باطل و غرورانگيز درباره ى هستى ضعيف خود را به دور افكند، و شيشه ى كبر و خودپسندى را كه مايه ى زشت ترين خُلقيات و رفتارهاى او است، به خاك بكوبد، و از سوى ديگر حلاوت ارتباط با معدن عظمت و به او پيوستن و از بتهاى درونى خويش گسستن را بيازمايد و بچشد.

ديدن توده هاى عظيم حج گزار از نقاط گوناگون عالم، و با زبانها و رنگها و نژادهاى گوناگون، افق ديد مسلمان را گسترش ميدهد و از مرزهاى شخصى و قومى و ملّى فراتر ميبرد، و وظيفه ى اسلامىِ رفتار برادرانه، وى را با آنان به تعارف و هم زبانى و همدلى ميكشاند، خبرهاى اختصاصى ملّتها را به سراسر جهان اسلام ميبرد و توطئه ى تبليغاتى دشمن را كه هميشه، و امروز بيش از هر زمان، دست اندركار قلب حقيقت و دروغ سازى و شايعه پراكنى

ص: 243

است، خنثى ميكند و فاصله هاى مكانى و زبانى و پندارى را از ميان برميدارد. با تبيين موفّقيت يك ملّت، در دل ملّتهاى ديگر، اميد ميدمد و با تشريح تجربه ى يك كشور، كشورى ديگر را مجرّب ميسازد. احساس انزوا و تنهايى را از افراد و ملّتها ميزدايد و ابّهت دشمن را در چشم آنان ميشكند، مصيبت هاى بزرگ يك كشور را براى ديگران شرح ميدهد و آنان را به فكر علاج آن مى افكند.

توقّف حج گزاران در موسم حج در يك نقطه، و بخصوص وقوف در عرفات و مشعر و مَبيت در مِنى، همگى، زمينه هاى مستعدّ اين شناختِ كارساز و كارآمدند.

شناخت عظمت و رحمت خداوند در حج، به معنى تأمّل در پايه گذارى اين خانه است كه درعين حال، هم خانه ى خدا است و هم خانه ى مردم؛ إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّٰاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبٰارَكاً وَ هُدىً لِلْعٰالَمِينَ.(1)

هم جايى است كه انسان نيازمند، بدان روى ميكند و هم نقطه اى است كه عظمت آئين الهى در آن جلوه گر ميشود؛ آميزه اى از شكوه و عظمت و صفا و سادگى، يادگارى از نخستين نداى توحيد، و جايگاهى براى تحقّق وحدت كلمه؛ هم نشان دار جاى پاى مجاهدان صدر اسلام، كه غريبانه در آن مبارزه كردند و مظلومانه از آن هجرت نمودند و فاتحانه و مقتدرانه بدان بازگشتند و آن را از نشانه هاى جاهليت عرب پيراستند، و هم معطّر به نَفَس نيايشگران و جاى سجده ى متعبّدان و دست نياز ثناگويان؛ هم مَطلَع خورشيد اسلام در آغاز و هم مشرق طلوع مهدى موعود در انجام؛ هم پناهگاه دلهاى رميده و هم اميدبخش جانهاى به ستوه آمده.

11. پيام به اجلاس سراسرى نماز (1380/06/15)

نماز در حالات آمادگى روحى، به آدمى عروج و حال و حضور بيشتر

ص: 244


1- . سوره ى آل عمران، آيه ى 96

ميبخشد و در حالات غفلت و ناآمادگى، در گوش او زنگ آماده باش مينوازد و او را به آن وادى نورانى نزديك ميسازد. لذا نماز در هيچ حالى نبايد ترك شود. در عين شدّت و محنت، در بحبوحه ى ميدان جهاد، در هنگام فراغ و آسايش، و حتّى در ميان محيط لجن آلودى كه انسان با هوسها و كينه ها و شهوتها و خودخواهى ها، پيرامون خود پديد آورده است، نماز يك شربت مقوّى و شفابخش است، بايد آن را با دل و جان خود نوشيد و از هر نقطه كه در آن واقع شده ايم، يك گام يا يك ميدان به بهشت رضوان نزديك شد. ازاين رو است كه نه «حىّ على الجهاد» و نه «حىّ على الصّوم» و نه «حىّ على الإنفاق» نگفته اند، ولى در هر روز بارها سروده اند: «حىّ على الصّلاة».

همه بايد در اين حركت بزرگ كه شايسته است جهاد ناميده شود، خود را ملتزم و متعهّد بدانند؛ علماى دين، روشنفكران، هنرمندان، جوانان، پدران و مادران و همسران، دارندگان منبرها و رسانه ها، نويسندگان، و بيش از همه مسئولان بخشهاى حكومتى مانند: وزارتهاى آموزش و پرورش، علوم و فنّاورى، ارشاد، صدا و سيما، سازمانهاى تبليغاتى، مراكز توليد سينمايى، پژوهشگاه ها، مديرانى كه نيروى انسانى كلانى در قبضه ى امر و نهى آنهايند، مانند: نيروهاى مسلّح، وزارتخانه ها، كارگاه ها، دانشگاه ها و مدارس، وسايل حمل و نقل و غيره و غيره؛ اينان هريك به گونه اى ميتوانند و ميبايد در اين حركت همگانى سهيم گردند و نقش ويژه ى خود را بگزارند. اين كار با سهل انگارى و كم همّتى به سرانجام خود نميرسد. از برترين شيوه ها و فنّى ترين و هنرى ترين ابزارها بايد بهره گرفته شود.

جوانهاى ما هزاران صف جماعت پرشور و حال در سراسر كشور تشكيل ميدهند، مردم زيادى از آنان كه فيلم هاى سينمايى در گزارش واقعيتهاى زندگى آنان ساخته ميشود، اهل نماز و نياز و تهجّدند، حنجره هاى بسيارى از روى ايمان و تعبّد در هنگام اذان، صدا به اين سرود معنوى بلند ميكنند، گروه هاى انبوهى در هنگام نماز از كار روزانه دست كشيده به مسجد رو

ص: 245

مى آورند؛ اينها ميتواند در ساختهاى هنرى، چهره ى زيبا و ترغيب كننده ى اين فريضه ى نجات بخش را به همه نشان دهد.

12. پيام به حجّاج بيت الله الحرام (1385/10/08)

نگاه به فلسطينِ امروز كه در آن دولتى پايبند به اصل بى خدشه ى «آزادى از اشغال صهيونيستى» بر سر كار آمده و مقايسه ى آن با غربت و انزوا و ناتوانى ملّت فلسطين در گذشته، نگاه به لبنان كه مسلمانان از جان گذشته در آن توانستند ارتش مجهّز اسرائيل را با همه ى كمكهايى كه آمريكا و غرب و منافقان به آن ميرساندند، شكست دهند و مقايسه ى آن با لبنانى كه صهيونيست ها هرگاه اراده ميكردند تا هر كجاى آن بى هيچ مانعى پيش ميرفتند، نگاه به عراق كه ملّت غيور آن بينى آمريكاى مغرور را به خاك ماليده و ارتش و سياستمدارانى را كه با كبر و نخوت، از مالكيت خود بر عراق دم ميزدند، در باتلاقى از مشكلات سياسى و نظامى و اقتصادى گرفتار ساخته است، و مقايسه ى آن با عراقى كه حاكم خون خوار آن به پشت گرمى آمريكا، نَفَسهاى مردم را بند آورده بود، نگاه به افغانستان كه همه ى وعده هاى آمريكا و غرب در آن، فريب و دروغ از آب درآمده و لشكركشى كم نظير جبهه ى متّحد غربى در آن، جز ويرانى كشور و فقر و كشتار مردم و اقتدار روزافزون مافياى موادّ مخدّر به بار نياورده است، و بالاخره نگاه به جامعه ى جوان در كشورهاى اسلامى و نسل رو به رشد و رو به افزايشى كه با گرايش به ارزشهاى اسلامى و نفرت روزافزون از آمريكا و غرب در حال رشد و بالندگى است _ نگاه به اين همه _ ميتواند بخت واژگون و سياستهاى شكست خورده ى مستكبران غربى و پيش از همه آمريكا را بدرستى به تصوير بكشد و شكل گيرى هويت متّحد اسلامى را نويد دهد.

ص: 246

سخنرانى ها

1. خطبه هاى نماز جمعه ى تهران (1358/11/05)

سخنرانى ها(1)

مردم وقتى از نظام تحميلى سرمايه دارى امپرياليستى غرب ميگريختند، خود را مجبور ميديدند كه به رقيب اين نظام كه نظامى على الظّاهر و بنام، اشتراكى امّا باز هم امپرياليستى و ظالمانه است، پناه بياورند. آن كه از غرب ميگريخت، در آغوش شرق راحت و امنيت خود را جستجو ميكرد؛ راه سوّمى وجود نداشت.

كسانى

از سياستمداران بزرگ در دهه هاى پيش، آمدند تا شايد اين راه سوّم را در مقابل مردم باز كنند، جامعه ى كشورهاى غيرمتعهّد را به وجود آوردند براى اينكه ملّتهاى مستضعف گمان نكنند كه اگر از غرب ميگريزند، بايد به شرق پناه ببرند امّا جامعه ى كشورهاى غيرمتعهّد به خاطر آنكه به يك ايدئولوژى، به يك جهان بينى عميق، به يك رشته ى معنوى فكرى متّصل نبود، همواره غيرمتعهّد نماند، پناه كشورهاى بى پناه و ملّتهاى مظلوم و مستضعف باقى نماند، باز هم ملّتها در آفريقا، در آمريكاى لاتين، در كنار و گوشه ى عالم، خود را محتاج ديدند كه به قطبى ديگر،

ص: 247


1- . مهم ترين عنصر و عمده ترين كارى كه ايشان براى رونق بخشيدن به زبان و ادبيات فارسى كرده اند، همين سخنرانى هاى فراوانِ صحيح و فصيحى است كه ايراد كرده اند. (بخشى از مقدّمه) www.Khamenei.ir

به گوشه اى ديگر پناه ببرند. امروز دروازه اى كه انسانهاى محروم ميتوانند از آن وارد بلد امن و سلام بشوند، در پيشاروى ملّتهاى مظلوم و ملّتهاى مستضعف گشوده شده است و آن، دروازه ى انقلاب اسلامى است. انقلاب اسلامى مردم ايران در حقيقت گشودن يك جبهه ى سوّم است در جهان؛ جبهه اى كه با ستم به هر شكل و با هر تعبير و بيانش مخالف است؛ جبهه اى كه نه حاضر است با نظامهاى استثمارى و استعمارى غربى بسازد، نه حاضر است با نظامهاى ظالمانه ى دولتىِ شرقى بسازد، نه حاضر است دنيا را فداى جهان خوارگى جهان خواران كند و نه حاضر است براى رفاه مادّى مردم، از اصيل ترين نيازهاى انسان يعنى نياز به معنويت و نياز به اخلاق چشم بپوشد. اسلام، قرآن، توحيد، وحدت كلمه، حمايت از مستضعفان، نشانه هاى اين جناح سوّم و اين جبهه ى تازه پديد آمده است. ملاحظه ميكنيد بعد از پيروزى انقلابِ شما مردم، در سطح منطقه چه گذشت؛ ملّتهاى مستضعف چگونه هيجان زده شدند، چگونه چشم به شما دوختند، چگونه از كمترين غم شما غمگين شدند و چگونه در شادى شما به قدر شما شادى و پايكوبى كردند. اين اميد تازه، اميد انقلاب اسلامى ايران است. ملّتها كار شما را تعقيب ميكنند، ملّتها به دنبال خبر اجتماعات شما، خبر نماز جمعه ى شما، خبر انتخابات شما و خبر مسائل داخلى شما هستند. امسال در سفر حج، برادران مسلمان به ما ميگفتند ما كمترين خبرى كه از ايران بيايد، آن چنان مشتاقانه آن را استقبال ميكنيم كه وصف ناپذير است. هرگونه خبرى از شما براى برادران و خواهران شما در آن سوى مرزها جالب است، چشمگير است، خوشحال كننده است.

برادران و خواهران من، مردم مسلمان، اى امّت مستحكمى كه در همه ى مراحل اين مبارزات، استحكام و نفوذناپذيرى خودتان را به اثبات رسانديد و به دنبال خطّ مستقيم خدا و قرآن و امام حركت كرديد! در اين لحظه ى حسّاس بهوش باشيد، چشم جهان سوّمى كه با نام خدا و با ياد خدا و با

ص: 248

اسلام پديد خواهد آمد، به دنبال انقلاب شما است؛ مبادا اين انقلاب را با اندكى بر خود مسلّط نشدن ها، با تكيه بر اختلاف سليقه كردن ها از بين ببريد يا مخدوش و لكّه دار كنيد. امروز وظيفه بر دوش ما است.

2. خطبه هاى نماز جمعه ى تهران (1358/11/12)

زمامدار وظايفى در قبال مردم دارد و مردم وظايفى در قبال زمامدار دارند. زمامدارِ مسلمان، وظايفش را در مقابل مردم انجام ميدهد و امّت مسلمان، وظايفشان را در قبال زمامدار انجام ميدهند؛ آن وقت است كه ملّت و دولت يكپارچه به سوى هدفى كه اسلام و قرآن آن را ترسيم كرده است، به پيش ميتازند. مردم در مقابل رئيس و زمامدار خود موظّفند كه حيثيت او را حفظ كنند، از او اطاعت كنند، به دنبال سرِ او حركت كنند، او را در ميدانها تنها نگذارند، به دشمنان اجازه ندهند كه نسبت به حيثيت او و شخصيت او و حوزه ى اقتدار او تجاوز و تعرّضى انجام بدهند؛ وظيفه ى مردم آن است كه اگر زمامدار از آنان كارى را خواست، در حوزه ى اجرائيات از آنان انتظارى داشت، مسئوليتى را به كسانى، به كسى، به جمعى محوّل كرد، از روى دل و جان بپذيرند، با او صميمانه همكارى كنند، سعى كنند اقتدار او را بر هم نزنند، سعى كنند با او قهر نكنند، با او در ميدانها همپا و همگام و همراه حركت كنند. او كسى است كه اگر پيشاپيش مردم حركت بكند و مردم يكپارچه از او اطاعت و تبعيت بكنند، اين ملّت خواهد توانست با رشد آگاهانه اى كه دارد، تمام صعوبات و دشوارى ها را بگذراند. همچنين ملّت موظّفند رئيس جمهور را و زمامدار و زمامداران را نصيحت كنند، براى آنها خيرخواهى كنند. يكى از واجبات لايتخلّف اسلامى، واجبى است به نام «النّصيحة لائمّة المسلمين»؛(1) لازم است راه هاى رشد و خير را به او بنمايانند. اگر او با آنها مشورت كرد، نظر مشورت و مصلحت آميز را به او بگويند، سخن خوب را از او پنهان نكنند، نظر نيك را در اختيار او بگذارند؛ بگذارند تا

ص: 249


1- . كافى، ج 1، ص 403

او بتواند درست اقدام كند، درست عمل كند، ميدانها را درنوردد، بتواند ملّت را با رشدش، با شعورش، با همكارى اش، با وحدتش، با اسلام و قرآنش به اوج قلّه ى تكامل از جهات مادّى و معنوى و سياسى برساند. اگر در او اشكالى ديدند، آن اشكال را حتماً به او تذكّر بدهند. اگر در عمل او تخلّفى مشاهده كردند، دلسوزانه آن تخلّف را به او بفهمانند. او همانند پدر خانواده اى است كه اعضاى خانواده حق دارند به او اعتراض كنند امّا حق ندارند به او تعرّض كنند؛ نميبايست حيثيت او را، شرف او را، آبروى او را كه در نزد جهانيان آبروى يك ملّت است، از بين ببرند و به هدر بدهند. به هرحال، بايد گرد محورى جمع بشوند و او همان محور است؛ او هم بايد در مقابل مردم به وظايف خودش عمل كند.

وظيفه ى رئيس و زمامدار آن است كه بداند اصل، مردمند؛ او براى مردم است، او براى خود نيست، او براى آسايش خود نيست، او براى خواسته هاى خود حتّى نيست، او براى خواسته هاى مردمى است كه او را خواسته اند تا وكيل آنان باشد؛ بداند كه او وكيل مردم است، بداند كه مردم موكّلان او هستند، بداند كه شرف و حيثيت او بسته به شرف و حيثيت و اعتلاء ملّت است، بداند كه بايد رأى ناصحان و مشفقان و دلسوزان و دوستداران اسلام و قرآن را همچون مشعلى فراراه خود قرار بدهد؛ مشورت كند، بينديشد، مردم را مانند پدرى دلسوز دوست بدارد.

3. سخنرانى در مراسم بزرگداشت علاّمه اقبال لاهورى (1364/12/19)

امروز كه اين جلسه را و اين تجليل را از اقبال عزيز در كشورمان مشاهده ميكنم، يكى از پرهيجان ترين و خاطره انگيزترين روزهاى زندگى من خواهد بود. آن شَرار درخشنده اى كه در تاريكى هاى روزهاى سياه اختناق يادش، شعرش، نصيحتش و درسش نوميدى را از دل ميزدود و آينده ى روشن را در

ص: 250

برابر چشمهاى ما ترسيم ميكرد، امروز مشعل فروزنده اى شده و چشم ملّت ما را خوشبختانه به خود جلب ميكند. مردم ما _ كه اوّلين مخاطب جهانى اقبال هستند _ متأسّفانه خيلى دير با اقبال آشنا شدند. وضعيت خاصّ كشور ما و بخصوص سلطه ى سياستهاى خبيث استعمارى در آخرين سالهاى زندگى اقبال در كشور محبوب او _ ايران _ موجب شد كه اقبال هرگز ايران را نبيند. اين شاعر بزرگ پارسى گوى _ كه بيشترين شعر خودش را نه به زبان مادرى اش كه به فارسى گفته _ هرگز در اين فضاى محبوب و مطلوب خودش قرار نگرفت و نه فقط اقبال به ايران نيامد، همان سياستهايى كه اقبال عمرى با آنها مبارزه كرد، نگذاشتند كه ايده ى اقبال و راه اقبال و درس اقبال به گوش مردم ايران _ كه آماده ترين براى شنيدن آن پيام بودند _ برسد. من پاسخ اين سؤال را دارم كه چرا اقبال به ايران نيامد. اقبال آن وقتى كه در اوج افتخار و شهرت ميزيست و در گوشه وكنار شبه قارّه و در دانشگاه هاى معروف دنيا از او ياد ميكردند به عنوان يك متفكّر، يك فيلسوف، يك دانشمند، يك انسان شناس، يك جامعه شناس بزرگ _ كه البتّه هيچ يك از اين عنوانها آن عنوانى كه اقبال دوست ميداشت به آن ناميده بشود، نيستند _ در كشور ما سياستهايى حكومت ميكردند كه اقبال را به هيچ عنوان نميتوانستند تحمّل كنند. از او به اينجا دعوت نشده، زمينه براى آمدن او به اين كشور فراهم نشده، كتاب او تا سالهاى متمادى در ايران چاپ نشده، به عنوان كتاب معرّفى نشده؛ در همان وقتى كه آثار و ادبيات و فرهنگ بيگانگانِ از هويت انسان ايرانى و انسان مسلمان در اين كشور مثل سيل ويرانگرى از همه طرف جارى بود، شعرى از اقبال، اثرى از اقبال در محاضر عام و در منظر ديد عموم مردم نيامد و قرار نگرفت. امروز جمهورى اسلامى _ يعنى تجسّم آرمان اقبال _ اينجا تحقّق پيدا كرده. اقبالى كه از بى خودى شخصيت انسانى و اسلامى مردم مسلمان رنج ميبُرد، و محو شخصيت و ذلّت روحى و نوميدى در انسانهاى جوامع اسلامى را به چشم بزرگ ترين

ص: 251

خطر مينگريست و با همه ى توان فراوان و وسيع خودش به ريشه كن كردن اين علف هرزه در روح انسان و در ذات انسان شرقى بخصوص مسلمان همّت گماشته بود، امروز اگر زنده ميبود، ميتوانست ملّتى را ببيند كه بر روى پاى خودش و سيراب از سرمايه هاى ارزشمند اسلامى خودش و متّكى و معتمَد به خودش و بى اعتنا به زيورهاى فريبنده ى غربى و نظام ارزشى غرب دارد زندگى ميكند، و قدرتمندانه زندگى ميكند، هدف مى آفريند و در راه آن هدفها حركت ميكند، و عاشقانه ميتازد، و در درون چهارديوار قوميت و ناسيوناليسم و وطن پرستى خودش را زندانى نميكند، و ديگر آرزوهاى اقبال، كه در سراسر آثار ارزشمند او متفرّق هست.

بنده خوشحالم از اينكه ميبينم بحمدالله ما كه آرزوى اقبال را در محيط خودمان برآورده مى بينيم، حالا اين فرصت را هم پيدا كرديم _ اگر چه اندكى دير _ كه به معرّفى شخصيت اين متفكّر بزرگ، اين مصلح عظيم الشّأن دوران معاصر و اين انقلابى و مبارز خستگى ناپذير بپردازيم و او را به ملّت خودمان معرّفى كنيم.

اقبال بى شك يك شاعر بزرگ و از بزرگان شعر به حساب مى آيد. شعر اردوى اقبال را _ آن كسانى كه زبان اردو را ميفهميدند و درباره ى اقبال چيزى نوشتند _ ميگويند كه بهترين شعر اردو است.

شعر پارسى اقبال هم به نظر من از معجزات شعر است. ما غير پارسىِ پارسى گوى در تاريخ ادبياتمان زياد داريم امّا هيچ كدام را من نميتوانم نشان بدهم كه در شعر پارسى گفتن، خصوصيات اقبال را داشته باشند. اقبال محاوره ى فارسى را نميدانست؛ يعنى در خانه ى خودش اردو حرف ميزد، و با دوستان خودش اردو يا انگليسى حرف ميزد. نگارش و نثر فارسى را اقبال نميدانست؛ نثر فارسى اقبال همين تعبيراتى است كه در اوّل فصلهاى «اسرار خودى» و «رموز بى خودى» نوشته، كه شما مى بينيد براى فارسى زبان ها فهميدن آن مشكل است. اقبال در هيچ مدرسه اى از مدارس

ص: 252

دوران كودكى و جوانى فارسى را ياد نگرفته بود و در خانه ى پدرى خودش اردو حرف زده بود. فارسى را فقط به اين مناسبت كه احساس ميكرد معارفى و مضامينى كه در ذهن او است در ظرف زبان اردو نميگنجد انتخاب كرد، و با فارسى اُنس گرفت، و از ديوان سعدى و حافظ و مثنوى و شعراى سبك هندى مثل عُرفى و نظيرى و غالب دهلوى و ديگران، با خواندن اين كتابها، فارسى را آموخت و آن وقت با اينكه در محيط فارسى زندگى نكرده بود و در مهد فارسى هرگز نزيسته بود و با فارسى زبانان هرگز معاشرت نداشت، ظريف ترين و دقيق ترين و دست نيافتنى ترين مضامين ذهنى را در قالب اشعار بلند و بعضى بسيار عالى اى درآورده و عرضه كرده. اين، به نظر من نبوغ شعرى است. شما اگر ببينيد اشعار كسانى كه فارس نبودند و فارسى گفتند و آنها را با شعر اقبال مقايسه كنيد، آن وقت عظمت اقبال برايتان آشكار خواهد شد. بعضى از مضامين اقبال را _ كه او در يك بيت گنجانده _ اگر انسان بخواهد با زبان نثر بيان كند، نميتواند؛ مدّتى بايد زحمت بكشيم تا يك بيت را _ كه او به آسانى بيان كرده _ ما به فارسى نثر كه زبان خود ما هم هست، دربياوريم و بيان كنيم؛ و او توانسته اينها را بگويد.

در طول اين چند روز هر چه ميتوانيد شعر اقبال را در اين جلسه زنده كنيد و بخوانيد. بهترين معرّف او شعر او است؛ هيچ بيانى نميتواند اقبال را معرّفى كند؛ شاعر بزرگى است. بعضى از اشعار اقبال در اوج شعر فارسى است؛ يعنى در سبكهاى مختلف؛ سبك هندى، سبك عراقى، حتّى سبك خراسانى شعر گفته و در همه ى اين سبكها هم خوب گفته و به همه ى انواع مثنوى و غزل و قطعه و دوبيتى و رباعى مصطلح هم شعر گفته؛ در همه ى اينها هم شعرهاى خوبى دارد؛ با آن مضامين عالى و _ همان طورى كه گفتم _ در بعضى از موارد هم شعرش ممتاز و در آسمان هفتم است؛ و درعين حال اين آدم فارسى حرف زدن و نوشتن نميدانسته! در خانواده ى فارس به دنيا نيامده بوده، در محيط مهد فارسى هم زندگى نميكرده؛ اين،

ص: 253

نبوغ است. درعين حال، ستودن اقبال به عنوان يك شاعر يقيناً كوچك كردن اقبال است؛ اقبال يك مصلح و آزادى خواه بزرگ است.

4. سخنرانى در چهل و دوّمين مجمع عمومى سازمان ملل متّحد (1365/06/31)

خداوندا! به نام تو آغاز ميكنم و از تو هدايت و كمك ميطلبم. زندگى و مرگ و نياز و نيايش من متعلّق به تو است؛ تو خود روشنى و گيرايى سخن حق را به گفته هايم ببخش، و آن را پيك حقيقت به سوى صدها ميليون گوش و دلى قرار ده كه هم اكنون ملتهبانه آن را ميطلبند، و به سوى صدها برابر كه در آينده چنين خواهند بود. بارالها! درودى سپاسگزارانه از سوى من و ملّتم به روان پيامبران بزرگ بويژه ابراهيم و موسى و عيسى و محمّد (صلوات الله عليهم) بفرست، كه پيام رهايى و آگاهى انسان را به بهاى جان و با همه ى توان در جهان پراكندند و ابدى ساختند. و سلامى تكريم آميز به دلهاى پاك و روشن كه آن پيام را نيوشيدند، بويژه آنان كه بر سر آن جان باختند.

آقاى رئيس، آقاى دبيركل، حضّار محترم! من رئيس جمهور كشورى هستم كه در يكى از بلندترين و حسّاس ترين دورانهاى تاريخ، مهد تمدّن و كانون فرهنگ بشريت بوده است، و اكنون نيز قلمرو نظامى است كه بر همان پيشينه ى استوار بنا شده، و به پشتوانه ى فرهنگ بى نظير آن _ كه اكنون به بركت بيدارى اسلامى غناى بيشترى يافته _ تكيه كرده است. من از ايران مى آيم، كه زادگاه پرآوازه ترين و درعين حال ناشناخته ترين انقلابهاى دوران معاصر است؛ انقلابى بر پايه ى دين خدا و در امتداد راه پيامبران و مصلحان بزرگ الهى؛ راهى به درازاى همه ى تاريخ بشر. ريشه ى استوار و انديشه ى زيربنائى اين انقلاب جهان بينى توحيدى اسلام است. تفسير انسان، تفسير تاريخ، تحليل حوادث حال و گذشته و آينده، تفسير طبيعت، تبيين همه ى علايقى كه انسان را با دنياى بيرون از وجود او _

ص: 254

جهان، انسانها، اشياء _ مرتبط ميكند، و نيز فهم و درك آدمى از وجود خود و خلاصه همه ى چيزهايى كه نظام ارزشى جامعه را ميسازد و آن را بر اداره ى مطلوب خود قادر ميكند، همه و همه از اين جهان بينى الهى ريشه و مايه ميگيرد و منشعب ميشود. در انديشه ى الهى اسلام همه ى هستى آفريده ى خدا است و جلوه گاه علم و قدرت او و پوينده به سوى او است، و انسان برترين آفريده و جانشين او است. انسان ميتواند با استخراج گنجينه هاى استعداد _ كه در نهاد او است _ خود را و جهان را كه براى او آفريده شده به زيباترين وجهى بسازد و بيارايد، و با دو بال علم و ايمان به عروج معنوى و مادّى نائل آيد، و ميتواند با تضييع يا به انحراف كشاندن اين استعدادها جهنّمى از ظلم و فساد در جهان بيافريند.

پيغمبران مردم را به بندگى خدا _ كه پتكى بر سر خودخواهى و برترى جويى است _ فراخواندند، و آئينى كه بهشت صفا و آرامش را حتّى پيش از بهشت اخروى به بشر ارزانى ميداشت بدو عرضه كردند، و او را به مهار كردن غريزه ى افزون خواهى و سلطه جويى تشويق نمودند، و از تباه شدن و هرز رفتن استعدادها و غلتيدن در لجنزار فساد اخلاقى برحذر داشتند، و سرچشمه هاى فضيلت و راستى و محبّت و كار و ابتكار و دانش و آگاهى را در او جارى ساختند، و ياد خدا و عشق به او را _ كه ضامن اين همه و تعالى بخش روان او است _ بدو تلقين كردند. آنها همچنين به او آموختند كه بازوى خود را براى حراست از اين ارزشها نيرومند كند، و راه را بر شيطانهاى شر و فساد و انحطاطآفرين ببندد؛ با جهل و ظلم و استعباد بستيزد، و از علم و عدل و آزادى پاسدارى كند؛ بدو آموختند كه بايد نه ستم كند و نه ستم پذيرد؛ بايد براى اجراى قسط و عدل قيام كند، و بايد به راهزنان صلاح و فلاح انسان امان ندهد. تسليم در برابر دشمنانِ فضيلت و عدالت و صلاح، رضا دادن به نابودى اين ارزشها و قبول رذيلت و ظلم و فساد است. در انديشه ى الهى اسلام دين خدا قالب و شكل زندگى بشر

ص: 255

است، و نه تنها گوهرى بر تارك آن. دين يك نظام اجتماعى به بشر ارائه ميكند، و نه فقط يك سلسله عبادات و عادات. هرچند كه عبادات و عادات نيز انباشته از روح زندگى و در جهت همان نظام است؛ و اين نظام اجتماعى مبتنى بر همان جهان بينى و ساخته به شكل آن است. آزادى، برابرى انسانها، عدل اجتماعى، خودآگاهى افراد جامعه، مبارزه با كژى و زشتى، ترجيح آرمانهاى انسانى بر آرزوهاى شخصى، توجّه و ياد الهى، نفى سلطه هاى شيطانى و ديگر اصول اجتماعى نظام اسلامى و نيز اخلاق و رفتار شخصى و تقواى سياسى و شغلى، همه و همه مُلهَم و زاييده ى آن جهان بينى و برداشت كلّى از جهان و انسان است. اسلام، نظامهاى مبتنى بر زور و قلدرى و زاينده ى ظلم، جهل، اختناق، استبداد، تحقير انسان و تبعيض نژادها، ملّتها، خونها و زبانها را رد ميكند و غلط ميشمرد، و با هر آن نظام و كس كه به ستيزه ى نظام اسلامى كمر بندد، با شدّت و مقاومت مى ستيزد، و به جز آنان با همه ى انسانها _ چه هم كيش و چه ناهم كيش _ به محبّت و مساعدت امر ميكند. بر چنين پايه ها و با چنين هدفهايى انقلاب اسلامى در ايران پديد آمد، و نظام جمهورى اسلامى را بنا نهاد.

5. سخنرانى در گشايش همايش بين المللى بزرگداشت حافظ (1367/08/28)

به حُسن و خُلق و وفا كس به يار ما نرسد *** تو را در اين سخن انكار كار ما نرسد

اگر چه حُسن فروشان به جلوه آمده اند *** كسى به حُسن و ملاحت به يار ما نرسد(1)

بهترين فاتحه ى سخن، در بزرگداشت اين عزيز هميشگى ملّت ايران و دُرّ يگانه ى فرهنگ فارسى، سخنى بود از خود او، كه اين غزل را به عنوان

ص: 256


1- . حافظ، 1362:106

ارادتى به خواجه ى شيراز و شاعر همه ى عصرها و قرنهايمان در حضور شما عزيزان _ برادران و خواهران و ميهمانان گرامى _ خواندم.

حافظ بدون شك، درخشان ترين ستاره ى فرهنگ فارسى و شعر فارسى است. در طول اين چندين قرن تا امروز نداريم هيچ شاعرى را كه به قدر حافظ، در اعماق و زواياى جامعه ى ما و ذهن و دل ملّت ما نفوذ كرده باشد و حضور داشته باشد. شاعرِ همه ى قرنها است و همه ى قشرها است؛ از عرفاى بى خود از خودِ مجذوبِ جلوه هاى الهى، تا اديبان و شاعران خوش ذوق، تا رندان بى سر و پا و تا مردان و زنان معمولى جامعه ى ما، هركدام سخن دل خود را در حافظ يافتند و به زبان او، شرح حال و وصف حال خود را سرودند. شاعرى كه ديوان او تا امروز هم، پرفروش ترين كتاب و پرنشرترين كتاب، بعد از قرآن است و ديوان او در همه جاى اين كشور و در بسيارى از خانه ها _ يا بيشتر خانه ها _ با قداست و حرمت، در كنار كتاب الهى گذاشته شده است. شاعرى كه لفظ و معنا را و قالب و محتوا را با هم به اوج رسانده و در هر مقوله اى كه سخن رانده، زُبده ترين و موجزترين و شيرين ترين را گفته است؛ امروز بزرگداشت اين شاعر است.

ما حافظ را فقط به عنوان يك حادثه ى تاريخى ارج نمى نهيم، بلكه حافظ همچنين حامل يك پيام و يك فرهنگ است. دو خصوصيت وجود دارد كه به ما حكم ميكند كه از حافظ تجليل كنيم و ياد او را زنده كنيم: اوّل، زبان فاخر او است كه همچنان در قلّه ى زبان فارسى و شعر فارسى است و ما اين زبان را بايد ارج بنهيم و از آن معراجى بسازيم به سوى زبان پاكِ پيراسته ى كامل والا؛ چيزى كه امروز از آن محروميم.

دوّم، معارف حافظى است كه خود او تكرار ميكند كه از نكات قرآنى استفاده كرده است. قرآن درس هميشگى زندگى انسان است و ديوان حافظ مستفاد از قرآن است و خود او اعتراف ميكند كه نكات قرآنى را آموخته و زبان خودش را به آنها گشوده است. پس محتواى شعر حافظ آنجا كه از جنبه ى شعرى محضْ خارج ميشود و قدم در وادى بيان معارف

ص: 257

و اخلاقيات ميگذارد، امروز يك گنجينه و ذخيره است براى ملّت ما و نسلهاى آينده و همچنين براى ملّتهاى ديگر؛ چون معارف والاى انسانى مرز نمى شناسد. پس بزرگداشت از حافظ، بزرگداشت از فرهنگ قرآنى و اسلامى و ايرانى است و بزرگداشت از آن انديشه هاى نابى است كه در اين ديوان كوچك، گردآورى شده و به بهترين و شيواترين زبان، اداء شده است.

من امروز مايل بودم بتوانم يك بحث مورد قبول خود _ حدّاقل _ در اين مجمع شما داشته باشم. ارادت به حافظ و احساس مسئوليت در مقابل پيام حافظ و جهان بينى او و نيز زبان او، من را وادار ميكند و ميكرد به شركت در اين اجتماع و همكارى با شما.

آن چنان كه من جمع بندى ميكنم از ديوان او و از مجموعه ى سخن او، شعر حافظ در اوج هنر فارسى است و از جهات مختلف در حدّ اعلى است. اين بحث كه بهترين شاعر فارسى كيست، تاكنون بحث بى جوابى مانده و شايد بعد از اين هم بى جواب بماند امّا ميتوان ادّعا كرد كه به اوج سخن حافظ _ يعنى به اوجى كه در سخن حافظ هست _ هيچ سخن ديگرى نرسيده است. نه اينكه مرتبه ى شعر حافظ در همه ى غزليات و سروده ها مرتبه اى است والاتر از ديگران، بلكه بدين معنا كه در بخشى از اين مجموعه ى گران بها و نفيس، اوجى وجود دارد كه شبيه آن را در كلام ديگران انسان مشاهده نميكند.

شعر غزلى به طور طبيعى شعر عشق است _ هر نوع شعر غزلى، چه عارفانه و چه غيرعارفانه _ و شعر عشقى كه متعهّدِ بيان لطيف ترين احساسات انسان است، به طور طبيعى نميتواند از شيوه ها و اسلوب ها و كلماتى استفاده كند كه به فخامت شعر خواهد انجاميد؛ آنچه در قصيده براحتى ميتوان از آن بهره برد و حتّى در مثنوى. لذا شما مى بينيد كه سعدى بزرگ كه استاد سخن است، فخامتى را كه در بوستان نشان ميدهد، در غزليات خودش نميتواند نشان بدهد. اين، طبيعت زبان غزل است و هر

ص: 258

شاعرى ناگزير در غزل محدوديتهايى دارد، محدوديتهايى كه سخن را از استحكام و فخامت و جزالت لازم مى اندازد. پس لطافت و نازكى در غزل، به طور طبيعى منافات دارد با طبيعت استحكام و محكم بودن شعر كه در قصيده مشاهده ميشود. حالا ما شعرى را اگر پيدا كرديم كه با اينكه غزل است، از لحاظ استحكام الفاظ، كوچك ترين نقيصه اى ندارد، اين شكل شعر، برترين است. اگر غزلى را ما يافتيم كه علاوه بر لطف سخن و لطافت كلمات، از يك استحكام و استوارى هم برخوردار است _ به طورى كه نميتوان جاى هيچ كلمه اى از كلمات آن را عوض كرد يا چيزى به آن افزود يا چيزى از آن كاست _ بايد استنتاج كنيم كه اين غزل، اين سخن، در حدّ اوج است؛ و در ديوان حافظ، از اين قبيل بسيار است. آن چنان استحكام سخن در غزل حافظ، چشم را به خود جلب ميكند كه كسانى كه بر روى خصوصيات لفظى سخن كار ميكنند _ منهاى مسائل معنوى _ بلاشك يكى از چيزهايى كه آنها را مبهوت ميكند، همين استحكام سخن حافظ است در بسيارى از ابيات او و غزليات او.

6. سخنرانى در مراسم شانزدهمين سالگرد ارتحال امام خمينى (ره) (1384/03/14)

مردان خدا به تاريخ روح ميبخشند، و روح بخشيده اند. تاريخ حقيقى و معنوى بشر را مردان خدا نوشته اند. شما نگاه كنيد؛ امروز با اينكه هزاران سال از دوران ابراهيم و موسى و عيسى ميگذرد، مفاهيمى كه هديه ى آنها به بشريت است، امروز برترين مفاهيم رايج بشرى است. امروز اگر سخن از آزادى و كرامت بشر ميرود، اگر حقوق انسان در جوامع مطرح ميشود، اگر عدالت و رفع تبعيض همچنان در دنيا يك شعار جذّاب است، اگر مبارزه ى با فساد و مفسدان و مبارزه ى با ظلم و توجّه به ايثار و فداكارى در راه حق در چشم بشريت جذّاب و شيرين است، به خاطر اين است كه

ص: 259

اين مفاهيم را پيغمبران _ اين مردان خدا _ به تاريخ عرضه كردند و آنها را در اختيار بشريت قرار دادند. بنابراين، مردان خدا تاريخ را متحوّل ميكنند. آنها با اميد به خدا و با خشيت از پروردگار، ناممكن ها را ممكن ميكنند. با خوف و رجاء مادّى و حيوانى نميشود انسان و انسانيت را متحوّل كرد. بيم و اميد مردان خدا از قبيل بيم و اميد اهل دنيا نيست؛ دلبستگى آنها به خدا است؛ توكّلشان به خدا است؛ خشيت آنها از نافرمانى خدا است؛ آنها همه ى قوانين طبيعت را _ كه دست قدرتمند الهى سررشته دار آنها است _ در خدمت هدفهاى خود مى بينند و با توكّل به خدا حركت ميكنند؛ لذا دنيايى را متحوّل ميكنند. امام بزرگوار ما از زمره ى چنين مردانى بود.

7. سخنرانى در جمع شركت كنندگان در اجلاس بيدارى اسلامى (1390/06/26)

به حضّار گرامى و ميهمانان عزيز خوشامد ميگويم. آنچه ما را در اينجا گرد آورده، بيدارى اسلامى است؛ يعنى حالت برانگيختگى و آگاهى اى در امّت اسلامى كه اكنون به تحوّلى بزرگ در ميان ملّتهاى اين منطقه انجاميده و قيامها و انقلابهايى را پديد آورده كه هرگز در محاسبه ى شياطين مسلّط منطقه اى و بين المللى نميگنجيد؛ خيزشهاى عظيمى كه حصارهاى استبداد و استكبار را ويران و قواى نگهبان آنها را مغلوب و مقهور ساخته است. به نظر من مهم ترين عنصر در اين انقلابها، حضور واقعى و عمومى مردم در ميدان عمل و صحنه ى مبارزه و جهاد است، نه فقط با دل و خواست و ايمانشان، بلكه علاوه بر آن، با جسم و تنشان. فاصله ى عميقى است ميان چنين حضورى با قيامى كه به وسيله ى يك جمع نظامى يا حتّى يك گروه مبارز مسلّح در برابر چشمان بى تفاوت مردم يا حتّى مورد رضايت آنان انجام ميگيرد.

در حركت مردمى ممكن است كار انقلاب با تأخير انجام گيرد، ولى از

ص: 260

سطحى گرى و ناپايدارى دور است؛ كلمه ى طيبه اى است مصداق كلام خداوند كه فرمود: «أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اَللّٰهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهٰا ثٰابِتٌ وَ فَرْعُهٰا فِي اَلسَّمٰاءِ».(1) من وقتى پيكر دلاور ملّت پرافتخار مصر را از تلويزيون در ميدان تحرير ديدم، يقين كردم كه اين انقلاب پيروز خواهد شد. حقيقتى را بگويم: پس از پيروزى انقلاب اسلامى و تشكيل نظام اسلامى در ايران كه زلزله ى عظيمى را در حكومتهاى دنياطلبان شرق و غرب پديد آورد و ملّتهاى مسلمان را در جوش و خروشى بى سابقه انداخت، ما غالباً انتظار داشتيم كه مصر پيش از همه جا به پا خيزد. سابقه ى جهاد و روشنفكرى و تربيت شخصيت هاى بزرگ مجاهد و متفكّر در مصر، اين توقّع را در دل ما برمى انگيخت. امّا از مصر صداى واضحى شنيده نميشد. من در دل، خطاب به ملّت مصر اين شعر ابوفراس را زمزمه ميكردم:

اَراكَ عَصِىِّ الدَّمعِ شيمتُك الصَّبر *** اَما لِلهوى نهىٌ عليك و لا امرٌ(2)

وقتى ملّت مصر را در ميدان تحرير و ميادين ديگر شهرهاى مصر ديدم، پاسخ خود را شنيدم. ملّت مصر با همان زبان دل به من ميگفت:

بَلى اَنَا مُشتاقٌ و عِندِىَ لَوعَةٌ *** ولكنَّ مِثلى لايُذاعُ لهُ سِرًّ(3)

اين سرّ مقدّس؛ يعنى انگيزه و عزم قيام، بتدريج در ذهنيت ملّت مصر قوام يافت و شكل گرفت و در لحظه ى مناسب تاريخى، عريان در صحنه اى پرشكوه به ميدان آمد. تونس و يمن و ليبى و بحرين هم دقيقاً محكوم به همين حكمند؛ «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ مٰا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً»(4) .

ص: 261


1- . سوره ى ابراهيم، آيه ى 24
2- . ابوفراس الحمدانى، 1994 م: 162؛ «مى بينمت كه از اشك فرمان نميبرى، مَنِش تو شكيبايى است. آيا عشق بر تو امر و نهى اى ندارد؟»
3- . همان؛ «آرى من [به وطن و خانواده] مشتاقم و از شوقْ سوز دلى دارم، ولى راز كسى چون من آشكار نميگردد.»
4- . سوره ى احزاب، بخشى از آيه ى 23

8. سخنرانى در شانزدهمين اجلاس سران جنبش عدم تعهّد در تهران (1391/06/09)

اسلام به ما آموخته است كه انسانها با وجود ناهمگونى هاى نژادى و زبانى و فرهنگى، فطرت همسانى دارند كه آنها را به پاكى و عدالت و نيكوكارى و همدردى و همكارى فراميخواند و همين سرشت همگانى است كه اگر از انگيزه هاى گمراه كننده بسلامت عبور كند، انسانها را به توحيد و معرفت ذات متعالى خداوند رهنمون ميگردد.

شوراى امنيت سازمان ملل داراى ساختار و سازوكارى غيرمنطقى، ناعادلانه و كاملاً غيردمكراتيك است؛ اين يك ديكتاتورىِ آشكار و يك وضعيت كهنه و منسوخ و تاريخ مصرف گذشته است. با سوءاستفاده از همين سازوكار غلط است كه آمريكا و همدستانش توانسته اند زورگويى هاى خود را در لباس مفاهيم شريف بر دنيا تحميل كنند. آنها ميگويند «حقوق بشر»، و منافع غرب را اراده ميكنند؛ ميگويند «دموكراسى»، و دخالت نظامى در كشورها را به جاى آن مى نشانند؛ ميگويند «مبارزه با تروريسم»، و مردم بى دفاع روستاها و شهرها را آماج بمب ها و سلاحهاى خود ميسازند. در نگاه آنها، بشريت به شهروندان درجه ى يك و دو و سه تقسيم ميشوند؛ جان انسان در آسيا و آفريقا و آمريكاى لاتين ارزان، و در آمريكا و غرب و اروپا گران قيمت گذارى ميشود. امنيت آمريكا و اروپا مهم، و امنيت بقيه ى بشريت بى اهمّيت دانسته ميشود. شكنجه و ترور اگر به دست آمريكايى و صهيونيست و دست نشاندگان آنها صورت گيرد، مُجاز و كاملاً قابل چشم پوشى است؛ زندانهاى مخفى آنها كه در نقاط متعدّدى در قارّه هاى گوناگون شاهد زشت ترين و نفرت انگيزترين رفتارها با زندانيان بى دفاع و بى وكيل و بى محاكمه است، وجدان آنان را نمى آزارد؛ بد و خوب، كاملاً گزينشى و يك طرفه تعريف ميشود؛ منافع خود را به نام «قوانين بين المللى»، و سخنان تحكّم آميز و غيرقانونى خود را به نام «جامعه ى جهانى» بر ملّتها

ص: 262

تحميل ميكنند و با شبكه ى رسانه اىِ انحصارىِ سازمان يافته، دروغهاى خود را راست، و باطل خود را حق، و ظلم خود را عدالت طلبى وانمود ميكنند و در مقابل، هر سخن حقّى را كه افشاگر فريب آنها است، دروغ، و هر مطالبه ى برحقّى را ياغيگرى مينامند.

ص: 263

ص: 264

نمايه ها

اشاره

ص: 265

ص: 266

آيات

وقالوا... ملّة إبراهيم حنيفًا... بقره 219 135

ومن النّاس من يشرى نفسه... بقره 231 207

إنّ أوّل بيتٍ وضع للنّاس للّذى... آل عمران 244 96

يا أيها... كونوا قوّامين بالقسط... نساء 231 135

يا أيها... كونوا قوّامين للّه... مائده 231 8

إنّ الّذين آمنوا وهاجروا... انفال 231 72

يا بنى اذهبوا فتحسّسوا من... يوسف 227 87

ألم تر كيف ضرب اللّه مثلاً... ابراهيم 80 24، 261

ومن... عسى أن يبعثك... اسراء 231 79

إنّ الّذين كفروا ويصدّون عن... حج 228 25

وأذّن فى النّاس بالحجّ... حج 228 27

من... ومنهم من ينتظر... احزاب 261 23

فاستخفّ قومه فأطاعوه... زخرف 120 54

محمّدٌ... أشدّاء على الكفّار... فتح 231 29

ينادونهم... وغرّكم باللّه الغرور. حديد 218 14

لا تجد... رضى اللّه عنهم و... مجادله 232 22

لا يسمن ولا يغنى من جوعٍ. غاشيه 167 7

ص: 267

ص: 268

روايات

النّصيحة لائمّة المسلمين - 249

امر امامت اين جوانك را فقط به... امام صادق (ع) 234

ص: 269

ص: 270

اشعار

سر خوش ز سبوى غم پنهانى خويشم... آيت الله خامنه اى 23، 51

شكّرشكن شوند همه طوطيان هند... حافظ 25

هوى ناقتى خلفى و قدّامى الهوى... مجنون 32

بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوى... حافظ 42

گرچه هندى در عذوبت شكّر است... اقبال 52

او ميرود دامن كشان، من... سعدى 52، 93

بادى وزيد و دشت سترون درست شد... كاظمى 53

آن كس ز ديار آشنايى است... نظامى 53

دل را ز بيخودى سرِ از خود رميدن است... آيت الله خامنه اى 54

تو در اوج فلك چه دانى چيست... سعدى 71

آب است و نبيذ است... _ 91

حُسن گويى گرده برميدارد از رخسار تو... اشرف 109

صلاح كار كجا و من خراب كجا... حافظ 115

نسيم صبح سعادت، بدان نشان... حافظ 115

چه فرمان يزدان، چه فرمان شاه... اسدى 149

به نام خداوند جان و خرد... فردوسى 149

دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند... حافظ 151

ص: 271

دوش مى آمد و رخساره برافروخته بود... حافظ 151

هر بلايى كز تو آيد رحمتى است... اعتصامى 155

تا تو نكوتر ميشوى... _ 156

از باغ ميبرند چراغانى ات كنند... نظرى 171

به حُسن خلق و وفا كس به يار ما نرسد... حافظ 256

اراك عصى الدّمع شيمتك الصّبر... ابوفراس 261

ص: 272

موضوعها

آزادگى: 230

آزادى انديشه: 107

آزادى خواهى: 27

آمادگى روحى: 244

آموزش زبان فارسى، آموختن زبان فارسى، آموزش ادبيات، يادگيرى زبان فارسى: 39، 41، 50، 61، 81، 85، 96، 98، 113، 118، 119، 129، 135، 182، 191، 193، 194، 197، 205-207، 253

آهنگ زبان فارسى: 27، 89، 91، 92

آينده ى روشن: 250

ابهام زدايى: 47

اثرگذارى سرود: 164

احساس مسئوليت، احساس وظيفه: 186، 227، 249، 258

اختلاف سليقه: 249

ادبيات اسلام گرا: 73

ادبيات انقلاب اسلامى، هنر انقلاب اسلامى: 43، 150، 165

ادبيات دفاع مقدّس: 43

ادبيات شفاهى: 36

ادبيات عرب: 32، 35

ادبيات غرب: 32، 35، 43

ادبيات كلاسيك: 32، 36، 43، 148

ادبيات كودكان: 197

ارتباط زبانها: 58

ارزش ويراستارى: 211

ارزشهاى نظام، ارزشهاى انقلاب، ارزشهاى اسلام، اهداف نظام، ارزشهاى دينى، سرمايه هاى اسلامى: 140، 144، 145، 149، 152، 169، 225، 246، 252

از بين بردن ريشه ى ظلم، مبارزه با ظلم، مبارزه با كفر، نجات از ظلم، مخالفت با ستم، مبارزه با فساد: 77، 230-232، 255، 259

اسارت شرق و غرب: 230

ص: 273

استبداد، ديكتاتورى: 256، 260، 262

استثمار: 248

استعمار: 90، 120، 121، 184، 229، 248، 251

استعمار فرهنگى: 184

استفاده از هنر: 133، 134، 143، 161، 200، 245

استقبال از خطر: 231

استقلال اقتصادى: 242

استقلال فرهنگى: 242

استقلال ملّى، استقلال كشور، استقلال سياسى: 75، 238، 242

استكبار: 228، 238، 242، 260

اسلام انقلابى: 97، 98، 206

اسلام ناب: 229، 235

اشعار مدّاحى، اشعار آئينى: 41، 43

اصلاح زبان محاوره: 130، 175

افعال متروك، لغات فراموش شده: 116، 117

اقامه ى عدل: 231، 235، 255

القاى روحيه ى ناتوانى: 229

امّت اسلامى، ملّتهاى مسلمان: 227، 229، 230، 231، 238، 240-243، 249، 260، 261

اميدبخشى: 29، 230، 232، 240، 244

انتقال فرهنگ، انتقال مفاهيم، رساندن پيام، انتقال افكار، انتقال معلومات: 27، 88، 97-99، 134، 136، 184، 195، 206، 207

انجمنهاى ادبى: 32، 159، 212

انسان كامل: 232

انقلاب اسلامى: 29، 31، 34، 36، 39، 40، 42-48، 63، 69، 71، 73، 75-78، 97، 98، 104، 119، 131، 144، 150-152، 157، 159، 163، 165، 166، 185، 197، 201، 206، 225، 228، 230، 235، 242، 248، 249، 254، 256، 261

ايمان راسخ، ايمان استوار: 165، 237

بازار مصرف: 241

بازسازى كشور: 242

بالندگى شعر، رويش شعر، پيشرفت شعر: 40، 41، 113

بت شكنى: 227، 232

برابرى انسانها: 256

برابريابى واژه، معادل سازى، جايگزينى واژه: 108-110، 117، 220

برائت از مشركين، نفرت از ظالمين: 228، 229، 231

برجسته كردن چهره ها: 152، 153

بزرگداشت شهدا، تكريم شهيدان: 28، 170، 201، 238

ص: 274

بصيرت، هوشيارى سياسى، پختگى سياسى، خوداگاهى: 162، 232، 233، 236، 237، 256

بصيرت افزايى: 162

بندگى خدا: 255

بهترين شاعر فارسى: 258

به گزينى واژه ها، انتخاب واژه ها، گزيده نگارى: 37، 46، 198

بيان هنرى: 197، 198

بيدارى ملّتها: 97

پايان ناپذيرى بشر: 202

پدر زبان فارسى: 150

پذيرش قطعنامه: 28

پرهيز از حواشى: 203

پويايى زبان: 113، 114

پيروزى انقلاب اسلامى: 69، 76، 248، 261

پيشرفت علمى: 80، 81، 96، 97، 113، 191

پيشرفت فرهنگى، رشد فرهنگ، تقويت فرهنگ: 113، 118، 175

پيشرفت كشور، رشد ملّت، بالندگى كشور: 36، 242، 249، 250

تاريخ ادبيات: 43، 68، 252

تاريخ اسلام: 95

تاريخ ايران: 27

تاريخ بشر: 254، 260

تاريخ تحوّل شعر فارسى: 33، 34

تبادل فرهنگى، تبادل افكار: 114، 129، 208

تبعيض: 231، 256، 259

تبليغ دين، ارائه ى اسلام، ابلاغ پيام الهى، تبيين اسلام: 200، 207، 227، 235

تبليغات دشمن: 243

تُپُق كردن: 139

تحت تعقيب: 159

تحميل زبان: 179، 185

تحميل فرهنگ: 185

تحوّل تاريخ: 260

تخريب ارزشهاى نظام، هجوم به ارزشهاى انقلاب: 140، 152

ترك نشدن نماز: 245

تُرك زبان: 74، 153، 192

تركيب پذيرى زبان فارسى: 87، 88، 89، 111، 220

ترور: 118، 262

تسلّط بر ادبيات، شناخت ادبيات: 31، 32، 37

تصوّف اسلامى: 27، 36

تعريب: 103

تغيير خط و زبان: 26، 72، 78

ص: 275

تفكّر اسلامى و انقلابى، انقلابيگرى، فرهنگ انقلابى، تفكّر اسلام انقلابى: 85، 206، 207

تقليد كوركورانه، تقليد يكسره: 173، 174

تقويت زبان فارسى، والاتبارى زبان فارسى، استحكام زبان فارسى، استوارى زبان: 30، 41، 114، 120، 124، 134، 135، 183، 185

تقيه: 234

تلفّظ اروپايى و آمريكايى: 221

تمدّن اسلامى: 39، 95، 99

تمدّن جهانى، تمدّن بشرى: 82، 94، 95، 241

تن آسانى، عشق به راحتى، سهل انگارى: 122، 241، 245

توكّل به خدا، اتّصال به خدا، اميد به خدا: 238، 243، 260

توليد داخلى: 101

تهاجم به زبان، جنگ عليه زبان: 29، 99، 119، 120، 121

تهجّد، مراقبه: 231، 232

جامعه ى اسلامى: 150، 232، 235، 251

جامعه ى جهانى: 262

جاهليت: 227، 229، 244

جلسات شعرخوانى، جلسات شعر: 32، 35، 40، 41، 52، 79

جلوگيرى از گسترش تعابير فرنگى، جلوگيرى از دخيل خارجى، اجتناب از لغات دساتيرى: 101، 119، 120، 125

جنگ تحميلى، دفاع مقدّس: 43، 76، 77، 159، 163، 170، 238، 242

جوشش درونى: 27، 102

جهان اسلام، دنياى اسلام، عالم اسلام: 42، 44، 86، 87، 229، 231، 232، 235، 239، 240، 242، 243

جهان بينى توحيدى، جهان بينى الهى: 254-256

حاكميت اسلام: 242

حريم امن الهى: 228

حضور مردم در صحنه: 260

حفظ زبان ملّى، حراست از زبان، حفظ زبان و ادب فارسى، پاسداشت زبان فارسى: 30، 38، 39، 42، 46، 58، 59، 79، 183

حقوق بشر: 262

حكّام وابسته، دولتهاى دست نشانده: 229، 241

حكمت اسلامى: 149، 150

حكمت زردشتى: 149

حمايت از مستضعفان: 248

حيات اسلامى: 239

ص: 276

حيات فرهنگى: 129

خاطره نويسى، خاطره گويى: 152، 170، 213، 214

خاندان هزارفاميل: 26

خانه ى فرهنگ: 207

خداباورى، عشق به خدا، ايمان به خدا، دين دارى: 96، 149، 165، 197، 237، 238، 245، 255، 260

خطّ لاتين: 71، 72، 78، 120

خطّ مقدّم جبهه ى فرهنگى: 181

خودفريفتگى، خودپسندى، خودخواهى: 219، 243، 245، 255

دانا شمردن مخاطب: 132

در خدمت انقلاب: 162، 168

در خدمت مردم، در خدمت كشور: 62، 162، 163، 250

درست گويى، صحيح خوانى، درست خوانى، درست نويسى: 136، 138، 139، 142، 143، 148، 193، 195، 214، 216

دروغ سازى، شايعه پراكنى: 243، 263

دستور زبان انگليسى: 173

دستور زبان فارسى: 38، 78، 114، 131، 171، 178، 195

دفاع از دين: 238

دفاع از كشور، دفاع از مردم: 77، 106، 242، 248

دفاع از نظام: 144

دموكراسى: 109، 262

دوران پهلوى، سلطنت پهلوى، دوران اختناق، دوران طاغوت: 26، 61، 63، 71، 72، 104، 125، 131، 132، 153، 166، 242، 250

دوران صفويه: 90

دوران طلايى زبان فارسى: 67

دوران مبارزات: 77

دوران مشروطه: 218، 219

دوستان بيمار: 26

ذوق شاعرى، ذوق شعرى، قريحه ى شعرى، طبع شعرى، نبوغ شعرى: 32، 52، 93، 113، 159، 162-164، 166، 167، 253، 254

ذوق فطرى: 32، 37، 45

ذوق هنرى، قريحه ى هنرى: 62، 161، 200

راز تربيت: 226

راهبرى الهى: 42

رايزنى فرهنگى: 76، 118، 181

رشد زبان و ادبيات، تكامل زبان، پيشرفت زبان، پيشرفت ادبيات، شكوفايى ادبيات، نشاط ادبيات، تكامل ادبيات: 43، 57، 58، 59، 69، 75 -

ص: 277

77، 79، 100، 104، 111، 112، 117، 148، 150، 178، 179، 193، 195، 196

رضاى الهى، رضوان حق: 227، 237، 245

رضاى مردم: 227

روانى واژه ها، روانى كلام، رسايى زبان، زبان روان: 27، 39، 44، 74، 99، 104، 113، 115، 116، 129، 148، 193، 226

زادگاه زبان فارسى، قلب زبان فارسى، مهد زبان فارسى: 28، 32، 69، 70، 71، 119، 124، 253

زبان آلمانى: 85

زبان اردو: 85، 99، 179، 208، 252، 253

زبان اروپايى: 85، 103، 215

زبان اسپرانتو: 71، 72، 78

زبان انگليسى: 51، 71، 81، 85، 86، 101-103، 119، 173، 179، 194، 214، 218، 252

زبان بين المللى: 81

زبان تاجيكى: 133

زبان تُركى، گويش تُركى: 87، 94، 153، 192، 214

زبان خراسانى: 108، 117

زبان دَرى: 95، 192

زبان دوّم: 78، 194

زبان دين، زبان اسلام انقلابى، زبان انقلاب، زبان مذهبى، زبان دينى: 67، 68، 87، 97، 98، 206

زبان ديوانى، زبان ادارى، زبان حكومتى: 67، 87، 90، 121

زبان رسمى: 71، 90، 121، 131

زبان ساده، ساده گويى، سادگى زبان، ساده سازى زبان: 132، 134، 171، 194

زبان عربى: 70، 85، 87-89، 94، 97، 98، 103، 117، 156، 206، 216، 218، 219، 220

زبان علم، زبان علمى، زبان دانشگاهى، زبان دانش: 41، 78، 81، 87، 90

زبان فارسى، ادب فارسى، زبان و ادب فارسى، هنر فارسى: در بسيارى از صفحات

زبان فرانسوى: 70، 85، 194

زبان مادرى: 51، 68، 86، 251

زبان محاوره، زبان مردم، حرف روزمرّه، زبان رايج: 44، 59، 114، 121، 130، 143، 175، 192، 252

زبان محلّى، زبان بومى: 28، 179

زبان معيار: 28، 44، 129

زبان ملّى: 25، 26، 28، 49، 57، 74، 81، 100، 129-131

زبان شناسى: 78، 178

ص: 278

زبانهاى بيگانه، زبانهاى خارجى، زبانهاى فرنگى، زبانهاى غربى: 25، 68، 71، 81، 89، 101، 104، 119، 122، 179، 214، 220، 221

زردشتى: 150

زهد، پرهيزكارى، تقوا: 233، 237، 256

سبك خاقانى: 156

سبك خراسانى: 33، 253

سبك عراقى: 253

سبك هندى: 33، 34، 104، 163، 168، 253

سرودهاى انقلابى، شعر انقلابى، شعر انقلاب: 76، 97، 151، 165، 168

سنّت پيامبر (ص): 227

شاخص زبان فارسى، معيار زبان فارسى قلّه ى زبان فارسى: 115، 124، 257

شرك، باور شرك آلود: 230، 232، 239

شعر براى شعر: 72

شهداى اديب: 201

صحيح مهجور: 179

صدور انقلاب اسلامى: 207

ظرفيت زبان فارسى، غناى زبان فارسى، توانمندى زبان فارسى، توان زبان فارسى، قدرت زبان، گنجايش زبان فارسى، درون مايگى زبان فارسى، موجودى زبان، وسعت زبان: 27، 28، 30، 45، 79، 85، 86، 87، 89، 92، 94، 96، 102، 113، 129، 173، 178، 185، 220

عجز مسلمانان، حقارت مسلمانان: 229، 230

عدل، عدالت: 231، 235، 255، 256، 259، 262، 263

عرب زبان: 70

عزّت اسلام، عظمت اسلام: 229، 242

عزّت ملّى، شرف ملّى، عزّت كشور، آبروى ملّت: 218، 219، 238، 250

عزّت مؤمنين، عزّت مسلمين، عزّت امّت اسلامى: 232، 235، 240، 241

عزّت نفس: 169

علاقه به زبان فارسى، گرايش به ادبيات، شيفته ى زبان فارسى: 36، 38، 42، 49، 70، 98، 180، 183، 185، 186، 187

عنوان گزينى: 173

غربت زبان، مظلوميت زبان: 28، 74، 75، 124

غرور ملّى: 218، 219

غريزه گرايى جنسى: 162

غلبه بر دشمن، مقابله با سياست استعمار، تاختن بر قواى استكبار، شكست ابّهت دشمن، نفى سلطه: 106، 184، 228، 232، 238، 244، 246،

ص: 279

256، 260

غلط مشهور، غلط رايج، غلط واضح، غلط نشان دار: 114، 135، 142، 179، 215، 216

فاجعه ى خونين مكّه: 228

فارسى خراسان: 116، 124

فارسى فارس: 124

فارسى هند: 124

فارسى زبان، فارسى گو: 29، 43، 59، 70، 85، 87، 90، 93، 94، 96-98، 102، 103، 114، 118، 120، 131-133، 164، 173، 183-185، 187، 192، 208، 251-253

فارسى ستيزى: 98

فارسيگرى، فارسى سازى: 103، 104

فارسى گويى، فارسى نويسى: 164، 173، 192، 253

فداكارى: 159، 238، 259

فرهنگ اسلامى: 86، 93-95، 207، 258

فرهنگ بشرى، فرهنگ بشريت: 95، 254

فرهنگ بومى، فرهنگ كشور، فرهنگ ملّت: 25، 29، 37، 39، 57، 99، 129، 175، 225، 254، 258

فرهنگ بيگانه: 77، 251

فرهنگ عمومى: 119، 174

فرهنگ سازى: 164

فريفتگى جاهلانه: 218، 219

فساد زبان، پسرفت زبان فارسى، انحطاط زبان فارسى، تضعيف زبان فارسى، انزواى زبان فارسى، از بين بردن زبان فارسى، شكستگى زبان، خيانت به زبان فارسى: 59، 69، 70، 113، 114، 121، 124، 125، 137، 179، 187

فساد فرهنگ، مرگ فرهنگ، وادادگى فرهنگى: 58، 59، 122، 129

فضاى مجازى: 162

فناى در حق: 231

قانونگذارى، سياست گذارى: 100، 177

قدرت ادبى، قدرت هنرى: 32، 44، 45

قربانى كردن هوا، گسستن از بتهاى درونى، غلبه بر نفس: 239، 240، 243

قصيده ى خراسانى: 169

كار فرهنگى: 41، 123، 145، 174، 175

كرامت انسان: 158، 232، 235، 259

كرسى هاى زبان فارسى: 205

كلام فصيح، زبان فصيح، زبان بليغ: 44، 99، 143، 193، 226

كوتاهى درباره ى زبان، بى مبالاتى نسبت به زبان: 49، 122-124، 137

گرته بردارى، گرده بردارى، اقتباس: 109،

ص: 280

142، 173، 174، 179، 214، 215، 218، 221

گسترش جغرافيايى زبان فارسى، وسعت قلمرو زبان فارسى: 43، 93، 113، 183، 184، 207، 208

گسترش فرهنگ اسلامى، گسترش اسلام، شكوفايى فرهنگى اسلام، احياى دين: 86، 94، 97، 227

لانه ى جاسوسى: 106

لطافت زبان فارسى، زيبايى زبان فارسى: 92، 174

لغات دساتيرى: 112، 125

لغت عربى، تعبير عربى، اسم عربى: 87، 119، 138، 221

لغت نامه ى خوب: 195

لهجه هاى محلّى، لهجه هاى مختلف: 25، 131

لهجه ى تُركى: 192

لهجه ى شيرازى: 115

مافياى موادّ مخدّر: 246

مبارزه با تروريسم: 262

مبارزه ى ائمّه (ع): 234

متّكى به خود: 252

مرجع علمى: 81

مرجعيت دينى: 42

مردم سالارى دينى: 109

مردم سالارى: 109

مرگ ذلّت بار: 230

مستندسازى: 154

مشورت كردن: 249، 250

مضمون عرفانى، مفاهيم عرفانى: 33، 36، 86، 92، 150، 165

مطبوعات غربى: 173، 174

مطبوعات معاند: 175

معادل فارسى: 89، 109، 117، 122

معرفت، شناخت عظمت خداوند: 243، 244، 262

مفاهيم اسلامى، مفاهيم انقلابى، معارف دينى، معارف الهى، مفاهيم قرآنى، پيام معنوى، انديشه ى الهى: 36، 76، 94، 95، 97، 150، 164، 165، 167، 170، 197-199، 206، 225، 233، 235، 238، 255، 257

مِلك فرهنگى: 99

منابع نفت: 241

منزلت پرستار: 106

ميراث فرهنگى: 26، 62، 95، 96

نااميدى، يأس: 230، 235، 250، 251

نادرست گويى، غلطخوانى، غلطگويى، غلطنويسى: 50، 129، 134-142، 211، 215-221

ناسيوناليسم: 119، 206، 252

ص: 281

نام اسلامى، اسم اسلامى: 38، 108، 110

نام فارسى، اسم فارسى، تعبير فارسى، واژه ى فارسى، تركيب فارسى، فارسى واژه، لغت فارسى: 38، 39، 47، 67، 68، 105، 108، 110، 119، 120، 125، 138، 197

نشر زبان و ادب فارسى، گسترش زبان فارسى، ترويج زبان فارسى، رونق زبان و ادب فارسى، صدور زبان فارسى، گسترش ادبيات: 38، 39، 44، 46، 50، 62، 67، 69، 74، 76، 78-80، 90، 94، 100، 113، 118-120، 124، 130، 175، 176، 178، 180، 183-186، 191، 192، 195، 197، 205، 206، 208

نظام اشتراكى: 247

نظام جمهورى اسلامى: 37، 42، 76، 123، 130، 140، 144، 145، 153، 163، 175، 251، 256، 261

نظام سرمايه دارى: 247

نظام سلطه، سلطه گر، قدرتهاى جهانى، دولتهاى استعمارگر، استكبار جهانى، ارباب قدرت، نظام استعمارى، شياطين مسلّط: 90، 120، 121، 184، 208، 228، 230، 232، 233، 241، 246، 248، 251، 260

نفع طلبى شخصى، آرزوى شخصى: 162، 256

نفوذ انقلاب: 76

نفوذ زبان فارسى: 67، 80، 90، 93، 114

نفوذ سياسى: 90

نفوذ فرهنگى: 80

نقد درست، نقد حقيقى: 145، 148

نقد شعر: 32، 37، 40، 43، 148

نگارش خبر، تنظيم خبر، تنظيم متن، گزينش متن: 135-138، 145

نماد ملّيت: 74

نوآورى در زبان: 46، 58، 171

واژه سازى، لغت سازى، تركيب سازى، ايجاد اصطلاح: 27، 58، 59، 102-105، 111، 112، 125، 130، 220

واژه هاى آلمانى: 28

واژه هاى انگليسى: 28، 101، 102، 105، 218

واژه هاى روسى: 28

واژه هاى غيرفارسى، واژه هاى لاتين، واژه هاى بيگانه، واژه هاى فرنگى، تعبير فرنگى، اسم فرنگى، تعبير غربى، معادل فرنگى، لغت خارجى: 28، 38، 58، 72، 100، 101، 103، 104، 108-110، 117، 119، 122، 125، 126، 221

واژه هاى فرانسوى: 28، 70، 102، 110

واژه هاى يونانى: 110

ص: 282

وحدت تلفّظ: 222

وحدت نسل: 63

وحدت، پيوند مردم، وحدت كلمه: 25، 26، 28، 98، 107، 228، 229، 239، 240، 244، 248، 250

وظيفه ى انقلابى، فريضه ى انقلابى، فريضه ى اسلامى: 130، 136، 137، 243

وعده ى رحمت: 227

ولايت الهى: 231

ويراستارى لفظى: 182، 211

ويرايش طولى، ويراستارى طولى: 50، 212

ويرايش علمى، ويراستارى علمى: 50، 212

هجرت: 231، 244

همپايى ادبيات و اسلام: 36

هم زبانى: 26، 243

هنرهاى تجسّمى: 201

هوچيگرى: 119

هوشيارى اسلامى، بيدارى اسلامى: 233، 254، 260

هويت انسانى: 120

هويت دينى، هويت اسلامى: 120، 246

هويت فرهنگى: 57

هويت ملّى، هويت كشور، هويت ايرانى: 29، 30، 31، 57، 120، 121، 251

ص: 283

ص: 284

اشخاص، مكانها، دولتها و....

آذربايجان شرقى: 133

آذربايجان غربى: 133، 191

آذربايجان: 132، 233

آذريزدى، مهدى: 27، 50، 153

آرام، احمد: 154

آرش كمانگير: 29

آستان قدس رضوى: 37

آسيا: 78، 94، 262

آسياى شرقى: 67، 90

آسياى صغير: 87، 93، 94

آسياى ميانه: 121، 133

آفريقا: 76، 206، 247، 262

آل احمد، جلال: 50، 117، 154

آلمان: 28، 81

آمريكا: 106، 173، 221، 222، 228، 242، 246، 262

آمريكاى لاتين: 247، 262

آمودريا: 26

آوينى، مرتضى: 154

ابتهاج، هوشنگ: 35

ابراهيم (ع): 219، 227-230، 239، 254، 259

ابوالحسن على بن جلوغ فرّخى سيستانى: 140

ابوالفياض قطب الدّين احمدبن عبدالرّحيم، شاه ولى الله: 94

ابوالفيض بن مبارك، فيضى دكنى: 67، 86

ابوالقاسم فردوسى: 27، 29، 95، 96، 104، 114، 115، 143، 149، 150، 184، 207

ابوالقاسم محمودبن سبكتكين، سلطان محمود غزنوى: 94

ابوالمجد مجدودبن آدم سنايى غزنوى: 27

ابوعبدالله جعفر بن محمّد، رودكى: 33، 118، 133

أبوعبدالله محمّدبن عبدالله المنصور،

ص: 285

مهدى عبّاسى: 233، 234

ابوعبدالله مشرف الدّين مصلح، سعدى شيرازى: 27، 33، 52، 68، 91، 93، 96، 104، 114، 115، 184، 193، 205، 207، 225، 226، 253، 258

اتّحاد جماهير شوروى: 133

اخلاقى، زكريا: 155

اخوان ثالث، مهدى: 34، 51

ارمنستان: 233

اروپا: 51، 81، 85، 86، 103، 153، 206، 215، 221، 262

ازبكستان: 53، 133

اسدالله غالب دهلوى: 253

اسرائيل، صهيونيست: 228، 246، 262

اسفنديار: 149

اسفنديارى، على، نيما يوشيج: 172

اسلامبول، استانبول، استامپولوس: 67، 110، 111، 207

اصفهان: 28

اعتصامى، پروين: 155

افريقيه: 233

افشار، ايرج: 50، 155

افضل الدّين بديل بن على خاقانى شروانى: 91، 156

افغانستان: 52، 53، 97، 132، 133، 187، 246

الجزاير: 137

الياس بن يوسف نظامى گنجه اى: 27، 86، 91، 95، 96، 114، 118

امپراطورى مغولى: 87، 90

امرءالقيس بن حجر: 91

اميرى اسفندقه، مرتضى: 156

اميرى فيروزكوهى، سيدكريم: 33، 34، 50، 156، 161، 172

اميريان، داود: 157

امين پور، قيصر: 27، 157

امينى، اسماعيل: 158

انتشارات انقلاب اسلامى: 47، 48

انجمن هواداران زبان و ادب فارسى: 186

اندونزى: 94

انصارى، مرتضى، شيخ انصارى: 196

انگليس: 28، 81، 121، 146، 173، 174، 187

اورنگ زيب: 90

اوستا، مهرداد: 157

اهل بيت (ع)، خاندان پيامبر (ص): 41، 43، 167، 170، 230، 233، 234

ايالت چينى: 68

ايران: 25، 26، 29، 32، 39، 46، 50، 52، 53، 59، 67، 70، 71، 74، 77، 81، 86، 87، 89، 90، 92، 94، 95، 97، 101، 110، 117، 123، 130، 146، 149، 151، 166، 178، 184، 187، 191، 194، 206، 219، 225، 228، 229، 235، 236، 238، 242، 248، 251، 254، 256، 261

ص: 286

باقرزاده، على: 158

باقرى، ساعد: 158

بايرامى، محمّدرضا: 159

بجنورد: 191

بحرين: 261

بخارا: 133

بغداد: 26

بلال بن رباح، بلال حبشى: 141

بلوچ: 131

بنياد سعدى: 46

بنى اميه: 233

بنى عبّاس: 233

بوسنى: 242

بهار، محمّدتقى، ملك الشّعرا: 27، 33

بهجتى اردكانى، محمّدحسين: 163

بهزاد، يدالله: 159

بهمن (12 بهمن): 235

بهمن (22 بهمن): 164

بيت الله الحرام، خانه ى خدا: 227، 228، 229، 239، 240، 242، 244، 246

بيدل، عبدالقادر: 33، 160

بيروت: 154

بيهق: 26

بيهقى، ابوالفضل: 27

پاكستان: 76، 179، 205

پهلوى، رضاخان: 63

پهلوى، محمّدرضا: 69، 70

تاجيك: 133

تاجيكستان: 53، 97، 133، 187

تبريز: 40

تخت جمشيد: 53

تُرك سلجوقى: 87

تُرك: 87، 131

تركستان: 68، 118

تركمن: 131

تركمنستان: 133

تركيه: 90، 121

تولستوى، لئو: 35، 146

تولّلى، فريدون: 35

تونس: 261

تهران: 34، 50، 192، 247، 249، 262

تيمورى ها، تيموريان: 90، 207

جامعه ى كشورهاى غير متعهّد، جنبش عدم تعهّد: 247، 262

جرجان: 233

جريربن عطيه: 91

جعفريان، محمّدحسين: 159

جلال الدّين محمّد بلخى، مولوى: 27، 33، 96، 114، 115، 155، 184، 207

جمال الدّين محمّد شيرازى، عرفى: 253

جمال زاده، محمّدعلى: 145

چابهار: 28

چغانيان: 26

چمران، مصطفى: 106

ص: 287

چوبك، صادق: 145

چين: 26، 67، 93، 94، 101، 153

حارث بن سعيدبن حمدان، ابوفراس: 261

حبيبى، حسن: 50

حجاز: 228

حجّت بن الحسن، صاحب الزّمان (عج): 244

حدّاد عادل، غلامعلى: 31، 39، 44، 45، 49

حزب توده: 63

حسن بن على المجتبى (ع): 9، 40، 79

حسن بن يوسف بن مطهّر حلّى، علّامه حلّى: 196

حسينى، سيدحسن: 27، 160

حكومت آل بويه: 26

حكومت صفوى: 90

حكومت قاجار: 46، 69، 70، 90

حكومت نادرى: 90، 94

حلب: 53

حميدى شيرازى، مهدى: 27، 35

حوزه ى علميه: 27، 30، 31، 108، 200، 238

حوزه ى هنرى: 150

خامنه اى، سيدعلى، رهبر معظّم انقلاب اسلامى: 29-46، 49-53

خاندان سامانى: 25

خراسان: 32، 108، 116، 117، 132، 133، 192، 233

خرداد (14 خرداد): 235

خَرطوم: 221

خليج فارس: 26

خمينى، روح الله، حضرت امام (ره): 27، 76، 97، 98، 107، 151، 206، 227-232، 235-237، 248، 259، 260

داستايوفسكى، فيودور: 35

دعاى ابوحمزه: 163

دوانيقى، عبدالله منصور، منصور عبّاسى: 233، 234

دولت خوارزمشاهيان: 26

دولت ساسانى: 25

دولت سعودى: 228

دولت سلجوقيان: 26، 90، 94

دولت عثمانى: 67، 90، 93، 110، 121، 207

دولت غزنويان: 26، 90

دهلوى، اميرخسرو: 86

دهلوى، حسن: 86

دهلى: 207

ديلمان: 26، 233

دين اسلام: 31، 36، 40، 68، 73، 86، 89، 93، 94، 116، 228، 229، 235، 240-242، 244، 248، 249، 250، 254، 255، 262

راديو: 76، 103، 122، 131، 133-136، 140-142، 144، 215، 217، 221، 222

ص: 288

رجايى، محمّدعلى: 163

رستم: 149

روايت فتح (برنامه ى تلويزيونى): 132

روسيه: 28، 146، 186، 187

رولان، رومن: 35

روم: 93

رهى معيرى، محمّدحسن: 35، 161

رى: 26

زرويى نصرآبادى، ابوالفضل: 50، 161

زرياب خويى، عبّاس: 161

زلاندنو، زلاند جديد: 222

زنجان: 40

زواكو، ميشل: 37

ژاپن: 222

سازمان پژوهش و برنامه ريزى آموزشى: 181

سازمان ملل متّحد: 254

سال 1358:106

سال 1359:76

سال 1372:52

سال 1376:36

سال 1392:52

سال 148 هجرى: 233

سال 183 هجرى: 233

سال 1857 ميلادى: 121

سبزوارى، حميد: 27، 40، 161

سپهرى، سهراب: 160

سرشار، محمّدرضا: 160

سفرنامه ى حج: 170

سلطان محمّد فاتح: 110

سمرقند: 26، 133

سودان: 221

سيار، محمّدمهدى: 162، 165

سيستان: 26

سيستانيان: 26

شامات: 89، 233

شبه جزيره ى بالكان: 26

شبه قارّه: 26، 51، 67، 68، 78، 85، 86، 87، 93، 98، 99، 187، 251

شفيعى كدكنى، محمّدرضا: 172

شمس الدّين محمّد، حافظ شيرازى: 27، 33، 50، 68، 86، 92، 96، 104، 114، 115، 137، 143، 150، 151، 184، 193، 205، 207، 253، 256-259

شوراى امنيت سازمان ملل: 262

شوراى عالى انقلاب فرهنگى: 29، 101، 177

شوراى گسترش زبان فارسى: 46، 180

شولوخوف، ميخائيل: 35، 146

شهريار، محمّدحسين: 86، 152، 153

شيراز: 40، 50، 115، 257

صابرى فومنى، كيومرث: 50، 163

صاحب كار، ذبيح الله: 163

صائب تبريزى، محمّدعلى: 27، 33، 86، 137

صداوسيما، راديوتلويزيون: 113، 129،

ص: 289

130، 133، 136-139، 141-143، 172، 173، 192، 212، 216، 221، 222، 245

صدرالدّين محمّدبن ابراهيم شيرازى، ملّاصدرا: 196

صفا: 239

صفّارزاده، طاهره: 27، 163

صفوان بن مهران جمّال: 234

صهيونيزم: 242

ضياءالحق، محمّد: 208

طالب آملى، محمّد: 33

طوس: 26

طوسى، نصيرالدّين، خواجه نصير: 196

طهماسبى، قادر: 166

عاشورا: 230، 236

عبدالرّحمان بن حجّاج: 234

عبدالرّحمن جامى: 27

عراق: 132، 246

عربستان: 76

عرفات: 228، 239، 244

عرفان پور، ميلاد: 164، 165

عزيزى، احمد: 165

عطّار نيشابورى، محمد: 27، 184، 207

على بن ابى طالب (ع): 232، 233

على بن محمّد الصادق (ع): 234

على بن موسى الرضا (ع): 233

على بن يقطين: 234

عمروبن بحربن محبوب: 217

عيسى بن مريم (ع): 254، 259

فاطمة بنت محمّد الزّهرا (س): 41

فاكس نيوز (شبكه): 165

فرانسه: 28، 37، 70، 81، 110، 146

فرّخزاد، فروغ: 155

فردوسى، هادى: 40

فردى، اميرحسين: 165

فرزام، محمّد: 166

فرعون: 120، 232

فروزانفر، بديع الزّمان: 166

فرهنگستان زبان اردو: 179، 208

فرهنگستان زبان و ادب فارسى: 31، 41، 45، 49، 78، 130، 178، 179، 180

فلسطين: 89، 242، 246

فيض، ناصر: 166

قاآنى، حبيب الله شيرازى: 145

قانون اساسى: 97، 130

قائم مقام فراهانى، ابوالقاسم: 27

قدسى، غلامرضا: 32، 166، 172

قرآن: 30، 120، 186، 198، 225، 226، 228، 229، 230، 232، 235، 238، 248-250، 257، 258

قرن اوّل هجرى: 91

قرن دوّم هجرى: 91

قرن چهارم هجرى: 97

قرن پنجم هجرى: 91، 97، 148

قرن ششم هجرى: 91، 97، 148، 167

قرن هفتم هجرى: 91، 97

ص: 290

قزوه، عليرضا: 27، 50، 166، 167

قزوينى رازى، عبدالجليل: 167

قزوينى، محمّد: 169

قسطنطنيه: 26، 67، 110

قلّه ى توچال: 81

قلّه ى دماوند: 81

قم: 172

قومس: 26

قهرمان، محمّد: 32، 167، 168، 172

كاشانى، سپيده: 168

كاشغر: 53

كاظمى، محمّدكاظم: 52

كانون پرورش فكرى كودكان و نوجوانان: 182

كانون نويسندگان: 63

كُرد: 74، 131

كرمانشاه: 40، 159

كشورهاى اسلامى: 241، 242، 246

كشورهاى عربى: 76، 119

كعبه: 229، 239، 240

كلامى، ولى الله: 40

كلكته: 207

كليم كاشانى، ابوطالب: 33

كمال، احمد: 169

كمپانى هند شرقى: 121

كى منش، عبّاس، مشفق: 40، 168

گرگانج: 26

گشتاسب: 149

گناباد: 117

گيلان: 28

لاريجانى، على: 186

لاهورى، اقبال: 50-52، 85، 86، 250-254

لبنان: 246

ليبى: 261

ليلى: 33

مازندران: 132، 133

مالزى: 94

مانيل: 222

ماه رمضان: 35، 40، 52

مجنون: 32، 33

محبّت، محمّدجواد: 40

محدّث ارموى، سيدجلال الدّين: 169

محدّثى خراسانى، مصطفى: 27

محمّدبن عبدالله، رسول الله (ص): 170، 198، 227، 229، 230، 232، 234، 235، 239، 240، 254

مخدومى، رحيم: 169، 170

مردانى، نصرالله: 40، 170

مرو: 26

مروه: 239

مشعر: 228، 239، 244

مشهد: 28، 32، 52، 72، 92، 101، 108، 112، 116، 117، 146، 157، 159، 171، 172، 212

مصر: 89، 233، 261

ص: 291

مطهّرى، مرتضى: 170

معلّم دامغانى، محمّدعلى: 40، 171

مفضّل بن عمر: 234

مقام ابراهيم (ع): 239

مقيسه، محمّدحسن: 48، 49، 51-54

مكّه: 228، 229

ملّافيروز: 125

منافقين: 229، 246

مِنى: 228، 239، 244

موسوى گرمارودى، سيدعلى: 49

موسى (ع): 232، 254، 259

موسى بن جعفر الكاظم (ع): 233، 234

موسى بن مهدى بن عبدالله، هادى عبّاسى: 233، 234

موصل: 233

ميدان تحرير: 261

ميرزاده ى عشقى، محمّدرضا: 27، 172

مينوى، مجتبى: 34

نادرشاه: 90، 94

ناكازاكى: 222

نجفى، ابوالحسن: 141

نجفى، محمّدحسن، صاحب جواهر: 196

نصيبين: 233

نظرى، فاضل: 50، 171

نظيرى نيشابورى، محمّدحسين: 253

نفيسى، سعيد: 166

نگارنده، عبدالعلى: 171، 172، 212

نمايشگاه كتاب: 105

نورى عثمانف، محمّد: 186، 187

نيروهاى مسلّح: 245

وزارت آموزش و پرورش: 181، 245

وزارت امور خارجه: 181

وزارت علوم و فنّاورى: 245

وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى: 46، 245

ولايتى، على اكبر: 181

ويل دورانت: 161

هارون الرّشيد: 233، 234

هجويرى، على بن عثمان: 27

هدايت، صادق: 145، 146

همّام بن غالب، فرزدق: 91

همايى، جلال الدّين: 34

همدان: 28

هند: 67، 76، 87، 90، 93، 94، 98، 121، 124، 125، 187، 205

هندى، ميرحامدحسين: 124

هوگو، ويكتور: 35، 37

يزد: 28

يمن: 162، 261

يوسف (ع): 171

يونان: 108، 110

ص: 292

كتابها و مجلّه ها

اسكندرنامه (كتاب): 96

النّقض (كتاب): 167، 169

امين زبان و ادب پارسى (كتاب): 42، 49

بوستان سعدى (كتاب): 27، 96، 104، 193، 258

بينوايان (كتاب): 37

پنج گنج نظامى، خمسه ى نظامى (كتاب): 27، 95، 96

تاريخ يك جنايت (كتاب): 35

تذكرة المقامات (كتاب): 161

تفسير طبرى (كتاب): 148

جنگ و صلح (كتاب): 146

جوشش و كوشش در شعر (كتاب): 49

خسرو و شيرين نظامى (كتاب): 95

دُن آرام (كتاب): 146

ديوان حافظ (كتاب): 68، 96، 150، 205، 207، 253، 257، 258، 259

ديوان شمس (كتاب): 86

راهنماى كتاب (مجلّه): 155

سخن (مجلّه): 155

شاهنامه ى فردوسى (كتاب): 95، 96، 143، 149، 150، 187

عبقات الانوار (كتاب): 124

غلط ننويسيم (كتاب): 141

فرهنگ املايى خطّ فارسى (كتاب): 47

قصّه هاى خوب براى بچّه هاى خوب (كتاب): 153

كلّيات سعدى (كتاب): 205

گلستان سعدى (كتاب): 27، 68، 104، 193، 207

لذّات فلسفه (كتاب): 161

ص: 293

ص: 294

منابع و مآخذ

_ اقبال لاهورى، محمّد (1388)، ديوان، تصحيح و مقدّمه: محمّد بقايى (ماكان)، تهران، اقبال، چاپ دوّم.

_ حافظ (1362)، ديوان، به اهتمام محمّد قزوينى _ قاسم غنى، تهران، زوّار، چاپ چهارم.

_ الحمدانى، ابوفراس (1994 م / 1414 ق)، ديوان، به اهتمام دكتر خليل الدويهى، بيروت، دارالكتب العربى.

_ دهخدا، على اكبر (1376)، امثال و حكم، جلد 3، تهران، اميركبير، چاپ نهم.

_ سعدى (1362)، ديوان، به اهتمام محمّدعلى فروغى، تهران، اميركبير، چاپ سوّم.

_ صفا، ذبيح الله (1368)، تاريخ ادبيات ايران (جلد اوّل)، خلاصه ى جلد اوّل و دوّمِ تاريخ ادبيات در ايران، تهران، ققنوس، چاپ پنجم (اوّل ققنوس).

_ فردوسى (1390)، شاهنامه، به اهتمام كزّازى، ميرجلال الدّين، تهران، سمت، چاپ هفتم.

_ لاله تيك چند بهار (1380)، بهار عجم، جلد 3، تصحيح: كاظم دزفوليان، تهران، طلايه.

_ ميردامادى، سيدمحمّد 1731)، مضامين مشترك، تهران، دانشگاه تهران، چاپ اوّل.

_ نظامى گنجه اى (4831)، كلّيات خمسه ى نظامى، انتشارات امير كبير، تهران،

ص: 295

چاپ نهم.

_ www.Khamenei.ir (30/08/1391) ، ساعت و زمان مراجعه: 1392/07/05 _ 9:30

(روايت خواندنى دكتر غلام على حدّاد عادل درباره ى اهتمام رهبر معظّم انقلاب اسلامى به زبان و ادبيات فارسى)

ص: 296

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109