سرشناسه : مجلسی ، محمد باقربن محمدتقی ، 1037 - 1111ق.
عنوان و نام پدیدآور : شرح و ترجمه قصیده تائیه دعبل
مشخصات نشر : قم: دارالمجتبی (ع)، 1394.
مشخصات ظاهری : 200 ص.: نمونه.
شابک : 100000 ریال:978-964-9995-87-8
وضعیت فهرست نویسی : فیپای مختصر
یادداشت : این مدرک در آدرس http://opac.nlai.ir قابل دسترسی است.
شناسه افزوده : لطف زاده، محمد ، مصحح
شماره کتابشناسی ملی : 3774336
خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ویراستار کتاب: خانم زهرا سوسنی
ص: 1
سر شناسه : مجلسی، محمد باقر بن محمد تقی
عنوان و نام پدیدآور : شرح و ترجمه قصیده تائیه دعبل
مشخصات نشر : قم دار المجتبى ( علیه السلام ) ، 1394.
مشخصات ظاهری : 200 ص. نمونه.
شابک :8 -87 - 9995 -964 -978
وضعیت فهرست نویسی : فیپای مختصر
یادداشت : این مدرک در آدرس http://opac.nlai.ir قابل دسترسی است.
یادداشت :کتاب نامه: ص. [357 ] - 383 ؛ هم چنین به صورت زیر نویس.
شناسه افزوده : لطف زاده، محمد ، مصحح
شماره کتاب شناسی ملی :3774336
شرح و ترجمه قصیده تائیّه دعبل
علامه محمّد باقر مجلسی
تصحيح، تحقيق و تعليق
محمّد لطف زاده
ناشر : دار المجتبی / نوبت چاپ اول 1395
شمارگان : 1000 / چاپ : گل وردی
شابک :-8-87-9995-964-978
قم : خیابان ارم / پاساژ قدس / زیرزمین پلاک 21
کتاب فروشی پارسا / تلفن: 37832186
کلیه حقوق محفوظ است.
ص: 2
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرحیم
﴿ وَ قَالَ ارْكَبُوا فِيهَا بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَ مُرْسَاهَا إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَحِيمٌ ﴾
( هود 41 )
ص: 3
ص: 4
هدید به آستان ملک پاسبان امام همام علی بن موسی الرضا علیه الصلاة و الثناء
از رهگذر خاک سر کوی شما بود *** هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد
ص: 5
ص: 6
اثر پیش روی تصحیح ، تحقیق و تعلیق ، کتاب گهربار ترجمه و شرح قصیدۀ تائیۀ دعبل خزاعی ، تأليف غوّاص بحار الأنوار ، علامه بزرگوار محمّد باقر مجلسی است که اصل قصیده مشتمل بر 120 بیت است و این شماره مبنی بر نقل صاحب كشف الغمّة و قاضی نور اللّه شوشتری در مجالس المؤمنین و خود علامه مجلسی در بحار الأنوار است ؛ که از فاتحه تا خاتمه کِراراً آن را مطالعه کردم و اشعارش را حفظ نمودم و حظّ بسیار بردم و چون یار موافق بود و ارادت ، صادق شایسته دیدم که به محضر طالبان دانش و اهل بینش پیش کش دارم و در واقع مبتدی را تبصره و منتهی را تذکره باشد. آن چه پیش روست مشتمل بر چند چیز است :
1. توضيحاتی در مورد کتاب.
2. مقدمۀ مختصری در شعر و شاعری.
3. زندگی نامه مختصری از دعبل خزاعی و علامه مجلسی.
4. ترجمه و شرح قصیدۀ بلند و بالای تائیه که خود مشتمل بر یک مقدمه ، سه فصل و خاتمه است.
ص: 7
ص: 8
1. بعض مطالب و نِکات را در این کتاب بدون هیچ تصرّفی آوردم و در بعض موارد عين عبارت فارسی یا عربی را نقل کردم و بعضی عبارت های عربی را ترجمه نکردم که دلایلی دارد :
اول این که تصرّف در آثار گذشتگان خیانت در امانت است و بازی با میراث فرهنگی و گل آلود کردن فرهنگ.
دوم این که حق بعضی از مطالب با ترجمۀ تحت اللفظی ادا نمی گردد و گاه باشد مفهومی که نویسندۀ اثری از آن اراده کرده به کلّی تغییر کند. (1)
سوم این که شاید در برداشت از آن منابع به خطا رفته باشم. آوردن عین تعابیر آن کتب این زمینه را فراهم می آورد که خود خواننده در مسند قضاوت نشیند. شاید وی از
ص: 9
آن عبارات چیزی دریابد که از دید بنده مخفی مانده باشد.
چهارم این که آشنایی بیش تر با تراث علمی و چگونگی نگارش آن ها.
و در حقیقت متحیر بودم که چه نویسم ؟ روی سخنم با کیست ؟ با خفته است ، یا بیدار ؟ اگر با خفته است ، خفته را خفته کی کند بیدار . و اگر با بیدار است بیدار در کار خود بیدار است.
2. از آن جا که مآخذ روایت اشعار دعبل اختلافات فراوانی - چه در شمارۀ ابیات و چه در نقل کلمات - دارد ، ناگزیر در مآخذ مورد استفادۀ شارح نیز تصحیفات و اختلافات وجود داشته است ؛ من نیز در این دفتر ، تابع شارح بوده و آن چه در نُسخ مورد ملاحظه آمده همان را تصحیح نموده و پیراستم و به اختلاف اشعار در مآخذ اشاره نکردم و پیوسته از اطنابِ مُخلّ و ایجاز مُمِلّ دوری جستم.
3. شارح ، اثر خود را ترجمه نامیده ، و هدف او ترجمه برای عموم فارسی زبانان بوده ، بنابراین اگر در ترجمۀ بیتی احتمال دیگری نیز وجود داشته باشد ، جای ایراد به شارح نیست و نباید با دیدۀ انکار به او نگریست ؛ چرا که این امر باعث تطویل می شده که با هدف شارح مغایر است.
4. بر اساس ترجمه و شرح علامه مجلسی جناب حضرت استاد امید مجد قصيدۀ تائیه را به نظم در آورده ،که آن را نیز کاملاً در ذیل آوردم.
5. من خود ستایی نکرده و در این دفتر خود را از عیب و تقصیر مبرّا نمی دانم ، امّا تا آن جا که مطّلعم از زمان سرودن تائیه ، چنین کاری به روی این قصیدۀ شگرف ، انجام نشده. آن را به نکات بسیار و فوائد بی شمار آراستم و دفتر از گُفْتهای پریشان شستم و کلمه ای چند به طریق اختصار از اشعار و اخبار در آن درج کردم و از تکرار و نقل بیهوده پرهیز جستم؛
سخن گر چه دلبند و شیرین بود *** سزاوارِ تصدیق و تحسین بود
چو یک بار گفتی ، مگو باز پس *** که حلوا چو یک بار خوردند ، بس
ص: 10
امید آن که در پیشگاه بزرگان فضل و کمال مقبول افتد و به لطف خود از لغزش هایی که بر قلم رفته ،آگاه نمایند و به گفته بعض علما ﴿ انَّ الْإِتْقَانِ لَا حَدَّ لَهُ وَ الأغلاط تُصَحح مَعَ الزَّمَنِ ﴾.
دیگر ندانم که چه گویم و چه بخوانم ، به قول شیخ اجل سعدی : « اگر در سیاقت سخن دلبری کنم ، شوخی کرده باشم و بضاعت مزجاة به حضرت عزیز آورده که شبه در بازار جوهریان جوی نیارد و چراغ پیش آفتاب پرتوی ندارد و منارۀ بلند بر دامنۀ کوه الوند پست نماید ».
بندۀ خدا
محمّد لطف زاده
حوزۀ علميه قم - بهار 1393 خورشیدی
ص: 11
ص: 12
ص: 13
ص: 14
برای صحّت ضبط اشعار ، به غیر از نسخه های خطی ای که دیدم از منابع ذیل استفاده کردم :
1. كشف الغمّۀ اِربلی ، که رمز این کتاب را « ک » قرار دادم.
2. شرح قنوی بر قصیدۀ تائیه ، که رمز این نسخه را « ق » قرار دادم.
3. بحار الأنوار ،که رمز این کتاب شریف را « ب » قرار دادم.
4. دیوان دعبل بن علی. رمزین این کتاب « ع » قرار دادم.
صلاح الدین صفدی گوید:
﴿ طَرِيقُ رِوَايَةِ القصيده : عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ جَخْ جَحَ النحوى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ لنكك - أَيِ الْحَسَنِ الْبَصْرِيِّ التحوى عَنْ أَبِي الْحُسَيْنِ العباداني عَنْ أَخِيهِ عَنْ دِعْبِلِ وَ هَذَا الطَّرِيقِ ذَكَرَهُ جَلَالِ الدِّينِ السيوطى فِي بَغَيْتُ الوعاة ﴾.(1) (2)
ياقوت حموی (م 626 ه ) گوید:
﴿ نَسَخَ هَذِهِ الْقَصِيدَةَ مُخْتَلِفَةٍ فی بَعْضُهَا زِيَادَاتٍ يَظُنُّ أَنَّهَا مصنوعة أَلْحَقَهَا بِهَا أُنَاسُ مِنَ الشِّيعَةِ ﴾.(3)
ص: 16
علّامه سید محسن امین رحمه اللّه (م 1371 ه ) می فرماید:
﴿ أَقُولُ: لَعَلَّ اخْتِلَافِ نَسَخَهَا لَانَ بَعْضُهُمْ لطولها أَوْرَدَ بَعْضُهَا وَتْرَكَ الْبَعْضِ وَ نَفْسُهَا وَاحِدٍ لَا تَفَاوُتَ فِيهِ فَالظَّنُّ بَانَ الزِّيَادَاتِ مصنوعة لَا شَاهِدَ لَهُ وَ لَعَلَّ ظَنِّهِ بَانَ الزِّيَادَةِ مصنوعة لَانَ فِيهَا مَا لَمْ تألفه نَفْسِهِ وَ أُورِدْ مِنْهَا خَمْسَةُ وَ أَرْبَعِينَ بَيْتاً أَوَّلُهَا : قَوْلُهُ مَدَارِسُ آيَاتٍ وَ قَالُوا انَّ ذَلِكَ مَا صَحَّ مِنْهَا ﴾. (1)
این قصیده را تنی چند از دانشوران ، شرح کرده اند که در ذیل بدان ها اشاره می شود:
1. شرحی که شارح آن ناشناس است در کتاب خانۀ قزوین ، نسخه ای به خط محمّد جعفر بن رستم طالقانی در 3 جُمادى الثانية (2) 1072 موجود می باشد. (3)
2. شرح فارسی بر قصیدۀ تائیه از علامۀ مجلسی ( م 1111 ه ) که مشتمل بر یک مقدمه و سه فصل و خاتمه است که حدود 25 نسخۀ خطی از آن در فهرست وارۀ
ص: 16
دست نوشتهای ایران معرفی شده. (1)
3. شرح محدث خبیر سید نعمت اللّه جزایری ( م 1112 ه ) که علامۀ بزرگوار امینی رحمه اللّه در کتاب شریف الغدیر از آن نام می برد. (2)
4. شرح عربی بر قصیدۀ تائیه از میرزا کمال الدین محمّد بن معين الدين محمد فسوی ( م 1124 ه ) داماد علامه محمد تقی مجلسی که در اصفهان در تاریخ 14 رمضان 1103 ه ، نگاشته شده که 9 نسخۀ خطی تا به حال از آن در فهرست واره معرفی شده و در سال 1308 ه ، در تهران ، در قطع جیبی ، چاپ سنگی شده است ؛ از مطالعۀ آن ، روشن می شود که شارح مرد میدان بوده و یکی از بهترین شروح تائیۀ را از خود به یادگار گذاشته. (3)
5. شرح محمد حسین قزوینی (ق 12 ه ) که نسخه ای از آن در کتاب خانه آیت اللّه العظمی مرعشی نجفی رحمه اللّه به شماره 2013 می باشد که در 17 ربیع الأوّل 1162 ه نگاشته شده.(4)
6. شرح محمّد شفیع بن محمد شریف موسوی فندرسکی که در دانشگاه الهیّات مشهد به شمارۀ 22792/7 که در ربیع الأوّل 1188 ه به زیور قلم آراسته گشته. (5)
7. شرحی که شارح آن ناشناس است و در کتاب خانۀ مجلس شورای اسلامی ،نسخه ای به شمارۀ : 4578 به خط محمد امین خوانساری (ق 11 ه ) موجود
ص: 17
می باشد. (1)
8. شرحی که شارح آن ناشناس است و در کتاب خانۀ مجلس شورای اسلامی نسخه ای به شمارۀ 1050/9 ، به خط سید عبد الباقی حسینی کاشانی در سال 1247 ه ، موجود می باشد. (2)
9. شرحی که شارح آّن ناشناس است و در کتاب خانۀ آیت اللّه العظمی مرعشی نجفی رحمه اللّه ، نسخه ای به شمارۀ : 4578 که در سال 1248 ه ، نوشته شده ، موجود می باشد. (3)
10. شرح میرزا حسن بن عبد الکریم زنوری ( م 1310 ه ) شرحی است مبسوط ، که فرزندش میرزا عبد الحسین فیلسوف الدولة از آن نام می برد. (4)
11. شرح محمد مهدی بن محمّد ابراهیم رضوی همدانی ( ق13 ه ) در کتاب خانه حضرت آیت اللّه مرعشی نجفی رحمه اللّه به شماره 5692/2 می باشد که به خط مؤلف نوشته شده. (5)
12. شرحی که شارحش ناشناس می باشد که آیت اللّه شیخ آقا بزرگ تهرانی رحمه الله در کتاب خانۀ تقوی طهران آن را دیده.(6)
از شروحی که معرّفی شد ، آشکار می شود که این قصیدۀ شريف مورد استقبال و توجّه خاصّی بوده.
ص: 18
از ترجمه و شرح (1) قصیدۀ تائیه دعبل ، تألیف دانشمند جلالت مآب علّامه محمّد باقر مجلسی نُسَخ خطی مختلفی در کتاب خانه ها وجود دارد که در فهرست وارۀ دست نوشته های ایران 25 نسخۀ خطی معرفی شده که به ترتیب عبارتند از:
1. ( یزد - وزیری ، ش : 1438 ) / نسخ / سه شنبه 9 ربیع الثانی 87/1113 برگ / [ف :3 -959 ].
2. ( یزد - سعیدی ، سید ابو الفضل ش 20/2 )/ نستعلیق / سه شنبه 9 ربیع الثانی 1113 / [نشریه 4-462].
3. ( مشهد - رضوی ش :4307 )/ نستعليق / ابو الحسن / 1123 / [ النباف: 447 ].
4. ( تهران - ملک ش : 593/21 ) / نسخ / حدود 42/1125 صفحه ( 570-612 ) / [ ف: 5-97].
5. ( قم - گلپایگانی ش : 4073 - 20/193 ) نسخ / قرن 13 / 86 برگ / [ ف 5- 2641 ].
6. ( مشهد - رضوی ش 4853 )/ نستعلیق / قرن 13 / 20 برگ / [ ف: 623/7 ].
7. ( اصفهان - مدرسه صدر بازار ش :546/3) / دیباچه در نسخه حاضر افتاده چنان که کاتب در آغاز اشاره کرده است / نستعلیق / قرن 13 / 7 برگ (55 پ-62 ر ) / [ ف: 2-395 ].
8. ( یزد - وزیری ش: 3227/2 ) / نسخ / محمّد تقی بن محمد رضا یزدی / 1231 /
ص: 19
[ف : 5 - 1579].
9. ( تهران - دانشگاه ش :7132 )/ نستعليق / 8 صفر 1240 / 52 برگ / [ف: 16- 462].
10. ( تهران - دانشگاه ش 6999/5 ) / نسخ / مرتضی بن مرتضی حسینی اردکانی يزدى / جُمادى الأولى 1247 / 13 برگ (80 پ - 93 پ) / [ف: 13 - 363].
11. ( اردکان یزد - امام صادق ش :205/5 )/ نسخ / محمّد حسن بن محمد ابراهیم اردکانی یزدی / 15/1260 برگ (178 پ - 193 پ) / [ف: 1 - 199].
12. ( یزد - وزیر ش : 3631/1 )/ شوال 1261 / 17 ( 1- 18 ) / [ف: 5 - 1729].
13. ( تهران - دانشگاه ش : 3594/6) / یک فصل است ،دو فصل دیگر و خاتمه که ترجمه قصیدۀ فرزدق و سید حمیری باید در آن ها باشد در آن نیست. / نستعلیق / محمد بن محمّد باقر کاشانی / 16 رجب 1268 / [ف: 12 - 2605].
14. ( قم - مرعشی ش: 6 / 12411 ) / نستعلیق / چهار شنبه 26 رجب 14/1269 / برگ (25 - 38 ) / [ ف: 31 - 372 ].
15. ( اصفهان - مكتبه الزهراء ش :84 ) حسین بن علی برات / 17/ ذى حجّه 1275 / [ ف: 59].
16. ( قم گلپایگانی ش : 6803/6 - 34/173 ) / نستعليق / محسن بن حبيب حسینی جرفادقانی / 1294 / 32 برگ / [ ف :2 - 886 ].
17. ( قم - مركز احياء ش 2270/3 ) / نستعلیق / قرن 17/14 برگ (33 پ - 60 ) / [محدث ارموی مخ ف 1: 372 ].
18. ( مشهد - رضوی ش 1495/18 ) / سید احمد صفائی خوانساری / 1328 / [ اهداء ف: 385 ].
19. ( تهران - شورا ش: 1246/3 ) نسخ و نستعلیق / حاجی سید ابو القاسم نجفی اصفهانی / رجب 1350 / [ سناف: 2 - 182 ].
ص:20
20. ( خوی - نمازی ش : 754/2 / تحریری / بی تا / [ ف: 405 ].
21. ( قم - مرعشی ش : 187/25 ) / نسخ زیبا / بی تا / 14 برگ ( 241 - 255 پ ) / [ ف: 1 - 214 ].
22. ( قم - معصومیه ش :22-564 ) / نستعلیق / شمس الدین محمد حسين بن میر محمد یوسف / بی تا / 29 برگ ( 667 - 696 ) [ ف: 2 - 203 ].
23. ( یزد - وزیری ش : 3309 / در مدح امام رضا علی بن موسی علیه السلام / نسخ / بی تا /65 برگ / [ ف 5 - 1610 ].
24. ( تهران - شورا ش :4255/4 / بی تا / [ شورا ف: 11 - 272 ].
25. تهران - ملی ش : 15809 ) / نسخه در حاشیه تصحیح شده است / نسخ خوش / بی تا / [ رایانه : 1231 ] (1).
ترجمه و شرح قصیدۀ تائیه ، نسخه های خطی زیادی دارد که معرفی شد ، اما نسخ اعتماد شده در این دفتر عبارتند از:
1. نسخه ای در مرکز احیاء التراث اسلامی به شمارۀ : 2270/3، به خط محمد بن محمد جعفر مشهور به هندی ، در ضمن مجموعه ای ، در قطع 13×19. این نسخه تاریخ کتابت و نام کاتب ندارد ولی در آخر یکی از رساله های دیگر این مجموعه كاتب ، تاریخ رونویس را شوال 1232 نوشته و چون همۀ رساله های این مجموعه به یک خط است ، نسخۀ شرح ما نیز مسلماً توسط همان کاتب و در حدود همان تاریخ
ص: 21
نوشته شده است. (1)
2. نسخه ای است متعلق به کتابخانه مجلس شورای اسلامی به شمارۀ : 1246/3 ،خط ابو القاسم نجفی اصفهانی صاحب كتاب أبواب الجنان و غاية القصوى. محرّر آن نیز سید کاظم یزدی صاحب عروة است ، در قطع 13/5×20 ، که اضافاتی از ناسخ در آن صورت گرفته. (2)
3. نسخه ای است متعلق به کتابخانه مجلس شورای اسلامی به شماره :4255/4 که از انتها ناقص می باشد. (3)
4. نسخه ای در کتابخانه مدرسۀ صدر بازار اصفهان به شمارۀ : 456/3 ، که در سدۀ 13 ، به قطع 16×21 نوشته شده است. البته دیباچه آن در نسخۀ حاضر افتاده چنان که کاتب در آغاز اشاره کرده است ، از این نسخه ، در مرکز احیاء التراث اسلامی ، نسخه ای ، به صورت عکسی ، موجود است. (4)
5. نسخه ای در کتابخانۀ حوزۀ علمیه امام صادق علیه السلام ( اردکان ) به شمارۀ 205/5 ، به خط محمد حسن بن محمد ابراهیم اردکانی در سال 1260 ه نوشته شده که از این نسخه نیز در مرکز احیاء التراث اسلامی نسخه ای ، به صورت عکسی ، موجود است. (5)
تذکرات ضروری:
- در ذکر نسخه بدل ، اختلافات جزئی نسخه ها را یاد نکردم ؛ زیرا جز ملال ثمری
ص: 22
ندارد ، ولی اگر اختلاف نسخه در بیان معنی اندک اهمّیّتی داشت ذکر کردم.
- نسخۀ مرکز احیاء التراث اسلامی را اصل قرار دادم و با نسخۀ شمارۀ 4255/4 مجلس مقابله و رمز این نسخه را « ج » قرار دادم.
- نسخۀ مدرسۀ صدر بازار و اردکان یزد و نسخۀ شماره : 4255/4 مجلس را نیز مطالعه و تذکرات لازم را اعمال کردم.
- افستی نیز از این شرح و ترجمه به تصحیح جناب علی محدث اُرموی که در دی ماه 1359 ش چاپ شده بود ملاحظه کردم.
- یکی از نسخ اَقدم اثر حاضر در آستان قدس رضوی به شمارۀ 4307 است که باری در مشهد و باری در قم جناب سید مهدی رجائی تصحیح کرده. ( در قالب 25 رسالۀ فارسی از علامۀ مجلسى رحمه اللّه ) - كتب اللّه عليهم الرحمة و الرضوان -. لكن نیت ، فقط احیای اثر بوده و لا غیر؛ دو اثر مذکور نیز ملاحظه شد.
- در چهار مورد کلمات لعن آمیزی به چشم خورد که چه از شارح بوده و چه از ناسخ به هر حال صلاح ندیدم که آورده شود.
ص: 23
عکس
نسخۀ 1 ، صفحۀ اوّل
ص: 24
عکس
نسخۀ 1 ، صفحۀ آخر
ص: 25
عکس
نسخۀ 2، صفحۀ اوّل
ص: 26
عکس
نسخۀ 2، صفحۀ آخر
ص: 27
عکس
نسخۀ 3 ، صفحۀ اوّل
ص: 28
عکس
نسخۀ 3 ، صفحه آخر
ص: 29
عکس
نسخۀ 4 ، صفحۀ اوّل
ص: 30
عکس
نسخۀ 4، صفحۀ آخر
ص: 31
عکس
نسخۀ 5 ، صفحۀ اوّل
ص: 32
عکس
نسخۀ 5 ، صفحۀ آخر
ص: 33
ص: 34
ص: 35
ص: 36
هر لحظه از این عمر گرامی ، جامی است که شتابان از پیش چشم ما می گذرد و اگر آن را از دست ساقی زمانه نرباییم ، بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم. به عقيدۀ من سره و ناسره ، و خزف و لعل ، و غث و سمین نباید در کنار یک دیگر قرار گیرند و پیوسته باید به دنبال فضل و کمال بود نه مال و منال ؛ آری مهم نه کمّیّت ، که کیفیت است و نه عدد که معدود است ؛ و نه
بیش تر ، که بهتر است و برای درک مطالب فوق باید در کسب علوم و معارف اسلامی با جهد کافی و جدّ شافی کوشید و مراحلش را گذراند که مقدمۀ همۀ این علوم ادبیات عرب و قواعد ادب است ؛ چنان که دانشمند بی بدیل سید مرتضی علم الهدی شرط غواصی در دریای فقه را علوم ادبی می داند :
و ليشترط فيه علوم ادبی *** إذ وَرَدَ الشرع بلفظ عربى
و علوم ادبی شامل سیزده رشته است که شیخ حسن عطّار مصری در این باب گفته :
نحوٌ و صرف ، عروض بعده لغة *** ثمّ اشتقاق قريضُ الشعر إنشاءُ
كذا المعاني البيان الخط قافية *** تاريخ هذا لِعلم العرب إحصاء
ادیب گران مایه و مدرس جلیل القدر جناب استاد حجّة هاشمی خراسانی دام ظله در خصوص علوم ادب گوید :
چون علوم ادب سُلّمِ علوم و نردبان به سوی اطلاع یافتن بر اسرار عربیّت و کشف اسرار و رموز قرآن و حدیث و دانستن اعجاز است ، علماء کثیر بذل توجّه کرده و صرف همّت نموده و تشیید مبانی و تحقیق معانی و تدقیق در اسرار و تعمّق در بِحار این علوم و کتاب ها در این فنون و دفاتر در این علوم نوشته اند و بس اسف و حسرت که این علوم شریفه در این زمان متروک و عناكب نسیان در این اَوان بر آن تنیده و مابقی
ص: 37
منها إلاّصبابة. (1)
بیش تر این علوم هم با شعر و شاعری سر و کار دارد؛ مثلاً در مورد علم عروض ، جناب شمس الدین محمد بن قیس رازی در المعجم في معايير أشعار العَجَم گويد:
امّا وضع این فنّ [عروض ] خود نه از بهر آن است ، تا کسی شعر گوید یا بر نظم سخن قادر گردد ، بلکه مقصود اصلی از این علم معرفت اجناس شعر و شناختن صحیح و مُنکسر اوزان است از بهر آن که شعر گفتن به هیچ سبیل واجب نیست ، لیکن معرفت اشعار منظوم و اوزان مقبول برای شرف و دانستن تفسیر کلام باری عزّ شأنه و معانی اخبار رسول صلوات اللّه علیه و آله لازم است و ائمّۀ نحو و اصحاب حدیث را در حلّ مشکلات قرآن و کشف مُعضِلات حدیث ، اشعار جاهلی دستاویزی محکم است و در اصابت آن بر مُستودِعات دواوين شعرای عرب معوّلی تمام . و ابن عباس رضی اللّه عنه و گفته است :
﴿ إذا قَرَأْتم القرآن و لا تَدْرُونَ ما عَرَبيّتُهُ فَابْتَغُوهُ في الشعر؛ فإنّ الشعر ديوان العرب ﴾ (2) (3)
هم چنین سیوطی ( م 911 ه ) در شرح عقود الجُمَان گوید:
جناب نُوَوِي در شرح المهذّب بحث فقهی ای ذکر کرده [ و آن این است که ]: اشتغال به شعرهای عرب از واجبات کفایی است؛ زیرا بدان ها در علوم عربی - که از
ص: 38
اسباب علوم شرعی است - استشهاد می شود.... . (1).
و قس على هذا فَعْلَلَ و تَفَعْلَلَ ؛ فتأمّل.
و در عظمَت شعر و شاعری گفته ها بسیار است از آن جمله ،گفته ابن فارس است : و الشعُر ديوان العربِ و به حفظت الأنساب و عُرفتِ المآثر و منه تُعُلِّمَتِ اللغة و هو حُجَّة فيما أشكل من غريب كتاب اللّه و غریب حدیث رسول اللّه صلى اللّه عليه [ و آله ] و سلّم و حدیث صحابته و التابعين و قد يكون شاعرٌ أشعر و شِعرٌ أحلى و أظرف... و الشعرا أمراء الكلام... (2).
و مرحوم ادیب نیشابوری ( م 1355 ه ) در این باره گوید:
خواجۀ عالم همواره ، به شاعر بزرگ اسلام حَسّان بن ثابت انصاری می فرمود : ای حسّان مجاهده نُمای به زبان خود که زبان تو از شمشیرهای دیگران کارگرتر است. ای حسان تو را دم روح القُدُس نیرو می دهد که مناقب اهل دین و مثالب مشرکین را به رشتۀ طبع درآوری ، آری :
اگر شاعر کند در حد خود کار *** شود روح القدس او را مدد کار
خلاصه اگر شعر و شاعری بد بود در عوض بیتی ، بیتی وعده نمی نمود و زبان دُرَر بارب ﴿ إِنَّ مِنِ الْعَشْرِ لَحِكْمَةً ﴾ نمی گشود (3) اگر رسول اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم شعر و شاعر را نمی پسندید رِدای مبارک خود را به كَعْبِ شاعر نمی بخشید و برای دندان نابغۀ (4) [ ذبیانی ] دُعا نمی کرد.
ص: 39
اگر پیشوایان دین با شعر ، طریقت ، اُلفت و صفا را نمی پیمودند تا دم ارتحال اشعار آب دار انشاء و انشاد نهی نمودند و در مراسلات و محاورات به کار نمی بردند. اگر شعر را خوش نداشتند در پاسخ شعر ، هرگز شعر نمی گفتند و صله به شاعر نمی دادند و بر جریدۀ کفن سلمان که اشرف مسلمانان است نمی نگاشتند. اگر شعر از کمالات فائقه نبود سلطان سریر ارتضا ، سیم و زر به خیل شعرا نمی بخشود. اگر شعر برتری نداشت پروردگار کنف امامت و فرزندان سُفرای پروردگار به شعر اهمّیت نمی نهادند. اگر در گفتن شعر نقصانی دیده می شد ، علمای هر کیش و دینی
نمی سرودند.
اگر نبود در شرافت شعر مگر حديث: ﴿ مَا أَوْحَى عَلَى نَبِيٍّ إِلَّا وَ قَدْ احْضُرْ أَرْوَاحَ الشُّعَرَاءِ لاستماع الْوَحْيِ ﴾ كفایت می نمود ولی احادیث و روایاتی به حسب ظاهر در مذمت شعر رسیده که اگر دقت کنند می بینند که بعضی از آن ها فضیلت و شرافت شعر را می فهمانند و بعضی را باید به گفتار یاوه و سخنان لغو حمل نمایند. (1)
و با مراجعه به متون دینی و روایات وارده از جانب ائمّۀ اطهار علیهم السلام می توان دید که به سرودن اشعار آموزنده و سازنده تأکید شده و مورد تأیید اهل بیت بوده :
1. در روایت از نبی اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم در پاسخ به سؤال از شعر فرمودند :
﴿ إِنَّ اَلْمُؤْمِنَ مُجَاهِدٌ بِسَيْفِهِ وَ لِسَانِهِ، وَ اَلَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَكَأَنَّمَا يَنْضَحُونَهُمْ بِالنَّبْلِ ﴾ (2)
یعنی : همانا مؤمن با شمشیر و زبان خود جِهاد می کند و سوگند به آن که جانم در دست اوست ، سخنان شاعران ( مؤمن ) چون تیری است که به دشمن می زنند.
ص: 40
2. حضرت سيد الأنبياء صلی اللّه علیه و آله و سلم خطاب به حسّان بن ثابت (1) فرمودند:
﴿ اهْجُ المُشركينَ؛ فإنَّ جِبريلَ معك ﴾.
یعنی : مشرکان را هجو کن که به درستی جبرئیل با تو است (2).
3. در روایت دیگر کشاف الحقائق حضرت جعفر بن محمّد الصادق علیهما السلام فرمودند:
﴿ مَا قَالَ فِينَا قَائِلٌ بَيْتَ شِعْرٍ حَتَّى يُؤَيَّدَ بِرُوحِ اَلْقُدُسِ ﴾
یعنی سراینده ای دربارۀ ما [اهل بیت ] شعری نگفت جز آن که روح القدس یاریش نمود (3).
4. در روایت دیگر حضرت صادق علیه السلام فرمودند:
﴿ مَنْ قَالَ فِينَا بَيْتَ شِعْرٍ بَنَى اَللَّهُ تَعَالَى لَهُ بَيْتاً فِي اَلْجَنَّةِ ﴾
یعنی هر که درباره ما [اهل بیت ] شعر بگوید ، خداوند متعال در بهشت خانه ای برایش بنا می کند. (4)
5. و یا در کلام نورانی دیگر از پیغمبر خاتمه آمده است که:
ص: 41
﴿ إِنَّ مِنَ اَلشِّعْرِ لَحِكْمَةً وَ إِنَّ مِنَ اَلْبَيَانِ لَسِحْراً ﴾ (1)
مخفی نماند که احادیث مذکور قطره ای از دریاست و به قول شاعر گران قدر شیعه شيخ كاظم اُزري:
هذه مِن عُلاهُ إحدى المعالي *** و على هذه فقس ما سِواها (2)
و به تعبیر بعض بزرگان :
ز نظم آید سخن در حدّ موزون *** ز اندازه نه کم باشد نه افزون
چو حق اندر کلامت هست منظور *** کلام حق ، چه منظور و چه منثور
زبان حجّت اللّه زمان است *** که در مدح و دعای شاعران است
که راوی در دلِ دفتر نوشته است *** به هر یک بیت ، بیتی در بهشت است
صله بگرفته اند از حجّت عصر *** که نقل آن فزون می آید از حصر
فرزدق را و دعبل را گواهی *** دو عدل شاهد آوردم چه خواهی (3)
جمال السالكين و عمدة العارفين مرحوم آیت اللّه سید علی قاضی قدس سره در مجموعه ای که در آن نمونه های شعر و نثر خود را گردآوری نموده بودند با خط مبارکشان چنین نگاشته اند:
قال على بن الحسين الحسنی عفى اللّه عن جرائمهما :
بعد حمد اللّه تعالى و الصلاة و السلام على رسوله المختار و آله الأطياب ، فقد كنت و السّن في حداثة ، و الغضن طري مُولِعاً بالشعر ،حافِظا لِطرفٍ منه ، مُعجباً بطرائف و دقائق ماجاءت به أفكار الشعراء فی بعض مقالاتهم من حكمة شريفة و معانٍ لطيفة و مقاصد رقيقة أنيقه ، على بعدهم من الكتاب و فصل الخطاب و تعسف
ص: 42
بعضهم عن طريق الصواب و ما ذلك إلاّ لتَجرُّدهم حالة الإنشاد عن العلائق و إمعان النظر في استخراج المعنى من الحقائق، على أنّ الكلام المنظوم فوق المنثور إذا كان حكمة ، و الحكمة لِلأديب أنّها فوق كلّ شيء و لو كان نثراً.
و الكلام الشعرى غير المنظوم و قد يكون نثراً و المنظوم غير المنهى عنه، و قد يكون حكمة فلا تلازم بينهما لا لفظاً و لا حقيقةً؛ فتحقق أن لا قدح في الشعر اذا كان حكمة و لا فَضَل للنّثر اذا لم يكن حكمةً؛ فما أحسن كلاماً منظوماً يجمع طرفاً من الحكمة و العلم و الهدى و الغطة و سائر المآرب المباحة اذا لم تكن محظورة على لسان الشارع.
و لمّا لاحظتُ هذه المعانى و حداني الجدّالى الوصول، اُذِنَ لي الفهم في معلومه و اُذِنَتِ الذوق في شعره و نظمه.
و إنّما اشتغل به أيام الفِراغ و الفترة و أحيان اشتغال القلب بغير الحظرة؛ على أنّ أوقاتي تضيع كما يضيع الجمد في الضحى و الدُّخان في السماء فما أعذرنى لو صرفت منها آوِنة محصورة في المقالة المذكورة؛ عسى أن يترحمَ عليَّ بعض من يطلع عليه بعدى حين الفقر و الخُلّة من أهل الوفاء و الخلة و اللّه نعم الوكيل.
على بن الحسين الطباطبایی 1325/11/25 ه
و آسید محمد علی قاضی نیا فرزند مرحوم آیت اللّه قاضی طباطبایی در ترجمه عبارات مذکور چنین می نگارد :
علی بن حسین حسنی - که خدا از گناه ایشان در گذرد - گوید : پس از حمد خداوند و سلام و درود بر پیامبر برگزیدۀ او و خاندان پاکش ، به هنگام جوانی به شعر علاقمند بودم و ابیاتی زیبا از آن را حفظ می کردم ، شیفتۀ نِکات دقیق و زیبای شعرا بودم و با وجود دوری ایشان از دنیای کتاب و گمراهی ایشان از راه صحیح ، به آن چه در گفته های ایشان از پندهای با ارزش و معانی زیبا و مفاهیم دقیق و ذوقی یافت می شد
ص: 43
توجه می نمودم ؛ این نبود مگر به خاطر حالت خاصی که شاعران در بیرون آوردن معانی زیبا از امور بدان در چار می گردد. البته (1) سخن منظوم بالاتر از نثر است مشروط بر این که در آن پندی و حکمتی باشد. و حکمت و پند برای ادیب بالاتر از همه چیز است اگر چه نثر باشد ( نفس آدمی به خاطر تعلّق آن به جهانی دیگر و عوالمی غیر از عوالم مادّی ، هم چنین به خاطر تعلّق به عوالم فلکی و حرکت های کروی ، همواره بیش از هر چیزی تحت تأثیر کلام منظوم و آهنگین قرار می گیرد؛ و این به علت آن است که : حقیقت و واقعیت ترانه ها از هیأت کروی شکل عالم پیروی می کنند و چون محتمل است افراد نا آگاه از این آهنگ ها در زمینه هایی سِوای حالت شرعی و مطلوب آن ها استفاده نمایند، شرع مقدس دسته ای از اشعار را که محتمل است برای نادانان وسیله قرار گیرند و از هدف مقدس سرودن شعر منحرف گردند منع نموده است.)
کلام شاعرانه و شعر سخنی است سوای سخن منظوم ،که گاهی ممکن است نثر باشد. و مراد از منظوم سخنی است که نهی نشده باشد ، چرا که ممکن است حکمت و پندی در بر داشته باشد بنابراین آن دو ، نه از نظر حقیقت ، لازم و ملزوم یک دیگر نیستند.
چنین نتیجه می گیریم : شعری که در آن پند و حکمتی باشد نکوهیده نباشد ، و نثر را فضیلتی نباشد اگر خالی از حکمت و پندی باشد ؛ پس چه نیکوست سخن منظومی که در آن حکمت و دانش و راهنمایی و موعظه و دیگر مسائل مجاز ، که شرع آن را منع
ص: 44
نکرده است ، باشد. هنگامی که بدین معانی دست یافتم و در من میلی جدّی برای رسیدن به آن هدف پدید آمد ، اجازۀ درک این معانی به من داده شد ؛ من نیز به سلیقه و ذوق خود - البته در روزهای فراغت و فترت و زمانی که قلب به مجاز می پردازد - اجازه دادم که به شعر و نثر بپردازد. البته وقت من ، مانند آب شدن یخ به هنگام تابش آفتاب پیش از ظهر با چون گم شدن و متلاشی شدن دود در آسمان، ضایع می گشت پس بی تقصیرم که هر آینه بُرهه ای از وقتم را منحصراً صرف آن کنم ، تا شاید آن که پس از من به آن آگاهی می یابد - به هنگام فقر و نبود یاران وفا و صمیمیت - ، مرا مورد شَفَقَت قرار داده عنایتی بنماید. (1)
به تعبیر شیخ اجل سعدی :
غرض نقشی است کز ما باز ماند *** که هستی را نمی بینم بقایی
مگر صاحب دلی روزی به رحمت *** کند در حق درویشان دعایی
دین اسلام در سرزمینی ظهور کرد شعر پرور و شاعر خیز. قوم عرب در سخن و سخنوری چیره دست بود ، در سخن شناسی توانا بود و به شعر و شاعری قدر فراوان می نهاد. شاعرانی که مُقارن ظهور اسلام در جزیرة العرب می زیستند از اهمیّت شایانی بهره مند بودند و در نزد قوم و خویش ، گران مایه و عزیز ، روزگار می گذراندند.
قرآن کریم سخندانان و شاعران پر احساس عرب را شیفته ساخت و دگرگون کرد به گفته ادیب معروف عرب استاد محمد کرد علی :
﴿ وَ الْقُرْآنِ حُسْنِ مَلَكَتِ الْكِتَابَةَ وَ الْخِطَابَةِ ، كَمَا كَانَ كَذَلِكَ تأثيره فِي الشُّعَرَاءِ فَجَاءَ الشَّعْرِ الإسلامى أَرَقَّ مِنَ الشَّعْرِ الجاهلي ﴾.
قرآن استعداد نویسندگی و سخنرانی را در عرب فرا آورد ، هم چنین در شاعران نیز نفوذ کرد و تأثیر نهاد. از این رو شعر دورۀ اسلامی از شعر دورۀ جاهلیت لطیف تر
ص: 45
گشت. (1)
سیل خروشانی را که به نام شعر ، در فرهنگ اسلامی ، پدید آمده است باید در صدها و صدها دیوان غنی و سرشار شاعران مسلمان باز نگریست. دیوان هایی که ده ها و ده ها از آن ها به زبان های اروپایی و غربی گردانیده شده و در همه سوی جهان خواننده یافت و رفت و تأثیر گذاشت و به ابداع و آفرینندگی پیوست.
پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم جامۀ خویش بر دوش شاعری افکند که چنین شعری سروده بود شعری در مدح فضیلت و نشر تعهد و گسترش حماسه. و اگر مدح او بود به این ملاک بود ، این را باید درک کرد. و همین گونه بود رفتار دیگر بزرگانِ دین با شاعران. شعر را می شنیدند و گرامی می داشتند. امام جعفر صادق علیه السلام در ایام حجّ که مردم برای عبادت در صحرای مِنی و عرفات گرد آمده بودند ، قصاید سیاسی و متعهد کمیت بن زید اسدی را می شنید و می فرمود تا همۀ مردم را برای شنیدن آن فرا خوانند. دعبل در حمایت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام می توانست خطرناک ترین شعرهای سیاسی زمان را بسراید و بپراکند. و همین گونه...
و آیا جالب توجه نیست که در همین روزگار ، هنگامی که احمد شوقی بک ، شاعر مشهور مصرى ، قصيدۀ « نهجُ البُردة » را می سراید ، مفتی بزرگ دیار مصر و شیخ کبیر اَزهر ، شیخ سلیم بِشری شَبرخیتی ، بر آن قصیده شرح می نویسد و هنگامی که مهرداد اوستا ، شاعر گران قدر معاصر ، قصیده ای به محضر آیت اللّه العظمی حاج آقا حسين طباطبائی بروجردی ارسال می دارد ، مرجع به دست خویش برای او صله می فرستد. (2)
گفتار بسیار است ، ولی دو صد گفته چون نیم کردار نیست ؛ تا چه قبول افتد و چه
ص: 46
در نظر آید ؟ مقصود ما از سرودن شعر ، خلق اثری جاوید و مؤثر است.
یا نباید شعری سرود و یا باید استوار سرود و به گفته ابن مُناذِر (م 169 ه)
و لا تَقُلْ شِعراً و لا تَهْمُمْ به *** و إذا ما قُلتَ شِعراً فاَجِده
و به سخن سختۀ منوچهری :
شعر نا گفتن به از شعری که باشد نادرست *** بچه نازادن به از شش ماهه افکندن جنین
ادیب نیشابوری رحمه اللّه در تعریف شعر گوید:
« در لغت به معنی علم و فطانت است و از این جهت ﴿ وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ ﴾ (1) به علمای ضلالت تفسیر شده است که پیروان آنان اهل غوایتند و شاعر را هم که شاعر گفته اند برای آن است که از دیگران زیرک تر است و آگاهی یافته در نوعی از کلام که دیگران به آن آگاه نشده اند. و در اصطلاح کلام مخیّلی را گویند که از روی عمد و قصد گفته شود و موزون و مقفّی باشد... » (2)
بله گاهی بدیهه سرایی و شعر مرتجل نیز مورد نیاز است. نه آن که شعر در این نوع اشعار ختم شود.
نقل کرده اند که شاعری مهمل گو پیش نکته دانی رفت و به او گفت:« چون به خانۀ کعبه رسیدم ، دیدم شعر خود را از برای تیمّن و تبرّک در حجر الأسود مالیدم.» وى
نکته : ابن رشیق قیروانی گوید:
و إنّما سمّي الشاعر شاعراً ؛ لأنّه يَشْعُرُ بما لا يشعر به غيره، فإذا لم يكن عند الشاعر توليدُ معنىً و لا اختراعه ، أو استظراف لفظ و ابتداعه ، أو زيادة فيما أجحف فيه غيره من المعاني ، أو نقص ممّا أطاله سواه من الألفاظ ، أو صَرْف معنىً إلى وجهٍ عن وجه آخر ؛ كان اسم الشاعر عليه مَجازاً لا حقيقة ، و لم يكن له إلّا فضل الوزن ، و ليس بفضل عندي مع التقصير. انتهى كلامه ، فتدبّر. العمدة 1: 100.
ص: 47
گفت: « اگر در آب زمزم می مالیدی بهتر بود.» جامی نیز می گوید:
شاعری خواند پر خلل غزلی *** کاین به حذف الف بود موصوف
گفتمش نیست صنعتی به از آن *** که کنی حذف از آن تمام حروف (1)
در گذشته شعر مرتجل یا بدیهه سرایی در دو جا کاربرد داشت: یکی این که برای سنجش قدرتِ شاعر از او می خواستند که فی المجلس شعری بسُراید. در حکایتی تردید آمیز آمده است که عنصری و عَسجدی و فرّخی برای سنجش توان فردوسی ، به ترتیب سه مصراع بدیهه وار ساختند و از فردوسی خواستند مصراع چهارم را بسراید. حاصل کار ، این رباعی ارتجالی شد :
چون عارض تو ماه نباشد روشن *** مانند رخت گل نبود در گلشن
مژگانت همی گذر کند از جوشن *** مانند سنان گیو در جنگ پَشَن
کاربرد دیگر شعر ارتجالی ، حسب حال گفتن و مجلس آرایی بود ؛ خاصه نزد امیران و به امید دریافت صله. ولی اکنون بدیهه سرایی کاربرد ندارد. هم برای سنجش توان شاعر راه هایی دیگر هست و هم این که شاعران چشم به صله ندارند. به هر حال بدیهه سرایی خوب باشد یا بد ، و قاعده باشد یا استثنا ، اعتنایی بدان نیست. و گاه باشد که خواننده ای ،ابیات فصحا و ادبای مشهور را زیر ذرّه بین خود مورد نقد و بررسی قرار دهد و اشعاری سراید من جملت ها:
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را *** دزدان برهنه کردند حاجی غلام رضا را
هِی به جناب حاجی ششپر زدند و گفتند *** گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را
چون دست دزد آمد بر بند زیر جامه *** گفتا که زرّ پنهان خواهد شد آشکارا
البته بعضی از این اشعار از باب مزاح و یا تنگ آمدن قافیه است مثل:
ص: 48
کتابی به پر فرعی عُروه نیست *** دِهی بهتر از سوزن و غُرْوه نیست
گویند ادیبی به میهمانی رفت هنگامی که می خواست بر خیزد به او گفتند: بنشینید تا برای شما بستنی بیاوریم او گفت :
ما بستۀ شماییم محتاج بستنی نیست *** این رشتۀ مَحبّت هرگز گسستنی نیست
و یا :
از سوره های قرآن ﴿ قُلْ اوحی تَبَارَكَ ﴾ *** حیدر قلی میر عباس داماد میر مبارک
و یا :
آه مِن الپول و آلاتِها *** أحْرَق قلبی بِجِیرینگاتها
و یا مثل ابیات ذیل:
پدرم روضۀ رضوان به دو گندم بفروخت *** در زمان پدرم این همه ارزانی بود
کبوتر با کبوتر ، باز با باز *** خورم امشب چلو با یک عدد غاز
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است *** یا برف زیر بام است یا بام زیر برف است
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور *** من خودم سریال آن را تا به آخر دیده ام
به عقل قاصر و فهم ناقص حقیر نباید شعر و شاعری را در این نوع ابیات تفسیر کرد تا افرادی در مذمت شعر و شاعری به خیال خود قلم زنند.
و از عجائب روزگار اشعار اثیر الدین اومانی (606 ه) در مذمت شعر و شاعری است که مقصود خود را با اشعار خویش بیان کرده است :
یا رب این قاعدۀ شعر به گیتی که نهاد؟ *** که چو جمعِ شُعراء خیر دو گیتیش مباد
ای برادر به جهان بدتر از این کاری نیست *** هان هان تا نکنی تکیه بر این بی بُنیاد
در فلک نیز عطارد ز پی شومی شعر *** باید از سوزش دل هر دو مهی صد بیداد
ص: 49
گفتنش کندن جان است و نوشتن غمِ دل *** محنت خواندنش آن به که نیاری در یاد
آن چه مقصود ز شعر است چو در گیتی نیست *** شاعران را همه زین کار ، خدا توبه دهاد (1)
سخن در مورد اشعار بدیهی و ارتجالی ختم نمی شود بلکه ، فقس على هذا نوشتار ارتجالی را که در این جا نیز باید گفت : یا نباید نوشت یا استوار نوشت.
ملاحظۀ کتاب هایی هم چون ترجمان القوافی ، نشان می دهد ، چگونه یک شاعر از عواطف عالی شاعرانه الهام می گیرد. و می تواند احساسات پاک انسانی و خواسته های اكثر مردم را در قالب اشعار ناب ، جلوه گر سازد.
هرگاه شاعری دست خوش اَمیال قدرتمندان گردد و از روی ناچاری از هوس های آنان پیروی کند و مطابق خواست آنان شعری سراید ، به کلی ذوق هنری خویش را از دست داده و ناچار می شود تا به کمک دسته بندی کردن واژه ها و قالب ریزی کلمات و سبک و سنگین کردن اوزان شعری بسازد ، و با پس و پیش کردن کلمات بر خلاف دستورات جمله بندی ، تقطیع بحر را درست کند ؛ از این روی شعر خود را به صورت تصنعی و بی مزه در آورده و در نظر مخاطبین بی ارزش می سازد. کسانی که تأثیر وضع طبقاتی را در شعر و هنر قدیم در نظر نمی گیرند ، همۀ شاعران را به این دلیل محکوم می کنند که : اینان نخست قافیه ها را جور کرده ،کلماتی چون : قفس ، عدس ، مگس و... را گردآوردند ، و سپس معنی شعر خود را تابع معنی این کلمات می سازند. بگذریم به قول شيخنا الطالقانی دام ظله : توضيح هذا المقال خارج عن المجال.
ص: 50
1. طبقۀ جاهلیّین : دسته از شعرای جاهلیت که از 150 سال قبل از اسلام شروع می شود تا ظهور اسلام ، مانند : امرئ القيس و أعشى و...
2. طبقۀ مُخضر مّیین : دسته ای بودند که هم اسلام را درک کرده اند و هم جاهلیّت را ، مانند : لبید و حَسّان بن ثابت و...
3. طبقۀ اسلامیین : دسته ای بودند که بعد از ظهور اسلام تا ظهور دولت بنی عباس (132 ه) مانند : جریر و فرزدق و...
4. طبقۀ مولّدین (1) : این ها از زمان ظهور بنی عباس به بعد بودند.
حجّیت قول و استعمال شعرا ، در دستۀ اوّل و دوم ، در قواعد ادب مثل : صرف و نحو و لغت مورد اتفاق است و در دستۀ سوم هم تقریباً مورد قبول است ، ولی در دستۀ چهارم حجّیت ندارد ؛ البته در علم بلاغت قول شعرا حجّت است حتّی مولدون و جناب ابو الفتح عثمان ابن جنّی گويد: ﴿ الْمُوَلَّدُونَ يُسْتَشْهَدَ بِهِمْ فی المعانى كَمَا يُسْتَشْهَدَ بالقدماء فی الْأَلْفَاظِ ﴾ (2)
نکته : استشهاد به نثر مانند استشهاد به شعر است.
نکته : دعبل از شعرای طبقه چهارم (مولدین) می باشد.
ص: 51
ص: 52
ص: 53
ص: 54
دعبل بن علی بن رزین بن عثمان بن عبد اللّه بن بُدَیل بن ورقاء خُزاعی ؛ البته در اسم و کنیه او اختلاف است. و بنابر اصح اقوال در سال 148 ه در کوفه یا قرقیساء به دنیا آمد و بیش تر در بغداد اقامت داشت و مسافرت های زیادی کرد و در دمشق و مصر هم مدّتی ماند.
خاندان او در بین عرب ، معروف به علم و فضل و ادب هستند و اکثرشان شاعر بودند :
1. پدر او علی بن رزین شاعری زبر دست بود و زندگی نامه او را مرزبانی در معجم الشعراء (1) نگاشته.
2. عمویش عبد اللّه بن رزین (2) که در العمدۀ ابن رشیق به زیست نامۀ او اشاره شد.
3. برادرش علی بن علی بن رزین (3) شاعری که نظم زیبا و کلام بلند و بالایی داشته و در محاضرات الأُدباء (4) و الحماسة ترجمۀ او آمده.
4. برادر دیگرش رزین بن علی بن رزین (5) که از شعرای جلیل القدر این خاندان است.
5. فرزندش حسین بن دعبل که شاعری بلند مرتبه بوده و ابن ندیم در الفهرست بدو اشارتی کرده که : حسین بن دعبل (6) دیوانی 200 ورقه ای دارد.
ص: 55
6. فرزند دوم دعبل به نام علی (1) که ابو الفرج اصفهانی در اغانی به زندگی نامۀ او اشاره کرده.
7. پسر برادرش اسماعیل بن علی مورّخ و ادیب فاضلی بود که کتاب «النِّکاح» و «تاريخ الأئمّة » (2) را نگاشته.
8. پسر عمویش محمّد بن عبد اللّه بن رزين (3) معروف به أبو الشیص (4) که از مشاهیر شاعران است و اشعار زیبایی سروده است که صَفَدی (م 748 ه) در فوات الوفيات (5) ترجمه او را نوشته (6).
9. فرزند او نیز بنام عبد اللّه شاعر بوده. (7).
خلاصۀ کلام این که خاندان پُر خیر و برکتی داشته که ادب و معرفت در وجودشان ریشه دوانده است.
از علما و متکلمین شمرده می شود و در تاریخ عرب و شعر و ادب کم نظیر بود و از شعرای مبرّز شیعه محسوب می شود. او نه فقط به مسائل ادبی بلکه به مسائل ابدی نیز اعتقاد داشته.
ص: 56
1. حافظ شعبة بن حجاج ( م 160 ه ) (1)
2. حافظ سفیان ثوری ( م 161 ه )
3. مالک بن أنس ( م 179 )
4. محمد بن عمر واقدی ( م 207 )
نَسَبش به بُدَيل (2) بن وَرقاء صحابی رسول اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم می رسد و خاندانش از شیعیان و راویان حدیث و اهل ادب و شعر بودند ، جدّ او عبد اللّه بن بُديل سفير رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و از اصحاب امیر المؤمنین علی علیه السلام بود که با قبیلۀ خُزاعه در صفین با معاویه جنگید ، و با سه برادر دیگرش : عبد الرحمن ، محمد و عثمان در این جنگ به شهادت رسیدند ، پدرش نیز از شعرای عرب بود.
در عهد حضرت صادق علیه السلام متولد شد ، موطن اصلی خاندانش کوفه و به قولی قَرقيسياء بوده از دوران کودکی و نوجوانی وی خبری در دست نیست و شهرتش از زمان شاعری او بوده. از اصحاب حضرت کاظم و امام رضا علیهما السلام بوده و حضرت جواد الأئمّه علیه السلام را نیز درک کرد.
حسین ، عبد اللّه ، علی که هر سه از اُدبای عصرشان بودند.
ص: 57
1. ابو الحسن علی ( برادرش )؛
2. موسى بن حماد یزدی؛
3. ابو الصلت هروی ( م 236 ه )؛
4. هارون بن عبد اللّه مهلبی؛
5. موسى بن عیسی مروزی؛
6. أحمد بن أبی داود ( م 272 ه ) (1).
1. دیوان شعر که در بیروت به تحقیق عبد الصاحب عمران الدّجيلی در سال 1972 م به چاپ رسید و مکرر تجدید چاپ می شود.
2. كتاب الواحدة يا الواحدة فی مثالب العرب و مناقبها (2) که مورخین از آن اسم می برند ولی به دست ما نرسیده.
3. كتاب طبقات الشعراء (3) که از تألیفات مهم اوست و بزرگان رجال و تراجم از آن نام می برند.
مرحوم مدرس تبریزی ( م 1373 ه ) در ریحانه الأدب می نویسد:
ص: 58
دعبل با کمال جرأت و جسارت در مدح اهل بیت و قدح مخالفین ایشان ، فروگذاری نکرده و می گفت : « پنجاه سال است که چوب دار خود را به دوش گرفته و در سراغ کسی هستم که به پای دارم ببرد لکن پیدا نمی کنم.» (1)
علامه سید محسن امین رحمه اللّه می فرماید:
﴿ كَانَ شَاعِراً مُغْلَقاً فصيحاً شَهِدَ لَهُ بِذَلِكَ أَشْعَرُ الشُّعَرَاءِ عَصْرِهِ وَ نَقَلَهُ حُسْنِ شَعْرِهِ مِنَ الْفَقْرِ وَ الخمول إِلَى الْغِنَى وَ الظُّهُورِ . . . . كَانَ دِعْبِلٍ شَاعِراً مقلقاً متفنناً وَ حسبک بشاعريته أَنْ يَقُولَ لَهُ أَبُو نُوَاسٍ أَشْعَرَ شُعَرَاءِ زَمَانِهِ : « أَحْسَنْتَ مِلْ ءَ فیک ﴾ (2).
در مورد قصیدۀ تائیه نیز می فرماید :
بلغت هذه القصيدة فی الشهرة إلى حدٍّ أنّه لم يبقِ مورّخ و لا رجالیّ إلّا و ذكرها أو أشار إليها أو ذكر أبياتاً منها و أشار إليها الشعراء فی أشعارهم. قال الشيخ عبد الحسين الأعسم من قصيدة مخاطباً علياً أمير المؤمنين عليه السلام :
فَهَبْ لي يا بحر النَّدى هبة الرضا *** لِدعبل في استنشاده لِمدارسِ (3)
ابو الفرج اصفهانی گوید:
﴿ كان دعبل من الشيعة المشهورين بالميل إلى علي صلوات اللّه عليه، و قصيدته.مدارس آيات خلت من تلاوة من أحسن الشعر و فاخر المدائح المقولة في أهل البيت، عليهم السّلام، و قصد بها أبا الحسن عليّ بن موسى الرّضا، عليه السّلام، بخراسان،...﴾ (4).
ابن عساکر (م 571 ه ) در تاریخ دمشق گوید:
ص: 59
﴿ الشَّاعِرُ الْمَشْهُورُ ، لَهُ شَعْرُ رائق وَ دیوان مَجْمُوعِ ﴾ (1).
ابن معتز ( م 296 ه ) در طبقات می نویسد:
« هو صاحب القصيدة التائية فی آل الرسول صلوات عليه و عليهم و هي التي أولها :
مدارسُ آیاتٍ خلت من تلاوةٍ *** و منزل وحيٍ مُقْفِر العَرَصات
و هی أشهر من الشمس ، و لا حاجة بنا الى تضمينها و لا تضمين شیء منها و هو صاحب التائية الاُخرى التی أوّلها:
طرقتُك طارقةُ المُنى ببّينات *** لا تُظهرى جزعاً فأنتِ بَرَاتِ » (2)
یاقوت ( م 626 ه ) در معجم الاُدباء گوید:
﴿ كَانَ مِنْ مشاهير الشيعه وَ قَصِيدَتِهِ التائيه فی أَهْلَ الْبَيْتِ مَنْ أَحْسَنَ الشَّعْرِ وَ أَسْنَى المدائح ﴾ (3) ».
حاجی خلیفه ( م 1067 ) در کشف الظنون نویسد:
« دیوان دعبل بن علی الخزاعی المتوفى سنة 246 ه مشتمل على قصائد و لطائف ». (4)
عالم مسیحی جناب بُستانی (م 1300 ه ) در دایرةالمعارف خود گوید:
« كان دعبل معاصراً للبُحترى و أبي تمام الطاني و البحترى صديقه و دعبل شاعر، مجيد معدود من طبقه الفحول... و كان دعبل كثير التشيع و له في أهل البيت قصيدة من أفضل الشعر... و قال البحتري و كان يتعصب لدعبل: دعبل عندي أشعر من مسلم
ص: 60
بن الوليد؛ لأنّ كلامه أدخل في كلام العرب و مذهبه أشبه بمذاهبهم ». (1)
ابن خلکان ( م 681 ه ) در وفیات الأعیان می نویسد:
« كان شاعراً مجيداً... (2) »
صاحب كتاب معجم الشعراء فی معجم البلدان می نویسد:
« له أخبار و شعر جيّد و كان صديقى البحتري وصنف في طبقات الشعراء و كان جريناً شجاعاً ». (3)
جرجی زیدان (م 1332 ه ) با تعصبی که دارد می نویسد:
« له مدائح في غاية البلاغة و أكثر مدائحه في أهل البيت... » (4)
جرجیس کنعان گوید:
« كنت أرى في هذه التائيه الكبرى (مدارس آیات ) سُمُو فكره وصفاء سريرة وقوّة عقیدة » (5)
صاحب نفحات الروضات می فرماید:
« أبو على دعبل بن على الخزاعي الشاعر المشهور كان من أجلّة شعراء أصحابنا جليل القدر، عظيم الشأن و المنزله عند مولانا الرضاء الله ... و فضائله كثيرة . » (6)
ابو اسحاق قیروانی (م 453 ه) گوید:
«كان دعبل مداحاً لأهل البيت علیهم السلام ، كثير التعصب لهم... و له المرثية المشهورة و
ص: 61
هي من جيّد شعره» (1)
افسوس و صد افسوس که تعصب در برخی موجب می شود که راه حقیقت را نپیمایند و چون صاحب تاریخ آداب اللغة العربیه گوید: « فأنت ترى شاعريّة هذا الرجل لكن ذكره حمل بسبب هجوه الخلفاء و الناس على دين ملوكهم، فلم يصل إلينا من أشعاره إلا شذرات مبعثرة مع أخباره في الأغاني » (2)
حال آن که ابو الفرج در اغانی گفته « سمعت الجاحظ ، يقول: سمعت دعبل بن على يقول مكثت نحوستين سنة ليس من يوم ذرّ شارقه الا و أنا أقول فيه شعراً».
و قاسم بن مهرویه نیز گوید :« ختم الشعر بدعبل » (3).
و ابو الفرج گوید:
« أخبرني الحسن بن على قال حدثنا محمد بن القاسم بن مهرويه قال: قال البحتري: دعبل بن على أشعر عندي من مسلم بن الوليد فقلت له و کیف ذلک :قال لأنّ كلام دعبل أدخل في كلام العرب من كلام مسلم و مذهبه أشبه بمذاهبهم و كان يتعصب له.» (4)
آمدی (م 370 ه ) گفته:« دعبل بن علی الخزاعي... من المطبوعين».
ابن شرف قیروانی (م 456 ه) گوید:« کان شاعرَ العلماء و عالم الشعراء».
یاقوت گفته :« شاعر مطبوع مفلق».
ابو نواس خطاب به او گفته: «أحسنتَ مِلْءَ فیک و اسماعنا و كان والله فصيحاً» (5).
ص: 62
ذهبی (م 748 ه) در سِيَر أعلام النُبَلاء (1) گفته : « شاعر زمانه...»
ابن عساکر در تاریخ دمشق در شأن دعبل گوید: « قال ابو العباس المبرد النحوى المشهور: كان دعبل و الله فصيحاً».
اقوال مذکور در منزلت دعبل که فحول نقد و ادب گفته اند بر اصحاب بصیرت و ارباب معرفت پوشیده نیست و طالب فضل و کمال به أدنى تأملی بر تعصب و عناد صاحب تاريخ آداب اللّغة العربیه پی می برد و نحن أبناء البراهين ، لا أبناء العناوين و لا وحشةَ مِن حقٍّ ساعد إليه الدليل و الاعتبار.
و مجالس بزرگان و خلفاء و امیران و محافل مردم به سبب شعر دعبل غنی می شد و با اشراف علمی به کتب ادب و مطالعه دواوین عرب می توان گفت ابیات دعبل خزاعی مصداق اَتمّ ابیات ذیل هستند:
و قد يبلُغ البيت (2) البليغ قصيدة *** مطوّلة لكنّ على غير طائلِ
و قد يبلغ اللفظ القصير رسالة *** إذا عدّت الألفاظ روح الرسائلِ(3)
و به باور من طبعش بسیار لطیف بوده. و از طلعت دیوانش ، فروغ «انّ من الشّعر لحكمة » ساطع است و از طاقت بیانش ، شروع «إنّ من البيان لسحراً » طالع . نازكی
ص: 63
اشعارش خود برهان ناطق است و تشویق امام هُمام علی بن موسى الرضا المرتضى - عليهما الصلاة و الثناء - در قصيدۀ تائیه شاهدی صادق.
خلاصۀ کلام به تعبیر بعض بزرگان : نفحات اُنس شقائق کلماتش مشام روح را معطّر می سازد و انوار ازهار حدانقش ، حَدَقۀ دیدگان را منوّر ، اشعاری که مشتمل بر تفضّل و اکرام است و رقیمه ای که حاکی از وفور ایمان و خلوص اعتقاد.
سبحان اللّه از اوّل تا آخر دیوانش و در همۀ آثارش ارادت خاصی به اهل بیت هداة معصومین - صلوات اللّه عليهم أجمعین - می یابی. دیوانش از فاتحه تا خاتمه ، شور و نوا و سوز و گداز است. از گلشن جان به اهدای شاخِ گلی دِماغ روح را معطّر سازیم ک
قال دعبل :
يموتُ رَديءُ الشعر مِن قَبل أهله *** و جَيّدهُ يبقى و إن ماتَ قائله
گفته شده : جناب دعبل ، در بغداد مالک بن طوق تَغلبی را که از متنفذين عرب بود ، هجو کرد. مالک نیز در صدد قتل او برآمد. دعبل به بصره رفت در آن جا او را شکنجه کردند. از روی ناچاری راه اهوازِ (عراق) را در پیش گرفت. مالک فردی را مأمور به قتل دعبل کرد و ده هزار درهم به او داد. هنگامی که در یکی از آبادی های شوش (1) به نام طیّبه (2) بود ، آن مرد بعد از نماز عشاء با نوک عصایِ دشنه مانندِ زهر آگین زخمی بر پشت پای دعبل زد که مسموم شد و روز دیگر بر اثر جراحت آن درگذشت. جنازه اش را به شوش منتقل و دفن نمودند.
ص: 64
وصیت کرده بود ، قصیدۀ معروفش (مدارس آیات...) را در لحدش بگذارند. از وفات دعبل قلوب علوی ها و شیعیان و دوستانش محزون شد. کمیت (م 126 ه) و حمیدی (م 219 ه) و ابو نُواس (م 198 ه) و ابو تمام (م 231 ه) و بحتری (م 284 ه) از دوستان و معاصرانش بودند ؛ ابو تمام در سال 231 ه . وفات کرد یعنی 15 سال قبل از دعبل. بحتری که شاعری بلند آوازه بود در رثای دو دوستش ابیاتی سروده :
قَد زاد فی كَلفی و أوقَدَ لوعتی *** مَثْوَى حبيب (1) يومَ ماتَ و دعبلِ
و بقاء ضربِ الخَعَثَمی و شبهه *** من كلّ مَكدود القريحة مُحْبلِ
أهل المعانی المستحيلة إنّ هم *** طلبوا البراعةَ و الكلام المقفلِ
أخَوَیَّ لا تزل السماء مخيلة *** تَغشا كما سيماء مُزْنٍ مُسْبِلِ
جَدَثٌ على الأهواز يَبعُدُ دونَه *** مَسْرَى النّعیِّ ورِمَّةٌ بالموصلِ
قدس اللّه نفسه الزّكيّة و عطّر اللّه مرقده.
برای اطلاع بیش تر از زندگی نامه دعبل خزاعی رجوع شود به کتب ذیل :
1. الأعلام 2 :339 ؛
2. أعيان الشيعة 6 :400 -425 ؛
3. الأغانی 18: 31-63 ؛
4. تاريخ الأدب العربي حنا الفاخوری : 499-502 ؛
5. تاریخ آداب اللغة العربيه 2 : 74-76 ؛
6. تاریخ دمشق 17 :245 -277 ، رقم 2083 ؛
7. تأسيس الشيعة : 193-195 ؛
8. دائرة المعارف (پطرس البستانی ) 7 : 293 -295 ؛
ص: 65
9. دعبل الخزاعی ( جرجيس كنعان ) ؛
10. دعبل بن على الخزاعی ( على الخزاعی ) ؛
11. رجال الكشی : 425 و 426، رقم 165 ؛
12. رجال النجاشی: 164، رقم 428 ؛
13. رجال تقى الدين الحلی: 92 ، رقم 601 ؛
14. روضات الجنّات 3 :306 -325 ؛
15. ريحانة الأدب 2: 128-133 ؛
16. سير أعلام النبلاء 11: 519، رقم 141 ؛
17. شرح حال دعبل (مخطوط) ؛
18. الشعر و الشعراء 1 :849 ؛
19. طبقات الشعراء: 264-268 ؛
20. العمدة ( لابن رشیق ) 2 :267 ؛
21. الغدیر 2:495 -544 ؛
22. مجالس المؤمنین 2: 517-526 ؛
23. معجم الأدباء 3 : 1284؛
24. معجم الشعراء 2 : 113 ؛
25. معجم الشعراء فی معجم البلدان : 268، رقم 465 ؛
26. مقدمۀ ديوان دعبل : 17-89 ؛
27. نفحات الروضات :200 ؛
28. الوافی بالوفيات 14 :10-13 ؛
29. وفيات الأعيان 2: 266-277، رقم 227 ؛
300. هدية العارفین 1 : 363 .
ص: 66
علامه محمد باقر مجلسی فرزند علامه محمد تقی مجلسی (1) ، در سال 1037 ه به دنیا آمد و تاریخ ولادتش از حیث علم حروف و عدد جملۀ « جامع کتاب بحار الأنوار » (2) می شود ؛ گویا خلقت او برای انجام این خدمت بی نظیر دینی بوده است. وی در اواخر عهد شاه سلیمان صفوی و قسمتی از عهد شاه سلطان حسین صفوی می زیست ، شیخ الاسلام و امامت جمعه و جماعات کشور بود و صاحب اختیار دینی کل کشور ، و نیز ریاست علمی و سیاسی به عهدۀ ایشان بود.
محدّث نوری در کتاب الفیض القدسی (3) می فرماید:
اَحدی از عالم و غیر عالم نیست ، مگر این که رهین منّت اوست و هیچ یک از علما در مرتبۀ ترویج دین از جهت تألیف و تصنیف به مقام آن جناب نرسیده و این امری است واضع و منکر نمی شود الاّ کسی که دل او را کینه و چشم او را پرده پوشانده باشد.
عبد العزیز دهلوی که از علمای معاصرین و از اهل سنّت و جماعت است در تحفۀ اثنا عشریة که در این اوقات در اِبطال مذهب شیعه و احقاق مذهب خود تأليف کرده است ، نوشته است که : اگر دین شیعه را دین آخوند باقر مجلسی بگویند رواست ؛
ص: 67
زیرا که این مذهب را او رونق داده است.(1)
آیت اللّه شبیری زنجانی حَفِظه اللّه تعالی در این باره می فرماید :
در وجه تسمیۀ مجلسیین به « مجلسی» ، مطالب گوناگونی نقل می کنند که نادرست است. « مجلسی» لقب ، مقصود علی - جدّ مرحوم مجلسی - است ، مقصود علی شاعر تخلصش « مجلسی» بود. (2) مجلسی اول [علامه محمد تقی مجلسی ] وقتی امضاء
ص: 68
می کرد ، می نوشت محمّد تقی مجلسی. بعد از وی این لقب بر فرزند و نوادگان وی منتقل شد ؛ نظیر لقب «کاشف الغطاء» که از شیخ جعفر به نوادگان وی نظیر : شیخ محمد حسین كاشف الغِطاء و شيخ احمد كاشف الغطاء منتقل شده است. (1)
مخالف و موافق ، عقل و کیاست و فهم و فراستِ او را فزون از حدّ وصف می دانند و بزرگان رجال و تراجم در فضل او رساله ها نگاشته اند دامادش محمد صالح خاتون آبادی در حدائق المقرّبین گوید:
حق آن جناب بر این دین از چند حيث است و واضح ترین آن ها شش وجه است:
1. تکمیل شرح کتب اربعه - که در تمام عصرها مدار فقاهت بوده و هست - کار را بر سایر فضلای جهان در حلّ مشکلات آن و کشف مُعضِلات (2) آن ، آسان کرده... .
2. سایر احادیثِ روایت شده در مجلدات بِحاری که مثلش در شیعه نوشته نشده بود ، جمع کرد.
3. تألیفات فارسی ؛ چنان که در غایت نفع و فوائد برای دنیا و آخرت است.
4. اقامۀ جمعه و جماعات و تأسیس مجامع عبادات.
5. فتاوی و جواب مسائل دینی... .
6. قضاء حوائج مؤمنين و دفع و ردّ ظلم... .(3)
ص: 69
خلاصه حقوق آن جناب بسیار است بر اهل دین. در کلام بزرگان نیز بسیار تعریف و تمجید شده. و به گفته دیگر :
أضحى كمثل الشَّمسِ في فلك العُلا *** و الشّمس تَستغنى عن التعريف (1)
1. خليل بن غازی قزوینی (م 1089 ه) شارح کتاب کافی.
2. پدر بزرگوارش علامه محمد تقی مجلسی (م 1070 ه).
3. شيخ المحدثين محمد بن حسن حر عامِلی صاحب وسائل الشيعه (م 1104 ه).
4. علامه محمد صالح بن أحمدى سروى طبرِسی (م 1081 ه). شارح کافی.
و...
کتابی با عنوان اجازات الحديث تألیف شده که اجازه نامه 135 نفر از کسانی که از علامۀ مجلسی اجازه حدیث دارند ، در آن جمع آوری شده.
میرزا عبد اللّه افندی صاحب رياض العلماء و سيد نعمت اللّه جزایری ، تعداد شاگردان علامۀ مجلسی را متجاوز از یک هزار نفر می نویسند (2).
ص: 70
ناگفته پیداست که در طول چهل و چند سال ریاست علمی و روحانی و مقام اجتماعی علامۀ مجلسی ، صدها نفر از علما و بزرگان به خدمت او رسیده اند و چون علامۀ مجلسی دارای اجازات عالیه به طُرُق زیادی بوده ، از وی استجازه نموده اند و به یقین شمردن و نام بردن تمام اسامی شاگردان و مجازان از علامۀ مجلسی از محالات عادی به شمار می رود. در کتاب زندگی نامۀ علامۀ مجلسی حدود 190 نفر از شاگردان ایشان را نام برده اند و توضیحات مجملی درباره آن ها بیان شده ، و نیز در کتاب مرآة الأحوال اثر مرحوم محمد باقر اصفهانی مشهور به بهبهانی ، بعضی از شاگردان آن ذکر شده. و هم چنین کتابی با عنوان تلامذة العلامة المجلسى و المجازون منه از سوی کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی چاپ شده که 350 نفر از کسانی که از شاگردان و صاحب اجازه از علامه بوده اند ، ذکر شده ، از باب نمونه :
1. شیخ عبد اللّه بن نور الدين صاحب كتاب العوالم.
2. محمد صالح مازندرانی (م 1116 ه) صاحب شرح الاستبصار و شرح اصول کافی و کتب پر فایدۀ دیگر.
3. محمد بن علی اردبیلی (م 1101 ه) مؤلف جامع الرواة.
4. محمد بن مرتضی مشهور به نور الدین صاحب تفسير الوجيز.
5. سید نعمت اللّه جزایری صاحب انوار نعمانیه و کتب حدیث.
6. صدر الدین سید علی خان مدنی شیرازی (م 1120 ه) صاحب ریاض السالكين و أنوار الربيع.
فهرست های مختلفی برای تألیفات ایشان نوشته شده حدود 170 اثر عربی و فارسی ضبط شده از جمله :
1. بحار الأنوار؛
2. مرآة العقول؛
ص: 71
3. الفوائد الطريفه فی شرح الصحيفة؛
4. عين الحياة؛
5. مشكاة الأنور؛
6. حق اليقين؛
7. زاد المعاد؛
8. ترجمۀ زيارة جامعۀ كبيره؛
9. ترجمۀ توحید مفضل؛
10. ترجمۀ قصيدۀ دعبل خزاعی؛
11. ترجمۀ فرحة الغریّ؛
و... .
مخفی نماند که کتبی مثل: إختيارات الأيّام ، و تذكرة الأئمّة ، و صراط النجاة و تعبير المنام ، بدو نسبت داده شده که نسبت این کتب خالی از مسامحه و اشکال نیست.
وفات علامه را در 27 رمضان سال 1110 ه ، نوشته اند که عدد ابجد آن یکی از جملات ذیل است:
- رونق از دین رفت: 1110
- مقتدای جهان ز پا افتاد: 1110
- عالِم علم رفت از عالم: 1110
- باقر علم شد روان به جِنان: 11110 (1)
سید حسین بروجردی در نخبة المقال شعری در مادۀ تاریخ رحلت ایشان سروده:
و المجلسى ابن تقیّ باقر *** له بحارٌ كلها جواهرِ
مُجدِّد المذهب بالوجه الأتمّ *** وعدّ عمر أقبضه حزن و غم
و دیگری گفته :
ماه رمضان چو بیست و هفتش کم شد *** تاریخ وفات باقر اعلم شد
قبر شریف علامل مجلسی - عطّر اللّه مرقده - در جامع عتیق اصفهان است که قبر پدرش علامه محمد تقی مجلسی و ملا محمد علی استرآبادی و ملا مهدی هرندی و میرزا محمد تقی الماسی و ملا صالح مازندرانی - دامادانش - و نوه اش ملا هادی مازندرانی ، نیز همان آن جا است.
برای اطلاع بیش تر به کتب ذیل رجوع کنید:
1. إجازات الحديث. ( 1 جلد )؛
2. أعيان الشيعه 9 :182-184؛
3. ترجمه فیض قدسی (سید جعفر نبوی )؛
ص: 73
4. تلامذة العلامة المجلسی و المجازون عنه ( 1 جلد )؛
5. جرعه ای از دریا 1 : 317-324؛
6. جمع پریشان 1: 49-65؛
7. حدائق المقربين: 408-412 ( مخطوط )؛
8. راهنمای دانشوران 2 : 229 -230؛
9. روضات الجنات 2: 78-93 ( مصحّح )؛ روضات الجنات: 119-124 ( سنگی )؛
10. زندگی نامۀ علامۀ مجلسی ( 2 جلد )؛
11. زندگی نامۀ علامۀ مجلسی ( محمد حسین سجاد )؛
12. سبک شناسی بهار 3 :303-305؛
13. الفوائد الرضویه 2 :655-674؛
14. الفيض القدسى: 1-190 ( بحار الأنوار 102: 1-190 )؛
15. قَصص العلماء: 204-228؛
16. الكُنى و الألقاب 3: 147-152؛
17. مرآة الأحوال: 26-46 ( مخلوط )؛
18. مشاهیر دانشمندان اسلام 4 :177-183.
تذکر : جناب سید مصلح الدین مهدوی در کتاب زندگی نامۀ علامه مجلسی آثاری که مستقلاً دربارۀ علامۀ مجلسی رحمه اللّه نوشته شده نام می برد من جملت ها:
1. آرامگاه مجلسی ( در ضمن دائرة المعارف تشیع 1: 47 )؛
2. آل مجلسی ( عبد الحسین شهیدی صالحی در ضمن دائرة المعارف تشيع 1: 216 )؛
3. تذكرة الأنساب ( در معرفی خاندان علامه مجلسی )؛
4. تذكرۀ مجلسی ( به زبان اردو ، و در سوانح حیات مجلسی )؛
ص: 74
5. خلاصۀ شرح حال علامۀ مجلسی ( سید عبد اللّه حجّت بلاغی )؛
6. سرگذشت مجلسی ( میرزا حیدر علی مجلسی )؛
7. علامۀ كبير ملا محمد باقر مجلسی ( ناصر الدین انصاری )؛
8. علامۀ مجلسی و آثار او ( مهین پناهی )؛
9. کارنامۀ علامۀ مجلسی ( عطائی خراسانی )؛
10. کتاب شناسی مجلسی ( حسین درگاهی )؛
11. مجلسی از دیدگاه مستشرقان و ایران شناسان ( سید ابراهیم علوی )؛
12. نور القدسی ( سید محمّد علی موسوی مبارکه ای )؛
13. یادنامۀ علامۀ مجلسى.
فراگیری دانش بر هر مسلمان واجب است و عذر نادانی پذیرفته نیست ، یکی از راه کارهای آموزش علم، عمومی کردن آن است. مقصود از عمومی کردن علم، همه فهم ساختن آن با حفظ سطح علمی لازم است ،نه فدا کردن آن، در این باره یکی از محققین، گفتاری استوار از خود به یادگار گذاشته که مختصری از آن را ذکر می کنیم:
در گذشته عدّه ای می پنداشتند فضل و هنر در پیچیده نویسی و ناسر راست سخن گفتن و صنعت در عبارت کردن و قلنبه نویسی است. به پندار این عدّه، ساده نگاری نشانۀ ساده انگاری است، و آن که ساده می نویسد حتماً ساده می اندیشد. حال آن که نه تنها ملازمه ای میان این دو نیست ، بلکه در نویسندگی کاری مشکل تر از ساده نویسی و ساده تر از مشکل نویسی نیست. برای مشکل نویسی می توان مشتی لغت مشکل در نوشته پاشید و آن را مشکل کرد؛ به همین سادگی.
ساده نوشتن غیر از سطحی نوشتن است و عمیق نوشتن غیر از پیچیده نوشتن. در گذشته عدّه ای به جای عمیق نوشتن ، پیچیده می نوشتند و امروز عدّه ای به جای
ص: 75
ساده نوشتن ، سطحی می نویسند. این دو گزینه ، مردود است و مطلوب این است که ساده و عمیق نوشت.
یعنی نوشته درونه ای پر بار و فشرده داشته باشد، امّا برونۀ آن سهل التناول و زودیاب و روان باشد. مثلاً كتاب جامع عبّاسی، تألیف شیخ بهائی [زید بهائه]، اثری است ساده ، امّا سطحی نیست ، ولی کتاب صمديّة ، تأليف همو ، اثری است پیچیده ،اما عمیق نیست. (1)
یکی از عالمانی که در عمومی کردن علوم دینی نقش برجسته داشت ، علّامه محمّد باقر مجلسی ( 1037 - 1110 ق ) است. وی در جنب کتاب های تخصّصی ارزنده ای چون بحار الأنوار و مرآة العقول و ملاذ الأخيار، كتاب هایی آموزنده و عمومی و ساده برای مردم و به زبان مردم ( فارسی ) نوشت. (2)
اهمّیت کار مجلسی در عمومی کردن علوم دینی و ساده سازی معارف دینی هنگامی آشکار می شود که بدانیم : اوّلا وی سرآمد عالمان عصر خویش و بزرگ ترین مرجِع علمی بود و مهم ترین آثار علمی آن عصر از آنِ او بود. ثانیا وی رتبۀ شیخ الاسلامی داشت و امامت جمعه و ریاست دینی بر عهدۀ او بود و حلّ و عقد بسیاری از امور کشور به سر انگشتان وی بسته بود.
مجلسی ضمن این که بزرگ ترین مقام علمی و دینی عصر خویش به شمار می رفت و کتاب های تخصّصی گران سنگی نوشت. به فارسی نویسی و ساده نویسی و عمومی
ص: 76
نویسی نیز رو کرد و این کار را کسر شأن خود ندانست.
تألیفات فارسی مجلسی در حدود شش هزار صفحه و در قالب بیش از پنجاه کتاب و رساله است که مهم ترین و معروف ترین آن ها عبارتند از : حق الیقین ( در اعتقادات )، عين الحياة ( در اخلاق )، حلیة المتقین ( در آداب و احکام )، زاد المعاد ( در دعا و زیارت )، حياة القلوب ( در تاریخ پیامبران )، و جلاء العیون ( در تاریخ چهارده معصوم ). علاوه بر این کتاب ها و رساله های تالیفی دیگر ، از آثاری باید نام برد که ترجمه است و پیداست که مخاطب آن فقط عموم مردم است ؛ از جمله : ترجمۀ عهد نامۀ امیر المؤمنین علیه السلام به مالک اشتر ، ترجمۀ دعای کمیل و... .
البته عالمانی پیش از علّامه مجلسی بودند که به فارسی می نوشتند ، امّا مجلسی دو امتیاز بر اغلب آن ها دارد: یکم این که آثار مجلسی بیش از آن هاست و این، نشانۀ آن است که فارسی نویسی او از سر تفنّن [نبوده]، بلکه مبتنی بر تصمیمی سنجیده و جدّی بود. به عبارت دیگر ، فارسی نویسی با مجلسی آغاز نمی شود ،امّا با او اوج می گیرد و در واقع ، مجلسی نقطۀ عطف فارسی نویسی در میان عالمان دینی است؛ صرف نظر از این که نثر فارسی او را خوب یا بد یا بینابین بدانیم.
دوم این که نثر مجلسی ، ساده و روان و زودیاب و سر راست است. وی تنها و تنها به ادای مقصود و انجام وظیفه می اندیشیده و از آرایه های ادبی و هنرنمایی و« مبالغۀ مستعار » پرهیز می کرده است.
گفتنی است :« زبان را ، به اعتبار شیوۀ بیان مقصود ، به علمی و عام و ادبی می توان تقسیم کرد.» (1) یکی از لغزش های رایج نویسندگان این است که از زبان ادبی برای مباحث علمی محض استفاده می کنند. حال آن که هر زبان ویژۀ نوعی سخن است و به
ص: 77
کار بردن زبان ادبی در بحث علمی خطاست و در بحث علمی فقط باید از زبان علمی استفاده کرد. زبان علمی آن است که « لفظ بر معنی دلالت آشکار و بی واسطه داشته باشد. در این زبان لفظ شفّاف و فرانما (حاکی ماوراء) است؛ یعنی بی آن که توجّه ما را به خود کلمات و تعبیرات جلب کند و ما را در خود متوقّف سازد، به سوی مدلول و معنی راهبر می شود.»
زبان علّامه مجلسی دقیقاً چُنین است. معانی در پس الفاظ او چنان نمایان است که سنگ ریزه ها در پس چشمۀ زلال.. .
علامۀ مجلسی در سر آغاز آثار فارسی خویش خاطر نشان ساخته که از آن رو فارسی نویسی و ساده نویسی را برگزیده است تا عموم مردم از معارف دینی بهره مند شوند. از تکرار این نکته در سر آغاز چند کتاب دانسته می شود که وی تصمیمی جدّی و برنامه ای دقیق برای عمومی کردن علوم دینی داشته است. مثلا در آغاز کتب حلية المتقین می گوید:
« به جهت عمومِ نفع نسبت به اهل این دیار ، مضامین اخبار را در لباس لغت فارسی قریب الفهم به جلوه درآورده (1)».
هم چنین در آغاز کتاب جلاء العیون می نویسد:
« به خاطر فاتر رسید که کتاب و جیزی... به لغت فارسی تألیف نماید... [ و ] بر وجهی نوشته شود که همۀ خلق را از آن بهره ای بوده باشد و به ترجمۀ الفاظ روايات معتبره اقتصار نموده، مقیّد به حسن عبارات و تنوّع استعارات نگردد (2)».
و نیز در آغاز کتاب عین الحیاة می نگارد :
«به خاطر فاتر رسید که وصیّتی که حضرت سيّد المرسلين... فرموده اند. ترجمه
ص: 78
نمایم و مقیّد بر نیکی عبارات و حسن استعارات نگردیده ، به عبارات قریبه به فهم ، مضامین آن را ادا کنم... تا کفّۀ مؤمنان و عامّۀ شیعیان را... نصیب کامل بوده باشد (1).»
هم چنین در آغاز کتاب حقّ الیقین می نویسد:
« اوّل چیزی که در ابتدای تکلیف بر مکلّف واجب است، تحصیل ایمان است و اکثر خلق از این معنی غافلند و ارکان دین را نمی دانند... اگر چه این فقیر در کتب مبسوطۀ عربی و فارسی این مطالب عالیه را به بیّنات وافیه و دلائل کافیه ایراد نموده ام، امّا اكثر خلق به اعتبار عدم اعتنا و اهتمام در امور دین... انتفاع بسیاری نمی یابند. لهذا این فقیر اراده نموده که در این رسالهٔ مختصرۀ کافیه عمدۀ آن مطالب عالیه را به بیان های واضح قریب به افهام ایراد نمایم (2).»
و نیز در آغاز کتاب زاد المعاد می گوید :
« چون... از حضرت رسول خدا و ائمّۀ هُدى - صلوات اللّه عليه و عليهم اجمعين - ادعیّه و اعمال بسیار منقول گردیده... و اکثر خلق را به اعتبار اشتغال به انواع اشغال دنيويّه و غيرها تحصیل آن ها و عمل به جمیع آن ها میسّر نیست، خواستم که منتخبی از اعمال سال و فضایل ایّام و لیالی شریفۀ متبرّکه و اعمال آن ها... [را] در این رساله ایراد نمایم که عامّه خلق از برکات آن ها محروم نباشند (3).»
هم چنین در آغاز کتاب حياة القلوب می نویسد:
« در این زمان که همّت اکثر ناس از تحصیل کتب مطوّله، هر چند کثیر الفايده باشد، قاصر است ، بنابراین اختصار می نماید بر ترجمۀ آن چه از احادیث اوثق و اقوا
ص: 79
بوده باشد؛ و با اتفاق اکثر مضامین چند روایت ، به یکی اکتفا می نماید تا فایده اش جلیل و مؤونت تحصیلش قلیل بوده باشد (1).»
چکیدۀ سخن این که در کارنامۀ علمی مجلسی دو کار مهم به چشم می خورد : یکی تألیف کتاب های تخصّصی عربی ، مانند بحار الأنوار و مرآة العقول و ملاذ الأخبار؛ و دیگری ، کتاب های عمومی فارسی مانند: حق اليقين و عين الحياة و جلاء العيون.
کتاب های نوع اوّل برای خواص و کتاب های نوع دوم برای عموم نوشته شده و مجلسی این دو گروه را ،توأمان، در نظر داشته است. ما چنان در کار اوّلی مجلسی خیره شده ایم که از اهمّیت کار دوم او غفلت ورزیده ایم. کاش فقط از این کار مجلسی غفلت کرده باشیم ، امّا مردم را فراموش نکرده باشیم. (2)
ص: 80
ص: 81
ص: 82
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد للّه الّذی أكرمنا بوِلاء سيّد المرسلين محمّدٍ و أهل بيته الأقدسين الأكرمين، صلوات اللّه عليه و عليهم أجمعين ما أظلّت السماوات على الأرضين و لعنة اللّه على أعدائهم أبد الآبدين.
امّا بعد فقیر خاکسار و خادم اخبار ائمۀ اخیار، محمّد باقر بن محمّد تقی - حشرهما اللّه مع مواليهما الأطهار - بر لوحِ عرض اساطین سلطنت عظمی و حجّاب بارگاه رِفعت و إعتلا، می نگارد که :چون در مجلس بهشت آیین و محفلِ فلک تزیین نوّابِ کامیاب ، فلک جناب مصطفوی نسب ، مرتضوی حسب حسینی لقب، شرع پرورِ عدل گستر ایمان مدارِ احسان شعار ،چشم و چراغِ دودمانِ مصطفوی، نو باوۀ گلستانِ مرتضوی ،گل همیشه بهار بستانِ (1) صفوی ، مُشيّدِ قواعد ملت و دین ،مؤسّسِ اساسِ شریعتِ آبایِ طاهرین ، شهریاری که بازِ بلند پرواز همّت والا نهمتش را با عقاب چرخ دعوی همسری است ، رفیع قدری که شاهین سعادت ،قرین اقبال همایون فالش را با هُمای سپهر و طایر زرّین جناح مهر هوای برتری، کشتزار آمال شیعیان از جداول لبالب (2) عطایش سیراب ، و از صفیر عندلیب خوش الحان خامۀ عدالت نگارش اندوه در زوایایِ خاطرهای محبّان نایاب ، درّة التاج افسر کیانی ، زینت بخش سریر خاقانی، اطواق عبودیّتش زینت اعناق سروران جهان ،آرزویِ ادراکِ سعادت خدمت بارِفعتش مکنونِ خواطر (3) خسروان دوران،
ص: 83
سلطانِ ، سلطان نشان ، تاج بخش کشورستان - أعنی سلطان السلاطين ظلّ اللّه فی الارضين - ، باسط بِساط الأمن و الاِيمان ، الممتثل لأمر« إنّ اللهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الإِحْسانِ » (1) ، فرع الشّجرة الطّيّبة الأحمديّة ، غصن الدَّوحة العَلِيّة ، العلويّة ، السّلطان ابن السّلاطين و الخاقان ابن الخواقين ، المتشرّف باسم خامس أصحاب الكساء و ثالث أئمّة الهداة المصطفين ، الشّاه سلطان حسين ، أعاذه اللّه من شرّ كلّ عين ، و صفّاه من كلّ شَيْنٍ ومَين ، و شَيَّدَ أطناب دولته بأوتاد ظهور دولة خاِتَم الأوصياء المَرضيّين صلوات اللّه عليهم أجمعين قصيدۀ غرّاي تائيّۀ افصح شعرای عرب دِعبل بن علی خُزاعی (2) که به حسن عقیده و مذهب از اشباه و امثال خود ممتاز ، و به مدّاحیِ اهلِ بيت رسالت صلوات اللّه علیهم سرفراز بوده، و آن قصیده را در مدح امام هُمامِ تمام ، بضعۀ حضرت خير الأنام، وارثِ علوم الأوّلين و الآخرين ، محيی آثار آبائه الطّاهرين نیِّرِ فلکِ امامت و خلافت ، خورشید سپهر عصمت و ولایت ، صاحب معجزاتِ باهره (3) ، غیاث عترتِ طاهره ، ضامن جرائم شیعیان ، مصداق « ستُدْفَن بَضعةٌ منّی بخراسان»، (4) امام الإنس و الجانّ ، ثامن أئمّة الهدى أبی الحسن علىّ بن
ص: 84
موسى الرّضا - صلوات اللّه عليه و على آبائه الطّاهرين و أولاده المعصومین - گفته و بر آن حضرت خوانده و به جوایز دنیوی و اُخروی بهره مند شده و مُعجزات باهره از آن حضرت در این واقعه به ظهور آمده ، مذکور شده بود بنا بر عموم مراحم شاهانه نسبت به کافّۀ عِباد و بلاد حکم اشرف عزّ صدور یافت که داعی صمیم و مخلصِ قدیم این دودمانِ لازم التعظيم قصيدۀ مذکوره را با احادیثی که در این باب به نظر قاصر رسیده به لغت فارسی قریب به فهم ترجمه نماید تا آن که کافّۀ شیعیان و عامۀ مؤمنان از برکات آن ها بهره مند گردند لهذا داعی اطاعةً لأمره الأعلى آن چه در این باب به نظر رسیده بود و در کتبِ معتبره یافته بود ترجمه نمود ، و إن شاء اللّه تعالى در خاطر فاتر (1) هست که ترجمۀ قصیدۀ فرزدق و یکی از قصاید سیّد حمیری رحمة اللّه علیهما را که از قصاید مشهورۀ مدایح اهل بیت علیهم السلام است به آن ملحق گرداند که نفعش اعمّ و اتمّ بوده باشد و این رسالۀ عُجِاله (2) را بر مقدّمه ای و سه فصل (3) و خاتمه ای مرتّب گردانيد. من اللّه الاستعانة و هو حسبی و نعم الوكيل.
ص: 85
دعبل - بكسر دال و سكون عین و کسر باء - است و ابو علی کنیت او بود و پسر علی بود و او پسر رزین و او پسر عثمان و او پسر عبد الرّحمن و او پسر عبد اللّه و او پسر بدیل پسر وَرقاء و او از قبیله خُزاعه (1) است و بُدَیل بن ورقاء جدّ او از صحابۀ حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم بوده ، و دعبل از شُعرا و بُلغای مشهور عرب است و صاحب دیوان و تصانيف مشهوره است و از شیعیان خالص اهل بیت علیهم السلام است و مدّاح حضرت امام الانس و الجانّ علىّ بن موسى الرّضا علیه السلام بوده است ، و علّامه رحمه اللّه در کتاب خلاصه (2) گفته است که :« دعبل خزاعی در میان اصحاب ما مشهور است و حال او در کمال ایمان و علوّ منزلت و عظمت شأن معلوم است.» و شیخ نجاشی (3) نیز او را مدح بسیار کرده است و تصانیف او را در فهرست خود ذکر کرده است و سند خود را به او متَّصل کرده است و بعضی از احوال او بعد از این معلوم خواهد شد.
ص: 86
*فصل اول: در بیان سندها و اخبار متعدّده که متعلّق به قصیدۀ دعبل است. (1) اول
بدان که اعاظم محدّثین شیعه مانند: ابو جعفر محمّد بن بابوَیه (2) و شیخ طوسی (3) و شیخ کَشّی (4) و علیّ بن عيسى إربلى (5) رضوان اللّه علیهم اجمعین و جمعی از علمای سنیّان مانند: ابن طلحۀ مالکی و غیر او بعضی از این قصیده و متعلّقات آن را روایت کرده اند. چنان چه ابن بابویه رحمة اللّه علیه در کتاب عيون اخبار الرّضا روايت کرده که :
« دعبل بن علی و ابراهيم بن العبّاس در مرو به خدمت حضرت امام رضا علیه السلام رسیدند بعد از آن که ولایتِ عهد مأمون را آن حضرت به جبر قبول فرموده بود. دعبل این قصیده را عرض کرد که بعد از این مذکور خواهد شد و ابراهیم قصیدۀ دیگر
ص: 87
خواند. حضرت بیست هزار درهم به ایشان جایزه شَفَقَت (1) کرد از دراهمی که به اسم مبارک آن حضرت در آن زمان سکّه کرده بودند که برابر دو هزار اشرفی بوده است در آن زمان، و هر یک ده هزار درهم گرفتند و دعبل دراهم خود را به شهر قم آورد و شیعیان قم از برای شرافت و برکت آن دراهم را که به نام نامی آن حضرت منوّر و مزیّن گردیده بود، هر درهمی را به ده درهم خریدند که صد هزار درهم به دست او آمد ، و ابراهیم آن زر را خرج می کرد و می بخشید و قسمت می کرد و از برکت آن حضرت تمام نمی شد تا آن که خرج کفن و دفن او نیز از آن مال خیر مآل شد.» (2)
و ايضاً ابن بابويه رحمة اللّه عليه بسند معتبر روایت کرده است که دعبل گفت:
« من داخل مرو شدم و به خدمت حضرت امام رضا علیه السلام رفتم و عرض کردم که قصیده ای در مدح شما انشا نموده ام و به قَسَم بر خود لازم کرده ام که آن را بر کسی پیش از شما نخوانم. حضرت فرمود که : بخوان پس به خدمت لازم السعادة عرض کرد به تفصیلی که در ضمن ترجمۀ اشعار مذکور خواهد شد، پس چون از خواندن قصيده فارغ شد حضرت برخاست و فرمود که : از جای خود حرکت مکن و داخل حرم شدند، بعد از ساعتی خادم آن حضرت آمد و صد اشرفی رضوی آورد که به اسم سامی آن حضرت مزیّن گردیده بود به او داد و گفت: مولای من می فرماید که این زر را خرج کن. دعبل گفت که: به خدا سوگند که من برای این مطلب نیامده بودم و قصیده را برای طمع مال دنیا نگفته بودم و صُرّۀ (3) زر را پس فرستاد و خِلعتی از
ص: 88
جامه های پوشیدۀ آن حضرت را استدعا نمود برای برکت و شرافت، پس حضرت همان کیسۀ زر را با جبّۀ خزی برای او فرستاد و خادم گفت که: حضرت می فرماید که : این صرۀ زر بگیر که بعد از این محتاج به این زر خواهی شد و به ما بر مگردان.
پس دعبل صرّه و جبّه را گرفت و برگشت و از مَرو با قافله ای روانه شد و چون به میان قوهان (1) رسیدند جمعی از دزدان به قافله برخوردند و جمیع اموال اهل قافله را گرفتند و مردم قافله را همه دست بر پشت بر بستند و دعبل از آن جمله بود و اموال او را متصرّف شدند ، و شروع به قسمت کردند ، پس یکی از آن دزدان شعری از این قصیده که مناسب این حال بود خواند و مضمونش این است که : می بینم مال اهل بیت را که در میان دیگران قسمت می شود و دست های ایشان از آن مال خالی است. چون دعبل این شعر را شنید پرسید از آن مرد که : این بیت که خواندی از کیست؟ گفت : از مردی از قبیلۀ خزاعه است که او را دعبل بن علی می گویند ، دعبل گفت : منم گویندۀ آن قصیده که این بیت از جملۀ آن است. چون آن مرد این سخن را شنید برجست و به نزد رئیس و سرکرده ی ایشان رفت و او شیعه بود و بر سر تلّی نماز می کرد و این سخن را به او گفت ، چون سرکرده این سخن را شنید خود آمد و به نزد دعبل ایستاد و گفت : تویی دعبل؟ گفت: بلی، گفت: بخوان قصیده را، دعبل تمام قصیده را خواند ؛ پس فرمود که : دست های دعبل و جمیع اهل قافله را گشودند و جمیع اموال ایشان را برای رعایت
ص: 89
دعبل به صاحبان رد کردند.
و دعبل به سلامت روانۀ قم شدند و چون شیعیان قم خبر دخول دعبل را شنیدند نزد او جمع شدند و التماس کردند که قصیدۀ خود را بر ایشان بخواند دعبل گفت : همگی در مسجد جامع حاضر شوید. چون حاضر شدند دعبل بر منبر برآمد و قصيده را بر ایشان خواند و مردم قم او را به خِلَع (1) فاخره و اموال وافره نوازش نمودند ، چون اهل قم خبر جبّه را شنیدند از او التماس کردند که : جبّه را به هزار دینار طلا به ایشان بفروشد ، او امتناع نمود. گفتند: پس قدری از آن را به هزار دینار بفروش ، باز ابا کرد و از قم بیرون رفت چون به رُستاق (2) دِهات قم رسید جمعی از جوانان و خورد سالان عرب او را تعاقب نمودند و جبّه را از وی گرفتند پس دعبل به قم عود (3) فرمود و التماس ردِّ جبّه از ایشان کرد، آن جوانانِ خود رأی التماسِ وی را قبول نکردند و سخنِ پیران و سرکرده های خود را در این باب نشنیدند و گفتند که : آرزوی جبّه را از دل بدر کن که ممکن نیست پس دهیم ولیکن به قیمت آن هزار اشرفی به تو می دهیم و او قبول نمی کرد، چون ناامید گردید از پس دادن ایشان آن را، از ایشان التماس نمود که قدری از آن جبّه متبرّکه را نیز به او بدهند این را قبول کردند و قدری از جبّه را با هزار دینار طلا برای قیمت بقیّه به او دادند.
چون دعبل به وطن خود معاودت نمود دید که دزدان جمیع آن چه در منزل او یافته اند غارت کرده اند در این وقت آن صد دینار را که حضرت به او عطا فرموده بود به شیعیان فروخت، از برای برکت هر دینار را به صد درهم که ده برابر سوقی بود از او
ص: 90
خریدند، پس ده هزار درهم به دستش آمد، و در این وقت سخن حضرت را به خاطر آورد که بر سبیل اعجاز به او فرموده بودند که: به زودی محتاج خواهی شد به این دینارها. و دعبل کنیزی داشت که او را بسیار دوست می داشت در این وقت رَمَدِ (1) عظیمی در هر دو چشم او بهم رسید چون اطبّا و کحّالان چشم های او را ملاحظه کردند گفتند : که چشم راستش باطل شده است در آن تدبیری نمی توانیم کرد لیکن چشم چپش را شروع در معالجه می کنیم و اهتمام می نماییم و امید هست که به اصلاح آید، دعبل از این واقعه بسیار غمگین شد و جزع بسیار کرد تا آن که به خاطرش رسید که بقیّۀ جبّۀ مبارکۀ حضرت امام رضا علیه السلام با او هست، پناه به آن قطعۀ جبّه برد و آن را برگرفت و بر دیده های جاریه مالید و قدری از آن جامۀ شریف در اوّل شب به عنوان عِصابه (2) بر دیده های جاریه بست چون صبح شد به برکت جامۀ آن حضرت دیده های جاریه صحیح شده و بیناتر از اوّل گردیده بود.»(3)
و شیخ طوسی رحمه اللّه در مجالس از علی برادر دعبل روایت کرده است که گفت:« با برادر خود دعبل در سال صد و نود و هشتم هجرت متوجّه شهر طوس شدیم و به خدمت حضرت رضا علیه السلام مشرّف شدیم [ و تا آخر سال دویست از هجرت در خدمت آن حضرت ماندیم ] (4) و حضرت پیراهن خزّ زردی خلعت به برادرم داد با انگشتری عقیق و کیسه ای از دراهم که به اسم شریف آن حضرت مزیّن بود، و فرمود: ای دعبل، برو به شهر قم که در آن جا فواید خواهی یافت و فرمود که : این پیراهن را خوب محافظت نما که من هزار شب، در هر شب، هزار رکعت نماز در این پیراهن
ص: 91
کرده ام و هزار ختم قرآن در این جامه کرده ام.» (1)
و صاحب كشف الغمّة از بعضی از مخالفان روایت کرده که :
« دعبل گفت : چون این قصیده را گفتم به خراسان رفتم و به خدمت حضرت امام همام حضرت علی بن موسی الرّضاعلیه السلام رسیدم و قصیده را بر آن حضرت عرض کردم تحسین نمودند و فرمودند تا تو را امر نفرماییم بر دیگری مخوان ، چون خبر این قصیده به مأمون رسید مرا طلبید و امر کرد که این قصیده را بر او بخوانم، من انکار کردم ، یکی از غلامان خود را به طلب حضرت امام علیه السلام فرستاد چون تشریف آوردند ، به خدمت حضرت عرض کرد که من دعبل را امر کردم که قصیدۀ خود را بخواند و انکار نمود. حضرت فرمود: ای دعبل، قصیده را بر خلیفه بخوان. من جميع قصیده را خواندم و مأمون تحسین بسیار نمود و پنجاه هزار درهم به من کرم کرد و حضرت امام رضا علیه السلام نیز نزدیک به آن مبلغ جایزه عطا فرمود. پس من به آن حضرت عرض کردم که توقّع دارم که از جامه های بدن خود جامه ای به من عطا فرمایی که در وقت مردن كفن من باشد. حضرت فرمود چنین کنیم و بعد از آن پیراهنی به من بخشیدند که خود پوشیده بودند و دستمال لطیفی نیز شَفَقَت فرمودند و گفتند : این را نیکو محافظت نما که به برکت آن از بلاهای عظیم محفوظ خواهی بود. بعد از آن فضل بن سهل ذوالرّیاستین (2) که وزیر مأمون بود، صلۀ نیکویی به من داد و استر خراسانی زردی برای من فرستاد و در روز بارانی با او می رفتم بارانی ای و کلاه بارانی ای که هر دو از خز بود به من بخشید که هشتاد اشرفی به قیمت آن ها به من دادند و من ندادم. (3)
ص: 92
پس اراده معاودت به عِراق (1) نمودم در اَثنای راه جمعی از دزدانِ کُرد بر سر راه آمده بودند و آن چه همراه داشتیم همه را تالان کردند [ و آن روز روز بارانی بود (2) ] پس ماندم در پیراهن کهنه و حالی (3) تازه و از میان آن چه از من بردند تأسّف من بر پیراهن و دستمال شریف آن حضرت بود و تفکر می نمودم در فرمودۀ حضرت که تو به برکت این ها محفوظ خواهی ماند چون شد که این ها را دزد برد؟ ناگاه یکی از آن کُردان حرامی بر من گذشت و بر اسب زرد که ذوالرّیاستین به من بخشیده بود سوار بود و آن بارانی را نیز در بر داشت و چون به نزدیک من رسید ایستاد و انتظار رفیقان خود می کشید و یک شعر از قصیدۀ مرا خواند. من تعجب کردم که این کُرد از دزدان چگونه توفیق تشیّع یافته، در این وقت طمع کردم که شاید پیراهن و دستمال حضرت را پس گیرم و گفتم ای آقایِ من ، از کیست این قصیده؟ گفت : وای بر تو، تو را چه کار است با این؟
گفتم : سببی دارد که خواهم گفت. آن کُرد گفت نسبت این قصیده به صاحبش از آن مشهورتر است که احتیاج به بیان داشته باشد. گفتم او کیست؟ گفت دعبل بن علی خزاعی شاعر آل محمّد [صلی اللّه علیه و آله و سلم ] ؛ خدا او را جزای خیر دهد. گفتم به خدا سوگند که منم دعبل و این قصیده از من است. گفت وای بر تو چه می گوئی؟ گفتم امر من از آن مشهورتر است که مخفی باشد. پس اهل قافله را طلبید و از ایشان معلوم کرد همگی شهادت دادند که این دعبل است چون بر او ظاهر شد که منم دعبل، گفت: برای
ص: 93
کرامتِ تو آن چه از قافله گرفته اند حتّی خِلالی که برده باشند پس دادم، پس ندا کرد در میان اصحابش که هر که چیزی از این قافله گرفته است پس دهد و به برکت من جميع اموال اهل قافله را ردّ کردند و تمام اموال مرا ردّ کردند و بدرقه همراه آمدند تا ما را به مأمن رسانیدند ، پس من و جميع قافله محفوظ ماندیم به برکت پیراهن و دستمال آن حضرت (1)»
و صاحب كتاب عدد قويّه روایت کرده است که :
« اهل قم (2) خلعتِ حضرت را به هزار درهم از دعبل می خریدند و او قبول نکرد و چون بیرون رفت شیعیان قم آن خلعت (3) را دزدیدند برگشت و به التماس بسیار یک آستین آن خلعت را گرفت که در میان کفن خود گذارد و هزار درهم را به او دادند.(4)»
و دعبل آن قصیده را به جامۀ احرامی خود نوشت و وصیّت کرد که او را در آن جامه کفن کنند.
و ابن بابویه رحمة اللّه علیه از علی پسر دعبل روایت کرده که :
« چون هنگام وفات پدرم شد رنگش متغیّر شد و زبانش بند آمد و رویش سیاه شد و چون این حالت را مشاهده کردم شیطان مرا وسوسه کرد و نزدیک شد که از مذهبِ او برگردم پس بعد از سه شب پدرم را در خواب دیدم که جامه های سفید پوشیده بود و کلاه سفیدی بر سر داشت گفتم : ای پدر خدا با تو چه کرد؟ گفت : ای فرزند آن چه دیدی از سیاه شدن روی من و بند شدن زبان من ، از آن بود که در دنیا شراب می خوردم و پیوسته بر آن حالت بودم تا آن که به خدمت حضرت رسالت پناه
ص: 94
محمّدی صلی اللّه علیه و آله و سلم رسیدم ، و جامه های سفید در بر و کلاه نورانی بر سر داشت ، چون نظر مبارکش بر من افتاد فرمود ، تو دعبلی؟ گفتم : آری یا رسول اللّه ، فرمود: بخوان از
شعرهایی که در شأن اولاد من گفته ای ، من این دو بیت را خواندم :
لا أَضْحَكَ اللّه سِنَّ الدّهرِ إنْ ضَحَكَتْ *** يوماً و آل أحمد مظلومُون قد قُهِروُا
مُشَرَّدُون نُفوا عن عُقر دارهم *** كانّهم قد جَنُوا ما ليس يَغْتَفِرُ
یعنی : خندان نگرداند خدا دندانِ روزگار را اگر بخندد و شادی کند در روزی که آل پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم ستم دیده و مقهور گردیده اند از دشمنان ، و ایشان را رانده اند و از میان خانه های خود بدر کرده اند ، گویا ایشان گناهی کرده اند که آمرزیده نمی شود.
چون این بیت را خواندم حضرت مرا تحسین فرمود و شفاعت نمود و جامه هایی که در بر داشت به من خلعت داد و این جامه های آن حضرت است که در بر من است.» (1)
و أيضاً روایت کرده است که:
« بر قبر دعبل این ابیات را که از جملۀ اشعار اوست نقش کرده بودند :
أَعَدَّ اللّه يومَ يلقاه *** دِعبل أن لا إله اِلاّ هو
يَقُولها مخلصاً عساهُ بها *** يَرْحَمُه فی القيامة اللّه
اللّه مولاه و الرّسول و مِن *** بعدِهما فالوصىُّ مولاهُ
يعنى مهیّا کرده است از برایِ خدا در روز قیامت که او را ملاقات نماید دعبل این را که نیست خدایی بجز او؛
می گوید - این کلمه را از روی اخلاص - : شاید که به این کلمه رحم کند او را در قیامت خدا.
ص: 95
خدا مولا و آقا و صاحب اختیار اوست و رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم ، و بعد از ایشان وصیِّ رسول که علیّ بن أبی طالب [علیه السلام ] است.»(1)
و بدان که قصیدۀ مزبوره اختلافِ بسیار دارد و در روایات بعضی بیش تر و بعضی کم تر روایت کرده اند و آن چه مضمونِ مجموع روایات است ایراد می نماید. اوّل قصیده این است (2) : (3)
ص: 96
ص: 97
ص: 98
تَجاوَبْنَ بالْإرْنانِ والزَّفَراتِ *** نَوانحُ عُجْمُ اللَّفظِ والنَّطِقاتِ (1) (2)
شرح : چون در میان طایفۀ شعرا متعارف است (3) که در اوّل قصاید شعری چند
ص: 99
مناسب مطلب در عشق و شوق یا در سوز و گداز یا در شکایت روزگار یا در وصف معشوق بعنوان «تعزّل » می گویند ، و بعد از آن گریز ، بر سر مطلب می روند؛ این ابیات را در صدر قصیده ایراد نموده است.
« رنین » (1) صدای حزین است (2) ، و «زَفْرة» آهِ درد آمیز است ، و «نوانح» جمع
ص: 100
نائحه است ، یعنی زنان نوحه کننده. و کلام اَعجم کلامی را می گویند که از آن معنی ای مفهوم نشود.
یعنی : جواب یک دیگر را گفتند و صدا بلند کردند با ناله های سوزناک و آه های دردناک ، نوحه کننده ای چند که لفظ و سخن ایشان فهمیده نمی شود. مراد خوانندگی مرغان است که عشّاق را و ارباب اندوه را به وَجد می آورد.
2
يُخَبِّرْنَ بِالْأَنفَاسِ عَن سِرِّ أَنْفُسٍ *** أُسارى هَوىً ماضٍ و آخَرَ آتِ (1) (2)
شرح : یعنی خبر می دادند به نفس های خود از راز نهانی جانهایی (3) چند که اسیر عشق و هوی گردیده اند ؛ بعضی عشّاق گذشته اند و بعضی آینده.
3
فَأَصْعَدْنَ أو أسْفَفْنَ (4) حتَّى تَقَوَّضَتْ *** صُفوفُ الدُّجَى (5) بالفَجْرِ مُنْهَزِماتِ (6) (7)
ص: 101
شرح : یعنی آن مرغان نوحه کننده گاه به جانب بالا و گاه به جانب پستی پرواز کردند ، تا آن که شکسته و پراکنده شدند لشکرهای تاریکی شب از هجوم عساکر روشناییِ صبح ،گریزندگان.
4
عَلَى الْعَرَصَاتِ الخَالِياتِ مِنَ الْمَها *** سلامُ شَعٍ صَبٍّ عَلَى الْعَرَصَاتِ (1) (2)
شرح : « مَها » (3) جمع مهاة است ، و مهاة : گاو کوهی است ، و گاهی به اعتبار خوش آیندگی و وحشی بودن تشبیه می کنند معشوق را به آن ، و شاید این جا این معنی مراد باشد. و « شج » به معنی حزین است. و « صَبّ » به معنی بسیار مشتاق است.
یعنی : باد بر آن عرصه های خالی از معشوق من که در زمان سابق در آن جا بوده اند ، سلام اندوهناکی که مشتاق است و محزون است بر خالی بودن آن عرصه ها از معشوق من.
5
فَعَهْدي بها خُضْرَ الْمَعاهِدِ مَالَفاً *** مِنَ العَطِراتِ البيض والخَفِراتِ (4) (5)
ص: 102
شرح : یعنی دیده ام و به خاطر دارم وقتی را که آن عرصه های معشوق من مکان ها و بقعه های آن سبز و خرّم و محلّ الفت بود ، به سبب دلربایان ، خوش بویان ، سفید رویان با نهایت شرم و حیا که در آن زمین ها بودند.
6
لياليَ يُعدينَ الوِصالَ على القِلَى *** و يُعدي تَدانيِنا عَلَى الْغَرَباتِ (1) (2)
شرح : یعنی آن چه به خاطر دارم در شبی چند بود که : آن شب ها با آن معشوقان یاری می کردند
وصال محبوب (3) را بر دشمنی و هجران ، و یاری می کردند نزدیکی محبوب را بر دوری و هجران.
7
و إذ هُنَّ يَلْحَظْنَ الْعُيُونَ سَوافِراً (4) *** وَ يَسْتَرْنَ بالأَيْدِي عَلَى الْوَجَنَاتِ (5) (6)
ص: 103
شرح : یعنی و در هنگامی که معشوقان از زیر چشم نظر می کردند به سوی دیده های نظارگیان و تماشا کنندگان ، با روهای گشوده بی حجاب ، و از روی حیا گونه های خود را می پوشانیدند به دست های خود.
8
وَ إذْ كُلَّ يومٍ لي بلَحْظِيَ نَشْوَةٌ *** يَبِيتُ لَها قَلْبِي على نَشَواتِ (1) (2) (3)
یعنی : و در روزگاری که در هر روز آن به مشاهدۀ جمال دلبران برای من نَشاط به هم می رسید ، که دلم شب های بسیار بر آن نَشاط به سر می آورد.
و چون از تعزّل و رسوم شاعرانه فارغ شد شروع در اظهار مطلب نموده بر سر
ص: 104
مطلب آمد و گفت :
9
فَكَم حَسَرَاتٍ هَاجَها بِمُحَسْرٍ *** وُقُوفِيَ يَومَ الجَمعِ مِن عَرَفاتِ ! (1) (2)
شرح : یعنی پس چه حسرت ها و اندوه ها که از برای من به هیجان آمد در وادی « مُحسِّر » (3) که منتهای « مِنی » (4) است از جانب « مشعر الحرام » (5) به سبب اجتماعی که مردم در روز عرفه در « عرفات » (6) کردند ، و امام زمان در میان ایشان نبود یا بود و مغلوب دشمنان بود.
10
أَلَمْ تَرَ للأيّامِ ماجَرَّ جَورُها *** عَلَى النَّاسِ مِنْ نَقْضِ و طُولِ شَتاتِ؟ (7) (8)
شرح : یعنی آیا نمی بینی روزگار را که جنایت ها کرد جور و ستم آن بر مردم از بر هم
ص: 105
زدن عهدها که در بابِ امامت ائمّۀ اطهار علیهم السلام از ایشان گرفته شده بود ، و به طول انجامیدن پراکندگی مردم و احوال ایشان؟
11
وَ مِنْ دُولِ الْمُسْتَهزِنِينَ وَ مَنْ غَدا *** بِهم طالباً للنُّورِ في الظُّلُماتِ ؟ (1) (2)
شرح : یعنی و از دولت های خلفای جور که به شرع و دین و ائمّۀ مسلمین سُخريه و استهزا می نمایند ، یا به خواهش نفس خود عمل می نمایند ، و از گمراهی آن جماعت که طلب می نمایند به سبب متابعت آن خلیفه های ناحق نور هدایت را در تاریکی جهالت و ضلالت.
12
فَكَيْفَ و مَن أنَّى يُطالبُ زُلْفَةٌ (3) *** إلى اللّه (4) بَعْدَ الصَّوم وَ الصَّلواتِ،(5)
ص: 106
13
سوى حُبِّ أَبْناءِ النَّبِيِّ وَ رَهْطِهِ *** وَ بُغض بَني الزَّرْقاءِ وَ الْعَبَلاتِ ؟(1)
شرح : یعنی پس چگونه و کجا به هم می رسد طلب کردن امری که موجب قرب باشد به سوی حق تعالی بعد از روزه و نمازها به غیر دوستی فرزندان پیغمبر و خویشان نزدیک او؟ و دشمنی فرزندان زن اَزرقِ کبود چشم و فرزندان اُمیّه که ایشان را « عَبَلات » (2) می گفتند؟
و اوّل اشاره است به اولاد مروان ملعون (3) که سال ها در میان بنی اُمیّه پادشاهی
ص: 107
کردند به جور و ستم ، زیرا که مروان مادرش زن زناکار مشهوری بود ، چنان چه ابن جوزی از محدّثان اهل سنّت روایت کرده است که : روزی میان حضرت امام حسين عليه السلام و مروانِ ملعون نزاعی شد ، حضرت به او گفت : ای پسر زن اَزرق می شومِ زناکار که در بازار عکاظ (1) - که از بازارهای مشهور عرب بود - می نشست ، و مردم را دعوت می کرد بسوی خود که با او زنا کنند. (2)
و دویم اشاره است به : جميع سلسلۀ میشومۀ بنی اُمیّه (3) که حق تعالی در قرآن
ص: 108
مجید ایشان را شجرۀ ملعونه نامیده است (1) و در مدّت هزار ماه غصب خلافت اَئمّۀ حق کردند ، و اوّل ایشان عثمان ملعون بود ، و آخر ایشان مروان حمار. و بنی مروان نیز از جملۀ ایشان بودند ، لعنة اللّه عليهم.
14
وَ هِنْدٍ وَ مَا أدَّتْ سُمَيَّةُ وَ ابْنُها *** أُولُو الْكُفْرِ في الإِسْلامِ وَ الْفَجَراتِ؟ (2)
شرح : یعنی بغض و عداوت هند (3) جگر خوار که مادر معاويه (4) [ مسكنها هاوية ]
ص: 109
بود ، و آن چه حاصل و صادر شد از سُمَیّه و پسر او که زیاد باشد ، و ایشان صاحبان کفر و فجورها بودند در اسلام.
بدان که سمیّه مادر زیاد از زناکاران مشهور بود ، و بدین سبب پدر زیادِ (1) ولدالزّنا معلوم نبود ، و او را زیاد ابن اَبیه می گفتند - یعنی زیاد پسر پدرش - و چون زیاد و معاویه در ولدالزّنا بودن و عداوت حضرت امیر المؤمنين علیه السلام با یک دیگر شریک بودند ، معاویه زیاد را به خود ملحق کرد ، و گفت برادر اوست ، زیرا که ابو سفیان شبی با مادر او زنا کرد ، و زن شراب فروشی را آوردند که بر این معنی گواهی داد. و تا چنین نسب های کثیف نباشد آن اعمال قبیحه از کسی صادر نمی گردد. و عبید اللّه (2) پسر زیاد
ص: 110
ص: 111
نیز ولدالزّنا بود ، و بدین سبب جرأت بر قتل سيّد الشّهدا [عليه الصلاة و الثناء] و جگر گوشۀ رسول خدا و سایر نفوس مقدّسه وسفك دماء محترمه و اعمال شنیعۀ دیگر نمود لعنة اللّه عليهم أجمعين.
15
هُمُ نَقَضُوا عَهْدَ الكِتابِ وَ فَرْضَهُ *** وَ مُحْكَمَهُ بِالنُّورِ وَالشَّبُهَاتِ (1) (2)
شرح : یعنی ایشان نقض کردند و شکستند عهد واجبی را که در آیاتِ محکماتِ واضحةُ الدّلالات قرآن مجید برایشان لازم شده بود که : آن خلافت و امامت حق ائمّه علیهم السلام است به بهتانها که بر پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بستند و احادیث دروغ که بر آن حضرت اِفترا کردند ، و شبهه های باطلِ واهی که برای مردم ظاهر ساختند.
16
وَ لَمْ تَكُ إِلاّ مِحْنَةٌ كَشَفَتْهُمُ *** بِدَعُوى ضَلالٍ مِنْ هَنِ وَهَناتِ (3) (4)
شرح : یعنی نبود غصب کردن آن ملاعین خلافت امیر المؤمنین علیه السلام (5) را با آن
ص: 112
ص: 113
وضوح و ظهور ، مگر امتحانی از خدا که کفران منافقان را ظاهر گردانید ، و ایشان را رسوا کرد به دعوی گمراهی که کردند به سبب غرض های باطل و نِفاق های پنهان و کینه های دیرینه.
17
تُراتٌ بِلا قُرَبَى وَ مُلْكُ بِلا هُدَىً *** وَ حُكْمَ بِلا شُورى بِغَيْرِ هُداةِ (1) (2)
شرح : یعنی آن گمراهی میراثی بود که از حضرت پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بردند بدون قرابت و خویشی ، و پادشاهی و خلافتی بود که متصرّف شدند بی هدایت و دانایی ، و حکمی
بود در میان مسلمانان که جاری ساختند بدون مشورت پادشاهان و راهنمایان دین.
18
رَزايا أَرَتْنا خُضْرَةَ الأَفْقِ حُمْرَةً *** وَرَدَّتْ أُجاجاً (3) طَعْمَ كُلِّ فُراتِ (4) (5) (6)
ص: 114
شرح : یعنی این ها مصیبتی چند است که ، نمود به ما سبزی اُفُق آسمان را سرخی ، و گردانید در کام ما مزۀ هر آب شیرین را شور و تلخ. و اشاره است به آن چه مشهور است میان عرب و عجم که کسی که غم و اَلَم بر او عارض (1) شد دنیا در نظر او تیره و متغیّر می نماید ، و در کام او لذّت ها ناگوار می شود. و ممکن است که اشاره بوده باشد به احادیثی که وارد شده است که : زیادتی سرخی افق مشرق و مغرب بعد از شهادت حضرت امام حسین علیه السلام به هم رسید. و چون غصب حقّ امیر المؤمنین علیه السلام کردند آب آسمان برطرف شد و ابرها آب شور از دریاها بر می دارند. و در زمان حضرت صاحب الأمر علیه السلام که حق به صاحبش بر می گردد آب شیرین از آسمان می بارد و برکت های زمین مضاعف می گردد.
19
و ماَ سَهَّلَتْ تلكَ المَذاهبَ فيهِمُ *** عَلى النّاسِ إِلاّ بَيْعَةُ الفَلَتَاتِ (2) (3)
شرح : یعنی و آسان نکرد این مذهب ها و بدعت ها را که در میان ایشان به هم
ص: 115
رسیده است بر مردم ، مگر بیعت باطلی که بی تأمّل و تدبّر با ابوبکر کردند ، و به آن چسبیدند ، و گفتند : ما بیعت را بر هم نمی توانیم زد. و آن بیعت شوم را اجماع نام کردند ، و در نظر مردم مشتبه گردانیدند ، با آن که در اوّل حال اکثر مهاجران و انصار بیعت نکردند ، و اَحدی از بنی هاشم بیعت نکرد. و چون منافقان را به طمع اموال و مناصب با خود یار کردند ، به جبر و عُنف (1) مردم را به بیعت می بردند ، و ریسمان ها در گردن ایشان کرده می کشیدند ، و شمشیرها بر بالای سر ایشان بود که بیعت می کردند. و چنین خلافت و بیعتی را اجماع نامیده ، حجّت خلاف خود ساختند !
و سنّیان در کتب خود از عمر روایت کرده اند که گفت : بیعت ابوبکر فلته ای (2) بود ، یعنی امری بود که بی تدبّر و تفکّر به ناگاه روی داد ، خدا مسلمانان را از شر آن نگاه دارد ! پس اگر بعد از این کسی خواهد چنین کاری بکند مگذارید و او را بکشید !
و این شعر اشاره به آن است ، و سببش آن بود که ، عمر برای خود می خواست خلافت را ، و با او تمهید کرده بود که من اوّل تکلیف خلافت به تو می کنم ، تو قبول مکن و به من برگردان تا مردم ما را بی غرض بدانند ! و به ظاهر ابوبکر محیل قبول کرد. و چون عمر به او تکلیف کرد ابو بکر دست دراز کرد و به ناچار عمر با او بیعت کرد. و
ص: 116
تفصیل این سخنان إن شاء اللّه در كتاب حياة القلوب (1) مذکور خواهد شد.
20
وَ ما قِيلُ أصحابِ السَّقيفةِ جَهْرَةً *** بِدَعوى تُرَاتٍ فِي الضَّلالِ بَتاتِ (2) (3)
شرح : یعنی نبود گفتار آن ها که در سقیفۀ بنی ساعده (4) گفتند : - به آواز بلند ، - در وقتی که معارضه با انصار می کردند که دعوی میراث حضرت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم کردند به سبب گمراهی ، و گفتند: ما خویشان آن حضرتیم [البتّه] (5) ؛ یعنی آن سخن فایده ای به ایشان نمی بخشد.
و این اشاره است به آن که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام مکرّر در نظم و نثر می فرمودند که : حجّتی که قریش (6) بر انصار تمام کردند - ما خویشان پیغمبریم و اَحقّیم به خلافت آن حضرت - همان حجّت را من برایشان دارم که شما قبیلۀ آن حضرتید ، دعوای احقّیت می کنید ، من که پسر عم و داماد اویم چون أولى و أحق
ص: 117
نباشم؟ قطع نظر از نصّ روز غدير (1) و غير آن ، و أفضل بودن در جمیع کمالات.
21
وَلَوْ قَلَّدُوا المُوصَى إِلَيهِ أُمورَها (2) *** لَزُمَّتْ بِمَأْمُونٍ عَلَى (3) العَشَراتِ (4) (5)
شرح : یعنی اگر این امّت بی شرم می گذاشتند امور خود را به آن کسی که حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم او را وصیّ گردانید ، و سفارش امت را به او کرد ، هر آینه چسبانیده بودند
و تفویض کرده بودند [ امر خدا را ] به کسی که ایمن بودند از آن که از او خطایی (6) و
ص: 118
لغزشی واقع شود ؛ یعنی خلیفۀ بر حق (1) علىّ بن ابى طالب علیه السلام.
22
أخي خَاتَمِ (2) الرُّسُلِ المُصَفًّى مِن الْقَذَى *** وَ مُقْتَرِسِ الأَبْطَالِ فِي الْغَمَراتِ (3) (4)
شرح : یعنی آن مأمون ، برادر آخِر پیغمبران بود و پاکیزه بود از هر بدی به نصّ آیۀ تطهیر (5) و مصفّی از هر رِجسی که به خاطر خَلَد و درندۀ شجاعان بود در جنگ های عظیم.
ص: 119
23
فَإِنْ جَحَدُوا كانَ الغَدِيرُ شَهِيدَهُ *** وَ بَدْرٌ وَ أَحْدٌ شامِخُ الْهَضَباتِ (1) (2)
شرح : یعنی پس اگر انکار کنند خلافت و استحقاق امامت او را، نصّ روز غدیر که در عالم مشهور است گواه اوست. و جوانی های او در جنگ بدر و اُحُد - که کوه های بلند دارد - شاهد استحقاق خلافت اوست (3).
24
و آي مِنَ الْقُرآنِ تُتْلَى بِفَضْلِهِ *** وَ إيثارُهُ بِالْقُوتِ في اللَّزَباتِ (4) (5)
ص: 120
شرح : یعنی و گواهی می دهد بر خلاف او آیه ای چند از قرآن که مردم می خوانند ، و دلالت می کند بر فضیلت او اختیار کردن او مساکین را به قوت خود در شدّت ها و تنگی ها و قحط ها. اشاره است به قصّۀ نزول سورۀ کریمۀ «هل أتى» (1) و غیر آن از صدقات آن حضرت که عامّه و خاصّه روایت کرده اند و کتب سِیَر و اخبار فريقين مَشحون و مملوّ است از آن ها.
25
وَ عِزُّ جَلالٍ (2) أَدْرَكَتْهُ بِسَبْقِها *** مَناقِبُ كَانَتْ فِيهِ مُؤْتَنِفاتِ (3) (4)
ص: 121
شرح : یعنی و بزرگواری ، جلالت و عظمتی که دریافته است آن را به سبب سبقت گرفتن به سوی منقبتی چند که در آن حضرت بود ، و دیگری پیش از او آن ها را در نیافته بود.
26
مَناقِبُ لَم تُدْرَك بِكَيْدٍ (1) (2) وَلَمْ تُنَلْ *** بِشَيءٍ سِوى حدّ الْقَنا الذَّرِباتٍ (3)
شرح : یعنی آن چه مذکور شد منقبتی چند است که نمی توان یافت آن ها را به مکر یا به مال و نمی توان به آن ها رسید به چیزی مگر به دَم نیزه های تند برنده ؛ یعنی از جملۀ منقبت های آن حضرت شجاعت بی نهایت بود که اساس دین مبین به زور بازوی معجز نمای آن حضرت شد ، و اکثر عداوت منافقان با آن جناب از آن جهت بود.
27
نَجِيُّ لِجِبْرِيلَ الأمينِ وَ أَنْتُمُ *** عُكوف عَلَى الْعُزَّى معاً و مَناةِ (4) (5)
ص: 122
شرح : یعنی حضرت امیر المؤمنين صلوات اللّه و سلامه علیه همراز جبرئیل (1) امین [ که پیک ربّ العالمین است ] (2) بود ؛ زیرا که صدای وحی خدا [را] که بر حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم نازل می نمود او می شنید (3) چنان که خود فرموده : در وقتی که شما ملازمت می نمودید بر سجده کردن و پرستیدن عُزّی (4) « كانت أعظم الأصنام عند قريش و كانوا يزورونها و يهدون لها و يتقرّبون عندها بالذبائح... فلم تزل العُزّى... حتّى بعث اللّه نبيّه صلی اللّه علیه و آله و سلم فعابها و غيرها من الأصنام و نهاهم عن عبادت ها و نزل القرآن فيها فاشتدّ ذلك على قريش ». معجم البلدان 8 : 323 ؛ مراصد الاطلاع 2 : 937 (5) و مَناة (6) - که دو بت بزرگ
ص: 123
قریش بودند - [ من خدای یگانه را می پرستیدم ] ؛ و این خطاب با جمعی است که غصب خلافت آن حضرت کردند مانند : ابوبکر و عمر و عثمان و معاویه.
ص: 124
ص: 125
ص: 126
28
بَكَيْتُ لِرَسْمِ (1) الدّارِ مِنْ عَرَفَاتِ *** وَ أَذْرَيْتُ دَمْعَ الْعَيْنِ بِالْعَبَراتِ (2) (3)
شرح : این مطلع دویم از این قصیده است.
یعنی : گریستم برای آثار خانۀ خراب آل پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم که ایشان را از آن جا دور کرده بودند ، و منافقان جای ایشان را غصب کرده بودند ، در عرفات ، و پاشیدم آب چشم خود را به گریه کردن ها.
29
وَبَانَ (4) عُرَى صَبْرِي وَهاجَتْ صَبابَتِي *** رُسُومَ دِيارٍ قَدْ عَفَتْ وَعِراتِ (5) (6)
ص: 127
شرح : یعنی و بریده شد حلقه های صبر من و به هیجان آمد شوق من به سبب نشان های منزل ها و خانه هایی که اثر آن ها محو شده بود و چول (1) و ناهموار شده بودند.
30
مدارِسُ آياتٍ (2) خَلَتْ مِنْ تِلاوَةٍ *** وَ مَنْزِلُ وَحْيِ مُقْفِرُ الْعَرَصَاتِ (3) (4)
شرح : یعنی آن خانه ها محلّ درس گفتن آیه ای چند بود که اهل بیت رسالت در آن ها تفسیر آیات می فرمودند ، و اکنون به سبب جور مخالفان خالی شده اند آن ها از تلاوت قرآن ؛ چه جای تفسیر آن ، و محلّ نزول وحی الهی بود ، و اکنون عرصه های آن از عبادت و هدایت خالی و بیابان و ویران شده است.
31
لاَلِ رَسُولِ اللّه (5) بِالخَيْفِ مِنْ مِنيَّ *** وَ بِالْبَيْتِ (6) وَ التّعريفِ وَ الْجَمَرات (7) (8)
ص: 128
شرح : یعنی آن خانه ها از آل رسول خدا بود صلوات اللّه عليهم در خیف (1) - یعنی مسجد منی - و در خانۀ کعبه و در عرفات و در جمرات (2) منی.
32
ديارٌ لِعَبدِ اللّه بِالْخَيْفِ مِن منىً *** وَلِلسَّيدِ الداعي إلى الصَّلَواتِ
ص: 129
33
ديارٌ عليّ وَ الحُسَيْنِ وَ جَعَفَرٍ *** وَ حَمْزَةَ و السَّجَادِ ذي التَّفِناتِ (1)
شرح : یعنی خانه ها بود از عبد اللّه پدر حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم در خیف منی ، و از سیّد بزرگی که خواند مردم را به سوی نمازها ؛ یعنی حضرت رسالت پناه صلی اللّه علیه و آله و سلم ، و خانه های عليّ بن أبي طالب و حسین و جعفر طیّار و حمزۀ سیّد الشهدا و حضرت امام زین العابدین که بسیار سجده کننده بود ، و از بسیاری سجود در پیشانی او پینه ها به هم رسیده بود مانند پینۀ زانو و سینۀ شتر ، و هر سالی چندین مرتبه به مقراض می برید آن پینه ها را.
34
ديارٌ لِعَبْدِ اللّه وَ الْفَضْلِ صِنْوِه *** نَجِيَّ رَسُولِ اللّه في الخَلَواتِ (2) (3)
شرح : یعنی خانه ها از عبد اللّه پسر عبّاس عموی پیغمبر و فضل برادر عبد اللّه بود که همراز رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم بود در خلوت ها. و ظاهراً دعبل در این جا تقیّه از مأمون کرده است که از اولاد عبّاس بود.
35
وَ سِبْطَيْ رَسولِ اللّه وَ ابْنَي وَصِيَّهِ *** وَ وارِثِ علم اللّه وَ الْحَسَناتِ (4) (5)
ص: 130
شرح : یعنی و خانه های دو فرزند زادۀ رسول خدا و پسر وصیّ او ، و وارث علم خدا و سایر نیکی ها و کمالات.
36
مَنازِلُ وَحْي اللّه يَنْزِلُ بَيْنَها *** عَلَى أَحْمَدَ المذكورِ في الصَّلَواتِ (1) (2)
شرح : یعنی و آن خانه ها محلّ نزول وحی خدا بود ،که وحی نازل می شد در میان آن ها بر احمد (3) که مذکور می شود نام او در نماز ، و به روایت دیگر در پسین ها (4) و بامدادها.
37
مَنازِلُ قَومٍ يُهْتَدَى بِهُداهُمْ *** فَتُؤْمَنُ (5) مِنْهُمْ زَلَّةُ الْعَثَراتِ (6)
شرح : یعنی و آن ها منزل های قومی بود که هدایت می یافتند مردم به برکت هدایت ایشان ، و ایمن بودند از آن که از ایشان لغزشی واقع شود به سبب عصمت ایشان.
38
مَنازِلُ جِبريل الأمين يَحُلُّها *** مِنَ اللّه بالتَّعْليمِ وَ الْبَرَكاتِ (7) (8)
ص: 131
شرح : یعنی آن دیار محلّ نزول جبرئیل بود که امین است بر وحی خدا ، و حلول می کرد در آن خانه ها از جانب حق تعالی به رسانیدن وحی به سلام کردن و برکت ها.
39
مَنازِلُ وَحْيِ اللّه مَعْدِنُ عِلْمِهِ *** سَبِيلُ رَشَادٍ واضِحُ الطُّرُقاتِ (1)
شرح : یعنی آن خانه ها بودند محلّ نزول وحی خدا و معدن علم او ، و راه صلاحی که راه های آن واضح و ظاهر است.
40
مَنازِلُ كانَتْ لِلصَّلوة و التَّقَى *** وَ لِلصَّومِ وَ التَّطْهِيرِ وَ الْحَسَناتِ (2)
شرح :یعنی منزلی چند که بودند برای نماز و پرهیزگاری ، و از برای روزه و پاک گردانیدن خود از صفات ذمیمه و ارتکاب اموری که موجب ثواب و حسنه باشد.
41
مَنازِلُ لاتَيْم يَحُلُّ بِرَبْعِها *** وَ لا ابنُ صهاك هاتِكُ الْحُرُماتِ (3)(4)
شرح : یعنی منزلی چند بود که نزول نکرد به ساحت آن ها ابوبکر که از قبیلۀ تَیم بود و نه
ص: 132
عمر که فرزند صهاک حبشیّۀ زانیه بود و هتک کنندۀ حرمت های اهل بیت رسالت علیهم السلام بود.
مؤلّف گوید که : ممکن است که مراد به دیار و منزل ها خانه آبادهای رفیع و منازع امامت و خلافت باشد ، نه خانه های ظاهری چنان که از آيۀ كريمۀ « في بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ » (1) گفته اند ، و در کتاب حياة القلوب (2) بیان کرده ام ، هر که خواهد به تفصیل این مطلب مطلع گردد، رجوع به آن کتاب نماید.
42
ديارٌ عَفَاها جورُ كُلِّ مُنابِذٍ *** وَ لَم تَعْفُ لِلأَيَّامِ وَ السَّنَواتِ (3) (4)
شرح : یعنی خانه ای چند است که اثر آن ها را برطرف کرده است ستم هر دشمنی که در مقام محاربه باشد و علانیه عداوت کند ، و محو خراب نشده است از گذشتن روزها و سال های بسیار ؛ و غرض آن است که : بنای دولت ایشان مثل بناهای دیگر نیست که به مرور ایّام و سنین برطرف شود ، بلکه از جور ظالمان چند روزی پنهان شده است.
43
قفا (5) نَسْأَلِ الدَّارَ الَّتي خَفَّ أَهْلُها : *** مَتَى عَهْدُها بِالصَّوم و الصَّلَواتِ ؟ (6)
ص: 133
شرح : در میان عرب شایع است که خطاب عام را به صیغۀ تثنیه می کنند و جِهات آن را در کتاب بِحار الأنوار (1) ذکر کرده ام.
یعنی : بایستید ای برادران ، تا سؤال کنیم از خانه ای که اهلش سبک و کم شده اند ، و
ص: 134
چندگاه است که روزه و نمازها در آن برطرف شده است.
غرض بیان آن است که : سال های بسیار است که از استیلای مخالفان و مغلوب گردیدن اهل بیت رسالت صلوات اللّه عليهم أجمعين آثار دین اسلام و ایمان از میان مردم محو شده است ، و بدعت های منافقان ظاهر گردیده است ، و به عوض عبادت و وَرَع و تقوی و پرهیزگاری ، شرب خمر و لهو و لعب و قتل نفوس و نهب اموال شیعیان شایع شده است.
44
وَ أَينَ الأُولَى شَطَّتْ بِهم غُرْبَةُ النَّوى *** أَفَانِينَ في الأَقْطارِ (1) مُفْتَرِقاتِ (2)-(3)
شرح : یعنی و کجایند آن ها که دور گردانید ایشان را ، غربت مکان و دوری از جاهای خود ؟ و پراکنده گشتند در اطراف عالم مانند : شاخ های درخت که پراکنده شوند؟
45
هُمُ أهلُ ميراثِ النَّبِيِّ إذا أعتَزَوْا **** وَ هُم خَيْرُ ساداتٍ (4) و خَيْرُ حُماةِ (5)-(6)
ص: 135
شرح : یعنی ایشانند اهل میراث پیغمبر هرگاه نسب خود را بیان کنند ، و ایشانند بهترین سروران و بهترین حمایت کنندگان امّت در دنیا و آخرت.
46
إذا لَمْ تُنَاجِ اللّه في صَلَواتِنا *** بِأَسْمانِهم لَمْ يَقْبَلِ الصَّلَواتِ (1)
شرح : یعنی هرگاه مناجات نکنیم با خدا در نمازهای خود به نام های مبارک (2) ایشان ، خداوند قبول نمی کند نمازهای ما را (3).
47
مَطاعِيمُ (4) لِلأَعسارِ
(5) في كُلُّ مَشْهِدٍ *** لَقَدْ شَرُفُوا (6) بِالْفَضْلِ وَ الْبَرَكَاتِ (7)-(8)
ص: 136
شرح: یعنی بسیار طعام دهنده و ضیافت کننده اند در پریشانی ها و قحطی ها در هر محلی ، به تحقیق که شرف یافته اند به فضیلت بر دیگران به برکت ها و رحمت ها و نعمت ها که از ایشان به مردم رسیده است.
48
وَ مَا النَّاسُ إلا غاصِبٌ (1) و مُكَذِّبٌ *** وَ مُضْطَعن ذو إحْنَةٍ وَ تِراتِ (2)-(3)
شرح : یعنی و نیستند مردم [ یعنی منکران اهل بیت رسالت صلوات اللّه عليهم اجمعین ] (4) مگر غصب کنندۀ حقّ ایشان یا تکذیب کننده ای که ایشان را به دروغ
ص: 137
نسبت دهند (1) ، یا کینه ورزی ، که عداوت ایشان را در دل دارند ، و طلب کننده است خون هایی را که رسول خدا و امیر المؤمنين صلوات اللّه عليهما در راه دین [ و جهاد با معاندین ] (2) ریخته اند.
49
إذا ذكروا قَتْلَى بِبَدْرٍ وَ خَيْبَرٍ *** وَ يَومَ حُنَيْنٍ أَسْبَلُوا الْعَبَراتِ (3)-(4)
شرح : یعنی هر گاه به یاد می آورند کشته شده های جنگ بدر (5) و خیبر (6) و روز
جنگ حنین را که به دست امیر المؤمنین علیه السلام کشته شدند ، جاری می گردانند آب دیده های خود را. امّا جنگ بدر و حُنَین (7) ، برای آن که برادران و پدران و اَقارب ایشان در آن دو جنگ به دست آن حضرت کشته شدند ، و امّا جنگ خیبر به سبب آن که
ص: 138
دیگران گریختند ، و فتح به دست ظفر آسای آن حضرت جاری شد (1).
و اگر به جای خیبر « اُحد »(2) بود مناسب تر بود ، زیرا که در جنگ خیبر کسی از قریش کشته نشد ، مگر آن که در ضمیر « ذَكَرُوا » منافقان اهل کتاب نیز داخل باشند.
50
فَكَيْفَ يُحِبُّونَ النَّبِيَّ وَ رَهْطَه *** وَهُمْ تَرَكُوا أَحشَاءَهُم وَ غِراتِ (3)-(4)
شرح : یعنی پس چگونه دوست دارند حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم و خویشان و قبیلۀ او را ؟ و حال آن که از کشتن اقارب و عشایر آن ها پر شده أحشای اندرون های ایشان از کینه و عداوت.
51
لَقَدْ لا يَنُوهُ فى الْمَقالِ وَ أَضْمَرُوا *** قُلُوباً عَلَى الأَحْفَادِ مُنْطَوياتِ (5)
ص: 139
شرح : یعنی هر آینه به تحقیق که در ظاهر با او نرمی و همواری می کردند در گفتگو ، و پنهان می کردند عداوت را در دل هایی که پیچیده شده بود بر کینۀ دیرینه.
52
فَإِنْ (1) لَمْ تَكُنْ إِلا بِقُرَبَى مَحَمَّدٍ *** فَهَاشِمُ أَوْلَى مِنْ هَنٍ وَهَناتِ (2) (3)
شرح : یعنی اگر نبود خلافت مگر به قرابت و خویشی محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم چنان چه در روز سقیفه بر انصار حجت کردند و خلافت را از ایشان گرفتند ، پس در این صورت بنى هاشم أولی و سزاوارتر خواهند بود به خلافت از آن جماعتی که خویشی دوری دارند ، و در نسب ایشان گفتگوها نیز هست !
53
سَقَى اللّه قَبْراً بِالمدينةِ (4) غَيْثَة فَقَدْ حَلَّ فِيهِ الأَمنُ بالبَرَكاتِ (5) (6)
شرح : یعنی سیراب گرداند خداوند قبری را که در مدینۀ (7) طیّبه است ، به باران رحمت خود ، پس به تحقیق که نازل شد در آن قبر کسی که باعث ایمنی کافّۀ خلایق است در دنیا و آخرت با برکت های بسیار.
ص: 140
54
نَبيُّ الْهُدى صَلَّى عَليهِ مَلِيكُهُ *** وَ بَلَّغَ عَنَّا رُوحَهُ التَّحفاتِ (1) (2)
شرح : یعنی آن سبب ایمنی پیغمبر هدایت است ، درود فرستد بر او پروردگار و مالک اختیار او ، و برساند خدا از جانب ما به روح مقدّسِ مطهّر او ، تحفه ها و درود و ثنا. (3)
55
وَ صَلَّى عَليهِ اللّه ماذر شارِقٌ *** وَلاحَتْ نُجومُ اللَّيلِ مُبْتَدِراتِ (4) (5)
شرح : یعنی و صلوات فرستد بر او حق تعالی مادام که طلوع کند خورشید از افق ، و مادام که ظاهر شوند ستاره های شب (6) ؛ مبادرت کنندگان طلوع آفتاب را هر صباح.
ص: 141
56
أَفَاطِمُ (1) لَوْخِلْتِ الحُسَينَ مُجَدَّلاً *** وَ قَدْ مَاتَ عَطشاناً بِشَطٌ فُراتِ (2) (3)
ص: 142
إذا لَلَطَمْتِ الْخَدَّ فاطِمُ عِنْدَهُ *** وَ أَجْرَيْتِ دَمْعَ الْعَينِ فِي الْوَجَناتِ (1)
شرح : یعنی ای فاطمه ، اگر خیال کنی حسین را که به تیغ بی دریغ اعدا بر خاک کربلا افتاده ، و در کنار شطّ فُرات (2) تشنه لب جان داده ، هر آینه طپانچه بر گونۀ گلگون خودخواهی زدن ای فاطمه ! و نهرها از آب دیدۀ محزون بر گونه های گلگون خود جاری خواهی کرد
58
أَفَاطِمُ قُومِي يا ابْنَةَ الْخَيرِ فائدُبي *** نُجومَ سَمُوَاتٍ بِأَرْضِ فَلاةٍ (3)
شرح : یعنی ای فاطمه ، برخیز ! ای دختر بهترین خلق خدا ! و ندبه و نوحه کن بر فرزندان خود که ستاره های فلک امامت و رِفعتند ، و در زمین بیابان چول (4) به مذلّت افتاده اند.
ص: 143
59
قبورٌ بِكُوفان و أُخرى بِطَيْبَةٍ *** و أُخْرى بِفَغٌ نَالَها صَلَواتي (1) (2)
شرح : یعنی قبری چند در کوفه است ، و قبرهای چند دیگر در طَیْبه (3) است ؛ یعنی مدینۀ طیّبه ، و قبرهای دیگر در فَخّ (4) مکّۀ مشرّفه است ، برسد به آن ها صلوات من.
مؤلف گوید که : قبرهای کوفه اشاره به ضرایح مقدّسۀ حضرت امیر المؤمنین (5) و حضرت امام حسين - صلوات اللّه عليهما - و قبور شهدای کربلاست ، و بعضی از اولاد ائمّۀ اطهار علیهم السلام که در کوفه و حوالی آن مدفونند.
و قبرهای مدینه اشاره است به ، مرقد منوّر حضرت سیّد انبیا صلی اللّه علیه و آله و سلم و مضجع معتبر حضرت فاطمه - صلوات اللّه عليها - و ضرايح مطهّرة أئمّۀ بقيع - صلوات اللّه عليهم - و سایر سادات عالی درجات که در آن بلدۀ طیّبه مدفونند.
و فَخ اسم موضعی است در نزدیکی مکّۀ معظّمه که اطفال را در آن جا مُحرِم
ص: 144
می گردانند. و مجمل قصّۀ فخ آن است که : حسین پسر علی پسر حسن؟ سیّم پسر حسن ، دویم پسر امام حسن مجتبی علیه السلام که مادر او زینب ، دختر عبد اللّه ، پسر حسن دویم بود در أیّام خلافت موسی که ملقب به هادی و چهارمِ خلفای بنی عبّاس بود خروج کرد ، ( در ماه ذی قعدۀ سال صد و شصت و نه از هجرت ) در مدینه.
و ابو الفرج اصفهانی [ 356 ه ] در کتاب مقاتل الطالبیّین روایت کرده است که :
« سبب خروج حسین آن بود که هادی مردی شقی از اولاد عمر بن الخطاب (1) را والى مدينۀ طيّبه کرد ، و آن عمریِ ملعون ، کار را بر سادات مدینۀ طیّبه بسیار تنگ کرد ، و اهانت و اذیت بسیار به ایشان می رسانید ، و چون اوایل آمدن حاجیان شد به مدینه ، هفتاد نفر از حاجیان داخل مدینه شدند و وسوسه کردند حسین و سادات را که خروج کنید ، ما اعانت شما می کنیم ، حسین ارادۀ خروج کرد و جمع کرد سادات را که از جملۀ آن ها : سه پسر عبد اللّه بن الحسن ، پسر حضرت امام حسن علیه السلام بود ، یکی یحیی نام داشت و دیگری سلیمان و سیّمی ادریس ، و عبد اللّه پسر حسنِ سیّم که او را أفطس می گفتند ، و ابراهیم پسر اسماعیل که او را طَباطَبا (2) می گفتند ، و سادات طباطبا نسبت به او می رسانند ، و عمر پسر حسن ، پسر علی ، پسر حسن سیّم ، و عبد اللّه پسر اسحق ، پسر ابراهیم حسن دویم بودند ، و دوستان و آزاد کرده ها و آشنایان خود را جمع کردند ، پس بیست و شش نفر از فرزندان حضرت امیر المؤمنین علیه السلام جمع آمدند ، و با ده نفر
ص: 145
از حاجیان و جمعی از موالیان و سایر مردم خروج کردند ، و چون مؤذّن اذان صبح را گفت داخل مسجد شدند ، و افطس بر منار بالا رفت و مؤذن را جبر کرد که « حیّ علی خير العمل » در اذان گفت ، عمری چون این صدا (1) را شنید گریخت و از مدینه بیرون رفت ، و حسین نماز صبح را در مسجد با مردم کرد ، و کسی از اولاد ابو طالب تخلّف ننمود از ایشان مگر (2) حضرت امام موسی کاظم - صلوات اللّه عليه - و حسن پسر جعفر ، پسر حسن سیّم. پس حسین بر منبر بر آمد و گفت بعد از حمد و ثنا :« منم فرزند رسول خدا ، و بر آمده ام بر منبر رسول خدا ، و در حرم رسول خدا شما را دعوت می کنم که عمل کنید به سنّت رسول خدا.
مردم بعضی بیعت کردند و در این حال حمّاد (3) بَربَری (4) که داروغۀ مدینه بود لشکری جمع نمود و بر در مسجد آمد و چون خواست از مرکب به زیر آید ، سیّد يحيى بن عبد اللّه با شمشیری که در دست داشت چنان بر پیشانی او زد که زِره و کلاه خودش را برید و نصف سرش را پرانید ، و آن ملعون از اسب درگردید ، و یحیی حمله کرد بر لشکرش و همه گریختند.
و در آن سال مبارِک (5) ترک که از اُمرای خلیفه بود به حج آمده بود ، چون داخل مدینه شد و خبر خروج حسین را شنید ، شب ،- پنهان کس به نزد او فرستاد که من نمی خواهم مبتلا به جنگ تو شوم ، و در خون سادات داخل شوم ، شب جمعی را بر سر لشکر من بفرست اگر چه ده نفر باشند ، که بهانه باشد برای من و من بگریزم.
ص: 146
حسین چنین کرد و او گریخت و به جانب مکه رفت ».(1)
کليني (2) - عليه الرّحمة - روایت کرده است که :
« چون حسین خروج کرد و مدینۀ طیّبه را متصرف شد ، فرستاد و حضرت امام موسی کاظم علیه السلام را تکلیف کرد که با او بیعت کند. حضرت به نزد او رفت و فرمود : ای پسر عمّ مرا تکلیف بیعت مکن ، پسر عمّ تو محمّد بن عبد اللّه بن الحسن پدرم حضرت امام جعفر صادق علیه السلام را جبر بر بیعت کرد ، بر او لازم شد که امری چند را که نمی خواست بگوید ،گفت ؛ یعنی خبر داد به آن که : او کشته خواهد شد و به چه نحو کشته خواهد شد و که او را خواهد کشت. اگر مرا نیز تکلیف کنی آن چه می دانم خواهم گفت. حسین گفت : من از شما التماس کردم که اگر خواهید بیعت کنید ، من شما را جبر نمی کنم ، اختیار با شماست. چون به وَداع حضرت امام موسی علیه السلام آمد ، حضرت فرمود : ای پسر عمّ ؛ بدان که در این سفر البتّه کشته خواهی شد ، نیکو جنگ کن که این گروه فاسقی چندند که در ظاهر اظهار اسلام می کنند ، و در باطن مشرک و کافرند. پس فرمود :« إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ » (3) من مزد مصیبت شما را ای گروه خویشان ، من از خدا می طلبم.
پس حسین بیرون رفت و چنان چه حضرت فرموده بود او و اصحابش همه کشته
ص: 147
شدند ».(1)
و صاحب مقاتل الطّالبیّین گفته است که :
« حسین با سی صد نفر از سادات و موالی و غیر ایشان متوجّه مکّۀ معظمه شدند و شخصی را در مدینه نایب کرد ، چون به فخّ رسیدند لشکر هادی خلیفه به استقبال ایشان آمدند ، و در آن سال از بنی عبّاس ملاعين عبّاس بن محمّد و سلیمان بن ابی جعفر و موسی بن عیسی به حج آمده بودند ، و مبارک (2) ترک [ و علىّ بن يقطين ] (3) و حسن حاجب و حسین بن یقطین نیز به ایشان ملحق شدند ، و ایشان با لشکر گران در برابر لشکر سیّد حسین ( ایستادند در روز هشتم ماه ذی حجّه ) در وقت نماز صبح.
پس اوّل بر حسین امان عرض کردند که : ما شما را امان می دهیم و ضامن می شویم که خلیفه ضرری به شما نرساند ، بلکه احسان کند به شما. سیّد حسین چون می دانست که بر امان ایشان اعتماد نمی توان کرد و اگر دست بیابند ایشان را به اَقبح وجوه به قتل خواهند رسانید ، قبول نکرد ، و قتال عظیم در میان ایشان واقع شد. و پیوسته لشکر مخالف صدای امان بلند می کردند ، و آن شیران بیشۀِ شجاعت قبول امان نکرده ، مردانه جنگ می کردند و با قِلّت عدد و عدم مدد ، جمع کثیری از آن أشقیا را به جهنّم فرستادند تا آن که محمّد بن سلیمان لعین از عقب لشکر ایشان در آمد و اکثر
لشكر حسین را به قتل رسانید (4) ، تا آن که حسین و سلیمان بن عبد اللّه بن الحسن (5) و عبد اللّه بن اسحاق بن ابراهيم بن الحسن و حسن بن محمّد با جماعت دیگر از سادات
ص: 148
و موالی شهید شدند (1) ، و اکثر سادات حسنی در آن روز به قتل آمدند » (2).
و از حضرت امام محمّد تقى - صلوات اللّه علیه - روایت کرده اند که :
« بعد از واقعۀ هایلۀ کربلا واقعه ای بر سادات کرام عظیم تر از جنگ فَخّ واقع نشد ».(3)
و چون آن لشکر شقاوت اثر سرهای شهدا را به نزد موسی و عبّاس آوردند ، جمع کثیری از سادات حسنی و حسینی در آن مجلس شوم حاضر بودند. آن دو ملعون از حضرت امام موسی علیه السلام پرسیدند که : این سر حسین است؟ حضرت فرمود : بلی ، « إنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ » (4) . به خدا سوگند که از دنیا رفت مسلمان و صالح و بسیار روزه گیرنده و امر کننده به نیکی ها و نهی کننده از بدی ها ، و در میان سادات حسنی ، مانند خود نداشت. آن ملاعین ساکت شدند و جواب نگفتند.
و چون اسیران سادات را به نزد هادی ملعون بردند امر کرد که همه را به قتل آوردند. و در همان روز آن سگ به جهنّم واصل شده (5). و از جمعی [ثقات] (6) روایت کرده اند که چون هنگام وفات سلیمان شد او را تلقین کلمۀ شهادتین می کردند ، و او شعری چند می خواند که مضمونش این است که :
ص: 149
« کاشکی مادر مرا نمی زائید و به جنگ حسین و اصحابش نمی رفتم ».
و در کتاب مقاتل الطالبّیین روایت کرده است که :
« در شبی که سیّد حسین و اصحابش شهید شدند ، بر سر آب های غطفان ، تا صبح آن قبیله نوحۀ جنّ را می شنیدند که اشعار می خواندند (1) و برایشان گریه و ندبه می کردند »(2).
و ایضاً از حضرت امام محمّد باقر روایت کرده است که:
« حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم در فخّ ، از مرکب به زیر آمد و دو رکعت نماز کرد و گریست و فرمود که : جبرئیل نازل شد و گفت یکی از فرزندان تو در این جا شهید خواهد شد و ثواب کسی که با او شهید شود برابر شهیدان دیگر است.(3)
و ایضاً روایت کرده است که:
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نیز در فخّ فرود آمد و نماز کرد و فرمود که : در این جا مردی از اهل بیت من کشته خواهد شد با گروهی که ارواح ایشان سبقت خواهد گرفت به سوی بهشت»(4)
ص: 150
بدان که از این حدیث مستفاد می شود که حسین دعوی امامت نکرده باشد ، و از برای این خروج کرده باشد که نهی از منکر بکند ، و اگر غالب آید حق را به امام زمان بدهد چنان چه احادیث در باب او و در باب زید علیهما السلام به این مضمون وارد شده است.
60
و أخرى بأرْضِ الْجُوزَجانِ مَحَلَّها *** وَ قَبْرٌ بِبا خَمرى لَدَى الْغُرَباتِ (1) (2) (3)
شرح : یعنی و قبر چند دیگر در زمین جُوزجان (4) خراسان محلّ آن هاست ، و قبری که به باخمری (5) در غربت و دور از دیار ایشان واقع است.
و اوّل اشاره است به قتل یحیی (6) پسر زیدِ (7) شهید که بعد از شهادت پدرش به
ص: 151
خراسان رفت و در آن جا خروج کرد ( در زمان ولید پلید (1) از خلفای بنی امیّه ) (2) ، و در جوزجان (3) او را شهید کردند و بر دار کشیدند ، و بر دار بود تا ابو مسلم مروزی خروج کرد و او را از دار به زیر آورد و دفن کرد.
و دویم اشاره است به قتل ابراهیم پسر عبد اللّه بن الحسن که بعد از کشته شدن
ص: 152
برادرش محمّد گریخت و به عراق رفت و در آن جا خروج کرد و مدّت ها حکومت کرد ، و آخر در باخمری که در شانزده فرسخی کوفه است کشته شد و در آن جا مدفون شد ، و تفصیل این قصّه ها مناسب این ترجمه نیست ، و در کتاب حياة القلوب (1) إن شاء اللّه به تفصیل مذکور خواهد شد.
61
و َقَبْرٌ بِبَغْدَادٍ لِنَفْسٍ زَكَيَّةٍ *** تَضَمَّنَهَا الرَّحْمَنُ فِي الْغُرَفاتِ (2) (3)
شرح : یعنی و قبری که در بغداد (4) است ، برای نفس پاکیزه که او را خداوند رحمان به رحمت خود فرو گرفته است در غرفه های بهشت.
و ابن بابويه - رحمة اللّه عليه - روایت کرده است که :
« دعبل گفت که : چون به این موضع قصیده رسیدم ، حضرت امام رضا علیه السلام فرمود که : ای دعبل می خواهی در این موضع دو بیت الحاق کنم که قصیدۀ تو تمام شود؟
گفتم : بلی یا ابن رسول اللّه ! پس حضرت فرمود این دو بیت بعد را :
62
وَ قَبْرٌ بِطُوسٍ يالَها مِنْ مُصِيبَةٍ (5) *** الحَتْ عَلَى الْأَحشاءِ بِالزَّفَراتِ (6)
ص: 153
63
إلَى الْحَشْرِ حَتّى يَبْعَثَ اللّه قائِماً *** يُفَرِّجُ عَنَّا الْغَمَّ وَ الْكُرُباتِ (1)
شرح : یعنی و قبری که در شهر طوس است چه عجب مصیبتی است که پیوسته آتش حسرت در درون (2) می افروزد با ناله های جان سوز تا روز حشر ، تا روزی که حق تعالی برانگیزد و ظاهر سازد قائمی را که فرج می دهد و زایل می گرداند از ما غم را و كربت ها و شدّت ها را ، اللّهمّ عجّل فرجه (3).
64
عليُّ بنُ موسى أَرْشَدَ اللّه أَمْرَهُ *** وَ صلَّى عَلَيهِ أَفْضَلَ الصَّلَواتِ
ص: 154
شرح : یعنی صاحب آن قبر علیّ بن موسی است خدا به اصلاح آورد امر او را و درود فرستد بر او بهترین درودها را.
مؤلف (1) گوید : ظاهراً همان دو بیت از حضرت امام رضا علیه السلام است ، و بیت سیّم را دعبل اضافه کرده است. و به روایت ابن بابویه دعبل گفت : یا ابن رسول اللّه آن قبری که در طوس (2) است قبر کیست؟ حضرت فرمود که : قبر من است ، و منقضی نخواهد شد شب ها و روزها تا آن که بگرد شهر طوس محلّ تردّد شيعيان من و زائران ، به درستی که هر که در شهر طوس و غربت من زیارت کند مرا ، با من باشد در درجۀ من در روز قیامت و گناهش آمرزیده شود.
65
فَأَمَّا المُمِضَاتُ الَّتي لَسْتُ بالغاً *** مَبالِغَهَا مِنِّي بِكُنْهِ صِفاتِ (3) (4)
66
قبورٌ بِبَطْنِ النَّهرِ مِنْ جَنْبِ كَرْبَلا *** مُعَرَّ سُهُم (5) مِنها بِشَطٌ فُراتِ (6)
ص: 155
67
تُوفُوا عِطاشاً بِالْفُراتِ (1) فَلَيْتَني *** تُوُفِّيتُ فِيهِمْ قَبْلَ يَوْمٍ وَفاتي (2)
شرح : یعنی پس امّا آن مصیبت ها که دل مرا سوخته و به درد آورده است و چندان که سعی کنم وصف آن ها را چنان چه باید نمی توانم کرد، اندوه بر صاحبان قبری چند است که واقعند در نزدیک نهری که از پهلوی کربلا جاری است ، و در آخر شب اگر در آن جا نزول نمایند وقت چاشت به نهر فرات می رسند ، وفات یافتند و شهید شدند با لب تشنه در کنار نهر فرات. چه بودی اگر من در مصیبت ایشان پیش از روز مردن می مردم.
مؤلّف گوید که : فرات نهر بزرگی است که در پنج فرسنگی کربلای معلّی (3) می گذرد ، و از آن نهری جدا کرده بودند که به کربلا می آمد ، و به کوفه (4) می رفت ، و
ص: 156
آبادانی کوفه از آن نهر بوده است ، و آن نهر بود که بر روی حضرت امام حسین علیه السلام بستند ، و اثر آن نهر نزدیک مرقد منوّر (1) حضرت عبّاس رضی اللّه عنه ظاهر است ، و عبّاس از آن نهر آب برداشته بود که برای لب تشنگان اهل بیت رسالت صلی اللّه علیه و آله و سلم بیاورد ، و او را در میان گرفتند و در حوالی آن نهر او را شهید کردند. لهذا دور از سایر شهدا در آن جا مدفون شد.
و ابن علقمی که وزیر مستعصم بود از علمای شیعه بود و او باعث بر طرف شدن مستعصم شد که آخر خلفای اشقیای بنی عبّاس است ، چون حدیثی شنیده بود که هر گه حضرت امام جعفر صادق علیه السلام به کربلا تشریف آوردند ، خطاب به این نهر کردند که : تو را بر روی جدّم امام شهید ، بستند و تو هنوز جاری هستی و می آیی؟ به این سبب ابن علقمی آن نهر را خراب کرد ، و آن باعث خرابی شهر کوفه شد ؛ و به این سبب آن نهر مسمّی به نهر علقمی شد ؛ زیرا که خراب کننده اش او بود.
و غرض شاعر بیان زیادتی شناعت اعمال قبیحۀ آن کافران است که با آن که سيّد الشهدا و اهل بیت او در پهلوی نهر کوچکی و نزدیکی نهر بزرگ بودند آب را از ایشان منع نمودند تا آن که همه با لب تشنه شهید شدند. (2)
ص: 157
68
إلى اللّه أَشْكُو لَوْعَةٌ عِنْدَ ذِكْرِهِم *** سَقَتْني بِكَأْسِ التَّكْلِ وَ الْفَظَعاتِ (1) (2)
شرح : یعنی به خدا شکایت می کنم سوختن دل خود را در وقتی که یاد می کنم ایشان را که به من می آشامند کاسه های ماتم زدگی و رسوایی را.
69
أخاف بِأَنْ ازْدارَهُمْ فَتَشُوقَني *** مَصارِعُهُم بِالْجِزْعَ فَالنَّخَلاتِ (3) (4) (5)
شرح : می ترسم از آن که زیاده گردانم زیارت ایشان را ، پس به هیجان آورد حزن مرا دیدن محلّ شهادت ایشان و قبرهای ایشان که واقع است در میان وادی و نخلستان.
ص: 158
70
تَقَسَّمَهُمْ (1) رَيْبُ الْمَنُونِ (2) فَمَاتَرى *** لَهُمْ عَقْوَةٌ مَغْشِيَّةَ الْحُجُرَاتِ (3) (4)
شرح : یعنی پراکنده کرده است ایشان را حوادث روزگار ، پس نمی بینی از برای ایشان خانه و ساحتی که مردم وارد شوند ، یا در حجره های آن یا در جوانب آن.
71
خَلا أَنَّ مِنْهُم بِالْمَدينةِ عُصْبَةٌ (5) *** مَدِينِينَ (6) أَنْضَاءً مِنَ اللَّزَباتِ (7) (8)
شرح : یعنی بغیر از آن که جمعی از ایشان در مدینۀ مشرّفه هستند با مذلت و
ص: 159
خواری و نحافت و لاغری از محن و شداید روزگار غدّار و مکاید دهر ناپایدار.
72
قَلِيلَةَ زُوّارٍ سِوَى أَنَّ زُوّراً *** من الضَّبْعِ وَ الْعِقْبانِ وَ الرَّخَمَاتِ (1) (2)
شرح : یعنی کم کسی زیارت می کند قبور ایشان را مگر آن که زیارت کننده ای چند دارند در آن بیابان ها از کفتارها و عقاب ها و همای ها که در خرابه ها و ویرانه ها می باشند.
73
لَهُم كُلَّ يَوْمٍ تُرْبَةٌ (3) بِمَضاجِعَ *** ثَوَتُ في نَواحِي الْأَرْضِ مُفْتَرِقاتِ (4) (5)
شرح : یعنی از برای ایشان هر روز تربتی به هم می رسد از قبری چند که اقامت می کنند در نواحی زمین جدا از یک دیگر.
74
تنَكَّبَ لأَواءُ السِّنِينَ جِوارَهُم *** فَلا تَصْطَلِيهِم جَمْرَةُ الْجَمَراتِ (6) (7)
شرح : یعنی شدّت ها و بلاهای سال ها نزدیک آن صاحبان قبرها نمی گردد ، ( زیرا که در رحمت و نعمت پروردگار خودند ، و از دنیا و اهل آن آسیبی به ایشان نمی تواند رسید )
ص: 160
و حرارت اخگرهای جهنّم به ایشان نمی رسد.
75
وَ قَدْ كانَ مِنْهُم بِالْحِجازِ وَ أَرْضِها (1) *** مَغاوِيرُ نَحَارُونَ في الأَزَماتِ (2) (3)
شرح : یعنی و به تحقیق که بودند از جملۀ آن سادات رفیع الدّرجات گروهی در حجاز (4) مکّه و زمین های حوالی آن بسیار غارت کنندگان دشمنان را ، و بسیار نحرکنندگان شتران را در قحط سال ها.
76
حِمَى لَمْ تَزُرْهُ الْمُذْنِبَاتُ وَ أَوْجُهُ *** تُضِيءُ لَدَى الأَسْتارِ وَ الظُّلُماتِ (5)(6) (7)
شرح : یعنی ایشان را بارگاه و حرم سرایی بود ، که زنان گناه کار به زیارت ایشان نمی توانستند رفت ، چه [ رسد ] جای آن که اهل آن گناه کار باشند ، و رویی چند داشتند که روشنی می بخشید در زیر پرده ها و در تاریک ها.
ص: 161
77
إذا وَرَدُوا خَيْلاً بِسُمْرٍ مِنَ الْقَنا *** مَساعِيرَ حَرْبٍ أَقْحَموا الغَمَراتِ (1) (2)
شرح : یعنی هرگاه وارد می شدند بر لشکری سواران با نیزه های گندم گون ، افروزندۀ آتش حرب ، خود را بی باکانه داخل می کردند و می افکندند در دریاهای جنگ.
78
فَإِنْ فَخَرُوا يَوماً أَتَوْا بِمُحَمَّدٍ *** وَ جِبريلَ وَ الْفُرقانِ وَ السُّوَراتِ (3) (4)
شرح : یعنی اگر فخر کنند روزی می آورند محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم را ؛ یعنی نسب خود را به آن حضرت ذکر می کنند ، و جبرئیل علیه السلام و قرآن مجید را ذکر می کنند که بر جدّ ایشان نازل شده ، و سوره های قرآن را یاد می کنند که در شان ایشان فرود آمده است.
79
وَعَدُّوا عَلِيّاً ذا الْمَناقِب وَ الْعُلَى *** وَ فاطمةَ الزَّهراء خَيْرَ بَناتِ (5)
شرح : یعنی و می شمارند علی را که صاحب منقبت های بی احصاست و صاحب
ص: 162
رفعت و علاست ، و فاطمۀ منوّره زهرا را که بهترینِ دختران عالمیان است (1).
80
وَ حَمْزَةَ وَ الْعَبّاسَ ذَا الْعَدْلِ وَ التَّقَى *** وَ جَعْفَرَها الطَّيَّارَ (2) في الْحَجَباتِ (3)
شرح : یعنی و می شمارند حمزه را و عباس را که صاحب عدالت و پرهیزگاری بود (4) ! و جعفر ایشان را که پرواز کننده است در حجاب های عزّت و شرف.
81
أُولئِكَ لا مَلْقُوحُ (5) هِنْدِ وِ حِزْبِها *** سُمَيَّةَ مِنْ نَوْكَى وَ مِنْ قَذِراتِ (6) (7)
شرح : یعنی آن بزرگواران که ذکر کردیم از زنای هند زناکار بهم نرسیده اند مانند معاویه ، و نه از گروه و اشباه هند مانند سمیّه مادر زیاد ولدالزّنا از احمقان و صاحب قذارت و نجاست در فعل و در نسب.
ص: 163
82
سَتُسْأَلُ تَيْمْ عَنْهُمْ وعَديُّها *** وَ بَيْعَتُهُمْ مِنْ أَفْجَرِ الْفَجَراتِ (1)
83
هُمُ مَنَعُوا الآبَاءَ عَنْ أَخْذِ حَقِّهِمْ *** وَهُمْ تَرَكُوا الأَبْناءَ رَهْنَ شَعَاتِ
شرح : یعنی زود باشد که در قیامت سؤال کنند از ابوبکر که از قبیلۀ تَيْم (2) است و از عمر که از قبیلۀ عَديّ (3) است که چرا ستم کردید بر اهل بیت و حق ایشان را غصب کردید. و بیعت ایشان که با ابوبکر کردند بدترین قبایح و گناهان بود ، و ابوبکر و عمر و اتباع ایشان منع کردند پدران آن ها را از گرفتن حقّ خود ، و ایشان فرزندان را به ظلم و ستم در اطراف عالم متفرق کردند ؛ زیرا که اگر آن ها غصب حقّ امير المؤمنين - صلوات اللّه علیه - نمی کردند ، هرگز بنی امیّه و بنی عبّاس (4) بر اهل بیت رسالت مسلّط نمی شدند ، چنان چه یکی از اکابر گفته است : به خدا سوگند که حضرت امام حسین علیه السلام شهید نشد مگر در روز بیعت سقیفه (5) (6)
ص: 164
84
وَ هُم عَدَلُوها عَنْ وَصيَّ مُحَمَّدٍ *** فَبَيْعَتُهم جَاءَتْ عَلَى الْغَدَرَاتِ
85
وَلِيُّهُمُ صِنْوُ النَّبيِّ محمَّدٍ *** أَبو الْحَسَنِ الْفَرَاجُ لِلْغَمَراتِ
شرح : یعنی ایشان گردانیدند خلافت را از وصیّ محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم ، پس بیعت ایشان آمد بر سبیل مکرها و حیله ها ، و امام ایشان برادر و همتای پیغمبر است ؛ یعنی محمّد [ صلی اللّه علیه و آله و سلم ] ، و او ابو الحسن است که فرج دهندۀ غم های عظیم بود از حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم یا شکافندۀ لشکرهای انبوه بود در غزوات.
86
مَلامَك في آلِ النَّبِيِّ فَإِنَّهم *** أَحِبّايَ مادامُوا (1) وَ أَهلُ يُقاتى (2) (3)
ص: 165
87
تَخَيَّرتُهم رُشْداً لِنَفْسِي إِنَّهم (1) *** على (2) كلِّ حالٍ خِيرَةُ الخِيَراتِ
شرح : یعنی دور دار ملامت خود را از من در محبّت آل پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم ؛ زیرا که ایشان دوستان منند تا هستند ، و اهل اعتماد منند ، اختیار کرده ام ایشان را برای صلاح نفس خود زیرا که ایشان بر هر حال برگزیدۀ برگزیدگانند (3).
88
نَبَذْتُ إِلَيْهِم بِالْمَودَّةِ صادقاً (4) *** وَ سَلَّمتُ نَفْسِي طائِعاً لِوُلاتي (5)
89
فيارَبِّ زِدْني في هَوايَ (6) بَصيرةٌ *** وَ زِدْحُبَّهم يا رَبِّ في حَسَناتي
ص: 166
یعنی : محبت خود را به سوی ایشان افکنده ام از روی صدق و راستی ، و تسلیم کرده ام جان خود را به طوع و رغبت از برای والیان و امامان خود ، پس ای پروردگار من زیاد کن بینایی مرا در محبّت ایشان ، و ثواب محبّت ایشان را زیاد کن در حسنات من.
90
سَأَبكِهِمُ ما حَجَّ اللّه راكِبٌ *** وَ ما ناحَ قُمْرِيٌّ على الشَّجَرَاتِ (1)
91
وَ إنِّي لَمَولاهُم و قال عَدُوَّهم *** وَ إنِّي لَمَحْزُونٌ بِطُولِ (2) حَياتي
شرح : یعنی پس برایشان خواهم گریستم مادام که حج کند از برای خدا سواره ای ، و مادام که ناله و نوحه کند قُمرای بر درختان ، و به درستی که من دوست و معتقد ایشانم و دشمنم با دشمنان ایشان ، و بدرستی که من اندوهناکم از درازی عمر خود ؛ زیرا که ایشان را در این احوال نمی توانم دید ، یا می خواهم جان خود را فدای ایشان بکنم.
92
بِنَفْسِي أَنْتُم مِنْ كُهُولٍ وَفِتْيَةٍ *** لِفَكٌ عُناةٍ أَوْ لِحَمْلِ دِياتِ (3) (4)
ص: 167
93
وَ لِلْخَيْل لَمَّا قيد المَوتُ خَطْوَها *** فَأَطْلَقْتُمُ مِنْهُنَّ بِالذَّرِباتِ (1)
شرح : یعنی جان خود را فدای شما می کنم ای پیران ، و جوانان اهل بیت رسالت ؛برای آن که یاری کنید مسلمانان را چنان که (2) عادت شماست از خلاص کردن اسیران که به جور و ستم ایشان را اسیر کرده باشند ، یا دیتی بر کسی لازم شده باشد و قادر بر ادای آن نباشد ، و شما متحمّل آن دیت او بشوید و او را آزاد سازید ، و از برای نجات دادن سوارانی چند که در مخمصه افتاده باشند و تن به مردن و کشتن داده باشند به حدّی که گویا مرگ پای اسبان ایشان را در بند و زنجیر کرده است که قدرت گریختن نداشته باشند ، و شما بند از پای ایشان بردارید و از کشته شدن نجات بخشید ، به کار فرمودن نیزه ها و شمشیرهای تیز برنده.
94
أُحِبُّ قَصِیَّ الرَّحْمِ مِنْ أَجْلِ حُبِّكُمْ *** وَ أَهْجُرُ فيكُم زَوجَتي (3) وَ بَناتي (4) (5)
شرح : یعنی دوست می دارم آن ها را که خویش من نیستند یا خویشی دور دارند هرگاه دوست شما باشند ، و دوری می کنم از زن و فرزند و دختران خود اگر از شیعه و
ص: 168
موالی شما نباشند. (1)
95
وَ أَكْتُمُ حُبِّيكُمْ مَخافَةَ كَاشِحٍ *** عَنِيدٍ لأَهْلِ الْحَقُّ غَيْرِ مُواتِ (2) (3)
شرح : یعنی و پنهان می کنم من مَحبّت (4) شما را از ترس دشمنی که پنهان می کند دشمنی خود را ، و معاند اهل حق است و موافق در مذهب نیست.
96
فَيا عَيْنُ بَكَّيهِمْ وَجُودِي بِعَبْرَةِ *** فَقَدْ آنَ لِلتَّسْكاب وَ الْهَمَلاتِ (5) (6)
شرح : یعنی پس ای دیده ، گریه کن برایشان ، وجود و بخششی کن به آب دیده ، پس به تحقیق که وقت آن شده است که فرو ریزی آب دیده را و نهرها از اشک جاری گردانی.
97
لَقَدْ خِفْتُ في الدُّنْيا وَ أَيَّامِ سَعْيِها *** و إنّي لأَرْجُوا الْأمْنَ بَعْدَ وَفاتي (7)
ص: 169
شرح : یعنی سوگند می خورم : به تحقیق که ترسان بودم از دشمنان در دنیا و روزهای سعی دنیا ، به درستی که امیدوارم که ایمن باشم به برکت شفاعت پیشوایان
دین از خوف عذاب الهی بعد از وفات من.
دعبل گفت : چون این بیت را خواندم ، حضرت امام رضا علیه السلام فرمود : ای دعبل خدا ایمن گرداند تو را در روز ترس بزرگ؛ یعنی روز قیامت.
98
أَلَمْ تَرَ أَنِّي مُذْ ثَلاثُونَ (1) حَجَّةٌ (2) *** أَرُوحُ وَ أَغْدُوا دَانِمَ الحَسَراتِ (3) (4)
شرح : یعنی آیا نمی بینی که مدّت سی سال است که پسین و بامداد بر من
ص: 170
می گذرد ، و پیوسته در حیرتم از مظلوم بودن اهل بیت رسالت؟
99
أَرَى فَيْنَهم في غَيْرِهِم مُتَقَسَّماً *** وَ أَيْدِيَهُم مِنْ فَيْنِهِم صَفِراتِ (1)
شرح : یعنی می بینم حقوق ایشان را از خمس و غنایم و انفال و غیر آن که مال امام و اقارب اوست در میان غیر ایشان قسمت می شود ، و دست های ایشان از حق ایشان خالی و تهی است.
دعبل گفت : چون این دو بیت را خواندم حضرت امام رضا علیه السلام گریست و فرمود:
راست گفتی ای خزاعی.
و گریستن آن حضرت برای گمراهی خلق و تعطیل احکام الهی و پریشانی سادات بود نه از برای دنیا ؛ زیرا که جمیع دنیا به نزد ایشان به قدر پَر پشه ای اعتبار نداشت.
100
فَكَيْفَ (2) أَداوَى مِنْ جَوَى بِي (3) وَ الْجَوَى *** أُمَيَّةُ أَهْلُ الكُفْرِ وَ اللَّعَناتِ (4) (5)
101
وَ آل زيادٍ في الْقُصُورِ مَصُونَةٌ *** وَ آلُ رسول اللّه مُنْهَتِكاتِ (6)
ص: 171
یعنی : [ پس ] چگونه دوا کنم از سوزش دلی که دارم ؟ و سوختن دل من از آن است که بنی امیّه که اهل کفر و لعنت ها بودند با آل زیاد ولدالزّنا در قصرها ، مصون و محفوظ باشند و آل رسول خدا را هتک حرمت نمایند و بر شتران سوار کرده شهر به شهر گردانند (1). این سوزش و اندوه را به چه چیز دوا می توان کرد؟
102
سَأَبكيهِمُ ما ذَرَّ في الأُفُقِ (2) شارِقٌ *** وَ نَادَى مُنادي الْخَيْرِ بِالصَّلَواتِ (3)
103
وَ ما طَلَعت شَمسٌ وَ حانَ غُرُوبُها *** وَ بِاللَّيْلِ أَبكيهِمْ وَ بالغَدَواتِ
شرح : یعنی بعد از این خواهم گریست همیشه مادام که طالع شود در افق آفتابی و مادام که ندا کند منادی رسول یا منادی به سوی خیر به نمازها ؛ یعنی مادام که بانگ نماز گویند و مادام که آفتاب طلوع کند یا نزدیک غروب آن شود ، و در شب خواهم گریست و در بامدادها.
104
ديارُ رَسُولِ اللّه أَصْبَحْنَ بَلْقَعاً *** وَ آلُ زيادٍ تَسْكُنُ الْحُجُراتِ (4) (5)
ص: 172
105
و آلُ رَسُولِ اللّه تَدمَى نُحُورُهُمْ *** و آلُ زيادٍ رَبَّةُ الْحَجَلاتِ (1)
106
وَ آلُ رَسُولِ الله تُسْبَى (2) حَرِيمُهُمْ *** وَ آلُ زِيادٍ آمِنوُ السَّرَباتِ (3)
شرح : یعنی خانه های حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم خالی و ویران گردیده بود و آل زیاد در حجره های خود به ناز و نعمت ساکن بودند ، و آل رسول خون از گلوهای ایشان می ریخت از قید و بند و زنجیر ، و آل زیاد صاحبان حجله های ناز بودند ، و آل حضرت رسالت حریم ایشان را اسیر کردند و آل زیاد در راه ها ایمن بودند.
107
إذا وُ تروا مَدُّوا إلى واتريهِمُ *** أكفَاً عَنِ الأَوْتَارِ مُنْقَبِضاتِ (4)-(5)
ص: 173
شرح : یعنی هرگاه جنایتی یا قتلی بر ایشان وارد می شد نمی توانستند دعوی خون و دیه برایشان بکنند ، بلکه محتاج می شدند که دراز کنند به سوی ایشان از برای سؤال دستی چند را که از طلب جنایت کوتاه و منقبض بود.
دعبل گفت که : چون این دو بیت را خواندم حضرت دست های مبارک خود را گردانید و فرمود : بلی واللّه کوتاه است دست های ما از گرفتن عوض جنایت ها که بر ما وارد شده و می شود.
108
فَلَولا الَّذى أرجُوهُ في اليَومِ أَوْغَدٍ *** تَقَطَّع قلبي (1) إثْرَهُمْ حَسَراتِ (2)
شرح : یعنی پس اگر نبود آن چه من امیدوارم ، آن را که امروز واقع شود یا فردا ، جان من پاره پاره می شد از پی ایشان از جهت حسرت ها (3).
109
خُروجُ إمامٍ لا مَحالةَ خارجٌ *** يَقُومُ عَلَى اسمِ اللّه و الْبَرَكاتِ (4)
ص: 174
110
يُمَيِّزُ فينا كُلَّ حَقٍ وَ باطِلٍ *** وَ يَجْزِي عَلَى النَّعماءِ و النَّقِماتِ (1)
شرح : یعنی آن چه امید می دارم بیرون آمدن امامی است که البتّه بیرون می آید و قیام نماید به امامت به نام خدا و یاری او و با برکت های بسیار ،و تمیز دهد در میان ما ، و ظاهر گرداند هر حقّ و باطلی را ، و جزا می دهد مردم را بر نعمت ها و [ نقمتها یعنی بر ] (2) عقوبت ها.
و به روایت ابن بابویه رحمه اللّه دعبل گفت :
« چون من این دو بیت را خواندم ، حضرت امام رضا علیه السلام بسیار گریست ، پس سر به سوی من بلند کرد و گفت : ای خزاعی ، روح القدس این دو بیت را بر زبان تو گفته است ، آیا می دانی کیست آن امام و کی قیام خواهد نمود ؟ (3) گفتم : نه ای مولای من ،
ص: 175
مگر آن که شنیده ام که امامی از میان شما خروج خواهد کرد و زمین را از فساد پاک خواهد نمود ، و پر از عدالت خواهد نمود (1).
پس حضرت فرمود: ای دعبل ، امام بعد از من محمّد پسر من است ، و بعد از محمّد پسر او علی امام است ، و بعد از علی پسر او حسن امام است ، و بعد از حسن پسر او حجّت قائم امام است که در غیبت انتظار او خواهند کشید ، و چون ظاهر شود همه کس اطاعت او خواهند کرد. و اگر از دنیا باقی نمانده باشد مگر یک روز ، البتّه حقّ تعالی آن روز را دراز گرداند تا آن حضرت بیرون آید و پر کند زمین را از عدالت چنان چه پر از جور شده باشد.
و امّا آن که چه وقت بیرون می آید ، خبر دادن از وقت است و به تحقیق که خبر داد
ص: 176
مرا پدرم از پدرش از پدرانش از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام که از حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم پرسیدند که : که بیرون خواهد آمد قائم از فرزندان تو؟ فرمود که : مَثَل بیرون آمدن او مثل قیامت است که حق تعالی می فرماید که : به غیر از خدا کسی نمی داند خصوص وقت آن را و بی خبر و به ناگاه خواهد آمد » (1) (2)
111
فَيا نَفْسُ طِيبي ثُمَّ يا نَفْسُ فَابْشَرِي (3) *** فَغَيْرُ بَعيدٍ كلُّ ماهُوَ آتِ (4)
112
وَ لا تَجْزَعي مِنْ مُدَّةِ الْجَورِ إنّني *** أَرى قُوَّتي قَدْ آذَنَتْ بِثَباتِ
شرح : یعنی پس ای جان ، خوش باش پس ای نفس ، شاد باش پس دور نیست هر چه آمدنی است ، و جزع مکن از طول مدّت جور مخالفان ، به درستی که من می بینم قوّت خود را که اعلام می کند و خبر می دهد که ثابت و باقی است. و به روایت دیگر گویا می بینم که دولت مخالفان خبر می دهد به پراکندگی.
113
فَإِنْ قَرَّبَ الرَّحْمَنُ مِنْ تلكَ مُدَّتِي *** وَ أَخَرَ مِنْ عُمْرِي وَ وَقْتِ وَفاتي (5) (6)
ص: 177
114
شَفَيْتُ وَ لَمْ أَتْرُكُ لِنَفْسِي غُصَّةً *** وَ رَوَّيْتُ مِنْهُمْ مُنْصُلي وَ قَناتي (1)
شرح : یعنی پس اگر نزدیک گرداند خداوند رحمان به آن دولت عمر مرا ، و تأخیر نماید از عمر من و وقت وفات من ، تشفّی خاطر خود می کنم از ایشان ، و از برای نفس خود غصّه و اندوهی نمی گذارم ، و سیراب می گردانم از خون ایشان شمشیر و نیزۀ خود را.
115
فَإِنِّي مِنَ الرَّحْمنِ (2) أَرجُو بِحُبِّهِمْ *** حَيَاةً لَدَى الْفِردَوسِ غَيْرَ بَنَاتِ (3) (4)
116
عسى اللّه أَنْ يَرْتاحَ لِلْخَلْقِ إِنَّه *** إلى كُلِّ قَوْمٍ دَانِمُ اللَّحَظَاتِ (5)
ص: 178
شرح : یعنی به درستی که من از خداوند مهربان امیدوارم به سبب محبّت ایشان زندگانی در بهشت فردوس (1) را که منقطع نمی شود هرگز. شاید که حق تعالی رحم کند بر خلایق و بر انگیزد برای ایشان چاره ای که سبب خلاص ایشان گردد از جور مخالفان ، به درستی که حق تعالی نسبت به هر قوم پیوسته نظرهای لطف و رحمت دارد.
117
فَان قُلْتُ عُرفاً أَنكَرُوهُ بِمنْكَرٍ *** وَ غَطَّوْا عَلَى التَّحقِيقِ بِالشَّبُهَاتِ (2)
یعنی :پس اگر بگویم سخن نیکو را ، انکار کنند آن را به سخن بدی که در برابر آن گویند و بپوشانند تحقیق حق را به شبه ها.
118
تَقَاصَرُ نَفْسي دائِماً عَنْ جِدالِهِمْ *** كَفاني ما أَلْقَى مِنَ الْعَبَراتِ (3)
شرح : یعنی کوتاهی می کند نفس من پیوسته از جدال کردن با ایشان به جهت نابرابر گفتن ایشان ، بس است مرا آن چه می ریزم از اشک های حسرت و اندوه (4).
119
أحاولُ نَقْلَ الصُّمَّ عَنْ مُسْتَقَرُها *** وَ إِسْماعَ أحْجَارٍ مِنَ الصَّلَداتِ (5)
شرح : یعنی اراده ای که من کرده ام که ایشان را به حجّت و برهان و موعظه هدایت
ص: 179
کنم مانند آن است که کسی خواهد کوه سخت را از جایش حرکت دهد ، و به سنگ های صلب سخن بشنواند.
120
فَحَسْبِيَ مِنْهُم أَنْ أَبُوءَ بِغُصَّةٍ *** تَرَدَّدُ في صَدْرِي وَ فِي لَهَواتِي (1) (2)
شرح : یعنی پس بس است مرا از ایشان آن که برگردم با اندوهی که در گلویم گره شده باشد و نتوانم فرو برد و نتوانم انداخت ، پس متردّد باشد میان سینه و حلق من.
121
فَمِنْ عارِف لَمْ يَنْتَفِعُ وَ مُعانِدٍ *** تَميلُ بِهِ الأهواء لِلشَّهَوَاتِ (3)
شرح : یعنی بعضی از مخالفان عارفی است به حق که به علم خود منتفع نمی شود ، و بعضی معاندی است که میل می دهد هواهای نفسانی او را به سوی شهوت ها و خواهش ها
122
كَأَنَّكَ بِالأَضْلاعِ قَدْ ضَاقَ ذَرْعُها *** لِما حُمِّلَتْ مِنْ شِدَّةِ الزَّفَراتِ
شرح : یعنی نزدیک است و گویا می بینی که دندانه های پهلوهای من عاجز شده است برای آن چه بار کرده ام بر آن ها ، و پنهان کرده ام در آن ها از آه سوزناک و نالۀ دردآمیز چنان که (4) شاعر گفته است ؛ شعر :
ناله را هر چند می خواهم که پنهان برکشم *** سینه می گوید که من تنگ آمدم فریاد کن
ص: 180
و در بعضی از روایات این دو بیت مذکور است:
123
فيا وارثي علم النَّبِيِّ وَ آلِه *** عَلَيْكُم سَلامٌ دائِمُ النَّفَحاتِ (1) (2)
124
لَقَدْ أَمِنَتْ نَفْسِي بِكُم في حَياتِها *** وَ إنِّي لأَرْجُوا الأمن عندَ مَماتي (3)
شرح : یعنی پس ای وارثان علم پیغمبر و آل او ، بر شما باد سلامی که شمیمش پیوسته در وزیدن باشد ، به تحقیق که ایمن بود جان من به برکت شما در حال حیات
ص: 181
من ، یا ایمان آورد به شما در حیات (1) من؛ و به درستی که امیدوارم که در امان باشم به شفاعت شما از عذاب خدا نزد مردن من (2). تمام شد ترجمۀ قصیدۀ غرّای دعبل رضی اللّه عنه بر سبیل اختصار.
و التوكّل على اللّه العزيز الغفّار، و أرجو شفاعة أئمّتي في دار القرار ،- صلوات اللّه عليهم - تعاقب الليل و النّهار ، « و كتب العبد المُذنب المحتاج إلى رحمة اللّه الغفّار، ابن محمّد تقي، محمّد باقر يومَ الثلثا تاسع ، شهر ربيع الآخر، سنة ثلثة عشر و مائة بعد الألف من الهجرة النبويّة المصطفويّة صلى اللّه علیه و آله و سلم » (3)
ص: 182
1. قرآن کریم.
2. إجازات الحديث ، سید احمد حسینی ، چاپ اول 1390 ،کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی ، تهران.
3. اخلاق نگارش ، محمد اسفندیاری ، چاپ اول ، 1433 ه ، 1390 ش ، انجمن قلم حوزه ، قم.
4. اُدباء العرب فی الجاهلية و صدر الإسلام ، پطرس البستانی (م 1300 ه) ، چاپ ششم ، 1953 م ، مكتبة صادر ، بيروت ، لبنان.
5. الإرشاد فی أحوال صاحب الكافى اسماعيل بن عَبّاد ، احمد بن محمد حسنى حسینی ، مخطوط ، 1259 ه ،كتابخانۀ مجلس شورای اسلامی ، 557 ، تهران.
6. الأشباه و النظائر في النحو ، عبد الرحمن سیوطی (م 911 ه) غرير الشيخ ، چاپ دوم 1428 ه ، 2007 م ، دار الكتب العلمية ، بيروت ، لبنان.
7. الإصابة فی تمييز الصحابه ، ابن حجر عسقلانی (م 852 ه) ، چاپ اول ، 1328 ه ، دار إحياء التراث العربی ، بيروت ، لبنان.
ص: 183
8. اصول کافی ، ابو جعفر محمد بن يعقوب کلینی (م 329 ه) ، علی اکبر غفاری ، چاپ اول ، 1375 ه ، دار الكتب اسلامیه ، تهران.
9. الأعلام ، خير الدین زِرِکلی ، چاپ 15 ، 2002 م ، دار الملايين ، بيروت ، لبنان.
10. أعيان الشيعة ، سيد محسن امین (م 1371 ه) ، حسن امین ، چاپ اول ، 1403 ه ، 1983 م ، دار التعاريف ، بيروت ، لبنان.
11. الأغانى ، ابو الفرج اصفهانی ، چاپ اول ، 1318 ، مطبعۀ بریل ، لیدن.
12. اَمالى الشيخ الطوسی ، (م 460 ه) ، سید محمد صادق بحر العلوم ، مكتبة الداورى ، قم.
13. أمالی صدوق ، محمد بن علی ابن بابویه (م 381 ه) ، آیت اللّه محمد باقر کمره ای ، چاپ اول ، 1362 ش ، انتشارات اسلامیه ، تهران.
14. أُمراء البيان ، محمد کرد علی ، چاپ سوم ، 1388 ه ، دار الأمانة ، بيروت ، لبنان.
15. أنوار الربيع ، سيد علی خان مدنی شیرازی (م 1120 ه) ، مخطوط ، کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی 1213 ، تهران.
16. الأنوار القدسيّة ، آيت اللّه محمد حسین غروی اصفهانی رحمه اللّه (م 1361 ه) ، چاپ اول ، 1427 ه ، دار المودّة ، قم.
17. الأنوار النعمانيّة ، سید نعمت اللّه جزایری (م 1112 ه) ، محمد علی قاضی طباطبایی ، چاپ اول ، 1382 ه ، شرکت چاپ ، تبریز ، ایران.
18. الأيّام واللّيالی و الشّهور ، يحيى بن زياد فرّاء (م 207 ه) ، ابراهیم ابیاری ، چاپ دوم ،1400 ه ، 1980 م ، دار الكتب الإسلاميّة ( دار الكتب المصرى - دار الكتب اللبنانی ، مطبعۀ نهضة ، قاهر، مصر ).
19. آیت الحقّ ، آیت اللّه علی قاضی طباطبایی قدس ، سید محمد حسن قاضی / سید محمد علی قاضی نیا ، چاپ سوم ، 1389 ش ، 1431 ه ، انتشارات حکمت ، تهران.
20. آیین نگارش ، احمد سمیعی گیلانی ، چاپ اول ، 1366 ش ، مرکز نشر دانشگاهی ، تهران.
ص: 184
21. بحار الأنوار الجامعة لِدُرر الأخبار الأئمّة الأطهار علیهم السلام ، علامه محمد باقر مجلسی (م 1111 ه) ، چاپ دوم ، 1403 ه ، 1983 م ، مؤسسة الوفاء ، بيروت ، لبنان.
22. البداية و النهاية ، أبی الفداء اسماعيل بن عمر بن كثير قُرَشی دمشقی (م 774 ه) ، عبد اللّه بن عبد المحسن ترکی ، چاپ اول ، 1417 ه ، 1997 م ، هجر ، ریاض ، عربستان.
23. بديع اللغة ، سيد على حسینی میبدی (م 1313 ه) ، سید احمد حسینی ، سید صادق حسینی ، چاپ اوّل ، 1434 ه ، 1392 ش ، مجمع الذخائر الإسلامية ، قم.
24. برهان قاطع ، محمد حسین بن خَلَف تبریزی متخلّص به برهان (م 1062 ه) ، محمد معین ، چاپ اول ، 1335 ش ، انتشارات امیرکبیر ، تهران.
25. بغية الوعاة ، عبد الرحمن سيوطى (م 911 ه) ، محمد ابو الفضل ابراهیم ، چاپ دوم ، 1399 ه ، 1979 م ، دار الفکر ، بیروت ، لبنان.
26. بهتر بنویسیم ، رضا بابایی ، ویراست دوم ، 1391 ش ، نشر ادیان ، قم.
27. تأجيج النيران فی وفات سلطان خراسان ، عبد الرضا ابن عبد الصمد الولی البحرانی ، مخطوط ، کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی ، 17168 ، تهران.
28. تاريخ الأدب العربى ، حنا الفاخوری ، چاپ ششم ، مطبعۀ بولسيه ، بیروت ، لبنان.
29. تاريخ آداب اللغة العربية ، جرجی زيدان ، محمد بقاعی ، چاپ اول ، 1426 ه ، 2005 م ، دار الفکر ، بیروت ، لبنان.
30. تاريخ الخلفاء ، عبد الرحمن سیوطی (م 911 ه) ، محمد محيى الدين عبد الحمید ، چاپ سوم ، 1383 ه ،1964 م ، مطبعة المدنى ، قاهره ، مصر.
31. تاریخ دمشق ، ابن عساکر (م 571 ه) ، أبی سعيد عمر بن غرامة ، چاپ اول ، 1415 ه ، 1995 ، دار الفكر ، بيروت.
32. تأسيس الشيعة ، سيد حسن صدر ، منشورات اعلمی ، تهران.
33. تحفة الغريب ، محمد بن ابوبکر (م 827 ه) ، چاپ اول ، 1305 ه ، المطبعة البهيّة ، مصر.
34. تحفۀ طالقانی ، مهدی بکان ، چاپ اول ، 1392 ش ، 1434 ه ، دار الحجّة عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ، قم.
ص: 185
35. ترجمان اللغة ، محمد يحيى بن محمد شفیع قزوینی (ق 12) ، چاپ اول ، 1117 ه ، سنگی.
36. ترجمه النصائح الكافية لِمن يتولّى معاوية ، محمد بن عقيل (م 1350 ه) ، شیخ عزیز اللّه عطاردی ، چاپ سوم ، 1391 ش ، انتشارات عطارد ، تجریش (تهران).
37. ترجمۀ به نظم قصیدۀ تائیۀ دعبل ، امید مجد ، چاپ اول ، کتابخانۀ ملی ایران ، تهران.
38. ترجمۀ فيض قدسی ، سید جعفر نبوی ، چاپ اول 1374 ه ، انتشارات علمی و فرهنگی ، تهران.
39. ترجمۀ مقاتل الطالبيّين ، ابو الفرج اصفهانی (م 356 ه) ، سید هاشم رسولی محلاتی ، علی اکبر غفاری ، چاپ دوم ، 1349 ش ، نشر صدوق ، تهران.
40. التصريح على التوضيح ، خالد بن عبد اللّه أزهرى (م 905 ه) ، شيخ ياسين ، چاپ اول ، دار الفكر. بيروت ، لبنان.
41. تقوية الإيمان بِردّ تزكية ابن أبی سفيان ، محمد بن عقیل (م 1350 ه) چاپ اول ، 1412 ه ، دار الثّقافة ، قم.
42. تنقيح المقال فی أحوال الرجال ، عبد اللّه بن محمد حسن مامقانی (م 1351 ه) چاپ اول ، سنگی ، نجف اشرف.
43. جامع العلوم فی اصطلاحات الفنون ( ملقّب به دُستور العلماء ) ، عبد النبی بن عبد الرسول احمد نکری ، قطب الدین محمود بن غیاث الدین علی ، چاپ دوم ، 1395 ه ، 1975 م ، منشورات اعلمی ، بیروت ، لبنان.
44. جرعه ای از دریا ، آیت اللّه شبیری زنجانی ، چاپ اول ، 1390 ش ، مؤسسۀ کتاب شناسی شیعه ، قم.
45. جلاء العيون ، علامه محمد باقر مجلسی (م 1111 ه) ، سید علی امامیان ، چاپ ششم ، 1378 ش ، انتشارات سرور ، قم.
46. جمع پریشان ، رضا مختاری ، چاپ دوم 1390 ، نشر دانش حوزه ، قم.
47. جمهرة اللغة ، محمد بن حسن بن دريد اَزدی (م 321 ه) ، ابراهيم شمس الدین ، چاپ اول ، 1424 ه ، 2005 ، دار الكتب العلمية ، بيروت ، لبنان ، مطبعۀ سعادت ، استانبول.
ص: 186
48. جواهر الأدب ، سید احمد هاشمی ، چاپ 21 ، 1384 ه ، 1964 م ، السعادة ، قاهره ، مصر.
49. حاشية الدسوقی على مغنی اللبیب ، (م 1230 ه) ، چاپ دوم ، مكتبة الشفيعی ، اصفهان.
50. حاشیه دده جونکی ، دده خلیفه (م 972 ه) ، مخطوط ، جامعة الملك سعود ، رياض.
51. حدائق المقربين ، محمد صالح بن عبد الواسع حسینی خاتون آبادی ، مخطوط ، 1315 ه ، کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی ، 5657 ، تهران.
52. الحدائق النديه فی شرح الصمديّة ، سيد علی خان مدنی شیرازی (م 1120 ه) ، سید حسین خاتمی ، چاپ اوّل ، 1388 ش ، نشر مهر بیکران ، قم.
53. حق اليقين ، علامه محمد باقر مجلسی (م 1111 ه) ، چاپ اول ، ذوی القربى ، قم.
54. حلية المتقين ، علامه محمد باقر مجلسی (م 1111 ه) ، چاپ اول ، 1362 ش ، انتشارات رشیدی ، تهران.
55. حياة الحيوان الكبرى ، كمال الدین دمیری (ق 8 ه) ، چاپ اول ، المراسلات ، مصر.
56. حياة القلوب ، محمد باقر مجلسی (م 1111 ه) ، چاپ دوم ، 1376 ، انتشارات سرور ، قم.
57. خزانة الأدب، عبد القادر بن عمر بغدادی (م 1093 ه) ، عبد السلام هارون ، چاپ چهارم ، 1418 ه ، 1997 م ، مكتبة الخانجی ، قاهره ، مصر.
58. خورشید مشرقین ( برگزيدۀ أنوار المواهب فی نكت أخبار المناقب ) ، على اکبر نهاوندی (م 1369 ه) ، سعید عرفانیان - محمد جواد اسلامی ، چاپ اول ، 1391 ش ، انتشارات رسالت ، قم.
59. دانش مسلمین ، محمدرضا حکیمی ، چاپ پانزدهم ، 1389 ش ، دليل ما ، قم.
60. دايرة المعارف بزرگ اسلامی ، جمعی از محققین ، چاپ دوم ، 1374 ش ، مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی ، تهران.
61. دايرة المعارف تشیع ، جمعی از محققین ، چاپ اول ، 1366 ش ، بنیاد اسلامی طاهر، تهران.
ص: 187
62. دايرة المعارف ، پطرس البستانی (م 1300 ه) ، چاپ اول ، دار المعرفة ، بيروت ، لبنان.
63. الدرّة اليتيمّة فی تتمّات الثمينة ، شيخ عباس قمّی ، به خط محمد حسین ، 1216 ه.
64. الدّر المنثور فی طبقات ربات الخدور ، زينب فوّاز عامِلی ، چاپ اول ، 1312 ، مطبعة الكبرى الأميريّة ، بولاق ، مصر.
65. الدرّ المنثور ، عبد الرحمن سیوطی (م 911 ه) ، عبد اللّه بن عبد المحسن تركی ، چاپ اول ، 1424 ه ، قاهره ، مصر.
66. الدرّ النضيد فی مراثى السبط الشهيد ، سيد محسن امین ، (م 1371 ه) ، چاپ چهارم ، 1365 ه ، مطبعة الآداب ، نجف اشرف.
67. دعبل الخزاعی جرجيس كنعان ، چاپ اول ، 1369 ه ، 1949 م ، مطبعة الهلال ، بغداد.
68. دعبل بن على الخزاعی ( شاعر آل البيت علیهم السلام ) ، علی خزاعی ، چاپ اول ، 1384 ه ، 1965 م ، مطبعة النعمان ، نجف أشرف.
69. دعبل خزاعی ، سید محسن امین (م 1371 ه) ، چاپ اول ، 1368 ه ، مطبعه الإتقان ، دمشق ، سوريه.
70. ديوان الأزری الكبير ، شیخ کاظم ازری (م 1211 ه) ، شاکر هادی شکر ، چاپ اول ، 1980 م ، 1400 ه ، دار التوجيه الإسلامی ، كويت.
71. ديوان الإمام الشافعی ، محمد بن إدريس بن شافع معروف به شافعی (م 204 ه) ، عبد الرحمن مصطاوی ، چاپ سوم ، 1426 ه ، 2005 م ، دار المعرفة ، بيروت ، لبنان.
72. دیوان حافظ ، (792 ه) ، محمد قدسی حسینی ، چاپ اول ، 1314 ، سنگی.
73. ديوان دعبل بن على الخزاعی ، دعبل خزاعی (م 246 ه) ، عبد الصاحب عمران الدجيلی ، چاپ دوم ، 1972 ه ، دار الكتاب اللبنانی ، بيروت ، لبنان.
74. دیوان صاحب بن عَبّاد ، اسماعیل بن عَبّاد ملقب به صاحب و كافی الكفاة (م 385 ه) ، شیخ محمد حسن آل یاسین ، چاپ سوم ، 1412 ه ، مؤسسۀ قائم آل محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم ، قم.
ص: 188
75. دیوان علامه حسن زاده ، چاپ ششم ، 1377 ش ، مرکز فرهنگی رجاء ، تهران.
76. الذريعة إلى تصانيف الشيعة ، شیخ آقا بزرگ تهرانی ( 1389 ه) ، چاپ سوم ،1403 ه ، 1983 م ، دار الأضواء ، بيروت ، لبنان.
77. راهنمای دانشوران ، سید علی اکبر برقعی (1366 ش ) ، سید محمد باقر برقعی ،چاپ اول ، 1384 ش ، دفتر انتشارات اسلامی ، قم.
78. رجال الکشی ، محمد بن عمر بن عبدالعزیز کشّی (ق 4 ه) ، سید احمد حسینی ، چاپ اول ، موسسه اعلمی ،کربلا ، عراق.
79. رجال النّجاشی ، احمد بن علی بن احمد بن عباس نجاشی اسدی کوفی (م 450 ه) ، آیت اللّه شبیری زنجانی ، چاپ اول ، 1407 ه ، جامعة المدرسين ، قم.
80. الرَّد على المتعصب العنيد المانع مِن ذمّ يزيد ، ابن جوزی (م 597 ه) ، شیخ محمد کاظم محمودی ، چاپ اول ، 1403 ه ،1983 م.
81. روح المعانی ، محمود آلوسی بغدادی (م 1270 ه) ، چاپ اول ، 1353 ه ، دار إحياء التراث العربی ، بيروت ، لبنان.
82. روضات الجنّات فی احوال العلماء و السادات ، علامه محمد باقر موسوی خوانساری (م 1313 ه) ، محمدتقی کشفی ، چاپ اول ،1390 ه ، حيدريه ، تهران.
83. روضات الجنات فی أحوال العلماء و السادات ، علامه محمد باقر خوانساری (م 1313 ه) ، محمد علی روضاتی ، چاپ دوم ، سنگی ، 1367 ، مطبعۀ تهران ، تهران.
84. رياض السالكين فی شرح صحيفة سيد الساجدین علیه السلام ، سید علی خان مدنی شیرازی (م 1120 ه) ، سید محسن حسینی امینی ، چاپ هفتم ،1432 ه ، موسسۀ نشر سلامی ، قم.
85. ريحانة الأدب ، محمد علی مدرس تبریزی (م 1373 ه) ، چاپ سوم ، 1369 ش ، چاپخانۀ حیدری.
86. زاد المعاد ، علامه محمد باقر مجلسی (م 1111 ه) چاپ اول ، 1403 ه ، انتشارات اسلامیه ، تهران.
ص: 189
87. زندگی نامۀ علامه ملجسی ، سید مصلح الدین مهدوی ، چاپ اول ، 1378 ، دبیرخانۀ همایش بزرگداشت علامه مجلسی ، تهران تلامذة العلامة المجلسی و المجازون عنه ، سید احمد حسینی، چاپ اول ، 1390 ش ،کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی ، تهران.
88. زندگی نامۀ علامه مجلسی ، محمد حسین سجاد ، چاپ اول ، 1385 ش ، نشر مهر ثامن الأئمّة ، مشهد.
89. زهر الآداب و ثمر الألباب ، ابی اسحاق ابراهیم بن علی قیروانی (م 453 ه) ، محمد على بجاوی ، چاپ اول ، 1372 ه ، 1953 م ، مصطفی حلبی ، قاهره ، مصر.
90. سبک شناسی بهار ، محمد تقی بهار ، چاپ اوّل ، 1349 ، کتاب های پرستو . تهران ، ایران.
91. سر الأدب فی مجارى كلام العرب ، ابى منصور ثعالبی (م 429 ه) ، مخطوط ، کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی ، 7825 ، تهران.
92. سلافة العصر ، سید علی خان مدنی (م 1120 ه) ، چاپ دو ، 1383 ش ، المكتبة المرتضوى ، تهران.
93. سير أعلام النبلاء ، محمد بن احمد بن عثمان ذهبی (م 748 ه) ، شعیب ارنؤوط / حسین أسد ، چاپ اول ، 1401 ه ، 1981 م ، مؤسسة الرسالة ، بيروت ، لبنان.
94. شرح التصريف ( ضمن جامع المقدمات ) ، مسعود بن عمر تفتازانی (م 791 ه) چاپ شانزدهم ، 1383 ، انتشارات هجرت ، قم.
95. شرح النِّظام على الشافيه ، نظام نیشابوری (م 728 ه) ، محمد زکی جعفری ، چاپ سوم ،1434 ه ، دار الحّجة عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ، قم.
96. شرح بوستان ، سعدی (م 691 ه ) ، محمد خزائلی ، چاپ چهاردهم ، 1388 ش ، انتشارات جاویدان ، تهران.
97. شرح حال دعبل ، سید محمد صادق طباطبایی ، مخطوط ، کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی ، 988/17 ، تهران.
98. شرح شواهد شرح شافیه رضی الدین استرآبادی ، عبد القادر بغدادی (م 1093 ه) ، محمد نور الحسن / محمد زفزاف / محمد محيي الدين عبد الحمید ، چاپ دوم ، 1379
ص: 190
ش ، انتشارات مرتضوی ، تهران.
99. شرح عُقود الجمان ، عبد الرحمن سیوطی (م 911 ه) ، چاپ اول ، 1358 ه ، 1939 م ، دار إحياء الكتب العربی ، قاهره ، مصر.
100 شرح قصيدۀ تائيۀ دعبل ، کمال الدین محمد بن محمد فسوى (م 1134 ه) ، مخطوط ، 1978 ، مركز إحياء ميراث اسلامی.
101. شرح مراثی سید بحر العلوم ، شیخ رحمت اللّه کرمانی (م.ق 13 ه) ، حسین درگاهی ، چاپ دوم ، 1388 ، انتشارات اسوه ، قم.
102. شرح مراح الأرواح ، احمد بن علی بن مسعود (م.ق 7 ه) ، ملا أحمد معروف به دیکقوز ، چاپ دوم ، 1323 ه.
103. شرح و ترجمه تائیۀ دعبل ، علامه محمد باقر مجلسی (م 1111 ه) ، على محدث ، چاپ اول ، 1359 ، تهران.
104. شرح و ترجمۀ تائیۀ دعبل ، علامه محمد باقر مجلسی (م 1111 ه) ، ابو القاسم نجفی اصفهانی / سید کاظم یزدی ، مخطوط ، کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی ، 1246/3 ، تهران.
105. شرح و ترجمۀ تائیۀ دعبل ، علامه محمد باقر مجلسی (م 1111 ه) ، محمد جعفر هندی ، مخطوط ، 1232 ه ، مركز إحياء ميراث اسلامی ،2275/2 ، قم.
106. شرح و ترجمۀ تائیۀ دعبل ، علامه محمد باقر مجلسی (م 1111 ه) ، محمد حسن بن ابراهیم اردکانی ، مخطوط، 1260 ه ، کتابخانۀ حوزه علمیۀ امام صادق علیه السلام ، اردکان.
107. شرح و ترجمۀ تائیۀ دعبل ، علامه محمد باقر مجلسی (م 1111 ه) ، مخطوط ، کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی ، 4255/4 ، تهران.
108. شرح و ترجمۀ تائیۀ دعبل ، علامه محمد باقر مجلسی (م 1111 ه) ، مخطوط ،کتابخانۀ مدرسۀ صدر بازار ، 456/3 ، اصفهان.
109. الشعر و الشعراء ، عبد اللّه بن مسلم بن قتيبه دینوری (م 276 ه) ، أحمد محمد شاکر ، چاپ اول ، 1377 ه ، 1958 م ، دار المعارف ، كورنيش ، مصر.
110. الشعر و الشعراء ، عبد اللّه بن مسلم بن قتيبه دینوری (م 276 ه) ، مصطفى
ص: 191
آفندی ، چاپ دوم ، 1350 ه ، 1932 م ، مكتبۀ تجارية الكبرى. قاهره ، مصر.
111. شفاء السائل و تهذيب المسائل ، عبد الرحمن بن محمد بن محمد بن خلدون (م 808 ه) ، محمد مطیع حافظ ، چاپ اول ، 1417 ه ، 1996 م ، دار الفکر ، دمشق ، سوریه.
112. شفاء الصدور في شرح زيارة العاشور ، ميرزا ابو الفضل تهرانی (م 1308 ه ) ، محمد باقر ملکیان ، چاپ دوم ، 1387 ش ، اسوه ، قم.
113. شفاء الغليل فيما فی كلام العرب من الدخيل ، أحمد بن محمد خفاجی (م 1069 ه) ، محمد کشّاش ، چاپ اول ، 1418 ه ، 1998 م ، دار الكتب العلمية ، بيروت ، لبنان.
114. الصِّحاح ، اسماعيل بن حمّاد جوهری (م 396 ه) ، احمد عبد الغفور عطّار ، چاپ سوم ، 1404 ه ، دار الملايين ، بيروت ، لبنان.
115. طبقات الشعراء ، ابن معتز (296 ه) ، عبد الستار أحمد فراح ، چاپ اول ، 1938 م . دار المعارف ، قاهره ، مصر.
116. عروض آل الرسول صلی اللّه علیه و آله و سلم ، محمد زکی جعفری ، چاپ اول ، 1424 ه ، تکسوار حجاز ، مشهد.
117. علامه مجلسی و آثار فارسی او ، مهین پناهی ، چاپ اول ، 1370 ش ، انتشارات جهاد دانشگاهی ، تهران.
118. علامه مجلسی ،حسن طارمی ، چاپ اول ، 1375 ش ، طرح نو ، تهران.
119. العمدة فی محاسن الشّعر و آدابه و نقده ، ابن رشیق قیروانی (م 456 ه) ، محمد محيي الدين عبد الحمید ، چاپ اول ، 2006 م ، دار الطَّلاع ، قاهره ، مصر.
120. عين الحياة ، علامه محمد باقر مجلسی (م 1111 ه) چاپ اول ، 1341 ش ، انتشارات جاویدان ، تهران.
121. عيون أخبار الرضاء علیه السلام ، محمد بن علی بن الحسين بن بابویه قمّی معروف به صدوق (م 381 ه) ، سید مهدی حسینی لاجوردی ، چاپ دوم ، 1363 ه ، كتاب فروشی طوس ، قم.
122. الغدیر ، علامه عبد الحسین احمد امینی نجفی (م 1390 ه) ، مركز الغدير ، چاپ چهارم ، 1427 ه ، 2006 م ، مؤسسۀ دايرة المعارف الفقه الإسلامی ، قم.
ص: 192
123. غیاث اللُّغات ، غیاث الدین محمد بن حلال رامپوری (م. ق 13 ه) منصور شروت ، چاپ سوم ، 1388 ه ، انتشارات امیرکبیر ، تهران.
124. فرجام عشق ( شرح غزل عرفانی امام خمینی رحمه اللّه ) ، سید عبد اللّه فاطمی نیا ،چاپ ششم ، 1386 ش مؤسسه فرهنگی و انتشاراتی رسائل ، تهران.
125. فرهنگ جامع فارسی ( آنندراج ) ، محمد پادشاه متخلص به شاد ، محمد دبیر سیاقی ، چاپ دوم ، 1363 ش ، کتاب فروشی جمهوری اسلامی ، تهران.
126. فرهنگ نظام ، سید محمد علی داعى الإسلام ، چاپ اول ، 1305 ش ، حیدرآباد.
127. فقه اللغة ، ابو منصور ثعالبی (م 429 ه) ، ياسين العيوبی ، چاپ اول ، 1432 ه ، 2011 م ، المكتبة العصرية ، صيدا ، لبنان.
128. فوات الوفيات ، محمد بن شاکر کتبی (م 764 ه) ، احسان عباس ، چاپ اول ، دار صادر ، بیروت.
129. الفوائد الرضويّة في أحوال علماء المذهب الجعفريّة ، شيخ عباس قمّى (م 1319 ه) ، ناصر باقری بیدهندی ، چاپ اول ، 1385 ش ، بوستان کتاب ، قم.
130. فهرست نسخه های خطی کتاب نامۀ حوزۀ علمیه امام صادق علیه السلام ، سید جعفر حسینی ، چاپ اول ، نشر مجمع ذخائر اسلامی ، قم.
131. فهرست نسخه های خطی کتاب خانۀ مجلس شورای اسلامی ، محمد تقی دانش پژوه و بهاء الدین علمی انوری ، چاپ اول ،1390 ، کتاب خانۀ مجلس شورای اسلامی.
132. فهرست نسخه های خطی کتاب خانۀ مدرسه صدر بازار ، سید جعفر حسینی ، چاپ اول ، 1384 ش ، 1426 ه ، نشر مجمع ذخائر اسلامی ، قم.
133. فهرست نسخه های خطی مرکز إحياء ميراث اسلامی ، سید احمد حسینی ، چاپ اول ، 1425 ه ، 1383 ش ، نشر مجمع ذخائر اسلامی ، قم.
134. الفهرست ، ابن ندیم (م 384 ه ) ، چاپ اول ، دار المعرفة ، بيروت ، لبنان.
135. فهرستوارۀ دست نوشته های ایران ، مصطفی درایتی ، چاپ اول ، مؤسسۀ فرهنگی پژوهشی الجواد علیه السلام ، مشهد.
ص: 193
136. الفيض القدسى فی ترجمة العلامة المجلسى ، محدّث نوری ، ضمن بحار الأنوار ذکر شد.
137. قابوس نامه عنصر المعالى (م 462 ه) غلام حسین یوسفی ، چاپ اول ،1345 ، انتشارات علمی و فرهنگی تهران.
138. القاموس المحيط ، محمد بن یعقوب فیروز آبادی ، چاپ اول ، مطبعة السعادة ، مصر.
139. قصص العلماء ، ميرزا محمّد تنکابنی (م 1302 ه) ، چاپ اول ، انتشارات اسلامیه ، تهران.
140. کتاب الرجال ، تقى الدين حسين بن على بن داود حلّی (م 707 ه) ، سید محمد صادق آل بحر العلوم ، چاپ اول ، 1392 ه ، 1972 م ،مطبعۀ حيدريه ، نجف اشرف.
141. کتاب شناسی مجلسی ، حسین درگاهی ، علی اکبر تلافی ، چاپ اول ، 1370 ش ، بنیاد فرهنگی امام رضا علیه السلام.
142. کشّاف اصطلاحات الفنون و العلوم ، محمد علی تهانوی ، جمعی از محققین ، چاپ اول ، 1996 م ، مكتبة لبنان ناشرون ، لبنان.
143. كشف الظنون عن أسامی الكُتُب و الفنون ، مصطفى بن عبد اللّه (م 1067 ه) معروف به حاجی خلیفه ، مقدمۀ آیت اللّه مرعشی رحمه اللّه ، چاپ دوم ، 1951 م ، دار احياء التراث العربی ، بيروت ، لبنان.
144. کشف الغمّه ، على بن عيسى اربلی ، سید هاشم محلاتی ، چاپ اول ، 1381 ش ، نشر بنی هاشم ، تبریز.
145. كشف الهاوية ، شيخ ذبیح اللّه محلاتی ، چاپ اول ، 1384 ه ، نشر کتاب ، تهران.
146. کمال الدین و تمام النِّعمة ، ابو جعفر محمد بن على بن الحسين بن بابويه قمّى معروف به صدوق (م 381 ه) ، علی اکبر غفاری ، چاپ اول ، 1390 ه ، مكتبة الصدوق ، تهران.
147. الكُنى و الألقاب ، شیخ عباس قمّی (م 1359 ه) ، چاپ پنجم ، 1368 ش ، مكتبة الصدر ، تهران.
148. گلستان ، سعدی (م 691 ه) خلیل خطیب رهبر ، چاپ بیست و دوم ، 1388
ص: 194
ش ، انتشارات صفی علیشاه ، تهران.
149. گوهر دانش ، محمد تقی ادیب نیشابوری (م 1355 ه) ، جمال الدین خراسانی ، چاپ اوّل ، چاپخانۀ خراسان ، مشهد ، ایران.
150. اللّالى العبقريّة فی شرح العينيّة الحميريّة ، بهاء الدین اصفهانی معروف به فاضل هندی (م 1137 ه ) آیت اللّه جعفر سبحانی ، چاپ اول ، 1421 ه ، موسسۀ امام صادق علیه السلام ، قم.
151. لُبُّ اللُّباب في تحرير الأنساب ، عبد الرحمن سیوطی (م 911 ه) ، چاپ اوّل ، 1422 ه ، 2002 م ، دار الفكر ، بيروت ، لبنان.
152. اللُّباب في تهذيب الأنساب ، ابن أثير جزری (م 630 ه) ، چاپ اول ، 1423 ه ، 2002 م ، دار الفكر ، بيروت ، لبنان.
153. لسان العرب ، ابن منظور مصری (م 711 ه) ، چاپ سوم ، 1413 ه ، 1993 م ، موسسة التاريخ العربی - دار احياء التراث العربي ، بيروت ، لبنان.
154. لطائف الطوائف ، فخر الدين علی صفی ، احمد گلچین معانی ، چاپ چهارم ، 1362 ش ، انتشارات اقبال.
155. لغتنامۀ دهخدا ، چاپ اول.
156. المثلّث ، ابن السِّيد بَطَليوسي (م 521 ه) ، صلاح مهدی فرطوسی ، چاپ اول ، 1401 ه ، 1981 م ، دار الرشيد ، بغداد ، عراق.
157. مجالس المؤمنین ، قاضی نور اللّه شوشتری (م 1019 ه) ، چاپ اول ، 1354 ش ، انتشارات اسلامیّه ، تهران.
158. مجمع البيان ، فضل بن حسن طبرِسی (م 548 ه) ، چاپ اول ، 1426 ه ، 1384 ش ، اُسوه ، قم.
159. محاضرات الأُدباء ، راغب اصفهانی (م 502 ه) ، چاپ اول ، 1287 ه ، قاهره ، مصر.
160. مراصد الاطلاع على أسماء الأمكنة و البَقاع ، صفی الدين عبد المؤمن بن
ص: 195
عبد الحقّ بغدادی ( م 739 ه ) ، علی محمد بجاوی ، چاپ اول ،1373 ه ، 1954 م ، دار إحياء الكتب العربية ، قاهره ، مصر.
161. مرآت الأحوال ، احمد بن محمد علی بن محمد باقر اصفهانی مشهور به بهبهانی ، مخطوط ، کتاب خانه ، مجلسی شورای اسلامی ، 1109 ، تهران.
162. المزهر فی علوم اللغة ، عبد الرحمن سیوطی ( م 911 ه ) ، محمد احمد جاد / محمد ابو الفضل ابراهیم / محمّد بجاوی ، چاپ چهارم ، 1378 ه ، 1958 م ، دار إحياء الكتب العربيّة ، قاهره ، مصر.
163. مشاهیر دانشمندان اسلام ، شیخ محمد رازی ، چاپ اول ، 1351 ش ، انتشارات اسلامیّه ، تهران.
164. المصباح المنير. فيومی ( م 770 ه ) ، چاپ اول ، 1414 ه ، 1994، دار الكتب العربية ، بيروت ، لبنان.
165. معجم الأُدباء ، ياقوت حموی ( م 626 ه ) ، احسان عباس ، چاپ اول ، 1993 م ، دار الغرب الإسلامی ، بيروت ، لبنان.
166. معجم البلدان ، یاقوت حَمَوی ( م 626 ه ) محمد عبد الرحمن مرعشلی ، چاپ اول ، 1429 ه ، 2008 م ، دار إحياء التراث العربی ، بيروت ، لبنان.
167. معجم الذين نُسبوا إلى أُمّهاتهم ، فُؤاد صالح سید ، چاپ اول ، 1996 م ، شرکت العالمية للكتاب ، لبنان.
168. معجم الشعراء ، محمد بن عمران بن موسی مرزبانی ( م 384 ه ) ، عباس هانی چراخ ، چاپ اول ، 2010 م ، بيروت ، لبنان.
169. معجم الشعراء فی معجم البلدان ،کامل ،جُبوری ، چاپ اول ، 2002 ، مکتبۀ لبنان ناشرون ، بیروت ، لبنان.
170. المعجم فی معايير أشعار العجم ، شمس الدين محمد بن قیس رازی (م. ق 7 ه) ، محمد بن عبد الوهاب قزوینی ، مدرس رضوی ، سیروس شمیسا ، چاپ اول 1388 ش ، نشر علم ، تهران.
171. معجم قبائل العرب ، عمر رضا کحّالة ، چاپ هشتم ، 1418 ه ، 1997 م ،
ص: 196
موسسة الرسالة ، بيروت ، لبنان.
172. مغنی اللبیب ، ابن هشام انصاری (م 761 ه) ، چاپ ششم ، 1414 ه ، انتشارات سيد الشهدا علیه السلام ، قم.
173. مفاتیح الغیب ، فخر الدین محمد رازی (604 ه) ، چاپ اول ، استانبول ، ترکیه.
174. مفردات الألفاظ القرآن ، راغب اصفهانی (م 420 ه) ، نجیب ماجدی ، چاپ اول ، 1427 ه ، 2006 م ، المكتبه العصريّة ، صيدا ، لبنان.
175. مَن لا يحضره الفقيه ، ابو جعفر محمد بن علی بن الحسين بن بابویه قمی معروف به شیخ صدوق (م 381 ه ) ، علی اکبر غفّاری ، چاپ دوم ، جامعۀ مدرسین ، قم.
176. المنصف من الكلام ، تقی الدین احمد بن محمد شمنّی (م 872 ه) ، چاپ اول ، 1305 ه ، المطبعة البهيّة مصر.
177. نصاب الصبیان ، ابو نصر فراهی (م 618 ه) علامه حسن حسن زادۀ آملی ،چاپ اوّل ،1333 ش ، 1374 ه ، اسلامیّه تهران.
178. النصائح الكافيه لِمَن يتولّى معاوية ، محمد بن عقیل (م 1350 ه) چاپ اول ،1412 ه ، دار الثقافة ، قم.
179. نظم الفوائد ،ابن مالك اندلسی (م 672 ه) ، سلیمان بن ابراهیم ، چاپ اول ، 1409 ه ، مجلۀ جامعۀ أمّ القرى ، عربستان.
180. نفحات الروضات ، علامه محمد باقر نجفی اصفهانی ، سید احمد روضاتی ، چاپ اول ، 1413 ه ، مكتبة القرآن ، تهران.
181. نور الأبصار فی مناقب آل بيت النبی المختار ، شیخ نسید شبلنجی ، چاپ اول ، مطبعۀ يوسفيه ، مصر.
182. نور الأنوار فی شرح الصحيفة السجاديّة ، سيد نعمت اللّه موسوی جزایری (م 1112 ه) ، چاپ اول ، 1427 ه ، آسیانا ، قم.
183. الوافی بالوفيات ، صلاح الدین صفوی (م 764 ه) ، احمد أرناووط / تزكی مصطفی ، چاپ اول ،1420 ه ،2000 م ، دار إحياء التراث العربی ، بيروت ، لبنان.
ص: 197
184. وفيات الأعيان ، احمد بن محمد بن أبی بكر بن خلّکان (م 681 ه) ، احسان عباس ، 1968 م ، دار صادر ، بیروت ، لبنان.
185. هدية العارفين ( أسماءُ المؤلّفين و آثار المؤلفين ) اسماعیل پاشا بغدادی ،چاپ دوم ، 1951 م ، دار إحياء التراث العربي ، بيروت ، لبنان.
186. یزید بن معاوية ، أبو جعفر أحمد مکی ، چاپ اول 1398 ه بيروت ، لبنان.
ص: 198
سخن آغازین...9
مقدمۀ مصحّح...13
تصحيح قصيدۀ تائيه...15
طریق روایت تائیه...15
اختلاف نسخ قصیده تائيه...15
شروح قصيدۀ تائيه...16
نُسخ ترجمه و شرح علامۀ مجلسی...19
نُسخ اساس طبع...21
مقدمه ای مختصر در شعر و شاعری...35
معنی فدای لفظ شدن...50
زندگی نامۀ دعبل خزاعی ، علّامۀ مجلسی...53
مقام علمی...56
مشایخ روایی دعبل...57
نَسب او...57
فرزندان...57
راویان حدیث از دعبل...58
تأليفات...58
در کلام بزرگان نقد و ادب...58
وفات...64
زندگی نامه...67
لقب مجلسی...68
ص: 199
مقام علمی...69
استادان...70
شاگردان...70
تأليفات...71
فرزندان...72
وفات...72
علامه مجلسی و نقش برجسته او در عمومی کردن علوم...75
مقدمة مؤلّف...81
المطلع الأوّل...97
فریاد از روزگار...105
حبّ اهل بیت علیهم السلام و بغض دشمنانشان...107
ناقضين عهد...112
بیعت شوم...117
مناقب على علیه السلام...119
مناقب اهل بیت علیهم السلام...125
المطلع الثانی...125
واقعه فخ...144
مظلومیّت امام رضا علیه السلام...153
ذکر مصیبت قمر بنی هاشم علیه السلام...155
مظلوميّت أهل بيت علیهم السلام...158
مناقب أهل بيت علیهم السلام...160
رزائل دشمنان أهل بیت...163
محبّت أهل بيت علیهم السلام...166
گریه بر أهل بیت علیهم السلام...169
منازل رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم...172
ظهور امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف...174
شفاعت أهل بيت علیهم السلام...178
خطاب به دشمنان أهل بیت علیهم السلام...179
فهرست منابع...183
ص: 200