مدح خورشید: گزیده ای از خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی خامنه ای (مدظله العالی) درباره ی شخصیت حضرت امام خمینی (ره) رهبر کبیر انقلاب اسلامی

مشخصات کتاب

سرشناسه : خامنه ای، علی، رهبر جمهوری اسلامی ایران، 1318 -

عنوان و نام پديدآور : مدح خورشید: گزیده ای از خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی خامنه ای (مدظله العالی) درباره ی شخصیت حضرت امام خمینی (ره) رهبر کبیر انقلاب اسلامی/ [موسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی، دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی خامنه ای].

مشخصات نشر : تهران : موسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی، انتشارات انقلاب اسلامی، 1391.

مشخصات ظاهری : 135 ص.

فروست : گزیده خاطرات؛ 1.

شابک : 45000 ریال: 978-964-2951-51-2 ؛ 60000 ریال (چاپ دوم)

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

يادداشت : چاپ دوم: بهار 1392.

يادداشت : این کتاب در سالهای 1391- 1397 تجدیدچاپ شده است.

موضوع : عبودی، ابراهیم، 1955- م. -- خاطرات

شناسه افزوده : موسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی. دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی خامنه ای"مد ظله العالی"

شناسه افزوده : موسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی. دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی خامنه ای"مد ظله العالی". انتشارات انقلاب اسلامی

رده بندی کنگره : DSR1691/م4 1391

رده بندی دیویی : 955/0844092

شماره کتابشناسی ملی : 2782228

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحيم

ص: 2

ص: 3

مدح خورشيد

گزيده اى از خاطرات حضرت آيت الله العظمى سيدعلى خامنه اى (مدّظلّه العالى) درباره ى شخصيت امام خمينى (ره) رهبر كبير انقلاب اسلامى

مؤسّسه ى پژوهشى فرهنگى انقلاب اسلامى، دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت الله العظمى خامنه اى.

ص: 4

پيشگفتار

خاطره گويى و خاطره نويسى شيوه اى ديرينه براى زنده نگه داشتن يادها و دستاوردهاى يك ملّت است؛ تا آنچه را در گذشته از سرگذرانده چراغى گردد فراسوى آيندگان.

خاطره همواره يادى از گذشته را دربردارد و سرشار از آگاهى و عاطفه است. انتشار خاطرات؛ يعنى انتقال مفاهيم، تجربيات، آداب و ارزشهاى يك نسل به نسل هاى ديگر. لذا خاطرات منابع مهمّ مطالعات فرهنگى، اجتماعى، سياسى، اقتصادى و تاريخى جوامع هستند. بديهى است كه ارزش و استناد خاطرات به شخصيت راوى خاطره نيز بستگى دارد.

پرداختن به خاطرات حضرت آيت الله العظمى خامنه اى (مدّظلّه العالى) با توجّه به حضور و نقش فعّال ايشان در تاريخ انقلاب اسلامى و در مسير تحوّلات و تاريخ معاصر كشورمان، يك ضرورت فرهنگى و ملّى است. لذا «مؤسّسه ى پژوهشى فرهنگى انقلاب اسلامى» بر آن شد كه خاطرات معظّمٌله را از متن بيانات ايشان استخراج و تدوين نمايد و در قالب مجموعه اى از خاطرات موضوعى منتشر سازد. اثر پيش روى مشتمل بر گزيده اى از خاطرات مقام معظّم رهبرى در مورد حضرت امام (ره) مى باشد.

اين خاطرات كه مقاطع مختلف حيات طيبه ى امام خمينى از دوران مبارزات تا سالهاى پيروزى و استقرار نظام جمهورى اسلامى و سالهاى دشوار دفاع ملّت انقلابى و مظلوم ايران در برابر هجوم نظام استكبار در جنگ

ص: 5

تحميلى را دربرمى گيرد؛ حاوى نكاتى آموزنده از سيره ى مكتبى، انقلابى و اخلاقى امام راحل مى باشد كه بازخوانى و توجّه به آن از شرايط لازم براى شناخت و تداوم راه امام خمينى (قدّس سرّه) است.

«انتشارات انقلاب اسلامى» به يارى خداوند بزرگ ديگر خاطرات معظّمٌله در موضوعات مختلف را نيز به مرور تنظيم و به پيشگاه مردم شريف كشورمان تقديم مى دارد. ان شاءالله.

ومن الله التوفيق

ص: 6

فهرست

اعتقاد به پيروزى خون بر شمشير 11

ارتباط و كار امام با مردم 12

ايستادگى باشكوه تنهايى يك تك درخت 41

يك قاعده ى انقلابى 16

نسبت ملّت با امام 81

ايمان امام به توده ى مردم و نقش روحانيت 20

امام، قاطع و صريح 22

امام؛ اعلم فقهاى و علماى زمان ما 24

دلِ آشنا با قرآن 26

امام حاضر در صحنه 28

يادآورى سخن امام در شوراى عالى دفاع 03

پيروزى در انجام تكليف 32

تأكيد امام: قيام براى وظيفه 33

ابراز خوشحالى امام 35

عدم صدور حكم جهاد 36

ايجاد اميد در دل مردم 83

تصميماتى بر طبق واقعيت 40

اميدوارى ناشى از ايمان در همه ى مراحل 41

بهترين پاداش براى امام 34

اكسير وجود امام 45

ص: 7

ذكر و نماز تا آخرين لحظه 47

صبر و متانت و سعه ى صدر امام 48

سخت ترين كار 50

هيجان امام از فداكارى هاى مردم 52

احساس رهبران نهضت هاى اسلامى در فقدان امام 53

اهميت فقاهت و اخلاق از نظر امام 54

اثر تهذيب 55

يك پيشنهاد خرسند كننده به امام 56

خلاصه ى وصيت امام: اتّكا به خدا 58

اوج توكّل و حُسن ظن به خدا 61

علّت فشار استكبار از نگاه امام 62

ملاك حق و باطل 63

سندى براى قيام لله 64

انس با دعا 66

احترام حضرت امام به فقهاى پيشين 67

غيرقابل توصيف بودن شخصيت امام 69

معناى وحدت 71

حمايت امام از منتخبان مردم 73

همين يك جمله؛ برويد با هم بسازيد 74

يك حكيم واقعى 75

تفسير اميدبخشانه ى امام از حوادث 76

صراحت در عين بلند نظرى 78

حمايت هميشگى امام از اركان نظام 80

فرمان امام؛ فرمان اسلام 82

سنگينى مسؤوليت 83

درك عظمت امام 85

نمونه در آراستگى و وضع ظاهر 87

نمونه اى از زهد امام (ره) 88

سختى اداره ى مملكت 90

واقعيتى شبيه افسانه ها 91

مناعت طبع، و پرهيز از مقام 93

نگاه حكيمانه به حوادث ناگوار 94

ص: 8

آثار قدرتِ ايمان امام 95

انضباط، حتّى در كارهاى شخصى 96

اشكهايى جوانانه و از سر فرزانگى 97

استوار و خستگى ناپذير بودن امام 98

آثار ايستادگى امام در حفظ ايران 99

دست قدرت خدا در هدايت كارها 101

تقيد امام به ورزش 103

تأكيد امام بر عدم تفكيك دين از سياست 401

صبر عظيم و روشن بينى امام 106

ابهّت امام در نظر سياستمداران جهان 107

بزرگترين كار عالم در سن پيرى 901

تعبّد در جوانى 011

سليقه ى امام در اداره ى كشور 111

عرفان و عدم انزوا از سياست 311

يك سؤال واقعى 114

احساس مسؤوليتِ امام 115

تواضع و حيا در امور عاطفى و معنوى 117

محفل دلهاى كوشا و مشتاق 118

اخلاق خوش لازمه ى اهداف بزرگ 120

تداوم آرمانهاى بزرگ و حقيقى 122

معنى «خرمشهر را خدا آزاد كرد» 123

توصيه ى هميشگى امام به مسؤولين 125

طبيعت آزادانديشان حوزه و امام 126

وجود خوب و بد در همه ى اقشار 128

اطمينان امام 130

شادى امام از همدلى مسلمين 131

حاميان امام حتّى از مخالفان مشرب فلسفى او 132

امام يك معلّم واقعى 133

مدارا، نصيحت، و برخورد 134

ص: 9

ص: 10

اعتقاد به پيروزى خون بر شمشير

تمام شيوه هايى كه ايشان در طول اين مدّتِ مبارزه به كار زدند ابتكارى بود و ابتكاراتى بود كه ديگرانى كه ناظر بودند همه رد مى كردند، حتّى دوستان ايشان، حتّى دوستان ايشان! شما ببينيد در ظرف اين يك سالِ اخير چه شيوه هايى را ايشان به كار زدند و به كار بردند! همه اش مبتكرانه و همه مثل تيرهايى كه درست به هدف مى خورد؛ يك دانه اش خطا نكرد؛ يك دانه اش اشتباه از آب در نيامد؛ در حالى كه اغلب خدشه مى كردند، تخطئه مى كردند. آن روزى كه اعلاميه ى خون بر شمشير پيروز [است]، آمد، دوستانِ نزديك ايشان در تهران، در قم دچار ترديد شدند كه آيا اين مصلحت است؟ اين جايز است؟ اين اعلاميه خوب بود؟ درست است؟ قرص، مثل كوه ايستاد و ديديد كه خون بر شمشير پيروز شد. آن روزى كه ايشان رفتند به فرانسه، براى همه شگفت آور بود و هيچ كس به ذهنش نمى آمد. آن روزى كه ايشان تصميم گرفتند برگردند ايران، همه دچار دلهره شدند.... و نديدم كسى را كه غير از اين قضاوت داشته باشد. با هر كس برخورد كرديم ديديم همينجور است. خب تمام اين تاكتيكها، تمام اين شيوه هاى گوناگونى كه اين ضرباتى كه در مواقع حسّاس اين مرد بزرگ، اين رهبر بزرگ وارد آورده، تمام ضربات بجايى بوده و اين را سرنوشت مبارزه و گذشت كار و گردش كار به ما ثابت كرد.

سخنرانى درباره ى سياست داخلى حزب جمهورى اسلامى (بهار 1358) 1

ص: 11

ارتباط و كار امام با مردم

رهبر و امامِ ما با آن قدرت الهى بزرگ و باعظمتش مردم را هميشه به حساب آورد. در روزهاى اوّلى كه امام از پاريس به تهران وارد شده بودند - يعنى در آن حسّاس ترين لحظات اين تاريخ، در آن لحظاتى كه تمام نگرندگان جهانى، همه ى ناظران سياسى ايران را به عنوانِ كانون بزرگترين حوادث قرن به حساب مى آوردند و همه نگران بودند كه در ايران چه خواهد شد و چه به وقوع خواهد پيوست. - در آن لحظات حسّاس وقتى وارد شد از اولين لحظات رفت ميان مردم. پيرمردِ هشتاد ساله استراحت و خواب و آسايشِ خود را گذاشت به حساب مردم و در اختيار مردم. سياستمداران آمدند گفتند به آقا بگوئيد اينقدر وقتش را صرف مردم نكند، صرف رفت و آمد نكند، صرف ديد و بازديد مردم نكند، اجازه بدهد سياستمداران، متفكّران، هوشمندان بيايند بنشيند با آقا صحبت كنند در زمينه ى مسائل بزرگ سياسى. امام در جواب همه ى اينها گفت من با سياستمداران و مغزها و كله گنده ها كارى ندارم من با مردم كار دارم. مى آيند، بيايند توى مردم و او درست فهميد، و او درست تشخيص داد و اگر قرار بود پاىِ صحبت سياستمداران بنشيند هنوز كه هنوز است ما بايستى از مجلس شوراى غير ملّى نطق آقاى بختيار را بشنويم. آمد با مردم روبرو شد، بين او و مردم حفاظ و حجابى نبود، صد بار هزار بار گفتند آقا جان شما در خطر است، گفت بگذاريد در خطر باشد من اگر كشته هم بشوم براى اين ملّت نافع خواهد بود. بدون حفاظ،... در مقابل هزارها هزار

ص: 12

مردم ايستاد با آنها صحبت كرد؛ زنها، مردها، كودكان آمدند بچه ها را از بغلها گرفت بوسيد، نوازش كرد، به مادرهايشان به پدرهايشان برگرداند، ميان مردم آمد، با مردم كار خود و تلاش خود را ادامه داد، روى مردم حساب كرد و ديديد كه پيروز شد.

سخنرانى با عنوان اهميت هوشيارى عمومى در مقابل توطئه ها 1358/05/24

ص: 13

ايستادگى باشكوه تنهايى يك تك درخت

روزى بود كه رهبر عزيز ما تنهاى تنها بود؛ دو گروه مبارز در اين مملكت بودند، هر دو تز رهبر ما را رد مى كردند، قبول نداشتند. يك عدّه سياسيونِ راحت طلبِ پشت ميز نشينِ بر روى بستر راحت استراحت كن؛ آنهايى كه عادت كرده بودند بنشينند، بخورند، بورس بگيرند، آقايى كنند با تبختر و تكبّر يك كلمه حرفى بزنند، وجيه الملّة بشوند، يك وقتى هم در يك جريان سياسى يك كلمه اى بگويند، امّا دردسرى قبول نكنند. اينها با شيوه ى رهبر ما مخالف بودند، مى گفتند آقا بيخود اين همه به پر و پايه ى شاه مى پيچند، شاه كه رفتنى نيست از اين مملكت. اقلاً اگر شاه را رد مى كنند نيابت سلطنت را قبول كنند. امام قرص ايستاد، گفت هر كسى كه شعار ما را قبول نمى كند به ملاقات ما نيايد. اذن دخول امام در پاريس براى رجال سياستمدار پرمدّعا اين بود كه بايد اوّل سلطنت را و پادشاهى را در ايران رد بكنند، محكوم بكنند، بعد بتوانند بار بيابند و به خدمت امام بروند؛ حتّى حاضر نبود با اينها صحبت بكند، مذاكره بكند، قرص ايستاد؛ اين يك گروه. گروه ديگر گروهى بودند كه با ادّعاى تندروى و چپ روى و فداكارى در ميدان مبارزه ظاهر مى شدند، طرفدار جنگ مسلّحانه، تنها ره رهايى جنگ مسلّحانه است. مى گفتند آقا بى خود اصرار مى كند، با اينجورها اين مبارزه به پيروزى نخواهد رسيد، بى خود معطّل نشويد؛ بايد جنگ مسلّحانه، بايد تفنگ به دست بگيريم. بايد مردم

ص: 14

بسيج عمومى بشوند. هر كسى را كه فكر مى كردند ارتباطى با امام دارد دورش را مى گرفتند فرياد مى كشيدند كه ما را مسلّح كنيد. البته اين توده ى مردم بودند غالباً كه مى گفتند ما را مسلّح كنيد، امّا تز مال گروههايى بود كه شعار جنگ مسلّحانه را شعار خودشان قرار داده بودند. مى گفتند فايده اى ندارد، تا سلاح دست نگيريد، تا مردم را مسلّح نكنيد، شاه از اين مملكت رفتنى نيست. امام هيجان زده نشد، دستپاچه نشد، خطّ مشى خودش را گم نكرد، راه خودش را ادامه داد؛ گفت با مبارزه ى سياسى آنچنان ضيق خناقى براى اين رژيم درست مى كنيم كه يا خودكشى كند يا مجبور به فرار بشود، و ديديم كه شد. گروههاى مبارز در اين مملكت مخالف تز امام بودند. بگذريم از گروههاى راحت طلبِ فرصت طلبِ مرتجعى كه اساساً ضدّ مبارزه مى انديشيدند و هر گونه مبارزه اى را محكوم مى كردند؛ آنها كه هيچ. امّا تنها و به تنهايى يك امّت «إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً»(1) خودش تنها يك امّت بود. با شكوه تنهايى يك تك درخت، در يك كوير لم يزرع كه بر طوفانها و شنها و آفتابهاى داغ و سوزان و تشنگيها و بى آبيها پيروز مى شود و فضا را سرسبز و معطّر مى كند، ايستاد. ايستاد و مبارزه را به اين جا رساند.

سخنرانى با عنوان جلوه ى سرگذشت ديرين مبارزات پيغمبران در زمان ما 1358/05/31

ص: 15


1- . سوره ى نحل، آيه ى 120.

يك قاعده ى انقلابى

برادران و خواهران! ما از قديم يك فرمولى داشتيم، آن فرمول اين بوده كه هر نهادى، هر حركتى، هر جريانى كه از طرف دشمنان انقلاب و دشمنان مردم و دشمنان اسلام تقويت شد، آن نهاد، آن انقلاب باطل است، يا لااقل رگه اى از باطل در او هست و هر نهادى و هر جريانى و هر جمعيتى كه از طرف دشمنان انقلاب مورد تعريض قرار گرفت، آن جريان حق است، آن جريان، رشد است، آن جريان درست است. بايد تعقيبش كرد، بايد تقويتش كرد، بايد حفظش كرد. مردم اين فرمول را سالهاست فهميدند، امام - يك وقتى با اعضاى شوراى مركزى حزب(1) رفته بوديم خدمتشان يكى از برادران اظهار كرد يا در ضمن صحبتهايش بود كه مثلاً طرح، تحميلهايى مى شود به حزب، حملاتى مى شود، كسانى حمله مى كنند، - فرمودند كه از اين حملات هميشه به ما هم مى شده. و ما از اين حملات سود مى برديم. مى گفتند كه من در سال 42، 43 براى شاه پيغام دادم كه تو و دستگاه ساواكت كه اين قدر مرا مى كوبيد اين به نفع من است. براى خاطر اين كه مردم به اصالت و حقانيت من اعتقاد پيدا مى كنند، مى فهمند كه ما درست مى گوئيم، اگر درست نمى گفتيم شما اينقدر ما را نمى كوبيديد. و به ما مى گفتند كه چون شما مورد حملات

ص: 16


1- . حزب جمهورى اسلامى

و هجوم و ضربات هستيد پس راهتان، راه درستى است. حقانيت خودتان را بفهميد و درك كنيد. و اين يك واقعيت است. اين فرمول براى ما يك فرمول حجّتى است.

سخنرانى با عنوان ضرورت و تداوم تشكيلات 1358/11/23

ص: 17

نسبت ملّت با امام

ملّت با شخص امام ارتباطشان چه جور است واقعاً، ارتباط عاشق و معشوق است، واقعاً ملّت عشق مى ورزند به امام.

شاعرى را من ديدم كه در روزهاى بيمارى امام كه تازه آمده بودند به تهران كه خب در آن وهله ى اوّل يك لحظاتى امام در تلويزيون ديده شدند بعد ديگر ده پانزده روز فاصله شد، اين شاعر آن وقت در مسافرت بوده، ظاهراً همان دفعه ى اوّل هم مثلاً شايد چهره ى امام را، [زياد] نديده ده پانزده روز چهره ى امام را كه معمولاً هر هفته يكبار دوبار در تلويزيون ظاهر شدند و براى عدّه اى صحبتى كرده بودند و اين را ارائه مى دادند، اين را نديده بود، يك شعرى يك قصيده اى گفته كه واقعاً دل سنگ را آب مى كند كه اى امام عزيز اى امام بزگوار من پانزده روز است كه از تو چهره اى نديدم، تو را نديدم و يك قصيده ى عجيب است. خب ببينيد شعر تبلور احساسات يك ملّت است، شعر بيخودى نمى جوشد، وقتى يك شاعر يك شعر مى گويد، در حقيقت يك انديشه، يك فكر، يك احساس در جامعه جاى مى افتد آن وقت شاعرِ آن جامعه آن شعر را مى گويد، قراردادى نيست طبيعى است. به تحميل و به زور نمى شود يك انديشه اى را داد به يك شاعرى كه اين را بگو.... و اين در جامعه ما به صورت يك عرف است اين احساس وجود دارد خب اين رابطه ى ما [است] بين مردم و امام اين كيفيت صميميت و رفاقت و دوستىِ ما

ص: 18

بين مردم و دولت و دولتى كه بر سر كار است و شوراى انقلاب، اين ارتباطات از اختصاصات اين انقلاب است و آن هم موضع گيرهايش در مقابل دشمنان خارجى. لذاست كه اين انقلابِ شما اميد ايجاد كرده واقعاً اميد ايجاد كرده يعنى واقعاً دريچه اى باز شده. خب لذا شرق و غرب در مقابل اين انقلاب ايستاده اند دارند كارشكنى مى كنند مقابله مى كنند معارضه مى كنند. خدا هم كمك مى كند، الحمدلله

سخنرانى در سمينار انقلاب فرهنگى در كانون توحيد با عنوان عمل زدگى (1359/02/09)

ص: 19

ايمان امام به توده ى مردم و نقش روحانيت

امام مى خواهند پايه اى براى اين حكومت گذاشته بشود كه ديگر اين كارهاى كوچك و جزئى به عنوان يك گره و به عنوان يك مشكل درنيايد و اين فقط به اين است كه مسؤولان، وزيران، نخست وزير، معاونان، سطوح بالاى دولتى از اين معيارها برخوردار باشند. اين معيارها چيست؟ ايمان به اسلام، ايمان به انقلاب، ايمان به كرامت و ارزش اين توده ى عظيم ملّت، براى اين ملّت حساب باز كردن. نگويند كه اين توده ى مردم و عوام مردم در جنب قشر روشنفكر و تحصيلكرده ارزشى ندارند، نه، اين غلط است، اين برخلاف مبناى انقلاب ماست و لذا مى بينيد كه امام روى همين توده ى مردم تكيه مى كنند. يك روزى بعد از يك سخنرانى كه امام مبالغى صحبت كرده بودند، ما خدمتشان شرفياب شديم. حقيقت اين است كه آدم نگران است از اين كه امام زياد و بلند و با شور و هيجان صحبت كنند. ايشان از يك بيمارى قلبى تازه برخاستند و آدم نگران مى شود، طبيعى است، همه، هر كسى توجه پيدا كند نگران مى شود. خدمتشان عرض كرديم كه خوب است شما يك قدرى اين سخنرانيها، اين صحبتها را كم كنيد. لااقل اگر قرار است صحبت بفرمائيد، طولانى صحبت نكنيد، يك ربع ساعت مثلاً. نه سه ربع ساعت و يك ساعت كه گاهى ديده شده در همين اواخر، ايشان فرمودند كه من آرام صحبت مى كنم. بعد فرمودند وقتى كه عدّه اى از همين مردم، از همين عامه ى مردم اين جا مى آيند، من نمى توانم نروم و برايشان صحبت نكنم. اين ايمان به توده ى

ص: 20

مردم است و بدانيد كه اگر اين ايمانِ به توده ى مردم نبود اين انقلاب حالا حالاها پيروز نشده بود. به دليل اين كه اين مملكت سابقه ى انقلاب زياد داشته، مبارزه و جنبش در اين مملكت زياد شده. در تمام اين جنبشها آنچه متكى به مردم بود، پيروز شد. آنچه متّكى به يك قشر خاص بود، سركوب شد و انقلابِ خود ما تا آن وقتى كه دقيقاً به سطح توده ى مردم كشيده نشده بود، يك انقلاب ناپايدار و متزلزل بود و معلوم نبود كه بشود پيروز بشود. دستگاه جبّار سركوب مى كرد و هنر روحانيت كه امام اين همه روى روحانيت تأكيد مى كنند اين است كه روحانيت توانست و مى توانست انقلاب را به زوايا و اعماق جامعه بكشاند. اين حكيم بزرگ كه من تعبير حكمت را براى امام شايسته ترين مى دانم «وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ اَلْحِكْمَةَ»(1) آن حكمت الهى به معناى واقعى كلمه در اين مرد بزرگ و استثنائى وجود دارد، خوب مى داند كه چه مى گويد و مى فهمد كه چرا مى گويد؛ اين همه تأكيد امام روى روحانيت به خاطر اين است.

سخنرانى با عنوان مسأله ى امامت و پيشوايى (نيمه شعبان) 1359/04/12

ص: 21


1- . سوره ى لقمان، آيه ى 12. و به راستى، لقمان را حكمت داديم.

امام، قاطع و صريح

در مقابل دنيا ما نبايد دچار رودربايستى بشويم؛ اين يك واقعيت است كه ما بسيارى از چيزهايى كه جزو عرف فرهنگ سياسى دنياست نمى توانيم قبول كنيم. با فرهنگ ما، با ايدئولوژى ما، با فكر ما نمى سازد؛ نمى توانيم قبول كنيم؛ اين را صريح به دنيا بگوئيم. با زبان ديپلماسى اگر با سياستمداران جهانى حرف مى زنيم جورى نباشد كه حقايق و اصول مكتب فراموش بشود. ما به دنيا بگوئيم كه ما آن آزادى و بى بندوبارى اى را كه دنيا امروز براى زن و مرد قبول كرده است قبول نمى كنيم، خجالت نكشيم. ما به دنيا بگوئيم كه شيوه ى حكومت كردن و شيوه ى اقتصاد را - كه چه در شرق و چه در غرب هر كدام به نحوى رائج است - قبول نداريم، شرممان نيايد - و متأسفانه بعضى از رجال سياستمدار ما اين اصل را در نظر نمى گيرند؛ گويا كه از مرم دنيا و چهره هاى دنيا خجالت مى كشند - همچنانى كه امام اين امّت خجالت نكشيد، صاف و صريح حرفش را زد. آن روزى در اين مملكت گفت ما سلطنت نمى خواهيم كه هيچكس از اين سياستمداران پُرمدعاى امروز به خود جرأت نمى داد حتّى فكرش را بكند. صريح و قاطع حرفش را گفت؛ ما هم صريح و قاطع حرفمان را بزنيم. ما معتقديم به اسلام، ما معتقديم به حكومت اسلامى، ما هر حكومتى و هر انديشه اى كه توحيد را و اسلام را و خدا را قبول ندارد، كفر مى دانيم و كافر مى دانيم؛ اين را بگوئيم به مردم - به مردم عالم - شرممان نياد. اين نوعى وجاهت طلبى است كه انسان سعى كند در دنيا به عنوان

ص: 22

يك چهره ى بانزاكت سياسى معروف بشود، و مى بينيد امام يكى از اسرار قدرت و توان الهى اش اين است كه اين ملاحظات را هرگز نكرده. سياستمدار برجسته ى دنيا اوّل قدرتمند عالم، يعنى رئيس جمهور امريكا بر مى دارد نامه ى خصوصى مى فرستد، امام مى دهد نامه را در راديو مى خوانند. اين خلاف عرف و نزاكت بين المللى است، امّا اين كار را مى كند. ما با امريكا نمى توانيم بسازيم، ما با روسيه هم نمى توانيم بسازيم. ما با اين قدرتهاى بزرگ نمى توانيم بسازيم، با قدرتهاى كوچك كارى نداريم. اگر قدرتهاى كوچك هم بخواهند به ما تعريض كنند با آنها هم سر سازش نداريم، اين را انسان صريح در دنيا بگويد؛ مرگ يكبار، شيون يكبار. لذا مى بينيد در اظهارات مقامات مقيد و پابند به اصول و روشهاى امام اين شيوه وجود دارد كه قاطع و صريح اعلام مى كنند كه ما در مقابل شرق و غرب ايستاده ايم.

سخنرانى با عنوان مفاهيم اسلامى 1359/4/27

ص: 23

امام؛ اعلم فقهاى و علماى زمان ما

اين رهبر عظيمى كه امروز اين جامعه را دارد هدايت ميكند و نوزده سال است كه اين انقلاب را - از سال 41 تا امروز - دارد هدايت ميكند و حركت ميدهد، اعلم علماى زمان ماست، اعلم فقهاى زمان ماست. اين را كسى دارد به شما ميگويد كه پاى درس بسيارى از فقهاى زمان ما و بسيارى از فقهائى كه قبلاً رفته اند نشسته. بنده درسهاى همه ى اين فقهائى را كه شما مى شناسيد - الّا ما شذّ منها و ندر - ديده ام و اعتقاد بنده اين است كه امام، اعلم يعنى افقه از اينهاست؛ البته بسيارى از اين بزرگوارها، مجتهدهاى قطعى و مسلّمند و در اين شك نيست؛ امّا خب، فقيه و افقه داريم ديگر.

اين بزرگوارى كه فقيه ترين است و علاوه ى بر فقاهت، در فلسفه و عرفان و علوم اين چنينى هم وارد است و درس خوانده و درس گفته، از زمان جوانى و نوجوانى - يعنى از سنين شماها - در مسائل سياسى وارد بوده؛ از همان دوران جوانى در مسائل سياسى وارد بوده. ايشان با سيد حسن مدرّس، سياستمدارِ روحانىِ عظيم ارتباط داشته؛ ايشان در سنين نزديك چهل سالگى - در سال [1323] - آن نوشته را توى دفتر يادبود مرحوم وزيرىِ يزد نوشته.(1) ايشان در

ص: 24


1- . حجة الاسلام والمسلمين سيدعلى محمد وزيرى از روحانيون فاضل يزد بود كه به خريد و گردآورى كتابهاى دينى و علمى و تاريخى، از جمله كتب و نسخ خطّى علاقه ى وافر داشت و يكى از خدمات ارزنده ى ايشان نيز ساختن و پرداختن كتابخانه اى معظم و جامع در يزد بود. مرحوم وزيرى به ابتكار شخصى، دفتر ويژه اى را فراهم كرده بود و در اختيار اهل علم و معرفت قرار ميداد تا آنان حديثى، موعظه اى و پند و اندرزى را با خط و امضاى خود در آن دفتر بنويسند. ايشان در 15 ارديبهشت 1323 شمسى و در سالهاى آشفتگى ناشى از جنگ جهانى دوم، با امام خمينى ديدار كرده همين تقاضا را با ايشان در ميان ميگذارد. امام خمينى نيز نوشته ى ارزشمند و هدايتگر و تأثيرگذارى را با دستخط خويش فراهم آورده، به وى هديه ميكنند. مرحوم وزيرى نوشته ى امام خمينى را با توجه به مفاهيم سياسى و انقلابى آن در سالهاى اختناق دور از انظار نگهدارى ميكرد و براى مطالعه در اختيار دوستان مورد اعتماد قرار ميداد. ر. ك: صحيفه ى امام، ج 1، ص 21

سنين نزديك چهل سالگى يك نوشته اى دارد كه شما آن نوشته را كه نگاه كنيد، ايشان را يك انسان انقلابىِ سياستمدارِ آگاه از همه ى مسائل عمده و امّهات مسائل سياسى خواهيد ديد. آن نوشته را بنده به خط خود ايشان در دفتر يادبود مرحوم وزيرى در يزد ديده ام كه الان هم جزو نفائس است و در يزد هست. ايشان دو سه صفحه نوشته اند و از اين آيه ى شريفه شروع كرده اند: «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّهِ مَثْنى وَ فُرادى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا» ؛(1) ايشان اين آيه را عنوان كرده اند و بعد درباره ى «قيام لله» بحث مفصّلى كرده اند و اين آيه را درست منطبق كردند با وظيفه ى اجتماعى و انقلابى مردم در زمان خودشان. اين انسان، اينجور در تفكّر انقلابى و جهتگيرى انقلابى، وارد و مصمّم و آگاه و خبير است.

در ديدار اساتيد و طلّاب مدرسه ى علميه ى مرحوم حاج ملامحمد جعفر (مدرسه ى آيت الله مجتهدى) 1360/09/29

ص: 25


1- . سوره ى سبأ، آيه ى 46. بگو من فقط به شما يك اندرز ميدهم كه دو دو و به تنهائى براى خدا به پا خيزيد، سپس بينديشيد.

دلِ آشنا با قرآن

امام كه آمده بودند ايران - سال 57 - خب ما اوّل يك نظر امام را ديديم، روزى كه ايشان وارد شدند امام را آن جا زيارت كرديم بعد هم شب كه آمدند مدرسه ى رفاه يك نظر ديديم، نزديك هم نرفتم كه مبادا مزاحمشان بشويم كه همه ى دورشان را گرفته بودند، مى بوسيدند، من گفتم، من يك نفر حداقل اذيت نكنم امام را، نرفتم، [گفتم] بعد مى رويم خدمت امام. فردا شبش بود ظاهراً، يا يكى دو شب بود كه آن مدرسه ى علوى بودند، فرستادند ما را خواستند، بنده و بقيه ى برادرانى كه عضو شوراى انقلاب بوديم ماها را خواستند. من وارد اتاق شدم، سر شب بود ديدم امام نشستند پشت قرآن دارند قرآن مى خوانند. حالا كِى است؟ دو سه روز بعد از ورود امام، آن روزهايى كه شماها لابد يادتان هست در خيابان ايران و آن محوطه ى اطراف چه خبر بود از جمعيت و ولوله ى جمعيت. امام مراجعات به او شده، آمده اند، رفته اند. حالا غير از اين كه مردم آمده اند مراجعه كردند، افراد خصوصى، سياستمداران، روحانيون، - نمى دانم - دوستان قديمى، افراد متفرقه آمدند خدمت امام، يكى پيشنهاد كرده، يكى پرسيده، يكى چيزى گفته، مرتب مشغول بود امام. سرشب ايشان در اين همه غوغا كه حالا بعدش هم باز يك عدّه اى بخواهند ملاقات كنند، يك عدّه اى كار دارند، تا آخر شب باز امام كار داشت، در همه ى اين غوغاها بعد از نماز مغرب و عشا ايشان نشسته بودند در يك اتاق تنها

ص: 26

انگار كه در اين دنيا هيچ خبرى نيست قرآن را باز كرده بودند، مشغول قرآن خواندن بودند. يعنى امام يك روز هم قرآن خواندن يادشان نمى رفت؛ مرتب قرآن مى خواند. ببينيد اين دل با قرآن آشناست كه اين جورى است.

درس تفسير قرآن كريم 1360/11/09

ص: 27

امام حاضر در صحنه

خدا و رهبرى اسلامى در هر مسأله اى و پديده اى از پديده هاى مردم، حاضر و ناظر است؛ معناى رهبرى اين است. حالا رهبرى پيغمبر البته به هدايت الهى است.... اگر قرار است كه يك جامعه اى داريم، يك امّتى داريم كه اين امّت در رأسش يك امامى هست، اين امام بايستى همه ى مشكلات مردم را آن جايى كه به او ارجاع مى شود و او بايد حل كند، بايد حل كند، همه جا حاضر باشد. ببينيد در همين دوران مبارزه هم همين جور بود! امام در هرجايى كه يك مسأله اى پيش مى آمد حضور داشت، هيچ جا نبود كه انسان را دچار سردرگمى بكند. مثلاً قضيه ى سينما رِكس آبادان پيش آمده، حالا همه سردرگم اند كه قضيه چيست؟ چه موضعى بايد گرفت؟ چه كار بايد كرد؟ آيا دولت اين كار را كرده؟ آيا - نمى دانم - عراقيها كردند؟ خرابكارها كردند؟ ناگهان زودتر از همه اعلاميه ى امام مى آمد. هنوز ديگرانى كه در ايران بودند، حتّى مبارزين اعلاميه نداده، اعلاميه ى امام در دست مردم بود. اتّفاقاً همين مثالى كه زدم، فراموش نمى كنم ما جيرفت بوديم آن وقت، تبعيد بوديم در جيرفت در اين جريان سينما ركس. بنده بودم، آقاى مرحوم ربّانى شيرازى رحمة الله عليه ايشان بودند، آقاى ربانى املشى بودند، عدّه اى بودند از دوستان. [خبر] قضيه ى سينما ركس به ما رسيد. ما نشستيم با هم مشورت كرديم گفتيم بيائيم ما يك اعلاميه درست كنيم؛ البته اعلاميه ى مخفى، يعنى شبنامه نه به امضا؛ - به نظرم اينجورى مى رسد - كه اعلاميه را منتشر كنيم و

ص: 28

با يك امضاى - مثلاً - كلّى بفرستيم قم و اينها چاپ بشود كه مردم در جريان قرار بگيرند. نشستيم و اعلاميه اى با نظر همديگر تهيه كرديم و فراهم كرديم و بعد مثلاً گفتند اين جايش اشكال دارد، آن جايش را درست كرديم و آن جايش عيب دارد، آن جايش مثلاً عيبش را برطرف كرديم، يكى دو روز طول كشيد تا آمديم اعلاميه را بدهيم تايپ كنند؛ پلى كپى كنند؛ اعلاميه ى امام رسيد دستمان، به كجا؟ به جيرفت. يعنى مثلاً چهار روز، پنج روز از حادثه نگذشته امام حاضر بود، در جيرفت حاضر بود. در تمام دوران مبارزه اين مسأله وجود داشت. در همه جا، واقعاً! اين يك حقيقت شگفت آورى است، در همه جا حاضر بود. بعد از انقلاب هم همين جور بود. بعد از انقلاب تمام قضايايى كه براى اين ملّت سرنوشت ساز بود و براى اين ملّت مسأله بود و رهبرى امام را لازم داشت، امام حاضر و ناظر بود.

جلسات تفسير سوره ى مجادله 1361/2/17

ص: 29

يادآورى سخن امام در شوراى عالى دفاع

يكى از خاطرات تلخ بنده كه حالا چون مدّتها گذشته تدريجاً از تلخى هم خارج شده، اين است كه در جلسه ى شوراى عالى دفاع، فرماندهان متّفقاً گفتند كه ما براى مدت بيست روز يا بيست وپنج روز بيشتر مهمّات و سلاح نداريم، كه اين خيلى ما را نگران كرد. يكى از فرماندهان گفت كه اگر بجنگيم بيست روز يا بيست وپنج روز، اگر جنگ قطعى نكنيم امّا همين طور تبادل آتشى، بكنيم سه ماه، بيشتر [مهمّات] نداريم. خيلى در جلسه ى شوراى دفاع اين حرف به صورت تلخى ادا شد و يادم مى آيد آن روزهايى بود كه داشتيم راجع به پيشنهادهايى كه از طرف بعضى ها شده بود براى صلح، مذاكره مى كرديم. بنى صدر گفت كه خوب است قبل از مذاكرات از فلانى - يكى از فرماندهان - بپرسيم ببينيم وضع مهمّات ما چگونه است. رو كرد به او، آن هم خيلى خونسرد اين مطلب را بيان كرد، به نظر مى رسيد يك پيش جلسه اى قبلاً درست شده بود راجع به اين مسأله قبلاً صحبت شده بود و هماهنگى كامل انجام گرفته بود، طبعاً وقتى كه ما اگر مى خواستيم بجنگيم بيست روز بيشتر مهمّات نداشتيم اگر همين طور تبادل آتش مى كرديم سه ماه ديگر،... بايد صلح مى كرديم ديگر والّا بعد از سه ماه بايد دستهايمان را بالا مى گرفتيم مثلاً، يك همچنين چيزى. خيلى جلسه تلخ شد، اوقات ماها خيلى تلخ شد و يك مقدارى اعتراض كرديم من ناگهان از يك چيزى يادم آمد، يك خاطره اى يادم آمد و آن اين بود كه در روزهاى اوّل جنگ يك روز من رفتم خدمت امام،

ص: 30

امام به من گفتند كه ما چند تا تفنگ داريم؟ تفنگ، تفنگ انفرادى چند تا داريم؟ اين را شما تحقيق كنيد به من بگوييد. من آمدم فوراً جمع كردم همه ى برادران فرمانده را گفتم كه امام فرمودند مشخّص كنيد ما چند تا تفنگ داريم؟ اينها هم گفتند باشد چشم فورى به همه جا ابلاغ شد، به نيروى زمينى، نيروى هوايى - نمى دانم - ژاندارمرى، فلان يك عددى را به من گفتند كه اگر بگويم اين عدد را به شما، شماها از تعجب خنده تان مى گيرد كه ما اين قدر فقط تفنگ داشته باشيم. من هم قبول كردم چون به نظر من عدد زيادى بود، هنوز روزهاى اوّل جنگ بود ما درست آزمايش نكرده بوديم سلاح و مهمّات و آدم و جنگ و اين چيزها را، برايمان خيلى زياد بود، چندين هزار مثلاً تفنگ، من رفتم خدمت امام گفتم كه آقا اين فهرست اين تفنگهاست. اين قدر در نيروى زمينى است، اين قدر در نيروى هوايى است، و... خواندم براى امام، امام يك تأمّلى كردند و يك نگاهى كردند و با يك لحن بسيار خاطرجمعى گفتند خيلى بيش از اينهاست، خيلى بيش از اينهاست من تعجب كردم كه امام چطور با نفس گرم مى گويند خيلى بيش از اينهاست، بعد امام از حرف تفنگ خارج شدند گفتند كه اين را بدانيد اسلحه و مهمّاتى كه در اين كشور ذخيره شده از پيش، براى مقابله ى با قدرتى مثل روسيه تعبيه شده. خيلى بيش از اين حرفها ما سلاح و مهمّات داريم برويد بگرديد پيدا كنيد. من اين حرف را در آن جلسه ى شوراى عالى دفاع يادم آمد بعد دلم يك اميدى گرفت شايد [اين خاطره را] هم نقل كردم يا نقل نكردم يادم نيست، گفتم كه شما آقايان خيلى اوقات شده كه... يك رقم هايى گفتيد، نه اين جورها هم نيست ما خاطرمان جمع است، جلسه را تمامش كرديم.

مصاحبه با روزنامه ى جمهورى اسلامى و پيام انقلاب در سالگرد جنگ تحميلى 1362/06/16

ص: 31

پيروزى در انجام تكليف

ديروز يكى از برادران عزيزى كه در پاريس خدمت امام بودند براى من نقل مى كردند. در پاريس خبرنگارها از امام پرسيدند شما چقدر اميدوار به پيروزى خودتان هستيد؟ امام خطاب به خبرنگارها گفتند ما همين الان پيروزيم. اين را امام در وضعى گفت كه شاه هنوز اميدوار بود كه كماندوهاى امريكايى بريزند مردم را قتل عام كنند احتمالش هم بود ممكن بود بكنند، در همان شرائط امام گفت ما پيروزيم. چرا پيروزيم؟ چون آن شخصى كه تكليفش را انجام داده و موفق شده كه تكليفش را انجام بدهد پيروز است.

بيانات در جمع امّت شهيدپرور مشهد به مناسبت شهادت امام رضا (ع) (1363/9/3)1

ص: 32

تأكيد امام: قيام براى وظيفه

ما بارها از امام عزيز و معلّم دين و اخلاقمان اين جمله را شنيديم. بارها امام گفتند كه ما براى نتيجه اقدام نمى كنيم، ما براى وظيفه اقدام مى كنيم. ما اقدام مى كنيم براى اين كه وظيفه مان را انجام داده باشيم. البته خداى متعال اگر از روى اخلاص باشد ما را به نتيجه هم خواهد رساند. همچنانى كه ديديم در بزرگترين آزمايش اين ملّت - يعنى حادثه ى واژگون كردن نظام دوهزاروپانصد ساله ى ستمشاهى - خود اين امام عزيز و لشكر عظيم او كه همين توده ى امّت حزب الله بودند با دست خالى به نتيجه هم رسيدند. من يك وقتى از امام سؤال كردم - همين چند ماه قبل از اين - گفتم شما از كِى به فكر ايجاد حكومت اسلامى افتاديد؟ چون درسهاى حكومت اسلامى امام سال چهل وهفت در نجف ايراد شد و نوارهايش آمد اين جا و تغيير حكومت اسلامى را ما در كلمات ايشان نديده بوديم. من گفتم مبدأش كِى بود؟ ايشان گفتند كه من دقيقاً يادم نيست كه مبداء كِى بود، امّا آن نقطه ى مورد توجه اين است. گفتند هر وقتى كه من هر چيزى را احساس كردم وظيفه است آن را انجام دادم، خداى متعال خودش جور آورد. يعنى خاصيت «من كان لله كان الله له» همين است. وقتى انسان احساس مى كند وظيفه اش است اين كار را انجام مى دهد، و مجموع اين كارهايى كه بر طبق تشخيص وظيفه - آن هم بوسيله ى يك فقيه، يك فقيه عظيم الشأن - انجام مى شود يك تسلسلى از يك

ص: 33

كارهاى منظّم در مى آيد كه منتهى مى شود به حكومت اسلامى و نظام اسلامى و يك چنين انقلابى.

در صبحگاه سپاه پاسداران در پادگان قصرفيروزه 1364/7/2

ص: 34

ابراز خوشحالى امام

در سال پنجاه ونه بنده از اين لباسهاى فرم سربازى يا بسيجى مى پوشيدم زير قبا مى آمدم تهران. از مناطق جنگى كه غالباً در آن سال آن جا بودم. هر دفعه مى آمدم مى رفتم خدمت امام گزارشى عرض مى كردم. اوّلين بارى كه با اين لباس كه البته رويش قبا پوشيده بودم رفتم خدمت ايشان. ايشان شديداً متأثر شدند، گفتند يك روزى بود كه اين لباس - لباس جُندى(1) خلاف مروّت محسوب مى شد. اگر عالمى لباس جُندى - مى پوشيد پشت سرش نماز نمى شد خواند خلاف مروّت بود. از كتب فقهيه هم مثال زدند براى خلاف مروّت به لباس جُندى. امّا امروز روحانيت اسلام افتخار مى كند كه اين لباس را مى پوشد شديداً ايشان متأثر شدند و ابراز خشنودى و خوشحالى كردند حقيقت همين است. آن جُندها واقعش هم اين بود كه پوشيدن لباسشان خلاف مروّت، بلكه خلاف عدالت بود. امّا جُند امام زمان لباسش از همه كس مناسبتر براى ماست، كه ادّعاى اين را داريم و كوسش را زديم كه ما لشكر امام زمانيم،

سخنرانى در اجتماع 1200 نفرى طلّاب حوزه ى علميه ى قم اعزامى به جبهه (1366/8/29) ا

ص: 35


1- . لباس نظامى

عدم صدور حكم جهاد

سال گذشته، - 1366 - سپاه پيشنهاد كرد كه امام حكم جهاد صادر كنند، يك پيشنهاد مُدوّنى هم دادند به شوراى عالى پشتيبانى گفتند كه امام حكم جهاد صادر كنند، افرادى بين شانزده سال يا هيجده سال تا چهل سال، همه بيايند جنگ، و آموزش ببينند ما مى خواهيم 1500 گردان تدارك ببينيم. در شوراهاى پشتيبانى بنده مخالف بودم، من تنها كسى بودم كه با اين فكر مخالفت مى كردم، من گفتم من مخالفم، دلايلى هم داشتم البته برادر عزيزمان آقاى هاشمى صد در صد مدافع بود ما با اين كه نظراتمان خيلى به هم نزديك است، گاهى اوقات سر يك چنين چيزى يك اختلاف اينجورى پيدا مى شود بين نظرات ايشان و بنده، ايشان صد در صد گفتند كه نخير، اين خوب است. ايشان گفتند خب رهبرى امام يعنى همين، رهبر يعنى همين، معجزه اش را بگذار رهبرى نشان بدهد، من خوفم از اين بود كه اگر حكم جهاد صادر بشود ما نتوانيم جذب كنيم مردم مى آيند ما نمى توانيم جذب كنيم مى ماند رو دستمان آن حكم هم باطل مى شود. بعد من گفتم كه خب ما داريم در شوراى پشتيبانى براى امام تكليف معين مى كنيم. ما مى گوييم ايشان صادر نكنند شما مى گوييد ايشان صادر بكنند. خود امام كه زنده است ما برويم بگوييم آقا شما خودتان چه مصلحت مى دانيد، همه پسنديدند. بنا شد كه بنده با آقاى هاشمى برويم خدمت امام. رفتيم امام گفتند كه نه حكم جهاد كه من صادر نمى كنم شماها هم هيچ وقت به اين فكر نيافتيد. يعنى ايشان اهميت قضيه ى حكم جهاد

ص: 36

عمومى را خيلى زياد [مى دانستند]، گفتند نه اين مصلحت نيست خود شماها [اقدام] بكنيد كه منجر شد به آن حركتى كه بنده با آقاى هاشمى و برادرهاى ديگر مسؤول راه افتاديم در شهرستانها، اين جا، آن جا كه الحمدلله خيلى هم خوب شد يعنى واقعاً طرح نمره بندى از حضور مردم خيلى خوب شد

پرسش و پاسخ در جمع فرماندهان لشكر المهدى (عج) 1367/5/14

ص: 37

ايجاد اميد در دل مردم

در همين محيط - محيط ملكوتى و مقدّس - آنچنان سيطره ى ظالمانه ى حكومت طاغوت، شديد بود كه در زير سايه ى على بن موسى الرضا [عليه السّلام] كسى جرأت نمى كرد از آرمان ائمّه ى معصومين و از جهتگيرى على بن موسى الرضا [عليه السّلام] [سخن بگويد] مسجد گوهرشاد، اين صحنين شريفين، اين حرم مطهّر، اين دستگاه آستانه پايگاهى بود براى دشمنان اسلام و دشمنان على بن موسى الرضا. در آن شبِ عاشوراى تاريخى در سال 1357 كه مردم ما بعد از راهپيمايى و اعلام برائت از طاغوت و پيروان طاغوت در اين صحن بزرگ - صحن انقلاب - اجتماع كردند، بنده در اجتماع عظيم مردم در آن شب خطاب به على بن موسى الرضا [عليه السّلام] از اين بزرگوار عذرخواهى كردم؛ گفتم من به عنوان يكى از افراد اين شهر از شما معذرت مى خواهم اى على بن موسى الرضا كه در زمان ما در مقابل بارگاه مقدّس تو، دشمنان تو بر منبرها بالا رفته اند و معارف ضدّ اسلامى و ضدّ ولايت و ضدّ جهتگيرى انبياء را بر زبان آورده اند و ذهنها و دلها را گمراه و مأيوس كرده اند. آنچنان فضا گرفته بود در دوران اختناق، كه هيچ اميدى در دلها نبود و كسانى كه حركت مى كردند اگرچه اميد قطعى به صدق وعدّه ى الهى داشتند، امّا هيچ يك از ظواهر نشان نمى داد و اين اميد را نمى بخشيد كه بتوانند اينها يك حركت اساسى را انجام بدهند. اوّل كسى و بهترين و بزرگترين كسى كه اميد را در دلهاى اين مردم بوجود آورد و نور اميد را تابان و مشتعل كرد، امام عزيز و

ص: 38

بزرگوار ما [بود]. در عين شدّت فشار و اختناق مردم را، به آينده ى روشن دعوت مى كرد. و من فراموش نمى كنم آن كلماتى را كه از زبان امام عزيزمان خارج شد؛ در آن روزى كه دژخيمان طاغوت حمله كردند به مدرسه ى فيضيه و فضا را پر كردند از خشونت قساوت آميز و ددمنشانه ى خودشان، همه ى دلها لرزان و خالى از اميد و مردّد، در يك جملات كوتاهى در ظرف چند دقيقه امام عزيزمان صحبتهايى كردند كه دلها برافروخته شد از نور اميد.

نقش اميد در گذشته ى انقلاب يك نقش انكارناپذير است. عليرغم آن فشار و اختناق سياه و شديد، آن كسانى كه با معارف قرآنى آشنا بودند، آن كسانى كه وعدّه ى الهى را به نصرت مؤمنين و مستضعفين و مبارزين و صابرين مى دانستند، اينها سعى كردند دلها را پر از اميد كنند و حركت را ادامه بدهند و پيشواى اين حركت شخص امام بزرگوار و عزيز ما بود كه دائماً با پيام خود و سخن خود و تعليم حكمت آميز خود دلها را با اميد و با رجاءِ به لطفِ پروردگار محكم و استوار مى كرد. در آن اختناق شديد اين حركت پانزده سال ادامه پيدا كرد.

سخنرانى در اجتماع مردم مشهد 1368/01/03

ص: 39

تصميماتى بر طبق واقعيت

آن روزى كه امام مسأله ى نفى سلطنت را در ايران مطرح كردند من يادم است برخى از خواصّ، نه دورها، از نزديكها بعضى، از بزرگان، اگر بگويم شماها تعجّب مى كنيد، بعضى شان به رحمت خدا رفتند، مى گفتند چه حرفى، مگر مى شود چنين چيزى؟ بزرگان، اصلاً قابل تصوّر نبود، مرحوم آقاى طالقانى به خود من گفتند... كه گاهى امام يك چيزهايى مى گويد آدم فكر مى كند چه دارد ايشان مى گويد، مثل اين كه اصلاً حساب دست ايشان نيست، بعد مى بينيم همان طور كه ايشان گفت همان طور شد، نمى خواست بگويد پيشگوئيهايش خوب است، نه، مى خواست بگويد تصميمهايش بر طبق واقعيت است و درست است،

در جمع كاركنان سفارت ايران در كره ى شمالى 1368/2/26

ص: 40

اميدوارى ناشى از ايمان در همه ى مراحل

هيچوقت اميد امام تا قبل از پيروزى انقلاب، و حتّى قبل از اين سالهاى آخر كه اقبال مردم و توجه مردم به مبارزه زياد شده بود، در آن سالهاى اختناق، كاستى نگرفت؛ هميشه به آينده اميدوار بود. اين اميد ناشى از ايمان است. همه ى اين خصوصياتى كه من عرض مى كنم، ناشى از ايمان است. ناشى از يك ايمان عميق و قوى. يكى همين اميدوارى است. من يادم نمى رود در روز دوم فروردين كه همان روز حادثه ى فيضيه بود، بعد از آن كه در مدرسه ى فيضيه آن حادثه ى فجيع انجام گرفت، كه طلبه ها را زدند و نابود كردند، ما در مدرسه ى فيضيه نبوديم، گفتيم برويم ببينيم چه خبر است. عدّه ى معدودى كه از مدرسه فيضيه توانسته بودند فرار كنند، جلوى ما را گرفتند و گفتند نخير، بايد برگرديد، مدرسه ى فيضيه كشتارگاه است، دارند از بين مى برند، از طلّاب و رفقاى خودمان بودند، ما مجبور شديم از نيمه ى راه، برگرديم از نيمه ى راه، مدرسه فيضيه نرفتيم، گفتيم كجا برويم. گفتيم برويم منزل امام. حالا آن تصوير وضع خيابانها و كوچه ها چه جورى بود در آن لحظه، چيز عجيبى است؛ از ذهن من هيچ وقت خاطره ى آن روز زدوده نشده، كه نمى خواهم حالا اين جزئيات را بگويم، بالأخره آمديم منزل حضرت امام، حدود غروب بود ايشان آماده شدند براى نماز و نماز جماعت را در حيات منزلشان اقامه كردند، يك عدّه اى از طلبه ها آن جا بودند مى خواستند در خانه را ببندند فكر مى كردند كه ممكن است مزدورها به منزل ايشان حمله

ص: 41

كنند، ايشان گفتند كه نه بايد در خانه باز باشد. همه مضطرب بودند، خود من فراموش نمى كنم در نهايت اضطراب بودم. ايشان با خيال راحت با آرامش كامل با يك طمأنينه ى شگفت آور نماز مغرب و عشا را خواندند، بعد رفتند در يك اتاقى از اتاقهاى همان منزلى كه در آن اقامه ى جماعت شده بود، ما هم همه رفتيم به طرف آن اتاق،... اين جمع طلّاب ترسيده ى از يك حادثه ى بى سابقه، سابقه نداشت، اينجور بريزند جلّادانه به قصد كشت طلبه ها را بزنند و روشن شده بود كه دستگاه تصميم دارد كه همه ى طلبه ها را نابود كند و آن شب ممكن بود به همه ى اين خانه هاى شناخته شده و مدارس معروف و شناخته شده بريزند، طلّاب را از بين ببرند، نابود كنند، تارو مار كنند. اينجور فهميده شده بود. در آن جمع همه مضطرب و ناراحت ترسيده، امام ده دقيقه يا يك ربع، بيست دقيقه صحبت كردند، تمام اين اضطرابها تبديل شد به آرامش و اطمينان، از جمله ى حرفهايى كه من يادم است، تو گوشم است، كه آن روز ايشان گفتند؛ همين بود گفتند اينها مى روند شما مى مانيد، ايستادگى كنيد، اينها باطلند.

در افتتاحيه كنگره ى بزرگداشت 15 خرداد 1368/03/12

ص: 42

* بهترين پاداش براى امام

آرمانهاى بزرگى كه امام (ره) بيان مى كردند، عبارت بود از: مبارزه با استكبار جهانى، حفظ اعتدال قاطع در خط «نه شرقى و نه غربى»، اصرار فراوان بر استقلال حقيقى و همه جانبه ى ملّت - خودكفايى به معناى كامل - پافشارى فراوان و تمام نشدنى بر حفظ اصول دينى و شرع و فقه اسلامى، ايجاد وحدت و همبستگى، توجه به ملّتهاى مسلمان و مظلوم دنيا، عزّت بخشيدن به اسلام و ملّتهاى اسلامى و مرعوب نشدن در مقابل قدرتهاى جهانى، ايجاد قسط و عدل در جامعه ى اسلامى، حمايت بى دريغ و هميشگى از مستضعفان و محرومان و قشرهاى پايين جامعه و لزوم پرداختن به آنها. همه ى ما شاهد بوديم كه امام در اين خطوط، مصرّانه و بدون تعلّل، حركتش را ادامه داد. ما بايد راه و اعمال صالح و حركت مداوم او را دنبال كنيم.

فرداى آن شبى كه امام عزيز (ره) به جوار رحمت الهى پيوسته بودند، سحرگاه در حالت التهاب و حيرت، تفألى به قرآن زدم؛ اين آيه ى شريفه ى سوره ى كهف آمد: «وَ أَمّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً اَلْحُسْنى وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا يُسْراً»(1) . ديدم واقعاً مصداق كامل اين آيه، همين بزرگوار است. ايمان و عمل صالح و جزاى حسنى، بهترين پاداش براى اوست.

بارها از ايشان شنيده ايد كه همه مسؤول هستند و مسؤوليت در يك جا

ص: 43


1- . سوره ى كهف، آيه ى 88. و امّا هر كه ايمان آوَرَد و كار شايسته كند، پاداشى [هر چه] نيكوتر خواهد داشت، و به فرمان خود، او را به كارى آسان واخواهيم داشت.

متمركز نيست. آحاد ملّت و مديران كشور و كسانى كه ارشاد و هدايت جامعه را بر عهده دارند، بخصوص كسانى كه سررشته ى فكر و ذهن مردم در دستشان است، مسؤوليتهاى مضاعف دارند و همه ى ما تقريباً مصداق اين واقعيت هستيم.

در مراسم بيعت نخست وزير و هيأت وزيران (1368/3/16)

ص: 44

اكسير وجود امام

در همان روز تلخ كه حال امام مساعد نبود، من جمعى از اعضاى شوراى بازنگرى قانون اساسى را دعوت كردم و به آنها گفتم كه حال امام خوب نيست؛ كار بازنگرى را قدرى تسريع كنيم و مژده ى اتمام آن را به ايشان در بيمارستان بدهيم، تا دل امام شاد شود. واقعاً از تصوّر آن چيزى كه ممكن بود پيش آيد، قلب من مى لرزيد؛ صدايم شكست و نتوانستم حرفم را تمام كنم. شايد چند ساعت بعد از آن بود كه اطلاع پيدا كرديم اين وديعه ى الهى و اين گوهر ارزنده را از دست داده ايم.

همه ى پيامبران و اوليا رفتند؛ چاره يى هم جز اين نيست. حالا كه مقدّر بود ما زنده بمانيم، بايد طاقت برخورد با اين حادثه ى بسيار تلخ را هم در خودمان ايجاد كنيم. خداوند به پيامبرش فرمود: «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ» .(1) گريزى از اين گونه حوادث تلخ نيست؛ امّا خرسنديم كه ميراث او در دست ماست و آن، «جمهورى اسلامى» توأم با ارزشهايى است كه او در اين جمهورى به وجود آورد؛ يا بهتر است بگوييم با ارزشهايى كه او جمهورى اسلامى را با آنها ساخت. ما مس بوديم، او ما را طلا كرد. او كيميا بود، او اكسير بود. ما زندگى معمولى يى داشتيم، او خمودگيها را تبديل به تحرّك و تپش كرد و انسان ساخت.

ص: 45


1- . سوره ى زمر، آيه ى 30. قطعاً تو خواهى مُرد، و آنان [نيز] خواهند مُرد.

در پيامى به مناسبت يكى از فتوحات ارزنده ى شما در جبهه فرمودند: فتح الفتوح، عبارت از ساختن اين گونه انسانها و جوانهاست. در حقيقت، فاتح اين فتح الفتوح، خود او بود. او بود كه اين انسانها را ساخت. او بود كه اين فضا را مهيا كرد. او بود كه مسير را به وجود آورد. او بود كه ارزشهاى اسلامى را بعد از انزوا و خمول، دوباره احيا كرد. ميراث او، همين ارزشها و همين جمهورى اسلامى است. هر كدام از ما در هر مسؤوليتى كه هستيم، عشق و محبت وافرمان را به آن عزيز، بايد در حفظ و تداوم ارزشها و نظام جمهورى اسلامى مجسّم كنيم.

در مراسم بيعت گروه كثيرى از فرماندهان و اعضاى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى و وزارت سپاه (1368/3/17)

ص: 46

ذكر و نماز تا آخرين لحظه

ايشان تا آخرين لحظات حياتشان، ذكر و نماز و دعا را از دست ندادند. حاج احمد آقا فرزند عزيز حضرت امام مى گفتند: پيش از ظهر روز آخر حيات امام (ره)، ايشان روى تخت دائماً نماز مى خواندند. مدتى گذشت، بعد پرسيدند: ظهر شده است؟ گفتم: بلى. آن وقت خواندنِ نماز ظهر و عصر با نوافلش را شروع كردند. بعد از اتمام نماز، مشغول ذكر گفتن شدند و تا لحظاتى كه در حالت اغما بسر مى بردند، مرتب پشت سر هم مى گفتند: «سبحان الله و الحمدلله و لااله الّاالله والله اكبر، سبحان الله و الحمدلله ولااله الّاالله والله اكبر». اين كار براى ما درس است. ما كه رهبرمان را دوست داريم، بايد به كارها و روحيات او توجه كنيم و از آن درس بگيريم.

در مراسم بيعت فرماندهان و اعضاى كميته هاى انقلاب اسلامى (1368/3/18)0

ص: 47

صبر و متانت و سعه ى صدر امام

ويژگيهاى بشرى او، كمتر در افراد عادى پيدا مى شود. اگر يكى از آن خصوصيات در فردى مشاهده شود، او انسان بزرگى به شمار مى رود؛ چه رسد به آن كه همه ى ويژگيهاى ممتاز را يكجا در خود جمع كرده باشد. امام (ره) انسانى بسيار عاقل، دورانديش، حكيم، آدم شناس، تيزبين، حليم، متين و آينده نگر بود؛ كه هركدام از اين صفات، كافى بود كه شخصى را در مرتبه يى والا جاى دهد و احترام همگان را جلب كند. متانت و بردبارى و حلم امام به گونه يى بود كه اگر صد نفر در مجلسى سخنانى مى گفتند كه او آنها را قبول نداشت، تا لازم نمى دانست، حرفى نمى زد و سكوت مى كرد؛ در صورتى كه اگر در حضور آدمهاى معمولى كلمه يى گفته شود كه برخلاف عقيده ى آنها باشد، طوفانى در روحشان به وجود مى آيد كه سريعاً پاسخ بدهند.

همه ى شما ديديد كه در پايان وصيت نامه ى ايشان، به مواردى اشاره شده بود كه امام قبلاً نسبت به طرح آنها سكوت كرده بودند. در زمان بنى صدر كه من خدمت امام (ره) رسيده بودم، ايشان مى گفتند: حرفهايى كه او از قول من مى گويد، همه اش خلاف واقع است و حقيقت ندارد. بنابراين، هر حرفى كه زده مى شد، فوراً او را نمى آشفت و تحريك نمى كرد و در صدد پاسخ سريع برنمى آمد. اين متانت، بردبارى، حلم، تسلّط بر نفس و سعه ى صدر، در هركس كه باشد، از او يك انسان بزرگ خواهد ساخت. درعين حال اگر امام (ره) آن

ص: 48

عوامل اصلى معنويت، ارتباط با خدا، كار براى رضاى او، تقوا و انجام تكليف را نمى داشت، نه انقلاب به پيروزى مى رسيد، نه شما مردم اين گونه عاشقش مى شديد، نه مى توانست اين طوفان را در دنيا به وجود آورد، و نه قادر بود در مقابل تهديد و ارعاب دشمن، مثل كوه بايستد.

در مراسم بيعت فرماندهان و اعضاى كميته هاى انقلاب اسلامى (1368/3/18)

ص: 49

سخت ترين كار

سخت ترين كار اين است كه درباره ى فقدان امام عزيز و جان ملّت سخن بگوييم. حقيقتاً همه ى ما يتيم شديم. ده سال پيش كه ايشان دچار عارضه ى قلبى شدند، با جمعى از دوستان - كه امروز بسيارى از آنها جزو شهدا هستند و در جوار رحمت الهى آرميده اند - خود را در آن هواى سرد و برفى به قم رسانديم و آن وجود عزيز را كه حيات انقلاب مرهون او بود، به تهران آورديم و در بيمارستان قلب بسترى كرديم. چه روزهاى سختى گذشت و چه دلهره ها و نگرانيهاى غيرقابل توصيفى را پشت سر گذاشتيم.

از آن روزها تا پايان حيات ايشان، دائماً نگران اين حادثه ى تلخ بوديم و بارها به پروردگار متعال عرض مى كرديم كه دعاى شوق انگيز امّت مؤمن و مخلص ما به درگاه تو، سلامت و بقاى اين قلب تپنده است؛ با بزرگوارى خود، دعاى امّت ما را مستجاب كن. هر وقت تصوّر فقدان اين موجود عظيم و عزيز را مى كرديم، واقعاً دنيا براى همه ى ما بى معنى و تاريك جلوه مى كرد. امروز ما در مقابل چنين مصيبت بزرگ و سختى قرار داريم، كه حقيقتاً حادثه يى جانكاه و باورنكردنى است و با هيچ مصيبت ديگرى قابل مقايسه نيست.

شخصيت امام، حتّى براى دشمنان او نيز درخشيد و همان كسانى كه در طول ده سال تبليغات زهرآگين و خباثت بار، هميشه سعى مى كردند چهره ى منوّر اين ولىّ خدا را دگرگونه جلوه دهند و اميدى را كه در دل مسلمانان

ص: 50

و مستضعفان عالم درخشيده بود، خاموش كنند، امروز لحن همه ى آنها تغيير كرده و توصيفشان از امام (ره)، توصيفى اعتراف آميز نسبت به عظمت اين شخصيت بزرگ است.

در مراسم بيعت فرماندهان و اعضاى كميته هاى انقلاب اسلامى (1368/3/18)

ص: 51

هيجان امام از فداكارى هاى مردم

معنويت مردم و خانواده ى شهدا و اخلاص رزمندگان در جبهه ها، امام را به هيجان مى آورد. من چند بار گريه ى امام را - نه فقط به هنگام روضه و ذكر مصيبت - ديده بودم. هر دفعه كه راجع به فداكاريهاى مردم با امام صحبت مى كرديم، ايشان به هيجان مى آمدند و متأثّر مى شدند. مثلاً موقعى كه در محل نماز جمعه ى تهران، قلكهاى اهدايى بچه ها به جبهه را شكسته بودند و كوهى از پول درست شده بود، امام در بيمارستان با مشاهده ى اين صحنه از تلويزيون متأثّر شدند و به من كه در خدمتشان بودم، گفتند: ديدى اين بچه ها چه كردند؟ در آن لحظه مشاهده كردم كه چشمهايشان پُر از اشك شده است و گريه مى كنند.

مراسم بيعت فرماندهان و اعضاى كميته هاى انقلاب اسلامى (1368/3/18)

ص: 52

احساس رهبران نهضت هاى اسلامى در فقدان امام

من دوران بعد از پيروزى انقلاب تاكنون را به خاطر حضور امام (ره) در اين ده سال، يك دوران استثنايى مى دانم. انقلاب و مردم و هدفها و دشمنيهايى كه با ما مى شد، نيز استثنايى است؛ ولى از همه استثنايى تر، امام (ره) است كه متأسّفانه امروز از وجود او محروم هستيم. او نعمت بسيار بزرگى بود و افسوس كه از دست ما رفت؛ آن هم در حالى كه دنياى اسلام هنوز به رهبريها و هدايتها و شخصيتى كه او در انسانهاى مظلوم و مستضعف و ملّتهاى تحقيرشده ى دنيا مى دميد، احتياج داشتند.

امروز جمعى از رهبران نهضتهاى بزرگ و معروف اسلامى دنيا براى ابراز همدردى خود، با من ملاقات داشتند. اى كاش حرفهاى آنها عيناً ضبط شده بود و به گوش مردم ما مى رسيد، تا مى ديدند كه چگونه امواج ساطع شده از آن كانون جوشان و خروشان و آن مركز بى نظير نور و حرارت، به مسلمانان و انسانهاى مظلوم و مستضعف و تحقيرشده ى دنيا جان و روح و قدرت داده است و توانسته اند در برابر سيل تهاجمها و دشمنيها ايستادگى كنند. همين چهره هاى معروف نهضتهاى اسلامى لبنان، فلسطين، افغانستان و كشورهاى ديگر كه اسم آنها را شنيده ايد، به من مى گفتند: ما يتيم شديم. حقيقتاً هم همه ى ما يتيم شده ايم و ثقل عظيمى را از دست داده ايم.

در مراسم بيعت نماينده ى امام در ارتش، وزير دفاع، فرماندهان و پرسنل منتخب نيروهاى سه گانه و وزارت دفاع (1368/3/18)

ص: 53

اهميت فقاهت و اخلاق از نظر امام

روزى به اتّفاق جمعى از فضلاى بزرگ در خدمت امام (ره) بوديم. در آن محفل، از حوزه ى قم صحبت شد. يكى از بزرگان اساتيد و علماى اعلام قم كه مورد احترام و قبول همه ى ما هستند، در آن جلسه به امام عرض كردند كه شما نسبت به قم، توجه و عنايت داشته باشيد. آن روز امام (ره) فرمودند كه اين چيزها لازم نيست؛ شما اگر فقط به ابقاى دو عنصر در حوزه ى قم توجه كنيد، همه چيز حل خواهد شد: اول، فقاهت است - كه گمان مى كنم تعبير ايشان اين بود كه مواظب باشيد شعله ى فقاهت فروننشيند - و دوم، اخلاق و تهذيب است. ما اگر مهذّب باشيم، خواهيم توانست هستى خود را در خدمت اسلام و نظام اسلامى قرار دهيم؛ ولى اگر مهذّب نباشيم، آنچه كه داريم، در خدمت قرار نخواهد گرفت و چه بسا كه در جهت عكس هم قرار گيرد.

در مراسم بيعت هزاران تن از طلّاب، فضلا و اساتيد حوزه ى علميه ى قم و روحانيون بيست كشور جهان (1368/3/22)

ص: 54

اثر تهذيب

تاريخچه ى حوزه هاى علميه و سرگذشت شگفت انگيز علماى بزرگ و اسلاف درخشان ما، حامل تجربه هاى بسيار زيادى در اين زمينه است كه تهذيب چه قدر اثر مى گذارد. نزديكترين تجربه يى كه ما در اختيار داريم، وجود همين شخصيت عظيمى است كه امروز دنيا را به خود متوجه كرده است.

امام (ره) مدرّسى منزوى در قم بودند. درسشان در مسجد سلماسى كه داخل يك كوچه - نه در مركز حوزه - قرار گرفته بود، ارائه مى شد. خانه ى ايشان هم در انتهاى همان كوچه واقع شده بود؛ يعنى براى رفت وآمد به مسجد محلّ درس كه روزى دوبار انجام مى گرفت، حتّى احتياج به ديدن خيابان نداشتند و طبيعتاً هميشه مسير خانه به مسجد و مسجد به خانه را طى مى كردند. ايشان على الظّاهر منزوى بودند؛ ولى در حقيقت مدرّسى بزرگ و قطبى جذّاب براى طلّاب و فضلاى جوان و سرشار از خصلتها و صفات خوب به شمار مى آمدند.

اعتقاد من اين است كه اخلاص و صفاى باطن و رابطه ى معنوى و پيوند مستحكم بين قلب او و خداى مقلّب القلوب، موجب شد كه اين مرد بتواند از انزواى ظاهرى خود خارج شود و دست نيرومندى براى دگرگون كردن بنياد ارزشهاى مادّى در سطح جهان شود.

در مراسم بيعت هزاران تن از طلّاب، فضلا و اساتيد حوزه ى علميه ى قم و روحانيون بيست كشور جهان (1368/3/22)

ص: 55

يك پيشنهاد خرسند كننده به امام

در حال حاضر، دستگاه حقّى بر مبناى امامت و ولايت حق به وجود آمده است و كسانى كه امروز متصدّى امر امامت جمعه اند، حقيقتاً انسانهاى مؤمن و متّقى و صادق و معنوى و روحانى و بى طمع هستند و قصد اقتدار و قدرتمندى ندارند و اين منصب را مقام و موقعيت دنيايى نمى دانند. تأثير و نقش اين تريبون در چنين شرايطى، فوق العاده و طراز اوّل خواهد بود و قوام معنوى و حصار ايمانى جامعه را حفظ خواهد كرد. اگر ما اين تريبون را نمى داشتيم، معلوم نبود وضع انقلاب و روحيه ى مردم چگونه بود. اين، يكى از بركات انقلاب بود و امام (ره) به اين نكته توجه داشتند.

اوايلى كه به امامت جمعه ى تهران منصوب شده بودم، تشكيل اين سمينار را خدمت حضرت امام (ره) پيشنهاد كردم. به ايشان گفتم: ما در سرتاسر كشور، تعدادى علماى محترم داريم كه امام جمعه هستند - البته در آن وقت تعدادشان به اندازه ى الان نبود - و درحقيقت يك شبكه ى سراسرى براى اداره ى معنوى جامعه و حفظ ايمان و حصار ايمانى كشور تشكيل مى دهند. اگر شما موافقت كنيد، ما اين شبكه را به هم وصل كنيم و بعداً بين اين مجموعه و ائمّه ى جمعه ى جهان اسلام، كنگره هايى تشكيل دهيم.

ايشان از اين پيشنهاد خيلى خرسند شدند و استقبال كردند. پس از جلب موافقت امام (ره) به قم آمديم و آن سمينار اوّل را كه در كتابخانه ى مدرسه ى

ص: 56

فيضيه برگزار شد، تشكيل داديم و نتيجتاً اين كار پايه گذارى شد و بحمدالله تا امروز هم ادامه دارد.

شبكه بندى منصب امامت جمعه و نگاه كردن به اين مجموعه به عنوان حصار معنوى و ايمانى كشور و ملّت، امر فوق العادّه مهمّى است كه مطلقاً نبايستى مورد غفلت قرار گيرد. هنگامى اين شبكه حقيقى خواهد بود و خواهد توانست به صورت يك حصار واقعى كار كند، كه اين اجتماعات به شكل مرتّب و منظّم انجام بگيرد.

در مراسم بيعت ائمه ى جمعه ى سراسر كشور به اتّفاق رئيس مجلس خبرگان (1368/4/12)

ص: 57

خلاصه ى وصيت امام: اتّكا به خدا

حفظ وحدت را اصل قرار بدهيم و اگر تكليف شرعى يى هم احساس كرديم، ولى ديديم عمل به اين تكليف ممكن است مقدارى تشنّج به وجود آورد و وحدت را از بين ببرد، قطعاً انجام آنچه كه تصوّر مى كرديم تكليف شرعى است، حرام است و حفظ وحدت واجب خواهد بود.

پس از رحلت امام (ره)، مسؤولان خوب و ارزشمند كشور در سطوح بالا، خوشبختانه با قضايا هوشمندانه و قوى برخورد كردند. همه ى افراد و مراكزى كه دشمن فكر مى كرد بتواند روى آنها سرمايه گذارى كند، در مقابله با توطئه ى دشمن، قوى و صادقانه و مخلصانه برخورد كردند. از بيت شريف حضرت امام و بازماندگان ايشان و فرزند ارجمند و عزيزشان، تا مسؤولان كشور وشخصيتهاى روحانى و چهره هاى طراز اوّل جامعه ى ما، خيلى خوب و قوى و قاطع و هوشمندانه و مخلصانه و مؤمنانه با قضايا برخورد كردند و حقيقتاً دشمن را دچار حيرت كردند.

در رديفهاى بعدى، مديران گوناگون كشور نيز همين گونه بودند. عامه ى مردم هم كه واقعاً در صفا و اخلاصشان هيچ وقت شك و ترديدى نبوده و نيست، در اين مقطع بسيار خوب عمل كردند. بايستى همين هوشمندى و توجه به كيد و توطئه ى دشمن، دائماً مورد توجه باشد. وقتى كه دشمن مى خواهد اختلاف ايجاد كند، صريحاً نيت خود را بيان نمى كند؛ بلكه حرفى را براى

ص: 58

اذهان اشخاص مطرح مى كند كه فكر مى كنند واقعاً حرف منطقى است و بايد عكس العمل نشان داد و اعتراض كرد. همين جاست كه هوشمندى لازم است و بايد با اين توطئه ها مقابله كرد.

بهار سال 1365 را - روزى كه امام (ره) در بستر بيمارى بودند - فراموش نمى كنم. ايشان دچار ناراحتّى قلبى شده بودند و تقريباً ده، پانزده روزى در بستر بيمارى بودند. در آن زمان من در تهران نبودم. آقاى حاج احمد آقا - آقازاده ى محترم ايشان (حفظه الله و سلّمه و ايده) - به من تلفن كردند و گفتند سريعاً به آن جا بياييد؛ فهميدم كه براى امام (ره) مسأله يى رخ داده است. آناً حركت كردم و پس از چند ساعت طىّ مسير، خود را به تهران رساندم. اولين نفر از مسؤولان كشور بودم كه شايد حدود ده ساعت پس از بروز حادثه، بالاى سر ايشان حاضر شدم. در آن وقت برادر عزيزمان جناب آقاى هاشمى در جبهه بودند و هيچ كس ديگر هم از اين قضيه مطّلع نبود.

روزهاى نگران كننده و سختى را گذرانديم. خدمت امام (ره) رفتم و هنگامى كه نزديك تخت ايشان رسيدم، منقلب شدم و نتوانستم خودم را نگهدارم و گريه كردم. ايشان تلطّف فرمودند و با محبت نگاه كردند. بعد چند جمله گفتند كه چون كوتاه بود، به ذهنم سپردم؛ بيرون آمدم و آنها را نوشتم. برادر عزيزمان آقاى صانعى هم در اتاق بودند. از ايشان كمك گرفتم، تا عين جملات امام (ره) را بازنويسى كنم.

در آن لحظه يى كه امام (ره) ناراحتّى قلبى پيدا كرده بودند، ما بشدّت نگران بوديم. وقتى كه من رسيدم، ايشان انتظار و آمادگى براى بروز احتمالى حادثه را داشتند. بنابراين، مهمترين حرفى كه در ذهن ايشان بود، قاعدتاً مى بايد در آن لحظه ى حسّاس به ما مى گفتند. ايشان گفتند: قوى باشيد، احساس ضعف نكنيد، به خدا متّكى باشيد، «أَشِدّاءُ عَلَى اَلْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ»(1) باشيد، و اگر با هم بوديد، هيچ كس نمى تواند به شما آسيبى برساند. به نظر من، وصيت سى صفحه يى امام (ره) مى تواند در همين چند جمله خلاصه شود.

او واقعاً حكيم بود و مصداق كامل «صيرورت الانسان عالما عقليا مضاهيا للعالم العينى» محسوب مى شد. انسان احساس مى كرد كه تمام حقايق عالم در

ص: 59


1- . سوره ى فتح، آيه ى 29. بر كافران، سختگير [و] با همديگر مهربانند.

وجود او منعكس بود. او چيزهايى را بوضوح و روشنى و با همان نورانيت نفسانى و نگاه رحمانى و حكمت خودش - نه با استدلال و تمهيد مقدمات معمولى - مى ديد و مى فهميد كه ديگران عصازنان خودشان را به آن نقطه مى رساندند.

در مراسم بيعت ائمه ى جمعه ى سراسر كشور به اتّفاق رئيس مجلس خبرگان (1368/4/21)

ص: 60

اوج توكّل و حُسن ظن به خدا

در دوران مسؤوليت ممتدى كه از روزهاى اوّل انقلاب داشتم، بارها به ياد اين جمله ى اميرالمؤمنين (عليه الصّلاة و السّلام) مى افتادم كه مى فرمايد:

«اذا اشتدّ بنا الحراق التجينا برسول الله»(1). اميرالمؤمنين مى فرمايند: وقتى در جنگها كار بر ما سخت مى شد و احساس مى كرديم كه در مقابل حادثه ضعيفيم، به رسول خدا پناه مى برديم. وقتى اين جمله ى اميرالمؤمنين (صلوات الله عليه) به يادم مى آمد، مى ديدم بر وضع ما نيز صادق است.

مكرّر اتّفاق افتاد كه سر قضاياى مختلف، با برادران مسؤول مى نشستيم و فكرهايمان را تبادل مى كرديم و مشكل را در مجموعه يى مى گذاشتيم و خدمت امام (ره) مى برديم و او بود كه با نظر صائب و اراده ى قوى و ايمان و توكّل بى نظير خود، مشكل را حل مى كرد. خدا شاهد است كه در مدت عمر خود، كسى را در اين حد از توكّل و حسن ظن به خدا نديده و نشنيده ام. او، مشكل را حل و گره را باز مى كرد. امروز، اين پدر خانواده و آن متّكاى محكم و كسى كه خاطرمان آسوده بود كه در مشكلات، به او مراجعه خواهيم كرد، در ميان ما نيست.

در مراسم تنفيذ حكم رياست جمهورى حجة الاسلام والمسلمين هاشمى رفسنجانى (1368/5/21)

ص: 61


1- . نهج البلاغه، كلمات قصار

علّت فشار استكبار از نگاه امام

در سفرى كه من به پاكستان مى رفتم، امام امّت (رضوان الله عليه) فرمودند كه شما به علماى پاكستان بگوييد: فشارهاى وارده بر ما از سوى امريكا و ارتجاع و شرق و غرب، نه به خاطر ايرانى بودن ماست؛ بلكه به خاطر اسلام است. آن روزى كه دنيا احساس كند - العياذبالله - ما نسبت به اسلام جدّى نيستيم، آن روزى كه دنياى مستكبر احساس كند ما حاضريم روى اسلام معامله كنيم و بى تفاوت شده ايم، اين فشارها تمام خواهد شد. من، عين بيان حضرت امام را به علماى پاكستان - كه جمع كثيرى از علماى مسلمين بودند و از همه ى اقطار پاكستان آمده بودند - گفتم. براى ما محسوس و ملموس است كه علت فشار، اسلام است.

در ديدار با اقشار مختلف مردم و مسوولان (1368/7/5)

ص: 62

ملاك حق و باطل

يك وقت در جريانى، امام بزرگوار (رضوان الله تعالى عليه) مى فرمودند كه وقتى دشمن از انسان تعريف كند و دشمنى نكند، انسان در خودش شك مى كند. وقتى بدگويى مى كند و فشار مى آورد، انسان خوشحال مى شود و اطمينان پيدا مى كند كه راه درست است. اين كه دشمن فشار مى آورد و الان هم با كمال شدّت فشار مى آورد، به خاطر درستى راه است. اين حكومت - كه راهش درست است و براى مصلحت مردم و در خدمت آنهاست - حكومت حق است. ملاك حق و باطل، در اين جا معلوم مى شود.

لذا امام در تمام مدّت دهساله، اصرار داشتند كه مردم بايد از دولت و مسؤولان دولتى و قوّه ى مجريه و قوّه ى قضاييه حمايت كنند. اين، به معناى آن نبود كه قوّه ى قضاييه يا قوّه ى مجريه يا مسؤولان دولتىِ آن روز، هيچ خطا و يا اشتباهى نداشتند. خير، هيچ انسانى خالى از خطا نيست. اين، به معناى آن بود كه وقتى خط و راه درست است و حكومت در جهت صحيح حركت مى كند، دشمن فشار مى آورد و بنابراين، آحاد مردم به حمايت و پشتيبانى از كسانى كه اين كاروان عظيم را پيش مى برند و هدايت و پشتيبانى مى كنند، مؤظّفند.

در ديدار با جمعى از مسؤولان و كاركنان نهادها و سازمانهاى خدماتى و حمايت كننده از مستضعفان و محرومان (1368/7/12)

ص: 63

سندى براى قيام لله

اين آيه، مدّ نظر امام فقيدِ عزيزمان در طول زندگيش بود: «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّهِ»(1) . سالها پيش، نوشته ى ايشان در دفتر يادبود مرحوم وزيرى را در يزد زيارت كردم. آن مرحوم، من را به منزلش برد و با تفصيلاتى، اين نوشته را كه در صندوقچه يى گذاشته بود و تقريباً در گوشه يى از خانه اش مخفى كرده بود، آورد و باز كرد و نوشته ى امام را كه در سالهاى دهه ى بيست نوشته بودند «قيامِلله»، به من نشان داد. اصلاً محور حرف در نوشته ى ايشان، قيامِلله بود. آن ذهن جوّالِ وسيع و ديد حكيمانه ى ايشان، اين قيامِلله را در آن دوران - كه تازه از اختناق رضاخانى بيرون آمده بودند - بر كارهايى كه به نظر شريفشان مى شد انجام بدهند و بايد افراد انجام مى دادند و احساس مسؤوليت مى كردند، منطبق ساخت.

يكى دو صفحه نوشته بودند. آن نوشته، حاكى از يك حركت ارتجالى نبود و معلوم مى شود در ذهن شريف ايشان و در تمام مراحل زندگى، «ان تقوموا لله مثنى و فرادى» سابقه داشته است. بحمدالله ديگر براى همه ى ما و ملّت ايران، در كلّيات زندگى اماممان چيز پوشيده يى باقى نماند. همه ديدند كه حركت و گفتن و سكوتش براى خداست و هر كارى كه انجام مى داد، با قصد قيامِلله

ص: 64


1- . سوره ى سبأ، آيه ى 46. بگو من فقط به شما يك اندرز ميدهم كه دو دو و به تنهائى براى خدا به پا خيزيد، سپس بينديشيد.

بود. تنها همين يك چيز هم بود كه موجب شد به دست آن بزرگوار - كه قطعاً مرتبه ى تالى پيامبران و ائمّه (عليهم السلام) بود - يك معجزه اتّفاق بيفتد. اين چيزى كه اتّفاق افتاده و تحوّل عظيم جهانى كه به دنبال انقلاب اسلامى پديد آمده، واقعاً يك معجزه است. اين معجزه، به دست امام (ره) اتّفاق افتاد و امام هم با تكيه به «ان تقوموا لله» توانست اين كار را بكند.

در ديدار با مسؤولان و كارگزاران نظام جمهورى اسلامى، در آستانه ى يازدهمين سالگرد پيروزى انقلاب اسلامى ايران (1368/11/9)

ص: 65

انس با دعا

امروز در سطح كشور، توصيه ى ما به عموم مردم - بخصوص كسانى كه عشق و علاقه ى بيشترى به اين انقلاب و محصول آن دارند - همين است و علاج و ضرورت قطعى را در اين مى دانيم كه بايستى آحاد مردم، ارتباطات و انس فردى و صحبت و مناجات با خدا را در خود تقويت كنند. اين، راه امام است و هدايت الهى به دنبال اين ارتباط و تماس با خدا ميسّر مى شود؛ همچنان كه در اين ده سال هم همين طور بوده است و شما جوانهاى با اخلاص و پاكدل، اين روحيه را در جبهه هاى گوناگون از خودتان نشان داديد و نتايجش را هم ديديد و همچنان كه درس امام ما نيز اين بود.

يك بار از ايشان سؤال كردم كه در ميان دعاهاى معروف، به كداميك از آنها بيشتر اُنس يا اعتقاد داريد؟ ايشان بعد از تأمّلى فرمودند: «دعاى كميل و مناجات شعبانيه». وقتى كه شما به اين دو دعا مراجعه مى كنيد، با اين كه دعاهاى ديگر هم - مثل ابوحمزه ى ثمالى و يا دعاى امام حسين در روز عرفه و دعاهاى فراوان ديگر - برقرارى رابطه با خداست؛ امّا در اين دو دعا و مناجات، حالت استغفار و انابه و استغاثه و تضرّع به پروردگار را به شكل عاشقانه ى آن مشاهده مى كنيد. دعاى كميل هم مناجاتى با خداى متعال است و رابطه ى محبت و عشق ميان بنده و معبود را ترسيم مى كند و اين همان چيزى بود كه امام بزرگوار ما، روح و دل خود را از آن روشن و منوّر مى داشت.

در ديدار با جمع كثيرى از پاسداران، در سالروز ميلاد امام حسين (ع) و روز پاسدار (1368/12/10)

ص: 66

احترام حضرت امام به فقهاى پيشين

امام فقيد عظيم الشأن (رضوان الله تعالى عليه) كه حقّاً از همه جهت اسوه بودند - اين كلمه ى «همه جهت» را من باتوجه عرض مى كنم - واقعاً از هر بعدى انسان نگاه مى كند، مى بيند جا دارد كه انسانها و طلّاب علم و روّاد طريق هدايت مردم، به ايشان اقتدا كنند. آن بزرگوار در قم، اولين روزى كه براى درس روى منبر نشستند، من در درسشان حاضر بودم. ايشان قبلاً روى زمين مى نشستند و درس مى گفتند و بعد از چندى كه جمعيت زياد شد و طلّاب مى خواستند چهره ى ايشان را زيارت كنند و صدايشان را درست بشنوند، اصرار كردند كه روى منبر بنشينند. گمان مى كنم ايشان بعد از رحلت مرحوم آية الله العظمى بروجردى (رضوان الله عليه) اين را قبول كردند. تا آن بزرگوار حيات داشتند، ايشان منبر ننشستند. اين بزرگوار، آن روز را تماماً به نصحيت گذراندند. اوّلين مطلبى كه بعد از «بسم الله» فرمودند، اين بود كه مرحوم آقاى نائينى (رحمة الله عليه)، روز اوّلى كه براى درس روى منبر نشست، گريه كرد و گفت: اين همان منبرى است كه شيخ انصارى (ره) روى آن نشسته، حالا من بايد روى آن بنشينم. ايشان از همين جا، شروع به نصيحت كردن طلّاب كردند كه بفهميد چه كارى مى كنيد و چه قدر اين مسؤوليت سنگين است. البته جزييات فرمايشهاى آن روز، الان در ذهنم نيست. ايشان در آن روز كه اين صحبتها را مى كردند، در حدّ يك مدرّس بزرگ و يك فقيه عالى مقامِ مهياى مرجعيت

ص: 67

بودند. احساس مسؤوليت، اين قدر مهم است. از آن جا بگيريد، تا معمّمان و روحانيونى كه در طبقات پايين تر هستند، تا برسد به يك مرثيه خوان و يك روضه خوان معمولى، كه او هم در آن كارى كه بر عهده گرفته، بايد احساس مسؤوليت بكند. اگرچه رتبه ى وجودى شغل در مورد چنين كسى، به مراتب ضعيفتر از رتبه ى وجودى شغل در مورد يك مدرّس عالى مقام است، ليكن اين فرد هم بايد احساس مسؤوليت بكند.

در جمع فضلا و طلّاب و روحانيون مشهد (1369/1/4)

ص: 68

غيرقابل توصيف بودن شخصيت امام

امام واقعاً ابعاد خيلى گوناگونى داشت و جامع الاطراف و جامع الجهات بود. در اين يك سال هم، ما واقعاً هميشه امام را در بين خودمان داشتيم. من در طول اين يك سال، يك روز را سراغ ندارم كه امام در جامعه ى ما، حاضر نبوده باشد. من اميدوارم كه صدها سال در كشور ما، همين طور باشد. سعى همه ى ما بايد اين باشد، حالا كه جسم امام نيست - «اعيانهم مفقوده» - امّا هويت و فكر و راه و حرف دل امام كه با صد زبان، آن را گفته و فقط با فرياد سياسى آن را نگفته است؛ بلكه در آن، فرياد سياسى و شعر عرفانى و لبخند و اخم و گريه براى يك حادثه ى كوچك هست، در جامعه بماند.

مادر اسيرى - نمى دانم در تبريز بود، يا در جاى ديگر - به من گفت كه بچه ام اسير بود، امروز خبر آمد كه شهيد شده است. شما برو به امام بگو كه فداى سرتان، من ناراحت نيستم. اين زن، وضع خيلى عجيبى داشت. ديدم جمعيت را مى شكافد و مى آيد. نمى گذاشتند بيايد؛ من گفتم بگذاريد بيايد، ببينم چه مى گويد. آمد اين حرف را زد. از اين حرف، من خيلى تحت تأثير قرار گرفتم. وقتى كه خدمت امام آمدم، يادم هم رفت اوّل بگويم؛ بعد كه بيرون آمدم، يادم آمد. به يكى از آقايانى كه در آن جا بود، گفتم به امام عرض بكنيد، يك جمله ماند. ايشان، پشت درِ حياط اندرونى آمدند، من هم به آن جا رفتم. وقتى حرف آن زن را گفتم، امام

ص: 69

آن چنان چهره يى نشان دادند و آن چنان رقّتى پيدا كردند و گريه شان گرفت كه من از گفتنش پشيمان شدم. اين، واقعاً خيلى عجيب است. ما اين همه شهيد داديم، مگر شوخى است؟ هفتادودو تن از يلان انقلاب قربانى شدند، ولى او مثل كوه ايستاد و اصلاً انگار نه انگار كه اتّفاقى افتاده است؛ حالا در مقابل اين كه يك اسير را كشتند، چهره اش گريان مى شود. اينها چيست؟ من نمى فهمم. آدم اصلاً نمى تواند اين شخصيت و اين هويت را توصيف كند.

در ديدار با اعضاى ستاد برگزارى مراسم اولين سالگرد ارتحال امام خمينى (ره) (1369/3/1)

ص: 70

معناى وحدت

شما ديديد كه امام بزرگوارمان، در پيامهاى مختلف و در سخنرانيهاى گوناگون و در توصيه هاى خصوصى، چه قدر روى وحدت كلمه تأكيد مى كردند.

من يادم مى آيد، در آن سالهايى كه فتنه ى ليبرالها، همه ى حواس اين كشور را به خود جلب كرده بود، ماها غالباً خدمت ايشان مى رفتيم؛ يا شكايت مى كرديم، يا كارى داشتيم، يا ايشان كار داشتند. در آن ديدارها، امام مكرّر مى فرمودند كه اگر شماها با هم اختلاف و دعوا هم داريد، اين دعوا را در درون خودتان تمام كنيد؛ چرا در ملأ عام مطرح شود؟

البته وقتى ايشان مى فرمودند، يك دسته - كه ماها بوديم - گوش مى كردند و دهانشان را مى بستند. شما مرحوم شهيد بهشتى (رضوان الله عليه) را يادتان است. با اين كه آدمى بود كه خيلى حرف داشت، خيلى هم قدرت گفتن داشت، سكوت كرد؛ ولى آن طرف ديگر، نه. امام (ره) پاس وحدت را داشتند و نگذاشتند كه وضع به آن صورت پيش برود. مسأله ى وحدت، اين قدر مهم است.

جمعى از برادران از يك جناح، و جمعى از جناح ديگر، در مجلس و يا در بيرون از مجلس، با هم اختلاف نظر و اختلاف سليقه و بگومگو دارند. البته شامل همه ى شما نمى شود؛ من اين را قطعاً مى دانم. مكرّر گفته شده، همه

ص: 71

هم مى دانند كه يك مقدار از اين اختلاف نظرها هم طبيعى است؛ امّا به يك نكته توجه كنيد كه اگر همين اظهارنظرهاى سليقه يى - كه خيلى هم طبيعى به نظر مى آيد و در يك جامعه، بخصوص در يك جامعه ى اسلامى و آزاد مثل جامعه ى ما، اجتناب ناپذير، بلكه لازم است - از حدود خود خارج شد، قطعاً به نفع دشمن است. در اين مخالفتهاى جناحى و گروهى با يكديگر، بايد حدود را نگه داريد.

امام يك وقت خطاب به مجلس مى فرمودند كه مثل مباحثه ى طلبه ها با هم بحث كنيد. آن كسانى كه طلبه بودند و يا هستند، مى دانند كه طلبه ها در مقام بحث، گاهى با همديگر تندى و خشونت مى كنند و به هم بد مى گويند. اگر كسى از بيرون نگاه كند، خيال مى كند كه كدورت بين اينها، تا آخر عمر تمام شدنى نيست. مباحثه كه تمام شد، همه چيز تمام مى شود؛ مى نشينند با همديگر چاى مى خورند، صحبت مى كنند و با هم به مسافرت و گردش مى روند. امام به مجلس مى فرمودند كه با هم اين طور بحث كنيد و نگذاريد اختلاف شما - از هر جناحى كه هستيد - به حدّى برسد كه دشمن خوشحال بشود.

در ديدار با مسؤولان و كارگزاران نظام جمهورى اسلامى ايران، به همراه حجة الاسلام والمسلمين حاج سيد احمد خمينى 1369/9/14

ص: 72

حمايت امام از منتخبان مردم

ماها از انقلاب طلب نداريم؛ هيچ كس طلب ندارد. «يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اَللّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإِيمانِ»(1) . خداى متعال توفيق داد، تا ما بتوانيم در صفوف مقدّم اين انقلاب، حركت و كار بكنيم. ماها مديون اين انقلابيم. ما از اين انقلاب طلبكار نيستيم؛ ولى مسلمانان عالم و عامه ى مردم ما، از اين انقلاب طلبكارند؛ هر چند خوشبختانه آنها هم در اين انقلاب، احساس طلبكارى نمى كنند و خودشان را سرباز انقلاب مى دانند.

همه مؤظّفند كه به كارگزاران كشور و بخصوص به دولت، كمك كنند. اين، يك وظيفه است. اين، همان حرفى است كه امام در طول نزديك به يازده سال امامت پُربركت و رهبرى استثنايى خود، هميشه گفتند. عجيب اين است كه نگاه نمى كردند در رأس دولت كيست. يك وقت بنا بود كه نخست وزير معرفى كنيم. ايشان به من فرمودند، هر كس كه از مجلس بيرون بيايد، من از او حمايت و دفاع خواهم كرد. نمى دانستند كه چه كسى بيرون مى آيد؛ ولى گفتند هر كس كه بيايد و هر دولتى كه تشكيل بشود، از او حمايت مى كنم.

در ديدار با مسؤولان و كارگزاران نظام جمهورى اسلامى ايران، به همراه حجة الاسلام والمسلمين حاج سيد احمد خمينى (1369/9/14)

ص: 73


1- . سوره ى حجرات، آيه ى 17. از اينكه اسلام آورده اند بر تو منّت مى نهند؛ بگو: «بر من از اسلام آوردنتان منّت مگذاريد، بلكه [اين] خداست كه با هدايت كردن شما به ايمان، بر شما منّت مى گذارد.

همين يك جمله؛ برويد با هم بسازيد

بناى كار ازدواج، بر سازش دختر و پسر است؛ بايد با هم بسازند. اين «با هم بسازند»، معناى خيلى عميقى دارد. من يك وقت خدمت امام رفتم، ايشان مى خواستند خطبه ى عقدى را بخوانند؛ تا من را ديدند، گفتند شما بيا طرف عقد بشو. ايشان برخلاف ما - كه طول و تفصيل مى دهيم و حرف مى زنيم - عقد را اوّل مى خواندند، بعد دو، سه جمله ى كوتاه صحبت مى كردند. من ديدم ايشان پس از اين كه عقد را خواندند، رويشان را به دختر و پسر كردند و گفتند: برويد با هم بسازيد.

بيانات در مراسم اجراى خطبه ى عقد ازدواج (1370/4/20)

ص: 74

يك حكيم واقعى

در زمان رياست جمهورى بنى صدر، وقتى مأيوس شديم از اين كه امام حرف ما را درباره ى آقاى بنى صدر قبول بكنند، خدمت ايشان رفتيم. ما يكى يكى مى رفتيم، چندنفرى مى رفتيم، نوشته يى مى گفتيم، زبانى مى گفتيم. من يك بار خدمت امام رفتم و صريحاً گفتم من به اين نتيجه رسيده ام كه چون ديگر نمى شود با آقاى بنى صدر برخورد بكنيم، من به همان روش قبل از انقلاب بايد عمل بكنم. ما قبل از انقلاب حرفهايى مى زديم، كه وقتى كسى در آن حرفها مى انديشيد، موضعى نسبت به آن دستگاه پيدا مى كرد. من به ايشان گفتم مجبورم الان حرفهايى بزنم، كه وقتى كسى درباره ى آنها انديشيد، موضعى عليه آقاى بنى صدر بگيرد. امام نگاه كردند و تبسّمى كردند و هيچ چيز نگفتند.

در آن زمانها، گاهى مى شد كه من با دل پُر خدمت امام مى رفتم؛ امّا وقتى مى آمدم، به رفقا مى گفتم كه امام دستى به سر و صورت ما كشيدند و لقمه ى حلوايى با لطف و نگاه خودشان در دهان ما گذاشتند، ما را رها كردند؛ بعد كه مى آمديم، باز در سخنرانى خودشان مى گفتند: آقاى رئيس جمهور، آقاى بنى صدر! يعنى همان، همان بود! ايشان مصلحت مى ديدند؛ چون بالاخره ايشان حكيم بودند. امام يك حكيم به معناى واقعى بود؛ يعنى واقعاً پشت ديوار و پشت حجاب را مى ديد، كه ماها قادر نبوديم آن را ببينيم. ايشان چيزهاى خيلى ريزترى از آنچه كه در حدّ ديد ما بود و هست، مى ديد.

در ديدار جمعى از هنرمندان (1370/09/04)

ص: 75

تفسير اميدبخشانه ى امام از حوادث

در دوران رياست جمهورى و زمان حضور امام - آن هم حضور قدرتمندانه ى ايشان - خيلى از اوقات خلاصه ى ملاقاتهايى كه با من مى شد، مى نوشتم. الان كه نگاه مى كنم، مى بينم خيلى از حرفهايى كه حالا بعضيها مى زنند كه آقا چنين شد، چنان شد، آن وقت مى آمدند به ما مى گفتند كه چنين شد، چنان شد!

اصلاً عدّه اى هستند كه خوششان مى آيد بگويند آقا بردند، غارت كردند، چنين كردند، دشمن پيروز شد، دشمن مسلّط شد! دشمن غلط مى كند كه پيروز بشود. پيروزى دشمن به اين است كه دلهاى مؤمنين را از جا بكند. پيروزى دشمن به اين است كه بهترين جوانان اين مملكت، در ناصيه ى اين كشتى، نور رستگارى نبينند.

در سخت ترين اوقاتى كه در جنگ به ما ضربه وارد مى شد، امام با آن دل بزرگ و با آن ناصيه ى منوّر الهى اميد مى داد. در ماجرايى ضربه ى سختى خورديم. خدمت امام آمدند و گفتند كه ما شكست خورده ايم. فرمود: شكست نبود؛ عدم الفتح بود. عدم الفتح، يعنى پيروز نشديم.

شما ببينيد يك حادثه را دوگونه مى شود معنا كرد. هزار نفر از ما كشته شدند، پنج هزار نفر كشته شدند، امّا دوگونه مى شود اين را تفسير كرد: تفسير شكست، تفسير عدم الفتح. معناى فرمايش امام اين بود كه طورى نشده است؛

ص: 76

مى خواستيد پيروز بشويد، امّا هنوز نشده ايد. هميشه اين طور به ما اميد مى داد، اين طور جامعه و كشور را حركت مى داد؛ حالا عدّه اى همه ى همّ و غمشان اين است كه درست بعكس عمل كنند!

در چهارمين مجمع بزرگ فرماندهان و مسؤولان دفاتر نمايندگى وليّفقيه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامى (1370/9/27)

ص: 77

صراحت در عين بلند نظرى

انسان بايد با بلندنظرى برخورد كند و با سعه ى صدر حرف بزند؛ امّا در همان سعه ى صدر، شجاعت و صراحت و ايستادگى در مواضع را هم در نظر بگيرد..

بله، امام در حالى وارد ايران شدند كه جو مبارزه - لااقل در سطوحى - از ايده هاى به اصطلاح روشنفكرى پُر بود؛ كه حتّى خود روحانيون - امثال ماها - هم در داغ كردن آن جو روشنفكرى - و به عبارت دقيق تر، روشنفكرزدگى - دخالت داشتند؛ امّا امام آمد و همه ى اين چيزها را شست و كنار گذاشت! من احساسات خودم را از همان سخنرانى اوّل ايشان در فرودگاه به ياد دارم؛ واقعاً حيرت كردم كه امام اين ملاحظاتى را كه ماها داريم، هيچ ندارد! ايشان در آن سخنرانى، اوّل از روحانيون اسم آورد؛ كه ماها اگر جاى ايشان بوديم، اين كار را نمى كرديم! ما اگر مى خواستيم در آن وقتها سخنرانى بكنيم، شروع آن از روحانيون نبود؛ امّا ديديم كه امام اصلاً اين ملاحظه را نمى كند!

در همان ماههاى اوّل پيروزى انقلاب، امام مسأله ى بى حجابى و حجاب را قاطع گفت. آن وقتها ما به عنوان اعضاى شوراى انقلاب، گاهى در هيأت دولت هم شركت مى كرديم. من كسانى را ديدم كه جزو عناصر متدين هيأت دولت بودند، امّا به ما مى گفتند اين چه كارى بود كه امام كرد؛ حالا چرا كرد؟! امام

ص: 78

اصلاً دچار رودربايستى نمى شد. بنابراين، ملاحظه كارى و رودربايستى داشتن، مطلقاً بايد نباشد؛ اين خواهد توانست آن خلأ را در دانشگاه پُر كند.

در ديدار با مدير مسؤول، سردبير و اعضاى هيأت تحريريه ى مجله ى حوزه (1370/11/28) ا

ص: 79

حمايت هميشگى امام از اركان نظام

ببينيد در طول يازده سال زندگى مبارك امام در دوران انقلاب، چند دولت سر كار آمد؟ امام از همه ى دولتها حمايت كردند. از «دولت موقّت» حمايت كردند. بعد، دولت شهيد رجايى آمد؛ باز هم امام حمايت كردند. قبل از آن كه دولت شهيد رجايى تنظيم شود، حكومت بنى صدرى بود و بعد از او، دولتى كه زمان ما بود. در تمام دوره ها، امام، رضوان الله عليه، از كسى كه مسؤول و رئيس دولت بود، حمايت كردند. هر دولتى كه سر كار بود و هر نخست وزيرى كه سر كار بود، امام بدون هيچ تفاوتى حمايت كردند. البته گاهى هم به دولتها اعتراض داشتند. در زمان خود ما، گاهى به دولت اعتراض داشتند كه يا به وسيله ى بنده به آن تذكّر مى دادند و يا خودشان مستقيماً اعتراضشان را به آن، منعكس مى كردند. ايشان در عين تذكّر دادن، از دولت حمايت مى كردند؛ يعنى عيوبى را كه به نظرشان مى آمد، به طور خصوصى و محرمانه تذكر مى دادند، امّا در ملاء عام و در برابر افكار عمومى، از هر دولتى كه بر سر كار بود، پشتيبانى مى كردند.

من يك وقت در دوران رياست جمهورى، خدمت امام رفتم؛ اسم فردى را به زبان آوردم و گفتم مى خواهم چنين كسى را به عنوان نخست وزير معرفى كنم. ايشان فرمودند: «هر كس را كه شما معرفى كرديد و از مجلس رأى اعتماد گرفت، من او را حمايت مى كنم.» در ديدگاه امام، بين زيد و

ص: 80

عمرو، فرقى نبود. ممكن است ايشان بعضى از نخست وزيران يا رؤساى جمهور را شخصاً مورد علاقه ى خاصى قرار داده باشند؛ امّا حمايت امام، مربوط به علاقه ى ايشان نبود. مى فرمودند: «اين شخص، مسؤول امور كشور است و بار سنگينى به دوش كشيده و جلو مى برد. ما بايد از او حمايت كنيم.»

خطبه هاى نماز جمعه تهران (71/1/7). ا

ص: 81

فرمان امام؛ فرمان اسلام

پدر و مادرى به جوان خود مى گويند «تو هنوز شانزده سالت است، هفده سالت است؛ برو درست را بخوان؛ برو بازيت را بكن؛ لذّتت را ببر. برادرت رفت و شهيد شد.»؛ جوان مى گويد: «نه! من سهم خودم را بايد براى اسلام ادا كنم.» اين، عبارتى است كه ما در وصيتنامه هاى شهدا ديده ايم و از پدران و مادران شهدا و خانواده ها شنيده ايم. اثر اسلام، اين است.

يك روز امام فرمود: «امروز اسلام محتاج كمك شما جوانهاست.» بعدازظهرش بنده به خيابانها آمدم و كارى داشتم. ديدم مثل روزهاى اوّل انقلاب شده و مردم به طرف پاوه در حركتند. اين ماجرا و اين صحنه، بارها تا آخر جنگ تكرار شد. هر وقت كه اسم اسلام و فرمان امام به گوش مردم مى رسيد - فرمان امام، فرمان اسلام بود و مردم براى امام به خاطر اسلام اهميت قائل بودند

در ديدار وزير، معاونين و رؤساى مناطق آموزش و پرورش سراسر كشور (71/5/21) ا

ص: 82

سنگينى مسؤوليت

كار مشترك، در مشاوره هاى سياسى و سياستگذارى است. امّا در اجراى برنامه ها، حتّى برنامه ريزى عملى، كار بايد به وسيله ى يك نفر انجام گيرد؛ يعنى عدّه اى كار كنند و يك نفر تصميم بگيرد. عدّه اى برنامه ريزى و مقدّمات را فراهم كنند، مشورت كنند، هماهنگى كنند؛ امّا كسى كه مى خواهد تصميم بگيرد، بايد يك نفر باشد كه بگويد «اين اجرا شود.» و خودش هم اجرا كند؛ منتها بر اساس سياستها و كلّياتى كه آن جمع، معين كردند و خطّمشى اى كه آنها مشخص نمودند. بحمدالله اين كار انجام مى گيرد. بايد فضلاى بنام و شخصيتهاى برجسته ى حوزه و كسانى كه از نظر همه مورد قبولند و در حوزه ى علميه محترمند، پيشقدم شوند و استقبال كنند. مسؤوليت همين است. مسؤوليت سنگينى است. مسؤوليت پذيرى اى كه ما اين قدر از آن تعريف مى كنيم يعنى همين. در زمان امام رضوان الله تعالى عليه كه خدمت ايشان مى رسيديم، بعضى را مى ديدم كه مى گفتند: «آقا، ما خسته شديم. - براى بنده هم در چند مورد اتّفاق افتاد - مى خواهيم مثلاً اگر اجازه بدهيد...» ايشان مى گفتند: «من از همه ى شما اولىَْ به خسته شدن هستم.» راست هم مى گفتند. پيرمردى كه از تقريباً هشتاد سالگى، كار به اين عظمت را بر دوش گرفت، سينه سپر كرد و آمد وسط ميدان. نگفت «من نمى كنم». نگفت «من نمى توانم» يا «بايد استراحت كنم». نگفت «بايد بازنشسته شوم.» وارد ميدان شد؛ در اين

ص: 83

راه هم به ملكوت اعلى پيوست و روح مطهّرش پرواز كرد. چقدر خوب است كه انسان مسؤوليت را قبول كند.

در آغاز دوره ى جديد درس خارج فقه (71/6/29) ا

ص: 84

درك عظمت امام

انقلاب ما، نه فقط مسلمانان را به فكرِ اسلام انداخت، بلكه براى مسيحيت هم خوب شد. كشورهايى كه سالهاى متمادى از دين خودشان كه مسيحيت بود، دور افتاده بودند، به طرف معنويت و دين برگشتند. همين، مقدّمه اى براى فروريزى امپراتورى شرق و بناى حكومت ماركسيستى در دنيا شد. اين حادثه چقدر عجيب است و چه ابعاد عظيمى دارد! درست همان جايى را كه دشمن براى خود مَكْمَن قرار داده است، خداى متعال مأمن دين و محل بالندگى نهال انقلاب دينى قرار دهد. ببينيد اين قضيه چقدر عظيم است! تهرانِ دوران حكومت وابسته و فاسد كجا و تهرانِ دوران اسلام كجا؟! مزرعه ى رشد ارزشهاى فاسد غربى كجا و بوستان بالندگى گلها و ميوه هاى ارزشهاى اسلامى كجا؟! آن وقت آن مردى كه بعد از اولياى خدا، كسى را در انسانهاى معمولى به عظمت او، به قدرت او، به تجلّى صفات الهى در وجود او نمى شناسيم، با آن عظمت از تبعيدگاه خود وارد كشور شود و به محض ورود، با دستى كه از آستين قدرت الهى بيرون آمده است، حكومت اسلامى را در دنياى دورافتاده از ارزشهاى معنوى، پايه گذارى كند! اين حوادث جلوِ چشم ما اتّفاق افتاد. ما امام و انقلاب را از نزديك ديديم. امّا مى خواهم عرض كنم: اكثر ما - خود من يكى از آنها - عظمت اين پديده، يعنى پديده ى امام و انقلاب را حس نكرديم. خيلى عظمت دارد! بنده يك وقت به امام عرض كردم: اگر كسى شبيه شما

ص: 85

دويست، سيصد سال پيش در تاريخ بود و نشانه اى از او مى ماند يك دستخط، يك كلمه امضا، يك تكّه از پارچه ى لباس - و امروز به دست ما مى رسيد، آن را در موزه ها مى گذاشتيم و به آن تبرّك مى جستيم. حالا شما با وجود خودتان و با همه ى حقيقتتان، در مقابل ما هستيد. ما چطور مى توانيم عظمت شما را درك و حس كنيم؟ اين يك واقعيت است. بايد گسترش اين حقيقت در دلها و فضاى زندگى ما و در همه دنيا و بخصوص دنياى اسلامى، هر چه زنده تر و ملموستر شود.

در ديدار روحانيان و مبلّغان اعزامى به مناسبت فرارسيدن ماه مبارك رمضان (1372/11/17)

ص: 86

نمونه در آراستگى و وضع ظاهر

بعضى اشخاص اشتباه مى كنند.... ما مى گوييم بين آراستگى و ارزانى را جمع كنيد... بايد ارزان و غير اشرافى پوشيد و در همه ى امور، آراسته و زيبا و مرتّب بود. اين خوب است.

امام رضوان الله عليه از وقتى كه در قم به عنوان يك مدرّس مطرح بودند، تا وقتى كه به رهبرى انقلاب و رياست كشور رسيدند و همه ى دنيا - چه از نزديك و چه از طريق رسانه هاى گروهى - چهره و ظاهرشان را مى ديدند، هميشه به وضع ظاهرِ خود رسيدگى مى كردند. يك وقت است كه مى گوييم: «در سالهاى اخير، رهبرى و رياست انقلاب و كشور ايجاب مى كرد ايشان به وضع ظاهر خود برسند.» امّا من به شما عرض كنم: آن وقت هم كه ايشان به عنوان مدرّس در قم حضور داشتند و ما سالها از نزديك مى ديديمشان، واقعاً در آراستگى سر و وضعِ ظاهر، در قم نمونه بودند. از همه ى شاگردان ايشان هم كه سؤال كنيد همين را خواهند گفت. هميشه نعلين ايشان واكس زده و تميز و عمامه شان مرتّب بود.... از اوّل تا همين اواخر كه شما ملاحظه كرده بوديد، تميز و مرتّب لباس مى پوشيدند و ظاهرى آراسته داشتند.

در ديدار مسئولان «نيروى مقاومت بسيج» (1373/2/4)

ص: 87

نمونه اى از زهد امام (ره)

امام واقعاً يك مرد زاهد بودند. چقدر پول زير دست ايشان بود! چقدر امكانات مالى - در واقع همه ى امكانات كشور - زير دست امام بود! اگر امام اشاره اى به دولت، به مسؤولين، به بانك مركزى، به رئيس جمهور و به هر كس ديگر مى كردند كه اين مبلغ بايد در فلان جا خرج شود، آيا كسى حتّى در ذهن خود، ترديد راه مى داد كه اين را بكنم يا نكنم؟ همه از خدايشان بود و شوق هم داشتند كه امام، انجام كارى را از آنها بخواهند. همان وقتها، مسؤولين كشور، واقعاً از خدا مى خواستند كه امام كارى را به آنها ارجاع كنند. با اين همه، امام از دنيا رفتند و فرزند ايشان يك خانه نداشت! اينها به زبان آسان است. وقتى امام از دنيا رفتند، پسر ايشان يك خانه يا ملك شخصى نداشت! به امام، پول شخصى كه زياد مى دادند. چه اشكالى داشت اگر ايشان براى فرزندشان يك باب خانه ى مسكونى مى خريدند؟!

شما ديديد كه امام يك وقت سيصد ميليون تومان از پول شخصى خودشان را به قضيه ى زابل اختصاص دادند. ممكن است كسى فكر كند مگر امام پول شخصى داشتند؟! بله؛ براى رهبر پول مى آورند. براى ما هم - البته نه آن قدر كه براى امام مى بردند - مى آورند. واقعاً كسانى دوست مى دارند مبالغى براى رهبر بياورند. مى گويند: «اين پول، مال خودتان است. براى خودتان و براى خرج شخصى تان.» بنده هم خرجم از همان پولها مى گذرد. امام از اين پولها

ص: 88

زياد داشتند و خدمت ايشان مى آوردند. ما هم هرچه از اين پولها خدمت امام مى برديم قبول مى كردند. حتّى يك وقت كسى پول مختصرى داده بود. من با خودم گفتم: «لابد امام قبول نمى كنند.» امّا وقتى ارائه شد، ايشان قبول كردند و گرفتند. امام ناگهان سيصد ميليون تومان به قضيه ى زابل اختصاص دادند! آخر اين كار، كار عجيبى است! شما كجا سراغ داريد كه كسى از پول شخصىِ ملكِ خالص خودش كه هيچ اشكالى در آن نيست؛ يك ريالش هم حرام نيست؛ پول حلالِ طيب و طاهر مثل شير مادر است، به چنين امورى اختصاص دهد؟! ايشان مى توانستند از آن سيصد ميليون تومان، ده ميليون تومانش را كنار بگذارند و بگويند براى حاج احمد آقا خانه اى بخريد - آن روزها خانه هم ارزانتر بود - و بعد دويست و نود ميليون تومانش را براى آن امر بدهند. امّا چنين نكردند. ايشان سيصد ميليون تومان را به آقاى موسوى اردبيلى حواله دادند و آقاى موسوى اردبيلى به زابل رفتند. لابد يادتان است. آن پول، نه پول دولت، كه از شخص خودِ امام بود.

در ديدار اعضاى «ستاد برگزارى مراسم ارتحال حضرت امام خمينى» (ره) 1373/03/04

ص: 89

سختى اداره ى مملكت

اگر اين تلاش عظيم مادّى و معنوى كه در اين مملكت مى شود، نباشد، ظرف ده روز، امريكا و صهيونيسم و راديوها و مسؤولينشان، كشور را به دوران رژيم گذشته برمى گردانند! شما خيال مى كنيد كه نمى توانند؟! ظرف ده روز برمى گردانند! اين مملكت را، قدرت عظيمى نگه داشته است. البته بى شك، قدرت خداست. امّا قدرت خدا، به وسيله ى عناصر خوب، بندگان خدا و از طريق تلاشهاى عظيمى كه مى شود، تحقّق پيدا مى كند.

... من يادم هست كه در زمان امام رضوان الله عليه، افراد زيادى پيش ايشان مى رفتند - بنده گاهى ديده بودم - و مى گفتند: آقا! فلان چيز گران است؛ فلان چيز خراب شد؛ فلان چيز در انبارها فاسد شد؛ فلان كس فلان كار را كرد. قدرى از دولت مى گفتند و از اين قبيل. ايشان گوش مى كردند و بعد مى گفتند: «آقا! اداره ى مملكت سخت است.» امام مثل ما پُرحرفى نمى كردند. معمولاً فقط يك كلمه مى گفتند: «اداره ى مملكت سخت است.» همه ى حرفها تمام مى شد.

در ديدار طلّاب مدارس «شهيدين» و «حقّانى» (1373/6/14)

ص: 90

واقعيتى شبيه افسانه ها

عزيزان من! پيغمبر، با انسانهاى مؤمن؛ انسانهاى ساخته شده و مخلص كار كرد. اگر شما اين اخلاص را كه بحمدالله زمينه اش در شما هست؛ اين مجاهدت فى سبيل الله و اين صفا و دل به دنيا نبستن را - نمى گويم دنيا را نخواستن و دور انداختن و نفرت داشتن - حفظ كنيد و جوانان مؤمن ما هم حفظ كنند، در وسطِ همه ى اين توفانهاى فساد و اين بادهاى مخالف كه در دنياست، چنان پايه اى گذاشته خواهد شد كه قرنها طول مى كشد تا مفسدين بتوانند يك گوشه اش را بكَنند. اين پايه را شما مى توانيد بگذاريد؛ كمااين كه امام گذاشت؛ كمااين كه مجاهدات مخلصانه اى در يك روز، توانست اين انقلاب را به بار آورد. مگر اين انقلاب شوخى بود!؟ در كشورى كه اين گونه مورد طمع همه ى قدرتها بود، مگر انقلاب، شوخى بود!؟ شما ببينيد كه امريكا براى يك هائيتى چه كار مى كند! براى يك پاناما چه كار مى كند! براى يك كويت چه كار كرد! كويت را از دست مى دادند؛ ديديد چه كار كردند! آن وقت ايرانِ به اين عظمت، با اين نفت و ذخاير طبيعى، با اين سرزمين بزرگ و با اين موقعيت استراتژيكى و جايگاه مهمِّ جغرافيايى را از دست بدهد؟! حكومت دست نشانده ى مطيعِ گوش به فرمان مخلصِ مريدِ خودش را جلوِ چشمش بردارند؟! آيا اين كار شدنى بود؟! اين كار به افسانه ها شبيه بود؛ امّا شد. اگر صد تا قسم مى خوردند، خوشبين ترين آدمها مى گفتند: «نمى شود.» مرحوم آية الله

ص: 91

طالقانى كه هم روحانى و داراى معرفت و مقامات علمى و هم آدم سياسى و مبارز و زندان رفته بود و از مبارزه هم اصلاً نمى ترسيد، به من گفت «آن روز كه امام مطرح كرد كه شاه و حكومت سلطنتى بايد برود، من تخطئه كردم و گفتم چه حرفها مى زند! مگر مى شود؟!» آن وقت كه امام صريحاً اين كلام را گفتند، مگر چندسال پيش از پيروزى انقلاب بود؟ يعنى تا همين اواخر، حتّى مردى مثل مرحوم طالقانىِ بزرگوارِ مؤمنِ مبارزِ زندان رفته ى شلاق خورده ى شكنجه كشيده، مى گفت «امكان ندارد!» بعد ايشان به من گفت - مضمون حرف ايشان اين بود - كه «اين مرد، به جاى ديگرى متّصل است و از جاى ديگرى حرف مى زند!»

امام، يك مردِ مؤمنِ مخلصِ خدايى بود كه توانست عدّه اى را به دنبال خود به راه بيندازد و كارى را انجام دهد كه واقعاً مثل يك افسانه بود؛ يعنى اصلاً باور كردنى و شدنى نبود. در دنيايى كه همه چيز عليه اسلام بود، يك نفر بيايد در جايى كه همه ى انگيزه هاى دنيا بر اين است كه آن جا بايد از اسلام و ايمان و قرآن دور بماند، حكومت اسلامى برپا كند؟! مگر چنين چيزى ممكن بود؟! امّا امام كرد

در ديدار فرماندهان رده هاى مختلف «سپاه پاسداران «(1373/6/29)

ص: 92

مناعت طبع، و پرهيز از مقام

غالباً مجتهدين خودشان را اعلم از ديگران مى دانند - البتّه نمى گويم همه؛ غالباً اين گونه اند - امّا با وجود اين كه خود را اعلم از ديگران مى دانند، حتّى بر زبان جارى نمى كنند. اينها اين گونه اند. حاضر نيستند خودشان را مطرح كنند. حاضر نيستند به ميدان بيايند.

بعد از رحلت مرحوم آية الله العظمى بروجردى، همين امام بزرگوارى كه ديديد دنيايى را متوجّه خود كرد و مشت او آن چنان گنجايش داشت كه مى توانست بشريت را در مشت بگيرد، رساله نداد و رفت در خانه نشست. هر چه اصرار كردند، رساله نداد. بنده خودم جزو كسانى بودم كه به ايشان عرض كردم. ايشان آن وقت جواب نمى داد و فقط مى فرمود: آقايان هستند. تا اين كه بالاخره يك عدّه رفتند و ايشان را وادار كردند. فتاوى ايشان معلوم بود؛ رساله ى ايشان را تنظيم كردند و بيرون دادند.

در ديدار عمومى به مناسبت روز ولادت باسعادت حضرت جواد (ع) و در آستانه ى ميلاد با بركت حضرت على (ع) (1373/9/23)

ص: 93

نگاه حكيمانه به حوادث ناگوار

اگر چه ما در هر آنْ در معرض تصرّف اراده ى الهى هستيم، امّا اين حوادث تلخ و گزنده كه روى ما اثر تلخ و ناخوشايندى مى گذارد، بايد متوجّهمان كند كه ما الان در معرض اراده ى الهى قرار گرفته ايم و خداى متعال خواسته است با اين حادثه، ما را در يك صحنه و عرصه ى جديد قرار دهد كه اسمش «امتحان الهى» است. اگر انسان با اين ديد با حوادث برخورد كند، من خيال مى كنم حتّى تلخى حوادث هم كم خواهد شد. چون هر چه كه اتفّاق مى افتد، مانند مرگها، پيش آمدنى است. هيچ كس نيست كه بتواند خودش را از مرگ نجات دهد.

حاج احمد آقا رحمة الله عليه، نقل مى كردند كه در يكى از قضايا و حوادث مهمّ كشور در زمان امام رضوان الله عليه، من وقتى ماجرا را به امام خبر دادم، منتظر بودم كه ايشان مثلاً تكانى بخورند. امّا ايشان تأمّلى كردند و گفتند: «تقارب آجال شده.» خب؛ اين حرف خيلى درست و حكيمانه اى است. بالاخره اجل براى همه پيش مى آيد. مگر كسى هست كه بتواند از اين دروازه عبور نكند؟! همه - اعم از خوبها، بدها، جوان و پير - عبور مى كنند. عبور كسى از اين دروازه، جاى تعجّب ندارد.

در ديدار اعضاى بيت حضرت امام (رضوان الله عليه) (1374/1/14)

ص: 94

آثار قدرتِ ايمان امام

رهبر اين امّت و انقلاب، مردى بودند كه در هشتاد سالگى سخت ترين كارهاى دنيا را به دوش گرفتند. در يكى از روزهاى سال پنجاه و نه كه از اهواز به تهران آمده بودم، خدمت ايشان رسيدم و صحبتهاى گله آميزى را درباره ى موضوعى مطرح كردم. ايشان به من گفتند كه افراد مورد نظرشان را براى تشكيل جلسه خبر كنم. جلسه، وسط روز و بدون سابقه تشكيل شد و پيرمرد جوان دل و پُرنشاط و نيرومند، جلسه را بدون اظهار خستگى اداره فرمود. كار كه براى خدا باشد، خستگى ندارد و زمان بردار نيست. يك وقت يكى از روسياهيانى كه به غلط وارد صفوف اهل ايمان شده بود، چيزى گفت كه امام در پاسخ او فرمودند: «اگر شما نمى خواهيد انجام دهيد، كنار برويد؛ من خودم كارها را انجام مى دهم و بارها را بر دوش مى گيرم!» باور نمى كردند امام اين گونه جوانانه وارد ميدان شوند. قدرت ايمان ايشان اين كارها را آسان مى كرد. البته قدرت ايمان در وجود ايشان نسبت به ميدانهايى كه ما وارد آن مى شويم، در حدّ اعلايش بود. ما توقّع آن گونه ايمان را از هر كسى نداريم؛ امّا مى خواهيم نمونه ى عالى را به شما نشان دهيم.

در ديدار با جمعى از فرماندهان و پرسنل ارتش جمهورى اسلامى به مناسبت هفته ى دفاع مقدّس (1374/7/5)

ص: 95

انضباط، حتّى در كارهاى شخصى

من در دعاهايم راجع به انضباط اجتماعى از خداى متعال درخواست مى كنم. امام عزيز ما كه انسانى نمونه بودند، منضبطترين آدمها به شمار مى آمدند و حتّى انضباط را در عمل شخصى خود رعايت مى كردند. آقازاده ى ايشان - خدا رحمتش كند - ساعت را نگاه مى كرد و مى گفت: آقا! ساعت - مثلاً - يك ربع به دو است. ناهار نمى خوريد؟ مشخّص بود كه وقت ناهار يك ربع به دو است. اين طرف و آن طرف نمى شد. اين دقت در همه ى امور و مسايل زندگى ايشان بود. انضباط بسيار مهم است.

در جمع اساتيد و هيأت علمى دانشگاه امام حسين (ع) (1374/8/17)

ص: 96

اشكهايى جوانانه و از سر فرزانگى

بايد به اين جوانان، تضرّع، توسّل و توجّه هوشمندانه و خردمندانه اى را مثل تضرّع فرزانگان - و نه غافلان - ياد دهيد. خدا حاج احمد آقا را بيامرزد كه مى گفت: «اين اواخر، وقتى شبها امام گريه مى كردند، دستمال براى پاك كردن اشك چشمشان كافى نبود!» حاج احمد آقا اين مطلب را به طور خصوصى مى گفت. مى گفت «براى ايشان حوله مى آورديم تا اشك چشم را با آن خشك كنند.» اشك پيرمرد نودساله سخت تر از اشك جوان بيست و پنج يا سى ساله سرازير مى شود. همچنان كه همه ى كارهاى آن پيرمرد، عجيب بود و جوانانه؛ اشك ريختنشان هم جوانانه بود.

در جمع اساتيد و هيأت علمى دانشگاه امام حسين (ع) (1374/8/17)

ص: 97

استوار و خستگى ناپذير بودن امام

خداى متعال، امام بزرگوار و آن شخصيت را اين طور آفريده بود كه احساس شكست و خستگى نمى كرد و ناكامى در روح او راه نداشت. در سخت ترين حالات هم قصد پيشرفت داشت. شما خودتان در دوره ى هشت ساله ى جنگ، از نزديك ديديد كه در سخت ترين حالات هم، آن كسى كه تصميم بر عقب نشينى نداشت، شخص امام بود كه مثل كوه محكم ايستاده بود. وقتى يك كوه به آن استوارى، پشت سر انسان است، راحت مبارزه مى كند.

او در دوران مبارزه نيز همين طور بود. با اين همه... سختى و كتك و فشار و تبعيد و كهولت سن، باز هم به مبارزه ادامه مى داد. امام بزرگوار كه مشغول مبارزه شد، جوان نبود. ايشان، در ابتداى شروع مبارزه، يك مرد شصت و سه ساله بود! من يادم است كه در همان سخنرانيهاى سال چهل و يك مى گفتند كه من چرا و از چه چيزى بترسم؟ اگر مرا هم بكشند، شصت و سه سالم است و تازه در سنّ پيامبر اكرم و اميرالمؤمنين عليهما السّلام كه از دنيا رفتند، از دنيا خواهم رفت. چه سعادتى از اين بهتر؟ اين، منطق او بود.

در جمع فرماندهان، مسؤولان و پرسنل سپاه پاسداران انقلاب اسلامى و نيروى انتظامى و جمعى از جانبازان انقلاب اسلامى به مناسبت روز پاسدار (1374/10/5)

ص: 98

آثار ايستادگى امام در حفظ ايران

خدا مى داند كه اگر در جنگ، فرد محكمى به استقامت امام نبود، حداقل يكى، دو استانِ اين مملكت رفته بود. اين تو بميرى، از آن تو بميريهاى قديم نبود. اين، چيز خيلى خطرناكى بود. حالا برمى دارند مى نويسند كه امام بعد از فتح خرمشهر گفتند: جنگ، تعطيل! غلطهاى بى خودى، حرفهاى دروغ، تهمتهاى بى وجه! ما در آن جا، خودمان حاضر و ناظر بوديم. در اين سالهاى متمادى، كسى هم از ما دروغ نشنيده است. آدمهايى كه نبودند، يا همان وقت هم مطرود امام بودند، حالا حرف مى زنند و چيزهايى را بى خودى به امام نسبت مى دهند. بعد از فتح خرمشهر، امام فرمودند كه لب تمام طول مرزها بايستيد و يك صف دفاعى تشكيل دهيد و داخل مرزها نرويد. نگفتند جنگ را تمام كنيد. گفتند: با حالت تدافعى مطلق، لب مرزها بايستيد. نيروهاى نظامى، وقتى كه هنوز اعلام صلح و آتش بس نشده بود، رفتند گفتند: نمى شود لب مرز ايستاد. طرف مقابل، هنوز ادّعاى جنگيدن با ما دارد. لب مرز ايستادن، نيروهاى ما را هضم خواهد كرد و از بين خواهد برد. ما مجبوريم كه تحرّك داشته باشيم. اين مطلب را نظاميها به امام گفتند؛ ما هم نگفتيم. نظاميهاى متخصّص خبره، پيش امام آمدند و جلوى ما، به ايشان گفتند اين طورى است و نمى شود. امام فرمودند: خيلى خب؛ حالا كه اين طور است، پس لب مرز باشيد و حملات محدود بكنيد. رفتند در قرارگاه نشستند، استراتژى بسيار خوب و

ص: 99

موفقّى براى حمله هاى حول و حوش مرز ريختند و ديگر به اعماق نمى رفتند. كى امام گفتند جنگ را تمام كنيد؟! امام همان وقتى هم كه در سال 67 جنگ را تمام كردند، بعد از آن موقعى بود كه بعضى از مسؤولان با ايشان رفتند بحث كردند، صحبت كردند، حرف زدند، اصرار كردند. ايشان همان موقع هم حاضر نبودند جنگ را تمام كنند. روحيه ى امام، يك روحيه ى محكمِ تسليم ناپذير بود و همين بود كه ايران و ملّت و انقلاب را نجات داد. هم كسانى كه انقلاب را قبول دارند، بايد شكرگزار امام باشند و هم كسانى كه با انقلاب دشمنند، امّا ايران و اين مرزها را قبول دارند، بايد خاك پاى امام را توتياى چشمشان كنند و خودشان را وامدار امام بدانند. امام موجب شد كه ايران بماند و تجزيه نشود. اگر اين استقامت امام نبود، مگر قضيه اين طورى بود؟

در جمع مسؤولان وزارت خارجه و سفرا و كارداران جمهورى اسلامى ايران (1375/05/16)

ص: 100

دست قدرت خدا در هدايت كارها

بدون استمداد از خدا، يك گوشه ى كار، عيب خواهد كرد. بدون ترديد، چنين است. تاريخ گذشته و معاصر، حتّى يك استثنا هم ندارد كه فرض كنيم كسى از خدا استمداد نكرده باشد، از خدا كمك نخواسته باشد و يا به قوانين الهى و طبيعى اعتنا نكرده باشد، درعين حال، زندگى او به كمالِ خوبى گذشته باشد. نه در فرد و نه در جامعه، چنين چيزى متصوّر و امكان پذير نيست. اين كه مى گوييم «از خدا بخواهيم»، به اين معنا نيست كه بايد قواعد طبيعى را - كه انسان با خرد خود پيدا مى كند - نديده بگيريم؛ نه. براى رسيدن به مقصود، دو كار لازم است: «وَ مَنْ أَرادَ اَلْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْيَها.»(1) اوّلاً اراده ى آخرت، انسان بايد دنبال آخرت باشد. يعنى همان ارتباط با خدا. ثانياً «سَعى لَها سَعْيَها.» تلاش هم بايد بكند.

من در جريانى خدمت امام رفته بودم و ايشان در بستر بيمارى بودند. در سال 65 يا 66، امام سكته ى قلبى خيلى شديدى كردند كه البته نگذاشتيم كسى بفهمد و مردم، مطّلع نشدند. در وضع سياسى آن روز - وسط جنگ - اگر قضيه معلوم مى شد، آثار بسيار منفى اى داشت. در همان روز، اتّفاقى افتاده بود و امام راجع به آن، تصميم قبلى گرفته بودند كه نمى خواهم تفاصيلش را بگويم. به هرحال، اگر آن تصميم را نمى گرفتند، بيمارى امام معلوم مى شد و

ص: 101


1- . سوره ى اسراء، آيه ى 19. و هر كس خواهان آخرت است و نهايت كوشش را براى آن بكند

همه - از دوست و دشمن؛ به ويژه خبرگزاريها - مى فهميدند و اوضاع شديداً به هم مى خورد. وقتى من خدمت امام رفتم، ايشان روى تخت بيمارستان خوابيده بودند و به دستشان سرم وصل بود. گفتم: «تصميمى كه شما چند روز پيش از اين گرفتيد (در گرفتن آن تصميم، خود ما هم با ايشان مواجه بوديم) واقعاً كار خدا بود. چطور شد كه شما به فكر افتاديد و چنين تصميمى گرفتيد؟! كه اگر نمى گرفتيد، حالا همه مى فهميدند شما روى تخت بيمارستان افتاده ايد و حالتان مساعد نيست.» ايشان گفتند: «من از اوّل انقلاب تا حالا، احساس مى كنم يك قدرتى دارد ما را هدايت مى كند و به ما كمك مى كند.» اين، عين عبارت ايشان است كه من به ذهنم سپردم و وقتى بيرون آمدم، بلافاصله نوشتم. مقصود ايشان اين بود كه در اين قضيه هم، مانند ساير قضايا، خداى متعال به ما كمك كرد كه اين تصميم را گرفتيم.

در ديدار مسؤولان ادارى استان آذربايجان غربى (1375/6/03)

ص: 102

تقيد امام به ورزش

لازمه ى محيط ورزش، خرابى نيست. ورزشكارى، ملازم با بى دينى نيست.

متدينترين آدم زمان ما يعنى امام بزرگوار، ورزشكار بودند و تا آخر عمرشان - در سنّ نزديك نود سالگى - هر روز ورزش مى كردند. ورزش مخصوص ايشان، راهپيمايى بود - من يك وقت با آقاى هاشمى، پيش ايشان رفته بوديم. زمان رياست جمهورى من بود و براى امر مهمّى، يادم هست كه خدمت امام رفتيم و پهلوى ايشان نشستيم. بعد ديديم كه ايشان همين طور، اين پا و آن پا مى كنند. يكى از ما دو نفر پرسيديم: امرى داريد - شبيه اين مضمون - ايشان گفتند: من راهم را نرفته ام!

ايشان روزانه سه بار، هر بار هم بيست دقيقه، لازم بود راه بروند. آن وقت، نوبت راه رفتنشان بود. حالا رئيس جمهور و رئيس مجلس كشور، خدمت ايشان رفته اند، ايشان قدم زدنشان را فراموش نمى كردند! اين قدر ايشان به مسأله ى ورزش مقيد بودند.

در ديدار رئيس و معاونين سازمان تربيت بدنى و رؤساى فدراسيونهاى ورزشى كشور (1375/10/8)

ص: 103

تأكيد امام بر عدم تفكيك دين از سياست

من به ياد مى آورم كه در زمان رياست جمهورى خود، قصد شركت در يك مجمع جهانى و ايراد سخنرانى را داشتم. رسمِ من اين بود كه متن اين نوع سخنرانيها را قبلاً خدمت امام ارائه مى دادم و مى گفتم: «بنده اين متن را آماده كرده ام.» تا ايشان اگر نظرى داشتند، بيان كنند. در مورد آن سخنرانى كه قرار بود در جمعى از سران كشورها - كه اكثرشان هم غير مسلمان بودند - ايراد شود، ايشان به من گفتند قضيه ى تفكيك ناپذيرى دين از سياست را هم در متن سخنرانى بگنجانيد! من ابتدا تعجّب كردم كه آخر اين قضيه چه مناسبتى دارد؟! امّا چون ايشان فرموده بودند، خود را مؤظّف مى دانستم آنچه را كه خواسته اند، انجام دهم. خلاصه اين كه، به قاعده ى يكى دو صفحه، قضيه تفكيك ناپذيرى دين از سياست را در متن آن سخنرانى گنجاندم. نهايتِ سعى ام اين بود كه آن قضيه، در ابتداى متن سخنرانى و جاى برجسته اى گنجانده شود.

بعدها هرچه زمان گذشت، به صحّت نظر ايشان، بيشتر معتقد شدم. همان وقت هم - بعد از آن كه سخنرانى انجام شد و برگشتم - به دوستانم گفتم: «اين فرموده و نظر امام، در ابتدا به نظرم عجيب آمد؛ امّا پس از ايراد سخنرانى، فهميدم كه اين فكر كاملاً درست بود.» تاكيد مكرّر امام به اين خاطر بود كه واقعاً روى اين قضيه، در طول زمان، خيلى كار شده است. يعنى دشمن روى قضيه ى تفكيك دين از سياست، فراوان كاركرده است و از طرف خوديها هم نسبت به

ص: 104

قضيه ى تفكيك ناپذيرى خيلى قصور شده است.

در ديدار با روحانيون خوزستان در حوزه ى علميه ى اهواز (1375/12/18)

ص: 105

صبر عظيم و روشن بينى امام

امام به شدّت به ايشان [حاج آقا مصطفى خمينى] دلبسته و علاقه مند و وابسته بودند. صبرى كه آن بزرگوار در مقابل اين حادثه [شهادت حاج آقا مصطفى] كرد، چهره ى مبارك امام را جلوى چشم همه مثل خورشيد فروزان كرد. وقتى به ما خبر رسيد، من مشهد بودم. واقعاً بعضى از رفقا باور نمى كردند؛ از بس حادثه عظيم و سنگين بود. بعد متن صحبت امام به دست ما رسيد كه اين حادثه را از الطاف خفيه ى الهى دانسته بودند، كه روشن بينى امام را نشان مى داد

در ديدار با دست اندركاران برگزارى بزرگداشت خاطره ى حاج آقا مصطفى خمينى (1376/7/7)

ص: 106

ابهّت امام در نظر سياستمداران جهان

من وقتى كه به سفر الجزاير رفته بودم، از فرودگاه با شاذلى بن جديد سوار ماشين شديم. شما آقايان مى دانيد - لابد از آن زمان سابقه داريد - كه شاذلى بن جديد، در زمانى كه رئيس جمهور بود، شايد در همه ى كشورهاى عرب، هيچ كس به آبرومندى و اهميتش نبود؛ هيچ كدام! علّتش هم اين بود كه هم جنبه ى انقلابى داشت و هم الجزاير كشورى بود كه حالت - مثلاً - مدرن و مترقّى داشت؛ كسى آن را به عنوان مرتجع تلقّى نمى كرد، مواضعى هم مى گرفت كه بالاخره همه را راضى مى كرد. مى خواست امريكاييها را، شرق را و غرب را راضى كند؛ حيثيتى داشت - البته به نظر بنده، حيثيتهاى پوچ - همان وقت هم مى گفتم كه اينها خيال مى كنند كه در دنيا حيثيت دارند.

به هرحال شاذلى آدمِ محترمى بود؛ سابقه دار، سالها هم رئيس جمهور بود. آن سالى كه من به الجزاير رفتم، سه، چهار سال بود كه رئيس جمهور بودم و ايشان شايد ده سال، دوازده سال بود كه رئيس جمهور بود. در ماشين كه نشستيم تا از فرودگاه برويم - من فراموش نمى كنم، بنده با رؤساى كشورها خيلى برخورد كرده ام و ديده ام چگونه اند - من به طور طبيعى نشسته بودم، ايشان هم طرف چپ من نشسته بود... دستهايش را روى پايش گذاشته بود. خدا مى داند تا وقتى كه من با او صحبت نكردم، او جرأت حرف زدن نداشت! نشاط حرف زدن نداشت! مرعوب! توجّه مى كنيد؟!

ص: 107

من يك خرده از خيابانها پرسيدم، از هوا پرسيدم - معمول است كه آقا، هواى خوبى داريد. اين هم از همان كارهاى تعارفاتى است - گفتم هواى شما خيلى خوب است. حرف زديم و صحبت كرديم و يك تكّه هم شوخى كرديم؛ او يواش يواش به نشاط آمد، كه با من حرف زد!

من وقتى به ايران برگشتم، به امام گفتم: شاذلى بن جديد مرعوب بود؛ مرعوب من نبود، مرعوب شما بود! مرا كه آن جا نگاه مى كرد، امام خمينى را مى ديد - به امام گفتم: شما را مى ديد - و خدا مى داند همان طور بود! آن عظمت امام، عظمت انقلاب، آن چنان ابهّت داشت كه حالا من كه آن جا رفته بودم - يك رئيس جمهور تازه كار و او آدم آن چنانى - او همان طور در مقابل من بود! البته يك روز و نصفى، يا دو روز آن جا بوديم؛ خيلى نبوديم؛ تا آخر هم در صحبتها و ملاقاتهايش با من، همان حالت - كم و بيش، البته نه به آن شدّت اوّل كار - بود. بعد كه ديد ما هم يك آدمى هستيم، حرف مى زنيم، شوخى مى كنيم، اشتباه مى كنيم؛ قضيه يك خرده برايش عادّى شد! ابهّت انقلاب، اين است. انقلاب، خيلى ابهّت دارد

در ديدار با سفراى ايران در اروپا (1376/8/27)

ص: 108

بزرگترين كار عالم در سن پيرى

اين حالاتى كه شما در كسانى مثل امام رضوان الله عليه در سنين بين هشتاد و نود سالگى مى بينيد، ادامه ى حالات جوانى ايشان است. چون امام، تقريباً 79 ساله بودند كه به ايران آمدند و جمهورى اسلامى شروع شد؛ يعنى امام از نزديك هشتاد سالگى اين مسؤوليتهاى سنگين را شروع كرده اند! وقتى كه همه ى انسانها در اين سنين، بازنشسته مى شوند و اهل افتادن در يك گوشه و در بستر و بى رغبتى و بى نشاطى نسبت به همه ى كارها؛ امام در آن سن، بزرگترين كارهاى عالم را شروع كردند. اداره ى يك كشور، بلكه ايجاد يك نظام و قدم به قدم پيش بردن اين نظام! اين از جهت مشاغل و مسؤوليتهاى مهم.

امام رضوان الله عليه، از جهت معنوى هم همين طور بودند. بنده اين را مكرّر گفته ام. معمولاً امام در ماه رمضان، ديدار نداشتند. البته ما گاهى بين ماه رمضان مى رفتيم و با ايشان ملاقات مى كرديم - افطارى، يا به دليل ديگرى پهلوى ايشان بوديم؛ يك بار يا دو بار - امّا غالباً مردم ايشان را نمى ديدند؛ ما هم كمتر از معمول مى ديديم. بعد از ماه رمضان كه انسان ايشان را مى ديد، در يك ديدار و ملاقاتى كه با مردم حرف مى زدند، آدم به طور محسوس مى فهميد كه ايشان در اين يك ماه، نورانيتر شده اند آدم، اين را حس مى كرد. پيرمرد هشتاد و چند ساله - نزديك نود ساله - اين يك ماهه حركت مى كرد و پيش مى رفت! هميشه در حال حركت بودند؛ امّا ماه رمضان، بيشتر و جدّيتر! چون ميدان، ميدان مناسبترى است.

در ديدار تعدادى از دانشجويان تشكّلهاى اسلامى در مراسم افطارى شب بيست وسوم ماه رمضان (1376/11/1)

ص: 109

تعبّد در جوانى

من يادم است كه در سالهاى چهل ونه و پنجاه درباره ى مرجعيت امام با علماى مشهد كه آن وقت در نجف بودند، صحبت مى كرديم. ما پيش يكى از علماى معروف مشهد رفتيم كه بسيار هم مرد بزرگوار و خوبى بود و همين چند سال قبل به رحمت خدا رفتند - مرحوم آقاى ميرزا جواد تهرانى كه در سن هشتاد سالگى هم به جبهه رفت و پاى خمپاره ى 60 و 120 نشست، خمپاره هم زد! او هم مرد بسيار خوبى بود. آن وقتى كه ما جوان بوديم، ايشان پيرمردى نسبتاً مسن بود - ايشان به من مى گفت: «امام را - به اسم مى گفت - تازه شناخته ايد؛ ما ايشان را چهل سال است كه مى شناسيم». ايشان مى گفت: «من وقتى كه براى تحصيل، از تهران به قم رفتم، در حرم حضرت معصومه، چشمم به يك آقا - جوانى زيبا و خوش قيافه، داراى محاسن مشكى باريك - افتاد و هر روز و هر شب آن جا مى ديدم كه در جاى معينى غرق عبادت است؛ تحت الحنك را مى اندازد و مشغول عبادت مى شود! محبّت اين مرد به دلم افتاد. بعد پرسيدم كه اين آقا كيست؟ گفتند ايشان آقا روح الله است - آن وقت به ايشان آقا روح الله مى گفتند - من از آن وقت به اين مرد، ارادت پيدا كردم»!

در ديدار تعدادى از دانشجويان تشكّلهاى اسلامى در مراسم افطارى شب بيست وسوم ماه رمضان (1376/11/1)

ص: 110

سليقه ى امام در اداره ى كشور

انقلاب عظيم مردمى، واقعاً پديده ى عظيمى است. چنين حادثه ى عظيمى را شما خلق كرديد. حادثه ى پيروزى در جنگ هشت ساله را شما جوانان حزب الله خلق كرديد. حادثه ى پيروزى در محاصره ى سياسى و در محاصره ى اقتصادى را شما خلق كرديد. همه ى اينها آفرينشهاى شماست. روشنفكرى اين است.

خب، چرا بايستى به خاطر عملِ - مثلاً - كسى كه حالا سليقه اش [متفاوت] است، شما متّهم شويد؟! گفته شود كه اينها اهل منطق نيستند؛ اهل جنجالند، اهل بى خودى حرف زدنند، اهل حمله كردنند، اهل زنجير و داغ و درفشند! چرا؟ اين ظلم نيست؟ من اين گونه موافق نيستم.

ببينيد؛ سليقه ى امام رضوان الله عليه هم عيناً همين بود. نه اين كه خيال كنيد سليقه ى ديگرى بود؛ نخير، سليقه ى امام، عيناً همين بود. بنده به شما عرض مى كنم، خبر مى دهم؛ البته شواهد هم هست.

در سال شصت وچهار كه آقاى ناطق نورى وزير كشور بودند، من يادم نمى رود كه عدّه اى از جوانان در خيابانها به بدحجابها حمله مى كردند. امام به ايشان نوشت: برويد و اين جوانانى را كه به بدحجابها حمله مى كنند، بگيريد، بزنيد، زندان و حبسشان كنيد! امام، مخالف بود؛ در حالى كه امام، آن مرد شجاع و بى نظيرى است كه مسأله ى حجاب را به اين كشور برگرداند! هيچ

ص: 111

كسِ ديگر غير از امام نمى توانست. اين هم يكى از اختصاصات امام بود. اگر غير از امام، هر كس ديگر بود - از همين بزرگان و مقدّسين علما - هيچ كس جرأت نمى كرد بگويد «زنان بايد با حجاب، بيرون بيايند». امام در همان ماههاى اوّل پيروزى انقلاب گفت «بايد با حجاب بيايند»! اين همان امام است؛ امّا درعين حال با آن روش، مخالف بود و ايستادگى كرد و گفت كه بچه هاى كميته جلوى اين كار را بگيرند.

البته آنها هم بچه هاى حزب اللّهى بودند؛ منتها كار را نمى فهميدند، اشتباه مى كردند. بنده هم با اين گونه زدن و جنجال موافق نيستم. بچه هاى خوب، مؤمن، صادق، سالم، خوش فكر و خوش دل، گاهى راه را اشتباه مى كنند!

در ديدار فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامى (1376/12/14)

ص: 112

عرفان و عدم انزوا از سياست

... آقايان روحانيون نبايد خود را از سياست دور نگه دارند.... از همه عارف تر، امام بود. چه كسى در كشور به حدّ عرفان امام مى رسيد؟ ديديد چگونه وارد ميدان شد؟ مثل شير. امام درباره ى استاد بزرگوار خود - مرحوم آقاى شاه آبادى - گفته بودند كه ايشان اهل مسائل سياسى بودند. همچنين من در جايى از امام شنيدم كه مرحوم آقاى شاه آبادى روى منبر گفته بودند كه اگر كسى دور و بر من بود، قيام مى كردم. بنابراين عرفان موجب نمى شود كه انسان برود در گوشه يى بنشيند. البته درست فهميدن مسائل سياسى و سالم طرح كردن آن، مسأله ى ديگرى است؛ امّا انزوا و انعزال از سياست، به هيچ وجه مصلحت نيست.

در ديدار با فرزند آية الله شاه آبادى و جمعى از مردم (1377/1/24)

ص: 113

يك سؤال واقعى

من يادم نمى رود، آن زمان كه جوانان لانه ى جاسوسى را گرفته بودند و جنجال بلند شده بود - شايد حدود كمتر از يك ماه گذشته بود - ما هم آن اوقات، اتّفاقاً تازه از حج آمده بوديم. من و آقاى هاشمى و يك نفر ديگر - كه نمى خواهم اسم بياورم - از تهران به قم، خدمت امام رفتيم كه بپرسيم بالاخره آنها(1) گرفتار شده اند، حالا با آنها چه كنيم؟ بايد بمانند، نمانند، نگهشان داريم؟ بخصوص كه در داخل دولت موقّت هم جنجال عجيبى بود - معاشر بوديم ديگر - كه آنها را چه كنيم؟ بعد كه دوستان شرح دادند وضع اين گونه است، راديوها اين طور گفته اند، امريكا اين طور گفته است و مسؤولين دولتى اين طور مى گويند، ايشان تأمّلى كردند و گفتند: از امريكا مى ترسيد؟! همين طور؛ يك سؤال واقعى! من ديدم واقعاً يك استفهام است؛ از امريكا مى ترسيد؟! گفتيم نه. گفتند: پس نگهشان داريد!

حقيقتاً آدم احساس مى كرد اين مرد، خودش كه از اين شكوه ظاهرى و مادّى و اقتدار و از اين امپراتورى مجهّز به همه چيز، حقيقتاً ترسى ندارد، اين حالتِ نترسى و به چيزى نگرفتن اقتدار مادّى دشمن را به ديگران نيز منتقل مى كند!

در ديدار اعضاى دبيرخانه ى مجمع تشخيص مصلحت نظام (1378/1/28)

ص: 114


1- . اعضاى سفارت آمريكا در تهران

احساس مسؤوليتِ امام

يك شرط ديگر براى مفيد بودن، احساس مسؤوليت است، كه در باب مسائل دين و متدينين، اين احساس مسؤوليت، تعبير ديگرى از تعهّد دينى و تدين است. بى تفاوت بودن و بى اعتنايى به كجرويها و انحرافها، با اين احساس نمى سازد. آن طبيبى كه مى بيند در تيررس فعّاليت و قدرت او - جلوى چشم و در نقطه ى ديد او - بيمارى وجود دارد كه رنج مى برد و برنمى خيزد به كمك آن بيمار برود، اين طبيب، طبيب متعهّد و مسؤول و ملتزمى نيست. آن بينايى كه مى بيند نابينايى در شُرف سقوط است و به كمك او نمى شتابد، تعهّد اخلاقى و دينى ندارد. بى تفاوتى و حالت «به من چه»، دشمن بزرگ تعهّد و رسالت عالمان دين و روشنفكران و آگاهان در جامعه است. اساس كار، اين است. در دوران مبارزه ى اين ملّت با نظام طاغوت - نظام فاسد و مفسد و منحرفِ گذشته - اگر اين احساس تعهّد در آن مرد بزرگ - آن آتشفشان معنويت و مسؤوليت و تعهّد - و در كسانى كه در شعاع او جان و نيرو و خطّ و هدايت مى گرفتند، نبود، اين ملّت همچنان در ذلّتِ عبوديت و رِقيت استكبار و عوامل استكبار، باقى مى بود. آن مردى كه ما فكر مى كنيم امسال بايد به ياد او باشيم، مظهر همين مسؤوليت بود و آرام نمى گرفت. در اوايل شروع مبارزه - اواخر سال چهل و يك و آغاز چهل و دو - يكى از كسانى كه داخل منزل

ص: 115

امام بود، در قم به من گفت: «ايشان شبها دو ساعت مى خوابند و بقيه، دائم مشغول نامه نگارى به علماى بلاد، به بزرگان و كسانى هستند كه مى توانند روى ذهن مردم اثر بگذارند». آرى؛ اگر اين احساس در آن مركز نمى بود، در محيط دايره و بدنه ى بين محيط و مركز، آن جوش و خروش پديد نمى آمد و اين حادثه ى عظيم تاريخى، اتّفاق نمى افتاد. بعد هم ديديد كه در سنين حدود هشتاد سالگى، اين مرد با داشتن بيمارى قلبى، سنگينترين بارها را بر دوش گرفتند و هيچ وقت نگفتند خسته هستم! گاهى بعضى از دوستان - دوستانى كه مسؤوليتهاى گوناگونى داشتند و احياناً يك ناروايى و دشوارى ديده بودند و احساس خستگى مى كردند - خدمت ايشان مى رفتند و مى گفتند آقا، اجازه بدهيد ما برويم. چند سالى - دو سال، پنج سال - كار كرديم، حالا برويم مشغول كار خودمان شويم؛ آنهايى كه روحانى بودند - علما - مى گفتند دنبال درس و بحث خودمان برويم. ايشان مى گفتند: اگر بناى خسته شدن است، من از همه ى شما اولىَْ به خسته شدن هستم. راست هم مى گفتند؛ اينهايى كه مى آمدند، جاى فرزندان ايشان بودند. پيرمرد هشتاد و چند ساله، با بيمارى، اين گونه بود! اين احساس مسؤوليت است.

در ديدار روحانيون و امام جمعه ى نوشهر (1378/02/29)

ص: 116

تواضع و حيا در امور عاطفى و معنوى

شبى در يك جلسه ى خصوصى، با دو سه نفر از دوستان، منزل مرحوم حاج احمدآقا نشسته بوديم؛ ايشان [حضرت امام] هم نشسته بود. يكى از ما گفتيم: آقا شما مقامات معنوى داريد، مقامات عرفانى داريد؛ چند جمله اى ما را نصيحت و هدايت كنيد. آن مردِ با عظمتى كه آن گونه اهل معنا و اهل سلوك بود، در مقابل اين جمله ى ستايش گونه ى كوتاه يك شاگردش - كه البته همه ى ما مثل شاگردان و مثل فرزندان امام بوديم؛ رفتار ما مثل فرزند در مقابل پدر بود - آن چنان در حال حيا و شرمندگى و تواضع فرو رفت كه اثر آن در رفتار و جسم و كيفيت نشستن او محسوس شد! در حقيقت ما شرمنده شديم كه اين حرف را زديم كه موجب حياى امام شد. آن مرد شجاع و آن نيروى عظيم، در قضاياى عاطفى و معنوى، اين گونه متواضع و با حيا بود.

خطبه هاى نماز جمعه (1378/3/14)

ص: 117

محفل دلهاى كوشا و مشتاق

اما آنچه درباره ى امام گفته شده است، منشأش محبّت نيست؛ محبّت منشأش آن خصوصياتى است كه در امام بود. نكته ى دوم اين است كه اين شخصيتِ داراى ابعاد گوناگون، هيچ اصرار و عجله اى نداشت كه آن زيباييها و درخشندگيهاى وجود خود را به رخ كسى بكشد. هر وقت هر جا تكليف شرعى او را وادار به حركتى كرد، بُعدى از ابعاد او آشكار شد. من از سال 37 شروع مى كنم؛ سالى كه خودم به قم رفتم و اوّل بار امام را از نزديك ديدم؛ البته قبل از آن در مشهد شنيده بوديم كه در قم يك مدرّس و استاد بزرگى هست كه جوان پسند و برجسته است. طلبه ى جوانى كه به قم وارد مى شود، دنبال استاد مى گردد. در حوزه هاى علميه، انتخاب استاد، اجبارى نيست و هر كس طبق پسند و سليقه ى خود، استاد را انتخاب مى كند. استادى كه طلّاب جوان و مشتاق را در وهله ى اوّل به خود جلب مى كرد، همين مردى بود كه آن روز در ميان شاگردانش به عنوان «حاج آقا روح الله» شناخته مى شد. مجموعه ى جوانان فاضل و درسخوان و پُرشوق در محفل درس او جمع بودند. ما در چنين فضايى وارد قم شديم.

او مظهر نوآورى علمى و تبحّر در فقه و اصول بود. بنده قبل از ايشان استاد بزرگى را در مشهد ديده بودم - يعنى مرحوم آية الله ميلانى - كه از فقهاى برجسته بود. در قم هم همان وقت رئيس حوزه ى علميه ى قم - كه استاد

ص: 118

امام هم بود؛ يعنى مرحوم آية الله العظمى بروجردى - حضور داشت؛ بزرگان ديگرى هم بودند؛ امّا آن محفل درسى كه دلهاى جوان و مشتاق و كوشا و علاقه مند به استعدادهاى خوب را جذب مى كرد، درس فقه و اصول امام بود. يواش يواش از قديمى ترها شنيديم كه اين مرد، فيلسوف بزرگى هم هست و در قم درس فلسفه ى او، درس اوّل فلسفه بوده است؛ ليكن حالا ترجيح مى دهد كه فقه تدريس كند. شنيديم كه اين مرد، معلّم اخلاق هم بوده است و كسانى در درس اخلاق او شركت مى كردند و او به تقويت فضايل اخلاقى در جوانان همّت مى گماشته است. در خلال درس در طول سالها، اين را ما از نزديك هم مشاهده كرديم.

خطبه هاى نماز جمعه (1378/3/14)

ص: 119

اخلاق خوش لازمه ى اهداف بزرگ

اخلاق و زبان خوش و روى گشاده و دل نرم، خيلى معجزه مى كند. «فَإِذَا اَلَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ»(1) ؛ اين، آيه ى قرآن است. انسان حتّى با مخالفان و دشمنان هم بايد اين طورى رفتار كند. البته براى امثال بنده مشكل است؛ منتها انسان بايد به خاطر وظيفه، كار مشكل را انجام دهد.

سال 41 در دو شهر مختلف، دو نفر از آقايان از امام گله كرده بودند. اوايلى بود كه نام و شهرت امام اوج گرفته بود. من با يكى از دوستان - كه الان هم هست - مشتركاً رفتيم تا خدمت امام برسيم. آقاى آسيد محمّد ورامينى گفت حاج آقا خسته اند. من گفتم چند دقيقه يى مزاحم نمى شويم. آمد گفت پس بيست دقيقه. خدمت ايشان رفتيم و صحبت گرم شد. حدود پنجاه دقيقه امام صحبت كردند. گله ى آن آقايان را به ايشان عرض كردم. مى دانيد كه امام خيلى كم حرف و نجوش بود - بخصوص آن اوايل - اصلاً آدمى نبود كه گرم بگيرد و احوال اين و آن را بپرسد. ايشان دهه ى فاطميه سه روز روضه داشتند و در اتاقشان مى نشستند و اخم هاشان هم تو هم بود. هر كس مى آمد - كه غالباً طلبه ها بودند - مسّاكم الله بالخير مى گفتند و تمام مى شد؛ مگر اين كه كسى مسأله يى مى پرسيد؛ آن وقت يواش يواش بحث گرم مى شد. بنابراين همه

ص: 120


1- . سوره ى فصّلت، آيه ى 34. آن گاه كسى كه ميان تو و ميان او دشمنى است، گويى دوستى يك دل مى گردد.

مى دانستند كه ايشان اهل گرم گرفتن با اين و آن نيستند. ايشان گفتند من با اين خصوصياتى كه دارم، الان به خاطر خدا با افراد گرم مى گيرم؛ حتّى براى بعضى ها عناوين پشت پاكت را گرم تر از آنچه حقّشان است، مى نويسم. چرا؟ چون ايشان كار بزرگى در پيش داشت.

هر وقت انسان هدف و كار بزرگى در پيش دارد، بايد با مردم و مخاطبان همين اخلاق را رعايت كند؛ و امام اين كار را مى كردند.

در ديدار گروهى از مردم (1378/12/2)

ص: 121

تداوم آرمانهاى بزرگ و حقيقى

مهم اين است كه احساسات و شور و شوق، به منطق و معرفتى متّكى باشد. آن چيزى كه در مجموعه ى سپاه و بسيج، انسان را به اعجاب و تحسين وادار مى كند، اين نكته است. احساسات بى منطق، سطحى و كم عمق، در برخورد با حوادث گاهى فروكش مى كند و گاهى حتّى به ضدّ خود تبديل مى شود؛ امّا وقتى احساسات به فكر و ايمان و منطق متّكى است، روزبه روز شفّافتر، عميقتر و در هنگامه ى خطر، كارآمدتر مى شود. آن چيزى كه انسان را در مقابل مجموعه ى سپاه پاسداران وادار به احترام مى كند، اين است.

برخى از شما عزيزان، يادگارهاى دوران دفاع مقدّسيد. بسيارى از شما در آن هنگامه ى كم نظيرِ تاريخ كشور ما حضور داشته ايد و آن را ديده ايد. بعضى هم از آن، ماجرا و داستانى شنيده ايد. آنچه براى ملّت ايران، بسيار اهميت داشته و دارد، اين است كه او به دنبال يك آرمان بزرگ و هدف عالى قيام كرد. اين هم توفيق خدا بود. بارها خدا را سپاسگزارى مى كنيم كه ما را در مقطع بيدارى و آگاهى و اقدام قرار داد. در ديدارى، به امام بزرگوارمان رضوان الله تعالى عليه گفتم اگر تا ابد خدا را شكر كنيم كه ما را در زمان شما قرار داد، كم شكر كرده ايم. مجموعه ى اين عوامل، با حضور آن شخصيت عظيم، به ملّت ايران اين فرصت را داد تا بتواند آرزوهاى فروخفته و فريادهاى در گلو شكسته ى امّت اسلامى را در فضاى دنيا فرياد كند. آرمان ملّت ايران، يك آرمان بزرگ، حقيقى و مشترك ميان همه ى اعضاى امّت اسلامى بود. امروز نيز همان طور است.

در ديدار رزمندگان لشكر 14 امام حسين (ع) سپاه پاسداران انقلاب اسلامى (1380/08/14)

ص: 122

معنى «خرمشهر را خدا آزاد كرد»

ما دولتِ تازه كارى داشتيم كه دو سال روى كار آمده و با چنين حمله ى سنگينى مواجه شده بود و دشمن در هزاران كيلومتر زمين ما، از جنوبى ترين نقطه تا شمالى ترين نقطه ى همسايگى با عراق، مستقر شده بود؛ امّا در اين حال به ما مى گفتند بياييد مذاكره كنيد! مذاكره از موضع ضعف و ذلّت و همراه با دست پُر حريف در چانه زنى. آن روز اگر مذاكره صورت مى گرفت - كه يك عدّه از سياسيون، همان روز به امام فشار مى آوردند كه بنشينيد مذاكره كنيد - مطمئنّاً عراق از بخش عمده ى خاك ما خارج نمى شد و تا امروز خوزستان و خرمشهر و شايد بسيارى از مناطق ديگر همچنان زير چكمه ى نيروهاى متجاوز بيگانه بود. امّا امام ايستاد. منطق امام اين بود كه وقتى متجاوز در خاك ماست و با دست پُر ما را تهديد مى كند، ما مذاكره نمى كنيم. مذاكره آن وقتى صورت مى گيرد كه دشمن از تمام خاك ما خارج شود. امروز عدّه اى ناجوانمردانه اين حقيقت را نديده مى گيرند. آن روز عدّه اى، از جمله همان روسياهان فرارى از كشور كه امروز به دامن امريكا و اروپا و جاهاى ديگر پناه برده اند، از طريق محافل سياسى و روزنامه ها و راديو و تلويزيون - كه در دست آنها بود - مرتّب فشار مى آوردند كه امام بايد مذاكره كند. هيأتهاى بين المللى هم مرتّب به ايران مى آمدند و مى گفتند مذاكره كنيد. امام با الهام از همان بينش روشن، ايمان راسخ، توكّل به خدا و قدرت اراده ايستاد و گفت

ص: 123

اگر ما توانستيم سرزمينهاى خود را پس بگيريم، آن گاه وقت مذاكره است؛ امروز وقت مذاكره نيست؛ عملاً هم همين طور شد.

در چنان شرايطى كه غم، دلها را فرا گرفته و رجزخوانيهاى عراق همه ى دنيا را پُر كرده بود، نيروهاى ما از كمترين امكانات مادّى برخوردار نبودند. اين كه مى گويم كمترين امكانات مادّى، يك حقيقت است. من فراموش نمى كنم، يكى از سرداران و فداكاران آن روز - كه امروز بحمدالله در همين جلسه حضور دارند - به اتّفاق چند نفر در اهواز پيش ما آمدند و چند قبضه خمپاره انداز مى خواستند تا بتوانند قدرى در مناطقِ جلوتر ايستادگى و مبارزه كنند؛ امّا كسى نبود به اينها اين چند قبضه خمپاره انداز را بدهد! ما براى سيم خاردار و گلوله و آر. پى. جى مشكل داشتيم؛ تانك و نفربر و امثال اينها كه به جاى خود. آنچه در اختيار ملّت ايران بود، عبارت بود از يك اراده ى قوى و نشاط همه جانبه كه برخاسته از ايمان و آگاهى بود. اين كه امام فرمودند «خرمشهر را خدا آزاد كرد»، يعنى اين.

در ديدار اقشار مختلف مردم به مناسبت سالروز آزادى خرّمشهر (1381/3/1)

ص: 124

توصيه ى هميشگى امام به مسؤولين

مسؤول بايد در موضع مسؤول قرار گيرد؛ يعنى حقيقتاً احساس مسؤوليت كند. مسؤوليت - آن گونه كه در ذهن بعضى افراد است - به معناى اختياردارى و صاحب اختيارى و عنان گسيختگى نيست. بعضى افراد وقتى به مسؤوليتى مى رسند كأنّه مجال واسع و امكان تاختن برايشان پيدا شد. مسؤوليت را نبايد به اين معنا گرفت. البته وقتى امكانات در اختيار كسى قرار مى گيرد؛ وقتى قدرتى براى مقصودى در يك بخش در اختيار كسى قرار مى گيرد، طبعاً دست او را باز مى گذارد براى اين كه كار كند. در اين شكّى نيست. منتها اين دستِ باز و اين توانِ كار بايد با احساس مسؤوليتِ كامل همراه باشد؛ يعنى انسان خود را در موضع مسؤول بداند و هميشه آماده باشد كه از او سؤال كنند: «اين كار را چرا كردى» تا بتواند جواب دهد. انسان بعضى از كارها را پنهانى انجام مى دهد - طبيعت كار پنهانى است - امّا همان كارها را هم بايد طورى انجام داد كه اگر قرار شد به صحنه ى تلويزيون بيايد، انسان ابايى نداشته باشد. اين از توصيه هاى هميشگى امام به ما بود. امام مى گفتند همان كارهاى مخفى را كه بايد به خاطر مصلحتشان مخفى بمانند، طورى انجام دهيد كه اگر قرار شد آشكار شود، ابايى نداشته باشيد. مثلاً اگر يك مذاكره يا يك معامله ى سياسى انجام داديد؛ دستورى به كسى داديد يا قراردادى با كسى بستيد كه بناست مكتوم بماند، اين كارها را طورى انجام دهيد كه اگر روزى بناگزير افشا شد، شما مشكلى نداشته باشيد و كاملاً سربلند بگوييد: «خيلى خب؛ من اين كار را كرده ام.» قاعده اش اين است.

در ديدار هيأت دولت در ماه مبارك رمضان (1381/9/10)

ص: 125

طبيعت آزادانديشان حوزه و امام

هيچ متكلّمى و هيچ فيلسوف يا فقيهى از اين كه يك نظر مسلّم فقهى يا اصولى يا كلامىِ قبل از خود را به كلّى ابطال كند، ابايى ندارد و از اين كه كسى به او بگويد چرا ابطال كردى هم باكى ندارد؛ چون چنين چيزى اصلاً در حوزه گفته نمى شود. اين سنّت حوزه است كه نظرات گذشتگان را مطرح كنند. شما ملاحظه كنيد؛ امام رضوان الله عليه، آن وقت كه در قم تشريف داشتند در درس اصول، نظرات [رايج آن] روز را كه نظرات مرحوم آية الله نائينى بود، ذكر مى كردند، بعد فيه اوّلاً، ثانياً، ثالثاً، رابعاً و خامساً، اساس حرف را اصلاً به هم مى ريختند. هيچ كس نمى گفت چرا. خب؛ اگر كسى طرفدار آن نظريه بود، مى رفت در درس خود يا در حاشيه اى كه به تقريرات استاد مى زد، مى نوشت كه من اين حرف استاد را قبول ندارم. تقريرات امام در بعضى از بخشها، چاپ شده است. شما نگاه كنيد، در موارد بسيارى، امام مبانى بزرگان قبل از خود را خُرد كرده و مبناى جديدى به جاى آنها گذاشته اند. آن وقت محشّى كه شاگرد امام و تقريرنويس است، در موارد متعدّدى حاشيه زده و به امام اشكال كرده كه اين فرمايش ايشان درست نيست و همان حرفِ مثلاً صاحب مبناى قبلى درست است. نه صاحبِ مبناى قبلى در نظر كسى كوچك مى شود، نه كسى به امام اعتراض مى كند و نه كسى به محشّى كه شاگرد امام است، اعتراض مى كند. اين طبيعت حوزه است. من يادم نمى رود، دوران قبل

ص: 126

از انقلاب در اين مجالسى كه با دانشجويان و بعضى از فعّالان سياسى چپ تشكيل مى شد، اگر كسى حرفى مى زد كه با مبانى ماركسيسم اندك مخالفت و مساسى داشت، استدلال لازم نبود، مى گفتند اين حرف باطل و غلط است! همان كه در قرآن مى گويد: «إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ»(1) . چون اين را شنيده اند، بر آن پاى مى فشردند و براساس آن هر حرف منطقى را باطل مى كردند. تحجّر در آن جا بيشتر است.

در ديدار اعضاى انجمن اهل قلم _ 1381/11/7

ص: 127


1- . سوره ى زخرف، آيه ى 22. بَلْ قالُوا إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ» «بلكه آنها مى گويند: ما نياكان خود را بر آئينى يافتيم و ما نيز به پيروى آنان هدايت يافته ايم..

وجود خوب و بد در همه ى اقشار

گاه انسان مى بيند هنرمندى يك جا چقدر خوب بازى كرده و جاى ديگرى با يك فيلمنامه ى سستِ ناپيوسته اى كه ضعيف تأليف شده، اصلاً خودش را هم خراب كرده است! بايد هنر را فاخر كرد؛ يعنى بايد همّت بر اين گماشت كه هنر فاخر شود.

دومين مطلبى كه بايد توجّه شود، جهت است. هنر، جهت دارد.... برادر عزيزمان، فرمودند: هنرمند بد نداريم، همچنانى كه آخوند بد نداريم. من مى خواهم بگويم از هر دوى شان، انسانِ بد داريم؛ هم آخوند بد، هم هنرمند بد. چرا آخوند بد نداريم. آن مطلبى هم كه از قول حاج شيخ عبدالكريم نقل كرده اند، ايشان يزدى گرىِ سياسى كرده و اين حرف را زده است؛ والّا نه، آخوندهايى كه آخوند بودند، ملاّ و مجتهد هم بودند و اصلاً درس خوانده بودند، عمله ى ارباب قدرت و استعمارگرها شدند و پدر مردم را درآوردند؛ پدر خود ما را هم درآوردند! مگر كم داشتيم از اينها؟! من يك وقت از مشهد نامه اى از سرِ درد دل به امام نوشتم كه از چند طرف زير فشاريم: يكى از طرف ساواك، يكى از طرف فلان مسأله، يكى هم از طرف بعضى از هم لباسهاى خودمان. اين نامه را با زحمت زياد براى ايشان فرستادم. ايشان در جواب، نامه ى مختصرى نوشته بودند. بعد از دو سه مورد كه جواب داده بودند، نوشته بودند: امّا آن مسأله ى سه چيزى كه ذكر كرديد، اين جا هم

ص: 128

همان طور است! مسأله، اين گونه است. نمى شود گفت هنرمند بد هم داريم، بلكه هنرمندان خائن و بدخواه هم داريم. من در شرح حال جان اشتاين بك - نويسنده ى امريكايى كه اوّل خوشه هاى خشم و آن كارهاى كذايى را بيرون داده - خواندم كه در اواخر زندگى اش آثارى مغاير با آثار اوّليه اش نوشته است. يعنى در زمانى كه همه انتظار داشتند آثارى با همان روح كارهاى قديمى اش عرضه كند، درست عكس آن را عرضه كرده است! بعد معلوم شد كه كمپانيها دَمش را ديده اند و به او پول داده اند كه اين طور بنويسد! ما خودمان هم از اين قبيل داشتيم؛ اين طور نبوده كه نداشته باشيم. ما آدمهايى در وادى هنر داشتيم كه آن چنان مذهبى و تند بودند كه ما مى گفتيم: «يا ليتنا كنا معك!» بعد ناگهان ديديم كه اصلاً طور ديگرى شدند و صدوهشتاد درجه چرخش داشتند! هنرمند خوب، هنرمند بد، همه نوع داريم. مهم اين است كه جهت هنر حفظ و رعايت شود.

در ديدار با اصحاب فرهنگ و هنر (1382/03/05)

ص: 129

اطمينان امام

عده يى كه در آن زمان، بعد از روزهاى آغازين جنگ، آيه ى يأس مى خواندند، به من كاغذى دادند - كه من هنوز عين آن كاغذ را در سندهاى خودم دارم و نگه داشته ام - كه در آن كاغذ، فهرست شايد هفده، هجده نوع هواپيما - اعم از جنگنده و ترابرى - آمده بود و كنار هر كدام از اين هواپيماها نوشته بودند كه تا چند روز ديگر مى تواند حضور داشته باشد و خدمت رسانى كند؛ بيشترين مدت خدمت رسانى مربوط بود به هواپيماى سى 130، كه حدود بيست و اندى روز مى توانست كار كند؛ مثلاً براى اف 5، ده روز؛ براى اف 14، سه روز كار مشخص شده بود! اين در حقيقت معنايش اين بود كه فاتحة مع الصلوات! دنبال جنگ نباشيد؛ نمى توانيم ما؛ با اين وسائل جنگنده ما نمى توانيم بجنگيم. اين كاغذ را رسماً به من دادند؛ چون من نماينده ى امام بودم. در همان مركز فرماندهى در ستاد مشترك، آن زيرزمين، هميشه جمعى آن جا بودند؛ آن جا رئيس جمهور و ديگران مى آمدند؛ از من خواهش كردند كه وارد يك بخش شوم؛ وارد شدم و ديدم كه چند نفر از افراد سرشناس - كه شما همه شان را مى شناسيد - آن جا جمع هستند. آنها گفتند ما لازم است با شما جدّى صحبت كنيم؛ صحبت جدّى شان همين بود كه آن كاغذ را به من دادند. من هم حقيقتش هول كردم و فرداى آن روز، آن كاغذ را خدمت امام بردم و گفتم اينها اين جورى مى گويند؛ امام فرمودند اعتنا نكنيد؛ شما مى توانيد.

در ديدار فرماندهان نيروى هوايى در پايگاه شهيد نوژه همدان (1383/04/18)

ص: 130

شادى امام از همدلى مسلمين

در سفرى كه به كردستان و آذربايجان غربى كرده بودم و با مردم سنندج و مهاباد و عزيزان كُرد و روحانيون و روشنفكرهاى آن مناطق ديدار داشتم، آنها نسبت به امام و انقلاب اظهار اخلاص مى كردند، كه حقيقتاً تودهنى محكمى به دشمنان و مدّعيان و تفرقه افكنان بود. وقتى به تهران برگشتم، خدمت امام رسيدم و شرح آن ديدارها را براى ايشان گفتم. ديدم دل منوّر آن مرد روحانى شاد شد و آثار آن در چهره ى پاك و مطهّر او آشكار گرديد.

نظر امام (ره) از اوّل همين بود كه مردم با انقلاب و اسلام همراهند؛ چون مسلمان و مؤمنند. آن كسى كه با انقلاب و جمهورى اسلامى موافق نيست، ضدّ اسلام است؛ والّا جمهورى يى كه بر مبناى اسلام تشكيل شده است، چرا بايد مورد مخالفت كسى قرار بگيرد كه معتقد به اسلام است؟! كسانى كه با انقلاب اسلامى مخالفت مى كنند، با اسلام بدند.

در مراسم بيعت اقشار مختلف مردم كُرد از استانهاى كُردستان، آذربايجان غربى و كرمانشاه (1386/4/13) ا

ص: 131

حاميان امام حتّى از مخالفان مشرب فلسفى او

ما تحمّل را در حوزه بايد بالا ببريم. خوب، يكى مشرب فلسفى دارد، يكى مشرب عرفانى دارد، يكى مشرب فقاهتى دارد، ممكن است همديگر را هم قبول نداشته باشند. من چند ماه پيش از اين، در مشهد گفتم كه مرحوم آ شيخ مجتبى قزوينى (رضوان الله تعالى عليه) مشرب ضدّيت با فلسفه ى حكمت متعاليه، مشرب ملاصدرا، داشت - ايشان شديد، در اين جهت خيلى غليظ بود - امام (رضوان الله عليه) چكيده و زبده ى مكتب ملاصدراست؛ نه فقط در زمينه ى فلسفى اش، در زمينه ى عرفانى هم همينجور است. خوب، مرحوم آ شيخ مجتبى نه فقط امام را قبول داشت، از امام ترويج ميكرد تا وقتى زنده بود. ترويج هم از امام كرد؛ ايشان بلند شد از مشهد آمد قم، ديدن امام. مرحوم آ ميرزا جواد آقاى تهرانى در مشهد جزو برگزيدگان و زبدگان همان مكتب بود، امّا ايشان جبهه رفت. با تفسير حمد امام كه در تلويزيون پخش ميشد، مخالف بودند؛ به خود من گفتند؛ هم ايشان، هم مرحوم آقاى مرواريد، امّا حمايت ميكردند. از لحاظ مشرب و ممشا مخالف، امّا از لحاظ تعامل سياسى، اجتماعى، رفاقتى، با هم مأنوس؛ همديگر را تحمل ميكردند. در قم بايد اينجورى باشد.

در ديدار جمعى از اساتيد، فضلا، مبلّغان و پژوهشگران حوزه هاى علميه كشور (1386/9/8)

ص: 132

امام يك معلّم واقعى

ببينيد، خرمشهر وقتى آزاد شد، خب، خيلى پيروزى بزرگى بود - آنهائى كه درست يادشان هست، سال 61 - خيلى كار عظيمى بود؛ هم از لحاظ سياسى مهم بود، هم از لحاظ نظامى بسيار پيچيده و مهم بود، هم از لحاظ اجتماعى و نگاه عمومى و دل مردم، چقدر مهم بود و تأثير داشت. از همه جهت كار عظيمى بود. همه، از جاهاى مختلف آمدند. من آن وقت رئيس جمهور بودم. آقايان رؤساى جمهور چندين كشور - پنج شش تا، هفت تا كشور - آمدند اينجا با ما ملاقات كردند و صريحاً به ما گفتند كه الان ديگر وضع شما با گذشته فرق ميكند؛ بعد از اين فتح بزرگى كه انجام گرفت. يعنى اينقدر ابعاد داخلى و خارجى اين حادثه عظيم بود. امام واقعاً يك معلم بود. امام يك معلم اخلاق بود. تا اين حادثه ى عظيم، با اين عظمت، با اين حجم پيدا شد، از همان ساعت اوّل در خيابان اثرش در روحيه ى مردم فهميده شد، امام فوراً درد را احساس كرد، درمانش را بلافاصله داد: «خرمشهر را خدا آزاد كرد». اين معنايش اين بود كه فرماندهان مسلّحى كه اين همه سختى كشيده بودند، اين همه رنج برده بودند، آن خون دلها را خورده بودند، چقدر شهيدهاى خوب و بزرگ ما در همين فتح بيت المقدس داديم، بر اثر اين همه مجاهدت، حالا اين كار بزرگ انجام گرفته، اينها مغرور نشوند. سياسيونى كه در مساند قدرت نشسته اند، از اين پيروزى بزرگى كه در عرصه ى سياسى برايشان پيدا شد، بر اثر اين حادثه مغرور نشوند: «وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اَللّهَ رَمى»(1) .

در ديدار اعضاى هيئت دولت 1388/06/18

ص: 133


1- . سوره ى انفال، آيه ى 17. و چون [ريگ به سوى آنان] افكندى، تو نيفكندى، بلكه خدا افكند.

مدارا، نصيحت، و برخورد

از اوّل انقلاب در بين همين گروه هائى كه در دوران پيش از انقلاب و در حوادث سالهاى مبارزات، همه در كنار هم بوديم، اختلافهائى به وجود آمد. امام (رضوان الله تعالى عليه) با همه ى اين اختلافات يك جور برخورد نكرد. همان طور كه در روش اميرالمؤمنين عرض كرديم، روش امام (رضوان الله عليه) هم همين جور بود؛ يعنى اوّل با مدارا، با نصيحت؛ ليكن آن وقتى كه اقتضاء كرد، برخورد كرد. يك گروه مربوط به دولت موقّت بودند و مشكلات آنها بود، يك گروه آن كسانى بودند كه عليه لايحه ى قصاص آن حركت را انجام دادند، يك گروه حتّى كار را به ترور و درگيرى هاى خيابانى كشيدند؛ با هر كدام از اينها امام يك نحوى برخورد كرد. در سطوح بالاى حكومت هم بود؛ نخست وزير بود، رئيس جمهور بود، حتّى بعدها در اواخر عمر امام (رضوان الله عليه) در سطوح بالاتر از رئيس جمهور هم بود. امام با كسانى كه احساس كردند نميشود با اينها بيش از آن مدارا كرد، برخورد كردند. همه هم سوابق انقلابى داشتند، سوابق مذهبى داشتند، خيلى شان هم در سطوح بالا بودند؛ ليكن خب، اينجور شد ديگر؛ اين انشعابها پيش آمد. بعضى واقعاً با امام درافتادند؛ بعضى نه، اختلاف نظرى هم بود، امّا به درگيرى و دعوا و انشعاب و انشقاق نينجاميد. بعضى با امام درافتادند و مداراى امام را نديده گرفتند. امام به همين گروهك منافقين كه خواسته بودند بيايند با ايشان

ص: 134

ملاقات كنند، پيغام دادند كه اگر شما به حق عمل كنيد، من مى آيم سراغ شما؛ اگر دست از اين كارهاى خلاف برداريد، خود من مى آيم سراغ شما. يعنى امام تا اين حد با اينها مدارا كردند و حرف زدند. خب، وقتى احساس خطر شد؛ بخصوص آن وقتى كه مسئله، مسئله ى رسوخ دادن مبانى غلط در كالبد نظام و انقلاب است، اين ديگر مثل سمِّ مهلك است. آن وقت امام رعايت نكردند، مدارا نكردند؛ برخورد كردند. اين در مورد آن چيزهائى است كه در اختلافات بنيانى است.

خطبه هاى نماز جمعه ى تهران 1388/6/20

ص: 135

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109