جامی ز خمخانه ی دل: پاسخ به مطروحه حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مدّ ظلهّ العالی) رهبر معظّم انقلاب اسلامی

مشخصات کتاب

عنوان و نام پديدآور:جامی ز خمخانه ی دل: پاسخ به مطروحه حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مدّ ظلهّ العالی) رهبر معظّم انقلاب اسلامی/ گردآوری موسسه ی پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی.

مشخصات نشر:تهران : موسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی، انتشارات انقلاب اسلامی، نشر نسیم انقلاب، 1391.

مشخصات ظاهری:118ص، [32] ص. (تصویر رنگی).

شابک:55000 ریال:978-964-2951-44-4 ؛ 65000ریال (چاپ دوم)

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

يادداشت:چاپ دوم: 1392.

موضوع:شعر فارسی -- قرن 14 -- مجموعه ها

شناسه افزوده:موسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی

شناسه افزوده:موسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی. دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی خامنه ای"مد ظله العالی". انتشارات انقلاب اسلامی

رده بندی کنگره:PIR4190/ج23 1391

رده بندی دیویی:8فا1/6208

شماره کتابشناسی ملی:2701644

اطلاعات رکورد کتابشناسی:فاپا

ص: 1

اشاره

ص: 2

پاسخ به مطروحه ى

حضرت آيت الله العظمى

سيد على خامنه اى (مدّظلّه العالى)

رهبر معظّم انقلاب اسلامى

گردآورى: مؤسّسه ى پژوهشى فرهنگى انقلاب اسلامى

ناشر: نشر نسيم انقلاب

(وابسته به انتشارات انقلاب اسلامى)

5000 نسخه - چاپ اول تابستان 1391

55000 ريال

شابك: 4-44-2951-964-978

نشانى: تهران، خيابان جمهورى اسلامى، خيابان دانشگاه جنوبى، كوچه ى عطارد، شماره ى 7

تلفن: 66977268-66410649 - تلفن مركز پخش: 09195593732-66483975

تهران، صندوق پستى: 613-13185 - پست الكترونيكى: Book

khamenei.ir

ص: 3

عنوان و نام پديدآور: شب پانزدهم (مراسم شب شعر در حضور مقام معظّم رهبرى) / گردآورى مؤسسه پژوهشى فرهنگى انقلاب اسلامى، دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت الله العظمى خامنه اى.

مشخصات نشر: تهران: انتشارات انقلاب اسلامى (وابسته به مؤسسه ى پژوهشى فرهنگى انقلاب اسلامى)، 1390

مشخصات ظاهرى: 118 ص.

قيمت: 25000 ريال (به همراه فيلم ديدار: 45000 ريال) شابك: 7-27-2951-964-978

وضعيت فهرست نويسى: فيپا

موضوع: خامنه اى، على، رهبر جمهورى اسلامى ايران، 1318 -- نظريه درباره شعر

موضوع: خامنه اى، على، رهبر جمهورى اسلامى ايران، 1318 -- پيامها و سخنرانيها

موضوع: شعر فارسى -- قرن 14 -- مجموعه ها

موضوع: شاعران ايرانى

شناسه افزوده: مؤسسه ى پژوهشى فرهنگى انقلاب اسلامى

رده بندى كنگره: 1390 53 م/ 1691 DSR

رده بندى ديويى: 955/0845

شماره كتابشناسى ملى: 8815033

جامى ز خمخانه ى دل

پاسخ به مطروحه ى

حضرت آيت الله العظمى

سيد على خامنه اى (مدّظلّه العالى)

رهبر معظّم انقلاب اسلامى

مراسم شعرخوانى شاعران آيينى و مذهبى

در حضور: حضرت آيت الله العظمى

سيد على خامنه اى (مدّظلّه العالى)

رهبر معظّم انقلاب اسلامى

12 رجب 1432 ه -. ق

25 خرداد 1390 ه -. ش

گردآورى: مؤسسه ى پژوهشى فرهنگى انقلاب اسلامى

ناشر: انتشارات انقلاب اسلامى

(وابسته به مؤسسه ى پژوهشى فرهنگى انقلاب اسلامى)

شمارگان: 2000

چاپ اول - پاييز 1390

كتاب: 16000 ريال (به همراه فيلم ديدار: 36000 ريال)

شابك: 4-31-2951-964-978

نشانى: تهران، خيابان جمهورى اسلامى، خيابان دانشگاه جنوبى، كوچه عطارد، شماره ى 7

تلفن: 66977268-66410649

تلفن پخش: 09195593732-66410649

تهران، صندوق پستى: 613-13185

پست الكترونيكى: Book@khamenei.ir

ص: 4

مقدّمه

جانبازان، يادگارهاى روزهاى خروش سپيده باوران بر شب زدگان، و ذخاير ماندگار انقلاب اسلامى اند. جانبازان، روايت گران خاطرات فراموش ناشدنى سال هاى دفاع مقدّس، نماد صبر و بصيرت در برابر ناملايمات، و آيات روشن ايثار و انفاق در راه پروردگارند. از اين رو پاسداشت ايثار آنان، پاسداشت حقايق نورانى، و نيز پاسداشت عظمت يك ملّت است.

در طى سال هاى اخير، پديده ى «شعر دفاع مقدّس» كه گاه با نام شعر پايدارى و مقاومت از آن ياد مى شود، همّت خود را به نشر ارزشهاى دفاع مقدّس و زنده نگاه داشتن ياد و خاطره ى حماسه آفرينان آن مصروف داشته، و از اين رهگذر به پيروزى ها و موفقيت هاى بسيارى نائل گشته تا آنجا كه امروزه اين آثار، بخش مهمّى از ادبيات معاصر ما را تشكيل داده و حتّى در آن سوى مرزها نيز نقش آفرين شده است. با اين همه، فضاى ادبيات دفاع مقدّس و انديشه هاى سترگ آن، آن قدر ظرفيت دارد كه آثار خلق شده يك از هزار است. از سرفصل هاى مهمّ اين ادبيات، مسئله ى جانبازان - و بويژه جانبازان شهيد - است. شرح پايدارى جانبازان، عطرآگين ساختن فضاى شهر و روستا به ياد و خاطره ى دفاع مقدّس، و دميدن روح ايثار و رشادت در جامعه است.

ص: 5

شهيدان و جانبازان، هر دو مصداق آيه ى «رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اَللّهَ »(1) هستند، با اين تفاوت كه شهيدان از كوثر «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ »(2) نوشيده اند و جانبازان از تسنيم «منهم من ينتظر» سيراب شده اند. جانباز، همان دليرى است كه در روزهاى حماسه، تا پاى جان ايستادگى كرده و جراحات فراوان را بر جسم خويش پذيرا شده، و پس از جنگ نيز، طى ساليان متمادى زخم هاى باقى مانده از آن روزگار را تحمّل كرده و دم بر نياورده است. آرى، صبر و پايدارى جانباز دوچندان است، چنان كه اين مهم را مقام معظّم رهبرى در ديدار با جانبازان قطع نخاعى چنين بيان فرموده اند:

«البّته من اگر بخواهم قضاوت خودم را عرض بكنم، بايد بگويم مسئله ى جانباز هفتاد درصد و جانباز قطع نخاعىِ گردنى - همين وضعى كه شما داريد - مهمتر از مسئله ى شهيد شدن است؛ چون شهادت يك بار است و تمام مى شود، بعد هم انسان مى رود؛ عروج مى كند. اين وضعى كه شما داريد، با قضاوتى كه من امروز دارم، اينجور به نظرم مى رسد كه وزنه ى اين ايثار از آن ايثارى كه اسمش شهادت است، سنگين تر است؛ به خاطر رنج هايش، به خاطر مشكلاتش، هم براى خودتان، هم براى پدر و مادرهاتان، كسانتان، هم براى همسرانتان، هم براى فرزندانتان. اين جزو آن رقم هاى بسيار درشت اين كار بزرگى است كه انجام گرفته. ان شاءالله به همين نسبت هم خداى متعال به شما اجر بدهد و اجر شما را سنگين كند».

آرى، سپاس از اين رشادت ها و پايمردى ها در عرصه ى ادبيات و شعر، سرودن آثار فراوان براى تكريم مقام جانباز است. رسالت شاعر امروز، تجليل از مقام شامخ جانبازان و ايثارگران و شرح ايستادگى ها و شورآفرينى هاى آنان، با بهره مندى از ابزار ادبيات و هنر و خلّاقيت است؛ امرى كه مقام معظّم رهبرى در ديدار با شاعران آيينى (1390/3/25) آن را از دغدغه هاى خود دانستند و به موضوع جانباز شهيد يعنى جانبازى كه بعد از مدّتى به شهادت مى رسد، اشاره فرمودند.

ص: 6


1- . سوره ى احزاب، آيه ى 23.
2- . همان.

درباره ى مطروحه ى معظّمٌله نيز بايد گفت:

از ديرباز در محافل ادبى و انجمن هاى شعر، مقوله اى به نام «مطروحه» وجود داشته است. مطروحه، بيتى بوده كه معمولاً بزرگ يك انجمن شعر در پايان محفل، مطرح مى كرده و از شاعران مى خواسته تا براساس همان بيت و در همان وزن و با همان رديف و قافيه يا براساس آن مضمون، شعرى بسرايند و در جلسه ى بعد در آن محفل بخوانند.

اين كار چند فايده داشته است؛ نخست آن كه شاعران انگيزه اى براى سرايش شعرى تازه مى يافتند؛ دوّم آن كه شاعران ميزان توانايى خود را در آن قالب و با آن رديف و قافيه درمى يافتند و عيار كار را مى سنجيدند و با توجّه به آثار ديگران، ضعف هاى اثر خود را دريافته و به تقويت شعر خود مى پرداختند؛ سوّم آن كه يادگار نيكويى از آن محافل برجاى مى ماند و هرگاه آن شعر خود را مى خواندند، به ياد آن محفل مى افتادند.

در ديدار شاعران آيينى با رهبر معظّم انقلاب، كه روز چهارشنبه 25 خردادماه 90 برگزار شد، معظّمٌله در رهنمودهايشان شاعران را به موضوع دفاع مقدّس و پاسداشت ياد شهيدان دعوت كردند و از مباحث مهم در اين باره كه كمتر به آن پرداخته شده، به مقوله ى «جانبازان شهيد» اشاره فرمودند:

«يكى از همين چيزهايى كه مربوط به جنگ است و از چيزهايى است كه ذهن من را مشغول مى كند، اين جانبازهايى هستند كه بعد از مدّتى به شهادت مى رسند؛ اين خودش يك موضوع ويژه است؛ اين غير از شهيدى است كه در جبهه شهيد شده و درباره اش هم شعر گفته شده؛ اين انسانى است كه يك تجربه اى را گذرانده و رنجى را تحمّل كرده، آخرش هم شهيد شده. بگرديد موضوعات اينجورى را پيدا كنيد.»

در پايان اين ديدار، يكى از شاعران از حضرت آيت الله خامنه اى خواست كه در اين موضوع «مطروحه اى» را طرح فرمايند تا شاعران به استقبال آن، شعر بسرايند. ايشان نيز ساعتى پس از پايان محفل، مطروحه اى را اعلام و از شاعران آيينى خواستند تا براساس آن شعر بسرايند. متن مرقومه به شرح زير است:

ص: 7

بسمه تعالى

بفرماييد اگر دوستان مايلند، اين مطلع را بسازند

خطاب به جانباز شهيد:

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل *** خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه دل»

پس از انتشار مطروحه ى مقام معظّم رهبرى، شور و شوق زائدالوصفى محافل ادبى را فراگرفت و شاعران فراوانى به استقبال آن رفتند. اينكه معظّمٌله در ديدار با شاعران آيينى و مذهبى - كه ماهيت شعر آنان بيشتر مدح، مرثيه و مناجات است - به اين مهم اشاره فرمودند، نشان از آن دارد كه حتّى شاعران مديحه سرا، مرثيه گو و علاقه مند به عرصه ى شعر مناجات هم نبايد از مسئله ى دفاع مقدّس و موضوعات مرتبط با آن، و حوادث نوبه نوى انقلاب غافل بمانند تا مبادا محافل مذهبى ما از ياد و خاطره ى حماسه سازان دفاع مقدّس خالى بماند.

ابتكار معظّمٌله فصل تازه اى از شعر مقاومت را بر روى شاعران گشود. مجموعه ى حاضر، گزيده اى از اشعار شاعران در استقبال از مطروحه ى مقام معظّم رهبرى است. اميد است اين اثر موجبات رضايت حضرت پروردگار، و تجليل و تكريم مقام شامخ جانبازان شهيد را فراهم آورد.(1)

وآخر دعوانا ان الحمدلله ربّ العالمين

جواد محمّدزمانى

ص: 8


1- . آثار ارائه شده در اين كتاب بر اساس اشعارى است كه تا زمان آماده سازى كتاب به دست ما رسيد. بنابراين از ديگر شاعرانى كه در موضوع اين مطروحه اشعارى سروده اند تقاضا مى شود آثار خود را براى افزودن به اين مجموعه در چاپهاى بعدى به نشانى ناشر ارسال نمايند.

فهرست

گزيده بيانات

جانبازان صاحبان عزاى امام (ره) 51

جانبازان و ماندگارى آنچه از دست داده اند 15

جانبازان، بافضيلت تر از شهيدان 16

جانبازان و قدردانى سختى ها 16

جانبازان، شهيدان زنده 16

خانواده ى جانبازان، آبروى نظام 17

جانبازان، ولى نعمتان انقلاب 18

خدمت به جانبازان، نعمت خداوند 18

جانبازان، ارزنده ترين يادگارهاى دفاع مقدّس 18

جانبازان، نمونه هاى بزرگ اقتدار و شجاعت و فداكارى 19

جانبازان، برجسته ترين افراد از لحاظ معنوى 19

جانبازان و استقبال از شهادت در اوج صفا و اخلاص 20

جانبازان، دلسوزان انقلاب 20

روز جانباز، يكى از روزهاى برجسته ى نظام 20

ص: 9

جانبازان، شهداى زنده و تجّسم فداكارى 20

فداكارى جانبازان، هدايت كننده ى انسانها 21

جانبازان، شهداى زنده ى انقلاب 21

عوامل اصلى عزّت ملّت ايران 22

جانبازان و كلام خداوند درباره ى آنها 22

جانبازان، همانند رزمندگان صدر اسلام 22

جانبازان، هم رتبه ى شهدا 23

جانبازان، ذخيره هاى الهى و معجزه ى انقلاب 23

جانبازان، عامل ماندگارى نام اسلام 24

تشكّر ويژه از خانواده ى شهدا، جانبازان، آزادگان و مفقودين 25

جانبازان، شهداى زنده 26

جانبازان و ضرورت درك توطئه ها 26

دعا براى شمول لطف و رحمت براى جانبازان 27

جانبازان و ضرورت درك اثربخشى فداكاريها 27

سركوب شدن دشمن متجاوز با ايثارگريهاى ملّت 28

دعا براى آرامش و تسلّى جانبازان 29

جانبازان، جان بركفان دفاع از كشور 29

دعا براى شفاى جانبازان 30

همّت والاى جانبازان ورزشكار 30

خانواده ى جانبازان و ارزش والاى آنها 30

خانواده ى جانبازان و سهم آنها در ذخيره ى عظيم ملّت 31

قدرت ابتكار و اراده ى جانبازان 31

جانبازان و قدرت در ميدان درس و زندگى 32

جانبازان و حضور افتخار آفرين در عرصه ى ورزش 32

خوشحالى از افتخارآفرينى جانبازان در رشته هاى ورزشى 32

جانبازان و سرمشق حفظ معنويت 33

جانبازان و نقش آنها در گسترش مذهب اهل بيت (عليهم السّلام) 33

تعبير شهيدان زنده براى جانبازان 33

امنيت و آسايش كشور، نتيجه ى ايثار شهدا و جانبازان 34

ص: 10

جانبازان، ذخيره هاى با ارزش دانشگاه جهاد 34

جانبازان، نور و رحمت و هدايت 34

ديدار با خانواده ى جانبازان، اغتنام حقيقى وقلبى 35

جانبازان، نماد روحيه ى ايمان و آگاهى و پايدارى 35

برباد نرفتن زحمات شهدا و جانبازان 35

جانبازان، حافظان عزّت ملّت ايران 36

ضرورت گرامى داشتن ياد شهدا و جانبازان 36

افتخار فرزندان شهدا و جانبازان به پدرانشان 37

حضور اثرگذار جانبازان در عرصه ى ورزش 37

جانبازان و نشان دادن معنويت و ديندارى در ورزش 37

بركت دادن خدا به تلاش شهدا و جانبازان 38

مشيت الهى در زنده ماندن جانبازان 39

جانبازان و ضرورت حفظ ايمان 40

جانبازان و مهم ترين آزمايش انقلاب 40

جانبازان، صاحبان شرف و افتخار 40

جانبازان، سند و مدرك جهاد بزرگ ملّت ايران 41

ارزش صبر خانواده هاى شهدا و جانبازان 41

جانبازانى كه به جبهه رفتند و شهيد شدند 42

جانبازان، مايه ى افتخار و شرف 43

اقتدار معنوى ملّت، ثمره ى ايثار شهدا و جانبازان 43

لزوم تشكّر از خانواده ها و همسران جانبازان 43

جانبازان، شهيدان نامدار 44

رتبه و شأن معنوى خانواده ى جانبازان 44

لزوم قدردانى از جانبازان 44

سهم ارزشمند جانبازان در تاريخ پُرافتخار انقلاب 45

جانبازان، در صفوف مقدّم ارزشها 45

لزوم تكريم طلّاب جانباز و ايثارگر 45

لزوم خدمات شهرى به جانبازان 46

ص: 11

اشعار به ترتيب الفبايى نام خانوادگى شاعران

مرتضى اسداللّهى 49

مهدى اسماعيل زاده كندجانى 50

رضا اسماعيلى 52

احمد اسماعيلى بيدگلى 53

محمّد امين پور 54

على انسانى 56

محمّدحسين انصارى نژاد 57

محمّد بختيارى 58

زهرا بشرى موحّد 59

على حسين بوالحسنى 60

امير بيدختى 61

عليرضا پيشگو 62

معصومه تيما 63

ابراهيم حاج محمّدى 64

ابراهيم حسنلو 66

سيدمحمّدحسينى 67

مريم حقيقت 68

محمّدمهدى خان محمدى 69

حسين خوش صحبتان 70

عباس خوش عمل كاشانى 72

على دهقانى 73

حسين دهلوى 74

مطهّره رضاپور 75

محسن رضوانى 76

صادقعلى رنجبر 77

محمّدامين زاهدى 78

غلامرضا سازگار 79

بهروز ساقى 80

ص: 12

عبدالرحيم سعيدى راد 81

على شرفى 82

مريم شريف رضويان 83

مهدى شريفى 84

يوسف شيردژم 85

جليل شيروانى 86

زهرا صف نورد 87

وحيد ضيايى 88

پيمان طالبى 90

مهدى طهماسبى دزكى 91

ميلاد عرفان پور 92

زهرا عليشاهى 93

محمّد غفّارى 94

عليرضا قزوه 95

حجت الله قلى پور 96

مصطفى كارگر 97

حميدرضا كسرايى 98

ولى الله كلامى زنجانى 100

محمّدحسن لقمانى بهابادى 101

سيد على لواسانى 102

سيد حسن مبارز 103

مهدى محبّى كرد سُفلى 104

مصطفى محدّثى خراسانى 105

جواد محمّدزمانى 106

داود محمّدى 107

سيدجواد منوّرزاده 108

سيد مهدى موسوى 109

فاطمه موسى 110

رحيمه مهربان 111

ص: 13

على رضا نجفى 112

ايرج نجفى زاد 113

رضا نيكوكار 114

غلامرضا هاشمى 115

غلام رضا هاشمى 116

الهام ياورى 118

تصاوير 119

ص: 14

گزيده بيانات

جانبازان صاحبان عزاى امام (ره)

هركس كه در مجموعه ى ملّت بزرگ ما، براى انقلاب و اسلام و امام فداكارى و اخلاص بيشترى به خرج داده است و مى دهد، در مصيبت امام (ره) صاحب عزاتر است. با اين حساب، شما جانبازان و جهادگران و سپاهيان عزيز و نيروهاى بسيجىِ دستگاه هاى مختلف، حقيقتاً صاحب عزا هستيد. امام به معناى حقيقى كلمه متعلّق به شما بود.(1)

جانبازان و ماندگارى آنچه از دست داده اند

به جانبازان عزيزى كه در اين محفل حضور دارند، اين نكته را يادآورى مى كنم كه هرچه در راه خدا مى دهيم، براى ما مى ماند و در حقيقت براى «منِ» واقعى خودمان خرج كرده ايم. هرچه براى خودمان نگه مى داريم، در حقيقت براى ما نمى ماند و مثل همه چيز ديگر دنيا از بين خواهد رفت. من در اين خصوص اعتقاد راسخ دارم و هيچ نقطه ى غبارى در ذهنم نيست.(2)

ص: 15


1- . بيانات در مراسم بيعت گروه كثيرى از جانبازان و نيروهاى جهادى احداث ساختمان مرقد مطهّر رهبر كبير انقلاب اسلامى، به همراه وزير راه و ترابرى، مسئولان بنياد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامى، و مسئول حرم مطهّر حضرت امام خمينى (ره)، 1368/4/28.
2- . همان.

جانبازان، بافضيلت تر از شهيدان

يك وقت در مورد جانبازها فكر مى كردم، كه به نظرم رسيد گاهى فضيلت آن ها از شهدا هم بيشتر است. جانباز كسى است كه بعد از آنكه قسمتى از بدنش را در راه خدا داد و عضو يا اعضاى شهيدى را با خودش همراه كرد و در بقيه ى مدّت زندگى و عمرش هم متّقى و شكرگزار بود و عمل صالح انجام داد، خداى متعال در مورد اين گونه از مجروحين جنگ در قرآن مى فرمايد: «اَلَّذِينَ اِسْتَجابُوا لِلّهِ وَ اَلرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ اَلْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اِتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ »(1). كلمه ى «عظيم» در پايان اين آيه ى شريفه، قابل تأمّل است.(2)

جانبازان و قدردانى سختى ها

جانبازان عزيز بايد قدر اين موقعيت را - اگرچه با سختى مواجهند - بدانند. من مى دانم كه شما سختى مى كشيد. محروميت از پا و دست و نخاع و چشم و سلامتى، براى شما كه در دوران جوانى به سر مى بريد و مى توانستيد سالم باشيد، سخت است. هيچ پاداش بزرگ و خوبى را بدون سختى به انسان نمى دهند. شما خيال نكنيد كه انسان بدون تحمّل سختيها ممكن است به اجرهاى عظيم برسد؛ خير، چنين چيزى نيست؛ «افضل الاعمال احمزها»: بافضيلت ترين كارها، سخت ترين و دشوارترين آن هاست. در مقابل اين سختى يى كه تحمّل مى كنيد، آن اجر عظيم را به شما مى دهند.(3)

جانبازان، شهيدان زنده

شما، هم عضو شهيدى را با خود همراه داريد، و هم زنده ايد و از تنعّمات زندگى در حدّ زيادى برخوردار مى شويد. وقتى انسان بين مرگ و زندگى قرار مى گيرد، اگر به او بگويند زنده بمان، امّا فلان عضو را نداشته باش و يا اينكه مرگ را انتخاب كن، مى گويد زنده بمانم، آن عضو را هم بگيريد.

ص: 16


1- . سوره ى آل عمران، آيه ى 172.
2- . همان.
3- . همان.

زندگى شيرين است و هر انسانى آن را مى خواهد. بنابراين، جانبازان ما، هم از نعمت زندگى برخوردارند، و هم عضو شهيدى را با خود همراه دارند، و هم - اگر تقوا و احسان را در عمل رعايت كنند - به آن اجر عظيم و باورنكردنى مى رسند. قدر اين نعمات را بدانيد.(1)

خانواده ى جانبازان، آبروى نظام

نكته يى را كه در اينجا بايد براى شما خانواده هاى اسرا و مفقودان عرض كنم، اين است كه شما از جمله قشرهاى فداكار اين انقلاب به حساب مى آييد. بعد از خانواده ى شهدا، شما هستيد. البتّه، رنج خانواده هاى مفقودان بيشتر است. مفقودى كه ما داريم، يا اسير و يا شهيد است. غم اين خانواده ها سنگين تر و رنج آن ها بيشتر است؛ امّا به هرحال در دلشان نور اميدى هست كه عزيزشان را روزى خواهند ديد و خدا كند و دعاى ما اين است كه همين طور هم باشد. امّا خانواده هاى اسيران عزيز ما مطمئن اند كه - حالا قدرى ديرتر و يا زودتر إنشاءالله عزيزشان به سلامت و عافيت و با تجربه هاى زياد و ساخته شدن در محنتِ زندان دشمن، به آن ها برخواهد گشت. شهدا و خانواده هايشان در رتبه ى مقدّمند و كسى را با آن ها نبايد مقايسه كرد؛ امّا پشت سر خانواده هاى شهدا، همين خانواده هاى اسرا و جانبازان و مفقودان هستند كه يقيناً نقش اساسى و مهمّى را شما خانواده هاى اسرا و مفقودان در حفظ آبروى انقلاب داريد. به همان اندازه كه صبر و شكر مى كنيد و عظمت و افتخار مجاهدت در راه خدا را درك مى كنيد، به همان اندازه شرافت و كرامت و عزّت و ثواب الهى متعلّق به شماست. بنابراين، شما خانواده ها بايد افتخار كنيد كه جزو قشرهاى خدمتگزار انقلابيد و مى توانيد براى ملّت و كشورتان آبرو و حيثيت درست كنيد و يقيناً در صورت صبر، ثواب و اجر الهى شامل حال شما خواهد بود. اين، يك افتخار بزرگ است.(2)

ص: 17


1- . همان.
2- . بيانات در ديدار با جمع كثيرى از خانواده هاى معظّم اسرا و مفقودان شهرهاى تهران، كرج، ورامين، قم، كاشان، زنجان و اهواز، 1368/5/23.

جانبازان، ولى نعمتان انقلاب

اميدواريم كه خداوند به همه ى شما برادران و خواهران، مخصوصاً كسانى كه خدمتگزار خانواده هاى عزيز شهدا و اسرا و جانبازان و مفقودان هستند، توفيق بدهد. همان طور كه امام و رهبر عظيم الشّأن فقيدمان بارها مى فرمودند، اين ها ولى نعمتهاى حقيقى ملّتند و كسانى هستند كه قدرت و صلابتِ امروزِ ملّت و دولت ايران در دنيا، به بركت فداكارى و ايثار آن هاست. اميدواريم خداوند ملّت عزيز و بزرگ ما را به عالى ترين آرمان ها و آرزوهايش - كه پيروزى كامل اسلام و مسلمين است - برساند.(1)

خدمت به جانبازان، نعمت خداوند

بنياد [مستضعفان و جانبازان] در بُعد اقتصادى هم مثالهاى فراوانى دارد. اگر خداوند تفضلى فرموده و نعمتى را براى خدمت به جانبازان در اختيار ما قرار داده است، از اين نبايد غفلت كرد و اين مهم را نبايد از دست داد. نه اينكه كمكها در اختيار افراد نامناسبى - نمى گويم ناشايسته - كه اصلًا از مستضعفان نبوده اند، قرار داده شود. نمى دانم نيتها چه بوده و چقدر به اين نكته توجّه داشته اند. اين جريان بايد در خدمت جانبازان قرار بگيرد و بدانيد كه يك قلم كمك به جانبازان، باارزش است و إنشاءالله بركاتى هم خواهد داشت.(2)

جانبازان، ارزنده ترين يادگارهاى دفاع مقدّس

از خداوند متعال براى همه ى شما برادران و خواهران كه از نقاط مختلف و راههاى دور تشريف آورديد، لطف و فضل و توجّهات خاص الهى را طلب مى كنم و اميدوارم مشمول عنايات مخصوص پروردگار و دعاى حضرت

ص: 18


1- . بيانات در ديدار با اقشار مختلف مردم نايين و ابرده خراسان و جمعى از خانواده هاى شهداى تهران، گرگان و چهاردانگه، اعضاى جمعيت هلال احمر، مسئولان واحدهاى فرهنگى بنياد شهيد و خواهران دانشجوى دانشگاه اصفهان، 1368/6/29.
2- . همان.

ولىّ عصر (عجّل الله تعالى فرجه الشّريف) باشيد و شخصاً هم از همه ى شما متشكّرم. جلسه ى معظّم امروز ما، مخصوصاً عطر و رايحه ى دل انگيز شهادت را هم با حضور خانواده هاى معظّم شهيدان و هم با حضور جانبازان عزيز - كه ارزنده ترين يادگاريهاى دوران حماسه ى دفاع مقدّس هستند - دارد.(1)

جانبازان، نمونه هاى بزرگ اقتدار و شجاعت و فداكارى

امروز، جانبازان شما نمونه هاى بزرگ افتخار و شجاعت و فداكارى و يادگارهاى دوران حماسه اند. امروز، خانواده هاى عزيز و عظيم الشّأن شهداى شما كسانى هستند كه همه ى منصفان عالم - كسانى كه قضاياى ايران و انقلاب ايران را مى شناسند - آن ها را باعظمت و بزرگوار و صبور و نيرومند به حساب مى آورند. اين را بايد شما حفظ كنيد. اين، به بركت اسلام و رهبرى امام عظيم الشّأن و به بركت وحدت كلمه ى شماست. اين ها را براى خودتان نگه داريد. شيطانها بايد از نفوذ در افكار ملّت ايران مأيوس شوند.(2)

جانبازان، برجسته ترين افراد از لحاظ معنوى

قشرهاى ممتاز در جامعه ى اسلامى و برجستگان نظام اسلامى، در اينجا حضور دارند و برخلاف نظامهاى مادّى، پول داران و خوانين و زورگويان و گردن كلفتان، حضورى ندارند. در نظام اسلامى، كسانى از لحاظ معنوى برجسته تر و ممتازترند كه فداكارى بيشتر، ايمان بيشتر، عمل صالح و صدق رفتار و گفتار را نشان داده باشند و آن ها هم اين قشرهاى فداكار شهيدداده ها، جانبازان، جوانان پُرشور و مؤمن و مبارز، خدمتگزاران جامعه، يا كسانى كه خودشان را براى خدمت آماده مى كنند هستند.(3)

ص: 19


1- . بيانات در ديدار با مسئولان بنياد شهيد، خانواده هاى معظّم شهدا و مفقودان و اسرا و جانبازان شهرهاى رودبار، منجيل، ساوه، اراك، محمودآباد آمل و فريدن و خانواده هاى معظّم شهداى وزارت اطّلاعات، 1368/10/13.
2- . همان.
3- . بيانات در ديدار با مسئولان بنياد شهيد، جمعى از اساتيد و دانشجويان دانشگاهها و اقشار مختلف مردم، 1368/10/13.

جانبازان و استقبال از شهادت در اوج صفا و اخلاص

اين شهداى عزيز ما، يا اين جانبازان، در اوج صفا و اخلاص، به استقبال شهادت رفتند و شهيد شدند و همين شهادتها و مقاومتها و به استقبال خطر رفتنها بود كه انقلاب را حفظ كرد، اسلام را عزيز كرد، مسلمين را قوى كرد و دشمنان اسلام و امريكا را خوار نمود.(1)

جانبازان، دلسوزان انقلاب

امروز، وظيفه ى همه ى آحاد ملّت، مخصوصاً آن كسانى كه در ميدانهاى خطر، تلاش كرده اند و از جان و عمر و جوانى و عزيزان خود، مايه گذاشته اند مثل شما عزيزان و همه ى قشرهاى مؤمن، خانواده هاى شهدا، جانبازان و كسانى كه بيش از همه براى انقلاب دل سوزانده اند و سرمايه گذارى كرده اند اين است كه بايد تلاش كنند؛ تلاش پشت سر مسئولان، براى سازندگى كشور به صورت يك كشور قدرتمند.(2)

روز جانباز، يكى از روزهاى برجسته ى نظام

روز ولادت سيدالشّهداء (عليه آلاف التّحيّة و الثّناء) كه روز پاسدار نام گرفته است، و همچنين روز ولادت حضرت ابوالفضل (عليه الصّلاة و السّلام) كه روز جانباز است، از روزهاى برجسته و به طور مضاعف مبارك براى نظام و جامعه ى ماست.(3)

جانبازان، شهداى زنده و تجّسم فداكارى

جانبازان و مجروحان عزيزمان كه واقعاً تجسّم فداكاريند، شهيدان زنده اند. اين گلوله يى كه به اين جوان خورد و نخاع او را ضايع كرد، مى توانست چند

ص: 20


1- . همان.
2- . بيانات در ديدار با گروه كثيرى از آزادگان، 1368/5/29.
3- . بيانات در ديدار با فرماندهان و جمعى از پاسداران سپاه و كميته ى انقلاب اسلامى، مسئولان دفاتر نمايندگى ولى فقيه در سپاه و خانواده هاى معظّم شهدا، در سالروز ميلاد امام حسين (ع) و روز پاسدار، 1369/11/29.

ميليمتر اين طرف تر يا آن طرف تر بخورد و جان او را بگيرد و شهيد شود. امروز او شهيد است؛ شهيدى كه زنده و در ميان ماست و بركت وجود او براى ما هست. خدا به اين ها خطاب مى كند و مى فرمايد: «أَصابَهُمُ اَلْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اِتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ »(1). صِرف اينكه ما در ميدان جنگ زخمى شديم، كافى نيست؛ اگر نيكوكارى و تقوا پيشه كرديم، اجر عظيمى داريم. بنابراين، حتّى كسى كه آن رنج را در ميدان جنگ كشيده، بايد نيكوكار و باتقوا باشد. همان طور هم كه قبلاً عرض كردم، پاسدار، عنوان بسيار والايى است. اين عنوان را با خصوصياتش، در وجود و دل و روح و ذهنتان حفظ كنيد. اين، براى انقلاب ضرورى است.(2)

فداكارى جانبازان، هدايت كننده ى انسانها

ما در اين هشت سال فداكارى داشتيم؛ شوخى كه نيست. همين برادران جانباز و آزاده يى را كه ملاحظه مى كنيد، هر حادثه يى كه برايشان اتفاق افتاده، و هر تجربه ى مخلصانه يى كه اين ها يا خودشان نشان دادند يا در ديگرى ديدند، به نظر من كافى است تا انسان هايى را هدايت كند. اين حادثه ها و تجربه ها، ماها را واقعاً هدايت مى كند.(3)

جانبازان، شهداى زنده ى انقلاب

در كنار شهداى عزيز ما و خانواده هايشان، شهيدان زنده ى انقلاب، يعنى جانبازان و خانواده هاى آنان هستند؛ آن زجركشيده ها، آن كسانى كه سلامت خودشان را در راه خدا داده اند.(4)

ص: 21


1- . سوره ى آل عمران، آيه ى 172.
2- . همان.
3- . بيانات در ديدار با مسئولان، نويسندگان و هنرمندان «دفتر هنر و ادبيات مقاومت» حوزه ى هنرى سازمان تبليغات اسلامى، 1370/4/25.
4- . بيانات در جمع خانواده هاى شهدا، مفقودان و گروهى از جانبازان و آزادگان استان لرستان، 1370/5/30.

عوامل اصلى عزّت ملّت ايران

اين جنگ تحميلى، نه فقط براى همان چند سال يك امتحان بود، بلكه براى بعد از دوران خاتمه ى جنگ هم يك محك و يك امتحان و يك عبرت است... آنچه كه من مى خواهم تأكيد كنم، اين است كه ملّت ما نبايد هرگز فراهم آورندگان اين عزّت را فراموش كند. آن ها چه كسانى هستند؟ رزمندگان، نيروهاى مسلح، آحاد بسيج عظيم و بى پايان مردمى، جوانان مؤمن اين مملكت و خانواده هاى صبور و غيور اين ملّت. اين ها بودند كه اين حماسه ى بزرگ را آفريدند. اين كشور هميشه به رزمندگان دوران هشت ساله، بخصوص به خانواده هاى شهدا و جانبازان و آزادگان و مفقودان و اسرا و خانواده هايشان مديون است؛ ما به اين ها مديون هستيم.(1)

جانبازان و كلام خداوند درباره ى آنها

قرآن كريم درباره ى آن مجاهدانى كه در جنگ زخمى هم شدند - كه ديگر از اين بالاتر چيست؟ انسان، هم به ميدان جنگ برود و هم مجروح بشود؛ مثل اين عزيزان جانباز ما - مى فرمايد: «اَلَّذِينَ اِسْتَجابُوا لِلّهِ وَ اَلرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ اَلْقَرْحُ »؛ كسانى كه به ميدان جنگ و جهاد در راه خدا رفتند و مجروح و زخمى شدند، «لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اِتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ »؛ اين اجر و پاداش بزرگ براى آن ها مى ماند؛ در صورتى كه تقوا و نيكوكارى را با خودشان همراه داشته باشند. و الّا اگر كسى آن مجاهدت را بكند و آن ارزش معنوى را به دست بياورد، امّا خداى نكرده آن ارزش را براى خود حفظ نكند، اين خسران است.(2)

جانبازان، همانند رزمندگان صدر اسلام

ما در تاريخ، زندگى شهداى گران قدر زمان پيامبر را كه مطالعه مى كرديم حنظله ى غسيل الملائكه را، حمزه را، آن دو برادر شجاع جنگ احد را، و ديگران و ديگران را تعجّب مى كرديم؛ اما اين جوانان ما، هزاران حمزه ى سيدالشّهداء و هزاران

ص: 22


1- . بيانات در ديدار با جمعى از رزمندگان، پرسنل و مسئولان ستاد فرماندهى كلّ قوا، ستاد مشترك و نيروى هوايى ارتش جمهورى اسلامى ايران، 1370/7/3.
2- . بيانات در ديدار با گروهى از فرزندان شاهد؛ فارغ التحصيلان مقاطع مختلف دانشگاهى، 1370/10/8.

حنظله ى غسيل الملائكه را به ما نشان دادند؛ به چشم خودمان آن ها را ديديم و عظمت آن ها را درك كرديم. جانبازان و آزادگان و مفقودان غريب عزيزمان هم مثل آن ها هستند.(1)

جانبازان، هم رتبه ى شهدا

جانبازان عزيز هم شهداى زنده ى ما هستند؛ چون مثل شهيد به ميدان جنگ رفته اند و مثل شهيد ضربت خورده اند؛ منتها كرامت الهى آن ها را حفظ كرده است. اين ها زنده اند، اما در رتبه ى شهيدان. به اين عزيزان هم توصيه مى كنم كه اين كرامت الهى را براى خودشان حفظ كنند؛ «لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اِتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ ». بايد هميشه آن روحيه اى را كه آن ها را در ميدان نبرد به پيش مى بُرد و به فداكارى وادار مى كرد، حفظ كنند. البتّه همه ى دستگاه ها موظفند كه قدر و ارج اين عزيزان چه خانواده ى شهدا، چه جانبازان، چه آزادگان، چه خانواده هاشان، چه فرزندانشان را حفظ كنند. بالاتر از همه ى اين ها، لطف و تفضّل الهى است، كه اميدواريم همواره شامل حال شما باشد و بماند.(2)

جانبازان، ذخيره هاى الهى و معجزه ى انقلاب

آن چيزى كه در كشور ايران واقع شد و بلاشك در همه ى ادوار تاريخ اين كشور تا آنجا كه ما خوانده ايم و ديده ايم سابقه يى ندارد، ايستادگى و فداكارى عمومى و يكپارچه ى مردم در راه خدا بود كه در مقابل تجاوز و نامردمى دشمنان صورت گرفت. نقطه ى اوج اين حادثه ى استثنايى و بى نظير، همان حركت درخشانى بود كه از ستارگان آسمان انسانيت زمان ما يعنى

ص: 23


1- . بيانات در جمع گروهى از خانواده هاى شهدا، مفقودان، آزادگان و جانبازان استان بوشهر، 1370/10/11.
2- . همان.

همين شهيدان عزيز ما سر زد. اين جوانانى كه اين طور با شور و شوق، بدون اينكه به آرزوها و شهوات جوانى كمترين اعتنايى بكنند، به جبهه ها رفتند و حقيقتاً با عشق و محبت الهى جان دادند، به نظر بنده اين برجستگان زمان ما، از صدر اسلام به بعد، در هيچ يك از دوره ها، از لحاظ كميت و كيفيت نظير ندارند. عدّه ى كثيرى از اين عزيزان هم همين حركت و همين شجاعت را به خرج دادند و به صورت جانباز درآمدند؛ عده يى هم به اسارت افتادند و در دوران اسارت هم از خود عظمت نشان دادند؛ عده يى هم كه بحمدالله كم نيستند همچنان در ميان مردم هستند و براى دفاع از اين انقلاب، ذخيره هاى الهى محسوب مى شوند. اين مجموعه ى جوان چه آن هايى كه شهيد شدند، چه آن هايى كه جانباز شدند، چه آن هايى كه اسير شدند، چه آن هايى كه هنوز مفقودالاثرند و از حال آن ها كسى مطلع نيست جزو معجزات انقلاب در زمان ماست. چه كسى مى توانست اين دلهاى پاك و مطهّر را اين طور يكپارچه متوجّه به خدا بكند؟ اين معجزه ى اسلام انقلابى و اسلام پُرتپش بود؛ ناشى از اخلاص آن مرد خدا، آن بنده ى صالح و آن رهبر واقعى و حقيقى بود كه در خط رهبرى پيامبران حركت مى كرد؛ راه و نَفَس و عمل او اين حادثه ى عظيم را آفريد.(1)

جانبازان، عامل ماندگارى نام اسلام

عزيزان من، پدران شهدا، مادران شهدا، كه دسته هاى گلِ پروريده ى در دامان خودتان را در راه خدا داديد و پرپر شدن آن ها را تحمّل كرديد! جوانان عزيز جانباز، كه در اول جوانى، سلامت خودتان را براى خدا و در راه خدا تقديم كرديد! همسران شهدا، فرزندان شهدا، كه مصايب مشكل را تحمّل كرديد! من اين حقيقت را به شما عرض كنم كه اگر اين معجزه اتفاق نيفتاده بود، اگر جوانان و نورچشمان شما اين طور مجذوب حق به سمت مقتلِ

ص: 24


1- . بيانات در جمع خانواده هاى شهدا، جانبازان، آزادگان و مفقودان انقلاب اسلامى قم، در خجسته سالروز ميلاد حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه)، 1370/11/30.

خودشان نمى رفتند و فداكارى نمى كردند، امروز از اسلام در دنيا خبرى نبود؛ كه هدف استكبار هم اين بود. اگر مى بينيد كه امروز در دنيا پرچم اسلام بلند است؛ اگر مى بينيد كه ملّتهاى مسلمان احساس شخصيت و هويت مى كنند؛ اگر مى بينيد كه نعره ى الله اكبر بچه مسلمان ها در سرتاسر كشورهاى اسلامى، تختهاى قدرت استكبارى را به لرزه درآورده و اسلام عزيز است و در دنيا مطرح است؛ بدانيد كه اين افتخار به وسيله ى فرزندان شما، به وسيله ى همين خونهاى پاك، به وسيله ى همين گذشتها و ايثارها به دست آمد؛ بدون اين ها نمى شد. اين تحوّل عظيمى كه اسلام انقلابى و لطف الهى در دلها به وجود آورد و اين طور همه را مشتاق به سمت جبهه ها كشاند و فداكاريها را به بهترين وجه در مقابل چشم جهانيان قرار داد، اگر اين ها نبود، قضيه اين طور نمى شد. امروز مستكبران عالم از اسلام مى ترسند؛ چون جوانانِ شما را ديده اند؛ چون جبهه هاى شما را ديده اند؛ چون بسيج را ديده اند؛ ديده اند كه اين مردم چطور مثل اقيانوسى خروشان به طوفان مى آيند و از هيچ چيزى در راه خدا نمى هراسند؛ چون پدران و مادران را ديده اند؛ ديده اند كه مادر با آن عاطفه ى رقيق و جوشان كه هيچ مادرى نمى تواند تحمّل كند كه خارى به پاى فرزندش برود از جوان خودش در راه خدا آن چنان آسان مى گذشت كه همه را به حيرت در مى آورد. يك شهيد، دو شهيد، سه شهيد، چهار شهيد؛ اين پدران و مادران و همسران و كسان اين عزيزان و جوانان ما آن چنان تحمّل كردند كه انسان از حيرت و تعجب، هرچه نگاه مى كند، نظيرى براى آن پيدا نمى كند. اين صبرها بود كه لطف خدا را متوجّه اين ملّت كرد.(1)

تشكّر ويژه از خانواده ى شهدا، جانبازان، آزادگان و مفقودين

به طور ويژه لازم مى دانم از خانواده هاى عزيز شهداى عالى قدرمان، از جانبازان عزيزمان، از خانواده هاى آن ها، از آزادگانمان كه رنجها كشيدند و خانواده هاى آن ها، و از خانواده هاى مفقودين عزيزمان، صميمانه تشكر كنم.

ص: 25


1- . همان.

شما بحمد الله در همان موضعى كه انقلاب از شما انتظار دارد، ايستاديد. شما سربازان خط مقدمِ انقلاب هستيد. بايد سنگرهايتان را در هر نقطه كه هستيد، حفظ كنيد.

جانبازان، شهداى زنده

مجموعه ى برادران و خواهرانى كه در اين مجلس تشريف دارند، نمايشگر تركيب بديعى در انقلاب اسلامى و كشور اسلامى ايران محسوب مى شوند. تركيب خانواده هاى معظّم شهدا، جانبازان عزيز كه در حقيقت شهداى زنده هستند، آزادگان عزيز، رزمندگانى كه هركدام مدّتهايى از عمر طيب و پاكيزه ى خودشان را در دوران جوانى، در جبهه گذراندند، تركيب امروز اين جلسه ى صميمى ماست.

شما نمونه اى از يك تركيب عظيم، با همين خصوصيات، در كلّ كشور هستيد. يعنى ما امروز در اين كشور پهناور و اين جمعيت تقريباً شصت ميليونى، جمع عظيمى از مردم را مشاهده مى كنيم كه در ميان آن ها خانواده هاى شهدا، آزادگان جنگ تحميلى، جانبازان فداكار و رزمندگان بسيجى و حزب اللهى حضور دارند و حقيقت اين است كه اكثريت قاطع ملّت ما هم، از همين گروهها هستند.(1)

جانبازان و ضرورت درك توطئه ها

اين قدرت ملّت ايران، كه بحمد الله در سرتاسر آفاق سياسى عالم براى سياستمداران و مسئولان و قدرتهاى جهانى شناخته شده است، ناشى از چيست؟ ناشى از همين ايمان است. ناشى از همين انگيزه است. ناشى از همين هوشيارى و آگاهى و از همين اتحاد كلمه است. اين ها را حفظ كنيد. توصيه ى من، بخصوص به شما جوانان، رزمندگان، شهيدداده ها و جانبازان و آزادگان، اين است كه توطئه ى دشمن را استشمام و درك كنيد. آنجايى

ص: 26


1- . بيانات در مراسم ديدار قشرهاى مختلف مردم، 1371/7/29.

كه مى خواهد اختلاف ايجاد كند؛ آنجايى كه مى خواهد بين ملّت و دولت جدايى بيندازد؛ آنجايى كه مى خواهد قدر دولت و مسئولين خدمتگزار و زحمتكش را در چشم مردم بشكند و آن ها و زحمات آن ها را كوچك كند، بدانيد كه توطئه مى كند و اين دست و زبان خبيث دشمن است كه حرف مى زند. امام بزرگوار ما رضوان الله تعالى عليه، روى همين هوشيارى و آگاهى، در تمام اين مدّت و تا آخر عمر، تكيه مى فرمود و سعى مى كرد ما ملّت ايران را هوشيار نگه دارد. مبادا بگذاريد اين هوشيارى، ذرّه اى مخدوش شود! مبادا احساسات گنگ و كور، بر بعضى غلبه كند و چيز كوچكى را بزرگ كنند و نظام و انقلاب و دستگاه هاى خدمتگزار و دولت جمهورى اسلامى و همه ى اين ها را نديده بگيرند! مواظب باشيد چنين اشتباهى انجام نگيرد كه اين دشمن شاد كن خواهد بود.(1)

دعا براى شمول لطف و رحمت براى جانبازان

پروردگارا! به محمد و آل محمد، جانبازان ما را مشمول لطف و مرحمت خودت قرار بده.

... پروردگارا! ما از شفاى جانبازان خودمان مأيوس نيستيم. اين اميد را روز به روز در دل ما بيشتر كن.(2)

جانبازان و ضرورت درك اثربخشى فداكاريها

اساس قضيه اين است كه ملّت بزرگوار ما، اين وحدت را، اين پيوستگى را و اين تمسّك به راه خدا را، با همين قوّت و قدرت، حفظ كند. شما خانواده هاى عزيز شهدا، شما جانبازان و شما كسانى كه براى انقلاب، از جان يا عزيزان خودتان سرمايه گذارى كرديد، بايد بدانيد كه بحمد الله اين خونهاى پاك، اثر خودش را بخشيده است. تلاشهاى امام بزرگوار، كار خودش را

ص: 27


1- . همان.
2- . بيانات در خطبه هاى نماز جمعه ى تهران، 1371/12/7.

كرده است. فداكارى و مجاهدت شما ملّت، تأثير خود را بخشيده است و إن شاء الله تحت توجّهات ولىّ عصر، ارواحنا لتراب مقدمه الفداء و عنايات و ادعيه ى زاكيه ى آن بزرگوار، روز به روز اين ملّت در راه استقلال و سربلندى و آبادى و بهبود زندگى پيش خواهد رفت و براى ملّتهاى ديگر الگو خواهد شد.(1)

سركوب شدن دشمن متجاوز با ايثارگريهاى ملّت

اين دوران كجا و روزگارانى كه حتى افرادِ همراه با حكومت باطل هم، امنيت نداشتند كجا؟! اين، حكومت اسلام است. حكومت حقّ است. فضاى قرآنى و فضاى نماز است. فضاى «اَلَّذِينَ إِنْ مَكَّنّاهُمْ فِي اَلْأَرْضِ أَقامُوا اَلصَّلاةَ وَ آتَوُا اَلزَّكاةَ » است. فضاى دين است. اين فضا، فضايى است كه امتحان دوران رخاء براى ملّت ما نيز هست. روزى در ماه رمضان، همين تهران، موشك باران مى شد. روز و شب در خانه ى خودتان، از دست دشمن متجاوز امنيت نداشتيد. امروز آن دشمن، به بركت فداكارى جوانان اين ملّت رزمندگان، شهيدان، جانبازان و آزادگان به كوته دستى محكوم شده و سر جاى خود نشسته است. امنيت به شما رسيد. اما لحظه ى امتحان است. مراقب باشيد. اى مؤمنينى كه در سخت ترين شرايط، سوار كشتى نوح شديد! مواظب باشيد از امتحان، سربلند بيرون آييد. راهش هم اين است كه تقوا را در خودتان ذخيره كنيد. تقوا يعنى همين كه مواظب رفتار خودتان باشيد كه خلاف امر و نهى خدا رفتار نكنيد. اين، معناى تقواست. يك وقت ممكن است سرِ رشته از دست انسان خارج شود و گناهى هم از او سر بزند. مهم اين است كه شما مراقب باشيد و بنا داشته باشيد كه گناه نكنيد. اين، آن روحيه ى تقواست. اينْ روحيه ى هشيارى است، كه وقتى شما هشيار خودت بودى، هشيار دشمنت هم هستى. وقتى مواظب شيطانِ درون خودت بودى، مراقب شيطان بيرونى هم خواهى بود. وقتى شيطان درون ما نتواند به ما

ص: 28


1- . بيانات ديدار كاركنان «وزارت آموزش و پرورش»، «سازمان بهزيستى» و «سازمان تأمين اجتماعى»، 1372/4/23.

آسيب برساند، شيطانِ بيرون هم به آسانى نخواهد توانست ما را محكوم كند و ضربه وارد سازد. اين، آن پيام ماه رمضان است. «كُتِبَ عَلَيْكُمُ اَلصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ.» مقدّمه ى تقواست و تقوا غايت است.(1)

دعا براى آرامش و تسلّى جانبازان

پروردگارا! دلهاى خانواده هاى شهدا، خانواده هاى جانبازان، خودِ جانبازان، مفقودين و خانواده هايشان را به فضل و رحمت خود آرامش و تسلى ببخش.(2)

جانبازان، جان بركفان دفاع از كشور

جمهورى اسلامى كليد حلّ مشكلات را كارهايى مى دانست كه براى انجام آن ها اقدام كرد. امروز در اين استان، پنج دانشگاه و مؤسّسه ى آموزش عالى وجود دارد. رژيم پهلوى و عوامل آن، با مردم، بد و دشمن بودند. براى همين است كه شما جوانان عزيزِ ما كه بعضى در ميدانهاى نبرد، براى دفاع از كشور، جانتان را كف دست گرفتيد؛ بعضى جانباز و مجروح شديد و بعضى به اسارت دشمن در آمديد، بايد اين حرف را گوش كنيد: شما براى دفاع از دين و مرزهاى كشور به جبهه رفتيد، آماده ى شهادت شديد و جان داديد؛ آن هم بدون اينكه كمترين پاداشى از كسى غير از خدا بخواهيد. امّا در دوران آن رژيمِ منحوسِ فاسد، وقتى دشمن از شمال و جنوب به اين كشور حمله كرد، يك نفر از مردم معمولى به كمك نيروهاى ارتش نرفت و يك نفر اسلحه به دست نگرفت تا در مقابل دشمن، دفاع كند. چرا؟ زيرا مردم، آن ارتش را از خودشان نمى دانستند. مردم، آن رژيم را بيگانه مى دانستند و حق هم داشتند؛ چون آن رژيم واقعاً بيگانه بود.(3)

ص: 29


1- . بيانات در خطبه هاى نماز جمعه در دانشگاه تهران، 1372/11/29.
2- . بيانات در خطبه هاى نماز جمعه تهران 21 رمضان 1414، 1372/12/13.
3- . بيانات در ديدار با مردم «ياسوج» در «ميدان معلم» اين شهر، 1373/11/28.

دعا براى شفاى جانبازان

پروردگارا! تو را به حق اوليايت و تو را به حق صدّيقه ى طاهره، فاطمه ى زهرا سلام الله عليها - آن گوهر عزيز خاندان پيغمبر - سوگند مى دهيم، همه جانبازان ما را شفا عنايت فرما.(1)

... پروردگارا! جانبازان عزيز ما را مشمول لطف و شفا و رحمت خود قرار بده. زحمات آن ها را مقبول و دلهايشان را شاد فرما!(2)

همّت والاى جانبازان ورزشكار

من اين مجموعه ى ورزشكاران و قهرمانان جانباز را نقطه اى مى بينم كه چند جريانِ خير به آن منتهى مى شود: اوّلًا جانباز، با وجود اينكه از لحاظ جسمانى ناقص است، باز همّت مى كند و با همّتش به ملّت و كشور و انقلابش آبرو مى بخشد. اين يك جريان خير است كه بسيار هم مهمّ است.(3)

ص: 30


1- . بيانات در خطبه هاى نماز جمعه ى تهران، 1373/11/28.
2- . بيانات در خطبه هاى نماز عيد سعيد فطر، 1373/12/11.
3- . بيانات در ديدار ورزشكاران جانباز، 1374/6/23.

خانواده ى جانبازان و ارزش والاى آنها

هر مجموعه اى از انسانها كه در راه يك هدف بزرگ و مقدّس و عالى نه هدف بيهوده مصيبتهايى را بزرگوارانه تحمّل كند، بخشى از آن ارزشها را به خود اختصاص خواهد داد. براى اين است كه ما براى خانواده هاى شهدا و اسرا و مفقودان و جانبازان و خودِ جانبازان و خودِ اسراى در دست دشمن، ارزش قائليم. بى خود نيست كه يك ملّت و يك تاريخ، براى يك عدّه انسان ارزش قائل مى شود. اگر بى صبرى بود، اين ارزشها آفريده نمى شد. البتّه لحظه هاى اسارت، حقيقتاً لحظه هاى سختى است؛ آن هم اسارت در دست اين دشمنانى كه وقتى آزادگان عزيز ما برگشتند، گفتند كه آن ها با اسراى خودشان چگونه رفتار مى كردند؛ نه مثل آنچه كه ما با اسراى بيگانه رفتار كرده ايم. آن ها طور ديگرى رفتار كردند. حقّاً و انصافاً انسانى عمل نكردند.(1)

خانواده ى جانبازان و سهم آنها در ذخيره ى عظيم ملّت

اين مجموعه ى ايثارها، امروز كشور ما را به اينجا رسانده است. مگر تصوّر مى شد كه كوچك و بزرگِ ملّتى تنها، بدون هيچ پشتوانه ى جهانى و بدون هيچ كمك قابل ذكر از سوى هيچ گوشه اى از قدرتهاى عالم، بتواند اين گونه در ميدان جهاد مقدّس و دفاع از خود و سازندگى و استقلال و مبارزه با همه نوع فشارهاى دشمنان قلدر ايستادگى كند و روز به روز دشمنان را متعجّب تر نمايد؟ مگر ممكن بود كه بدون اين گذشتها و اين ايثارها و اين فداكاريها، ما به اينجا برسيم؟ هركدام از شما كه اينجا هستيد؛ چه آزادگان عزيز، چه آن هايى كه هنوز در بندند، چه خانواده هايتان، چه فرزندانتان، چه پدران و مادرانتان، چه همسرانتان، چه خانواده هاى شهدا، چه خانواده هاى جانبازان، چه فرزندان شهدا، و همه ى كسانى كه به نحوى رنجها را بر جسم و جان خودشان تحمّل كردند، ايثارگران و پشتيبانى كنندگان، هركدام به سهم خودشان در به وجود آمدن اين ذخيره ى عظيم و تمام نشدنى و بى نظير ملّت ايران سهيم هستند. هركدام از شما اگر اين فداكارى اى را كه كرديد، نمى كرديد؛ اين صبرى را كه كرديد، نمى كرديد؛ اين مجموعه اى كه امروز در اختيار ملّت ايران است، به وجود نمى آمد و اين موفّقيتها هم عايد انجام نمى شد. اين، درس قرآن است.(2)

قدرت ابتكار و اراده ى جانبازان

جانبازان عزيز! در هر ميدانى كه شما به عنوان يك مجموعه ى ارزشى حضور داشتيد، نشان داديد كه داراى ابتكار، قدرت اراده و توان بيش از معمول سازندگى و برازندگى هستيد. در ميدان دفاع مقدّس، مجموعه ى شما و جوانان اين كشور ايثارگران ما كه هركدام در حقيقت يك شهيد زنده اند توانست كارى را نشان دهد كه در تاريخ كشور ما بى نظير و در دنيا هم انصافاً يا بى نظير و يا كم نظير بود!(3)

ص: 31


1- . بيانات در ديدار خانواده هاى معظّم اسرا و مفقودان جنگ تحميلى، 1376/2/31.
2- . بيانات در ديدار ايثارگران، در سالروز ورود آزادگان به ميهن اسلامى، 1376/5/29.
3- . بيانات در مراسم افتتاحيه ى مانور فرهنگى، ورزشى جانبازان و معلولان كشور، 1376/6/15.

جانبازان و قدرت در ميدان درس و زندگى

جانبازان ما در ميدان درس خواندن و در ميدان سازندگى، همين قوّت و قدرت معنوى را نشان دادند. در هرجا كه جاى بروز نيروى حقيقى انسان بود، وقتى كه شما وارد شديد، توانستيد كارهاى بزرگ و محيرالعقول و ظاهراً دست نيافتنى انجام دهيد. يعنى نشان داديد كه وقتى قدرت معنوى باشد، حتى ضعف جسمانى هم نمى تواند تعيين كننده باشد.(1)

جانبازان و حضور افتخار آفرين در عرصه ى ورزش

با ضعف جسمانى و با كمبودهاى قواى بدنى هم به خاطر قدرت اراده و قدرت ايمان و معنويت، شما توانستيد كارهاى بزرگى را انجام دهيد. اين هم ورزش! در ميدان ورزش هم همين طور، پرافتخارترين حضور ايرانى در يكى از ميدانهاى جهانى را جانبازان انجام دادند؛ يعنى در حضورى، اين جانبازان بودند كه هشتاد و نه مدال طلا را به كشور ايران هديه كردند! معناى اين پديده چيست؟ معناى اين پديده اين است كه در ميدان ورزش هم مثل ميدان جنگ، مثل ميدان علم و ميدان سازندگى و ميدان مديريت، آنچه تعيين كننده است، نيروى اراده و ايمان و خواست و همّت بلند و خلاصه نيروى معنوى است كه نيروى جسمانى را هم به دنبال خود مى كشد؛ ضعف جسمانى را هم جبران مى كند. اين ها براى كشور ما درس است.(2)

خوشحالى از افتخارآفرينى جانبازان در رشته هاى ورزشى

من خوشحالم از اينكه مى بينم رشته هاى گوناگون ورزشى در ميان جانبازان و معلولين، گسترش پيدا كرده است. تقريباً همه ى رشته هاى ورزشى اى را كه با جسم معلول مى توان به نحوى نسبت به آن ها اقدام و كارى كرد، شما به گونه اى در حيطه ى تصرّف خودتان آورديد؛ آن هم در شكل بهترين! اين، براى ملّت ما، براى جوانان و تصميم گيران و مديران ما در بخشهاى مختلف، درس است.(3)

ص: 32


1- . همان.
2- . همان.
3- . همان.

جانبازان و سرمشق حفظ معنويت

بايد ورزش را همين طور، در چنين حال و هوايى قرار دهيد و حفظ كنيد. اين براى ورزش كشور، هم مايه ى پيشرفت خواهد بود، هم خواهد توانست انعكاس نورانيت خود را به همه ى قشرهاى كشور بتاباند؛ همچنان كه بحمدالله ما اين خصوصيت را در ورزش جانبازان و معلولين مشاهده كرديم.(1)

جانبازان و نقش آنها در گسترش مذهب اهل بيت (عليهم السّلام)

من كسانى را در دنياى اسلام مى شناسم و اطّلاع دارم كه مذهب اهل بيت را بدون هيچ گونه تبليغى، فقط براى خاطر قضاياى جنگ قبول كردند. همين كه شما جوانان، شما جانبازان، شما ايثارگران به ميدان جنگ مى رفتيد و اين خبرها در دنيا به همين شكل منتشر مى شد؛ همين كه مادران آن طور شجاعانه مى ايستادند و آن شجاعتها را به خرج مى دادند، عدّه اى را در دنيا مسلمان كرد، عدّه اى از مسلمانان را شيعه كرد، عدّه ى بيشترى را عاشق انقلاب و عاشق امام و ملّت ايران كرد و احساسات اسلامى بروز كرد. در حقيقت، قطب همه ى اين ها، ملّت ايران و نظام جمهورى اسلامى است.(2)

تعبير شهيدان زنده براى جانبازان

رزمندگان و بخصوص شهداى عزيز ما به گردن اين ملّت و به گردن همه ى ما حقِّ حيات دارند. شهدا كسانى هستند كه از ديگران شجاعت و دليرىِ بيشترى نشان دادند؛ سينه را سپر كردند، از خطر نهراسيدند و به شهادت رسيدند؛ بعضى به بهشت الهى پَر كشيدند، بعضى هم جانباز شدند؛ در واقع - همان طور كه گفته مى شود و تعبير درستى است - اين ها شهيد زنده اند.(3)

ص: 33


1- . همان.
2- . بيانات در خطبه هاى نماز جمعه تهران، 1376/10/26.
3- . بيانات در ديدار خانواده هاى شهداى نيروهاى مسلح، 1380/7/4.

امنيت و آسايش كشور، نتيجه ى ايثار شهدا و جانبازان

در اين روزها و سالها كه به بهاى خون شهدا و آسيب ديدن سلامتى جانبازان و به بركت مجاهدت رزمندگان، كشور ما از امنيت و آسايش برخوردار است، كسانى كه عليه نيروهاى مسلّح و بسيج حرف مى زنند، بدانند به مصالح و آينده ى كشور هيچ خدمتى نمى كنند. نيروهاى مسلّح - چه نيروهاى سازمانى مسلّح و چه آحاد بسيج كه براى حضور در ميدان خطر و دفاع از يكايك مردم و از مرزهاى ميهن آمادگى دارند - جزو عزيزترين قشرهاى جامعه اند. همه به اين ها احتياج دارند؛ روز خطر معلوم خواهد شد.(1)

جانبازان، ذخيره هاى با ارزش دانشگاه جهاد

يك جمله به اين برادر عزيزِ جانبازمان كه مى گويد «من مشروطىِ دانشگاه شهادتم» عرض كنم: به هيچ وجه شما مشروطى نيستيد. شما جانبازان ذخيره هاى باارزش دانشگاه جهاديد. جهاد لزوماً با شهادت همراه نيست؛ اما لزوماً با فوزِ به رتبه ى مجاهدان و تقرّب به پروردگار همراه است. ميدان جهاد هم همه جاست؛ هم در دفاع نظامىِ از كشور، هم در دفاع سياسى و آبرويى از كشور و هم در تلاش براى پيشبرد كشور و ملّت، كه امروز شما در اين سنگر كار مى كنيد.(2)

جانبازان، نور و رحمت و هدايت

خداوند متعال را از حضور در اين جلسه - كه بى گمان جلسه ى صفا و نور و هدايت است - سپاسگزارم. ياد شهيدان، نام شهيدان، بازماندگان شهيدان، شخصيت داراى ارزش و متعالى جانبازان و آزادگان، در هر نقطه يى كه حضور داشته باشند، نور، رحمت و هدايت هست.(3)

ص: 34


1- . همان.
2- . بيانات در ديدار استادان و دانشجويان قزوين، 1382/9/26
3- . بيانات در ديدار خانواده معظّم شهدا، جانبازان و آزادگان استان همدان، 1383/4/16.

ديدار با خانواده ى جانبازان، اغتنام حقيقى و قلبى

براى من ارتباط با خانواده ى شهدا و جانبازان و آزادگان، مغتنمِ حقيقى و قلبى است. اگر مى توانستم با يكايك جمعى كه در اينجا حضور داريد، در خانه هاى شما ملاقات كنم، شك نداشته باشيد كه اين كار را مى كردم؛ اما چون آن ممكن نيست، ناگزير در چنين اجتماعى شما را زيارت كرديم و خدا را شاكريم.(1)

جانبازان، نماد روحيه ى ايمان و آگاهى و پايدارى

فقط اين ها هستند كه مى توانند اين عَلَم را در دست بگيرند و پيش بروند. قله ى اين صبر و بصر شهداى مايند؛ همين آزادگانى هستند كه اينجا حضور دارند و همين جانبازان عزيزى هستند كه اينجا نشسته اند. اين ها بودند كه جان خودشان را در معرض نابودى گذاشتند؛ از حيات خودشان براى دوام اين حركت و اين قيام بزرگ و انسانى مايه گذاشتند؛ اين ها اوج ايثار و مظهر بصر و صبرند؛ مظهر آگاهى و ايستادگى و پايدارى. آيا كشور ما به آگاهى احتياج ندارد؟ آيا رسيدن به آرمان هاى اين ملّت و اين انقلاب احتياج به پايدارى ندارد؟ آيا در مقابل شيطنتها و دشمنيها و بغض هاى غارتگران جهانى اين ملّت احتياج ندارد كه آن سلاح كارآمد خود را همواره در دست داشته باشد؛ يعنى سلاح اراده، پايدارى، ايمان و آگاهى؟ اگر احتياج دارد - كه دارد - پس بايستى اين روحيه ى ايمان و آگاهى و پايدارى در قالب احترام به نمادهاى آن در مردم حفظ شود و نمادها، همين شهدايند؛ همين جانبازانند؛ همين آزادگانند.(2)

برباد نرفتن زحمات شهدا و جانبازان

من امروز عرض مى كنم: پدران شهداى ما! مادران شهداى ما! همسران

ص: 35


1- . همان.
2- . همان.

داغ دار آن ها! فرزندانى كه خيلى ها پدران خودشان را نديدند يا چند صباحى بيشتر نديدند! جانبازان عزيزى كه سلامت خودشان را براى سالهاى طولانى از دست داده اند! زحمات شما به توفيق الهى و به حول و قوه ى الهى بر باد نرفت و خدا به تلاش شما بركت داد و كار و كشور و ملّت شما را از تنگناهاى بزرگى نجات داد.(1)

جانبازان، حافظان عزّت ملّت ايران

امروز مى گويند - آن روز هم مى گفتند - كه نمى خواستند منافع نامشروع آنها به وسيله ى ملّت ايران و نظام اسلامى در اين منطقه قطع شود؛ مى خواستند همچنان اين منافع نامشروع را داشته باشند. سگِ زنجيرى آن ها همين صدّامى بود كه امروز دست و پايش را با زنجير بسته اند؛ آن روز هم دست و پايش در زنجير بود. نقشه ى اشغال عراق از سوى امريكا و انگليس يك نقشه ى منطقه اى است؛ والّا اگر فقط مسأله ى عراق بود، اين ها با صدّام راحت كنار مى آمدند و مى توانستند با صدّام زندگى كنند؛ صدّام براى آن ها مشكلى نداشت. هرجا سرى بلند مى كرد، مى زدند توى سرش و تمام مى شد. اين ها به صدّام كمك كردند؛ صدّام در دست اين ها بود. با اشاره ى اين ها و با چراغ سبز و كمك اين ها مى خواستند ملّت ايران به وسيله ى صدام تحقير و ذليل شود كه جوانان، شهدا، جانبازان و خانواده هاى شهدا نگذاشتند؛ اين يك افتخار تمام نشدنى است. اين چيزى نيست كه زمان بر آن بگذرد و كهنه شود.(2)

ضرورت گرامى داشتن ياد شهدا و جانبازان

من به همه ى گويندگان، نويسندگان و كسانى كه تريبونى در اختيار دارند، توصيه مى كنم: اگر صلاح اين كشور و اين ملّت را مى خواهند، ياد

ص: 36


1- . همان.
2- . همان.

شهيدان، نام شهيدان، خاطره ى شهيدان و بازماندگان آن ها و جانبازان را گرامى بدارند.(1)

افتخار فرزندان شهدا و جانبازان به پدرانشان

شما فرزندان شهيدان! شما برادران و خواهران شهيدان! افتخار كنيد. فرزندان جانبازان! به چنين پدران و به چنين برادرانى افتخار كنيد؛ اين ها مايه ى افتخار يك ملّتند. و البتّه دشمنان هم بدانند كه به توفيق الهى نمى گذاريم و اين ملّت هم نمى گذارد كه نام شهيد و نام شهادت در اين كشور فراموش شود؛ و به توفيق الهى روز به روز اين نام در كشور ما برجسته تر و ماندگارتر خواهد شد و اين افتخار براى كشور ما باقى خواهد ماند.(2)

حضور اثرگذار جانبازان در عرصه ى ورزش

يك سود ديگر ورزش قهرمانى، توسعه ى ورزش در كلّ كشور است كه من بارها روى اين مسئله تكيه كرده ام؛ چه در ورزش غير جانبازان و معلولان، چه بخصوص در ورزش جانبازان و معلولان. وقتى شماها كه از لحاظ جسمانى مشكلى هم داريد - مشكل ناخواسته - تلاش مى كنيد و مردم كوشش، همّت و اراده ى شما را مى بينند، تشويق مى شوند به ورزش كردن؛ ورزش كار بسيار لازمى براى كشور ماست؛ از اين جهت هم كارتان باارزش است.(3)

جانبازان و نشان دادن معنويت و ديندارى در ورزش

يك جهت لطيف و بسيار مهم ديگر در كار مجموعه ى قهرمانهاى ما كه بحمدالله نشان داده شده، نشان دادن ديندارى و علاقه مندى به ارزشهاى

ص: 37


1- . همان.
2- . همان.
3- . بيانات در ديدار با ورزشكاران شركت كننده در المپيك و پاراالمپيك، 1383/7/14

اسلامى است؛ اين خيلى باارزش است؛ هم در ورزش جانبازان و معلولان، انسان اين مسئله را مشاهده مى كند، هم در ورزش قهرمانهاى ديگر. وقتى يك قهرمان كشور ما جلوِ چشم ميليونها و شايد صدها ميليون جمعيت دنيا، بعد از پيروزى خودش، خدا را شكر مى كند و دستش را به آسمان بلند مى كند يا سجده مى كند، اين را دست كم نگيريد؛ اين پيام معنويت را در دنيا پخش مى كند؛ دنيايى كه با ميلياردها دلار سعى شده كه معنويت در آن بى فروغ شود و چراغ معنويت آن خاموش شود. مى دانيد صهيونيست ها در اين صد سال اخير و بخصوص در اين دهها سال اخير چه خرجى كرده اند تا انسانها را بدون هويت معنوى بار بياورند و به بى بندوبارى و بى اعتقادى و لااباليگرى در عقيده و ايمان دينى بكشانند؟ شما وقتى بعد از پيروزى روى تشك كشتى يا محل وزنه بردارى يا در هر نقطه ى ديگرى، دستتان را بلند مى كنيد، خدا را شكر مى كنيد، به سجده مى افتيد يا نام بزرگان دين را بر زبان مى آوريد، در واقع داريد همه ى سرمايه يى را كه آن ها خرج كرده اند، با يك حركت ساده دور مى كنيد؛ خداى متعال به شماها كمك و الهام مى كند كه اين كار را انجام بدهيد.(1)

بركت دادن خدا به تلاش شهدا و جانبازان

خداى متعال دو اجر بزرگ به اين ها داد: يكى شهادت - كه متعلّق به خود آن هاست - يكى هم نجات اين كشور، حفظ آبروى ملّت ايران و حفظ آبروى امام. مگر شوخى است؟ در دوران تسلّط مادّى گرى در دنيا، يك مرد معنوى بلند مى شود؛ يك ملّت مؤمن و مخلص و پُرشور زير پرچم او حركت مى كنند؛ ميليون ها دل، ميليون ها انسان و ميليون ها اراده در هم تنيده مى شوند و نظام جمهورى اسلامى را به وجود مى آوردند - كه به تنهايى در مقابل دنياى استكبار ايستاده است - آن وقت دشمن حقير و حكومت خودكامه ى خون ريزِ جلادى مثل حكومت بعثىِ صدّام بيايد و امريكا و شوروى و اروپاى آن

ص: 38


1- . همان.

روز و مرتجعان منطقه هم به او كمك كنند تا بر اين نظام و اين ملّت و اين كشور غلبه پيدا كند؛ مرزهاى او را بشكند؛ خاكش را بگيرد و آبروى اين ملّت را بريزد؛ اين چيز كمى بود؟ خداى متعال نگذاشت. دست نصرت خدا از آستين بچه هاى شما بيرون آمد و اسلام يارى شد. هزاران هزار نفر رفتند در جبهه ها جنگيدند؛ از جان مايه گذاشتند؛ از خواب و خوراك گذشتند؛ از گرماى روزهاى سرد زمستان در كنار پدر و مادرشان گذشتند؛ از پاى كولر و آب خنكِ يخچال در گرماى تابستان گذشتند؛ سختى ها را به خودشان خريدند؛ عدّه يى از آن ها جانشان را دادند؛ عدّه يى از آن ها سلامتشان را دادند، كه الآن داريد مى بينيد و جلوى چشم ما هستند - اين جانبازان عزيز - عدّه يى در دست دشمن اسير شدند. خداى متعال به اين تلاشِ جانانه و مخلصانه بركت داد؛ «وَ أُخْرى تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اَللّهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ وَ بَشِّرِ اَلْمُؤْمِنِينَ »(1)؛ خدا نصرت خودش را بر اين ملّت نازل كرد. خدا نصرتش را به آدم هاى تنبل و بى مجاهدت نمى دهد. خدا از انسان هاى بيكاره و تنبل و بى خيال و لاابالى حمايت نمى كند؛ و لو مؤمن باشند.(2)

مشيت الهى در زنده ماندن جانبازان

بسيار بيشتر و جلوتر است. ما خيلى پيشرفت كرده ايم؛ اما اين پيشرفت ها مرهون آن دفاع ها و مجاهدت هاست. ملّت ايران با همه ى وجود مرهون تلاش و مجاهدت اين ايثارگران است؛ چه ايثارگرانى كه شهيد شدند، چه ايثارگرانى كه شهيد دادند - مثل شماها - چه ايثارگرانى كه جانباز شدند، چه ايثارگرانى كه زندگى دشوار جانبازى را براى عزيزان خودشان تحمّل كردند - پدران اين ها، مادران اين ها، همسران اين ها - چه آن هايى كه در بند دشمن جبارِ جرّار اسير شدند و پدر و مادرها لحظه لحظه ى دوران اسارت را با خون دل تحمّل كردند، و چه آن هايى كه از اسارت برنگشتند و در همان جا شهيد

ص: 39


1- . سوره ى صف، آيه ى 113.
2- . بيانات در ديدار خانواده هاى شهداى كرمان، 1384/2/12.

شدند؛ و چه آن هايى كه به جبهه هاى جنگ رفتند و خطر را پذيرفتند و جان خودشان را كف دست گرفتند و همه ى نيروى خودشان را صرف كردند، اما خداى متعال خواست اين ها زنده بمانند و بركاتشان براى كشورشان و دنياى اسلام ادامه پيدا كند.(1)

جانبازان و ضرورت حفظ ايمان

كسى كه ريشه ى اعتقادى دارد، براساس اعتقادش حركت مى كند و در ميدان هاى گوناگون مى ايستد. اگر جبهه است، مى رود شهيد يا جانباز مى شود و با رنج دائمِ بدنى و با ملامت ها مى سازد. اگر هم از جبهه برمى گردد، ايمان خود را در ميان تندبادهاى گوناگون حفظ كند.(2)

جانبازان و مهم ترين آزمايش انقلاب

مسئولان، غير مسئولان، بنياد ايثارگران، مسئولان دولتى و بخش هاى مختلف، همه وظايفى در قبال شما - جانبازان - دارند كه آن ها را بايد انجام دهند. اينكه ما مى گوييم شما پيش خدا اجر داريد، آن ها احساس نكنند كه بار از دوششان برداشته است؛ نه، ما در قبال جانبازان عزيزى كه در مهم ترين آزمايش اين انقلاب رفتند و سلامت و جوانى خودشان را اين طور در راه خدا دادند، وظايفى داريم.(3)

جانبازان، صاحبان شرف و افتخار

اين كشور يك روز در معرض سخت ترين و تلخ ترين تهاجم ها قرار گرفت. عدّه يى گريختند، عدّه يى حتّى از ميدان هاى سختى هم فرار كردند - چه برسد به ميدان جنگ - امّا عدّه يى رفتند سينه شان را سپر كردند، جلوى

ص: 40


1- . همان.
2- . بيانات در ديدار دانشجويان بسيجى، 1384/3/5.
3- . بيانات در ديدار جانبازان و خانواده هاى ايشان، 1384/8/4

دشمن را گرفتند و نگذاشتند دشمنان بيايند آبرو و هستى و شرف و ناموس اين ملّت را لگدمال كنند. عدّه يى از اين ها شهيد شدند، يك عدّه هم جانباز شدند. پدر شما يكى از كسانى است كه توانسته اين شرف و افتخار بزرگ را به دست بياورد. فرزندان جانبازان با اين ديد نگاه كنند، كه نگاه درست هم همين است.(1)

جانبازان، سند و مدرك جهاد بزرگ ملّت ايران

بى دردهايى هستند كه «فَإِذا ذَهَبَ اَلْخَوْفُ سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَى اَلْخَيْرِ »(2)؛ وقتى بلايى پيش بيايد، از ترس مثل موش توى سوراخ ها مى خزند؛ اما وقتى بلا تمام مى شود، اين ها تازه شير مى شوند و سينه ها را سپر مى كنند و از همه هم طلبكار مى شوند! امّا جانبازان ما، خانواده هاى شهداى ما، ايثارگران ما، بخش عظيمى از متن ملّت ما، كسانى هستند كه در دوران سختى سينه را در مقابل سختى ها سپر كردند و به مصاف تلخى ها و سختى ها و دشوارى ها رفتند؛ مظهرش همين جانبازان هستند كه امروز زنده اند و سند و مدرك جهاد بزرگ ملّت ايران اند.(3)

ارزش صبر خانواده هاى شهدا و جانبازان

يادگاران ايثار و شهادت؛ آن كسانى كه شربت صبر در راه خدا را چشيدند؛ «وَ بَشِّرِ اَلصّابِرِينَ اَلَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ ». در قرآن يكى از كم نظيرترين تعبيرات، اين تعبير است. صلوات و رحمت خدا بر آن صابران كه مصيبت و حادثه ى گزنده را تحمّل مى كنند و با روى باز با آن مواجه مى شوند. مادرى كه دسته گلِ عزيز خود را در طول ساليان دراز بزرگ كرده و به برگ و بار رسانده؛ پدرى كه آرزوىِ جوانى فرزند را در طول ساليان دشوارِ تربيت همواره در دل

ص: 41


1- . همان.
2- . سوره ى بقره، آيه ى 156.
3- . همان.

پرورانده، ناگهان خبر مى شود كه اين جوان در جبهه ى جنگ به شهادت رسيد؛ صبر مى كند. خبر شهادت به همسر محبوب او مى رسد؛ يارِ دورانهاى تلخ و شيرين زندگى و دلِ پيوندخورده ى با دلِ اين زن؛ خيلى اين ها سخت است؛ خيلى سخت است؛ امّا مردم ما با بازترين چهره و شيرين ترين برخورد، اين سختيها را تحمّل كردند. اين گزافه نيست اگر بگوييم در هيچ ملّتى و در هيچ جنگى، آزمايشى كه ملّت ما دادند، پيش نيامده است. خود جنگ يك داستان است، دنباله هاى جنگ - يعنى خانه هاى رزمندگان، خانه هاى شهيدان، خانه هاى جانبازان، خودِ آن جانبازان - يك داستان ديگرى است؛ اين داستان دوّم گاهى از آن داستان اوّل گزنده تر است. صبرِ پدر و مادر و همسر و فرزند در فقدان عزيزشان در جبهه، گاهى دشوارتر از صبر خود آن رزمنده است در زير گلوله هاى آتش بار دشمن. اين صبر را مردم نشان دادند. من با پدران شهدا، مادران شهدا و همسران شهدا زياد نشست و برخاست كرده ام و مى كنم؛ داستانها و ماجراها در اين ديدارها از زبان آن ها شنيده ام كه حيرت آور است. شماها هم مى دانيد.(1)

جانبازانى كه به جبهه رفتند و شهيد شدند

نام اين ها را شماها مى دانيد؛ داستان اين ها را شماها مى دانيد. اين ها جزو ماجراهاى فراموش نشدنىِ تاريخ است. اين ها چيزهايى نيست كه از خاطره ى يك ملّت برود. آن جوان دلاورى كه در جبهه جانباز مى شود؛ بعد از جانبازى، شركت و فعاليت او در جبهه آن چنان است كه او را گاهى روى دوش مى گيرند و براى شناسايى مى برند؛ بارها جانباز مى شود. دو نفر از اين شهدا را ما داريم؛ همين شهيد محمود اخلاقى كه اينجا عكسش هست؛ يكى هم شهيد شوكت پور. اين ها اوّل جانباز شدند؛ در حال جانبازى به جبهه رفتند و بعد هم در نهايت، شهيد شدند. خانواده هاى سه شهيد، خانواده هاى دو شهيد؛ اين ها خيلى مايه ى افتخار است.(2)

ص: 42


1- . بيانات در ديدار با خانواده شهدا و ايثارگران، 1385/8/18.
2- . همان.

جانبازان، مايه ى افتخار و شرف

براى من افتخار و شرف است كه در جمع خانواده هاى معظّم شهيدان و بازماندگان افرادى كه برترين عناصر انسانى زمان ما بودند و در جمع جانبازان عزيز كه شهيدان زنده ى دوران ما هستند، حضور پيدا كنم.(1)

اقتدار معنوى ملّت، ثمره ى ايثار شهدا و جانبازان

اگر ما در زمينه هاى سياسى، اجتماعى، اقتصادى، آبادى كشور، عزّت ملّت هر پيشرفتى در طول اين بيست و هفت سال كرديم، مرهون فداكارى آن كسانى است كه در بحرانى ترين روزها و سخت ترين آزمونها سينه هايشان را سپر كردند و رفتند در مقابل خطر ايستادند؛ هوشيارانه و صبورانه مقاومت كردند و جنگيدند. «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ »(2). برترين هاشان آن كسانى بودند كه به شهادت رسيدند. شهداى زنده ى ما، اين جانبازان عزيز هم در حقيقت شهيدند، اين ها برترين هايند. اين بود كه ملّت ايران را به صورت يك نيروى شكست ناپذير در آورد؛ اين است كه در تحليلهاى امروزِ دنيا، آنجايى كه صحبت از تعرّض و تجاوز و اهانت به ملّت ايران است، عقلاى قوم مى گويند با ملّت ايران شوخى و سرسختى نكنيد. اين اقتدار معنوى را همين جوانها براى ما به وجود آوردند و اين شد يك ذخيره براى اين ملّت. خون شهيدان ما هدر نرفت؛ خدا را سپاس مى گوئيم.(3)

لزوم تشكّر از خانواده ها و همسران جانبازان

لازم است از همسران جانبازان هم صميمانه تشكر كنم؛ خانواده هاشان، همسرانشان، كه اين شهيدان زنده را مثل جان گرامى رعايت كردند و حفظ كردند.(4)

ص: 43


1- . بيانات در ديدار با خانواده هاى شهدا، ايثارگران و جانبازان، 1386/2/27
2- . سوره ى احزاب، آيه ى 23.
3- . همان.
4- . همان.

جانبازان، شهيدان نامدار

قم در بسيارى از مسائل سرآمد است. در باب مسئله ى شهادت و شهيدان و خانواده هاى شهيدان هم، قم يك شهر سرآمد محسوب ميشود. نزديك به شش هزار شهيد تقديم اسلام و انقلاب كرده است؛ كه در بعضى از سالهاى دفاع مقدّس، در يك سال بيش از هزار شهيد در عرصه ى جهاد فى سبيل الله به خاك و خون غلتيدند و اين شهر باعظمت پيكرهاى آنها را تشييع كرد و خم به ابرو نياورد. حدود يازده هزار جانباز دارد؛ كه اين جانبازهاى عزيز در حقيقت شهيدان زنده در ميان ما هستند؛ شهيدان نامدارى كه نه فقط براى قم، بلكه براى سراسر كشور مايه ى افتخارند، ستاره اند. اينها امتيازات بزرگى است.(1)

رتبه و شأن معنوى خانواده ى جانبازان

من، به شهداى گرامى و به جانبازان و مفقودين و اسرا و مجروحين انقلاب و جنگ تحميلى، سلام و تحيت مخلصانه ام را عرض مى كنم و علوّ درجات و مقامات معنوى آنان را مسئلت مى نمايم. من، اكنون به پدران و مادران، همسران و فرزندان، خواهران و برادران و ديگر كسان شهداى عزيز و جانبازان و اسرا و مفقودين درود مى فرستم و اعلام مى كنم كه آنان در رتبه و شأن معنوى، بلافاصله پشت سر عزيزان فداكار خويشند.(2)

لزوم قدردانى از جانبازان

اين شهيدان با ايثار خود، پرچم اسلام را كه دست تواناى رهبر عظيم الشّأن ما، حضرت امام خمينى (أعلى الله مقامه) در اين سرزمين برافراشته بود، سربلند نگهداشتند و اسلام و معنويت را در همه ى اقطار عالم عزيز كردند. اگر امروز بانگ مسلمانى از چهار گوشه ى عالم به گوش مى رسد، و اگر ملّتهاى مسلمان به هويت اسلامى خود بازگشته و سنگينى بار سلطه ى

ص: 44


1- . بيانات در ديدار خانواده هاى شهدا و جانبازان قم، 1389/7/28.
2- . پيام در تجليل از شهدا، جانبازان، اسرا و مفقودان، در هشتمين روز از دهه ى مباركه ى فجر، 1368/11/19.

مستكبران را احساس مى كنند، و اگر جهاد اسلامى پس از سالها فراموشى، دوباره به جايگاه ارزشىِ رفيع خود بازگشته، همه و همه به بركت استقرار جمهورى اسلامى و استمرار انقلاب اسلامى است كه خود، مرهون شهادت و گذشت اين عزيزان و خانواده هايشان و نيز جانبازان عزيز و ارجمند است. ملّت ما بايد قدر اين عزيزان را بداند و نتايج مجاهدات آنان را پاسدارى كند و همه ى موفقيتها و پيروزيها را باارزش جان گرانبها و صبر بزرگ آنان محاسبه كند و قدر آن را بشناسد.(1)

سهم ارزشمند جانبازان در تاريخ پُرافتخار انقلاب

با اين نگرش است كه جانبازان عزيز آنان كه ايثار و فداكاريشان، نشانه اى در جسم مطهّرشان باقى گذارده و يادگار آن لحظه ى حساس را همواره با خود دارند داراى سهمى ارزشمند در اين تاريخ پُرافتخارند. جانبازان، آسيب در راه خدا را قدر بدانند كه اين موجب توجّه حق تعالى به آنان است و اين در ميزان الهى، ارزش والاست.(2)

جانبازان، در صفوف مقدّم ارزشها

جانبازان عزيز كه سلامت خود را فدا كرده اند، و اسيران آزاده و سربلند كه ساليانى از آزادى خود را مايه گذاشته اند، و خانواده هاى اين همه كه انواع رنجها را در راه خدا به جان خريده اند، همگى در صفوف مقدّم اين جايگاه ارزشى، و پشت سر شهيدان والامقام ما قرار دارند.(3)

لزوم تكريم طلّاب جانباز و ايثارگر

احترام به ارزشهاى انقلاب در حوزه ى علميه، اگرچه داراى مظاهر گوناگونى است، لكن مظهر ابتدايى و آشكار آن عبارت است از تكريم

ص: 45


1- . پيام به مناسبت روز تجليل از شهدا در هفته ى دفاع مقدّس، 1369/7/5.
2- . پيام به گردهمايى جانبازان، در روز ميلاد حضرت ابو الفضل العباس (ع)، 1396/11/30.
3- . پيام به مناسبت روز تجليل از شهدا در هفته ى دفاع مقدّس، 1370/7/4

طلّاب و فضلاى ايثارگر، جانبازان و آزادگان، كه يادگارهاى جهاد ملّت ايران و نمونه هاى فداكارى در راه هدفهاى الهى و سند افتخار حوزه ى علميه در شركت همه جانبه اش در آن جهاد بزرگند. بسى شايسته است كه اين عزيزان و همه ى طلّاب رزمنده و جبهه اى، مورد رعايت قرار گيرند و فضيلت قرآنى «مجاهدان»، در محيط درس قرآن، تحقّق و تجسّم يابد.(1)

لزوم خدمات شهرى به جانبازان

در فهرست خدماتى كه شوراها به آن مى پردازند بايد حفظ هويت و اصالت شهرها و روستاها، و پايبندى به معمارى اسلامى و ايرانى، و رعايت زيبايى و استحكام بناها، و ترويج فرهنگ نظم و قانون، و گسترش نمادهاى دين و اخلاق، و آسان سازى خدمت رسانى و عدالت و فراگيرى در خدمات شهرى و توسعه فضاى سبز و اهتمام به سلامت محيط زيست، و توجّه به نيازهاى جانبازان و مصدومان جسمى، و نگاه عدالت گستر به محله ها و اشخاص محروم، و توجّه ويژه به بانوان و نيز به جوانان، برجسته شود و همواره در مد نظر قرار گيرد.(2)

ص: 46


1- . پيام به جامعه ى مدرسين حوزه علميه قم به مناسبت تشكيل شوراى سياست گذارى حوزه، 1371/8/24
2- . پيام به مناسبت آغاز سومين دوره شوراهاى شهر و روستا 1368/2/9.

اشعار

اشاره

ص: 47

ص: 48

مرتضى اسداللّهى

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق رنگين چو افسانه ى دل»

اى سرو آزاد عاشق يك باره قامت كشيدى

با يك طلوع دوباره در كوى جانانه ى دل

با دست هاى بريده چون مقتدايت اباالفضل

مى رفتى و مى كشيدى مستانه پيمانه ى دل

مى سوخت بال و پرت را تا صبحدم آتش درد

يك شكوه حتّى نكردى از داغ پروانه ى دل

رفتى و از من گرفتى گرماى چشمانت امّا

يك قاب عكس از تو باقى است همواره در خانه ى دل

ص: 49

مهدى اسماعيل زاده كندجانى

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق رنگين چو افسانه ى دل»

جانا دلم را دوا كن خالى ز هر مدّعا كن

گويى نظر بر خدا كن پرپر چو مردانه ى دل

گويم چرا اينچنينى؟ از واژه ها كم گزينى؟

گويى سخن را رها كن نجوا و جانانه ى دل

گويى مرا هم دعا كن گويم «تو» من را دعا كن!

گويى دلم را رها كن بايد چو پروانه ى دل

از خانه ها دل بچينم با لاله ها من عجينم

چشمى به ميخانه دارم ارزان چو ديوانه ى دل

بر خاكها مى نشست و قلب مرا مى شكست و

با هر دم بلبلانش لرزان چو رندانه ى دل

گويى تو هم ناله دارى؟ دردى مگويانه دارى؟

سرّى غريبانه دارى؟ من هم چو همخانه ى دل!

گويى لبى تشنه دارم زخمى از آن دشنه دارم

جامى بياور برايم مرهم به كاشانه ى دل

ص: 50

چشمان تو لاله گون و دلهاى ما واژگون و

ذكرى برايت بخوانم نم نم به ميخانه ى دل

تربت برايت بيارم در كام تو دل بكارم

پيشانى ات را سپارم سوى كريمانه ى دل

ديگر نظرها نبيند رنگى ز چشمت نچيند

در فصل فصل زمستان رفتى بهارانه ى دل

رندانه دل را ربودى جامى ز خمخانه ى بودى

رسمى حسينانه بودى رنگين چو افسانه ى دل

ص: 51

رضا اسماعيلى

امشب كه عطر خيالت، پيچيده در خانه ى دل

من با خيال تو مستم، در كُنج ميخانه ى دل

مى خواهم امشب به يادت، شعرى مُعطّر بگويم

«خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

در سينه داغ تو دارم، چون لاله خونين تبارم

گُل كرده در حنجر من، بغضِ غريبانه ى دل

مى خواهم امشب ز داغت، يك شعله آتش برقصم

آتش برقصم ز داغت، با بال پروانه ى دل

گفتى چو «الله اكبر»، شد باغ آيينه سنگر

بنگر تو دست خدا را، اى خوب! بر شانه ى دل

خواندى «غزل - حكمتى» با، لحن صميمانه ى دل

دل بردى از ما به يغما، اى پير فرزانه ى دل

ص: 52

احمد اسماعيلى بيدگلى

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق رنگين چو افسانه ى دل»

در خاك مجنون تو پيمان با لاله بستى چو فرهاد

تا جان شيرين خود را بخشى به جانانه ى دل

كردى سپر سينه ى خود كآتش نيفتد به ميهن

مِهرت ولى آمد و زد آذر به كاشانه ى دل

هر شب تو شرمنده بودى از روى دختر كه بابا

دستى ندارد كشد تا بر موى دُردانه ى دل

چون ديده ات را تو دادى در جنگ با دشمن من

كردى غلامت مرا از اين بذل شاهانه ى دل

پيش نخاعت نشسته يك تركش يادگارى

گنجى نهان دارى اينك، در كنجِ ويرانه ى دل

فهميدم از شوق رويش، جان داده اى چون كه ديدم

پايين پاى رخ شمع، افتاده پروانه ى دل

مطروحه اى از «امين» شد ياريگر طبع «مستور»

در اين غزل تا بپيچد فرياد مستانه ى دل

ص: 53

محمّد امين پور

مى ريخت از لحن مادر، سوز غريبانه ى دل:

«جانا عزيزى تو ما را، اى ناز دردانه ى دل

جانت عزيز است ما را، امّا ز جان تو جان تر

مهرى كه از دين و ميهن، داريم در خانه ى دل

آنك كه آن دشمن دون، آورده بر ما شبيخون

وقت است امضايى از خون، بر عهد مردانه ى دل»

مى رفتى و بانگ مادر، پيچيده در گوش جانت

ايمانِ در رخ عيانت، گنج نهانخانه ى دل

مى رفتى و از نمازت، جوى مناجات جارى

مُهر تو از تربت عشق، تسبيحت از دانه ى دل

در شطّ شور حسينى، گم كرده انگشتر جان

در خُمّ خمر خدايى، افتاده پيمانه ى دل

سجّاده بيهوش مى شد، سنگر همه گوش مى شد

وقتى كه سر داده بودى، نجواى مستانه ى دل

شوق رهيدن پريدن، آتش به بالش فكنده

پرپر زنان سينه ات را، مى كوفت پروانه ى دل

ص: 54

خمپاره بيهوش سويى، خون مى زند جوش سويى

تنها شكسته سبويى، مانده ز ميخانه ى دل

«برگرد، برگرد» گويان، رفتند آن اوج جويان

تو ماندى و بال بى جان، خشكيده بر شانه ى دل

از عمر اگر خسته بودى، از شِكوه لب بسته بودى

بار سفر بسته بودى، زين كُنج ويرانه ى دل

هرچند بال تو مجروح، هرچند پاى تو بى روح

كِش كِش كشاندى خودت را، بر بام كاشانه ى دل

با طاقتى كه نبودت، خوش بود سير صعودت

يك دست بر دوش ديوار، يك دست بر شانه ى دل

يك چند ماندى ز ياران، پيوستى امّا به ايشان

بُعد زمان و مكان نيست، در جمع رندانه ى دل

افتان و سوزان و خيزان، دزدانه راهى گشودى

«رندانه آخر ربودى، جامى ز خمخانه ى دل»

شرحى از آن جان عاشق، ثبت است بين حقايق

«خونين چو برگ شقايق، شيرين چو افسانه ى دل»

ص: 55

على انسانى

اى دُردكش تا شنيدى فتواى رندانه ى دل

خَم خَم شدى سر كشيدى، خُم خُم ز خمخانه ى دل

اى عقل و اى عشق و اعجاز، اى عافيت سوز جانباز

وى عضوعضوِ تو در ذكر، تسبيح خون دانه ى دل

فرياد يك ملّتى تو، معلول نه عِلّتى تو

دريادل و كوه و نستوه، جان وقف جانانه ى دل

پيمان پيمانه بسته، در ميكده پا شكسته

وز دست پير جماران، سرمست پيمانه ى دل

نجوايى و در پى گوش، فريادى و عشق خاموش

فرهادسان قصّه گفتى، شيرين شد افسانه ى دل

شعر شعور و شجاعت، بيت بلند بصيرت

نام غزلهاى نابت، ديوانِ ديوانه ى دل

شمع تو دل، سينه فانوس، خاكسترت روح قُقنوس

پروانگى را گرفتى، از دست پروانه ى دل

عكس تو در قلب قابم، ياد تو در قاب قلبم

آن نصب ديوار خانه، اين نقش، بر خانه ى دل

ص: 56

محمّدحسين انصارى نژاد

«رندانه آخر ربودى، جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

در آن سماعى كه چشمت، ازآسمان سر درآورد

ديدى كه توفان به پا كرد، آن مى به پيمانه ى دل

وقتى كه چشمت پرنده، رد مى شد از كهكشان ها

از هر رگت مى شنيدى، گلچرخ مستانه ى دل

كى مى شود مولوى وار، مست شهودت بخوانم

اى شور ديوان شمسم! شبگرد ديوانه ى دل!

هر نيمه شب مرغ آمين، شيداى شبخوانى توست

هر نيمه شب شبنم آگين، از توست كاشانه ى دل

چشمت كه مى افتد آرام، بر قاب عكس اتاقت

حس مى كنى روبه رويت، پروانه پروانه ى دل

كپسول اكسيژن امّا، بغض تو را منتشركرد

از بس عميق است و كارى، زخم شهيدانه ى دل!

ص: 57

محمّد بختيارى

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

هر برگ تقويم عمرت يك عمر درد و غم ماست

يك عمر درد و غم تو بارى است بر شانه ى دل

آرى بهارى و پاييز، از شادى و غصّه لبريز

آباد و ويرانه كردى با خنده كاشانه ى دل

در دفتر خاطراتم تا خاطرات تو جارى است

خالى نخواهد شد از غم يك لحظه پيمانه ى دل

در انتظار تو بودند همسنگران شهيدت

بعد از عروج تو باقى است جاى تو در خانه ى دل

ص: 58

زهرا بشرى موحّد

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

دلدار زيباگزين است، دلخواه ِ او بهترين است

در آتش او چه زيباست پرواز پروانه ى دل

فكّه، شلمچه، هويزه، در چشم هاى تو جارى است

اروند، خون ميَبرد از «سردشت» تا «بانه» ى دل

اخبار مى گويد: از درد، جان داده مَردى و فردا

تشييع خواهد شد امّا بر موجى از شانه ى دل

دانه به دانه نشانه، بردند از اين ميانه

حالا به حيرت رسيده؛ تسبيح صددانه ى دل...

ص: 59

على حسين بوالحسنى

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

بيگانه با هر خمارى، پيچيده در زلف يارى

اى عاشق دايم الخمر، تحليل مستانه ى دل

روزى صباى وصالت از كوچه هامان گذر كرد

عمريست پيچيده در شهر، بوى خوش شانه ى دل

الحق حريم خدايى، گرم نماز و طوافند

گِردِ تو خيل ملايك، گرديده پروانه ى دل

جغد خيال ستم را، درك عروجت محال است

زيرا كه از آب و گل نيست، تفسير ويرانه ى دل

ياد خليل خدايى، زخم زبان مى خرى از

بخل بخيلان شهر و نمرود بيگانه ى دل

يوسف ترين ياد شهرى، سروى و شمشاد شهرى

تعبير مردانه كردى، روياى ديوانه ى دل

حتّى مقام شهادت، ناز تو را مى كشيده

در انتظار تو چنديست، پشتِ در خانه ى دل

ص: 60

امير بيدختى

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

پا در ره حق نهادى، جان بر سر عشق دادى

اى قهرمان نبردِ پُرسوز و جانانه ى دل

اين قافله غافل از تو، سر سوى مقصد نهاده

اين حاصل عقد شوم است با مَرد بيگانه ى دل

اى شعله ى شمع از تو، وامانده ى خيل نيكان

اى چشم هاى تو پُر از تمثال دردانه ى دل

از صحبت بى وفايان پروانه ها شرم دارند

ما را سحرها دعا كن، پروانه ى خانه ى دل

ص: 61

عليرضا پيشگو

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

دردآشنايى چو مجنون آيينه ى جلوه ى حق

تفسير و معنا نمودى جانانه دردانه ى دل

هرشب جدا از رُخ مَه مى سوختى عاشقانه

از بى نصيبى نشايد نالش ز پيمانه ى دل

اكنون كه با يار دلبر پيوسته اى جاودانه

خطّى بگو نكته اى يا رمزى ز پويانه ى دل

اى آنكه مردانه رفتى راه على عاشقانه

ما را ز خاطر مبر هان هيجان ديوانه ى دل

ص: 62

معصومه تيما

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

آن قدر مستى كه گويا، از مولوى سرتر هستى

شايد كه شمسى نهفته در كُنجِ ويرانه ى دل

شيرين ترين زهرها را دنيا به كام تو مى داد

انگار سيرى ندارد، از زهر پيمانه ى دل

يك شب غزل مى نوشتى، يك شب عطش مى سرودى

من سالها مى شنيدم نجواى مستانه ى دل

كم كم بسوزم بميرم تا پختگى را ببينم

مى خواست زيبا بميرد در عشق پروانه ى دل

ص: 63

ابراهيم حاج محمّدى

اى سرخوش از شهد مستى، اى مست فرزانه ى دل

كولاك كردى چه زيبا، در بزم مستانه ى دل

از پا نه هرگز نشستى، پيمان نه هرگز شكستى

- عهد الستى كه بستى، پيمان مردانه ى دل -

از نور خورشيد عرفان، با شور ايمان چه آسان

بر كف نهادى چو مستان سر را به شكرانه ى دل

ققنوس از آتش هراسد؟ هيهات خوشتر نوازد

زآتش مگر دارد آيا پروا؟ نه، پروانه ى دل

بازنده آن كس بُوَد كو جان را نبازد به جانان

نى آنكه با جان پذيرد اندرز رندانه ى دل

سجّاده آيا نبايد بر خود ببالد مداوم

سرشار اگر شد نمازت از فيض ميخانه ى دل؟

مانند امواج دريا مى آفريدى تلاطم

در جشن و پاكوبى جان در رقص جانانه ى دل

گفتم: كه درعشقبازى هيچيت ره توشه اى هست؟

گفتى: بحمدالله آرى «اندوه سالانه ى دل»

ص: 64

گفتم: كه باور ندارد عقل اينچنين عشقبازى

گفتى: كه سامان ندارد مانند سامانه ى دل

گفتم: كه با ما نگويى معشوقه با تو چه كرده است؟

گفتى: كه معشوقه با من؟! تاراج كاشانه ى دل

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

ص: 65

ابراهيم حسنلو

اى دوست! جان جهان باد راز بهارانه ى دل

منظومه ات جاودان باد همواره در خانه ى دل

آواز بال ملايك آيينه ى قصّه ى توست

نى نامه ى زندگى باد ساز غريبانه ى دل

ققنوسهاى جهان را با لحظه هامان به رقص آر

تا راوى عشق باشد همواره افسانه ى دل

شرقى ترين راز هستى در لحظه هاى تو جارى است

شعر بلند رهايى است لبخند مستانه ى دل

نى نامه ى آتشينى روح نيستانى ماست

اى دوست! افسانه ى توست تصنيف روزانه ى دل

آيينه ى زندگانى است آغاز شعر جهان است

نقش بلند رهايى است باغ كريمانه ى دل

اى مشرق آبادِ قصّه! اينجا تمام جهان است

افسانه ى آسمانهاست درياى پيمانه ى دل

گويا سرآغاز راز است يا پنجمين فصل دنياست

باغ بزرگ تماشاست بزم صميمانه ى دل

ص: 66

سيدمحمّدحسينى

پَر مى زند از اتاقت يك عمر پروانه ى دل

مى آيد و مى نشيند آرام بر شانه ى دل

از عشق رخصت گرفتى از سينه بيعت گرفتى

وقتى كه رفتى به جنگ يك مشت بيگانه ى دل

شادى به غمخانه مى رفت لبخند ديوانه مى رفت

وقتى كه يادت مى آمد آرام در خانه ى دل

هم اشك هاى تو دريا، هم خنده هاى تو زيبا

ياد تو سخت است بر ما، آهاى ديوانه ى دل

طعنه به عاقل زدى و پيمانه با دل زدى و

يك عمر تاول زدى چون مى سوخت كاشانه ى دل

در سينه ات آتش و دود، جسم تو يك شب نياسود

گنجت همان سرفه ات بود در كُنج ويرانه ى دل

رفتى شكستى برادر افتادى يك گوشه آخر

زير لب آرام گفتى اين است افسانه ى دل

ص: 67

مريم حقيقت

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق رنگين چو افسانه ى دل»

هر قطره از شمع جانت، مى سوزدم در خزانت

بايد كجا پر بگيرد بعد از تو پروانه ى دل؟

رفتى و دل كَندى از غم، آه اى شهيد مجسّم

امّا نديدى چه تلخم بعد از تو همخانه ى دل

بارِ سترگ ِفراقت من را زمينگير غم كرد

بالى بكش از رسيدن بر باور ِ شانه ى دل

پيچيده عطر نمازت، شب گريه هاى نيازت

آوازه ى رمز و رازت در بزم شاهانه ى دل

دنيا برايت قفس بود، هجران و شب ناله بس بود

پيغام ناب جرس بود، از سوى ِجانانه ى دل

با جان و دل مى شنيدى هر روز در خود شهيدى

يك روز آخر پريدى از بام ويرانه ى دل

معناى ناب حقيقت، زيباترين استقامت

پرواز سبزت سلامت اى پير فرزانه ى دل

ص: 68

محمّدمهدى خان محمدى

از صبر زيبايت اى مرد خون گشته پيمانه ى دل

پيچيده در صحن سينه فرياد مستانه ى دل

اى شمع شعر عراقى طرز سكوت تو هندى است

فهم سكوت تو مشكل بيچاره پروانه ى دل

امشب زدى دل به دريا مهتاب در آب پيدا

خالى است جايت در اينجا باقى است در خانه ى دل

از بس كه جسمت نحيف است تابوت پَر مى زد از دست

تابوت غم هايت امّا مانده است بر شانه ى دل

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

ص: 69

حسين خوش صحبتان

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

آخر پَرَت را گشودى، چون اهل ماندن نبودى

اين رفتنت تيشه اى بود، بر سقف ويرانه ى دل

رفتى تو تا بى نهايت، در بارگاه خدايت

با رفتنت تنگ تر شد، اين تنگ كاشانه ى دل

رفتى وليكن نرفتى، از قلب آشفتگانت

از لحظه هاى عروجت، پُر از تو شد خانه ى دل

گريان نمودى تو ما را، رفتى ولى خنده بر لب

رفتى و صد غم فزودى، بر شهر غمخانه ى دل

از لحظه ى آشنايى، تا روز تلخ جدايى

بر گِردِ شمع وجودت، گرديده پروانه ى دل

اى سرو مجنون خلقت، اى سرمه ام خاك پايت

با رفتنت شد خزانى، بيچاره گلخانه ى دل

بار نبودت كنارم، بر دوش دل بس گران است

بشكست از اين گرانى، هم دوش و هم شانه ى دل

ص: 70

من ماندم و درد هجرت، من ماندم و زهر فرقت

حالا تو هستى و يك عمر، لبخند مستانه ى دل

اين جمله هايى كه گفتم، كم قدر و بى منزلت بود

بار دگر ملّتفت شو، بر پير فرزانه ى دل:

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

ص: 71

عباس خوش عمل كاشانى

در جبهه هاى رهايى سرمست پيمانه ى دل

سنگر به سنگر سرودى شعر غريبانه ى دل

دل دادى و جان گرفتى صهباى عرفان گرفتى

آن دم كه فرمان گرفتى از پير فرزانه ى دل

در هر نمازى كه بردى بر طاق ابروى جانان

ركعت به ركعت شنيدى گلبانگ مستانه ى دل

در بزمگاه شهودت بر گِردِ شمع وجودت

بال رهايى گشودت گلچرخ پروانه ى دل

در گلشن حق پرستى اوّل ُبت «من» شكستى

وز لاله احرام بستى گِردِ حرمخانه ى دل

چون راه وحدت سپردى سودا به كثرت نبردى

وز لوح خاطر ستردى افسونِ افسانه ى دل

تا قبله ى حضرت گُل رفتى به نور توكّل

آتش زدى در تعقّل همپاى ديوانه ى دل

هم زمزمى هم صفايى هم مروه اى هم منايى

آيينه ى كربلايى اى روح دردانه ى دل

ص: 72

على دهقانى

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

در حسرت رفتن تو ساقى و اين رخت ماتم

ساقى و ياد غم تو، ساقى و ويرانه ى دل

اى دل بخوان روز و شب از شب هاى چون روز يارم

شب هاى در ياد معشوق شب هاى جانانه ى دل

ياد غزل هاى بى سر در قطعه هاى شلمچه

ميخانه هاى دوكوهه، مستى ز پيمانه ى دل

در ياد پير طريقت، ساقى خوب جماران

نوشيدى از جام زهر و رفتى ز ميخانه ى دل

ص: 73

حسين دهلوى

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

با ذكر زيباى زهرا در جبهه با چشم نمناك

سوگند خوردى بمانى مجنون و ديوانه ى دل

سر تا به پا شور گشتى با درد محشور گشتى

با سر دويدى رسيدى آخر به ميخانه ى دل

اى عاشقانه ترين شعر اى مثنوى صلابت

باشد قبول اعتكافت در كُنج كاشانه ى دل

در انزواى مزارت پَرمى زنم تا كه شايد

از عشقت آتش بگيرد پرواز پروانه ى دل

ص: 74

مطهّره رضاپور

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق رنگين چو افسانه ى دل»

دردانه ى اشك گل ها! رفتى و سقّاى دل رفت

با رشك گويد زبانم: «رفتى ز كاشانه ى دل»

محجوب بود جامم، پيمانه اى بى تكلّف

چون بغض مى رفت و مى رفت، جانت چو پروانه ى دل

گر ساغر و مى به هم دوخت، جانان و چشم تَرت را

با ناله هايت سحر يافت راهى به ميخانه ى دل

مبهوتِ هر قطره اشكم كز گوشه ى چشمت آمد

شاهد به فال نگاهش، بُرد از تو مستانه ى دل

مختوم گشت شعرم، واحسرتا از نگاهت

عشقِ تو و مهرت امّا، سوزانده ويرانه ى دل

ص: 75

محسن رضوانى

رندانه ياران ربودند جامى ز خمخانه ى دل

من ماندم و گام هاى سلّانه سلّانه ى دل

ناى تنفّس ندارم، ناى جويدن همين طور

غم مى خورم با نى جان، خون مى خورم با نى دل

قدرى سِرُم، جرعه اى چاى، اين است صبحانه ى تن

يك لقمه بغض گلوگير، اين است صبحانه ى دل

از تاول و اشك بر پوست، تسبيح صددانه دارم

سوغاتى از قلب سردشت، سوغاتى از بانه ى دل

بار امانت زمين خورد از گُرده ى طفل منطق

آن را ازين رو نهادم عمرى ست بر شانه ى دل

جاى دوا اى پرستار! جامى پر از باده بردار

«خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

ص: 76

صادقعلى رنجبر

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

جام بلاى غريبت با صبر و شُكر عجيبت

كرده مقرّب شما را در بزم جانانه ى دل

اشك تو را چون كه ديدند شوق تو را هم خريدند

آغوش خود را گشودند رفتى به پيمانه ى دل

نه! ماندى و «يرزقون» ى، تو قهرمان جنونى

ما را زمان با خودش برد بى بوى گلخانه ى دل

بعد از شهيدان چو بوديم، دلخوش به روى تو بوديم

اى شمع جان كه ربودى دل را ز پروانه ى دل

معشوق معشوق من تو، در خاك عيوق من تو

بعد از شما از كه جويم نورى ز ويرانه ى دل؟

ص: 77

محمّدامين زاهدى

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق رنگين چو افسانه ى دل»

مرغان دريايى عشق بودند همسنگرانت

پيوستى آخر به آنان در بزم مستانه ى دل

بس سالها چشم بر در در انتظار مُرادى

تا بلكه از در، درآيد معمار ويرانه ى دل

آمد به سر انتظارت آمد به بر وصل يارت

پُر از سبويش نمودى آخر تو پيمانه ى دل

طى شد شبانگاه هجران، روز وصالت برآمد

آذين شد از مقدم دوست، امروز غمخانه ى دل

هرچند دور است زاهد از بزم گرم شمايان

دل بسته ى خاطراتى ست از جمع شاهانه ى دل

ص: 78

غلامرضا سازگار

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

در هر ديارى كه هستيد، نوريد در خانه ى دل

ماهيد برقلّه ى جان، مهريد بر شانه ى دل

اوّل به شمع رُخ دوست، دل را به آتش كشيديد

آنگاه از پاى تا سر، گشتيد پروانه ى دل

آغازتان با خدا بود، پايانتان تا خدا بود

تا آن سوى آفرينش، جَستيد از خانه ى دل

ما مست دلدار بوديم، ديوانه ى دل نبوديم

در دل شما را كه ديديم، گشتيم ديوانه ى دل

ص: 79

بهروز ساقى

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

در گير و دارى كه ماييم دست تو بر شانه ى دل

در روزگارى كه ماييم عشق تو و خانه ى دل

ما بيشماها غريبيم جا مانده در شهر هجران

ياد شما مى زدايد تاريكى از خانه ى دل

تا چون تويى همنفس نيست، دنيا به غير از قفس نيست

با يادتان مى كشد پَر، اين مرغ ديوانه ى دل

اين زخم ها چلچراغى روشنگر راه وصل است

راهى كه ما را رساند تا كوى جانانه ى دل

شمعى و مى سوزى از جان، روشنگر شام هجران

آتش گرفته ز داغت پرهاى پروانه ى دل

تلخى مى دارد اين زخم، آواى نى دارد اين زخم

مستى آن يادگارى است از پير خمخانه ى دل

در سينه جز بيقرارى، جز داغ چيزى ندارى

گنجى نهان دارى امّا در كُنج ويرانه ى دل

ص: 80

عبدالرحيم سعيدى راد

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

آهسته آهسته رفتى، آرام و دلخسته رفتى

با پاى بشكسته رفتى، از كنجِ غمخانه ى دل

آتش برايت گلستان، دنيا برايت چو زندان

بيرون شو از پيله ى جان، مانند پروانه ى دل

كو عطر سيبم پس از تو؟ اَمَّن يجيبَم پس از تو؟

آتش نصيبم پس از تو، كنجِ نهانخانه ى دل

سوز دعايت اثر كرد، ما را ولى شعله ور كرد

گل كرد داغى جگرسوز، در چشم گلخانه ى دل

پوتين سربازى ات كو؟ شوق سرافرازى ات كو؟

آهنگ جانبازى ات كو؟ اى يار دردانه ى دل

دنياى ما مهربان نيست، با لاله ها همزبان نيست

از دست ما پر كشيدى، رفتى به كاشانه ى دل

اى رند آلوده از مى، اين ناله را بشنو از نى:

جاى تو خالى مبادا «در صدر ميخانه ى دل»

ص: 81

على شرفى

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

هفتاد خط را شكستى، از هفت خط جام باطل

چون خط به آخر رساندى، خون شد به پيمانه ى دل

شمع تو صد شعله بر پا، مى كرد و صدباره مى زد

هر گوشه هر خانه هرجا، آتش به پروانه ى دل

زخم است و سمّ است و مرهم، چيزى ندارد به جز غم

خون است و آب است و در هم، عيش فقيرانه ى دل

دل جز به دلبر نبستى، اى آخر عشق و مستى

در خود شكستى نشستى، ويران به ويرانه ى دل

پرواز و بال و پرى نيست، جز پاره از پيكرى نيست

ردّى ز خون كبوتر، افتاده در لانه ى دل

بر بال رنگين كمانها، رفتى تو تا آسمانها

معراجى از جسم و جان بود، اوج شهيدانه ى دل

اى رفته منزل به منزل، بى دست و بى پا و بى دل

مى خواهم امشب بگيرم، شام غريبانه ى دل

دست تو مى بوسم و سر، در پيش پايت سرافكن

اين آخرين بيت من بود، حرف صميمانه ى دل

ص: 82

مريم شريف رضويان

«رندانه آخر ربودى، جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

رفتى در آغوش خورشيد، پروا نكردى از آتش

در شعله ها ديدنى بود، پرواز پروانه ى دل

باران طعن و تمسخر، خامش نكرد آتشت را

آتش به عالم كشانيد، توفان ديوانه ى دل

از باغ هاى گل سرخ، مهجور افتاده بودى

خواندى براى رفيقان، شعر غريبانه ى دل

آمد خطابت كه برخيز! اين پرده خلوتگه ماست

بى بال و پر، پر گشودى، سوى نهانخانه ى دل

وقتى كه رفتى، نسيمى، عطر گُل سرخ آورد

حسرت به دلها نشانيد، آن رقص مستانه ى دل

در جمع ياران همدل، ما را به خاطر بياور

تنها تو مى دانى اى دوست، اندوه جانانه ى دل

كامت در اين كامرانى، شيرين تر از انگبين باد

رندانه آخر ربودى، جامى ز خمخانه ى دل

ص: 83

مهدى شريفى

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

تا موج غم شعله ور شد دل را به دريا سپردى

تا سربلندت نمايد تصميم مردانه ى دل

برخى به يكباره رفتند امّا تو با درد ماندى

ماندى و هر شب نهادى سر بر روى شانه ى دل

ماندى كه مردم نگويند خوبان همه پَر كشيدند

ماندى كه روشن بماند با نور تو خانه ى دل

ماندى روى تخت تا كه باشد خيال دلم تخت

اى ثروت بى نهايت اى گنج ويرانه ى دل

آنانكه كه يكباره رفتند هريك فقط «يك» شهيدند

امّا تو «صدها» شهيدى اى پير ميخانه ى دل

هرچند ماندى تو امّا شمع وجود شريفت

با هر نفس آب مى شد مى ريخت بر شانه ى دل

آخر تو هم پَر كشيدى من ماندم و خاطراتت

در پيشت اى شمع خاموش مى سوخت پروانه ى دل

ص: 84

يوسف شيردژم

از آن مى صبرت اى دوست، سر رفت پيمانه ى دل

هم مست ساقى و ساغر، هم مست ميخانه ى دل

شمع دل افروز جانت، پيوسته در سوز، جانت

اى كاش مى شد بگردد، گِرد تو پروانه ى دل

كانونى از رنج بودى، آرى تو يك گنج بودى

جاى تو تنها همين جاست: در كنج ويرانه ى دل

رفتى و نام تو مانده، راه و كلام تو مانده

هر وقت ياد تو كردم، آباد شد خانه ى دل

شعر افق دلبخواه است، بى نقص و بى اشتباه است

در عصر بى تكيه گاهى، دستى است بر شانه ى دل!

ص: 85

جليل شيروانى

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

نورى كه روشن شد از آن يك عمر خمخانه ى ما

تابانده شمع وجودت يك دم به كاشانه ى دل

بى حرمتى باشد از من گر گويمت پا به دل نِه

تاب تو را عرش بايد كو تاب ويرانه ى دل

شايد كبوتر دو روزى با زخم بالش بماند

فرصت گذارد بگردد ملحق به پروانه ى دل

ساقى شرابى نمانده ديگر به جز دُردى خُم

دُردى كشيدن نباشد جز كار دُردانه ى دل

آن آشناتر ز هركس بر پستى چرخ گردون

آخر مرا خويش بودش چون گشته بيگانه ى دل

در مجلس بزم مردان لاف گزافى ست رندى

عاشق مگر مرد گردى از داد مردانه ى دل

ص: 86

زهرا صف نورد

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

پوستر، سفر، عكس آخر، رفتن، جنوب قديمى

ما همسفر با تو بوديم، جوياى ميخانه ى دل

بوى نسيم دوكوهه، عشق عجيبت به فكّه

مبهوت و گنگ و غريبه، ماندم به ويرانه ى دل

طرح سوال و تبسّم، ردّ عميق غريبى

من بودم و بچّگى ها، جمع قطارانه ى دل

ناگفتنى ها كه گفتى، ناگفتنى ها كه پر زد

با رفتنت اى اميدم اى شمع كاشانه ى دل

ص: 87

وحيد ضيايى

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

اى شمع جمع پريشان خاطرفروز غريبان

زانو به زانو خدا را بنشان به كاشانه ى دل

اى ابر آتش به ياد آر - دود است و خون و چكامه...

ماه جنون... «رود اروند»... ميعاد ديوانه ى دل

يكسو تن و جان شيرين، يكسو سر «قصر شيرين»

آن پير سرگشته ى عقل، اين پير فرزانه ى دل

شورى اگر برسرى هست، بر نيزه ها سرورى هست...

پيش آر گيسوى خونين، بسپار بر شانه ى دل

از شمع بايد بپرسيد - وقتى جهان كور و كر بود -

چون شعله شعله فروخورد، يك جرعه پروانه ى دل؟

اين شعرها درد دارند، اين شعرها حرف دارند:

تا كى فلك سُفته خواهد دَردانه دُردانه ى دل؟

اى ماه نو، داس افلاك... آنك بچين نوبت ماست

سر رفته پيكر به پيكر، سر رفته پيمانه ى دل

ص: 88

اين دشت اگر كربلا نيست... «قالوا بلى» مان بلا نيست

روييده از نخل بى سر، طعم رطب دانه ى دل

بيرون اين گود خونين، مغفولِ نامند و نانند

بنشين كه بينى خدا را در كنج ويرانه ى دل

ص: 89

پيمان طالبى

گفتم دلم گل، دلم شمع، امّا تو پروانه ى دل

خوشحال شد عقلم از اين حرف حكيمانه ى دل!

تن؛ دفن در قطعه ى خون، دل؛ در زمين هاى مجنون

به به! به اين خانه ى تن، به به! به اين خانه ى دل

الحق كه بودى كبوتر امّا براى پريدن

مى خواستى آب چشم و ايضاً كمى دانه ى دل!

گفتم كبوتر، چه خوب است اين را بگويم بدانند

بى خانمان نيستى چون شد آسمان لانه ى دل

تو عمر شيرين خود را فرهاد بودى تماماً

بعد از تو اين بيستون مُرد، اين بود افسانه ى دل

اى مرد باران! امان ده! اين بار بعد از تو مانده

نيمى روى شانه ى عقل، نيمى روى شانه ى دل

ص: 90

مهدى طهماسبى دزكى

مى خوانم اينك برايت از حسّ مستانه ى دل

از شوق پرواز و رفتن از شوق مردانه ى دل

اى مست جام طهوراً در صبح همراهى عشق

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل»

آرى امين گفته زيبا شرح دل خسته ات را

«خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

در كوچه باغ شهادت با لاله ها هم نگاهى

اى سبز و سرخ دلاور اى يار فرزانه ى دل

هُرم نفسهاى خسته آتش به جان مى كشاند

در صبح غمگين ماندن بر بام ويرانه ى دل

اى از تبار پرستو سرمست ياد رهايى

مى خوانم اينك برايت از حسّ مستانه ى دل

ص: 91

ميلاد عرفان پور

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

اى مانده بر عهد و پيمان! دلخوش به شور تو بوديم

اكنون كه دور از شهيدان، سر رفته پيمانه ى دل

اى زخم، اى زخم خندان! اى درد، اى درد پنهان!

در سينه ى تو چه كردست، با شعله پروانه ى دل؟

اينك مهياى يارى، آن را كه بايد تو دارى

هم صبر مردانه ى جان، هم شوق جانانه ى دل

خاتم شكست و نگين ماند، رفتند ياران و دين ماند

سيل آمد و بر زمين ماند، آوار ويرانه ى دل

آخر زمان سفر شد، سجّاده ات باخبر شد

بعد از تو خون جگر شد، شعر غريبانه ى دل

ص: 92

زهرا عليشاهى

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق رنگين چو افسانه ى دل»

جامى كه داروى تلخ است، نامش شراب صبورى

اين، شرط عهدى كه بستى سركش ز پيمانه ى دل

معشوقِ معبود هستى دل را به زلف كه بستى...؟

با جرم عاشق پرستى حبسى تو در خانه ى دل

آهى كه سوزانده جانت از درد جهل زمان است

ور نه جراحت نسوزد اين گونه كاشانه ى دل

هم بال پروانه گشتى رندانه از جان گذشتى

اى آبروى زمانه، اى رشك پروانه ى دل

حقّ تو اوج است و اينجا، زندانِ تنگِ زمين است

اما بمان تا بماند، بانگ غريبانه ى دل

همچون اباالفضل العبّاس بايد بجنگى و بايد

مانند زينب بمانى، بر عهد مردانه ى دل

افسوس از اينكه زبانم من را همين جا رها كرد

من الكنم از نوشتن، شرمنده فرزانه ى دل...

ص: 93

محمّد غفّارى

تو مانده اى با غم جان، جان نه! كه افسانه ى دل

اى دردها را نهايت، اى مرد مردانه ى دل

اى روشنايى به هر جمع، اى مرگ تدريجى شمع

هر لحظه گرم طواف است، دور تو پروانه ى دل

تو بودى و شوق رفتن، وقتى كه دل كندى از تن

جان را به بازى گرفتى، در راه جانانه ى دل

از فصل پژمردنِ تو، يا خونِ دل خوردن تو

از لاله رويى بگويم، يا داغ پيمانه ى دل؟

ما در فراموشى و تو، يك گوشه از خاطراتى

ناى تو نايى ندارد، دمساز شو با نى دل

لبخندهايت نشان داد، تا وصل راهى نمانده

آنجا كه فهميدم از آن حرف حكيمانه ى دل:

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

ص: 94

عليرضا قزوه

فتوى ز دل خواستم گفت بگذر به ميخانه ى دل

ايمان و امن و امان است شعر امينانه ى دل

دُردى كش درد و داغم، جز غم نيامد سراغم

داغ است دُردانه ى جان، درد است دُردانه ى دل

فرق من و دل در اين بود، او ماند و من رفتم از خويش

بارى ست بر شانه ى من، بالى ست بر شانه ى دل

از بس شكستيم در خويش، آيينه بستيم در خويش

از شيشه هاى شكسته پُر شد پريخانه ى دل

جمعى حقيقت نديده، افسانه گفتند و خفتند

چيزى حقيقت ندارد مانند افسانه ى دل

دل را چراغان او كن، با اشك ها شستوشو كن

بيرون شو از خانه ى جان، بيرون زن از خانه ى دل

مستان يكدست لبّيك، تا باده اى هست لبّيك

دست دلم را بگيريد، سر رفته پيمانه ى دل

ص: 95

حجت الله قلى پور

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

مستانه عمرى نشستى در ساحت جان دلبر

اصرار كردى گرفتى آخر تو پيمانه ى دل

از قافله جا نماندى تو يادگار شهيدى

تو در مسير بهشتى در راه كاشانه ى دل

در غربتت آشنايى، ما رفتنت را نديديم

بودى و ما غافل از تو، رفتى تو در خانه ى دل

در سالهاى پس از جنگ تنها تو بودى علمدار

صبر و شكيب تو كرده تفسير شكرانه ى دل

اى مرد جامانده برخيز چشم انتظارت شهيدان

جامى مهيا برايت جامى ز ميخانه ى دل

از سرفه هايت كلافه بودى ولى شِكوِه هرگز

اين است رسم رهايى اين است افسانه ى دل

پرواز تو از زمين نيست از آسمان پَر گشودى

با بالهاى شكسته در كوى جانانه ى دل

در حسرت تو شكستيم شرمنده ات تا قيامت

مانديم و شمع وجودت هستيم و ديوانه ى دل

ص: 96

مصطفى كارگر

پشت نگاه تو خيس است در كوى رندانه ى دل

همچون مسافر كه چشمش مانده به افسانه ى دل

من رو به روى تو هستم وقتى تو آيينه هستى

خون است و طوفانِ شيون سهم من از خانه ى دل

لحن غرور تو درد است، درد تو تفسير مرد است

گُل مى دهى عاشقانه در متن كاشانه ى دل

اى ابتداى رسيدن در چشم هاى تو پيدا

جنس تو يعنى تپيدن در كُنجِ ويرانه ى دل

اى عاشقى را نشانه، اى بال و پر را بهانه

در پهنه ى آسمانها، همدرس جانانه ى دل

آرامشت غرق غوغا دستى بكش بر سر موج

دريا پر از اتّفاق است در پيش پروانه ى دل

اى همنفس با شهيدان پيوسته از روز ميدان

پيش از قنوت پريدن رو كن به خمخانه ى دل

ص: 97

حميدرضا كسرايى

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

افسانه ساز شهادت اى شهريار رشادت

صدآفرين خوش به حالت اى مستِ ميخانه ى دل

اى آيه ى جانفشانى بر بى نشانها نشانى

ما را كجا مى كشانى حسّ غريبانه ى دل

نازم به آب و گل تو نازم به ظرف دل تو

كاين جرعه هاى دمادم دارى به پيمانه ى دل

عطر شهيدان به پا شد از باغ رضوان رها شد

آهسته آهسته آمد بويى ز گلخانه ى دل

جامى پى جانت آمد سودى بر ايمانت آمد

عاشق شدى و گرفتى كامى ز جانانه ى دل

مرغ دلم پركشيده از جام تو سركشيده

از سينه ام وارهيده اى يار دُردانه ى دل

سرمايه ى سربلندى آيا مرا مى پسندى

بر سفره ى بى بديلِ بزم كريمانه ى دل

ص: 98

دل دادى و دل گرفتى دل گفتى و دل شنيدى

بر بلبل طبعم آمد حالاتِ مستانه ى دل

اى جوهر سرخ هستى گلواژه ى ناب هستى

خطّ تو در سينه دارد ديوانِ ديوانه ى دل

من بى كسى ها كشيدم تلخى ز دنيا چشيدم

ليك از تو الگو گرفتم اى اهلِ شكرانه ى دل

تنها شدى در ميانِ تن ها و چيزى نگفتى

از رنجِ بسيار و گنجى كُنجِ نهانخانه ى دل

نام از تو دارد غيورى وام از تو دارد صبورى

هم شمع سوزان تو بودى هم بالِ پروانه ى دل

نجواى بى پرده ى تو فرجام آينده ى تو

شد آرزوى شبِ ما، هم ذكر روزانه ى دل

صدق و صفاهمّتى تو، مهر و وفاغيرتى تو

عشقِ خصال تو دارد ميلِ صميمانه ى دل

آزادى روح و تن را آبادى اين وطن را

بانى شدى و بيامد سامانِ ويرانه ى دل

همرزم بى ادّعايان اين غصّه آمد به پايان

همراز و همخانه گشتى با صاحبِ خانه ى دل

اى زندگينامه ى دل اى نسل اربابِ بيدل

جان باختى و بماندى بر عهدِ مردانه ى دل

اى انتهاى ستُرگى اى از تبار بزرگى

آموختم از تبارت عزمِ صبورانه ى دل

دست علمدار و رهبر باشد قلمدار و بر سر

شكرِ خداى حميد و دلبندِ فرزانه ى دل

ص: 99

ولى الله كلامى زنجانى

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق رنگين چو افسانه ى دل»

ذكر سفر خوانده بودى هرچند جا مانده بودى

راهى نَفَس بُر رساندت بر منزل و خانه ى دل

وقتى نَفَس مى كشيدى نجواى دل مى شنيدى

مى سوخت شمع وجودت بر حال پروانه ى دل

اى مظهر سرفرازى با جان خود كرده بازى

جان و سرت شد فداى سوداى جانانه ى دل

جانا جهادت مبارك، بر تو شهادت مبارك

بادا گواراى جانت لبخند مستانه ى دل

اى مونس جان نثاران پيوستى آخر به ياران

كز باده ى معرفت بود لبريز پيمانه ى دل

آمد از آن سو صدايى در را گشود آشنايى

رفتى و آسوده گشتى از طعن بيگانه ى دل

زخم زبان نوش جانت كاويزه ى گوش جانت

بودى نواى محبّت از ناى دردانه ى دل

هرگز نه احساسى است اين، پرواز عبّاسى است اين

از كربلا تا مقام تكريم شاهانه ى دل

اين برگ سبز از «كلامى» با رمز «انّى اُحامى»

تقديم شد بر حضور مولاى فرزانه ى دل

ص: 100

محمّدحسن لقمانى بهابادى

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق رنگين چو افسانه ى دل»

از عشق ايزد نمودى، لبريزْ جام وجودت

از جان و دل سر كشيدى، يكباره پيمانه ى دل

وقتى تو جان را نهادى، بر كف تو در راه ايمان

برمُهر خون سرنهادى، از بهر شكرانه ى دل

سرمست جام ولا شد، جان تو از كوثر عشق

بر گِرد شمعش پريدى، همپاى پروانه ى دل

يكباره دل را بريدم، از جان ناقابل خويش

آنگه كه ديدم بريدى، جان را ز كاشانه ى دل

شايد به چاه ضلالت، روزى من افتاده باشم

برخيز و دست مرا گير، اى مير دردانه ى دل

شهدى ز جام ولايت، در ساغر من بريزيد

با جرعه اى شد دل من، سرمست مستانه ى دل

جانباز جان بركف عشق راهى نشانم ده چندى است

گم كرده راه خودش را، «سيمرغِ» افسانه ى دل

ص: 101

سيد على لواسانى

وقتى كه دل مثل درياست عشق است دردانه ى دل

تا قصه ى خون دل هست باقى است افسانه ى دل

دل، آيه ى محكم عشق آيينه ى مَحرمِ عشق

راز فنا كردن جسم آبادى خانه ى دل

خون سرفه هاى قديمى! با سينه ى من صميمى!

از من مخواهيد گريه بر حال ديوانه ى دل

تا بغضِ سردى نبارد تا قطره دردى نبارد

از چشم، بيعت گرفتم با قول مردانه ى دل

اى دوستان شهيدم! اى ساقيان اميدم!

دست مرا هم بگيريد سررفت پيمانه ى دل

همسنگرانم - شهيدان - در دل - در اين خانه - مهمان

از شوق، گريان و لرزان چشم من و شانه ى دل...

ص: 102

سيد حسن مبارز

رفتى از امشب به فردا با عشق محفل به محفل

با درد طى شد مسيرت يك عمر منزل به منزل

از داغ گلها شكستى، خونين چو برگ شقايق

در دفتر غم نشستى، رنگين چو افسانه ى دل

در گردش چشم خيسم با تو قدم مى زند عشق

از آسمانها به دريا از موج دريا به ساحل

با اينكه هم عصر سيبى از زندگى بى نصيبى

در آسمانها غريبى اى ماه پنهان كامل

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل»

محو تو شد اين جماعت حتّى گروه مقابل

دور از تو تنها نشستم، دور مرا غم گرفته

اى واى ازين بغض سنگين، نفرين بر اين دور باطل!

وقتى مجال نفس نيست، با تو كسى در قفس نيست

پرواز در دسترس نيست، اى دل بسوز اى دل اى دل...

ص: 103

مهدى محبّى كرد سُفلى

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

از نور خورشيد رويت گرديده دنيا منوّر

عشقت بتابد شعاعى اكنون به كاشانه ى دل

از بركت بارش تو خرّم شده خاك ايران

آباد و عمران نمودى با خون خود خانه ى دل

ايثار تو هديه كرده، آسايشى را به عالم

باشد فدايت، فداكار، اين جان پروانه ى دل

بر خاك، سر مى گذارى اى آسمانى، فرشته

يك دم سرت را تو بگذار بر خاك اين شانه ى دل

مثل كبوتر پريدى از اين جهان بى علاقه

امّا نهادى تو خاطر، در دفتر لانه ى دل

گرديده احساس «مهدى» از عشق نابت تبرّك

و از مطلع شعر «آقا» آن پير فرزانه ى دل

ص: 104

مصطفى محدّثى خراسانى

از مطلع جان رسيدى، از شرق پيمانه ى دل

دل مست و ديوانه ى تو، تو مست و ديوانه ى دل

چون گردبادى تو را عشق، گرديد و در خود نهان كرد

گنجينه ى سرّ او شد ناگاه، ويرانه ى دل

آنگاه با او رسيدى، ناگاه در او شكفتى

شد عقل بيگانه ى تو، شد عشق همخانه ى دل

پَر بى قرار پريدن، پا بى شكيبِ نماندن

در حسرتِ سر نهادن، يك لحظه بر شانه ى دل

حالا كه شاد و شكوفا، رفتى از اين خانه بى ما

حالا كه از پيله رستى، بر بال پروانه ى دل

از ما سلامى به باران، از ما سلامى به خورشيد

يادى كن از ما درآن بزم، در بزم مستانه ى دل

ص: 105

جواد محمّدزمانى

گفتى كه از شوق مرگ است آواز مستانه ى دل

آرى حقيقت چنين بود شيرين چو افسانه ى دل

گفتى پى سقف آبى است هر سايه اش آفتابى است

آبادى اش در خرابى است نزد تو ويرانه ى دل

گفتى كه انديشه پژمرد در شرح زنجيرى عشق

خواندى خِرد را بسى خُرد در درك ديوانه ى دل

با آنكه تن موج خون شد همواره زخمش فزون شد

پابست پيمان جان بود سرمست پيمانه ى دل

همراه روز و شب توست در دست تو بر لب توست

تكبيرى از جنس طوفان تسبيحى از دانه ى دل

جان تو جان خدا شد از پيله ى تن رها شد

آن قدر شمع دعا شد تا سوخت پروانه ى دل

آرى! اميد و امان بود، آرام روح و روان بود

پاى تو بر ديده ى جان دست تو بر شانه ى دل

شاعر كجا مى تواند وصف تو گويد بخواند

وقتى به وصفت چنين گفت آن پير فرزانه ى دل:

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

ص: 106

داود محمّدى

بشنو حديث رهايى، از بوى ميخانه ى دل

تا پُر كند گوش جان را، از باده افسانه ى دل

دام است عالم براى، آنكس كه شد عاشق تو

باور ندارى؟ بپرسيم از پير فرزانه ى دل

جادوى چشم نگارم، آن دلبر سربدارم

منصور جان را كشيده است بر دار ديوانه ى دل

جانبازى و جان نثارى رسم خوش عاشقان است

سر مى كشد عاشق دوست لاجرعه پيمانه ى دل

راهى بزن مطرب عشق، تا جان عاشق ببازيم

در پاى پير خرابات، با حُكم فرزانه ى دل

كردى ز جانانه يادى، قربان آن جان كه دادى

دادى دل و جان خود را، در پيش جانانه ى دل

مطروحه اى آمد از پير، آن مقتداى جهانگير

فرمود شعرى بگوييم، با لفظ رندانه ى دل

فارغ ز تزوير زاهد، عشقى نهان كرده «شاهد»

با شوقت اى رهبر جان، در گنج ويرانه ى دل

ص: 107

سيدجواد منوّرزاده

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

جامى كه چون نوش كردى، عالم فراموش كردى

خوردى و دستى فشاندى، اندر طربخانه ى دل

در گوش جانان چه گفتى؟ دست از علايق چو شُستى

با طاير گلشن قدس، گشتى تو همخانه ى دل

تو شمع سوزنده بودى، نور فروزنده بودى

لختى نماندى و رفتى، با پرّ پروانه ى دل

سوداى جانانه دارى، در سر چه افسانه دارى؟

گر قصد جانانه دارى، برگو ز افسانه ى دل

برگو چه جامى ربودى، كز جان جانان شنودى

«خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

چون دل به دلداده دادى، جامى پُر از باده دادى

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل»

ص: 108

سيد مهدى موسوى

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

آن شب كه با كوله بارى از غم صدايت شنيدم

دانستم آخر بگيرى كامى ز پيمانه ى دل

در خس خس ناله هايت حسّ غريبى هويدا

با خنده هاى نگاهت آتش به سامانه ى دل

در ماندنت حكمتى بود تا آشنايان بدانند

سرخى خون رفيقان روشن به كاشانه ى دل

چون رفتى و ما به زندان درگير نفس و هواييم

تو بوده اى با دل و جان جوياى دُردانه ى دل

اينك كه در زير نعشت مرثيه ها مى سرايم

بينم كه در رفتنت نيز بشكفته گلخانه ى دل

نام بلندت به دوران مانَد به شَهنامه ى عشق

تابيده در مطلع شعر «جامى ز ميخانه ى دل»

ص: 109

فاطمه موسى

«رندانه آخر ربودى، جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

زخم تو چون جام مجنون در دست ليلى چه زيباست

بشكسته و برگزيده مقبول جانانه ى دل

تا چون سياوش درآيى از آتش فتنه بيرون

جام بلا سر كشيدى در بزم شاهانه ى دل

مرغان بى پر رها و بالت كبوتر به زنجير

آنان پى مشتى ارزن تو در پى دانه ى دل

اين شهر شهرى شلوغ است درگير سُرنا و بوق است

در گوش مردم دروغ است اسرار مستانه ى دل

حالا تو پر مى زنى با بال و پرى تكّه تكّه

بيزار از اين شهر خاكى مجذوب كاشانه ى دل

تابوت زخمى قديمى بر دوش مردم سوار است

اى صيد ديرينه بشتاب صياد در انتظار است

ص: 110

رحيمه مهربان

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

«زخم» ى و كهنه اگرچه... «داغ» است، داغِ شقايق!

خون از جگر، جامِ مى بود! سيرابِ پيمانه ى دل

هم «ساختى» طعنه ها را، هم «سوختى» با غم هجر

اين سوختن ها تو را ساخت:... پروانه!... پروانه ى دل!

تو وارث دردِ عشقى! پرورده ى دردِ ليلى!

«گُردانِ مجنون» تو را ساخت «مجنونِ ديوانه ى دل»

بر محفلِ جمعِ ياران، شمعى و شاهِ چراغى

شمعى و با نورِ تو خوش، بوده ست ويرانه ى دل

هى قطره قطره چكيدى... اين سال هاى پياپى...

گل زخم هايت يكايك، تسبيح شكرانه ى دل

بارِ غمت، قد دوتا كرد، سنگينى از آن عَلَم بود

تابوتِ پرپر بيايد اين بار هم شانه ى دل

ص: 111

على رضا نجفى

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق رنگين چو افسانه ى دل»

كوه دماوند پنهان در دود غفلت نشسته

اى سربلند و سرافراز جانباز دردانه ى دل

سيمرغ قاف بلندى در اوج هفت آسمانى

آنقدر پُر هيبتى كه جايت نشد لانه ى دل

چون كشتى پرتغالى در ساحل كيش تنها

هرگز نبايد بمانى مهمان بيگانه ى دل

با آجر خون لعاب گنجينه ى خاطراتت

بايد دوباره بسازم اين مُلكِ ويرانه ى دل

خاموش و آرام كوهى پُر هيبتى مثل دريا

لرزانده اى با نگاهت هر لحظه اى شانه ى دل

از آتش و شب بگو از خاكستر و مرگ پرواز

شعر بلندى قديمى از شمع و پروانه ى دل

پرپر شدن مثل لاله آيين ديرينه ى توست

زيباترين گل نشستى بر فرش گلخانه ى دل

ص: 112

ايرج نجفى زاد

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق رنگين چو افسانه ى دل»

عمرى تو با رنج و محنت كردى شكيبايى اى دوست

آخر سوى باغ رضوان رفتى چو پروانه ى دل

افسوس زين نامرادى خون شد دل دردمندم

تصوير ياران عاشق نقش است بر خانه ى دل

معراج ياران عاشق ديديم و مانديم از ره

يارب مبادا بماند اين غم به ويرانه ى دل

از تاول زخم سينه آتش برون مى تراويد

ليكن نكردى تو شِكوِه هرگز ز غمخانه ى دل

بس فتنه ها كرد دشمن، بس دامها گسترانيد

تا شايد از ما بگيرد سوز نهانخانه ى دل

لب بسته بودى و امّا طوفانى اندر دلت بود

از نيش خند و كنايه از طعن بيگانه ى دل

گفتى اگر باز ماندم از خيل ياران عاشق

شب تا سحر مى گدازم با اشك صد دانه ى دل

اى شاهد زنده ى عشق، اى مهر تابنده ى عشق

بوسيد پيشانى ات را محبوب دردانه ى دل

«ميثم» چه دارد بگويد وقتى «امين» مى سرايد:

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل»

ص: 113

رضا نيكوكار

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

در فصل طوفان و آتش مانند كوه ايستادى

همراه همسنگرانت، همپا و همشانه ى دل

مادر به پايت نشست و آجر به آجر بنا كرد

آبادى ديگرى را بر روى ويرانه ى دل

هر روز شب زنده دارى، بيتابى و بيقرارى

آوازه ى سرفه هايت پيچيد در خانه ى دل

دل دادى و پر گرفتى، تا عشق از سر گرفتى

تاول به تاول سرودى شعر صميمانه ى دل

آتشفشان جنونى، تفسير امضاى خونى

در خواب حتّى نديدم مثل تو ديوانه ى دل

اين روزها گريه هايم چون سجده هايت بلند است

اى ذكرت از جنس دريا، تسبيحت از دانه ى دل

يك عمر ما را كنارت، آرى تحمّل نمودى

از خانه مان پر كشيدى... امّا نه از خانه ى دل

ص: 114

غلامرضا هاشمى

بر فرش قرمز نهادى پا را به كاشانه ى دل

آرام و چابك نشستى كنج نهانخانه ى دل

با دست خود جام صهبا كردى عطا بر رفيقان

وانگه برآمد به بستان آواز مستانه ى دل

بر چهره ى گل نشاندى شبنم به صبح دعايت

از خنده ات شكّرستان شد كنج غمخانه ى دل

در بسترت ياس و نرگس درهم تنيده به هر سو

شرمنده گرديده بلبل در صحن گلخانه ى دل

تير دعايت رسيده تا اوج آن بى نهايت

انگشت حيرت گزيده اين پير فرزانه ى دل

چون نور شمع وجودت ساطع سوى كهكشان شد

از غصّه گرديده پَرپَر پَرهاى پروانه ى دل

بر روى بال فرشته كردى سفر سوى دلدار

شد جاى خالى مهرت در صدر ميخانه ى دل

چون پير ميخانه آگه از هجرت قاصدك شد

بر سينه ى ميگساران زد نقش پيمانه ى دل

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

ص: 115

غلام رضا هاشمى

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق رنگين چو افسانه ى دل»

آهسته نجوا نمودى در گوشِ بادِ سحرگه

گفتى به صد شرم و خجلت حرف صميمانه ى دل

باد صبا برده پيغام بر طرف بستان و صحرا

بر روى شاخ درختان در گوشه ى لانه ى دل

در سينه صد درد پنهان امّا به لب شاد و خندان

هرگز نشد خوشدل از تو آن خصم بيگانه ى دل

مرغ دلت پر كشيده هر دم به سوى جماران

در صحن آن خانه گشته اندر پى دانه ى دل

از بس كه تركش نشسته بر سينه و دست و بازو

آهن ربا مى ربايد آن جسم مردانه ى دل

آن تير دشمن نشسته بر سينه ى همچو دريا

اندر صدف كرده پنهان آن را چو دردانه ى دل

از ناله هاى شبانه خيل ملك گِرد كويت

دولت سرا گشته زين رو آن كنج ويرانه ى دل

ص: 116

از سردى روزگار و از طعنه ى ناسپاسان

شبها به سجده گرفتى شام غريبانه ى دل

آخر به بال ملايك رفتى تو تا بى نهايت

نوشيدى از جام كوثر با صاحبِ خانه ى دل

در بين جمع شهيدان مهمان شدى نزد دلدار

رحل اقامت فكندى كنج گلستانه ى دل

ص: 117

الهام ياورى

«رندانه آخر ربودى جامى ز خمخانه ى دل

خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه ى دل»

با اين كه جان عاريت بود، قيمت دوچندان گرفتى

روزى به دل كندن از جان، روزى به شكرانه ى دل

با ياد يك شطّ تشنه بى دست و پا پركشيدى

دستت ضريح دعا شد، پايت شفاخانه ى دل

فهميده بودم كه گهگاه با ياد قدقامت ماه

سر مى گذارى شبانگاه، آرام بر شانه ى دل

فهميده بودم كه تنگ است ديوار دنيا برايت

گفتى كه بى تاب گلهاست، در پيله پروانه ى دل

فهميده بودم كه... امّا، جا ماندم از ارتفاعت

تنها تماشاست سهمم از اوج مردانه ى دل

ص: 118

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109