سرشناسه : سپهر، محمدتقی بن محمدعلی، 1216 - 1297ق.
عنوان و نام پديدآور : ناسخ التواریخ حضرت فاطمة الزهراء سلام اللّه عليها/ تالیف محمدتقی لسان الملک.
در ذکر فضائل بتول العذراء انسية الحوراء فاطمة الزهراء صلوات اللّه و سلام عليها
مشخصات نشر : قم: موسسه مطبوعاتی دینی، 1345 -
مشخصات ظاهری : ج.؛ 22 × 34 س م.
يادداشت : فهرستنویسی براساس جلد چهارم ، ؟؟13.
مندرجات : .ج. 4. زندگانی حضرت فاطمه زهرا .
موضوع : اسلام -- تاريخ -- از آغاز
پیامبران -- سرگذشتنامه
ائمه اثناعشر -- سرگذشتنامه
رده بندی کنگره : BP14/س2ن2 1300ی ب
رده بندی دیویی : 297/912
خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ویراستار کتاب: خانم شهناز محققیان
ص: 1
تصدیقی است که جناب شريعت مدار ذى العزو الاقتدار علام فهام، جامع المعقول و المنقول، حاوى الفروع و الاصول، العالم الربانی و الفاضل الصمدانی، سید المجتهدين و سند المحققين ملا ذالانام حجة الاسلام آقای آقا سید صادق مجتهد طباطبائی ادام اللّه بقائه بر صحت اخبار و احادیث این كتاب مبارك مرقوم فرموده اند.
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين و العاقبة للمتقين و الصلوة و السلام على محمّد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين.
اما بعد : پس از ملاحظه و مطالعه و نظر در این جزو از ناسخ التواریخ که تأليف جناب مستطاب صاحب مراتب و مقامات و جامع فضايل و كمالات زبدة الفضلاء المتتبعين و عمدة الادباء المتدبرين مؤتمن الحضرة الخاقانية المتخلص بسپهر و الملقب بلسان الملك و فقه اللّه تعالى لمراضیه و جعل كل يوم من ايامه خيراً من ماضیه که در احوالات صدیقه کبری و بتول عذراء فاطمه زهراء صلواة اللّه و سلامه عليها و على ابیها و بعلها و بنیها، از ولادت با سعادت آن راضیه مرضیه تا رحلت با محنت آن طاهرۀ مطهرۀ با استقصای مراتب حالات و کمالات و خطب و مقالات و فضایل و کرامات آن مقدسه معصومه و واردات و مصائب آن مخدره مظلومه بروجها كمل و اتم و اشتمال بر معانی فائقه (1) صحيحه، بعبارت رايقه (2) فصیحه، از مأخذ محکمه و آثار و اخبار متقنه یافتم آن را بانفع عام و تام از برای کافه انام از خواص و عوام پس هر گاه بطبع برسد خصوصاً باضم هفت جلد دیگر آن با آن که در احوال اهل بیت اطهار و ائمه صلوات اللّه و سلامه عليهم من الملك الجبار نفع آن اعم واتم و آخر اقدام بر این عمل خیر اکمل و اعظم خواهد بود حرره آلائم الجانی محمّد مهدی الگلپایگانی فی بیست و ششم شهر رجب المرجب سنه 138.
ص: 2
بسم اللّه الرحمن الرحیم
﴿أَلْحَمْدُ لِلَّهِ المُتَعَالِي عَنْ وَصْفِ الواصفينَ، وَ نَعْتِ النَّاعِتِينَ (1) ، المُسْتَغْني مِنَ التَّحميدِ (2) وَ التَّمجيدِ ، المُتَبَرِّي مِنَ الْإِطلاقِ وَ التَّقييدِ، المُتَقَدَّسِ عَنِ التَّعطيلِ وَ التَّشبيهِ ، المُتَنَزِّهِ عَنْ کُلِّ صِفَةٍ حَتَّى التَّنزيهِ ، وَ الصَّلوةُ وَ السَّلامُ عَلى مَنْ شَرَّفَهُ اللّهُ بِالتَّشريفِ العَظيم ، وَ الْإِكْرامِ العَميم ، مُحَمَّدِ النَّبِيِّ العَرَبِي الكَريم، وَ عَلى وَصِيَّه و صِهرِه (3) وَ نَصيرِه وَ نَصْرِهِ وَ ظَهيِره (4) وَ ظَهْرِهِ ، عَلىٍ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ عَلَى عِتْرَتِهِ الطَّاهِرِينَ إلى يَوْمِ الدِّين﴾
و بعد چنین می گوید: بندۀ آفریننده ماه وهور، (5) کهتر (6) چاکر شاهنشاه منصور، محمّد تقی لسان الملك مستوفى اول دیوان اعلی که پادشاه پاک دین پاک دل خسرو دريا نوال (7) عادل باذل فروزنده شمس آسمان سلطنت، برازندۀ تاج و تخت خلافت، مخزن عواطف متواتره معدن عوارف (8) متكاثره، مصباح شبستان شهریاری
ص: 3
مفتاح گلستان جهان داری، کارنامۀ مفاخر جمشید بار نامۀ مآثر خورشيد، السلطان بن السلطان و الخاقان من الخاقان السلطان صاحب قران ابو المظفر
ملك ناصر الدین شه نامور *** خداوند تخت و کلاه و کمر
پدر بر پدر شهریار بزرگ *** گهر در گهر پادشاه سترگ (1)
بميدان بلند آسمان خاك اوست *** همان کهکشان بند فتراك اوست (2)
﴿ لأ زالَت رايَتُهُ مَرْفُوعَةٌ و دَو لَتُهُ مَقْبُوعَةُ﴾ (3)
منت خدای را که اکنون يك قرن می گذرد که شهریار کیتی مدار که خداوند دولتش را با قرون متتابعه قرین فرماید آفتاب ظلمت كده جهانيان و مالك رقاب قاطبۀ ایرانیان ست .
دلهائی که تافته تر از کنشت (4) بود خرم تر از بهشت گشت، خوف و خشیت از قلوب برخاست، وحشت و دهشت از نفوس بر تافت، روزگار سور (5) و سلوت آمد، ایام نعیم و نعمت فرا رسید مردم صفر الکیس زرین کاس شدند گدایان شکم خواره آماس گشتند، جام های کرباس زر بفت و دیباج شد، و خانه ای خشت و گل بلو روز جاج گشت، با این همه شهریار دین دار در طریق ملاهی نپوید و جز رضای الهی نجوید همه وقت خاطر مبارک را در ترویج دین مبین و شریعت سید المرسلین گماشته و اولیای دولت و مقربان حضرت را بتکریم علمای اسلام و تقویم احکام خیر الانام باز داشته، و این بندۀ ضعیف را در تمامت این قرن مبارك بروايع (6) نعم و بدایع کرم تشریف فرموده و از زبان قاصی و دانی و ضرر حاضر و بادی آسوده خاطر نموده چنان که هشت صد هزار بیت بیرون از تفریط مخل و افراط ممل در وقایع روی زمین و فضایل اهل بیت
ص: 4
رسول امین مصنف و مؤلف گذاشتم در تقدیم این خدمت نیک نامی دنیوی عاجلا و ثواب اخروی آجلا خاص شاهنشاه ست زیرا که اگر شاهنشاه من بنده را تربیت نفرمودی، و نعمت موفسّر مقرر نداشتی از دواهی (1) روزگار و حوادث لیل و نهار هرگز خاطر بدین خدمت نتوانستم گماشت و سطری نگاشت هر آینه من بنده را تا جان در تن و زبان در دهن است شکر نعمت او گویم، و بقای دولت او جویم کفران نعمت شهریار کفران نعمت پروردگار است از خدای خواهنده ام که سلطنت شاهنشاه را در دار دنیا فزایش دهد و در آن سرای او را در بهشت برین اریکۀ (2) آسایش بخشد امین رب العالمین
و شمار مجلداتی که تا در این زمان مرتب و مدون گشته
مکشوف باد که در این زمان خجسته اوان که هزار و دویست و نود و چهار سال است از هجرت نبوی می گذرد، چهارده مجلد از مصنفات و مؤلفات من بنده حليۀ تلفیق و تنميق یافته و این جمله بهشت صد هزار بیت محرر (3) و مدون گشته و ازینان شش مجلد دست خوش طبع و انطباع آمده.
جلد اول از کتاب اول حاوی و حاکی است از بدو خلقت عالم تا ولادت عیسی بن مریم و باز می نماید وقایع تمامت رویز مینرا از انبیاء مرسلین و جمهور سلاطین و حکمای متالهین و عرفای محققین و اولیای موحدین.
و جلد دویم از کتاب اول مشتمل است بذکر ولادت عیسی تا هجرت محمد مصطفی صلی اللّه علیه و آله و سلم و باز می نماید وقایع اقالیم سبعه و جان داران اضداد اربعه را.
و سیم جلد اول است از کتاب دوم گذارنده وقایع مصطفی از مبتدای هجرت تا منتهای رحلت و باز می نماید بجمله احوال و اقوال و سیر و خبر رسول خدای را از غزوات
ص: 5
و معجزات و محظورات (1) و مباحات و اسامی و صفات و کلمات قصار .
و جلد چهارم در ذکر احوال خلفا است و آن مشحونست (2) در پنج کتاب نخستین کتاب ابی بکر بن ابی قحافه و دیگر کتاب عمر بن الخطاب و دیگر کتاب عثمان بن عفان و دیگر کتاب اصحاب رسول هاشمی نسب و دیگر کتاب امثله عربست.
و جلد پنجم تاریخ سلاطین قاجاریه است که باز می نماید نسب قاجاریه را تا به قاجار نویان (3) در طی پنج کتاب نخستین مدت سلطنت محمد حسن پادشاه و دیگر کتاب سلطنت آقا محمد شاه و دیگر کتاب سلطنت خاقان مغفور فتح علی شاه و دیگر کتاب شاهنشاه مبرور محمد شاه و دیگر کتاب سلطنت ملك الملوك عجم و ارث ديهيم (4) جم زينت تاج و نکین محیی دین مبین صاحب قران ناصر الدین پادشاه که همواره رایتش منصور و دشمنش مقهور باد.
جلد ششم کتاب براهین العجم است که تاکنون پانصد سال می گذرد که شعرای قافیه نشناختند و صحیح از سقیم ندانستند همگان دست خوش اغلوطه (5) شدند، و كلمات غلط بکار بستند من بنده این زحمت را بر خویش نهادم و بخیال دور اندیش شرط استقصاء و استقراء بکار بستم، تا هر کرا خدای بخلیقت دانش آفریده و در طبیعت او آثار بینش نهاده اگر این کتاب را استاد کار داند و در نظم اشعار آموزگار خواند، در شعر و شاعری گران سنگ (6) خواهد شد و با شعرای پیشین هم آهنگ خواهد رفت، لكن جماعتی نیروی فهم این نکات دقیقه را ندانند، و تفسیر این کلمات انیقه (7) را نتوانند دنباله پوی (8) مجاهیل شوند و در راه اباطیل روند کلمات موزون را شعر خوانند و کلید روزی دانند و گروهی که از خساست (9) خلق و شر است (10) خلق حاسدند و این کالای نفیس را کاسد (11) خواهند ما را ضرر و زیانی نیست
ص: 6
شیره گر وصل آفتاب نخواهد *** رونق بازار آفتاب نکاهد
گو برو خاك مي خور و خار می باش. بالجمله این شش مجلد تشریف طبع یافته اما آن مجلدات که هنوز بحليۀ طبع محلی نشده بدین گونه است.
جلد هفتم کتاب مظهر العجائب اسد اللّه الغالب است محرر به نود هزار بیت و محتوى بهفت کتاب نخستین کتاب جمل و شرح حال ناکثین (1) و دیگر کتاب صفین و شرح حال قاسطين (2) و دیگر کتاب خوارج و شرح حال ما رقین (3) و دیگر کتاب شهادت و دیگر کتاب احوال تابعین و دیگر کتاب احوال مبغضين و محبین و دیگر کتاب کلمات قصار.
و جلد هشتم شرح حال بقول عذراء سيدة النساء فاطمة الزهراء سلام اللّه عليها
و جلد نهم شرح حال حسن مجتبی و ذکر اقوال و افعال و افدین و بیان احوال اولاد و احفاد آن حضرت.
و جلد دهم کتاب سید الشهداء از بدو ولادت تا روز شهادة و مخاصمه و محاوره معاويه بعد از حسن مجتبی با آن حضرت.
جلد یازدهم کتاب سید سجاد عليهم صلوات اللّه الى يوم التناد (4)
و جلد دوازدهم کتاب آینه جهان نما که مشتمل است بر پنجاه هزار اسم از سلاطين و حكماء و عرفاء و فقهاء و اطباء و امرا و اعیان و قضات و نحات و مدعیان
ص: 7
امامت و مهدویت و معارف استادان کیمیا و خوش نویسان انواع خطوط و شعرای عرب و شعرای عجم و ادیان مختلفه عالمیان و تعیین سال و زمان هر يك از این اسامی.
و جلد سیزدهم کتاب خبك التواريخ است که ملفق از کتب عربیه و فارسیه و مصنفات متفرقه گوناگونست.
جلد چهاردهم دیوان اشعار من بنده است مکشوف باد که اشعار من بنده کم تر از صد هزار شعر بشمار نمی رفت از این جمله بیست هزار بيت بالتقاط (1) و انتقاد و اختیار کردم و چنان دانستم که این منتخب را با دیوان هر يك از شعرای باستان بمیزان امتحان در گذرانی گران سنگ تر آید چندان که کتب تواریخ و احادیث من بنده از دیگر کتب فزونی دارد این کتاب را نیز بر دیگر دو اوین فزایش است اگر کسی را در این سخن شکی و ریبی در خاطر ثقلی اندازد، من بنده حاضرم از برای محاوره و موازنه لاجرم واجب می کند که مدعی بحلیۀ مراهنه (2) در آید و اگر تواند قصب السبق (3) بر باید خواستارم که در قفای من بیهوده ملاید و ژاژ (4) نخاید وقوع باب حسد نکند و حامل حبل من مسد (5) نشود.
بالجمله اشعاری که در آغاز جوانی و بدو سخن رائی در هم پیوستم نخستین سه دفتر مثنوی بود که بتحقیق و تنميق (6) عرفای محققین و اولیای موحدین بزبان پهلوی رقم کردم و دیگر تاریخ عالم را از هبوط آدم تا بعثت خاتم النبيين بشیوه و
ص: 8
شمیت (1) فردوسی بپارسی آوردم اگر چند زادۀ خاطر در نزد مرد شاعر منزلت فرزند دارد لكن من بنده چون تقریر این صنعتر افرود مکانت خویش دانستم چشم از فرزند نا پسند بپوشیدم و خط ترقین (2) در کشیدم هر سخن که در هم پیوندم اگر بتامل بنگرم و نه پسندم بسوزم در آتش بشویم در آب.
اکنون با سر سخن ائیم، چون هشت مجلد از مصنفات من بنده با این که بلند آوازه چون سموات سبع بود ، از حلیۀ انطباع و زینت طبع دور ماند بلکه چون ماه در محاق (3) و شاه در عری (4) افتاد.
این وقت نواب ستر کبری (5) و خدر عليا (6) محجوبه سلطنت و مستورۀ دولت ودیعه عفت صنيعۀ عصمت، مشید بنیان اقتصاد و انصاف انسان عين آزرم و عفاف انيس الدولة العلية، از برای بقای دولت ملك الملوك عجم وارث تخت و تاج فريدون و جم ناصر الدین پادشاه که حفظ یزدانش پناه، و توجه اهل بیتش همراه باد کتاب بتول عذراء و انسيۀ حوراء « فاطمة الزهراء سلام اللّه عليها » را امر و مقرر فرمود تا بحليه طبع و انطباع محلی دارند و من بنده این چند شعر را از منظومات خویش در مدح و ثنای او سرودم و هی هذه
انیس دولت شاهنشه فرشته همال (7) *** فرشته ایست بخوی و فرشتۀ بخصال
حریم حرمت او را فرشته چون سپرد *** نخست چشم به بنده سپس گشاید بال
کسی که پویه (8) ز دو سر شکسته باز آمد *** ز استان عفافش هزار بار خیال
مجالی از پی اندیشه هیچ نیست مگر *** خیال او که براندیشه صورتی ست محال
اگر چه نا گزر (9) اندیشه محبطوحی است *** ز عصمتش نگر آید (10) بر آینه تمثال
ص: 9
بصبح گاهان خورشید دیده بر دوزد *** به تیر و زوبین (1) تا دیده نفتدش بجمال
ز آفتابش سوده است چهره از پرتاب *** نه آسمانش دیده است سایه از دنبال
وجود او که بهشتی است کس نیافت نشان *** نشانه ایست ز هستی ایزد متعال
تمت الديباچه بعون اللّه الملك الوهاب
ص: 10
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
ذكر ولادت بتول العذراء سيدة النساء فاطمة الزهراء
صلى اللّه عليها و على ابيها و بعلها و بنيها
مكشوف باد که نور محمّد و آل محمّد صلى اللّه عليه و عليهم، عنوان كتاب كثرات و طغرای (1) منشور موجوداتست اوست نمایش نخست، و تابش نخستین، اگر چند حادثست گاهی نبود که نبود اگر چند ممکنست با واجب میانجی (2) ندارد، اگر صادر است با مصدر واسطه نپذیرد، لکن با این همه قربت از حضرت غيبوبت دور است و با دور باش (3) غیرت مهجور، ممکن را با واجب چه رنك و آب ما للتراب و رب الارباب اگر چه سید انبیاء در صدر سرادق (4) لولاك پوید در پیش گاه (5) غيبوبتش گوید وقتی من بند این شعر انشاد کرده ام.
ص: 11
ز غیب چون بشناس خود او فتاد نخست *** از آن شناس پی مبر پدید شد مانا (1)
لقای حق بخفامی نداشت نام و نشان *** که ظهور محمد شد ان خجسته لقا
میان شاهد غیب و نبی نباشد فصل *** ميانۀ يك و دو واسطه بود حاشا
مفاد ظاهر احمد ، مفاد باطن غيب *** نبی است بینش و انسوی نبیش است عمی
از این جمله مکشوف افتاد که اگر چند ولادت فاطمه در شماره ماه و سال و مدار زمان است لکن ماه و سال در مبتدا و منتهای مدتش از پا کاریان (2) بی نام و نشانست چنان که صادق آل محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم در کتاب معانی الاخبار از سید ابرار صلى اللّه عليه و آله خبر می دهد .
﴿ قالَ : قالَ رَسُولُ اللّهِ : خَلَقَ اللّهُ نُورَ فَاطِمَةَ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ الْأَرْضَ وَ السَّماءَ ، فَقالَ بَعْضُ النّاسِ : يا نَبِيَ اللَّهِ فَلَيْسَتْ هِيَ إِنسِيَّةً ؟ فَقال: فاطِمَةُ حَوْراءِ إِنسِيَّةٌ قَالَ : خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ نُورِهِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ آدَمَ إِذْ كَانَتِ الأَرْواحُ ، فَلَما خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ آدَمَ عُرِضَتْ عَلَى آدَمَ، قیل : يا نَبِيَ اللّهِ وَ أَيْنَ كَانَتْ فَاطِمَةُ ؟ قَالَ : كَانَتْ في حَقِّةٍ تَحْتَ ساقِ الْعَرْشِ ، قَالُوا : يا نَبِيَ اللّهِ فَإِنْ كانَ طَعامُها ؟ قَالَ : التَّسْبِيحُ وَ التَّهليلُ وَ التمجيدُ.﴾
می فرماید رسول خدا فرمود: خداوند خلق کرد نور فاطمه را از آن پیش که خلق کند آسمان و زمین را، بعضی از اصحاب عرض کردند: یا رسول اللّه فاطمه انسیه نیست فرمود فاطمه حوراء انسیه است، و او را خداوند بیافرید از نور خویش از آن پیش که آدم را بیافریند، و گاهی که آدم را بیافرید نمودار گشت نور فاطمه بروی،
ص: 12
گفتند : یا رسول اللّه فاطمه در کجا می زیست فرمود در حقۀ جای داشت و در تحت ساق عرش می زیست، گفتند: طعام او چه بود فرمود تسبيح و تهليل و تمجيد.
﴿ فَلَما خَلَقَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ آدَمَ ، وَ أَخْرَجَنِي مِنْ صُلْبِهِ وَ أَحَب اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ أَنْ يُخْرِجَها مِنْ صُلِّبي، جَعَلَهَا تُفَاحَةً فِي الْجَنَّةِ و أَتاني بِها جَبْرَئِيلُ فَقالَ لي: السّلامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكَ يا مُحَمَّدُ ، قُلْتُ : و عَلَيْكَ السَّلامُ و رَحْمَةُ اللّهِ حَبيبي جَبْرَئِيلُ ، فَقَالَ : يَا مُحَمَّدُ إِنَّ رَبِّكَ يَقْرَتُكَ السّلامُ قُلْتُ مِنْهُ السّلامُ وَ إِلَيْهِ يَعُودُ السّلامُ قَالَ : يَا مُحَمدُ إِنَّ هذِهِ تُفَاحَةٌ أَهْدِيَهَا اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ إِلَيْكَ مِنَ الْجَنَّةِ فَأَخَذْتُها و ضَمَمْتُها إلى صَدري.﴾
می فرماید: وقتی بیافرید خداوند آدم و مرا از صلب او بر آورد، دوست داشت که نیز از صلب من فاطمه را بادید (1) کند لاجرم نور او را در بهشت بصورت سیبی بر آورد، و جبرئیل آن را بنزد من حاضر ساخت و مرا سلام داد و جواب بستد، آن گاه گفت : یا محمد تو را پروردگار تو سلام می رساند گفتم: سلام از وست و معاودت سلام بدوست گفت : یا محمد همانا این سیبی است از بهشت که خداوند بسوی تو هدیه فرستاده، آن سیب را بگرفتم و بر سینۀ خود بچفسانیدم (2)
﴿قالَ : يا مُحَمَّدُ يَقُولُ اللّهُ جَلَّ جَلالُهُ كُلْها ، فَفَلَقْتُها فَرَأَيْتُ نُوراً ساطِعاً و فَزِعْتُ مِنْهُ ، فَقالَ : يا مُحَمَّدُ ما لَكَ لا تَأْكُلُ كُلَّهَا وَلَا تَخَفْ
ص: 13
فَإِنَّ ذلِكَ النُّورَ لِلْمَنْصُورَةِ في السماء ، و هِيَ فِي الْأَرْضِ فَاطِمَةُ ، قُلْتُ: حَبيبي جَبْرَئِيلُ وَ لَمَ سُمِّيت في السَّمَاءِ المَنْصُورَةُ و في الْأَرْضِ فَاطِمَةُ ، قالَ : سُمِّيَتْ فِي الْأَرْضِ فَاطِمَةُ لأَنَّها فَطَعَتْ شِيعَتَها مِنَ النَّارِ و فُلِمَ أَعْد آئُها عَنْ حُبِّها ، وَ هِيَ في السَّماء المَنْصُورَةُ ، و ذلكَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ:
و يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ ، يَنْصُرُ مَنْ يَشَاء يَعْني نَصْرَ فاطِمَةَ لِمُحِبِّيها. ﴾
این وقت جبرئیل عرض کرد: ای محمد خداوند می فرماید بخور این سیب را، چون بشکافتم از میان آن نوری در لمعان آمد و ساطع شد، چنان که من بترسیدم جبرئیل گفت ای محمد چیست تو را که نمی خوری بخور و بیم مکن زیرا که این نور منصوره است در آسمان و فروغ فاطمه است در زمین، گفتم: ای دوست من جبرئیل از برای چه او را در آسمان منصوره نامند و در زمین فاطمه عرض کرد در زمین فاطمه نام یافت از بهر آن که شیعیان خود را از آتش دوزخ باز می دارد و اعدای خود را از حب خود دفع می دهد، و در آسمان منصوره نامیده شد بمفاد آیۀ. مبارکه:
﴿ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ يَنْصُرُ مَنْ يَشَاهُ يَعْنِي نَصْرَ فاطِمةَ لِمُحِبيها. ﴾
خلاصه معنی از این کلمات آنست که : فاطمه علیها السلام دوستان خود را نصرت می فرماید، و فرحان و شادان می سازد چون شطری از قدمت وجود و سبقت وجودش که کار نامه اول و آینه ازل است مسطور افتاد ، اکنون با سر سخن آئیم و ولادت آن حضرت را در این جهان که زندانی محدد (1) جهات و دست خوش زمان غیر قار
ص: 14
الذاتست (1) بنمائیم، همانا: قصه تزویج خدیجه علیها السلام را در مجلد دویم از کتاب اول ناسخ التواريخ بابسط مقال مقارن ساختیم، دیگر بتکرار نخواهیم پرداخت بالجمله چون رسول خدا خدیجه را کابین (2) بست، و بسرای خویش در آورد مردم قریش که بستۀ اشراك (3) شرك و شقاق و بندى (4) احبال (5) کفر و نفاق بودند و با آن حضرت لعب مخالفت می باختند، و اسب و فرزین (6) مخاصمت می تاختند زنان خود را از مؤانست و مجالست خدیجه منع نمودند، و از استیناف مؤالفت و ایتلاف مخالصت (7) دفع دادند چنان که صدوق در امالی خویش سند بمفضل بن عمر می رساند.
﴿ قالَ : قُلْتُ لِأَبي عَبْدِ اللّهِ كَيْفَ كَانَ وِلادَةُ فَاطِمَةَ فَقَالَ : نَعَمْ إِنَّ خَديجَةَ لَما تَزَوجَ بِها رَسُولُ اللّهِ صلی اللّه علیه و آله و سلم، هَجَرَتها نِسْوَةٌ مَكَّةَ فَكُنْ لا يَدْخُلْنَ عَلَيْها وَلا يُسَلَّمْنَ عَلَيْها وَلا يَتْرُكْنَ إِمْرَأَةٌ تَدْخُلُ عَلَيْها فَاسْتَوْحَشَتْ خَديجَةُ لِذلِكَ وَ كَانَ جَزْعُها وَ غَمُّها حَذَرَا عَلَيْهِ﴾.
می گوید: در حضرت ابی عبد اللّه بعرض رسانیدم، که چگونه بود ولادت فاطمه فرمود: آن گاهی که رسول خدا خدیجه را تزویج فرمودند، زنان مکه از وی برمیدند، و هیچ گاه بروی در نیامدند و او را سلام ندادند، و هیچ زنی را بسرای
ص: 15
او آمد شدن نگذاشتند، از این روی خدیجه علیهما السلام قرین وحشت و دهشت گشت، و خوف و خشیت او برسول خدای بود بدین گونه روز گذرانید تا بفاطمه سلام اللّه عليها حامل گشت، و آن حضرت در رحم با مادر آغاز سخن نمود و مادر بر مکروهات صبر همی فرمود ، و خدیجه این حدیث را از رسول خدای پوشیده می داشت این بود تا روزی رسول خدا بخانه در آمد و سخن فاطمه را با مادر اصغا (1) فرمود.
﴿ فَقالَ لَها : يا خديجَةُ مَنْ تُحَدِّثِينَ ؟ قَالَتِ الْجَنِينُ الَّذِي فِي بَطْني تُحَدَّثُني و يُونِسنُي﴾.
فرمود ای خدیجه با چه کس سخن می کنی عرض كرد اين كودك كه در شكم دارم مونس من ست و با من حدیث می کند.
﴿ قالَ: يا خَديجةُ هذا جَبْرَئِيلُ فَيُبَشِّرُ ني أَنَّها أنثى ، و أَنَّهَا النِّسْلَةُ الطَّاهِرَةُ مَيْمُونَةُ ، و أَنَّ اللّهَ تَبَارَكَ سَيَجْعَلُ نَسلي مِنْها و سَيَجْعَلُ مِنْ نَسْلِها أَئِمَةً و يَجْعَلُهُمْ خُلَفَاءَهُ في أَرْنهِ ، بَعْدَ إنقِضاءِ وَحيِه.﴾
فرمود: ای خدیجه اينك جبرئیل ست و بشارت می دهد مرا که این دختر ی ست پاکیزه و فرخنده زود باشد که از نسل او امامان بادید (2) آورد ایشان را بعد از انقطاع وحی در روی زمین خلفای خویش گرداند پس خدیجه شادکام بزیست تا هنگام ولادت فاطمه برسید ناچار خدیجه كس بنزديك زنان قريش و بنی هاشم فرستاد که بنزد من
ص: 16
آئید، و آن پرستاری که در چنین هنگام زنان با زنان بکار می بندند مرعی دارید در پاسخ گفتند : ما تو را دیدار نخواهیم کرد چه صلاح و صوا بدید ما را بکار نبستی و نصایح ما را بچیزی نشمردی و یتیم ابو طالب را که بی ثمر و ثروت بود بشوي (1) گرفتی خدیجه از پاسخ ایشان آزرده و اندیشناک گشت این هنگام چهار زن گندم گون و بلند قامت که با زنان بنی هاشم ماننده بودند از در در آمدند، خدیجه از دیدار ایشان بيم ناك شد.
﴿ فَقالَت: إِحديُهنَّ لا تَخزَني يا خَديجَةُ فَإِنَّا رُسُلُ رَبِّكِ إِلَيْكِ و نَحْنُ أخَواتُكِ أنَا سارَةً ، و هَذِهِ آسِيَةُ بِنْتُ مُزاحِمٍ ، و هِيَ رَفيقَتُكِ فِي الجَنَّةِ، و هذِهِ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرانَ ، و هَذِهِ كُلتُمْ أَخْتُ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ ، بَعَثْنَا اللَّهُ إِلَيْكِ لِنَلِيَ عَنْكِ ما تَلَى النِّساءِ مِنَ النِّساءِ .﴾
یک تن از آن زنان گفت: بیم مکن ای خدیجه ما فرستادگان پروردگار تو ایم بسوی تو، ما خواهران تو ايم اينك من ساره ام، و اين يك آسیه دختر مزاحم که رفیق تست در بهشت، و آن يك مريم دختر عمر انست، و ان دیگر کلثم خواهر موسی بن عمر ان ست خداوند ما را بسوی تو گسیل نمود تا مباشر امر تو باشیم چنان که زنان مر زنان را، آن گاه یک تن از ایشان جانب یمین گرفت و تنی در یسار رفت و سه دیگر در پیش روی خدیجه نشست و چهارم در قفای آن حضرت جای کرد و فاطمه علیها السلام طاهره مطهره متولد گشت، و این واقعه در روز جمعه بیستم جمادی آلاخره بود در سال شش هزار و دویست و هشت سال شمسی بعد از هبوط آدم صفی علیه السلام، و ورود رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم و در مدینه روز دوشنبه دوازدهم شهر ربیع الاول بود در سال شش هزار و دویست و شانزده سال شمسی، از این جمله مکشوف می افتد که مدت عمر فاطمه علیها السلام در سال هجرت در ورود مدینه هشت سال شمسی و هشت ماه
ص: 17
و بیست و دو روز بود و اگر این هشت سال شمسی را بسال قمری نقل کنیم مدت عمر فاطمه هنگام ورود مدینه هشت سال و یازده ماه و اند (1) روز می آید ، اکنون با سر سخن رويم.
﴿ فَلَما سَقَطَتْ إِلَى الْأَرْضِ أَشْرَقَ مِنْهَا النُّورُ حَتَّى دَخَلَ بُيُوتَاتِ مَكَّةَ و لَمْ يَبْقَ فِي شَرْقِ الْأَرْضِ وَ لَا فِي غَرْبِها مَوْضِعُ إِلَّا أَشْرَقَ فِيهِ ذَلِكَ النُّورُ وَ دَخَلَ عَشْر مِنَ الحُورِ العينِ ، كُلُّ واحِدٍ مِنْهُنْ مَعَها طَسْتُ مِنَ الْجَنَّةِ و إِبريق مِنَ الجَنَّةِ ، و في الْإِ بْرِيقِ مَا مِنَ الكَوثَرِ فَتَناوَ لَتْهُ المَرْئَةُ اَّلتي كانَتْ بَيْنَ يَدَيْها فَغَسَلَتْها بِهاءِ الكَوثَرِ و أَخْرَجَتْ خِر قتَينِ بَيضاوَتَينِ أَشَدَّ بَياضاً مِنَ اللَّبَنِ، و أَطْيَبَ ريحاً مِنَ الْمِسْكِ وَ الْعَنْبَر ، فَلَفَقَتها بواحِدَةٍ، فَنَعَّتها بِالثّانِيَةِ.﴾
می فرماید: وقتی فاطمه از بطن مادر بر زمین آمد بیوتات مکه مشرق نور گشت و در شرق و غرب ارض موضعی نماند الاان که از شعشعه اين نور مبارك تابناک شد، این هنگام ده تن حور العین در آمدند، و با هر يك طشتی از فردوس و ابریقی (2) از آب کوثر بود آن يك كه در پیش روی فاطمه جای داشت آن طشت و ابریق را فرا گرفت و فاطمه را با آب کوثر بشست و در خرقه سفیدی که از شیر سفید تر و از مشك و عنبر بویا تر بود بر آورد ، یکی را بجای قماط (3) بکار بست و با آن دیگر سر و تن مبارکش را محفوف (4) داشت.
ص: 18
﴿ ثُمَّ اسْتَنْطَقَتْها فَنَطَقَتْ فَاطِمَةُ بِالشَّهادَتَينِ و قالَتْ : أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إلاَّ اللّهُ و أَنَّ أبي رَسُولُ اللّهِ سَيِّدُ الأنبِياءِ و أَنَّ بَعلي سَيّدُ الأوصِياءِ وَ وُلدي سادَةُ الأسباطِ﴾.
چون از فاطمه خواستار تنطق گشت آغاز سخن نمود و گفت شهادت می دهم بوحدانیت خدا، و نبوت پدرم محمّد مصطفی، صلی اللّه علیه و آله و سلم و وصایت شوهرم علی مرتضی، و سیادت فرزندانم ائمه هدی، آن گاه بر آن جماعت سلام داد، و هر یک را بنام یاد کرد و بر روی او تبسم فرمود پس بشارت دادند اهل آسمان ها بعضي مر بعضي را بولادت فاطمه و نوری در آسمان پدیدار شد که تا آن زمان فرشتگان دیدار نکرده بودند.
﴿ و قالَتِ النِّسْوَةُ: خُذيها يا خَديجَةُ طَاهِرَةٌ مُطَهِّرَةٌ ، زَكِيَّةً مَيْمُونَةً، بُورِكَ فيها و في نَسلِها فَتَنا وَ لَتْها فَرِحَةً مُسْتَبْشِرَةً و أَلْقَمَتْها ثَدْیَها، فَدَرْت عَلَيْها فَكانَتْ فَاطِمَةُ تُنمى في اليَوْمِ كَما يُنْعَى الصَّبِيُّ في الشَّهْرِ ، و تُنمى في الشَّهْرِ كَما يُنمي في السِّنَةِ﴾.
آن گاه زنان گفتند ای خدیجه بگیر این پاك و پاكيزه زكيه ميمونه را، مبارك باد او و نسل او پس خدیجه شادان و فرحان فاطمه را ماخوذ داشت، و پستان مبارك در دهانش گذاشت و او را شیر بخورانید، و فاطمه روزی چنان بالیده (1) می شد که دیگر کودکان ماهی و ماهی بدانسان نمو می نمود که دیگر کودکان بسالی و در مصباح الانوار نیز این حدیث بدین گونه رقم یافته، و دیگر در امالی صدوق و عیون الاخبار از حضرت رضا علیه السلام مرویست.
ص: 19
﴿ قالَ : قالَ النَّبِيُّ : لَما عُرِجَ بي إِلى السَّمَاء أَخَذَ بِيَدي جَبْرَئِيلُ ، فَأَدْخاني الجَنَّةَ فَناوَ لَني مِنْ رُطَبِها فَأَكَلْتُهُ فَتَحَوَّلَ ذلِكَ نُطْفَةً في صُلبي، فَلَما هَبَطَتُ إِلَى الْأَرْضِ واقَفتُ خَديجَةً و حَمَلَتْ بِفَاطِمَةَ فَفَاطِمَةً حَوْراءِ إِنسِيَّةُ فكُلَّما اشتَقْتُ إلى رائِحَةِ الجَنَّةِ شَمَمْتُ رَائِحَةَ إِبْنَتي فَاطِمَةَ﴾.
می فرماید : رسول خدا فرمود گاهی که من بآسمان عروج دادم جبرئیل دست مرا ماخوذ داشت و در بهشت در آورد، و از خرمای بهشت مرا داد و من بخوردم پس نطفۀ گشت در صلب من، چون از آسمان فرود شدم و با خدیجه هم بستر گشتم بفاطمه حامل گشت، و فاطمه حوراء انسیه است، لاجرم هر گاه مشتاق رایحۀ بهشت می شوم فاطمه را می بویم، در احتجاج نیز این حدیث بدین گونه وارد است.
کنای آن حضرت نخست ام الحسن و دیگر ام الحسین، و سه دیگر ام المحسن است چهارم ام الائمة پنجم ام ابيها ششم ام السبطين اما اسماء و القاب آن حضرت ؛ روایت ابو جعفر القمى فاطمة، البتول، الحصان، الحرة، السيدة، العذراء ، الحوراء ، المباركة، الطاهرة ، الزكية، الراضية، المرضية، المحدثة ، مريم الكبرى، الصديقة الكبرى، و در آسمان حضرتش را النورية، السماوية، الحانية (1) ، گويند، الصديقة بالاقوال، و المباركة بالاحوال، و الطاهرة بالافعال، الزكية بالعدالة، و الرضية بالمقالة، المرضية بالدلالة المحدثة بالشفقة، و الحرة بالنفقة، و السيدة بالصدقة، الحنان (2) بالمنان ، البتول فى الزمان، الزهراء بالاحصان، (3) مریم الكبرى بالستر، فاطمة بالسر، فاطمة بالبر،
ص: 20
النورية بالشهادة ، السماوية بالعبادة، الحانية بالزهادة، العذراء بالولادة، الزاهدة الصفية العابدة، الرضية المرضية المتهجدة، الشريفة القانتة العفيفة، سيدة النسوان، حبيبة حبيت الرحمن، المحتجبة عن خزان الجنان،صفية الرحمن، ابنة خير المرسلين قرة عين جميع الخلايق اجمعين، واسطة العقد بين سيدات نساء العالمين، متظلمة بين يدى العرش يوم الدين ثمرة النبوة ام الائمة، زهرة فؤاد شفيع الائمة، الزهراء المحترمة، الغرة المحتشمة المكرمة تحت القبة الخضراء، الانسية الحوراء البتول العذراء ، سيدة النساء، وارثة سيد الانبياء قرينة سيد الاوصياء، فاطمة الزهراء، الصديقة الكبرى، راحة روح المصطفى حاملة البلوى، من غير فزع ولا شكوى، و صاحبة شجرة طوبى، و من انزل فى شأنها و شأن زوجها و اولادها سورة هل اتى ابنة النبى، و صاحبة الوصى، و ام السبطين وجدة الائمة، و سيدة نساء الدنيا و الآخرة، زوجة المرتضى، والدة المجتبى ؛ ابنة المصطفى، السيدة المفقودة الكريمة، المظلومة الشهيدة، السيدة الرشيدة، شقيقة مريم ابنة محمد الاكرم، المفطمة من كل شر، المعلومة بكل خير، المنعوتة فى الانجيل الموصوفة بالبر و التبجيل، درة صاحب الوحى و التنزيل، جدها الخليل مادحها
الجليل ، خاطبها للمرتضى بامر المولى جبرئيل.
وقتی در رسالۀ اسرار الانوار في مناقب الائمة الاطهار شعری چند در مدح و منقبت فاطمه عليها السلام گفته ام در این کتاب مبارك نيز نگارش یافت.
صدف گوهر شبیر و (1) شبر *** جفت حیدر سلیل پیغمبر
دختر مصطفی اگر چه زنست *** شیر مردان چو زنش بیم تنست
زن اگر چند نیم مردانند *** بر او مردنیم زن دانند
شیر یزدانش گر نبودی مرد *** زیست از مرد در جهان او فرد
ص: 21
همتش ز اختران برشته کند *** عصمتش بانگ بر فرشته زند
در جهان بود از جهانش ليك *** جز بیزدان نبد سلام عليك
از جهان دیده بر جهان داور *** آن که رست از جهان فدك چكند
این فدك بهر تو محك كرده است *** نز جهان فذلك اين فدك كرده است
زین جهانی و زین جهان پاکست *** گوهر پاك خواجه لولاك است
گوهری و صدف بیازده در *** مادری و پسر زیازده حر
این خبر از بریده بما می رسد:
﴿ قالَ النِّبيُّ : إِنَّ مَلَكَ الْمَوْتِ خَيْرَني فَاسْتَنْظَرْتُهُ إلى نُزُولِ جَبْرَئِيلَ فَتَجَلَى إبْنَتَهُ الغَشى فَقالَ لَها : يا بِنتى إِحفَظى عَلَيْكِ فَإِنَّكِ وَ بَعَلَكِ وَ ابْنَيَكِ مَعي في الجَنَّةِ﴾.
می فرماید: هنگام انتقال رسول خدای از جهان فانی بسرای جاودانی فرمود ملك الموت مرا مخیر نمود تا اگر خواهم سفر آن جهانی کنم، و اگر نه بجای مانم از این خبر غشیه بر فاطمه عارض گشت و بیم رفت که بیهوش و مغشی علیها گردد، رسول خدا فرمود ای دختر من خویشتن دار باش، همانا تو و شوهر تو و فرزندان تو با من در بهشت خواهید بود. بمفاد آیۀ مبارکۀ:
﴿ إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ المَسيحُ عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ وَجيهاً في الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرِّبِينَ﴾.
خداوند تبارك و تعالى بشارت داد مریم را بولادت عيسى و بشارت داد فاطمة را بولادت حسن و حسین، چنان که در حدیث وارد است:
﴿ إِنَّ النَّبيِّ بَشِّرَها عِنْدَ وِلادةِ كُل مِنْهُما بِأَنْ يَقُولَ لَهَا لَيُهَنْئُكِ أَنْ
ص: 22
وَلَدْتِ إمامًا يَسُودُ أَهْلَ الجَنْةِ و أَكْمَلَ اللّهُ تَعَالَى ذلِكَ في عَقِبها﴾.
یعنی بشارت داد رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم فاطمه را در ولادت حسن و حسين عليهما السلام باین که در تهنیت او می فرماید ای فاطمه مهنا باد تو را ولادت امامی که سید اهل بهشت است و خداوند تکمیل کرد این نعمت را بر فاطمه که اولاد ائمه هدى عليهم السلام از پس یک دیگر متولد شدند.
﴿ قَوْلُهُ تَعالى : و جَعَلَها كَلِمَةٌ باقِيَة فِي عَقِبِه لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾.
یعنی : امير المؤمنين عليه السلام.
﴿ قالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام : كانَت مُدَّة حَملِها تِسْعَ سَاعَاتِ وَ وَلَدَتْ فاطِمَةُ الحَسَنَ وَ الحُسَينَ وَ بَيْنَهُما سِنَّةُ أَشْهُرٍ﴾.
صادق آل محمّد می فرماید مدت حمل مریم نه ساعت بود و میان ولادت حسن و حسین بروایتی شش ماه است واجب می کند که زحمت حمل بر فاطمه بزیادت بوده است از مریم و مریم دختر عمران ست ، و فاطمه دختر محمّد و شرف مردم با پدر است.
﴿ قَوْلُهُ تَعالى : إذْ قَالَتِ امْرَأَةُ عِمْرَانَ : رَبِّ إِنِّى نَذَرْتُ لَكَ ما في بَطني مُحَرِّراً ، فَتَقَبَّلْ مِنِّي إِنَّكَ أَنتَ السَّميُع العَليمُ﴾.
می فرماید زن عمران که مادر مریم بود، عرض کرد ای پروردگار من نذر کردم و بر ذمت نهادم اگر این جنین که در بطن دارم پسری باشد او را محرر دارم و معتكف (1) مسجد و نامزد طاعت خداوند فرمایم ای بار خدای از من بپذیر ، تو شنوا و دانائی.
ص: 23
﴿ فَلَمَا وَضَعَتْها قَالَتْ : رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُها أَنثَى وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ و لَيْسَ الذَّكَرُ كالأنثى، و إنِّي سَمِّيتها مَرْيَمَ و إنّي أعيذُها بِكَ وَ ذُرِّيَّتها مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ﴾.
آن گاهی که مادر مریم حمل فرو گذاشت و نگریست که آن جنین که در شکم داشت دختری بر آمد، و دختر همانند پسر نباشد، لکن تو دانا تری بر آن چه پسندیده داری ، من او را بمریم مسمی داشتم و با فرزندانش پناهندۀ تو گذاشتم، هم اکنون گوئیم اگر رسول خدا با آن فضل که بر آفرینش داشت در حق فاطمه نذری فرمودی باضعاف فاضل تر بودی بر آن چه مادر مریم بر ذمت نهاد و نذر مریم از قبل مادر بود و نذری که از قبل پدر باشد در منزلت دو چندان خواهد بود ، در تفسیر ثعلبی مذکور است که چون خدیجه بفاطمه حامل شد، عرض کرد: ای خداوند آفرینن یننده قربت من در حضرت تو از زوجه عمران افزونست و فزونی منزلت محمّد از عمران از حوصلۀ حساب بیرون، من این فرزند را محرر کردم خداوند رسول خویش را وحی فرستاد که با خدیجه بگوی دست باز دار از وی که او صفی من و برگزیده من و آزاد کرده من از دوزخ است، و مادر امامان است خدیجه گفت بدان شادم چه مادر اصفیاء و امامان است، همانا محرر آن کس را گویند که از مسجد بیرون نشود و دختر نتواند محرر شد چه شرط ملازمت مسجد طهارتست و آن ایام که زنان خون آلوده شوند مطهر نباشند از این جاست که انّائی (1) مادر
مریم که عرب او راحنّه گویند چون نذر کرد که فرزندش را محرر کند شوهرش عمران گفت: ای انائی تو چه دانی که در شکم چه داری باشد که دختری آوردی چون بر زبان او گذشته بود فتقبل منی مسئلت او باجابت مقرون گشت، چنان که خدای می فرماید:
﴿ فَتَقَبَّلَها رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنبَتَها نَباتاً حَسَنًا وَ كَفَّلَها ذَكَرِيّا﴾
ص: 24
پس بپذیرفت خداوند نیکو پذیرفتنی، که مریم مقیم مسجد باشد و ملازمت مسجد نماید و او را ببهتر وجهی نشو و نما داد و کفالت امر او را بزکریا گذاشت و كفالت امر فاطمه با رسول خدای بود و روشن ست فضیلت کفالت رسول خدای بر هر کفالتی، و دیگر کفالت يتيم مندوبست و كفالت ولد واجب، و دیگر آن که ولادت عیسی از مریم در زمان جاهلیت بود، و حسن و حسین بر فطرت اسلام از فاطمه علیها السلام متولد شد ، و دیگر آن که خداوند مریم را بسلامت او و سلامت جنینی که در بطن داشت آگهی داد و هیچ خوف و خشیتی در خاطر او راه نمی کرد، لکن فاطمه را آگهی نرسید از حال حمل و وضع آن که طریق سلامت می سپارد یا هلاکت، از این جاست که مسلمانان را در یوم بدر بر فرشتگان فضیلت بود چه ایشان در بیم و امید بودند و بر فرشتگان مکشوف بود که مقتول نخواهند شد ، قوله تعالي:
﴿ فَناديها مِنْ تَحْتِها أَلّا تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيّا﴾
یعنی: هنگام وضع حمل عیسی از زیر پای مریم ندا در داد که ای مادر غمنده (1) مباش که پروردگار از زیر پای تو نهری جاری فرمود.
﴿ وَ قَالَ النَّبِيُّ : يَا فَاطِمَةُ إِنَّ اللّهَ يَرْضَى لِرِضاك﴾
لکن پیغمبر فرمود: ای فاطمه خداوندراضی می شود از رضای تو و او را ایمن نساخت، و از برای مریم گفته شد:
﴿ وَ الَّتي أحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَحْنَا فِيهَا مِنْ رُوحِنَا وَ جَعَلْنَا هَا وَ ابْنَهَا آيةً لِلعالَمينَ﴾
می فرماید چون مریم از هر ناشایست خویشتن دار بود بعضي از روح خویش را دمیدیم در وی و فرزند شرا آیتی کردیم از برای عالمیان، اما فاطمه خامسة آل عباست و جبرئیل فخر و مباهات می کند بهر يك از خمسۀ آل عبا چنان که می گوید:
ص: 25
﴿ مَن مِثلی وَ أنَا سادِسُ خَمسَةٍ﴾
یعنی از جبرئیل که نام او روح است نفخۀ در مریم دمیده شد و روح بتمامت در فرود منزلت هر يك از آل عباست چنان که در مفاخرت خويش گفت : من ششم خمسه آل عبایم، و از شئونات مریم است.
﴿ و هُزّي إِلَيْكِ بِجِذعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيّاً﴾.
یعنی: فرا کش بسوی خود درخت خرمای خوشیده را تا سبز و بارور شود و فرو ریزد بر تو خرمای تازه.
﴿ فَكُلي وَ اشْرَبي و قَرّي عَيْناً﴾.
پس بخور و بیاشام از خرما و آب گوارا، و روشن ساز چشم را و خرم دار خاطر را بفرزند ارجمند، و سبزی نخل خشك، و آوردن خرمای تازه، از این جمله منزلت مریم باز نموده می آید ، تواند شد چنان که فاضل مجلسی بر این رفته است آن نهر و نخله بجای بودند، آن گه از عدم بوجود آمدند، زیرا که از ینان اثری باقی نماند، چون علامات و آیات دیگر مانندۀ زمزم و مقام و موضع تنور و انفلاق بحر، ورد شمس که بنشان اثر و صحاح خبر كأنه مشهود ماست ، و از برای زهراء است حدیث تمر صیحانی، و قدس الماء ، در خبر است که یک روز ام ایمن با دیدۀ سر شك انگیز عرض کرد که یا رسول اللّه، فاطمه را بشوی دادی و او را نثاری که تشریف عروسانست نفرمودی.
﴿ فَقالَ صلی اللّه علیه و آله و سلم: يا أمَّ أيمَن لَمِ تَكذبينَ فَإِنَّ اللّهَ تَعالى زَوَّجَ فَاطِمَةَ عَلِيًّا أمَر أشجارَ الْجَنَّةِ أنْ تَنثُرَ عَلَيْهِمْ مِنْ حُلِيِّها و حُلَلِها و ياقُوتِها و درِّها و زُمُرُّدِها و إِسْتَبْرَقِها فَأَخَذُوا مِنْها ما لا يَعْلَمُونَ﴾.
ص: 26
فرمود: ای ام ایمن از در کذب سخن مکن گاهی که خداوند فاطمه علیها السلام را با علی علیه السلام کابین (1) بست، فرمان داد تا افزون از هندسه حساب از حلی و حلل و یاقوت و در و زمرد و استبرق (2) برای شان نثار کردند، و نیز در بیان منزلت و مکانت مریم است، و او محدثه بود چنان که خدای فرماید:
﴿ و إِذْ قالَتِ المَلائِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَيكِ وَ طَهِّرَكِ وَ اصْطَفَيكِ عَلى نِساء العالَمينَ﴾ (3)
یعنی یادزکن گاهی که جبرئیل یا گروهی از فریشتگان مریم را گفتند، ای پرستنده خداوند، همانا خداوند تو را برگزید و بپذیرفت از برای عبادت و خدمت مسجد اقصی، و پاکیزه ساخت از هر نا شایست و بتول (4) فرمود از حیض و نفاس، و برگزید تو را از زنان عهد تو، و بی شوهر بنفخۀ جبرئیل تو را فرزند داد، همانا مراد از زنان عالمین زنان عهد مریم است، چنان که بنی اسرائیل را فرمود :
﴿ يا بَني إِسرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِي الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ علَىَ العالَمينَ﴾ (5)
می فرماید ای بنی اسرائیل فرا خاطر آرید آن نعمت ها که مر شما را عطا کردم، و شما را برگزیدم بر عالمیان. یعنی: بر مردمی که در عهد شما و معاصرين شمایند بر مسلمانان. و قوله تعالى:
﴿ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ و نُوحا و آلَ إِبْرَاهِيمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعالَمينَ ذُرِّيَّةً بَعضُها مِنْ بَعْض و اللّهُ سميعٌ عَليمٌ ﴾.
ص: 27
یعنی : خداوند برگزید آدم را و نوح را و آل ابراهیم را که اسمعیل و اسحق و اولاد ایشانند ، که امامان و پیغمبران و فرزندان ایشان بودند، که بعضی از بعضی با دید آمدند تا بخاتم انبیاء و سید اوصیاء ، بروایت ابن عباس و ابوذر و انس رسول خدا فرمود: آل ابراهیم منم ، و آل عمران علی علیه السلام، خداوند ایشان را بر عالمیان تفضیل داد یعنی بر مردمان زمان هر يك از ايشان،
﴿ وَ قالَ النَّبيُّ صلى اللّه عليه و آله و سلم فاطِمَةُ سَيِّدَةَ نِساء العالَمينَ ، مِنَ الأَوَّلينَ وَ الآخِرينَ و أَنَّها لَتَقُومُ فِي مِحْرابها ، فَيُسَلَّمُ عَلَيْها سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَك مِنَ الْمُقَرَّبِينَ و يُنادُو نَها بِما نادَتْ بِهِ المَلائِكَةُ مَرْيَمَ ، فَيَقُولُونَ يَا فَاطِمَةً إِنَّ اللَّهَ اصْطَفيكِ و طَهِّرَكِ وَ اصْطَفَيكَ عَلى نِساءِ العالَمينَ﴾.
رسول خدا فرمود : فاطمه سیدۀ زنان عالمیان است ، از اولین تا آخرین و هیچ کس را استثنا نفرمود ، پس مکشوف افتاد فضیلت فاطمه بر مریم و دیگر زنان عالم ، می فرماید: گاهی که فاطمه در محراب عبادت ایستاده می شود ، هفتاد هزار فریشتگان مقرب بر وی درود می فرستند ، و او را ندا در می دهند بدان چه ملائکه مریم را ، و می گویند : ای فاطمه خداوند برگزید تو را، و پاکیزه ساخت و برگزید بر زنان عالمیان ، قوله تعالى :
﴿ كُلَّما دَخلَ عَلَيْها زَكريا المِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَريَمُ أنّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ﴾ (1)
می فرماید هر گاه زکریا بر مریم در می آمد، در نزد او چند که در بایست بود خورش و خوردنی می نگریست، زکریا را شگفت آمد گفت: هان ای مریم این طعام را از کجا بدست کردی ، گفت از نزد خدا ، و خداوند روزی می دهد بیرون حساب،
ص: 28
آن که را می خواهد ، فاضل مجلسی می فرماید : نفس این آیه مبارکه معنی نیست که خداوند این رزق را ابداع و اختراع فرمود ، و نا گاه بیافرید ، بلکه دلالت بکثرت شکر گذاری می کند، چنان که مردی گوید امروز خداوند مرا بدرهمی روزی داد ،
﴿ كَما قالَ قُلْ كُل مِنْ عِندِ اللّهِ﴾.
لکن از برای زهراء علیها السلام از اخبار كثيره، و احادیث متواتره چون حديث مقداد، و خبر طاير، و رمان و عنب ، و تفاح و سفرجل ، و جز اینان چنان که عنقریب در فضایل آن حضرت بشرح می رود ، و از ین اشیاء فاطمه می خورد ، و بعد از آدم و حوا هیچ آفریده را از زنان این مکانت نبود ، و ازین اشیاء نتوانست رزق یافت، في الحديث:
﴿ إنَّ النَّبيَّ صلی اللّه علیه و آله و سلم دَخَلَ عَلى فاطِمَةَ ، و هِيَ فِي مُصَلاّها ، و خَلَفَها جَفْتَةٌ يَفُورُ دُخانُها ، فَأَخْرَجَتْ فاطِمَةُ الجَفْنَةَ ، فَوَضَعَتْها بَين أَيْدِيهِما ، فَسَأَلَ عَلىٌ أَنّى لَكِ هذا ، قالَت : هُوَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ و رِزْقِهِ ، إِنَّ اللّهَ يَرْزُقُ مَن يَشاءُ بِغَيرِ حِسابٍ﴾.
یعنی : رسول خدا بر فاطمه در آمد و آن حضرت در مصلای خود بود ، و در قفای او جفنۀ (1) در غلیان بود ، و دخان از و بالا می گرفت پس فاطمه آن جفنه را بر داشت ، و نزد رسول خدا و علی گذاشت ، امیر المؤمنین فرمود از کجا این طعام را بدست کردی، عرض کرد از فضل خدا و رزق او همانا خداوند بیرون حساب روزی می دهد هر کرا می خواهد، گرفتیم که مریم رزق یافت از بهشت فاطمه علیها السلام خلق شد از رزق بهشت، و فی الحدیث :
﴿ فَنَا وَ لَنِي جَبْرَئِيلُ رُطَبَةً فَأَكَلْتُها ، فَتَحَوَّلَتْ ذَلِكَ نُطْفَةً فِي صُلبي﴾.
ص: 29
رسول خدا می فرماید جبرئیل خرمایی از خرما های بهشت مرا داد ، من بخوردم و آن نطفۀ گشت ، در صلب من یعنی : فاطمه از آن نطفه صورت بست ، و مریم را خداوند در بیست موضع قرآن مدح فرموده ، و فاطمه را در اخبار بیست نام است ، و هر نامی دلالت می کنند بر فضیلتی چنان که ابن بابویه در کتاب مولد فاطمه آورده ، و خداوند مریم دختر عمران را می ستاید آن جا که می فرماید :
﴿ ألتي أَحْصَنَتْ (1) فَرْجَها﴾ ،
اراده می کند بدین کلمه عفاف مریم را ، نه ملامت شوی و آوردن فرزندان را ، و حال آن که احادیث متكاثره (2) و اخبار متواتره (3) در مدح مزاوجت و طلب ولد و ذم عزوبت (4) وارد است؛ و خدا در حق فاطمه و اولاد او می فرماید:
﴿ إنما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطهيراً﴾.
و ایشان را از هر آلایشی و نا ستودۀ پاك و پاكيزه ساخت شاعر رسول اللّه حسان بن ثابت (5) می گوید :
و إِنْ مَرْيَمُ أَحْصَنَتْ فَرْجَها *** و جائت بِعيسى كَبَدرٍ الدُّجي
ص: 30
فَقَدْ أَحْصَنَتْ فَاطِمُ بَعْدَها *** و جَآئَتْ بسِبْطَيْ و نَبي الهُدى
فاطمه علیها السلام چنان که بشرح رفت ، روز جمعه بیستم جمادی الاخره در سال شش هزار و دویست و شانزده بعد از هبوط آدم متولد گشت ، چون پنج سال از عمر مبارکش سپری شد، مادرش خدیجه علیها السلام وداع جهان گفت ، چنان که در مجلد دویم از کتاب اول مرقوم افتاد، رسول خدا جسد خدیجه را بحجون (1) مکه آورد و او را بدست مبارك بخاك سپرد ، و باز خانه شد ؛ فاطمه علیها السلام بگرد پدر می دوید ، و می گفت: مادر من بکجا شد ، پیغمبر پاسخ نداد تا گاهی که جبرئیل در رسید ، و گفت خداوند می فرماید فاطمه را از من سلام برسان ، و بگو مادر تو در خانه ایست از نی که کعب آن ها از زر خالص است، و ستون های آن خانه از یاقوت سرخ است، و خانۀ او در بین خانه آسیه و مریم دختر عمرانست ، چون پیام خدای را فاطمه اصغا (2) نمود عرض کرد:
﴿ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّلامُ، و مِنْهُ السّلامٌ، و إِلَيْه يَعُودُ السَّلامُ﴾.
و آن حضرت بعد از فوت مادر در حجر (3) پدر همی زیست تا گاهی که هنگام هجرت فرا رسید ، و پیغمبر بشرحی که در کتاب رسول خدای مرقوم افتاد بآهنگ مدینه از مکه بیرون شد، و طی مسافت کرده بمدینه رسید، و در محله قبا فرود شد ، چند که بعرض رسانیدند که از این جا بمدینه باید کوچ داد ، زیرا که مردم مدينه انتظار مقیم اند ، رسول خدا فرمود تا برادرم علی با من پیوسته نشود وارد
ص: 31
مدینه نخواهم شد ، و ابو واقد لیشی را بحضرت امیر المؤمنين علیه السلام رسول فرستاد، و او را مکتوب کرد، و فرمان داد که از مکه طریق مدینه سپارد ، علی علیه السلام ساخته سفر شد ، و ضعفای مسلمین را فرمود تا بسیج (1) راه کردند، و فاطمه دختر رسول خدای را و دیگر فاطمه بنت اسد مادر خود را و دیگر فاطمه دختر زبیر بن عبد المطلب را آگهی داد ، تا سفر مدینه را عزیمت درست کردند ، و از براي هريك هودجی بساخت، و راحلۀ (2) حاضر کرد ، و پوشیده از مردم از مکه بیرون شدند ، ابو واقد لیشی و ایمن بن ام ایمن ، چون بيم ناك بودند که مبادا قریش از قفای ایشان تاختن کنند و زیانی برسانند شتر فواطم (3) را بتعجيل و تقریب همی راندند، علی علیه السلام ابو واقد را گفت :
﴿إرفق بالنِّسْوَةِ أبا واقِدِ إِنَّهُنَّ مِنَ الضَّعَائِفِ﴾
یعنی زنان را بدین سرعت و عجلت کوچ مده، ایشان را توانایی این گونه زحمت نیست، و ما را از قریش کراهتی نمی رسد و این شعر را فرمو
لا شيء إلا اللّهُ فَارْفَعْ هَمِّکا *** يَكفيكَ رَبُّ النَّاسِ ما أهمَّكا
این بگفت ، و طی طریق همی فرمود، چون بنزديك ضجنان رسيدند جناح (4) مولای حارث بن امیه با هفت سوار برسید، و از گرد راه بانگ بر آن حضرت زد و گفت :
﴿أَظَنَنتَ أَنكَ يا غَذَارُ ناجِ بِالنِّسْوَةِ إِرْجِعْ لَا أبالَكَ﴾
یعنی گمان داری که بتوانی این زنان را با خود کوچ دهی، طریق مراجعت سپار ، علی فرمود : اگر مراجعت ندهم چه توانید کرد ، گفتند بنا گوارتر کاری مراجعت خواهیم داد علی علیه السلام را، آتش خشم زبانه زدن گرفت، و چون شیر دژ خیم (5)
ص: 32
در میان اهل خویش و آن جماعت در ایستاد، جناح چون این بدید تیغ بر آمیخت و اسب برانگیخت روی بآن حضرت آمد چون از گرد راه در رسید آن حضرت شمشیری بر سر از فرود آورد چنان که سوار را دو نیمه ساخت و اسب را نیز جراحت کرد آن گاه اسب راند، و در پیش روی سواران این شعر قرائت کرد:
خَلُّوا سَبِيلَ الجَاهِدِ المُجَاهِدِ *** آلَيْتُ لا أَعْبُدُ غَيْرَ الواحِدِ
آن دیگر سواران چون این بدیدند ، انداز ها بر گرفتند و گفتند:
﴿إغْنَ عَنّا يَأ بنَ أبي طالِبٍ﴾.
علی علیه السلام گفت : من بسوی پسر عم خویش کوچ می دهم ، و هر کس بر من در آید او را دست خوش تیغ تیز خواهم ساخت ، سواران لختی باز پس شدند و آن حضرت طريق ضجنان (1) پیش داشت، و ام ایمن باتفاق ضعفای مسلمانان در ضجنان با امیر المؤمنین علیه السلام پیوسته شدند ، و شب را تا بامداد علی با فواطم نماز بگذاشت، بدین گونه راه در سپرد، تا بحضرت رسول آمد ، پیغمبر از دیدار او شاد خاطر گشت ، و این آیۀ مبارکه را که در حق او فرود شده قرائت کرد ،
﴿ وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاةِ اللّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفَ بِالْعِبادِ﴾.
و این آیۀ مبارکه آن گاه در حق علی فرود شد ، که نفس خویش را فدای پیغمبر فرمود و بجای او بخفت ، و جبرئيل بر بالین او بنشست و همی گفت :
﴿ بَخٍ بَخٍ ! مَن مِثلُکَ یَابنَ أبی طالِبٍ یُباهِی اللّهُ بِکَ المَلائِکَهَ﴾ .
یعنی : ای پسر ابو طالب کیست مانندۀ تو، که خداوند مباهات می کند با تو بر فرشتگان ، بالجمله این وقت پیغمبر روی بامیر المؤمنين علیه السلام آورد ،
ص: 33
﴿ وَ قالَ يا عَلِيُّ ، أَنتَ أَوَّلُ هَذِهِ الآيَةِ يَعْنِي وَ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ إِيمانًا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَوَّلُهُمْ هِجْرَةً إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ ، وَ آخِرُهُمْ عَهْداً بِرَسُولِه، لا يُحِبُّكَ وَ الَّذِي نَفْسي بِيَدِهِ إِلّا مُؤْمِن قَدْ امْتَحَنَ اللّهُ قَلْبَهُ لِلايمانِ ، وَ لَا يُبْغِضُكَ إِلَّا مُنافِقُ أَوْ كَافِرُ﴾.
یعنی ای علی توئی مصداق آيۀ ﴿ وَ مَنْ يَشْرِى نَفْسَهُ﴾.
در ایمان بخدا و رسول خدا ، و اول کس باشی در هجرت بسوی خدا و رسول خدا، و آخر کس باشی در پائیدن (1) عهد با رسول خدا ، دوست نمی دارد تو را بدان کس که جان من در دست اوست، مگر مؤمنی که خداوند قلب او را از برای ایمان بمیزان امتحان گذرانیده، و دشمن نمی دارد تو را مگر منافق و کافر.
من بنده در کتاب رسول خدا بدین معنی شرحی رقم کردم که اول خونی که از کافران بدست مسلمانان ریخته شد خون عمرو خضرمی بود ، و تا آن زمان حکم جهاد نرسیده بود ، واجب می کند که این حدیث ضعیف باشد ، مگر آن که گوئیم ریختن خون جناح از بابت جهاد نبود، بلکه از در دفاع مقتول گشت ، و بدین گونه نیز روایت کرده اند که رسول خدا گاهی که در قبا اقامت داشت ؛ زید بن حارثه را و ابو رافع را که آزاد کردۀ آن حضرت بود پانصد درهم و دو شتر داد ، و فرمان داد که بسوی مکه شوند ، و فاطمه عليها السلام و ام كلثوم و سودۀ بنت زمعة (2) ، و اسامة بن زید و مادر او ام ایمن را بر داشته، و بمدینه آوردند، چون راه پیش داشتند
ص: 34
و بمکه در آمدند. عبید اللّه بن ابی بکر مادر خود ام رومان، (1) و دو خواهر خود اسماء ذات النطاقين ، (2) و عایشه را برداشته باتفاق ایشان کوچ داد، و طلحة بن عبد اللّه نیز با ایشان پیوست ، و اين وقت اسماء ذات النطاقين بعبد اللّه بن زبير حامل بود، و بعد از ورود بقبا حمل فرو گذاشت، بالجمله از آن پس که رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم بمدینه وارد شد و بخانۀ ابو ایوب نزول فرمود ، ایشان را در خانۀ که در پهلوی مسجد کرده بود جای داد، خود نیز از خانۀ ابو ایوب انصاری بیرون شده بدان جا نقل و تحویل فرمود ،
*ذكر تزويج بتول عذراء فاطمه زهرا با علی مرتضى صلوات اللّه عليهما (3)
از این پیش مرقوم افتاد ، که ولادت فاطمه عليها السلام در روز جمعه بیستم شهر جمادی الاخری شش هزار و دویست و هشت سال بعد از هبوط آدم صفی علیه السلام بود ، و نزول رسول خدا در مدینه روز دو شنبه دوازدهم شهر ربیع الاول شش هزار و دویست و شانزده سال شمسی بعد از هبوط آدم بود، و از روز ورود فاطمه بمدينه تا اول شهر رجب در سال دوم هجرت که ماه تزویج فاطمه با علی بود یک سال و ده روز قمریست، و چون سال های شمسی را بسال قمری نقل کنیم عمر فاطمه در وقت زفاف نه سال و سه ماه قمری خواهد بود ، و این در صورتیست که بیستم جمادی الاخره مطابق تحویل شمس ببرج حمل باشد، در این معنی چون علمای احادیث و تواریخ باختلاف سخن کرده اند، بزیادت از این تحقیق و تدقیق واجب نمی کند، اکنون با سر سخن رویم ، شیخ مفید و ابن طاوس و جماعتی از علما تزویج آن حضرت را در سال سیم از هجرت در شب پنج شنبه بیست و یکم محرم رقم کرده اند، و جماعتی
ص: 35
پس از وفات خواهرش رقیه در عشر اول شوال بعد از غزوۀ بدر کبری دانسته اند ، و گروهی سه شنبه ششم ذی حجه گفته اند، و بعضی خطبۀ آن حضرت را در شهر رمضان و زفافش را در سال دوم هجری در ماه ذیحجه رقم کرده اند، و برخی زفاف حضرتش را یک سال بعد از هجرت در ماه صفر محرر فرموده اند. و طایفۀ از اهل سنت و جماعت بر این رفته اند که فاطمه هنگام زفاف هیجده سال از عمر مبارکش برفته بود، و این سخن از آن جا بادید آمد که اگر فاطمه هنگام زفاف نه ساله بودی، امام حسن علیه السلام را در ده سالگی آوردی، و این احدوثه (1) بیرون عادت زنانست، لیکن از پیغمبر زادگان شگفتی نباید گرفت، خاصه فاطمه علیها السلام زیرا که کار معجزات از تصورات عقل دور اندیش آن سوی تر است، آن کس که بر وقوع معجزه گردن نهاده، واجب می کند که از تخیلات نفسانی و تحقیقات عقلانی بپرهیزد.
بالجمله در مناقب ابن شهر آشوب از ام سلمه و سلمان فارسی و علی بن ابی طالب مرویست که گاهی که فاطمه ادراك كرد مدرك زنان را ، و دریافت مقامی را که در خور خطبه و شایسته خواستاری بود، بزرگان قریش که خداوند شرف و صاحب فضیلت و کثرت ثروت بودند، و سبقت اسلام داشتند گردن آرزو بر افراشتند، هر يك از محجوبه حاجت پرده بر گرفت، و مكنون خاطر را بر منصه (2) ظهور نهاد، رسول خدای روی از وی بگردانید، چنان که از رخسار مبارکش تفرس غضب (3) دیدار می گشت، و اگر نه آثار وحی در آن حضرت آشکار می گردید، ابو بکر بن ابو قحافه نیز بحضرت رسول شتافت و نام فاطمه را تذکره ساخت، و دق الباب خواستاری نمود، پیغمبر در پاسخ فرمود تزويج فاطمه جز بحکم وحی صورت نخواهد بست، ابو بکر چون این بشنید
ص: 36
دیگر سخن نکرد و بنزد عمر بن خطاب شتاب گرفت و صورت حال را مکشوف داشت ، عمر گفت: ای ابو بکر مگر ندانستی که رسول خدا دست رد بر سینۀ آرزوی تو گذاشت، بجای باش که پیغمبر هرگز فاطمه را با توکابین نخواهد بست، ابو بکر گفت : هان ای عمر نیکو آنست که تو فاطمه را تقدیم خطبه کنی تواند شد که رسول خدا مسئلت تو را باجابت مقرون دارد ، عمر بدین سخن مغرور گشت و پیغمبر را تقدیم خدمت نمود ، و عرض حاجت فرمود در پاسخ آن سخن شنید بی توانی طریق مراجعت پیش داشت ، و ابو بکر را از آن چه دید و شنید آگهی داد، ابو بکر گفت : ای عمر پیغمبر اسعاف (1) حاجت تو را نیز پذیره نگشت ، بخیره سود آمیز باش تا به بینیم از حجاب قضا چه مکشوف افتد، این ببود تا یک روز ابو بکر و عمر و سعد بن معاذ انصاری در مسجد رسول خدا مجلسی کردند ، و از هر گونه سخن در افکندند ، تا حدیث بفاطمه پیوست ، ابو بکر گفت : بزرگان قریش فاطمه را خواستار شدند ، و رسول خدا کار او را بوحی خدا حوالت فرمود ، لكن هنوز على علیه السلام تقديم خطبۀ او را تصمیم عزم نداده چنان می دانم که علی عدم بضاعت را ممانعت از اظهار این حاجت می کند، و نیز این معنی بر من
روشن ست که رسول خدا فاطمه را از برای علیمحبوس داشته ، پس عمر بن خطاب و سعد بن معاذ را گفت : صواب آنست که ادراك خدمت علی کنیم، و از این قصه او را بیاگاهانیم ، اگر بسبت قلت مال وصول آمال (2) را تلقی نمی فرماید ، ما از اسعاف حاجت او خود را معاف نخواهیم داشت ، این بگفت و برخاست و باتفاق سعد بن معاذ و عمر بن خطاب در طلب علی شتاب گرفت، و آن حضرت را در نخلستان مردی از انصار دیدار کرد ، و این وقت علی علیه السلام با شتر خویش آب همی کشید ، و نخلستان
ص: 37
انصاری را سیراب همی ساخت، تا دست مزد فرا گیرد و معاش یومیه را ساختگی کند، چون علی علیه السلام ایشان را دیدار کرد، فرمود از کجا می آید و از چه رو بدین جا شدید، ابو بکر گفت یا ابا الحسن محاسن خصایل (1) و علو فضایل تو را هیچ آفریدۀ ندارد ، و سبقت و قدمت تو را هیچ کس انکار نتواند ، و قربت و قرابت تو با رسول خدا از همه بیش تر و بیش تر است، همانا از اکابر قریش و صنادید قبایل کم تر کس بجای ماند که در حضرت رسول خدا بخواستاری فاطمه زبان نگشوده و پیغمبر پاسخ همگان را بحكم وحی حوالت فرمود ، چنان دانم که قرعۀ این سناء (2) و بهاء بنام تو بیرون شود، اکنون واجب می کند که در طلب آن تقاعد (3) نورزی، و از اظهار آن چه مستور می نمائی خویشتن داری نفرمائی، علی علیه السلام از اصغای این کلمات آب در چشم بگردانیده.
﴿ وَ قالَ: يا أبا بَكْرٍ لَقَدْ هَيَّجْتَ مِنّي ساكِناً ، وَ أَيْقَظْتَني لِأمْرِ كُنْتُ عَنْهُ نائِماً غافِلاً، وَ اللَّهِ إِنْ فَاطِمَةَ لَمَوْضِعُ رَغْبَةٍ ، وَ مَا مِثْلِي قَعَدَ عَنْ مِثْلِها غَيْرُ أَنَّهُ يَمْنَعُني مِنْ ذَلِكَ قِلَّةُ ذاتِ اليَدِ﴾.
فرمود : ای ابو بکر جنبش دادی چیزی را که در من ساکن بود و از خواب برانگیختی امری را که در من نایم بود ، سوگند با خدای که فاطمه محل رفیعی است از برای میل و رغبت ، و رکن رکینی است در خور مهر و حفاوت (4) ، و مثل من هرگز از چون او بی ساکت و صابر ننشینم، جز این نیست که قلت مال مرا از وصول آمال دفع می دهد ، ابو بکر گفت یا ابالحسن چیست این سخن که می فرمائی، همانا
ص: 38
دنیا و اندوختۀ دنیا در نزد خدا و رسول پشیزی (1) نه ارزد واجب می کند که وصول منی (2) را ساختگی کنی، و بر گردن آرزو سوار شوی ، لاجرم علی از کشیدن آب باز ایستاد ؛ و شتر خویش را بخانه آورد ، عقال (3) بر نهاد و موزه (4) خویش را در پوشید، و طریق سرای پیغمبر پیش داشت، چون طی طریق کرد در سرای بکوفت، پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم در خانۀ ام سلمه بنت ابى امية بن المغيرة المخزومي جای داشت ، چون ام سلمه بانگ سندان را (5) اصغا فرمود، ندا در داد که کیست بر در سرای رسول خدا؟ فرمود : بر خیز ای ام سلمه و فتح باب کن این آن کس است که خدا و رسولش دوست دارند ، ام سلمه گفت پدر و مادرم فدای تو باد این مرد کیست که قبل از دیدار او را بدین هنجار (6) می ستائی.
﴿ فَقالَ : مَه يا أَمّ سَلَمَة ، هذا رَجُلٌ لَيْسَ بِالْخِرَقِ وَ لا بِالْبَزَقِ ، هذا أخِي وَ ابْنُ عَمِّي، وَ أَحَبُّ الْخَلْقِ إِلَيَّ ﴾.
فرمود هموار باش ای ام سلمه این مردی ست که در امور صعب ناتوان و نا تندرست نیست، و در کار های سخت سست نباشد ، اوست برادر من و پسر عم من و محبوب ترين خلق در نزد من، ام سلمه چون این بشنید بر جست و شتاب زده چنان رفت که بیم لغزش و بسر در آمدن بود ، پس در بگشود و در حجاب خویش متواری (7) گشت، و علی در آمد و رسول خدای را سلام داد و جواب بستد، و در پیش روی پیغمبر در پای پرده نشیمن
ص: 39
ساخت ، و سر بزیر انداخت و بر زمین نگران بود، چنان که مکشوف می باشد که او را حاجتی است ، و حیا او را از اظهار حاجت دفع می دهد ، رسول خدای صلی اللّه علیه و آله و سلم و فرمود یا ابا الحسن چنان می نماید که از برای اسعاف (1) حاجتی بنزد من شتافتی ، و از در شرم و حیا چهره از اظهار آن بر تافتی، اکنون بگوی چه خواستی که حوائج تو همگان در نزد من باجابت مقرونست ، عرض کرد بابی انت و امی ، تو دانائی که مرا هنگام کودکی از پدرم ابو طالب و مادرم فاطمه بنت اسد مأخود داشتی ، و بغذای خود غذا دادی، و بادب خود مؤدب فرمودی ، تو مرا از پدر و مادر نیکو تر بودی ، خداوند مرا بسوی تو هدایت کرد تا از حیرتی که آباء و اعمام من گرفتار بودند رهایی جستم ، امروز اندوختۀ دنیا و آخرت من تو باشی ، و نيك دوست می دارم چنان که خداوند بازوی مرا با تو استوار داشت ، از برای من زوجۀ و سرائی بدست شود ، لاجرم برغبت تمام بحضرت تو شتاب گرفتم ، باشد که فاطمه دختر خود را با من کابین بندی، چون علی علیه السلام سخن بپای آورده روی رسول خدای از فرحت و مسرت درخشان گشت ، و خندان خندان گفت: یا ابا الحسن آیا چیزی اندوخته داشته باشی از برای کابین فاطمه ، عرض کرد پدر و مادرم فدای تو باد بر هر چه من دارایم تو دانائی ، مرا از حطام (2) دنیوی شمشیری و زرهی و شتری ست، رسول خدا فرمود یا علی تو را از شمشیر گریز نباشد، چه با شمشیر جهاد بایدت کرد، و با شتر در حضر ترویه (3) نخل و کار اهل بایدت ساخت ، و در سفر بحمل رحل (4) باید پرداخت، بهای زره از برای تزویج فاطمه پسندیده باشد ، من بدین بها از تو راضی می شوم ، و خرسند باش یا ابا الحسن علی علیه السلام عرض کرد،
﴿ نَعْمَ فَداكَ أَبي وَ أَمِّي بَشِّرْتَنِي فَإِنَّكَ لَمْ تَزَلْ مَيْمُونَ النّقيبَةِ ، مُبارَكَ
ص: 40
الطَّائِرِ، رَشَدَ الْأَمْرِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْكَ﴾.
یعنی پدر و مادرم برخی (1) تو باد مرا بوصول آرزو بشارت دادی، تو همواره نيكو خوى و ستوده نفس و مبارك بخت رشيد الامر (2) بودۀ.
﴿ فَقالَ رَسُولُ اللُهِ أَبْشِرْ يا أبا الحَسَنِ ، فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ قَدْ زَوَجَکَها مِنَ السَّماءِ مِنْ قَبْلِ أَنْ أَزْوَجَكَ فِي الْأَرْضِ، وَ لَقَدْ هَبَطَ عَلَىَّ فِي مَوْضِعِي مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنَني مَلَكَ مِنَ السَّمَاءِ ، لَهُ وُجُوهٌ شَتَّى ، وَ أَجْنِحَةٌ شَتَّى، لَمْ أَرَقَبْلَهُ مِنَ المَلائِكَةِ مِثلَهُ، فَقالَ لي : أَلسَّلاُم عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ ، أَبشِر يا مُحَمَّدُ بِاجتِماعِ الشَّمْلِ وَ طَهارَةِ النَّسْلِ ، فَقُلْتُ : وَ ما ذا أَيُّهَا المَلَكُ ؟ فَقال : لي يا مُحَمَّدُ أَنا سِبْطَائِيلُ المَلَكُ الْمُوَ كَّلُ إِحْدَى قَوَآئِمِ الْعَرْشِ ، سَئَلْتُ رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَأْذَنَ لي في بِشارَتِكَ وَ هَذا جَبْرَئيلُ في أَثَري، يُخْبِرُكَ عَنْ رَبِّكَ عَزَّوَجَلَّ بِكَرامَةِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ﴾.
این کلمات بفارسی چنین می آید: رسول خدا فرمود شاد و شاد خواره (3) باش ، ای علی همانا خداوند در آسمان فاطمه را در نکاح تو در آورد از آن پیش که من او را در زمین با تو کابین بندم ، و هم چنان از آن پیش که تو در نزد من حاضر شوی فریشتۀ از آسمان بر من در آمد که افزون از حوصلهٔ حساب چهر ها و بال ها داشت، و همانند او هرگز ملکی ندیده بودم، پس مرا سلام داد و گفت شاد باش ای محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم
ص: 41
باجتماع شمل (1) و طهارت نسل، گفتم هان ای فرشته آن کدام است؟ گفت: من سبطائیل یک تن از فرشتگان و یکی از قوائم عرش را موکلم ، از خدای مسئلت کردم که مرا رخصت نماید و حامل این بشارت فرماید، تا مژدۀ تزویج فاطمه را با علی در این حضرت بعرض رسانم ، اينك جبرئيل بر اثر (2) من در می رسد و تو را از کرامت پروردگار آگهی می دهد ،
﴿ قالَ النَّبِيُّ فَماَ اسْتَتَمَّ كَلامُهُ حَتَّى هَبَطَ عَلَى جَبْرَئِيلُ فَقَالَ: السَّلامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللّه وَ بَرَكاتُهُ، يَا نَبِيَّ اللّهِ ، ثُمَّ إِنَّهُ وَضَعَ فِي يَدِي حَرِيرَةٌ بَيْضَآءَ مِنْ حَريرِ الجَنَّةِ ، وَ فيها سَطْرانِ مَكْتُوبانِ بِالنّورِ﴾.
رسول خدا می فرماید: هنوز سخن سبطائيل بنهایت نرفته بود که جبرئیل در رسید و مرا سلام داد ، و پارۀ حریر سفید از حرائر بهشت در دست من نهاد ، و بر آن حریر دو سطر از نور مکتوب بود، گفتم ای جبرئیل این حریر چیست و این خطوط نور از کجاست ، گفت ای محمّد خداوند بر پست و بلند زمین مشرف و مطلع شد ، و تو را از آفرینش اختیار کرد، و برسالت گزیده داشت ، و کرّت دیگر نگران ارض گشت ، و برگزید از برای تو برادری ،و وزیری، و صاحبی، و دامادی ، و دخترت فاطمه را با او کابین بست،
﴿ فَقُلتُ حَبيبي جَبْرَئِيلَ مَنْ هذا الرَّجُلُ ، فَقالَ لي : يا مُحَمَّدُ أَخَوْكَ في الدُّنيا وَ ابْنُ عَمَّكَ في النِّسَبِ ، عَلِيُّ بْنُ أَبي طالِبٍ علیه السلام﴾.
ص: 42
می فرماید : گفتم ای دوست من جبرئیل آن مرد کدام ست، گفت برادر تو در دنیا و پسر عم تو است در نژاد و نسب یعنی علی ابن ابی طالب، همانا بحکم خدای عزوجل شجره طوبی حامل حلی (1) و حلل گشت، و بهشت آراسته و پیراسته شده و حور العین بهر هفت زینت (2) گرفت، و خداوند فرمان داد فریشتگان در آسمان چهارم بر باب بيت المعمور انجمن شوند، و از فراز آن بفرود، و از فرود آن بفراز عبور دهند، و هم چنان فرمان رفت که رضوان منبر کرامت را که از نور بود بر باب بيت المعمور نصب کند، و آن منبری بود که آدم صفی علیه السلام در روز عرض اسماء بر فریشتگان بر آن منبر خطبه کرد، آن گاه فریشتۀ را از حجب که راجیل نام داشت وحی فرستاد، که بر آن منبر صعود دهد، و خداي را بتحمید و تمجید بستاید، و بدآن چه شایسته اوست ثنا سرآید، و در میان فریشتگان راجیل بذلاقت (3) لسان و طلاقت بیان از همگان فاضل تر بود، پس بر منبر بر آمد و خداي را بحمد و ثنا بستود و تقدیس کرد، آسمان ها از در بهجت و فرحت بحرکت آمدند، و اهتزاز (4) گرفتند، پس راجیل بدین خطبه ابتدا کرد،
﴿ قالَ : أَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْأَوَّلِ قَبْلَ أَوَّلِيَّةِ الْأَوَّلِينَ ، الباقي بَعْدَ فَنآءِ العالَمينَ، نحْمَدُهُ إِذْ جَعَلَنَا مَلائِكَةَ رَوْحَانِيِّينَ ، وَ لِرُبُوبِيتِهِ مُذْعِنِينَ ، وَ لَهُ عَلَى ما أنعَمَ عَلَيْنا شاكِرين ، حَجَبَنَا مِنَ الذُّنوبِ وَ سَتَرْنا مِنَ الْعُيُوب ، وَ أَسْكَننا في السَّمواتِ وَ قَرَّبَنا إلَى السُّرادِقاتِ ، وَ حَجَبَ عَنَّا النَّهَمَ لِلشُّهَواتِ ، وَ جَعَلَ نَهْمَتَنا وَ شَهْوَتَنا في تَقديسِه وَ تَسبيحِه ، الباسِطِ رَحْمَتَهُ الواهِبِ نِعْمَتَهُ ،
ص: 43
جَلَّ عَنْ الْحَادِ أَهْلِ الْأَرْضِ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ تَعَالَى بِعَظَمَتِهِ عَنْ إِفْكِ المُلحِدين﴾.
راجیل خدای را سپاس بگفت ، و شکر فرستاد که ما فریشتگان روحانی بربوبیت خداوند اذعان داریم، و شاکریم که محجوب داشت ما را از ذنوب و مستور داشت از عیوب، و مسکن داد از آسمان ها، و قربت داد بسرادقات، و باز داشت از شهوات، و رغبت داد بتقديس و تسبیح، خداوندی که رحمت و نعمتش گسترده است، و آن سو تر است از الحاد مشركين و كذب ملحدین، از پس این کلمات آغاز این فقرات فرمود:
﴿ إختارَ المَلِكُ الجَبّار صَفْوَة كَرَمه وَ عَبْدَ عَظَمَتِهِ لأمتِه (1) ، سَيِّدَةِ النِّسآءِ بِنْتِ خَيْرِ النَّبِيِّين ، وَ سَيّدِ الْمُرْسَلَينَ وَ إِمَامِ الْمُتَّفِينَ ، فَوَصَلَ حَبْلَهُ بحَبْلِ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِهِ ، الصَّاحِبِهِ (2) الْمُصَدِّقِ دَعْوَتَهُ ، الْمُبَادِرِ إِلَى كَلِمَتِهِ عَلىٍّ بفَاطِمَةَ البَتُولِ إِبْنَةِ الرَّسُولِ﴾،
در جمله می فرماید پادشاه جبار اختیار کر د صفوت کرم و عبد عظمتش را، یعنی علی بن ابی طالب را از برای كنيزك خود سیدۀ زنان عالمیان دختر بهترین پیغمبران، و استوار بست حبل المتين (3) محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم مصطفی را با رشتۀ رصين (4) على مرتضى،
﴿ قالَ : جَبْرَئِيلُ ثُمَّ أَوْحَى اللَّهُ إِلَيَّ أَنْ أَعْقِدَ عُقْدَةَ النِّكَاحِ ، فَإِنِّي قَدْ
ص: 44
زَوِّجْتُ أَمَتي فاطِمَةَ بِنتِ حَبيبي مُحَمَّدٍ ، عَبْدِي عَلِيَّ بْنَ أَبي طالِبٍ، فَعَقَدْتُ عُقْدَةَ النِّكاحِ ، و أَشْهَدْتُ عَلى ذلِكَ الْمَلائِكَةَ أَجْمَينَ﴾.
یعنی جبرئیل را وحی فرستاد که فرو بند عقدۀ نکاح را همانا من تزويج کردم فاطمه كنيزك خود را که دختر محبوب من محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم است، از برای عبد خود علی بن ابی طالب علیه السلام، پس محکم کردم عقد نکاح را و شاهد گرفتم بجمله فریشتگان را، و شهادت خود را در این حریره رقم کردند، جبرئیل عرض کرد : چون این کار بپای رفت خداوند مرا فرمان داد حریره را بر تو عرضه دارم، آن گاه خاتم مشك برزنم و بنزد رضوان بودیعت بسپارم.
بالجمله بعد از شهادت فریشتگان بمزاوجت علی و فاطمه خداوند امر کرد که شجرۀ طوبی حمل خود را از حلی و حلل بجمله نثار کرد، و فریشتگان برچیدند و حور العین بر گرفتند و یک دیگر را تاقیامت هدیه کنند، و بدان مباهات فرمایند.
چون خداوند جل جلاله فاطمه را در آسمان با علی کابین بست، جبرئیل را فرمان داد که سلامم را بمحمد صلی اللّه علیه و آله و سلم حبیب من برسان، و او را بگوی که من فاطمه را در آسمان با علی عقد بستم، تو نیز او را با علی تزویج کن، و ایشان را بشارت بگوی، بدو غلام زکی نجیب طیب طاهر خیر فاضل، در دنیا و آخرت چون رسول خدای این کلمات را اصغا (1) فرمود، علی علیه السلام را طلب داشت و شرح از آن جمله با وی بگذاشت، آن گاه فرمود ای ابو الحسن سوگند با خدای که آن فریشته بر در بایستاد و عروج نداد تا گاهی که حکم خدای را با تو بشرح کردم ، هم اکنون طریق مسجد پیش دار که من از قفای تو خواهم شتافت، و تو را خواهم دریافت و بر زعمای قبایل و صنادید طوایف فضایل ترا بر خواهم شمرد، چنان که چشمان تو و دیدگان دوستانت در دنیا و و آخرت روشن گردد، لاجرم علی علیه السلام از نزد
ص: 45
رسول خدا بیرون شد، و در خبر است که از آن پس پیغمبر فاطمه را فرمود: که علی تو را از من خواستار آمده است، فاطمه در پاسخ سخن نکرد و خاموش نشست،رسول خدا روان گشت و فرمود اللّه اکبر سکوت او روایت از رضای او می کند، از این جاست که فقهای عامه مستحب کرده اند که چون ولی دختر کبیره خود را بشوی خواهد داد، مستحب است استیذان از دختر و سکوت دختر اذن اوست.
بالجمله گاهی که على طريق مسجد می فرمود ابو بکر و عمر بر سر راه او انتظار می بردند، تا او را دیدار کنند و بدانند کار بر چه رفته است، چون علی علیه السلام با دید شد بعجلت او را پذیره (1) کردند، و پرسش کردند علی فرمود: رسول خدا فاطمه را با من کابین بست، و مرا آگهی داد که خدای در آسمان این عقد استوار بست، و هم اکنون از دنبال در می رسد، ایشان اظهار بهجت (2) و مسرت کردند، و هم در زمان رسول خدا در رسید و بلال را فرمان داد تا مهاجر و انصار را انجمن کند، لاجرم بلال وجوه قبایل و سران طوایف را بحضرت رسول خدای دعوت کرده، انجمنى بزرك بيار است پس پیغمبر بر منبر صعود داد خدای را سپاس و ستایش فرستاده، آن گاه گفت هان ای مردمان صنادید (3) قریش فاطمه را از من بشرط زنا شوئی از من خواستار شدند، من در پاسخ گفتم سوگند با خدای من سینه آمال شما را بدست طرد (4) و منع نفرسوده ام، بلکه شما را خداوند متعال رو سؤآل فرموده، این وقت جبرئیل فرود شد و گفت:
﴿ يا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ جَلالُهُ يَقُولُ : لَوْ لَمْ أَخْلُق عَلِيًّا لَما كانَ ، لِفَاطِمَةَ ابْنَتِكَ كُفُوُ (5) عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ آدَمُ فَمَن دُونَهُ﴾،
ص: 46
بفارسی چنین می آید، خداوند می فرماید : اگر علی را نیافریدم از برای فاطمه دختر تو، از آدم ابو البشر تا بامداد محشر شوئی و همسری بدست نمی شد، و از این حديث مكشوف می افتد که از تمامت انبیاء و جمله اوصیا هیچ آفریده را مکانت و منزلت علی نبوده و نمی تواند بود ، و هیچ زنی در آفرینش خدای انباز فاطمه نیامده، و نمی تواند آمد، و از این گونه احادیث در کتب عامه و خاصه فراوان دیده شده ، بالجمله رسول خدا فرمود:
﴿ أَيُّهَا النَّاسُ، أتاني مَلَكُ فَقالَ : يا مُحَمَّدُ ، إِنَّ اللّهَ يَقْرَتُكَ السّلام و يَقُولُ لَكَ ، قَدْ زَوْجِتُ فَاطِمَةَ مِنْ عَلَىٍّ ، فَزَوَّجها مِنْهُ وَ قَدْ أَمَرْتُ شَجَرَةَ طُوبى أَنْ تَحْمِلَ الدُّرِّ و الياقُوت وَ المَرْجَانَ ، وَ إِنَّ أَهْلَ السَّماءِ قَدْ فَرِحُوا لِذلِكَ وَ سَيُوَلِّدُ مِنْها وَلَدَانِ سَيِّدا شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ ، فَأَبْشِرْ يا مُحَمَّدُ فَإِنَّكَ خَيْرُ الأوَّلينَ وَ الآخِرينَ﴾.
رسول خدا گفت: ای مردمان فریشته خداوند بر من فرون آمد و گفت: ای محمّد خداوند تو را سلام می رساند، و می فرماید من تزویج کردم فاطمه را با علی ، تو نیز او را با علی تزویج کن، و فرمان کردم شجره که حمل در و یاقوت و مرجان کند، از این روی اهل آسمان شاد خاطر شدند، و زود باشد که فاطمه دو فرزند بیاورد ؛ سید جوانان اهل بهشت باشند ، بشارت باد تو را ای محمّد که بهترین اولین و آخرینی .
از شیخ صدوق مرویست :﴿ بَینا رَسُولُ اللّهِ جَالِسٌ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ مَلَكُ لَهُ أَرْبَعَةٌ و عِشْرُونَ وَجْهَا ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ : حَبِيبي جَبْرَئِيلَ لَم أَرَكَ في هَذِهِ الصُّورَةِ ، فَقالَ المَلَكُ : لَسْتُ بِجَبْرَئِيلَ أَنَا مَحْمُودُ بَعَثَني
ص: 47
اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ أَنْ أَزَوِّجَ النُّورَ مِنَ النُّورِ ، قَالَ: مَنْ مِمَّنْ ؟ فَقَالَ: فَاطِمَةَ مِنْ عَلَىٍّ ، قَالَ : فَلَما وليّ المَلَكُ إِذاً بَينَ كَتفَيْهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ ، عَلىُّ وَصِيُّهُ فَقالَ رَسُولُ اللّهِ : مُنْذُكَمْ كُتِبَ هذا بَينَ كِتفَيكَ ، فَقَالَ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُخْلَقَ آدَم بِاثْنَيْنِ و عِشْرِينَ أَلْفَ عامٍ﴾.
یعنی: گاهی که رسول خدای نشسته بود، فریشتۀ بروی در آمد که او را بیست و چهار چهره بود، پیغمبر صلی اللّه علیه و اله و سلم فرمود ای دوست من جبرئیل تو را هرگز بدین صورت دیدار نکردم، عرض كرد من جبرئیل نیستم من محمودم که خداوند مرا مبعوث داشت تا نور را با نور تزویج کنم، فرمود کدام نور را با کدام نور، عرض کرد فاطمه را با علی، رسول خدا می فرماید: چون فریشته طریق مراجعت گرفت در میان هر دو کتف او نگریستم محمّد رسول اللّه علی وصیه مرقوم بود، گفتم کدام وقت این کلمات در میان هر دو کتف تو رقم گشت عرض کرد بیست و دو هزار سال از آن پیش که آدم مخلوق گردد، علمای اهل سنت و جماعت نیز این حدیث را بطرق عدیده بدین گونه آورده اند، جز آن که نام آن فریشته را بجای محمود صرصائیل رقم کرده اند، و نیز این حدیث نموده اند که او را بیست سر بود، و در هر سری هزار زبان داشت، و دست های او از هندسۀ آسمان ها و اندازۀ زمین ها بزرگ تر بود و در میان هر دو كتف او بعد از شهادتین
﴿ عَلي بنُ أبي طالِبٍ مُقيمُ الحُجَّةِ﴾.
مرقوم بود، هم اکنون با سر سخن رویم رسول خدا از فراز منبر فرمود : ایها الناس جبرئیل بر من در آمد و مرا آگهی داد که خداوند جلیل در آسمان فاطمه را با علی تزویج بست، و فریشتگان را بجمله گواه گرفت، و فرمان داد تا من نیز در زمین فاطمه را با علی کابین بندم، و شما را گواه گیرم، و نیز علمای سنت و جماعت از جابر بن سمره حدیث می کنند که پیغمبر فرمود ایها الناس اينك علي بن ابي طالب
ص: 48
است مپندارید که من ملتمس صنادید قریش را شکستم، و فاطمه را با على عقد بستم، همانا در شب بیست و چهارم رمضان جبرئيل بنزديك من نزول کرد و سلام خدای را بمن آورد گفت: خدای غالب فریشتگان کروبیّین (1) و روحانیّین را در بیت افیح، (2) که در تحت شجرۀ طوبی است انجمن ساخت و فاطمه را با علی تزویج فرمود، و من خطبه کردم و حکم رفت تا طوبی حمل حلی و (3) حلل و در و یاقوت نثار کرد، و جماعت حور بر گرفتند، و تا قیامت با یک دیگر هدیه فرستند، و گویند: این جمله نثار فاطمه است این هنگام رسول خدا بقرائت این خطبه پرداخت.
﴿ الْحَمْدُ لِلَّهِ المَحْمُودِ بِنِعْمَتِهِ ، الْعُبُودِ بِقُدْرَتِهِ ، الْمُطَاعِ بِسُلْطَانِهِ ، المَرْهُوبِ مِنْ عَذَابِهِ ، الْمَرْغُوبِ إِلَيْهِ فِيمَا عِنْدَهُ ، النَّافِذِ أَمْرُهُ فِي سَمائِهِ و أَرْضِه ، الَّذي خَلَقَ الخَلْقَ بِقُدْرَتِه ، و مَيَّزهُم بِحِكمَتِه ، و أَحْكَمْهُمْ بِعِزَّتِه و أعَزَّهُم بِدينه ، و أكْرَمَهُمْ بِنَبِيَّه مُحَمَّدٍ ، ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ قَدْ جَعَلَ الْمُصاهَرَة (4) نَسَباً لاحِقاً و أمْراً مُفْتَرَضَا نَسَخَ بِهَا الْأَثامَ (5) و أوْشَحَ بِهَا الْأَرْحامَ ، و أَلْزَمَهَا الْأَيَامَ ، فَقالَ عَزَّ وَجَلَّ و هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الماءِ بَشَراً ، فَجَعَلَهُ نَسَباً و صِهْراً (6) و كانَ رَبُّكَ قَدِيرًا فَأَمْرُ اللَّهِ يُجْرِي قَضائَهُ ، و قَضاؤُهُ يَجْري إلى قَدَرِه ، و قَدْرُهُ يَجْري إلى أجَلِهِ ، فَلِكُلِّ
ص: 49
قَضاءِ قَدَرٌ ، و لِكُلِّ قَدَرٍ أَجَلٌ ، و لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ، يَمحُوا اللّه ما يَشاءُ و يُثبِتُ ، و عِنْدَهُ أَمُّ الكِتابِ ، ثُمَّ إِنَّ اللّهَ تَعَالَى أَمَرَنِي أَنْ أَزَوجَ فاطِمَةَ مِنْ عَلىٍ وَ قَدْ زَوجَتُهُ عَلى أَرْبَعَمِائَةِ مِثْقَالِ فِضَّةٌ ، أَرَضِيتَ يَا عَلِيُّ ؟ فَقالَ عَلَىُّ : رَضِيتُ عَنِ اللَّهِ و عَنْ رَسُولِهِ ، فَقَالَ : جَمَعَ اللّهُ شَمْلَكُما و أَسْعَدَ جَدَّ كُما و بارَكَ عَلَيْكُما ، و أَخْرَجَ مِنْكُما كَثيراً طيِّباً﴾.
چون رسول خدا از سپاس و ستایش خداوند بپرداخت ، و کلمۀ چند از نقمت و قدرت و حکمت قادر جبار بگفت، و تعظیم دین و تکریم رسول امین را بنمود، و مناکحت و مصاهر ترا بستود، و شرذمۀ (1) از لوح محو و اثبات مکشوف داشت، فرمود خداوند تبارك و تعالی مرا فرمان کرد که تزویج کنم فاطمه را با علی، لاجرم تزویج کردم او را با علی بچهار صد مثقال سیم، ای علی راضی شدی؟ امیر المؤمنین علیه السلام عرض کرد راضی شدم، از خدا و از رسول خدا، پس پیغمبر دعا کرد او را بجمع شمل، (2) و مساعدت بخت و كثرت فرزندان طيّب و طاهر، آن گاه پیغمبر از منبر بزیر آمد و بنشت . و در کتاب کافی سند بصادق آل محمّد پیوسته می شود،
﴿ قالَ : قالَ رَسُولُ اللّهِ : إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَتَزَوْجُ فِيكُمْ ، وَ أَزَوِّجُكُمْ إلّا فاطِمَةَ فَإِنْ تَزْويجَها مِنَ السَّآءِ خُطْبَةً ﴾.
رسول خدا فرمود من یک تن همانند شمایم، با شما زن می دهم و از شما زن می گیرم، الا فاطمه که خداوند او را در آسمان کابین بسته . و دیگر از ابن عباس
ص: 50
مرویست که در قول خدا می فرماید،
﴿ وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ المَآءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً﴾ (1) .
می گوید: خداوند بیضائی مکنونه بیافرید ، و آن را در صلب آدم جای داد و از صلب آدم در صلب شیث و از صلب شیث در صلب انوش و از صلب انوش در صلب قینان تحویل داد ، بدین گونه از اصلاب کرام در مطهرات ارحام نقل فرمود، چون در صلب عبد المطلب قرار گرفت آن را دو نیمه ساخت ، نیمی در صلب عبد اللّه و نیمی در صلب ابو طالب جای کرد، پس از عبد اللّه محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم و از ابو طالب علیه السلام بادید آمد، اینست قول خداوند که فرمود:
﴿ وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ مِنَ المَآءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَباً و صِهْراً﴾.
و فاطمه بتزويج علی در آمد پس علی از محمّد است ، و محمّد از على و حسن و حسين و فاطمه را مرابط نسب است، و علی داماد است اکنون با سر سخن آئیم
رسول خدا گفت ای علی برخیز و فاطمه را از بهر خویش خطبه کن، و پس علی برخاست و این خطبه قرائت کرد،
﴿ الْحَمْدُ لِلَّهِ شُكْرًا لِأَنعُمِه وَ أَياديهِ ، وَ لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ شَهادَةً تَبْلُغُهُ وَ تُرْضِيهِ ، وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ صَلوةَ تَزْلِفهُ و تُحطيهِ ، وَ النِّكاحُ مِمّا أَمَرَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ بِه ، وَ رَضِيَهُ وَ مَجْلِسُنا هذا مِمَّا قَضاهُ اللَّهُ وَ أَذِنَ فِيهِ، و قَدْ زَوَجَنِي رَسُولُ اللّهِ ابْنَتَهُ فَاطِمَةَ وَ جَعَلَ صَداقَها دِرْعي هذا ، وَ قَدْ رضِيتُ بِذلِكَ فَاسْئَلُوهُ وَ اشْهَدُوا﴾.
نخست خداي را بشكر و نعمت و صفت وحدانیت ستایش و نیایش گرفت ،
ص: 51
و مصطفی را درود فرستاد، و مزاوجت و مناکحت را بحكم وجوب بستود ، و تأسيس مجلس را برضای خدا و قضای خدا باز نمود ، آن گاه فرمود رسول خدا دختر خود را با من کابین بست ، و زره مرا بصداق او بپذیرفت، و من بدان رضا دادم، شما ای مردمان از رسول خدا پرسید و آن چه گوید گوش دارید و گواه باشید ، مسلمانان عرض کردند یا رسول اللّه تقریر این قصه چنین است؟ فرمود جز چنین نیست ، پس دست برداشتند و گفتند
﴿بارِك لَهُما وَ عَلَيْها وَ جَمِّع شَمْلَهُما﴾.
آن گاه رسول خدا طریق سرای خویش گرفت بروایت مجلسی
﴿ وَ انضَرَفَ رَسُولُ اللَّهِ إِلَى أَزْواجِه فَأَمَرَهُنَّ أَنْ يَدْفَفْنَ لِفَاطِمَةَ ، فَضَرَ بْنَ بِالدُّفُوفِ﴾.
یعنی: چون رسول خدای بسرای آمد زوجات مطهرات را فرمان داد تا از برای فاطمه در این سرور شادمانی دف (1) زنند،
بالجمله رسول خدای چون بنزديك فاطمه رسید او را گریان و پژمان (2) یافت،
﴿ فَقالَ ما يُنكيكِ فَوَ اللَّهِ لَوْ كانَ في أَهْلِ بَيْتِي خَيْرٌ مِنْهُ زَوَّجْتُكِ ، وَ ما أنا زَوْجْتُكَ ، وَ لَكِنَّ اللّهَ زَوْجَكِ وَ أَصْدَقَ عَنْكَ الخُمْسَ ما دامَتِ السَّواتُ وَ الأَرْضُ﴾.
فرمود: چه می گریاند تو را سوگند با خدای اگر در میان اهل بیت من کس نیکو تر از علی بود تو را با او کابین بستم ، لكن خدای تو را تزویج کرده و صداق
ص: 52
تو را بخمس دنیا مقرر داشت، چند که آسمان و زمین پاینده است،
و هم در خبر است که خداوند ربع دنیا را بصداق فاطمه باز داد، بهشت و دوزخ را نیز در ازای مهر او نهاد، تا دشمنان را بدان کیفر (1) کند ، و دوستان را پاداش فرماید ، و در زمین مهر آن حضرت مشهور بپانصد درهم است، چنان که از این حدیث نیز مستفاد می شود که خدای با رسول وحی فرستاد،
﴿ إِنِّي جَعَلْتُ نِحْلَتَها (2) مِنْ عَليِّ علیه السلام خَمْسَ الدُّنْيا وَ قُلْتَ الْجَنَّةِ، وَ جَعَلْتُ لَها فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَنْهارِ الفُراتَ ، وَنیلَ مِصْرَ وَ نَهْرَوان (3) وَ نَهْرَ بَلٍخ، فَزَوَّجها أَنتَ يا مُحَمَّدُ بِخَمْسٍ مِأَةٍ دِرْهُم ، تَكُونُ سُنَّةٌ لِأُمَتِّكَ﴾.
مي فرمايد من خمس دنيا و ثلث بهشت را بمهر فاطمه دادم ، و در زمین چهار نهر را خاص او نهادم ، نخستین نهر فرات دوم نیل مصر سه دیگر نهروان چهارم نهر بلخ ، و تو ای محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم کابین فاطمه را در زمین بپانصد درهم سیم خالص مقرر بدار ، تا سنتی باشد از برای امت تو و در آن زمان پانصد درهم سیم خالص معادل بود با قیمت دو مثقال و نه نخود زر ناب ، که در این زمان سه تومان و یک هزار و پانصد دینار نامند ، اما پانصد درهم زر خالص در زمان ما بیست و اند تومان ست ، لکن چون قیمت طلا و نقره بر مرکزی مقرر نیست و مختلف می شود نمی توان بر مبلغی معین محقق داشت ،
بالجمله رسول خدای فرمود یا ابا الحسن بر خیز و این درع حطیمیه (4) را
ص: 53
به عرض بیع در آورده بهای آن را بنزد من حاضر کن، علی علیه السلام آن درع را بیازار آورد ، بروایتی عثمان بن عفان بچهار صد و هشتاد درهم بخرید، بروایتی چون عثمان درع را ابتیاع نمود و بهای آن را بداد و درع را ماخوذ داشت.
﴿ قالَ: يا أنا الحَسَنِ لَسْتُ أولى بِالدَّرعِ مِنْكَ وَ أنتَ أولى بِالدَّراهِم مِنّي فَإِنَّ الدَّرْعَ هَدِيَّةٌ مِنّي إِلَيْكَ﴾.
عثمان گفت : ای ابو الحسن من شایسته تر از تو نیستم در داشتن درع ، و تو شایسته تر از منی در داشتن دراهم ، این درع را نیز هدیه کردم در خدمت تو پس على علیه السلام درع را نیز بر گرفت ، و بهای آن را نیز بگوشۀ ردای خویش بسته بحضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم آورد ، و در پیش بنهاد و مکشوف نداشت که چند است، و رسول خدا نیز پرسش نفرمود و دست مبارك فرا برده قبضۀ از آن بر گرفت و بلال را داد ، و فرمود از برای فاطمه بهای غالیه (1) و بوی خوش کن ، و آن چه بجای ماند ابو بکر را سپرد ، و فرمود بصلاح و صوا بدید خویش جهاز فاطمه را ساختگی كن، و بعضی از اصحاب را فرمان داد که باتفاق ابو بکر ببازار شوند در بیع و شری با او هم دست باشند لکن از صوا بدید او تجاوز ننمائید.
بروایتی آن زر که ابو بکر را سپرد دویست درهم بود و بروایتی دو بهر از آن زر را بهای بوی خوش کردند و چهار قسم را برای ساز جهاز نهادند.
بالجمله ابو بکر با دستیاری اصحاب ببازار آمد و پیرهنی بهفت در هم و مقنعۀ (2) بچهار درهم بخرید و قطیفۀ (3) سیاه فام که تمام بدن را کفایت پوشش نداشت نیز ابتیاع نمود و لختی مزمم (3) و ملفف (4) بشریط و آن رسنی است که از پوست
ص: 54
خرما بافته باشند خریداری نمود و دیگر دوفراش (1) از کتان مصر که حشویکی از لیف خرما و آن دیگر از پشم غنم آکنده (2) بود و چهار بالش از پوست که در طایف دباغت کرده بودند نیز حشو دو بالش آکنده از پشم و دو بالش از لیف خرما آکنده بود، و دیگر پردۀ از صوف و حصیری هجری (3) و دست آسی و باطیۀ از نحاس (4) و مشکی و کاسه چوبینی برای شیر و مشروبۀ از پوست و دو سبو و آرد بیزی و دو بازو بند از سیم و ظرفی از خزف سبز بها داد و فراهم آورد پس پارۀ از آن اشیا را ابو بکر و پارۀ را اصحاب حمل داده در حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم فرو نهادند پیغمبر با دست مبارك آن جمله را تقليب (5) و همی فرمود و همی گفت:
﴿ بارَكَ اللّهُ لِأَهْلِ البَيْتِ﴾.
و بروایتی چون چشم پیغمبر بر آن اشیا افتاد آب در چشم بگردانید و سر بر آسمان برداشت و گفت
﴿ أللهُمَّ بَارِكْ لِقَوْمٍ جُلُ آنِيَتِهِمُ الخَزَفُ﴾.
یعنی ای پروردگار مبارك بدار از برای قومی که اثاث البیت ایشان همگان از خزفست
ص: 55
*ذكر زفاف بتول عذراء فاطمه زهراء سلام اللّه عليها (1)
چون عقده عقد فاطمه با علی علیه السلام استوار آمد و اثاث البيت پرداخته گشت على علیه السلام بحكم شرم و آزرم در حضرت رسول خدا نام فاطمه را بر زبان نمی راند یک ماه کار بدین گونه می رفت زوجات مطهرات رسول خدای در خدمت امیر المؤمنين علیه السلام انجمن شدند ، و عرض کردند چند زفاف فاطمه را بتاخیر خواهی گذاشت ، اگر آزرم پیغمبر داری رخصت فرمای تا در حضرت رسول سخن در افکنیم ، علی فرمود روا باشد لاجرم ایشان بگرد پیغمبر در آمدند و از میانه ام سلمه عرض کرد یا رسول اللّه اگر خدیجه زنده بود خاطرش بزفاف فاطمه خرم می گشت ، و چشم فاطمه بدیدار شوهر روشن می شد ، و علي نيز خواستار اهل خویش است ، و ما همگان شادمان و شاد خواره ایم ، این تعطیل و تسويف (2) از چه در است ، چون نام خدیجه گوش زد پیغمبر شد آب در چشم مبارك بگردانید.
﴿ ثُمَّ قَالَ : خَديجَةُ وَ أَيْنَ مِثْلُ حَدِيجَةَ صَدَّقَتَني حِينَ كَذَّ بَنِي النَّاسُ ، وَ آزَرَتْني (3) عَلَى دِينِ اللَّهِ ، وَ أَعانَتْني عَلَيْهِ بِمالِهَا إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ أَمَرَتي أَنْ أَبَشِّرَ خَديجَةَ بِبَيْتِ فِي الجَنَّةِ ، مِنْ قَصَبِ الزُمُرُّدِ وَلا صَخَب (4) فِيهِ وَلا نَصَبٌ﴾
فرمود کجاست مانندۀ خدیجه تصدیق کرد مرا گاهی که مردمان تکذیب کردند مرا ، و مساوات کرد در دین خدا با من بمال و اعانت نمود، و خداوند فرمان کرد مرا بر این که بشارت بدهم خدیجه را بخانۀ در بهشت از قصب زمرد که
ص: 56
مصونست از اضطراب و ابتلاء، و محفوظ است از بلیت و بلا، ام سلمه عرض کرد یا رسول اللّه هرگز نام خدیجه بر زبان نرفت جز این که بدین گونه سخن کردید، خداوند جمع کند ما را با او در درجات جنت، پیغمبر فرمود متوقع چنانست که علی خود از من خواهنده شود و تاکنون از من خواستار زوجۀ خویش نشده، علی علیه السلام عرض کرد:
﴿ الْحَيَآةِ يَمْنَعُني يا رَسُولَ اللّهِ.﴾
این هنگام رسول خدای زوجات مطهرات را فرمود :
﴿ هَیِّوا لِا بَنَتى وَ ابْنِ عَمِّي فِي حِجْري بَيْتاً﴾.
یعنی از برای دختر من و پسر عم من در سرای من وثاقی (1) ترتیب کنید، مکشوف باد که در بعضی از روایات ام سلمه عرض کرد که کدام وثاق را ترتیب باید کرد، فرمود حجرۀ خویش را بساز ، و زنان دیگر را فرمود حجره ام سلمه را بیارائید و این بنزد من بنده درست نیامد ، چه هنوز ام سلمه در خانه شوهر خویش ابو سلمه بود، و در سرای پیغمبر حجره نداشت، و مؤلف تاریخ خميس بروایت انس متصدی این امر را اسماء بنت عمیس دانسته، و این نیز سخت نادرست است ، چون اسماء بنت عمیس با شوهر خویش جعفر طیار هنوز در حبشه جای داشت، و بعد از فتح خیبر بحضرت رسول آمد ، واجب می کند که ما شرح اولاد عمیس را برنگاریم و حجاب این التباس را خرق کنیم .
همانا عميس بن سعد بن الحارث بن تميم بن كعب بن مالك قحافة بن عامر بن معوية بن زيد بن مالك بن نسر بن وهب الخثعميه (2) را سه دختر بود ، نخستین اسماء که زوجۀ جعفر بن ابی طالب بود که بعد از فتح خیبر بمدینه آمد ، و او از جعفر در حبشه سه آورد ، اول عبد اللّه، دوم عون سه دیگر محمّد نام داشت ، و بعد
ص: 57
از شهادت جعفر ابو بکر او را بحبالۀ نکاح در آورد ، و محمّد بن ابو بکر ازوست و بعد از ابو بکر علی علیه السلام او را کابین بست و پسری آورد که یحیی نام داشت ، و نام دختر دوم عميس سلمی بود، و او در سراى حمزة بن عبد المطلب می زیست ، و از حمزه دختری آورد که امامه نامیده می شد ، بعضی نام او را امة اللّه دانسته و بخطا رفته اند؛ چنان که در کتاب رسول خدا در قصۀ عمرة القضاء باز نمودیم ، و بعد از شهادت حمزه شداد بن اسامة بن الحساد اللیثی او را نکاح بست، و از وي دو پسر آورد. یکی عبد اللّه و آن دیگر عبد الرحمن ، و آن دختر عمیس که در شب زفاف فاطمه عليها السلام ملازمت سرای او را داشت تواند شد که سلمی بود ، و دختر سیم عمیس سلامه نام داشت ، و او زوجۀ عبد اللّه بن كعب الخثعمي بود ، و نام مادر این سه دختر عوف بن زهير بن الحارث است، از قبیله کنانه و این هند از آن پیش که در حباله نکاح عمیس در آید زوجۀ حارث بن خرن بن جبير هلاليه بود ، و از حارث نیز سه دختر داشت نخستین میمونه که بتزویج رسول خدای در آمد ، دوم لبابة الكبرى و او مکنی بام الفضل بود ، و دو سرای عباس بن عبد المطلب جای داشت ، و دختر سیم لبابة الصغری نام داشت و او زوجۀ زياد بن عبد اللّه بن مالك الهلالی بود، از این جمله مكشوف افتاد که متصدی امر فاطمه اسماء بنت عمیس نبوده ، تواند شد که سلمی خواهر اسماء که زوجۀ حمزه بوده باشد ، فاضل مجلسی می گوید: بجای اسماء بنت عمیس ممکن است اسماء بنت يزيد بن السكن الانصارى باشد ، و نیز مکشوف افتاد که آن هنگام ام سلمه در خانۀ رسول خدا وثاقی و بیتی نداشت ، تواند شد که ام سلیم باشد چه ام سلیم مادر انس بن مالك است، زیرا که انس خادم رسول خدای و مادرش بدرون سرای نیز خدمت پذیر بود، ممکن است رسول خدای بام سلیم فرمان کند تا وثاق فاطمه را بیاراید ، و كتاب بتحريف قلم ام سلیم را نوشته باشند و اللّه اعلم بحقایق الامور، اکنون چون بیش تر از احادیث خطاب با ام سلمه رفته ما نیز اقتفا می کنیم و می گوئیم تواند بود که بحکم خویشاوندی روزی چند ام سلمه حاضر این خدمت بوده ،
ص: 58
اکنون با سر سخن رویم ام سلمه با فاطمه سلام اللّه علیها گفت آیا از طیب خوش چیزی ذخیره کرده باشی؟ گفت آری شیشۀ از عطر حاضر ساخت، که پارۀ در کف ام سلمه گذاشت و او را هرگز این رائحه بمشام نرسیده بود ، گفت این چیست و از کجاست، فاطمه فرمود روزی دحیه کلبی (1) بر رسول خدای در آمد پیغمبر مرا فرمان کرد که آن وساده (2) را از برای عم خود گسترده کن ، من بگستردم و او بنشست ، گاهی که بیرون رفت چیزی از جامۀ او فرو ریخت ، رسول خدا فرمود فراهم کن و بدار، عرض کردم چیست؟ فرمود عنبریست از پر جبرئیل فرو ریخته ، و بروایتی فاطمه ام سلمه را پاسخ داد که این عرق رسول خداست که در خواب های قیلوله از بدن مبارکش مأخوذ داشته، در این شیشه انباشته ام.
مع القصه رسول خدای صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود یا علی بهر اهل خود مهيا كن ، و اينك در نزد ما نان و گوشت حاضر است ، بر تست که خرما و روغن و كشك فراهم آورده بنزديك ما حاضر كنى، لاجرم علی آن جمله را حاضر ساخت پیغمبر آستین بر زد و آن خرما را در كشك و روغن هریسه (3) کرد ، و با گوشت و نان فراوان بنزد على علیه السلام گذاشت ، و فرمود هر که را خواهی دعوت کن امير المؤمنين علیه السلام جانب مسجد گرفت و ستوده نمی داشت که جماعتی حاضر و گروهی غایب باشند ، پس بر مکانی بلند بر آمد و ندا در داد که ای جماعت مهاجر و انصار از بهر ولیمۀ فاطمه عليها السلام حاضر شوید ، خداوند بانگ آن حضرت را بر تمامت مردم مدینه بشنوانید، مهاجر و انصار گروه از پس گروه در رسیدند ، افزون از چهار هزار تن انجمن شدند ، علی علیه السلام از وفور خاص و عام و قلت طعام پریشیده (4) و خاطر شرمناك بود ، پيغمبر فرمود بيم مكن
ص: 59
﴿ إنّي سَأَدْعُوا اللَّهَ بِالْبَرَكَةِ﴾.
همانا من خدای را می خوانم تا این طعام را وافی و کافی همی کند.
بالجمله مردمان فراهم آمدند و از آن جمله بخوردند و بیاشامیدند و دعای خیر بگفتند، و برفتند ، و آن طعام کاستنی نپذیرفت ، این وقت پیغمبر کاسه ای شگرف بخواست و هر يك از زوجات مطهرات را کاسۀ از ولیمه بهره فرستاد ، و قدحی دیگر طلب کرد و از ولیمه بیا کند و فرمود این بهر فاطمه و شوهر اوست، نا گاه فرو شدن این کار بکران رسید این وقت رسول خدا ام سلمه را حکم داد که فاطمه را حاضر کن ام سلمه برفت و بر حسب فرمان فاطمه را بیاورد ، و عرق آزرم از رخسار مبارکش روان بود، و در رفتار در هر قدمی لغزشی می کرد، چنان که بیم همی رفت که بروی در افتد رسول خدا فرمود:
﴿ أَقا لَكَ اللّهُ العَشْرَةَ في الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ﴾.
یعنی : خداوند در دنیا و آخرت لغزش را از تو بگرداند ، چون در پیش روی پیغمبر ایستاده شد رسول خدا آن ردائی را که برقع چهرۀ فاطمه بود بر کشید، تا علی علیه السلام چهره او را نظاره کرد آن گاه دست فاطمه را بگرفت و در دست علی علیه السلام نهاد، و فرمود:
﴿ بارَكَ اللّهُ لَكَ فِي ابْنَةِ رَسُولٍ، يَا عَلِى نِعْمَ الزَّوجَةُ فَاطِمَةُ وَ يَا فَاطِمَةً نِعمَ البَعْلُ عَلَى﴾.
يعني يا على مبارك كند خدا دختر پیغمبر را از برای تو، که بهترین زنانست و اى فاطمه بهترین شوهران علیست اکنون بسوی منزل خویش روان شوید ، و تا من حاضر نشوم با یک دیگر سخن مکنید، و فرمان داد تا دختران عبد المطلب و زن های مهاجر و انصار در صحبت فاطمه علیها السلام روان شوند، و آغاز مسرت و
ص: 60
فرحت فرمایند و تکبیر گویند، و از كلمات لهو و حركات لعب بپرهیزند. که خداوند بدان رضا ندهد، پس دست فاطمه را بگرفت و او را بر ناقه سوار نمود و بروایتی بر ناقۀ شهباء (1) نشست که دل دل نام داشت، و پیغمبر از پیش روی فاطمه مشی می فرمود و جبرئیل از یمین و میکائیل از یسار بود، و هفتاد هزار فریشته از دنبال تسبیح و تقدیس کنان راه در می نوشتند، و هفتاد تن حوراء بر اثر فاطمه می شتافتند، اما علمای سنت و جماعت از جابر بن سمره روایت می کنند که در شب زفاف فاطمه سلام اللّه عليها زمام بغلۀ شهباء بدست جبرئیل بود و میکائیل از دنبال رهسپار بود و اسرافیل رکاب گرفت و پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم تسویۀ (2) جام های فاطمه علیها السلام را می فرمود، و اين ملايك و دیگر فریشتگان تکبیر همی گفتند و این تکبیر تا قیامت در میان آن جماعت از در سنت بجای ماند، و هم چنان سلمان نیز زمام بغله شهبا را داشت، و حمزه و عقيل و جعفر و اهل بیت از قفای فاطمه رهسپار بودند، و از این پیش نگاشتیم که جعفر در این جماعت حاضر نبود اما بنی هاشم با شمشیر های کشیده بودند، و زوجات پیغمبر از پیش روی فاطمه رجز می خواندند، چنان که ام اسلمه این اشعار را قرائت می فرمود ،
سِرْنَ بِعَوْنِ اللّه جاراتي *** وَ اشكُرنَهُ في كُلَّ حالاتِ
وَ اذكُرنَ ما أَنْعَمَ رَبُّ الْعُلى *** مِنْ كَشفِ مَكْرُوهِ وَ آفَاتِ
وَ قَدْ هَدانا بَعْدَ كُفْر وَ قَدْ *** أنعَشَنا (3) رَبُّ السَّماواتِ
وَ سِرْن مَعَ خَيْرِ نِساء الورى *** نُفدى بِعَماتٍ وَ خالاتٍ
يا بِنتَ مَنْ فَضَلهُ ذُو العُلى *** بِالوَحي مِنهُ وَ الرَّسالات
و عایشه این سخنان در هم پیوست و گفت:
ص: 61
يا نِسْوَةَ اسْتَتِرْنَ بِالْمَعَاجِرِ *** وَ اذْكُرْنَ مَا يَحْسُنُ فِي المَحاضِرٍ
وَ اذكُرْنَ رَبِّ النَّاسِ قَدْ خَصَّنا *** بِدينِه مَع كلَّ عَبْدِ شاكرٍ
وَ الحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى إِفضاله *** وَ الشُكُرُ لِلَّهِ الْعَزِيزِ القَادِرِ
سِرْنَ بِها وَ اللّه أَعلى ذِكرَها *** وَخَصَّها مِنْهُ بِطُهْرٍ طَاهِرٍ
و حفصه بدین اشعار انشادر جز نمود
فاطِمَةُ خَيِرُ نِساءِ البَشرِ *** وَ مَنْ لَها وَجْهُ كَوَجْهِ القَمَرِ
فَضَّاكَ اللّهُ عَلى ذَالوَري *** بِفَضْلِ مَنْ خُصَّ بآي الزَّبُرِ
زَوَجَكِ اللّهُ فَتى فاضِلاً *** أَعْني عَلِياً خَيرَ مَن فِي الْحَضَرِ
فَسِرْنَ جاراتي بِها إنَّها *** كَريمَةٌ بِنتُ عَظيم الخَطَرِ
معاده ام سعد بن معاذ این شعر قرائت نمود
أَ قُولُ قَولاً فيه ما فيه *** وَ أذكُرُ الخَيْرَ وَ ابُديهِ
مُحَمَّدٌ خَيْرُ بَنِي آدَم *** ما فيه مِنْ كِبْرِ وَ مِنْ تیٍه (1)
بفَضْلِهِ عَرَّفنا رُشدَنا *** فَاللّهُ بِالخَيْرِ يُجازيهِ
وَ نَحْنُ مَعْ بِنْتِ نَبِي الهُدى *** ذِي شَرَفٍ قَدْ مُكِّنَتْ فِيهِ
في ذُرْوَةِ (2) شامِخَةِ أَصْلُها *** فما أَرَشَيْنَا يُدانِيهِ
و دیگر زنان نخستین شعر هر يك ازين ارجوز ها را قرائت می کردند؛ و
ص: 62
تکبیری می گفتند، تا بدرون سرای در آمدند، و على عليه السلام باتفاق فاطمه در خانه ام سلیم در آمده بنشستند، و بر حسب حكم پیغمبر لب از سخن فرو بستند ، و از در شرم و حیا هردو ان نگران زمین بودند تا گاهی که رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم برسید و بنشست پس فاطمه را فرمان داد که مقداری آب حاضر کن، فاطمه برخاست و کاسۀ چوبین خود را پر آب کرده بیاورد، پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم جرعۀ از آن را مضمضه کرده دیگر باره در کاسه بریخت، از آن پس لختی از آن آب را بر سر فاطمه نثار کرد، و فرمود روی زی (1) من آور و مقداری در میان هر دو پستان مبارکش برافشاند، آن گاه پارۀ در میان هر دو کتفش بپاشید، و فرمود:
﴿ أَللهُمَّ هذِه ابْنَتِي وَ أَحَبُّ الخَلقِ إِلَى ، أَللهُمَّ وَ هذا أخي وَ أَحَبُّ الخَلْقِ إِلَى، أَللهُمَّ اجْعَلْهُ لَكَ وَلِيًّا وَ بِكَ حَفِياً وَ بارِك لَهُ في أهلِه.﴾
یعنی : ای پروردگار من اينك فاطمه دختر منست، و محبوب ترین خلق است در بر من، ای پروردگار من آن دیگر برادر من علیست، و محبوب ترین خلق است در نزد من، ای پروردگار من على را خاص خویش ولی فرما و دوست دار خویش گردان، و مبارك كن از برای او اهل او را، آن گاه فرمود ای علی داخل شو بر اهل خود که خدای بر تو مبارك كند، و از نزد ایشان بیرون شد و عضادۀ (2) در را بگرفت و گفت :
﴿ طَهَّرَ كُما وَ طَهُرَ نَسْلَكُما ، أَنَا سِلْمُ لِمَنْ سالَمَكُمُا وَ حَرْبُ لِمَنْ حارَيَكُما، أَسْتَوْدُ عُكُمَا اللَّهَ وَ أَسْتَخافُهُ عَلَيْكُما﴾.
فرمود: كه پاك و پاکیزه آفرید خداوند شما را و مطهر خواست نسل شما را و من در آشتی و صلحم با کسی که با شما از در آشتی است و محارب و مقاتلم با کسی
ص: 63
که بقصد شما طریق مقاتلت و محاربت سپارد و بودیعت می گذارم شما را در نزد خداوند، و خلیفه می گردانم بر شما، و دیگر فرمود:
﴿ مَرْحَباً بِبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ وَ نَجْمَينِ يَقتَرِنانِ﴾.
و از این کلمات تفسیر فرمودند آیۀ مبارکه
﴿ مَرَجَ الْبَحْرَينِ يَلْتَقِيان﴾
را و مکشوف داشتند که این دو بحر بیرون علی و فاطمه نیست، و در بامداد زفاف پیغمبر بر علی و فاطمه در آمد و کاسۀ از شیر با خود آورد و فاطمه را داد و فرمود بیاشام که پدرت فدای تو گردد، و با علی فرمود بیاشام که پسر عمت برخی (1) تو شود، و بروایتی سه روز بحجرۀ ایشان عبور نداد، روز چهارم آهنگ حجرۀ ایشان فرمود، سلمى بنت عمیس خثعمیه را بر در حجره دیدار کرد، فرمود:
این جا چه کنی زیرا که مرد بدین حجره اندر است، عرض کرد بابی انت و امی پدر و مادرم فدای تو باد، من حاضر خدمت خدیجه بودم گاهی که وداع جهان می گفت، او را گریان یافتم عرض کردم این گریه چیست؟ تو سیدۀ زنان عالمیانی زوجهٔ پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم آخر الزمانی، بلسان پیغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم بشارت یافته جنانی، فرمود از آن می گریم که زنان را در شب زفاف حوائجی است که قضای آن بدست زنی دانا گذاشته می شود، فاطمه کودکست بیمناکم که مبادا در انجام حوائج او زنی شایسته بدست نباشد، عرض کردم ای سیده من بر ذمت نهادم که اگر تا آن زمان بجای باشم این خدمت بپای برم، اکنون بحكم آن عهد که با خدیجه محکم کرده ام، و نیز واجب می کند که هنگام زفاف مردان با زنان زنی از برای اسعاف (2) حوائج ایشان حاضر باشد من نیز از من نیز از بهر قضای قضاى حوائج فاطمه بدین جا شده ام.
﴿ قالَ قَضَى اللّهُ لَكِ حَوائِجَ الدُّنيا وَ الْآخِرَةِ ﴾.
ص: 64
پیغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم فرمود: خداوند حاجت های تو را در دنیا و آخرت قضا فرماید، در این وقت که پیغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم و با سلمى بنت عمیس سخن مي کرد علی علیه السلام با فاطمه بزیر عبائی اندر بود چون بانگ رسول خدای را اصفا نمودند آهنگ تفریق کردند، پیغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم ندا در داد که شما را بحق من سوگند است که بحال خود و بر جای خود باشید، و هم چنان در آمد و بر فراز سرای شان بنشست، و هر دو پای مبارک را در میان ایشان در آورد، علی علیه السلام پای راست و فاطمه علیها السلام پای چپ را ماخوذ داشته بر سینه خود بچفسانیدند، و ادراك برد و سلامی بنهایت نمودند، از این جاست که صادق آل محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم می فرماید :
﴿ لا غَيرَةَ فِي الحَلالَ بَعْدَ قَوْل رَسُول اللَّهِ ، لَا تُحَدِّثا شَيْئًا حَتى أَرْجِعَ إلَيْكُما فَلَمّا أتاهُما أدخلَ رِجْلَيْهِ بَيْنَهُما فِي الفِراشِ﴾.
فرمود واجب می کند که مردمان در امر حلال اندیشه غیرت از ساحت خویش بزدایند، از پس آن که رسول خدای صلى اللّه عليه و آله و سلم علی و فاطمه را فرمان داد که با یک دیگر سخن می کنید تا من بر شما در آیم، و گاهی که در آمد هر دو پای مبارک را در میان ایشان در آورد،
بالجمله از آن پس پیغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم علی را فرمود و عائی(1) از آب حاضر کن در زمان حاضر ساخت، رسول خدا سه کرّت (2) در آن بدمید و برخی از آیات کتاب خدای را بر آن قرائت فرمود، آن گاه علی علیه السلام را حکم داد که جرعۀ از این آب بیاشام، و پارۀ بجای گذاشت، رسول خدای بر گرفته و بر سینۀ علی بر افشاند.
﴿ وَ قالَ : أَذهَبَ اللّهُ عَنْكَ الرِّجْسَ يَا أَبَا الحَسَنِ ، وَ طَهْرَكَ تَطْهِيرًا﴾.
فرمود: ای ابو الحسن خداوند تو را از هر آلایش نا شایسته پاك و پاكيزه دارد،
ص: 65
و دیگر باره آب طلب کرد، بدین گونه فاطمه علیها السلام را نیز تشریف فرمود و آن كلمات را در حق او تکرار کرد، این وقت فرمود یا علی ساعتی از خانه بیرون باش چون بیرون شد روی با فاطمه آورد و گفت ای دخترك من چونست شوهر تو، عرض کرد یا رسول اللّه آن شب که علی در فراش من جای داشت شنیدم که زمین با او سخن می کرد، بترسیدم پیغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم چون این بشنید سجدۀ شکر گذاشت، و چون سر برداشت فرمود ای فاطمه شادخوار (1) و کامگار باش که خداوند شوهر تو را از جمیع آفرینش برگزیده، و نیز خرم دل باش بفرزندان طیّب و طاهر و دانسته باش، که خدای امر کرده است زمین را از مشرق تا مغرب آن چه در زمین واقع شود بعرض او برساند، فاطمه عرض کرد علی فاضل تر از همه شوهر هاست، جز این که زنان قریش گویند پیغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم مردی فقیر را بمصاهرت (2) اختیار کرد، رسول خدا فرمود. اي دخترك من پدر تو در شمار فقرا نیست، و شوهر تو را فقیر نتوان شمرد، همانا زمین خز این و دفاین خود را بتمامت بر من عرض داد نپذیرفتم و جز و ثرکی (3) در گاه و قرب آله را خواستار نگشتم، چون آن چه پدرت می داند تو دانسته
باشی از کم و بیش دنیا وارسته باشی، اما شوهر تو در اسلام پیشی دارد و بر همه کس از عالم پیشی دارد، و حکمش از همه جهان بزرگ تر و ثقیل تر است، خداوند از تمامت آفرینش دو مرد برگزیدیگی پدر تست، و آن دیگر شوهر تو آن گاه علی علیه السلام را طلب فرمود و گفت:
﴿ أدخُل بَيْنَكَ ، وَ الطُّفْ بِزَوْجَتِكَ ، وَ ارْفَق بِها فَإِن فاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنّي، يُؤلِمُني ما يُؤلِمُها و يَسُّرُني ما يَسُرُّها ، أَسْتَوْدِعُكُمَا اللّه وَ أَسْتَخافُهُ عَلَيْكُما﴾.
فرمود: داخل شو در خانه خود، و با حفاوت و رفق باش با زوجۀ خود همانا فاطمه پارۀ از تن من است متألم می دارد مرا چیزی که او را متألم می دارد و می رنجاند مرا کسی که او را می رنجاند
ص: 66
و شاد خاطر می دارد مرا چیزی که او را شاد خاطر سازد، و من شما را در نزد خدا بودیعت گذاشتم، و خداوند را از جانب خود بر شما بخلیفتی برداشتم، علی علیه السلام عرض کرد یا رسول اللّه سوگند با خدای هرگز فاطمه را رهینۀ (1) غضب خود نسازم و او را بکراهتی در تعب نیندازم تا گاهی که وداع جهان گویم ، فاطمه نیز با من غضب نیازماید و عصيان من نفرماید.
﴿ إِنَّ اللَّهَ أَوْحَى إِلَى رَسُولِه ، قُلْ لِفَاطِمَةَ لَا تَعْصِي عَلِيًّا فَإِنَّهُ إِنْ غَضِبَ غَضِبْتُ لِغَضَبِه﴾.
یعنی: ای محمد فاطمه را بگوی از عصیان علی بپرهیز اگر او غضب کند من از غضب او غضبناك مي شوم، و صاحب کتاب فردوس الاخبار که از بزرگان علمای اهل سنت و جماعتست، این حدیث را سند بابن عباس پیوسته می دارد.
﴿ إِنَّ النَّبي قالَ لِعَلِي : يا عَلِيُّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ زَوجَكَ فَاطِمَةَ ، وَ جَعَلَ صَداقَهَا الْأَرْضِ فَمَنْ مَشَى عَلَيْها مُبْغِضًا لَكَ مَشي عَلَيْها حَراماً﴾.
یعنی: رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم على علیه السلام را فرمود ای علی خداوند فاطمه را با تو تزویج کرد، و زمین را بصداق او مقرر داشت، پس هر کس با تو بکین باشد و بر زمین مشی کند مشی او بر زمین حرام است، و ابن شهر آشوب از صادق آل محمّد علیه السلام روایت می کند.
﴿ قالَ حَرَّمَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ عَلى عَلِيِّ النِّساء ، ما دامَتْ فَاطِمَةُ حَيّةً، قُاتُ و كَيْفَ ؟ قالَ : لأَنَّها لا تَحيضُ﴾.
فرمود خداوند حرام ساخت نکاح زنان را بر علی، چند که فاطمه زنده باشد، راوی گفت:
سبب چه بود، فرمود: از برای آن که فاطمه هرگز حایض نگشت ، و دیگر
ص: 67
آن که این معنی دلالت می کند بر جلالت شان و مناعت محل آن حضرت.
و نیز شیخ صدوق گوید:
﴿ قالَ رَسُولُ اللّهِ : إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَخا بَيْنِي وَ بَينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طالِبٍ ، و زَوَجَّهُ ابَنتي مِنْ فَوْقِ سَبْعَ سَمَواتِهِ ، وَ أَشْهَدَ عَلَى ذَلِكَ مُقَرِّبي مَلائِكَتِه ، و جَعَلَهُ لِي وَصِيًّا و خليفَةً ، فَعَلِيُّ مِنّي وَ أَنَا مِنْهُ ، مُحِبُّهُ مُحِبّي ، وَ مُبْعِضُهُ مُبْغِضي، وَ أَنْ الْمَلَآئِكَةَ لَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ بِمَحَبَّتِه﴾.
رسول خدای صلی اللّه علیه و آله و سلم می فرماید خداوند در میان من و علی عقد برادری بست، و دختر مرا در فراز هفت آسمان بتزویج او مقرر داشت، و فریشتگان مقرُب را بجمله گواه گرفت و علی را وصی من و خلیفه من گردانید، پس علی از من و من از علی باشم، دوست او دوست من است، و دشمن او دشمن منست، و علی آن کس است که فریشتگان مقرّب بدست آویز محبت او در حضرت حق تقرب جویند، رسول خدا چون از این کلمات بپرداخت، برخواست تا از سرای بیرون شود فاطمه عرض کرد ای پدر خدمت خانه از توانائی من افزونست، خادمی عنایت فرمای تا مرا در انجام خدمت اعانت کند، رسول خدای فرمود: اگر خواهی بهتر از خادمی با تو عطا کنم، فاطمه سلام اللّه عليها هنوز خاموش بود، که علی علیه السلام عرض کرد ،بلی، فاطمه نیز عرض کرد بلی یا رسول اللّه، پیغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم فرمود هر بامداد سی و سه کرّت «سبحان اللّه» بگوی، و سی و سه کّرت الحمد للّه، و سی و چهار کرّت اللّه اکبر این جمله صد کّرت بر زبان می گذرد، و هزار حسنه در میزان می آید، و خدای بدین کلمات هم دنیا و آخرت را کفایت می فرماید، پس علی و فاطمه علیهما السلام در هیچ بامداد این کلمات را ترك نگفتند.
و نیز در خبر است که هنگام زفاف فاطمه جبرئیل با فوجی از فریشتگان در آمد.
ص: 68
﴿ بِهَدِيَّةٍ في سَلَّةٍ (1) مِنَ السَّمآء ، وَ فيها كَعْكُ (2) وَ مَوزُ (3) وَ زَبيب، فَقالَ : هَذِهِ هَدِيَّةٌ جَبْرَئِيلَ وَ قَلْبَ مِنْ يَدِهِ سَفْرَ جَلَةٌ ، فَشَقَّها نِصْفَينِ وَ أَعْطَى عَلِيًّا نِصْفاً و فاطِمَةَ نِصْفاً ، و قالَ هَذِهِ هَدِيَّةٌ مِنَ الْجَنَّةِ لَكُما.﴾
بفارسی چنین می آید، که جبرئیل از آسمان هدیه فرود آورد،
و آن سبدی آکنده از نان و خرما و مویز جنت بود، و از میوه های بهشت نیز بهی در دست داشت آن را دو نیمه کرد نیمی بعلی و نیمی فاطمه را داد، و گفت این هدیه است خاص شما از بهشت خداوند، نیز جبرئيل حلۀ (4) از بهشت برای او آورد که بهای آن با تمامت دنیا بمیزان می رفت ، و چون انجامه را بپوشید زنان قریش در حیرت شدند ، و عرض کردند این از کجاست فاطمه فرمود از نزد خدا است.
و هم در خبر است که بعد از زفاف روزی فاطمه علیها السلام در حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم عرض کرد :
﴿ يا رَسُولَ اللّهِ ، ما يَدَعُ عَلِىُّ شَيْئًا مِنْ رِزْقِهِ إِلَّا وَزَعَهُ (5) بَينَ المَساكينَ ، فَقالَ لَها يا فاطِمَةُ أُتُسْخِطِينِي فِي أَخي ، وَ ابْنِ عَمّي وَ إِنَّ سَخَطَهُ سَخَطي وَ إنَّ سَخَطي سَخَطُ اللَّهِ ، فَقالَتْ : أَعُوذُ بِاللّهِ مِنْ سَخَطِ اللَّهِ وَ سَخَطِ رَسُولِه﴾.
یعنی: فاطمه عرض کرد يا رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم على علیه السلام از خورش و خوردنی
ص: 69
چیزی در خانه بجا نمی گذارد، هر چه بدست می کند بر فقرا و مساکین می پراکند ، رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود ای فاطمه آیا خشم می انگیزی بر برادر و پسر عم من، و حال آن که خشم او خشم منست، و خشم من خدای را بخشم می آورد، فاطمه عرض کرد پناهنده می شوم بخدا از خشم خدا و خشم پیغمبر خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم ، بعضی از محققین گفته اند که سورۀ مبارکه هل اتی در شان اهل بیت فرود شده، و خداوند در آن سوره مبارکه از روضه رضوان فراوان یاد فرموده، و از حور العین اجلالاً لفاطمه نامی و نشانی مذکور نیفتاده، سفیان ثوری از ابو صالح حدیث می کند في قوله تعالى:
﴿ وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوجَت﴾ (1)
می گوید هیچ مؤمنی نیست که در قیامت چون از پل صراط عبور دهد جز این که خداوند از زنان دنیا چهار زن او را تزویج کند و هفتاد حوریه از حور بهشت بکایین او در آورد، الاعلی بن ابی طالب زیرا که او شوهر فاطمه است، از زنان دنیا کس با علی نخواهد بود، لکن در بهشت هفتاد هزار حوراء با او خواهد بود، و هر حورائی را هفتاد هزار خادم است، در کتاب ابن شاهین ابن عباس از سلمان فارسی حدیث می کند می گوید: در حضرت رسول خدای صلی اللّه علیه و آله و سلم حاضر بودم، گاهی که آب بر دست های مبارك مي ريخت ناگاه فاطمه علیه السلام در آمد و می گریست، رسول خدای صلی اللّه علیه و آله و سلم دست مبارك بر سر او نهاد.
﴿ و قالَ : ما يُبْكِيكِ لا أَبْكَ اللّهُ عَيْنَكِ يا حُورِيَّةُ،﴾
فرمود ای حوریه این گریه چیست خدا نگریاند چشم تو را، عرض کرد بر جماعتی از زنان قریش عبور دادم، و ایشان مخضبات (2) بودند چون مرا دیدار کردند بکلماتی نا ستوده مرا و پسر عم مرا دهان زدند، فرمود چه گفتند و چه بشنیدی عرض کرد که گفتند محمّد دختر خود را بمردی که از همه قریش چونان فقیر و مسکین نبود کابین بست.
ص: 70
﴿ فَقالَ لَها : وَ اللّهِ يا بُنَيَّةُ ما زَوَّجتُكِ ، وَلَكِنَّ اللّهَ زَوجَكَ مِنْ عَلىٍّ ﴾.
فرمود، سوگند با خدای ای دختر من تو را کابین نبستم بلکه خداوند تو را با او تزویج کرد، همانا بسیار کس از بزرگان قریش تو را خواستار خطبه شدند، و من نپذیرفتم و امر تو را با خدای باز گذاشتم، و خواستاران را پاسخ نگفتم
﴿ فَبَيْنا صَلَّيْتُ يَوْمَ الْجُمُعَةِ صَلوةَ الْفَجْرِ، إِذْ سَمِعْتُ خَفِيفَ الْمَلائِكَةِ ، و إذاً بِحَبيبي جَبْرَئِيلَ و مَعَهُ سَبْعُونَ صَفًّا مِنَ الْمَلائِكَةِ ، مُتَوْجينَ (1) مُقَرِّ طينَ (2) مُدَمْلَجِينَ (3) ، فَقُلْتُ ما هذِهِ القَعْقَمَةُ مِنَ السَّماء يا أخي جَبْرَئِيلُ ، فَقَالَ : يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ اطَّلَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِطْلَاعَةٌ ، فَأختارَ مِنْها مِنَ الرِّجال عَلِيًّا ، و مِنَ النِّساءِ فَاطِمَةَ، فَزَوْجَ فَاطِمَةً مِنْ عَليٍّ ، فَرَفَعَت رَأسَها و تَبَسَّمَتْ بَعْدَ بُكائِها، و قالَتْ رَضيتُ بِما رَضِيَ اللّهُ و رَسُولُهُ﴾.
می فرماید گاهی که نماز بامداد جمعه را می گذاشتم بانگ حرکت فریشتگان را اضعا نمودم، این وقت حبیب من جبرئیل دیدار شد، و با او هفتاد صف از فریشتگان موافقت داشتند، و همگان با تاج و گوشواره و بازو بند بودند، گفتم چیست این قعقعه (4) که از آسمان فرا می رسد، گفت ای محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم خدای عزوجل گوش تا گوش ارض را نگران شد و از میان مردان علی را و از میان زنان فاطمه را اختیار نمود، و فاطمه را با علی کابین بست، چون بدین جا آورد فاطمه سر برداشت، و از پس گریستن
ص: 71
تبسمی فرمود، و عرض کرد رضا دادم بدان چه رضای خدا و رسول بود.
﴿ فَقالَ : أَزِيدُكِ يا فاطِمَةٌ في عَلي رَغْبَةً؟ قالَتْ : بَلى ، قالَ : لا يَرِدُ عَلَى اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ رُكْبانُ أَكْرَمُ مِنّا أَرْبَعَةٍ أخي صالحٌ عَلى ناقَتِه ، و عَمّي حَمْزَةُ عَلى ناقتي الْغَضْبَاء ، و أَنَا عَلَى الْبُراقِ و بَعْلُكِ عَلِيُّ بْنُ أبي طالِبٍ عَلى ناقَةٍ ، مِنْ نُوقِ الْجَنَّةِ ﴾.
رسول خدا فرمود می خواهی بر افزون کنم رغبت تو را یا علی، فاطمه عرض کرد بلى يا رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: وارد نمی شود بر خدای عزوجل هیچ سواری گرامی تر از ما چهار تن برادرم صالح، که سوار ناقه خویش باشد و عم من حمزه گاهی که بر ناقۀ غضبای (1) من بر نشسته باشد، و من گاهی که بر براق باشم و شوهر تو علی بن ابی طالب گاهی که بر ناقۀ از ناق های بهشت سوار باشد، فاطمه عرض کرد یا رسول اللّه صفت آن ناقه را بگوی تا از چه چیز خلق شد:
﴿ قالَ : ناقَةٌ خَلَقَتْ مِنْ نُورِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ مُدَبَجَةُ الجَنْبَينِ صَفْرآء حمْراءِ الرَّأْسِ ، سَوْداءُ الحَدَق ، قوائِمُها مِنَ الذَّهَبِ ، خِطامُها (2) مِنَ اللُّولُو الرّطبِ ، عَيْناها مِنَ الياقُوتِ، وَ بَطْنُها مِنَ الزَّبَرْجِدِ الْأَحْضَرِ ، عَلَيْها قُبةٌ مِنْ لُوْلُوَّةٍ بَيْضاء ، يُرى باطِنُها مِنْ ظَاهِرِها ، و ظاهِرُهَا مِنْ باطِنِها ، خُلِقَتْ مِنْ عَفْو اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ تِلْكَ النّاقَةُ مِنْ نُوقِ اللّهِ ، لَها سَبْعُونَ رُكنا بَينَ الرُّكْنِ وَ الرُّكْنِ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكَ يُسَبِّحُونَ اللَّهَ بِأنواع التَّسبيحِ ، لا يَمُرُّ عَلَى مَلَاءِ مِنَ الْمَلائِكَةِ إِلَّا قَالُوا مَنْ
ص: 72
هذَا الْعَبْدُ ، ما أَكْرَمَهُ عَلَى اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ أَنَرَاهُ نَبيَّاً مُرْسَلاً ، أَوْ مَلَكاً مُقَرِّباً ، أَوْ حَامِلَ عَرْشِ ، أَوْ حَامِلَ كُرْسِي ، فَيُنَادِي مُنَادٍ مِنْ بَطْنَانِ الْعَرْشِ : أَيُّهَا النَّاسُ لَيْسَ هَذا بَنَبِيِّ مُرْسَلِ ولا مَلَكَ مُقَرِّب ، هذا عَليُ بنُ أبي طالِبٍ فَيَبْدُونَ رِجالاً رِجالاً ، فَيَقُولُونَ حَدَّثُونَا فَلَمْ نُصَدِّق، و نَصَحُونَا فَلَمْ تَقْبَلْ، وَ الَّذِينَ يُحِبُّونَهُ تَعَلَّقُوا بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى، كَذَلِكَ يُحِبُّونَ فِي الْآخِرَةِ﴾.
رسول خدا فرمود: ناقه ایست از نور خدای آفریده، هر دو پهلویش بدیباج پوشیده، اندامش زرد فام گلگونه راس سیاه چشم قوائمش از ذهب ناب لجامش از لؤلؤ خوشاب، چشم هایش از یاقوت احمر، شکمش از زبر جد اخضر، و قبۀ بر پشت اوست از مروارید سفید که درونش از بیرون و بیرونش از درون دیدار می شود، از عفو خداوند آفریده شده و این ناقه ایست از ناق های خدا، آن را هفتاد رکن است و میان هر رکنی تا رکنی هفتاد هزار فریشته، خدای را گوناگون تسبیح گویند، عبور نمی دهد هیچ جماعتی از فریشتگان جز این که گویند کیست این بندۀ خدا که خداوندش چندین گرامی می دارد، آیا پیغمبر مرسل یا ملکی مقرب یا بردارنده عرش، یا حامل کرسی است از درون عرش ندا در می رسد، که ایها الناس این نه پیغمبر مرسل و نه ملك مقربست، این علی بن ابی طالب است، پس مردان گروه از بی گروه و فوج از پس فوج بحضرت او مبادرت می جویند، و می گویند :
﴿ إنّا لِلّه و إنّا إلَيهِ راجِعُونَ﴾
حدیث کردند تصدیق ننمودیم، نصیحت کردند نپذیرفتیم، آنان که دوست دار او بودند چنك در عروة الوثقی زدند، و هم چنان در آخرت بدان خوی انگیخته گشتند،
ص: 73
دیگر باره رسول خدا به سخن آمد و فرمود:
﴿ يا فاطِمَةُ ألا أزيدُكِ في عَلىٍّ رَغْبَةً ، قَالَتْ: زِدْنِي يَا أَبَتاهُ ، قَالَ النّبيُّ : إِنَّ عَلِيًّا أَكْرَمُ عَلَى اللَّهِ مِنْ هَرُون، لِأَنَّ هَرُونَ أَغْضَبَ مُوسَى وَ عَلِيُّ لَم يُغضبني قَطُّ، وَ الَّذي بَعَثَ أَبَاكِ بِالْحَقِّ نَبِيَّا مَا غَضِبْتُ عَلَيْهِ يَوْمَا قَطُّ، و ما نَظَرْتُ فِي وَجْهِ عَلَيَّ إِلاّ ذَهَبَ الْغَضَبُ عَنّي ، يَا فَاطِمَةُ أَلا أَزِيدُكِ في عَليٍّ رَغْبَةً ، قالَتْ : زِدني يا نَبيَّ اللّهِ ، قَالَ : هَبَطَ عَلَي جَبْرَئِيلُ ، و قالَ يا مُحَمَّدُ إقرَء عَلِيًّا مِنِّى السّلامَ ، فَقامَتْ و قَالَتْ رَضِيتُ بِاللّهِ رَباً ، و بِكَ يا أَبَتاهُ نَبِيا و بِابْنِ عَمِّي بَعْلاً وَ وَلِيًّا﴾.
فرمود: ای فاطمه اگر خواهی زیادت کنم رغبت تو را با علی؟ عرض کرد بزیادت فرمای، فرمود همانا علی در نزد خداوند گرامی تر است از هرون، چه هرون بغضب آورد موسی را و علی مرا هرگز خشم آگین نساخته ، سوگند بدان کس که پدر تو را از در راستی به پیغمبری فرستاده ، هرگز بر علی خشمگین نشده ام و هرگز در روی علی نظاره نکرده ام جز این که خشم من در هم شکسته، و غضب من فرو نشسته، دیگر باره فرمود :
ای فاطمه خواستاری که رغبت تو را با علی انگیخته تر سازم؟ عرض کرد خواهنده ام یا نبی اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود جبرئیل بر من فرود آمد و گفت ای محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم علی را سلام برسان ، پس فاطمه بیای خواست و عرض کرد که رضا دادم بخواست خدای که پروردگار است، و برضای تو ای پدر که پیغمبر خدائی ، و با پسر عم خود که شوی من و ولی پروردگار منست ،
ص: 74
در کتاب علل الشرایع سند بابو هریره منتهی می شود ، می گوید: نماز بامداد را با رسول خدای گذاشتیم، آن گاه پیغمبر برخاست و روان شد و سخت اندوهناك بود، و ما نیز از قفای او روانه شدیم، چون بباب سرای فاطمه رسیدیم، رسول خدای علی را نگریست که در پیش روی باب بر خاك خفته است، پیغمبر در کنار او بنشست و گرد از جامۀ او بسترد،
﴿ و يَقُولُ : قُمْ فَداك أبي و أمِّي يا أبا تُرابٍ﴾.
فرمود پدر و مادرم فدای تو باد ای ابو تراب ، و دست علی را بگرفت و داخل سرای شد ، زمانی دیر بر نگذشت که بانگ خندۀ ایشان را اصغا نمودیم ، و رسول خدای بیرون شد بوجه مشرق، عرض کردیم یا رسول اللّه بدرون سرای شدی با قلب پژمان (1) و بر آمدی با روی شادمان،
﴿ فَقالَ : كَيْفَ لا أفرَحُ و قَدْ أَصْلَحْتُ بَينَ اثْنَيْنِ ، هُما أَحَبُّ أَهْلِ الْأَرْضِ إلى أهلِ السَّماء﴾.
فرمود: چگونه شاد خاطر نباشم و حال آن که اصلاح نمودم میان دو کس را که محبوب ترین مردم زمین اند ، در نزد اهل آسمان،
فاضل مجلسی می گوید: اخباری که دلالت بر منازعت على و فاطمه عليهما السلام می کند، محفوف بمصلحتی است که ما سر آن را نمی دانیم ، و هم چنان در علل الشرایع قطان باسناد خویش می گوید: در میان علی و فاطمه زلال صفا را کدورتی بادید آمد؛ پس رسول خدای برای شان در آمد از برای پیغمبر فراشی بگستردند آن حضرت بخفت و علی را در جانب راست و فاطمه را در جانب چپ جای داد، پس دست علی را بگرفت
ص: 75
و بر فراز سرّه (1) خویش نهاد، و دست فاطمه را نیز ماخوذ داشت و بر فراز سره گذاشت، و بداشت تا آن کدورت را مرتفع ساخت، عرض کردند یا رسول اللّه داخل شدی محزون و بر آمدی مسرور،
﴿ قالَ : مَا يَمْنَعُني و قَدْ أَصْلَحْتُ بَينَ اثْنَيْنِ، هُما أَحَبُّ مَنْ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ إِليّ ﴾
شیخ صدوق می گوید: این خبر در نزد من نا تندرست است زیرا که در میان علی و فاطمه آن منازعت حارث نمی شود، که حاجت باصلاح رسول خدای افتد،
و نیز در علل الشرایع سند به ابی ذر غفاری پیوسته می شود ، می فرماید: من و جعفر بن ابی طالب گاهی که بجانب حبشه هجرت نمودیم ، کنیز کی خدمت جعفر هدیه کردند که چهار هزار درهم بها داشت ، گاهی که باز مدینه شدیم آن كنيزك را جعفر بحضرت امیر المؤمنين علیه السلام هدیه فرستاد، و او ملازمت منزل فاطمه را داشت ، یک روز فاطمه در آمد و سر امیر المؤمنین علیه السلام را در کنار آن كنيزك نگریست، عرض کرد یا ابا الحسن با او طریق مضاجعت سپردی، فرمود لا و اللّه چنان نیست که تو می اندیشی ، عرض کرد رخصت فرمای تا بمنزل پدر خواهم رفت ، امیر المؤمنین اجازت فرمود پس جامه بپوشید و برقع بر افکند، و آهنگ خدمت پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: این وقت جبرئیل فرود آمد
﴿ فَقالَ : يا مُحَمَّدُ صلی اللّه علیه و آله و سلم إِنَ اللّهَ يَقْرَتُكَ السّلامَ وَ يَقُولُ لَكَ : إِنَّ هذِه فاطِمَةُ قَدْ أَقبَلَتْ تَشْكُو عَلِيًّا فَلا تَقْبَلْ مِنْها ، في عَلَى شَيْئاً ﴾.
گفت: ای محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم و خداوند تو را سلام می رساند و می فرماید، اينك فاطمه در می رسد و از علی شکایت می کند ، شکایت او را در حق علی مپذیر هم در این وقت فاطمه در آمد،
ص: 76
﴿ فَقالَ لَها رَسُولُ اللّهِ : جِئْتِ تَشكينَ عَلِيًّا ، قالَت إي و رَبِّ الكَعْبَةِ فَقالَ لَها : ارْجِعِي إِلَيْهِ فَقُولِي لَهُ رَغمَ أنفي لِرضاك﴾.
رسول خدا فرمود ای فاطمه آمدی که از علی آغاز شکایت کنی ، عرض کرد آری قسم بخدای کعبه، فرمود باز شو، و علی را بگوی من زحمت خود را بر رضای تو اختیار کردم ، پس فاطمه مراجعت نمود و سه کرّت گفت :
﴿ يا أَبَا الْحَسَنِ رَغْمَ أنفي (1) لِرِضاكَ﴾.
اين وقت على علیه السلام روی با فاطمه آورد،
﴿ فَقالَ لَها : شَكَوْتَني إِلى خَليلي و حَبيبي رَسُولِ اللَّهِ ، و اسَوأتاهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ أَشْهِدُ اللّهَ يا فاطِمَةُ، أَنَّ الجَارِيَةَ حُرَّةٌ لِوَجْهِ اللّهِ ، و أَنْ أَرْبَعَمِأَة دِرْهَم اَلتي فضلَتَ مِنْ عَطَائِي صَدَقَةٌ عَلَى فُقَرَاء أَهْلِ الْمَدِينَةِ﴾.
فرمود ای فاطمه شکایت مرا بنز د دوست من و حبيب من ، رسول خدای بردی چه بسیار ناگوار است بر من گرانی خاطر رسول خدا ، گواه گرفتم خدای را که این جاریه در راه خدا آزاد است ، و چهار صد درهم از عطای من که بجای مانده خاص مساکین مدینه نمودم، این بگفت و جامه در پوشید و آهنگ خدمت رسول خدا فرمود ، این وقت جبرئیل فرود آمد،
﴿ فَقالَ : يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ يَقْرَئُكَ السَّلامَ ، وَ يَقُولُ لَكَ قُلْ لَعَلَى قَدْ أعْطَيْتُكَ الجَنَّةَ بِعِتقِك الجارِيَةَ ، في رِضاء فاطِمَةَ وَ النّارَ بِأَربَعَمِاةِ دِرْهَم اَّلتي تَصَدَّقتَ بِها ، فَأَدْخِلِ الجَنَّةَ مَنْ شِئتَ بِرَحْمَتي ، و أَخرج مِنَ النَّارِ
ص: 77
مَن شِئْتَ بِعَفوي، فَعِندَها ، قالَ عَلَىُّ علیه السلام: أَنَا قَسِیمُ اللّهِ بَينَ الجَنَّةِ وَ النَّارِ﴾.
جبرئیل عرض کرد ای محمّد خداوند سلام می رساند تو را و می فرماید : علی را بگوی که من بهشت و دوزخ را با تو عطا کردم ، در ازای آزادی جاریه برضای فاطمه ، و چهار صد درهم که صدقه کردی پس هر کرا می خواهی به نیروی رحمت من داخل بهشت میکن، و هر کرا خواهی بقوت عفو من از دوزخ نجات میده ، مكشوف باد که تشریف عصمت در حفظ انبیاء و ائمۀ اطهار از ارتکاب صغيره و كبيره حصاری محکم تر از فلک اطلس است، که بهیچ وجه قابل خرق و خلل نیست ، اگر ما بپذیریم که در میان علی و فاطمه که مرکز دایرۀ عصمتند رنجشی و منازعتی بادید آمد، واجب می کند که کم و بیش یکی ظالم و آن دیگر مظلوم باشد و این معنی در مرآت عقل دور اندیش صورت نبندد، همانا ادراك فهم من بنده در این گونه احادیث نارسا است، و این شگفت نباشد، کلمات ائمه اطهار که حامل مرموزات عدیده و اسرار کثیره است، ما چه دانیم که هر وقتی مصلحتی اندیشیده اند چه و نکته سنجیده اند الا آن که گوئیم بهر چه از انبیاء گفتند صدقنا و آمنّها.
چون در غزوۀ احد رسول خدای صلی اللّه علیه و آله و سلم زحمت فراوان دید ، و زخم های گران یافت خبر شهادت آن حضرت در مدینه مشتهر گشت ، چهارده تن از زنان و نزدیکان اهل بیت در طلب پیغمبر آسیمه سر (1) و پریشیده خاطر از مدینه بیرون شتافتند، بشرحی که در کتاب رسول خدای صلی اللّه علیه و آله و سلم رقم شد نخستین فاطمه عليها السلام آن حضرت را با آن همه جراحت دریافت ، آن تن مبارک را در برکشید و بهای های بگریست ، آب چشم پیغمبر بر گونه مبارك بدوید ، این هنگام علی علیه السلام با سپر
ص: 78
خویش آب همی کشید ، و فاطمه سر و روی پیغمبر را از خون همی بشست ، و چون خون از غلیان نمی نشست پاره حصیری بدست کرده بسوخت ، و جراحات را با خاکستر آن ببست ، و از آن پس رسول خدای آن زخم ها را با استخوان پوسیده دود همی خورانید، تا نشان آن جراحات بجای نماند ، چون از این کار ها بپرداختند على علیه السلام شمشیر خود را بفاطمه داد ، و این شعر قرائت کرد
أفاطِمُ هاكِ (1) السَّیفَ غَیرَ ذَميمٍ *** فَلَسْتُ بِرعديدٍ (2) و لا بِلَئيمٍ.
لَعَمْرِي لَقَدْ أَعْذَرْتُ في نَصْرِ أَحْمَدٍ *** و طاعةِ رَبِّ بِالعِبادِ عَليمٍ
أريدُ ثَوابَ اللّهِ لأشيءٌ غَيرَهُ *** و رِضوانَهُ في جَنهٍ و نَعيمٍ
و كُنتُ أَمْرَءَ يَسْمُو (3) إِذَ الْحَرْبُ شَمِّرَتْ *** و قامَتْ عَلى ساقٍ بِغَیرِ مُلیمٍ
أَمَمْتُ (4) ابْنَ عَبْدِ الدَّارِ حَتَّى جَرَحْتُهُ *** بِذِي رَوْنَقٍ (5) يَفْرِي (6) العِظامَ صَمیمٍ (7)
فَعادَرْتُهُ (8) بِالْقاعِ (9) فَارْفَضَ (10) جَمعُهُ *** عَبادِيدَ (11) مِما قانِتِ (12) و کَلیمٍ (13)
و سَيْفي بكَفّي كَالشَّهَاب أَهزُّهُ (14) *** أُخُّرُ (15) بِه مِنْ عاتِقٍ (16) و صَمیمٍ (17)
ص: 79
فَما زِلتُ حَتَّى فَضَّ (1) رَبّي جُمُوعَهُمْ *** وَ أَسْفَيْتُ مِنْهُمْ صَدْرَ كُلِّ حَليم
أَميطي (2) دِمَآء الْقَوْمِ عَنْهُ فَإِنَّهُ *** سَقى آلَ عَبْدِ الدَارِ كَأسَ حَميمٍ
چون امیر المؤمنین علیه السلام این اشعار قرائت کرد، رسول خدای فرمود:
﴿ خُذيهِ يا فاِطمَةً فَقَدْ أدّى بَعْلُكَ ما عَلَيْهِ﴾.
یعنی ای فاطمه ماخوذ دار شمشیر علی را که شوهر تو آن چه بر ذمت داشت فرو گذاشت، و خداوند ابطال (3) قریش را بدست او پایمال تباهی فرمود، پس فاطمه شمشیر علی را بگرفت، و از آلایش خون پاك و پاکیزه نمود، و دیگر درغزوۀ خندق بشرحی که در کتاب رسول خدای مرقوم افتاد، بعد از قتل عمرو بن عبدود امير المؤمنين علیه السلام ذو الفقار را بامام حسن علیه السلام داد، و فرمان کرد که این شمشیر را بفاطمه بایدت داد، تا از آلایش خون پاك بشويد، حسن آن تیغ را بنزد فاطمه سلام اللّه علیها آورد و آن حضرت پاك بشست، و باز داد لکن نقطۀ از خون در روی ذو الفقار بجای ماند، چون بنزد علی علیه السلام باز آورد فرمود: اگر فاطمه ذو الفقار را بشسته است این نقطه خونین چیست.
﴿ قالَ النَّبيُّ : يا عَلىُّ سَلْ ذَا الفَقار يُخبرُكَ ، فَهَزْهُ و قالَ أَلَيْسَ قَدْ غَسَلَتْكَ الطَّاهِرَةُ مِنْ دَمِ الرِّجسِ النَّجسِ ؟ فَأَنطَقَ اللَّهُ السِّيْفَ فَقَالَ: بَلَى ، و لكِنَّكَ ما قَتَلْتَ بي أبْغَضَ إِلى المَلائِكَةِ مِنْ عَمْرِو بْنِ عَبْدِوَدٍ ، فَأَمَرَني رَبِّي فَشَرِبْتُ هَذِهِ النُّقْطَة مِنْ دَمِه ، و هُوَ حَظّي مِنْهُ، ولا تَنتَضيني يَوْمًا إلاّ و رَأيتَ المَلائِكَةَ صَلَّت عَلَيْكَ﴾.
ص: 80
رسول خدای صلی اللّه علیه و آله و سلم و فرمود: یا علی از ذو الفقار بپرس تا تو را آگهی دهد، علی علیه السلام ذو الفقار را جنبش داد و فرمود:
آیا تو را فاطمه از پلیدی ها پاك نشست، نقطه خونین چیست این وقت خداوند ذو الفقار را گویا ساخت، عرض کرد هرگز مبغوض تر از عمرو بن عبدود نزد فریشتگان با من نکشته بودی، پس خداوند فرمان کرد مرا تا باندازۀ این نقطه از خون او بخورم، و این بهره و نصيبۀ (1) من افتاده، و هیچ گاه مرا بر روی دشمن کشیده نداشتی جز این که فریشتگان بر تو درود فرستادند.
شرح فتح فدك، در ذیل قصه فتح خیبر در کتاب رسول خدای صلی اللّه علیه و آله و سلم مرقوم افتاد، در این کتاب مبارک نیز جملگی نگاشته می آید، همانا گاهی که رسول خدای بجانب خیبر طی طریق می فرمود ، محيصّة بن (2) مسعود حارثی را فرمان داد، که جانب فدك پيش دارد جهودان فدک را یا بمیدان مقاتلت یا بقبول جزيت (3) دعوت نماید، چون محیصّه این خبر برسانید جهودان در پاسخ گفتند : هنوز قیل قبیله مرحب و زعمای قوم عامر و باسر و حارث که از چرم پلنگ قماط (4) کرده اند، و از پستان پیکان شیر خورده اند با ده هزار مرد رزم آزمای در قلعه نطاط ساخته جنگند، ما چرا سر بطاعت فرود آریم، و طریق اطاعت سپریم، محیصّه چون این بشنید آهنگ مراجعت نمود ، گفتند روزی چند بباش تا با بزرگان خویش سخن بشوری در اندازیم و چند تن در صحبت تو بنزد محمّد گسیل (5) سازیم، روز دیگر خبر فتح حصن
ص: 81
ناعم و قتل سکنه آن قلعه برسید، مردم فدک را هولی بزرگ فرا گرفت، محيصّه را گفتند اگر این سخنان که بیرون ادب بر زبان ما رفت از محمّد پوشیده داری تو را از زر و زیور توان گر کنیم، محصّیه گفت من نتوانم چیزی از رسول خدا پوشیده داشت این وقت نون بن یوشع را با چند کس از مشایخ جهود در صحبت محیصه روان ساختند، و خود بحصانت حصار پرداختند، که اگر محمّد مسئلت فرستادگان را باجابت مقرون ندارد، روزی چند خویشتن داری توانند کرد، رسول خدا در پاسخ فرستادگان ایشان فرمود اگر من شما را دست باز دهم و در این قلعه بجای گذارم گاهی که قلعها را بتمامت گشاده باشم باد افراه (1) شما چه خواهد بود، گفتند شکستن لشکر های ما و گشودن قلعهای ما امری مختصر نیست، چه ما ابواب قلعها را استوار بستیم ، و مفاتيح ابو ابرا ماخوذ داشتیم، و ابطال رجال را بحفظ و حراست بگماشتیم، پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود تا آن مقالید را حاضر کردند، و بعرض ایشان گذرانیدند آن گاه فرمود:
اينك کلید های حصار های شماست ، آن جماعت چنان دانستند که دربان و کلید دار او خیانت کرده، و کلید ها را بنزد رسول خدای فرستاده از وی پرسش کردند گفت لاو اله من این کلید ها را در صندوقی استوار نهادم، و در بستم و چون این مرد را ساحر می دانستم دفع سحر او را بتورات توسل جستم، و آیتی چند بر این مقالید قرائت کردم، و سر صندوق را خاتم بر زدم، و در زمان آن صندوق را حاضر کرد و مهر بر گرفت و سر بگشود، و آن مفاتیح را نیافتند جهودان شگفتی ها گرفتند، و رسول خدای را گفتند کدام کس این مفاتیح را با تو آورد، فرموده آن کس که الواح را بموسی آورد. یعنی: جبرئیل، از این امر شگفت چند تن ایمان آوردند، و در حصار بگشودند و کار بمصالحت کردند رسول خدای علی علیه السلام را بفرستاد تا کتاب مصالحت بدست او نگاشته شد، بدان شرط که حوایط (2) فدك خاص رسول خدا باشد و لشكر
ص: 82
بقصد فدك كوچ ندهد ، پس آن کس که ایمان آورد پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم خمس مال او را ماخوذ داشت، و آن کس که از اسلام روی بر تافت اموالش را بجمله مضبوط فرمود، و چون فتح فدك بنيروى سواره و پیاده نبود بتمامت خاص پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم گشت، و این آیۀ مبارکه دلالت بر این معنی تواند داشت.
﴿ و ما أَفاءَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوَجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ وَ لَكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَنْ يَشَآءُ وَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيءٍ قَدير وَ ما أَفاءَ اللّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَإِلَهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتَامَى وَ المَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ كَيْلا يَكُونَ دُوْلَةٌ بَينَ الْأَغْنِيآءِ مِنكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهْيكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللّهَ شَديدُ العِقابِ﴾.
می فرماید آن چه از ملك و مال كفار با رسول مختار گذاشتم، سواران و پیادگان شما رنج تاختن و شنکنج رزم ساختن ندیدند، که طلب بهره و نصیبه توانند کرد لاجرم این غنایم خاصه و خالصه خدا و رسولست و مقرر است از برای خویشاوندان پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم و مساکین ایشان تا در میان توان گران دست بدست نرود، پس آن را که پیغمبر بذل فرماید ماخوذ دارید و اگر نه دست مي اغالید (1) این وقت جبرئیل فرود شد و رسول خدای را سلام داد و عرض کرد که خداوند می فرماید حق خویشاوندان را بده و این آیت مبارک بیاورد:
﴿ فَآتِ ذَالْقُرْبى حَقَّهُ وَ المِسْكَينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ ذَلِكَ خَيرٌ لِلَّذينَ يُریدُونَ وَجْهَ اللَّهِ وَ أُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحونَ﴾.
ص: 83
چون جبرئیل این خبر را بیاورد که حق خویشان را بده، پیغمبر فرمود:
این خویشان کیانند عرض کرد، بیرون فاطمه کس نیست حوایط فدک را با فاطمه گذار، و خواستار خویش مباش، چه خداوند نیز حق خود را خاص او نمود و این فدك حصاری در فرود خیبر بود، اگر چند حصانت و رصانت (1) حصار خیبر را نداشت لكن خواسته (2) و خرما ستان هایش افزون از خیبر بود.
بالجمله رسول خدای فاطمه را پیش خواند و این آیت مبارک را بر او قرائت کرد، و اموالی که از فدك بدست کرده بود بتسليم او مقرر فرمود، و حوایط فدك را با او گذاشت، فاطمه عرض کرد یا رسول اللّه آن چه بفرمان خدا بهره و نصيبۀ من افتاد بجمله خاص تو گذاشتم، پیغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم فرمود این جمله را خاص خود و فرزندان خود بدار، و دانسته باش که بعد از من با تو از در معادات و مبارات بیرون شوند ، حيلت ها بسازند و خصومت ها بی اغازند، و فدک را از تو باز ستانند.
آن گاه فرمود تا بزرگان اقوام و معارف اصحاب حاضر شدند، و در حضور ایشان حوایط فدک را با هر ملک و مال که در آن اراضی ماخوذ داشته بود بتسلیم فاطمه مقرر فرمود، پس وثیقۀ نگاشت، که فدک با تمامت مال و خواسته خاص فاطمه و فرزندان او حسن و حسين است.
پس فاطمه دست تصرف فرا داشت و آن اموال و انقال که خاص او گشت بر مسلمانان بخش کرد، و هر سال اندازۀ قوت خویش از فدك ماخوذ مي داشت، و آن چه فاضل بود بر مسلمانان قسمت می فرمود، چنان که مستقصی در بعضی از مؤلفات علماء مرقوم است.
و هم چنان بسیار کس از علمای خاصه و عامه در این سخن هم داستان اند که رسول خدا فدك را بفاطمه علیها السلام هبه فرمود، و در روزگار خویش بتصرف او داد، و عامل فاطمه ضبط فدك همی کرد ، و گاهی که رسول خدای وداع جهان گفت
ص: 84
ابو بکر عامل فاطمه را از فدك معزول داشت، و خود عامل گماشت چنان که انشاء اللّه عنقریب شرح احتجاج فاطمه با ابو بکر مرقوم می گردد.
چون هنگام رحلت رسول خدای صلی اللّه علیه و آله و سلم فرا رسید ، عزرائیل بصورت اعرابی بر در سرای حاضر شد، و بایستاد و گفت:
﴿ ألسّلامُ عَلَيْكُمْ يا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَ مَعْدِنَ الرِّسالَةِ ، وَ مُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ﴾،
رحمت خدای بر شما باد، رخصت دهید تا در آیم فاطمه بر بالین رسول خدای جای داشت، چون این ندا بشنید پاسخ داد که پیغمبر را نیروی ملاقات نیست،دیگر باره ندا در داد، و اجازت جست و همان پاسخ شنید در كرّت، سیم بانگی هولناك در انداخت ، و اذن دخول خواست از بانگ او مردم خانه را لرزه در اندام افتاد، رسول خدای با خویش آمد و چشم بگشود، و گفت: چه پیش آمد شما را؟ صورت حال را بعرض رسانیدند، فرمود :
ای فاطمه دانستی که با که سخن می كنی عرض کرد ﴿ أَللّهُ وَ رَسُولُهُ أَعلَم﴾،
فرمود: اين ملك موتست، این کاسر (1) لذات و قاطع شهواتست، زنان را بیوه کند کودکان را بذلت یتیمی افکند، جماعت را بپراکند فاطمه فریاد برداشت که وا مدینتاه خربت المدينة ، پیغمبر دست فاطمه را فرا گرفت و بر سينۀ مبارك بچفسانید، و زمانی چنان بی خویشتن بود که گوئی بدیگری سرای تحویل داد.
فاطمه سر پیش داشت و گفت: یا ابتاه پاسخ نشیند، عرض کرد جان من فدای تو باد با من نگران شو و سخنی بگوی، پیغمبر چشم بگشود و فرمود : ای دختر من آغاز گریستن مکن که فریشتگان آسمان ها از گریستن توگریان می گردند، و اشك
ص: 85
از چهرۀ فاطمه می سترد، و بشارت می داد و می فرمود:
آلها فاطمه را در حرمان من شکیبائی بخشای، و او را گفت چون مرا مقبوض دارند بگوی.
﴿ إِنّا لِلّه و إنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ﴾
همانا هر کس را در هر مصیبتی عوضی هست، فاطمه عرض کرد یا رسول اللّه چه کس و چه چیز عوض تو تواند بود، و پیغمبر هم چنان چشم فرو خوابانید فاطمه گفت «وا كرب اباه».
فرمود : بعد امروز هیچ کرب بر پدر تو در نیاید، یعنی: در آن سرای هیچ اندوه بجای نماند، آن گاه فاطمه را فرمان کرد، که حسن و حسین را حاضر کن ایشان در آمدند، و سلام دادند و در پیش روی پیغمبر زانو زدند، چون در پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم نگریستند بدان گونه گریستند که مردم سرای و بیرون سرای بهای های آغاز گریستن نمودند، پس پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم ایشان را پیش خواست امام حسن علیه السلام روی بر چهرۀ پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم گذاشت ، و امام حسین علیه السلام سر بر سینۀ آن حضرت نهاد، رسول خدای ایشان را ببوئید و ببوسید، و در حرمت و محبت ایشان وصیت فرمود.
بالجمله چون خاتم انبیاء وداع جهان گفت بشرحی که در کتاب رسول خدا مرقوم شد، از کار کفن و دفن آن حضرت بپرداختند، مردمان بجمله از کنار قبر بدر سرای فاطمه علیها السلام آمدند، و آئین تعزیت و تسلیت بپای بردند ، فاطمه فرمود رسول خداي را بخاك سپرديد؟ عرض کردند جز این نکردیم فرمود چگونه شما را دل داد که آن جسد پاک را با خاك پنهان داشتید و حال آن که او نبي الرحمة و مصداق لولاك لما خلقت الافلاك بود گفتند ای دختر رسول خدا ما نیز سوگوار و غم زدگانیم لکن از فرمان خدای گریز نیست، این وقت فاطمه سخت بگریست و بزیارت قبر پدر شتافت، و مشتی خاک از مرقد مبارك بر گرفت بر دیدگان گذاشت و فراوان بگریست، و بنالید و این شعر قرائت کرد.
ص: 86
ماذا عَلَى مَنْ شَمٌ تُرْبةَ أَحْمَدٍ *** أَن لا يَشُمٌ مَدَى (1) الزَّمانِ غَوالِيا (2)
صُبَّت عَلَىَّ مَصآئِبٌ لَوْ أَنَّها *** صُبَّتُ عَلَى الْأَيامِ صِرْنَ لَيالِيا
بعضی گویند: این دو شعر منسوب بامير المؤمنين علیه السلام است، و فاطمه عليها السلام در زیارت قبر پدر انشاء فرموده، و این دو بیت دیگر منسوب بفاطمه است.
نَفْسي عَلى زَفَراتِها (3) مَحْبُوسَةٌ *** يا لَيْتَها خَرَجَتْ مَعَ الزَّفْراتِ
لا خَيْرَ بَعْدَكَ في الحَيوةِ وَ إِنَّها *** أَبكي مَخافَةَ أَنْ تَطُولَ حَيوتي
بالجمله هر که شعر توانست گفت در مرثبۀ رسول خدا توانی (4) نجست، چنان که در جای خود بشرح رفت این ابیات را نیز فاطمه سلام اللّه علیها در مرثیه پدر فرمود.
إِذا اشْتَدَّ شوقي زُرُت قَبْرَكَ باكِياً *** أنُوحُ وَ أَشكُولا أراكَ مُجاوِبي (5)
فَيا صاحِبَ الصَحْرَآءِ عَلَّمْتَني البُكاءَ *** وَ ذِكرُكَ أنساني جَميعَ المَصائِبِ
فَإِن كُنتَ عَنّي في التُّرابِ مُغَیَّباً *** فَمَا كُنتَ عَنْ قَلِب الحَزِينِ بِغائِبِ
*ذکر مصائب و نوائب (6) فاطمه عليها السلام بعد از رسول خدای صلی اللّه علیه و آله و سلم
قصۀ سقیفۀ بنی ساعده، و تقریر خلافت ابو بکر بن ابی قحافه در کتاب خلفا
ص: 87
مرقوم افتاد، و اختلاف آرای مهاجر و انصار در امضای خلافت ابو بکر بشرح باز نموده آمد، واجب نمی کند که در کتاب فاطمه بتکرار پردازیم، الا آن که هر حکایتی و روایتی که با واردات احوال فاطمه ارتباطی و اختلاطی دارد، از تحریر آن ناگزیریم اگر چند دست خوش آلایش تکرار باشد، همانا بعد از رسول خدا جماعت قریش که هنوز خلیقت جاهلیت در طبیعت ایشان بودیعت بود، و همگان بدست امیر المؤمنین علیه السلام پدر کشته و پسر کشته وعم و خال کشته بودند، و در طلب ثار(1) وقت را انتظار می بردند، و هم چنان بر امیر المؤمنين واجب بود که مقام و منزلت خود را بر مردمان مکشوف سازد، تا امام خود را بشناسند و بولایت او ایمان آورند، لاجرم گاهی بکلماتی که مشعر بر علوّ مقامات اوست سخن می کرد، چنان که می فرماید:
﴿ فَإِنا صَنائِعُ رَبَّنا وَ النّاسُ بَعْدَ صَنائِعُنا ،(و بروايتى) وَ النّاسُ بَعْدَ صَنائِعُ لَنا﴾.
يعنى : ما مخلوق خداوندیم، و دیگر مردم بطفیل وجود ما خلق شدند، یا این که ما مخلوق خدائیم و دیگران مخلوق مایند ، این کلمات نیز بر حقد و حسد قریش می افزود، و از در تکبر و تنمّر (2) می پنداشتند، از این روی با ابو بکر متفق شدند و حق علی را بزیر پای نهادند، و چون آن حضرت را دست یاری و پای مردی نبود ، دل بر صبر نهاد و محزون و مظلوم بنشست، یک روز چنان افتاد که فاطمه از تقاعد أمير المؤمنين علیه السلام در طلب حق خویش اظهار ضجرتی می فرمود، نا گاه بانگ اذان بالا گرفت و مؤذن گفت:
﴿ أَشهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللّهِ، فَقالَ لَها أَيَسُرُّكِ زَوالُ هذا النّدآءِ مِنَ الْأَرْضِ قَالَتْ لا قالَ فَإِنَّهُ ما أَقُولُ لَكِ﴾.
چون بانگ اذان فرا رسید، و نام رسول خداي گوش زد فاطمه گشت،
ص: 88
على علیه السلام فرمود دوست داری که این نام از زبان ها مهجور افتد ، عرض کرد دوست ندارم، فرمود من بیم دارم که چون دست بشمشیر کنم یک باره مردمان مشرك شوند.
بردن علی علیه السلام را بمسجد از برای بیعت با ابو بکر بروایت عامه و خاصه در کتاب خلفا مرقوم داشتیم، در این کتاب مبارك شرذمۀ بروایت علمای شیعی نگاشته می آید ، از سلمان فارسی مرویست که چون رسول خدای بدیگر سرای نقل و تحويل ساخت، و على علیه السلام بكفن و دفن آن جسد پرداخت، ابو بکر بر اریکۀ خلیفتی بنشست، و مردم با او بیعت کردند؛ سلمان بنزديك على علیه السلام آمد أمير المؤمنين فرمود اول کسی که بود که با ابو بکر دست بیعت داد، سلمان جماعتی از زعمای (1) قوم را بشمار گرفت؛ مانند عمر بن الخطاب، و مغيرة بن شعبة ؛ و بشير بن سعد؛ و ابو عبيده و سالم مولى ابی حذيفه؛ و معاذ بن جبل، أمير المؤمنين علیه السلام فرمود اين ها را نمی گویم اول کس که در فراز منبر با او بیعت کرد کدام کس بود گفت: ندانم
﴿ وَ لَكِنْ رَأَيْتُ شَيْخاً كَبيراً يَتَوَكُو عَلَى عَصَاهُ ، بَينَ عَيْنَيْهِ سَجَادَةٌ شَدِيدَةُ التَّشْميرِ أَوَّلَ مَنْ صَمِدَ و خَرٌ و هُوَ يَبكي و يَقُولُ : أَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَم يُمِتني حَتَّى رَأَيْتُكَ في هذَا المَكانِ، أبسُط يَدَكَ فَبَسَطَ يَدَهُ فَبَايَعَهُ، ثُمَّ قالَ: يَوْمٌ كَيَوْمِ آدَمَ﴾.
گفت پیری فرتوت را نگران شدم، که بر عصای خویش متکی بود و در میان عينين او سجادۀ نگریستم، اول کس بود که برجستن کرد ، و بر منبر بر آمد و بر وی
ص: 89
در افتاد ، و سخت بگریست و گفت سپاس خدای را که مرا بجای گذاشت تا تو را در جای پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم دیدم ، اکنون دست فرا ده تا با تو بیعت کنم، ابو بکر دست بگشود و او دست بر دست ابو بکر زد، و گفت: یوم کیوم آدم، این بگفت و از منبر فرود آمد، و از مسجد بیرون تاخت، علی فرمود آن ابلیس بود همانا شیطان آدم را بفریفت تا قصد شجرۀ منهیه گردد و از بهشت بزیر افتد ، شجره منهیه آرزوی ولایت مطلقه بود ،که خاص علی و اولاد اوست چون آدم آرزوی ولایت موهوبۀ مطلقه کرد، و خواستار منزلت و مكانت علی شد موجب هبوط او از جنان گشت، و این آرزو در سویدای قاب او بود، لکن ابو بکر بصورت غصب مقام علی کرد، از این جاست که تمنای آدم را ترک اولی خوانند، و کردار ابو بکر را معاصی عظمی و او همانا شیطان ازین روز بدان روز تشبهی جست، چه اگر آدم مغرور نگشت و از بهشت دور نیفتاد این مردم بزهکار (1) پدیدار نه گشتند، و این کفر و طغیان که منتهای آمال و آرمان (2) شیطان بود صورت نبست،
در خبر است که روز رحلت پیغمبر آخر زمان ابليس بصورت مغيرة بن شعبه بر آمد،
﴿ فَقالَ: أَيُّهَا النَّاسُ لا تَجْعَلُوها كِسْرَ و انِيَةً، و لا قَهرَمانِيَةً ، وَ سِّعُوها تُتَّسَعُ فَلا تَرُدُّوها في بَني هاشِمٍ ، فَتَنْظُرُ بِهَا الخِبالي﴾.
فریاد برداشت ، که ای مردمان در امر خلافت و سلطنت بقانون اکاسره (3) و جبابره كار مکنید ، و بنی هاشم را در این کار دست مدهید ، تا بحكم وراثت منتظر اولاد و احفاد ایشان باشید، دست باز دهید تا کارمر شایسته را بایسته گردد،
مع القصه چون ابو بکر جلباب (4) خلافت در پوشید ، علی علیه السلام ببود تا گاهی که تاریکی جهان را فرو گرفت ، پس فاطمه را بر حماری نشاند، و دست حسن
ص: 90
و حسین را فرا گرفت و بر ابواب بيوت مهاجر و انصار عبور داد ، و بر در هر سرای ایستاده شد ، خداوند خانه را بنصرت خویش دعوت کرد، و بر وضیع و شریف حجت تمام فرمود، از تمامت چهل و چهار تن بر ذمت نهادند ، که در طلب حق آن حضرت کار بتوانی و مسامحت نکنند،
﴿ فَأَمَرَهُمْ أَنْ يُصْبِحُوا بُكْرَةً مُحَلِّقينَ رُؤسَهُمْ مَعَهُمْ سِلاحُهُم لِيُبايِعُوهُ عَلَى الْمَوْتِ﴾.
پس ایشان را فرمان کرد که بامدادان سر های خود را از موی بسترند، و سلاح جنگ و جهاد با خود برگیرند، و با آن حضرت بر مرگ بیعت کنند ، یعنی: سر از جهاد برنتابند، تا کشته گردند، چون سیاهی دامن بر چید و سفیده بساط بگسترد، مردم بر جان خویش بترسیدند، و از هول و هرب دست از طلب باز کشیدند، و بیرون چهار کس که سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر بن العوام بود بر در سرای علی کس حاضر نشد، شب دیگر نیز أمير المؤمنين علیه السلام کار بدین گونه کرد، و ایشان را گند تصمیم عزم داد، هم چنان پیمان بشکستند و سر بفرمان در نیاوردند، لاجرم أمير المؤمنين بخانه نشست و در بر روی وارد و صادر بسته، و بجمع و ترتیب قرآن کریم پرداخت ، از آن سوی ابو بکر کس بدو فرستاد که با مردم متابعت کن و با من بيعت كن، و شقً عصای جمعیت مفرمای در پاسخ گفت: من سوگند یاد کرده ام که ردا بر دوش نیفکنم ، و جز از برای نماز نظاره بیرون خانه نکنم ، تا گاهی که قرآن خدا را بنظم و ترتیب فراهم نیاورم ، ابو بکر روزی چند خاموش نشست ، تا گاهی که علی علیه السلام قرآن را فراهم کرد، و با خویشتن بمسجد آورد و بآواز بلند ندا در داد.
﴿ أَلَّذِينَ كَفَروا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ﴾ (1) .
ص: 91
یعنی: پیروان ابو بکر کافر شدند و از طریق حق بگشتند ، ابن عباس گفت یا ابا الحسن این سخن از بهر چه کردی فرمود آیتی از قرآن قرائت کردم ، عرض کرد همانا آن های (1) امری بود؟ فرمود چنین است
﴿ إنَّ اللّهَ تَعَالَى يَقُولُ في كِتابِه: وَ ما آتيكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾ (2) .
همانا خداوند در قرآن کریم آورده ، که بدآن چه پیغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم فرمان کرد بپذیرید ، و از آن چه منهی کرد باز ایستید، هان ای ابن عباس هیچ گاه شنیده باشی که رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم ابو بکر را بخلیفتی ستوده باشد؟ عرض کرد هرگز جز بسوی تو وصیت نفرمود، گفت چرا با من بیعت نکردی؟ عرض کرد چه توانستم کرد ، مردم بجمله بر ابو بکر گرد آمدند، و من یک تن از ایشان بودم ، فرمود:
﴿ كَمَا اجْتَمَعَ أَهْلُ الْعِجْلِ ههُنا فُتِنْتُمْ وَ مَثَلكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ اسْتُوقَدَ ناراً ، فَلَمّا أَضَائَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ ، وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتِ لا يُبْصِرُونَ صمُّ بُکمٌ عُمیٌ لا يَرْجِعُونَ﴾.
فرمود: چنان بر ابو بکر گرد آمدند که بنی اسرائیل بر گوسالۀ سامری، هم اکنون شما در بلا افتادید، و مانند آن کس باشید که آتشی بر افروزد و اطراف خویش را روشن سازد، پس خداوند آن ضیاء را از ایشان بستاند ، و ایشان را در ظلمتی بنشاند، چنان که کور و کر و گنگ بمانند ، و بیرون شدن نتوانند پس روی با مهاجر و انصار آورد و به اعلی صوت ندا در داد ، که ای مهاجر و انصار من بعد از رسول خدای نخستین بغسل او پرداختم ، و کار کفن و دفن او نیز بساختم،
ص: 92
آن گاه قرآن را از صحف (1) شتات (2) و اکتاف (3) و رقاع (4) فراهم آوردم ، و تمامت تنزيل و تاویل و ناسخ و منسوخ را در ثوب واحد جای دادم ، هیچ آیتی بر رسول خدای فرود نشد جز این که من جامع بودم، و هیچ آیتی بجای نماند جز این که پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بر من قرائت نمود، و تاویل آن را آموزگاری فرمود، شما را بیاگاهانیدم تا فردا نتوانید گفت ما غافل بودیم، و علی ما را آگهی نداد و بنصرت خود دعوت نفرمود، حق خود را فرا یاد ما نیاورد، عمر بن الخطاب چون اصغای این کلمات نمود بيمناك شد، که مبادا خاطر ها بر آشوبد و مردم را بشوراند،
﴿ فَقالَ لَهُ : أَغنانا ما مَعَنا مِنَ القُرآن مِمّا تَدْعُونا إِلَيْهِ﴾.
گفت : از قرآن آن چه بما رسیده ما را مستغنی می دارد، از آن چه تو در هم آوردۀ، مردمان دم بستند و پاسخ نگفتند ، علی چون این بدید باز خانه شد، و از آن سوى عمر بنزديك ابو بکر آمد و گفت: خلیفتی بر تو راست نشود تا گاهی که علی اطاعت تو را گردن ننهد ، و با تو بیعت نکنند هم اکنون کس بدو فرست و او را حاضر کن، و بنیان این امر را با بیعت او استوار میکن، ابو بکر فرمان کرد تا تني چند روان شد و بر باب سرای علی ایستاده گشت، و دعوت ابو بکر را بعرض رسانیدند، و گفتند خلیفۀ رسول خدا تو را می طلبد، علی در پاسخ فرمود: چه بسیار زود دروغ بر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم را بستید، همانا ابو بکر و پیروان او که در پیرامون اویند همگان دانند که خدا و رسول مرا بخلیفتی پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم گذاشت ، فرستادۀ ابو بکر این بشنید و باز شد، و او را آگهی داد، دیگر باره ابو بکر کس به علی فرستاد، دیگر باره پیام داد، علی فرمود: هنوز از عهد پیغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم زمانی دراز نگذشته که عهد او را از پس پشت انداختید، سوگند با خدای که ابوبکر می داند
ص: 93
خلافت خاص منست ، همانا ابو بکر هفتم کس است که در غدیر خم بر من بامارت مسلمین سلام داد، آن گاه باتفاق عمر در حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم به عرض رسانیدند که:
﴿ أَمِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ ، فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ : نَعَمْ ، حَقًّا مِنَ اللَّهِ وَ رسُولِه أَنَّهُ أميرُ الْمُؤْمِنِينَ ، وَ سَيِّدُ المُسْلِمِينَ ، وَ صاحِبُ لَوآء الغُرِّ المُحجَّلِينَ (1) ، وَ يُقعِدُهُ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ يَوْمَ الْقِيمَةِ عَلَى الصِّراطِ ، فَيُدْخِلُ أَوْلِيآ ئهُ الجَنَّةَ وَ أَعْدا ئَهُ النّارَ﴾.
فرمود ابو بکر و عمر در حضرت رسول بعرض رسانیدند، که آیا این امارت على بر امت بحکم خدا و رسولست ، فرمود: جز این نیست از جانب خدا و رسول، فرمود: على أمير المؤمنین و سید مسلمین و صاحب لوای محمود است ، او را خداوند روز قیامت بر صراط نشیمن می فرماید، تا دوستانش را در بهشت جای دهد، و دشمنانش را بدوزخ افکند، چون فرستاده ابو بکر باز شد و این کلمات را باز گفت: دم بر بست و دیگر سخن نکرد، تا آن روز بپای رفت، روز دیگر چون مسجد از مهاجریان و انصار آکنده گشت، عمر گفت: ای ابو بکر چند کار بتوانی و تسامح خواهی کرد، کس بجای نماند که حمل بیعت تو بروی گران باشد ، جز علی مرتضی و تنی چندکس بطلب ایشان بفرست، خواه بعنف خواه برضا همگان را حاضر کند؛ ابو بکر گفت: از برای تقدیم این خدمت که را شایسته می دانی، گفت اينك قنفذ حاضر است و از مردی با غلظت طبع و شراست (2) خوی بود، و نسب از طلقای (3) بنی عدی
ص: 94
ابن کعب داشت.
چون ابو بکر از کلمات عمر بن الخطاب تصميم عزم داد که علی علیه السلام را در طلب بیعت حاضر کند، قنفذ را با جماعتی فرمان کرد که بخانه علی رود و او را طلب کند، قنفذ برفت و علی علیه السلام او را بار نداد، قنفذ باز شد و خبر باز داد، عمر گفت : ای قنفذ اجازت علی را چکنی بی رخصت بدرون سرای شو و علی را بیاور ، قنفد برفت و این نیز بار نیافت و باز شتافت و از بیرون سرای ابو بکر را آگهی فرستاد که فاطمه می گوید: هرگز رخصت نخواهم کرد که شما بخانۀ من در آئید، عمر در خشم شد.
﴿و قالَ : ما لَنا و لِلنِّساء﴾.
گفت: ما را با زنان و زنان را با ما چکار است، و در زمان فرمان کرد گروهی با او انجمن شدند، و هم داستان بر در سرای فاطمه آمدند عمر بن الخطاب بانگ در داد که یا على بیرون شو، و با خلیفه رسول خدا بیعت کن، و اگر نه آتش بدین سرای در زنم؛ و پاك بسوزانم ، فاطمه بر خواست.
﴿ فَقالَتْ : يا عُمَرُ ما لَنا و لَكَ ؟ فَقالَ : افْتَحي البابَ و إلاّ أحرَقنا عَلَيْكُمْ بَیتَكُمْ ، فَقالَتْ : يَا عُمَرُ أَما تَتَّقِي اللَّهَ تَدْخُلُ عَلى بيتي﴾.
فاطمه فرمود: ای عمر تو را با ما این مخاصمت و مجارات (1) چیست؟ در پاسخ گفت در سرای را بگشا و اگر نه این خانه را بر شما آتش می زنم، و پاك مي سوزانم، فاطمه گفت: ای عمر از خدای نمی ترسی و بی اجازت من بخانۀ من در می آئی، عمر
ص: 95
دانست کس در بروی او نخواهد گشود، در غضب شد و فرمان کرد تا نار و حطب حاضر کردند، و آتش بر در سرای افروختند، چون لختی بسوخت با پای بزد و بیفکند، و بخانه در رفت فاطمه از پیش روی او در آمد،
﴿ فَصاحَت : يا أَبَتا يا رَسُولَ اللّهِ﴾.
فریاد برداشت که ای پدر ای رسول خدا ما را دریاب ، پسر خطاب شمشیر خود را با غلاف بر آورد، و بر پهلوی فاطمه بزد، دیگر باره آن حضرت ناله بر کشید و پدر را باستعانت نام برد ، و این کرّت تازیانه بر آورد و ذراع فاطمه را بیازرد،
﴿ فَنَادَتْ يا رَسُولَ اللّهِ لَبِئْسَ ما خَلْفَكَ أَبُو بَكْرٍ و عُمَرُ﴾.
ندا در داد که ای رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم بد مخلف بودند از پس تو ابو بکر و عمر، از خدای در گذشتند و از دین بگشتند، این وقت آتش خشم علی در کانون خاطر زبانه زدن گرفت ، برجست و گریبان عمر را بگرفت و او را سخت بر زمین بکوفت ، و بینی و گردن او را در هم فشرد ، چنان که گفتی خواست روزگارش را در این جهان بکران آرد.
﴿ فَقالَ وَ الَّذِي أكْرَمَ مُحَمَّداً بالنُّبُوَّةِ يَا ابْنَ صَهَاكَ، لَوْلا كِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ ، وَ عَهْدٌ عَهِدَ إِلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ لَعَلِمْتَ أَنَّكَ لا تَدْخُلُ بَيتي﴾.
اگر قضا و قدر خدای در حکمتی که خود داند نرفته بود، و عهد رسول خدای بر ذمت من فرود نیامد، می دانستی که بسرای من در آمدن نتوانستی ، عمرچون خویشتن را مانند صیدی نگریست که در زیر چنگ هژبری (1) خشم ناك اسير است، بجماعتی که در بیرون سرای بودند استغائت برد، قنفذ بسوی ابو بکر شتافت و صورت حال باز گفت، ابو بکر در اندیشه رفت که مبادا علی با تیغ کشیده از سرای بیرون تازد ، و جماعتی با او پیوسته گردند، و فتنه حدیث کنند، قنفذ را فرمان داد که
ص: 96
عجلت کن و نگران باش اگر علی خواهد از خانه بیرون آید بروی اقتحام (1) کنید و او را مأخوذ دارید، و اگر این نتوانید و از دفع او عاجز مانید آن سرای را آتش در زنيد، و پاك بسوزانید قنفذ باز شتافت و مردم را از حکم ابو بکر بیاگاهانید، پس مردمان هم دست و هم داستان بخانۀ علی در رفتند و نخستین شمشیر آن حضرت را بربودند و بر آن حضرت غلبه جستند، و ریسمانی برگردنش افکندند و کشان کشان طریق مسجد پیش داشتند ، فاطمه عليها السلام بر باب سرای بایستاد و مردم را از قصد خویش دفع همی داد، قنفذ پیش تاخت و با تازیانه اش چنان بزد که مانند دملج (2) علامتی بر بازوی مبارکش بادید آمد، و بعد از وفات آن حضرت هنوز آن علامت بجای بود، و آن حضرت هم چنان دست از علی بر نمی داشت، قنفذ بحكم عمر در را بر شکم فاطمه چنان فشار داد، که استخوان های پهلویش در هم شکست ، و آن جنین که در شکم داشت و پیغمبر او را محسن نام گذاشت سقط شد، و بروایتي عمر بن الخطاب باتفاق مغيرة بن شعبه در بر شكم فاطمه فشردند، و فرزندش را شهید کردند، این وقت توانائی از فاطمه برفت، و دست از علی باز داشت.
بالجمله علی را هم چنان کشان کشان بمسجد آوردند، و خالد بن ولید ، و ابو عبيده ، و صالح ، و معاذ بن جبل، و مغيرة بن شعبه ، و اسيد بن حضير، و بشير بن سعد، و دیگر از مهاجر و انصار در نزد ابو بکر انجمن بودند ، علی علیه السلام فرمود:
﴿ أما وَاللّهِ لَوْ وَقَعَ سَيْفي في يَدي ، لَعَلِمْتُمْ أَنَّكُمْ لَمْ تَصِلُوا إلى هذا أبَداً ، وَ اللّهِ ما أَلُومُ نَفْسي في جِهادِكُمْ، وَ لَوْ كُنْتُ أَسْتَمْسِكُ مِنَ الْأَرْبَعِينَ رَجُلاً، لَفَرَّقْتُ جَماعَتكُم ، وَلَكِنْ لَعَنَ اللَّهُ أَقوامًا بِايَعُونِي ثُمَّ حَذَلُونِي﴾.
فرمود : سوگند با خدای اگر تیغ بدست داشتمی ، و اجازت مبارزت یافتمي، بر شما مکشوف می افتاد که نیروی این طغیان نداشتید، و جهاد با شما را واجب
ص: 97
می شمردم ، اگر چهل کس با من هم دست بود، لکن خداوند دور افکند از حضرت آن جماعت را که با من بیعت کردند، آن گاه مرا مخذول گذاشتند ، این وقت ابوذر غفاری از کمال حیرت دست بر دست خویش زد.
﴿ فَقالَ: لَيْتَ السُّیُوف قَدْ عادَتْ بِأَيدينا﴾
کاش بیک بار دیگر شمشیر های ما بدست ما از بهر جهاد دم ساز می گشت، مقداد گفت:
﴿لَوْشآءٌ لَدَعا عَلَيْهِ رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلٌ﴾
اگر علی خواستی خداوند را بر دفع دشمنان خواندی، سلمان گفت :
﴿مَولاىَ أَعْلَمُ بِما هُوَ فِيهِ﴾
مولای من بر مخفیات امور و مصالح آن از ما دانا تر است، و این وقتی بود که جز این سه تن هیچ کس را در جهان از اسلام و فرمان برداری از خدا و رسول بهره نبود، امام محمّد باقر علیه السلام خبر می دهد.
﴿ قال : كانَ النَّاسُ أَهْلَ رَدَّة بَعْدَ النَّبيِّ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه إِلّا ثَلثَةَ﴾.
فرمود: مردمان بعد از رسول خدا همگان کافر شدند الا سه تن ، عرض کردند یا بن رسول اللّه آن سه تن کیانند؟
﴿ فَقالَ : مِقدادُ بْنُ أَسْوَدٍ ، وَ أَبُوذَرِ الْغَفَّارِي، وَ سَلْمانُ الفارِسّي ، ثُمَّ عَرَفَ النَّاسُ بَعْدَ يَسيرٍ ، ثُمَّ لَحِقَ أَبُوسِنانٍ وَ عَمارُ وَ سَتيرٌ ، وَ أَبو عَمْرَةٍ وَ قالَ : هؤلاءِ الَّذينَ دارَتْ عَلَيْهِمُ الرُّحَى ، وَ أَبَوْأَنْ يُبايِعُوا حَتَّى جاؤُا بِأَمير المُؤمِنينَ علیه السلام ، مُكَرَهَاً فَبَايَعَ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ : وَ ما مُحَمَّدٌ
ص: 98
إلا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ، أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أعقابِكُمْ﴾ (1) .
فرمود : آن سه تن که مرتد نشدند مقداد بن اسود ، و ابوذر غفاری ، و سلمان فارسی بود، از پس آن بعضی از مردم بخویش آمدند، و حق علی را بدانستند و این جماعت آنانند که آسیای دین بر ایشان گردش می کند ، و دست به بیعت ندادند تا امیر المومنین را بعنف (2) نگماشتند، و خداوند در این آیت مبارك ازین خبر می دهد، و می فرماید محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم جز پیغمبری نیست که پیغمبران پیش از وی از جهان بشدند ، پس اگر محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم بمیرد یا کشته شود، از پس او کار دیگر گون کنید ، و از دین بگردید.
اکنون باز سر سخن آئیم چون علی علیه السلام را بعنف از در سرای بدر بردند ، فاطمه با تن خسته و دل شکسته از قفای او بیرون شد ، و زنان بنی هاشم همگان از قفای او روان شدند ، چون بنزديك قبر رسول خداى آمد،
﴿ فَقالَت: خَلُّوا عَنْ ابْنِ عَمّي، فَوَ الَّذِي بَعَتَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ ، لَئِنْ لَمْ تُخَلُوُّا عَنْهُ لَأَنْشَرَنَّ شَعْرِي ، وَ لَا ضَعَنَّ قَمِيصَ رَسُولِ اللّهِ عَلى رَأسي، وَ لَا صرُخَنَ إِلَى اللّهِ تَبارَكَ و تَعالى، فَما ناقَةُ صالِح بَأَكْرَمَ عَلَى اللّهِ مِنّي، و لَا الفَصِيلُ بِأَكْرَمَ عَلَى اللَّهِ مِنْ وُلدي﴾.
فرمود: دست باز دارید پسر عم مرا، و اگر نه سوگند بدان خدای که محمّد را براستی فرستاد، گیسوان خود را پریشان کنم و پیراهن پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم را بر سر افکنم
ص: 99
و در حضرت یزدان بنالم ، همانا ناقه صالح در نزد خدا عزیز تر از من نیست ، و بچه ناقه گرامی تر از حسن و حسین نباشد، بروایتی فرمود:
﴿ يا أبا بَكْرٍ أَ تُرِيدُ أنْ تُرْمِلَنِي مِنْ زَوْجِي، وَ اللَّهِ لَئِنْ لَمْ تَكُفَّ عَنْهُ لأَنشَرَنْ شَعْرِي ، و لَأشُقَنِّ جَیبي ، و لآتِيَنَّ ، قَبرَ أبي ، و لَأَصیحَن إلى رَبِّي ، فَأَخَذَتْ بِيَدِ الحَسَنِ وَ الْحُسَينِ عَلَيْهَما السّلامُ وَ خَرَجَتْ تُرِيدُ قَبْرَ النَّبِي﴾.
فرمود: ای ابو بکر همی خواهی مرا از شوی خود بیوه گذاری ، سوگند با خدای اگر از علی دست باز نداری ، گیسوی خود را پریشان می کنم ، و جیب خود را چاك مي زنم، و بر سر قبر پدر بنزد خدای می نالم این بگفت و دست حسن و حسین را بگرفت، و آهنگ قبر پیغمبر کرد.
﴿ فَقالَ عَلَى علیه السلام لِسَلْمَانَ ، أدرِك ابْنَةَ مُحَمَّدِ فَإنّي أَرى جَنْبَتِي المَدينَةِ تَكُفّانِ﴾ .
علی فرمود اى سلمان دختر پیغمبر را دریاب که مدینه را نگرانم از دو سوی زیر و زبر می شود ، سوگند با خدای اگر چنان کند که گوید، نه مدینه بپاید نه سكنه مدینه بماند، سلمان پیش شد و گفت ای دختر پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم خداوند پدر تو را رحمت عالمیان آفرید، ازین عزیمت باز آی ، فرمود ای سلمان نبینی که آهنگ قتل علی دارند و من بر قتل علی صابر نتوانم بود، بگذار تا از خدای خود داد خود بستانم ، سلمان گفت بیم می رود که مدینه در زمين فرو شود، اينك على مرا بسوی تو فرستاد، و فرمان کرد که بسوی خانه باز شوی ،
﴿ فَقالَت : إذاً أرجعُ وَ أَصْبِرُ وَ أَسْمَعُ لَهُ وَ أَطِيعُ﴾.
گفت : اکنون اطاعت می کنم و مراجعت می نمایم ، و شکیبائی پیشه می سازم ،
ص: 100
سلمان گوید آن گاه که فاطمه این کلمات می فرمود نگریستم که بنیان دیوار های مسجد از جای برآمد چنان که مرد توانست از تلمۀ آن عبور دهد ، و چون فاطمه مراجعت کرد ، دیوار ها بجای نشست ، چنان که غبار برخاست و برخیاشیم (1) ما رسيد مع القصه على علیه السلام همچنان در محضر ابوبکر نشسته، ریسمان در گردن داشت این هنگام روی بابوبکر کرد،
﴿فَقالَ : يا أَبابَكر ، ما أَسْرَعَ مَا وَ تَبْتُمْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ، بِأَيِّ حَقِّ وَ أَى مَنْزِلَة دَعوتَ النَّاسَ إِلى يَبْعَتِكَ، أَلَمْ تُبايعني بالأمس بِأَمْرِ اللهِ و أَمْرِ رَسُولِ اللَّهِ ، و قَدْ كانَ قُنْفُذ ، لَعَنَهُ اللَّهُ ضَرَبَ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السّلامُ بالسَّوْطِ حينَ حَالَتْ بَيْنَهُ و بَينَ زوجها ، وَ أَرْسَلَ إِلَيْهِ عُمَرَ إِنْ حالَتْ بَيْنَكَ و بَيْنَهُ فَاطِمَةٌ ، فاضربها فَأَلْجَأَها قُنْفُذُ إِلَى عِصَادَةِ بَيْتِها ، و دَفَعَها فَكَسَرَ ضِلْعَا مِنْ جَنبها ، فَأَلْقَتْ جنيناً مِنْ بَطْنِها ﴾ .
فرمود ای ابوبکر چه زود بر رسول خدای تاختن کردی ، و سر از فرمان او بدر بردی ، بکدام شایستگی مردم را به بیعت خویش دعوت کردی، نه تو در غدیرخم بفرمان خدا و رسول با من بیعت کردی ، اينك قنفذ که خدایش لعن کناد فاطمه را با تازیانه بزد گاهی که میان من و او میانجی بود ، و عمر بضرب او فرمان داد فاطمه در پس درب پناهنده گشت ، و او عضاده (2) ، را فشار داد، چنان که پهلوی او را بشکست ، و طفلی که در شکم داشت ساقط ساخت ، در خبر است که فاطمه از آن روز بستری گشت و ناتوان بود تا شهید از جهان در گذشت .
بالجمله عمر بالجمله عمر گفت ای علی چندین از اباطیل (3) سخن مکن و از بیعت با
ص: 101
ابابکر کرانه مجوی ، فرمود اگر نکنم چکنی
﴿قالُوا نَقْتُلُكَ ذلاً وَ صغاراً ، فَقالَ إذا تَقْتُلُونَ عَبْدَ اللهِ و أَخا رَسُولِه ، قالَ : أَبُو بَكْرٍ أَما عَبْدُ اللهِ ، فَنِعَمْ و أَما أخو رَسُول اللهِ فَما نقُرُ لَكَ بِهذا﴾ .
گفتند اگر بیعت نکنی تو را بتمام ذلت و خواری بکشیم ، فرمود در این وقت بنده خدا و برادر رسول خدا را کشته باشید ، ابوبکر گفت : بنده خدائي لكن برادر رسول خدا نیستی، علی گفت ای ابابکر انکار می کنی که پیغمبر مرا برادر خویش خواند ، و سه کرت این سخن اعادت کرد .
﴿فَقالَ عَلَى عَلَیهِ السَلام : أنا أَحَقُّ بِهدَ الْأَمْرِ مِنْكُمْ ، وَ أَنتُمْ أَحَقُّ بِالْبَيْعَةِ لي أَخذْتُمْ هَذَالْأَمْرِ مِنَ الأَنصارِ ، وَ احْتَجَجْتُمْ عَلَيْهِمْ بِالْقَرابَةِ مِنْ رَسُول اللَّهِ ، و تَأْخُذُونَهُ مِنَا أَهْلَ البَيْتِ غَصْاً ، أَلَسْتُمْ نازعْتُمُ الْأَنصَارَ أَنَكُم أَولى بِهذا الأَمْرِ مِنْهُمْ لِمَكانِكُمْ مِنْ رَسُولِ اللهِ صَلی الله عَلَیهِ وَ الهِ وَ سَلَم، فأَعْطُوكُمْ المُقادَة (1) ، و َسَلَّمُوا لَكُمُ الأمارَةَ ، و أَنا أَحْتَجُ عَلَيْكُم بِمِثْلِ مَا احْتَجَجْتُمْ عَلَى الأَنصار ، أنا أولى برَسُول اللَّهِ حَيّاً و مَيتاً ، و أنَا وَصِيهُ و وَزِيرُهُ و مُسْتَودَعُ سِرِّه و عِلْمِهِ و أنا الصِّدِّيقُ الْأَكْبَرُ ، أَولُ مَنْ آمَنَ بِه ، و صَدَّقَهُ و أَحْسَنُكُمْ بَلاء في جهادِ الْمُشْرِكِينَ ، و أَعرَفَكُم بِالكِتابِ وَ السَّنَّةِ ، و أفقَهُكُمْ فِي الدِّينِ ، و أَعْلَمُكُمْ بِمَواقِبِ الْأُمُورِ ، و أَذْرَ بُكُم (2) لِسانًا ،
ص: 102
و أثبتُكُم جَنانَا ، فَعَلامَ تُنا زُعُونَا هَذَا الْأَمْرِ، أَنْصِفُونَا إِنْ كُنتُمْ تَخَافُونَ اللهَ مِن أَنفُسِيكم ، و أعْرِفُوا لَنَا الْأَمْرَ مِثْلَ مَا عَرَفَتْهُ الْأَنْصَارُ لَكُمْ، وَ إِلَّا فَبُوؤا (1) بِا لظُّلمِ و أَنتُمْ تَعْلَمونَ ﴾ .
على فرمود: من سزاوارترم بدین امر و شما ای جماعت سزاوارترید برای بیعت همانا شما این امر بحجت قرابت رسول خدا از دست انصار ماخوذ داشتید، حجت من با شما همانست که شما را با انصار رفت چه قربت و قرابت من با رسول خدا افزون از شماست و محل مناعت (2) من و درجه مكانت من رفیع تر از شماست، من شایسته ترم از برای رسول خدا چه در زندگی و چه در مردگی، منم وصی پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم منم خزانه سر پیغمبر ، منم گنجینه علم پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم، منم صديق اكبر منم اول آن کس که با پیغمبر ایمان آورد و تصدیق او کرد، نیکوتر از شمایم از بهر جهاد و شناسانرم بکتاب و سنت و داناترم بدین و شریعت و داناترم بعواقب امر، زبان من در سخن حق از شما گوینده تر و دل من در روز جنگ از شما پاینده تر است با کدام فضیلت در امر خلافت با من طریق مخالفت می سپارید، اگر از خدای بیم دارید از در انصاف بیرون شوید و حق مرا بشناسید و باز دهید چنان که حق شما را بشناختند، و از طمع و طلب جای بپرداختند و اگر دیگرگونه کار خواهید کرد ، دانسته فهمیده روی از انصاف و اقتصاد بر کاشته اید و طریق ظلم و اعتساف (3) سپرده اید، چون امیرالمؤمنین علیه السلام - بدین گونه سخن از در صدق و نصیحت امت فرو گذاشت عمر بن الخطاب سر برداشت و گفت تو را دست باز نداریم چند که بیعت کنی، خواه از در طوع و رغبت و خواه از در کلفت و کراهت.
﴿فَقالَ عَلِيٌّ : إِحْلِبْ حَلَبَا لَكَ شَطْرُهُ ، وَ اشْدُدْ لَهُ الْيَوْمَ لِيَرُدُّ عَلَيْكَ
ص: 103
غَدًا إذًا وَ اللَّهِ لا أَقْبَلُ قَولَكَ ، و لا أَحْفِلُ بِمَقامِكَ و لا أبايِعُ﴾ .
علی گفت: ای عمر این لبن دوشی که یک نیمه خود بنوشی و این اسب حرون را امروز رام و رهوار می کنی که فردا خود سوار شوی من گفتار تو را پذیرفتار نشوم، و نگران محل و مقام تونگردم و با ابوبکر بیعت نکنم.
ابوعبیده گفت: یا ابن عم ما قرابت تو را و سبقت تورا و علم تو و نصرت تو را انکار نتوانیم کرد، لکن تو جوانی و ابوبکر پیراست ثقل این امر را بهتر تواند حمل داد امروز این کار با مضاء رفته است تو نیز رضا بقضا بده اگر خدای تو را زنده گذاشت با تو بازگشت خواهد کرد بی آن که دو تن از در خلاف با تو بیرون شوند ، امروز انگیزش فتنه مكن من دل های عرب و جز عرب را در حق تو جسته ام و دانسته ام
﴿فَقالَ أميرُ الْمُؤْمِنِينَ : يا مَعاشِرَ المُهاجرين و الأَنصارِ اَللهَ اَللهَ لا تَنْسَوا عَهْدَ نَبِيِّكُمْ إِلَيْكُمْ في أَمْري، و لا تُخْرِجُوا سُلْطَانَ مُحَمَّدٍ مِنْ داره و قَعر بَيِته إلى أدورِكُمْ وَ قَفْرِ بُيُوتِكُمْ وَ لَا تَدْفَعُوا أَهْلَهُ عَنْ حَقَّهُ و مَقامِه في النَّاسِ ، فَوَاللَّهِ يا مَعاشِرَ الجَمْعِ إِنَّ اللَّهَ قَضَى و حَكَمَ و نَبِيُّهُ أَعْلَمُ أنتمْ تَعْلَمُونَ ، أَنا أَهْلَ البَيْتِ أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ مِنْكُم ، أما كنتُ الْقارِيَ لكتابِ اللهِ ، الفَقيه في دينِ اللهِ المُضْطَلِعَ (1) بِأَمْرِ الرّعِيَّةِ ، وَ اللهِ إِنَّهُ لَفينا لأ فيكم فَلا تَتَّبِعُوا الهَوى فَتَزْدادُوا مِنَ الْحَقِّ بُعْداً فَتُفْسِدُوا قَديمَكُمْ بِشَرٍ مِنْ حَدِينِكُمْ﴾ .
امیر المؤمنين علیه السلام گفت: ای جماعت مهاجر و انصار از خدای بترسید و آن عهد که رسول خدا در امر من از شما بستد از پس پشت نیندازید، و سلطنت محمد را از
ص: 104
خانه بخانه خود تحویل ندهید و اهل بیت پیغمبر را از حق خود بی بهره مخواهید اي جماعت سوگند با خدای که خداوند قضا براند، و رسول خدا آگهی بداد، و بر شما نیز مکشوف است که ما اهل بیت بدین امر شایسته تریم، منم قاری قرآن و دانای در مصالح دین و ایمان و توانای در نظام امور رعیت، سو با خدای که این نیرو با ماست نه با شما، بآرزوی نفس قدم مزنید که از حق دور ترافتید، و آن خیر که از پیش آوردید بتقدیم این شر ناچیز کنید بشیر بن سعد انصاری که سبقت در بیعت ابوبکر جست و جماعتی از انصار گفتند یا ابا الحسن اگر انصار از آن پیش که ابوبکر بیعت کنند این سخنان را از تو اصفا کردند دو کس با تو مخالفت نمی نمود
﴿فَقالَ عَلى علیه السلام يا هؤلاء أكُنتُ أَدَعُ رَسُولَ اللهِ صَلی الله عَلَیهِ وَ الهِ وَ سَلَم مُسَبحّىً (1) لا أواريهِ (2) و أَخْرُجُ أنا زع في سُلطانِه ، وَ اللهِ مَا خِفْتُ أَحَداً يَسْمُولَهُ و يُنازِعُنا أَهْلَ الْبَيْتِ فِيهِ ، و يَسْتَحِلُّ مَا اسْتَحْلَلْتُمُوهُ ، و لا عَلِمْتُ أَنَّ رَسُول الله صَلی الله عَلَیهِ وَ الهِ وَ سَلَم تَرَكَ يَوْمَ غَدير خم لأحد حجة ولا لقائل مقالاً فَأَنشُدُ الله رَجُلاً سَمِعَ النبي صَلی الله عَلَیهِ وَ الهِ وَ سَلَم يَومَ عَدِيرِ هُمْ يَقُولُ مَنْ كُنْتُ مَوْلاه فَهذا عَلِى مَوْلاهُ ، أَللهم والِ مَن والاهُ وعادِ مَنْ عاداهُ ، و أنصُرْ مَنْ نَصَرَه و اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ أَنْ يَشْهَدَ بما سَمِعَ﴾ .
امیرالمؤمنین فرمود ای جماعت مهاجریان و انصار من چنان باشم که رسول خدای را در کفن بگذارم و بخاك نسپرده در طلب سلطنت او طریق منازعت سپارم، سوگند با خدای گمان نمی رفت که آفریده ای در امر خلافت رسول خدای با ما اهل
ص: 105
بیت مخالفت آغازد ، و آن چه شما بر ما روا داشتید روا دارد، ندانستم که بعد ازغدیر خم و فرمان رسول خدا در حق من از برای کس جای سخن بماند، پس سو می دهم با با خدای مردی را که در غدیر خم از رسول خدا شنید که فرمود کسی را که من مولایم علی نیز مولای است الهی دوست دار آن را که دوست دار علیست، و دشمن دار آن را که دشمن اوست و نصرت کن کسی را که نصرت او کند، و مخذول (1) دار کسی را که خذلان او خواهد پس آن چه از پیغمبر شنیدید شهادت بدهید،
زید بن ارقم می گوید : دوازده تن از مجاهدین بدر گواهی دادند ، و من کتمان شهادت کردم ، و بکیفر آن کور شدم ،
بالجمله على علیه السلام از این گونه سخن بسیار کرد، و آن چه رسول خدای در هر جا و هر مقام در نص خلافت او و وصایت او فرموده بود فرایاد مردم آورد و ایشان گفتند چنین است که تو گوئی مکشوف باد که بسط اهتمام و کثرت کلام و حمل باد که چندین زحمت و ذلت که امیر المؤمنين علیه السلام بر خویشتن می نهاد در طلب سلطنت و خلافت نبود، بلکه افسوس بر امت می کرد و غم امت می خورد ، که بعد از آن همه رنج و شکنج که پیغمبر بر تن نهاد و آن همه داد مردی و مردمی که علی مرتضی در جهاد راد تا مشركان سالك مسالك وحدت شدند ، و كافران کلمه توحید بر زبان راندند بالجمله جلباب (2) کفر و کفران بپوشیدند و در انهدام قواعد اسلام بکوشیدند انبیاء و اولیا که در محبت امت مهربان تر از پدر مهربان بر فرزند صالح اند، چگونه در چنین احدوثه اندوهگین و غمنده نشوند لاجرم علی مرتضی در اتمام حجت تنبیه امت چند که توانست و دانست خویشتن داری نفرمود، اکنون با سر سخن روم چون امیر المؤمنین سخن بپای برد ابوبکر سخت بترسید که مبادا روی مردم
ص: 106
از وی بگردد، و علی را نصرت کنند گفت یا علی آن چه گفتی سخن بصدق کردی ما نیز شنیدیم و از بر کردیم.
﴿ولكِنْ قَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ، يَقُولُ: بَعْدَ هذا إِنا أَهْلُ بَيْتِ اصْطَفَانَا اللهُ و أَكْرَمَنَا وَ اختَارَ لَنَا الْآخِرَةَ عَلَى الدُّنيا ، و إِنَّ اللهَ لَمْ يَكُنْ لِيَجْمَعَ لَنا أَهْلَ الْبَيْتِ النُّبُوَّةَ وَ الخَلَافَةَ﴾ .
ابو بکر گفت : یا علی براستی سخن کردی لیکن از پس این سخنان پیغمبر فرمود: خداوند ما اهل بیت را گرامی داشت ، و از برای ما آن جهان را اختیار فرمود، و نبوت و خلافت از برای ما فراهم نمی شود ، علی علیه السلام فرمود هیچکس از اصحاب رسول خدای با تو در اصفای این کلمه حاضر بود؟ عمر گفت اينك من حاضر بودم خلیفۀ رسول خدا دروغ زن نیست من بودم و شنیدم ابوعبیده، و سالم مولی ابی حذیفه، و معاذ بن جبل نیز شهادت دارند.
﴿فَقالَ عَلىُ عَلَیهِ السَلام: لَقَدْ وَ فَيْتُمْ بِصَحيفتكم المَأمُونَةِ التي قَدْ تَعاقد تم عَلَيها في الكعبة ، إِنَّهُ إِنْ قَتَلَ اللهُ مُحَمدأَ صَلی الله عَلَیهِ وَ الهِ وَ سَلَم أَوْ مَاتَ لَتَرُدن هذَا الأَمْرَ عَنا أَهْل البَيْتِ﴾ .
على علیه السلام فرمود : همانا وفا كرديد بدان عهد و مواضعه که در صحیفه ملعونه رقم نموديد ، و بردمت نهادید که اگر پیغمبر کشته شود یا وراع جهان گوید امر خلافت را از خاندان او بگردانید ، ابوبکر گفت این از کجا گوئی و از کجا دانسته على روی با زبیر و سلمان و ابوذر و مقداد کرد و فرمود شما را بخداوند سوگند می دهم آیا جز این نیست که گفتم عرض کردند ما بودیم که رسول خدای ابوبکر و عمر و ابو عبيده و سالم و معاذ را بنام بر شمرد فرمود ایشان بدین گونه کتابی کردند
ص: 107
و عهد کردند که چون من نمانم خلافت را با تو نگذارند ، و تو عرض کردی یا رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم چون کار بدین گونه کنند حکم چیست ؟
﴿فَقالَ : إِنْ وَجَدْتَ عَلَيْهِمْ أَعواناً فَجَاهِدُهُم ونا بِذُهُم ، و إِنْ أَنتَ لَم تَجِدْ أَعواناً فَبايع و احقِنْ دَمَكَ﴾ .
پیغمبر صلى الله عليه و اله و سلم فرمود: اگر پشتوان و معین بدست کردی با ایشان قتال میده و جهاد می کن، و حق خویش میستان ، و اگر نه حفظ نفس را گردن فروگذار ، آن گاه علی فرمود سوگند با خدای اگر این چهل تن که با من بیعت کردند عهد نشکستند، و با من پیوستند با شما در راه خدا جهاد می کردم.
﴿وَ لَكِنْ أما و الله لا يَنالُها أَحَدٌ مِنْ عَقَبِكُما إِلَى يَوْمِ الْقِيمَةِ ، و فيما يُكَذِّبُ قَوْلَكُمْ عَلى رَسُولِ اللهِ ، قَولُ اللَّهِ : أَمْ يَحْدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ ، فَقَدْ آتَيْنَا آل إِبْرَاهِيمَ الكِتابَ وَ آتَيْنَاهُمْ مُلْكا عظيماً، فَالْكِتابُ النُّبُوَّةَ وَ الحِكْمَةُ السُّنَّةُ، وَ الْمُلْكُ الخَلافَةُ، وَ نَحْنُ آلَ إِبْرَاهِيمَ﴾ .
می فرماید: سوگند با خدای که تکذیب می کند گفتار شما را بر رسول خدا قول خداوند آن جا که می فرماید آیا حسد می برند مردم نيك بر چیزی که خدای بر ایشان عطا کرد از فضل خود ، همانا آوردیم آوردیم ما برای فرزندان ابراهیم کتاب و حکمت و پادشاهی بزرگ امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید آن کتاب که خداوند فرمود نبوتست ، و حکمت عبارت از سنت است ، و پادشاهی خلافت است ، و آل ابراهیم مائیم، پس هر که در خلافت طمع بندد غصب حق ما کرده باشد، این وقت مقداد برخاست.
﴿فَقالَ : ياعلي بِمَ تَأْمُرُ وَاللَّهِ إِنْ أَمَرْتَنِي لَأَمْرِ بَنْ بِسَيْفِي وَ إِن
ص: 108
أَمَرتَني کَفَفتُ﴾ .
گفت یا علی هرچه خواهی فرمان کن سوگند با خدای اگر فرمان دهی با شمشیر خویش جهاد کنم ، و اگر فرمائی دست باز دارم ، علی علیه السلام فرمود دست بازدارای مقداد بیاد آر آن چه رسول خدا وصیت کرد ، این هنگام مقداد بدین گونه سخن کرد .
﴿فَقالَ : وَ الَّذي نَفْسِي بِيَدِهِ لَوْ أَنِّي أَعْلَمُ أني أدْفَعُ ضَباً وأَعِزُّ لِلهِ دينا لَوَضَمْتُ سَيْفِي عَلى عُنتي، ثُمَّ ضَرَبْتُ بِهِ قَدُمَا قَدُماً ، أَتَنِبُونَ عَلى اَخي رَسُولِ اللهِ صَلی الله عَلَیهِ وَ الهِ وَ سَلَم و وَصِيِّه و خَليفَتِه في أمتُه، و أَبي وُلدِه فَأبشِروُا بالبَلاء وَ أقنَطُوا مِنَ الرَّخاءٍ﴾.
می گوید: سوگند بدان کس که نفس من بدست قدرت اوست اگر دانستم که دفع این ظلم را توانستم کرد و دین خدای را نصرت نمود ، و بزرگوار ، بداشت شمشیر خویش را بر گردن می نهادم ، و داد قتال و جهاد می دادم، آیا بر برادر رسول خدای و وصی او و خلیفه او در امت او و پدر فرزندان او حمله می افکنید پس پذیرای بلا باشید، و فرسایش غلا(1) بینید ، و از آسایش سعت عيش مأيوس باشید ، چون سخن بدین جا آورد ، ابوذر آغاز سخن نمود ،
﴿فَقالَ : أَيْتُهَا الأمة المُتَحَيْرَةُ بَعْدَ نَبِيهَا المَحْذُولَة بِعِصْيانِها ، قالَ اللهِ تبارَكَ و تَعَالَى : إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ و نُوحا و آلَ إِبْراهيمَ وآلَ عِمْران عَلَى الْعالَمينَ ، ذُرِّيَّةٌ بَعْضُها مِنْ بَعْضِ وَ اللهُ سَمِيعٌ عَليم، و آلُ مُحَمَّدِ الأخلافُ مِنْ نُوحٍ و آل إِبْراهيمَ مِنْ إِبْراهيمَ وَ الصَّفْوَةُ وَ السَّلاَلَةُ مِنْ
ص: 109
إسمعيل ، و عِتْرَةُ النِّيِّ مُحَمَّد أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعُ الرِّسالَةِ و مُخْتَلَفُ الْمَلائِكَةِ و هُمْ كَالسَّماءِ الْمَرْفُوعَةِ، وَ الْجِبالِ المَنْصُوبَةِ ، وَ الكَعْبَةِ المَسْتُورَةِ ، وَ الْعَينِ الصَّافِيَةِ ، وَ النُّجُومِ الهادِيَةِ ، وَالشَّجَرَةِ المُبارَكَةِ ، أضاء نُورُها ويُورك زَيْتُها ، مُحَمَّدٌ خاتم الأنبياء وسَيْدُ وَلدِ آدَمَ ، و عَلي وَصِيُّ الْأَوْصِياء ، و إمام المتقين، و قائد الفُرُ المُحَجايِنَ ، و هُوَ الصِّدِّيقُ الأَكْبَرُ وَ الفاروق الأعظم ، و وَصِي ق الْأَعْظَمُ ، وَ وَصِي مُحَمَّدٍ وَ وَارِتْ عِلْمِهِ و أولى النَّاسِ بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنفُسِهِم ، كما قال تعالى : النّیيُّ أولي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ و أَزْواجُهُ أمهاتهم، و الوِ الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بَعْضٍ في كتاب اللهِ ، فَقَدِّمُوا مَنْ قَدَّمَ اللهُ ، و أَخَرُوا مَنْ أَخَرَ اللَّهُ ،وَ اجْعَلُوا الوِلايَةَ و الوزارَةَ لِمَنْ جَعَلَ اللهُ﴾.
گفت: ای امت آسیمه سر (1) از پس پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم خویش ، ای فرومایگان فرومانده در میان عصیان خود ، همانا برگزید خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و ال عمران را بر تمامت عالمیان، و ذریت ایشان از یکدیگر بادید آمدند و خداوند شنونده و داناست، و آل محمد ذراری (2) و فرزندان ابراهیم و خلاصه دودمان اسمعیل اند ، و عترت پیغمبر اهل بیت نبوت و موضع رسالت و محل آمد و شد فرشتگان اند ، و ایشان مانند آسمان افراخته و کوه ساران بنشاخته (3) و کعبه پوشیده و چشمۀ صافیه، و ستارۀ تابنده، و شجرۀ فرخنده اند که با فروغی مشعشع، و روغنی مبارکست ، همانا محمد صلى الله عليه و اله و سلم پیغمبران را خاتم و سید فرزندان آدم است
ص: 110
و علی وصی اوصیا و امام پرهیزکاران ، و سرهنگ مجاهدان و صديق اكبر ، و فاروق اعظم و وصی حمد و وارث علم اوست ، و اولى بتصرفست مؤمنان را از نفوس ایشان و زن های او مادر مؤمنانند ، و خویشاوندان بعضی اولی بدیگرند ، پس هر کرا خداوند مقدم داشت واگرنه وا پس گذاشت، فرمان بردار باشید ولایت امت و وزارت رسول را بدان کس که خدای فرموده بگذارید .
چون سخن بدین جا رسید عمر بن الخطاب از در خشم و انگیزش غضب با ابوبکر خطاب کرد؛ که تو بر منبر نشسته باشی و اينك على در برابر تو نشسته باشد ؛ و با تو طریق معارات (1) و مبارات (2) سخن کند ، فرمان کن تا با تیغ سرش بر گیرم ، و حسن و حسین ایستاده بودند چون این سخن بشنیدند سخت بگریستند ، على علیه السلام ایشان را بسینۀ خود بچفسانید و فرمود مگرئید پسر خطاب برقتل پدر شما قدرت ندارد ام ایمن حاضنه (3) رسول خدا حاضر بود ، از این کلمات آشفته خاطر گشت فریاد برداشت .
﴿فَقالَت : يا أَبا بَكرٍ ما أَسرَع ما أبديتُمْ حَسَدَكُمْ و نِفاقَكُم﴾ .
بآواز بلند گفت هانای ابوبکر چه بسیار زود آشکار کردید آن حقد (4) و حسد که در خاطر داشید ، عمر گفت: ما را با زنان و زنان را با ما کاری نیست و حکم کرد تا ام ایمن را بزدند؛ و از مسجد براندند، ، این وقت بريدة الاسلمي برخواست :
﴿و قالَ : يا عُمَرُ أَتَيْبُ على أخي رَسُول الله و أبي وُلْدِه ، و أنت الذي يَعْرِفُكَ قُرَيْش بما نَعْرِفُكَ ، أَلَسْتُاَ الذين قال لكما رَسُولُ اللهِ أنطلقا إلى عَلَى وَ سَلَّما عَلَيْهِ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ ، فَقُلْتُها أَمِنْ أَمْرِ اللهِ و أَمْرِ رَسُولِه،
ص: 111
قالَ : نِعَمْ﴾.
گفت ای عمر آیا بر برادر رسول خدا و پدر فرزندان او تاختن می کنی ، و حمله می افکنی، و حال آن که ما محل و مقام تو را در میان قريش نيك مي شناسيم ، بآن چه می دانیم ، آیا تو و ابوبکر آن نیستید که در غدیر خم پیغمبر فرمود بروید بنزد علی و بر وی بامارت مسلمین سلام دهید، گفتند این امر از خدا و رسولست فرمود چنین است ابو بکر گفت ای بریده سخن راست گفتی و لیکن رسول خدا از پس آن فرمود :
﴿لا تَجْتَمِعُ لِأَهْلِ بَيْتِي الخَلافَةُ وَ النُّوةُ﴾.
یعنی: از برای اهل بیت من پیمبری و خلیفتی انباز نشود، بریده گفت سوگند با خدای هرگز رسول خدای این سخن نفرمود ، و سوگند با خدای در شهری که تو امیر باشی نمانم ، عمر فرمان کرد تا او را بزدند و از مسجد بدان سوی کردند، آن گاه روی با علی کرد و گفت یا ابن ابیطالب برخیز با ابوبکر بیعت کن ، گفت: اگر نکنم گفت سرت برگیرم سه کرت با او بر این گونه احتجاج کرد، و همچنان ریسمان در گردن داشت آن گاه روی با قبر رسول خدای کرد و گفت :
﴿يَا بْنَ أَمَ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كَادُوا يَقْتُلُونَني﴾.
ای برادر من همانا این امت مرا ضعیف داشتند و نزديك بود مرا بقتل رسانند.
﴿فَقالَ لَهُ أَبُوبَكر: بايِع ، فَقالَ لَهُ عَلَى: فَإِنْ أَنَا لَمْ أَبايِعْ، قَالَ أَضْرِبُ الذي فِيهِ عَيْناكَ ، فَرَفَعَ رَأْسَهُ إلىَ السَّماءِ ، ثُمَّ قال اَلّلهُمَّ اشهَد ثُمَّ مَدَّ یَدَهُ فَبايَعَهُ﴾.
یعنی ابوبکر گفت ای علی با من بیعت کن ، علی گفت اگر نکنم چکنی ؟
ص: 112
گفت با تیغ می زنم چیزی را که حامل چشم خان های تست ، پس امیر المؤمنين سر بسوی آسمان برداشت و عرض کرد الها پروردگارا شاهد باش آن گاه دست بکشید بی آن که کف باز کند و ابوبکر دست بدست آن حضرت زد و بدین قدر رضا داد، و بروایتی این هنگام عباس بن عبدالمطلب را آگهی بردند که اینک علی در زیر شمشیر نشسته است ، عباس شتاب زده در رسید و بانگ برداشت که با پسر برادرم رفق و مدارا کنید، بر منست که او بیعت کند ، و چون در آمد دست علی را بگرفت و با دست ابوبکر مسح داد ، این وقت علی علیه السلام را رها دادند ، آن حضرت دست برداشت و گفت:
﴿أَللّهُمْ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّ النَّبِي قَدْ قَالَ لِي: إِنْ تَمُّوا عِشْرِينَ فَجَاهِدْهُمْ هُوَ قَوْلُكَ في كتابك: إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِأْتين﴾.
ای پروردگار من تو می دانی که پیغمبر فرمان کرد مرا که اگر بیست تن با تو دستیار شد و پایمردی کرد با این جماعت طریق مجادلت سیار و كار بجهاد و مقاتلت می کن و این فرمان تست که در قرآن کریم آورده ، که بیست تن مرد شکیبا بر دویست کس غلبه جوید و تو دانی ای خدای من که از برای من بیست تن همدست نشد.
بالجمله از پس آن با زبیر بن العوام گفتند بیعت کن گفت نکنم و تیغ بدست اندر داشت عمر بن عمر بن الخطاب و خالد بن وليد و مغيرة بن شعبه با جماعتی او را فرو گرفتند و تیغ از دستش بستدند و بر سنگ زدند و بشکستند وز بیر را راستان افکندند، عمر برسینه او نشست.
﴿فقال الزبير : يَا ابْنَ صَهَاكَ (1) أما و اللهِ لَوْ أَنَّ سَيْفِي فِي يَدي لَحِدْتَ عَنِّي﴾.
زبیر گفت ای پسر صهاك حبشيه اگر تیغ من بدست من بود سوگند با خدای که هرگز این دلیری نکردی ، و از من بیک سوی شدی.
بالجمله از زبیر بدین گونه بیعت گرفتند ، و از پس آن سلمان را مأخوذ داشتند ، و چنان گردنش را فشار دادند که چیزی مانند سلعه (2) از گردنش برآمد
ص: 113
و دستش را برتافتند تا بکراهت بیعت کرد، آن گاه با بوذر و مقداد پرداختند ، تا از ایشان نیز از این گونه بیعت گرفتند ،
چنان صواب می نماید ، که در قصه غصب فدك برخی از اسباب کین و کید ابوبکر بر فاطمه و حسد و حقد او بر علی بروایت اهل سنت و جماعت نگاشته آید ابن ابی الحدید در شرح این خطبه که امیرالمؤمنین علیه السلام مردم بصره را مخاطب داشته می فرماید :
﴿فَمَنِ اسْتَطَاعَ عِنْدَ ذلِكَ أَنْ يَعْتَقِلَ نَفْسَهُ عَلَى اللَّهِ ، فَلْيَفْعَلْ فَإِن أطَعْتُمُونِي فَإِنِّي حامِلُكُمْ إنشاء اللهُ عَلَى سَبِيلِ الْجَنَّةِ ، و إِنْ كانَ ذا مَشقة شَدِيدَةٍ وَ مَذاقَةٍ مَرِيرَةٍ وَ أَما فُلانَةٌ فَأَدْرَكَها رَأَى النِّسَاءِ وَضِنَ عَلَيْ في صَدْرِها كَمِرْجَلِ القِينَ، وَ لَوْ دُعِيَتْ لِتَنالَ مِنْ غَيْرِي مَا أَنتَ إِلَى ، لَمْ تَفْعَلْ وَ لَهَا بَعْدُ حَرمَتها الأولى وَ الحِسابُ عَلَى اللهِ﴾ .
می فرماید آن کس که توانا باشد در نزول نوائب (1) و دواهی (2) و حدوث فساد و فتن واجب می کند که نفس حرون (3) را لگام برزند و مقید کند و بگمارد بفرمان برداری خداوند ، و در مراسم بندگی خویشتن داری نکند ، پس اگر فرمان پذیر من باشید ، و خدای خواسته باشد شما را بسوی بهشت کوچ خواهم داد ، اگر چند طریق بهشت پیمودن بی حمل مصائب و شداید نتواند بود، اما عایشه که ضعف عقول زنان او را دریافته ، و حقد و حسد دیرینه در سینۀ او مانند دیگ آهنگران
ص: 114
در غلیان آمده ، اگر فی المثل بعد از قتل عثمان عمر بن الخطاب خلیفتی یافته بود با او طریق مقاتلت نمی سپرد چه خود بر قتل عثمان بزیادت از همه کس داعی و ساعی امروز آن كين و كيد که از من در خاطر داشته او را بمناجزت (1) و مبارزت من گماشته من اکنون او را بهمان حرمت که در حرم رسول خدای جای داشت باز می گذارم و او را چنان چه از رسول خدای مختارم صبر می کنم و طلاق نمی گویم ، و کیفر نمی کشم و حساب او را بروز شمار و خداوند جبار باز می گذارم.
بالجمله ابن ابی الحدید گوید این کلمات را از امیرالمؤمنين بر شیخ ابو يعقوب يوسف ابن اسماعیل اللمعانی که از اجلهٔ علمای معتزلهٔ تفضيلية بغداديست قرائت کردم و از کین و کید عایشه پرسش نمودم گفت مبداء ضغن (2) و حسد او آن بود که بعد از وفات خدیجه عليها السلام رسول خداى صلی الله علیه و اله و سلم عايشه را کابین بست ، و این بر فاطمه ناگوار بود چه در حقیقت عایشه از برای مادر فاطمه ضره (3) بود ، و در مثل است عداوت میان مادر شوهر و زن پسر کنایت از آن که خویشاوندان شوهر با زن طريق مخاصمت و مبارات خواهند داشت را جز گوید: .
﴿إِنَّ الحَماةَ (4) أَوْ لِمَتْ (5) بالكَنّةِ *** وَ أَوْ لِمَتْ كَنَّتُها (6) بالظَّنَّة (7) ﴾
و از آن سوی محبت رسول خدای با فاطمه زیاده از آن بود که در حوصلهٔ گمان گنجد ، و افزون بود از محبتی که پدران را با فرزندانست ، چنان که در بسیار وقت در مقامات مختلفه كرّة بعد كرّة همى فرمود:
﴿إِنَّها سَيِّدَةُ نِساء العالَمينَ ، و إِنَّها عَدِينَةً مَرْيَمَ بِنْتِ عِمْرَانَ ، وَ إِنَّهَا
ص: 115
﴿إذا مَرَّتَ فِي الْمَوْقِفِ نادا مُنَادٍ مِنْ جَهَةِ الْعَرْشِ يَا أَهْلَ الْمَوْقِفِ ، غُضُّوا أَبْصارَكُمْ لِتَعْبُرَ فاطِمَةُ بنتِ مُحَمَّد﴾.
یعنی : فاطمه سیده زنان جهانیان است و همانند مریم دختر عمرانست چون در عرصه محشر عبور دهد از جانب عرش ندا در رسد، که ای مردم موقف بپوشید چشم های خود را ، از بهر آن که دختر محمد صلی الله علیه و اله و سلم می گذرد و این خبر از احادیث صحیحه است ، نه از اخبار مستضعفه ،
﴿و إِنَّ إِنكَاحَهُ عَلِيًّا إياها ما كانَ إِلَّا بَعْدَ مَا أَنكَحَهُ اللهُ تَعَالَى إِيّاها في السَّماءِ ، بشَهَادَةِ المَلائِكَةِ﴾.
یعنی رسول خدا فاطمه را با علی کابین بست از پس آن که خداوند او را در آسمان بشهادت فرشتگان با علی عقد بست ، و رسول خدا بسیار وقت همی فرمود:
﴿يُؤذيني ما يُؤذيها و يُغضبني ما يُغْضُها و إِنَّها بَضْعَةٌ مِنَي يُريني ما أرا بَها﴾ .
یعنی پیغمبر فرمود هر که فاطمه را آزاد کند مرا آزار کرده است و هر که او را بغضب آرد و زحمت کند مرا بغضب می آورد ، و فاطمه پاره از تن منست ، و قطعه از گوشت منست ، چیزی که او را بد آید مرا به آید ، همانا پيغمبر صلی الله علیه و اله و سلم از این کلمات فراوان می فرمود و چندان که بر تعظیم و تبجيل فاطمه می افزود ، بر حقد و حسد عایشه افزوده می گشت ، و کردار او در حضرت فاطمه مشهود می افتاد و بنزديك على علیه السلام شكایت می برد ، و زنان مدینه در میان فاطمه و عايشه سخن چین بودند ، و نیز آن فتنه را دامن می زدند ، اما عایشه چون شکایت فاطمه را به حضرت رسول نتوانست برد چه دانسته بود که پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم گوش بدین سخن فرا ندهد لاجرم بنزديك ابو بكر می شد و از فاطمه شکایت می کرد ، و در مثل است
﴿و كانَت تُكْثِرُ الشَّكوى مِنْ عايشَةَ ﴾
و از این سخنان در خاطر ابوبکر نقلی می افتاد .
ص: 116
﴿فَحَصَلَ في نَفْسٍ أَبي بَكْرِ مِنْ ذَلِكَ أَثَر مَا ثُمَّ نَرَايَدَ تَقْرِيظُ رَسُولِ اللهِ لَعَلِي ، و تَقْرِيبُهُ وَ اختصاصهُ فَأَحْدَتَ ذَلِكَ ، حَسَدًا لَهُ و غِبْطَةٌ في نَفْسٍ أبي بَكْرٍ عَنْهُ ، و هُوَ أَبُوها و في نَفْس طَلْحَةَ و هُوَ ابْنُ عَمِّها﴾ .
یعنی: کلمات عایشه در ابوبکر اثر می کرد و تنا گفتن پیغمبر علي را و مخصوص و مقرب داشتن با خویشتن او را در ابوبکر احداث حقد و حسد و غبطه می نمود، و او پدر عایشه بود و همچنان طلحه که . طلحه که پسر عم عایشه بود برکین و حسد علی می افزود، و لا جرم ابوبکر گاه و بیگاه با عایشه می نشستند و در کید و کین علی سخن می پیوستند چندان که عداوت و بغضاء بين الفريقين استوار گشت و دیگر در وقت قذف چون رسول خدا با علی سخن از در شوری افکند عرض کرد:
﴿إِنْ هِيَ إِلَّا شِسْع تَمْلِكَ ﴾
یعنی: عایشه افزون از بند یا افرازی نیست او را طلاق بگوی، سخن چینان بر این کلمات پیرایه بستند و باز گفتند ، و دیگر چنان افتاد که یک روز علی علیه السلام بر رسول خدای در آمد او را در میان خود و عایشه جای داد، عایشه گفت دیگر جای بدست نکردی جز این که بر فراز ران من نشستی و دیگر چنان افتاد که یک روز رسول خدای با علی مشی همی کرد و سخن بسر همی گفت عایشه از دنبال ایشان راه برداشت، و سرعت همی کرد تا در میان ایشان در آمد و گفت شگفت راز گفتن شما بدرازا کشید.
رسول خدا بر عایشه نصب آور ، و دیگر آن که عایشه عقیم بود و فاطمه عليها السلام دختران و پسران آورد و پیغمبر فرزندان او را فرزندان خود دانست، و فاطمه و على را از همه جهانیان بزیادت دوست می داشت و این جمله بر عایشه نقلی عظیم می انداخت و دیگر آن که رسول خدای در سد ابواب مسجد در سرای ابوبکر را مسدود داشت ، و در رای علی را باز گذاشت و دیگر آن که پیغمبر ابوبکر را سفر مکه فرمود چنان که
ص: 117
در کتاب رسول خدای مرقوم گشت و سوره مبارکه برائت را مصحوب او داشت، و در عرض راه ابوبکر را عزل کرد و علی علیه السلام را بدین خدمت فرمان کرد، و دیگر چون ابراهیم از ماریه متولد گشت علی علیه السلام فراوان شاد خاطر و مسرور گشت، و هنگام قذف ماریه بدست علی برائت ساخت او مکشوف شد نیکوتر از آن که عایشه از تهمت بری گشت، چه در برائت عایشه خداوند قرآن فرستاد و آن منافقین که ایمان بقرآن نداشتند عایشه را از قذف مبرا نمی پنداشتند لکن برائت ماريه بحس بصر بود چه مکشوف افتاد که آن مرد ممسوح است کس راجای سخن نماند، چنان که در کتاب رسول خدای بشرح رفت و دیگر چون پیغمبر مریض شد و اسامه را مأمور داشت علی چنان پنداشت که اگر رسول خدای را تحویل بدیگر سرای فرا رسید کس در مدینه نیست که آرزوی غصب خلافت کند وقتی مرض پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم عظیم شدت کرد عایشه کس با ابوبکر فرستاد تا از جیش اسامه تخلف کرد، و خویش را بمدینه در انداخت آن گاه عایشه بلال را گفت که پیغمبر می فرماید ابوبکر امامت امت کند و با مردم نماز بگذارد و حال آن که پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم فرمان نداد که ابوبکر نماز بگذارد و چون بامداد شد خود بمسجد شتافت و ابوبکر را از نماز باز تافت و خویشتن با مردم بنماز ایستاد و این هنگام چندان مریض و علیل بود که چون باز خانه شد هنگام چاشتگاه بجهان دیگر شتافت ، با این همه ابوبکر را از نماز دفع داد.
مع ذالك از پس او ابوبکر خلیفتی بدست کرد از این جاست که علی علیه السلام در خلوات اصحاب را بدين كلمات خطاب می فرمود :
﴿إنَّهُ لَمْ يَقُلْ إِنَّكُنْ لَصُوَيحِباتُ يُوسُفَ ، إلا إِنكاراً لِهَذِهِ الْحالِ ، و غَضَباً مِنْها لأنها و حَفْصَةَ تَبادَرَنَا إِلَى تَعْبِينِ أَبَوَيْها ، و إِنَّهُ اسْتَدْرَكَها بِخُرُوجِهِ و صَرْفِهِ مِنَ الْمِحْرَابِ﴾ .
ص: 118
در جمله می فرماید که عایشه و حفصه را همانند صويحبات (1) یوسف فرموده، بر ایشان غضبناک بود از بهر آن که عایشه و حفصه هر يك مبادرت می جستند که پدر خویش را بامامت نصب کنند و رسول خدا این معنی را دانسته بود لاجرم بمسجد آمد و ابوبکر را از محراب باز کشید و با این همه از مساعدت فلکی و مصلحتی که جز خدا و رسول کس نداند کار بر ابوبکر تقریر یافت و این از برای علی مصيبتى بزرك و داهيه (2) عظیم بود و انگیزش این فتنه را از عایشه می دانست، و همواره بدرگاه خداوند تظلم می برد پس سر از بیعت ابوبکر برتافت و با فاطمه بر این زحمت خذلان دل بر صبر و شکیب نهاد، و از پس این واقعه غصب فدك كردند، و چندانکه فاطمه احتجاج کرد نپذیرفتند و هر روز از عایشه خبر های ناهموار و کلمات شماتت آمیز بحضرت فاطمه می آوردند و هیچ زخمی از جراحت شماتت بزرگ تر نیست، ابن ابی الحدید گوید چون سخن بدین جا رسید من با ابو یعقوب گفتم آیا تو می گوئی که پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم ابوبکر را برای نماز معین نفرمود، بلکه این تعیین از عایشه بود؟ گفت من نمي گويم لكن علی چنین می گوید او حاضر بود و من غايب بودم تكليف او بیرون تکلیف منست از اخبار بمن رسیده است که پیغمبر ابوبکر را فرمود نماز بگذارد، چون فاطمه از جهان برفت ازواج پیغمبر بر بالین او حاضر شدند، و عایشه تمارض کرد و حاضر نشد، بامیر المؤمنين عرض کردند که عایشه در مرگ فاطمه شاد خاطر و مسرور است چون از علی بعنف بیعت گرفتند عایشه فراوان شادمانه گشت، و در مدت خلافت ابوبکر و عمر و عثمان که زمانی دراز کشید همه روز بر غم و اندوه علی افزوده می گشت، و هنگام قتل عثمان عایشه از همه کس برقتل او حریص تر بود، چه گمانداشت که چون عثمان را بکشند پسر عم او طلحه را بخلیفتی بر کشندگاهی که کار بر علی مقرر گشت فریاد برداشت که و اعثماناه.
ص: 119
﴿قُتِلَ عُثمان مَظْلُومًا﴾.
و از این جا اعداد فتنه کرده و جنگ جمل را ساختگی نمود، ابن ابی الحدید گوید این خلاصه کلام شیخ ابو یعقوب است و خود روایت کند که بعد از جنگ جمل عایشه بتوبت و انابت پرداخت و چنان گریست که مقنعه او از آب دیده نمناك گشت، لكن خبر توبه او در حضرت امیر المؤمنين علیه السلام مكشوف نيفتاد و همچنان بعد از شهادت امیرالمؤمنین پشیمان می زیست ، و می گفت رضا داشتم که ده پسر از رسول خدا بیاورم و همگان پایمال اجل گردند، و جنگ جمل بپای نشود، این اخبار كه ابو يعقوب هر يك اشارتی کرده و در معنی اقتفا بمردم شیعی نموده، در جلد اول از کتاب دویم بشرح مرقوم داشتیم و در کتاب فاطمه واجب می نمود که آن چه متعلق بفاطمه است مجدداً تذکره شود خوانندگان بر تکرار این کلمات خورده نگیرند و این عذر بپذیرند ما اکنون در سر سخن آنیم و باز نمائیم که بروایت علمای عامه محال (1) فدك فيي (2) مسلمين نبود ، بلکه خالصه و خاصه رسول خدای بود ابن ابی الحدید در شرح این کلمات که امیر المؤمنین فرماید:
﴿بَلى كانَت في أيدينا فَدَكَ مِنْ كُلِّ ما أَظَلَّتْه السَّماءِ ، فَشَعَتْ عَلَيْها نُقُوسُ قَوْمٍ ، وَ سَعَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخرين ، و نِعْمَ الْحَكَمُ اللهُ ، و ما أَصْنَعُ بِفَدَكَ و غيرِ فَدَكَ ، وَ النَّفْس مَطَانُها فِي غَدٍ جَدَتْ تَنْقَطِعُ في ظُلْمَتِهِ آثارها ، و تَغيبُ أَخبارُها ، و حُفْرَةٌ لَوْ زِيدَ فِي فُسْحَتِها و أَوْسَمَتَها، يدا حافِرِها لَأَصْفَطَهَا الْحَجَرُ وَ المَدَرُ ، وَ سَدَّ فَرَجَهَا التُّراب المتراكم، و إِنَّما هِيَ نَفْسي أَروضُها بِالتَّقوى ، لِتَأْتِيَ آمَنَةً يَوْمَ الخَوْفِ الْأَكْبَرِ
ص: 120
و تَنْبُتُ على جَوانِبِ المَز لَقَ﴾ .
می فرماید: از آن چه آسمانش سایه بر سرافکنده بیرون فدك در دست ما نبود پس بخل ورزیدند غاصبان خلافت و چشم از آن فرو بستند بنی هاشم و این محاکمه بروز برانگیز گاه (1) باز بپوشند، زیرا که نیکو تر دادگر خداوند است، با فدك و جز فدك چه می کنم و حال آن که فردا در ظلمت قبر نفس را آثار ناپدید شود، و اخبار نابود گردد و در تنگنائی در آید که هر چند حافران بر سعت و وسعت آن بیفزاید سنگ و کلوخ بیفشارد و روزنه ها را با خاك متراكم بينبارد همانا همت خویش را بر نفس بگماشته ام تا او را بپرهیزکاری بازداشته ام ، از بهر آن که از هول و هیبت قیامت بسلامت بیاید و در مواقع لغزش ثابت و استوار آید، همانا این کلمات را امیر المؤمنين علیه السلام در مکتوبی که بعثمان بن حنیف انفاد داشت فرو نگاشت، ابن ابی الحدید در شرح این کلمات گوید که احمدا بن عبدالعزيز الجوهری که ابوبکر کنیت دارد از اجله علمای عامه و از ثقات محدثین و نخبه پرهیز کار انست، در کتابی که حاوی اخبار يوم ثقیفه و فدکست در ذیل فصول عدیده احادیث کثیره آورده و ابن ابی الحدید آن چه را مطمح (2) نظر فریقین و مبین مناظره جانبین دانسته می نگارد، اکنون نگارنده این کتاب مبارك گويد كه ماقصه فتح فدك، و تصرف پيغمبران محال را بی زحمت رجال و مقاتلت ابطال مرقوم داشتیم و باز نمودیم که چون رسول خدا فدك را بدست کرد بحکم این آیت مبارك كه خداوند فرو فرستاد:
﴿وَ آتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَ المِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ ، و لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً﴾.
فدكرا بفاطمه تسلیم فرمود ، و فاطمه با اندکی از منافع آن رفع حاجت می فرمود ؛ و آن چه بزیادت بود بر اهل استحقاق انفاق می کرد ، چه منافع فدك را سالی ببیست و چهار هزار دینار و برخی هفتاد هزار دینار رقم کرده اند اکنون باز گردیم بنگارش حدیثی چند که خبر می دهد مارا كه فدك خاصه و خلاصه بودمر پیغمبر را و مسلمین را در آن اراضی حقی و بهره نبوده، احمد بن عبدالعزیز را در
ص: 121
كتاب يوم سقیفه روایتیست که بعد از آن که رسول خدا مردم خیبر را حصار داد ایشان امان خواستند و پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم مسئلت ايشان را با جابت مقرون داشت، اهل فدك چون این بشنیدند از در مصالحت و مسالمت بیرون شدند ، و آن اراضی را تفویض دادند، پس فدك خاصه پیغمبر شد چه بدست لشکر مفتوح نگشت، و دیگر احمد بن عبدالعزیز از محمد بن اسحق روایت می کند که چون اهل فدك در خوف و خشیت افتادند آن محال را با رسول خدای بنصف مصالحه کردند و بروایتی تمام فدكرا تفویض دادند پس فرك خاصه پیغمبر شد، از این گونه اخبار در کتب احادیث و تواریخ اهل سنت و جماعت فراوانست ، کمتر کس باشد که فدکرا خالصه پیغمبر نداند و ما از نگارش آن جمله قلم باز کشیدیم تا بزیادت از این از سنت تاریخ نگاران بيك سوى نشويم.
چون ابوبکر در اریکه خلافت جای کرد ، و جلباب سلطنت بر اندام خود فرود آورد .
﴿قالَ لَهُ عُمَرُ : إِنَّ النَّاسَ عَبِيدُ هَذِهِ الدُّنيا لا يُرِيدُونَ غَيْرَهَا ، فَامْنَعْ عَنْ عَلِيٍّ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الخُمْسَ وَ الْفَيْى، و فَد كاً فَإِنْ شِيعَتَهُ إِذا عَلِمُوا ذَلِكَ تَرَكُوا عَلياً ، و أَقْبَلُوا إِلَيْكَ رَغْبَةً في الدنيا ، و إيثاراً و محاماة عَلَيْها ﴾.
در جمله می گوید که عمر بن الخطاب با ابوبکر خطاب کرد که اگر خللی در خلافت تو راه پیدا کند، رئلمه (1) در مملکت تو بادید اید، جز از علی مرتضی نتواند بود ، و این جماعت را که می نگری جز در طلب نیانپویند، و بیرون دنیا نجویند چند که فدك در تصرف فاطمه و علی است حضرت ایشان مطاف جماعتی از اهل حاجت
ص: 122
باشد، پس فیی و خمس را از ایشان بازگیر و فدکرا نیز ماخوذ دار تا روی شیعیان ایشان از حضرت ایشان بگردد، و بملازمت تو گراید، در سویدای قلب ابوبکر سخنان عمر كالنقش في الحجر استوار افتاد.
پس کس فرستاد و دست تصرف عمال فاطمه را از فدك قطع نمود ، چون این خبر بفاطمه بردند سخت پژمان (1) و غمنده گشت و بروایت یحیی بن بکیر که سند به عایشه می رساند بشرحی که در صحیح بخاری ضبط است فاطمه تنی را بنزد او فرستاد و پیام داد که آن چه خداوند رسول خدای را در مدینه عطا کرد میراث ماست ، و آن چه از خمس اموال خیبر بجای مانده بهره هاست، آن جمله را بازده و فدکرا چنان که بود باز گذارد.
﴿فقالَ: أبو بكر إِنْ رَسُولَ اللهِ صلى الله عليه و اله و سلم ، قال: لا نورث ، ما تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ، إنما يَأْكُلُ مَساكِينُ آلِ مُحَمَّدٍ مِنْ هذا المالِ ، وَ إِنِّي وَاللَّهِ لا أَغَيْرُ شَيْئًا مِنْ صَدَقَةِ رَسُولِ اللهِ عَنْ حالها التي كانَتْ عَلَيْها في عَهْدِ رَسُول الله وَ لَأعْمَلَنْ فيها بما عَمِلَ بهِ رَسُولُ اللهِ﴾
ابوبکر در پاسخ فاطمه پیام داد که رسول خدای فرمود : ما را میراث نباشد ، و آن چه از ما بجای می ماند صدقه ایست خاص مسلمین و مساكين آل محمد صلی الله علیه و اله و سلم نیز از آن مال باندازه حاجت بهره و نصیبه توانند برد ، سوگند با خدای که من صدقه رسول خدای را دیگرگونه نتوانم کرد ، و از حالی به حالی نتوانم آورد ، کار چنان کنم که رسول خدای کرد ، و دیگر باره بروایت احمد بن عبدالعزیز که سند به ابوالطفیل می رساند ،
﴿قالَ : أَرْسَلَتْ فاطِمَةُ إلى أبي بكر أَنتَ وَرِثتَ رَسُولَ اللهِ أمْ أَهْلُهُ، قالَ بَلْ أَهْلُهُ قالَتْ: فَما بَالُ سَهُم رَسُولَ اللهِ ، قَالَ : إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ
ص: 123
اللهِ يَقُولُ إِن اللَّهَ أَطْعَمَ نَبِيًّا طُعْمَةً ، ثُمَّ قَبَضَهُ وَ جَعَلَهُ الَّذِي يَقُومُ بَعْدَهُ ، فَوَلَّيْتُ أَنا بَعْدَهُ أَنْ أَرُدَّهُ عَلَى المُسْلمينَ قالَتْ: أَنتَ وَ ما سَمِعْتَ مِنْ رَسُولِ اللهِ ﴾
می گوید : فاطمه کس بابوبکر فرستاد که میراث رسول خدای آیا بهرۀ تست یا بهرۀ آل و عشيرت اوست ، ابوبکر گفت میراث او خاص اهل اوست ، فاطمه گفت پس چه شد میراث پیغمبر ، و چرا از ما دریغ داری، گفت من از رسول خدای شنیدم که فرمود خداوند پیغمبر را عطیتی (1) کرد ، و اطعامی فرمود و چون پیغمبر را از جهان ببرد آن عطیه را خاص آن کس داشت که بجای او بنشیند ، من امروز خلیفتی یافتم و بجای او نشستم و آن مال را بهر کس از مسلمانان سزادانم می رسانم فاطمه گفت : تو دانی و آن چه از رسول خدای شنیدی در این مقام.
ابن ابی الحدید گوید: مرا شگفت می آید از این حدیث زیرا که فاطمه گفت : تو وارث رسول خدائی یا اهل او ابو بکر گفت اهل او پس ابوبکر تصریح کرد که رسول خدای مور شست و اهل او از وی ارث می برد ، و این خلاف قول اوست که گوید لانورث .
بالجمله چون این خبر بفاطمه بردند خشمناك شد، و در مقنعه و جلباب خویش محفوف گشت ، زنان بنی هاشم و خویشاوندان و پیوستگان حاضر شدند ، و حضرتش باتفاق آن زنان طریق مسجد رسول خدای پیش داشت ، و چنان طی مسافت می کرد که گفتی رسول خدا عبور می دهد وقتی بمسجد آمد ، که جماعت مهاجر و انصار از نالیدن او بنالیدند و بهای های بگریستند ، فاطمه لختی ساکت نشست تا تمام مردم از اضطراب و فزع خاموش شدند ، آغاز سخن بحمد و سپاس خداوند و درود بر پیغمبر نمود ، دیگر باره مردمان آغاز فزع (2) کردند و زار زار بگریستند همچنان فاطمه خاموش شد مردم را ناله و خروش اندك گشت ، آن گاه بدين خطبة مبارك شروع فرمود :
ص: 124
﴿أَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا أَنْعَمَ ، وَ لَهُ الشَّكْرُ عَلى ما أَلْهَمَ ، وَ النَّناه بما قَدَّمَ ، مِنْ عُمُومِ نِعَمَ إِبْتَدَأَها ، و سَبُوغِ (1) آلاءِ أَسداها (2) ، وَ تَمامِ مِنَنِ والاها (3) ، جَمَّ (4) عَنِ الْإِحصاءِ (5) عَدَدُها ، و نَأَى (6) عَنِ الْجَزاء أمَدُها (7) ، و تَفاوَتَ عَنِ الْإِدْراكِ أَبَدُها (8) ، و نَدَبَهُمْ لاسْتِزادَتِها بِالشُّكرِ لِا تَّصالِها، وَ اسْتَحْمَدَ إِلَى الْخَلائِقِ بِإِجْرَالِها (9) و ثَنّی (10) بالنَّدْبِ إلى أمنالها ، و أَشهَدُ أَنْ لا إلهَ إلا اللهُ وَحدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، كَلِمَةٌ جَعَلَ الإخلاص تأويلها ، و ضَمِّنَ (11) الْقُلُوبَ مَوْصُولَها (12) ، و أنار في الفِكْرِ مَعْقُو ، الْمُمْتَنِعُ مِنَ الْأَبْصَارِ رُؤْيَتُهُ هد و مِنَ الْأَلْسُنِ صِفَتَهُ، و مِنَ الْأوهامِ كَيْفِيتُهُ، إِبْتَدَعَ الْأَشياء لأ مِنْ شيء كان قبلها ، و أَنشَأَها بِلاَ احتِذاءِ (13) أَمْيْلَةٍ امْتَثَلَها ، كَوَّنَها
ص: 125
بقَدْرَته ، و ذَرَئَها (1) بِمَشِيَّتِهِ، مِنْ غَيْرِ حَاجَةٍ مِنْهُ إلى تَكوينِها، و لا فائِدَةِ لَهُ في تصويرها ، إلا تثبيتاً لِحِكْمَتِه ، و تَنبيهاً عَلى طاعَتِه ، و إظهاراً لِقُدْرَتِهِ، و تَعبداً لِبَرِيَّتِهِ (2) ، و إعزازاً لِدَعْوَنِهِ، ثُمَّ جَعَلَ النواب على طاعَتِه ، و وَضَعَ العقاب على مَعْصِيَتِه ، زيادة لِعِبادِهِ عَنْ نِقْمَتِه (3) و حياشَةً (4) مِنْهُ إلى جَنَّتِه ، و أَشْهَدُ أَنَّ أَبي مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اختارَهُ وَ انتَجَبَهُ (5) قَبْلَ أَنْ أَرْسَلَهُ ، و سَماهُ قَبْلَ أَن اجْتَبَلَهُ (6) ، وَ اصْطَفَاهُ قَبْلَ أَنِ ابْتَعَتَهُ، إذ الخَلائِقِ بِالْغَيْبِ مَكْنُونَةٌ ، و بستر الأَهاوِيلِ (7) مَصُونَةٌ ، و بنهايَةِ العَدَمِ مَفْرُونَةٌ ، عِلْماً مِنَ اللَّهِ تَعَالَى بسائِلِ الْأُمُورِ، و إِحاطَةً بحوادِث الدُّهُورٍ ، و مَعْرِفَةٌ بواقع المَقْدُور إِبْتَعَنَهُ اللَّهُ إِنماما لأمره ، و عَزِيمَةٌ عَلى إمضاء حكمه ، و إنفاذاً لِمَقاديرِ حَتمِه ، فَرَأَى الْأُمَمَ فرقاً في أَديانِها ، عُكَّفًا على نيرانِها ، عابِدَةً لِأَوثانِها، مُنكِرة لِلهِ مَعَ عرفانها ، فَأَنَارَ اللهُ بِمُحمد طلعها ، و كَشَفَ عَنِ القُلُوبُ بُهَمَها (8) ، و جَلى عَنِ الْأَبْصارِ غُمَها (9) ، و قاَم في النّاسِ
ص: 126
بِالَهِدايَةِ ، و أنقَذَهُمْ مِنَ الغَوايَةِ ، و بَصَرَهُمْ مِنَ الْعَايَةِ و هَدَاهُم إِلى الدِّين القويم ، و دَعاُهم إلىَ الطَّريقِ المُستَقيمِ ، ثُمَّ قَبَضَهُ اللهُ إِلَيْهِ قَبْض رَأفَةٍ، وَ اختِيارٍ و رَغْبَة و إِیثارٍ (1) مُحَمَّدٌ عَنْ تَعَب هذِهِ الدّارِ في راحَةٍ ، قد حفَّ بالمَلائِكَةِ الْأَبْرارِ ، و رِضوانِ الرَّبَّ الغَفَّارِ ، و مُجاوَرَةِ المَلِكِ الْجَبَارِ ، صَلَّى اللهُ عَلى أبي نَبيه و أمينِه عَلى الوَحي و صَفِيِّه ، و خِيرِتَه منَ الخَلْقِ و رَضِيتِه، وَ السَّلامُ عَلَيْهِ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ ﴾.
یعنی : سپاس و ستایش خاص خداوند است هر نعمت های او را تناسزای اوست بد آن چه پیشی گرفت بعموم نعم ، و ابتدا نمود بكمال عطايا و تمام منن ، چند که از حوصله حساب افزون و از گنج (2) شمار بیرونست و دور است پایان آن از پاداش و ابدیت آن از ادراك ، و دعوت فرموده است عموم ناس را بگذاشتن شکر و سپاس ، و افزون آوردن نعمت های پی در پی و طلب حمد و سپاس نموده است از بندگان تا بکثرت نعمت و منن ایشان را پاداش فرماید و گواهی می دهم که جز خدای باری خدائی نیست ، و او را حدی وضدی و شریکی نباشد ، کلمه ایست که مأول است حقیقت اخلاص را بوحدت و متضمن است قلوب را بايصال وحدانیت و روشن ساخته در اندیشه و افکار چیزی را که حامل توانند بود ، که ممتنع است از دید ها رویت او ، و بیرونست از نیروی زبان ها ذكر صفت او و خارج است از آفرینش و هم ها چگونگی او، و ابداع (3) و اختراع کرده است اشیاء را بی آن که از پیش ماده و مدت داشتند و انشاء و ایجاد فرمود اشیاء را بی آن که اقتفا (4) بدیگری نمود، بلکه بیافرید آفرینش را بقدرت و بمشیت خود بی آن که محتاج باشد به
ص: 127
آفرینش آن ها یا فائدتی متصور باشد در تصویر آن ها جز این که این آیات در اثبات حکمت او و تنبيه طاعت او و اظهار قدرت او و گردن نهادن مخلوقات او ، و اعزاز دعوت اوست آن گاه ثواب را علاقه آورد بر طاعت خود و عقاب را معلق ساخت بر معصیت خود تا بندگان را از زحمت نقمت برهاند و از در رحمت و حفاوت (1) بسوی جنت کشاند و گواهی می دهم که پدر من محمد عبد او و رسول اوست ، و اختیار کرد او را از آن پیش که رسالت دهد ، و نام بر دار کرد از آن پیش که خلقت فرماید ، و برگزید از آن پیش که مبعوث نماید گاهی که مخلوقات در بنگاه غیب مکنون ، و در سترات (2) هولناك مصون ، و بنهايت ظلمت عدم مقرون بودند ، چه خداوند جل جلاله عالم بود بمصالح امور و حاویست بحوادث دهور ، و داناست بمواقع مقدور پس محمد صلی الله علیه و اله و سلم را مبعوث فرمود از برای اتمام امر و امضای حکم و انفاذ مقادير ،مختومه چه نگریست اهم را پراکنده و پریشان معتکف نیران ، عابد اوثان ، منکر خداوند رحمن ، پس روشن ساخت بنور محمد صلی الله علیه و اله و سلم ایشان را ، و مکشوف داشت مشتبهات و ملتبسات ایشان را و نمودار نمود مبهمات و معضلات ایشان را محمد برخاست در میان ایشان بخواندن هدایت ، و راندن از غوایت (3) و بینش دادن از عمایت، (4) و رهنمونی کرد بسوی دین قویم ، و صراط مستقیم آن گاه خداوند او را مختار ساخت در اقامت دنیا و اختیار آخرت ، پس او را مقبوض داشت از در رأفت و رحمت ، پس محمد صلی الله علیه و اله و سلم سفر کرد از زحمت این دار فانی بسوی راحت جاودانی محفوف شد بملائکه ابرار و رضوان پروردگار غفار ، و مجاورت پادشاه جبار ، درود خدای بر پدر من که پیغمبر او و امین او وصفی او و برگزیده او از خلق اوست .
چون از ستایش خداوند یکتا و درود بر مصطفی بپرداخت مهاجر و انصار را مخاطب ساخت
ص: 128
﴿و قالَتْ : أَنتُمْ عِبادَ اللهِ نُصُبُ أَمْرِه و نَهيِه ، و حَمَلَةُ دينِهِ وَ وَحْيِه، و أمناء اللهِ عَلى أَنْفُسِكُمْ ، و بُنَاؤُهُ إِلَى الْأُمَمِ ، و زَعَمْتُم حَقٌّ لَكُمْ ، لِلَّهِ فيكم عَهْد قَدَّمَهُ إليكم ، و بَقِيَّةٌ اسْتَخْلَفَها عَلَيْكُمْ ، كِتَابُ اللَّهِ (1) النَّاطِقُ، وَ الْقُرْآنُ الصَّادِقُ ، وَ النُّورُ السّاطِعُ ، وَ الضّياء اللامع ، بَينَةٌ بَصَارُهُ ، مُنْكَشِفَةٌ سَرائِرُهُ ، مُنْجَايَةٌ ظَواهِرُهُ ، مُنتَبَط (2) بِهِ أَشياءُهُ (3) ، فَآئِدُ إلى الرضوانِ أَنْباعُهُ ، مُؤد إلى النّجاةِ إِسْماعُهُ ، به تُنالُ حُجَجُ اللَّهِ الْمُنَوِّرَةُ ، و عَزائِمُهُ الْمُفَسْرَةُ ، و مَحارِمُهُ المُخَدِّرَةُ، و بَيْناتُهُ الجَالِيَةُ ، و بَراهِينُهُ الكافِيَةُ ، وفَضائِهُ المَنْدُوبَةُ ، و رُخَصُهُ (4) المَوْهُوبَةُ ، و شَرائِمُهُ المَكْتُوبَةُ، فَجَعَلَ اللهُ الْإِيمانَ تَطْهِيرًا لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ ، وَ الصَّلوةَ تَنزيهاً لَكُم عَنِ الكِبْرِ، و الزَّكوةَ تركية لِلنَّفْسِ و نَماءً في الرِّزْقِ ، وَ الصِّيَامَ تنبيتاً لِلإِخلاص ، وَ الْحَجِّ تَشْدِيداً لِلدِّينِ ، وَ العَدْلَ تَنسيقًا لِلْقُلُوبِ و طاعَتَنا نظاماً لِلْمِلَّةِ، وإمامتنا أمانًا مِنَ الفِرْقَةِ، وَ الجَهادَ عِزَّاً لِلإِسلام، وَ الصَّبْرَ مَعُونَةٌ عَلَى استيجاب الْأَجْرِ ، وَ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةٌ لِلعامَّةِ ، و بِرَّ الوالِدَينِ وِقايَةً مِنَ السَّخَطِ ، وصِلَةَ الْأَرْحَامِ مَنْماةَ لِلْعَدَدِ،
ص: 129
وَ القِصاصَ حِقْناً لِلدِّماءِ ، وَ الوَفاءَ بِالنَّذرِ تَعْرِيضاً لِلْمَغْفِرَةِ ، وَ المَكائيل و المَوازين تغييراً لِلْبَحْسِ ، وَ النَّهْي عَنْ شُرْبِ الخَمْرِ تَنْزِيها عَن الرَّجْسِ، وَ اجْتِنابَ الْقَدْفِ حِجابًا عَنِ اللَّعْنَةِ، و تَرَكَ السِّرْقَةِ إيجاباً لِلعِفْةِ ، وَ حَرْمَ الله الشِّرْكَ إخلاصا لَهُ بالربوبيّةِ ، فَاتَّقُوا اللهَ حَقَّ تُقاته ، و لا تَمُوتُنَّ إلا و أنتُمْ مُسْلِمُونَ ، و أَطيعُوا اللهَ فيما أَمَرَكُم بِه ، و نَهاكُمْ عَنْهُ فَإِنَّهُ إنما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء ﴾
یعنی : فاطمه فرمود ای بندگان خدا شما رایات (1) افراخته خدائید از برای او امر و نواهی خدا و بردارنده دین خدا و وحی خدائید و امناء خدائید بر نفوس خود و فرستادگان خدائید در ابلاغ احکام بسوی امم گمان می کنید حقی است از برای شما و این صفات صادق است در حق شما و حال آن که نه چنین است همانا خداوند در میان شما عهدی مقدم داشت و بقیه مستخلف گذاشت ، یعنی أمير المؤمنين و او خدای را کتاب ناطق است ، و قرآن صادق و نور ساطع و ضیاء لامع است ، مشهود است حجج و بصائرش ، مکشوفست مستور و سرائرش، آشکار و نمودار است ظواهرش ، مغبوط (2) ناس است اشیاع (3) او ، قاطنين (4) بهشتند اتباع او تبارك الله قرآنی که تلاوت آن و اسماع و اسمتاع آن رساننده نجات و فرازنده در جاتست ، بدستیاری این قرآن کریم حجج خداوند رحيم مكشوف مي افتد و محرمات و محظورات و بينات وافی و براهین کافی معلوم می گردد ، و فضایل مندوبه و مباحات موهوبه و شرایع مکتوبه شناخته می شود ، همانا خداوند شرك را بشرافت
ص: 130
ایمان از ساحت شما بسترد ، و بصيقل صلوة كبر را از قلوب شما و زكوة را تزکیه نفوس شما وسعت رزق شما فرمود ، و بریاضت صیام اخلاص شما را استوار ساخت و بزیارت مکه دین را محکم مشید نمود ، و قلوب را بدست عدل منظم و منسق داشت ، همانا باطاعت ما ملت نظام پذیرد ، و بامامت ما پراکندگی و فرقت ایمن گردد، جهاد عزت اسلام است ، و صبر مستدرك اجر است ، موقوف است مصلحت عباد مر امر بمعروف را ، و نیکوئی با والدین حافظ است از خشم خداوند ، و صله ارحام خویشاوندان را افزون کند و قصاص مردمان را خایف از ریختن خون کند ، وفای بنذر را سبب مغفرت فرموده ، و مکیال و میزان را دافع نقصان نموده نهی از شرب خمر را مطهر رجس و پلیدی ساخته ، و اجتناب قذف (1) و بهتان را حجاب لعن و بعد پرداخته ، و ترك سرقت را موجب عفت آورده ، و حرام کرده است خداوند شرك را که موجب تقریر اخلاص و اقرار بربوبیت است ، بترسید از خداوند قاهر غالب، و هم آغوش مرك نشوید الا گاهی که مسلمانان باشید ، و اطاعت کنید خدای را در اوامر و نواهی او ، و همانا می ترسند از خداوند مردم عالم و دانا. چون سخن بدین جا آورد دیگر باره از خطابت اعادت خطاب کرد
﴿ثُمَّ قَالَتْ : أَيُّهَا النَّاسُ اعْلَمُوا أَنِّي فاطِمَةً ، و أبي مُحَمَّدٌ صَلی الله عَلَیهِ وَ الِه وَ سَلَم ، أَقُولُ عوْداً وَ بَدواً (2) ، و لا أقولُ ما أَقُولُ غَلَطَاً ، و لا أَفْعَلُ ما أَفْعَلُ شَطَطَا (3) لَقَدْ جَاتَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنفُسِكُمْ ، عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُمْ (4) حَرِيصٌ عَلَيکُمٌ بالْمُؤْمِنِينَ رَقُفَ رَحِيمٌ ، فَإِنْ تَعْرُوهُ و تَعْرِفُوهُ فإن تغرُوهُ و تَعْرِفُوهُ تَجِدُوهُ دُونَ نِسَائِكُمْ ، و أَخَ ابْنِ عَني دُونَ رِجالِكُمْ ، و لَنِعْمَ العَمْرِي إِلَيْهِ صَلی الله عَلَیهِ وَ الِه وَ سَلَم، فَبَلغَ الرَّسَالَةَ
ص: 131
صادِعًا (1) بالنَّدَارَةِ ،مائِلاً عَنْ مَدْرَجَةِ الْمُشْرِكِينَ ، ضارباً تَبَجَهُمْ ، آخِذاً بإِكظامِهِمْ ، داعِيًا إلى سَبِيلِ رَبِّه بالحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الحَسَنَةِ، يَكْسِرُ الأصنامَ و يَنْكِبُ الهامَ ، حَتَّى انْهَزَمَ الْجَمْعُ و وَلُو الدَّبُرَ ، حَتَّى تَفَر (2) اللَّيْلُ عَنْ صُبْحِه ، و أَسْفَرَ (3) الحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ (4) ، و نَطَقَ زَعِيمُ (5) الدِّينِ ، و خَرِسَتْ (6) شقاشِقُ الشَّياطين ، و طاحَ (7) وَ شيظُ (8) النِّفاقِ، وَ انحَلَّت عُقَدُ الكُفْرِ ، وَ الشّقاق ، و فُهتُمْ (9) بِكَلِمَةِ الْإِخلاص في نَفَرٍ (10) مِنَ البيضِ الخِماصِ (11) ، و كُنتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ مُذفَةَ (12) الشَّارِبِ ، و نُهْزَةَ (13) الطَّامِعِ ، و قُبْسَةَ (14) المِجْلان و مَوْطَأَ (15) الأقدام، تَشْرَبُونَ الطَّرُقَ (16) ، و تَقْتاتُونَ
ص: 132
الوَرَقَ (1) أَذِلَّةٌ خاسِسنينَ (2) ، تَخَافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمْ (3) النَّاسُ مِنْ حَوْلِكُمْ، فَأَنْقَذَكُمُ (4) اللهُ تَبارَك و تَعالى بِمُحَمدِ صَلی الله عَلَیهِ وَ الِه وَ سَلَم، بَعداً اللِّتَيّا (5) وَ الًّتي، و بَعْدَ أنْ مُنِي (6) بِبُهم (7) الرِّجالِ و دُوبانِ (8) الْعَرَبِ ، و مَرَدَةِ (9) أَهْلِ الْكِتابِ ، كلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلحَرْبِ أَطْفَأَهَا الله، أَوْ نَجَمَ قَرْن (10) لِلشَّيْطَان، و فَفَرَتْ (11) فَافِرَةٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ، قَذَفَ أَخاهُ فِي لَهَواتِها (12) ، فَلا يَنْكَفِاً حَتَّى يَطَأُ صِماخَها (13) بِأَخْمَصِه (14) ، و يُعْمِدَ لَهَبَهَا بِسَيْفِهِ، مَكْدُوداً (15) في ذاتِ اللَّهِ ، مُجْتَهِداً في أَمرِ اللهِ ، قَريباً مِنْ رَسُولِ اللهِ ، سَيِّدِ أَوْلِياء الله ، مُشمّراً (16) ناصِحاً ، مُجِدّاً
ص: 133
كادِحاً (1) و أَنتُمْ فِي بُلْهَنِيَةِ (2) مِنَ العَيْش، وارِعُونَ (3) فاكِهُون (4) آمِنُونَ ، تَتَرَبَّصُونَ (5) بِذَا الدَّوائِرَ ، و تَتَوَكَّفُونَ (6) الأخبار، و تَنْكُصُونَ (7) عِنْدَ النَّزالِ (8) ، و تَفِرُّونَ عِنْدَ القِتالِ ، فَلَما اختار اللَّهُ لِنَبِيِّه دارَ أَنبِيائِهِ ، وَ مَأْوَى أَصْفِيائِهِ ، ظَهَرَ فِيكُمْ حَسِيكَةُ (9) النّفاق ، و سَمَلَ (10) حِلْبابُ الدِّينِ ، و نَطَقَ كاظم الغاوينَ (11) ، و نَبَعَ (12) خامِلُ (13) الأقينَ ، و هَدَرَ فَنِيقُ (14) الْمُبْطِينَ ، فَخَطَرَ في عَرَصَائِكُم ، و أطلَعَ الشَّيْطانُ رَأْسَهُ مِنْ مِعْرَزِه (15) هاتفاً بِكُمْ ، فَأَلفا كُم (16) لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجيبينَ، وَ لِلعِزَّةِ فِيهِ مُلاحظينَ، ثُمَّ اسْتَنْهَضَكم (17)
ص: 134
فَوَجَدَكُمْ حفافًا (1) ، و أَحْمَشَكُم (2) فَأَلْفاكُمْ غِضابا ، فَوَسَمْتُمْ (3) غَيْرَ إبلكم ، و أَوْرَدتُمْ (4) غَيْرَ شِرْكُمْ ، هَذَا وَ الْعَهْدُ قَرِيبٌ ، و الكَلمُ (5) رَحيب ، و الجُرْحُ لَا يَنْدَمِلُ، وَ الرَّسُولُ لَما يَقْبَرُ، إبتدارًا زَعَمْتُمْ خَوفَ الفِتْنَةِ ، ألا في الفِتْنَةِ سَقَطُوا و إِنْ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بالكافِرِينَ ، فَيْهاتَ مِنكُم و كَيْفَ بِكُم ، و أنّى تُؤْفَكُونَ (6) و كتابُ اللهِ بَينَ أَظْهُرِكُمْ ، أَمُورُهُ زاهِرَةٌ (7) ، و أعلامُهُ باهِرَةٌ (8) و زَواجِرُهُ لأئِحَةُ (9) ، و أَوامِرُهُ واضِحَةٌ ، قَدْ خَلَفْتُمُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ أَرَغْبَةً عَنْهُ تُرِيدُونَ أَمْ بِغَيرِهِ تَحْكُمُونَ ، بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلاً ، و مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ ، وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الخَاسِرِينَ ثُمَّ لَمْ تَلْبَسُوا (10) إِلا رَيْتَ أَن تَسْكُنَ نَفْرَتُها ، و يَسْلَسَ (11) قِيادُها
ص: 135
ثُمَّ أَخَذْتُمْ تُورُونَ (1) وَ قدَتَها (2) و تُهَيِّجُونَ جَمْرَتَها (3)، و تَسْتَجِيبُونَ هِتافَ (4) الشَّيْطانِ الغَويِّ ، و إطفاء (5) أنوارِ الدِّينِ الجَليِّ، وَ إِهمادِ (6) سُنَن النَّبىِّ الصَّفىَّ ، تُسِرُونَ حَسواً (7) في ارِتفاءٍ (8) ، و تَمْشُونَ لِأَهْلِهِ ووُلْدِهِ فِي الخَمْرِ (9) ، وَ الضّراء (10) وَ نَصْبِرُ مِنكم عَلی مِثْلِ حَزِّ (11) الْمُدَى و وَ خزِ (12) السِّنانِ ، فِي الحِشا (13) ، و أَنتُمْ تَزْعُمُونَ أنْ لا إِرْتَ لَنا أَفَحُكْمَ الجَاهِلِيَّةِ تَبْقُونَ (14) وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً ، لِقُومٍ يُوقِنُونَ أَفَلا تَعْلَمُونَ ، عَلَى تَجَلَى لَكُمْ كَالشَّمْسِ الضّاحِيَةِ (15) ، أني ابْنَتُهُ أَيُّهَا الْمُسْلِمُونَ ، أَغْلَبُ (16) عَلَى آرِيهِ يَابْن أبي قحافة، أفي كتاب الله أنْ تَرتَ أبَاكَ وَ لا أَرتَ أبي ، لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا فَرْيا (17) أَفَعَلَى عَبْدِ
ص: 136
تَرَكْتُمْ كِتابَ اللهِ ، و نَبَذتُمُوهُ وَرا، ظُهُورِكُمْ ، إِذْ يَقُولُ: وَ وَرِثَ سُلَيمانُ داودَ : و قالَ فيها أقتَصَّ (1) مِنْ خَبَرِ يَحْيَ ابْنِ زكريا ، إِذْ قالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنكَ وَلِيًّا يَرتُني و يرثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ ، و قال : و أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُها أولى ببَعْض في كِتابِ الله ، و قال : يُوصِيكُمُ الله في أولادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأنثيين ، و قال : إِن تَرَكَ خَيرًا الْوَصِيَّةُ لِلوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ ، و زَعَمْتُمْ أَن لا حُظوَةَ (2) لي ، وَ لا إِرْتَ مِنْ أبي و لا رَحِمَ بَيْنَنَا ، أَفَخَصُكُمُ اللهُ بِآيَةٍ أَخرَجَ مِنْهَا أَبي أَمْ هَلْ تَقُولُونَ أَهْلُ مِلَتين لا يَتَوَارَتَانِ ، و لَسْتُ أَنا و أبي مِنْ أَهْل مِلَّة واحِدَة ، أمْ أَنتُمْ أَعْلَمُ بخُصُوص القُرْآنِ و عُمُومِه مِنْ أبي وَ ابْنِ عَمِّي قَدُونَكَها (3) مَخْطُومَةً (4) مَرْحُولَةٌ تَلْقاكَ يَوْمَ حَشْرِكَ فَنِعْمَ الحَكَمُ اللهُ ، وَ الزِّعِيمُ مُحَمَّدٌ وَ الْمَوْعِدُ القِيمَةُ ، و عِنْدَ السَّاعَةِ مَا يَخْسَرُونَ، و لا يَنْفَعُكُمْ إِذْ تَنْدَمُونَ و لِكُلِّ نَبَاء مُسْتَقَرٌّ ، وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ ، وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُقيم﴾.
فاطمه بانك برداشت که ای مردمان اينك منم فاطمه دختر محمد صلی الله علیه و اله و سلم و آن سخن
ص: 137
که اول می گویم ، هم در آخر بدان اعادت می فرمایم ، و از در اغلوطه نمی رانم ، و آن چه می کنم در طلب فدك بيرون راستی و حق کار نمی کنم ، و دروغ نمی زنم همانا پیغمبری از نوع بشر همانند شما از در رأفت و رحمت بسوی شما آمد، اگر بجوئید اصل و نسل او را می دانید که او پدر منست ، نه پدر زنان شما ، و برادر پسر عم منست نه پسر عم مردان شما ، چه نیکو نسبتی است نسبت با محمد صلی الله علیه و اله و سلم و ان حضرت ابلاغ رسالت فرمود و بی فرمان را بیم داد و از شیمت مشرکین روی برتافت ، و قلب همگان را بکافت و (1) و گلوی ایشان را فشار داد و بشاهراه شریعت و موعظت دعوت فرمود اصنام را درهم شکست و بسر در انداخت چند که کافران پشت دادند ، و روی بهزیمت نهادند ، تا پهلوی ظلمت را چاک زد و بامداد اسلام را از شب تاريك شرك آشكار ساخت، پس حق ظاهر شد ، و زعیم دین گویا گردید ، و شقشقه (2) شیطان باز جای خزید پس هلاک شدند کارکنان نفاق، و گشوده شد بند های کفر و شقاق و تفوه (3) کردند مرد می گرسنه شکم و سفید نامه بکلمۀ اخلاص، یعنی اهل بیت چه بروایتی وارد شده،
﴿في نَفَرٍ مِنَ الْبَيْضِ الْخاصِ أَذْهَبَ اللهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطهيراً ﴾.
و شما مشرف و مطلع بودید بر حفره جهنم ، و حال آن که جرعه هر شارب و طعمه هر طامع و شرری زایل و لگدکوب قبایل بودید، مشارب شما از مصانع (4) باران و پیشاب شتران بود و مأکل از گیاه بیابان و برگ درختان بدست می شد ، همواره ذلیل و زبون و خائب و خاسر بودید ، و با خوف و خشیت از مردمان می زیستید خداوند تبارك و تعالى شما را از این عناد و عذاب برهانید ، از آن پس که دست خوش دواهی خرد و بزرگ بودید ، و از آن پس که پایمال مردم دلیر و مبارز می زیستید هر گاه گرگان اعراب و متمردين اهل کتاب آتش حرب را بر پای می کردند ، خداوند جل
ص: 138
جلاله فرو می نشاند ، و گاهی که قرنی و قایدی از شیطان رایت فساد برافراشت و درنده از مشرکین دهان فراز داشت ، مصطفی صلی الله علیه و اله و سلم برادر خود علی مرتضی را
در گلوگاه او افکند و آن حضرت دست باز نداشت تا سرو مغزش را پایمال نساخت و آتش تافته اش را بآب شمشیر برنتافت ، و این همه رنج و شکنج در راه خدا و قرب مصطفی و بر خویش بنهاد و همواره دافع اعداء و ناصح احباء بود ، و شما در عیشی مهنا (1) و راحتى موفا (2) سرخوش و ایمن می زیستید ، و انتظار می داشتید که دوائر (3) روزگار بر ما دیگر گونه بگرازد (4) و دواهی (5) گوناگون بر ما بتازد ، و هنگام حرب و ضرب پشت با جنگ می دادید و روی بفرار می نهادید این ببود تا وقتی که خداوند تبارك و تعالى پيغمبر خود را بسرای دیگر تحویل داد و اریکه حشمت او را در دار انبیا و اصفیا نهاد ، خصومتی که در خاطر از در نفاق پنهان داشتید آشکار ساختید ، و کهنه و فرسوده شد حجاب حشمت دین و سخن سرای شدند، آخرشان گمراه و شعر سرودند ، یاوگیان هرزه درای و بانگ برآورد ، باطل کننده سخن حق چون شتر پرواره و دم فشانی کرد در عرصات شما ، و شیطان سر برکشید از بنگاه خود و ندا در داد از برای دعوت خود و یافت شما را که اجابت کردید ، دعوت او را فریفته شدید فریب او را ، پس جنبش داد شما را ، و شما چست و چالاك بجنبش آمديد ، و خشمناك خواست شما را ، و سخت خشمناك شديد ، پس داغ زديد غير شتر خود را و در آمدید بیرون آبگاه خودر اکنایت از آن که متصدی خلافت و امامت شدید ، و حقی و بهره نداشتید و حال آن که عهد پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم در غدیر خم نزدیکست و از وفات پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم مدتی سپری نشده، زخم دل ما هنوز بهبودی نگرفته، جراحت
ص: 139
سينه ما التیام نپذیرفته ، رسول خدا هنوز در قبر قرار نداشت ، که بدست آویز حدوث فتنه غصب خلافت کردید ، و خویش را در فتنه انداختید ، و كافر شدید و جهنم محیط است بر کافران هیهات چه رسید شما را بکجا می روید ، و حال آن که کتاب خدا در میان شماست ، امورش پیدا و احکامش هویدا، نواهیش لایح ، و اوامرش واضح است همانا مخالفت کردید با قرآن کریم و قرآن را از پس پشت انداختید ، روی برتافتید از قرآن و بیرون قرآن حکم خواهید کرد ، بد بدلیست مر ظالمان را آن حجتی که بیرون قرآن است ، و آن کس که بیرون از لازم خواهنده دینی گردد، در آن سرای خائب و خاسر باشند ، همانا درنگ نکردید باندازه که دابه این مصیبت عظمی ساکن شود ، و سلس القیاد (1) گردد ، پس بر افروختید آتش فتنه را و بهیجان آوردید شراره فساد را ، و اجابت کردید دعوت شیطان را و باطفاء انوار دین جلی و سنن نبی صفی پرداختید ، و از در نفاق چنان که فرماید
﴿تُسِرُونَ حَسْواً فِي ارْتِفاء﴾.
پوشیده می پوشید شیر را در ضمن زبد (2) و کار را دگرگونه نمودار می کنید و با اهل بیت پیغمبر بطریق خدعه و نیرنگ می روید و ما صبر می کنیم از شما بر مصیبتی که مانند حدود کارد و سنان نیزه در دل و جگر کار می کنید، و شما گمان می کنید که ما را ارثی نیست ، آیا بسنت جاهلیت می روید و دین جاهلیت طلب می کنید، کیست بهتر از خدا از برای حکم آنان را که با خدای ایمان دارند آیا نمی دانید ما ارث داریم همانا می دانید و مانند خورشید چاشتگاه بر شما روشنست ، هان ای مسلمانان من فاطمه دختر پیغمبرم آیا من مغلوب شوم در اخذ ارث خویش و دیگران ارث مرا ماخوذ دارند ، ای پسر ابو قحافه آیا در کتاب خدا مسطور است که تو از پدر خودارث به بری، و من از پدر خودارث نبرم ، عظیم و عجیب حکمی آورده
ص: 140
و آیا دانسته و فهمیده قرآن را متروك ساختید ، و از پس پشت انداختید، شما حجت می تراشید که انبیا را ارث نیست ، فراموش کردید که خداوند در قرآن می فرماید ، و ورث سلیمان داود یعنی ارث برد سلیمان از داود، و در خبر یحیی بن زکریا می فرماید که زکریا عرض کرد الهی مرا فرزندی بخش که از من ارث ببرد، و نیز از آل یعقوب اخذ میراث کند و نیز در قرآن کریم مسطور است که خویشاوندان و صاحبان رحم بعضی اولايند ببعضى ، و نیز مسطور است که خداوند وصیت می کند شما را در حق اولاد شما که بهره پسر مساوی دو دختر است و همچنان فرموده است اگر ترک نمائید مالی وصیت برای والدین و خویشاوندان بطور معروف سزاوار است بر پرهیزکاران و گمان می کنید که حظی و نصیبی از برای من نیست، و ارثی از پدر نمی برم ، و رحم و قرابت با پدر ندارم، آیا مخصوص کرده است خداوند شما را به آیتی از آیات که ارث ببرید ، وارث بگذارید و پدر مرا از آن آیت بیرون کرده است ، آیا می گوئید؟ اهل دو ملت از یکدیگر میراث نمی برند و من و پدرم از اهل ملت واحده آیا پدرم مسلمانست و من كافرم ، ميرات مسلمان را بکافر نمی گذارید ، آیا نیستیم شما داناتريد بخصوص و عموم قرآن از پدر من و پسر عم من ، اكنون اين فدك و اين خلافت شتری را ماند که مهار کرده اند ، و پالان بر نهاده اند بیدافعی و مانعی مأخوذ دارید ، لكن ملاقات می کند تو را روز محشر تو آن گاه حاکم خداوند است و زعیم و عزيم محمد صلی الله علیه اله و سلم، و موعد قیامت آن جا خسران و زیان شما آشکار می شود، و سخت پشیمان می شوید سودی نمی دهد و از برای هر خبری وقتی است زود باشد که بدانید هنگام معاینه عذاب کیست ، که آمد بسوی او عذابی که او را خار نمود و حلول کرد بر او عذابی که ابد الا بدین (1) ملازم اوست چون این کلمات بپایان آمد آن حضرت بجانب انصار نگریست،
﴿فَقالَت : يا مَعْشَرَ الفِتْيَةِ و أَعْضَادَ (2) المِلَّةِ و أَنْصارَ الْإِسْلام ، ما
ص: 141
هذِهِ الْغَمِيرَةُ (1) في حَقّي ، وَ السَّنَةُ عَنْ خُلامَتي، أما كانَ رَسُولُ اللَّهِ أبي يَقُولُ الْمَرْءِ يُحْفَظُ فِي وَلَدِهِ ، سَرعان ما أحدثتُمْ ، و عَجْلانَ ذا إِهالَةً و لَكُم طاقَة بِما أُحاوِلُ ، و قُوةٌ عَلى ما أَطْلُبُ و أُزاوِلُ (2) ، أَ تَقُولُونَ ماتَ مُحَمَّدٌ صَلی اللهِ عَلَیهِ وَ الهِ وَ سَلَم، فَخَطب (3) جَابِلٌ اسْتَوْسَعَ وَ هُنُهُ وَ اسْتَنْهَزَ فَتَقَهُ وَ انْفَتَقَ رَزْقُهُ ، و أَظْلَمَتِ الْأَرْضُ لَغَيْبَته ، و كَسَفَتِ النُّجُومُ المُصيبَتِه وَ اكْدَتِ الآمالُ و خَشَعَتِ الجِبالُ ، و أزيلَ الحَريم ، و أزيلَةِ الحُرْمَةُ عِندَ مَماتِه فَتِلْكَ وَ الله النازلَةُ الكُبرى، وَ الْمُصيبَةُ العُظمى، لأمِثلَها (4) نازِلَة لَةٌ و لا بآئِقَةٌ عاجِلَةٌ ، أَعْلَنَ بها كتابُ اللهِ ، جَلَّ ثَنَاؤُهُ فِي أَفْنِيَتِكُمْ ، و في مُمساكُم (5) و مُصْبَحكُمْ ، هِتافًا (6) و صُراخاً و تِلاوَةً و إلحافاً ، بأَنبِياءِ اللهِ و رُسُلِه ، حُكم فَصل و قَضاءُ حَتمُ ، و ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ ، أَفَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ أنقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ ، و مَنْ يَنْقَابُ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَ اللَّهَ شَيْئًا ،
ص: 142
و سَيَجْزِى الله الشاكِرِينَ ، أَنها بَني قَيْلَةَ (1) أَهْضَمُ تُراثَ أبيه ، و أنتُمْ بمرى مِني ، و مَسْميع و مُبْتَدَىء و مَجْمَعِ تُلْبِسُكُمُ الدَّعْوَةُ و تَشْمَلكُم الخُبْرَةُ ، و أَنتُمْ ذَرُوا العَدَدِ وَ العِدَّةِ ، وَ الْاَداةِ وَ القُوَّةِ ، و عِنْدَكُم السَّلاحَ وَ الجُنَّةُ ، تُوَافِيكُمُ الدَّعْوَةَ وَ لا تُجِيبُونَ ، و تَأْتِيكُمُ الصَّرْحَةُ فَلا تُفيتُونَ ، و أَنتُمْ مَوْصُوفُونَ بِالكِفاح (2) مَعْرُوفُونَ بِالْخَيرِ وَ الصَّلاح وَ الْنُحِبَةُ (3) التي انتُجِبَتْ ، وَ الخِيَرَةُ الَّتى اختيرت ، قاتَلْتُمُ العَرَبَ و تحمَّ انتُم الكد و التعب و ناطعْتُمُ الأمم و كافعْتُمُ البهم فَلا تَبْرَحُ أَوْ تَبْرَحُونَ أمُرُكُمْ فَتَأْمُرُونَ، حَتَّى إِذا دارَتْ بِنَارَحَى الْإِسْلامِ ، وَ دْر حَلَبُ الْأَيام ، و خضَعَتْ نُمرة الشرك، و سكنتْ فَوْزَةُ الْإِفك ، و حَمَدَتْ نيرانُ الكُفْرِ و هَدَتَتْ دَعْوَةُ الهَرْجُ ، وَ اسْتَوْلَقَ نِظامُ الدِّينِ ، فَأَنَى حُرْتُمْ بَعْدَ الْبَيَانِ ، و أَسْرَرْتُم بَعْدَ الْإِعْلانِ ، و نَكَصْتُمْ (4) ، بَعْدَ الإقدام ، و أشرَكتُمْ بَعْدَ الْإِيمانِ ، أَلا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَتُوا (5) أَيْمانَهُمْ ، وهَمُّوا بإخراج الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ إِنْ كُنتُمْ مُؤْمِنِينَ، ألا قَدْ أَرى أَنْ أَخْلَدْتُمْ إِلَى الْخَفْضِ ، و أَبْعَدتُم مَنْ هُوَ أَحَقُّ بِالْبَسْطِ ،
ص: 143
وَ القَبْضِ ، وَ خَلَوْتُمْ بِالدَّعَةِ (1) و نَجَوتُمْ مِنَ الضِيقِ بِالسِّعَةِ ، فَجَجْتُمْ (2) ما وَعَيْتُمْ وَ دَسَعْتُمُ الذِي تَسَوَّفْتُمْ فَإِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ، فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِي حَمِيدٌ ، ألأ و قَدْ قُلْتُ عَلَى مَعْرِفَةٍ مِنّي بِالْخَذْلَةِ (3) التي خامَرَ تكُمْ (4) ، وَ المَدْرَةِ التي اسْتَشْعَرَتها قُلُوبُكُمْ وَ لكِنها فيضة النفْسَ ، و نَفثَةُ (5) الغَيظِ و خَوْرُ (6) القَنا و بَنَّةُ (7) الصَّدْرِ ، و تَقْدِمَةُ الحُجَّةِ قَدُو تَكبُوها ، فَاحْتَقِبُوها دَبَرَةَ الظَّهْرِ ، نَقِيبَةَ الخُفْ باقِيَةَ العارِ ، مَوْسُومَةً بِغَضَبِ اللهِ و شَنارِ الْأَبَدِ ، مَوْضُولَةٌ بِنارِ اللهِ المُوقَدَةِ التي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ ، فَبِمَينِ اللهِ ما تَفْعَلُونَ ، و سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَي مُنْقَلَب يَنْقَلِبُون ،و أَنَا ابْنَةٌ نَذِيرٍ لَكُم بَينَ يَدَيْ عَذَابٍ شَدِيدٍ، فَاعْمَلُوا إِنَّا عَامِلُونَ وَ انتَظِرُوا إِنَّا مُنتَظِرُونَ﴾ .
ص: 144
از پس آن کلمات فاطمه عليها السلام بجانب انصار نگریست، و بانك برداشت که ای جماعت جوانان پشتوانان ملت خیر الانام ای انصار دین و آئین اسلام، چیست این تغافل و توانی در مظلمۀ من؟ مگر نشنیدید از رسول خدا پدر من، پدر من که فرمود: پدر را ارجمند بدارید خاص فرزند و با فرزندش نیکوئی کنید، چه بسیار زود کردید آن چه کردید ، و بهوای نفس خویش عجلت نمو دید، و حال آن که شما در دفع این ظلم که با من روا دارند توانائید و توانید بدان چه من در طلب حق خود خواستارم، دستیار باشید آیا چنان می دانید که پیغمبر صلى الله عليه و اله و سلم بسرای دیگر شد، و این امری مختصر بود، لا والله این خطبی
(1) فظيع و ثلمۀ (2) وسیع بود، هیچ در بی باندازه این خرق بدست نشود، و هیچ رتقی (3) بهندسه این فتق (4) بر نیاید، جهان را در غیبت او ظلمت فرو گرفت و ستارگان را در این مصیبت ين مصيبت كدورت (5) با دید آمد، آمانی و آمال بدست شدت و سختی پامال گشت، و جبال خاضع و متزلزل شد، حریم و حرمت پیغمبر را حشمت نماند، سوگند باخدای این نازله کبری و مصیبتی عظمی بود، که مانند آن حادثه و داهیه دیده نشده، همانا کتاب خدای را در خان های خود بامدادان و شامگاهان تلاوت کردید و اصفای قرائت آن را نمودید، و بدانستید که بشر از مرگ ناگزیر است، و مکشوف داشتید که بر انبیای سابقین و رسل پیشین از امضای حکم و قضای حتم چه رفته و همچنان خداوند در حق محمد صلی الله علیه و اله و سلم فرمود که نیست محمد صلی الله علیه و اله و سلم مگر پیغمبری و در می گذرد چنان که در گذشته اند پیش از وی پیغمبران بمیرد روی از دین بر می تابید و مرتد می شوید هر که طریق ارتداد سپاردزیانی بحضرت خداوند می رساند، بلکه خویشتن را بدوزخ می کشاند و خداوند سپاسگذار ان را پاداش خیر می فرماید، آن گاه فرمود: هان ای فرزندان قیله آیا باز داشته می شوم من از ارث پدر و حال آن که شما در مرئی و مسمع من هستید، شمارا می نگرم و بانك
ص: 145
شما را می شنوم حاضرید و انجمن کرده دعوت مرا اصغا می فرمائید، و برسم رسیدگی من دانا و بينائيد، و شما صاحبان عدت و خدا وندان سلاح جنگ و مبارزات می باشید چند که دعوت من متواتر می شود اجابت نمی کنید و فرایاد می شنوید و داد نمی دهید، نه آخر شما بشجاعت موصوفید و بخیر و صلاح معروفید، و برگزیده برگزیدگانید، و اختیار مختارانید شمائید که حمل رنج و تعب نمودید و با عرب قتال دادید ، و از مبارزت و مناطحت (1) قبایل نترسیدید و از مناجزت و مكافحت دلیران نهراسیدید و ما همواره بودیم و شما گاهی بودید ما فرمان دادیم و شما پذیرای فرمان شدید، چند که آسیای اسلام بگردش افتاد و شیر شهور و ایام جریان یافت، تنفر و تکبر شرك بخضوع پيوست ، و غلیان کذب و دروغ فرو نشست و نیران کفر خامد شد، و غوغای هرج و مرج ساکن گشت ، و نظام دین بقوام آمد، پس حیرت زده بکجا می شوید بعد از بیان و پوشیده بکجا می روید؛ بعد از اعلان و باز پس قدم می زنید بعد از اقدام و مشرک می گردید بعد از قبول ایمان و اسلام آیا شما قتال ندادید با قومی که پیمان را پشت پای زدند و سوگند را بشکستند و همداستان شدند که رسول خدای را از مکه اخراج کنند و ابتدا کردند در مبارزت و مقاتلت با شما، آیا بیم دارید از ایشان اگر از مؤمنانید، سزاوار آنست که از خدای بترسید ، هان ای جماعت نگرانم شما را که آسوده اید در تن آسائی و راحت و دور داشته اید کسی را که عالمست به قبض و بسط ،شریعت و کناری گرفته اید با عیشی مهنا (2) و دعت (3) و بیرون رفته اید از تنگی معیشت بسعت ، پس پرده برافکندید از آن چه بپوشیدید، و از دهان بیرون دادید از آن چه بنوشیدید، پس اگر کفران کنید و کافر شوید شما و آن کس که بر زمین جای دارد خداوند محمود و بی نیاز است هان ای جماعت گفتم آن چه گفتم و دانا بودم که شما نصرت نخواهید کرد مار او عالم بودم بر مکر و غدر شما که دل های شما
ص: 146
را فرو گرفته است لکن آن چه گفتم راز دل غمنده بود، و رشحه خشم آکنده بود، و بیان ضعف خاطر درون بود و بثّ (1) شكوى بود و تقدمه اتمام حجت بود، اکنون و بث این دابّه خلافت و فدک را ما خود دارید ، که رام و منقاد است لكن عار و شنار (2) آن ابدالآباد (3) باقیست و نام بردار است بغضب خدا و راه بردار است بآتش خدا آتشی که مشرف و مطلع است بر قلب همانا خداوند نگرانست بدان چه می کنید، و می داند ظالمان بکجا می روند و مقام می گیرند و من دختر پیغمبری هستم که ترساننده است شما را بعذاب شدید پس بکنید آن چه بتوانید، ما نیز انتقام خواهیم کرد، اکنون شما منتظر آن روز باشید ما نیز منتظر آن روزیم.
چون فاطمه از تقریر این خطبه بپرداخت و بدين كلمات بينات اتمام حجت ساخت ، ابوبکر در پاسخ او آغاز سخن کرد:
﴿فَقالَ : يَا ابْنَةَ رَسُولُ اللَّهِ ، لَقَدْ كانَ أَبُوكِ بِالْمُؤْمِنِينَ عَطُوفاً كَرِيماً رَوُفاً رَحيماً ، و الكافِرِينَ عَذابًا أَلیماً و عِقاباً عَظِيماً، فَإِنْ عَزَوْنَاهُ (4) و جَدْنَاهُ أَبَاكِ دُونَ النِّساء، و أَخَ ابْنِ عَمِّكِ دُوْنَ الرِّجَالِ، أَتَرَهُ (5) عَلَى كُلِّ حَميم و ساعَدَهُ عَلى كُلَّ أَميرٍ جَسيمٍ ، لا يُحِبُّكُمْ إِلا كُلُّ سَعيدٍ ، و لا يُبْغِضُكُمْ إِلا كُل شَقِي فَأَنتُمْ عِشْرَةٌ رَسُولِ اللَّهِ ، الطَّيِّبُونَ وَ الخِيَرَةُ المُنتَجبُونَ ، عَلَى الخَيْرِ أدلتنا و إلى الجَنَّةِ مَسالِكُنا ، و أنتِ يا خِيَرَةً
ص: 147
النِّساءِ وَ ابْنَةَ خِيَرَةِ الأَنبياء ، صادِقَةٌ في قَوْلِكِ ، سابِقَة في وُفُورِ عَقْلِكِ ، غَيْرُ مَرْدُودَةٍ عَنْ حَقِّكِ و لا مَصْدُودَة (1) عَنْ صِدْقِكِ، وَ اللهِ ما عَدَوْتُ رَأيَ رَسُولِ اللهِ ، و لا عَمِلْتُ إِلَّا بِإِذْنِه ، و إِنَّ الرائِدَ (2) لأ يَكْذِبُ أَهْلَهُ ، و إِنِّي أَشْهِدُ اللهَ و كَفَىٰ بِهِ شَهيداً أَنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صَلی اللهِ عَلَیهِ وَ الهِ وَ سَلَم، يَقُولُ : نَحْنُ مُعاشِرَ الأنبياء لا تُوَرَّثُ ذَهَباً و لا فِضَّةً ، و لا داراً و لا عِقاراً و إِنَّا نُوَرّث الكتب وَ الْحِكْمَةَ ، وَ العِلْمَ و النُبوَّةَ ، و ما كانَ لَنَا مِنْ طُعْمَةِ فَاوَلِي الْأَمْرِ بَعْدَنا أَنْ يَحْكُم فيهِ بحُكْيه و قَدْ جَعَلْنا ما حاوَلتِه (3) فِي الكُراع (4) وَ السَّلاح يُقاتِلُ بِهِ الْمُسْلِمُونَ ، وَ يُجاهِدُونَ الكفار ، و يُجالِدُونَ المَرَدَةَ الفُجار ، و ذلِكَ بإجماع مِنَ الْمُسْلِمِينَ لَمْ أَتَفَرِّدْ بِهِ وَحْدي وَ لَمْ أَسْتَبِد بما كانَ الرأى فيهِ عِنْدي ، و هذِه حالي و مالي هِيَ لَكِ و بَينَ يَدَيْكِ ، لا تُروى ، عَنْكِ و لا تَدَّخِرُ دُونَكِ ، و أنتِ سَيِّدَةُ أُمَّةِ أبيكِ ، وَ الشَّجَرَةُ الطَّيِّبَةُ لِبَنِيكِ ، لا يُدْفَعُ مَا لَكِ مِنْ فَضْلِكِ ، و لا يُرْضَعُ مِنْ فَرْعِكِ و أصلِكِ ، حُكْمُكِ نافذ فيها مَلَكَتْ يَدايَ ، فَهَلْ تَرَيَين أَن أُخالِفَ في ذلِكَ أَباكِ ﴾ .
ابوبکر در پاسخ گفت ای دختر پیغمبر پدر تو مؤمنان را مظهر کرم و کرامت، و مظهر رحمت و رافت بود و کافران را مصدر عنا و عذاب و مورد زحمت و نقمت ،
ص: 148
و او پدرتست نه پدر دیگر زنان و برادر پسر عم تست نه برادر دیگر مردان، و او علی را از همه خویشاوندان و نزدیکان گزیده می داشت وعلى اورا در هر کار رأیت معاضدت و مساعدت می افراشت. همانا دوست ندارد شما را مگر سعید و دشمن ندارد شما را مگر شقی شمائید عترت رسول خدا و راهنمای ما بجنة الماوی، ای بهترین زنان و دختر بهترین پیغمبران سخن از در راستی و نصفت گفتی و بحصافت (1) عقل از همگان سبقت بردی هیچکس تو را از حقوق تو دفع ندهد، و تو را بكذب و فريه نسبت نکند، سوگند با خدای که من فرمان خدای را نعل باژگونه نزنم، و متكم رسول خدای را دیگر گونه نکنم خدایرا گواه می گیرم که من از رسول خدای شنیدم که گفت: ما جماعت پیغمبران در هم و دینار و ضیاع (2) و عقار میراث نمی گذاریم بلكه ميراث ما كتب و حکمت و علم و نبوتست و چیزی که از ما بجای بماند خاص کسی است که بعد از ما بر مسند خلافت جای کند و بهر چه خواهد فرمان دهد، و این فدك و عوالی (3) که تو امروز طلب می کنی من از برای تجهیز لشکر و اعداد سپاه و آلات حرب و ضرب مقرر داشتم تا مسلمانان در مجاهدت با کفار و مجالدت (4) با فجار بکار برند و من در تقریر این امر متفرد نبودم و بهوای نفس کار نکردم، بلکه مسلمانان با من همدست و همداستان شدند و این رأی را بصواب شمردند.
اينك در اموال و انقال من رای تور است بهر چه خواهی فرمان می کن توسیده امت محمدی و از برای فرزندانت اصله طاهری فضیلت تورا دفع نمی توان داد منزلت و مکانت تو را پست نمی توان کرد حکم تو بر آن چه در دست منست روانست، اما در كار فدك چه توانم کرد آیا تو می پسندی که من با پدر تو مخالفت آغازم و فرمان او را دیگر گونه سازم؟ چون ابوبکر این اغلوطه بیار است، دیگر باره فاطمه آغاز سخن کرد.
ص: 149
﴿فَقالَتْ : سُبْحانَ اللهِ ما كانَ رَسُولُ اللهِ عَنْ كِتابِ اللهِ صَادِقاً ،و لِأَ حكامِه مُخالِفاً ، بَلْ كَانَ يَتْبَعُ أَثَرَهُ و يَقْفُو سُورَهُ، أَفَتَجْمَعُونَ إِلَى الْقَدْرِ إِعْتِلالاً عَلَيْهِ بِالزَّورِ، و هذا بَعْدَ وَفَاتِهِ شَبِيةٌ يَا غُوِيَ لَهُ مِنَ الْغَوائِلِ في حياتِه ، هذا كتابُ اللهِ حَكَما عَدْلاً و ناقصاً و ناطقاً فضلاً ، يَقُولُ : يَرِثُني و يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ فَبَيْنَ عَزَّ وَ جَلَّ فيما يَرِثُني وَضَعَ عَلَيْهِ مِنَ الْأَقْسَاطِ ، و شَرَعَ مِنَ الْفَرَائِضِ وَ المِيراثِ ، و أَباحَ مِنْ حَظِّ الذُّكْرانِ وَ الْإِنَاثِ ، ما أزاحَ عِلَّةَ الْمُبْطِينَ ، و أزالَ التَظَّفي (1) وَ الشُّبَهاتِ في الغابرينَ ، كَلَا بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْراً ، فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ﴾ .
این وقت فاطمه را از کلمات ابوبکر عظیم شگفتی فرو گرفت، فرمود:
منزه است خداوند همانا رسول خدا جز بكتاب خداوندکار نمی فرمود، واقتفا جز باحکام قرآن نمی کرد، شما بیرون قانون شریعت از در مکرو خدیعت بعد از وفات پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم همانید آن غدر و خدیعتی است که در حیات او در ليلة العقبة و جز آن بکار بستید.
اينك كتاب خدا حاكم عادل و ناطق فاصل است؛ که در قضیه زکریا خداوند می فرماید زکریا عرض کرد پروردگارا مرا فرزندی بخش که میراث از من و از آل يعقوب برد و می فرماید داود از بهر سلیمان میراث گذاشت و همچنان خداوند بهره
ص: 150
ميراث برندگان را باز نمود و حدود دختران و پسران را روشن ساخت ، و دست حیلتگران را از اجرای باطل و القای شبهات بازداشت شما نیز این جمله را می دانید و بهواجس (1) نفسانی و تسویلات (2) شیطانی وصول آمال و آمانی را ساختگی همی کنید، لاجرم شکیبائی نیکوست و من دل بر مصابرت می بندم و خداوند در کیفر این کذب که بر پیغمبر بستید مرا نصرت خواهد کرد .
ابوبکر دیگر باره آغاز سخن نمود.
﴿فَقالَ : صَدَقَ اللهُ وَ رَسُولُهُ و صَدَقَتْ إِبْنَتُهُ أَنْتِ مَعْدِنُ الحِكْمَةِ و مَوْطِنُ الهُدى وَ الرَّحْمَةِ ، و رُكنُ الدِّينِ و عَين الحجة ، لا أتيدُ صَوا بَكِ و لا أنكِرُ خطابَكِ ، هؤلاء المُسْلِمُونَ بَيني وَ بَيْنَكِ، فَادوني ما تَقَلَّدْتُ و بِاِتِّفاقٍ مِنْهُمْ أَخَذْتُ ما أَخَذتُ غَيْرَ مُكَابِرٍ ، و لا مُسْتَبِدٌ ، و مُسْتَأْوِي و هُمْ بِذلِكَ شُهُودٌ ﴾ .
ابوبکر گفت: خدا و رسول بیرون راستی سخن نکردند ، و تو ای دختر محمد صلی الله علیه و اله و سلم از در راستی سخن کردی و توئی معدن رحمت و موطن هدایت و مصدر رحمت و عمود شریعت و عین حجت تو را از طریق صواب و سداد بر کنار ندانم و گفتار تو را انکار نکنم لکن جماعت مسلمانان بی آن که مرا خواهشی و کاوشی باشد قلاده خلافت را برگردن من افکندند.
اينك همگان حاضرند و ناظر بر آن چه من گویم گواهی دهند این وقت فاطمه عليها السلام بجانب مردم نگران شد.
ص: 151
﴿و قالَتْ : مَعاشِرَ النَّاسِ الْمُسْرِعَةِ إلى القيل الباطِلِ ، المُنْضِيَةِ عَلَى الفِعْلِ القبيح الخاسِرِ ، أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبِ أَقفالها، كَلاّ بَل ران على قلوبِكُمْ ما أسأتُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ ، فَأَخَذَ بِسَيْكُمْ و أبصارِكُمْ ، و لَيْسَ ما تَأَوّلَتُمْ وَ سَآءَ مَا بِهِ أَشِرْتُمْ، وَ شَرِّ مَا مِنْهُ اعْتَفْتُمْ لَتَجِدَنَّ و اللَّهِ مَحْمِلَهُ ثَقِيلاً، و عِبهُ وَبِيلاً ، إِذا كُشِفَ لَكُمُ الغِطاء ، وَ بَانَ ما وَرآنهُ الضّرّاء ، و بَدا لَكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَحْتَسِبُونَ ، و خَسِرَ هُنا لكَ المُبْطِلُونَ ﴾.
فرمود: ای مردم شتابنده به وی گفتار های نکوهیده، و اغماض کننده از کردار های ناپسندیده آیا در احکام کتاب خدای بنظر تحقیق نمی نگرند تا بدان كار كنند يا نيك می اندیشند و دانسته و فهمیده نمی پذیرند زیرا که دل های ایشان مقفل و مختوم است همانا کردار زشت شما دل های شمارا محجوب داشته و چشم و گوش شمارا کور و کر ساخته چه نکوهیده است تاویل شما که بدستیاری آن حق را پایمال ساختید و خلافت را از مرکز خود تحویل دادید و بجای متصدی آن بدلی بد گرفتید سوگند با خدای که حمل کیفر این کردار و خیم و ناگوار و عاقبت این کار سخت و ناهموار است، گاهی که پرده از کار برافتد و پوشیده ها آشکار گردد، و عذاب خداوند قهار که هرگز گمان نداشتید در رسد ، کارکنان باطل زیانکار شوند، و باد افراه (1) بینند در خبر است که بعد از چندین احتجاج ابوبکر از فاطمه گواه طلبید ،آن حضرت ام ایمن را حاضر ساخت ام ایمن چون در آمد گفت یا ابابكر من نخست تو را
ص: 152
بسخنی گواه می گیرم آن گاه گواهی می دهم اکنون تو را با خدای سوگند می دهم آیا شنیدی که پیغمبر فرمود:
﴿أم أَيْمَنَ امْرَأَةٌ مِنْ أَهل الجَنَّةِ ﴾.
گفت : شنیدم ، آن گاه گفت :
﴿فَأَشْهَدُ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ أَوْحَى رَسُولَ اللهِ فَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ فَجَعَلَ فَدَكَ لَها طُعْمَةٌ بِأَمْرِ اللهِ.﴾
یعنی شهادت می دهم که خداوند برسول خدا وحی فرستاد که از ادای حق ذی القربی دست باز مگير و بحکم خداوند فدكرا خاص فاطمه بدان امیرالمؤمنين علی و حسن و حسين عليهم السلام نیز بدین گونه گواهی دادند ، ابوبکر بیچاره گشت و خطی نوشت، و فاطمه را داد تا فدک را از بهر خویشتن مضبوط کند عمر بن الخطاب دست بیازید و آن خط را از فاطمه فرا گرفت و بدرید.
﴿فَقالَ عُمَرُ: لا تَقْبَلْ شَهادَةَ امْرَأَةٍ عَجَمِيةٍ لا تَفْصَحُ ، و أَما عَلى فَتَجرُ النّا إلى قُرصَتِهِ﴾.
و گفت قبول مكن شهادت ام ایمن را زنی عجمیه را چگونه استوار توان داشت اما علی آتش از برای طبخ قرصۀ نان خویش می کشد ، این وقت فاطمه روی به ابوبکر کرد.
﴿فقالت : وَ اللهِ لا كَلَّمْتُكَ أبداً ، قالَ : وَ اللَّهِ لا هَجَرْتُكِ أَبَداً ﴾،
﴿قالَتْ : وَ اللهِ لَأَدْعُوَنَّ اللَّهَ عَلَيْكَ ، قال : وَ اللهِ لَأَ دْعُوَنَّ اللَّهَ لَكِ﴾ .
فاطمه فرمود ای ابوبکر سوگند با خدای هرگز از پس این با تو سخن نکنم ابوبکر گفت سوگند با خدای هرگز از حضرت تو دوری نجویم، دیگر باره فاطمه
ص: 153
فرمود: سوگند با خدای شکایت تو را با خداوند خواهم برد، و دفع تورا از و خواهم آورد، چون فاطمه علیها السلام سخن بدین جا آورد روی برتافت و بر سر قبر رسول خدا آمد و بر روی قبر در افتاد و این اشعار تذکره فرمود و چندان بگریست که خاک را با آب دیده عجین ساخت
قَدْ كان بَعْدُكَ أَنْباءُ و هَنبَثةٌ (1) *** لَوْ كُنتَ شَاهِدَها لَمْ يَكْبُرُ الخَطْبُ
إِنا فَقَدْ نَاكَ فَقْدَ الْأَرْضِ وَ ابلَها (2) *** وَ اختَلْ قَوْمُكَ فَأَشْهَدْهُمْ فَقَدْ نَكَبُوا
و كُلُّ أَهْلِ لَهُ قُرْبى و مَنْزِلَةٌ *** عِنْدَ الْإِلَهِ عَلَى الْأدْنِينَ مُقْتَرِب
أبْدَتْ رِجالٌ لَنا نَجْوَى صُدُورِ هُمْ *** لَا مَضَيْتَ و جَالَت دُونَكَ التُرَب (3)
تَجَهَّمَتنا (4) رِجالٌ وَ اسْتَخَفْ بِنا *** لَا فُقِدْتَ و كُلُّ الْأَرْضِ مُنتَصَب
و كُنتَ بَدْراً و نُوراً تُسْتَضاء به *** عَلَيْكَ تُنْزَلُ منْ ذِي العِزَّةِ الكُتُبُ
و كانَ جَبريلُ بِالآياتِ يُؤنسا *** فَقَدْ فَقِدْتَ فَكُلُ الخَيرِ مُحْتَجَب
فَلَيْتَ قَبْلَكَ كَانَ المَوْتِ صادَفَنا *** لِما رَضيتَ و حالَت دُونَكَ الكُتُبُ
إِنّا رِزْئنا بِما لَمْ يُوْنَ ذُو شَجَنِ *** مِنَ البَرِيَّةِ لا عُجْمُ و لا عَرَب
سَيَعْلَمُ المُتَوَلِّي الظلم حامتَنا *** يَوْمَ القِيمَةِ أَنا سَوْفَ يَنْقَلِبُ
وَ سَوْفَ نَبْكيك ما عِشنَا وَ مَا بَقِيَتْ *** لَهُ الْعُيُونُ بِتَهالِ (5) لَهُ سَكَبٌ
ص: 154
وَ قَدْ رَضينا به مَحْضاً خليقتُهُ *** صافي الضَّرائِبِ (1) و الأَعْراقِ وَ النِّسَبُ
فأَنْتَ خَيْرُ عِبادِ اللهِ كُلِّهِمُ *** و أَصْدَقَ النّاسِ حِينَ الصِّدْقِ وَ الكَذِبُ
و كان جِبْرِيلُ رُوحُ الْقُدْسِ زائِرَنَا *** فَغابَ عَنا فَكُلُ الخَيْرِ مُحْتَجَب
ضاقَتْ عَلَي بلاد بَعْدَ ما رَحُبَتْ *** وَ سيمَ سِبْطَاكَ خَسْفاً فِيهِ لِي نَصَب
فأنتَ وَ اللهِ خَيْرُ الخَلْقِ كلّهمُ *** و أَصْدَقُ النّاسِ حَيْثُ الصِّدْقِ وَ الكَذِبُ
فاطمه عليها السلام بعد از انشاد این اشعار آهنگ سرای خورش نمود و امیر المؤمنين على علیه السلام انتظار او را می داشت، چون فاطمه فراز آمد و لختی بیاسود روی بامير المؤمنین کرد:
﴿فَقَالَتْ : يَا بْنَ أبي طالب اسْتَعَلْتَ شَمْلَةَ الجَنينِ ، و قَعَدْتَ حُجرَةَ الظَّنينِ ، أَنقَضَتَ (2) قادِمَةَ الْأَجْدَلِ، فَخَانَكَ رِيسُ الْأَعْزَلِ ، هذَا إبن أبي مُحافَةَ يُبرني نَحِيلَةَ أبي ، و بُلْغَة إِبْني ، لَقَدْ أَجْهَرَ في خِصامي وَ أَلْفَيْتُهُ أَلَدَّ في كَلامي ، حَتَّى حَبَسَنِي قِيلَةٌ نَصْرَها ، وَ الْمُهاجِرَةُ وَصلَها ، و غَضّتِ الجَمَاعَةُ دُونِي طَرْقَها ، فَلا دافِعَ و لا مانِعَ خَرَجْتُ كَاظِمَةٌ ، وَ عَدتُ راعْمَةً، أَضْرَعْتَ حَدَّكَ يَوْمَ أَضَعْتَ حَدَّكَ ، إِفْتَرَسَتِ الذُّتَابَ وَ افْتَرَسَكَ الذُّبابُ ما كَفَفْتُ قائلاً و لا أَغنَيتُ باطِلاً ، و لا حِيارَ لِي لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هُنَيئَتي
ص: 155
و دُون ذِلَّتِي عَذيرى الله مِنْكَ عادِياً و مِنْكَ حامِياً، وَيلايَ في كُلّ شارِقِ ماتَ العَمَدُ ، و دَهَتِ (1) العَضُد شَكواىَ إِلى أَبي ، و عَدْواى إلى رَبِّي، اَلّلهُمَّ أنتَ أَشَدُّ قُوَّةً و حَوْلاً ، و أَحَدُّ بَأسًا و تَنكيلاً﴾ (2) .
عرض کرد ای پسر ابوطالب خویشتن بشمله در پیچیدی مانند جنین در رحم و روی از خلق بنهفتی چون مردم متهم تو و ابطال رجال را پایمال آجال ساختی ، چه شد که امروز دستخوش مردم ذلیل و زبون آمدی.
اينك پسر ابی قحافه عطیه پدر و بلغه (3) فرزند را از من باز می گیرد، و جهاراً با من دق الباب مخاصمت و مبارات می کند ، امروز چند که توانست در سخن بر من فزونی جست و بغلظت طبع و شر است (4) خوی جسارت نمود و مردم اوس و خزرج مرا نادیده انگاشتند، و مهاجریان دست از حمایت من باز داشتند و اولاد قیله و دیگر مردمان چشم ها فرو خوابانیدند ردفع ترکتاز او هیچ افعی و مانعی بجای نماند، همانا من خشم آگین از خانه بیرون شدم و ذلیل و زبون باز آمدم، تونیز خویشتن را در مضیق ذات در انداختی آن روز که منزلت و مکانت خویش را دیگرگون ساختی از پس آن که گرگ ها از تو سر برتافتند مگسان بر تو دست یافتند، منصب خلافت را مغصوب نمودند، و عوالی (5) و فدک را مضبوط ساختند اما من از سخن حق خویشتن داری نکردم و از در باطل بیرون نشدم، لكن نیروی اجرای حکم حق نداشتم کاش ازین پیش بمردم و این روز را ندیدم اکنون ازین سخنان که در حضرت تو
ص: 156
بیرون ادب بسكاليدم (1) خداوند عذر خواه منست وای بر من پناه جای من ناپدید عذرخواه شد، و از بازوی من نیرومندی برفت چکنم جز این که شکايت بنزديك پدر برم، و رعایت از حضرت داود خواهم ، آن گاه روی نیاز بدرگار خداوند چاره ساز آورد و گفت:
آلها پروردگارا نیروی تو از همه کس افزونست و عذاب و عقاب تو از حوصله حساب بیرونست این وقت امیرالمؤمنین فرمود:
﴿لا وَيْلَ عَلَيْكِ ، أَلْوَيْلُ شَآنِيكِ نَهْنهي، عَنْ وَجَدَكِ يَابْنَةَ الصَّفْوَةِ و بَقِيَّةَ النُّبُوَّةِ ، فَما وَ نَيْتُ عَنْ ديني، و لا أخطَأْتُ مَقْدُوري ، فَإِن كُنتِ تُريدينَ الْبَلْمَةَ فَرِزْقُكِ مَضْمُونَ ، و كَفيلكِ مَأْمُونٌ ، و ما أُعِدَّ لَكِ أَفْضَلُ مِما قُطِعَ عَنْكِ ، فَاحْتَسِبي الله فَقَالَتْ : حَسْبِيَ اللهُ و أَمْسَكَتْ ﴾ .
ویل و وای از برای تو مباد ، خاص دشمنان تو باد، بر من خشم مگیر ای دختر برگزیده موجودات و یادگار نبوت، در کار دین سستی نکردم و از آن چه در قوت بازوی من بود تقاعد نورزیدم، خداوند کفیل امر و ضامن رزق تست آن چه از بهر تو نهاده بهتر از آن است که از تو قطع شده پس در راه خداوند طریق شکیبائی و مصابرت پیش دار لاجرم فاطمه فرمود خداوند کفایت می کند امر مرا خاموش شد، مکشوف باد که اسرار اهل بیت مستور است از مدرکات امثال ما مردم بلکه مقداد و ابوذر و سلمان با منزلت السلمان منا اهل البيت بیرون ادب گام نزنند و در سویدای خاطر تمنای این طلب نکنند، وقتی نمی دانم کجا دیده ام که سلمان رضی الله عنه در خدمت امیر المؤمنین علیه السلام از غصب خلافت و تقاعد آن حضرت اظهار ضجرتی کرد
ص: 157
على علیه السلام فرمود هان اي سلمان می خواهی از اسرار بیت آگاهی بدست کنی، بدیهی است که بیرون اهل بیت هیچ آفریده را توانائی حمل این بارگران نیست، همانا فاطمه که محدثه بود و بحكم احاديث صحيحه بعلم ما كان و ما يكون عالم بود، لاجرم از آن پیش که رسول خدا وداع جهان گوید، و این حوادث هایله (1) نازل گردد، از مخالفت امت در امر خلافت و ضبط فدك و عوالی آگهی داشت، و بحکم عصمت که تشریف موهوبه یزدانیست جز بحکم خدا و رضای علی مرتضی سخنی نمی فرمود سخن او سخن علی عمران بود و کلمۀ او ودیعه خداوند رحمن و مناعت محل او از ملکوت رفیع تر بود، تابع والی و فدك چه رسد و چه بسیار وقت که حسنین را گرسنه می خوابانید و بلغۀ یکشبه ایشان را بسائلی می رسانید مملکت دنیا در چشم او با پر ذبابی (2) بمیزان نمی رفت فدك و حوالی چیست حاصل عوالی کدام است، اگر کوئی این خطابه و خطبه چه بود و این همه فزع و شکوی چه واجب می نمود، پس در حضرت امیرالمؤمنین اظہار جسارت کردن و معذرت جستن با جلباب عصمت بینونت داشت ، پاسخ این سخن را بدبی گونه ساختگی کنیم که اسرار اهل بیت مستور است، بشرحی که مسطور افتاد الا آن که گوئیم بحكم مدرکات عقول ناقصه، خود آن حضرت همی خواست که ظالم را از عادل و حق را از باطل باز نماید تا آنان که خمیر مایه فطرت ایشان از ترشحات زلال ولایت بهره یافته از طریق ضلالت و غوایت باز شوند ، و بشاه راه شریعت و هدایت روند، اکنون با سرسخن آئیم بعد از بیرون شدن فاطمه از مسجد ابوبکر را از احتجاج آن حضرت ضجرتی بگرفت و در میان مهاجر و انصار همهمه نگریست، بی توانی برخاست و بر منبر صعود داد و گفت.
﴿يا أَيُّهَا النَّاسُ ما هذِهِ الرّعَةُ إلى كُلِّ قَالَةٍ ، أَيْنَ كَانَتْ هَذِهِ الْأَمَانِيُّ
ص: 158
في عَهْدِ رَسُولِ اللهِ ، أَلا مَنْ سَمِعَ فَلْيَقُلْ وَ مَنْ شَهِدَ فَلْيَتَكَلَّمْ ، إنما هُوَ تُعَالَةٌ شَهِيدُهُ ذَتْبُهُ مُرَبّ لِكُلِّ فِتْنَةٍ ، هُوَ الَّذِي يَقُولُ كَرُوها جَدْعَةً بَعْدَ مَا هَرمَتْ ، تَسْتَعِينُونَ بالضَّعَفَةِ ، و تَسْتَنْصِرُونَ بِالنِّساءِ كَام طَحالٍ، أحب أهْلِها إِلَيْهَا البَغِيُّ ، ألا إِنِّي لَوْ أَشاء أُقُولُ لَقُلْتُ وَ لَوْ قُلْتُ لَبُحْتُ إِنِّي ساكت ما تَرَكْتُ ثُمَّ التَفَتَ إِلَى الْأَنصارِ و قالَ قَدْ بَأَغْنِي يَا مَعْشَرَ الأَنصارِ ، مَقالَةُ سُفَهائِكُم و أَحَقُّ مَنْ لَزِمَ مُحَمَّدًا رَسُولَ اللهِ أَنتُمْ فَقَدْ جالَكُمْ فَآوَيْتُمْ وَ نَصَرْتُمْ ألا و إِنِّي لَسْتُ باسطاً يَداً و لِسانًا، عَلى مَنْ لَم يَسْتَحِق ذلِكَ مِنَّا ثُمَّ نَزَلَ﴾ .
ای گروه مردم این چیست از شما که بمن می رسد چه افتاد شما را که بهر سخن باطل گوش فرا می دهید کی و کجا بود این امانی و آمال در زمان رسول خدا ، هان ای مردم آن کس که شنوده بازگوید ، و آن کس که حاضر بوده سخن آغازد، همانا علی بن ابیطالب روباهی است که شاهد او دم اوست، از انگیزش فتنه نمی پرهیزد ، و فتنهای خفته را بر می انگیزد، و همی گوید فتنهای را جوان کنید ، و نیرو دهید از آن که پیر شده است، از مردم ضعیف استعانت می جوئید ، و از زنان نصرت می طلبید ام طحال زانیه را ماند که دوست تر نزد او زناکارانند ، اگر بخواهم می گویم و اگر بگویم روشن می سازم ، اکنون از گفتنی ها زبان بستم آن گاه رو با نصار کرد و گفت ای جماعت انصار از دیوانگان شما سخنان ناشایست بمن می رسد ، و حال آن که سزاوارتر کس شمائید ، در خدمت پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم و چه محمد صلی الله علیه و اله و سلم بسوی شما آمد ، او را منزل دادید و نصرت کردید، و دانسته باشید که دست و زبان بسوی کس فراز نکنم، چند که مرا زحمت نکند و سزاوار کیفر نشود ، این بگفت و از منبر بزیر آمد ، معلوم باد که در روایت این کلمات از ابوبکر در حق علی علیه السلام علمای عامه
ص: 159
و خاصه متفقند چنان که احمد بن عبد العزيز الجوهری که از صنادید علمای سنت و جماعت است این کلمات را باسناد خود بدین گونه روایت کرده .
ابن ابی الحدید گوید این کلمات را از ابوبکر بر نقیب ابو یحیی جعفر بن یحیی ابن ابو يزيد البصرى قرائت کردم و گفتم ابوبکر با کدام کس این تعریض کند ، گفت بلکه تصریح کند گفتم اگر تصریح می کرد سؤال نمی کردم ، پس بخنیدید و گفت این سخن با علی گوید گفتم آیا این کلمات را بتمامت در حق علی گوید ، گفت آری ای فرزند این پادشاهیست ملك عقيم است، خویش و بیگانه نشناسد ، و قاصی (1) و دانی نداند گفتم بعد از اصفای این کلمات انصار چه گفتند گفت : علی را همی یاد کردند و گفتند خلیفتی رسول خدا حق علی است ، ابوبکر از اضطراب امر بترسید، و ایشان را ممنوع و منهی داشت،
اکنون با سرسخن آئیم چون سخنان ابوبکر را بعلی مرتضی علیه السلام برداشتند حضرتش در خشم شد و این کلمات را مکتوب کرد و بابوبکر فرستاد :
﴿شُقُّوا مُتَلاطِماتِ أَمْواجِ الفِتَنِ بِحَيازِيم سُفْنِ النَّجَاةِ ، و حُطُّوا تيجان أَهْلِ الفَخْرِ بِجَمِيعِ أَهْلِ الْغَدْرِ، وَ اسْتَضاثُوا بِنُورِ الْأَنْوارِ ، وَ اقْتَسَمُوا مَواريثَ الطَّاهِراتِ الْأَبْرارِ ، وَ احْتَقَبُوا نِقْلَ الْأَوْزارِ ، بِنَصْهِمْ نِحْلَةَ النَّبيَّ المُختارِ ، فَكَأَني بكم تَتَرَدِّدُونَ فِي المَماءِ ، كَما يَتَرَدُدُ البَعيرُ في الطَّاحُونَةِ ، أما وَ اللَّهِ لَوْ أَذِنَ لِي يَا لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ لَحَصَدْتُ رُؤْسَكُمْ عَنْ أَجْسَادِكُمْ ، كَحَبُّ الْحَصِيدِ بِقَواضِبَ مِنْ حَدِيدِ ، وَ لَفَلَقْتُ مِنْ جَاجِم شَجْعَانِكُمْ ، ما أَفَرَحَ به آما قكم، و أوْحَشَ بِهِ مَجالَكُمْ، فَإِنِّي مُنْذُ عَرَفْتُمُونِي مُرْدِى العَساكِرِ ، و مُفْنِي الحَجافِلِ، وَ مُبِيدُ حَضَرَ الكُمْ ، مُخْسِدُ ضَوْضائِكُم.
ص: 160
و جَزّار الدَّوارينَ إِذْ أَنتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ مُعْتَكِفُونَ وَ إِنِّي لَصَاحِبُكُمْ بِالْأَمْسِ لَعَمْرُ أَبي ، أَنْ تُحِبُّوا فِينَا الخَلافَةَ وَ النُّبُوَّةَ، وَ أَنتُمْ تَذْكُرُونَ أحقاد بَدْرٍ و ثاراتِ أَحُدٍ ، وَ اللهِ لَوْ قُلْتُ مَا سَبَقَ مِنَ اللَّهِ فِيكُمْ ، لَتَداخَلَتْ أَضلاعُم في أجوائِكُمْ ، كَتَداخلِ أَسْنَانِ دَوَارَةِ الرَّحَى ، فَإِنْ نَطَقْتُ تَقُولُونَ حَسَدَ، و إِنْ سَكَتْ فَيُقالُ جَزَعُ ابْنُ أبي طالب مِنَ الْمَوْتِ ، هَيْهَاتَ هَيَهَاتَ إِنْ السّاعَةَ يُقالُ لي هذا و أَنَا المَوْتُ المُبيتُ خَوَاصُ الْمَنِياتِ ، جَوْفَ لَيْلٍ خامِدِ حامِلُ السَّيْفَينِ الثَّقِيلَينِ ، وَ الرُّمْحَينِ الطُّويلين، و مُكَسْرُ الرّاياتِ في غُطَامَةِ المَراتِ ، و مُفَرِّجُ الكَرَبَاتِ عَنْ وَجْهِ خَيْرِ البَرِياتِ ، أَبْهِنُوا فَوَ اللَّهِ لَابْنُ أبي طالب آنسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطَّفْلِ إِلَى مَحالِبِ أُمِّهِ ، هَبَلَتُكُمُ الْهَوابِلُ لَوْ بحْتُ بِما أَنزَلَ الله فيكم في كتابه لأضْطَرَ بْتُمْ إِصْطِرابَ الْأَرْشِيَةِ فِي الطَّوِي البَعيدَةِ ، و لَخَرَجْتُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ هَارِبِينَ و عَلى وُجُوهِكُمْ هائِمينَ، وَلَكِنْ أَهَوِّنُ وَ جْدِي حَتَّى أَلْقَى رَبِّي بِيَدٍ جَزَاء صِفْراً مِنْ لذَاتِكُمْ. خِلُوا مِنْ طَعْناتِكُمْ، فَما مَثَلُ دُنْيَاكُمْ عِنْدِي إِلا كَمَثَلِ غَيْمٍ عَلا فَاسْتَعْلى ثُمَّ اسْتَغْلُظَ فَاسْتَوى ، ثُمَّ تَمَزَّقَ فَانْجَلى ، رُوَيْداً فَمَنْ قَليل يَنْجَلِي لَكُمُ القَسْطَلُ، فَتَجِدونَ ثَمَرَ فِعْلِكُمْ مُرَّاً أَمْ تَحْصُدُونَ غَرْسَ أَيْدِيكُمْ. دُعافاً ممزقاً ، و سَمّاً قاتلاً ، و كَفى بِاللهِ حَكیماً و بِرَسُول الله خَصيماً ، و بِالْقِيمَةِ مَوْقِفاً ، و لا أَبْعَدَ اللهُ فيها سواكُمْ وَ لا أَتَمَسَ فِيها غَيرَكُمْ ، وَ السّلامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الهُدى﴾ .
ص: 161
خلاصه این کلمات بفارسی چنین می آید می فرماید: نخست سر از کفر و شرك برتافتید ، و فتنهای متراکم را بشکافتید ، و تاج های تکبر و تنمر (1) را از فرق اهل فخر و غدر فرو گذاشتید ، لکن در پایان کار میراث اهل بیت را مأخوذ داشتید ، و بهوای نفس خویش پخش کردید، چه شگفت ؟ باری گران را از وزروو بال حمال آمدید ، گویا نگرانم برشما که در ضلالت و عمی تردد می نمائید مانند شتر آسیا سوگند با خدا اگر ماذون بودم به چیزی که شما دانا نیستید هر آینه سر های شما را چون حبات حصيد (2) با شمشیر حدید می درودم ، و فرق های ابطال شما را می شکافتم با شمشیری که مضای (3) آن آماق (4) شما را بجراحت اندازد ، و مجال شما را دستخوش دهشت و وحشت سازد، همانا مرا نيك شناخته اید، که تباهی عسکر ها و فنای لشکر ها و کشنده جیوش شما و فرونشانندۀ خروش شما بودم گاهی که شما در مساکن خود متوقف و در مرابع (5) خویش معتکف بودید ، قسم بجان پدرم دوست نداشتید که خلافت و نبوت در میان ما بپاید هنوز از منازعت و مبارزت مناجزت (6) غزوة بدر غمنده و از مبارات (7) و ثارات يوم احد دل آکنده اید ، سوگند باخدای اگر بگویم آن عذاب و عقاب را که خداوند از برای شما مقرر داشته اضلاع شما بی کدیگر برچفسد ، و پهلو های شما بهم در رسد اگر در طلب حق خود سخن کنم گویند سخنی از در حسد سرائید ، و اگر خاموش نشینم گویند از مرگ بترسید ، هیهات هیهات من در غمرات مرگ فروشوم و در غلوای جنگ حامل سیفین و رمحين باشم ، و من شکننده رایاتم ، در دریای غمرات و مفرج كرباتم از روی خير البريات.
هان ای مردم سوگند با خدای پسر ابوطالب مأنوس تر است با مرگ از كودك با پستان مادر سوگواری شما نشینند اگر آشکار سازم آن چه خداوند در حق شما
ص: 162
فرو فرستاده ، چنان مضطرب شوید که رسن طویل در چاه عمیق و از بیوت خود گریزنده و ترسنده و آسیمه سر و متحیر بیرون شوید ، اکنون این حزن و اندوه را که از ظلم و سم شما بمن رسیده بر خویشتن سهل می شمارم و صبر می کنم تا خدای را ملاقات نمایم، زیرا که دنیای شما در نزد من هماننده است با پارۀ ابری که بلند شود و بالا گیرد ، پس متراکم گردد و استوا پذیزد ، آن گاه پاره پاره گردد و انجلا گیرد ، زود باشد که میوه افعال خود را که سخت تلخست بچشید ، و آن چه بدست خویش کاشته اید بدروید ، و آن زهریست قاتل و سمی است ناقع (1) کافی است روزی که قیامت موقف است و خداوند حکیم و پیغمبر خصیم دور نکند خداوند مگر شما را و بسر در نيفكند و هلاك نكند مگر شما را چون مکتوب علی علیه السلام به ابوبکر رسید سخت غمنده گشت و بيمناك شد که مبادا ازین مکاتبات و مخاطبات فتنه حدیث شود که اصلاح آن در عقده محال افتد پس مردم را حاضر ساخت و گفت ای جماعت مهاجر و انصار من در اخذ عوالى و فدك باشما طريق مشاورت سپردم و رای شما را بصواب شمردم ، شما تصدیق کردید که انبیا را میراثی نیست و من منافع فدك را برفی شما مسلمین بر افزودم تا در حفظ ثغور و حدود جهاد با مشرکین و اعدای دین بکار برم اينك مرا علی با شمشیر حدید تهدید می کند می دهد سوگند با خدای که من همی خواهم حمل خلافت را از دوش فرو گذاشتن و طریق سلامت برداشتن، و طلب اقاله کردن، و عزل (2) عزلت گزیدن ، از بهر آن که با پسر ابو طالب طريق مناطحت (3) نپیمایم ، و ابواب مكاوحت (4) نگسایم ، مرا با علي و علی را با من چه افتاده است، عمر بن الخطاب چون از پسر ابو قحافه این کلمات ضعف آمیز را اصغا نمود ، زبان بشناعت باز کرد و گفت ای پسر ابوقحافه هرگز جز از در عجز سخن نتوانی سرود ، و جز طریق ضعف ندانی پیمود ، تو پسر کسی
ص: 163
باشی که نه در میدان قتال جریست، و نه در قحط سال سخی مرا شگفت می آید از این قلب ترسنده و نفس هراسنده که تور است همانا من زلال خلافت را از آلایش کدورت صافی کردم تا نيك بنوشی و خوش باشی دل قوی دار و قواعد ملك را استوار بدار و خدای را سپاس گذار، از آن چه من در راه تو بذل كردم ، و اگر نه اينك علی بن ابوطالبست استخوان تو را کالیده (1) کند و بریزاند ، علی آن صخرة صماست که تا شکسته نشود رشحه بیرون ندهد ، و آن افعی جانگز است که جز با افسون کس از زخم او نرهد ، و آن شجر تلخست که اگر چه با عسلش طلی (2) کنی جز مرارت ثمر نیارد، با این همه تو در جای خویش استوار باش ، و از وعید و تهدید او خاطر مخراش ، از آن پیش که او بر تو شام کند من بروی چاشت خورم ، و قبل از آن که سد باب تو کند ابواب او را مسدود سازم ، ابوبکر گفت ای عمر سوگند می دهم تو را با خدای اگر قصد قتل ما کند کار بکام آرد و این وقت لختی از فضایل امير المؤمنين و شجاعت او در غزوات و صبر او بوصیت پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم و از بهر عمر بر شمرد،
پس این کلمات بشرحی که حدیث کرده اند علی علیه السلام بمسجد در آمد ،و مهاجریان و انصار همگان حاضر بودند پس روی بابوبکر کرد و فرمود چرا فاطمه را از حق خویش دفع دادى ، و فدك و عوالى را مضبوط ساختی ابوبکر در پاسخ گفت فدك في مسلمانانست ، اگر فاطمه اقامه شهود کند و حق خودرا بدرجه ثبوت رساند فدك از برای او خواهد بود ، علی فرمود آیا در میان ما بخلاف حکم خدای حکومت خواهی کرد ، ابو بکر گفت هرگز چنین نکنم، فرمود اگر چیزی در دست مسلمی باشد و من دعوی دار باشم طلب شهود از که می کنی گفت از تو شاهد خواهم خواست فرمود پس چونست که از فاطمه شاهد می طلبی، در چیزی که متصرف بود چه در حیات پیغمبر چه بعد از وفات پیغمبر، ابوبکر این وقت
ص: 164
خاموش شد، عمر چون این سخن بدید سخن را از قانون مخاطبت دیگر گون ساخت ، و گفت یا علی چندین سخن را در از مکن اگر شما را بینه و شهودیست که بکار آید حاضر کنید ، و اگر نه فدك را دست باز دهید تا از بهر مسلمانان باشد علی علیه السلام با عمر سخن نکرد ، و روی بابوبکر آورد و فرمود همانا قرائت قرآن کرده باشی مرا خبرده ازین آیت مبارك:
﴿إِنَّا يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾
در حق ما نازل شده یا در حق غیرما ؟ گفت در حق شما آمده است فرمود: ای ابوبکر اکنون از تو پرسش می کنم اگر شاهدی در حق فاطمه گواهی دهد ، و او را بعصیانی متهم سازد چکنی گفت بر وی مانند دیگر زنان اقامه حد کنم ، فرمود این وقت کافر می شوی ابوبکر گفت: این سخن از کجا گوئی ؟ فرمود از آن که شهادت خدای را بطهارت رد کرده باشی ، و شهادت ناس را پذیرفته باشی، اکنون قصه فدک از این گونه است چه حکم خدا و رسول را رد کرده باشی، و شهادت مالك بن اوس بن حدثان، که یکتن اعرابیست که بر خویشتن پلیدی کند پذیرفتی ، و فدك را از فاطمه گرفتی،
﴿و قَدْ قَالَ رَسُولُ اللهِ : البَيِّنَةُ عَلَى الْمُدْعِي، وَ اليَمينُ عَلَى الْمُدْعِى عَلَيْهِ، فَرَدَدْتَ قَولَ رَسُولِ اللَّهِ و قُلْتَ: البَيِّنَةُ عَلَى مَنِ ادْعِيَ عَلَيْهِ ، وَ الْيَمِينُ عَلَى مَن ادَّعى﴾
یعنی: پیغمبر فرمود بر مدعی است که اقامه شاهد و بینه کند ، و قسم بر مدعی عليه وارد آید و تو حكم رسول خدا را رد کردی ، و از فاطمه که متصرف فدك بود شاهد خواستی ، این وقت گروهی از مهاجر و انصار بگریستند و گفتند سوگند با خدای که علی سخن بصدق کند این وقت با سرای خویش مراجعت فرمود ، و ابوبكر غمنده و محزون گشت ، و از مسجد بخانه خویش در رفت و عمر را حاضر ساخت
ص: 165
و گفت امروز نگران بودی و کار ما را با علی نگریستی، سوگند با خدای اگر دیگر باره این مجلس آراسته گردد، مردم بر ما بشورند و این امر را از ما بگردانند ، اکنون رای چیست؟ عمر گفت جز این نیست که علی را باید مقتول ساخت و بساختگی این کار پرداختند ، بشرحی که ما در کتاب خلفاء رقم کردیم.
در کتاب خصال سند بصادق آل محمد پیوسته می شود:
﴿قالَ : عَلَیهِ السَلام البَكاؤُنَ خَمْسَةٌ ، آدَمُ و يَعْقُوبُ ، و يُوسُفُ ، و فاطِمَةٌ بِنتُ مُحَمَّدٍ ، وَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَينِ عَلَیهِ السَلام﴾
می فرماید گریه کنندگان که از همه بکائین افزون گریستند پنج تن بودند نخستین آدم صفی ، و آن حضرت چندان در فراق جنت گریست که از دو گونه مبارکش دو جوی آب روان گشت و دوم حضرت یعقوب على نبينا و عليه السلام بود آن حضرت چندان گریست در حرمان یوسف که دیدگان مبارکش سفید شد چنان که خدای می فرماید:
﴿تاللَّهِ تَفْتَؤُ تَدَكُرُ يُوسُفَ ، حَتَّى تَكُون حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الهالِكينَ﴾ (1) .
سوگند با خدای فحص می کنی از یوسف و یاد می کنی یوسف را چند که مریض گردى ، يا هلاك شوی ، و دیگر یوسف چندان گریست بر یعقوب که اهل زندان را کار سخت افتاد ، عرض کردند اگر در شب می گرئی روز ساکت باش و اگر در روز خواهی گریست شب خاموش شو ، تا ما بتوانیم لختی بیاسود، و بدین گونه تقریر یافت.
ص: 166
و دیگر فاطمه عليها السلام چندان بر رسول خدا بگریست که کار بر مردم مدینه صعب مي رفت ، بعرض رسانیدند که ما را بکثرت گریستن بزحمتى بزرك در افکنده چون شکوای ایشان گوشزد آن حضرت شد ، روز ها از مدینه بیرون همیرفت و در مقابر شهدا چندان که خواست می گریست ، آن گاه مراجعت می فرمود ، و دیگر على بن الحسين علیه السلام بیست سال و اگر نه چهل سال بر حسین علیه السلام بگریست ، و هرگز طعامی در نزد آن حضرت نگذاشتند الا آن که آغاز گریستن فرمود، غلام آن حضرت عرض کرد جان من فدای تو باد ، ای پسر رسول خدا بر تو می ترسم كه هلاك شوى،
﴿قالَ : إِنما أَشكُوا بَني و حُزْنِي إِلَى اللهِ ، و أَعْلَمُ مِنَ اللهِ ما لا تَعْلَمُونَ إنّي ما أَذكُرُ مَصْرَعَ بَنِي فَاطِمَةَ إِلَّا خَتَقَتْني لِذلِكَ عَبْرَةٌ﴾.
فرمود : همانا بث شکوای خویش را بسوی خدا می برم ، و من می دانم چیزی را که شما نمی دانید ، و هرگز به خاطر نمی آورم قتلگاه فرزندان فاطمه را جز این که گریه گلوگاه مرا فشار می دهد ، در امالی صدوق نیز این حدیث بدین گونه مسطور است ، ، و دیگر در امالی شیخ سند بابن عباس منتهی می شود می فرماید گاهی که رسول خدای خواست از جهان بیرون شد، گریستنی سخت همی فرمود چند که آب چشمش از لحیه مبارکش در گذشت عرض کردند یا رسول الله این گریه چیس به چیست؟
﴿فَقالَ : أَبكيِ لذّرِّيَّتي و ما نَصْنَعُ بِهِمْ شِرارُ أُمِّي مِنْ بَعْدي ، كأَنّي بِفاطِمَةَ بِنتي و قَدْ ظُلِمَت بَعْدي و هِيَ تُنادي يا أَبَتاه يا أَبَتاه فَلا يُعينُها أَحَدُ مِن أمَّتي﴾ .
فرمود: بر فرزندان خود می گریم از آن ظلم و ستم که شریران امت می کنند با ایشان ، گویا می بینم فاطمه دختر خود را که بعد از من مظلوم و ستم رسیده همی فریاد می کند، یا ابتاه یا ابتاه و هیچکس از امت او را اعانت نمی کند ، فاطمه
ص: 167
این کلمات را بشنید و آغاز گریستن نهاد ،
﴿فَقالَ رَسُولُ اللهِ صَلی اللهِ عَلَیهِ وَ الهِ وَ سَلَم : لا تَبكينَ يا بُنَيَّةُ ، فَقَالَتْ لَسْتُ أَبكي لِما يُصْنَعُ بي، مِنْ بَعْدِكَ ، ولكِني أَبكي لِفَراقِكَ يا رَسُولَ اللَّهِ ، فَقَالَ لَها أَبشري يا بنتَ مُحَمَّدٍ بِسُرْعَةِ الِّلحاقِ بي ، فَإِنَّكِ أَول مَنْ يَلْحَقُ بِي مِنْ أَهلِ بَيتي﴾ .
رسول خدا فرمود : گریه مکن ای دختر من عرض کرد نمی گریم از آن ستم که بعد از تو بر من روا خواهند داشت ، بلکه از فراق تو می گریم فرمود : بشارت باد تو را ای دختر محمد صلى الله عليه و اله و سلم که زود با من پیوسته می شوی و تو اول کس باشی از اهل بیت من که با من پیوسته می شود، و دیگر در قصص الانبیاء صدوق باسناد خود از ابن عباس حدیث می کند که فاطمه علیها السلام در مرض موت بر رسول خدای در آمد مدت حياة فاطمه علیها السلام بعد از پیغمبر صلى الله عليه و اله و سلم
﴿فَقالَ صَلی اللهِ عَلَیهِ وَ الهِ وَ سَلَم: نعيتُ إلى نَفْسِي ، فَبَكَتْ فاطِمةُ ، فَقالَ لَها : لا تَبْكِينَ ، فَإِنَّكِ عمال لا تنكتينَ مِنْ بَعْدِى إِلَّا إِثْنَين و سَبْعِينَ يَوْماً و نِصْفَ يَوْمٍ ، حَتَّى تُلْحَقِي بي و لا تُلحَقينَ بي حَتّى تُتحَفيِ بِثِمارِ الجَنَّةِ ، فَضَحِكَتْ فَاطِمَةٌ﴾ .
رسول خدای فرمود: مرا بمرگ خبر داده اند ، فاطمه از اصغای این کلمه بگریست ، پیغمبر صلى الله عليه و اله و سلم فرمود: گریه مکن تو از پس من در دنیا نخواهی زیست مگر هفتاد و دو روز و نیم روز ، آن گاه با من ملحق می شوی ، و با من ملحق نمی شوی تا گاهی که تو را بمیوه های بهشت تحفه آورند، پس فاطمه شاد شد و بخندید در کتاب خرائج از ابو عبدالله علیه السلام مسطور است
﴿إِنْ فاطِمَةَ مَكَتَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ خَمْسَةَ و سَبْعِينَ يَوما و كانَ دَخَلَها
ص: 168
حُزْنٌ شَديدٌ على أَبيها ، و كانَ جَبْرَئِيلُ يَأْنيها و يَطِيبُ نَفْسَها ، و يُخْبرُها عَنْ أَبيها مَكانَهُ في الجَنَّةِ ، و يُخْبِرُها ما يَكُونُ بَعْدَها فِي ذُرِّيَّتِها ، و كانَ عَلى يَكتُبُ ذلِكَ﴾ .
می فرماید : فاطمه بعد از رسول خدا هفتاد و پنج روز زندگانی داشت و در سوگواری پدر با حزنی شدید و اندوهی عظیم می زیست ، و جبرئیل بروی در می آمد و او را بتعزیت و تسلیت نوازشی می کرد و او را آرامشی می داد و مکان رسول خدا را در شرفات جنان و غرفات جنت آگهی می آورد و باز می نمود که بعد او فرزندان او را حال چه خواهد بود و امیر المؤمنین علی علیه السلام آن جمله را در قلم می آورد،
دیگر در تفسیر عیاشی مسطور است که داخل شد ام سلمه بر فاطمه و عرض کرد ای دختر رسول خدا چگونه صبح کردی شب دوشین را ؟
﴿قالَت: أَصْبَحْتُ بَينَ كَمَدٍ و كَرْب ، فُقِدَ النَّبي و ظُلِمَ الوَصيُّ ، هَتَكَ وَ اللهِ حِجابهُ مَنْ أَصبحت إمامَتُهُ مُقْتَبِضَةٌ عَلى غَيْرِ ما شَرَعَ اللهُ فِي التَّنْزِيلِ، وَ سَنهَا النَّبِيُّ صَلی اللهِ عَلَیهِ وَ الهِ وَ سَلَم في التأويل ، وَ لَكِنّها أَحْقادٌ بَدْريَّةٌ و تَراتُ أُحدِيَّةٌ ، كانتْ عَلَيْها قُلُوبُ النِّفاقِ مُكْتَمِنَةٌ لِإِمْكَانِ الوِشَاةِ ، فَلَمَّا اسْتَهْدِفَتْ وَ الأمْرُ أُرْسِلَتْ عَلَيْنا شَبابيبُ الآثارِ مِن نَخيلَةِ الشِّفاقِ ، فَيُقْطَعُ و تَرُا الْإِيمانِ مِنْ فَى صُدُورِها ، و لَبِئْسَ عَلى ما وَعَدَ اللهُ مِنْ حِفْظِ الرِّسالَةِ ، و كَفالَةِ الْمُؤْمِنِينَ أَخْرَزُوا عايَدْتَهُمْ غُرُورَ الدُّنْيا بَعْدَ أنتِصارٍ، مِمَّنْ فَتَكَ بآبائِهِمْ فِي مَواطِنِ الكَرْبِ و مَنازِلِ الشَّهَادَاتِ﴾ .
فرمود : صبح کردم میان حزن شدید و اندوه عظیم ، مفقود شد پیغمبر صلى الله عليه و اله و سلم
ص: 169
و مظلوم شد وصی او ، سوگند با خدای بدرید حجاب حشمت او را کسی که امامت و خلافت او مقبوض و مغصوب بود ، بیرون حکم خدا در تنزیل و سنت پیغمبر در تاویل همانا کینه توزی (1) بدر و خونخواهی کشتگان احد در سویدای قلوب نفاق آمیز و خاطر فتنه انگیز ایشان مکنون و محفوظ بود، گاهی که تیر تمنای ایشان برنشان آمد زه ایمان از کمان قلب قطع کردند و از ابر شقاق باران خونخواهی و نفاق بر ما روان داشتند، و حفظ رسالت سيد المرسلين و کفالت امور مؤمنین را پشت پای زدند، از پس آن که محفوظ داشتند فواید خویش را از غرور دنیا ، و نصرت کردند کسی را که در راه دین پدران ایشان را در منازل هایل از در تنبیه صیحه زد یا بقتل رسانید . همانا فاضل مجلسی می گوید من این حدیث را جز در نسخهٔ واحد ندیدم ، و چند که محرف و مصحف بود اصلاح نتوانستم ، لا جرم آن چه دیدم نگاشتم و من بنده نیز خلاصه از نگاشته او را ترجمانی کردم ، و در کتاب من لا یحضره الفقيه مسطور است که بلال بعد از رسول خدای در ادای اذان و اقامه اقدام نفرمود و گفت پس از پیغمبر از برای دیگر کس اذان نگویم ، يكروز فاطمه عليها السلام فرمود دوست می دارم که صوت مؤذن پدر خویش را اصغا نمایم ، چون این خبر را با بلال برداشتند تقدیم اذان نمود ، گاهی که بلال گفت: الله اکبر فاطمه خویشتنداری نتوانست نمود بهای های بگریست، و چون بانگ در داد که اشهدان محمدا صلى الله عليه و اله و سلم رسول الله فاطمه صحيه بزد و بروی در افتاد و مدهوش گشت ، مردمان گفتند ای بلال سخن كوتاه كن اينك فاطمه بسرای دیگر تحویل می دهد ، بلال دم فروبست گاهی که فاطمه با خویشتن آمد فرمود چیست بلال را که اذان خود را بپایان نمی برد بلال عرض کرد ای سیده من بر تو می ترسم بیم دارم که چون بانگ مرا اصغا فرمائی بجهان دیگر تحویل نمائی ، مرا از این خدمت معفو دار ، و در بعضی از کتب مناقب مسطور است و اسناد آن بامیرالمؤمنین علی علیه السلام پیوسته می شود
ص: 170
﴿قالَ: غَسَلْتُ النَّبِيَّ في قَميصِه ، فَكانَتْ فَاطِمَةُ تَقُولُ أَرِنِي الْقَميصَ فَإِذا شَمَّتهُ عَلى عَلَيْها فَلَمّا رَأَيتُ ذلِكَ غَيَّبتُهُ﴾ .
امير المؤمنین علیه السلام می فرماید گاهی که رسول خدای را در پیراهن او غسل دادم فاطمه گفت : آن پیراهن را می خواهم دیده باشم ، بگرفت و ببوئید و مغشيا عليها در افتاد ، لاجرم آن پیرهن را مخفی بداشتم، و در کتاب امالی صدوق سند بابن عباس پیوسته می شود می فرماید که رسول خدا خبر داد ما را بظلم و ستمی که بعد از آن حضرت بفاطمه عليها السلام روا داشتند،
﴿قالَ : و أَمّا ابنتي فاطِمَةً فَإِنْها سَيِّدَةُ نِساءِ العَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ ، وَ هِيَ بَضْعَةٌ مِنّي وَ هِيَ نُورُ عَيْنِي وَ هِيَ ثَمَرَةُ فُؤادِي ، وَ هِيَ رُوحِيَ التي بين جنبى ، و هِيَ الحَوْراءِ الإِنْسِيَّةُ، مَتى قامَتْ في مِحْرابها بَينَ يَدَى رَبِّهَا جَلْ جَلالُهُ زَهَرَ نُورُها لِمَلائِكَةِ السَّماءِ ، كَما يَزْهَرُ نُور الكَواكِب لِأَهْلِ الْأَرْضِ ، وَ يَقُولُ اللهُ عَزْوَ جَلٌ لِمَلَائِكَتِهِ يا مَلائِكَتي انظُرُوا إِلى أَمَتي فاطِمَةَ سَيِّدَةِ إمائي ، قَائِمَةٌ بَينَ يَدَى ، تَرْتَعِدُ فَرائِصُها مِنْ خِيفَتِي ، فَقَدْ أَقبَلَتْ بِقَابِها على عِبادَتي ، أشهدُكُم أني قَدْ آمَنْتُ شيعتها مِنَ النّار ، و إنِّي لَما رَأَيْتُها ذَكَرْتُ ما يُصنَعُ بِها بَعْدي ، كأني بها وَ قَدْ دَخَلَ الذُّلُ بَيْتَها، وَ انهَتَكَتْ حَرْمَتُها و غُصِبَتْ حَقَّها ، و مُنِعَ
ص: 171
إِرْتُها و كَسِرَ جَبينها ، و أسْقِطَتْ جَنينُها ، و هِيَ تُنادي يا مُحَمداهُ فَلا تُجَابُ ، و تَسْتَغِيتُ وَ لا تُعَافُ، وَ لا تَرَالُ بَعْدِي مَحْزُونَةٌ مَكْرُوبَةٌ باكية تَتَذَكَّرُ إِنقِطاعَ الوَحْيِ عَنْ بَيْتِها مَرَّةً ، و تَتَذكَّرُ فِراقي أخرى ، و تَسْتَوْحِسُّ إِذا جَنَّهَا اللَّيْلُ لِفَقْدِ صَوْتِيَ الَّذِي كَانَتْ تَسْتَمِعُ إِلَيْهِ ، إِذا تَهَجَّدَتْ بِالقُرْآنِ ثُمَّ تَرَى نَفْسَها ذَلِيلَةٌ بَعْدَ أَنْ كَانَتْ فِي أَيَّامٍ أَبيها عَزِيزةً فَعِنْدَ ذلِكَ يُؤْنِسُهَا اللهُ تَعَالَى ذِكْرُهُ بِالْمَلائِكَةِ فَنَادَتها بِما نادَت بِه مَرْيَمَ بنتَ عِمْرانَ ، فَتَقُولُ : يا فاطِمَةُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَ طَهْرَكِ وَ اصْطَفَاك على نِساء العالَمينَ، يا فاطِمَةُ اقْتَني لِرَبِّكِ وَ اسْجُدِي وَ ارْكَعِي مَعَ الرّاكمينَ ثُمَّ يَبْتَدِى بِهَا الْوَجَعُ فَتَمْرِضُ فَيَبْعَثُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْها مَرْيَمَ بنتَ عِمْرانَ تُمَرِّضُها و تُونِسُها في عِلْتِها، فَتَقُولُ عِنْدَ ذَلِكَ يَارَبِّ إِنِّي قَدَّسَيْتُ الحَيوةَ و تَبَرَّمْتُ بأهل الدُّنْيا ، فَأَلْحِقْني أبي فَيُلْحِقُهَا اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ بي ، فَتَكُونُ أَوَّلَ مَنْ يَلْحَقْني مِنْ أَهْلِ بَيْنِي ، فَتَقَدَّمَ عَلَى مَحْرُونَةٌ مَكْرُوبَةٌ مَغْمُومَةً مَغْصُوبَةٌ مَقْتُولَةً﴾ .
رسول خدا فرمود : فاطمه دختر من سیده زنان عالمیان است ، از مبتداء تا منتهای آفرینش و فاطمه پارۀ از گوشت من و نور چشم من و میوه دل من ، و جان من در تن منست ، و فاطمه حوراء انسیه است، گاهی که در محراب خویش در حضرت خداوند ایستاده می شود نور جمال او فریشتگان را فروگیرد ، بدانسان که نور ستارگان آسمان زمین را خداوند جل جلاله فرماید و فریشتگان را که ای
ص: 172
ملائكة من نگران شوید بسوی کنیز من فاطمه که سیده كنيزان منست اينك در حضرت من ايستاده و از خوف وخشيت من رعدتی در فرایس او افتاده و بدستیاری عبادت من قربت می جوید بحضرت من هم اکنون شما را گواه می گیرم که من شیعت او را از آتش دوزخ ایمن ساختم رسول خدای می فرماید گاهی که فاطمه را می نگرم فرایاد می آورم ستمی که بعد از من با او روا خواهند داشت گویا با فاطمه حاضرم ، و می نگرم که ظلم و ذلت داخل سرای او می شود ، و پاره پاره می گردد حجاب حرمت او مغصوب می افتد حق او و بازداشته می شود ارث او و شکسته می شود جبین او و ساقط می گردد جنین او و فریاد می کند یا محمداه و استغاثه می کند ، و کس بفریاد او نمی رسد همواره بعد از من محزون و مغموم و گریان خواهد زیست، از جانبی از انقطاع وحی از سرای او غمنده است ، و از طرفی در سوگواری و حرمان من آزرده است ، بر وی وحشت و دهشت فرو می آید ، گاهی که تاریکی شب او را فرو می گیرد و هنگام تهجد و قرائت قرآن شنوای صوت من نیست ، لاجرم خود را ذلیل می بیند از پس آن که در ایام زندگانی پدر عزیر بوده این وقت خداوند انیس فاطمه می فرماید فریشتگان را تا او را ندا در می دهند ، چنان که مریم بنت عمران را و می گویند ای فاطمه همانا خداوند برگزید تو را و پاکیزه ساخت و از تمامت زنان عالمیان گزیده تر داشت، هان ای فاطمه خدای را عبادت کن و تقدیم رکوع و سجود فرما با راکعین این ببود تا فاطمه مریض گشت پس خداوند مریم دختر عمران را از برای پرستاری او مبعوث ساخت ، و در مرض آن حضرت انیس او بود این وقت فاطمه علیها السلام عرض کرد ای پروردگار من مرا ازین زندگانی با اهل دنیا سامتی (1) بزرگ و ضجرتی عظیم فرو گرفته همی خواهم که با پدر خویش پیوسته شوم ، پس خداوند مسئلت او را با اجابت مقرون داشت و اوست اول کس از اهل بیت من که با من ملحق می شود، پس می آید بنزد من در حالتی که محزونست و مكروبست ، و مغموم است و مغصوبست و مقتول.
ص: 173
﴿فَأَقُولُ : عِنْدَ ذَلِكَ اللهُم العَنْ مَنْ ظَلَمها ، و عاقِبْ مَنْ أَغْضَبَها ، و ذَللْ مَنْ أَذَلَّها ، و خَلَّدْ في النّارِ مَنْ ضَرَبَ جَنْبَيْها حَتى أَلْقَتْ وَلَدَها ، فَتَقُولُ الْمَلائِكَةُ عِنْدَ ذلِكَ آمينَ﴾ .
رسول خدا می فرماید این وقت می گویم ای پروردگار من دور کن کسی را که ستم کرد فاطمه را و عذاب کن کسی را که بخشم آورد او را ، و ذلیل کن کسی را که ذلیل ساخت او را، و مخلد در دوزخ بدار کسی را که آسیب زد بچه او را که در مشیمه داشت تا از زهدان بیفکند ولد خود را ، این وقت فریشتگان همه آمین گفتند ، و دیگر در امالی صدوق سند جابر بن عبدالله پیوسته می شود.
﴿قالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ يَقُولُ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ قَبْلَ مَوْتِهِ بِثَلاث سَلامُ اللهِ عَلَيْكَ أَبَا الرِّيحانَتَينِ ، أوصِيكَ بِرَيْحَانَتَيْ مِنَ الدُّنْيا ، فَمَنْ قَليلٍ يَنْهَدُّرُ رُكَنَاكَ وَ اللَّهُ خَلِيفَتِي عَلَيْكَ ﴾ .
جابر بن عبدالله می گوید سه روز قبل از آن که پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم وداع جهان گوید ، روی با علی علیه السلام آورد و فرمود سلام خدای برتو باد ای پدر دو ریحانه من وصیت می کنم تو را در حق ایشان در دنیا و زود باشد که دو رکن تو خراب مي شود ، و خدا خليفه من است برتو ، چون رسول خدا وداع جهان گفت على علیه السلام فرمود این رکن نخستین بود که رسول خدا خبر داد ، و که رسول خدا خبر داد ، و چون فاطمه بسرای دیگر
تحویل کرد فرمود اینست رکن ثانی که رسول خدا فرمود.
در کتاب کافی مسطور است که از علم جفر سئوال کردند از ابی عبدالله علیه السلام «فقال هو جلد ثور مملو علماً».
ص: 174
فرمود : پوست گاویست آکنده از علم ، راوی عرض کرد پس جامعه کدام است
﴿قالَ : تِلْكَ صَحِيفَةٌ طُولُها سَبْعُونَ ذِرَاعًا فِي عَرْضِ الْأَديم ، مِثْلُ فَخِذِ الفالج فيها كلُّ ما يَحْتاجُ النَّاسُ إِلَيْهِ ، وَ لَيْسَ قَضِيَّةٌ إلا و هِيَ فِيها حَتَّى أَرْشِ الخَدْشِ، قَالَ : فَيُصْحَفُ فَاطِمَةَ ، قَالَ فَسَكَتْ طَويلاً ثُمَّ قَالَ إنَّكُمْ لَتَبْحَثُونَ عَمَّا تُرِيدُونَ ، و عَماً لا تُرِيدُونَ ، إِنْ فَاطِمَةَ مَكَتَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ خَمْسَةَ و سَبْعِينَ يَوْماً ، و كانَ دَخَلَها حُزْنٌ شَديدٌ عَلى أَبيها و كانَ جَبْرَئِيلُ يَأْتيها فَيُحْسِنُ عَزاها عَلى أَبيها ، و يَطيبُ نَفْسَها و يُخبرُها عَنْ أَبيها ، و مَكانِه و يُخبرُها بما يَكُونُ بَعْدَها في ذُرِّيَّتِها و كانَ علىُّ يكْتُبُ ذَلِكَ فَإذا مُصْحَف فاطِمَةَ﴾ .
صادق آل محمد فرمود : جفر جامعه صحیفه ایست که هفتاد ذراع در ازای آنست ، در عرض چرمی همانند ران شتر دوکوهانه در هر بایستی (1) که مردمان راست ، و هر قضيه نازله و هر احدوثه (2) هایله را حاوی و حامل است ، حتی ارش خدش، (3) راوی سؤال کرد از مصحف فاطمه ، پس ساعتی خاموش نشست آن گاه فرمود همانا شما کاوش می کنید از چیزی که اراده می کنید ، و از چیزی که اراده نمی کنید ، همانا فاطمه بعد از رسول خدا هفتاد و پنج روز زندگانی داشت ، و سخت محزون و مكروب مي ريست ، و جبرئيل بنزديك او مي آمد ، و او را به نیکوتر وجهی
ص: 175
تعزیت و تسلیت می گفت ، و او را از مکانت و مکان رسول خدا آگهی می داد ، و نیز او را خبر می داد از آن چه بعد از او بر فرزندان او فرود می آید ، و علی علیه السلام آن جمله را مکتوب می کرد ، این است مصحف فاطمه
در تفسیر فرات بن ابراهيم ، سند با بن عباس منتهی می شود ، می فرماید: از امير المؤمنين على علیه السلام شنیدم که فرمود یک روز رسول خدا بر فاطمه در آمد ، و او را سخت غمنده و حزین یافت ،
﴿فَقالَ لَها : ما حَزَنَكَ يا بُنَيَّةُ ، قالَتْ : يا أَبَةَ ذَكَرْتُ المَحْشَرَ و وُقوفَ النَّاسِ عُراةٌ يَوْمَ القِيمَةِ ، قَالَ : يَا بُنَيَّةُ إِنَّهُ لَيَوْمَ عَظيم ، وَ لكِن قَدْ أَخْبَرَنِي جَبْرَئِيلُ عَنِ اللَّهِ إِنَّهُ قالَ أَوَّلُ مَنْ تَنْشَى عَنْهُ الْأَرْضُ يَوْمَ القِيمَةِ أَنَا ، ثُمَّ أبي إِبْرَاهِيمُ ، ثُمَّ بَعْلُكَ عَليُّ بنُ أَبي طالِبٍ ، ثُمَّ يَبْعَثُ اللَّهُ إِلَيْكِ جَبْرَئِيلَ فِي سَبْعِينَ أَلْفَ مَلَكَ ، فَيُضْرَبُ عَلَى قَبْرِكِ سَبْعُ قَبَابٍ مِنْ نُورٍ ، ثُمَّ يَأْتيك إسرافيلُ بِثَلَاثَ حَلَلٍ مِنْ نُورٍ ، فَيَقِفُ عِنْدَ رَأْسِكِ فَيُناديك يا فاطِمَةُ بِنتُ فاطِمَةُ بِنتُ مُحَمَّدِ قومي إلى مَحْشَرِك ، فَتَقُومِنَ آمِنَةٌ رَوْعَتُكِ (1) مَسْتُورَةٌ عَوْرَتُكِ ، فَيُناوِلُك إسرافيل الحُلَلَ فَتَلْبَسينَها و يَأْتِيكِ زُوقائيلُ بِنَجِيبَةٍ مِنْ نُورٍ زِمَامُها مِنْ لُوْ أَوْ رَطْبٍ عَلَيْهَا مِحَفِّةٌ مِنْ ذَهَب فَتَرْكَبِينَها ، و يَقُودُ رُوقائيلُ زِمَامِها و بَينَ يَدَيْكِ سَبْعُونَ أَلْفَ
ص: 176
مَلَكَ بِأَيْدِيهِمْ أَلْوِيَةُ (1) التَّسبيح ، فَإِذَا جَدْ بِكِ السِّيْرُ اسْتَقْبَلَتْكِ سَبْعُونَ أَلْفَ حَوْراءَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالنَّظَر إِلَيْكِ ، بِيَدِ كُلِّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ مَجمَرَةٌ مِن نُورٍ يَسْطَعُ مِنْها ريحُ العُودِ مِنْ غَيْرِ نَارٍ ، و عَلَيْهِنَّ أَكاليلُ الجَوْهَرِ مُرَصِّعٌ بِالزَّيَرْجِدِ الْأَحْضَرِ ، فَيَسِرْنَ عَنْ يَمِينِكَ فَإِذَا سِرْتِ مِثْلَ الَّذِي سِرْتِ مِنْ قَبْرِكِ إِلى أَنْ لَقِينَكَ إِسْتَقْبَلَتْكَ مَرْيَمُ بِنتُ عِمْرَانَ فِي مِثْلِ مَنْ مَعَكِ مِنَ الحُورِ ، فَتُسَلَّمُ عَلَيْكِ فَتُسِيرُ هِيَ وَ مَنْ مَعَها عَنْ يَسَارِكِ تَسْتَقْبلُكِ أُمَّكِ خَديجَةُ بنتُ حَوَيلَدٍ أَوَّلُ الْمُؤْمِنَاتِ بِاللهِ وَ رَسُولِه، و مَعَها سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَك بِأَيديهِم الوِيَةُ التَّكبير ، فَإِذَا قَرَبَتِ مِنَ الجَمْعِ إسْتَقْبَلَتْكِ حَوَاهُ في سَبْعِينَ أَلْفَ حَوْراً و مَعَهَا آيَةُ بِنْتُ مَزاحِمٍ فَتَسِيرُ هِيَ و مَنْ مَعَها مَعَكِ﴾ .
یعنی : رسول خدا فرمود : ای دختر من چرا چندین اندوهگین و غم اندوزی، عرض کرد ای پدر فرایاد آوردم قیامت را و اقامت مردم را در آن موقف عریان و برهنه تن ، رسول خدا فرمود عظیم روزیست روز قیامت لکن مرا جبرئیل از جانب خدای آگهی آورد که اول کسی که دوامة قیامت را بشکافد ، و بیرون شود منم و از پس من پدرم ابراهیم خلیل علیه السلام ، آن گاه شوهر تو علی بن ابیطالب علیه السلام از پس آن خداوند عالم جبرئیل را بسوی تو رسول می فرستد با هفتاد هزار فریشته و بر فراز قبر تو هفت قبه از نور افراشته می کند ، پس اسرافیل در می رسد با سه حله نور ، و برفراز سر تو ایستاده می شود و ندا در می دهد که ای دختر محمد بر خیز و حاضر حوزه محشر شو ، پس تو با قلب آرمیده و عورت پوشیده بر پای می شوی
ص: 177
و آن حلل (1) نور را از اسرافیل گرفته در بر می کنی این وقت زوقائیل در می رسد و شتری از نور حاضر می کند که زمام آن از مروارید شاداب و هودجی بر پشتش از زرناب است ، پس سوار می شوی بر آن و زوقائیل زمام آن را می کشد و هفتاد هزار فریشته که همگان رآیت تسبیح بدست دارند از پیش روی تو روان می شوند و استقبال می کنند ترا هفتاد هزار حوراء ، و بنظاره تو شاد خواره می گردند و در دست هر يك مجمریست از نور که بی دستیاری نار بوی عود از آن بالا می گیرد و هر يك از آن حوراء تاجی مرصّع بجواهر مشعشع (2) بر سر دارد ، و از جانب یمیں همی روند ، و نیز مریم دختر عمران با هفتاد هزار حوراء ترا پذیره می شود و از جانب یسار تو روان می گردد ، و همچنان مادر تو خدیجه دختر خویلد که اول کس است از زنان که با خدا و رسول ایمان آورد با هفتاد هزار فریشته تو را تلقی می کند و در دست هر يك رایتی از تکبیر باشد ، چون با جميع نزديك آمدى حواء با هفتاد هزار حوراء باستقبال تو فرا رسد ، و آسیه بنت مزاحم با او باشد ، و همگان در خدمت تو روان گردند.
﴿فإذا تَوَسطَتِ الجَمْعُ و ذَلِكَ أَنَّ اللهَ يَجْمَعُ الخَلائِقَ فِي صَعِيدٍ واحِدٍ فَتَسْتَوِي بِهِمُ الْأَقدام ، ثُمَّ يُنادي مُنَادٍ مِنْ تَحْتِ الْعَرْشِ ، يَسْمَعُ الخَلائِقُ غُضُّوا أَبْصارَكُمْ حَتى تَجُوزَ فَاطِمَةُ الصِّدِّينَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ ، و مَنْ مَعَهَا ، فَلا يَنظُرُ إِلَيْكَ يَوْمَئِذٍ إِلَّا إِبْراهِيمُ خَلِيلُ الرِّحْمَنِ ، صَلَواتُ اللهِ و سَلامُهُ عَلَيْهِ، و عَليُّ بنُ أَبي طالِبٍ، و يَطْلُبُ آدَمَ حَوَاءَ فَيَراها مَعَ أُمِّكِ خَديجَةَ أَمامَكِ
ص: 178
ثُمَّ يُنصَبُ لَكِ مِنْبَرُ مِنَ النُّورِ فِيهِ سَبْعَ مَرافِي بَينَ المِرْقاةِ إِلى المِرْقاةِ صُفُوفُ المَلائِكَةِ بِأَيْدِيهِمْ أَلْوِيَةُ النُّورِ ، و يَصْطَف الحُورُ العينُ عَنْ يَمِينِ المِنبّرِ و عَنْ يَسَارِه ، و أَقْرَبُ النِّسَاءِ مَعَكِ عَنْ بَارِكِ حَوَاءُ وَ آسِيَةً ،فَإِذَا صِرْتِ فِي أَعْلَى الْمِنْبَرِ أَتَاكِ جَبْرَئِيلُ فَيَقُولُ لَكِ يا فاطِمَةُ سَلي حاجَتَكِ
فَتَقُولِينَ يا رَبِّ أَرِنِي الحَسَنَ وَ الحُسَينَ ، فَيَأْتيانك و أوْداجُ (1) الْحُسَينِ تَشْخَبُ (2) دَماً ، و هُوَ يَقُولُ : يا رَبِّ خُذْ لِي اليَومَ حَقّي ممنْ ظَلَمَني فَيَغضِبُ عِنْدَ ذَلِكَ الجَلِيلُ و يَغْضِبُ لِغَضَبِهِ جَهَنَّمُ وَ الْمَلَائِكَةُ أَجْمَمُونَ فِرُ جَهَنَّمَ عِنْدَ ذَلِكَ زَهْرَةً ثُمَّ يَخْرُجُ فَوْج مِنَ النَّارِ ، و يَلْتَقِط قَتَلَةَ الحُسَين و أَبنائَهُم ، و أَبناءَ أَبنائِهم ، و يَقُولُونَ يَا رَبِّ إنا لا تَحْضُرُ الحُسَينَ ، فَيَقُولُ اللَّهُ لِزَبانِيَةِ جَهَهُم خُذُوهُمْ بِسِيماهُم بِزُرِّقَةِ الْأَعْيُنِ ،و سَوادِ الوُجُوهِ خُذُوا بِنَوَاعِيهِمْ ، فَأَلْقُوهُمْ فِي الدَّرَكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ فَإنهُمْ كَانُوا أَشَدَّ عَلى أَوْلِيَاء الحُسَيْنِ مِنْ آبَائِهِمُ الَّذِينَ حَارَبُوا الْحُسَيْنَ فَقَتَلُوهُ.﴾
چون فاطمه علیهاالسلام در میان جمع در آید خداوند مردمان را در یک جا مجتمع دارد ، و ایشان حشمت ترا ای فاطمه بر پای شوند ، و منادی از تحت عرش مردمان را ندا در می دهد، که چشم های خود را فرو پوشید تا فاطمه دختر محمد و آنان که با او عبور می دهند در گذرند و نگران نمی شوند در تو ای فاطمه مگر
ص: 179
ابراهيم خليل ، علیه السلام و علی بن ابیطالب علیه السلام و طلب می کند آدم صفی حوا را ، و می بیند او را با مادر تو خدیجه در پیش روی تو ، آن گاه نصب می کنند از برای تو منبری از نور و آن را هفت پایه و از هر پایه تا پایهٔ دیگر فریشتگان بر صفند و هر يك را علمی از نور در دست است و همچنان حور العین از یمین و یسار منبر رده (1) راست می کنند ، و در یسار تو نزدیک تر با تو از زنان حوا و آسیه خواهد بود ،و چون بر فراز منبر شوی جبرئیل در می رسد و می گوید ای فاطمه حاجت خویش را بخواه ، تو عرض می کنی که ای پروردگار من حسن و حسین را با من نمودار کن ایشان را می آورند در حالتی که خون از رگ های گلوی حسین جریان دارد ، آن حضرت عرض می کند ای خدای من امروز حق مرا از آنان که با من ظلم کردند ماخوذ دار ، پس خداوند قادر قاهر بخشم می آید و از خشم او جهنم و فرشتگان بجمله خشمگین می گردند ، این وقت جهنم نفسی در از بر می کشد و زبانه های آتش گرو ها گروه فراز می آید، و چنانکه مرغان دانه بر چینند ، قاتلان حسين و فرزندان ایشان و فرزند زاده های ایشان را در میر باید ، اولاد آن جماعت عرض می کنند ای پروردگار ما حاضر نبودیم در جنك حسين علیه السلام از سترات (2) خطاب مي رسد بملك دوزخ که بگیرید ایشان را بسیمای ایشان که ازرق چشم و سیاه چهره اند ، و ماخوذ دارید مو های پیشانی ایشان را، و در افکنید بفرودترین در کات جهنم اگر این جماعت در آن گیر و دار حاضر بودند از پدران خود شدیدتر بودند ، در مقاتلت و مبارزت حسین علیه السلام.
﴿ثُمَّ يَقُولُ جَبْرَئِيلُ يا فاطِمَةُ سَليْ حَاجَتَكَ ، فَتَقُولِينَ يا رَّبِّ شيعَتي ، فَيَقُولُ اللَّهُ قَدْ غَفَرْتُ لَهُمْ ، فَتَقُولِينَ يا رَبِّ شِيعَةَ وُلدي فَيَقُولُ اللَّهُ قَدْ غَفَرْتُ لَهُمْ، فَتَقُولِينَ يا رَبِّ شِيعَةَ شِيعَتِي فَيَقُولُ اللَّهُ انْطَلِقي ، فَمَنِ اعْتَصَمَ بِكِ فَهُوَ مَعَكِ فِي الْجَنَّةِ ، فَعِنْدَ ذَلِكَ يَوَدُّ الْخَلائِقُ أَنَّهُمْ كَانُوا فَاطِمِينَ،
ص: 180
فَتَسيرينَ و مَعَكِ شِيعَتُكِ و شيعَةٌ وُ لدِكِ و شيعَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ آمِنَةً رَوْعَاتُهُمْ،مَسْتُورَةٌ عَوْراتُهُمْ قَدْ ذَهَبَتْ عَنْهُمُ الشَّدائِدُ ، و سَهُلَتْ لَهُمُ المَوارِدُ ،يَخافُ النَّاسُ وَ هُمْ لا يَخافُونَ ، و يَظْمَ النَّاسُ وَ هُمْ لَا يَظْمَاوُنَ ، فَإِذا بَلَفْتِ بَابَ الْجَنَّةِ تَلَفْتُكِ إِثْنَا عَشَرَ أَلْفَ حَوْراءَ ، لَمْ يَتَلَقِينَ أَحَداً قَبْلَك ، و لا يَتَلَقِينَ أَحَدا كانَ بَعْدَكَ بِأَيْدِيهِمْ حِراب مِنْ نُورٍ ، نجائِبَ مِنْ نُورٍ رَحَائِلُها مِنَ الذَّهَبِ الْأَصْفَرَ وَ الْيَاقُوتِ ، أَزْمِّتُها مِنْ لُؤلُؤٍ رَطبٍ ، عَلى كُلِّ نَجيبٍ نَمرِقَةٌ مِنْ سُنْدُسٍ مَنْضُودٍ ، فَإِذا دَخَلْتِ الجَنَّةَ تُبَاشِرُ بِكِ أَهْلُها ، و وُضِعَ لِشِيعَتِكِ مَوائِدُ مِنْ جَوْهَرِ عَلَى أَعْمُدَةٍ مِنْ نُورٍ ، فَيَأْكُلُونَ مِنْهَا وَ النَّاسُ فِي الْحِسابِ وَ هُمْ فِيمَا اشتَهَتْ ، أنفُسُهُمْ خَالِدُونَ ، و إِذِ اسْتَقَرٌ أَوْلِيَاء اللهِ فِي الْجَنَّةِ زارَكَ آدَمُ ، وَ مَنْ دُونَهُ مِنَ النَّبِيِّنَ و إِنْ فِي بَطْنانِ الفِرْدَوْسِ لُؤْلُوَّتَانِ مِنْ عِرْقِ وَاحِدِ ، لُؤْلُوةٌ بَيْضاء و لُوْلُوَّةٌ صَفْراءُ ، فيهما قُصُورٌ وَ دُور في كُلِّ واحدَةِ سَبْعُونَ ألْفَ دارٍ ، فَالْبَيْضَاءِ مَنازِلُ كنا ، و لشيعَتِنا وَ الصِّفْراءِ مَنازِلُ لِإِبْراهیمَ و آلِ إِبْراهِيمَ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ ، و قالَت يا أَبَتِ فَما كنتُ أحِبُّ أَنْ أَرى يَوْمَكَ ، و أَبْقَى بَعْدَكَ ، قَالَ : يَا ابْنَتِي لَقَدْ أَخبَرَنِي جَبْرَئِيلُ عَنِ اللَّهِ أَنَّكِ أَوَّلُ مَنْ تَلْحَقْني مِنْ أَهْلِ بَيْتِي ، فَالْوَيْلُ كُلَّهُ لِمَنْ ظَلَمَكِ وَ الْفَوزُ الْعَظِيمُ لَمَنْ نَصَرَكِ﴾ .
ص: 181
دیگر باره جبرئیل عرض کرد ای فاطمه حاجت خویش را از خداوند بخشایش گر خواستار باش فاطمه عرض کردای پروردگار من شیعت مرا مورد رحمت فرمای خداوند فرمود معاصی ایشان را معفو داشتم ، عرض کرد شیعیان فرزندان مرا فرمود از گناه ایشان در گذشتم، عرض کرد شیعیان شیعه مرا فرمود از بازپرس رها دادم و آن کس که در دامن تو لای تو چنگ در می زند با تو در جنت جای می کند، این زمان مردمان دوست می دارند که از شیعیان فاطمه باشند.
هان ای فاطمه تو روان می شوی و در ملازمت تو است شیعت تو و شیعت فرزندان تو و شیعت امیر المؤمنین، در حالتی که مهجور است روعت (1) ایشان و مستور است عورت ایشان، از شدائد عظیم جسته، و از موارد وخیم بسهولت رسته ، مردمان همه در خشیت و بیماند و ایشان در نعمت و نعیم ، مردمان همه از عطش در عنا (2) و عذابند، و ایشان از زلال رحمت سیرابند.
هان ای فاطمه گاهی که فرا رسیدی بباب جنت پذیره (3) می کند ترا دوازده هزار حوراء ، که پذیره قبل از تو نکرده اند دیگران را و پذیره نخواهند کرد بعد از تودیگری را ، و در دست ایشان حربه های نور است ، و سوارند بر شتران نور رحل و پالان این شتران از زرناب است ، و یاقوت شاداب ، و زمام ایشان از مروارید غلطان است و بر هر شتری مسندی از سندس گسترده است.
هان ای فاطمه چون در می آئی بجنت شاد می شوند از دیدار تو اهل بهشت ،و از برای شیعیان تو خوان (4) مائده می گذارند بر عمود های نور و ایشان بخوردنی می پردازند ، و دیگر مردم گرفتار حساب و بازپرس اند و ایشان در آن چه می خواهند قادرند و دسترس دارند ، و گاهی که اولیای خدای در جنت جای می کنند آدم صفی علیه السلام و دیگر پیغمبران بزیارت تو می شتابند ، همانا در بطنان (5) فردوس دو مروارید تابناك است از عرق واحد ، یکی سفید گونه و دیگری زردفام (6)
ص: 182
و هر يك حاوى قصر ها و خانه هایند در هر یکی هفتاد خانه است آن سفید گونه منازل ما و شيعيان ما خواهد بود ، آن زر دفام مقام ابراهیم و آل ابراهیم است ، فاطمه عرض کرد ای پدر دوست نمی دارم که روز بازپسین ترا دیدار کنم و بعد از تو بمانم ، فرمود ای دختر من جبرئیل مرا از خداوند خبر آورد که از اهل بیت من اول کس تو باشی که با من ملحق شوی همانا ویل و وای از برای آن کس است که ترا ستم و ظلم نماید ، وفوز و فلاح خاص آن کس که ترا نصرت فرماید ، و در کتاب دلائل طبری سند بصادق آل محمد پیوسته می شود ،
﴿قالَ : لَا قُبض رَسُولُ اللهِ ما تَرَكَ إِلَّا التَقَلَيْنِ ، كِتابَ اللهِ و عِشْرَتَهُ أَهْلَ بَيْتِهِ ، و كانَ قَدْ أَسَرَّ إِلى فَاطِمَةَ أَنها لاحِقَةٌ بِه أَوَّلَ أَهْلِ بَيْتِه لَمُونَا ، قَالَتْ يَيْنا أَنا بَيْنَ النائِمَةِ وَ اليَقْطَانَةِ بَعْدَ وَفَاةِ أبي بأيامٍ، إِذْ رَأَيْتُ كانَ أَبي قَدْ أَسْرَفَ عَلَى ، فَلَمّا رَأَيْتُهُ لَمْ أَمْلِكُ نَفْسِي إِذَا نَادَيْتُ يَا أَبَتاهُ إنقَطَعَ عَنا خِيرُ السَّمَاءِ ، فَبَيْنا أَنَا كَذلِكَ إِذْ أَتَتْنِي الْمَلَائِكَةُ صُفُوفًا يُقْدِمُها مَلَكانِ ، حَتّى أَخَذاني فَصَدا بي إِلَى السَّمَاءِ ، فَرَفتُ رَأْسِي فَإِذا أَنَا بِقُصُورٍ مُشَيَّدَةٍ ، و بَساتينَ و أنهارٍ تَطْرِدُ و قَصْرِ بَعْدَ قَصْرٍ، و بُسْتَانِ بَعْدَ بُستانٍ ، و إِذًا قَدِ اطْلَعَ عَلَى مِنْ تِلْكَ الْقُصُورِ جَواري ، كأَنههُنَّ اللّعْبُ فَهُنَّ يَتَبَاشَرْنَ و يَضْحَكَنَ إِلَى وَ يَقُلْنَ مَرْحَباً بِمَنْ خُلِقَتِ الْجَنَّةُ ، و جَنَّةً، و يُخلِقْنا مِنْ أَجْلِ أَبيها ، فَلَمْ تَزِلِ المَلائِكَةُ تَصْعَدُ فِي حَتَّى أَدْخلونى إِلى دارٍ فيها قُصُور ، في كُلِّ قَصْرٍ مِنَ الْبُيُوتِ مَا لا عَيْن رَأَتْ ، و فيها مِنَ السُّدُسِ وَ الْإِسْتَبْرَقِ عَلى أَسِرِّةِ ، و عَلَيْها ألحاف مِن ألوانِ الحَريرِ وَ الدِّيباج
ص: 183
و آنِيَةُ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ ، و فيها مَوائِدُ عَلَيْهَا مِنْ أَلْوانِ الطَّعَامِ، و في تِلْكَ الجِنانِ نَهْرَةُ مُطْرِدُ أَشَدُ بياضاً مِنَ اللَّبَنِ ، و أَطَيبَ رائِحَةً مِنَ المِسْكِ الأذفَرِ، فَقُلْتُ لِمَنْ هذه الدار و ما هذا النَّهْرُ، فَقَالُوا هَذِهِ الدّارُ الفِرْدَوْسُ الأَعْلَى الَّذِي لَيْسَ بَعْدَهُ جَنَّةٌ ، و هِيَ دارُ أَبيكِ وَ مَنْ مَعَهُ مِنَ النَّبِيِّينَ ، و مَنْ أَحَبَّ اللهَ ، قُلْتُ : فَما هذَا النَّهْرُ ، قالُوا : هذَا الكَوْثَرُ الذي وَعَدَهُ أنْ يُعْطِيَهُ إِيّاهُ ﴾ .
می فرماید، وقتی رسول خدا وداع جهان گفت باز گذاشت در میان امت کتاب خدا و عترت رسول خداي را ، و فاطمه را شاد خاطر ساخت ، که تو اول کسی باشی از اهل بیت که با من پیوسته می شوی ، فاطمه می فرماید که روزی چند بعد از وفات پدر در میان خواب و بیداری رسول خدای را دیدار کردم، که مشرف بر من بود ، چون این بدیدم نتوانستم خویشتن داری کرد ، بیخودانه بانک در دارم که یا اتباه بعد از تو وحی منقطع گشت ، و خبر آسمان از ما بریده شد ، در این وقت صف های فریشتگان در رسیدند، و دو تن فریشته بر مقدمه بودند، بی توانی مرا در ربودند ، و بالا گرفتند و بسوی آسمان عروج دادند ، و من چون سر برداشتم خویشتن را در قصر های محکم و بستان های خرم و نهر های جاری دیدم، همانا قصری از پس قصری و بستانی از پس بستانی پدیدار بود ، در اینوقت از آن قصرها جماعتی از جواری نیکو جمال شادان و خندان بر من در آمدند و همی گفتند مرحبا بکسی که از برکت وجود پدر او بهشت آفریده شد ، و ما آفریده شدیم و همواره فریشتگان مرا صعود دادند ، چند که در سرائی در آوردند که حاوی قصور و هر قصری دارای بیوتی بود که هیچ چشمی انباز آن را دیدار نکرده ، و بر زبر سریر ها سندس و استبرق گسترده ، و از الوان حریر و دیباج زیر پوش ها افکنده و اوانی زر و سیم را در خان ها بطعام های گوناگون
ص: 184
آکنده، و در این فرخنده بهشت نهری از شیر سفیدتر ، و از مشك بويا تر جریان داشت گفتم این سرای جای کیست؟ و این نهر چیست ؟ گفتند این سرای فردوس فرازین است که برتر از آن بهشتی نیست، همانا این سرای خاص پدر تو محمد و آل او و پیغمبران و دوستان خدای است که با اویند گفتم ، این نهر بهر کیست گفتند این همان کوثر است که وعده فرموده است خداوند که با او عطا کند.
﴿قُلْتُ : فَأَيْنَ أبي ؟ قالُوا السّاعَةَ يَدْخُلُ عَلَيْكِ ، فَبَيْنا أَنا كَذَلِكَ إِذْ بَرَزَتْ لي قُصُورٌ هِيَ أَشَدُّ بياضاً و أَنْوَرُ مِنْ تِلْكَ ، و فُرُسٌ هِيَ أَحْسَنُ مِنْ تِلْكَ الْفُرُشِ ، و إِذا أَنَا بِفُرُشِ مُرْتَفِعَةٍ عَلى أُسرة ، و إِذًا أبي جالِسٌ عَلَى تِلْكَ الْفُرُش ، و مَعَهُ جَماعَةٌ فَلَا رَآنِي أَخذَنِي، فَضَني و قَبْلَ ما بَينَ عَينَيَّ ، و قالَ : مَرْحَباً بابنتي ، و أخذني و أَقْعَدَني في حِجْرِه ، ثُمًّ قالَ لي : يا حَبيبَتي أما تَرَينَ ما أَعَدَّ اللهُ لَكِ ، و ما تَقْدِمِينَ عَلَيْهِ ، فَأَراني قُصُوراً مُشْرِقات فيها أَلْوانُ الطَّرائف ، وَ الحُلِيِّ وَ الحُلَلِ ، و قالَ هذِه مَسْكَنُكِ و مَسْكَنُ زَوْجِكِ ، و وَلَدَيْكَ و مَنْ أَحَبِّكِ و أَحَبَّهُما ، و طيبي نَفْساً فَإِنَّكِ قادِمَةٌ عَلَيَّ إلى أَيامٍ ، قالَتْ : فَطَارَ قَلْي وَ اشْتَدَّ شَوْقي ، و انتَبَهَت مِنْ رَفْدَتِها صاحَت بي ، فَأَتَيْتُها و قُلْتُ لَهَا مَا تَشْتَكِينَ فَخَبَّرتني بِخَبَرِ الرُّؤْيا ، ثُمَّ أَخَذَتْ عَلَى عَهْدَ اللهِ و رَسُولِه أَنها إِذا تُوُفِّيَتْ لا أَعْلِمُ أحَداً إِلَّا أَمْ سَلَمَةَ زَوْجَةَ رَسُولِ اللهِ ، و أَمْ أَيْمَنَ ، و فِضَّةَ ، و مِنَ الرِّجالِ اِبنَيْها و عَبْدَ اللَّهِ بْنِ عَباسِ ، و سَلمانَ الفارِسيِّ ، و عَمّارَ بنَ ياسِرٍ ،
ص: 185
وَ المِقْدادَ ، و أَبَاذَّرٍ ، و حُذَيْفَةَ﴾ .
فاطمه می فرماید بعد از اصفای این کلمات گفتم کجا است پدر من ؟ گفتند هم در این ساعت در می رسد، ناگاه ظاهر شد از برای من قصوری که سفید تر و با بها تر بود از آن چه دیدار کردم ، و خویش را در کنار فرش هایی مرتفع نگریستم که بر سریر ها گسترده بود ، و پدرم رسول خدایرا دیدار کردم که بر فراز آن فرش ها نشسته و با او جماعتی حاضر بودند ، چون بسوی من نگریست مرا فراگرفت ، و بر سینه خود بچفسانید، و میان هر دو چشم مرا بوسه داد ، و مرا ترحيب و ترجیب فرمود ، و در کنار خود جای داد ، و فرمود ای محبوبه من نگران نیستی که خداوند اعداد چه نعمت ها کرده است، از برای تو و تو چه تقدیم کرده بر او پس بنمود مرا قصوری مشرق و تابناك كه حاوی انواع طرائف و حلى و حلل بود، فرمود این است مسکن تو و مسكن شوهر تو و مسکن فرزندان تو ، و مسکن آنان که ترا دوست دارند ، و دوستدار فرزندان تواند، خرم و خرسند بدار خویش را که پس از روزی چند با من پیوسته می شوی ، از این سخن قلب من بپرواز آمد و شوق من بزيادت شد ، و از خواب انگیخته شدم ، در حالتی که ترسناک بودم ، صادق آل محمد از امیر المؤمنين حکایت می کند که فرمود چون فاطمه از خواب برانگیخته شد ، مرا ندا در داد من بی توانی بنزد او رفتم و گفتم ترا چه افتاد ، مرا از خواب خویش آگهی داد ، و از من عهد بستد که بعد از وفات او هیچکس را آگهی ندهم مگر از زنان ام سلمه وام ایمن و فضه را و از مردان حسنین علیه السلام، و عبدالله بن عباس را ، و از اصحاب سلمان فارسی ، و عمار یاسر ، و مقداد اسود، و اباذر عفاری ، و حذيفه را .
فاضل مجلسی رضی الله عنه می فرماید: در کتب قديمه اصحاب این حدیث شریف را دیدم و در قلم آوردم، یک روز عایشه دختر طلحه بعد از وفات رسول خدا بر فاطمه زهرا درآمد و آن حضرت را گریان یافت، عرض کرد پدر و مادرم فدای تو باد آن چیست که ترا می گریاند ص: 186
﴿فَقالَت لَها : أَ تَسْأَلُنِي عَنْ هَنَةِ حَلْقَ بهَا الطَّائِرُ ، و حَفِي بِهَا السّائِرُ ،رُفِعَت إلَى السَّماءِ إِثراً ، و رُزِيَّتْ فِي الْأَرْضِ خَيْراً ، إِنْ فَعَيْفَ تَيْم ، و أَحَيْوَلَ عَدِي ، جَارَ يَا أَبَا الْحَسَنِ فِي السَّباقِ حَتَّى إِذا تَفَرِّيَّا بِالجِناقِ ،أَسَرّا لَهُ الشَّنَآنُ و طَوَيَاهُ الْإِعْلانَ ، فَلَا خَبَأَ نُورُ الدِّينِ و قُبِضَ النَّبِیُّ الأَمينُ نَطَقَا بِفَوْرِها، و نَفَتَا بِسَوْرِهِما ، و أدالَا فَدَكَ فيالها كَمْ مِنْ مَلَكَ مَلَكَ إِنَّهَا عَطِيَّةُ رَبِّ الْأَعْلَى لِلنَّجِيِّ الْأَوْلَى، وَ لَقَدْ نَعَلَيها لِلصَّبْيَةِ السَّواعِب عَنْ نَجْلِه و نَسلي، و إِنَّها لَبِعِلْمِ اللهِ و شَهادَةِ أَمينِهِ فَإِن انتَزَعا مِنِّي الباقة و مَنَعانيِ اللُّمْظَةَ فَأَحْتَسِبُها يَوْمَ الْحَشْرِ زُلْفَةٌ ، وَ لَيَجِدَنَّها اكِلُوها ساغِرَةَ حَمِيمٍ في لَظَّى جَحيمٍ﴾ .
فاطمه در پاسخ او فرمود: آیا سئوال می کنی از امر نکوهیده که مکتوب اخبار آن را مرغان بر افراختند و پراکنده ساختند و پیک ها و برید ها در ابلاغ خبر یا افزار ها (1) پاره کردند در آسمان این خبر سمر (2) گشت ، و در زمين اين سوك (3) مشتهر شد، همانا قحیف (4) قبيله تيم و احيول (5) طائفه ستم کردند ، با علی در مراهنه و سباق چند که گلوگاه ایشان تنگی گرفت بخناق کنایت از آن که چون ابابكر و عمر كفو امير المؤمنین علیه السلام نبودند و با او طریق مسابقت می سپردند ، ذلیل و زبون گشتند ، لاجرم، کید و کین خود را پوشیده داشتند ، این ببود تا نور دین مخفی شد و پیغمبر امین مقبوض گشت ، این وقت كمان لجاج و احتجاج را بزه
ص: 187
در کشیدند ، و دم زهر آمیز را بزیان اهل بیت در دمیدند ، و با غنج (1) و دلال فدک را مغصوب داشتند ، بشتابید ای قوم و شگفتی گیرید از غصب فدك ، چه بسیار کس كه مالك فدك شد ، و با او نپائید ازین پس نیز با هیچکس نباید ، همانا فدك عطیه خداوند است مر پیغمبر را و پیغمبر مرا بخشید از برای کودکان گرسنه که فرزندان او و نسل منند و این بحکم علم خدا و شهادت امین اوست ، پس اگر ابوبکر و عمر قطع کردند بلغۀ مرا و باز گرفتند خورش مرا احتساب خواهم جست در قیامت از در قربت ، و آنان که فدک را غصب کردند و از آن بهره بردند و خوردند خواهند خورد چرك و خون کرم اهل جهنم را در میان زبان های آتش در طبقات جهنم.
در کتاب خصال سند بعلی علیه السلام پیوسته می شود :
﴿قالَ : خُلِقَتِ الْأَرْضُ لِسَبْعَة بِهِمْ يُرْزَقُونَ ، وَ بِهِمْ يُنطَرُونَ ، وَ بِهِم يُنصَرُونَ ، أبُوذَرِّ ، و سَلْمانُ ، وَ المِقدادُ ، و عَمارُ ، و حُذَيْفَةٌ ، و عَبْدُ اللهِ بنُ مَسْعُودٍ، قَالَ : عَلى و أَنَا إمامُهُمْ، وَ هُمُ الَّذِينَ شَهِدُوا الصَّلوةَ عَلى فَاطِمَةَ﴾ .
می فرماید زمین و مردم روی زمین از برکت وجود هفت تن خلق شدند ، و قرين راحت و وسعت آمدند ، و بسبب ایشان همگی روزی می خورند ، و از برکت ایشان آسمان بر این جماعت می بارد ، و از برکت ایشان منصور می گردند ، و اسامی آن جماعت را بشمار گرفت، چنان که مرقوم شد ، آن گاه فرمود: امام ایشان منم و ایشانند که حاضر شدند و نماز بر فاطمه گذاردند ، فاضل مجلسى رحمة الله عليه می فرماید : این حدیث را در بعض از کتب بروایت ورقة بن عبدالله الازدی یافتم و بر نگاشتم ، می گوید چون موسم را هنگام برسید زیارت بیت الله الحرام را عزیمت درست کردم ، و طی طریق نمودم ، و حاضر مکه شدم ، در بین طواف جاریه دیدم که جمالی ملیح و کلامی فصیح داشت ، ناگاه ندا در داد و گفت :
ص: 188
﴿أَللهُم رَبِّ الْبَيْتِ الحَرامِ، وَ الحَفَظَة الكرام، و زَمْزَمَ وَ المَقام ، وَ المَشاعِرِ العِظامِ ، و رَبِّ مُحَمَّد خَيرِ الْأَنامِ، صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ و آلِهِ البَرَرَةِ الكِرامِ، أَنْ تَحْشُرَني مَعَ ساداتِي الطَّاهِرِينَ ، و أبنائِهِم الغُرِّ المُحَجَلِينَ ، المَيامِينَ ، أَلا فَاشْهَدُوا يا جَماعَةَ الحُجّاج ، وَ الْمُعْتَمِرِينَ إِنْ مَوالِي خِيَرَةُ الأخيار ، و صَفْوَةُ الْأَبْرَارِ ، الَّذِينَ عَلَا قَدْرُهُمْ عَلَى الْأَقْدارِ ، وَ ارْتَفَعَ ذِكْرُمْ فِي سَائِرِ الْأَمصارِ ، المُرْتَدينَ بِالْفِخَار﴾ .
ورقة بن عبدالله می گوید چون سخن بیای آورد رسول خدا و ائمه هدی را بستود ، گفتم ای جاریه گمان می کنم که از موالی اهل بیت باشی ، گفت چنین است گفتم از آن جمله چه کسی گفت : منم فضه کنیز فاطمه زهرا دختر محمد مصطفی ، گفتم مرحبا بك اهلا و سهلا سخت مشتاق کلام تو و منطق توام ، و خواستارم که ساعتی با من بیائی ، و مسئله که از تو پرسش می کنم اجابت فرمائی ، گاهی که از طواف فراغت جستی اگر لختی در سوق طعام توقف فرمائی ، تا من در رسم مثاب و مأجور خواهی بود ، این بگفتم و از یکدیگر جدا شدیم ، و بطواف پرداختیم ، گاهی که از طواف فراغت بدست شد ، آهنگ مراجعت کردم و راه را بسوق طعام بگردانیدم ، و فضه را در آن جا یافتم که از میان جمع کناری گرفته بنزد او شتافتم ، و هدیه پیش گذرانیدم و گفتم یا فضه خبر ده مرا از سیدۀ خودت فاطمه زهرا چه دیدی از وی ، هنگام وفات او ، و بعد از وفات پدر او ، چون این سخن گوش زد فضه شد آب در چشم او متردد گشت ، و سخت بگریست و عظیم ندبه نمود ، و گفت : اى ورقة بن عبدالله حزن و اندوهی که در قلب من ساکن بود بجنبش آوردی ، اکنون گوشدار تا چه گویم روزی که رسول خدای بدیگر سرای تحویل داد صغیر و کبیر در فجع و فزع افتادند ، خرد و بزرك آغاز سوگواری و بی قراری نهادند ، احباب و اصحاب را
ص: 189
صبر اندك كشت ، و مصيبت بزرك شد هیچ زن و مرد دیده نمی شد جز این که گریان و نالان بودند ، از همگان محزون تر و مغموم ترسیده من فاطمه زهرا بود که ساعت بساعت حزنش دیگرگون و اندوهش افزون بود ، هفت روز با حنین (1) و انین بزیست ، و هر روز از روز افزون گریست، روز هشتم شکیبائی برفت و توانائی بار بر بست ، بیرون شد و فریاد برکشید ، زنان و دختران و پسران بروی گرد آمدند و ضجیج (2) ناس بناله و نحيب (3) برخاست ، و مردمان از هر جانب فراز آمدند ، و انجمن شدند چراغدان ها را فرو نشاندند تا چهره زنان دیدار نشود ، و جماعتی از زنان را تواتر خیال چنان فرو گرفت که گمان کردند رسول خدای از قبر بیرون شد ، و برخاست ، مردم را دهشتي بزرك و حیرتی عظیم فرو گرفت ، فاطمه این وقت بناله و ندبه ندا در داد که
﴿وا أَبَتاهُ، و اصَفِيّاهُ، و امُحَمَّداهُ ، وا أَبالقاسِماهُ، وا رَيبعَ الأَرامِلِ وَ الیَتامی، أمَنْ الْقِبْلَة وَ المُصَلّى وَ مَنْ لِابْنَتِكَ الْوَالِمَةِ الثَّکی﴾ .
آن گاه روان شد و پای مبارکش در دامن می پیچید. و لغزش می کرد و چشم های مبارکش از تواتر سر شك نيروى بصر نداشت ، چند که نزديك شد بقبر پیغمبر گام کوتاه برداشت ، و بانك گريه و نحيب برافراشت ، چندان که در افتاد و بی خویشتن شد ، بروی گرد آمدند و آب بر چهره و سر و سینه مبارکش افشاندند ، تا با خویش آمد و این شعر را انشاد فرمود :
﴿رُفِعَتْ قُوَّتي و خانَني جِلدي *** و شَمِتَ بِي عَدُوِّي وَ الْحَمْدُ (4) قاتِلي يا أَبَتاهُ بَقيتُ و الِهَةً وَحيدَةً ، و حَیرانَةً فَرِيدَةً ، فَقَدِ انْخَمَدَ
ص: 190
صَوتي وَ انقَطَعَ ظَهري ، و تَنَفَّصَ عَيشي ، و تَكَدَّرَ دَهْرِي، فَما أَجِدُ يا أَبَتاهُ بَعْدَكَ أَنيساً لِوَحْشَتي ، و لا رادَّا لِدَمْعَتي، و لا مُعيناً لِضَعْفي ، فَقَدْ فَنِي بَعْدَكَ مُحْكُمُ التَنزيل، ومُهْبَطُ جَبْرَئِيلَ ، وَ مَحَلَّ ميكائيل ، إنقَلَبَتْ بعْدَكَ يا أَبْنَاهُ الأَسبابُ ، و أَغْلِقَتْ دُونِي الأَبوابُ ، فَأَنَا لِلدُّنيا بَعْدَكَ قالِيَةٌ ، و عَلَيْكَ ما تَرَدَّدَت أَنفاسي باكِيَةٌ ، لا يَنْفَدُ شَوقي إِلَيْكَ ، و لا حُزني عَلَيْكَ ، ثُمَّ نادَت يا أَبَتاهُ ، وا رَبّاهُ ، ثُمَّ قالَت :
إِنَّ حُزني عَلَيْكَ حُزْنٌ جَديدٌ *** و فُؤادي وَ اللهِ صَبُّ (1) عَتيدُ (2)
كُلُّ يَوْمٍ يَزيدُ فيهِ شُجُوني *** وَ اكتِتابي عَلَيْكَ لَيْسَ يَبيدُ (3)
جَلَّ خَطبي فَبانَ عَنِّي عَزائي *** فَبُكائي في كُلِّ وَقتٍ جَديدٌ
إِنَّ قَلْباً عَلَيْكَ يَأْلفَ صَبْرًا *** أَوْ عَزاءً فَإِنَّهُ لَجَليدٌ ﴾
می فرماید : ای پدر نیروی من مرتفع شد، و جلد من سستی پذیرفت ، و دشمن من بر من شاد شد ، و آغاز شمانت کرد ، و درد دل من کشنده من گشت ، ای پدر بجای مانده ام وحيد و فريد و حیران و سرگشته ، صوت من فرو نشست و پشت من بجای ما علقا در هم شکست ، و عيش من تيره شد و روزگار من تاريك گشت ، یا ابتاه بعد از تو انیسی نیافتم که وحشت دل مرا بنشاند . و سرشك ديده مرا بر ماند ، بعد از تو محکم تنزیل نابود گشت ، و مهبط جبرئیل و محل میکائیل ناپدید گشت و کار ها دگرگون
ص: 191
افتاد و در های گشاده بسته آمد، اکنون دنیارا دشمن می دارم همواره بر تو می گریم شوق من بسوی تو نفاد نمی پذیرد ، و حزن من بر تو کاستی نمی گیرد ، آن گاه ندا در داد یا ابتاه و آن اشعار را انشاد کرد ، و از پس آن آغاز سخن نمود ،
﴿قالَتْ: إِنقَطَتْ بِكَ الدُّنيا بِأَنوارِها، و زَوَت (1) زَهْرَتُها ، و كانَت ببَهْجَتِكَ زاهِرَةٌ ، فَقَدِ اسْوَدَّ نَهارُهُ فَصارَ يَحْكِي حَنَادِسها، رَطْبُها و يا بِسُها يا أَبَتاهُ لا زِلْتُ آسِفَةً عَلَيْكَ إِلَى التَّلاقِ ، يا أَبَتاهُ زالَ غِمْضي (2) مُنْدُ حَقِّ الفِراق ، مَنْ لِلْأرامل و المَساكِينِ ، و مَنْ لِسلامة إلى يَوْمِ الدِّين، يا أَبَتاهُ أَمْسَيْنا بَعْدَكَ مِنَ الْمُسْتَضْعَفينَ، يا أَبَتاهُ أَصْبَحَتِ النَّاسُ عَنا مُعْرِضِينَ ، و لَقَدْ كُنَّا بِكَ مُعَظَّمينَ في النَّاسِ غَيْرَ مُسْتَضْعَفينَ ، فَأَي دَمْعَةٍ لِفِراقِكَ لا تَنْهَمِلُ (3) ، و أَيُّ حُزْنٍ بَعْدَكَ عَلَيْكَ لا يَنْصِلُ ، و أَيُّ جُفْنِ (4) بَعْدَكَ بِالنِّوْمِ يَكْتَحِلُ ، و أنتَ رَبيع الدين و نُورُ النَّبِيِّينَ ، فكَيْفَ لِلْجِبالِ لا تَمُورُ ، و لِلْبِحارِ بَعْدَكَ لا تَفُورُ (5) ، وَ الْأَرْضُ كَيْفَ لَمْ تَزَلْزَلَ ، رُميتُ يا أَبَتاهُ بالخَطْبِ الجَليل ، و لَمْ تَكُنِ الرِّزْيَّةُ بّالقَبيلِ و طُرِقْتُ يا أَبَتاهُ بِالْمُصابِ العَظيمِ ، و بِالْقادِحِ المَهْوُلِ بَكَتكَ يا أَبَتاهُ الأَمْلاكُ ، و وَقَفَتِ الأفلاكُ ، فَمِنْبَرُكَ بَعْدَكَ مُسْتَوْحَشٌ
ص: 192
و مِحْرابُكَ خالٍ مِنْ مُناجاتِكَ ، و قَبْرُكَ فَرِح بمُوارَاتِكَ (1) ، وَ الجَنَّةُ مُسْتَاقَةٌ إِلَيْكَ و إِلى دُعائِكَ و صَلَواتِكَ﴾ .
این سخنان بفارسی چنین می آید می فرماید: ای پدر دنیا بدیدار تو با رونق و بها بود ، و امروز در سوگواری تو انوار او بریده و گل های او پژمریده است ، و رطب و یا بس آن حکایت از شبان تاریک می کند ، ای پدر همواره بر تو دریغ و افسوس می خورم تا گاه ملاقات یا ابناء دور شد خواب دو چشم من در حالتی که دور می خواهد فراق را ، ای پدر کیست ازین پس که بیوگان و مسکینان را رعایت نماید ، و را تا قیامت هدایت فرماید ، ای پدر ما در حضرت تو عظیم و عزیز بودیم ، و بعد از تو ذلیل و زبون آمدیم ، کدام سرشک است که در فراق تو روان نمی شود ، و کدام حزن واندوه است که بعد از تو متواتر نمی گردد و کدام چشمست که پس از تو با سرمه خواب مكتحل تواند شد ، تو بودی بهار دین یزدان و نور پیغمبران چه افتاد کوهسار ها را که فرو نمی ریزد ، و چه پیش آمد دریا ها را که فرو نمی رود ، چگونه است که زلازل زمین را فرو نمی گیرد ، یا ابتاه در افتادم در بلیتی بزرك ، و رزيتي عظيم ، و مصیبتی شگرف ، و بماندم در زیر بارگران و هولناك ، يا ابتاه فریشتگان بر تو بگریستند ، و افلاک در ایستادند ، و منبر تو بعد از تو وحشت انگیز و مهمل گشت و محراب تو بی مناجات تو معطل ماند ، و قبر تو بپوشیده داشتن تو قرین فرحت گشت و جنت بلقای تو و دعای تو مشتاق آمد ، و بعد از این سخنان نیز فاطمه می فرماید :
﴿يا أَبَتاهُ ما أَعْظَمَ ظُلْمَةَ مَجَالِسِكَ ، فَوا أَسَفاهُ عَلَيْكَ إِلَى أَنْ أَقدَمَ عاجلاً
ص: 193
عَلَيْكَ ، و أَنْكِلَ أَبُو الْحَسَن المُؤمِنُ أَبُو وَلَدَيْكَ الحَسَنِ وَ الحُسَين و أَخُوكَ و وَلِيَّكَ و حَبيبُكَ و مَنْ رَبِّيْتَهُ صَغِيراً ، و أَخَيْتَهُ كَبِيراً ، و أَجْلى أَحبابِكَ و أَصحابِكَ إِلَيْكَ ، مَنْ كَانَ مِنْهُمْ سابقاً ، و مُهاجراً و ناصِراً ، وَ الثَّكلُ شامِلُنا و البُكاءُ قاتِلُنا ، وَ الْأَسي لازِمُنا ، ثُمَّ زَفَرَتْ زَفْرَةٌ و أَنَّتَ أَنَّةً كَادَتْ رُوحُها أَنْ تَخْرُجَ ، ثُمَّ قَالَتْ :
قَلَّ صَبْرِي وَ بَانَ عَنِّي عَزائي *** بَعْدَ فَقْدي لِخاتَمِ الأَنبِياءِ
عَينُ يَا عَينُ اسْكَبَى الدَمْعَ سَحَا *** وَ يْكِ لا تَنْجَلِي بِفَيْض الدِّماءِ
يا رَسُولَ الإلهِ يا خِيَرَةَ اللهِ *** وَ كَهْف الاَيتامِ وَ الضُّفَاءِ
قَدْ بَكَتكَ الجِبالُ وَ الوَحْشِ جَمْعًا *** وَ الطَّيْرُ وَ الْأَرْضِ بَعْدَ بَكَى السَّمَاءِ
و بَكاكَ الحجونُ وَ الرُّكْنُ وَ *** المَشْعُرُ يا سيدي مَعَ البَطْحاءِ
و بَكاكَ المِحْرَابُ وَ الدَّرْسُ لِلْقُرءآنِ *** فِى الصُّبح مُعْلِنَا وَ المَساءِ
و بَكاكَ الْإِسْلامُ إِذْ صَارَ في *** النَّاسِ غَرِيباً مِنْ سَائِرِ الْغُرَباءِ
لَوْ تَرَى الْمِنْبَرَ الَّذي كُنتَ تَعْلَوْهُ *** عَلاهُ الظَّلامُ بَعْدَ ضِياءِ
يا إِلهي عَجِّلْ وَفاتى سريعاً *** وَ لَقَدْ نُغِّصَ (1) الحَيوة يا هؤلاءِ
ثُمَّ قَالَ : رَجَعَتْ إِلى مَنزِلِها، و أَخَذَتْ بِالْبُكاء وَ العَويلِ لَيْلَها و نَهارَها﴾ .
می فرماید : ای پدر چه بسیار بزرك شد تاریکی و ظلمت در مجالس تو بعد از
ص: 194
وفات تو ، و من دور از تو دریغ می خورم تا هر چه زودتر بنزد تو آیم ، و درسوگواری نشسته است ابوالحسن ،مؤتمن پدر فرزندان تو حسین و حسن اوست برادر تو ، و ولي تو و حبيب تو ، و اوست که تربیت کردی او را چند که صغیر بود ، و برادر گفتی گاهی که کبیر شد ، و اوست بهترین احباب و اصحاب تو ، و اوست که پیشی گرفت در مسابقت و مهاجرت از همگان و نصرت کرد ترا ، ای پدر سوگواری تو ما را فرو گرفته ، و بکاء کشنده ما گشته ، و بد روزگاری ملازمت ما جسته ، این بگفت و نفسی سرد برکشید ، و ناله بلند برآورد ، چنان که گفتی روح مبارکش از قفس تن پرواز خواهد کرد ، و آن اشعار که مرقوم گشت انشاد فرمود ، و باز سرای خویش شد و روز و شب رهينه رنج و تعب بود تا در گذشت، همانا ذیل این حدیث فضه در جای خود رقم می شود .
بعد از رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم چند که فاطمه سلام الله علیها زنده بود ، هیچ
آفرید. او را خندان ندید روز و شب با خاطری کئیب (1) قرین ناله و عویل (2) و نحيب بود ، و مشايخ مدينه انجمن شدند، و بحضرت امیر المؤمنين علیه السلام آمدند ، و عرض کردند یا ابا الحسن گریه فاطمه از بامداد بشامگاه و از شام بیام پیوسته است ، نه در شب خواب بر ما گوارا است و نه در روز اکتساب معاش بر ما مهّنا (3) مسئلت ما آن است که در روز بگرید ، و اگر نه در شب بگرید ، در پاسخ فرمود حبّا و كرامة ، آن حضرت باز سرای شد و بنزديك فاطمه آمد، چون فاطمه علی را دیدار کرد اندکی از گریه باز ایستاد ، امیر المؤمنين علیه السلام فرمود : ای دختر رسول خدا مشایخ مدینه از تو خواستارند که در روز بر پدر گریه می کن و اگر نه در شب ، در
ص: 195
پاسخ عرض کرد که چه بسیار اندکست مکث من در میان ایشان چه بسیار نزدیکست دور شدن من از ایشان ، سوگند با خدای شب و روز بر پدر می گریم چند که با او پیوسته شوم ، علی فرمود: ای دختر رسول خدای آن چه می خواهی می کن ، و از برای فاطمه در بقیع بیتی بنیان کردند و بیت الاحزان نامیدند ، و هر روز بامداد حسن علیه السلام و حسین علیه السلام از پیش روی فاطمه روان می شدند ، و آن حضرت می آمد در بقیع و در بیت الاحزان می نشست ، و می گریست ، تا شامگاه ای نوقت امير المؤمنين علیه السلام حاضر می شد و آن حضرت را برداشته بسرای باز می شتافت ، موافق روایت فضه بیست و هفت روز کار بدین گونه گذاشت ، آن گاه مریض شد و ملازم بستر گشت.
در کتاب احتجاج سند بسويد بن منتهی می شود ، و در امالی شیخ از ابن عباس حدیث کرده اند، و در معانی الاخبار سند بعبدالله محض بن حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب علیه السلام پیوسته می گردد ، و عبدالله از مادرش فاطمه دختر حسین بن على عليهما السلام روایت می کند، درمیان رواة این طرق ثلثه در بیان این حدیث اندك اختلافيست ، لاجرم واجب نمی کند که من بنده روایت طرق ثلثه را بتمامت بنگارم زیرا که رواة اگر کلماتی چند در فقرات این حدیث دیگرگون آورده باشند زیانی بحدیث نمی رساند، ازین روی روایت عبدالله محض را که از فاطمه دختر حسین حدیث می کند کافی دانستم ، و هي هذه :
می فرماید چون گران شد مرض فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و اله و سلم زنان مهاجر و انصار در گرد او در آمدند ،
﴿فَقُلْنَ لَها يا بنتَ رَسُولِ اللَّهِ كَيْفَ أَصْبَحْتِ عَنْ لَيْلَتِكِ ، فَقَالَتْ
ص: 196
أَصْبَحْتُ وَ اللهِ عَائِفَةٌ (1) لِدُنياكُم ، قالِبَةً (2) لِرِجالِكُمْ لَفَظَتُهُمْ قَبْلَ أَنْ عَجَتُهُمُ (3) ، و شَنَئتُهُمْ (4) بَعْدَ أنْ سَبَرتُهُمْ (5) ، فَقُبْحاً لِقُلُولُ العَد ، وَ خَوَرِ (6) القَناةِ (7) ، وَ خَطلِ الرّأَي (8) ، و لَبِئسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ ، أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ و فِي الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ ، لا جَرَمَ لَقَدْ قَلدْتُهُمْ رِبقَتها (9) ، و شَنَنْتُ عَلَيْهِمْ عَارَهَا، فَجَدْعاً ، و عَقْراً و سُحْقا (10) لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ، وَ يْحَهُمْ أَنَّى زَحْزَهُوهَا عَنْ رَوَاسِي الرسالَةِ ، وَ قَوَاعِدِ النُّبُوَّةِ ، و مَهْبَطِ الوَحْيِ الْأَمينِ وَ الطَّبِينِ (11) بِأَمْرِ الدُّنيا والدينِ، ألا ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ ، و ما تَقَدُّوا مِنْ أَبِي حَسَنِ تَقَمُوا ، وَ اللَّهِ مِنْهُ نَكيرَ سَيفِه ، و شِدَّةَ وَ طأَتِه و نَكالَ وَ قْعَتِهِ و تَنَدُّرَهُ فِي ذَاتِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ الله لَو تَكَافُوا عَنْ زِمَامٍ نَبَذَهُ رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْهِ لَاعْتَاقَهُ ، وَ لَسارَ
ص: 197
بِهِمْ سَيراً سُجُجاً (1) لا يَكلَمُ خِشاشُهُ (2) و لا يُتَمتَعُ راكِبُهُ ،وَ لَأَوْرَدَهُمْ مَنْهَلاً نَميراً (3) فَضُفاضاً (4) تَطْفَحُ (5) ضِفَّتاهُ ، وَ لَأ صْدَرُمْ بِطَاناً قَدْ تَخَيْرَ بِهِمُ الرّى غَيْرَ مُتَحَلِّي مِنْهُ بِطائِلٍ إِلَّا تَعْمَرُ النَّاهِلِ ، وَ رَدْعةُ شَرَرَةِ الساغِبِ ، و لَفُتِحَتْ عَلَيْهِمْ بَرَكاتُ مِنَ السَّماء وَ الْأَرْضِ ، وَ سَيَأْخُذُهُمُ اللهُ يا كَانُوا يَكْسِبُونَ ، أَلا هَلَمْ فَاسْمَعَ، و ما عِشتَ أَراكَ الدَّهْرُ العَجَبَ ، و إِنْ نَعْجَبْ فَقَدْ أَعْجَبَكَ الحادِثُ إلى أىِّ سَنادِ ، اسْتَنَدُوا ، و بِأَيِّ عُرْوَةٍ تَمَسْكُوا ، إِسْتَبْدَلُوا الدُّنابا وَ اللَّهِ بِالْقَوادِمِ وَ الْعَجْزَ بِالْكاهِلِ ، فَرَغْمَا لِمَعَاطِسِ قَوْمٍ يَحْسِبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنعاً ، أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لَكِنْ لا يَشْعُرُونَ ، أَفَمَنْ يَهْدِي إلَى الحَقِّ أَحقُّ أَنْ يُتبَعَ أمنْ لا يَهدي ، إِلَّا أَنْ يُهْدَى قَالَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ ، أما لَعَمْرُ إِليكَ لَقَدْ لَقِحْتَ فَنَظَرَةً رَيْتَ مَا تَنتِج ثُمَّ احْتَلَبُوا طلاعَ القَلْبِ دَماً عَبيطاً ، وَ دُعافًا مُمِقِراً ، هنالِكَ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ و یَعْرِفُ التاللُونَ ، غِبْ مَا سَنَّ الْأَوَّلُونَ ، ثُمَّ طَبيبُوا عَنْ أَنفُسِكُمْ أَنفُساً ، و طامِنُوا لِلفِتْنَةِ جاشاً ، وَ أَبْشِرُوا بِسَيْف صارِمٍ ، و هَرْجٍ شامِلٍ
ص: 198
وَ استِبدادٍ مِنَ الظَّالِمِينَ فيْتَكُم زَهيداً، و زَرْعَكُمْ حَصِيدًا فَيَا حَسْرَتاً لَكُمْ ، و أنّى بِكُم و قَدْ عَمِيَتْ عَلَيْكُمْ ، أَنُلزِمُكُمُوُها وَ أَنتُمْ لَهَا كَارِهُونَ﴾ .
زنان مهاجر و انصار عرض کردند: ای دختر رسول خدا ، چگونه شب روش (1) را بروز آوردی فرمود : سوگند با خدای شب بروز آوردم در حالتی که مکروه افتاد در چشم من دنیای شما و مبغوض بودند در نزد من مردان شما لا جرم ایشان را از خود دور افکندم از آن پیش که آزمون کردم ، و ایشان را دشمن داشتم از آن پس که بمیزان اختبار و امتحان آوردم بسا زشت و نابکار است ثلمه (2) سیف و ضعف رمح (3) و رأي مضطرب نارسا، همانا تقدیم نکوهیده کرداری کردند بخدیعت (4) نفوس خويش و رهينة غضب خداوندی گشتند و زندانی عذاب ابدی آمدند ، من قلاده خلافت و غصب فدك را و جز آن را بر گردن ایشان گذاشتم و عار این کردار زشت را خاص ایشان داشتم ، پس مثله (5) شدن و جراحت یافتن و مامون گشتن بسخط خداوند قاهر غالب خاص ظالمانست وای بر ایشان تا کجا دور انداختند آن را از بنيان رصين (6) رسالت و قواعد متين نبوت ، و فرودگاه وحی روح الامين و دانند؛ حاذق بامر دنیا و دین و این زیانیست ظاهر و خسرانیست اشكارا ، همانا ابوالحسن را دستخوش نقمت نساختند و بعتاب او بلکه این نقمت در انکار شمشیر برّ ان و شدت حمله گران و مجالدت و مجادلت (7) او و تنمر (8) او در راه خداوند جل و علا است ، سوگند با خدای اگر از خویش دفع ندادند و دست باز نداشتند
ص: 199
از زمام امور امت که رسول خداوند بدست او گذاشت هر آینه مأخوذ می داشت ، و این جماعت را ، چنان سهل و سالم سیر می داد که بی آن که مرکوب را زخم خشاش و آزار مهار رنجه کند و راکب را زحمت جنبش و حرکت در شکنجه افکند بآبگاهی وسیع و سرشار در آورد و نيك سيراب كند ، باندازه که از زحمت عطش برهاند و آتش جوع را نشاند و ابواب برکات از آسمان و زمین برایشان گشاده شود ، و زود باشد که خداوند مردمان را بکردار ایشان مأخوذ دارد ، هم اکنون حاضر باش و گوش می دار چند که زنده باشی شگفتی های روزگار را نظاره خواهی کرد ، و حوادث ترا بعجب خواهد آورد و با کدام سند متکی شدید و با کدام حبل المتین چنگ در زدید که سر را بر دم و کاهل (1) را بر دنباله تبدیل نمودید چه بسیار ذلیل و خوارند قومی که کردار خویش را نیکو پندارند ، همانا ایشان در شمار مفسدانند و نمی دانند آیا آن کس که بشاهراه هدایت دلالت می کند مستحق است که متبع باشد یا آن کس که طریق غوایت می پیماید ، چه افتاد شما را و چگونه قضا می کنید ، سوگند با خدای که افعال شما حامل گشت اکنون منتظر باشید تا نتیجه باز آورد ، این وقت خون تازه خواهید دوشید ، و اوانی شما از خون تازه و سم ناقع (2) سرشار خواهد بود ، این وقت زیان جاهل و سود عاقل مكشوف افتد و عاقبت سنت پیشینیان بر آیندگان پدید گردد پس نیکو کنید و ساخته سازید نفوس خود را و آرامش دهید قلوب خود را از برای حدوث نائبه (3) و حدوث فتنه و داهیه و بشارت دهید خویش را بشمشیر قاطع و دواهی (4) ساطع و استبداد ستمکاران، همانا منافع شما نابوده و مزارع شما دروده است و بهره شما افسوس و دریغست هیچ نمی دانید بکجا اندر افتادید بیگمان کورکورانه بظلمت اندرید
ص: 200
آیا ما ملتزم می کنیم بهدایت شما را و حال آن که شما از اصغای (1) کلمات ما یا کراهت دارید .
سوید بن غفله در روایت خویش می گوید چون زنان مهاجر و انصار این سخنان شناعت (2) آمیز شنیدند بنزديك شوهران خویش مراجعت کردند ، و آن چه شنیدند بشرح دادند وجوه مهاجر و انصار بحضرت فاطمه شتافتند ، و عرض کردند ای سیده زنان عالم ، اگر قبل از آن که ما با ابوبکر دست بیعت فرا دادیم و پیمان متابعت محکم کردیم ابوالحسن حاضر بودی و این کلمات بفرمودی یکتن سر ز طاعت و متابعت او بیرون نکردیم.
﴿ فقالَتْ إِلَيْكُمْ عَني فَلا عُذر بَعْدَ تعذيركم و لا أَمْرَ بَعْدَ تَقْصِيركُمْ﴾
فاطمه در پاسخ فرمود: چندین سخن کردن واجب نیفتاده، بعد از تعذیر (3) و تقصیر امری و حکمی نیست
از آن حزن شدید که در فوت رسول خدا بر فاطمه وارد شد ، و از آن ستم و المی که بعد از یوم سقیفه بر آن حضرت نازل گشت، همواره مریض بود تا در گذشت.
بالجمله چون مرض فاطمه شدت کرد ام ایمن و اسماء بنت عميس را طلب فرمود ، و گفت علي علیه السلام را بنزد من حاضر سازید ، چون آن حضرت در آمد
﴿فَقَالَتْ: یَا اِبْنَ عَمِّ إِنَّهُ قَدْ نُعِیَتْ إِلَیَّ نَفْسِی وَ إِنَّنِی لَأَرَی مَا بِی لاَ أَشُکُّ إِلاَّ أَنَّنِی لاَحِقَهٌ بِأَبِی سَاعَهً بَعْدَ سَاعَهٍ وَ أَنَا أُوصِیکَ بِأَشْیَاءَ فِی قَلْبِی قَالَ لَهَا عَلِیٌّ أَوْصِینِی بِمَا أَحْبَبْتِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اَللَّهِ فَجَلَسَ عِنْدَ
ص: 201
رَأْسِهَا وَ أَخْرَجَ مَنْ کَانَ فِی اَلْبَیْتِ ثُمَّ قَالَتْ یَا اِبْنَ عَمِّ مَا عَهِدْتَنِی کَاذِبَهً وَ لاَ خَائِنَهً وَ لاَ خَالَفْتُکَ مُنْذُ عَاشَرْتَنِی فَقَالَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ مَعَاذَ اَللَّهِ أَنْتِ أَعْلَمُ بِاللَّهِ وَ أَبَرُّ وَ أَتْقَی وَ أَکْرَمُ وَ أَشَدُّ خَوْفاً مِنَ اَللَّهِ أَنْ أُوَبِّخَکِ غَداً بِمُخَالَفَتِی فَقَدْ عَزَّ عَلَیَّ بِمُفَارَقَتِکِ وَ بِفَقْدِکِ إِلاَّ أَنَّهُ أَمْرٌ لاَ بُدَّ مِنْهُ وَ اَللَّهُ جَدَّدَ عَلَیَّ مُصِیبَهَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ قَدْ عَظُمَتْ وَفَاتُکَ وَ فَقْدُکَ فَإِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ مِنْ مُصِیبَهٍ مَا أَفْجَعَهَا وَ آلَمَهَا وَ أَمَضَّهَا وَ أَحْزَنَهَا هَذِهِ وَ اَللَّهِ مُصِیبَهٌ لاَ عَزَاءَ عَنْهَا وَ رَزِیَّهٌ لاَ خَلَفَ لَهَا ثُمَّ بَکَیَا جَمِیعاً سَاعَهً وَ أَخَذَ عَلِیٌّ رَأْسَهَا وَ ضَمَّهَا إِلَی صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ أَوْصِینِی بِمَا شِئْتِ فَإِنَّکِ تَجِدِینِی وَفِیّاً أُمْضِی کُلَّ مَا أَمَرْتِنِی بِهِ وَ أَخْتَارُ أَمْرَکِ عَلَی أَمْرِی﴾
این وقت فاطمه عرض کرد ای پسر عم من نفس مرا انهای (1) مرك مي كند ، و نگرانم که ساعتی بیش و کم با پدر پیوسته شوم ، اکنون وصیت می کنم ترا بآن چه در خاطر خویش نهفته دارم ، علی علیه السلام فرمود : ای دختر رسول خدا وصیت کن بآن چه می خواهی و در فراز سر فاطمه بنشست و خانه را از بیگانه بپرداخت ، چنان که بیرون على و فاطمه کس بجای نماند آن گاه عرض کرد ای پسر عم من ، هرگز از در کذب با تو من عهدی و پیمانی استوار نکردم ، و جز طريق وفا نفرسودم (2) و چند که من در حضرت توسامان مؤالفت یافتم ، براه مخالفت نشتافتم ، على علیه السلام فرمود: معاذ الله تو داناتری براه خدا ، و نیکوکارتری و پرهیز کارتری و گرامی تری ، و از آن بیشتر از خدای ترسنده که من بتوانم ترا بمخالفت خود توبیخ کرد ، همانا گرانست بر من
ص: 202
مفارقت تو ، و فقدان تو ، جز این نتواند بود که ازین امر گزیری نیست ، سوگند با خدای که تجدید کردی بر من مصیبت رسول خداي را ، و عظيم شد بر من فقد و فراق تو انا لله و انا اليه راجعون از این مصیبت دردناک تر و غمناک تر و سوزناک تر و حزن ناک تر دیده نمی شود ، سوگند با خدای مصیبتی است که هیچ تسلیتی افاقت کار او نخواهد کرد ، و رزیتی (1) است که همانند او ازین پس اقامت نخواهند نمود ، این وقت هر دوان ساعتی سخت بگریستند، علی علیه السلام سر فاطمه را بر گرفت و بر سینۀ خود بچفسانید (2) آن گاه فرمود بهر چه می خواهی وصیت می کن ، بدان چه قضا کنی امضا فرمائیم ، و امر ترا بر امر خویش برگزینیم ، و امیر المؤمنین علیه السلام این اشعار را قرائت فرمود .
و إِنَّ حَيوتي مِنْكِ يا بنت أحمد *** بإظهار ما أَخْفَيْتهُ لَشَدِيدٌ
و لكن لأمر الله تَعْنور قابنا *** و لَيْسَ عَلى أمْرِ الاله جليد
أتَصْرَعُنِي الحُمى لديك و أشتكي *** إليك و ما لي للرجال نديد (3)
أصر على صبر و أقوى على منى *** إِذا صَبْرُ خَوارِ الرِّجالِ بَعِيد
وفي هذهِ الحُمّى دليل بأنها *** لِمَوْتِ البَرايا قائِداً و بَريد
این وقت فاطمه آغاز سخن کرد
ص: 203
﴿لأبد لَهُمْ مِنَ النِّساءِ ، قَالَ : فَمِنْ أَجَلِ ذَلِكَ قَالَ أميرُ الْمُؤْمِنِينَ: أَرْبَعٌ لَیْسَ لِی إِلَی فِرَاقِهِ سَبِیلٌ ، أُمَامَهُ أَوْصَتْنِی بِهَا فَاطِمَهُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ثُمَّ قَالَتْ أُوصِیکَ یَا ابْنَ عَمِّ أَنْ تَتَّخِذَ لِی نَعْشاً فَقَدْ رَأَیْتُ الْمَلَائِکَهَ صَوَّرُوا صُورَتَهُ فَقَالَ لَهَا صِفِیهِ لِی فَوَصَفَتْهُ فَاتَّخَذَهُ لَهَا فَأَوَّلُ نَعْشٍ عُمِلَ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ ذَاکَ وَ مَا رَأَی أَحَدٌ قَبْلَهُ وَ لَا عَمِلَ أَحَدٌ ثُمَّ قَالَتْ أُوصِیکَ أَنْ لَا یَشْهَدَ أَحَدٌ جِنَازَتِی مِنْ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ ظَلَمُونِی وَ أَخَذُوا حَقِّی فَإِنَّهُمْ عَدُوِّی وَ عَدُوُّ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ لَا تَتْرُکُ أَنْ یُصَلِّیَ عَلَیَّ أَحَدٌ مِنْهُمْ وَ لَا مِنْ أَتْبَاعِهِمْ وَ ادْفِنِّی فِی اللَّیْلِ إِذَا هَدَأَتِ الْعُیُونُ وَ نَامَتِ الْأَبْصَارُ ﴾
آن گاه عرض کرد : ای پسر عم رسول خدای خداوند ترا جزای خیر دهاد ، نخستين وصیت من آنست که بعد از من دختر خواهر من امامه را تزویج فرمائی ، چه او فرزندان مرا مانند من دوستار و پرستار است و مرد ناگزیر است از تزویج ، زن از این جاست که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود چهار چیز است که نیست از برای من بسوی فراق آن چاره ، نخستین فاطمه دختر محمّد هنگامی که وصیت کرد مرا که بعد از وی امامه را بشرط زنی بسرای آرم
بالجمله دیگر باره فاطمه فرمود: وصیت می کنم ای پسر عم که از برای من نعشی ساخته کنی بدانسان که فریشتگان صورت آن را بمن نمودند علی فرمود : صفت کن تا بدانم فاطمه آن صورت را بشرح کرد و علی بدان گونه بساخت و آن اول نعشی است که در روی زمین ساخته شد از آن پیش کس نساخت و بکار نیست.
دیگر باره فرمود وصیت می کنم ترا که حاضر نشود هیچ کس با جنازه من
ص: 204
ازین مردم که مرا ستم کردند و حق مرا مأخوذ داشتند اینان دشمن من ، و دشمن رسول خدایند ، و مگذار کسی از این جماعت و از اتباع ایشان بر من نماز گذارد و مرا در شبانگاه بخاك بسپار وقتي كه مردمان دیدها فرو بسته و بخفته باشند
در خبر است که فاطمه علیها السلام
﴿مَا زَالَتْ بَعْدَ أَبِیهَا مُعَصَّبَهَ اَلرَّأْسِ نَاحِلَهَ اَلْجِسْمِ مُنْهَدَّهَ اَلرُّکْنِ بَاکِیَهَ اَلْعَیْنِ مُحْتَرِقَهَ اَلْقَلْبِ یُغْشَی عَلَیْهَا سَاعَهً بَعْدَ سَاعَهٍ وَ تَقُولُ لِوَلَدَیْهَا أَیْنَ أَبُوکُمَا اَلَّذِی کَانَ یُکْرِمُکُمَا وَ یَحْمِلُکُمَا مَرَّهً بَعْدَ مَرَّهٍ أَیْنَ أَبُوکُمَا اَلَّذِی کَانَ أَشَدَّ اَلنَّاسِ شَفَقَهً عَلَیْکُمَا فَلاَ یَدَعُکُمَا تَمْشِیَانِ عَلَی اَلْأَرْضِ وَ لاَ أَرَاهُ یَفْتَحُ هَذَا اَلْبَابَ أَبَداً وَ لاَ یَحْمِلُکُمَا عَلَی عَاتِقِهِ کَمَا لَمْ یَزَلْ یَفْعَلُ بِکُمَا ثُمَّ مَرِضَتْ وَ مَکَثَتْ أَرْبَعِینَ لَیْلَهً ثُمَّ دَعَتْ أُمَّ أَیْمَنَ وَ أَسْمَاءَ بِنْتَ عُمَیْسٍ وَ عَلِیّاً عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ أَوْصَتْ إِلَی عَلِیٍّ بِثَلاَثٍ أَنْ یَتَزَوَّجَ بِابْنَهِ أُخْتِهَا أُمَامَهَ لِحُبِّهَا أَوْلاَدَهَا وَ أَنْ یَتَّخِذَ نَعْشاً کَأَنَّهَا کَانَتْ رَأَتِ اَلْمَلاَئِکَهَ تَصَوَّرُوا صُورَتَهُ وَ وَصَفَتْهُ لَهُ وَ أَنْ لاَ یَشْهَدَ أَحَدٌ جَنَازَتَهَا مِمَّنْ ظَلَمَهَا وَ أَنْ لاَ یَتْرُکَ أَنْ یُصَلِّیَ عَلَیْهَا أَحَدٌ مِنْهُمْ ﴾
یعنی : فاطمه بعد از وفات پدر با بنیت ضعیف ، و جسم لاغر همواره دفع رنج والم را عصابه (1) ببسته بر سر داشت و پیوسته می گریست، و ساعت تا ساعت مغشی (2) علیه می افتاد و چون با خویش می آمد با حسن و حسین می گفت کجاست پدر شما که
ص: 205
مکرّم می داشت شما را ؟ و بر دوش خویش حمل می داد شما را ؟ کجاست پدر شما که مهربان تر بود با شما از هر آفریده و نمی گذاشت شما را که بر زمین طیّ مسافت کنید ؟ و هیچ گاه ندیدم که این در گشوده شود و شما برگردن او سوار نباشید
بالجمله آن حضرت مریض شد، و چهل شبانه روز پس از پیغمبر بزیست در ايام مرض ام ايمن و اسماء بنت عمیس و علی علیه السلام را طلب فرمود ، و با علي علیه السلام سه وصیت نمود ، نخستین آن که دختر خواهر من امامه را که فرزندان مرا نیکو دوست می دارد بحباله نکاح خویش در آور ، دویم آن که نعشی از برای من بدست کن بدان صفت که ملائکه بمن نمودند و آن صورت را صفت کرد، سوم دیگر آن که هیچ کس از این ظالمان که با من ستم کردند با جنازه من حاضر نشوند ، و بر من نماز نگذارند، و در کتاب علل الشرائع عمرو بن ابی المقدام و زیاد بن عبدالله حدیث می کنند که مردی از صادق آل محمّد سئوال کرد که آیا مشایعت کرده می شود جنازه با آتش و مجمره (1) و قندیل (2) و جز آن و روی این سخن با تشییع جنازه فاطمه عليها السلام بود ، چه امیرالمؤمنین علیه السلام با جریده (3) نخل آتشی افروخت ، و با جنازه فاطمه از این روی چهره مبارك ابو عبدالله علیه السلام رنگ بگردانید و مستوى بنشست
﴿ثُمَّ قَالَ إِنَّهُ جَاءَ شَقِیٌّ مِنَ الْأَشْقِیَاءِ إِلَی فَاطِمَهَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ فَقَالَ لَهَا أَ مَا عَلِمْتِ أَنَّ عَلِیّاً قَدْ خَطَبَ بِنْتَ أَبِی جَهْلٍ فَقَالَتْ حَقّاً مَا تَقُولُ فَقَالَ حَقّاً مَا أَقُولُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَدَخَلَهَا مِنَ الْغَیْرَهِ مَا لَا تَمْلِکُ نَفْسَهَا وَ ذَلِکَ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی کَتَبَ عَلَی النِّسَاءِ غَیْرَهً وَ کَتَبَ عَلَی
ص: 206
الرِّجَالِ جِهَاداً وَ جَعَلَ لِلْمُحْتَسِبَهِ الصَّابِرَهِ مِنْهُنَّ مِنَ الْأَجْرِ مَا جَعَلَ لِلْمُرَابِطِ الْمُهَاجِرِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ قَالَ فَاشْتَدَّ غَمُّ فَاطِمَهَ ع مِنْ ذَلِکَ وَ بَقِیَتْ مُتَفَکِّرَهً هِیَ حَتَّی أَمْسَتْ وَ جَاءَ اللَّیْلُ حَمَلَتِ الْحَسَنَ عَلَی عَاتِقِهَا الْأَیْمَنِ وَ الْحُسَیْنَ عَلَی عَاتِقِهَا الْأَیْسَرِ وَ أَخَذَتْ بِیَدِ أُمِّ کُلْثُومٍ الْیُسْرَی بِیَدِهَا الْیُمْنَی ثُمَّ تَحَوَّلَتْ إِلَی حُجْرَهِ أَبِیهَا فَجَاءَ عَلِیٌّ فَدَخَلَ فِی حُجْرَتِهِ فَلَمْ یَرَ فَاطِمَهَ فَاشْتَدَّ لِذَلِکَ غَمُّهُ وَ عَظُمَ عَلَیْهِ وَ لَمْ یَعْلَمِ الْقِصَّهَ مَا هِیَ فَاسْتَحْیَا أَنْ یَدْعُوَهَا مِنْ مَنْزِلِ أَبِیهَا فَخَرَجَ إِلَی الْمَسْجِدِ فَصَلَّی فِیهِ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ جَمَعَ شَیْئاً مِنْ کَثِیبِ الْمَسْجِدِ وَ اتَّکَأَ عَلَیْهِ فَلَمَّا رَأَی النَّبِیُّ ص مَا بِفَاطِمَهَ مِنَ الْحُزْنِ أَفَاضَ عَلَیْهِ الْمَاءَ ثُمَّ لَبِسَ ثَوْبَهُ وَ دَخَلَ الْمَسْجِدَ فَلَمْ یَزَلْ یُصَلِّی بَیْنَ رَاکِعٍ وَ سَاجِدٍ وَ کُلَّمَا صَلَّی رَکْعَتَیْنِ دَعَا اللَّهَ أَنْ یُذْهِبَ مَا بِفَاطِمَهَ مِنَ الْحُزْنِ وَ الْغَمِّ وَ ذَلِکَ أَنَّهُ خَرَجَ مِنْ عِنْدِهَا وَ هِیَ تَتَقَلَّبُ وَ تَتَنَفَّسُ الصُّعَدَاءَ فَلَمَّا رَآهَا النَّبِیُّ صلی الله علیه و اله أَنَّهَا لَا یَهْنَؤُهَا النَّوْمُ وَ لَیْسَ لَهَا قَرَارٌ قَالَ لَهَا قُومِی یَا بُنَیَّهِ فَقَامَتْ فَحَمَلَ النَّبِیُّ الْحَسَنَ وَ حَمَلَتْ فَاطِمَهُ الْحُسَیْنَ وَ أَخَذَتْ بِیَدِ أُمِّ کُلْثُومٍ فَانْتَهَی إِلَی عَلِیٍّ
یعنی : ابو عبدالله علیه السلام در پاسخ او فرمود : یکتن از اشقیاء بحضرت فاطمه آمد و عرض کرد که هیچ دانسته باشی که علی علیه السلام دختر ابوجهل را بحباله نکاح در آورد، فاطمه فرمود این سخن را از در صدق می کنی؟ عرض کرد بیرون صدق سخن
ص: 207
نکنم ، سه کرّت این کلمه در میان ایشان تکرار یافت لاجرم سورت (1) غیرت خاطر فاطمه را بخست ، چه خداوند غیرت را بر زنان نگاشته چنان که جهاد را بر مردان و زنان شکیبا را اجر جزیل عنایت فرموده ، چند که مهاجرین فی سبیل الله را .
بالجمله فاطمه سخت غمگین گشت و در این اندیشه ببود تا آفتاب را غروب قریب افتاد ، و سیاهی دامن بگسترد بس حسن علیه السلام را بر دوش راست و حسین علیه السلام را بر دوش چپ بنشاند، و دست ام کلثوم را بگرفت و بسرای پیغمبر در آمد ، از آن سوی چون علي بخانه در آمد و فاطمه را نیافت عظیم غمنده (2) گشت و ندانست این احدوثه از کجا است و آزرم می داشت که فاطمه را از سرای پیغمبر بازخواند ، پس بمسجد آمد آن گاه و فراوان نماز بگذاشت آن گاه لختی از ریگ و خاك مسجد را فراهم کرد و بر آن متّکی گشت .
اما رسول خدای چون حزن و اندوه فاطمه را فراوان نگریست ، لختی آب بر چهرۀ مبارك وى برافشاند و جامه در پوشید و بمسجد در آمد نماز گذاشت و از پس هر دو رکعت خدای را همی بخواند، و رفع حزن و اندوه فاطمه را خواستار شد چه آن هنگام که از سرای بمسجد می شتافت او را با اضطراب خاطر و در ازای آه می نگریست، این وقت چون او را دیدار کرد دانست که خواب بر وی گوارا نیفتد و قرار نپذیرد فرمود برخیز ای فرزند فاطمه برخواست و پیغمبر حسن علیه السلام را بر گرفت و فاطمه حسین علیه السلام را و دست ام کلثوم را بدست کرد و همگان بنزد علی آمدند
﴿وَ هُوَ نَائِمٌ فَوَضَعَ النَّبِیُّ رِجْلَهُ عَلَی رِجْلِ عَلِیٍّ فَغَمَزَهُ وَ قَالَ قُمْ یَا أَبَا تُرَابٍ فَکَمْ سَاکِنٍ أَزْعَجْتَهُ ادْعُ لِی أَبَا بَکْرٍ مِنْ دَارِهِ وَ عُمَرَ مِنْ مَجْلِسِهِ وَ طَلْحَهَ فَخَرَجَ عَلِیٌّ فَاسْتَخْرَجَهُمَا مِنْ مَنْزِلِهِمَا وَ اجْتَمَعُوا عِنْدَ
ص: 208
رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ یَا عَلِیُّ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ فَاطِمَهَ بَضْعَهٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهَا فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِی وَ مَنْ آذَانِی فَقَدْ آذَی اللَّهَ وَ مَنْ آذَاهَا بَعْدَ مَوْتِی کَانَ کَمَنْ آذَاهَا فِی حَیَاتِی وَ مَنْ آذَاهَا فِی حَیَاتِی کَانَ کَمَنْ آذَاهَا بَعْدَ مَوْتِی قَالَ فَقَالَ عَلِیٌّ بَلَی یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ فَقَالَ فَمَا دَعَاکَ إِلَی مَا صَنَعْتَ فَقَالَ عَلِیٌّ وَ الَّذِی بَعَثَکَ بِالْحَقِّ نَبِیّاً مَا کَانَ مِنِّی مِمَّا بَلَغَهَا شَیْ ءٌ وَ لَا حَدَّثَتْ بِهَا نَفْسِی فَقَالَ النَّبِیُّ صَدَقْتَ وَ صَدَقَتْ فَفَرِحَتْ فَاطِمَهُ بِذَلِکَ وَ تَبَسَّمَتْ حَتَّی رُئِیَ ثَغْرُهَا فَقَالَ أَحَدُهُمَا لِصَاحِبِهِ إِنَّهُ لَعَجَبٌ لِحِینِهِ مَا دَعَاهُ إِلَی مَا دَعَانَا هَذِهِ السَّاعَهَ قَالَ ثُمَّ أَخَذَ النَّبِیُّ بِیَدِ عَلِیٍّ ع فَشَبَّکَ أَصَابِعَهُ بِأَصَابِعِهِ فَحَمَلَ النَّبِیُّ الْحَسَنَ وَ حَمَلَ الْحُسَیْنَ عَلِیٌّ وَ حَمَلَتْ فَاطِمَهُ أُمَّ کُلْثُومٍ وَ أَدْخَلَهُمُ النَّبِیُّ بَیْتَهُمْ وَ وَضَعَ عَلَیْهِمْ قَطِیفَهً وَ اسْتَوْدَعَهُمُ اللَّهَ ثُمَّ خَرَجَ وَ صَلَّی بَقِیَّهَ اللَّیْلِ
یعنی: این هنگام امیر المؤمنین در خواب بود رسول خداى پاى مبارك را بر فراز پای آن حضرت نهاد و فشار کرد و فرمود برخیز ای ابوتراب ، چه بسیار ساکنی را که من برانگیخته ام ، هم اکنون ابوبکر را از خانه خود و عمر را از مجلس خود و طلحه را بنزد من حاضر کن علی برفت و ایشان را بحضرت رسول آورد.
و این وقت پیغمبر روی با علی آورد و فرمود: یا علی آیا نمی دانی که فاطمه پاره از تن منست و لختی از گوشت من است ، و من ازویم پس کسی که بیازارد او را بعد از مرگ من چنان است که آزرده است او را در حیات من و کسی که بیازارد او را در حیات من چنانست که بیازارد او را بعد از مرگ من ، ابو عبدالله علیه السلام می فرماید علی گفت چنین است یا رسول الله فرمود: چه چیز داعی بود ترا بدان چه کردی
ص: 209
عرض کرد: سوگند بدان کس که ترا برسالت مبعوث کرد نیست با من آن چه بفاطمه رسیده است، پیغمبر فرمود سخن براستی کردی و فاطمه نیز بیرون راستی سخن نکرد این وقت فاطمه شاد خاطر و فرحان گشت ، و تبسمی فرمود چنان که دندان مبارکش پدیدار شد این وقت ابوبکر و عمر نگران بودند چون این بدیدند اين يك با آن دیگر گفت : چه بسیار شگفت می آید از آن گاه که خواند علی علیه السلام را و حاضر ساخت ما را تا در این هنگام ابو عبد الله علیه السلام می فرماید : این وقت رسول خدای دست علی را بگرفت و انگشتان مبارك را در انگشتان او مشبّك (1) ساخت پس پیغمبر صلی الله علیه و اله حسن علیه السلام را برداشت و علی علیه السلام حسین علیه السلام را و فاطمه ام كلثوم را برگرفت رسول خدای این جمله را باز سرای آورد و قطیفه برزبر ایشان افکند و همگان را در حضرت خداوند بودیعت گذاشت و بازشتافت ، و آن چه از شب بمانده بود تا بامدادان نماز گذاشت این ببود تا رسول خدای از این سرای در گذشت و فاطمه مریض گشت چنا نکه ابو عبدالله فرماید :
﴿فَلَمَّا مَرِضَتْ فَاطِمَهُ مَرَضَهَا الَّذِی مَاتَتْ فِیهِ أَتَیَاهَا عَائِدَیْنِ وَ اسْتَأْذَنَا عَلَیْهَا فَأَبَتْ أَنْ تَأْذَنَ لَهُمَا فَلَمَّا رَأَی ذَلِکَ أَبُو بَکْرٍ أَعْطَی اللَّهَ عَهْداً لَا یُظِلُّهُ سَقْفُ بَيْت حَتَّی یَدْخُلَ عَلَی فَاطِمَهَ علیها السلام وَ یَتَرَاضَاهَا فَبَاتَ لَیْلَهً فِی الصَّقِیعِ مَا أَظَلَّهُ شَیْ ءٌ ثُمَّ إِنَّ عُمَرَ أَتَی عَلِیّاً فَقَالَ لَهُ إِنَّ أَبَا بَکْرٍ شَیْخٌ رَقِیقُ الْقَلْبِ وَ قَدْ کَانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ فِی الْغَارِ فَلَهُ صُحْبَهٌ وَ قَدْ أَتَیْنَاهَا غَیْرَ هَذِهِ الْمَرَّهِ مِرَاراً نُرِیدُ الْإِذْنَ عَلَیْهَا وَ هِیَ تَأْبَی أَنْ تَأْذَنَ لَنَا حَتَّی نَدْخُلَ عَلَیْهَا فَنَتَرَاضَی فَإِنْ رَأَیْتَ أَنْ تَسْتَأْذِنَ لَنَا عَلَیْهَا فَافْعَلْ قَالَ نَعَمْ فَدَخَلَ عَلِیٌّ عَلَی فَاطِمَهَ فَقَالَ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ قَدْ کَان
ص: 210
مِنْ هَذَیْنِ الرَّجُلَیْنِ مَا قَدْ رَأَیْتِ وَ قَدْ تَرَدَّدَا مِرَاراً کَثِیرَهً وَ رَدَدْتِهِمَا وَ لَمْ تَأْذَنِی لَهُمَا وَ قَدْ سَأَلَانِی أَنْ أَسْتَأْذِنَ لَهُمَا عَلَیْکِ فَقَالَتْ وَ اللَّهِ لَا آذَنُ لَهُمَا وَ لَا أُکَلِّمُهُمَا کَلِمَهً مِنْ رَأْسِی حَتَّی أَلْقَی أَبِی فَأَشْکُوَهُمَا إِلَیْهِ بِمَا صَنَعَاهُ وَ ارْتَکَبَاهُ مِنِّی. قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام فَإِنِّی ضَمِنْتُ لَهُمَا ذَلِکِ قَالَتْ إِنْ کُنْتَ قَدْ ضَمِنْتَ لَهُمَا شَیْئاً فَالْبَیْتُ بَیْتُکَ وَ النِّسَاءُ تَتْبَعُ الرِّجَالَ لَا أُخَالِفُ عَلَیْکَ بِشَیْ ءٍ فَأْذَنْ لِمَنْ أَحْبَبْتَ فَخَرَجَ عَلِیٌّ علیه السلام فَأَذِنَ لَهُمَا فَلَمَّا وَقَعَ بَصَرُهُمَا عَلَی فَاطِمَهَ علیها السلام سَلَّمَا عَلَیْهَا فَلَمْ تَرُدَّ عَلَیْهِمَا وَ حَوَّلَتْ وَجْهَهَا عَنْهُمَا فَتَحَوَّلَا وَ اسْتَقْبَلَا وَجْهَهَا حَتَّی فَعَلَتْ مِرَاراً وَ قَالَتْ یَا عَلِیُّ جَافِ الثَّوْبَ وَ قَالَتْ لِنِسْوَهٍ حَوْلَهَا حَوِّلْنَ وَجْهِی فَلَمَّا حَوَّلْنَ وَجْهَهَا حَوَّلَا إِلَیْهَا فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّمَا أَتَیْنَاکِ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِکِ وَ اجْتِنَابَ سَخَطِکِ نَسْأَلُکِ أَنْ تَغْفِرِی لَنَا وَ تَصْفَحِی عَمَّا کَانَ مِنَّا إِلَیْکِ قَالَتْ لَا أُکَلِّمُکُمَا مِنْ رَأْسِی کَلِمَهً وَاحِدَهً حَتَّی أَلْقَی أَبِی وَ أَشْکُوَکُمَا إِلَیْهِ وَ أَشْکُوَ صُنْعَکُمَا وَ فِعَالَکُمَا وَ مَا ارْتَکَبْتُمَا مِنِّی قَالا إِنَّا جِئْنَا مُعْتَذِرَیْنِ مُبْتَغِیَیْنِ مَرْضَاتَکِ فَاغْفِرِی وَ اصْفَحِی عَنَّا وَ لَا تُؤَاخِذِینَا بِمَا کَانَ مِنَّا فَالْتَفَتَتْ إِلَی عَلِیٍّ علیه السلام وَ قَالَتْ إِنِّی لَا أُکَلِّمُهُمَا مِنْ رَأْسِی کَلِمَهً حَتَّی أَسْأَلَهُمَا عَنْ شَیْ ءٍ سَمِعَاهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَإِنْ صَدَقَانِی رَأَیْتُ رَأْیِی قَالا اللَّهُمَّ ذَلِکَ
ص: 211
لَهَا وَ إِنَّا لَا نَقُولُ إِلَّا حَقّاً وَ لَا نَشْهَدُ إِلَّا صِدْقاً فَقَالَتْ أَنْشُدُکُمَا بِاللَّهِ أَ تَذْکُرَانِ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله اسْتَخْرَجَکُمَا فِی جَوْفِ اللَّیْلِ بِشَیْ ءٍ کَانَ حَدَثَ مِنْ أَمْرِ عَلِیٍّ فَقَالا اللَّهُمَّ نَعَمْ فَقَالَتْ أَنْشُدُکُمَا بِاللَّه هَلْ سَمِعْتُمَا النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله یَقُولُ فَاطِمَهُ بَضْعَهٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهَا مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِی وَ مَنْ آذَانِی فَقَدْ آذَی اللَّهَ وَ مَنْ آذَاهَا بَعْدَ مَوْتِی فَکَانَ کَمَنْ آذَاهَا فِی حَیَاتِی وَ مَنْ آذَاهَا فِی حَیَاتِی کَانَ کَمَنْ آذَاهَا بَعْدَ مَوْتِی قَالا اللَّهُمَّ نَعَمْ فَقَالَتِ الْحَمْدُ لِلَّهِ ثُمَّ قَالَتِ اللَّهُمَّ إِنِّی أُشْهِدُکَ فَاشْهَدُوا یَا مَنْ حَضَرَنِی أَنَّهُمَا قَدْ آذَیَانِی فِی حَیَاتِی وَ عِنْدَ مَوْتِی وَ اللَّهِ لَا أُکَلِّمُکُمَا مِنْ رَأْسِی کَلِمَهً حَتَّی أَلْقَی رَبِّی فَأَشْکُوَکُمَا إِلَیْهِ بِمَا صَنَعْتُمَا بِهِ وَ بِی وَ ارْتَکَبْتُمَا مِنِّی فَدَعَا أَبُو بَکْرٍ بِالْوَیْلِ وَ الثُّبُورِ وَ قَالَ لَیْتَ أُمِّی لَمْ تَلِدْنِی فَقَالَ عُمَرُ عَجَباً لِلنَّاسِ کَیْفَ وَلَّوْکَ أُمُورَهُمْ وَ أَنْتَ شَیْخٌ قَدْ خَرِفْتَ تَجْزَعُ لِغَضَبِ امْرَأَهٍ وَ تَفْرَحُ بِرِضَاهَا وَ مَا لِمَنْ أَغْضَبَ امْرَأَهً وَ قَامَا وَ خَرَجَا
یعنی : فاطمه مریض شد در مرضی که جهان را وداع گفت ، ابوبکر و عمر در طلب عیادت آن حضرت بیرون شدند ، و فاطمه رخصت نداد که ایشان داخل سرای شوند ، ابوبکر چون این بدید خدای را گواه گرفت که هیچ سقفی بر وی سایه ،نیفکند چند که رضای فاطمه را نجوید ، و او را از گناه خویش در نگذراند ، و یکشب از زیر آسمان کناری گرفت و در ظل آسمان بخفت ، عمر چون این بدید بنزد علی شتافت و گفت ابو بکر شیخی رقیق القلبست و او را با مصطفي صلی الله علیه و اله حق صحبت
ص: 212
و مصاحبت غار تقریر یافته ، چند کرّت باتفاق بحضرت فاطمه شتافته ایم و اجازت عیادت نیافته ایم، باشد که رخصت حاصل کنی تا ما بحضرت او پوئیم و رضای او جوئيم ، على علیه السلام فرمود : روا باشد و بنزد فاطمه آمد و گفت ابو بکر و عمر چند کرّت بحضرت تو شتافته اند و اجازت عیادت نیافته اند، اکنون رخصت ترا از من مسئلت نموده اند ، فاطمه عرض کرد سوگند با خدای هرگز با ایشان سخن نکنم و ایشان را رخصت بار ندهم، چند که پدر خویش را دیدار کنم و کردار ایشان را از ظلم و ستمی که با من کرده اند باز نمایم ، علی علیه السلام فرمود : که انجام این امر را من پابندانی کرده ام ، عرض کرد اکنون که تو ضمانت کرده خانه خانه تو است و زنان تابع مردانند ، و من مخالفت ترا نخواهم کرد ، هر که را خواهی اجازت فرمای، پس علی علیه السلام بیرون شد و ایشان را طلب کرد ، چون در برابر فاطمه آمدند سلام دارند فاطمه روی بگردانید ، چند کرّت ازین سوی بدان سوی شدند و فاطمه روی برتافت و علی را گفت جامه را از من بگردان و زنان را فرمود روی مرا بدیگر جانب بگردانید ، ابوبکر و عمر بدان سوی شدند و عرض کردند ای دختر رسول خدا ما در طلب رضای تو و اجتناب از خشم تو بحضرت تو آمده ایم و ملتمس (1) گشته ایم که ما را مغفور بداری ، و از جرم و جنایت ما در گذری ، فرمود هرگز با شما سخن نکنم تا گاهی که رسول خدا را دیدار نمایم ، و از جور و جفای شما آغاز شکوی فرمایم ، گفتند ما بنزد تو عذر خواه و خواستار رفع گناه آمده ایم، جرم ما را معفو دار و بی فرمانی ما را در گذار ، و ما را بکردار ما مگیر این وقت فاطمه روی با علی علیه السلام آورد و فرمود من با ایشان سخن نکنم چند که گواهی دهند ، بسخنی که از رسول خدای شنیدند گفتند ما جز بحق سخن نکنیم، و جز براستی گواهی ندهیم، فرمود سوگند می دهم شما را با خدای آیا یاد دارید آن نیم شبی را که رسول خدای شما را از خانه بر آورد از برای امری که با علی نسبت کرده بودند؟ گفتند
ص: 213
ما را فرا یاد است، فرمود سوگند می دهم شما را با خدای آیا شنیدید که رسول خدا فرمود فاطمه پاره از تن من است و من ازویم، و هر که او را بیازارد مرا آزرده است و هر که مرا بیازارد خدای را آزرده است و کسی که بیازارد او را بعد از مرگ من چنان است که آزرده است او را در حیات ،من و کسی که بیازارد او را در حیات من چنانست که بیازارد او را بعد از مرگ من ؟ گفتند چنین است، فرمود :
الحمد لله ، ای پروردگار من گواه باش و گواه باشید ای آنان که حاضرید ابوبکر و عمر مرا بیازردند در حیات من و هنگام وفات من هان ای ابوبکر و عمر سوگند با خدای هرگز با شما سخن نکنم تا ملاقات کنم پروردگار خود را، و شکایت شما را بحضرت او برم و ظلم و ضیم شما را در نزد او بشمار گیرم، چون سخن بدین جا رسید فریاد ویل و وای ابوبکر بالا گرفت و گفت کاش مادر مرا نزادی؛ عمر گفت ای ابوبکر عجب می آید مرا از مردم که زمام امور خویش را بدست تو دادند ترا ای شیخ خرافت دریافته است، جزع می کنی از خشم زنی و شاد می شوی برضای زنی؟ چیست از برای کسی که زنی را بخشم ،آورد، این بگفت و هر دو تن بر خواستند و راه خویش پیش داشتند مکشوف باد که در یوم سقیفه چون در طلب خلافت ابوبکر و عمر با علی علیه السلام آغاز مخالفت نهادند و در احتجاجات چندین کلمات ناهموار از جانبین در دادند و در غصب فدک این همه مکیدت و خدیعت بکار بستند ناگزیر فاطمه چند که زنده بود از ابوبکر و عمر خاطر خسته و دل شد شکسته داشت، و باتفاق سنّی و شیعی برایشان خشمناك از دنیا رفت چنان که در در صحیح بخاری و دیگر کتب علمای عامه مرقوم است :
﴿ماتت فاطِمَةً و كانت ساخِطَةً عَلَيْها﴾
یعنی : وفات کرد فاطمه و بر ابوبكر و عمر غضبناک بود ، و همچنان بروایت
ص: 214
عامه و احادیث صحیحه امامیه ابوبکر و عمر بعيادت فاطمه آمدند ، و بشرحي كه مرقوم شد خائب و خاسر باز شدند لکن این حدیث که از علل الشرائع مرقوم افتاد بنزد من بنده استوار نمی افتد چه در فقرات آن آیات ضعف قویست، نخست آن که فاطمه که بعلم ما کان و مایکون داناست چگونه بسخن مردی مجهول فریفته می شود، که مانند مردم شیفته فرزندان خود را برداشته بیخودانه بخانه رسول خدا می رود و اجازت علی را پشت پای می زند و حال آن که هرگز تا رخصت از علی نگرفتی بخانه مصطفی ،نرفتی و دیگر آن که از برای حشمت فاطمه و منزلت او چند که زنده بود علی نتوانستی زنی را کابین ،بندد و با او هم بستر شود علی علیه السلام معصوم بود چگونه تقدیم این امر می فرمود و فاطمه را چگونه در عصمت آن حضرت ریبتی در خاطر می افتاد این همه مخطور را نتوان میسور داشت و این حدیث را متقن و موثق انگاشت چون فاضل مجلسی این حدیث را نگاشته بود من بنده دست باز نداشتم، و تواند بود که اسرار احادیث و مصلحت وقت را ما ندانیم ورد و قبول را بفهم نارسای خویش ، باز دهیم
﴿اللّهمّ اغْفِرْ لِی وَ لِوالِدَیَ وَ لِجَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ بحق محمّد و آله عليهم الصلوة و السلام﴾
اکنون بر سر سخن رویم و در کتاب أمالی شیخ مسطور است وقتی مرض فاطمه عليها السلام بشدت شد، عباس بن عبدالمطلب از برای عیادت آن حضرت حاضر یاب بیت فاطمه شد، عرض کردند مرض فاطمه گران شده است و هیچ کس بر وی در نمی آید عباس باز خانه خویش شد و کس بعلی علیه السلام فرستاد و رسول خویش را فرمود بگوی از برای پسر برادر من عمّ تو سلام می رساند و می گوید: همانا فرو گرفت مرا غم و اندوه از برای ناتندرستی حبیبه رسول خدا و قرة عين او و روشنی چشم من فاطمه و من چنان می دانم که او اول کس است که با رسول خدای پیوسته می شود و پیغمبر
ص: 215
او را برگزید و نیکو بداشت و تقرب ،داد اگر روزگار او لابد بکران رسیده (1) جان من فدای تو ،باد مهاجر و انصار را انجمن کنم تا حاضر شوند و اجر خویش دریابند، و بر او نماز گذارند و این جمال دین است.
﴿فَقَالَ عَلِیٌّ لِرَسُولِهِ وَ أَنَا حَاضِرٌ عِنْدَهُ أَبْلِغْ عَمِّیَ السَّلَامَ وَ قُلْ لَا عَدِمْتُ إِشْفَاقَکَ وَ تَحِیَّتَکَ وَ قَدْ عَرَفْتُ مَشُورَتَکَ وَ لِرَأْیِکَ فَضْلُهُ إِنَّ فَاطِمَهَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ لَمْ تَزَلْ مَظْلُومَهً مِنْ حَقِّهَا مَمْنُوعَهً وَ عَنْ مِیرَاثِهَا مَدْفُوعَهً لَمْ تُحْفَظْ فِیهَا وَصِیَّهُ رَسُولِ اللَّهِ وَ لَا رُعِیَ فِیهَا حَقُّهُ وَ لَا حَقُّ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ کَفَی بِاللَّهِ حَاکِماً وَ مِنَ الظَّالِمِینَ مُنْتَقِماً وَ أَنَا أَسْأَلُکَ یَا عَمِّ أَنْ تَسْمَحَ لِی بِتَرْکِ مَا أَشَرْتَ بِهِ فَإِنَّهَا وَصَّتْنِی بِسَتْرِ أَمْرِهَا﴾
على علیه السلام رسول عباس را فرمود: سلام مرا با عم من برسان و بگو شفقت ترا و تحیت ترا فراموش نکرده ام و فضیلت رای تو و حسن مشورت ترا دانسته ام، همانا فاطمه دختر رسول خدا همواره مظلوم بود و از حق خود ممنوع و از میراث خود مدفوع زیست وصیت رسول خدای را در حق او محفوظ نداشتند و رعایت حال او را نگران نشدند .
اينك بحضرت خداوند ملحق می شود و خداوند بعدل حاکم است و از ستمکاران منتقم و مسئلت من از تو ای عم آنست که در آن چه فرمودی مسامحت فرمائی، زیرا که فاطمه با من وصیت کرد که امر او را پوشیده بدارم چون فرستاده عباس باز شتافت و پیام علی علیه السلام باز گذاشت.
﴿قَالَ یَغْفِرُ اللَّهُ لِابْنِ أَخِی فَإِنَّهُ لَمَغْفُورٌ لَهُ إِنَّ رَأْیَ ابْنِ أَخِی لَا یُطْعَنُ فِیهِ إِنَّهُ لَمْ یُولَدْ لِعَبْدِ الْمُطَّلِبِ مَوْلُودٌ أَعْظَمُ بَرَکَهً مِنْ عَلِیٍّ إِلَّا النَّبِیُّ ص إِنَّ عَلِیّاً لَمْ یَزَلْ أَسْبَقَهُمْ إِلَی کُلِّ مَکْرُمَهٍ وَ أَعْلَمَهُمْ بِکُلِّ فَضِیلَهٍ وَ أَشْجَعَهُمْ فِی الْکَرِیهَهِ وَ أَشَدَّهُمْ جِهَاداً لِلْأَعْدَاءِ فِی نُصْرَهِ الْحَنِیفِیَّهِ وَ أَوَّلَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ
ص: 216
فيهِ ، إِنَّهُ لَمْ يُولَدْ لِعَبْدِ المُطَابِ مَوْلُودٌ أَعْظَمُ بَرَكَةً مِنْ عَلِيِّ إِلَّا النَّبِيُّ ، إِنْ عَلِيًّا لَمْ يَزَلْ أَسْبَقَهُمْ إِلى كُلِّ مَكْرُمَةٍ ، و أَعْلَمُهُم بِكُلِّ فَضيلةِ و أشجَعَهُمْ فِي الكَرِيمَةِ و أَشدَّهُمْ جهاداً لِلأعداء في نُصْرَةِ الحَنيفِيَّةِ و أوّلُ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ و رَسُولِهِ
عباس فرمود: خداوند مغفور بدارد پسر برادر مرا و هر آینه مغفور است و رای او هرگز مورد طعن و دق نشود همانا عبدالمطلب فرزندی بزرگ تر و مبارک تر از علی نیاورده مگر محمّد را زیرا که علی از همگان در مکرمت والاتر و در فضیلت داناتر است، وروز جنگ و جهاد در نصرت دین حنیفیّه (1) اشجع و اشد است از دیگران، و اول کس است که با خدا و رسول ایمان آورد.
دیگر در کتاب دلائل طبرى سند بجعفر بن محمّد عليهما السلام پیوسته می شود از فاطمه علیها السلام حدیث می کند که در مرض موت وصیت فرمود که زوجات رسول خدای را هر يك دوازده اوقیه (2) از مال او عطا کنند و زنان بنی هاشم را نیز بدین را اندازه عطیت دهند خواهر زاده خود امامه دختر ابی العاص را نیز بی بهره نگذاشت.
و باسناد دیگر عبدالله بن حسن از زید بن علی روایت می کند که فاطمه مال خود را بر بنی هاشم تصدق ،کرد و همچنان بر بنی عبدالمطلب و امیرالمؤمنین علی علیه السلام برایشان بخش کرد، و جز اینان را نیز بی بهره نگذاشت موافق حدیث فضه کنیز فاطمه که از معانی الاخبار صدر آن حدیث ازین پیش مرقوم افتاد چهل روز بعد از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله سورت و حدّت مرض فاطمه علیها السلام بشدت شد، چنان که پرستاران را استوار افتاد که او را ساعت باز پسین است، این وقت امیر المؤمنين علیه السلام نماز ظهر در مسجد گذاشته
ص: 217
باز خانه می شتافت پرستاران گریان و نالان او را پذیره (1) شدند.
﴿فَقالَ لَهُنَّ: مَا الخَبَر؟ و مَالِی اَراکُنَّ مُتَغَیِّراتُ الوُجُوه و الصُّوَر؟ ﴾
فرمود: چیست خبر که شما را با گونه آشفته و خاطر در هم رفته می نگرم؟ عرض کردند یا امیرالمؤمنین دریاب دختر عم خود زهرا را و حال آن که گمان نمی کنیم که او را حيّاً ادراك فرمائي على علیه السلام عجلت کرد و بر فاطمه در آمد، و او را بر پشت افتاده دید که ازی نسوی بدآن سوی منقلب است علی علیه السلام چون این بدید ردا از دوش و عمامه از سر بیفکند، و کوی انکلها (2) از جامه باز کرد ، و پیش شد و سر فاطمه را از بالین برکنار گرفت و ندا در داد یا زهرا، پاسخ نشنید دیگر باره ندا در داد يا بنت محمّد المصطفى صلی الله علیه و آله نیز جوابی اصغا (3) نفرمود گفت ای دختر کسی که زکوة را با ردای خود حمل ،داد و بر فقرا بخش نمود سخنی نفرمود، فریاد برآورد که یا ابنة من صلى بالملائكة في السماء مثنى مثنی ای دختر کسی که نماز گذارد در آسمان با فریشتگان نیز جوابی نشنید گفت ای فاطمه با من سخن بگوی منم پسر عم تو علی بن ابیطالب این وقت فاطمه چشم مبارك بگشود ، و در روی علی نگران شد و هر دو تن گریان شدند.
﴿وَ قَالَ مَا الَّذِی تَجِدِینَهُ فَأَنَا ابْنُ عَمِّکِ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ فَقَالَتْ یَا ابْنَ الْعَمِّ إِنِّی أَجِدُ الْمَوْتَ الَّذِی لَا بُدَّ مِنْهُ وَ لَا مَحِیصَ عَنْهُ وَ أَنَا أَعْلَمُ أَنَّکَ بَعْدِی لَا تَصْبِرُ عَلَی قِلَّهِ التَّزْوِیجِ فَإِنْ أَنْتَ تَزَوَّجْتَ امْرَأَهً اجْعَلْ لَهَا یَوْماً وَ لَیْلَهً وَ اجْعَلْ لِأَوْلَادِی یَوْماً وَ لَیْلَهً یَا أَبَا الْحَسَنِ وَ لَا تَصِحْ
ص: 218
﴿فِی وُجُوهِهِمَا فَیُصْبِحَانِ یَتِیمَیْنِ غَرِیبَیْنِ مُنْکَسِرَیْنِ فَإِنَّهُمَا بِالْأَمْسِ فَقَدَا جَدَّهُمَا وَ الْیَوْمَ یَفْقِدَانِ أُمَّهُمَا فَالْوَیْلُ لِأُمَّهٍ تَقْتُلُهُمَا وَ تُبْغِضُهُمَا ثُمَّ أَنْشَأَتْ تَقُول:
فرمود: چه افتاد ترا ای دختر رسول خداى اينك من پسر عم تو على بن ابي طالبم عرض کرد یا ابن عم من دچار شده ام با مرك و چاره نیست ازو و گریزگاهی نیست ازو، من دانسته ام که تو بعد از من از تزویج زنی ناگزیری ، چون زنی را تزویج فرمودی روز و شبی را با او می گذار، و روز و شبی را خاص تدبیر اولاد من می دار يا ابا الحسن صیحه بر روی حسن و حسین مزن، چه ایشان چاشت (1) می کنند در حالتی که دو یتیم غریب دل شکسته اند دی (2) مادر داشتند ، و امروز بی مادرند وای بر امتی که می کشد ،ایشان را و دشمن می دارد ایشان را و این اشعار را انشاء کرد و انشاد (3) فرمود:
ابْکِنِی إِنْ بَکَیْتَ یَا خَیْرَ هَادٍ *** وَ اسْبِلِ الدَّمْعَ فَهُوَ یَوْمُ الْفِرَاقِ
یَا قَرِینَ الْبَتُولِ أُوصِیکَ بِالنَّسْلِ *** فَقَدْ أَصْبَحَا حَلِیفَا اشْتِیَاقٍ
ابْکِنِی وَ ابْکِ لِلْیَتَامَی وَ لَا تَنْسَ *** قَتِیلَ الْعِدَی بِطَفِّ الْعِرَاقِ
فَارَقُوا فَأَصْبَحُوا یَتَامَی حَیَارَی *** اخْلِفُوا اللَّهَ فَهُوَ یَوْمُ الْفِرَاقِ
ص: 219
فاطمه علیها السلام در انشاد این اشعار شهادت حسین علیه السلام را در یوم طف (1) نیز باز نمود ،
﴿فَقالَ لَها عَلِيٌّ : مِنْ أَین لَكِ يا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ هَذا الخَبَرُ ، وَ الوَحْى قَدِ انْقَطَعَ عَنَا ؟ فَقَالَتْ يَا أَبَا الْحَسَنِ رَقَدْتُ السَّاعَةَ فَرَأَيْتُ حَبيبي رَسُولَ اللهِ في قَصْرِ مِنَ الدُّرِّ الْأَبْيَض ، فَلَمَّا رَآنِی قَالَ:هَلُمِّی إِلَیَّ یَا بُنَیَّهِ فَإِنِّی إِلَیْکِ مُشْتَاقٌ فَقُلْتُ: وَاللَّهِ إِنِّی لاشَدُّ شَوْقاً مِنْکَ إِلَی لِقَائِکَ، فَقَالَ : أَنْتِ اللَّیْلَهَ عِنْدِی وَ هُوَ الصَّادِقُ لِمَا وَعَدَ وَ الْمُوفِی لِمَا عَاهَدَ. فَإذَا أَنْتَ قَرَأْتَ یس فَاعْلَمْ أَنِّی قَدْ قَضَیْتُ نَحْبِی فَغَسِّلْنِی وَ لا تَکْشِفْ عَنِّی فَإِنِّی طَاهِرَهٌ مُطَهَّرَهٌ وَ لْیُصَلِّ عَلَیَّ مَعَکَ مِنْ أَهْلِیَ الْأَدْنَی فَالْأَدْنَی وَ مَنْ رُزِقَ أَجْرِی وَ ادْفِنِّی لَیْلاً فِی قَبْرِی، بِهَذَا أَخْبَرَنِی حَبِیبِی رَسُولُ اللَّهِ﴾
على علیه السلام فرمود : ای دختر رسول خدا این خبر از کجا یافتی و حال آن که وحی از ما منقطع شد ؟ عرض کرد یا ابا الحسن در این ساعت بخفتم رسول خدای را در قصری از مروارید سفید دیدار کردم، چون مرا نگریست فرمود ای دختر من بنزد من بشتاب که من مشتاق توام ، گفتم سوگند با خدای شوق من بلقای تو افزون است ، فرمود امشب بنزد من خواهی بود ، و رسول خدای بیرون صدق وعده نکند و عهد نشکند، چند که تو قرائت یاسین کنی مرگ را در می رباید واجب می کند که مرا غسل دهی لكن مکشوف نسازی چه من طاهر و مطهرم ، و باید در خدمت تو بر من نماز گذارند خويشان و نزديكان من ، و آنان که از من بهری برده اند ، و مرا در شب بخاك بسپار بدین گونه مرا خبر داد رسول خدای
ص: 220
و هم در کتاب دلائل طبری مسطور است که فاطمه عرض کرد : یا ابا الحسن
﴿ و لا تَدْفِني إلا ليلاً و لا تُعْلِمَ أَحَداً قَبْرِي ، فَلَمَا كَانَتِ اللَّيْلَةُ التي أرادَ اللَّهُ أَنْ يُكَرمَها ، و يَقْبِضَهَا إِلَيْهِ أَقْبَلَتْ تَقُولُ و عَلَيْكُمُ السّلامُ ، و هِيَ تَقُولُ لِي: يَابْنَ عَمْ قَدْ أَتَانِي جَبْرَئِيلُ مُسَلَّماً ، و قال لي السّلامُ يَفْرَء عَلَيْكَ السّلامَ يا حَبِيبَةَ حَبيب اللهِ ، وَ ثَمَرَةَ فَوَّادِهِ ، اليَوْمَ تَلْحَقِينَ بِالرّفيع الأعلى ، و جَنَّةِ المَأْوَى ثُمَّ انْصَرَفَ عَنِّي ، ثُمَّ سَمِعْناها تَانِيَةً تَقُولُ و عَلَيْكُمُ السّلامُ ، فَقَالَتْ يَابنَ عَمَّ هذا وَاللهِ ميكائيل و قالَ لِي كَقَوْلِ صاحبه، ثم تَقُولُ وَ عَلَيْكُمُ السّلامُ وَ رَأَيْنَاهَا قَدْ فَتَحَتْ عَيْنَيْها فَتْحاً شديداً ، ثُمَّ قَالَتْ يَابنَ عَمَّ هذا وَاللَّهِ الحَقُّ وَ هَذَا عِزرائيلُ ، قَدْ نَشَرَ جناحَهُ بِالْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ ، و قَدْ وَ صَفَهُ لي أبي و هذه صِفَتُهُ فَسَمِعْناها تَقُولُ : و عَلَيْكَ السّلامُ يا قايضَ الْأَرْواحِ عَجَلْ بي و لا تُعدبْني، ثُمَّ سَمِعْناها تَقُولُ إِلَيْكَ رَبِّي لا إلَى النَّارِ ثُمَّ غَمَضَتْ عَيْنَيْها ، و مَدَّتَ يَدَيْها و رِجْلَيْها كَأَنها لَمْ تَكُنْ حَيَّةٌ قَطُّ﴾.
یعنی ای ابوالحسن مرا بخاك مسپار مگر در شب ، و هیچ کس را از مضجع من و قبر من آگهی مگذار شبی که خواست خداوند او را مکرم بدارد و مقبوض فرماید شنیدم که گفت علیکم السلام آن گاه مرا گفت ای پسر عم جبرئيل بمن آمد و سلام داد ، و مرا گفت خداوند ترا سلام می رساند و می فرماید ای محبوبه حبيب من و ثمره قلب او امروز ملحق مي شوي با علی علییّن و بهشت برین ، و منصرف شد از
ص: 221
من، در ثانی شنیدم که گفت و عليكم السلام ، و نیز مرا خطاب کرد که ای پسر عم سوگند با خداى اينك میكائیل است و با من همان گفت که جبرئیل گفت ، دیگر باره گفت و علیکم السلام و دیدم که چشم های مبارکش بشدت گشاده شده است پس گفت ای پسر عم سوگند با خداى اينك حق است ، و اينك عزرائيل گشوده است پرهایش را از مشرق تا مغرب ، و پدر من او را از برای من صفت کرد و اینست صفت او ، پس شنیدم که گفت و عليك السلام يا قابض الارواح شتاب كن بسوى من و مرا زحمت مکن ، و شنیدم که گفت بسوی توام ای پروردگار نه بجانب نار ، پس چشم بخوابانید و دست ها و پاهای مبارک را بکشد گویا هرگز زنده نبود
و در مصباح الانوار عبدالله بن حسن از جد خویش حدیث می کند ،
﴿قالَ : إِنَّ فاطِمَةَ بنتَ رَسُول الله صلی الله علیه و آله لَمَّا احْتُضِرَتْ نَظَرَتْ نَظَراً حَادّاً ثُمَّ قَالَتْ السَّلَامُ عَلَی جَبْرَئِیلَ السَّلَامُ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ اللَّهُمَّ مَعَ رَسُولِکَ اللَّهُمَّ فِی رِضْوَانِکَ وَ جِوَارِکَ وَ دَارِکَ دَارِ السَّلَامِ ثُمَّ قَالَتْ أَ تَرَوْنَ مَا أَرَی فَقِیلَ لَهَا مَا تَرَی قَالَتْ هَذِهِ مَوَاکِبُ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ هَذَا جَبْرَئِیلُ وَ هَذَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ یَقُولُ یَا بُنَیَّهِ اقْدَمِی فَمَا أَمَامَکِ خَیْرٌ لَکِ. وَ عَنْ زَیْدِ بْنِ عَلِیٍّ ع أَنَّ فَاطِمَهَ لَمَّا احْتُضِرَتْ سَلَّمَتْ عَلَی جَبْرَئِیلَ وَ عَلَی النَّبِیِّ وَ سَلَّمَتْ عَلَی مَلَکِ الْمَوْتِ وَ سَمِعُوا حِسَّ الْمَلَائِکَهِ وَ وَجَدُوا رَائِحَهً طَیِّبَهً کَأَطْیَبِ مَا یَکُونُ مِنَ الطِّیبِ
می فرماید : فاطمه دختر رسول خدا هنگامی که محتضر شد نظر کرد نظر کردنی تند ، و گفت السلام على جبرئيل السلام على رسول الله صلى الله عليه و سلم ای پرودگار
ص: 222
من مرا با رسول خود در بهشت خود و جوار خود و سرای خود که دارالسلام است ، آن گاه فرمود آیا می بینید شما آن چه من می بینم؟ عرض کردند چه می بینی فرمود اينك مواكب (1) اهل آسمان ها است ، و اينك جبرئيل و اينك رسول خدا صلی الله علیه و آله است که می فرماید ای دختر من بسوی من بشتاب آن چه در پیش روی تست نيكوتر است از برای تو و زید بن علی حدیث می کند که وقتی فاطمه محتضر شد جبرئيل و رسول خداي را صلی الله علیه و آله سلام داد ، و نيز ملك الموت را سلام فرستاد و حاضران آواز نرمی از فریشتگان احساس واصغا (2) نمودند، و استشمام (3) رائحه (4) طیبی نمودند که بهترین روائح (5) طيب ها بود ،
﴿ثم تُوُفِّيَتْ صَلَّى اللهُ عَلَيْها وَ عَلَى أَبِيهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنِيهَا، فَصَاحَتْ أَهْلُ الْمَدِینَهِ صَیْحَهً وَاحِدَهً وَ اجْتَمَعَتْ نِسَاءُ بَنِی هَاشِمٍ فِی دَارِهَا فَصَرَخُوا صَرْخَهً وَاحِدَهً کَادَتِ الْمَدِینَهُ أَنْ تَتَزَعْزَعَ مِنْ صُرَاخِهِنَّ وَ هُنَّ یَقُلْنَ یَا سَیِّدَتَاهْ یَا بِنْتَ رَسُولِ الله وَ أَقْبَلَ النَّاسُ مِثْلَ عُرْفِ الْفَرَسِ إِلَی عَلِیٍّ وَ هُوَ جَالِسٌ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ بَیْنَ یَدَیْهِ یَبْکِیَانِ فَبَکَی النَّاسُ لِبُکَائِهِمَا وَ خَرَجَتْ أُمُّ کُلْثُومٍ وَ عَلَیْهَا بُرْقُعَهٌ وَ تَجُرُّ ذَیْلَهَا مُتَجَلِّلَهً بِرِدَاءٍ عَلَیْهَا
ص: 223
تشبيحها، و هِيَ تَقُولُ : يا أبتاهُ يا رَسُولَ اللهِ ، أَلاَنَ حَقًّا فَقَدناك فقداً لا لِقاءَ بَعْدَهُ أَبَداً ، وَاجْتَمَعَ النَّاسُ فَجَلَسُوا وَ هُمْ يَضُرُّونَ و يَنْتَظِرُونَ أنْ تَخْرُجَ الجِنازَةُ ، فَيُصَلُّونَ عَلَيْها وَ خَرَجَ أَبُوذَرٍ فَقَالَ انصَرِفُوا فَإِنَّ ابْنَةَ رَسُولِ اللهِ قَدْ أَخرَ إخراجها في هذِهِ العَشِيَّةِ، فَقامَ النَّاسُ وَ انْصَرَفُوا﴾
چون فاطمه (علیها السلام) بسرای جاودانی تحویل داد ، اهل مدینه فریاد برداشتند و صیحه در دادند ، و زنان بنی هاشم در خانه فاطمه انجمن شدند و بضجه (1) واحده بگریستند، از عویل (2) و نحيب ایشان زلزله در مدینه افتاد، و همی گفتند یا سیدتاه يا بنت رسول الله صلى الله عليه و سلم و مردان بر علی علیه السلام گرد آمدند و آن حضرت نشسته بود و حسن علیه السلام و حسين علیه السلام در پیش روی آن حضرت می گریستند ، و از گریه ایشان ناله و افغان مردم هر زمان بزیادت می شد، ام کلثوم خویش را در ردائی محفوف داشته و برقعی افکنده دامن کشان همی آمد و همی گفت : يا ابتاه يا رسول الله الآن حرمان ما از حضرت تو راست آمد ، و دانستم که دیگر ترا دیدار نخواهم کرد و مردم مدینه همگان بهای های می گریستند ، و انتظار می بردند که جنازه فاطمه را بیرون خواهند آورد ، و مردمان بر وی نماز خواهند گذارد ، این وقت ابوذر بیرون شد و گفت باز شوید ای مردم که جنازه دختر پیغمبر را این هنگام نقل و تحویل نمی دهند ، لاجرم مردمان مراجعت کردند و همچنان اسمای بنت عمیس بر بالین فاطمه می گریست ،
﴿فَكَشَفَ عَلَى عَنْ وَجْهِهَا ، فَإِذَا فِيها بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرّحيم هذا ما أوصت به فاطِمَةُ بنتُ رَسُولِ اللهِ ، أَوْصَتْ و هِيَ تَشْهَدُ أَنْ لا إلهَ إِلَّا
ص: 224
الله ، و أَنْ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ، و أن الجَنَّةَ حَقٌّ ، وَ النَّارَ حَقٌّ ، و أن السَّاعَةَ آتِيَةٌ لَا رَيْبَ فيها ، و أنَّ اللهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ ، يا عَلِيُّ أنا فاطِمَةً بِنْتُ مُحَمَّدٍ ، زَوَجَنِيَ اللهُ مِنْکَ لِأَکُونَ لَکَ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهِ أَنْتَ أَوْلَی بِی مِنْ غَیْرِی حَنِّطْنِی وَ غَسِّلْنِی وَ کَفِّنِّی بِاللَّیْلِ وَ صَلِّ عَلَیَّ وَ ادْفِنِّی بِاللَّیْلِ وَ لَا تُعْلِمْ أَحَداً وَ أَسْتَوْدِعُکَ اللَّهَ وَ أَقْرَأُ عَلَی وُلْدِیَ السَّلَامَ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَه﴾
می فرماید: علی علیه السلام پرده از روی فاطمه برکشید، بر بالین او رقعه (1) نگریست ، چون در آن نظاره کرد این کلمات مکتوب بود ، ابتدا می کنم بنام خداوند اينك كتاب وصیت فاطمه دختر پیغمبر است ، وصیت می کند که شهادت می دهم که نیست خدائی جز خداوند آفریننده و محمد بنده او و پیغمبر اوست ، وخبر بهشت از در راست است و دوزخ دروغ نیست ، و قيامت لاشك در مي رسد و خداوند مردم را از قبور بر می انگیزد ، يا على من فاطمه دختر محمّدم ، خداوند مرا برای تو کابین بست تا در دنیا و آخرت خاص تو باشم ، و تو اولائی مرا از غیره را حنوط می کن و غسل میده و کفن می پوش در شب و نماز مي گذار بر من ، و بخاك بسپار در شب و آگهی مده احدی را ، و من بودیعت می گذارم ترا بنزد خداوند و سلام مرا بفرزندان من برسان تا روز قیامت ،
﴿فقال عَلَى : وَ اللهِ لَقَدْ أَخَذْتُ في أمرها ، و غَسَلْتُها في قميصها ، وَ لَمْ أكشِفهُ عَنْها ، فَوَ اللَّهِ لَقَدْ كانَتْ مَيْمُونَة طَاهِرَةٌ مُطَهِّرَةً، ثُمَّ حِنْطَتُها
ص: 225
مِنْ فَضْلَهِ حَنُوطِ رَسُولِ اللَّهِ وَ کَفَّنْتُهَا وَ أَدْرَجْتُهَا فِی أَکْفَانِهَا فَلَمَّا هَمَمْتُ أَنْ أَعْقِدَ الرِّدَاءَ نَادَیْتُ یَا أُمَّ کُلْثُومٍ یَا زَیْنَبُ یَا سُکَینَهُ یَا فِضَّهُ یَا حَسَنُ یَا حُسَیْنُ هَلُمُّوا تَزَوَّدُوا مِنْ أُمِّکُمْ فَهَذَا الْفِرَاقُ وَ اللِّقَاءُ فِی الْجَنَّهِ فَأَقْبَلَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ هُمَا یُنَادِیَانِ وَا حَسْرَتَا لَا تَنْطَفِئُ أَبَداً مِنْ فَقْدِ جَدِّنَا مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی وَ أُمِّنَا فَاطِمَهَ الزَّهْرَاءِ یَا أُمَّ الْحَسَنِ یَا أُمَّ الْحُسَیْنِ إِذَا لَقِیتِ جَدَّنَا مُحَمَّداً الْمُصْطَفَی فَأَقْرِئِیهِ مِنَّا السَّلَامَ وَ قُولِی لَهُ إِنَّا قَدْ بَقِینَا بَعْدَکَ یَتِیمَیْنِ فِی دَارِ الدُّنْیَا فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی أُشْهِدُ اللَّهَ أَنَّهَا قَدْ حَنَّتْ وَ أَنَّتْ وَ مَدَّتْ یَدَیْهَا وَ ضَمَّتْهُمَا إِلَی صَدْرِهَا مَلِیّاً وَ إِذَا بِهَاتِفٍ مِنَ السَّمَاءِ یُنَادِی یَا أَبَا الْحَسَنِ ارْفَعْهُمَا عَنْهَا فَلَقَدْ أَبْکَیَا وَ اللَّهِ مَلَائِکَهَ السَّمَاوَاتِ فَقَدِ اشْتَاقَ الْحَبِیبُ إِلَی الْمَحْبُوب. قَالَ فَرَفَعْتُهُمَا عَنْ صَدْرِهَا وَ جَعَلْتُ أَعْقِدُ الرِّدَاءَ وَ أَنَا أُنْشِدُ بِهَذِهِ الْأَبْیَات﴾
على علیه السلام می فرماید: سوگند با خدای تقدیم نمودم امر فاطمه را و غسل دادم او را در پیرهن او ، و مکشوف نساختم او را ، سوگند باخدای طاهر و مطهر بود ، پس او را حنوط کردم از فضلهٔ (1) حنوط رسول خدای ، زیرا که وصیت کرد فاطمه اسمای بنت عمیس را که هنگام وفات رسول خدا جبرئیل چهل درهم کافور از بهشت آورد آن حضرت سه قسمت ،کرد قسمتی خاص خود فرمود ، و يك ثلث را از برای علی گذاشت و ثلثی مرا داد اکنون سهم مرا حاضر كن ، و بر بالین من بگذار تا گاهی که در گذرم.
ص: 226
بالجمله امير المؤمنین با آن کافور فاطمه را حنوط فرمود ، و تا هفت ثوب کفن کرد و چون خواست که او را در جامه زبرین در پیچد ، ندا در داد که ای ام كلثوم ای زینب ای سکینه ای فضه ای حسن ای حسین حاضر شوید ، تقدیم امر مادر خود را که ازین پس دیدار جز در جنت بدست نشود ، حسن و حسین فریاد برداشتند که وا حسرتاه هرگز آتش حرمان (1) جد ما محمّد صلی الله علیه و اله، و مادر ما فاطمه از قلب ما فرو نخواهد نشست ، ای مادر حسن ای مادر حسین گاهی که ملاقات کنی جد ما را سلام ما را بدو برسان ، و بگو که ما را در دنیا یتیم گذاشتی
امیر المؤمنین می فرماید خدای را گواه می گیرم که فاطمه بنالید و دست ها بکشید، و حسن و حسین را فرا گرفت و بر سینۀ خود بچفسانید (2)، این وقت هاتفی از آسمان ، ندا در داد که یا ابا الحسن برگیر ایشان را که فریشتگان آسمان ها بگریه در آمدند و مشتاق است دوست مر دوست را ، لاجرم بر گرفتم حسنین علیهما السلام را از سینه فاطمه و او را در جامه زیرپوش در پیچیدم و این ابیات را انشاد کردم ،
فِرَاقُكِ أَعْظَمُ الأَشْيَاءِ عِنْدِي *** وَ فَقْدُكِ فَاطِمُ أَدْهَى الثُّكُول (3)
سَأَبْكِي حَسْرَةً و أَنُوحُ شَجْواً *** عَلى خَل مَضَى أَسْنَى سَبِيل
أَلا يَا عَيْنُ جُودِي و أَسْعِدِينِي *** فَحُزْنِي دَائِمٌ أَبْكِي خَليلي
و در حدیث فضه این شعر نیز از علی علیه السلام مرویست
لِكُلِّ اجتماعٍ مِنْ خليلين فِرْقَةٌ *** فَكُلُ الَّذِي دُونَ الفِراقِ قليلٌ
إِنَّ افتقادي فاطما بَعْدَ أَحْمَد *** دَليلٌ عَلَى أَنْ لَا يَدُومَ خَليلٌ
ص: 227
هاتفی در پاسخ آن حضرت این شعر قرائت کرد
یُرِیدُ الْفَتَی أَنْ لَا یَمُوتَ خَلِیلُهُ *** وَ لَیْسَ لَهُ إِلَّا الْمَمَاتَ سَبِیلٌ
فَلَا بُدَّ مِنْ مَوْتٍ وَ لَا بُدَّ مِنْ بِلًی *** وَ إِنَّ بَقَائِی بَعْدَکُمْ لَقَلِیلٌ
إِذَا انْقَطَعَتْ یَوْماً مِنَ الْعَیْشِ مُدَّتِی *** فَإِنَّ بُکَاءَ الْبَاکِیَاتِ قَلِیلٌ
سَتُعْرَضُ عَنْ ذِکْرِی وَ تُنْسَی مَوَدَّتِی *** وَ یَحْدُثُ بَعْدِی لِلْخَلِیلِ بَدِیلٌ
﴿ثُمَّ حَمَلَهَا عَلَی یَدِهِ وَ أَقْبَلَ بِهَا إِلَی قَبْرِ أَبِیهَا وَ نَادَی السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا حَبِیبَ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا نُورَ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا صَفْوَهَ اللَّهِ مِنِّی السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ التَّحِیَّهُ وَاصِلَهٌ مِنِّی إِلَیْکَ وَ لَدَیْکَ وَ مِنِ ابْنَتِکَ النَّازِلَهِ عَلَیْکَ بِفِنَائِکَ وَ إِنَّ الْوَدِیعَهَ قَدِ اسْتُرِدَّتْ وَ الرَّهِینَهَ قَدْ أُخِذَتْ فَوَا حُزْنَاهْ عَلَی الرَّسُولِ ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ عَلَی الْبَتُولِ وَ لَقَدِ اسْوَدَّتْ عَلَیَّ الْغَبْرَاءُ وَ بَعُدَتْ عَنِّی الْخَضْرَاءُ فَوَا حُزْنَاهُ ثُمَّ وَا أَسَفَاهْ ثُمَّ عَدَلَ بِهَا عَلَی الرَّوْضَهِ فَصَلَّی عَلَیْهِ فِی أَهْلِهِ وَ أَصْحَابِهِ وَ مَوَالِیهِ وَ أَحِبَّائِهِ وَ طَائِفَهٍ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ فَلَمَّا وَارَاهَا وَ أَلْحَدَهَا﴾
علی علیه السلام با دست مبارك فاطمه را حمل داد و روی با جانب قبر پیغمبر آورد، و ندا در داد السلام عليك يا رسول الله يا حبيب الله يا نور الله يا صفوة الله سلام متواتره (1) متواصله از من و از دختر تو که وارد می شود در حضرت تو بسوی تو روان است ، همانا ودیعه تو یعنی فاطمه مسترد شد ، و رهينة (2) تو مأخوذ گشت ، و احزناه بر فقدان
ص: 228
مصطفی و بعد از او بر بتول عذرا ، همانا تاريك شد بر من زمین و دور افتاد از ظلمت آسمان ، و احزناه و واسفاه آن گاه آهنگ روضه فرمود ، و در آن جا نماز بگذاشت با اهل و اصحاب خويش ، و بحكم وصیّت فاطمه در شب متصدی امر او بودند ، تا ابوبکر و عمر و آنان که از ایشان خاطر رنجیده داشت تشییع جنازه او نکنند و بر وی نماز نگذارند ، از نیروی آن حضرت را در شب برداشتند ، و با نعش حمل دادند و نعش را بصورتی که ملائکه با فاطمه نمودار کردند بساخته بودند ، و بروايتي بصورتی که اسمای بنت عميس در حبشه دیده بود بساختند
بالجمله على علیه السلام و حسن و حسين و عمّار و مقداد بن اسود و عقيل بن ابيطالب و زبیر بن العوام و ابوذر غفاری و سلمان فارسی و بریده و عباس بن عبدالمطلّب و ابن مسعود و چند تن از بنی هاشم بر فاطمه نماز گذاردند ، و بروایتی فضل بن عباس و حذیفه نیز حاضر بودند ، و هنگام دفن فاطمه عباس بن عبدالمطلب و على علیه السلام و فضل بن عباس داخل قبر شدند ، و چون فاطمه را با خاك سپردند چهل قبر و بروایتی هفت قبر را در اطراف یکسان نمودار کردند ، تا کسی قبر او را نشناسد و بعضی گفته اند قبر فاطمه را با ارض مستوی داشتند تا کس علامتی از آن دیدار نکند ، در کتاب کافی سند بحسین بن علی علیهما السلام پیوسته می شود می فرماید چون فاطمه بسرای دیگر تحویل داد علی علیه السلام او را مدفون ساخت ، و قبر او را محو و مستور داشت و روی بقبر رسول خدای آورد ،
﴿ثُمَّ قَالَ: السّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنِي ، وَ السّلامُ عَلَيْكَ عَنْ إِبْنَتِكَ وَ زائِرَتِكَ وَ البَائِتَةِ فِی الثَّری بِبُقْعَتِکَ الْمُخْتَارِ اللَّهُ لَهَا سُرْعَهَ اللِّحَاقِ بِکَ. قَلَّ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِیَّتِکَ صَبْرِی وَ ضَعُفَ عَنْ سَیِّدَهِ النِّسَاءِ تَجَلُّدِی إِلَّا أَنَّ فِی التَّأَسِّی لِی بِسُنَّتِکَ وَ الْحُزْنِ الَّذِی حَلَّ بِی بِفِراْقِکَ مَوْضِعَ التَّعَزِّی فَلَقَدْ وَ سَّدْتُکَ فِی مَلْحُودَهِ قَبْرِکَ بَعْدَ أَنْ فَاضَتْ نَفْسُکَ بین
ص: 229
نَحْرِی وَ صَدْرِی بَلَی وَ فِی کِتَابِ اللَّهِ لِی أَنْعَمُ الْقَبُولِ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ قَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِیعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهِینَةُ وَ أُخْلِسَتِ الزَّهْرَاءُ فَمَا أَقْبَحَ الْخَضْرَاءَ وَ الْغَبْرَاءَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَمَّا حُزْنِی فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَیْلِی فَمُسَهَّدٌ وَ هَمٌّ لَا یَبْرَحُ مِنْ قَلْبِی أَوْ یَخْتَارَ اللَّهُ لِی دَارَکَ الَّتِی أَنْتَ فِیهَا مُقِیمٌ کَمَدٌ مُقَیِّحٌ وَ هَمٌّ مُهَیِّجٌ سَرْعَانَ مَا فَرَّقَ بَیْنَنَا وَ إِلَی اللَّهِ أَشْکُو وَ سَتُنْبِئُکَ ابْنَتُکَ بِتَظَافُرِ أُمَّتِکَ عَلَی هَضْمِهَا فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ فَکَمْ مِنْ غَلِیلٍ مُعْتَلِجٍ بِصَدْرِهَا لَمْ تَجِدْ إِلَی بَثِّهِ سَبِیلًا وَ سَتَقُولُ وَ یَحْکُمُ اللَّهُ وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمَا سَلَامَ مُوَدِّعٍ لَا قَالٍ وَ لَا سَئِمٍ فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلَا عَنْ مَلَالَةٍ وَ إِنْ أُقِمْ فَلَا عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اللَّهُ الصَّابِرِینَ وَاهاً وَاهاً وَ الصَّبْرُ أَیْمَنُ وَ أَجْمَلُ وَ لَوْ لَا غَلَبَةُ الْمُسْتَوْلِینَ لَجَعَلْتُ الْمُقَامَ وَ اللَّبْثَ لِزَاماً مَعْکُوفاً وَ لَأَعْوَلْتُ إِعْوَالَ الثَّکْلَی عَلَی جَلِیلِ الرَّزِیَّةِ فَبِعَیْنِ اللَّهِ تُدْفَنُ ابْنَتُکَ سِرّاً وَ تُهْضَمُ حَقُّهَا وَ یُمْنَعُ إِرْثُهَا وَ لَمْ یَتَبَاعَدِ الْعَهْدُ وَ لَمْ یَخْلُقْ مِنْکَ الذِّکْرُ وَ إِلَی اللَّهِ یَا رَسُولَ اللَّهِ الْمُشْتَکَی وَ فِیکَ أَجْمَلُ العَزاء فَصَلَوَاتُ اللهِ عَلَيْها و عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللهِ و بَرَكاتُهُ﴾
می فرماید: سلام از من بر تو ای رسول خدا و سلام بر تو از دختر تو که زایر
ص: 230
تست ، و خوابگاه او در بقعه تست و خداوند او را شرف سبقت داده است ، که زودتر از همگان با تو پیوسته می شود ، ای رسول خداى اندك شده است صبر من در فراق صفیه تو ، و محو و منسی گشته است نیروی من در حرمان سیّده زنان عالمیان، گزیری نیست جز این که اقتفا (1) کنم بدان شکیبائی که در فراق تو کردم ، زیرا که روح تو در میان گلوگاه من و سینه من جریان یافت ، و چشم ترا بدست خود بستم ؛ و ترا در حفره (2) قبر جای دادم و بخویشتن متوّلی امر تو گشتم ، و بكتاب خدای پذیرای مصیبت تو شدم که، می فرماید: ﴿انَّ اللَّهِ وَ أَنَا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾ ، همانا بازیافته شد ودیعه و مأخوذ گشت رهینه ، یعنی فاطمه ، و مسلوب شد زهراء ، هان ای رسول خدا چه نکوهیده (3) صنعتی نمود زمین و آسمان ، همانا حزن من پایان ندارد ، و شب من مرا بخواب نگذارد ، و اندوه من از دل من برنخیزد مگر آن که خداوند مرا در آن سرای در آورد ، که توجای داری ، همانا اندوهی است که از جراحت قلب در غلیان است ، و غمی است که در سویدای خاطر در هیجان، چه بسیار زود انجمن ما را متشتت (4) ساخت ای رسول خدای بسوی خدای شکوی می برم و زود باشد که دختر تو آگهی دهد ترا بهم پشتی امت تو در ظلم دختر تو ، از وى نيك پرسش کن و خبر بازگیر ، چه بسیار قلب سوزناك كه مورد تواتر (5) و توالی سورت (6) حرّ است ، و بثّ (7) شکوی نتواند کرد ، زود باشد که این ظالمان را بدعای بد یاد کنی ، و داوری بداور دادگر بازگذاری ، سلام بر شما سلام وداع کننده ، نه دشمن دارنده اگر باز شوم نه از در ملالت است ، و اگر اقامت کنم نه از سوء ظن است با وعده خدا مر صابران را ، واه واه صبر بهتر و نیکوتر است اگر غلبۀ اهل استیلا
ص: 231
نبود همواره در این مضجع (1) اقامت می جستم ، و در این مصیبت ناله و عويل (2) در می دادم ، ای رسول خدا دختر ترا چنان که جز خدای نداند پوشیده از دشمنان بخاك سپردم ، حق او را بظلم بردند ، وارث او را از وی باز گرفتند ، و حال آن که عهد تو دور نیفتاده بود ، و ذکر تو محو و منسی نگشته بود ، ای رسول خدا بسوی خداوند است این شکوی ، و در اطاعت تست تسلیت این مصیبت ، صلوات خداوند بر فاطمه و بر تو باد و رحمت خداوند ، و این شعر را علي علیه السلام قرائت فرمود
نفسي عَلَى زَفَراتِها (3) مَحْبُوسَةٌ *** يا لَيْتَها خَرَجَتْ مَعَ الزِّفَراتِ
لا خيرَ بَعْدَكَ في الحيوة و إنما *** أبكى مَخافَةَ أَنْ تَطُولَ حَيوتي
فاضل مجلسي رضی الله عنه می نویسد ، که چون علی علیه السلام نعش فاطمه (علیها السلام) را بمصّلی آورد
﴿فَصَّلىٰ عَلَيْهَا ثُمَّ صَلَى رَكْعَتَينِ ، و رَفَعَ يَدَيْهِ إِلَى السَّماء قنادى هذه بنتُ نَبِيِّكَ ، فَاطِمَهُ أَخْرَجْتَهَا مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ، فَأَضَاءَتِ الْأَرْضُ مِیلًا فِی مِیلٍ فَلَمَّا أَرَادُوا أَنْ یَدْفِنُوهَا نُودُوا مِنْ بُقْعَهٍ مِنَ الْبَقِیعِ إِلَیَّ إِلَیَّ فَقَدْ رُفِعَ تُرْبَتُهَا مِنِّی فَنَظَرُوا فَإِذَا هِیَ بِقَبْرٍ مَحْفُورٍ فَحَمَلُوا السَّرِیرَ إِلَیْهَا فَدَفَنُوهَا فَجَلَسَ عَلِیٌّ عَلَی شَفِیرِ الْقَبْرِ فَقَالَ یَا أَرْضُ اسْتَوْدَعْتُکِ وَدِیعَتِی هَذِهِ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ فَنُودِیَ مِنْهَا یَا عَلِیُّ أَنَا أَرْفَقُ بِهَا مِنْکَ فَارْجِعْ وَ لَا تَهْتَمَّ﴾
ص: 232
چون علی علیه السلام فاطمه را بمصلیّ آورد بر او نماز بگذارد و از پس آن دو رکعت دیگر نماز بگذارد ، و دست بسوی آسمان، برداشت و عرض کرد پروردگارا اينك فاطمه دختر پیغمبر تست، او را از ظلمات دنیا بسوی نور حمل داده ام ، و يك ميل در میل زمین را نورانی آورده ام و آن گاه که خواستند فاطمه را مدفون سازند از میان بقعه از بقاع بقیع ندایی در رسید، و دو کرّت فرمان کرد که بنزد من آورید، چه خاك طينت وی از من برداشته شده ، چون علی علیه السلام نگریست قبری کنده و پرداخته آشکار گشت پس نعش را بدان سوی بردند و آن حضرت را بخاک سپردند ، على علیه السلام در کنار قبر بنشست و گفت ای زمین این دختر رسول خداست که در نزد من بود یعت بود، اکنون بنزد تو بود یعت می سپارم، این وقت ندائی در رسید که یا علی من مهربان ترم با او از تو غمنده مباش و مراجعت کن ، امیر المؤمنين بعد از دفن فاطمه (علیها السلام) با سرای خویش آمد ، بامدادن ابوبکر و عمر و گروهی از مهاجر و انصار بر در سرای علی علیه السلام حاضر شدند ، تا بر فاطمه نماز گذارند مقداد بن اسود گفت فاطمه را روش باخاک سپردند عمر روی با ابوبکر آورد
﴿فَقالَ : لَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّهُمْ سَيَفْعَلُونَ﴾
گفت: نگفتم چنین خواهند کرد ، عباس گفت فاطمه وصیت کرد که شما بر وی نماز نگذارید
﴿فَقالَ عُمَرُ لا تَتْرُكُونَ يا بني هاشم حَسَدَ كُمُ القَديمَ لَنَا أَبَداً ، إِنْ هذِهِ الضَغا مِنَ الَّتِي فِي صُدُورِكُمْ لَنْ تَذْهَبَ ، وَاللَّهِ لَقَدْ هَمَمْتُ أَنْ أَنبُشَهَا فَأَصَلَّى عَلَيْها ، فَقَالَ عَلَى وَاللهِ لَوْرُمْتَ ذاكَ يَابْنَ صَهَاكَ لا رَجَعَتْ إِلَيْكَ يَمينُكَ ، لَئن سَلَلْتُ سَيْفِي لَأَغمَدْتُهُ دُونَ إِزْهَاقٍ نَفْسِكَ﴾
ص: 233
عمر گفت ای بنی هاشم این حقد و حسد دیرینه که از ما در خاطر دارید هرگز ترك نخواهید کرد و این کید و کینه که در سینه نهفته دارید هیچ گاه نخواهید گذاشت ، سوگند با خدای اگر بخواهم او را از قبر بر آرم و بر وی نماز گذارم ، علی علیه السلام فرمود ای پسر صهّاك سوگند با خدای اگر این قصد کنی دست راست تو بتو باز نگردد ، چه اگر شمشیر برانگیزم تا خون تو نریزم جای در غلاف ندهم ، عمر ، عمر دانست علی سوگند خویش را راست کند دم فرو بست ، در خبر است که مهاجر و انصار در بقیع غرقد (1) انجمن شدند ، و چهل قبر یافتند که همگان همانند بودند و قبر فاطمه شناخته نمی شد ، از مردمان ناله و نحيب (2) برآمد ، و یکدیگر را مورد ملامت ساختند و سرزنش و شناعت (3) گرفتند و گفتند پیغمبر شما جز دختری مخلف نگذاشت و او بمرد و مدفون گشت و حاضر نشدید و بر وی نماز نگذاشتید، و قبر او را نشناختید چه بی حمیت (4) مردم که شمائید بعضی از بزرگان قوم گفتند زنان مسلمین حاضرند ، این قبور را نبش می کنند چند که فاطمه را دریابند بر وی نماز می کنیم و دیگر باره بخاک می سپاریم و قبر او شناخته می گردد این خبر بامير المؤمنين علیه السلام بردند ، آن حضرت چون شیر خشمناك از خانه بیرون شد چشم های مبارکش گونه طبرخون داشت ، و رگ های او داجش (5) آکنده از خون بود ، و جامه اصفر (6) که خاص روز مقاتله و يوم كريهه (7) بود در برداشت ، با حمايل ذو الفقار طی طریق می فرمود تا در بقیع در آمد؛ مردمان یکدیگر را همی انهاء نمودند كه اينك علی بن ابیطالب است که باین صفت که می نگرید در می رسد ، و سوگند یاد می کند که اگر کسی از این قبور سنگی اجنبش دهد این جماعت را تا بآخر
ص: 234
با تیع در می گذرانم ، این وقت عمر با گروهی آن حضرت را دیدار کرد ،
﴿و قالَ لَهُ : ما لَكَ يا أَبَا الحَسَن وَاللهِ لَتَنْبَشَن قَبْرَهَا ، و لَنُصَلِّينَ عَلَيْها، فَضَرَبَ عَلَى بَيَدِهِ إِلى جَوامِيعَ ثوْبِهِ، فَهَزْهُ ثُمَّ ضَرَبَ بِهِ الْأَرْضَ ، و قالَ لَهُ يَا بْنَ السَّوداء أَمّا حَقِّی فَقَدْ تَرَکْتُهُ مَخافَهَ أَنْ یَرْتَدَّ النَّاسُ عَنْ دِیْنِهِم وَ أَمّا قَبْرُ فاطِمَهَ فَوَالَّذِی نَفْسُ عَلِیٍ بِیَدِهِ لَئِنْ رمْتَ وَ أَصْحابُکَ شَیْئاً مِنْ ذلِکَ لَأُسْقَیَنَّ الْأَرْضَ مِنْ دِماءِکُمْ فَإِنْ شِئْتَ فَافْعَلْ یا عُمَر، فَتَلَقَّاهُ أبُو بَكْرٍ فَقالَ يا أَبَا الْحَسَنِ بِحَقِّ رَسُولِ اللَّهِ وَ بِحَقِّ مَنْ فَوْقَ الْعَرْشِ إلا خليْتَ عَنْهُ ، فَإِنا غَيرُ فَاعِلِينَ شَيْئًا تُكْرِهُهُ﴾
عمر گفت : یا اباالحسن چیست ترا سوگند با خدای نبش می کنم قبر فاطمه را و بر او نماز می گذاریم ، علی علیه السلام دست بزد و اطراف جامه عمر را در هم آورد و فرو گرفت ، و او را جنبشی داد و سخت بر زمین بکوفت و فرمود اى پسر كنيزك سیاه ، خلافت که حق من بود بمن نگذاشتید ، و من دست باز داشتم تا مبادا مردمان مرتد شوند ، و یک باره از دین بگردند اما سوگند بدان کس که نفس علی بدست اوست اگر تو و اصحاب تو قصد قبر فاطمه کنید زمین را از خون شما سیراب می کنم ، هان ای عمر اکنون اگر می خواهی تقدیم اسعاف (1) آرزو می کن ، این هنگام ابوبکر قدم پیش گذاشت و گفت یا ابا الحسن ترا سوگند می دهم بحق رسول خدا ، و بحق آفریننده عرش دست از عمر باز دار که ما هرگز دست بکاری نزنیم که مکروه خاطر تو باشد ، پس علی علیه السلام او را رها کرد و مردمان پراکنده شدند ، و دیگر عود نکردند و على علیه السلام بسوگواری فاطمه پرداخت ،
ص: 235
ألا هَلْ إِلَى طُولِ الحَيَاةِ سَبِيل *** وَ أَنّى و هذَا المَوْتُ لَيْسَ يَحُولُ
و إني و إن أصبَحْتُ بِالْمَوْتِ مُوقِنَا *** قَلِي أَمَلٌ مِنْ دُونِ ذاكَ طويلٌ
وَ لِلدَّهْرِ أَلْوَانٌ تَرُوحُ وَ تَغْتَدِی *** وَ إِنَّ نُفُوساً بَیْنَهُنَّ تَسِیلُ
وَ مَنْزِلُ حَقٍّ لَا مُعَرَّجَ دُونَهُ *** لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهَا إِلَیْهِ سَبِیلٌ
قَطَعْتُ بِأَیَّامِ التَّعَزُّزِ ذِکْرَهُ *** وَ کُلُّ عَزِیزٍ مَا هُنَاکَ ذَلِیلٌ
أَرَی عِلَلَ الدُّنْیَا عَلَیَّ کَثِیرَهً *** وَ صَاحِبُهَا حَتَّی الْمَمَاتِ عَلِیلٌ
وَ إِنِّی لَمُشْتَاقٌ إِلَی مَنْ أُحِبُّهُ *** فَهَلْ لِی إِلَی مَنْ قَدْ هَوِیتُ سَبِیلٌ
وَ إِنِّی وَ إِنْ شَطَّتْ بِیَ الدَّارُ نَازِحاً *** وَ قَدْ مَاتَ قَبْلِی بِالْفِرَاقِ جَمِیلٌ
فَقَدْ قَالَ فِی الْأَمْثَالِ فِی الْبَیْنِ قَائِلٌ *** أَضَرَّ بِهِ یَوْمَ الْفِرَاقِ رَحِیلٌ
لِکُلِّ اجْتِمَاعٍ مِنْ خَلِیلَیْنِ فُرْقَهٌ *** وَ کُلُّ الَّذِی دُونَ الْفِرَاقِ قَلِیلٌ
وَ إِنَّ افْتِقَادِی فَاطِماً بَعْدَ أَحْمَدَ *** دَلِیلٌ عَلَی أَنْ لَا یَدُومَ خَلِیلٌ
وَ کَیْفَ هَنَاکَ الْعَیْشُ مِنْ بَعْدِ فَقْدِهِمْ *** لَعَمْرُکَ شَیْ ءٌ مَا إِلَیْهِ سَبِیلٌ
سَیُعْرَضُ عَنْ ذِکْرِی وَ تُنْسَی مَوَدَّتِی *** وَ یَظْهَرُ بَعْدِی لِلْخَیْلِ عَدِیلٌ
وَ لَیْسَ مَنْ یَدُومُ وِصَالُهُ *** وَ یَحْفَظُ سِرِّی قَلْبُهُ وَ دَخِیلٌ
ص: 236
وَ لَیْسَ خَلِیلِی بِالْمَلُولِ وَ لَا الَّذِی *** إِذَا غِبْتُ یَرْضَاهُ سِوَایَ بَدِیلٌ
إِذَا انْقَطَعَتْ یَوْماً مِنَ الْعَیْشِ مُدَّتِی *** فَإِنَّ بُکَاءَ الْبَاکِیَاتِ قَلِیلٌ
يُرِيدُ الفَتى أَنْ لاَ يَمُوتَ حَبِيبُهُ *** وَ لَيْسَ إِلَى مَا يَبْتَغِيهِ سَبِيلُ
وَ لَیْسَ جَلِیلًا رُزْءُ مَالٍ وَ فَقْدُهُ *** وَ لَکِنَّ رُزْءَ الْأَکْرَمِینَ جَلِیلٌ
لِذَلِکَ جَنْبِی لَا یُؤَاتِیهِ مَضْجَعٌ *** وَ فِی الْقَلْبِ مِنْ حَرِّ الْفِرَاقِ غَلِیلٌ
لذلك جنبي لا يُوانِيهِ مَضْجَعُ و في القاب مِنْ حَرِّ الفِراق عَليلٌ
و نیز این شعر را در کنار قبر فاطمه (علیها السلام) قرائت فرمود
مَالِي وَقَفَتْ عَلَيَّ اَلْقُبُورُ مُسَلِّماً *** قَبْرِ اَلْحَبِيبِ فَلَمْ يَرُدَّ جَوَابِي
أحَبيبُ مالَكَ لا تَرَّد جَوابَنا *** أَنَسِيتَ بَعْدي خَلَةَ الْأَحْبَابِ
و این شعر را در پاسخ خویش از جانب فاطمه (علیها السلام ) می فرماید
قالَ الحَبيبُ و كَيْفَ لي بجوا بِكُمْ *** و أنا رهينُ جَنادِلٍ و تُرابٍ
أكل التّرابُ مَحاسِنِي فَنَسِيتَكُم *** و حجِبْتُ عَنْ أَهْلِي و عَنْ أَتَرابي
فَعَلَيْكُمْ مِنِّي السَّلامُ تُقَطَّعَتْ *** عَني و عَنْكُمْ خُلَّهُ الأحباب
و همچنان در مرثیه فاطمه (علیها السلام) می فرماید
حَبِيبٌ لَيْسَ يَعْدِلُهُ حَبِيبُ *** وَ مَا لِسِوَاهُ فِي قَلْبِي نَصِيبٌ
حبيب غابَ عَنْ عَيْني و جسمى *** و عَنْ قَلْي حبيبي لا يُغيب
و نیز می فرماید
وَ مَا الدَّهْرُ وَ الأيام إلا كما ترى *** رزية مالٍ أو فراق حبيب أَوْ
ص: 237
و إِنَّ امْر قَدْ جَرْبَ الدَّهْرَ لَمْ يَخَفْ *** تَقَلُّبَ حَالَيْهِ لَغَيْرُ لبيبٍ
در کتاب مناقب ابن شهر آشوب! ابو جعفر طوسي رحمه الله مدفن فاطمه عليها السلام را در خانه آن حضرت دانسته و اگر نه در روضه خواهد بود ، و این سخن را بخبر پیغمبر استوار می کند
﴿قال النبي صلی الله علیه و آله إِنَّ بَیْنَ قَبْرِی وَ مِنْبَرِی رَوْضَهٌ مِنْ رِیَاضِ اَلْجَنَّهِ﴾
می فرماید: میان قبر من و منبر من باغی است از باغ های بهشت ، و حدّ روضه را ما بین قبر پیغمبر و منبر پیغمبر معین کرده اند ، از طرف ستون ها که بپهلوی صحن مسجد منتهی می شود ، و در صحیح بخاری بین بیتی و منبری مسطور است و در موطأ و حلیه و جامع ترمذی و مسند ابن حنبل ما بین بیتی و منبری نیز مرقومست و همچنان از رسول خدای روایت می کند که فرمود:
﴿مِنْبَرِي عَلى تُرْعَةٍ مِنْ تُوَعِ الْجَنَّةِ ﴾
احمد بن محمّد بن أبي نصر می گوید : سؤال کردند از ابوالحسن از قبر فاطمه گفت، قبر او در خانه اوست گاهی که بنی امیه مسجد را بزرگ کردند، در میان مسجد درآمد یزید بن عبدالملک از پدر خود روایت می کند:
﴿قالَ : دَخَلْتُ عَلى فَاطِمَةَ فَبَدأتني بالسَّلامِ ، ثُم قالَتْ : ما عَدا بِكَ فقُلْتُ : طَلَبُ اَلْبَرَکَهِ قَالَتْ أَخْبَرَنِی أَبِی وَ هُوَ ذَا مَنْ سَلَّمَ عَلَیْهِ وَ عَلَیَّ ثَلاَثَهَ أَیَّامٍ أَوْجَبَ اَللَّهُ لَهُ اَلْجَنَّهَ قُلْتُ لَهَا فِی حَیَاتِهِ وَ حَیَاتِکِ قَالَتْ نَعَمْ وَ بَعْدَ مَوْتِنا ﴾
ص: 238
می گوید: داخل شدم بر فاطمه علیها السلام پیشی گرفت بر من بسلام، فرمود چه آورد ترا عرض کردم طلب خیر و برکت فرمود : خبر داد مرا پدر من و اينك حاضر است که هر کس سه روز بر من یا پدر من در آید و سلام کند خداوند واجب می کند از برای او بهشت را ، عرض کردم در حیات شما فرمود بلی و بعد از وفات ما ، در کتاب عیون المعجزات سید مرتضی علیه الرحمه باسناد خود می گوید قبر فاطمه سلام الله علیها در بقیع غرقد است، در مناقب ابن شهر آشوب مسطور است که مضجع فاطمه در بقیع است ، بروایتی مدفن او خانه اوست، مجلسى عليه الرحمة مي فرمايد بقول ارباب تواریخ و خبر در بقیع است ، و نیز بروایت ابن بابویه وقتی بنی امیه مسجد را بزرگ کردند قبر فاطمه در مسجد در آمد
در کتاب عیون المعجزات سید مرتضی رضی الله عنه عمر فاطمه را باسناد خود هیجده سال و دو ماه ضبط نموده و در مناقب ابن شهر آشوب هیجده سال و هفت ماه مرقوم افتاده ، محمّد بن همام نیز هیجده سال دانسته ، فاضل مجلسى عليه الرحمه از سید الحفاظ ابو منصور دیلمی می نویسد که او باسناد خود می گوید عبدالله محض بن حسن بن مثنى بن حسن بن على بن أبيطالب عليهم السلام در آمد بر هشام بن عبدالملك و کلبی در مجلس او حاضر بود ، هشام روی با عبدالله محض آورد و از سنین عمر فاطمه علیها السلام پرسش نمود، عبدالله گفت مدت فاطمه سی سال بود، با کلبی گفت تو چه گوئی گفت سی و پنج سال زندگانی یافت، هشام روی با عبدالله آورد و گفت نمی شنوی کلبی چه می گوید:
﴿فَقالَ عَبْدُ اللَّهِ : يا أميرَ الْمُؤْمِنِينَ ، سَلْني عَنْ أُمِّي فَأَنَا أَعْلَمُ بها ،
ص: 239
﴿و سَلِ الكَلِّبي عَنْ أُمه فَهُوَ أَعْلَمُ بها﴾
عبدالله گفت: یا امیرالمؤمنین صواب آنست که صفت مادر مرا از من پرسش کنی ، چه من داناترم بر احوال مادر خود و صفت مادر کلبی را از کلبی می پرس چه او نیکو داند مادر خود را و دیگر عاصمی می گوید:
فاطمه بیست و نه سال زندگانی یافت و محمّد بن اسحق می گوید مدت بیست و هشت سال زندگانی کرد و بروایتی بیست و سه سال و بیشتر بیست و نه سال و سی سال نوشته اند، اما زندگانی فاطمه بعد از رسول خدا در مناقب ابن شهر آشوب مسطور است که چهل روز زنده بود و بروایتی چهار ماه و محمّد بن همام نیز می گوید هشتاد و پنج روز بعد از پیغمبر و بروایتی هفتاد و دو ،روز و بروایتی هشتاد و پنج روز بعد از پیغمبر وداع جهان گفت و در کتاب کافی مسطور است که هفتاد و پنج روز بعد از پدر زنده بود و در بعضی از کتب مناقب وفات فاطمه را بعد از پدر دو ماه نگاشته اند و بروایتی سه ماه و گروهی سه ماه و ده روز و جماعتی هشت ماه دانسته اند، از ابي جعفر علیه السلام روایت کرده اند که فاطمه شش ماه بعد از پدر زنده بود، و نیز نسبت بابوجعفر علیه السلام داده اند که فرمود دو ماه و اگر نه سه ماه زندگانی داشت و در عیون المعجزات مسطور است که فاطمه بعد از رسول خدا چهل روز ، و بروایتی هفتاد و پنج روز زنده بود . فاضل مجلسی علیه الرحمه نیز هفتاد و پنج روز دانسته، وهب بن منيه از ابن عباس روایت می کند که فاطمه چهل روز بعد از پدر از این سرای فانی بجهان جاودانی شتافت، اما روز وفات فاطمه در کتاب الدلائل مسطور است که روز سه شنبه بیست و هفتم جمادى الاخرة وداع جهان ،گفت محمّد بن همام گوید بیستم جمادی آلاخره در گذشت، در مناقب مسطور است که شب یکشنبه هفدهم ربیع الاول وفات کرد ، و در کشف الغمه مرقوم است که روز سیّم جمادی آخرة بسرای جاودانی تحویل داد، بروایت عامه در اواخر جمادی الاولى وداع جهان گفت، مکشوف باد که از احادیت مختلفه چند که در این كتاب مبارك نگاشتم ، و چند که در کتب عربی
ص: 240
فارسیه دیدم و از بیم اطناب نادیده انگاشتم، در پرّه (1) مطابقه نیفتد و هرگز با یکدیگر آشتی نگیرد لاجرم من بنده باندازه نیروی خود چندان که فحص (2) کردم و استقراء نمودم در جلد دویم از کتاب اول ناسخ التواریخ ولادت فاطمه را در روز جمعه بیستم جمادی الاخره هشت سال شمسی قبل از هجرت رسول خدا نگاشتم و چون وفات آن حضرت را هفتاد و پنج روز بعد از رحلت پیغمبر گیریم وفات فاطمه روز سه شنبه بیست و هفتم جمادی الاولی خواهد بود، و در این صورت مدت عمر آن حضرت هیجده سال و دو ماه و یک روز قمری ،می شود زیرا که روز ولادت فاطمه بعد از شش هزار و دویست و هشت سال شمسی پس از هبوط آدم صفی در روز جمعه بیستم جمادی الاخره بود ، چون سال های شمسی را بشمار سال قمری آریم ورود رسول خدا بمدینه که دوشنبه دوازدهم ربیع الاول است بعد از شش هزار و دویست و شانزده سال شمسی مدت عمر فاطمه علیها السلام روز ورود پیغمبر بمدینه هفت سال و یازده ماه و شانزده روز قمری می شود و روز وفات پیغمبر که نیز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول است در سال یازدهم هجری بسال قمری عمر فاطمه هفده سال و یازده ماه و شانزده روز بر می آید لاجرم بعد از هفتاد و پنج روز که آن حضرت وفات کرد واجب می کند که مدت عمر آن حضرت هیجده سال و دو ماه و یک روز باشد
همانا اگر خواستیم توانستیم که از زیجات بقهقهری واپس شویم، تا بسال یازدهم هجری و روز وفات فاطمه را نیکوتر از این مبرهن سازیم و از تخمین بیقین آریم لکن از اختلاف احادیث کثیره ضرورت داعی این کاوش و کوشش نبود، چه اگر آن چه نقد می گشت و با حدیثی موافقت می نمود با حدیث دیگر مطابقت نمی داشت و لاجرم عنان قلم باز کشیدم
ص: 241
فاطمه از امیرالمومنین علیه السلام پنج تن فرزند داشت ، سه تن پسران بودند نخستین امام حسن علیه السلام و دیگر امام حسین علیه السلام و ایشان از آفتاب آسمان شناخته ترند ، و فضائل ایشان را حیّز زمین و زمان گنج ندارد، و من بنده باندازه توانائی خويش هر يك را مجلدی جداگانه رقم کرده ام ، و دیگر محسن و او بشرحی که مرقوم افتاد سقط شد ، در کتاب کافی سند بابی عبدالله منتهی می شود
﴿قالَ : قال أميرُ الْمُؤْمِنِينَ: إِنَّ أَسْفَاطَكُم إِذا لَقُوكُمْ يَوْمَ القِيمَةِ ، وَ لَمْ تَسَموهُمْ يَقُولُ السُّقْطُ لأبيه : ألا سَمِّيْتَنِي وَ قَدْ سَمى رَسُولُ اللَّهِ مُحْسِنا قَبْلَ أن يولد﴾
يعنى أمير المؤمنين علیه السلام فرمود : این کودکان که نارسیده از بطن مادر ساقط می شوند و پدران ایشان را با سمی نام بردار نکرده اند، در روز قیامت آن سقط پدر را می گوید از چه روی مرا بنامی مسمی نساختی ، از این جاست که رسول خدای از آن پیش که محسن سقط شود او را نامبردار فرمود .
اما دختران: نخستین زینب الکبری و کنیت آن حضرت ام الحسن است ، و او در حباله نکاح عبد الله بن جعفر بن ابیطالب بود، و از عبدالله فرزندان آورد على و عون عباس وجز ،ایشان ابن حبیب روایت می کند که زینب بعد از عبدالله در حباله نکاح کثیر بن عباس بن عبدالمطلب در آمد و ما قصه ای آن حضرت و مصیبت های او را در کتاب حضرت سید الشهداء علیه السلام بشرح رقم کردیم ، و دیگر ام کلثوم کبری است و نام او زینب صغری است، در کتاب عمدة الطالب نام ام كلثوم را رقیه می نویسد ، در سال هفدهم هجرى عمر بن الخطاب بروایت صاحب استيعاب كس بحضرت أمير المؤمنين علیه السلام فرستاد ، و ام کلثوم را از برای خویش خواستاری نمود ، این سخن در خاطر على علیه السلام حملی گران می انداخت ، در پاسخ فرمود ام کلثوم هنوز كودك است ، هنگام نیس.
ص: 242
که کس او را بشوی فرستد، عمر گفت یا ابا الحسن من آرزومندم که بدین کرامت مخصوص شوم ، چندان که هیچ کس را چندین آرزو نیست ، علی علیه السلام فرمود من او را با تو تزویج کنم و بسوی تو فرستم تا اگر در خور این مقام باشد ترا باشد ، و ام کلثوم را عقد بسته بسوی عمر فرستاد، بروایت صاحب الفی کابین او را بچهار هزار درهم بست ، عمر با چشم مهر و حفاوت بام کلثوم نگریست و دست فرا برده جامه از ساق او بيك سو كشيد ، ام كلثوم غضبناك شد و گفت اگر نه این بود که امیرالمؤمنین باشی بینی ترا در هم می شکستم و بروایتی فرمود چشم ترا بر می کندم ، و از نزد او بیرون شده بحضرت پدر آمد
﴿فقالت : بَعَثْتَني إِلى شَيْخ سوءٍ﴾
عرض کرد مرا بنزديك پيري نكوهيده كيش گسیل داشتی ، علی فرمود ای فرزند او شوهر تست، بالجمله روز دیگر گاهی که مهاجر و انصار نزد عمر حاضر شدند گفت مرا ترحيب (1) و ترجیب (2) گوئید ، و مبارک باد فرستید گفتند سبب چیست گفت ام کلثوم دختر علی را کابین بستم ،
﴿سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ: كُل نَسَب وَ سَبَبٍ و صَهْرٍ مُنقَطِع يَوْمَ القِيمَةِ إِلَّا نَسبي و سَبَبي و صهري ، فَكانَ لِي بِهِ النِّسَبُ و السَّبَبُ و أَرَدْتُ أَنْ أَجْمَعَ إِلَيْهِ الصِّهْرَ ﴾
یعنی : شنیدم که پیغمبر فرمود هر نسبی و سببی و مصاهرتی در قیامت قطع می شود الا خويشاوندي و دامادي من ، همانا من از قبیله قريشم خويشاوندي من با رسول خداي استوار است ، خواستم بدامادي رسول خداي شرافتی دیگر بدست کنم ، پس ام کلثوم دختر علی را تزویج نمودم ، واجب می کند که مرا تهنیت گوئید ،
ص: 243
بالجمله در کتاب ابن عبدالبرّ مرقوم است که عمر بن الخطاب از ام كلثوم پسری آورد که زید نام داشت ، و ملقب بود بذو الهلالین و زید با مادرش ام كلثوم در يك روز وفات کردند ابو محمّد در کتاب الامامة حديث می کند که امیرالمؤمنین علیه السلام ام کلثوم را با عمر بن الخطاب کابین بست، لکن چون صغیره بود نتوانست با او هم بستر ،گشت و پیش از آن که با او طریق مضاجعت (1) بسپارد مقتول گشت و این سخن بنزد بنده درست نشود چه روزی که عمر مقتول گشت ام کلثوم کم تر از بیست سال نداشت مع القصه بعد از عمر امير المؤمنين ام كلثوم را با عون بن جعفر تزویج ،نمود، و بعد از عون ضجيع (2) محمّد بن جعفر شد، و صدوق عليه الرحمة در کتاب توحید می نویسد که ام کلثوم بسرای عمر نرفت بلکه جنيّه بصورت ام کلثوم برآمد و بسرای عمر رفت مردم شیعی در این قصه فراوان سخن کرده اند گویند این که رسول خدای عثمان بن عفان را بمصاهرت خویش اختیار فرمود بظاهر شریعت متابعت داشت و بصورت از وی مخالفتی در دین پدیدار نبود، لکن گاهی که عمر بن الخطاب بی فرمانی خدا و رسول کرد و غصب خلافت نمود از دین بیرون ،شد مصاهرت او در شریعت روا ،نبود ازین روی علی علیه السلام امضا نمی فرمود و عمر بتمام غلظت و شدت تهدید و تهویل (3) قتل می فرستاد ، عباس نگریست که در این امر فتنه بزرك حديث خواهد شد این خبرها بعلی آورد و بالحاح از حضرتش انجاح (4) مسئول عمر را بگرفت و مردم شیعی را واجب نیفتاده که حمل چندین مصاعب ،کنند چه در نزد ایشان خطبه کردن ام كلثوم بخلاف شریعت از غصب خلافت که فتنه آن تا قیامت بر پا است بزیادت نیست از حضرت صادق علیه السلام حدیث کرده اند که «اول فرج غصب منا ام كلثوم» لازم نبود جنیّه بصورت او بر آید.
ص: 244
کتاب کافی سند بابو بصیر منتهی می شود
﴿قالَ قالَ أَبُو جَعْفَرٍ : أَلا أَقْرَئكَ وَصِيَّةً فَاطِمَةَ ، قَالَ قُلْتُ عَلَى فَأَخْرَجَ حقا أوْ سَفَطاً فَأَخْرَجَ مِنْهُ كتاباً ، فَقَرَ : بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ هذا ما أوصت به فاطِمَة بنتُ مُحَمَّدٍ رَسول الله ، أَوْصَتْ بحَوائطِهَا السَّبْعَةِ العَوافِ وَ الدَّلالِ وَ الْبَرْقَةِ وَ المَبيتِ وَ الْحُسْنَى وَ الصَّافِيَةِ ، و ما لام إبراهیم إلى علي بن أبي طالب علیه السلام، فَإِنْ مَضَى عَلَى وَ إِلَى الْحَسَنِ ، فَإِن مَضَى الحَسَنُ فَإِلَى الحُسَينِ ، فَإِنْ مَضَى الحُسَينُ فَإِلَى الْأَكْبَر مِنْ وُلْدِي ، شَهِدَ اللهُ عَلى ذلِكَ وَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ وَ الزَّبَيْرُ بْنُ الْعَوامِ و كَتَبَ عَلِيُّ ابن أبي طالب﴾
یعنی : ابو جعفر علیه السلام فرمود هان ای ابو بصیر آیا از وصیت فاطمه ترا آگهی ندهم گفت قرائت فرمائید.
پس حقه و اگر نه سیدی برآورد و از میان آن مکتوبی ظاهر ساخت و قرائت كرد بسم الله الرحمن الرحیم این است وصیتی که فاطمه وصیت کرده است، که حوایط سبعه که نخستین عواف دهیم دلال سه دیگر برقه (1) چهارم مبیت پنجم حسنی ششم صافیه هفتم حائط ام ابراهیم است و متصرفست علی بن ابیطالب علیه السلام ، و متولی این حوائط اوست و اگر علی علیه السلام وداع جهان ،گوید با امام حسن علیه السلام است و اگر امام
ص: 245
حسن علیه السلام در گذرد با امام حسین علیه السلام است و بعد از امام حسین علیه السلام تولیت با بزرگ ترین اولاد منست و خدای را بر این کلمات شاهد گرفت و مقداد بن اسود و زبير بن العوام را گواه ،ساخت و امیرالمؤمنین علیه السلام این جمله را مکتوب کرد، و نیز در کافی سند بابی مریم پیوسته می شود
﴿قالَ : سَأَلْتُ أَبا عَبْدِ اللَّهِ عَنْ صَدَقَةِ رَسُولِ اللهِ ، و صَدَقَةِ عَلَى ، فقالَ : هِيَ حَلالٌ ، و قالَ : إِنَّ فاطِمَةَ عَلَيْهَا السّلامُ جَعَلَتْ صَدَقَتَهَا لِبَني هاشم و بَنِي الْمُطَّب ﴾
می گوید: از ابو عبدالله سئوال کردم از صدقات رسول خدا و على بن ابيطالب فرمود بر ما حلال است، چه فاطمه علیها السلام خاص بني هاشم و بنى المطلب مقرر داشته و نیز در کافی مسطور است که فاطمه با علی علیه السلام فرمود تولیت این موقوفات با اکبر اولاد من است، دون اولاد تو یعنی خاص اولادیست که از من داری نه اولادی که از دیگر زنان ،داری و نیز در کافی از ابو عبد الله علیه السلام مرویست.
﴿قالَ: المَبيت هُوَ الذي كاتَبَ عَلَيْهِ سَلْمانُ ، فَأَفَائهُ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ فَهُوَ فِي صَدَقَتِها﴾
می فرماید: حائط مبیت از مکاتبه سلمان است و آن را خداوند با رسول خود عطا فرمود ، و در جمله میراث فاطمه و صدقات آن حضرت افتاد و همچنان در کافی مسطور است سئوال محمّد بن یحیی از احمد بن محمّد از ابوالحسن ثاني:
﴿قالَ : سَأَلْتُهُ عَن الحيطان السَّبْعَةِ التى كانَتْ میراتَ رَسُول اللهِ لفاطمَةَ فقالَ : إِنما كَانَتْ وَقْفاً فَكَانَ رَسُولُ اللهِ يَأْخُذُ إِلَيْهِ مِنْها ما يُنْفِقُ عَلَى أضيافه ، وَ التَابَعَةُ تَلزِمُهُ فيها ، فَلَما قُبِضَ جَاءَ العبَاسُ يُخاصِمُ فيها فاطِمَةَ
ص: 246
فَشَهِدَ عَلِيٌّ و غَيْرُهُ أَنها وقف على فاطِمَةَ، وَ هِيَ الدَّلالُ وَ الْعَوافُ وَ الْحُسْنى وَ الصَّافِية و ما لأم إبْراهيمَ وَ المَبيتُ وَ البَرْقَةُ﴾
می گوید: از ابوالحسن ثانی یعنی امام زین العابدین علیه السلام سئوال کردم، از هفت حائط که از رسول خدای بمیراث خاص فاطمه ،گشت، فرمود حوائط فاطمه وقف است و رسول خدای از منافع آن بر میهمان و جز میهمان انفاق می فرمود چون رسول خدای وداع جهان گفت عباس با فاطمه در تصرف حوائط بداوری برخواست ،امیر المؤمنين علیه السلام و دیگر کسان گواهی دادند که حوائط وقف است بر فاطمه عليها السلام
در امالی صدوق سند بابو جعفر علیه السلام منتهی می شود.
﴿قالَ جابرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الأَنصاري يَقولُ : قَالَ رَسُولُ اللهِ : إِذَا کَانَ یَوْمُ اَلْقِیَامَهِ تُقْبِلُ اِبْنَتِی فَاطِمَهُ عَلَی نَاقَهٍ مِنْ نُوقِ اَلْجَنَّهِ مُدْلَجَهَ اَلْجَنْبَیْنِ خِطَامُهَا مِنْ لُؤْلُؤٍ رَطْبٍ قَوَائِمُهَا مِنَ اَلزُّمُرُّدِ اَلْأَخْضَرِ ذَنَبُهَا مِنَ اَلْمِسْکِ اَلْأَذْفَرِ عَیْنَاهُ یَاقُوتَتَانِ حَمْرَاوَانِ عَلَیْهَا قُبَّهٌ مِنْ نُورٍ یُرَی ظَاهِرُهَا مِنْ بَاطِنِهَا وَ بَاطِنُهَا مِنْ ظَاهِرِهَا دَاخِلُهَا عَفْوُ اَللَّهِ وَ خَارِجُهَا رَحْمَهُ اَللَّهِ عَلَی رَأْسِهَا تَاجٌ مِنْ نُورٍ لِلتَّاجِ سَبْعُونَ رُکْناً کُلُّ رُکْنٍ مُرَصَّعٌ بِالدُّرِّ وَ اَلْیَاقُوتِ یُضِیءُ کَمَا یُضِیءُ اَلْکَوْکَبُ اَلدُّرِّیُّ فِی أُفُقِ اَلسَّمَاءِ وَ عَنْ یَمِینِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ وَ عَنْ شِمَالِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ
ص: 247
وَ جَبْرَئِیلُ آخِذٌ بِخِطَامِ النَّاقَهِ یُنَادِی بِأَعْلَی صَوْتِهِ غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ حَتَّی تَجُوزَ فَاطِمَهُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ فَلَا یَبْقَی یَوْمَئِذٍ نَبِیٌّ وَ لَا رَسُولٌ وَ لَا صِدِّیقٌ وَ لَا شَهِیدٌ إِلَّا غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ حَتَّی تَجُوزَ فَاطِمَهُ فَتَسِیرُ حَتَّی تُحَاذِیَ عَرْشَ رَبِّهَا جَلَّ جَلَالُهُ فَتَنْزَخُ بِنَفْسِهَا عَنْ نَاقَتِهَا وَ تَقُولُ إِلَهِی وَ سَیِّدِی احْکُمْ بَیْنِی وَ بَیْنَ مَنْ ظَلَمَنِی اللَّهُمَّ احْکُمْ بَیْنِی وَ بَیْنَ مَنْ قَتَلَ وُلْدِی فَإِذَا النِّدَاءُ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ یَا حَبِیبَتِی وَ ابْنَهَ حَبِیبِی سَلِینِی تُعْطَیْ وَ اشْفَعِی تُشَفَّعِی فَوَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَا جَازَنِی ظُلْمُ ظَالِمٍ فَتَقُولُ إِلَهِی وَ سَیِّدِی ذُرِّیَّتِی وَ شِیعَتِی وَ شِیعَهَ ذُرِّیَّتِی وَ مُحِبِّیَّ وَ مُحِبِّی ذُرِّیَّتِی فَإِذَا النِّدَاءُ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ أَیْنَ ذُرِّیَّهُ فَاطِمَهَ وَ شِیعَتُهَا وَ مُحِبُّوهَا وَ مُحِبُّو ذُرِّیَّتِهَا فَیُقْبِلُونَ وَ قَدْ أَحَاطَ بِهِمْ مَلَائِکَهُ الرَّحْمَهِ فَتَقْدُمُهُمْ فَاطِمَهُ ع حَتَّی تُدْخِلَهُمُ الْجَنَّهَ﴾
یعنی: جابر بن عبدالله در خدمت ابو جعفر بعرض رسانید که رسول خدا فرمود: که در روز قیامت دختر من فاطمه بر شتری از شترهای بهشت بر می نشیند که هر دو پهلوی او مزین است بدیباج (1) و مهار آن از مروارید تازه و طری (2) است، و قوائمش از زمرد سبز است و دم او از مشك بویا و چشم های او از یاقوت حمراء است و هودجی از نور بر زبر اوست که دیده می شود ظاهر او از باطن او و باطن او از ظاهر او و درون آن آکنده (3) است از عفو خداوند غفار و برون آن محفوفست (4)
ص: 248
برحمت پروردگار و بر فراز آن تاجیست از نور و آنتاج را هفتاد رکن است، و هر رکنی ترصیع (1) یافته بمروارید غلطان و یاقوت درخشان، و نور بخش است چون ستاره روشن در افق آسمان هفتاد هزار فریشته در ملازمت یمین اوست و هفتاد هزار در یسار او ، جبرئیل امین زمام او را بدست کرده با علی صوت ندا در می دهد که چشم های خود را فرو خوابانید تا فاطمه دختر محمّد عبور دهد، لاجرم باقی نمی ماند هیچ پیغمبری و رسولی و صدیقی و شهیدی جز این که چشم فرو بندد، تا گاهی که فاطمه در گذرد.
پس سیر می دهد تا پای عرش پروردگار و خویشتن را از شتر بزیر می افکند و عرض می کند ای خدای من ای مولای من حكم كن ميان من و ميان آنان که با من ظلم کردند، ای پروردگار من حکم کن در میان من و میان آنان که فرزندان مرا ،کشتند این هنگام از سترات جلال ندا در می رسد که ای حبیبه من وای دختر حبیب من سئوال کن از من بدان چه خواهی تا عطا کرده شوی و تقدیم شفاعت می کن تا مقبول الشفاعه باشی، سوگند بعزت و جلال من از هیچ ظالمی در نمی گذرم و از هر ستمی بازپرس می کنم، فاطمه عرض می کند ای مولای من و ای سید من اندوه من همه از فرزندان من و شیعیان من و شیعه فرزندان من و دوستان فرزندان منست ندا از حضرت خداوند جل جلاله در می رسد که کجایند فرزندان فاطمه و شیعیان او و شیعه فرزندان او در زمان همگان حاضر می شوند و فریشتگان رحمت اطراف ایشان را فرو می گیرد، و فاطمه همگان را با خویشتن بجنت در می آورد و دیگر در عیون اخبار رضا سند بعلی بن موسی علیهما السلام پیوسته می شود و او از پدران خویش روایت می کند.
﴿قال : قَالَ رَسُولُ اللهِ تُحْشَرُ ابْنَتي يَوْمَ القِيمَةِ ، و مَعَها ثياب مَصْبُوعَةُ بِالدِّمَاء تَتَعَلَّقُ بِقَائِمَة مِنْ قَوائِمِ الْعَرْشِ ، تَقُولُ يَا حَكَم أَحْكم
ص: 249
بَیْنِی وَ بَیْنَ قَاتِلِ وَلَدِی قَالَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ وَ یَحْکُمُ لِابْنَتِی فَاطِمَةَ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ﴾
یعنی: از حضرت رضا علیه السلام مرویست که رسول خدا فرمود محشور می شود دختر من فاطمه در روز قیامت در حالتی که جامه های او رنگین از خونست، دست در قائمه از قوائم عرش می زند و عرض می کند ای حاکم عادل حكم كن در ميان من و قاتل فرزندان من امیرالمؤمنین می فرماید: رسول خدا فرمود سوگند بخداوند کعبه که حکم می کند از برای دختر من.
و نیز بطریق دیگر این حدیث از حضرت رضا علیه السلام وارد است ، الا آن که در ذیل حدیث رسول خدا می فرماید.
﴿إِنَّ اللهَ عَزْوَ جَلَّ يَغْضِبُ لِغَضَب فاطِمَةَ ، و يَرْضا لِرِضاها﴾
یعنی خداوند گاهی که فاطمه بغضب می آید خشمناك مي گردد، و بخوشنودی فاطمه خوشنود می گردد و نیز از حضرت رضا علیه السلام مرویست .
﴿إذا كانَ يَوْمُ القِيمَةِ قبلَ يا أَهْلَ الجَمْعِ غضُوا أَبصارَكُمْ ، تَمُرُّ فَاطِمَةٌ بنتُ رَسُول اللَّه فَتَمُرُّ عَلَيْها رَيْطَتانِ (1) حَمْرا و انِ ﴾
می فرماید: در روز قیامت ندائی در می رسد که ای مردم موقف دیدها در پوشید که فاطمه دختر رسول خدا عبور می دهد و آن حضرت در می گذرد و دو جامه گلگون رقیق (2) در بر دارد و نیز در عیون اخبار از حضرت رضا علیه السلام مرویست.
﴿قالَ : قَالَ رَسُولُ اللهِ تُحْشَرُ ابْنَتِي فَاطِمَةُ، وَ عَلَيْهَا حُلَّةٌ الكَرامَةِ ، قَدْ
ص: 250
عُجِنَتْ بِمَاءِ الْحَیَوَانِ فَیَنْظُرُ إِلَیْهَا الْخَلَائِقُ فَیَتَعَجَّبُونَ مِنْهَا ثُمَّ تُکْسَی أَیْضاً مِنْ حُلَلِ الْجَنَّهِ أَلْفَ حُلَّهٍ مَکْتُوبٌ عَلَی کُلِّ حُلَّهٍ بِخَطٍّ أَخْضَرَ أَدْخِلُوا بِنْتَ مُحَمَّدٍ الْجَنَّهَ عَلَی أَحْسَنِ الصُّورَهِ وَ أَحْسَنِ الْکَرَامَهِ وَ أَحْسَنِ مَنْظَرٍ فَتُزَفُّ إِلَی الْجَنَّهِ کَمَا تُزَفُّ الْعَرُوسُ وَ یُوَکَّلُ بِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ جَارِیَهٍ﴾
رسول خدا می فرماید : دختر من فاطمه گاهی که بمحشر در می آید حله کرامت در بر دارد و بآب زندگانی غسل یافته مردمان در او نگران می شوند، و از حشمت او قرین حیرت می گردند، آن گاه از حلل (1) جنت هزار حلّه در بر می کند و بهر حلّه بخط سبز مکتوبست که داخل کنید دختر محمّد را در بهشت با بهترین صورتی و نیکوتر ،کرامتی و زیباتر منظری پس می خرامد بسوی بهشت چنان که خرامان می شود عروس ، و هفتاد هزار جاریه در ملازمت اوست و دیگر در کتاب ثواب الاعمال سند بابی عبدالله پیوسته می شود.
﴿قالَ : قَالَ رَسُولُ اللهِ : إِذَا کَانَ یَوْمُ اَلْقِیَامَةِ نُصِبَ لِفَاطِمَةَ قُبَّةٌ مِنْ نُورٍ وَ أَقْبَلَ اَلْحُسَیْنُ رَأْسُهُ عَلَی یَدِهِ فَإِذَا رَأَتْهُ شَهَقَتْ شَهْقَةً لاَ یَبْقَی فِی اَلْجَمْعِ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لاَ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ وَ لاَ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ إِلاَّ بَکَی لَهَا فَیُمَثِّلُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ رَجُلاً لَهَا فِی أَحْسَنِ صُورَةٍ وَ هُوَ یُخَاصِمُ قَتَلَتَهُ بِلاَ رَأْسٍ فَیَجْمَعُ اَللَّهُ قَتَلَتَهُ وَ اَلْمُجَهِّزِینَ عَلَیْهِ وَ مَنْ شَرِکَ فِی قَتْلِهِ فَیَقْتُلُهُمْ حَتَّی أَتَی عَلَی آخِرِهِمْ ثُمَّ یُنْشَرُونَ فَیَقْتُلُهُمْ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ ثُمَّ یُنْشَرُونَ فَیَقْتُلُهُمُ اَلْحَسَنُ ثُمَّ یُنْشَرُونَ فَیَقْتُلُهُمُ اَلْحُسَیْنُ ثُمَّ یُنْشَرُونَ فَلاَ یَبْقَی
ص: 251
مِنْ ذُرِّیَّتِنَا أَحَدٌ إِلاَّ قَتَلَهُمْ قَتْلَةً فَعِنْدَ ذَلِکَ یَکْشِفُ اَللَّهُ اَلْغَیْظَ وَ یُنْسِی اَلْحُزْنَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ صلوات الله علیه رَحِمَ اَللَّهُ شِیعَتَنَا شِیعَتُنَا وَ اَللَّهِ اَلْمُؤْمِنُونَ فَقَدْ وَ اَللَّهِ شَرِکُونَا فِی اَلْمُصِیبَةِ بِطُولِ اَلْحُزْنِ وَ اَلْحَسْرَةِ﴾
می فرماید: رسول خدا فرمود: در روز قیامت از برای فاطمه قبه از نور نصب می کنند و حسین علیه السلام در می آید در حالتی که سر مبارکش بر فراز دست اوست،چون فاطمه نگران می شود بیخودانه نعره می زند که باقی نمی ماند هیچ فریشته ،مقرب، و هیچ پیغمبر مرسل، و هیچ بنده مؤمن الا آن که بر وی می گریند پس خداوند ممثل می کند از برای او مردی را با نیکو تر صورتی و تواند شد که او رسول خدا باشد، و او مخاصمه می کند با کشندگان حسین در حالتی که بی سر است، پس حاضر می کند خداوند قاتلان حسی نرا و آنان که اعداد قتل حسین علیه السلام کردند ، و آنان كه شريك قتل حسین علیه السلام شدند.
پس آن مرد تمامت ایشان را با تیغ در می گذراند و يك تن بجای نمی گذارد ، و دیگر باره خداوند آن جماعت را بر می انگیزد و امیرالمؤمنین علیه السلام همگان را خون می ریزد، کرّت دیگر زنده می گردند و بدست حسن کشته می شوند ، همچیان خداوند نشر می کند ایشان را و حسین علیه السلام جمله را بقتل می رساند، بدین گونه زنده می شوند و کشته می گردند ، چندان که یکتن از ذریت ما بجا نمی ماند جز این که ایشان را با تیغ در می گذراند این وقت خداوند خشم و غیظ را مرتفع می سازد و حزن و اندوه را منسی (1) می دارد این وقت ابو عبدالله فرمود:
خداوند رحمت کند شیعیان ما را، همانا شیعیان ما سوگند با خدای مؤمنانند و شریکند با مادر مصیبت ما بطول حزن و محنت و دوام دریغ و حسرت.
و نیز در کتاب ثواب الاعمال باسناد معتبره مسطور است.
ص: 252
﴿قالَ رَسُولُ اللهِ : إِذا كانَ يَوْمُ الْقِيمَةِ جَائتْ فَاطِمَةٌ فِي لُمَةٍ (1) مِنْ نِسَائِهَا فَیُقَالُ لَهَا ادْخُلِی الْجَنَّهَ فَتَقُولُ لَا أَدْخُلُ حَتَّی أَعْلَمَ مَا صُنِعَ بِوَلَدِی مِنْ بَعْدِی فَیُقَالُ لَهَا انْظُرِی فِی قَلْبِ الْقِیَامَهِ فَتَنْظُرُ إِلَی الْحُسَیْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَائِماً وَ لَیْسَ عَلَیْهِ رَأْسٌ فَتَصْرُخُ صَرْخَهً وَ أَصْرُخُ لِصُرَاخِهَا وَ تَصْرُخُ الْمَلَائِکَهُ لِصُرَاخِنَا فَیَغْضَبُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَنَا عِنْدَ ذَلِکَ فَیَأْمُرُ نَاراً یُقَالُ لَهَا هَبْهَبُ قَدْ أُوقِدَ عَلَیْهَا أَلْفَ عَامٍ حَتَّی اسْوَدَّتْ لَا یَدْخُلُهَا رَوْحٌ أَبَداً وَ لَا یَخْرُجُ مِنْهَا غَمٌّ أَبَداً فَیُقَالُ لَهَا الْتَقِطِی قَتَلَهَ الْحُسَیْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ حَمَلَهَ الْقُرْآنِ فَتَلْتَقِطُهُمْ فَإِذَا صَارُوا فِی حَوْصَلَتِهَا صَهَلَتْ وَ صَهَلُوا بِهَا وَ شَهَقَتْ وَ شَهَقُوا بِهَا وَ زَفَرَتْ وَ زَفَرُوا بِهَا فَیَنْطِقُونَ بِأَلْسِنَهٍ ذَلْقَهٍ طَلْقَهٍ یَا رَبَّنَا أَوْجَبْتَ لَنَا النَّارَ قَبْلَ عَبَدَهِ الْأَوْثَانِ فَیَأْتِیهِمُ الْجَوَابُ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّ مَنْ عَلِمَ لَیْسَ کَمَنْ لَا یَعْلَمُ﴾
یعنی رسول خدا فرمود در روز قیامت فاطمه علیها السلام با گروهی از زنان که در می آید ، عرض می کنند داخل شو در بهشت فرماید داخل نمی شوم، چند که بدانم با فرزندان من بعد از من چه صنعت ،کردند می گویند نگران شو در قلب قیامت چون نظر می افکند حسین علیه السلام را می نگرد که بی سر بر پای ایستاده فریادی سخت بر می آورد، من نیز از فریاد او صیحه می زنم و فریشتگان از فریاد ما بناله و فریاد در می آیند و خشم خداوند قادر قهار جنبش می کند و فرمان می دهد آتشی را که
ص: 253
هبهب نام دارد و هزار ساله اعداد (1) یافته و نیرو گرفته و هرگز بارفق آشنا نگشته و هرگز غم از وی بیرون نشده او را فرمان در می رسد که ماخوذ دار قاتلان حسین علیه السلام را، و آنان که قرآن را از پس پشت انداختند و ضایع گذاشتند، پس بر می چیند ایشان را و در چینه دان خویش می افکند و بانک برایشان می زند و ایشان فریاد بر او می زنند اوزفره (2) بر ایشان می کشد و ایشان زفره بر او می کشند.
پس آغاز سخن می کنند با طلاقت (3) لسان، و ذلاقت (4) بیان عرض می کنند ای پروردگار ما از چه روی واجب ساختی بر ما آتش را از آن پیش که بت پرستان را بدوزخ در افکنی از حضرت خداوند پاسخ آید که کیفر عالمان اشد است از جاهلان و .
دیگر در کتاب ثواب الاعمال از امیر المؤمنين على علیه السلام مرويست
﴿ قالَ : قَالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و اله: یُمَثَّلُ لِفَاطِمَهَ عَلَیْهَا السَّلاَمُ رَأْسُ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ مُتَشَحِّطاً (5) بِدَمِهِ فَتَصِیحُ وَا وَلَدَاهْ وَا ثَمَرَهَ فُؤَادَاهْ فَتَصْعَقُ اَلْمَلاَئِکَهُ لِصَیْحَهِ فَاطِمَهَ عَلَیْهَا السَّلاَمُ وَ یُنَادِی أَهْلُ اَلْقِیَامَهِ قَتَلَ اَللَّهُ قَاتِلَ وَلَدِکِ یَا فَاطِمَهُ قَالَ فَیَقُولُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِکَ أَفْعَلُ بِهِ وَ بِشِیعَتِهِ وَ أَحِبَّائِهِ وَ أَتْبَاعِهِ وَ إِنَّ فَاطِمَهَ فِی ذَلِکَ اَلْیَوْمِ عَلَی نَاقَهٍ مِنْ نُوقِ اَلْجَنَّهِ مُدَبَّجَهَ اَلْجَنْبَیْنِ (6) وَاضِحَهَ اَلْخَدَّیْنِ شَهْلاَءَ اَلْعَیْنَیْنِ رَأْسُهَا مِنَ اَلذَّهَبِ اَلْمُصَفَّی وَ أَعْنَاقُهَا
ص: 254
مِنَ اَلْمِسْکِ وَ اَلْعَنْبَرِ خِطَامُهَا مِنَ اَلزَّبَرْجَدِ اَلْأَخْضَرِ رَحَائِلُهَا دُرٌّ مُفَضَّضٌ بِالْجَوْهَرِ عَلَی اَلنَّاقَهِ هَوْدَجٌ غِشَاؤُهَا مِنْ نُورِ اَللَّهِ وَ حَشْوُهَا مِنْ رَحْمَهِ اَللَّهِ خِطَامُهَا فَرْسَخٌ مِنْ فَرَاسِخِ اَلدُّنْیَا یَحُفُّ بِهَوْدَجِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ بِالتَّسْبِیحِ وَ اَلتَّحْمِیدِ وَ اَلتَّهْلِیلِ وَ اَلتَّکْبِیرِ وَ اَلثَّنَاءِ عَلَی رَبِّ اَلْعَالَمِینَ ثُمَّ یُنَادِی مُنَادٍ مِنْ بُطْنَانِ (1) اَلْعَرْشِ یَا أَهْلَ اَلْقِیَامَهِ غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ فَهَذِهِ فَاطِمَهُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اَللَّهِ تَمُرُّ عَلَی اَلصِّرَاطِ فَتَمُرُّ فَاطِمَهُ وَ شِیعَتُهَا عَلَی اَلصِّرَاطِ کَالْبَرْقِ اَلْخَاطِفِ قَالَ اَلنَّبِیُّ وَ یُلْقَی أَعْدَاؤُهَا وَ أَعْدَاءُ ذُرِّیَّتِهَا فِی جَهَنَّمَ ﴾
امير المؤمنين علیه السلام خبر می دهد که رسول خدا فرمود: در روز قیامت ممثل می شود از برای فاطمه سر حسين علیه السلام که در خون خویش طپیدن دارد ، لاجرم صیحه می زند که وا ولداه وا ولدا وا ثمرة فواداه ، از صیحۀ او فریشتگان مدهوش می شوند و اهل قیامت ندا در می دهند که ای فاطمه خدا بکشد کشندگان فرزند ترا، و خداوند می فرماید این ستم را با حسین و شیعیان حسین علیه السلام و دوستان حسین و اتباع حسین و قاتل او روا داشت همانا در این روز فاطمه سوار است بر شتری از شترهای بهشت که مزین است دو پهلوی او بدیباج (2)، و نورانیست دو گونه او، و شهلاست (3) دو دیده او سر او از زر گونا و گردن او از مشک و عنبر بويا (4) مهار او از برجد سبز و رحل (5)
ص: 255
او از مروارید مرصع بجواهر است، و هودجى (1) بر فراز آن ناقه است که پوشش آن از نور خداوند است و درونش آکنده (2) از رحمت خدا است و مهارش فرسخی از فرسخ های دنیا است و هفتاد هزار فریشته آن هودج را فرو گرفته اند و بتسبیح و تحمید و تهليل و تكبير ثنا و ستایش پروردگار می گذارند
پس منادی ندا در می دهد از میان عرش که ای اهل قیامت دیدها فرو خوابانید که فاطمه دختر محمّد بر صراط ،می گذرد و فاطمه و شیعیان او مانند برق خاطف (3) بر صراط عبور می دهند پیغمبر می فرماید دشمنان او را و دشمنان فرزندان او را بدوزخ در می افکنند.
و دیگر در کتاب مناقب ابن شهر آشوب مکتوبست که سمعانی در رسالة القوامیه و زعفرانی در فضائل الصحابه و اشتهاد و اعتقاد السنه و عكبرى در ابائه و احمد در فضائل ، و ابن الموذن در اربعین باسانید خود از رسول خدا روایت می کنند،
﴿قالَ : إِذا كَانَ يَوْمُ القِيمَةِ و وَقَفَ الخَلائِقُ بَينَ يَدَيِ اللَّهِ تَعَالَى، نادى مُنادٍ مِنْ وَراء الحِجابِ ، أَيُّهَا النَّاسُ غُضُّوا أَبْصارَكُم ، و نَكْسُوا رُؤسَكُمْ، فَإِنْ فَاطِمَةَ بنتَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله تَجُوزُ على الصراط ، و في حديث أبي أيوب فَيَمُرُّ مَعَهَا سَبْعُونَ جَارِيَةٍ مِنَ الْحُورِ العين كَالْبَرْقِ اللامع﴾
می فرماید: در روز قیامت گاهی که خلایق در پیشگاه موقف ایستاده می شوند از ورای حجاب منادی ندا در می دهد که ایها الناس چشم ها فرو خوابانید ، و سرها ،بزیر افکنید زیرا که فاطمه دختر محمّد صلی الله علیه و آله عبور می دهد بر صراط، و بروایت ابی ایوب فاطمه علیها السلام چون برق لامع (4) در می گذرد، و هفتاد جاریه از حورالعین
ص: 256
در ملازمت آن حضرت در می گذرند ، و دیگر در مجالس مفيد عليه الرحمة سند با بی عبدالله علیه السلام پیوسته می شود.
﴿قالَ : إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَهِ جَمَعَ اللَّهُ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ فِی صَعِیدٍ وَاحِدٍ فَیُنَادِی مُنَادٍ غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ وَ نَکِّسُوا رُءُوسَکُمْ حَتَّی تَجُوزَ فَاطِمَهُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ الصِّرَاطَ قَالَ فَتَغُضُّ الْخَلَائِقُ أَبْصَارَهُمْ فَتَأْتِی فَاطِمَهُ عَلَی نَجِیبٍ مِنْ نُجُبِ الْجَنَّهِ یُشَیِّعُهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ فَتَقِفُ مَوْقِفاً شَرِیفاً مِنْ مَوَاقِفِ الْقِیَامَهِ ثُمَّ تَنْزِلُ عَنْ نَجِیبِهَا فَتَأْخُذُ قَمِیصَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ بِیَدِهَا مُضَمَّخاً بِدَمِهِ وَ تَقُولُ یَا رَبِّ هَذَا قَمِیصُ وَلَدِی وَ قَدْ عَلِمْتَ مَا صُنِعَ بِهِ فَیَأْتِیهَا النِّدَاءُ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یَا فَاطِمَهُ لَکِ عِنْدِیَ الرِّضَا فَتَقُولُ یَا رَبِّ انْتَصِرْ لِی مِنْ قَاتِلِهِ فَیَأْمُرُ اللَّهُ تَعَالَی عُنُقاً مِنَ النَّارِ فَتَخْرُجُ مِنْ جَهَنَّمَ فَتَلْتَقِطُ قَتَلَهَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ کَمَا یَلْتَقِطُ الطَّیْرُ الْحَبَّ ثُمَّ یَعُودُ الْعُنُقُ بِهِمْ إِلَی النَّارِ فَیُعَذَّبُونَ فِیهَا بِأَنْوَاعِ الْعَذَابِ ثُمَّ تَرْکَبُ فَاطِمَهُ ع نَجِیبَهَا حَتَّی تَدْخُلَ الْجَنَّهَ وَ مَعَهَا الْمَلَائِکَهُ الْمُشَیِّعُونَ لَهَا وَ ذُرِّیَّتُهَا بَیْنَ یَدَیْهَا وَ أَوْلِیَاؤُهُمْ مِنَ النَّاسِ عَنْ یَمِینِهَا وَ شِمَالِهَا.﴾
می فرماید: خداوند در روز قیامت خلق اولین و آخرین را در یک زمین انجمن می فرماید و منادی ندا در می دهد که چشم های خود را فرو خوابانید، و سرهای خود را بزیر افکنید تا فاطمه دختر محمّد بر صراط عبور دهد پس مردمان چشم ها فرو بندند
ص: 257
و فاطمه در می آید و او بر شتری از شترهای بهشت سوار است و هفتاد هزار فریشته بمشایعت او ملازمت دارند.
فاطمه در موقفی شریف از مواقف قیامت فرود می آید از شتر خویش و پس پیراهن حسین علیه السلام را بدست می کند که با خون حسین علیه السلام آهار یافته، و عرض می کند که ای پروردگار من این پیرهن فرزند منست و تو می دانی که با او چه صنعت کردند این هنگام از حضرت خداوند قادر قهار ندا در می رسد که ای فاطمه از برای تست در نزد من اجابت مسئلت تو چند که راضی شوی عرض می کند ای پروردگار من مرا نصرت کن در مکافات قاتل فرزند من پس خداوند فرمان می کند تا گروهی از نار از دوزخ بیرون می شوند و بر می چینند قاتلان حسین را چنان که مرغ دانه را و ایشان را با خود بجهنم در می برند و با گوناگون عذاب آسیب می زنند، این هنگام فاطمه بر شتر خویش سوار می شود و بجنت در می آید و فریشتگان در مشایعت اویند و ذریت او در پیش روی او و دوستان او در يمين و شمال آن حضرتند
و دیگر در تفسیر فرات بن ابراهیم از ابن عباس رضی الله عنه مرویست:
﴿إذا كانَ يَوْمُ القِيمَةِ نادى مُنادِ يا مَعْشَرَ الخَلَائِقِ غُضُّوا أَبْصارَكُمْ ، حتى تمر فاطِمَةً بِنتُ مُحمدٍ ، فَتَكُونُ أَوَّلَ مَنْ تُكسى و يَسْتَقْبلُها مِنَ الفِرْدَوْسِ اثْنَتا عَشَرَ أَلْفَ حَوْراءَ ، لَمْ يَسْتَقْبِلُوا أَحَداً قَبْلَها ، و لا أحداً بَعْدَها ، عَلى نَجَائِبَ مِنْ يَأقُوتِ أَجْنِحَتُها و أزمتها اللُّؤْلُؤ، عَلَيْها رَحائِلُ مِنْ دُرّ ، عَلَى كُلِّ رِحالَةِ مِنْها نَمرِفَةٌ مِنْ سُنْدُسٍ ، و رَكائِبُها زبرْجَدُ، فَيَجُوزُونَ بهَا الصِّرَاطَ حَتَّى يَنْتَهُونَ بِها إِلَى الْفِرْدَوْسِ ، فَيَتَبَاشِرُ بها أَهْلُ الجِنانِ، و في بطانِ الفِرْدَوْسِ قُصور بيض ، و قُصُورٌ صُفْرٌ مِنْ لُؤْلُوَّةٍ
ص: 258
مِنْ غَرْزٍ وَاحِدٍ وَ إِنَّ فِی الْقُصُورِ الْبِیضِ لَسَبْعِینَ أَلْفَ دَارٍ مَنَازِلُ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ وَ إِنَّ فِی الْقُصُورِ الصُّفْرِ لَسَبْعِینَ أَلْفَ دَارٍ مَسَاکِنُ إِبْرَاهِیمَ وَ آلِهِ فَتَجْلِسُ عَلَی کُرْسِیٍّ مِنْ نُورٍ فَیَجْلِسُونَ حَوْلَهَا وَ یُبْعَثُ إِلَیْهَا مَلَکٌ لَمْ یُبْعَثْ إِلَی أَحَدٍ قَبْلَهَا وَ لَا یُبْعَثُ إِلَی أَحَدٍ بَعْدَهَا فَیَقُولُ إِنَّ رَبَّکِ یُقْرِئُکِ السَّلَامَ وَ یَقُولُ سَلِینِی أُعْطِکِ فَتَقُولُ قَدْ أَتَمَّ عَلَیَّ نِعْمَتَهُ وَ هَنَّأَنِی کَرَامَتَهُ وَ أَبَاحَنِی جَنَّتَهُ أَسْأَلُهُ وُلْدِی وَ ذُرِّیَّتِی وَ مَنْ وَدَّهُمْ فَیُعْطِیهَا اللَّهُ ذُرِّیَّتَهَا وَ وُلْدَهَا وَ مَنْ وَدَّهُمْ لَهَا وَ حَفِظَهُمْ فِیهَا فَیَقُولُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ وَ أَقَرَّ بِعَیْنِی قَالَ جَعْفَرٌ کَانَ أَبِی یَقُولُ کَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ إِذَا ذَکَرَ هَذَا الْحَدِیثَ تَلَا هَذِهِ الْآیَهَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾
می فرماید : که در روز قیامت که مردمان حاضر موقف اند، منادی ندا در می دهد که ای گروه خلایق دیدها فرو خوابانید تا در گذرد فاطمه دختر محمّد، و او اول کس است که جامه در می پوشد و داخل بهشت می شود و استقبال می کنند او را از فردوس دوازده هزار حوراء که هرگز هیچ کس را استقبال نکرده اند از این بیش و پذیره (1) نخواهند شد هیچ کس را بعد از او و ایشان بر شترهایی بر نشسته اند که تن از یاقوت ،دارند و مهار و اجنحه (2) از مروارید و بر فراز آنان زین و پالان از در صافیست و بر هر زینی و پالانی از برای نشیمن و ساده (3) از سندس (4) است، و ركائب (5)
ص: 259
ایشان زبر جداست، پس در می گذرانند ایشان را از صراط ، و در بهشت در می آورند و با بهشتیان معاشرت و مباشرت می فرماید و در میان فردوس از مروارید قصوری سفید و قصوری زرد فام (1) است از محل واحد و اصل واحد، و در قصور سفید هفتاد هزار خانه است و همگان منازل محمّد و آل محمّد است، و نیز در قصور اصفر (2) هفتاد هزار خانه است منازل ابراهیم و آل ابراهیم است، پس فاطمه علیها السلام بر کرسی نور می نشیند و جز او در اطراف جای می گیرند، پس فرستاده می شود بسوی او فریشته که پیش از آن بسوی هیچ کس فرستاده نشده، و بعد از آن بسوی هیچ کس رسول نشود، و عرض می کند که همانا پروردگار تو سلام می رساند ترا و می فرماید سئوال کن از من آن چه می خواهی تا با تو عطا کنم، عرض می کند بکمال رسید بر من نعمت خداوند و گوارا افتاد بر من کرامت خداوند، و حلال شد بر من بهشت خداوند، اکنون سئوال می کنم از خداوند فرزندان و فرزند زادگان و دوستان ذراری (3) خود را، پس خداوند عطا می کند او را ذریت او را، این وقت می فرماید شکر خدای را که پرداخت حزن و اندوه ما را، و روشن ساخت چشم ما را از ابن عباس روایت کرده اند که گاهی که این حدیث تذکره (4) می شد این آیت مبارک را تلاوت می فرمود .
﴿وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَهُمْ ذُرِّيَّتهم بإيمانِ ، أَلْحَقْنا بهم ذُرِّيَّتَهُمْ ﴾ (5)
یعنی آنان که طریق طاعت سپردند و بایمان گرویدند و ذراری ایشان نیز دست از متابعت ایشان باز نداشتند ما نیز آن ذراری را بدیشان ملحق ساختیم و در شمار ایشان بحساب آوردیم
ص: 260
ص: 261
مكشوف باد که ما شرح ولادت فاطمه علیها السلام را در مجلد دویم از کتاب اول ناسخ التواریخ رقم زدیم و شرح بعضی از احوال و تزویج آن حضرت را با علی علیه السلام در جلد اول از کتاب دویم که معروف بكتاب رسول خدا بود بنگاشتیم، و شرح وفات و ظلم و ستم که بر آن حضرت وارد شد در جلد دویم از کتاب دویم که معروف بكتاب خلفا بود مرقوم داشتیم این جمله را از کتب احادیث و تواريخ انتقاد (1) و التقاط (2) نمودم و توریخ (3) کردم لیکن اگر خواستم فضائل آن حضرت را در طی سخن طی سخن درج کنم و بخرج (4) برم در ترتیب کلام و ترتيل (5) سخن فصمی (6) بادید می گشت، لاجرم فضائل آن حضرت باز پس افتاد اگر چند خامه از شهاب ثاقب (7) بدست کنم، و نامه از فلك اطلس (8) بشکنم فضائل فاطمه را چگونه محرر (9) توان داشت و چگونه غیر متناهی را کماهی توان نگاشت، این که من بنده ضعیف عزیمت درست می کنم که فضیلت آن حضرت را در طی سخن فرو گیرم، بدان ماند که عنکبوت کارتن (10)
ص: 262
همی خواهد خورشید و ماه را در کارگاه خویش در افکند، و فرا بندد. از خانواده کرم و کرامت امید می رود که این گونه جسارت موجب خسارت نشود
در کتاب علل الشرائع سند بجابر بن عبدالله پیوسته می شود، می گوید مردی در حضرت رسول خدای بعرض رسانید که تو فاطمه را پیش می خوانی و بر خویش می جفسانی (1) و بوسه می دهی و با هيچ يك از دختران خود این رأفت و شفقت بکار نمی بندی .
﴿ فَقالَ : إِنْ جَبْرَئِيلَ أتاني بتفاحَةٍ مِن تُفاحِ الْجَنَّةِ، فَأَكَلْتُها فَتَحَوَّلَتْ ماء في صلبي ثُم واقعتُ خَديجَةَ فَحَمَلَتْ بِفَاطِمَةَ ، و أَنَا أشمُّ مِنْها رَائِحَةَ الجنّة ﴾.
فرمود : جبرئیل از سیب های بهشت مرا سیبی آورد بگرفتم و بخوردم آن سیب در صلب من آبی شد پس از مضاجعت با خدیجه حامل گشت بفاطمه، و اينك من از فاطمه استشمام رایحۀ (2) بهشت می نمایم و همچنان در علل الشرائع سند بابن عباس پیوسته می شود می فرماید عایشه بر رسول خدای در آمد نگریست که آن حضرت فاطمه را بوسه می دهد، عرض کرد یا رسول الله دوست می داری او را
﴿قالَ : أما واللهِ لَوْ عَلِمْتِ ححُبِّی لَهَا لَازْدَدْتِ لَهَا حُبّاً إِنَّهُ لَمَّا عُرِجَ بِی إِلَی السَّمَاءِ الرَّابِعَهِ أَذَّنَ جَبْرَئِیلُ وَ أَقَامَ مِیکَائِیلُ ثُمَّ قِیلَ لِی ادْنُ یَا مُحَمَّدُ فَقُلْتُ أَتَقَدَّمُ وَ أَنْتَ بِحَضْرَتِی یَا جَبْرَئِیلُ قَالَ نَعَمْ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ
ص: 263
﴿وَ جَلَّ فَضَّلَ أَنْبِیَاءَهُ الْمُرْسَلِینَ عَلَی مَلَائِکَتِهِ الْمُقَرَّبِینَ وَ فَضَّلَکَ أَنْتَ خَاصَّهً فَدَنَوْتُ فَصَلَّیْتُ بِأَهْلِ السَّمَاءِ الرَّابِعَهِ ثُمَّ الْتَفَتُّ عَنْ یَمِینِی فَإِذَا أَنَا بِإِبْرَاهِیمَ فِی رَوْضَهٍ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّهِ وَ قَدِ اکْتَنَفَهَا جَمَاعَهٌ مِنَ الْمَلَائِکَهِ ثُمَّ إِنِّی صِرْتُ إِلَی السَّمَاءِ الْخَامِسَهِ وَ مِنْهَا إِلَی السَّادِسَهِ فَنُودِیتُ: یَا مُحَمَّدُ نِعْمَ اَلْأَبُ أَبُوکَ إِبْرَاهِیمُ ، وَ نِعْمَ اَلْأَخُ أَخُوکَ عَلِیٌّ ، فَلَمَّا صِرْتُ إِلَی اَلْحُجُبِ أَخَذَ جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ بِیَدِی فَأَدْخَلَنِی اَلْجَنَّهَ ، فَإِذَا بِشَجَرَهٍ مِنْ نُورٍ فِی أَصْلِهَا مَلَکَانِ یَطْوِیَانِ اَلْحُلَلَ وَ اَلْحُلِیَّ، فَقُلْتُ حَبِیبِی جَبْرَئِیلُ لِمَنْ هَذِهِ اَلشَّجَرَهُ؟ فَقَالَ: هَذِهِ لِأَخِیکَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ وَ هَذَانِ اَلْمَلَکَانِ یَطْوِیَانِ لَهُ اَلْحُلِیَّ وَ اَلْحُلَلَ إِلَی یَوْمِ اَلْقِیمَهِ، ثُمَّ تَقَدَّمْتُ أَمَامِی فَإِذَا أَنَا بِرُطَبٍ أَلْیَنَ مِنَ اَلزُّبْدِ وَ أَطْیَبُ رَائِحَهً مِنَ اَلْمِسْکِ، وَ أَحْلَی مِنَ اَلْعَسَلِ، فَأَخَذْتُ رُطَبَهً فَأَکَلْتُهَا فَتَحَوَّلَتِ اَلرُّطَبَهُ نُطْفَهً فِی صُلْبِی، فَلَمَّا أَنْ هَبَطْتُ إِلَی اَلْأَرْضِ وَاقَعْتُ خَدِیجَهَ فَحَمَلَتْ بِفَاطِمَهَ ، فَفَاطِمَهُ حَوْرَاءُ إِنْسِیَّهٌ، فَإِذَا اِشْتَقْتُ إِلَی اَلْجَنَّهِ شَمِمْتُ رَائِحَهَ فَاطِمَهَ ﴾
فرمود: سوگند با خدای اگر حب مرا با فاطمه بدانستی بر حب خویش از بهر او افزودی همانا گاهی که مرا بآسمان چهارم صعود دادند جبرئیل اذان بگفت و میکائیل اقامه بپای داشت مرا گفتند ای محمّد پیش باش گفتم ای جبرئیل با این که تو حاضر باشی من تقديم جویم؟ گفت همانا خداوند پیغمبران مرسل را تفضیل داد بر فریشتگان مقرب ، و ترا خاصه فضیلت عطا فرمود لاجرم پیش شدم و با اهل
ص: 264
آسمان چهارم نماز بگذاشتم آن گاه بجانب یمین نگران شدم ابراهیم علیه السلام خلیل را دیدار کردم در روضه از ریاض بهشت در میان جماعتی از فریشتگان آن گاه بآسمان پنجم و از آن جا بآسمان ششم در آمدم در این وقت ندائی شنیدم که ای محمّد بهترین پدران پدر تو ابراهیم خلیل علیه السلام است و بهترین برادران برادر تو علی بن ابیطالب است از آن جا که حاضر حجب (1) عزت و جلال شدم جبرئیل دست مرا فرا گرفت و بجنت جاوید در آورد و در آن جا درختی از نور دیدم که دو تن فریشته بر آن حلی و حلل همی بستند ، گفتم، ای دوست من جبرئیل این شجره کراست؟ گفت این شجره برادر تو علی بن ابیطالب ،راست و این دو فریشته تا روز بر انگیزش (2) بر آن حلی و حلل خواهند بست ، آن گاه پیش شدم و رطبی نگریستم که نرم تر از كفك شير، و خوشبوى تر از مشك اذفر و شیرین تر از عسل پس رطبی (3) مأخوذ داشتم و ماكول ساختم، و آن رطب نطفه گشت در صلب ،من، پس آن گاه که از آسمان فرود شدم و با خدیجه هم بستر گشتم ، حامل گشت بفاطمه لاجرم فاطمه حوراء انسیه است و گاهی که مشتاق بهشت می شوم فاطمه راه می بویم، و ادراك رايحه بهشت می کنم.
و دیگر در تفسیر علی بن ابراهیم از ابی عبدالله علیه السلام مسطور است می فرماید رسول خدا فاطمه عليها السلام را فراوان بوسه می داد ، این کردار بر عایشه ناگوار می افتاد.
﴿فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ: یَا عَائِشَهُ إِنِّی لَمَّا أُسْرِیَ بِی إِلَی السَّمَاءِ دَخَلْتُ الْجَنَّهَ فَأَدْنَانِی جَبْرَئِیلُ مِنْ شَجَرَهِ طُوبَی وَ نَاوَلَنِی مِنْ ثِمَارِهَا فَأَکَلْتُهُ فَحَوَّلَ اللَّهُ ذَلِکِ مَاءً فِی ظَهْرِی فَلَمَّا هَبَطْتُ إِلَی الْأَرْضِ وَاقَعْتُ خَدِیجَهَ فَحَمَلَتْ بِفَاطِمَهَ فَمَا قَبَّلْتُهَا قَطُّ إِلَّا وَجَدْتُ رَائِحَهَ شَجَرَهِ طُوبَی مِنْهَا﴾.
ص: 265
رسول خدا فرمود: ای عایشه گاهی که مرا بآسمان صعود دادند و داخل بهشت شدم، جبرئیل مرا با درخت طوبی نزديك آورد و میوه از آن درخت مرا داد، چون بخوردم آبی گشت در پشت من گاهی که از آسمان مراجعت کردم ، و با خدیجه مضاجعت نمودم حامل گشت بفاطمه و هیچ گاه فاطمه را بوسه ندارم جز این که استشمام رائحه شجره طوبی نمودم.
و دیگر انس بن مالک می گوید از مادر خود پرسش نمودم که فاطمه بر چه صفت است:
﴿فَقالَتْ : كانَتْ كَأَنها القَمَرُ لَيْلَةَ البَدْرِ ، أو الشَّمْسُ كُورَت غَماما أَوْ خَرَجَتْ مِنَ السَّحَابِ و كانَتْ بَيْضَاءَ بَضّةٌ﴾
پس گفت دیدار فاطمه چون ماه بدر است ، و اگر نه آفتابی را ماند که همی خواهد در سحاب رود ، یا از سحاب بیرون شود چه در این دو وقت می توان خورشید را نظاره کرد، لکن اگر آفتاب را از پارهای سحاب ستری نباشد شعاع نظر را بر می تابد ، و نور بصر را درهم می شکند. و دیگر در عیون المعجزات مسطور است که عمار یاسر سلمان را گفت ترا از حدیثی عجیب خبر می دهم ، گفت یا عمار بگوی تا چه داری ؟
﴿قالَ : نَعَمْ شَهِدْتُ عَلَيَّ بن أبي طالب و قَدْ وَ لَجَ عَلى فَاطِمَةَ ، فَلَما أَبْصَرَتْ بِهِ نَادَتْ ادْنُ لِأُحَدِّثَکَ بِمَا کَانَ وَ بِمَا هُوَ کَائِنٌ، وَ بِمَا لَمْ يَكُن إلى يَوْمِ القِيمة حينَ تَقُومُ السَّاعَةِ ﴾
می گوید : در خدمت علی علیه السلام حاضر بودم ، گاهی که بر فاطمه (علیها السلام) در
ص: 266
آمد ، چون امیر المؤمنین علیه السلام را دیدار کرد ندا در داد كه نزديك شو تا بازگويم ، از برای تو بدان چه از بدو آفرینش بود و بدان چه می باشد و بچیزی که نبوده است تا گاهی که روز قیامت آشکار شود، چون علی علیه السلام این کلمات از فاطمه بشنید بقهقری واپس شدن گرفت ، و آهنك خدمت رسول خدا نمود ، من نیز در ملازمت او روان شدم ، تا بر رسول خدای در آمد ،
﴿فَقالَ لَهُ : أَدْنُ يا أبا الحَسَن ، فَدَنَا فَلَمَّا اطْمَئنَ بِهِ المَجْلِسُ ، قَالَ لَهُ : تُحَدِّثنِي أَمْ أَحَدٌثكَ ، قَالَ : الْحَديثُ عَنْكَ أَحْسَنُ يَا رَسُولَ اللَّهِ ، فَقَالَ: کَأَنِّی بِکَ وَ قَدْ دَخَلْتَ عَلَی فَاطِمَهَ وَ قَالَتْ لَکَ کَیْتَ وَ کَیْتَ فَرَجَعْتَ فَقالَ عَلى : نُورُ فاطِمَةَ مِنْ نُورِنا ؟ فَقالَ : أَولَا تَعْلَمُ فَسَجَدَ عَلِیٌّ شُکْراً لِلَّهِ ﴾
رسول خدا فرمود: نزديك شو یا ابا الحسن چون پیش شد و بنشست فرمود: تو حدیث می کنی مرا یا من بگویم امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کرد حدیث از تو نیکوتر است یا رسول الله فرمود : گویا من با تو بودم گاهی که بر فاطمه در آمدی و از علم ما کان و ما يكون سخن کرد ، و تو شگفتی گرفتی ، و نزديك من آمدی، عرض کرد یا رسول الله نور فاطمه از نور ما می باشد؟ فرمود ،مگر نمی دانی این وقت علی علیه السلام پیشانی بر خاك نهاده خدای را شکر ،گفت عمار می گوید این وقت علی از نزد پیغمبر بیرون شد و من در خدمت او روان شدم ، تا بر فاطمه در آمد ،
﴿فقالت : كأَنكَ رجعت إلى أبي فَأَخْبَرْتَهُ بما قَصَصْتُهُ لَكَ ، قَالَ : كانَ كَذلِكَ يا فاطِمَةُ فَقَالَتْ إِعْلَمْ يا أَبَا الْحَسَنِ ، أَنَّ اللهَ تَعَالَى خَلَقَ نُوري و كان يُسَبِّحُ الله جل جلالُهُ ، ثُمَّ أَوْ دَعَهُ بِشَجَرَةٍ مِنْ أَشْجَارِ اَلْجَنَّةِ
ص: 267
فَأَضَاءَتْ فَلَمَّا دَخَلَ أَبِی الْجَنَّهَ أَوْحَی اللَّهُ تَعَالَی إِلَیْهِ إِلْهَاماً أَنِ اقْتَطِفِ الثَّمَرَهَ مِنْ تِلْکَ الشَّجَرَهِ وَ أَدِرْهَا فِی لَهَوَاتِکَ فَفَعَلَ فَأَوْدَعَنِی اللَّهُ سُبْحَانَهُ صُلْبَ أَبِی ص ثُمَّ أَوْدَعَنِی خَدِیجَهَ بِنْتَ خُوَیْلِدٍ فَوَضَعَتْنِی وَ أَنَا مِنْ ذَلِکَ النُّورِ أَعْلَمُ مَا کَانَ وَ مَا یَکُونُ وَ مَا لَمْ یَکُنْ یَا أَبَا الْحَسَنِ الْمُؤْمِنُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ تَعَالَی﴾
فرمود: گویا از نزد من بنزديك پدرم شدی تا او را آگهی دهی از آن چه من قصه کردم ترا فرمود: ای فاطمه چنین است عرض کرد بدان ای ابوالحسن خدای تبارك و تعالی بیافرید نور مرا و حال آن که تسبیح می کرد خدای را، پس خداوند آن را بودیعت نهاد در شجری از اشجار بهشت ، و آن شجره نيك روشن گشت و گاهی که پدرم در بهشت در آمد بحكم وحی و الهام ثمر آن شجر را مأخوذ داشت ، و در دهان بگذاشت و در اطراف زبان گردانید و خدای آن را در صلب پدرم بودیعت نهاد آن گاه این ودیعت را در رحم مادرم خدیجه بنت خويلد نقل و تحويل داد ، و اينك منم آن نور ، و دانایم بر ما کان و بر ما يكون و مالم يكن ، هان ای ابوالحسن مؤمن نظاره می کند بنور خدای تبارك و تعالی ، دیگر در کتاب علل الشرائع سند بابوعبدالله علیه السلام پیوسته می شود
﴿قالَ علیه السلام: لِلفَاطِمَةَ تسْعَةُ أسماء عِندَ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ فاطِمَةُ ، و الصدِّيقَةُ ، و المُبارَكَةُ ، و الطَّاهِرَةُ و الزَّكية، و الرّاضِيَةً، و المَرْضِيَّةُ، و المُحدثة و الزهراء﴾
يونس بن ظبیان می گوید چون اسامی نه گانه را بشمار گرد ،
ص: 268
﴿قالَ: أَتَدْري لِأَيِّ شَيْءٍ سُمِّيت فَاطِمَةَ قُلْتُ أَخْبِرْنِي يَا سَيِّدِي قَالَ فُطِمَتْ مِنَ اَلشَّرِّ ﴾
فرمود: آیا می دانی چرا بفاطمه مسمی گشت، عرض کردم مرا آگهی میده فرمود یعنی بریده شده است از هر شرونا شایست
﴿ثُمَّ قَالَ: لَوْلا أَنْ أَميرَ الْمُؤْمِنِينَ تَزَوَّجَهَا لَما كَانَ لَها كُفْو إِلى يَوْمِ القِيمَةِ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ آدَمَ فَمَنْ دُونَهُ﴾
آن گاه فرمود: اگر امیرالمؤمنین علیه السلام او را تزویج نفرمودی ، از برای فاطمه از بدو خلقت آدم تا روز قیامت کفوی و همسری یافت نشدی ، از این حدیث مکشوف می افتد که از خلق اولین و آخرین خاتم انبیا مردی همانند علی مرتضی آفریده نشده، اگرچه محمّد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و علی بن ابیطالب که نور واحد و فاتحه افاضت مبدء هدایت اند در حیّز آفرینش از آلایش امکان بری و عری (1) نتوانند بود ، لكن این امکان را در میدان ابداع (2) و ایجاد قرن و قرين (3) با دید (4) نتواند گشت چه قدرت را با محال مجال تعلق نیست ، و همچنان این امکان را با واجب گنج میانجی نباشد ، چه کتاب آفرینش را حرف اول و بسمله نخست است ، اگر انباز ایشان یا فاضل تر از ایشان ممکن الوجود بود فیاض کل در کارخانه ایجاد مرجوح را بر راجح تفضیل نمی نهاد، و همچنان از این حدیث مکشوف می افتد که در عالم کیانی(5) فاطمه را در میان زنان ثانی نتواند بادید شد.
در کتاب دلائل الامامة نیز مانند این حدیث از صدوق مرویست ، و دیگر در علل الشرائع سند بابان بن تغلب منتهی می شود می گوید ، بعرض ابو عبد الله علیه السلام
ص: 269
رسانیدم که از چه روی فاطمه بزهراء نامبردار شد ،
﴿فَقَالَ لِأَنَّهَا تَزْهَرُ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ فِی النَّهَارِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ بِالنُّورِ کَانَ یَزْهَرُ نُورُ وَجْهِهَا صَلَاهَ الْغَدَاهِ وَ النَّاسُ فِی فِرَاشِهِمْ فَیَدْخُلُ بَیَاضُ ذَلِکَ النُّورِ إِلَی حُجُرَاتِهِمْ بِالْمَدِینَهِ فَتَبْیَضُّ حِیطَانُهُمْ فَیَعْجَبُونَ مِنْ ذَلِکَ فَیَأْتُونَ النَّبِیَّ فَیَسْأَلُونَهُ عَمَّا رَأَوْا فَیُرْسِلُهُمْ إِلَی مَنْزِلِ فَاطِمَهَ فَیَأْتُونَ مَنْزِلَهَا فَیَرَوْنَهَا قَاعِدَهً فِی مِحْرَابِهَا تُصَلِّی وَ النُّورُ یَسْطَعُ مِنْ مِحْرَابِهَا مِنْ وَجْهِهَا فَیَعْلَمُونَ أَنَّ الَّذِی رَأَوْهُ کَانَ مِنْ نُورِ فَاطِمَهَ فَإِذَا انْتَصَفَ النَّهَارُ وَ تَرَتَّبَتْ لِلصَّلَاهِ زَهَرَ نُورُ وَجْهِهَا ع بِالصُّفْرَهِ فَتَدْخُلُ الصُّفْرَهُ فِی حُجُرَاتِ النَّاسِ فَتُصَفِّرُ ثِیَابَهُمْ وَ أَلْوَانَهُمْ فَیَأْتُونَ النَّبِیَّ فَیَسْأَلُونَهُ عَمَّا رَأَوْا فَیُرْسِلُهُمْ إِلَی مَنْزِلِ فَاطِمَهَ فَیَرَوْنَهَا قَائِمَهً فِی مِحْرَابِهَا وَ قَدْ زَهَرَ نُورُ وَجْهِهَا صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهَا وَ عَلَی أَبِیهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنِیهَا بِالصُّفْرَهِ فَیَعْلَمُونَ أَنَّ الَّذِی رَأَوْا کَانَ مِنْ نُورِ وَجْهِهَا فَإِذَا کَانَ آخِرُ النَّهَارِ وَ غَرَبَتِ الشَّمْسُ احْمَرَّ وَجْهُ فَاطِمَهَ فَأَشْرَقَ وَجْهُهَا بِالْحُمْرَهِ فَرَحاً وَ شُکْراً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَکَانَ تَدْخُلُ حُمْرَهُ وَجْهِهَا حُجُرَاتِ الْقَوْمِ وَ تَحْمَرُّ حِیطَانُهُمْ فَیَعْجَبُونَ مِنْ ذَلِکَ وَ یَأْتُونَ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله وَ یَسْأَلُونَهُ عَنْ ذَلِکَ فَیُرْسِلُهُمْ إِلَی مَنْزِلِ فَاطِمَهَ فَیَرَوْنَهَا جَالِسَهً تُسَبِّحُ اللَّهَ وَ تُمَجِّدُهُ وَ نُورُ وَجْهِهَا یَزْهَرُ بِالْحُمْرَهِ فَیَعْلَمُونَ أَنَّ الَّذِی رَأَوْا کَانَ مِنْ نُورِ وَجْهِ فَاطِمَهَ فَلَمْ یَزَلْ ذَلِکَ النُّورُ فِی وَجْهِهَا حَتَّی
ص: 270
وُلِدَ الحُسينُ ، وَ هُوَ يَنْقَلِبُ في وُجُوهِنا إلى يَوْمِ القِيمَةِ، في الأَئِمَّةِ مِنا أَهْلِ البَيْتِ إمام بَعْدَ إمام﴾
فرمود : از برای فاطمه در جلوه نور سه کرت بر امیر المؤمنين علیه السلام ظهور نمود ، و روشن گشت از نور چهره مبارکش هنگامی که مردمان در فراش (1) خویش آسایش داشتند ، حجرات ایشان و حيطان (2) مدینه بنوری سپید آکنده (3) گشت ، پس مردمان شگفتی گرفتند و بحضرب رسول خدا شتافتند ، و پرسش نمودند فرمان رفت که بسرای فاطمه شوید تا چه به بینید، چون بخانه فاطمه در آمدند آن حضرت را در محراب عبادت نگریستند که نماز گذار است ، و نور چهره مبارکش چون شعشعه آفتاب از جدران (4) محراب ساطع می شود ، و مناظر و مرابع (5) مدینه را سپید و روشن می گرداند ، پس همگان بدانستند که مبدع این صنعت نور آن حضرتست ، این ببود تا روز بنیمه رسید و فاطمه ساخته نماز شد ، این وقت نور چهره مبارکش چون خورشید چاشتگاه ، زردفام (6) بتافت ، و مردمان را آن چه بدیدار بود از فراز و فرود (7) و جامه و خانه همگان زرد گونه ،گشت دیگرباره شگفتی بر مردمان چیره شد بی توانی (8) بحضرت رسول خدا رفتند ، و این خبر بگفتند آن حضرت دیگر باره ایشان را بسرای فاطمه دلالت کرد، چون بدان جا شدند فاطمه را در محراب عبادت نگریستند ایستاده و نوری زرد فام از جبین مبارکش لامع (9) و ساطع بود، این بدیدند
ص: 271
و مطلع لمعان (1) آن فروغ تابناک را بدانستند و باز شدند ، چون روزخواست بکران رسد و غروب شمس قریب گردد چهرگان فاطمه حمرت گرفت ، و از در سپاس و ستایش یزدان فرحان (2) گشت ، از حمرت دیدار آن حضرت حجرات قوم و جدران حيطان گلگونه شد ، همچنان مردم مدینه بدرگاه رسول الله آمدند و هم سبب پرسیدند و هم در این کرّت آن جماعت را بخانه فاطمه فرستاد ، آن حضرت را دیدند که در مصلای خویش جای دارد و خداوند را تسبیح و تمجید می گذارد ، و انوار جمال همایونش در جلباب (3) نورانی حدیث یاقوت رمانی می کند ، بالجمله این نور همواره از دیدار فاطمه جهان افروز بود تا گاهی که حسین علیه السلام متولد گشت ، این وقت آن نور مبارك بجانب آن حضرت نقل و تحویل یافت ، و همچنان در دیدار از امامی بامامی نقل و تحویل می دهد تا گاهی که روز برانگیزش آشکار گردد ،
و دیگر در کتاب عیون اخبار رضا سند بدارم منتهی می شود ، می گوید : علی بن موسی و محمد بن على (4) حدیث کردند که مأمون خلیفه از اجداد خود سند بابن عباس پیوست فرمود : یک روز معاویه را گفتم که آیا می دانی که چرا فاطمه باین نام مبارك نامبردار شد گفت ندانم
﴿قال: لأنها فطَمتْ هِيَ و شيعتها مِنَ النَّارِ سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ يَقولهُ ﴾
گفت از بهر آن که بریده شده است فاطمه و شیعیان او از آتش جهنم ، و این خبر از رسول خدای شنیدم دیگر در عیون اخبار این خبر از حضرت رضا
﴿قالَ : قَالَ رَسُولُ الله : إِنِّی سَمَّیْتُ ابْنَتِی فَاطِمَهَ لِأَنَّ اللَّهَ عزوجل فَطَمَهَا وَ فَطَمَ مَنْ أَحَبَّهَا مِنَ النَّار﴾ .
می گوید : رسول خدا فرمود من دختر خود را فاطمه نام کردم از بهر آن که
ص: 272
خداوند تبارك و تعالي او را و دوستان او را از آتش جهنم دور داشت ، و نیز در صحیفه رضا آن حضرت از پدران خود روایت می فرماید ، و دیگر در علل الشرائع سند بجابر منتهی می شود می گوید از ابی عبدالله علیه السلام پرسش نمودم که فاطمه (علیها السلام) را از چه روی زهرا گفتند
﴿فقال: لِأَنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَهَا مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ، فَلَمَّا أَشْرَقَتْ أَضَاءَتِ اَلسَّمَوَاتِ وَ اَلْأَرْضَ بِنُورِهَا، وَ غَشِیَتْ أَبْصَارَ اَلْمَلاَئِکَهِ، وَ خَرَّتِ اَلْمَلاَئِکَهُ لِلَّهِ سَاجِدِینَ، وَ قَالُوا: إِلَهَنَا وَ سَیِّدَنَا، مَا هَذَا اَلنُّورُ؟ فَأَوْحَی اَللَّهُ إِلَیْهِمْ: هَذَا نُورٌ مِنْ نُورِی، وَ أَسْکَنْتُهُ فِی سَمَائِی، خَلَقْتُهُ مِنْ عَظَمَتِی أُخْرِجُهُ مِنْ صُلْبِ نَبِیٍّ مِنْ أَنْبِیَائِی، أُفَضِّلُهُ عَلَی جَمِیعِ اَلْأَنْبِیَاءِ وَ أُخْرِجُ مِنْ ذَلِکَ اَلنُّورِ أَئِمَّهً یَقُومُونَ بِأَمْرِی، یَهْدُونَ إِلَی حَقِّی، وَ أَجْعَلُهُمْ خُلَفَائِی فِی أَرْضِی بَعْدَ اِنْقِضَاءِ وَحْیِی﴾
می فرماید: فاطمه را از این روی زهرا نامیدند که خداوند تبارك و تعالی او را از نور عظمت خویش بیافرید، و آسمان و زمین را از شعشعه آن نور روشن ساخت ، چنان که نور بینندگان فریشتگان را برتافت پس فرشتگان بر وی در افتادند و خدای را سجده بگذاشتند و عرض کردند ای پروردگار ما و مولای ما این چه نور است که بیننده ما را در برد از سترات (1) عظمت خطاب آمد ، که این نوري از انوار منست که بیافریدم از عظمت خود و جای دادم در آسمان خود ، و بیرون می آورم از این نور امامانی که سر بفرمان من دارند ، و مردمان را بسوی من هدایت می کنند ، و من ايشان را خلیفگان خود قرار فرمودم در زمین خود ، از پس آن که وحي من
ص: 273
از جهانیان بریده شود.
در کتاب مصباح الانوار نیز این حدیث بدین گونه روایت شده و دیگر در معانی الاخبار و علل الشرائع از طالقانی سند بابی عبدالله منتهی می شود ، عرض کردند فاطمه را از چه روی زهرا نامیدند ؟
﴿فقال : لأَنَّهَا كَانَتْ إِذَا قَامَتْ فِي مِحْرَابِهَا زَهَرَ نُورُهَا لأَهْلِ السَّمَاءِ كَمَا يظْهَرُ نورُ الكَواكب لِأَهْلِ الْأَرْضِ﴾
فرمود : از بهر آن که فاطمه گاهی که در محراب عبادت ایستاده می شد ، فروغ جمالش چونان بر اهل سماوات می تافت که نور ستارگان مراهل ارض را ، و دیگر در علل الشرائع و معانی الاخبار سند بابی هریره پیوسته می شود ،
﴿قالَ : إِنَّمَا سُمِّیَتْ فَاطِمَهُ فَاطِمَهَ لِأَنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَطَمَ مَنْ أَحَبَّهَا مِنَ اَلنَّارِ ﴾
می گوید: از این روی فاطمه بفاطمه نامبردار شد که خداوند بازداشت دوستان او را از آتش دوزخ و دیگر در علل الشرائع سند بعبدالله بن حسن بن حسن پیوسته می شود ، می فرماید : ابوالحسن از من سئوال کرد که فاطمه را از چه روی فاطمه نامیدند
﴿قُلْتُ : فَرْقاً بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْأَسْمَاءِ قَالَ إِنَّ ذَلِکَ لَمِنَ الْأَسْمَاءِ وَ لَکِنَّ الِاسْمَ الَّذِی سُمِّیَتْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی عَلِمَ مَا کَانَ قَبْلَ کَوْنِهِ فَعَلِمَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص یَتَزَوَّجُ فِی الْأَحْیَاءِ وَ أَنَّهُمْ یَطْمَعُونَ فِی وِرَاثَهِ هَذَا الْأَمْرِ مِنْ قِبَلِهِ فَلَمَّا وُلِدَتْ فَاطِمَهُ سَمَّاهَا اللَّهُ
ص: 274
تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فَاطِمَهَ لِمَا أَخْرَجَ مِنْهَا وَ جَعَلَ فِی وُلْدِهَا فَفَطَمَهُمْ عَمَّا طَمِعُوا فَبِهَذَا سُمِّیَتْ فَاطِمَهُ فَاطِمَهَ لِأَنَّهَا فَطَمَتْ طَمَعَهُمْ وَ مَعْنَی فَطَمَتْ قَطَعَتْ﴾
عبدالله محض می گوید: در پاسخ گفتم دختر رسول خدای را فاطمه خواندند تا نام او را با دیگر نام ها بینونتی بود و از آن پیش کس را در نام با او مشارکتی نباشد، ابوالحسن گفت فاطمه نیز نامی از نام ها است، گفتم این اسمی است که دختر پیغمبر بدان نامبردار ،شد همانا خداوند تبارك و تعالى عالم است بر حقیقت اشیاء از آن پیش که کائن (1) گردند و دانا بود که رسول خدا زنی چند از میان قبائل کابین (2) خواهد بست، و ایشان بحکم وراثت در امر خلافت قرع (3) باب طمع و طلب خواهند ،کرد لاجرم چون زهرا علیها السلام متولد شد این میراث را در فرزندان او مقرر داشت، و قطع کرد طمع دیگران را از ادراک این امر، و از این روی او را فاطمه نام نهاد که باز داشت و قطع کرد امید دیگران را، چه فطم بمعنی قطعست.
و هم چنان در علل الشرائع سند بابو جعفر علیه السلام پیوسته می شود.
﴿قالَ : لَمَا وُلِدَت فاطمَةُ أَوْحَى اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مَلَكَ ، فَانطَلَقَ لِسانَ مُحَمَّدِ فَسَما ها فاطمةَ ، ثم قال : إِنِّي فَطَمْتُكِ بِالْعِلْم و فَطَمَتُكَ عَنِ الطَّمْثِ ، ثم قال أَبو جَعْفَرٍ : وَالله لَقَدْ فَطَمَهَا اللَّهُ تَعَالَی بِالْعِلْمِ وَ عَنِ الطَّمْثِ بِالْمِیثَاقِ﴾
و در مصباح الانوار نیز بدین گونه حدیث روایت شده می فرماید گاهی که فاطمه متولد شد خداوند فریشته را فرمان داد تا زبان محمّد را گشاده داشت و آن
ص: 275
مولود را فاطمه نامید و فرمود من ترا باز داشتم از جهل بنیروی علم، و باز گرفتم از طمث (1) از پس این سخن ابو جعفر فرمود سوگند با خدای که خداوند باز داشت فاطمه را بحکم پیمان از جهل و از طمث و او بازداشت ناس را از ادناس (2)، و هم در مصباح الانوار جعفر صادق علیه السلام می فرماید :
﴿قالَ : قَالَ رَسُولُ اللهِ : يا فاطِمَةُ أتدرينَ لَمَ سُمِّيتِ فَاطِمَةُ ، فقال عَلَى : يَا رَسُولَ اللهِ لَمَ سُمِّيَتْ قالَ لأَنها قُطِعَتْ هِيَ و شيعتها مِنَ النَّارِ﴾
گفت رسول خدا فرمو د هان ای فاطمه هیچ می دانی از چه روی ترا فاطمه نامیدم، علی عرض کرد یا رسول الله چه داعی ،بود فرمود از بهر آن که خداوند، فاطمه و شیعیانش را از آتش دوزخ محفوظ و مصون داشته و دیگر در علل الشرائع از ابوجعفر علیه السلام مرویست.
﴿يَقُولُ : لفاطمَةً وَقفَةٌ عَلى باب جَهَنَّمَ ، فَإِذا كانَ يَوْمُ القِيمَةِ كُتب بَينَ عَيْني كُلِّ رَجُل مُؤْمِن أوْ كَافِرُ ، فَيُؤْمَرُ مُحِب قَدْ كَثرَت ذُنُوبُهُ إِلَى النَّارِ، فَتَقْرَء فَاطِمَةُ بَیْنَ عَیْنَیْهِ مُحِبّاً، فَتَقُولُ: إِلَهِی وَ سَیِّدِی! سَمَّیْتَنِی فَاطِمَهَ وَ فَطَمْتَ بِی مَنْ تَوَلاَّنِی وَ تَوَلَّی ذُرِّیَّتِی مِنَ اَلنَّارِ ، وَ وَعْدُکَ اَلْحَقُّ وَ أَنْتَ لا تُخْلِفُ اَلْمِیعادَ . فَیَقُولُ اَللَّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ-: صَدَقْتِ یَا فَاطِمَهُ وَ فَطَمْتُ بِکِ مَنْ أَحَبَّکِ وَ تَوَلاَّکِ وَ أَحَبَّ ذُرِّیَّتَکِ وَ تَوَلاَّهُمْ مِنَ اَلنَّارِ وَ وَعْدِیَ اَلْحَقُّ وَ أَنَا لاَ أُخْلِفُ اَلْمِیعَادَ، وَ أَنَا أَمَرْتُ بِعَبْدِی
ص: 276
هَذَا إِلَی اَلنَّارِ لِتَشْفَعِی فِیهِ فَأُشَفِّعَکِ لِیَتَبَیَّنَ لِمَلاَئِکَتِی وَ أَنْبِیَائِی وَ رُسُلِی وَ أَهْلِ اَلْمَوْقِفِ مَوْقِفَکِ مِنِّی وَ مَکَانَکِ عِنْدِی؛ فَمَنْ قَرَأْتِ بَیْنَ عَیْنَیْهِ مُؤْمِناً أَوْ مُحِبّاً فَخُذِی بِیَدِهِ وَ أَدْخِلِیهِ اَلْجَنَّهَ﴾
می فرماید: روز محشر از برای فاطمه بر در جهنم توقفی، و درنگی خواهد بود، در آن روز در میان دو چشم هر مردی لفظ مؤمن يا كافر مرقومست، و بي حب اهل بیت کس مؤمن نباشد چنان می افتد که محی را که از گناه گر انبار است فرمان می رسد که بدوزخ برند فاطمه علیها السلام چون در میان چشم او نگران رقیمه محب می شود، می گوید : ای پروردگار من ای مولای من تو مرا فاطمه نامیدی و باز گرفتی دوستان مرا و دوستان فرزندان مرا از آتش دوزخ و هرگز پیمان تو نشکند ، و وعده تو دیگرگون نشود ، از سترات (1) جلال جواب آید که ای فاطمه من ترا فاطمه نام نهادم و باز گرفتم ترا و آنان که دوستار تواند و دوستار فرزندان تواند از آتش دوزخ ، و عهد من شکسته نشود و میعاد من دیگرگون نگردد ، و این که این عبد گناهکار را فرمان بکیفر نار دادم از بهر آن بود که تو از در شفاعت بیرون شوی و من خواستاری ترا پذیرفتار شوم ، تا فریشتگان من و پیغمبران من و بندگان من که حاضر محشرند ، مکان و منزلت ترا در نزد من بدانند، ازین پس در میان دو چشم هر کس که بر قیمۀ محب و مؤمن نظاره کنی بی پرسش دست او را مأخوذ دار ، و در بهشت جاویدان در آور
و دیگر در امالی شیخ مسطور است
﴿قالَ : قَالَ رَسُولُ اللهِ : إِنَّمَا سُمِّیَتْ اِبْنَتِی فَاطِمَهَ لِأَنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَطَمَهَا وَ فَطَمَ مَنْ أَحَبَّهَا مِنَ اَلنَّارِ ﴾
ص: 277
و دیگر در معانی الاخبار و علل الشرائع باسناد علوی از علی علیه السلام مرویست فرمود از رسول خدای پرسش کردند که معنی بتول چیست ؟ چه ما شنیده ایم که فرموده مریم بتول بود و فاطمه بتول است ،
﴿فقالَ : اَلْبَتُولُ اَلَّتِی لَمْ تَرَ حُمْرَهً قَطُّ أَیْ لَمْ تَحِضْ فَإِنَّ اَلْحَیْضَ مَکْرُوهٌ فِی بَنَاتِ اَلْأَنْبِیَاءِ﴾
فرمود: بتول آن زن را گویند که هرگز دیدار سرخی نکند در خود، یعنی هرگز خون حیض نبیند زیرا که حیض در دختران پیغمبران مکروه است ، و نیز از رسول خدا مرویست چنان که فاضل مجلسی (رحمه الله) گوید
﴿قَالَ اَلنَّبِیُّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لِفَاطِمَهَ : شَقَّ اَللَّهُ لَکِ یَا فَاطِمَهُ اِسْماً مِنْ أَسْمَائِهِ فَهُوَ اَلْفَاطِرُ وَ أَنْتِ فَاطِمَهُ ﴾
معنی چنانست که رسول خدا فرمود مر فاطمه را: که خدا از برای تو اسمی از اسماء خود را دو نیمه ساخت ، نیمی فاطر (1) است که خاص خداوند است و نیم فاطمه که مر ترا است ، و دیگر در مناقب ابن بابویه در کتاب مولد فاطمه و خرگوشی در کتاب شرف النبی صلی الله علیه و آله و ابن بطه در کتاب ابائه از صادق آل محمّد علیه السلام حدیث می کند ،
﴿قال : قال رَسُولُ الله لعلی علیه السلام: هَلْ تَدْرِي لَمَ سُمِّيت فاطمة؟ قال علي : لِمَ سُمِّیَتْ فَاطِمَةَ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ لِأَنَّهَا فُطِمَتْ هِیَ وَ شِیعَتُهَا مِنَ النَّارِ﴾
ص: 278
و دیگر از ابوعلی سلامی در تاریخ خود سند بابی هریره می رساند
﴿قالَ: قالَ عَلَى : إنما سُمِّيَتْ فاطِمَةُ لأَنَّ اللهَ فَطَمَ مَنْ أَحَبَّها منَ النَّارِ﴾
و دیگر شیرویه در کتاب فردوس از جابر انصاری حدیث می کند
﴿قال النَّبِیُّ : إِنَّمَا سَمَّیْتُ ابْنَتِی فَاطِمَةَ لِأَنَّ اللَّهَ فَطَمَهَا وَ فَطَمَ مُحِبِّیهَا عَنِ النَّارِ﴾
و دیگر صادق آل محمّد می فرماید :
﴿تدْري أَى شَيْءٍ تَفْسِيرُ فاطِمَة ؟ قالَ فَطَمَتْ مِنَ الشَّر﴾
فرمود می دانی تفسیر فاطمه چیست یعنی باز داشته شده است از جمیع شرور و زشتی ها و بدی ها . و نیز گفته اند
﴿أَنها سُمِّيَتْ فاطِمَةُ لأَنها فَطَمَتْ مِنَ الطَّمْث﴾
و دیگر ابو صالح مؤذن در اربعین می نگارد که از رسول خدا پرسش نمودند که بتول کدامست؟
﴿قالَ: التي لَمْ تَرَ حمْرَةً قَط وَ لَمْ تَحِضُ فَإِن الحَيْضَ مَکْرُوهٌ فِی بَنَاتِ اَلْأَنْبِیَاءِ، و قالَ لِعايِشَةَ : یَا حُمَیْرَاءُ إِنْ فَاطِمَةَ لَيْسَتْ كَنِساء الآدمِينَ، لاَ تَعْتَلُّ کَمَا یَعْتَلِلْنَ﴾
فرمود : بتول آنست که هرگز سرخی در خویشتن نه بیند ، یعنی حائض نشود چه حیض در دختران پیغمبران ستوده نباشد ، آن گاه عائشه را فرمود دانسته باش که فاطمه همانند زنان آدمیّین نیست ، چه او علت حیض نمی بیند چون دیگر زنان و دیگر از ابو عبدالله علیه السلام مرویست :
ص: 279
﴿قالَ: حَرَّمَ اَللَّهُ اَلنِّسَاءَ عَلَی عَلِیٍّ مَا دَامَتْ فَاطِمَهُ حَیَّهً لِأَنَّهَا طَاهِرَهٌ لا تَحِیضُ﴾
فرمود خداوند حرام کرده است زنان را بر علی علیه السلام چند که فاطمه زنده بود از بهر آن که او پاك و پاكيزه بود و مركز آلایش حیض دیدار نمی کرد و دیگر عبید هروی در غریبین حدیث می کند که از صاحب عسگر (1) سئوال کردم که از چه روی فاطمه را زهرا نامیدند ،
﴿فقال : كانَ وَجْهُها يزهَرُ لاميرِ الْمُؤْمِنِينَ ممِنْ أَوَّلِ النَّهَارِ کَالشَّمْسِ الضَّاحِیَةِ وَ عِنْدَ الزَّوَالَ کَالْقَمَرِ ِالْمُنِیرِ وَ عِنْدَ غُرُوبِ الشَّمْسِ کَالْکَوْکَبِ الدُّرِّیِّ﴾
فرمود: چهره مبارکش در اول روز ظاهر می شد بر امیر المؤمنین مانند آفتاب چاشتگاه ، و پدیدار می گشت هنگام زوال (2) آفتاب چون ماه منیر ، و دیدار می نمود وقت اول غروب شمس بکردار ستارۀ تابناك و ديگر از حسن بن یزید مرویست:
﴿قال : قلت لأبي عبد اللهِ لَمَ سُمِّيَتْ فَاطِمةُ الزهراء ؟ قال : لِأَنَّ لَها فِي الجَنَّةِ قُبَّةٌ منْ يَأقُونَةٍ حَمْراء اِرْتِفَاعُهَا فِی اَلْهَوَاءِ مَسِیرَهُ سَنَهٍ مُعَلَّقَهً بقُدْرَةِ الجَبَارِ ، لاَ عِلاَقَهَ لَهَا مِنْ فَوْقِهَا فَتُمْسِکَهَا وَ لاَ دِعَامَهَ لَهَا مِنْ تَحْتِهَا فَتَلْزَمَهَا لَهَا مِائَهُ أَلْفِ بَابٍ عَلَی کُلِّ بَابٍ أَلْفٌ مِنَ اَلْمَلاَئِکَهِ یَرَاهَا أَهْلُ اَلْجَنَّهِ کَمَا یَرَی أَحَدُکُمُ اَلْکَوْکَبَ اَلدُّرِّیَّ اَلزَّاهِرَ فِی أُفُقِ اَلسَّمَاءِ فَیَقُولُونَ هَذِهِ اَلزَّهْرَاءُ لَفَاطِمَهُ ﴾
ص: 280
می گوید: خدمت صادق آل محمّد عرض کردم که فاطمه را از چه روی زهرا گفتند ، فرمود: از این روی که از برای فاطمه در بهشت قبه از یاقوت حمراء برآورده اند ، که ارتفاع آن یکساله راه است و آن قبه بقدرت خداوند جبار آویخته است، بی آن که از فراز (1) علاقه (2) داشته باشد ، و بدان متمسك (3) گردد یا از نشیب بر ستونی استوار باشد و آن قبه را صد هزار دروازه است ، و ملازمت هر دروازه بر ذمت هزار فریشته است ، و ساکنان بهشت آن قبه را چنان نگرانند که یکتن از شما ستاره آسمان را ، و همی گویند این قبه زهراء فاطمه راست ،
در ارشاد القلوب سند بسلمان فارسی پیوسته می شود می فرماید در مسجد حاضر خدمت رسول خدا بودم ناگاه عباس بن عبدالمطلب در آمد ، و سلام داد و جواب بستد و رسول خدا او را ترحيب (4) و ترجيب (5) کرد عباس بعرض رسانید
﴿فقال: يا رَسُولُ اللهِ، بِمَا فَضَّلَ الله عَلَيْنَا عَلِيَّ بْنَ أبي طالب أهل الْبَیْتِ؟ وَ الْمَعَادِنُ وَاحِدَهٌ فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: إِذا أُخبِرُكَ یَا عَمِّ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنِی وَ خَلَقَ عَلِیّاً وَ لَا سَمَاءَ وَ لَا أَرْضَ وَ لَا جَنَّهَ وَ لَا نَارَ وَ لَا لَوْحَ وَ لَا قَلَمَ فَلَمَّا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَدْوَ خَلْقِنَا تَکَلَّمَ بِکَلِمَهٍ فَکَانَتْ نُوراً
ص: 281
ثُمَّ تَکَلَّمَ کَلِمَهً ثَانِیَهً فَکَانَتْ رُوحاً فَمَزَجَ فِیمَا بَیْنَهُمَا وَ اعْتَدَلَا فَخَلَقَنِی وَ عَلِیّاً مِنْهُمَا ثُمَّ فَتَقَ مِنْ نُورِی نُورَ الْعَرْشِ فَأَنَا أَجَلُّ مِنَ الْعَرْشِ ثُمَّ فَتَقَ مِنْ نُورِ عَلِیٍّ نُورَ السَّمَاوَاتِ فَعَلِیٌّ أَجَلُّ مِنَ السَّمَاوَاتِ ثُمَّ فَتَقَ مِنْ نُورِ الْحَسَنِ نُورَ الشَّمْسِ وَ مِنْ نُورِ الْحُسَیْنِ نُورَ الْقَمَرِ فَهُمَا أَجَلُّ مِنَ الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ وَ کَانَتِ الْمَلَائِکَهُ تُسَبِّحُ اللَّهَ تَعَالَی وَ تَقُولُ فِی تَسْبِیحِهَا سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ مِنْ أَنْوَارٍ مَا أَکْرَمَهَا عَلَی اللَّهِ تَعَالَی فَلَمَّا أَرَادَ اللَّهُ تَعَالَی أَنْ یَبْلُوَ الْمَلَائِکَهَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ سَحَاباً مِنْ ظُلْمَهٍ وَ کَانَتِ الْمَلَائِکَهُ لَا تَنْظُرُ أَوَّلَهَا مِنْ آخِرِهَا وَ لَا آخِرَهَا مِنْ أَوَّلِهَا فَقَالَتِ الْمَلَائِکَهُ إِلَهَنَا وَ سَیِّدَنَا مُنْذُ خَلَقْتَنَا مَا رَأَیْنَا مِثْلَ مَا نَحْنُ فِیهِ فَنَسْأَلُکَ بِحَقِّ هَذِهِ الْأَنْوَارِ إِلَّا مَا کَشَفْتَ عَنَّا فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَأَفْعَلَنَّ فَخَلَقَ نُورَ فَاطِمَهَ الزَّهْرَاءَ ع یَوْمَئِذٍ کَالْقِنْدِیلِ وَ عَلَّقَهُ فِی قُرْطِ الْعَرْشِ فَزَهَرَتِ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ السَّبْعُ مِنْ أَجْلِ ذَلِکَ سُمِّیَتْ فَاطِمَهُ الزَّهْرَاءَ وَ کَانَتِ الْمَلَائِکَهُ تُسَبِّحُ اللَّهَ وَ تُقَدِّسُهُ فَقَالَ اللَّهُ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَأَجْعَلَنَّ ثَوَابَ تَسْبِیحِکُمْ وَ تَقْدِیسِکُمْ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَهِ لِمُحِبِّی هَذِهِ الْمَرْأَهِ وَ أَبِیهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنِیهَا ﴾
پس گفت : یا رسول الله بچه چیز فضیلت داد خداوند بر ما اهل بیت علی را ،
ص: 282
و حال آن که ما همگان ساخته یک معدن و سرافراخته يك گلشنیم ، رسول خدای فرمود ای عم ترا آگهی می دهم همانا خداوند مرا و علی را بیافرید گاهی که نه آسمان بود و نه زمین و نه بهشت و نه دوزخ و نه لوح و نه قلم ، و در بدو خلقت ما سخنی انشا فرمود ، نوری پدیدار گشت ، و سخنی دیگر کرد و روحی آشکار شد ، پس هر دو آن را از در اعتدال و اقتصاد بر آمیخت و از این هر دو مرا و علی را بیافرید ، آن گاه از نور من عرش را برافراشت ، و من از عرش بزر ، و من از عرش بزرگ ترم ، و از نور علی آسمان ها را بپی داشت ، و علی از آسمان ها بزرگ تر است ، پس از نور حسن شمس را درخشنده، و از نور حسین علیه السلام قمر را تابنده فرمود ، و ایشان از شمس و قمر را بزرگ ترند ، این زمان فریشتگان خدای را بکلمه سبوح و قدوس تسبیح گفتند ، و از این انوار عظیم شگفتی گرفتند، چه در نزد خداوند عظیم بزرگوارند، و گاهی که خداوند خواست فریشتگان را بمیزان امتحان بسنجد ، و بصراط ابتلا در گذراند ابری مظلم برایشان بگماشت که نه بدوش تا نهایت و نه نهایتش تا بدایت دیدار توانستند کرد ، عرض کردند ای پروردگار ما و ای مولای ما از آن گاه که ما را پدیدار کرده تاکنون دیدار نکردیم مانند آن را که بدان اندریم ، پس سئوال می کنیم از تو بحق این انوار که ما را از کماهی آگهی دهی ، پس از حجاب عزت و جلال جواب آمد که چنان کنم و نور فاطمه را بیافرید مانند قندیلی معلق بر دو گوشواره عرش چنان که زینت هر هفت (1) یافت طبقات هفتگانه سپهر و درجات هفت طبقه زمین ، و ازین روی فاطمه را زهرا نامیدند ، و فریشتگان بتقديس و تسبيح زبان گشودند ، این وقت خداوند فرمود بعزت و جلال من ثواب تسبيح و تقديس شما را تا قیامت خاص دوستان فاطمه و پدر او و شوهر او مقرر داشتم ، سلمان می گوید: چون عباس بن عبدالمطلب این کلمات را از رسول خدا شنید بیرون شد ، و چون علی علیه السلام را دیدار کرد او را بسینه خود بچفسانید (2) و میان هر دو چشمش را بوسه داد
ص: 283
﴿قال بِأَبِی عِتْرَهَ الْمُصْطَفَی مِنْ أَهْلِ بَیْتٍ مَا أَکْرَمَکُمْ عَلَی اللَّهِ﴾
دیگر در تفسیر فرات بن ابراهيم صادق آل محمّد علیه السلام از پدر و جد خویش روایت می کند ،
﴿قَالَ رَسُولُ اللَّهِ مَعَاشِرَ النَّاسِ تَدْرُونَ لِمَا خُلِقَتْ فَاطِمَهُ قَالُوا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ قَالَ خُلِقَتْ فَاطِمَهُ حَوْرَاءَ إِنْسِیَّهً لَا إِنْسِیَّهٌ وَ قَالَ خُلِقَتْ مِنْ عَرَقِ جَبْرَئِیلَ وَ مِنْ زَغَبِهِ قَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ اسْتَشْکَلَ ذَلِکَ عَلَیْنَا تَقُولُ حَوْرَاءُ إِنْسِیَّهٌ لَا إِنْسِیَّهٌ ثُمَّ تَقُولُ مِنْ عَرَقِ جَبْرَئِیلَ وَ مِنْ زَغَبِهِ قَالَ إِذاً أُنَبِّئُکُمْ أَهْدَی إِلَیَّ رَبِّی تُفَّاحَهً مِنَ الْجَنَّهِ أَتَانِی بِهَا جَبْرَئِیلُ فَضَمَّهَا إِلَی صَدْرِهِ فَعَرِقَ جَبْرَئِیلُ وَ عَرِقَتِ التُّفَّاحَهُ فَصَارَ عَرَقُهُمَا شَیْئاً وَاحِداً ثُمَّ قَالَ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ قُلْتُ وَ عَلَیْکَ السَّلَامُ یَا جَبْرَئِیلُ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ أَهْدَی إِلَیْکَ تُفَّاحَهً مِنَ الْجَنَّهِ فَأَخَذْتُهَا وَ قَبَّلْتُهَا وَ وَضَعْتُهَا عَلَی عَیْنِی وَ ضَمَمْتُهَا إِلَی صَدْرِی ثُمَّ قَالَ یَا مُحَمَّدُ کُلْهَا قُلْتُ یَا حَبِیبِی یَا جَبْرَئِیلُ هَدِیَّهُ رَبِّی تُؤْکَلُ قَالَ نَعَمْ قَدْ أُمِرْتَ بِأَکْلِهَا فَأَفْلَقْتُهَا فَرَأَیْتُ مِنْهَا نُوراً سَاطِعاً فَفَزِعْتُ مِنْ ذَلِکَ النُّورِ قَالَ کُلْ فَإِنَّ ذَلِکَ نُورُ الْمَنْصُورَهِ فَاطِمَهَ قُلْتُ یَا جَبْرَئِیلُ وَ مَنِ الْمَنْصُورَهُ قَالَ جَارِیَهٌ تَخْرُجُ مِنْ صُلْبِکَ وَ اسْمُهَا فِی السَّمَاءِ مَنْصُورَهُ وَ فِی
ص: 284
لْأَرْضِ فَاطِمَهُ فَقُلْتُ یَا جَبْرَئِیلُ وَ لِمَ سُمِّیَتْ فِی السَّمَاءِ مَنْصُورَهَ وَ فِی الْأَرْضِ فَاطِمَهَ قَالَ سُمِّیَتْ فَاطِمَهَ فِی الْأَرْضِ لِأَنَّهُ فَطَمَتْ شِیعَتَهَا مِنَ النَّارِ وَ فُطِمُوا أَعْدَاؤُهَا عَنْ حُبِّهَا وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ فِی کِتَابِهِ وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ بِنَصْرِ فَاطِمَهَ علیها السلام﴾
یعنی : رسول خدا فرمود: می دانید ای مردمان فاطمه از چه چیز خلق شد ، گفتند خدا و رسول دانا ترند فرمود فاطمه در شمار انسیه نیست، بلکه او حوراء انسیه است و بیافرید خداوند او را از عرق جبرئیل ، و از پرهای نرم و كوچك ، جبرئیل ، عرض کردند یا رسول الله این سخن سخت بر ما مشکل افتاد زیرا که می فرمائی فاطمه از انسیه نیست، بلکه حوراء انسیه است و می فرمائی از عرق جبرئیل و پرهای جبرئیل آفریده شد ، فرمود: شما را آگهی می دهم همانا خداوند بصحبت جبرئیل سیبی از بهشت مرا هدیه فرستاد از بهشت مرا هدیه فرستاد، جبرئیل آن را بر سینه خود بچفسانید (1) و عرق آورد و سیب را نیز عرق آمد و این هر دو عرق شیئی واحد گشت ، آن گاه جبرئیل مرا سلام داد و جواب بستد و گفت اينك سیبی است از بهشت که خداوند بسوی تو هدیه فرستاد، من بگرفتم و بوسه دادم و بر چشم خود نهادم و بر سینه خود بچفسانیدم ، گفت ؟ ای محمّد این سیب را ببایدت خورد ، گفتم ای دوست من هدیه پروردگار خورده می شود ، گفت تو با کل آن ماموری لاجرم آن را بشکافتم پس نگریستم در نوری ساطع و لامع ، و بيمناك شدم گفت بخور این تفاحه (2) را این نور منصوره است ،فاطمه گفتم ای جبرئیل منصوره کیست ؟ گفت دخترکی است ، که بیرون می شود از صلب تو و نام او در آسمان منصوره است ، و در زمین فاطمه خوانند ، گفتم ای جبرئیل از چه روی او را در آسمان منصوره و در زمین فاطمه خوانند؟ :گفت از بهر آن که بازداشت شیعیان خود را از آتش دوزخ و دشمنان خود را از دوستی خود ، و قول خدای در کتاب اشارت بدین بشار تست که می فرماید:
ص: 285
«و يومئذ يفرح (1) المؤمنون بنصر الله » یعنی در آن هنگام مؤمنان قرین فرحت و شادی می شوند بنصرت خداوند ، بسبب نصرت فاطمه عليها السلام.
و دیگر در امالي شيخ سند بحضرت رضا عليه التحية و الثنا پیوسته می شود و او از پدر بر پدر سند بامیر المؤمنين علیه السلام مي رساند ،
﴿قالَ : سَمِعْتُ رَسُولَ الله يَقُولُ : سُمِّيَتْ فاطمَةُ فاطمةَ لأنَّ اللَّهَ فَطَمَها و ذُرِّيَّتَها مِنَ النَّارِ ، مَنْ لَقِیَ اَللَّهَ مِنْهُمْ بِالتَّوْحِیدِ، وَ اَلْإِیمَانِ بِمَا جِئْتُ بِهِ ﴾
می فرماید : شنیدم از رسول خدای که فرمود فاطمه نامیده شد بفاطمه از برای این که خداوند باز داشت او را و ذریت (2) او را از آتش دوزخ ، آنان را که خدا را با توحید و ایمان ملاقات کردند ، فاضل مجلسی می گوید در مقاتل الطالبین از حضرت محمّد باقر علیه السلام است :
﴿أَنَّ فَاطِمَهَ کَانَتْ مُكنّى اُمُّ أبیها﴾
و نیز در مصباح الانوار از حضرت باقر علیه السلام مرویست ،
﴿قالَ : إِنما سُمِّيت فاطِمَةٌ بِنتُ مُحَمَّدٍ الطَّاهِرَةَ لِطَهَارَتِها مِنْ كُلِّ دَنَسٍ وَ طَهَارَتِهَا مِنْ كُلِّ رَفَثٍ وَ مَا رَأَتْ قَطُّ يَوْماً حُمْرَةً وَ لا نفاساً ﴾
می فرماید نامیده شد فاطمه بطاهره از بهر آن که پاکیزه بود از هر وسخی (3) و آلایشی و ناستوده سخنی و هرگز خون حیض و نفاس در خویشتن دیدار نکرد ،
ص: 286
ابن عباس از رسول خدا روایت می کند از رکبان روز قیامت
﴿قالَ : قَالَ لَنْ يَرْكَبَ يَوْمَئِذٍ إِلَّا أَرْبَعَةٌ ، أَنَا وَ عَلِیٌّ وَ فَاطِمَهُ وَ صَالِحٌ نَبِیُّ اَللَّهِ ، فَأَما أَنَا فَعَلَى البُراقِ و أَما فَاطِمَةُ ابْنَتي فَعَلَى نَاقَةِ الْغَضْبَاء ﴾
می فرماید : در روز قیامت جز چهار تن کس سوار نخواهد بود، نخستین منم دویم علی علیه السلام سه دیگر فاطمه و چهارم صالح پیغمبر ، اما من براق سوار باشم و فاطمه دختر من بر ناقه غضبای (1) من بر نشیند ، و دیگر در مجالس مفید حضرت باقر علیه السلام از پدر وجد حدیث می کند:
﴿قال : قالَ رَسُولُ اللهِ : إِنَّ اللهَ لَيَغْضَبُ لِغَضَبِ فَاطِمَهَ وَ یَرْضَی لِرِضَاهَا﴾
رسول خدای می فرماید خداوند از غضب فاطمه بغضب می آید ، و از رضای او خشنود می شود ، و دیگر فاضل مجلسی این حدیث را از خصال می نویسد
﴿قالَ : قَالَ رَسُولُ اللهِ : إِنَّ اللهَ اختار مِنَ اَلنِّسَاءِ أَرْبَعاً مَرْیَمَ وَ آسِیَهَ وَ خَدِیجَهَ وَ فَاطِمَهَ﴾
و دیگر در عیون اخبار از حضرت رضا از رسول خدا روایت می کند ،
﴿قالَ : قَالَ رَسُولُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ : لَیَغْضَبُ لِغَضَبٍ فَاطِمَهَ وَ یَرْضَی لِرَضَاهَا﴾
و همچنان در صحیفه رضا مانند این حدیث از آن حضرت وارد است ، و دیگر در مناقب ابن شهر آشوب و قرب الاسناد از حضرت رضا علیه السلام مرویست :
ص: 287
﴿قالَ : قَالَ رَسُولُ اللهِ : اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ خَیْرُ أَهْلِ اَلْأَرْضِ بَعْدِی وَ بَعْدَ أَبِیهِمَا، و أُمُّهُمَا أَفْضَلُ نِسَاءِ أَهْلِ الْأَرْضِ﴾
و نیز در عیون اخبار رضا علیه السلام حدیث می کند ،
﴿قال : قَالَ النَّبِیُّ: إِنَّ فَاطِمَةَ أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَحَرَّمَ اللَّهُ ذُرِّیَّتَهَا عَلَی النَّارِ ﴾
و دیگر در امالی صدوق سند منتهی می شود بمحمد بن قیس، می گوید : بعادت بود از رسول خدای هر گاه از سفر باز می شد نخستین بخانه فاطمه در می رفت ، و فراوان درنك مي فرمود، در یکی از اسفار چون رسول خدای از مدینه بیرون شد ، چنان افتاد که فاطمه از بهر خود دو دست اوربخن (1) از عاج و دو گوشواره و مرصله (2) از بهر خود بساخت، و پردۀ از پیش باب بیت بیاویخت ، چون رسول خدای از سفر مراجعت فرمود همچنان بخانه فاطمه در آمد و اصحاب آن حضرت از بیرون سرای ایستاده شدند و ندانستند درنك آن حضرت در آن سرای بدرازا می کشد تا متفرق شوند ، و اگر نه بمانند ، در این اندیشه بودند که پیغمبر بیرون شد و آثار کراهتی در جبين مبارك داشت، و طريق مسجد پیموده و بر منبر صعود داد، اما فاطمه تفرسی (3) فرمود که مسكتين (4) و قلاده و قرطين (5) و ستر (6) پسند خاطر پیغمبر نیفتاده ، در زمان یارهارا (7) از ساعد (8) بیرون کرد و گوشوارها را از گوش باز
ص: 288
گرفت و مرسله را از گردن باز کشید و ستر را از باب بیرون آورد ، و همگان را بحضرت رسول فرستاد ، و فرستاده را فرمود در آن حضرت عرض کن که دختر تو سلام می رساند ترا و می گوید این جمله را در راه خدا بذل فرما ، چون فرستاده فاطمه برسید
﴿قالَ رَسُولُ اللهِ : فَعَلَتْ فَداها أبوها ثَلتَ مَرَّاتٍ لَیْسَتِ الدُّنْیَا مِنْ مُحَمَّدٍ وَ لَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ وَ لَوْ کَانَتِ الدُّنْیَا تَعْدِلُ عِنْدَ اللَّهِ مِنَ الْخَیْرِ جَنَاحَ بَعُوضَهٍ مَا أَسْقَی فِیهَا کَافِراً شَرْبَهَ مَاءٍ ثُمَّ قَامَ فَدَخَلَ عَلَیْهَا﴾
رسول خدا فرمود فاطمه برضای خدا کار کرد و سه کرت گفت فدای فاطمه شود پدر فاطمه همانا محمّد و آل محمد را از دنیا بهره و نصیبه نیست ، اگر دنیا را در نزد خداوند باندازه بال پشه بها بود شربت آبی بهره هیچ کافر نمی گشت ، این بگفت و برخاست و بخانه فاطمه آمد و دیگر در کتاب احتجاج از جعفر صادق علیه السلام مرویست که فرمود :
﴿إِنْ رَسُولَ اللهِ قالَ لِفَاطِمَةَ: يا فاطِمَةً إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ یَغْضَبُ لِغَضَبِکِ وَ یَرْضَی لِرِضَاکِ﴾
و این خبر سمر (1) گشت ، ابن جریح حاضر حضرت ابی عبدالله شد و عرض کرد حدیثی شگفت شنیدم فرمود: آن کدامست؟ گفت:
﴿إِنَّ رَسُولَ اللهِ قالَ لِفَاطِمَةَ إِنَّ اللهَ یَغْضَبُ لِغَضَبِکِ وَ یَرْضَی لِرِضَاکِ﴾
رسول خدای با فاطمه فرمود: خداوند غضب می کند بغضب تو و رضا می شود برضای تو :
ص: 289
﴿فَقالَ علیه السلام نَعَمْ إِنَّ اللَّهَ لَيَغْضَبُ فِيما تَرْوُونَ لِعَبْدِهِ الْمُؤْمِنِ وَ یَرْضَی لِرِضَاهُ﴾
فرمود چنن است چنان که در روایات و احادیث شما وارد است که خداوند غضب می کند از برای بنده مؤمن و خوشنود می شود بخشنودی او ، ابن جریح گفت چنین است
﴿فَقالَ : فَما تُنْكِرُون أَن تَكُونَ ابْنَةُ رَسُول اللَّهِ مُؤْمِنَةٌ يَرْضَى الله لرضاها ، و يَغْضَبُ لِغَضَبها ؟! ﴾
فرمود : پس چگونه انکار می کنید که دختر رسول خدا مؤمنه باشد و خداوند رضا دهد برضای او ، و غضب کند بغضب او ؟!
﴿قالَ صَدَقْتَ اللهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رسالَتَهُ﴾
گفت سخن براستی کردی خداوند دانا تر است بر این که در کدام خانواده رسالت و نبوت را مقرّر دارد، و دیگر در امالی صدوق سند بمادر انس بن مالك می رسد،
﴿ قَالَتْ: مَا رَأَتْ فَاطِمَهُ دَماً فِی حَیْضٍ وَ لاَ فِی نِفَاسٍ﴾
و همچنان در امالی صدوق سند بحسن بن زياد العطار مي رسد ،
﴿قال: قلتُ لأبي عَبْدِ اللهِ : قَوْلَ رَسُول اللَّهِ فَاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِساءٍ أَهْل الجَنَّةِ أَسَيَّدَةُ نِساء عالَمَها؟ قالَ مَرْيَمُ ، و فاطِمَةُ سَيْدَةُ نساء أهْل الجَنَّةِ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ ، فَقُلْتُ: فَقَوْلُ رَسُولِ اللهِ الحَسَنُ وَ الْحُسَينُ سيدا شباب أهْلِ الجَنَّةِ ، قال هُما وَ اللَّهِ سَيِّدا شَبَابٍ أَهْلِ الْجَنَّةِ مِنَ
ص: 290
الأولين و الآخرين﴾
می گوید: خدمت ابی عبدالله علیه السلام عرض کردم که رسول خدای در حق فاطمه فرمود که سیده زنان اهل بهشت است یا سیده زنان عالم خود، فرمود او مریم است و فاطمه سیده زنان اهل بهشت است از اولین و آخرین ، دیگر باره عرض کردم که قول رسول خداست که حسن و حسین مولای جوانان اهل بهشتند فرمود سوگند با خدای ایشان مولای جوانان اهل جنتند از اوّلین تا آخرین
و دیگر در امالی سند بامیر علیه السلام پیوسته می شود
﴿ قالَ : قالت فاطِمَةُ لِرَسُول الله ، یَا أَبَتَاهْ أَیْنَ أَلْقَاکَ یَوْمَ الْمَوْقِفِ الْأَعْظَمِ وَ یَوْمَ الْأَهْوَالِ وَ یَوْمَ الْفَزَعِ الْأَکْبَرِ قَالَ یَا فَاطِمَهُ عِنْدَ بَابِ الْجَنَّهِ وَ مَعِی لِوَاءُ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ أَنَا الشَّفِیعُ لِأُمَّتِی إِلَی رَبِّی قَالَتْ یَا أَبَتَاهْ فَإِنْ لَمْ أَلْقَکَ هُنَاکَ قَالَ الْقَیْنِی عَلَی الْحَوْضِ وَ أَنَا أَسْقِی أُمَّتِی قَالَتْ یَا أَبَتَاهْ فَإِنْ لَمْ أَلْقَکَ هُنَاکَ قَالَ الْقَیْنِی عَلَی الصِّرَاطِ وَ أَنَا قَائِمٌ أَقُولُ رَبِّ سَلِّمْ أُمَّتِی قَالَتْ فَإِنْ لَمْ أَلْقَکَ هُنَاکَ قَالَ الْقَیْنِی وَ أَنَا عِنْدَ الْمِیزَانِ أَقُولُ رَبِّ سَلِّمْ أُمَّتِی قَالَتْ فَإِنْ لَمْ أَلْقَکَ هُنَاکَ قَالَ الْقَیْنِی عَلَی شَفِیرِ جَهَنَّمَ أَمْنَعُ شَرَرَهَا وَ لَهَبَهَا عَنْ أُمَّتِی فَاسْتَبْشَرَتْ فَاطِمَهُ بِذَلِکَ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهَا وَ عَلَی أَبِیهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنِیهَا﴾
می فرماید، فاطمه در حضرت رسول خدا عرض کرد ، ای پدر در کجا ملاقات خواهم کرد ترا در روز موقف اعظم (1) و روز اهوال (2) و روز فزع (3) اکبر ،
ص: 291
فرمود ای فاطمه مرا بر در بهشت خواهی دید ، و با من لوای (1) حمد خواهد بود و من در حضرت پروردگار شفاعت امت خواهم کرد ، عرض کرد اگر ترا در آن جا نه بینم، فرمود در کنار حوض خواهی دید ، در حالتی که سقایت امت خواهم کرد ، عرض کرد اگر در آن جا دیدار نکنم فرمود بر صراط دیدار می کنی که من ایستاده ام و می گویم ای پروردگار من بسلامت در گذران امت مرا ، عرض کرد اگر در آن جا درك ملاقات بهره نیفتد ، فرمود در کنار میزان از ادراك ملاقات بهره خواهی یافت، و من همی گویم ای پروردگار امت مرا سالم بدار عرض کرد اگر در آن جا نیز نگران نشوم، فرمود خواهي نگریست مرا در کنار جهنم در حالتی که باز می دارم شراره های (2) جهنم و زبان های آتش را از مت خود ، این وقت فاطمه شاد و شاد خواره (3) گشت.
و نیز در امالی سند بصادق آل محمّد می پبوندد ، و آن حضرت پدر بر پدر سند بعلی علیه السلام پیوسته می دارد و از رسول خدای حدیث می کند ، که فرمود
﴿يا فاطمة إن اللهَ لَیَغْضَبُ لِغَضَبِکِ وَ یَرْضَی لِرِضَاکِ﴾
چون این حدیث اشتهار یافت صندل حاضر خدمت شد و عرض کرد یا ابا عبدالله جماعتی از جوانان بنزديك ما آمده اند ، و احادیث منکره از تو بما آورده اند ، فرمود هان ای صندل آن کدام است عرض کرد خبر می دهند که تو فرموده:
﴿إِنَّ اللَّهَ لَيَغْضَبُ لِغَضَبِ فَاطِمَةَ ، وَ یَرْضَی لِرِضَاکِ، فقال علیه السلام: يا صَنْدَلُ أَلَسْتُمْ رَوَيْتُمْ فِيما: تَرْرُون إِنَّ اللهَ لَيَغْضَبُ لِغَضَبَ عَبْدِهِ الْمُؤْمِنِ و يرضى لرضاه ؟﴾
فرمود آیا شما نیستید که روایت می کنید چنان که رجال شما روایت کرده اند،
ص: 292
که خداوند غضب می کند چون بنده مؤمن بغضب مي آيد، و خشنود مي شود چون بنده مؤمن خشنود می گردد؟ عرض کرد جز این نیست ،
﴿قال فما تُذكرُون أَن تَكونَ فاطِمَة مُؤمِنَةً يَغْضَبُ اللهُ لِغَضَبِهَا وَ یَرْضَی لِرِضَاهَا﴾
فرمود: پس از چه روی انکار می کنید که فاطمه مؤمنه باشد ، و خداوند از غضب او بغضب ،آید و از رضای او راضی شود؟ این هنگام صندل گفت:
﴿اللهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رسالتَهُ﴾
در امالي شيخ نیز غضابری این حدیث را از صدوق بدین گونه آورده است و دیگر در امالی از حضرت رسول مرویست :
﴿قال: اِبْنَتِی فَاطِمَهُ سَیِّدَهُ نِسَاءِ اَلْعَالَمِینَ﴾
و در امالی نیز سند بامير المؤمنين علیه السلام پیوسته می شود ،
﴿قالَ عَلِيُّ: إِنَّ رَسُولَ اللهِ دَخَلَ عَلَى ابْنَتِهِ فَاطِمَةَ ، و إذا في عُنُقِها ولادَةٌ ، فَأَعْرَضَ عَنْها فَقَطَعَها ، و رَمَتْ بها فَقالَ لَها رَسُولُ اللهِ إِبْنَتي أنتِ منّي يا فاطِمَةُ ، ثم جاء سائِلُ فَنَاوَلَتْهُ القِلاوَةَ ، ثمَّ قَالَ رَسُولُ اللهِ إِشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ و غَضَي عَلَى مَنْ أَرَاقَ دَمِی وَ آذَانِی فِی عِتْرَتِی﴾
على علیه السلام می فرماید رسول خدای بر دخترش فاطمه در آمد ، و این وقت فاطمه مرسله در گردن داشت ، رسول خدای از دیدار آن مرسله اعراض کرد ، لاجرم فاطمه آن را از گردن بگسیخت و بیفکند، رسول خدا فرمود ای دختر من تو از منی ، از پس آن سائلی بر در آمد و خواستار چیزی شد، فاطمه آن
ص: 293
گردن بند را با وی بذل ،فرمود این وقت رسول خدا فرمود غضب خداوند قاهر غالب بر آن کس شدید می شود که خون من بریزد ، و یا بزحمت عترت من بر خیزد . و در کشف الغمه نیز این حدیث بدین گونه وارد است ، و دیگر در مجالس مفید و امالی شیخ سند بسعد بن أبي وقاص مي رسد،
﴿قالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ يَقُولُ: فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّي ، مَن سَرَّها فَقَد سَرَّنی وَ من سائَها فَقَد سائَنی ، فَاطِمَةً أَعَزُّ النَّاسِ إِلَيَّ ﴾
یعنی: از رسول خدای شنیدم که فرمود فاطمه پاره از گوشت من و بدن منست هر کس او را شاد خاطر بدارد مرا مسرور کرده باشد ، و آن کس که با او بد کند با من بد کرده باشد ، همانا فاطمه عزیزترین مردمانست در نزد من ، و دیگر در امالی شیخ سند بجميع بن عمیر می رسد ، می گوید : عمّه من با عایشه سخن ،می کرد و من می شنیدم گفت این مسیر تو بسوى علي بن ابيطالب از برای چیست ، عایشه گفت سخن باز گیر
﴿إِنَّهُ مَا کَانَ مِنَ الرِّجَالِ أَحَبُّ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ مِنْ عَلِي ، و لا مِنَ النِّساء أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنْ فَاطِمَةَ﴾
یعنی هیچ مردی در نزد رسول خدا گرامی تر از علی نیست ، و هیچ زنی در نزد آن حضرت محبوب تر از فاطمه نیست ، و نیز در امالی شیخ سند به عایشه پیوسته می شود
﴿قالت: أقبلت فاطمة تمشي لا والله الذي لا إله إلّا هُوَ ، ما مَشيها يَخْرُمُ مِنْ مَشيَةِ رَسُولِ اللهِ ، فَلَمّا رَآهَا قَالَ مَرْحَباً بِابْنَتِي مَرَّتَيْنِ ، قَالَتْ فاطِمَة فَقَالَ لِی أَ مَا تَرْضَیْنَ أَنْ تَأْتِيَ يَوْمَ القِيمَةِ سَيْدَةَ نِسَاء الْمُؤْمِنِينَ ،
ص: 294
أوْ سَیِّدَهَ نِسَاءِ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ﴾
می گوید فاطمه همی آمد و چنان مشی (1) همی فرمود که سوگند با خدای هیچ با مشی رسول خدای بینونتی و نقصانی نداشت، چون پیغمبر او را دیدار کرد دو کرّت او را ترحيب (2) و ترجیب (3) فرستاد او را ، فاطمه می فرماید رسول خدا مرا فرمود رضا نمی دهی این که در روز قیامت سیده زنان مؤمنین و سیده زنان این امت باشی ، و دیگر در تفسیر علی بن ابراهیم از أبي جعفر علیه السلام مرويست ، في قوله تعالى:
﴿إنها لإحْدَى الكُبَرِ نَذِيرًا لِلبَشَرِ﴾ (4).
و دیگر در امالی صدوق طالقانی سند بعبدالله بن سلیمان می رساند می گوید در صفت پیغمبر قرائت انجیل می نمودم ، در نکاح نساء مسطور است که آن حضرت قليل النسل خواهد بود ، و نسل او از مبارکه است یعنی فاطمه و از برای او خانه ای است در که بهشت در آن خانه نه سختی و غم و نه رنج و الم (5) است و پیغمبر کفیل می شود او را در آخر الزمان چنان که کفیل شد زکریا مادر ترا ، یعنی مریم مادر عیسی را و این مبارکه را دو فرزند خواهد آمد ، و هر دو تن شهید خواهند شد ، و دیگر در امالی صدوق سند بابن عباس پیوسته می شود ، می فرماید: يك روز رسول خدا نشسته بود ، و در خدمت او علي و فاطمه و حسن و حسین حاضر بودند،
﴿فقالَ: أَللهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ ، أَنَّ هؤلاء أَهْلُ بیتي، و أكْرَمُ النَّاسِ عَلَيَّ، فَأَحْبِبْ مَنْ أَحَبَّهُمْ وَ أَبْعْض مَنْ أَبْغَضَهُمْ و وال مَنْ والا هُم و عَادِ مَنْ
ص: 295
﴿عاداهُمْ ، و أَعْنِ مَنْ أَعانَهُمْ وَ اجْعَلْهُمْ مُطَهِّرِينَ مِنْ كُلِّ رِجْسٍ ، مَعْصُومِينَ مِنْ كُلِّ ذَنْبٍ ، وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحِ الْقُدُسِ مِنْكَ ﴾
رسول خدا گفت: ای پروردگار من تو می دانی این جماعت اهل بیت منند ، و گرامی ترین مردمند در نزد من پس دوست دار کسی را که ایشان را دوستار است ، و دشمن دار کسی را که ایشان را دشمن است ، و از در موالات (1) باش کسی را که با ابشان ساز موالات نوازد ، و طریق معادات (2) سپار کسی را که با ایشان معادات آغازد ، و اعانت کن کسی را که معین ایشان گردد و بگردان ایشان را پاک و پاکیزه از هر دنسی (3) و نجسی و معصوم بدار از هر جرمی (4) و جریرتی و نیرو بخش بروح القدس
﴿ثم قَالَ یَا عَلِیُّ أَنْتَ إِمَامُ أُمَّتِی وَ خَلِیفَتِی عَلَیْهَا بَعْدِی وَ أَنْتَ قَائِدُ اَلْمُؤْمِنِینَ إِلَی اَلْجَنَّةِ وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی اِبْنَتِی فَاطِمَةَ قَدْ أَقْبَلَتْ یَوْمَ اَلْقِیَامَةِ عَلَی نَجِیبٍ مِنْ نُورٍ عَنْ یَمِینِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ وَ عَنْ یَسَارِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ وَ بَیْنَ یَدَیْهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ وَ خَلْفَهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ تَقُودُ مُؤْمِنَاتِ أُمَّتِی إِلَی اَلْجَنَّةِ فَأَیُّمَا اِمْرَأَةٍ صَلَّتْ فِی اَلْیَوْمِ وَ اَللَّیْلَةِ خَمْسَ صَلَوَاتٍ وَ صَامَتْ شَهْرَ رَمَضَانَ وَ حَجَّتْ بَیْتَ اَللَّهِ اَلْحَرَامَ وَ زَکَّتْ مَالَهَا وَ أَطَاعَتْ زَوْجَهَا وَ وَالَتْ عَلِیّاً بَعْدِی دَخَلَتِ اَلْجَنَّةَ بِشَفَاعَةِ اِبْنَتِی فَاطِمَةَ وَ إِنَّهَا لَسَیِّدَةُ نِسَاءِ اَلْعَالَمِینَ فَقِیلَ یَا رَسُولَ اَللَّهِ
ص: 296
أَ هِیَ سَیِّدَةٌ لِنِسَاءِ عَالَمِهَا فَقَالَ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ذَاکَ لِمَرْیَمَ بِنْتِ عِمْرَانَ فَأَمَّا اِبْنَتِی فَاطِمَةُ فَهِیَ سَیِّدَةُ نِسَاءِ اَلْعَالَمِینَ مِنَ اَلْأَوَّلِینَ وَ اَلْآخِرِینَ وَ إِنَّهَا لَتَقُومُ فِی مِحْرَابِهَا فَیُسَلِّمُ عَلَیْهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ مِنَ اَلْمَلاَئِکَةِ اَلْمُقَرَّبِینَ وَ یُنَادُونَهَا بِمَا نَادَتْ بِهِ اَلْمَلاَئِکَةُ مَرْیَمَ فَیَقُولُونَ یَا فَاطِمَةُ إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفٰاکِ وَ طَهَّرَکِ وَ اِصْطَفٰاکِ عَلیٰ نِسٰاءِ اَلْعٰالَمِینَ﴾
آن گاه فرمود: ای علی تو امام امت مني ، و خليفه مني بر امت من بعد از من، و تو کشاننده مؤمنانی بسوی جنان ، و گویا نگرانم بسوی دختر خود فاطمه که در می رسد روز قیامت ، و بر شتری از نور سوار است و هفتاد هزار فریشته از طرف راست و هفتاد هزار از جانب چپ ، و هفتاد هزار از پیش روی ، و هفتاد هزار از قفای او ملازمت خدمت او دارند و او مؤمنات امت مرا بسوی بهشت می کشاند ، هر زنی که نماز پنج گانه روز و شب را بگذارد ، و روزه شهر رمضان را بدارد، و زیارت خانه خدا را ترك نگويد ، و از بذل زكوة مال توانی (1) نجوید ، و در اطاعت شوهر بتوانی و تراخی (2) نپردازد ، و حب علی را بعد از پس پشت نیندازد، به شفاعت دختر من داخل بهشت خواهد شد و اوست سیده نسآه العالمين ، عرض کردند یا رسول الله آیا فاطمه سیدۀ نساء عالم خود است فرمود: این مقام مریم دختر عمرانست : اما دختر من فاطمه سيدة نساء عالمین از اولین تا آخرین است، همانا می ایستد در محراب خود و هفتاد هزار فریشته از ملائکه مقربین بر او سلام می فرستند ، و ندا در می دهند او را بچیزی که فریشتگان مریم را و می گویند ای فاطمه همانا خداوند ترا بر گزید و پاك و پاكيزه گردانیده و گزیده داشت از زنان عالمين.
ص: 297
﴿ثُمَّ اِلْتَفَتَ إِلَی عَلِیٍّ عَلیه السَلام فَقَالَ یَا عَلِیُّ إِنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّی وَ هِیَ نُورُ عَیْنِی وَ ثَمَرَةُ فُؤَادِی یَسُوؤُنِی مَا سَاءَهَا وَ یَسُرُّنِی مَا سَرَّهَا وَ إِنَّهَا أَوَّلُ مَنْ یَلْحَقُنِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِی فَأَحْسِنْ إِلَیْهَا بَعْدِی وَ أَمَّا اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ فَهُمَا اِبْنَایَ وَ رَیْحَانَتَایَ وَ هُمَا سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ فَلْیُکْرَمَا عَلَیْکَ کَسَمْعِکَ وَ بَصَرِکَ ثُمَّ رَفَعَ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَدَهُ إِلَی اَلسَّمَاءِ فَقَالَ اَللَّهُمَّ إِنِّی أُشْهِدُکَ أَنِّی مُحِبٌّ لِمَنْ أَحَبَّهُمْ وَ مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضَهُمُ وَ سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَهُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَهُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاهُمْ وَ وَلِیٌّ لِمَنْ وَالاَهُمْ﴾
آن گاه بجانب علی نگریست و فرمود : يا علي همانا فاطمه پاره تن منست ، و نور چشم منست و دل منست ، آزار می رساند مرا آن کس که او را آزار رساند و مسرور می