جنة العاصمة : در تاریخ ولادت و حالات حضرت فاطمه سلام الله علیها

مشخصات كتاب

سرشناسه : میر جهانی طباطبائی محمدحسن 1280 - 1371.

عنوان و نام پدید آور : ... جنه العاصمه : در تاریخ ولادت و حالات حضرت فاطمه سلام الله علیها / تالیف محمد حسن میر جهانی طباطبائی

مشخصات نشر : تهران كتاب خانه صدر 1371.

مشخصات ظاهری : 368 ص .

شابک : 2500 ریال .

موضوع : فاطمه زهرا ( علیها السلام ) ، 13؟ قبل از هجرت - 11 ق - احادیث

موضوع : فاطمه زهرا ( علیها السلام ) ، 13؟ قبل از هجرت - ق 11

رده بندی كنگره : BP27/2/م 9 ج 9

رده بندی دیویی : 297/973

شماره كتاب شناسی ملی : م 71-3971

خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب: خانم مهدیه نیلی خواجو

جنه العاصمه

در تاریخ ولادت و حالات حضرت فاطمه سلام الله علیها

تالیف

حجه الاسلام و المسلمین آقای حاج سید حسن میر جهانی طبابائی

1319 - 1413 ه ق

تحقیق

سید مهدی رجائی

ص: 1

اشاره

انتشارات بیت الزهرا علیها السلام مشهد

(1)

جنه العاصمه

در شرح اوالات حضرت زهرا علیها السلام

مولف : سید حسن میر جهانی طباطبائی

محقق : سید مهدی رجائی

ناشر : انتشارات بیت الزهرا علیها السلام - مشهد

نوبت چاپ : اول ؛ 1384 ش / 1426 ق / 2005 م

لیتو گرافی : تیز هوش - قم

چاپ : ستاره - قم

شمارگان : 1000 نسخه

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد الله ربّ العالمین ، و الصلاة و السلام علی آل محمّد

و آله طیبین الطاهرین ، و لعنة الله علی اعدائهم

و مخالفیهم اجمعین الی یوم الدین .

ص: 3

ص: 4

مؤلّف كتاب

سيّد محمّد حسن طباطبائی میر جهانى جشوقانى محمّد آبادى جرقویه اى اصفهانى ابن علی بن قاسم بن علی بن جعفر بن زین العابدین بن میر مقیم بن میر جهان بن میر أفضل بن میر كاظم جشوقانى بن میر فاضل بن میر قاسم قهپائى بن میر محمّد جشوقانى بن میر قاسم جشوقانى بن میر جلال الدین أمیر بن میر سيّد حسن اصفهانى بن میر مجد الدین بن میر قوام الدین بن میر إسماعیل بن أبی المكارم میر عبّاد نقیب عراق بن میر أبی المجد علی ملقّب بشهاب نقیب عراق بن میر عبّاد مكنّى بأبی الفضل بن میر علی أبی هاشم أمیركا بن میر حمزة بن میر إسحاق مكنّى بأبی المجد بن میر طاهر مكنّى بأبی هاشم بن میر علی ملقّب بشهاب الدین مكنّى بأبی الحسین الشاعر بن میر محمّد مكنّى بأبی الحسن الشاعر نقیب اصفهان بن میر أحمد ملقّب بفتوح الدین مكنّى بأبی عبد اللّه الشاعر بن میر محمّد مكنّى بأبی جعفر الأصغر بن أحمد الرئیس مكنّى بأبی العبّاد بن إبراهیم طباطبا بن إسماعیل الدیباج بن إبراهیم الغمر بن الحسن المثنّى ابن الامام الحسن المجتبى ابن الامام علی بن أبی طالب علیهما السّلام.

سیر زندگى مؤلّف

مرحوم میر جهانى در روستاى محمّد آباد اصفهان دیده به جهان گشود، در سنّ

ص: 5

پنج سالگى به مكتب رفت و تا هفت سالگى قرآن خواندن و نوشتن و برخى از كتاب هاى فارسى را فراگرفت، و پس از آن به آموختن ادبیات عرب پرداخت، و سپس براى ادامه تحصیلات به اصفهان آمد، و در مدرسه صدر نزد بزرگان علم و دانش به علوم دینیه پرداخت

سپس در سال (1346) با كسب اجازه از پدر بزرگوارش به نجف اشرف رفت، در آن جا از محضر پرفیض بزرگان حوزه علمیه نجف اشرف بهره هاى فراوانى برد، و مدّتى در سلك خواصّ مرحوم آیت اللّه العظمى سيّد أبو الحسن اصفهانى قرار گرفت، سپس با دستى پر از اندیشه و معارف اهل بیت به ایران بازگشت، و در اصفهان به ادامه تحصیلات ادامه داد، پس از فوت پدر بزرگوارش مرحوم میر سيّد على محمّد آبادى اصفهانى به مشهد مقدّس رفت، حدود هفت سال در آن دیار سكونت گزید، و از خواصّ و نزدیکان مرحوم شیخ حسن على نخودگى اصفهانى قرار گرفت، پس از چندى به تهران آمد و سالیان دراز به اقامه نماز جماعت و تألیف و تصنیف و وعظ و ارشاد مردم اشتغال ورزید، پس از تحوّلات انقلاب اسلامى ایران به اصفهان مهاجرت نمود و در آن جا به ارشاد و تألیف پرداخت، سر انجام در آن دیار وفات نمود و در كنار مقبره و مزار علّامه مجلسى قدّس سرّه مدفون گردید.

ویژگی هاى مؤلّف

مرحوم میر جهانى داراى ویژگی هاى ارزنده اى بوده، كه مى توان به نمونه هائى از آن ها نام برد، از مهم ترین ویژگی هاى ایشان عشق و علاقه خاصّ و وافر ایشان نسبت به آستان مقدّس اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام بود، و بالخصوص علاقه فراوان ایشان نسبت به ساحت مقدّس حضرت بقیة اللّه

ص: 6

الأعظم عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف مى باشد، و از ویژگی هاى دیگر ایشان زهد و قناعت، تقوا و تهجّد، و مداومت بر اذكار و اوراد وارده از ناحیه عصمت و طهارت علیهم السّلام مى باشد.

مرحوم رازى در كتاب گنجینه دانشمندان درباره مؤلّف چنین مى نگارد:

علّامه میر جهانى از نوادر دانشمندانى است كه به او برخورد كرده ام، عالمى ادیب، و فاضلى أریب، و محدّثى حسیب مى باشد، داراى ملكات فاضله و محاسن اخلاق و محامد آداب، جامع معقول و منقول، حاوى فروع و اصول و صاحب علوم و فنون، مخصوص در علوم غریبه و عجیبه ( جفر و رمل و اسطرلاب و ریاضیات ) ید طولا و اطّلاعى عمیق دارد، و در فنّ منبر و بیان احادیث و فضائل و ولایت حضرات أئمّه اطهار علیهم السّلام بصارت كامل و از اساتیذ منبر محسوب مى گردد، طبعى روان و ذوقى فراوان دارد، در مدح حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و امامان معصوم و بالأخص حضرت بقيّة اللّه عجّل اللّه فرجه الشریف اشعار بسیار به عربى و فارسى سروده اند انتهى.

این جانب محقّق این كتاب سعادت ملاقات ایشان را در اصفهان درک كردم، بسیار با عاطفه و خندان و خوش برخورد بودند، و با وقار و متواضع و سادگى گفتار داشتند، از گفتار ایشان عشق معظّم له به ساحت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام مشهود بود، در همان مجلس بعض آثار ارزنده خود را كه به خطّ و قلم ایشان چاپ شده به این جانب هدیه دادند، روحش شاد باد.

اساتید مؤلّف

مرحوم میر جهانى نزد اساتید برجسته حوزه علمیه اصفهان در آن زمان به كسب علوم و دانش پرداخت، و از محضر بزرگان حوزه علمیه اصفهان و نجف

ص: 7

اشرف بهره هاى شایانى بردند، به برخى از اساتید ایشان اشاره مى شود.

1) مرحوم شیخ محمّد على معلّم حبیب آبادى صاحب كتاب مكارم الآثار.

2) مرحوم آیت اللّه سيّد ابو القاسم دهكردى.

3) مرحوم آیت اللّه حاج شیخ محمّد علی فتحى دزفولى.

4) مرحوم آیت اللّه شیخ محمّد رضا نجفى مسجد شاهى.

5) مرحوم آخوند ملّا محمّد حسین فشاركى.

6) مرحوم شیخ ضیاء الدین عراقى.

7) مرحوم سيّد ابو الحسن اصفهانى.

8) مرحوم شیخ عبد اللّه مامقانى صاحب كتاب تنقیح المقال در رجال.

9) مرحوم شیخ على یزدى.

10) مرحوم سيّد محمّد رضا رضوى خوانسارى.

11) مرحوم میرزا احمد اصفهانى.

12) مرحوم سيّد محسن حكیم.

13) مرحوم حاج آقا حسین قمّی.

14) مرحوم سيّد عبد الهادى شیرازى

و در مشهد مقدّس از محضر مرحوم شیخ حسن علی نخودگی بهره هاى معنوى فراوانى برده است.

تألیفات مؤلّف

مرحوم میر جانى داراى تألیفات فراوانى در فنون مختلف و معارف دینى مى باشد، اكثر آثار ارزنده ایشان در بیان عقائد و معارف والاى شیعه مى باشد، آثار ارزنده اى را در این رابطه از خود بیادگار گذاشته است، غالب این آثار بقلم

ص: 8

و نوشته ایشان به چاپ رسیده، كه عبارتند از:

1) احكام رضاع، فقه استدلالى به فارسى.

2) اخبار نجوم و كواكب و فلكیات.

3) البكاء للحسین علیه السّلام در ثواب گریستن و عزادارى بر حضرت سيّد الشهداء علیه السّلام و وظائف تعزیه دارى، در سال (1411) هجرى قمرى به خطّ مؤلّف چاپ شده است.

4) تفسیر امّ الكتاب، در سال (1398) هجرى قمرى بوسیله كتاب خانه صدر بخطّ مؤلّف چاپ شده است.

5) جزواتى در اشعار فارسى.

6) جزواتى در انساب سادات.

7) جزواتى در تفسیر قرآن.

8) جنّه العاصمه در تاریخ ولادت و حالات حضرت فاطمه زهرا علیها السّلام همین كتاب.

9) داستان فكاهى یا مختصر كتاب ابصار المستبصرین در محاجّه شیعه و سنّى، در سال (1377) هجرى قمرى چاپ شده است.

10) الدرر المكنونه فی الامام و الامامه و صفاته الجامعه، دو هزار بیت عربى در امامت و صفات جامع امام و تاریخ أئمّه علیهم السّلام، در تهران بوسیله كتاب خانه صدر در سال (1388) هجرى قمرى بخطّ ناظم چاپ شده است.

11) دیوان حیران، بوسیله انتشارات كتاب خانه صدر در سال (1371) هجرى شمسى به خطّ ناظم چاپ شده است.

12) ذخیره المعاد، شامل ادعیه و آداب ساعات، در تهران چاپ شده است.

13) روایح النسمات در شرح دعاى سمات، بخطّ مؤلّف چاپ شده است.

ص: 9

14) السبیکه البیضاء فی نسب بعض آل بنى الطباء، در بیان اثبات سیادت خود، این كتاب مورد توجّه علماء زمان خود گریدید، و سبب اثبات سیادت ایشان نزد علما گردید، در نتیجه مرحوم آیت اللّه العظمى بروجردى قدّس سرّه عمّامه سفید ایشان را به سیاه مبدّل نمودند.

15) سعادت ابدى در آداب تشكیل مجالس مذهبى، در اصفهان چاپ شده است.

16) شهاب ثاقب در ردّ طایفه ضالّه مضلّه و طریقه محاجّه با آن ها.

17) گنج رایگان، كشكول مانندى شامل برخى علوم غریبه و اخبار ولایت.

18) گنجینه سرور.

19) كنوز الحكم و فنون الكلم، خطبه ها و سخنان حضرت امام حسن مجتبى علیه السّلام.

21) لوامع النور فی علائم الظهور به زبان عربى.

21) مصباح البلاغه فی مشکاة الصیاغه، مستدرک نهج البلاغه، در سال (1388) هجرى قمرى به خطّ مؤلّف در دو مجلّد چاپ شده است.

22) مقامات اكبریه در تاریخ حضرت على اكبر علیه السّلام.

23) مقلاد الجنان در ادعیه و زیارات، در سال (1361) هجرى در اصفهان چاپ شده است.

24) نوائب الدهور فی علائم الظهور، در سال (1383) به خطّ مؤلّف در چهار جزء و در دو مجلّد چاپ شده است.

25) ولایت كلّیه در دفاع از حریم ولایت، در سال (1392) به خطّ مؤلّف در دو مجلّد چاپ شده است.

و آثار علمى دیگرى در فنون متنوّعه، چون رساله هاى متعدّدى در جفر رمل و

ص: 10

اسطرلاب و نجوم، رساله اى در ریاضیات، رساله اى در شیمى، رساله اى در طبّ قدیم، صمدیه منظوم، تقریرات درس حضرت آیت اللّه العظمى سيّد ابو الحسن اصفهانى، و غیره كه مجموع آثار ایشان بالغ بر پنجاه و هفت اثر مى باشد.

ولادت و وفات

مرحوم میر جانى در روز دوشنبه بیست دوم ذى قعده سال (1319) هجرى قمرى در روستاى محمّد آباد جرقویه سفلى از توابع اصفهان در بیت دانش و تقوى دیده به جهان گشوده.

و پس از نود و چهار سال عمر با بركت و ارائه ده ها خدمات دینى و مذهبى در روز چهارشنبه بیست و پنجم آذر سال (1371) هجرى شمسى و بیست و یکم جمادى الثانى سال (1413) هجرى قمرى در شهر مذهبى اصفهان وفات نموده، جنازه ایشان پس از تشییع باشکوه در كنار آرام گاه مرحوم علامه مجلسى قدّس سرّه به خاک سپرده شد، مزار ایشان ملجأ عاشقان و شیفتگان مكتب ولایت قرار گرفته است.

پایان سخن

در پایان سخن جا دارد در این جا از زحمات طاقت فرساى دانشمند محترم و گرامى جناب آقاى دكتر عبد المجید مهاجرانى در تأسیس مركز بسیار ارزشمند و معنوى به نام بیت الزهراء (خیریه سادات) در مشهد مقدّس در جوار حرم حضرت امام على بن موسى الرضا علیه آلاف التحیة و السّلام تشكّر نمایم.

تاكنون این مركز قدم هاى بسیار بلندى برداشته، بالخصوص در نشر معارف فاطمى قدم هاى شایانى برداشته است، از آن جمله كمک هاى فراوانى تاكنون به

ص: 11

سادات بى بضاعت شده از جهت خوراك و مسكن و پوشاك و غیره.

یکى دیگر اقدامات این مركز معنوى ترویج فرهنگ مكتب فاطمى مى باشد، در این راستا این كتاب شریف جنة العاصمة كه راجع به احوالات حضرت فاطمه زهرا علیها السّلام مى باشد نشر مى یابد، امّید وارم مورد عنایت و توجّه حضرت فاطمه زهرا علیها السّلام قرار گیرد، و در آخرت از شفاعت آن شفیعه محشر بى بى دو عالم بهره ببریم، و این عمل ناچیز مورد توجّه ایشان قرار گیرد.

امّیدوارم این كار شایسته طلیعه انتشار آثار ارزنده اى كه معرّف مكتب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام و بالخصوص حضرت فاطمه زهرا علیها السّلام باشد.

وَ آخِرُ دَعْوَانَا أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمین .

سيّد مهدى رجائى

قم - ص ب 753 - 37185

ص: 12

جنه العاصمه

در تاریخ ولادت و حالات حضرت فاطمه سلام الله علیها

تالیف

حجه الاسلام و المسلمین آقای حاج سید حسن میر جهانی طبابائی

1319 - 1413 ه ق

تحقیق

سیّد مهدی رجائی

ص: 13

ص: 14

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرحیم

وَ بِهِ نَسْتَعین

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي تَجَلَّى لِعبادهِ بِآيَاتِهِ وَ دَلَّ عَلَى ذاتِهِ بِذاتِهِ وَ تَنَزَّهَ عَنْ مُجَانَسَةِ مَخْلُوقاتِهِ وَ اسْتَوْلى عَلَى الْأَشْياءِ بِصِفاتِهِ وَ أَفْضَلِ صَلَوَاتِهِ وَ أَكْمَلَ تَحِيَّاتِهِ عَلى السَّيِّدِ السّايِرِ بِمَقاماتِهِ فِي يَقَظَتِهِ وَ مَنَامَاتِهِ اَلَّذِي دَنَى فتدلَّى فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى وَ أَوْحَى إِلَيْهِ مَا أَوْحَى أعظمَ نِعَمِهِ وَ آلائِهِ وَ أَشْرَفَهَا عِزّاً وَ قَدَراً وَ أَعْظَمَها شَأْناً وَ خَيْراً رَسُولُهُ المنتجب الْمُصْطَفى مُحَمَّد

وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ الْمُطَهَّرِينَ الْمَعْصُومِينَ مَظاهِرَ الْجُودِ وَ اَلْعَطَاءِ اَلَّذِينَ أَوْجَدَ بِهِمْ مَا يَشَاءُ مِمَّا يَشَاءُ وَ جَعَلَهُمْ أَنْوَاراً فَأَضَاءَ بِهِمُ اَلضِّيَاءُ وَ أَقَامَهُمْ أَشْبَاحاً فِي حِجَابِ الْوَاحِدِيَّةِ وَ غَوَّاصاً فِي بِحَارِ الْقُدْرَةِ وَ الْعَظَمَةِ الإلهيَّةِ وَ مَلأَ الآفاقَ بِإِشْراقِ أَنْوَارِهِمْ وَ أُمَرَ الخَلقَ بِالرُّجُوعِ إِلَيهِم وَ الأَخْذِ مِمَّا لَدَيْهِمْ وَ تَجَلَّى لِلْخَلْقِ بهِم لاَ فِيهِمْ وَ ظَهَرَ لَهُمْ بِهِمْ لاَ مِنْهُمْ حَيْثُ جَعَلَهُمْ أَنْوَارَ اَلَّتِي لاَ تطفىء وَ حُجَجه اَلَّتِي لاَ تَخْفَى عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَهْلِ اَلْأَرْضِ وَ اَلسَّمَاءِ مِنْ كُلِّ مَا يُرَى وَ مَا لاَ يُرَى وَ جَعَلَهُمْ أَلْسُنَ إِرَادَتِهِ وَ مَشِيئَتِهِ وَ وَسائِطَ فَيْضِهِ وَ رَحْمَتِهِ وَ تَراجِمَةُ أَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ وَ مَوَاضِعِ عِلْمِهِ وَ وَحْيِهِ وَ أَخَذَ عَلَيْهِمْ عَهْدَهُ مِنَ الْإِيمَانِ بِهِمْ وَ اَلاِعْتِرَافِ بِرِسَالَةِ نَبِيِّهِمْ وَ وَلاَيَةِ وَلِيِّهِم

فَالْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا أَنْعَمَنَا وَ اَلشُّكْرِ لَهُ عَلَى مَا أَوْلاَنَا بِالنُّبُوَّةِ وَ الوَلايَةِ وَ نَشْهَدُهُ بِأَنَّا مُؤْمِنُونَ بِهِمْ وَ مُصَلُّونَ وَ مُسَلِّمُونَ عَلَيْهِمْ أَوَّلُهُمْ وَ آخِرُهُمْ وَ اَلرَّاجُونَ إِلَى

ص: 15

شَفَاعَتِهِمْ وَ اَللَّعْنَةِ اَلدَّائِمَةِ عَلَى أَعْدَائِهِمْ وَ مُخَالِفِيهِمْ وَ غَاصِبِي حُقُوقِهِمْ مِنَ اَلاَوْلِينَ وَ اَلْآخِرِينَ إِلَى قِيَامِ يَوْمِ اَلدِّينِ

أَمَّا بَعْدَ اِينٍ مجموعهايست مُشْتَمِلَ بِرِّ پارهاى از فَضَائِلَ وَ مَنَاقِبُ وَ تاريخ وِلاَدَتِ وَلِيَّةِ اَللَّهِ عُظْمَى وَ صَدِيقُهُ كُبْرى وَ شَفِيعُهُ رُوزُ جَزَا مَعْصُومُهُ عَلَى اَلْإِطْلاَقِ حَبيبهُ حَبِيبُ اَللَّهِ وَ ام أَبِيهَا وَ رُوحِهُ اَلَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْهِ وَ بَضْعَتْهُ الطاهرة اَلْمُطَهَّرَةِ صَاحِبَةُ اَلْوَلاَيَةِ الْكُلِّيَّةُ اَلْمُطَلَّقَة

ص: 16

فصل اول : در بیان ابتداء آفرینش نور مقدّس

اشاره

در بیان ابتداء آفرینش نور مقدّس بضعه ذکیّه احمدیّه و ثمره شجره محمّدیه ملكه دنیا و آخرت، شفیعه روز قیامت، كوكب درّى فلک عصمت و عفاف، زهره زهراء آسمان عطوفت و الطاف، مشرق الشمسین چرخ عظمت و جلال، مطلع النورین گردون رفعت و كمال، صدّیقه طاهره سَلَامُ اللَّهِ علیها وَ عَلَى أبیها وَ بَعْلِهَا وَ بَنیها

هی الدُّرَّةِ البَیْضاء روحِی لَهَا الفِدا * * * وَ فدا أَبُوهَا بَلْ قُریش وَ جرهم

و مَكَّةَ وَ البیت الْحَرَامِ وَ رُكْنَهُ * * * فَدَى خیر مفدى وَ الحطیم وَ زَمْزَم

و فَاطِمَةَ الزهرا الملائك عِنْدَهَا * * * تُحَدِّثْ مِنْ غیب الْعُلُومِ ترنّم

فها هی عَلَامَةُ عِلْمَ مَا مَضَى * * * وَ عَلَّمَ الذی یأتی وَ مَا یتقدّم

فلو لا مِساسَ الْأَرْضِ فَاضِلِ ذَیلها * * * لَمَّا صَحَّ عِنْدَ العَارِفین التَیمم

وَ لَنِعْمَ مَا قیل :

اى نظیر تو در اندیشه چو تقدیر محال *** داده ایزد همه چیزت بجز از مثل و مثال

تتق عصمت تو پرده بینائى وهم ***برقع روى عفافت سبل چشم خیال

باد فرّاش به زیر از سر گستاخ روى *** ساحت پاک تو مى رفت به گیسوى شمال

فلكش گفت مرو پیش كه آن جا كه توئى*** مرغ اندیشه نتاند كه بجنباند بال

وَ فاطم یَرْضى رَبِّهَا لِرضائها * * * وَ إِنْ أُ ضَمَّتْ یوما إِذَا هُوَ یاضم

مُباركة مَرْضِيَّةً وَ رَضِيتُ * * * وَ صدّیقة فی الْقَوْلِ إِذْ تتكلّم

ص: 17

همانا بر غوّاصین بحار اخبار، و متتبّعین درّ مآثر و آثار و احادیث ائمّه اطهار علیهم صلوات اللّه الملک الجبّار، و جاسین (1) خلال این دیار كالنار على المنار، بل كالشمس فی رائعة النهار، واضح و آشكار است كه علیا حضرت ملكه على الاطلاق، كلّیه عوالم و آفاق بالاستحقاق، ناموس عظمى، و عصمت كبرى، فاطمه زهرا سلام اللّه علیها، در كمالات نفسانيّه، و تخلّق به اخلاق سبحانيّه، و تأدّب به آداب ربّانيّه، مانند پدر بزرگوارش خاتم الأنبیاء، و شوهر عالى مقدارش علىّ مرتضى، و داراى مقام ولایت كلّیه است، و غیر از پدر و شوهر خود افضل از تمام انبیاء و رسل و هادیان سبل مى باشد.

و هیچ گونه شبهه اى در شرافت و علوّ رتبت و سموّ مكانت و علم و فضیلت و نبالت این بى بى معظّمه بر تمام جهانیان نیست، و اوست سيّده زن هاى دنیا و آخرت بنصّ صریح پدر بزرگوارش حضرت خاتم الأنبیاء صلّى اللّه علیه و آله، چنان چه عامّه و خاصّه بطرق كثیره (2) از آن حضرت روایت كرده اند و به تواتر صدور آن از آن جناب ثابت و مسلّم شده، و جاى ایرادى در آن وارد نیست.

و بسیار بى معنى است توقّف بعضى از معاندین در افضل بودن آن بى بى معظّمه از عایشه، و فضیلت دادن بعض دیگر از ایشان عایشه را بر آن معصومه سلام اللّه علیها، چنان چه به محلّ خود در این كتاب مفصّلا شرح داده مى شود، إن شاء اللّه تعالى.

الحاصل: فضائل و مناقب آن بزرگوار با این كه صحف اكوار (3) و دفاتر ادوار از

ص: 18


1- بمعنی جست و جو گران.
2- طرق این روایت در این کتاب خواهد آمد .
3- اکوار به معنی دور ها.

ذكر شهامت و كرامت و جلالت و نبالت ساحت عظمایش و كرور و دهور و مرور اعوام السنه خواص و عوام به ذكر سجایاى حمیده و صفات پسندیده او مرهون است، هنوز عشرى از اعشار، و اندكى از بسیار آن در حيّز شمار نیامده و نخواهد آمد.

﴿ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها ﴾ (1)

گرچه بسیار در این باب بگفتند سخن *** اندكى بیش نگفتند هنوز از بسیار

﴿ قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً ﴾ (2)

كتاب فضل تو را آب بحر كافى نیست *** كه تر كنى سر انگشت و صفحه بشمارى

هرچند این چهارده معصوم پاک، كوچک و بزرگ و مرد و زن ایشان در رفع آن چه خلق به آن محتاجند برابر و یکسانند، و محتاج الیه ایشان اعمّ از تشریعيّات و تكوینيّات مى باشد، كه نزد هر یک از این چهارده معصوم علیهم السّلام موجود است، و هر كدام بعد از دیگرى قائم به امر و قائم مقام یک دیگرند، الّا این كه هر یک از آن ها از حیث مرتبه و مقام با یک دیگر فرق دارند، ولى در رفع احتیاج خلق همه با هم یکسان اند، مانند چراغ هائى كه نور همه آن ها با هم دیگر مساوى و برابرند.

و فاطمه زهرا سلام اللّه علیها هر چند در رتبه متأخّر (3) است از پدر بزرگوار و

ص: 19


1- سوره ابراهیم : 34.
2- سوره کهف : 109.
3- خدای متعال میزان ارزش هر موجودی را در درجه قرب خویش قرار داده است ، لذا اگر ما هم همان میزان الهی را معیار محک رتبه آنان قرار دهیم ، آن چه از کلام الهی و بیانات رسول الله صلی الله عیه و آله فعل و تقریر ایشان نتیجه می گیریم این است که حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا علیها السلام در قرب الهی در همان درجه رسول الله صلی الله علیه و آله می باشد ، اشاره و بالاختصار عرض می کنم که : « فاطِمَةُ رُوحی الّْتی بَیْنَ جنبی » و پیامبر ما ینطق عن الهوی ، و ارزش نوع انسان به روح اوست پس هر کجا که پیامبر هست البته که روح او هم هست که حقیقت پیامبر روح اوست ، و اگر غیر از این می بود هرگز آیه ی کریمه « مَا خَلَقْتُ اَلْجِنَّ وَ اَلاِنْسَ الَّا لِیَعْبُدون » تحقق خارجی پیدا نمی کرد ؛ زیرا نوع انسان منحصر در ذکور نیست که با عبادات کامله او عبودیت کامله برای انسان حاصل شود بلکه عبادت کامله به نحو اثم می بایست در یکی از جنس ذکور و یکی از انثی حاصل شود که در نتیجه انسان عبادت حق را انجام داده باشد . و مشیت الهی در « ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون » محقّق شود ، و این تحقّق در وجود ذکور و انثی ، همانا در شخص رول الله صلی الله علیه و آله و روح او صدیقه کبری زهرا علیها السلام می باشد .

شوهر عالى مقدار و یازده نفر فرزندان خود كه ائمّه طاهرین و راهنمایان خلقند، بدون تردید و شك مقدّم است بر جمیع مخلوقات، و افضل و اشرف از همه آن ها است از مردان و زنان، و پیغمبران و غیر پیغمبران، و ملائكه مقرّبین و غیر مقرّبین، چنان چه ادلّه و اخبار آن را بعد از این در این كتاب خواهید یافت.

و پیش از خوض در ذكر اخبار وارده ابتداء مى پردازم در ذكر ابتداء خلقت نور مقدّس آن حضرت و به چند حدیث در این فصل اكتفا مى كنم.

حدیث اوّل

الكافي أحمد بن إِدريسَ عَنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَدِيدٍ عَنْ مُرَازِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ قَالَ اَللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَا مُحَمَّدُ إِنِّي خَلَقْتُكَ وَ عَلِيّاً نُوراً يَعْنِي رُوحاً بِلَا بَدَنٍ قَبْلَ أَنْ أَخْلُقَ سَمَاوَاتِي وَ أَرْضِي و عَرْشِي و بَحْرِي فَلَمْ تَزَلْ تُهَلِّلُنِي وَ تُمَجِّدني ثُمَّ جَمَعْتُ رُوحَيْكُمَا فَجَعَلْتُهُمَا وَاحِدَةً فَكَانَتْ تُمَجِّدُنِي وَ تُقَدِّسُنِي وَ تُهَلِّلنِي ثُمَّ قَسَمْتُهَا ثِنْتَيْنِ وَ قَسَمْتُ الثِّنْتَيْنِ ثِنْتَيْنِ فَصَارَتْ أَرْبَعَةً مُحَمَّد واحد و عَلِيٌ وَاحدٌ وَ الحَسنُ وَ اَلْحُسَيْنُ ثِنْتَانِ ثُمَّ خَلَقَ اَللَّهُ فَاطِمَةَ مِنْ نُورٍ اِبْتَدَأَهَا رُوحاً بِلاَ بَدَنٍ ثُمَّ مَسَحَنَا بِيَمِينِهِ فَأَفْضَى (1) نورِه فِینا (2).

ص: 20


1- فأفضاه - خ .
2- شیخ کلینی ، اصول کافی ج 1 ص 440 ح 3 .

یعنى: فرمود امام صادق علیه السّلام: فرمود خداى تبارک و تعالى: اى محمّد! من آفریدم تو را از نورى یعنى روحى بدون این كه بدنى داشته باشد، پیش از این كه بیافرینم آسمان ها و زمین خود را و عرش و دریاى خود را، پس در آن حال همیشه لا إله إلّا اللّه مى گفتى و مرا تمجید مى كردى، پس روح هر دو شما را با هم جمع كردم و یکى قرار دادم، و مرا تمجید و تقدیس مى كردى و تهلیل مى گفتى، پس آن روح را دو قسمت كردم، و آن دو قسمت هر كدام را نیز دو قسمت كردم چهار قسمت شدند؛ یکى از آن چهار را محمّد، و یکى را على، و دو قسمت دیگر حسن و حسین گردیدند. پس خلق فرمود خدا فاطمه را از نورى كه آن را روح بدون بدن ابتداء به خلق آن كرد، پس آن را بدست رحمت خود مسح فرمود، و او را به ما متّصل كرد یا در ما جاى داد.

در پیرامون معناى حدیث

این حدیث شریف را علّامه مجلسى اعلى اللّه مقامه در باب مولد پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله در بحار الأنوار (1) نقل فرموده، و در كتاب شرح اصول كافى در كتاب مرآت العقول، در ضمن ایضاحى شرح داده، و فرموده است آن چه را كه مفاد آن این است كه:

مراد از قول او « بلا بدن » یعنى روحى كه اصلا بدن نداشته، یا آن كه بدن عنصرى نداشته، بلكه داراى بدن مثالى بوده؛ زیرا كه ظاهر این است كه روح جسمى است لطیف، و آن غیر از بدن است، چنان كه مشهور است.

و محتمل است كه مراد از خلق در حدیث خلق تقدیر باشد، یعنى بحسب زمان موهوم.

ص: 21


1- علامه مجلسی ، بحارالانوار ج 15 ص 18 -19 ح 28 .

و مراد از قبیلت بحسب رتبه است نه بحسب زمان؛ زیرا آن دو بزرگوار یعنى محمّد و على از حیث مرتبه اشرفند از همه مخلوقات.

و مراد از « تهلّلنی » گفته شده: محتمل است به زبان حال باشد، چنان چه در تفسیر آیه مبارکه ﴿ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ ﴾ (1) گفته شده، یا به زبان قال، و ظاهر این است كه زبان قال باشد.

و قوله « ثمّ جمعت روحیکما » مراد قرار دادن مادّه بدن آن هاست در صلب آدم علیه السّلام.

و قوله « فكانت تمجّدنی » یعنى بخودى خود مرا تمجید مى كنى، یا به توسّط بدن هائى كه مشتمل است بر طینت هاى پاک و پاکیزه.

و مراد از « قسمتها ثنتین » یعنى در صلب عبد اللّه و ابى طالب، و مراد از ثنتین دوم یعنى بعض از آن را در صلب على و حسنین قرار دادم.

قوله « ثمّ خلق اللّه » یعنى بعد از خلق نور اول، نه بعد از جمع و تقسیم، چنان چه سایر اخبار بر آن دلالت دارد. و ممكن است كه كلمه « ثمّ » براى تراخى معنوى باشد دالّ بر افضليّت مرد از زن. و مؤيّد این احتمال است روایتى كه شیخ صدوق علیه الرحمه كه در كتاب علل الشرایع روایت كرده.

مؤلف گوید: متن آن حدیث در ذیل این حدیث نقل مى شود.

علّامه مجلسى رحمه اللّه بعد از نقل حدیث صدوق علیه الرحمه فرموده: در این باب اخبار مستفیضه ایست كه آن ها را در كتاب بزرگ یعنى كتاب بحار الأنوار وارد كرده ام، لیکن فهم آن ها بر عقول ناقصه دشوار است، و سزاوار تر این است كه مجملا باید مؤمن به آن ها بود، و علم آن را ردّ به خود آل محمّد باید كرد.

ص: 22


1- سوره اسراء : 44 .

پس از آن فرموده: آن چه بخاطر خطور مى كند این است كه احتمال مى رود كه ایشان علیهم السّلام چونكه مقصود از آفرینش آدم علیه السّلام بوده اند، و سایر ذرّیه آدم و آفرینش آدم از طینت پاکیزه بوده، تا قابليّت خروج این اشخاص مقدّسه را داشته باشد از خود، و این طینت در پدران و مادران تربیت شده تا به عبد اللّه و ابى طالب رسیده، و خدا آن ها را چنان تربیت كرده تا قابليّت آن دو كامل شود، و مقدّسین را از ایشان بوجود آورد، لذا آن ها را از ایشان بیرون آورده.

و شاید مراد به حفظ نور ایشان و انتقال آن از اصلاب طاهره به ارحام مطهّره كنایه باشد از انتقال این قابليّت و استكمال این استعداد، پس به مقتضاى آن چه از اخبارى كه وارد شده دالّ بر این كه كمال و فضل این پدران و مادران به سبب مشمول بودن بر حمل نورهاى ایشان بوده با این وجه استقامت دارد، و هم چنین است اخبارى كه مشابه با این خبر است.

پس از بیان این توجیهات فرموده است كه: محدّث استرابادى قدّس سرّه گفته است كه: از امور دانسته شده این است كه دو شى ء مجرّد را یکى قرار دادن ممتنع است، و هم چنین است قسمت كردن یک مجرّد، پس سزاوار است كه روح را در این جا بر آلت جسمانیه نورانى حمل كنیم كه از كثافت بدنيّه منزّه باشد.

و بعضى از افاضل گفته اند كه: مراد از خلق دو روح بدون بدن كه مجرّد باشند جمع كردن آن دو را بهم، و آن ها را با هم یکى كردن در بدن مثالى لاهوتى، و قسمت كردن و جدا كردن آن دو را از یک دیگر، و قرار دادن هر یک از آن ها را در بدن شهودى جسمانى در ابدان مثالیه محال نیست، و فرض محال و ممتنع وقتى است كه در بدن شهودى جسمانى باشد.

و بعضى از محقّقین گفته اند كه: « ثمّ جمعت روحیکما » در حدیث شریف كلمه « ثمّ » براى تراخى در زمان نیست، بلكه براى تراخى در مرتبه است، مانند

ص: 23

قول خداى تعالى ﴿ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ، ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴾ (1)

و قوله « فَكَانَتْ تمجّدنی وَ تقدّسنی وَ تهلّلنی » تكرار فرموده اوست كه فرموده « فَكَانَتْ تمجّدنی وَ تقدّسنی وَ تهلّلنی » و افاده امر دیگرى نمى كند. پس معنى چنین مى شود كه آفریدم همه شما را یک روح كه آن روح تمجید كند مرا، پس آن را دو قسمت كردم، تا این جا بود كلام استرآبادى.

و نیز فرموده كه: بعضى از ایشان، یعنى محقّقین، گفته اند كه: فقره « فَجْعَلتهما واحِدة » یعنى به اتّصال حسّى آن دو را یکى گردانیدم.

و ضمیر كلمه « فَكانَتْ » براى یکى است مراد این است كه براى یکى گردانیدن و متّصل كردن حكمت ها و مصلحت هائى است. تمام شد كلام او.

و نیز مجلسى رحمه اللّه مى فرماید: اطلاق مسح و یمین در این حدیث بنابر استعاره است؛ زیرا كسى كه اراده لطفى كند به كسى او را بدست راست خود مسح مى كند، و محتمل است كه یمین به معناى رحمت باشد، چنان چه تحقیق آن را در جمله از قول ائمّه علیهم السّلام كردیم كه فرموده اند: « وَ الْخَیرَ فِی یَدیک » زیرا كه ممكن است معنى چنین باشد كه نفع و ضرر از تو صادر شونده است، و این هر دو از روى حكمت و مصلحت است، پس نفع منسوب به یمین است، و ضرر منسوب به شمال.

قوله: « وَ أَفْضَى نُورِهِ فینا » یعنى رسانید یا وصل كرد نور او را به سوى ما. و گفته شده: یعنى وسعت داد او را در میان ما. (2)

ص: 24


1- سوره تکاثر : 3- 4.
2- علامه مجلسی ، مرآت العقول ج 5 ص 186 - 189 .

حدیث دو

علل الشرایع مسندا از معاذ بن جبل روایت كرده كه گفت:

إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ قَالَ : إِنَّ اللَّهَ خلقنی وَ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنُ وَ الحسین علیهم السَّلَامُ قَبْلَ أَنْ یخلق الدنیا بِسَبْعَةِ آلَافِ سنة. (1)

قلت : فأین كُنْتُمْ یا رَسُولَ اللَّهِ ؟

قَالَ : قُدَّامِ الْعَرْشِ نُسَبِّحُ اللَّهِ وَ نَحْمَدُهُ وَ نقدّسه وَ نمجّده .

قِلَّةُ : عَلَى أَيِّ مِثَالِ ؟

قَالَ : أَشْبَاح نُورٍ حَتَّى إِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یخلق صُوَرَنَا صيّرنا عَمُودُ نُورٍ (2) ، ثُمَّ قَذَفَنَا فِي صُلْبِ آدَمَ ثُمَّ أَخْرَجَنَا إِلَى أَصْلاَبِ اَلْآبَاءِ وَ أَرْحَامِ اَلاِمَّهَاتِ وَ لاَ يُصِيبُنَا نَجَسُ اَلشِّرْكِ وَ لاَ سِفَاحُ الْكُفْرِ يَسْعَدُ بِنَا قَوْمٌ وَ يَشْقِيَ بِنَا آخَرُونَ فَلَمَّا صَيَّرَنَا إِلَى صُلْبِ عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ أَخْرَجَ ذَلِكَ اَلنُّورَ فَشَقَّهُ نِصْفَيْنِ فَجَعَلَ نِصْفَهُ فِي عَبْدِ اَللَّهِ وَ نِصْفُهُ فِي أَبِي طَالِبٍ ثُمَّ أَخْرَجَ اَلنِّصْفَ اَلَّذِي لِي إِلَى آمِنَةَ وَ اَلنِّصْفَ إِلَى فَاطِمَةَ بِنْتِ أَسَدٍ فَأَخْرَجَتْنِي آمِنَةُ وَ أَخْرَجَتْ فَاطِمَةُ عَلِيّاً ثُمَّ أَعَادَ عَزَّ وَ جَلَّ الْعَمُودَ إِلَيَّ فَخَرَجَتْ مِنِّي فَاطِمَةُ ثُمَّ أعاد عَزَّ وَ جَلَّ اَلْعَمودَ إِلَى عَلِيٍ فَخَرَجَ مِنْهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ يَعْنِي مِنَ النِّصْفَيْنِ جَمِيعاً فَمَا كَانَ مِنْ نُورِ عَلِيٍ فَصَارَ فِي وُلْدِ الْحَسَنِ وَ مَا كَانَ مِنْ نُورِي فَصَارَ فِي وُلْدِ اَلْحُسَيْنِ فَهُوَ يَنْتَقِلُ فِي اَلْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ. (3)

ترجمه حدیث

معاذ گفت كه: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود كه: خدا آفرید من و على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام را پیش از این كه بیافریند دنیا را به هفت هزار سال.

ص: 25


1- علل شرایع : عام .
2- عموداً من نور : خ ل .
3- شیخ صدوق ؛ علل شرایع ص 208 - 209 ح 11 .

گفتم: پس كجا بودید یا رسول اللّه؟

فرمود: در جلو عرش تسبیح مى گفتیم خدا را، و ستایش مى كردیم او را، و تقدیس و تمجید مى نمودیم او را.

گفتم: به چه مانندى؟

فرمود: اشباح نورى بودیم تا این كه اراده فرمود خداى عزّ و جل كه بیافریند صورت هاى ما را، آن اشباح نور را عمودى گردانید، پس افكند ما را در پشت آدم، پس از آن بیرون آورد ما را به سوى پشت هاى پدران و رحم هاى مادران، و به ما نمى رسد نجاست شرک و فجور كفر، خوشبخت مى شوند به سبب ما گروهى، و بدبخت مى شوند به سبب ما گروه دیگرى.

پس چون ما را در صلب عبد المطلب قرار داد بیرون آورد آن نور را، و شكافت آن را و دو نصف كرد، نصف آن را در صلب عبد اللّه قرار داد، و نصف آن را در صلب ابى طالب، پس بیرون آورد آن را كه براى من بود و در رحم آمنه قرار داد، و آن نصف كه در صلب ابى طالب بود بیرون آورد و در رحم فاطمه بنت اسد قرار داد، پس آمنه مرا بیرون آورد، و فاطمه على را، آن گاه برگردانید خداى عزّ و جل آن عمود نور را بسوى من، و فاطمه از من بیرون آمد، آن گاه خداى عزّ و جل آن عمود نور را برگردانید بسوى على تا این كه از او بیرون آمد حسن و حسین، یعنى از دو نصف با هم، پس آن چه از نور على بود در اولاد حسن قرار گرفت، و آن چه از نور من بود در اولاد حسین قرار گرفت، و آن منتقل مى شود در اولاد او تا روز قیامت.

حدیث سوم

در كتاب وافى از كتاب كافى در ابواب بدو خلق الحجج مسندا از محمّد بن سنان روایت كرده كه گفت:

كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ اَلثَّانِي عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَأَجْرَيْتُ إختلافَ اَلشِّيعَةِ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالى لَم يَزَلْ مُتَفَرِّداً بِوَحْدَانِيَّتِهِ ثُمَّ خَلَقَ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ فَمَكَثُوا أَلْفَ دَهْرٍ ثُمَّ خَلَقَ

ص: 26

جَمِيعِ اَلْأَشْيَاءِ فَأَشْهَدَهُمْ خَلْقَهَا وَ أَجْرَى طَاعَتَهُمْ عَلَيْهَا وَ فَوَّضَ أُمُورَهَا إِلَيْهِمْ فَهُمْ يُحِلُّونَ مَا يَشَاءُونَ وَ يُحَرِّمُونَ مَا يَشَاءُونَ وَ لَنْ يَشَاءُوا إِلاَّ أَنْ يَشَاءَ اَللَّهُ تَعَالَى

ثُمَّ قَالَ يَا مُحَمَّدُ هَذِهِ الدِّيانَةُ اَلَّتِي مَنْ تَقَدَّمَهَا مَرَقَ وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا مُحِقَ وَ مَنْ لَزِمَهَا لَحِقَ خُذْهَا إِلَيْكَ يَا مُحَمَّدُ. (1)

ترجمه حدیث

یعنى بودم نزد ابى جعفر دوم علیه السّلام، پس جریان اختلاف شیعه را بیان كردم، فرمود: اى محمّد! بدرستى كه خداى تباک و تعالى همیشه تنها بود به یگانگى خود، پس آفرید محمّد و على و فاطمه را، و آن ها درنگ كردند هزار دهر، پس از آن آفرید همه چیزها را، و همه ایشان را گواه گرفت بر آفرینش آن ها، و واجب كرد طاعت ایشان را بر آن ها، و واگذارد كارهاى آن ها را بسوى ایشان، پس ایشان حلال مى كنند آن چه را كه مى خواهند، و حرام مى كنند آن چه را كه مى خواهند، و هرگز نمى خواهند چیزى را مگر این كه خداى تعالى مى خواهد.

پس فرمود: اى محمّد! این است آن دیانتى كه هر كه بر آن پیشى گرفت از دین خارج شد، و كسى كه مخالفت كرد نابود شد، و هر كه ملازم آن شد به آن ها ملحق شد، آن دین را براى خود بگیر.

حدیث چهارم

و نیز در كتاب كافى مسندا از جابر بن یزید جعفى روایت كرده كه گفت:

قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَا جَابِرُ إِنَّ اَللَّهَ أَوَّلُ مَا خَلَقَ خَلَقَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ عِتْرَتَهُ الْهُداةَ الْمُهْتَدِينَ فَكَانُوا أَشْبَاحَ نُورٍ بَيْنَ يَدَيِ اَللَّه

قُلْتُ وَ مَا اَلْأَشْبَاحُ ؟

ص: 27


1- فیض کاشانی ، الوافی ج 2 ص 682 - 683 و اصول کافی ج 1 ص 441 ح 5 .

قَالَ ظِلُّ اَلنُّورِ أَبْدَانٌ نُورَانِيَّةٌ بِلَا أَرْوَاحٍ وَ كَانَ مُؤَيَّداً بِرُوحٍ وَاحِدَةٍ وَ هِيَ رُوحُ اَلْقُدُسِ فَبِهِ كَانَ يَعْبُدُ اَللَّهَ وَ عِتْرَتُهُ وَ لِذَلِكَ خَلَقَهُمْ حُلَماءَ عُلَمَاءَ بَرَرَةً أَصْفِيَاءَ يَعْبُدُونَ اَللَّهَ بِالصَّلاَةِ وَ اَلصَّوْمِ وَ السُّجُودِ وَ التَّسْبِيحِ وَ اَلتَّهْلِيلِ وَ يُصَلُّونَ اَلصَّلَوَاتِ وَ يَحُجُّونَ وَ يَصُومُونَ (1)

ترجمه حدیث

یعنى جابر گفت: ابى جعفر علیه السّلام براى من فرمود: اى جابر! خداى تعالى اوّل چیزى را كه آفرید، آفرید محمّد صلّى اللّه علیه و آله و عترت او را كه راهنمایان و راه یافت گانند، و آن ها اشباحى بودند از نور.

گفتم: اشباح چیست؟

فرمود: سایه نور، و آن ها بدن هاى نورانيّه اى بودند بدون روح ها، و او مؤيّد به یک روح بود كه آن روح القدس است، در آن ظلّ بندگى مى كرد خدا را با عترت خود، و براى همان روح بود كه خدا ایشان را صاحبان عقل و دانایان و نیکو كاران و برگزیدگان خلق فرمود، تا این كه بندگى كنند خدا را به نماز و روزه و سجده و تسبیح و تهلیل كردن، و این كه نمازها را بجا آورند، و حج بگذارند، و روزه بگیرند.

حدیث پنجم

بحار الأنوار، از كتاب فضائل الشیعه، تألیف شیخ صدوق علیه الرحمه، مسندا روایت كرده از ابى سعید خدرى كه گفت:

كُنَّا جُلُوساً مَعَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِذَا أَقْبَلَ إِلَيْهِ رَجُلٌ فَقَالَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ أَخْبِرْنِي عن قول اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِإِبْلِيسَ : ﴿ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِینَ ﴾ (2) فَمَنْ هُمْ يَا رَسُولَ اَللَّهِ اَلَّذِينَ هُمْ أَعْلَى مِنَ اَلْمَلاَئِكَةِ؟

ص: 28


1- شیخ کلینی ، اصول کافی ج 1 ص 442 ح 10 .
2- سوره ص : 75.

فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنَا وَ عَلِيٌ وَ فَاطِمَةُ وَ الحَسن وَ اَلْحُسَيْنُ كُنَّا فِي سُرَادِقِ اَلْعَرْشِ نُسَبِّحُ اَللَّهَ وَ تُسَبِّح اَلْمَلاَئِكَةُ بِتَسْبِيحِنَا قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ اَللَّهُ آدَمَ بِأَلْفَيْ عَامٍ فَلَمَّا خَلَقَ اَللَّهُ آدَمَ أَمَرَ اَلْمَلاَئِكَةَ أَنْ يَسْجُدُوا لَهُ و لَمْ يَأْمُرْنا بِالسُّجُودِ فَسَجَدَتِ اَلْمَلاَئِكَةُ كُلُّهُمْ إِلاَّ إِبْلِيسَ فَإنّه أَبى أَن يسجد فَقالَ اَللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ اَلْعَالِينَ أَيْ مِنْ هَؤُلاَءِ اَلخمس اَلْمَكْتُوبِ أَسْمَاءَهُمْ فِي سُرَادِقِ اَلْعَرْشِ

فَنَحْنُ بَابُ اَللَّهِ اَلَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ بِنَا يَهْتَدِي اَلْمُهْتَدُونَ مَن أَحَبَّنا أَحَبَّهُ اَللَّهُ وَ أَسْكَنَهُ جَنَّتَهُ وَ مَن أبغضنا أَبْغَضَهُ اَللَّهُ وَ أَسْكَنَهُ نَارَهُ وَ لاَ يُحِبُّنا إِلاَّ مَنْ طَابَ مَوْلِدُهُ. (1)

ترجمه حدیث

ابو سعید گفت: با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نشسته بودیم، ناگاه مردى رو كرد بسوى آن حضرت و گفت: اى رسول خدا! مرا خبر ده از گفته خداى عزّ و جل به شیطان كه فرموده:

﴿ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِینَ ﴾ یعنى: تكبّر كردى یا بودى از بلندمرتبه ها، مراد از عالین كیانند اى رسول خدا كه برتر و بالا ترند از فرشتگان؟

پس رسول خدا فرمود: مراد از آن ها من و على و فاطمه و حسن و حسینیم، كه در سرادق عرش تسبیح مى كردیم خداى را، و فرشتگان هم به تسبیح كردن ما تسبیح مى كردند پیش از آن كه بیافریند خدا آدم را به دو هزار سال، تا این كه خدا آفرید آدم را و امر فرمود فرشتگان را كه همه آن ها براى آدم سجده كنند، و ما را امر به سجود نفرمود؛ پس همه فرشتگان سجده كردند مگر شیطان كه سرپیچى كرد از سجده كردن. آن گاه خداى تبارک و تعالى به او فرمود كه: آیا تكبّر و سرپیچى كردى یا بودى از بلندمرتبه ها، یعنى از آن پنج كس كه نام هاشان در سرادق عرش نوشته شده.

ص: 29


1- علامه مجلسی ، بحار الانوار ج 39 ص 306 ح 120 ، از فضائل شیعه ص 1.

پس مائیم باب اللهى كه از آن باب روى به او آورده مى شود، به سبب ما راه یافته مى شوند راه یافتگان، كسى كه دوست بدارد ما را خدا او را دوست مى دارد و او را در بهشت خود جاى مى دهد، و كسى كه به ما خشمگین شود خدا به او خشمگین شود و در آتش خود جاى دهد، و دوست نمى دارد ما را مگر كسى كه پاکیزه باشد محلّ ولادت او یعنى حلال زاده باشد.

حدیث ششم

متن حدیث

و نیز در بحار، از كمال الدین تألیف شیخ صدوق رحمه اللّه به سند خود از مفضّل بن عمر از امام صادق علیه السّلام روایت كرده و گفته:

قَالَ اَلصَّادِقُ عَلَيْه السَّلاَمُ إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ أَرْبَعَةَ عَشَرَ نُوراً قَبْلَ خَلْقِ اَلخَلقِ بِأَرْبَعَةَ عَشَرَ أَلْفَ عَامٍ فهِيَ أرواحُنا

فقیل لَهُ : یابن رَسُولَ اللَّهِ ، وَ مَنِ الْأَرْبَعَةُ عَشَرَ ؟

فَقَالَ : مُحَمَّدُ وَ علی وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الحسین وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِ الحسین علیهم السَّلَامُ ، آخِرُهُمُ الْقَائِمُ الذی یقوم بَعْدَ غیبته ، فیقتل الدَّجَّالِ ، وَ یطهّر الْأَرْضَ مِنْ كُلِّ جَوْرٍ وَ ظَلَمَ (1)

ترجمه حدیث

یعنى: فرمود امام صادق علیه السّلام كه: خداى تبارک و تعالى آفرید چهارده نور را پیش از آن كه بیافریند خلق را به چهارده هزار سال كه آن ها روح هاى ما هستند.

پس به او گفته شد كه: اى پسر رسول خدا! این چهارده نور كیانند؟

فرمود: محمّد و على و فاطمه و حسن و حسین و امام هائى كه از فرزندان حسین اند،

ص: 30


1- علامه مجلسی بحار الانوار ج 25 ص 15 - 16 ح 29 ؛ شیخ صدوق ، کمال الدین ص 325 - 326 ح 7 .

درود بر ایشان باد، آخر ایشان آن قائمى است كه قیام مى كند پس از غیبت خود، و مى كشد دجّال را، و پاک مى گرداند زمین را از هر جور و ستمى.

حدیث هفتم

متن حدیث

در كتاب بحار الأنوار، و كتاب نزهه الأبرار تألیف محدّث جلیل سيّد هاشم بحرینى رحمه اللّه، و كتاب معانى الأخبار شیخ صدوق علیه الرحمه، به سند خود از سدیر صیرفى، از حضرت صادق، از پدران بزرگوارانش روایت كرده از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله كه فرموده:

خَلَقَ اللَّهُ نُورُ فَاطِمَةَ قَبْلَ أَنْ یخلق الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ .

فَقَالَ بَعْضُ النَّاسِ : یا نبی اللَّهُ ، فلیست هی إِنْسِيَّةُ ؟

فَقَالَ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ : فَاطِمَةَ حَوْرَاءَ إِنْسِيَّةُ .

قالُوا : یا نبی اللَّهُ ، فكیف هی حَوْرَاءَ إِنْسِيَّةُ ؟

قَالَ : خَلَقَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ نُورِهِ قَبْلَ أَنْ یخلق آدَمَ إِذْ كَانَتِ الْأَرْوَاحِ ، فَلَمَّا خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ عَرَضْتُ عَلَى آدَمَ .

قیل : یا نبی اللَّهُ ، وَ أین كَانَتْ فَاطِمَةَ ؟

قَالَ : كَانَتْ فی حِقَّةُ تَحْتَ سَاقِ الْعَرْشِ .

قالُوا : یا نبی اللَّهُ ، فَما كانَ طَعَامِهَا ؟

قَالَ اَلتَّسْبِيحُ وَ اَلتَّقْدِيسُ وَ اَلتَّهْلِيلُ اَلْحَدِيثَ (1)

ترجمه حدیث

یعنى: آفرید خدا نور فاطمه را پیش از آن كه بیافریند زمین و آسمان را.

ص: 31


1- علامه مجلسی ، بحار النوار ج 43 ص 4 ح 3 ؛ سید هاشم بحرانی نزهه الابرارص 390 - 391 ؛شیخ صدوق ، معنی الاخبار ص 396 ح 53.

بعضى از اصحاب گفتند: اى پیغمبر خدا! پس فاطمه از سنخ انس نیست؟

فرمود: فاطمه انسيّه است به صفت حوريّه.

گفتند: اى پیغمبر خدا ! چگونه حوراء انسيّه است؟

فرمود: آفرید او را خداى عزّ و جل از نور خود پیش از آن كه بیافریند آدم را زمانى كه ارواح بوده اند، پس چون آدم را آفرید عرضه داشته شد بر آدم.

گفته شد: اى پیغمبر خدا ! در آن وقت فاطمه در كجا بود؟

فرمود: در حقّه اى در زیر ساق عرش.

گفتند: اى پیغمبر خدا! خوردنى او چه بود؟

فرمود: طعام او تسبیح و تقدیس و تهلیل بود، یعنى گفتن سبحان اللّه القدّوس لا إله الّا اللّه. تا آخر حدیث.

حدیث هشت

در بحار از كتاب روض الجنان تألیف فضل اللّه بن محمود فارسى به حذف اسناد از انس بن مالک روایت كرده كه گفت:

بَيْنَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ صَلَّى صَلاَةَ اَلْفَجْرِ ثُمَّ اِسْتَوَى فِي مِحْرَابِهِ كَالْبَدْرِ فِي تَمَامِهِ فَقُلْنَا يَا رَسُولَ اَللَّهِ إِنْ رَأَيْتَ أَنْ تُفَسِّرَ لَنَا هذه الآية قَوله تَعالَى: ﴿ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ ﴾ (1)

فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَمَّا النَّبِيُّونَ فَأَنَا وَ أَمَّا اَلصِّدِّيقُونَ فَعَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ أَمَّا الشُّهَدَاءُ فَعَمِّي حَمْزَةُ وَ أَمَّا اَلصَّالِحُونَ فَابْنَتِي فَاطِمَةُ وَ وَلَدَاهَا اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ

فَنَهَضَ اَلْعَبَّاسُ مِنْ زاوِيَةِ اَلْمَسْجِدِ إلى بَيْنِ يَدَيْهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ قَالَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ أَلِسْتُ أَنَا وَ أَنْتَ وَ عَلِيٌ وَ فَاطِمَةُ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ مِن ينبوع واحِدٍ؟

ص: 32


1- سوره نسا : 69 .

قَالَ علیه السَّلَامُ : وَ مَا وَرَاءَ ذَلِكَ یا عَمَاهُ ؟

قَالَ : لِأَنَّكَ لَمْ تذكرنی حین ذَكَرْتُهُمْ ، وَ لَمْ تشرّفنی حین شرّفتهم .

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ : یا عَمَاهُ ، أَمَّا قَوْلُكَ « أَنَا وَ أَنْتَ وَ علی وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الحسین مِنْ ینبوع وَاحِدٍ » فَصَدَقَةُ ، وَ لَكِنَّ خَلَقْنَا اللَّهِ نَحْنُ حیث لَا سَمَاءُ مَبْنِيَّةُ ، وَ لَا أَرْضُ مَدْحِيَّةُ ، وَ لَا عَرْشُ ، وَ لَا جَنَّةَ وَ لَا نَارَ ، كُنَّا نسبّحه حین لَا تسبیح ، وَ نقدّسه حین لَا تقدیس .

فَلَمَّا أَرَادَ اللَّهُ بَدْءُ الصَّنْعَةِ فَتَقَ نوری فَخَلَقَ مِنْهُ الْعَرْشُ ؛ فَنُورُ الْعَرْشِ مِنْ نوری ، وَ نوری مِنْ نُورِ اللَّهِ ، وَ أَنَّا أَفْضَلُ مِنَ الْعَرْشِ .

ثُمَّ فَتَقَ نُورِ ابْنِ أبی طَالِبٍ فَخَلَقَ مِنْهُ الْمَلَائِكَةِ ؛ فَنُورُ الْمَلَائِكَةُ مِنْ نُورِ ابْنِ أبی طَالِبٍ ، وَ نُورُ ابْنِ أبی طَالِبٍ مِنْ نُورِ اللَّهِ ، وَ نُورُ ابْنِ أبی طَالِبٍ أَفْضَلُ مِنَ الْمَلَائِكَةِ .

وَ فَتْقِ نُورٍ ابنتی فَاطِمَةَ ، فَخَلَقَ مِنْهُ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضِ ؛ فَنُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْ نُورٍ ابنتی فَاطِمَةَ ، وَ نُورُ فَاطِمَةَ مِنْ نُورِ اللَّهِ ، وَ فَاطِمَةَ أَفْضَلُ مِنَ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضِ .

ثُمَّ فَتَقَ نُورِ الْحَسَنِ ، فَخَلَقَ مِنْهُ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ ؛ فَنُورُ الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ مِنْ نُورِ الْحَسَنِ ، وَ نُورُ الْحَسَنِ مِنْ نُورِ اللَّهِ ، وَ الْحَسَنُ أَفْضَلُ مِنَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ .

ثُمَّ فَتَقَ نُورٍ الحسین ، فَخَلَقَ مِنْهُ الْجَنَّةِ وَ الْحُورِ العین ، فَنُورُ الْجَنَّةِ وَ الْحُورِ العین مِنْ نُورٍ الحسین ، وَ نُورُ الحسین مِنْ نُورِ اللَّهِ ، وَ الحسین أَفْضَلَ مِنَ الْجَنَّةِ وَ الْحُورِ العین .

ثُمَّ إِنَّ اَللَّهَ خَلَقَ اَلظُّلْمَةَ بِالْقُدْرَةِ فَأَرْسَلَهَا فِي سَحَائِبِ الْبَصَرِ فَقَالَتِ اَلْمَلائِكَةُ سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّنَا مُذْ عَرَفْنَا هذهِ اَلأَشباحَ مَا رَأَيْنَا سوء فَبَحْرَ مُتَّهَمٌ إِلاَّ كَشَفتْ مَا نَزَلَ بِنَا فَهُنَالِكَ خَلَقَ اَللَّهُ تَعَالَى قَنادِيلَ اَلرَّحْمَةِ وَ عَلَّقَهَا عَلَى سُرَادِقِ اَلْعَرْشِ فَقَالَتْ إِلَهَنَا لِمَنْ هَذِهِ اَلْفَضِيلَةُ وَ هَذِهِ اَلأنوَار فَقَالَ هَذَا نُورُ أَمَتِي فَاطِمَةَ اَلزَّهْرَاءِ لِأَنَّ السَّمَاوَاتِ و الْأَرَضِينَ بِنُورِهَا ظَهَرَتْ وَ هِيَ ابْنَةُ نَبِيِّي وَ زَوْجَةُ وَصِيِّي وَ حُجَّتِي عَلَى خَلْقِي أُشْهِدُكُمْ يَا مَلاَئِكَتِي أَنِّي قَدْ جَعَلْتُ ثَوَابَ تَسْبِيحِكُمْ وَ تَقْدِيسِكُمْ لِهَذِهِ اَلْمَرْأَةِ وَ شِيعَتِهَا إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ

فَعِنْدَ ذَلِكَ نَهَضَ الْعَبَّاسُ إِلَى علی بْنِ أبی طَالِبٍ ، وَ قَبَّلَ مَا بین عینیه ، وَ قَالٍ : یا علی ، لقد

ص: 33

جعلك اللَّهِ حُجَّةُ بَالِغَةً عَلَى الْعِبَادُ إِلَى یَومُ الْقیامة. (1)

ترجمه حدیث

یعنى: در بین آن كه روزى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نماز صبح را گزاردند، پس از نماز بپا ایستادند در محراب خود مانند ماه شب چهاردهم، پس ما گفتیم: اى رسول خدا! اگر رأى شما باشد تفسیر كنید براى ما این آیه را كه فرموده خداى تعالى است: ﴿ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ ﴾

پیغمبر اكرم صلّى اللّه علیه و آله فرمود: امّا مراد از نبيّین من هستم، و مراد از صدّیقین على بن ابى طالب است، و مراد از شهدا عمویم حمزه است، و مراد از صالحین دخترم فاطمه و دو پسر او حسن و حسین اند.

پس عبّاس عموى پیغمبر از گوشه مسجد برخاست و آمد روبروى پیغمبر و گفت: اى رسول خدا! آیا من و تو و على و فاطمه و حسن و حسین از یک سرچشمه نیستیم؟

حضرت فرمود: دیگر بعد از این چه مى خواهى اى عمو؟

گفت: براى این كه تو نام هاى ایشان را یاد كردى و نام مرا یاد نكردى، و زمانى كه ایشان را شرافت دادى مرا شرافت ندادى.

رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: اى عمو! این كه تو گفتى « من و تو و على و فاطمه و حسن و حسین همه از یک سرچشمه ایم » راست گفتى، ولیکن خدا زمانى كه ماها را آفرید نه آسمانى بنا گذارده شده بود، و نه زمینى گسترده شده بود، و نه عرشى بود، و نه بهشتى و نه آتشى، ما بودیم كه او را تسبیح مى كردیم در حالى كه هیچ تسبیح كننده اى نبود، و ما او را تقدیس مى كردیم در حالى كه هیچ تقدیس كننده اى نبود.

پس چون خدا اراده كرد ابتداء صنع خود را، شكافت نور مرا و از آن عرش را آفرید،

ص: 34


1- علامه مجلسی ، بحار الانوار ح 25 ص 16 - 17 ح 30.

نور عرش از نور من است، و نور من از نور خدا است، و من افضل از عرشم.

پس شكافت نور پسر ابى طالب را و آفرید از آن فرشتگان را، و نور فرشتگان از نور پسر ابى طالب است، و نور پسر ابى طالب از نور خداست، و پسر ابى طالب افضل از فرشتگان است.

پس شكافت نور دخترم فاطمه را و آفرید از آن آسمان ها و زمین را، پس آسمان ها و زمین از نور دختر من فاطمه است، و نور دختر من فاطمه از نور خداست، و دختر من فاطمه افضل است از آسمان ها و زمین.

پس شكافت نور حسن را و از آن آفرید آفتاب و ماه را، و آفتاب و ماه از نور حسن است، و نور حسن از نور خداست، و حسن افضل از آفتاب و ماه است.

پس شكافت نور حسین را و آفرید از نور او بهشت و حور العین را، و بهشت و حور العین از نور حسین است، و نور حسین از نور خداست، و حسین افضل از بهشت و حور العین است.

پس خداى تعالى تاریکى را به قدرت آفرید، و آن را فرستاد در ابرهاى چشم، فرشتگان گفتند: سبّوح قدّوس، پروردگار ما! از زمانى كه شناختیم این اشباح را ما بدى ندیده ایم، تو را سوگند مى دهیم به حرمت ایشان كه از ما بردارى آن چه را كه بر ما وارد شده یعنى ظلمت و تاریکى را. در آن وقت خدا قندیل هائى از رحمت آفرید و آن ها را بر سرادق عرش آویخت، پس فرشتگان گفتند: خداى ما! این فضیلت و نورها براى كیست؟ فرمود: این نور كنیز من فاطمه زهراست، و براى این كنیز خود را زهراء نام گذاردم؛ زیرا كه آسمان ها و زمین به سبب نور او آشكار شد، و آن دختر پیغمبر من، و زوجه وصىّ من، و حجّت من است بر خلق، من شما را گواه مى گیرم اى فرشتگان من كه قرار دادم ثواب تسبیح هاى شما و تقدیس هاى شما را براى این زن و شیعیان او تا روز قیامت.

پس در آن وقت عبّاس از جا برخاست و رفت بطرف على بن ابى طالب، و میان دو

ص: 35

چشم او را بوسید، و گفت: یا على! خدا تو را حجّت قرار داد بر همه بندگان خود تا روز قیامت.

حدیث نهم

در بحار از كتاب روض الجنان، به اسناد خود مرفوعا از جابر بن یزید جعفى از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام روایت كرده:

قال قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍ اَلْبَاقِرُ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ يَا جَابِرُ كَانَ اَللَّهُ وَ لاَ شَيْءَ غَيْرُهُ وَ لا مَعْلُومَ وَ لاَ مَجْهولَ فَأَوَّلُ مَا ابْتَدَأَ مِنْ خَلْقٍ خَلَقَهُ أَنْ خَلَقَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ خَلَقَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ مَعَهُ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ فأوقَفنا أَظِلَّة خَضْرَاءَ بَيْنَ يَدَيْهِ حَيْثُ لاَ سَمَاءَ وَ لاَ أَرْضٌ وَ لاَ مَكَانٌ وَ لاَ لَيْلٌ وَ لاَ نَهَارٌ وَ لاَ شَمْسٌ وَ لاَ قَمَرٌ يَفْصِلُ نُورُنَا مِنْ نُورِ رَبِّنا كَشُعاعِ اَلشَّمْسِ مِنَ اَلشَّمْسِ نُسَبِّحُ اَللَّهَ وَ نُقَدِّسُهُ وَ نحمدُهُ وَ نَعْبُدُهُ حَقَّ عِبَادَتِهِ (1) إلى آخر الحدیث.

ترجمه حدیث

یعنى گفت جابر كه فرمود ابو جعفر محمّد بن على الباقر علیهما السّلام: اى جابر! خدا بود و چیزى غیر او نبود، و هیچ دانسته شده و ندانسته اى نبود، پس اوّل آفریده اى كه ابتدا به آفرینش آن كرد این بود كه آفرید محمّد صلّى اللّه علیه و آله را، و آفرید ما را با او كه اهل بیت او هستیم از نور عظمت خود، و ما را واقف گردانید در مقابل خود در سایه هاى سبزى وقتى كه نه آسمانى بود و نه زمینى و نه مكانى و نه شبى و نه روزى و نه آفتابى و نه ماهى، جدا مى شد نور ما از نور پروردگار ما هم چنانى كه شعاع آفتاب از آفتاب جدا مى شود در حالتى كه تسبیح و تقدیس و حمد مى كردیم او را، و بندگى مى كردیم او را حقّ بندگى كردن او، تا آخر حدیث كه محلّ شاهد آن را در این جا ذكر كردیم.

ص: 36


1- علامه مجلسی ، بحار الانوار ج 25 ص 17 ح 31.

حدیث دهم

و نیز در همان كتاب از كتاب مشارق أنوار الیقین برسى از كتاب واحده، به سند خود از ابى حمزه ثمالى از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام روایت كرده كه فرمود:

إِنَّ اَللَّهَ سُبْحانَهُ تَفَرَّدَ فِي وَحْدانِيَّتِهِ ثُمَّ تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ فَصارَتْ نُوراً ثُمَّ خَلَقَ مِنْ ذَلِكَ اَلنُّورِ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً و عِتْرته عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ ثُمَّ تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ فَصَارَتْ رُوحاً وَ أَسْكَنَهَا فِي ذَلِكَ اَلنُّورِ وَ أَسْكَنَهُ فِي أَبْدَانِنَا فَنَحْنُ رُوحُ اَللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ اِحْتَجَبَ بِنا عَنْ خَلقِهِ فَما زِلْنا في ظِلِّ عَرْشِهِ خَضْرَاءَ مُسَبِّحِينَ نُسَبِّحُهُ وَ نُقَدِّسُهُ حَيْثُ لاَ شَمْسَ وَ لاَ قَمَرٌ وَ لاَ عين تطرف ثُمَّ خَلَقَ شِيعَتَنَا وَ إِنَّمَا سُمُّوا شِيعَةً لِأَنَّهُمْ خُلِقُوا مِنْ شُعَاعِ نُورِنَا. (1)

ترجمه حدیث

یعنى: بدرستى و راستى كه خداى سبحانه تنها بود در یگانگى خود، پس تكلّم كرد به كلمه اى، آن كلمه نورى شد، و از آن نور محمّد و على و عترت علیهم السّلام را آفرید، پس تكلّم كرد به كلمه اى كه آن روحى شد كه ساكن گردانید آن روح را در آن نور، و ساكن گردانید آن را در بدن هاى ما، پس مائیم روح خدا و كلمه او كه ما را از خلق خود پوشانید، و همیشه در سایه سبز عرش او تسبیح كنندگان بودیم، و او را تسبیح و تقدیس مى كردیم هنگامى كه نه آفتابى بود و نه ماهى و نه چشمى كه بهم خورد، پس آفرید ارواح شیعیان ما را، و آن ها شیعه نامیده شدند براى این كه آفریده شدند از شعاع نور ما.

مؤلّف ناچیز گوید: در این مختصر در موضوع پیدایش و آفرینش نور و روح صدّیقه طاهره سلام اللّه علیها به نقل ده حدیث اكتفا كردم، بعلاوه احادیث و اخبار وارده در این باب از طرق خاصّه و عامّه در كتب معتبره ایشان بسیار روایت

ص: 37


1- علامه مجلسی ، بحار الانوار ج 25 ص 23 ح 39 .

شده كه احصاء و نقل آن در این كتاب باعث تطویل كلام، و عدم اقتضاء مقام است، طالبین به كتب مبسوطه، مانند كتاب بصائر الدرجات صفّار، و كافى شریف، و كتب شیخ صدوق، و كتب علّامه مجلسى رحمهم اللّه و امثال آن ها مراجعه فرمایند.

ص: 38

فصل دوم : در بیان ماده نطفه طاهره آن حضرت، و انعقاد آن در صلب پدر بزرگوار و انتقال به رحم مادر عالى مقدار

اشاره

در این باب نیز اخبار و احادیث بسیار در كتب عامّه و خاصّه روایت شده، در این جا به نقل چند حدیث از آن مبادرت مى نمایم، و در ضمن آن به نكات و لطائفى خاطرنشان مى شود، وَ مَا توفیقى إِلَّا بِاللَّهِ علیه تَوَكَّلْتُ وَ إلیه أنیب . .

آن چه از اخبار صحیحه و معتبره استفاده مى شود این است كه مادّه نطفه این بى بى معظّمه سلام اللّه علیها سیب بهشتى، و رطب بهشتى، و زغب جبرئیل، و از سدره المنتهى و خاک علّیین بوده، و نصوص بسیارى در این باب از مصادر وحى و تنزیل به ما رسیده، كه از جمله آن ها چند حدیثى است كه در این جا ذكر مى شود.

حدیث اول

محدّث جلیل سيّد هاشم بحرینى رحمه اللّه در كتاب نزهه الأبرار، و علّامه مجلسى اعلى اللّه مقامه در بحار، از تفسیر فرات بن ابراهیم، و كتاب معانى الأخبار صدوق علیه الرحمه روایت فرموده اند به اندک تفاوتى در عبارت، و نگارنده بعضى از معانى آن را نقل مى نمایم.

فِي الْمَعَانِي عَنِ ابْنِ الْمُتَوَكِّلِ عَنِ الحميريِّ عَنِ اِبْنِ يَزِيدَ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ عبْدِ الرحمان اِبْنِ اَلْحَجَّاجِ عَنْ سَدِير الصيرفيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَنْ آبَائِهِ عَليْهِمُ السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه:

ص: 39

خَلَقَ اَللَّهُ نُورَ فَاطِمَةَ قَبْلَ أَنْ تُخْلَقَ اَلْأَرْضُ وَ اَلسَّمَاءُ تَا مىرسد بِهِ اينَجَا كه می فرمايد فَلَمَّا خَلَقَ اَللَّهُ عزّ و جَلَّ آدَمَ وَ أَخْرَجَنِي مِنْ صُلْبِهِ أَحَبَّ أَنْ يُخْرِجَهَا مِنْ صُلْبِي جَعَلَهَا تُفَّاحَةً فِي الْجَنَّةِ و أَتَانِي بِهَا جَبْرَئِيلُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ لِي اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّه (1) وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ . .

قِلَّةُ : وَ علیك السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ حبیبی جبرئیل .

فَقَالَ : یا مُحَمَّدٍ ، إِنَّ رَبَّكَ یقرؤك السَّلَامُ .

قِلَّةُ : مِنْهُ السَّلَامُ وَ إلیه یعود السَّلَامُ .

قال يا محمّدُ إِنّ هذهِ تُفَّاحَةٌ أَهْدَاهَا اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْكَ مِنَ اَلْجَنَّةِ فَأَخَذتُهَا وَ ضَمَمْتُهَا إِلَى صَدْرِي قَالَ يَقُولُ اَللَّهُ جَلَّ جَلاَلُهُ كُلْهَا فَفَلَقْتُهَا فَرَأَيْتُ نُوراً سَاطِعاً فَفَزِعْتُ مِنْهُ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ مَا لَكَ لاَ تَأْكُلْ كُلْهَا وَ لاَ تَخَفْ فَإِنَّ ذَلِك النور اَلْمَنْصُورَةَ فِي اَلسَّمَاءِ وَ هِيَ فِي اَلْأَرْضِ فاطِمَة

قُلْتُ حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ وَ لِمَ سُمِّيَتْ فِي اَلسَّمَاءِ اَلْمَنْصُورَةَ وَ فِي اَلْأَرْضِ فَاطِمَةَ؟

قِلَّةُ : وَ علیك السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ حبیبی جبرئیل .

فَقَالَ : یا مُحَمَّدٍ ، إِنَّ رَبَّكَ یقرؤك السَّلَامُ .

قِلَّةُ : مِنْهُ السَّلَامُ وَ إلیه یعود السَّلَامُ .

قال يا محمّدُ إِنّ هذهِ تُفَّاحَةٌ أَهْدَاهَا اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْكَ مِنَ اَلْجَنَّةِ فَأَخَذتُهَا وَ ضَمَمْتُهَا إِلَى صَدْرِي قَالَ يَقُولُ اَللَّهُ جَلَّ جَلاَلُهُ كُلْهَا فَفَلَقْتُهَا فَرَأَيْتُ نُوراً سَاطِعاً فَفَزِعْتُ مِنْهُ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ مَا لَكَ لاَ تَأْكُلْ كُلْهَا وَ لاَ تَخَفْ فَإِنَّ ذَلِك النور اَلْمَنْصُورَةَ فِي اَلسَّمَاءِ وَ هِيَ فِي اَلْأَرْضِ فاطِمَة

قُلْتُ حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ وَ لِمَ سُمِّيَتْ فِي اَلسَّمَاءِ اَلْمَنْصُورَةَ وَ فِي اَلْأَرْضِ فَاطِمَةَ؟: ﴿ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ، بِنَصْرِ اللَّهِ يَنْصُرُ مَنْ يَشاءُ ﴾ (2) یعنی نَصْرٍ فَاطِمَةَ لمحبّیها . (3)

ترجمه حدیث

در معانى الأخبار به سندى كه ذكر شد، از حضرت صادق علیه السّلام، از پدرانش روایت نمود كه فرمود رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله كه: آفرید خدا نور فاطمه را پیش از این كه بیافریند زمین و آسمان را.

ص: 40


1- محمّد صلی الله علیه و آله - خ ل .
2- سوره روم : 4- 5 .
3- شیخ صدوق معانی الاخبار ص 396 - 397 ؛ بحار الانوار 43 ص 4- 5 و نزهه الابرار ص 385 ح 17.

مؤلّف فقیر گوید: قسمتى از این حدیث در حدیث هفتم از فصل اول ذكر شد به مناسبت پیدایش نور آن حضرت، لذا در این جا تكرار نكردم، متمّم آن از این جاست كه فرمود:

چون خداى عزّ و جل آدم را آفرید مرا از صلب او بیرون آورد، دوست داشت كه او، یعنى فاطمه، را از صلب من بیرون بیاورد، آن را سیبى قرار داد در بهشت و جبرئیل آن را بنزد من آورد و گفت: درود و رحمت و بركات خدا بر تو باد اى محمّد.

گفتم: و بر تو باد درود و رحمت و بركات خدا.

پس گفت: اى محمّد، خدا تو را سلام مى رساند.

گفتم: سلام از او است و بسوى او بازمى گردد سلام.

گفت: یا محمّد! این سیبى است كه هدیه فرستاده است خداى عزّ و جل بسوى تو از بهشت، پس گرفتم آن را و به سینه ام چسبانیدم، گفت: اى محمّد! خدائى كه بزرگ است جلال او مى فرماید: بخور آن را، پس شكافتم آن را نورى از آن ساطع شد كه من ترسیدم، گفت: اى محمّد! چرا نمى خورى؟ بخور آن را و نترس كه این نور مخصوص منصوره است در آسمان و او فاطمه است در زمین.

گفتم: دوست داشته من جبرئیل! چرا در آسمان منصوره نامیده شده و در زمین فاطمه؟

گفت: در زمین فاطمه نامیده شده براى این كه خدا جدا مى كند شیعیان او را از آتش، و جدا كرده مى شوند دشمنان او از دوست داشتن او. و او در آسمان منصوره است، و این است مراد از گفته خداى عزّ و جل:﴿ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ، بِنَصْرِ اللَّهِ يَنْصُرُ مَنْ يَشاءُ ﴾ یعنى: و در آن روز، یعنى قیامت، شاد مى شوند اهل ایمان به یارى كردن خدا كه یارى مى كند هر كه را كه مى خواهد، یعنى یارى كردن فاطمه را براى دوستانش.

ص: 41

حدیث دوم

در بحار الأنوار و كتاب نزهه الأبرار، مسندا از جابر بن عبد اللّه انصارى روایت كرده كه گفت:

قیل : یا رَسُولَ اللَّهِ ، إِنَّكَ تَلَثَّمْ فَاطِمَةَ وَ تَشَمُّهَا وَ لَا تَفْعَلْ ذَلِكَ بغیرها مِنْ بَنَاتِكَ ؟

فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِنَّ جَبْرَئِيلَ أَهْدَى إِلَيَّ تُفَّاحَةً مِنْ تُفَّاحِ اَلْجَنَّةِ فأكلتهَا فَتَحَوَّلَتْ مَاءً فِي صُلْبِي فَأَوْدَعْتُهَا خَدِيجَةَ فَحَمَلَتْ بِفَاطِمَةَ

یعنى: گفته شد به وجود مبارک پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله: اى رسول خدا! تو همواره مى بوسى فاطمه را و مى بوئى، و نسبت به غیر فاطمه از دختران خود این كار را نمى كنى؟

پس فرمود: براى این است كه جبرئیل براى من سیبى از سیب هاى بهشت را به هدیه آورد، و من آن را خوردم، و آن آبى شد در صلب من، آن را به خدیجه سپردم، و او حامل شد به فاطمه.

حدیث سوم

اشاره

و نیز در آن دو كتاب از ابن عبّاس روایت كرده اند كه گفت:

دَخَلْتُ عَلَى عَائِشَةَ بِنْتَ أبی بَكْرٍ ، فَقَالَتْ : دَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ وَ هُوَ یقبّل فَاطِمَةَ وَ یشمّها ، فَقُلْتُ : أَ تُحِبُّهَا یا رَسُولَ اللَّهِ ؟

قَالَ إِنَّهُ لَمَّا عُرِجَ بِي إِلَى السَّمَاءِ اَلرَّابِعَةِ أَذَّنَ جَبْرَئِيلُ وَ أَقَامَ مِيكَائِيلُ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ فَقَالَ لِي أَدْن يَا مُحَمَّدُ فَصَلِّ بِهِمْ فَقُلْتُ أَتَقَدَّمُ وَ أَنْتَ بِحَضْرَتِي قَالَ نَعَمْ إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى فَضَّلَ اَلْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِينَ عَلَى مَلاَئِكَتِهِ اَلْمُقَرَّبِينَ وَ فَضَّلَكَ أَنْتَ خاصَّةً عَلَيْهِمْ وَ عَلَى جَمِيعِ اَلْأَنْبِيَاءِ فَدَنَوْتُ وَ صَلَّيْتُ بِأَهْلِ اَلسَّمَاءِ اَلرَّابِعَة.

وَ سَاقَ الحدیث إِلَى أَنْ قَالَ : ثُمَّ نَظَرْتَ أمامی ، فَإِذَا بِرُطَبٍ ألین مِنَ الزُّبْدِ ، وَ بتفّاحة رَائِحَتُهَا

ص: 42

أطیب مِنَ الْمِسْكِ ، فَأَخَذْتُ رَطْبَةُ وَ تُفَّاحَةُ فَأَكَلَتْهَا ، فتحوّلتا مَاءٍ فی صلبی ، فَلَمَّا هَبَطَتْ إِلَى الْأَرْضِ أَوْدَعْتُهُ خدیجة ، فَحَمَلَتْ بِفَاطِمَةَ حُورِيَّةُ إِنْسِيَّةُ ، فَإِذَا اشْتَقْتُ إِلَى الْجَنَّةِ شَمَمْتَ رَائِحَةُ فَاطِمَةَ علیها السَّلَامُ .

قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ : فَدَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ فَسَأَلْتُهُ عَنْ فَاطِمَةَ ، فحدّثنی بِمَا حدّثتنی عَائِشَةُ .

ترجمه حدیث

یعنى: داخل شدم بر عایشه دختر ابى بكر، پس گفت: داخل شدم بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در حالى كه او را مى بوسید فاطمه را و مى بوئید او را، گفتم: آیا دوست مى دارى او را اى رسول خدا؟

فرمود: چون بالا برده شدم بسوى آسمان چهارم، جبرئیل اذان گفت، و میکائیل اقامه گفت، و به من گفت: نزدیک شو اى محمّد و نماز بگذار با ایشان. من گفتم: من پیش بایستم و حال آن كه تو در حضور منى؟ گفت: آرى، خداى تعالى فضیلت داده است انبیاء و مرسلین را بر ملائكه مقرّبین، و تو را بخصوص فضیلت و برترى داده بر ایشان و همه انبیاء، پس نزدیک شدم و با اهل آسمان چهارم نماز گزاردم.

و كشانید حدیث را تا این كه فرمود: پس نظر كردم در پیش روى خود رطبى دیدم نرم تر از كره، و سیبى را دیدم كه خوش بو تر بود از مشک، گرفتم یک دانه رطب و یک دانه سیب را و خوردم آن را، آبى شد در صلب من، چون به زمین فرود آمدم آن را سپردم به خدیجه، پس حامل شد به فاطمه كه حوريّه ایست انسيّه، پس هرگاه مشتاق بهشت مى شوم استشمام مى كنم بوى فاطمه را.

ابن عبّاس گفت: داخل شدم بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و از فاطمه از او پرسیدم، براى من

ص: 43

حدیث فرمود آن چه را كه عایشه حدیث كرد.

حدیث چهارم

نیز در كتاب نزهه الأبرار از كتاب رجال شیخ طائفه ابى جعفر طوسى علیه الرحمه از فضل بن شاذان در كتاب مسائل البلدان، مرفوعا از سلمان فارسى رضى اللّه عنه روایت كرده كه گفت:

دَخَلْتُ عَلَى فَاطِمَةَ علیها السَّلَامَ وَ الْحَسَنُ وَ الحسین یلعبان بین یدیها ، فَفَرِحْتُ بِهِمَا فَرَحاً شدیدا ، فَلَمْ أَلْبَثْ حَتَّى دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ ، فَقُلْتُ : یا رَسُولَ اللَّهِ ، أخبرنی بفضیلة هَؤُلَاءِ أَزْدَادُ حُبّاً لَهُمْ .

فَقَالَ يَا سَلْمَانُ لَيْلَةَ أُسْرِيَ بِي إِلَى اَلسَّمَاءِ وَ أَدَارَنِي جَبْرَئِيلُ فِي سَمَاوَاتِهِ وَ جِنَانِهِ فَبَيْنَمَا أَنَا أَدُورُ فِي قُصُورِهَا وَ بَسَاتِينِهَا وَ مَقَاصِيرِهَا إِذْ شَمِمْتُ رَائِحَةً طَيِّبَةً فَأَعْجَبَتْنِي تِلْكَ اَلرَّائِحَةُ فَقُلْتُ يَا حَبِيبِي مَا هَذِهِ اَلرَّائِحَةُ اَلَّتِي غَلَبَتْ عَلَى رَائِحَةِ اَلْجَنَّةِ كُلِّهَا فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ تُفَّاحَةٌ خَلَقَهَا اَللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِيَدِهِ مُنْذُ ثَلاَثِمِائَةِ عَامٍ مَا نَدْرِي مَا يُرِيدُ بِهَا فَبَيْنَمَا أَنَا كَذَلِكَ إِذْ رَأَيْتُ مَلاَئِكَةً وَ مَعَهُمْ تِلْكَ التُّفَّاحةُ فَقَالُوا يَا مُحَمَّدُ رَبُّنَا السَّلامُ يَقْرَأُ عَلَيْكَ اَلسَّلامَ و أتحفك بهذه التُّفَّاحة

قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَأَخَذْتُ تِلْكَ اَلتُّفَّاحَةَ فَوَضَعْتُهَا تَحْتَ جَنَاحِ جَبْرَئِيلَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَلَمَّا هَبَطَ إِلَى اَلْأَرْضِ أَكَلْتُ تِلْك اَلتُّفَّاحَةَ فَجَمَعَ اَللَّهُ مَاءَهَا فِي ظَهْرِي فَغَشِيتُ خَدِيجَةَ بِنْتَ خُوَيْلِدٍ فَحَمَلَتْ بِفَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ مِنْ مَاء اَلتُّفَّاحَةِ فَأَوْحَى اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أن قَدْ وُلِدَ لَكَ حَوْراء إِنْسِيَّةٌ فَزَوِّجِ النُّورَ مِنَ النُّورِ فَاطِمَةَ مِنْ عَلِيٍ فَإِنِّي قَدْ زَوَّجْتُهَا فِي السَّمَاءِ وَ جَعَلْتُ خُمُسَ اَلْأَرْضِ مَهْرَهَا وَ سَيَخْرُجُ فِيمَا بَيْنَهُمَا ذُرِّيَّةٌ طَيِّبَةٌ و هُمَا سِرَاجَا أَهْلِ اَلْجَنَّةِ الْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ وَ أَئِمَّةً يُقْتَلُونَ وَ يُخْلَّدُونَ فَالْوَيْلُ لِقَاتِلِهِمْ وَ خَاذِلِهِم(1)

ص: 44


1- محدث بحرانی ، نزهه الابرار ص 391 ح 27 .

ترجمه حدیث

یعنى: داخل شدم بر فاطمه علیها السّلام در حالتى كه حسن و حسین در پیش روى او بازى مى كردند، و من شاد شدم به سبب شادى ایشان شادى سختى، پس درنگى نكردم تا این كه داخل شد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله، گفتم: اى رسول خدا! مرا خبر ده به فضیلت این ها، یعنى:

فاطمه و حسنین، تا دوستیم در حقّ ایشان زیاد شود.

فرمود: اى سلمان! شبى كه من سیر داده شدم بسوى آسمان، و دور گردانید مرا جبرئیل در آسمان و بهشت هاى او، همین طور كه من دور مى زدم در قصرهاى آن و بستان هاى آن و مقصوره هاى آن، ناگاه بوى خوشى را استشمام كردم كه آن بوى خوش مرا به عجب آورد، به جبرئیل گفتم: اى دوست داشته من! این بوئى كه بر همه بوهاى بهشت غلبه كرده چه بوئى است؟ گفت: اى محمّد! بوى سیبى است كه خداى تعالى آن را بدست خود آفریده است از سیصد سال پیش كه ما نمى دانیم كه براى چه آفریده است آن را. بین این كه در چنان صحبتى بودیم، دیدم فرشتگانى را كه آن سیب با ایشان بود و گفتند: اى محمّد! خداى ما تو را سلام مى رساند، و این سیب را براى تو تحفه فرستاده.

فرمود رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله كه: من آن سیب را گرفتم، و زیر بال جبرئیل قرار دادم، چون به زمین فرود آمد آن سیب را خوردم، خدا آب آن را در پشت من جمع كرد، پس با خدیجه دختر خویلد نزدیکى كردم به فاطمه حامل شد از آب آن سیب، پس وحى فرستاد خداى عزّ و جل به من كه زائیده مى شود براى تو حوراء انسيّه، پس نور را با نور تزویج كن، یعنى فاطمه را با على، كه من تزویج كردم او را در آسمان، و پنج یک زمین را مهر او قرار دادم، و زود باشد كه از این دو، ذرّیه پاکیزه اى بیرون آید كه آن دو دو چراغ اهل بهشتند حسن و حسین و امام هائى كه كشته مى شوند و جاوید مى مانند، پس عذاب بر كشنده ایشان و خواركننده ایشان است.

ص: 45

حدیث پنجم

و نیز محدّث بحرینى در همان كتاب از كتاب هدایه تألیف حسین بن حمدان حضینى روایت كرده كه:

قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لَمَّا عُرِجَ بِي إِلَى السَّمَاءِ رَأَيْتُ كُلَّمَا فِي الْمَلَكُوتِ و دَخَلْتُ اَلْجَنَّةَ فَنَادَانِي كُلَّمَا فِيهَا مِنْ شَيْءٍ حَتَّى ثِمَارُهَا وَ أَخَذَ حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ تُفَّاحَةً مِنْ تُفَّاحِ اَلْجَنَّةِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ اَللَّهُ يُقرِؤُكَ اَلسَّلاَمَ وَ يَقُولُ لَكَ كُلُّ هَذِهِ اَلتُّفَّاحَةِ فَإِنَّ مِنْ مَائِهَا أخلق تُفَّاحَةَ اَلدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ هِيَ فَاطِمَةُ اِبْنَتُكَ و رَأَيْتُ اَلنَّارَ وَ مَا فِيهَا فَوَاقَعْتُ خَدِيجَةَ فَحَمَلَتْ بِفَاطِمَةَ.

ترجمه حدیث

فرمود رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله كه: چون بالا برده شدم بسوى آسمان، همه آن چه كه در ملكوت بود دیدم، و داخل بهشت شدم، هر آن چیزى كه در بهشت بود حتّى میوه هاى آن مرا ندا كردند، و حبیب من جبرئیل سیبى از سیب هاى بهشت را گرفت و گفت: اى رسول خدا! خدا تو را سلام مى رساند و به تو مى گوید: بخور این سیب را كه از آب آن مى آفرینم سیب دنیا و آخرت را كه آن فاطمه دختر توست، و دیدم آتش را و آن چه كه در آن است، پس نزدیکى كردم با خدیجه و او به فاطمه حامل شد.

و پس از نقل این حدیث گفته:

و صدق هَذَا اَلْخَبَرُ فِي اَلتُّفَّاحَةِ قَوْلُ عَائِشَةَ وَ قَدْ دَخَلَ عَلَيْهَا نِسْوَةٌ مِنَ اَلْعِرَاقِيَّاتِ وَ عُذْرَهَا نِسْوَةٌ مِنَ الشَّامِيَّاتِ فَقُلْنَ لَهَا يَا عَائِشَةُ جِئْنَاكَ نَسْأَلُكَ عَنْ عَلِيٍ وَ خُرُوجِكَ عَلَيْهِ فِي ضَلاَلٍ كَانَ فَاسْتَحْلَلْتُ قِتَالَهُ أَمْ عَلَى حَقٍ فَبغيت عَلَيْهِ؟

فَقَالَتْ عَائِشَةُ : وَ یحكنّ یا عراقيّات ! لَقَدْ سألتنّ عَنْ الداهیة الدهیاء ، وَ الطاخیة العمیاء ؛ إِنَّ عَلِيّاً كَانَ لِلَّهِ نصیرا ، وَ للدین قَاعِداً (1) وَ قائِماً بِالْحُجَّةِ ، وَ خلیفة النُّبُوَّةِ ، وَ أدیب الْمَلَائِكَةِ ،

ص: 46


1- دُرٍّ نزهه : ناقداً .

و قَرِيعُ الْوَحْيِ يَسْمَعُهُ بُكْرَةً وَ عَشِيّاً وَ يَعِيهِ فِي أُذُنٍ وَاعِيَةٍ وَ حُجَّةُ اَللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ الباب بَيْنَهُمْ و بَيْنَهُ وَ مَا عَسَيْتُ أَنْ أَقُولَ فِي أَبِي اَلْحَسَنِ وَ قَدِ اِشْتَبَكَ رَحِمُهُ بِرَسُولِ اَللَّهِ اِشْتِبَاكَ اَلْأَصَابِعِ اَلْمُشْتَبِكَةِ بِالْأَوْصَالِ الْمُتَحَائِكَةِ فَصَارَا كَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ أُودِعَتْ فِيهَا جِسْمَيْنِ فَمَا يُفَارِقُ جسم جِسْماً أَخُو رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و أَبُو تُفَّاحَتِهِ وَ قُرَّةُ عَيْنَيْهِ الَّتِي كَانَتْ أَحَبَّ النَّاسِ إِلَيْهِ مَرْيَمُ الْكُبْرى وَ الْحَوْراءُ الَّتِي أُفْرِغَتْ مِنْ مَاءِ اَلْجَنَّةِ مِنْ تُفَّاحَةٍ مِنْ صُلْبِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ لَقِحَت (1) أكرم ملقح، و نتجت (2) أَكْرَمَ منتج ، وَ هی وَ أَبُوهَا كَبَعْضِ فَصَلِّهِ (3)

یعنى: و دلیل راستى خبر سیب، گفته عایشه است كه چون داخل شدند بر او زنان و دختران عراقى و زنان شامى و به او گفتند: اى عایشه! ما آمده ایم از تو بپرسیم در باب على علیه السّلام و خروج كردن تو بر او كه آیا على در ضلالت و گمراهى بود كه تو حلال دانستى كشت و كشتار با او را، یا بر حق بود و تو از روى گمراهى با او قتال كردى؟

عایشه گفت: واى بر شما اى زن هاى عراقى! هر آینه سؤال كردید از من از امر بسیار بزرگى كه شدّت بزرگى آن مرا به كورى انداخته؛ همانا على یارى كننده بود خدا و دین را در حالى كه نشسته و قیام كننده بود با حجّت و دلیل، یعنى: چه ساكت بود و چه جنگ مى كرد، و جانشین پیغمبر و برگزیده وحى بود، و ادب كننده فرشتگان بود، و صداى وحى را هر صبح و شام مى شنید، و در گوش خود حفظ مى كرد، و حجّت خدا بود بر خلق او، و دربان خدا بود در میان ایشان و خدا، و نمانده ام در آن چه در حقّ ابو الحسن مى گویم كور و نابینا، و حال آن كه او كسى است رحم خود را به رسول خدا داخل كرده مانند داخل كردن انگشتان در هم دیگر، كه گویا رگ ها و عصب هاى متّصل به یک دیگر و با هم یک نفس

ص: 47


1- لقیحة - خ ل .
2- نتیجه - خ ل .
3- محدث بحرانی ، نزهه الابرار ص 391 ح 28.

بودند در دو جسم، كه هیچ كدام از یک دیگر جدا نمى شدند، و او برادر رسول خدا و صاحب سیب پیغمبر، و آرام و روشنى دو دیده او بود، و محبوب تر بود بسوى او مریم كبراى حوراء، كه ریخته شده بود از آب سیب بهشتى از صلب رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله، یعنى فاطمه زهراء، كه تلقیح شده گرامى ترین تلقیح كنندگان، و نتیجه گرامى ترین نتیجه گذارندگان، كه نسبت آن دختر به پدرش مانند نسبت بعض از مفاصل او بود به خودش.

حدیث ششم

در تفسیر على بن ابراهیم بن هاشم است كه گفت: حدیث كرد مرا پدرم از حسن بن محبوب، از على بن رئاب، از ابى عبیده، از ابى عبد اللّه علیه السّلام كه فرمود:

طُوبَى شَجَرَةُ فی الْجَنَّةِ فی دَارِ أمیر المؤمنین علیه السَّلَامُ ، وَ لیس أَحَدُ مِنْ شیعته إِلَّا وَ فی دَارِهِ غُصْنُ مِنْ أَغْصَانِهَا ، وَ الْوَرَقَةِ مِنْ أَوْرَاقِهَا ، یستظلّ تَحْتِهَا أُمَّةُ مِنَ الْأُمَمِ .

قَالَ كَانَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يُكْثِرُ تَقْبِيلَ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ فَأَنْكَرَتْ ذَلِكَ عَائِشَةُ فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَا عَائِشَةُ إِنِّي لَمَّا أُسْرِيَ بِي إِلَى السَّمَاءِ دَخَلْتُ الْجَنَّةَ فَأَدْنَانِي جَبْرَئِيلُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مِنْ شَجَرَةِ طُوبَى فَنَاوَلَنِي مِنْ ثِمَارِهَا فَأَكَلْتُهُ فَحَوَّلَ اَللَّهُ ذَلِكَ مَاءً فِي ظَهْرِي فَلَمَّا هَبَطْتُ إِلَى اَلْأَرْضِ وَاقَعْتُ خَدِيجَةَ فَحَمَلَتْ بِفَاطِمَةَ فَمَا قَبَّلْتُهَا قَطُّ إِلاَّ وَجَدْتُ رَائِحَةَ شَجَرَةِ طُوبَى مِنْهَا (1) .

ترجمه حدیث

یعنى: طوبى درختى است در بهشت در خانه امیر المؤمنین علیه السّلام، و نیست احدى از شیعیان او مگر این كه در خانه او شاخه ایست از شاخه هاى آن درخت، و برگى است از برگ هاى آن، كه در سایه آن مى نشینند امّتى از امّت ها.

فرمود كه: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فاطمه علیها السّلام را بسیار مى بوسید، و عایشه انكار مى كرد آن را، پس فرمود رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله: اى عایشه! چون من به آسمان سیر داده شدم داخل بهشت

ص: 48


1- محدّث قمی ، تفسیر علی بن ابراهیم ج 1 ص 365 .

شدم، و جبرئیل مرا نزدیک درخت طوبى برد، و از میوه هاى آن به من داد، و من آن را خوردم، خدا آن را آبى گردانید در پشت من، چون فرود آمدم به زمین با خدیجه نزدیکى كردم، پس او به فاطمه حامل شد، و من هرگز فاطمه را نبوسیدم مگر این كه بوى درخت طوبى را از او مى یافتم.

حدیث هفتم

علّامه مجلسى رحمه اللّه در بحار از تفسیر فرات بن ابراهیم، از موسى بن على بن موسى بن عبد الرحمان المحاربى، معنعنا (1) از حضرت ابى عبد اللّه جعفر بن محمّد بن على علیهم السّلام از پدرانش، از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت فرموده كه فرمود:

معاشر النَّاسِ ، أَ تَدْرُونَ مِمَّا خَلَقْتَ فَاطِمَةَ ؟

قالُوا : اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ .

قَالَ : خُلِقَتِ فَاطِمَةَ حَوْرَاءَ إِنْسِيَّةُ لَا إِنْسِيَّةُ .

قَالَ : خُلِقَتْ مِنْ عِرْقٍ جبرئیل وَ مَنْ زغبه . قالُوا : یا رَسُولَ اللَّهِ ، اسْتَشْكَلَ ذَلِكَ علینا ؛ تَقُولُ حَوْرَاءَ إِنْسِيَّةُ لَا إِنْسِيَّةُ ، ثُمَّ تَقُولُ مِنْ عِرْقٍ جبرئیل وَ مَنْ زغبه !

قَالَ إِذاً أُنْبِئُكُمْ أَهْدَى إِلَيَّ رَبِّي تُفَّاحَةً مِنَ اَلْجَنَّةِ أَتَانِي بِهَا جَبْرَئِيلُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَضَمَّهَا إِلَى صَدْرِهِ فَعَرِقَ جَبْرَئيلُ وَ عَرِقَتِ التُّفَّاحَةُ فَصَارَ عَرَقُهُمَا شَيْئاً وَاحِداً ثُمَّ قَالَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ قُلْتُ وَ عَلَيْكَ السَّلاَمُ يَا جَبْرَئِيلُ فَقَالَ إِنَّ اَللَّهَ أَهْدَى إِلَيْكَ تُفَّاحَةً مِنَ اَلْجَنَّةِ فَأَخَذْتُهَا وَ قَبَّلْتُهَا وَ وَضَعْتُهَا عَلَى عَيْنِي وَ ضَمَمْتُهَا إِلَى صَدْرِي ثُمَّ قَالَ يَا مُحَمَّدُ كُلْهَا

قُلْتُ يَا حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ هَدِيَّةُ رَبِّي يُؤْكَلُ قَالَ نَعَمْ قَدْ أُمِرْتُ بِأَكْلِهَا فأفلقتها فَرَأَيْتُ مِنْهَا نُوراً سَاطِعاً فَفَزِعْتُ مِنْ ذَلِكَ اَلنُّورِ قَالَ كُلْ فَإِنَّ ذَلِك نُورُ اَلْمَنْصُورَةِ فَاطِمَةَ قُلْتُ يَا جَبْرَئِيلُ وَ مَنِ الْمَنْصُورَةُ قَالَ جَارِيَةٌ تَخْرُجُ مِنْ صُلْبِكَ وَ اِسْمُهَا فِي اَلسَّمَاءِ مَنْصُورَةٌ وَ فِيَّ

ص: 49


1- یعنی با سند متصل تا به امام معصوم علیه السلام .

الأرض فَاطِمَةَ . فَقُلْتُ :

یا جبرئیل وَ لَمْ سمّیت فی السَّمَاءِ منصورة وَ فی الْأَرْضِ فَاطِمَةَ ؟

قَالَ : سمّیت فَاطِمَةَ فی الْأَرْضِ لِأَنَّهَا فُطِمَتْ شیعتها مِنَ النَّارِ ، وَ فطموا أعداؤها عَنْ حُبَّهَا ، وَ فی السَّمَاءِ المنصورة ، وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جلّ: ﴿ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ، بِنَصْرِ اللَّهِ يَنْصُرُ مَنْ يَشاءُ ﴾ یعنی:نَصْرٍ فَاطِمَةَ لمحبّیها . . (1)

ترجمه حدیث

یعنى: اى گروه مردمان! آیا مى دانید كه فاطمه از چه چیز آفریده شده؟

گفتند: خدا و رسول او داناترند.

فرمود: آفریده شده است فاطمه در حالتى كه حوراء انسيّه است نه انسيّه. و فرمود:

آفریده شده از عرق جبرئیل و از موهاى نازک پر او.

گفتند: اى رسول خدا! مشکل و دشوار شد براى ما فهم آن؛ تو مى گوئى حوراء انسيّه است نه انسيّه، پس از آن مى گوئى از عرق جبرئیل و از موى نازک پر او آفریده شده!

فرمود: اینك شما را خبر مى دهم؛ پروردگار من سیبى را از براى من به هديّه فرستاد، و جبرئیل علیه السّلام آن را بنزد من آورد در حالى كه به سینه خود چسبانیده بود، جبرئیل عرق كرده، و سیب هم عرق كرده، و این دو عرق با هم یکى شده بود، پس بر من درود و رحمت و بركات فرستاد، و من هم بر او درود فرستادم، جبرئیل گفت كه: خدا سیبى از سیب هاى بهشت را براى تو به هديّه فرستاده، گرفتم آن را و بوسیدم، و به روى چشم خود گذاردم، و به سینه ام چسبانیدم، پس گفت: اى محمّد! بخور آن را، گفتم: اى حبیب من جبرئیل! هديّه پروردگار من خورده مى شود؟ گفت: آرى، مأمورى به خوردن آن، پس آن را شكافتم نورى از آن ساطع شد كه ترسیدم از آن نور، گفت: بخور كه این نور منصوره فاطمه

ص: 50


1- علامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 18 ح 17.

است. گفتم: اى جبرئیل! منصوره كیست؟ گفت: دخترى است كه از صلب تو بیرون مى آید، و نام آن در آسمان منصوره است و در زمین فاطمه.

گفتم: اى جبرئیل براى چه در آسمان منصوره نامیده شد و در زمین فاطمه؟

گفت: در زمین فاطمه نامیده شده براى این كه او جدا مى كند شیعیان خود را از آتش، و جدا كرده شدند دشمنان او از دوستى او، و در آسمان منصوره است، و این است قول خداى عزّ و جل: ﴿ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ، بِنَصْرِ اللَّهِ يَنْصُرُ مَنْ يَشاءُ ﴾ یعنى: در روز قیامت شاد مى شوند مؤمنان به سبب یارى كردن خدا، یعنى یارى كردن فاطمه دوستان خود را.

حدیث هشتم

محدّث جلیل مرحوم سيّد هاشم بحرینى رحمه اللّه در كتاب نزهه الأبرار از فخر الدین نجفى روایت فرموده حدیثى را، پس از آن كه در ترجمه او گفته:

وَ رأیت هَذَا الشیخ الْفَاضِلِ ، كَانَ مِنِ الزُّهَّادُ فی الْوَقْتِ وَ المتورعین ، رأیته بِدَارِهِ فی مَشْهَدِ مَوْلَانَا وَ إِمَامَنَا علی بْنِ أبی طَالِبٍ علیه السَّلَامُ سَنَةً الثَّالِثَةِ وَ الستین وَ الْأَلِفِ ؛ یعنى دیدم این شیخ را كه فاضل و از زهّاد و اهل ورع وقت بود در خانه اش در مشهد مولى و امام ما على بن ابى طالب علیه السّلام در سال هزار و شصت و سه.

آن شیخ در كتاب خود روایتى را نقل كرده در باب بیرون رفتن حضرت ابى عبد اللّه الحسین علیه السّلام در سنّ سه سالگى از خانه، و رسیدن آن حضرت به نزد صالح بن رقعه یهودى، و گرفتن او آن حضرت را و بردن و مخفى نمودن آن حضرت را در خانه خود، و محزونه شدن حضرت زهرا سلام اللّه علیها بعلّت نیافتن فرزند خود، و هفتاد مرتبه از خانه بیرون آمدن تا درب مسجد پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و نیافتن كسى را كه به طلب حسینش بفرستد؛ زیرا كه در آن وقت وجود مبارک پیغمبر و امیر المؤمنین علیهما السّلام به غزوه اى از غزوات تشریف برده بودند، و آمدن حضرت امام حسن بر در خانه صالح یهودى به طلب برادر خود، و از در عتاب

ص: 51

و خطاب به خانه صالح وارد شدن، و مطالبه برادر را از او نمودن، و متحيّر شدن صالح از جلالت و نبالت و فصاحت و شجاعت آن حضرت، و سؤال كردن صالح از آن جناب از مادر عالى مقدارش، حضرت امام حسن در جواب او مى فرماید:

أُمِّي الزَّهْراءِ بِنْتِ مُحَمَّدٍ اَلْمُصْطَفَى قَلادَةُ الصَّفوَةِ وَ دُرَّةُ صَدْفِ اَلْعِصْمَةِ وَ غرَّة جَمَالِ اَلْعِلْمِ وَ اَلْحِكْمَةِ وَ هِيَ نقطة دَائِرَةُ الْمَناقِبِ وَ الْمَفَاخِرِ وَ لُمْعَةٍ مِنْ أنوارِ الْمَحَامِدِ وَ اَلْمَآثِرِ خمرَتْ طِينَةُ وُجُودِهَا مِنْ تُفَّاحَةٍ مِنْ تُفَّاحِ اَلْجَنَّةِ وَ كَتَبَ اَللَّهُ فِي صحيفتها عِتْقُ عُصَاةِ الْأَمَةِ وَ هِيَ أُمُّ السَّادَةُ النُّجَبَاءُ وَ سَيِّدَةِ النِّساءِ اَلْبَتُولِ اَلْعَذْرَاءِ فَاطِمَةَ اَلزَّهْرَاءِ سلام الله عليها. (1)

یعنى: مادر من دختر محمّد مصطفى صلّى اللّه علیه و آله و گردن بند برگزیدگى، و یکتا درّ صدف عصمت، و روشنى جمال علم و حكمت است، و اوست مركز دائره منقبت ها و فخرها، و لمعه اى از نورهاى محلّ ستایش و آثارها، سرشته شده طینت او از سیبى از سیب هاى بهشت، و نوشته است خدا در صحیفه او آزاد كردن گناه كاران امّت را، و اوست مادر آقایانى كه برگزیده شدگانند به نجابت و خوبى، و اوست سيّده زن ها، بتول عذراء فاطمه زهراء، سلام خدا بر او باد.

حدیث نهم

سيّد ابن طاووس طاب ثراه در كتاب طرایف گفته:

من طرائف ما وجدته فی حدیث سفیان الثوری، تألیف سلیمان بن أحمد الطبرانی، عن هشام بن عروة، عن عائشة، قالت: كنت أرى رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله لیفعل بفاطمة علیها السّلام شیئا من التقبیل و اللطافة، فقلت: یا رسول اللّه، أراك تفعل بفاطمة شیئا لم أرك تفعل من قبل؟!

فقال لی : یا حمیراء ، إِنَّهُ لیلة أسری بی إِلَى السَّمَاءِ دَخَلْتُ الْجَنَّةَ ، فَوَقَفْتُ عَلَى شَجَرَةُ مِنْ شَجَرِ الْجَنَّةِ ، لَمْ أَرَ شَجَرَةٍ فی الْجَنَّةِ أَحْسَنُ مِنْهَا ، وَ لَا أَنْضَرَ مِنْهَا وَرِقاً ، وَ لَا أطیب مِنْهَا ثمرا،

ص: 52


1- محدّث بحرینی ، نزهه الابرار ص 391 -392 ح 29 .

فتناولت مِنْ ثَمَرُهَا ، فَأَكَلْتُ مِنْهَا ، فَصَارَتْ نُطْفَةً فی ظهری ، فَلَمَّا هَبَطَتْ إِلَى الْأَرْضِ وَاقِعَةٍ خدیجة ، فحلمت بِفَاطِمَةَ ؛ فَأَنَا إِذَا اشْتَقْتُ إِلَى رَائِحَةَ الْجَنَّةِ شَمَمْتَ ریح (1) فَاطِمَةَ .

يا حُمَيْرَاءُ إِنَّ فَاطِمَةَ لَيسَتْ كَنِسَاءِ اَلْآدَمِيِّينَ وَ لاَ تَعْتَلُّ كَمَا يَعْتَلِلْنَ (2)

ترجمه حدیث

یعنى: گفت از طرفه چیزى كه یافتم آن را در حدیث سفیان ثورى، تألیف سلیمان بن احمد طبرانى، از هشام بن عروه، از عایشه این است كه گفت: عایشه گفت: مى دیدم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را كه بسیار مى بوسید و مهربانى مى كرد با فاطمه، گفتم: اى رسول خدا! مى بینم كه با فاطمه كارى مى كنى كه پیش از او با دیگران نمى كردى؟

فرمود براى من كه: اى حمیراء! شبى كه سیر داده شدم بسوى آسمان، داخل بهشت شدم، بر درختى از درخت هاى بهشت واقف شدم، ندیدم در بهشت درختى نیکوتر از آن، و خرّم و بانضارت تر و خوش برگ تر و پاکیزه و خوشبوتر از حیث میوه، تناول كردم و از میوه آن خوردم، نطفه اى شد در پشت من، چون به زمین فرود آمدم با خدیجه نزدیکى كردم، به فاطمه حامل شد؛ پس هر وقت مشتاق بوى بهشت مى شوم بوى فاطمه را استشمام مى كنم.

اى حمیراء! فاطمه مانند زن هاى آدمیان نیست، و علّت نمى بیند هم چنان كه سایر زن ها علّت مى بینند.

حدیث دهم

در بحار از كتاب عیون المعجزات، از حارث بن قدامه، از سلمان، از عمّار حدیثى روایت كرده، در ضمن آن حدیث است كه حضرت فاطمه سلام اللّه علیها

ص: 53


1- دُرٍّ طرایف : ریحها مِنْ .
2- سیّد ابن طاووس ، الطرائف فی المعرفه المذهب 111 ح 163 .

به امیر المؤمنین على علیه السّلام گفت:

اِعْلَمْ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ ان اللّه تعالى خَلَقَ نُورِي وَ كَانَ يسبّح اللّه جلَّ جلالُهُ ثُمَّ أَوْدَعَهُ شَجَرَةً مِنْ شَجَرِ اَلْجَنَّةِ فأضاءت فَلَمَّا دَخَلَ أَبِي اَلْجَنَّةَ أَوْحَى اَللَّهُ إِليْهِ إِلْهَاماً أَنِ اِقْتَطِفِ اَلثَّمَرَةَ مِنْ تِلْكَ اَلشَّجَرَةِ وَ أَدِرْهَا فِي لَهَوَاتِكَ فَفَعَلَ فَأَوْدَعَنِي اَللَّهُ سُبْحَانَهُ صُلْبَ أَبِي ثُمَّ أَوْدَعَنِي خَدِيجَةَ بِنْتَ خُوَيْلِدٍ فَوَضَعَتْنِي اَلْحَدِيثَ (1)

ترجمه حدیث

یعنى: بدان اى ابا الحسن كه خداى تعالى نور مرا آفرید و آن تسبیح مى گفت خداى جلّ جلاله را، پس از آن او را سپرد به درختى از درخت هاى بهشت، آن درخت نورانى شد، چون پدرم داخل بهشت شد خدا به او وحى و الهام كرد كه این میوه را از درخت بچین و بگذار در دهان خود و بخور، پس پدرم این كار را كرد، خداى سبحان مرا در صلب پدرم سپرد، پس مرا سپرد به خدیجه دختر خویلد، و او مرا بر زمین گذارد.

مؤلّف حقیر گوید: در این فصل نیز به همین ده حدیث اكتفا نمودم، و اخبار و احادیث در این باب نیز از خاصّه و عامّه بسیار روایت شده، طالبین به كتب مبسوطه رجوع فرمایند.

چیزى كه در این مقام بیان آن خالى از فائده نیست این است كه مستفاد از ظواهر احادیث و اخبار صحیحه و معتبره این است كه نطفه طاهره فاطمه زهراء سلام اللّه علیها از سیب و رطب بهشتى و عرق جبرئیل و موهاى نازک پر او است، و از این عالم مادّه ناسوتى نیست، بلكه از درخت طوبى است كه از درخت هاى بهشت و سدره المنتهى است.

و جمع میان اخبار و احادیث مختلفه راجع به مادّه نطفه صدّیقه كبرى سلام

ص: 54


1- علامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 8 ح 11 .

اللّه علیها به این بیان است كه گفته شود كه:

سیب بهشتى از شجره طوبى بوده، چنان چه در بعضى از اخبار تصریح به آن شده، و دیگر آن كه شجره طوبى داراى اقسام و اصناف میوه هاى گونا گون مى باشد، چنان چه اخبار و احادیث كثیره اى كه از خاصّه و عامّه روایت شده حاكى از آن است، و از بعضى از آن ها مستفاد مى شود كه حضرت خاتم الأنبیاء صلّى اللّه علیه و آله سیب و رطب هر دو را در بهشت تناول فرموده.

و از بعضى چنین برمى آید كه رطب را در بهشت میل فرموده، و سیب را جبرئیل امین به فرمان ربّ العالمین به رسم هديّه به زمین آورده، و در هنگام نزول در اثر به سینه چسبانیدن خود جبرئیل عرق كرده و سیب نیز عرق كرده، و زغب جبرئیل یعنى موهاى نازك پر او به آن سیب چسبیده و با هم یکى شده، چنان چه از ظاهر حدیث منقول از تفسیر فرات بن ابراهیم كه قبلاً از بحار نقل شده فهمیده مى شود، وَ اللّهُ وَ رَسُولَهُ وَ حُجَجه العَالِمُونِ بِحَقائِقِ الأُمُور.

و امّا اختصاص یافتن نطفه آن حضرت از سیب و رطب بهشتى: شاید براى امتیازات و خواص و فوائدى است كه این دو نوع از سایر انواع میوه ها دارد، چنان چه سیب و رطب دنیوى در میان میوه هاى دنیا خواص جامعه مخصوصى در میان سایر میوه هاى دنیا دارد، كه هیچ یک از آن ها من حیث المجموع این خواص را ندارد.

براى پى بردن به بعضى از نكات و لطایفى كه از اخبار سیب و رطب بهشتى مى توان استفاده كرد مقتضى دانستم كه دقّت نظرى در خواص و منافع سیب و رطب دنیوى نموده، شاید به یافتن بعضى از لطائف این دو راه یابم و بهره برم.

تحقیق در پیدایش و خواصّ سیب

اشاره

طبق اخبار كثیره اى كه در كتب معتبره خاصّه و عامّه روایت شده چند میوه است كه اصول آن از بهشت به زمین آمده، نگارنده در این جا به چند حدیث بسط

ص: 55

كلام مى دهم، و پس از آن به خواص سیب و رطب كه محلّ شاهد است در این مقام مى پردازم.

حدیث اول

در كافى شریف از عبد اللّه بن جعفر، از عبد العزیز بن زكریاى لؤلؤى، از سلیمان بن مفضّل روایت كرده كه گفت: شنیدم از ابى الجارود كه حدیث مى كرد از ابى جعفر علیه السّلام كه فرمود:

أربعة نَزَلَتْ مِنَ الْجَنَّةِ : الْعِنَبُ الرازقی ، وَ الرُّطَبُ الْمُشَانُ ، وَ الرُّمَّانُ الأملیسی ، وَ التُّفَّاحِ الشیسقان (1)

یعنى: چهار میوه است كه از بهشت نازل شده: انگور رازقى، و رطب مشّان، و انار املیسى، و سیب شیسقان.

انگور رازقى مراد انگور ضعیف بى دانه است.

و رطب مشّان و در بعضى وشان بر وزن غراب و كتاب هر دو آمده پاکیزه ترین رطب ها است.

و رمّان املیسى یعنى انار بى هسته، یا انار می خوش، یا انار كوهستانى را گویند.

و تفّاح شیسقان، گفته شده آن سیبى است منسوب به محلّى نزدیک مدینه، در بیشتر نسخه هاى كافى شلیقان نوشته شده، و در بعضى شیقان كه مراد جبلان است یعنى سیب كوهى، و در بعضى از اخبار سیب اصفهانى است.

حدیث دوم

در كتاب محاسن برقى از پدرش، از احمد بن سلیمان كوفى، از احمد بن یحیاى طحّان، از كسى كه براى او حدیث كرده، از حضرت صادق علیه السّلام

ص: 56


1- محدث کلینی ، فروع کافی ج 6 ص 349 - 350 ح 2 .

روایت كرده كه فرمود:

خمس مِنْ فَاكِهَةِ الْجَنَّةِ فی الدنیا : الرُّمَّانُ الملاسی ، وَ التُّفَّاحِ الأصفهانی (1) وَ السَّفَرْجَلُ ، وَ الْعِنَبِ ، وَ الرُّطَبُ الْمُشَانُن (2)

یعنى: پنج میوه است كه از میوه هاى بهشت است در دنیا: انار بى هسته یا میخوش یا انار كوهستانى، و سیب اصفهانى، و گلابى یا به، و انگور، و رطب مشان.

حدیث سوم

در بحار از مجالس ابن الشیخ روایت كرده از پدرش، از هلال بن محمّد حفّار، از اسماعیل بن على دعبلى، از پدرش، از حضرت رضا علیه السّلام، از پدرانش، از امیر المؤمنین علیهم السّلام كه فرمود:

أَرْبَعَةُ نَزَلَتْ مِنَ الْجَنَّةِ : الْعِنَبُ الرازقی ، وَ الرُّطَبُ الْمُشَانُ ، وَ الرُّمَّانُ الأملسی ، وَ التُّفَّاحِ الشعشعانی یعنی الشامی . وَ فی خَبَرُ آخَرُ : السفرجل (3)

یعنى: چهار میوه است كه از بهشت فرود آمده: انگور رازقى، و رطب مشّان، و انار املسى، و سیب شعشعانى یعنى شامى. و در خبر دیگر: و گلابى یا به.

و امّا خواصّ سیب

در كتاب كافى مسندا از اسماعیل بن جابر روایت كرده كه گفت:

سَمِعْتُ أَبا عَبدِ اللّه عَلَیْهِ السَّلام یَقولُ: التُفّاحُ نَضُوحُ للمُعدَة. (4)

یعنى: شنیدم از ابى عبد اللّه امام صادق علیه السّلام كه مى فرمود: سیب خوش بو كننده و شست

ص: 57


1- در محاسن : الشعشعانی .
2- احمد بن محمّد برقی ، المحاسن ج 2 ص 336 ح 2152 - 788 ؛ بحار الانوار ج 66 ص 122 ح 13.
3- علامه مجلسی ، بحار الانوار ج 66 ص 122 ح 14 .
4- محدث کلینی ، فروع کافی ج 6 ص 355 ح 1 .

وشو دهنده است براى معده.

و نیز مسندا از امیر المؤمنین علیه السّلام مثل آن را روایت كرده كه فرمود:

كُلُوا التُّفَّاحِ ، فَإِنَّهُ نَضُوحُ (1) للمعده. (2)

و در خصال صدوق نیز مانند همین حدیث را مسندا از امیر مؤمنان علیه السّلام روایت كرده (3)

و در كتاب دعائم الاسلام نیز از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت كرده كه فرمود:

عَلَیْکُم بِالتُّفَّاحِ فَكُلُوهُ فَإِنَّهُ نَضُوحُ للمعده (4)

و در كتاب مكارم الأخلاق از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت كرده كه فرمود:

كُلُوا التُّفَّاحَ عَلَى الریق فَإِنَّهُ نَضُوحُ لَلمعده (5)

یعنى: سیب را ناشتا بخورید كه شستشو مى دهد و پاکیزه مى كند معده را.

و نیز در كافى به سند خود از موسى بن جعفر علیهما السّلام روایت كرده كه مى فرمود:

التفّاح ینفع من خصال عدّه: من السحر، و السمّ، و اللّمم یعرض من أهل الأرض، و البلغم الغالب، و لیس شی ء أسرع منفعة منه (6)

یعنى: سیب نفع مى دهد از خصلت هائى: از سحر و جادو، و سمّ، و چشم بد، و صرع و جن زدگى كه عارض شود از اهل زمین، و از غالب شدن بلغم، و نیست چیزى كه منفعتش سریع تر از آن باشد.

ص: 58


1- در کافی : یدبع .
2- محدث کلینی ، فروع کافی ج 6 ص 357 ح 11 .
3- شیخ صدوق ، الخصال ص 612 .
4- قاضی نعمان ، دعائم السلام ج 2 ص 113 ؛ بحار الانوار ج 66 ص 178 .
5- شیخ طبرسی ، مکارم الاخلاق ج 2 ص 375 ح 1244 - 1248 .
6- محدث کلینی ، فروع کافی ج 6 ص 355 ح 2 .

و در كتاب محاسن برقى به سند خود از حضرت صادق علیه السّلام روایت كرده كه فرمود:

كُلِ التُّفَّاحَ فَإِنَّهُ یطفى ء الْحَرَارَةَ ، وَ یبرّد الْجَوْفِ ، وَ یذهب بِالْحُمَّى . وَ فی حدیث آخَرَ : یذهب بِالْوَبَاءِ . (1)

یعنى: بخور سیب را براى این كه حرارت را فرومى نشاند، و اندرون را خنک مى كند، و تب را مى برد. و در حدیث دیگر: وبا را مى برد.

در كتاب وسائل الشیعه از طبّ الائمّه حسین بن بسطام از ابو بصیر روایت كرده كه گفت:

سَمِعْتُ الْبَاقِرَ علیه السَّلَامُ یقول : إِذَا أَرَدْتَ أَكْلَ التُّفَّاحِ فَشَمَّهُ ، ثُمَّ كُلَّهُ ، فَإِنَّكَ إِذَا فَعَلْتَ ذَلِكَ أَخْرَجَ مِنْ جَسَدِكَ كُلَّ دَاءٍ وَ غَائِلَةٍ وَ عِلَّةٍ ، وَ سَكَنَ مَا یوجد مِنْ قِبَلِ الْأَرْوَاحِ كُلِّهَا. (2)

بیان: مراد از ارواح در این حدیث جنّ و اخلاط چهارگانه بدن همه آن هاست یا صفرا و سوداى بخصوص؛ زیرا كه در اخبار اطلاق بر هر دو شده است، و این اظهر است چنان چه مجلسى علیه الرحمه فرموده، و نیز فرموده است كه علّت آن این است كه استیلاى جن غالبا از ضعف قلب و دماغ است و خوردن و بوئیدن سیب تقویت مى كند هر دو را.

و دلیل بر این كه مراد از ارواح جن است كلام ابن اثیر است در نهایه در حدیث ضمام كه « إنّی أُعَالِجُ هَذِهِ الْأَرْوَاحِ » ارواح در این جا كنایه از جن است، و آن ها را ارواح گفتند براى این كه دیده نمى شوند. (3)

ص: 59


1- احمد بن محمّد برقی ، المحاسن ج 2 ص 368 ذیل ح 920 .
2- محدّث حر عملی ، وسائل الشیعه ج 25 ص 160 - 161 ح 5 .
3- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 66 ص 175 .

الحاصل؛ ظاهر معناى حدیث این است كه ابو بصیر گفت: شنیدم از حضرت باقر علیه السّلام كه فرمود: هر وقت خواستى سیب را بخورى اول آن را بو كن و بعد بخور، چون این كار را كردى بیرون مى رود از جسد تو هر درد و شدّت و علّتى كه باشد، و ساكن مى كند آن چه را كه از قبل جنّ یا اخلاط چهارگانه باشد همه آن ها را.

در كافى و وسائل مسندا از حضرت صادق علیه السّلام روایت كرده اند كه راوى مقابل آن حضرت سیب هاى سبزى را دید، گفت: به آن حضرت عرض كردم:

أَ تَأْكُلُ مِنْ هَذَا وَ النَّاسُ یکرهونه ؟ ! فَقَالَ : وَ عُكَّةً فی لیلتی هَذِهِ ، فَبَعَثْتُ فأتیت بِهِ فَأَكَلْتُهُ وَ هُوَ یقلع الْحُمَّى وَ یسكن الْحَرَارَةَ. (1)

یعنى: گفتم: آیا مى خورى از این سیب هاى سبز؟! و حال آن كه مردمان كراهت دارند از خوردن آن؟! فرمود: در این شب تب كرده بودم، فرستادم این ها را برایم آوردند و خوردم، تب را مى برد و سوزش را ساكن مى كند.

و در كتاب محاسن برقى به اسناد خود از درست بن ابى منصور روایت كرده كه گفت: مفضّل بن عمر مرا فرستاد بسوى ابى عبد اللّه علیه السّلام با هديّه هائى در بهار روزى كه در مقابل آن حضرت طبقى بود از سیب سبز، یعنى نرسیده، بخدا سوگند كه نتوانستم صبر كنم تا این كه گفتم:

جُعِلْتُ فِدَاكَ أتأكلُ هَذَا وَ اَلنَّاسُ يكْرَهُونَهُ قَالَ كَأَنَّهُ لَمْ يَزَلْ يَعْرِفُنِي إِنِّي وُعِكْتُ فِي لَيْلَتِي هَذِهِ فَبَعَثْتُ فَأُتِيتُ بِهِ وَ هَذَا يقلعُ اَلْحُمَّى وَ يُسَكِّنُ اَلْحَرَارَةَ فَقَدِمْتُ فَأَصَبْتُ أَهْلِي مَحْمُومينَ فأطعمتهُم فَأقلَعَتِ الحُمَّى عَنهُم(2)

یعنى: گفتم: فدایت شوم! آیا این ها را مى خورى؟! و حال آن كه مردمان كراهت دارند

ص: 60


1- محدّث کلینی ، فروع کافی ج 6 ص 356 ح 3 ؛ وسائل الشیعه ج 25 ص 161 ح 1 .
2- احمد بن محمّد برقی ، المحاسن ج 2 ص 368 - 369 ح 924 .

از خوردن آن؟! فرمود: گویا مى پندارى كه من همیشه این را مى خورم، من در این شب تب كردم فرستادم این ها را آوردند، و این تب را نابود مى كند، و حرارت را تسكین مى دهد.

پس من برگشتم و رسیدم به كسان خود دیدم تب كرده اند، پس از آن سیب سبز به آن ها خورانیدم تب از ایشان كنده شد.

كافى به سند خود از زیاد قندى روایت كرده كه گفت:

دَخَلْتُ الْمَدِينَةَ وَ مَعِي أَخِي سَيْفٌ فَأَصَابَ اَلنَّاسَ بِرُعَافٍ فَكَانَ الرَّجُلُ إِذَا رَعَفَ يَوْمَيْنِ مَاتَ فَرَجَعْتُ إِلَى اَلْمَنْزِلِ فَإِذَا سَيْفٌ يَرعف رُعَافاً شَدِيداً فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِي اَلْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ يَا زِيَادُ أَطْعِمْ سَيْفاً التُّفَّاحَ فَأَطْعَمْتُهُ إِيَّاهُ فَبَرَأ (1)

یعنى داخل مدینه شدم و برادرم سیف با من بود، پس خون آمدن از بینى بر مردمان اصابت كرد، و هر مردى كه به خون بینى مبتلا و تا دو روز طول مى كشید مى مرد، من برگشتم به منزل خود ناگاه برادرم سیف به خون بینى سختى مبتلا شد، داخل شدم بر ابى الحسن، یعنى موسى بن جعفر علیهما السّلام، فرمود: اى زیاد! سیف را سیب بخوران، پس او را سیب خورانیدم خون ایستاد و برء حاصل شد.

نیز در كافى به سند خود از زیاد بن مروان روایت كرده كه گفت:

أَصَابَ النَّاسَ وَ بَاءَ بِمَكَّةَ ، فَكَتَبْتُ إِلَى أبی الْحَسَنِ علیه السَّلَامُ ، فَكَتَبَ إِلَيَّ : كُلُّ التفاح (2)

یعنى: فرو گرفت مردمان را در مكّه وبائى، نوشتم بسوى ابى الحسن علیه السّلام، پس در جواب من نوشته كه: سیب بخور.

و نیز در كافى به اسناد خود روایت كرده از ابن بكیر كه گفت:

رَعَفْتُ سَنَةً بالمدینة ، فَسَأَلَ أَصْحَابُنَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السَّلَامِ عَنْ شی ء یمسك الرُّعَافِ ، فَقالَ لَهُمْ :

ص: 61


1- محدّث کلینی ، فروع کافی ج 6 ص 356 ح 4.
2- همان مأخذ.

اسْقُوهُ سویق التُّفَّاحِ ، فسقونی ، فَانْقَطَعَ عنّی الرُّعَافِ (1)

یعنى: ابن بكیر گفت: سالى خون دماغ شدم، پس اصحاب من از ابى عبد اللّه علیه السّلام پرسیدند از چیزى كه بازدارد خون دماغ را، فرمود: او را غاویت سیب (2) بدهید، پس غاویت سیب به من آشامانیدند خون دماغ من قطع شد.

و نیز در كافى به اسناد خود از احمد بن محمّد بن یزید روایت كرده كه گفت:

كَانَ إِذَا لَسَعَ إِنْسَاناً مِنْ أَهْلِ الدَّارِ حَيَّةُ أَوْ عَقْرَبُ قَالَ : اسْقُوهُ سویق التفاح (3)

یعنى آن حضرت علیه السّلام هرگاه مار یا عقرب انسانى را در خانه مى گزید مى فرمود:

غاویت سیب به او بیاشامانید.

و نیز به اسناد خود از مفضّل بن عمر روایت كرده كه حضرت ابى عبد اللّه علیه السّلام هرگاه از تب در نزد او یاد مى شد مى فرمود:

إِنَّا أَهْلُ البیت لَا نتداوی إِلَّا بِإِفَاضَةِ الْمَاءِ الْبَارِدِ یصبّ علینا وَ أَكْلُ التُفاح (4)

یعنى: ما اهل خانه اى هستیم كه مداوا نمى كنیم تب را مگر به ریختن آب سرد بر خودمان و خوردن سیب.

و نیز به اسناد خود از حضرت ابى عبد اللّه علیه السّلام روایت كرده كه فرمود:

لَوْ یعلم النَّاسُ مَا فی التُّفَّاحِ مَا دَاوَوْا مَرْضَاهُمْ إِلَّا بِهِ (5)

یعنى: اگر مى دانستند مردمان چه خواصّى در سیب هست مداوا نمى كردند مریض هاى خود را مگر به آن.

ص: 62


1- محدّث کلینی ، فروع کافی ج 6 ص 356 ح 6.
2- بمعنی رنده سیب با آب سیب .
3- محدّث کلینی ، فروع کافی ج 6 ص 356 ح 8.
4- محدّث کلینی ، فروع کافی ج 6 ص 356 ح 9.
5- محدّث کلینی ، فروع کافی ج 6 ص 356 - 357 ح 10.

وَ رَوَى بَعْضُهُمْ عَنْ أبی عَبْدِ اللَّهِ علیه السَّلَامُ قَالَ : أَطْعِمُوا مَحمومیکُم التُّفَّاحِ ، فَمَا مِنْ شی ء أَنْفَعَ مِنَ التُّفَّاحِ (1)

و روایت كرده اند بعضى از اصحاب از ابى عبد اللّه علیه السّلام كه فرمود: به تب داران خودتان سیب بخورانید كه چیزى نفع دهنده تر از سیب نیست.

در بیان خواصّى كه از این اخبار براى سیب استفاده مى شود

اول: آن كه دبّاغى كننده و پاک كننده اخلاط فاسده است از معده.

دوم: رافع سحر و جادو است از بوینده و خورنده آن.

سوم: آن كه سمّ را از بدن دفع مى كند.

چهارم: آن كه اثر جن زدگى و جنون و صرع و چشم بد كه از اهل زمین عارض مى شود برطرف مى كند.

پنجم: بلغمى كه در مزاج غالب شده باشد دفع مى كند.

ششم: حرارت مزاج را فرومى نشاند و اندرون را خنک مى كند.

هفتم: تب را زایل مى كند.

هشتم: وبا را دفع و رفع مى كند.

نهم: دافع شداید و علّت ها است.

دهم: هر دردى كه در بدن باشد بیرون مى كند.

یازدهم: رعاف یعنى خون بینى را قطع مى كند.

دوازدهم: خوردن غاویت آن براى گزیدن مار و عقرب نافع است.

سیزدهم: قلب و دماغ را تقویت مى كند.

چون از فوائد و خواص تفّاح دنیوى تا اندازه اى تذكّر داده شد، به نفع اجسام

ص: 63


1- محدّث کلینی ، فروع کافی ج 6 ص 357 ذیل ح 10.

دنیويّه بشرى مى پردازم، به بیان لطائفى چند راجع به روح انسانى و فوائدى دل پسند كه از تفّاح جنّت استفاده مى شود براى ارواح قابله اهل ایمان.

لطیفه اولی

هم چنان كه سیب این عالم دنیا پاک كننده اخلاط فاسده است از معده و درون انسانى، همانا محبّت و ولایت تفّاحه بهشت عنبر سرشت صدّیقه طاهره سلام اللّه علیها دافع انواع كثافات گناه و معاصى مهلكه است در آخرت از وجود دوستان خود، و پدر بزرگوار و شوهر عالى مقدار و فرزندانش مى باشد.

لطیفه ثانیه

سیب دنیوى براى خورنده آن دافع سحر سحره و جادوى جادوگران است، امّا محبّت و ولایت تفّاحه جنّت در دنیا و آخرت دافع كید كائدین و ظلم ظالمین و شرور حاسدین و معاندین است.

لطیفه ثالثه

چنان كه سیب این جهان اثر دیوانگى و جن زدگى و گزند چشمى بد بینان را از خورنده آن دور مى كند، دوستى و ولایت سیب حبیب حق، وسواس خنّاس و نسناس و شیطان رجیم حق نشناس را از سینه هاى دوستان دور مى نماید.

لطیفه رابعه

هم چنان كه این سیب عالم طبع و مادّه سمّ را از بدن خورنده آن دفع مى نماید، آن سیب حبیب در روز حساب سمّ نار سموم را از اجسام دوستان و شیعیان خود دفع و رفع مى فرماید.

لطیفه خامسه

از خواص سیب دنیوى است كه بلغم را از مزاج خورنده آن برطرف مى نماید، و امّا دوستى و محبّت تفّاحه فاطميّه اثرش آن است كه بلغم شرک

ص: 64

و نفاق را از دل دوست مشتاق خود دور و نابود مى فرماید.

لطیفه سادسه

سیب دنیوى حرارت را فرومى نشاند و اندرون را خنک مى سازد، امّا تفّاحه احمديّه حرارت و سوز ندگى محشر را از دوستان و شیعیان خود فرومى نشاند، و آن ها را با دل خنک شده وارد زمین محشر مى نماید.

لطیفه سابعه

هم چنان كه سیب این دنیاى ناپایدار حمّى یعنى تب را از وجود خورنده آن دور مى كند، سیب جنّات عدن تجری من تحتها الأنهار حمیم جحیم را از هواخواهان و شیعیان خود دور دارد و آن ها را در دار القرار همجوار خود سازد.

لطیفه ثامنه

هم چنان كه سیب دنیوى وبا را مى برد، محبّت و دوستى تفّاحه شجره طوبى عذاب قیامت و عقوبات آخرت را از دوستان خود دور مى نماید.

لطیفه تاسعه

چنان كه سیب دنیا دافع شداید و علل است، ولایت و محبّت آن سیب بهشتى در صد موقف دافع شداید و اهوال مى شود كه آسان ترین آن اهوال حالت سكرات مرگ و هنگام مردن باشد.

لطیفه عاشره

هم چنان كه سیب دنیوى هرگونه دردى را از بدن دور مى كند، مهر و محبّت آن سیب بهشتى نیز هرگونه ذلّت و عذابى را در قیامت از دوستان و علاقه مندان به خودش دور مى نماید.

لطیفه حادی عشره

هم چنان كه از خواص سیب دنیوى است كه خون بینى را بازمى دارد، ولایت

ص: 65

و محبّت آن سیب بهشتى در روز قیامت وقتى كه حرارت و گرماى محشر بر اهل آن تأثیر كند بنحوى كه مغز سرهاى ایشان از شدّت حرارت بجوش بیاید و خون و چرک از بینى هاى ایشان جارى گردد، دوستان خود را دست گیرى كند و آن ها را از آن ورطه هولناک نجات دهد.

لطیفه ثانیه عشر

هم چنان كه خوردن غاویت سیب دنیا از براى گزیدن مار و عقرب نافع است، همانا ضلع شكسته و بازوى ورم كرده و صورت سیاه شده تفّاحه بهشتى براى گذرانیدن دوستان خود از صراط هنگام گذشتن ایشان از طریق جهنّم براى دور كردن مارها و عقرب هاى جهنّمى نافع است.

لطیفه ثالثه عشر

هم چنان كه سیب دنیوى قلب و دماغ را كه از اعضاء رئیسه هستند در بدن تقویت مى كند، و این دو عضو در بدن هر انسانى بمنزله پیغمبر و امام مى باشند، آن سیب بهشتى در تمام نشئات مقوّى پدر بزرگوار و شوهر عالى مقدار بوده و مى باشد، خصوصا در قیامت كه تا آن بى بى معظّمه قدم به عرصات محشر نگذارد امر شفاعت تمام نگردد.

و امّا خواص رطب

در كتاب السماء و العالم بحار به سند خود از كتاب محاسن برقى از عمرو بن عمیر صوفى روایت كرده كه گفت:

هَبَطَ جبرئیل عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ وَ بین یدیه طَبَقُ مِنْ رُطَبٍ أَوْ تَمْرٍ ، فَقَالَ جبرئیل : أَيْ شی ء هَذَا ؟ قَالَ : البرنی . قَالَ : یا مُحَمَّدٍ ، كُلَّهُ فَإِنَّهُ یهنّى ء وَ یمرّى ء ، وَ یذهب بالأعیاء ، وَ یخرج

ص: 66

الدَّاءِ ، وَ لَا دَاءَ فیه ، وَ مَعَ كُلِّ تَمْرَةٍ حَسَنَةُ . (1)

یعنى: جبرئیل فرود آمد بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در حالتى كه طبقى از رطب یا تمر در مقابل آن حضرت بود، جبرئیل گفت كه: این چیست؟ فرمود: خرماى برنى است.

گفت: اى محمّد! بخور آن را كه گواراست و خستگى را مى برد، و درد را بیرون مى كند، و دردى در آن نیست، و با هر خرمائى حسنه ایست.

و نیز در همان كتاب مرفوعاً از حسن بن على بن ابى عثمان روایت كرده كه گفت عمیر:

أُهْدِيَ لِرَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ تمر برني مِنْ تَمْرِ اَلْيَمَامَةِ فَقَالَ يَا عُمَيْرُ أَكْثِرْ لَنَا مِنْ هَذَا اَلتَّمْرِ فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ فَقَالَ مَا هَذَا فَقَالَ تمر برْنِي أُهْدِيَ لَنَا من اليمامةِ فَقَالَ جَبْرَئيلُ لِلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ التَّمرُ البَرنِيُّ يُشْبِعُ وَ يُهَنِّىءِ وَ يمرىء وَ هُوَ الدَّواءُ وَ لا دَاءَ لَهُ مَعَ كُلِّ تَمرٍ حَسَنَةٌ وَ يُرْضِي الرَّبَّ وَ يُسْخِطُ الشَّيْطَانَ وَ يَزِيدُ فِي مَاءِ فَقَارِ الظَّهْر. (2)

یعنى: هديّه آورده شد براى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خرماى برنى كه از خرماهاى یمامه بود، حضرت فرمود: اى عمیر! از این خرما فراوان براى ما بیاور، پس جبرئیل فرود آمد و گفت: این چیست؟ حضرت فرمود كه: خرماى برنى است كه از یمامه براى ما به هديّه آورده شده. جبرئیل براى پیغمبر گفت كه: تمر برنى سیر مى كند، و گوارا است، و عافیت مى دهد، و آن دواء است و هیچ دردى براى آن نیست، و با هر خرمائى حسنه ایست، و خوش نود مى كند پروردگار را، و بخشم مى آورد شیطان را، و زیاد مى كند آب پشت را.

و نیز مسندا از صالح بن عقبه روایت كرده كه گفت:

ص: 67


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 66 ص 134 ح 34.
2- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 66 ص 134 ح 37.

سَمِعْتُ عَنْ أبی عَبْدِ اللَّهِ علیه السَّلَامُ یقول : أَطْعِمُوا البرنی نِسَاءَكُمْ فی نِفَاسِهِنَّ تَحْلُمْ أَوْلَادُكُمْ (1)

یعنى: شنیدم از ابى عبد اللّه علیه السّلام كه مى فرمود: خرماى برنى را به زن هاى خود بخورانید در حال نفاس ایشان، تا فرزندان شما عاقل و بردبار شوند.

و در حدیث دیگر از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت كرده كه فرمود:

خیر ثمراتكم البرنی ، فَأَطْعِمُوا نِسَاءَكُمْ فی نِفَاسِهِنَّ تَخْرُجْ أَوْلَادُكُمْ حُلَمَاءَ عُلَمَاءُ .. (2)

یعنى: بهترین خرماهاى شما خرماى برنى است، بخورانید به زن هاى خودتان در حال نفاس شان كه بیرون مى آیند فرزندان شما در حالتى كه عالم و عاقل خواهند شد.

و نیز در همان كتاب از عدّه اى از اصحاب مسندا از ابى بصیر از ابى عبد اللّه علیه السّلام روایت كرده كه فرمود:

لَوْ كَانَ طَعَامُ أطیب مِنَ الرُّطَبِ لَأَطْعَمَهُ اللَّهُ مریم (3)

یعنى: اگر طعامى بهتر از رطب بود خدا به مریم مى خورانید.

و نیز در همان كتاب به سند خود مرفوعاٌ از امیر مؤمنان علیه السّلام از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت كرده كه فرمود:

لیکن أَوَّلُ مَا تَأْكُلُ النُّفَسَاءُ الرُّطَبَ ، فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ لمریم بِنْتِ عمران: ﴿ وَ هُزِّی إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا ﴾ . (4)

قیل : یا رَسُولَ اللَّهِ ، فَإِنْ لَمْ یکن أَوَانُ (5) الرطب؟

قَالَ : سَبْعَ تَمَرَاتٍ مِنْ تَمَرَاتِ المدینة ، فَإِنْ لَمْ یکن فَسَبْعَ تَمَرَاتٍ مِنْ تَمَرَاتِ أَمْصَارِكُمْ ؛ فَإِنَّ اللَّه

ص: 68


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 66 ص 134 ح 38.
2- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 66 ص 134 ذیل ح 38.
3- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 66 ص 135 ح 39.
4- سوره مریم : 25.
5- در بحار : ابّان.

تبارک وَ تَعَالَى قَالَ : وَ عزّتی وَ جلالی وَ عظمتی وَ ارْتِفَاعِ مكانی لَا تَأْكُلُ النُّفَسَاءُ یوم تَلِدُ الرُّطَبَ فیکون غُلَاماً إِلَّا كَانَ حلیما ، وَ إِنْ كَانَتِ جاریة كَانَتْ حلیمة .. (1)

یعنى: باید اول چیزى كه زن نفساء یعنى زنى كه تازه زائیده مى خورد رطب باشد؛ زیرا كه خداى عزّ و جل به مریم دختر عمران فرمود: و بجنبان بطرف خود شاخه درخت خرما را تا بیفتد براى تو رطب تازه.

گفته شد كه: اى رسول خدا ! اگر فصل رطب نباشد؟

فرمود: هفت دانه از خرماهاى مدینه، و اگر آن هم نباشد هفت دانه از خرماى شهرهاى خودتان بخورد؛ زیرا كه خداى تعالى فرمود: به عزّت و جلال و بزرگى و بلندى مقام خودم سوگند كه نمى خورد زن نفساء رطب را در روزى كه مى زاید مگر این كه اگر فرزندش پسر باشد عاقل و بردبار مى شود، و اگر دختر باشد عاقله و بردبار مى شود.

حاصل كلام: همین قدر از فضیلت رطب كه در این كتاب ذكر كردم براى تذكره و تبصره كافى است، اگر طالبین بیشتر از این بخواهند آگاه شوند به كتب مبسوطه صحیحه و معتبره رجوع فرمایند.

و خواصّى که براى رطب از اخباری که ذکر کردم مستفاده مى شود :

اول: آن كه خستگى را مى برد.

دوم: آن كه درد را از بدن بیرون مى كند.

سوم: آن كه خوردن آن سبب خشنودى خداست.

چهارم: آن كه خوردن هر دانه اى از آن حسنه است.

پنجم: خوردن آن شیطان را بغضب مى آورد.

ششم: آن كه هرگاه زن تازه زا روز اول زائیدن از آن بخورد فرزند او عالم و عاقل

ص: 69


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 66 ص 135 ح 41.

و بردبار گردد.

هفتم: آب پشت را زیاد مى كند.

همانا انعقاد نطفه طیّبه صدّیقه طاهره سلام الله علیها از رطب بهشتی نیز خالی از لطافت و لطیفه هائی نباشد.

اول: هم چنان كه رطب دنیوى خستگى را مى برد، ولایت و دوستى انسيّه حورا سلام اللّه علیها خستگى و تلخى هنگام جان دادن و سكرات مرگ را مى برد.

دوم: هم چنان كه رطب دنیوى درد را از بدن بیرون مى كند، ولایت و محبّت این تفّاحه بهشتى امراض معاصى و عقوبات اخروى را از جان محبّان و دوستان خود دور مى كند.

سوم: هم چنان كه خوردن رطب سبب خشنودى خدا است، خشنود ساختن آن بى بى معظّمه میلیاردها مرتبه بیشتر سبب خشنودى او و خشنودى خداست، چنان چه پیغمبر اكرم صلّى اللّه علیه و آله فرموده: « إِنَّ اللَّهَ یغضب لِغَضَبٍ فَاطِمَةَ وَ یَرضى لرضاها ».

چهارم: هم چنان كه خوردن رطب شیطان را بغضب درمى آورد، ولایت و دوستى فاطمه نیز شیطان را بى حساب بغضب درمى آورد؛ زیرا كه نقض غرض از براى او حاصل مى شود، چه غرض او اضلال و اغواى اولاد آدم است در دنیا، و معذّب شدن و جهنّمى شدن ایشان است در آخرت، ولیکن ولایت و دوست بضعه زكيّه احمديّه سبب هدایت و نجات است در دنیا و آخرت.

پنجم: هم چنانى كه اولاد بواسطه رطب خوردن مادر ایشان در روز اوّل ولادت آن ها حلیم و عالم مى گردند، شیعیان آن بانوى معظّمه و پدر و شوهر و فرزندان طاهرین او چون از فاضل طینت ایشان خلق شده اند بردبار و حلیم و عالم گردند.

ص: 70

فصل سوم : در بیان اجمالی از ترجمه حالات والده ماجده آن حضرت خدیجه كبرى علیها السلام

اشاره

مادر ستوده سیر آن حضرت امّ المؤمنین خدیجه كبرى بنت خویلد بن اسد بن عبد العزّى بن قصىّ الأسديّة القرشيّة رضى اللّه عنها است، كه مادر او دختر زائدة بن الأصم ابن عامر بن لؤى بوده، و مادر مادر مادرش قلابه دختر عبد مناف و از بنى الحرث بوده.

و خدیجه محترمه اول زنى است كه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله او را به زوجيّت اختیار فرمود، و تا زمانى كه زنده بود آن حضرت زن دیگرى نگرفت.

و او اول زنى است كه به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ایمان آورد، و به شرف اسلام مشرّفه شد، و همه مسلمانان بر آن اجماع كرده اند.

و شیخ صدوق علیه الرحمه در كتاب امالى به سند متّصل از ابن عبّاس روایت كرده كه گفت: اول كسى از مردان كه به رسول خدا ایمان آورد على علیه السّلام بود، و اول زنى از زن ها كه به آن حضرت ایمان آورد خدیجه رضوان اللّه علیها بود. (1)

و در نهج البلاغه است كه امیر المؤمنین علیه السّلام فرموده كه:

وَ لَمْ یجمع بیت وَاحِدٍ یومئذ فی الْإِسْلَامِ غیر رَسُولَ اللَّهِ وَ خدیجة وَ أَنَا ثَالِثَهُمَا . (2)

ص: 71


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 38 ص 211 ح 12 از امالی .
2- شریف رضی ، نهج البلاغه ص 300 - 301 خطبه 192 القاصعه.

یعنى: جمع نشد در آن روز یعنى روز بعثت آن حضرت در اسلام غیر از رسول خدا و خدیجه، و من سوّم ایشان بودم.

و آن چه از تواریخ و سیر مستفاد مى شود آن است كه آن مخدّره معظّمه قبل از مزاوجت با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله دو شوهر دیگر داشته: یکى از آن ها ابى هاله پسر زراره یا هند بن نباش تمیمى، و دیگرى عتیق بن عامر مخزومى بوده، و در زمان تزویج با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله چهل ساله بوده در حالى كه آن حضرت بنابر اصح بیست و پنج ساله، و بنابر بعضى از اقوال بیست و یک ساله بوده.

و آن خاتون مكرّمه صاحب ثروت و مال و حشم بسیار بوده، و تجارت داشته، و بسیارى براى او به مضاربه كسب مى كردند، و با سرمایه او تجارت مى نمودند.

و سبب تزویج او با پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله این شد كه از دانشمندان و كهنه و رهبان، قدر و جلالت آن حضرت را مكرّر در مكرّر شنیده بود، و بخصوص از پسر عمّ خود ورقة بن نوفل بن اسد كه به شریعت مسیح و عالم به كتاب هاى آسمانى بود پیوسته سخنان و پیشگوئى هائى مى شنید دالّ بر عظمت مقام و ظاهر شدن رسالت و بلند شدن نام آن حضرت، و این كه خدیجه به قید زوجيّت او درخواهد آمد.

بعلاوه، در صفات حمیده و خصال پسندیده و اخلاق حسنه و كمالات مستحسنه و صدق حدیث و عظم امانت آن حضرت در میان خواص و عوام مشهور و معروف بود، سینه بى كینه آن مخدّره هدف تیر عشق و محبّت آن جناب گردید، بنحوى كه آنى از فكر مواصلت با حضرتش بیرون نبود، و بیشتر از اوقات به تنهائى به یاد او گریه ها مى كرد، و با خود زمزمه هائى داشت، و با خیال وصال او روز را به شب و شب را به روز مى آورد، و به سوز و ساز مى پرداخت،

ص: 72

و راز درون خود را با كسى اظهار نمى كرد.

عشق آمد و خیمه زد به صحراى دلش *** سودا بفزود بر سویداى دلش

اوّل قدمى پیش بشد پاى دلش *** دل رفت و نشست عشق بر جاى دلش

تا این كه كارش به جائى رسید، بنابر آن چه در كتب مبسوطه شرح داده شده، از آن حضرت تمنّا نمود كه با اموالش تجارت فرماید، و آن جناب نیز تمنّاى او را پذیرفت، و خدیجه آن چه را كه به دیگران پاداش مى داد به مراتب بیشتر بر عطيّت آن حضرت افزود، و میسره و ناصح دو نفر غلام مخصوص خود را به خدمت آن جناب برگماشت، و با حضرتش روانه داشت، و آن حضرت نیز قبول فرمود و با میسره به عزم تجارت به سمت شام ره سپار گردید، و آن جناب در این مسافرت بهره هاى وافرى بدست آورد.

خلاصه كلام: پس از مراجعت آن حضرت از سفر شام، خدیجه كس فرستاد بنزد آن حضرت، و چنین پیغام داد كه: همانا من راغبم به مزاوجت و همسرى با شما بواسطه قرابتى كه با هم داریم، و شرافت و صدق حدیث و امانتى كه در میان قوم خود دارى.

ناگفته نماند كه خدیجه محترمه از اواسط زنان قریش بود، و از حیث جمال و كمال و مال و ثروت سرآمد همه آن ها بود، و در مكّه معظّمه خانه اى داشت در نهایت وسعت، و بر بام خانه خود قبّه اى نصب كرده بود از حریر سبز مطنّب به طناب هاى ابریشم، و ثروت و مال بى اندازه اى داشت، امّا پس از ازدواج با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله تمام اموال خود را در راه خدا براى رواج دین مقدّس اسلام به آن حضرت بذل نمود، و تحمّل كرد براى خدا صدمات و آزارها و شماتت ها و آزارهاى قوم خود را، و این مقام فوق مرتبه و مقامى است كه خداوند متعال به او عنایت فرمود.

ص: 73

و او در حسن و جمال و فضل و كمال و بسط ید و انفاق مال و عفّت و نیکى خصال در عصر خود در میان اقران و امثال شبیه و نظیرى نداشته، و مهارت تامّه اى در علم عروض و ادبیات و شعر داشته، نگارنده اندكى از بسیار از اشعار آبدار او را در این مختصر مى نگارم، و از خود بیادگار مى گذارم.

بیان پاره اى از اشعار خدیجه

اشاره

از جمله این اشعار است كه پس از توصیفات پسر عمویش ورقه بن نوفل بن اسد از حضرت خاتم الأنبیاء صلّى اللّه علیه و آله براى خدیجه با نهایت وجد و شوق و شعف سروده، بنحوى كه از شوق وصال آن حضرت نزدیک بود جان از جسدش بیرون رود، در آن حال بدون صبر و قرار درّ شاهوار اشک بى اختیار از دیده گهربار به رخسار خود مى بارید، و آه سرد از دل پر درد بركشیده، و مترنّم به این اشعار آبدار گردید، و آتش محبّت و اشتیاق وصال آن حضرت را از كانون دل مشتعل ساخت.

كَمْ أَسْتَرِ الوجد وَ الْأَجْفَانِ تهتكه * * * وَ أَطْلِقِ الشَّوْقِ وَ الْأَعْضَاءِ تمسكه

جفانی الْقَلْبِ لَمَّا أَنْ تَمْلِكْهُ * * * غیری فَوَا أَسَفاً لَوْ كُنْتُ أملكه

ما ضَرَّ مَنْ لَمْ یدع منّی سِوَى رمقی * * * لَوْ كانَ یَسْمَحُ بِالْباقی لَیتركه

یعنى: تا چند وجد و شادى اى كه در دل دارم بپوشم، و حال آن كه پلک هاى چشم آن را پاره مى كند. و تا كى شوق وصال را رها كنم و حال آن كه اعضاى من آن را نگاه مى دارد.

دل من با من جفا كرد براى این كه غیر من آن را مالک شده، و جاى تأسّف است اگر من مالک شوم او را.

ضرر نكرد كسى كه جز رمقى براى من باقى نگذارد، اگر سهل مى گرفت به باقى مانده هر آینه ترک مى كرد آن را.

در بحار الأنوار پس از ذكر این اشعار عبارتى فرموده كه ترجمه آن به فارسى

ص: 74

این است كه: راوى گفت: عجبتر چیزى كه در این امر عجیب دیدم این بود كه هنوز خدیجه از انشاء این اشعار فراغت نیافته بود كه صداى كوبه در بلند شد، به كنیز خود فرمان داد كه: فرود آى و ببین كیست در عقب در شاید خبرى از دوستان برسد، و در همان حال این اشعار را انشاء كرد:

أَیا رِیح الْجَنُوبِ لَعَلَّ عَلِمَ * * * مِنِ الْأَحْبَابَ یطفئ بَعْضِ حرّی

و لِمَ لَا حَمَلُوكَ إِلَيَّ مِنْهُمْ * * * سَلَاماً أشتریه وَ لَوْ بعمری

و حَقُّ وَ دادهم إنّی كتوم * * * وَ إنّی لَا أبوح لَهُمْ بسرّی

أَرَانَا اللَّهُ وَصَلَهُمْ قریبا * * * وَ كَمْ یسر أَتَى مِنْ بَعْدِ عسر

فیوم مِنْ فراقكم كَشَهْرِ * * * وَ شَهْرُ مِنَ وصالكم كدهر

یعنى: اى باد جنوب! از دوستانم مرا خبر ده، شاید از دانستن حالات ایشان بعضى از سوزش من فرونشیند.

چرا سلامى از خود بسوى من بواسطه تو نفرستادند تا من بجان خود آن را خریدارى كنم.

بحقّ دوستى اى كه من به ایشان دارم من كتمان كننده ام آن دوستى را، و سرّ خود را براى ایشان فاش نمى كنم.

خدا وصال مرا به ایشان نزدیک كند چرا كه پس از هر دشوارى آسانى اى است.

یک روز جدائى از شما مانند ماهى است براى من، و یک ماه از وصال شما مانند روزگاریست.

پس كنیز فرود آمد و گفت: اولاد عبد المطّلب و سادات عربند.

خدیجه با نهایت شوق برخاست و به كنیز گفت: در را باز كن، و به میسره خبر ده مسندها براى ایشان بگستراند، و متكّاها در پشت هر یک از ایشان بگذارد، امیدوارم كه حبیب من محمّد را به همراه خود آورده باشند، پس این

ص: 75

اشعار را انشاء كرد:

أَلَذُّ حیاتی وُصَلِكُمْ وَ لقاكم * * * وَ لَسْتُ أَلَذُّ العیش حَتَّى أراكم

و مَا اِسْتَخشیت (1) عینی مِنَ النَّاسِ غَیْرَكُم * * * وَ لَا لَذَّ فِی قَلْبی حَبیب سِوَاكُمْ

عَلَى الرَّأْسِ وَ العینین جُمْلَةٍ سعیکم * * * وَ مَنْ ذَا الذی فی فِعْلُكُمُ قَدْ عصاكم

و هَا أَنَا مَحْسُوبُ علیکم بأجمعی * * * وَ روحی وَ مالی یا حبَیبِی فِداكُم

وَ مَا غَیْرَكُم فِی الحُبِّ یَسْكَنُ مَهجتی *** وَ إِن شِئْتُم تُفتیش قُلْبِی فَهاكُم

یعنى: لذّت داد زندگى مرا وصل و ملاقات شما، و من نیستم كسى كه لذّت زندگانى را ببینم تا این كه شما را ببینم.

و نترسید چشم من از مردمان غیر از شما، و دل من ذلّت نبرد از هیچ دوستى غیر از شما.

بالاى سر و چشم هایم مى گذارم همه كوشش شما را، و كیست كسى كه در كار شما نافرمانى كند شما را.

و آگاه باشید كه من همه چیزهایم در حساب شما گذارده شده، همه چیز من و جان من و مال من اى دوست من فداى شما.

و نیست غیر از شما دوستى كه در دل من جاى گیرد، اگر بخواهید تفتیش كنید دل مرا

ص: 76


1- درالبحار : اِسْتَحسنت .

این دل من و این هم شما.

و از اشعار او است پس از آن كه ابو طالب فرمود: آمدن ما براى امر پسر برادرم محمّد است، خدیجه خاتون پس از شنیدن این كلام یقین كرد كه مقصود او حاصل مى شود، این اشعار را انشاء كرد:

بِذَكركُم یَطفى الْفُؤَادِ مِنْ الوقد * * * وَ رؤیتكم فیها شَفَا أعین الرَمد

و مَنْ قَالَ إنّی أشتكی مِنْ هَوَاكُمْ * * * فَقَدْ كَذَّبُوا لَوْ مِتَّ فیه مِنْ الوَجد

وَ مالی لَا أملی سُرُوراً بقربكم * * * وَ قَدْ كُنْتُ مشتاقا علیکم مِنْ البَعد

تَشابه سرّی فی هَوَاكُمْ وَ خاطری * * * فأبد الذی أَخْفَى وَ أَخْفَى اَلَذی اَبدی

یعنى: با یاد كردن شما دل از سوزش خاموش مى شود، و در دیدن شما است شفاى دیده رمد دیده.

كى گفته است كه من از خواهش شما شكایت دارم، هر كه بگوید دروغ گفته اگر در هواى شما بمیرم از وجد است.

چرا من مملوّ از شادى و سرور نباشم به سبب نزدیک شدن به شما، من از دور مشتاق بودم بر ملاقات و نزدیک شدن به شما.

باطن من و آن چه در خاطر من است از محبّت شما شبیه به یک دیگرند، پس ظاهر مى كنم آن چه را كه پنهان داشته ام، و مخفى مى كنم آن چه را كه ظاهر مى كنم (1)

و نیز از اشعار اوست هنگامى كه شتر سر به پاى مبارک خاتم الأنبیاء صلّى اللّه علیه و آله گذارد و به كلام فصیح نطق كرد كه: كیست مثل من و حال آن كه لمس كرد پشت مرا سيّد المرسلین، و زن هائى كه نزد خدیجه حاضر بودند گفتند: نیست این الّا سحر بزرگى كه از این یتیم ظاهر شده، خدیجه فرمود: همانا این سحر نیست، خود

ص: 77


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 16 ص 25 - 26.

این آیات و كراماتى است كه از این حضرت ظاهر شد، پس این اشعار را انشاء كرد:

نَطَقَ البعیر بِفَضْلِ أَحْمَدَ مُخْبِراً * * * هَذَا الذی شُرْفَةُ بِهِ أَمْ القرى

هذا مُحَمَّدِ خیر مَبْعُوثُ أَتَى * * * فَهُوَ الشفیع وَ خیر مَنْ وَ طَأْ الثرى

یا حاسديّة تمزّقوا مِنْ غیظكم * * * فَهُوَ الحبیب وَ لَا سِوَاهُ فی الوَرى

یعنى: نطق كرد شتر و خبر داد به فضیلت احمد، اینست آن كسى كه امّ القرى، یعنى زمین مكّه، به او شرافت یافت.

این است محمّد بهترین برانگیخته شده به رسالت كه مى آید زمان بعثت او، پس او است شفاعت كننده و بهتر كسى كه قدم بر زمین مى گذارد.

اى كسانى كه بر او حسد مى برید، نابود شوید از جهت این خشمى كه دارید؛ زیرا كه او است دوست داشته شده اى كه غیر از او در میانه خلق حبیبى نیست (1)

و از اشعار اوست هنگامى كه لباس سفر براى حضرتش مهيّا كرد، و آن حضرت در برابر روى او پوشید:

أَوتیت مِنْ شَرَفِ الْجَمَّالِ فنونا * * * وَ لَقَدْ فِتْنَةُ بِهَا الْقُلُوبِ فَتونا

قد كوّنت لِلْحَسَنِ فیک جَوَاهِرِ * * * فیها دعیت الْجَوْهَرِ المَكنونا

یا مِنْ أَعَارَ الظبی فی فلواته * * * لِلْحَسَنِ جیدا سامیا وَ جَفونا

نَظَراً إِلَى جسمی النحیل وَ كیف قَدْ * * * أجریت مِنْ دَمْعٍ العُیون عُیونا

أَسهرت عِینی فی هَوَاكَ صُبَابَةُ * * * وَ مَلَأْتُ قلبی لَوْعَةَ وَ جنونا

یعنى: از شرف جمال و زیبائى فنون شرافت را داده شده اى، اى كه دل ها را به آن فنون مفتون كرده اى.

ص: 78


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 16 ص 28.

اى كه گوهرهائى براى نیکوئى حسن در تو هستى پیدا كرده كه در آن گوهر مكنونى پنهان است.

اى كسى كه عاریه داده اى به آهوهاى بیابان ها براى زیبائى گردن بلند و چشم هاى نیکوئى.

به جسم ضعیف لاغر من نگاه كن و ببین كه چگونه از اشک چشمان خود چشمه هائى را جارى كرده ام.

بیدار داشتم چشم خود را در هواى تو از جهت حرارت و گرمى عشقى كه به تو دارم، و پر كردم دل خود را از سوزش و دیوانه بودن در عشق تو. (1)

و از اشعار اوست هنگامى كه حضرت ختمى مرتبت صلّى اللّه علیه و آله خدیجه را وداع فرمود و بر راحله خود سوار شد، و میسره و ناصح دو غلام خدیجه در مقابل روى آن حضرت مى رفتند، خدیجه این اشعار را انشاء كرد:

قَلْبِ الْمُحِبُّ إِلَى الْأَحْبَابَ مجذوب * * * وَ جِسْمِهِ بید الْأَسْقَامِ منهوب

و قَائِلُ كیف طَعْمَ الْحُبِّ قُلْتُ لَهُ * * * الْحُبُّ عَذُبَ وَ لَكِنْ فیه تَعذیب

أفدی الذین عَلَى خدّی لبعدهم * * * دمی وَ دمعی مَسْفُوحٍ وَ مَسْكوب

ما فی الخیام وَ قَدْ صَارَتْ رُكَّابَهُمْ جُمّاً * * * إِلاَّ مُحِبُّ لَهُ فی الْقَلْبِ مَحْبُوبٍ

كأنّما یُوسُفُ فِی كُلّ ناحیة *** وَ الْحُزن فِی كُلّ بَیْت فِیه یَعقوب

یعنى: دل دوست دارنده به جانب دوستان جذب شده، و جسم او بدست بیمارى ها غارت شده.

اگر گوینده بگوید كه طعم محبّت چگونه است؟ مى گویم: محبّت گواراست ولیکن در آن عذاب و شكنجه است.

ص: 79


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 16 ص 28 - 29.

جانم را فداى كسانى مى كنم كه از دورى ایشان خون من و اشک من ریخته شده.

خیمه ها خالى شد و سواران همه رفتند، كسى نمانده مگر دوستى كه محبوب او در دل او جا دارد كه گویا یوسفى است در همه جائى و حزن در هر خانه ایست كه یعقوب در آن است (1)

و از اشعار اوست هنگام مراجعت آن حضرت از سفر شام، چون بر خدیجه وارد شد این دو شعر را انشاء كرد:

جَاءَ الحَبیب الذی أَهْوَاهُ مِنْ سَفَرٍ * * * وَ الشَّمْسِ قَدْ أَثَرَةً فی وَجْهَهُ أثرا

عجبت لِلشَّمْسِ مِنْ تقبیل وَ جَنَّتِهِ * * * وَ الشَّمْسِ لَا ینبغی أَنْ تدرک القمرا

یعنى: آمد از سفر محبوبى كه هواى او را در دل داشتم، در حالتى كه آفتاب در روى او اثر گذاشته.

تعجّب دارم از آفتاب از جهت بوسیدن او روى محبوب مرا، و حال آن كه سزاوار نیست كه آفتاب درک كند ماه را.(2)

و از اشعار اوست وقتى كه آن حضرت به خواهش خدیجه به جانب كاروان برگشت تا با آن ها مراجعت فرماید، و آن حضرت از مكّه بیرون رفت و جبرئیل و فرشتگان اطراف آن جناب را گرفتند، خدیجه خوش حال شد و این اشعار را انشاء كرد:

نَعَمْ لی مِنْكُمْ مُلْزِمَ أَيُّ مُلْزِمَ * * * وَ وَصَلَ مَدَى الْأَيَّامِ لَا یتصرّم

و لَوْ لَمْ یَکْن قَلْبِ المَتيم فِیکُم * * * جَریحاً لِمَا سَالَتْ دَموعی بِالدم

و لَمْ یخل طرفی سَاعَةٍ مِنَ خِیالَكُم * * * وَ مَنْ حُبُّكُمْ قلبی وَ مَنْ ذَكَّرَكُمْ فمی

ص: 80


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 16 ص 29.
2- همان ماخذ ص 49 .

وَ لَوْ جَبَلًا حمّلتُمُوهُ بّعادِكُم * * * لِمَالِ وَ ماذا حَالٍ جِسْمی وَ أَعْظَمی

أَشَدَّ عَلَى كَبَدی یَدی فیردّها * * * بِمَا فِیه مَنْ وَجَدَ مِنِ الشَّوْقِ مُضِرم

طَویت الْهَوَى وَ الشَّوْقُ ینشر طَيِّهِ * * * وَ كَتَمْتَ أَشْجانی فَلَمْ تتكتّم

فِیا رَبِّ قَدْ طَالَتْ بِنَا مُدَّةِ النَّوَى * * * وَ أَنْتَ قَدیر تَنظم الشَمل فَانظم

یعنى: آرى براى من از طرف شما الزام كننده اى هست، چه الزام كننده اى كه رشته وصل روزهاى دراز پاره شدنى نیست و بریده نشده.

و اگر دلى كه بنده و ذلیل شده در محبّت شماست جریحه دار نبود، اشک هاى من با خون جارى نمى شد.

و دل من ساعتى از خیال شما خالى نیست، و چشم در محبّت شما بخواب نمى رود، و دهان من از ذكر شما غافل نیست.

و اگر كوه را حمل كنید به عادت هائى كه دارید از جا كنده مى شود، پس چگونه خواهد بود حال جسم و استخوان هاى من.

دست خود را محكم بر روى جگر خود مى گذارم كه از جا كنده نشود، امّا وجدى كه از شما در دل دارم، دست مرا رد مى كند و از شوق آتش مى گیرد.

من در هواى محبّت شما در دل بخود مى پیچم كه ظاهر نشود، شوق آن را باز مى كند و هر چه ناله هاى شوق خود را كتمان مى كنم، فاش مى شود.

پس اى پروردگار من مدّت جدائى و فراق ما دور شد، و تو مى توانى این تفرقه را مبدّل به جمعيّت كنى، پس میان حبیب و محبوب جمع كن (1)

و از اشعار اوست در هنگامى كه حضرت ختمى مرتبت گزارش سفر تجارت خود را براى خدیجه بیان مى فرمود، و او اظهار شادى و خوشبختى از بیانات آن

ص: 81


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 16 ص 50.

حضرت مى نمود، این رباعى را با نهایت شوق و خوشحالى انشاء كرد:

فَلَوْ أنّنی أمسیت فی كُلِّ نِعْمَةً * * * وَ دَامَتْ لی الدنیا وَ مَلَكُ الأَكاسره

فما سوّیت عندی جَنَاحَ بَعُوضَةٍ * * * إِذَا لَمْ یکن عینی لعینك ناظِره

یعنى: اگر من روز را شام كنم در میان همه نعمت ها، و همیشه دنیا و مملكت سلاطین كسروى براى من باشد.

برابر بال پشه اى نیست در پیش من اگر چشم من به چشم تو نظر نداشته باشد. (1)

و از اشعار اوست بعد از این كه آن حضرت خود را از گرد و غبار سفر شست و شو داد، و گیسوان عبیر آساى خود را شانه زد، و از لباس سفر بیرون آمد و لباس هاى فاخر در بر نمود، و به مشک و غالیه و بوى خوش خود را معطّر فرمود، و در كمال جمال و جلال به خانه خدیجه آمد، خدیجه این اشعار را انشاء كرد:

دَنَا فَرَمَى مِنْ قَوْسٍ حَاجِبِهِ سَهْماً * * * فصادفنی حَتَّى قُتِلَتْ بِهِ ظُلما

و أَسْفَرَ عَنْ وَجْهٍ وَ أَسْبِلْ شَعْرِهِ * * * فَبَاتَ یباهی الْبَدْرِ فی لیلة ظلما

و لَمْ أَدْرِ حَتَّى زَارَ مِنْ غیر مَوْعِدَ * * * عَلَى رَغْمِ وَاشٍ مَا أَحَاطَ بِهِ عُلما

و علّمنی مِنْ طیب حُسْنِ حدیثه * * * مُنَادَمَةُ یستنطق الصَّخْرَةِ الصَما

یعنى: نزدیک شد محمّد و از كمان ابروى خود تیرى رها كرد، و آن تیر به من اصابت كرد، تا این كه از روى ظلم كشته شدم.

و پرده از روى خود برداشت، و موهاى خود را افشاند و بیتوته كرد، بنحوى كه بر ماه شب چهارده در شب تاریک فخر و مباهات مى نمود.

و من نمى دانستم تا این كه مرا در وقتى كه وعده نشده بود زیارت نمود، به رغم سخن

ص: 82


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 16 ص 52.

چینى كه علم به فضائل و كمالات او نداشت.

و مرا تعلیم داد از پاکیزگى و نیکى حدیث خود، و ندیم یک دیگر بودیم بنحوى كه به سخن مى آورد سنگ سخت را. (1)

و از اشعار اوست هنگامى كه از حضرتش درخواست كرد كه با او ازدواج كند، و با نهایت اشتیاق عشق خود را به آن حضرت اظهار نمود، و این اشعار را انشاء كرد:

یا سَعْدِ إِنْ جُزْتَ بوادی الْأَرَاكِ * * * بَلَغَ قلیبا ضَاعَ منّی هناك

و استفت غِزْلَانٍ الفلا سَائِلًا * * * هَلْ لأسیر الْحُبُّ مِنْهُمْ فكاك

و إِنْ تَرَى رَكِبَا بوادی الحما * * * سَائِلُهُمْ عنّی وَ مَنْ لی بذاك

نعم سروا وَ استصحبوا ناظری * * * وَ الْآنَ عینی تشتهی أَنْ تراك

ما فِي مِنْ عُضْوٍ وَ لَا مَفْصِلُ * * * إِلَّا وَ قَدْ رَكِبَ فیه هَوَاكَ

عذّبتنی بالهجر بَعْدَ الْوَفَاءِ * * * یا سيّدی ماذا جَزاءُ بذاك

فَاحكُم بِمَا شِئْتَ وَ مَا تَرتضی * * * فَالْقَلْبُ مَا يُرْضِيهِ إِلاَّ رِضَاكَ

یعنى: اى سعد! اگر به وادى اراك گذشتى برسان به آن چاهى كه در آن جا از من ضایع شده.

و سؤال كن از آهوان آن بیابان كه آیا كسى كه اسیر محبّت شد از آن ها رهائى دارد.

و اگر دیدى سوارانى را در آن بیابان دوردست ممنوع الورود بپرس از ایشان كه آیا از من كسى در آن جا هست.

آرى، شب را بروید تا این كه صبح كنید، اى آن كه به من مى نگرى چشم من آرزو و هواى دیدن تو را دارد.

ص: 83


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 16 ص 53.

نیست هیچ عضوى و هیچ مفصلى از اعضاء و مفاصل من الّا این كه در هواى تو تركیب و با محبّت تو آمیخته شده.

بعد از این كه من در محبّت و علاقه به تو وفادارم مرا به دور شدن از خود عذاب و شكنجه مى كنى.

پس حكم كن بر آن چه كه مى خواهى و آن چه را كه مى پسندى؛ زیرا كه دل من چیزى را نمى پسندد مگر آن چه را كه تو مى پسندى (1)

و از اشعار اوست در همین مقام پس از آن كه آن حضرت به سبب فقر و فاقه خود از ازدواج با او عذرخواهى كرد، و او در جواب اعتذار آن جناب گفت: كسى كه از جان خود از چون تو جانانى مضایقه نكند از مال مضایقه نمى كند، تمام هستى و دارائى من از آن شما است و در حكم شما، و من هرگز از چون تو جانانى مضایقه اى ندارم، و سوگند به كعبه و صفا بیرون از خواسته و رضایت تو لب نگشایم، و چنین گمانى از چون تو آرام جائى نمى برم كه این كنیزک را از خود دور و از فیض وصال خود مهجور فرمائى.

خدیجه این كلمات را با سوز دل بگفت، و قطرات اشک از دیده بر رخسار خود مى بارید، و با خاطر امیدوار به انشاء این اشعار آبدار پرداخت در حالتى كه مهر دل خود را بنزد محبّت آن بزرگوار مى باخت:

وَ اللَّهِ مَا هَبْ نسیم الشِّمَالِ * * * إِلاَّ تَذْكِرَةً لِیالی الوِصال

و لَا أضا مِنْ نَحْوَكُمْ بارق * * * إِلاَّ تَوَهَّمْتَ بطیف الخِیال

أحبابنا مَا خَطَرَتْ فُرْقَةٍ * * * مِنْكُمْ غَدَاةِ الْوَصْلِ منّی بِبال

جور اللیالی خصّنی بالجفا * * * مِنْكُمْ وَ مِنْ یؤمن جَوْرٍ اللَیالل

ص: 84


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 16 ص 54 .

رَقُّوا وَ جَوِّدُوا وَ ارْحَمُوا وَ أُعْتِقُوا * * * لَا بُدَّ لی مِنْكُمْ عَلَى كُلِّ حَالٍ

یعنى: به ذات خدا سوگند كه نسیم شمالى نمى وزد مگر این كه یاد مى كنم شب هاى وصال را.

و برقى از طرف شما جستن نكرد مگر این كه من آن را در خواب مى دیدم.

اى دوستان ما ! جدائى از شما در فرداى وصل در دل من خطور نمى كند.

جور شب ها از جهت شما به جفا كردن مرا تخصیص داده، و كیست كه ایمن باشد از جور این شب ها.

رقّت و بخشش و رحم كنید و مرا آزاد كنید، چاره اى نیست براى من از وصلت با شما در هر حالى (1)

حاصل كلام آن كه بیان فضائل و مناقب و كمالات این بانوى معظّمه از عهده این مختصر بیرون است، در این جا به یک خبر نبوى اكتفا مى كنم كه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرموده:

إِنَّ خیر نِسَاءِ العالمین : مریم بِنْتُ عِمْرَانَ ، وَ آسیة بِنْتِ مُزَاحِمٍ ، وَ خدیجة بِنْتِ خویلد ، وَ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ (2)

یعنى: بهترین زنان جهانیان: مریم دختر عمران، و آسیه دختر مزاحم، و خدیجه دختر خویلد، و فاطمه دختر محمّد صلّى اللّه علیه و آله است.

علاقه مندانى كه بیشتر از این مى خواهند از حالات آن بانوى معظّمه اطّلاع حاصل كنند، رجوع كنند به كتب مبسوطه اهل فنّ حدیث و تاریخ، فعلا چیزى كه در این مختصر سزاوار تذكّر دادن است سه امر است كه آن را در ضمن سه

ص: 85


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 16 ص 55.
2- همان ماخذ ص 2 و 7.

مطلب یادآورى مى كنم.

مطلب اول

آن كه معروف در میان خاصّه و عامّه چنین است كه حضرت ختمى مآب صلّى اللّه علیه و آله شوهر سوّم آن علیا مخدّره بوده، و در كتب فریقین از اخبار بسیارى چنین استفاده مى شود كه تمام زن هاى آن حضرت بیوه بوده اند الّا عایشه، و مخالف این قول قول ابى القاسم كوفى و احمد بلاذرى است در دو كتاب ایشان.

و علم الهدى در شافى و ابو جعفر در تلخیص، بنابر آن چه علّامه مجلسى رحمه اللّه در بحار از ایشان حكایت فرموده قائلند به این كه: خدیجه سلام اللّه علیها زمان تزویج با پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله عذراء و بكر بوده.

و مؤيّد این قول است آن چه در بحار از كتاب انوار و بدع روایت نموده كه رقيّه و زینب فرزندان بطنى هاله خواهر خدیجه بوده اند.

و ابو القاسم كوفى در محكى كتاب استغاثه چنین استدلال كرده كه خدیجه غیر از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله احدى را به زوجيّت خویش اختیار نفرمود، و غایت آن چه كه به آن تمسّك جسته اند این است كه اجماع خاص و عام از اهل آثار و نقله اخبار بر آن است كه باقى نماند از اشراف قریش و سادات و صاحبان مجد و بزرگوارى از ایشان الّا این كه قدم خواستگارى خدیجه را مقدّم داشته، و آتش این آرزو را در كانون دل خود مشتعل نموده، و خدیجه آب سرد بر آتش هواى ایشان ریخته و ایشان را جواب گفته، و خواستگارى ایشان را رد كرده و نپذیرفته.

و از همین جهت بوده كه پس از تزویج او با رسول خدا بر خدیجه غضب

ص: 86

نمودند، و از او دورى كردند و گفتند: همانا اشراف و امراء قریش به خواستگارى تو قدم گذارده، و هیچ یک را به زوجيّت خود نپذیرفتى، و به محمّد، یتیم ابى طالب كه فقیر است و مالى ندارد سر فرود آوردى، و او را به شوهرى خود ستودى.

پس چگونه اهل فهم و دانش این معنى را قبول كنند كه خدیجه چگونه با عربى از تمیم تن در دهد، و از سادات قریش و اشراف آن ها ممانعت فرماید با اوصافى كه در فضائل و كمالات آن بى بى معظّمه گفته شده (1)

مناقشه در این برهان خارج از حيّز امكان نیست، به این كه گفته شود: چه مانعى دارد كه خدیجه علیها السّلام پیش از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله دو شوهر دیگرى دیده باشد، و پس از آن كه آن دو شوهر بدرود جهان گفته، اموال خدیجه از تركه آن دو شوهر زیاد شده، آن گاه سادات قریش او را خطبه كرده اند، و هیچ مانعى ندارد گفتن نه عقلا و نه عادتا خصوصا در صورتى كه حال ابا هاله یا عتیق واضح نشده باشد به این كه آن ها از عرب هاى پست بوده اند، شاید هر یک از آن ها از اشراف قوم خود بوده اند یعنى ابا هاله از شرفاء تمیمى و عتیق از شرفاء مخزومى بوده اند، و هر دو نفر صاحب قبیله و عشیره باشند، و تعبیر كردن از تمیمى به اعرابى سزاوار نیست گفتن آن.

و این چنین مطلبى به سر حدّ ثبوت نرسیده، كما این كه قبول نمودن خدیجه زوجيّت این دو نفر را قبل از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بوده، و هیچ منافاتى ندارد با مدّعاى كسى كه بگوید زمان تزویج با پیغمبر عذراء و بكر بوده، چه بسا با آن دو نفر ازدواج كرده باشد، و بواسطه عنن یا نحو آن نتوانسته باشند با او نزدیکى كنند،

ص: 87


1- علی بن احمد کوفی، الاستغاثه ص 70.

نظیر زلیخا زوجه عزیز مصر كه در تحت او بود و نتوانست او را تصرّف كند بواسطه عنن، تا آن كه بعد از او حضرت یوسف او را به عقد خود درآورد در حالتى كه عذراء بوده.

بلى، اگر ثابت شود كه رقيّه و زینب دختران خدیجه بوده اند نه از خواهر او هاله، ثابت مى شود مطلوب كسى كه گفته خدیجه عذرا نبوده، و العلم عند اللّه، به هر حال نتیجه اى براى این نزاع حاصل نیست.

مطلب دوم

آن كه كتب فریقین مشحون است به این كه خدیجه چهار دختر از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بوجود آورده: زینب و امّ كلثوم و رقيّه و فاطمه، و سه پسر: قاسم و طيّب و طاهر، و از این راه مكنّى بوده به پسر بزرگ خود قاسم و او را ابو القاسم مى گفتند، و فرزندان ذكور آن حضرت كه از خدیجه بودند پیش از اسلام از دنیا رحلت كردند.

و بعضى گفته اند كه: آن حضرت از خدیجه پسرى غیر از قاسم نداشته، و امّا دختران آن حضرت اسلام را درک كردند و با پیغمبر هجرت كردند و متابعت آن بزرگوار نموده ایمان آوردند.

مطلب سوم

این كه وفات خدیجه سلام اللّه علیها را اهل سیر در ماه رمضان پنج سال، و به روایتى چهار سال، و به روایتى سه سال پیش از هجرت دانسته اند. و در كتاب اسد الغابه (1) قول اخیر را به صواب نزدیک تر دانسته.

و مدفن آن معظّمه در مكّه در حجون است، و مدّت عمر او در دنیا شصت و

ص: 88


1- ابن اسیر ، اسد الغابه ج 5 ص 439.

پنج سال بوده، چهل ساله بود كه با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ازدواج كرد، و با پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله بیست و پنج سال، و بقولى بیست و چهار سال زندگانى كرد، و قول اول اشهر و ثانى اظهر است، و اللّه العالم بحقائق الامور.

ص: 89

فصل چهارم : تاریخ ولادت فاطمه سلام اللّه علیها و چگونگی آن

اشاره

ولادت صدّیقه طاهره سلام اللّه علیها بنا بر اصحّ اقوال پنج سال بعد از بعثت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بوده، موافق با سال چهل و پنجم عام الفیل، در زمان سلطنت یزدجرد بن شهریار از پادشاهان عجم، در ساعت آخر از شب جمعه بیستم ماه جمادى الثانیه سال شش هزار و دویست و هشت شمسى بعد از هبوط آدم صفى اللّه علیه السّلام بنابر مشهور.

در میان خاصّه و عامّه در روز و ماه ولادت آن سيّده زنان جهانیان خلافى نیست.

هشت سال با پدر بزرگوار در مكّه معظّمه، و پس از آن به مدینه طيّبه هجرت فرموده، و ده سال هم نیز با آن حضرت در مدینه طيّبه بوده، چنان چه اخبار متواتره اى كه از فریقین روایت شده بر آن دلالت دارد.

و امّا در سال ولادت آن حضرت اخبار مختلفه اى به چشم مى خورد: جمعى در سال پنجم بعثت، و بعضى دو سال بعد از بعثت، و قلیلى از عامّه پنج سال قبل از بعثت روایت كرده اند.

ص: 90

چنان چه در كتاب كافى (1) و مناقب ابن شهر آشوب (2) و كشف الغمّه اربلى (3) و دروس شهید اول (4) و دلائل الامامه محمّد بن جریر طبرى (5) و جدول مصباح كفعمى (6) و روایتى از مصباحین (7) و جامع عباسى. و جمعى دیگر از مورّخین و نسّابه پنج سال بعد از بعثت گفته اند. (8)

و سيّد ابن طاووس در كتاب اقبال به سند خود از شیخ مفید رحمه اللّه از كتاب حدائق الریاض او در ذكر ماه جمادى الآخره فرموده:

یَومُ العِشرین مِنْهُ كَانَ مَوْلِدَ السَّيِّدَةُ الزَّهْرَاءُ علیها السَّلَامُ سَنَةً اثنتین مِنَ الْمَبْعَثِ ، وَ هُوَ یُومَ شَریف یتجدّد فیه سُرُورٍ المُؤمنین ، وَ یَسْتَحبّ صیامه ، وَ التَّطَوُّعِ فیه بِالخَیْرات ، وَ الصَّدَقَةُ عَلَى أَهْلِ الإِیمان (9)

یعنى: روز بیستم از جمادى الآخره روز ولادت سيّده زهراء علیها السّلام است در سال دوم بعثت، و آن روزى است شریف كه تازه مى شود در آن روز شادى مؤمنین، و مستحب است روزه گرفتن در آن روز، و خیرات كردن، و صدقه دادن بر اهل ایمان.

و خود سيّد در همان كتاب فرموده كه:

یوم وِلَادَةُ سيّدتنا الزَّهْرَاءِ الْبَتُولِ ابْنَةَ أَفْضَلُ الرَّسُولِ صَلَوَاتُ اللَّهِ علیه وَ آلِهِ ، وَ هُوَ یوم

ص: 91


1- محدّث کلینی ، اصول کافی ج 1 ص 458.
2- ابن شهر آشوب ، مناقب آل ابی طالب ج 3 ص 357.
3- علی بن عیسی اربلی ، کشف الغمه ج 1 ص 449.
4- شهید اول ، الدروس شرعیه ج 3 ص 6.
5- ابن جریر طبری ، دلائل الامامه ص 79.
6- مرحوم کفعمی ، المصباح ص 522 .
7- شیخ طوسی ، المصباح المتهجّد ص 793.
8- چنان چه ذکر شد اکثر مورّخین پنج سال را ذکر کره اند .
9- سید ابن طاووس ، الاقبال ص 623 .

عظیم الشَّأْنِ ، مِنْ أَعْظَمِ أَيَّامٍ أَهْلِ الْإِسْلَامِ وَ الإیمان لِأُمُورِ :

مِنْهَا : أَنَّ نَسَبِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ انْقَطَعَ إِلَّا مِنْهَا .

وَ مِنْهَا : أَنَّ أَئِمَّةَ المسلمین وَ الدُّعَاةِ إِلَى رَبِّ العالمین مِنْ ذُرّیَتِها ، وَ صادر عَنْ مُقَدَّسُ وِلَادَتِهَا .

وَ مِنْهَا : أَنَّهَا أَفْضَلُ مِنْ كُلِّ امْرَأَةٍ كَانَتْ أَوْ تَكُونُ فی الْوُجُودِ ، وَ هَذَا فَضْلَ عظیم السُّعُودِ .

وَ مِنْهَا : أَنَّهَا الْمُزَوَّجَةِ فی السَّمَاءِ ، وَ الْمُخْتَصَّةِ بِالطَّهَارَةِ وَ الْمُبَاهَلَةِ ، وَ هی المختارة مِنْ سَائِرِ النِّسَاءِ .

وَ مِنْهَا : أَنَّهَا الْمُشَرَّفَةِ بِنُزُولِ الْمَائِدَةِ علیها مِنَ السَّمَاءِ ، وَ هَذَا مَقَامُ عظیم مِنْ مَقامات الأَنبیاء (1)

یعنى: روز ولادت سيّده ما زهراء بتول دختر افضل از هر رسول صلوات اللّه علیه و آله، روزى است كه شأن آن بزرگ و از بزرگ ترین روزهاى اهل اسلام و ایمان است بعلّت چند امر كه:

از جمله آن ها است: این كه نسب رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله قطع شد مگر از او.

و از جمله آن امور: این كه پیشوایان مسلمانان و دعوت كنندگان بسوى پروردگار جهانیان از ذرّیه اویند، و از ولادت پاک و پاکیزه او صادر شده اند.

و از جمله آن امور: این كه او افضل از تمام زن هائیست كه بوده اند یا خواهند بود در عالم هستى، و این فضلى است كه سعادت آن بزرگ است.

و از جمله آن امور: اینست كه ازدواج او در آسمان واقع شده، و به طهارت و مباهله مخصوص مى باشد، و اوست اختیار كرده شده از میان زن ها.

و از جمله آن امور: اینست كه او شرافت یافته است بفرود آمدن مائده براى او از آسمان، و این مقام بزرگى است از مقامات پیغمبران.

و بعضى از علماى عامّه چنین گفته و روایت كرده اند كه: ولادت آن سيّده جهانیان

ص: 92


1- سید ابن طاووس ، الاقبال ص 623.

پیش از بعثت بوده در هنگامى كه قریش خانه كعبه را بنا مى كردند.

و علّامه مجلسى اعلى اللّه مقامه از بعضى از كتب مخالفین مسندا روایت كرده كه چهل و یک سال از سنّ مبارک پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله گذشته بود كه فاطمه زهراء متولّد شد، یعنى یک سال بعد از بعثت.

و در روایتى از حافظ ابى منصور دیلمى، از ابى على حدّاد، از حافظ ابى نعیم در كتاب معرفة الصحابه روایت كرده كه گفته است: فاطمه كوچک ترین دخترهاى پیغمبر بوده، وقتى تولّد یافته كه قریش خانه كعبه را بنا مى كردند، و پیش از بعثت كنیه او امّ اسماء بوده.

و نیز بعضى از ایشان روایت كرده اند كه ولادت آن حضرت پنج سال پیش از بعثت بوده (1)

مؤلّف ناچیز گوید: اصحّ از همه این اقوال و روایات چنان چه قبلاً ذكر شد، ولادت آن وليّة اللّه سلام اللّه علیها در سال پنجم بعثت بوده، و قول به این كه پنج سال قبل از بعثت متولّد شده باشد، لازم مى كند گفته شود كه حضرت زهراء سلام اللّه علیها هنگام هجرت هجده سال داشته، و هنگام رحلت پیغمبر بیست و شش ساله بوده، و اگر دو سال بعد از بعثت هم گفته شود هنگام هجرت یازده ساله و هنگام رحلت پیغمبر بیست و یک ساله بوده؛ قول به پنج سال قبل از بعثت قطعا باطل است، و هكذا قول به یک سال بعد از بعثت هم مقرون به صحّت نیست.

و امّا مصادف بودن ولادت او با زمانى كه قریش خانه كعبه را بنا مى گذاردند بطلان آن از آفتاب روشن تر است؛ زیرا كه هنگام بناى خانه كعبه به هیچ وجه

ص: 93


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 8.

سازشى با ولادت آن بى بى معظّمه ندارد، چه كه در آن وقت سنّ نازنین پیغمبر بنابر بعضى اخبار بیست و پنج ساله، و بنابر بعضى سى و پنج ساله بوده.

و از ظاهر عبارت علّامه حلّى اعلى اللّه مقامه در كتاب تذكره، چنان چه صاحب كتاب مصباح الحرمین (1) از آن نقل نموده، ده سال قبل از بعثت بوده، بر این تقدیر ایجاب مى كند زهراى مرضيّه هنگام رحلت پدر سى و سه ساله باشد، و هرگز چنین نبوده، و جاى تردید نیست كه قول به تولّد آن جناب پنج سال بعد از بعثت اصح و اتقن و اقوم و اشهر سائر اقوال است.

و امّا كیفيّت ولادت آن حضرت

در كتاب اللمعه البیضاء در شرح خطبه زهراء سلام اللّه علیها روایتى را مرسلا نقل نموده و گفته است:

رُوِيَ أَنَّهُ لَمَّا كَانَ وَقْتُ حَمْلِهَا نَزَلَ جَبْرَئِيلُ بِأَمْرِ اَللَّهِ تَعَالَى فَأَمَرَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنْ يَتْرُكَ الْمُخَالَطَةَ مَعَ النَّاسِ وَ يَخْتَارُ اَلْخَلْوَةَ وَ اَلْعُزْلَةَ وَ يَشْتَغِلُ بِعِبَادَةِ اَللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ لاَ يَأْكُلُ مِنْ طَعَامِ أَهْلِ الدُّنْيَا وَ لَوْ لُقْمَةً وَ لاَ يَشْرَبُ مِنْ مِيَاهِهِمْ وَ لَوْ شَرْبَةً بَلْ يَكُونُ صَائِماً أَبَداً وَ يُفْطِرُ بِرُطَبِ اَلْجَنَّةِ أو تِينِهَا أو تُفَّاحِهَا إلى أَنِ اِنْعَقَدَتِ اَلنُّطْفَةُ مِنْ طَعَامِ الجَنَّةِ بَعْدَ أَنْ تَكُونَ أَصْلُ تِلْكَ اَلنُّطْفَةِ فِي لَيْلَةِ اَلْإِسْرَاءِ بِأَكْلِ هَذِهِ اَلطَّيِّبَاتِ عَلَى مَا مَرَّ فِي تَسْمِيَتها بِالْإِنْسِيَّةِ اَلْحَوْرَاءِ وَ فِي اَللَّيْلَةِ المتممة لِلْأَرْبَعِينَ قارب صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَعَ خَدِيجَةَ أُمِّ اَلْمُؤْمِنِينَ قَبْلَ عِشَاءِ اَلْآخِرَةِ فَانْعَقَدَتْ تِلْكَ النُّطْفَةُ النُّورية فَوَلَدَتْها بَعْدَ تِسْعَةِ أَشْهُرٍ مِنَ الْحَمْلِ فِي مُتَمِّمِ اَلْعِشْرِينَ مِنْ جُمَادي الْآخِرَةِ وَ كَانَ حَمْلُهَا وَ وِلاَدَتُهَا بِمَكَّةَ فِي دَارِ خَدِيجَةَ و هِيَ دَارٌ كَرِيمَةٌ مَعْرُوفَةٌ وَ نَزَلَتْ فِيهَا حَوَّاءُ وَ مَرْيَمُ وَ آسِيَةُ مَعَ جَمْعٍ كَثِيرٍ مِنَ اَلْمَلاَئِكَة (2)

ص: 94


1- مصباح الحرمین ، تالیف عبد الجّبار بن زین العابدین شکوئی ، در سال 1327 چاپ شده .
2- محمّد علی بن احمد قراچه داغی اونساری ، اللمعه البیضا ، فی شرح خطبه الزهرا در سال ( 1297) چاپ شده ، این کتاب نزد این جانب نمی باشد .

ترجمه حدیث

صاحب لمعه گوید كه: روایت شده كه چون نزدیک شد حمل خدیجه علیها السّلام جبرئیل نازل شد به امر خدا بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله، و آن حضرت را امر كرد كه ترک كند رفت و آمد با مردم را، و خلوت و گوشه گیرى اختیار كند، و به عبادت خداى سبحانه مشغول شود، و نخورد از طعام اهل دنیا و لو این كه یک لقمه باشد، و نیاشامد از آب هاى ایشان هر چند یک جرعه باشد، بلكه همه روز روزه دار باشد، و به رطب بهشتى یا انجیر آن یا سیب آن افطار كند، تا این كه نطفه از طعام بهشتى بسته شود.

بعد از این كه اصل آن نطفه در شبى كه آن حضرت به آسمان ها سیر داده شده بود وجود پیدا كرده بود، به سبب خوردن این طعام هاى پاکیزه بنابر آن چه در وجه تسمیه آن بى بى معظّمه به انسيّه حوراء قبلاً ذكر شد، و در شبى كه تمام كننده اربعین بود، نزدیکى كرد با خدیجه مادر مؤمنین پیش از نماز عشاء آخر، آن نطفه نوريّه در رحم او بسته شد، و پس از نه ماه كه از مدّت حمل او گذشت در تمام كننده روز بیستم جمادى الآخر تولّد یافت، و مدّت حمل و ولادت او در مكّه در خانه خدیجه بود، و آن خانه گرامى داشته شده معروفه است، و در همان خانه حوّاء و مریم و آسیه با گروهى از فرشتگان فرود آمدند.

در كتاب امالى صدوق رحمه اللّه از احمد بن محمّد خلیلى، از محمّد بن ابى بكر فقیه، از احمد بن محمّد نوفلى، از اسحاق بن یزید، از حمّاد بن عیسى، از زرعة بن محمّد، از مفضّل بن عمر روایت كرده:

قَالَ : قُلْتُ لأبی عَبْدِ اللَّهِ علیه السَّلَامُ : كیف كَانَ وِلَادَةً فَاطِمَةَ علیها السَّلَامُ ؟

قَالَ : نَعَمْ ، إِنَّ خدیجة لَمَّا تَزَوَّجَ بِهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ هجرتها نِسْوَةٍ مَكَّةَ ، فَكُنْ لَا یدخلن علیها ، وَ لَا یسلّمن علیها ، وَ لَا یتركن امْرَأَةً تَدْخُلُ علیها ، فاستوحشت خدیجة لِذَلِكَ ، وَ كَانَ

ص: 95

جزعها وَ غَمُّهَا حَذَراً علیه ، فَلَمَّا حُمِلَتْ بِفَاطِمَةَ كَانَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ تحدّثها مِنْ بَطْنِهَا وَ تصبرها ، وَ كَانَتْ تَكْتُمَ ذَلِكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ ، فَدَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ یوما ، فَسَمِعَ خدیجة تُحَدِّثْ فَاطِمَةَ ، فَقَالَ لَهَا : یا خدیجة ، مِنْ تحدّثین ؟ قَالَتْ : اَلْجَنِينِ اَلَّذِي فِي بَطْنِي يُحَدِّثُنِي وَ یُؤنسنی .

قَالَ : یا خدیجة ، هَذَا جبرئیل یخبرنی ( یبشّرنی ) أَنَّهَا أُنْثَى ، وَ أَنَّهَا النسلة الطَّاهِرَةِ المیمونة ، وَ أَنَّ اللَّهَ تبارک وَ تَعَالَى سیجعل نسلی مِنْهَا ، وَ سیجعل مِنْ نَسْلِهَا أَئِمَّةِ ، وَ یجعلهم خلفاءه (1) فی أَرْضِهِ بَعْدَ انْقِضَاءِ وَحیه .

فَلَمْ تَزَلْ خدیجة عَلَى ذَلِكَ ، إِلَى أَنْ حَضَرَتِ وِلَادَتِهَا ، فَوَجَّهْتُ إِلَى نِسَاءِ قریش وَ بنی هَاشِمٍ أَنَّ تعالین لتلین منّی مَا تلی النِّسَاءِ ، فَأَرسلن إلیها : أَنْتَ عصیتنا وَ لَمْ تقبلی قَوْلَنَا وَ تَزَوَّجَتْ مُحَمَّداً یتیم أبی طَالِبٍ فقیرا لَا مَالَ لَهُ ، فَلَسْنَا نجی ء وَ لَا نلی مِنْ أَمْرِكَ شِیئا .

فَاغْتَمَّتْ خَدِيجَةُ لِذَلِكَ فَبَيْنَا هِيَ كَذَلِكَ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهَا أَرْبَعُ نِسْوَةٍ سُمرٍ طِوالٍ كَأَنَّهُنَّ مِنْ نِسَاءِ بَنِي هَاشِمٍ فَفَزِعَتْ مِنْهُنَّ لَمَّا رأتْهُن فَقَالَتْ إحداهنّ لا تَحْزَنِي يَا خَدِيجَةُ فَإِنَّا رُسُلُ رَبِّكِ إِلَيْكِ وَ نَحْنُ أخواتُكِ أَنَا سَارَةُ وَ هَذَا آسِيَةُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ وَ هِيَ رَفِيقَتُك فِي اَلْجَنَّةِ وَ هَذِهِ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ وَ هَذِهِ صَفُورَاءُ بِنْتُ شُعَيْبٍ وَ هَذِهِ كُلْثُوم (2) أُخْتِ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ بَعَثَنَا اَللَّهُ إلَيْكِ لِنَلِيَ مِنْكِ مَا تَلِي النِّسَاءُ مِنَ اَلنِّسَاءِ فَجَلَسَتْ وَاحِدَةٌ عَنْ يَمِينِهَا وَ أُخْرَى عَنْ يَسَارِهَا وَ الثَّالِثَةُ بَيْنَ يَدَيْهَا و اَلرَّابِعَةُ مِنْ خَلْفِهَا فَوَضَعَتْ فَاطِمَةَ طَاهِرَةً مُطَهَّرَةً فَلَمَّا أَسْقَطَتْ إِلَى اَلْأَرْضِ أَشْرَقَ مِنْهَا اَلنُّورُ حَتَّى دَخَلَ بُيُوتَاتِ مَكَّةَ وَ لَمْ يَبْقَ فِي شَرْقِ اَلْأَرْضِ وَ لاَ غَرْبِهَا مَوْضِعٌ إِلاَّ أَشْرَقَ فِيهِ ذَلِكَ اَلنُّور

وَ دَخَلَ عَشَرَ مِنَ الْحُورِ العین كُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ مَعَهَا طَسْتٍ مِنَ الْجَنَّةِ ، وَ إبریق مِنَ الْجَنَّةِ ، وَ فی الإبریق مَاءً مِنَ الْكَوْثَرَ ، فتناولتها الْمَرْأَةِ التی كَانَتْ بین یدیها ، فَغَسَلْتُهَا بِمَاءِ الْكَوْثَرَ ،

ص: 96


1- خُلَفَاءُ - خ لِ .
2- كلثوم - خ ل.

وَ أَخْرَجَتْ خرْقَتَيْنِ بَيْضَاوَتَيْنِ أَشَدَّ بَيَاضاً مِنَ اللَّبَنِ و أَطْيَبُ رِيحاً مِنَ اَلْمِسْكِ و الْعَنْبَرِ فَلَفَّتْهَا بِوَاحِدَةٍ وَ قَنَّعَتْهَا بِالثَّانِيَةِ ثُمَّ اسْتَنْطَقَتْهَا فَنَطَقَتْ فَاطِمَةُ بالشهادتين وَ قَالَتْ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ أَبِي رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ سَيِّدُ اَلْأَنْبِيَاءِ وَ أَنَّ بَعْلِي سَيِّدُ الْأَوْصِيَاءِ وَ وُلْدِي سادةُ الْأَسْباطِ ثُمَّ سَلَّمَتْ عَلَيْهِنَّ وَ سَمَّتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ بِاسْمِهَا وَ أقبلْن يَضْحَكْنَ إِلَيْهَا وَ تَبَاشَرَتِ الْحُورُ الْعِينُ وَ بَشَّرَ أَهْلُ اَلسَّمَاءِ بَعْضُهُمْ بَعْضاً بِوِلادَةِ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ وَحَدَثَ فِي اَلسَّمَاءِ نُورٌ زَاهِرٌ لَمْ تَرَهُ اَلْمَلاَئِكَةُ قَبْلَ ذَلِكَ

وَ قَالَتِ النسوة خُذِيهَا يَا خَدِيجَةُ طَاهِرَةً مُطَهَّرَةً زَكِيَّةً مَيْمُونَةً بُورِكَ فِيهَا وَ فِي نَسْلِهَا فَتَنَاوَلَتْهَا فَرِحَةً مُسْتَبْشِرَةً وَ أَلْقَمَتْهَا ثدْيَهَا فَدَرَّ عَلَيْهَا فَكَانَتْ فَاطِمَةُ عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ تَنْمِي فِي اَلْيَوْمِ كَمَا يَنْمِي الصَّبِيُّ فِي الشَّهْرِ وَ تَنْمِي فِي الشَّهْرِ كَمَا يَنْمِي الصَّبِيُّ فِي السَّنَةِ (1)

ترجمه حدیث

یعنى: مفضّل گفت: گفتم به ابى عبد اللّه علیه السّلام كه: چگونه بوده است ولادت فاطمه علیها السّلام؟

فرمود: آرى، چون خدیجه با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ازدواج كرد، زن هاى مكّه از او دورى كردند، و بر او وارد نمى شدند، و بر او سلام نمى كردند، و نمى گذاردند كه زنى بر او وارد شود، پس وحشت كرد خدیجه بدین جهت، و جزع و غم او براى ترس از اذيّت قریش به پیغمبر بود، تا وقتى كه به فاطمه حامله شد، و او در شكم مادر براى مادر حدیث مى گفت و او را امر به صبر و شكیبائى مى فرمود، و خدیجه حدیث كردن او را از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مخفى مى داشت. آن حضرت فرمود: اى خدیجه! با كى حدیث مى كنى؟

عرض كرد: با جنینى كه در شكم دارم با من حدیث مى كند و انیس من است.

فرمود: اى خدیجه! اینک جبرئیل حاضر است، و مرا بشارت مى دهد كه همانا او دخترى است پاکیزه و فرخنده، كه زود باشد خداى تعالى نسل مرا از او قرار دهد، و از

ص: 97


1- شیخ الصدوق ، الامالی ص 531 - 533 مجلس 87.

نسل او امام هائى بوجود آورد، و پس از انقضاى وحى از جانب او آن ها را خلیفه خود قرار دهد در روى زمین خود.

پس خدیجه همیشه با طفلى كه در شكم او بود انس داشت، تا هنگامى كه آثار ولادت او ظاهر شد، كس فرستاد بنزد زنان قریش و بنى هاشم كه بنزد من بیائید و با من هم راهى كنید در این وقت، هم چنانى كه زنان در حقّ یک دیگر هم راهى مى كنند در چنین وقتى، براى او جواب فرستادند كه چون تو نافرمانى ما كردى و گفته ما را نشنیدى و شوهر كردى به محمّد یتیم ابو طالب كه فقیر و بى مال است ما بنزد تو نمى آئیم.

پس خدیجه از جواب ایشان غمناک و اندوهگین شد، كه ناگاه چهار زن بلند قامت گندم گون شبیه زن هاى بنى هاشم بر او وارد شدند، خدیجه از ورود و دیدن ایشان ترسید، پس یکى از ایشان گفت: اى خدیجه محزون مباش ما فرستاده هاى پروردگار توایم بسوى تو، و ما خواهرهاى تو هستیم: من ساره هستم، و این آسیه دختر مزاحم، و این مریم دختر عمران، و این صفورا دختر شعیب، و این كلثوم خواهر موسى بن عمران است، خدا ما را بسوى تو فرستاده تا تو را یارى كنیم و امر تو را برگزار شویم.

پس یکى از آن ها بطرف راست خدیجه، و یکى بطرف چپ او، و دیگرى روبروى او، و دیگرى در پشت سر او نشستند، در آن حال فاطمه سلام اللّه علیها متولّد شد در حالتى كه پاک و پاکیزه بود، چون روى زمین افتاد چنان نورى از او تابش كرد كه در تمام خانه ها تابیدن گرفت، و نماند در مشرق و مغرب زمین جائى مگر این كه همه را روشن كرد و در آن جا تابید.

در آن حال ده نفر حور العین وارد شدند كه در دست هر یک از آن ها طشت و ابریق بهشتى بود، كه در آن ابریق ها آب كوثر بود، و به آن زنى دادند كه روبروى خدیجه نشسته بود، پس زهراء علیها السّلام را به آب كوثر شست شو داد، و دو جامه سفیدى بیرون آورد كه از شیر سفید تر، و از مشک و عنبر خوشبو تر بود، زهراء را به یکى از آن ها پیچید و دیگرى را

ص: 98

مقنعه او قرار داد، پس او را استنطاق نمود، بسخن درآمد و شهادت داد به رسالت پدر بزرگوار خود سيّد انبیاء و شوهر خود سيّد اوصیاء و فرزندان خود سادات سبطها.

پس بر هر یک از آن زن ها سلام كرد، و نام هر یک از آن ها را بر زبان جارى كرد، و زنان بر وى مى خندیدند و بشارت دادند، و حور العین نیز یک دیگر را بشارت دادند، و بعضى از اهل آسمان بعضى دیگر را به ولادت آن بى بى معظّمه مژده دادند، و در آسمان نورى ظاهر شد كه هرگز مانند آن را ندیده بودند پیش از آن، و زن ها به خدیجه گفتند: بگیر این مولود را اى خدیجه در حالتى كه پاک و پاکیزه و فرخنده و بركت داده شده است در او و در نسل او، پس خدیجه او را گرفت در حالتى كه خوشحال بود، و پستان در دهان او گذارد شیر جارى شد، و فاطمه نموّ مى كرد در هر روزى بقدر یک ماه كه بچّه هاى دیگر نموّ مى كنند، و در هر ماهى بقدر یک سال كه اطفال دیگر نموّ كنند.

چند چیز در فضیلت حضرت زهراء علیها السلام از این حدیث مستفاده می شود

اول: سخن گفتن حضرت زهراء سلام اللّه علیها در شكم مادر پیش از آن كه از مادر متولّد شود.

دوم: عالمه بودن آن درّه دریاى عصمت در شكم مادر به دلیل امر به صبر كردن مادر خود از صدمات و زخم زبان ها و شماتت ها و آزارهائى كه از زنان قریش به او رسیده بود، و دل دارى دادن به مادر در آن چه از زمان ازدواج مادرش با پدر بزرگوارش بر او رخ داده بود.

سوم: آن كه در رحم مادر متخلّقه به اخلاق اللّه بوده، و هم چنان كه ذات اقدس كبریائى به حكم كریمه ﴿ فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ ﴾ (1) پدر بزرگوارش را امر به صبر فرموده، این وليّه اللّه هم مادر بزرگوار خود را امر به صبر فرمود.

ص: 99


1- سوره احقاف : 35.

چهارم: آن كه پیش از آن كه آن بى بى معظّمه از مادر متولّد شود جبرئیل به پدر بزرگوارش بشارت داده و خبردار نموده كه او نسل پاک و پاکیزه میمون است، و وجود مبارک پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله نیز به خدیجه بشارت و خبر داده.

پنجم: و نیز آن كه جبرئیل از جانب خدا به پدر بزرگوارش خبر داده كه نسل پیغمبر از این دختر قرار داده مى شود، و از غیر او نسلى براى پیغمبر نخواهد بود.

ششم: آن كه خداى تعالى امامت را در نسل این دختر قرار مى دهد، چنان چه یازده امام از نسل این بضعه زكيّه بوجود آمده.

هفتم: فرستادن چهار نفر زن هاى نامى را كه بهترین زنان این جهان هستند بنصّ خود پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله براى یارى مدد كارى خدیجه هنگام وضع حمل آن مكرّمه، از بهشت به زمین فرستاده كه به خدمتگذارى و قابله گرى او قیام نمایند، و آن چهار نفر زن: یکى ساره زوجه ابراهیم خلیل الرحمان، و دوم آسیه زن فرعون، و سوم مریم دختر عمران، و چهارم صفورا دختر شعیب پیغمبر، یا كلثوم خواهر موسى بن عمران بوده.

هشتم: آن كه فاطمه طاهره و مطهّره از مادر متولّد شده و آلوده به هیچ گونه كثافتى نبوده.

نهم: آن كه چون از مادر به زمین افتاده چنان نورى از او ساطع شده كه در تمام خانه هاى مكّه تابیده.

دهم: آن كه در مشرق و مغرب زمین جائى نمانده كه نور آن خاتون قیامت در آن جا نتابیده باشد.

یازدهم: آن كه در حالى كه از مادر تولّد یافت ده تن از حور العین بهشتى به زمین آمده و در آن جا حاضر شدند كه در دست هر یک از آن ها طشت و ابریقى بوده كه همه ابریق ها از آب كوثر پر بوده، و آن ها را به دست زنى كه در مقابل

ص: 100

خدیجه نشسته بوده دادند.

دوازدهم: آن كه پس از ولادت آن معظّمه براى مزید شرافت هر چند طاهره و مطهّره بود آن زن ها او را به آب كوثر شست شو و غسل دادند.

سیزدهم: آن كه لفّاف و مقنعه مخصوص از بهشت براى او آورده و بر او پیچیده و پوشانیدند.

چهاردهم: آن كه در ابتداء تولّد به معارف حقّه تكلّم كرد، و اول به یکتائى و یگانگى خدا شهادت داد، و پس از آن به رسالت پدر بزرگوارش اقرار نمود كه پدر بزرگوارش آقاى تمام پیغمبران است، و سپس شهادت به این كه شوهرش آقاى همه اوصیاء است، و فرزندانش آقایان همه سبط هاى پیغمبرانند، و این ها نیز دلیل عالمه بودن آن صدّیقه طاهره است به همه انبیاء و اوصیاء و سبط هاى ایشان.

پانزدهم: سخن گفتن آن بزرگوار با چهار زن نامبرده در همان حین تولّد.

شانزدهم: سلام كردن و تحيّت گفتن او به هر یک از آن چهار زن به تحيّت اسلام و نام هر یک را به زبان آوردن.

هفدهم: بشارت دادن حور العین یک دیگر را به ولادت آن حضرت.

هجدهم: بشارت دادن اهل آسمان ها بعضى از آن ها بر بعضى دیگر به ولادت آن سيّده دنیا و آخرت.

نوزدهم: ظاهر شدن نورى در آسمان هنگام ولادت آن حضرت كه ملائكه پیش از ولادتش ندیده بودند.

بیستم: نموّ و رشد كردن آن حضرت در هر روز به اندازه اى كه سایر بچّه هاى دیگر در هر ماهى نموّ و رشد مى كنند، و در هر ماهى به اندازه یک سال بچّه هاى دیگر.

مؤلّف گوید: مراد از نموّ و رشد كردن رشد و نموّ جسمى نیست، بلكه مراد رشد عقلى و روحى است.

ص: 101

فصل پنجم : در بیان نام ها و كنیه ها و لقب هاى فاطمه علیها السلام

اشاره

همانا برای این نوریّه سماویّه ومثل اعلای الهیّه در کتب اخبار و احادیث و آثار ، نام های متعدّده و کنیه ها و لقب های بسیاری ذکر شده است ، که هر یک از آن ها نکات و اسرار و حقایقی را در بر دارد که دلیل هائیست بر عظمّت شأن و علوّ مقام آن بضعه زکیّه احمدیّه سلام الله علیها ، که در این فصل بقدر میسور مختصری از مفصّل ان در ضمن سه مبحث ذکر می شود .

مبحث اول: در بیان نام هائى كه براى آن حضرت ذكر شده

شیخ صدوق ابن بابویه علیه الرحمه در كتاب امالى و كتاب علل الشرایع از ابن متوكّل، از سعدآبادى، از برقى، از حضرت عبد العظیم حسنى، از حسن بن عبد اللّه بن یونس، از یونس بن ظبیان روایت كرده كه گفت:

قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لِفَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ تِسْعَةُ أَسْمَاءٍ عِنْدَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَاطِمَةُ وَ اَلصِّدِّيقَةُ وَ الْمُبَارَكَةُ وَ الطَّاهِرَةُ وَ الزَّكِيَّةُ وَ الرَّاضِيَةُ وَ الْمَرْضِيَّةُ وَ الْمُحَدَّثَةُ وَ الزَّهْراءُ

یعنى: فرمود ابو عبد اللّه علیه السّلام كه: براى فاطمه سلام اللّه علیها در نزد خدا نه اسم است:

ص: 102

فاطمه، و صدّیقه، و مبارکه، و طاهره، و زكيّه، و راضیه، و مرضيّه، و محدّثه، و زهراء.

و در خبر ابى جعفر قمّى چنانكه در مناقب ابن شهر آشوب نقل كرده هفت نام دیگر اضافه ذكر كرده: بتول، و حصان، و حرّه، و سيّده، و عذراء، و حوراء، و مریم كبرى (1)

نام هاى مقدسه حضرت زهرا سلام الله علیها

بدان كه اعظم نام هاى بى بى معظّمه سلام اللّه علیها لفظ فاطمه است، و این نامى است كه خداى عزّ و جل پیش از آن كه او در این عالم قدم گذارد به او عطا فرموده، و آن را از نام فاطر خود مشتق ساخته، چنان چه اخبار وارده در این باب بعد از این به محل خود ذكر مى شود.

و در این مقام سزاوار چنان دیدم كه در اطراف اشتقاق بسط كلام دهم كه براى خوانندگان تذكره و تبصره اى باشد.

بدان، نوّر اللّه قلبک، كه اشتقاق بر سه قسم است: صغیر و كبیر و اكبر، و وجه تقسیم آن به سه قسم بدین صورت گفته شده: فرع یا مشتمل بر حروف اصل است یا نه، و آن كه مشتمل بر حروف اصل است یا ترتیب در حروف اصل ملحوظ است یا نه، پس اگر مشتمل بر حروف اصل باشد و ترتیب در آن نیز ملحوظ باشد آن را صغیر یا اصغر گویند، مثل یضرب و ضارب و مضروب، و مانند این ها كه مشتق از ضرب كه مصدر است مى باشند.

و اگر مشتمل بر حروف اصل است ولى ترتیب در آن حروف ملحوظ نیست آن را كبیر یا صغیر گویند، مثل جذب و جبذ، و حمد و مدح، و غرد و رغد، و مانند این ها.

ص: 103


1- ابن شهر آشوب ، مناقب آل ابی طالب ج 3 ص 357.

و اگر مشتمل بر هیچ یک از این دو نباشد، و لیکن بعضى از حروف اصل در آن ملحوظ باشد، و در معنا چنان مناسبتى داشته باشد كه صلاحيّت رجوع معنى بسوى آن باشد، آن را مشتقّ كبیر یا اكبر گویند، مانند لفظ ثلم و ثلب، و قصم و فصم، و خضم و هضم، و حزّ و جزّ، و نبع و ینع، و نزح و نزف، و فطر و فطم، و مانند این ها.

در این جا محلّ كلام قسم اخیر است، و قسم اول و دوم از مقصد ما خارج است؛ زیرا كه لفظ « فطر » به معناى شقّ و ابتدأ و أنشأ و امثال این ها آمده است، و فطم به معناى فصل و قطع و منع آمده، و هر یک مستلزم دیگرى هستند.

پس مى گوئیم: اشتقاق فاطمه از فاطر اشتقاق كبیر یا اكبر است، و این اشاره است به این كه حضرت زهراء سلام اللّه علیها مظهر صفت فاطريّت حقّ جلّ و علا، و متأدّبه به آداب اللّه، و متخلّقه به اخلاق اللّه مى باشد.

و اگر به اعتبار معناى فاطر به خالق هم بگوئیم باز وجه مناسبتى بین مشتق و مشتقّ منه ظاهر و خالى از وجه نباشد، چه كه آن بضعه احمديّه و دوحه محمّديّه صلّى اللّه علیهما و آلهما در مقام اطاعت حضرت احديّت جلّت عظمته كار را بجائى رسانید كه مثل او مثل حدیده محماة و مثل اعلاى الهيّة گردید، و به مقام منیع « عَبدی أطعنی حَتَّى أَجْعَلَكَ مثلی إِذَا قُلْتَ لِشی ء كُنَّ فَیَکون » رسید؛ زیرا كه در مقام فناء فى اللّه و قیام به امر اللّه كار را بجائى رسانید كه با فقر و عنا داراى سلطنت و غنا و ولایت عظمى رسید كه: ﴿ مَنْ ذَا الَّذِی يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ ﴾ (1) خداى تعالى اذن او را اذن خود خوانده، بنابر آن چه در بعضى از اخبار صادره از مصادر وحى و تنزیل رسید، كه در ضمن احادیث آتیه در این كتاب به محلّ خود تذكّر داده

ص: 104


1- سوره بقره : 255.

خواهد شد.

و این مرتبه عظمى را آن عصمت كبرى حائز نشده مگر بواسطه از خود گذشتن و از خودى رستن، چنان چه فرموده اند: « الْعُبُودِيَّةِ جَوْهَرَةُ كُنْهِهَا الرُّبُوبِيَّةِ ، وَ مَا فَقَدْ فی الْعُبُودِيَّةِ أصیبت فی الرُّبُوبِيَّةِ ، وَ مَا خفی مِنَ الرُّبُوبِيَّةِ وَجَدَ فی الْعُبُودِيَّةُ » (1) بنده در چنین حالى سر تا پا مجلاى تام و تمام صفات جلال و جمال ربوبيّت مى شود، و آن چه كه در عبوديّت از انانيّت از دستش رفته بجاى آن صفت ربوبيّت را یافته، و هرچه در ربوبيّت از شؤون مختفى بوده بروز و ظهور آن در عبوديّت شده، و چون به این مقام رسید « كَانَ اللَّهُ سَمْعُهُ وَ بَصَرُهُ وَ یده وَ رِجْلُهُ ».

شعر:

ز بس بستم خیال تو *** تو گشتم پاى تا سر من

روغنى كو شد فداى گل بگل *** خواه روغ بوى كن خواهى تو گل

پس به سبب آن چه از آثار و افعال و اقوال كه شایسته ربوبيّت است از او صادر شود « 105 تطیعه مادّة الكائنات، و تتصرّف فیها كیف یشاء بما یشاء، كالحدیدة المحماة تفعل فعل النار ».

مى نشاید پرده مر تحقیق را *** قوّه مى بشكند ابریق را

معناى لفظ فاطمه

اشاره

لفظ فاطمه مشتق از فطم است به معناى فصل، چنان چه مطلق فصل را فطم گویند، و آن معنائى است كه بر تمام وجوهى كه پس از این در اخبار مرويّه در این باب ذكر مى شود صادق آید.

و ایرادى وارد نشود كه استعمال لفظ بر خلاف قواعد ظاهريّه لفظيّه در اكثر از

ص: 105


1- مصباح الشریعه ص 7 باب 2 .

معناى واحد استعمال شده؛ زیرا كه فاطمه مشتق از فطم است، و فطام طفل از شیر به معناى فصال است، چنان چه در آیه شریفه است كه خداى تعالى فرموده:

﴿ وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً ﴾ (1) و گفته شده: « فُطِمَتْ الْمُرْضِعَةِ الرَضیع » از باب ضرب یضرب یعنى « فصلته عنه » یعنى جدا كرد و یا بازداشت و منع كرد زن شیردهنده طفل شیرخوار را از شیر خوردن، و « فُطِمَ الرَّجُلُ عَنِ عَادَتُهُ إِذَا مَنَعَ عَنْها » یعنى منع كرده شد مرد از عادتى كه داشت، و « فُطِمَتْ الْحَبَلَ أی قَطَعته » یعنى بریدم ریسمان را، و « فطم » از باب نصر به معناى « قطع » و از باب ضرب هر دو استعمال شده.

و علّت اختلاف معانى براى این لفظ و اسم شریف در اخبارى كه روایت شده و بعدا در همین فصل ذكر مى شود شاید بر حسب حكمت ها و مصلحت ها یا به سبب اختلاف حالات شنوندگان در زمان ها و مكان هاى مختلفه بوده، و بازگشت معانى كه براى این اسم شده همه آن ها به فصل است، و یا متفرّع بر معناى آن است، و در حقیقت برگشت همه آن ها به یک معنى است.

و امّا احادیث راجع به وجوه این نام :

حدیثى است كه شیخ صدوق رحمه اللّه در كتاب معانى الأخبار و علل الشرایع به اسناد خود از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده، و گفته است آن حضرت فرمود:

أتدری أَيُّ شِی ء تَفْسیر فَاطِمَةَ ؟

قِلَّةُ : أَخْبِرنِی یا سِيّدِی ؟

ص: 106


1- سوره احقاف : 15.

قَالَ : فُطِمَتْ مِنَ الشَّرِّ . (1)

یعنى: آیا مى دانى كه چه چیز است تفسیر فاطمه؟

عرض كردم: مرا خبر ده اى آقاى من.

فرمود: یعنى بریده شده از هر بدى.

حدیث دوم

و نیز صدوق رحمه اللّه در كتاب عیون اخبار الرضا علیه السّلام روایت كرده به اسناد خود از دارم كه گفت:

حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُوسَى اَلرِّضَا وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍ عليهم السّلام قَالَا سَمِعْنَا الْمَأْمُونَ يُحَدِّثُ عَنِ الرَّشيد عَنِ المَهْدِيِّ عَنِ الْمَنْصُورِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ قَالَ ابنُ عَبَّاسٍ لِمُعَاوِيَةَ أَتَدرِي لِمَ سُمِّيَتْ فَاطِمَةُ فَاطِمَةَ قَالَ لاَ قَالَ لِأَنَّهَا فُطِمَتْ هِيَ وَ شِيعَتُهَا مِنَ اَلنَّارِ سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَقُولُه (2)

یعنى: گفت: حدیث كرد مرا على بن موسى الرضا و محمّد بن على علیهم السّلام كه فرمودند:

شنیدم از مأمون كه حدیث مى كرد از هارون الرشید، از مهدى عباسى، از منصور دوانیقى، از پدرش، از جدّش كه گفت: ابن عبّاس گفت براى معاویه كه: آیا مى دانى براى چه فاطمه فاطمه نامیده شده؟ گفت: نه. گفت: براى آن كه بریده شده است او و شیعیان او از آتش، شنیدم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مى فرمود.

حدیث سوم

و نیز در كتاب عیون روایت كرده به سه سند از حضرت رضا علیه السّلام از پدران خود از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله كه فرمود:

ص: 107


1- شیخ صدوق ، الامالی ص 530 ؛علل الشرایع ص 178.
2- شیخ صدوق ، عیون اخبار الرضا علیه السلام ج 2 ص 72 - 73 ح 336.

إنّی سمّیت ابنتی فَاطِمَةَ ؛ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فطمها وَ فُطِمَ مَنْ أَحَبَّهَا مِنَ النَّارِ . (1)

یعنى: من دخترم را فاطمه نام گذاردم براى این كه خداى عزّ و جل بازداشته است او را و بازداشته است كسى را كه دوست بدارد او را از آتش.

حدیث چهارم

و نیز در علل الشرایع به اسناد خود از عبد اللّه بن حسن بن حسن علیه السّلام روایت كرده كه گفت: گفت ابو الحسن علیه السّلام: براى چه فاطمه فاطمه نامیده شد؟

لَمْ سمّیت فَاطِمَةَ فَاطِمَةَ ؟

قِلَّةُ : فَرَّقَا بینه وَ بین الْأَسْمَاءِ .

قَالَ : إِنَّ ذلِكَ لَمِنْ الْأَسْمَاءِ ، وَ لَكِنَّ الْأَسْمَاءُ الَتی (2) سُمِّيت بِهِ إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عِلِمَ مَا كَانَ قَبْلَ كَوْنِهِ فَعَلِمَ أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَتَزَوَّجُ فِي اَلْأَحْيَاءِ وَ أَنَّهُمْ يَطْمَعُونَ فِي وراثة هَذَا اَلْأَمْرِ فِيهِمْ مِنْ قبله فَلَمَّا وُلِدَتْ فَاطِمَةُ سَمَّاهَا اَللَّهُ تَعَالَى فَاطِمَةَ لِمَّا أَخْرَجَ مِنْهَا وَ جَعَلَ فِي وُلْدِهَا فَفَطَمَهُمْ (3) عَمَّا طمعوا ، فَبِهَذَا سمّیت فَاطِمَةَ فَاطِمَةَ ؛ لِأَنَّهَا فُطِمَتْ طَمَعِهِمْ ، وَ مَعْنَى فُطِمَتْ قُطِعَتْ (4)

یعنى: براى چه فاطمه فاطمه نامیده شد؟

گفتم: تا فرق باشد میان او و میان اسم ها.

فرمود كه: این هم از همان اسماء است، ولیکن نام هائى كه به آن ها نام گذارده شده است خداى تبارک و تعالى دانسته و مى داند آن چه كه بوده است پیش از هست شأن آن، پس خدا مى دانست كه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از قبیله هائى زن خواهد گرفت، و ایشان طمع مى كنند در وارث شدن این امر از جانب او، لذا چون فاطمه تولّد یافت خدا او را فاطمه نامید براى

ص: 108


1- شیخ صدوق ، عیون اخبار الرضا علیه السلام ج 2 ص 46 ح 174.
2- در علل الشرایع : الاسم الذی.
3- فقطعهم - خ ل.
4- شیخ صدوق ، علل الشرایع ص 178 ح 2.

آن چه كه بیرون مى آورد از او و قرار مى دهد در فرزندان او، پس مى برد طمع ایشان را از آن چه طمع در آن كرده اند، یعنى خلافت و امامت را، لذا براى همین فاطمه فاطمه نامیده شد؛ زیرا كه او قطع كرد طمع آن ها را. و فطمت به معناى قطعت است یعنى برید.

حدیث پنجم

و نیز در علل الشرایع به سند متّصل از یزید بن عبد الملک از حضرت باقر علیه السّلام روایت كرده كه فرمود:

لَمَّا وَلَدَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ أَوْحَى اللَّهَ تَعَالَى عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مَلَكٍ فَانْطَلَقَ (1) بِهِ لِسَانِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ فَسَمَّاهَا فَاطِمَةَ ، ثُمَّ قَالَ : إنّی فطمتك بِالْعِلْمِ ، وَ فطمتك عَنِ الطَّمْثِ .

ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السَّلَامُ : وَ اللَّهِ لَقَدْ فطمها اللَّهِ تبارک وَ تَعَالَى بِالْعِلْمِ وَ عَنِ الطَّمْثِ فِی المِیثاق (2)

یعنى: چون تولّد یافت فاطمه علیها السّلام وحى فرستاد خداى تعالى عزّ و جل به فرشته اى، پس جارى كرد یا بسخن درآورد زبان محمّد صلّى اللّه علیه و آله را به آن وحى، و او را فاطمه نام گذارد، پس از آن فرمود كه: تو را منقطع كردم به سبب علم، یعنى از سائر زن ها، و بازداشتم از حائض شدن.

پس حضرت باقر علیه السّلام فرمود: سوگند به ذات خدا كه هر آینه منقطع ساخت خداى تبارک و تعالى به سبب علم، و بازداشت از حائض شدن در عالم میثاق.

مانند همین حدیث را علّامه مجلسى علیه الرحمه در بحار (3) نیز از كتاب مصباح الأنوار نقل فرموده است.

ص: 109


1- فَانْطَلَقَ - خ لِ .
2- شیخ صدوق ، علل الشرایع ص 179 ح 4.
3- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 12.

حدیث ششم

نیز در كتاب علل الشرایع و در بحار از مصباح الأنوار روایت كرده اند به سند خودشان از حضرت جعفر بن محمّد بن على بن الحسین از پدرش علیهم السّلام كه:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ : یا فَاطِمَةَ ، أتدرین لَمْ سمّیت فَاطِمَةَ ؟

فَقَالَ علی علیه السَّلَامُ : لَمْ سمّیت فَاطِمَةَ ؟

قَالَ : لِأَنَّهَا فطت هی وَ شیعتها مِنْ النَّار. (1)

یعنى: فرمود رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله كه: اى فاطمه! آیا مى دانى كه براى چه به فاطمه نام گذارده شدى؟

پس على علیه السّلام عرض كرد: چرا فاطمه نامیده شده است؟

فرمود: براى این كه جدا شده است او و شیعیانش از آتش.

حدیث هفتم

در بحار الأنوار از امالى شیخ طوسى به سند متّصل روایت كرده از حضرت ابى الحسن ثالث از پدرانش از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله كه فرمود:

إِنَّمَا سمّیت ابنتی فَاطِمَةَ ؛ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فطمها وَ فُطِمَ مَنْ أَحَبَّهَا مِنَ النَّارِ . (2)

یعنى: جز این نیست كه دخترم را فاطمه نامیدم براى این كه خداى عزّ و جل جدا مى كند او را و جدا مى كند دوستان او را از آتش.

حدیث هشتم

در علل الشرایع به سند متّصل از محمّد بن مسلم ثقفى روایت كرده كه گفت:

سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السَّلَامُ یقول : لِفَاطِمَةَ وَقَفْتَ عَلَى بَابِ جَهَنَّمَ ، فَإِذَا كَانَ یوم القیامة كَتَبَ بین

ص: 110


1- شیخ صدوق ، علل الشرایع ص 179 ح 6 ؛ بحار الانوار ج 43 ص 14.
2- علامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 15 ح 12 از امالی شیخ طوسی .

عَيْنَي كُلِّ رَجُلٍ مُؤْمِنٌ أَوْ كافِرٌ فَيُؤمَرُ بِمُحِبٍ قَدْ كَثُرَتْ ذُنُوبُهُ إِلَى النَّارِ فَتَقْرَأُ فَاطِمَةُ بَيْنَ عَيْنَيْهِ محِبا فَتَقُولُ إِلَهِي وَ سَيِّدِي سَمَّيْتَنِي فاطِمَةَ وَ فَطَمْتَ بِي مَنْ تَوَلاّنِي وَ تَوَلَّى ذُرِّيَّتِي مِنَ اَلنَّارِ وَ وَعْدُكَ اَلْحَقُّ وَ أَنْتَ لاَ تُخْلِفُ المِيعادَ فَيَقُولُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ صَدَقْتِ يَا فَاطِمَةُ إِنِّي سَمَّيْتُكِ فَاطِمَةَ وَ فَطَمتُ بِكِ مَن أَحَبَّكِ وَ تَوَلاَّكِ وَ أَحَبَّ ذُرِّيتكِ وَ تَوَلاَّهُمْ مِنَ اَلنَّارِ وَ وَعْدِي اَلْحَقُّ وَ أَنَا لاَ أُخْلِفُ اَلْمِيعَادَ إِنَّمَا أَمَرْتُ بِعَبْدِي إِلَى النَّارِ لِتَشفَعي فِيهِ فَأُشَفِّعَكِ وَ لَتُبَيِّنُنَّ مَلائِكَتِي وَ أَنْبِيائِي وَ رُسُلِي وَ أَهْلِ الْمَوْقِفِ مَوْقِفُكِ مِنِّي و مَكَانُكِ عِنْدِي فَمَنْ قَرَأْتِ بَيْنَ عَيْنَيْهِ مُؤْمِناً فَخُذِي بِيَدِهِ وَ أَدْخِلِيهِ اَلْجَنَّةَ.(1)

یعنى: شنیدم از ابى جعفر علیه السّلام كه مى فرمود: براى فاطمه توقّفى است بر در جهنّم، چون روز قیامت شود نوشته مى شود میان دو چشم هر مردى كه مؤمن است یا كافر، پس فرمان داده مى شود به دوستى كه گناهانش زیاد شده بسوى آتش بروند، پس مى خواند فاطمه میان دو چشم او را كه دوست دارنده است، آن گاه فاطمه مى گوید: خداى من و آقاى من! مرا فاطمه نامیدى، و جدا گردانیدى و منع كردى به سبب من كسى را كه دوست دارد مرا و دوست دارد ذرّیه مرا از آتش، و وعده تو ثابت و حقّ است، و تو خلف وعده نمى كنى.

پس خداى عزّ و جل مى فرماید: راست گفتى اى فاطمه، من تو را فاطمه نام گذاردم، و جدا كردم به سبب تو كسى را كه تو را دوست مى دارد و دوست مى دارد ذرّیه تو را از آتش، و وعده من ثابت و حقّ است و خلف وعده نمى كنم، غیر از این نیست كه من به این سبب امر كردم بنده خود را بسوى آتش تا تو در حقّ او شفاعت كنى، و من تو را شفیع قرار دهم، و ظاهر كنى براى فرشتگان من و پیغمبران من و فرستادگان من و اهل موقف موقف تو را از من و جایگاه تو را در نزد خودم، پس هر كه را در میان دو چشمش بخوانى كه مؤمن است بگیر دست او را و او را داخل بهشت كن.

ص: 111


1- شیخ صدوق ، علل الشرایع ص 179 ح 6 .

تحقیق در بیان نکات و توجیهات احادیث مذکور

اشاره

در اطرف هشت حدیث گذشته راجع به علل نامیده شدن صدّیقه طاهره سلام الله علیها نکاتی در نظر گرفته شده که ذکر آن ها خالی از فائده نیست .

نكته اولى

در اطراف حدیث اول آن كه: ممكن است در جمله فرموده حضرت صادق علیه السّلام «فُطِمَتْ مِنَ الشَّرِّ » لفظ « فطم » از افعال لازمه باشد به معنى «فصل» و الف و لام « الشرّ » براى استغراق یا جنس، هر كدام گرفته شود اشکالى ندارد، و این خود علاوه بر دلائل آتیه اى كه پس از این گفته مى شود نیز دلیل است بر عصمت كلّیه آن بزرگوار، بنابراین معنى حدیث چنین مى شود: جدا شده از هر گونه شرّ.

چنان چه علّامه مجلسى علیه الرحمه نیز آن را از افعال لازمه گرفته و مشتق دانسته از « أَ فُطِمَ الطِّفْلُ إِذَا حَانَ زَمَانُ فَطمه عَنْ الرِضاع » و جمله حدیث « فطمتك بِالْعِلْمِ » را چنین معنى كرده و گفته: یعنى: « أَرْضَعَتْكَ بِالْعِلْمِ حَتَّى اِسْتَغنیت وَ فَطَمت ». (1)

و چون در محقّق بودن فصل لازم مى كند چهار چیز را: یکى فاصل، و یکى مفصول، و دیگرى مفصول عنه، و دیگرى مفصول به، پس در این مقام هم مى گوئیم: فاصل ذات اقدس احديّت جلّت عظمته چنان چه از نصّ آیه شریفه تطهیر این معنى ظاهر است، و مفصول وجود مبارک صدّیقه طاهره، و مفصول عنه هرگونه شر و بدى یا حقیقت و ماهيّت آن، و مفصول به روح قدسى است كه در وجود محترم آن معصومه معظّمه سلام اللّه علیها بوده كه آن سبب بریده شدن آن حضرت بوده از هرگونه شر و بدى.

ص: 112


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 13 - 14 .

و این مطلب را بنحو ابسط و اوفى إن شاء اللّه تعالى پس از این شرح خواهم داد.

نكته دوم

نیز ممكن است گفته شود كه: لفظ « فطم » متعدّى است، و فاطمه به معناى فاصله است، یعنى « فَصَلَّتْ نَفْسِهَا عَنِ الشَّرِّ » یعنى برید نفس خود را از هرگونه شرّ و بدى.

و به این تقریب مى گوئیم: فاصل خود وجود مبارک فاطمه است، و مفصول نفس قدسيّه آن حضرت، و مفصول عنه هرگونه شرّ و بدى، و مفصول به استعداد اصلى و اقتضاء ذاتى آن معظّمه سلام اللّه علیها است.

پس آن بزرگوار حقیقة و مآلا بریده شده از هرگونه شرّى است، و بنابراین معنى احتیاجى به جعل فاعل ندارد، و نظائر آن در محاورات اهل فن بسیار است، چنان چه از مكتوم به كاتم، و از معمور به عامر، و از اعجاز نخل مخويّه به خاویه، و از عیشة مرضيّه به راضیه و امثال این ها، پس بنابراین تقریب نیز بریده شدن آن معصومه از هرگونه شرّى دلیل عصمت اوست.

و امّا از حدیث دوم و سوم و ششم و هفتم و هشتم كه در وجوه تسمیه آن حضرت به فاطمه ذكر شد، و در خبر تفّاحيّه نبويّه كه پیشتر از آن ها سبق ذكر یافت، مستفاد مى شود كه وجه تسمیه آن دوحه نبويّه به فاطمه براى آن است كه در روز قیامت خود و شیعیان و ذرّیه و دوستان ایشان و دوستان دوستان ایشان بازگرفته مى شوند از آتش جهنّم.

و امّا وجه سوم از وجوه تسمیه آن نوريّه سماويّه به فاطمه بنابر آن چه از حدیث چهارم ظاهر است، براى آن است كه بازدارنده و قطع كننده طمع دشمنان خود مى باشد از طمع كردن در وراثت و خلافت نبويّه صلّى اللّه علیه و آله.

ص: 113

و از این حدیث شریف نیز نكاتى استفاده مى شود از آن جمله:

نکته اولی

این كه خداوند عالم آن عصمت كبرى را فاطمه نامیده به سبب آن چه در علم او بوده كه رسول اكرم صلّى اللّه علیه و آله از طوائفى از عرب زن خواهد گرفت، و آن ها به طمع وراثت و خلافت دختر به آن حضرت مى دهند، چون خدا فاطمه را به آن حضرت عنایت فرمود لذا طمع آن ها بریده شد، و خدا خلافت و وراثت را در اولاد فاطمه قرار داد.

نکته دوم

از كلمه « لَمَّا أَخْرَجَ مِنْهَا وَ جَعَلَ فی وَلَدِها » استنباط مى شود كه امر خلافت و نصب آن از جانب خداست نه به امر مردمان، چنان چه خداى تعالى فرموده: ﴿ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً ﴾ (1) و نیز درباره ابراهیم فرموده: ﴿ إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً ﴾ (2) و درباره داود علیه السّلام هم فرموده: ﴿ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ ﴾ (3)

نکته سوم

آن كه اگر چه قبل از ولادت آن بى بى معظّمه زنانى چند فاطمه نام داشته اند، ولى آن ها را كسان شان به این نام نامیده بودند، امّا آن حضرت را خدا به این نام نامیده براى بیرون كردن وراثت رسالت از طوائفى كه به آن طمع داشتند و قرار دادن در اولاد فاطمه علیها السّلام.

و اما وجه چهارم و پنجم از وجوه تسمیه آن حضرت به فاطمه بنابر آن چه از ظاهر

ص: 114


1- سوره بقره : 30.
2- سوره بقره : 124.
3- سوره ص : 26.

حدیث استفاده مى شود دلالت دارد بر این كه آن بزرگوار از دیگران به سبب علم و دانش و بریده شده است از طمث.

علّامه مجلسى رحمه اللّه براى این حدیث شریف بیانى دارد در توجیه عبارت « فَطمتك بِالْعِلْمِ » چنان چه قبلاً گفته شد « أی أَرْضَعَتْكَ بِالْعِلْمِ حَتَّى استغنیت وَ فُطِمَتْ » یعنى شیر دادم تو را به علم تا این كه بى نیاز شدى و بازگرفته شدى.

و وجه دیگر گفته: « قَطَعَتْكَ عَنِ الْجَهْلَ بِالْعِلْمِ » یعنى بریدم تو را از جهل به سبب علم.

وجه دیگر: « جُعِلْتُ فطامك مِنَ اللَّبَنِ بِالْعِلْمِ كنایة عَنْ كَوْنِهَا فی بُدُوِّ فِطْرَتِهَا عَالِمَةً بِالعلوم الرَبّانیة » یعنى: گردانیده شد بازداشته شدن تو از شیر به سبب علم كنایه از این كه در ابتداء فطرت عالمه بوده است به علوم ربّانيّه.

پس از بیان این سه وجه فرموده چیزى را كه مضمونش این است: بنابر تقاریرى كه گفته شد فاعل به معناى مفعول است، دافق كه به معناى مدفوق است.

وجه دیگر: « فطمت » را به صیغه تفعیل احتمال داده، یعنى « جَعَلْتُكَ قَاطِعَةِ النَّاسِ مَنْ الجَهْلِ » یعنى قرار دادم تو را جداكننده مردمان از نادانى.

وجه دیگر: « فَطَمِها مِنَ الْجَهْلِ هی تُفْطَمَ النَّاسِ مِنْه » یعنى جدا ساخت او را از نادانى پس او هم جدا مى سازد مردم را از آن.

و پس از بیان این دو وجه فرموده: و مشکل اجراء این دو وجه در قول او كه فرموده « فَطَمتِكَ مِنَ الطَّمْثِ » مگر به تكلّف، به این كه طمث را كنایه از اخلاق و افعال ذمیمه قرار دهند، یا گفته شود: « لِمَا فطمتك مِنَ الْأَدْنَاسِ الرُّوحَانِيَّةِ وَ الجِسْمانية إِنَّكَ تُفْطَمَ النَّاسُ عَنِ الْأَدْنَاسِ المَعْنَوية » یعنى براى این كه جدا ساختم تو را از چرك ها و كثافات روحانى و جسمانى، پس تو هم جدا مى سازى مردمان

ص: 115

را از چرک ها و كثافت هاى معنويّه (1) پایان كلام علّامه رحمه اللّه.

در بیان اعراب كلمه فاطمه

هرگاه كلمه « فاطمه » بعد از الف و لام واقع نشده باشد، چون غیر منصرف است به سبب علميّت و تأنیث در حالت نصب و جر به كسره باید خواند، چنان چه نحويّین گفته اند، و از ایشان است ابن مالک در الفيّه كه گفته است:

* و جرّ بالفتحة ما لا ینصرف *

و امّا اگر مصدّر به الف و لام باشد یا به اسم دیگرى اضافه شده باشد به جر باید خواند.

و امّا اگر اسم و لقب با هم باشند؛ اگر لقب مفرد است و اسم هم مفرد است فاطمه كه به آن اضافه شود مانند فاطمة الزهراء نیز به كسر باید خواند در حالت جر؛ زیرا كه زهراء مسلّم لقب است نه صفت.

و امّا اگر لقب جمله باشد مانند فاطمة سيّدة النساء، این جا در حالت جر به فتح خوانده مى شود.

پیرامون نام دوم

نام دوم آن حضرت « صدّیقه » است یعنى بسیار راست گو و همیشه مداوم راستگوئى و تصدیق هر آن چه كه حق و ثابت است، و عادتى در گفتار جز راستگوئى ندارد، و ملازم با شكر گزارى، و ملازم با شرافت همیشگى است، و مریم مادر عیسى علیها السّلام هم از این راه است كه خداوند متعال او را در كلام خود صدّیقه نامیده و فرموده است: ﴿ وَ أُمُّهُ صِدِّیقَةٌ ﴾ (2) یعنى او مانند سایر زنانى است

ص: 116


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 13 - 14.
2- سوره مائده : 75.

كه ملازم است با راستگوئى و تصدیق كرده جمیع پیغمبران را و آن چه كه از جانب خدا آورده اند.

و در حدیث وارد شده است كه « فَاطِمَةَ علیها السَّلَامُ صدّیقة لَمْ یکن یغسّلها إِلَّا الصدیق » (1) و مراد از صدّیق در این حدیث و احادیث بسیار دیگرى كه وارد شده حضرت امیر المؤمنین على علیه السّلام است، و آن حضرت صدّیق اعظم نامیده شده.

و در تفسیر آیه مبارکه ﴿ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ ﴾ (2) در مجمع البحرین از حضرت باقر علیه السّلام روایت كرده كه فرمود: « یعنی كونوا مع آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله » (3) .

و از حضرت رضا علیه السّلام روایت كرده كه فرمود: صادقین، ائمّه علیهم السّلام اند. (4)

پس بدون تردید صدّیقه طاهره سلام اللّه علیها هم از صادقین است، و ایشان كسانى هستند كه در دین خدا در گفتار و كردار به تمام معنى ثابت و صادق اند.

صدق نقطه مقابل كذب است، و صدّیق مبالغه در راستگوئى است.

پیرامون نام سوم

نام سوم آن حضرت « مبارکه » است، و آن مشتق از بركت است یعنى نفع زیاد، و آن حضرت مبارکه نامیده شده و بدان مدح كرده شده، چنان نفعى كه هر كه او را دست آویز خود قرار دهد و دست توسّل به دامان او زند، در دنیا و آخرت رستگار خواهد شد، و نفع بسیار خواهد برد، و خیر كثیر شامل حال او مى شود.

و دیگر آن كه خداى تعالى ربوبيّت خود را به سبب او اظهار فرموده، چنان چه

ص: 117


1- محدّث کلینی ، اصول کافی ج 1 ص 459 ح 4 ؛ بحار الانوار ج 43 ص 206 ح 32.
2- سوره توبه : 119.
3- مرحوم طریحی ، مجمع البحرین ج 5 ص 199.
4- هماان ماخذ.

در تفسیر آیه مبارکه ﴿ بُورِكَ مَنْ فِی النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها ﴾ (1) چنین گفته شده كه مراد از « مِنْ فِی النَّارِ » إبراهیم خلیل اللّه علیه السّلام است، 118 چنین گفته شده كه مراد از « من فِی النَّار » إبراهیم خلیل اللّه علیه السّلام است، و چنین معنى شده كه « من فِی النَّار» یعنى « فِی مَكَانَ الْنَّار » و مراد از « وَ مِنْ حَولِهَا » یعنى « وَ مِنْ حَوْلَ مَكَانَهَا » كه مراد بقعه مبارکه است.

و مراد از بركت حدوث امر دینى است كه به وسیله انبیاء در آن مكان و اطراف آن ظاهر شده، هم چنین بروز و ظهور تماميّت دین خدا به بركت وجود مبارک صدّیقه طاهره سلام اللّه علیها بعد از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ظاهر شده، و تا قیام قیامت به منتهى مرتبه كمال ظاهر خواهد شد بوسیله اولاد طيّبین و طاهرین او كه حجج بالغه احديّت، و امناء وحى خدا، و معادن علم او، و مظاهر صفات جلال و جمال اویند، و همه این بركات در اثر وجود باهر الجود آن بى بى معظّمه سلام اللّه علیها مى باشد.

پیرامون نام چهارم

نام چهارم آن حضرت « زكيّه » است یعنى پاکیزه از خباثت نفس و كینه و بخل و حسد، و هرگونه پلیدى و كثافات ظاهريّه و باطنيّه.

گفته شده: « زَكّی عَمَلِهِ أی طُهْرٍ عَمَلِهِ وَ وقره » یعنى پاک و پاکیزه شد عمل او و وقار و سنگینى او. و قول خداى تعالى كه فرموده ﴿ غُلاماً زَكِيًّا ﴾ (2) أی « طَاهِراً مِنْ الذُنوب » یعنى زكى به معناى پاک و پاکیزه از گناهان، و گفته شده یعنى تام و تمام در كارهاى خیر. و قول خداى تعالى ﴿ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً ﴾ (3) یعنى «طاهرة لم تجن

ص: 118


1- سوره نمل : 8.
2- سوره مریم : 19.
3- سوره کهف : 74.

مَا یوجِب قَتَلَهَا » یعنى پاک و پاکیزه اى كه جنایتى نكرده كه كشتن او واجب باشد.

و زكيّه به معناى پاکیزه از محبّت دنیا و شرک و كلّیه اخلاق ذمیمه و شرّ شكم و بدگوئى و حبّ جاه و تكبّر و عجب آمده است، و حضرت زهراء سلام اللّه علیها به تمام معنى منزّه از همه آن ها مى باشد.

پیرامون نام پنجم

نام پنجم آن بزرگوار « طاهره » است یعنى ذاتا پاک و پاکیزه اى كه نتواند كسى او را مس كند جز كسى كه ذات او پاک و پاکیزه باشد، و از این راه است حدیث شریفى كه فرموده اند: « لَوْ لَا علی لَمَا كَانَتْ لِفَاطِمَةَ كُفْوُ مِنْ آدَمَ إِلَى خَاتَمٍ » (1) یعنى اگر نبود على علیه السّلام، از براى فاطمه همسر و جفتى پیدا نمى شد از آدم تا خاتم، یعنى احدى لیاقت همسرى با آن حضرت را نداشت.

چنان چه شیخ ابو على طبرسى رحمه اللّه در تفسیر آیه شریفه ﴿ رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً ﴾ (2) گفته است: « یعنی مَطْهَرَةُ فی السَّمَاءِ لَا یمسّها إِلَّا الْمَلَائِكَةُ الْمُطَهَّرُونَ مِنِ الْأَنْجَاسَ » (3) یعنى محمّد صلّى اللّه علیه و آله فرستاده ایست از جانب خدا كه بخواند كتاب هاى با استقامت عادله اى را كه هیچ گونه كجى ندارد، و واضح مى كند حق را از باطل، مس نمى كنند آن را مگر فرشتگان پاک و پاکیزه.

نیز فاطمه سلام اللّه علیها را هم كسى لیاقت كفويّت او را نداشته جز امیر المؤمنین على علیه السّلام، و معانى اى كه در نام زكيّه گفته شد نیز در نام « طاهره » مى باشد.

ص: 119


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 92 ح 3 و ص 107 ح 22.
2- سوره بیّنه : 2.
3- مرحوم طبرسی ، مجمع البیان ج 5 ح 523.

پیرامون نام ششم و هفتم

نام ششم و هفتم آن معظّمه راضیه و مرضيّه است.

امّا راضیه یکى از معانى آن قانعه است، یعنى قناعت كننده به خدا از غیر او، چنان چه در مجمع البحرین گفته است: « رضیت بِاللَّهِ رَبّاً قَنِعَتْ بِهِ وَ لَمْ أَطْلُبْ مَعَهُ غیره » (1) یعنى قناعت كرده ام به خدا و با او غیر او را نمى طلبم.

و دیگر آن كه راضى و راضیه مرد و زنى را گویند كه خشم ناک نشوند از آن چه كه بر آن ها مقدّر شده، و به عمل كم براى خدا قانع نشوند. و راضیه نیز زنى را گویند كه اختیاركننده باشد رضا و خوشنودى خدا را بر رضا و خوشنودى خود.

در بعضى از دعاها وارد شده: « خُذْ لِنَفْسِكَ رِضًا مِنَ نفسی أی اجْعَلْ نفسی راضیة لِكُلِّ مَا یرد عَلَیْها مِنْكَ » (2) یعنى قرار ده نفس مرا خشنود شونده به هر چیزى كه بر آن وارد مى شود از جانب تو.

و راضیه نیز به معناى مرضيّه نیز تفسیر شده، چنان چه در مجمع البحرین در تفسیر آیه مبارکه ﴿ فِی عِیشَةٍ راضِيَةٍ ﴾ (3) به مرضيّه آن را معنى كرده است (4)

و امّا مرضیه به این جهت نامیده شده كه رضایت او رضایت خدا است هم چنانى كه غضب او غضب خداست، و رضایت خدا از او به جهت كمال جدّیت او بوده در ستایش و سپاس گزارى، و قطع شكر نكردن بعد از حصول رضاى خدا.

ص: 120


1- مرحوم طریحی ، مجمع البحرین ج 1 ص 187.
2- مرحوم طریحی ، مجمع البحرین ج 1 ص 186.
3- سوره حاقّه : 21.
4- مرحوم طریحی ، مجمع البحرین ج 1 ص 184.

پیرامون نام هشتم

نام هشتم آن سيّده زنان دنیا و آخرت ( محدّثه ) است یعنى حدیث كرده شده، چنان چه در مجمع البحرین حدیثى روایت كرده و گفته است:

فی الحدیث: إِنْ أوصیاء مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ مُحَدَّثُونَ ، أی : تحدّثهم الْمَلَائِكَةِ وَ فیهم جبرئیل علیه السَّلَامُ مَنْ غیر مُعایِنَة . (1)

یعنى اوصیاء محمّد صلّى اللّه علیه و آله حدیث كرده مى شوند، یعنى فرشتگان با ایشان حدیث مى كنند بدون این كه آن ها، یعنى فرشتگان، را ببینند، و جبرئیل هم در میان ایشان است.

و مانند آن است قول امام علیه السّلام « إِنْ فی كُلِّ أُمَّةٍ محدّثین مِنْ غَیر نبوّة » (2) یعنى در هر امّتى حدیث كرده شدگانى هستند كه نبوّت ندارند و از فرشتگان حدیث مى شنوند.

و در وصف فاطمه فرموده: « أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ العِلیلة ». (3)

و احادیث راجع به محدّثه بودن فاطمه علیها السّلام در طىّ فصول آینده بیان خواهد شد، ان شاء اللّه تعالى.

پیرامون نام نهم

اشاره

نام نهم آن بزرگوار « زهراء » است و آن به معناى نورانى و نوردهنده و صافى رنگ و درخشنده است، و علّت این كه آن بى بى معظّمه زهراء نامیده شده به چند حدیث اكتفاء مى شود.

ص: 121


1- مرحوم طریحی ، مجمع البحرین ج 2 ص 245.
2- همان ماخذ.
3- همان ماخذ.

حدیث اول

شیخ صدوق علیه الرحمه در كتاب علل الشرایع به اسناد خود از ابان بن تغلب روایت كرده كه گفت:

قُلْتُ لأبی عَبْدِ اللَّهِ علیه السَّلَامُ : یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ ، لَمْ سمّیت الزَّهْرَاءِ علیها السَّلَامُ زهراء ؟

قَالَ لِأَنَّهَا تَزْهَرُ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلامُ فِي النَّهَارِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ بِالنُّورِ كَانَ يَزْهَرُ نُورُ وَجْهِهَا صَلاَةَ اَلْغَدَاةِ وَ اَلنَّاسُ فِي فِرَاشِهِمْ فَيَدْخُلُ بَيَاضُ ذَلِكَ اَلنُّورِ إِلَى حُجُرَاتِهِمْ بِالْمَدِينَةِ فَتَبْيَضُّ حِيطَانُهُمْ فَيَعْجَبُونَ مِنْ ذَلِكَ فَيَأْتُونَ اَلنَّبِيَّ صلى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَيَسْأَلُونَهُ عَمَّا رأوْا فيرسِلُهم إِلَى مَنْزِلِ فَاطِمَةَ عليْها السَّلاَمُ فَيَأْتُونَ مَنْزِلَهَا فَيَرَوْنَهَا قَاعِدَةً فِي مِحْرَابِهَا تُصَلِّي وَ اَلنُّورُ يَسْطَعُ مِنْ مِحْرَابِهَا مِنْ وَجْهِهَا فَيَعْلَمُونَ أَنّ الَّذِي رأَوْهُ كانَ مِنْ نور فاطمة عليها السلام

فَإِذَا انْتَصَفَ النَّهَارُ وَ تَرَتَّبَتْ لِلصَّلاَةِ زَهَرَ نُورُ وَجْهِهَا بِالصُّفْرَةِ فَتَدْخُلُ اَلصُّفْرَةُ فِي حُجُرَاتِ اَلنَّاسِ فَتَصْفرُّ ثِيَابُهُمْ وَ ألْوَانُهُمْ فَيَأْتُونَ اَلنَّبِيَّ صلى اللَّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَيَسْأَلُونَهُ عَمَّا رأَوْا فيرسِلُهم إِلَى مَنْزِلِ فَاطِمَةَ صَلوات الله عَلَيْهَا فَيَرَوْنَهَا قَائِمَةً فِي مِحْرَابِهَا وَ قَدْ زَهَرَ نُورُ وَجْهِهَا صَلَوَاتُ اللَّهِ عليها وَ عَلَى أَبِيهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنِيهَا بِالصُّفْرَةِ فَيعْلَمُونَ أَنَّ اَلَّذِي رأوْا كَانَ مِنْ نُورِ وجهها

فَإِذَا كَانَ آخِرُ النَّهَارِ وَ غَرَبَتِ الشَّمْسُ اِحْمَرَّ وَجْهُ فَاطِمَةَ فَأَشْرَقَ وَجْهُهَا بِالْحُمْرَةِ فَرَحاً وَ شُكراً لِلَّهِ عزّ و جَلَّ فَكَانَ تَدْخُلُ حُمْرَةُ وَجْهِها حُجُرَاتِ اَلْقَوْمِ وَ تَحْمَرُّ حِيطَانُهُمْ فَيَعْجَبُونَ مِنْ ذَلِكَ وَ يَأْتُونَ اَلنَّبِيَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ يَسْأَلُونَهُ عَنْ ذَلِكَ فَيُرْسِلُهُمْ إِلَى مَنْزِلِ فَاطِمَةَ فَيَرَوْنَهَا جَالِسَةً تُسَبِّحُ اَللَّهَ وَ تُمَجِّدُهُ وَ نُورُ وَجْهِهَا يَزْهَرُ بِالْحُمْرَةِ فَيَعْلَمُونَ أَنَّ اَلَّذِي رَأَوْا كَانَ مِنْ نُورِ وَجْهِ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ

فَلَمْ يَزَلْ ذَلِكَ اَلنُّورُ فِي وَجْهِهَا حَتَّى وُلِدَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ هُوَ يَتَقَلَّبُ فِي وُجُوهِنَا إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ في الأئمّةِ مِنَّا أهل البَيْت (1)

ص: 122


1- شیخ صدوق ، علل الشرایع ص 180 - 181 ح 2 ؛ بحار الانوار ج 43 ص 11 ح 2 .

ترجمه حدیث

یعنى: گفتم به ابى عبد اللّه علیه السّلام كه: چرا زهراء زهراء نامیده شد؟

فرمود: براى آن كه روزى سه مرتبه براى امیر مؤمنان علیه السّلام نور او تابش مى كرد:

وقت نماز صبح نور روى او مى درخشید در حالى كه مردمان در فراش خود بودند، سفیدى آن نور در حجره هاى ایشان مى تابید در مدینه، بنحوى كه دیوارهاى ایشان سفید مى شد، و ایشان از آن تعجّب مى كردند، پس بنزد پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله مى آمدند و سؤال مى كردند از آن حضرت از آن چه كه دیده بودند، پس آن حضرت ایشان را مى فرستاد در خانه فاطمه، چون مى آمدند در منزل آن حضرت مى دیدند او را كه در محراب خود نشسته نماز مى گزارد در حالتى كه آن نور از محراب و روى آن بانو بالا مى رود، آن گاه مى دانستند كه آن نورى كه دیده اند از نور فاطمه علیها السّلام بوده.

و چون نیمه روز مى شد و آن بى بى معظّمه مهيّاى براى نماز مى شد نور زردى از روى او مى درخشید كه زردى آن در حجره هاى مردمان مى تابید، بنحوى كه لباس ها و رنگ هاى ایشان زرد مى شد، مى آمدند خدمت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و مى پرسیدند از آن چه كه دیده اند، آن حضرت ایشان را مى فرستاد در منزل فاطمه صلوات اللّه علیها مى دیدند آن بانوى معظّمه در محراب خود ایستاده و نور روى او مى درخشد، صلوات خدا بر او و بر پدر او و شوهر او و فرزندان او باد.

و چون آخر روز مى شد و آفتاب غروب مى كرد نور سرخى از روى او تابان مى شد از روى شادى و سپاس گزارى براى خداى عزّ و جل كه سرخى نور روى او در حجره هاى آن مردمان مى تابید و دیوارهاى ایشان سرخ مى شد، بنحوى كه تعجّب مى كردند و مى آمدند خدمت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و مى پرسیدند از آن حضرت و آن بزرگوار ایشان را مى فرستاد در خانه فاطمه مى دیدند كه آن مكرّمه نشسته است و تسبیح و تمجید مى كند خدا را در حالتى كه نور روى او مى درخشد به سرخى، پس مى دانستند كه آن چه را كه دیده اند از نور

ص: 123

روى فاطمه است، و همیشه این نور در روى آن معظّمه بود تا وقتى كه حسین علیه السّلام متولّد شد در او انتقال پیدا كرد، و آن در روهاى ما امامان كه از اهل بیت مى باشیم هست تا روز قیامت.

حدیث دوم

و نیز در كتاب علل الشرایع به اسناد خود از جابر از ابى عبد اللّه علیه السّلام روایت كرده:

قَالَ : قُلْتُ لَهُ : لَمْ سمّیت فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ زهراء ؟

فَقَالَ لِأَنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَهَا مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ فَلَمَّا أشرقت أَضاءَتِ اَلسَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ بِنُورِهَا وَ غُشِيَتْ أَبْصَارَ اَلْمَلاَئِكَةِ وَ خَرَّتِ اَلْمَلائِكَةُ لِلَّهِ سَاجِدِينَ وَ قَالُوا إِلَهَنَا وَ سَيِّدَنَا مَا هَذَا اَلنُّور فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِمْ هَذَا نُورٌ مِنْ نُورِي أَسْكَنْتُهُ فِي سَمَائِي خَلَقْتُهُ مِنْ عَظَمَتِي أُخْرِجُهُ مِنْ صُلْبِ نَبِيٍ مِنْ أَنْبِيَائِي أفَضِّلُهُ عَلَى جَمِيعِ اَلْأَنْبِيَاءِ وَ أُخْرِجُ مِنْ ذَلِكَ اَلنُّورِ أَئِمَّةً يَقُومُونَ بِأَمْرِي يَهْدُونَ إِلَيَّ خَلْقِي (1) وَ أَجْعَلَهُمْ خلفائی فی أرضی بَعْدَ انْقِضَاءِ وَحیی (2)

یعنى: گفت جابر: گفتم: چرا فاطمه زهراء زهراء نامیده شد؟

فرمود: براى این كه خداى عزّ و جل آفرید او را از نور عظمت خود، پس چون تابید روشن نمود آسمان ها و زمین را به نور خود، كه چشم هاى فرشتگان را فروگرفت، و فرشتگان براى خدا بسجده افتادند و گفتند: خداى ما و آقاى ما! چیست این نور؟ پس خدا بسوى ایشان وحى فرستاد كه این نورى است از نور من كه ساكن گردانیدم او را در آسمان خودم، آفریدم او را از بزرگى خودم، بیرون مى آورم او را از صلب پیغمبرى از پیغمبران خودم كه آن پیغمبر را برترى مى دهم بر تمام پیغمبران، و بیرون مى آورم از این

ص: 124


1- درعلل و البحار : یهدون إليّ حقّی.
2- شیخ صدوق ، علل الشرایع ص 180 ح 1.

نور امام هائى را كه به امر من قیام كنند و راهنمائى كنند خلق مرا، و آن ها را جانشین هاى خود قرار مى دهم در روى زمین خود پس از انقضاء وحى خود، یعنى پس از پیچیده شدن مدّت نبوّت.

مانند این حدیث را علّامه مجلسى رحمه اللّه در بحار از مصباح الأنوار نقل كرده (1)

حدیث سوم

شیخ صدوق رحمه اللّه نیز در كتاب معانى الأخبار و علل الشرایع به اسناد خود از ابن عمّاره از پدرش روایت كرده كه گفت:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن فاطمة لم سمّیت زهراء؟ فقال: لأنّها كانت إذا قامت فی محرابها زهر نورها لأهل السماء كما یزهر نور الكواكب لأهل الأرض (2)

یعنى: پرسیدم از ابى عبد اللّه علیه السّلام از فاطمه كه چرا زهراء نامیده شد؟ فرمود: براى آن كه چون در محراب خود مى ایستاد مى درخشید نور او براى اهل آسمان ها هم چنان كه نور ستارگان براى اهل زمین مى درخشد.

حدیث چهارم

علّامه مجلسى رحمه اللّه در بحار الأنوار از شیرویه در كتاب فردوس نقل كرده است از ابى هاشم عسكرى كه گفته است:

سَأَلْتَ عَنْ صَاحِبِ اَلْعَسْكَرِ عليْهِ السَّلاَمُ لِمَ سُمِّيَتْ فَاطِمَةُ اَلزَّهْرَاءَ فَقَالَ كَانَ وَجْهُهَا يَزْهَرُ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَوَّلِ النَّهَارِ كَالشَّمْسِ الضَّاحِيَةِ وَ عِنْدَ اَلزَّوَالِ كَالْقَمَرِ الْمُنِيرِ وَ عِنْدَ غُرُوبِ الشَّمْسِ كَالْكَوْكَبِ الدُّرِّيّ (3)

ص: 125


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 12 ح 5.
2- شیخ صدوق ، علل الشرایع ص 181 ح 3؛ معانی الاخبار ص 64 ح 15 ؛ بحار الانوار ج 43 ص 12 - 13 ح 6.
3- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 16.

یعنى: پرسیدم از صاحب عسكر، یعنى امام حسن عسكرى علیه السّلام، كه چرا فاطمه زهراء نامیده شد؟ فرمود براى این كه روى زهراء براى امیر المؤمنین علیه السّلام در اول روز مانند آفتاب تابان مى درخشید، و در هنگام زوال مانند ماه تابان نوردهنده، و در هنگام غروب آفتاب مانند ستاره درخشان مى درخشید.

حدیث پنجم

و نیز از حسن بن یزید روایت كرده كه گفت:

قُلْتُ لأبی عَبْدِ اللَّهِ علیه السَّلَامُ : لَمْ سمّیت فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ ؟

قَالَ لِأَنَّ لَهَا فِي اَلْجَنَّةِ قُبَّةٌ مِنْ يَاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ اِرْتِفَاعُهَا فِي الْهَوَاءِ مَسِيرَةُ سَنَةٍ مُعَلَّقَةٍ بِقُدْرَةِ الْجَبَّارِ لاَ عِلاَقَةَ لَهَا مِنْ فوقِها فَتُمْسِكَهَا وَ لاَ دِعَامَةَ لَهَا مِنْ تَحْتِهَا فَتَلْزَمَهَا لَهَا مِائَةُ أَلْفِ بَابٍ عَلَى كُلِّ بَابٍ أَلْفٌ مِنَ اَلْمَلاَئِكَةِ يَرَاهَا أَهْلُ اَلْجَنَّةِ كَمَا يَرَى أَحَدُكُمُ اَلْكَوْكَبَ اَلدُّرِّيَّ اَلزَّاهِرَ فِي أُفُقِ اَلسَّمَاءِ فَيَقُولُونَ هَذِهِ اَلزَّهْرَاءُ لِفَاطِمَةَ (1)

یعنى: گفتم به ابى عبد اللّه علیه السّلام كه: براى چه فاطمه به زهراء نامیده شد؟

فرمود: براى این كه براى او در بهشت قبّه ایست از یک دانه یاقوت سرخ كه بلندى آن در هوا بقدر سیر كردن یک سال است، به قدرت خداى جبّار آویزان است بدون هیچ علاقه اى كه بالاى آن آویخته باشد تا این كه آن را نگاه دارد، و نه پایه اى در زیر آن قرار داده شد كه بر روى آن قرار گیرد، براى آن است یک صد هزار در، كه براى هر درى است هزار دربان از فرشتگان، كه اهل بهشت آن را مى بینند هم چنان كه یکى از شما ها ستاره درخشنده را در كرانه آسمان مى بیند، پس مى گویند كه: این قبّه درخشنده مخصوص براى فاطمه است.

ص: 126


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 16.

در پیرامون وجه تسمیه بتول

یکى از نام هاى آن بى بى معظّمه سلام اللّه علیها « بتول » است كه اشتقاق آن از بَتْل است به معناى قطع و بریدن.

در كتاب معانى الأخبار و علل الشرایع به اسناد علوى از امیر مؤمنان على علیه السّلام از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت نموده كه فرمود:

سُئِلَ عَنِ النبی صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ : مَا الْبَتُولُ ؟ فَإِنَّا سَمِعْنَاكَ یا رَسُولَ اللَّهِ تَقُولُ : إِنَّ مریم بَتُولُ وَ فَاطِمَةَ بَتُولُ ؟

فَقَالَ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ : الْبَتُولُ التی لَمْ تَرَ حُمْرَةً قَطُّ أی لَمْ تَحِضْ ؛ فَإِنْ الحیض مَكْرُوهُ فی بَنَاتِ الأنبیاء . (1)

یعنى: سؤال شد از پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله كه مراد از بتول چیست؟ ما شنیده ایم از تو اى رسول خدا كه مى گویى: مریم بتول است و فاطمه هم بتول است؟

فرمود: بتول آن چنان زنى است كه هرگز سرخى ندیده است یعنى حیض ندیده است؛ زیرا كه حیض در دخترهاى پیغمبران كراهت داشته است.

علّامه مجلسى رحمه اللّه در بحار از ابى صالح مؤذّن در اربعین روایت كرده است كه آن حضرت به عایشه فرمود:

یا حمیراء ، إِنَّ فَاطِمَةَ لَيْسَتْ كَنِسَاءِ اَلْآدَمِيِّينَ، لا تَعْتَلُّ كَمَا تعتلن (2)

یعنى: اى حمیراء! فاطمه مانند زن هاى آدمیان نیست، علّت یعنى حیض نمى شود هم چنان كه زنان علّت مى بینند و حیض مى شوند.

مؤلّف گوید: بتول آن زنى را گویند كه خود را از ازدواج بریده و به حال بكارت

ص: 127


1- شیخ صدوق ، معانی الاخبار ص 64 ح 17 ؛ علل الشرایع ص 181 ح 1 ؛ بحار الانوار ج 43 ص 15 ح 13.
2- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 16.

باقى مانده باشد، و یا زنى است كه ترک دنیا كرده باشد، و فاطمه زهراء سلام اللّه علیها بتول نامیده شده براى این كه دل از دنیا و اهل دنیا بریده و حالت انقطاع الى اللّه را داشته، و یا از زنان زمان خود و زنان امّت بریده و جدا ساخته از جهت حسب و دین، و یا از حیض و نفاس و استحاضه و انواع كثافات متداوله در میان سایر زن ها پاک و پاکیزه و بركنار بوده، و همیشه بحال بكارت باقى بوده كه بدین جهت حضرتش عذراء نیز نامیده شده، یا بواسطه فضل و علم و متّصفه بودن به جمیع كمالات صوريّه و معنويّه و ظاهريّه و باطنيّه و داشتن مقام ولایت كلّیه اى مانند پدر بزرگوار و شوهر عالى مقدار خود از سایر زنان جهانیان ممتاز و جدا بوده. روحی وَ أَرْوَاحَ العالمین لَكَ الْفِدَاءَ یا فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ ..

بهر زائیدن همتاى تو اى درّ یتیم *** تا صف حشر بود مادر ايّام عقیم

همه انبیا در پناه تواند *** مقیم در بارگاه تواند

تو خورشیدى و آن همه اخترند *** تو سلطانى و آن همه لشكرند

ملایک همه تحت فرمان تو *** خلایق همه غرق احسان تو

به تو جلوه ها كرده ذات خدا *** بود از تو پیدا صفات خدا

مبحث دوم : در پیرامون كنیه هاى آن بزرگوار

در بیان كنیه هاى صدّیقه طاهره سلام اللّه علیها. بدان كه كنیه اسمى است كه اطلاق مى شود بر شخص براى تعظیم و بزرگ داشتن او، مانند ابو القاسم و ابو الحسن، و جمع آن كنى است به ضمّ كاف، و آن در حقیقت و مجاز هر دو استعمال مى شود، و آن از اقسام علم و قسیم اسم است، چنان چه از كلمات اهل لغت و علماء علم نحو فهمیده مى شود.

و كنیه آن لفظى است كه مصدّر به لفظ اب و امّ باشد، در مردمان مانند

ص: 128

ابى محمّد مثلاً، و در زنان مانند امّ لیلى، و بعضى هم لفظ مصدّر به ابن و بنت را نیز كنیه گفته اند، و برخى دیگر مصدّر به اخ و اخت را نیز كنیه دانسته اند، و اكثر در تعظیم شخص استعمال مى كنند، و بعضى در تحقیر هم استعمال كرده اند.

و حق این است كه استعمال آن بر سه وجه است:

اول: براى تعظیم و مدح.

دوم: براى تحقیر و ذمّ.

سوم: بعنوان اسم.

چون این معنى دانسته شد نیز بدان بنا بر قول اول كه مشهورتر است براى حضرت زهراء سلام اللّه علیها كنیه هائى در احادیث و اخبار خاصّه و عامّه روایت شده: اول: امّ الحسن، دوم: امّ الحسین، سوم: امّ الحسنین، چهارم: امّ السبطین، پنجم: امّ الائمّه، ششم: امّ الخیرة، هفتم: امّ المحسن، هشتم: امّ ابیها.

اكنون تذكّر داده مى شود كه وجه تناسب هر یک از كنیه هاى نام برده و تكنیه آن بى بى معظّمه سلام اللّه علیها به هر یک از آن ها واضح و روشن است، مگر هشتمین از آن ها كه امّ ابیها باشد، لذا سزاوار چنان دیدم كه در تشریح وجه تكنیه آن حضرت به این كنیه بسطى داده شود.

در بیان معانى و اطلاقات لفظ امّ مقدّمه

اشاره

از براى لفظ امّ معانى و اطلاقاتى گفته شده:

اول: آن كه متبادر و اشهر از همه اطلاقات در زبان هاى عرف آن است كه مادر را امّ مى گویند.

دوم: اصل و ریشه هر چیز را گویند، چنان چه در معناى امّ الكتاب به معناى اصل كتاب كه لوح محفوظ باشد یا سوره حمد باشد گفته شده.

سوم: جامعه اصل مقاصد را عرب امّ مى گویند.

ص: 129

چهارم: پوست نازک جمع كننده دماغ را امّ الرأس و امّ الدماغ گویند.

پنجم: وسط زمین و مكّه معظّمه را امّ القرى گویند براى این كه زمین از زیر آن گسترده شده.

ششم: بر مقصد و مقصود نیز اطلاق شده، چنان چه یکى از وجوه امّ القرى این است؛ لِأَنَّهَا قِبْلَةً النَّاسِ یأمّونها .

هفتم: جهت تقویت و تربیت شى ء را گویند، و این در اصطلاح اهل حكمت است.

هشتم: بر شى ء عظیم الشأن اطلاق مى شود، و متفرّع بر آن است یکى از وجوه أُمُّ الْقُرَى ؛ لِأَنَّهَا أَعْظَمُ شَأْنٍ مِنَ الْقُرَى .

نهم: هر آیه محكمه اى از آیات شرایع و احكام را امّ گویند.

دهم: بر رئیس قوم نیز اطلاق امّ شده، چنان چه خادم قوم را نیز امّ گفته اند.

بعضى از معانى و اطلاقات دیگرى براى معانى امّ ذكر شده كه ذكر آن در این مقام متناسب نیست، لذا از آن صرف نظر شد. و امّا از آن چه كه در معناى آن شرح داده شده وجوهى براى تكنیه عصمت كبرى سلام اللّه علیها به امّ ابیها احتمال داده مى شود بر وجه استحسان نه حكومت و تسجیل، و اللّه و رسوله و أوصیاء الرسول أعلم.

وجه اول

آن كه كنیه قرار دادن پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله آن بانوى گرامى را به این كنیه محض اظهار محبّتى است كه حضرتش به او داشته؛ زیرا كه بسا مى شود كه شخص فرزند خود یا غیرى را بسیار دوست مى دارد، و در حقّ او غایت محبّت خود را مى خواهد اظهار كند، اگر دختر است از او به مادر تعبیر مى كند، و اگر پسر است به پدر، و او را نازل منزله مادر یا پدر خود قرار مى دهد، چنان چه این معنى در عرف عرب و

ص: 130

عجم از وضیع و شریف شایع است، كه مجازا از فرزند خود تعبیر به مادر یا پدر كنند.

و مؤيّد مطلب است بر آن چه كه گفته شد كلام صاحب كشف الغمّه در فضل شفیعه است كه در آن كتاب گفته است كه: « إِنْ النبی صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ كَانَ یحبّها وَ یکنّیها بامّ أبیها » (1) و الحق اشکالى در این توجیه نیست، بلكه وجهى است وجیه و خالى از هرگونه تكلّف و تعسّف.

وجه دوم

بنابر اطلاق دوم ممكن است كنیه قرار دادن آن حضرت فاطمه سلام اللّه علیها را به اعتبار خصیصه اى باشد كه جهت اصليّتى براى آن حضرت داشته، مانند جمله اى كه در حقّ ریحانه خود حضرت ابى عبد اللّه الحسین علیه السّلام بیان فرموده:

« حُسَین مِنّی وَ أَنَا مِنَ حُسَین » با این كه حسین علیه السّلام فرع و شاخه اى از شجره رسالت است به اعتبارى خود را فرع حسین خوانده نظر به وجوهى كه براى آن به محلّ خود ذكر شده.

و امّا مؤيّد آن چه كه فعلا در مقام ذكر آن هستم و محلّ شاهد است قسمتى از حدیث شریفى است كه علّامه مجلسى اعلى اللّه مقامه در بحار الأنوار از كتاب مصباح الأنوار شیخ طوسى رحمه اللّه به اسناد خود از انس بن مالک از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت كرده، و مؤلّف فقیر در فصل اول این كتاب در حدیث هشتم نیز از بحار نقل كردم كه فرمود رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله:

ثُمَّ فَتَقَ نُورَ ابْنَتِي فَاطِمَةَ فَخَلَقَ مِنْهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فَالسَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ مِنْ نُورِ اِبْنَتِي

ص: 131


1- علی بن عیسی اِربلی ، کشف الغمّه ج 1 ص 462.

فَاطِمَةَ وَ نُورُ اِبْنَتِي مِنْ نُورِ اَللَّهِ وَ اِبْنَتِي فَاطِمَةُ أَفْضَلُ مِنَ اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرْضِ الحديث (1)

یعنى: پس از آن شكافت نور دختر من فاطمه را و آفرید از آن آسمان ها و زمین را، پس آسمان و زمین از نور دختر من فاطمه است، و نور دختر من فاطمه از نور خداست، و دختر من فاطمه افضل از آسمان ها و زمین است.

از این جمله از خبر بطور صریح چنین مستفاد مى شود كه خلقت آسمان ها و زمین از نور زهراء سلام اللّه علیها است، یعنى اگر نور فاطمه نبود آسمان و زمینى نبود، بنابراین آسمان ها و زمین مولود نور زهراست.

پس مى گوئیم: آن چه از زمین بوجود آمده و مى آید از جماد و نبات و حیوان و انسان، همه موالید زمین، و زمین مولود نور زهرا است، پس نتیجه چنین مى گیریم كه همه موالید از زمین مولودهاى نور آن حضرت مى باشند، حتّى ابدان همه پیغمبران، كه از جمله آن ها است بدن عنصرى پدر بزرگوارش حضرت خاتم الأنبیاء صلّى اللّه علیه و آله، فلذا از این راه اگر گفته شود كه آن بى بى معظّمه مادر پدر خود مى باشد هیچ مانعى ندارد.

وجه سوم

به اعتبار آن كه صدّیقه طاهره جامعه اصل مقاصد پدر بزرگوار خود مى باشد، و عنصر شجره مبارکه رسالت و ولایت، و مجمع البحرین این هر دو مى باشد كه اصل مقاصد آن حضرت بوده و مى باشد. اطلاق این كنیه مبارکه بر آن بى بى معظّمه خالى از حقیقت نیست، چنان چه طریحى رحمه اللّه در مجمع البحرین در لغت شجر از حضرت باقر علیه السّلام روایت كرده:

الشَّجَرَةُ الطَّيِّبَةُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ وَ علی فَرْعِهَا ، وَ عُنْصُرِ الشَّجَرَةِ فَاطِمَةَ ، وَ ثَمَرَتُهَا أَوْلَادِهَا ،

ص: 132


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 25 ص 16 - 17 ح 30.

و أَغْصَانِهَا وَ أَوْرَاقُهَا شیعتها . (1)

یعنى: شجره طيّبه رسول خداست كه اصل آن است، و على علیه السّلام فرع آن، و فاطمه عنصر آن، و ائمّه علیهم السّلام شاخه ها و میوه آن، و شیعیان برگ هاى آنند.

و قریب به همین مضمون در كتاب بصائر الدرجات و بحار الأنوار و بعض دیگر از كتب معتبره نیز روایت شده با قید سلسله سند.

جاى تردید نیست كه رشد و ترقّى و مثمر شدن به عنصر آن است، و از این راه است كه لفظ امّ به معناى عنصر استعمال شده، و امّهات اربعه به معناى عناصر اربعه استعمال آن شایع است.

وجه چهارم

بنابر اطلاق امّ بر پوست نازک روى دماغ، یا آن چه كه دماغ در آن جاى دارد، ممكن است پس از تمهید مقدّمه اى وجه مناسبى براى این كنیه شریفه گفته شود، و آن مقدّمه این است كه: چون دماغ از اشرف اعظاء رئیسه و لطیف ترین اجزاء، و به منزله مصباح و چراغى است نورانى، و مركز عقل و حواس باطنه، و مبدأ و منشأ حواس ظاهره، و بزرگ ترین مایه حیات آدمى است، و از شدّت لطافت به انواع حوادث نزدیک است، لذا حكیم على الاطلاق بر وفق حكمت براى محفوظ ماندن آن از حوادث به بدیع صنعت و صنیع فطرت خود بر وجه اتقان جایگاه و كوّه و مشکاة و غشاوه اى براى آن قرار داده، تا این سراج منیر از تندباد حوادث مصون و محفوظ بماند، و از انواع آسیب و خطر مأمون باشد، تا هر یک از حواس باطنه و ظاهره به تقدیر عزیز علیم به وظیفه خود مشغول باشند.

مى گوئیم: در صورتى كه سرج عقول جزئيّه محتاج به فانوس و مردنگى ها

ص: 133


1- مرحوم طریحی ، مجمع البحرین 3 ص 343.

مى باشد، سراج منیر رسالت و مصباح وجود مقدّس عقل كل و خاتم رسل صلّى اللّه علیه و آله به طریق اولى مردنگى و مشکاة عصمتى لازم دارد، لذا بدین اعتبار مى توان گفت كه وجود مبارک صدّیقه طاهره سلام اللّه علیها مشکاة و مسرّجه فارده نبويّه، و زجاجه مصباح خاتميّت، و امّ الدماغ هیکل ما سوى اللّه در تمام نشآت و ادوار و اكوار و اطوار بوده و مى باشد.

و مؤيّد این كه آن بانوى معظّمه مشکاه مصباح رسالت است، خبرى است شریف و اثرى است لطیف كه در تفسیر على بن ابراهیم قمّى رحمه اللّه با قید سلسله سند از سهل همدانى روایت كرده كه گفت:

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السَّلَامُ یقول فی قَوْلِ اللَّهِ ﴿ اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ ﴾ (1) هی فاطمة. (2) ( الحدیث )

یعنى: شنیدم از ابى عبد اللّه علیه السّلام كه در تفسیر فرموده خدا «خدا روشن كننده آسمان ها و زمین است، مثل نور او مانند مشکاه ( چراغ دان ) است » و مراد از مشکاه فاطمه است.

و نیز اخبار در این كه مشکاه فاطمه است بسیار است، چنان چه به محلّ خود در این كتاب ذكر مى شود ان شاء اللّه تعالى. پس بنابراین اطلاق معناى امّ ابیها بى مناسبت نخواهد بود.

وجه پنجم

بنابر اطلاق امّ بر وسط به اعتبار این كه عصمت كبرى سلام اللّه علیها داراى مقام عصمت كلّیه، و حدّ وسط بین مرتبه رسالت و ولایت، و داراى رتبه جمع الجمعى مى باشد، چنان چه در آیه شریفه مباهله ﴿ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا

ص: 134


1- سوره نور : 35.
2- علی بن ابراهیم قمّی ، تفسیر قمّی ج 2 ص 103.

وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ﴾ (1) و در قدسيّه مبارکه كسائيّه كه فرموده: « فَاطِمَةَ وَ أَبُوهَا وَ بَعْلِهَا وَ بنوها » و از القاب او است « وَاسِطَةٍ قِلَادَةُ الوُجود » (2) چنان چه در كتاب كشف الغمّه نقل نموده، مراد از قلاده وجود، وجود مبارک حضرت خاتم الأنبیاء صلّى اللّه علیه و آله است، و زینت قلاده به آن چیزى است كه در وسط آن قرار داده شده، و طبق فرموده آن حضرت « فَاطِمَةَ رَوحِی الَّتِی بَیْن جَنْبِي » و روح واسطه بین نفس نفیس آن حضرت و جسد نازنین او كه نور مجسّد است مى باشد، به این اعتبار اطلاق امّ ابیها بر وجود مبارک آن بى بى معظّمه بى مناسبت نیست.

وجه ششم

به اعتبار اطلاق امّ بر مقصد و مقصود از این راه نیز امّ ابیها در تكنیه آن حضرت بى مناسبت نیست چنان چه روایت شده كه:

كَانَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِذَا أَرَادَ سَفَراً يَؤُمُّ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ وَ كَانَ آخِرُ اَلنَّاسِ عَهْداً بِهَا وَ إِذَا قَدِمَ عَنْ سَفَرِهِ كَانَ يَؤُمُّهَا أَيْضاً وَ هُوَ أَوَّلُ اَلنَّاسِ عَهْداً بِهَا (3)

یعنى: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله هر وقت مى خواست به سفرى برود هنگام بیرون بسوى فاطمه قصد مى كرد، یعنى از خانه فاطمه قصد مى كرد، یعنى از خانه فاطمه حركت مى كرد، و هنگام بازگشتن اول قصد خانه فاطمه مى نمود، یعنى بر فاطمه وارد مى شد.

پس به این اعتبار اگر از امّ ابیها مقصد ابیها اراده شود ضررى ندارد.

وجه هفتم

بنابر اطلاق امّ به جهت تقویت شى ء در اصطلاح و مذاق علماء حكمت و

ص: 135


1- سوره آل عمران : 61.
2- علی بن عیسی اِربلی ، کشف الغمّه ج 1 ص 454.
3- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 40.

مظهر و منشأ شى ءاى یا محلّ تفاصیل امور بودن فى الجمله و لو بالنسبه باشد، پس مى گوئیم كه صدّیقه طاهره صلوات اللّه علیها نسبت حقیقيّه ذاتيّه با پدر بزرگوار خود داشته، بنحوى كه این نسبت براى احدى اتّفاق نیفتاده در میان همه خلق؛ زیرا كه این بى بى معظّمه دختر و بضعه و جزء و لطیفه سرّ او و روح میان دو پهلوى او بوده، و جمیع آثار نبوّت و ولایت از او ظاهر شده، و اگر نبود آن آثار ظاهر نمى شد، و چون همه آثار از او ظاهر شد بسبب اولاد او صلوات اللّه علیهم، بتدریج تحمّل اثقال پدر بزرگوار خود را كه آثار نبوّت و ولایت است نمود، هم چنانى كه مادر متحمّل اثقال فرزند و مربّى او مى شود و تحمّل زحمات او را مى كند كه اگر مادر نبود فرزند بوجود نمى آمد، لذا به امّ ابیها كنیت داده.

وجه هشتم

بنابر اطلاق آن بر شى ء عظیم الشأن گفته مى شود، كه اخبار و احادیث بسیارى از شیعه و سنّى در عظمت شأن آن بى بى معظّمه روایت شده، بنحوى كه دوست و دشمن در عظمت مقام او اذعان دارند، و او را به عظمت مى ستایند، و وجود مبارک پدر بزرگوارش با او معامله اى مى كرده كه فرزند با مادر خود مى كند، چنان چه مأمور بوده از جانب خدا دست او را ببوسد، و سلام خدا را به او برساند، و سر تا پا مقابل او بایستد، و هر وقت بر پدر وارد مى شود او را استقبال كند، و هرگاه خارج مى شود او را بدرقه كند، و به او خطاب سيّده كند.

چنان چه از كتاب فضائل العترة تألیف ابى السعادات و كتاب اربعین ابن مؤذّن حكایت و روایت شده از عكرمه از ابن عبّاس و ابى ثعلبه حسنى و از نافع و از عبد اللّه بن عمر بن الخطّاب كه گفته اند:

كَانَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِذَا أَرَادَ سَفَراً كَانَ آخِرَ اَلنَّاسِ عَهْداً بِفَاطِمَةَ وَ إِذَا قَدِمَ كَانَ أَوَّلَ اَلنَّاسِ عَهْد

ص: 136

بفاطمه. (1)

و اگر فاطمه علیها السّلام نزد خدا داراى فضل عظیم نبود پدر بزرگوارش با او این طور معامله نمى فرمود. پس به این اعتبار نیز اطلاق امّ ابیها بر حضرتش سزاوار و وجهى است وجیه.

وجه نهم

بنابر اطلاق امّ بر آیه محكمه، نیز مى توان گفت كه: چون از آیات محكمات و علامات واضحات بر فضیلت و شرافت حضرت خاتم الأنبیاء صلّى اللّه علیه و آله یکى وجود مبارک حضرت زهراء سلام اللّه علیها است از جهات عدیده از علم و حلم و زهد و حیا و عفّت و صبر و جود و سخاوت و فصاحت و بلاغت و شجاعت و سماحت و خلق و خلق، خصوصا در صورتى كه آیه شریفه ﴿ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ ﴾ (2) تأویل شده به ذوات مقدّسه اهل البیت و ائمّه طاهرین صلوات اللّه علیهم اجمعین شده، از این راه اطلاق امّ ابیها بر حضرتش خالى از وجه نیست.

وجه دهم

بنابر اطلاق امّ بر رئیس و خادم قوم به اعتباراتى وجوهى مى توان گفت، لكن بیان آن موقوف است به ذكر مقدّماتى، چون بناى نگارنده بر اختصار است لذا به همین مقدار اكتفا شد.

مبحث سوم : در بیان القاب آن حضرت

و امّا القاب مقدّسه آن حضرت بسیار است، بعضى از آن ها را مؤلّف حقیر به

ص: 137


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 40.
2- سوره آل عمران : 7.

نظم درآورده ام، و پاره اى را نثرا خاطرنشان مى نمایم.

أَلْقاب بِنْتِ الْمُصْطَفَى كثیره * * * نَظَمْتُ مِنْهَا نُبْذَةٍ یسیره

نَفْسِی فِداها وَ فِدا أَبِیها * * * وَ بَعْلِهَا الوَلی مَعَ بَنِیها

سيّدة إِنْسِيَّةُ حَوْرَاءَ * * * نُورِيَّةَ حانیة عَذراء

كَریمَة رَحیمَة شَهیده * * * عَفیفة قَانِعَةً رَشیده

شَریفَةُ حَبیبةُ مُحْتَرَمِه * * * صَابِرَةً سَلیمَةُ مُكرَّمِه

صَفِيَّةَ عَالِمَةً علیمه * * * مَعْصُومَةُ مغضوبة مَظْلُومِه

میمونة منصورة محتشمه * * * جَمیلة جَلیلة مُعَظَّمه

حامِلة الْبَلْوَى بغیر شَكْوَى * * * حلیفة الْعِبَادَةِ وَ التَقَوى

حبیبة اللَّهِ وَ بِنْتِ الصفوه * * * رُكْنِ الْهُدَى وَ آیة النَبُوه

شفیعة الْعُصَاةَ أَمْ الخَیره * * * تُفَّاحَةُ الْجَنَّةِ وَ المُطهره

سيدة النِّسَاءِ بِنْتِ الْمُصْطَفَى * * * صَفْوَةَ رَبِّها وَ مَوْطِنِ الْهُدَى

قُرَّةَ عین الْمُصْطَفَى وَ بِضعته * * * مُهْجَةٍ قَلْبِهِ كَذَا بقيّته

حَكیمة فَهِیمَة عَقیلَه * * * مَحْزُونَةُ مَكْرُوبة عَلیله

عابِدة زَاهدة قُوَّامِهِ * * * باكیة صَابِرَةً صوّامه

عَطُوفَة رَؤُوفة حَنّانه * * * الْبَرَّةُ الشفیقة الأنانه

والدة السبطین دَوْحَةُ النَبی * * * نُورُ سماويّ وَ زَوْجَةُ الوَصی

بدر تَمَامَ غُرَّةُ غَرَّاءُ * * * رُوحَ أَبیه دُرَّةٍ بَیْضاء

وَاسِطَةٍ قِلَادَةُ الْوُجُودِ * * * دّة بَحْرِ الشَّرَفِ وَ الجُود

وَلية اللَّهِ وَ سِرُّ اللَّهَ * * * امینة الوحی وَ عین الله

مَكینة فی عَالِمُ السَّمَاءِ * * * جَمَالُ الْآبَاءِ شَرَفُ الأبناء

دَرة بَحْرِ الْعِلْمِ وَ الْكَمَالِ * * * جَوْهَرَةُ الْعِزَّةِ وَ الجَلال

ص: 138

قُطْبُ رَحًى الْمَفَاخِرِ السنيه * * * مَجْمُوعَةُ الْمَآثِرِ العَلَيه

مِشْكَاةِ نُورِ اللَّهِ وَ الزُجاجه * * * كَعْبَةُ الْآمَالِ لِأَهْلِ الحاجَهُ

لیلة قَدْرِ لَیْلَة مُبارَکه * * * ابْنَةُ مِنْ صِلَةِ بِهِ المَلائكه

قرار قَلْبِ أُمَّهَا المعظمه * * * عالیة الْمُحِلِّ سِرْ العَظمه

مَكْسُورَة الضِّلْعِ رَضیض الصَّدْرِ * * * مَغْصُوبَةِ الْحَقِّ خَفِيَ الْقَبْرِ

و امّا القاب شریفه او نثراً

بنابر آن چه ابن شهر آشوب در كتاب مناقب نقل كرده است از این قرار است:

الصِّدِّيقَةِ بِالْأَقْوالِ وَ الْمُبَارَكَةِ بِالْأَحْوالِ وَ الطّاهِرَةُ بِالْأَفْعَالِ وَ الزَّكِيَّةُ بِالْعَدَالَةِ وَ الرَّضِيَّةُ بِالْمَقَالَةِ وَ اَلْمَرْضِيَّةُ بِالدَّلاَلَةِ وَ المحدثة بِالشَّفَقَةِ وَ الحَرَّةُ بِالنَّفَقَةِ وَ السَّيِّدَةُ بِالصَّدَقَةِ وَ اَلْحَصَانُ بِالْمَكَانِ وَ اَلْبَتُولُ فِي اَلزَّمَانِ وَ الزهْرَاءُ بِالْإِحْسَانِ مَرْيَمُ الْكُبْرَى بِالسَّتْرِ وَ فَاطِمُ بِالسِّرِّ وَ فَاطِمَةُ بِالْبِرِّ اَلنُّورِيَّةُ بِالشَّهَادَةِ وَ اَلسَّمَاوِيَةُ بِالْعِبَادَةِ وَ الْحَانِيَةُ بِالزَّهَادَةِ وَ اَلْعَذْرَاءُ بِالْوِلاَدَةِ الزاهدة الصَّفِيَّةِ الْعابِدَةِ الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةِ الرّاضِيَةُ الْمُتَهَجِّدَةُ الشَّرِيفَةُ الْقانِتَةُ اَلْعَفِيفَةُ سَيِّدَةُ النسْوَانِ حبيبة حَبِيبُ اَلرَّحْمَانِ وَ المُحتَجِبَةُ عَنْ خُزَّانِ الْجِنَانِ وَ صَفِيَّةُ الرحمَنِ ابْنةُ خَيْرِ الْمُرْسَلِينَ وَ قُرَّةِ عَيْنِ سَيِّدِ الخَلائِقِ أَجْمَعِينَ وَ وَاسِطَةُ الْعَقْدِ بَيْنَ سَيِّدَاتِ نِسَاءِ اَلْعَالَمِينَ وَ الْمُتَظَلِّمَةُ بَيْنَ يَدَيِ الْعَرْشِ يَوْمَ الدِّينِ

ثَمَرَةُ النُّبُوَّةِ وَ ام اَلْأَئِمَّةِ وَ زُهْرَةِ فُؤَادِ شَفِيعِ اَلْأُمَّةِ الزهراء الْمُحْتَرَمَةُ وَ الْغَرَّاءُ اَلْمُحْتَشَمَةُ اَلْمُكَرَّمَةُ تَحْتَ اَلْقُبَّةِ اَلْخَضْرَاءِ وَ الْإِنْسِيَّةِ الْحَوْراءِ وَ الْبَتُولُ الْعَذْرَاءُ سِتُّ اَلنِّسَاءِ وَارِثَةُ سَيِّدِ اَلْأَنْبِيَاءِ وَ قَرِينَةِ سَيِّدِ الْأَوْصِيَاءِ فَاطِمَةُ الزَّهْراءِ الصِّدِّيقَةُ الكبرى رَاحَةِ رُوحِ اَلْمُصْطَفَى حَامِلَةِ اَلْبَلْوَى مِنْ غَيْرِ فَزَعٍ وَ لاَ شَكْوَى وَ صَاحِبَةُ شَجَرَةِ طُوبَى وَ مَنْ أَنْزِلَ فِي شَأْنِهَا وَ شَأْنِ زَوْجِهَا وَ أَوْلادهَا سُورَةَ هَلْ أَتَى اِبْنَةَ اَلنَّبِيِّ وَ صَاحِبَةُ اَلْوَصِيِّ وَ ام السِّبْطينِ وَ جدَّة الْأَئِمَّةِ وَ سَيِّدَةُ نِساءِ الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ

زَوْجَةُ اَلْمُرْتَضَى وَ وَالِدَةُ اَلْمُجْتَبَى وَ ابْنَةُ الْمُصْطَفَى السَّيِّدَةُ الْمَفْقُودَةُ الْكَرِيمَةُ الْمَظْلُومَة

ص: 139

الشَّهِيدَةُ السَّيِّدَةُ الرَّشِيدَةُ شَقِيقَةُ مَرْيَمَ وَ ابْنَةُ محَمَّدٍ الأكرمِ الْمَفْطُومَةُ مِنْ كُلِّ شَرٍ الْمَعْلُومَةُ بِكُلِّ خَيْرٍ الْمَنْعُوتَةُ فِي الإِنجيلِ الْمَوْصُوفَةُ بِالْبِرِّ وَ التَّبْجيلِ دُرَّةُ صَاحِبِ الْوَحْيِ وَ التَّنْزِيلِ جَدُّهَا اَلْخَلِيلُ وَ مَادِحُهَا الْجَلِيلُ وَ خَاطِبُهَا المرتَضى بِأَمْرِ اَلْمَوْلَى جَبْرَئِيلَ وَ أَوْلاَدِهَا اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ وَ المحسن اَلسِّقْطُ وَ زَيْنَبُ وَ اَمُّ كُلْثُوم (1)

و در كتاب كشف الغمّه، اربلى بعضى از القاب آن جناب را چنین نگاشته است:

هِيَ سَلِيلَةُ اَلنُّبُوَّةِ وَ رَضِيعَة درِّ الْكَرْمِ وَ الابْوَةِ وَ دُرَّةُ صَدْفِ اَلْفَخَّارِ وَ غُرَّةِ شَمْسِ اَلنَّهَارِ وَ ذبالة مِشْكاةَ الْأَنْوارِ وَ صَفْوَةَ الشَّرَفِ وَ الْجُودِ وَ وَاسِطَةٌ قِلاَدَةَ اَلْوُجُودِ نقطة دَائِرَةُ اَلْمَفَاخِرِ قَمَرٌ هَالَة الْماثِرُ الزُّهَرَةُ اَلزَّهْرَاءِ وَ الْغِرَّةِ الْغَرَّاءِ العالِية الْمُحلِّ اَلْحَالَةِ فِي رُتُبِ الْعُلَى اَلسَّامِيَةِ اَلْمَكَانَةُ الْمَكِينَةُ فِي عَالَمِ اَلسَّمَاءِ الْمُضِيئَةِ النُّورِ الْمُنِيرَةِ الْبَيْضَاءِ اَلْمُسْتَغْنِيَةِ بِاسْمِهَا عَنْ حَدِّهَا وَ رَسْمِهَا قُرَّةُ عَيْنِ أَبِيهَا وَ قَرَارِ قَلْبِ اُمِّهَا اَلْحَالِيَةِ بِجَوَاهِرَ عَلاَهَا اَلْعَاطِلَةُ مِنْ زخرف دُنْيَاهَا أَمَةُ اَللَّهِ وَ سَيِّدَةُ اَلنِّسَاءِ جَمَّالُ اَلْآبَاءِ شَرَفُ اَلْأَبْنَاءِ يَفْخَرُ آدَمُ بِمَكَانِهَا وَ يَبُوحُ نُوحٌ بِشِدَّةِ شَأْنِهَا وَ يَسْمُو إِبْرَاهِيمُ بِكَوْنِهَا مِنْ نَسْلِهِ وَ يُنْجِحُ إِسْمَاعِيلَ عَلَى إِخْوَانِهِ إِذْ هِيَ فَرْعٌ أَصْلِهِ وَ كَانَتْ رَيْحَانَةُ مُحَمَّدٍ مِنْ بَيْنِ أَهْلِهِ فَمَا يُجَارِيهَا فِي مَفْخَرٍ إِلاَّ مُغْلِبٌ وَ لاَ يُبَارِيهَا فِي مَجْدٍ إِلاَّ مُؤَنَّب وَ لاَ يَجْحَدُ حَقَّهَا إِلاَّ مَأْفُونٌ وَ لاَ يَصْرِفُ عَنْهَا وَجْهُ إِخْلاَصِهِ إِلاَّ مَغْبُون (2)

حدیث مفاخره

مؤلّف حقیر گوید: به مناسبت بیان القاب مقدّسه صدّیقه طاهره سلام اللّه علیها خوش داشتم كه حدیث مفاخره آن بى بى معظّمه را با حضرت امیر مؤمنان علیه السّلام كه شاذان بن جبرئیل قمّى رحمه اللّه در كتاب فضائل روایت نموده چون محتوى بعضى از القاب آن علیا جناب است در این جا نقل نمایم، تا آقایان مراجعین بیش تر بهره مند گردند، و این مؤلّف عاصى را از دعاهاى خیر خود فراموش نفرمایند.

ص: 140


1- ابن شهر آشوب ، مناقب ال ابی طالب ج 3 ص 357 -358.
2- علی بن عیسی اربلی ، کشف الغمّه ج 1 ص 454.

كِتاب شاذانَ بْنِ جَبْرَئِيلَ رَحِمَهُ اَللَّه إِنَّهُ رُوِيَ أَنَّ اَلْإِمَام عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ كَانَ ذَاتَ يَوْمٍ هُوَ و زَوْجَتُهُ فَاطِمَةُ عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ يَأْكُلاَنِ تَمْراً فِي اَلصَّحْرَاءِ إِذْ تَدَاعَبَا بَيْنَهُمَا بِالْكَلاَمِ فَقَالَ لَهَا عَلِيٌ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَا فَاطِمَةُ إِنَّ اَلنَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يُحِبُّنِي أَكْثَرَ مِنْك

فَقَالَتْ وَا عَجَبَاهْ يُحِبُّكَ أَكْثَرُ مِنِّي وَ أَنَا ثَمَرَةُ فُؤَادِهِ وَ عُضْوٌ مِنْ أَعْضَائِهِ وَ غُصْنٌ مِنْ أَعْصَانِهِ وَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ غَيْرِي

فَقَالَ لَهَا عَلِيٌ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَا فَاطِمَةُ إِنْ لَمْ تَصْدِّقِينِي فَامْضِي بِنَا إِلَى أَبِيكِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ

قَالَ فَمَضَيَا إِلَى حضرتهِ فَتَقَدَّمَتْ فَاطِمَةُ فَقَالَتْ يَا رَسُولَ اَللَّهِ أَيُّنَا أَحَبُّ إِلَيْكَ أَنَا أَمْ عَلِي

قَالَ النبی صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ : أَنْتَ أَحَبَّ وَ علی أَعَزُّ عَلَيَّ مِنْكَ .

فَعِنْدَهَا قَالَ الْإِمَامُ علی بْنِ أبی طَالِبٍ علیه السَّلَامُ : أَلَمَ أَقُلْ لَكَ إنّی وَلَدُ ذَاتَ التُّقَى .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : وَ أَنَّا بِنْتِ خدیجة الْكُبْرى .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : وَ أَنَّا ابْنُ الصَّفَا .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : وَ أَنَّا بِنْتِ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : وَ أَنَّا فَخَرَّ الْوَرَى .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : أَنَا ابْنَةُ مِنْ دنى فَتَدَلَّى وَ كَانَ مِنْ رَبِّهِ قابَ قوسین أَوْ أَدْنى .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : أَنَا وَلَدُ الْمُحْصَناتُ .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : أَنَا بِنْتِ الصَّالِحاتِ وَ الْمُؤْمِنَاتِ .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : أَنَا خادِمی جِبرئیل .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : وَ أَنَّا خاطبنی فی السَّمَاءِ راحیل ، وَ خَدَمْتَنی الْمَلَائِكَةُ جیلا بَعْدَ جیل .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : وَلَدَتْ فی الْمُحِلِّ البعید الْمُرْتَقَى .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : وَ أَنَّا زَوْجَةُ فی الرفیع الْأَعْلَى وَ كَانَ مِلاكی فی السَّمَاءِ .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : أَنَا حَامِلُ اللِّوَاءِ

ص: 141

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : وَ أَنَّا بِنْتِ مِنْ عَرَجَ بِهِ إِلَى السَّمَاءِ .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : وَ أَنَّا صَالِحٍ المؤمنین .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : وَ أَنَّا بِنْتِ خَاتَمِ النبيین .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : وَ أَنَّا الضَّارِبُ عَلَى التأویل .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : وَ أَنَّا جُنَّةُ (1) التأویل .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : وَ أَنَّا شَجَرَةٍ التی تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سیناء .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : وَ أَنَّا الشَّجَرَةِ التی تأتی أُكُلَها كُلَّ حین .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : وَ أَنَّا مُكَلَّمُ الثَعْبان .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : وَ أَنَّا ابْنَةُ النَبی الكَریم .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : وَ أَنَّا النَّبَأُ العَظیم .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : وَ أَنَّا ابْنَةُ الصَّادِقِ الأَمین .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : وَ أَنَّا حَبْلُ اللَّهِ المَتین .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : وَ أَنَّا بِنْتِ خیر الْخَلْقِ أَجْمَعِین .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : وَ أَنَّا لیث الْحُرُوبِ .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : أَنَا بِنْتِ مِنْ یغفر اللَّهُ بِهِ الذُّنُوبِ .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : وَ أَنَّا الْمُتَصَدَّقُ بِالْخَاتَمِ .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : وَ أَنَّا بِنْتِ سَيِّدُ الْعَالِمُ .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : وَ أَنَّا سَيِّدُ بنی هَاشِمٍ .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : وَ أَنَّا بِنْتُ مُحَمَّدِ الْمُصْطَفَى .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : أَنَا سَيِّدُ الوَصیِين .

ص: 142


1- دُرٍّ فَضَائِلِ : صَاحِبِهِ .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : أَنَا بِنْتِ النبی العربی .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : وَ أَنَّا الشُّجَاعَ المكی .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : وَ أَنَّا ابْنَةُ أَحْمَدَ النبی .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : أَنَا الْبَطَلِ الأورع .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : أَنَا ابْنَةُ الشفیع المشفع .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : أَنَا قسیم الْجَنَّةِ وَ النَّارِ .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : أَنَا ابْنَةُ مُحَمَّدِ الْمُخْتَارِ (1)

ترجمه حدیث

روایت كرده است كه امام على بن ابى طالب روزى با همسر خود فاطمه در صحراء خرما مى خوردند، بین ایشان سخنى در میان آمد، پس على علیه السّلام فرمود: اى فاطمه! پیغمبر مرا بیشتر از تو دوست مى دارد.

فاطمه فرمود: عجب است! تو را بیشتر از من دوست مى دارد و حال آن كه من میوه دل او و عضوى از اعضاى او هستم، و فرزندى غیر از من ندارد!

على علیه السّلام فرمود: اى فاطمه! اگر تصدیق نمى كنى سخن مرا، بیا برویم نزد پدرت محمّد صلّى اللّه علیه و آله.

گفت: پس رفتیم حضور آن حضرت و فاطمه در سخن گفتن پیشى گرفت و گفت: اى رسول خدا! كدام یک از ما دو نفر را دوست تر مى دارى: مرا یا على را؟

فرمود: تو محبوب ترى نزد من، و على عزیزتر است از تو.

پس على علیه السّلام فرمود: آیا نگفتم به تو، من فرزند زن صاحب تقوائى هستم.

فاطمه گفت: منم دختر خدیجه كبرى.

ص: 143


1- شاذان بن جبرئیل ، الفضائل ص 80 - 81.

على گفت: منم فرزند صفا.

فاطمه گفت: منم دختر سدرة المنتهى.

على گفت: منم فخركننده به پرچم دارى.

فاطمه گفت: منم دختر نزدیک شده به مقام قرب و آویخته شده نزد پروردگار خود بقدر قاب دو كمان.

على گفت: منم فرزند زن هاى با عفّت.

فاطمه گفت: منم دختر زن هاى شایسته.

على گفت: منم كسى كه جبرئیل خدمت گزار من است.

فاطمه گفت: منم آن كه راحیل در آسمان خطبه ازدواج مرا خواند و دسته دسته فرشتگان خدمت گزار من بودند.

على گفت: منم آن كه در جاى دوردست بلندى زائیده شدم.

فاطمه گفت: منم آن كه تزویج كرده شدم در آسمان چهارم در مقام شریف بالاتر و تزویج من در آسمان بود.

على گفت: منم بردارنده پرچم.

فاطمه گفت: منم دختر كسى كه به آسمان بالا برده شد.

على گفت: منم صالح مؤمنین.

فاطمه گفت: منم دختر خاتم پیغمبران.

على گفت: منم زننده به شمشیر به تأویل قرآن.

فاطمه گفت: منم سپر حفظ كننده تأویل.

على گفت: منم درختى كه از طور سینا بیرون مى آید.

فاطمه گفت: منم آن درختى كه روزى آن همیشه داده مى شود و همیشه میوه آن داده مى شود.

ص: 144

على گفت: منم كه با اژدها سخن مى گویم.

فاطمه گفت: منم دختر پیغمبر كریم.

على گفت: منم خبر بزرگ.

فاطمه گفت: منم دختر پیغمبر راستگوى استوار.

على گفت: منم طناب محكم خدا.

فاطمه گفت: منم دختر بهترین همه خلق.

على گفت: منم شیر غرّنده درّنده در جنگ ها.

فاطمه گفت: منم دختر كسى كه مى آمرزد خدا به سبب او گناهان را.

على گفت: منم تصدّق دهنده خاتم در حال نماز.

فاطمه گفت: منم دختر سید عالم.

على گفت: منم سيّد بنى هاشم.

فاطمه گفت: منم دختر محمّد مصطفى.

على گفت: منم آقاى همه اوصیاء.

فاطمه گفت: منم دختر پیغمبر عربى.

على گفت: منم شجاع مكّى.

فاطمه گفت: منم دختر احمد پیغمبر.

على گفت: منم دلاور پرهیزكار تر.

فاطمه گفت: منم دختر شفاعت كننده اى كه شفاعت او پذیرفته و شفیع قرار داده شده.

على گفت: منم قسمت كننده بهشت و جهنّم.

فاطمه گفت: منم دختر محمّد اختیار كرده شده خدا.

و قال علی علیه السّلام: أنا قاتل الجانّ.

قالت فاطمة علیها السّلام: أنا ابنة رسول اللّه الملك الديّان.

ص: 145

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : أَنَا خَیْرَةٌ الْرَّحْمان .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : وَ أَنَّا خیرة النِّسْوَانُ .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : وَ أَنَّا مُكَلَّمُ أَصْحَابِ الْرَّقیم .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : وَ أَنَّا ابْنَةُ مَنْ أَرْسَلَ رَحْمَةُ لِلمُؤمِنین وَ بِهِمْ رَؤوفٌ رَحیم .

قال علی علیه السّلام: و أنا الذی جعل اللّه نفسی نفس محمّد حیث یقول فی كتابه العزیز: ﴿ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ﴾

قالت فاطمة علیها السّلام: ﴿ و أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ ﴾

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : أَنَا عَلِمْتَ شیعتی الْقُرْآنِ .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : وَ أَنَّا یعتق اللَّهُ مِنْ أحبّنی مِنْ النیران .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : أَنَا شیعتی مِنْ عِلْمِي يَسْطُرُونَ .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : أَنَا مِنْ بَحْرٍ عِلْمِي يَغْتَرِفُونَ .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : أَنَا اشْتَقَّ اللَّهُ تَعَالَى اسمی مَنِ اسْمُهُ ، فَهُوَ العالی وَ أَنَا عَلی .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : وَ أَنَّا كَذَلِكَ فَهُوَ الْفَاطِرُ وَ أَنَا فَاطِمَةَ .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : أَنَا حَیاةُ العارِفین .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : أَنَا فَلَكَ (1) نَجَاةُ الراغبین .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : أَنَا الحوامیم .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : أَنَا ابْنَةُ الطواسین .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : أَنَا كَنْزِ الْغِنَى .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : وَ أَنَّا كَلِمَتَهُ الْحُسْنَى .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : أَنَا بی تَابَ اللَّهُ عَلَى آدَمَ فِی خَطیئته .

ص: 146


1- در فضائل : مسلک.

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : وَ أَنَّا بی قَبِلَ اللَّهُ تَوْبَتَهُ .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : أَنَا كسفینة نُوحٍ ، مَنْ رَكِبَهَا نَجَّى .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : وَ أَنَّا أَ شَارَكَهُ فی دَعْوَتُهُ .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : وَ أَنَّا طوفانه .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : وَ أَنَّا مسورته .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : وَ أَنَّا النسیم الْمُرْسَلِ إِلَى حِفْظِهِ .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : وَ أَنَّا منّی أَنْهَارِ الْمَاءِ وَ اللَّبَنُ وَ الْخَمْرُ وَ الْعَسَلُ فِی الْجِنَانِ .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : أَنَا علمی عَلِمَ النَبِيین .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : وَ أَنَّا بِنْتِ سَيِّدُ المرسلین مِنْ الأولین وَ الآخرین .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : أَنَا الْبِئْرِ وَ الْقَصْرِ المَشید .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : أَنَا منّی شبیر وَ شِبْرٍ .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : أَنَا بَعْدَ الرَّسُولِ خیر الْبَرِيَّةِ .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : أَنَا الْبَرَّةُ الزَّكِيَّةُ .

فَعِنْدَهَا قَالَ النبی صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ : لا تكلّمی عَلِيّاً فَإِنَّهُ ذُو الْبُرْهَانِ .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : أَنَا ابْنَةُ مَنْ أَنْزَلَ إلیه الْقُرْآنِ .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : أَنَا الأمین (1) الْأَصْلَعِ .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : أَنَا الْكَوْكَبَ الذی یلمع .

قَالَ النبی صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ : فَهُوَ صَاحِبُ الشَّفَاعَةِ یوم القیامة .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : أَنَا خَاتُونٍ یَومُ القِیامَة .

فَعِنْدَ ذَلِكَ قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ : یا رَسُولَ اللَّهِ ، لا تَحامِی لِابْنِ عَمِّكَ وَ دَعَنی

ص: 147


1- دُرٍّ فَضَائِلِ : البطین .

وَ إِيَّاهُ .

وَ قَالَ علی علیه السَّلَامُ : یا فَاطِمَةَ ، أَنَا مِنْ مُحَمَّدٍ عَصَبَتَهُ وَ نجیبه .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : وَ أَنَّا لَحْمَهُ وَ دَمِهِ .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : وَ أَنَّا الصُّحُفِ .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : وَ أَنَّا الشَّرَفِ .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : وَ أَنَّا الولی الزُّلْفَى .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : وَ أَنَّا الخَمْصاء الْحَسْنَاءُ .

قَالَ علی علیه السَّلَامُ : وَ أَنَّا نُورُ الْوَرَى .

قَالَتْ فَاطِمَةُ علیها السَّلَامُ : وَ أَنَّا فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ .

فَعِنْدَهَا قَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَا فَاطِمَةُ قُومِي وَ قَبِّلِي رَأْسَ اِبْنِ عَمِّكَ هَذَا جَبْرَئِيلُ وَ مِيكَائِيلُ وَ إِسْرَافِيلُ وَ عِزْرَائِيلُ مَعَ أَرْبَعَةِ آلاَفٍ مِنَ اَلْمَلاَئِكَةِ يُحَامُونَ مَعَ عَلِيٍ وَ هَذَا أَخِي رَاحِيلُ وَ دردائيل مَعَ أَرْبَعَةِ آلاَفٍ مِنَ اَلْمَلاَئِكَةِ يَنْظُرُون.

قَالَ فَقَامَتْ فَاطِمَةُ اَلزَّهْرَاءُ عليها السَّلاَمُ فَقَبَّلْتُ رَأْسَ اَلْإِمَامِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ بَيْنَ يَدَيِ النبي وَ قَالَتْ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ بِحَقِّ رَسُولِ اَللَّهِ مَعْذِرَةً إِلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِلَى اِبْنِ عَمِّكَ قَالَ فَوَهَبَهَا اَلْإِمَام (1)

ترجمه تتمّه حدیث

على گفت: من كشنده جنّیانم.

فاطمه گفت: من دختر رسول خداى پادشاه جزا دهنده ام.

على گفت: من اختیاركرده خداى بخشنده ام.

فاطمه گفت: من اختیاركرده شده زنانم.

ص: 148


1- شاذان بن جبرئیل ، الفضائل ص 81 - 82.

على گفت: من سخن گوینده با اصحاب رقیمم.

فاطمه گفت: من دختر كسى هستم كه فرستاده شده تا رحمت باشد براى مؤمنان و رؤوف و مهربان با ایشان باشد.

على گفت: خدا مرا نفس محمّد قرار داده در آن جائى كه در كتاب خود فرموده:

﴿ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ﴾

فاطمه گفت: ﴿ و أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ ﴾

على گفت: من كسى هستم كه شیعیان من از علم من مى نویسند.

فاطمه گفت: من دریائى هستم كه از علم من كف كف برمى دارند.

على گفت: من كسى هستم كه خدا نام مرا از نام خود شكافته، اوست عالى و منم على.

فاطمه گفت: من نیز چنینم؛ اوست فاطر و منم فاطمه.

على گفت: منم حیات عارفان.

فاطمه گفت: منم كشتى نجات راغبان.

على گفت: منم حامیم هاى قرآن.

فاطمه گفت: منم دختر طاسین هاى آن.

على گفت: منم گنج بى نیازى.

فاطمه گفت: منم كلمه نیکو.

على گفت: منم آن كه خدا توبه آدم را به سبب من قبول كرد.

فاطمه گفت: منم كه خدا توبه آدم را به سبب من قبول كرد.

على گفت: منم مانند كشتى نوح كه هر كه بر آن سوار شد نجات یافت.

فاطمه گفت كه: منم آن كه شریک شدم در دعاى او.

على گفت: منم طوفان او.

فاطمه گفت: منم دست آویز و شراع كشتى او.

ص: 149

على گفت: منم آن نسیمى كه آن را حفظ كرد.

فاطمه گفت: منم آن كسى كه نهرهاى شراب طهور و عسل در بهشت از من است.

على گفت: علم من علم پیغمبران است.

فاطمه گفت: منم دختر آقاى همه پیغمبران از اوّلین و آخرین.

على گفت: منم بئر معطّله و قصر محكمى كه در قرآن است.

فاطمه گفت: منم آن كه حسن و حسین از منند.

على گفت: من پس از پیغمبر بهترین همه خلقم.

فاطمه گفت: منم آن نیکوى نیکو كار نیکى كننده.

آن گاه پیغمبر فرمود به فاطمه كه: با على سخن مگوى كه او صاحب دلیل و برهان است.

فاطمه گفت: منم دختر كسى كه قرآن بر او نازل شده.

على گفت: منم استوارى كه بواسطه نداشتن موى پیش ملقّب به اصلع شده.

فاطمه گفت: منم آن ستاره اى كه مى درخشد.

پیغمبر فرمود كه: او، یعنى على، صاحب شفاعت است در روز قیامت.

فاطمه گفت: منم خاتون روز قیامت.

پس فاطمه به رسول خدا عرض كرد: اى رسول خدا! از پسر عمّت حمایت مكن، مرا واگذار با او.

على گفت: اى فاطمه! من از محمّد بمنزله بندهاى مفاصل او و اختیارشده اویم.

فاطمه گفت: من گوشت و خون اویم.

على گفت: منم صحف.

فاطمه گفت: منم شرف.

على گفت: منم ولىّ رستگارى.

فاطمه گفت: من سبب آرامش و سكونم.

ص: 150

على گفت: من روشنى دهنده مردمانم.

فاطمه گفت: من فاطمه زهرایم.

پس پیغمبر فرمود: اى فاطمه! برخیز و سر پسر عمّ خود را ببوس، اینک جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل با چهار هزار فرشتگان از على حمایت مى كنند و با على هستند، و این برادر من راحیل است با دردائیل و چهار هزار فرشتگان نگاه مى كنند.

راوى گفت: پس فاطمه زهراء برخواست و در مقابل پیغمبر سر على بن ابى طالب را بوسید و گفت: اى ابو الحسن! بحقّ رسول اللّه از خداى عزّ و جل و پسر عمّت معذرت مى طلبم. پس امام او را بخشید.

ص: 151

فصل ششم : خصیصه هاى فاطمه علیها السّلام

بدان كه حضرت زهراء سلام اللّه علیها را خصیصه هائى است كه دلالت دارد بر عصمت و طهارت و عظمت و ولایت و بزرگوارى آن حضرت كه فى الجمله اى از آن ها را در این كتاب یادآورى مى نمایم.

للمؤلّف الحقیر:

فضل زهرا را بشر كى مى توان احصا كند *** قطره را قدرت نباشد وصف از دریا كند

گر قلم گردد همه اشجار و دریاها مداد *** ور خدا ارض و سما را دفترى انشا كند

در نوشتن جن و انس و حاملین عرش و فرش *** عاجزند الّا كه حقّ توصیف از زهرا كند

خصیصه اولی : اول آن كه خداى تعالى نور مقدّس او را چندین هزار سال پیش از آفرینش آسمان و زمین آفریده، چنان چه بعضى از اخبار آن قبلاً ذكر شد، و از جمله آن ها است كه در كافى و كتب صدوق و بحار الأنوار و عوالم و كتب بحرینى و تفسیر على بن ابراهیم و تفسیر صافى و تفسیر برهان و سایر كتب معتبره حدیث و اخبار از خاصّه و عامّه روایت شده.

دوم : آن كه پس از پدر بزرگوار و شوهر عالى مقدارش پیش از خلقت تمام پیغمبران مرسل و غیر مرسل ایمان به خدا داشته، و در عالم انوار و اشباح و اظلّه و ارواح، خدا را تسبیح و تمجید و تقدیس و تهلیل مى نموده و سپاس گزار بوده.

سوم : خلقت نور مقدّس او مقدّم بر خلقت تمام انبیاء و مرسلین و ملائكه

ص: 152

مقرّبین بوده غیر از پدر و شوهرش.

چهارم : آن كه تمام انبیاء و مرسلین و ملائكه مقرّبین مأمور به معرفت و ولایت او و پدر و شوهر و یازده فرزند طيّبین و طاهرین او بوده اند.

پنجم : آن كه خداى تعالى عرش عظیم خود را به نام او و نام هاى پدر و شوهر و فرزندان او كه حجّت هاى خدا و امناى وحى اویند زینت داده.

ششم : آن كه چون خداى تعالى خواست در این نشئه او را بوجود آورد مادّه طینت او را از سیب و رطب بهشتى قرار داد، و پیش از این كه نطفه طاهره او در صلب پدر بزرگوارش قرار گیرد خداى عزّ و جل به خاتم الأنبیاء صلّى اللّه علیه و آله امر فرمود تا چهل روز در خانه فاطمه دختر اسد اعتكاف كند، و روزها را روزه بگیرد، و افطار نكند مگر به طعام بهشتى و شراب طهور، و شب ها را قائم باشد، و در خانه خدیجه وارد نشود مگر بعد از چهل روز براى انعقاد نطفه طيّبه آن حضرت. و این فضیلت براى احدى اتّفاق نیفتاده از اولین و آخرین حتّى انبیاء و مرسلین و ائمّه طاهرین صلوات اللّه علیهم اجمعین.

هفتم : آن كه پس از بازگشت پدر بزرگوارش از معراج بلافاصله مأمور بوده از جانب خدا كه براى انعقاد نطفه پاک و پاکیزه او با مادرش خدیجه كبرى نزدیکى كند.

هشتم : آن كه براى وضع حمل مادر ستوده سیرتش خداوند چهار زن برجسته اى كه از همه زن هاى دنیا بهتر و بالاتر بوده اند كه یکى از آن ها ساره همسر ابراهیم خلیل الرحمان، و دیگرى آسیه زن فرعون زمان موسى، و دیگرى مریم مادر عیسى، و دیگرى كلثم خواهر موسى و به روایتى صفورا دختر شعیب، و به روایتى حوّا مادر آدمیان را براى كمک و یارى خدیجه به زمین فرستاده تا حضرت زهراء سلام اللّه علیها تولّد یافته، كه براى هیچ یک از زنان دنیا چنین

ص: 153

پیش آمدى نبوده، و به چنین فضیلتى سرفراز نشدند.

نهم : تابش و اشراق نور آن بى بى معظّمه هنگام تولّد او از مادر در همه خانه هاى مكّه، و در تمام روى زمین از مشرق تا مغرب، بنحوى كه نمانده هیچ جائى از زمین كه نور مقدّس آن بانوى گرامى در آن جا نتابیده باشد.

دهم : آمدن ده تن حور العین به زمین كه در دست هر یک طشت و ابریقى از بهشت بوده مملوّ از آب كوثر، و دادن ایشان آن ها را به دست زنى كه در مقابل خدیجه نشسته، و شستن آن حضرت، و بیرون آوردن آن زن دو پارچه سفیدى كه از شیر سفید تر و از مشک و عنبر خوشبو تر بوده، و پیچیدن آن زن فاطمه را به یکى از آن دو، و دیگرى را مقنعه براى او قرار دادن، و استنطاق كردن آن زن او را و سخن گفتن آن مولوده گرامى به شهادت دادن به یگا نگى خدا و رسالت پدرش سيّد انبیاء و امامت شوهرش سيّد اوصیاء و امامت فرزندانش سادات همه سبط ها، و سلام كردن به هر یک از آن چهار زن و نام بردن هر یک از آن ها را به نامش.

یازدهم : بشارت اهل آسمان بعضى از آن ها به بعض دیگر به ولادت آن سيّده زنان، و ظاهر شدن نورى تازه در آسمان كه ملائكه قبلاً آن را ندیده بودند.

دوازدهم : حدیث گفتن آن معظّمه پیش از آن كه از مادر متولّد شود در شكم مادر با مادر خود، و او را دلدارى دادن، و امر به صبر نمودن از جور زنان قریش.

سیزدهم : خلق شدن هفت آسمان و زمین از نور زهراء، و افضل بودن او از هفت آسمان و زمین، چنان چه از عامّه و خاصّه از حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله روایت شده، و بعضى از آن ها قبلاً در یکى از وجوه تكنیه آن بزرگوار به « امّ ابیها » ذكر شد.

چهاردهم : آن كه چون خدا خواست ملائكه را امتحان كند، ابر تیره اى بر آن ها فرستاد كه از شدّت تاریکى هم دیگر را نمى دیدند، پس گفتند:

إِلَهَنَا وَ سَيِّدَنَا ، مُنْذُ خَلَقْتَنَا مَا رأینا مِثْلِ مَا نَحْنُ فیه ، فنسألك بِحَقِّ هَذِهِ الْأَنْوَارُ إِلَّا مَا كَشَفْتَ

ص: 154

عَنَّا فَقَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جلّ لَأَفْعَلَنَّ فَخَلَقَ نُورَ فاطِمَة الزهْراء يَوْمَئِذٍ كَالْقِنْدِيلِ وَ عَلقهُ فِي قُرْطِ اَلْعَرْشِ فَزَهَرَتِ السَّماواتُ اَلسَّبْعُ وَ الأرضونَ اَلسَّبْعُ مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ سُمِّيَتْ فَاطِمَةُ اَلزَّهْرَاءَ إلى آخر الحديث (1)

یعنى : گفتند خداى ما و آقاى ما! از آن وقتى كه ما آفریده شده ایم ندیده ایم مانند آن چه را كه در آن هستیم از تیرگى، پس بحقّ این نورها، یعنى انوار خمسه طيّبه، از تو مى خواهیم كه این تیره گى را از ما بردارى. خداى تعالى فرمود: هرآینه البتّه این كار را مى كنم، پس نور فاطمه را در آن هنگام مانند قندیلى آفرید، و آویخت در گوشه عرش، پس آسمان هاى هفت گانه و زمین هاى هفت گانه روشن شد، و از همین جهت است كه فاطمه زهراء نامیده شد، تا آخر حدیث.

پانزدهم : آن كه فاطمه علیها السّلام افضل از تمام انبیاء و مرسلین و ملائكه مقرّبین است غیر از پدر بزرگوار و شوهر عالى مقدارش، و همه آن ها نیازمندند به شفاعت زهراء طبق اخبار و احادیث مستفیضه صادره از مصادر وحى و تنزیل.

شانزدهم : آن كه ملائكه حتّى جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل هم بى اذن بر او داخل نمى شدند و از طاعت او بیرون نیستند. خداى عزّ و جل عهد ولایت او را از آن ها گرفته.

هفدهم : آن كه آن حضرت داراى مقام عصمت كلّیه، و معصومه است به عصمت حقیقيّه، و از او مكروهى و ترک اولائى سر نزده نه در حال كودكى و نه در حال بزرگى، تا چه رسد به گناه و معصیت به نصّ آیه تطهیر و اخبار و احادیث نبويّه بسیارى كه از خاصّه و عامّه روایت شده.

نوزدهم : آن كه رضایت و خشنودى او رضایت خداست، و خشم و غضب او

ص: 155


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 17 از ارشاد دیلمی.

خشم و غضب خداست، چنان چه احادیث متواتره از فریقین روایت شده، و هر گاه آن معظّمه معصومه نبود لازم مى شد كه خدا به هر چه او راضى مى شد راضى باشد، و به خشم و غضب او نیز خدا خشمناک و غضبناک باشد، و بطلان آن واضح و آشكار است.

بیستم : آن كه چهار نهرى كه در بهشت جارى است سرچشمه هر چهار از زیر چهار قائمه قبّه زهراء سلام اللّه علیها مى باشد.

چنان چه در كتاب بشاره المصطفى لشیعه المرتضى، تألیف محمّد بن ابى القاسم از عمر بن ابراهیم علوى، و سعید بن محمّد ثقفى، از محمّد بن على بن عبد الرحمان، از پدرش، از احمد بن على مرهبى، از على بن مجالد، از جعفر بن حفص، از سواده بن محمّد، از ابى العبّاس ضریر، از ابى الصباح، از همان ابى على روایت كرده كه گفت:

قُلْتُ لِكَعْبِ الْحَبِرَ : مَا تَقُولُ فی هَذِهِ الشِیعُة شِیعة علی بْنِ أَبی طَالِبٍ عَلیه السَّلَامُ ؟

قَالَ يَا هَمَّامُ إِنِّي لَأَجِدُ صِفتهُم فِي كِتَابِ اَللَّهِ المُنْزَلِ إِنَّهُمْ حِزْبُ اَللَّهِ وَ أَنْصارُ دِينِهِ وَ شِيعَةِ وَلِيِّهِ وَ هُمْ خَاصَّةُ اَللَّهِ مِنْ عِبَادِهِ وَ نُجبائهِ مِن خَلقِهِ اصطَفاهُم لِدينِهِ وَ خَلَقَهُم لِجَنَّتِهِ مَسْكَنُهُمْ الْجَنَّةُ إِلَى الْفِرْدَوْسِ الأعْلَى فِي خِيَامِ الدُّرِّ وَ غُرَفِ اللُّؤْلُؤِ وَ هُمْ فِي الْمُقَرَّبِين الْأَبْرَارِ يَشْرَبُونَ مِنَ الرَّحِيقِ اَلْمَخْتُومِ وَ تِلْكَ عَيْنٌ يُقَالُ لَهَا تسْنِيمٌ لاَ يَشْرَبُ مِنْهَا غَيْرُهُمْ فَإِنَّ اَلتَّسْنِيم عين وَ هَبْهَا اَللَّهُ لِفَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ زَوْجَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ تَخْرُجُ مِنْ تَحْتِ قَائِمَةِ قُبَّتِهَا عَلَى بَرْدِ اَلْكَافُورِ وَ طَعْمِ اَلزَّنْجَبِيلِ وَ رِيحِ اَلْمِسْكِ ثُمَّ تسيل فَيَشْرَبُ مِنها شِيعَتُها وَ أَحِبَّاؤُنا وَ إنَّ لِقُبَّتِها أَربَعَ قَوائِمَ

قَائِمَةً مِنْ لُؤْلُؤٍ بَيْضَاءَ تَخْرُجُ مِنْ تَحْتِهَا عين تسيل فِي سَبِيلِ أَهْلِ الْجَنَّةِ يُقَالُ لَهَا السَّلسبيلُ وَ قَائِمَةً مِنْ دُرَّةٍ صَفْرَاءَ تَخْرُجُ مِنْ تَحْتِهَا عَيْنٌ يُقَالُ لَهَا طَهُورُ وَ قَائِمَةً مِنْ زُمُرُّدَةٍ خَضْرَاءَ تَخْرُجُ مِنْ تَحْتِهَا عينانِ نَضَّاخَتَانِ مِنْ خَمْرٍ وَ عَسَلٍ فَكُلُّ عَيْنٍ مِنْهَا تَسِيلُ إِلَى أَسْفَلِ اَلجِنَانِ إِلاَّ اَلتَّسْنِيمَ فَإِنَّهَا تَسِيلُ إِلَى عِلِّيِّينَ فَيَشْرَبُ مِنْهَا خَاصَّةُ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ وَ هُمْ شِيعَةُ عَلِيٍ وَ أَحِبَّاؤُهُ وَ تِلْكَ قَوْل

ص: 156

اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فی كِتَابِهِ :: ﴿ يُسْقَوْنَ مِنْ رَحِیقٍ مَخْتُومٍ، خِتامُهُ مِسْكٌ وَ فِی ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ، وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِیمٍ، عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ ﴾ فهنیئا لهم. ثمّ قال كعب: و اللّه لا یحبّهم إلّا من أخذ اللّه عزّ و جلّ منه المیثاق.

یعنى: به كعب گفتم: چه مى گوئى در حقّ طایفه شیعه شیعیان على بن ابى طالب علیه السّلام؟

گفت: اى همام! من مى یابم صفت ایشان را در كتابى كه نازل شده كه ایشان حزب خدایند و یاوران دین او و شیعیان ولىّ او، و ایشانند مخصوصین خدا از بندگانش، و اختیار كرده شده گانش از میان آفریدگانش، كه اختیار كرده است ایشان را براى دین خود، و آفریده است ایشان را براى بهشت خود، در بهشت محلّ سكونت ایشان در فردوس اعلى است در خیمه هائى از درّ، و غرفه هائى از لؤلؤ، و ایشان در میان نزدیک شد گان نیکانند، مى آشامند از شراب خالصى كه ظرف هاى آن با مشک مهر شده باشد، و آن چشمه ایست كه تسنیم گفته شده كه غیر از ایشان از آن نمى آشامند، و تسنیم چشمه اى است كه خدا آن را به فاطمه بخشیده كه دختر پیغمبر و زن على بن ابى طالب است، خارج مى شود آن چشمه از زیر پایه قبّه آن حضرت به سردى كافور و طعم زنجبیل و بوى مشک كه جارى مى شود، و از آن مى آشامند شیعیان و دوستان او.

و براى قبّه فاطمه چهار پایه است: یک پایه آن از مروارید سفید است كه از زیر آن چشمه اى به طرف پائین بهشت جارى مى شود كه به آن سلسبیل گفته مى شود، و یک پایه آن از درّ زرد است كه بیرون مى آید از زیر آن چشمه اى كه به آن طهور گفته مى شود، و یک پایه آن از زمرّد سبز است كه از زیر آن دو چشمه است جستن كننده مانند فوّاره از شراب و عسل، و هر یک از این چشمه ها به طرف پائین بهشت جارى است مگر چشمه

ص: 157

تسنیم كه به طرف بالاى علّیین جارى است، كه خواصّ اهل بهشت از آن مى آشامند، و ایشان شیعیان على و دوستان اویند.

این است گفته خداى عزّ و جل در كتاب خود كه مى فرماید: سیراب مى شوند از شراب خالصى كه ظرف هاى آن به مشک مهر زده شده، كه در آن جا باید میل كنند میل كنندگان كه ممزوج شده آن از تسنیم است كه آن بهترین شراب است از شراب هاى بهشت، چشمه اى است كه مى آشامند بندگان مقرّب خدا، پس گوارا باد بر ایشان.

پس از آن كعب گفت: بذات خدا قسم كه دوست نمى دارد ایشان را مگر كسى كه خداى عزّ و جل از او عهد گرفته باشد.

مؤلّف آن كتاب پس از نقل این خبر گفته:

قَالَ المصَنف مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي اَلْقَاسِمِ لَحَرِيٌ أَنْ تَكْتُبَ اَلشِّيعَةُ هَذَا اَلْخَبَرَ بِالذَّهَبِ لاَ بِمَائِهِ وَ تَحْفَظُهُ وَ تَعْمَلَ بِمَا فِيهِ بِمَا تُدْرِكُ بِهِ هَذِهِ اَلدَّرَجَاتُ اَلْعَظِيمَةُ لاَ سيما رواية روَتْهَا اَلْعَامَّةُ فَتَكُونُ أَبْلَغَ فِي اَلْحُجَّةِ وَ أوضَحَ في اَلصِّحَّةِ رَزَقَنَا اَللَّهُ الْعِلْمَ وَ الْعَمَلَ بِمَا أَدَّوْا إِلَيْنَا الْهُدَاةَ الْأَئِمَّةَ عَلَيْهِمُ الصَّلاةُ وَ السَّلام (1)

گفت مصنّف كتاب بشاره المصطفى محمّد بن ابى القاسم: سزاوار است كه شیعه این خبر را با طلا بنویسد براى حفظ كردن آن، و نگاه داشتن و عمل كردن به آن به سبب آن چه در آن است، تا دریابد این درجه هاى بزرگ را بخصوص چنین خبرى كه عامّه روایت كرده كه در غلبه بر خصم رساتر است و روشن تر است در صحّت، خدا روزى كند ما را دانستن و عمل كردن به آن چه كه امام هاى هدایت كننده علیهم السّلام به ما رسانیده اند.

بیستم و یکم : واجب بودن طاعت آن بى بى معظّمه بر همه خلق خدا از جنّ و

ص: 158


1- محمّد بن ابی القاسم طبری ، بشاره المصطفی لشیعه المرتضی ص 50 - 51 ؛ بحار الانوار ج 68 ص 128 ح 59.

انس و پرندگان و حیوانات و پیغمبران و فرشتگان به نصّ فرمایش امام باقر علیه السّلام در ضمن حدیث صحیفه آن حضرت، بنابر آن چه در كتاب دلائل الامامه طبرى مسندا روایت كرده كه فرمود:

وَ لَقَدْ كَانَتْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهَا طَاعَتُهَا مَفْرُوضَةٌ عَلَى جَمِيعِ مَنْ خَلَقَ اَللَّهُ مِنَ الْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ وَ اَلطَّيْرِ وَ اَلْبَهَائِمِ وَ اَلْأَنْبِيَاءِ وَ اَلْمَلاَئِكَةِ. (1)

تمام حدیث را در فصل مصحف فاطمه سلام اللّه علیها نقل خواهم كرد.

بیست و دوم : كشیده شدن چادر صدّیقه طاهره روز قیامت بر صراط كه یک طرف آن در بهشت بدست خود آن حضرت است، و یک طرف آن بر روى صراط كشیده مى شود در عرصات قیامت، و منادى پروردگار ندا مى كند كه اى دوستان فاطمه بیاویزید به ریشه هاى آن، پس باقى نمى ماند احدى از دوستان فاطمه مگر آن كه هر كدام از ایشان مى آویزند به ریشه اى از ریشه هاى چادر آن حضرت بیشتر از هزار فئام جمعيّت كه هر فئامى هزار هزار نفرند.

چنان چه شیخ صدوق در ضمن خبر طویلى در كتاب معانى الأخبار از حضرت امام عسكرى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت كرده.

بیست و سوم : دوم نمایانیدن جبرئیل به امر پروردگار فاطمه را در بهشت فردوس به آدم و حوّا پس از این كه هر كدام از آن ها به زیبائى حسن خود بالیدند.

چنان چه علّامه مجلسى اعلى اللّه مقامه در بحار از ابن خالویه در كتاب آل از ابى عبد اللّه حنبلى، از محمّد بن احمد بن قضاعه، از عبد اللّه بن محمّد، از حضرت امام حسن عسكرى روایت كرده، از پدرانش، از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله كه فرمود:

لمّا خلق اللّه آدم و حوّاء تبخترا فی الجنّه، فقال آدم لحوّاء: ما خلق اللّه خلقا هو أحسن منّا،

ص: 159


1- ابن جریر طبری ، دلائل الامامه ص 106.

فَأَوْحَى اَللَّهُ إِلَى جَبْرَئِيلَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ اِئْتِ بِعَبْدِي اَلْفِرْدَوْسِ اَلْأعْلَى فَلَمَّا دَخَلاَ اَلْفِرْدَوْسَ نَظَرَ إِلَى جَارِيَةٍ عَلَى دُرنُوكٍ مِنْ دَرَانِيكِ اَلْجَنَّةِ وَ عَلَى رَأْسِهَا تَاجٌ مِنْ نُورٍ وَ فِي أُذُنَيْهَا قُرْطَانِ مِنْ نُورٍ قَدْ أَشْرَقَتِ اَلْجِنَانُ مِنْ حُسْنِ وَجْهِهَا فَقَالَ آدَمُ حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ مَنْ هَذِهِ اَلْجَارِيَةُ اَلَّتِي قَدْ أَشْرَقَتِ اَلْجِنَانُ بِحُسْنِ وَجْهِهَا فَقَالَ هَذِهِ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ نَبِيٍ مِنْ وُلْدِكَ يَكُونُ فِي آخِرِ اَلزَّمَانِ

قَالَ : فَمَا هَذَا التَّاجِ عَلَى رَأْسِهَا ؟ قَالَ : بَعْلُهَا علی بْنِ أبی طَالِبٍ .

قَالَ ابْنُ خالویه : الْبَعْلُ فی كَلَامِ الْعَرَبِ خَمْسَةَ أشیاء : الزَّوْجُ ، وَ الصَّنَمِ مِنْ قَوْلِهِ ﴿ أَ تَدْعُونَ بَعْلًا ﴾ (1) ، وَ الْبَعْلُ اسْمُ امْرَأَةٍ بِها سُمِّيت بَعْلَبَك وَ البَعْلُ مِنَ النَّخْلِ مَا شَرِبَ بِعُرُوقِهِ مِنْ غَيْرِ سَقْيٍ وَ الْبَعْلُ السَّمَاءِ وَ الْعَرَبُ تَقُولُ السَّمَاءُ بَعْلُ الْأَرْض.

قال : فَمَا الْقُرْطَانِ اللَّذَانِ فی أذنیها ؟ قَالَ : ولداها الْحَسَنِ وَ الحسین .

قَالَ آدَمَ : حبیبی جبرئیل ، أَخْلَقُوا قبلی ؟ قَالَ : هُمْ موجودون فی غَامِضِ عَلِمَ اللَّهِ قَبْلَ أَنْ تَخْلُقُ بِأَرْبَعَةِ آلَافِ سَنَةٍ . . (2)

مؤلّف حقیر گوید: شیخ ولىّ بن نعمت اللّه حسینى رضوى همین خبر را بعینه در كتاب منهاج الحقّ و الیقین نقل كرده الّا این كه در جمله اخیر « قَبْلَ أَنْ تَخْلُقُ بأربعین أَلْفَ عَامٍ » آورده.

ترجمه حدیث

یعنى: چون خدا آدم و حوّا را آفرید در بهشت به خود بالیدند، آدم به حوّا گفت: خدا آفریده اى نیکو تر از ما نیافریده. خدا وحى فرمود به جبرئیل علیه السّلام كه دو بنده مرا بیاور در فردوس اعلا، چون داخل فردوس شدند دخترى را دیدند بالاى قطیفه اى یا فرشى از

ص: 160


1- سوره صافّات : 125.
2- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 52.

فرش هاى بهشت، و بر سر او تاجى است از نور، و در دو گوش او دو گوشواره است از نور كه نور آن ها روشن كرده است همه بهشت را از خوش روئى او، آدم گفت: حبیب من جبرئیل! این دختر كیست كه نور روى او همه بهشت را روشن كرده؟ گفت: این فاطمه دختر محمّد كه پیغمبرى است از فرزندان تو كه در آخر زمان مى باشد.

آدم گفت: این تاجى كه بر سر او است چیست؟ جبرئیل گفت: شوهر او على بن ابى طالب است.

ابن خالویه گفته كه: پنج چیز را در كلام عرب « بعل » مى گویند: شوهر، و بت از قول خدا كه فرموده ﴿ أَ تَدْعُونَ بَعْلًا ﴾ یعنى آیا بت را مى خوانید، و اسم زنیست كه بعلبک بنام او است، و بعل از درخت خرما آن چیزى است كه برگ ها یعنى ریشه هاى خود شرب مى كند بدون آن كه آن را آب دهند، و آسمان را عرب بعل مى گویند چنان چه مى گویند:

السَّمَاءِ بَعْلِ الْأَرْضِ .

آدم گفت: این دو گوشواره اى كه در دو گوش او است چیست؟ جبرئیل گفت: دو فرزندش حسن و حسین اند.

آدم گفت: حبیب من جبرئیل! آیا پیش از من آفریده شدند؟ جبرئیل گفت: ایشان در علم مشکل خدا موجود بوده اند به چهار هزار سال، بنابر خبر كشف الغمّه، و به چهل هزار سال بنابر خبر منهاج الحقّ، پیش از این كه تو آفریده شوى.

بیست و چهارم : ندا كردن ندا كننده اى در روز قیامت از باطن عرش كه همه اهل محشر سرهاى خود را فرود بیندازند، و چشم هاى خود را بپوشند، تا فاطمه سلام اللّه علیها بگذرد بر صراط، پس او مى گذرد در حالتى كه با اوست هفتاد هزار كنیز از حور العین، چنان چه عامّه و خاصّه روایت كرده اند.

و در خبر دیگر چون خواهد وارد محشر شود بر ناقه اى از نور سوار است كه زمام آن ناقه از مروارید تر، و ملكى بنام زوقائیل مهار ناقه او را مى كشد در حالتى

ص: 161

كه هفتاد هزار حور العین به همراه او هستند، كه هر یک از آن ها پرچم حمدى در دست دارند، و چون قدرى راه رود هفتاد هزار حور العین دیگر بنزد او آیند كه بر سر هر یک از ایشان تاجى باشد از جواهر مرصّع به زبرجد سبز و در دست هر یک مجمره اى از عود و عنبر باشد، و آن ها از طرف راست آن حضرت روانه شوند.

و باز چون قدرى راه دیگر طى كند مریم مادر عیسى با هفتاد هزار حور العین بنزد او آیند و بر او سلام كنند، و از طرف چپ او روانه شوند، و چون مقدارى راه دیگر بگذرد مادرش خدیجه كبرى با هفتاد هزار حور العین دیگر به استقبال او آیند، كه در دست هر یک از آن ها پرچم تكبیرى باشد، همه اللّه اكبر گویان از پیش روى او روانه شوند، و چون نزدیک به محشر رسد آسیه زن فرعون با هفتاد هزار حور العین دیگر بنزد او آیند و با او روانه شوند.

و چون وارد زمین محشر شود خطاب مى شود به همه اهل محشر كه چشم هاى خود را بپوشند كه فاطمه صدّیقه مى گذرد، در آن وقت كسى او را نخواهد دید مگر جدّ او ابراهیم خلیل اللّه و پدر و شوهر و فرزندان معصومین او صلوات اللّه علیهم (1)

بیست و پنجم : آن كه در روز قیامت منبرى از نور براى او نصب مى شود كه هفت پایه داشته باشد، و در میان پایه هاى آن ملائكه صف مى كشند با حور العین، و آن معظّمه بر منبر بالا رفته و قرار گیرد، آن گاه جبرئیل امین از جانب ربّ العالمین بنزد او آید و گوید: اى فاطمه! حاجت خود را طلب كن.

بیست و ششم : در بحار نیز از كتاب آل روایت كرده از نافع بن ابى الحمراء كه

ص: 162


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 52 - 53.

گفت:

شَهِدْتُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ ثمانیة أَشْهُرٍ إِذَا خَرَجَ إِلَى صَلَاةِ الْغَدَاةِ مَرَّ بِبَابِ فَاطِمَةَ ، فَقَالَ :

السَّلَامُ علیکم أَهْلِ البیت وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ ، الصَّلَاةُ ،﴿ إِنَّما يُرِیدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیراً. ﴾ (1) (2)

یعنى: حاضر بودم كه مى دیدم مدّت هشت ماه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله هرگاه از خانه بیرون مى آمد براى نماز صبح بر در خانه فاطمه مى رفت و مى فرمود: تحيّت و رحمت و بركات خدا بر شما اهل بیت باد هنگام نماز است جز این نیست كه خدا مى خواهد ببرد از شما اهل بیت هر پلیدى اى را و پاک گرداند شما را پاک كردنى از هرگونه پلیدى اى.

بیست و هفتم : آن كه چون فاطمه علیها السّلام مى خواهد وارد بهشت شود جبرئیل ناقه اى از ناقه هاى بهشت را مى آورد كه دو پهلوى آن به دیباج زینت كرده شده كه مهار آن از مروارید درخشنده است، و بر پشت آن زینى است از مرجان، ركاب آن را مى گیرد و فاطمه سوار مى شود، و با او روانه مى شود صد هزار فرشته از طرف راست او، و صد هزار فرشته از طرف چپ او، و صد هزار فرشته دیگر او را به بال هاى خود برمى دارند و او را بر در بهشت مى رسانند.

چون فاطمه به در بهشت مى رسد توقّف مى كند، خداى تعالى مى فرماید: اى دختر حبیب من! چرا توقّف كردى؟ من تو را امر كردم كه داخل بهشت شوى.

فاطمه مى گوید: اى پروردگار من! دوست دارم كه قدر من شناخته شود در مثل این روز، پس خداى تعالى مى فرماید: اى دختر حبیب من! برگرد و نگاه كن هر كه را كه محبّت تو و ذرّیه تو در دل او مى باشد دست او را بگیر و داخل بهشت

ص: 163


1- سوره احزاب : 33.
2- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 53.

كن.

پس فاطمه یکى یکى شیعیان و دوستان خود را جدا مى كند، مانند مرغى كه دانه هاى خوب را از میان دانه هاى بد جدا كند، پس چون شیعیان و دوستان او با او بر در بهشت رسند خدا به دل هاى آن ها مى اندازد تا این كه توقّف مى كنند، خداى تعالى مى فرماید: اى دوستان من! چرا توقّف كرده اید؟ من شفاعت فاطمه دختر حبیب خود را در حقّ شما پذیرفتم. عرض مى كنند: خدایا! مى خواهیم امروز قدر ما شناخته شود.

خداى تعالى مى فرماید: اى دوستان من! برگردید و نگاه كنید هركسى كه براى دوستى فاطمه شما را دوست مى دارد و هركسى كه براى دوستى فاطمه شما را اطعام كرده، و هركسى كه براى دوستى فاطمه شما را پوشانیده، و هركسى كه براى دوستى فاطمه شما را شربت آبى داده، و هركسى كه در محبّت فاطمه ردّ غیبتى از شما كرده دست او را بگیرید و داخل بهشت كنید.

مؤلّف گوید: اصل این حدیث را علّامه مجلسى در بحار از تفسیر فرات بن ابراهیم مسندا از امام باقر علیه السّلام روایت كرده است (1)

بیست و هشتم : آن كه دوستى فاطمه در صد موضع براى دوستانش نفع مى دهد، كه كم ترین آن موضع هنگام مردن، و وقت در قبر گذاردن، و وقت سنجش اعمال، و وقت محشور شدن در قیامت، و وقت گذشتن از صراط، و وقت حساب است (2)

بیست و نهم : استقبال كردن پیغمبر هنگام داخل شدن فاطمه بر او و بوسیدن

ص: 164


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 64 - 65 ح 57.
2- فخر الدین طریحی ، المنتخب ص 17.

آن بزرگوار دست فاطمه را، و مشایعت كردن آن حضرت فاطمه را، چنان چه از ابى بكر روایت شده كه گفت:

إِنَّ فَاطِمَةَ دَخَلَتْ يَوْماً عَلَى أَبِيهَا فَاسْتَقْبَلَهَا وَ قَبَّلَ يَدَيْهَا ثُمَّ لَمَّا ودعت وَ مشت شَيَّعَهَا اَلنَّبِيُّ وَ قَبَّلَ يَدَيْهَا أَيْضاً فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اَللَّهِ مَا رَأَيْتُ مِثْلَ هَذَا فِي أَحَدٍ مِنَ اَلنِّسَاءِ وَ لاَ يُنَاسَبُ لِمِثْلِكَ فَقَالَ مَا فَعَلْتُهُ إِلاَّ بِأَمْرِ رَبِّي

یعنى: روزى فاطمه بر پدر خود داخل شد، پس پیغمبر او را استقبال كرد و دو دست او را بوسید، و چون پدر را وداع كرد و رفت باز پیغمبر او را مشایعت كرد و دو دست او را بوسید. گفتم: اى رسول خدا! هرگز چنین چیزى را درباره احدى از زن ها ندیدم و براى تو مناسب نیست چنین كارى كه كردى. فرمود: این كار را نكردم مگر به امر پروردگار خودم. این عمل پیغمبر و جواب او حجّتى براى ابوبكر نیز بوده.

سی ام : آن كه خداى تعالى بر امیر مؤمنان علیه السّلام حرام فرمود ازدواج با زن ها را تا زمانى كه فاطمه علیها سلام اللّه در قید حیات بود.

سی و یکم : آن كه حضرت فاطمه سلام اللّه علیها در روز قیامت حكومت دارد و شفاعت كننده است گناه كاران شیعیان و دوستان خود را، و احدى از مردها و زن ها داخل بهشت یا جهنّم نمى شوند مگر به حكم و اذن او، چنان چه اخبار آن را علّامه مجلسى در بحار با مصادر آن نقل فرموده.

سى و دوم : آن كه فاطمه زهرا علیها السّلام محدّثه بوده، و ملائكه به خدمت او مشرّف مى شدند، و براى او حدیث مى كردند به آن چه در گذشته واقع شده بود و آن چه كه در آینده واقع مى شد، چنان چه در بصائر الدرجات و كتب صدوق و مختصر بصائر سعد بن عبد اللّه قمّى و عوالم و غیر آن ها روایت شده.

سى و سوم : آن كه آن بى بى معظّمه علّت وجود ائمّه یازده گانه اوصیاء رسول خدا صلوات اللّه علیهم اجمعین مى باشد، و ذرّیه پیغمبر تا قیامت همه از نسل

ص: 165

اویند طبق اخبار و احادیث وارده، كه از جمله آن ها است حدیث طارق بن شهاب در صفات امام كه محلّ شاهد از آن حدیث این است كه امیر المؤمنین علیه السّلام فرموده به قول خود:

فَهُمُ اَلْكَوَاكِبُ العلوية المشرقة مِنْ شَمْسِ اَلْعِصْمَةِ الْفَاطِمِيَّةِ فِي سَمَاءِ الْعَظَمَةِ الْمُحَمَّدِيَّةِ وَ الأَغصَانُ النبويَّة النَّابِتَةُ فِي اَلدَّوْحَةِ اَلْأَحْمَدِيَّةِ (1) .. الحدیث.

سى و چهارم : آن كه آن حضرت وليّه اللّه، و داراى مقام ولایت كلّیه است، و والده حقیقيّه است براى همه امّت، چنان چه از اخبار كثیره استفاده مى شود، و در این كتاب به تفصیل شرح داده خواهد شد، ان شاء اللّه تعالى.

سى و پنجم : آن كه خدا صحیفه اى به فاطمه عطا فرموده كه در آن است علوم اولین و آخرین حتّى ارش خراشى كه براى هركسى، و هر چیزى از گذشته و آینده كه سبب افتخار ائمّه علیهم السّلام است، و هر كدام از ائمّه به آن فخر مى كردند، و آن فعلا در نزد امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه مى باشد، كه در فصل مخصوصى در این كتاب شرح داده مى شود.

سى و ششم : آن كه خداى عزّ و جل چون از نور وجه كریم خود بهشت را آفرید، آن نور را گرفت و آن را سه قسمت فرمود: یک قسمت آن را به پیغمبر، و یک قسمت آن را به فاطمه، و یک قسمت آن را به امیر مؤمنان و سائر ائمّه اختصاص داد، و این اشاره است به جلالت صدّیقه كبرى سلام اللّه علیها؛ زیرا كه خداى عزّ و جل آن معظّمه معصومه را مقابل نبوّت پدر بزرگوار او و امامت ائمّه علیهم السّلام قرار داد، و وجود مبارک آن معظّمه در میانه ایشان سمت قطبى دارد، چنان چه از فقره مبارکه حدیث كساء « فَاطِمَةَ وَ أَبُوهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنَوْهَا » نیز چنین

ص: 166


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 25 ص 174.

استفاده مى شود.

سى و هفتم : خداوند تبارک و تعالى ثواب صلوات بر آن حضرت را آمرزش گناهان صلوات فرستنده بر او قرار داده، و صلوات فرستنده را در بهشت به آن بانوى دو جهان ملحق خواهد ساخت، چنان چه از امیر مؤمنان علیه السّلام از پیغمبر اكرم صلّى اللّه علیه و آله روایت شده.

سى و هشتم : آن كه عقد ازدواج او با على علیهما السّلام در عرش اعلا بسته شده، و ملائكه و حور العین شاهد عقد او بوده اند، به شهادت اخبار كثیره.

سى و نهم : آن كه خطیب انشاء عقد به امر خدا در آسمان چهارم راحیل ملک كه فصیح ترین ملائكه است بوده، و خطبه غرّائى در مجمع ملائكه انشاء كرده.

چهلم : آن كه در هنگام ازدواج او با على خداى تعالى امر فرمود همه ملائكه هفت آسمان در آسمان چهارم و نزد بیت المعمور حاضر و اجتماع كردند و خطبه راحیل را استماع نمودند، و در آن حال همه ایشان از فرط سرور و شادى به تسبیح و تمجید و تقدیس و تهلیل پروردگار پرداختند.

چهلم و یکم : خداى تعالى امر فرمود براى تزویج فاطمه با على علیهما السّلام بهشت را زینت كردند، و به كمال زینت آراستند، و همه حور العین بهشت زینت كردن

چهل و دوم : آن كه خداى عزّ و جل فرمان داد تا درخت طوبى تمام حلى و حلل خود را با خود حمل كند.

چهل و سوم : خدا رضوان خازن بهشت را امر فرمود كه منبر كرامت را بر در بیت المعمور نصب كند، و آن منبرى است از نور كه در روز عرض اسماء بر ملائكه، آدم بالاى آن رفت و خطبه خواند.

چهل و چهارم : اول كسى كه عقد بست فاطمه را براى على ذات اقدس احديّت بود، كه وحى نمود به جبرئیل عقد نكاح را در مجمع ملائكه ببندد كه من

ص: 167

تزویج كردم كنیز خود فاطمه دختر حبیبم محمّد صلّى اللّه علیه و آله را براى بنده خود على بن ابى طالب، پس جبرئیل نیز عقد بست فاطمه را براى على، و شاهد گرفت ملائكه را تماما، و شهادت آن ها را نوشت در پارچه حریرى، و جبرئیل آن را آورد و به نظر مبارک پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله رسانید، و پس آن را به مهرى از مشک مهر زد و به رضوان خازن بهشت سپرد، چنان چه مفصّلا پس از این ذكر مى شود.

چهل و پنجم : پس از آن كه جبرئیل ملائكه را شاهد گرفت بر ازدواج فاطمه با على، امر كرد درخت طوبى را تا حلى و حلل خود را نثار كند، پس نثار كرد همه حلى و حلل خود را، و ملائكه و حور العین همه آن ها را جمع كردند، و آن ها را براى یک دیگر به هدیه مى برند تا روز قیامت و افتخار مى كنند.

چهل و ششم : آن كه از جمله چیزهائى كه خدا براى زهراء علیها السّلام صداق قرار داده یکى از آن ها شفاعت در قیامت است براى گناه كاران از شیعیان و دوستان اوست، چنان چه در كتاب عوالم روایت كرده و از كتاب معراج النبوّه نیز نقل شده كه فاطمه علیها السّلام از جمله وصيّت هائى كه به على علیه السّلام كرده این بوده:

إِذَا دَفَنتنی فَادْفِنْ مَعی هَذَا الكاغَذ الَّذی فِی الْحِقَّةُ .

فَقَالَ لَهَا سَيِّدُ الوصيین : بِحَقِّ النَبی أَخْبِرْینی بِمَا فِیه .

قَالَتْ : حین أَرَادَ أَنْ یزوّجنی أبی مِنْكَ قَالَ لی : زَوْجَتَكَ مِنْ علی صَدَاقِ أَرْبَعِمِائَةِ دِرْهَمٍ .

قُلْتُ رَضِيتُ عَلِيّاً وَ لاَ أَرْضَى بِصَدَاقِ أَرْبَعِمِائَةِ دِرْهَمٍ فَجَاءَ جَبْرَئِيلُ فَقَالَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ يَقُولُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اَلْجَنَّةَ وَ مَا فِيهَا صَدَاقُ فَاطِمَةَ قُلْتُ لاَ أَرْضَى قَالَ أَيَّ شَيْءٍ تُرِيدِين

قُلْتُ أُرِيدُ أُمَّتَكَ لِأَنَّكَ مَشْغُولٌ بِأُمَّتِكَ فَرَجَعَ جَبْرَئِيلُ ثُمَّ جَاءَ بِهَذَا اَلْكِتابِ مكتوب « شَفَاعَةَ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَدَاقُ فَاطِمَةَ » فَإِذَا كَانَ یوم القیامة أَقُولُ : إلهی هَذِهِ قُبَالَةَ شَفَاعَةَ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ (1)

ص: 168


1- در مظانّ عوالم کتاب فاطمه الزهرا علیها السلام پیدا نشد و دسترسی به کتاب معراج النبوه پیدا نشد.

ترجمه

یعنى: وقتى كه مرا دفن كردى با من دفن كن این كاغذ را كه در این حقّه است.

پس سيّد اوصیاء به او فرمود: مرا خبر ده به آن چه كه در این كاغذ است.

گفت: وقتى كه پدرم خواست مرا با تو تزویج كند، به من فرمود كه: تو را تزویج مى كنم با على به صداق چهار صد درهم. گفتم: راضیم به على امّا به صداق چهارصد درهم راضى نیستم.

آن گاه جبرئیل نازل شد و گفت: یا رسول اللّه! خداى عزّ و جل مى فرماید بهشت را با آن چه كه در آن است صداق فاطمه است. گفتم: راضى نیستم. گفت: چه چیز مى خواهى؟

گفتم: امّت تو را مى خواهم؛ زیرا كه تو به امّت خود مشغولى. پس جبرئیل برگشت و آورد این كتاب نوشته شده را كه در آن نوشته شده است كه « شفاعت امّت محمّد صداق فاطمه است » پس چون روز قیامت شود مى گویم: خداى من، این است قباله شفاعت امّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله.

چهل و هفتم : آن كه در تزویج فاطمه با على علیهما السّلام خداى تعالى امر فرمود به رضوان، خازن بهشت كه بجنباند درخت طوبى را تا بردارد رقعه هائى به عدد دوستان اهل بیت، و ایجاد كرد فرشتگانى را از نور و هر یک از آن ها رقعه اى را بردارد، كه چون قیامت برپا شود و همه مردگان زنده شوند و همه آن ها اجتماع كنند آن فرشتگان در میان خلایق ندا كنند، پس باقى نمى ماند دوستى از دوستان اهل بیت مگر آن كه چک تضمین شده آزادى از آتش جهنّم به او داده مى شود كه در آن چك نوشته شده « بَرَاءَةً مِنَ العلی الْجَبَّارِ لشیعة علی وَ فَاطِمَةَ مِنَ النَّارِ ».

چهل و هشتم : آن كه درخت طوبى نیز جزؤ صداق فاطمه زهراء سلام اللّه علیها است، و همه نعمت هاى بهشت اصل و ریشه آن از درخت طوبى است، و نمى خورد احدى از اولین و آخرین از آن مگر به اذن فاطمه؛ زیرا كه صداق آن

ص: 169

بزرگوار است.

چهل و نهم : آن كه خمس دنیا از زمین و آسمان و بیابان و دریاها و كوه ها و صحراها نیز جزء صداق فاطمه زهراء سلام اللّه علیها است.

پنجاهم : هنگام زفاف آن بى بى معظّمه و بردن او به خانه على علیه السّلام، جبرئیل امین با هفتاد هزار ملک و میکائیل با هفتاد هزار ملک به زمین آمدند همه تكبیرگویان تا فاطمه سلام اللّه علیها را وارد خانه على علیه السّلام نمودند.

پنجاه و یکم : بنابر خبرى كه از تفسیر ثعلبى نقل شده عقدكننده خدا بوده، و طرف قبول جبرئیل، و خطبه خواننده راحیل، و شهود حاملین عرش، و صاحب نثار رضوان، و طبق نثار درخت طوبى، و نثار درّ و یاقوت و مرجان بوده (1)

پنجاه و دوم : از جمله خدمت گذاران فاطمه در بهشت دختر سلیمان حشمت اللّه علیه السّلام است، چنان چه در كتاب مصابیح القلوب (2) روایت كرده و گفته است:

إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كَانَ يُحَدِّثُ ذَاتَ يَومٍ أَنَّ سُلَيْمانَ اَلنَّبِيَّ قَدْ جَهَّزَ لابْنَتِهِ جِهازاً عَظِيماً وَ أَشْيَاءَ وَ قَد صَوَّغَ لِصِهْرِهِ تَاجٌ مِنَ اَلذَّهَبِ مُكَلَّلاً بسبْعمائةِ جَوْهَرَةٍ وَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ حَاضِراً فِي ذَلِكَ اَلْمَجْلِسِ فَلَمَّا أَتَى إِلَى مَنْزِلِهِ أَخْبَرَ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ بِمَا اِسْتَمَعَ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِنْ حَدِيثِ جَهَازِ اِبْنَةِ سُلَيْمَانَ فَخَطَر فِي قَلْبِهَا عَسَى أَنْ يَكُونَ خَطَرَ فِي قَلْبِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ بِأَنَّهُ سُلَيْمانُ كَانَ نَبِيّاً عَظِيماً جَلِيلاً وَ نَبِيُّنَا مُحَمَّدٌ أَجَلُّ قَدْراً وَ أَعْظَمُ شَأْناً مِنِ اِبْنَةِ سُلَيْمَانَ اَلنَّبِيَّ كَانَ لَهَا مِثْلُ ذَلِكَ اَلْجَهَازِ وَ تَاجُ ذَلِكَ اَلصِّهْرِ بِتِلْكَ اَلصِّفَةِ وَ هَذَا اَلصِّهْرُ فِي هَذَا اَلْفَقْرِ وَ اَلْحَاجَةِ لَكِنْ فَاطِمَةُ اَلْبَتُولُ أَخْفَتْهُ فِي قَلْبِهَا وَ مَا أَظْهَرْتُ بِهِ لِأَحَدٍ حَتَّى قُبِضَتْ فَرَآهَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ بَعْضَ اَللَّيَالِي فِي

ص: 170


1- مراجعه شود به ملحقات احقاق الحق ج 18 ص 175 و 179.
2- کتاب مصابیح القلوب ، تالیف مولی محمّد حسین بن محمّد قلی قرچه داغی دزماری ، به لغت فارسی ، نسخه آن در دسترس نمی باشد .

اَلْمَنَامِ أَنَّهَا فِي اَلْجَنَّةِ قَاعِدَةٌ عَلَى سَرِيرٍ وَ حوالي سَرِيرِهَا اَلْحُورُ اَلْعِينُ وَاقِفَاتٌ فِي خِدْمَتِهَا مُنْتَظِرُونَ لِأَمْرِهَا وَ جَارِيَةٌ فِي غَايَةِ اَلْحُسْنِ وَ كَمَالُ اَلْجَمَالِ وَ تَمَامُ اَلدَّلاَلِ مُزَيَّنَةً بِالْحِلَلِ الرَّائِقَةِ عَلَى يَدِهَا طَبَقَتَيْنِ لِنِثَارِهَا وَاقِفَةً بَيْنَ يَدَيْهَا مُنْتَظِرَةً لِأَمْرِهَا فَقَالَ لَهَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ يَا فَاطِمَةُ ابنة مَنْ هَذِهِ اَلْجَارِيَةُ قَالَتْ هِيَ اِبْنَةُ النَّبِيِّ سُلَيْمَانَ أَوْقِفُوهَا فِي خِدْمَتِي وَ اِعْلَمْ يَا عَلِيُّ إِنِّي ذَلِكَ اَلْيَوْمَ اَلَّذِي ذَكَرْتَ لِي عَنْ أَبِي حديث جَهَازَهَا خَطَرَ فِي قَلْبِي هِمَّةٌ فَلِذَلِكَ أَوْقِفُوهَا بَيْنَ يَدَي كَرَامَةً لِي وَ عِوَّضَ لَكَ مِنْ ذَلِكَ اَلتَّاجِ اَلَّذِي صاغَهُ سُلَيْمانُ لِصِهْرِهِ أَنْ جَعَلَ بِيَدِكَ لِواءَ الْحَمْدِ فِي الْقِيامَةِ (1)

ترجمه

یعنى: روزى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله حدیث مى كرد كه سلیمان پیغمبر جهازى تهيّه كرد براى دخترش كه جهاز بزرگى بود با چیزهاى دیگرى و براى دامادش تاجى از طلا ریخته شده بود مكلّل به هفت صد دانه جواهر، در آن حال على بن ابى طالب در آن مجلس حاضر بود، چون به منزل آمد آن چه را كه شنیده بود به فاطمه خبر داد راجع به جهاز دختر سلیمان از پیغمبر خدا.

پس در قلب فاطمه چنین خطور كرد كه شاید در قلب على گذشته باشد كه سلیمان پیغمبر بزرگ با جلالتى بوده، و پیغمبر ما كه قدر او بالا تر و شأن او بزرگ تر است از سلیمان، دختر سلیمان نبى مانند چنین جهازى داشته، و براى دامادش چنین تاجى بوده به صفتى كه ذكر شد، و این داماد با فقر و احتیاج مى باشد.

و لیکن فاطمه بتول این را كه در دلش خطور كرد پنهان نمود و آشكار نكرد

ص: 171


1- این حدیث از کتاب مجمع النورین و ملتقی البحرین فیما وقع من الجور علی والده السبطین ، تالیف مولی ابوالحسن مرند متوفّای سال 1349 نقل شده است . و این کتاب در سال (1328)چاپ شده است.

براى احدى، تا وقتى كه از دنیا رحلت فرمود.

پس على بن ابى طالب علیه السّلام در بعضى از شب ها او را در خواب دید كه در بهشت بالاى تختى نشسته، و اطراف تخت او حور العین به خدمت او ایستاده منتظر فرمان اویند، و دخترى در نهایت حسن و كمال زیبائى و فرح و شادى و گشاده روئى در حالتى كه زینت كرده است به زیورهاى باصفا و به عجب درآورنده، و دو طبق بر روى دست گرفته كه بر سر فاطمه نثار كند ایستاده است در مقابل او و منتظر فرمان او است. على بن ابى طالب فرمود: اى فاطمه! این دختر كیست؟

گفت: این دختر سلیمان پیغمبر است، كه او را به خدمت من واداشته اند. و بدان اى على كه من آن روزى را كه حدیث پدرم را راجع به جهاز این دختر ذكر كردى در قلب من گذشت چیزى كه آن را با خود حدیث نفس كردم، براى این است كه او را در مقابل من براى خدمت واداشته اند براى گرامى داشتن من، و امّا براى تو عوض آن تاجى كه سلیمان براى دامادش ریخته و ساخته بود چنین قرار داده شده كه پرچم حمد در روز قیامت بدست تو باشد.

پنجاه و سوم : حرام بودن زن ها بر امیر المؤمنین علیه السّلام تا زمانى كه فاطمه زنده بود اجلالا لفاطمه سلام اللّه علیها.

پنجاه و چهارم : شریک بودن در نزول سوره هل أتى با امیر المؤمنین و حسنین علیهم السّلام.

پنجاه و پنجم : یاد كردن خدا همه نعمت هاى بهشتى را در سوره هل اتى غیر از حور العین كه براى احترام فاطمه نامى از آن برده نشده.

پنجاه و ششم : اول دیوانى كه در روز قیامت گشوده مى شود دیوان فاطمه سلام اللّه علیها است با كسانى كه در حقّ او و اولاد او ظلم كرده اند، و اول انتقامى

ص: 172

كه كشیده مى شود از ظلمهائى است كه بر آن حضرت و اولاد او وارد شده.

پنجاه و هفتم : آن كه لیله القدر و لیله مبارکه در قرآن به وجود مبارک زهراء تفسیر و تأویل شده، چنان چه از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده كه فرمود: « اللَیْلَة هِی فَاطِمَةَ وَ الْقَدْرِ هُوَ الله » (1) یعنى فاطمه خدا، بنابراین فاطمه اضافه تشریفيّه به خدا دارد از حیث عظمت مقامى كه دارد.

پنجاه و هشتم : نزول مائده آسمانى از قبیل مرغ بریان و انار و انگور و سیب و گلابى و به و چیزهائى كه دیگران از خوردن آن محروم بودند از اطعمه و اشربه بهشتى از بعد از هبوط آدم و حوّا تا زمان آن حضرت.

پنجاه و نهم : آن كه وقتى كه آن بى بى معظّمه در محراب خود بود هفتاد هزار ملک از ملائكه مقرّبین مى آمدند و بر او سلام مى كردند، و او را ندا مى كردند به آن چیزى كه مریم مادر عیسى را به آن ندا مى كردند و مى گفتند: « یا فَاطِمَةَ ، إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ عَلَى نِسَاءِ العَالَمین ».

ص: 173


1- مراجعه شود به : تفسیر فرات کوفی ص 581.

فصل هفتم: در بیان مصحف فاطمه علیها السلام

اشاره

راجع به مصحف فاطمه سلام الله علیها روایات متعدّده ای از مصادر وحی و تنزیل روایت شده است که در ضمن این فصل تذکّر داده می شود.

حدیث اول

در كتاب دلائل الامامه طبرى گفته است:

حدّثنی أَبُو الحسین مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ بْنِ مُوسَى التَلْعَكبری ، ( قَالَ : حَدَّثَنَا أبی ، قَالَ : حَدَّثَنَا أَبُو عَلی مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ ) (1) قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِكٍ اَلْفَزَارِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ حَمْدَانَ قَالَ حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ سُلَيْمَانَ و جَعْفَر بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أسباطٍ عَنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي اَلْعَلاَءِ وَ عَلِيُّ بْنِ أَبِي حَمزَةَ عَنْ أبي بَصِيرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍ عَنْ مُصْحَفِ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ فَقَالَ أُنْزِلَ عَلَيْهَا بَعْدَ مَوْتِ أَبِيهَا

قِلَّةُ : فَفِیه شَی ء مِنَ الْقُرْآنِ ؟

قَالَ : مَا فِیه شَی ء مِنَ الْقُرْآنِ .

قِلَّةُ : فَصفه لِی .

قَالَ : لَهُ دفّتان مِنْ زِبَرْجَدتین عَلَى طُولِ الْوَرِقَ ، وَ عَرْضُهُ حَمراوین .

ص: 174


1- ما بین دو هلال از نسخه مولف ساقط شده است .

قِلَّةٍ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، صَفَّ لی وَرِقِهِ .

قَالَ : وَرِقِهِ مِنْ دُرٍّ أبْیَض قیل لَهُ كُنْ فَكَانَ .

قُلْتُ لَهُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، فَمَا فِیه ؟

قَالَ فِيهِ خَبَرُ مَا كَانَ وَ خَبَرُ مَا يَكُونُ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ وَ فِيهِ خَبَرُ سَمَاءٍ سَمَاءٍ وَ عَدَدُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ مِنَ اَلْمَلاَئِكَةِ وَ غَيْرِ ذَلِكَ وَ عَدَدَ كُلِّ مَنْ خَلَقَ اَللَّهُ مُرْسَلاً وَ غَيْرَ مُرْسَلٍ وَ أَسْماؤُهُمْ و أَسْمَاءُ مَنْ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ أَسْمَاءُ مَنْ كَذَبَ وَ مَنْ أَجَابَ مِنْهُمْ وَ أَسْمَاءُ جَمِيعِ مَنْ خَلَقَ اَللَّهُ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْكَافِرِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ و أَسْمَاءِ اَلْبُلْدَانِ وَ صِفَةِ كُلِّ بَلَدٍ فِي شَرْقِ الْأَرْضِ وَ غَرْبِهَا و عَدَدُ مَا فِيهَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ عَدَدُ مَا فِيهَا مِنَ الْكَافِرِينَ وَ صِفَةُ كُلِّ مَنْ كَذَبَ و صِفَةُ القُرُونِ الأُولَى وَ قَصَصِهِم وَ مَن وَلِيَ مِنَ الطَّواغِيتِ وَ مُدَّةِ مُلْكِهِم وَ عَدَدِهِمْ وَ أَسْماءِ الْأَئِمَّةِ و صِفَتُهُمْ وَ مَا يَمْلِكُ كُلُّ واحد وَاحِدٍ وَ فِيهِ صِفَةُ كَرَّاتِهِمْ وَ جَمِيعُ مَنْ تَرَدَّدَ فِي اَلْأَدْوَارِ

قَالَ : قِلَّةُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، كَمْ الأَدْوار ؟

قَالَ خَمْسُونَ أَلْفَ عَامٍ وَ هِيَ سَبْعَةُ أَدْوَارٍ فِيهِ أسْماءُ جَمِيعِ مَا خَلَقَ اَللَّهُ مِنَ اَلْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ وَ آجالَهُمْ وَ صِفَةُ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ عَدَدُ مَنْ يَدْخُلُهَا وَ عَدَدُ مَنْ يَدْخُلُ اَلنَّارَ وَ أَسْمَاءُ هَؤُلاَءِ وَ هَؤُلاَءِ وَ فِيهِ عِلْمُ الْقُرْآنِ كَمَا أُنْزِلَ وَ عِلْمَ التَّوْراةِ كَمَا أُنْزِلَتْ وَ عِلْمَ الإِنْجِيلِ كَما أنزلَ وَ عِلْمَ الزَّبُورِ وَ عَدَدُ كُلِّ شَجَرَةٍ وَ مَدَرَةٍ فِي جَمِيعِ الْبِلاد

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ لَمَّا أَرَادَ اَللَّهُ تَعَالَى أَنْ يُنْزِلَهُ عَلَيْهَا أَمَرَ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ وَ إِسْرَافِيلَ أَنْ يحملوه فينزِلُون بهِ عَلَيْهَا وَ ذَلِكَ فِي لَيْلَةِ اَلْجُمُعَةِ مِنَ اَلثُّلُثِ الثَّانِي مِنَ اللَّيْلِ فَهَبَطُوا بِهِ وَ هِيَ قَائِمَةٌ تُصَلِّي فَمَا زَالُوا قِيَاماً حَتَّى قَعَدَتْ وَ لَمَّا فَرَغَتْ مِنْ صَلاَتِهَا سَلَّمُوا عَلَيْهَا وَ قَالُوا لَهَا اَلسَّلاَمُ يُقْرِؤُكَ اَلسَّلاَمَ وَ وَضَعُوا اَلْمُصْحَفَ فِي حَجْرِهَا فَقَالَتْ لِلَّهِ اَلسَّلامُ وَ مِنْهُ السَّلامُ وَ إِلَيْهِ اَلسَّلامُ وَ عَلَيْكُمْ يَا رُسُلَ اَللَّهِ اَلسَّلاَمُ ثُمَّ عَرَجُوا إِلَى السَّماءِ فما زالَت بعدَ صلاة الْفَجْرِ إلى زَوال اَلشَّمس

ص: 175

تَقْرَأُهُ حَتَّى أَتَتْ عَلَى آخِرِهِ ، وَ لَقَدْ كَانَتْ علیها السَّلَامُ مَفْرُوضَةُ الطَّاعَةِ (1) عَلَى جمیع مِنْ خَلْقِ اللَّهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطیر وَ الْوَحْشِ وَ الأنبیاء وَ الْمَلَائِكَةِ .

قِلَّةُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، فَلِمَنْ صَارَ ذَلِكَ الْمُصْحَفِ بَعْدَ مُضِيِّهَا ؟

قَالَ : دَفَعَتْهُ إِلَى أمیر المؤمنین ، فَلَمَّا مَضَى صَارَ إِلَى الْحَسَنِ ، ثُمَّ إِلَى الحسین ، ثُمَّ عِنْدَ أَهْلِهِ حَتَّى یدفعوه إِلَى صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ .

فَقُلْتُ : إِنَّ هذا الْعِلْمَ لكثیر (2)

قال يا أَبا مُحَمَّدٍ إِنَّ هَذَا اَلَّذِي و صِفْتُهُ لَكَ لَفِي وَرَقَتَيْنِ مِنْ أَوَّلِهِ وَ مَا و صَفتُ لَكَ بَعْدَ مَا فِي الوَرَقَةِ الثَّالِثَةِ وَ لاَ تَكَلَّمْتُ بِحَرْفٍ مِنْه (3)

ترجمه حدیث

به سند مذكور از ابى بصیر روایت كرده كه گفت: سؤال كردم از ابى جعفر یعنى امام باقر علیه السّلام از مصحف فاطمه، فرمود: پس از مردن پدرش بر او فروفرستاده شد.

گفتم: در آن چیزى از قرآن هست؟

فرمود: چیزى از قرآن در آن نیست.

گفتم: آن را براى من وصف كن.

فرمود: براى آن دو جلد است كه هر دو از زبرجد سرخ اند بقدر طول ورق و عرض آن.

گفتم: فدایت شوم! ورق آن را براى من وصف كن.

فرمود: ورق آن از درّ سفید است كه به آن گفته شد: باش، پس هست شد.

گفتم: فدایت شوم! در آن چه چیز هست؟

ص: 176


1- دُرٍّ دَلَائِلِ : الطاعتها مَفْرُوضَةُ
2- لعلم لكثیر - خ ل .
3- ابن جریر طبری ، دلائل الامامه ص 104 - 106 ح 34.

فرمود: خبر آن چه كه گذشته است و آن چه كه آینده است تا روز قیامت، و در آن است آسمان و آسمان، و شماره آن چه در آن هاست از ملائكه و غیر آن ها، و عدد هر پیغمبر مرسل و غیر مرسلى كه خدا آفریده، و نام هاى ایشان، و نام هاى كسانى كه بسوى ایشان فرستاده شدند، و نام هاى كسانى كه آن ها را تكذیب كردند، و كسانى كه آن ها را اجابت كردند، و نام هاى همه آن چه را كه خدا آفریده از مؤمن ها و كافرها از پیشینیان و پسینیان، و نام هاى همه شهرها، و صفت هر شهرى كه در مشرق زمین و مغرب آن است، و عدد آن چه در آن است از مؤمنین، و عدد آن چه كافر كه در آن است، و صفت هر كه تكذیب كند، و صفت قرن هاى اوّلیه، و قصّه هاى آنان، و كسانى كه حكومت مى كنند و از حدّ خود تجاوز مى كنند، و مدّت پادشاهى ایشان، و عدد ایشان، و نام هاى پیشوایان، و صفت هاى ایشان، و آن چه را كه مالک مى شوند یک یک آن ها، و صفت بزرگان شان، و همه آن هائى كه رفت وآمد كردند در دورها.

گفتم: فدایت شوم! ادوار چند است؟

فرمود: پنجاه هزار سال و آن هفت دور است. و در آن است نام هاى همه خلق خدا و مدّت هاى ایشان، و صفت اهل بهشت، و عدد كسانى كه داخل آن مى شوند، و عدد كسانى كه داخل آتش مى شوند، و نام هاى این گروه و آن گروه. و در آن است علم قرآن هم چنان كه نازل شده، و علم تورات همان طورى كه نازل شده، و علم انجیل بنحوى كه نازل شده، و علم زبور، و عدد هر درختى و خاک و كلوخى.

چگونگى نزول مصحف

اشاره

حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود: چون خداى تعالى اراده فرمود كه صحیفه را بر او نازل فرماید، امر كرد جبرئیل و میکائیل و اسرافیل كه مصحف را با خود بردارند و بر او نازل شوند، و نزول آن ها در شب جمعه اى بود در ثلث دوم آن شب فرود آمدند در نزد او در حالى كه آن حضرت ایستاده نماز مى گزارد، برپا ایستادند تا این كه نشست و نماز خود را

ص: 177

تمام كرد، مصحف را در كنار او گذاردند و گفتند: خداى سلام تو را سلام مى رساند.

فرمود: سلام براى خداست، و از او است سلام، و بازگشت سلام بسوى او است، و سلام بر شما باد اى فرستادگان خدا، پس بجانب آسمان بالا رفتند، پس آن حضرت بعد از نماز صبح تا هنگام زوال آفتاب تا آخر آن را قراءت فرمود.

و هر آینه آن بى بى معظّمه طاعتش واجب شده بر همه خلق خدا از جنّ و انس و مرغ ها و وحشى ها و پیغمبران و ملائكه.

گفتم: فدایت شوم! آن مصحف پس از رحلت فاطمه چطور شد؟

فرمود: آن را به امیر مؤمنان داد، و چون امیر مؤمنان از دنیا رفت به حسن رسید، و پس از او به حسین رسید، و بعد از او نزد اهل آن است تا این كه آن را بدست صاحب این امر یعنى امام زمان دهند.

گفتم: این است علم بسیار.

فرمود: اى ابا محمّد! این ها همه كه براى تو وصف كردم در دو ورق از آن مصحف بود از اوّل آن، و هنوز وصف نكرده ام براى تو آن چه در ورق سوم آن است، و حرفى از آن را نگفتم.

حدیث دوم

در باب چهاردهم از جزء سوم كتاب بصائر الدرجات صفّار از احمد بن محمّد، از على بن حكم، از حسین بن ابى العلاء، حدیثى از حضرت صادق علیه السّلام روایت كرده كه در ضمن آن است كه فرمود:

وَ مُصْحَفُ فَاطِمَةَ مَا أَزْعُمُ أَنَّ فِيهِ قُرْآناً وَ فِيهِ مَا يَحْتَاجُ اَلنَّاسُ إِلَيْنَا وَ لاَ نَحْتَاجُ إِلَى أَحَدٍ إِنَّ فِيهِ الجَلدَةَ وَ نِصْفُ الْجَلْدَةِ وَ ثُلُثِ اَلْجَلْدَةِ وَ رُبُعَ اَلْجَلْدَةِ وَ أَرْشَ اَلْخَدْشِ (1)

ص: 178


1- محمّد بن حسن صفّار ، بصائر الدرجات ص 150 - 151 ح 1.

یعنى: مصحف فاطمه گمان نمى كنم كه چیزى از قرآن در آن باشد، و در آن است همه آن چه كه مردمان محتاج به ما هستند و ما محتاج به احدى از ایشان نیستیم، و در آن است حكم یک تازیانه، و نصف تازیانه، و ثلث تازیانه، و ربع تازیانه، و دیه خراشى كه به پوست رسد.

حدیث سوم

نیز در كتاب بصائر مسندا از ابى بصیر روایت كرده از حضرت صادق علیه السّلام در ضمن حدیثى طویلى كه فرمود:

و إِنَّ عِنْدَنَا لَمُصْحَفَ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ و مَا يُدْرِيهِمْ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ قَالَ مُصْحَفٌ فِيهِ مِثْلُ قُرْآنِكُمْ هَذَا ثَلاَثَ مَرَّاتٍ وَ اَللَّهِ مَا فِيهِ مِنْ قُرْآنِكُمْ حَرْفٌ وَاحِدٌ وَ إِنَّمَا هُوَ شَيْءٌ أَمْلاَهَا اَللَّهُ وَ أَوْحَى إِلَيْهَا

قَالَ : قِلَّةُ : وَ اللَّهُ هَذَا لَهُوَ الْعِلْمِ . .. (1) الحدیث

یعنى: نزد ماست مصحف فاطمه، و چه مى دانند ایشان كه مصحف فاطمه چیست.

فرمود: مصحفى است كه در آن است سه برابر مانند قرآن شما كه یک حرف از قرآن شما در آن نیست، و آن چیزى است كه خدا آن را املا فرموده و وحى فرستاده است بسوى او.

ابو بصیر گفت: گفتم: اینست و اللّه آن علم .. تا آخر حدیث.

حدیث چهارم

نیز در كتاب بصائر از آن حضرت در ضمن حدیث دیگرى روایت كرده كه فرمود:

وَ خَلَفَتِ فَاطِمَةَ مُصْحَفُ مَا هُوَ قُرْآنُ وَ لَكِنَّهُ كَلَامُ مِنْ كَلَامِ اللَّهِ أَنْزَلَ علیها ، إِمْلَاءُ رَسُولِ اللَّهِ

ص: 179


1- محمّد بن حسن صفّار ، بصائر الدرجات ص 152 ح 3.

و خطّ علی (1)

یعنى: باقى گذارد فاطمه مصحفى را كه آن قرآن نیست، و لیکن كلامى است از كلام خدا كه بر او نازل فرمود، پیغمبر املا كرد و على نوشت.

حدیث پنجم

نیز در كتاب بصائر مسندا از ابى عبد اللّه علیه السّلام روایت كرده، كه چون ابى عبیده كه راوى حدیث است در ضمن سؤالاتى كه از آن حضرت كرده، یکى از آن ها از مصحف فاطمه بوده، حضرت در جواب او فرمودند:

إِنَّكُمْ لَتبحثونَ عَمَّا تُرِيدُونَ وَ عَمَّا لاَ تُرِيدُونَ إِنَّ فَاطِمَةَ مَكَثَتْ بَعْدَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ خَمْسَةً و سَبْعِينَ يَوْماً وَ قَدْ كَانَ دَخَلَهَا حُزْنٌ شَدِيدٌ عَلَى أَبِيهَا وَ كَانَ جَبْرَئِيلُ يَأْتِيهَا فَيُحْسِنُ عَزَّاهَا عَلَى أَبِيهَا وَ يُطَيِّبُ نَفْسَهَا وَ يُخْبِرُهَا عَنْ أَبِيهَا وَ مَكَانِهِ وَ يُخْبِرُهُ بِمَا يَكُونُ بَعْدَهَا في ذريتها وَ كَانَ عَلِيٌ يَكْتُبُ ذَلِكَ فَهَذَا مُصْحَفُ فَاطِمَة (2)

یعنى: شما كاوش مى كنید از آن چه مى خواهید و از آن چه كه نمى خواهید، فاطمه پس از پدرش هفتاد و پنج روز زنده بود، و حزن شدیدى بر مفارقت پدر داشت، جبرئیل بنزد او مى آمد، و نیکو در عزاى پدرش او را تسلیت مى داد، و غم و غصّه را از نفس او دور مى كرد، و از پدرش به او خبر مى داد، و از جایگاه پدر او را آگاه مى كرد، و به او خبر مى داد به آن چه كه پس از او بر ذرّیه اش وارد مى آید، و على آن ها را مى نوشت، اینست مصحف فاطمه.

ص: 180


1- محمّد بن حسن صفّار ، بصائر الدرجات ص 156 ح 14.
2- همان ماخذ 153 - 154 ح 6.

فصل هشتم: در بیان ازدواج فاطمه با علی علیهما السلام و چگونگی آن

اشاره

طبرى علیه الرحمه در كتاب دلائل الامامه به سند خود از امام صادق علیه السّلام از پدر بزرگوارش، از جدّش، از ابن عبّاس چنین روایت كرده كه گفت ابن عبّاس: چون هجرت كرد پیغمبر اكرم صلّى اللّه علیه و آله از مكّه به سوى مدینه، و در آن جا مسجدى بنا كرد، و اهل مدینه با او انس گرفتند، و كلمه او بالا گرفت، و مردمان بركت او را شناختند، و از دور و نزدیک سواران و پیادگان بنزد او مى آمدند، و ایمان ظاهر شد، و پادشاهان از او حدیث مى كردند، و از شمشیر عذاب او مى ترسیدند. اكابر و اشراف، فاطمه با امیر مؤمنان و زن هاى مهاجرین همه با هم دیگر هجرت كردند، و عایشه هم از جمله مهاجرین بود، پس پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله آن را در خانه مادر ابو ايّوب انصارى فرود آورد.

و پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله زن هائى را خطبه كرد، و اوّل دخول خود در مدینه سوده را تزویج كرده بود، فاطمه را بنزد او نقل داد، پس از آن تزویج كرد امّ سلمه دختر ابى اميّه را، و امر فاطمه را به او واگذار كرد، بر حسب ظاهر امّ سلمه او را ادب مى كرد، ولى امّ سلمه مى گفت: بخدا سوگند ادب فاطمه از من زیادتر بود و هر چیزى را بهتر از من مى دانست و مى شناخت همه آن ها را، و چگونه چنین نباشد و

ص: 181

حال آن كه او سلاله انبیاء است، صَلَّى اللَّهُ علیها وَ عَلَى ابیها وَ بَعْلِهَا وَ بنیها . (1)

خواستگارهاى فاطمه علیها السّلام

در مناقب نقل كرده به سند خود از امّ سلمه، و سلمان فارسى، و على بن ابى طالب علیه السّلام، كه این هر سه نفر گفته اند كه: چون فاطمه علیها السّلام بحدّ بلوغ و رشد رسید، و درک كرد آن چه را كه زنان درک مى كنند، بزرگان قریش از اهل فضل و سابقه در اسلام و اهل شرف و مال او را از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خواستگارى كردند، هر كدام از آن ها كه قدم پیش گذاردند، پیغمبر اكرم نمى پذیرفت، و روى خود را از او مى گردانید، بنحوى كه شخص خطبه كننده گمان مى كرد كه آن حضرت بر وى خشمناک شده، یا این كه در این موضوع وحى آسمانى بر او نازل شده، و از جمله خطبه كنندگان ابو بكر بود، حضرت در جواب او فرمود: امر ازدواج فاطمه با پروردگار است. و پس از ابو بكر، عمر خواستگار شد، حضرت همان جوابى كه به ابى بكر داده بود به او گفت (2)

و در كتاب دلائل الامامه طبرى به سند متّصل روایت كرده از انس بن مالک كه گفت: عبد الرحمان بن عوف زهرى و عثمان بن عفّان بر پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله وارد شدند، عبد الرحمان به آن حضرت عرض كرد: یا رسول اللّه! فاطمه دخترت را با من تزویج كن، صد ناقه سیاه زاغ چشم كه بارهاى آن جامه هاى سفید نازک مصرى باشد و ده هزار دینار به او بذل مى كنم، یعنى صداق او مى دهم، و در میان اصحاب پیغمبر از عبد الرحمان ثروت مند تر كسى نبود، و عثمان هم مانند او بود، پس عثمان عرض كرد: یا رسول اللّه! من مانند این صداق را مى دهم و من

ص: 182


1- این جریر طبری ، دلائل الامامه ص 81 - 82 ح 21.
2- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 124 - 125 از مناقب.

مقدّم ترم از عبد الرحمان از حیث اسلام آوردن.

پس پیغمبر اكرم صلّى اللّه علیه و آله از سخنان این دو نفر خشمگین شد و غضب فرمود، و كفى از سنگ هاى ریزه را برداشت و پاشید بطرف عبد الرحمان و فرمود: تو به كثرت مال خود مى بالى بر من؟! پس آن سنگ ها همه درّ گران بها شد كه یک دانه از آن ها قیمتش به قدر همه دارائى عبد الرحمان بود.

نزول وحى براى ازدواج فاطمه با على

پس جبرئیل فرود آمد در همان ساعت و عرض كرد: یا احمد! خدا تو را سلام مى رساند و مى فرماید:

قُمْ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طالِبٍ فَإِنَّ مَثَلَهُ مَثَلُ اَلْكَعْبَةِ يُحَجُّ إِلَيْهَا وَ لاَ تَحُجُّ إِلَى أَحَدٍ إِنَّ اَللَّهَ أَمَرَنِي أَنْ آمُرَ رِضْوانَ خَازِنَ الْجِنَانِ أَنْ يُزَيِّنَ الأَرْبَعَ جِنَانٍ وَ أَمَرَ شَجَرَةَ طُوبَى وَ سِدْرَةِ اَلْمُنْتَهَى أَنْ تَحْمِلَا الْحُلِيَّ وَ الْحُلَلَ وَ أَمَرَ الْحُورَ الْعِينَ أَنْ يَتَزَيَّنَ وَ أَنْ يَقِفْنَ تَحْتَ شَجَرَةِ طُوبَى وَ سِدْرَةِ اَلْمُنْتَهَى وَ أَمَرَ مَلَكاً مِنَ اَلْمَلاَئِكَةِ يُقَالُ لَهُ رَاحِيلُ و لَيْسَ فِي اَلْمَلاَئِكَةِ أَفْصَحُ مِنْهُ لِسَاناً وَ لاَ أعْذَب مَنْطِقاً وَ لاَ أَحْسَنَ وَجْهاً أَنْ يَحْضُرَ إِلَى سَاقِ اَلْعَرْشِ فَلَمَّا حَضَرَتِ اَلْمَلاَئِكَةُ وَ اَلْمَلَكُ أجمعُونَ أَمَرَنِي أَنْ أَنْصِبَ مِنْبَراً مِنَ اَلنُّورِ و آمر رَاحِيلُ أَنْ يَرْقَيَ فَخَطَبَ خُطْبَةً بَلِيغَةً مِنْ خُطَبِ النِّكاحِ وَ زَوَّجَ عَلِيّاً مِنْ فَاطِمَةَ بِخُمُسِ اَلدُّنْيَا وَ لِوُلْدِهَا إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ وَ كُنْتُ أَنَا وَ ميكائيل شَاهِدَيْنِ وَ كَانَ وَلِيُّهَا اَللَّهَ تَعَالَى وَ آمُرُ شَجَرَةَ طُوبَى وَ سِدْرَةِ

اَلْمُنْتَهَى أَنْ تَنْثُرَا مَا فِيهِما مِنَ الْحُلِيِّ وَ الْحُلَلِ وَ اَلطِّيبَ وَ آمُرُ اَلْحُورَ اَلْعِينَ أن يلقطنَ ذَلِكَ وَ أَنْ يَفْتَخِرْنَ بِهِ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَة.

وَ قَدْ أَمَرَكَ اَللَّهُ أَنْ تُزَوِّجَهُ بِفَاطِمَةَ فِي اَلْأَرْضِ وَ أَنْ تَقُولَ لِعُثْمَانَ أَمَا سَمِعْتَ قَوْلِي فِي الْقُرْآن :

﴿ مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِیانِ، بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِیانِ ﴾ (1) وَ قولِی فِیه: ﴿ وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً

ص: 183


1- سوره رحمن : 19 و 20.

فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً.﴾ (1)

ترجمه

یعنى: برخیز بسوى على بن ابى طالب؛ زیرا كه مثل او مانند كعبه است كه بسوى آن قصد كرده مى شود و او قصد نمى كند احدى را، خدا امر كرد مرا تا فرمان دهم رضوان خزینه دار بهشت را كه زینت كند چهار جانب بهشت را، و فرمان دهد درخت طوبى و سدره المنتهى را كه زینت و زیورهاى خود را حمل كنند، و فرمان دهد حور العین را كه خود را بیارایند و بایستند در زیر درخت طوبى و سدره المنتهى، و امر كند فرشته اى از فرشتگان را كه راحیل گفته مى شود و در میان فرشتگان فصیح زبان تر و شیرین سخن تر و نیکو رو تر از او نیست كه حاضر شود بسوى ساق عرش، كه چون حاضر شوند همه ملائكه امر فرمود خدا مرا تا منبرى از نور برپا كنم، و فرمان دهم راحیل را تا بر منبر بالا رود، و خطبه رسائى از خطبه هاى نكاح را بخواند، و تزویج كند على را با فاطمه به صداق پنج یک دنیا كه براى او و براى فرزندان او باشد تا روز قیامت، و من و میکائیل دو شاهد باشیم، و ولىّ فاطمه خداى تعالى است، و امر كنم درخت طوبى و سدره المنتهى را تا آن چه زینت و زیور دارند و بوهاى خوش همه را نثار كنند، و امر كنم حور العین را كه از آن ها برچینند و به آن فخر كنند تا روز قیامت.

و خدا تو را امر فرموده كه تزویج كنى على را با فاطمه در روى زمین، و به عثمان بگوئى كه آیا نشنیده گفته مرا در قرآن ﴿ مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِیانِ، بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِیانِ ﴾ یعنى: دو دریا را با هم جفت كرد، و پرده اى در میان آن ها قرار داد، تا یکى از آن ها بر دیگرى غلبه نكند، و گفته مرا در آن: ﴿ وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً ﴾ یعنى: و اوست خدائى كه بشر را از آب آفرید و او را نسب و داماد قرار داد.

ص: 184


1- سوره فرقان : 54.

فَلَمَّا سَمِعَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ و آله كَلاَمَ جَبْرَئِيلَ وجه خَلْفَ عَمَّارِ بْنِ يَاسِرٍ و سَلْمَانَ وَ اَلْعَبَّاسِ فأحضرهم وَ قَالَ لِعَلِيٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِنَّ اَللَّهَ أَمَرَنِي أَنْ أُزَوِّجَكُ

فَقَالَ : یا رَسُولَ اللَّهِ ، إنّی لَا أَمْلِكُ إِلاَّ سیفی وَ فرسی وَ دَرِعِی .

فَقَالَ لَهُ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اذهَبْ فَبِعِ اَلدِّرْعَ فَخَرَجَ عَلِيٌ فَنَادَى عَلَى دِرْعِهِ فَبَلَغَتْ أَرْبَعَمِائَةِ دِرْهَمٍ وَ دِينَارٍ فَاشْتَرَاهَا دحية بْنُ خَلِيفَة اَلْكَلْبِيِّ وَ كَانَ حَسَنَ اَلْوَجْهِ لَمْ يَكُنْ مَعَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَحْسَنَ مِنْهُ وَجْهاً فَلَمَّا أَخَذَ عَليٌ الثمنَ وَ تسلم دحْية اَلدِّرْعَ عَطَفَ دِحْيَةُ عَلَى عَلِيٍ فَقَالَ لَهُ:

أَسْأَلُكَ يا أَبَا اَلْحَسَنِ أَنْ تَقْبَلَ مِنِّي هَذَا اَلدِّرْعَ هَدِيَّةً وَ لاَ تُخالِفنِي فَأَخَذَهَا مِنْهُ وَ حَمَلَ الثَّمَنَ و الدِّرْعِ وَ جَاءَ بِهِمَا إِلَى اَلنَّبِيِّ فَطَرَحَهُمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَ قَالَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ بِعْتَ اَلدِّرْعَ بِأَرْبَعِمِائَةِ دِرْهَمٍ و دِينَارٍ وَ قَدِ اشْتَرَاهَا دِحْيَةُ وَ سَأَلَنِي أَنْ أُقْبلَ اَلدِّرْعَ هَدِيَّةً فَمَا تأمُرنِي أَقْبَلُهَا مِنْهُ أَمْ لاَ؟

فَتَبَسَّمَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ قَالَ لَيْسَ هُوَ دِحْيَةَ لَكِنَّهُ جَبْرَئِيلُ وَ اَلدَّرَاهِمُ مِنْ عِنْدِ اَللَّهِ لِتَكُونَ شَرَفاً وَ فَخْراً لاِبْنَتِي فَاطِمَةَ وَ زَوَّجَهُ بِهَا وَ دَخَلَ بَعْدَ ثَلاَثٍ.

قَالَ : وَ خَرَجَ علی وَ نَحْنُ فی الْمَسْجِدِ ، إِذْ هَبَطَ الأمین جبرئیل بأترجة مِنَ الْجَنَّةِ ، فَقَالَ : یا رَسُولَ اللَّهِ ، إِنَّ اللَّهَ یأمرك أَنْ تَدْفَعَ هَذِهِ الْأُتْرُجَّةِ إِلَى علی بْنِ أبی طَالِبٍ ، فَدَفَعَهَا النبی إِلَى علی ، فَلَمَّا حَصَلَتْ فی كَفَّهُ انقسمت قسمین ، مَكْتُوبُ عَلَى قَسَمَ : « لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدُ رَسُولُ اللَّهِ علی أمیر المؤمنین » وَ عَلَى الْقِسْمِ الْآخَرِ : « هَدِيَّةً مِنِ الطَّالِبُ الْغَالِبُ إِلَى علی بْنِ أبی طَالِبٍ » . (1)

ترجمه

یعنی : چون پیغمبر كلام جبرئیل را شنید، فرستاد دنبال عمّار بن یاسر و سلمان و عبّاس و آن ها را احضار كرد، و به على گفت كه: خدا امر فرموده كه تو را تزویج كنم.

على گفت: من مالک چیزى نیستم الّا شمشیرم و اسبم و زرهم.

پیغمبر به او فرمود: برو زره را بفروش، على بیرون رفت و ندا كرد براى فروش زره

ص: 185


1- ابن جریر طبری ، دلایل الامامه ص 82 - 85 ح 22.

خود، قیمت آن رسید به چهار صد درهم و دینار، دحیه بن خلیفه كلبى آن را خرید، و او بسیار خوب رو بود، با پیغمبر از او خوب رو تر كسى نبود، چون على پول زره را گرفت و زره را تسلیم دحیه كرد، دحیه رو كرد به على و گفت: اى ابو الحسن! خواهش مى كنم از تو كه بعنوان هدیه این زره را از من قبول كنى و مخالفت نكنى.

على زره را از او گرفت، و پول و زره را آورد و در پیش روى پیغمبر گذارد و گفت: اى رسول خدا! زره را به چهار صد درهم و دینار فروختم، و دحیه آن را از من خرید، و از من خواهش كرد كه آن را بعنوان هدیه از او قبول كنم، چه امر مى فرمائى آیا قبول كنم از او یا نه؟

پیغمبر تبسّم كرد و فرمود: آن دحیه نبود، و لیکن جبرئیل بود، و درهم ها هم از جانب خدا بوده تا شرافت و فخرى باشد براى دختر من فاطمه، و تزویج فرمود على را با او، و پس از سه روز داخل شد.

راوى گفت: على از مسجد خارج شد، و ما در مسجد بودیم كه جبرئیل امین فرود آمد با ترنجى از بهشت، و عرض كرد: اى رسول خدا! خدا تو را امر مى فرماید كه این ترنج را بدهى به على بن ابى طالب، پیغمبر آن را به على داد، چون در كف على قرار گرفت دو قسمت شد، بر یک قسمت آن نوشته بود: « لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدُ رَسُولُ اللَّهِ عَلَی أَمیر المُؤمِنین » و بر قسمت دیگر نوشته بود: هدیه ایست از طلب كننده غلبه كننده بسوى على بن ابى طالب.

و نیز در كتاب دلائل الإمامه به سند متّصل از جعفر بن محمّد، از پدرش، از جدّش، از على بن ابى طالب روایت كرده كه فرمود:

هَمَمْتُ بِتَزْوِيجِ فَاطِمَةَ حِيناً وَ لَمْ أَجْسُرْ أَنْ أذكر ذَلِكَ لِرَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ كَانَ ذَلِكَ يَخْتَلِجُ فِي صَدْرِي لَيْلاً وَ نَهَاراً حَتَّى دَخَلْتُ يَوْماً عَلَى رَسُولِ اَللَّهِ فَقَالَ يَا عَلِيُّ قُلْتُ لَبَّيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ فَقَالَ هَلْ لَكَ فِي اَلتَّزْوِيجِ فَقُلْتُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ فَظَنَنْتُ أَنَّهُ يُرِيدُ أَن يُزَوِّجَنِي بَعض

ص: 186

نِسَاءِ قُرَيْشٍ وَ قَلْبِي خَائِفٌ مِنْ فَوْتِ فَاطِمَةَ فَفَارَقْتْهُ عَلَى هَذَا فَوَ اَللَّهِ مَا شَعَرْتُ حَتَّى أَتَانِي رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ أَجِبْ يَا عَلِيُّ وَ أَسْرِعْ فَأسرَعتُ الْمُضِيَّ إِلَيْهِ فَلَمَّا دَخَلْتُ وَ نَظَرْتُ إِلَيْهِ فَمَا رَأَيْتُهُ أَشَدَّ فَرَحاً مِنْ ذَلِكَ اَليَوْمِ وَ كَانَ فِي حجرةِ أُمِّ سَلَمَةَ أَبْصَرَنِي فَتَهَلَّلَ وَ تَبَسَّمَ حَتَّى نَظَرْتُ إِلَى بَيَاضِ أَسْنَانِهِ وَ لَهَا بِرِيقَ

وَ قَالٍ : یا علی ، إِنَّ اللَّهَ قَدْ كفانی مَا همّنی فیک مِنْ أَمْرِ تَزْویجِكَ .

فَقُلْتُ : وَ كیف ذَلِكَ یا رَسُولَ اللَّهِ ؟

قَالَ : أَتَانِي جَبْرَئِيلُ وَ مَعَهُ قَرَنْفُلُ اَلْجَنَّةِ وَ سُنْبُلُهَا قِطْعَتَانِ فَنَاوَلَنِيهَا فَأَخَذْتُهُمَا و شَمِمْتُهُمَا فَسَطَعَ مِنْهُمَا رَائِحَةُ الْمِسْكِ ثُمَّ أَخَذَهُمَا مِنِّي فَقُلْتُ يَا جَبْرَئِيلُ مَا شَأْنُهُمَا فَقَالَ إِنَّ اَللَّهَ أَمَرَ سُكَّانَ اَلْجَنَّةِ أَنْ يُزَيِّنُوا اَلْجِنَانَ كُلَّهَا بِمَفَارِشِهَا وَ نُضُودِهَا وَ أَنْهارِهَا وَ أَشْجَارِهَا وَ أَمَرَ رِيحَ اَلْجَنَّةِ اَلَّتِي يُقَالُ لَهَا الْمُثِيرَةُ فَهَبَّتْ فِي الْجَنَّةِ بِأَنْوَاعِ الْعِطْرِ وَ اَلطِّيبِ وَ أَمَرَ اَلْحُورَ اَلْعِينَ بِقِرَاءَةِ سُورَتَيْ « طه » وَ « يس » فَرَفَعْنَ أَصْوَاتَهُنَّ بِهِمَا ثُمَّ نَادَى مُنَادٍ أَلاَ إنَّ الْيَوْمَ يَوْمُ وَلِيمَةِ فاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ رِضًى مِنِّي بِهِمَا ثُمَّ بَعَثَ تَعَالَى سَحَابَةً بَيْضَاءَ فَمَطَرَتْ عَلَى أَهْلِ اَلجَنَّةِ مِنْ لُؤْلُؤِهَا وَ زَبَرْجَدِهَا وَ أَمَرَ خُدَّامَ الْجِنَانِ أَنْ يَلْتَقِطُوهَا وَ أَمَرَ رَاحِيلَ فَخَطَبَ خُطْبَةً لَمْ يَسْمَعْ أَهْلُ اَلسَّمَاءِ بِمِثْلِهَا ثُمَّ نَادَى تَعَالَى

يَا مَلاَئِكَتِي وَ سُكَّانَ جَنَّتِي بارِكوا عَلَى نِكَاحِ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طالِبٍ فَإنِّي زَوَّجْتُ أَحَبَّ النِّساءِ إِلَيَّ مِن أَحَبِّ الرِّجالِ إِلَيَّ بَعدَ مُحَمَّدٍ.

ترجمه

یعنى وقتى كه همّ من تزویج با فاطمه بود جسارت نكردم كه ذكر كنم آن را با پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و این مطلب در سینه من شب و روز خلجان داشت، تا این كه روزى بر رسول خدا وارد شدم، فرمود: اى على! عرض كردم: بلى اى رسول خدا. فرمود میل به تزویج، یعنى زن گرفتن، دارى؟ گفتم: خدا و رسول او دانا ترند، و گمان كردم كه مى خواهد مرا با بعضى از زنان قریش تزویج كند، و دل من ترسناک بود كه مبادا فاطمه از دستم برود.

پس از آن حضرت جدا شدم با همین اندیشه، و بذات خدا قسم نمى دانستم تا این كه

ص: 187

پیغمبر بنزد من آمد و فرمود: اجابت و شتاب كن بیا، من به شتاب رفتم بنزد او، وقتى كه بر او وارد شدم و نظر بسوى او كردم، هرگز مثل آن روز او را خوش حال ندیده بودم، و آن روز در حجره امّ سلمه بود.

چون چشمش به من افتاد به گشاده روئى لبخندى زد، بنحوى كه سفیدى دندان او برق مى زد، و فرمود: اى على! خدا همّ مرا كفایت كرد درباره تو و امر زن گرفتنت.

گفتم: چگونه است آن اى رسول خدا؟

فرمود: جبرئیل بنزد من آمد و با او دو قطعه از قرنفل و سنبل بهشت بود به من داد گرفتم و آن را بوئیدم، بوى مشک از آن ها ساطع شد، پس آن دو را از من گرفت، گفتم: اى جبرئیل! این دو براى چیست؟ گفت: امر كرد خدا ساكنین بهشت را كه همه بهشت را به فرش هاى آن زینت كردند به روى هم انداختن آن ها و نهرهاى آن و درخت هاى آن، و امر فرمود باد بهشتى را كه به آن مثیره گفته مى شود در بهشت بوزد با انواع عطرها و بوهاى خوش، و امر فرمود همه حور العین را بخواندن دو سوره « طه » و « یس » پس صداهاى خود را بلند كردند به خواندن آن ها، آن گاه نداكننده اى ندا كرد كه امروز روز ولیمه فاطمه دختر محمّد و على بن ابى طالب است، در حالى كه راضى و خوشنودم به ازدواج این دو.

پس برانگیخت خداى تعالى ابر سفیدى را تا این كه بارید بر اهل بهشت از مروارید و زبرجد و یاقوت هاى خود، و امر فرمود خدمت گذاران بهشت را كه آن ها را برچینند، و امر فرمود راحیل را تا خطبه اى خواند كه اهل آسمان ها مانند آن را نشنیده بودند، پس منادى خداى تعالى ندا كرد كه: اى فرشتگان من و ساكنین بهشت من! مبارک باد بگوئید بر نكاح فاطمه دختر محمّد و على بن ابى طالب، من تزویج كردم محبوب ترین زن ها را در نزد من به محبوب ترین مردها در نزد من پس از محمّد.

ثُمَّ قَالَ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ : یا علی ، أَبْشِرْ أَبْشِرْ فإنّی زَوْجَتَكَ ابنتی فَاطِمَةُ عَلَى مَا زَوْجُكِ الرحمان مِنْ فَوْقِ عَرْشِهِ ، وَ قَدْ رضیت لَهَا وَ لَكَ مَا رضی اللَّهُ لَكُمَا ، فَدُونَكَ أَهْلِكَ ، وَ كَفَى یا علی برضای

ص: 188

رِضًا فِیک .

فَقَالَ علی علیه السَّلَامُ : یا رَسُولَ اللَّهِ ، أَوْ بَلَغَ مِنْ شأنی أَنْ أَذْكُرَ فی أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ یزوّجنی اللَّهُ تَعَالَى فی مَلَائِكَتَهُ ؟ !

فَقَالَ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ : یا علی ، إِنَّ اللَّهَ إِذَا أَحَبَّ عَبْداً أَكْرَمَهُ بِمَا لَا عین رَأَتْ وَ لَا أُذُنُ سَمِعَتْ وَ لَا خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ .

فَقَالَ علی : یا رَبِّ أوزعنی أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ التی أَنْعَمْتَ عَلَيَّ .

فَقَالَ النَبی : آمین .

وَ قَالَ عَلی : لَمَّا أَتَیْتُ رَسُولُ اللَّهِ خَاطِباً ابْنَتَهُ فَاطِمَةَ ،

قَالَ : وَ مَا عِنْدَكَ لَتَسْعَدْنِی ؟ قِلَّةُ : لَیْسَ عِنْدِی إِلَّا بَعیری وَ فَرْسی وَ دَرْعی .

فَقَالَ : أَمَّا بِعَیْرِكَ فَحامَل أَهْلِكَ ، وَ أَمَّا فَرَسَكَ فَلَا بُدَّ لَكَ مِنْهُ تُقَاتِلْ علیه ، وَ أَمَّا دِرْعَكَ فَزَوْجُكِ اللَّهُ بِهَا .

قَالَ فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ اَلدِّرْعُ عَلَى عَاتِقِيَ اَلْأَيْسَرِ وَ ذَهَبْتُ إِلَى سُوقِ اَللَّيْلِ فَبِعْتُهَا بِأَرْبَعِمِائَةِ دِرْهَم سود هَجَرِيَّةٍ ثُمَّ أَتَيْتُ بِهَا إِلَى اَلنَّبِيِّ فَصَبَبْتُهَا بَيْنَ يَدَيْهِ فَوَ اَللَّهِ مَا سَأَلَنِي عَنْ عَدَدها وَ كَانَ رَسُولُ اَللَّهِ سِرِيَ اَلْكَفَّ فَدَعَى بِلاَلاً وَ مَلَأَ قَبَضْتَهُ وَ قَالَ يَا بِلَالُ ابْتَعْ بِهَا طِيباً لِاِبْنَتِي فَاطِمَةَ ثُمَّ دَعَا أُمَّ سَلَمَةَ وَ قَالَ لَهَا يَا أُمَّ سَلَمَةَ اِبْتَاعِي لاِبْنَتِي فِرَاشاً مِنْ حِلْسِ مِصْرَ وَ أَحْشِيَهُ لِيفاً وَ اِتَّخِذِي لَهَا مِدْرَعَةً وَ عَبَاءَةً قُطوَانِيَّةً وَ لاَ تَتَّخِذي أَكثَرَ مِن ذَلِكَ فَيَكُونا مِنَ اَلْمُسْرِفِينَ

وَ صَبَرْتَ أَيَّاماً لَا أَذْكُرُ فیها شیئا لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ مِنْ أَمْرَ ابْنَتَهُ حَتَّى دَخَلَتْ عَلَيَّ أُمِّ سَلَمَةَ

فَقَالَتْ لی : لِمَ لَا تَقُولُ لِرَسُولِ اللَّهِ یدخلك عَلَى أَهْلِكَ ؟ قِلَّةُ : أستحیی مِنْهُ أَنْ أَذْكُرَ لَهُ شیئا مِنْ هَذَا .

فَقَالَتْ أُمُّ سَلَّمْتَ : أَدْخَلَ علیه فَإِنَّهُ سیعلم مَا فی نَفْسِكَ .

قَالَ : فَدَخَلْتُ علیه ثُمَّ خَرَجْتَ ثُمَّ دَخَلْتَ ثُمَّ خَرَجْتُ ، فَقَالَ : أَحْسَبُكَ إِنَّكَ تشتهی الدُّخُولِ

ص: 189

عَلَى أَهْلِكَ ؟

قِلَّةُ : نَعَمْ فِدَاكَ أبی وَ أمّی یا رَسُولَ اللَّهِ .

فَقَالَ : غَداً إِنْ شَاءَ اللَّهُ (1)

ترجمه

پس پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: یا على! بشارت باد تو را، بشارت باد تو را كه من دختر خود فاطمه را با تو تزویج مى كنم بر آن چه تزویج كرده است خداى بخشنده بالاى عرش خود، و خشنودم براى او و براى تو به آن چه خشنود است خدا براى هر دو نفر شما، پس اهل تو به تو نزدیکتر است و كفایت مى كند، یا على رضایت تو رضایت من است.

على علیه السّلام عرض كرد: یا رسول اللّه! كار من بجائى رسیده كه در میان اهل بهشت یاد كرده شوم، و خدا در میان فرشتگان خود مرا تزویج كند؟

پس پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: یا على! وقتى كه خدا بنده اى را دوست بدارد او را اكرام مى كند به چیزى كه هیچ چشمى ندیده و هیچ گوشى نشنیده و در دل هیچ كسى خطور نكرده.

پس على علیه السّلام عرض كرد: خدایا مرا الهام كن كه سپاس گزارى كنم نعمت تو را آن چنان نعمتى كه بر من انعام كردى.

پیغمبر آمین گفت.

على گفت: هنگامى كه آمدم نزد رسول خدا كه دختر او فاطمه را خواستگارى كنم، فرمود: چه چیزى دارى كه مرا خوش بخت كنى؟

گفتم: من چیزى ندارم الّا شترى و اسبى و زرهى كه دارم.

فرمود: امّا شترت كه بردارنده اهل توست، و امّا اسبت كه ناچارى كه با آن قتال كنى،

ص: 190


1- ابن جریر طبری ، دلائل الامامه ص 85 - 88 ؛ و الامالی ص 500 - 502 مجلس 83 ، عیون اخبار الرضا علیه السلام ج 1 ص 223 - 225.

امّا زرهت، خدا تو را به آن تزویج كرده.

گفت: پس بیرون رفتم از نزد او و زره را روى شانه چپم انداختم و رفتم به سوق اللیل و آن را فروختم به چهار صد درهم پول سیاه هجرى، و آوردم نزد پیغمبر و ریختم پیش روى او، بذات خدا سوگند از من نپرسید كه چند عدد است، و رسول خدا كف خود را پر كرد، و بلال را پیش خواند و به او داد و فرمود: اى بلال! این ها را براى دخترم فاطمه بوى خوش بگیر، پس امّ سلمه را پیش خواند و فرمود: اى امّ سلمه! براى دخترم فرش بخر از گلیم هاى مصر و پر كن آن را از لیف خرما و پیراهن سفید كوتاهى بخر از پارچه هاى قطوانیه كه نام محلّى است، و بیشتر از این ها نخر كه هر دو اسراف كننده شوند و از اسراف كنندگان باشند.

و چند روزى صبر كردم و چیزى به رسول خدا راجع به امر دخترش نگفتم، تا این كه بر امّ سلمه وارد شدم، به من گفت: چرا با پیغمبر خدا سخن نمى گوئى كه تو را بر اهلت وارد كند؟

گفتم: از او حیا مى كنم كه به او چیزى بگویم.

گفت: بر او وارد شو و قطعا او مى داند آن چه را كه در پیش نفس تو است.

گفت على علیه السّلام: پس بر آن حضرت وارد شدم و بیرون آمدم باز وارد شدم و بیرون آمدم، فرمود: گمان مى كنم كه مى خواهى بر اهلت داخل شوى؟

گفتم: آرى پدر و مادرم بفداى تو باد اى رسول خدا.

فرمود: فردا اگر خدا بخواهد.

خطبه هائى كه در این ازدواج خوانده شده

اشاره

خطبه هائى كه برای ازدواج فاطمه با علی علیهما السلام در عرش اعلا و آسمان ها و زمین خوانده شده به شرح زیر تذکّر داده می شود :

ص: 191

خطبه اولی

در كتاب مناقب ابن شهر آشوب گفته است كه:

قَدْ جَاءَ فِي بَعْضِ الْكُتُبِ أَنَّهُ خَطَبَ رَاحِيلُ فِي بَيْتِ الْمَعْمُورِ فِي جَمْعٍ مِنْ أَهْلِ السَّماواتِ السَّبْعِ فَقَالَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلْأَوَّلِ قَبْلَ أولِيَّةِ الأولين اَلْبَاقِي بَعْدَ فَنَاءِ اَلْعَالَمِينَ نَحْمَدُهُ إِذْ جَعَلَنَا مَلاَئِكَةً رُوحانِيِّينَ وَ بِرُبُوبِيَّتِهِ مُذْعِنِينَ وَ لَهُ عَلَى مَا أَنْعَمَ عَلَيْنَا شاكرين جَنَّبَنا مِنَ اَلذُّنُوبِ وَ سَتَرَنا مِنَ الْعُيُوبِ أَسْكَنَنا فِي اَلسَّمَاوَاتِ وَ قَرَّبَنَا إِلَى السُّرادِقاتِ وَ حَجَبَ عَنَّا النَّهْمَ لِلشَّهَواتِ وَ جَعَلَ نَهْمَتَنَا وَ شَهْوَتَنَا فِي تَقْدِيسِهِ وَ تَسْبِيحِهِ الْباسِطِ رَحْمَتَهُ الْواهِبِ نِعمَته جَلَّ عَنْ إِلْحادِ أَهْلِ اَلْأَرْضِ مِنَ اَلْمُشْرِكِينَ وَ تَعَالَى بِعَظَمَتِهِ عَنْ إِفْكِ اَلْمُلْحِدِين

ثُمَّ قَالَ بَعْدَ كَلامٍ اخْتَارَ المَلِكُ الْجَبَّارُ صَفوَةَ كَرَمِهِ وَ عَبْدَ عَظَمَتِهِ لِأمَتِهِ سَيِّدَةِ النساءِ بِنْتِ خَيْرِ اَلنَّبِيِّينَ وَ سَيِّدُ اَلْمُرْسَلِينَ وَ إِمَامِ اَلْمُتَّقِينَ فوَصل حبله بِحَبْلِ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِهِ وَ صاحِبِهِ المُصَدِّقِ دَعْوَتَهُ المُبادر إِلَى كَلِمَتِهِ عَلِيٍ اَلْوَصُولِ بِفَاطِمَةَ اَلْبَتُولِ اِبْنَةِ اَلرَّسُول

وَ رُوِيَ أَنَّ جَبْرَئِيلَ رَوَى عَنِ اَللَّهِ تَعَالَى عقيبها قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْحَمْدُ رِدائِي وَ الْعَظَمَةُ كِبْرِيَائِي وَ اَلْخَلْقُ كُلُّهُمْ عَبِيدِي و إِمَائِي زَوَّجْتُ فَاطِمَةَ أَمَتِي مِنْ عَلِيٍ صَفْوَتِي إِشْهَدُوا مَلاَئِكَتِي (1)

ترجمه

در بعضى از كتاب ها آمده است كه راحیل خطبه اى خواند در بیت المعمور در میان جمعى از اهل آسمان هاى هفت گانه، پس گفت: ستایش مخصوص خدائیست كه اوّليّت او پیش از اوّليّت كسانى است كه اوّليّت داشته اند، خدائیست كه بعد از نابود شدن جهانیان باقى خواهد بود، ستایش مى كنیم او را كه ما را از فرشتگان روحانيّین قرار داده كه به پروردگارى او اقراركننده و اعتقاددارنده و مطیع و فرمان بردار اوئیم، و در برابر آن چه

ص: 192


1- ابن شهر آشوب ، مناقب آل ابی طالب ج 3 ص 347 - 348.

نعمتى كه به ما داده سپاس گزار مى باشیم، خدائیست كه ما را از گناهان محجوب و از عیب ها مستور داشته، ساكن گردانیده است ما را در آسمان ها، و نزدیک كرده است ما را به سرادقات عظمت و جلال خود، و دور كرده است ما را از افراط در شهوات و هرگونه شهوتى، و فقط شهوت ما را در تسبیح خود و تقدیس خود قرار داده، خدائیست كه گستراننده است رحمت خود را، و بخشنده است نعمت خود را، جلالت او از الحاد مشركین اهل زمین كاسته نمى شود، و بلندى عظمت و بزرگى او از دروغ و افتراء ملحدین متأثّر نگردد.

پس بعد از سخنى گفت: پادشاه صاحب جبروت اختیار فرمود صفوت كرم خود و بنده بزرگى خود را براى سيّده زنها و كنیز خود دختر بهترین پیغمبران و آقاى فرستاده شدگان و پیشواى پرهیزكاران، وصل فرمود ریسمان او را به ریسمان مردى از كسان او و یار و تصدیق كننده دعوت او على را كه وصل شونده است با فاطمه بتول دختر رسول خدا.

و روایت شده كه جبرئیل روایت كرد از خداى تعالى در عقب این خطبه گفته: خداى عزّ و جل را كه فرمود: حمد رداى من است، و بزرگى كبریائى من است، و خلق، همه آن ها بندگان و كنیزان منند، تزویج كردم فاطمه كنیز خود را با على كه اختیار كرده شده من است، گواه باشید اى فرشتگان من.

خطبه دوم

خطبه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله است در مجمع مهاجرین و انصار در مدینه طيّبه، چنان چه طبرى در كتاب دلائل الإمامه به سند متّصل از حضرت صادق از پدر بزرگوارش از جدّش علیهم السّلام از جابر روایت كرده كه گفت:

لَمَّا أَرَادَ رَسُولُ اَللَّهِ أَنْ يُزَوِّجَ فَاطِمَةَ عَلِيّاً قَالَ لَهُ أَخْرُجُ يَا أَبَا الْحَسَنِ إِلَى الْمَسْجِدِ فَإِنِّي خَارِجٌ فِي اِثْرِكَ وَ مُزَوِّجُكَ بِحَضرَةِ النَّاسِ وَ ذاكِرٌ مِن فَضلِكَ ما تَقِرُّ بِهِ عَينُكَ

قَالَ علی : فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَنَا ممتلى ء فَرَحاً وَ سُرُوراً ، فَاسْتِقبلنِی أَبُوبِكر

ص: 193

و عُمَرُ فَقَالَا : مَا وَرَاءَكَ یا أَبَا الْحَسَنِ ؟

فَقُلْتُ : يُزَوِّجُنِي رَسُولُ اَللَّهِ فَاطِمَةَ وَ أَخْبَرَنِي أَنَّ اَللَّهَ زَوَّجَنِيهَا وَ هَذَا رَسُولُ اَللَّهِ خَارِجٌ فِي أَثْرَى لِيَذْكُرَ بِحَضْرَةِ النَّاسِ فَفَرِحَا وَ سُرَّا وَ دَخلاَ مَعِي اَلْمَسْجِدَ فَوَ اَللَّهِ مَا تَوَسَّطْنَا حَتَّى لَحِقَ بِنَا رَسُولُ اَللَّهِ وَ إِنَّ وَجْهَهُ لَيَتَهَلَّلُ فرَحاً و سروراً فَقَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَيْنَ بِلَالٌ فَقَالَ لَبَّيْكَ و سَعْدَيْكَ فَقَالَ و أَيْنَ المِقْدَادُ فلباه فَقَالَ وَ أَيْنَ سَلْمَانُ : فَلَبَّاهُ فَلَمَّا مَثُلُوا بَيْنَ يَدَيْهِ قَالَ اِنْطَلِقُوا بِأَجْمَعِكُمْ إِلَى جَنَبَاتِ اَلْمَدِينَةِ وَ أَجْمِعُوا الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارَ وَ اَلْمُسْلِمِينَ فَانْطَلَقُوا لِأَمْرِهِ فَأَقْبَلَ حَتَّى جَلَسَ عَلَى أَعْلَى دَرَجَةِ مِنْبَرِهِ فَلَمَّا حُشِدَ اَلْمَسْجِدُ بِأَهْلِهِ قامَ صلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَحَمِدَ اَللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ قَال:

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي رَفَعَ اَلسَّمَاءَ فَبَنَاهَا وَ بَسَطَ الْأَرْضَ و دَحَاهَا وَ أَثْبَتَهَا بِالْجِبَالِ فَأَرْسَاهَا، ( وَ أَخْرَجَ مِنْهَا مَاءَهَا وَ مَرْعاها ، الذی تَعَاظَمَ عَنْ صِفَاتِ الواصِفین ) (1) وَ تَجَلَّلَ عَنْ تَحْبِيرِ لُغاتِ النَّاطِقِينَ وَ جَعَلَ اَلْجَنَّةَ ثَوَابَ الْمُتَّقِينَ وَ اَلنَّارَ عِقابَ الظَّالِمِينَ وَ جَعَلَنِيَ رَحْمَةً لِلْمُؤْمِنِينَ وَ نَقِمَةً عَلَى اَلْكَافِرِينَ

عِبَادَ اللَّهِ ، إِنَّكُمْ فی دَارِ أَمَلٍ ، بین حیاة وَ أَجَلٍ ، وَ صِحَّةٍ وَ عِلَلٍ ، دَارُ زَوالٍ ، متقلّبة الْحَالِ (2) جُعِلْتُ سَبَباً لِلاِرْتِحَالِ فرحِم الله امرء قَصَّرَ مِنْ أَمَلِهِ وَ جَدَّ فِي عَمَلِهِ وَ أَنفَقَ الفَضلَ مِن مالِهِ وَ أمسَكَ الفَضلَ مِن قُوتِهِ فَقَدَّمَهُ لِيَومِ فَاقَتِهِ يَوْمَ تُحْشَرُ فِيهِ الْأَمْواتُ وَ تَخْشَعُ فِيهِ اَلْأَصْوَاتُ وَ تُنْكِرُ اَلْأَوْلاَدُ وَ اَلْأُمَّهَاتِ وَ تَرَى اَلنَّاسَ سُكَارَى وَ مَا هُمْ بسكارى يَوْمَ يُوَفِّيهِمُ اَللَّهُ دِينَهُمُ اَلْحَقَّ وَ يَعلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ اَلْحَقُّ اَلْمُبِينُ يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً و مَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَينَهُ أَمَداً بَعِيداً وَ مَنْ يَعْمَل مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَن يَعمَل مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًا يَرَهُ لِيَوْمٍ تَبْطُلُ فِيهِ الْأَنْسَابُ وَ تُقْطَعُ اَلْأَسْبَابُ وَ يُشْتَدُّ فِيهِ عَلَى اَلْمُجْرِمِينَ اَلْحِسَاب

ص: 194


1- ما بین دو هلال از نسخه مولف ساقط شده است.
2- در دلائل : وَ تَقَلّب اَحْوال.

وَ یدفعون فی الْعَذَابِ ، فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ وَ مَا الحیاة الدنیا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ .

أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّمَا اَلْأَنْبِيَاءُ حُجَجُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ اَلنَّاطِقُونَ بِكِتَابِهِ اَلْعَامِلُونَ بِوَحْيِهِ وَ إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى أَمَرَنِي أَنْ أُزَوِّجَ كَرِيمَتِي فَاطِمَةَ بِأَخِي وَ اِبْنِ عَمِّي وَ أَوْلَى الناس بِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ اَللَّهِ عَزَّ شَأْنُهُ قَدْ زَوَّجَهُ بِهَا فِي السَّمَاءِ وَ أُشْهِدُ اَلْمَلاَئِكَةَ وَ أَمَرَنِي أَنْ أُزَوِّجَهُ فِي اَلْأَرْضِ و أشهدكُم على ذَلك (1)

ترجمه

اشاره

یعنى: چون رسول خدا خواست كه فاطمه را با على تزویج كند به او فرمود: اى ابو الحسن، بیرون رو بسوى مسجد، من هم بدنبال تو بیرون مى آیم، و در حضور مردمان تو را تزویج مى كنم ( با فاطمه ) و فضل و برترى تو را ذكر مى كنم تا چشم تو روشن شود.

على گفت: پس من بیرون رفتم از نزد رسول خدا در حالتى كه مملوّ از شادى و خوشحالى بودم، ابو بكر و عمر مرا استقبال كردند و گفتند: یا ابا الحسن! چه در پیش روى دارى؟

فرمود: رسول خدا فاطمه را با من تزویج مى كند، و به من خبر داد كه خدا او را با من تزویج كرده، و این است رسول خدا كه بیرون آمده دنبال ما مى آید تا پیغام خدا را ذكر كند در حضور مردمان. پس هر دو خوشحال شدند و شاد شدند و با من داخل مسجد گردیدند، بذات خدا سوگند كه در میان مسجد نرسیده بودیم كه رسول خدا به ما ملحق شد با صورت گشاده و خوشحالى، پس فرمود: بلال كجاست؟ بلال گفت: لبّیک اى رسول خدا، مساعدم در اطاعت شما، فرمود: مقداد كجاست؟ مقداد نیز جواب او را گفت، فرمود: سلمان كجاست؟ او هم جواب گفت، و هر سه نفر در مقابل آن حضرت

ص: 195


1- ابن جریر طبری ، دلائل الامامه ص 88 - 90.

ایستادند، فرمود: هر سه نفر بروید در اطراف محلّه هاى مدینه و مهاجرین و انصار و مسلمانان همه را جمع و حاضر كنید، ایشان رفتند و فرمان آن حضرت را انجام دادند.

پس بر منبر بالا رفت و بر بلندتر درجه آن نشست و مسجد پر شد از اهل مدینه و حضرت ایستاد و حمد و ثناى خدا را بجاى آورد و فرمود:

ستایش مخصوص خدائیست كه آسمان را بلند كرد و بنا نمود آن را، و گسترد زمین را و جاى سكونت قرار داد، و آن را به سبب كوه ها ثابت و استوار نمود، و بالاتر است از تحسین لغت هاى سخن گویان، و قرار داده است بهشت را ثواب براى اهل تقوى و پرهیز كاران، و آتش را عقوبت براى ستم كاران، و مرا رحمت قرار داد براى مؤمنان، و عذاب براى كافران.

بندگان خدا! شما در خانه امید و آرزو هستید، در میان زندگى و مرگ و تندرستى و بیمارى و علت هاى خانه اى كه رو به زوال است و به یک حال نیست، و سبب كوچ كردن است از آن، پس خدا رحمت كند مردى را كه آرزوهاى خود را در آن كم كند، و در عمل بندگى كوشش كند، و از زیادى مال خود در راه خدا انفاق كند، و از زیاد تر از قوت خود امساک كند، و آن را براى روز احتیاج خود یعنى قیامت پیش بفرستد، و آن روزى است كه مردگان در آن از خاک برمى خیزند، و صداهاى ایشان خاشع و لرزان است، و فرزندان و مادرها منكر یک دیگرند، و مى بینى مردمان را كه مستند و حال آن كه مست نیستند، روزیست كه خدا مزد و جزاى اعمال آن را بحق مى دهد، و مى دانند كه خدا بر حق و واضح كننده است، و روزیست كه هر نفسى آن چه را كه در دنیا كرده است از كارهاى خوب خود كه در آن جا حاضر شده، و كارهاى بدى كه كرده دوست دارد كه میان او و آن ها مسافت بسیار دورى باشد، و كسى كه هم وزن یک ذرّه كار خوب بكند مى بیند آن را، و كسى كه هم وزن یک ذرّه كار بد بكند مى بیند آن را، در آن روز نسب ها باطل مى شود و سبب ها بریده مى شود، و بر گناهكاران در حساب سختگیرى مى شود و آن ها را در عذاب

ص: 196

مى اندازند، پس كسى كه از آتش دور شود و داخل بهشت شود رستگار مى شود، و زندگى دنیا نیست مگر متاع فریب دهنده اى.

اى گروه مردمان! غیر از این نیست كه پیغمبران حجّت هاى خدایند در زمین او كه به كتاب او سخن گویند، و عمل كنندگان به وحى اویند، و خداى تعالى مرا امر فرموده كه تزویج كنم دختر با اصل و نسب خود فاطمه را با برادر و پسر عمّ و سزاوار ترین مردمان به من على بن ابى طالب، و خدائى كه شأن او عزیز است در آسمان این هر دو را با یک دیگر تزویج فرموده و فرشتگان را گواه گرفته، و مرا امر فرموده كه او را تزویج كنم و شما را بر آن گواه گیرم.

خطبه سوم

پیغمبر اكْرِمْ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ پس أَزُّ خواندن خطبه اى كه أَزُّ آنَ حَضَرَتِ ذِكْرَ شَدِّ نشست وَ فرمود : أَىْ عَلَى !

قُم فَاخْطُبْ لِنَفسِكَ فَقَالَ عَلِيٌ أَخْطُبُ يَا رَسُولَ اَللَّهِ وَ أَنْتَ حَاضِرٌ فَقَالَ أَخْطُبُ فَهَكَذَا أَمَرَنِي جَبْرَئِيلُ أَنْ آمُرَكَ أَنْ تَخْطُبَ لِنَفْسِكَ وَ لَوْ لاَ أَنَّ الْخَطِيبَ فِي الْجِنَانِ دَاوُدُ لَكُنْتَ أَنْتَ يَا عليُّ ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ اِسْمَعُوا قَوْلَ نَبِيِّكُمْ إِنَّ اَللَّهَ بَعَثَ أَرْبَعَةَ آلاَفِ نَبِيٍ وَ لِكُلِّ نَبِيٍ وَصِيٌ فَأَنَا خَيْرُ اَلْأَنْبِيَاءِ وَ وَصِيِّي خَيْرُ الْأَوْصِيَاءِ ثُمَّ أَمْسَكَ صلّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آله وَ اِبْتَدَأَ عَلِيٌ عَلَيْهِ السّلام وَ قَال :

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي أَلْهَمَ بِفَوَاتِحِ عِلْمِهِ النَّاطِقِينَ وَ أَنارَ بِثَواقِبِ عَظَمَتِهِ قُلُوبَ الْمُتَّقِينَ وَ أَوْضَحَ بِدَلاَئِلِ أَحْكَامِهِ طُرُقَ اَلسَّالِكِينَ وَ أَبْهَجَ بِابْنِ عَمِّي المُصْطَفَى الْعالَمِينَ حَتَّى عَلَتْ دَعْوَتُهُ دَعْوَةَ الْمُلْحِدينَ وَ اِسْتَظْهَرَتْ كَلِمَتُهُ عَلَى بَوَاطِنِ اَلْمُبْطِلِينَ وَ جَعَلَهُ خَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ سَيِّدِ المُرسَلِينَ فَبَلَّغَ رِسالَةَ رَبِّهِ وَ صَدَعَ بِأَمْرِهِ وَ أنارَ مِن اللّهِ آياتِهِ

فَالْحَمْدُ لِلَّهِ الذی خَلَقَ الْعِبَادَ بِقُدْرَتِهِ ، وَ أَعَزَّهُمْ بدینه ، وَ أَكْرَمَهُمْ بِنَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ ، وَ رَحَّمَ وَ كَرَّمَ

ص: 197

وَ شرف وَ عَظُمَ وَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى نَعْمَائِهِ وَ أَيَادِيهِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ شَهَادَةَ إخلاص ترضاه وَ أُصلّي علَى نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ صَلاَةً تُزْلِفُهُ وَ تُحظِيهِ

وَ بَعْدُ فَإِنَّ اَلنِّكَاحَ مِمَّا أَمَرَ اَللَّهُ تَعَالَى بِهِ وَ أَذِنَ فِيهِ وَ مَجْلِسُنَا هَذَا مِمَّا قَضَاهُ اَللَّهُ تعالى وَ رَضِيَهُ وَ هَذَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبدِ اَللَّهِ رَسُولِ اَللَّهِ زَوَّجَنِي اِبْنَتَهُ فَاطِمَةَ عَلَى صَدَاقِ أَرْبَعِمِائَةِ دِرْهَمٍ وَ دِينَارٍ وَ قَدْ رَضِيتُ بِذَلِكَ فَاسْأَلُوهُ وَ اِشْهَدُوا

فَقَالَ اَلْمُسْلِمُونَ زَوَّجْتَهُ يَا رَسُولَ اَللَّهِ قَالَ نَعَمْ قَالَ اَلْمُسْلِمُونَ بَارَكَ اَللَّهُ لَهُمَا وَ عَلَيْهِمَا وَ جَمَعَ شمْلَهُمَا. (1)

ترجمه

یعنى: یا على! برخیز و خطبه بخوان براى خودت. على عرضه داشت: یا رسول اللّه! آیا من خطبه بخوانم و حال آن كه شما حاضرید؟! فرمود: خطبه بخوان، جبرئیل مرا چنین امر كرده كه به تو امر كنم كه براى خودت خطبه بخوانى، و اگر نبود كه در بهشت داود خطیب بود هرآینه تو خطیب بودى یا على.

پس فرمود: اى گروه مردمان! سخن پیغمبر خودتان را بشنوید، خدا چهار هزار پیغمبر را به نبوّت برانگیخت و براى هر نبيّى وصيّى قرار داد، و من بهترین پیغمبرانم، و وصىّ من بهترین اوصیاء است، پس آن حضرت از سخن گفتن خوددارى كرد، و على علیه السّلام ابتدا به سخن كرد و فرمود:

ستایش مختصّ خدائیست كه سخنگویان را به گشایش هاى علم خود الهام فرمود، و روشن كرد به نورهاى بزرگى خود كه سوراخ كننده است دل هاى اهل تقوى و پرهیز كاران را، و واضح فرمود به دلیل هاى احكام خود راه هاى روندگان بسوى حق را، و شاد و مسرور گردانید به پسر عموى من مصطفى همه جهانیان را، تا این كه دعوت او بر دعوت

ص: 198


1- ابن جریر طبری ، دلائل الامامه ص 90 - 91.

بد كیشان و مشركان بالا زد، و سخن او بر باطن هاى اهل باطل غلبه كرد، و او را آخر همه پیغمبران قرار داد، و آقاى همه فرستادگان خود گردانید، پس رسالت پروردگار خود را رسانید و امر او را ظاهر كرد، و از جانب خدا نشانه هاى او را روشن نمود.

پس ستایش مختصّ خدائیست كه آفرید بندگان را به قدرت خود، و غلبه داد آن ها را به دین خود، و گرامى داشت ایشان را به نبىّ خود محمّد، و مهربانى كرد و كرم فرمود و شرافت و بزرگى داد. و ستایش مختصّ خدا است بر نعمت ها و بخشش هاى او، و شهادت مى دهم از روى اخلاص كه خدائى جز خداى یکتا نیست شهادتى كه خوشنود كند او را، و درود پى درپى مى فرستم بر پیغمبر او درودى كه قدر و منزلت او را بالا برد و بهره مند گرداند او را.

پس از ستایش بر خدا و درود بر پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله، محقّقا نكاح از چیزهائیست كه خداى تعالى به آن امر فرموده و اذن داده است در آن، و این مجلس ما از چیزهائیست كه خداى تعالى حكم فرموده و به آن رضایت دارد، و اینست محمّد پسر عبد اللّه كه به زنى داده است به من دختر خود فاطمه را به صداق چهار صد درهم و دینار، و من هم راضى شدم به آن، از او بپرسید و گواه باشید.

پس مسلمانان گفتند: اى رسول خدا! او را به زوجيّت زهراء گرفته اى؟ فرمود: آرى.

مسلمانان گفتند: خدا مبارک گرداند بر ایشان و جمع كند تفرقه ایشان را.

خطبه چهارم

خطبه جبرئیل است در مجمع ملائكه چنان چه فاضل دربندى در كتاب اكسیر العبادات از كتاب مشاهد الأنوار شیخ احمد بن محمّد على مكنّى به ابى الحسن بكرى استاد شهید ثانى شارح لمعه نقل كرده در ضمن حدیث مفصّل راجع به تزویج امیر المؤمنین علیه السّلام با فاطمه زهراء سلام اللّه علیها گفته است:

أَوْحَى اَللَّهُ تَعَالَى إِلَى اَلْأَمِينِ جَبْرَئِيلَ أَنِ اِرْقَ مِنْبَرَ اَلْكَرَامَةِ فرقى حَتَّى اِسْتَوَى عَلَى اَلْمِنْبَر

ص: 199

واقفاً فَقَالَ خَطِيباً اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي خَلَقَ اَلْأَرْوَاحَ وَ فَلْقِ اَلْإِصْبَاحِ وَ صَوَّرَ عَلَى عَرْشِهِ خَمْسَةً اَلْأَشْبَاحُ محْيي اَلْأَمْوَاتِ وَ جَامِعَ اَلشَّتَاتِ وَ مُخْرِجَ اَلنَّبَاتِ وَ مُنْزِلَ اَلْبَرَكَاتِ.

إِلَى أَنْ قَالَ بَارِئِ اَلْأَنَامِ وَ مُنْشِىءُ اَلْغَمَامِ لاَ تَشْتَبِهُ عَلَيْهِ اَلْأَصْوَاتُ وَ لاَ تَخْفَى عَلَيْهِ اَللُّغَاتُ لاَ يَأْخُذُهُ نَوْمٌ وَ لاَ نِسْيَان

إِلَى أَنْ قَالَ وَ نَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَ نَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ و رسولُهُ وَ نَشْهَدُ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ خَلِيفَةُ نَبِيِّهِ وَ اشْهَدُوا يَا مَعَاشِرَ الْمَلَائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ و الْمَلائِكَةِ الرَّاكِعِينَ وَ اَلْمَلاَئِكَةِ الْمُسَبِّحِينَ وَ جَمِيعِ أَهْلِ السَّماواتِ وَ الْأَرَضِينَ بِأَنِّي زَوَّجْتُ سَيِّدَةَ نِساءِ الْعَالَمِينَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ اَلْأَمِينِ فَاطِمَةَ الزَّهْراءِ بِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طالبٍ سَيِّدِ اَلْوَصِيِّينَ عَلَى أَنَّ لَهَا بِأَمْرِ رَبِّ الْعَالَمِينَ خُمُسُ اَلدُّنْيَا أَرْضُهَا وَ سَمَائِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا وَ جِبَالِها وَ سَهْلِهَا

وَ أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إلیهم أنّی قَدْ زَوَّجْتُ وليّی وَ وصی رسولی عَلِيّاً ابْنِ أبی طَالِبٍ بسيّدة نِسَاءِ العالمین فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ ... الی آخر (1)

ترجمه

یعنى: وحى فرستاد خدا بسوى جبرئیل امین كه بر منبر كرامت بالا رو، پس جبرئیل بر آن بالا رفت و راست ایستاد و توقّف كرد و خطبه خواند، و گفت: ستایش مخصوص خدائى است كه روح ها را آفرید، و شكافت عمود صبح را، و صورت بندى نمود پنج صورتى را از نور، یعنى خمسه طيّبه را، و زنده كننده است مرده ها را، و گردآورنده است پراكنده ها را، و بیرون آورنده است روئیدنى ها را، و نازل كننده است بركت ها را.

تا این كه گفت: آفریننده است مردمان را، و ایجادكننده است ابرها را، اشتباه نمى شود بر او صداها، و پنهان نمى شود بر او لهجه ها، او را خواب و فراموشى نمى گیرد.

تا این كه گفت: و گواهى مى دهم كه نیست خدائى مگر خداى یکتائى كه براى او شریک

ص: 200


1- مرحوم فاضل در بندی ، اکسیر العبادات ، مخطوط ، و در دسترس این جانب نمی باشد.

و انبازى نیست، و گواهى مى دهم كه محمّد بنده و فرستاده او است، و گواهى مى دهم كه على بن ابى طالب جانشین پیغمبر اوست. و گواهى بدهید و شاهد باشید اى گروه فرشتگان نزدیک شدگان و فرشتگان ركوع كنندگان و فرشتگان تسبیح كنندگان و همه اهل آسمان ها و زمین ها كه من تزویج كردم سيّده زن هاى جهانیان را دختر محمّد امین فاطمه زهراء را با على بن ابى طالب آقاى اوصیاء بر این كه براى او باشد به امر پروردگار جهانیان پنج یک همه دنیا: زمین آن، و آسمان آن، و بیابان آن، و دریاى آن، و كوه هاى آن، و هموارهاى آن.

و وحى فرستاد خدا بسوى ایشان كه من تزویج كردم ولىّ خود و وصىّ پیغمبر خود على بن ابى طالب را با سيّده زن هاى جهانیان فاطمه زهراء سلام اللّه علیها.

خطبه پنجم

در كتاب ذخائر العقبى فی مناقب ذوی القربى، تألیف علّامه حافظ محبّ الدین احمد بن عبد اللّه طبرى شیخ الحرم مكّى متولّد سال 615 و متوفّاى سال 694 در باب این كه تزویج فاطمه با على به امر خداى عزّ و جل بوده، چنین روایت كرده و گفته:

عَنْ أَنَسِ بْنِ مالِك قَالَ خَطَبَ أَبُو بَكر إِلَى النَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ابْنَتَهُ فَاطِمَةَ فَقَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَا أَبَا بَكْرٍ لمْ ينزِل القضاء بعدُ ثُمَّ خَطَبَهَا عُمَرُ مَعَ عِدَّةٍ مِنْ قُرَيْشٍ كُلُّهُمْ يَقُولُ لَهُ مِثل قوله لِأَبِي بَكْرٍ فَقِيلَ لِعَلِيٍ لَوْ خَطَبْتَ إِلَى اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لَخَلِيقٌ أَنْ يُزَوِّجَكَهَا قَالَ وَ كَيْفَ وَ قَدْ خَطَبَهَا أَشْرَافُ قُرَيْشٍ فَلَمْ يُزَوِّجْهَا قال فخطبتُهَا فَقَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَدْ أَمَرَنِي رَبِّي بِذَلِك

قَال أنسٌ ثُمَّ دَعَانِي اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بَعْدَ أَيَّامٍ فَقَالَ لِي يَا أَنَسُ أخرج اُدْعُ لِي أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ بْنِ اَلْخَطَّابِ و عُثْمَانَ بْنُ عَفَّانَ وَ عَبْدِ اَلرَّحْمَانِ بْنُ عَوْفٍ وَ سَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ وَ طَلْحَةَ وَ اَلزُّبَيْرِ وَ بِعِدَّةٍ مِنَ الْأَنْصَارِ قال فدعَوْتهُم فَلَمَّا اِجْتَمَعُوا عِنْدَهُ كُلُّهُمْ و أَخَذُوا مَجَالِسَهُمْ وَ كَانَ عَلِيٌ غَائِباً فِي حَاجَةٍ لِلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عليْهِ و آلهِ فَقَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه

ص: 201

الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمَحْمُودِ بِنِعْمَتِهِ الْمَعْبُودِ بِقُدْرَتِهِ الْمُطاعِ بِسُلْطانِهِ الْمَرْهُوبِ مِنْ عَذابِهِ وَ سَطَواتِهِ النَّافِذِ أَمْرُهُ في سَمائِهِ وَ أَرضِهِ الَّذي خَلَقَ الخَلقَ بِقُدرَتِهِ وَ مَيَّزَهُم بِأَحكامِهِ وَ أَعَزَّهُمْ بِدِينِهِ وَ أكْرَمَهُمْ بِنَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ اِسْمُهُ وَ تَعَالَتْ عَظَمَتُهُ جَعَلَ الْمُصاهَرَةَ نَسَباً لاَ حَقّاً وَ أَمْراً مُفْتَرَضاً أَوْشَجَ بِهِ اَلْأَرْحَامَ و ألزمَ اَلْأَنَامَ فَقَالَ عَزَّ مِن قائِل: ﴿ وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ كانَ رَبُّكَ قَدِیراً ﴾ (1) فَأَمَرَ اللَّهُ یجری إِلَى قَضَائِهِ ، وَ قَضَاؤُهُ یجری إِلَى قَدَرُهُ ، وَ لِكُلِّ قَضَاءٍ قَدَرَ ، وَ لِكُلِّ قَدَرٍ أَجَلُ ، وَ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابُ ﴿ يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ ﴾ (2)

ثمّ إنّ اللّه أمرنی أن أزوّج فاطمة بنت خدیجة من علی بن أبی طالب، فاشهدوا أنّی قد زوّجته على أربعمائة مثقال فضّة إن رضی بذلك عليّ بن أبی طالب.

ثُمَّ دَعَا بِطَبَقٍ مِنْ بُسْرٍ فَوُضِعَتْ بَيْنَ أَيْدِينَا ثُمَّ قَالَ انتهبوا فَانْتَهَبْنَا فَبَيْنَا نَحْنُ نَنْتَهِبُ إِذْ دَخَلَ عَلِيٌ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ عَلَى اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَتَبَسَّمَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي وَجْهِهِ ثُمَّ قَالَ إِنَّ اَللَّهَ قَدْ أَمَرَنِي أَنْ أُزَوِّجَكَ فَاطِمَةَ عَلَى أَرْبَعِمِائَةِ مِثْقَالِ فِضَّةٍ إِنْ رَضِيتُ بِذَاكَ فَقَالَ قَدْ رَضِيتُ بِذَلِكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ فَقَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلهِ جَمَعَ اَللَّهُ شَمْلَكُمَا وَ أَسْعَدَ جَدَّكُمَا وَ بارَكَ عَلَيْكُما وَ أَخْرَجَ مِنْكُما كَثِيراً طَيِّباً

قَالَ أَنَسُ : فَوَ اللَّهِ لَقَدْ أَخْرَجَ مِنْهُمَا الكثیر الطیب . أَخْرَجَهُ أَبُو الخیر القزوینی الحاكَمی (3)

ترجمه

از انس بن مالک روایت كرده كه گفت: ابو بكر خواستگارى كرد فاطمه را از پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله، پیغمبر اكرم صلّى اللّه علیه و آله فرمود: اى ابو بكر! هنوز حكم جارى نشده، پس از آن عمر خطبه كرد او را از آن حضرت با چندین نفر دیگر از قریش، به ایشان جواب داد آن چه

ص: 202


1- سوره فرقان : 54.
2- سوره رعد : 39.
3- محبّ الدین طبری ، ذخار العقبی ص 29 - 31.

را كه به ابى بكر جواب فرمود، پس به على گفته شد كه: اگر تو از پیغمبر خواستگارى كنى بسهولت انجام گرفته مى شود كه شما را با هم تزویج كند، در جواب فرمود كه: چگونه مى شود و حال آن كه اشراف قریش او را خواستگارى كردند به ایشان او را تزویج نكرد؟! گفت على: پس من او را از پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله خواستگارى كردم، آن حضرت فرمود كه: خدا مرا امر فرموده است به این كه او را با تو تزویج كنم.

انس گفت: پس پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله مرا پیش خواند و فرمود: اى انس! بیرون رو و دعوت كن بنزد من ابو بكر و عمر بن الخطّاب و عثمان بن عفّان و عبد الرحمان بن عوف و سعد بن ابى وقّاص و طلحه و زبیر و چند نفر از انصار را. گفت: آن ها را دعوت كردم، چون همه آن ها در نزد او جمع شدند و مجلس گرفتند على غائب بود، و عقب حاجتى براى پیغمبر رفته بود، پس پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود:

ستایش مخصوص خدائیست كه به نعمت خود ستایش كرده شده، و به قدرت و توانائى خود پرستش كرده شده، و به پادشاهى خود اطاعت كرده، و از عذاب و سطوت خود ترسیده شده، و امر او در آسمان او و زمین او نافذ است، آن چنان خدائیست كه آفریده ها را بقدرت خود آفریده است، و امتیاز داده است ایشان را به احكام خود، و غلبه داده است ایشان را به سبب دین خود، و گرامى داشته است ایشان را به پیغمبر خود صلّى اللّه علیه و آله، مبارک است نام او، و بلندپایه است بزرگى او، هم داماد شدن را نسب ملحق شونده قرار داده، و بعضى را به بعض دیگر پیوسته، و مردمان را به آن ملزم كرده، و گفته است كسى كه گوینده غالبى است: اوست خدائى كه بشر را از آب مخصوص آفرید، و او را منسوب و داماد قرار داد، و پروردگار تو بر هر چیزى توانا است، پس فرمان خدا جارى مى شود به حكم او، و حكم او جارى مى شود به اندازه گیرى او، و براى هر حكمى اندازه ایست، و براى هر اندازه اى مدّتى است، و براى هر مدّتى نوشته ایست، نابود مى كند خدا آن چه را كه مى خواهد، و ثابت مى دارد آن چه را كه مى خواهد، و ریشه هر كتابى در نزد اوست.

ص: 203

پس از آن فرمود كه: خدا مرا امر فرموده است كه تزویج كنم فاطمه دختر خدیجه را با على پسر ابى طالب به صداق چهار صد مثقال از نقره اگر على راضى شود به آن.

آن گاه آن حضرت طبق خرمائى خواست و گذارد در میانه ما و فرمود: میل كنید، ما هم میل كردیم، همین طور كه مشغول خوردن بودیم على رضی اللّه عنه وارد شد بر پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و آن جناب تبسّم فرمود در روى على، و فرمود كه: خدا امر فرمود كه تزویج كنم فاطمه را با تو به صداق چهار صد مثقال نقره اگر به آن راضى باشى. على گفت: راضى شدم به آن اى رسول خدا، پس پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود كه: خدا تفرقه شما را جمع كند، و كوشش شما را سعادت بخشد، و بركت بر شما دهد، و از شما بیرون آورد اولاد پاکیزه بسیارى را.

انس گفت: بخدا سوگند كه خداوند بیرون آورد از آن دو نفر اولاد پاکیزه زیادى را.

صاحب ذخایر نوشته است كه: این خبر را ابو الخیر قزوینى حاكمى بیرون آورده.

مؤلّف حقیر گوید: این خبر را نیز محمّد بن یوسف گنجى شافعى در كتاب كفایه الطالب نقل كرده و گفته است كه این حدیث حسن و عالى است، ابن سویده تكریتى در مناقب على علیه السّلام در كتاب اشراف، و محمّد بن عبّاس بن نجیح در جزء دوم كتاب فوائد خود آن را بیرون آورده با اندك تغییرى در بعضى از الفاظ. (1)

مهر و صداق فاطمه

اشاره

راجع به کمّیت مهر فاطمه سلام الله علیها در طی اخبار و احادیث وارده از طرق خاصّه و عامّه مختلف ذکر شده ، در این جا به بعضی اخبار آن اشاره می شود.

خبر اول

در كتاب دلائل الامامه طبرى اعلى اللّه مقامه چنین آورده كه: حدیث كرد مرا

ص: 204


1- محمّد گنجی شافعی ، کفایه الطالب ص 163 - 164 .

ابو الحسین محمّد بن هارون بن موسى بن احمد بن ابراهیم بن سعد تلّعكبرى، گفت: خبر داد مرا پدرم، گفت: حدیث كرد ما را ابو على احمد بن محمّد بن جعفر صولى، گفت: حدیث كرد ما را محمّد بن زكريّا بن دینار الغلابى، گفت:

حدیث كرد ما را جعفر بن محمّد بن عماره، گفت: حدیث كرد ما را حسن بن عماره، از منهال بن عمرو، از ابى ذرّ:

قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ضَجَّتِ اَلْمَلاَئِكَةُ إِلَى اَللَّهِ فَقَالُوا إِلَهَنَا وَ سَيِّدَنَا أعلِمنا مَا مَهْرُ فَاطِمَةَ لنعلَم وَ نَتَبَيَّنَ أَنَّها أَكْرَمُ اَلْخَلْقِ عَلَيْكَ فَأَوْحَى اَللَّهُ إِلَيْهِمْ يَا مَلاَئِكَتِي وَ سُكَّانَ سَمَاوَاتِي أُشْهِدُكُمْ أَنَّ مَهْرَ فَاطِمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ نِصْفُ الدُّنْيَا (1)

گفت: فرمود رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله: ضجّه و فریاد زدند فرشتگان بسوى خدا و گفتند:

خداى ما و آقاى ما! دانا كن ما را كه مهر فاطمه چیست تا بدانیم و واضح شود و روشن شویم كه او گرامى ترین خلق است بر تو. پس خدا وحى فرستاد بسوى ایشان كه اى فرشتگان من و ساكنین آسمان هاى من! شاهد مى گیرم شما را كه مهر فاطمه دختر محمّد نصف همه دنیاست.

حدیث دوم

نیز در كتاب دلائل الامامه به سند متّصل از امام محمّد باقر علیه السّلام حدیثى روایت كرده كه فرموده در تفسیر قول خداى تعالى ﴿ وَ إِذِ اسْتَسْقى مُوسى لِقَوْمِهِ ﴾ تا آخر آیه ﴿ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ ﴾ (2)

إِنَّ قَوْمَ مُوسَى شَكَوْا إِلَى رَبِّهِمُ اَلْحَرَّ وَ اَلْعَطَشَ فَاسْتَسْقَى مُوسَى اَلْمَاءَ وَ شَكَى إِلَى رَبِّهِ تَعَالَى مِثْلَ ذَلِكَ وَ قَدْ شَكَى اَلْمُؤْمِنُونَ إِلَى جَدِّي رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالُوا يَا رَسُولَ اَللَّهِ عَرَفْنَا مِنَ اَلْأَئِمَّةِ

ص: 205


1- ابن جریر طبری ، دلائل الامامه ص 91 - 92 ح 25.
2- سوره بقره : 60.

بَعْدَكَ ؟ فَمَا مَضَى مِنْ نبی إِلَّا وَ لَهُ أوصیاء وَ أَئِمَّةُ بَعْدَهُ ، وَ قَدْ عَلِمْنَا أَنَّ عَلِيّاً وَصِيُّكَ ، فَمَنِ الْأَئِمَّةُ بَعْدَهُ ؟

فَأَوْحَى اَللَّهُ تَعَالَى إِلَيْهِ إِنِّي قَدْ زَوَّجْتُ عَلِيّاً بِفَاطِمَةَ فِي سَمَائِي تَحْتَ ظِلِّ عَرْشِي وَ جَعَلْتُ جَبْرَئِيلَ خَطِيبَهَا وَ مِيكَائِيلَ وَلِيَّهَا وَ إِسْرَافِيلَ اَلْقَابِلَ عَنْ عَلِيٍ وَ أَمَرْتُ شَجَرَةَ طُوبَى فَنَثَرَتْ عَلَيْهِمُ اللُّؤْلُؤَ الرَّطْبَ وَ الدُّرَّ و الْيَاقُوتِ وَ الزَّبَرْجَدَ الْأَحْمَرَ وَ الْأَخْضَرَ وَ الْأَصْفَرَ وَ اَلْمَنَاشِيرَ المَخْطُوطَةَ بِالنُّورِ فِيهَا أَمانٌ لِلْمَلاَئِكَةِ مَذْخُورٌ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ وَ جَعَلت نحلتها مِنْ عَلِيٍ خُمُسَ اَلدُّنْيَا و ثُلُثَيِ الْجَنَّةِ وَ أَرْبَعَةَ أَنْهَارٍ فِي الْأَرْضِ الْفُرَاتَ و دِجْلَةَ و النِّيلِ وَ نَهْرِ بَلْخ فَزَوِّجهَا أَنْتَ يا مُحَمَّدُ بِخَمسِمِائَةِ دِرْهَمٍ تَكُونُ سُنَّةً لِأُمَّتِكَ فَإِنَّكَ إِذَا زَوَّجْتَ عَلِيّاً مِنْ فاطِمَةَ جَرَى مِنْهُمَا أَحَدَ عَشَرَ إِمَاماً مِن صُلبِ عَليٍ سَيِّدُ كُلِّ أُمَّةٍ إِمَامُهُمْ فِي زَمَنِهِ فَيَعْلَمُونَ كَمَا عَلِمَ قَوْمُ مُوسَى مَشْرَبَهُمْ وَ كَانَ بَيْنَ تَزْوِيجِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ بِفَاطِمَةَ فِي اَلسَّمَاءِ وَ بَيْنَ تَزْوِيجِهَا فِي اَلْأَرْضِ أَرْبَعُونَ يَوْماً (1)

ترجمه

اشاره

یعنى: قوم موسى شكایت كردند بسوى پروردگار شان از گرمى و تشنگى، پس موسى طلب آب كرد و شكایت كرد بسوى پروردگار خود مانند آن. و شكایت كردند مؤمنان نزد جدّم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و گفتند: اى رسول خدا! به ما بشناسان از امام هائى كه پس از تو مى باشند؛ زیرا كه هیچ پیغمبرى نگذشته است مگر آن كه پس از او اوصیاء و امام هائى بوده اند، و ما دانسته ایم كه وصىّ پس از تو على است، بعد از على امامان كیانند؟

پس وحى فرستاد خداى تعالى بسوى او كه من تزویج كردم على را با فاطمه در آسمان خود در زیر سایه عرش خود، و جبرئیل را خطیب او، و میکائیل را ولىّ او، و اسرافیل را قبول كننده از جانب على قرار دادم. و امر كردم درخت طوبى را تا نثار كند بر ایشان

ص: 206


1- ابن جریر طبری ، دلائل الامامه ص 91 - 93 ح 26.

مروارید تر و درّ و یاقوت و زبرجد سرخ و سبز و زرد، و ورقه هائى نوشته شده با نور كه در آن ها است امان براى فرشتگان كه ذخیره شده است تا روز قیامت. و مهر او را یعنى فاطمه را پنج یک دنیا و دو ثلث بهشت و چهار نهر در زمین قرار دادم: فرات و دجله و نیل و نهر بلخ، پس تزویج كن او را اى محمّد به پانصد درهم تا سنّت باشد براى امّت تو. چون تو تزویج كردى فاطمه را با على جارى مى شود از آن دو یازده امام از صلب على، بزرگ هر امّتى امام ایشان است در زمان خود، پس مى دانند هم چنان كه قوم موسى آب گاه خود را دانستند. میان تزویج امیر مؤمنان با فاطمه در آسمان و میان تزویج شان در زمین چهل روز فاصله بوده.

حدیث سوم

در بحار الأنوار، از امالى شیخ طوسى، از حسین بن ابراهیم قزوینى، از محمّد بن وهبان، از على بن حبیش، از عبّاس بن محمّد بن الحسین، از پدرش، از صفوان، از حسین بن ابى غندر، از اسحاق بن عمّار، و ابى بصیر، از ابى عبد اللّه علیه السّلام روایت كرده كه فرمود:

إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَمْهَرَ فَاطِمَةَ رُبُعَ اَلدُّنْيَا فَرُبُعُهَا لَهَا وَ أَمْهَرُهَا اَلْجَنَّةَ وَ النَّارَ تُدْخِلُ أَعْدَاءَهَا اَلنَّارَ وَ تُدْخِلُ أَوْلِيَاءَهَا اَلْجَنَّةَ وَ هِيَ الصِّدِّيقَةُ الكُبْرَى وَ عَلَى مَعْرِفَتِهَا دَارَتِ الْقُرُونُ الأولى (1)

یعنى: خداى تعالى ربع دنیا را مهر فاطمه قرار داد، ربع دنیا مخصوص براى اوست، و بهشت و آتش را مهر او قرار داد كه دشمنان خود را داخل آتش كند، و دوستان خود را داخل بهشت كند، و اوست صدّیقه كبرى، و بر شناسائى او دور زده است قرن هاى اوليّه.

ص: 207


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 105 ح 19 .

کیفیّت ازدواج فاطمه سلام الله علیها از طریق منقول از علماء بزرگ عامّه

ابو المؤيّد موفق بن احمد بن محمّد بكرى مكّى حنفى معروف به اخطب خوارزم متولّد سال 484 هجرى و متوفّاى سال 568 ه در كتاب مناقب، بسند متّصل از عبد اللّه بن مسعود از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت كرده كه فرمود:

يا فاطِمَةُ زَوَّجْتُكِ سَيِّداً فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الآخِرَةِ لَمِنَ اَلصَّالِحِينَ لَمَّا أَرَادَ اَللَّهُ أَنْ أَمْلِكَكِ مِنْ عَلِيٍ أَمَرَ اَللَّهُ جَبْرَئِيلَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَامَ فِي السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ فَصَفَّ المَلائِكَةُ صُفُوفاً ثُمَّ خَطَبَ عَلَيْهِمْ خُطْبَةً فَزَوَّجكِ مِنْ عَلِيٍ ثُمَّ أَمَرَ اَللَّهُ شَجَرَةَ اَلْجِنَانِ فَحَمَلَتِ اَلْحُلِيَّ وَ الْحُلَلَ ثُمَّ أَمَرَهَا فَنَثَرَتْ عَلَى اَلْمَلاَئِكَةِ فَمَنْ أَخَذَ مِنْهُمْ شَيْئاً أَكْثَرَ مِمَّا أَخَذَ غَيْرُهُ اِفْتَخَرَ بِهِ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ. (1)

یعنى: اى فاطمه! تو را تزویج كردم با سيّدى در دنیا كه در آخرت از شایستگان است.

چون خدا خواست تو را مالک گرداند با على امر فرمود جبرئیل را كه بپا ایستد در آسمان چهارم، پس فرشتگان صف كشیدند صف هاى چندى، و جبرئیل خطبه خواند بر ایشان خطبه خواندنى، و تزویج كرد تو را با على، پس از آن امر فرمود درخت بهشتى را تا زینت و زیورهاى خود را برداشت و امر فرمود تا نثار كرد بر فرشتگان، هر كدام از ایشان كه بیشتر برداشتند تا روز قیامت به آن فخر مى كردند.

خبر دیگر

نیز در همان كتاب به سند متّصل از ابن عبّاس روایت كرده كه گفت:

كانَت فَاطِمَةُ تَذْكُرُ لِرَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَلاَ يَذْكُرُهَا أَحَدٌ إِلاَّ صَدَّ عَنْهُ رَسُولُ اَللَّهِ حَتَّى يَئِسُوا مِنْهَا فَلَقِيَ سعْد بن معاذ عَلِيّاً عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ إِنِّي وَ اَللَّهِ مَا أَرَى رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَحْبِسُهَا إِلاَّ عَلَيْك.

فَقَالَ لَهُ عَلِيٌ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَلِمَ تَرَى ذَلِكَ فَوَ اَللَّهِ مَا أَنَا بِوَاحِدِ الرَّجُلَيْنِ مَا أَنَا بِصَاحِبِ دُنْيَا يُلْتَمَسُ مَا عِنْدِي وَ قَدْ عَلِمَ مَا لِي صَفْرَاءُ وَ لَاَ بَيْضَاءَ وَ مَا أَنَا بِالْكَافِرِ الَّذِي يَتَرَفَّقُ بِهَا عَنْ دِينِه یعنی

ص: 208


1- اخطب خوارزم ، المناقب ص 337 ح 385 چاپ قم ، و ص 243 چاپ نجف اشرف.

یتألّفه إنّی أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ .

قَالَ سَعْدُ : فإنّی أَ عَزَمَ علیک لتفرّجها عنّی ، فَإِنْ لی فی ذَلِكَ فَرَحاً .

قَالَ : فَأَقُولُ ماذا ؟

قَالَ : تَقُولُ جِئْتُ خَاطِباً إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى رَسُولِهِ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ .

قالَ فَانْطَلَقَ عَلِيٌ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَعْرِضُ لِلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ هُوَ يقيل عَلَى حَصِيرٍ فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كَانَ لَكَ حَاجَةٌ يَا عَلِي؟

قَالَ : أَجَلٍ ، جِئْتُكَ خَاطِباً إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى رَسُولِهِ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ .

فَقَالَ النبی صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ : مَرْحَباً ، بِكَلِمَةٍ ضعیفة ، ثُمَّ سَكَتَ .

فَجَاءَ عَلِيٌ عَليه السلام فَأَخْبَرَ سَعْداً فَقَالَ سَعْدٌ أَنْكِحُكَ وَ اَلَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ أَنَّهُ لاَ خُلْفَ اَلْآنَ وَ لاَ كَذِبَ عِنْدَهُ أعْزِمُ عَلَيك لَتَأْتِيَنَّهُ غَداً وَ لَتَقُولَنَّ لَهُ يَا نَبِيَّ اَللَّهِ مَتَى نُنَبِىءُ.(1)

قَالَ علی : هَذِهِ وَ اللَّهُ أَشَدُّ عَلَيَّ مِنَ الْأُولى ، أَوَّلًا أَقُولُ یا رَسُولُ اللَّهِ حاجتی ؟

قَالَ : قُلْ كَمَا أَمَرْتُكَ .

فَانْطَلَقَ علی علیه السَّلَامَ فَقَالَ : یا رَسُولَ اللَّهِ ، مَتَى ننبّى ء ؟

قَالَ : اللیلة إِنْ شَاءَ .

ترجمه

یعنى: براى خواستگارى فاطمه از اطراف به پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله تذكّر داده مى شد، و احدى خواستگار فاطمه نشد مگر آن كه آن حضرت او را رد مى كرد، تا این كه خواستگارها مأیوس مى شدند. سعد پسر معاذ، على علیه السّلام را ملاقات كرد، و گفت: بذات خدا سوگند نمى بینم كه پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله فاطمه را نگاه داشته باشد مگر براى تو.

على علیه السّلام فرمود: تو نمى بینى آن را، بذات خدا سوگند من یکى از آن دو مرد كه

ص: 209


1- در مناقب : تبنینی.

خواستگارى كردند نیستم، من مال دنیا ندارم كه از من هر چه بخواهد بدهم، و او مى داند كه من نه طلائى دارم و نه نقره اى، و نه آن كافرى هستم كه با او مدارا كند و الفت بیندازد از جهت دین خود، من اول كسى هستم كه مسلمان شدم.

سعد گفت: عازم مى نمایم تو را براى باز شدن راه فرج برایت، چون این كار براى من خوشحالى است كه بروى بنزد او.

فرمود: چه بگویم؟

گفت: مى گوئى آمده ام براى خود خواستگارى بسوى خدا و فرستاده او فاطمه دختر محمّد.

راوى گفت: پس على روانه شد بنزد پیغمبر براى عرض حاجت خود، هنگامى كه آن حضرت براى خواب قیلوله روى حصیرى بود، پیغمبر به او فرمود: حاجتى دارى یا على؟

عرض كرد: آرى، آمده ام بسوى خدا و رسول او براى خواستگارى فاطمه دختر محمّد.

پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله آهسته فرمود: خوش آمدى، و ساكت شد.

على علیه السّلام برگشت و به سعد خبر داد، سعد گفت: بحقّ آن كسى كه او را بحق برانگیخت خلاف و دروغى اكنون در آن نیست، دروغ نگفته، فردا تو را روانه مى كنم مى روى نزد او و به او مى گوئى: اى رسول خدا! در این خواستگارى كه كرده ام كى خبر بگیریم.

على گفت: بذات خدا سوگند این دفعه رفتن سخت تر است براى من از دفعه اوّل، یا این كه بروم و نگویم اى رسول خدا حاجت من به كجا رسید.

سعد گفت: همین طور كه به تو مى گویم بگو.

پس على علیه السّلام روانه شد و گفت: اى رسول خدا! كى خبر مى دهى؟

فرمود: امشب ان شاء اللّه.

ثُمَّ دَعَا بِلَالًا فَقَالَ : یا بِلَالٍ ، إنّی قَدْ زَوَّجْتُ ابنتی مِنِ ابْنِ عمّی ، وَ أَنَا أُحِبُّ أَنْ یکون مِنْ سَنَةٍ

ص: 210

أمّتی (1) الطَّعامِ عِندَ النِّكاحِ فَأتِ المَغنَمَ فَخُذْ شَاةً و أَرْبَعَةَ أَمْدَادٍ أَوْ خَمْسَةً فَاجْعَلْ لِي قَصْعَةً لَعَلِّي أَجْمَعُ عَلَيْهَا اَلْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارَ فَإِذَا فَرَغْتَ مِنْهَا فَأدْنِي بِهَا فَانْطَلَقَ فَفَعَلَ مَا أَمَرَ بِهِ ثُمَّ أَتَاهُ بِقَصْعَةٍ فَوَضَعَهَا بَيْنَ يَدَيْهِ فَطَعَنَ رَسُولُ اَللَّه في رَأْسِهَا ثُمَّ قالَ أَدْخِلْ عَلَيَّ اَلنَّاسَ زفة زُفَّةً وَ لاَ تُغَادِرْ زُفَّةً إلى غَيرها يَعْنِي إِذَا فَرَغَتْ زُفَّةٌ لَم تَعِدْ ثانِيَةً فَجَعَلَ اَلنَّاسُ يَزِفُّونَ كُلَّ مَا فرغت زُفَّة وردت أُخرى حَتَّى إِذَا فَرَغَ النَّاسُ عَمَدَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِلَى مَا فَضَلَ مِنْهَا فَتَفَلَ فِيهِ وَ بَارَك.

یعنی : پس بلال را خواند و فرمود: اى بلال! من تزویج كردم دختر خود را با پسر عمّم، و دوست دارم كه از سنّت امّت من باشد طعام دادن زمان ازدواج، برو به جایگاه گوسفندان و بگیر گوسفندى را با چهار مد یا پنج مد، و آن را در كاسه اى قرار ده، شاید جمع كنم بر آن مهاجرین و انصار را، و چون فارغ شدى آن را نزدیک بیاور.

پس بلال رفت و آن چه را كه حضرت امر فرموده بود بجا آورد، و آن را با كاسه اى آورد و در مقابل آن حضرت گذارد، و رسول خدا بر سر آن رفت و فرمود: دسته دسته مردمان را بر من وارد كن، و هیچ دسته اى را باقى مگذار، یعنى یک دسته كه فارغ شدند دو مرتبه آن ها را برنگردان. پس مردمان دسته دسته وارد مى شدند هر دسته اى كه فارغ مى شد دسته دیگر مى آمد، تا این كه مردمان فارغ شدند. حضرت رو آورد بسوى آن چه كه از آن ها زیاد آمده بود بر آن ها دمید بنحوى كه كمى از آب دهان در آن ریخته شد و بركت یافت.

وَ قَالٍ : یا بِلَالٍ ، احْمِلْهَا إِلَى أُمَّهَاتِكَ وَ قُلْ لَهُنَّ : كلن وَ أطعمن مِنْ عشیکنّ .

ثُمَّ إِنَّ النبی صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ قَامَ حَتَّى دَخَلَ عَلَى النِّسَاءِ ، فَقَالَ : إنّی قَدْ زَوَّجْتُ ابنتی فَاطِمَةَ مِنِ ابْنِ عمّی علی ، وَ قَدْ علمتنّ مَنْزِلَتُهَا عندی ، وَ إنّی أَدْفَعُهَا إلیه الْآنَ ، فدونكنّ ابنتكن .

فَقَامَتِ النِّسَاءِ فعلقتها مِنْ طیبهنّ وَ حليّهنّ .

ثُمَّ إِنَّ النبی دَخَلَ فَلَمَّا رَأَتْهُ النِّسَاءِ ضربن بینهنّ وَ بین النبی سُتْرَةُ ، وَ تَخَلَّفْتُ أَسْمَاءَ بِنْتَ

ص: 211


1- در مناقب : من سنّتی.

عميس فَقَالَ لَهَا اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كَمَا أَنْتِ عَلَى رِسْلِكِ مَنْ أَنْتِ قَالَتْ أَنَا اَلَّتِي أُحْرُسُ اِبْنَتَكَ إِنَّ الْفَتاةَ لاَ بُدَّ لَهَا مِنِ اِمْرَأَةٍ تَكُونُ قَرِيبَةً مِنْهَا إِنْ عَرَضَتْ لَهَا حَاجَةٌ أَوْ أَرَادَتْ شَيْئاً أَفْضَتْ بِذَلِكَ إِلَيْهَا قَالَ فَإِنِّي أَسْأَلُ إِلَهِي أَنْ يَحْرُسَكَ مِنْ بَيْنِ يَدَيْكِ وَ مِنْ خَلْفِكِ وَ عَنْ يَمِينِكِ وَ عَنْ شِمَالِكِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ

ثُمَّ صَرَخَ بِفَاطِمَةَ فَأقْبَلَت فَلَمَّا رَأَتْ عَلِيّاً عَلَيْهِ السَّلاَمُ جَالِساً إِلَى جَنْبِ اَلنَّبِيِّ حصرت وَ بَكَتْ فَأشفَقَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنْ يَكُونَ بُكَاؤُهَا لِأَنَّ عَلِيّاً لاَ مَالَ لَهُ فَقَالَ لَهُ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَا يُبْكِيكَ مَا آلوتك عَنْ نَفْسِي فَوَ اَللَّهِ لَقَدْ أصَبْتُ لَكِ خَيْرَ أَهْلِي وَ أَيْمُ الذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَقَدْ زَوَّجْتُكِ سَيِّداً فِي اَلدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ اَلصَّالِحِينَ

فَدَنَا مِنْهَا وَ قَالَ يَا أَسْمَاءُ آتِينِي بِالْمِخْضَبِ وَ أَمَلِيهِ مَاءً فَأَتَيْتُهُ بِالمِخْضَبِ و مَلَأْتُهُ مَاءً فَمَجَّ اَلنَّبِيُّ فِيهِ وَ غَسَلَ فِيهِ وَجْهَهُ و قَدَمَيْهِ ثُمَّ دَعَا بِفَاطِمَةَ فَأَخَذَ كَفّاً مِنْ مَاءٍ فَضَرَبَ بِهِ عَلَى رَأْسِهَا وَ كَفّاً بَيْنَ ثدْيَيْها ثمّ رَشَّ جِلْدَهُ و جِلدَهَا ثُمَّ اِلْتَزَمَهَا فَقال اَللَّهُمَّ إِنَّها مِنِّي وَ أَنَا مِنْها اَللّهُمَّ كَما أَذْهَبْتَ عَنِّي الرِّجْسَ وَ طَهَّرْتَنِي فَأَذْهِبْ عَنْهَا اَلرِّجْسَ وَ طَهَّرَهَا ثُمَّ دَعَا بِمِخْضَبٍ آخَرَ فَدَعَا عَلِيّاً عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَصَنَعَ بِهِ كَمَا صَنَعَ بِهَا ثُمَّ دَعَا لَهُ كَمَا دَعَا لَهَا ثُمَّ قَالَ قُومَا إِلَى بَيْتِكُمَا جَمَعَ اَللَّهُ بَيْنَكُمَا وَ بَارَكَ فِي سِرِّكُمَا وَ أَصْلَحَ بَالَكُمَا ثُمَّ قَامَ فأغلق بابهُ بِيَدِه.

قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ : فأخبرتنی أَسْمَاءَ بِنْتَ عمیس أَنَّهَا رمقت رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ ، فَلَمْ یزل یدعو لَهُمَا خَاصَّةً ، وَ لَمْ یشركهما فی دُعَائِهِ أَحَداً حَتَّى تُوَارَى فی حُجْرَتِهِ (1)

ترجمه

یعمی : و فرمود: اى بلال! بردار این ها را ببر نزد مادرهایت و بگو به آن ها كه بخورید و اطعام كنید از شام خودتان.

پس از آن پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله برخاست و بر زن ها داخل شد و فرمود: من تزویج كردم دخترم

ص: 212


1- اخطب خوارزم ، المناقب ص 338 - 340 ح 359 چاپ قم.

فاطمه را با پسر عمّم على، و محققا شما دانسته اید منزلت و مقام او را نزد من، و الآن فاطمه را بسوى او مى فرستم، این شما و این دختر شما.

پس زن ها برخواستند و از زینت هائى كه داشتند بر او آویختند، و به بوها و یا جامه هاى خوب آراستند.

آن گاه پیغمبر داخل شد، چون زن ها پیغمبر را دیدند پرده اى میان خود و پیغمبر زدند، اسماء بنت عمیس در پس پرده نرفت، پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: تو هم برو پس پرده، گفت:

من دخترت را محافظت مى كنم؛ زیرا كه دختر جوان ناچار است از این كه زنى نزدیک او باشد كه اگر حاجتى براى او روى داد یا چیزى خواست به او بدهد. حضرت فرمود: من هم از خداى خود مى خواهم كه تو را از پیش رو و پشت سرت و از طرف راستت و از طرف چپت از شیطان رجیم حفظ كند.

پس آن حضرت فاطمه را صدا زد، فاطمه پیش آمد، چون دید على علیه السّلام پهلوى پیغمبر نشسته، گرفته شد، یعنى ناراحت شد، و گریه كرد، پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله ترسید كه مبادا گریه او براى این باشد كه على مالى ندارد، به او فرمود: چرا گریه مى كنى؟ من در پیش نفس خود در حقّ تو كوتاهى نكردم، بذات خدا قسم تو را به بهترین كسان خود رسانیدم، و قسم یاد مى كنم بحقّ آن خدائى كه جان من در دست قدرت او است كه تو را تزویج كردم با آقائى در دنیا و كسى كه در آخرت هرآینه از شایستگان است.

پس پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله نزدیک اسماء آمد و فرمود: اى اسماء، طشت را پر از آب كن و بیاور آن را، پر از آب كرد و آورد، آن حضرت قدرى از آن در دهان كرد و ریخت در آن طشت و روى خود را در آن شست با دو پاهایش، پس فاطمه را صدا زد و كفى از آب بر سر او ریخت، و كفى هم در میان دو پستان او ریخت، و پاشید بر پوست بدن خود و پوست بدن او، و او را دربرگرفت و گفت: خدایا! این دختر از من است و من هم از اویم، خدایا! هم چنان كه پلیدى ها را از من برده اى و طاهر گردانیده اى مرا، از او هم پلیدى ها را ببر و او

ص: 213

را طاهر گردان.

پس طشت دیگرى آب خواست و على را صدا زد، همان عملى را كه با فاطمه كرد با على هم كرد، و هم چنان كه در حقّ فاطمه دعا كرد در حقّ على هم دعا كرد و فرمود:

برخیزید بروید در خانه خودتان، خدا جمع كند میان شما، و بركت دهد سرّ شما را، و اصلاح فرماید حال شما را، و برخواست در خانه خود را بدست خود بست.

ابن عبّاس گفت: اسماء بنت عمیس مرا خبر داد كه من خوابیده بودم كه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله پیوسته براى آن دو نفر بخصوص دعا مى كرد، و در دعاى ایشان شریک نكرد احدى را تا وقتى كه در حجره خود پنهان شد.

خبر دیگر

نیز در مناقب خوارزمى به سند متّصل از حضرت صادق علیه السّلام از پدرانش از امیر مؤمنان علیه السّلام روایت كرده كه فرمود:

بَيْنَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي بَيْتِ أُمِّ سَلَمَةَ إِذْ هَبَطَ عَلَيْهِ مَلَكٌ لَهُ عِشْرُونَ رَأْساً في كُلِّ رَأْسٍ أَلْفُ لِسَانٍ يُسَبِّحُ اَللَّهَ وَ يُقَدِّسُهُ بِلُغَةٍ لاَ تُشْبهُ اَلْأُخْرَى رَاحَتُهُ أَوْسَعُ مِنْ سَبْعِ سَمَاوَاتٍ وَ سَبْعِ أَرَضِينَ فَحَسِبَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنَّهُ جَبْرَئِيلُ فَقَالَ يَا جَبْرَئِيلُ لَمْ تَأتِني في مِثلِ هَذِهِ اَلصُّورَةِ قَط؟.

قَالَ : مَا أَنَا جبرئیل ، أَنَا صرصائیل ؛ بعثنی اللَّهِ إلیک لْتَزَوَّجْ النُّورَ مِنَ النُّورِ .

فَقَالَ النبی صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ : مِنْ ؟ وَ إِلى مِنْ ؟ (1)

قَالَ : ابْنَتَكَ فَاطِمَةَ مِنْ علی علیه السَّلَامُ .

فَزَوَّجَ النبی صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ فَاطِمَةَ مِنْ علی بِشَهَادَةِ میکائیل وَ جبرئیل وَ صرصائیل .

قَالَ : فَنَظَرَ النبی صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ ، فَإِذَا بین كتفی صرصائیل « لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ ، مُحَمَّدُ رَسُولُ اللَّهِ ، علی بْنِ أبی طَالِبٍ مقیم الْحِجَّةِ » فَقَالَ النبی صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ : یا صرصائیل ، منذكم هَذَا بینَ كَتفیک ؟

ص: 214


1- در مناقب: من ممَن ؟

فَقَالَ : مِنْ قَبْلُ أَنْ یخلق اللَّهِ الدنیا باثنی عَشَرَ أَلْفَ سَنَةٍ . (1)

ترجمه

یعنى فرمود: روزى پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله در خانه امّ سلمه بود كه فرشته فرود آمد كه بیست سر داشت، و در هر سرى هزار زبان، تسبیح و تقدیس مى كرد خدا را به لغتى كه شبیه یک دیگر نبود، كف او اوسع از آسمان هاى هفت گانه و زمین هاى هفت گانه بود. پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله گمان كرد كه او جبرئیل است، فرمود: اى جبرئیل! من هرگز تو را به این صورت ندیده ام.

گفت: من جبرئیل نیستم، من صرصائیلم كه خدا مرا بسوى تو فرستاده تا تزویج كنى نور را با نور.

گفتم: كى را با كى؟

گفت: دخترت فاطمه را با على.

پس تزویج فرمود پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله فاطمه را با على به شهادت میکائیل و جبرئیل و صرصائیل.

على علیه السّلام گفت: آن گاه پیغمبر نگاه كرد در میان دو شانه صرصائیل كه نقش « لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدُ رَسُولُ اللَّهِ علی مقیم الْحِجَّةِ » یعنى نیست خدائى جز خدا، محمّد پیغمبر خداست، على برپادارنده حجّت است.

پیغمبر فرمود: اى صرصائیل! چه مدّتى است كه در میان دو شانه ات این نقش نوشته شده؟

گفت: دوازده هزار سال پیش از این كه خدا این دنیا را بیافریند.

حدیثى دیگر

و نیز در كتاب مناقب به سند متّصل از سلمان و امّ سلمه و امیر مؤمنان

ص: 215


1- اخطب خوارزم ، المناقب ص 340 - 341 ح 360 چاپ قم .

على علیه السّلام روایت كرده كه همه آن ها گفته اند:

لَمَّا أَدْرَكَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اَللَّهِ مُدْرِكَ اَلنِّسَاءِ خَطَبَهَا أَكَابِرُ قُرَيْشٍ مِنْ أَهْلِ السَّابِقَةِ وَ الْفَضْلِ فِي الْإِسْلَامِ و الشَّرَفِ وَ الْمَالِ وَ كان كُلَّمَا ذَكَرَهَا أَحَدٌ مِنْ قُرَيْشٍ أَعْرَضَ رَسُولُ اَللَّهِ عَنْهُ بِوَجهه حَتَّى كانَ يَظُنُّ اَلرَّجُلُ مِنْهُمْ فِي نَفْسِهِ أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ سَاخِطٌ عَلَيْهِ أَوْ قَدْ نَزَلَ عَلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِيهِ وَحْيٌ مِنَ اَلسَّمَاءِ وَ لَقَدْ خَطَبَهَا مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَبُو بَكْرِ بْنُ أَبِي قُحَافَةَ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اَللَّهِ يَا أَبَا بَكْرٍ إِنَّ أمْرهَا إِلَى رَبِّهَا ثُمَّ خَطَبَهَا بَعْدَ أَبِي بَكْرٍ عُمَرَ فَقَالَ لَهُ مِثْلَ مَقَالَتِهِ لِأَبِي بَكْرٍ.

وَ إِنَّ أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ كَانَا ذَاتَ يَوْمٍ جَالِسَيْنِ فِي مَسْجِدِ رَسُولِ اَللَّهِ وَ مَعَهُمَا سَعْدُ بْنُ مُعَاذٍ اَلْأَنْصَارِيُّ ثُمَّ اَلْأَوْسِيُّ فَتَذَاكَرُوا أَمْرَ فَاطِمَةَ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ لَقَدْ خَطَبَهَا مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ اَلْأَشْرَاف فَرَدَّهُمْ رَسُولُ اَللَّهِ وَ قَالَ إِنَّ أَمْرَهَا إِلَى رَبِّهَا إِنْ شَاءَ أن يزوجها زوجها وَ إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ لَمْ يَخْطُبْهَا مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ وَ لَمْ يَذْكُرْهَا لَهُ وَ إِنَّ عَلِيّاً لاَ أَراهُ يَمْنَعُهُ مِن ذَلِكَ إِلاَّ قِلَّةُ ذَاتِ يَدِهِ وَ إِنَّهُ لَيَقَعُ فِي نَفْسِي أَنَّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّمَا يحبسانِها عَلَيْه.

قَالَ ثُمَّ أَقْبَلَ أَبُو بكرٍ عَلَى عُمَرَ وَ عَلَى سَعْدِ بْنِ مُعَاذٍ فَقَالَ هَلْ لَكُمَا فِي اَلْقِيَامِ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ تَذَكُّراً لَهُ فَإِنْ مَنَعَهُ مِنْ ذَلِكَ قِلَّةُ ذَاتِ اَلْيَدِ وَ اسينَاهُ وَ أَسْعَفْنَاهُ فَقَالَ سَعْدُ بْنُ مُعَاذٍ:

وَفَّقَكَ اللَّهُ یا أَبَا بَكْرٍ فَمَا زِلْتُ مُوَفَّقاً ، قُومُوا ، قَالَا : قُمْ عَلَى بَرَكَةِ اللَّهِ وَ یمنه .

قَالَ سَلْمَانُ اَلْفَارِسِيُّ فَخَرَجُوا مِنَ اَلْمَسْجِدِ فَالْتَمَسُوا عَلِيّاً فِي مَنْزِلِهِ فَلَمْ يَجِدُوهُ وَ كَانَ يَنْضَحُ بِبَعِيرٍ كَانَ لَهُ اَلْمَاءُ عَلَى نَخْلِ رَجُلٍ مِنَ اَلْأَنْصَارِ بِأُجْرَةٍ فَانطَلقوا نحوَهُ فَلَمَّا رَآهُمْ عَلِيٌ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ لَهُمْ مَا بَدَا لَكُمْ ؟ وَ مَا اَلَّذِي جِئْتُمْ لَه؟

فَقَالَ لَهُ أَبُو بَكْرٍ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ إِنَّهُ لَمْ يَبْقَ خَصْلَةٌ مِنْ خِصَالِ الْخَيْرِ إِلاَّ وَ لَكَ فِيهَا سَابِقَةٌ وَ فَضْلٌ وَ أَنْتَ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِالْمَكَانِ اَلَّذِي قَدْ عَرَفْتَ مِنَ الْقَرابَةِ وَ الصُّحْبَةِ وَ السّابِقَةِ وَ قَد

ص: 216

خَطَبَ اَلْأَشْرَافَ مِنْ قُرَيْشٍ إِلَى رَسُولِ اَللَّهِ اِبْنَتَهُ فَاطِمَةَ فَرَدَّهُمْ وَ قَالَ إِنَّ أَمْرَهَا إِلَى رَبِّهَا إِنْ شَاءَ أَنْ يُزوِّجهَا زَوَّجَهَا فَمَا يَمْنَعُكَ أَنْ تَذْكُرَهَا لِرَسُولِ اَللَّهِ وَ تَخْطُبُهَا مِنْهُ فَإِنِّي أَرْجُو أَنْ يَكُونَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى وَ رَسُولَهُ إِنَّمَا يَحْبِسَانِهَا عَلَيْك.

ترجمه

یعنى: چون فاطمه دختر رسول خدا دریافت آن چه را كه زنان درمى یابند، بزرگان قریش كه از اهل سابقه و فضل بودند در اسلام و داراى شرافت و مال بودند او را خواستگارى كردند، و هر یک از قریش او را خواستگار شدند رسول خدا از او روى مى گردانید، تا اندازه اى كه آن مرد چنین گمان مى كرد در پیش خود كه رسول خدا بر او غضبناک است، یا این كه درباره او به رسول خدا از جانب خدا وحیى از آسمان نازل شده. ابو بكر بن ابى قحافه او را از رسول خدا خواستگارى كرد، رسول خدا فرمود: امر او با پروردگار اوست، پس از ابو بكر عمر خواستگارى كرد همان جوابى كه به ابو بكر فرموده بود به او فرمود.

روزى ابا بكر و عمر در مسجد رسول خدا با هم دیگر نشسته بودند و سعد بن معاذ انصارى اوسى با ایشان بود، و در امر فاطمه مذاكره مى كردند، ابو بكر گفت:

اشراف قریش او را خواستگارى كردند رسول خدا آن ها را رد كرد و فرمود امر او با پروردگار اوست اگر بخواهد او را تزویج مى كند، و على بن ابى طالب او را از رسول خدا خواستگارى نكرده، و همانا نمى بینم كه على را از این امر منع كند مگر از جهت در دست نداشتن چیزى، و آن چه در پیش نفس خود مى پندارم این است كه خدا و رسول او، او را براى على نگاه داشته اند.

راوى گفت: پس ابو بكر رو كرد به عمر و سعد بن معاذ و گفت: آیا حاضر هستید برخیزیم و برویم نزد على براى یادآورى كردن به او كه اگر براى در دست نداشتن چیز است با او مواسات كنیم و او را كمک كنیم و حاجت او را برآوریم؟

ص: 217

سعد گفت: خدا تو را توفیق دهد اى ابا بكر كه همیشه موفّق بوده اى برخیزید، آن دو هم به سعد گفتند: تو هم برخیز به بركت خدا و میمنت او.

سلمان گفت: از مسجد بیرون رفتند در طلب على بر در منزل او، او را نیافتند و او رفته بود با شتر خود براى آب كشى در نخلستان براى مردى از انصار به مزدورى. بجانب او رفتند، چون على علیه السّلام آن ها را دید به ایشان فرمود كه: چه پیش آمدى شده براى شما؟ و براى چه این جا آمده اید؟

ابو بكر گفت: اى ابو الحسن! محقّق است كه باقى نمانده است خصلتى از خصال نیکو الّا این كه همه آن ها در تو هست، و سابقه و فضل تو در آن ها مسلّم است، و تو از رسول خدا از حیث خویشاوندى و مصاحبت و سابقه شناخته شدى، و دانسته اى كه اشرافى از قریش فاطمه را از رسول خدا خواستگارى كرده اند و همه آن ها را رد كرده و فرموده است كه امر او با پروردگار اوست اگر بخواهد تزویج كند او را تزویج مى كند، چه چیز تو را مانع است از یادآورى كردن به رسول خدا و خواستگارى كردن تو فاطمه را از او، من امیدوارم كه خداى سبحانه و تعالى و رسولش او را براى تو نگاه داشته اند.

بقیه خبر

قَالَ فغر غرت عينا عَلِي بِالدُموع وَ قَالَ يَا أَبَا بَكْرٍ لَقَدْ هَيَّجْتَ مِنِّي ما كانَ ساكِناً وَ أيْقَظْتَنِي لِأَمْرٍ كُنْتَ عَنْهُ غَافِلاً وَ بِاللَّهِ إِنَّ فَاطِمَةَ لِرَغْبَتِي وَ مَا مِثْلِي يَقْعُدُ عَنْ مِثْلِهَا غَيْرَ أَنِّي يَمْنَعُنِي مِن ذَلِكَ قِلَّةُ ذَاتِ اليَد.

فَقَالَ لَهُ أَبُو بَكْرٍ : لَا تَقُلْ هَذَا یا أَبَا الْحَسَنِ ، فَإِنْ الدنیا وَ مَا فیها عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى وَ عِنْدَ رَسُولِهِ كهباء مَنْثُورُ .

قال ثُمَّ إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَم حَلَّ عَنْ نَاضِحِهِ وَ أقبلَ يَقُودُهُ إِلَى مَنْزِلِهِ ؟ فَشَدَّهُ فِيهِ وَ أَخَذَ نَعْلَهُ وَ أَقْبَلَ إِلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَكَانَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي مَنْزِلِ أُمِّ سلَمَةَ اِبْنَةِ أَبِي أُمَيَّةَ بْن

ص: 218

اَلْمُغِيرَةِ اَلْمَخْزُومِيُّ فَدَقَّ عَلَيَّ اَلْبَابَ فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ مَنْ بِالْبَابِ فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَبْلَ أَنْ يَقُولَ عَلِيٌ أَنَا عَلِيٌ قُومِي يَا أُمَّ سَلَمَةَ فَافْتَحِي لَهُ اَلْبَابَ وَ مُرِيهِ بِالدُّخُولِ فَهَذَا رَجُلٌ يُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ يُحِبُّهُما

قَالَتْ أُمُّ سَلَّمْتَ : فَقُلْتُ : فِدَاكَ أبی وَ أمّی ، وَ مِنْ هَذَا الذی تَذْكُرُ فیه هَذَا وَ أَنْتَ لَمْ تَرَهُ ؟

فَقَالَ : یا أُمُّ سَلَّمْتَ ، هَذَا رَجُلُ لیس بِالْخِرَقِ وَ لَا بالنزق ، هَذَا أخی وَ ابْنِ عمّی وَ أَحَبُّ الْخَلْقِ إِلَيَّ .

قَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ فَقُمْتُ مُبَادِرَةً أَكَادُ أَنْ أَعْثُرَ بمِرطي فَفَتَحْتُ اَلْبَابَ فَإِذَا أَنَا بِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ اَللَّهِ مَا دَخَلَ حِينَ فَتَحْتُ لَهُ حَتَّى عَلِمَ أَنِّي قَدْ رَجَعْتُ إِلَى خُدْرِي.

قَالَتْ ثُمَّ إِنَّهُ دَخَلَ عَلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ فَقَالَ لَهُ اَلنَّبِيُّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ عَلَيْكَ اَلسَّلاَمُ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ اِجْلِسْ

قالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ فَجَلَسَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ و آلِهِ وَ جَعَلَ يَطْرُقُ إِلَى اَلْأَرْضِ كَأَنَّهُ قَصَدَ لِحَاجَةٍ وَ هُوَ يَسْتَحْيِي أَنْ يُبْدِيَهَا لِرَسُولِ اَللَّهِ حَيَاءً مِنْه.

فقالت أُمُّ سلمة فَكَأَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَلِمَ مَا فِي نَفْسِ عَلِيٍ فَقَالَ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ إِنِّي أَرَى أَنَّكَ أَتَيْتَ لِحاجةٍ فقُل حاجتكَ و ابْدُ مَا فِي نَفْسِكَ فَكُلُّ حَاجَةٍ لَكَ عِنْدِي مَقْضِيَّةٌ.

الَ عَلِيٌ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقُلْتُ فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي إِنَّكَ لَتَعْلَمُ أَنَّكَ أَخَذْتَنِي مِنْ عَمِّكَ أَبِي طَالِبٍ وَ مِنْ فَاطِمَةَ بِنْتِ أَسَدٍ وَ أَنَا صَبِيٌ لاَ عَقْلَ لِي فَغَذَّيْتَنِي بِغَذائِكَ وَ أَدَّبْتَنِي بِأَدَبِكَ فَكُنْتَ لِي أَفْضَلَ مِنْ أَبِي طَالِبٍ وَ مِنْ فَاطِمَةَ بِنْتِ أَسَدٍ فِي البرِّ وَ اَلشَّفَقَةِ وَ إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ هَدَانِي بِكَ وَ عَلَى يَدَيْكَ وَ اِسْتَنْقَذَنِي مِمَّا كَانَ عَلَيْهِ آبَائِي وَ أَعْمَامِي مِنَ اَلْحَيْرَةِ وَ اَلشِّرْكِ وَ إِنَّكَ وَ اَللَّهِ يَا رَسُولَ اَللَّهِ ذُخْرِي وَ ذَخِيرَتِي فِي اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةِ يَا رَسُولَ اَللَّهِ فَقَدْ أَحْبَبْتُ مَعَ مَا قَدْ شَدَّ اَللَّهُ عَضُدِي بِكَ أَنْ يَكُونَ لِي بَيْتٌ و أَنْ تَكُونَ لِي زَوْجَةٌ أَسْكُنُ إِلَيْها وَ قَدْ أَتَيْتُكَ خَاطِباً رَاغِباً أَخْطُبُ إِلَيْكَ اِبْنَتَكَ فَاطِمَةَ فَهَلْ أَنْتَ مُزَوِّجُنِي يَا رَسُولَ اَللَّهِ؟

ص: 219

ترجمه

یعنی گفت : اشک دور زد در دو چشم على، و گفت: اى ابا بكر! به هیجان آوردى آن چه را كه در دل من ساكن بود، و بیدار كردى مرا براى امرى كه از آن غافل بودم، من به فاطمه راغبم، و مانند منى از مثل او ساكت نمى نشیند الّا این كه مانع من تنگدستى من است.

پس ابو بكر به او گفت: این سخن را مگو اى ابو الحسن؛ زیرا كه دنیا و آن چه كه در آن است نزد خداى تعالى و نزد رسولش مانند غباریست پراكنده.

راوى گفت: على بن ابى طالب شتر آبكش را باز كرد، و آن را به منزل خود برد و در آن جا بست، و كفش خود را گرفت و رو آورد بسوى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله. رسول خدا در منزل امّ سلمه دختر ابى اميّه پسر مغیره مخزومى بود. على در را كوبید، امّ سلمه گفت: كیست عقب در. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله پیش از آن كه على بگوید منم على به امّ سلمه فرمود: اى امّ سلمه! برخیز در را بر روى او باز كن و به او بگو داخل شود، این مردى است كه خدا و رسولش او را دوست مى دارند و او هم آن ها را دوست مى دارد.

امّ سلمه گفت: گفتم: پدر و مادرم فداى تو باد! این مرد كیست كه تو او را ندیده اى و درباره او چنین مى گوئى؟

فرمود: اى امّ سلمه! این مردیست كه بى عقل و نادان نیست، و از جاى جسته و چسبنده هم نیست، این برادر من و پسر عمّ و محبوب ترین خلق است بسوى من.

امّ سلمه گفت: بشتاب برخواستم بنحوى كه نزدیک بود ردایم به پایم بپیچد و بلغزم در را باز كردم دیدم على بن ابى طالب علیه السّلام است، بذات خدا قسم چون در را باز كردم داخل خانه نشد تا وقتى كه دانست من در ستر و پرده خود رفتم.

گفت: پس او بر رسول خدا داخل شد و سلام كرد و گفت: سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد اى پیغمبر خدا. پیغمبر فرمود: بر تو باد سلام اى ابو الحسن بنشین.

امّ سلمه گفت: على نشست در مقابل رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله، و سر خود را بزیر انداخت و به

ص: 220

زمین نگاه مى كرد، گویا حاجتى داشت و حیا مى كرد این كه ابتداء به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بگوید.

امّ سلمه گفت: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مى دانست آن چه را كه على در نفس خود اراده داشت، پس فرمود: اى ابو الحسن! همانا مى بینم كه براى حاجتى آمده اى، حاجت خود را بگو و ظاهر كن آن چه را كه پیش خود اراده كرده اى، هر حاجتى كه باشد نزد من برآورده است.

على علیه السّلام گفت: گفتم: پدر و مادرم فداى تو باد، تو مى دانى كه مرا از عمویت ابى طالب گرفتى و از فاطمه دختر اسد، و من كودكى بودم و عقلى نداشتم، مرا به غذاى خود غذا دادى، و به ادب خود ادب كردى، و در نیکى و مهربانى براى من افضل از ابى طالب و فاطمه بنت اسد بودى، و خداى عزّ و جل مرا به سبب تو راهنمائى كرد، و بدست تو هدایت شدم، و مرا دست گیرى كرد و نجات داد از آن چه پدران و عموهاى من از سرگردانى و شركى كه داشتند، و تو اى رسول خدا بذات خدا سوگند، اختیار شده من و ذخیره منى در دنیا و آخرت، من دوست داشتم اكنون كه خدا بازوى مرا بتو محكم كرده براى من خانه اى باشد و زنى داشته باشم كه به آن سكونت و آرامشى پیدا كنم، اكنون با كمال میل آمده ام كه خواستگارى كنم دختر تو فاطمه را، آیا او را با من تزویج مى كنى اى رسول خدا؟

بقیه خبر

قالت أُمُّ سَلَمَةَ فَرَأَيْتُ وَجْهَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَتَهَلَّلُ فَرَحاً وَ سُرُوراً ثمّ تَبَسَّمَ فِي وَجْهِ عَلِيٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ قَالَ لَهُ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ فَهَلْ مَعَكَ شَيْءٌ أُزَوِّجُكَ بِه؟

فَقَالَ لَهُ علی : فِدَاكَ أبی وَ أمّی ! وَ اللَّهِ مَا یخفى علیک مِنْ أمری شی ء ، لَا أَمْلِكُ إِلاَّ سیفی وَ درعی وَ ناضحی ، مَا أَمْلِكُ شیئا غیر هَذَا .

فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَا عَلِيُّ أَمَّا سَيْفُكَ فَلاَ غَنَاءَ بِكَ عَنْهُ تُجَاهِدُ بِهِ فِي سَبِيلِ اَللَّهِ وَ تُقَاتِلُ بِهِ أَعْدَاءَ اللَّهِ وَ أَمَّا ناضِحُكَ فَتَنضَحُ بِهِ عَلَى نَخْلِكَ وَ أَهْلِكَ وَ تَحْمِل عَلَيْهِ رَحْلَكَ فِي سَفَرِكَ و لَكِنِّي قَدْ زَوَّجْتُكَ بِالدِّرْعِ وَ رَضِيتُ بِهَا مِنْكَ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ أبشرك؟

ص: 221

قَالَ عَلِيٌ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقُلْتُ نَعَمْ فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اَللَّهِ بَشِّرْني فَإِنَّكَ لَمْ تَزَلْ مَيْمُونَ النَّقِيبَةِ مُبَارَكَ اَلطَّائِرِ رَشِيدَ اَلْأَمْرِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْك.

فَقَالَ لِي رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَبْشِرْ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ فَإِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ زَوَّجَكَها فِي السَّمَاءِ مِنْ قَبْلِ أَنْ أُزَوِّجَكَهَا فِي اَلْأَرْضِ وَ لَقَدْ هَبَطَ عَلَيَّ فِي مَوْضِعِي مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنِي مَلَكٌ مِنَ السَّماءِ لَهُ وُجُوهٌ شَتَّى وَ أَجْنِحَةٌ شَتَّى لَمْ أَرَ قَبْلَهُ مِن المَلاَئِكَةِ مِثْلهُ فَقَالَ لِي اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ أَبْشِرْ يَا مُحَمَّدُ بِاجْتِمَاعِ الشَّمْلِ و طَهَارَةِ اَلنَّسْلِ فَقُلْتُ وَ مَا ذَاكَ أَيُّهَا اَلْمَلِكُ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ أَنَا سيطائيل اَلْمَلِكُ اَلْمُوَكَّلُ بِإِحْدَى قَوَائِمِ اَلْعَرْشِ سَأَلْتُ رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَأْذَنَ لِي فِي بِشَارَتِكَ وَ هَذَا جَبْرَئِيلُ فِي أَثَرِي يُخْبِرُكَ عَنْ رَبِّكَ عزّ و جلّ بكرامة اللّه عزّ و جلّ لَك.

قَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَمَا اِسْتَتَمَّ اَلْمَلِكُ كَلاَمَهُ حَتَّى هَبَطَ عَلَيَّ جَبْرَئِيلُ فَقَالَ لِي اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ يَا نَبِيَّ اَللَّهِ ثُمَّ إِنَّهُ وَضَعَ فِي يَدِي حَرِيرَةً بَيْضَاءُ مِنْ حَرِيرِ اَلْجَنَّةِ وَ فِيهَا سطْرانِ مَكْتُوبَانِ بِالنُّورِ فَقُلْتُ حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ مَا هَذِهِ اَلْحَرِيرَةُ وَ مَا هَذِهِ اَلْخُطُوطُ ؟ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ:

يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اَللَّهَ اِطَّلَعَ إِلَى اَلْأَرْضِ اطِّلاعَةً فَاخْتارَكَ مِنْ خَلْقِهِ و ابْتَعَثَكَ بِرِسَالاتِهِ ثُمَّ اطَّلَعَ ثَانِيَةً فَاخْتَارَ لَكِ مِنْهَا أَخاً و وَزِيراً و صَاحِباً و خَتَناً فَزَوَّجَهُ اِبْنَتَكَ فَاطِمَةَ فَقُلْتُ حَبِيبِي جَبْرَئِيلُ وَ مَنْ هَذَا اَلرَّجُلُ فَقَالَ لِي يَا مُحَمَّدُ أَخُوكَ فِي الدِّينِ و ابْنُ عَمِّكَ فِي اَلنَّسَبِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ إِنَّ اَللَّهَ أَوْحَى إِلَى اَلْجِنَانِ أَنْ تزخرفي فَتَزَخْرَفَتِ اَلْجِنَانُ وَ أَوْحَى إِلَى شَجَرَةِ طُوبَى أَنِ احمِلي اَلْحُلِيَّ وَ الْحُلَلَ فَحَمَلَتْ شَجَرَةُ طُوبَى الْحُلِيُّ وَ الْحُلَلُ وَ تَزَخْرَفَتِ اَلْجِنَانُ وَ تَزَيَّنَتِ اَلْحُورُ اَلْعِينُ وَ أَمَرَ اَللَّهُ اَلْمَلاَئِكَةَ أَنْ تَجْتَمِعَ فِي السَّماءِ الرابعةِ عِنْدَ الْبَيْتِ المَعْمُور.

قَالَ فَهَبَطَ جَمِيعُ اَلْمَلائِكَةِ مِنْ مَلاَئِكَةِ اَلصَّفِيحِ الْأَعْلَى وَ مَلاَئِكَةُ السَّمَاءِ الْخَامِسَةِ إِلَى اَلسَّمَاءِ اَلرَّابِعَةِ وَ رَقَّتْ مَلائِكَةُ السَّمَاءِ الدُّنْيَا وَ مَلاَئِكَةُ اَلسَّمَاءِ اَلثَّانِيَةِ وَ مَلَائِكَةُ السَّمَاءِ اَلثَّالِثَةِ إِلَى اَلرَّابِعَةِ وَ أَمَرَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جل رِضْوانَ فَنَصَبَ مِنْبَرَ الْكَرَامَةِ عَلَى بَابِ اَلْبَيْتِ اَلْمَعْمُورِ وَ هُوَ اَلْمِنْبَرُ اَلَّذِي

ص: 222

خطَب فَوْقَهُ آدَمُ يَوْمَ عَلَّمَهُ اَللَّهُ اَلْأَسْمَاءَ وَ عَرَضَهُ عَلَى اَلْمَلاَئِكَةِ وَ هُوَ مِنْبَرٌ مِنْ نُورٍ فَأَوْحَى اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مَلَكٍ مِن ملائكة حُجُبه يُقَالُ لَهُ رَاحِيلُ أَنْ يَعْلُوَ ذَلِكَ اَلْمِنْبَرَ وَ أَن يَحْمَدَهُ بِمَحَامِدِهِ وَ أَن يُمجِّدَهُ بِتَمْجِيدِهِ وَ أَنْ يُثنِيَ عَلَيهِ بِما هُوَ أَهْلُهُ و لَيْسَ فِي اَلْمَلاَئِكَةِ كُلِّهَا أَفْصَحَ مِنْهُ وَ أَحْسَنُ مَنْطِقاً وَ لاَ أَحْلَى لُغَةً مِنْ رَاحِيلَ اَلْمَلِكِ فَعَلا راحيلُ الْمِنْبَرَ وَ حَمِدَ رَبَّهُ وَ مَجَّدَهُ وَ قَدَّسَهُ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ فَارْتَجَّتِ اَلسَّمَاوَاتُ فَرَحاً وَ سُرُورا

قَالَ جَبْرَئِيلُ ثُمَّ أَوْحَى إِلَيَّ أَنْ أعْقِدَ عقدة النِّكاحِ فَإِنِّي قَدْ زَوَّجْتُ أَمَتِي فاطمة ابنة حَبِيبي مُحَمَّدٍ مِنْ عَبْدِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طالِبٍ

ترجمه

یعنی : امّ سلمه گفت: دیدم روى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از فرط خوشحالى باز و نورانى شد، و در روى على تبسّم كرد و گفت: اى ابو الحسن! آیا با تو چیزى هست كه به آن تو را تزویج كنم؟

على گفت: پدر و مادرم فداى تو باد! بذات خدا سوگند كه چیزى از امر من بر تو پنهان نیست، چیزى را مالک نیستم مگر شمشیر من و زره من و شتر آبكشى كه دارم، و غیر از این ها چیزى ندارم.

رسول خدا فرمود: اى على! امّا شمشیرت را كه از آن بى نیاز نیستى؛ زیرا كه به آن جهاد مى كنى در راه خدا و مى كشى با آن دشمنان خدا را. و امّا شتر آبكشى كه دارى به آن آب دهى نخل هاى خود را و كسان خودت را، و راحله خود را با آن برمى دارى هنگام سفر رفتنت. و لیکن من تو را تزویج مى كنم به زرهى كه دارى و به آن راضى هستم از تو، اى ابو الحسن بشارت بدهم تو را؟

على علیه السّلام گفت: آرى، پدر و مادرم فداى تو باد اى رسول خدا! بشارت بده، تو همیشه میمون و مبارک بوده اى و مى باشى و پروازكننده بابركت هستى، و ارشادكننده و صلاح جوئى كار تو بوده است، رحمت متّصل خدا بر تو باد.

ص: 223

پس رسول خدا به من فرمود: اى ابو الحسن! خداى عزّ و جل تو را در آسمان تزویج كرده پیش از آن كه من تو را در زمین تزویج كنم، و پیش از این كه تو در این جا بیائى فرشته اى بنزد من آمد كه روهاى پراكنده و بال هائى داشت كه در میان فرشتگان مانند او را پیش از او ندیده بودم، و گفت: تحيّت و رحمت و بركات خدا بر تو باد، بشارت باد تو را اى محمّد به سبب جمع شدن تفرقه و پاک و پاکیزگى نسل. گفتم: آن چه بشارتى است اى فرشته؟

گفت: اى محمّد! منم سیطائیل فرشته موكّل به یکى از قائمه هاى عرش، از خدا خواستم كه مرا اذن دهد در بشارت دادن به تو، این جبرئیل است كه در اثر من مى آید كه تو را خبر دهد از جانب پروردگار تو كه غالب و بزرگ است به كرامت خداى عزّ و جل براى تو.

پیغمبر فرمود كه: هنوز سخن آن فرشته تمام نشده بود كه جبرئیل بر من فرود آمد و گفت: تحيّت و رحمت و بركات خدا بر تو باد اى پیغمبر خدا، و حریر سفیدى را از حریرهاى بهشت در دست من نهاد كه در آن دو سطر با نور در آن نوشته شده بود، گفتم:

حبیب من جبرئیل! این حریر چیست؟ و این خط ها در آن چه مى باشد؟ جبرئیل گفت:

اى محمّد! خدا نظر كرد بسوى زمین نظر كردن خاصّى، و تو را از میان خلق خود اختیار كرد، و به رسالت خود برانگیخت، و دفعه دوم نیز نظر كرد و از خلق زمین براى تو برادر و وزیر و رفیق و دامادى اختیار كرد، پس دختر خود فاطمه را به او تزویج كن. گفتم: حبیب من جبرئیل! این مردى كه مى گوئى كیست؟

براى من گفت: اى محمّد! او برادر دینى تو و پسر عمّ نسبى تو على پسر ابى طالب است، خدا وحى فرمود به بهشت كه خود را زینت كن، پس بهشت خود را زینت كرد، و وحى كرد به درخت طوبى كه زینت و زیورهاى خود را بردار، درخت طوبى زینت و زیورهاى خود را با خود برداشت، و حور العین زینت كردند، و خدا امر فرمود فرشتگان را كه از آسمان چهارم نزد بیت المعمور جمع شوند.

پس همه ملائكه آسمان بالا و ملائكه آسمان پنجم در آسمان چهارم در آن جا گرد

ص: 224

آمدند، و فرشتگان آسمان دنیا و فرشتگان آسمان دوم و فرشتگان آسمان سوم تا چهارم بسرعت و شتاب جمع شدند، و خداى تعالى امر فرمود به رضوان تا منبر كرامت را بر در بیت المعمور نصب كرد، و آن منبرى است كه آدم در روزى كه خدا اسماء را به او تعلیم داد و عرضه كرد بر ملائكه بر آن بالا رفت، و آن منبرى است از نور، پس خدا وحى فرمود به ملكى از ملائكه حجب خود كه راحیل گفته مى شود كه بر منبر بالا رود، و خدا را تحمید و تمجید كند به محامد و تمجیدى كه سزاوار آن است و بر او ثنا گوید، و در میان ملائكه از او فصیح تر و نیکو بیان تر و شیرین لهجه ترى نیست.

راحیل بر منبر بالا رفت، و پروردگار خود را حمد و تمجید و تقدیس نمود، و به آن چه سزاوار اوست ثنا گفت، و آسمان ها به شادى و سرور موج مى زد.

جبرئیل گفت: خدا به من وحى فرمود كه عقد نكاح را ببندم، و این كه من تزویج كردم كنیز خود فاطمه دختر حبیب خود محمّد را با بنده خودم على پسر ابى طالب.

بقیه خبر

فَعَقَدْتُ عُقْدَةَ اَلنِّكَاحِ وَ أَشْهَدْتُ عَلَى ذَلِكَ اَلْمَلاَئِكَةَ أَجْمَعِينَ وَ كَتَبْتُ شَهَادَةَ اَلْمَلاَئِكَةِ فِي هَذِهِ اَلْحَرِيرَةِ وَ قَدْ أَمَرَنِي رَبِّي أَنْ أَعْرِضَهَا عَلَيْكَ وَ أَنْ أَخْتِمَهَا بِخَاتَمِ مِسْكٍ أَبْيَضَ وَ أَنْ أدْفَعَهَا إِلَى رِضْوَانَ خَازِنِ اَلْجِنَانِ وَ إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا أَنْ أَشْهَدَ عَلَى تَزْوِيجِ فَاطِمَةَ مِنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مَلاَئِكَتَهُ أَمَرَ شَجَرَةَ طُوبَى أَنْ تَنْثُرَ حَمْلَهَا وَ مَا فِيهَا مِنَ الْحُليِّ وَ اَلْحُلَلِ فَنَثَرَتِ الشَّجَرَةُ مَا فِيهَا و الْتَقَطَتْهُ اَلْمَلاَئِكَةُ وَ اَلْحُورُ اَلْعِينُ و إِنَّ اَلْحُورَ وَ المَلائِكَةَ لَيَتَهَادَيْنَهُ وَ تَفْخَرَنَّ بِهِ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ يَا مُحَمَّدُ وَ إِنَّ اَللَّهَ أَمَرَنِي أَنْ آمُرَكَ أَنْ تُزَوِّجَ عَليّاً فِي اَلْأَرْضِ مِنْ فَاطِمَةَ وَ أَنْ تُبَشِّرَهُمَا بِغُلاَمَيْنِ نَجِيبَيْنِ زَكِيَّيْنِ طَيِّبَيْنِ طاهِرَيْنِ فاضِلَيْنِ خَيِّرَينِ فِي الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ.

يَا أَبَا اَلْحَسَنِ فَوَ اَللَّهِ مَا عَرَجَتِ اَلْمَلاَئِكَةُ مِنْ عِنْدِي حَتَّى دَقَقْتُ اَلْبَابَ وَ إِنِّي مُنْفِذٌ فِيكَ أَمْرَ رَبِّي امْضِ يَا أَبَا الْحَسَنِ أَمَامِي فَإِنِّي خَارِجٌ إِلَى المَسجِدِ وَ أُزَوِّجُكَ عَلى رُؤُوسِ النَّاسِ وَ ذاكِرٌ مِن فَضْلِكَ ما تَقِرُّ بِهِ عَينُكَ وَ أَعْيُنُ مُحِبِّيكَ فِي الدُّنيا وَ الآخِرَةِ

ص: 225

قَالَ عَلِيٌ فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ أَنَا لاَ أَعْقِلُ فَرَحاً وَ سُرُوراً فَاسْتَقْبَلَنِي أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ وَ قَالاَ لِي مَا وَرَاءَكَ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ؟

فَقُلْتُ زَوَّجَنِي رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اِبْنَتَهُ فَاطِمَةَ وَ أَخْبَرَنِي أَنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ زَوَّجَنِيهَا مِنَ اَلسَّمَاءِ وَ هَذَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ خَارِجٌ فِي أَثَرِي لِيُظْهِرَ ذَلِكَ بِحَضْرَةٍ مِنَ اَلنَّاسِ.

فَفَرِحَا بِذَلِكَ فَرَحاً شَدِيداً وَ رَجَعَا مَعِي إِلَى اَلْمَسْجِدِ فَوَ اَللَّهِ مَا تَوَسَّطْنَاهُ حِيناً حَتَّى لَحِقَ بِنَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ إِنَّ وَجْهَهُ لَيَتَهَلْهَلُ سُرُوراً و فَرَحاً وَ قَالَ أَيْنَ بِلالُ بْنُ حَمَامَةَ فَأَجَابَهُ مُسْرِعاً وَ هُوَ يَقُولُ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اَللَّهِ أَجْمَعُ اَلْمُهَاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصَار

قَالَ فَانْطَلَقَ بِلاَلٌ لِأَمْرِ رَسُولِ اَللَّهِ وَ جَلَسَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَرِيباً مِنْ مِنْبَرِهِ حَتَّى اجتمَعَ اَلنَّاس ثُمَّ رَقَى دَرَجَةً مِنَ اَلْمِنْبَرِ فَحَمِدَ اَللَّهَ وَ أثنى عَلَيْهِ وَ قَالَ مَعَاشِرَ الْمُسْلِمِينَ إِنَّ جَبْرَئِيلَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَتَانِي آنِفاً فَأَخْبَرَنِي أَنَّ رَبّي عَزَّ و جَلَّ جَمَعَ الْمَلاَئِكَةَ عِندَ البَيْتِ المَعْمُورِ وَ إِنَّهُ أشهدَهُم جَمِيعاً أَنَّهُ زَوَّجَ أمَتَهُ فاطمة ابنة رَسُولِهِ مُحَمَّدٍ مِنْ عَبْدِهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام و أَمَرَنِي أَنْ أُزَوِّجَهُ فِي اَلْأَرْضِ وَ أُشْهِدَكُمْ عَلى ذَلِكَ ثُمَّ جَلَسَ وَ قَالَ لِعَلِيٍ قُمْ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ فَاخْطُبْ لِنَفْسِكَ أَنْت

قال فَقَامَ عَلِيٌ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَحَمِدَ اَللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ صَلَّى عَلَى رسُولِهِ وَ قَالَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ شُكْراً لِأَنْعُمِهِ وَ أَيَادِيهِ وَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ شَهَادَةً تَبْلُغُهُ وَ تُرضِيهِ وَ صَلَّى اَللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ صَلاَةً تُزْلِفُهُ وَ تُحْظِيهِ وَ اَلنِّكَاحُ مِمَّا أَمَرَ اَللَّهُ بِهِ وَ رَضِيَهُ وَ مَجْلِسُنَا هَذَا مِمَّا قَضَاهُ اَللَّهُ وَ رَضِيَهُ وَ أَذِنَ فِيهِ وَ قَدْ زَوَّجَنِي رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اِبْنَتَهُ فَاطِمَةَ وَ جَعَلَ صَدَاقَهَا دِرْعِي هَذَا وَ قَدْ رَضِيتُ بِذَلِكَ فَسَلُوهُ وَ اِشْهَدُوا

ترجمه

پس عقد نكاح را بستم، و همه فرشتگان را شاهد و گواه گرفتم، و گواهى فرشتگان را در این پارچه حریر نوشتم، و پروردگار من مرا امر كرد بعرض تو برسانم، و آن را به خاتمى از مشک سفید مهر بزنم، و به رضوان خازن بهشت بسپارم، و چون خداى عزّ و جل فرشتگان را شاهد گرفت بر ازدواج فاطمه با على بن ابى طالب علیه السّلام، امر فرمود درخت طوبى را تا

ص: 226

نثار كند هر چه از زینت و زیورهائى كه با خود برداشته، پس آن درخت نثار كرد آن چه را كه در آن بود، و فرشتگان و حور العین برچیدند، و آن ها را براى هم دیگر بهديّه مى برند تا روز قیامت، و به آن فخر مى كنند. اى محمّد! و خدا به من امر فرمود تا تو را امر كنم كه تزویج كنى على را در زمین با فاطمه، و بشارت دهى آن دو را به دو پسر پاک و پاکیزه طيّب طاهر فاضل خيّر در دنیا و آخرت.

اى ابو الحسن! بذات خدا قسم این فرشتگان از نزد من بالا نرفتند تا آن وقتى كه تو در را كوبیدى، و من فرمان پروردگار خود را در حقّ تو جارى مى كنم، برخیز پیش از من برو بسوى مسجد، من هم بیرون مى آیم تا در آن جا تزویج كنم در مقابل چشمان مردمان، و تذكّر دهنده ام فضل و برترى تو را به آن چه كه چشم تو به آن روشن شود، و یارى مى كنم دوستان تو را در دنیا و آخرت.

على گفت: پس بیرون رفتم از نزد رسول خدا، و از شدّت سرور و شادى گویا عقل از سرم رفته بود، ابو بكر و عمر مرا استقبال كردند و گفتند: چه پیشامد شد اى ابو الحسن؟

گفتم: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله دخترش فاطمه را با من تزویج كرد، و مرا خبر داد كه خداى عزّ و جل در آسمان او را با من تزویج كرده، و اینک رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بیرون آمد و در عقب من مى آید تا آن را كه گفتم اظهار كند در حضور مردمان.

پس آن دو نفر خوشحال و بشدّت شاد شدند براى آن، و با من به مسجد برگشتند، بذات خدا سوگند كه هنوز وسط مسجد نرسیده بودیم كه پیغمبر به ما ملحق شد در حالی که نور روى او مى درخشید و مسرور و شادان بود. و فرمود: بلال پسر حمامه كجاست؟ بلال بسرعت جواب داد كه: بلى بلى اى رسول خدا! پس آن حضرت به او فرمود: مهاجر و انصار را جمع كن.

راوى گفت: بلال به امر رسول خدا رفت، و آن حضرت نزدیک منبر نشست تا مردمان جمع شدند، پس بر پله اول منبر بالا رفت، و خدا را حمد و ثنا گفت و فرمود:

ص: 227

گروه مسلمانان! همین نزدیکى جبرئیل بر من نازل شد، و از جانب پروردگار من عزّ و جل مرا خبر داد كه پروردگار من همه فرشتگان را در نزد بیت المعمور جمع كرد، و همه آن ها را شاهد گرفت، و تزویج كرد فاطمه دختر رسول خود محمّد را با بنده خود على بن ابى طالب، و امر فرمود مرا كه در زمین او را تزویج كنم، و شما را بر آن گواه گیرم. پس نشست و فرمود: یا على! یا ابا الحسن! برخیز براى خود خطبه كن.

راوى گفت: على علیه السّلام برخاست و خدا را حمد و ثنا گفت، و بر رسول خدا صلوات فرستاد و گفت: ستایش مخصوص خداست براى سپاسگزارى نعمت ها و عطاهاى او، و نیست خدائى مگر خداى یگانه؛ شهادتى است كه به او برسد و خوشنود كند، این مجلس ما از چیزهائى است كه خدا به آن حكم كرده و در آن اذن داده، و تزویج كرد مرا رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله با دختر خود فاطمه، و زره مرا صداق او قرار داد و من به آن راضى شدم، پس سؤال كنید و گواه باشید.

بقیه خبر

فَقَالَ اَلْمُسْلِمُونَ : زَوَّجْتَهُ يَا رَسُولَ اَللَّهِ ؟ فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نَعَمْ فَقَالَ اَلْمُسْلِمُونَ بَارَكَ اَللَّهُ لَهُمَا وَ عليهِما وَ جَمَعَ شَمْلَهُمَا وَ اِنْصَرَفَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِلَى أَزْوَاجِهِ فَأَخْبَرَهُنَّ فَفَرِحْنَ وَ أَظْهَرْنَ اَلْفَرَح.

قَالَ عَلِيٌ عَلَيْهِ السَّلاَمُ :وَ أَقْبَلَ عَلَيَّ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ :يَا أَبَا الْحَسَنِ انْطَلِقِ الْآنَ فَبِعْ دِرْعَكَ وَ اِئْتِنِي ثَمَنَهَا حَتَّى أُهْيِىءَ لَكَ وَ لاِبْنَتِي فَاطِمَةَ مَا يُصْلِحُكُمَا.

قَالَ عَلِيٌ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : فَأَخَذْتُ دِرْعِي فَانْطَلَقْتُ بِهِ إِلَى اَلسُّوقِ فَبِعْتُهُ بِأَربَعِمائةِ درهم سود هَجَرِيَّةٍ مِنْ عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ فَلَمَّا قَبَضْتُ الدَّرَاهِمَ مِنْهُ و قَبَضَ اَلدِّرْعَ مِنِّي قَالَ لِي يَا أَبَا اَلْحَسَنِ أَلَسْتَ أَوْلَى بِالدِّرْعِ مِنْكَ وَ أَنْتَ أَوْلَى بالدرهم منِّي ؟ فقلت : نعَم قال فَإِنَّ هذا اَلدِّرْعَ هَدِيَّةٌ مِنِّي إِلَيْك.

قَالَ فَأخَذْتُ اَلدِّرْعَ وَ اَلدَّرَاهِمَ وَ أَقْبَلْتُ إِلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَطَرَحْتُ الدِّرْعَ و الدَّرَاهِمَ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَخْبَرْتُهُ بِمَا كَانَ مِنْ أَمْرِ عثمانَ فَدَعَا لَهُ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عليهِ وَ آلِهِ بِخَيْرٍ ثُمَّ قَبَضَ رَسُولُ اَللَّهِ قبضَةً وَ دَعا

ص: 228

بِأَبِي بَكْرٍ فَدَفَعَهَا إِلَيْهِ وَ قَالَ يَا أَبَا بَكْرٍ اِشْتَرِ بِهَذِهِ اَلدَّرَاهِمِ لاِبْنَتِي مَا يُصْلِحُ لَهَا فِي بَيْتِهَا وَ بَعَثَ مَعَهُ سَلْمَانَ وَ بِلاَلَ بْنَ حَمَامَةَ لِيُعِينَاهُ عَلَى حَمْلِ مَا يَشْتَرِي بِهِ

قَالَ أَبُو بَكْرٍ وَ كَانَتِ الدَّرَاهِمُ اَلَّتِي دَفَعَهَا إِلَيَّ ثَلَاثَةً و سِتِّينَ دِرْهَماً قَالَ فَانْطَلَقْتُ إِلَى اَلسُّوقِ فَاشْتَرَيْتُ فِرَاشاً مِنْ خيشِ مِصْرَ مَحْشُوّاً بِالصُّوفِ و نَطْعاً مِنْ أَدَمٍ وَ وِسَادَةٍ مِنْ أَدَمٍ حَشوُها لِيفُ اَلنَّخْلِ وَ عباءة خَيْبَرِيَّةً وَ قِرْبَةً لِلْمَاءِ وَ قُلْتُ هِيَ خَادِمُ الْبَيْتِ و كِيزَاناً وَ جِرَاراً وَ مِطْهَرَةً لِلْمَاءِ وَ سِتْرَ صُوفٍ رَقِيقٍ و حَمَلْتُ أَنَا بَعْضَهُ و سَلْمَانُ بَعْضُهُ و بلالٌ بَعْضُهُ وَ أَقْبَلْنَا بِهِ فَوَضَعْنَاهُ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عليه و آله فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِ بَكَى وَ جَرَتْ دُمُوعُهُ عَلَى لِحْيَتِهِ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السماء و قال اَللَّهُمَّ بَارِكْ لِقَوْمٍ جُلَّ أَوانِيهِم الخَزَف

قَالَ عَلِيٌ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ دَفَعَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بَاقِيَ ثَمَنِ اَلدِّرْعِ إِلَى أُمِّ سَلَمَةَ وَ قَالَ اِرْفَعِي هَذِهِ اَلدَّرَاهِمَ عِنْدَكِ وَ مَكَثَ بَعْدَ ذَلِكَ شَهْراً لاَ أُعَاوِدُ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي أَمْرِ فَاطِمَةَ بِشَيْءٍ اِسْتِحْيَاءً مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ غَيْرَ أَنِّي إِذَا كُنْتُ خَلَوْتُ بِرَسُولِ اَللَّهِ قَالَ لِي يَا أَبَا الحَسَنِ فَقَدْ زَوَّجْتُكِ سَيِّدَةَ نِسَاءِ اَلْعَالَمِينَ مَا أَحْسَنَ زَوْجَتَك و أجملها اِبْشِرْ يَا أَبَا اَلْحَسَن

قَالَ عَلِيٌ عَلَيْهِ السَّلام فَلَمَّا كَانَ بَعْدَ شَهْرٍ دَخَلَ عَلَيَّ أَخِي عَقِيلٌ فَقَالَ وَ اَللَّهِ يَا أَخِي مَا فَرِحْتُ بِشَيْءٍ قَطُّ كفرحِي بِتَزْوِيجِكَ فَاطِمَةَ اَلزَّهْرَاءِ بِنْتَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَا أَخِي فَمَا بَالُكَ لاَ تَسْأَلُ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنْ يَدْخُلَهَا عَلَيْكَ فَتَقِرَّ أَعْيُنُنَا بِاجْتِمَاعِ شَمْلِكُمَا؟

فَقُلْتُ : وَ اللَّهُ یا أخی إنّی لَأُحِبُّ ذَلِكَ ، وَ مَا یمنعنی أَنْ أَسْأَلَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ إِلَّا حیاء مِنْهُ .

قَالَ : أَقْسَمْتُ عَلَيْكَ إِلاَّ قُمْتَ مَعِي فَقُمْنَا نُرِيدُ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَلَقِيتْنَا فِي طَرِيقِنَا أُمُّ أَيْمَنَ مَوْلاَةَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ

ترجمه

یعنی : پس مسلمانان گفتند: تزویج كردى او را اى رسول خدا؟ فرمود: آرى.

مسلمانان گفتند: خدا مبارک گرداند براى ایشان و برایشان و جمع كند تفرقه ایشان را. و رسول خدا رفت بسوى زن هاى خود و به آن ها خبر داد، خوشحال شدند و اظهار شادى

ص: 229

كردند.

على علیه السّلام گفت: رسول خدا بجانب من روى كرد و فرمود: اى ابو الحسن! برو زره خود را بفروش و پولش را بیاور براى من تا مهيّا كنم براى تو و براى دخترم آن چه را كه بصلاح شما است.

على گفت: زره خود را گرفتم و به بازار رفتم، و آن را فروختم به چهارصد درهم سیاه هجرى، عثمان بن عفّان آن را از من خرید، و درهم ها را كه بهاى آن بود داد و زره را از من گرفت و گفت: اى ابو الحسن! آیا سزاوار تر نیستم از تو به این زره و تو سزاوارتر نیستى از من به درهم ها؟ گفتم: چرا. گفت: اكنون این زره را بگیر هديّه باشد از من بسوى تو.

پس زره را گرفتم و با درهم ها خدمت رسول خدا رفتم و زره و درهم ها را مقابل او گذاردم، و او را خبر دادم به آن كارى كه عثمان كرد، پس پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله در حقّ او دعاى خیر كرد، پس رسول خدا یک قبضه از آن درهم ها را گرفت، و ابو بكر را پیش خود خواند و به او داد و فرمود: اى ابا بكر! به این درهم ها آن چه كه صلاحيّت دارد كه در خانه دخترم باشد براى او بخر، و سلمان و بلال بن حمامه را بهم راه او روانه كرد تا در حمل آن چه كه مى خرد او را اعانت كنند.

ابو بكر گفت: درهم هائى كه آن حضرت به من داد شصت و سه درهم بود. و گفت: من به بازار رفتم و فراشى از كتان مصرى كه از پشم پر شده بود با قطعه اى از پوست دباغى شده و متكائى از پوست كه از لیف درخت خرما پر شده بود و یک عباى خیبرى و یک مشک براى آب كه با خود گفتم: این مشک خادم خانه است، و چند كوزه و چند ظرف خزف و یک مطهره آب كه بمنزله ابریق است و پرده اى نازک از پشم خریدم، و بعضى از آن ها را خود برداشتم، و بعضى از آن ها را سلمان، و بعضى را بلال برداشتند، و آن ها را آوردیم در پیش روى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله گذاردیم، چون حضرت آن ها را دید گریه كرد و اشک هایش بر محاسنش جارى شد، و سر خود را بطرف آسمان بلند كرد و گفت: خدایا! بركت ده بر

ص: 230

گروهى كه عمده ظرف هاى ایشان خزف یعنى گل پخته باشد.

على علیه السّلام فرمود: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله باقی مانده بهاى زره را به امّ سلمه داد و فرمود: بردار این ها را نزد تو باشد. یک ماه پس از این واقعه گذشت كه من در امر فاطمه نزد پیغمبر نرفتم و چیزى نگفتم، از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله حیا مى كردم، الّا این كه گاهى كه با رسول خدا خلوت مى كردم به من مى فرمود: اى ابو الحسن! زن تو سيّده زن هاى جهانیان است، و چقدر نیکو است زن تو و صاحب جمال تر است از همه آن ها، بشارت باد تو را اى ابو الحسن.

على گفت: پس از گذشتن یک ماه برادرم عقیل بر من وارد شد و گفت: بخدا قسم اى برادرم هرگز به چیزى خوشحال نشدم به اندازه خوشحالى من از ازدواج تو با فاطمه زهراء دختر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله. اى برادرم! چرا از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله درخواست نمى كنى كه او را بر تو داخل كند، تا به سبب جمع شدن تفرقه شما دیده هاى ما روشن شود؟

گفتم: و اللّه اى برادر من! هرآینه دوست مى دارم اجتماع ما با همدیگر را، و چیزى مانع نمى شود مرا از این كه درخواست كنم از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مگر حیا كردن من از او.

گفت: تو را سوگند مى دهم كه برخیزى تا با هم برویم، پس هر دو با هم برخواستیم كه برویم نزد پیغمبر، در بین راهى كه مى رفتیم ملاقات كردیم با امّ ایمن كنیز رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله.

بقیه خبر

فَذَكَرْنَا ذَلِكَ لَهَا فَقَالَتْ لاَ تَفْعَلْ ذَلِكَ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ وَ دَعْنَا نَحْنُ نكَلِّمُ فِي هَذَا فَإِنَّ كَلاَمَ اَلنِّسَاءِ فِي هَذَا الْأَمْرِ أَحْسَنُ وَ أَوْقَعُ فِي قُلُوبِ الرِّجَالِ

قَالَ ثُمَّ أَثْنَتْ رَاجِعَةً فَدَخَلْتُ عَلَى أُمِّ سَلَمَةَ بِنْتِ أَبِي أُمَيَّةَ بْنِ الْمُغِيرَةِ زَوْجِ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آله فَأَعْلَمَتْهَا بِذَلِكَ وَ أَعْلَمَتْ نِسَاءَ رَسُولِ اَللَّهِ جَمِيعاً فَاجْتَمَعَ أُمَّهَاتُ اَلْمُؤْمِنِينَ إِلَى رَسُولِ اَللَّهِ وَ كَانَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي بَيْتِ عَائِشَةَ فَأَحْدَقْنَ بِهِ وَ قُلْنَ لَهُ فَدَيْنَاكَ بِآبَائِنَا وَ أُمَّهَاتِنَا يَا رَسُولَ اَللَّهِ قَدِ اجتمَعْنَا لِأَمْرٍ لَوْ أَنَّ خَدِيجَةَ فِي اَلْأَحْيَاءِ لَقَرَّتْ بِذلِك عينها.

ص: 231

قَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ فَلَمَّا ذَكَرْنَا خَدِيجَةَ بَكَى اَلنَّبِيُّ صَلَّى الله عليه وَ آلِهِ ثُمَّ قَالَ خَديجَةُ وَ أَيْنَ مِثْلُ خَدِيجَةَ صَدَّقَتْنِي حِينَ يُكَذِّبُنِي اَلنَّاسُ وَ أَيَّدتنِي (1) عَلَى دِينِ اَللَّهِ وَ أَعَانَتْنِي عَلَيْهِ بِمَالِهَا إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَنِي أَنْ أُبَشِّرَ خَدِيجَةَ بِبَيْتٍ فِي اَلْجَنَّةِ مِنْ قَصَبِ اَلزُّمُرُّدِ لاَ صَخبَ فِيهِ وَ لاَ نَصَب

قَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ فَقُلْنَا فَدَيْنَاكَ آبَاءَنَا وَ أُمَّهَاتِنَا يَا رَسُولَ اَللَّهِ إِنَّكَ لَمْ تَذْكُرْ مِنْ خَدِيجَة أَمْراً إِلاَّ وَ قَدْ كَانَتْ كَذَلِكَ غَيْرَ أَنَّهَا قَدِمَتْ إِلَى رَبِّهَا فَهَنَّأَهَا اَللَّهُ بِذَلِكَ وَ جَمَعَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَها فِي دَرَجاتِ جَنَّتِهِ وَ رَحْمَتُهُ وَ رِضْوَانُهُ يَا رَسُولَ اَللَّهِ هَذَا أَخُوكَ فِي اَلدِّينِ وَ ابْنُ عَمِّكَ فِي النَّسَبِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ يُحِبُّ أَنْ يُدْخِلَ عَلَى زَوْجَتِهِ فَاطِمَةَ وَ تَجمع بِها شَملَه.

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ : فَمَا بَالُ علی لَا یسألنی ذَلِكَ ؟

قِلَّتُ : یمنعه مِنْ ذَلِكَ الحیاء مِنْكَ یا رَسُولَ اللَّهِ .

قَالَتْ أُمُّ أیمن : فَقَالَ لی رَسُولَ اللَّهِ : انطلقی إِلَى عَلَی فَأتِینی بِهِ .

قَالَتْ : فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِ رَسُولِ اللَّهِ ، فَإِذَا بعلی ینتظرنی لیسألنی عَنْ جَوَابِ رَسُولَ اللَّهِ ، فَلَمَّا رآنی قَالَ : مَا وَرَاءَكَ یا أَمْ أیمن ؟

قِلَّتُ : أَجِبْ رَسُولَ اللَّهِ .

قَالَ عَلِيٌ : فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ و هُوَ فِي حُجْرَةِ عَائِشَةَ و قُمْنَ أَزْوَاجُهُ و دَخَلْنَ اَلْبَيْتَ و أَقْبَلْتُ فَجَلَسْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ مُطْرِقاً إِلَى اَلْأَرْضِ حَيَاءً مِنْهُ فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ أَتُحِبُّ أَنْ نُدْخِلَ عَلَيْكَ زَوْجَتَك؟

فَقُلْتُ ، وَ أَنَّا مُطْرِقُ : نَعَمْ فِدَاكَ أبی وَ أمّی .

فَقَالَ : نَعَمْ حُبّاً وَ كَرَامَةً یا أَبَا الْحَسَنِ ، أَدْخِلْهَا علیک فی لیلتنا هَذِهِ أَوْ لیلة غَدٍ إِنْ شَاءَ اللَّهُ . فَقُمْتُ مِنْ عِنْدِهِ فَرَحاً مَسْرُوراً .

وَ أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ أَزْوَاجِهِ لیزيّنّ فَاطِمَةَ وَ لیطيّبنها وَ یفرش لَهَا بیتا لیدخلها عَلَيَّ ، فَفَعَلْنَ

ص: 232


1- در مناقب : و ازرتنی.

ذلك وَ أَخَذَ رَسُولُ اَللَّهِ مِنَ اَلدَّرَاهِمِ اَلَّتِي دَفَعَهَا إِلَى أُمِّ سَلَمَةَ مِنْ ثَمَنِ الدِّرْعِ عَشَرَةَ دَرَاهِمَ فَدَفَعَها إلى عَلِيٍ ثُمَّ قَالَ اِشْتَرِ تَمْراً وَ سَمْناً وَ أَقِطاً.

قَالَ عَلِيٌ فَاشْتَرَيْتُ بِأَرْبَعَةِ دَرَاهِمَ تَمْراً وَ بِخَمْسَةِ دَرَاهِمَ سَمْناً وَ بِدِرْهَمٍ أَقِطا وَ أَقْبَلَتْ بِهِ إِلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَحَسَرَ اَلنَّبِيُّ عَنْ ذِرَاعَيْهِ وَ دَعَا بِسُفْرَةٍ مِنْ أَدَمٍ وَ جَعَلَ يشدخُ اَلتَّمْرَ بِالسَّمْنِ وَ يَخْلِطُهُ بِالْأَقِطِ حَتَّى اِتَّخَذَهُ حِيْساً ثُمَّ قَالَ لِي يَا عَلِيُّ أَدْعْ مَنْ أَحْبَبْتَ فَخَرَجْتُ إِلَى اَلْمَسْجِدِ وَ أَصْحَابُ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مُتَوَافِرُونَ فَقُلْتُ أَجِيبُوا رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ..

ترجمه

و مطلب را براى او ذكر كردیم. گفت: این كار را نكنید، اى ابو الحسن! بگذار ما در این باب سخن گوئیم؛ زیرا كه سخن زن ها در این موضوع دل چسب تر است براى مردها.

گفت: دو مرتبه برگشت و بر امّ سلمه داخل شد، و او را آگاه كرد از مطلب، و آگاه كرد همه زن هاى پیغمبر را كه مادرهاى مؤمنان مى باشند، همه ایشان جمع شدند در نزد رسول خدا، در آن وقت آن حضرت در خانه عایشه بود، دور او را گرفتند و گفتند: پدران و مادران ما فداى تو باد اى رسول خدا! ما جمع شده ایم براى كارى كه اگر خدیجه زنده بود چشم او روشن مى شد.

امّ سلمه گفت: چون خدیجه را یاد كردیم، رسول خدا گریه كرد و فرمود: خدیجه، كو مانند خدیجه، مرا تصدیق كرد وقتى كه مردمان مرا تكذیب مى كردند، و مرا بر دین خدا كمک مى كرد، و در ترویج آن مدد مى نمود به مال خود، و خدا امر فرمود كه او را بشارت دهم به خانه اى كه در بهشت از جواهر و زمرّد بنا شده كه هیچ اضطراب و سختى و مشقّتى در آن نیست.

امّ سلمه گفت: ما گفتیم: پدر و مادرهاى ما فداى تو باد اى رسول خدا! از خدیجه چیزى را یاد نكردى مگر این كه همین طور بوده، غیر از این كه او بسوى پروردگار خود رفت، و خدا به همین جهت بر او گوارا كرده و مى كند، و جمع كند میان ما و او در درجات بهشت

ص: 233

و رحمت و رضوان خود. اى رسول خدا! این على برادر توست در دین تو و پسر عموى تو پسر ابو طالب است، دوست مى دارد كه بر زوجه خود فاطمه درآید، و تفرقه خود را به فاطمه جمع كند.

رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: چرا از من درخواست آن را نمى كند؟

گفتم: حیا كردن او از تو او را مانع شده، اى رسول خدا.

امّ ایمن گفت: پس رسول خدا به من فرمود: برو در طلب على و او را بنزد من بیاور.

من از نزد رسول خدا بیرون رفتم، یافتم كه على منتظر من است كه از جواب رسول خدا سؤال كند، چون مرا دید پرسید: چه جواب در پیش دارى؟

گفتم: رسول خدا را اجابت كن.

على گفت: پس من بر رسول خدا وارد شدم در حجره عایشه بود، چون وارد شدم زنان آن حضرت برخاستند و داخل خانه هاى خود شدند، من مقابل روى پیغمبر نشستم، و از فرط حیا سرم را بزیر انداختم، رسول خدا فرمود: آیا دوست مى دارى كه زوجه ات را بر تو وارد كنم.

همین طور كه سرم بزیر افتاده بود گفتم: آرى، پدر و مادرم فداى تو باد.

فرمود: آرى محبّت و كرامت است. اى ابو الحسن! در این شب یا فردا شب ان شاء اللّه.

پس برخواستم و از نزد او شادان و خوشحال بیرون رفتم.

و رسول خدا امر فرمود به زن هاى خود كه فاطمه را زینت و خوشبو كنند و بیارایند و خانه اى براى او فرش كنند تا على در آن درآید، زنان آن را انجام دادند. و رسول خدا از درهم هائى كه به امّ سلمه سپرده بود از بهاى زره ده درهم برداشت و به على داد و فرمود:

خرما و روغن و كشک بخر.

على گفت: چهار درهم از آن را خرما، و پنج درهم از آن را روغن، و یک درهم كشک خریدم و آوردم نزد پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله، پس آن حضرت آستین هاى خود را بالا زد و سفره اى

ص: 234

خواست، و خرماها را با روغن شكست و نرم كرد، و آن ها را با كشک مخلوط نمود، و از آن ها حیس ترتیب داد، حیس نام این نحوه خوراک است، پس به من فرمود: یا على! هر كه را دوست مى دارى دعوت كن. من بجانب مسجد بیرون رفتم و به اصحاب رسول خدا گفتم: دعوت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را اجابت كنید.

بقیه خبر

فَقَامَ اَلْقَوْمُ بِأَجْمَعِهِمْ وَ أَقْبَلُوا نَحْوَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ و آله فَدَخَلتُ عَلَى رَسُولِ اَللَّهِ فَأَخْبَرْتُهُ أَنَّ اَلْقَوْمَ كَثِيرٌ فَجَلَّلَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ السفْرَةَ بِمِنْدِيلٍ ثُمَّ قَالَ أَدْخِلْ عَلَيَّ عَشَرَةً بَعْدَ عَشَرَةٍ فَفَعَلْتُ ذَلِكَ فَجَعَلوا يَأْكُلُونَ وَ يَخْرُجُونَ وَ اَلسُّفْرَةُ لاَ يَنْقُصُ مَا عَلَيْهَا حَتَّى لَقَدْ أَكَلَ مِنْ ذَلِكَ اَلحَيْسِ سَبْعُمِائَةِ رَجُلٍ وَ اِمْرَأَةٍ كُلُّ ذَلِكَ بِبَرَكَةِ كَفِّ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ.

قَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ ثُمَّ دَعَا اَلنبي بِابْنَتِهِ فاطِمَةَ وَ دَعَا بِعَلِيٍ فَأَخَذَ عَلِيّاً بِيَمِينِهِ وَ أَخَذَ فَاطِمَةَ بِشِمَالِهِ فجمعهما إِلَى صَدْرِهِ فقبل بَيْنَ أَعْيُنِهِمَا وَ دَفَعَ فَاطِمَةَ إِلَى عَلِيٍ عليه السلام وَ قَالَ يَا عَلِيُّ نِعْمَ اَلزَّوْجَةُ زوجَتُك ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى فَاطِمَةَ وَ قَالَ يَا فَاطِمَةُ نِعْمَ اَلْبَعْلُ بَعْلُكِ ثُمَّ قَامَ مَعَهُمَا يَمْشِي بَيْنَهُمَا حَتَّى أدخلهُمَا بَيْتَهُمَا اَلَّذِي بُنِي (1) لَهُمَا ، ثُمَّ خَرَجَ مِنْ عِنْدَهُمَا ، فَأَخَذَ بعضادتی الْبَابِ ، وَ قَالٍ :

طهّركما اللَّهِ وَ طَهِّرْ نسلكما ، أَنَا سِلْمُ لِمَنْ سالمكما ، وَ حَرْبُ لِمَنْ حارَبَكُما ، أَسْتَوْدِعُكُمَا اللَّهَ وَ أسْتَخلفه عَلَیْکُما .

قَالَ عَلِيٌ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ مَكَثَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بَعْدَ ذَلِكَ ثَلاَثاً لاَ يَدْخُلُ عَلَيْنَا فَلَمَّا كَانَ فِي صَبِيحَةِ اَلْيَوْمِ اَلرَّابِعِ جَاءَنا لِيَدْخُلَ عَلَيْنَا فَصَادَفَ فِي حُجْرَتِنَا أَسْمَاءَ بِنْتَ عُمَيْسٍ اَلْخَثْعَمِيَّةَ فَقَالَ لَهَا مَا يُوقِفُكِ هَاهُنَا و فِي اَلْحُجْرَةِ رَجُلٌ فَقَالَتْ فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي إِنَّ اَلْفَتَاةَ إِذَا زُفَّتْ إِلَى زَوْجِهَا تَحْتَاجُ إِلَى اِمْرَأَةٍ تَتَعَهَّدُهَا وَ تَقُومُ بِحَوَائِجِهَا وَ إِنِّي لَأَقْضِي حَوَائِجَ فَاطِمَةَ وَ أَقُومَ بِأَمْرِهَا فَتَغَرْغَرَتْ عَيْنَاهُ بِالدُّمُوعِ وَ قَالَ يَا أَسْمَاءُ قَضَى اَللَّهُ لَكِ حَوَائِجَ اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةِ

ص: 235


1- در ناقب : هبا

قَالَ عَلِيٌ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ كَانَتْ غَدَاةً قَرِيرَةً وَ كُنْتُ أَنَا و فَاطِمَةُ تَحْتَ اَلْعَبَاءِ فَلَمَّا سَمِعْنَا كَلاَمَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِأَسْمَاءَ ذَهَبْنَا لنقوم فَنَظَرَ إِلَيْنَا رَسُولُ اَللَّهِ فَقَالَ سَأَلْتُكُمَا بِحَقِّي عَلَيْكُمَا لاَ تَفتَرِقَا حَتَّى أدخُلَ عَليْكُما فَرَجَعَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنَّا إِلَى صَاحِبِهِ وَ دَخَلَ عَلَيْنَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و جَلَسَ عِنْدَ رُؤُوسِنَا وَ أَدْخَلَ رِجْلَيْهِ فِيمَا بَيْنَنَا فَأَخَذَتْ رِجْلَهُ اَلْيُمْنَى وَ ضَمَمْتُهَا إِلَى صَدْرِي وَ أَخَذَتْ فَاطِمَةُ رِجْلَهَا اَلْيُسْرَى فَضَمَّتْهَا إِلَى صَدْرِهَا وَ جَعَلْنَا ندفىء رِجْلَيْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حَتَّى دُفِيَتْ رِجْلُهُ.

قَالَ لِي يَا عَلِيُّ آتِنِي بِكُوزٍ مِنْ مَاءٍ فَأَتَيْتُهُ بِكُوزٍ مِنْ مَاءٍ فَتَفَلَ فِيهِ ثَلاَثاً وَ قَرَأَ عَلَيْهِ آيَاتٍ مِنْ كِتَابِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَالَ يَا عَلِيُّ أَشْرَبُهُ وَ اُتْرُكْ مِنْهُ قَلِيلاً فَفَعَلْتُ ذلك فَرَشَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بَاقِيَ اَلْمَاءِ عَلَى رَأْسِي وَ صَدْرِي وَ قَالَ أَذْهَبَ اَللَّهُ عَنْكَ اَلرِّجْسَ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ وَ طَهَّرَكَ تَطْهِيراً ثُمَّ قَالَ اِئْتِنِي بِمَاءٍ جَدِيدٍ فَأَتَيْتُهُ فَتَفَلَ فِيهِ أَيْضاً ثَلاَثاً وَ قَرَأَ عَلَيْهِ آيَاتٍ مِنْ كِتَابِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ دَفَعَهُ إِلَى اِبْنَتِهِ فَاطِمَةَ وَ قَالَ أَشْرَبِي هَذَا اَلْمَاءَ وَ اُتْرُكِي مِنْهُ قَلِيلاً فَفَعَلَتْ فَاطِمَة و رَشَّ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بَاقِيَ اَلْمَاءِ عَلَى رَأْسِهَا وَ صَدْرِهَا وَ قَالَ أَذْهَبَ اَللَّهُ عَنْكِ اَلرِّجْسَ وَ طَهَّرَكِ تَطْهِيراً وَ أَمَرَنِي بِالْخُرُوجِ عَنِ اَلْبَيْتِ وَ خَلَاَ بِابْنَتِهِ وَ قَالَ كَيْفَ أَنْتِ يَا بُنَيَّةِ يَا فَاطِمَةُ وَ كَيْفَ رَأَيْتِ زَوْجَكِ قَالَتْ يَا أبَت خَيْرُ زَوْجٍ إِلاَّ أَنَّهُ دَخَلَ عَلَيَّ نِسَاءُ قُرَيْش..

ترجمه

پس همه قوم برخواستند و رو آوردند بسوى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله، من به آن حضرت خبر دادم كه جمعيّت زیادند، رسول خدا سفره را به دستمالى كه به آن وصل فرمود بزرگتر كرد و فرمود كه: ده نفر ده نفر آن ها را بر من وارد كن، همین كار را كردم، مى آمدند مى خوردند و بیرون مى رفتند، و از سفره چیزى كم نمى شد، تا این كه هفتصد نفر مرد و زن از آن غذاى حیس خوردند، و همه این ها به بركت كف مبارک رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بود.

امّ سلمه گفت: پیغمبر دختر خود فاطمه را پیش خواند و على را هم خواند، و دست راست على را گرفت و دست چپ فاطمه را، و هر دو را به سینه خود چسبانید، و میان دو

ص: 236

چشم هاى هر دو را بوسید، و دست فاطمه را بدست على داد و فرمود: اى على! خوب زنیست زن تو، پس رو به جانب فاطمه كرد و فرمود: اى فاطمه! خوب شوهرى است شوهر تو، پس برخواست پیغمبر با آن ها در میان ایشان با هم مى رفتند، تا این كه آن ها را داخل خانه اى كه براى ایشان بنا نموده بودند نمود، و از نزد ایشان بیرون رفت، و دو طرف چهارچوبه در را گرفت و فرمود: طاهر گرداند خدا شما را، و طاهر گرداند نسل شما را، و من راضیم از كسى كه به شما و حكم شما راضى باشد، و در جنگم با آن كه با شما و حكم شما در جنگ باشد، و شما را بخدا مى سپارم، و خدا خلیفه من است بر شما، و طلب مى كنم از او خلافت بر شما را.

على علیه السّلام گفت كه: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله تا سه روز نزد ما نیامد، صبح روز چهارم آمد كه بر ما وارد شود تصادف كرد با ساعتى كه اسماء دختر عمیس خثعميّه در حجره ما بود، به او فرمود: چرا این جا توقّف كرده اى و حال آن كه مرد در حجره است؟ گفت: پدر و مادرم فداى تو باد! دخترهاى جوان هنگام زفاف با شوهرها شان محتاجند به زنى كه امر آن ها را تعهّد كند، و به حاجت هائى كه دارد قیام كند، و من به امر فاطمه به حاجت هاى او قیام مى كنم، و امر او را انجام مى دهم. پس چشم هاى پیغمبر پر از اشک شد و فرمود: اى اسماء! خدا حاجت هاى دنیا و آخرت تو را برآورد.

على علیه السّلام فرمود: صبح سرمائى بود و من و فاطمه در زیر عباء بودیم، چون سخن پیغمبر با اسماء را شنیدیم كه برخیزد، فرمود: از شما درخواست مى كنم بحقّى كه بر شما دارم از همدیگر جدا نشوید تا من بر شما وارد شوم، پس هر كدام از ما برگشتیم بسوى یار خود، و پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله وارد شد نزد سرهاى ما نشست، و پاهاى خود را در میان ما درآورد، من پاى راست او را گرفتم و به سینه خود چسبانیدم، و فاطمه پاى چپ او را گرفت و به سینه خود چسبانید، و ما پاهاى رسول خدا را بخود نزدیک مى كردیم تا گرم شود.

به من فرمود: اى على! یک كوزه آب براى من بیاور، كوزه آبى براى او آوردم بر آن

ص: 237

دمید بنحوى كه از لعاب دهان آن حضرت در آن ریخت تا سه مرتبه، و چند آیه اى از قرآن بر آن خواند و گفت: یا على! آن را بیاشام و كمى از آن را باقى گذار، پس همین كار را كردم آن حضرت باقیمانده آب را بر سر و سینه من پاشید و فرمود: خدا ببرد از تو هر نجاست و پلیدى را و طاهر گرداند تو را طاهر گردانیدنى اى ابو الحسن. پس فرمود: كوزه اى دیگر با آب تازه برایم بیاور، نیز بر آن دمید سه مرتبه، و از لعاب دهان خود در آن ریخت، و چند آیه از كتاب خدا بر آن خواند، و به دختر خود داد تا آشامید، و كمى از آن را باقى گذارد آن را بر سر و سینه او پاشید، و فرمود: خدا ببرد از تو هرپلیدى و نجاستى را، و طاهر گرداند تو را طاهر گردانیدنى، و مرا امر فرمود به بیرون رفتن از خانه، و با دختر خود خلوت كرد و گفت: چگونه اى تو اى دخترك من فاطمه؟ و شوهر خود را چگونه دیده اى؟ گفت: اى پدر! نیکو شوهرست، الّا این كه بر من زن هاى قریش كه بر من وارد مى شوند یا وارد شدند.

بقیه خبر

وَ قُلْنَ لی : زَوْجُكِ رَسُولَ اللَّهِ مِنْ رَجُلٍ فقیر لَا مَالَ لَهُ .

فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَا أَبُوكِ بِفَقِيرٍ وَ لاَ بَعْلُكِ بِفَقِيرٍ وَ لَقَدْ عُرِضَتْ عَلَيَّ خَزائِنُ الأَرْضِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ فَاخْتَرْتُ مَا عِنْدَ رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ يَا بُنَيَّةِ لَوْ تَعْلَمِينَ مَا يَعْلَمُ أَبُوكِ لسمِجَتِ اَلدُّنْيَا فِي عَيْنِكِ وَ اَللَّهِ يَا بُنيَّة مَا آلوتُك نُصْحاً أَنْ زَوَّجْتُكِ أَقْدَمَهُمْ سِلْماً و أَكْثَرَهُمْ عِلْماً وَ أَعْظَمَهُمْ حِلْماً يَا بُنَيَّةِ إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اِطَّلَعَ إِلَى الْأَرْضِ اِطِّلاعَةً فَاخْتَارَ مِنْ أَهْلِهَا رَجُلَيْنِ فَجَعَلَ أَحَدَهُمَا أَبَاكِ وَ اَلْآخَرَ بَعْلَكِ يَا بُنَيَّةِ نِعْمَ اَلزَّوْجُ زوْجُكِ لاَ تَعْصِي لَهُ أَمْراً ثُمَّ صَاحَ بِي رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقُلْتُ لَبَّيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ قَالَ أَدْخِلْ بَيْتَكَ وَ الطُفْ بِزَوْجَتِك وَ ارفُقْ بِها فَإِنَّ فاطِمَة بَضْعَةٌ مِنِّي يُؤْلِمُنِي مَا يُؤْلِمُهَا وَ يَسُرُّنِي مَا يَسُرُّهَا أَسْتَوْدِعُكُمَا اَللَّهَ وَ أستخْلِفُهُ عَلَيكُما.

قَالَ عَلِيٌ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَوَ اَللَّهِ مَا أَغْضَبْتُهَا وَ لاَ أَكْرَهْتُهَا مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ عَلَى أَمْرٍ حَتَّى قَبَضَهَا اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ وَ لاَ أَغْضَبَتْنِي وَ لاَ عَصَتْ لِي أَمْراً وَ لَقَدْ كُنْتُ أَنْظُرُ إِلَيْهَا فَتَنْجَلِي عَنِّي اَلْغُمُومُ وَ اَلْأَحْزَانُ

ص: 238

بِنَظَرَتِی إِلَیْها.

قَالَ عَلِيٌ عَلَيْهِ السَّلاَم ثُمَّ قَامَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِيَنْصَرِفَ فَقَالَتْ لَهُ فَاطِمَةُ يَا أَبَةِ لاَ طَاقَةَ لِي بِخِدْمَةِ اَلْبَيْتِ فَأَخْدِمْنِي خَادِماً يَخْدُمُنِي وَ يُعِينُنِي عَلَى أَمْرِ البَيْت

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ : یا فَاطِمَةَ ، أَيُّمَا أَحَبُّ إلیک : خَادِمُ أَوْ خیر مِنَ الْخَادِمِ ؟

فَقَالَ علی علیه السَّلَامُ : فَقُلْتُ : قولی : خیر مِنَ الْخَادِمِ ، فَقَالَتْ : یا أَبَهْ ، خیر مِنَ الْخَادِمِ .

فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ تُكَبِّرِينَ اَللَّهَ فِي كُلِّ يَوْمٍ أَرْبَعاً وَ ثَلاَثِينَ تَكْبِيرَةً وَ تُحَمِّدِينَهُ ثَلاَثاً وَ ثَلاَثِينَ مَرَّةً وَ تُسَبِّحِينَهُ ثَلاَثاً وَ ثَلاَثِينَ مَرَّةً فَتِلْكَ مِائَةٌ فِي اللِّسانِ وَ أَلْفٌ فِي اَلْمِيزَانِ يَا فَاطِمَةُ إِنَّكِ إِنْ قُلْتِهَا فِي صَبِيحَةِ كُلِّ يَوْمٍ كَفَاكِ اَللَّهُ مَا أَهَمَّكِ مِنْ أَمْرِ اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَة. (1)

ترجمه

یعنی : و به من گفتند كه رسول خدا تو را به مرد محتاجى كه هیچ مالى ندارد تزویج كرده.

رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: نه پدرت فقیر است، و نه شوهرت فقیر است، هرآینه بر من عرضه داشته شد خزینه هاى زمین از طلا و نقره، و من اختیار كردم آن چه را كه نزد پروردگار من كه غالب و بزرگ است مى باشد. اى دخترک من! اگر مى دانستى آن چه را كه پدرت مى داند قبیح و زشت مى آمد دنیا در پیش چشم تو. بذات خدا سوگند یاد مى كنم كه من در نصیحت كردن به تو كوتاهى نكردم، تو را تزویج كردم به پیش قدم ترین مردمان در اسلام آوردن، و پر علم ترین ایشان در علم و دانش، و بزرگترین ایشان در عقل و بردبارى.

اى دخترک من! خداى عزّ و جل نگریست بسوى زمین نگریستنى خاص، و از اهل آن دو تن را اختیار كرد: یکى از آن دو مرد پدرت بود، و دیگرى شوهرت. اى دخترک من! نیکو شوهرى است شوهر تو، نافرمانى نكن او را در امرى. پس رسول خدا مرا صدا زد، گفتم:

ص: 239


1- اخطب خوارزم ، مناقب ص 343 - 354.

لبّیک اى رسول خدا، فرمود: داخل شو در خانه ات، و با زنت لطف كن، و با او مدارا نما.

فرمود: فاطمه پاره تن من است، دردناک كند مرا آن چه كه او را دردناک كند، و شاد گرداند مرا آن چه كه او را شاد گرداند، شما را به خدا مى سپارم، و او را خلیفه خود قرار مى دهم بر شما.

على علیه السّلام فرمود: بذات خدا سوگند یاد مى كنم كه بعد از این او را بغضب در نیاوردم، و بر امرى كه مكروه خاطر او باشد وادار و اكراه نكردم، تا وقتى كه خداى عزّ و جل روح او را بسوى خود قبض كرد، و او هم مرا بغضب در نیاورد، و نافرمانى من نكرد در امرى. به او كه نگاه مى كردم بسبب نگاه كردن به او غم ها و اندوه ها از دلم بیرون مى رفت.

على علیه السّلام فرمود: پس از آن رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله برخواست كه برود، فاطمه گفت: اى پدر! من طاقت خدمت خانه را ندارم، خادمى براى من برگمار كه مرا خدمت كند و در امر خانه كمک كند مرا.

رسول خدا فرمود: كدام یک را دوست تر دارى: خادم را یا چیزى كه بهتر از خادم باشد؟

على علیه السّلام فرمود: گفتم: بگو: چیزى كه بهتر از خادم باشد.

پس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: در هر روزى سى و چهار مرتبه « اللّه اكبر » بگو، و سى و سه مرتبه « الحمد للّه » و سى و سه مرتبه « سبحان اللّه » كه مجموعا صد مرتبه مى شود به زبان، و هزار مرتبه در میزان حساب مى شود. اى فاطمه! اگر در هر روز صبح آن را گفتى كفایت مى كند تو را خدا آن چه را كه در فكر توست و قصد آن را دارى از امر دنیا و آخرت.

مؤلّف حقیر گوید: ازدواج فاطمه زهراء را با امیر المؤمنین علیهما السّلام را جماعت بسیارى از بزرگان علماء اهل سنّت و جماعت در كتب خود بطرق كثیره روایت كرده اند، كه محتوى چگونگى ازدواج ایشان در آسمان ها و زمین و فضائل و مناقب و بسیارى از خصائص ایشان است، كه این مختصر گنجایش ذكر همه آن ها

ص: 240

را ندارد، و آن چه در این كتاب تذكّر داده مى شود قطره ایست از بحار و اندكى است از بسیار، و از جمله آن هاست:

محمّد بن یوسف گنجى شافعى، و سمعانى، و ابن بطّه در كتاب ابانه، و مسند احمد بن حنبل، و سنن ابى داود، و فضائل احمد، و تاریخ خطیب، و تاریخ بلاذرى، و كتاب ابن شاهین، و حلیه ابو نعیم، و مروزى در كتاب فضائل فاطمه، و بلاذرى در كتاب تاریخ، و عكبرى در كتاب ابانه، و احمد در كتاب فضائل، و ابن مؤذن، و ابن مردویه در كتاب فضائل امیر المؤمنین، و خوارزمى در كتاب مناقب، و محبّ الدین احمد بن عبد اللّه در كتاب ذخائر العقبى، و محمّد بن عبّاس بن نجیح در كتاب فوائد، و حافظ محمّد بن محمود نجّار در كتاب تذییل تاریخ، و ابو بشر محمّد بن احمد بن حمّاد انصارى معروف به دولابى در كتاب الذرّيّة الطاهره، و شیرویه دیلمى، و یحیى بن معین در كتاب امالى (1)

تحفه خدا پس از ازدواج به على و فاطمه

در كتاب كفایه الطالب به سند خود از صاحب كتاب معاجم مسندا از عبد اللّه بن مسعود روایت كرده كه گفت: زود باشد كه حدیث كنم براى شما حدیثى را كه از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیدم تا این كه گفت:

ص: 241


1- مراجعه شود به : به ملحقات احقاق الحقّ ج 10 ص 326 - 425.

سَمِعْتُ عَنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي غَزْوَةِ تَبُوكَ وَ نَحْنُ نَسِيرُ مَعَهُ يَقُولُ إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى أَمَرَنِي أَنْ أُزَوِّجَ فَاطِمَةَ عَلِيّاً ففعلت فَقَالَ جَبْرَئِيلُ إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى بَنى جَنَّةً مِن لُؤلُؤَةٍ قَصَبَةٍ بَيْنَ كُلِّ قَصَبَةٍ إِلَى قصَبَةٍ لُؤْلُؤَةً مِنْ يَاقُوتٍ مُشَدَّدَةً بِالذَّهَبِ وَ جَعَلَ سُقُوفَهَا زَبَرْجَداً أَخْضَرَ وَ جَعَلَ فِيهَا طَاقَاتٍ مِنَ اَللُّؤْلُؤِ مُكلَّلة بِالْيَاقُوتِ ثُمَّ جَعَلَ عَلَيْهَا غُرَفاً لَبِنَةً مِنْ ذَهَبٍ وَ لَبِنَةً مِن فِضَّةٍ وَ لَبِنَةً مِن دُرٍ وَ لَبِنَةً مِنْ يَاقُوتٍ و لَبِنَةً مِنْ زَبَرْجَدٍ ثُمَّ جَعَلَ فِيهَا عُيُوناً تَنْبُعُ فِي نَوَاحِيهَا وَ حُفَّتْ بِالْأَنْهَارِ وَ جَعَلَ عَلَى اَلْأَنْهَارِ قِبَاباً مِنْ درٍ قَدْ شعبت بسَلاسِلِ اَلذَّهَبِ وَ حُفَّتْ بِأَنْوَاعِ اَلشَّجَرِ وَ بَنَى فِي كُلِّ قَصْرٍ قُبَّةً وَ جَعَلَ فِيهِ أَرِيكَةً مِنْ دُرَّةٍ بَيْضَاءَ غَشَّاهَا اَلسُّنْدُسُ وَ الاستِبرق فرَشَ أَرْضَهَا بِالزَّعْفَرَانِ وَ فَتَقَ ما بَينَ ذَلِكَ بِالْمِسْكِ وَ اَلْعَنْبَرِ وَ

جَعَلَ فِي كُلِّ قُبَّةٍ حَوْرَاءَ وَ اَلْقُبَّةُ لَهَا مِائَةُ بَابٍ عَلَى كُلِّ بَابٍ عينانِ جَارِيَتَانِ وَ شَجَرَتَانِ فِي كُلِّ قُبَّةٍ مِفْرَشٌ وَ مَكْتُوبٌ حَوْلَ اَلْقِبَابِ آيَةُ اَلْكُرْسِيِّ.

فَقُلْتُ يَا جَبْرَئِيلُ لِمَنْ بَنَى اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ هَذِهِ اَلْجِنَانَ قَالَ بَنَاهَا لِفَاطِمَةَ وَ عَلِيٍ سِوَى جَنَّاتِهِمَا تُحْفَةً أَتْحَفَهُمَا اَللَّهُ وَ أَقَرَّ يَا مُحَمَّدُ عَيْنُكَ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْكَ (1)

ترجمه

یعنى: شنیدم از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در جنگ تبوک كه با او مى رفتیم كه مى فرمود: خداى تعالى مرا امر كرد كه فاطمه را با على تزویج كنم، و چون تزویج كردم جبرئیل به من گفت كه: خداى تعالى بهشتى بنا كرد از لؤلؤ كه بین هر ستونى تا ستون دیگر از یاقوت است كه با طلا محكم بسته شده، و سقف هاى آن را از زبرجد سبز قرار داده، و طاق هاى آن را از لؤلؤ برق دهنده با یاقوت قرار داده، و غرفه هائى در آن قرار داد كه یک خشت آن از طلا و یک خشت آن از نقره، و یک خشت آن از در، و یک خشت آن از یاقوت، و یک خشت آن از زبرجد است، و در آن چشمه هائى جوشنده اى قرار داده كه نهرهائى اطراف آن ها را فرو

ص: 242


1- حافظ گنجی ، کفایه الطالب ص 181 باب 89.

گرفته، و بالاى آن نهرها قبّه هائى از در قرار داده كه شعبه شعبه مى شود به زنجیرهاى طلا، و دور آن قبّه ها را انواع درخت ها احاطه كرده، و در هر قصرى قبّه اى بنا نموده، و در هر قبّه تختى قرار داده از یک دانه درّ سفید، و آن را به سندس و استبرق پوشانیده، و فرش زمین آن به زعفران پیراسته كه در میان آن مشک و عنبر آمیخته، و در هر قبّه اى حوريّه ایست، و براى هر قبّه اى صد در قرار داده، كه بر هر درى دو چشمه جارى و دو درخت است، و هر قبّه اى مفروش و در اطراف آن آیه الكرسى نوشته شده.

گفتم: اى جبرئیل! این بهشت را خدا براى چه كسى آفریده؟ گفت: خدا آن را براى فاطمه و على آفریده، و این غیر از بهشت هاى ایشان است، تحفه ایست كه خدا به ایشان تحفه داده، چشمت روشن باد اى رسول خدا، و رحمت همیشگى خدا بر تو باد.

در بحار الأنوار از تاریخ خطیب، و كتاب ابن مردویه، و ابن مؤذّن، و شیرویه، به سندهاى خودشان از على بن جعده، به سند خود از ابن عبّاس و جابر روایت كرده اند كه گفتند:

لَمَّا كَانَتِ اَللَّيْلَةُ اَلَّتِي زُفَّتْ فَاطِمَةُ إِلَى عَلِيٍ كَانَ اَلنَّبِيُّ أَمَامَهَا وَ جَبْرَئِيلُ عَنْ يَمِينِهَا وَ مِيكَائِيلُ عَنْ يَسَارِهَا وَ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ مِنْ خَلْفِهَا يُسَبِّحُونَ اَللَّهَ وَ يُقدّسونه حتّى طلع اَلفَجر (1)

یعنى: چون شب زفاف كه فاطمه را به خانه على مى بردند، پیغمبر در جلو او مى رفت، و جبرئیل از طرف راست او، و میکائیل از طرف چپ او، و هفتاد هزار فرشته از عقب سر او مى رفتند و خدا را تسبیح و تقدیس مى كردند تا طلوع فجر.

و نیز در بحار از ابن شاهین به اسناد خود از ابى ايّوب روایت كرده كه گفت:

قَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِفَاطِمَةَ إِنَّ عَلِيَّ بنَ أَبِي طالِبٍ مِمَّنْ قَدْ عَرَفْتِ قَرابَتَهُ وَ فَضْلَهُ مِنَ الإِسْلامِ وَ إِنِّي سَأَلْتُ رَبِّي أَنْ يُزَوِّجَكِ خَيرَ خَلقِهِ وَ أَحَبَّهُمْ إِلَيهِ وَ قَد ذَكَرَ مِن أمرِكِ شَيئاً فَما تَرَين؟

ص: 243


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج43 ص 115.

فَسَكَتَتْ ، فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ وَ هُوَ یقول : اللَّهُ أَكْبَرُ ، سُكُوتِهَا إِقْرَارُهَا . (1)

یعنى: فرمود پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله به فاطمه كه: على بن ابى طالب از كسانى است كه شناخته اى خویشاوندى و فضل او را از اسلام، و من از پروردگار خود خواستم كه تو را تزویج كند با بهترین خلق خود و محبوب ترین ایشان نزد او، و او چیزى را از امر تو یاد فرمود، پس چگونه مى بینى؟ فاطمه ساكت شد. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از خانه بیرون آمد در حالتى كه مى گفت: اللّه اكبر، سكوت او اقرار اوست.

و از ابن مردویه نیز روایت كرده كه آن حضرت به على فرمود:

تَكَلَّمْ خَطِيباً لِنَفسِكَ فَقَالَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي قَرُبَ مِنْ حامِدِيهِ وَ دَنَا مِنْ سَائِلِيهِ وَ وَعَدَ اَلْجَنَّةَ مَنْ يَتَّقِيهِ وَ أَنْذَرَ بِالنَّاسِ مَنْ يعْصيه نَحْمَدُهُ عَلَى قَدِيمِ إِحْسَانِهِ وَ أَيادِيهِ حَمْدَ مَنْ يَعْلَمُ أَنَّهُ خالِقُهُ وَ بارِيهِ وَ مُمِيتِهِ وَ مُحْيِيَهِ وَ سائِلُهُ عَنْ مَساوِيهِ وَ نَسْتَعِينُهُ وَ نَسْتَهْدِيهِ وَ نُؤْمِنُ بِهِ وَ نَسْتَكْفِيهِ وَ نَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ شَهَادَةً تَبْلُغُهُ وَ تُرضِيهِ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَ رَسُولُهُ صَلاةً تُزْلِفُهُ وَ تُحظِيهِ وَ تَرْفَعُهُ وَ تَصْطَفِيهِ وَ اَلنِّكَاحُ مِمَّا أَمَرَ اَللَّهُ بِهِ وَ يُرْضِيهِ وَ اِجْتِمَاعِنَا مِمَّا قَدَّرَهُ اَللَّهُ وَ أَذِنَ فِيهِ وَ هَذَا رَسُولُ اَللَّهِ زَوَّجَنِي اِبْنَتَهُ فَاطِمَةَ عَلَى خَمْسِمِائَةِ دِرْهَمٍ وَ قَدْ رَضِيتُ فَاسْأَلُوهُ وَ اشْهَدُوا.

وَ فی خَبَرِ : وَ قَدْ زَوَّجْتُكَ ابنتی فَاطِمَةُ عَلَى مَا زَوْجُكِ الرحمان ، وَ قَدْ رضیت بِمَا رِضَى اللَّهُ لَهَا ، فَدُونَكَ أَهْلَكَ فَإِنَّكَ أَحَقُّ بِهَا منّی .

وَ فی خَبَرِ : فَنَعَمْ الْأَخُ أَنْتَ ، وَ نِعْمَ الْخَتَنُ أَنْتَ ، وَ نِعْمَ الصَّاحِبِ أَنْتَ ، وَ كَفَاكَ بِرِضَى اللَّهِ رَضّاً .

فَخْرُ علی سَاجِداً شُكْراً لِلَّهِ تَعَالَى وَ هُوَ یَقول ﴿ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَيَ الآیة ﴾ (2)،فَقَالَ النبی صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ : آمین . فَلَمَّا رَفَعَ رَأْسَهُ قَالَ النبی صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ : بَارَكَ اللَّهُ عَلَیْکُما ، وَ بَارِكْ فیکُما ،

ص: 244


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 111 - 112.
2- سوره نمل : 19.

وَ أَسْعَدُ جَدَّكُمَا ، وَ جَمَعَ بینكما ، وَ أَخْرَجَ مِنْكُمَا الكثیر الطِّيبَ ، ثُمَّ أَمَرَ النبی صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ بِطَبَقٍ بُسْرُ وَ أَمَرَ بنهبه ، وَ دَخَلَ حُجْرَةِ النِّسَاءِ وَ أَمَرَ بِضَرْبِ الدَّفِّ (1)

ترجمه

یعنى: پیغمبر به على فرمود: سخن بگو و خطبه بخوان براى خودت. پس گفت:

ستایش مختصّ ذات خدائیست كه هر كه او را ستایش كند به او نزدیک مى شود خدا، و هر كه او را بخواهد به او نزدیک شود، و وعده داده است خدا بهشت را به كسى كه از او بپرهیزد، و ترسانیده است به آتش هر كه را كه نافرمانى او كند، ستایش مى كنیم او را بر احسان قدیم او و نعمت هاى او، نحوه ستایش كردن كسى كه مى داند كه خدا آفریننده او است، و نعمت هادهنده و پدید آورنده و میراننده و زنده كننده و سؤال كننده از بدى هاى او است، و از او یارى مى طلبیم و طلب هدایت مى كنیم، و به او مى گرویم و مى خواهیم كه امور ما را كفایت كند، و شهادت مى دهیم به این كه نیست خدائى مگر خداى یکتائى كه هیچ شریک و انبازى ندارد، شهادتى كه به او برسد و او را خشنود كند، و شهادت مى دهیم به این كه محمّد بنده و فرستاده اوست، صلواتى كه او را رستگار كند و از آن بهره مند شود و بالا برد و اختیار كند او را. و این كه نكاح از چیزهائى است كه خدا به آن امر فرموده و موجب رضایت اوست، و جمع شدن ما از چیزهائى است كه خدا تقدیر كرده و در آن اذن داده است، و اینست رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله كه با من تزویج كرده است فاطمه دختر خود را به صداق پانصد درهم، پس از او سؤال كنید و شاهد باشید.

و در خبر دیگر است كه فرمود: تزویج كردم با تو دختر خود فاطمه را به صداق آن چه كه تزویج كرده است تو را خداى بخشنده، و راضى شدم به آن چه كه خدا به آن راضى است براى او، پس این اهل توست در مقابل تو و تو سزاوار و حق دارترى به آن از من.

ص: 245


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 112.

و در خبر دیگر است كه فرمود: خوب برادرى هستى تو، و خوب دامادى هستى تو، و خوب رفیقى هستى تو، و كفایت مى كند تو را رضایت خدا رضایتى نیکو.

پس على علیه السّلام سجده كرد براى سپاسگزارى از خداى تعالى، و مى گفت: پروردگار من! مرا الهام كن كه سپاس گزارى كنم نعمت تو را كه بر من انعام كردى ( تا آخر آیه ) و رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آمین گفت. چون سر خود را بلند كرد پیغمبر فرمود: خدا مبارک گرداند بر شما و در حقّ شما، و نیکو گرداند كوشش شما را، و جمع كند میان شما، و بیرون آورد از شما ذرّیه پاکیزه بسیارى. پس پیغمبر دستور داد طبق خرمائى بیاورند، و فرمود میل كنند، و داخل حجره زن ها شد و امر كرد كه دف بزنند.

كیفيّت بردن فاطمه به خانه على علیهما السلام

از ابن بابویه در كتاب مولد فاطمه روایت شده كه گفته است:

أَمَرَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بَنَاتِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ نِسَاءَ الْمُهَاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصَارِ أَنْ يَمْضِينَ فِي صُحْبَةِ فَاطِمَةَ وَ أَنْ يَفْرَحْنَ وَ يَرْجُزْنَ وَ يُكَبِّرْنَ وَ يَحْمَدْنَ وَ لاَ يَقُولَنَّ مَا لاَ يَرْضَى اَللَّهُ.

قَالَ جَابِرٌ : فَأَرْكَبَهَا عَلَى نَاقَتِهِ وَ في رِوَايَةٍ عَلَى بَغْلَتِهِ اَلشَّهْبَاءِ وَ أَخَذَ سَلْمَانُ زِمَامَهَا حَوْلَهَا سَبْعُونَ أَلْفَ حَوْرَاءَ وَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ حَمْزَةُ و عَقِيلٌ وَ جَعْفَرٌ وَ أَهْلُ البَيْتِ يَمْشُونَ خَلْفَهَا مُشْتَهِرِينَ سُيُوفَهُمْ وَ نِسَاءُ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قُدَّامَهَا يرْجُزْنَ فأنشأت أُمُّ سلمة:

سرن بِعَوْنِ اللَّهِ جاراتی * * * وَ اشكرنه فی كُلِّ حالات

و اذْكُرْنَ مَا أَنْعَمَ رَبِّ الْعُلى * * * مَنْ كَشَفَ مَكْرُوهُ وَ آفات

فقد هَدَانَا بَعْدَ كُفْرُ وَ قَدْ * * * أَ نَعَشْنَا رَبِّ السماوات

و سرن مَعَ خیر نِسَاءِ الْوَرَى * * * تفدى بعمّات وَ خالات

یا بِنْتِ مِنْ فَضْلِهِ ذُو الْعُلى * * * بالوحی مِنْهُ وَ الرسالات

ثم قَالَتْ عَائِشَةُ :

یا نِسْوَةٍ استترن بالمعاجر * * * وَ اذْكُرْنَ مَا يَحْسُنُ فِي اَلْمَحَاضِرِ

ص: 246

وَ اذْكُرْنَ رَبِّ النَّاسِ إِذْ یخصّنا * * * بدینه مَعَ كُلُّ عَبْدٍ شاكر

و الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى إفضاله * * * وَ الشُّكْرُ لِلَّهِ العزیز القادر

سَرن بِهَا فَاللَّهُ أَعْطَى ذِكْرَهَا * * * وَ خَصَّهَا مِنْهُ بِطُهْرٍ طاهر

ثمّ قَالَتْ حَفْصَةُ :

فَاطِمَةَ خیر نِسَاءِ الْبِشْرِ * * * وَ مَنْ لَهَا وَجْهُ كَوَجْهِ القمر

فضلك اللَّهُ عَلى كُلِّ الْوَرَى * * * بِفَضْلِ مَنْ خَصَّ بآی الزمر

زوجك اللَّهِ فَتَى فَاضِلًا * * * أعنی عَلِيّاً خیر مِنْ فی الْحَضَرِ

فَسرن جاراتی بِهَا فَإِنَّهَا * * * كریمة بِنْتِ عظیم الخطر

ثم قَالَتْ معاذة أُمُّ سَعْدِ بْنِ مُعَاذٍ :

أَقُولَ قَوْلًا فیه مَا فیه * * * وَ أَذْكُرَ الخیر وَ أبدیه

مُحَمَّد خَیر بَنِی آدَمَ * * * مَا فیه مِنْ كِبْرٍ وَ لَا تیه

بفضله عَرَفْنَا رشدنا * * * فَاللَّهَ بالخیر یجازیه

و نَحْنُ مَعَ بِنْتِ نبی الْهُدَى * * * ذی شَرَفُ قَدْ مَكَّنْتَ فیه

فی ذِرْوَةِ شامخة أَصْلِهَا * * * فَمَا أَرَى شِیْئَا یَدانیه

وَ كانَتِ النِّسوَةُ رَجَعنَ أَوَّلَ بَيْتٍ مِنْ كُلِّ رَجَزٍ ثُمَّ يكبرن و دخلن اَلدَّارَ ثُمَّ أَنْفَذَ رَسُولُ اَللَّهِ إِلَى عَلِيٍ وَ دَعَاهُ إِلَى اَلْمَسْجِدِ ثُمَّ دَعَا فَاطِمَةَ فَأَخَذَ يَدَيْهَا وَ وَضَعَهَا فِي يَدِهِ وَ قَالَ بَارَكَ اَللَّهُ فِي اِبْنَةِ رَسُولِ اَللَّهِ

كتاب ابن مردويه إِنَّ اَلنَّبِيَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ سَأَلَ مَاءً فَأَخَذَ مِنْهُ جُرْعَةً فَتَمَضْمَضَ بِهَا ثُمَّ مَجَّهَا فِي اَلْقَعْبِ ثُمَّ صَبَّهَا على رَأسها ثُمَّ قَالَ أَقْبِلِي فَلَمَّا أَقْبَلَتْ نَضَحَ مِنْ بَيْنِ ثَدْيَيْهَا ثُمَّ قَالَ أَدْبِرِي فَلَمَّا أَدْبرَتْ نَضَحَ مِنْ بَيْنِ كَتِفَيْهَا ثُمَّ دَعَا لَهُمَا وَ قَالَ اَللَّهُمَّ بَارِكْ فِيهِمَا وَ بَارِكْ عَلَيْهِمَا وَ بَارِكْ فِي

ص: 247

نَسْلَيْهِمَا أَوْ شِبْلَيْهِمَا.

ترجمه

یعنى: امر فرمود پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله دختران عبد المطّلب و زنان مهاجرین و انصار را كه با فاطمه بروند و شادى كنند و رجز بخوانند و تكبیر بگویند، و حمد كنند خداى را، و چیزى را كه خدا راضى نباشد نگویند.

جابر گفت: پس آن حضرت فاطمه را بر ناقه خود سوار كرد، و در روایت دیگر بر بغله شهبا یعنى بر استر مخصوص خود سوار كرد، سلمان زمام او را مى كشید، و در اطراف فاطمه هفتادهزار حوريّه گرد آمدند، و پیغمبر و حمزه و عقیل و جعفر و اهل بیت از عقب او روانه شدند با شمشیرهاى كشیده، و زن هاى پیغمبر در پیش روى او رجزخوانان مى رفتند. امّ سلمه سرودى را خواند كه ترجمه آن این است:

روید اى دختران بیارى كردگار *** گوئید هر حالتى سپاس پروردگار

نعمت حق را كنید یاد دمادم همه *** كه كرده ما را بلطف زهر بلا بركنار

داده است ما را نجات ز كفر و غىّ و ضلال *** راه هدایت به او نموده ایم اختیار

روید با بهترین زنان هر دو جهان *** فداى او جان ما و جان خویش و تبار

دختر ختم رسل كه داده او را خدا *** فضیلت وحى خویش برون ز حدّ و شمار

ترجمه سرود عایشه

عایشه گفت:

لباس ستر و عفاف ببر كنید اى زنان *** نكو سخن سر كنید بگاه نطق و بیان

داده شما را خدا بدین خود اختصاص *** بیاد او در سپاس كوشید چون بندگان

حمد خدا را سزاست كه برترى دادتان *** سپاس او را رواست بقدرت و عزّ و شان

ص: 248

روید با فاطمه كه كرده حقّش عطا *** پاکى و پاکیزگى فزونتر از دیگران

ترجمه سرود حفصه

حفصه گفت:

بهتر زن هاى دهر دختر پیغمبر است *** صورت زیباى او هم چو مه انور است

فضیلتش داده حق بر همه خلق خود *** بفضل خیر البشر كه بر سران افسر است

داده تو را همسرى فاطمه هم چون على *** كه از همه همسران افضل و بالاتر است

روید اى دختران بهمرهش زانكه او *** كریمه دخت رسول حبیبه داور است

ترجمه سرود مادر سعد بن معاذ

مادر سعد بن معاذ گفت:

بگفته اى دم زنم كه هست در او نهان *** هر آن چه در او بود ز خیر گویم عیان

خیر بنى آدم است رسول ربّ جلیل *** ز كبر و نخوت تهى با همه كس مهربان

رشد و هدایت از او ز فضل او یافتیم *** دهد جزایش خدا بخیر در هر زمان

مائیم بر اهل او پیرو خدمتگزار *** زانكه بعزّ و شرف نیست چو او در جهان

مقام او بس بلندمرتبه اش ارجمند *** در همه ممكنات نیست بمانند آن

زن ها هر بیتى را كه مى خواندند از هر رجز و سرودى باز برمى گشتند بیت اول آن را مى خواندند، و پس از آن تكبیر مى گفتند تا این كه داخل خانه شدند، پس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرستاد بسوى على و او را به مسجد خواند، و پس از آن فاطمه را پیش خود خواند و دو دست او را گرفت و گذارد در دست على و فرمود: مبارک گرداند خدا بر دختر رسول خدا.

در كتاب ابن مردویه است كه رسول خدا آب خواست و از آن جرعه اى گرفت و مضمضه كرد، و آب را برگرداند در ظرف و ریخت آن را بر سر فاطمه، پس فرمود: پیش بیا، چون پیش آمد پاشید میان دو پستان او و فرمود: پشت كن، چون پشت كرد پاشید در میان دو شانه او و دعا كرد براى هر دو و گفت: خدایا مبارک گردان در ایشان، و مبارک

ص: 249

گردان برایشان، و بركت بده در نسل ایشان، یا در دو فرزند ایشان.

مؤلّف گوید: اخبار ازدواج فاطمه بسیار است در این مختصر به اقتصار و اختصار كوشیده شد، و سخن خود را در این فصل پایان مى دهم.

ص: 250

فصل نهم: در بیان مختصرى از فضائل امیر مؤمنان علیه السّلام و نام پاره اى از كتب عامّه كه در مناقب آن جناب نوشته شده

اشاره

همانا در عظمت مقام و بلندى مرتبه شفیعه امّت و خاتون قیامت فاطمه زهراء سلام اللّه علیها كفایت مى كند جمله مبارکه « لَوْ لَا أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ أمیر المؤمنین لَمَّا كَانَ لِفَاطِمَةَ كُفْوُ عَلَى الْأَرْضِ ». (1) یعنى: اگر خدا نیافریده بود امیر المؤمنین علیه السّلام را كسى مساوى و لایق همسرى براى فاطمه در روى زمین نبود.

ابن بابویه رحمه اللّه در كتاب عیون اخبار الرضا بسند متّصل از حضرت رضا علیه السّلام از پدرانش از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت نموده كه:

قَالَ عَلِيٌ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ لِي رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَا عَلِيُّ لَقَدْ عَاتَبَنِي رِجَالٌ مِنْ قُرَيْشٍ فِي أَمْرِ فَاطِمَةَ وَ قَالُوا خَطَبْنَاهَا إِلَيْكَ فَمَنَعتَنَا وَ زَوَّجْتِ عَلِيّاً فَقُلْتُ لَهُمْ وَ اَللَّهِ مَا أَنَا مَنَعْتُكُمْ وَ زَوَّجْتُهُ بَلِ اَللَّهُ مَنَعَكُمْ و زوجه فهَبَطَ عَلَي جَبْرَئِيلُ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ جلَّ جلالُهُ يَقُولُ لَوْ لَمْ أَخْلُقْ عَلِيّاً لَمَا كَانَ لِفَاطِمَةَ كُفْوٌ عَلَى وَجْهِ اَلْأَرْضِ آدَمُ فَمَنْ دُونَهُ (2)

یعنى: على علیه السّلام گفت: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله براى من فرمود كه: یا على! مردانى از قریش با من عتاب كردند در امر فاطمه و گفتند: ما خواستگارى نمودیم او را از تو و ما را منع كردى

ص: 251


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 107.
2- شیخ صدوق ، عیون اخبار الرضا علیه السلام ج 1 ص 225 ح 3.

و تزویج كردى با على، به ایشان گفتم: بذات خدا سوگند كه من شما را منع نكردم و با او تزویج كردم، بلكه خدا شما را منع كرد و تزویج كرد او را، پس جبرئیل فرود آمد و گفت:

اى محمّد! خداى جلّ جلاله مى فرماید: اگر نیافریده بودم على را هرآینه براى فاطمه كسى مساوى و لایق همسرى براى او نبود در روى زمین؛ از آدم و غیر آدم.

مؤلّف حقیر گوید: این حدیث شریف به طرق مختلفه با اندك تغییرى روایت شده، و از جمله شواهدى است كه دلالت دارد بر افضليّت على و فاطمه علیهما السّلام از همه انبیاء و مرسلین غیر از خاتم الأنبیاء صلّى اللّه علیه و آله، علاوه بر شواهد و دلائل دیگرى كه از طرق خاصّه و عامّه روایت شده، و از كتب متقدّمین و متأخّرین از ایشان تصریح و نقل شده.

و این كه احدى از انبیاء و مرسلین لیاقت كفويّت و همسرى با صدّیقه طاهره سلام اللّه علیها را نداشته اند بغیر از وجود مبارک امیر المؤمنین على علیه السّلام از آدم تا خاتم صلّى اللّه علیه و آله كه شرح فضائل و مناقب آن حضرت از حيّز شماره و احصاء بیرون است. نگارنده این اوراق را در نظر آمد كه به پاره اى از روایات آن از طرق اهل سنّت و جماعت براى آگاه شدن برادران دینى خاطرنشان نمایم.

روایت اولى

ابو المؤيّد موفّق بن احمد بن محمّد بكرى مكّى حنفى معروف به اخطب خوارزم در كتاب مناقب خود، به دو سند متّصل از ابن عبّاس از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت كرده كه گفت:

قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لَوْ أَنَّ الْغِيَاضَ أَقْلامٌ و الْبَحْرَ مِدَادٌ وَ الْجِنَّ حُسَّابٌ وَ الْإِنْسَ كُتَّابٌ مَا أَحْصَوْا فَضَائِلَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِب (1)

ص: 252


1- اخطب خوارزم ،المناقب ص 32 ح 1.

یعنى: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: اگر همه درخت ها قلم گردد، و همه دریاها مركّب شود، و همه جنّیان حساب كننده شوند، و همه آدمیان نویسنده گردند، فضیلت هاى على بن ابى طالب را نمى توانند بشمارند و احصاء كنند.

روایت دوم

و نیز در همان كتاب به همان سند از ابن شاذان مسندا از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت كرده كه فرمود:

إِنَّ اَللَّهَ جَعَلَ لِأَخِي علي فَضَائِلَ لاَ تُحْصَى كَثِيرَةً فَمَنْ ذَكَرَ فَضيلَةً مِن فَضائِلِهِ مُقِرّاً بِها غَفَرَ اَللَّهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ مَن كَتَبَ فَضِيلَةً مِن فَضَائِلِهِ لَمْ تَزَلِ اَلْمَلاَئِكَةُ تَسْتَغْفِرُ لَهُ مَا بَقِيَ لِذَلِكَ اَلْكِتَابِ رَسْمٌ وَ مَنِ اِسْتَمَعَ إِلَى فَضِيلَةٍ مِنْ فَضَائِلِهِ غَفَرَ اَللَّهُ لَهُ الذُّنُوبَ اَلَّتِي اِكْتَسَبَهَا بِالاِسْتِمَاعِ وَ مَنْ نَظَرَ إِلَى كِتَابٍ مِنْ فَضَائِلِهِ غَفَرَ اَللَّهُ لَهُ اَلذُّنُوبَ اَلَّتِي اِكْتَسَبَهَا بِالنَّظَر

ثُمَّ قَالَ اَلنَّظَرُ إِلَى أَخِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عِبَادَةٌ وَ ذِكْرُهُ عِبَادَةٌ وَ لاَ يَقْبَلُ اَللَّهُ إِيمَانَ عَبْدٍ إِلاَّ بِوَلاَيَتِهِ وَ اَلْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَائِه (1)

یعنى: خدا براى برادرم على فضیلت هاى بسیارى قرار داده، كسى كه ذكر كند فضیلتى از فضائل او را در حالتى كه اقراركننده باشد به آن، مى آمرزد خدا گناهان گذشته و آینده او را، و كسى كه بنویسد فضیلتى از فضائل او را همیشه طلب آمرزش مى كنند براى او فرشتگان، و كسى كه استماع كند فضیلتى از فضائل او را مى آمرزد خدا براى او گناهانى را كه كسب كرده است به سبب استماع، و كسى كه نظر كند به كتابى از فضائل او مى آمرزد خدا گناهان او را كه از راه نظر كردن كسب كرده.

پس فرمود: نظر كردن بسوى برادرم على بن ابى طالب عبادت است، و ذكر او كردن عبادت است، و خدا نمى پذیرد ایمان بنده اى را مگر به دوست داشتن او و بیزارى جستن از

ص: 253


1- اخطب خوارزم ، المناقب 32 - 33 ح 2 .

دشمنان او.

روایت سوم

و نیز خوارزمى در مناقب خود بسند خود از ابن عبّاس روایت كرده كه:

قَالَ رَجُلٌ لاِبْنِ عَبَّاسٍ سُبْحَانَ اَللَّهِ مَا أَكْثَرَ مَنَاقِبَ عَلِيٍ وَ فَضَائِلِهِ إِنِّي لَأَحْسَبُهَا ثَلاَثَةَ آلاَفٍ فَقَالَ اِبْنُ عَبَّاسٍ أَوْ لاَ تَقُولُ إِنَّهَا إِلَيَّ ثَلاَثِينَ أَلْفاً أَقْرَبُ (1)

یعنى: مردى به ابن عبّاس گفت: سبحان اللّه، از روى تعجّب، چقدر زیاد است منقبت هاى على و فضیلت هاى او! گمان مى كنم سه هزار باشد. ابن عبّاس گفت: آیا نمى گوئى آن ها نزد من به سى هزار نزدیک تر است.

پس از بیان این خبر صاحب مناقب، اخطب خطباء گفته كه: دلالت دارد كلام ابن عبّاس بر آن چه كه امام حافظ احمد بن حنبل گفته، و او هم چنان كه اصحاب حدیث تعریف كرده اند او را بهترین اقران خود و امام زمان خود مى دانسته و در این فن به او اقتداء مى شده در ظاهر و واضح كردن، و فارس میدانى بوده در حافظيّت كه از سوارهاى این میدان، مسابقه را مى برده، و روایت او مورد قبول همه بوده، و همه تصدیق مى كردند، محمول است بر آن چه دانسته شد كه امام احمد بن حنبل و كسانى كه به روش او بوده اند و راه او را مى پیمودند و هیزم ریسمان او بودند و مجلس او را پر مى كردند و میل آن ها به برتر دانستن شیخین بوده، روایت او مانند عمود صبح است كه ممكن نباشد پوشانیدن آن، در این باب چنین روایت كرده در روایت چهارم:

روایت چهارم

بسند خود از منصور طوسى كه گفت:

ص: 254


1- اخطب خوارزم ، المناقب ص 33 ح 3.

سَمِعْتُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ حَنْبَلٍ يَقُولُ مَا جَاءَ لِأَحَدٍ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِنَ اَلْفَضَائِلِ مِثْلَ مَا جَاءَ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَم (1)

یعنى: شنیدم از احمد بن حنبل كه مى گفت: نیامده است براى هیچ یک از اصحاب رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از فضیلت ها مانند آن چه كه براى على بن ابى طالب علیه السّلام آمده.

همانا مؤلّف حقیر گوید: احمد بن حنبل كسى نبوده كه متّهم به غلوّ و اغراق گوئى باشد نسبت به وجود مبارک امیر مؤمنان على علیه السّلام، از كسانى بوده كه فضیلت مى داده است خلفاء، خصوص خلیفه اول و خلیفه دوم را بر على علیه السّلام، چنان چه خوارزمى در مناقب تصریح به آن كرده است، كلام او واقع گوئى بوده، و كلام وقتى قیمت دارد كه از روى واقع گفته شود و از غلوّ و مبالغه دور باشد، و اگر این سخن را در حقّ یکى از خلفاء یا غیر آن ها مى گفت از حقیقت خارج و تلقّى به قبول نمى شد، و صدور این كلام ناشى از اعتدال حب و بغض او و استقامت در میزان تقسیم اشخاص و تحدید شخصیت هاى آن ها بوده، از این راه خدا حق را به زبان او جارى كرده، و از این باب است كه احمد بن حنبل و اسماعیل بن اسحاق قاضى و احمد بن شعیب بن على نسّائى بنابر آن چه ابن عبد البرّ در استیعاب، و ابن حجر در صواعق محرقه، و شبلنجى در نور الأبصار، و این دو نفر اخیر زیاد كرده اند ابو على نیشابورى را گفته اند:

لَمْ يُرِدْ فِي حَقِّ أَحَدٍ مِنَ الصَّحَابَةِ بِالْأَسَانِيدِ الْحِسَانِ أَكْثَرُ مَا جَاءَ فِي عَلِيٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ (2)

یعنى: وارد نشده است در حق هیچ یک از صحابه با سندهاى نیکو بیشتر از آن چه در

ص: 255


1- خطب خوارزم ، المناقب ص 33 - 34 ح 4.
2- ابن عبد البر ، الاستیعاب ج 2 ص 466 ؛ و الصواعق ابن حجر ص 74 طبع مصر ؛ و نور الابصار شبلنجی ص 73.

حقّ على علیه السّلام آمده.

در بعضى بجاى كلمه « لَمْ یرد فی حَقُّ أَحد » « لَمْ یرو فَضَائِلِ أَحد » است، و بجاى كلمه « مَا جَاءَ فِی عَلی » « مَا رَوی فی فَضَائِلِ عَلی » است.

و حتّى جاحظ ابو عثمان عمرو بن بحر متوفّاى سال 255 هجرى كه از كسانى است كه از امام علیه السّلام منحرف بوده، و خلفاء پیش از او را بر او ترجیح مى داده، چنان چه ثعالبى كه یکى از علماء عامّه است بنابر نقل بعضى از بزرگان از كتاب ثمار القلوب چنین گفته است:

لاَ يَعْلَمُ رَجُلٌ فِي اَلْأَرْضِ مَتَى ذُكِرَ اَلسَّبْقُ فِي اَلْإِسْلامِ وَ التَّقَدُّمِ فِيهِ وَ مَتَى ذكرُ اَلنَّجْدَةِ وَ اَلذَّبِّ عَنِ الْإِسْلَامِ وَ مَتَى ذُكِرَ اَلْفِقْهُ فِي اَلدِّينِ وَ مَتَى ذَكِرَ اَلزُّهْدُ فِي اَلْأَمْوَالِ اَلَّتِي تَتَنَاصَرُ اَلنَّاسُ عَلَيْهَا وَ مَتَى ذَكَرَ اَلْإِعْطَاءَ فِي اَلْمَاعُونِ كَانَ مَذْكُوراً في هَذِهِ اَلْأَخْلاَلِ كُلِّهَا إِلاَّ عَلِيٌ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ (1)

یعنى: دانسته نشده است كه مردى در روى زمین زمانى كه سخن از سابقه در اسلام و پیش قدم بودن در آن بمیان مى آید، و زمانى كه از شجاعت و دفاع از اسلام سخن گفته شود، و زمانى كه ذكر دانائى در امر دین پیش آید، و زمانى كه سخن از زهد در اموال كه مردمان به آن یارى مى طلبند به میان آید، و زمانى كه سخن از ماعون یعنى عطاء و بخشش و انفاق مال و دادن زكات و حقوق واجبه و قرض دادن و عاریه دادن متاع و اثاثیه خانه گفته شود، در همه آن چه كه گفته شد مانند على رضی اللّه عنه كه در همه این ها اولويّت دارد.

و حقیقه از جاحظ چنین اعترافى بسیار غریب و عجیب و حیرت انگیز است در حقّ على علیه السّلام كه در حق گوئى با نفس خود چنین نزاعى بكند، و على رغم خود چنین سخنى بر زبان جارى كند، با این كه چنین اقرار و اعترافى براى او بسیار مشکل بوده.

ص: 256


1- جاحظ ، ثمار القلوب ص 67.

در صورتى كه جاحظ با آن تعصّبى كه دارد در حقّ على علیه السّلام این طور معتقد باشد و چنین سخنى بگوید.

از كلام ابن ابى الحدید معتزلى تعجّبى نیست كه در فضائل على علیه السّلام در شرح نهج البلاغه گفته:

فَأَمَّا فَضائله علَيْهِ السَّلاَم فَإِنَّهَا بَلَغَتْ مِنَ الْعَظْمِ وَ الْجَلالَةِ وَ اَلاِنْتِشَارِ وَ اَلاِشْتِهَارِ مُبَلَّغاً يُسمُجُ مَعَهُ اَلتَّعَرُّضُ لِذِكْرِهَا وَ اَلتَّصَدِّي لِتَفْصِيلِهَا فَصَارَتْ كَمَا قَالَ أَبُو العيناء لِعُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ يَحْيَى بْنِ خَاقَانَ وَزِيرُ اَلْمُتَوَكِّلِ وَ اَلْمُعْتَمَدُ رَأَيْتَنِي فِيما أَتَعَاطَى مِنْ صُوفِ فَضْلِكَ كَالْمُخْبِرِ عَنْ ضَوْءِ النَّهارِ اَلْبَاهِرِ وَ اَلْقَمَرِ اَلزَّاهِرِ اَلَّذِي لاَ يَخْفَى عَلَى اَلنَّاظِرِ فأقينت أَنِّي حَيْثُ اِنْتَهَى بِي اَلْقَوْلُ مَنْسُوبٌ إِلَى الْعَجْزِ مقْصر عَنِ الْغايَةِ فَانْصَرَفْتُ عَنِ اَلثَّنَاءِ عَلَيْكَ إِلَى الدُّعاءِ لَكَ وَ وَكَلْتُ اَلْإِخْبَارَ عَنْكَ إِلَى عِلْمِ اَلنَّاسِ بِكَ.

وَ مَا أَقُولُ فِي رَجُلٍ أَقَرَّ لَهُ أَعداؤُهُ وَ خُصُومُهُ بِالْفَضْلِ وَ لَمْ يمكنهم جَحْدُ مَنَاقِبِهِ وَ لاَ كِتْمَانُ فَضَائِلِهِ (1)

ترجمه كلام ابن ابى الحدید

یعنى: امّا فضائل آن حضرت علیه السّلام اینست كه به اندازه اى بزرگ و باجلالت و انتشار دارد و مشهور است، بجائى رسیده كه قبیح است متعرّض ذكر آن شدن، و بتفصیل آن پرداختن، باید هم چنان گفت كه ابو العیناء به عبید اللّه پسر یحیى پسر خاقان وزیر متوكّل عبّاسى و معتمد عبّاسى گفت: مرا مى بینى كه جرأت وصف كردن فضل تو را ندارم و قبیح مى دانم، و اگر بخواهم فضل تو را وصف كنم مانند كسى هستم كه روشنى روز روشن را وصف كند كه بر هیچ بیننده اى پوشیده نیست، و یقین مى دانم وقتى كلام به این جا رسید كه من عاجز از وصف كردن باشم و فكر من نارسا باشد از توصیف، سزاوار است كه از آن منصرف شوم و واگذار كنم خبر دادن از فضل تو را به دانستن مردمان، و بجاى آن به دعا

ص: 257


1- ابن ابی الحدید معتزلی ، شرح نهج البلاغه ج 1 ص 16 -17.

كردن براى تو مبادرت كنم.

پس من چه بگویم در حقّ مردى كه دشمنان او اقرار به فضائل او دارند، و نمى توانند آن را انكار كنند و روپوشى نمایند.

حاصل آن كه: احمد بن حنبل و دیگران اول كسانى كه بر این قول قائلند نیستند، و نه از آن كسانى كه در اقلّیت باشند نسبت به فضیلت هاى على علیه السّلام چنان چه حكایت شده از محمّد بن ادریس امام شافعى ها و از او حكایت كرده است خیابانى در وقایع الأيّام خود از كتاب انوار البهيّه نقل كرده، گفته است:

امام محمّد بن ادریس شافعى امام مذهب شافعيّه متوفّاى سال دویست و چهار هجرى كه شیخ و استاد ابن حنبل است در فقه و حدیث و روایت، در جواب كسى كه از على علیه السّلام از او سؤال كرد، گفته است: چه مى گوئى در حقّ كسى كه دوستان او فضائل او را پنهان كردند از ترس دشمن، و دشمنان او از روى عداوت و حسد فضائل او را مخفى داشتند، و میان این دو پر كرده است فضائل او میان مشرق و مغرب را. (1)

و نظیر این حكایت را علّامه حلّى أعلى اللّه مقامه در كتاب كشف الیقین (2) از بعضى از فضلاء عامّه نقل كرده با اندک تفاوتى كه معناى آن تغییر داده نمى شود، و دلالت بر اتّحاد فكر این دو دارد، و مضمون هر دو یکى است.

و نیز در كتاب ثمار القلوب فی المضاف و المنسوب گفته است:

وَ قَدْ بَلَغَ ذُيُوعَ مَنَاقِبِ اَلْإِمَامِ وَ اِشْتِهَارِهَا أَنْ صَارَتْ مضرب اَلْمَثَلِ فِي اَلْكَثْرَةِ وَ اَلشُّيُوعِ عَلَى حَدِّ مَا ذَكَرَهُ الثعالِبيُّ مِنْ أَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ مكرم قَالَ لِأَبِي عَلِيٍ اَلْبَصِيرُ فُضُولُكَ وَ اَللَّهِ أَكْثَرُ مِنْ فَضَائِلِ

ص: 258


1- مرحوم خیابانی ، وقایع الایام ج 3 ص 474.
2- علّامه حلّی ، کشف الیقین ص 3.

علی علیه السّلام.

یعنى: افشاء و اظهار و اشتهار مناقب امام علیه السّلام بقدرى زیاد است كه ضرب المثل شده و بسرحدّ شیاع رسیده، چنان چه ثعالبى، كه یکى از بزرگان عامّه است، گفته است كه: محمّد بن مكرم به ابى على بصیر گفت: فضول هاى تو بذات خدا سوگند بیشتر است از فضائل على علیه السّلام.

مؤلّف قاصر گوید: با این كه فضائل لا تعدّ و لا تحصى، علماء خاصّه و عامّه حتّى بعضى از دانشمندان خارج از دین اسلام، در ضمن كتب و مؤلّفات متنوّعه براى امیر مؤمنان على علیه السّلام نوشته اند و طبع و نشر شده، كتب مستقلّه دیگرى در مناقب آن حضرت نوشته شده كه همه آن ها قطره ایست از دریاها، و مشتى است از خروارها، و اندكى است از بسیارها. احصاء آن كتب از حيّز تحدید و شماره بیرون است كه فرموده اند: « اَلْبَحْرِ لاَ يُنْزَفُ وَ كَلِمَاتُ اللّه اَللَّهِ لاَ تُوصَفُ ». نگارنده معدودى از آن ها را كه برخورده ام و یا بزرگان از آن ها حكایت كرده اند از مؤلّفات و مصنّفات علماء عامّه به ذكر نام هاى آن ها مبادرت مى نمایم، و از خود در این كتاب بیادگار مى گذارم.

خوش تر آن باشد كه وصف دلبران *** گفته گردد از زبان دیگران

وَ مَنَاقِبِ شَهِدَ الْعَدُوِّ بِفَضْلِهِ * * * وَ الْفَضْلُ مَا شَهِدْتُ بِهِ الأعداء

كملیحة شَهِدْتُ بِهَا ضَرَّاءَهَا * * * وَ الْحَسَنُ مَا شَهِدْتُ بِهَا الضَّرَّاءِ

كتاب هائى كه علماء عامّه در فضائل و مناقب آن حضرت نوشته اند

1) كتاب مقالات در مناقب امیر المؤمنین، تألیف ابى جعفر اسكافى، متوفّاى سال 241 هجرى.

2) العلويّه، تألیف ابى عثمان عمرو بن بحر جاحظ، متوفّاى سال 255

ص: 259

هجرى، چنان چه ابن شهر آشوب در مناقب (1) نقل كرده.

3) كتاب مناقب علی رضی اللّه عنه، تألیف محمّد بن حسین ازدى، متوفّاى سال 277 هجرى، چنان چه علّامه امینى رحمه اللّه در الغدیر (2) نقل كرده.

4) كتاب خصائص امیر المؤمنین، تألیف حافظ احمد بن شعیب نسائى، متوفّاى سال 313 هجرى كه مكرّر چاپ شده، و در نجف اشرف نیز در سال 1369 قمرى در مطبعه حیدريّه بطبع رسیده.

5) كتاب طرق حدیث الطیر، تألیف محمّد بن جریر طبرى، متوفّاى سال 310 هجرى، بنابر نقل ابن كثیر در تاریخ (3) خود و خود او ادّعاى مشاهده كرده.

6) كتاب البرهان فی النصّ الجليّ على امیر المؤمنین علی كرّم اللّه وجهه، تألیف شمشاطى عدوى، متوفّاى سال 381 هجرى.

7) مناقب علی بن أبی طالب رضى اللّه عنه، تألیف ابى بكر خوارزمى، متوفّاى سال 383 هجرى.

8) كتاب حدیث الغدیر، تألیف شمس الدین ذهبى، متوفّاى سال 784 هجرى، در جمع طرق حدیث غدیر كه روایت كرده.

9) كتاب حدیث طیر، تألیف شمس الدین مذكور كه طرق آن را جمع كرده.

10) كتاب حدیث غدیر در جزء على بن عمر دار قطنى، متوفّاى سال 385 هجرى.

11) كتاب حدیث الولایه، تألیف ذهبى فوق الذكر كه طرق آن را جمع و

ص: 260


1- ابن شهر آشوب ، المناقب ج 2 ص 173.
2- علّامه امینی ، الغدیر ج 3 ص 128.
3- تاریخ ابن کثیر ج 11 ص 146.

تألیف كرده.

12) كتاب مناقب علی بن أبی طالب، تألیف احمد بن محمّد طبرى شهیر به خلیلى كه در سال 411 هجرى در قاهره تألیف كرده.

13) كتاب خصائص ابى نعیم متوفّاى سال 421 بنابر نقل سيّد محسن امین شامى رحمه اللّه در كتاب اعیان الشیعه.

14) كتاب الخصائص العلويّة على سائر البريّة، تألیف ابى الفتح نطنزى متولّد سال 481.

15) كتاب مناقب علی بن أبی طالب، تألیف على بن محمّد فقیه شافعى معروف به ابن مغازلى، متوفّاى سال 483 هجرى (1)

16) كتاب مزیل اللبس عن حدیث ردّ الشمس، تألیف محمّد بن یوسف دمشقى صالحى شاگرد ابن جوزى متولّد سال 597 هجرى.

17) كتاب أسنى المطالب فی مناقب علی بن أبی طالب، تألیف محمّد بن على بن یوسف جزرى شافعى دمشقى، متوفّاى سال 833 هجرى كه در اول آن كتاب شرط كرده در آن كه هر خبرى كه مى نویسد از مناقب امیر المؤمنین علیه السّلام متواتر یا صحیح یا حسن باشد كه دو نسخه از آن یافت شده است در كتاب خانه صاحب عبقات در هند، چنان چه حكایت شده از علّامه محقّق سيّد محمّد رضا موسوى خرسان در نجف اشرف (2)

18) كتاب درّ بحر المناقب فی تفضیل علی بن أبی طالب، فارسى، تألیف على بن ابراهیم ملقّب به درویش برهان، كه یک نسخه از آن در كتاب خانه مجلس

ص: 261


1- این کتاب در چاپ خانه اسلامیّه در تهران بسال 1394 چاپ شده است.
2- این کتاب به تحقیق مرحوم شیخ محمّد هادی امینی اخیراً چاپ شده است.

طهران تحت شماره 16111 مى باشد.

19) كتاب احادیث مسنده در مناقب امیر المؤمنین على بن ابى طالب كرّم اللّه وجهه، تألیف محمّد بن محمّد شهیر به جزرى، بنابر آن چه موسوى خرسان فوق الذكر نقل كرده كتابیست خطّى كه نسخه آن در كتاب خانه مصر به رقم 2619 ثبت شده.

21) كتاب أرجح المطالب فی مناقب علی بن أبی طالب به لغت اردو تألیف عبد اللّه بسمل در هند طبع شده.

21) كتاب الأربعین فی المنتقى من مناقب أمیر المؤمنین علی المرتضى، تألیف احمد بن اسماعیل قزوینى، بنابر آن چه سيّد ابن طاووس در كتاب یقین (1) ذكر كرده است.

22) كتاب اربعین در مناقب امیر المؤمنین، تألیف جلال الدین عطاء اللّه بن فضل اللّه حسینى شیرازى، متوفّاى سال 1111 هجرى.

23) كتاب أسنى المطالب فی مناقب عليّ بن أبی طالب، تألیف ابراهیم اكفانى، به نقل موسوى خرسان، كتاب با حجم بزرگى است كه آن یک جزء از چهار جزء از كتاب الخلفاء الأربعه مى باشد.

24) كتاب الأربعین المنتقى من فضائل علی المرتضى، تألیف ابى الخیر احمد بن اسماعیل بن یوسف طالقانى، خطّى است چاپ نشده، بنا به نقل خرسان نسخه اى از آن در كتاب خانه سلیمانيّه در تركيّه به رقم 539 ضمن مجموعه ایست كه تاریخ كتابت آن در سال 599 هجرى بوده.

25) كتاب ردّ الشمس لأمیر المؤمنین، تألیف اخطب خوارزم مؤلّف كتاب

ص: 262


1- سیّد ابن طاووس ، الیقین ص 159 چاپ نجف اشرف.

مناقب خوارزمی، بنابر نقل ابن شهر آشوب در مناقب (1)

26) كتاب مناقب خوارزمى تألیف اخطب خوارزم متولّد سال 484 و متوفّاى سال 568 هجرى (2)

27) كتاب طرق من روى ردّ الشمس، تألیف ابى بكر ورّاق، بنابر نقل ابن شهر آشوب در كتاب مناقب (3)

28) كتاب السیره العلويّة بذكر المآثر المرتضويّة، تألیف شاه محمّد حافظ، بنا بر نقل خرسان در اردویه چاپ شده.

29) كتاب العقد الثمین فی إثبات وصایة أمیر المؤمنین، تألیف محمّد بن على شوكانى، متوفّاى سال 1251 هجرى.

31) كتاب فتح المطالب فی مناقب علی بن أبی طالب، تألیف شمس الدین ذهبى سابق الذكر.

31) كتاب فضائل أمیر المؤمنین، در یک جزء مشتمل بر دوازده حدیث است، تألیف ابو على حسن بن على بن حسن بن على بن عمّار كه سيّد ابن طاووس آن را دیده و از آن در كتاب یقین (4) نقل كرده.

32) كتاب فضائل امیر المؤمنین در دو جزء، تألیف عثمان بن احمد معروف به ابن عمران سمّاك، بنابر نقل سيّد ابن طاووس در كتاب یقین (5)

33) كتاب فضائل علی بن أبی طالب، تألیف ابى بكر احمد بن حسین بیهقى

ص: 263


1- ابن شهر آشوب ، المناقب ج 2 ص 172 چاپ نجف.
2- این کتاب در نجف اشرف ، در قم بسال 1411 هجری قمری چاپ شده است.
3- ابن شهر آشوب ، المناقب ج 2 ص 143 چاپ نجف.
4- سیّد ابن طاووس ، الیقین ص 141 چاپ نجف اشرف.
5- سیّد ابن طاووس ، الیقین ص 180 ، 200 چاپ نجف اشرف.

زرندى در كتاب نظم درر السمطین از او نقل كرده.

34) كتاب قول الجلی فی فضل علی، تألیف جلال الدین سیوطى، متوفّاى سال 911 هجرى، بنابر نقل خرسان گفته است: نسخه اى از آن در خزانه تیموريّه ضمن مجموعه خطّى در مجامیع صفحه 152 و نسخه دیگر در كتاب خانه ناصريّه عامّه در لكنهور هند مى باشد.

35) كتاب فضائل علی بن أبی طالب، تألیف شیخ محمّد نور العربى صاحب كتاب أنوار المحمّديّة، بنابر نقل خرسان.

36) كتاب قول الجلی فی فضل علی، تألیف ابى الحسن محمّد بن محمّد بن عبد الرحمان بكرى صدّیقى، متوفّاى سال 952 بنابر نقل خرسان نیز نسخه اى از آن در خزانه تیمورى به رقم 594 حدیث صفحه 145.

37) كتاب حدیث أنا مدینة العلم، تألیف جلال الدین سیوطى، در طرق آن حدیث تخصیص داده با عدّه اى از تألیف خود بنابر نقل خرسان.

38) كتاب حدیث ردّ شمس، تألیف محمّد بن الحسین ازدى موصلى گنجى شافعى در كتاب كفایه الطالب (1) از او نقل كرده.

39) كتاب الدرایة فی حدیث الولایة، تألیف حافظ مسعود بن ناصر سجستانى، متوفّاى سال 477 هجرى كه یک نسخه آن را سيّد جمال الدین بن طاووس داشته، و نسخه دیگرى شیخ عماد الدین طبرى مؤلّف كتاب بشاره المصطفى لشیعه المرتضى داشته.

40) كتاب كشف اللبس فی حدیث ردّ الشمس، تألیف جلال الدین سیوطى، بنابر نقل صاحب حاشیه صواعق محرقه ابن حجر صفحه 126 چنان چه خرسان

ص: 264


1- حافظ گنجی ، کفایه الطالب ص 239 چاپ نجف اشرف .

ذكر كرده.

41) كتاب القول العلی فی شرح أثر أمیر المؤمنین علی، تألیف ابى العون محمّد احمد سفارینى.

42) كتاب كفایه الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب، تألیف محمّد بن یوسف گنجى شافعى، متوفّاى سال 658 كه مكرّر طبع شده كه از جمله آن ها طبع نجف اشرف است.

43) كفایة الطالب لمناقب علی بن أبی طالب، تألیف محمّد حبیب اللّه یوسف مدنى شنفطینى از اعلام قرن چهاردهم چاپ شده.

44) كتاب ما نزل فی القرآن فی أمیر المؤمنین، تألیف ابى نعیم اصفهانى مؤلّف حلیة الأولیاء، كذا قال ابن شهر آشوب فی المناقب (1) و امینى در الغدیر (2) بنام « مَا نَزَلَ مِنَ اَلْقُرْآنِ فِي عَلی ».

45) كتاب ما نزل من القرآن فی علی أمیر المؤمنین، و به تعبیر دیگر: التنزیل فی النصّ على أمیر المؤمنین، تألیف محمّد بن احمد بن ابى ثلج، بنابر نقل علّامه محقّق سيّد محمّد رضا موسوى خرسان از ابن طاووس در كتاب یقین (3)

46) كتاب المراتب فی فضائل علی بن أبی طالب، تألیف اسماعیل بن احمد بستى، بنابر نقل خرسان نسخه اى از آن در كتاب خانه ناصريّه عامّه در لكنهور هند است.

47) كتاب مسند أمیر المؤمنین و أخباره و فضائله، تألیف یعقوب بن شیبه، بنا

ص: 265


1- ابن شهر آشوب ، المناقب ج 2 ص 137.
2- علّامه امینی ، الغدیر ج 1 ص 221.
3- سیّد ابن طاووس ، الیقین ص 45.

بر نقل ابن شهرآشوب در مناقب (1)

48) كتاب المعارج العلى فی مناقب المرتضى، تألیف محمّد صدر العالم، بنا بر نقل خرسان نسخه اى از آن در كتاب خانه ناصريّه عامّه لكنهور هند است.

49) كتاب مقامات در مناقب امیر المؤمنین، تألیف ابن شاهین، بنابر نقل ابن شهر آشوب در مناقب (2)

51) كتاب مناقب مرتضوى، فارسى، تألیف محمّد صالح مروزى متخلّص به كشفى، خطّى، نسخه اى از آن در تبریز در كتاب خانه دولتى تربیت در 822 صفحه، و نسخه خطّى قدیمى هم در نزد این مؤلّف قاصر موجود است در 774 صفحه.

51) كتاب مناقب علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه، تألیف احمد بن حنبل امام مذهب حنبلى ها بنابر نقل محبّ الدین طبرى در كتاب ذخائر العقبى.

52) كتاب مناقب علی بن أبی طالب، تألیف فقیر عینى، چاپ حیدر آباد سال 1352 هجرى در 81 صفحه.

53) كتاب مناقب علی بن أبی طالب، تألیف امیر محمّد صالح ترمذى بنقل خرسان چاپ شده.

54) كتاب مناقب علی بن أبی طالب، تألیف حافظ احمد بن موسى بن مردویه، بنا بنقل اخطب خوارزم در كتاب مناقب خود در فصل نهم، و سيّد ابن طاووس در كتاب یقین (3) و غیر آن ها. (4)

ص: 266


1- ابن شهر آشوب ، المناقب ج 2 ص 173.
2- همان ماخذ .
3- سیّد ابن طاووس ، الیقین ص 205.
4- مناقب ابن مردویه ، در سال 1422 هجری قمری به وسیله ی انتشارات دار الحدیث چاپ شده است.

55) كتاب مناقب علی بن أبی طالب، تألیف محمّد بن احمد عجمى، متوفّاى 1155.

56) كتاب مناقب على بن ابى طالب و حسنین، تألیف مصطفى زرگلى، بنا به نقل خرسان چاپ شده.

57) كتاب مناقب علی بن أبی طالب، چاپ بمبئى در سال 1291 هجرى در 218 صفحه بنام مؤلّف آن تصریح نشده، غیر این كه در صفحه دوم آن چنین بر مى آید كه نحوه وضع حافظ ابى عبد اللّه بلخى شافعى است، بنا به نقل خرسان.

58) كتاب مناقب على بن ابى طالب و فضائل بنى هاشم، به روایت محمّد بن یوسف غرّمقرى، ابن طاوس در كتاب یقین (1) گفته است.

59) كتاب منقبه المطهّرین در فضائل امیر المؤمنین، تألیف ابى نعیم اصفهانى، بنابر نقل ابن شهر آشوب در كتاب مناقب (2)

61) كتاب نزول القرآن فی شأن أمیر المؤمنین، تألیف ابى بكر محمّد بن مؤمن شیرازى كه ابن شهر آشوب در مناقب (3) نقل كرده.

61) كتاب نفائس المنن فی فضائل أبی الحسن، تألیف شاه محمّد حافظ در دو جزء به زبان اردو در هند چاپ شده، بنابر نقل خرسان.

62) كتاب نیل المطالب فی ما ورد فی الإمام علی بن أبی طالب كرّم اللّه وجهه، نقل از كتاب ایضاح المكنون (4) بنا به گفته خرسان.

63) كتاب نیل المطالب فیما ورد فی الإمام علی بن أبی طالب، مشتمل بر

ص: 267


1- سیّد ابن طاووس ، الیقین ص 200.
2- ابن شهر آشوب ، المناقب ج 2 ص 173.
3- همان ماخذ.
4- ایضاح المکنون ج 2 ص 698.

دقایق احوال و اخبار آن جناب، چاپ مصر در سال 1278 هجرى در 52 صفحه، بنابر نقل سركیس در كتاب معجم (1) به نقل خرسان.

64) كتاب صواعق المحرقه، تألیف احمد بن حجر هیتمى مكّى، در باب نهم در طى پنج فصل فضائل و مناقب على علیه السّلام را ذكر كرده از صفحه 73 تا 83 چاپ قدیم مصر.

65) كتاب ینابیع المودّه، تألیف شیخ سلیمان حسینى بلخى حنفى نقش بندى قندوزى، چاپ بمبئى محلّه چبورگلى سال 1311 هجرى (2)

66) كتاب ذخائر العقبى فی مناقب ذوی القربى، تألیف محبّ الدین احمد بن عبد اللّه طبرى، متوفّاى سال 694 هجرى، چاپ قاهره مصر در سال 1354 هجرى.

67) كتاب نور الأبصار، تألیف شبلنجى، چاپ مصر.

68) كتاب تاریخ ابن عساكر، حافظ على بن هبه اللّه دمشقى شافعى، متوفّاى سال 571 هجرى كه یک جلد بزرگ آن مخصوص ترجمه امیر المؤمنین علیه السّلام است.

69) كتاب الإمام علی بن أبی طالب، تألیف عبد الفتّاح عبد المقصود در پنج جزء، بنابر نقل خرسان چاپ شده.

71) كتاب الإمام علی بن أبی طالب، تألیف عمر ابو النصر، مطبوع.

71) كتاب الإمام علی بن أبی طالب، تألیف، محمّد صبیح، مطبوع.

72) كتاب الإمام علی بن أبی طالب، تألیف محمّد رضاى مصرى، مطبوع در مصر.

ص: 268


1- سرکیس ، کتاب معجم ج 2 ص 2024.
2- و در استانبول و ایران چاپ شده است.

مصر.

73) كتاب الإمام علی بن أبی طالب، تألیف محمّد الهادى عطيّه، مطبوع در مصر.

پایان سخن: آن چه را از كتب عامّه كه بر آن مطلّع شدم در فضائل و مناقب امیر مؤمنان على علیه السّلام بر سبیل حصر در این عددها نیست كه تذكّرا در این كتاب شرح داده شد، (1) و بر اهل انصاف پوشیده نیست كه هیچ یک از صحابه رسول خدا فضائل و مناقبى را كه على علیه السّلام دارا بوده نداشته اند، و احدى هم نداشته و نخواهند داشت.

و هم چنین بغیر از على علیه السّلام از آدم تا خاتم احدى لیاقت همسرى و كفويّت با وليّة اللّه عظمى و عصمت كبرى فاطمه زهراء سلام اللّه علیها را نداشته است.

ص: 269


1- برای اطّلاع بیشتر به کتاب احقاف الحق مرحوم شهید قاضی شوشتری ، و ملحقات آن تالیف مرحوم حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی قدّس سرّه مراجعه شود.

فصل دهم: در بیان افضلیّت فاطمه علیها السلام از همه زن های جهانیان حتّی مریم مادر عیسی علی نبیّنا و آله الصلاه و السلام

اشاره

صدوق المحدّثین ابن بابویه رضوان اللّه علیه در كتاب معانى الأخبار بسند متّصل از مفضّل روایت كرده كه گفته است:

قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه فِي فَاطِمَةَ « إِنَّهَا سَيِّدةُ نِسَاءِ اَلْعَالَمِينَ » أَهْيَ سَيِّدَةِ نِسَاءِ عَالَمِهَا فَقَالَ ذَاكَ لِمَرْيَمَ كَانَتْ سَيِّدَةَ نِسَاءِ عَالَمِهَا ؟ وَ فَاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مِنَ اَلْأَوَّلِينَ وَ اَلْآخِرِينَ (1)

یعنى: گفتم به ابى عبد اللّه علیه السّلام كه: مرا خبر ده از گفته رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در حقّ فاطمه كه فرموده: فاطمه سيّده زن هاى جهانیان است، آیا سيّده زن هاى عالم خود مى باشد؟

فرمود: این مخصوص است براى مریم سيّده عالم خود بوده، و فاطمه سيّده زن هاى جهانیان است از اولین و آخرین.

حدیث دیگر

نیز شیخ صدوق علیه الرحمه در كتاب امالى مسندا حدیث طویلى را از ابن عبّاس نقل فرموده كه محلّ شاهد ما در این مقام از آن حدیث این است كه پیغمبر اكرم صلّى اللّه علیه و آله فرمود:

ص: 270


1- شیخ صدوق ، معانی الاخبار ص 107 ح1.

وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى اِبْنَتِي فَاطِمَةَ قَدْ أَقْبَلَتْ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ عَلَى نَجِيبٍ مِنْ نُورٍ عَنْ يَمِينِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ وَ بَيْنَ يَدَيْهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ وَ عَنْ يَسَارِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ وَ خَلْفَهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ تَقُودُ مُؤْمِنَاتِ أُمَّتِي إِلَى الْجَنَّةِ فَأَيُّما امرَأَةٍ صَلَّتْ في الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ خَمْسَ صَلَوَاتٍ وَ صَامَتْ شَهْرَ رَمَضانَ وَ حَجَّتْ بَيْتَ اَللَّهِ اَلْحَرَامَ وَ زَكَّتْ مَالَهَا وَ أطاعَتْ زَوْجَهَا و وَالَتْ عَلِيّاً بَعْدِي دَخَلَتِ اَلْجَنَّةَ بِشَفَاعَةِ ابْنَتِي فَاطِمَةَ وَ إِنَّهَا لَسَيِّدَةُ نِسَاءِ اَلْعَالَمِينَ.

فقیل : یا رَسُولَ اللَّهِ ، أهی سَيِّدَةِ نِسَاءِ عَالِمُهَا ؟

فَقَالَ ذَاكَ لِمَرْيَمَ بِنْتِ عِمْرَانَ فَأَمَّا ابْنَتِي فَاطِمَةُ فَهِي سَيِّدَةُ نِسَاءِ اَلْعَالَمِينَ مِنَ اَلْأَوَّلِينَ وَ اَلْآخِرِينَ اَلْحَدِيثَ (1)

یعنى: و گویا مى بینم كه در روز قیامت فاطمه بر مركبى از نور سوار است، و هفتاد هزار ملک از طرف راست او، و هفتاد هزار ملک از پیش روى او، و هفتادهزار ملک از طرف چپ او، و هفتاد هزار ملک از پشت سر اوست، و مى كشاند زنان امّت را بسوى بهشت، و هر زنى كه نماز پنجگانه روزانه و شبانه خود را بجاى آورده، و روزه ماه رمضان را گرفته، و حجّ خانه خدا را بجاى آورده، و زكات مال خود را داده، و اطاعت شوهر خود را كرده، و پس از من على را دوست داشته باشد، به شفاعت دختر من فاطمه داخل بهشت مى شود، و فاطمه سيّده زن هاى جهانیان است.

پس به آن حضرت گفته شد: یا رسول اللّه! او آیا سيّده زن هاى عالم خود مى باشد؟

فرمود: آن مریم دختر عمران است، و امّا دختر من فاطمه سيّده زن هاى جهانیان است از اوّلین و آخرین، تا آخر حدیث.

تحقیق مؤلّف قاصر در این مقام

اخبار بسیارى از طرق خاصّه و عامّه از وجود مبارک خاتم الأنبیاء صلّى اللّه علیه و آله راجع

ص: 271


1- شیخ صدوق ، الامالی ص 436 - 437 چاپ نجف ؛ بحار الانوار ج 43 ص 24 - 25 ح 20.

به سيّده زنان جهانیان بودن فاطمه زهراء سلام اللّه علیها روایت شده، و بنصّ صریح قرآن درباره مریم دختر عمران مادر عیسى علیه السّلام نیز آن مخدّره را خداوند متعال از زبان ملائكه به سمت صفوت بر زنان جهانیان خاطرنشان ساخته بفرموده خود كه فرمود: ﴿ وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ یا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمِینَ ﴾ (1) یعنى: یاد كن اى پیغمبر زمانى را كه ملائكه به مریم گفتند كه: خدا اختیار كرده و فضیلت داده است تو را و پاک و پاکیزه گردانیده از هر پلیدى و اختیار كرده و برترى داده است تو را بر زن هاى جهانیان.

و درباره زن هاى پیغمبر نیز فرموده: ﴿ یا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَ ﴾ (2) اى زنان پیغمبر! شما مانند هیچ یک از زن ها نیستید اگر تقوى و پرهیز كارى را پیشه خود كنید.

در یکى از این دو آیه خدا امتیاز داده است حضرت مریم را به دو صفت:

یکى طهارت و پاکى او از گناه و معصیت و هر پلیدى، و دیگر به سيّده زنان جهانیان بودن. و در آیه دوم امتیاز داده است زنان رسول خود صلّى اللّه علیه و آله را بر سایر زن هاى دنیا هرگاه اهل تقوى و پرهیزكارى باشند.

چون این دو مطلب دانسته شد مقدّمة براى نزدیک شدن ذهن ها از باب تمهید مقدّمه جهت امتیاز هر دو را تا اندازه اى كه در خور فهم كوتاه این مؤلّف حقیر است ذكر مى كنم، و پس از آن به بیان اصل مقصدى كه در مقام بیان آن هستم مى پردازم، و رجاء و اثق از كشّاف رموز حقائق آن است كه از عثرات و لغزش هاى در نوشتن و گفتن، این روسیاه را حفظ فرماید، و به الهامات غیبيّه

ص: 272


1- سوره آل عمران : 42.
2- سوره احزاب : 32.

خود مددم فرماید، « یا رب دعاى خسته دلان مستجاب كن ».

وجه امتیاز مریم از سائر زن ها

بدان كه در وجه امتیاز مریم از سائر زن ها وجوهى گفته شده:

اول این كه: دو مرتبه خدا او را صفوت داده: یکى آن كه او را مورد لطف خاص خود قرار داده تا بفراغت بال مشغول عبادت پروردگار خود باشد و تابع مرضات و خشنودى او شود. دوم آن كه او را چنین اختیار كرده كه بر زنان عالم هاى زمان خود سیادت و برترى داشته باشد در اثر تقوى و پرهیزكارى و اختیار كردن زهد در دنیا.

و امّا وجه دوم: آن كه اصطفاء و اختیار كردن خدا او را براى بوجود آوردن پیغمبر اولو العزمى از او بدون این كه آن پیغمبر پدرى داشته باشد، و اصطفاء دوم طاهر گردانیدن خدا او را بسبب نور ایمان از ظلمات شرک و كفر، و سیادت دادن به او بر تمام زن ها.

وجه سوم: صفوت دادن خدا او را به طاهر گردانیدنش از كلّیه كثافت ها و نجاست هائى كه سایر زن ها به آن آلوده مى شوند و بر آن ها عارض مى شود مانند حیض و نفاس تا صلاحيّت خدمت مسجد را داشته باشد، و اصطفاء دوم طاهر كردن باطن اوست از اخلاق ذمیمه و طبیعت هاى پست.

وجه چهارم: بنابر منقول در بحار از حضرت ابى جعفر علیه السّلام اصطفاء او از ذرّیه انبیاء قرار دادن اوست، و طاهر گردانیدن اوست از سفاح و زنا، و اصطفاء دوم براى تولّد یافتن عیسى است از او بدون شوهر، و این موجب مزيّت و شرافت او بر زن هاى عالم اوست.

وجه پنجم: اصطفاء اول به طهارت براى رفع تهمت یهود و نسبت زنا به او دادن، و اصطفاى دوم براى خصیصه ولادت عیسى است از او بدون شوهر، و

ص: 273

این خصیصه ایست كه احدى از زن هاى جهانیان در آن شركت نداشته و ندارند حتّى فاطمه زهراء علیها السّلام. لكن بمجرّد داشتن این خصیصه دلیل نمى شود بر این كه حضرت مریم افضل از حضرت فاطمه سلام اللّه علیها باشد هر چند جهت فضیلتى براى مریم باشد.

و « العالمین » را در آیه براى استغراق بگیریم، و جمع محلّى به الف و لام مفید عموم هم باشد، در میان زن هاى تمام عوالم فضیلت آوردن چنین فرزندى مانند حضرت عیسى مخصوص به مریم باشد به افضليّت فاطمه زهراء ضررى نمى رساند.

نظیر ولادت حضرت امیر المؤمین على علیه السّلام در اندرون خانه كعبه كه این فضیلت اختصاص به آن حضرت دارد، و وجود مبارک حضرت خاتم الأنبیاء صلّى اللّه علیه و آله، ولادتش در خانه كعبه دلیل افضليّت آن حضرت بر رسول خدا نیست، و مسلّماً رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از على علیه السّلام افضل مى باشد.

و هم چنین است حرام بودن استشفاء به تربت پیغمبر، و قرار دادن خدا شفاء را در تربت حضرت سيّد الشهداء خصیصه ایست مخصوص به حسین علیه السّلام امّا دلیل افضليّت آن حضرت بر پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله نیست.

وجه امتیاز زنان رسول خدا بر سائر زن ها

و امّا وجه امتیاز زن هاى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله براى این است كه خداى عزّ و جل آن ها را شرافت داده بر سایر زن ها به سبب انتساب ایشان به آن حضرت بشرط تقوى داشتن و پرهیز كارى ایشان و اجتناب از معصیت نمودن، چنان چه در كتاب خود فرموده: ﴿ یا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَ ﴾ یعنى: اى زن هاى پیغمبر! شما مانند احدى از زن ها نیستید اگر متّقین و پرهیز كاران باشید، یعنى شما شرافت و برترى بر آن ها دارید.

ص: 274

آیه شریفه عموميّت دارد، و نكره در سیاق نفى مفید عموم استغراقى است، و معناى آیه بطور تفصیل چنین است كه: اى زنان پیغمبر احدى از زن هاى دیگر از اولین و آخرین و سابقین و لاحقین تا روز قیامت مساوى با شما نیستند در فضیلت و برترى اگر اهل تقوى باشید، و اهل تقوى نمى شود كسى مگر این كه معصوم از گناه باشد از روى حقیقت و واقعيّت، پس نتیجه این مى شود كه زن هاى اهل تقواى پیغمبر كه معصومات از گناهانند اشرفند از سایر زن هائى كه اتّصاف دارند بصفت تقوى و معصومه بودن از گناهان.

و این جهت شرافتى كه براى زن هاى باتقوى و باعصمت پیغمبر تنصیص شده بسبب نسبت زن و شوهرى است كه در میان ایشان و آن حضرت حاصل شده. پس چه گمان مى برى به اولاد پیغمبر از پسر و دخترانى كه معصوم از گناه و پاک و پاکیزه از هر عیبى باشند، و گناه كبیر و صغیرى بلكه ترک اولائى هم از آن ها سر نزند، و از توفیقات و تأییدات إلهيّه بتمام معنى محظوظ و بهره مند باشند، كه ایشان جزء پدر و از لطیفه هاى سرّ اویند، و سلاله و چكیده اویند، و نسبت آن ها به پیغمبر بمراتب از زنان باتقوى و باعصمت پیغمبر زیادتر، بلكه طرف مقایسه با هم دیگر نیستند.

و از این كه گفته شد اولاد جزء پدرند به گوشت گران نیاید و تعجّب نكنى؛ زیرا كه كلام خدا حاكى از آن است در آن جائى كه مى فرماید: ﴿ وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبادِهِ جُزْءاً ﴾ (1) در جواب كفّارى كه گفتند: إنّ المَلائِكَةُ بَنات اللّه، یعنى ملائكه دختران خدا هستند. یعنى: قرار داد براى خدا از بندگان او جزئى را، یعنى ملائكه را جزء او و دختران او خواندند.

ص: 275


1- سوره زخرف : 15.

پس كسى كه اندک فهم و ادراک و دانشى داشته باشد كه نسبت فاطمه به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بزرگتر و شدیدتر و بیشتر است از زنانى كه نسبت مصاهرت و سببى با پیغمبر دارند، جاى شک و تردیدى براى او باقى نخواهد ماند، خصوصا وقتى كه خدا به عصمت او شهادت داده باشد از هر رجس و پلیدى و قذارتى بنصّ آیه تطهیر كه بنفس خود متولّى اذهاب رجس از او و تطهیر او شده، و همه مسلمانان اتّفاق دارند كه فاطمه علیها السّلام از اهل بیت است.

و نظر به ثبوت تقوى و طهارت و عصمت او ثابت است مساوى نبودن احدى از زن هاى اولین و آخرین با آن بى بى معظّمه از جهت كرامت پدر بزرگوارش و كرامت شخصى خودش از حیث وليّة اللّه بودن، و حجّت بودن او بر خلق خدا، هم چنانى كه پدر و شوهر و فرزندانش حجّت هائى هستند بر خلق، فرقى میان او و میان ایشان نیست، و از همین جهت است كه هنگامى كه بر پدر ارجمند خود وارد مى شد آن بزرگوار به او خوش آمد مى فرمود، و دست او را مى بوسید، و هنگام ورود او را استقبال مى كرد، و هنگام بیرون رفتن او را بدرقه مى كرد، طبق احادیث و اخبار وارده در این باب كه بعضى از آن ها در این كتاب به محلّ خود ذكر خواهد شد.

پس بنابراین واجب مى شود تخصیص دادن آیه ﴿ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمِینَ ﴾ كه در حقّ مریم است كلمه « العالمین » حمل شود بر عالم زمان خود مریم نه بر هر عالمى تا این شرافت اختصاص داده شود به خود خاتم الأنبیاء صلّى اللّه علیه و آله و فاطمه سلام اللّه علیها.

ایراد و اشکالى و جواب از آن

بنابر این كه جایز باشد تخصیص دادن آیه مریم به آیه نساء النبى، هم چنین جایز است تخصیص دادن آیه نساء النبى نیز به آن آیه، به این كه بگوئیم: « یا نساء

ص: 276

النَبی لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتقیتن مَا عَدَا مریم لِأَنَّهَا سَيِّدَةِ نِسَاءِ العالَمین » یعنى: اى زن هاى پیغمبر نیستید شما مانند احدى از زن ها اگر داراى تقوى باشید سواى مریم؛ زیرا كه او سيّده زن هاى عالم خود مى باشد.

میان این دو آیه عموم و خصوص من وجه و ترجیح و تخصیصى است كه هریک از آن ها محتاج به دیگرى است كه احتیاج دارد به مرجّح و دلیلى، و الّا آن چه كه گفته شد در بوته اجمال مى ماند.

در جواب این ایراد و اشکال گفته مى شود: بنابر فرضى كه مرجّحى نباشد استدلال كردن بر فضیلت دادن مریم به آیه اى كه ذكر شد ساقط مى شود، چنان چه گفته شده: « إِذَا جَاءَ الِاحْتِمَالِ بَطَلَ الِاسْتِدْلَالِ » در این صورت بر مورد و مستشكل است دلیل دیگرى بر اثبات مدّعاى خود اقامه كند و حجّت دیگرى بیاورد.

قطع نظر از آن چه گفته شد مى گوئیم: ادّعاى مورد در این مقام بر عدم مرجّح بى مورد است، بلكه مرجّح موجود است، به این بیان كه هرگاه فرض شود تساوى مریم علیها السّلام با فاطمه زهراء سلام اللّه علیها در طهارت و عصمت با تفاوت فاحشى كه دارد آیه مریم با آیه تطهیر براى تأمّل كننده و صاحب ذهن صائب از تأكید و مبالغه اى كه در آیه تطهیر هست با تصریح به اذهاب رجس بطور مطلق و تأكید در طهارت بخلاف آیه مریم.

مى گوئیم: در اصل طهارت و عصمت فاطمه و مریم هر دو مساوى با یک دیگر، لكن فاطمه زهراء سلام اللّه علیها شرف انتساب با پیغمبر خاتم صلّى اللّه علیه و آله را دارد، كه سلطنت مطلقه بر تمام خلق مخصوص به آن حضرت است، ولى مریم علیها السّلام چنین شرفى را ندارد، مریم داراى یک شرف ذاتى است، امّا فاطمه، جمع كرده است میان دو شرف ذاتى: شرف عصمت و طهارت، و شرف انتساب حقیقى با خاتم الأنبیاء صلّى اللّه علیه و آله، و هرگز آن كه داراى یک شرف ذاتى است با آن كه

ص: 277

داراى دو شرف ذاتى است در فضیلت مساوى نیستند، و هرگاه گفته شود كه این هر دو با هم مساویند ترجیح بلا مرجّح لازم مى آید، و آن بر خدا قبیح است، وَ تَعَالَى اللَّهُ عَنْ ذَلِكَ عُلُوّاً كبیرا ..

بنابراین واجب مى شود تخصیص آیه مریم براى زن هاى عالم خودش باشد نه بطور مطلق، و باقى نماند آیه زهراء سلام اللّه علیها بر عموم خود پس از ثابت بودن طهارت او.

پس اگر ایرادكننده بگوید: بنابراین تقریرى كه گفته شد زن هاى پیغمبر افضلند از همه زنان حتّى مریم.

جواب مى گوئیم: اگر عصمت آن ها ثابت شود و بنصّ خدا و رسول او یا به اجماع و دلیل عقل قاطع قائل به افضلیت آن ها هم مى شویم؛ زیرا كه خدا عصمت را در آن ها شرط دانسته بفرموده خود كه فرموده: ﴿ إِنِ اتَّقَيْتُنَ ﴾ و در این جا لازم و ملزوم هر دو باطلند، و ملازمه هم ظاهر است.

و امّا سيّده زنان جهانیان فاطمه زهراء سلام اللّه علیها بنصّ قرآن و اجماع مسلمانان، خاصّه فرقه ناجیه شیعه اماميّه اثنا عشريّه عصمت و طهارتش ثابت است، و فضیلت او بر زن هاى جهانیان از آفتاب تابان روشن تر است، و محتاج به تفصیل زیادتر نیست، اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي هَدَانَا لِهَذَا وَ مَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لاَ أَنْ هَدَانَا اَللَّهُ وَ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهَا وَ عَلَى أَبِيهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنِيهَا.

ص: 278

فصل یازدهم: در بیان این كه فاطمه زهراء سلام اللّه علیها افضل از تمام انبیاء و مرسلین است غیر از پدر بزرگوار خود

اشاره

عصمت كبرى فاطمه زهراء سلام اللّه علیها بعد از پدر بزرگوارش افضل از تمام انبیاء و مرسلین است عقلا و نقلا. براى اثبات این مدّعا به تمهید مقدّمه اى خاطر علاقه مندان از اهل ایمان را تذكّر مى دهیم، و سپس به بیان اصل مقصد مى پردازیم.

بدان كه خداى عزّ و جل در كلام معجز نظام خود فرموده: ﴿ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِینَ، ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ﴾ (1) یعنى:

خدا اختیار كرده است آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان، ذرّیه اى هستند كه بعضى از ایشان از بعضى دیگر بوجود آمده اند و خدا شنوا و دانا است.

و در آیه دیگر فرموده: ﴿ إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ ﴾ (2) یعنى: گرامى ترین شما نزد خدا كسى است كه پرهیزكار باشد.

باید دانست كه آل ابراهیم بر دو قسمند: متّقى و غیر متّقى، متّقى از آن ها صفوت هاى خدا و داراى كرامتند در نزد خدا. و غیر متّقى از آن ها داراى كرامت

ص: 279


1- سوره آل عمران : 33 -34.
2- سوره حجرات : 13.

و صفوت هاى خدا نیستند. و هر چه تقوى زیادتر باشد كرامت بزرگتر و فزون تر و قرب به خدا بیشتر است، و هرگاه تقوى نباشد كرامت و اصطفائى نیست. و فضیلت هركسى به اندازه تقوى و پرهیزكارى اوست، چنان چه خداى تعالى فرموده: ﴿ وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ ﴾ (1) یعنى: بالا بردیم درجات بعضى را بر بعضى دیگر.

و فرموده: ﴿ تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ ﴾ (2) یعنى بعضى از آن پیغمبران را بر بعض دیگر فضیلت داده ایم.

و فرموده: ﴿ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِینَ دَرَجَةً ﴾ (3) یعنى:

فضیلت داده است خدا جهاد كنندگان بر مال ها و نفس هاى خود را بر نشسته گان، یعنى آن هائى كه با مال ها و جان هاى خود جهاد نمى كنند.

پس اصطفاء و كرامت روى پایه تقوى و پرهیز كاریست، و اهل اصطفاء از آل ابراهیم در تقوى و پرهیزكارى با هم متفاوتند، و در میان آل ابراهیم برتر و بالاتر از حیث تقوى و پرهیز كارى و اصطفاء از وجود مبارک حضرت خاتم الأنبیاء محمّد مصطفى صلّى اللّه علیه و آله نیست كه خدا او را رحمت عالمیان قرار داده، و به شرف خاتميّت مشرّف ساخته.

نكته قابل توجّه

بدان كه قدر متیقّن و مسلّم اراده از آل در آیه مبارکه اولاد است، و در باقى خویشاوندان نسبى و سببى محلّ خلاف است در میان علماء و ارباب تفاسیر.

ص: 280


1- سوره زخرف : 32.
2- سوره بقره : 253.
3- سوره نساء : 95.

و آل در آیه مطلق و بدون قید مى باشد، و براى اولاد ذكور تخصیص داده نشده تا اصطفاء اختصاص به مردان داده شود و زن ها محروم از آن باشند، پس واجب است كه بر عموم حمل شود، چنان چه بناى لفظ بر حمل حقیقيّت است، مگر آن كه دلیلى بر عدم آن قائم شود، پس آل ابراهیم هركه باشد از مرد و زن اطلاق لفظ آل بر آن صادق است مطلقا، لذا مى گوئیم: آیه شریفه دلالت دارد آل ابراهیم بر مرد و زن هر دو كه اهل اصطفاء هستند بشرطى كه متّقى و پرهیز كار باشند و با طهارت، چنان كه در آیه ﴿ إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ ﴾ گفته شده، و در آیه تطهیر تصریح به آن شده.

و چون فاطمه زهراء سلام اللّه علیها از اهل بیتى است كه خدا به طهارت او شهادت داده، و ذهاب هرگونه پلیدى و رجسى از او در اعلى مرتبه از عصمت است و بالا ترین مقام طهارت، از این جهت برابرى مى كند و مساوى است با غیر خود یعنى انبیاء و مرسلینى كه اهل اصطفایند در صورتى كه فرض شود مساوى بودن او با آن ها در عصمت، و حال این كه این طور نیست، بلكه مقام و درجه او بالا تر است از همه آن ها غیر از پدر بزرگوارش، چنان چه ادلّه آن ها را بعد از این در این كتاب خواهى دانست، پس اصطفاء او بر همه خلق است غیر از انبیاء.

و بنابر این كه ادلّه قطعيّه دلالت دارد بر این كه محمّد صلّى اللّه علیه و آله افضل همه خلایق و اشرف همه انبیاء و مرسلین و خاتم ایشان است نزد فریقین از خاصّه و عامّه، و اخبار هریک از طرفین بر آن ها ظهور دارد و مستغنى از اقامه دلیل است، و صدّیقه طاهره سلام اللّه علیها نسبت حقیقيّه ذاتيّه اى با آن حضرت دارد كه این نسبت براى احدى غیر از او نیست در میانه همه خلق بعلّت فرزند و بضعه و جزء، و لطیفه سرّ او بودن داراى شرافت و فخر و مجد ذاتى و نسبى هر دو بوده، لذا از سایر انبیاء و مرسلین افضل و اشرف مى باشد؛ زیرا كه هر یک از آن ها داراى یک

ص: 281

شرافت و یک فخرند، و آن بى بى معظّمه داراى شرف و فخر ذاتى و شرف و فخر نسبى است. پر واضح است كه صاحب دو شرافت افضل است از صاحب یک شرافت، پس بدلیل واضح در افضليّت صدّیقه طاهره از سائر پیغمبران غیر از پدر بزرگوارش هیچ گونه شک و تردیدى نیست.

نكته دیگر

آن چه در بیان افضليّت حضرت فاطمه سلام اللّه علیها از انبیاء و رسل ذكر شد بنابر مذاق قاطبه مسلمانان است، و امّا بنابر مذاق فرقه ناجیه شیعه دوازده امامى دائره استدلال بر افضليّت آن حضرت بر آن ها وسیع تر است از كثرت اخبار و تظافر آثارى كه از مصادر وحى و تنزیل روایت شده، چنان چه به بعضى از آن ها در فصول آتیه فضلا از آن چه قبلاً تذكّر داده شد، ذكر مى شود.

از جمله فضائل و مناقبى كه بر آن احدى از انبیاء و رسل إلهيّه سبقت نگرفته اند، و از سابقین و لاحقین كسى در آن شركت نداشته و ندارد، نزول صحیفه ایست براى او كه علوم اولین و آخرین در آن از هر جهتى جمع و مندرج است از بلایا و منایا و آجال و فصل الخطاب حتّى دیه خراشى كه بر پوست بدنى وارد شود.

و از جمله فضائل خاصّه او این بوده كه خدا امیر مؤمنان علیه السّلام را براى كفويّت او آفریده، و الّا براى زوجيّت و همسرى او از آدم تا خاتم كفو و همسرى براى او نبود، چنان چه روایت شده كه فرموده اند: « لَوْ لا أَنْ خَلَقَ اللَّهُ أمیر المؤمنین لِفَاطِمَةَ لَمْ یکن لَهَا كُفْوُ مِنْ آدَمُ فَمَنْ دُونَهُ » (1) این نیز دلیل است بر افضليّت فاطمه بر جمیع انبیاء و مرسلین غیر از پدر بزرگوارش.

ص: 282


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 92 ح 3 و ص 107 ح 22.

حكایتى زیبا در بیان حدیثى از فضائل فاطمه

نگارنده مؤلّف قاصر حسن میر جهانى طباطبائى جرقوئى اصفهانى عفى اللّه عن جرائمه گوید: زمانى كه در نجف اشرف مشرّف بودم، بر حسب اتّفاق براى اخذ كتابى از فضیله العلّامه خلد مقام شیخ محمّد سماوى مؤلّف كتاب ابصار العین فى انصار الحسین علیه السّلام شرف خدمت ایشان را حاصل كردم، در مكتبه ایشان به كتابى مخطوط كه در مقابل داشتند نگاه مى كردم، از نام آن كتاب پرسیدم، فرمودند: كتاب كشف اللآلى تألیف عالم جلیل شیخ صالح بن عبد الوهّاب بن العرندس حلّى است، كه یکى از علماء بزرگ شیعه بوده از علماء قرن نهم، و كتاب را به من دادند، كتابى بود به قطع وزیرى، كاغذ زرد، قریب سیصد صفحه بخطّ شیخ احمد تونى نوشته شده بود.

در ضمن این كه مشغول دیدن عناوین آن بودم، برخورد كردم به حدیثى كه مكرّر از زبان معدودى از بزرگان اهل فضل شنیده بودم بطور مرسل و هرچند تفحّص كرده و از بعضى از محدّثین از سند آن پرسش مى كردم اظهار بى اطّلاعى مى كردند، و بعضى هم از احادیث موضوعه مى دانستند، دیدم در آن حدیث را مسندا نقل نموده، از مرحوم سماوى استجازه استنساخ آن را نمودم، ایشان هم مضایقه نفرمودند، من با نهایت خوشحالى در همان مجلس حدیث را نوشتم چون در فضیلت بى بى معظّمه فاطمه زهراء سلام اللّه علیها بود مقتضى دیدم كه در این كتاب درج نمایم، و العهده على راویه.

فِي كِتَابِ كشف اللآلي لِصَالِحِ بْنِ عبْدِ الوهَّاب بن العرنْدسِ أَنَّهُ رَوَى عَنِ اَلشَّيْخِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ الْحَسَنِ الذرّاق عَنِ اَلشَّيْخِ عَلِيِّ بن هلال الجزائريِّ عَنِ الشَّيْخِ أَحْمَدَ بن فهد اَلْحُلِي عَنِ اَلشَّيْخِ زَيْنِ اَلدِّينِ عَلِيِّ بْنِ اَلْحَسَنِ الخازن الحائري عَنِ اَلشَّيْخِ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ مُحمَّدِ بنِ مكي الشَّهيدِ بِطُرُقِهِ المُتَّصلةِ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ موسى بن بابويه القمِّي بِطَرِيقِهِ إِلَى

ص: 283

جَابِرِ بْنِ يَزِيد اَلجعفيِّ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ اَلْأَنْصَارِيِّ عَنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَنِ اَللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنَّهُ قَالَ يَا أَحْمَدُ لَوْلاَكَ لَمَا خَلَقْتُ اَلْأَفْلاَكَ وَ لَوْ لاَ عَلِيٌ لَمَا خَلَقْتُكَ وَ لَوْ لاَ فَاطِمَةُ لَمَا خَلَقْتُكُمَا.

ثُمَّ قَالَ جَابِرٍ : هَذَا مِنِ الْأَسْرَارِ التی أَمَرَنَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ بِكِتْمَانِهِ الَّا عَنْ أَهْلِهِ (1)

یعنى: به سند مذكور از جابر بن عبد اللّه انصارى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت كرده كه فرمود: خداى تبارک و تعالى فرمود: اى احمد! اگر تو نبودى افلاك را نمى آفریدم، و اگر على نبود تو را نمى آفریدم، و اگر فاطمه نبود هیچ یک از شما را نمى آفریدم.

تحقیقى از مؤلّف قاصر

مؤلّف كتاب كشف اللآلى یکى از علماء قرن نهم هجرى بوده، و او یکى از مؤلّفین از علماء شیعه در فقه و اصول و حدیث بوده، كانَ عالِمَاً ناِسكَاً زاهِدَاً وَرْعَاً اَدیباً شاعراً، و در حدود هشت صد و چهل هجرى تقریباً وفات یافته، و قبر او در حلّه هیفاء مزارى است كه به آن تبرّک مى جویند.

و سلسله راویان حدیث همه عدل امامى و از بزرگان مشیخه بشمار مى روند، و سند حدیث در نهایت اتقان است.

آن چه كه در این جا مقتضى بحث در اطراف آن است مفهوم متن حدیث است، نسبت به جمله دوم و سوّم كه بیشتر مغزها تحمّل حمل آن را ندارد، از این راه این حدیث در نزد ایشان تلقّى به قبول نیست، و بسا انكار مى كنند و موضوع مى دانند، و حال آن كه این هر سه اعضاء رئیسه و فاطمه زهراء سلام اللّه علیها مجمع البحرین دریاى نبوّت و دریاى علم و مجمع النورین، نور نبوّت و نور امامت است، و ذوات مقدّسه محمّد و على و فاطمه هر سه قائم به یک دیگرند، كه

ص: 284


1- کتاب کشف اللاّلی متاسّفانه در دسترس نمی باشد.

اگر هر كدام از آن ها نبودند دیگرى هم نبود.

براى تقریب به ذهن تنظیر مى كنیم تمام عوالم امكانيّه را به شخص تامّ الخلقه مركّب از اعضاء و جوارح داخليّه و خارجيّه، كه بعضى از اجزاء و اعضاء آن خادمه و بعضى مخدومه، و در اجزاء مخدومه هم بعضى از آن ها رئیسه اند كه قوام و بقاء سائر اعضاء بواسطه آن هاست، كه اگر آن ها نباشند باقى آن ها هیچ كدام نخواهند بود، و قوام اعضاء رئیسه هم هر كدام از آن ها به یک دیگر است، مثلاً اعضاء رئیسه در بدن هر شخصى عبارت است از دماغ كه بمنزله پیغمبر است در بدن، و قلب كه بمنزله امام است در آن، و جگر كه مجمع البحرین آن دو است، پس اگر گفته شود اگر دماغ نبود قلب هم نبود، و اگر جگر كه منشأ رسانیدن خون به قلب و از آن به دماغ و سائر اعضاء است نبود نه دماغ بود و نه قلب، جاى تردید و اشکالى باقى نمى ماند.

حقّ جان جهان است و جهان جمله بدن *** ارواح ملائكه قواى این تن

افلاک و عناصر و موالید اعضا *** توحید همین است دگرها همه فن

خلاصه كلام: آن چه كه در پیرامون این حدیث شرح داده شد جواب كسانى است كه مى گویند از ظاهر متن حدیث لازم مى آید كه فاطمه سلام اللّه علیها افضل از پدر بزرگوار و شوهر عالى مقدارش باشد.

این گمان غلطى است كه ذهن سلیم متتبّع از آن ابا دارد. حدیث مشهور مستفیض بلكه متواتر نبوى صلّى اللّه علیه و آله كه فرموده: « فَاطِمَةَ بَضْعَةُ منّی » و حدیث « فَاطِمَةَ رُوحی الَّتِی بَینَ جَنْبِی » كه هر دو حدیث را فریقین روایت كرده اند پیغمبر اكرم صلّى اللّه علیه و آله فاطمه علیها السّلام را به عضويّت خود معرفى فرموده، و آن بى بى معظّمه را روح خود خوانده بر سبیل حقیقت است نه مجاز.

و قول قاضى عضدى صاحب مواقف كه گفته است این كلام پیغمبر از باب

ص: 285

مبالغه و كثرت محبّت بوده نسبت به آن حضرت و بر وجه مجاز بوده نه اغراض دیگرى، قابل قبول نیست؛ زیرا كه مقام شامخ رسالت بالا تر از آن است كه مجاز گوئى كند.

لفظ بضعه ( بفتح باء ) به معناى جزء است، و اصل در جزء عدم جواز تفكیک است از كل در صفات آن، به این بیان مثلاً: هرگاه كسى داراى صفتى باشد آن صفت نسبت به ذات موصوف شامل تمام اعضاى اوست بر وجه حقیقت، و شكّى نیست كه نسبت حمل آن به اعضاء موصوف برابر و یکسان است، و تفكیک میان اعضاء به سلب وصف از بعض دیگر یا به تفاوت آن با اعضاء دیگر از حیث شدّت و ضعف یا كم و زیاد غلط و واضح البطلان است.

مثلاً اگر شخصى به صفت سخاوت متّصف باشد، مى گویند آن شخص داراى ملكه سخاوت است، و نمى گویند كه چشم او یا گوش او یا دست او این ملكه سخاوت را ندارد، یا هر كدام از آن ها كه باشد سخاوتش كم تر است یا زیاد تر از سایر اعضاى او، و بقدرى این مطلب ظاهر و روشن است كه محتاج به دلیل و استدلال نیست.

این بیان عینا در موضوع حضرت ختمى مرتبت صلّى اللّه علیه و آله نیز در مقام فضیلت و متّصف بودن به آن جارى است در فضائلى كه دارد سواى فضیلت نبوّت و رسالت كه آن به دلیل خاص خارج است.

پس گفته نمى شود كه فلان عضو یا روح مبارکش فاقد وصف فضیلتى یا اوصاف فضائل اوست، یا بهره آن عضو یا روح از اعضاء دیگر آن حضرت كمتر است یا ضعیف تر.

بنابراین مى گوئیم حدیث مستفیض بلكه متواتر بضعه و حدیث روح بر وجه حقیقت است نه مجاز، و افضليّت آن بى بى معظّمه از جمیع انبیاء و رسل مسلّم

ص: 286

است به استثناء پدر بزرگوار و شوهر عالى مقدارش، صلوات اللّه علیهم و على آلهم الطيّبین.

ایراد و دفع آن

اگر كسى بگوید كه انبیاء علیهم السّلام مساوى و برابرند با فاطمه زهراء سلام اللّه علیها در عصمت و طهارت، و لیکن آن ها را خصیصه ایست كه در زهراء علیها السّلام نیست، و آن مرد بودن آن ها است به حكم ﴿ الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ ﴾ (1) یعنى: براى ایشان است بر زن ها قیام ولایت و سیاست.

و این معلّل به دو علّت است: یکى موهوبى از جانب خدا، و آن فضیلت دادن خداست ایشان را بر زن ها به چیزهاى بسیارى از كمال عقل و حسن تدبیر و زیادى قوّت در اعمال و طاعات، و از همین جهات است كه به پیغمبرى مخصوص شدند، و اختصاص داده شدند به امامت و ولایت، و اقامه شعائر و جهاد، و قبول شدن شهادات ایشان در هر كارى، و دو برابر بردن بهره ارث و غیر این ها.

و دیگر علّت كسبى كه نفقه زن ها را بدهند و صداق و مهر آن ها را ادا كنند، با این كه فائده نكاح مشترک بین آن هاست، و ضرورتا مرد بهتر از زن است هر چند شرف انتساب به پیغمبر براى زهراء علیها السّلام باشد آن نسبت عرضيّه است نه ذاتيّه.

جواب گفته مى شود

مسلّم در نزد همه دانشمندان بنحوى كه نمى توانند انكار كنند آن را احدى از مسلمانان و شک و تردیدى ندارند كه خداى عزّ و جل كرامت و فضل و شرف را به طهارت و تقوى و علم و معرفت مقرّر كرده، نه به مرد و زن بودن، و براى

ص: 287


1- سوره نسا : 34.

همین است كه هرگاه زن صالحه و مؤمنه باشد و مرد فاسق و فاجر باشد، و هم چنین هرگاه زن به طهارت و تقوى نزدیک تر باشد و علم او بیشتر باشد و مرد تقوى و طهارت نداشته باشد و جاهل باشد، چنین زنى اشرف از آنچنان مرد است البتّه البتّه.

و مى بینیم كه اگر مرد بى تقوى شد ولایت او ساقط مى شود، و كرامتى براى او نخواهد بود، و اگر مرد فاسق شد مطلقا شهادت او پذیرفته نمى شود، و عكس آن زن صالحه باتقوى بسا مالک مرد مى شود.

پس مزيّت و فضیلت براى مرد وقتى حاصل مى شود كه با طهارت و تقوى باشد، و هرگاه بدون طهارت و تقوى باشد، و اگر مرد و زن در طهارت و تقوى و علم مساوى باشند مرد افضل از زن است. و اگر زن رجحان داشته باشد از هر جهتى بر مرد او افضل است از مرد.

پس افضليّت مرد منوط به دو شرط است: یکى مساوات او با زن در تقوى و علم و سایر جهات فضل، و دیگر مساوات هر دو با هم در رتبه و درجه.

و امّا وقتى كه زن بالاتر از مرد باشد در رتبه و درجه و در مقام علّیت باشد و مرد در مقام معلوليّت، بدون شک و تردید زن افضل از مرد است بالضروره از جهت مساوى نبودن علّت با معلول، و نور با منیر، در هیچ حالى از احوال.

حاصل كلام: آن كه صدّیقه طاهره سلام اللّه علیها بنصّ كلام خدا عصمت و طهارت او ثابت، چنان چه خدا به عصمت و طهارت او شهادت داده به آن چه كه مافوق ندارد، و از او برده است كلّیه پلیدى ها و رجس ها و اقذار ظاهريّه و باطنيّه را از گناهان و خطاهاى ظاهره و باطنه، كبیره و صغیره، حتّى از ترک اولى و حدیث نفس و كلّیه چیزهائى كه خدا نمى خواهد.

و دیگر آراسته بودن آن حضرت به علوم ظاهره و باطنه، و ثبوت اعلميّت از

ص: 288

همه پیغمبران غیر از پدر بزرگوار و شوهر عالى مقدار خود، بنحوى كه ائمّه طاهرین صلوات اللّه علیهم اجمعین افتخار مى فرمودند به صحیفه فاطمه كه در آن است علم به آن چه كه گذشته و آن چه كه تا قیام قیامت بعد از این بیاید و واقع شود، و آن چه در زمان او موجود بوده، دلیل است نیز بر افضليّت او بر تمام انبیاء و رسل غیر از پدر و شوهرش صَلَّى اللَّهُ علیها وَ عَلَى أبیها وَ بَعْلِهَا وَ بنیها . .

ص: 289

فصل دوازدهم : در بیان این كه فاطمه علیها السّلام ولایت كلّیه داشته اند

اشاره

از جمله آیات دالّه بر ولایت كلّیه داشتن فاطمه زهراء سلام اللّه علیها آیه مبارکه تطهیر است به اتّفاق فریقین كه در شأن اهل البیت نازل شده، و مراد از اهل البیت وجود مبارک پیغمبر و امیر المؤمنین على و فاطمه زهراء و حسن و حسین صلوات اللّه علیهم اجمعین اند، بنابر روایات اكثر مفسّرین عامّه، و اجماع مفسّرین خاصّه، و ملحق به ایشانند نه امام دیگر از فرزندان حسین علیه السّلام، و احدى از انبیاء و مرسلین تا چه رسد به سایر مؤمنین در آن شركت ندارند ابداً.

باید دانست كه علاوه بر ملكه عصمت و طهارتى كه سایر انبیاء و مرسلینى كه داراى ولایت جزئيّه بوده اند و آن معظّمه دارا بوده اند، در ولایت كلّيّه هم، با پدر بزرگوار و شوهر عالى مقدار خود شركت داشته و هم راه و هم قدم بوده، و هیچ گاه ترک اولائى از او سر نزده، و از درجات رضا و خوشنودى مولاى خود به هیچ وجه نكاسته، و غریزه خود را به زیور لقب عصمه اللهى آراسته و پیراسته است، لذا به اتّفاق علماء اسلامى از شیعه و سنّى او را از اهل البیت بشمار درآورده اند، و در اخبار و آثار به این معنى تنصیص و تصریح شده.

چنان چه شیخ صدوق علیه الرحمه در كتاب امالى مسندا از ابن عبّاس روایت كرده كه گفته است:

إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كَانَ جَالِساً ذَاتَ يَوْمٍ وَ عِنْدَهُ عَلِيٌ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ فَقَالَ:

اَللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ إِنَّ هَؤُلاءِ أَهْلُ بَيْتِي وَ أكرِمَ النَّاسَ فَأَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُمْ وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُمْ وَ وَالِ مَنْ وَالاهُمْ وَ عَادِ مَنْ عاداهُمْ وَ أَعِنْ مَنْ أَعانَهُمْ وَ اجْعَلْهُمْ مُطَهَّرِينَ مِنْ كُلِّ رِجْس،

ص: 290

معصومین مِنْ كُلِّ ذَنْبٍ ، وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحِ الْقُدُسِ مِنْكَ .. الحدیث (1)

یعنى: روزى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نشسته بود در حالتى كه على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام در نزد او بودند، پس فرمود: خدایا تو مى دانى كه این ها اهل بیت منند، و گرامى ترین مردمانند، دوست بدار كسى را كه ایشان را دوست بدارد، و خشمگین باش بر كسى كه بر ایشان خشمگین است، و دوستى كن با آن هائى كه با ایشان دوستى كنند، و دشمنى كن با آن هائى كه با ایشان دشمنى كنند، و ایشان را طاهر و پاکیزه گردان از پلیدى ها و هرگونه رجسى، و معصوم قرار ده ایشان را از هر معصیت و گناه و ترک اولائى، و مدد كن ایشان را به جبرئیل امین یا به روح مقدّسى كه از توست.

مؤلّف حقیر گوید: در صورتى كه صدور ترک اولى از آن بى بى معظّمه جایز باشد، نمى توانیم در عصمت و طهارت او را در ردیف سایر انبیاء و مرسلین و معصومین قرار دهیم به لحاظ نسبى بودن امور؛ زیرا كه ترک اولى عبارت است از دست دادن بعضى از درجات رضاى مولى نسبت به انبیاء و مرسلین، به حكم « حَسَنَاتِ الْأَبْرَارِ سَيِّئَاتٍ المقربین » كه از آن ها تعبیر به معصیت شده، نظیر آن چه كه خدا در حقّ آدم صفىّ اللّه فرموده: ﴿ وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى ﴾ (2) یا در حقّ موسى علیه السّلام فرموده: ﴿ فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ ﴾ (3) و مانند این دو نسبت به بعضى از انبیاء.

خلاصه كلام: پس از اثبات صحّت اطلاق معصیت بر ترك اولى، چون از صاحبان ولایت كلّیه و زمام داران عالم امكان كه مقرّبان خیلى خیلى نزدیک به

ص: 291


1- شیخ صدوق ، الامالی ص 436 - 437 چاپ نجف ؛ بحار الانوار ج 43 ص 24 - 25 ح 20.
2- سوره طه : 121 - 122.
3- سوره اعراف : 143.

خدایند، صدور معصیت به هر عنوانى كه فرض شود محال است، هم چنین از صدّیقه طاهره سلام اللّه علیها هم كه از مصادیق آیه شریفه تطهیر است و با پدر و شوهر و فرزندانش در پاک بودن از هرگونه رجس و پلیدى و قذارتى هم ترازو و هم سنگ است، و در ملكه عصمت با آن ها شریک و برابر است، صدور آن چه اطلاق معصیت بر آن شود از گناه و خطا و ترک اولى محال و ممتنع است.

و جهت لازم دانستن فرقه ناجیه اماميّه اثنا عشريّه شرط عدم صدور ترک اولى را از ایشان این است كه صاحبان ولایت مطلقه در تمامى ملكات فاضله و صفات ممدوحه باید افضل باشند از صاحبان ولایت مقيّده، و در ملكه عصمت هم باید از آن ها برتر باشند، و برترى ایشان به آن است كه ترک اولائى از ایشان صادر نشود، و امّا نسبت به صاحبان ولایت جزئيّه ارتكاب ترك اولى برایشان ضررى ندارد.

و امّا بر صاحبان ولایت كلّيّه با شؤون ولایتى و كمال قربى كه به خداوند دارند ارتكاب آن ناشایسته است؛ زیرا كه در این صورت تفاوتى با آن ها ندارند، و افضل و فاضل مساوى و در یک درجه خواهند بود.

نتیجه كلام: از آن چه كه گفته شد واضح و روشن گردید كه آیه تطهیر در شأن كسانى از اهل البیت نازل شده كه داراى ملكه عصمتى بوده اند كه هیچ گونه ترک اولائى از ایشان سر نزده كه منافى با داشتن منصب ولایت مطلقه باشد.

و عصمت كبرى سلام اللّه علیها به اتّفاق شیعه و سنّى از جمله اهل البیت مى باشد، و در ولایت مطلقه با پدر و شوهر و فرزندانش شركت دارد، و هم چنین با همه ائمّه نه گانه دیگر از اولاد خود. و غیر از این چهارده نور پاک احدى از خلق خدا از اوّلین و آخرین در این دو منصب با ایشان شریک نیست، صَلَّى اللَّهُ علیها وَ عَلَى أبیها وَ بَعْلِهَا وَ بنیها.

ص: 292

و از جمله آیات دالّه بر ولایت كلّيّه داشتن آن حضرت: عاجز و ناتوان بودن تمام خلایق عالم امكان از شناختن حقیقت و نورانيّت و پایه درجات و مقامات آن بى بى معظّمه از نظر محیط بودن آن حضرت بر آن ها، و محاط بودن آن ها از حیث وجود و علم و قدرت و هر كمالى، به این تقریر كه: نفوس كلّيّه حضرت خاتم الأنبیاء صلّى اللّه علیه و آله و اهل بیت و آل اطهارش وجودا و علما احاطه به ممكنات دارند، به دلیل آیات و اخبار بسیار كه در كتب معتبره از خاصّه و عامّه روایت شده، و بسیارى از آن ها را مؤلّف قاصر در جزء اول و دوم كتاب ولایت كلّيّه كه جزء اوّل آن در طهران بچاپ رسیده بیان كرده ام، كه شناسائى خود را از عموم خلق سلب فرموده اند، كه به بعضى از آن ها در این جا اشاره مى كنم.

در تفسیر فرات بن ابراهیم مسنداً از حضرت صادق علیه السّلام روایت كرده در ضمن حدیثى كه فرمود: « وَ إِنَّمَا سمّیت فَاطِمَةَ لِأَنَّ الْخَلْقَ فطموا عَنْ مَعْرِفَتِهَا » (1) یعنى: آن حضرت فاطمه نامیده شد براى آن كه خلق از شناختن او جدا شده اند، یعنى به كنه معرفت او راه نیافته اند.

چنان چه در سیزده نفر معصومین دیگر هم از كنه معرفت ایشان عاجز مانده اند، و یقینا مراد معرفت ظاهرى نیست كه در ظاهر ایشان را نشناخته باشند، هركسى به قدر ظرفيّت و استعداد خود از معرفت ظاهرى آن ها بهره مند مى شود.

و بسا اشخاص ضعیف الایمان و سست عقیده از شنیدن فى الجمله اى از مقامات عالیه ایشان تعجّب مى كنند بخاطر خود مى گذرانند كه چگونه مى شود عقل هاى این همه مردمان از شناختن یک دختر عاجز باشد.

در جواب چنین شخصى باید گفت: برو قدرى در حالات مؤمنان بافضیلت

ص: 293


1- تفسیر فرات کوفی ص 581 ح 747 .

فكر كن، چون خودت داراى چنان فضیلتى نیستى نمى توانى مرتبه فضل آن ها را بفهمى، تا چه رسد به مقامات شامخه اهل بیت پیغمبر كه بتوانى كنه ذات آن ها را بشناسى.

مرحوم سيّد جلیل و عالم نبیل سيّد محمّد بن هبه اللّه قزوینى رحمه اللّه در رساله ولایت خود، روایتى در این باب از حسین بن سعید اهوازى در كتاب المؤمن خود از حضرت صادق علیه السّلام روایت كرده كه فرموده:

لاَ يَقْدِرُ اَلْخَلاَئِقُ عَلَى كُنْهِ صِفَةِ اَللَّهِ تَعَالَى فَكَذَلِكَ لاَ يَقْدِرُ عَلَى كُنْهِ صِفَةِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ كَمَا لاَ يَقْدِرُ عَلَى كُنْهِ صِفَةِ اَلرَّسُولِ كَذَلِكَ لاَ يَقْدِرُ عَلَى كُنْهِ صِفَةِ اَلْإِمَامِ علَيْهِ السَّلاَمُ وَ كَمَا لاَ يُقْدَرُ عَلَى كُنهِ صِفَةِ الإِمامِ لاَ يُقْدِرُ عَلَى كُنهِ صِفَةِ اَلْمُؤْمِن (1)

یعنى: مخلوقات بر حقیقت صفت خداى تعالى قادر نیستند، و هم چنین قادر نیستند بر حقیقت صفت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله، و هم چنان كه قادر نیستند بر حقیقت صفت رسول خدا قادر نیستند بر حقیقت صفت امام علیه السّلام، و هم چنان كه قادر بر حقیقت امام نیستند قادر بر حقیقت صفت مؤمن نیستند.

پس وقتى كه خلق از حقیقت صفت مؤمن و شناختن آن عاجز باشند كجا مى توانند حقیقت امام یا پیغمبر یا خدا را بفهمند و بشناسند؟!

حقیقت پیغمبر و امام و زهراء را بشر نمى تواند بشناسد

در كتاب اصول كافى، و در كتاب امالى شیخ صدوق، و در كتاب عیون اخبار الرضا تألیف صدوق، و در كتاب احتجاج طبرسى، و در كتاب غیبت نعمانى، و غیر این ها مسندا از عبد العزیز بن مسلم از حضرت رضا علیه السّلام حدیث مفصّلى را در صفات جامعه امام علیه السّلام كه محلّ شاهد ما در این جا از آن حدیث این است كه

ص: 294


1- حسین بن سعید اهوازی ، کتاب المومن ص 31 ح 59.

فرموده:

هَيْهاتَ هَيهاتَ فَمَن ذا الَّذِي يَبْلُغُ مَعْرِفَةَ الإِمامِ أو يُمْكِنُهُ اخْتِيارُهُ ضَلَّتِ الْعُقُولُ وَ تَاهَتِ الْحُلُومُ وَ حَارَتِ الْأَلْبابُ وَ خَسِئَتِ الْعُيُونُ وَ تَصَاغَرَتِ الْعُظَمَاءُ وَ تَحَيَّرَتِ الْحُكَماءُ وَ تَقَاصَرَتِ الْحُلَمَاءُ وَ حَصِرَتِ الْخُطَبَاءُ وَ جَهِلَتِ الأَلِبَّاءُ و كَلَّتِ الشُّعَراءُ و عَجَزَتِ الْأُدَبَاءُ وَ عَيِيَتِ الْبُلَغَاءُ عَنْ وَصفِ شَأنٍ مِنْ شَأْنِهِ أَوْ فَضِيلَةٍ مِن فَضائِلِهِ وَ أَقَرَّت بِالْعَجْزِ وَ التَّقْصيرِ وَ كَيْفَ يُوصَفُ بِكُلِّهِ أو يُنْعَتُ بِكُنْهِهِ أَو يُفْهَمُ شَيْءٌ مِنْ أَمْرِهِ أَوْ يُوجَدُ مَنْ يَقُومُ مَقَامَهُ وَ يُغْنِي غِنَاهُ لاَ كَيْفَ وَ أَنَّى وَ هُوَ بِحَيْثُ اَلنَّجْمُ مِنْ يَدِ الْمُتَناوِلِينَ وَ وَصْفِ اَلْوَاصِفِينَ فَأَيْنَ اَلاِخْتِيَارُ مِنْ هَذَا وَ أَيْنَ اَلْعُقُولُ عَنْ هَذَا وَ أَيْنَ يُوجَدُ مِثْلُ هَذَا أَتَظَنُّونَ أَنَّ ذَلِكَ فِي غَيْرِ آلِ الرَّسُولِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كَذَبَتْهُمْ وَ اَللَّهِ أَنْفُسُهُمْ وَ مَنَّتْهُمُ اَلْأَبَاطِيلُ فَارْتَقَوْا مرتقا صَعْباً دَحْضاً

تَزِلُّ عَنْهُ إِلَى الْحَضِيضِ أَقْدَامُهُمْ رَامُوا إِقَامَةَ الْإِمَامِ بِعُقُولٍ حَائِرَةٍ بَائِرَةٍ نَاقِصَةٍ وَ آرَاءٍ مُضِلَّةٍ فَلَمْ يَزْدَادُوا مِنْهُ إِلاَّ بُعْداً قَاتَلَهُمُ اَللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ وَ لَقَدْ رَامُوا صَعْباً وَ قَالُوا إِفْكاً وَ ضَلُّوا ضَلاَلاً بَعِيداً وَ وَقَعُوا فِي اَلْحَيْرَةِ إِذْ تَرَكُوا اَلْإِمَامَ عَلَى بَصِيرَةٍ .. الحدیث (1)

ترجمه حدیث

یعنى: كیست كه برسد به كنه معرفت امام، یا براى او ممكن باشد اختیار كردن چنین امامى، دور است دور است چنین گمانى، عقل ها گم و سرگردان مى شود، و صاحبان عقول متحيّر مى مانند، و چشم ها منع مى كند، و بزرگان كوچک مى گردند، و حكماء در تحيّر مى مانند، و فكر خردمندان كوتاه است، و خطبا از وصف كردن امام خسته مى مانند، و اهل خرد به نادانى فرو مى مانند، و شعراء وامى مانند، و صاحبان ادب عاجز مى شوند،

ص: 295


1- مرحوم کلینی ، اصول کافی ج 1 ص 201 ؛ شیخ صدوق ، امالی ص 604 چاپ نجف ؛ عیوم اخبار الرضا شیخ صدوق ج 1 ص 219 ؛ احتجاج مرحوم طبرسی ج 2 ص 443 ؛ کتاب غیبت نعمانی ص 220 بحارالانوار ج 25 ص 124 - 125.

و فصحاء و بلغاء خسته مى شوند از وصف كردن شأنى از شؤون امام، یا فضیلتى از فضیلت هاى او، كو عقل هائى كه بتواند امام را بشناسد؟ و كو آن كسى كه بتواند؟ همه اقرار به تقصیر خود مى كنند.

چگونه مى توانند همه صفات او را وصف كنند، یا كنه صفات او را تعریف كنند، یا بیابند كسى را كه قائم مقام او باشد، و بى نیاز كند مانند بى نیاز كردن او؟ نه چنین است، چنین كسى پیدا نمى شود، و از كجا پیدا شود.

امام مانند ستاره اى است كه دست گیر ندگان از آن كوتاه است، و وصف كنندگان نمى توانند او را وصف كنند، كجا مى توانند چنین امامى را خودشان اختیار كنند؟ و كجا عقل های شان مى رسد به آن؟ و كجا مى توانند مانند چنین امامى را پیدا كنند؟ آیا چنین گمان مى كنند كه در غیر آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله مى توانند چنین امامى پیدا كنند؟

بذات خدا قسم نفس هاى ایشان ایشان را تكذیب مى كند، و این آرزوهاى باطل آن ها را مى كشد، هرآینه ایشان بالا رفته اند به جایگاه بلند دشوارى كه قدم هایشان خواهد لغزید و فروخواهند افتاد، چنین قصدى كرده اند كه به عقل هاى سرگردان خود و فكرهاى كوتاه خود و رأى هاى گمراه كننده خود امامى برپا كنند، چیزى را براى خود زیاد نمى كنند مگر این كه از حق دور مى شوند، خدا بكشد ایشان را چگونه دروغ سازى مى كنند و دروغ مى گویند، و گمراه شده اند گمراه شدن بسیار دورى، و در سرگردانى افتاده اند زمانى كه امام را از روى بصیرت شناختند و ترک او كردند.

مؤلّف حقیر گوید: پس پى بردن به كنه مقام و حقیقت صاحبان ولایت مطلقه از محالات است، و ماسواى از ایشان كه نسبت به مقام و منزلت ایشان مردهاشان سمت غلامى و زن هاشان سمت كنیزى ایشان را دارند، كجا مى توانند به تمام معنى عارف شؤون و كنه حقایق و عظمت مراتب ایشان شوند؛ زیرا كه ملكه ولایت مطلقه و اولو الأمرى غیر از ملكات عادیه ظاهريّه است كه اهل ظاهر به

ص: 296

كنه آن بتوانند برسند، یا اگر هم نتوانند حقیقت آن را بفهمند از امارات ظاهريّه براى فهمیدن آن راهى بدست شان بیاید، مانند حسن ظاهرى كه كاشف از ملكه عدالت است مثلاً و بالعكس.

پس باید دانست كه پى بردن به كنه و حقیقت ولایت مطلقه، یا به تعبیر دیگر سلطنت كلّيّه إلهيّه نسبت به تمام سلاسل عوالم امكانيّه از فهم بشر عادى و لو هر اندازه داراى مقام علم و دانش باشد بیرون است، مگر این كه مخصوصین به این منصب خدائى خودشان پى به كنه حقیقت هم دیگر ببرند.

چنان چه شیخ فقیه علّامه عزّ الدین ابو محمّد حسن بن سلیمان حلّى تلمیذ شهید اوّل صاحب لمعه اعلى اللّه مقامها در كتاب المحتضر قول رسول اكرم صلّى اللّه علیه و آله را نقل كرده كه فرمود:

يَا عَلِيُّ مَا عَرَفَ اَللَّهَ إِلاَّ أَنَا وَ أَنْتَ وَ مَا عَرَفَنِي إِلاَّ اَللَّهُ وَ أَنْتَ وَ مَا عَرَفَكَ إِلاَّ اَللَّهُ وَ أَنَا (1)

یعنى: نشناخت خدا را، یا على، كسى جز من و تو، و نشناخت مرا كسى جز خدا و تو، و نشناخت تو را كسى جز خدا و من.

در مناقب ابن شهر آشوب راجع به امام ششم حضرت صادق علیه السّلام از صفوان بن یحیى از بعضى از رجال او از آن حضرت روایت كرده كه فرمود:

وَ اللَّهِ لَقَدْ أعطینا عَلِمَ الأولین وَ الآخرین .

فَقَالَ لَهُ رَجُلُ مِنْ أَصْحَابِهِ : جُعِلْتُ فِدَاكَ ، أَ عِنْدَكُمْ عَلِمَ الغیب ؟

فَقَالَ لَهُ و يحك إِنِّي لَأَعْلَمُ مَا فِي أَصْلاَبِ اَلرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ و يحكم وَسِّعُوا صُدُورَكُمْ وَ لْتَبْصُرْ أَعْيُنُكُمْ وَ لْتَعْ قُلُوبُكُمْ فَنَحْنُ حُجَّةُ اَللَّهِ تَعَالَى فِي خَلْقِهِ وَ لَن يسعَ ذَلِكَ إِلاَّ صَدرُ كُلِّ مُؤْمِنٍ قَوِيٍ قُوتُهُ كَقُوَّةِ جِبَالِ تِهَامَةَ إِلاَّ بِإِذْنِ اَللَّهِ وَ اَللَّهِ لَوْ أَرَدْتُ أَنْ أُحْصِيَ لَكُمْ كُلَّ

ص: 297


1- حسن بن سلیمان حلّی ، المحتضر ص 38 چاپ نجف اشرف .

حَصَاةً عَلَيْهَا لَأَخْبَرْتُكُمْ وَ مَا مِنْ يَوْمٍ وَ لاَ لَيْلَةٍ إِلاَّ وَ اَلْحَصَى يلِدُ إِيلاَداً كَمَا يَلِدُ هَذَا اَلْخَلْقُ وَ اَللَّهِ لَتَبَاغَضُونَ بَعْدِي حَتَّى يَأْكُلَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً. (1)

یعنى: بذات خدا سوگند كه ما عطا كرده شدیم علم اولین و آخرین را.

پس مردى از یاران او به او گفت: فدایت شوم! آیا علم غیب نزد شما هست؟

فرمود: رحمت بر تو باد، من قطعا مى دانم آن چه را كه در پشت پدران و رحم هاى مادران است، رحمت بر شما باد، سینه هاى خود را گشایش دهید، باید ببیند چشم هاى شما، و باید نگاه دارى كند دل هاى شما، ما حجّت خداى تعالى هستیم در میان خلق او، و توسعه قبول این سخن را ندارد مگر سینه پر قوّت مؤمن صاحب قوّت كه قوّت او مانند قوّت كوه هاى حجاز باشد به اذن خدا، بذات خدا سوگند اگر بخواهم همه سنگریزه ها را براى شما بشمارم همه آن ها را كه روى زمین است مى شمارم و خبر مى دهم شما را، نیست روز و شبى مگر این كه این سنگریزه ها مى زایند زائیدنى هم چنانى كه این خلق مى زایند.

بذات خدا سوگند كه شما كینه هم دیگر را در بعد از من در دل هاى خود خواهید گرفت تا این كه مى خورد بعضى از ایشان بعض دیگر را.

از جمله آیات دالّه بر ولایت كلّيّه داشتن آن حضرت: لیاقت نداشتن احدى از خلق عالم است از آدم تا خاتم براى همسر شدن با آن وليّه اللّه عظمى سلام اللّه علیها غیر از وجود مبارک پسر عمّ بزرگوارش ولىّ اللّه اعظم امیر المؤمنین على علیه السّلام، لیاقت نداشته اند؛ زیرا در امر مزاوجت كفويّت یعنى هم شأن یک دیگر بودن از مقرّرات شریعت مقدّسه اسلاميّه است، و قطع نظر از آن بناى عرف هم بر همین است، چنان چه در عرب هم مرسوم بوده در بسیارى از موارد كفويّت رعایت مى شده، حتّى در جنگ هاى تن به تن هم بسیار مورد نظر بوده، و در امر

ص: 298


1- ابن شهر آشوب ، المناقب ج 4 ص 250.

مزاوجت بالخصوص گذشته از وجهه شرعى جنبه طبیعى هم داشته و دارد، چنان چه هر صنفى با صنف خود میل دارد ازدواج كند، عالم با عالم، تاجر با تاجر و هكذا چنان چه شاعر هم گفته:

كبوتر با كبوتر باز با باز *** كند همجنس با همجنس پرواز

و این امر طبیعى بشر است، گرچه در تحقّق كفويّت غیر از اتّحاد در صنعت و شغل امور دیگرى هم مدخليّت دارد كه هر فامیل و قومى بیشتر آن را اهمّيّت مى دهند. و لیکن طبقه انبیاء و اولیاء كفويّت و هم شأن بودن را در علم و معرفت و قرب بخدا و شرافت معنويّه و زهد و تقوى مى دانند، و ثروتمند بودن و ریاست و صنعت و دنیادارى به هیچ وجه منظور نظرهاى ایشان نیست؛ زیرا با مقام نبوّت و مرتبه امامت كاملا منافات دارد و با یک دیگر معارضند، و آن چه گفته شد بسیار آشكار و روشن است.

پس از تقدیم این مقدّمه، تذكّر داده مى شود اخبارى چند با اندک اختلاف لفظى و اتّحاد در معنى از خاصّه و عامّه روایت شده به این مضمون كه اگر امیر المؤمنین على علیه السّلام بوجود نیامده بود براى او همسر و كفوى در مردان این جهان نبود از آدم تا خاتم، از جمله آن ها است خبر نبوى صلّى اللّه علیه و آله:

لَوْ لَا أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ أمیر المؤمنین لِفَاطِمَةَ لَمْ یکن لَهَا كُفْوُ مِنْ آدَمُ فَمَنْ دُونَهُ (1)

یعنى: اگر خداى تعالى امیر المؤمنین علیه السّلام را نیافریده بود براى فاطمه، همسرى براى او نبود از آدم تا برسد به كسانى كه بعد از آدم بوجود آمده و مى آیند.

و در كتاب بشاره المصطفى لشیعه المرتضى روایت كرده است به سند خود در ضمن حدیثى از حضرت صادق علیه السّلام تا آن جائى كه شخص اعرابى در حقّ

ص: 299


1- شیخ صدوق ، عیون اخبار الرضا ج 1 ص 225 ح 3.

حضرت فاطمه سلام اللّه علیها دعا كرد و گفت در حضور پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله:

اَللَّهُمَّ أَعْطِ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ مَا لاَ عَيْنٌ رَأَتْ وَ لاَ أُذُنٌ سَمِعَتْ فَأَمِنَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ أَقْبَلَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى قَدْ أَعْطَى فَاطِمَةَ فِي اَلدُّنْيَا ذَلِكَ أَنَا أَبُوهَا وَ مَا أَحَدٌ مِنَ الْعَالَمِينَ مِثْلِي وَ عَلِيٌ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بَعْلُهَا وَ لَوْ لاَ عَلِيٌ مَا كَانَ لِفَاطِمَةَ كُفوٌ أَبَداً (1)

یعنى: گفت ( شخص اعرابى ): خدایا ! عطا كن به فاطمه علیها السّلام چیزى را كه هیچ چشمى ندیده باشد و هیچ گوشى نشنیده باشد. پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله آمین گفت، و رو كرد به یاران خود و فرمود: خداى تعالى در دنیا آن را به فاطمه داده است، من پدر او هستم، و على علیه السّلام شوهر اوست، و احدى از مردان جهانیان مانند من نیستند، و اگر على نبود هرگز همسرى براى فاطمه نبود.

بدیهى و واضح است كه این مقام و مرتبه فقط براى انتساب فاطمه به پیغمبر نیست، چنان چه آن حضرت دخترهاى دیگرى هم داشته، و هیچ یک از آن ها داراى این مرتبه و مقام نبوده اند. و اگر آن بى بى معظّمه داراى رتبه ولایت مطلقه نمى بود همسرى جز على علیه السّلام نداشتن، و نفى لیاقت همسرى و همتائى با سایر انبیاء و اولیاء تا چه رسد به دیگران معنائى نداشت، نیکو تدبّر كن.

و از جمله آیات دالّه بر ولایت كلّیه داشتن آن حضرت: نزول مصحف بر آن حضرت پس از رحلت پدر بزرگوارش كه در آن است خبرهاى آن چه كه بوده است و آن چه كه خواهد بود تا قیام قیامت، و در آن است شماره آن چه كه در آسمان هاست از نام هاى فرشتگان و غیر آن ها، و شماره آن چه كه خدا خلق فرموده از انبیاء و مرسلین، و نام هاى ایشان، و نام هاى آن كسانى كه بر آن ها مبعوث شده اند، و نام هاى كسانى كه ایشان را تكذیب كردند، و نام هاى كسانى كه به ایشان ایمان

ص: 300


1- محمّد بن ابی القاسم طبری ، بشاره المصطفی ص 139 ؛ بحار الانوار 43 ص 57 - 58.

آوردند، و نام هاى همه اهل ایمان و همه كفّار از اوّلین و آخرین.

و در آن است صفت هر شهر و قصبه و دهكده اى كه در روى زمین بنا شده و پس از این بنا خواهد شد از شرق و غرب زمین، و عدد هر چند نفر مؤمنى كه در هر شهر یا دهى مى باشد، و عدد هر چند نفر كافرى كه در آن ها بوده و مى باشند.

و در آن است صفات قرن هاى پیشین و قصّه هاى آنان و كسانى كه در آن ها سلطنت و حكومت داشته اند و شماره نام هاى آنان.

و در آن است نام هاى امامان و پیشوایان و صفات آن ها، و آن چه را كه هر یک از آن ها مالک بوده اند، و كیفيّت رجعت هائى كه در آن ها بوده، و مدّت عمرهاى ایشان، و صفات اهل بهشت، و شماره كسانى كه در آن داخل مى شوند.

و در آن است بیان اوصاف جهنّم، و نام هاى كسانى كه در آن وارد مى شوند.

و در آن است علم تمام قرآن بنحوى كه نازل شده، و علم تورات و علم انجیل و علم زبور بنحوى كه هر كدام از آن ها نازل شده، و شماره هر درخت و سنگریزه و كلوخى كه در تمام روى زمین هست، چنان چه در كتاب دلائل الامامه طبرى كه یکى از كتب معتبره معروفه است با سلسله سند روایت شده، و جامع این اوراق در فصل هفتم نقل كرده ام تمام حدیث را.

و از جمله آن چه حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام در ضمن آن حدیث فرموده این جمله است:

وَ لَقَدْ كَانَتْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهَا طَاعَتُهَا مَفْرُوضَةٌ عَلَى جَمِيعِ مَنْ خَلَقَ اَللَّهُ مِنَ الْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ وَ اَلطَّيْرِ وَ اَلْبَهَائِمِ وَ اَلْأَنْبِيَاءِ وَ اَلْمَلاَئِكَةِ ... حدیث (1)

یعنى: امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود: هرآینه واجب شده است طاعت آن معظّمه بر همه

ص: 301


1- ابن جریر طبری ، دلائل الامامه ص 104 - 106 ح 34.

آن كسانى كه خدا آفریده است از جنّ و انس و پرندگان و چهارپایان و پیغمبران و ملائكه ... تا آخر حدیث.

چه نیکو گفته است شاعر ماهر این بیت را:

من نمى گویم كه آن علیا جناب *** بود پیغمبر ولى دارد كتاب

مؤلّف قاصر دنباله آن بدیهه گفته:

مصحف او تالى قرآن بود *** آن چنان كو جسم و مصحف جان بود

شرح تحقیقىّ قرآن مبین *** هست این مصحف ز ربّ العالمین

محتوى در آن علومى بى حساب *** هست از اسرار مبدء تا مآب

جمله اسرار ما اوحى در اوست *** علم كلّ انبیا پیدا در اوست

لیک غیر از صاحب علم كتاب *** هیچ كس از آن نگردد كامیاب

وارث آن مصحف عالی مقام *** بعد زهرا نیست كس غیر از امام

حاصل آن كه نزول چنین مصحفى بر آن حضرت و بعلاوه فرمایش امام صادق علیه السّلام در ضمن حدیث نزول مصحف، دلالت دارد بر این كه آن بى بى معظّمه سلام اللّه علیها در داشتن ولایت كلّیه هم دوش و هم طراز پدر بزرگوار و شوهر عالى مقدار خود مى باشد.

و از جمله آیات دالّه بر ولایت كلّیه داشتن آن حضرت: حدیث شریفى است كه در كتاب امالى شیخ قدّس اللّه روحه روایت شده از حسین بن ابراهیم قزوینى از محمّد بن رهبان، از على بن حسین، از عبّاس بن محمّد حسینى، از پدرش، از صفوان، از حسین بن ابى غندر، از اسحاق بن عمّار، از ابى عبد اللّه علیه السّلام كه فرمود:

إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَمْهَرَ فَاطِمَةَ رُبُعُ الدنیا ، فربعها لَهَا ، وَ أَمْهَرَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ ، تَدْخُلُ أعداءها النَّارِ

ص: 302

وَ تَدْخُلُ أولیاءها الْجَنَّةِ ، وَ هی الصدیقة الْكُبْرى ، وَ عَلَى مَعْرِفَتِهَا دَارَتِ الْقُرُونِ (1)

یعنى: خدا چهار یک دنیا را مهر فاطمه قرار داده، پس چهار یک دنیا مال اوست، و بهشت و جهنّم را مهر او قرار داده تا داخل كند دشمنان خود را در آتش، و داخل كند دوستان خود را در بهشت، و اوست صدّیقه كبرى كه بر شناسائى او دور زده است قرن هاى پیشین.

مؤلّف قاصر گوید: كدام زنى است در میان تمام زن هاى اوّلین و آخرین كه چهار یک تمام دنیا یا نصف دنیا طبق بعضى از اخبار دیگر، و تمام بهشت و جهنّم را خدا مهر او قرار داده باشد، و بعلاوه عاقد او ذات اقدس احديّت، و در عرش جبرئیل امین، و در بیت المعمور راحیل ملك خطبه خوان، و ملائكه حاملین عرش شاهدهاى ازدواج، و نثاركننده رضوان خازن بهشت، و طبق نثار درخت طوبى، و نثار آن درّ و یاقوت و مرجان، و پیغمبر خدا مشّاطه او باشند، و معرفت او بر تمام حاملین عرش و فرشتگان آسمان هاى هفت گانه و حور العین بهشتى و تمام خلق اوّلین و آخرین از انبیاء و مرسلین حتّى پدر بزرگوارش واجب باشد، و بر معرفت او دور زند همه قرن هاى گذشته.

و با این خصوصيّات و اوصاف بالا تر از این ها چنان چه بعضى از آن ها در این كتاب به محلّ خود ذكر خواهد شد از ولایت كلّیه مطلقه بركنار باشد؟! حاشا و كلّا ثمّ حاشا و كلّا.

پس بطور قطع و یقین طبق آیات و اخبار بسیار، مسلّما آن بى بى معظّمه وليّه اللّه و با پدر بزرگوار و شوهر عالى مقدار خود هم دوش و همراه و داراى مقام ولایت مطلقه مى باشد.

ص: 303


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 105 ح 19.

و اخبار نیازمند بودن همه انبیاء و مرسلین در دنیا و آخرت به شفاعت آن بى بى معظّمه، و امارت او بر تمام اهل محشر، طبق آیات و اخبار و احادیث و آثار مرويّه بطرق فریقین از خاصّه و عامّه بسیار است، به برخى از آن ها در این اوراق اشاره خواهد شد. بار خدایا! دست مؤلّف به هیچ ارزنده را از ذیل عنایت این بى بى معظّمه و پدر و شوهر و فرزندان طيّبین و طاهرینش كوتاه مگردان.

و از جمله آیات دالّه بر ولایت كلّیه داشتن صدّیقه كبرى: كیفيّت وارد شدن آن بى بى معظّمه است در زمین محشر با تشریفات عظیمه اى كه بعد از پدر بزرگوار و شوهر عالى مقدارش براى احدى نخواهد بود، چنان چه علّامه مجلسى اعلى اللّه مقامه در بحار از كتاب امالى شیخ صدوق بسند خود از ابى جعفر محمّد بن على الباقر علیهما السّلام روایت كرده كه فرمود:

سَمِعْتُ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اَللَّهِ اَلْأَنْصَارِيَّ يَقُولُ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِذَا كَانَ يَوْمُ اَلْقِيَامَةِ تُقْبِلُ اِبْنَتِي فَاطِمَةُ عَلَى نَاقَةٍ مِنْ نُوقِ اَلْجَنَّةِ مُدَبَّجَةَ الْجَنبَيْنِ خِطامُها مِن لُؤلُؤٍ رَطْبٍ قَوائِمُها مِنَ اَلزُّمُرُّدِ اَلْأَخْضَرِ ذَنَبُهَا مِنَ اَلْمِسْكِ الْأَذْفَرِ عيناهَا يَاقُوتَتَانِ حَمْرَاوَانِ عَلَيْهَا قُبَّةٌ مِنْ نُورٍ يُرَى ظَاهِرُهَا مِنْ بَاطِنِهَا وَ بَاطِنُهَا مِنْ ظَاهِرِهَا دَاخِلُهَا عَفْوُ اَللَّهِ وَ خَارِجُهَا رَحْمَةُ اَللَّهِ عَلَى رَأْسِهَا تَاجٌ مِنَ اَلنُّورِ لِلتَّاجِ سَبْعُونَ رُكناً كُلُّ رُكنٍ مُرَصَّعٌ بِالدُّرِّ وَ اليَاقوتِ يُضِيءُ كَما يُضِيءُ اَلْكَوْكَبُ الدُّرِّيُّ فِي أُفُقِ اَلسَّمَاءِ وَ عَنْ يَمِينِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ وَ عَنْ شِمَالِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ وَ جَبْرَئِيلُ آخِذٌ بِخِطَامِ اَلنَّاقَةِ يُنَادِي بِأَعْلَى صَوْتِهِ:

غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ حَتَّى تَجُوزَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَلاَ يَبْقَى يَوْمَئِذٍ نَبِيٌ وَ لاَ رَسُولٌ وَ لاَ صِدِّيقٌ وَ لاَ شَهِيدٌ إِلاَّ غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ حَتَّى تَجُوزَ فَاطِمَةُ فَتَسِيرُ حَتَّى تُحَاذِيَ عَرْشَ رَبِّهَا جَلَّ جَلاَلُهُ فَتَنْزُخُ بِنَفْسِهَا عَنْ نَاقَتِهَا وَ تَقُولُ إِلَهِي وَ سَيِّدِي احْكُمْ بَيْنِي وَ بَيْنَ مَنْ ظَلَمَنِي اَللّهُمَّ احْكُمْ بَيْني وَ بَيْنَ مَنْ قَتَلَ وُلْدِي فَإِنَّ اَلنِّدَاءَ مِنْ قِبَلِ اَللَّهِ جَلَّ جَلاَلُهُ يَا حَبِيبَتِي وَ اِبْنَةَ حَبِيبِي سَلِينِي تُعْطَيْ وَ اشْفَعِي تُشَفَّعِي فَوَ عِزَّتِي و جَلَالِي لَاجَازَنِي ظُلْمُ ظَالِمٍ فَتَقُولُ لَاجَازِيَ إِلَهِي

ص: 304

و سيّدی ذرّیتی وَ شیعتی وَ شیعة ذرّیتی وَ محبّی وَ محبّی ذرّيّتی .

فَإِذَا النِّدَاءُ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ : أین ذرّیة فَاطِمَةَ وَ شیعتها وَ محبّوها وَ محبّو ذرّیتها ؟

فیقبلون وَ قَدْ أَحاطَ بِهِمْ مَلَائِكَةُ الرَّحْمَةُ ، فَتَقَدَّمَهُمْ فَاطِمَةَ حَتَّى تُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةِ . . (1)

ترجمه

یعنى: شنیدم از جابر بن عبد اللّه انصارى كه مى گفت: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: چون روز قیامت شود روى مى آورد دختر من فاطمه در حالتى كه بر ناقه اى از ناقه هاى بهشت سوار است، كه دو پهلوى آن ناقه به ابریشم زینت كرده شده است، و مهار آن از مروارید تر، و چهار دست و پاى آن از زمرّد سبز، و دم آن از مشک خوش بو، و دو چشم آن از دو دانه یاقوت سرخ است، و بالاى آن قبّه ایست از نور كه داخل آن از بیرون و بیرون آن از داخل آن دیده مى شود، در داخل آن عفو و بخشش خداست، و در داخل آن رحمت خدا است، و بر سر آن تاجى است از نور كه براى آن تاج هفتاد ركن است كه هر ركنى زینت كرده شده است به درّ و یاقوت، نور مى دهد هم چنانى كه ستاره درخشنده نور مى دهد در كرانه آسمان، و از طرف راست او هفتادهزار فرشته، و از طرف چپ او هفتادهزار فرشته، و جبرئیل زمام ناقه او را گرفته به بلندترین صداى خود ندا مى كند كه: چشم هاى خود را بپوشید تا فاطمه دختر محمّد صلّى اللّه علیه و آله بگذرد.

پس سیر مى كند تا برابر عرش پروردگار خود جلّ جلاله، پس خود را از ناقه مى اندازد و مى گوید: خداى من! و آقاى من! حكم كن میان من و میان كسانى كه به من ظلم كردند.

خدایا! حكم كن میان من و میان كسى كه فرزندان مرا كشته.

پس از جانب خداى جلّ جلاله ندا مى رسد: از ظلم ظالم نمى گذرم. فاطمه مى گوید:

من نمى گذرم، خداى من و آقاى من! از ذرّیه ام و شیعیانم و شیعیان ذرّیه ام و دوستانم و

ص: 305


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 219 - 220 ح 1.

دوستان ذرّیه ام. آن گاه از جانب خدائى كه بزرگست جلال او ندا مى رسد: كجایند ذرّیه فاطمه و شیعیان او و دوستان او و دوستان ذرّیه او، پس پیش مى آیند و فرشتگان رحمت اطراف آن ها را مى گیرند، و فاطمه در پیش روى آن هاست تا آن ها را داخل بهشت كند.

تفسیر فرات بن ابراهیم از سلیمان بن محمّد به اسناد خود از ابن عبّاس روایت كرده كه گفت: شنیدم از امیر المؤمنین علیه السّلام كه مى فرمود:

دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ ذَاتَ یوم عَلَى فَاطِمَةَ وَ هی حزینة ، فَقَالَ لَهَا : مَا حَزَنَكَ یا بِنِيَّةٍ ؟

قَالَتْ : یا أَبَهْ ذَكَرْتَ الْمَحْشَرُ وَ وُقُوفُ النَّاسِ عُرَاةً یَومُ القیامَة .

قَالَ يَا بُنَيَّةِ يَوْمٌ عَظِيمٌ وَ لَكِنْ قَدْ أَخْبَرَنِي جَبْرَئِيلُ عَنِ اَللَّهِ عَزَّ و جلّ أَنَّهُ قَالَ أَوَّلُ مَنْ يَنْشَقُّ عَنْهُ الْأَرْضُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَنَا ثُمَّ إِبْرَاهِيمُ ثُمَّ بَعْلُكِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِب.

قَالَ يَا بُنَيَّةِ يَوْمٌ عَظِيمٌ وَ لَكِنْ قَدْ أَخْبَرَنِي جَبْرَئِيلُ عَنِ اَللَّهِ عَزَّ و جلّ أَنَّهُ قَالَ أَوَّلُ مَنْ يَنْشَقُّ عَنْهُ الْأَرْضُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَنَا ثُمَّ إِبْرَاهِيمُ ثُمَّ بَعْلُكِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِب (1) بِنَجِيبَةٍ مِنْ نُورٍ زِمَامُهَا مِنْ لُؤْلُؤٍ رَطْبٍ عَلَيْهَا مِحَفَّةٌ مِنْ ذَهَبٍ فَتَرْكَبِينَهَا وَ يَقُودُ زوقائيلُ بِزِمَامِهَا وَ بَيْنَ يَدَيْكِ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ بِأَيْدِيهِمْ ألوِيَةُ اَلتَّسْبِيحِ فَإِذَا جَدَّ بكِ السير استقبَلتك سَبْعُونَ أَلْفَ حَوْراءَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالنَّظَرِ إِلَيكَ بِيَدِ كُلِّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ مِجْمَرَةٌ مِنْ نُورٍ يَسْطَعُ مِنْهَا رِيحُ الْعُودِ مِنْ غَيْرِ نَارٍ وَ عَلَيْهِنَّ أَكاليلُ الجَوهَرِ مُرَصَّعَةٌ بِالزَّبَرْجَدِ الأَخضَرِ فيسرنَ عَن يَمِينِكَ

یعنی : روزى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله وارد شد بر فاطمه در حالتى كه فاطمه اندوهگین بود، پس فرمود: دخترک من! چه چیز تو را اندوهگین كرده؟

گفت: اى پدر! بیاد محشر افتادم كه مردمان برهنه مى ایستند در روز قیامت.

ص: 306


1- در تفسیر : روفائیل.

فرمود: دخترک من! روز بزرگى است، و لیکن جبرئیل از جانب خدا مرا خبر داد كه اول كسى كه مى شكافد زمین را در روز قیامت من هستم، پس از من ابراهیم است، و پس از او شوهر تو على بن ابى طالب است.

آن گاه خدا جبرئیل را بسوى تو مى فرستد با هفتاد هزار ملک ، و هفت قبّه نور بر سر قبر تو نصب خواهد كرد، بعد از آن اسرافیل با سه حلّه نور بر سر قبر تو توقّف مى كند و تو را ندا مى كند كه: اى فاطمه دختر محمّد! برخیز بسوى محشر خود بیا، پس تو برمى خیزى در كمال ایمنى در حالتى كه عورتت پوشیده باشد، و حلّه ها را اسرافیل به تو مى دهد و تو آن ها را مى پوشى، و زوقائیل بنزد تو مى آید و ناقه اى از نور براى تو مى آورد كه مهار آن را مروارید تر باشد، و بر آن جهازى از طلا باشد، و تو بر آن سوار مى شوى، و زوقائیل زمام آن را خواهد كشید، و هفتاد هزار ملک در پیش روى تو روانه شوند كه در دست هر یک پرچم هاى تسبیح باشد، و چون مقدارى راه سیر كنى هفتاد هزار حوریه استقبال كنند تو را، و با خوش حالى بسوى تو نظر كنند، كه در دست هر یک از آن ها مجمره اى از نور باشد كه بوى عود از آن ساطع باشد بدون آتش، و بر سر هر یک تاج هاى جواهر باشد مرصّع به زبرجد سبز، و آن ها از جانب راست تو روانه شوند.

چون از قبرت روانه شوى، مریم دختر عمران به استقبال تو آید با مانند آن چه از حور كه با تو است، و بر تو سلام كنند، و او با كسانى كه با اویند از جانب چپ تو روانه شوند، پس مادرت خدیجه دختر خویلد اول زن مؤمنه به خدا و رسول او تو را استقبال كند، كه در دست هر یک كه هفتادهزار ملكند پرچم هاى تكبیر باشد و با تو روانه شوند، و چون نزدیک محشر رسى حوّاء با هفتادهزار حوريّه به استقبال تو آید و با او باشد آسیه دختر مزاحم، همه آن ها بهمراه تو روانه شوند.

فإذَا سِرْتِ مِن قَبركِ اِسْتَقْبَلَتْكِ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرانَ فِي مِثْلِ مَنْ مَعَكَ مِنَ الْحُورِ الْعِينِ فَتُسَلِّمُ عَلَيْكِ وَ تَسِيرُ هي و مَنْ مَعَهَا عَنْ يَسَارِكِ ثُمَّ تَسْتَقْبِلُكِ أُمُّكِ خَدِيجَةُ بنت خويلد أَوَّلُ اَلْمُؤْمِنَاتِ بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ مَعَهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ بِأَيْدِيهِمْ ألوية التَّكبيرِ فَإذا قَرُبْتِ مِنَ الجمع اِسْتَقْبَلَتْكِ حَوَّاءُ فِي سَبْعِينَ أَلْفَ حَوْرَاءَ وَ مَعَهَا آسِيَةُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ فَتَسِيرَانِ هُمَا وَ مَنْ مَعَهُمَا مَعَك (1) فَإِذَا تَوَسَّطَتِ اَلْجَمْعَ وَ ذَلِكَ أَنَّ اَللَّهَ يَجْمَعُ اَلْخَلاَئِقَ فِي صَعِيدٍ وَاحِدٍ فَيَسْتَوِي بِهِمُ اَلْأَقْدَام.

ثُمَّ ینادی المنادی مِنْ تَحْتِ الْعَرْشِ یسمع الْخَلَائِقِ : غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ حَتَّى تَجُوزَ فَاطِمَةَ بِنْتِ

ص: 307


1- در تفسیر : فتسیر هی و من معها معک.

مُحَمَّدٍ صلى اللّه عليْه وَ آلِهِ وَ مَنْ مَعَهَا فَلاَ يَنْظُرُ إِلَيْكَ يَوْمَئِذٍ إِلاَّ إبراهِيمُ خَلِيلُ اَلرَّحْمَنِ وَ عَلِيُّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ يَطْلُبُ آدَمُ حَوَّاءَ فَيَرَاهَا مَعَ أُمِّكِ خَدِيجَةَ أَمَامَكِ.

ثُمَّ يُنْصَبُ لَكَ مِنْبَرٌ مِنَ النُّورِ فِيهِ سَبْعُ مَرَاقٍ بَيْنَ المِرْقَاةِ إِلَى الْمِرْقَاةِ صُفُوفُ المَلائِكَةِ بِأَيْدِيهِمْ أَلْوِيَةٌ مِنَ اَلنُّورِ وَ تَصْطَفُ الْحُورُ الْعِينُ عَنْ يَمِينِ اَلْمِنْبَرِ وَ عَنْ يَسَارِهِ وَ أَقْرَبُ اَلنِّسَاءِ مِنْكِ عَنْ يَسَارِكِ حَوَّاءَ وَ آسِيَةُ فَإِذَا صِرْتِ فِي أَعْلَى اَلْمِنْبَرِ أَتَاكِ جَبْرَئِيلُ فَيَقُولُ لَكِ يَا فَاطِمَةُ سَلِي حَاجَتَكِ فَتَقُولِينَ يَا رَبِّ أَرِنِي الْحَسَنَ وَ اَلْحُسَيْنَ فَيَأْتِيَانِكِ و أَوْدَاجُ الْحُسَيْنِ تَشْخُبُ دَماً وَ هُوَ يَقُولُ يا رَبِّ خُذْ لِيَ اَلْيَوْمَ حَقِّي مِمَّنْ ظَلَمَنِي فَيَغْضَبُ عِنْدَ ذَلِكَ اَلْجَلِيلُ وَ يَغْضَبُ لِغَضَبِهِ جَهَنَّمُ و الملائكة أجمعون فَتَزْفِرُ جَهَنَّمُ عِنْدَ ذَلِكَ زَفْرَةً ثُمَّ يَخْرُجُ فَوْجٌ مِنَ النَّارِ يَلْتَقِطُ قَتَلَةَ الْحُسَيْنِ وَ أَبنائِهِمْ وَ أَبْنَاءِ أَبْنَائِهِمْ وَ يَقُولُونَ يَا رَبِّ لَمْ نَحْضُرِ اَلْحُسَيْنَ فَيَقُولُ اَللَّهُ لِزَبَانِيَةِ جَهَنَّمَ:

خُذُوهُمْ بِسِيمَاهُمْ بِزُرْقَةِ اَلْأَعْيُنِ وَ سَوَادِ اَلْوُجُوهِ خُذُوا بِنَوَاصِيهِمْ فَأَلْقُوهُمْ فِي اَلدَّرْكِ اَلْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ فَإِنَّهُمْ كَانُوا أَشَدَّ عَلَى أَوْلِيَاءِ اَلْحُسَيْنِ مِنْ آبَائِهِمُ اَلَّذِينَ حَارَبُوا اَلْحُسَيْنَ فَقَتَلُوهُ فَتَسْمَعِينَ أشهقتهم فِي جَهَنَّم.

ثُمَّ يَقُولُ جَبْرَئِيلُ يَا فَاطِمَةُ سَلِي حَاجَتَكِ فَتَقُولينَ يَا رَبِّ شِيعَتِي فَيَقُولُ اَللَّهُ قَدْ غَفَرْتُ لَهُمْ فَتَقُولِينَ يَا رَبِّ شِيعَةُ وُلْدِي فَيَقُولُ اَللَّهُ قَدْ غَفَرْتُ لَهُمْ فَتَقُولِينَ يَا رَبِّ شِيعَةُ شِيعَتِي فَيَقُولُ اَللَّهُ اِنْطَلِقِي فَمَنِ اِعْتَصَمَ بِكِ فَهُوَ مَعَكَ فِي اَلْجَنَّةِ فَعِنْدَ ذَلِكَ تَوَدُّ اَلْخَلاَئِقُ أَنَّهُمْ كَانُوا فاطميينَ فَتَسِيرِينَ وَ مَعَكِ شِيعَتُكِ وَ شِيعَةُ وُلْدِكِ وَ شِيعَةُ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ آمِنة رَوْعَاتِهِمْ مَسْتُورَةً عَوْراتُهُمْ قَدْ ذَهَبَتْ عَنْهُمُ الشَّدَائِدُ وَ سَهُلَتْ لَهُمُ اَلْمَوَارِدَ يَخَافُ اَلنَّاسُ وَ هُمْ لاَ يَخَافُونَ وَ يَظْمَأُ اَلنَّاسُ وَ هُمْ لاَ يَظْمَأُونَ.

فَإِذَا بَلَغْتِ بَابَ اَلْجَنَّةِ تَلَقَّتْكِ اثنى عَشَرَ أَلْفَ حُورٍ لَمْ يَتَلَقَّيْنَ أَحَداً قَبْلَكِ وَ لا يَتَلَقَّيْنَ أَحَداً كَانَ بَعْدَكِ بِأَيْدِيهِمْ حِرَابٌ مِنْ نُورٍ عَلَى نَجَائِبَ مِنْ نُورٍ رَحَائِلُهَا مِنَ الذَّهَبِ الْأَصْفَرِ وَ الياقُوتِ أَزِمَّتُهَا مِنْ لُؤْلُؤٍ رَطْبٍ عَلَى كُلِّ نجيبة نُمْرُقَةٌ مِنْ سُنْدُسٍ مَنْضُودٍ فَإِذَا دَخَلْتِ اَلْجَنَّةَ تُبَاشِرُ بِكِ أَهلُها وَ وُضِعَ لشيعتك مَوَائِدُ مِنْ جَوْهَرٍ عَلَى عُمُدٍ مِنْ نُورٍ فَيَأْكُلُونَ مِنْهَا وَ اَلنَّاسُ فِي اَلْحِسَابِ،

ص: 308

وَ هُمْ فیما اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ . . . الحدیث (1)

ترجمه

یعنی : چون در میان محشر رسى و آن جا جائى است كه خلایق همه در یک جا جمع مى شود در حالى كه قدم هاى آن ها مساوى باشد، پس نداكننده اى از زیر عرش ندا مى كند كه همه خلایق مى شنوند: بپوشید چشم هاى خود را تا فاطمه دختر محمّد صلّى اللّه علیه و آله بگذرد با كسانى كه با او هستند، پس كسى تو را نبیند مگر ابراهیم خلیل الرحمان و على بن ابى طالب و آدم به طلب حوّا مى آید، مى بیند كه او با مادرت خدیجه در پیش روى تو مى باشند.

پس منبرى از نور براى تو نصب مى كنند كه هفت پایه داشته باشد، و در میان پایه ها ملائكه صف مى كشند، و در دست هر یک از آن ها پرچمى از نور باشد، و حور العین از طرف راست و چپ منبر صف كشند، و نزدیک ترین از جانب چپ تو حوّاء و آسیه باشند، چون بر منبر بالا روى جبرئیل بنزد تو آید و گوید: اى فاطمه! حاجت خود را بخواه. تو مى گوئى: اى پروردگار من! حسن و حسین را به من بنما، پس آن ها نزد تو حاضر شوند در حالتى كه خون از رگ هاى حسینت مى ریزد و مى گوید: اى خداى من! امروز داد مرا از كسانى كه به من ظلم كردند بگیر.

ص: 309


1- تفسیر فرات کوفی ص 445 - 446 چاپ تهران.

آن گاه خداى بزرگ غضب مى كند، و جهنّم هم به غضب او غضب مى كند با همه فرشتگان، در آن هنگام شعله هاى آتش از آن بیرون آید و كشندگان حسین و فرزندان كشندگان و فرزندان فرزندان ایشان را برچیند در حالى كه آن ها مى گویند: اى پروردگار! ما بجنگ با حسین حاضر نشدیم، خدا به شعله هاى آتش جهنّم مى فرماید كه: آن ها را به سیمای شان بگیرید، هر كدام از آن ها كه چشم های شان زاق و روهای شان سیاه است موهاى جلو سرهاى آن ها را بگیرید و در درک هاى پائین ترین از آتش بیندازید كه این ها در ظلم كردن سخت تر گرفتند بر دوستان حسین از پدران شان كه با حسین جنگیدند و او را كشتند.

پس اى فاطمه، تو مى شنوى فریادهاى آن ها را در جهنّم.

آن گاه جبرئیل مى گوید: اى فاطمه! حاجت خود را بخواه. تو مى گوئى: اى پروردگار من! شیعیانم را مى خواهم. خدا مى فرماید: ایشان را آمرزیدم. پس تو مى گوئى: شیعیان فرزندانم را مى خواهم، خدا مى فرماید: ایشان را آمرزیدم، پس تو مى گوئى: شیعیان شیعیانم را مى خواهم. خدا مى فرماید: برو هر كه تو را دست آویز خود قرار داد او را با خود در بهشت ببر، در آن حال همه خلایق دوست دارند كه از شیعیان فاطمه باشند.

آن گاه تو مى روى و با تواند شیعیان تو و شیعیان فرزندان تو و شیعیان امیر المؤمنین با خاطرهاى آسوده و عورت هاى پوشیده، در حالتى كه همه سختى ها از آن ها برداشته شده، و وارد شدن در مواردى كه مردمان از آن ها مى ترسند براى ایشان آسان مى شود، و ایشان سیراب مى شوند و آنان سیراب نمى شوند.

و چون به در بهشت برسى دوازده هزار حوريّه با تو تلاقى مى كنند كه پیش از تو با احدى تلاقى نكرده اند و بعد از تو نیز با احدى تلاقى نخواهند كرد، كه در دست ایشان است حربه هائى از نور، و بر اسب هائى از نور سوارند كه زین هاى آن ها از طلاى زرد و یاقوت است، و زمام هاى آن ها از مروارید تر مى باشد، و بر هر اسبى مسندى از سندس قرار داده شده، پس چون داخل بهشت شوى اهل آن تو را بشارت مى دهند، و براى شیعیان تو

ص: 310

ظرف هاى خوردنى از جواهر مى گذارند بالاى پایه هائى از نور، و آن ها از آن ظرف ها مى خورند در حالى كه مردمان مشغول حساب پس دادن مى باشند، و ایشان در آن چه اشت هاى آن را دارند جاویدان مى مانند ... تا آخر حدیث.

مؤلّف ناچیز گوید: دائره شفاعت صدّیقه كبرى سلام اللّه علیها بقدرى توسعه دارد كه هر كه داخل بهشت شود حتّى انبیاء و مرسلین رهین شفاعت او مى باشند.

شفاعت یعنى چه؟

اصل لغت شفاعت مشتق از شفع است، و شفع در لغت به معناى جفت كردن است، و هم چنین است لفظ شفعه كه مراد از آن جفت كردن شریک است حقّ خود را با شریک خود به شرائطى كه در كتب فقهيّه در باب شفعه ذكر شده.

بنابراین معناى شفاعت جفت كردن شفیع است، در موقع حساب مقدارى از حسنات خود را با حسنات آن كسى كه طلب شفاعت مى كند تا حسنات او بر گناهان او فزونى یابد، و از همین باب است اطلاق شفیع و شافع بر خداى عزّ و جل كه این دو از اسماء إلهيّه اند.

و اگر مراد از شفاعت درخواست بخشش و میانجى گرى باشد كه در زبان ها متبادر و شایع است، این معنى در حقّ خدا درست نباشد؛ زیرا كه خداوند متعال جلّت عظمته مافوقى ندارد كه اطلاق میانجى گرى و درخواست بخشش در حقّ او صادق آید.

و این معنائى كه در لفظ شفیع و شافع نسبت به خداى تعالى گفته شد منافات ندارد با این كه بسیارى از شفاعت ها بعنوان میانجى گرى و درخواست بخشش صورت گیرد.

و امّا اطلاق معناى اول كه جفت كردن مقدارى از حسنات با حسنات دیگرى باشد، و اطلاق معناى میانجى گرى و درخواست بخشش، به تمام معنى در حقّ

ص: 311

غیر از خدا صادق مى آید، و فرد اجلى و اتمّ این گونه شفاعت مخصوص محمّد و آل محمّد صلوات اللّه علیهم اجمعین است، و به مقتضاى اخبار بسیار شفاعت هاى طبقات شفاعت كنندگان در قیامت نسبت به شفاعت هاى پیغمبر خاتم و ائمّه معصومین نظیر قطره ایست نسبت به دریا.

پس بر اشخاص متتبّع در اخبار پیغمبر و ائمّه اطهار پوشیده نخواهد ماند كه شفاعت صدّیقه كبرى سلام اللّه علیها از همه شفاعت ها برتر و بالاتر، و توسعه آن زیادتر است از سایر شفعاء، و از جهاتى چند ممتاز مى باشد، و این كاشف است از داشتن آن بى بى معظّمه مقام ولایت كلّیه مطلقه را.

و شفاعت آن حضرت شامل حال غیر شیعه نیز مى شود، چنان چه از خبر تفسیر فرات بن ابراهیم كه ذیلا ذكر مى شود استفاده مى شود، كه پیغمبر اكرم صلّى اللّه علیه و آله فرمود: چون روز قیامت شود خداى تعالى مى فرماید خطاب به فاطمه زهراء صلوات اللّه و سلامه علیها:

إِنِّي لاَ أَنْظُرُ في محاسبة العبادِ حَتَّى تَدْخُلِي اَلْجَنَّةَ أَنْتِ وَ ذُرِّيَّتُكِ وَ شِيعَتُكِ وَ مَنْ أَوْلاَكُمْ مَعْرُوفاً مِمَّنْ لَيْسَ هُوَ مِنْ شِيعَتِكِ قَبْلَ أَنْ أَنْظُرَ فِي مُحَاسَبَةِ اَلْعِبَادِ.

قَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَتَدْخُلُ فَاطِمَةُ اِبْنَتِي الْجَنَّةَ وَ ذُرِّيَّتُهَا وَ شِيعَتُهَا وَ مَنْ أَوْلاَهَا مَعْرُوفاً ممَّنْ لَيْسَ هُوَ مِنْ شِيعَتِهَا فَهُوَ قَوْلُ اَللَّهِ تَعَالَى فِي كِتَابِهِ ﴿ لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ ﴾ (1) قَالَ: هُوَل یُومَ الْقِیامَة.

﴿ وَ هُمْ فِی مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ ﴾ (2) وَ هی وَ اللَّهِ فَاطِمَةَ وَ ذُرِّيَّتِهَا وَ شیعتها وَ مِنْ أَوْلَادِهِمْ مَعْرُوفاً مِمَّنْ لیس هُوَ مِنْ شِیعَتِها (3)

ص: 312


1- سوره انبیاء : 103.
2- سوره انبیا : 102.
3- تفسیر فرات کوفی ص 269 ح 362 چاپ تهران ، بحار الانوار ج 43 ص 63 ح 54.

یعنى: من نظر به حساب بندگان نمى كنم تا این كه تو و ذرّیه تو و شیعیان تو و كسانى كه از شیعیان تو نیستند و به تو احسان كرده اند و به ذرّیه و شیعیان تو احسان كرده اند داخل بهشت شوید پیش از محاسبه بندگان.

پیغمبر اكرم صلّى اللّه علیه و آله فرمود: پس فاطمه دختر من و ذرّیه او و شیعیان او و كسانى كه به او و آن هائى كه ذرّیه و شیعیان او احسان كرده اند و از شیعیان او نیستند داخل بهشت مى شوند، و اینست كه خداى تعالى در كتاب خود فرموده: اندوهگین نمى كند ایشان را فزع بزرگ تر كه هول روز قیامت باشد در حالتى كه در آن چه مایل آن هستند و مى خواهند جاویدان مى باشند، و ایشان فاطمه و ذرّیه او و شیعیان او و كسانى كه به ایشان احسان كرده اند و از شیعیان او نیستند مى باشند.

و نیز در حدیث طویلى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت شده كه فرمود:

إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِذَا بَعَثَ اَلْخَلاَئِقَ مِنَ اَلْأَوَّلِينَ وَ اَلْآخِرِينَ نَادَى مُنَادِي رَبِّنَا مِنْ تَحْتِ عَرْشِهِ يَا مَعْشَرَ الْخَلاَئِقِ غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ لِتَجُوزَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ سَيِّدَةُ نِساءِ الْعَالَمِينَ عَلَى الصِّراطِ فَتَغُضُّ اَلْخَلاَئِقُ كُلُّهُمْ أَبْصَارَهُمْ فَتَجُوزُ فَاطِمَةُ عَلَى اَلصِّرَاطِ لاَ يَبْقَى أَحَدٌ فِي اَلْقِيَامَةِ إِلاَّ غَضَّ بَصَرَهُ عَنهَا إِلاَّ مُحَمَّدٌ و عَلِيٌ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ اَلطَّاهِرِينَ مِنْ أَوْلاَدِهِمْ فَإِنَّهُمْ مَحَارِمُهَا وَ أَوْلاَدُهَا فَإِذَا دَخَلَتِ الْجَنَّةَ بَقِيَ مِرْطُها مَمْدُوداً عَلَى اَلصِّرَاطِ طَرَفٌ مِنْهُ بِيَدِهَا و هِيَ فِي الْجَنَّةِ وَ طَرَفٌ فِي عَرَصَاتِ الْقِيَامَةِ فَيُنادِي مُنادِي رَبِّنَا يَا أَيُّها الْمُحِبُّونَ لِفَاطِمَةَ تَعَلَّقُوا بِأَهْدابِ مِرْطِ فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسَاءِ اَلْعَالَمِينَ فَلا يَبْقَى لِمُحِبِّ فَاطِمَةَ إِلاَّ تَعَلَّقَ بِهُدبَةٍ مِن أَهدابِ مِرطِها حَتَّى يَتَعَلَّقَ بِها أَكْثَرُ مِنْ أَلْفِ فِئَامٍ وَ أَلْفِ فِئَامٍ وَ أَلْفِ فِئامٍ

قالُوا : وَ كَمْ فِئَامُ وَاحِدٍ ؟

قَالَ : أَلْفَ أَلْفِ ینجون بِهَا مِنَ النَّارِ . (1)

ص: 313


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 8 ص 68 ح 12 از تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام.

یعنى: چون خداى تبارک و تعالى برانگیزد خلایق اوّلین و آخرین را، منادى پروردگار ما از زیر عرش خود ندا مى كند كه: اى گروه خلایق! چشم هاى خود را بپوشید تا فاطمه دختر محمّد سيّده زن هاى جهانیان بر صراط بگذرد، پس خلایق چشم هاى خود را مى پوشند و فاطمه بر صراط مى گذرد، و باقى نمى ماند در قیامت احدى مگر این كه چشم خود را از او پوشیده است، مگر محمّد و على و حسن و حسین و طاهرین از اولاد فاطمه كه محرم هاى او هستند و فرزندان او.

پس چون داخل بهشت شود باقى مى گذارد چادر خود را كشیده روى صراط كه یک طرف بدست خود اوست در بهشت، و یک طرف آن در عرصات محشر است در قیامت، پس منادى پروردگار ما ندا مى كند كه: اى دوستان فاطمه! آویزان شوید هر كدام از شما به رشته اى از رشته هاى چادر او، پس بیشتر از هزار فئام و هزار فئام و هزار فئام بر آن رشته ها آویزان مى شوند.

اصحاب گفتند: یک فئام چقدر است؟

فرمود: هزار هزار نفر كه نجات مى یابند به سبب آن از آتش.

ص: 314

فصل سیزدهم: در بیان علم فاطمه علیها السّلام

اشاره

حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه علیها مانند پدر بزرگوار و شوهر عالى مقدار خود عالمه بما كان و ما یکون و ما هو كائن بوده، یعنى گذشته و حال و آینده همه را مى دانسته به علم موهوبى إلهى، لیکن در مواردى كه خدا مى خواست و اقتضاء داشت اظهار مى فرمود، و هر چه را مى خواست بداند اراده مى كرد و مى دانست.

در این اوراق به بعضى دلائل آن اشاره مى شود.

دلیل اول

در بحار الأنوار علّامه مجلسى اعلى اللّه مقامه بسند خود روایت كرده از حارثه بن قدامه، از سلمان فارسى رضی اللّه عنه كه گفت:

حدّثنی عَمَّارٍ وَ قَالٍ : أُخْبِرُكَ عَجَباً .

قِلَّتُ : حدّثنی یا عَمَّارٍ .

قَالَ : نَعَمْ ، شَهِدْتُ علی بْنِ أبی طَالِبٍ علیه السَّلَامُ وَ قَدْ وَلَجَ عَلَى فَاطِمَةَ علیها السَّلَامُ ، فَلَمَّا أَبْصَرْتَ بِهِ نَادَتِ :

أَدْنِ لأحدّثك بِمَا كَانَ وَ بِمَا هُوَ كَائِنُ وَ بِمَا لَمْ یکن إِلَى یوم القیامة حَتَّى تَقُومَ السَّاعَةُ .

قَالَ عَمَّارٌ فَرَأَيْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَرْجِعُ اَلْقَهْقَرَى فَرَجَعْتُ بِرُجُوعِهِ إِذْ دَخَلَ عَلَى اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ لَهُ أَدْنِ يَا أَبَا الْحَسَنِ فَدَنَا فَلَمَّا اطْمَئنَّ بِهِ الْمَجْلِسُ قَالَ لَهُ تُحَدِّثُني أمْ أُحَدِّثُك؟

قَالَ : الحدیث مِنْكَ أَحْسَنَ یا رَسُولَ اللَّهِ .

ص: 315

فَقَالَ : كأنّی بِكَ وَ قَدْ دَخَلْتُ عَلَى فَاطِمَةَ وَ قَالَتْ كیت وَ كیت ، فَرَجَعَتْ .

فَقَالَ علی علیه السَّلَامُ : نُورُ فَاطِمَةَ مِنْ نُورَنا ؟

فَقَالَ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ : أَوَّلًا تَعْلَمُ ؟ فَسَجَدَ علی علیه السَّلَامُ شُكْراً لِلَّهِ تَعَالَى .

قَالَ عَمَّارٌ فَخَرَجَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ خَرَجْتُ بِخُرُوجِهِ فولج عَلَى فَاطِمَةَ عليها السَّلاَم وَ وَلَجَتْ مَعَهُ فَقَالَتْ كَأَنَّكَ رَجَعْتَ إِلَى أَبِي فَأَخْبَرْتُهُ بِمَا قُلْتُهُ لَك؟

قَالَ : كَانَ كَذَلِكَ یا فَاطِمَةَ .

فَقَالَت اِعْلَمْ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ أَنَّ اَللَّهَ تَعَالَى خَلَقَ نُورِي و كَانَ يُسَبِّحُ اللّه جلَّ جلالُه ثُمَّ أَوْدَعَهُ شَجَرَةً مِنْ شَجَرِ اَلْجَنَّةِ فأضاءت فَلَمَّا دَخَلَ أَبِي اَلْجَنَّةَ أوْحَى الله إليه إِلهاماً أَنِ اِقْتَطِفِ الثَّمَرَةَ مِنْ تِلْكَ اَلشَّجَرَةِ وَ أَدِرْهَا فِي لَهَوَاتِكَ فَفَعَلَ فَأَوْدَعَنِي اَللَّهُ سُبْحَانَهُ فِي صُلْبِ أَبِي ثُمَّ أَوْدَعَنِي خَدِيجَةَ بِنْتَ خُوَيْلِدٍ فَوَضَعَتْنِي وَ أَنَا مِنْ ذَلِكَ اَلنُّورِ أَعْلَمُ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ وَ مَا لَمْ يَكُنْ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ اَلْمُؤْمِنُ يَنْظُرُ بِنُورِ اَللَّهِ تَعَالَى (1)

ترجمه حدیث

یعنى: حدیث كرد عمّار براى من و گفت: خبر بدهم تو را به امر عجیبى؟

گفتم: آرى حدیث كن مرا اى عمّار.

گفت: آرى، حاضر بودم با على بن ابى طالب كه بر فاطمه وارد شد، چون فاطمه او را دید ندا كرد كه: پیش بیا بسوى من تا حدیث كنم براى تو به آن چه كه از پیش بوده و آن چه كه فعلا هست و آن چه كه بعد از این خواهد بود تا روز قیامت تا قیامت برپا شود.

عمّار گفت: دیدم امیر مؤمنان واپس برگشت، من هم با او برگشتم تا این كه بر پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله وارد شد، و آن حضرت به او فرمود كه: اى ابا الحسن! نزدیک من بیا، آن جناب بنزدیک آن حضرت رفت، چون مجلس آرام گرفت پیغمبر اكرم صلّى اللّه علیه و آله به او فرمود:

ص: 316


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 8 ح 11 از عیون المعجزات.

آیا تو حدیث مى كنى براى من یا من براى تو حدیث كنم؟

على علیه السّلام گفت: حدیث از تو نیکو تر است اى رسول خدا.

آن حضرت فرمود: گویا بر فاطمه وارد شدى و با تو چنین و چنان گفت و تو برگشتى.

على علیه السّلام گفت: آیا نور فاطمه از نور ماست؟

پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: آیا نمى دانى؟ على علیه السّلام سجده شكر براى خداى تعالى بجاى آورد.

عمّار گفت: پس بیرون رفت امیر مؤمنان و من هم با او بیرون شدم، او وارد بر فاطمه شد و من هم با او وارد شدم، پس فاطمه گفت: گویا بازگشتى بسوى پدرم و به آن چه من گفتم او را خبر دادى؟

فرمود: همین طور است اى فاطمه.

پس فاطمه گفت: اى ابا الحسن! خداى تعالى آفرید نور مرا در حالتى كه تسبیح مى كرد خدائى را كه بزرگ است جلال او، پس آن را در درختى از درخت هاى بهشت گذارد، بهشت از آن روشن شد، و چون پدرم داخل بهشت شد وحى فرستاد خدا بسوى او و او را الهام كرد كه از میوه این درخت بگیر و در دهان خود گذار، پس پدرم این كار را كرد، خداى تعالى مرا در صلب او قرار داد، و پدرم مرا در رحم مادرم خدیجه دختر خویلد سپرد، و او مرا بر زمین گذارد، و من از آن نور مى دانم آن چه را كه از پیش بوده است و آن چه كه مى باشد و آن چه كه نبوده است. اى ابو الحسن! مؤمن به نور خداى تعالى مى بیند.

دلیل دوم

حدیث ابى جعفر امام محمّد باقر علیه السّلام كه در فصل نام هاى آن حضرت قبلاً شرح داده شد كه در ضمن آن حدیث فرموده است: « وَ اللَّهِ لَقَدْ فطمها اللَّهُ تَعَالَى بِالْعِلْمِ وَ عَنِ الطَّمْثِ فِی المیثاق » چنان چه در همان حدیث از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از خداى تعالى قبل از این فقره از حدیث نقل فرموده كه خداى تعالى فرمود: «إِنّی فَطَمتكَ

ص: 317

بِالْعِلم » (1) یعنى: تو را منقطع ساختم به علم از همه زن ها.

بدان كه عمق دریاى علم حضرت زهرا سلام اللّه علیها نه اندازه ایست كه صاحبان ولایت جزئيّه بتوانند به آن پى برند، و مراد بى بى علیها السّلام از « ما لَمْ یکُنْ » كه در دلیل اول ذكر شد اسرارى است كه در نزد خداوند متعال مكنون و مخزون است، و آن غیر از حوادث كونيّه، و بیرون از محتویات لوح محفوظ و لوح محو و اثبات است كه از خصائص صاحبان ولایت مطلقه است، تا چه رسد به علوم سائر انبیاء غیر از پدر بزرگوارش، و كسى سزاوار چنین مقام و مرتبه ایست كه به فرمایش حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام كه خدا او را به سبب علم منقطع ساخته است از دیگران در عالم میثاق.

دلیل سوم

سخن گفتن آن حضرت در شكم مادر، و تسلیت دادن او به مادر ستوده سیر خود، و خبر به مادر خود دادن از گذشته و آینده، و امر به صبر نمودن او مادر را، و انیس او بودن تا هنگامى كه وضع حمل او شد.

دلیل چهارم

تكلّم كردن او در هنگام ولادت، و شهادت دادن او به یگانگى خدا، و این كه پدرش آقاى همه انبیاء، و شوهرش آقاى همه اوصیاء، و فرزندانش آقایان همه اسباط و دخترزادگان انبیایند.

دلیل پنجم

عالمه بودن آن بى بى معظّمه به یگانگى خدا در هنگام ولادت، و دانستن و اقرار كردن به این كه خدا را پیغمبرانى است و پدر او سيّد همه آن هاست.

ص: 318


1- شیخ صدوق ، علل الشرایع ص 179 ح 4.

دلیل ششم

آن كه در حین ولادت مى دانست كه شوهرش كه خواهد بود، و او سيّد همه اوصیاء انبیاء خواهد بود.

دلیل هفتم

مى دانست كه پس از بحدّ رشد رسیدن و شوهر كردن فرزندانى از او بوجود خواهد آمد كه آقاى سبط هاى انبیاء باشند.

دلیل هشتم

سخن گفتن او با زنانى كه از جانب خدا وقت ولادت او براى وضع حمل مادرش حاضر شده بودند جهت یارى او.

دلیل نهم

سلام كردن او به آن زن ها جداجدا، و گفتن او نام هاى هر یک را به ترتیب، كه این نیز دلیل علم آن حضرت است.

دلیل دهم

صحیفه یا مصحفى است كه پس از رحلت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله جبرئیل امین به امر ربّ العالمین با ملائكه بسیار براى او آورد كه در آن است جمیع علوم اوّلین و آخرین، و آن تالى تلو قرآن و سه برابر قرآن است، و هیچ چیزى از گذشته و آینده و علوم بلایا و منایا و آجال در آن فروگذار نشده، و ائمّه علیهم السّلام به آن مصحف افتخار مى كردند.

مؤلّف حقیر گوید: در مصحف صدّیقه طاهره سلام اللّه علیها احادیث مختلفه اى روایت شده كه مشعر است بر چند قول كه حاكى از پنج مصحف است:

قول اول: حدیث دلائل الإمامه طبرى از حضرت باقر علیه السّلام كه ذكر شد كه آن مصحفى بوده كه در شب جمعه اى جبرئیل و میکائیل و اسرافیل نزول بر او كرده

ص: 319

و در كنارش گذاردند، و پس از تبلیغ سلام خدا بر آن بى بى معظّمه و جواب شنیدن عروج به آسمان نموده، و آن در دو جلد از زبرجد سرخ بوده و ورق هاى آن از درّ سفید بوده (1)

قول دوم: فرمایش امام صادق علیه السّلام است كه فرموده: آن مصحف را خدا املاء كرده و بسوى او وحى فرستاده.

قول سوم: خبر صادقى است نیز كه فرموده آن مصحف كلام خدا بوده كه بر پیغمبر وحى فرستاده، و آن حضرت املاء فرموده و على علیه السّلام به خطّ خود نوشته.

قول چهارم: نیز فرمایش امام صادق علیه السّلام است كه فرموده، بعد از وفات پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله چون حزن و اندوه فاطمه در مفارقت پدرش زیاد بود روزها جبرئیل براى تعزیت و تسلیت آن حضرت به زمین مى آمده، و از مكان و مقام پدر بزرگوارش به او خبر مى داد، و آن چه پس از او بر ذرّیه او وارد مى شود او را باخبر مى كرد، و او به على علیه السّلام مى گفت، و آن حضرت به خطّ خود مى نوشت.

قول پنجم: آن كه ذات اقدس احديّت به او القاء مى فرمود و او براى على علیه السّلام املاء مى كرد و آن حضرت مى نوشت، چنان چه از امام صادق روایت شده (2)

دانسته باد كه براى متتبّع جاى هیچ گونه شک و تردیدى نیست در جمع بین اخبار مأثوره و اقوال منقوله در این باب، و اللّه الهادى إلى طریق الصواب.

دلیل یازدهم

در ضمن خبر طویلى از حضرت صادق علیه السّلام كه ابن شهر آشوب در كتاب مناقب از كتاب قاضى ابو محمّد كرخى نقل نموده است كه فرمود:

ص: 320


1- ابن جریر طبری ، دلائل الامامه ص 104 -106 ح 34.
2- به فصل هفتم راجع به مصحف فاطمه علیها السلام مراجعه شود.

إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى أَعْطَى عَشَرَةَ أَشْيَاءَ لِعَشَرَةٍ مِنَ النِّساءِ التَّوْبة لِحَوَّاءَ زَوْجَةِ آدَمَ و الجمال لِسَارَةَ زَوْجَةِ إِبْرَاهِيمَ وَ الْحِفَاظَ لِرَحِيمَة زَوْجَةُ أَيُّوبَ وَ اَلحُرْمَةَ لِآسِيَةَ زَوْجَةِ فِرْعَوْنَ وَ اَلْحِكْمَةَ لِزَليخَا زَوْجَةَ يُوسُفَ وَ اَلْعَقْلَ لِبِلْقِيسَ زَوْجَةِ سُلَيْمَانَ وَ اَلصَّبْرِ لبرحانة أُمِّ مُوسَى وَ اَلصَّفْوَةُ لمَرْيَمَ أُمِّ عِيسَى وَ اَلرِّضَا لِخَدِيجَةَ زَوْجَةِ اَلْمُصْطَفَى وَ الْعِلْمُ لِفَاطِمَةَ زَوْجَةِ الْمُرْتَضى (1)

یعنى: خداى تعالى عطا فرموده ده چیز را به ده زن: توبه را به حوّا زن آدم، و جمال را به ساره زن ابراهیم، و حفاظ و خود نگاه دارى را به رحیمه زن أيّوب، و حرمت را به آسیه زن فرعون، و حكمت را به زلیخا زن یوسف، و عقل را به بلقیس زن سلیمان، و صبر را به برحانه مادر موسى، و صفوت را به مریم مادر عیسى، و رضا و خشنودى را به خدیجه زن محمّد مصطفى صلّى اللّه علیه و آله، و علم را به فاطمه زن على مرتضى علیهما السّلام.

بدیهه گوئى مؤلّف قاصر

اى فاطمه مظهر صفات حق *** نام تو شده ز نام حق مشتق

آئینه طلعت خدائى تو *** گنجینه علم مصطفائى تو

بردى سبق از زنان به یکتائى *** بى شبه نظیر و مثل و همتائى

تو سيّده زنان امكانى *** یکتا درّ بحر فیض رحمانى

خورشید جلال ذو الجلالى تو *** مرآت جمال لا یزالى تو

مصباح رسالت و ولایت را *** مشکات توئى و زهره زهرا

داده است خدا تو را جلال و شان *** احدى الكبرت ستوده در قرآن

تو واسطه وجوب و امكانى *** در جسم جهانیان همه جانى

خود بضعه ختم انبیائى تو *** انگیزه خلق مرتضائى تو

گر مى ننمود خلقت حیدر *** تا روز جزا نبد تو را همسر

ص: 321


1- ابن شهر آشوب ، المناقب ج 3 ص 321.

كو چون تو زنى در عالم امكان *** در بحر وجود گوهرى انسان

از فیض دم تو زنده ماند عیسى *** مات رخ توست آدم و حوّا

محبوبه ذات كرد گارى تو *** در روز جزا زمام دارى تو

در كف گیرى لواى شاهى را *** فرمان و حكومت الهى را

جبریل امین شود ثنا خوانت *** رضوان به جنان مطیع فرمانت

اى عصمت حق وليّه داور *** اى سرّ خدا شفیعه محشر

من مجرم و عاصى و گنه كارم *** امّید شفاعت تو را دارم

از كرده خویش شرم سارم من *** افزون ز شمر گناه دارم من

بس منفعلم ز كرده هاى خود *** خجلت زده ام من از خطاى خود

در هر دو جهان گران بود بارم *** از روسیه ى خود در آزارم

گر دست مرا نگیرى از احسان ** كس درد مرا نمى كند درمان

اى دوستى تو حرز جان من *** وى حبّ تو راحت روان من

در دوستى تو و عزیزانت *** ثابت قدمم بجان جانانت

دانى كه بصدق ادّعا دارم *** آن را بدرت شفیع مى آرم

زین راه بسى امید وارم من *** هر چند ز حد فزون خطا دارم من

یک عمر نموده ام ثنا خوانى *** شاید برهانیم ز حیرانى

ص: 322

فصل چهاردهم: در بیان پاره ای از مناقب فاطمه علیها السّلام

اشاره

مناقب فاطمه زهراء سلام اللّه علیها بیش از آن است كه در این مختصر توان شرح داد. بنابر آن چه در كتب خاصّه و عامّه ذكر شده، نگارنده به بیان چند منقبت در این جا اكتفا مى كنم، علاقه مندان به دانستن زیاده از آن چه ذكر مى شود به كتب مبسوطه از عربى و فارسى مراجعه فرمایند.

منقبت اول

در كتاب دلائل الإمامه طبرى، بسند متّصل از حضرت باقر علیه السّلام، از پدر بزرگوارش على بن الحسین، از پدر بزرگوارش حسین بن على، از پدر بزرگوارش، از محمّد بن عمّار بن یاسر روایت كرده كه گفت: شنیدم از پدرم كه گفت:

سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آله يَقُولُ لِعَلِيٍ يَوْمَ زَوَّجهُ فاطِمةَ يَا عَلِيُّ اِرْفَعْ رَأْسَكَ إِلَى اَلسَّمَاءِ فَانْظُرْ مَا تَرى؟

فَقَالَ : أَرَى جِوَارِ مزيّنات مَعَهُنَّ هدایا .

قال فَأُولئِكَ خَدَمُكَ وَ خَدَمُ فَاطِمَةَ فِي الجَنَّةِ اِنْطَلِقْ إِلَى مَنْزِلِكَ وَ لاَ تُحْدِثْ شَيْئاً حَتَّى آتِيَكَ فَمَا كَانَ إِلاَّ كَلاَّ و لاَ حَتَّى مَضَى رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِلَى مَنْزِلِهِ وَ أَمَرَنِي أَنْ أُهْدِيَ لَهُمَا طَيبَا.

قَالَ عَمَّارٌ فَلَمَّا كَانَ مِنَ اَلْغَدِ جِئْتُ إِلَى مَنْزِلِ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ وَ كَانَ مَعِي اَلطِّيبَ فَقَالَتْ يَا أَبَا اَلْيَقْظَانِ مَا هَذَا اَلطِّيبُ؟

ص: 323

324 قلت: طیب أمرنی به أبوك أن أهدیه لك.

فقالت: و اللّه لقد أتانی من السماء طیب مع جوار من الحور العین، و إنّ فیهنّ جاریة حسناء كأنّها القمر لیلة البدر.

فقلت: من بعث بهذا الطیب؟

فقالت: بعثه رضوان خازن الجنان، و أمر هؤلاء الجواری أن ینحدون معی، و مع كلّ واحدة منهنّ ثمرة من ثمار الجنان فی الید الیمنى، و فی الید الیسرى طاقة من ریاحین الجنّه، و نظرت إلى الجواری و إلى حسنهنّ، فقلت: لمن أنتنّ؟ فقلن: لك و لأهل بیتك و لشیعتك من المؤمنین. فقلت: أفیکنّ من أزواج ابن عمّی أحد؟ قلن: أنت زوجته فی الدنیا و الآخرة، و نحن خدمك و خدم ذرّيّتك.

قال: و حملت بالحسن، فلمّا رزقته حملت بعد أربعین یوما بالحسین، ثمّ رزقت زینب و أمّ كلثوم، و حملت بمحسن، فلمّا قبض رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و جرى ما جرى فی یوم دخول القوم علیها دارها، و إخراج ابن عمّها أمیر المؤمنین، و ما لحقها من الرجل، أسقطت به ولدا تماما، و كان ذلك أصل مرضها و وفاتها صلوات اللّه علیها. (1)

ترجمه

شنیدم روزى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله كه مى فرمود به على علیه السّلام در روزى كه فاطمه را با او تزویج كرد كه: یا على! سر خود را بالا كن بسوى آسمان و ببین چه مى بینى؟

گفت: مى بینم دخترهائى را زینت كرده كه با آن هاست هديّه هائى.

پس رسول خدا فرمود: این ها خدمت گزاران تو و خدمت گزاران زن تو هستند در بهشت، برو به خانه خودت و حدیث نكن چیزى را تا من بیایم بنزد تو. آن گاه امیر مؤمنان به منزل خود رفت و به هیچ وجه سخنى نفرمود تا این كه رسول خدا به منزل او رفت. و به من

ص: 324


1- ابن جریر طبری ، دلائل الامامه ص 103- 104 ح 33.

فرمود كه بوى خوشى را براى آن دو به هديّه ببرم.

عمّار گفت: فرداى آن روز به منزل فاطمه رفتم و با من بود بوى خوشى، فاطمه فرمود: اى ابا یقظان، كنیه عمّار است، این بوى خوش چیست كه آورده اى؟

عمّار گفت: پدرت مرا امر كرد كه براى تو هديّه بیاورم.

فاطمه فرمود: بذات خدا قسم دخترانى از حور العین براى من از آسمان بوى خوش آورده اند، كه در میان ایشان دخترى بود بسیار خوش رو مانند ماه شب چهارده. گفتم: این بوى خوش را كى فرستاده؟ گفت: رضوان خازن بهشت فرمان داد این حوریان را كه با من بیایند در حالى كه در دست راست هر یک از آن ها میوه هاى بهشت بود، و در دست چپ هر یک از آن ها شاخه اى از ریحان هاى بهشتى بود، چون آن حوریان را با آن حسن و جمال دیدم گفتم: شما براى كى هستید؟ گفتند: ما براى تو و اهل بیت تو و شیعیان مؤمن تو هستیم. گفتم: آیا در میان شما از زن هاى پسر عمّم كسى هست؟ گفتند: تو زن او هستى در دنیا و آخرت، و ما خدمت گزاران تو و خدمت گزاران ذرّیه تو مى باشیم.

عمّار گفت: فاطمه به حسن حامله شد، چون خدا او را روزى او كرد، پس از چهل روز به حسین حامله شد، پس از آن زینب و امّ كلثوم را به او داد، و پس از آن به محسن حامله شد، و چون پیغمبر از دنیا رفت و شد آن چه شد در روزى كه قوم به خانه او هجوم آوردند و پسر عمّش را از خانه بیرون بردند، و آن مرد به فاطمه كرد آن چه را كه كرد، او را سقط كرد در حالى كه تمام خلقت پسرى شده بود، و همین حادثه سبب بیمارى و شهادت او شد، صلوات خدا بر او باد.

منقبت دوم

حدیث ولیمه ازدواج آن حضرت است با امیر مؤمنان علیهما السّلام نیز در كتاب دلائل الإمامة، به سند متّصل از حضرت صادق علیه السّلام روایت كرده كه فرمود:

لَمَّا زَوَّجَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ مِنْ عَلِيٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ مَنْ حَضَرَ نِكَاحَ عَلِيٍ فَليَحضُر

ص: 325

طعامه.

فَضَحِكَ الْمُنَافِقُونَ و قَالُوا إِنَّ الَّذِينَ حَضَرُوا العَقدَ حُشرٌ مِنَ اَلنَّاسِ وَ إِنَّ مُحَمَّداً سَيَضَعُ طَعَاماً لاَ يَكْفِي عَشَرَةَ أُنَاسٍ فَيَفْتَضِحُ مُحَمَّدٌ اَلْيَوْم.

وَ بَلَغَ ذَلِكَ اَلنَّبِيَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَدَعَا عَمَّيْهِ حَمْزَةَ وَ اَلْعَبَّاسِ وَ أَقَامَهُمَا عَلَى بَابِ دَارِهِ وَ قَالَ لَهُمَا أَدْخِلَا اَلنَّاسَ عشرةً عَشَرَةً وَ دَعَا بِعَلِيٍ وَ عَقِيلٍ فَأَزَّرَهُمَا بِبُرْدَيْنِ يَمَانِيَّيْنِ وَ قَالَ لَهُمَا أَنْقِلاَ عَلَى أَهْلِ اَلتَّوْحِيدِ الماء وَ اعْلَمْ يَا أَخِي أَنَّ خِدْمَتَكَ لِلْمُسْلِمِينَ أفضَلُ مِن كَرَامَتِكَ لَهُمْ فجعل النَّاسُ يَرِدُونَ عشرَةً عَشَرَةً فَيَأْكُلُونَ وَ يَصْدُرُونَ حَتَّى أَكَلَ اَلنَّاسُ مِنْ طَعَامِهِ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ وَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَجْمَعُ بَيْنَ اَلصَّلاَتَيْنِ فِي الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ وَ فِي الْمَغْرِبِ وَ الْعِشَاءِ الْآخِرَة.

ثُمَّ دَعَا اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِعَمِّهِ اَلْعَبَّاسِ فَقَالَ لَهُ يَا عَمِّ مَالِي أَرَى اَلنَّاسَ يَصْدُرُونَ وَ لاَ يَعُودُون؟

قَالَ يَابنَ أَخِي لَمْ يَبْقَ فِي اَلْمَدِينَةِ مُؤْمِنٌ إِلاَّ وَ قَدْ أَكَلَ مِنْ طَعَامِكَ حَتَّى إِنَّ جَمَاعَةً دَخَلُوا فِي عِدَادِ اَلْمُؤْمِنِينَ فَأَحْبَبْنَا أَنْ لاَ نمنعهم لِيَرَوْا مَا أَعْطَاكَ اَللَّهُ تَعَالَى مِنَ اَلْمَنْزِلَةِ اَلْعَظِيمَةِ وَ الدَّرَجَةِ اَلرَّفِيعَةِ.

فَقَالَ النبی صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ لَهُ : أَ تَعْرِفُ عَدَدَ الْقَوْمِ ؟

فَقَالَ : لَا أَعْلَمُ وَ لَكِنْ إِذَا أَحْبَبْتَ أَنْ تَعْرِفَ عَدَدَهُمْ فعلیک بِعَمِّكَ حَمْزَةَ . .

فَدَعَا حَمْزَةَ فَجَاءَ وَ هُوَ يَجُرُّ سَيْفَهُ عَلَى اَلصَّفَا وَ كَانَ لاَ يُفَارِقُهُ شَفَقَةً عَلَى دِينِ اَللَّهِ وَ لَمَّا دَخَلَ رَأَى اَلنَّبِيَّ ضَاحِكاً فَقَالَ لَهُ يَا عَمِّ مَا لِي أَرَى اَلنَّاسَ يَصْدُرُونَ وَ لاَ يَعُودُونَ؟

قَالَ : لِكَرَامَتِكَ عَلَى رَبِّكَ ، لَقَدْ أُطْعِمَ النَّاسُ مِنْ طَعَامِكَ حَتَّى مَا تَخَلَّفَ عَنْهُ مُوَحِّدُ وَ لَا مُلْحِدُ .

فَقَالَ : كَمْ طَعِمَ مِنْهُمْ ؟ هَلْ تَعْرِفُ عَدَدَهُمْ ؟

قَالَ وَ اَللَّهِ مَا شَذَّ عَلَيَّ رَجُلٌ وَاحِدٌ لَقَدْ أَكَلَ مِنْ طَعَامِكَ فِي أَيَّامِكَ الثَّلاَثَةِ بِعِدتِهَا ثَلاَثَةُ آلَافٍ مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ وَ ثَلاَثُمِائَةِ رَجُلٍ مِنَ اَلْمُنَافِقِينَ.

فَضَحِكَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حَتَّى بَدَتْ نَوَاجِذُهُ ثُمَّ دَعَا بِصحافٍ وَ جَعَلَ يَغْرِفُ فِيهَا وَ يَبْعَثُ بِهِ مَعْ

ص: 326

عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ اَلزُّبَيْرِ وَ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ عُقْبَةَ إِلَى بُيُوتِ الْأَرَامِلِ وَ الضُّعَفاءِ وَ الْمَسَاكِينِ مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ اَلْمُسْلِمَاتِ وَ اَلْمُعَاهَدِينَ وَ المعاهَداتِ حَتَّى لَمْ يَبْقَ يَوْمَئِذٍ بِالْمَدِينَةِ دَارٌ وَ لاَ مَنْزِلٌ إِلاَّ دَخَلَ عَلَيْهِ مِنْ طَعَامِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ.

ثُمَّ قَالَ : هَلْ فیکم رَجُلٍ یعرف المنافقین ؟ فَأَمْسَكَ النَّاسِ ، فَقَالَ : أین حَذیفِة بْنِ الیَمان ؟

ترجمه

یعنی : فرمود: چون تزویج كرد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فاطمه را با على علیهما السّلام، فرمود: هر كه بر نكاح على حاضر بوده باید به طعام او حاضر شود.

منافقین خندیدند و گفتند: این هائى كه در مجلس عقد حاضر بودند گروه بسیارى از مردمان بوده اند، و محمّد طعامى مى سازد كه براى ده نفر كافى نیست، و محمّد امروز رسوا مى شود.

این سخن بگوش پیغمبر رسید، پس دو عموى خود عبّاس و حمزه را طلبید، و آن ها را بر در خانه خود برپا داشت، و به آن ها فرمود: ده نفر ده نفر مردمان را داخل كنند. و على علیه السّلام را با عقیل بنزد خود خواند، و دو برد یمانى را بر ایشان ازار كرد و فرمود تا براى اهل توحید، یعنى مسلمانان، آب ببرند، و به على علیه السّلام فرمود: اى برادر! خدمت كردن تو به مسلمانان برترى دارد از اكرام كردن به ایشان.

پس مردمان ده نفر ده نفر وارد مى شدند و طعام مى خوردند و بیرون مى رفتند، و تا سه روز مردمان را اطعام كردند، و رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در این سه روز میان نماز ظهر و عصر و میان مغرب و نماز عشا جمع مى فرمود.

پس عموى خود عبّاس را بنزد خود خواند و فرمود: چنین مى بینم كه مردمان بیرون مى روند و برنمى گردند.

عبّاس گفت: پسر برادرم! در مدینه هیچ مؤمنى باقى نمانده كه طعام نخورده باشد، تا این اندازه كه جمعى هم كه مؤمن نبودند با ایشان داخل شدند، كه ما دوست نداشتیم آن ها را

ص: 327

منع كنیم تا ببینند منزلت بزرگ و درجه بلندى را كه خداى تعالى به تو عطا فرموده.

پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود كه: آیا شماره كسانى كه طعام خوردند مى دانى؟

عبّاس گفت: نمى دانم و لیکن اگر مى خواهى شماره آن ها را بدانى از عمویت حمزه سؤال كن.

پس آن حضرت حمزه را خواست، حمزه آمد در حالى كه شمشیر خود را بر زمین مى كشید، و هیچ گاه براى یارى دین خدا آن را از خود جدا نمى كرد، چون آمد پیغمبر را خندان دید، آن حضرت به او فرمود: اى عمو! چرا مى بینم كه مردمان بیرون مى روند و برنمى گردند؟

گفت: بجهت گرامى بودن توست در نزد پروردگارت كه همه آن ها از طعام تو خوردند تا اندازه اى كه هیچ موحّد و ملحدى نماند كه طعام نخورده باشد.

حضرت فرمود كه: عدد آن هائى كه طعام خوردند مى دانى؟

حمزه گفت: این طعامى كه این سه روز داده شد براى احدى كم نیامد، و در این سه روز سه هزار مسلمان و سیصد نفر منافق از آن طعام خوردند.

پس پیغمبر چنان خنده اى كرد كه دندان هاى نواجذ او ظاهر شد، و قدح هاى بزرگى را طلبید و آن ها را پر از طعام مى كرد و عبد اللّه پسر زبیر و عبد اللّه پسر عقبه آن ها را در خانه هاى بیوه زنان و اشخاص ناتوان و گدایان مردهاى مسلمانان و زن هاى ایشان و مردهائى كه با مسلمانان پیمان بسته بودند و مسلمان نبودند و زن هاى آن ها مى بردند، تا اندازه اى كه باقى نماند در مدینه خانه و منزلى كه از طعام آن حضرت صلّى اللّه علیه و آله در آن داخل نشده باشد.

پس پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: آیا كسى در میان شما هست كه اشخاص منافق را بشناسد؟

مردمان جواب نگفتند. پس فرمود: كجاست حذیفه پسر یمانى؟

قَالَ حذیفة : وَ كُنْتُ فی ضَعُفَ مِنْ عِلَّةٍ بی ، وَ بیدى هراوة أتوكّأ علیها ، فَلَمَّا سمعت

ص: 328

النبی صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ یسأل عنّی لَمْ أَمْلِكْ نفسی أَنْ قِلَّةٍ : لبّیک یا رَسُولَ اللَّهِ .

فَقَالَ لی : هَلْ تَعْرِفُ المنافقین ؟

فَقُلْتُ : مَا المسؤول بِأَعْلَمَ مِنَ السَّائِلِ .

فَقَالَ لِي أَدْنِ مِنِّي فَدَنَوْتُ فَقَالَ لِي اِسْتَقْبِلِ اَلْقِبْلَةَ بِوَجْهِكَ ففعلت فَوَضَعَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عليْهِ و آلِهِ يَمِينَهُ بَيْنَ مَنْكِبِي فَوَجَدْتُ بَرْدَ أَنامِلِهِ فِي صَدْرِي وَ عَرَفْتُ الْمُنافِقِينَ بِأَسْمائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ وَ أُمَّهَاتِهِمْ وَ ذَهَبَتِ الْعِلَّةُ مِنْ جَسَدِي و رَمَيْتُ هِرَاوَتِي مِنْ يَدِي فَقَالَ اِنْطَلِقْ وَ أْتِنِي بِالْمُنَافِقِينَ رجلا رَجُلاً

قَالَ فَلَمْ أَزَلْ أَدْعُوهُمْ وَ أُخْرِجُهُمْ مِنْ بُيُوتِهِمْ وَ أجمعهم حَوْلَ مَنْزِلِ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حَتَّى جَمَعْتُ مِائَةً وَ اِثْنَيْنِ وَ سَبْعِينَ رَجُلاً ليس فيهم من يؤمِنُ باللّهِ و يقرّ بنبوّة رسوله.

قال فَدَعَا اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَلِيّاً عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ قَالَ اِحْمِلْ هَذِهِ اَلصَّحْفَةَ إِلَى اَلْقَوْمِ

قَالَ عَلِيٌ فَأَتَيْتُ لِأَحْمِلَهَا فَلَمْ أطِق فَاسْتَعَنْتُ بِأَخِي عَقِيلٍ فَلَمْ نَقْدِرْ فَتَكَامَلَ مَعِي أَرْبَعُونَ رَجُلاً فَلَمْ نَقْدِرْ عَلَيْهَا وَ اَلنَّبِيُّ قَائمٌ عَلَى بَابِ اَلْحُجْرَةِ يَنْظُرُ إِلَيْنَا وَ يَتَبَسَّمُ فَلَمَّا رَآنَا وَ لاَ طَاقَةَ بِنَا عَلَيْهَا قَالَ تَبَاعَدُوا عَنْهَا فَتَبَاعَدْنَا فَطَرَحَ ذيلٌ بردته عَلَى عَاتِقِهِ وَ وَضَعَ كَفَّهُ تَحْتَ الصَّحْفَةِ وَ حَمْلِهَا وَ جَعَلَ يَجْرِي بِهَا كَمَا ينْحَدِرُ سَحَابٌ فِي صَبَبٍ وَ وَضَعَ الصَّحْفَةَ بَيْنَ أَيْدِي الْمُنَافِقِينَ وَ كُشِفَ اَلْغِطَاءُ عَنْهَا وَ اَلصَّحْفَةُ عَلَى حَالِهَا لَمْ يَنْقُصْ مِنْهَا وَ لاَ وَزْنُ خَرْدَلَةٍ بِبَرَكَتِهَ

فَلَمَّا نَظَرَ اَلْمُنَافِقُونَ إِلَى ذَلِكَ قَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ وَ أَقْبَلَ الأصاغرُ عَلَى اَلْأَكَابِرِ وَ قَالُوا لاَ جُزِيْتُمْ عَنَّا خَيْراً أَنْتُمْ صَدَدٌ تمُونا عَنِ اَلْهُدَى بَعْدَ إِذْ جَاءَنَا وَ تصدونا عَنْ دِينِ مُحَمَّدٍ وَ لاَ بَيَانَ أَوْثَقُ مِمَّا رَأَيْنَا وَ لاَ شَرَعَ أَوْضَحُ مِمَّا سَمِعْنَا وَ أَنْكَرَ الْأَكَابِرُ عَلَى اَلْأَصَاغِرِ فَقَالُوا لاَ تَعْجَبُوا مِنْ هَذَا فَإِنَّ هَذَا قَلِيلٌ مِنْ سِحْرِ مُحَمَّدٍ

فَلَمَّا سَمِعَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَقَالَتَهُمْ حزِنَ حُزْناً شَدِيداً وَ قَالَ كُلُوا لاَ أَشْبَعَ اَللَّهُ بُطُونَكُمْ فَكانَ الرَّجُلُ مِنْهُمْ يَلْتَقِمُ اَللُّقْمَةَ مِنَ اَلصَّحْفَةِ وَ يَهْوِي بِهَا إِلَى فِيهِ فَيَلُوكُهَا لَوْكاً شَدِيداً يَمِيناً وَ شِمَالاً حَتَّى إِذَا هَمَّ أَنْ يَبْلَعَهَا خَرَجَتِ اَللُّقْمَةُ مِن فِيهِ كَأَنَّهَا حَجَرٌ فَلَمَّا طَالَ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ فَزِعُوا إِلَى

ص: 329

رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالُوا يَا مُحَمَّدُ فَقَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَا مُحَمَّدُ فَقَالُوا يَا أَبَا الْقَاسِمِ فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَا أَبَا اَلْقَاسِمِ فَقَالُوا يَا رَسُولَ اَللَّهِ فَقَالَ لَبَّيْكُمْ

وَ كَانَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِذَا نُودِيَ بِاسْمِهِ يَا أَحْمَدُ يَا مُحَمَّدُ أَجَابَ بِهِمَا وَ إِذَا نُودِيَ بِكُنْيَتِهِ أَجَابَ بِهَا وَ إِذَا نُودِيَ بِالرِّسَالَةِ وَ اَلنُّبُوَّةِ أَجَابَ بِالتَّلْبِيَةِ

ثُمَّ قَالَ : مَا تَریدون ؟

قالُوا : یا مُحَمَّدٍ ، التَّوْبَةُ ، فَمَا نَعُودَ إِلَى نفاقنا أَبَداً .

فَقَامَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَلَى قَدَمَيْهِ وَ رَفَعَ يَدَيْهِ إِلَى السَّماءِ وَ قَالَ اَللَّهُمَّ إِنْ كَانُوا صَادِقِينَ فَتُبْ عَلَيْهِمْ وَ إِلاَّ فَأَرِنِي فِيهِم آيَةً لا تَكونُ مَسخاً لِأَنَّهُ رَحِيمٌ بِأُمَّتِه.

قَالَ : فَمَا أَشْبَهَ ذَلِكَ الیَوم بِیوم القِیامة كَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى : ﴿ يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ ﴾ (1)

حذیفه گفت: من به علّت مرضى كه داشتم ناتوان بودم، و در دست من عصائى بود كه به آن تكیه مى كردم، چون شنیدم كه پیغمبر از من مى پرسد مالک نفس خودم نشدم تا این كه گفتم: لبّیک اى رسول خدا.

پس به من فرمود: آیا منافقین را مى شناسى؟

گفتم: سؤال كرده شده از سؤال كننده دانا تر نیست.

فرمود: نزدیک من بیا، نزدیک رفتم، فرمود: روى خود را بطرف قبله كن، رو بقبله كردم، پیغمبر دست راست خود را در میان دو شانه من گذارد، سردى سر انگشت هاى او را در سینه خود یافتم، و منافقین را شناختم به نام هایشان و نام هاى پدران شان و مادران آن ها، و درد از جسدم بیرون رفت، و عصا را انداختم از دست خود، فرمود: برو مردهاى

ص: 330


1- سوره آل عمران : 106.

منافقین را یک به یک نزد من بیاور.

حذیفه گفت: رفتم آن ها را از خانه هاشان بیرون آوردم، و همه ایشان را دور خانه پیغمبر جمع كردم، شماره آن ها یک صد و هفتاد و دو نفر بودند، كه هیچ یک از آن ها ایمان به خدا و اقرار به رسالت رسول او نداشتند.

پس پیغمبر على علیه السّلام را پیش خود خواند و فرمود: این قدح یا سینى طعام را بردار و نزد این جماعت ببر.

على علیه السّلام فرمود: چون آمدم كه آن را بردارم طاقت نیاوردم از سنگینى آن، برادرم عقیل را به كمک خود طلبیدم باز نتوانستیم برداریم، تا چهل نفر با من كمک كردند باز نتوانستیم آن را بلند كنیم، و پیغمبر درب حجره ایستاده بود و به ما نگاه مى كرد، چون دید ما طاقت برداشتن آن را نداریم تبسّم فرمود و گفت: دور شوید از آن، ما دور شدیم، پس آن حضرت دامن رداى خود را بر شانه خود انداخت و دست خود را در زیر قدح یا سینى گذارد و آن را برداشت، و هم چنان كه ابر باران مى ریزد در مقابل هر یک از آن ها مى ریخت، و قدح یا سینى را در مقابل منافقین گذارد و روپوش را از روى آن برداشت و ظرف بحال خود باقى بود و چیزى از طعام آن كم نمى شد ولو به اندازه خردلى به بركت آن حضرت.

چون منافقین این حالت را دیدند بعضى از آن ها به بعضى دیگر و كوچكترها به بزرگ ترها مى گفتند: از ما جزاى خیر نبینید كه راه هدایت ما را بستید پس از آن كه هدایت بما روى آورد، و ما را از دین محمّد بازداشتید، هیچ بیانى محلّ وثوق تر از آن چه كه ما دیدیم نیست، و هیچ شریعتى روشن تر از آن چه شنیده ایم نیست.

و بزرگان ایشان بر كوچک تران خود انكار مى كردند، و به آن ها مى گفتند: تعجّب نكنید از آن چه كه دیدید، این چیز كمى از جادوهاى محمّد است.

چون پیغمبر گفتگوى آن ها را شنید اندوه و حزن شدیدى بر آن حضرت روى داد و فرمود: بخورید خدا شكم هاى شما را سیر نكند. پس هر مردى از آن ها لقمه اى كه از آن

ص: 331

ظرف برمى داشت و در دهان خود مى گذارد هر چه مى جوئید جوئیده نمى شد، ولو هر چند بطرف راست و چپ دهان مى گردانید، چون مى خواست لقمه را جوئیده نشده فرو برد از دهانش بیرون مى افتاد مانند سنگ مى شد، چون این حالت بر ایشان طول كشید در نزد رسول خدا بفزع درآمدند و گفتند: اى محمّد! آن حضرت در جواب ایشان مى فرمود: اى محمّد! گفتند: اى ابا القاسم! در جواب ایشان فرمود: اى ابا القاسم! گفتند: اى رسول خدا! در جواب ایشان فرمود: لبّیک.

عادت آن حضرت این بود كه هرگاه آن حضرت را بنام احمد یا محمّد ندا مى كردند به همان نام ها جواب مى داد، و هرگاه به كنیه او را ندا مى كردند به همان كنیه جواب مى فرمود، هرگاه به نام نبى یا رسول خدا ندا مى كردند در جواب لبّیک مى فرمود.

پس به آن ها فرمود: چه مى خواهید؟

گفتند: یا محمّد! ما توبه كردیم دیگر هرگز به نفاقى كه داشتیم برنمى گردیم.

آن گاه آن حضرت بر روى دو پا ایستاد، و دو دست خود را بجانب آسمان بلند كرد و گفت: بار خدایا! اگر این ها راست مى گویند توبه آن ها را بپذیر، و اگر نه به من بنما آیت و نشانه اى را كه مسخى در آن نباشد ( و این كلام براى آن است كه آن حضرت در حقّ امّت مهربان بود نمى خواست مسخ شوند ).

حذیفه گفت: چقدر شباهت داشت آن روز به روز قیامت، چنان چه خداى تعالى فرموده: آن روز روزى است كه روهائى سفید مى شود، و روزى است كه روهائى سیاه مى شود.

بقیه حدیث

فَأَمَّا مَنْ آمَنَ بِالنَّبِيِّ صلّى الله عليه وَ آلِهِ فَصَارَ وَجْهُهُ كَالشَّمْسِ فِي إِشْرَاقِهَا وَ كَالْقَمَرِ فِي نُورِهِ وَ أَمَّا مَنْ كَفَرَ مِنَ الْمُنَافِقِينَ وَ انْقَلَبَ فِي النِّفَاقِ و الشِّقَاقِ فَصَارَ وَجْهُهُ كَاللَّيْلِ فِي ظلاَمِهِ وَ آمَنَ بِالنَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِائَةُ رَجُلٍ وَ بَقِيَ بِالنِّفَاقِ وَ الشِّقَاقِ اِثْنَانِ وَ سَبْعُونَ رَجُلاً فَاسْتَبْشَرَ اَلنَّبِيُّ صلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِإِيمَانٍ مَنْ آمَنَ وَ قَالَ:

ص: 332

لَقَدْ هَدَى اَللَّهُ هَؤُلاَءِ بِبَرَكَةِ عَلِيٍ وَ فَاطِمَةَ وَ خَرَجَ اَلْمُؤْمِنُونَ مُتَعَجِّبِينَ مِنْ بَرَكَةِ الصَّحْفَةِ وَ مَنْ أَكَلَ مِنْهَا مِنَ اَلنَّاسِ فأنشد ابن رواحة شعرا:

نَبِيِّكُمْ خیر النبيین كُلَّهُم

كَمَثَلِ سُلَیْمان یکلّمه النَّمْلِ

فَقَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَسْمَعْتَ خَيْراً يابن رَواحَةَ إِن سليمان نبيٌ وَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ وَ لاَ فَخْرَ كَلَّمَتْهُ اَلنَّمْلَةُ وَ سَبَّحَتْ فِي يَدِي صِغَارُ اَلْحَصَى وَ أَنَا خَيْرُ اَلنَّبِيِّينَ وَ لاَ فَخْرَ فَكُلُّهُمْ إِخْوَانِي.

فَقَالَ رَجُلُ مِنَ المنافقین : یا مُحَمَّدٍ ، وَ عَلِمْتُ أَنَّ الْحَصَى سَبَّحَ فی كَفَّكَ .

قَالَ : إی وَ الذی بعثنی بِالْحَقِّ نَبِيّاً .

فَسَمِعَهُ رَجُلٌ مِنَ اَلْيَهُودِ فَقَالَ وَ الَّذِي كَلَّمَ مُوسَى بْنَ عِمْرانَ عَلَى الطُّورِ مَا سَبَّحَ فِي كَفِّكَ الْحَصى.

فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بَلَى وَ اَلَّذِي كَلَّمَنِي بِالرَّفِيعِ اَلْأَعْلَى مِن وَرَاءِ سَبْعِينَ حِجَاباً غِلَظُ كُلِّ حِجَابٍ مِائَةُ عَامٍ ثُمَّ قَبَضَ فِي كَفِّهِ شَيْئاً مِنَ اَلْحَصَى فَوَضَعَهُ في رَاحَتِهِ فَسَمِعْنَا لَهُ دَوِيّاً كَدَوِيِّ اَلْأُذُنِ إِذَا سُدَّتْ بِالْأَصَابِعِ فَلَمَّا سَمِعَ اَلْيَهُودِيُّ ذَلِكَ قَالَ يَا مُحَمَّدُ لاَ أثر بَعْدَ عينٍ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَ أَنْتَ يَا مُحَمَّدُ رَسُولُه.

وَ آمَنَ مِنْ المنافقین أَرْبَعُونَ رَجُلًا وَ بقی اثْنَانِ وَ ثَلَاثُونَ رَجُلًا . (1)

ترجمه

یعنی : و امّا كسى كه ایمان بیاورد به پیغمبر، مى گردد روى او چون آفتاب در وقت تابیدن، و چون ماه در نورانى بودن، و امّا كسى كه كافر شد از منافقین و برگشت به كفر و نفاق، روى او چون شب تاریک مى شود. و ایمان آوردند به پیغمبر یک صد نفر از منافقین، و به نفاق و كفر باقیماندند هفتاد و دو نفر از آن ها، پس خوش حال شد پیغمبر به سبب ایمان آوردن كسانى كه ایمان آوردند، و فرمود: هرآینه خدا هدایت مى كند به

ص: 333


1- ابن جریر طبری ، دلائل الامامه 95 - 100 ح 29 .

بركت على و فاطمه، و مؤمنین بیرون رفتند در حالى كه تعجب كننده بودند از بركت آن ظرف طعام و كسانى از مردمان كه از آن خوردند.

پس ابن رواحه شعرى را از خود انشا كرد كه معناى آن این است: پیغمبر شما بهترین همه پیغمبران است مانند سلیمان است كه مورچه با او سخن مى گفت.

پس پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: آیا بهتر از این را مى شنوى، اى پسر رواحه! سلیمان نبى بود و من از او بهترم و فخرى نیست، مورچه با او سخن گفت، و سنگ ریزه ها در دست من تسبیح مى كنند، و من بهتر از پیغمبرانم و فخرى نیست، و برادرهاى منند همه ایشان.

پس مردى از منافقین گفت: اى محمّد! تو مى دانى كه سنگریزه در دست تو تسبیح مى كند؟

فرمود: بلى قسم به آن خدائى كه مرا براستى به پیغمبرى برانگیخت.

این سخن را مردى از یهود شنید و گفت: سوگند به آن خدائى كه در كوه طور با موسى بن عمران سخن گفت سنگریزه در دست تو تسبیح نمى كند.

پیغمبر فرمود: بلى، سوگند به آن كسى كه در رفیع اعلا یعنى در عالم معراج از پشت هفتاد حجاب با من سخن گفت كه هر حجابى كلفتى آن بقدر صد سال راه است، پس چیزى از سنگریزه ها را در كف دست خود گذارد صدائى از آن ها شنیده شد مانند صدائى كه در گوش ها ظاهر شود هنگامى كه دو انگشت را در گوش كنند براى جلوگیرى از نشنیدن صدا، چون مرد یهودى آن صدا را از سنگ ریزه شنید گفت: اى محمّد! بعد از دیدن چشم هیچ اثرى نمى ماند، گواهى مى دهم كه نیست خدائى مگر خداى یگانه كه هیچ شریکى و انبازى براى او نیست و تو اى محمّد رسول هستى.

پس چهل نفر دیگر از منافقین ایمان آوردند، و سى و دو نفر از آن ها به نفاق خود باقى ماندند.

ص: 334

منقبت سوم

در بحار از كتاب خرائج و مناقب روایت كرده كه:

إِنَّ عَلِيّاً اِسْتَقْرَضَ مِنْ يهودي شَعِيراً فَاسْتَرْهَنَهُ شَيْئاً فَدَفَعَ إِلَيْهِ مُلَاءَةَ فَاطِمَةَ رَهْناً وَ كَانَ مِنَ اَلصُّوفِ فَأَدْخَلَهَا اَلْيَهُودِيُّ إِلَى دَارٍ وَ وَضَعَها فِي بَيْتٍ فَلَمَّا كَانَتِ اللَّيْلَةُ دَخَلَتْ زَوْجَتُهُ اَلْبَيْتَ اَلَّذِي فِيهِ الْمُلَاءَةُ يُشْعِلُ فَرَأَتْ نُوراً سَاطِعاً فِي اَلْبَيْتِ أَضَاءَ بِهِ كُلُّهُ فَانْصَرَفَتْ إِلَى زَوْجِهَا فَأخْبرَتهُ بِأَنَّهَا رَأَتْ فِي ذَلِكَ البيت ضوء عَظِيماً فَتَعَجَّبَ اَلْيَهُودِيُّ زَوْجُهَا وَ قَدْ نَسِيَ أَنَّ في بيته مُلَاءَةَ فَاطِمَةَ فَنَهَضَ مُسْرِعاً وَ دَخَلَ البَيتَ فَإِذا ضِياءُ المُلاءَةِ يَنشُرُ شُعَاعُهَا كَأَنَّهُ يَشْتَعِلُ مِنْ بَدْرٍ مُنِيرٍ يَلْمَعُ مِنْ قَرِيبٍ فَتَعَجَّبَ مِنْ ذَلِكَ فأنعمَ اَلنَّظَرَ فِي مَوْضِعِ اَلْمُلاَءَةِ فَعَلِمَ أَنَّ ذَلِكَ اَلنُّورَ مِنْ مُلاَءَةِ فَاطِمَةَ فَخَرَجَ اَلْيَهُودِيُّ يَعْدُو إِلَى أَقْرِبَائِهِ وَ زَوْجَتُهُ تَعْدُو إِلَى أَقْرِبَائِهَا فَاجْتَمَعَ ثَمَانُونَ مِنَ اَلْيَهُودِ فرأَوْا ذَلِكَ فَأَسْلَمُوا كُلُّهُم (1)

یعنی : حضرت على علیه السّلام از شخصى یهودى قدرى جو بعنوان قرض خواست، و او از آن حضرت بعنوان گرو خواست، آن جناب چادر فاطمه را كه از پشم بود به او رهن داد، و یهودى آن را در خانه خود برد و در اطاقى گذارد، چون شب شد زن او داخل آن اطاقى كه چادر فاطمه در آن بود شد، نور مشتعل برافروخته اى را دید كه همه اطاق را روشن كرده، بنزد شوهر خود رفت و به او خبر داد كه چنین نور بزرگى را در آن جا دیده، شوهر یهودى او تعجّب كرد و فراموش كرده بود كه چادر فاطمه را در آن جا گذارده، شتابان از جا برخاست و در آن اطاق داخل شد، دید روشنى و شعاع چادر از نزدیک مانند ماه شب چهارده مى درخشد و خانه را پر كرده، خوب نظر كرد در آن جائى كه چادر را گذارده بود از روى تعجّب دانست كه این نور از چادر فاطمه درخشان است، از خانه بیرون رفت و خویشان و نزدیکان خود را خبر كرد، و زن او هم رفت و خویشان و نزدیکان خود را خبر كرد،

ص: 335


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 30 ح 36.

هشتاد نفر یهودى در آن خانه جمع شدند، و از دیدن آن نور همه ایشان مسلمان شدند.

منقبت چهارم

در كتاب عیون المعجزات از حارثه بن قدامه روایت كرده كه گفت: حدیث كرد مرا سلمان از عمّار كه سلمان گفت: عمّار مرا خبر داد خبر عجیبى، گفت:

حاضر بودم كه على بن ابى طالب وارد شد بر فاطمه:

قَالَ سَلْمَانَ : حدّثنی عَمَّارٍ وَ قَالٍ : أُخْبِرُكَ عَجَباً .

قِلَّةُ : حَدَّثنی یا عَمَّارٍ .

قَالَ نَعَمْ شَهِدْتُ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ قَدْ وَلَجَ عَلَى فَاطِمَةَ فَلَمَّا أَبْصَرَتْ بِهِ نادت أدن لِأُحَدِّثَكَ بِمَا كَانَ وَ بِمَا هُوَ كائِنٌ وَ بِمَا لَمْ يَكُنْ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ حَتَّى تَقُومَ اَلسَّاعَة

قَالَ عَمَّارٌ فَرَأَيْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَرْجِعُ اَلْقَهْقَرَى فَرَجَعْتُ بِرُجُوعِهِ إِذْ دَخَلَ عَلَى اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ لَهُ أَدْنِ يَا أَبَا الْحَسَنِ فَدَنَا فَلَمَّا اطْمَئنَّ بِهِ الْمَجْلِسُ قَالَ لَهُ تُحَدِّثُني أمْ أُحَدِّثُك؟

قَالَ : الحدیث مِنْكَ أَحْسَنَ یا رَسُولَ اللَّهِ .

فَقَالَ : كأنّی بِكَ وَ قَدْ دَخَلْتُ عَلَى فَاطِمَةَ وَ قَالَتْ لَكَ كیت وَ كیت ، فَرَجَعَتْ .

فَقَالَ علی علیه السَّلَامُ : نُورُ فَاطِمَةَ مِنْ نُورَنا ؟

قَالَ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ : أَوَّلًا تَعْلَمُ ؟ فَسَجَدَ علی علیه السَّلَامُ شُكْراً لِلَّهِ تَعَالَى .

قَالَ عَمَّارٌ فَخَرَجَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ خَرَجْتُ بِخُرُوجِهِ فولجَ عَلَى فَاطِمَةَ وَ وَلَجْتُ مَعَهُ فَقَالَتْ:

كَأَنَّكَ رَجَعَتْ إِلَى أبی فَأَخْبَرْتُهُ بِمَا قُلْتَهُ لَكَ ؟

قَالَ : كَانَ كَذَلِكَ یا فَاطِمَةَ .

فَقَالَت اِعْلَمْ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ أَنَّ اَللَّهَ تَعَالَى خَلَقَ نُورِي و كان يسبّح اَللَّهَ تَعَالَى ثُمَّ أَوْدَعَهُ شَجَرَةً مِنْ شَجَرِ اَلْجَنَّةِ فأضاءت فَلَمَّا دَخَلَ أَبِي اَلْجَنَّةَ أَوْحَى اَللَّهُ إِليْهِ إِلْهَاماً أَنِ اِقْتَطِفِ اَلثَّمَرَةَ مِنْ تِلْكَ اَلشَّجَرَةِ وَ أَدِرْهَا فِي لَهَوَاتِكَ فَفَعَلَ فَأَوْدَعَنِي اَللَّهُ سُبْحَانَهُ فِي صُلْبِ أَبِي ثُمَّ أَوْدَعَنِي خَدِيجَةَ بِنْتَ خُوَيْلِدٍ فَوَضَعَتْنِي وَ أَنَا مِنْ ذَلِكَ اَلنُّورِ أَعْلَمُ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ وَ مَا لَمْ يَكُنْ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ اَلْمُؤْمِنُ

ص: 336

ینظر بِنُورِ اللَّهُ تَعَالَى (1)

ترجمه

سلمان گفت: حدیث كرد مرا عمّار و گفت: خبر مى دهم تو را به امرى عجیب.

گفتم: حدیث كن برایم اى عمّار.

گفت: آرى، حاضر بودم با على بن ابى طالب علیه السّلام كه وارد شد بر فاطمه، چون فاطمه او را دید ندا كرد كه: نزدیک من بیا تا براى تو حدیث كنم آن چه را كه بوده است و به آن چه كه خواهد بود و به آن چه كه نبوده است و نمى باشد تا روز قیامت.

عمّار گفت: دیدم امیر مؤمنان واپس برگشت، من هم با او برگشتم، تا این كه بر پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله درآمد، پس آن حضرت به او فرمود كه: نزدیک بیا اى ابا الحسن، على علیه السّلام بنزدیک آن حضرت آمد، چون با او در مجلس قرار گرفت به على علیه السّلام فرمود كه: آیا تو براى من حدیث مى كنى یا من براى تو حدیث كنم؟

على علیه السّلام گفت: یا رسول اللّه! حدیث كردن از تو نیکو تر است.

پس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: گویا مى بینم كه بر فاطمه داخل شدى و او با تو این طور و این طور گفت و تو برگشتى.

على علیه السّلام گفت: آیا فاطمه از نور ماست؟

آن حضرت فرمود: آیا نمى دانى؟ پس على براى شكر گذارى خداى تعالى سجده كرد.

عمّار گفت: امیر مؤمنان بیرون آمد و من هم با او بیرون آمدم و او بر فاطمه وارد شد و من هم با او وارد شدم، پس فاطمه با او گفت: گویا برگشتى بنزد پدرم و به او خبر دادى آن چه را كه من گفتم برایت؟

فرمود: همین طور بوده، اى فاطمه.

ص: 337


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 8 ح 11 از عیون المعجزات.

فاطمه گفت: بدان اى ابا الحسن كه خداى تعالى آفرید نور مرا در حالتى كه تسبیح مى كرد خداى تعالى را، پس آن را به درختى از درخت هاى بهشت سپرد و آن درخت نورانى شد، تا هنگامى كه پدرم داخل بهشت شد، وحى فرستاد خدا بسوى او به وحى الهامى كه این میوه را از این درخت بچین و آن را در دهان خود دور ده و بخور، پدرم چنین كرد، پس آن نور را خدا در پشت پدرم سپرد، و پدرم آن را به خدیجه دختر خویلد سپرد، و او مرا بر زمین نهاد، و من از جهت آن نور مى دانم آن چه را كه بوده است و آن چه را كه مى باشد و آن چه را كه نبوده است. اى ابا الحسن مؤمن به نور خدا مى بیند. این حدیث قبلاً نوشته شده در این جا، دوباره تكرار شده.

مؤلّف قاصر گوید: ظاهر این حدیث شریف دلالت دارد بر این كه فاطمه زهراء سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْها عَالَمِهِ بِمَا كَانَ وَ مَا یَکُون وَ مَا لَمْ یَکُن است.

منقبت پنجم

در كتاب صحیفة الأبرار تألیف خلد مقام حجّه الاسلام مامقانى تبریزى رحمه اللّه است كه از كتاب روضه الشهداء ملّا حسین كاشفى از كتاب ستّین الجامع للطائف البساتین نقل كرده كه گفته است:

إِنَّ رَجُلًا مِنَ الْمُنَافِقِينَ عَيَّرَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي تَزْوِيجِ فَاطِمَةَ وَ قَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّكَ أَفْضَلُ اَلْعَرَبِ وَ أَشْجَعُهَا وَ قَدْ تَزَوَّجَتْ بِعَائِلَةٍ لاَ تَمْلِكُ قُوتَ يَوْمِهَا وَ لَوْ تَزَوَّجْتُ بِبِنْتِي لَمَلَأْتُ دَارِي وَ دَارَكَ مِنْ نُوقٍ مُوقَرَة بِأَجْهِزَةٍ نفيسَة.

فَقَالَ عَلِيٌ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِنَّا قَوْمٌ نَرْضَى بِمَا قَدَرَ اَللَّهُ وَ لاَ نُرِيدُ إِلاَّ رِضَا اَللَّهِ وَ فَخْرُنَا بِالْأَعْمَالِ لاَ بِالْأَمْوَالِ قَالَ فَحَمِدَ اَللَّهَ ذَلِكَ مِنْهُ وَ إِذَا بِهَاتِفٍ يُنَادِي يَا عَلِيُّ اِرْفَعْ رَأْسَكَ وَ لْتَنْظُرْ إِلَى جَهَازِ بِنْتِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَرَفَعَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ رَأْسَهُ و إِذَا هُوَ بِحُجُبٍ مِنْ نُورٍ إِلَى اَلْعَرْشِ اَلْعَظِيمِ وَ رَأَى تَحْتَ العَرْشِ فضاء وَسِيعاً مَمْلُوَّةً مِنْ نُوقِ الْجَنَّةِ عَلَيْهَا أحْمالُ الدُّرِّ وَ الجَواهِرِ وَ اَلْمِسْكِ وَ اَلْعَنْبَرِ وَ عَلَى كُلِّ نَاقَةٍ جارِيَةٌ كَالشَّمْسِ اَلضَّاحِيَةِ وَ زِمَامُ كُلِّ نَاقَةٍ بِيَدِ غُلاَمٍ كَالْبَدْرِ فِي اَلْكَمَالِ

ص: 338

یَنادون : هَذَا جَهَازِ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ .

قَالَ فَفَرِحَ عَلِيٌ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مِنْ ذَلِكَ فَرَحاً شَدِيداً فَتَرَكَ ذَلِكَ اَلمُنافِقَ وَ دَخَلَ عَلَى فَاطِمَةَ اَلزَّهْرَاءِ لِيُخْبِرَهَا بِمَا رَأَى فَلَمَّا أَبْصَرَ بِهَا فَاطِمَةَ قَالَتْ يَا عَلِيُّ تُخْبِرُنِي أَمْ أُخْبِرُكَ قَالَ بَلْ أَخْبِرِينِي يَا فَاطِمَةُ فَأَخْبَرَتْهُ فَاطِمَةُ عليها السَّلاَم بِكُلِّ مَا جَرَى بَيْنَهُ وَ بَيْنَ ذَلِكَ اَلْمُنَافِقِ وَ مَا رَآهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مِنْ جَهَازِهَا عِنْدَ رَبِّ الْعَالَمِين (1)

ترجمه

یعنى: مردى از منافقین سرزنش كرد امیر مؤمنان علیه السّلام را در تزویج او با فاطمه، و گفت: یا على! تو برتر و بالا ترین عربى و شجاع ترین آن ها، تزویج كردى با زنى كه قوت روزانه خود را ندارد، و حال آن كه اگر دخترم را گرفته بودى پر مى كردم خانه خودم و خانه تو را از ناقه هائى كه بار آن ها جهازهاى نفیسى بوده باشد!

پس امیر مؤمنان علیه السّلام گفت: ما گروهى هستیم كه خوشنودیم به آن چه كه خدا مقدّر مى كند، و نمى خواهیم مگر خشنودى خدا را، و فخر ما به كارها است نه به مال ها.

راوى گفت: پس خدا پسندید این سخن را از او، ناگاه هاتفى او را ندا كرد كه: یا على! سر خود را بجانب بالا كن، و ببین جهاز دختر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را، پس امیر مؤمنان سر خود را بالا كرد حجاب هاى نورى را دید از بالاى سر خود تا عرش بزرگ، و در زیر عرش فضاى وسیعى را دید كه پر است از ناقه هاى بهشتى كه بارهاى آن ها همه درّ و جواهر و مشک و عنبر است، و بالاى هر ناقه دخترى ست مانند آفتاب تابان، و مهار هر ناقه اى در دست غلامى ست مانند شب چهارده، و همه آن ها ندا مى كنند كه: این هاست جهاز فاطمه دختر محمّد صلّى اللّه علیه و آله.

راوى گفت: پس على علیه السّلام شاد شد از دیدن آن ها شاد شدن شدیدى، پس آن شخص منافق

ص: 339


1- ملّا حسین کاشفی ، روضه الشهدا ، ص 130 - 131 چاپ اسلامیه تهران.

را واگذارد و بر فاطمه علیها السّلام وارد شد تا او را خبر دهد به آن چه كه دیده، چون فاطمه او را دید گفت: یا على! تو مرا خبر مى دهى یا من تو را خبر دهم؟ على فرمود: بلكه تو مرا خبر ده، پس فاطمه علیها السّلام از آن چه بین امیر مؤمنان و آن شخص منافق گفتگو شده بود و آن چه كه آن حضرت از جهاز فاطمه نزد پروردگار جهانیان دیده بود خبر داد.

منقبت ششم

در كتاب امالى شیخ بسند خود از جابر بن عبد اللّه انصارى چنین روایت كرده كه گفت:

لَمَّا زَوَّجَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَاطِمَةَ مِنْ عَلِيٍ أَتَاهُ اَلنَّاسُ مِنْ قُرَيْشٍ فَقَالُوا إِنَّكَ زَوَّجْتَ عَلِيّاً بِمَهْرٍ خَسِيسٍ فَقَالَ مَا أَنَا زَوَّجْتُ عَلِيّاً وَ لَكِنَّ اَللَّهَ زَوَّجَهُ لَيْلَةَ اسري بِي عِنْدَ سِدْرَةِ اَلْمُنْتَهَى أَوْحَى اَللَّهُ إِلَى اَلسِّدْرَةِ أَنْ أَنْثُرِي مَا عَلَيْكِ فَنَثَرَتِ الدُّرَّ وَ الْجَوْهَرَ وَ الْمَرْجَانَ فَابْتَدَرَتِ الْحُورُ اَلْعِيْنُ فَالْتَقَطْنَ فهُنَّ يَتَهَادَيْنَهُ وَ يَتَفَاخَرُونَ وَ يَقُلْنَ هَذَا مِنْ نُثَارِ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ.

فَلَمَّا كانَت ليْلة الزِّفَافِ أَتَى اَلنَّبِيَّ صلّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلهِ بِبَغْلَتِهِ اَلشَّهْبَاءِ وَ ثَنَى عَلَيْهَا قَطِيفَةً وَ قَالَ لِفَاطِمَةَ:

ارْكَبِي و أَمَرَ سَلْمَانَ أَنْ يَقُودَهَا وَ النَّبِيُّ يَسُوقُهَا فَبَيْنَمَا هُوَ فِي بَعْضِ الطَّرِيقِ إِذْ سَمِعَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَجْبَةً فَإِذَا هُوَ بِجَبْرَئِيلَ فِي سَبْعِينَ أَلْفاً و مِيكَائِيلَ فِي سَبْعِينَ أَلْفاً فَقَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَا أَهْبَطَكُمْ إِلَى اَلْأَرْضِ قَالُوا جِئْنَا نَزُفُّ فَاطِمَةَ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَكَبَّرَ جَبْرَئِيلُ وَ كَبَّرَ مِيكائيلُ وَ كَبَّرَتِ الْمَلَائِكَةُ وَ كَبَّرَ مُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَوَقَعَ التَّكْبِيرُ عَلَى الْعَرَائِسِ مِنْ تِلْكَ اللَّيْلَةِ. (1)

ترجمه

یعنى: چونكه تزویج كرد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فاطمه را با على، مردمانى از قریش بنزد او آمدند و گفتند كه: تو تزویج كردى على را به مهرى ناچیز. آن حضرت فرمود: من تزویج نكردم على را، و لیکن خدا تزویج كرد او را در شبى كه سیر داد مرا نزد سدره المنتهى، وحى

ص: 340


1- شیخ طوسی الامالی ص 257 - 258 ح 464 ؛ بحار الانوار ج 43 ص 104 ح 15.

فرمود خدا بسوى سدره كه نثار كن آن چه را كه بر توست از درّ و گوهر و مرجان، پس حور العین مبادرت كردند در برچیدن آن ها، و براى یک دیگر بهدیه مى بردند، و فخر مى كردند و مى گویند: اینست از نثار فاطمه دختر محمّد صلّى اللّه علیه و آله.

پس چون شب زفاف شد پیغمبر بغله شهبا را آورد، و قطیفه اى را دو تا كرد و بر روى آن انداخت، و به فاطمه فرمود: سوار شو، و به سلمان امر فرمود كه مهار آن را بكشد، و خود پیغمبر آن را مى راند، در حالى كه بعضى از راه را رفته بودند پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله صداى تعظیم و تكریمى را شنید كه آن صداى جبرئیل بود با هفتاد هزار، و صداى میکائیل بود با هفتاد هزار، پیغمبر فرمود: چه چیز شما را به زمین فرود آورده؟ گفتند: براى زفاف فاطمه است كه او را بنزد على بریم. پس جبرئیل تكبیر گفت، و میکائیل نیز تكبیر گفت، و ملائكه تكبیر گفتند، و محمّد صلّى اللّه علیه و آله تكبیر گفت، به همین جهت سنّت شد از همان شب تكبیر گفتن در عروسى ها.

منقبت هفتم

شیخ صدوق علیه الرحمه در كتاب امالى، و دیگران نیز در كتب خود از امیر مؤمنان علیه السّلام در حدیث ازدواج آن حضرت با فاطمه روایتى فرموده، و حدیث را به این جا كشانیده كه پیغمبر اكرم از جبرئیل حكایت فرموده كه جبرئیل گفت كه: منادى پروردگار ندا كرد كه:

يَا مَلاَئِكَتِي وَ سُكَّانَ جَنَّتِي باركوا عَلَى عَلِيِّ بْن أَبي طالبٍ حَبِيبِ مُحَمَّدٍ وَ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ فَقَدْ بَارَكْتُ عَلَيْهِمَا إِلَى أَنْ قَالَ فَقَالَ رَاحِيلُ اَلْمَلَكُ يَا رَبِّ وَ مَا بَرَكَتُكَ فِيهِما بِأَكْثَرَ مِمَّا رَأَيْنَا لَهُمَا فِي جَنَّاتِكَ وَ دَارِكَ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ يَا رَاحِيلُ إِنَّ مِنْ بَرَكَتِي عَلَيْهِمَا أَنْ أجمعَهُما عَلَى مَحَبَّتِي وَ أَجْعَلُهُمَا حُجَّةً عَلَى خَلْقِي وَ عِزَّتِي وَ جَلاَلِي لَأَخْلُقَنَّ مِنْهُمَا خَلْقاً وَ لَأُنْشِأَنَّ مِنْهُمَا ذُرِّيَّةً أَجْعَلُهُمْ خُزَّانِي فِي أَرْضِي وَ مَعَادِنَ لِعِلْمِي وَ دُعاةً إِلى دِينِي بِهِم أَحتَجُّ عَلَى خَلْقِي بَعدَ النَّبِيِّينَ

ص: 341

وَ الْمُرْسَلین، الحدیث (1)

ترجمه

یعنى: اى فرشتگان من و ساكنان بهشت من! مبارک باد بگوئید بر على بن ابى طالب حبیب محمّد و فاطمه دختر محمّد كه من بر ایشان مبارک باد گفتم. تا این كه فرمود: راحیل گفت:

اى پروردگار من! چیست بركت دادن تو بر ایشان بیشتر از آن چه ما دیده ایم در بهشت ها و خانه تو؟ خداى عزّ و جل فرمود: اى راحیل! از بركت دادن من بر ای شان این است كه جمع مى كنم میان این دو"یعنى على و فاطمه" بر دوست داشتن خودم، و قرار مى دهم ایشان را حجّت بر خلق خودم. و بعزّت و جلال خودم قسم هرآینه مى آفرینم از این دو خلقى را، و ایجاد مى كنم از ایشان ذرّیه اى را، و آن ها را خزینه دارهاى خودم قرار مى دهم در زمین خود، و معدن هاى علم خود، و دعوت كنندگان به دین خود مى گردانم، و به ایشان احتجاج مى كنم بر خلق خود پس از پیغمبران و فرستادگان، تا آخر حدیث.

مؤلّف حقیر گوید: چگونه سزاوار چنین بركتى نباشد كسى كه خطبه كننده او امیر مؤمنان، و مخطوبه او سيّده زنان جهانیان دختر پیغمبر آخر الزمان، و عقد كننده او پروردگار جلیل، و ترجمان او امین وحى خدا جبرئیل، و خطیب او افصح همه فرشتگان راحیل، و شهود او ملائكه ملأ اعلى، و صداق او جنّه المأوى، و نثار او درّ و یاقوت و مرجان، و نثاركننده آن رضوان خازن جنان، و مجلس جشن او بیت المعمور، و خدمت گزاران او فرشتگان و حوران بهشت بوده اند.

ص: 342


1- ابن جریر طبری ، دلائل الامامه ص 85 - 86 ؛ و شیخ صدوق ، الامالی ص 500 - 502 مجلس 83 ؛ عیون اخبار الرضا ج 1 ص 223 - 225 ؛ بحار الانوار ج 43 ص 102 - 103.

لمولّفه

نَادِرَةُ الْكَوْنِ رُوحَ پاک پیمبر * * * شافعة الْحَشْرِ سِرْ خَالِقِ اكبر

قلزم جَوِّدِ وَ عطا حَبیبه یزدان * * * زینت عَرْشِ خَدّاً وَلِيُّهُ داور

فاطمة الطُّهْرَ دخت احْمَدِ مُرْسَلٍ * * * وَاسِطَةٍ الفیض جَفَّتْ ساقى كوثُر

صفوت حق صاحب مقام ولایت *** مطلع انوار یازده درّ گوهر

فاتحه علم و حلم و نسل پیمبر *** جامعه زهد و قدس و طهر مطهّر

فرض نموده خدا اطاعت او را *** بر همه ممكنات ز اكبر و اصغر

داده خدایش كتاب گرچه نبى نیست *** كرده عطایش علوم بى حدّ و بى مرّ

ریزه خور خوان اوست مؤمن و كافر *** در خط فرمان اوست طارم اخضر

ارض و سماوات شد ز نورش پیدا *** دائره كون را وجودش محور

خلقت نورش ز ممكنات مقدّم *** گرچه از آن ها ظهور اوست مؤخّر

كس نتوان پى برد به كنه جلالش *** معرفت ذات اوست غیر میسّر

اوست محیط و محاط مى نتواند *** پى ببرد بر محیط خود فتدبّر

كس نشناسد مقام رفعت او را *** جز پدر و مرتضى كه بودش شوهر

همسر او كس نبد در عالم ایجاد *** گر كه نمى گشت خلق حیدر صفدر

بست خدا عقد او بعرش معلّا *** با على مرتضى كننده خیبر

نحله كابین او جحیم و جنان را *** كلّا با ربع ارض كرد مقرّر

شاهد این ازدواج خیل ملائک *** با همه حور و عین بمحضر داور

مجرى ایجاب عقد ذات خدا بود ***روح الأمین در قبول گشت مؤمّر

كرد به امر خدا نثار در این جشن *** زیور خود را درخت طوبى یک سر

از درّ و یاقوت و لعل و لؤلؤ و مرجان *** آن چه بخود برگرفته از زر و زیور

از پى برچیدنش جمیع ملائک *** سبقت بر یک دیگر گرفته سراسر

ص: 343

تا بقیامت برند هدیه و گویند *** هست نثار زواج بانوى محشر

دخت رسول خدا و عصمت كبرى *** حجّت و ناموس حقّ و زهره ازهر

جان بفدایت كه خود تو سرّ خدائى *** كشتى ایجاد را تو باشى لنگر

هست رضایت رضاى خالق یکتا *** خشم تو خشم خداى خالق اكبر

گرچه گنهكار و روسیاه و حقیرم *** هست امیدم كه خود مرانیم از در

عاصى حیران كه زاد راه ندارد *** جز در جودت نكوبد او در دیگر

منقبت هشتم

شیخ محمّد صبّان در كتاب اسعاف الراغبین از طبرانى و ابن حيّان از ابى هریره روایت كرده كه گفت:

قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِنَّ مَلَكاً مِنَ اَلسَّمَاءِ لَمْ يَكُنْ زَارَنِي فَاسْتَأْذَنَ رَبِّي فِي زِيَارَتِي فَبَشَّرَنِي و أَخْبَرَنِي أَنَّ فَاطِمَةَ سَيِّدَةُ نِسَاءِ أُمَّتِي (1)

یعنى: گفت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله: فرشته اى از آسمان كه مرا زیارت نكرده بود از پروردگار من اذن خواست كه مرا زیارت كند، مرا بشارت داد و خبر داد كه فاطمه سيّده زن هاى امّت من است.

منقبت نهم

نیز در كتاب اسعاف بطرق عدیده از عدّه اى از صحابه چنین روایت كرده كه:

إِنَّ اَلنَّبِيَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ إِذَا كَانَ يَوْمُ اَلْقِيَامَةِ نادَى مُنَادٍ مِنْ بُطْنَانِ اَلْعَرْشِ يَا أَهْلَ اَلْجَمْعِ نَكِّسُوا رُؤُوسَكُمْ وَ غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ حَتَّى تَمُرَّ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ عَلَى اَلصِّرَاطِ.

وَ فی روایة : إِلَى الْجَنَّةِ .

وَ فی روایة أبی بَكْرٍ فی الغیلانیات عَنْ أبی أَيُّوبَ : فَتَمُرُّ مَعَ سبعین أَلْفَ جاریة مِنْ

ص: 344


1- شیخ محمّد صبان مصری ، اسعاف الراغبین ص 191 در حاشیه نور الابصار شبلنجی.

الحُورُ الْعِینْ كَمرّ البَرق (1)

یعنى: گفت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله: چون روز قیامت شود نداكننده اى از باطن عرش ندا كند كه: اى اهل جمع! سرهاى خود را بزیر بیندازید، و چشم هاى خود را بپوشید تا فاطمه دختر محمّد از صراط بگذرد.

و در روایتى: آن جناب به بهشت برود.

و در روایت ابى بكر در كتاب غیلانیات از ابى ايّوب روایت كرده: پس فاطمه مى گذرد با هفتاد هزار دختر از حور العین مانند گذشتن برق، یعنى بسرعت گذشتن برق.

منقبت دهم

در كتاب صحیفه الأبرار از كتاب خرائج روایت كرده كه گفته است:

إِنَّ اَلْيَهُودَ كَانَ لَهُمْ عُرْسٌ فَجَاءُوا إِلَى اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ قَالُوا لَنَا حَقُّ اَلْجِوَارِ فَنَسْأَلُكَ أَنْ تَبْعَثَ فَاطِمَةَ اِبْنَتَكَ إِلَى دَارِنَا حَتَّى يَزْدَادَ عرسنا بِهَا وَ أَلَحُّوا عَلَيْهِ فَقَالَ إِنَّهَا زَوْجَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ هِيَ بِحُكْمِهِ فَسَأَلوهُ أَنْ يَشْفَعَ إِلَى عَلِيٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي ذَلِكَ وَ قَدْ جَمَعَ اَلْيَهُودُ الطم وَ اَلرَّمَّ مِنَ الْحُلِيِّ وَ الْحُلَلِ وَ ظَنَّ اَلْيَهُودُ أَنَّ فَاطِمَةَ تَدْخُلُ فِي بِذْلَتِهَا وَ أَرَادُوا اسْتِهَانَةً بِهَا فَجَاءَ جَبْرَئِيلُ بِثِيَابٍ مِنَ اَلْجَنَّةِ وَ حُلِيٍ وَ حُلَلٍ لَمْ يَرَوْا مِثْلهَا فَلَبِسَتْهَا فَاطِمَةُ وَ تَحَلَّتْ بِهَا فَتَعَجَّبَ اَلنَّاسُ مِنْ زِينَتِهَا وَ أَلْوَانِهَا وَ طِيبِهَا فَلَمَّا دَخَلَتْ فَاطِمَةُ دَارَ الْيَهُودِ سَجَدَتْ لَهَا نِساؤهُم يُقَبِّلنَ الْأَرْضَ بَيْنَ يَدَيْهَا وَ أَسْلَمَ بِسَبَبِ مَا رَأَوْا خَلْقٌ كَثِيرٌ مِنَ الْيَهُودِ. (2)

ترجمه

طایفه اى از یهود عروسى داشتند، آمدند نزد پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و گفتند: براى ماست حقّ همسایگى، خواهش مى كنیم كه فاطمه را به خانه ما بفرستى تا زیاد شود رونق عروسى ما، و به آن حضرت اصرار كردند، در جواب ایشان فرمود كه: زن على بن

ص: 345


1- شیخ محمّد صبان مصری ، اسعاف الراغبین ص 190 در حاشیه نور الابصار شبلنجی .
2- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 30 ح 37 از کتاب خرایج قطب راوندی.

ابى طالب است و در حكم و فرمان اوست، پس خواهش كردند كه آن حضرت نزد على علیه السّلام شفاعت كند در آن موضوع، و جماعت یهود جمع كردند لباس ها و كمربندهاى عتیقه خود را و زینت ها و زیورهائى كه داشتند، و گمان مى كردند كه فاطمه زینت نكرده مى آید، و مى خواستند او را خفّت و خوارى دهند، پس جبرئیل نازل شد با جامه ها و زینت و زیورهاى بهشتى كه مانند آن ها را ندیده بودند، و فاطمه آن ها را پوشید و به آن ها زینت كرد، بنحوى كه تعجب كردند مردمان از زینت او و رنگ ها و بوهاى خوش آن ها، چون فاطمه با آن زینت هاى تمام وارد خانه یهود شد، زن هاى ایشان به او سجده كردند، و در برابر او زمین را بوسیدند، و به این سبب خلق بسیارى از یهود مسلمان شدند.

مؤلّف قاصر گوید: مناقب حضرت فاطمه سلام اللّه علیها از شماره و اندازه بالا تر از آن است كه در كتب مفصّله درج شود، تا چه رسد به این مختصر به قلم بنده قاصر.

لمولّفه

كسى شماره كند قدر فضل زهرا را *** كه قطره قطره تواند شمرد دریا را

كجا عقول بشر درک مى تواند كرد *** مقام عزّ و جلال بتول عذرا را

بود حقیقت زهرا یکى معمّائى *** كه جز خدا نكند حل این معمّا را

كسى بجز پدر و شوهرش نتواند *** كند معرّفى آن مهر عالم آرا را

فروغ نور جمالش اگر نبود نبود *** بها و رونقى این نه رواق بالا را

نزاد مادر گیتى جز او چنین دختر *** كه باشد امّ ابیها رسول یکتا را

روان پاک رسول و جهان جان على *** كه اگر نبود نبد كفوى آن دل آرا را

ص: 346

فصل پانزدهم: در بیان پاره ای از فضائل و مناقب آن حضرت که در کتب عامّه و از طرق ایشان روایت شده

اشاره

*در بیان پاره ای از فضائل و مناقب آن حضرت که در کتب عامّه و از طرق ایشان روایت شده (1)

حدیث اول

در كتاب ذخائر العقبى تألیف علّامه محبّ الدین طبرى، و در كتاب علّامه شیخ احمد بن یوسف دمشقى موسوم به اخبار الدول، و در كتاب مناقب علّامه ابن مغازلى نقل از مناقب عبد اللّه شافعى، و در كتاب ینابیع المودّه تألیف علّامه شیخ سلیمان بلخى، و در كتاب وسیلة المآل علّامه حضرمى، جمیعا از ابن عبّاس رحمه اللّه روایت كرده اند كه گفت:

كَانَ النبی صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ یکثر تقبیل فَاطِمَةَ ، فَقَالَتْ لَهُ عَائِشَةُ : إِنَّكَ تُكْثِرُ تقبیل فَاطِمَةَ ، فَقَالَ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ :

إنَّ جبْرئِيلَ لَيْلَةَ اُسْرِي بِي أَدْخِلْنِي الْجَنَّةَ فَأَطْعِمْنِي مِنْ جَمِيعِ ثِمَارِهَا فَصَارَ مَاءً فِي صُلْبِي فَحَمَلَتْ خَدِيجَةُ بِفَاطِمَةَ فَإِذَا اشتقت لِتِلْكَ اَلثِّمَارِ قَبَّلْتُ فَاطِمَةَ فَأَصَبْتُ مِنْ رَائِحَتِهَا جَمِيعَ تِلْكَ اَلثِّمَارِ اَلَّتِي أَكَلْتَهَا قَالَ الطبرِيُّ خَرَجَهُ أَبُو الْفَضْلِ بنُ خيْرون (2)

یعنى: پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله بسیار مى بوسید فاطمه را، پس عایشه گفت: تو بسیار مى بوسى

ص: 347


1- آن چه از احادیث در این فصل آمده با منابع و مصادر آن کلاً ماخوذ جلد دهم احقاق الحقّ قاضی شهید شوشتری و ملحقات آن بقلم مرحوم آیه الله عظمی مرعشی نجفی قدّس سرّه می باشد
2- طبری ، ذخائر العقبی ص 36 ؛ اخبار الدول شیخ احمد دمشقی ص 87 ؛ مناقب ابن مغازلی ص 357 - 358 ح 406 ، ینابیع الموده ص 97 ؛ وسیله المال حضرمی ص 97.

فاطمه را، فرمود: در شبى كه جبرئیل مرا سیر داد، مرا داخل بهشت كرد و به من خورانید از همه میوه هاى آن، پس آن ها آبى شد در پشت من، و خدیجه به فاطمه حامله شد، لذا هرگاه مشتاق آن میوه ها مى شوم فاطمه را مى بوسم، بوى همه آن میوه هائى كه خورده ام از او استشمام مى كنم.

علّامه ذهبى هم در كتاب میزان الاعتدال (1) روایت كرده.

حدیث دوم

حاكم نیشابورى در كتاب مستدرک، مسندا از سعید بن مسيّب، از سعد بن مالک روایت كرده كه گفت:

قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَتَانِي جَبْرَئِيلُ عَلَيْهِ الصلاة و السَّلامُ بِسَفَرْجَلَةٍ مِنَ اَلْجَنَّةِ فَأَكَلْتُهَا لَيْلَةَ اِسْرِي بِي فَعَلِقَتْ خَدِيجَةُ بِفَاطِمَةَ فَكُنْتُ إِذَا اشتقتُ رَائِحَةَ اَلْجَنَّةِ شَمِمْتُ رَقَبَةَ فَاطِمَةَ. (2)

یعنى: فرمود رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله: جبرئیل علیه الصلاه و السلام در شبى كه مرا سیر داد گلابى یا بهى از بهشت براى من آورد و من آن را خوردم، و با خدیجه آویختم به فاطمه حامله شد، پس هر وقت مشتاق بوى بهشت مى شوم گردن فاطمه را مى بویم.

این حدیث را نیز علّامه مولى على متّقى هندى در كتاب كنز العمّال (3) و در كتاب منتخب كنز العمّال (4) نیز روایت كرده.

و علّامه بدخشى در كتاب مفتاح النجاه (5) از طریق حاكم و عربه از سعد بن ابى وقّاص عیناً نقل كرده.

ص: 348


1- ذهبی ، میزان الاعتدال ج 1 ص 253.
2- حاکم نیشابوری ، کتاب مستدرک صحیحین ج 3 ص 156 .
3- متّقی هندی ، کنز العمّال ج 12 ص 109 ح 34228.
4- منتخب کنز العمّال در حاشیه مسند احمد بن حنبل ج 95 ص 97.
5- مفتاح النجاه خطّی ص 98.

و علّامه عبد اللّه شافعى در مناقب از مناقب ابن مغازلى (1) به خیلى تغییر كمى نقل كرده.

و علّامه الامرتسرى در كتاب ارجح المطالب (2) نیز این حدیث را از مستدرک حاكم از سعد بن ابى وقّاص نقل كرده، كما فى كتاب إحقاق الحقّ (3) قاضى شهید رحمه اللّه به قلم فقیه اهل البیت آیة اللّه العظمى آقاى سيّد شهاب الدین نجفى دام ظلّه العالى.

حدیث سوم

علّامه اخطب خوارزم ابو المؤيّد موفّق در كتاب مقتل الحسین، و علّامه عسقلانى در كتاب لسان المیزان، و از ابى بكر شافعى در كتاب فوائد روایت كرده اند كه:

قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لَمَّا أَنْ مَاتَ وَلَدِي مِنْ خَدِيجَةَ أَوْحَى اَللَّهُ إِلَيَّ أَنْ أُمْسِكْ عَنْ خَدِيجَةَ وَ كُنْتُ لَهَا عَاشِقاً فَسَأَلْتُ اَللَّهَ أَنْ يَجْمَعَ بَيْنِي وَ بَيْنَهَا فَأَتَانِي جَبْرَئِيلُ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ لَيْلَةَ جُمُعَةٍ لِأَرْبَعٍ وَ عِشْرِينَ وَ مَعَهُ طَبَقٌ مِنْ رُطَبِ اَلْجَنَّةِ فَقَالَ لِي يَا مُحَمَّدُ كُلُّ هَذَا وَ وَاقَعَ خَدِيجَةَ اَللَّيْلَةَ فَفَعَلت فَحَمَلَتْ بِفَاطِمَةَ فَمَا لَثَمَتْ فَاطِمَةُ إِلاَّ وَجَدْتُ رِيحَ ذَلِكَ اَلرُّطَبِ وَ هُوَ فِي عِتْرَتِهَا إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ. (4)

یعنى: فرمود رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله: چون مردند فرزندانى كه از خدیجه داشتم، وحى فرستاد خدا بسوى من كه از خدیجه امساک كن، و حال آن كه من عاشق او بودم، از خدا خواستم كه جمع كند میان من و او را، پس جبرئیل در ماه رمضانى شب جمعه اى را بنزد

ص: 349


1- ابن مغازلی ، مناقب ص 360 ح 407.
2- الامرتسری ، کتاب ارجح المطالب ص 239.
3- قاضی شوشتری ، احقاق الحق ج 10 ص 4 .
4- خوارزمی ، مقتل الحسین ص 68 ؛ و لسان المیزان ج 4 ص 36.

من آمد كه بیست و چهارم ماه بود، و طبقى از رطب بهشت با خود براى من آورد و گفت:

اى محمّد! بخور این را و با خدیجه جمع شو در این شب، پس مواقعه با او كردم و خدیجه حامله شد به فاطمه، و نبوسیدم و نمى بوسم فاطمه را مگر این كه بوى آن رطب را از او استشمام مى كنم، و آن بو در عترت او هست تا روز قیامت.

علّامه شمس الدین ذهبى در كتاب میزان الاعتدال تا « فحملت بفاطمة » (1) بر وجه تلخیص نقل كرده است این حدیث را.

حدیث چهارم

حافظ ابو بكر بغدادى در كتاب تاریخ بغداد، و علّامه محبّ الدین طبرى در كتاب ذخیرة العقبى، از ابى سعید در كتاب شرف النبوّه، و علّامه شیخ سلیمان بلخى در كتاب ینابیع المودّه، و علّامه شیخ عبید اللّه الامرتسرى در كتاب ارجح المطالب، و علّامه حضرمى در كتاب وسیله المآل از ابى سعید در كتاب شرف النبوّه، از عایشه روایت كرده اند كه گفت:

قِلَّةُ : یا رَسُولَ اللَّهِ ، مالک إِذَا جَاءَتْ فَاطِمَةُ قَبِلَتْهَا حَتَّى تَجْعَلَ لِسَانَكَ فی فیها كُلُّهُ كَأَنَّكَ ترید أَنْ تلعقها عَسَلًا ؟

قَالَ نَعَمْ يَا عَائِشَةُ إِنِّي لَمَّا أُسْرِيَ بِي إِلَى السَّماءِ أَدْخَلَنِي جَبْرَئِيلُ الْجَنَّةَ فَنَاوَلَنِي مِنْهَا تُفَّاحَةً فأَكَلْتُهَا فَصَارَتْ نُطْفَةً فِي صُلْبِي فَلَمَّا نَزَلْتُ وَاقَعْتُ خَدِيجَةَ فَفَاطِمَةُ مِنْ تِلكَ النُّطْفَةِ وَ هِيَ حَوْراءُ إِنسِيَّةٌ كُلَّمَا اشتقتُ إِلى الجَنَّةِ قَبِلتُها (2)

یعنى: گفتم: یا رسول اللّه! براى چیست كه تو هر وقت فاطمه وارد مى شود او را

ص: 350


1- شمس الدین ذهبی ، میزان الاعتدال ج 1 ص 253 و ج 2 ص 297.
2- حافظ ابوبکر بغدادی ، تاریخ بغداد ج 5 ص 87 ، و ذخار العقبی ص 36 ، و ینابیع الموده ص 197 ؛ و ارجح المطالب ص 239 ؛ و وسیله المال ص 78.

مى بوسى، تا این كه همه زبان خود را در دهان او مى گذارى، گویا مى خواهى مانند عسل او را بلیسى؟!

گفت: آرى اى عایشه، چون سیر داده شدم به آسمان، جبرئیل مرا داخل بهشت كرد، و از میوه هاى بهشت سیبى به من خورانید و من آن را خوردم، نطفه اى شد در پشت من، چون فرود آمدم با خدیجه نزدیکى كردم فاطمه از آن نطفه بوجود آمد، و او حوريّه ایست بصورت انسان، هر وقت مشتاق بهشت مى شوم او را مى بوسم.

در تاریخ بغداد بدل از قول آن حضرت « إلى الجنّه »، « إلى تلک التفّاحه » است.

حدیث پنجم

علّامه ابو المؤيّد اخطب خوارزم متوفّاى سال 568 در كتاب مقتل الحسین بسند متّصل از عایشة روایت كرده كه گفت:

كُنْتُ أَرَى رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يُقَبِّلُ فَاطِمَةَ فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اَللَّهِ إِنِّي أَرَاكَ تَفْعَلُ شَيْئاً مَا كُنْتَ أَرَاكَ تَفْعَلُهُ مِنْ قَبْل؟!

فَقَالَ يَا حُمَيْرَاءُ إِنَّهُ لَمَّا كَانَ لَيْلَةُ أُسْرِيَ بِي إِلى السَّماءِ أُدخِلتُ الْجَنَّةَ فَوَقَفْتُ عَلَى شَجَرَةٍ مِنْ شَجَرِ اَلْجَنَّةِ لَمْ أَرَ في الجَنَّةِ شَجَرَةً هِيَ أَحْسَنُ مِنها وَ لاَ أَبْيَضَ مِنْهَا وَرَقَةً وَ لا أَطْيَبَ ثَمَرَةً فَتَنَاوَلْتُ ثَمَرَةً مِنْ ثَمَرِها فَأَكَلْتُهَا فَصَارَتْ نُطْفَةً فِي صُلْبِي فَلَمَّا هَبَطْتُ إِلَى الْأَرْضِ وَاقَعْتُ خَدِيجَةَ فَحَمَلَتْ بِفَاطِمَةَ فَإِذَا اشتقتُ إِلَى رَائِحَةِ اَلْجَنَّةِ شَمِمْتُ رَائِحَةَ فَاطِمَةَ يَا حُمَيْرَاءُ إِنَّ فَاطِمَةَ لَيْسَتْ كَنِسَاءِ اَلْآدَمِيِّينَ وَ لاَ تَعْتَلُّ كَمَا يَعْتَلِلْن (1)

یعنى: گفت عایشه: مى دیدم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را كه كارى مى كرد كه پیش از آن ندیده بودم آن را بكند، مى بوسید فاطمه را، پس گفت: اى حمیراء! در آن شبى كه به آسمان سیر داده شدم و داخل بهشت شدم، برخوردم به درختى از درخت هاى بهشت كه مانند آن را

ص: 351


1- اخطب خوارزم ، کتاب مقتل الحسین ص 63.

ندیدم در بهشت كه آن نیکو ترین درخت هاى بهشت بود، و برگ هاى آن سفید تر از همه آن ها بود، و ندیدم پاکیزه تر و خوش بوتر میوه اى از میوه هاى آن، پس میوه اى از میوه هاى آن درخت را خوردم نطفه اى شد در پشت من، چون به زمین فرود آمدم با خدیجه نزدیکى كردم به فاطمه حامله شد، هر وقت كه مشتاق بوى بهشت مى شوم بوى فاطمه را استشمام مى كنم. اى حمیراء! فاطمه مانند زن هاى آدمیان نیست، و علّت حیض نمى بیند مانند سایر زن ها كه علّت مى بینند.

و حافظ شمس الدین محمّد بن احمد بن عثمان بن قایماز ذهبى دمشقى متوفّاى سال 748 در كتاب میزان الاعتدال (1) به اندک اختلافى در لفظ از ثورى از هشام از پدرش از عایشه همین حدیث را نقل كرده.

حدیث ششم

علّامه شیخ عبد الرحمان بن عبد السلام صفورى شافعى بغدادى متوفّاى سال 785 در كتاب نزهه المجالس از نسفى و غیر او روایت كرده و گفته است:

لَمَّا دَخَلَ اَلنَّبِيُّ اَلْجَنَّةَ لَيْلَةَ اَلْمِعْرَاجِ وَ رَأَى قَصْرَ خَدِيجَة المتقدم ذكرهُ أَخَذَ جَبْرَئِيلُ تُفَّاحَةً مِن شَجر القصرِ وَ قَالَ يَا مُحَمَّدُ كُلُّ هَذِهِ اَلتُّفَّاحَةِ فَإِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى يَخْلُقُ مِنْهَا بِنْتاً تَحْمِلُ بِهَا خَدِيجَةُ ففعل فَلَمَّا حَمَلَتْ خَدِيجَةُ بِفَاطِمَةَ وَجَدَتْ رَائِحَةَ اَلْجَنَّةِ تِسْعَةَ أَشْهُرٍ فَلَمَّا وضعتها انتقَلَت اَلرَّائِحَةُ إِلَيْهَا فَكَانَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِذَا اِشْتَاقَ إِلَى اَلجَنة قَبَّلَ فَاطِمَةَ فَلَمَّا كَبِرَتْ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَا ترَى لِمَنْ هَذِهِ اَلْحَوْرَاءُ فَجَاءَهُ جَبْرَئِيلُ وَ قَالَ إِنَّ اَللَّهَ يُقْرِؤُكَ اَلسَّلاَمَ وَ يَقُولُ لَك:

الْيَوْمَ كَانَ عَقْدُ فَاطِمَةَ فِي مَوْطِنِهَا فِي قَصْرِ أُمِّهَا فِي اَلْجَنَّةِ الْخَاطِبُ إِسْرَافِيلُ وَ جَبْرَئِيلُ وَ مِيكائيلَ الشُّهُودِ وَ اَلْوَلِيِّ رَبِّ الْعِزَّةِ وَ اَلزَّوْجِ عَلِي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ (2)

ص: 352


1- ذهبی ، میزان الاعتدال ج 2 ص 84.
2- شیخ عبد الرحمان صفوری شافعی ، نزهه المجالس ج 2 ص 223.

یعنى: چون پیغمبر در شب معراج داخل بهشت شد، و قصر خدیجه كبرى را كه قبلاً ذكر شد دید، جبرئیل سیبى از درخت قصر گرفت و گفت: اى محمّد! بخور این سیب را كه خدا مى آفریند از آن دخترى را كه خدیجه به آن حامله مى شود، پس پیغمبر این كار را كرد، چون خدیجه به فاطمه حامله شد تا نه ماه بوى بهشت را استشمام مى كرد، چون وضع حمل او شد آن بو به فاطمه منتقل شد، و پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: عجب مى بینى از این حوريّه؟ پس جبرئیل نازل شد بنزد او و گفت: خدا تو را سلام مى رساند و به تو مى فرماید كه: امروز عقد فاطمه در جایگاهش در قصر مادرش در بهشت بسته شد، خطبه خواننده جبرئیل، و اسرافیل و میکائیل شاهدهاى عقد، و ولى پروردگار عزیز، و شوهر على علیه السّلام است.

حدیث هفتم

علّامه شیخ شعیب ابو مدین بن سعد مصرى در كتاب الروض الفائق از بعضى از راویها روایت كرده كه گفته است:

إِنَّ خَدِيجَةَ اَلْكُبْرَى رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهَا تَمَنَّتْ يَوْماً مِنَ الْأَيَّامِ عَلَى سَيِّدِ اَلْأَنَامِ أَنْ تَنْظُرَ إِلَى بَعْضِ فَاكِهَةِ دَارِ السَّلام فَأَتَى جَبْرَئِيلُ إِلَى اَلْمُفَضَّلِ عَلَى الْكُونَيْنِ مِنَ اَلْجَنَّةِ بتفّاحتين و قَالَ يَا مُحَمَّدُ يَقُولُ لَكَ مَنْ جَعَلَ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْراً كُلَّ وَاحِدَةٍ وَ أَطْعِمِ اَلْأُخْرَى لِخَدِيجَةَ اَلْكُبْرَى وَ أَغشَّهَا فَإِنِّي خَالِقٌ مِنْكُمَا فَاطِمَةَ اَلزَّهْرَاءِ فَفَعَلَ المختار مَا أَشَارَ بِهِ اَلْأَمِينُ وَ أَمَرَ إِلَى أَنْ قَالَ وَ كَانَ المُختَارُ كُلَّمَا اشْتَاقَ إِلَى اَلْجَنَّةِ وَ نَعِيمُهَا قَبْلَ فَاطِمَةَ و شم طِيبِ نَسِيمِهَا فَيَقُولُ حِينَ يَسْتَنشِقُ نَسَمَتُهَا اَلْقُدَسِيَّةَ إِنَّ فَاطِمَةَ لَحَوْرَاءُ إِنْسِيَّةٌ. (1)

یعنى: بدرستى كه خدیجه كبرى رضى اللّه عنها روزى از روزها از سيّد انام تمنّا كرد كه بعضى از میوه هاى بهشت را ببیند، پس جبرئیل دو سیب از بهشت براى پیغمبرى كه

ص: 353


1- شیخ شعیب ابو مدین مصری ، الروض الفائق ص 214.

فضیلت داده شده است بر همه هستى ها آورد و گفت: اى محمّد! خدائى كه براى هر چیزى قدر و اندازه اى قرار داده تو را مى گوید: یکى از این دو سیب را تو بخور، و آن دیگرى را به خدیجه كبرى بخوران، و با او نزدیکى كن كه من آفریننده ام از شما دو نفر، فاطمه زهراء را.

پس پیغمبر مختار كرد آن چه را كه جبرئیل امین به آن اشاره نمود و امر به آن كرد، تا این كه گفت:، هر وقت پیغمبر مختار مشتاق به بهشت و نعمت هاى آن مى شد فاطمه را مى بوسید، و بوى خوش او را استشمام مى نمود از استنشاق نسیم پاکیزه زهراء و مى فرمود:

فاطمه حوريّه ایست بصورت انسان.

حدیث هشتم

علّامه شیخ عبد الرحمن صفورى شافعى در كتاب نزهه المجالس روایت كرده كه:

قَالَتْ أُمُّهَا خَدِيجَةُ لَمَّا حَمَلَتْ بِفَاطِمَةَ كَانَتْ حَمْلاً خَفِيفاً تُكَلِّمُنِي مِنْ بَاطِنِي (1)

یعنى: مادر فاطمه خدیجه گفت: چون به فاطمه حامله شدم حمل سبكى بود، از داخل شكم من با من سخن مى گفت.

این خبر را قندوزى بلخى در كتاب ینابیع المودّه (2) نیز روایت كرده است.

حدیث نهم

علّامه حسن بن مولوى امان اللّه دهلوى عظیم آبادى در كتاب تجهیز الجیش

ص: 354


1- شیخ عبد الرحمن صفوری شافعی ، نزهه المجالس ج 2 ص 227.
2- قندوزی ، ینابیع الموده ص 198.

گفته است كه: ذكر كرده شیخ عزّ الدین عبد السلام شافعى در رساله خود بنام مدح الخلفاء الراشدین گفته:

إِنَّهُ لَمَّا حَمَلَتْ خَدِيجَةُ كَانَتْ تُكَلِّمُهَا مَا فِي بَطْنِهَا وَ كَانَتْ تَكْتُمُهَا عَنِ اَلنَّبِيِّ صَلَّى الله عليه وَ آلِهِ فَدَخَلَ عَلَيْهَا يَوْماً وَ وَجَدهَا تَتَكَلَّمُ وَ لَيْسَ مَعَها غَيْرُهَا فَسَأَلَهَا عَمَّنْ كَانَتْ تُخَاطِبُهُ فَقَالَتْ مَعَ مَا فِي بَطْنِي فَإِنَّهُ يَتَكَلَّمُ مَعِي فَقَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَبْشِرِي يَا خَدِيجَةُ هَذِهِ بِنْتٌ جَعَلهَا اَللَّهُ أَمْ أَحَدَ عَشَرَ مِنْ خُلَفَائِي يَخْرُجُونَ بَعْدِي وَ بَعْدَ أَبِيهِم (1)

یعنى: چون حامله شد خدیجه به فاطمه، در شكم مادر با مادر خود سخن مى گفت، و خدیجه آن را از پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله كتمان مى كرد، تا آن كه روزى پیغمبر وارد شد و یافت خدیجه را كه سخن مى گوید، و حال آن كه غیر از او كسى با او نبود، پس پرسید از آن كه با او سخن مى گوید، خدیجه گفت: با آن كه در شكم من است زیرا كه با من سخن مى گوید.

پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: بشارت باد تو را اى خدیجه این دخترى است كه خدا قرار مى دهد او را مادر یازده نفر جانشین هاى من كه بیرون مى آیند بعد از من و بعد از پدر شان.

مؤلّف گوید: این خبر نصّ صریح است بر این كه یازده نفر خلیفه هاى پیغمبر مادر و مادر بزرگ ایشان فاطمه زهراء سلام اللّه علیها است بعد از پدر و پدر بزرگشان امیر المؤمنین على بن ابى طالب علیه السّلام كه خلیفه بلافصل پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله است، و پس از خاتم الأنبیاء، دانسته حقّ ایشان را غصب كرده اند، چنان چه در محلّ خود در این كتاب شرح داده مى شود.

حدیث دهم

علّامه شیخ شعیب ابو مدین بن سعد مصرى عمراوى در كتاب خود الروض

ص: 355


1- علّامه مرعشی ، احقاق الحق ج 10 ص 12 از کتاب تجهیز الجیش خطّی ص 99.

الفائق گفته است:

فَلَمَّا سَأَلَهُ الْكُفَّارُ أَنْ يُرِيَهُمُ انشقاق اَلْقَمَرِ وَ قَدْ بَانَ لِخَدِيجَةَ حَمَلَهَا بِفَاطِمَةَ وَ ظَهَرَ قالَت خَدِيجَةُ وَا خَيْبَةَ مَنْ كذب مُحَمَّداً وَ هُوَ خَيْرُ رَسُولٍ وَ نَبِيٍ فَنَادَتْ فَاطِمَةُ مِنْ بَطْنِهَا يَا أُمَّاهْ لاَ تَحْزَنِي وَ لاَ تَرْهَبِي فَإِنَّ اَللَّهَ مَعَ أَبِي فَلَمَّا تَمَّ أمد حَمْلَهَا وَ انقضى وَضَعَتْ فَاطِمَةُ فَأَشْرَقَ بِنُورِ وَجْهِهَا اَلْفَضَاء. (1)

یعنى: چون كفّار از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله درخواست كردند شكافتن ماه را، خدیجه گفت:

واى از محروميّت و زیانكارى كسى كه محمّد را تكذیب كند و حال آن كه او بهترین رسول و پیغمبر است. پس فاطمه در شكم مادر ندا كرد كه: اى مادر! محزون مباش و نترس؛ زیرا كه خدا با پدر من است. چون مدّت حمل خدیجه بسر آمد و وقتش منقضى شد فاطمه متولّد شد، و بنور روى خود فضا را روشن كرد.

حدیث یازدهم

علّامه ابن عساكر در كتاب منتخب تاریخ كبیر، از زبیر بن بكّار، از ابن عبّاس روایت كرده در سبب نزول سوره « إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ » كه گفت:

وَلَدَتْ خَدِيجَةُ عَبْدَ اَللَّهِ بْنَ مُحَمَّدٍ ثُمَّ أَبْطَأَ عَلَيْهِمَا اَلْوَلَدُ مِنْ بَعْدُ فَبَيْنَمَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يُكَلِّمُ رَجُلاً وَ اَلْعَاصُ بْنُ اَلْوَائِلِ يَنْظُرُ إِلَيْهِ إِذْ قَالَ لَهُ رَجُلٌ مَنْ هذَا قَالَ هَذَا اَلْأَبْتَرُ وَ كَانَتْ قُرَيشٌ إِذا وُلِدَ لِلرَّجُلِ وَلَدٌ ثُمَّ أَبْطَأَ عَلَيْهِ اَلْوَلَدُ مِنْ بَعْدِهِ قَالُوا هَذَا اَلْأَبْتَرُ فَأَنْزَلَ اَللَّهُ تَعَالَى: ﴿ إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ ﴾ (2) أَيْ مُبْغِضُكَ هُوَ اَلْأَبْتَرُ اَلَّذِي بَتَرَ مِنْ كُلِّ خَيْرٍ ثُمَّ وَلَدَتْ لَهُ زَيْنَبَ فَرقَيَّةُ فَالْقَاسِمُ فَالطَّاهِرُ فَالْمُطَهْرُ فَالطِّيبُ فالمطيب فَأَمُّ كُلْثُومٍ فَفَاطِمَةُ وَ كَانَتْ أَصْغَرَهُمْ

ص: 356


1- شیخ شعیب ابو مدین مصری عمراوی ، الروض الفائق ص 214.
2- سوره کوثر : 3.

وَ كَانَتْ خَدِيجَةُ إِذَا ولدَت وَلَداً دَفَعَتْهُ لِمَنْ يَرْضِعُهُ فَلَمَّا وَلَدَتْ فَاطِمَةُ لَمْ تُرْضِعْهَا أَحَدٌ غَيْرُها. (1)

یعنى: زائید خدیجه عبد اللّه پسر محمّد را، پس از آن بتأخیر انداخت زائیدن را و فرزندى براى ایشان بوجود نیامد، در این میانه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله با مردى سخن مى گفت و عاص بن وائل بسوى او مى نگریست، ناگاه مردى از او پرسید كه: این كیست؟ در جواب او گفت: این ابتر است؛ زیرا كه در میان قریش چنین رسم بود كه هرگاه مردى فرزندى براى او زائیده مى شد و بعد از آن بتأخیر مى افتاد و فرزندى نمى آورد او را ابتر مى گفتند. پس خداى تعالى بر آن حضرت وحى فرستاد كه: ﴿ إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ ﴾ یعنى: اى محمّد! كسى كه كینه تو را دارد او ابتر است، یعنى خیر از او بریده شده و قطع شده از او هر خیرى.

پس از آن خدیجه براى او زینب را زائید، و بعد از آن رقيّه، و بعد از آن قاسم، و بعد از آن طاهر، و بعد از آن مطهّر، و بعد از آن طيّب، و بعد از آن مطيّب، و بعد از آن امّ كلثوم را زائید، و پس از آن فاطمه را آورد و او كوچک ترین فرزندان آن حضرت بود، و خدیجه هر وقت فرزندى مى آورد به شیردهنده اى مى داد كه او را شیر دهد، امّا چون فاطمه متولّد شد احدى غیر از خدیجه او را شیر نداد.

وَ حَافَظَ أَبُو الْفِدَاءُ ابْنِ كثیر دُرٍّ كِتَابِ خود البدایه وَ النهایه گفت:

وَ كَانَتْ خدیجة إِذَا وَلَدَتْ وَلَداً دَفَعَتْهُ إِلَى مَنْ یرضعه ، فَلَمَّا وَلَدَتْ فَاطِمَةُ لَمْ یَرْضَعها غَیرَها . (2)

یعنى: خدیجه هر وقت فرزندى مى آورد او را به دیگرى مى داد تا شیر دهد، ولى چون فاطمه تولّد یافت غیر از خودش كسى او را شیر نداد.

ص: 357


1- ابن عساکر ، منتخب تاریخ کبیر ج 1 ص 293 ؛ علّامه مرعشی احقاق الحق ج 10 ص 14 - 15 .
2- ابن کثیر ، البدایه و النهایه ج 5 ص 307.

حدیث دوازدهم

حافظ ابو بكر احمد بن على شافعى در كتاب تاریخ بغداد بسند متّصل از ابن عبّاس روایت كرده كه گفت:

قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اِبْنَتِي فَاطِمَةُ حَوْرَاءَ آدَمِيَّةٌ لَمْ تَحِضْ وَ لَمْ تَطْمَثْ وَ إِنَّمَا سَمَّاهَا فَاطِمَةَ لِأَنَّ اَللَّهَ فَطَمَهَا وَ محِبِّيهَا عَنِ اَلنَّار. (1)

یعنى: فرمود رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله: دختر من فاطمه حوريّه ایست بصورت آدم، خون حیض و نفاس ندیده و نمى بیند، و او را فاطمه نام گذارده براى این كه بازمى دارد خدا او و دوستانش را از آتش.

این خبر را نیز علّامه محبّ الدین طبرى در ذخائر العقبى (2) و علّامه مولى على متّقى هندى در كنز العمّال (3) و علّامه بدخشى در مفتاح النجاه، (4) و علّامه بدخشى در رشفه الصادى (5) و علّامه اللأمرتسرى در ارجح المطالب (6) و علّامه عبد الرؤوف شافعى مناوى متوفّاى 1131 و گفته شده 1135 در شرح جامع صغیر، (7) و علّامه حضرمى در كتاب وسیله المآل (8) و علّامه نبهانى در كتاب الشرف المؤبّد (9) روایت كرده اند.

ص: 358


1- خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ج 13 ص 331.
2- محبّ الدین طبری ، ذخائر العقبی ص 26.
3- متّقی هندی ، کنز العمال ج 12 ص 109 ح 34226.
4- علّامه مرعشی ؛ احقاق الحق ح 10 ص 17 از مفتاح النجاه ص 100 خطّی.
5- بدخشى ، در رشفه الصادى ص 47.
6- اللامرتسری ، ارجح المطلب ص 240 - 245 .
7- عبد الرووف شافعی مناوی ، شرح جامعه صغیر ص 328 .
8- حضرمی ، وسیله المال ص 78.
9- نبهانی ، الشرف الموبد ص 54.

حدیث سیزدهم

علّامه ابن صبّان در كتاب اسعاف الراغبین گفته:

و رَوَى النسائی أَنَّهُ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ قَالَ : إِنَّ ابنتی فَاطِمَةَ حَوْرَاءَ آدميّة ؛ لَمْ تَحِضْ وَ لَمْ تَطْمَثُ (1)

روایت كرده است نسائى كه آن حضرت صلّى اللّه علیه و آله فرمود: فاطمه دختر من حوريّه ایست آدمى؛ حیض نمى بیند، نفاس هم نمى بیند.

حدیث چهاردهم

علّامه شیخ سلیمان بلخى قندوزى متوفّاى 1293 در ینابیع المودّه گفته:

عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ مَرْفُوعاً اِبْنَتِي فَاطِمَةُ حَوْرَاء آدَمِيَّةٌ لَمْ تَحِضْ وَ لَمْ تَطْمَثْ إِنَّمَا سَمَّاهَا اَللَّهُ فَاطِمَةَ لِأَنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَطَمَهَا وَ وَلَدَها وَ مُحِبِّيها عَنِ النَّارِ أَخْرَجَهُ الْحافِظُ الْغَسَّانِي (2)

جابر مرفوعاً از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت كرده كه فرمود: دختر من فاطمه حوريّه ایست آدمى؛ حیض و نفاس نمى بیند، و خدا او را فاطمه نامیده براى این كه خداى عزّ و جل او را و فرزندان او و محبّان او را از آتش بازمى دارد. بیرون آورده است این خبر را حافظ غسّانى.

حدیث پانزدهم

علّامه اخطب خوارزم در مقتل الحسین بسند متّصل از موسى بن جعفر، از پدرانش، از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت كرده كه:

قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِنَّمَا سُمِّيَتْ اِبْنَتِي فَاطِمَةَ لِأَنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَطَمَهَا وَ فَطَمَ مَن أَحَبَّها مِنَ اَلنَّارِ. (3)

ص: 359


1- ابن صبّان ، اسعاف الراغبین ص 191 در حاشیه کتاب نور الابصار.
2- شیخ سلیمان بلخی قندوزی ، ینابیع المودّه ص 194.
3- اخطب خوارزم ، مقتل الحسین ص 51.

یعنى: فرمود رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله: دختر من فاطمه نامیده شد براى این كه خداى عزّ و جل بازمى دارد او را و بازمى دارد كسى را كه او را دوست بدارد از آتش.

حدیث شانزدهم

علّامه محب الدین طبرى در كتاب ذخائر العقبى گفته است:

عَنْ عَلِيٍ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِفَاطِمَةَ يَا فَاطِمَةُ تَدْرِينَ لِمَ سُمِّيَتْ فَاطِمَةُ؟ قَالَ علی : یا رَسُولَ اللَّهِ ، لَمْ سمّیت فَاطِمَةَ ؟ قَالَ : إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ فطمها وَ ذرّیتها عَنِ النَّارِ یوم القیامة . (1)

از على رضی اللّه عنه روایت كرده كه: گفت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به فاطمه كه: اى فاطمه! مى دانى چرا فاطمه نامیده شدى؟ على گفت: اى رسول خدا! چرا فاطمه نامیده شده؟ فرمود كه:

خداى عزّ و جل او را و ذرّیه او را روز قیامت بازمى دارد از آتش.

طبرى بعد از نقل این خبر گفته: این خبر را حافظ دمشقى بیرون آورده.

كثیرى از علماى عامّه این خبر را در كتب خود بطرق مختلفه روایت كرده اند كه از جمله ایشانند: علّامه قندوزى در ینابیع المودّه، (2) و علّامه صفورى در كتاب نزهه المجالس (3) و علّامه ابن مغازلى (4) در مناقب خود، و علّامه عبد العزیز محمّد بن صدیق قمارى در كتاب التحذیر، (5) و شیخ ابراهیم بن عامر بن على عبیدى مالکى متوفّاى سال 1192 در عمده التحقیق (6) و علّامه حضرمى

ص: 360


1- محب الدین طبری ، ذخائر العقبی ص 26.
2- ینابیع المودّ قندوزى ص 194 چاپ اسامبول.
3- صفوری ، نزهه المجالس ج 2 ص 226.
4- ابن مغازلی ، مناقب علی بن ابی طالب ص 353.
5- عبد العزیز قماری ، کتاب التحذیر ص 32.
6- شیخ ابراهیم عبیدی مالکی ، عمده التحقیق ص 15 در حاشیه روض الریاحین .

در كتاب مودّه القربى (1) و در كتاب وسیله المآل (2) و علّامه عبید اللّه الأمرتسرى در ارجح المطالب (3) و علّامه نبهانى در كتاب الأنوار المحمّديّه (4) و علّامه احمد بن حجر هیتمى در كتاب الصواعق المحرقه (5) و علّامه شیخ محمّد صبّان مصرى در كتاب إسعاف الراغبین (6) و علّامه حمزاوى در مشارق الأنوار، (7) و نیز علّامه نبهانى در كتاب جواهر البحار (8) ، و علّامه عبد السلام بن عبد الرحمان صفورى در كتاب المحاسن المجتمعه (9) و جمع كثیرى دیگر در كتب خود به اندک اختلافى روایت كرده اند.

حدیث هفدهم چرا فاطمه بتول نامیده شده ؟

شیخ سلیمان بلخى قندوزى در ینابیع المودّه از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت نموده كه فرمود:

وَ إِنَّمَا سمّیت فَاطِمَةُ الْبَتُولُ ؛ لِأَنَّهَا تَبَتَّلَتِ مِنْ الحیض وَ النِّفَاسِ . .. الخ (10)

ص: 361


1- حضرمی ، کتاب موده القربی ص 101.
2- حضرمی ، وسیله المال ص 87.
3- عبد الله الامرتسری ، ارجح المطالب ص 24 ، 263 ، 445.
4- نبهانی ، الانوار المحمّدیه ص 146.
5- احمد بن حجر هیثمی ، الصواعق المحرقه ص 230.
6- شیخ محمّد صبّان مصرى ، إسعاف الراغبین ص 230 در حاشیه کتاب نور الابصار شبلنجی.
7- حمزاوی ، مشارق الانوار ص 107.
8- نبهانی ، جواهر البحار ج 4 ص 91.
9- علّامه مرعشی ، احقاق الحقّ ج 10 ص 24 از کتاب المحاسن المجتمعه ص 188 خطّی.
10- شیخ سلیمان بلخی قندوزی ، ینابیع المودّه ص 260.

یعنى: فاطمه بتول نامیده شد براى این كه از حیض و نفاس منقطع شده یعنى حیض و نفاس نمى بیند.

حدیث هجدهم

علّامه مولى محمّد صالح كشفى حنفى در كتاب مناقب مرتضويّه خطّى گفته است كه:

روی فی حدیث عَنْ النبی صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ قَالَ : وَ سمّیت فَاطِمَةَ بتولا ؛ لِأَنَّهَا تَبَتَّلَتِ وَ تَقَطَّعَتْ عَمَّا هُوَ مُعْتَادُ الْعَوْرَاتِ فی كُلِّ شَهْرٍ ، وَ لِأَنَّهَا تَرْجِعُ كُلُّ لیلة بِكْراً ، وَ سمّیت مریم بتولا لِأَنَّهَا وَلَدَتْ عیسى بِكْراً . عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ رضی اللَّهُ عَنْهَا . (1)

یعنى: روایت شده در حدیثى از پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله كه گفت: فاطمه بتول نامیده شده بعلّت این كه جدا شده و بریده شده است از آن چه زن ها به آن عادت دارند در هر ماهى، و براى این كه در هر شبى برمى گردد بحال بكارت، و مریم بتول نامیده شد براى این كه عیسى را در حالى كه بكر بود زائید. روایت از امّ سلمه رضى اللّه عنها.

حدیث نوزدهم

علّامه حضرمى در كتاب مودّه القربى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله چنین روایت كرده كه فرموده:

وَ إِنَّمَا سمّیت فَاطِمَةُ الْبَتُولُ ؛ لِأَنَّهَا تَبَتَّلَتِ مِنْ الحیض وَ النِّفَاسِ ؛ لِأَنَّ ذَلِكَ عیب فی بَنَاتِ الأنبیاء " أَوْ قَالَ نُقْصَانٍ ". (2)

یعنى: غیر از این نیست كه فاطمه، بتول نامیده شد براى این كه از حیض و نفاس بریده

ص: 362


1- علّامه مرعشی ، احقاق الحقّ ج 10 ص 25 از کتاب مناقب المرتضویه .
2- حضرمی ، مودّه القربی ص 103.

شده، زیرا كه آن دو عیب است در دختران پیغمبران یا نقص است.

حدیث بیستم

علّامه الأمرتسرى در كتاب ارجح المطالب از على روایت نموده كه فرمود:

إِنَّ النبی صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ سُئِلَ عَنِ بَتُولُ وَ قیل : إِنَّا سَمِعْنَاكَ یا رَسُولَ اللَّهِ تَقُولُ مریم بَتُولُ وَ فَاطِمَةَ بَتُولُ .

فَقَالَ : الْبَتُولُ التی لَمْ تَرَ حُمْرَةً قَطُّ أی لَمْ تَحِضْ ؛ فَإِنْ الحیض مَكْرُوهُ فی بَنَاتِ الأنبیاء .

أَخْرَجَهُ الْحَاكِمُ (1)

یعنى: از پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله سؤال شد و گفته شد كه: اى رسول خدا! ما شنیده ایم از تو كه مى گوئى مریم بتول است و فاطمه هم بتول است. فرمود: بتول آن زنى را گویند هرگز سرخى ندیده باشد یعنى هرگز حیض ندیده باشد؛ زیرا كه حیض در دخترهاى پیغمبران مكروه است. این خبر را حاكم بیرون آورده.

حدیث بیست و یکم

علّامه مجد الدین ابن اثیر جزرى در كتاب نهایه گفته است:

وَ سمّیت فَاطِمَةُ الْبَتُولُ ؛ لانقطاعها عَنْ نِسَاءِ زَمَانِهَا فَضْلًا وَ دینا وَ حَسَباً . وَ قیل : لانقطاعها عَنْ الدنیا إِلَى اللَّهِ (2)

یعنى: نامیده شده است فاطمه به بتول براى جدا بودن او از زنان زمان خود از حیث فضل و دین و حسب. و گفته شده: براى جدا بودن او از دنیا بسوى خدا.

حدیث بیست و دوم

علّامه لغت و ادب جمال الدین ابو الفضل محمّد بن مكرم بن منظور مصرى

ص: 363


1- الامرتسری ، ارجح المطالب ص 241 ، 247.
2- ابن اسیر جزری ، نهایه ج 1 ص 71.

متوفّاى سال 711 قمرى هجرى در كتاب لسان العرب گفته است:

سئل أحمد بن یحیى عن فاطمة رضوان اللّه علیها بنت سيّدنا رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله لم قیل لها البتول؟ فقال: لانقطاعها عن نساء أهل زمانها و نساء الأمّة عفافا و فضلا و دینا و حسبا.

وَ قیل : لانقطاعها عَنْ الدنیا إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ (1)

یعنى: از احمد بن یحیى سؤال شد از فاطمه رضوان اللّه علیها دختر سيّد ما رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله كه چرا به او بتول گفته شده؟ پس فرمود: براى جدا بودن او از زنان اهل زمان خود و زنان امّت از حیث عفّت و فضیلت و دین و حسب. و گفته شده: براى جدائى او از دنیا بسوى خداى عزّ و جل.

حدیث بیست و سوم

علّامه نسّابه محمّد مرتضى الحسینى حنفى متوفّاى 1215 در تاج العروس گفته است:

وَ لَقَّبْتْ فَاطِمَةَ بِنْتَ سَيِّد اَلْمُرْسَلِينَ عَلَيْهِمَا الصلاةُ و السَّلاَمُ وَ عَلَى ذُرِّيَّتِهِمَا بالبتولِ تَشْبِيهاً بِهَا فِي اَلْمَنْزِلَةِ عِنْدَ اَللَّهِ تَعَالَى قَالَهُ اَلزَّمَخْشَرِيُّ وَ قَالَ تغلب لاِنْقِطاعها عَنْ نِسَاءِ زَمَانِهَا و نِسَاءِ اَلْأُمَّةِ فَضْلاً وَ دِيناً وَ حَسَباً وَ عَفَافاً وَ هِيَ سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِين ... الخ (2)

یعنى: لقب داده شد فاطمه دختر آقاى همه پیغمبران علیهما الصلاة و السلام و على ذرّیتها به بتول براى تشبیه كردن اوست در قدر و منزلت نزد خداى تعالى، این قول زمخشرى است. و تغلب گفته: براى جدا بودن اوست از زن هاى زمان خود و زن هاى امّت از حیث فضیلت و دین و حسب و عفّت، و او سيّده زن هاى جهانیان است.

ص: 364


1- ابن منظور مصری ، لسان العرب ج 11 ص 43.
2- محمّد مرتضی حسینی زبیدی ، تاج العروس ص 220.

حدیث بیست و چهارم سیده نساء العالمین

بدان كه جمع كثیرى در كتب خود در حدیث سيّده گفتن پیغمبر به فاطمه در مرض موت آن حضرت، بطرق كثیره از عایشه روایت كرده اند كه پیغمبر اكرم صلّى اللّه علیه و آله در آن حال به فاطمه فرموده:

یا فاطمه ! أَمَّا ترضین أَنْ تكونی سَيِّدَةِ نِسَاءِ العالمین ، أَوْ سَيِّدَةِ نِسَاءِ هَذِهِ الْأُمَّةُ .

یعنى: اى فاطمه! آیا راضى نیستى كه بوده باشى سيّده زن هاى جهانیان، یا سيّده زن هاى این امّت.

كه از جمله ایشانند حافظ ابو داود طیالسى در كتاب مسند خود بسند خود. (1)

و مورّخ شهیر ابن سعد در كتاب الطبقات الكبرى (2)

و علّامه نسائى در كتاب خصائص (3)

و حاكم ابو عبد اللّه نیشابورى در كتاب مستدرک (4)

و علّامه نبهانى بیروتى در كتاب جواهر البحار. (5)

و علّامه ابن عبد البرّ اندلسى در كتاب استیعاب (6)

و حافظ ابو نعیم در كتاب حلیه الأولیاء. (7)

ص: 365


1- حافظ ابو داود طیالسی ، کتاب مسند ص 196.
2- ابن سعد ، الطبقات الکبری ج 8 ص 26.
3- نسائی ، خصائص ص 34.
4- حاکم نیشابوری ، مستدرک صحیحین ج 3 ص 156.
5- نبهانی ، بیروتی ، جواهر البحار ج 1 ص 360.
6- ابن عبد البّر اندلسی ، استیعاب ج 2 ص 750.
7- ابو نعیم اصفهانی ، حلیه الاولیا ج 2 ص 39.

و علّامه ابو المؤيّد موفّق بن احمد در كتاب مقتل الحسین (1)

و علّامه بغوى متوفّاى سال 511 یا 516 در كتاب مصابیح السنّه. (2)

و علّامه ابن اثیر جزرى در كتاب اسد الغابه (3)

و علّامه ذهبى در كتاب تاریخ الاسلام (4)

و امام الحفّاظ شهاب الدین ابن حجر عسقلانى در الاصابه (5)

و علّامه سیوطى در كتاب خصائص (6)

و علّامه مولى على متّقى هندى در كتاب كنز العمّال (7)

و علّامه عارف شیخ داود بن سلیمان نقش بندى خالدى در كتاب صلح الإخوان (8)

و علّامه شهیر به قلندى هندى حنفى در كتاب الروض الأزهر. (9)

و علّامه زبیدى حنفى در كتاب اتحاف الساده المتقین (10)

حدیث بیست و پنجم

و از غیر عایشه نیز در ضمن احادیثى بطرق كثیره از پیغمبر اكرم صلّى اللّه علیه و آله روایت

ص: 366


1- موفّق بن احمد خوارزمی ، مقتل الحسین ص 54.
2- بغوی ، مصابیح السنّه ص 204.
3- ابن اثیر جزری ، اُسد الغغابه ج 5 ص 22.
4- ذهبی تاریخ الاسلام ج 2 ص 14.
5- ابن حجر عسقلانی ، الاصابه ج 4 ص 367.
6- سیوطی ، کتاب خصائص ج 2 ص 265.
7- علی متقی هندی ، کنز العمّال ج 12 ص 107 - 108.
8- شیخ داود بن سلیمان نقش بندی خالدی ، کتاب صلح الاخوان ص 116.
9- قلندی هندی حنفی ، الروض الازهر ص 103.
10- زبیدی حنفی ، اتحاف الساده المتّقین ج 7 ص 184 و ج 6 ص 244.

كرده اند، و از ایشانند: علّامه حافظ ابو نعیم اصفهانى متوفّاى سال 431 در كتاب حلیه الأولیاء كه در ضمن حدیثى پیغمبر اكرم فرمود:

یا بِنِيَّةٍ ، أَمَّا ترضین أَنْ تكونی سَيِّدَةِ نِسَاءِ العالمین ؟ قَالَتْ : یا أَبَهْ ، فأین مریم ابْنَتَ عِمْرَانَ ؟

قَالَ : تِلْكَ سَيِّدَةِ نِسَاءِ عَالِمُهَا ، وَ أَنْتَ سَيِّدَةِ نِسَاءِ عالمك ، وَ اللَّهُ زَوْجَتَكَ سَيِّداً فی الدنیا وَ الْآخِرَةِ . (1)

یعنى: اى دخترک من! آیا راضى نیستى كه سيّده زن هاى جهانیان باشى؟ گفت: اى پدر! پس كجا است مریم دختر عمران؟ فرمود: او سيّده زنان عالم خود است و تو سيّده زنان عالم خودت مى باشى، و خدا تو را تزویج كرد با سيّدى در دنیا و آخرت.

و روایت كرده اند آن را علّامه ابن عبد البرّ متوفّاى سال 463 در استیعاب (2)

و علّامه ابو المؤيّد موفّق بن احمد اخطب خوارزم در كتاب مقتل الحسین (3)

و علّامه طحاوى متوفّاى سال 321 در كتاب مشکل الآثار. (4)

و علّامه مجد الدین ابن اثیر جزرى در كتاب المختار فى مناقب الأخیار. (5)

و علّامه محبّ الدین طبرى در كتاب ذخائر العقبى (6)

و علّامه قاضى ابو المحاسن یوسف بن موسى حنفى در كتاب المعتصر من المختصر (7) تألیف ابى الولید باجى مالکى.

ص: 367


1- ابو نعیم اصفهانی ، حلیه الاولیاء ج 2 ص 42.
2- ابن عبد البّر ، استیعاب ج 2 ص 750.
3- اخطب خوارزم ، مقتل الحسین ص 79.
4- طحاوی ، مشکل الاثار ج 1 ص 48.
5- ابن اثیر جزری ، المختار فی المناقب الاخیار ص 56 از نسخه ظاهریه دمشق.
6- محب الدین طبری ، ذخائر العقبی ص 42.
7- قاضی ابو المحاسن یوسف حنفی ، المعتصر من المختصر ج 2 ص 247.

و علّامه ذهبى در كتاب تاریخ الاسلام (1)

و علّامه زرندى در كتاب نظم درر السمطین (2)

و علّامه زین الدین ابو الفضل متوفّاى سال 846 در كتاب طرح التثریب (3)

و حافظ ابن حجر عسقلانى در كتاب اصابه (4)

و علّامه باكثیر حضرمى در كتاب وسیله المآل (5)

و علّامه سیوطى در كتاب الثغور الباسمه فی مناقب سيّدتنا فاطمه. (6)

حدیث بیست و ششم

علّامه ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه گفته است:

قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِمَحْضَرِ اَلْخَاصِّ وَ العام مِرَاراً لاَ مَرَّةً وَاحِدَةً فِي مَقَامَاتٍ مُخْتَلِفَةٍ لاَ فِي مَقَامٍ وَاحِدٍ أَنَّهَا أَيُّ فَاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِسَاءِ اَلْعَالَمِينَ

یعنى: فرمود رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در محضر خاص و عام چندین مرتبه نه یک مرتبه در جاهاى مختلف نه در یک جا كه او، یعنى فاطمه، سيّده زن هاى جهانیان است.

حدیث بیست و هفتم فاطمه سیده نساء اهل الجنه

*حدیث بیست و هفتم فاطمه سیده نساء اهل الجنه (7)

در بیان آن چه جماعت عامّه از حذیفه در این موضوع روایت كرده اند در

ص: 368


1- ذهبی ، تاریخ الاسلام ج 2 ص 91 .
2- زرندی ، نظم درر السمطین ص 179.
3- زین الدین ابو الفضل ، طرح التثریب ج 1 ص 149.
4- ابن حجر عسقلانی ، الاصابه ج 4 ص 275.
5- حضرمی ، وسیله المال ص 80.
6- سیوطی ، الثغور الباسمه فی مناقب سیّدتنا فاطمه ص 124.
7- ابن ابی الحدید ، شرح نهج البلاغه ج 1 ص 457.

ضمن حدیث یا مجزّى.

حافظ ترمذى در صحیح خود بسند خود از حذیفه روایت كرده كه گفت:

سَألتنِي أُمِّي مَتَى عَهْدُكَ تَعْنِي بِالنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقُلْتُ مَا لِي بِهِ مِنْ عَهْدٍ مُنْذُ كَذَا فَنَالَتْ مِنِّي فَقُلْتُ دَعِينِي آتِي اَلنَّبِيَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ أُصَلِّي مَعَهُ اَلْمَغْرِبَ وَ أَسْأَلُهُ أَنْ يَسْتَغْفِرَ لِي وَ لَكَ فَأَتَيْتُ اَلنَّبِيَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ صَلَّيْتُ مَعَهُ اَلْمَغْرِبَ فَصَلَّى حَتَّى صَلَّى اَلْعِشَاءَ ثُمَّ انفلت فَتَبِعْتُهُ فَسَمِعَ صَوْتِي فَقَالَ مَنْ هَذَا حُذَيْفَةُ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ مَا حَاجَتُك غَفَرَ اَللَّهُ لَكَ وَ لِأُمِّك قَالَ إِنَّ هَذَا مَلكٌ لَمْ يَنْزِلِ الْأَرْضَ قَطُّ قَبْلَ هَذِهِ اَللَّيْلَةِ اِسْتَأْذَنَ رَبَّهُ أَنْ يُسَلِّمَ عَلَيَّ وَ يُبَشِّرنِي بِأَنَّ فَاطِمَةَ سَيِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ و أَنَّ الْحَسَنَ وَ اَلْحُسَيْنَ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ. (1)

یعنى: مادرم از من پرسید: چه وقت عهد كرده اى قصد ملاقات پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله را؟ گفتم:

عهدى نكردم فلان وقت را. پس از من خواست، گفتم: بگذار بروم بسوى پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و نماز مغرب را با او گزارم و از او بخواهم كه طلب آمرزش كند براى من و براى تو. پس رفتم بنزد پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و نماز مغرب را با او خواندم، و او نماز گزارد تا آن كه نماز عشاء را خواند با نافله، و من پیروى كردم او را، چون صداى مرا شنید فرمود: این كیست؟

حذیفه؟ گفتم: آرى. فرمود: چه حاجتى دارى خدا بیامرزد تو را و مادرت را. فرمود:

این فرشته ایست كه هرگز به زمین نیامده پیش از این شب، از خدا اذن گرفته كه بر من سلام كند، و مرا بشارت دهد كه فاطمه سيّده زنان اهل بهشت است، و این كه حسن و حسین دو آقایان جوانان اهل بهشتند.

و حافظ احمد بن حنبل در مسند خود مانند آن چه ترمذى در صحیح خود روایت كرده سندا و متنا روایت كرده با زیادتى اى كه ذكر كرده كه متمّم حدیث است، و آن این است:

ص: 369


1- ترمذی ، صحیح ج 13 ص 197.

فَعَرَضَ لَهُ عَارِضُ فناجاه ثُمَّ ذَهَبَ ، فأتبعته فَسَمِعَ صوتی ، فَقَالَ : مِنْ هَذَا ؟ فَقُلْتُ :

حُذَيْفَةُ قَالَ مَالِكٌ فَحَدَّثْتُهُ بِالْأَمْرِ فَقَالَ غَفَرَ اَللَّهُ لَكَ وَ لِأُمِّك ثُمَّ قَالَ أَمَا رَأَيْتَ اَلْعَارِضَ اَلَّذِي عَرَضَ لِي قُبَيْلُ قَالَ قُلْتُ بَلَى قَالَ فَهُوَ مَلَكٌ مِنَ اَلْمَلاَئِكَةِ. (1)

یعنى: عارض شد بر آن حضرت عارضى، پس با او نجوى كرد و رفت، من از دنبال او رفتم، صداى مرا شنید و گفت: كیستى؟ گفتم: حذیفه هستم. گفت: چه مى خواهى؟ امر مادر را حدیث كردم، فرمود: خدا بیامرزد براى تو و براى مادرت. پس فرمود: آیا شخص عارض را دیدى كه كمى پیش بر من عارض شد؟ گفتم: بلى. فرمود: او فرشته اى بود از فرشتگان، پس باقى حدیث را ذكر كرد.

و از جمله كسانى كه این حدیث را از حذیفه به اسناد خود روایت كرده اند و آن را صحیح الاسناد شمرده اند حاكم نیشابورى است در كتاب مستدرک (2)

و حافظ ابو نعیم اصفهانى در كتاب حلیه الأولیاء. (3)

و حافظ بیهقى در كتاب الاعتقاد. (4)

و علّامه هبه اللّه بن عساكر دمشقى متوفّاى سال 571 هجرى قمرى در كتاب التاریخ بنابر آن چه در منتخب اوست (5)

علّامه ابو المؤيّد موفّق بن احمد اخطب خوارزم در كتاب مقتل الحسین (6)

و علّامه مجد الدین ابن اثیر جزرى در كتاب المختار فى مناقب الأخیار، و در

ص: 370


1- احمد بن حنبل ، مسند ج 5 ص 391.
2- حاکم نیشابوری ، مستدرک صحیحین ج 3 ص 151.
3- ابو نعیم اصفهانی ، حلیه الاولیا ج 4 ص 190.
4- بیهقی ، الاعتقاد ص 165.
5- ابن عساکر دمشقی ، التاریخ ج 4 ص 95 ، 206.
6- اخطب خوارزم ، مقتل الحسین ص 55 ، 80 ، 130

كتاب جامع الاصول (1)

و علّامه عزّ الدین جزرى در كتاب اسد الغابه (2)

و علّامه حموینى در فرائد السمطین (3)

و علّامه گنجى شافعى در كتاب كفایه الطالب (4)

و علّامه باكثیر حضرمى در كتاب وسیله المآل (5)

و علّامه بغوى در كتاب مصابیح السنّه. (6)

و علّامه محبّ الدین طبرى در كتاب ذخائر العقبى (7)

و علّامه مولى على متّقى در كتاب كنز العمّال (8)

و علّامه ابو عبد اللّه محمّد بن عثمان بغدادى در كتاب المنتخب از صحیح بخارى و صحیح مسلم (9)

و علّامه محمّد بن احمد بن عثمان ذهبى در كتاب تاریخ الاسلام، و نیز در كتاب سیر اعلام النبلاء، و نیز در كتاب تلخیص المستدرک (10)

ص: 371


1- ابن اسیر جزری ، المختار فی مناقب الاخیار ص 56 از نسخه ظاهریّه دمشق ، و جامع الاصول ج 10 ص 82.
2- عزّ الدین جزری ، اسد الغابه ج 5 ص 574.
3- حموینی ، فرائد السمطین ج 2 ص 20.
4- گنجی شافعی ، کفایه الطالب ص 275.
5- حضرمی ، وسیله آمال ص 161 از نسخه ظاهریّه دمشق .
6- بغوی ، مصابیح السنّه ص 108.
7- محبّ الدین طبری ، ذخائر العقبی ص 43.
8- علی متّقی هندی ، کنز العمّال ج 12 ص 107 - 108.
9- محمّد بن عثمان بغدادی ، المنتخب از صحیح بخاری و صحیح مسلم ص 219 مخطوط.
10- ذهبی ، تاریخ الاسلام ج 2 ص 90 و 217 ، و سیر اعلام النبلاء ج 3 ص 168 ، و تلخیص المستدرک چاپی در ذیل المستدرک ج 3 ص 151.

و علّامه ابن الدیبع شیبانى در كتاب تیسیر الوصول إلى جامع الاصول (1)

و علّامه ابن كثیر دمشقى در كتاب البدایه و النهایه. (2)

و علّامه شیخ نور الدین على بن صبّاغ مالکى در كتاب فصول المهمّه (3)

و علّامه شیخ جلال الدین عبد الرحمان شافعى در كتاب الحاوى للفتاوى، و در كتاب خصائص الكبرى، و در كتاب الجامع الصغیر، و در كتاب الحبائک فى أخبار الملائک (4)

و علّامه احمد بن حجر هیتمى در كتاب الصواعق المحرقه (5)

و علّامه دشتكى در روضه الأحباب (6)

و علّامه شیخ عبد الهادى ابیارى در كتاب العرائس الواضحه، و در كتاب جالیه الكدر در شرح منظومه برزنجى (7)

و علّامه سيّد محمّد صدیق حسن خان هندى بهوبالى متوفّاى سال 1317 در كتاب حسن الاسوه. (8)

ص: 372


1- ابن الدیبع شیبانى ، تیسیر الوصول الی جامع الاوصول ج 2 ص 154.
2- ابن کثیر دمشقی ، البدایه و النهایه ج 3 ص 206.
3- ابن صبّاغ مالکی ، فصول المهمّه ص 127.
4- شیخ جلال الدین سیوطی ، الحاوی للفتاوی ج 2 ص 267 ؛ و خصائص الکبری ج 2 ص 226 ؛ و الجامع الصغیر ج 1 ص 7 ؛ و الحبائک فی اخبار الملائک ص 105 نسخه خطی.
5- ابن حجر هیتمى ، الصواعق المحرقه ص 185 ، 189.
6- دشتكى ، روضه الأحباب ص 665.
7- شیخ عبد الهادى ابیارى ، العرائس الواضحه ص 195 ؛ و جالیه الکدر در شرح منظومه برزنجی ص 195.
8- سيّد محمّد صدّیق حسن خان هندى بهوبالى ، حسن الاسوه ص 290.

و علّامه قندوزى در كتاب ینابیع المودّه (1) به سه طریق روایت كرده.

و علّامه الأمرتسرى در كتاب ارجح المطالب (2)

و علّامه ابو عثمان عمرو بن بحریشى جاحظ در كتاب تاریخ جامع الاصول (3)

و علّامه ملّا على قارى هروى در جمع الوسائل (4)

و علّامه شفشاونى و ردیفى مصرى در كتاب سعد الشموس و الأقمار. (5)

و علّامه شیخ یوسف نبهانى در كتاب الفتح الكبیر. (6)

و علّامه شهیر به قلندر فهدى در كتاب الروض الأزهر.(7)

و علّامه سيّد على شهاب الدین همدانى علوى در كتاب مودّه القربى (8)

حدیث بیست و هشتم

نیز راجع به روایت « فاطِمَةُ سِيِّدَة نِساءَ أُهْل الْجَنَّة » كه از امیر مؤمنان على علیه السّلام از طریق عامّه روایت شده.

حافظ نور الدین على بن ابى بكر هیتمى متوفّاى سال 817 هجرى قمرى در كتاب مجمع الزوائد، بسند خود از طبرانى مسندا، از على بن ابى طالب علیه السّلام

ص: 373


1- قندوزى ، ینابیع المودّه 165 ، 264 ، 222.
2- الأمرتسرى ، ارجح المطالب ص 24.
3- ابو عثمان عمرو جاحظ ، تاریخ جامع الاصول ج 3 ص 317.
4- ملّا على قارى هروى ، جمع الوسائل ج 1 ص 269.
5- شفشاونى و ردیفى مصرى ، سعد الشموس و الأقمار ص 203.
6- شیخ یوسف نبهانى ، الفتح الكبیر ج 1 ص 28 ، 249 ، 426.
7- قلندر فهدى ، الروض الأزهر ص 300.
8- سيّد على همدانی ، مودّه القربى ص 122.

روایت كرده كه فرموده:

إنّ النَّبيَّ صلى الله عليه وَ آلِهِ قَالَ لِفَاطِمَةَ أَلا تَرْضَيْنَ أَنْ تَكُونِي سَيِّدَةَ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ ابْنَاكِ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ.. (1)

یعنى: پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله به فاطمه فرمود: آیا راضى نیستى كه بوده باشى سيّده زن هاى اهل بهشت، و دو پسرت دو سيّد جوانان اهل بهشت باشند.

و شیخ جلال الدین عبد الرحمان سیوطى شافعى متوفّاى سال 911 در كتاب الثغور الباسمه فى مناقب سيّدتنا فاطمه (2) این حدیث را از على علیه السّلام روایت كرده.

و علّامه قندوزى در كتاب ینابیع المودّه از على علیه السّلام روایت كرده و گفته است كه:

قَالَ علی فِی رَوایة طَویلة : وَ زَوجتی فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ سَيِّدَةِ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ . (3)

یعنى: على علیه السّلام در روایتى طولانى فرموده: زوجه من فاطمه زهراء سيّده زن هاى بهشت است.

كسانى كه این حدیث را از عایشه نقل كرده اند

حافظ ابو عبد اللّه بخارى در صحیح (4)

علّامه نسائى در كتاب الخصائص (5)

علّامه طحاوى متوفّاى سال 321 در كتاب مشکل الآثار. (6)

ص: 374


1- نور الدین هیثمی ، مجمع الزوائد ج 9 ص 201.
2- جلال الدین سیوطی ، الثغور الباسمه فی مناقب سیّدتنا فاطمه ص 113.
3- قندوزى ،ینابیع المودّه ص 154.
4- حافظ ابو عبد اللّه بخارى ، صحیح بخاری ج 4 ص 203.
5- نسائى ، الخصائص ص 33.
6- طحاوى ، مشکل الآثار ج 1 ص 48.

علّامه بلاذرى در كتاب انساب الأشراف (1)

علّامه ابن كثیر دمشقى در كتاب البدایه و النهایه.(2)

علّامه محمّد بن عبد اللّه خطیب عمرى تبریزى متوفّاى قرن هشتم هجرى در كتاب مشکاه المصابیح (3)

علّامه ذهبى در كتاب تاریخ الاسلام (4)

علّامه محمّد بن یوسف زرندى حنفى در كتاب نظم درر السمطین (5)

علّامه محبّ الدین طبرى در كتاب ذخائر العقبى (6)

علّامه مولى على متّقى هندى در كتاب كنز العمّال (7)

علّامه شیخ مخدوم حنفى در كتاب بذل القوّه فى حوادث سنیّ النبوّه.(8)

علّامه احمد بن محمّد بن ابى بكر بن عبد الملک قسطلانى در كتاب ارشاد السارى (9)

علّامه بدر الدین ابو محمّد محمود بن احمد عینى در كتاب عمده القارى ء فى شرح صحیح البخارى (10)

ص: 375


1- بلاذرى ، انساب الأشراف ص 405.
2- ابن كثیر دمشقى ، البدایه و النهایه ج 2 ص 61.
3- محمّد خطیب عمرى تبریزی ، مشکاه المصابیح ص 568.
4- ذهبى ، تاریخ الاسلام ج 2 ص 95.
5- محمّد بن یوسف زرندى حنفى ، نظم درر السمطین ص 178.
6- محبّ الدین طبرى ، ذخائر العقبى ص 39.
7- على متّقى هندى ، كنز العمّال 12 : 107-108 ح 34017.
8- شیخ مخدوم حنفى ، بذل القوّه فى حوادث سنیّ النبوّه ص 299.
9- قسطلانى ، ارشاد السارى ج 6 ص 180.
10- بدر الدین عینی ، عمده القارى ء فى شرح صحیح البخارى ج 6 ص 154.

علّامه شیخ عبد القادر بن عبد الكریم و ردیفى خیرانى بریشى شفشاونى مصرى در كتاب سعد الشموس و الأقمار.(1)

علّامه بدخشى در كتاب مفتاح النجاه. (2)

علّامه نبهانى در كتاب الأنوار المحمّدیه. (3)

علّامه شیخ سلیمان قندوزى بلخى در كتاب ینابیع المودّه. (4)

علّامه كافى مونسى در كتاب السیف الیمانى المسلول (5)

علّامه سهیلى عبد الرحمان خثعمى مراكشى در كتاب الروض الأنف (6)

علّامه ابو حفص عمر بن احمد بن شاهین در كتاب فضائل سيّده النساء. (7)

علّامه باكثیر حضرمى در كتاب وسیله المآل (8)

علّامه یافعى در كتاب مرآه الجنان (9)

علّامه امان اللّه دهلوى در كتاب تجهیز الجیش (10)

علّامه شیخ عبید اللّه حنفى الأمرتسرى در كتاب ارجح المطالب (11)

ص: 376


1- شیخ عبد القادر شفشاونى مصرى ، سعد الشموس و الأقمار ص 203.
2- بدخشى ، مفتاح النجاه ص 106 نسخه خطّی.
3- نبهانى ، الأنوار المحمّدیه ص 146.
4- شیخ سلیمان قندوزى بلخى ،ینابیع المودّه ص 172.
5- کافى مونسى ، السیف الیمانى المسلول ص 9.
6- سهیلى خثعمی مراكشى ، الروض الأنف ج 1 ص 160.
7- ابو حفص عمر بن احمد بن شاهین ،المنتقّی من فضائل الزهراء ص 15.
8- حضرمى ، وسیله المآل ص 88 نسخه خطّی.
9- یافعى ، مرآه الجنان ص 61.
10- امان اللّه دهلوى ، تجهیز الجیش ص 96 نسخه خطّی.
11- شیخ عبید اللّه حنفى الأمرتسرى ، ارجح المطالب ص 249.

علّامه بدخشى در كتاب مفتاح النجاه. (1)

كسانى كه در این موضوع از امّ سلمه از فاطمه روایت كرده اند

حافظ ترمذى در صحیح خود. (2)

مؤرّخ شهیر ابو عبد اللّه محمّد بن سعد بن منیع مشهور به ابن سعد متوفّاى سال 231 قمرى هجرى در كتاب الطبقات الكبرى (3)

علّامه نسائى متوفّاى در سال 313 هجرى قمرى در الخصائص (4)

علّامه محبّ الدین طبرى در كتاب ذخائر العقبى (5)

علّامه عزّ الدین بن اثیر الجزرى در كتاب اسد الغابه (6)

علّامه مبارک بن اثیر در كتاب جامع الاصول (7)

علّامه خطیب تبریزى عمرى در كتاب مشکاه المصابیح (8)

علّامه عسقلانى در كتاب الإصابه. (9)

علّامه مولى على متّقى هندى در كتاب منتخب كنز العمّال (10)

ص: 377


1- بدخشى ، مفتاح النجاه ص 103 نسخه خطّی.
2- حافظ ترمذى ، صحیح ج 13 ص 250.
3- ابن سعد ، الطبقات الكبرى ج 2 ص 248.
4- نسائی ، الخصائص ص 33.
5- محبّ الدین طبری ، ذخائر العقبی ص 39.
6- ابن اثیر الجزرى ، اسد الغابه ج 5 ص 523.
7- ابن اثیر ، جامع الاصول ج 10 ص 84.
8- خطیب تبریزى عمرى ، مشکاه المصابیح ج 3 ص 268.
9- عسقلانى ، الإصابه ج 4 ص 367.
10- على متّقى هندى ، منتخب كنز العمّال ص 98 در حاشیه کتاب مسند ابن حنبل چاپ شده در مطبعه میمنیّه مصر.

علّامه عبد الرحمن سیوطى در كتاب الثغور الباسمه (1)

علّامه شیبانى معروف به ابن دیبع در كتاب تیسیر الوصول (2)

علّامه قندوزى در كتاب ینابیع المودّه. (3)

علّامه بدخشى در كتاب مفتاح النجاه.(4)

علّامه ابو حفص عمر بن احمد بن شاهین در كتاب فضائل سيّده النساء.(5)

علّامه مجد الدین ابن اثیر جزرى در كتاب المختار فى مناقب الأخیار.(6)

علّامه حضرمى در كتاب وسیله المآل، و در كتاب المغازى و السیر.(7)

روایت كنندگان از ابى سعید خدرى

اشاره

حافظ ابن عبد البرّ در كتاب استیعاب (8)

حافظ احمد بن حنبل در كتاب مسند.(9)

حاكم ابو عبد اللّه نیشابورى در كتاب المستدرک (10)

حاكم ابو بكر بیهقى شافعى در كتاب الاعتقاد.(11)

ص: 378


1- عبد الرحمن سیوطى ، الثغور الباسمه ص 13.
2- ابن دبیع شیبانى ، تیسیرالوصول ص 159.
3- قندوزى ، ینابیع المودّه ص 172.
4- بدخشى ، مفتاح النجاه ص 103 نسخه خطّی .
5- ابن شاهین ، کتاب فضائل سيّده النساء ص 15 چاپ تهران.
6- ابن اثیر جزرى ، المختار فى مناقب الأخیار ص 56.
7- حضرمى ، وسیله المآل ص 88 خطّی ، و المغازى و السیر ص 286.
8- ابن عبد البرّ ، استیعاب ج 3 ص 750.
9- احمد بن حنبل ، مسند ج 3 ص 64.
10- حاكم نیشابورى ، المستدرک صحیحین ج 3 ص 154.
11- ابوبكر بیهقى ، الاعتقاد ص 65.

علّامه محبّ الدین طبرى در كتاب ذخائر العقبى (1)

علّامه نسائى متوفّاى سال 313 در كتاب خصائص (2)

علّامه ذهبى در كتاب تاریخ الاسلام، و در كتاب تلخیص المستدرک (3)

علّامه محمّد بن یوسف جمال الدین زرندى حنفى در كتاب نظم درر السمطین (4)

علّامه ابن كثیر دمشقى در كتاب البدایه و النهایه. (5)

امام حافظ ابن حجر عسقلانى در كتاب الاصابه. (6)

علّامه احمد بن حجر هیتمى در كتاب الصواعق المحرقه. (7)

علّامه مولى على متّقى هندى در كتاب كنز العمّال، و در كتاب منتخب كنز العمّال (8)

حافظ نور الدین ابو بكر بن على هیتمى در كتاب مجمع الزوائد. (9)

علّامه سیوطى در كتاب خصائص، و در كتاب الثغور الباسمه، و نیز در كتاب

ص: 379


1- محبّ الدین طبرى ، ذخائر العقبى ص 42.
2- نسائى ، خصائص ص 33.
3- ذهبى ،تاریخ الاسلام ج 2 ص 91 ؛ و تلخیص المستدرک چاپ شده در ذیل مستدرک ج 3 ص 154.
4- زرندى حنفى ، نظم درر السمطین ص 17.
5- ابن كثیر دمشقى ، البدایه و النهایه ج 2 ص 61.
6- ابن حجر عسقلانى ، الاصابه ج 4 ص 366.
7- ابن حجر هیتمى ، الصواعق المحرقه ص 189.
8- على متّقى هندى ، كنز العمّال ج 13 ص 94 ، و منتخب كنز العمّال که در حاشیه مسند احمد بن حنبل ص 97.
9- نور الدین هیتمى ، مجمع الزوائد ج 9 ص 401.

جامع صغیر.(1)

علّامه شیخ صفى الدین احمد بن عبد اللّه بن ابى الخیر خزرجى انصارى ساعدى متوفّاى سال 933 در كتاب خلاصه تذهیب الكمال (2)

علّامه مناوى در كتاب كنوز الحقائق (3)

علّامه ابن حجر عسقلانى در كتاب تهذیب التهذیب (4)

علّامه قندوزى در كتاب ینابیع المودّه. (5)

علّامه بدخشى در كتاب مفتاح النجاه. (6)

علّامه باكثیر حضرمى در كتاب وسیله المآل (7)

علّامه كاكوردى شهیر به قلندر هندى در كتاب الروض الأزهر. (8)

علّامه نبهانى در كتاب الفتح الكبیر، و در كتاب جواهر البحار. (9)

مؤلّف قاصر گوید: در كتب عامّه راویان خبر « فَاطِمُهُ سَيِّدُهُ نِسَاءُ أَهْلِ اَلْجَنَّهِ » از مسند و مرسل بسیار است، در این جا به همین اندازه اكتفا شد.

ص: 380


1- سیوطى ، خصائص ج 2 ص 265 ، و الثغور الباسمه، وجامع صغیر ج 1 ص 518 .
2- شیخ صفى الدین احمد خزرجى ساعدى ، خلاصه تذهیب الكمال ص 425.
3- مناوى ، كنوز الحقائق ص 103.
4- ابن حجر عسقلانى ، تهذیب التهذیب ج 12 ص 441.
5- قندوزى در كتاب ینابیع المودّه ص 198، 173 ، 180، 186.
6- بدخشى ، مفتاح النجاه ص 102 نسخه خطّی .
7- حضرمى ، وسیله المآل ص 80.
8- قلندر هندى ، الروض الأزهر ص 200.
9- نبهانى ، الفتح الكبیر ج 3 ص 263، و جواهر البحار ج 1 ص 198.

حدیث بیست و نهم: فاطمه خیر نساء الامه

بدان كه جماعتى از بزرگان علماء این حدیث را مسنداً و مرسلاً در كتب خود روایت كرده اند، در این جا چند نفر از بزرگان آن ها نام برده مى شوند.

از جمله علّامه كمشخانوى در كتاب راموز الأحادیث از طریق خطیب و ابن عساكر از ابن مسعود روایت كرده كه پیغمبر اكرم صلّى اللّه علیه و آله فرمود:

خیر رِجَالِكُمُ علی ، وَ خیر شَبَابُكُمْ الْحَسَنِ وَ الحسین ، وَ خیر نِسَائِكُمْ فَاطِمَةَ .. (1)

یعنى: بهترین مردهاى شما على است، و بهترین جوان هاى شما حسن و حسین اند، و بهترین زن هاى شما فاطمه است.

و علّامه بدخشى در كتاب مفتاح النجاه. (2)

و علّامه الامرتسرى در كتاب ارجح المطالب (3)

و علّامه مولى محمّد صالح كشفى حنفى ترمذى در كتاب مناقب مرتضويّه (4)

كسانى كه خیر نساء امّت بودن فاطمه را از رسول خدا به روایت عایشه نقل كرده اند

و او را بعد از پیغمبر بر همه كس افضل بودن او را روایت نموده اند:

حاكم نیشابورى در كتاب مستدرک بسند خود از عایشه روایت كرده كه:

قَالَتْ عَائِشَةُ : مَا رأیت أَحَداً أَفْضَلُ مِنْ فَاطِمَةَ غَیر أَبیها .(5)

ص: 381


1- كمشخانوى ، راموز الأحادیث ص 281.
2- بدخشى ، مفتاح النجاه ص 16 نسخه خطّی.
3- الامرتسرى ، ارجح المطالب ص 311.
4- كشفى حنفى ترمذى ، مناقب مرتضويّه ص 117.
5- حاكم نیشابورى ، مستدرک صحیحین ج 2 ص 418.

یعنى: از فاطمه پس از پیغمبر احدى را بافضیلت تر ندیده ام.

جماعتى این كلام را از عایشه نقل كرده اند، و بسیارى هم در كتب خود قول او را روایت نموده اند از جمله آن ها است:

امام الحفّاظ شهاب الدین عسقلانى ابن حجر در كتاب الإصابه. (1)

و حافظ نور الدین على بن ابى بكر هیتمى در كتاب مجمع الزوائد. (2)

و علّامه سيّد احمد زینى دحلان شافعى در كتاب السیره النبويّه. (3)

و علّامه نبهانى در كتاب الشرف المؤبّد. (4)

و علّامه عمر رضا كحّاله در كتاب أعلام النساء. (5)

حدیث سى ام انَّ اللَّهِ یغضب لِغَضَبٍ فَاطِمَةَ وَ یَرضی لرضَاها

حاكم نیشابورى در كتاب مستدرک به دو طریق از جعفر بن محمّد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب علیهم السّلام روایت كرده كه فرمود:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ لِفَاطِمَةَ : إِنَّ اللَّهَ یَغْضِبُ لَغَضَبَك وَ یَرْضى لِرِضَاكَ (6)

یعنى: گفت پیغمبر خدا صلّى اللّه علیه و آله براى فاطمه كه: خدا خشمگین مى شود در خشمگین شدن تو، و خشنود مى شود به خشنود شدن تو.

حاكم بعد از نقل این حدیث گفته است كه: اسناد این حدیث صحیح است.

ص: 382


1- ابن حجر ، الإصابه ج 4 ص 366.
2- نور الدین هیتمی ، مجمع الزوائد ج 9 ص 201.
3- سيّد احمد زینى دحلان ، السیره النبويّه مطبوع در حاشیه السیره الحلبیّه ج 2 ص 7.
4- نبهانى ، الشرف المؤبّد ص 53.
5- عمر رضا كحّاله ، أعلام النساء ج 3 ص 217.
6- حاكم نیشابورى ، مستدرک ج 3 ص 153.

حافظ طبرانى در كتاب معجم الكبیر. (1)

و علّامه یافعى در كتاب التدوین (2)

و ابن اثیر جزرى در كتاب اسد الغابه. (3)

و محبّ الدین طبرى در كتاب ذخائر العقبى (4)

و علّامه شهیر سبط ابن جوزى در كتاب التذكره (5)

و علّامه گنجى شافعى در كتاب كفایه الطالب (6)

و حافظ ذهبى در كتاب میزان الإعتدال (7)

و در كتاب تلخیص المستدرک. و در كتاب تذهیب التهذیب (8)

و علّامه زرندى در كتاب نظم درر السمطین (9)

و علّامه ابن حجر عسقلانى در كتاب الإصابه. (10)

و علّامه عطاء اللّه دشتكى در كتاب روضه الأحباب (11)

و علّامه عبد اللّه شافعى در كتاب مناقب (12)

ص: 383


1- حافظ طبرانى ، معجم الكبیر ص 14.
2- یافعى ، التدوین ج 3 ص 42.
3- ابن اثیر جزرى ، اسد الغابه ج 5 ص 522.
4- محبّ الدین طبرى ، ذخائر العقبى ص 39.
5- سبط ابن جوزى ، التذكره ص 220.
6- گنجى شافعى ، كفایه الطالب ص 219.
7- ذهبى ، میزان الإعتدال ج 2 ص 72.
8- تلخیص المستدرک ج 3 ص 153 . و تذهیب التهذیب ص 124.
9- زرندى ، نظم درر السمطین ص 177.
10- ابن حجر عسقلانى ، الإصابه ج 4 ص 366.
11- عطاء اللّه دشتكى ، روضه الأحباب ص 665 خطّی.
12- عبد اللّه شافعى ، مناقب ص 207 خطّی.

و علّامه احمد بن على بن حجر عسقلانى در كتاب تهذیب التهذیب (1)

و علّامه شیخ داود بن سلیمان نقش بندى در كتاب صلح الإخوان (2)

و علّامه بدخشى در كتاب مفتاح النجاه (3) از دو طریق.

و علّامه شیخ محمّد صبّان مصرى در كتاب إسعاف الراغبین (4)

و علّامه سيّد ابو بكر علوى حضرمى در كتاب رشفه الصادى (5)

و علّامه شیخ احمد حنفى نقش بندى در كتاب راموز الأحادیث (6)

و علّامه نبهانى در كتاب جواهر البحار، و در كتاب الشرف المؤبّد. (7)

و علّامه الأمرتسرى در كتاب أرجح المطالب (8)

و علّامه اخطب خوارزم در كتاب مقتل الحسین (9)

و علّامه سیوطى در كتاب خصائص (10)

و علّامه احمد بن یوسف دمشقى در كتاب أخبار الدول (11)

و علّامه مولى على متّقى هندى در كتاب كنز العمّال. و در كتاب منتخب كنز

ص: 384


1- ابن حجر عسقلانى ، تهذیب التهذیب 12 : 14.
2- شیخ داود نقش بندى ، صلح الإخوان ص 134.
3- بدخشى ، مفتاح النجاه ص 101 خطّی.
4- شیخ محمّد صبّان مصرى ، إسعاف الراغبین که در حاشیه نور الابصار ص 19 چاپ شده.
5- سيّد ابوبكر علوى حضرمى ، رشفه الصادى ص 61.
6- شیخ احمد حنفى نقش بندى ، راموز الأحادیث ص 501.
7- نبهانى ، جواهر البحار ج 1 ص 198، الشرف المؤبّد ص 53.
8- الأمرتسرى ، أرجح المطالب ص 245.
9- اخطب خوارزم ، مقتل الحسین ص 51 چاپ نجف اشرف.
10- سیوطى ، خصائص ج 2 ص 245.
11- احمد بن یوسف دمشقى ، أخبار الدول ص 87.

العمّال (1)

و علّامه شیخ عبد الرؤوف مناوى در كتاب كنوز الحقائق (2)

و علّامه شیخ داود بن سلیمان نقش بندى در كتاب صلح الإخوان (3)

و علّامه قندوزى در كتاب ینابیع المودّه. (4)

و در صحیح بخارى در باب مناقب فاطمه، بسند خود از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت كرده و گفته:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ : فَاطِمَةَ بَضْعَةُ منّی فَمَنْ أَغْضَبَها أَغضَبَنی (5)

مؤلّف حقیر گوید: این حدیث را جمع كثیرى از علماء عامّه فضلا از علماء خاصّه متواترا به اسناد خود از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت كرده اند با اندک اختلافى در لفظ:

بَعْضِى بِهِ لَفْظُ : فَاطِمَةَ بَضْعَةُ منّی فَمَنْ أَغضَبها أَغضَبَنی .

وَ بَعْضِى بِهِ لَفْظُ : فَاطِمَةَ بَضْعَةُ منّی یؤذینی مَنْ آذَاهَا وَ یَغْضَبَنی مِنْ أَغضَبها .

وَ بَعْضِى : یَغْضَبَنی مَا أَغْضَبَها وَ یَؤذینی مَا آذَاهَا .

وَ بَعْضِى بِهِ لَفْظُ : یقبضنی مَا یقبضها وَ یبسطنی مَا یبسطها .

وَ بَعْضِى بِهِ لَفْظُ : یؤذینی مَا آذَاهَا وَ ینصبنی مَا أَ نَصْبِهَا ( أی یتعبنی مَا أتعبها ) .

وَ بَعْضِى بِهِ لَفْظُ : یریبنی مَا رابها وَ یؤذینی مَا آذَاهَا .

ص: 385


1- على متّقى هندى ، كنز العمّال ج 12 ص 111 ح 34237 . و منتخب كنز العمّال که در حاشیه مسند احمد بن حنبل ج 5 ص 97.
2- شیخ عبد الرؤوف مناوى ، كنوز الحقائق ص 32.
3- شیخ داود نقش بندى ، صلح الإخوان ص 134 چاپ بمبئی.
4- قندوزى ،ینابیع المودّه ص 173 ، 198.
5- صحیح بخارى ج 5 ص 39.

وَ بَعْضِى بِهِ لَفْظُ : یسعفنی مَا یسعفها ( أی یُنالنی مَا یُنالها وَ یلمّ بی مَا یلمّ بِهَا ) .

وَ بَعْضى بِهِ لَفْظُ فاطِمَةَ شَجْنَةٌ مِنِّي يَبْسُطُنِي مَا يَبْسُطُها وَ يَقْبِضُنِي ما يَقْبِضُها وَ يَبْسُطُنِي ما يَبْسُطُها.

وَ بَعْضِى بِه لَفْظ: فَاطَمَة مَضْغة مِنّی فَمَن آذاها فَقد آذانی.

وَ بَعْضِى بِه لَفْظ: فَاطَمَة مَضْغة مِنّی یَسِرّنی مَا یَسِرّها.

خُلْدِ مَقَامٍ قَاضَى سَيِّدُ نُورِ اَللَّهِ شهيد شوشترى مرعشى حُسَيْنَى اِعْلَى اَللَّهُ مَقَامَهُ اَلشَّرِيفَ در كِتَابِ إِحْقَاقِ اَلْحَقِّ وَ عَلاَمُهُ مَعَاصِرُ آيَةِ اَللَّهِ اَلْعُظْمَى اَلسَّيِّدُ شِهَابُ اَلدِّينِ مُرْعَشَى حُسَيْنَى نُجْفَى قُمَّى ادام اَللَّهُ اَيَّامَ اِفَاضَاتِهِ دُرٌ مُلْحَقَاتِ كِتَابُ إِحْقَاقِ اَلْحَق (1)

و مرحوم خلدمقام علّامه آیة اللّه امینى در كتاب الغدیر (2) این حدیث بضعه را با اختلافاتى كه در لفظ دارد ذكر فرموده اند.

و نیز امینى در الغدیر از ابو القاسم سهیلى از كتاب الروض الأنف گفته است:

إِنَّ أَبَا لبَابَةَ رِفَاعَةَ بْنَ أَبِي اَلْمُنْذِرِ رَبَطَ نَفْسَهُ فِي تَوْبَةٍ وَ إِنَّ فَاطِمَةَ أَرَادَتْ حُلَّهُ حِينَ نَزَلَتْ تَوْبَتُهُ فَقَالَ قَدْ أَقْسَمْتُ أَنْ لاَ يَحُلَّنِي إِلاَّ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ و آله فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِنَّ فَاطِمَةَ مُضْغَةٌ مِنِّي فَصَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ عَلَى فَاطِمَةَ فَهَذَا حَدِيثٌ يَدُلُّ عَلَى أَنَّ مَنْ سَبَّهَا فَقَدْ كَفَرَ وَ مَنْ صَلَّى عَلَيْهَا فَقَدْ صَلَّى عَلَى أَبِيهَا. (3)

یعنى: ابا لبابه رفاعه پسر ابى المنذر خود را در حال توبه اى بسته بود، وقتى كه وحى قبول شدن توبه او نازل شد، و فاطمه خواست او را باز كند، ابو لبابه گفته كه: من سوگند یاد

ص: 386


1- علّامه مرعشی ، ملحقات حقاق الحق ج 10 ص 216 - 228.
2- علّامه امینی ، كتاب الغدیر ج 7 ص 231 - 236.
3- علّامه امینی ، الغدیر ج 7 ص 233 از کتاب الروض الانف ج 2 ص 196.

كرده ام كه كسى مرا باز نكند مگر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله، پس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: فاطمه پاره گوشت من است، پس درود متّصل خدا بر او و بر فاطمه باد، پس این حدیث دلالت دارد بر این كه كسى كه سبّ كند یعنى دشنام دهد فاطمه را كافر مى شود، و كسى كه بر او درود فرستد بر پدرش درود فرستاده است.

و نیز در الغدیر گفته است كه در شرح جامع صغیر گفته است كه:

استدل بهِ السُّهيليُّ عَلى أَن مَن سَبَّهَا فَقَدْ كَفَرَ لِأَنَّهُ يُغْضِبُهُ وَ أَنَّهَا أَفْضَلُ مِنَ اَلشَّيْخَيْنِ قَالَ الشَّرِيفُ السَّمْهُودِيُّ وَ مَعْلُومٌ أَنَّ أَوْلاَدَهَا بَضْعَةٌ مِنْهَا فَيَكُونُونَ بِواسطَتهَا بَضْعَةٌ مِنْهُ وَ مِنْ ثَمَّ لَمَّا رَأَتْ أُمُّ اَلْفَضْلِ فِي اَلنَّوْمِ أَنَّ بَضْعَةً مِنْهُ وَضِعَتْ فِي حجرها أَوَّلُهَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِأَنْ تَلِدَ فَاطِمَةُ غُلَاماً فَيُوضَعُ فِي حَجْرِهَا فَوَلَدَتِ اَلْحَسَنَ فَوَضَعَ فِي حَجْرِهَا فَكُلُّ مَن يُشاهِدُ الآنَ مِن ذُرِّيَّتِها بَضعَةٌ مِن تِلكَ البَضعَةِ وَ إِن تَعَدَّدْتَ اَلْوَسَائِطَ وَ مَن تَأَمَّلَ ذَلِكَ انْبَعَثَ مِن قَلْبِهِ دَاعِي اَلْإِجْلاَلِ لَهُمْ وَ تَجَنَّبَ بُغْضَهُمْ عَلَى أَيِّ حَالٍ كَانُوا عَلَيْه (1)

یعنى: استدلال به این حدیث كرده است سهیلى بر این كه كسى كه دشنام دهد فاطمه را كافر است؛ زیرا كه به غضب درمى آورد او را، و محقّقا او، یعنى فاطمه، افضل از شیخین است، این گفته شریف سمهودى است، و معلوم است كه اولاد فاطمه بضعه و جزئى از اویند، و بواسطه او جزئى از پیغمبرند.

و از این جهت است كه وقتى كه امّ الفضل در خواب دید كه جزئى از پیغمبر در دامن او گذارده شده، پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله تعبیر كرد كه فاطمه پسرى مى زاید و در دامن تو گذارده مى شود، پس حسن متولّد شد و در دامن او گذارده شد، پس اكنون آن چه كه از ذرّیه او مشاهده مى شود جزئى است از آن جزء هر چند واسطه متعدّد در میان او و ایشان باشد.

و كسى كه در این گفته تأمّل كند در دل او برانگیخته مى شود براى جلال و بزرگى ایشان

ص: 387


1- علّامه امینی ، الغدیر ج 7 ص 234 از کتاب شرح جامع صغیر ج 4 ص 421.

است، و از غضب كردن به ایشان او، یعنى فاطمه، غضبناک مى شود در هر حالى كه باشند یعنى نیک باشند یا بد.

ابن حجر گفته است:

وَ فِيهِ تَحْرِيمُ أَذًى مَنْ يَتَأَذَّى اَلْمُصْطَفَى صلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِتَأْذِّيهِ فَكُلُّ مَنْ وَقَعَ مِنْهُ فِي حَقِّ فَاطِمَةَ شَيْءٌ فتأذَّت بِهِ فَالنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهِ عَلَيهِ وَ آلِهِ يَتَأَذَّى بِهِ بِشَهَادَةِ هَذَا اَلْخَبَرِ وَ لاَ شَيْءَ أَعْظَمُ مِنْ إِدْخَالِ اَلْأَذَى عَلَيْهَا مِنْ قِبَلِ وَلَدِهَا وَ لِهَذَا عُرِفَ بِالاِسْتِقْرَارِ مُعَاجَلَةُ مَنْ تَعَاطَى ذَلِكَ بِالْعُقُوبَةِ فِي اَلدُّنْيَا وَ لَعَذَابُ اَلْآخِرَةِ أَشَدُّ. (1)

یعنى: و در این خبر است حرام بودن اذيّت كردن به كسى كه بسبب اذيّت كردن به او پیغمبر متأذّى شود، پس هركسى كه واقع شود از او در حقّ فاطمه چیزى كه به آن اذيّت بیند اذيّت كرده است پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله را بشهادت این خبر، و عقوبت هیچ چیزى بزرگ تر از وارد كردن اذيّت بر او یعنى بر فاطمه نیست از جهت اذيّت كردن به فرزند او، و براى این مقرّر شده تعجیل بر كسى كه جرأت كند به آن عقوبت در دنیا، و هرآینه عذاب آخرت از آن سخت تر است.

شیخ احمد مغربى مالکى متوفّاى سال 1141 در كتاب فتح المتعال بنابر نقل امینى در الغدیر گفته است در ضمن قصیده اى كه در مدح پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله گفته:

فَمَا كسبطی رَسُولَ اللَّهِ مِنْ أُحُدٍ * * * وَ لَا یضاهیهما فی الْفَخْرِ مفتخر

و هَلْ كَفاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ أُمِّهِمَا * * * بِنْتُ النَبی الْمُصْطَفَى بَشَر

فإنّها بَضْعَةُ مِنْهُ وَ مَا أَحَدُ * * * كبضعة الْمُصْطَفَى إِنْ حُقِّقَ النَّظَرِ

یعنى: مانند دو سبط پیغمبر یعنى حسن و حسین احدى نیست، و هیچ فخركننده اى در فخر كردن برابر آن ها نیست.

ص: 388


1- علّامه امینی ، الغدیر ج 7 ص 235.

و آیا مانند مادر ایشان فاطمه زهرا دختر پیغمبر برگزیده، بشرى هست؛ زیرا كه او جزء و پاره تن پیغمبر است، و در حقیقت در نظر و فكر مانند پاره تن پیغمبر هیچ كسى نیست (1)

حدیث سى و یکم

علّامه شیخ نور الدین بن صبّاغ مالکى در كتاب الفصول المهمّه گفته است:

و رُوِيَ عَنْ مُجَاهدٍ قَالَ خَرَجَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ هُوَ آخِذٌ بِيَدِ فَاطِمَةَ فَقَالَ مَنْ عَرَفَ هَذِهِ فَقَدْ عَرَفَهَا وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْهَا فَهِيَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ هِيَ بَضْعَةٌ مِنِّي وَ هِيَ قَلْبِي وَ رُوحِيَ اَلَّتِي بَيْنَ جَنْبَيَّ فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِي وَ مَنْ آذَانِي فَقَدْ آذَى اَللَّهَ (2)

یعنى: از مجاهد روایت شده كه گفت: پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله بیرون آمد در حالتى كه دست فاطمه را بدست خود گرفته بود و فرمود: هركه این را مى شناسد مى شناسد، و هركه او را نمى شناسد این است فاطمه دختر محمّد صلّى اللّه علیه و آله، و این پاره تن من است، این دل من است و روح من است كه در میان دو پهلوى من است، هركه او را بیازارد حقیقتاً مرا آزرده، و هركه مرا بیازارد خدا را آزرده است.

این حدیث شریف را نیز جماعتى از علماء عامه بطرق عدیده در كتب خود روایت كرده اند، در این جا بنام و كتاب بعضى از آن ها اشاره مى شود، از جمله آن ها است:

علّامه شیخ عبد الرحمان صفورى شافعى بغدادى در كتاب نزهه المجالس (3)

و علّامه شبلنجى در كتاب نور الأبصار. (4)

ص: 389


1- علّامه امینی ، الغدیر ج 7 ص 235 از کتاب فتح المتعال ص 385.
2- ابن صبّاغ مالکی ، الفصول المهمّه ص 128.
3- شیخ عبد الرحمان صفورى شافعى بغدادى ، نزهه المجالس ج 1 ص 228.
4- شبلنجى ، نور الأبصار ص 41.

و علّامه شیخ عبید اللّه حنفى الأمرتسرى در كتاب ارجح المطالب (1)

و علّامه سيّد محمّد عبد الغفار هاشمى افغانى در كتاب أئمّه الهدى (2)

و علّامه احمد بن محمّد بن ابى بكر بن عبد الملک قسطلانى در كتاب ارشاد السارى از صحیح بخارى در كتاب النكاح و الطلاق، و از مسلم در الفضائل، و از ابى داود در نكاح، و از ترمذى و نسائى در مناقب، بنابر آن چه در جلد دهم كتاب احقاق الحق قاضى نور اللّه شهید نقل شده (3)

و علّامه سیوطى در كتاب الجامع الصغیر. (4)

و علّامه مولى متّقى هندى در كتاب منتخب كنز العمّال (5)

و علّامه خطیب تبریزى در كتاب مشکاه المصابیح (6)

و علّامه مناوى در كتاب كنوز الحقائق (7)

و علّامه شیخ سلیمان بلخى قندوزى در كتاب ینابیع المودّه. (8)

و علّامه نبهانى در كتاب الفتح الكبیر، و در كتاب منتخب الصحیحین، و در كتاب الأنوار المحمّديّه، و در كتاب الشرف المؤبّد. (9)

ص: 390


1- شیخ عبید اللّه حنفى الأمرتسرى ، ارجح المطالب ص 245.
2- سيّد محمّد عبد الغفار هاشمى افغانى ، أئمّه الهدى ص 82.
3- قسطلانى ، ارشاد السارى ج 6 ص 144 ، ملحقات احقاق الحق ج 10 ص212 - 213.
4- سیوطى ، الجامع الصغیر ص 269.
5- متّقى هندى ، منتخب كنز العمّال ج 5 ص 69 که در حاشیه مسند احد بن حنبل چاپ مطبعه میمنیّه مصر.
6- خطیب تبریزى ، مشکاه المصابیح ج 3 ص 255.
7- مناوى ، كنوز الحقائق ص 44،103.
8- شیخ سلیمان بلخى قندوزى ، ینابیع المودّه ص 170 ، 171 ، 180.
9- نبهانى ،الفتح الكبیر ج 2 ص 263 ، و منتخب الصحیحین ص 121، و الأنوار المحمّديّه ص 146 ، و الشرف المؤبّد ص 53.

و علّامه نقیب مصر و شام سيّد ابراهیم بن محمّد بن كمال الدین شهیر به ابن حمزه حسینى حنفى در كتاب البیان و التعریف (1)

و علّامه دهلوى در كتاب تجهیز الجیش (2)

و علّامه بدخشى در كتاب مفتاح النجاه. (3)

و علّامه شیخ مصطفى رشدى در كتاب الروضه النديّه. (4)

و استاد عمر رضا كحّاله در كتاب أعلام النساء. (5)

و علّامه محمّد بن یوسف شهیر به كافى در كتاب السیف الیمانى المسلول (6)

و علّامه حافظ ابو الحسن رزین عبدرى مالکى در كتاب الجمع بین الصحاح الستّه. (7)

و علّامه شیخ محمّد صبّان در كتاب إسعاف الراغبین (8)

و علّامه شیخ عبد الهادى در كتاب جالیه الكدر. (9)

و علّامه راغب اصفهانى در كتاب محاضرات الادباء. (10)

ص: 391


1- ابن حمزه حسینى حنفى ، البیان و التعریف ج 1 ص 270.
2- دهلوى ، تجهیز الجیش ص 33 ، 174 خطّی.
3- بدخشى ، مفتاح النجاه ص 101 خطّی .
4- شیخ مصطفى رشدى ، الروضه النديّه ص 14.
5- عمر رضا كحّاله ، أعلام النساء ج 3 ص 17.
6- محمّد بن یوسف شهیر به كافى ، السیف الیمانى المسلول ص 17.
7- ملحقات احقاق الحق ج 10 ص 215 از الجمع بین الصحاح الستّه ، خطّی.
8- شیخ محمّد صبّان ، إسعاف الراغبین ص 191 مطبوع در حاشیه کتاب نور الابصار شبلنجی.
9- شیخ عبد الهادى ، جالیه الكدر ص 195.
10- راغب اصفهانى ، محاضرات الادباء ص 479.

و علّامه زبیدى در كتاب إتحاف الساده المتّقین (1)

حدیث سى و دوم: انَّ فَاطِمَةَ أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَحَرَّمَ اللَّهُ ذریتها علی النَّار

چند حدیث به طرق عدیده از بزرگان علماء عامّه فضلا از آن چه علماء خاصّه روایت كرده اند، از جمله ایشان است:

علّامه حاكم نیشابورى در كتاب المستدرک گفته است بسند خود، و آن را صحیح الاسناد دانسته، از عبد اللّه بن مسعود كه گفته است:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ : إِنَّ فَاطِمَةَ أَحْصَنَتْ فَرْجِهَا ، فَحَرَّمَ اللَّهُ ذرّیتها عَلَى النَّارِ . (2)

یعنى: فرمود رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله: به راستى و حقیقت فاطمه نگاه داشت فرج خود را به پاک دامنى، پس حرام كرد خدا ذريّه او را بر آتش.

و از ایشان است علّامه ابو حفص عمر بن احمد بن شاهین در كتاب فضائل سيّده النساء. (3)

و علّامه ابو نعیم اصفهانى در كتاب حلیه الأولیاء متناً و سنداً. (4)

و علّامه خوارزمى در كتاب مقتل الحسین (5) متناً و سنداً.

و علّامه جمال الدین زرندى در كتاب نظم درر السمطین (6) متناً و سنداً.

ص: 392


1- زبیدى ، إتحاف الساده المتّقین ج 7 ص 281.
2- حاكم نیشابورى ، المستدرک ج 3 ص 152.
3- ابن شاهین در كتاب فضائل سيّده النساء ص 17 ح 10.
4- ابو نعیم اصفهانى ، حلیه الأولیاء ج 4 ص 188.
5- خوارزمى ، مقتل الحسین ص 55.
6- جمال الدین زرندى ، نظم درر السمطین ص 180.

و علّامه ابن مغازلى در كتاب مناقب (1)

و علّامه محبّ الدین طبرى در كتاب ذخائر العقبى (2)

و حافظ ذهبى در كتاب میزان الإعتدال (3)

و علّامه جلال الدین عبد الرحمان سیوطى در كتاب الجامع الصغیر، و نیز در كتاب إحیاء الميّت (4)

و علّامه احمد بن عبد اللّه خزرجى در كتاب خلاصه تهذیب الكمال (5)

و علّامه نبهانى در كتاب الفتح الكبیر. (6)

و علّامه شیخ محمّد صبّان در كتاب إسعاف الراغبین (7)

و علّامه بدخشى در كتاب مفتاح النجاه. (8)

و علّامه شبلنجى در كتاب نور الأبصار. (9)

و علّامه الأمرتسرى در كتاب أرجح المطالب (10)

مؤلّف قاصر گوید: این حدیث چنان چه قبلاً ذكر شد بطرق كثیره با اندک اختلافى

ص: 393


1- ابن مغازلى ، مناقب علی ابن ابی طالب ص 353.
2- محبّ الدین طبرى ، ذخائر العقبى ص 45.
3- حافظ ذهبى ، میزان الإعتدال ج 2 ص 267 ، 297.
4- جلال الدین عبد الرحمان سیوطى ، الجامع الصغیر ج 1 ص 309 ؛ ، و إحیاء الميّت ص 116 که در حاشیه کتاب الاتحاف در مصر چاپ شده.
5- احمد بن عبد اللّه خزرجى ، خلاصه تهذیب الكمال ص 923.
6- نبهانى ، الفتح الكبیر ج 1 ص 39.
7- شیخ محمّد صبّان ، إسعاف الراغبین ص 120.
8- بدخشى ، مفتاح النجاه ص 101 خطّی .
9- شبلنجى ، نور الأبصار ص 41 چاپ مصر.
10- الأمرتسرى ، أرجح المطالب ص 445.

در كتب معتبره اهل سنّت و جماعت از صحاح ستّه و غیر آن روایت شده، علاقه مندان رجوع كنند به كتب آن ها، و كتاب إحقاق الحقّ قاضى نور اللّه و ملحقات و تعلیقات حضرت آیه اللّه معاصر حاج سيّد شهاب الدین نجفى مرعشى حسینى در مجلد دهم آن كتاب، و جلد هفتم كتاب الغدیر آیه اللّه امینى، و در جلد نهم كتاب مجمع الزوائد هیتمى، و غیر آن ها از كتب عامّه و خاصّه.

حدیث سى و سوم: انَّ اللَّهِ لَا یُعَذِبُ فاطمه وَ لَا وَلَدِها

این حدیث شریف نبوى را نیز علماء عامّه بطرق مختلفه در كتب خود روایت و نقل كرده اند، به ذكر نام هاى بعضى از ایشان با نام هاى كتب ایشان مبادرت مى شود.

حافظ نور الدین على بن ابى بكر هیتمى در كتاب مجمع الزوائد، بسند خود از ابن عبّاس از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت كرده است كه گفت:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ لِفَاطِمَةَ رضی اللَّهُ عَنْهَا : إِنَّ اللَّهَ غیر مُعَذِّبِكَ وَ لَا وَلَدَكَ (1)

فرمود رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله براى فاطمه رضی اللّه عنها كه: خدا عذاب كننده تو و فرزندانت نیست. رواها الطبرانى و رجاله ثقات.

از جمله كسانى كه این حدیث را روایت كرده اند به اسناد خود حافظ سیوطى است در كتاب احیاء المیت به دو طریق (2)

ص: 394


1- حافظ نور الدّین هیتمی ، مجمع الزوائد ج 1 ص 22.
2- حافظ سیوطی ، کتاب احیاء المیّت ص 114 که در حاشیه کتاب الاتحاف چاپ شده.

و علّامه متّقى هندى در كتاب كنز العمّال، و كتاب منتخب كنز العمّال (1)

و علّامه حضرمى در كتاب رشفه الصادى (2)

و علّامه عبد العزیز بن محمّد بن صدیق در كتاب التحذیر به چند طریق (3)

و علّامه بدخشى در كتاب مفتاح النجاه. (4)

و علّامه شبلنجى در كتاب نور الأبصار. (5)

و علّامه شیخ محمّد صبّان در كتاب إسعاف الراغبین (6)

و علّامه باكثیر حضرمى در كتاب وسیله المآل (7)

حدیث سى و چهارم

نزول جبرئیل و خبر دادن او از جانب خدا به این که فاطمه را دوست می دارد و امر کردن او پیغمبر را سجده شکر کردن به این جهت

علّامه احمد بن على عسقلانى در كتاب لسان المیزان گفته است:

قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَتَانِي جَبْرَئِيلُ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ رَبَّك يُحِبُّ فاطِمَةَ فَاسْجُدْ فَسَجَدْتُ ثُمَّ قَالَ إِنَّ اَللَّهَ يُحِبُّ اَلْحَسَنَ و الحُسين فسجدت ثُمّ قَالَ إِنَّ اَللَّهَ يُحِبُّ مَنْ يُحِبُّهُما. (8)

یعنى: فرمود رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله كه: جبرئیل بنزد من آمد و گفت: اى محمّد! بدرستى كه

ص: 395


1- متّقى هندى ، كنز العمّال ج 12 ص 110 ح 34236 ، منتخب كنز العمّال ج 5 ص 97 در حاشیه کتاب مسند احمد بن حنبل.
2- حضرمى ، رشفه الصادى ص 81.
3- ملحقات احقاق الحقّ ج 10 ص 133 از التحذیر.
4- بدخشى ، مفتاح النجاه ص 101 نسخه خطّی
5- شبلنجى ، نور الأبصار ص 41.
6- شیخ محمّد صبّان ، إسعاف الراغبین ص 12 مطبوع در حاشیه کتاب نور الابصار.
7- حضرمى ، وسیله المآل ص 78.
8- عسقلانى ، لسان المیزان ج 3 ص 275.

پروردگار تو دوست مى دارد فاطمه را پس سجده كن خداى را، پس سجده كردم، بعد از آن گفت: خدا دوست مى دارد حسن و حسین را، پس سجده كردم، پس از آن گفت كه: خدا دوست مى دارد كسى را كه آن ها را دوست بدارد.

حدیث سى و پنجم: نزول جبرئیل برای ابلاغ سلام خدا به فاطمه

علّامه شیخ محمّد بن احمد بن عثمان بن قایماز ذهبى متوفّاى سال 748 در كتاب میزان الاعتدال بسند متّصل از ابن عبّاس روایت كرده كه گفت:

لَمَّا وَلَدَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ سَمَّاهَا اَلْمَنْصُورَةُ فَنَزَلَ جبْرائيل فَقَالَ اَللَّهُ يُقْرِؤُكَ اَلسَّلامَ وَ يَقْرَأُ مَوْلُودَك اَلسَّلام (1)

یعنى: چون فاطمه تولّد یافت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله او را منصوره نامید، پس جبرئیل نازل شد و گفت: خدا تو را سلام مى رساند، و مولود تو را هم سلام مى رساند.

علّامه عسقلانى هم در كتاب لسان المیزان نیز این حدیث را روایت كرده (2)

حدیث سى و ششم اشراق بهشت از نور خنده علی و فاطمه

علّامه شیخ عبد الرحمان بن عبد السلام صفورى شافعى بغدادى در كتاب نزهه المجالس از ابن عبّاس روایت كرده كه گفت:

بَيْنَمَا أَهْلُ اَلْجَنَّةِ فِي نَعِيمِهِمْ إِذْ سَطَحَ لَهُمْ نُورٌ فَظَنُّوهُ شَمْساً فَقَالُوا رَبَّنَا يَقُولُ لاَ يَرَوْنَ فِيهَا شَمْساً فَيَقُولُ رضوانُ هَذِهِ فَاطِمَةُ وَ عَلِيٌ ضَحِكَاً فَأَشْرَقَتِ اَلْجِنَانُ مِنْ نُورِ ضَحِكِيْهِمَا. (3)

ص: 396


1- ابن قایماز ذهبى ، میزان الاعتدال ج 2 ص 26.
2- عسقلانى ، لسان المیزان ج 3 ص 267.
3- صفورى شافعى بغدادى ، نزهه المجالس ج 3 ص 228.

یعنى: در حالى كه اهل بهشت در نعمت هاى خود هستند، ناگاه نورى ساطع مى شود كه گمان مى كنند آفتاب است، پس مى گویند: پروردگار ما مى گوید: در بهشت آفتاب را نمى بینند، رضوان خازن بهشت مى گوید: فاطمه و على خندیدند بهشت ها از نور خنده ایشان روشن شد.

این خبر را نیز دیگران از ایشان بطرق خود در كتاب های شان روایت كرده اند.

حدیث سى و هفتم: اول کسی که بعد از پیغمبر داخل بهشت می شود فاطمه است

علّامه خطیب خوارزمى در كتاب مقتل الحسین بسند خود از ابى هریره از پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله روایت كرده كه فرمود:

أَوَّلِ شَخْصُ یدخل عَلَيَّ الْجَنَّةُ فَاطِمَةَ ، الحدیث (1)

یعنى: اول شخصى كه در بهشت بر من وارد مى شود فاطمه است.

جمع كثیرى این حدیث را در كتب خود روایت كرده اند از جمله آن ها است عبد الرحمن سیوطى در كتاب الخصائص الكبرى (2)

و علّامه جمال الدین محمّد بن یوسف زرندى حنفى در كتاب نظم درر السمطین (3)

و علّامه سيّد على همدانى در كتاب مودّه القربى (4)

و علّامه ذهبى در كتاب میزان الإعتدال (5)

ص: 397


1- خطیب خوارزمى ، مقتل الحسین ص 76.
2- عبد الرحمن سیوطى ، الخصائص الكبرى ج 2 ص 225.
3- زرندى حنفى ، نظم درر السمطین ص 180.
4- سيّد على همدانى ، مودّه القربى ص 103.
5- ذهبى ، میزان الإعتدال ج 2 ص 131.

و علّامه نبهانى در كتاب جواهر البحار. (1)

و علّامه شهاب الدین ابن حجر عسقلانى در كتاب لسان المیزان (2)

و علّامه شیخ نور الدین على بن صبّاغ مالکى در كتاب الفصول المهمّه (3)

و علّامه شیخ على بن برهان الدین حلبى شافعى در كتاب إنسان العیون (4)

و علّامه رافعى شافعى در كتاب التدوین (5)

و علّامه الأمرتسرى در كتاب ارجح المطالب (6)

و علّامه زرقانى در كتاب شرح مواهب اللدنيّه (7)

و علّامه مولى على متّقى هندى در كتاب كنز العمّال (8)

لمؤلّفه:

آئینه صفات خدا ذات فاطمه *** بنگر خداى را تو به مرآت فاطمه

در پیش گاه ذات خداوند بى نیاز *** نبود رهى مگر به عنایات فاطمه

هرگز نكرده اند مطیعان امر حق *** حق را عبادتى چو عبادات فاطمه

یکتا زنى كه خیل ملائک به درگهش *** در انتظار امر و اشارات فاطمه

ارباب علم و حلم و كمالات و عزّ و جاه *** محوند در قبال كمالات فاطمه

نبود میان جمله زن هاى ممكنات *** هرگز زنى به شأن و مقامات فاطمه

ص: 398


1- نبهانى ، جواهر البحار ج 2 ص 126.
2- ابن حجر عسقلانى ، لسان المیزان ج 4 ص 16.
3- ابن صبّاغ مالکى ، الفصول المهمّه ص 127.
4- شیخ على حلبى شافعى ، إنسان العیون ج 1 ص 232.
5- رافعى شافعى ، التدوین ج 2 ص 14.
6- الأمرتسرى ، ارجح المطالب ص 248.
7- زرقانى ، شرح مواهب اللدنيّه ج 5 ص 345.
8- على متّقى هندى ، كنز العمّال ج 12 ص 110 ح 34234.

دست نیاز خیل رسل بر درش دراز *** چشم امید شان به شفاعات فاطمه

میزان عدل حق به قیامت چو شد بپا *** گردند خلق مات كرامات فاطمه

دست طلب چو بهر شفاعت كند بلند *** ایزد برآورد همه حاجات فاطمه

حدیث سى و هشتم: محبّت فاطمه در صد موطن نفع می دهد و کسی اورا دوست بدارد در بهشت است و وای بر ظلم کنندگان او

جماعتى از علماء عامّه این حدیث را در كتب خود روایت كرده اند، از جمله ایشان است علّامه ابو المؤيّد موفّق بن احمد در كتاب مقتل الحسین است كه بسند خود از سلمان روایت كرده كه گفت:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ : یا سَلْمَانَ ، مَنْ أَحَبَّ فَاطِمَةَ ابنتی فَهُوَ فی الْجَنَّةِ معی ، وَ مَنْ أَبْغَضُهَا فَهُوَ فی النَّارِ .

يَا سَلْمَانُ حُبُّ فَاطِمه يَنْفَعُ فِي مِائَةٍ مِنَ الْمَوْطِنِ أَيْسَرُ تِلكَ الموطن الْمَوْتُ وَ الْقَبْرُ وَ اَلْمَحْشَرُ وَ الصِّراطُ وَ الْمُحَاسَبَةُ فِي رَضِيَتْ عَنْهُ اِبْنَتِي فاطِمَةُ رَضِيتُ عَنْهُ وَ مَنْ رَضِيتُ عَنْهُ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ وَ مَنْ غَضِبَ عَلَيْهِ ابْنَتِي فاطِمَةُ غَضِبْتُ عَلَيْهِ وَ مَنْ غَضِبْتُ عَلَيْهِ وَ مَن غَضِبْتُ عَلَيْهِ غضِب الله عليه

یا سَلْمَانَ ، ویل لِمَنْ یظلمها وَ یظلم بَعْلُهَا عَلِيّاً ، وَ ویل لِمَنْ یظلم ذرّیتها وَ شیعتها . (1)

یعنى: فرمود رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله: اى سلمان! كسى كه دوست بدارد فاطمه دختر مرا جاى او در بهشت است با من، و كسى كه بخشم درآورد او را جاى او در آتش است.

اى سلمان! دوستى فاطمه نفع مى دهد در صد موطن كه آسان ترین از آن ها حال مردن و در قبر و محشر و صراط و حساب است، پس كسى كه دختر من فاطمه از او خشنود باشد من از او خشنودم، و كسى كه من از او خشنودم خدا از او خشنود است، و كسى كه دختر

ص: 399


1- خطیب خوارزمی ، مقتل الحسین ص 59.

من فاطمه بر او خشمناک باشد من بر او خشمناكم، و كسى كه من بر او خشمناک باشم خدا بر او خشمناک است.

اى سلمان! واى بر كسى كه ستم كند او"یعنى فاطمه" را و ستم كند على شوهر او را، و واى بر كسى كه ستم كند ذريّه او و شیعیان او را.

و علّامه قندوزى در كتاب ینابیع المودّه (1) این حدیث را نقل كرده الّا این كه دو كلمه « القبر و المحشر» را انداخته.

و علّامه سيّد على همدانى در كتاب مودّة القربى آن را مطابق روایت مقتل الحسین نقل كرده تا كلمه « رَضیِت عَنهُ ». (2)

حدیث سى و نهم: نثاار درخت طوبی چک های آزادی از آتش بعدد دوستان اهل بیت پیغمبر

علّامه سيّد ابو بكر بن شهاب الدین علوى حضرمى شافعى در كتاب رشفه الصادى بسند خود روایت كرده از بلال بن حمامه كه گفته است:

طَلَعَ عَلَيْنَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ذاتَ يَومٍ مُتَبَسِّماً ضَاحِكاً وَ وَجْهُهُ مَسْرُورٌ كَدَائِرَةِ اَلْقَمَرِ فَقَامَ إِلَيْهِ عَبْدُ اَلرَّحْمَانِ بْنُ عَوْفٍ فَقَالَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ مَا هَذَا اَلنُّور؟

فَقَالَ بِشَارَةٌ أَتَتْنِي مِنْ رَبِّي فِي أَخِي وَ اِبْنِ عَمِّي بِأَنَّ اَللَّهَ زَوَّجَ عَلِيّاً مِنْ فَاطِمَةَ وَ أمرَ رضوان خَازِنَ اَلْجِنَانِ فَهَزَّ شَجَرَةً فَحَمَلَت رِقَاعاً يَعْنِي صِكَاكاً بِعَدَدِ مُحِبِّي أَهْلِ الْبَيْتِ وَ أَنْشَأَ تَحْتَهَا مَلاَئِكَةً مِنْ نُورٍ وَ دَفَعَ إِلَى كُلِّ مَلَكٍ صَكّاً فَإِذَا اسْتَوَتِ الْقِيَامَةُ بِأَهْلِهَا نَادَتِ اَلْمَلاَئِكَةُ فِي اَلْخَلاَئِقِ فَلاَ يَبْقَى مُحِبٌ لِأَهْلِ بَيْتِي إِلاَّ دَفَعَتْ لَهُ اَلْمَلاَئِكَةُ صَكّاً فِيهِ فَكَاكُهُ مِنَ اَلنَّارِ فَصَارَ أَخِي

ص: 400


1- قندوزى ، ینابیع المودّه ص 263 .
2- سيّد على همدانى ، مودّه القربى ص 16.

وَ ابْنِ عَمَّی وَ زَوْجٍ اِبْنتَی فَكَاكِ رِقَابٍ رِجَالٍ أمّتی مِنَ النَّارِ . (1)

یعنى: روزى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بر ما وارد شد در حالتى كه تبسّم كننده و خندان بود، و روى او شادان مانند ماه بود، پس عبد الرحمان بن عوف برخواست بسوى او و گفت: اى رسول خدا! این نور چیست؟

فرمود: بشارتى بمن رسیده از جانب پروردگار من در حقّ برادرم و پسر عمّم به این كه خدا على را با فاطمه تزویج كرده، و به رضوان خازن بهشت امر فرموده كه درخت طوبى را بجنباند، پس درخت، رقعه ها، یعنى چک هائى، را برداشت بشماره دوستان اهل بیت، و در زیر آن درخت فرشتگانى را ایجاد كرد از نور، و به هر فرشته اى فرمان داد كه هر یک از ایشان چكى را بردارند، تا چون روز قیامت شود و صفوف اهل آن راست شود فرشتگان در میان خلایق ندا كنند، پس باقى نمى ماند احدى از دوستان اهل بیت من مگر این كه فرشتگان چكى به او مى دهند كه در آن است آزادى او از آتش، پس برادرم و پسر عمّم و شوهر دخترم آزاد كننده گردن هاى ایشان است از آتش.

این حدیث را نیز جمعى از علماء عامّه در كتب خود روایت كرده اند كه از جمله ایشان است علّامه شیخ عبید اللّه حنفى الأمرتسرى در كتاب ارجح المطالب، و او از طریق خوارزمى از بلال بن حمامه روایت كرده (2)

و علّامه باكثیر حضرمى در كتاب وسیله المآل (3)

و حافظ احمد بن حجر عسقلانى در كتاب لسان المیزان (4)

ص: 401


1- ابوبكر علوى حضرمى شافعى ، رشفه الصادى ص 43.
2- شیخ عبید اللّه حنفى الأمرتسرى ، ارجح المطالب ص 245.
3- حضرمى ، وسیله المآل ص 85.
4- ابن حجر عسقلانى ، لسان المیزان ج 6 ص 125.

حدیث چهلم: عطا کردن فاطمه در شب زفاف پیراهن نو را به سائل و پوشیدن لباس کهنه

علّامه صفورى در كتاب نزهه المجالس گفته است كه ابن جوزى ذكر كرده:

إِنَّ اَلنَّبِيَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ صَنَعَ لَهَا قَمِيصاً جَدِيداً لَيْلَةَ عُرْسِهَا وَ زِفَافِهَا وَ كَانَ لَهَا قَمِيصٌ مَرْقُوعٌ و إِذَا بِسَائِلٍ عَلَى اَلْبَابِ يَقُولُ أَطْلُبُ مِنْ بَيْتِ اَلنُّبُوَّةِ قَمِيصاً خُلْقاً فَأَرَادَتْ أَنْ تَدْفَعَ إِلَيْهِ الْقَمِيصَ الْمَرْقُوعَ فَتَذَكَّرْتُ قَوْلَهُ تَعَالَى: ﴿ لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ ﴾ 402 (1) فَدَفَعْتُ لَهُ الْجَدِيدَ فَلَمَّا قَرُبَ اَلزِّفَافُ نَزَلَ جبْرَئيلُ وَ قَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اَللَّهَ يُقرِؤُكَ اَلسَّلاَمَ وَ أَمَرَنِي أَنْ أُسَلِّمَ عَلَى فَاطِمَةَ وَ قَدْ أَرْسَلَ لَهَا مَعِي هَدِيَّةً مِنْ ثِيَابِ الجَنَّةِ مِنَ السُّنْدُسِ الْأَخْضَرِ فَلَمَّا بَلَغَهَا السَّلَامُ وَ أَلْبَسَهَا اَلْقَمِيصَ اَلَّذِي جَاءَ بِهِ لَفَّهَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِالعباءةِ وَ لَفَّهَا جَبْرَئيلُ بِأَجْنِحَتِهِ حَتَّى لاَ يَأْخُذَ نُورُ اَلْقَمِيصِ بِالْأَبْصَارِ فَلَمَّا جَلَسْتُ بَيْنَ النِّسَاءِ الْكَافِرَاتِ وَ مَعَ كُلِّ وَاحِدَةٍ شَمْعَةٌ وَ مَعَ

فَاطِمَةَ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهَا سراج رَفَعَ جَبْرَئِيلُ جَنَاحَهُ وَ رَفَعَ الْعَبَاءَةَ وَ إِذَا بِالْأَنْوَارِ قَدْ طَبَقَتِ اَلْمَشْرِقَ وَ اَلْمَغْرِبَ فَلَمَّا وَقَعَ اَلنُّورُ عَلَى أَبْصَارِ اَلْكَافِرَاتِ خَرَجَ اَلْكُفْرُ مِنْ قُلُوبِهِنَّ وَ أظهرن اَلشَّهَادَتَيْن (2)

یعنى: پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله پیراهن تازه اى مهيّا ساخت براى شب عروسى و زفاف فاطمه، و آن حضرت پیراهن كهنه وصله دارى داشت، ناگاه سائلى آمد بر درب خانه و گفت: از خانه نبوّت پیراهن كهنه اى مى خواهم، فاطمه خواست پیراهن كهنه را به او بدهد متذكّر فرموده خداى تعالى شد كه فرموده: ﴿ لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ ﴾ یعنى: هرگز به نیکى نمى رسید تا این كه انفاق كنید از آن چه كه دوست مى دارید، پس پیراهن تازه را به سائل داد.

ص: 402


1- آل عمران : 92.
2- صفوری ، نزهه المجالس ج 2 ص 226.

چون نزدیک زفاف شد جبرئیل نازل شد و گفت: اى محمّد! خدا تو را سلام مى رساند، و مرا امر فرمود كه بر فاطمه سلام كنم، و خدا از براى او هديّه اى با من فرستاده از جامه هاى بهشت از سندس سبز.

چون جبرئیل سلام خدا را به فاطمه رسانید، آن پیراهنى كه از بهشت آورده بود به او پوشانید، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آن را به عباء پیچید تا نور پیراهن به چشم ها نگیرد، چون فاطمه در میان زن هاى كافره نشست، هر یک از آن زن ها شمعى در دست داشتند و فاطمه چراغى داشت، آن گاه جبرئیل بال خود را برداشت و عباء را به عقب كرد، طبق هاى نور مشرق و مغرب را فروگرفت، چون آن نور به چشم هاى زن هاى كافره خورد كفر از دل هاى آن ها بیرون رفت و شهادتین را ظاهر كردند یعنى مسلمان شدند.

حدیث چهل و یکم: شفاعت قیامت صداق فاطمه است

علّامه احمد بن یوسف دمشقى در كتاب أخبار الدول و آثار الاول گفته است كه: در خبر رسیده:

إِنَّهَا لَمَّا سَمِعَت بِأن أَبَاهَا زَوَّجَهَا وَ جَعَلَ اَلدَّرَاهِمَ مَهْراً لَهَا فَقَالَتْ يَا رَسُولَ اَللَّهِ بَنَاتُ اَلنَّاس يَتَزَوَّجْنَ بِالدَّرَاهِمِ فَما الْفَرْقُ بَيْنِي وَ بَيْنَهُنَّ أَسْأَلُكَ تردها وَ تَدْعُو اَللَّهَ تَعَالَى أَنْ يَجْعَلَ مهْرِي اَلشَّفَاعَةَ فِي عُصَاةِ أُمَّتِكَ فَنَزَلَ جَبْرَئِيلُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ مَعَهُ بِطَاقَةٌ مِنْ حَرِيرٍ مَكْتُوبٍ فِيهَا جَعَلَ اَللَّهُ مَهْرَ فَاطِمَةَ الزَّهْراء شَفَاعَةُ اَلْمُذْنِبِينَ مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَلَمَّا احتُضرَت أَوْصَتْ بِأَنْ تُوضَعَ تِلْكَ اَلْبِطَاقَةُ عَلَى صَدْرِهَا تَحْتَ اَلْكَفَنِ فوضعَت وَ قَالَتْ إِذَا حُشِرْتُ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ رُفِعَتْ تِلْكَ اَلْبِطَاقَةُ بِيَدِي وَ شُفِّعْتُ فِي عُصَاةِ أُمَّةِ أَبِي (1)

ص: 403


1- احمد بن یوسف دمشقى ، أخبار الدول و آثار الاول ص 88.

یعنى: چون فاطمه شنید كه پدرش او را تزویج كرده و درهم هائى مهر او قرار داده گفت: اى رسول خدا! دخترهاى مردمان ازدواج مى كنند به درهم ها، پس چه فرقى است میان من و آن ها؟! خواهش مى كنم از شما كه آن ها، یعنى درهم ها، را برگردانید و از خدا بخواهید كه شفاعت گناه كاران امّت تو را مهر من قرار دهد، پس جبرئیل نازل شد و با او رقعه اى بود از حریر كه در آن نوشته شده بود كه خدا مهر فاطمه زهراء را شفاعت گناه كاران از امّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله قرار داده، پس چون فاطمه محتضر شد وصيّت كرد كه آن رقعه را در زیر كفن روى سینه او قرار دهند، روى سینه او گذارده شد. و فاطمه گفت:

چون روز قیامت محشور شوم آن رقعه را بدست خود برمى دارم و شفاعت مى كنم در حقّ گناه كاران امّت پدرم.

علّامه امان اللّه دهلوى در كتاب تجهیز الجیش نیز این خبر را بتمامه روایت كرده است (1)

حدیث چهل و دوم ربع دنیا یا خمس آن صداق فاطمه است

علّامه سيّد على همدانى در كتاب مودّه القربى از عتبه بن الأزهرى، از یحیى بن عقیل روایت كرده است كه گفت:

سَمِعْتُ عَلِيّاً يَقُولُ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِنَّ اَللَّهَ أَمَرَنِي أَنْ أُزَوِّجَكَ فَاطِمَةَ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهَا عَلَى خُمُسِ اَلدُّنْيَا أَوْ عَلَى رُبُعِهَا شَكَّ فِيهِ عُتْبَةُ فَمَنْ يَمْشِي عَلَى الْأَرْضِ وَ هُوَ يُبْغِضُكَ فِي اَلدُّنْيَا فَالدُّنْيَا عَلَيْهِ حَرَامٌ وَ مَشْيُهُ فِيهَا حَرَامٌ (2)

یعنى: شنیدم على مى گفت كه: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود كه: خدا مرا امر فرمود كه

ص: 404


1- امان اللّه دهلوى ، تجهیز الجیش ص 102 خطّی.
2- سيّد على همدانى ، مودّه القربى ص 92.

تزویج كنم تو را با فاطمه، خشنود باد خدا از او، بصداق پنج یک دنیا یا چهار یک آن، شک در آن از عتبه است، پس كسى كه راه مى رود بر روى زمین در حالى كه كینه تو را دارد در دنیا، دنیا بر او حرام است و رفتن او در روى آن حرام است.

للمؤلّف القاصر:

صنع نخستین كه خدا آفرید *** در صدف صنع درى پرورید

وه چه درى درّه بحر وجود *** فیض ده عالم غیب و شهود

جوهره عزّت و جاه و جلال *** نادره الكون عدیم المثال

ذات خداوند جلال و جمال *** كرده در او جمع صفات كمال

آینه جمله صفات خدا *** علّت ایجاد همه ماسوا

كرده عطا نام وى از نام خود *** داده بزرگیش به اعظام خود

فاطمه خوانده است مر او را بنام *** كرده بر او نعمت خود را تمام

حجّت كبراى الهى است او *** آینه طلعت شاهى است او

عالم امكان همه در سایه اش *** كس نتوان درک كند پایه اش

كرد خداوند ولىّ حمید *** ارض و سماوات ز نورش پدید

خلقت آن ها همه از نور او *** كون و مكان یکسره منشور او

خیل ملک بنده فرمان او *** جنّ و بشر ریزه خور خوان او

نیست زنى در همه ممكنات *** هم چو وى از رفعت ذات و صفات

هستى حق هستى او آفرید *** هستى هر هست به او شد پدید

فخر رسل مفتخر از هست او *** بوسه گهش بود همى دست او

در دو جهان واسطه فیض اوست *** لیک خود از فیض خدا فیض جوست

بر در او دست نیازش دراز *** نیست ز فيّاضى حق بى نیاز

در اثر بندگى كردگار *** حق به بزرگیش كند افتخار

ص: 405

بضعه احمد بود و جان او *** باطن قرآن همه در شأن او

هم شب قدر است و هم احدى الكبر *** خوانده ورا شمس گهى كه قمر

آیه تطهیر نشانى از اوست *** سوره كوثر لمعانى از اوست

صفوت حق حبّه و بحر است او *** نور و ضیا جنّت و نهر است او

خیر كثیر است و سراج منیر *** نعمت حق رحمت و فضل كبیر

كنیت او امّ ابیها بود *** از دم او زنده مسیحا بود

هم چو زنى در همه ماسوى *** خلق نفرموده بجز او خدا

كون و مكان زنده ز احسان اوست *** ذات خداوند ثناخوان اوست

معرفت ذات وى آمد محال *** عقل از آن عاجز على كلّ حال

غیر خدا و پدر و شوهرش *** مى نتوان پى ببرد دیگرش

سرّ خدا زهره زهراست او *** در صفت انسيّه حوراست او

حدیث چهل و سوم: حجاب فاطمه علیها السلام

حافظ ابو نعیم اصفهانى در كتاب حلیه الأولیاء بسند خود از انس از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت كرده و گفته است:

قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَا خَيْرٌ لِلنِّسَاءِ فَلَمْ نَدْرِ مَا نَقُولُ فَسَارَ عَلِيٌ إِلَى فاطمة فأخبرها فَقَالَتْ فَهَلاَّ قُلْتَ لَهُ خَيْرٌ لَهُنَّ أَنْ لاَ يَرَيْنَ اَلرِّجَالَ وَ لاَ يَرَوْنَهُنَّ فَرَجَعَ فَأَخْبَرَهُ بِذَلِكَ فَقَالَ لَهُ مَن عَلمك هَذَا قَالَ فَاطِمَةُ قَالَ إِنَّهَا بَضْعَةٌ مِنِّي (1)

یعنى: گفت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله: چه چیز خوب است براى زن ها؟ ما ندانستیم چه بگوئیم، پس على رفت بنزد فاطمه و او را خبر داد، فاطمه گفت: چرا براى او نگفتید:

ص: 406


1- ابو نعیم اصفهانى ، حلیه الأولیاء ج 2 ص 40 .

خوب است براى آن ها كه مردها را نبینند و مردها هم آن ها را نبینند، پس على برگشت و به رسول خدا از آن خبر داد، آن حضرت فرمود: كى آن را به تو تعلیم داد؟ گفت: فاطمه، فرمود: او جزئى از من است.

سعید بن مسيّب این حدیث را نیز از على به همین نحو روایت كرده است.

حدیث چهل و چهارم

قَالَ علی رضی اللَّهُ عَنْهُ لَزَوَّجَهُ فَاطِمَةَ رضی اللَّهُ عَنْهَا : یا فَاطِمَةَ ، مَا خیر مَا لِلْمَرْأَةِ ؟ قَالَتْ : أَنْ لا تَرَى الرِّجَالَ وَ لَا یَروها .

وَ كَانَ علی رضی اللَّهُ عَنْهُ یقول : أَلَا تستحیون ؟ أَلَا تَغَارُونَ ؟ یترك أَحَدَكُمُ امْرَأَتُهُ تَخْرُجُ بین الرِّجَالِ تَنْظُرُ إلیهم وَ یَنْظُرُون إِلَیْها !

و كان علی رضی اللّه عنه یقول: ألا تستحیون؟ ألا تغارون؟ یترك أحدكم امرأته تخرج بین الرجال تنظر إلیهم و ینظرون إلیها! (1)

یعنى: گفت على كه، خشنود باد خدا از او، براى زن خود فاطمه، خشنود باد خدا از او، اى فاطمه! بهترین چیز براى زن چیست؟ گفت: این كه نبینند او را مردها و نبیند او مردها را.

و على رضى اللّه عنه مى فرمود: آیا حیا ندارید؟ آیا غیرت ندارید احدى از شما این كه زن او بیرون رود در میان مردها كه به او نگاه كنند و او به آن ها نگاه كند!

حدیث چهل و پنجم

ابن مغازلى در كتاب مناقب خود گفته و سند را مرفوعا به على بن الحسین بن على رسانیده از على علیه السّلام روایت كرده كه فرمود:

إِنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اِسْتَأْذَنَ عَلَيْهَا أَعْمَى فَحَجَبَتْهُ فَقَالَ لَهَا اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِمَ حَجَبْتِهِ وَ هُوَ لاَ يَرَاكِ ؟ فَقَالَتْ يَا رَسُولَ اَللَّهِ إِنَّ لَمْ يَكُنْ يَرَانِي فَأَنَا أَرَاهُ وَ هُوَ يَشَمُّ اَلرِّيحَ فَقَال

ص: 407


1- ذهبى ، الكبائر ص 171.

النبی صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ : أَشْهَدُ أَنَّكِ بَضْعَةُ منّی (1)

یعنى: شخص نابینائى از فاطمه اذن دخول خواست، فاطمه از او خود را پوشانید، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به او فرمود: چرا خود را پوشانیدى و حال آن كه او تو را نمى بیند؟ گفت:

اى رسول خدا! اگر او مرا نمى بیند من او را مى بینم و بوى مرا استشمام مى كند. پس رسول خدا فرمود: گواهى مى دهم كه تو جزء و پاره تن منى.

حدیث چهل و ششم: صدق کلام فاطمه

علّامه ابن عبد البرّ در كتاب استیعاب مسندا از عایشه روایت كرده كه گفت:

مَا رأیت أَحَداً كَانَ أَصْدَقُ لَهْجَةً مِنْ فَاطِمَةَ إِلَّا أَنْ یکون الذی وَلَدَهَا صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ (2)

یعنى: ندیدم احدى را كه راستگوتر از فاطمه باشد مگر آن كه او را پدر است صلّى اللّه علیه و آله.

این حدیث را جمع كثیرى از علماء عامّه روایت كرده به اندك اختلافى در لفظ، در بعضى از آن ها است:مَا رأیت أَحَداً قَطُّ أَصْدَقُ مِنْ فَاطِمَةَ غیر أبیها .

حاكم نیشابورى در كتاب مستدرک (3)

حافظ ابو نعیم در كتاب حلیه الأولیاء. (4)

علّامه خوارزمى در كتاب مقتل الحسین (5)

علّامه محبّ الدین طبرى در كتاب ذخائر العقبى (6)

ص: 408


1- ابن مغازلى ، مناقب علی ابی طالب ص 381 ح 428.
2- ابن عبد البرّ ، استیعاب ج 2 ص 751.
3- حاكم نیشابورى ، مستدرک صحیحین ج 3 ص 160.
4- حافظ ابو نعیم ، حلیه الأولیاء ص 4.
5- خوارزمى ، مقتل الحسین ص 56.
6- محبّ الدین طبرى ، ذخائر العقبى ص 44.

علّامه شیخ شمس الدین محمّد بن احمد بن عثمان ذهبى در كتاب تاریخ الاسلام، و در كتاب اسماء الرجال و در كتاب تلخیص المستدرک (1)

علّامه جمال الدین محمّد بن یوسف زرندى حنفى در كتاب نظم درر السمطین (2)

علّامه هیتمى در كتاب مجمع الزوائد. (3)

علّامه خطیب تبریزى در كتاب إكمال الرجال (4)

علّامه مجد الدین بن اثیر جزرى در كتاب المختار فى مناقب الأخیار. (5)

علّامه باكثیر الحضرمى در كتاب وسیله المآل (6)

حدیث چهل و هفتم: عبادت فاطمه

علّامه جار اللّه محمود بن عمر زمخشرى حنفى متوفّاى سال 538 در كتاب ربیع الأبرار از حسن روایت كرده كه گفت:

مَا كَانَ فی هَذِهِ الْأُمَّةِ أَعْبَدُ مِنْ فَاطِمَةَ ، كَانَتْ تَقُومُ حَتَّى تَوَرَّمَ قدماها . (7)

یعنى: در این امّت عبادت كننده ترى از فاطمه نبوده، روى پا مى ایستاد تا قدم هاى او ورم مى كرد.

ص: 409


1- شیخ شمس الدین ذهبى ، تاریخ الاسلام ج 3 ص 95. و تلخیص مستدرک ج 2 ص 160.
2- جمال الدین محمّد زرندى حنفى ، نظم درر السمطین ص 183.
3- هیتمى ، مجمع الزوائد ج 9 ص 201 .
4- خطیب تبریزى ، إكمال الرجال ص 735.
5- ابن اثیر جزرى ، المختار فى مناقب الأخیار ص 56.
6- حضرمى ، وسیله المآل 80 نسخه خطّی مکتبه ظاهریّه دمشق.
7- جار اللّه زمخشرى حنفى ، ربیع الابرار صفحه 195.

حدیث چهل و هشتم: صبر فاطمه بر قبر

علّامه ابو المؤيّد موفّق بن احمد در كتاب مقتل الحسین بسند متّصل از جابر بن عبد اللّه روایت كرده كه گفت:

رَأَى رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَلَى فَاطِمَةَ كِسَاءً مِنْ صُوفِ الْإِبِلِ وَ هِيَ تَطْحَنُ فَبَكَى وَ قَالَ يَا فَاطِمَةُ اِصْبِرِي عَلَى مَرَارَةِ الدُّنيا لِنِعَمَ اَلْآخِرَةُ غَداً قَالَ فَنَزَلَتْ عِنْدَ ذَلِكَ اَلْآيَةُ: ﴿ وَ لَسَوْفَ يُعْطِیكَ رَبُّكَ فَتَرْضى ﴾ (1) (2)

یعنى: دید رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله كه بر فاطمه گلیمى بود از كرک هاى شتر و او آسیاب مى كرد، پس پیغمبر گریه كرد و گفت: اى فاطمه! صبر كن بر تلخى دنیا براى نعمت هاى فرداى آخرت. جابر گفت: در آن وقت نازل شد آیه ﴿ وَ لَسَوْفَ يُعْطِیكَ رَبُّكَ فَتَرْضى ﴾ یعنى:

هرآینه بسیار زود باشد كه پروردگار تو بر تو عطا كند تا خشنود شوى.

علّامه شیخ شهاب الدین احمد آبشهى در كتاب مستطرف این حدیث را روایت كرده و بجاى «رَأَى عَلَى فَاطِمَةَ كِسَاءُ » « دَخَلَ علیها وَ علیها كِسَاءُ » گفته، و بدل كلمه « اصبرى » « تجرّعى ».(3)

و علّامه شیخ شهاب الدین احمد نویرى مصرى در كتاب نهایه الارب حدیث را بنحوى كه ذكر شد از جابر روایت كرده مانند صاحب مستطرف و بجاى كلمه « لَنَعیمُ الآخَرَة » « لَنَعیمُ الأبِد » بدل آورده (4)

و علّامه زبیدى حنفى در كتاب إتحاف الساده المتّقین مانند منقول از كتاب

ص: 410


1- سوره ضحی : 5.
2- خطیب خوارزمی ، مقتل الحسین ص 64.
3- شیخ شهاب الدین احمد آبشهى ، مستطرف ج 2 ص 45.
4- شیخ شهاب الدین احمد نویرى مصرى ، نهایه الارب ج 5 ص 260.

مقتل الحسین نقل كرده و بجاى كلمه « لَنَعیم الآخِرة » « لَنَعیم الأبِد » آورده (1)

و علّامه سيّد ابراهیم بن محمّد شهیر به ابن حمزه حسینى در كتاب البیان و التعریف مطابق منقول از مقتل الحسین نقل كرده (2)

حدیث چهل و نهم

علّامه شعرانى در كتاب لوائح الأنوار القدسيّه گفته است كه: روایت كرده است طبرانى و ابن حيّان در صحیح خود:

إِنَّ اَلنَّبِيَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ خَرَجَ وَ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ إِلَى دَارِ أَبِي أَيُّوبَ اَلْأَنْصَارِيِّ فَذَكَرَ اَلْحَدِيثَ بِطُولِهِ إِلَى أَنْ قَالَ فَأَخَذَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ شَيْئاً مِنْ لَحْمِ اَلْجَدْيِ فَوَضَعَهُ فِي رَغِيفٍ وَ قَالَ يَا أَبَا أَيُّوبَ أَبْلِغْ هَذِهِ فَاطِمَةَ فَإِنَّهَا لَمْ تُصِبْ مِثْلَ هَذَا مُنْذُ أَيَّامٍ فَذَهَبَ بِهِ أَبُو أَيُّوبَ إِلَى فَاطِمَةَ فَلَمَّا أَكَلُوا وَ شَبِعُوا قَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ خُبْزٌ و لَحْمٌ و بُسْرٌ و رُطَبٌ وَ دمعت عيناهُ و قَال وَ اَلَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ إِنَّ هَذَا هُوَ النَّعِيمُ اَلَّذِي تُسْأَلُونَ عَنْهُ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ فَكَبُرَ ذَلِكَ عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ بَلْ إِذَا أَصَبْتُمْ مِثْلَ هَذَا فَضَرَبْتُمْ بِأَيْدِيكُمْ فَقُولُوا بِسْمِ اَللَّهِ وَ إِذَا شَبِعْتُمْ فَقُولُوا اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي هُوَ أَشْبَعَنَا وَ أَنْعَمَ عَلَيْنَا وَ أَفْضَلَ فَإِنَّ هَذا كفَافٌ بهذا. (3)

یعنى: پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله بیرون رفت با ابو بكر و عمر بسوى خانه ابى ايّوب انصارى، راوى طول داده است حدیث را تا این كه گفت:، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله گرفت چیزى از گوشت بزغاله را و گذارد آن را بر روى گرده نانى و گفت: اى ابا ايّوب، برسان این را به فاطمه كه چند روز است كه مانند این را نخورده. ابو ايّوب آن را برد بسوى فاطمه، چون خوردند و سیر شدند پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله گفت: نان و گوشت و خرما و رطب، و چشم هاى او پر از اشک شد

ص: 411


1- زبیدى حنفى ، إتحاف الساده المتّقین ج 9 ص 388.
2- سيّد ابراهیم شهیر به ابن حمزه حسینى ، البیان و التعریف ص 101.
3- شعرانى ، لوائح الأنوار القدسيّه ج 1 ص 163.

و فرمود: سوگند به آن كسى كه جان من در دست اوست این است آن نعیمى كه از آن سؤال كرده مى شود در روز قیامت.

پس این كلام بزرگ آمد بر یاران آن حضرت، آن گاه حضرت فرمود: بلى، هر وقت رسیدید بمثل چنین غذائى و دست به آن زدید « بِسْمِ اللّه » بگوئید، و چون سیر شدید بگوئید حمد خداى را كه ما را سیر كرد و بر ما نعمت داد و زیاد كرد آن را، پس این بقدر حاجت به آن است.

حدیث پنجاهم

علّامه ابو عبد اللّه شیخ محمّد بن عبد الرحمان بن عمر وصّابى حبشى متوفّاى سال 782 در كتاب خود البركة فی فضل السعی و الحركه از تفسیر ثعلبى روایت كرده:

إِن علياً رِضَى اَللَّهُ عَنْهُ اِنْطَلِقْ إِلَى يَهُودِيٍ يُعَالِجُ اَلصُّوفَ فَقَالَ لَهُ هَلْ لَكَ أَنْ تُعْطِيَنِي جِزَّةً مِنْ صُوفٍ تَغْزِلُهَا لَكَ بِنْتُ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِثَلاَثَةِ أَصْوُعٍ مِنْ شَعِيرٍ قَالَ نَعَمْ فَأَعْطَاهُ الصُّوفَ و اَلشَّعِيرَ فَقَبَّلَتْ فَاطِمَةُ وَ أطاعَت وَ قَامَتْ إِلَى صَاعٍ فَطَحَنَتْهُ وَ خَبَزَتْ مِنْهُ خَمْسَةَ أَقْرَاصٍ اَلْحَدِيثَ بِطُولِه (1)

یعنى: على رضى اللّه عنه رفت بنزد شخصى یهودى كه ممارست در كار پشم داشت، به او گفت:

آیا قطعه اى از پشم مى دهى كه دختر محمّد صلّى اللّه علیه و آله براى تو بریسد بقدر سه صاع جو؟ گفت:

آرى، پس پشم و جو را به او داد و فاطمه هم قبول كرد و اطاعت كرد و برخواست یک صاع از جو را آرد كرد و نان كرد از آن بقدر پنج گرده نان ترتیب داد، تا آخر حدیث به درازى آن.

در پاورقى جلد دهم كتاب إحقاق الحق قاضى نور اللّه شوشترى اعلى اللّه

ص: 412


1- شیخ محمّد وصّابى حبشی ، البركه فی فضل السعی و الحركه ص 55.

مقامه پس از نقل این حدیث از كتاب نامبرده از تفسیر ثعالبى گفته است مصحّح كتاب بقيّه این حدیث را تماما گفته:

إِنَّهَا كَانَتْ هِيَ وَ عَلِيٌ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُمَا صَائِمَيْنِ فَأَعْطَتْ لِكُلٍ مِنْ وَلَدَيْهَا قُرْصاً مِنَ الْخُبْزِ وَ أَبْقَتِ اَلْبَاقِيَ لِوَقْتِ الْإِفْطَارِ فَجَاءَهَا سَائِلٌ و قَالَ مِسْكِينٌ فَأَعْطَتْهُ قُرْصاً ثُمَّ جَاءَ آخَرُ وَ قَالَ يَتِيمٌ فَأَعْطَتْهُ قُرْصاً ثُمَّ جَاءَ آخَرُ وَ قَالَ أَسِيرُ فَأَعْطَتْهُ قُرْصاً وَ بَاتَاً عَلَى الطوى فَأَنْزَلَ اَللَّهُ تَعَالَى وَ يُطْعِمُونَ اَلطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً تَا آخِرَ آيِهِ (1)

حدیث پنجاه و یکم

حافظ ابو داود سجستانى در كتاب سنن خود بسند متّصل از اعبد روایت كرده كه گفت:

قَالَ لِي عَلِيٌ رِضَى اَللَّهِ عَنْهُ أَلاَ أُحَدِّثَكَ عَنِّي وَ عَنْ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ كَانَتْ مِنْ أَحَبِّ أَهْلِهِ إِلَيْهِ قُلْتُ بَلَى قَالَ إِنَّهَا جَرَتْ بِالرَّحَى حَتَّى أَثَّرَ فِي يَدِهَا وَ اِسْتَقَتْ بِالْقِرْبَةِ حَتَّى أَثَّرَ فِي نَحْرِهَا وَ كَنَسَتِ اَلْبَيْتَ حَتَّى اِغْبَرَّتْ ثِيَابُهَا .. الحدیث (2)

یعنى: على رضى اللّه عنه براى من گفت: آیا حدیث نكنم براى تو از خودم و فاطمه دختر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله كه محبوب ترین كسان او بود بسوى او؟ گفتم: بلى. گفت: او، یعنى فاطمه، آسیاب مى كشید تا در دست او اثر مى گذاشت، یعنى آبله مى زد، و مشک آب بدوش مى كشید تا در گردن و گلوى او اثر مى گذاشت، و خانه جاروب مى كرد تا جامه هایش غبارآلود مى شد.

و نیز ابو داود در كتاب سنن مبسوط تر نقل كرده، بجاى لفظ « كنست » « قمّت » آورده، و پس از آن گفته: وَ أَوْقَدَتْ الْقِدْرِ حَتَّى دَكِنَتْ ثیابها وَ أَصَابَهَا مِنْ ذَلِكَ ضُرُّ . (3)

ص: 413


1- ملحقات احقاق الحقّ ج 10 ص 264.
2- ابو داود سجستانى ، سنن ج 3 ص 206.
3- ابو داود سجستانى ، سنن ج 4 ص 430.

این حدیث را جمع كثیرى از علماء عامّه در كتب خود بطور تفصیل و تلخیص نقل كرده اند، از جمله ایشان است: ابو نعیم احمد بن عبد اللّه اصفهانى در كتاب حلیه الأولیاء. (1)

و علّامه شیخ ابو الفرج ابن جوزى در كتاب صفه الصفوه. (2)

و علّامه محبّ الدین طبرى در كتاب ذخائر العقبى (3)

و محمّد بن عمر وصّابى حبشى در كتاب البركه فی فضل السعی و الحركه. (4)

و علّامه شیخ محمّد بن منظور مصرى در كتاب لسان العرب (5)

و علّامه شیخ محمّد طاهر صدّیقى هندى در كتاب مجمع بحار الأنوار. (6)

و علّامه شیخ عبد اللّه شافعى در كتاب مناقب (7)

و شیخ عبد العظیم بن عبد القوى شافعى منذرى شامى در كتاب الترغیب و الترهیب (8)

حدیث پنجاه و دوم: شدّت گرسنگی فاطمه

علّامه دولابى در كتاب الكنى و الأسماء بسند متّصل از عمران بن حصین خزاعى حدیثى روایت كرده كه گفت: نزد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بودم كه نقل فرمود

ص: 414


1- ابو نعیم اصفهانى ، حلیه الأولیاء ج 1 ص 70.
2- ابو الفرج ابن جوزى ، صفه الصفوه ج 2 ص 5.
3- محبّ الدین طبرى ، ذخائر العقبى ص 49 - 50.
4- شیخ محمّد وصّابى حبشى ، البركه فی فضل السعی و الحركه ص 15 چاپ قاهره.
5- ابن منظور مصرى ، لسان العرب ج 1 ص 682.
6- شیخ محمّد طاهر صدّیقى هندى ، مجمع بحار الأنوار ج 1 ص 417 و ج 3 ص 156.
7- عبد اللّه شافعى ، مناقب ص 207 خطّی.
8- شیخ عبد العظیم منذرى شامى ، الترغیب و الترهیب ج 1 ص 41.

شدّت گرسنگى فاطمه را بحدّى كه رنگ روى او زرد شده بود، و حدیث را به این جا رسانید كه گفت:

فَنَظَرَ إِلَيْهَا رَسُولُ اَللَّهِ فَقَالَ اُدْنِي يَا فَاطِمَةُ فَدَنَتْ حَتَّى قَامَتْ بَيْنَ يَدَيْهِ فَوَضَعَ يَدَهُ عَلَى صَدْرِهَا فِي مَوْضِعِ اَلْقِلاَدَةِ وَ خَرَجَ بَيْنَ أَصَابِعِهِ ثُمَّ قَالَ اَللَّهُمَّ مُشبِعَ الْجَاعَةِ رَافِعَ اَلْوَضَعَةِ لاَ تُجِعْ فَاطِمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ فَاسْتُجِيبَ دُعَاؤُهُ و اِرْتَفَعَتْ صُفْرَةُ اَلْجُوعِ عَنْ وَجْهِهَا حَتَّى قَالَتْ مَا جُعْتُ بَعْدَها يا عِمْران (1)

یعنى: پس رسول خدا به او نگریست و گفت: نزدیک بیا اى فاطمه، او نزدیک آمد و در پیش روى او ایستاد، و پیغمبر دست خود را بر سینه او نهاد در جاى گردن بند او و بیرون شد میان انگشتان او و گفت: اى خداى سیركننده گرسنگان و بلند كننده اشخاص پست! گرسنگى نده فاطمه دختر محمّد را، پس دعاى او مستجاب شد، و زردى گرسنگى از او برداشته شد، تا این كه گفت: اى عمران! بعد از آن دیگر گرسنه نشدم.

این خبر را جمعى از علماء عامّه به اندک اختلافى در بعض كلمات آن در كتب خود نقل كرده اند، از جمله ایشان است حافظ ابو نعیم اصفهانى در كتاب دلائل النبوّه. (2)

و علّامه موفق بن احمد خطیب خوارزمى در كتاب مقتل الحسین (3)

و علّامه اللغه ابن منظور مصرى در كتاب لسان العرب (4)

و جمال الدین محمّد بن یوسف زرندى حنفى در كتاب نظم درر السمطین (5)

ص: 415


1- دولابی ، الکنی و الاسماء ج 2 ص 122.
2- حافظ ابو نعیم اصفهانى ، دلائل النبوّه ص 396.
3- خطیب خوارزمى ، مقتل الحسین ص 62.
4- ابن منظور مصرى ، لسان العرب ج 4 ص 308.
5- جمال الدین محمّد بن یوسف زرندى حنفى ، نظم درر السمطین ص 191.

و حافظ نور الدین على بن ابى بكر هیتمى در مجمع الزوائد. (1)

و علّامه شیخ جلال الدین عبد الرحمن سیوطى در كتاب الثغور الباسمه (2)

و علّامه مناوى در كتاب شرح جامع صغیر. (3)

و علّامه شعرانى در كتاب كشف الغمّه (4)

و علّامه نبهانى در كتاب الأنوار المحمّدیه (5)

و علّامه عطاء اللّه دشتكى در كتاب روضه الأحباب (6)

و علّامه سيّد احمد زینى دحلان شافعى مفتى مكّه در كتاب السیره النبويّه (7)

روایت حدیث به طریق دیگر

علّامه استاد رضا كحّاله در كتاب أعلام النساء چنین روایت كرده است:

دَخَلَ النبی صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ عَلَى فَاطِمَةَ وَ هی تَطْحَنُ بالرحا وَ علیها كِسَاءُ مِنْ وَبَرِ الْإِبِلِ ، فَبَكَى وَ قَالٍ :

تَجَرَعِي يَا فَاطِمَةُ مَرَارَةَ الدُّنْيَا لِنَعِيمِ اَلْآخِرَةِ وَ أَقْبَلَتْ فَاطِمَةُ فَوَقَفَتْ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَنَظَرَ إِلَيْهَا وَ قَدْ ذَهَبَتِ الدَّمُ مِنْ وَجْهِهَا وَ عَلَيْهَا صفْرَةٌ مِنْ شِدَّةِ الجوع فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه اُدْنِي يَا فَاطِمَةُ فَدَنَتْ حَتَّى قَامَتْ بَيْنَ يَدَيْهِ فَرَفَعَ يَدَهُ فَوَضَعَها موضِعَ القِلادَةِ وَ فَرَّجَ بَيْنَ أَصَابِعِهِ ثمّ قال اَللَّهُمَّ مُشْبِعَ الْجَاعَةِ وَ رَافِعَ الضِّيقِ اِرْفَعْ فَاطِمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ. (8)

ص: 416


1- نور الدین على هیتمى ، مجمع الزوائد ج 9 ص 203 .
2- شیخ جلال الدین عبد الرحمن سیوطى ، الثغور الباسمه ص 11.
3- مناوى ، شرح جامع صغیر ص 328.
4- شعرانى ، كشف الغمّه ج 2 ص 53.
5- نبهانى ، الأنوار المحمّدیه ص 572.
6- عطاء اللّه دشتكى ، روضه الأحباب ص 666 خطّی.
7- سيّد احمد زینى دحلان ، السیره النبويّه مطبوع در حاشیه کتاب السیره الحلبیّه ج 3 ص 184.
8- رضا كحّاله ، أعلام النساء ج 3 ص 1216.

حدیث پنجاه و سوم: تعلیم پیغمر دعائی را به فاطمه عوض خادمه

علّامه محبّ الدین طبرى در كتاب ذخائر العقبى بسند خود از ابى هریره روایت كرده كه گفت:

جَاءَتْ فَاطِمَةُ إِلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ تَسْأَلُهُ خَادِماً فَقَالَ لَهَا قُولِي اَللّهُمَّ « رَبَّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبِّ الْأَرَضِينَ السَّبْعِ وَ رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ رَبَّنا وَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ فَالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَ الإِنْجِيلِ وَ الْفُرْقانِ أَعُوذُ بِكَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ أَنْتَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِها (بناصیته، خ ل) أَنْتَ الْأَوَّلُ فَلَيْسَ قَبْلَكَ شَيْءٌ وَ أَنْتَ الآخِرُ فَلَيْسَ بَعْدَكَ شَيْءٌ وَ أَنتَ الظّاهِرُ فَلَيْسَ فَوْقَكَ شَيْءٌ وَ أَنْتَ الْباطِنُ فَلَيْسَ دُونَكَ شَيْءٌ اقْضِ عَنَّا الدَّيْنَ وَ أَغْنِنا مِنَ الْفَقْر». مسلم و ترمذى در دو صحیح خود روایت كرده اند. (1)

یعنى: فاطمه آمد بسوى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و خواهش خدمت گذارى كرد، پیغمبر فرمود: بگو: « بار خدایا! پروردگار آسمان هاى هفت گانه، و پروردگار زمین هاى هفت گانه، و پروردگار عرش بزرگ، پروردگار ما و پروردگار هر چیزى، اى شكافنده دانه و هسته، اى فروفرستنده تورات و انجیل و قرآن، پناه مى برم به تو از هر چیزى كه تو گیرنده اى موى پیشانى آن را، توئى آن اوّلى كه پیش از تو چیزى نبوده، و توئى آن آخرى كه بعد از تو چیزى نیست، قضا كن از ما هر دینى را، و بى نیاز گردان ما را از فقر و احتیاج.

و علّامه باكثیر حضرمى در كتاب وسیله المآل نیز این حدیث را بعینه نقل نموده (2)

ص: 417


1- محبّ الدین طبرى ، ذخائر العقبى ص 49.
2- حضرمى ، وسیله المآل ص 90 نسخه خطّی.

حدیث پنجاه و چهارم: تقسیم کردن کارهای خانه را بین خود و خادمه خود

امام الحفّاظ شهاب الدین بن حجر عسقلانى در كتاب الإصابه بسند متّصل از حضرت صادق علیه السّلام از آباء خود از على علیهم السّلام روایت كرده كه فرموده:

إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آله أَخْدَمَ فَاطِمَةَ ابْنَتُهُ جَارِيَةٌ اِسْمُهَا فضَّة النُّوبِيَّةُ وَ كَانَتْ تُشَاطِرُهَا اَلْخِدْمَةُ فَعَلَّمَهَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ دُعَاءً تَدْعُو بِهِ فَقَالَتْ لَهَا فَاطِمَةُ أتعجنينَ أَوْ تَخْبِزِينَ فَقَالَتْ بَلْ أَعْجَنُ يَا سَيِّدِي و أَحْتَطِبُ فَذَهَبَتْ و اِحْتَطَبَتْ وَ بِيَدِهَا حُزْمَةٌ وَ أَرَادَتْ حَمْلَهَا فَعَجَزَتْ فَدَعَتْ بِالدُّعَاءِ اَلَّذِي عَلَّمَهَا اَلْحَدِيث (1)

یعنى: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خادمه اى براى فاطمه دختر خود قرار داد كه نام او فضّة بود از اهل نوبه، و خدمت كردن او را خسته مى كرد، پس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله دعائى به او تعلیم فرمود كه آن را بخواند، فاطمه به او گفت كه: آیا تو خمیر مى كنى یا نان طبخ مى كنى؟

گفت: من هیزم مى آورم، رفت هیزم آورد، پشته اى بدست او بود مى خواست بردارد عاجز شد، آن دعائى را كه به او تعلیم داده بود خواند و برداشت ... تا آخر حدیث.

حدیث پنجاه و پنجم

علّامه ابو المؤيّد موفّق بن احمد اخطب خوارزم در كتاب مقتل الحسین بسند متّصل از محمّد بن على بن الحسین از پدرش علیهما السّلام روایت كرده و گفته است:

إِنَّه ذكرَ تَزْوِيجَ فَاطِمَةَ عليها السلام ثُمَّ ذَكَرَ أَنَّ فَاطِمَةَ سَأَلَتْ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ خَادِماً إِلَى أَنْ قَالَ ثُمَّ غَزَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ سَاحِلَ اَلْبَحْرِ فَأَصَابَ سَبْياً فقسمه فَأَمْسَكَ اِمْرَأَتَيْنِ أَحَدُهُمَا شَابَّةٌ وَ اَلْأُخْرَى اِمْرَأَةً قَدْ دَخَلَتْ فِي السنِّ لَيْسَت بِشَابَّةٍ فَبَعَثَ إِلَى فاطمةَ وَ أَخَذَ بِيَدِ اَلمَرأَةِ

ص: 418


1- ابن حجر عسلاقی ، الاصابه ج 4 ص 376.

فَوَضَعَهَا فِي يَدِ فَاطِمَةَ وَ قَالَ يَا فَاطِمَةُ هَذِهِ لَكِ وَ لاَ تَضْرِبِيها فَإِنِّي رَأَيْتُهَا تُصَلِّي وَ إِنَّ جَبْرَئِيلَ نَهَانِي أَنْ أَضْرِبَ اَلْمُصَلِّينَ وَ جَعَلَ رَسُولُ اَللَّهِ يُوصِيهَا بِهَا فَلَمَّا رَأَتْ فَاطِمَةُ مَا يوصيهَا بِهَا اِلْتَفَتَتْ إِلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ قَالَتْ يَا رَسُولَ اَللَّهِ عَلِيٌ يَوْمٌ وَ عَلَيْهَا يَوْمٌ فَفَاضَتْ عَينا رَسُولِ اَللَّهِ بالْبُكَاءِ وَ قَالَ اَللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ، ﴿ ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ﴾ (1) (2)

یعنى: آن حضرت یاد كرد تزویج فاطمه علیها السّلام را، و یاد كرد از این كه فاطمه از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خدمت گذارى خواست، تا این كه گفت:، پس رسول خدا به جنگى رفت در كنار دریا، و اسیرهائى بدست آورد، و آن ها را تقسیم فرمود، و دو نفر از زن ها را نگاه داشت، یکى از آن ها جوان بود، و دیگر زنى سال دار بود و جوان نبود، آن گاه بطلب فاطمه فرستاد، و دست زن را گرفت و در دست او گذاشت و گفت: اى فاطمه! این زن براى توست و نزنى او را؛ زیرا كه دیدم نماز مى گذارد، و جبرئیل مرا نهى كرد كه نمازگزاران را بزنم، و پیغمبر سفارش او را به فاطمه مى كرد.

چون فاطمه سفارش پدر را در حقّ او دید، رو كرد بسوى پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و گفت: اى رسول خدا! یک روز كارهاى خانه با من و یک روز با او باشد، پس چشم هاى پیغمبر پر از اشک شد و گفت: خدا داناتر است كه در كجا قرار دهد رسالت خود را، ذرّيّه اى كه بعضى از ایشان از بعضى دیگرند و خدا شنوا و داناست.

حدیث پنجاه و ششم: تعلیم پیغمبر تسبیح را در وقت خواب به فاطمه و علی علیهما السلام

ابو داود سجستانى در كتاب سنن خود كه یکى از صحاح ستّه است بسند

ص: 419


1- سوره آل عمران : 34.
2- اخطب خوارزمی ، مقتل الحسین ص 69.

متّصل از على علیه السّلام روایت كرده كه فرمود به ابن اعبد:

أَلَا أُحَدِّثُكَ عنّی وَ عَنْ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ وَ كَانَتْ مِنْ أَحَبَّ أَهْلُهُ ؟ قِلَّةُ : بَلَى . قَالَ :

إِنَّهَا جَرَتْ بِالرَّحَى حَتَّى أَثَّرَ فِي يَدِهَا وَ اِسْتَقَتْ بِالْقِرْبَةِ حَتَّى أَثَّرَتْ فِي نَحْرِهَا وَ كنَسَت اَلْبَيْتَ حَتَّى اغْبَرَّتْ ثِيَابُهَا فَاتِي اَلنَّبِيُّ خَدَمٌ فَقُلْتُ لَوْ أتَيْتِ أَبَاكِ فَسَأَلْتِيهِ خَادِماً فَأَتَتْهُ فَوَجَدَتْ عِنْدَهُ حُدَّاثاً فَرَجَعَتْ فَأَتَاهَا مِنَ الْغَدِ فَقَالَ مَا كَانَ حَاجَتُكِ فسكَتت فَقُلْتُ أَنَا أُحَدِّثُكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ جَرَتْ بِالرَّحى حَتَّى أَثَّرَتْ فِي يَدِهَا وَ حَمَلَتْ بِالْقِرْبَةِ حَتَّى أَثَّرَتْ فِي نَحْرِهَا فَلَمَّا أَنْ جَاءَ اَلْخَدَمُ أَمَرْتَهَا أَنْ تَأْتِيَكَ فَتَسْتَخْدِمَكَ يَقِيهَا مَا هِيَ فِيهَ

قَالَ اِتَّقِي اَللَّهَ يَا فَاطِمَةُ وَ أدِّي فَرِيضَةَ رَبِّكِ وَ اعْمَلِي عَمَلَ أَهْلِكِ فَإِذَا أَخَذْتِ مَضْجَعَكِ فَسَبِّحِي ثَلاَثاً وَ ثَلاَثِينَ وَ احْمَدِي ثَلاَثاً و ثَلاَثِينَ وَ كَبِّرِي أَرْبَعاً وَ ثَلاَثِينَ فَتِلْكِ مِائَةٌ فَهِيَ خَيْرٌ لَكِ مِنْ خَادِم

قَالَتْ : رضیت عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عَنْ رَسُولِهِ (1)

یعنى: ابن اعبد گفت كه: على رضى اللّه عنه براى من گفت: آیا حدیث نكنم براى تو از خودم و از فاطمه دختر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله كه محبوب ترین اهل او بود بسوى او؟ گفتم: بلى. گفت:

او این قدر آسیاب كشى كرد تا این كه در دست او اثر گذاشت ( یعنى آبله كرد ) و این قدر مشک آب حمل كرد كه در جاى نحر او اثر گذاشت، و این قدر خانه را روبید تا این كه جام هاى او غبارآلود شد، پس خدمت كنندگانى براى پیغمبر آوردند، به او گفتم: كاش مى رفتى نزد پدرت و از او درخواست خادمى مى كردى، رفت بنزد پدرش یافت جماعتى را كه نزد او حدیث مى كردند پس برگشت.

فرداى آن روز پیغمبر بنزد او آمد و فرمود: چه حاجتى داشتى؟ فاطمه ساكت شد، من گفتم: اى رسول خدا! من براى تو حدیث مى كنم، فاطمه از بس آسیاب كشى كرده در

ص: 420


1- ابو داود سجستانى ، کتاب سنن ج 3 ص 260.

دست او اثر گذارده، و این قدر مشک آب بدوش خود كشیده كه در محلّ نحر او اثر گذارده، چون خدمت كنندگان را بنزد تو آوردند من او را امر كردم كه بیاید بنزد تو و درخواست خدمت گذارى بكند از تو تا او را از این زحمت هائى كه در آنست نگاه دارى كند.

پیغمبر فرمود: از خدا بپرهیز اى فاطمه، و ادا كن واجب پروردگار خود را، و كار اهل خانه را خودت بكن، و چون خواستى در آرامگاه خود بخوابى سى و سه مرتبه سبحان اللّه، و سى و سه مرتبه الحمد للّه، و سى و چهار مرتبه اللّه اكبر بگو كه همه آن ها یک صد مرتبه شود، این بهتر است براى تو از خدمت گذار.

فاطمه گفت: خشنود شدم از خداى عزّ و جل و از فرستاده او.

مؤلّف گوید: این حدیث را علماء بطرق بسیارى از على علیه السّلام و غیر او روایت كرده، و در جلد دهم كتاب إحقاق الحق قاضى نور اللّه شوشترى اعلى اللّه مقامه الشریف اسم هاى نقل كننده با اسم هاى كتاب هائى كه در آن نقل كرده اند با رعایت ذكر صفحات هر كتابى و چاپ هاى كتاب ها كه در كجا چاپ شده یا مخطوط بوده، آورده كه در بعض الفاظ و عبارات از حیث تفصیل و تلخیص اختلاف دارد ولى بیان اصل مقصد را معنا افاده مى كند، فعلا در این جا حدیث دیگرى را كه در ضمن آن، طرف خطاب على و فاطمه علیهما السّلام مى باشند تذكّر داده مى شود. علّامه عارف شیخ ابو الفرج ابن الجوزى در كتاب صفه الصفوه روایت كرده است از على علیه السّلام كه فرمود:

إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ لَمَّا زَوَّجَهُ فَاطِمَةَ بَعَثَ مَعَهَا بِخَمِيلَةٍ وَ وِسَادَةِ أَدَمٍ حَشْوُهَا لِيفٌ وَ رَوحَائِينِ وَ سِقَاءٍ وَ جَرَّتَيْنِ فَقَالَ عَلِيٌ لِفَاطِمَةَ ذَاتَ يَوْمٍ وَ اَللَّهِ لَقَدْ حَتَّى اِشْتَكَيْتُ صَدْرِي وَ قَدْ

ص: 421

جَاءَ اَللَّهُ أَبَاكِ بِسَبْيٍ فَاذْهَبِي فَاسْتَخْدِمِيهِ فَقَالَتْ وَ أَنَا وَ اَللَّهِ لَقَدْ طحنت حتَّى مجِلت يَدَاي فَأَتَتِ اَلنَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ مَا جَاءَ بِكِ ؟ وَ مَا حَاجتك أَيْ بُنَيَّة ؟ قَالَتْ جِئْتُ لِأُسَلِّمَ عَلَيْكَ وَ اسْتَحْيَيْتُ أَنْ تسألَهُ فَرَجَعَتْ فَقَالَ مَا فَعَلت قَالَتْ اسْتَحْييْتُ أَنْ أَسْأَلَهُ.

فَأَتَيَاهُ جَمِيعاً فَقَالَ عَلِيٌ يَا رَسُولَ اَللَّهِ وَ اَللَّهِ لَقَدْ سَنَوتُ حَتَّى اِشْتَكَيْتُ صَدْرِي وَ قَالَتْ فَاطِمَةُ لَقَدْ طَحَنْتُ حَتَّى مجِلَت يَدَايَ إِلَى أَنْ قَالَ قَالَ أَلاَ أُخْبِرُكُمَا بِخَيْرٍ مِمَّا سَأَلْتُمَانِي؟

قَالاَ بَلَى قَالَ كَلِمَاتٍ عَلَّمَنِيهِنَّ جَبْرَئِيلُ تَسْبَحَانِ فِي دُبُرِ كُلِّ صَلاَةٍ عَشْراً وَ تُحَمِّدَانِ عَشْراً وَ تُكَبِّرَانِ عَشْراً وَ إِذَا آوَيْتُمَا إِلَى فِرَاشِكُمَا فَسَبِّحَا ثَلاَثاً وَ ثَلاَثِينَ وَ اِحْمَدَا ثَلَاثاً و ثَلاَثِينَ وَ كَبِّرَا أَرْبَعاً وَ ثَلاَثِينَ قَالَ فَوَ اَللَّهِ مَا تركتهن مُنذُ عَلَّمَنِيهِنَّ رَسُولُ اَللَّهِ صلى الله عليه و آله.

قَالَ : فَقَالَ لَهُ ابْنُ الْكَوَّاءِ : وَ لَا لَیْلَةُ صِفَّین ؟

قَالَ : قَاتَلَكُمُ اللَّهُ یا أَهْلِ الْعِرَاقِ ، نَعَمْ وَ لَا لَیلة صِفَّین (1)

یعنى: چون رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فاطمه را با او تزویج كرد، با او قطیفه اى فرستاد و متكّائى از پوست كه بجاى پنبه یا پشم در آن پوش خرما بود، و دو آسیاب و یک مشک و دو كوزه، پس على روزى به فاطمه گفت: بذات خدا این قدر آب كشى كرده ام كه از درد سینه شكایت دارم، و خدا اسیرانى چند بنزد پدرت آورده برو و از او خدمت گذارى بخواه.

فاطمه گفت: من هم بذات خدا قسم این قدر آسیاب كشى كرده ام كه دست هایم آبله كرده.

پس فاطمه آمد نزد پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله، آن حضرت فرمود: براى چه آمده اى؟ و چه حاجتى دارى اى دخترک من؟ فاطمه گفت: آمده ام بر شما تحيّتى گویم، و حیا كرد از این كه خواهش خود را بگوید و برگشت. على علیه السّلام گفت: چه كردى؟ فاطمه گفت: حیا كردم از او بخواهم.

پس هر دو نفر با هم خدمت پیغمبر آمدند، آن گاه على گفت: اى رسول خدا! از بس

ص: 422


1- ابو الفرج ابن الجوزی ، صفه الصفوه ج 2 ص 4.

آبكشى كرده ام كه از درد سینه شكایت دارم، و فاطمه گفت: از بس آسیاب كشى كردم دست هایم آبله كرده، تا این كه كلام به این جا كشید كه پیغمبر فرمود:، آیا خبر ندهم شما را به بهتر چیزى كه شما از من مى خواهید؟ هر دو گفتند: چرا اى رسول خدا.

فرمود: جبرئیل كلماتى را به من تعلیم كرده كه در عقب هر نمازى سبحان اللّه بگوئید ده مرتبه، و الحمد للّه بگوئید ده مرتبه، و اللّه اكبر بگوئید ده مرتبه، و چون در رخت خواب خود مى خوابید سى و سه مرتبه سبحان اللّه، و سى و سه مرتبه الحمد للّه، و سى و چهار مرتبه اللّه اكبر بگوئید.

فرمود: بذات خدا سوگند از آن وقتى كه رسول خدا آن ها را به من تعلیم داده ترک نكرده ام.

ابن كوّاء گفت كه: در شب صفّین هم ترک نكردى؟

على گفت: خدا بكشد شما را اى اهل عراق، آرى، شب صفّین هم ترک نكردم.

لمؤلّفه:

اوّلین صنع صانع ازلى *** نور پاک محمّد است و على

فاطمه نیز از همین نور است *** او مداد كتاب مسطور است

مرتضى لوح و مصطفى قلم است *** ماسوى اللّه به این سه مرتسم است

گر نبودى مداد و لوح و قلم *** هیچ نقشى عیان نشد ز عدم

جمله در ظلمت عدم مستور *** بد چو اشیاء در شب دیجور

لیک نقّاش ذات بى همتاست *** كه همه نقش ها از او پیداست

دست قدرت خود این كتاب نوشت *** وفق حكمت سرشت ها بسرشت

نقش امكان عیان از این نور است *** وز مشيّت خود این سه منظور است

در حقیقت خود این سه یک نورند *** كه بجاه و جلال مشهورند

نقش خلقت خدا به این سه كشید *** زین سه آورد ممكنات پدید

ص: 423

فصل دوازدهم: در پیرامون آیه شریفه ﴿ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى ﴾

اشاره

این آیه مبارکه آیه 23 از سوره شورى است، و مراد از الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى دوستى در حقّ خویشاوندان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله است، كه خداى تعالى آن را مزد رسالت او و هدایت اهل ایمان قرار داده. و مراد از قربى اهل بیت پیغمبرند.

مفسّرین خاصّه و بیشتر از بزرگان مفسّرین عامّه و ارباب حدیث از ایشان در كتب خود بیان كرده اند.

نگارنده این كتاب حسن میر جهانى طباطبائى به اندكى از بسیار آن چه در این باب از كتب عامّه رسیده و روایت شده در این اوراق بسط كلام مى دهم به چند حدیث:

اول

احمد بن حنبل در كتاب مناقب خود، و ابن منذر، و ابن ابى حاتم، و طبرانى در معجم، و ابن مردویه، و واحدى، و ثعلبى در تفسیر خود، و ابو نعیم در حلیه الأولیاء، و بغوى در تفسیر خود، و ابن مغازلى در مناقب، بسندهاى خودشان از ابن عبّاس روایت كرده اند كه گفت:

لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الآیة قیل : یا رَسُولَ اللَّهِ ، مِنْ قَرَابَتِكَ هَؤُلَاءِ الذین وَجَبَتْ علینا مَوَدَّتَهُمْ ؟

ص: 424

فَقَالَ : علی وَ فَاطِمَةَ وَ أبناهما . (1)

یعنى: چون این آیه نازل شد گفته شد: اى رسول خدا ! خویشان تو كیانند كه واجب شده بر ما دوست داشتن آن ها؟ فرمود: على و فاطمه و پسران ایشان.

و نیز از كسانى كه این حدیث را روایت كرده اند محبّ الدین طبرى است در كتاب ذخائر العقبى، و جار اللّه زمخشرى در تفسیر كشّاف، و علّامه حموى در كتاب فرائد السمطین، و نیشابورى در تفسیر خود، و ابن طلحه شافعى در مطالب السؤول و آن را خبر صحیح دانسته، و فخر رازى در تفسیر خود، و ابو السعود در تفسیر خود، و ابو حيّان در تفسیر خود، و نسفى در تفسیر خود، و حافظ هیتمى در مجمع الزوائد، و ابن صبّاغ مالکى در الفصول المهمّه، و حافظ گنجى شافعى در كتاب كفایه الطالب، و قسطلانى در مواهب كه او بعد از نقل حدیث گفته است:

أَلْزَمَ اللَّهُ مَوَدَّةَ قرباه كَافَّةً بَرِيَّتِهِ ، وَ فَرَضَ مَحَبَّةِ جُمْلَةٍ أَهْلِ بیته الْمُعَظَّمُ وَ ذُرِّيَّتِهِ ، فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى :

﴿ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى ﴾ (2)

یعنى: ملزم كرده است خدا دوستى خویشاوندان او یعنى پیغمبر را بر همه خلق خود، و واجب گردانیده محبّت آن ها همگى را كه اهل بیت معظّم و ذرّیه آن حضرتند، پس خداى تعالى فرموده: بگو اى حبیب من كه مزد رسالتى بر هدایت كردن شما از شما نمى خواهم مگر دوستى و محبّت در حقّ خویشاوندان من.

ص: 425


1- علّامه مرعشی ، ملحقات احقاق الحق ج 3 ص 16 - 3 و ج 9 ص 92 - 93.
2- محبّ الدین طبرى ، ذخائر العقبى ص 26، تفسیر كشّاف ج 4 ص 172 ، مطالب السؤول ص 8 ، تفسیر ابو حيّان ج 7 ص 516 ،تفسیر نسفى ج 4 ص 99 حاشیه تفسیر خازن چاپ شده ، مجمع الزوائد ج 9 ص 168 ، الفصول المهمّه ص 12 ، كفایه الطالب ص 31 ، و ملحقات احقاق الحق ج 3 ص 6.

و نیز روایت كرده است آن حدیث را زرقانى در شرح مواهب، و ابن حجر مكّى در كتاب صواعق، و سیوطى در كتاب إحیاء الميّت، و شبلنجى در كتاب نور الأبصار، و صبّان در كتاب إسعاف الراغبین (1)

حدیث دوم

حافظ ابو عبد اللّه ملّا در كتاب سیره خود گفته است:

إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ قَالَ : إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ أجری علیکم الْمَوَدَّةَ فی أَهْلِ بیتی ، وَ إنّی سَائِلُكُمْ غَداً عَنْهُمْ (2)

یعنى: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود كه: خدا مزد مرا بر شما قرار داده است دوستى كردن در حقّ اهل بیت من، و من فرداى قیامت از شما سؤال كننده خواهم بود.

و نیز محبّ الدین طبرى در كتاب ذخائر العقبى، و ابن حجر در كتاب صواعق، و سمهودى در كتاب جواهر العقدین روایت كرده اند از جابر بن عبد اللّه انصارى كه گفت:

جَاءَ أَعْرَابِيٌ إِلَى النَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ قَالَ يَا مُحَمَّدُ أعرِضْ علَيَّ الإسلام فَقَالَ تَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُه.

قَالَ : تسألنی أَجْراً علیه ؟ قَالَ : لَا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فی الْقُرْبى . قَالَ : قرابتی أَوْ قَرَابَتَكَ ؟ قَالَ :

قرابتی . قَالَ : هَاتِ أبایعك ، فَعَلَى مَنْ لَا یحبّ قَرَابَتَكَ لَعْنَةُ اللَّهِ . فَقَالَ النبی صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ : آمین (3)

یعنى: عربى آمد نزد پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و گفت: یا محمّد! اسلام را بر من عرضه كن.فرمود:

ص: 426


1- زرقانی ، شرح مواهب ج 8 ص 3 و 21 ، و صواعق ص 104 و 139 ، و إحیاء الميّت ص 239 که در حاشیه کتاب ( الاتحاف ) چاپ شده است ، و كتاب إسعاف الراغبین ص 79 که در حاشیه نور الابصار چاپ شده.
2- علّامه مرعشی ، ملحقات احقاق الحق ج 3 ص 17.
3- محبّ الدین طبرى ، ذخائر العقبى ص 25.

شهادت ده به این كه نیست خدائى غیر از خدائى كه یگانه است و شریکى ندارد، و به این كه محمّد بنده او و فرستاده او است.

عرب گفت: آیا از من مزدى مى خواهى؟ فرمود: نه، مگر دوستى كردن در حقّ خویشاوندان. گفت: خویشاوندان من یا خویشاوندان تو؟ فرمود: خویشاوندان من.

گفت: بیاور دست خود را تا بیعت كنم با تو، بر كسى كه خویشاوندان تو را دوست ندارد لعنت خدا باد، پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: آمین.

این خبر نیز از حافظ ابى نعیم از محمّد بن احمد بن مخلّد از حافظ ابن ابى شیبه به اسناد او روایت شده (1)

حدیث سوم

حافظ طبرى و ابن عساكر و حاكم حسكانى در شواهد التنزیل به چند طریق از ابى امامه باهلى روایت كرده اند كه گفت:

قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِنَّ اَللَّهَ خَلَقَ اَلْأَنْبِيَاءَ مِنْ أشجار شَتّى وَ خَلَقَنِي مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ فَأَنَا أَصْلُهَا وَ عَلِيٌ فَرْعُهَا وَ فَاطِمَةُ لِقَاحُهَا وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ ثَمَرُهَا فَمَنْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْ أَغْصَانِهَا نَجَى وَ مَنْ زَاغَ عَنْهَا هَوَى وَ لَوْ أَنَّ عَبْداً عَبَدَ اَللَّهَ بَيْنَ اَلصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ أَلْفَ عَامٍ ثُمَّ أَلْفَ عَامٍ ثُمَّ أَلْفَ عَامٍ ثُمَّ لَمْ يُدْرِكْ مَحَبَّتَنَا أَكَبَّهُ اَللَّهُ عَلَى مَنْخِرَيْهِ فِي اَلنَّارِ ثُمَّ تَلا: ﴿ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى ﴾ (2)

یعنى: گفت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله كه: خدا آفرید پیغمبران را از درخت هاى پراكنده، و آفرید مرا از یک درخت كه من ریشه آنم، و على شاخه آنست، و فاطمه پیوند آنست، و حسن و حسین میوه آنند، پس كسى كه آویخته شود به شاخه اى از شاخه هاى آن نجات

ص: 427


1- علّامه مرعشی ، ملحقات احقاق الحق ج 3 ص 16.
2- حاكم حسكانى ، شواهد التنزیل ج 2 ص 140.

مى یابد، و كسى كه از آن روى بگرداند هلاک مى شود، و اگر بنده اى بندگى كند خداى را در میان صفا و مروه هزار سال و پس از آن هزار سال و پس از آن هزار سال خدا او را به رو در آتش مى اندازد، پس این آیه را خواند: ﴿ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى ﴾

گنجى شافعى نیز در كتاب كفایه این حدیث را روایت كرده، و گفته كه: این حدیث نیکوى عالى است، طبرى در كتاب معجم خود و محدّث شام در كتاب خود بطرق مختلفه روایت كرده اند. (1)

حدیث چهارم

احمد بن حنبل و ابن ابى حاتم از ابن عبّاس روایت كرده اند در تفسیر آیه:

﴿ وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً ﴾ كه ابن عبّاس گفت: « المودّه لآل محمّد ».

و این روایت را ثعلبى نیز در تفسیر خود مسندا، و ابن صبّاغ مالکى در كتاب الفصول المهمّه، و ابن المغازلى در مناقب، و ابن حجر در صواعق، و سیوطى در الدرّ المنثور، و در كتاب احیاء المیت، و حضرمى در كتاب رشفه، و نبهانى در كتاب شرف المؤبّد روایت كرده اند. (2)

حدیث پنجم

ابو الشیخ ابن حبّان در كتاب الثواب خود از طریق واحدى از على علیه السّلام روایت كرده كه گفت:

فینا آلِ حم آیة لَا یحفظ مَوَدَّتِنَا إِلَّا كُلُّ مُؤْمِنٍ ، ثُمَّ قَرَأَ : ﴿ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى ﴾ (3)

ص: 428


1- گنجى شافعى ، كفایه الطالب ص 178.
2- علّامه مرعشی ، ملحقات احقاق الحق ج 3 ص 18.
3- علّامه مرعشی ، ملحقات احقاق الحق ج 3 ص 18 و ج 9 ص 93.

یعنى: در شأن ما آل حم یعنى آل محمّد آیه ایست حفظ نمى كند دوستى ما را مگر هر كه مؤمن باشد، پس این آیه را خواند: ﴿ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى ﴾

نیز این حدیث را ابن حجر در صواعق، و سمهودى در جواهر العقدین روایت كرده اند. (1)

حدیث ششم

از ابى الطفیل روایت شده كه گفت:

خَطَبنَا اَلحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَحَمِدَ اَللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ ذَكَرَ أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ رِضَى اَللَّهُ عَنْهُ خَاتَمُ اَلْأَوْصِيَاءِ وَ وَصِيُّ الْأَنْبِيَاءِ و أَمِينُ الصِّدِّيقِينَ و الشُّهَداءِ ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا اَلنَّاسُ لَقَدْ فَارَقَكُمْ رَجُلٌ مَا سَبَقَه اَلْأَوَّلُونَ وَ لاَ يُدْرِكُهُ اَلْآخِرُونَ لَقَدْ كَانَ رَسُولُ اَللَّهِ يُعْطِيهِ اَلرَّايَةَ فَيُقَاتِلُ جَبْرَئِيلُ عَنْ يَمِينِهِ وَ مِيكَائِيلُ عَنْ يَسَارِهِ فَمَا يَرْجِعُ حَتَّى يَفْتَحَ الله عليهِ وَ لَقَدْ قَبَضَهُ اَللَّهُ فِي اَللَّيْلَةِ اَلَّتِي قُبِضَ فِيهَا وَصِيُّ مُوسَى وَ عُرِجَ بِرُوحِهِ فِي اللَّيْلَةِ اَلَّتِي عُرِجَ فِيهَا بِرُوحِ عِيسَى بْنِ مَرْيَمَ وَ فِي اَللَّيْلَةِ اَلَّتِي أَنْزَلَ اَللَّهُ فِيهِ اَلْقُرْآنَ وَ اَللَّهِ مَا تَرَكَ ذَهَباً وَ لاَ فِضَّةً وَ مَا فِي بَيْتِ مَالِهِ إِلَّا سَبْعُمِائَةٍ وَ خَمسونَ دِرْهَماً فَضَلَتْ مِن عَطائِهِ أَرَادَ أَن يَشْتَرِيَ بِهَا خَادِماً لِأُمِّ كُلْثُومٍ.

ثُمَّ قَالَ : مِنْ عرفنی فَقَدْ عرفنی ، وَ مَنْ لَمْ یَعرِفُنی فَأَنَا الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ ، ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الآیة قَوْلِ یُوسُف:﴿ وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِی إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ ﴾ (2) ثُمَّ أَخَذَ فِي كِتَابِ اَللَّهِ ثُمَّ قَالَ أَنَا اِبْنُ الْبَشِيرِ وَ أَنَا ابْنُ اَلنَّذِيرِ أَنَا اِبْنُ اَلنَّبِيِّ أَنَا اِبْنُ اَلدَّاعِي إِلَى اَللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ أَنَا اِبْنُ السِّراجِ اَلْمُنِيرِ وَ أَنَا اِبْنُ الَّذِي أُرْسِلَ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ وَ أَنَا مِنْ أَهْلِ البَيتِ الَّذِينَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ اَلرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهِيراً وَ أَنَا مِنْ أَهْلِ اَلْبَيْتِ اَلَّذِينَ افْتَرَضَ اَللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَوَدَّتَهُمْ و ولايتَهُم فقال فيما

ص: 429


1- ابن حجر ، صواعق ص 104.
2- سوره یوسف : 38.

أَنْزَلَ على مُحَمَّد: ﴿ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى ﴾ (1)

یعنى: حسن بن على بن ابى طالب خطبه خواند براى ما، پس حمد كرد خدا را و ثنا گفت او را، و یاد كرد امیر مؤمنان على علیه السّلام را به آخر وصى بودن و وصى پیغمبران بودن او و امین راست گویان و شهیدان بودن.

پس از آن گفت: اى مردمان! هرآینه جدا شد از میان شما مردى كه از او پیشى نگرفتند پیشینیان، و او را درک نكردند پسینیان، كسى بود كه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله پرچم را به او مى داد، و جبرئیل از جانب راست او و میکائیل از جانب چپ او قتال مى كردند، و برنمى گشت تا این كه فتح مى كرد خدا براى او، و هرآینه خدا روح او را گرفت در شبى كه روح یوشع وصّى موسى را گرفت، و روح او را بالا برد در شبى كه بالا برد در آن روح عیسى را، و در شبى كه خداى عزّ و جل قرآن را در آن فرو فرستاد، بذات خدا سوگند كه باقى نگذارد نه طلا و نه نقره اى، و در بیت المال او نبود مگر هفت صد و پنجاه درهم كه از عطاى او زیاد آمده بود و مى خواست به آن خادمى براى امّ كلثوم بخرد.

پس از آن گفت: هركه مرا مى شناسد شناخته است مرا، و هركه نشناخته است منم حسن پسر محمّد، آن گاه این آیه را خواند كه گفته یوسف است و ترجمه آن اینست كه:

پیروى مى كنم ملّت پدران خود ابراهیم و اسحاق و یعقوب را.

و گرفت كتاب خدا را و گفت: منم پسر بشارت دهنده، منم پسر بیم دهنده، منم پسر پیغمبر، منم پسر دعوت كننده بسوى خدا به اذن او، منم پسر چراغ نوردهنده، منم پسر كسى كه فرستاده شد تا رحمت باشد براى جهانیان، منم از اهل خانه اى كه خدا پلیدى ها را از ایشان برد و پاک گردانید ایشان را پاک گردانیدنى، منم از اهل خانه اى كه خداى عزّ و جل واجب گردانیده است مودّت و ولایت ایشان را، و در قرآنى كه براى پیغمبر خود

ص: 430


1- حافظ نور الدین هیتمی ، مجمع الزوائد ج 9 ص 146.

محمّد فرستاده فرموده است كه: بگو من مزدى از شما نمى خواهم مگر دوست داشتن خویشان نزدیک.

پوشیده نماند كه: این حدیث را جمع كثیرى از علماء و مورّخین و ارباب سیر از عامّه و خاصّه در كتب خود روایت كرده اند، از جمله ایشان است حافظ زرندى در كتاب نظم درر السمطین نقل كرده و در عبارت فى الجمله اختلافى دارد و آن این است:

وَ أَنَا مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ الَّذِينَ كَانَ جَبْرَئِيلُ يَنْزِلُ فِينَا وَ يَصْعَدُ مِنْ عِنْدِنَا وَ أَنَا مِنْ أَهْلِ اَلْبَيْتِ الَّذِينَ افْتَرَضَ اَللَّهُ تَعَالَى مَوَدَّتَهُمْ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ وَ أَنْزَلَ اَللَّهُ فِيهِم: ﴿ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیها حُسْناً ﴾ وَ اَقترافَ الْحَسنَة مَوَدَّتِنا. (1)

یعنى: و من از اهل خانه اى هستم كه جبرئیل در میان ما نازل مى شد و از نزد ما بالا مى رفت، و من از اهل خانه اى هستم كه خداى تعالى دوست داشتن ما را واجب كرده بر هر مسلمانى، و در شأن ایشان فروفرستاد: بگو مزدى از شما نمى خواهم مگر دوستى در حقّ خویشاوندان نزدیک و كسى كه كسب كند عمل نیکوئى را زیاد مى كنیم براى او نیکوئى را، و كسب عمل نیکو مودّت و دوستى ماست.

و از جمله ایشان است بزّاز، و طبرانى در كتاب الكبیر، و ابو الفرج در مقاتل الطالبیین، و ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه، و هیتمى در مجمع الزوائد، و ابن صبّاغ مالکى در الفصول المهمّه، و حافظ گنجى شافعى در كفایه الطالب از طریق ابن عقده از ابى الطفیل، و نسائى از هبیره، و ابن حجر در صواعق، و صفورى در نزهه المجالس، و حضرمى در كتاب رشفه (2)

ص: 431


1- حافظ زرندى ، نظم درر السمطین ص 147.
2- علّامه مرعشی ، ملحقات احقاق الحق ج 4 ص 411 - 425.

حدیث هفتم

طبرى در تفسیر خود به اسناد خود از سدى از ابى دیلم روایت كرده كه گفت:

لما جِيءَ بِعَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ ( الإِمامِ اَلسَّجَّادِ ) رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُمَا أسيراً فَأُقِيمَ عَلَى دَرَجِ اَلدِّمَشْقِ قَامَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّام فَقَالَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي قَتَلَكُمْ وَ اِسْتَأْصَلَكُمْ وَ قَطَعَ قرْنَي اَلْفِتْنَةِ فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُمَا أَقْرَأْتُ اَلْقُرْآنَ : فَقَالَ نَعَمْ قَالَ : فَقَرَأْتُ : آلَ حم ؟ قَالَ

قَرَأْتَ الْقُرْآنَ وَ لَمْ أَقْرَأِ آلِ حم . قَالَ : مَا قَرَأْتُ ﴿ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى ﴾

قَالَ : وَ إِنَّكُمْ لَأَنْتُمْ هُمْ ؟ قَالَ : نَعَمْ (1)

یعنى: چون على بن الحسین ( امام سجّاد ) علیهما السّلام به اسیرى برده شد، او را در دمشق بالاى پلّه اى بپاى داشتند، آن گاه مردى ایستاد از اهل شام و گفت: حمد خداى را كه شما را كشت و ریشه كن كرد شما را و جدا كرد دو شاخ فتنه را. على بن الحسین علیهما السّلام فرمود: آیا قرآن خوانده اى؟ گفت: آرى. فرمود: آیا آل حم را خوانده اى؟ گفت: قرآن را خوانده ام امّا آل حم را نخوانده ام؟ فرمود: نخواندى ﴿ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى ﴾ گفت:

شما آن ها هستید؟ فرمود: آرى.

این حدیث را ثعلبى در تفسیر خود مسندا روایت كرده، و ابو حيّان نیز در تفسیر خود به آن اشاره نموده (2) و سیوطى در كتاب الدرّ المنثور (3) .

و ابن حجر در صواعق از طبرانى روایت كرده و یک رباعى هم در این موضوع از شمس الدین ابن العربى نقل كرده كه گفته است:

رأیت ولائی آلِ طه فریضة * * * عَلَى رَغْمِ أَهْلِ الْبُعْدِ یورثنی القربى

ص: 432


1- تفسیر طبری ، ج 25 ص 16.
2- تفسیر ابو حيّان ج 7 ص 16.
3- سیوطى ، الدرّ المنثور ج 6 ص 7.

فَمَا طَلَبِ الْمَبْعُوثُ أَجْراً عَلَى الْهُدى * * * بتبلیغه إِلَّا الْمَوَدَّةَ فی الْقُرْبى

یعنى: دیدم دوست داشتن من آل طه را فریضه ایست، و به رغم كسانى كه دورند از آن موجب نزدیکى من است؛ زیرا كه نخواست مزدى را پیغمبر مبعوث بر هدایت كردن خود بدلیل آیه ﴿ إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى ﴾ مگر دوست داشتن خویشاوندان نزدیک خود. (1)

و زرقانى هم در شرح مواهب نیز این حدیث را روایت كرده است (2)

حدیث هشتم

قندوزى بلخى در كتاب ینابیع المودّه از كتاب مناقب از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام روایت كرده كه در گفته خداى تعالى ﴿ قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ ﴾ (3)

يقول : الْأَجْرُ اَلَّذِي هُوَ اَلْمَوَدَّةُ فِي الْقُرْبَى الَّتِي لَمْ أَسْأَلْكُمْ غَيْرَهَا فَهُوَ لَكُمْ تَهْتَدُونَ بِهَا وَ تَسْعَدُونَ بِهَا وَ تَنْجُونَ مِنْ عَذَابِ اَللَّهِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ فالمودة مُشْتَقَّةٌ مِن الود وَ هُوَ الْحبُّ الْقَوِيُّ الدَّائِمُ الثّابِت (4)

یعنى: مى گوید: مزدى كه دوستى خویشاوندان نزدیکى باشد كه نخواستم از شما غیر آن را بنفع خود شما است كه به آن راه مى یابید و به آن خوشبخت مى شوید و از عذاب روز قیامت نجات خواهید یافت، و مودّت مشتق از ودّ است و آن دوستى محكم دائم ثابت است.

مخالفت و یاوه گوئى هاى ابن تیميّه در پیرامون آیه مودّت

از جمله دشمنان سرسخت اهل بیت رسالت، و مبدع و مروّج روش وهابيّت، كه دست درازى براى تحریف و تدلیس در كتاب و سنّت داشته، ابن تیميّه است

ص: 433


1- ابن حجر ،صواعق محرقه ص 104.
2- زرقانی ، شرح مواهب ج 7 ص 20.
3- سوره سبا : 47.
4- قندوزی بلخی ، ینابیع المودّه ص 87 ب 32.

كه كتابى نوشته بنام منهاج السنّه كه بتمام معنى باید گفت منهاج البدعه، و آن كتابى است پر از خرافات و سخنان گمراه كننده و انكار مسلّمات و دروغ ها و جعليّات و پوشانیدن حقایق و ترویج باطل و نصب و عداوت اهل بیت طهارت و رسالت.

در اطراف آیه مودّت سخنان دروغى بافته و نسبت به شیعیان دوازده امامى یاوه سرائى ها و هرزه گوئى ها كرده، خاصّه نسبت به بعضى از بزرگان آن ها.

از جمله مفتریات او در موضوع آیه مبارکه آنست كه نقل قولى از آیه اللّه مطلق علّامه حلّى اعلى اللّه مقامه الشریف كرده و گفته است:

قَوْلِهِ ، یعنی الْعَلَّامَةُ الحلی ، إیجاب مَوَدَّةَ أَهْلِ البیت بِقَوْلِهِ تَعَالَى : ﴿ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى ﴾ غَلِطَ ، وَ مِمَّا یدلّ عَلَى هَذَا أَنْ الآیة مكّیة ، وَ لَمْ یکن علی بَعْدُ قَدْ تَزَوَّجَ بِفَاطِمَةَ وَ لَا وَلَدُ لَهُمَا أَوْلَادِهِ (1)

یعنى: گفته او، یعنى علّامه، كه واجب گردانیدن دوستى اهل بیت است بدلیل گفته خداى تعالى ﴿ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ ﴾ تا آخر آیه، قول او غلط است، و از چیزهائى كه دلالت دارد بر غلط بودن آن این است كه این آیه در مكّه نازل شده و آن وقت هنوز على با فاطمه تزویج نكرده بود، و اگر تزویج كرده فرزندان آن ها زائیده نشده بودند.

و گفته:

أَمَّا قَوْلِهِ ، یعنی الْعَلَّامَةُ : وَ أَنْزَلَ اللَّهُ فیهم ﴿ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى ﴾ فَهَذَا كَذِبٌ فَإِنَّ هَذِهِ اَلْآيَةَ فِي سورة اَلشُّورَى وَ هي مكيّة بِلاَ رَيْبٍ نَزَلَتْ قَبْلَ أَنْ يَتَزَوَّجَ عَلِيٌ بِفَاطِمَةَ وَ قَبْلَ أَنْ يُولَدَ لَهُ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ

إِلَى أَنْ قَالَ : وَ قَدْ ذَكَرَ طَائِفَةً مِنْ المصنفین مِنْ أَهْلِ السُّنَّةِ وَ الْجَمَاعَةُ وَ الشیعة مِنْ أَصْحَابِ

ص: 434


1- ابن تیمیه ، منهاج السنّه ج 2 ص 118.

أَحْمَدَ وَ غیرهم حدیثا مِنْ النبی صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ أَنَّ هَذِهِ الآیة لَمَّا نَزَلَتْ قَالُوا : یا رَسُولَ اللَّهِ ، مِنْ هَؤُلَاءِ ؟

قال: علی و فاطمة و ابناهما. و هذا كذب باتّفاق أهل المعرفة بالحدیث، و ممّا یبيّن ذلك أنّ هذه الآیة نزلت بمكّة باتّفاق أهل العلم، فإنّ سورة الشورى بجمیعها مكّیة، بل جمیع آل حمیم كلّهنّ مكّیات.

ثُمَّ فَصَّلَ تاریخ وِلَادَةُ السَبطین الحُسنین إِثباتاً لاطّلاعَه وَ عَلَّمَهُ بِالتاریخ (1)

یعنى: امّا قول علّامه كه گفته است خدا در شأن ایشان نازل فرمود ﴿ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى ﴾ این گفته دروغ است؛ زیرا كه این آیه در سوره شورى است و این در مكّه نازل شده بدون شكّى پیش از آن كه تزویج كند على با فاطمه، و پیش از آن كه زائیده شود براى او حسن و حسین.

تا این كه گفته است: طایفه اى از مصنّفین از اهل سنّت و جماعت و فرقه شیعه از یاران احمد و غیر ایشان حدیثى را از پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله ذكر كرده اند كه چون این آیه نازل شد گفتند:

اى رسول خدا ! مراد از قربى در آیه كیانند؟ گفت: على و فاطمه و دو پسران ایشانند. و این دروغ است به اتّفاق كسانى كه اهل معرفت به حدیثند، و آن چه واضح مى كند آن را این است كه این آیه در مكّه نازل شده است به اتّفاق اهل دانش بعلّت و دلیل آن كه سوره شورى همه آن در مكّه نازل شده، بلكه همه سوره هاى حم در مكّه نازل شده. انتهى كلامه.

پس از آن ابن تیميّه تفصیل داده است ولادت دو سبط آن حضرت حسن و حسین را در فصلى براى اثبات اطّلاع خود و تاریخ دانى او.

جواب یاوه گوئى هاى ابن تیميّه

اولا: در جواب هذیانات این مرد متعصّب ناصبى مسلك گفته مى شود: احدى از آن هائى كه تفسیر نوشته اند، و هیچ یک از ارباب حدیث تصریحى نكرده اند كه

ص: 435


1- ابن تیمیه ، منهاج السنّه ج 2 ص 250.

این آیه مودّت در مكّه نازل شده.

ثانیا: ادّعاى او بر اتّفاق اهل علم كه همه سوره شورى در مكّه نازل شده دروغ است و قابل قبول نیست. این مرد چنین گمان كرده است كه بمجرّد اطلاقى كه به مكّى بودن این سوره شده است همه آن در مكّه نازل شده است، و لیکن حقّ قول بر خلاف آن است، و این ادّعا را تكذیب مى كند، آیاتى از آن سوره كه استثنا شده و نزول آن در مدینه بوده، چنان چه بعضى از مفسّرین استثناء كرده اند، و آن ها عبارتند از آیه 23 كه همین آیه مودّت است، و آیه 24 و 25 و 26 و 27. و بعضى از ایشان نیز استثناء كرده اند آیه 39 و آیه 41 و 41 و 42 و 43 و 44.

و حكایت شده از قرطبى (1) و نیسابورى در تفسیر خود، و خازن در تفسیر خود (2)، و شوكانى در فتح القدیر (3) ، و غیر ایشان از ابن عبّاس و قتاده روایت كرده اند كه سوره شورى در مكّه نازل شده، مگر چهار آیه كه اوّل آن ها ﴿ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً ﴾ است.

و در تفسیر خازن بعد از ذكر قول ابن عبّاس گفته آن چه را كه ترجمه آن این است: و گفته شده كه آیه ﴿ ذلِكَ الَّذِی يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ ﴾ تا قول خدا بِذاتِ الصُّدُورِ و قول خدا ﴿ وَ الَّذِینَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ ﴾ تا قول خدا ﴿ مِنْ سَبِیلٍ ﴾ از آیاتى است كه در مدینه نازل شده (4)

ثالثا: گفته او در موضوع نزول آیه مودّت حدیثى كه از پیغمبر روایت شده كه مراد از قربى على و فاطمه و دو پسر ایشانند دروغ است و اهل معرفت حدیث

ص: 436


1- تفسیر قرطبى ج 16 ص 1.
2- تفسیر خازن ج ص 90.
3- شوكانى ، فتح القدیر ج 4 ص 510.
4- تفسیر خازن ج 4 ص 90.

اتّفاق كرده اند بر دروغ بودن آن، جمعيّتى كه اتّفاق بر آن كرده اند عدد آن ها چند نفر بوده و كیانند؟ چرا از نام هاى آنان خوددارى كرده و مدرکى دست نداده كه جواب گو باشد؟

رابعا: تنها علّامه حلّى قائل به نزول آیه در شأن على و فاطمه و دو فرزندان آن ها و واجب بودن مودّت و دوستى ایشان نیست، بلكه قاطبه شیعیان و مسلمانان از خاصّه و عامّه دست بدست یک دیگر داده و متّفق برآنند، مگر عدّه كمى از آن هائى كه در دل هاشان مرض است و روح اموى دارند، مانند ابن كثیر و ابن تیميّه و امثال آن ها. و الّا جمهور مسلمانان با علّامه حلّى هم عقیده اند. نگارنده براى الزام ابن تیميّه ها و اتباع شان به ذكر نام جمعى از بزرگان عامّه تذكّر مى دهد:

امام احمد بن حنبل صاحب مسند، ابن مردویه، واحدى، حسكانى، ابو نعیم، حموى، ابو حيّان، ابن صبّاغ مالکى، خازن، صفورى، ابن منذر، ثعلبى، محبّ الدین طبرى، نیشابورى، ابن ابى الحدید، گنجى شافعى، زرقانى، صبّان، ابن ابى حاتم، ابو عبد اللّه ملّا، بغوى، زمخشرى، ابن طلحه، بیضاوى، مناوى، ابن حجر، شبلنجى، طبرانى، بزّاز، ابو الشیخ، ابن عساكر، رازى، نسفى، قسطلانى، سمهورى، حضرمى، طبرى، نسّائى، ابن مغازلى، ابو الفرج، ابو السعود، هیثمى، زرندى، سیوطى، نبهانى (1)

استاد شیخ محمّد صبّان در كتاب اسعاف الراغبین از علّامه بیهقى از امام شافعى نقل كرده كه گفته:

هَمَّ الْقَوْمِ مِنْ أصفاهم الْوُدُّ مُخْلِصاً * * * تُمْسِكُ فی أُخْرَاهُ بِالسَّبَبِ الأقوى

هم الْقَوْمِ فَاقَ العالَمَین مُناقِباَ * * * مَحَاسِنُهُم تَحْكى وَ آیاتِهِم تَروى

ص: 437


1- علّامه مرعشی ، ملحقات احقاق الحق ج 3 ص 19 - 3 و ج 4 ص 411 - 425 و ج 9 ص 92 - 101.

مُوَالَاتِهِمْ فَرْضُ وَ حُبَّهُمْ هَدى * * * وَ طَاعَتِهِمْ وَدَّ وَ حُبَّهُمْ تَقَوى (1)

یعنى: ایشان ( اهل بیت پیغمبر ) قومى هستند كه هركه از روى صفا و خلوص ایشان را دوست بدارد چنگ مى زند در آخرت به سبب محكم ترى براى نجات خود.

ایشان قومى هستند كه منقبت هاى آن ها بالاتر از همه منقبت هاست، و نیکى هاى آن ها حكایت كرده مى شود، و نشانه هاى آن ها روایت كرده مى شود.

دوستى ایشان واجب و دوست داشتن ایشان هدایت، و طاعت ایشان دوستى و محبّت ایشان پرهیزكارى است.

و نیز صبّان از بیهقى و بغوى از شافعى نقل كرده اند كه گفته:

یا آلِ بَیْتِ رَسُولُ اللَّهِ حبّكمو * * * فَرْضُ مِنَ اللَّهِ فی الْقُرْآنِ أَنْزَلُه

یَکْفیکُمو مِنْ عَظیم الْفَخْرِ أَنَّكُمْ * * * مَنْ لَمْ یَصِلّ عَلَیْکُم لَا صَلَاةَ لَهُ

یعنى: اى آل بیت رسول خدا! دوست داشتن شما واجب شده است از جانب خدا در قرآنى كه فروفرستاده است آن را.

و فخر بزرگى كه دارید و شما را كفایت مى كند این است كه كسى كه در نماز صلوات بر شما نفرستد نماز او نماز نیست (2)

ابن حجر در كتاب صواعق محرقه بیت اول رباعى را از شافعى حكایت كرده (3)

نور الأبصار در این مقام اشعارى نقل كرده از بعضى از عامّه بدین شرح ( از شافعى ):

ص: 438


1- شیخ محمّد صبّان ، اسعاف الراغبین ص 89 که در حاشیه کتاب نور الابصار شبلنجی در مصر چاپ شده است.
2- شیخ محمّد صبّان ، اسعاف الراغبین ص 90.
3- ابن حجر ، صواعق محرقه ص 107.

هُمْ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَى لَمَعتصم بِهَا * * * مَنَاقِبِهِمْ جَاءَتْ بِوَحی وَ إِنزالَ

مُناقِب فِی الشُّورَى وَ فی هَلْ أَتَى أَتَتْ * * * وَ فِی سُورَةَ الْأَحْزَابِ یُعرِفُها التالِی

و هُمْ آلُ بَیْتَ الْمُصْطَفَى فَودادهم * * * عَلَى النَّاسِ مَفْرُوضُ بِحُكْمٍ وَ إِسْجال

یعنى: ایشانند ( یعنى آل محمّد ) طناب محكمى براى دستگیرى به آن كه منقبت های شان بفروفرستادن وحى منقبت هائیست.

در سوره شورى در سوره هل أتى و سوره أحزاب رسیده و خواننده آن ها را مى شناسد.

و ایشانند اهل بیت پیغمبر، پس دوست داشتن ایشان بر همه مردمان واجب شده بسبب حكم خدا و مسجّل كردن آن.

خامسا: این كه گفته است تزویج على با فاطمه در مدینه بوده بر فرض این كه با گوینده مماشات كنیم منافاتى ندارد كه آیه در مكّه نازل شده باشد، و بنحو عموم شامل هر یک از قرباى آن حضرت اعمّ از آن هائى كه در مكّه بوده اند در هنگام نزول آیه و آن هائى كه بعدا در مدینه بوده اند، و آن هائى كه بعد از آن ها بوجود آمده و مى آیند تا قیام قیامت بشود، خصوصا نسبت به على و فاطمه و فرزندان ایشان كه در علم خدا مقدّر شده كه از ایشان بوجود بیایند، هم چنانى كه تزویج على با فاطمه مقدّر شده.

و دیگر آن كه ممكن است بگوئیم كه: در سال حجّه الوداع در مكّه نازل شده است، و در آن وقت على علیه السّلام با فاطمه تزویج كرده بود و حسن و حسین علیهما السّلام هم بوجود آمده بودند؛ زیرا كه در هیچ خبرى تصریح نشده، و احدى نگفته كه این آیه قبل از هجرت یا بعد از هجرت نازل شده.

ص: 439

فصل هفدهم: در بیان حالات و وقایعی که بعد از رحلت پیغمبر برای فاطمه علیها السلام روی داده

اشاره

این فصل مشتمل است بر یک مقدّمه و چند مبحث ، و اشاره به بعضی از نکاتی که قابل توجّه و اهمیّت است.

مقدمه

اشاره

راجع به حال احتضار پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سخنانى كه بین آن حضرت و عليّه عالیه صدّیقه طاهره و امیر مؤمنان على علیهما السّلام گفتگو شده.

حدیث اول

سيّد على بن طاووس حسنى در كتاب طرف از حضرت موسى بن جعفر علیهما السّلام از پدر بزرگوارش روایت كرده كه فرمود:

قَالَ عَلِيُّ بن أَبِي طَالِب كَانَ فِي وَصِيَّةِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي أَوَّلِهَا بسمِ اللَّهِ الرحمن الرَّحِيمِ هَذَا مَا عَهِدَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ أَوْصَى بِهِ وَ أسندَهُ بِأَمْرِ اَللَّهِ إِلَى وَصِيِّهِ عَلِيِّ بْن أَبي طَالِبٍ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ كَانَ فِي آخِرِ اَلْوَصِيَّةِ شَهِدَ جَبْرَئِيلُ وَ مِيكَائِيلُ وَ إِسْرَافِيلُ عَلَى مَا أَوْصَى بِهِ مُحَمَّدٌ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ قَبَضَهُ وَصِيُّهُ وَ ضَمَانُهُ عَلَى مَا فِيهَا عَلَى مَا ضَمِنَ يُوشَعُ بْنُ نُونٍ لِمُوسَى بْنِ عِمْرَانَ عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ وَ عَلَى مَا ضَمِنَ وَ أدَّى وصِيُّ عيسَى اِبْنِ مَرْيَمَ وَ عَلَى مَا ضَمِنَ اَلْأَوْصِيَاءُ قَبْلَهُمْ عَلَى أَنَّ مُحَمَّداً أَفْضَلُ اَلنَّبِيِّينَ وَ عَلِيّاً أَفْضَلُ اَلْوَصِيِّينَ وَ أَوْصَى مُحَمَّدٌ و سلّم إلى عَلِيٍ وَ أَقرَّ عَلِيٌ وَ قَبَضَ اَلْوَصِيَّةَ عَلَى مَا أَوْصَى بِهِ اَلْأَنْبِيَاءُ و سلم محمد اَلْأَمْرُ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ و هذا

ص: 440

أَمْرُ اللَّهِ وَ طَاعَتُهُ ، وَ لِلَّهِ الْأَمْرِ عَلَى أَنْ لَا نُبُوَّةِ لعلی وَ لَا لغیره بَعْدَ مُحَمَّدٍ ، وَ كَفى بِاللَّهِ شهیدا . (1)

وَ فِي خَبَرٍ آخَرَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِعَلِيٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ حِينَ دَفَعَ إِلَيهِ اَلوَصِيَّةَ اِتَّخَذَ لَهَا جَوَاباً غَداً بَيْنَ يَدَيِ اَللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعالى رَبِّ اَلْعَرْشِ فَإِنِّي مُحَاجُّكَ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ بِكِتَابِ اَللَّهِ حَلاَلِهِ وَ حَرَامِهِ مُحْكَمِهِ وَ مُتَشَابِهِهِ عَلَى مَا أَنْزَلَ اَللَّهُ وَ عَلَى مَا أَمَرْتُكَ وَ عَلَى فَرَائِضِ اَللَّهِ كَمَا أَنْزَلْت (2)

یعنی : گفت على بن ابى طالب علیه السّلام: در اوّل وصيّت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله این چنین آمده بود: به نام خداى بخشنده مهربان، این است عهد محمّد بن عبد اللّه صلّى اللّه علیه و آله كه به فرمان خدا به على بن ابى طالب وصيّت كرده، و در آخر وصيّت این بود كه شهادت داد جبرئیل و میکائیل و اسرافیل بر آن چه كه به آن وصيّت كرده به آن محمّد به على بن ابى طالب، و وصىّ او آن را گرفت و ضامن شد بر آن چه كه در آن است، هم چنانى كه ضمانت كرد یوشع بن نون براى موسى بن عمران علیهما السّلام، و بر آن چه كه ضمانت كرد وصىّ عیسى بن مریم، و بر آن چه ضمانت كردند اوصیاء پیغمبران كه پیش از ایشان بوده اند، بر این كه محمّد افضل از تمام پیغمبران است، و على افضل از تمام اوصیاء است.

و وصيّت كرد محمّد، و به على تسلیم كرد، و على اقرار نمود، و وصيّت را گرفت بر آن چه كه پیغمبران به آن وصيّت كردند، و واگذار كرد محمّد امر خلافت را به على بن ابى طالب، و این است فرمان خدا و طاعت او و فرمان، مخصوص خداست به این كه نبوّت و پیغمبرى براى على نیست و نه براى او پس از محمّد، و شهادت خدا كفایت مى كند.

و در خبر دیگر است كه: چون پیغمبر وصيّت را به على داد به او فرمود: جواب آن را فرداى قیامت در مقابل خداى تبارک و تعالى كه پروردگار عرش است بگیر كه من روز قیامت به حلال و حرام و محكم و متشابه كتاب خدا و به خود كتاب با تو محاجّه

ص: 441


1- سیّد ابن طاووس ، طرف ص 21 - 22 ، بحار الانوار ج 22 ص 481 - 482 ح 29.
2- سیّد ابن طاووس ، طرف ص 25 ؛ بحار الانوار ج 22 ص 482 ح 30.

كننده ام، و هم چنین بر آن چه كه تو را به آن امر كرده ام هم چنان كه وحى نازل شده محاجّه خواهم كرد.

حدیث دوم

نیز سيّد على بن طاووس بسند خود از عیساى ضریر از حضرت موسى بن جعفر علیهما السّلام روایت كرده، و گفته است كه آن حضرت فرمود:

قُلْتُ لأبی : فَما كانَ بَعْدَ خُرُوجِ الْمَلَائِكَةُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ ؟

قال فَقَالَ ثُمَّ دَعَا عَلِيّاً و فَاطِمَةَ و الْحَسَنَ وَ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمُ السّلام وَ قَالَ لِمَنْ فِي بَيْتِهِ اُخْرُجُوا عَنِّي و قَالَ لِأُمِّ سَلَمَةَ كُونِي عَلَى الْبَابِ فَلاَ يَقْرَبهُ أحد ففعلت ثُمَّ قَالَ أَدْنِ مِنِّي فَدَنَا مِنْهُ فَأَخَذَ بِيَدِ فَاطِمَةَ فَوَضَعَهَا عَلَى صَدْرِهِ طَوِيلاً وَ أَخَذَ بِيَدِ عَلِيٍ بِيَدِهِ اَلْأُخْرَى فَلَمَّا أَرَادَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ الْكَلَامَ غَلَبَتْهُ عَبْرَةٌ فَلَمْ يَقْدِرْ عَلَى اَلْكَلاَمِ فَبَكَتْ فَاطِمَةُ بُكاءً شَدِيداً وَ عَلِيٌ وَ الحَسَنِ وَ اَلْحُسَيْنِ لِبُكَاءِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالَتْ فَاطِمَةُ يَا رَسُولَ اَللَّهِ قَدْ قَطَّعْتَ قَلْبِي وَ أَحْرَقْتَ كَبِدِي لِبُكائِكَ يا سَيِّدَ النَّبِيِّينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ وَ يا أَمِينَ رَبِّهِ وَ رَسُولَهُ وَ يا حَبِيبَهُ وَ نَبِيَّهُ مَنْ لِوُلْدِي بَعْدَكَ وَ لِذُلٍ يَنْزِلُ بِي بَعْدَك؟ مَنْ لِعَلِيٍ أَخِيكَ وَ نَاصِرِ اَلدِّينِ ؟ مَنْ لِوَحْيِ اَللَّهِ وَ أَمْرِهِ ؟ ثُمَّ بَكَتْ وَ أَكَبَّتْ عَلَى وَجْهِهِ فقبلته وَ أَكَبَّ عَلَيْهِ عَلِيٌ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ صَلواتُ مَنْ لِعَلِيٍ أَخِيكَ وَ نَاصِرِ اَلدِّينِ مَنْ لِوَحْيِ اَللَّهِ وَ أَمْرِهِ ثُمَّ بَكَتْ وَ أَكَبَّتْ عَلَى وَجْهِهِ فقبلته وَ أَكَبَّ عَلَيْهِ عَلِيٌ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنِ صلوات اللَّهِ عليهم فَرَفَعَ رَأْسَهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِلَيْهِمْ وَ يَدُهَا فِي يَدِهِ فَوَضَعْتُهَا فِي يَدِ عَلي وَ قَالَ لَهُ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ هَذِهِ وَدِيعَةُ اَللَّهِ وَ وَدِيعَةُ رَسُولِهِ مُحَمَّدٍ عِنْدَكَ فَاحْفَظِ اَللَّهَ وَ اِحْفَظْنِي فِيهَا وَ إِنَّكَ لِفَاعِلُه.

يَا عَلِيُّ هَذِهِ سَيِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ مِنَ اَلْأَوَّلِينَ وَ اَلْآخِرِينَ هَذِهِ وَ اَللَّهِ مَرْيَمُ اَلْكُبْرَى أَمَا وَ اَللَّهِ مَا بَلَغَتْ نَفْسِي هَذَا اَلْمَوْضِعَ حَتَّى سَأَلْتُ اَللَّهَ لَهَا وَ لَكُمْ فَأَعْطَانِي مَا سَأَلْتُهُ

يَا عَلِيُّ أَنْفِذْ لِمَا أَمَرَتْكَ بِهِ فَاطِمَةُ فَقَدْ أَمَرْتُهَا بِأَشْيَاءَ أَمَرَ بِهَا جَبْرَئِيلُ عَلَيْهِ السَّلامُ وَ اِعْلَمْ يَا عَلِيُّ أَنِّي راضٍ عَمَّنْ رَضِيَتْ عَنْهُ اِبْنَتِي فَاطِمَةُ وَ كَذَلِكَ رَبِّي وَ مَلاَئِكَتُه.

يَا عَلِيُّ وَيْلٌ لِمَنْ ظَلَمَهَا وَ وَيْلٌ لِمَنِ ابْتَزَّهَا حَقَّهَا وَ وَيْلٌ لِمَنْ هَتَكَ حُرْمَتَهَا وَ وَيْلٌ لِمَنْ أَحْرَقَ بَابَهَا وَ وَيْلٌ لِمَنْ آذَى خَلِيلَهَا وَ وَيْلٌ لِمَنْ شاقَّها وَ بارَزَها اَللَّهُمَّ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مِنِّي بَراء،

ص: 442

ثُمَّ سَمَّاهُمْ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و ضَمَّ فَاطِمَةَ إِلَيْهِ و عَلِيّاً و الْحَسَنَ وَ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ و قال اَللَّهُمَّ إِنِّي لَهُمْ وَ لِمَنْ شايَعَهُمْ سِلمٌ وَ زَعِيمٌ بِأَنَّهُمْ يَدخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ عَدُو وَ حَرْبٌ لِمَنْ عَادَاهُمْ وَ ظَلَمَهُمْ و تَقَدَّمَهُمْ أو تَأَخَّرَ عَنهُم وَ عَنْ شِيعَتِهِم زَعِيمٌ بِأَنَّهُمْ يَدْخُلُونَ اَلنَّارَ ثُمَّ وَ اَللَّهِ يَا فَاطِمَةُ لاَ أَرضَى حَتَّى تَرْضَى ثُمَّ لاَ وَ اَللَّهِ لاَ أَرْضَى حَتَّى تَرْضَى ثُمَّ لاَ وَ اَللَّهِ لاَ أَرْضَى حَتَّى تَرْضَى، الحدیث (1)

ترجمه حدیث

گفتم براى پدرم: بعد از آن كه فرشتگان از نزد رسول خدا بیرون رفتند چه شد؟

فرمود: آن حضرت على و فاطمه و حسن و حسین را پیش خود خواند، و به كسانى كه نزد او بودند گفت: بیرون بروید، و به امّ سلمه فرمود: دم در بایست نگذارى تا كسى نزدیک آن بیاید، امّ سلمه این كار را كرد. پدرم گفت: به على فرمود: نزدیک بیا، على بنزد او رفت، آن گاه دست فاطمه را گرفت و روى سینه خود گذارد تا مدّتى دراز، و دست على را گرفت به دست دیگر خود، چون رسول خدا خواست سخن گوید گریه بر او غالب شد نتوانست سخن بگوید، پس فاطمه بشدّت گریه كرد و على و حسن و حسین هم بگریه رسول خدا گریستند.

فاطمه گفت: اى رسول خدا! دل مرا پاره كردى، و جگر مرا سوزانیدى به گریه كردن خودت، اى آقاى پیغمبران از پیشینیان و پسینیان، و اى امین پروردگار خود و فرستاده او، و اى حبیب او و خبر داده شده از او، بعد از تو كى براى فرزندان من است؟ و كى براى ذلّت من است؟ و كى كمک حال برادرت و ناصر دین، على مى باشد؟ و وحى و امر خدا براى كه نازل شود؟ و گریه كرد و خود را بر روى او انداخت و او را بوسید، و على و حسن و حسین هم خود را بر روى او انداختند.

پس آن حضرت سر خود را بلند كرد بطرف ایشان در حالتى كه دست فاطمه در دست

ص: 443


1- سیّد ابن طاووس ، طرف ص 29 - 30 ؛ بحار الانوار ج 22 ص 484 - 485 ح 31.

او بود، دست او را در دست على گذارد و به او گفت: اى ابو الحسن! این امانت خدا و امانت پیغمبر او محمّد است در نزد تو، پس امانت خدا و امانت مرا حفظ كن و تو این كار را خواهى كرد.

اى على! اینست سيّده زن هاى اهل بهشت از اوّلین و آخرین. اینست بذات خدا سوگند مریم كبرى، آگاه باش كه بخدا سوگند جانم به این جا نرسید تا این كه براى او و براى شما از خدا درخواست كردم و خواسته مرا عطا فرمود.

یا على! فاطمه هر فرمانى داد آن را انجام ده، من او را امر به چیزهائى كرده ام كه جبرئیل به آن ها امر كرد، و بدان اى على كه من از كسى راضیم كه دختر من فاطمه از او راضى باشد، و هم چنین است پروردگار من و فرشته هاى او.

اى على! واى بر كسى كه به او ستم كند، و واى بر كسى كه حقّ او را بگیرد، و واى بر كسى كه هتك حرمت او كند، و واى بر كسى كه درب خانه او را بسوزاند، و واى بر كسى كه دوست او را آزار كند، و واى بر كسى كه عیب گوئى او كند و با او مبارزه كند، خدایا! من بیزارم از ایشان، و ایشان هم از من بیزارند.

پس رسول خدا نام هاى آن ها را گفت، و فاطمه را بخود چسبانید و هم چنین على و حسن و حسین را و گفت: خدایا! من از ایشان راضیم و ضامن ایشانم و ضامن شیعیان ایشانم تا این كه داخل بهشت شوند، و دشمن كسانى هستم كه با ایشان دشمنى كنند و در حقّ ایشان ستم كنند و خود را مقدّم بر ایشان بدانند و از ایشان و شیعیانشان عقب بیفتند و ضامنم كه آن ها را داخل آتش كنم، و اللّه اى فاطمه راضى نمى شوم از ایشان تا تو راضى نشوى، و اللّه راضى نمى شوم از ایشان تا تو راضى نشوى، و اللّه راضى نمى شوم از ایشان تا تو راضى نشوى ... تا آخر حدیث.

حدیث سوم

در كتاب كافى شریف مسندا از عیسى بن المستفاد و ابى موسى ضریر روایت

ص: 444

كرده كه گفت: حدیث كرد براى من موسى بن جعفر علیهما السّلام و فرمود:

قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ أليس كَانَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ كَاتِبَ اَلْوَصِيَّةِ وَ رَسُولُ اَللَّهِ اَلمُمْلِي عَلَيْهِ وَ جَبْرَئِيلُ وَ اَلْمَلاَئِكَةُ اَلْمُقَرَّبُونَ شُهُود؟

قَالَ فَأَطْرَقَ طَوِيلاً ثُمَّ قَالَ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ قَدْ كَانَ مَا قُلْتَ وَ لَكِنْ حِينَ نَزَلَ بِرَسُولِ الله اَلْأَمْرُ نَزَلَت اَلْوَصِيَّةُ مِنْ عِندِ اَللَّهِ كِتَاباً مُسَجَّلاً نَزَلَ بِهِ جَبْرَئِيلُ مَعَ أُمَنَاءِ اَللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى من الملائكةِ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ يَا مُحَمَّدُ مُرْ بِإِخْراجِ مَن عِندَكَ إِلاَّ وَصِيُّكَ لِيَقْبِضَها مِنَّا وَ تُشْهِدَنا بِدَفْعِكَ إِيَّاهَا إِلَيْهِ ضَامِناً لَهَا يَعْنِي عَلِيّاً عليه السَّلاَمُ فَأَمَرَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِإِخْرَاجِ مَنْ كَانَ فِي اَلْبَيْتِ مَا خَلاَ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةُ فِيمَا بَيْنَ اَلسِّتْرِ وَ الباب.

فَقَالَ جَبْرَئِيلُ يَا مُحَمَّدُ رَبُّكَ يُقرؤُك السَّلامَ وَ يَقُولُ هَذَا كِتَابُ مَا كُنْتُ عَهِدْتُ إِلَيْكَ وَ شَرَطْتُ عَلَيْكَ وَ شَهِدْتُ بِهِ عَلَيْكَ وَ أَشْهَدْتُ بِهِ عَلَيْكَ مَلاَئِكَتِي وَ كَفَى بِي يَا مُحَمَّدُ شَهِيداً.

یعنى: گفتم به ابى عبد اللّه كه: آیا امیر مؤمنان نویسنده وصيّتى كه پیغمبر دیکته مى كرد نبود و جبرئیل و فرشتگان مقرّبین شاهد و گواه آن نبودند؟

گفت: آن حضرت مدّت درازى سر خود را به زیر انداخت، پس از آن فرمود: اى ابو الحسن! همین طور است كه گفتى، و لیکن جبرئیل امر خدا را بر رسول خدا نازل كرد، و از جانب خدا كتاب مسجّلى كه وصيّت در آن نوشته شده بود جبرئیل با فرشتگانى كه امین هاى خداى تبارک و تعالى بودند از جمله فرشتگان فرود آورد و گفت: اى محمّد! فرمان ده كسانى كه در نزد تو هستند بیرون روند مگر وصىّ تو. پیغمبر امر فرمود همه آن ها بیرون رفتند مگر على، و فاطمه میان پرده و درب بود.

جبرئیل گفت: اى محمّد! خدا تو را سلام مى رساند و مى فرماید: این نوشته ایست كه با تو و بر تو عهد و شرط كردم، و گواه گرفتم بر آن بر تو فرشتگانم را، و حال آن كه اى محمّد گواه بودن من كفایت مى كند.

قَالَ : فَارْتَعَدَتْ مَفَاصِلُ النبی صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ وَ قَالٍ : یا جبرئیل ، ربّی هُوَ السَّلَامُ ، وَ مِنْهُ السَّلَامَ ، وَ إلیه

ص: 445

يعود السّلام صَدَقَ عَزَّ و جَلَّ وَ بَرَّ هَاتِ اَلْكِتابَ فَدَفَعَهُ إِلَيْهِ وَ أَمَرَهُ بِدَفْعِهِ إِلَى أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ لَهُ اِقْرَأْهُ فَقَرَأَهُ حَرْفاً حَرْفاً فَقَالَ يَا عَلِيُّ هَذَا عَهْدُ رَبِّي تَبَارَكَ وَ تَعالى إِلَيَّ وَ شَرْطُهُ عَلَيَّ وَ أَمانَتُهُ وَ قَدْ بَلَّغْتُ وَ نَصَحْتُ وَ أَدَّيْتُ

فَقَالَ عَلِيٌ وَ أَنَا أَشْهَدُ لَكَ بِأَبِي أَنْتَ بِالْبَلاغِ وَ النَّصِيحَةِ وَ اَلتَّصْدِيقِ عَلَى ما قُلْتُ وَ يَشْهَدُ لَكَ سَمْعِي وَ بَصَرِي وَ لَحْمِي وَ دَمِي.

فَقَالَ جبرئیل علیه السَّلَامُ : وَ أَنَا لَكُمَا عَلَى ذَلِكَ مِنَ الشاهِدین .

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ : یا علی ، أَخَذَتْ وصيّتی وَ عَرَفْتَهَا وَ ضَمِنْتَ لِلَّهِ ولی الْوَفَاءُ بِمَا فِیها ؟

فَقَالَ علی علیه السَّلَامُ : نَعَمْ بأبی أَنْتَ وَ أمّی عَلَيَّ ضَمَانُهَا ، وَ عَلَى اللَّهِ عُونی وَ توفیقی بِأَدَائِهَا

فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَا عَلِيُّ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُشْهِدَ عَلَيْكَ بِمُوَافَاتِي بِهَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَقَالَ عَلِيٌ عَلَيْهِ السَّلاَمُ نَعَم اَشْهَدُ فَقَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِنَّ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَكَ الْآنَ وَ هُمَا حَاضِرَانِ مَعَهُمَا اَلْمَلاَئِكَةُ اَلْمُقَرَّبُونَ لِأشْهِدَهُمْ عَلَيْكَ فَقَالَ نَعَمْ لِيَشْهَدُوا وَ أَنَا بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي أُشهِدُهُمْ فأشهدَهمْ رَسُولُ اَللَّهِ صلَّى اللّه عليه و آله.

وَ كَانَ فِيمَا اِشْتَرَطَ عَلَيْهِ اَلنَّبِيُّ بِأَمْرِ جبْرَئِيلَ فيما أَمَرَهُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ قَالَ لَهُ يَا عَلِيُّ تَفِيَّ بِمَا فِيهَا مِنْ مُوَالاَةِ مَنْ وَالَى اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اَلْبَرَاءَةِ وَ اَلْعَدَاوَةِ لِمَنْ عَادَى اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الْبَرَاءَةِ مِنْهُمْ عَلَى الصَّبْرِ مِنكَ عَلى كَظْمِ الْغَيْظِ وَ عَلى ذَهابِ حَقِّكَ وَ غَصْبِ خُمُسِكَ وَ اِنْتِهَاكِ حُرمَتِكَ ؟ فَقال:

نَعَمْ یا رَسُولَ اللّه.

گفت: مفصل هاى پیغمبر صدا كرد و گفت: اى جبرئیل! سلام پروردگار من است و از اوست سلام و بسوى او بازمى گردد سلام، راست فرمود خداى عزّ و جل و نیکى كرد، بیاور آن نوشته را، پس جبرئیل آن نوشته را به پیغمبر داد، و او را امر كرد كه به امیر مؤمنان بدهد، رسول خدا آن را به على داد و فرمود: بخوان آن را، على حرف به حرف همه آن را خواند.

پس فرمود كه اى على! این عهد پروردگار من است كه مبارک و بلند مرتبه است شأن

ص: 446

او بسوى من، و شرطى است كه با من كرده، و امانتى است كه به من سپرده، و من آن را رسانیدم و پند دادم و اداء كردم.

پس على فرمود: من هم براى تو گواهى مى دهم پدر و مادرم فداى تو باد كه رسانیدى و پند دادى، و تصدیق مى كنم آن چه را كه گفتى، و گواهى مى دهد براى تو گوش من و چشم من و گوشت من و خون من.

آنگه جبرئیل گفت: من هم بر آن هائى كه گفتید از گواهى دهندگانم.

پس رسول خدا فرمود: اى على! وصيّت مرا گرفتى و دانستى و ضامن شدى براى خدا و من وفا كردم به آن چه كه در آن است؟ على گفت: آرى پدر و مادرم فداى تو باد بر من است ضمانت آن، و بر خداست یارى كردن و توفیق دادن بر اداء آن.

رسول خدا فرمود: یا على! من مى خواهم تو را گواه گیرم به وفا كردن خود آن را در روز قیامت. على عرض كرد: آرى گواهى مى دهم. پیغمبر فرمود كه: جبرئیل و میکائیل اكنون میان من و تو حاضرند و با ایشانند ملائكه مقرّبین تا على را براى خود گواهى گیرم و ایشان را بر على گواه گیرم. على گفت: آرى گواهى بدهید و من هم پدر و مادرم فداى تو باد گواه مى گیرم ایشان را. پس پیغمبر آن ها را گواه گرفت.

و از جمله چیزهائى كه پیغمبر بر على شرط كرد به امر جبرئیل آن چیزى بود كه خداى عزّ و جل به جبرئیل امر فرموده بود كه فرمود: یا على! وفا مى كنى به آن چه در آن وصيّت نامه است از دوستى كردن با كسى كه خدا و رسول، او را دوست مى دارد، و دشمنى كردن با كسى كه خدا و رسول با او دشمن اند، و به بیزار بودن از ایشان بر صبر كردن تو و فروخوردن خشم خود و از دست رفتن حقّ تو و غصب كردن خمس تو و هتک كردن حرمت تو. على گفت: آرى اى رسول خدا.

فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ و الَّذِي فَلَقَ اَلْحَبَّةَ وَ بَرَأَ اَلنَّسَمَةَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَبْرَئِيلَ يَقولُ لِلنَّبِيِّ يا مُحَمَّدُ عَرِّفهُ أَنَّهُ يُنْتَهَكُ اَلحُرْمَةُ وَ هِيَ حُرْمَةُ اَللَّهِ وَ حُرْمَةُ رَسُولِ اَللَّهِ وَ عَلَى أَنْ تُخْضَبَ لِحْيَتُهُ مِنْ

ص: 447

رَأْسِهِ بِدَمٍ عَبیط .

فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَصَعِقْتُ حِينَ فَهِمْتُ اَلْكَلِمَةَ مِنَ اَلْأمين جَبْرَئِيلَ حَتَّى سَقَطْتُ عَلَى وَجْهِي وَ قُلْتُ نَعَمْ قَبِلْتُ و رَضِيتُ وَ إِنِ انتُهِكَتِ الحُرمَةُ وَ عُطِّلَتِ السُّنَنُ وَ مُزِّقَ الْكِتابُ وَ هُدِمَتِ الْكَعْبَةُ وَ خُضِبَتْ لِحْيَتِي مِنْ رَأْسِي بِدَمٍ عَبِيطٍ صابِراً مُحْتَسِباً أَبَداً حَتَّى أَقْدَمَ عَلَيْك.

ثُمَّ دَعَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَاطِمَةَ وَ اَلْحَسَنَ وَ اَلْحُسَيْنَ وَ أَعْلَمَهُمْ مِثْلَ مَا أَعْلَمَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالُوا مِثْلَ قَوْلِهِ فَخُتِمَتِ الوَصِيَّةُ بِخَواتيمَ مِن ذَهَبٍ لَمْ تَمَسَّهُ اَلنَّارُ وَ دُفِعَتْ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَم.

فَقُلْتُ لأبی الْحَسَنِ علیه السَّلَامُ : بأبی أَنْتَ وَ أمّی ، أَلَا تَذَكَّرَ مَا كَانَ فی الْوَصِيَّةِ ؟

فَقَالَ : سُنَنُ اللَّهِ وَ سُنَنُ رَسُولِهِ .

فَقُلْتُ : أَ كانَ فی الْوَصِيَّةِ تَوَثُّبُهُمْ وَ خِلَافُهُمْ عَلَى أمیر المؤمنین علیه السَّلَامُ ؟

فَقَالَ : نَعَمْ وَ اللَّهِ شِیئاً شِیئاً وَ حَرْفاً حَرْفاً ، أَمَّا سَمِعْتَ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : ﴿ إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ ﴾ وَ اَللَّهِ لَقَدْ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ فَاطِمَةَ عليْهما السَّلامُ أَليْسَ قَدْ فَهِمْتُمَا مَا تَقَدَّمْتُ بِهِ إِلَيْكُمَا وَ قَبِلْتُمَاهُ؟

فَقَالَاً : بَلى بِقَبُولِهِ وَ صَبَرْنَا عَلَى مَا سَاءَنَاً وَ غَاظَنَاً.

یعنی : پس امیر مؤمنان گفت: بحقّ آن خدائى كه دانه را شكافت و آفرید خلق را شنیدم كه جبرئیل به پیغمبر مى گفت كه: به على بشناسان كه هتک حرمت او مى شود، و حال آن كه حرمت او حرمت خدا و حرمت رسول خداست، و بر این كه ریش او به خون سرش خضاب شود.

پس امیر مؤمنان گفت: چون این كلام را از جبرئیل امین شنیدم صیحه اى زدم و بر رو

ص: 448

درافتادم و گفتم: آرى قبول كردم، و راضى شدم كه هتک حرمت من بشود، و سنّت ها معطّل بماند، و كتاب از بین برود، و كعبه خراب شود، و ریش من به خون سرم خضاب شود، در حالتى كه صبركننده باشم و براى خدا صابر باشم تا بر تو وارد شوم.

پس رسول خدا فاطمه و حسن و حسین را پیش خواند و آن ها را هم به مصیبت ها و ظلم و ستم هائى كه به ایشان وارد مى شود آگاه كرد هم چنان كه امیر مؤمنان را آگاه كرد، ایشان هم مانند گفته امیر مؤمنان جواب گفتند، و وصيّت نامه به مهرهائى از طلائى كه آتش ندیده بود مهر زده شد و به امیر مؤمنان داده شد.

ابو موسى عیساى ضریر گفت كه: به ابى الحسن گفتم كه: پدر و مادرم به فداى شما باد، آیا ذكر نمى كنید كه در وصيّت چه بود؟ فرمود: سنّت هاى خدا و سنّت هاى فرستاده او. پس گفتم كه: قیام و مخالفت ایشان با امیر مؤمنان در كتاب وصيّت بود؟

فرمود: آرى، هر چیزى و هر حرفى در آن بود، آیا نشنیده اى گفته خداى عزّ و جل را كه فرموده: ما زنده مى كنیم مردگان را و مى نویسیم اثرهاى ایشان را و هر چیزى را احصا و شماره كرده ایم در كتابى كه ظاهركننده است. بذات خدا سوگند كه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به امیر مؤمنان و فاطمه علیهما السّلام گفت: آیا نفهمیدید آن چه را كه از پیش به شما گفتم و پذیرفتید؟ گفتند: بلى با پذیرفتن آن و صبر مى كنیم به آن چه كه ما را بد آید و به خشم آورد ما را.

مبحث اول در بعضی از حوادث واقعه پس از رحلت پیغمبر صلی الله علیه و آله

در تفسیر عيّاشى از عمرو بن ابى المقدام، از پدرش، از جدّش روایت كرده كه گفت: براى على روزى بزرگ تر از دو روز نیامد: روز اول روزى بود كه پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله از دنیا رحلت كرد، و روز دوم روزى بود كه من بذات خدا سوگند در سقیفه بنى ساعده نشسته بودم در طرف راست ابى بكر و مردمان با او بیعت

ص: 449

مى كردند، ناگاه عمر به او گفت كه: اى مرد! اگر على با تو بیعت نكند چیزى در دست تو نخواهد بود از خلافت، بفرست بطلب او كه بیاید و با تو بیعت كند، این ها كه با تو بیعت مى كنند مردمان پست نادانى هستند. پس قنفذ را بطلب آن حضرت فرستاد، و به او گفت: برو به على بگو اجابت كن خلیفه رسول خدا را.

قنفذ رفت و پیغام ابو بكر را به آن حضرت رسانید، و فورا برگشت و به ابى بكر گفت كه: على گفت براى تو كه: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله غیر از من احدى را خلیفه براى خود قرار نداده.

ابو بكر گفت: برگرد بسوى او و بگو: اجابت كن خلیفه را كه مردمان گرد آمده اند براى بیعت كردن با او، و آن ها همه مهاجرین و انصارند و قریش، و تو مردى هستى از مسلمانان، آن چه را كه بنفع ایشان است بنفع تو هست، و آن چه كه بر ضرر ایشان است بر ضرر تو نیز هست.

قنفذ رفت و طول نكشید برگشت و گفت: على در جواب تو گفت كه: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به من وصيّت فرموده كه چون او را در قبرش پنهان كردم از خانه خود بیرون نروم تا وقتى كه كتاب خدا را جمع كنم؛ زیرا كه آن ها روى شاخه هاى درخت خرما و شانه هاى شتران نوشته شده.

عمر گفت: برخیزید تا ما بنزد او رویم، پس ابو بكر و عمر و عثمان و خالد بن ولید و مغیره بن شعبه و ابو عبیده بن الجراح و سالم غلام ابى حذیفه و قنفذ همه برخاستند و من هم با آن ها برخاستم، چون بدرب خانه رسیدیم و فاطمه آن ها را دید، درب خانه را بست بر روى ایشان، و شكّى نداشت در این كه آن ها داخل خانه نخواهند شد مگر به اذن او.

پس عمر با پاى خود زد و در را شكست و آن درب از سعف خرما بود، همه داخل خانه شدند، و على را با جامه اى كه بخود پیچیده بود بیرون آوردند.

ص: 450

پس فاطمه بیرون آمد و گفت: اى ابو بكر! مى خواهى مرا از شوهرم بیوه كنى؟! بذات خدا سوگند اگر دست از او برنداشتید موهاى خود را پریشان مى كنم و گریبان خود را چاک مى زنم و به پروردگار خود صیحه مى زنم، و دست حسنین را گرفت و بیرون رفت بطرف قبر پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله.

سلمان گفت: على علیه السّلام به من گفت: اى سلمان! دریاب دختر محمّد را، زیرا من مى بینم كه دو طرف مدینه میل به افتادن كرده، بذات خدا سوگند اگر موهاى خود را پریشان كند و گریبانش را چاک نماید و برود نزد قبر پدر خود و صیحه بزند بسوى پروردگار خود، مهلت داده نمى شود كه مدینه با اهلش بزمین فرو مى رود.

سلمان فورا دریافت فاطمه را و گفت: اى دختر محمّد! خدا پدرت را برانگیخت كه رحمت باشد، برگرد.

فرمود: اى سلمان! مى خواهند على را بكشند من نمى توانم صبر كنم، بگذار بروم نزد قبر پدرم و موهایم را پریشان كنم و گریبانم را چاک زنم و بر پروردگار خود صیحه زنم.

سلمان گفت: مى ترسم مدینه فرو رود، على مرا فرستاد بسوى تو و مى فرماید برگرد برو بخانه خود، از نفرین كردن صرف نظر كن.

فاطمه گفت: برمى گردم و صبر مى كنم و فرمان او را مى شنوم و اطاعت مى كنم.

راوى گفت: پس على را با همان جامه اى كه بخود پیچیده بود از خانه بیرون بردند، و از طرف قبر پیغمبر عبور دادند، و من شنیدم كه مى گفت: ﴿ یابن أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ استضعفونی وَ كادُوا یقتلوننی ﴾ یعنى: اى پسر مادر! این جماعت مرا ناتوان كردند و نزدیک شدند كه مرا بكشند.

ص: 451

ابو بكر نشست در سقیفه بنى ساعده و على علیه السّلام پیش آمد، عمر به او گفت:

بیعت كن. فرمود: اگر بیعت نكنم چه مى شود؟ عمر گفت: بذات خدا سوگند اگر بیعت نكنى گردنت را مى زنم. على علیه السّلام به او گفت: در این حال بذات خدا سوگند من بنده خدا هستم كه كشته شدم و برادر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله. پس عمر گفت:

بنده خدا هستى كه كشته شدى امّا برادر رسول خدا نیستى! سه مرتبه این سخن را گفت.

پس خبر به عبّاس بن عبد المطّلب رسید، با شتاب دوان دوان آمد و به عمر گفت: با پسر برادرم مدارا كن، بر من است كه بیعت كند با شما، پس عبّاس آمد و دست على را گرفت و او را به ابى بكر مالید تا این كه غضبناک دست از او برداشتند. (1)

راوى گفت (2) :شنیدم كه در آن حال على علیه السّلام گفت: اللّه اللّه ظلم مكن در حقّ وصىّ او و صفىّ او، یعنى پیغمبر، و امر او را تصدیق كن، و حق را به اهل آن برگردان تا سالم بمانى، و دنباله مطلب را نكش در گمراهى خودت كه پشیمان خواهى شد، برگرد و مبادرت كن در توبه تا گناه تو سبک شود، و خودت را مخصوص امرى قرار نده كه خدا آن را براى تو قرار نداده كه مى بینى وبال عمل خود را، مدّت كمى خواهد گذشت كه از آن چه كه تو در آنى جدا خواهى شد و مى روى بسوى پروردگارت، پس از جنایت هائى كه كرده اى از تو خواهد پرسید و پروردگار در حقّ بندگان ستمكار نیست.

ص: 452


1- تفسیر عیاشی ج 2 ص 66 - 68 ح 76 ، بحار الانوار ج 28 ص 227 - 229.
2- در ایجا مقدار زیادی از حدیث افتاده ، به بحار الانوار ج 28 ص 200 مراجعه شود و آن چه در این جا نقل نموده کلام اُبی بن کعب می باشد نه کلام حضرت علی علیه السلام.

پس خزیمه بن ثابت از جا برخواست و گفت: اى گروه مردمان! آیا نمى دانید كه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شهادت مرا به تنهائى مى پذیرفت، و با بودن من غیر مرا نمى خواست؟ گفتند: چنین است.

پس گفت: من گواهى مى دهم كه شنیدم از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله كه مى فرمود: اهل بیت من جداكننده حقّند از باطل، و ایشان پیشوایانى هستند كه به ایشان اقتدا كرده مى شود. این كه مى دانستم گفتم، و نیست بر فرستاده شده چیزى مگر رساندنى واضح.

پس ابو الهیثم بن تيّهان برخواست و گفت: من گواهى مى دهم بر پیغمبر ما كه بپاداشت على را، یعنى در روز غدیر خم، و انصار گفتند او را برپا نداشته مگر براى خلافت، و بعضى از ایشان گفتند: برپا نداشته است او را مگر براى این كه بدانند مردمان كه او مولاى كسى است كه رسول خدا مولاى اوست، و گفت گو در این باب بسیار شد، پس مردانى از خودمان را فرستادیم بسوى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله تا در این باب از او پرسیدند، آن حضرت در جواب فرمود: به ایشان بگوئید كه على علیه السّلام ولىّ مؤمنین است بعد از من، و نصیحت كننده ترین مردمان است براى امّت من. و من گواهى مى دهم به آن چه كه حاضر به آن هستم، پس هر كه مى خواهد ایمان به آن بیاورد، و هركه مى خواهد كافر به آن شود، روز قیامت وقت جدا كردن مؤمن از كافر است.

پس سهل بن حنیف برخواست و گفت:، پس از آن كه خدا را حمد و ثنا كرد، اى گروه مؤمنان قریش! گواهى دهید بر من كه گواهى مى دهم بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله كه دیدم او را در این مكان، یعنى در روضه، كه دست على بن ابى طالب را گرفت و فرمود: اى گروه مردمان! این على امام شماست بعد از من، و وصىّ من است در زنده بودن من و پس از مردن من، و اداكننده دین من است، و وفاكننده به وعده

ص: 453

من است، و اوّل كسى است كه با من مصافحه مى كند نزد حوض من، خوشا بحال كسى كه پیرو و ناصر او باشد، و واى بر كسى كه با او مخالفت كند و او را خوار كند.

پس با او برخاست برادرش عثمان بن حنیف و گفت: شنیدم از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله كه مى فرمود: اهل بیت من ستاره هاى زمینند از ایشان پیش نیفتید و آن ها را مقدّم بدارید، ایشانند والى هاى بعد از من. پس مردى برخواست و گفت: یا رسول اللّه! كدام از اهل بیت تو؟ فرمود: على و پاکیزگان از فرزندان او. و واضح كرد، اى ابا بكر! اول كافر به او مباش و خیانت نكنید خدا و رسول را، و خیانت نكنید امانت هاى خود را و حال آن كه مى دانید.

پس ابو ايّوب انصارى برخواست و گفت: بپرهیزید بندگان خدا درباره اهل بیت پیغمبرتان، و حقّ ایشان را به ایشان برگردانید كه خدا آن را براى ایشان قرار داده، محقّقا شنیدید برادرهاى ما در مقامى بعد از مقام دیگر و مجلسى بعد از مجلس دیگر كه براى پیغمبر ما بوده و مى فرمود: اهل بیت من پیشوایان شمایند بعد از من، و اشاره مى فرمود بسوى على، و مى گفت: اینست امیر نیکان، و كشنده كافران، خار شده است كسى كه او را خار كند، و یارى كرده شده است كسى كه او را یارى كند، پس برگردید و توبه كنید از ظلم و ستمگرى خودتان كه خدا آمرزنده مهربان است، و پشت نكنید از او و از او روگردان نشوید.

امام صادق علیه السّلام فرمود: پس ابو بكر همین طور كه بالاى منبر بود بشدّت و كراهت وارد در فكر شد، نتوانست جواب بگوید، پس از آن گفت: ولىّ شما شدم و حال آن كه بهتر از شما نیستم، نقض بیعت خود كنید، نقض بیعت خود كنید.

آن گاه عمر پسر خطّاب گفت: فرود بیا از منبر اى احمق پست، وقتى كه نمى توانى در مقابل احتجاج بایستى چرا براى خود این مقام را قبول كردى؟!

ص: 454

بذات خدا سوگند همّت بر این گماشتم كه تو را خلع كنم و قرار دهم خلافت را در سالم غلام ابى حذیفه.

پس ابو بكر فرود آمد و عمر دست او را گرفت و او را بمنزلش برد و تا سه روز در خانه او بودند و در مسجد رسول خدا داخل نشدند، چون روز چهارم شد خالد بن ولید با هزار مرد بنزد ایشان آمد و گفت: چرا نشسته اید؟ بذات خدا سوگند بنى هاشم در آن، یعنى خلافت، طمع خواهند كرد. و سالم غلام ابى حذیفه هم بنزد ایشان آمد با هزار مرد، و معاذ بن جبل هم با هزار مرد بنزد ایشان آمد، همین طور یکى یکى آمدند تا چهار هزار نفر جمع شدند و با شمشیرهاى كشیده بیرون آمدند، و مقدّم بر همه ایشان عمر بن الخطّاب بود، تا ایستادند در مسجد پیغمبر، عمر فریاد زد كه: اى یاران على! اگر مردى از شماها مانند روز گذشته خواست سخن بگوید هرآینه مى گیریم از او آن چه را كه چشم هاى او در آن است.

پس خالد بن سعید بن العاص برخاست و گفت: اى پسر صهّاک حبشيّه! آیا به شمشیرهایتان ما را مى ترسانید یا به جمعيّت تان ما را به فزع مى اندازید؟ بذات خدا سوگند كه شمشیرهاى ما تیزتر است از شمشیرهاى شما، و جمعيّت ما هر چند كمتر باشیم از شما بیشتر است؛ زیرا حجّت خدا در میان ماست. بذات خدا سوگند اگر نبود كه مى دانستم كه فرمانبردارى از امامم سزاوارتر است از شمشیر كشیدن من هرآینه با شما جهاد مى كردم در راه خدا تا عذرم برداشته شود.

امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: بنشین اى خالد، خدا مقام تو را دانست و كوشش تو را سپاس گفت، پس خالد نشست.

و سلمان فارسى برخاست و گفت: اللّه اكبر، اللّه اكبر، شنیدم از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و اگر نه دو گوش من كر شود كه مى فرمود كه: برادر و پسر عمّ من نشسته بود در

ص: 455

مسجد با چند نفر از یاران او كه ناگاه وارد شدند بر او جماعتى از سگ هاى اهل آتش كه مى خواستند او را بكشند و كسانى كه با او بودند، و من شكّى ندارم كه آن ها شمائید.

پس عمر بن خطّاب قصد كشتن سلمان را كرد، امیر مؤمنان از جاى جست و اطراف جامه هاى عمر را گرفت و بر زمینش زد و فرمود: اى پسر صهّاک حبشيّه! اگر كتاب خدا از پیش نبود و عهد پیغمبر هم نبود پیش از این به تو مى نمودم كه كدام یک از ما ناتوان تر است یارى كننده او و كمتر است شماره او. پس رو كرد به یاران خود و فرمود: بروید خدا شما را رحمت كند، بذات خدا سوگند كه داخل مسجد نخواهم شد مگر هم چنان كه دو برادر من موسى و هارون داخل شدند در آن وقتى كه یاران او به او گفتند: برو تو و پروردگارت، هم دیگر را بكشید ما این جا نشسته ایم، بذات خدا سوگند داخل نخواهم شد مگر براى زیارت رسول خدا و براى قضيّه اى كه در آن حكم كنم؛ زیرا كه جایز نیست براى حجّتى كه رسول خدا برپا داشته است كه مردمان را در سرگردانى واگذارم

در كتاب سلیم بن قیس هلالى از ابان بن ابى عیاش از سلمان و عبد اللّه بن عبّاس روایت كرده كه گفتند: روزى كه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله وفات كرد او را هنوز در قبرش نگذارده بودند كه مردمان بیعت او را شكستند و مرتد شدند، و جمع شدند براى مخالفت با على علیه السّلام، و على به رسول خدا مشغول بود تا این كه از غسل دادن او فارغ شد، و او را حنوط و كفن كرد و در قبر گذارد، بعد از آن بنا به وصيّت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به جمع آورى قرآن مشغول شد.

پس عمر به ابى بكر گفت: اى شخص! همه مردمان با تو بیعت كردند مگر

ص: 456

این مرد، یعنى على، و اهل بیت او، بفرست بطلب او، پس پسر عموى عمر را كه نام او قنفذ بود گفت: اى قنفذ! برو بنزد على و به او بگو: اجابت كن خلیفه رسول خدا را، چند مرتبه او را فرستادند كه على بیاید و آن حضرت ابا نمود، پس عمر غضبناک از جاى خود بلند شد و خالد بن ولید را ندا كرد با قنفذ و گفت: هیزم و آتش با خود برداشتند و رو آوردند بطرف خانه على، تا رسیدند به در خانه، عمر پیش آمد و در خانه را كوبید و فریاد كرد كه: اى پسر ابى طالب! در را باز كن.

فاطمه فرمود: اى عمر! ما را با تو چه كار است كه نمى گذارى به مصیبت خود مشغول باشیم؟ عمر گفت: در را باز كن و الّا خانه را بر سر شما مى سوزانم، فاطمه گفت: اى عمر! آیا از خداى عزّ و جل نمى ترسى در خانه من هجوم آورده اى؟

پس عمر از منصرف شدن ابا كرد و آتش طلبید و در خانه را آتش زد، و بر در لگد زد و در را انداخت، فاطمه پیش آمد و فریاد زد كه: اى بابا! اى رسول خدا! پس عمر شمشیر خود را با غلاف بلند كرد و به پهلوى فاطمه زد، فاطمه فریاد زد، با تازیانه بر بازوى او زد، فریاد زد و پدر خود را صدا زد.

على بن ابى طالب از جاى خود جست، و اطراف جامه عمر را گرفت و تكان داد، و او را بر زمین زد، و بینى و گردن او را كوبید، و خواست او را بكشد، پس سخن رسول خدا را بخاطر آورد كه او را وصيّت به صبر و طاعت فرموده بود، پس فرمود: بحقّ خدائى كه محمّد را به پیغمبرى گرامى داشت اى پسر صهّاک اگر نبود كتاب خدا از پیش، مى دانستى كه نمى توانى داخل خانه من شوى.

پس عمر استغاثه كرد و از مردمان یارى خواست، همه رو بخانه آوردند و جمعيّت بسیارى داخل خانه شدند، و طنابى به گردن على انداختند كه او را از

ص: 457

خانه بیرون كشند، فاطمه میان آن ها و در خانه حائل شد، قنفذ با تازیانه او را زد بنحوى كه زمانى كه از دنیا رحلت فرمود اثر آن در بازو مانند بازوبندى بوده، بر او باد لعنت خدا، آن حضرت را در میان چهارچوب در چنان فشار داد كه استخوان دنده او شكست، و جنین خود را سقط كرد، و به همین علّت در بستر افتاد تا از دار دنیا رحلت فرمود. (1)

چهار هزار مرد على علیه السّلام را از خانه به مسجد بردند

در روایت بحار است كه: عمر بن الخطّاب با چهار هزار مرد هجوم آوردند در خانه كه براى بیعت گرفتن على را از خانه به مسجد برند، فاطمه در عقب در محكم خود را به در چسبانیده بود كه داخل خانه نشوند، عمر بر در لگدى به پاى خود زد در كنده شد و بر شكم فاطمه افتاد و محسن او سقط شد.

و وقتى كه جامه على را مى كشیدند كه او را به مسجد برند فاطمه با این كه دل او بشدّت درد داشت خود را به على چسبانیده بود، و طرف جامه را نگاه مى داشت و مى كشید بطرف خود، بنحوى كه آن جماعت برمى گشتند و بر روى یک دیگر مى ریختند بر روى زمین، و بزانو درمى آمدند، و پیوسته آن ها جامه حضرت را مى كشیدند و فاطمه هم مى كشید تا این كه عمر شمشیر خالد بن ولید را گرفت و با غلاف آن بر شانه فاطمه مى زند تا آن كه مجروح شد، سه مرتبه این عمل را كرد و نتوانستند جامه را از دست فاطمه بگیرند تا این كه جامه پاره پاره شد، یک پاره آن در دست فاطمه ماند، و پاره هاى دیگر آن در دست هاى آن جماعت ماند، و آن جراحت بر بازوى زهراء علیها السّلام بود تا وقتى كه از دنیا رحلت فرمود.

در اثر ضربت هائى كه به فاطمه وارد شد آن حضرت غش كرد، وقتى بهوش

ص: 458


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 28 ص 297 - 299.

آمد كه خانه خالى شده بود و على را برده بودند، پرسید كه: على كجاست؟ فضّه گفت: مردمان او را كشیدند و بردند براى بیعت گرفتن.

چون فاطمه این سخن را شنید لباس خود را پوشید و چادر بر سر كرد و دست حسن و حسین را گرفت با جمعى از زن ها در عقب امیر مؤمنان روانه شد تا او را از دست آن ها نجات دهد، چون بر در مسجد رسید نظر كرد دید ابو بكر بالاى منبر پدرش نشسته، و على سر برهنه پائین منبر، و شمشیر در دست عمر است و مى گوید: اى على! بیعت كن وگرنه گردنت را مى زنم. صدّیقه كبرى فاطمه زهرا صیحه اى زد و پدرش را ندا كرد. (1)

در احتجاج طبرسى روایت كرده از حضرت صادق علیه السّلام كه فرمود: چون على علیه السّلام را از منزل بیرون بردند، فاطمه علیها السّلام بیرون رفت و زن هاشميّه اى باقى نماند مگر آن كه با او بیرون رفتند تا این كه نزدیک قبر رسید، پس فرمود: دست از پسر عمّم بردارید، سوگند به آن كسى كه محمّد را بحق فرستاد اگر دست از او برنداشتید موى خود را پریشان مى كنم، و پیراهن پدرم را بر سر مى گذارم و بسوى خدا فریاد مى كنم، ناقه صالح نزد خدا گرامى تر از من نیست، و بچّه او نزد خدا گرامى تر از دو پسر من نیست.

سلمان گفت: من نزدیک فاطمه بودم، بذات خدا قسم دیدم پایه هاى دیوارهاى مسجد رسول خدا از طرف پائین آن از جا كنده شد كه اگر مردى مى خواست از زیر آن بگذرد مى توانست، نزدیک او رفتم و گفتم: اى سيّده و وليّه من! خداى تبارک و تعالى پدرت را رحمت قرار داد، تو نقمت و عذاب براى آن ها نباش. پس دیوارها برگشت بجاى خود، و غبارى از پائین بلند شد

ص: 459


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 28 ص 269 - 270.

و داخل شد در خیشوم هاى ما. (1)

در كتاب كافى شریف مسندا از امام باقر و امام صادق علیهما السّلام روایت كرده كه فرمودند: چون امرشان به این جا رسید فاطمه علیها السّلام جامه هاى جلو گریبان عمر را گرفت و كشید بسوى خود و فرمود: اى پسر خطّاب! اگر نه این بود كه كراهت داشتم كه بلا به بى گناهان اصابت كند سوگند مى دادم خدا را و او سریع الاجابه است، یعنى: شتابانه اجابت مى كند. (2)

كلام امیر المؤمنین علیه السّلام پس از توقیف او در مسجد براى بیعت گرفتن از آن حضرت

در كتاب صوارم الحاسمه فى تاریخ الزهراء فاطمه، تألیف علّامه محدّث آقا فتح اللّه كمالى استرابادى، مأخوذ از نسخه مخطوط كه در نجف اشرف در كتاب خانه شوشترى ها، از موقوفات مرحوم شیخ على محمّد نجف آبادى، و از كتاب كشف اللئالى ابن العرندس نقل كرده كه چنین روایت كرده:

قَالَ الرَّاوِي لَمَّا أُوقِفَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ تَكَلَّمْ فَقَالَ أَيَّتُهَا الغدرَةُ اَلْفَجَرَةُ وَ النُّطْفَةُ القذرة الْمَذِرَةِ وَ الْبَهِيمَةِ السَّائِمَةِ نَهَضْتُمْ عَلَى أَقْدَامِكُمْ وَ شَمَّرْتُمْ للضَّلال عَن سَاعِدِكُمْ تَبْغُونَ بِذَلِكَ النِّفاقَ وَ تُحِبُّونَ مُرَاقَبَةَ الْجَهْلِ وَ الشِّقَاقِ أَفَظَنَنْتُمْ أَنَّ سُيُوفَكُمْ مَاضِيَةٌ وَ نُفُوسَكُمْ وَاعِيَةٌ أَلاَ سَاءَ مَا قَدَّمَتْ أَنْفُسُكُم.

أَيُّها الأوَّقَةُ المُتَشَتِّتَةُ بَعْدَ اجْتِمَاعِها وَ الْمُلْحِدَةُ بَعْدَ انْتِقاعِها وَ أَنْتُمْ غَيْرُ مُرَاقِبِينَ وَ لاَ مِنَ اَللَّهِ بِخَائِفِينَ أَجَلْ وَ اَللَّهِ ذَلِكَ أَمْرٌ أَبْرَزَتْهُ ضَمَائِرُكُمْ وَ أَضْرَبْتُ عَنْ مَحْضِهِ خُبْثَ سَرَائِرِكُمْ فَاسْتَبِقُوا أَنْتُمُ اَلْجَذَلَ بِالْبَاطِلِ فتندمُوا وَ نستَبقي نَحْنُ الْحَقَّ فَيَهْدِينا رَبُّنا سَواءَ اَلسَّبِيلِ وَ يُنْجِزَ لَنا ما وَعَدْناهُ مِنَ الصَّبْرِ الْجَمِيلِ وَ مَا رَبُّكَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبيد

ص: 460


1- شیخ طبرسی ، الاحتجاج ج 2 ص 222 - 223 ، بحار الانور ج 28 ص 206 ح 5 .
2- محدّث کلینی ، اصول کافی ج 1 ص 490 ح 5 ؛ بحار الانوار ج 28 ص 250 ح 30.

فَدْحَضاً دَحْضاً ، وَ شَوهَةً (1) شَوْهَةً لِنُفُوسِكُمُ اَلَّتِي رَغِبْتُ بِدُنْيَا طَالَ مَا حَذَّرَكُمْ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَنْهَا فَعَلِقْتُمْ بِأَطْرَافِ قَطْعِيَّتِهَا وَ رَجَعْتُمْ متسالمين دُونَ جَدِيعَتِهَا زَهِدَتْ نُفُوسُكُمُ الْأَمَّارَةَ فِي الْآخِرَةِ الْبَاقِيَةِ وَ رَغِبْتْ نُفُوسُنا فِيمَا زَهِدْتُمْ فِيهِ وَ المَوعِدُ قَرِيبٌ وَ الرَّبُّ نِعْمَ الحاكِمُ فَاسْتَعِدُّوا لِلْمَسْأَلَةِ جَوَاباً وَ لِظُلْمِكُمْ لَنَا أَهْلَ اَلْبَيْتِ اِحْتِسَابا.

أَو تُضْرَبُ الزَّهْرَاءُ نَهَراً ؟! وَ يُؤْخَذُ مِنَّا حَقُّنَا قَهْراً وَ جَبْراً ؟! فَلاَ نَصِيرَ وَ لاَ مُجِيرٍ وَ لاَ مُسْعِدٌ وَ لاَ مُنَجِّدٍ فَلَيْتَ اِبْنَ أَبِي طَالِبٍ مَاتَ قَبْلَ يَوْمِهِ فَلاَ يَرَى اَلْكَفَرَةَ اَلْفَجَرَةَ قَدِ اِزْدَحَمُوا عَلَى ظُلْمِ الطاهرة اَلْبَرَّةِ فتبا تَبّاً وَ سُحْقا سُحْقاً ذَلِكَ أَمْرٌ إِلَى اَللَّهِ مَرْجِعهُ وَ إِلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آله مَدْفَعَهُ فَقَدْ عَزَّ عَلَى اِبْنِ أَبِي طَالِبٍ أَنْ يَسُودَّ مَتْنَ فَاطِمَةَ ضَرْباً وَ قَدْ عُرِفَ مَقَامُهُ وَ شُوهِدَتْ أَيَّامُهُ فَلاَ يَثُورُ إِلَى عَقِيلَتِهِ وَ لاَ يَصِرُّ دُونَ حَلِيلَتِهِ فَالصَّبْرُ أَيْمَنُ وَ أجمل وَ اَلرِّضَا بِمَا رِضَى اَللَّهُ بِهِ أَفْضَلُ لِكَيْلاَ يَزُولَ الْحَقُّ عَنْ وَقْرِهِ وَ يَظْهَرُ اَلْبَاطِلُ مِنْ وَ كَرِهَ حَتَّى أَلْقَى رَبِّي فأشكو إِلَيْهِ مَا ارْتَكَبْتُم مَنْ غَصَبَكُمْ حَقِّي وَ تُماطُلُكُمْ صَدْرِي وَ هُوَ خَيْرُ اَلْحَاكِمِينَ وَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ وَ سَيَجْزِي اَللَّهُ اَلشَّاكِرِينَ وَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ اَلْعَالَمِينَ ثمّ سكت عليه السلام (2)

شرح لغات خطبه شریفه

الغدره: ترک وفاكنندگان و شكنندگان عهد و پیمان.

الفجره: اهل فسق و بجا آورنده گناهان و كارهاى حرام.

النّطفه: اهل ریبه و متّهمین به آن و آلودگان به عیب و فساد.

القذره: كسانى را گویند كه مردمان از فساد اخلاق آن ها اجتناب كنند و مرتكبین فحشاء.

المذره: اشخاص خبیث النفس.

ص: 461


1- بوهة - خ ل.
2- کتاب کشف اللاّلی ابن عرندس در دسترس نمی باشد.

البهیمه السائمه: اشخاص نفهم و بى تمیزى كه مانند حیوانات چرا كننده اند و حق را از باطل تمیز نمى دهند.

ماضیه: یعنى برّنده و قطع كننده.

واعیه: حفظ كننده و جمع كننده.

الأوقه: به معناى جماعت و گروه.

الانتقاع: بلند كردن صدا.

الملحده: عدول كنندگان و میل كنندگان از حق و جدل كنندگان و اهل مراء.

اضرب القوم: كسانى كه بر آن ها صیحه زده شود و یا هلاک شوند و یا بترسند.

الجذل: انتصاب و ثبات.

دحضا دحضا: زایل شدن و باطل شدنى.

شوهه: زشت شدن رو و خلقت هر دو یا یکى از این دو.

بوهه: به معنى لعن.

الجدیعه: كسى است كه نفس خود را به مشقّت بزرگى بیندازد تا به آرزوى خود برسد.

نهر: زجر.

مسعد: اعانت كننده.

منجد: مقاتل و یاور.

فتبّا تبّا: به معنى هلاک شدن و زیان كردن.

سحقاً سحقاً: یعنى دور شدن از حق یعنى خدا او را دور بگرداند.

فلا یثور: یعنى به هیجان در نمى آورد.

عن وقره: یعنى از ثبات و سكون خود.

الوكر: جایگاه مرغ، كنایه از مكان است.

ص: 462

التماطل: تأخیر و تعلّل آن چه در سینه است از اداء حق و تأخیر آن از وقتى به وقت دیگر.

ترجمه خطبه مبارکه

اى شكنندگان عهد و پیمان! اهل فسق و فجور و گناهان! و مرتكبین كارهاى حرام! و اى متّهمین به ریبه و آلودگان به عیب و فساد كه مردمان از فساد اخلاق شما دورى كنندگانند! اى اشخاص خبیث النفس نفهم بى تمیزى كه مانند حیوانات چراكننده حق را از باطل تمیز نمى دهید! روى قدم هاتان بلند شده اید، و آستین هاى خود را بالا برده اید براى گمراهى تا به آن آتش نفاق را دامن زنید، و دوست مى دارید مراقب نادانى و مخالفت باشید. آیا گمان كرده اید كه شمشیرهاى شما تیز و برّنده است، و نفس هاى شما حفظكننده و گرد آورنده است؟ بد چیزى براى خود پیش فرستادید.

اى گروهى كه پس از گرد آمدن با هم پراكنده خواهید شد، و عدول كننده از حق و اهل نزاع و جدال مى باشید، نه مراقب حقّید، و نه از خدا مى ترسید. آرى بذات خدا قسم آن امرى است كه ضمیرهاى شما آن را بروز داده است از صیحه فزعناک، آن خباثت باطن هاى شما پیشى مى گیرد به ثابت بودن در باطل، پس پشیمان خواهید شد، و ما هم بر حق باقى مى مانیم، پروردگار ما ما را به راه راست راهنمائى مى كند، و وفا مى كند براى ما آن چه را كه وعده داده است ما را از جهت صبر و بردبارى پاکیزه اى كه كرده و مى كنیم، و نیست پروردگار تو ستم كننده مر بندگان را.

این كردار شما باطل و ناچیز شدنى است، خدا زشت و قبیح گرداند روهاى شما را، و لعنت كند شما را براى آن كه نفس هاى شما میل كرده است به دنیائى كه به درازى كشید زمانى كه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شما را مى ترسانید از دوستى و علاقه به آن، و دل بسته اید به جانب آن، و انواع متاع و لذّات آن، و برگشته اید و دست بدست یک دیگر داده اید به دشمنى در مقابل كسى كه وادار كرده است نفس خود را بر مشقّت عظیمه براى ظفر یافتن

ص: 463

به حاجتى كه دارد. ترک كرده است نفس هاى امّاره شما آخرت باقى را، و حال آن كه نفس هاى ما رغبت دارد در آن چه كه شما ترک كرده اید، وعده گاه ما و روز وعده یعنى قیامت نزدیک است و پروردگار خوب حاكمى است. مهيّا باشید براى جواب دادن پرسش ها و ستم هائى كه در حقّ ما اهل بیت كرده اید براى مزد گرفتن.

آیا زهراء زده مى شود به زجر؟ و حقّ ما از ما گرفته مى شود به قهر و غلبه و جبر؟ پس هیچ یارى كننده و نجات دهنده اى نیست، و هیچ معین و یاورى نیست. كاش پسر ابى طالب پیش از این روز مرده بود، و نمى دید كه كفّار و فجّار هجوم بیاورند و ازدحام كنند بر ظلم و ستم كردن در حقّ فاطمه اى كه پاکیزه و نیکوكار است، خدا ایشان را هلاک كند، و ملازم خسران قرار دهد، و دور گرداند آن ها را از رحمت خود، این كارى كه كردند بازگشت آن بسوى خداست، و دفاع آن با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله است.

بسیار دشوار است بر پسر ابى طالب كه پشت فاطمه از زدن سیاه شود، و حال آن كه از پیش مقام او شناخته شده بود، و روزهاى عزّت و عظمت او دیده شده بود، و از جا جستن نكند به حمایت عقیله خود، و اصرارى نداشته باشد در دفع ضرر از حلیله خود، پس میمنت صبر و بردبارى زیادتر و پاکیزه تر است، و خوشنود بودن به آن چه كه خدا به آن خشنود است برتر و بهتر است، براى این كه حق از ثبات و سكون خود بیرون نرود و بجاى بماند، و باطل هم در جاى خود ظاهر شود تا وقتى كه ملاقات كنم رحمت پروردگار خود را، و بسوى او شكایت كنم از آن چه كه شماها مرتكب شدید از غصب كردن شما حقّ مرا، و عقب انداختن و تعلّل ورزیدن از آن چه در سینه من است، و او بهترین حكم کنندگان، و رحم كننده ترین رحم كنندگان است، و زود باشد كه جزا دهد خدا سپاسگزاران را، و ستایش مخصوص پروردگار جهانیان است. پس آن حضرت ساكت شد.

در كتاب سلیم بن قیس گفته است آن چه را كه ترجمه آن این است كه: امیر مؤمنان على علیه السّلام فرمود: خبر داد مرا رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله كه چون روح مبارک او قبض

ص: 464

شود مردم با ابو بكر بیعت خواهند كرد در سایبان بنى ساعده، بعد از مخاصمه كردن ایشان راجع به حقّ ما و حجّت ما، پس مى آیند در مسجد، و اوّل كسى كه با او بیعت مى كند، شیطان است كه بصورت شیخ بزرگى است و چنین و چنان مى گوید.

پس بیرون مى رود و شیاطین و ابالسه او با او جمع مى شوند و سجده مى كنند او را، و مى گویند: اى سيّد و بزرگ ایشان! تو آن كسى هستى كه آدم را از بهشت بیرون كردى. در جواب آن ها گفت: كدام امّتى است كه هرگز گمراه نشود بعد از پیغمبرش؟! گمان مى كنید كه من بر آن ها راه ندارم؟ دیدید من با آن ها چه كردم هنگامى كه ترک كردند فرمان خدا را كه به ایشان امر كرد آن را از طاعت خود و رسول خدا به آن ها امر فرمود، و اینست فرموده خدا: ﴿ وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ﴾ (1) یعنى: هرآینه از روى تحقیق شیطان گمان خود را بر ایشان راست كرد، پس پیروى كردند او را مگر فرقه اى از اهل ایمان.

سلمان گفت: چون شب شد على علیه السّلام فاطمه را بر الاغى سوار كرد، و دست حسن و حسین دو فرزند خود را گرفت، و نگذارد احدى از اهل بدر از مهاجرین و انصار مگر این كه در منزل او آمد و حقّ خود را بیاد آن ها آورد، و آن ها را به یارى خود دعوت كرد، اجابت دعوت او را نكردند مگر چهل و چهار نفر، پس آن ها را امر فرمود كه چون صبح شود سرهاى خود را بتراشند، و سلاح هاى خود را بردارند براى بیعت كردن با او به مردن بیرون آیند، چون صبح شد احدى از آن ها به عهد خود وفا نكرد مگر چهار نفر از ایشان.

پس به سلمان گفتم كه: آن چهار نفر كیانند؟

ص: 465


1- سوره سبأ : 20.

گفت: من بودم و ابوذر و مقداد و زبیر بن العوّام.

باز چون شب شد على علیه السّلام بنزدشان آمد و آن ها را سوگند داد، گفتند: صبح خواهیم آمد، چون صبح شد احدى نیامد غیر از ما، باز على شب سوم را بنزد آن ها رفت غیر از ما كسى نیامد.

چون على عذر آوردن و بى وفائى آن ها را دید ملازم خانه خود شد، و به جمع كردن قرآن پرداخت، و از خانه بیرون نیامد تا قرآن را جمع آورى كرد كه آن متفرّق بود روى چوب ها و كتف ها و پاره ها، پس همه آن ها را جمع كرد و بدست خود نوشت تنزیل و تأویل آن را، و ناسخ و منسوخ از آن را.

ابو بكر بطلب آن حضرت فرستاد كه بیرون بیا و بیعت كن، آن حضرت براى او پیغام داد كه من به جمع كردن قرآن مشغولم و سوگند یاد كرده ام بر خود كه تا قرآن را جمع نكنم رداء به دوش نگیرم مگر براى نماز.

چند روزى را سكوت كردند، تا آن حضرت همه قرآن را جمع كرد در یک جامه اى و آن را مهر زد، و بیرون آمد بسوى مردمان كه همه آن ها با ابو بكر جمع بودند در مسجد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله، پس على بصداى بلند صدا زد و فرمود: اى گروه مردمان! من از زمانى كه پیغمبر از دنیا رفته به غسل دادن او مشغول بودم، و پس از آن به جمع كردن قرآن پرداختم، تا این كه همه آن را جمع كردم و در این جامه جاى دادم، فرونفرستاده است خدا بر رسول خود آیه اى از آن را مگر آن كه آن را جمع كرده ام، و نیست آیه اى از آن مگر این كه رسول خدا براى من خواند و تأویل آن را به من تعلیم داد.

پس على علیه السّلام فرمود: تا این كه فردا نگوئید ما از این غافل بودیم. بعد از آن فرمود به ایشان كه: نگوئید روز قیامت كه من شما را به یارى خود دعوت نكردم و حقّ خود را به یاد شما نیاوردم، و شما را به كتاب خدا از فاتحه تا خاتمه

ص: 466

دعوت نكردم.

عمر گفت: ما به آن چه از قرآن در دست داریم از قرآن تو بى نیازیم، و احتیاجى نداریم كه تو ما را به آن دعوت كنى.

پس على داخل خانه خود شد.

گفت گوى عمر با ابو بكر براى بیعت گرفتن از على و فرستادن آن ها بطلب على براى اخذ بیعت

پس عمر به ابى بكر گفت: بفرست بطلب على باید بیعت كند كه اگر بیعت نكند ما در هیچ چیزى ایمن از او نیستیم، و اگر بیعت كند ایمن خواهیم بود.

ابو بكر بطلب آن حضرت فرستاد كه اجابت كن خلیفه رسول خدا را، چون فرستاده او این پیغام را به على علیه السّلام رسانید، بفرستاده او گفت: سبحان اللّه! چقدر شتاب كردید به دروغ بستن شما بر رسول خدا، او مى داند و آن هائى هم كه اطراف او هستند مى دانند كه خدا و رسولش غیر از من كسى را خلیفه قرار ندادند.

فرستاده رفت و به او خبر داد آن چه را كه حضرت فرمود، ابو بكر گفت: برگرد و به او بگو: اجابت كن امیر المؤمنین ابو بكر را، آمد و به آن حضرت خبر داد آن چه را كه ابو بكر گفته بود.

على علیه السّلام فرمود: سبحان اللّه! بذات خدا سوگند كه هنوز طول نكشیده است مدّتى كه عهد پیغمبر را فراموش كرده، محقّقا خود او مى داند كه اسم امیر المؤمنین صلاحيّت ندارد براى احدى غیر از من، و پیغمبر او را امر فرمود كه به من سلام كند بنام امیر المؤمنین، و او یکى از آن هفت نفرى است كه امر كرده شدند به این امر، و او و رفیق هایش از رسول خدا پرسیدند كه: آیا این امر از جانب خدا و رسول اوست؟ رسول خدا فرمود: آرى حقّا از جانب خدا و رسول

ص: 467

اوست، اوست امیر مؤمنان و آقاى مسلمانان و صاحب پرچم پیشانى و دست و پا سفیدان، یعنى شیعیان، اوست كه مى نشیند روز قیامت و خداى عزّ و جل او را مى نشاند بر صراط، پس دوستان خود را داخل بهشت مى كند، و دشمنان خود را در آتش مى فرستد. پس فرستاده برگشت و به ابى بكر خبر داد به آن چه كه فرموده بود، پس آن روز را ساكت شدند.

چون شب شد على فاطمه را بر الاغى سوار كرد و دست دو فرزندش حسن و حسین را گرفت و نگذارد احدى از یاران پیغمبر را مگر این كه آمد در منزل او، پس از حقّ خود سؤال كرد، و ایشان را سوگند داد، و از آن ها یارى خواست، و هیچ یک او را اجابت نكردند غیر از ما چهار نفر، پس ما سرهاى خودمان را تراشیدیم، و بذل كردیم نصرت و یارى خود را براى او، و زبیر بینائى او از ما شدید تر بود در یارى كردن آن حضرت.

پس چون على علیه السّلام دید آن جماعت یارى او نكردند و اجتماع كلمه آن ها با ابا بكر بود و او را بزرگ مى داشتند در خانه خود نشست.

پس عمر به ابى بكر گفت: چه مانعى دارد اگر بفرستى دنبال على كه بیاید بیعت كند، براى این كه كسى باقى نمانده است كه بیعت نكرده باشد غیر از او و این چهار نفر.

ابو بكر رقّت قلبش از عمر زیادتر بود، و مداراى او بیشتر بود، و عمر سخت دل تر و تند خو تر و بى رحم تر و جفا كار تر بود. ابو بكر گفت: كى را بسوى او فرستیم؟ عمر گفت: قنفذ را مى فرستیم؛ زیرا كه او مردى است دل سخت و جفا كار و از طلقاء مى باشد، و یکى از اولاد عدى بن كعب است.

فرستادن ابو بكر قنفذ را با جماعتى بطلب على علیه السّلام

پس قنفذ با جمعى از یاران او آمد بر در خانه على اذن خواست، آن حضرت

ص: 468

از اذن دادن ابا كرد، یاران قنفذ برگشتند و به ابى بكر و عمر خبر دادند و آن هر دو در مسجد بودند و مردمان در اطراف شان جمع بودند، ابو بكر گفت: چرا براى ما اذن نداد؟ عمر گفت: بروید اگر اذن نداد بى اذن داخل خانه شوید.

آن ها برگشتند و اذن خواستند، فاطمه علیها السّلام فرمود: آیا حرجى بر شما هست كه بى اذن داخل خانه من شوید، پس آن ها برگشتند، و قنفذ در خانه ثابت ماند، پس به ابو بكر و عمر گفتند كه فاطمه چنین و چنان گفت، پس حرجى براى ما بود كه بى اذن داخل خانه او شویم.

عمر غضبناک شد و گفت: ما را با زن ها چكار است !! پس به جماعتى كه اطراف او بود گفت: هیزم بیاورید، هیزم آوردند، و عمر با ایشان هیزم حمل كرد، آوردند دور منزل، على و فاطمه و پسران شان در خانه بودند، عمر به صداى بلند ندا كرد بنحوى كه على و فاطمه مى شنیدند و گفت: بذات خدا سوگند باید بیرون بیایى البته البته اى على، و باید بیعت كنى البته البته با خلیفه رسول خدا، و اگر نه آتش بر تو مى زنم.

پس فاطمه از جا برخاست و گفت: اى عمر! ما را با تو چكار است؟ گفت: در را باز كن و الّا خانه شما را مى سوزانم. فاطمه گفت: اى عمر! آیا از خدا نمى ترسى داخل خانه من مى شوى؟ پس عمر ابا كرد از این كه منصرف شود، گفت آتش آوردند و در خانه را آتش زد، و در را از جا برداشت و داخل خانه شد، فاطمه جلو آمد و صیحه زد و گفت: یا رسول اللّه! اى پدر! عمر شمشیر خود را كه در غلاف بود، بلند كرد و به پهلوى فاطمه كوبید، فاطمه فریاد زد و گفت: اى بابا! پس تازیانه خود را بلند كرد و بر ذراع فاطمه زد، باز فاطمه گفت:

اى رسول خدا ! بعد از تو ابو بكر و عمر بد كردند.

آن گاه على علیه السّلام از جاى جست و گریبان عمر را گرفت و بر زمینش زد و بینى و

ص: 469

گردن او را به زمین كوبید، و خواست او را بكشد، یاد گفته رسول خدا و وصيّت او كرد كه او را به آن امر فرموده بود، فرمود: سوگند به آن كسى كه گرامى داشت خدا او را به پیغمبرى، اى پسر صهّاک، اگر كتاب خدا از پیش نبود، و پیغمبر از من عهد نگرفته بود، هرآینه مى دانستى كه تو داخل خانه من نمى توانى بشوى.

پس عمر فرستاد و دادرس خواست، مردمان هجوم آوردند و داخل خانه شدند، على جست بسوى شمشیر خود، قنفذ برگشت بنزد ابو بكر و او مى ترسید كه على با شمشیر از خانه بیرون بیاید، چون كه شجاعت و بى باكى او را دیده بود، به قنفذ گفت: برگرد و اگر بیرون آمد بسختى دور خانه او را بگیرید، اگر ممانعت كرد خانه او را آتش بزنید، و همه ایشان را بسوزانید.

پس قنفذ ملعون برگشت و با یاران خود بدون اذن دور خانه را گرفتند، و تا رفت على شمشیر خود را بردارد پیشى گرفتند، و جمع بسیارى دور او را گرفتند، آن حضرت شمشیر بعضى از آن ها را گرفت، مهلت ندادند و طنابى به گردن او انداختند، فاطمه در میان ایشان و على حائل شد، و نزد درب خانه ایستاد كه نگذارد شوهرش را ببرند، قنفذ بشدّت او را زد كه مردن او در اثر زدن قنفذ بود، این قدر تازیانه به بازوى فاطمه زده بود كه جاى آن مانند بازوبندى شده بود از زدن آن ملعون.

بیرون بردن قوم على علیه السلام را از خانه بسوى مسجد

پس على علیه السّلام را كشان كشان از خانه بیرون بردند بسوى مسجد نزد ابو بكر، و عمر با شمشیر بالاى سر على ایستاده، و خالد بن ولید و عبیده بن الجراح و سالم غلام ابى حذیفه و معاذ بن جبل و مغیره بن شعبه و اسید بن حضیر و بشیر بن سعد و سایر مردمان با اسلحه دور ابو بكر جمع بودند.

سلیم بن قیس مى گوید: به سلمان گفتم: آیا داخل شدند در خانه فاطمه

ص: 470

بى اذن؟ گفت: آرى بخدا سوگند و فاطمه خمارى نداشت، به صداى بلند گفت:

اى بابا! اى رسول خدا! چه بد كسانى پس از تو باقى ماندند: ابو بكر و عمر، و حال آن كه چشم هاى تو هنوز در قبرت باز و شكافته نشده، به بلند ترین صداى خود این جمله را مى گفت.

من دیدم ابو بكر و كسانى كه در اطراف او هستند گریه مى كنند بغیر از عمر و خالد بن ولید و مغیره بن شعبه، و عمر مى گفت: ما از زن ها نیستیم و هم رأى هم با آن ها نیستیم در چیزى.

چون على علیه السّلام را نزد ابى بكر بردند مى فرمود: آگاه باشید بذات خدا سوگند اگر شمشیرم در دستم بود مى دانستید كه به این خلافت نخواهید رسید هرگز، آگاه باشید بذات خدا سوگند خودم را ملامت نمى كنم در جهاد كردن با شما، اگر چهل نفر با من همراه بودند جمعيّت شما را متفرّق مى كردم، لكن خدا لعنت كند گروه هائى را كه با من بیعت كردند و مرا یارى نكردند.

چون چشم ابو بكر به آن حضرت افتاد فریاد زد كه: او را رها كنید. پس على علیه السّلام فرمود: اى ابو بكر! چقدر تعجیل كردید بر مخالفت با رسول خدا، به چه حقّى و به چه مقامى مردمان را به بیعت كردن با خودت دعوت كردى؟ آیا دیروز نبود كه به امر خدا و امر رسول خدا با من بیعت كردى؟

و قنفذ، لعنت خدا بر او باد، فاطمه علیها السّلام را با تازیانه زد هنگامى كه میان او و شوهرش حائل شد، و عمر بسوى او فرستاد كه اگر فاطمه حائل شد میان تو و او بزن فاطمه را، پس قنفذ او را میان عضاده در خانه اش گیر انداخت، و استخوان دنده او را شكست از طرف پهلوى او، پس آن جنینى را كه در شكم داشت انداخت، و همیشه در بستر افتاده بود تا وقتى كه مرد از آن صدمه و شهیده شد، صلوات خدا بر او باد.

ص: 471

و چون على را بنزد ابو بكر و عمر بردند، عمر آن حضرت را زجر كرد و به او گفت: این اباطیل را كنار بگذار و بیعت كن. على علیه السّلام به او فرمود: اگر بیعت نكنم چه خواهید كرد؟ گفتند: تو را مى كشیم با ذلّت و خوارى. فرمود: آن گاه بنده خدا و برادر رسول خدا را كشته اید. ابو بكر گفت: بنده خدا را چرا آرى، امّا برادر رسول خدا بودن تو را اقرار نمى كنیم به آن. فرمود: آیا انكار مى كنید كه رسول خدا میان من و خودش برادرى قرار داد؟ ابو بكر گفت: آرى.

على سه مرتبه این سخن را تكرار فرمود، پس رو كرد بسوى جمعيّت و فرمود: اى گروه مسلمانان و مهاجرین و انصار! شما را بخدا سوگند مى دهم آیا شنیدید از پیغمبر كه در روز غدیر مى فرمود چنین و چنان، و در غزوه تبوک چنین و چنان فرمود، پس باقى نگذاشت چیزى را كه رسول خدا آشكارا در حقّ او فرموده بود الّا این كه به عموم مردمان یادآورى كرد آن را، همه گفتند: بار خدایا آرى.

ابو بكر ترسید كه مردمان او را یارى كنند، و وى را از خلافت منع كنند، مبادرت كرد و گفت: هر چه گفتى همه آن ها راست است ما به گوش هاى خودمان شنیدیم، و در دل هاى خودمان نگاهداشتیم، و لیکن شنیدیم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: ما اهل خانه اى هستیم كه خدا ما را اختیار و اكرام كرده، و براى ما اختیار كرده است آخرت را بر دنیا، و خدا جمع نكرده است براى ما اهل بیت، نبوّت و خلافت را.

پس على علیه السّلام فرمود: آیا احدى از اصحاب شهادت مى دهد با تو كه رسول خدا این سخن را فرموده باشد؟ عمر گفت: راست گفت خلیفه رسول خدا، ما شنیدیم این سخن را از او هم چنانست كه گفت. ابو عبیده و سالم غلام ابى حذیفه و معاذ بن جبل هم گفتند: این سخن را از پیغمبر شنیدیم. على علیه السّلام فرمود:

ص: 472

به صحیفه ملعونه خودتان كه در كعبه با هم دیگر عهد و پیمان بسته بودید.

تا این كه فرمود: پیش از این كه بیعت كند در حالى كه طناب به گردن او بود:

﴿ یابن أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتِضعفونِی وَ كادُوا یَقْتلوننِی ﴾ یعنى: اى پسر مادر! این گروه مرا ناتوان كردند و مى خواستند و نزدیک بود كه مرا بكشند.

پس به زبیر گفتند كه: بیعت كن، و عمر از جاى جست با خالد و مغیره بن شعبه در میان مردمان، و شمشیر او را گرفتند و بر زمینش زدند، تا این كه او را شكستند، و گریبان او را گرفتند، پس زبیر در حالى كه عمر بر روى سینه او بود گفت: اى پسر صهّاک! بخدا سوگند اگر شمشیر من در دستم بود تو در گور مى رفتى، آن گاه بیعت كرد.

سلمان گفت: آن گاه مرا گرفتند و كوبیدند مانند غدّه اى بالا آمد و دست مرا گرفتند و پیچاندند و برگرداندند تا از روى كراهت بیعت كردم. پس ابوذر و مقداد هم از روى كراهت بیعت كردند، و احدى منكر بیعت نشد مگر على علیه السّلام و ما چهار نفر، و در میان ما سخت گو تر از زبیر نبود كه چون بیعت كرد گفت: اى پسر صهّاک ! آگاه باش بخدا سوگند اگر این طاغیان سركش تو را كمک نكرده بودند و شمشیر من در دستم بود نمى شناختم كسى را از تو ترسناک تر و مورد ملامت تر، لكن چون یافتم طاغیان و سركش هاى چندى با تو هستند به سبب ایشان قوّت گرفتى و صولت بخرج دادى.

پس عمر خشمناک شد و گفت: مادر مرا یاد مى كنى؟ زبیر گفت: مادر تو كیست؟ و كى مرا منع مى كند كه او را یاد نكنم و حال آن كه صهّاک زنا دهنده بوده، آیا آن را یاد نكنم؟ آیا كنیز حبشى جدّ من عبد المطّلب نبود كه جدّ تو نفیل با او زنا كرد پدرت خطّاب از او متولّد شد، و عبد المطّلب او را به نفیل بخشید، پس از آن كه با او زنا كرده بود و پدرت را زائید و جدّم او را دور كرد براى این كه زنازاده

ص: 473

بود. پس ابو بكر میان آن دو را اصلاح كرد.

سلیم گفت: من به سلمان گفتم كه: تو چیزى نگفتى و با ابا بكر بیعت كردى؟

گفت: بعد از این كه بیعت كردم گفتم: خدا هلاک كند شما را آیا مى دانید با خودتان چه كردید؟ كار صواب كردید و كار خطا هم كردید، كار صوابتان این بود كه تفرقه و اختلافى كه پیشتر از این در میان شما بود برداشتید، و كار خطاى شما این بود كه به سنّت پیغمبرتان عمل نكردید، و آن را از اهل و معدنش بیرون بردید، یعنى غصب خلافت و حقّ على را كردید و از اهلش بناحق گرفتید.

عمر گفت: اى سلمان! اكنون كه صاحب تو بیعت كرد و تو هم بیعت كردى هرچه مى خواهى بگو و صاحبت هم هرچه مى خواهد بگوید.

سلمان گفت: من گفتم كه: شنیدم از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مى فرمود كه: بر تو و صاحبت كه با او بیعت كردى مانند گناهان همه امّت است تا روز قیامت و مانند عذاب همه ایشان است.

عمر گفت: نه اینست كه بیعت كردى، اكنون بگو هرچه مى خواهى، حال كه خدا چشم تو را روشن نكرد به این كه صاحب تو خلیفه شود.

گفتم: گواهى مى دهم كه در بعضى از كتاب هائى كه خدا نازل كرده به اسم تو و نسب تو و صفت تو درى است از درهاى جهنّم. به من گفت: بگو هرچه مى خواهى، آیا چنین نیست كه خدا خلافت را زائل كرد از اهل بیتى كه شما آن ها را خدایان خود مى دانید غیر از خدا!

پس گفتم: گواهى مى دهم كه شنیدم از رسول خدا كه مى فرمود: سؤال كردم از او این آیه ﴿ فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ، وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ ﴾ (1) یعنى: در آن روز یعنى

ص: 474


1- سوره فجر : 25 - 26.

قیامت عذاب نمى كند خدا مانند عذاب او احدى را، و به قید و بندى بسته نمى شود مانند قید و بند او احدى، پس به من خبر داد كه آن تو هستى اى عمر.

آن گاه عمر به من گفت: ساكت شو خدا حسّ چشم و گوشت را ساكت كند اى غلام ختنه نكرده.

پس على علیه السّلام فرمود: اى سلمان! ساكت باش. سلمان گفت: بذات خدا قسم اگر على مرا امر به سكوت نكرده بود هرآینه خبر مى دادم او را به هر چیزى كه در حقّ او نازل شده، و هر چیزى كه از پیغمبر در حقّ او شنیده بودم و در حقّ رفیق او. چون عمر دید من ساكت شدم گفت: تو براى او مطیع و تسلیمى.

و چون ابوذر و مقداد چیزى نگفتند عمر گفت: اى سلمان! اگر تو هم مانند این دو نفر رفیقت چیزى نمى گفتى چه مى شد؟ بذات خدا قسم محبّت تو شدیدتر از محبّت این دو نفر نسبت به اهل این خانه و شدید تر نیست براى بزرگ داشتن حقّ ایشان از این دو كه ساكت بودند چنان كه مى بینى و بیعت هم كردند.

ابوذر گفت: اى عمر! ما را سرزنش مى كنى به دوستى آل محمّد و تعظیم ایشان، خدا لعنت كند تو را، و سرزنش مى كند كسى كه كینه او زیاد تر است و افتراء بر ایشان مى بندد و در حقّ ایشان ظلم كرده و مردمان را به گردن ایشان سوار كرد، و این امّت را به عقب برگردانید.

عمر گفت: آمین، خدا لعنت كند آن كه را كه در حقوق ایشان، ایشان را ظلم كرد، نه بخدا قسم آن چه كه براى ایشان است در آن و آن چه كه ایشان در آنند و بر مردمان عارض مى شود نیست مگر آن كه همه ایشان یکسانند.

پس ابوذر گفت: چرا شما با انصار مخاصمه كردید راجع به حقّ شان و حجّت شان.

ص: 475

آن گاه على علیه السّلام فرمود به عمر كه: اى پسر صهّاک ! پس در خلافت براى ما حقّى نیست و آن براى توست و براى پسر خورنده كثافات؟! عمر گفت: اى ابا الحسن! دست بردار، پس از آن كه بیعت كردى؛ زیرا كه عامّه مردمان به خلافت رفیق من راضى شدند و به خلافت تو راضى نشدند، گناه من چیست. على علیه السّلام فرمود: لیکن خدا و رسول او راضى نشدند مگر به خلافت من. بشارت باد تو و رفیقت و آن كه پیروى از شما كرد و از شما پشتیبانى كرد به خشم خدا و عذاب و هلاكت او. واى بر تو اى پسر خطّاب، اگر مى دانستى كه از چه چیز خارج شدى و در چه چیز داخل شدى و چه جنایتى به خود كردى و به رفیقت.

ابو بكر گفت: اى عمر! زمانى كه بیعت كردند و از شر و فتک ( یعنى ترور ) و غائله اى ایمن شدیم بگذار هرچه مى خواهد بگوید.

امیر مؤمنان على علیه السّلام فرمود: من چیزى گوینده نیستم مگر یک چیز یادآورى مى كنم شما را اى چهار نفر. فرمود: سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر، آیا شنیدید از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله كه در آتش جهنّم تابوتى از آتش كه دیده مى شود در آن دوازده نفر مرد: شش نفر از پیشینیان و شش نفر از پسینیان، در چاهى در ته جهنّم كه در آن تابوتى است قفل زده شده، و بالاى آن چاه صخره سنگى است، هرگاه خدا اراده كند كه آن را برافروزد آن صخره را از در چاه برمى دارد شعله مى زند جهنّم از شراره آن چاه و از گرمى او.

على گفت: پرسیدم از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و شما هم حاضر بودید فرمود: امّا شش نفر مرد از پیشینیان: پسر آدم است كه برادر خود را كشت، و فرعون فراعنه است كه ابراهیم خلیل با او محاجّه كرد در راه پروردگار خود، و دو نفر مرد از بنى اسرائیل كه كتاب خود را تبدیل كردند و سنّت شان را تغییر دادند كه یکى از آن ها دین یهوديّت را رواج داد و مردمان را یهودى كرد، و یکى دیگر نصرانيّت را

ص: 476

رواج داد و مردمانى را نصرانى كرد، و ششمین آن ها ابلیس است.

و امّا شش نفر مرد از پسینیان: یکى دجّال است، و این پنج نفر اصحاب صحیفه ملعونه كه با هم عهد و پیمان مى بندند بر دشمنى تو اى برادر، و تظاهر مى كنند بر ضرر تو پس از من، و این و این تا این كه آن حضرت آن ها را نام برد و شمرد ایشان را.

سلمان گفت: راست گفتى، و ما هم شهادت مى دهیم كه شنیدیم آن را از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله.

پس عثمان گفت: اى ابو الحسن! آیا نزد تو و نزد یارانت این جماعت حدیثى درباره من نیست؟

على علیه السّلام گفت: آرى شنیدم كه رسول خدا تو را لعن مى كرد، و پس از آن كه لعن كرد براى تو طلب آمرزش نكرد.

عثمان غضبناک شد و گفت: من با تو چكار دارم كه نمى گذارى بحال خود باشم و در زمان رسول خدا هم نمى گذاردى.

زبیر گفت: آرى، خدا بینیت را بخاک بمالد.

عثمان گفت: بخدا سوگند كه شنیدم از پیغمبر كه مى گفت: زبیر مرتد مى شود و كشته مى شود.

سلمان گفت: على میان من و میان خودش گفت: راست گفت عثمان، و این وقتى است كه زبیر با من بیعت مى كند پس از كشته شدن عثمان و بیعت مرا مى شكند و كشته مى شود در حالتى كه از اسلام مرتد شده.

سلیم گفت: پس سلمان رو به من كرد، مردمان همه بعد از رسول خدا مرتد شدند غیر از چهار نفر كه پس از رسول خدا بمنزله هارون و تابعین او شدند، و ابو بكر بمنزله گوساله و مردمان تابعین او، پس على به سنّت هارون است و عتیق

ص: 477

یعنى ابو بكر به سنّت گوساله، و عمر به سنّت سامرى است.

و شنیدم از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله كه مى فرمود: مى آیند گروهى از یاران من كه اهل علوّ و مقامند نزد امّت من كه از صراط بگذرند چون من آن ها را مى بینم و آن ها هم مرا مى بینند و مرا مى شناسند و من هم آن ها را مى شناسم در اضطرابند در مقابل من، پس مى گویم: اى پروردگار من! این ها یاران منند، پس گفته مى شود: نمى دانى چه حادثه اى برپا كردند بعد از تو، این ها مرتد شدند و به عقب برگشتند از زمانى كه تو از آن ها جدا شدى. پس من مى گویم: خدا دور بگردان آن ها را از رحمت خود.

و شنیدم كه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مى فرمود: هرآینه امّت من سوار خواهند شد راه و روشى را كه بنى اسرائیل داشتند طابق النعل بالنعل مانند همدیگر وجب به وجب و ذراع به ذراع و دست به دست؛ زیرا كه تورات و قرآن هر دو به یک دست و یک قلم بر یک ورق نوشته شده و در سنّت مساویند. (1)

مبحث دوم

در موضوع فدک و دادن رسول خدا آن را به فاطمه به امر خدا و بیرون كردن ابو بكر از تصرّف او

محلّ فدک و كیفيّت فتح رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آن را

در كتاب معجم البلدان است كه: فدک قریه ایست در حجاز كه میان او تا مدینه دو روز و گفته شده سه روز راه است، كه خدا از دست یهود برگرداند بر رسول خود صلّى اللّه علیه و آله در سال هفتم هجرت به صلح، و آن براى این بود كه پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله چون در خیبر فرود آمد و حصارهاى آن را فتح كرد، و باقى نماند براى ایشان مگر سه

ص: 478


1- کتاب سلیم بن قیس هلالی ص 82 - 92 ؛ بحار الانوار ج 28 ص 261 - 282.

حصار، و آن ها را به شدّت محاصره كرد، فرستادند بنزد آن حضرت و پیشنهاد صلح كردند به این نحو كه خواهش كردند از آن حضرت كه آن ها را فرود بیاورد تا از آن جا جلاء وطن كنند و بروند.

چون این خبر به اهل فدک رسید فرستادند نزد آن حضرت كه با آن ها مصالحه كند به نصف از میوه ها و مال هایشان، و پیغمبر قبول كرد و مشى سریع نكرد و بدون خیل و سوار به او واگذار شد و خالصه خود پیغمبر بود، و در آن جا چشمه آبى جوشنده و درختان خرماى بسیارى بود.

و نیز گفته است: در این باب آن چه صحیح تر بنظر مى آید و به من رسیده این است كه احمد بن جابر بلاذرى در كتاب فتوح خود گفته: بعد از انصراف رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از خیبر كس بفرستاد بسوى فدک، و او محيّصه بن مسعود بود، و در آن وقت رئیس فدک یوشع بن نون یهودى بود، و آن ها را به اسلام دعوت كرد چنین یافت كه آن ها رعب دارند و ترسیده اند، وقتى كه خبر خیبر به آن ها رسید، پس با پیغمبر مصالحه كردند به نصف خاک آن یعنى نصف زمین فدک مال پیغمبر باشد و نصف مال آن ها، و پیغمبر هم از ایشان قبول فرمود و امضاء آن را كرد و خالصه خود پیغمبر شد چون بدون خیل و ركاب بتصرّف آن حضرت درآمد، تا آخر كلام او. (1)

و در تفسیر فرات بن ابراهیم مسندا بسند متّصل از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام روایت كرده كه فرمود: چون جبرئیل بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نازل شد آن حضرت سلاح خود را محكم بست، و هر دو اسب هاى خود را زین كردند، و در دل شب بیرون رفتند، و على نمى دانست كه رسول خدا كجا را اراده كرده، رفتند تا این كه

ص: 479


1- یاقوت حموی ، معجم البلدان ج 4 ص 238 - 240.

به فدک رسیدند.

پس رسول خدا به على فرمود: یا على! مرا بلندم كن یا من تو را بلندت مى كنم. على گفت: من تو را بلند مى كنم اى رسول خدا. رسول خدا فرمود: من تو را بلند مى كنم زیرا كه من بلند قدتر هستم از تو.

پس آن حضرت، على را بر شانه خود بلند كرد، و على روى شانه آن حضرت ایستاد، و همیشه بلند مى شد تا این كه على بالاى حصار رفت و تكبیر گفت، و بالاى حصار مى رفت و شمشیر رسول خدا در دست او بود و اذان مى گفت.

اهل فدک از ترس مبادرت كردند و درب حصار را باز كردند و بیرون آمدند و آن دو بزرگوار را استقبال كردند، و رسول خدا رو به آن جماعت آمد، و على هم بسوى ایشان فرود آمد، و هجده نفر از عظماء و بزرگان ایشان را كشت، و باقی ماندگان را بدست آن ها داد، و رسول خدا هم ذرّيّه هاى ایشان را میراند و كسانى كه باقى ماند از ایشان با غنیمت های شان بر گردن آن ها بار كرد تا مدینه، پس شتاب نكرد در فتح آن جا احدى غیر از رسول خدا، پس آن، یعنى فدک، مخصوص ذرّیه او شد غیر از مؤمنین (1)

در بحار الأنوار از كتاب خرائج از امام صادق علیه السّلام روایت كرده كه فرمود:

رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در غزوه اى رفت، چون از آن برگشت در بعضى از راه كه رسید مشغول طعام خوردن بود كه جبرئیل نازل شد و گفت: اى محمّد! برخیز سوار شو. پیغمبر برخاست و جبرئیل با او بود، زمین را براى او درهم پیچید مانند درهم پیچیدن جامه، تا این كه به فدک رسیدند.

چون اهل فدک صداى اسب شنیدند، گمان كردند كه دشمن بسوى ایشان

ص: 480


1- تفسیر فرات کوفی ص 159 ؛ بحار الانوار ج 29 ص 109 - 111 ح 3.

آمده، دروازه ها را بستند، و كلیدهاى آن ها را به پیرزنى كه از ایشان بود دادند كه خارج از شهر بود، و خودشان رفتند بر سر كوه ها.

جبرئیل بنزد پیرزن آمد، و كلیدها را از او گرفت، و دروازه هاى شهر را باز كرد، و پیغمبر را در خانه ها و دهكده ها گردانید. پس جبرئیل گفت: اى محمّد! اینست آن چه كه خدا مخصوص تو گردانیده و به تو عطا كرده غیر از مردمان، و آن است گفته خداى تعالى:

﴿ مَا أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبى ﴾ (1) وَ ذَلِكَ قَولِه: ﴿ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ وَ لكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ يَشاءُ ﴾ (2) یعنى: چون رد كرد خدا بر فرستاده خود از اموال یهود اهل قریه ها، آن چه باشد مخصوص خدا و مخصوص رسول و مخصوص خویشان اوست. و آن است گفته خدا: آن چه را كه شتاب كردید بر آن بدون لشكریان و سواران و لیکن خدا مسلّط مى كند پیغمبران خود را بر هر كسى كه مى خواهد.

و مسلمانان ندانستند و زمین را در زیر پا نگذاردند، و لیکن خدا رد كرد آن ها را بر فرستاده خود و دور زد خانه ها و دیوارهاى آن را، و جبرئیل درهاى آن را قفل زد، و كلیدهاى آن ها را به پیغمبر داد، و رسول خدا آن ها را در غلاف شمشیر خود جاى داد، و آن را به گردن اسب خود آویخت و سوار شد، و جبرئیل زمین را براى آن حضرت درهم پیچید مانند درهم پیچیدن جامه، پس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بنزد لشكریان خود آمد، و آن ها در جاى خود و مجالس خود بودند و متفرّق نشده بودند، و چنین امیدى را نداشتند، پس رسول خدا فرمود: به فدک رفتم و خدا آن

ص: 481


1- سوره حشر : 7.
2- سوره حشر : 6.

را به من رد گردانید.

پس بعضى از منافقین به بعضى دیگر به چشم اشاره كردند، آن گاه رسول خدا فرمود: این ها كلیدهاى فدک است، و از غلاف شمشیر خود بیرون آورد، پس رسول خدا سوار شد و مردمان هم با او سوار شدند.

چون وارد مدینه شد بر فاطمه داخل شد و فرمود: اى دخترک من! خدا فدک را به پدرت رد كرد، و آن را مخصوص به خود او گردانید كه مسلمانان بر آن حقّى ندارند، و من به آن هر كارى كه خواهم بكنم، و مادرت خدیجه را بر من مهرى است، و پدرت فدک را در مقابل آن مهر براى تو قرار داد و من آن را به تو بخشیدم و به فرزندانت پس از تو، پس پوستى را طلبید و على بن ابى طالب را خواست، و به على فرمود: بنویس براى فاطمه فدک را كه من به او بخشیدم كه بخششى باشد از رسول خدا، و بر آن شاهد گرفت على بن ابى طالب و غلام رسول خدا و امّ ایمن را، و فرمود رسول خدا كه: امّ ایمن زنى است از اهل بهشت.

پس از آن اهل فدک آمدند بسوى پیغمبر، و آن حضرت مقاطعه داد فدک را به ایشان در هر سالى به بیست و چهار هزار دینار در هر سالى (1)

سيّد ابن طاووس علیه الرحمه در كتاب سعد السعود از ابى سعید خدرى روایت كرده كه: چون آیه ﴿ وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ ﴾ (2) نازل شد، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فاطمه زهراء سلام اللّه علیها را خواست و فدک را به او عطا فرمود. (3)

ص: 482


1- قطب راوندی ، الخرائج و الجرائح ج 1 ص 112 - 113 ح 187 ، بحار الانوار ج 29 ص 114 - 116 ح 10.
2- سوره اسراء : 26.
3- سیّد ابن طاووس ، سعد السعود ص 101 ؛ بحار الانوار ج 29 ص 123.

و در كتاب كشف المحجّه كه به پسرش وصيّت كرده، گفته است كه: جدّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله فدک و عوالى را به مادرت بخشید، و درآمد آن بنا بر روایت شیخ عبد اللّه بن حمّاد انصارى در هر سالى بیست و چهار هزار دینار بوده، و به روایت غیر او هفتاد هزار دینار بوده (1)

گرفتن ابوبكر فدک را از فاطمه علیها السّلام و اعتراض آن مظلومه و مطالبه نمودن او حقّ خود را و دروغ گفتن ابو بكر و شاهد خواستن از آن معظّمه

در كتاب اختصاص از عبد اللّه بن سنان از امام صادق علیه السّلام روایت كرده كه فرمود: چون روح پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله قبض شد، و ابو بكر بجاى او نشست، فرستاد وكیل فاطمه را از فدک بیرون كرد، پس فاطمه علیها السّلام بنزد او آمد و فرمود: اى ابا بكر! ادّعا مى كنى كه خلیفه پدر من هستى و در جاى او نشسته اى، و مى فرستى وكیل مرا از فدک بیرون مى كنى، و حال آن كه مى دانى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آن را به من بخشید، و صدقه قرار داده، و من شاهدها بر آن دارم.

ابو بكر گفت: پیغمبر ارث باقى نگذارده.

پس فاطمه برگشت بنزد على علیه السّلام و خبر داد به آن حضرت گفته ابو بكر را، آن حضرت به او فرمود: برگرد برو بسوى او بگو به او كه: گمان مى كنى كه پیغمبر ارث نگذارده، و حال آن كه سلیمان پسر داود و یحیى پسر زكريّا وارث شدند، چگونه من از پدرم ارث نمى برم؟

چون فاطمه این كلام را به ابى بكر گفت، عمر به او گفت: تو یاد داده شده اى.

فرمود: اگر یاد داده شدم پسر عمو و شوهرم مرا یاد داده.

ابو بكر گفت: عایشه گواهى مى دهد و عمر هم گواهى مى دهد كه این هر دو

ص: 483


1- سيّد ابن طاووس ، کشف المحجّه ص 124 ؛ بحار الانوار ج 29 ص 123.

شنیده اند از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله كه فرموده است: پیغمبر ارث نمى گذارد.

فاطمه فرمود: این اوّل شهادت دروغى است در اسلام كه این دو نفر داده اند.

پس فرمود: جز این نیست كه رسول خدا آن را به من صدقه داد، و من گواه بر آن دارم.

پس ابو بكر گفت: گواه خود را بیاور.

پس امّ ایمن و على را حاضر كرد.

ابو بكر گفت: اى امّ ایمن! تو شنیدى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله كه در حقّ فاطمه بگوید؟

او گفت و على هم گفت: شنیدیم از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله كه فرمود: فاطمه سيّده زن هاى اهل بهشت است.

آن گاه امّ ایمن گفت: كسى كه سيّده زن هاى اهل بهشت است ادّعا مى كند چیزى را كه مال او نباشد، و من هم زنى هستم كه از اهل بهشتم شهادت نمى دهم به چیزى كه نبوده باشد، شنیدم از رسول خدا.

عمر گفت: اى امّ ایمن! این قصّه ها را كنار بگذار، به چه چیز شهادت مى دهى؟

گفت: من در خانه فاطمه سلام اللّه علیها نشسته بودم، و رسول خدا هم نشسته بود، كه جبرئیل بسوى او نازل شد و گفت: اى محمّد! برخیز زیرا كه خداى تعالى مرا امر فرموده كه به بال خود خط بكشم براى تو فدک را، پس رسول خدا برخاست با جبرئیل، و طولى نكشید كه برگشت، و فاطمه گفت: اى پدر! كجا رفتى؟ فرمود: خط كشید جبرئیل فدک را براى من به بال خود و تحدید كرد حدود آن را.

پس فاطمه گفت: اى پدر! من از فقر و احتیاج بعد از تو مى ترسم، پس آن را به فاطمه تصدّق كرد و فرمود: این صدقه است براى تو. پس فاطمه آن را قبض

ص: 484

كرد و گفت: خوب است. آن گاه رسول خدا فرمود: اى امّ ایمن! شاهد باش و اى على شاهد باش.

پس عمر گفت: تو یک زن هستى، و جایز نیست شهادت یک زن تنها، و امّا على هم بطرف خود مى كشد.

پس فاطمه غضبناک برخاست و گفت: خدایا! این دو نفر به دختر پیغمبرت ظلم كردند، تو سخت بگیر بر آن ها به عذاب خود، و بیرون آمد.

آن گاه على او را بر الاغى سوار كرد كه بر روى آن قطیفه سیاهى بود، و او را چهل صباح دور گردانید در خانه هاى مهاجرین و انصار، و حسن و حسین هم با آن ها بودند، و فاطمه مى گفت: اى گروه مهاجرین و انصار! خدا را یارى كنید و دختر پیغمبرتان را، شما با او بیعت كردید روزى كه بیعت كردید كه منع كنید ذريّه او را از آن چه كه منع مى كنید خودتان و ذرّیه خودتان را، و ظاهر كنید براى رسول خدا بیعت خود را.

گفت: احدى او را اعانت و اجابت نكرد و یارى ننمود، تا این كه رفت نزد معاذ بن جبل و فرمود كه: من آمده ام از تو یارى مى خواهم تو بیعت كردى با رسول خدا بر این كه یارى كنى او را و ذرّیه او را، و منع كنى او را از آن چه كه منع مى كنى نفس خود را از آن و ذرّیه خود را، ابو بكر فدک مرا غصب كرده، و وكیل مرا از آن بیرون كرده.

گفت: با من كس دیگرى غیر از من هست؟

فرمود: احدى مرا اجابت نكرد.

گفت: پس من كجا مى رسم كه تو را یارى كنم!

ص: 485

راوى گفت: پس فاطمه از نزد او بیرون رفت، پسر معاذ (1) بنزد پدر آمد و گفت: دختر محمّد براى چه نزد تو آمد؟ گفت: آمده بود از من یارى مى خواست بر ابو بكر كه فدک را از او گرفته. گفت: تو او را چه جواب گفتى؟ گفت: من گفتم كه یارى كردن من براى تو نفعى ندارد من تنها هستم. گفت: از یارى كردن او اباء كردى؟ گفت: آرى. گفت: او چه چیز گفت؟ گفت: به من گفت: بذات خدا سوگند هرآینه با تو منازعه مى كنم با زبان فصیحى كه محلّ سخن گفتن است در سر من تا وقتى كه وارد شوم بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله. حضرت فرمود: پسر او به او گفت: من هم بذات خدا سوگند منازعه مى كنم با تو با زبان فصیحى كه محلّ سخن گفتن است در سر من كه چرا اجابت نكردى دختر محمّد صلّى اللّه علیه و آله را.

فرمود: و بیرون رفت فاطمه از نزد او و مى گفت: بذات خدا سوگند با تو سخن نمى گویم كلمه اى تا من و تو گرد آئیم نزد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و خارج شد.

پس على علیه السّلام به او فرمود كه: به تنهائى برو نزد ابى بكر كه او رقّت قلبش زیادتر است از آن دیگرى و به او بگو: ادّعا مى كنى جانشینى پدر مرا و این كه تو خلیفه او هستى و در جاى او نشسته اى، اگر آمال تو بود و من از تو مى خواستم كه آن را به من ببخشى واجب مى شد كه آن را به من برگردانى.

چون فاطمه بنزد او رفت و آن سخن را به او گفت، در جواب گفت كه: راست گفتى، و نوشته ردّ فدک را نوشت و به او داد، پس فاطمه بیرون آمد و نوشته با او بود، عمر او را ملاقات كرد و گفت: این نوشته چیست با تو؟

فرمود: نوشته ردّ فدک است كه ابو بكر به من داده.

گفت: بیاور ببینم آن را.

ص: 486


1- این پسر معاذ غیر از سعد است که او در زمان حیات رسول خدا از دنیا رفت .

فاطمه اباء كرد كه به او بدهد، پس با پاى خود لگدى به آن حضرت زد و او حامله بود به پسرى كه نام او محسن گذارده شده بود، پس محسن را از شكم خود سقط كرد، پس سیلى به روى او زد كه گوشواره او در گوشش شكست، و نوشته را گرفت و آن را پاره كرد، آن گاه فاطمه رفت و هفتاد و پنج روز مریضه بود و از ضربت عمر از دنیا رفت. چون زمان وفات او رسید على علیه السّلام را خواند و گفت: آیا ضمانت مى كنى وصيّت مرا یا به پسر زبیر وصيّت كنم؟

على فرمود: من ضمانت مى كنم وصيّت تو را اى دختر محمّد.

گفت: بحقّ رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از تو خواهش مى كنم كه چون من مردم این دو نفر حاضر نباشند و نماز بر من نگذارند.

على گفت: این كار را براى تو مى كنم.

پس چون فاطمه از دنیا رفت در شب او را در خانه خود دفن كرد، چون صبح شد اهل مدینه براى تشییع جنازه حاضر شدند، و ابو بكر و عمر هم با آن ها بودند، امیر مؤمنان بیرون آمد، به او گفتند: با دختر محمّد چه كردى؟ او را تجهیز كردى اى ابا الحسن؟

فرمود: بذات خدا سوگند او را دفن كردم.

آن دو نفر گفتند: چه چیز تو را وادار كرد كه او را دفن كردى و ما را به مرگ او آگاه نكردى؟

فرمود: خود او مرا امر كرد.

عمر گفت: بذات خدا سوگند همّت گماشتم بر بیرون آوردن او از قبر و نماز گذاردن بر او.

على علیه السّلام فرمود: آگاه باش بذات خدا سوگند تا زمانى كه دل من در میان پهلوهاى من است و ذو الفقار در دست من است تو نمى توانى او را نبش كنى،

ص: 487

خودت مى دانى.

ابو بكر گفت: برو اى عمر، على سزاوار تر است از ما به او، و مردمان منصرف شدند. (1)

مبحث سوم در بیان خطبه حضرت فاطمه و احتجاج او با ابو بكر در استرداد فدک

این خطبه مبارکه را جمع كثیرى از علماء خاصّه و عامّه بطرق مختلفه در كتب خود روایت و نقل كرده اند، از جمله آن ها است احمد بن عبد العزیز جوهرى كه عالم جلیل و محدّث ادیب و زاهد ثقه پرهیز كار بود در عصر خود، و محدّثین او را مدح و ثنا و تعدیل و تبجیل نموده اند، كه بسند متّصل به چند طریق از عصمت صغرى زینب كبرى دختر امیر المؤمنین علیه السّلام، و از حضرت ابى عبد اللّه الحسین علیه السّلام، و حضرت زین العابدین و حضرت امام محمّد باقر و حضرت امام جعفر صادق علیهم السّلام و عبد اللّه بن الحسن روایت كرده.

و صاحب كشف الغمّه على بن عیساى اربلى از كتاب سقیفه تألیف احمد بن عبد العزیز جوهرى نقل نموده (2)

و مسعودى در كتاب مروج الذهب اشاره به آن فرموده (3)

و سيّد مرتضى در كتاب شافى نقل نموده به چند طریق از عایشه روایت كرده (4)

و سيّد ابن طاووس در كتاب طرائف از شیخ اسعد بن شفروه و در كتاب فائق

ص: 488


1- شیخ مفید ، کتاب اختصاص ص183 - 185 ؛ بحار الانوار ج 29 ص 189 - 193 ح 39.
2- على بن عیساى اربلى ، کشف الغمّه ج 1 ص 480 - 492.
3- مسعودى ، مروج الذهب ج 2 ص 304.
4- سيّد مرتضى ، الشافى ج 4 ص 69 - 72.

از عالم ثقه عظیم الشأن نزد عامّه احمد بن موسى بن مردویه اصفهانى در كتاب مناقب (1) و شیخ طبرسى در كتاب احتجاج (2) و علّامه مجلسى در بحار الأنوار (3) ، و دیگران از متقدّمین و متأخّرین در كتب خود نقل فرموده اند، و در بعضى از آن ها جملاتى اضافه از بعض دیگر دارد كه به آن اشاره خواهم نمود، و پس از نقل خطبه به ترجمه آن خواهم پرداخت ان شاء اللّه تعالى.

و در این جا متن خطبه را بنحوى كه در كتاب احتجاج روایت شده، و علّامه مجلسى در بحار از آن نقل نموده خاطرنشان مى نمایم،وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ العلی العظیم ، وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرین .

قَال الطبرسي رَحِمَهُ اَللَّهُ تَعَالَى رَوَى عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ اَلْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ آبَائِهِ عليهم السّلام إِنَّهُ لَمَّا أَجْمعَ أَبُو بَكْرٍ عَلَى مَنْعِ فَاطِمَةَ عليهَا السَّلاَمُ فَدَكَ وَ بَلَغَهَا ذَلِكَ لاَثَتْ خِمَارَهَا عَلَى رَأْسِهَا وَ اِشْتَمَلَتْ بِجِلْبَابِهَا وَ أَقْبَلَتْ فِي لُمَةٍ مِنْ حَفَدَتِهَا وَ نِسَاءِ قَوْمِهَا وَ تَطَأُ ذيولهَا مَا تَخْرِمُ مِشْيَتُهَا مِشْيَةَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حَتَّى دَخَلَتْ عَلَى أَبِي بَكْرٍ وَ هُوَ فِي حَشَدٍ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصَارِ وَ غَيْرِهِمْ فَنِيطَت دونها ملاءة فجلست ثُمَّ أَنَّتْ أَنَّةً أَجْهَشَ اَلْقَوْمُ لَهَا بالبُكاءِ فارتَجَّ الْمَجْلِسُ ثُمَّ أَمْهَلَتُ هُنَيْئَةً حَتَّى إِذَا سَكَنَ نَشِيجُ اَلْقَوْمِ وَ هَدَأَتْ فورتهم افْتَتَحَتِ اَلْكَلاَمَ بِحَمْدِ اَللَّهِ وَ اَلثَّنَاءِ عَلَيْهِ وَ اَلصَّلاَةِ عَلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَعَادَ اَلْقَوْمُ فِي بُكَائِهِمْ فَلَمَّا أَمْسَكُوا عَادَتْ فِي كَلاَمِهَا.

شرح لغات

قولها أجمع أبو بكر: یعنى محكم كرد نيّت و عزم خود را بر علیه او.

لاثت خمارها: یعنى بست و جمع كرد محكم مقنعه خود را.

ص: 489


1- سيد ابن طاووس ، طرائف ص 263 - 266 ح 368 .
2- شیخ طبرسى ، الاحتجاج ج 1 ص 253 - 284.
3- علّامه مجلسى ، بحار الأنوار ج 29 ص 220 - 235.

جلباب: به كسر جیم مراد رداء و چادر و لباس گشادى است كه روى لباس ها مى پوشند غیر از چهار قد كه به آن زن ها سرهاى خود را مى بندند.

وحفده : اعوان و خدمت گزاران.

تطأذیولها: یعنى دامن هاى لباس او بقدرى بلند بود كه پاهاى او را مى پوشید و هنگام راه رفتن پا بر روى آن مى گذارد.

تخرم مشیتها: یعنى پا مى گذاشت و برمى داشت در راه رفتن مانند راه رفتن رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله.

لمّه : بضمّ لام رفیق و مونس در سفر و غیره.

حشد: به معناى جماعت.

نیطت ملاءتها: ملاءة به ضمّ میم ازار، یعنى آویزان كرد چادر و یا رداء و یا ازار خود را كه پرده اى باشد.

جهش: فزع كردن انسان است نزد غیر خود.

ارتجّ: به معناى اضطرب و مضطرب گردانیدن است.

هنیئة: صبر كردن زمان كم.

نشیج: ناله و صداى دردناک.

هدأت فورتهم: یعنى فرو رفت جوش ایشان.

ترجمه

یعنی : طبرسى رحمه اللّه گفت: روایت كرده است عبد اللّه بن حسن بن اسناد خود از پدرانش علیهم السّلام كه چون ابو بكر عزم و نيّت خود را محكم كرد براى منع فدک از فاطمه علیها السّلام، و این خبر به فاطمه رسید محكم به مقنعه سر خود را بست، و پوشید رداء یا ازار خود را كه روى لباس هایش مى پوشید، و رو آورد با جمعى از رفیقان و مونس هاى خود و قوم خود در حالتى كه دامن هاى لباس او بقدرى بلند بود كه روى پاهاى او را مى پوشید، و هنگام راه

ص: 490

رفتن پا بر روى آن مى گذاشت و راه مى رفت، پاى مى گذاشت و برمى داشت مانند راه رفتن و پا گذاردن و برداشتن رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله، تا این كه بر ابو بكر وارد شد و او را در میان جماعتى از مهاجرین و انصار بود و غیر آن ها.

پس پارچه اى یا ازارى را در مقابل خود پرده و سترى قرار داد، و ناله اى زد، و بفزع و گریه درآورد جماعت را به سبب گریه كردن، بنحوى كه مجلس به اضطراب درآمد، پس كمى صبر كرد تا مجلس از ناله و صداهاى دردناک جمعيّت آرام گرفت و جوش و خروش آن ها فرو نشست، باب سخن را به حمد و ثناى خدا باز كرد، و درود و صلوات بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرستاد، پس آن جماعت باز به گریه درآمدند، چون ساكت شدند فاطمه علیها السّلام سخن خود را اعاده كرد و فرمود:

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا أَنْعَمَ وَ لَهُ اَلشُّكْرُ عَلَى مَا أَلْهَمَ وَ اَلثَّنَاءُ بِمَا قَدَّمَ مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ اِبْتَدَأَهَا وَ سُبُوغِ آلاَءٍ أَسْدَاهَا وَ تَمَامِ مِنَنٍ وَالاَهَا جَمَّ عَنِ اَلْإِحْصَاءِ عَدَدُهَا وَ نَأَى عَنِ اَلْجَزَاءِ أَمَدُهَا وَ تَفَاوَتَ عَنِ اَلْإِدْرَاكِ أَبَدُهَا وَ نَدَبَهُمْ لاِسْتِزَادَتِهَا بِالشُّكْرِ لاِتِّصَالِهَا وَ اِسْتَحْمَدَ إِلَى اَلْخَلاَئِقِ بِإِجْزَالِهَا وَ ثَنَى بِالنَّدْبِ إِلَى أَمْثَالِهَا.

وَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ كَلِمَةٌ جَعِلَ الإخلاصَ تَأْوِيلَهَا وَ ضَمِنَ اَلْقُلُوبَ مَوْصُولَهَا وَ أَنَارَ فِي الْفِكْرِ مَعْقُولُها الْمُمْتَنِعُ مِنَ الْأَبْصارِ رُؤْيَتُهُ وَ مِنَ الأَلسُنِ صِفَتُهُ وَ مِنَ الْأَوْهَامِ كَيْفِيَّتُهُ اِبْتَدَعَ اَلْأَشْيَاءَ لاَ مِنْ شَيْءٍ كَانَ قَبْلَهَا وَ أَنْشَأَهَا بِلاَ اِحْتِذَاءِ أَمْثِلَةٍ اِمْتَثَلَهَا كَوَّنَهَا بِقُدْرَتِهِ وَ ذَرَأَها بِمَشْيَّتِهِ مِنْ غَيْرِ حَاجَةٍ مِنْهُ إِلَى تَكْوِينِهَا وَ لاَ فَائِدَةَ لَهُ فِي تَصْوِيرِهَا إِلاَّ تَثْبِيتاً لِحِكْمَتِهِ وَ تَنْبِيهاً عَلى طاعَتِهِ وَ إظهارا لِقُدْرَتِهِ وَ تَعَبُّداً لِبَريَّتِهِ وَ إِعزازاً لِدَعْوَتِهِ ثُمَّ جَعَلَ اَلثَّوَابَ عَلَى طَاعَتِهِ وَ وَضَعَ اَلْعِقَابَ عَلَى مَعْصِيَتِهِ ذِيَادَةً لِعِبَادِهِ عَنْ نَقِمَتِهِ وَ حِيَاشَةً مِنْهُ إِلَى جَنَّتِه.

بیان لغات خطبه و شرح آن

قولها علیها السّلام: بما قدّم: یعنى به نعمت هائى كه به بندگان عطا كرده پیش از آن كه

ص: 491

استحقاق آن را داشته باشند. و محتمل است كه مراد از تقدیم ایجاد و فعل باشد بدون ملاحظه ابتدائيّت پس مراد تأسیس باشد.

سبوغ: به معنى كمال.

الآلاء: یعنى نعمت هاى باطنيّه، و بعضى مطلق نعمت ها گفته اند.

أسدى: و اولى و اعطاء هر سه به یک معنى استعمال شده.

والاها: به معناى پى درپى دادن نعمت ها بلافاصله هریک بعد از دیگرى.

جمّ: یعنى زیادتر و بیشتر.

و نأى عن الجزاء أمدها: امد به معنى غایت و منتهاست. معنى این جمله این است یعنى دور است جزاى شكر از این كه به منتهى برسد، پس مراد از امد یا آن است كه فرض شد یعنى حقیقتا انتها ندارد. یا مراد امد حقیقى است براى هر حدّى از حدود فرض شده. و محتمل است كه مراد از بامدها ابتداءها باشد، معانى دیگرى هم براى آن گفته شده.

و تفاوت عن الإدراك أبدها: یعنى دور است از ادراک همیشه باقى بودن آن بجهت این كه آخر ندارد.

و ندبهم لاستزادتها بالشكر لاتّصالها: یعنى رغبت و میل داده است ایشان را بعلّت اتّصال آن ها به سبب شكر كردن به زیادتى آن تا آن نعمت متّصل باشد و قطع نشود.

و استحمد إلى الخلائق بإجزالها: و خواسته است كه خلایق او را ستایش كنند بعلّت زیاد كردن نعمت ها.

و ثنّى بالندب إلى أمثالها: و دو برابر كند به سبب میل و رغبتى كه به آن ها داده بعلّت شكر گزارى نعمت هاى اخروى خود براى بندگان سپاس گزار. و ممكن است كه مراد از « بالندب إلى أمثالها » امر كردن او باشد بندگان را به احسان

ص: 492

و معروف كه آن انعام بر آن كسى است كه به او احسان شده و بر احسان كننده هر دو؛ زیرا كه احسان كننده بسبب احسانى كه كرده مستوجب عوض دنیوى و اخروى هر دو مى شود.

جعل الإخلاص تأویلها: مراد از اخلاص این است كه كلّیه اعمال بنده، خالص براى خدا باشد، و مشوب به ریا و اغراض فاسده نباشد، این است تأویل كلمه توحید.

و ضمن القلوب موصولها: این فقره چند وجه در معناى آن احتمال داده مى شود:

اول: این كه خداى تعالى الزام و واجب گردانیده است كه بندگان معتقد باشند كه مستلزم كلمه اخلاص این است كه خدا را مركّب ندانند و صفت زائدى بر او قائل نشوند، و او را منزّه از نقایص امكانى بدانند.

دوم: آن كه مراد این باشد قرار دهد آن چه را كه در این كلمه بعقل مى رسد در دل خود جاى دهد، بسبب آن چه در آفاق و انفس از آیات إلهيّه مى بینید یقین كند كه بدون صانع موجود نشده، و صانع آن خداى یکتاى بى همتاست كه همه را بفطرت توحید ایجاد فرموده.

سوم: یعنى این كه عقل ها مكلّف نیستند كه به منتهاى دقایق كلمه توحید برسند و تأویل آن را بدانند، بلكه مكلّفند به ظاهر معناى آن برسند كه مراد به موصول همین است.

چهارم: آن كه ضمیر به موصول ها راجع به قلوب باشد، یعنى براى دل ها لازم نیست مگر آن چه را كه بتوانند به آن برسند از تأویل كلمه طيّبه، و دقایقى كه از آن استنباط مى شود یا مطلقا، و اگر تفكیک در كار نبود هرآینه نیکو ترین بعد از وجه اول این وجه بود بلكه مطلقا.

و أنار فی الفكر معقولها: یعنى واضح گرداند در ذهن ها آن چه را كه تعقّل شود از

ص: 493

این كلمه به تفكّر در دلائل و براهین. و احتمال مى رود كه ارجاع ضمیر به قلوب باشد، و الفكر به صیغه جمع باشد و مصدر و مراد از رؤیت، علم كامل و ظهور تام باشد، چنان چه در الأبصار هم این احتمال مى رود.

و من الألسن صفته: ظاهر این است كه صفت در این جا مصدر باشد، و محتمل است به معناى مشهور باشد با تقدیر گرفتن یعنى بیان صفته.

بلا احتذاء مثله: یعنى بدون اقتداء كردن به چیزى كه مثل آن را آورد و تجاوز از آن نكند، یعنى خلق نكرده است آن را موافق صنعى كه از غیر او باشد.

تنبیها على طاعته: زیرا كه صاحبان عقل ها متنبّه مى شوند به مشاهده كردن مصنوعات او، به این كه شكر خالق و صانع آن واجب است، و منعم و خالق آن مستحقّ عبادت است. یا به این كه آن كه قدرت بر ایجاد و صنع آن داشته، قدرت بر اعاده و انتقام هم دارد.

و تعبّدا لبريّته: یعنى خلق اشیاء را فرموده براى تعبّد مخلوق به معرفت او و استدلال كردن به آن ها بر وجود او.

و إعزازا لدعوته: یعنى آفرید چیزها را تا غلبه كند و ظاهر نماید دعوت انبیاء را بسوى خود و استدلال به آن.

ذیادة لعباده عن نقمته: ذود و ذیاد بذال معجمه راندن و دور كردن و دفع كردن را گویند.

و حیاشة منه إلى جنّته: و براى دور كردن بندگان از حوالى عذاب و سوق دادن آن ها بسوى بهشت خود.

ترجمه

یعنى: ستایش مخصوص خداست بر آن چه كه نعمت داده، و سپاس مر او راست بر آن چه كه به دل ها انداخته، و ثناگوئى او را سزاست بر نعمت هائى كه عطا فرموده پیش از

ص: 494

آن كه استحقاق آن را داشته باشند، و ایجاد كرده است موجودات را بر وجه تأسیس و براى عموم نعمت هائى كه ابتدا فرموده، و كمال نعمت هاى ظاهريّه و باطنيّه او، و براى پى در پى دادن نعمت ها بدون فاصله هر یکى پس از دیگرى زیادتر و بیشتر، و جزاى سپاس گزارى دور است از این كه بپایان رسد، و باقى و ابدى بودن آن دور است از ادراک براى این كه آخرى ندارد، و میل و رغبت داده است سپاس گزاران را به سبب زیادتى سپاسگزارى به این كه نعمت بر ایشان اتّصال داشته باشد و قطع نشود، و خواسته است كه خلایق او را شكرگزار باشند به سبب زیاد كردن نعمت ها، و دوبرابركننده است به سبب میل و رغبتى كه به آن ها داده براى شكرگزارى نعمت هاى اخروى براى سپاس گزاران.

و گواهى مى دهم كه نیست خدائى مگر خداى یگانه اى كه هیچ شریکى ندارد، و لا إله إلّا اللّه كلمه ایست كه تأویل آن را اخلاص قرار داده، یعنى باید كلّیه اعمال گوینده آن خالص باشد براى خدا، و مشوب به ریا و شركت قصد و اغراض فاسده نباشد، و واجب گردانیده كه بندگان بدانند كه مستلزم كلمه اخلاص این است كه خدا را مركّب ندانند، و صفت زائدى بر او قائل نشوند، و در چیزى از امور بغیر او متوجّه نباشند، این است تأویل كلمه توحید؛ زیرا كه كسى كه یقین به خالقيّت او دارد و این كه مدبّرى جز او نیست و شریکى در خدائى او نیست، سزاوار است كه غیر او را شریک در عبادت قرار ندهد، و در هیچ امرى از امور بغیر او متوجّه نگردد، و او را از كلّیه نواقص امكانيّه پاک و پاکیزه و منزّه بداند، و روشن گرداند در ذهن ها آن چه را كه تعقّل شود از این كلمه به تفكّر در دلائل و براهین او.

خدائى است كه به چشم ها دیده نمى شود، و به زبان ها وصف كرده نمى شود، یعنى چشم ها و زبان ها عاجزند از دیدن و وصف كردن او، و كیفيّت و چگونگى او از وهم ها خارج است، ایجاد فرموده است چیزها را بدون آن كه چیزى پیش از آن ها بوده باشد، یعنى بدون مادّه و بدون این كه اقتدا كند به مثلى و مانندى، از نیستى، هستى داده همه چیزها را

ص: 495

به قدرت و توانائى خود، و آفریده است همه آن ها را به مشيّت خود، بدون این كه حاجتى به هست كردن آن ها داشته باشد، و در صورت بندى آن براى او فائده اى منظور باشد، مگر براى ثابت كردن حكمت خود، و تثبیت كردن بندگان را به طاعت خود با كمال بى نیازى او از طاعات و بندگى آن ها، بلكه براى ظاهر كردن قدرت خود و تعبّد بندگان به امتثال اوامر و اجتناب از نواهى او كه فائده آن شامل حال خودشان شود، و براى غلبه دادن دعوت خود تا اطاعت كنندگان از خود را ثواب دهد، و وضع عقاب كند براى آنانى كه معصیت او را مى كنند براى دور كردن بندگان خود از چیزهائى كه سبب هلاكت آن ها شود تا آن ها را به بهشت خود بكشاند.

قولها علیها السلام

وَ أَشْهَدُ أَنَّ أَبِي مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اخْتَارَهُ و انْتَجَبَهُ قَبْلَ أن أَرسَلَهُ وَ سَمَّاهُ قَبْلَ أَنِ اِجْتَبَلَهُ وَ اِصْطَفَاهُ قَبْلَ أَنِ ابْتَعَثَهُ إِذِ الْخَلَائِقُ بِالْغَيْبِ مَكْنُونَةٌ وَ بِسَتْرِ الأَهاوِيلِ مَصُونَةٌ وَ بِنِهَايَةِ اَلْعَدَمِ مَقْرُونَةٌ عِلْماً مِنَ اَللَّهِ تَعَالَى بِمَائِلِ اَلْأُمُورِ وَ إحاطة بِحَوادِثِ الدُّهُورِ وَ مَعْرِفَة بِمَوَاقِعِ اَلْمَقْدُورِ اِبْتَعَثَهُ اَللَّهُ تَعَالَى إِتْمَاماً لِأَمْرِهِ وَ عَظِيمَةً عَلَى إِمْضَاءِ حُكْمِهِ وَ إِنْفَاذاً لِمَقَادِيرِ حَتْمِهِ فَرَأَى اَلْأُمَمَ فِرَقاً فِي أَدْيَانِهَا عُكَّفاً عَلَى نِيرَانِهَا عَابِدَةً لِأَوْثَانِهَا مُنْكِرَةً لِلَّهِ مَعَ عِرْفَانِهَا.

فَأَنارَ اَللَّهُ بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ظُلَمَهَا وَ كَشَفَ عَنِ اَلْقُلُوبِ بُهْمَهَا وَ جَلَى عَنِ اَلْأَبْصَارِ غُمَمَهَا وَ قَامَ فِي النَّاسِ بِالْهِدَايَةِ وَ أَنْقَذَهُمْ مِنَ الْغَوَايَةِ و بَصَّرَهُمْ مِنَ الْعَمَايَةِ وَ هَدَاهُمْ إِلَى اَلدِّينِ اَلْقَوِيمِ وَ دَعَاهُمْ إِلَى اَلطَّرِيقِ اَلْمُسْتَقِيمِ ثُمَّ قبَضهُ اللَّهُ إِلَيْهِ قَبْضَ رَأْفَةٍ وَ اِخْتِيَارٍ وَ رَغْبَةٍ وَ إِيثار بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَنْ تَعَبِ هَذِهِ اَلدَّارِ فِي رَاحَةٍ قَدْ حُفَّ بِالْمَلَائِكَةِ الأَبْرارِ وَ رِضْوَانِ اَلرَّبِّ اَلْغَفَّارِ وَ مُجَاوَرَةِ الملك اَلْجَبَّارِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ أَبِي نَبِيِّهِ وَ أَمِينُهُ عَلَى الْوَحْيِ وَ صَفيِّهِ وَ خِيَرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ وَ رَضِيِّهِ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ..

شرح لغات

قولها علیها السّلام: قبل أن اجتبله: جبل به معناى خلق است، گفته مى شود: جبلهم اللّه

ص: 496

یعنى خلقهم اللّه، و جبلّى اوست بر هر چیزى یعنى طبیعت اوست بر آن.

و محتمل است كه معناى آن این باشد كه خداى تعالى نام گذارده بر پیغمبران خود پیش از این كه بیافریند آن ها را، و شاید براى زیادتى مبالغه باشد بر این كه او خلق بزرگى است. و در بعضى از نسخه ها « احتبله » به حاء مهمله است از باب احتبل الصید یعنى أخذه بالحباله، پس مراد از آن خلق یا بعث است مجازا. و در بعضى از نسخه ها « قبل من اجتباه » است یعنى برگزید او را پیش از بعثت.

و بستر الأهاویل مصونة: براى این است كه اشیاء در آن حالات از موانع وجود است. و محتمل است كه مراد از مصونه عن الأهاویل بستر العدم باشد كه بعد از وجود ملحق به آن شود. و گفته شده است كه تعبیر كردن از آن به اهاویل از قبیل تعبیر كردن عدم است به ظلمات.

و معرفة بمواقع المقدور: یعنى براى شناختن خداى تعالى است به آن چه كه شایسته و سزاوار است از زمام هاى امورى كه قدرت بر آن باشد و ممكن باشد. و محتمل است كه مراد از مقدور، مقدّر باشد و این اظهر است.

إتماما لأمره: یعنى براى تمام كردن حكمت كه اشیاء به جهت آن آفریده شده.

و إنفاذا لمقادیر حتمه: از باب اضافه صفت به موصوف است، یعنى مقدّراتى كه حتم شده.

عكّفا على نیرانها: تفصیل و بیان است براى فرق گذاردن به ذكر بعضى از آن ها یعنى براى اقبال كردن و مواظب و ملازم بودن بر آن ها.

منكرة للّه مع عرفانها: براى این كه انكاركننده اند خدا را با این كه معرفت او فطرى است، یا این كه دلیل هاى روشنى قائم است بر وجود او.

ظلمها: ضمیر راجع به امم است، چنان چه دو ضمیر بعد از آن هم ممكن است بازگشت آن به امم باشد، و ممكن است مرجع آن ها قلوب و ابصار باشد، و ظلم

ص: 497

استعاره است براى جهالت و نادانى.

بهم: جمع بهمه است یعنى مشکلات امور.

و غمم: جمع غمّه است یعنى امر مشکل پوشیده.

العمایه: كوردلى و گمراهى.

ترجمه

یعنى: و گواهى مى دهم به این كه پدرم محمّد صلّى اللّه علیه و آله بنده او و فرستاده اوست كه اختیار كرده و برگزیده است او را پیش از آن كه او را مبعوث به رسالت كند در دنیا، و نام گذارده است او را پیش از این كه بیافریند پیغمبران خود را، یا پیش از آن كه در این عالم طبع و مادّه قدم گذارد، و برگزیده است او را پیش از آن كه قبول بعثت كند، در موقعى كه هنوز خلایق در پرده غیب و پنهانى بودند، و در پرده ظلمات عدم مستور بودند، یعنى هنوز به وجود نیامده بودند، و در منتهاى نیستى مقرون بودند، و خدا داناى مآل هاى كارها بود، و محیط به پیش آمدهاى روزگارها بود، و مواقع مقدّرات را مى دانست.

برانگیخت خداى تعالى او را براى تمام كردن حكمت خود كه علّت غائى ایجاد موجودات است براى بزرگ داشتن امضاء حكم او، و نفوذ دادن آن چه را كه مقدّر و حتم كرده، پس دید و دانست همه امّت ها را كه فرقه فرقه اند در دین هاى خودشان، و رو مى آورند بر آتش هائى كه خودشان برافروخته اند، و عبادت كننده اند بت هاى خود را، و انكاركننده اند شناسائى خدا را به این كه به فطرت توحید آفریده شده اند.

پس روشن كرد خدا به محمّد صلّى اللّه علیه و آله تاریکى هاى جهالت و نادانى را، و واضح كرد مشکلات امور آن ها را، و پرده را از چشم هاى دل ها شان برداشت، و ایستادگى كرد در میان مردمان به راهنمائى، و نجات داد آن ها را از گمراهى، و بینا گردانید آن ها را از كورى، و راهنمائى كرد آن ها را به دین پایدار، و خواند آن ها را به راه راست.

پس خدا روح او را گرفت گرفتنى با مهربانى و خوبى و میل و ایثار نسبت به محمّد صلّى اللّه علیه و آله

ص: 498

و او را از رنج این دنیا نجات داد در كمال راحتى، نیکان فرشتگان با او مهربان، و در مقام رضوان پروردگار آمرزنده، و قرب جوار پادشاه جبّار قرار و آرام گرفت، درود متّصل فرستد خدا بر پدرم كه پیغمبر او و امین وحى او و برگزیده او و اختیار كرده شده او، و خشنود شده از اوست با رحمت خدا و بركات او.

قولها علیها السّلام

ثُمَّ اِلْتَفَتَتْ إِلَى أَهْلِ اَلْمَجْلِسِ وَ قَالَتْ أَنْتُمْ عِبَادُ اَللَّهِ نُصْبُ أَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ وَ حَمَلَةُ دِينِهِ وَ وَحْيِهِ وَ أُمَنَاءُ اَللَّهِ عَلَى أَنْفُسِكُمْ وَ بلغائه إِلَى اَلْأُمَمِ وَ زَعَمْتُمْ حَقٌ لَكُمْ لِلَّهِ فِيكُمْ عَهْدٌ قَدَّمَهُ إِلَيْكُمْ وَ بَقِيَّةٌ اِسْتَخْلَفَهَا عَلَيْكُمْ كِتَابُ اَللَّهِ اَلنَّاطِقُ وَ الْقُرْآنُ الصَّادِقُ وَ النُّورُ السَّاطِعُ وَ الضِّيَاءُ اللَّاَّمِعُ بَيِّنَةٌ بَصَائِرُهُ مُنكَشِفَةٌ سَرَائِرُهُ مُتَجَلِّيةٌ ظَواهِرُهُ مُغْتَبِطَةٌ بِهِ أَشْيَاعُهُ قَائِدٌ إِلَى الرّضْوان أتْباعَهُ مُؤَدٍ إِلَى اَلنَّجَاةِ أَسْماعُهُ بِهِ تَنالُ حُجَجُ اللَّهِ المُنَوَّرَةُ وَ عَزَائِمِهُ المُفَسَّرَةِ وَ مَحارِمُهُ المُحَذَّرَةُ وَ بَيِّنَاتُهُ اَلْجَالِيَةُ وَ بَراهِينُهُ الْكافِيَةُ وَ فَضَائِلُهُ الْمَنْدُوبَةِ وَ رُخَصِهِ الموهوبَةِ وَ شَرايعِهِ المَكتوبَة

فَجَعَلَ اَللَّهُ اَلْإِيمَانَ تَطْهِيراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ وَ الصَّلاة تَنْزِيهاً لَكُمْ عَنِ الْكِبْرِ وَ الزَّكاةَ تَزْكِيَةً لِلنَّفْسِ وَ نَماءً فِي اَلرِّزْقِ وَ الصِّيامَ تَثْبِيتاً لِلْإِخْلاصِ وَ الْحَجَّ تَشْيِيداً لِلدِّينِ وَ اَلْعَدْلَ تَنْسِيقاً لِلْقُلُوبِ وَ طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ وَ إِمامَتَنا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَةِ وَ الْجِهادَ عِزّاً لِلْإِسْلَامِ وَ اَلصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَى اسْتِيجَابِ الأَجْرِ وَ الأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصلَحَةً لِلعامَّةِ وَ بِرَّ الْوالِدَيْنِ وِقايَةً مِنَ السَّخَطِ وُصْلَةَ الْأَرْحَامِ مَنْمَاةً لِلْعَدَدِ وَ الْقِصاصَ حَقْناً لِلدِّماءِ وَ الْوَفاءَ بِالنَّذْرِ تَعْرِيضاً لِلْمَغْفِرَةِ وَ تَوْفِيَةَ الْمَكائِيلِ وَ الْمَوَازِينِ تَغْيِيراً لِلْبَخْسِ وَ النَّهْيَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزِيهاً عَنِ الرِّجْسِ وَ اِجْتِنَابَ الْقَذْفِ حِجَاباً عَنِ اللَّعْنَةِ وَ تَركَ السَّرِقَةِ إِيجَاباً لِلْعِفَّةِ وَ حَرَّمَ اَللَّهُ اَلشِّرْكَ إِخْلاَصاً لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ فَاتَّقُوا اَللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَ لاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ وَ أَطِيعُوا اَللَّهَ فِيمَا أَمَرَكُمْ بِهِ وَ نَهَاكُمْ عَنْهُ إِنَّمَا يَخْشَى اَللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ اَلْعُلَمَاءُ

شرح لغات

قولها علیها السّلام: و بلغائه إلى الأمم: یعنى رساننده اید احكام را به مردمان؛ زیرا كه شما

ص: 499

درک صحبت پیغمبر را كرده اید.

زعمتم حقّ لكم: یعنى گمان كرده اید كه ذكر كرده شد براى شما ثابت است برای تان و آن نام ها براى شما راست است و استحقاق آن را دارید. و ممكن است كه قرائت آن به صیغه مجهول باشد. و در ایراد لفظ زعم اشعار است بر این كه متّصف به آن اسماء نیستند در حقیقت و ادّعاى دروغى است كه مى كنند. و ممكن است كلمه «حقّ لكم» جمله مستأنفه باشد، یعنى گمان كردید كه چنین هستید و سزاوار است كه چنین باشید لیکن كوتاهى كردید. و در بعضى از نسخه ها است كه « زعمتم حقّ لكم فیکم و عهد » یعنى گمان كردید كه حقّى است براى خدا در میان شما و عهدیست كه مقدّم داشته شده است در میان شما.

للّه فیکم عهد و بقيّه: مراد از عهد وصيّت است، و بقيّه مرد آن چیزى است كه باقى مى گذارد در كسان خود، مراد از جمله « عهد » آن چیزى است كه به آن وصيّت كرده در میان اهل بیت و عترت خود. و از جمله «بقيّة قرآن» است، و در روایت احمد بن ابى طاهر است «و بقيّة استخلفنا علیکم و معنا كتاب اللّه» پس مراد به بقيّه قرآن است و اهل بیت او، و مراد از عهد آن چیزى است كه پیغمبر وصيّت به آن كرده در حقّ ایشان.

و البصائر: جمع بصیرت است كه مراد حجّت باشد.

و منكشفه سرائره: مراد از انكشاف سرائر واضح شدن آن هاست نزد حاملین قرآن.

مغتبطه به أشیاعه: غبط عبارت است از آرزو كردن شخص حال كسى را كه غبطه او را خورده امّا نمى خواهد زائل شدن آن را از آن شخص، یعنى غبطه خورده مى شوند شیعیانى كه پیروى از او كرده اند. علّامه مجلسى علیه الرحمه فرموده كه: این فقره در سایر خطبى كه روایت كرده شده نیست.

ص: 500

مؤدّ إلى النجاة إسماعه: اسماع از باب افعال است یعنى شنواندن، و در سایر روایات استماعه است یعنى گوش دادن و شنیدن.

و عزائمه: محكمات آن است و فضائل، مستحبّات است.

و بالرخص: مباحات است بلكه شامل مكروهات هم مى شود. و شرایع سواى این احكام مانند حدود و دیات است بلكه شامل عموم هم مى شود.

امّا حجج البيّنات و البراهین ظاهر این است كه بعضى براى تأكید است براى بعضى دیگر، و ممكن است براى تخصیص همه آن ها باشد نسبت به بعضى دیگر كه متعلّق به اصول دین است به مناسباتى. و در روایت ابن ابى طاهر چنین است.

و بيّناته الجالیه و جمله الكافیه: مراد از بيّنات محكمات است، و مراد از جمل متشابهات است. و توصیف كردن جمل به كافیه براى دفع توهّم نقص است در آن به علّت مجمل بودن؛ زیرا كه همان مجمل هم كافى است در آن چه كه اراده شده، و كفایت مى كند معرفت راسخین در علم به آن چه كه از آن قصد شده؛ زیرا كه آن ها مفسّرانند براى غیر خود. و محتمل است كه مراد از جمل عموماتى باشد كه از آن استنباط احكام مى شود.

تزكیه للنفس: یعنى براى پاک كردن چرك هاى گناهان و بخل و صفات رذیله، چنان چه خداى عزّ و جل فرموده: ﴿ تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّیهِمْ ﴾ (1)

و نماء فی الرزق: اشاره است به آیه شریفه ﴿ وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ زَكاةٍ تُرِیدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ ﴾ (2)

تثبیتا للإخلاص: یعنى براى محكم كردن اخلاص و ثابت و باقى داشتن آن. و

ص: 501


1- سوره توبه : 103.
2- سوره روم : 39.

تخصیص دادن روزه را براى اخلاص به جهت این است كه روزه امرى است عدمى كه ظاهر نمى شود براى كسى غیر از خدا و این دورتر است از ریا و نزدیک تر است به اخلاص، و این یکى از وجوهى است براى تفسیر حدیث مشهور « الصوم لی و أنا أجزی به ».

تشییدا للدین: اختصاص دادن تشیید را براى دین براى این است كه ظاهر و واضح است از جهت تحمّل كردن مشقّت ها و بذل كردن جان و مال كه اتیان به این ها دلیل است بر ثابت بودن دین، یا این كه موجب استقرار دین مى شود در نفس به سبب این علّت ها و غیر آن ها از چیزهائى كه ما نمى دانیم.

و محتمل است كه اشاره باشد به آن چه از اخبارى كه وارد شده به طرق مختلفه كثیره كه یکى از علّت هاى حج، مشرّف شدن خدمت امام و نمودن این كه من از یاران و یاوران اویم، و یاد گرفتن شرایع دین از آن حضرت است.

و در كتاب علل الشرایع در روایت ابن ابى طاهر بجاى كلمه « تشییدا » « تسلیه » آورده، شاید مراد از آن تسلیه نفس باشد به سبب تحمّل سختى ها و بذل اموال براى مقيّد بودن به دین.

تنسیقا للقلوب: تنسیق به معناى تنظیم است.

و الصبر معونه على استیجاب الأجر: یعنى صبر كمک و یارى كننده.

وقایه من السخط: یعنى براى محفوظ ماندن از خشم آن دو و یا از خشم خدا.

منماه للعدد: منماه اسم مكان است یا مصدر میمى یعنى سبب مى شود براى كثرت اولاد و عشایر و قطع آن سبب هلاكت و نابود شدن است.

تغییراً للبخس: در بعضى از روایات للبخسه یعنى تا كم نشود مال كسى كه در وزن و كیل كم مى دهد؛ زیرا كه تمام دادن در مكیال و میزان موجب زیاد شدن مال مى شود. یا مراد این است كه كم نكنند مال هاى مردمان را و این كم دادن در كیل

ص: 502

و وزن عقلاً قبیح است و واجب است اجتناب از آن عقلا، و وجه اوّل اولى است، و آن اشاره است به آن كه خداى تعالى فرموده: ﴿ لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ. ﴾ (1)

إیجابا للعفّه: یعنى براى آن كه موجب عفّت مى شود از تصرّف در اموال مردمان مطلقا، یا برگشت مى كند به آن چه كه گفته شد، و هم چنین است معناى فقره بعد این فقره. و از كتاب كشف الغمّه نقل شده بعد از كلمه «للعفّة»: «و التنزّه عن أموال الأیتام و الاستیثار بفیئهم إجارة من الظلم، و العدل فی الأحكام إیناسا للرعيّة، و التبرّی من الشرك إخلاصا للربوبيّة».

ترجمه

یعنى: پس توجّه كرد به جالسین مجلس و فرمود: شما بندگان را خدا نصب فرمود براى اوامر و نواهى خود، و این كه حاملین دین او و وحى او باشید، و امین هاى خدا باشید بر نفس هاى خودتان، و احكام خدا را به مردمان برسانید؛ زیرا كه شما درک صحبت پیغمبر را كرده اید، و گمان مى كنید كه آن چه را كه یاد كرده ثابت است براى شما، و آن نام ها راست مى آید بر شما و شما استحقاق آن ها را دارید.

یا این كه مراد این است كه: چنین مى پندارید كه شما آن طور كه گفته شد، هستید و حال آن كه باید آن طور باشید؛ زیرا كه پیش از این خدا از شما عهد گرفته و بازمانده اى قرار داده است كه خلیفه و جانشین باشد در میان شما، و آن ها قرآن است و عترت كه اهل بیت پیغمبر شماست كه آن ها حجّتند براى شما.

قرآن كلام راست خدا، و نور تابنده و روشنى درخشنده ایست كه حجّت هاى خدا بیان كننده، و واضح كننده اند باطن هاى آن و جلوه دهنده ظاهرهائى كه پیرو آن به سبب آن غبطه مى خورند، كشنده است تابعین خود را بسوى رضوان و خشنودى خدا، شنوانیدن آن

ص: 503


1- سوره نور : 23.

كشاننده است بسوى نجات، و یا استماع كننده آن روان كننده است مستمع را به راه نجات، به سبب آن رسیده مى شود به حجّت هاى روشن كننده و روشنى دهنده، و محكمات به وضوح پیوسته، و به محرّمات ترساننده و بيّنات روشن و پیداى آن، و دلیل هاى كفایت كننده آن، و مستحبّات و مكروهات و مباحات و حدود و دیات و همه آن چه تشریع شده است در آن.

پس قرار داده است خدا ایمان را براى پاک كردن شما از شریک قرار دادن براى او، و نماز را براى پاک كردن شما از كبر یعنى از خودخواهى و خودپسندى و خودپرستى و بزرگى به خرج دادن بر دیگران، و زكات را قرار داده براى پاکیزه شدن نفس و نموّ و زیاد شدن مال، و روزه را براى ثابت ماندن در اخلاص به خدا در طاعات و عبادات، و حج بجا آوردن را براى محكم ساختن امر دین، و عدل را براى منظّم كردن و بدست آوردن دل ها، و طاعت را براى نظام ملّت، و امامت و پیشوائى ما را براى ایمن بودن از تفرقه و جدائى از یک دیگر، و جهاد را براى غلبه دادن اسلام بر سایر دین ها.

و صبر و شكیبائى را معین و كمک قرار داده براى بجا آوردن طاعات و ترك محرّمات و گناهان، و تحمّل مصیبت ها و بلاها كه موجب مى شود اجر و مزد را در دنیا و آخرت كه به آن است تماميّت طاعات و ترك شدن گناهان، و امر به معروف را براى مصلحت عموم، و نیکى كردن در حقّ پدر و مادر را براى محفوظ ماندن از خشم ایشان و یا خشم خدا، و صله ارحام بجا آوردن را براى زیاد شدن اولاد و عشایر و زیاد شدن شماره سال هاى عمر، و قصاص را براى ریخته نشدن خون بناحق، و وفاء به نذر را براى در معرض آمرزش درآمدن، و تمام دادن كیل و وزن را براى زیاد شدن و بركت مال بعلّت كم ندادن و مال خود را آلوده به حرام یا نجس معنوى نكردن، و حرمت شراب و مسكرات را براى تنزیه از پلیدى شدن، و اجتناب از نسبت زنا دادن به زنان محصنات را براى مانع شدن از لعنت، و دزدى نكردن را براى موجب پاکدامنى و عفّت شدن.

ص: 504

و حرام كرده است خدا شریک قرار دادن براى او را براى خالص كردن بندگى، و عبادات و اعمال را مخصوص پروردگارى او، پس بپرهیزید از سخط خدا آن چه را كه حقّ پرهیزكارى است، و نمیرید البته البته مگر این كه مسلمان باشید در وقت مردن، و اطاعت كنید خدا را در آن چه كه به شما امر فرموده است، و خوددارى كنید از آن چه كه شما را از آن نهى فرموده، جز این نیست كه كسانى از خدا مى ترسند كه دانایانند.

قولها علیها السلام

ثُمَّ قَالَتْ أَيُّهَا النَّاسُ اعْلَمُوا أَنِّي فَاطِمَةُ وَ أَبِي مُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَقُولُ عَوْداً وَ بَدْءٌ وَ لاَ أَقُولُ مَا أَقُولُ غَلَطاً وَ لاَ أَفْعَلُ مَا أَفْعَلُ شَطَطاً لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عليه ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ فَإنْ تَعْزُوهُ وَ تَعْرِفُوهُ تَجِدُوهُ أَبِي دُونَ نِسَائِكُمْ وَ أَخَا اِبْنِ عَمِّي دُونَ رِجَالِكُمْ وَ لَنِعْمَ المعزى إِلَيْهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ فَبَلَّغَ الرِّسالَةَ صادِعاً بِالنِّذَارَةِ مَائِلاً عَنْ مَدْرَجَةِ الْمُشْرِكِينَ ضَارِباً ثَبَجَهُمْ آخِذاً بِأَكْظَامِهِمْ دَاعِياً إِلى سَبِيلِ رَبِّهِ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ يَكْسِرُ الأَصْنامَ وَ يَنْكُثُ الْهَامَ حَتَّى انْهَزَمَ الْجَمْعُ وَ وَلَّوُا الدُّبُر، حَتَّى تَفَرَّى اَللَّيْلُ عَنْ صُبْحِهِ وَ أَسْفَرَ الْحَقُّ عَنْ مَحضِهِ وَ نَطَقَ زَعِيمُ اَلدِّينِ وَ خَرِسَتْ شَقَاشِقُ اَلشَّيَاطِينِ وَ طَاحَ وَ شيز اَلنِّفَاقُ وَ اِنْحَلَّتْ عُقَدُ الْكُفْرِ و الشِّقَاقِ وَ فُهْتُمْ بِكَلِمَةِ اَلْإِخْلاَصِ فِي نَفَرٍ مِنَ اَلْبِيضِ اَلْخِمَاصُ وَ كُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ اَلنَّارِ مَذْقَةَ اَلشَّارِبِ وَ نُهْزَةَ اَلطَّامِعِ وَ قُبْسَةَ اَلْعَجْلاَنِ وَ مُوطَّأَ اَلْأَقْدَامِ تَشْرَبُونَ اَلطَّرْقَ وَ تُفتانونَ الوَرَقَ أَذِلَّةً خاسِئِينَ تَخَافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ اَلنَّاسُ مِنْ حَوْلِكُمْ فَأَنْقَذَكُمُ اَللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَليْهِ وَ آلِهِ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ اَلَّتِي وَ بَعْدَ أَنْ مُنِيَ بِهِمُ الرِّجَالُ وَ ذوبانُ الْعَرَبِ وَ مَرَدَةِ أَهْلِ اَلْكِتَابِ كُلَّمَا أَوْقَدُوا نَاراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اَللَّهُ وَ نَجَمَ قَرْنُ الشَّيْطَانِ وَ فَغَرَتْ فَاغِرَةٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَذَفَ أَخَاهُ فِي لَهَوَاتِهَا فَلاَ يَنْكَفِئُ حَتَّى يَطأَ صماخَهَا بِأَخْمَصِهِ وَ يُخْمِدَ لَهبَها بِسَيْفِهِ مَكْدُوداً فِي ذَاتِ اَللَّهِ مُجْتَهِداً فِي أَمْرِ اَللَّهِ قَرِيباً مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ سَيِّدِ

ص: 505

أولِیاء اللَّهُ ، مُشَمِّراً نَاصِحاً مَجْداً كَادِحاً .

شرح لغات

الشطط: بفتح شین و طاء دور شدن از حق و تجاوز كردن از حد در هر چیزى.

و در كتاب كشف الغمّه عبارت چنین است: « ما أقول سرفا و لا شططا » یعنى زیادتى در قول نمى كنم و از حدّ خود هم تجاوز نمى كنم.

من أنفسكم: چیزى از ولادت جاهليّت به او نرسیده بلكه از نكاح پاکیزه بوجود آمده، چنان چه از امام صادق علیه السّلام روایت شده. و گفته شده است كه « من أنفسكم » یعنى از جنس شما بشر پس از عرب، پس از اولاد اسماعیل.

عزیز علیه ما عنتّم: یعنى سخت است و مشقّت دارد بر او كه ضررى به شما وارد آید به سبب ترک ایمان یا مطلقاً.

حریص علیکم: یعنى حریص است بر ایمان آوردن شما و صلاح كارهای تان.

بالمؤمنین رؤوف رحیم: یعنى به كلّیه مؤمنین چه از شما باشد یا غیر شما شدّت مهربانى و رحمت را دارد، یا مراد این كه با مطیعین اهل ایمان رؤوف است و با گناه كاران هم مهربان است. و گفته شده كه به خویشان و نزدیکان خود رؤوف است و با دوستان خود مهربان است. و گفته شده: رؤوف است با كسى كه او را دیده است و مهربان است با كسى كه او را ندیده است. و مقدّم داشتن كلمه « بالمؤمنین » را بر « رؤوف رحیم » براى شدّت اهتمام است به متعلّق آن.

فإن تعزوه: یعنى اگر ذكر كردید نسب او را و شناختید او را مى یابید كه او پدر من است و برادر پسر عمّ من. و ممكن است انتساب اعمّ از نسب باشد و آن چه در آخر به آن عارض شود. و ممكن است كلمه « أخا ابن عمّی » به صیغه ماضى باشد، و در بعضى از نسخه ها این جمله چنین آورده شده: « فإن تعزّروه و توقّروه صادعا بالنذارة ».

ص: 506

الصدع: بلند سخن گفتن است، و از این باب است گفته خداى تعالى: ﴿ فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ ﴾ (1) یعنى: صدا را بلند كن به آن چه كه فرمان داده شدى.

النذاره: به كسر نون دانا كردن و بیم دادن است بر وجه تخویف.

المدرجه: مذهب و مسلک را گویند. و از كشف الغمّه عبارت چنین نقل شده:

« نَاكِباً عَنْ سُنَنِ مَدْرَجَةِ اَلْمُشْرِكِيِّن » یعنى در حالتى كه عدول كننده است از روش هاى مذهب و مسلک مشركین.

ضَارِباً بِثَجِّهِمْ آخِذاً بِأَكْظَامِهِمْ: بثج بفتح باء و ثاء سه نقطه وسط و معظم چیزى را گویند. و كظم بفتح كاف و ظاء محلّ بیرون آمدن نفس را گویند. یعنى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از زیادتى مشركین هیچ باكى نداشت و در دعوت با آن ها مدارا نمى كرد.

داعیا إلى سبیل ربّه: خواننده بود بسوى راه پروردگار خود چنان چه خداى تبارک و تعالى او را امر فرموده: ﴿ ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِيَ أَحْسَنُ ﴾ (2) یعنى: دعوت كن بسوى راه پروردگار خودت به برهان هاى قاطع براى خواص و به پند و اندرزهاى نیکوى قانع كننده و چیزهائى كه سبب عبرت است براى عوام، و مجادله كن با ایشان به آن چه كه نیکوتر است براى الزام منكرین و آن هائى كه عناد دارند به مقدّمات مسلّمه مشهوره غیر از معارضات و شعريّات كه این دو براى پیغمبران سزاوار نیست.

يَكْسِرُ اَلْأَصْنَامَ وَ يَنْكُثُ اَلْهَامَ: نكث انداختن مرد است بر سر او، و هام جمع هامه است به تخفیف در هر دو و آن نیز به معناى سر است، و مراد از آن كشتن رؤساء مشركین و نابود كردن آن هاست و ذلیل كردن آن ها، یا مراد مطلق مشركین است. و

ص: 507


1- سوره حجر : 94.
2- سوره نحل : 125.

گفته شده كه مراد انداختن بت ها است بر روى سرهاشان، و این توجیه دور بنظر مى آید خصوص نظر به مابعد آن.

حتّى تفرّى اللیل عن صبحه و أسفر الحقّ عن محضه: و تفرّى اللیل یعنى شكافته شود شب تا روشنى صبح ظاهر شود و هوا روشن گردد.

و نطق زعیم الدین: زعیم قوم بزرگ قوم را گویند و كسى كه از جانب ایشان سخن گوید. و أسفر الحقّ عن محضه: یعنى پرده از خالص حق برداشته شود.

و خرست شقاشق الشیاطین: خرس بكسر راء، و شقاشق جمع شقشقه است به كسر شین و آن ریه را گویند كه مراد شش و جگر سفیدى باشد، و چیزى كه از آن خارج شود، و آن كفى است كه شتر از دهان خود بیرون مى كند زمانى كه به هیجان درمى آید، و زمانى كه به خطیب گفته شود در هنگام سخن گفتن كه صاحب شقشقه است آن را شبیه مى كنند به شتر نرى كه كف از دهان بیرون كند.

و اسناد خرس به شقاشق مجازى است.

و طاح و شیط النفاق: یعنى وقتى كه هلاک شد یا مشرف به هلاكت است و روى زمین افتاد. و شیظ به شین و ظاء معجمتین مراد اشخاص رذل و پست از مردمانند، چنان چه گفته شده است: «إيّاكم و الوشایظ» یعنى بر شما باد دورى كردن از مردمان پست و رذل.

و جوهرى در صحاح گفته و شیظ كسانى هستند كه اصل آن ها یکى نیست (1)

و هرگاه وسیط به سین و طاء بى نقطه باشد مراد اشرف قوم باشد از حیث نسب و محلّ او رفیع تر باشد، چنان چه در بعضى از نسخه ها چنین ضبط شده و بى مناسبت نیست.

ص: 508


1- جوهری ، صحاح اللغه ج 3 ص 1181.

وَ فُهْتُمْ بِكَلِمَةِ اَلْإِخْلاَصِ فِي نَفَرٌ مِنَ اَلْبَيْضِ اَلْخِمَاصُ: یعنى: و به دهان آوردید كلمه اخلاص را كه «لا إله إلّا اللّه» باشد و این تعریضى است به مخاطبین به علّت این كه ایمان های شان زبانى بوده و قلبى نبوده. «البیض» جمع ابیض است كه مراد سفید پوست ها باشند نه سیاه پوست ها.

و « الخماص » به كسر خاء جمع خمیص است و خماصه مراد شكم هاى گرسنه است. و مراد از بیض خماص اهل بیت پیغمبر و ائمّه علیهم السّلام اند، و تأیید مى كند این معنى را نسخه صاحب كشف الغمّه « فی نَفَرُ مِنَ البَیْضَ الخماصِ الَّذین أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهیر ».

و وصف ایشان به بیض براى سفید رو بودن ایشان است، و این از قبیل توصیف مرد است به اغرّ و خماص به جهت این كه همیشه به سبب روزه داشتن شكم هاى ایشان گرسنه است، و یا به سبب كم خوردن و پاکدامن بودن از اموال مردمان به باطل، یا مراد از ایشان كسانى بودند كه از عجم بودند مانند سلمان فارسى و غیر او، چنان چه بر اهل فارس بیض الوجوه اطلاق مى شده بعلّت این كه در رنگ هاى ایشان سفیدى بر غیر آن از رنگ ها غلبه داشته، و اموال ایشان غالبا نقره بوده، چنان چه اهل شام را حمر مى گفتند براى این كه رنگ هاى ایشان غالبا سرخ بوده، و طلا در اموال ایشان غلبه داشته. وجه اول اظهر از وجوه دیگر است، و ممكن است اعتبار نوع تخصیص مخالفین را در نظر داشته و مراد از بیض و خماص كمّلین از آن ها بوده اند.

و كنتم على شفا حفرة من النار: شفا كنار و طرف هر چیزى را گویند، یعنى:

مى باشید شما بر كنار جهنّم و مى خواهید در آن داخل شوید بعلّت مشرک بودن و كافر بودن تان.

مذقه الشارب و نهزه الطامع: مذقة به معنى آشامیدن، و نهزه به ضمّ نون به معنى

ص: 509

فرصت یعنى محلّ فرصت، مراد این است: عدّه كمى هستید كه سلب نمى كنند شما را مردمان به آسانى.

و قبسة العجلان: قبسه به ضمّ قاف شعله اى از آتش را گویند از معظم آن گرفته شود، و اضافه شدن آن به عجلان بیانى است براى كمى آن و كوچكى آن.

و موطئ الأقدام: مثلى است مشهور در مغلوبيّت و مذلّت.

تشربون الطرق: به فتح طاء، آب بارانى است كه شتر در آن بول كرده باشد و پشكل انداخته باشد.

و تفتانون الودق: و قطع مى كنید پوست را دباغى شده، و مراد از این، سخنان خباثت مشرب و خشونت مأكل آن ها است، به علّت این كه نمى دانستند امر دنیاى خود را چگونه اداره كنند بعلّت فقر و احتیاجى كه داشتند و عدّه ایشان هم كم بود و مى ترسیدند از دشمنان، و ذلیل و ترسناک بودند كه آن ها بربایند و به ذلّت از كسان شان دور شان كنند.

و اللتيّا و الّتی: به فتح لام و تشدید یاء تصغیر الّتى است، و بعضى ضمّ لام را در آن جایز دانسته اند، و این هر دو كنایه از داهیه كوچک و بزرگ است.

بعد أن منی ببهم الرجال و ذوبان العرب و مردة أهل الكتاب: « منی » به صیغه مجهول یعنى مبتلا شد. و «بهم» بر وزن «صرد» مراد شجاعانى هستند كه پروائى ندارند و بى باكانه در هر كجا بخواهند وارد مى شوند.

«و ذؤبان العرب» یعنى دزدان و گدایان ایشان مى باشند كه مالى ندارند و اعتمادى بر ایشان نیست.

و «مرده أهل الكتاب»: یعنى سركش هاى متكبّر تجاوزكننده از حدّ خود كه هرچه آتش جنگ را مى افروختند خدا آن را خاموش مى كرد.

و نجم قرن للشیطان: و ستاره اى كه درآمد و قوّه داد شیطان را مراد امّت و

ص: 510

تابعین او باشند.

و فغرت فاغره من المشركین: و باز كرد دهان خود را به تعدّى و تجاوز طایفه اى تعدّى كننده از مشركین.

قذف أخاه فی لهواتها: انداخت برادر خود را مانند سنگى در دهان خود و جائید. « لهوات » گوشت پاره ایست كه در آخر دهان است. و در بعضى از نسخه ها «فی مهواتها» به میم ضبط شده با سكون هاء، مراد گودال هائیست كه در میان دو كوه واقع شده و مانند آن ها. و مراد از این جمله ها این است كه پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله هرچند اراده او را كردند طایفه اى از مشركین یا براى او داهیه اى عارض شد از داهیه هاى بزرگ، على را مى فرستاد براى دفع آن، و او را در معرض مهالک قرار مى داد.

فلا ینكفئ حتّى یطأ صماخها بأخمصه و یخمد لهبها بسیفه: « انكفأ » به همزه به معناى رجع است، یعنى برگشت. «فلا ینكفئ» یعنى برنمى گردد. «صماخ» به كسر صاد سوراخ گوش را گویند. و «أخمص» آن چه را از كف دست و پا بر زمین قرار نمى گیرد، یعنى گودى كف دست و گودى كف پا را گویند كه هنگام راه رفتن روى زمین نمى رسد و تعبیر وطئ صماخ به اخمص عبارت از قهر و غلبه است به ابلغ وجه.

«و یخمد لهبها بسیفه »: اخماد فرونشاندن شعله آتش است، و این استعاره بلیغه است كه در زبان عرب شیوع دارد.

مكدودا فی ذات اللّه: مكدود یعنى رنج برده و تعب كشیده. و « فی ذات اللّه » یعنى در فرمان خدا و دین او و آن چه كه متعلّق به اوست. و در كشف الغمّه چنین روایت كرده: «مكدودا دؤوبا فی ذات اللّه».

سيّد أولیاء اللّه: صفت رسول خداست و مجرورا خوانده مى شود، و ممكن است به نصب دال خوانده شود تا عطف بر احوال سابقه باشد، چنان چه مؤيّد آن

ص: 511

است روایت ابن ابى طاهر كه در آن است « سَيِّداَ فِی أَولیاءَ اللّه ».

مشمّرا ناصحا مجدّا كادحاً : تشمیر در امر مراد همّت گماشتن و جدّ و جهد كردن در كارهاست، و «كدح» به معناى كوشش كردن در كار است.

ترجمه

یعنى: فرمود: اى گروه مردمان! منم فاطمه دختر محمّد صلّى اللّه علیه و آله، برگشت مى كنم به سخن خود، و ابتداء مى كنم به آن، و آن چه را مى گویم غلط نمى گویم، و از حد تجاوز نمى كنم در هر چیزى، و از حق دور نمى شوم، هرآینه آمد شما را فرستاده و پیغمبرى از خود شما یا از نفیس ترین شماها از عرب و فرزندان اسماعیل ذبیح اللّه كه در ولادت، چیزى از پلیدى هاى جاهليّت به او نرسیده، و سخت و دشوار است بر او كه در اثر ایمان نیاوردن شما به خداى یگانه زیانى به شما برسد، و حریص است بر ایمان آوردن شما و صلاح كارهایتان، و با همه مؤمنان چه از شماها باشد و چه از غیر شما مهربان و رحیم است، و یا آن كه با اطاعت كنندگان از اهل ایمان مهربان و با گناه كاران از ایشان رحم كننده است.

پس او را یاد كنید و بشناسید، مى یابید كه او پدر من است نه پدرزن هاى شما، و برادر پسر عمّ من على است نه برادر مردهاى شما، و هرآینه او نیکو عزّت داده شده ایست، درود پیوسته خدا بر او و اهل بیت او باد.

اوست كه تبلیغ رسالت كرد و به صداى بلند فرمان خدا را رسانید، و بیم داد و ترسانید، و شما را برگردانید از روشى كه داشتید كه آن روش شرك و گمراهى بود، و به امر عظیمى نفس هاى مشركین را گرفت و از زیادتى مشركین هیچ باكى نداشت، و در دعوت خود با آن ها مدارا نمى كرد، و خواننده بود آن ها را بسوى راه پروردگار خود به حكمت و پند نیکو، بت ها را مى شكست، و شمشیر بر فرق آن ها مى زد، و بزرگان آن ها را كشت. یا مراد این كه بت هاى آن ها را مى شكست و بر سر آن ها مى انداخت، و با آن ها جنگید تا جمعيّت آن ها فرارى شدند و شكست خوردند، و از سر شب تاریک تا صبح روشن با آن ها جنگ مى كرد.

ص: 512

و بزرگ دین بود در سخنرانى، و از حقّ خالص پرده برداشت، و شش هاى آن ها كه مانند شترهاى مست از آن كف بر لب مى آوردند از حلقوم شان بیرون آورد، و اشخاص رذل و پست شیطان صفت بى اصل و نسب را از پا درآورد، تا این كه شماها به زبان هایتان لا إله إلّا اللّه گفتید، و گره هاى كفر و شرک و نفاق را باز كردید به سبب چند نفرى از مؤمن هاى سفیدرو كه در اثر روزه داشتن به گرسنگى مى گذرانیدند ( مراد اهل بیت و خاصّان آن حضرتند ) در حالى كه در آن وقت شماها در اثر كفر و شرک و بى ایمانى در كنار جهنّم بودید، و فرصت داشتید كه سلب نمى كردند شما را مردمان به آسانى از حیث كمى و كوچكى، و در زیر پاها بودید یعنى خیلى پست و ناچیز بودید، و آب بارانى كه شتر در آن ها بول كرده و در آن پشكل انداخته بود مى آشامیدید، و پوست دبّاغى نشده را مى خوردید.

این فرمایش كنایه است از خباثت مشرب و خشونت خوراك آن ها، بعلّت این كه نمى دانستند امر دنیاى خود را چگونه اداره كنند، و احتیاج و بینوائى ایشان زیاد بود، و شماره ایشان كم، و از دشمنان مى ترسیدند، و به ذلّت و خوارى زندگى مى كردند، و ترسناك بودند از این كه آن ها را از خود دور كنند، و این رنج بزرگى بود براى آن ها.

و پس از آن كه مبتلا بودید در دست شجاعانى بى پروا از گرگ هاى عرب و متمرّدین یهود و نصارى و مجوس و سركش هاى متكبّر تجاوزكننده از حد، كه هر چه آتش جنگ را مى افروختند خدا آن را خاموش مى كرد. و ستاره اى كه درآمده بود و شیطان آن ها را قوّت داده بود، و مشركین دهان هاى خود را باز كرده بود به تعدّى و تجاوزكننده.

در داهیه هاى بزرگ پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله برادرش على را مى فرستاد براى دفع آن، و او را در معرض مهالک قرار مى داد، و او به قهر و غلبه بر آن ها غالب مى شد، و به شمشیر خود آتش هاى جنگ را فرومى نشانید، و در راه خدا خود را به تعب و رنج مى انداخت، در حالى كه سيّد و آقاى اولیاء خدا بود همّت مى گماشت و كوشش و جدّ و جهد خود را بكار مى برد.

ص: 513

قولها علیها السلام

وَ أَنْتُمْ فِي رَفاهِيَةٍ مِنَ اَلْعَيْشِ وَ اِدَّعُوْنَ فَاكِهُونَ آمِنُونَ تَتَرَبَّصُونَ بِنَا اَلدَّوَائِرَ وَ تَتَوَكَّفون اَلْأَخْبَارَ وَ تَنْكُصُونَ عِنْدَ اَلنِّزَالِ وَ تَفِرُّونَ عِنْدَ اَلْقِتَالِ فَلَمَّا اِخْتَارَ اَللَّهُ لِنَبِيِّهِ دَارَ أَنْبِيَائِهِ وَ مَأْوَى أَصْفِيَائِهِ ظَهَرَ فِيكُمْ حَسِيكَةُ النِّفَاقِ وَ سَمَلَ جِلْبَابُ اَلدِّينِ وَ نَطَقَ كَاظِمُ اَلْغَاوِينَ وَ نَبَغَ خَامِلُ اَلْأَقَلِّينَ وَ هَدَرَ فَنِيقُ الْمُبْطِلِينَ فَخَطَر فِي عَرَصَاتِكُمْ وَ أَطْلَعَ اَلشَّيْطَانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرِزِهِ هَاتِفاً بِكُمْ فَأَلْفَاكُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجِيبِينَ وَ لِلْغِرَّةِ فِيهِ مُلاَحِظِينَ ثُمَّ اِسْتَنْهَضَكُمْ فَوَجَدَكُمْ خِفَافاً وَ أَحْمَشَكُمْ فَألْقَاكُم غِضاباً فَوَسَمْتُمْ غَيْرَ إِبِلِكُمْ ؟ وَ أَوْرَدْتُمْ غَيْرَ شُرْبِكُمْ.

هَذَا وَ الْعَهْدُ قریب ، وَ الْكَلِمَ رَحَیب ، وَ الْجُرْحِ لِمَا یَنْدَمَل ، وَ الرَّسُولِ لِمَا یَقْبِرُ ، اِبْتداراَ زَعَمْتُمْ خَوْفِ الْفِتْنَةِ ﴿ أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْكافِرِینَ ﴾ (1) فَهَيْهَاتَ مِنْكُمْ وَ كَيْفَ بِكُمْ وَ أَنَّى تُؤْفَكُونَ وَ كِتَابُ اَللَّهِ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ أُمُورُهُ ظَاهِرَةٌ وَ أَحْكَامُهُ زَاهِرَةٌ وَ أَعْلامُهُ بَاهِرَةٌ وَ زَوَاجِرُهُ لائِحَةٌ وَ أَوَامِرُهُ وَاضِحَةٌ قَدْ خَلَّفتُمُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ أَرْغَبَةً عَنْهُ تُرِيدُونَ أمْ بِغَيْرِهِ تَحْكُمُونَ ؟ بِئسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلاً ﴿ وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ ﴿ (2)

لَمْ تَلْبَثُوا إِلاَّ رَيْثَ أَنْ تَسْكُنَ نَفْرَتُهَا وَ يَسْلَسَ قِيَادُهَا ثُمَّ أَخَذْتُمْ تُورُونَ وَ قُدَّتَهَا وَ تُهَيِّجُونَ جَمْرَتَهَا وَ تَسْتَجِيبُونَ لِهُتافِ الشَّيْطانِ الْغَوِيِّ وَ إِطْفَاءِ أَنْوَارِ الدينِ اَلْجَلِيِّ وَ إِهْمَادِ سُنَنِ اَلنَّبِيِّ اَلصَّفِيِّ تُسِرُّونَ حَسْواً فِي ارتِغاءٍ وَ تَمْشُونَ لِأَهْلِهِ وَ وُلْدِهِ فِي الْخَمْرِ وَ الضَّراءِ وَ نَصْبِرُ مِنْكُمْ عَلَى مِثْلِ حَزِّ اَلْمُدَى وَ خَزِّ اَلسِّنَانِ فِي اَلْحَشَا وَ أَنْتُمْ تَزْعُمُونَ أَنْ لاَ إِرْثَ لَنَا ﴿ أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ ﴾ (3)

ص: 514


1- سوره توبه : 49.
2- سوره آل عمران : 85.
3- سوره مائده : 50.

شرح لغات

قولها علیها السّلام: و ادعون: یعنى خافضون به معناى فروتنى كنندگان. گفته مى شود:

ودع الرجل یعنى آرام گرفت مرد.

و فكاهه: به ضمّ كاف و فتح آن مصدر است به معنى مزاح كردن. و نیز «فاكهون» به معناى ناعمون است و به معنى آمنون هم آمده است.

تتربّصون بنا الدوائر: یعنى منتظر باشید به سبب ما حوادث روزگار و عاقبت هاى بد را، و این كه نعمت از شما گرفته شود و به شدّت بیفتید و بلا بر شما نازل شود.

تتوكّفون الأخبار: یعنى در انتظار خبرهاى بد و مصیبت ها و مواجه شدن با جنگ باشید.

و تنكصون عند النزال: یعنى منتظر بازگشت از چیزى باشید و فتنه هائى كه به شما رو مى آورد. و مقصود از این فقرات این است كه هرگز ایمان نخواهید آورد.

حسیکه: به معنى عداوت و دشمنى است.

و سمل الثوب: به معناى كهنگى جامه است.

جلباب: به كسر جیم به معنى لحاف و جامه گشادیست كه زن به خود مى گیرد كه مراد چادر و رداء باشد.

كظوم: به معنى سكوت است.

نبغ الشی ء: به معناى ظهر است یعنى آشكار شد.

خامل: شخص گمنام و بى صدا را گویند.

و أقلّون: به معناى أذلّون است، و در بعضى از روایات الأوّلین است. و در كشف الغمّه عبارت را چنین آورده: « فَنَطَقَ كَاظِمُ وَ نَبْغِ خَامِلُ وَ هَدَرَ فَنیق الْكُفْرِ یَخطَر فِی عَرَصْاتَكُم ».

ص: 515

الهدیر: به معناى رد كردن شتر است صدا را در بینى خود.

فنیق: شتر نرى را گویند كه نزد صاحبش از جهت گرامى بودنش بر آن سوار نشوند و بارى بر او نبندند.

فخطر فی عرصاتكم: گفته مى شود: خطر البعیر بذنبه، زمانى كه دم خود را هر مرتبه اى بلند كند و بر ران خود بزند.

و مغرز الرأس: به كسر میم آن چیزى را گویند كه در آن پنهان شوند، و گفته شده كه در این كلام تشبیه فرموده است شیطان را به خارپشت كه در هنگامى كه ترسناک نیست سر خود را بیرون مى آورد. و نیز تشبیه فرموده به مرد حریصى كه مى خواهد در كارى اقدام كند، گردن خود را مى كشد بطرف آن.

هاتف: صیحه زننده را گویند.

ألفاكم: یعنى مى یابد شما را.

الغرّه: به كسر غین به معناى غرور و خدعه و فریب است، و ضمیر مجرور راجع به شیطان است.

و ملاحظه الشی ء: اصل آن از لحظ است به معنى نظر كردن به گوشه چشم، و این هنگامى است كه دل به چیزى علاقه مند باشد، پس مراد چنین است كه مى یابد شیطان شما را كه در پذیرفتن خدعه شیطان بشدّت حاضرید، و به پذیرفتن خدعه هاى او چشم دوخته اید، و مى خواهید كه شما را فریب دهد.

استنهضكم: یعنى امر كرده است شما را براى برپا داشتن شما امر او را.

فوجدكم خفافا: یعنى یافته است كه شما به آسانى امر او را اطاعت مى كنید.

و أحمشکم: یعنى بغضب درمى آورد شما را بغضب خود تا به شدّت امر او را انجام دهید، یا خودتان براى انجام دادن امر او غضبناک مى شوید.

و در كتاب مناقب قدیمه بنابر آن چه نقل شده بجاى « خفافا » « عطافا » روایت

ص: 516

كرده یعنى اطاعت كردن شما امر شیطان را از روى میل و شفقت است، و این عبارت لفظا و معنا اظهر بنظر مى رسد.

الوسم: یعنى داغ نهادن و اثر آن.

و الورود: حاضر شدن آب است، و در این جا مراد احضار نیست.

و الشرب: به كسر شین بهره بردن از آب است، و این دو كنایه است از غصب حقّ خلافت و امامت و میراث نبوّت. و در كشف الغمّه عبارت چنین است:

« وَ أورَدْتَموها شُرْباً لَیسَ لَكُمْ ».

هذا و العهد قریب و الكلم رحیب: « كلم » به معناى جرح و « رحب » به ضمّ راء به معناى گشایش است.

و لمّا یندمل: یعنى هنوز اصلاح نشده.

و لمّا یقبر: یعنى هنوز دفن نشده.

ابتدارا: مفعول له یا مطلق، و محتمل است مصدر باشد به تقدیر فعل، و در بعضى از روایات «بدارا» وارد شده.

زعمتم خوف الفتنه: یعنى ادّعا كردید و به دروغ و خدعه براى مردمان آشكار كردید كه ما در سقیفه گرد آمدیم براى دفع فتنه با این كه غرض شما غصب خلافت بوده، و این خود عین فتنه است، و این جمله اقتباس از آیه شریفه است كه فرموده ( لما سقطوا ).

و هیهات: براى تبعید است و در مقام تعجّب آورده مى شود، چنان چه كیف و أنّى هم در تعجّب استعمال مى شوند.

و تؤفكون: به معناى تصرفون است، كنایه از این كه كجا مى برد شیطان شما را و حال آن كه كتاب خدا در میان شماست.

زاهره: یعنى درخشنده و تابناک.

ص: 517

ریث: به فتح راء و به معناى قدر، و این كلمه ایست كه اهل حجاز آن را بسیار استعمال مى كنند.

حتّ الورق من الغصن: یعنى نثرها، كنایه از این كه صبر نكردند تا اثر مصیبت پیغمبر برود.

و نفرت الدابّه : یعنى رفت اسب یا جنبنده و منقاد نشد.

و سلس: به كسر لام سیل ملایم آرام را گویند.

و قیاد: به معنى مهار و افسار است.

حسو: آشامیدن مرق و شوربا و امثال آن.

و ارتغاء: آشامیدن كف مرق و امثال آن را گویند.

و خمر: به تحریک چیزیست كه در پشت سر باشد از درخت و غیره.

الضرّاء: درخت بهم پیچیده در وادى را گویند.

و حزّ المدى: قطع كردن به كارد و امثال آن.

و الوخز: مراد نیزه و نحو آن است كه برّنده نباشد.

ترجمه

یعنى: و شما در عیش و زندگانى در رفاه و فروتن با همدیگر مزاح كننده و ایمن بودید، پس منتظر حوادث ناگوار و عاقبت هاى بد باشید، و در انتظار خبرهاى بد و اندوه ها و مصیبت هاى ناپسند باشید كه به شما رو خواهد آورد. كنایه از این كه هرگز ایمان نخواهید آورد، و از قتال فرار خواهید كرد؛ زیرا كه چون خدا براى پیغمبر خود اختیار كرد جائى را كه انبیاء و اوصیاء ایشان را جاى داد، در میان شما دشمنى و نفاق ظاهر شد، و جامه هاى گشاد دین را كه بر اندام خود پوشیدید كهنه شد، و رئیس گمراهان كه در زمان حیات پیغمبر به سكوت مى گذرانید به صدا درآمد، و او كسى است كه پست ترین و ساكت ترین مردمان بود، صداى خود را به عداوت و نفاق بلند كرد مانند شتر مستى كه در بینى خود باد

ص: 518

بیندازد و دُم خود را هر مرتبه اى بلند كند و بر ران خود زند.

و شیطان سر خود را از پناهگاه خود بیرون آورد. در این كلام تشبیه فرموده است شیطان را به خارپشت كه در هنگامى كه ترسناک نیست سر خود را بیرون مى آورد، یا مرد حریصى كه چون خواهد كارى را انجام دهد، گردن خود را به طرف آن دراز مى كند و شما را صدا مى زند، چون مى یابد شما كه اهل غرور و خدعه مى باشید، و دعوت او را جواب مى گوئید، و شما را برپا مى دارد براى پذیرفتن و انجام امر خود، و یافته است شما را كه به آسانى امر او را مى پذیرید، و بغضب درمى آورد شما را تا امر او را اطاعت كنید، یا خودتان براى انجام دادن امر او غضبناک شوید.

و غیر شتر خود را داغ نهاده اید، و از غیر آبگاه خود بهره گرفته اید. كنایه از این كه خلافت و امامت و میراث نبوّت را غصب كرده اید در حالتى كه هنوز از رحلت پیغمبر چیزى نگذشته، و جراحت رحلت او گشایش دارد و اصلاح نشده، و هنوز دفن نشده، چقدر زود شتاب كردید و به گمان باطل خود از روى خدعه و فریب گفتید از فتنه ترسیدیم، و براى مردمان چنین نمایش دادید كه از فتنه ترسیدیم، و در سقیفه گرد آمدیم براى جلوگیرى از آن، در حالتى كه این عمل شما عین فتنه است.

آگاه باشید كه در فتنه سقوط كردید، و كافر شدید، و جهنّم بر كفّار احاطه دارد، چه بسیار دور است از شما، و چگونه خواهید بود به این افترائى كه مى بندید. كنایه از این كه شیطان كجا مى برد شما را و حال آن كه كتاب خدا در میان شماست و درخشنده و تابناک است، و امرهاى آن ظاهر و روشن است، و احكام آن درخشان، و نشانه هاى آن روشن، و آیات بیم دهنده آن هویدا، و فرمان هاى آن واضح است، آن را در پشت سر خودتان انداختید، آیا مى خواهید از آن رو بگردانید، یا بغیر آن حكم كنید كه رو گردانیدن از آن و بغیر آن حكم كردن براى ستمكاران بد بدلیست، و كسى كه میل كند به غیر دین اسلام و دین دیگرى را اختیار كند در هیچ حالى از او پذیرفته نخواهد شد هرگز، و او در عالم

ص: 519

آخرت از زیان كاران خواهد بود.

درنگ نخواهید كرد مگر قدر كمى در تاختن اسب خود بقدر سیل ملایمى كه بایستد، پس آتش خود را برمى افروزید و به هیجان مى آورید شراره هاى آن را و اجابت مى كنید صداى شیطان گمراه كننده را براى خاموش كردن دین روشن نورانى، و فرونشاندن سنّت هاى پیغمبر برگزیده، و مى آشامید كف هاى روى مرقى از شجره طيّبه دین پاکیزه اى را كه در پشت سر انداختید، و بر اهل و اولاد او به ستمگرى روى مى آورید، و این شجره درهم پیچیده را قطع مى كنید، و نیزه خود را بر ضرر ما تیز كرده اید، ما هم بر آزارهاى شما صبر مى كنیم، چنین گمان مى كنید كه پیغمبر ارثى براى ما باقى نگذارده، به حكم زمان جاهليّت حكم مى كنید، و حال آن كه میل كردن به حكم خدا كه نیکوتر از هر حكمى است سزاوارتر است براى گروهى كه اهل یقین اند.

قولها علیها السلام

أَفَلاَ تَعْلَمُونَ ؟ بَلَى تَجَلَّى لَكُمْ كَالشَّمْسِ الضاحِيَةِ أَنِّي ابْنتُهُ أَيُّهَا اَلْمُسْلِمُونَ أَغْلِبُ عَلَى إرثيه يَا اِبْنَ أَبِي قُحَافَةَ أَفِي كِتَابَ اَللَّهِ أَنْ تَرِثَ أَبَاكَ وَ لاَ أَرِثُ أَبِي لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً فَرِيًا أفعلى عَمْدٍ تَرَكْتُمْ كِتَابَ اَللَّهِ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ إِذْ يَقُولُ ﴿ وَ وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ ﴾ (1) وَ قَالَ فِيمَا اِقْتَصَّ مِنْ خَبَرِ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا عَلَيْهِمَا اَلسَّلام إذ قال ربّ: ﴿ فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا، يَرِثُنِی وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ ﴾ (2) و قال: وَ ﴿ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی كِتابِ اللَّهِ ﴾ (3) و قال: ﴿ يُوصِیكُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ ﴾ (4) و قال: ﴿ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِینَ

ص: 520


1- سوره نمل : 16.
2- سوره مریم : 6-5.
3- سوره انفال :75 .
4- سوره نساء : 11.

بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ ﴾ (1)

وَ زَعَمْتُمْ أَنْ لاَ حُظْوَةَ لِي وَ لاَ إِرْثَ مِنْ أَبِي وَ لاَ رَحِم بَيْنَنَا أَفْخَصَكُمُ اَللَّهُ بِآيَةٍ أُخْرِجَ مِنْهَا أَبِي صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَمْ هَلْ تَقُولُونَ أَهل مِلَّتَيْنِ لاَ يَتَوَارَثَانِ وَ لَسْتُ أَنَا و أَبِي مِنْ أَهْلِ مِلَّةٍ وَاحِدَةٍ أَمْ أَنْتُمْ أَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْآنِ وَ عُمُومِهِ مِنْ أَبِي وَ اِبْنِ عَمِّي فَدُونَكُمَا مخطومةً مَرْحُولَةً تَلْقَاكَ يَوْمَ حَشْرِكَ فَنِعْمَ الحكم اللَّهُ وَ اَلزَّعِيمُ مُحَمَّدٌ و الْمَوْعِدُ الْقِيَامَةُ وَ عِنْدَ اَلسَّاعَةِ مَا تَخْسَرُونَ وَ لاَ يَنْفَعُكُمْ إِذْ تنْدمُونَ وَ لِكُلِّ نَبَأٍ مُسْتَقَرٌ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَن يَأتيهِ عَذابٌ يُخزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيهِ عَذابٌ مُقيمٌ.

شرح لغات

إرثیه: به كسر همزه اضافه به یاء متكلّم و هاء حرف سكت است، چنان چه در بعض از آیات سوره حاقّه فرموده: «كتابیه» و «حسابیه» و «مالیه» و «سلطانیه» و این هاء در حال وقف ثابت مى ماند و در حال وصل ساقط مى شود. و بعضى از قرّاء هم در حال وصل به اثبات قراءت كرده اند.

شیئا فريّا: یعنى أمرا عظیما. و گفته شده است كه به معناى « أَمْرًا قَبِیحاً مُنْكَراً » است. و فرىّ مأخوذ از افتراء است كه به معناى دروغ باشد.

و حظوه: به كسر حاء و به ضمّ آن و سكون ظاء به معناى مكانت و مقام و منزلت است.

ترجمه

یعنى: آیا نمى دانید براى شما مانند آفتاب روشن است كه من دختر او یعنى دختر رسول خدایم. اى مسلمانان! آیا باید از بردن ارث پدر خود محروم و مغلوب شوم.

اى پسر ابى قحافه! آیا در كتاب خداست كه تو از پدر خود ارث ببرى و من از پدر ارث

ص: 521


1- سوره بقره : 180.

نبرم؟ عجب ادّعاى بزرگ یا زشت منكرى به دروغ مى كنى، عمداً كتاب خدا را ترک كردید و پشت سر انداختید؛ زیرا كه خداى تعالى مى فرماید: سلیمان از پدرش داود ارث برد، و در قصّه یحیى پسر زكريّا چنین فرموده و از گفته او خبر داده كه در مقام دعا گفت:

پروردگار من، به من ولى و فرزندى ببخش از جانب خودت كه ارث، من و ارث از آل یعقوب ببرد. و فرموده كه: صاحبان رحم ها، یعنى خویشاوندان، بعضى از ایشان از بعض دیگر سزاوار ترند در ارث بردن در كتاب خدا. و فرموده كه: خداى تعالى از شما عهد مى گیرد و وصيّت مى فرماید شما را در حقّ فرزندان شما كه براى ذكور از آن ها دو برابر بهره زن ارث بدهند. و فرموده كه: اگر كسى مالى باقى گذارد براى پدر و مادر و خویشان نزدیک خود، آن حق ثابت و شناخته شده است بر پرهیزكاران.

گمان مى كنید كه هیچ بهره و ارثى از پدرم براى من نیست، و میان من و او خویشاوند و رحمى نیست؟ آیا خدا شما را تخصیص داده است به آیتى كه پدرم را از آن خارج كرده؟ یا این كه مى گوئید من و پدرم اهل دو ملّت هستیم كه از هم دیگر ارث نمى برند، و من و پدرم از یک ملّت نیستیم؟ یا این كه شما به عموم و خصوص قرآن از پدرم و پسر عمّم داناتر هستید؟

پس شما دو نفر را مقام و جایگاه پستى در دنبال است كه خواهید دید، و در آن جا خواهید افتاد در روزى كه محشور شوید، و در آن جا نیکو حاكمى است خدا و نیکو زعیمى است محمّد، و آن وعده گاه قیامت و هنگام ساعت است كه مى بینید چه زیانى كرده اید و پشیمان مى شوید و پشیمانى در آن روز براى شما هیچ نفعى نمى رساند، و براى هر خبر دادنى قرارگاهى است، و بسیار زود است كه بدانید عذاب و خوارى در آن روز براى كیست و عذاب همیشگى براى چه كسى قائم و جاوید خواهد بود.

قولها علیها السلام

ثُمَّ رَمَتْ سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْها بِطَرَفِها نَحْوَ الْأَنْصَارُ ، فَقَالَتْ : یا مَعَاشِرَ الفتیة ، وَ أَعْضاد الْمِلَّةِ ،

ص: 522

وَ أَنْصَارَ اَلْإِسْلاَمِ مَا هَذِهِ اَلْغَمِيزَةُ فِي حَقِّي وَ السنة عَنْ ظُلاَمَتِي ؟ أَمَا قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ « اَلْمَرْءُ يُحْفَظُ فِي وُلْدِهِ »؟ سَرْعَانَ مَا أَحْدَثْتُمْ وَ عَجْلان ذَا إِهَالَةٍ وَ لَكُمْ طَاقَةٌ بِمَا أُحَاوِلُ وَ قُوَّةً عَلَى مَا أَطْلُبُ وَ أزاول أَتَقُولُونَ مَاتَ مُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَليه وَ آلِهِ فَخَطْبٌ جَلِيلٌ اِسْتَوْسَعَ رَهِينُهُ وَ اسْتَنْهَرَ فَتْقَهُ و انْفَتَقَ رَتْقُهُ وَ أَظْلَمَتِ الْأَرْضُ لِغَيْبَتِهِ وَ كُسِفَتِ النُّجُومُ لِمُصِيبَتِهِ وَ أَكْدَتِ الآمالُ وَ خَشَعَتِ الْجِبَالُ وَ أُضِيعَ الْحَرِيمُ وَ أُزِيلَتِ الْحُرْمَة (الرحمة، خ) عِنْدَ مَمَاتِهِ فَتِلْكَ وَ اَللَّهِ اَلنَّازِلَةُ الْكُبْرَى وَ اَلْمُصِيبَةُ اَلْعُظْمَى لاَ مِثْلُهَا نَازِلَةٌ وَ لاَ بَائِقَةٌ عَاجِلَةٌ أَعْلَنَ بِهَا كِتَابُ اَللَّهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ فِي أَفْنِيَتِكُمْ فِي مُمْسَاكُمْ وَ مُصْبَحِكُمْ هُتَافاً وَ صُرَاخاً وَ تِلاَوَةً وَ أَلْحَاناً وَ لقبله مَا حَلَّ بِأَنْبِيَاءِ اَللَّهِ وَ رُسُلِهِ حُكْمٌ فَصْلٌ وَ قَضَاءٌ حَتْمٌ ﴿ وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِی اللَّهُ الشَّاكِرِینَ ﴾ (1)

إِيها بَنِي قَيْلَةَ أْهَضِمُ تُرَاثَ أَبِيهْ وَ أَنْتُمْ بِمَرْأًى مِنِّي وَ مَسْمَعٍ وَ مُنْتَدٍ أو مَجْمَعٍ تَلْبَسُكُمُ اَلدَّعْوَةُ وَ تَشْمَلكُمُ الْخِبْرَةُ وَ أَنْتُمْ ذَوُو الْعَدَدِ وَ الْعُدَّةِ وَ الْأَدَاةِ وَ الْقُوَّةِ وَ عِنْدَكُمُ السِّلَاحُ وَ الْجَنَّةُ تُوَافِيكُمُ اَلدَّعْوَةُ فَلاَ تُجِيبُونَ وَ تَأْتِيكُمُ اَلصَّرْخَةُ فَلاَ تُغِيثُونَ وَ أَنْتُمْ مَوْصُوفُونَ بِالْكِفَاحِ مَعْرُوفُونَ بِالْخَيْرِ وَ الصَّلَاحِ وَ النُّجَبَةُ الَّتِي انْتُجِبَتْ وَ الْخِيَرَةُ الَّتي اختيرت قَاتَلْتُمُ الْعَرَبَ وَ تَحَمَّلْتُمُ الْكَدَّ و التَّعَبَ وَ نَاطَحْتُمُ الْأُمَمَ وَ كَافَحْتُمُ اَلْبَهَمَ فَلاَ نَبْرَحُ أَوْ تبرحون تَأْمُرُكُمْ فَتَأْتَمِرُونَ حَتَّى إِذَا دَارَتْ بِنَا رَحَى اَلْإِسْلاَمِ وَ درَّ حَلَبُ اَلْأَيَّامِ وَ خَضَعَتْ ثَغْرَةُ الشِّرْكِ و سَكَنَتْ فَوْرَةُ الْإِفْكِ و خَمَدَتْ نِيرَانُ الْكُفْرِ وَ هَدَأَتْ دَعْوَةُ اَلْهَرْجِ وَ اِسْتَوْثَقَ نِظَامُ اَلدِّينِ فَأَنَّى حُرْتُمْ ( جُرْتُمْ خ ) بَعْدَ اَلْبَيَانِ وَ أَسْرَرْتُمْ بَعْدَ الْإِعْلَانِ وَ نَكَصْتُمْ بَعْدَ

اَلْإِقْدَامِ وَ أَشْرَكْتُمْ بَعْدَ اَلْإِيمَان، ﴿ أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ﴾ (2)

ص: 523


1- سوره آل عمران : 144.
2- سوره توبه : 13.

أَلاَ قَدْ أَرَى أَنْ قَدْ أَخْدَلْتُمْ إِلَى اَلْخَفْضِ وَ أَبْعَدْتُم مَن هُوَ أَحَقُّ بِالْبَسْطِ وَ القَبْضِ وَ خَلَوْتُمْ بِالدَّعَةِ وَ نَجَوْتُمْ مِنَ الضِّيقِ بِالسَّعَةِ فمحجتم ما وَعَيْتُمْ وَ دَسَعْتُمُ اَلَّذِي تَسَوَّغْتُمْ ف ﴿ إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِیدٌ. ﴾ (1)

ألا وَ قَدْ قُلْتُ مَا قُلْتُ عَلَى مَعْرِفَةٍ مِنِّي بالخذلَة اَلَّتِي خامَرَتْكُمْ وَ الْغَدْرَة اَلَّتِي اِسْتَشْعَرَتْهَا قُلُوبُكُمْ وَ لَكِنَّهَا فَيْضَةُ اَلنَّفْسِ وَ نَفْثَةُ الْغَيْظِ وَ خَورُ الْقَنا وَ بَثَّةُ الصَّدْرِ وَ تَقْدِمَةُ الْحُجَّةِ فَدُونَكُمُوهَا فَاحْتَقِبُوهَا دَبِرَةَ الظَّهْرِ نَقْبَةَ الْخُفِّ باقِيَةَ الْعَارِ مَوسُومَةً بِغَضَبِ اَللَّهِ وَ شنارِ اَلْأَبَدِ مَوْصُولَةً بِنَارِ اللّه الموقدة اَلَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى اَلْأَفْئِدَةِ فَبِعَيْنِ اَللَّهِ مَا تَفْعَلُونَ ﴿ وَ سَيَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ ﴾ (2) و أنا ابنة نذیر لكم بین یدی عذاب شدید، فاعملوا إنّا عاملون، و انتظروا إنّا منتظرون.

شرح لغات

ثمّ رمت بطرفها: طرف به فتح مصدر است و به معنى چشم هم گفته شده، یعنى نظر انداخت به چشم خود.

الفتیه: جمع فتى و آن مرد كریم و سخى را گویند. و در مناقب بجاى « الفتی » « البقيّ » آورده است. و هم چنین در كشف الغمّه به جاى « الفتیه » « البقيّه » روایت كرده به معنى باقى مانده.

و أعضاد: جمع عضد به معنى ناصر و یاور است.

و حصنه: از حصن به معناى حصار و حافظ است.

الغمیزه: ناتوان در كار و بى عقل را گویند به معنى احمق و نادان. در كشف الغمّه به جاى « الغمیزه » « الفتره » آورده به معناى سستى. و علّامه مجلسى رحمه اللّه از

ص: 524


1- سوره ابراهیم : 8.
2- سوره شعراء : 227.

ابى طاهر به راء مهمله نقل كرده از غمر به معناى حقد و كینه، یا از غمر به معناى ستر و پوشش. و نیز علّامه گفته است كه این كلمه شاید به ضاد معجمه بوده از اغماض باشد و تصحیف شده.

و سرعان: به فتح و رفع و كسر سین هر سه استعمال شده.

و عجلان: به فتح عین است كه هر دو از اسماء افعال است به معناى سرع و عجل یعنى شتافت و تعجیل كرد.

السنه: به كسر سین از باب علم یعلم، خواب اول و خواب سبک را گویند. و حكایت از ابى طاهر شده كه چنین روایت كرده: « سَرْعَانَ مَا أَجَدبْتُم فَأَكدَیْتُم » هرگاه عبارت « أجدبتم » باشد به معناى أصابهم الجدب است، و أكدیتم از أكدى الرّجل است یعنى كم شد خیر او.

و إهاله: به كسر همزه است.

الورک: چربى گوشت را گویند.

و این مثلى است كه شایع بوده در آن عصر، چنان چه فیروزآبادى در قاموس گفته كه اصل آن این است كه مردى میش لاغرى داشت كه از لاغرى آب كثیف از بینى آن روان بود، به او گفته شد كه: این چیست كه از بینى او جارى است؟ در جواب گفت: مغز و دماغ اوست. پس پرسش كننده گفت: « سرْعَاًن ذَا إهالَة » یعنى چقدر بسرعت مغز او مى ریزد. این مثل گفته مى شود به بودن چیزى پیش از وقت آن. تا این جا بود كلام صاحب قاموس (1)

علّامه مجلسى بعد از نقل كلام صاحب قاموس فرموده كه: شاید لفظ عجلان بوده نه سرعان، و بر فیروزآبادى یا غیر او اشتباه شده، یا هر دو لفظ استعمال

ص: 525


1- فیروز آبادی ، القاموس المحیط ج 3 ص 37.

شده باشد. غرض فاطمه سلام اللّه علیها از این كلام تعجّب از عجله كردن انصار و شتاب داشتن ایشان بوده براى احداث بدعت ها و ترك سنّت ها و احكام الهيّه و یارى نكردن عترت پیغمبر بوده با قرب عهدى كه به پیغمبر داشتند و فراموش نكرده بودند هنوز وصيّت هاى پیغمبر را در حقّ عترت او و مى توانستند یارى كنند فاطمه را و حقّ او را كسانى كه بر او ستم كردند بگیرند.

و شاید مراد آن حضرت از گفتن این كلام كه مترتّب بر چنین بدعتى كه غصب حقّ آن حضرت بوده مفاسد دینيّه و از بین بردن آثار دنیويّه صلّى اللّه علیه و آله باشد. (1)

خطب: به فتح، شأن و امر بزرگ یا كوچک را گویند.

الوهی: به وزن رمى شكافتن و پاره كردن را گویند.

استنهر: از نهر به تحریک به معناى گشایش و اتّساع است.

الفتق: به معناى شكافتن است.

الرتق: ضدّ آن است. ضمائر در هر سه راجع به خطب است.

كسف النجوم: كسوف گرفته شدن نور است از آن ها.

أدیلت الحرمه: از اداله است به معناى غلبه.

و أكدت الحرمه : یعنى بخل كرده شد و كم شد خوبى. و از ابى طاهر حكایت كرده شد كه بعد از جمله «و كسفت النجوم» كه قبلاً ذكر شد این جمله را روایت كرده: « وَ اَكْتأبْتُ لَخَیرَة اللَّهِ مَصَیبته ». اكتأب از باب افتعال از كآبه است به معناى حزن و اندوه. و حریم الرجل آن را گویند كه از او حمایت مى كند و براى دفع دشمن از او قتال مى كند. و « الحرمه » آن كسى و چیزى را گویند كه حلال نباشد هتک آن، و در بعضى از نسخه ها بجاى « الحرمه » « الرحمه » آورده اند.

ص: 526


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 29 ص 284.

النازله الكبرى: به معنى سخت بزرگ تر.

و البائقه: به معنى داهیه است یعنى امر سخت بزرگ.

أفنیه: جمع فناء است به معنى فضاء وسیع جلو خانه.

و الممسی و المصبح: هر دو مصدرند در جاى امساء و اصباح استعمال مى شوند.

و الهتاف: به معناى صیحه است.

الصّراخ: فریاد زدن سخت است و آن به ضمّ صاد است.

التلاوه: به كسر تاء به معنى خواندن است.

الألحان: جمع لحن به معناى فهم است، و محتمل است به معنى لحن، مراد سرود و طرب باشد. و صاحب كشف بجاى جمله هاى بالا چنین روایت كرده:

« فَتِلْكَ نَازِلَةُ أَعْلَنَ بِهَا كِتَابِ اللَّهِ فی قِبْلَتِكُمْ ، مُمْسَاكُمْ وَ مُصْبَحَكُمْ ، هَتافاً هَتافاً ، وَ لَقِبْلَهُ مَا حَلَّ بِأَنْبیاء اللَّهِ وَ رُسُله ».

حكم فصل: یعنى فرمان و داورى قطعى كه در آن تردیدى نباشد. و گاهى هم به معناى جداكننده میان حق و باطل استعمال مى شود.

و قضاء حتم: یعنى آن حكمى یا چیزى كه در آن تغییر راه نیابد.

خلت: یعنى مضت.

و الانقلاب على العقب: پس پس برگشتن كه از آن ارتداد اراده شده است بعد از ایمان آوردن.

علّامه مجلسى رحمه اللّه فرموده كه: بعضى از اماثل گفته اند كه: باید دانست شبهه اى كه براى مخاطبین بعد از موت پیغمبر عارض شد یا از جهت حتم نبودن عمل و اوامر پیغمبر بوده و نگاه داشتن حرمت او در حقّ اهل بیتش بعلّت این كه عقل هاى ضعیفه طبعا چنان است كه رعایت حال حاضرین را بیشتر از غائبین مى كنند، و به غائب شدن پیغمبر از چشم های شان، كلام آن حضرت از

ص: 527

گوش های شان دور شد، و وصيّت هاى او از دل ها شان بیرون رفت.

پس فاطمه سلام اللّه علیها از آن دفاع كرد به آن چه كه در كلام خود اشاره به آن فرمود از آشكار ساختن خداى تعالى، و خبر دادن او از این واقعه، و واقع شدن این واقعه هولناک پیش از واقع شدن آن، و این كه مرگ چیزى است كه بر پیغمبران و انبیاء گذشته هم روى داده براى ثابت بودن امّت بر ایمان و زائل كردن این خصلت بد از نفس هاى ایشان.

و یا معناى كلام آن بى بى معظّمه صلوات اللّه علیها این بوده كه: آیا مى گوئید محمّد صلّى اللّه علیه و آله مرد، و پس از مردن او ما زاجر و مانعى نداریم و از كسى نمى ترسیم، هرگاه مطیع فرمان هاى او نباشیم، و از نواهى او انزجار نداشته باشیم؟ آن حضرت در جواب ایشان آن چه را كه از قول خدا استفاده مى شود بیان فرمود كه:

﴿ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ ﴾ تا آخر آیه. و لیکن در این هنگام و بر این فرض گفتن او این كلام را براى آشكار ساختن اعلان خدا و تازه كردن آن نبوده و موت پیغمبر مدخليّتى در جواب نداشته مگر به تكلّف.

و محتمل است كه براى رفع شبهه آن ها بوده كه مرگ را براى پیغمبر جایز نمى دانستند، چنان چه عمر بن الخطّاب صریحا گفت كه پیغمبر نمرده است، و این حرف از جمله مطاعن او شمرده شده، پس از آن كه موت آن حضرت در نزد ایشان محقّق شد، شك و سستى در ایمانشان حاصل گردید، و در اعمال موهون شدند، و براى همین بود كه فاطمه صلوات اللّه علیها را یارى نكردند، پس مدخليّت حدیث اعلان و آن چه بعد از آن است در جواب واضح است.

به هر تقدیر، گفتن آن حضرت سلام اللّه علیها « فَخَطَب جَلیل » پس از گفتن « فَتِلْكَ وَ اللَّهِ النَّازِلَةُ الكُبرى » احتمال مى رود در جواب گفته آن ها باشد، پس حاصل شبهه ایشان این است كه مردن پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله كه بزرگترین داهیه است واقع شد،

ص: 528

و بعد از مردن او باكى نیست به آن چه منع شده واقع شود از این جهت به یارى او قیام نكردند، و بى انصافى كردند از گرفتن حقّ او از كسى كه به او ظلم كرده و حق او را غصب نموده.

و چون كلام حضرت متضمّن این بود كه مردن پیغمبر بزرگ ترین مصیبتى است، اول آن حضرت تسلیم شد در مقدّمه كار؛ زیرا كه این كلام حق محض بود، و پس از آن بر خطاى ایشان آگاهى داد، و آن مستلزم بى مبالاتى آن ها بود به آن چه كه واقع شده بود و حق را یارى نكرده بودند و پیروى اوامر پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله را ننموده بودند. بگفته خود اعلان داد به كتاب خدا تا آخر سخن خود.

پس حاصل جواب این شد كه: اى جماعت! خدا پیش از واقع شدن این واقعه در سال گذشته به شما خبر داد از پیش از پیغمبران گذشته، و بیم داد شما را از این كه واپس بروید، و بعد از ایمان آوردن مرتد شوید، تا ترک نكنید عمل به لوازم ایمان را بعد از واقع شدن واقعه، و سستى نكنید از یارى كردن حق و نابود كردن باطل.

و تسلیم شدن فاطمه در آن چه كه اول تسلیم شد دلیل است بر این كه آن مصیبت بزرگ ترین مصیبت ها بوده، و چنین مصیبت بزرگى تأیید مى كند وجوب نصرت مرا؛ زیرا كه من مصیبت زده هستم در حقیقت هر چند غیر از من هم در آن شریک باشند، پس كسى كه حقیقتا چنین مصیبتى بر او روى داده رعایت حقّ او كردن و او را یارى كردن سزاوار تر است.

و محتمل است كه فرموده آن حضرت علیها السّلام « فَخَطَب جَلیل » از اجزاء جواب باشد، پس مى رساند كه شبهه آن ها بعضى از شبهاتى است كه ذكر شد یا داخل شده بعضى از آن ها بر بعض دیگر.

حاصل جواب در این صورت چنین مى شود كه چون این نازله بزرگ بر من

ص: 529

وارد شده، و خدا قبلاً خبر داده است به شما، و امر فرموده كه مرتد نشوید، و از ایمان واپس نروید، بر شما واجب است كه دفع ظلم از من بكنید و به یارى من قیام كنید.

و شاید انسب این باشد آن چه را كه ابن ابى طاهر از قول آن حضرت روایت كرده كه فرموده: « وَ تِلْكَ نَازِلَةُ أَعْلَنَ بِهَا كِتابِ اللَّهِ » و واو بدون فاء.

و محتمل است كه شبهه وارده براى مخاطبین منحصر به یکى از وجوهى كه ذكر شد نباشد، بلكه بعضى از آن براى بعضى، و بعضى براى دیگرى از آن ها، و هر مقدّمه اى از مقدّمات جواب اشاره به دفع یکى از آن ها باشد.

علّامه مجلسى رحمه اللّه پس از بیان آن چه كه ذكر شد از اقوال فرموده كه: محتمل است در آن جا حقیقتا شبهه اى نباشد بلكه غرض این باشد، بلكه مراد این باشد كه آن ها در مرتكب شدن این كارهاى زشت حجّت و دست آویزى نداشتند مگر این كه كسى متمسّک شود به امثال این كارهاى باطل ناچیز واهى كه بطلان آن بر احدى پوشیده نیست، و آن چه گفته شد در احتجاجات شایع است (1)

قَوْلُهَا عَلَيْهَا السَّلاَمُ إِيهاً بَنِي قَيْلَةَ أهضِمَ تُرَاثَ أَبِيهْ وَ أَنْتُمْ بِمَرْأًى وَ مَسْمَعٍ وَ مُبْتَدِءٍ وَ مَجْمَعٍ تَلْبَسُكُمُ الدَّعْوَةُ وَ تَشْمَلُكُمُ الْحَيْرَةُ

إیها: به فتح همزه و تنوین به معناى هیهات است.

و بنو قیله: مراد دو قبیله اوس و خزرجند از انصار، و قیله نام جدّه اعلاى آن ها است، و او قیله دختر كاهل بوده.

و هضم: به معناى شكستن است.

و تراث: به معناى میراث است و تاء در آن واو بوده.

ص: 530


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 29 ص 289 - 287.

بمرأى و مسمع: یعنى جائى كه دیده مى شوید و سخن شما شنیده مى شود.

و مبتدء: در بیشتر از نسخه ها به باء موحّده است با همزه یعنى شما در جائى هستید كه از آن جا امور و احكام ابتدا مى شود، و چنین مى نماید كه این لفظ تصحیف منتد باشد به نون بدون همزه به معناى مجلس، چنان چه در مناقب قدیم روایت شده و « مجمع » تفسیر آن است.

و تلبسكم: یعنى احاطه مى كند شما را و مى پوشاند شما را.

و الدعوه : به معنى مرتبه اى از خواندن یعنى ندا مى كند.

و الحبره : از حُبْر است به معناى علم یا خبره به كسر به همان معنى، و مراد از دعوت نداى مظلوميّت براى نصرت و یارى. و خبره مراد علم ایشان است به مظلوميّت آن حضرت سلام اللّه علیها، و تعبیر به احاطه و شمول براى مبالغه است، یا تصریح به این كه مظلوميّت آن حضرت را عموما مى دانستند، و این از قبیل حكم كردن به گروه نیست یا به بعضى از آن ها یا بیشتر از آن ها. و از ابى طاهر « الحیره » روایت شده به حاء بى نقطه شاید تصحیف باشد.

قولها علیها السّلام: و أنتم موصوفون بالكفاح، معروفون بالخیر و الصلاح، و النجبة التی انتجبت، و الخیرة التی اختیرت.

الكفاح: رو به سوى دشمن رفتن در جنگ ها بدون سلاح و سپر. گفته مى شود: فلان یکافح الأمور، یعنى فلانى به تنهائى خودش مباشر كارها است.

النجبه: به معناى نجیب و كریم. و محتمل است كه النّخبه به فتح خاء باشد به معناى انتخاب شدگان.

و الخیره: به معناى اشخاص نیک صاحب فضیلت مختار از قوم.

ناطحتم الأمم: یعنى جنگ كردید با گروه هاى دشمن و آن ها را به كوشش هاى خود دفع كردید.

ص: 531

و كافحتم البهم: و متعرّض شجاع ها شدید و آن ها را دفع كردید.

لا نبرح: یعنى جدا نشدیم.

نأمركم فتأتمرون: یعنى ما همیشه فرمان مى دادیم شما را و شما مطیع فرمان ما بودید. و به روایت كشف الغمّه « و تبرحون » به واو روایت شده و عطف در هر دو بر مدخول نفى است، و منفى یکى از دو امر است، و عطف كردن آن بر نفى مشعر بر آن است كه بسا مى شد كه جدا مى شدند و مخالفت مى كردند از فرمانبردارى، چنان چه در جنگ احد و غیر آن نفاق مى افتاد، به خلاف اهل بیت كه خستگى بر ایشان عارض نمى شد. و « أو » در معطوف به معناى واو است و شاید نسخه كشف الغمّه اظهر و صواب تر از سایر نسخه ها باشد.

قَوْلِهَا عَلَيْهَا السَّلاَمُ حَتَّى إِذَا دَارَتْ بِنَا رَحَى الإِسْلامِ وَ دَرَّ حَلَبُ الْأَيَّامِ وَ خضعت نَعْرَهُ الشِّرْكُ وَ سَكَنَتْ فَوْرهُ اَلْإِفْكُ وَ خَمَدَتْ نِيرَانُ الْكُفْرِ وَ هَدَأَتْ دَعُوهُ الْهَرْجَ وَ اسْتَوْسَقَ نِظَامُ الدِّينِ.

دوران آسیاب كنایه از منظّم شدن امر آن است، و باء سببيّه است.

و درّ اللبن: به معنى جارى شدن شیر است.

و حلب: دوشیدن آن است.

و نعره: به نون و عین و راء بى نقطه به معنى خیشوم و خیلاء و كبر است. و به معنى فوران و جوشیدن هم آمده است. و اگر با غین نقطه دار باشد باز به معناى جوشیدن است، و به معناى خشمگین شدن هم آمده، و هم چنین بجوش آمدن غیظ. و در بعضى از نسخه ها ثغرة به ثاء سه نقطه روایت شده به معناى استخوان هاى دو طرف گردن و نحر. و « خُضُوعُ ثَغْرَةِ الشِّرْكِ » كنایه است از نابود شدن و سقوط شرک است.

و إفک: به كسر همزه یعنى دروغ، و « فوره الإفک » یعنى جوشیدن و هیجان دروغ.

ص: 532

و خمدت النار: یعنى خاموش شد شعله آتش و ماند بى شعله، و این جمله مشعر است بر منافق بودن بعضى از آن ها و باقى ماندن مادّه كفر در دل ها شان.

هدأت: یعنى ساكن شد.

الهرج: فتنه و كشتن.

استوثق: یعنى جمع و بهم چسبیده شد.

قَوْلِهَا علیها السَّلَامُ : فَأَنَّى حرتم بَعْدَ البیان ، وَ أَسْرَرْتُمْ بَعْدَ الْإِعْلَانِ ، وَ نَكَصْتُمْ بَعْدَ الْإِقْدَامِ ، وَ أَشْرَكْتُمْ بَعْدَ الإیمان

كلمه « أنّى » ظرف مكان است به معنى « أین » و گاهى به معنى « كیف » استعمال مى شود.

حرتم: یعنى برگشتید یا گم شدید. و اگر به جیم نقطه دار باشد از جور است به معناى راه كج رفتن و عدول از حق است. یعنى براى چه راه حق را ترك كردید بعد از آن كه براى شما واضح و روشن شد.

و نكصتم: یعنى واپس برگشتید بعد از پیش روی تان. و پس از ایمان آوردن برگشتید و مشرک شدید.

﴿ أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ﴾

نكث العهد: یعنى شكستن پیمان.

الأیمان: جمع یمین است به معناى سوگند.

مشهور بین مفسّرین این است كه این آیه در شأن یهود نازل شده، آن هائى از ایشان كه عهدشكنى كردند و با حرب ها بیرون شدند و همّت گماشتند به بیرون كردن پیغمبر از مدینه، و ابتداء به شكستن پیمان و قتال كردند.

و گفته شده است: نازل شده در حقّ مشركین قریش و اهل مكّه هنگامى كه

ص: 533

پیمان هاى خود را شكستند كه با پیغمبر و مؤمنان بسته بودند بر این كه كمک و مددكار دشمنان ایشان نباشند، و آن ها پیمان خود را شكسته و معاونت بنى بكر شدند بر ضرر خزاعه، و قصد كردند رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را از مكّه بیرون كنند در آن هنگامى كه در دار الندوه گرد آمدند و شیطان بصورت پیرمرد نجدى بنزد آن ها آمد ( تا آخر حكایت ) پس آن ها ابتداء بناى دشمنى را گذاردند، و به دشمنى و مقاتله با ایشان پرداختند در آن وقت یا در روز بدر.

یا این كه مراد از نقض عهدى است كه از آن جماعت ظاهر شد، و قسم و سوگندهائى كه بر پیغمبر یاد كرده بودند نادیده گرفته و سوگند شكنى كردند، كه حضرت فاطمه سلام اللّه علیها به آن تذكّر مى دهد كه غرض از تذكّر آن وجوب قتال با غصب كنندگان حقّ اوست و حقّ اهل بیت علیهم السّلام.

پس مراد از شكستن پیمان ها و سوگند ها شان آن عهد و پیمانى است كه با پیغمبر بسته بودند و سوگند یاد كرده بودند زمان بیعت كردن با پیغمبر كه فرمان هاى او را اطاعت كنند، و از آن چه كه نهى مى فرماید خوددارى كنند، و دشمنى با آن حضرت را در خاطره هاى خود خطور ندهند، پس آن ها به عهدهاى خود وفا نكردند، و در آن چه كه پیغمبر آن ها را امر فرموده بود یا نهى كرده بود پیمان شكنى كردند، و مقصودشان این بود كه عزم آن حضرت را تغییر دهند براى بیرون كردن كسى كه نفس پیغمبر و قائم مقام او بود به امر خدا و امر پیغمبر یعنى امیر مؤمنان على بن ابى طالب صلوات اللّه و سلامه علیه، و از خلیفه و جانشین خود قرار دادن او منصرف شود.

و تصمیم گرفتند براى باطل كردن فرمان ها و وصيّت هاى آن حضرت كه در حقّ اهل بیت خود فرموده بود كه آن نازل منزله بیرون كردن خود پیغمبر بوده از جایگاه و مقامى كه داشته، پس كلام حضرت فاطمه سلام اللّه علیها اقتباس از آن

ص: 534

است. و در بعضى از روایات است كه كلمه « لقوم » در آیه متعلّق است به « تخشوهم ».

و قَولها عَلَيْهَا السَّلاَمُ أَلاَ وَ قَدْ أَرَى أَنْ قَدْ أَخْلَدْتُمْ إِلى الخَفْضِ وَ أَبْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ أَحَقُّ بِالْبَسْطِ وَ الْقَبْضِ وَ خَلَوْتُمْ بِالدَّعَةِ وَ نَجَوْتُمْ مِنَ الضِّيقِ بِالسَّعَةِ فَمَجَجْتُمْ مَا وَعَيْتُمْ و دَسَعْتُمُ الَّذِي تَسَوَّغْتُمْ ف ﴿ إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِیدٌ. ﴾

الرؤیه: دانستن و دیدن را گویند.

أخلد: یعنى ركون و میل كرد.

و الخفض: به فتح خاء گشایش و توسعه عیش و زندگانى. و مراد از « مَنْ هُوَ أَحَقُّ بالقبض وَ الْبَسْطِ » امیر مؤمنان على علیه السّلام است.

خلوتم: یعنى جمع شدید و خلوت كردید.

الدعه: به معناى راحت و سكون.

تمجج و مجّ: شراب را از دهن بیرون ریختن.

و عیتم: یعنى نگاه داشتید.

الدسع: به معناى دفع و قى ء و بیرون كردن شتر است آن چه را كه خورده است از دهان خود.

تسوّغتم: یعنى آن چه را كه به سهولت آشامیده اید.

تكفروا: در كلام آن حضرت یا از كفر است و ترک شكر است كه ظاهر سیاق كلام همین است، چنان چه خداى تعالى فرموده: ﴿ وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ ﴾ (1) و یا از كفر به معناى اخص است و تغییر در معنى منافات ندارد با اقتباس از آیه با این كه در آیه نیز احتمال این معنى مى رود.

ص: 535


1- سوره ابراهیم : 7.

و مراد آن حضرت این است كه اگر كافر شوید شما و هركه در روى زمین است از جنّ و انس ضرر نمى رساند مگر به خود شما؛ زیرا كه خدائى كه منزّه است، بى نیاز است از شكر گزارى شما و طاعت شما و او سزاوار ستایش است و بس، و ذات او محمودیست كه فرشتگان بلكه همه موجودات به زبان حال حمد او را مى كنند، و كفران عاید خود شما مى شود، ضرر آن زمانى كه از فضل او محروم شدید و از زیادتى انعام و اكرام او بازماندید.

حاصل كلام آن حضرت

این مى شود كه شما امام بحقّ را ترک كردید، و بیعت او را شكستید و از گردن خود برداشتید، و راضى شدید به بیعت كردن با ابو بكر براى این كه مى دانستید امیر مؤمنان علیه السّلام مداهنه و سستى در دین خدا نمى كند، و در راه خدا از ملامت ملامت كننده باكى ندارد، و شما را بر مرتكب شدن سختى هاى جهاد و غیر آن فرمان مى دهد، و امر مى كند شما را به ترک شهوت هائى كه به زینت هاى دنیا دارید، و غنیمت ها را در میان شما برابر قسمت مى كند، و بالادست ها را به زیر دست ها ترجیح نمى دهد، و برترى نمى دهد رؤسا و امیران را بر زیردستان.

و ابو بكر مردیست كه لینت دارد، و تحت تأثیر آن ها واقع مى شود، و در تقسیم فرق مى گذارد میان آن ها، و مضایقه مى كند در امر دین براى خشنودى بندگان، پس به این جهت ایمان را ترک كردید، و از طاعت خدائى كه منزّه و پاک است بیرون رفتید و اطاعت شیطان را اختیار كردید كه بازگشت وبال آن نیست مگر براى خود شما.

و قولها علیها السلام

ألا وَ قَدْ قُلْتُ مَا قُلْتُ عَلَى مَعْرِفَةٍ مِنِّي بالخذلَة اَلَّتِي خامَرَتْكُمْ وَ الْغَدْرَة اَلَّتِي اِسْتَشْعَرَتْهَا قُلُوبُكُمْ وَ لَكِنَّهَا فَيْضَةُ اَلنَّفْسِ وَ نَفْثَةُ الْغَيْظِ وَ خَوْرِ الْقَنا وَ بَثَّةِ الصَّدْرِ وَ تَقْدِمَةِ الْحُجَّة.

ص: 536

شرح لغات

الخذله: به معناى ترک یارى.

و خامرتكم: یعنى داخل شما شدم.

و الغدره: بى وفائى.

و استشعرتها: شعار، جامه ایست كه به بدن چسبیده باشد.

فیض: زیادى آب و جارى شدن آن، گفته مى شود: فاض به معناى شاع است.

و « فاضَ صِدْرِه بِالْسِرّ » یعنى ظاهر كرد سرّى را كه در سینه داشت. و «فاضت روحه» یعنى خارج شد روح او.

مراد از این فقره ظاهر كردن چیزى است كه در نفس خلجان دارد بعلّت زیاد شدن غصّه و غلبه اندوه.

النفث: دمیدن به دهان و صدا را از روى غیظ بلند كردن و خاموش كردن آتش غضب.

الخور: به تحریک به معناى ضعف و ناتوانى.

القنا: جمع قناه به معنى نیزه و در عصاى راست و كج هر دو استعمال شده، و شاید مراد ضعف نفس باشد از شكیبائى و كتمان اندوه، یا ناتوان بودن از آن چه كه اعتماد بر آن دارد به یارى كردن بر ضرر دشمن. و شاید جمله اخیر انسب باشد.

البثّ: نشر دادن و اظهار كردن.

الهمّ: آن چیزى است كه صاحبش قدرت بر كتمان آن نداشته باشد و آن را انتشار دهد.

و تقدمه الحجّه: اعلام كردن شخص است حاجت خود را پیش از وقت قطعا براى عذرخواهى كردن او به سبب غفلت.

ترجمه

یعنی : طلب یارى كردن من از شما و تظلّم كردنم در پیش شما و اقامه حجّت

ص: 537

كردنم بر شما براى امیدوار بودن به كمک شما و پشتیبانى شما نیست بلكه براى تسلّى خاطر و تسكین غضب و اتمام حجّت است تا در روز قیامت نگوئید ما از این غافل بودیم.

و قولها علیها السلام

فَدُونَكُمُوهَا فَاحْتَقِبُوهَا دَبِرَةَ اَلظَّهْرِ نَقِبَةَ الخُفِّ باقِيَةَ الْعَارِ مَوسُومَةً بِغَضَبِ اَللَّهِ وَ شَنَارِ اَلْأَبَدِ مَوْصُولَةً بِنَارِ اللَّهِ الموقدة اَلَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى اَلْأَفْئِدَةِ فبِعيْن اللهِ مَا تفعلون ﴿ وَ سَيَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ ﴾

شرح لغات

الحقب: ریسمانى است كه به آن بار بر شتر مى بندند. در این جا انسب این است كه به صیغه افعال خوانده شود، یعنى محكم ببندید بار را بر آن و مهيّا شوید براى سوار شدن. لیکن در روایاتى كه رسیده است بیشتر به باب افتعال آورده.

دبره الظهر: پالان شتر و پالان حیوانات را گویند.

نقبه الخفّ: در حالتى كه بسرعت و شتاب پا بردارد.

و العار الباقی: عیبى كه هرگز زائل نشود.

موسومه: داغ گذارده شده است به خشم خدا.

شنار الأبد: یعنى عیب و عار همیشگى است.

و نار اللّه الموقده: و آتش خداست كه همیشه برافروخته است و خاموشى ندارد.

تطّلع على الأفئده: كه آن آتش مشرف است بر دل ها، الم و سوزش آن هم چنانى كه بدن از آتش ظاهر متألّم مى شود. و گفته شده است كه این آتش از باطن به ظاهر سرایت مى كند بخلاف آتش هاى دنیا كه از ظاهر به باطن مى رسد.

و بعین اللّه ما تفعلون: یعنى آن چه كرده اید و مى كنید خدا مى داند و بر آن مطّلع است. یا اولیاء و ملائكه و حفظه مى دانند، چنان چه در قول خداى تعالى گفته شده

ص: 538

در معناى ﴿ تَجْرِی بِأَعْيُنِنا ﴾ (1) یعنى جارى مى شود به چشم هاى اولیاء و ملائكه و حفظه ما.

المنقلب: یعنى جاى بازگشت و انصراف.

ترجمه این قسمت از خطبه

پس رو كرد به آن جماعت انصار و فرمود: اى گروه جوانمردان و یاران و ملّت و یارى كنندگان اسلام! چیست این ناتوانى و بى عقلى یعنى احمقى و نادانى كه در حقّ من روا داشته اید؟ و خواب سبكى كه شما را فروگرفته و غافل شده اید از ظلمى كه بر من وارد آمده؟ آیا رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نفرمود كه مرد حفظ مى كند حقّ فرزندان خود را؟ چقدر زود شتاب كردید براى احداث بدعت ها و ترک سنّت ها و احكام الهيّه و یارى نكردن عترت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله با قرب عهدى كه به پیغمبر دارید و حال آن كه هنوز وصيّت پیغمبر در حقّ عترت او فراموش نشده، و شما مى توانستید دختر پیغمبرتان را یارى كنید، و حقّ او را از كسانى كه بر او ستم كردند بگیرید، در حالتى كه قدرت و طاقت آن را داشته و دارید در آن چه كه من مى خواهم، و مى توانید مرا یارى كنید در آن چه كه مى طلبم.

آیا مى گوئید محمّد صلّى اللّه علیه و آله مرد، این كار بزرگى است و مصیبت عظیمى است كه شكاف آن وسعت دارد، و گشایش آن زیاد است، و شكافته شده است بهم پیوستگى آن، و زمین تاریک شد براى پنهان شدن او، و ستاره ها بى نور شد در مصیبت او، و كم شد آرزوهاى نیکى، یا آن كه حزن و اندوه دختر پیغمبر زیاد شد، و كوه ها خاشع و لرزان شد، و آن هائى كه از پیغمبر حمایت مى كردند و براى دفع دشمن در پیش روى او قتال مى كردند ضایع ماندند، یعنى امیر المؤمنین على علیه السّلام، و آن هائى كه در ایمان امتحان داده بودند، و آن چه در حیات پیغمبر حرام بود به مرگ پیغمبر حرمت آن را برداشته و زائل شد.

ص: 539


1- سوره قمر : 14.

بذات خدا سوگند این است فتنه بزرگ ترى كه نازل شده، و مصیبت بزرگى كه روى داده و مثل و مانند ندارد، این است امر بزرگ شتابنده اى كه خدائى كه بزرگست ثناى او قبلاً در كتاب خود از آن خبر داده، و در فضاء وسیع جلو خانه هاى شما اعلان فرموده، و در هر شب و صبحى به صداها و فریادها و خواندن ها و لحن ها خوانده شده، و پیش از این هم آن چه بر انبیاء و فرستاده هاى خدا در آن خبر داده و فرمان خدا و داورى او قطعى است و بطور حتم صورت گرفته و مى گیرد، فرموده: نیست محمّد مگر آن كه فرستاده شده ایست ( یعنى از جانب خدا ) كه پیغمبرانى كه پیش از او بوده اند رفتند و مردند، آیا اگر پیغمبر مرد یا كشته شد شما واپس برمى گردید، یعنى از ایمان بیرون مى روید و مرتد مى شوید، پس كسى كه از دین محمّد واپس برگردد و مرتد شود آن كس در عالم آخرت از زیان كاران است.

دور است از شما اى فرزندان قیله ( یعنى اى دو قبیله اوس و خزرج كه از فرزندان قیله دختر كاهل مى باشید )، آیا میراث پدر من شكسته و خورده شود در جائى كه شما مى بینید و مى شنوید در مجلسى كه دعوت مظلوميّت من شما را پوشانیده و شما را به نصرت و یارى خود مى خوانم و شما هم مظلوميّت مرا مى دانید و خبرت دارید و شماره شما بسیار است و عدّه و اسباب و آلات جنگ و توانائى و اسلحه و سپر به اندازه اى كه شما را وافى باشد در نزد شما هست.

شما را مى خوانم و مرا اجابت نمى كنید، فریاد به شما مى رسد و اعتنا نمى كنید، و حال آن كه دلیرى شما به اندازه ایست و معروفید به این كه بدون اسلحه در جنگ با دشمن مبادرت مى كنید، و به خیر و صلاح و نجابت و خبرويّت در سلحشورى و جنگ جوئى شناخته شده اید، و رنج و تعب كارزار با دشمن را تحمّل مى كنید، و با گروه هاى دشمن جنگ ها كرده اید، و آن ها را به كوشش هاى خود دفع كرده اید، و متعرّض دلیرانى شده اید، و آن ها را قلع و قمع كرده اید، و ما از هم جدا نبودیم، ما فرمان مى دادیم و شما فرمان مى بردید، تا

ص: 540

این كه آسیاى اسلام دور زد به سبب ما، و شیر روزگار دوشیده و بینى شرک به خاک مالیده شد، و دروغ گفتن از جوشش خود باز ایستاد، و شعله هاى آتش كفر خاموش شد، و دعوت فتنه جویان و آدم كشى فرونشست، و نظام و پیوستگى برقرار و محكم شد.

پس كجا رفتید؟ و یا چگونه برگشتید؟ و چرا راه حق را ترک كردید بعد از این كه بر شما واضح و روشن شد؟ و ایمان خود را پوشیدید و پنهان كردید پس از آشكار شدن، و روى به عقب برگشتید و پس از ایمان آوردن مشرک شدید؟ آیا مقاتله نكردید با كسانى كه پیمان ها و سوگندهاى خود را شكستند، و همّت گماشتند براى بیرون كردن پیغمبر، و آن ها ابتدا كردند جنگ با شما را در اوّل مرتبه، آیا از آن ها مى ترسید؟ خدا سزاوارتر است كه از او بترسید اگر مؤمن باشید.

آگاه باشید كه مى بینم و مى دانم كه میل و تكیه كردید به توسعه و عیش و لذّت هاى دنیاى پست، و خودتان را دور كردید از كسى كه او سزاوارتر است به گستردن و برچیدن، یعنى امیر مؤمنان على بن ابى طالب علیه السّلام، و گرد هم جمع شدید و خلوت كردید به راحتى و آرامش، و از تنگى نجات یافتید و به وسعت رسیدید، و بیرون ریختید از دهان خود آن چه را كه در آن داشتید، و مانند شتر قى كردید و بالا آوردید آن چه را كه خورده بودید، پس اگر كافر شوید شما و هر كه در روى زمین است از جن و انس خدا بى نیاز و ستوده شده است، هیچ گونه احتیاجى ندارد.

آگاه باشید گفتم آن چه را كه گفتم با این كه شما را مى شناختم و مى دانستم كه مرا یارى نخواهید كرد، در میان شما داخل شدم هر چند بى وفائى شما را مى دانستم كه لباس آن را بر دل هاى خود پوشیده و آن را شعار خود قرار داده اید، و لیکن مراد من ظاهر كردن چیزى است كه در دل من مرا بفشار آورده بود، صداى خود را بلند كردم تا آتش غضب خود را خاموش كنم بعلّت ضعف نفس از شكیبائى و كتمان اندوه، یا ناتوان بودن از آن چه كه اعتماد بر آن دارم به یارى كردن بر ضرر دشمن و نشر دادن، و آشكار كردن آن چیزى كه قدرت بر

ص: 541

كتمان آن ندارم، و یارى خواستن از شما و تظلّم كردنم در پیش شما، و اقامه حجّت كردنم بر شما، و امیدوار شدن به كمک شما منظور من نیست بلكه براى تسلّى خاطر و تسكین غضب و اتمام حجّت است تا در روز قیامت نگوئید ما غافل بودیم.

پس گوش بگیرید و بار خود را محكم ببندید بر پشت هاى خود، و بشتاب قدم بردارید كه این عیب هرگز زائل نخواهد شد، داغ غضب خدا بر شما گذارده شده، و این عار و عیب همیشگى، و آتش خداست كه همیشه براى شما برافروخته خواهد بود، و مشرف خواهد بود بر دل هاى شما، و این آتش بخلاف آتش دنیاست كه از ظاهر به باطن مى رسد، بلكه از باطن دل هاى شما به ظاهر بدن های تان سرایت خواهد كرد، و آن چه كرده اید بنظر خداست و او بر آن مطّلع و آگاه است، و زود باشد كه بدانند آن هائى كه ظلم مى كنند در چه جائى بازگشت مى كنند.

و قولها علیها السلام

وَ أَنَّا ابْنَةُ نذیر لَكُمْ بین یدی عَذابُ شدید ، فَاعْمَلُوا إِنَّا عامِلُونَ ، وَ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

و من كه دختر بیم دهنده شما پیغمبر خدا صلّى اللّه علیه و آله مى باشم كه ترسانید و خبر داد شما را به عذاب سختى براى ظلمى كه كرده اید حجّت را بر شما تمام كردم، شما بكنید آن چه مى كنید ما هم كننده ایم آن چه را باید بكنیم، و منتظر عذاب سخت باشید ما هم انتظار كشنده ایم.

جواب ابو بكر لعنت الله علیه از سخنان فاطمه علیها السّلام

فَأَجَابَهَا أَبُو بَكْرٍ عَبْدُ اَللَّهِ بْنَ عُثْمَانَ فَقَالَ يَا ابْنةَ رَسُولِ اَللَّهِ لَقَدْ كَانَ أَبُوكَ بِالْمُؤْمِنِينَ عَطُوفاً كَرِيماً رَؤُوفاً رَحِيماً وَ عَلَى اَلْكَافِرِينَ عَذَاباً أَلِيماً وَ عِقَاباً عَظِيماً فَإِنْ عَزَوْنَاهُ وَجَدْنَاهُ أَبَاكِ دُونَ اَلنِّسَاءِ وَ أخا لِبَعْلِكِ دُونَ اَلأخِلاَّء (الاخاء، خ)،آثَرَهُ عَلَى كُلِّ حَمِيمٍ وَ سَاعَدَهُ فِي كُلِّ أَمْرٍ جَسيمٍ لا يُحِبُّكُم إِلاَّ كُلُّ سَعِيدٍ وَ لاَ يُبْغِضُكُمْ إِلاَّ كُلُّ شَقِيٍ فَأَنْتُمْ عِتْرَةُ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اَلطَّيِّبُونَ وَ الْخِيَرَةُ الْمُنْتَجَبُونَ عَلَى الْخَيْرِ أَدِلَّتَنا وَ إِلَى الْجَنَّةِ مَسَالِكُنَا وَ أَنْتَ يَا خِيَرَةَ النِّساءِ وَ ابْنَةُ خَيْرِ الْأَنْبِيَاءِ صَادِقَةٌ فِي قَوْلِكَ سابِقَةٌ فِي وُفُورِ عَقْلِكِ غَيْرُ مَرْدُودَةٍ عَنْ حَقِّكِ وَ لاَ مَصْدُودَةٍ عِن

ص: 542

صدقك وَ اَللَّهِ مَا عدوت رَأْيَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ لاَ عَمِلْتُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ وَ إِنَّ اَلرَّائِدَ لاَ يَكْذِبُ أَهْلَهُ وَ إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ وَ كَفَى بِهِ شَهِيداً إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَقُولُ نَحْنُ مَعَاشِرَ اَلْأَنْبِيَاءِ لاَ نُوَرِّثُ ذَهَباً وَ لاَ فِضَّةً وَ لاَ دَاراً وَ لاَ عَقَاراً وَ إِنَّمَا نُورِثُ اَلْكُتُب (الكتاب، خ ل) و الْحِكْمَةَ و الْعِلْمَ و النُّبُوَّةَ وَ مَا كَانَ لَنا مِنْ طُعْمَةٍ فَلِوَلِيِّ الْأَمْرِ بَعْدَنَا أَنْ يحْكُمَ فِيهِ بِحُكْمِهِ وَ قَدْ جَعَلْنَا مَا حَاوَلْتِهِ فِي الْكُرَاعِ وَ السِّلَاحِ يُقَاتِلُ بِهِ اَلْمُسْلِمُونَ وَ يُجَاهِدُونَ الْكُفَّارَ وَ يُجَالِدُونَ اَلْمَرَدَةَ ثُمَّ اَلْفُجَّارَ وَ ذَلِك إجْماعٌ مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ لَمْ أَتَفَرَّدْ بِهِ وَحْدِي وَ لَمْ أَسْتَبِدَّ بِمَا كَانَ اَلرَّأْيُ فِيهِ عِنْدِي وَ هَذِهِ حَالِي وَ مَالِي هِيَ لَكِ وَ بَيْنَ يَدَيْكِ وَ لاَ نَزْوَى عَنْكِ وَ لاَ نَدَّخِرُ دُونَكِ وَ أَنْتِ سَيِّدَةُ أُمَّةِ أَبِيكِ وَ الشَّجَرَةُ اَلطَّيبَةُ لِبَنِيكِ لا يَدفَعُ مَالُك مِنْ فَضْلِكِ وَ لاَ يُوضَعُ مِنْ فَرْعِكِ وَ أَصْلِكِ حُكْمكِ نَافِذٌ فِيمَا مَلَكَتْ يَدَايَ فَهَلْ تَرَيْنَ أَنْ أُخَالِفَ في ذَلِك أَبَاكِ صَلَّى اللَّهُ عليْه وَ آله؟

شرح لغات

قوله: الرائد لا یکذب أهله: این مثلى است كه ابو بكر به آن استشهاد كرده براى خبر دروغى كه به پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله افتراء بسته. و رائد مقدّم و رئیس قوم را گویند كه بر او واجب است قوم خود را نصیحت كند و دروغ نگوید، و از گفتن این كلام چنین احتمال داده كه خلیفه است یعنى ریاست عامّه دارد.

مجالده: زد و خورد با شمشیر است.

استبداد: منفرد و مستقل بودن در كار است.

لا نزوى عنک: یعنى نمى گیریم از تو.

و لا ندّخر دونک: یعنى ذخیره نمى كنیم براى غیر تو و رتبه تو را پست نمى كنیم و منكر فضل تو نیستیم، و هم چنین فضل اجداد و اولاد تو.

ترین: از رأى به معنى اعتقاد است.

ترجمه

پس ابو بكر عبد اللّه بن عثمان در جواب آن حضرت سلام اللّه علیها گفت: اى دختر

ص: 543

رسول خدا! پدرت جانب دار و كریم و مهربان و رحیم بود با مؤمنان، و بر ضرر كفّار شكنجه دردناک و عقوبت كننده بزرگى بود، پس اگر نسبت مى دادیم او را مى یافتیم كه او پدر توست و پدر سایر زن ها نیست، و برادر شوهر توست و برادر سایر دوستان یا برادرها نیست، او را ترجیح مى داد بر هر خویشاوندى، و با او مساعد بود در هر امر بزرگى، دوست نمى دارد شما را مگر هر كسى كه سعید باشد، و كینه شما را در دل نمى گیرد مگر هر كسى كه شقى باشد، شمائید عترت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله كه پاکیزه گانید، و در هر فضیلتى اختیار كرده شده و برگزیده شده اید، بر هر خیر و نیکى راهنمایان مائید، و دلیل هاى مائید بسوى بهشت، و تو اى بهترین زن ها و دختر بهترین پیغمبرها راستگوئى در گفتار خود، و سابقه دارى در تمام بودن عقل، رانده از حقّ خود نیستى و ممنوع از راستى گفتار نمى باشى.

بذات خدا سوگند كه من تجاوز از رأى پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله نكرده ام و كارى نكردم مگر به اذن او، و رئیس قوم با قوم خود دروغ نمى گوید، و من خدا را شاهد مى گیریم و شاهد بودن خدا براى من كافى است كه شنیدم از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله كه مى فرمود: ما گروه پیغمبران طلا و نقره اى به ارث نمى گذاریم، و نه ملک ثابتى را از قبیل زمین و خانه و نخل و غیر این ها، ما قرآن و حكمت و نبوّت و علم را ارث مى گذاریم، و هر طعمه اى كه مادّى و دنیوى است پس از ما مخصوص ولىّ امر بعد از ماست كه در آن به حكم خود حكم كند، و قرار دادیم آن چه را كه مى خواهد از اسب و سلاحى كه مسلمانان با آن به كفّار قتال و جهاد مى كنند و شمشیر و نیزه اى كه در زد و خورد با سركش ها و فجّار بكار برده مى شود ببرد.

و اجماع مسلمانان این كلام را از پیغمبر شنیدند منحصر به من تنها نیست، و من مستبدّ به رأى خود نیستم، این حال و مالى كه من دارم براى تو و در پیش روى تو شد و از تو هم پس نمى گیرم، و براى غیر تو هم ذخیره نمى كنم، و تو سيّده و بزرگ امّت پدر خود مى باشى، و درختى پاکیزه هستى براى فرزندانت، آن فضیلتى كه دارى از تو دفع نخواهد

ص: 544

شد و نه از شاخه ها و ریشه تو، حكم تو در آن چه كه در دست من هست نافذ است، با این حال آیا رأى مى دهى كه من در آن چه كه از پدرت شنیدم مخالفت كنم، درود متّصل خدا بر او و آل او باد.

فرمایش فاطمه علیها السلام پس از سخنان ابوبكر

فَقَالَتْ عَلَيْهَا السَّلاَمُ سُبْحَانَ اَللَّهِ مَا كَانَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَنْ كِتَابِ اَللَّهِ صَارِفاً وَ لاَ لِأَحْكَامِهِ مُخالِفاً بَلْ كَانَ يَتْبَعُ أَثَرَهُ وَ يَقْفُو سُورَهُ أَفْتَجْمِعُونَ إِلَى اَلْغَدْرِ اِعْتِلاَلاً عَلَيْهِ بِالزُّورِ وَ هَذَا بَعْدَ وَفَاتِهِ شَبِيهٌ بِمَا بُغِيَ لَهُ مِنَ اَلْغَوَائِلِ فِي حَيَاتِهِ هَذَا كِتَابُ اَللَّهِ حُكْماً وَ عَدْلاً وَ نَاطِقاً فَصْلاً يَقُولُ

﴿ يَرِثُنِی وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ ﴾ ﴿ وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ ﴾ فَبَين عَز و جَلَّ فِيما وَزَّعَ عَلَيْهِ مِنَ الْأَقْسَاطِ وَ شَرَعَ مِنَ الْفَرَائِضِ و الْمِيرَاثِ وَ أَبَاحَ مِن حَظِّ الذُّكْرَانِ وَ الإِناثِ مَا أَزَاحَ عِلَّةَ الْمُبْطِلِينَ وَ أَزَالَ التَّظَنِّيَ وَ الشُّبُهَاتِ فِي الْغَابِرِين ﴿ كلّا بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ ﴾ (1)

شرح لغات

أثره: به تحریک و به كسر و سكون راء، اثر قدم را گویند.

یقفو: یعنى پیروى مى كرد.

سور: به ضمّ هر بلندى اى را گویند از این باب است سور مدینه و سوره قرآن؛ زیرا كه منزلتى است پس از منزلتى، و جمع آن بر سور به فتح واو بسته مى شود، و این معنى در عبارت احتمال مى رود و ضمیرهاى مجرور به خدا برمى گردد یا به كتاب او، و دوم ظاهرتر است.

اعتلال: ظاهر كردن علّت و عذرخواهى است.

زور: به معنى دروغ است.

ص: 545


1- سوره یوسف : 18.

و بغی: به معنى طلب.

و غوائل: مراد مهلكه ها و داهیه ها است. و اشاره فرمودن آن حضرت به آن مراد تدبیر آن هاست براى هلاک كردن پیغمبر و استیصال اهل بیت او در دو گردنه پس از قضيّه غدیر خم.

توزیع: به معناى تقسیم.

إزاحه: به معناى بردن و دور كردن.

تظنّی: اعمال ظن است و اصل آن تظنّن بوده.

غابر: به معناى باقى.

تسویل: به معناى نیکو جلوه دادن چیزى است كه نیکو نباشد، و دوستى آن را در دل دیگران انداختن تا آن كار را بكند یا آن سخن را بگوید.

ترجمه

پس آن حضرت علیها سلام اللّه فرمود: منزّه و پاک است خدا، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روگرداننده از كتاب خدا نبود، و مخالفت احكام خدا را نمى كرد، و پیرو آن چه كه از جانب خدا نازل شده و در آن است بود، آیا جمع شده اید بر بى وفائى و عذرتراشى و به دروغ علّت آوردن؟ و حال آن كه این كار شما بعد از وفات پیغمبر شبیه است به آن كه مى خواستید او را هلاک كنید، و به این داهیه بزرگ قیام نمائید در زمان حیات او پس از قضيّه غدیر خم در میان دو گردنه.

این كتاب خدا حاكم عدل و گوینده ایست كه میان حق و باطل را جدا مى كند، از زبان حضرت زكريّا علیه السّلام مى فرماید: فرزندى به من عطا فرما تا ارث من و آل یعقوب را ببرد. و نیز مى فرماید: وارث شد سلیمان داود را، پس بیان و واضح فرموده خداى عزّ و جل در آن چه توزیع و قسمت فرموده است سهم ها را، و تشریع فرموده است فریضه ها و ارثها را كه ذكورها دو بهره ببرند و اناث یک بهره، و به این توزیع برده است و دور كرده است

ص: 546

علّت باطل كنندگان را، و زایل كرده است گمان و شبهه هاى اهل باطل را در باقى ماندگان، بترسید و دورى كنید، بلكه نفس هاى شما این عمل بدى كه كرده و مى كنید خوب جلوه داده، پس براى خدا شكیبائى زیبا خواهم كرد، از خدا مدد و یارى مى خواهم كه او مددكار است بر آن چه وصف مى كند.

پاسخ ابو بكر لعنت الله علیه

صدق اللَّه وَ صَدَقَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَتْ ابنتهُ أَنْتَ مَعْدِنُ الْحِكْمَةِ وَ مَوْطِنُ الْهُدَى وَ الرَّحْمَةِ وَ رُكْنُ اَلدِّينِ وَ عَيْنُ اَلْحُجَّةِ لاَ أُبَعِّدُ صَوَابَكِ وَ لاَ أُنْكِرُ خطابك هؤلاءِ اَلْمُسْلِمُونَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ قَلَّدُونِي مَا تَقَلَّدْتُ وَ باتفاقٍ مِنْهُمْ أَخَذْتُ ما أَخَذْتُ غَيْرَ مُكَابِرٍ وَ لاَ مُسْتَبِدٍ وَ لاَ مُسْتَأْثِرٍ وَ هُمْ بِذَلِكَ شُهُودُ.

یعنى: راست گفت خدا و راست گفت رسول او و راست گفت دختر پیغمبر، تو اى فاطمه معدن حكمت و محلّ هدایت و رحمت، و ركن دین و حقیقت حجّتى، كلام صوابى كه گفتى دور نمى كنم، و منكر خطاب تو نیستم، این مسلمانانى كه میان من و تواند این قلّاده را به گردن من انداختند، و من آن را به گردن نینداختم مگر به اتّفاق آن ها، گرفتم آن چه را گرفتن و بزرگى نخواستم، و مستبدّ به رأى خود نبودم، و آن ها به آن چه مى گویم شاهد و گواهند.

پس فاطمه رو كرد به مردمان و فرمود

مَعَاشِرَ النَّاسِ المسرعة إِلَى قیل الْبَاطِلِ ، المقضیة عَلَى الْفِعْلِ القبیح الْخَاسِرُ ﴿ أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها، ﴾ (1) كَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِكُمْ مَا أَسَأْتُمْ مِنْ أَعْمَالِكُمْ فَأَخَذَ بِسَمْعِكُمْ وَ أَبْصارِكُمْ وَ لَبِئْسَ مَا تَأَوَّلْتُمْ وَ سَاءَ مَا بِهِ أَشَرْتُمْ وَ شَرَّ مَا مِنْهُ اغتضتم لَتَجِدُنَّ وَ اَللَّهِ مَحْمِلَهُ ثَقِيلاً وَ غَيِّهِ و بِيلاً إِذَا كُشِفَ لَكُمُ الْغِطَاءُ وَ بَانَ مَا وَرَاءَهُ اَلضَّرَّاءُ وَ بَدَا لَكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ مَا تكونوا

ص: 547


1- سوره محمّد صلی الله علیه و آله : 24.

تحتسبون ، وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ . ثُمَّ عَطَفْتُ إِلَى قَبْرِ النبی صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ وَ قَالَتْ .

اى گروه مردمان كه شتاب كرده اید در باطل گوئى، و چشم پوشى از حق كرده اید، و ساكت و راضى به آن شدید، آیا تدبّر در قرآن نكرده و نمى كنید ( به روایت حضرت صادق علیه السّلام معنى آیه چنین است ) یعنى آیا تدبّر در قرآن مى كنند تا حكم كنند به چیزى كه برایشان است از حقّ ثابت، و انكار كردن دل ها اراده دل هاى این جماعت اهل باطل را، و كسانى كه مانند ایشانند از غیر ایشان، یا بر دل هائى كه بر آن ها قفل زده شد، چیست این جهالت و احمقى، بلكه چرك نفاق و ضلالت روى دل هاى شما را گرفته، چقدر بد كارى مى كنید، چشم ها و گوش شماها گرفته شده، و چقدر بد تأویل مى كنید، و چقدر بد است آن چه كه به آن اشاره كرده اید، و چقدر شرارت است آن چیزى، یعنى آن حقّى، كه از آن چشم پوشى كرده اید.

بذات خدا سوگند است كه هرآینه البته البته خواهید نتیجه این بار سنگینى را كه به دوش های تان كشیدید كه گمراهى و هلاكت آن بسیار سخت است زمانى كه پرده برداشته شود و آن چه در پشت درخت بهم پیچیده مكر و خدعه است ظاهر شود، و ظاهر شود براى شما از جانب پروردگارتان آن چه را كه گمان آن را نمى برید، در آن زمان اهل باطل و باطل كنندگان امر حق زیانكار خواهند بود. پس توجّه فرمود بطرف قبر پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و گفت:

قَدْ كَانَ بَعْدَكَ أَنْبَاءُ وَ هَنْبَثَةُ * * * لَوْ كُنْتَ شَاهِدَهَا لَمْ تُكَبِّرُ الخَطَب

إنا فَقَدْنَاكَ فَقْدَ الْأَرْضِ وَابِلَهَا * * * وَ اخْتَلَّ قَوْمُكَ فَاشْهَدْهُمْ وَ قَدْ نَكْبوا

و كُلُّ أَهْلٍ لَهُ قُرْبى وَ منزلتی * * * عِنْدَ الْإِلَهُ عَلَى الأذنین مُقْتَرِبُ

أَبْدَتْ رِجَالٍ لَنَا نَجْوَى صُدُورِهِمْ * * * لَمَّا مضَیت وَ حَالَةٍ دُونَكَ التَرب

تهجمتنا رِجَالٍ وَ اسْتَخَفَّ بِنَا * * * لَمَّا فَقَدَتِ وَ كُلُّ الْأَرْضِ مُغتَصَب

و كُنْتُ بَدْراً وَ نُوراً یستضاء بِهِ * * * عَلَیکَ تَنْزِلُ مِنَ ذی الْعِزَّةِ الكُتُب

و كَانَ جبریل بالآیات یؤنسنا * * * فَقَدْ فَقَدَتِ فَكُلْ الخیر مُحتجب

ص: 548

فلیت قَبْلَكَ كَانَ الْمَوْتُ صادفنا * * * لَمَّا مضیت وَ حَالَةٍ دُونَكَ الكَثب

إنا رزینا بِمَا لَمْ یرز ذُو شَجَنُ * * * مِنَ الْبَرِيَّةِ لَا عَجَمَ وَ لَا عَرَبِ

اثر طبع نارساى مؤلّف:

پس از تو اى پدر اندوه بسیار *** نصیب ما شد از قوم جفا كار

اگر بودى تو مى دیدى كه بر ما *** چه وارد شد ز ظلم و جور اعدا

نهان گشتى و ماتم یار ما شد *** عدو اندر پى آزار ما شد

عزیزانت قرین جور و كینند *** همه با ماتم و محنت قرینند

تو رفتى بغض خود را ساز كردند *** در ذلّت روى ما باز كردند

تو رفتى و همه از ما بریدند *** به ما روهاى خود درهم كشیدند

شكستند عهد و پیمانى كه بستند *** به جرأت رشته ایمان گسستند

چو نور روى تو از ما نهان شد *** ز ما ببریده وحى آسمان شد

ملایک جمله را خود گرفتند *** رخ زیبای شان از ما نهفتند

غم هجر تو ما را ناتوان كرد *** به مرگت خیر از ما رو نهان كرد

پدر پیش از تو من اى كاش مردم *** به پیش روى تو جان مى سپردم

چنین ماتم كسى هرگز ندیده *** پس از تو جان ما بر لب رسیده

ثُمَّ انکفأت علیها السلام

و أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَتَوَقَّعُ رُجُوعَهَا إِلَيْهِ وَ يَتَطَلَّعُ طُلُوعَهَا عَلَيْهِ فَلَمَّا استَقرَّت بِهَا الدَّارُ قَالَتْ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَا اِبْنَ أَبِي طَالِبٍ اشْتَمَلْتَ شَمْلَةَ الْجَنِينِ وَ قَعَدْتَ حُجْرَةَ اَلظَّنِينِ نَقَضْتَ قَادِمَةَ اَلْأَجْدَلِ فِخَاتُكَ رِيشَ اَلْأَعْزَلِ هَذَا اِبْنُ أَبِي قُحَافَةَ يَبْتَزُّنِي نُحَيْلَةَ أَبِي وَ بُلْغَةَ (بلیغة، خ ل) اِبْنِي لَقَدْ أَجْهَرَ فِي خِصَامِي وَ ألفيْته أَلَدَّ فِي كَلاَمِي حَتَّى أَحْبَسَتْنِي قَيْلَةُ نَصْرَهَا وَ اَلْمُهَاجِرَةُ وَصَلَهَا وَ غَضَّتِ اَلْجَمَاعَةُ دُونِي طَرْفَهَا فَلاَ دَافِعَ وَ لَا مَانِعَ خَرَجْتُ كاظِمَةً وَ عُدْتُ راغِمَةً أَضرَعْتَ خَدَّكَ يَوْمَ أَضَعْتَ حَدَّكَ اِفْتَرَسْتَ اَلذِّئَابُ وَ اِفْتَرَشْتَ اَلتُّرَابَ مَا كَفَفْتَ

ص: 549

قَائِلًا ، وَ لَا أَغْنیتُ بَاطِلًا ، وَ لَاِ خیار لِی لَیْتَنی مِتُّ قَبْلَ هَنیئَتی وَ دُونَ زَلَّتی ، عَذیری اللَّهُ مِنْكَ عادیاً وَ مِنْكَ حَامیاً .

ویلای فِی كُلِّ شَارِقُ مَاتَ الْعَمْدِ وَ وهت الْعَضُدِ ، شِكْوای إِلَى أَبی وَ عَدُوای إِلَى ربّی ، اللَّهُمَّ أَنْتَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ حِوَلاً ، وَ أَحَدُ بَأْساً وَ تَنْكیلاً .

جواب امیر المومنین از سخنان فاطمه علیهما السلام هنگام بازگشت او

فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لَاَ وَيْلَ عَلَيْكِ اَلْوَيْلُ لِشَانِئكِ نهنهي عَنْ وَجْدِكِ يَا ابْنَةَ الصَّفْوَةِ و بَقِيَّةَ النُّبُوَّةِ فَمَا وَنَيْتُ عَنْ دِينِي وَ لا أَخْطَأْتُ مَقْدُورِي فَإِنْ كُنْتِ تُرِيدِينَ الْبُلْغَةَ فَرِزْقُكِ مَضْمُونٌ وَ كَفيلُكِ مَأْمُونٌ وَ مَا أُعِدَّ لَكِ أَفْضَلُ مِمَّا قُطِعَ عَنْكِ فَاحْتَسِبِي اَللَّه

فَقَالَتْ : حَسْبِی اللَّهُ ، وَ أَمْسَكَتْ (1)

شرح لغات

الانكفاء: به معناى بازگشت.

یتوقّع: یعنى انتظار مى كشید بازگشت او را.

یتطلّع طلوعها: یعنى انتظار مى كشید درآمدن او را.

فلمّا استقرّت بها الدار: یعنى چون قرار و آرام گرفت در خانه از آن اضطرابى كه داشت.

اشتملت شمله الجنین: یعنى خودت را در جامه و كساى خود پیچیدى. و شمله به كسر شین بمعنى پیچیدن نحو مخصوص مانند محل فرزند در رحم و جنین، بچه اى را كه در شكم مادر است گویند. و به روایت سيّد مرتضى رحمه اللّه « مشیمه الجنین » است. و علّامه مجلسى رحمه اللّه فرموده: كلام و روایت سيّد شاید

ص: 550


1- شیخ طبرسی ، الاحتجاج ج 1 ص 253 - 284 ، بحار الانوار ج 29 ص 220 - 235 ؛ و شرح لغات مراجعه شود : بحار الانوار ج 29 ص 247 - 322.

اظهر باشد.

و ظنین: به معناى شخص تهمت زده كنایه از این كه از طلب حقّ بازنشستى مانند شخصى ترسنده تهمت زده شده در خانه. و در روایت سيّد «حجزه» به زاى نقطه دار است یعنى از پرده بیرون نیامدى و صبر كردى.

قادمه الأجدل: یعنى مانند باز شكارى كه بال او كنده شده باشد و نتواند پرواز كند. كنایه از این كه سلاح جنگ نداشته باشد.

أعزل: كسى را گویند كه سلاح نداشته باشد. كنایه از این كه تو كسى بودى با شجاع ها جنگ مى كردى و از جمعيّت زیاد دشمن اندیشه اى نداشتى و صولت آن ها را درهم مى شكستى، و امروز مغلوب این جماعت اراذل شده اى، و خلافت كه حقّ توست گرفته اند، و تو امر را به آن ها واگذارده اى، و با آن ها نزاع نمى كنى، مانند باز جنگى بال و پر شكسته اى كه صداى بال از او شنیده نمى شود.

خات: یعنى بال او كنده شده.

ابن أبی قحافة: كنیه پدر ابو بكر است.

یبتزّنی: ابتزاز به معناى سلب كردن و به قهر و غلبه چیزى را گرفتن.

نحله و نحیله: مصغّر به معناى بخشش و عطائى است كه به كسى داده شده باشد بدون عوض به طیب خاطر كه دیگر آن را مطالبه نكنند.

و بلغه: به ضمّ باء آن چیزى است كه به آن اعاشه كنند و كفایت امور زندگانى شخص را بكند.

ابنيّ: به صیغه تثنیه است یعنى دو پسرش.

أجهر فی خصامی: یعنى اعلان داده است به دشمنى كردن با من.

و ألفیته ألدّ فی كلامی: یعنى یافتم او را كه دشمن سختى است در سخن گفتن من. «ألفیته» یعنى وجدته. «ألدّ» شدید الخصومة را گویند. و در روایت سيّد رحمه اللّه

ص: 551

عبارت چنین است: « هَذَا ابْنُ أبی قحافة » تا مى رسد به این جمله « لَقَدْ أَجْهَدُ فِي ظُلاَمَتِي وَ أَلِدَّ فِي خصامی » یعنى كوشش و مبالغه كرده است در آن چه كه بناحق از من گرفته شدیدا دشمنى كند.

حتّى أحبستنی قیله نصرها: تا این كه بنى قیله كه جدّه علیاى انصار است یارى خود را از من منع كردند، یعنى مرا در مطالبه حقّم یارى نكردند، و مهاجرین هم به من كمک نكردند.

و غضت الجماعه: یعنى جماعت مهاجرین و انصار چشم پوشى كردند در مقابل من.

لا دافع و لا مانع: و هیچ دفاع كننده و منع كننده اى نبود كه به حمایت من درآید و او را منع كند.

كاظمه: خورنده خشم.

راغمه: ذلیل و عاجز و یارى نشده.

أضرعت خدّک: یعنى طرف صورت خود را روى خاک گذاردى.

أضعت حدّک: یعنى اهمال كردى و تیزى و خشونت خودت را ظاهر نكردى.

افترست الذئاب: تو اى كه گردن گردن كشان و گرگ ها را درهم مى كوبیدى و آن ها را پاره پاره مى كردى.

و افترشت التراب: یعنى زمین گیر شدى و زمین را فرش خود قرار دادى. و در بعضى از نسخه ها بجاى دو جمله اخیر چنین روایت شده: « تَوَسَّدَتْ الوراء كالوزغ وَ مسّتك التُّرَابِ الْهَنَاتِ وَ النزع »، « وراء » به معناى پشت، « هناه » شدّت و فتنه « نزع » طعن و فساد، « وزغ » به معناى حبس.

ما كففت: یعنى بازنداشتى.

ما أغنیت: یعنى منصرف نكردى یا نفع نرسانیدى.

ص: 552

هنیئه: به معنى عادت در رفق و سكون.

زلّه: به معناى افتادن و قدرت نداشتن بر دفع ظلم. و در روایت سيّد رحمه اللّه « ذلّة » به ذال است، چنین روایت كرده « وَا لهفتاه ! لیتنی مِتُّ قَبْلَ ذلّتی وَ دُونَ هنیتی ».

عذیری اللّه منک عادیا و منک حامیا: « عذیر » یعنى عاذر مانند سمیع به معناى سامع یا به معناى عذر است. « منک » یعنى مِنْ أَجْلِ الإسائة إِلَیْکَ وَ إیذائك ، و « عذیرى » مبتدا و « اللّه » خبر اوست. « عادیا » به معناى تغییردهنده لحن كلام یا از عدوان به معناى تجاوز از حد است، معنى چنین مى شود كه: خدا اقامه عذر كند از جانب من در بى ادبى اى كه كردم در هر حالى.

حمایه: به معناى دفاع كردن است، و محتمل كه كلمه « عذیر » منصوب باشد و « اللّه » مجرور به قسم باشد.

ترجمه

پس فاطمه صلوات اللّه علیها برگشت بسوى خانه و امیر مؤمنان صلوات اللّه علیه انتظار برگشتن او را داشت، چون در خانه قرار گرفت از روى مصلحت به آن حضرت خطاب كرد و گفت: اى پسر ابى طالب! مانند طفل در رحم پرده نشین شدى، و مثل شخص متّهم در كنج خانه پنهان شده اى، و بعد از آن كه شاه پرهاى بازهاى شكارى را درهم شكستى از پرهاى مرغان ضعیفى كه بال پرواز ندارند عاجز شده اى و توانائى بر آن ها ندارى.

اینک پسر ابى قحافه به جبر و ستم عطاى پدر مرا و قوت و معیشت فرزندان مرا مى برد، و آشكارا با من دشمنى مى كند، و به سختى با من در سخن گفتن جدال مى كند، و كار من به جائى رسیده كه انصار مرا یارى نمى كنند، و دوستى را با من قطع نمودند، و سایر مردمان هم از من چشم پوشیدند، نه دافعى دارم و نه مانعى، با دلى پر از غیظ بیرون رفتم و با نهایت خارى برگشتم. صورت خودت را بى قدر نمودى در روزى كه قدر خود را

ص: 553

مهمل گذاردى.

تو آن كسى هستى كه گرگان را شكار خود مى نمودى، چه شده كه امروز خاک را فرش خود كرده اى و بر روى زمین نشسته اى و از جاى خود حركت نمى كنى، نه گوینده اى را از گفتار خود منع مى كنى، و نه دفع باطلى و رفع ضررى از من مى نمائى، و براى من چاره اى نیست. كاش پیش از این مذلّت و خوارى مرده بودم، عذرخواه من از این سخنانى كه با تو گفتم و بى حرمتى كه به تو نمودم خداست، چه مرا واگذارده باشى یا حمایت كرده باشى، واى بر من در هر روزى، مرد محلّ اعتماد من، و سست شد قوّت بازوى من، شكایت من بسوى پدر من است، و دادخواهى من از پروردگار من است. خداوندا! قوّت و قدرت تو از همه بیشتر است، و عذاب و نكال تو از همه شدیدتر است.

پس امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: بر تو ویل و عذابى نیست، ویل و عذاب بر دشمن توست، صبر كن و آتش حزن خود را فرونشان.

اى دختر برگزیده عالمیان، و اى باقیمانده از پیغمبر آخر الزمان! من در طلب حقّم تقصیرى نكردم، و در امر دینم تكاهل نورزیدم، و از آن چه مقدور بود من تجاوز نكردم، پس اگر مقصود تو روزى توست، روزى تو ضمانت شده و ضامن رزق تو مأمون است، و آن چه مهيّا شده است در آخرت براى تو از ثواب بهتر است از آن چه كه از تو قطع شده، از خدا امید ثواب داشته باش.

پس حضرت فاطمه گفت: بس است مرا خدا، و ساكت شد. تمام شد ترجمه و شرح خطبه شریفه.

ص: 554

مبحث چهارم در بیان مرض فاطمه و آمدن زنان مهاجر و انصار به عیادت آن حضرت و سخنان او

كه در آن است پاره اى از سخنان صدّیقه طاهره سلام اللّه علیها در جواب زن هاى مهاجرین و انصار كه در نزد او گرد آمدند هنگامى كه مبتلا به مرضى بود كه در آن مرض شهید گردید، چنان چه عامّه و خاصّه به طرق عدیده روایت كرده اند، و آن سخنان در نهایت فصاحت و منتهى درجه بلاغت است، و اقوى حجّتى است بر حقّيّت طریقه اهل البیت علیهم السّلام كه در این جا شرح داده و ترجمه مى شود.

و این سخنان را شیخ طبرسى طاب ثراه در كتاب احتجاج (1) و علّامه مجلسى اعلى اللّه مقامه در بحار الأنوار (2) نیز از آن، و شیخ طوسى رحمه اللّه در كتاب امالى (3) و شیخ صدوق رحمه اللّه در كتاب معانى الأخبار (4) مسنداً روایت فرموده به دو طریق، و على بن موسى اربلى رحمه اللّه در كتاب كشف الغمّه (5) از كتاب سقیفه، و ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه (6) بسند خود از احمد بن عبد العزیز جوهرى از محمّد بن زكریا از محمّد بن عبد الرحمان تا آخر آن مطابق روایت شیخ صدوق علیه الرحمه روایت كرده است.

ص: 555


1- شیخ طبرسى ، الاحتجاج ج 1 ص 286 - 292.
2- علّامه مجلسى ، بحار الأنوار ج 43 ص 158 - 170.
3- شیخ طوسى ، الامالى ص 374 - 376 ح 804.
4- شیخ صدوق، معانى الأخبار ص 354 - 357.
5- على بن عیسی اربلی ، كشف الغمّه ج 2 ص 114.
6- ابن ابى الحدید ، شرح نهج البلاغه ج 16 ص 233.

و چون در این روایات اختلافات زیادى است مؤلّف حقیر موارد اختلاف را در ضمن شرح لغات و حدیث مكرّر به لفظ احتجاج و معانى و امالى نقل مى نمایم:

سَلْسَلَهُ سنَد معاني اَلْأَخْبَارِ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ اَلْحَسَنِ اَلْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اَلرَّحْمَنِ بْنُ مُحَمَّدٍ اَلْحُسَيْنِيُّ قالَ حَدَّثَنَا أبو اَلطَّيبِ مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحُسَيْنِ بْنِ حُمَيْدٍ اَللَّخْمِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ زَكَرِيَّا قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بن عبد الرحمنِ المُهلَّبي قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بن سُليمان عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ اَلْحَسَنِ عَنْ أُمِّهِ فَاطِمَةَ بِنْتِ اَلْحُسَيْنِ عليها السَّلامُ قَالَتْ لَمَّا اشتدَّتْ عِلَّةُ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اَللَّهِ صلى الله عَلَيْهِمَا وَ عَلَى آلِهِمَا اِجْتَمَعَ عِنْدَهَا نِسَاءُ الْمُهَاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصَارِ فَقُلْنَ لَهَا يَا بِنْتَ رَسُولِ اَللَّهِ كَيْفَ أَصْبَحْتِ عَنْ عِلَّتِكِ فَقَالَتْ أَصْبَحْتُ وَ اَللَّهِ عَائِفَةً لِدُنْيَاكُمْ وَ ذكر كرد سخنان فاطمه عَلَيْهَا السَّلاَمُ و ذكر كرد سخنان فاطمه علیها السّلام را تا آخر چنان كه ذكر مى شود.

و نیز صدوق علیه الرحمه فرموده

وَ حَدَّثَنَا بِهَذَا اَلْحَدِيثِ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْحَسَنِ اَلْمَعْرُوفُ بِابْنِ مقبرة اَلْقَزْوِينِيِّ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ جَعْفَرُ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَنِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ حَسَنِ بْنِ حَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِمَا السَّلامُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍ الْهَاشِميُّ قَالَ حَدَّثَنَا عِيسَى بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَنْ أَبِيهِ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَم قَال

لَمَّا حَضَرَتْ فَاطِمَةُ عَلَيْهَا السَّلاَمُ اَلْوَفَاةُ دَعَتْنِي فَقَالَتْ أمنفذ أَنْتَ وَصِيَّتِي وَ عَهْدِي قَالَ قُلْتُ بَلَى أنفذهَا فَأَوْصَتْ إِلَيَّ فَقَالَتْ إِذَا أَنَا مِتُّ فادفنِّي لَيْلاً وَ لاَ تُؤْذِنَنَّ رَجُلَيْنِ ذَكَرْتُهُمَا قَالَ فَلَمَّا اِشْتَدَّتْ علتها اجْتَمَعَ عَلَيْهَا نِسَاءُ الْمُهَاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصَارِ فَقُلْنَ كَيْفَ أَصْبَحْتِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اَللَّهِ مِنْ عِلَّتِكِ فَقَالَتْ أَصْبَحْتُ وَ اَللَّهِ عَائِفَةً لِدُنْيَا كُن و تمام حدیث را ذكر كرد. (1)

و در كتاب امالى شیخ:أَخْبَرَنَا الْحَفَّارِ ، عَنْ إسماعیل بْنُ عَلِيٍ اَلدِّعْبَلِيُّ ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ علی

ص: 556


1- شیخ صدوق ، معانی الاخبار ص 345 - 357.

الْخَزَّازِ ، عَنْ أبی سَهْلِ الدَّقَّاقِ (1) عَنْ عَبْدِ الرَّزَّاقِ قَالَ اَلدِّعْبِلِيُّ وَ حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الدبَرِيُّ عَن عَبدِ الرزاق عنْ معمرٍ عَنِ اَلزُّهْرِيِّ عَنْ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ عُتْبَةَ بْنِ مسعودٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ دَخَلَتْ نِسْوَةٌ مِنَ اَلْمُهَاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصَارِ عَلَى فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَعُدْنَهَا فِي عِلَّتِهَا فَقُلْن اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اَللَّهِ كَيْفَ أَصْبَحْت؟

فَقَالَتْ : أَصْبَحْتُ وَ اللَّهِ عائفة لدنیا كُنَّ . و تمام روایت را ذكر كرده (2)

و ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه روایت كرده از عبد العزیز از محمّد بن زكريّا از محمّد بن عبد الرحمن تا آخر آن چه را كه صدوق روایت كرده (3)

و امّا آن چه از احتجاج روایت است

قَالَ سُوَيْدُ بْنُ غَفَلَةَ لَمَّا مَرِضَتْ فَاطِمَةُ عَلَيْها السَّلاَمُ الْمَرْضَةَ الَّتِي تُوُفِّيَتْ فِيهَا اِجْتَمَعَتْ إِلَيْهَا نِسَاءُ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ ليعدنَّها فَقُلْنَ لَهَا كَيْفَ أَصْبَحْتِ مِنْ عِلَّتِكِ يا اِبْنَةَ رَسُولِ اَللَّهِ فَحَمِدَتِ اَللَّهَ وَ صَلَّتْ عَلَى أَبِيهَا

ثُمَّ قَالَتْ أَصْبَحْتُ وَ اَللَّهِ عَائِفَةً لدُنْيَا كُنَّ قَالِيَةً لِرِجَالِكُنَّ لَفَظْتُهُمْ بَعْدَ أَنْ عَجَمْتُهُمْ وَ شَنِئتُهُم بَعْدَ أن سَبَرتُهُم فَقُبْحاً لِفُلُولِ الْحَدِّ وَ اللَّعِبِ بَعْدَ الْجِدِّ وَ قَرْعِ اَلصَّفَاةِ وَ صَدْعِ الْقَنَاةِ وَ خَطَلِ الْآرَاءِ وَ زَلَلِ الأَهْواءِ وَ بِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اَللَّهُ عَلَيْهِم وَ فِي اَلْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ لاَ جَرَمَ لَقَدْ قَلَّدْتُهُمْ رِبْقَتَهَا وَ حملتهم أَوْقَتَها وَ شَنَنْتُ عَلَيْهِمْ غَارَاتِهَا فَجَدْعاً وَ عَقْراً وَ بُعْداً لِلْقَوْمِ اَلظَّالِمِينَ

وَيْحَهُمْ أَنَّى زَعْزَعُوهَا عَنْ رَوَاسِي الرِّسَالَةِ وَ قَواعِدِ النُّبُوَّةِ وَ اَلدَّلاَلَةِ وَ مَهْبِطِ الرُّوحِ الْأَمِينِ وَ الطَّبِينِ بِأُمُورِ اَلدُّنْيَا وَ اَلدِّينِ أَلاَ ذَلِكَ هُوَ اَلْخُسْرَانُ اَلْمُبِينُ (4)

ص: 557


1- در الامالی : الرفّاء.
2- شیخ طوسی الامالی ص 374 - 376 ح 804.
3- ابن ابى الحدید ، شرح نهج البلاغه ج 16 ص 233.
4- شیخ طبرسی ، الاحتجاج ج 1 ص 286 - 288.

روایت معانى الأخبار

در خبر معانى الأخبار با خبر احتجاج در چند جمله اختلاف است:

اول: بجاى « عَائِفَةً لِدُنْيَاكُمْ قَالِيَةً لِرِجَالِكُمْ ».

دوم: « قَبْلَ أَنْ عَجَمْتهم » « بَعْدَ أَنْ عَجَمْتهم »

سوم: بعد از « لفلول الْحَدَّ خُورُ الْقَنَاةَ » اسْتِ بجاى « صَدْعُ القناه » .

« وَ اللَّعِبُ بَعْدَ الْجَدِّ وَ قَرَعَ الصِّفَاتِ » را ندارد ، و بعد أز « خطل الْآرَاءِ » بجاى آراء « الرَّأْىَ » آورده، و كلمه « زَلَلَ الْأَهْوَاءِ » هم در این روایت نیست، و بعد « رَبَقتها » « حَمَلْتَهُمْ أَ وَقْتِهَا » را ندارد، و بجاى « بُعْداً لِلْقَوْمِ » « سُحْقاً » اسْتِ ، وَ بجاى « زعزعوها » « زحزحوها » ، وَ بجاى « الرُّوحُ الأمین » « الْوَحْىِ الأَمین » است، و بجاى « بِأُمُورِ الدنیا » « بِأَمْرِ الدنیا » است.

و امّا در روایت امالى عبارت حدیث چنین است:فَقَالَتْ أَصْبَحْتُ وَ اَللَّهِ عائفة لِدُنيَا كُنَّ قَالِيَةً لِرِجَالِكُن لَفَظْتُهُمْ بَعْدَ إِذْ عَجَمْتُهُمْ وَ سَئِمْتُهُم بَعْدَ إِذْ سبَرْتُهم فَقُبْحاً لِأُفُونِ الرَّأْيِ وَ خَطْلِ الْقَوْلِ وَ خَوْرِ الْقَناةِ وَ لَبِئسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اَللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي اَلْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ لاَ جَرَمَ وَ اَللَّهِ لَقَدْ قَلَّدتُهُمْ رِبْقَتَهَا وَ شَنَنْتُ عَلَيْهِمْ عَارَهَا فَجَدْعاً وَ رَغْماً لِلْقَوْمِ اَلظَّالِمِينَ وَ يحكم أَنَّى زَحْزَحُوهَا عَنْ أَبِي اَلْحَسَنِ مَا نقموا وَ اَللَّهِ مِنْهُ إِلاَّ نَكِيرَ سَيْفِهِ وَ نَكَالَ وَقْعِهِ وَ تَنَمُّرَهُ فِي ذَاتِ اَللَّهِ وَ تَاللَّهِ لَوْ تَكَافُّوا عَلَيْهِ عَنْ زِمَامٍ نَبَذَهُ إِلَيْهِ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لاَعْتَلَقَهُ ثُمَّ لَسَارَ بِهِمْ سيرة سُجُحاً فَإِنَّهُ قَوَاعِدُ الرِّسالةِ وَ رَوَاسِي النُّبُوَّةِ وَ مَهْبِطِ الرُّوحِ الْأَمِينِ وَ الْبَطِينِ بِأَمْرِ اَلدِّينِ وَ اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةِ أَلاَ ذَلِكَ هُوَ اَلْخُسْرَانُ اَلْمُبِينُ (1)

شرح لغات حدیث

مرضه: بر وزن تمره بیمارى.

ص: 558


1- شیخ طوسی ، الامالی ص 374 - 375 ح 804.

توفّیت: به صیغه مجهول یعنى میرانیده شد.

یعدنها: از باب عدت المریض أعوده یعنى زیارت كردند او را.

عائفه: به معناى كراهت دارنده.

قالیه: از باب قلیت الرجل از باب رمى یرمى أى أبغضته یعنى كینه او را دارم، و از این باب است آیه شریفه: ﴿ ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى ﴾ (1)

لفظتهم: لفظ ریقه و غیره لفظا یعنى انداختم ایشان را.

عجمتهم: از عجم است از باب قتل به معنى دندان گرفتن و جائیدن، گفته شده است: عجمت العود إذا عضضته لأنظر أصلب هو أو رخو، یعنى: بدندان گرفتم چوب را كه ببینم سخت است یا سست، كنایه از امتحان كردن است.

شنئتهم: یعنى بغض ایشان را دارم.

سئمتهم: یعنى ملول شدم از ایشان.

سبرتهم: یعنى عمق و باطن ایشان را شناختم و امتحان كردم.

قبحا: قبح به ضمّ قاف مصدر قبح مانند شرف به معناى زشتى است.

لفلول: بفاء از فلّ بر وزن فلس است و آن رخنه اى را گویند كه در تیزى شمشیر واقع شود، و جمع آن فلول است بر وزن فلوس، و خلیل نحوى فلول را مصدر دانسته، و شاید این معنى اصلح باشد. و فلّ نیز مرد فرارى را مى گویند و مفرد و تثنیه و جمع آن یک سان است.

الحدّ: مراد تیزى شمشیر است و مانند آن، و به معنى بأس نیز آمده. و در نسخه دیگر « لافون » آمده، و آن از افن است بر وزن فلس به معناى نقص و به معناى ضعیف الرأى هم آمده.

ص: 559


1- سوره ضحی : 3.

الجدّ: به معنى كوشش كردن.

الرأى: به معناى اعتقاد است.

قرع: به معناى كوبیدن.

الصفاه: سنگ سخت و نرم را گویند.

خور القناه: خور به معناى ضعیف، و قناه نیزه و عصا را گویند.

خطل: منطق فاسد و مضطرب را گویند.

زلل: كج شدن و لغزیدن.

أهواء: جمع هوا، میل نفس است به چیزى كه مذموم باشد و منحرف شدن را گویند.

سخط: به معناى غضب و خشم است و آن به نفس و على هر دو متعدّى مى شود.

لا جرم: یعنى لا بدّ و لا محال و حقّا، و به معناى قسم هم گفته شده مثل: لا جِرَم لأَفْعَلْنَّ كَذا.

ربقتها: ربق بر وزن حمل ریسمانى است كه رشته زیاد دارد و مفرد آن ربقه است و حیوانات را به آن مى بندند.

أوقتها: مفرد اوق است بر وزن فلس، مراد مشقّت و سختى ناملایم را گویند، و شاید زیادى تاء براى مبالغه باشد یا دلالت بر وحدت باشد براى آگاهى دادن به این كه شدّت و سختى آن امر منفرد است از سایر افراد آن.

شننت: به شین نقطه دار و دو نون، و در كشف الغمّه به سین مهمله است و آن به معناى جدا كردن، و اگر به سین مهمله باشد مراد جدا كردن بدون تفریق است یعنى أَرْسَلَته إِرْسالاَ مَنْ غَیْرَ تَفْریق.

عارها: عار چیزى را گویند كه عیب آن را گویند، و در بعضى از نسخه ها

ص: 560

« غارتها » آورده از باب شنّوا الغاره یعنى جدائى افكندند میان لشكر.

فجدعا: جدع مصدر است به معناى جدا كردن و بریدن گوش و دست و لب را گویند.

عقر: مصدر است و به معنى جراحت وارد كردن است.

سحقا: به معناى بعد و دورى است و دور كردن.

رغم: بینى بخاک مالیدن است.

أنّى: ظرف است به معنى كیف.

زحزحوها: به دو حاء یعنى دور كردند او را.

زعزعوها: یعنى تكان دادند و جنبانیدند.

رواسی: كوه هاى ثابت را گویند.

طبین: محرّكه یعنى زیرک و حاذق از طبن یطبن از باب علم یعلم، و اسم فاعل آن طبن وزن كتف و طابن است.

خسران: به معناى ضرر و ضدّ ربح است، و به معناى گمراهى است نیز.

وجوه اعراب سخنان حضرت

قَوْلِهَا علیها السَّلَامُ : كیف أَصْبَحْتَ مِنْ عِلَّتِكَ :: كلمه من بیانيّه است یعنى بر چه حالى از علّت خود شب را صبح كردى.

قَوْلِهَا علیها السَّلَامُ : عائفة لِدُنیا كُنَّ ، قالِیة لرجالكنّ: شاید مذكّر آوردن ضمیر جمع در روایتى كه از معانى الأخبار نقل شد به اعتبار تعمیم خطاب براى زنان و مردانشان باشد، و شریک گردانیدن مردان باشد با زنان در جواب، و بمنزله حاضرین باشند، بلكه عمده مردان شان باشند، و مقصود آن حضرت مردان ایشان بوده، بنابراین مضاف داخل در مضاف الیه است، و ممكن هم هست كه داخل نباشد به این كه مراد از ضمیر خصوص زن ها باشند، و اطفال ذكور هم بر سبیل تغلیب

ص: 561

باشد؛ زیرا كه اطلاق مرد بر طفل از روى حقیقت نیست.

قَوْلِهَا عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ فَقُبْحَاً لِفُلُولِ الحدّ: « قبحا » بنابر مصدريّت نصب داده شده و عامل آن محذوف است وجوبا سماعا، و قیاسا نیز گفته شده: قَبَحَ قُبْحَاً، و جمله انشائيّه دُعائيّه سَقِیاً وَ رَعِیاً، الّا این كه آن در دعاى خیر گفته شده و این جا در دعاى شرّ است.

و لام « لفلول » براى اختصاص است، یعنى تخصیص داده شده فلول حدّ به دعا، و مجرور در معنى فاعل است براى مصدر، و حرف جرّ داخل است بر آن چه كه در معنى مفعول است. و لام براى تقویت است، و تقدیر آن چنین مى شود:

« قَبَّحَ اللَّهُ فلول الْحَدَّ » و احتمال مصدر بودن قبح از غیر این باب و مابعد آن بعید است؛ زیرا كه داعیه اى براى استلزام تكلیف نیست. و اضافه در جمله فلول الحدّ و ما بعد آن بسوى فاعل است به استثناى جمله « قُرِعَ الصِّفَاتِ وَ صَدَعَ القناة » كه اضافه بسوى مفعول است.

قَوْلِهَا علیها السَّلَامُ : فَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ علیهم :: كلمه « أن » مخفّفه از مثقّله است، و اسم آن ضمیر شأن است كه محذوف است، و جمله « سَخَطِ اللَّهِ عَلَیْهُم » در موضع خبر است و « إنّ » با دو معمول آن محلّا مرفوع است بنابر این كه مخصوص به ذمّ است، یعنى « بِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ سَخَطِ اللَّهِ علیهم ». و احتمال هم دارد كه مخصوص حذف شده باشد، و حرف تأكید محلّا مجرور باشد بنابر این كه ما بعد آن علّت باشد، یعنى « بِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ عُقُوبَاتِ اللَّهِ وَ نَقِمَاتِهِ ؛ لِأَنَّ اللَّهَ قَدْ سَخِطَ علیهم ». و واو « وَ فِی الْعَذاب» عطف است و جمله بعد از آن معطوف است بر جمله « سخَط اللّه ».

قَوْلِهَا علیها السَّلَامُ : لا جَرَمَ لَقَدْ قلّدتهم ربقتها وَ حَمَلْتَهُمْ أَ وَقْتِهَا وَ شَنَنْتُ عَلَيْهِمْ عَارَهَا: « لقد قلّدتهم » جواب قسم است و لام، لام جواب است، بنابر آن چه از فرّاء كه یکى از

ص: 562

علماء نحو است حكایت شده از این كه « لا جرم » به معناى قسم نقل شده و به معناى « حقّاً » است، و « قلّدتهم » و دو جمله اى كه در دنبال آن است به صیغه متكلّم است، و ضمیرهائى كه مضاف الیها هستند راجع به اعمال بد ایشان است كه بواسطه آن ها مستوجب سخط و عذاب خدا و خلود در عذاب كه مدلول علیهاى در این مقام است.

و محتمل است ضمیرها راجع بسوى « فلول حدّ » باشد و « خور القناة » و آن چه از این معانى و صفاتى كه بعد از آن ذكر شده.

و ممكن است كه كلمه « قلّدتهم » به صیغه غائب و تاء تأنیث باشد، و ضمیرهاى فاعلى كه در آن و جملات بعد آن است ضمیرهاى فاعلى كه مستتر در آن هاست راجع باشد بسوى چیزى كه مرجع است براى ضمیرهائى كه به آن ها اضافه شده، الّا این كه كلمه « شنّت » در این صورت ناچار است از این كه از باب تفعیل باشد نیز، ولى در كتب لغت برنخوردم كه اشاره اى به آن شده باشد، و اشاره نشدن آن براى این احتمال مضرّ نیست؛ زیرا كه گفته شده عدم الوجدان لا یدلّ على عدم الوجود.

قَوْلِهَا علیها السَّلَامُ :فَجَدْعاً وَ عُقْراً: تا آخر، منصوبند بنابر مصدريّت به فعل هاى محذوفه وجوبا، چنان چه در « قبحاً » گفته شد، و لام در « للقوم » مانند لام در « لفلول الحد » است در آن چه ذكر شد از وجه و احتمال هر طور باشد، و تقدیر «جدعهم اللّه جدعا و عقرهم اللّه عقرا» است.

قولها علیها السّلام: ویحهم: در منتهى الارب گفته است كه: گفته مى شود «ویح لزید ویحا له» رفع داده مى شود بنابر ابتدائيّت، و نصب داده مى شود به ضمیر آوردن فعل، و «ویح زید و ویحه» نصب آن ها نیز به ضمیر فعل است و « ویحاً زید » نیز به همین معناست، انتهى.

ص: 563

و شاید بهتر این باشد كه در مانند این مورد گفته شود چون سیاق آن براى افاده تعجّب است منصوب است براى حذف حرف نداء به معناى « یا ویحهم » چنان چه در « ویل » گفته مى شود « یا ویلتا » در مقام تلهّف و تعجّب، و وجه در تذكیر ضمیر « ویحكم » بنا به روایت امالى شیخ همان وجه در تذكیر ضمیر است در قول آن حضرت علیها السّلام «564 عائفة لدنیاكم » كه قبلاً گفته شد.

قَوْلِهَا علیها السَّلَامُ : أَنَّى زَحْزِحُوهَا: ضمیر راجع به خلافت است كه دلیل بر آن آورده شده به قرینه مقام، پس معناى «عائفة لدنیاكم» در آن تشبیهى است براى دنیا و آن چه در آن است از لذّت هائى كه ممزوج به یک دیگر است به چندین برابر از آفت ها به طعامى كه آن مكروه خاطر و طبع از آن متنفّر باشد.

قَوْلِهَا علیها السَّلَامُ : لَفَظَتْهُمُ قَبْلَ أَنْ عَجَمتهم وَ شنئتهم بَعْدَ أَنْ سَبَرتهم: بنا به روایت معانى الأخبار معنا این مى شود كه ایشان را از دهان انداختم پیش از آن كه دندان بر آن گذارم، و كینه آن ها را در دل گرفتم بعد از این كه آن ها را امتحان كردم.

حاصل معنى این مى شود كه من آن ها را از نظر انداختم پیش از این كه آن ها را امتحان كنم؛ زیرا كه حالات آن ها را قبلاً مى دانستم، و به بدى باطن آن ها عارف بودم، و پس از امتحان آن ها بغض شان را در دل گرفتم براى این كه كارهاى بد آن ها را دیدم.

و امّا بنابر دو روایت اخیر فقره اولى ظاهر و فقره ثانیه تأكید است براى فقره اولى، و حاصل معناى آن چنین مى شود كه آنان را از چشم خود انداختم و كینه آن ها را در دل گرفتم، و از آن ها قلبا ملول شدم بعد از آنى كه امتحان شان كردم.

على اىّ حال در فقره اولى تشبیه فرموده است ایشان را بر آن چه در آن ها بوده از سوء سریره و زشتى كارهایشان كه صاحبان علم و دیانت از آن ها مشمئز باشند به طعام تلخ و بدى كه طبع و ذائقه از آن نفرت دارد، پس ضمیر هُمْ هم استعاره

ص: 564

بالكنایه است از آن، و لفظ « وَ عَجَم » هم استعاره تخییليّه است.

قولها علیها السّلام: فقبحا لفلول الحدّ: نفرینى است در حقّ ایشان و سرزنش و توبیخى است بر ضرر آن ها بعلّت كارهاى بد و صفات زشت ایشان كه آن ها عبارت است از چند امر

امر اول

« فلول الْحَدَّ وَ خُورُ الْقَنَاةَ » یا « صَدْعُ الْقَنَاةَ » كنایه است از نشستن ایشان از قیام بر علیه غصب كنندگان خلافت امیر مؤمنان علیه السّلام و حقّ زهراء سلام اللّه علیها و جنگ نكردن با ایشان، و ساكت ماندن از آن چه مى دیدند از ظلم و جور و ستم هائى كه نسبت به امیر مؤمنان و فاطمه وارد مى آوردند، با این كه معروف به اهل خیر و صلاح بودند، و مى توانستند دفع ظلم از اهل بیت پیغمبر شان بكنند، و بخوبى قدرت داشتند، گویا در تیزى شمشیرها شان رخنه ها و كندى ها بوده، و نیزه هاى آنان سست بوده و بى اثر بوده، و یا ضعف و شكاف در آن ها بوده و سوراخ كننده و كار گر نبوده.

امر دوم

« اللَّعِبُ بَعْدَ الْجَدِّ » بنابر روایت احتجاج، و مراد به آن بى باكى و بى بند و بارى ایشان است به امر دین بعد از این كه كوشش در آن داشتند بنحوى كه گویا دین را اسباب بازى خود قرار دادند در میان خود شان.

امر سوم

« قُرِعَ الصِّفَاتِ » بنابر آن روایت نیز، و آن كنایه از منت هاى ذلّت و خوارى است از جهت این كه مطیع و منقاد كسانى شدند كه آن ها را بطرف خود كشیدند، و تحمّل كردند اذيّت كسانى را كه آن ها را آزار كردند، پس معنى چنان مى شود كه ایشان رسیدند در ذلّت و خوارى بحدّى كه دشمنان ایشان سرهای شان را كوبیدند بعد از

ص: 565

این كه خود شان سرهاى خود را كوبیدند، یعنى خود شان به خود شان بد كردند و منحرف شدند.

امر چهارم

« خَطَلِ اَلْآرَاءِ» و نزدیک به آن است « أفون الرأی » بنابر روایت معانى الأخبار. و « خطل القوم » بنا به روایت امالى، كه مراد از آن فساد رأى هاى ایشان و اضطراب آن هاست از جهت این كه از حق و اهل آن برگشتند، و حق را در غیر موضع خود قرار دادند، و اهل بیت علیهم السّلام را از حقوق ایشان منع كردند، و چنین اظهار داشتند كه مقصود ایشان از این كار حفظ دین و حفظ اسلام و مسلمانان است.

امر پنجم

« زلل الأهواء » بنا به روایت احتجاج، یعنى لغزش هائى كه بسبب آن مستوجب هلاكت همیشگى و عذاب ابدى شدند از جهت پیروى كردن ایشان از هواهاى گمراه كننده و خواهش هاى نفسانى هلاک كننده.

« وَ بِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ » ( تا آخر ) یعنى محقّقا آن چه را كه مرتكب شدند براى غصب خلافت براى خودشان و غصب حقوق اهل بیت، و مداخله ایشان در آن بخودى خودشان، و چنین پنداشتند كه این نفع عاجلى است براى آن ها، و نیست این چنین مگر این كه عاقبت بدى براى آنست، و بد خانه ایست كه براى خود در آخرت تهيّه كرده اند، و خدا بر آن ها خشمگین است، و در روز قیامت ایشان در عذاب جاویدان خواهند ماند.

امر ششم

« لا جَرَمَ لَقَدْ قلّدتهم رَبقتها » ( تا آخر ) این تشبیهى است براى ایشان در مهلت دادن خدا ایشان را در مقدار كمى از زمان، پس مؤاخذه خواهد كرد از ایشان بر آن چه كه مرتكب شدند از كارهای شان به سخت ترین عذاب همیشگى كه نتوانند از

ص: 566

آن خلاص شوند هرگز.

و تشبیه فرموده است آن ها را به حیواناتى كه رها و آزاد بوده اند در زمانى و زراعات صاحبان آن را فاسد مى كردند، و هم چنین باغ ها و بستان هاى مردمان را و پس آن ها را گرفتند و بستند به طناب ها و ریسمان ها و مواظب و ملازم آن ها شدند كه خود را رها نكنند، و باز به حالتى كه سابق داشتند و زراعات و باغ ها و بستان ها را فاسد مى كردند فساد نكنند، یعنى خدا غاصبین خلافت و حقّ اهل بیت پیغمبر را بحال خود نخواهد گذارد، و زود باشد كه انتقام سخت از آن ها خواهد كشید بسبب آن چه كه كرده اند.

و تعبیر به لفظ ماضى در كلمه « قلّدتهم » و مابعد آن یا به اعتبار تحقّق وقوع است یعنى حتما خدا انتقام سخت خواهد كشید، و یا انتقام واقع هست ولى در نظرها ظاهر نیست. و شاید اسناد فعل در فقرات سه گانه بخود فاطمه سلام اللّه علیها باشد به لحاظ ظلم و ستم هائى كه بر او كرده اند كه آن ها سبب مترتّب شدن عذاب شدید است بر ایشان.

و جمله قول آن حضرت كه فرمود « سننت » و خبر دادن به این كلمه به سین مهمله دلیل است بر این كه عار و ننگ بر ایشان احاطه دارد، و شامل همه اعضاء و اجزاء ایشان است، مانند شامل بودن جامه به بدن و سرازیر شدن و ریختن آب از اطراف ظرف.

امر هفتم

567« وَيْحَهُمْ أَنَّى زَحْزَحُوهَا عَنْ رَوَاسِي الرِّسَالَةِ » این سخن از آن حضرت در مقام تعجّب است، یعنى: واى بر ایشان بسى عجب است از بدى هائى كه به سوء اختیار بر ما وارد كردند از جهت زایل كردن خلافت از كسى كه نسبت او به رسالت مانند نسبت كوه هاى سخت ثابت است به زمین، پس هم چنانى كه زمین

ص: 567

بدون كوه هاى ثابت استقرارى براى آن نیست، رسالت هم بدون خلافت ثابت و برقرار نمى ماند.

و هم چنین خلافت نسبت به رسالت نسبت پى ها و پایه هاى خانه است به خانه كه اگر پایه هاى خانه بنا شد خانه خراب خواهد شد، هم چنین هرگاه پایه خلافت نباشد بناى نبوّت منهدم مى شود، و نسبت خلافت خلیفه به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مانند نسبت روح است به جسد براى این كه خلیفه عالم به ما كان و ما یکون است، و گویا مهبط روح الأمین است، و كسى است كه حاذق و زیرك و بینا است به امور دین و دنیا و آخرت و اولى، و آن ها از او عدول كردند بسوى كسى كه به ضدّ صفاتى كه ذكر شد متّصف است.

امر هشتم

568 « أَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ المُبین » یعنى آن چه كه ذكر شد از غصب خلافت زیانى است واضح و آشكار و به این جهت در دنیا و آخرت زیان كارند. پس بعد از امیر مؤمنان علیه السّلام احدى پس از رحلت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله شایسته خلافت و زمامدارى و رتق و فتق امور دنیا و دین و حلّال مشکلات دینى و دنیوى نیست، و غیر از على علیه السّلام كیست كسى كه بیرون كند مردمان را از وادى حیرت و جهالت و گمراهى و دلالت كند آن ها را به راه راست، و برساند ایشان را به بهشت هاى جاویدان و ثواب هاى اخروى.

ترجمه سخنان فاطمه علیها السّلام در جواب زن هاى مهاجر و انصار

در كتاب احتجاج از سوید بن غفله روایت شده كه گفت: چون مریض شد فاطمه زهراء سلام اللّه علیها به مرضى كه در آن از دار دنیا رحلت فرمود، زن هاى مهاجر و انصار براى عیادت نزد آن حضرت جمع شدند و عرض كردند: چگونه صبح نمودى از این علّت كه در توست اى دختر رسول خدا؟

ص: 568

حضرت فاطمه حمد خداى تعالى را بجا آورد، و صلوات بر پدر بزرگوارش فرستاد، پس فرمود: صبح كردم قسم بذات خدا در حالتى كه دنیاى شما را ناخوش دارم، و مردهاى شما را دشمن دارم، ایشان را از دهان افكندم بعد از آن كه به زیر دندان آزمودم، و دشمن ایشان شدم بعد از آن كه ایشان را به محک امتحان درآوردم.

چه بسیار زشت است شكستگى هاى تیزى شمشیرها، و بازى بعد از جدّ و كوشش ها، و اختیار مذلّت و خوارى ها، و شكاف اطراف نیزه ها، و فساد رأى ها و لغزش هواها، و چه بد است سخط و غضب خداوند عالمیان، و عذاب جاودان كه ایشان براى خود پیش فرستاده اند.

ناچار ربقه اعمال زشت ایشان را بر گردن ایشان آویختم، و سنگینى این بارهاى گران را بر دوش ایشان افكندم، و ننگ آن ها را بر اطراف جسد ایشان پراكنده نمودم، پس خوارى و بدى و دورى از رحمت الهى براى جماعتى باد كه بر ما ستم نمودند، واى بر ایشان چگونه گردانیدند خلافت را از كوه هاى ثابت رسالت و اركان بنیان نبوّت و هدایت، و محلّ نزول روح الأمین، و ماهر به امور دنیا و دین، نیست این مگر ضرر و زیان آشكار.

دنباله سخنان حضرت فاطمه علیها السّلام

وَ مَا اَلَّذِي نقموا مِنْ أَبِي اَلْحَسَنِ ؟ نَقَمُوا وَ اللهِ مِنهُ نَكِيرَ سَيْفِهِ وَ قِلَّةَ مُبالاتِهِ لِحَتفِهِ وَ شِدَّةٍ وَ طَأَتِهِ وَ نَكَالَ وَقْعَتِهِ وَ تَنَمُّرَهُ فِي ذَاتِ اَللَّهِ وَ تَاللَّهِ لَوْ مَالُوا عَنِ اَلْمَحَجَّةِ اَللاَّئِحَةِ وَ زالُوا عَنْ قَبُولِ اَلْحُجَّةِ اَلْوَاضِحَةِ لَرَدَّهُم إِلَيْهَا وَ حَمَلَهُمْ عَلَيْهَا وَ لَسَارَ بِهِمْ سَيْراً سُجُحاً لاَ يَكْلُمُ حُشَاشَةً وَ لاَ يَكِلُّ سَائِرُهُ وَ لاَ يَمَلُّ راكِبُهُ وَ لَأَوْرَدَهُم مَنْهَلاً نَمِيراً صَافِياً رَوِيّاً تطفح ضَفَّتَاهُ وَ لاَ يَتَرَنَّقُ جَانِبَاهُ وَ لاَ صَدْرَهُمْ بِطَاناً وَ نَصَحَ لَهُمْ سِرّاً وَ إِعْلاَناً وَ لَمْ يَكُنْ يَتَحَلَّى مِنَ اَلْغِنَى بِطَائِلٍ وَ لاَ يُخْطَى مِنَ اَلدُّنْيَا بِنَائِلٍ غَيْرَ رَيِّ النَّاهِلِ و شُعْبَةِ الْكَافِلِ و لَبَانُ لَهُمُ الزّاهِدُ مِنَ الرَّاغِبِ وَ الصَّادِقُ مِنَ الْكاذِب، ﴿ وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ

ص: 569

وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ ﴾ (1) ، ﴿ وَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ سَيُصِیبُهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ ما هُمْ بِمُعْجِزِینَ ﴾ (2)

َلَا هَلُمَّ فَاسْتَمِعْ وَ مَا عشت أَرَاكَ اَلدَّهْر عَجَباً وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجبٌ قَوْلُهُمْ لَيْتَ شِعْرِي إِلَى أَيِّ سِنادٍ اِسْتَنَدُوا ؟ وَ عَلَى أَيِّ عِمَادٍ اِعْتَمَدُوا ؟ وَ بِأَيَّةِ عُرْوَةٍ تَمَسَّكُوا ؟ وَ عَلَى أَيَّةِ ذُرِّيَّةٍ أقدموا وَ اِحْتَنَكُوا ؟ لَبِئْسَ اَلْمَوْلَى وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ وَ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلا (3)

و به روایت معانى الأخبار چنین فرموده:

وَ مَا نَقَمُوا مِنْ أَبِي حَسَنٍ نقموا وَ اَللَّهِ مِنْهُ نَكِيرَ سَيْفِهِ وَ شِدَّةً وَ طِأتِهِ وَ نَكَالَ وقعتِهِ وَ تَنَمُّرَهُ فِي ذَاتِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اَللَّهِ لَوْ تَكَافوا عَنْ زِمَامٍ نَبَذَهُ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِلَيْهِ لاَعْتَلَقَهُ وَ لَسَارَ بِهِمْ سَيْراً سُجُحاً لاَ يَكْلُمُ خِشَاشُهُ وَ لاَ يُتَعْتَعُ رَاكِبُهُ وَ لَأَوْرَدَهُمْ مَنْهَلاً نَمِيراً فَضْفَاضاً تطفح ضَفَّتَاهُ وَ لَأَصْدَرَهُمْ بِطَاناً قَدْ تَخَيَّرَ لَهُمُ اَلرِّيَّ غَيْرَ مُتَحَلٍ مِنهُ بِطَائِلٍ إِلاَّ بِغَمْرِ الْمَاءِ وَ رِدْعَةِ شَرَرَةِ السّاغِبِ وَ لَفُتِحَتْ عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٌ مِنَ اَلسَّمَاءِ وَ اَلْأَرْضِ وَ سَيَأْخُذُهُمُ اَللَّهُ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ

أَلاَ هَلُمَّ فَاسْمَعْ وَ مَا عِشْتَ أَراكَ الدهر اَلْعَجَبَ وَ إِنْ تَعْجَبْ فَقَدْ أَعْجَبَكَ اَلْحَادِثُ إِلَى أَيِّ سِنَادٍ اِسْتَنَدُوا ؟ وَ بِأَيِّ عُرْوَةٍ تَمَسَّكُوا ؟ (4)

الأمالى:

وَ اَللَّهِ لاَ يَكْتَلِمُ خِشَاشُهُ وَ لاَ يُتَعْتَعُ رَاكِبُهُ وَ لَأَوْرَدَهُمْ مَنْهَلاً رَوِيّاً فَضفاضاً تطفَحُ ضِفَّتُهُ وَ لَأَصْدَرَهُمْ بِطَاناً قَدْ خَثَرَ بِهِم الرَّيُّ غَيرَ مُتَحَلٍ بِطائِلٍ إِلاَّ بِغَمْرِ النَّاهِلِ ورَدَعَ سُوْرَةِ سَغَبٍ وَ لَفُتِحَتْ عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٌ مِنَ اَلسَّمَاءِ وَ اَلْأَرْضِ وَ سَيَأْخُذُهُمُ اَللَّهُ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ فَهَلُمَّ فَاسْمَعْ فَمَا عِشْتَ أَرَاكَ اَلدَّهْرُ عَجَباً وَ إِنْ تَعْجَبْ بَعْدَ اَلْحَادِثِ فَمَا بالهم بِأَيِّ سَنَدٍ اِسْتَنَدُوا ؟ أَمْ بِأَيَّةِ عُرْوَة

ص: 570


1- سوره اعراف : 96.
2- سوره زمر : 51.
3- شیخ طبرسی ، الاحتجاج ج 1 ص 288 - 290.
4- شیخ صدوق ، معانی الاخبار ص 355.

تَمَسَّكُوا لَبِئْسَ اَلْمَوْلَى وَ لَبِئْسَ اَلْعَشِيرِ وَ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلاً.(1)

شرح لغات

قولها علیها السّلام: و نقموا: در مصباح است كه « نَقِمَةُ علیه أَمْرِهِ وَ نِقْمَةٍ مِنْهُ نِقَماً إِذَا عِبْتَهُ وَ كَرِهَتْهُ » (2) از باب ضرب، و از باب تعب نیز گفته شده، پس نقموا یعنى عیب گفتند و كراهت داشتند اشدّ كراهت براى بدى فعل شان.

نكیر: بر وزن امیر از انكار است، و در وضع اصلى خلاف عرفان را گویند، و پس از آن در عیب و نهى استعمال شده، و از این باب است قول خداى تعالى:

﴿ فَكَيْفَ كانَ نَكِیرِ ﴾ (3) یعنى: پس چگونه مى باشد انكار كردن من فعل هاى ایشان را.

مبالاه: مصدر كلمه لا ابالى است به معناى اهتمام و كوشش.

لحتفه: حتف به معناى هلاكت و مردن است.

وطأته: پامال شدن است.

نكال: اسم مصدر است از تنكیل به معناى عذاب است.

وقعة: صدمه حرب و جنگ.

تنمّر: به معناى غضب و سوء خلق است.

تمرّر: از باب تفعّل از مُرّ به معناى تلخ است، بنابراین معنا چنین مى شود كه:

نقموا منه و إن كان مرّا فی ذات اللّه غضوبا. و آن كنایه است از غضب و از تمرمر به معناى تحرّک و اضطراب است.

و ذات: در اصل تأنیث ذا است، و آن در اصل ذوى است بر وزن سبب، لام

ص: 571


1- شیخ طوسی ، الامالی ص 375.
2- فیومی ، مصباح المنیر : ص 623.
3- سوره حج : 44.

الفعل آن حذف شده و آن به معناى صاحب است، و اعراب داده مى شود به واو و الف و یاء، یعنى ذو، ذا، ذى. و در حال اضافه استعمال نمى شود مگر به اسم جنس و تاء تأنیث هم به آن ملحق مى شود، مثلاً گفته مى شود: امرأه ذات جمال، و نظر به اسميّت به تاء نوشته مى شود، و به هاء هم جایز است نوشته شود براى معناى وصفيّت كه دارد كه آن عبارت است از مصاحبه، و پس از آن معناى مستقل براى آن قرار داده شده كه از آن به اجسام تعبیر مى شود، و گفته مى شود ذات زید یعنى حقیقت و ماهيّت او.

و امّا قول ائمّه علیهم السّلام « فِی ذاتِ اللّه » نظیر قول شان « فِی جَنب اللّه » و « لوجه اللّه » و مانند این هاست پس به معناى فی اللّه است.

و قولها علیها السّلام: مالوا: از باب مال عن الطریق است یعنى راه را ترک كرد و به طرف دیگرى میل كرد، و نزدیک به همین معنى است كلمه تكافوا، بنابر دو روایت معانى الأخبار و امالى، و تكافوا از باب تفاعل از كف است به معناى دفع و صرف.

المحجّه: جادّه و راه را گویند.

اللائحه: اسم فاعل از لاح الشی ء و یلوح به معناى پیدا و ظاهر شدن است.

و زالوا الحجّه: یعنى دور شدند از دلیل و برهان.

لردّهم: یعنى هرآینه برمى گردانید ایشان را.

اعتلقه: به معناى احبّه است یعنى علاقه به او پیدا كرد و او را دوست داشت.

سجح: به تقدیم جیم بر حاء بر وزن عنق یعنى گردن است، و نیز به وزن قفل هم گفته شده به معناى سهل و آسان است.

لا یکلم: از باب قتل یقتل كلم یکلم به معنى جرح یجرح و از باب ضرب هم استعمال شد، پس لا یکلم به معناى لا یجرح است.

ص: 572

خشاشه: به دو شین چوبى است كه داخل بینى شتر مى كنند، یعنى در استخوان بینى، یا ریسمانى است از مو براى این كه آن را تحت فرمان خود درآورند.

لا یتعتع: تعتعت الرجل یعنى حركت داد پا را به عنف و سختى، و تعتعه تردّد در كلام و بسختى سخن گفتن را گویند.

لا یکل: یعنى خسته نمى شود از كلال به معنى خستگى است.

لا یملّ: یعنى ملول نمى شود.

لأوردهم: از باب ورد البعیر و غیره على الماء یعنى رسید شتر و غیر آن به آب، اسم مصدر آن ورد به كسر واو است.

منهلا: در صحاح است كه منهل به معناى مورد و چشمه آبى است كه در چراگاه شتر، وارد آن مى شود.

نمیراً: نمیر بر وزن امیر آب خوشگوار صاف یا غیر صاف را گویند، و شیخ صدوق رحمه اللّه از حسین بن عبد اللّه بن سعید عسكرى نقل كرده كه گفته است: نمیر آبى است نموّ كننده در جسد.

صافیاً: از باب قعد، آب خالص صافى از كدورات را گویند.

رويّاً: ابر بزرگى را گویند كه قطرات درشت بزرگ از آن ببارد و آن بر وزن سقىّ است.

فضفاضاً: به فتح فاء و سكون ضاد و فضفضه جامه گشاد و زره گشاد و زندگانى با وسعت را گویند.

تطفح: از باب منع گفته مى شود: طفح الإناء طفوحا یعنى پر شد ظرف و لبریز

ص: 573

شد.

ضفّتاه: به كسر ضاد نقطه دار و تشدید فاء تثنیه ضفّه دو طرف نهر را گویند، و ضفّه بحر ساحل آن را گویند، و ضفّه وادى طرف آن را گویند، و دو طرف سینه را ضفّتاه گویند.

لا یترنّق: رنق الماء از باب فرح و نصر است، و ترنّق به معناى كدر یعنى آب گل آلودى كه گل او غالب باشد بر آب.

لأصدرهم: اصدار خلاف ایراد است هم چنان كه صدر بكسر صاد خلاف ورد است و آن بیرون بردن شتر و غیر آن است از آبگاه عكس ایراد.

بطانا: بكسر باء جمع بطن است بر وزن كتف یعنى بزرگ شكم، و مراد در این جا شكم هائیست كه از آشامیدن زیاد پر شده باشد، و بطان در مقابل خماص است یعنى شكم هاى خالى.

خثر: به خاء نقطه دار و ثاء سه نقطه به معناى غلط، گفته مى شود: خثر اللبن، یعنى غلیظ و بسته شد شیر.

و تحيّر الماء تحيّرا: یعنى جمع شد آب و دور زد، و از این باب است حائر یعنى محلّ جمع شدن آب.

الريّ: به كسر راء یعنى سیرابى ضدّ عطش كه به معناى تشنگى است.

نصح: یعنى پند سودمند داد.

یحلى: یعنى استفاده می کند به فائده بزرگى، و این لفظ در مقابل انكار استعمال مى شود.

متحلّ: یعنى زینت كننده به زیور.

بطائل: طائل به معناى فائده است، و استعمال نمى شود به این معنى مگر در نفى، چنان چه گفته مى شود لا طائل یعنى بى فائده.

ص: 574

یحظى: از باب تعب یتعب، گفته مى شود حظی یحظى حظه و حظوه به ضمّ و كسر حاء به كسى گفته مى شود كه بلندمرتبه شود و بر چیزى ظفر یابد. و حظيّه كغنيّه، حظّ و نصیب و بهره را گویند، چنان چه در منتهى الارب گفته شده، و شاید یحظى در عبارت اشاره و مراد از یکى از دو معناى اخیر باشد، در این صورت در عبارت شبه قلب است، یعنى بهره نمى برد دنیا از او.

رىّ: به فتح و كسر راء قبلاً گفته شد ضدّ عطش است و فعل آن روى مانند رضى.

تغمّر: به غین نقطه دار، در صحاح است كه غمر قدح كوچک را گویند یا كوچک ترین قدح ها، و تغمّر از این باب است و آن آشامیدن كم تر از سیراب شدن است (1)

الناهل: شخص تشنه و عط شان را گویند، و آن از لغات اضداد است، و در این جا مراد دوم است.

شبعه: سیر شدن یک مرتبه را گویند.

الكافل: این لفظ در چند معنى استعمال شده: یکى كافل كسى را گویند كه سرپرستى عیال انسانى را كند. دوم كسى كه چیزى نخورد. سوم كسى كه روزه به روزه برساند. چهارم ضامن را گویند. و در این جا مراد یکى از سه قول اول است به اعتبار آن چه كه لازم است براى او غالبا و آن حاجت به طعام داشتن است.

و علّامه مجلسى اعلى اللّه مقامه فرموده كه: فرموده مراد كافل یتیم است زیرا كه حلال نیست براى او مگر بقدر كمى، مراد این است كه حلال نیست براى او

ص: 575


1- جوهری ، صحاح اللغه ج 2 ص 772.

خوردن مال یتیم.

ردعه: یک مرتبه از ردع را گویند به فتح راء و سكون دال، و آن به معناى بازداشتن و دفع است، و فعل آن از باب منع است.

سوره : بر وزن تمره مراد حدّت و شدّت گرسنگى است.

شرره: شرر به فتحتین شراره اى است كه از آتش جدا مى شود و مفرد آن به كسر شین است.

الساغب: به معناى گرسنه است مانند سغبان، و فعل آن سغب است مانند تعب.

لبان: بان الأمر به معناى ظهر و وضح.

بمعجزین: به معناى فوت شوندگان از باب أعجزه الشی ء أی فاته.

هلمّ: اسم فعل است به معنى تعال یعنى بیا، گفته كه اصل آن باء تنبیه است. و لمّ امر است از لمّ اللّه شعثه یعنى جمع اللّه و ضمّه، و الف هاء حذف شده براى كثرت استعمال. و گفته شده است اصل آن هل امّ به معناى قصد است، حركت لام حركت همزه است كه به آن نقل شده و همزه ساقط شده و آن یک كلمه شده و براى خواندن استعمال شده، و اهل حجاز به این كلمه ندا مى كنند به یک لفظ براى مذكّر و مؤنّث و مفرد و جمع، و در لغت اهل نجد ضمیر هاء به آن ملحق مى شود و مطابقه مى كند، چنان چه گفته مى شود: هلمّا و هلمّوا و هلمّی و هلمنَ، و در لازم استعمال مى شود مثل هلمّ إلینا، یعنى بیا بسوى ما، و در متعدّى هم استعمال مى شود مثل هلمّ شهداءكم یعنى حاضر كنید گواهان خود را. اینست

ص: 576

خلاصه آن چه در مصباح گفته. (1)

و از كشف الغمّه نقل شده: « أَلَا هلمن فَاسمعن وَ مَا عشتنّ أَ رَاكِنِ الدَّهْرِ عَجَبا » بنابراین نسخه هلمن جمع مؤنّث است و خطاب به زن ها است، و در بعضى از نسخه ها به صیغه مفرد است مثل سایر نسخه ها.

فاسمع: در مصباح است: سمعته و سمعت له و تسمّعت و استمعت، و همه این ها متعدى بنفس و حرف هر دو مى شود به یک معنى. و استمع بقصد استعمال مى شود، و سماع بقصد و بدون قصد هر دو استعمال مى شود. (2)

فما بالهم: بال به معناى شأن و حال است یعنى چگونه است حال شما.

و احتنكوا: در صحاح است: وَ احتنک الْجَرَادِ الأَرْض یعنى خورد ملخ آن چه را كه در زمین است، و قول خداى تعالى از ابلیس حكایت كرده: ﴿ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ ﴾ (3) یعنى استیلاء پیدا مى كنیم البته بر ایشان (4)

المولى: براى آن معنى هائى است: مالک و صاحب و همسایه و ولىّ و ناصر و محبّ و جلیس و غیر این ها، و در این جا به مقتضاى مقام مراد زمام دارى است.

عشیر: بر وزن امیر، نزدیک و رفیق را مى گویند، و در این جا مراد صدیق و رفیق است.

وجوه اعراب سخنان آن حضرت علیها السّلام

قَوْلِهَا علیها السَّلَامُ : لردّهم إلیها وَ حَمْلُهُمْ علیها: ضمیر مجرور راجع به راه و طریق است، و در دوم بسوى حجّت است، و سخن در این هنگام به طریق لفّ و نشر است،

ص: 577


1- فیومی ، مصباح المنیر : ص 640.
2- همان مأخذ ص 289.
3- سوره اسراء : 62.
4- جوهری ، صحاح اللغه ج 4 ص 1581.

و ممكن است كه هر دو ضمیر راجع به محجّه باشد، در این صورت فقره ثانیه تأكید است براى فقره اولى. و جواب شرط ثانى به قرینه مقام حذف شده، یا آن كه دو فقره جواب دو شرط است با هم لفظا و معنا.

لاعتلقه: ضمیر فاعل راجع به ابى الحسن علیه السّلام است، و ضمیر مفعول راجع به زمام است، و احتمال دارد كه برعكس باشد.

لسار بهم: باء براى تعدیه است یعنى لسيّرهم.

لا یکلم خشاشه: خشاش مرفوع است بر فاعليّت و مفعول محذوف است أى:

موضعه من فم المركوب.

لَا یکلّ سَائِرَهُ وَ لَا یملّ راكبه: به رفع هر دو بنابر فاعليّت در اول، و بنابر نیابت فاعل از دوم چنان چه نیز از شرح لغات ظاهر مى شود.

لاَ يُتَعْتَعُ مَرَاكِبَهُ: بنابر بناء للفاعل و نصب راكبه بنابر مفعوليّت یا رفع آن بنابر فاعليّت در اول و بنابر نائب فاعل بودن چنان چه نیز از شرح لغت ظاهر مى شود.

وَ لَأَصْدَرَهُمْ بِطَاناً : منصوب است بنابر این كه حال از ضمیر مفعول باشد.

و نَصَحَ لَهُمْ سِرّاً وَ إِعْلَاناً : نصب در هر دو بنابر مصدريّت یعنى پند داد براى ایشان پند سرّى و پند آشكارا، یا بنابر ظرفيّت یعنى در پنهانى و آشكارا.

قد تحيّر بهم الريّ: باء براى تعدیه است أی: حيّرهم، یا به معناى فی، أی: تحيّر فیهم الريّ.

وَ لَمْ یَکُن یحلى بنا: به روایت احتجاج واو حاليّه است و جمله بعد آن حاليّه است.

و غیر متحلّ: بنا به دو روایت دیگر آن هم حال است مثل بطاناً.

تخطّى: به خاء نقطه دار بنابر آن چه در بعضى از نسخه ها است، أی: اَلدُّنْيَا بِنَائِلٍ غَيْرَ رَيِّ اَلنَّاهِلِ.

ص: 578

أو إلّا تغمّر الناهل.استثناء است از طائل و نائل.

وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمنوا: أنّ با دو معمول آن در موضع رفع است بنابر فاعليّت براى فعل محذوف كه آن شرط است براى لو كه آمنوا آن را تغییر مى كند.

هَلُمَّ فَاسْمَعْ مَفْعُولُ اسْتَمَعَ قَوْلَهَا وَ مَا عِشْتُ أَرَاكَ الدَّهْرِ عَجَباًتا آخر، و ممكن است كه لیت شعری یا لأيّ سناد باشد، و جمله اى كه در بین واقع است معترضه باشد.

وَ مَا عِشْتُ أَرَاكَ الدَّهْرِ عَجَباً: جمله خبريّه یا استفهاميّه باشد و « هل » استفهام در این صورت محذوف است، یعنى: مَا عِشْتُ هَلْ أراک الدَّهْرِ عَجَباً ، وَ اسْتِفْهَامُ به معناى نفى است یعنى مَا أَرَاكَ الدَّهْرِ عَجَباً، به هر حال « ما » مصدريّه زمانيّه است یعنى در مدّت زندگانى تو.

إِلَى أَيِّ سِنَادُ استندوا ؟ أَيْ اسْتِفْهامِيه است، و محتمل است موصوفه باشد، و جمله مشتمله بر آن بیانا للحادث : وَ إِنْ تَعْجَبْ بَعْدَ الحادث

فما بِالْهَمِّ بِأَيِّ سَنَدَ أسندوا ؟ أَمْ بِأَيَّةٍ عُرْوَةَ تُمْسِكُوا ؟ « ما » ى « ما بالهم » استفهاميّه است و جانشین جزاء شرط است، و « أىّ » استفهاميّه یا موصوفه است چنانكه گذشت.

«أم» منقطعه است، پس ممكن است جزاء شرط محذوف باشد رأسا، و دلالت بر آن دارد بقول آن حضرت فما بالهم، و شاید متعدّى باشد أسندوا به باء، یا این كه اسناد به إلى متعدّى مى شود براى این كه معناى وثوق را دربردارد.

و احتنكوا: مفعول محذوف است یعنى: وَ أَيَّةُ ذُرِّيَّةٍ اِحْتَنَكُوا

لبئس المولى تا آخر: مخصوص است به ذمّ محذوف أی: لبئس المولى مولاهم، و هم چنین است در نظائر آن.

و بئس للظالمین بدلا: فاعل بئس ضمیرى است كه بدلا از آن تفسیر مى كند و آن تمیز است.

ص: 579

معناى حدیث

وَ مَا اَلَّذِي نَقَمُوا مِنْ أَبِي اَلْحَسَنِ استفهام است بر سبیل انكار از سببى كه خوانده است ایشان را بسوى اعراض از امیر مؤمنان علیه السّلام با این كه مى دانستند به این كه او سزاوارتر است به خلافت از غیر او بنصّ از خداى تعالى و رسول او، و چون جمیع فضائل در او جمع بود بنحوى كه عقل ها از آن در تحيّر بوده او را نخواستند.

و اللّه نكیر سیفه تا آخر: و بذات خدا سوگند كه كراهت نداشتند از آن مگر از چیزهائى كه باعث كراهت آن ها شده، اوّل ضربه هاى شمشیر او بود براى انكار كردن او منكرات را، یا مانند ضربه هاى شمشیر او كه از آن مى ترسیدند مانند ترسیدن درّندگان از شیر درّنده.

دوم: بى باكى او از مرگ، چنانكه در روایت احتجاج است یعنى كرّار غیر فرّار بود، و بغیر از خدا از احدى نمى ترسید.

سوم: شدّت اهتمام و كمال كوشش او در هلاک كردن دشمنان خدا و پامال كردن آن ها.

چهارم: عقوبت ها و عذاب هائى كه از او به دشمنان خدا مى رسید از حمله هائى كه در میدان هاى جنگ به دشمنان كرده.

پنجم: متغيّر و متنكّر شدن و حدّت و سطوت او در راه خداى عزّ و جل.

و شاید مضافاً از اشاراتى كه شد علّت عدولشان از امیر مؤمنان علیه السّلام ترسیدن ایشان بر نفس هایشان بوده؛ زیرا كه از او دیده بودند جنگ هاى بدر و حنین و خیبر و سایر جنگ هاى او را كه بعجب درآورده بود آن ها را، و ترسیدند كه اگر او خلیفه شود با آن ها معامله اى كند كه با پیشینیان آن ها كرده، و این اشاره است به بغض و حسد و كینه هائى كه از آن حضرت در سینه هاشان جمع بوده، و در میان ایشان

ص: 580

جمع بسیارى بوده اند از خویشاوندان ایشان كه آن جناب به ضرب شمشیر خود آن ها را كشته بود از پدر و مادر و غیر ایشان.

قَوْلِهَا علیها السَّلَامُ : تَاللَّهِ لَوِ مَالُوا عَنِ الْمَحَجَّةِ اللائحة تا آخر: چنان چه در روایت احتجاج است كه اراده میل و انحراف از او كردند و از گفتار و رفتار او، و راه باطل را پیش گرفتند و از حجّت واضحه اعراض كردند و از محجّه بیضاء كه شریعت محمّديّه صلّى اللّه علیه و آله است سرپیچى كردند؟، و راه كج روى را اختیار نمودند، و به واجب و حلال و حرام آن عمل نكردند، و از معناى حقیقى دین و قرآن صرف نظر نمودند، و حقیقت اسلام را از دست دادند.

لَوْ تَكَافوا عَنْ زمامٍ نَبَذَهُ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِلَيْهِ لاَعْتَلَقَه: بنا به دو روایت معانى الأخبار و امالى تشبیه فرموده است خلافت را به زمام قطار شتر و خلیفه را به زمام شتران در دست گیرنده و كشاننده و راننده آن ها بر آنانى كه قبول خلافت كرده و مالک و زمامدار امورشان شده. و مراد از تكافّ ایشان از زمام یعنى افسار گسیختن آن ها این بوده كه بعضى از آن ها منع كنند از آن بعض دیگر را و راه مخالفت را پیش گیرند و آن ها را از راه حق بگردانند.

قَوْلِهَا علیها السَّلَامُ : لسار بِهِمْ سیرا سُجُحاً تا آخر تا آخر: و چنین تشبیه فرموده برایشان و آن چه را كه ایشان برآنند كه اگر منقاد و مطیع امیر مؤمنان علیه السّلام مى شدند و آن حضرت متولّى امور ایشان مى شد در دنیا زندگانى ایشان به رفاه بود، و در آخرت هم رستگار مى شدند به رفتن به بهشت، و متنعّم شدن به نعمت هاى ابدى آن، و منظّم شدن امور معاش و معادشان، بى این كه در میان شان تشاجر و تنازع و اختلافى واقع شود، و احدى احدى را ظلم كند، و بدون این كه كلفت و مشقّتى فوق قوّت و طاقت ایشان بر آن ها بار كند، و با این حال خود او از دنیاى ایشان نبرد و مصرف نكند مگر به قدر ضرورت.

ص: 581

آن حضرت علیها السّلام تشبیه فرموده است آن ها را به شترهاى بسیارى كه قائد آن ها آن ها را بنرمى و ملایمى سیر دهد، و بنحوى زمام آن ها را بكشد كه دهن هاشان مجروح نشود، و رنج و تعبى نبینند سواران آن ها، و ملالى نبینند سیردهنده هاى آن ها، و در خلال سیر دادن آن ها را به آب گاه خوب و فراوانى برسانند كه آب آن جارى باشد، و مجراى آن گشاده باشد، و پر باشد نهرهاى آن، و مجراى آن را از دو طرف پر كند كه آب آن كدر و آلوده نشود، و نظیف و خالى از گل و كثافت، و در دو طرف آن مانعى نباشد كه نتوانند آب بیاشامند بدون این كه راننده آن ها از آن نفع ببرد مگر به كمى از آن براى دفع حرارت و تسكین عطش خود.

قَوْلِهَا علیها السَّلَامُ : لاَ يَكْلُمُ خِشَاشُهُ: این صفتى است واضح كننده؛ زیرا كه سیر نرمى مستلزم آنست كه دهان مركوب مجروح نشود.

و هم چنین قول آن حضرت « لَا یتعتع رَاكِبُهُ وَ لَا یکلّ سَائِرَهُ وَ لَا یملّ راكبة » صفاتیست واضح كننده كه غرض از آن تأكید و روشن كردن است، و دلیل بر این است كه به نرمى سیر كردن اقصى درجه كمال است، و در وصف آبگاه به اوصاف سه گانه « مَنْهَلًا صافیا رويّا » تجوّز است حقیقه اوصاف آبى را كه در آب گاه است.

و در فرموده آن حضرت « فَطفَحَ ضَفَّتَاهُ وَ لاَ يَتَرَنَّقُ جانباه »: دلیل است بر این كه آب جارى است، و این براى آنست كه دو جانب آب گاه مناسب نهر جارى است از چشمه و نحو آن، و مراد از جمله اولى پر بودن نهر است بحدّى كه آب آن از دو طرف جارى است، هم چنان كه مقصود از صفت دوم صاف بودن اطراف نهر است و محلّ ورود از آن، و پاکیزه بودن آن به جهت خالى بودن از گل و كثافات بنحوى كه به وارد شدن وارد آب آلوده نشود و به آشامیدن و ریختن برطرف نهر گل آلود نشود و تغییر نكند.

ص: 582

وَ قَوْلِهَا علیها السَّلَامُ : قَدْ تَحَيَّرَ بِهِمْ الرِّيِّ : كنایه است از پر شدن شكم های شان از زیاد آشامیدن آب كه گویا از بسیار آب آشامیدن شكم آن ها پر شده، و آب در شكم دور مى زند و بالا و پائین مى رود و سرگردانست نمى داند كجا قرار گیرد، هم چنان كه بنابر بعضى از روایات دیگر بجاى «تحيّر» «قد خثّر» یا «تخثّر» به ثاء سه نقطه بعد از خاء نقطه دار آورده كه آن نیز كنایه از زیاد آشامیدن آب است، پس این جمله صفتى است كه تأكید آورده شده براى قول آن حضرت كلمه « بطاناً ».

وَ قَوْلِهَا عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ وَ لَمْ يَكُنْ يُحلى مِنَ اَلْغِنَى بِطَائِلٍ وَ لاَ يُخْطَى مِنَ اَلدُّنْيَا بِنَائِلٍ أَوْ غَيْرِ مُتَحَلٍ تا آخر: مراد آن حضرت این بوده كه اگر بدست على علیه السّلام بود اضافه بر این كه مهيّا مى كرد برایشان سعادت آخرت و ثواب ها و نعمت هاى آن را، اسباب آسایش و رفاهيّت ایشان را در دنیا هم فراهم مى فرمود بدون این كه خود آن حضرت از آن نفعى بخواهد یا ببرد مگر به اندازه مختصرى كه سدّ رمق كند براى زهد در دنیا.

قولها عَلَيْها السَّلامُ و لَبَانٌ لَهُمُ اَلزَّاهِدُ مِنَ اَلرَّاغِبِ وَ اَلصَّادِقُ مِنَ اَلْكَاذِبِ: یعنى اگر امر خلافت در دست آن حضرت و راجع به او بود صالح از طالح، و راستگو از دروغگو تمیز داده و شناخته مى شد، و طالح و دروغگو قدرت نداشتند كه امر و قول خود را كتمان كنند، و آن حضرت آن ها را مجازات مى كرد به آن چه كه جزاى آن ها بود، و حالات آن ها بر مردمان ظاهر مى شد، و دروغگو از راستگو، و منافق از مؤمن شناخته مى شد.

و امّا صالح و راستگو داعى نداشتند كه امر و حال خود را كتمان كنند؛ زیرا كه در آن وقت تقيّه اى در كار نبود و ترسى نداشتند، و امّا این غصب خلافتى كه كرده اند بر خلاف آن است كه امر بدست آن حضرت باشد، در این حال مؤمن زاهد ناچار است از این كه امر خود را كتمان كند، و در گوشه اى بنشیند و امر خود را ظاهر نكند؛ زیرا كه اگر حال و صدق خود را ظاهر كند مورد اعتراض منافقین

ص: 583

قرار مى گیرد، و براى منافق هم مانعى در كار نیست نفاق خود را ظاهر مى كند.

پس از این جهت است كه مردمان مختلط مى شوند، و زاهد از راغب و دروغگو از راست گو شناخته نمى شود.

یا این كه مراد از فرموده صدّیقه طاهره سلام اللّه علیها كه فرموده: « لُبَانِ الزَّاهِدُ مِنِ الرَّاغِبِ ، وَ الصَّادِقُ مِنْ الكاذب » یعنى بر مردمان ظاهر مى شد كه امیر المؤمنین علیه السّلام زاهد و راستگو است، و آن كس كه به غصب ادعاى خلافت كرده راغب به دنیا و دروغ گو است، و اهليّت خلافت را ندارد؛ زیرا كه اهليّت خلافت را كسى دارد كه داراى اخلاق حمیده و اطوار پسندیده و افعال مرضيّه باشد و عالم به آن ها باشد، و زاهد و راست گوى حقیقى باشد، و احدى داراى این مقام نیست، و این ادّعا از او پذیرفته نمى شود مگر از امیر مؤمنان على علیه السّلام، و هركه غیر از او چنین ادّعائى بكند دروغگو است.

﴿ وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ ﴾ تا آخر. این جمله اقتباس از قرآن مجید است، و حاصل معناى آن در این مقام این است كه: اگر ایمان به خدا مى آوردند در آن چه بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نازل شده در حقّ على علیه السّلام از امیر مؤمنان بودن، و مى پرهیزیدند از خدا درباره او و نافرمانى نمى كردند به گرویدن و عدول از او بغیر او، هرآینه گشوده مى شد بر ایشان بركات از آسمان و زمین به باریدن باران، و به بیرون آوردن نباتات، و ریخته مى شد بر ایشان خیرها از هر طرفى، و لیکن چون تكذیب كردند پیغمبران خاصّه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را راجع به وصيّتى كه درباره برادر خود على علیه السّلام نمود، و قبول نكردند فرمان او را، مؤاخذه خواهد كرد خدا قطعا به آن چه از مخالفتى كه كسب كرده و مى كنند، و بدل مى نماید زندگانى گواراى ایشان را به زندگانى سخت و تنگ و بدى، و مهيّا مى كند برایشان بدل از بهشت و نعمت هاى آن، آتش جهنّم و عذاب سخت را، و خدا از

ص: 584

آن ها نمى گذرد.

قَوْلِهَا علیها السَّلَامُ : أَلَا هَلُمَّ فَاسْمَعْ : بدان كه این خطاب عموميّت دارد براى كسانى كه اهليّت آن را دارند از مردان و زنان كه مورد آن واقع شوند، و بنابر روایت دیگر كه: هلمن فاسمعن است، طرف خطاب زن ها هستند.

قَوْلهَا عَلَيْهَا السَّلامُ وَ مَا عشت أَرَاكَ اَلدَّهْرُ عَجَباً وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجِبْ قَوْلُهُمْ وَ إِنْ تَعْجِب تا آخر:

قولها علیها السّلام « و إن تعجب » اقتباس از قرآن است كه در سوره رعد فرموده: ﴿ وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَ إِذا كُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ. ﴾ (1) جمله اولى قبلاً ذكر شد در اعراب كه احتمال خبر و انشاء هر دو را دارد، بنابر اول یعنى در آن چه كه گذشت از مدّت زندگانى تو مى ماند به تو شگفتى ها را كه هرگز از آن خالى نبودى، و لیکن عجیب است گفتار ایشان. و بنابر ثانى معنى این مى شود كه: آیا در مدّت زندگانى گذشته امر عجیبى دیده اى نه نبوده است عجیب آن چه را كه دیده اى پیش از این.

و بنا به روایت معانى الأخبار جمله اولى بر دو وجهى كه گفته شده به حال خود باقى است. و امّا جمله دوم معناى آن این است كه اگر تعجّب كنى پس از آن زمان از امرى امر تازه بعجب آید تو را كه قبلاً چنین امر عجیبى در میان عجب هاى گذشته ندیده باشى، و حال آن كه در حقیقت هیچ عجبى در جنب آن مضمحل نیست.

و امّا بنا به روایت امالى فقره اولى نیز قابل دو احتمال است چنان چه گذشت، و امّا جمله دوم معنایش این است كه اگر عجب كنى بعد از امرى كه حادث است سزاوار نیست براى تو، و حال آن كه بعجب آورده است امر حادثى كه آن غصب

ص: 585


1- سوره رعد : 5.

خلافت امیر مؤمنان علیه السّلام است، و « لو لا ذلک » اگر چنین نبود.

فما بالهم أسندوا بأيّ سناد: در این جا جزاى شرط محذوف است و جانشین آن است قول آن حضرت «فما بالهم». یا مراد این است كه « وَ إِنْ تَعْجَبْ بَعْدَ الْحَادِثُ فَمَا بَالُهُمْ قَالُوا ذلك » در این صورت قول آن حضرت «بأيّ سناد» استفهام است و از ما قبل خود منقطع شده. و یا معنى چنین مى شود: « وَ إِنْ تَعْجَبْ بَعْدَ الْحَادِثُ فَمَا بَالُهُمْ أسندوا بِأَيِّ سناد » در این صورت قول آن حضرت « أم بأیّ عروه » منقطع است از ماقبل خود و ابتداء كلام است.

به هرحال غرض آن حضرت مبالغه در فضیع بودن قول ایشان است، و دلیل بر این است كه آن حضرت در رساندن مطلب در موضوع خلافت امیر مؤمنان علیه السّلام كمال مبالغه را بكار برده، و هر گفتار عجیبى از آن ها نزد آن حضرت همه از حیث باطل گفتن ایشان عجیب بوده، و ظاهر این است كه مراد به گفته ایشان در فرموده صدّیقه طاهره سلام اللّه علیها « فعجب قولهم » گفته هاى باطل ایشان است و حكم هاى جور ایشان در امر خلافت و غیر آن.

قَوْلِهَا عَلَیْها السَّلَامُ : لیت شعرى ، تا ، أَيْ سِنَادُ أسندوا: بیان و علّت آوردن است براى آن چه كه ذكر شد پیش از كلمه «أيّ» و جز این نیست كه این مرتبه از عجب را در قول ایشان گفتن براى این است كه آن ها استناد مى كردند به تكیه گاه هائى كه پایه هاى آن محكم نبوده.

586 قولها عَلَیْها السَّلَامُ : لَبِئْسَ الْمَوْلى وَ لَبِئْسَ العشیر : یعنى در مقابل اختیار خدا بد اختیارى كردند.

ترجمه سخنان آن حضرت علیها السّلام

چه باعث شد كه على علیه السّلام را نخواستند؟ كراهت نداشتند قسم بخدا مگر از تیزى شمشیر او در راه دین، و از بى باكى او در روز جنگ، و نترسیدن او از مرگ و از سخت

ص: 586

پامال نمودن شجاعان و صدمه حمله هاى او در معركه حرب، و از غضب او در راه خدا.

بخدا قسم اگر امر خلافت با على بود هرگاه از جاده مستقیمه منحرف مى شدند آن ها را به جادّه برمى گردانید، و اگر از قبول حجّت واضحه امتناع مى كردند ایشان را به آن وادار مى نمود، و به نرمى و ملایمت ایشان را سیر مى داد، بنحوى كه دهان مركوب مجروح نشود، و سواران خسته نگردند، و آن ها را ملال نگیرد.

و وارد مى ساخت ایشان را در آب گاهى خوش گوار و صاف، و فراوان بود آب آن، و لبریز بود نهرها و مجراهاى آن، و پاکیزه و نظیف بود اطراف و جوانب آن، و بیرون مى برد ایشان را از آب گاه، سیراب، و پند مى داد ایشان را در پنهانى و آشكار بدون این كه از ثروت ایشان فائده اى ببرد، یا از دنیاى ایشان به چیزى بهره مند شود بغیر شربت آبى كه تشنگى خود را به آن رفع كند، و اندک طعامى كه گرسنه به آن رمق خود را سدّ كند.

و اگر خلافت با او بود زاهد از راغب شناخته مى شد، و راست گو از دروغ گو امتیاز داده مى شد، پس این دو آیه را بیان فرمود: ﴿ وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ ﴾ ﴿ وَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ سَيُصِیبُهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ ما هُمْ بِمُعْجِزِینَ ﴾ كه مضمون آن ها این است كه: اگر اهل قریه ایمان آورده بودند، و به زیور تقوى زینت كرده بودند، هرآینه بركات آسمان و زمین را بر ایشان باز مى كردیم، و لكن ایشان تكذیب نمودند، پس ایشان را به كردارهای شان گرفتیم، و آنان كه ستم كردند از اهل قریه ها بزودى مى رسد به ایشان به بدى هاى كارهاشان و بیرون نیستند از تحت قدرت و سلطنت ما.

بیا و گوش فرادار در روزگار خود چه بسیار امر عجیب دیده اى، و لكن عجیب گفتار ایشان است، كاش مى دانستم بر چه تكیه گاهى تكیه كرده اند؟ و بر چه بناى بلندى اعتماد كرده اند، و به چه دستگیرى چنگ زده اند، و بر هتك چه ذرّیه اى اقدام نموده اند، و ایشان را مغلوب و مقهور گردانیده اند؟ بد مولائیست مولاى ایشان، و بد عشیره ایست

ص: 587

عشیره ایشان، و بد بدلى است از براى این جماعت كه ستم بر ما نموده اند آن بدلى كه ایشان براى خود گرفته اند.

دنباله سخنان فاطمه سلام اللّه علیها

اِسْتَبْدَلُوا وَ اَللَّهِ اَلذَّنَابَى بِالْقَوَادِمِ وَ اَلْعَجُزَ بِالْكَاهِلِ فَرَغْماً لِمَعَاطِسِ قَوْمٍ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً، ﴿ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ. ﴾ (1) ویحهم! ﴿ أَ فَمَنْ يَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّی إِلَّا أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ ﴾ (2) َمَا لَعَمْرِي لَقَدْ لَقِحَتْ فَنَظِرَةٌ رَيثَمَا تُنْتَجُ ثُمَّ احْتَلَبُوا مِلْأَ اَلْقَعْبِ دَماً عَبِيطاً وَ ذُعَافاً مُبِيداً هُنَالِكَ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ وَ يَعرِفُ التَّالُونَ غِبَّ ما أَسَّسَهُ الْأَوَّلُونَ ثُمَّ طِيبُوا عَنْ دُنْيَاكُمْ أَنْفُساً وَ اطْمَأَنُّوا لِلْفِتْنَةِ جَأْشاً وَ أَبْشِرُوا بِسَيْفٍ صَارِمٍ وَ سَطْوَةِ مُعْتَدٍ غَاشِمٍ وَ بِهَرْجٍ شَامِلٍ وَ اسْتِبْدَادٍ مِنَ الظَّالِمِينَ يَدَعُ فَيْئَكُمْ زَهِيداً وَ جَمَعَكُمْ حَصِيداً فَيَا حَسْرَةً لَكُمْ وَ أَنَّى بِكُمْ وَ قَدْ عَمِيَتْ عَلَيْكُمْ أنلزمكُمُوهَا وَ أَنْتُمْ لَهَا كَارِهُون

قَال سوَيْدُ بْنُ غَفَلَةَ فَأَعَادَتِ اَلنِّسَاءُ قَوْلَهَا على رجالهن فَجَاءَ إِلَيْهَا قَوْمٌ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ مُعْتَذِرِينَ وَ قَالُوا يَا سَيِّدَةَ اَلنِّسَاءِ لَوْ كَانَ أَبُو اَلْحَسَنِ ذَكَرَ لنا هَذَا اَلْأَمْرَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نبرمَ اَلْعَهْدَ وَ نُحَكِّمَ اَلْعَقْدَ لَمَا عَدَلْنَا عَنْهُ إِلَى غَيْرِه

فَقَالَتْ علیها السَّلَامُ : إلیکم عنّی فَلَا عُذْرَ بَعْدَ تعذیركم ، وَ لَا أَمْرَ بَعْدَ تَقْصیرِكُم (3)

روایت معانى الأخبار

اسْتَبْدَلُوا الذنابى بِالقوادم ، وَ الْعَجْزُ بِالكاهل ، فرغماً لمعاطس قَوْمٍ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً، أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ ﴿ أَ فَمَنْ يَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّی إِلَّا أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ ﴾ أَمَّا لَعَمْرُ إِلَهَكَ لَقَدْ لَقِحَتْ فَنَظَرْتُ ریثما تُنْتَجُ ، ثُمَّ احْتَلَبُوا

ص: 588


1- سوره بقره : 12.
2- سوره یونس : 35.
3- شیخ طبرسی ، الاحتجاج ج 1 ص 290 - 292.

طِلَاعِ الْقَعْبِ دَماً عَبِيطاً وَ ذُعَافاً مُمْقِراً هُنَالِكَ يَخْسَرُ اَلْمُبْطِلُونَ وَ يَعْرَفُ التَّالونَ غِبَّ مَا أَسْكَنَ اَلْأَوَّلُونَ ثُمَّ طِيبُوا بَعْدَ ذَلِكَ عَنْ أَنْفُسِهِمْ لفِتنِها ثُمَّ اِطْمَأَنُّوا لِلْفِتْنَةِ جَأْشاً وَ أَبْشِرُوا بِسَيْفٍ صَارِمٍ وَ هَرْجٍ شَامِلٍ وَ اسْتِبْدَادٍ مِنَ الظَّالِمِينَ يَدَعُ فَيْئَكُمْ زَهِيداً وَ زَرعَكُمْ حَصِيداً فَيَا حَسْرَةً لَكُمْ وَ أَنَّى بِكُمْ وَ قَدْ عَمِيَتْ عَلَيْكُمْ أَنْلْزِمُكُمُوهَا وَ أَنْتُمْ لَهَا كَارِهُون (1)

روایت امالى

اِسْتَبْدَلُوا الذنَابَى بِالْقَوَادِمِ وَ اَلْحَرُونَ بِالْقَاحِمِ وَ اَلْعَجُزَ بِالْكَاهِلِ فَتَعْساً لِقَوْمٍ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً أَلاَ إِنَّهُمْ هُمُ اَلْمُفْسِدُونَ وَ لَكِنْ لا يشعرون أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لاَ يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تحكُمُونَ لَقِحَتْ فنظرةٌ رَيْثَمَا تُنْتَجُ ثُمَّ اِحْتَلَبُوا طِلاَعَ اَلْقَعْبِ دَماً عَبِيطاً وَ ذُعَافاً مُمِضّاً هُنَالِكَ يَخْسَرُ اَلْمُبْطِلُونَ وَ يَعْرِفُ التَّالونَ غِبَّ ما أُسَّسَ اَلْأَوَّلُونَ ثُمَّ طَيبُوا بَعْدَ ذَلِكَ عَنْ أَنْفُسِكُمْ لِفِتَنِهَا ثُمَّ اِطْمَأَنُّوا لِلْفِتْنَةِ جَأْشاً وَ أَبْشِرُوا بِسَيْفٍ صَارِمٍ وَ هَرْجٍ دَائِمٍ شَامِلٍ وَ اِسْتِبْدَادٍ مِنَ الظَّالِمِينَ يَدَعُ فَيْئَكُمْ زَهِيداً وَ جَمَعَكُمْ حَصِيداً فَيَا حَسْرَةً لَهُمْ وَ قَدْ عَمِيَتْ عَلَيْهِمُ اَلْأَنْبَاءُ أَنْلْزِمُكُمُوهَا وَ أَنْتُمْ لَهَا كَارِهُونَ. (2)

شرح لغات

ذنابى: به ضمّ و قصر، در مصباح و ذنابى بر وزن خرامى لغتى است در ذنب. و گفته شده است كه آن در طایر فصیح تر است از ذنَب (3)

و در صحاح جوهرى گفته: ذنب واحد اذناب است. و ذنابى ذنب طایر است و آن از ذنب بیشتر است، تا این كه گفته در باب این لغت در بال طایر چهار ذنابى است بعد از خوافى، و ذنابى اتباع است و بر خوافى هم اطلاق مى شود. و از

ص: 589


1- شیخ صدوق ، معانی الاخبار ص 355.
2- شیخ طوسی ، الامالی ص 375 - 376.
3- فیومی ، مصباح المنیر ص 210.

اصمعى حكایت شده كه مراد از آن مادون پرهاى دهگانه است از جلو بال طائر. (1)

و در نهایه ابن اثیر است كه: براى ذنابى دو معنى است یکى محلّ روئیدن بال است و دیگر بال مرغان را گویند. (2)

و مراد از ذنابى در این جا به قرینه قوادم چهار پر از مرغ است كه بعد از خوافى است چنان چه جوهرى گفته است. و ممكن است مراد از ذنابى، ذنب یا محلّ روئیدن آن باشد، و ممكن است كه اراده اتّباع با ارتكاب تجوّز متبوعین باشند كه مراد از آن ها سادات و اشراف باشند كه قوادم از ایشانند، و قوادم عبارتند از چهار یا ده پر از پرهاى طائر كه در جلو بال طائر است و مفرد آن قادمه است.

الحرون: بر وزن صبور اسبى را گویند كه منقاد نباشد، و هرچه بر او سخت بگیرند از جاى خود حركت نكند. و اصل حرون از باب نصر و كرم هر دو آمده.

القاحم: به قاف اسم فاعل است از قحم قحوما به كسى گویند كه خودش را بى رويّه و فكر بیندازد.

العجز: بر وزن عضد مابین دو ورک مرد و زن را گویند، و غیر آن مذكّر و مؤنّث هر دو مستعمل است.

الكاهل: به معناى حارک مابین دو كتف را گویند.

تعسا: تعس بر وزن فلس به معنى هلاک و اصل آن به رو در افتادن است، گفته مى شود: أتعسه اللّه یعنى هلاک كند خدا او را.

معاطس: جمع معطس بر وزن مجلس و مقعد یعنى محلّ عطسه زدن.

ص: 590


1- جوهری ، صحاح اللغه ج 1 ص 128.
2- ابن اثیر ، نهایه ج 1 ص 170.

ویحهم: ویح كلمه رحمت است، كما این كه ویل كلمه عذاب است، و به معناى هر دو هم گفته شده چنان چه در صحاح (1) و غیره گفته اند، و ابن اثیر در نهایه گفته: براى تعجّب هم آمده است (2)

یهدى: هدى به ضمّ به معناى بیان و دلالت است، گفته مى شود: هداه اللّه الطریق و إلى الطریق و للطریق هم متعدّى به مفعول دوم به نفس و به إلى و لام دو حرف جر مى شود، و گاهى هم هدى به معناى اهتدى مى آید مانند شرى به معناى اشترى. و « لا یهدى » به تخفیف هم قراءت شده، و بنابراین قراءت از هدایت است به معناى اول و مفعول آن محذوف است یعنى: لا یهدى أحدا. و لا یهدّى به فتح هاء و كسر آن و تشدید دال اصل آن یهتدى است، تاء قلب به دال و در آن ادغام شده و كسره آن به هاء داده شده به علّت التقاء ساكنین.

لعمرى: عمر بر وزن فلس مصدر عمر الرجل است به كسر میم به معناى عاش زمانا طویلا، مانند عمر به ضمّ پس عین فتحه داده شده و در قسم استعمال شده هرگاه لام بر سر آن درآید رفع داده مى شود بنابر ابتدائيّت و خبر آن محذوف است و تقدیر آن: لعمر اللّه قسمى است، و لعمر اللّه ما أقسم به، پس اگر با لام نباشد نصب داده مى شود بنابر مصدريّت و گفته مى شود: عمر اللّه ما فعلت كذا، و مراد از لعمر اللّه و عمر اللّه این است كه قسم یاد مى كنم به باقى بودن خدا و دوام او، این است آن چه جوهرى فرموده ملخّصا ذكر شد. (3)

لقحت: یعنى بار برداشت، اللقاح به معناى بار برداشتن است.

ص: 591


1- جوهری ، صحاح اللغه ج 1 ص 417.
2- ابن اثیر ، نهایه ج 5 ص 235.
3- جوهری ، صحاح اللغه ج 2 ص 756.

فنظره: نظره بر وزن كلمه اسم مصدر است به معناى تأخیر.

ریثما: ریث بر وزن فَلْس به معناى كندى كردن است، مصدر راث عليّ خبرک از باب ضرب به معناى كندى و مقدار و غالب مى آید، در این صورت با ماء زائده استعمال مى شود و ریثما گفته مى شود.

تنتج: از باب نتجت الناقه یعنى فرزند آورد.

احتلبوا: از باب احتلبت الناقه یعنى دوشیده شد ناقه و هم چنین است حلبت.

ملأ: گفته مى شود ملأوا الإناء یعنى پر كردند ظرف را.

طلاع: بر وزن كتاب، پر شدن ظرف و لبریز شدن از اطراف آن را گویند.

القعب: ظرف بزرگ خشک یا مایل به كوچكى یا ظرف آب خورى را گویند، جمع آن اقعب و قعاب است مانند اسهم و سهام.

عبیط: یعنى تازه خالص كه چیزى داخل آن نباشد.

ذعاف: به ذال نقطه دار و عین بى نقطه به معناى سمّ، گفته مى شود: ذعفت الرجل، از باب منع، یعنى مرد را سمّ دادم و چشانیدم. ذعاف و زعاف و ذءاف هر سه به یک معنى است، یعنى تعجیل در كشتن، و هم چنین سمّ ذعاف و موت زعاف و ذءاف به زاء نقطه دار و ذال نقطه دار در ذءاف در هر سه مضموم ولى در روایات ذعاف به ذال نقطه دار است.

مبید: از أباد الشی ء یبید بیدا و بیودا به معنى أهلك گفته مى شود، أبادهم اللّه یعنى هلاک گردانید خدا ایشان را، پس مبید به معنى هلاک كننده است.

ممقر: از مقر بر وزن كتف به معناى صبر است یعنى تلخ، گفته مى شود: مقر به كسر یعنى تلخ شد، و هم چنین است امقر اسم فاعل آن ممقر است.

ممضّاً: از مضض است به دو فتحه، درد مصیبت را گویند، و ممضّ به معنى درد آورنده.

ص: 592

التالون: یعنى پیروان و متابعت كنندگان. و در بعضى از نسخه ها بجاى « التالون » «البطّالون» آورده، و بطّال مانند شداد متعطّل را گویند و به معناى كسى است كه عمر خود را به باطل بگذراند.

غبّ: به معناى عقب شی ء و عاقبت آمده، و آن به كسر غین نقطه دار است.

طامنوا: یعنى سر فرود آوردند. و طامنت من الأمر إذا سكنت، یعنى آرام و ساكن شدم از كار، و طامن هم لازم استعمال مى شود و هم متعدّى.

جاش: به معنى اضطراب، و به فتح جیم و همزه هم استعمال شده هكذا جأش.

سطوه: به معناى قهر و غلبه و حمله كردن است.

صارم: شمشیر تیز برّنده را گویند.

معتد: تجاوزكننده از حد را گویند.

غاشم: یعنى ظالم.

هرج: فتنه و اختلاط و قتل را گویند.

فی ء: خراج و غنیمت را گویند، و احتمال هم مى رود كه تصحیف فئه باشد و آن به معناى جماعت است و آن بر وزن فعه است. و فی ء هم بر وزن فیع است و هاء فئه عوض از یاء محذوف از وسط آن است، و مؤيّد آن است جمله بعد از آن كه فرموده است: « وَ جَمْعَكُمْ حصیدا » و آن نظر به معناى فئه است و مرادف آن است كلمه « زهیداً » كه به معناى قلیل آمده، و به معناى كم آب گرفتن هم آمده، و زهید الأكل گفته مى شود یعنى كم خوراک.

إلیکم عنّی: یعنى امساک كنید و پرگوئى نكنید، از من دور شوید.

اعراب سخنان حضرت

قَوْلِهَا علیها السَّلَامُ : فَرَغما : منصوب است بنابر مصدريّت به عامل محذوف یعنى به خاک مالیده شد بینى هاى قوم كه جاى عطسه كردن این جماعت است، بینى به

ص: 593

خاک مالیدن مخصوصى. مصدر قائم مقام عامل محذوف شده.

لعمر إلهک: شرح آن گذشت رجوع به آن شود.

فما لكم كیف تحكمون: كلمه « ما » در محلّ رفع است بنابر ابتدائيّت و « لكم » خبر آن است.

و كیف: محلّا منصوب است بنابر حاليّت و « تحكمون » عامل آن است.

لقحت: ضمیر فاعل راجع است به ناقه كنایه است از خلافت غصب شده دلالت دارد به قرائن لفظ و حال یا اعمال بد ایشان كه از جمله آن ها غصب خلافت است.

فنظره: منصوب است بنابر مصدريّت یعنى انتظار بكشید انتظار كشیدنى. و احتمال دارد كه مرفوع باشد بنابر ابتدائيّت یعنى « فلكم نظره » یا خبر است و تقدیر آن این است « عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى نَظَرة » و تنوین آن براى تقلیل است یعنى « نَظَرْتَ قَلیلة».

ریثما: ریث منصوب است بنابر ظرفيّت یعنى انتظار بكشید در این قدر از زمان.

ثمّ احتلبوا: به صیغه امر عطف است بر محذوف یعنى: انْتَظِرُوا فی كَذَا ثُمَّ احتلبوا

ملأ اَلْقَعْبِ يَا طِلاَعَ اَلْقَعْبِ: منصوب است بنابر این كه مفعول به باشد براى احتلبوا و اصل آن این است: احتلبوا مقدار ملأ القعب كه مضاف حذف شده و مضاف الیه قائم مقام آن است.

و دما: منصوب است بنابر تمیز.

ویحهم: اعراب آن قبلاً در شرح « وَيْحَهُمْ أَنَّى زَعْزَعُوهَ » گذشت و این كلمه در مقام تعجّب است و منادى است به حذف حرف ندا یعنى: یا ویحهم.

ص: 594

غبّ: مفعول به لِیَعْرَفوا است.

و ابشروا: عطف است بر « اطمأنّوا » و شاید عطف به واو در این جا باشد یا به ثمّ كه دلیل بر تراخى است در ماقبل براى دلیل بودن بر تغایر بین طرفین یعنى معطوف و معطوف علیه مترقّب.

یدع: ضمیر فاعل راجع است به آن چه بشارت داده شدند از امور چهارگانه یا سه گانه و محتمل است راجع به اخیر كه استبداد است باشد.

و أنّى بكم: جار متعلّق به محذوف است یعنى: كیف وُرُودِ اَلْهِدَايَةُ بِسَاحَتِكُمْ یا این كه أَنَّى حُصُولِ الهِدایة لَكُمْ لكم بنابر آن چه در بعضى از نسخه هاست.

انی حصول الهدایه لکم: بنابر آن چه در بعضى از نسخه هاست.

وَ أَنَّى لَكُمْ وَ قَدْ عَمِيَتْ عَلَيْكُمْ: واو حاليّه است و جمله حال است از ضمیر مخاطب مجرور، و احتمال مى رود كه عطف بر جمله « أنّى بكم » باشد.

وَ أَنْتُمْ لَهَا كَارِهُونَ: واو نیز حاليّه است، و جمله حال از ضمیر مخاطب منصوب در كلمه « أَ نُلْزِمُكُمُوها » است و سه ضمیر در « عمیت » و « أَ نُلْزِمُكُمُوها » و « لها » راجع به هدایت بسوى امام حق است و بینا شدن در امر دین یا بسوى طاعت كسى است كه خدا واجب كرده طاعت او را، یا راجع به غیر این دو است از چیزهائى كه مدلول علیه در این مقام است.

إلیکم عنّی: مفعول آن محذوف است یعنى خوددارى كنید از سخن گفتنتان با من.

معناى سخنان آن حضرت علیها السّلام

قولها علیها السّلام: استبدلوا و اللّه تا آخر: بیانى است تفصیلى براى این كه ابو بكر را بدل از على علیه السّلام خلیفه قرار دادند، و توبیخ و مذمّتى است برایشان بعد از اجمال گوئى آن حضرت كه از سخنان او مستفاد مى شود از فرمودن آن بزرگوار «بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ

ص: 595

بَدَلًا» یعنى تبدیل خلافت كردن و حق را از من له الحق گرفتن از ایشان مبادله ایست كه زیان آن براى ایشان بسیار است بنحوى كه جبران پذیر نیست هرگز براى این كه اختیار كردند خلافت را براى كسى كه بمنزله پرهاى لاغر است كه در زیر شاه پرهاى مقدّم بر آن هاست از مرغ طيّار، و به آن پرهاى لاغر ضعیف نمى توانند پرواز كند.

یا مانند اسب ضعیف لاغرى است در میان اسب ها كه نتواند حركت كند و مطیع و منقاد صاحب خود نباشد و عاجز باشد بر كسى كه او بمنزله شاه پرهائى است براى طایر كه به آن مى تواند پرواز كند و كاملا قدرت پرواز كردن را دارد.

یا مانند عاجز ناتوانى كه هیچ رويّه و فكرى ندارد او را مقدّم دارند بر كسى كه كمال قدرت و توانائى و دانائى را دارد، و به تمام معنى صاحب قوّت و قدرت و فكر صائب است.

فَرَغْماً لِمَعَاطِسِ قَوْمٍ تا آخر: این جمله نفرینى است از آن حضرت سلام اللّه علیها به خوارى و ذلّت ایشان در مقابل گمان هاى فاسدشان به نفس هاى خود كه به مرتبه و مقام بلندى رسیده اند، چنان چه اقتباس است از قول خداى تعالى: ﴿ قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا، الَّذِینَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً ﴾ (1) هم چنان كه فرموده آن حضرت: ﴿ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ ﴾ نیز اقتباس از موضع دیگر از قرآن است و مراد از « وَ لَكِنْ لاَ يَشْعُرُونَ » یعنى شعور آن را ندارند كه ایشان فساد كنند گانند به علّت تسویلات نفسانى اى كه دارند و هواهاى نفسشان آن ها را به اشتباه انداخته بنحوى كه به گمان فاسد خودشان فساد را اصلاح دانسته اند. یا این كه نمى دانند كه در نتیجه این فسادها عذاب دردناک

ص: 596


1- الکهف : 103 - 104.

ابدى گریبان گیر آن ها خواهد شد.

وَيْحَهُمْ أَ فَمَنْ يَهْدِيتا آخر: در مقام تعجّب است از كار بد ایشان و سوء اختیارى كه پیش گرفتند، یعنى آیا كسى كه غیر خود را به طریق حق و رشد راهنمائى مى كند به سبب آن چه كه خدا به او عطا فرموده است از علم و حكمت سزاوار تر است براى خلافت و امامت و پیروى از او كردن و به نور علم او استضائه كردن یا كسى كه جاهل و نادان است و خودش هدایت نشده مگر این كه غیرى او را هدایت كند، پس چگونه داورى مى كنید و چگونه قبول مى كنید و نفس هاى شما راضى مى شود كه امیر مؤمنان علیه السّلام را بركنار كنید و حال آن كه مقام و مرتبه او را مى دانید، و غیر او را بر او مقدّم مى دارید و شما به آن راضى هستید و حال آن كه آن امرى است كه اقامه حجّت بر آن نشده، و دلیلى بر صحّت آن قائم نشده، بلكه بر خلاف آن حجّت قائم شده، و دلیل هائى بر فساد اختیار شما ناطق و ثابت است.

أَمَّا لَعَمْرُ إِلَهَكَ لَقَدْ لقحتتا آخر: یعنى آگاه باشید قسم به باقى بودن خدایت كه حمل كرده است ناقه خلافتى كه غصب كردید آن را و كارهائى كه كردید، استعاره در جمله اولى به كنایه است، و در جمله دوم تحقیقى است.

فَنَظَرْتُ ریثما تُنْتَجُ ثُمَّ احْتَلَبُوا تا آخر: یعنى منتظر باشید زمان كمى را به اندازه اى كه بزاید و بدوشید از آن خون تازه و سمّ مهلكى را.

هُنَالِكَ یخسر الْمُبْطِلُونَ وَ یعرف التالون تا آخر: یعنى در چنین هنگامى ظاهر مى شود زیان اهل باطل بنحوى كه بشناسند آن هائى كه بعد از این مى آیند عاقبت تأسیس پیشینیان را.

ثُمَّ طِيبُوا عَنْ دُنْيَاكُمْ أَنْفُساً تا آخر: یعنى پس از آن ببخشید آن چه كه در دست شماهاست از دنیا و بخشش كنید با طیب خاطرتان به كسانى كه غیر از شماها

ص: 597

هستند، و مطمئن باشید براى فتنه و محنت ها و بلاهائى كه براى شماها مهيّا شده در كمال اطمینان دل هاى خودتان.

وَ اِسْتِبْدَاداً مِنَ اَلظَّالِمِينَ : یعنى و استقلال آن ها به تصرّف در امور مردمان و مالک و یا پادشاهى كردن و متصرّف شدن در غنیمت هاى شما و بطرف خود كشیدن پس دیده نخواهد شد از آن ها مگر اندكى.

598 و جمعكم حصیدا: یعنى نابود مى كنند در روى زمین بنحوى كه مانند زارعى كه زراعت خود را درو مى كنند همه شماها را با شمشیرهاى خودشان از پا درمى آورند.

پوشیده نماند كه شاید مراد از فرموده آن حضرت سلام اللّه علیها كه فرموده « فَنَظِرَةٌ رَيْثٌ » معنى این باشد یعنى بقدر آن چه فترت واقع شود كه در آن میان مسلمانان جنگ عظیم واقع نشده مانند واقعه جمل و صفّین و نهروان و غیر این ها.

و بفرموده آن حضرت « ثُمَّ اِحْتَلِبُوا طِلاَعَ اَلْقَعْبِ » بعد از زمان فترت و وقایعى كه واقع مى شود در آن از قتل و غارت و منتشر شدن فساد در شهرها.

و بفرموده آن حضرت « ثُمَّ طِيبُوا عَنْ دُنْيَاكُمْ » زمان انقراض دولت بنى اميّه به دست هاى بنى عبّاس و استیلاء ایشان بر آن ها و بر خلافت، و به قول آن حضرت « وَ ابْشِرُوا بِسَيْفٍ صارِمٍ » شمشیرهاى بنى عبّاس باشد بر بنى اميّه، و به قول آن حضرت « وَ سَطْوِهِ مُعْتَدٍ غاشِمٍ » مستأصل كردن بنى عبّاس باشد ایشان را در این صورت مراد از « معتد غاشم » و « بسیف صارم » یا مراد جنس آن ها است یا اول خلیفه از ایشان است، و آن كسى است كه سلطنت را از دست شان مى گیرد.

و بقول آن حضرت « و هرج شامل » مراد خون ریزى هائى است كه در سلطنت آن ها رخ داده.

ص: 598

و بقول آن حضرت علیها السّلام « وَ اسْتِبْدادٍ مِنَ الظَّالِمِين » مستبد شدن ایشان است.

و ممكن است كه مراد آن حضرت علیها السّلام « ثمّ طیبوا » آن چیزى است كه در زمان معاویه واقع شد، و از « معتد غاشم » مراد معاویه باشد، و « بسیف صارم » مراد شمشیر ضلالت و گمراهى او باشد، و « هرج شامل » مراد خون هائى باشد كه در زمان او ریخته شده و بعد از او در دولت بنى اميّه و بنى عبّاس، و مراد از ظالمین او و سایر خلفاء باشند از دو فرقه، و محتمل است كه غیر این ها باشد.

و مخفى نماناد كه آن چه را كه فقرات مذكوره دربر دارد از تملیح و تهكّم بدان كه طیب نفس استعاره از كراهت است تهكّما و اطمینان از قلق و اضطراب است و بشارت دادنى كه معناى آن اعلام است به چیزى كه موجب فرح و شادى باشد از اعلام به چیزى كه موجب حزن و خوف شود.

فیا حسره لكم: یعنى حسرت بزرگى است براى شما این كارى كه كردید كه آن اعراض كردن شماست از كسى كه خدا او را به خلافت از خود اختیار كرده كه امام شما باشد، و به او هدایت یابید، و به او اقتدا كنید، و به نور علم او استضائه كنید، و به چراغ هدایت از تاریکى هاى جهل و ضلالت نجات یابید، و در دنیا به عیش و زندگانى خوش مرفّه بگذرانید، و در آخرت هم از ثواب ها و نعمت هاى ابدى بهره مند شوید.

و أنّى بكم و قد عمیت علیکم: یعنى نمى دانم كار شما به كجا مى كشد؛ زیرا كه راه هدایت و امامت حقّه بر شما بسته شده، و به این جهت در موارد هلاكت واقع شده اید و خود را به زیان دنیا و آخرت گرفتار كردید.

أنلزمكموها و أنتم لها كارهون: این فرمایش از آن حضرت براى دفع ایراد است كه اگر بخاطر كسى خطور كند كه هرگاه حال این جماعت این طور باشد پس بر شما اهل بیت است كه دست آن ها را بگیرید و آن ها را نجات بدهید از غرق شدن

ص: 599

در دریاى ضلالت و گمراهى، پس معنى این مى شود كه بر ماست هدایت شما در این راه، زمانى كه خودتان كراهت نداشته باشید، امّا اگر خودتان خیر خود را نخواهید براى ما امكان ندارد كه شما را الزام كنیم وقتى كه شما اصرار داشته باشید بر راهى كه به باطل مى روید براى ما ممكن نیست هدایت شما.

لو كان أبو الحسن ذكر لنا هذا الأمر: یعنى ما را یادآورى نكردید كه از عدول ما از على علیه السّلام بغیر او این مفاسد بزرگ را دارد و دیگرى را خلیفه قرار دادن زشت و قبیح و ننگ آور است.

إلیکم عنّی فلا عذر بعد تعذیركم و لا أمر بعد تقصیركم: یعنى سخن نگوئید و از نزد من دور شوید؛ زیرا كه این عذر شما موجّه نیست، یا این كه عذر خواستن من از شما موقع ندارد بعد از این كه شما در عذرخواهى خودتان دروغ مى گوئید امرى را كه در گفتار شما حقیقتى نیست به آن چه كه به آن عذرخواهى مى كنید براى بدست آوردن دل ما، و بعد از این كه تقصیر كرده اید در آن چه كه براى شما واجب بوده جاى عذرخواهى نیست.

ترجمه متمّم سخنان فاطمه علیها السّلام

یعنى: تبدیل كردند پرهاى لاغر زیرین را با شاهپرهاى مقدّم، و عضو ضعیف پسین را با عضو عالى محكم، پس بخاک مذلّت مالیده باد دماغ هاى جماعتى كه گمان مى كنند نیکو كارند و حال آن كه مفسد و بد كارند و لكن نمى دانند، آیا كسى كه دیگران را بسوى حق هدایت مى كند سزاوار تر است كه پیروى شود یا كسى كه راه هدایت را نیافته است مگر آن كه بوسیله دیگرى هدایت كرده شود.

چه شده است شما را؟ و چگونه داورى مى كنید؟ بجان خودم قسم است كه امروز این كردارهاى شما آبستن شده صبر كنید تا اندازه اى زمان آبستنى بگذرد و زمان نتیجه دادن برسد، آن وقت بدوشید تا اندازه اى كه ظرف هاى بزرگ عمیق پر و لبریز شود از خون تازه

ص: 600

و سمّ هلاک كننده، در آن وقت زیان كار خواهند شد اهل بطالت و ضلالت، و خواهند دانست آنان كه بعد از این بوجود مى آیند عاقبت آن چه را كه گذشتگان پایه ریزى كردند.

پس از آن با طیب خاطر از دنیاى خود دست طمع را بازدارید، و با اطمینان دل آماده فتنه و بلا باشید، و مسرور و خوشحال شوید به بشارت و مژده شمشیرى برّنده و سطوت اشخاص جور و ستم كننده و قتل عام فروگیرنده و غلبه و استیلاى ستم كاران كه نگذارند از غنیمت هاى شما مگر چیز كمى و درو كنند شماها را مگر عدّه كمى.

پس چه بسیار پشیمان شوید، و حسرت خواهید خورد، و با شما چه خواهند كرد و شما چه خواهید كرد و حال آن كه از راه حق كور و نابینا شده اید، آیا شما را به جبر بر طریقه حقّه و قبول آن وادار كنیم با این كه خود شما از پذیرفتن آن كراهت دارید و از آن اعراض مى كنید.

سوید بن غفله كه راوى خبر است گفت: پس زن ها برگشتند به خانه هاى خود و فرمایشات آن حضرت را براى مردان خود حكایت كردند، و جمعى از اشراف مهاجرین و انصار و بزرگان شان به عذرخواهى به خدمت آن حضرت آمدند، و عرضه داشتند كه: اى سيّده زنان! اگر این امر را على براى ما یادآورى مى كرد پیش از آن كه عهد و پیمان ببندیم و عقد بیعت را محكم و استوار كنیم هرآینه از او به دیگرى عدول نمى كردیم.

پس آن حضرت فرمود: بس كنید و از من دور شوید، این عذرى نیست پس از این كه در عذرخواهى خود دروغ مى گوئید، براى آن وقعى نیست بعد از این كه در اوّل امر تقصیر كردید.

مبحث پنجم در بیان حزن و اندوه فاطمه علیها السّلام بعد از رحلت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله

در كتاب امالى شیخ صدوق قدّس اللّه روحه بسند خود از ابن عبّاس روایت كرده در خبر طویلى كه در آن خبر داده از ظلمى كه بعد از رحلت او بر

ص: 601

اهل بیت علیهم السّلام وارد مى شود كه از جمله آن راجع به حضرت فاطمه سلام اللّه علیها خبر داده و فرموده:

و أَمَّا ابْنَتِي فَاطِمَةُ فَإِنَّها سَيِّدَةُ نِساءِ الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ و الْآخِرِينَ و هِيَ بَضْعَةٌ مِنِّي وَ هِيَ نُورُ عَيْنِي وَ هِيَ ثَمَرَةُ فُؤَادِي وَ هِيَ رُوحِيَ اَلَّتِي بَيْنَ جَنْبَيَّ وَ هِيَ الْحَوْرَاءُ اَلْإِنْسِيَّةُ مَتَى قَامَتْ فِي مِحْرَابِهَا بَيْنَ يَدَيْ رَبِّهَا جَلَّ جَلاَلُهُ زَهَرَ نُورُهَا لِمَلاَئِكَةِ اَلسَّمَاءِ كَمَا يَظْهَرُ نُورُ اَلْكَوَاكِبِ لِأَهْلِ اَلْأَرْضِ وَ يَقُولُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِمَلاَئِكَتِهِ يَا مَلاَئِكَتِي أُنْظُرُوا إِلَى أَمَتِي فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ إِمَائِي قَائِمَةٌ بَيْنَ يَدَيَّ تَرْتَعِدُ فَرَائِصُها مِنْ خِيفَتِي وَ قَدْ أَقْبَلَتْ بِقَلْبِهَا عَلَى عِبَادَتِي أُشْهِدُكُمْ أَنِّي قَدْ أَمِنْتُ شِيعَتَهَا مِنَ اَلنَّارِ.

وَ إِنِّي لَمَّا رَأَيْتُهَا ذَكَرْتُ مَا يُصْنَعُ بِهَا بَعْدِي كَأَنِّي بِهَا وَ قَدْ دَخَلَ الذُّلُّ بَيْتَهَا وَ اُنْتُهِكَتْ حُرمَتُها وَ غُصِبَتْ حَقَّهَا وَ مُنِعَتْ إِرْثَهَا وَ كُسِرَتْ جَنْبَهَا وَ أَسْقَطَتْ جَنِينَهَا وَ هِيَ تُنَادِي يَا مُحَمَّدَاهْ فَلاَ تُجَابُ وَ تَسْتَغِيثُ فَلاَ تُغَاثُ فَلاَ تَزَالُ بَعْدِي مَحْزُونَةً مَكْرُوبَةً باكِيَةً تَتَذَكَّرُ انْقِطَاعَ اَلْوَحْيِ عَنْ بَيْتِهَا مَرَّةً وَ تَتَذَكَّرُ فِرَاقِي أُخْرَى وَ تَسْتَوْحِشُ إِذَا جَنَّهَا اَللَّيْلُ لِفَقْدِ صَوْتِيَ اَلَّتِي كَانَتْ تَسْتَمِعُ إِلَيْهِ إِذَا تَهَجَّدْتُ بِالْقُرْآنِ ثُمَّ تَرَى نَفْسَهَا ذَلِيلَةً بَعْدَ إِنْ كَانَتْ فِي أَيَّامِ أَبِيهَا عَزِيزَةً فَعِنْدَ ذَلِكَ يُؤْنِسُهَا اَللَّهُ تَعَالَى ذِكْرُهُ بِالْمَلاَئِكَةِ فَنَادَتْهَا بِمَا نَادَتْ بِهِ مَرْيَمَ بِنْتَ عِمْرَانَ فَتَقُولُ يَا فَاطِمَةُ إِنَّ اَللَّهَ اِصْطَفَاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اِصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ اَلْعَالَمِينَ يَا فَاطِمَةُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدِي وَ ارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ

ثمّ یبتدئ بها الوجع فتمرض، فیبعث اللّه عزّ و جلّ إلیها مریم بنت عمران تمرّضها و تؤنسها فی علّتها، فتقول عند ذلك: یا ربّ، إنّی قد سئمت الحیاة، و تبرّمت بأهل الدنیا فألحقنی بأبی، فیلحقها اللّه عزّ و جلّ بی، فتكون أوّل من یلحقنی من أهل بیتی، فتقدّم عليّ محزونة مكروبة مغمومة مغصوبة مقتولة، فأقول عند ذلك: اللّهمّ العن من ظلمها، و عاقب من غصبها، و ذلّل

ص: 602

مَن أَذَلَّهَا وَ خَلِّدْ فِي نَارِكَ مَنْ ضَرَبْتَ جَنِينَهَا حَتَّى أَلْقَتْ وَلَدَهَا فَتَقول المَلائِكَة: آمین (1)

ترجمه سخنان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله

یعنى: و امّا دختر من فاطمه، او سيّده زن هاى همه عالم هاست از پیشینیان و پسینیان، و او جزئى از من یعنى پاره تن من است، و او نور چشم من است، و او میوه دل من است، و او روح من است در میان دو پهلوى من، و او انسیه حوراست، زمانى كه در محراب خود مى ایستد در مقابل پروردگار خود جلّ جلاله نور او براى فرشتگان آسمان مى درخشد هم چنان كه نور ستارگان براى اهل زمین مى درخشد، و مى فرماید خداى عزّ و جل به ملائكه كه: اى ملائكه من! نظر كنید بسوى كنیز من فاطمه كه سيّده كنیزان من است كه در مقابل من ایستاده، بندبندهاى او مى لرزد از ترس من در حالتى كه به قلب خود به من روى آورده و به بندگى من مشغول است، گواه مى گیرم شما را كه من امان مى دهم شیعیان او را از آتش.

و فرمود: چون من او را مى بینم كارهائى را كه بعد از من با او كرده خواهد شد بنحوى كه ذلّت داخل خانه او شود و هتک حرمت او شود، و حقّ او غصب كرده شود، و ارث او از او منع شود، و پهلوى او شكسته شود، و جنین او سقط كرده شود، و او فریاد كند كه: اى محمّد، و جواب داده نشود، و استغاثه كند، و كسى به فریاد او نرسد.

پس همیشه بعد از من اندوهگین و محزونه و گریان باشد، یاد مى كند كه وحى از خانه او قطع شده، و گاهى از جدائى و فراق من را بیاد مى آورد، و چون شب شود وحشت او را فروگیرد براى این كه صداى قراءت قرآن مرا شب ها كه در تهجّد مى خواندم و استماع مى كرد، نمى شنود.

پس مى بیند كه نفس او ذلیل شده بعد از عزّتى كه در حیات پدر داشته، در آن وقت

ص: 603


1- شیخ صدوق ، الامالی ص 175 - 176 ؛ بحار الانوار ج 43 ص 172 - 173 ح 13.

انیس او قرار مى دهد ملائكه را، پس او را ندا مى كنند به آن ندائى كه مریم دختر عمران را به آن ندا مى كردند كه: اى فاطمه! بدرستى كه خدا برگزید تو را و پاک و پاکیزه گردانید و برگزید تو را بر زن هاى جهانیان. اى فاطمه! بخوان پروردگار خود را و سجده كن او را و ركوع كن با ركوع كنندگان.

پس از آن ابتدا مى كند به بیمارى و برمى انگیزاند خداى عزّ و جل بسوى او مریم دختر عمران را تا بیماردارى و پرستارى كند او را، و انیس او باشد در زمان بیمارى او، پس در آن حال مى گوید: اى پروردگار من! من از زندگانى سیر شدم، و از اهل دنیا ملول شدم، مرا به پدرم ملحق كن. پس خدا او را به من ملحق مى كند، و او اول كسى است از اهل بیت من كه به من ملحق مى شود، و با حالت حزن و اندوه و غم ناكى در حالتى كه حقّ او غصب شده و كشته شده بنزد من مى آید.

در آن حال من مى گویم: خدایا! لعنت كن كسانى را كه بر او ظلم كردند، و عذاب كن آن هائى را كه حقّ او را غصب كردند، و ذلیل و خوار كن كسانى را كه او را ذلیل و خوار كردند، و مخلّد در آتش گردان كسانى را كه به پهلوى او زدند تا بچه خود را انداخت، و ملائكه آمین مى گویند.

علّامه مجلسى اعلى اللّه مقامه در بحار از بعضى از كتب در شهادت حضرت زهراء سلام اللّه علیها از ورقة بن عبد اللّه ازدى روایت نقل فرموده كه گفت: به قصد حجّ بیت اللّه الحرام به امید درک ثواب پروردگار جهانیان بیرون رفتم در حالى كه مشغول طواف بودم، كنیزى گندم گون نمكین روى شیرین سخنى را دیدم كه با فصاحت زبانى كه داشت مى گفت:

اَللّهُمَّ رَبَّ الْكَعْبَةِ الْحَرامِ وَ الْحَفَظَةِ الْكِرَامِ وَ زَمْزَمَ وَ الْمَقَامِ وَ الْمَشاعِرِ اَلْعِظامِ وَ رَبَّ مُحَمَّدٍ خَيْرِ اَلْأَنَامِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ البررة الْكِرامِ أَنْ تَحْشُرَنِي مَعَ سَادَاتِيَ اَلطَّاهِرِينَ وَ أَبْنَائِهِمُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ الْمَيَامِينِ أَلاَ فَاشْهَدُوا يَا جَمَاعَةَ اَلْحُجَّاجِ وَ اَلْمُعْتَمِرِينَ إِنَّ مَوَالِيَّ خِيَرَةُ اَلْأَخْيَارِ

ص: 604

وَ صَفْوَةَ الْأَبْرارِ الَّذِينَ عَلا قَدْرُهُمْ عَلَى اَلْأَقْدَارِ وَ ارْتَفَعَ ذِكْرُهُمْ فِي سائِرِ الْأَمْصارِ الْمُرْتَدِّينَ بِالْفَخار

ترجمه

بار خدایا پروردگار كعبه بیت الحرام و ملائكه حافظین گرام و زمزم و مقام و مشعرهاى عظام. پروردگار محمّد، بهترین مردمان، درود پیوسته خدا بر او و آل او، نیکان گرامى داشته شده كه محشور كنى مرا با آقایان پاک و پاکیزگان و فرزندان ایشان، پیشانى و دست و پا سفیدهاى صاحبان یمن و میمنت. آگاه باشید اى گروه حج گزاران و عمره گزاران كه آقایان من بهترین همه آقایانند، و برگزیدگان از نیکان و برگزیدگانند، كسانى هستند كه برتر است قدر و منزلت ایشان بر همه قدر و منزلت ها، و بالا رفته است ذكر ایشان در سایر شهرها، و رداى همه فخرها را بر خود پوشیده اند.

ورقه بن عبد اللّه گفت: گفتم: اى كنیز! چنین گمان مى كنم كه تو از كنیزان یا دوستان اهل بیتى؟ گفت: بلى. به او گفتم: تو كیستى؟ گفت: من فضّه كنیز فاطمه زهراء دختر محمّد مصطفى رحمت متّصل خدا بر او و پدر او و شوهر او و فرزندان او باد.

پس به او گفتم: مرحبا اهلا و سهلا، هرآینه مشتاقم به شنیدن كلام تو و سخن تو، و در این ساعت از تو مى خواهم مرا جواب گوئى از آن چه از تو سؤال مى كنم، پس از فراغت تو از طواف نزد بازار طعام فروشان منتظر باش تا بنزد تو آیم و تو مثاب و مأجور خواهى بود.

پس در حال طواف از او جدا شدم، و چون از طواف فراغت یافتم به منزل خود برگشتم بطرف بازار طعام فروشان، دیدم او هم آمده در آن جا نشسته در گوشه اى، پس رفتم بسوى او و او را در گوشه اى بردم و هديّه اى به او هديّه كردم نه به اعتقاد این كه صدقه است و به او گفتم: اى فضّه! مرا از مولایت فاطمه

ص: 605

زهراء خبر ده، و در هنگام شهادت او آن چه را كه دیدى براى من بگو، و بگو كه بعد از وفات پدرش محمّد صلّى اللّه علیه و آله بر او چه روى داد.

ورقه گفت: چون این سخن را از من شنید چشم هایش پر از اشک شد، و ناله اى بلند از دل بركشید، و بلند گریه كرد و گفت: اى ورقة بن عبد اللّه! بهیجان درآوردى بر من اندوه و حزن و ناله هائى كه در دل داشته و دارم، پس حال بشنو آن چه را كه من از او دیده ام.

بدان كه چون رسول خدا روحش قبض شد و از دنیا رفت، دل هاى كوچک و بزرگ در مصیبت او بدرد آمد، و صداهاى بسیار بگریه بلند شد، و اندوه و ماتم او بر خویشان و یاران و دوستان و غریبان بزرگ شد، و كسى دیده نمى شد مگر این كه از مرد و زن به صداهاى بلند مى گریستند.

و در میان اهل زمین و اصحاب و خویشان و نزدیکان و دوستان محزون تر و گریه او عظیم تر و نوحه گرى او بیشتر از مولاى من فاطمه زهراء احدى نبود، و دائما حزن او تازه تر و گریه او بیشتر و شدید تر مى شد، و مدّت هفت روز نشسته ناله و گریه و شیون او آرام نمى شد، و هر روزى كه بر او مى گذشت گریه و ناله و حزن او از روز پیشتر بیشتر و زیاد تر و سخت تر مى شد.

چون روز هشتم رسید از شدّت حزن و اندوه دیگر نتوانست خود دارى كند، و رشته صبرش گسیخته شد، از خانه شیون كنان بیرون آمد، و چنان سخن مى گفت كه گویا خود پیغمبر سخن مى گفت، بنحوى كه همه زنان و كودكان از پسران و دختران از خانه ها بشتاب بیرون آمدند، و صداهاى گریه و ناله ها و فریاد ها شان بلند بود، و مردمان از همه جا جمع شدند و چراغ ها را خاموش كردند تا صفحات صورت هاى زن ها دیده نشود، و زنان چنین مى پنداشتند كه پیغمبر خدا از قبر بیرون آمده، و مردمان دهشت و حیرت عجیبى داشتند از آن چه

ص: 606

مى دیدند، و فاطمه به صداى بلند ندبه و گریه مى كرد براى پدر خود و مى گفت:

وَا أَبَتَاهْ ! وَا صَفِيَّاهْ ! وَا مُحَمَّدَاهْ وَا أَبَا اَلْقَاسِمَاهْ ! وَا رَبِيعَ اَلْأَرَامِلِ وَ اليتامى أَمْنٌ لِلْقِبْلَةِ وَ اَلْمُصَلَّى ؟ وَ مَنْ لاَ بِنْتُكَ الوالهة اَلثَّكْلَى ؟

پس جامه هایش به پاهایش پیچیده مى لغزید، و از زیادى اشک و گریه شدید چیزى را نمى دید، تا آن كه نزدیک به قبر پدر بزرگوار خود شد، و چشم او به جایگاه اذان گفتن افتاد، قدم ها را كوتاه كرد، و صداى ناله و گریه خود را به اندازه اى كه مى توانست بلند كرد، و روى قبر افتاد بحالت اغما و از حال رفت.

زن ها بسوى او رفتند، و آب بر رویش زدند، و بر پیشانى و سینه او آب پاشیدند تا آن كه بحال آمد از جا برخاست و گفت:

رُفِعَتْ قُوَّتِي وَ خَانَنِي جِلْدِي وَ شَمِتَ بِي عَدُوِّي وَ اَلْكَمَدُ قَاتِلِي يَا أَبَتاهْ بَقِيتُ و الهَة وَحِيدَةً وَ حَيْرانَةً فَرِيدَةً فَقَدِ انْخَمَدَ صَوْتِي وَ انْقَطَعَ ظَهْرِي وَ تَنَغَّصَ عَيْشِي وَ تَكَدِّرَ دَهْرِي فَمَا أَجِدُ يَا أَبَتاهْ بَعْدَكَ أَنِيساً لِوَحْشَتِي وَ لاَ رَادّاً لِدَمْعَتِي وَ لاَ مُعِيناً لِضَعْفِي فَقَدْ فَنِيَ بَعْدَكَ مُحْكَمُ التَّنْزِيلِ وَ مَهْبِطَ جَبْرَئِيلَ وَ مَحَلَّ مِيكَائِيلَ اِنْقَلَبْتُ بَعْدَكَ يَا أبتاه اَلْأَسْبَابُ وَ تَغَلَّقَتْ دُونِيَ اَلْأَبْوَابُ فَأَنَا لِلدُّنْيَا بَعْدَكَ قَالِيَةٌ وَ عَلَيْكَ ما تَرَدَّدَتْ أَنْفَاسِي بَاكِيَةً لاَ يَنْفَدُ شَوْقِي إِلَيْكَ وَ لاَ حُزْنِي عَلَيْكَ

ثُمَّ قَالَتْ : یا أَبَتَاهْ ، وَ أَ لَبَّاهُ . ثُمَّ قَالَتْ :

إِنْ حزنی علیک حُزْنٍ جدید * * * وَ فؤادی وَ اللَّهِ صُبَّ عنید

كُلَّ يَوْمٍ يَزِيدُ فِيهِ شُجُونِي * * * وَ اِكْتِيَابِي عَلَيْكَ لَيْسَ يَبِيدُ

جلّ خطبی فَبَانَ عنّی عزائی * * * فبكائی فی كُلِّ وَقْتٍ جدید

إنّ قَلْباً عَلَیْکَ یَألف صَبْراً * * * أَوْ عَزَاءً فَإِنَّهُ لجلید

ثُمَّ نَادَتْ يَا أَبَتَاهْ اِنْقَطَعَتْ بِكَ اَلدُّنْيَا بأنوارها وَ زَوَتْ زَهْرَتها وَ كانَتْ بِبَهْجَتِكَ زَاهِرَةً فَقَدِ اِسْوَدَّ نَهَارُهَا فَصَارَ يَحْكِي حَنَادِسَهَا رَطْبَهَا وَ يَابِسَهَا يَا أَبَتَاهْ لاَ زِلْتُ آسِفَةً عَلَيْكَ إِلَى

ص: 607

التَّلاقِ يا أَبَتاهْ زالَ غَمْضِي مُنْذُ حَقَّ اَلْفِرَاقِ يَا أَبَتَاهْ مَنْ لِلْأَرَامِلِ وَ اَلْمَسَاكِينِ ؟ وَ مَنْ لِلْأُمَّةِ إِلَى يَوْمِ الدّين ؟ يا أَبَتَاهْ أَمْسَيْنَا بَعْدَكَ مِنَ الْمُسْتَضْعَفِينَ يَا أَبَتاهْ أَصْبَحَتِ اَلنَّاسُ عَنَّا مُعْرِضِينَ وَ قَدْ كُنَّا بِكَ مُعَظِّمِينَ فِي النَّاسِ غَيْرَ مُسْتَضْعَفِينَ فَأيُّ دَمعَةٍ لِفِراقِكَ لاَ تَنهَمِلُ وَ أَيَّ حُزنٍ بَعْدَكَ عَلَيكَ لاَ يَتَّصِلُ؟ وَ أَيُّ جَفْنٍ بَعْدَكَ بِالنَّوْمِ يَكْتَحِلُ ؟وَ أَنْتَ رَبِيعُ اَلدِّينِ وَ نُورُ اَلنَّبِيِّينَ فَكَيْفَ لِلْجِبَالِ لاَ تَمُورُ ؟وَ لِلْبِحَارِ بَعْدَكَ لاَ تَغُورُ وَ اَلْأَرْضُ كَيْفَ لَمْ تتزلزل ؟رُمِيتُ يَا أَبَتَاهْ بِالخَطْبِ الْجَلِيلِ وَ لَمْ تَكُنِ الرَّزيَّةُ بِالْقَلِيلِ وَ طَرَفَت (1) يَا أَبَتَاهْ بِالْمُصَابِ اَلْعَظِيمِ وَ، بِالْفَادِحِ اَلْمَهُولِ.

بَكَتكَ يا أبَتاه اَلْأَمْلاَكُ وَ وَقَفَتِ اَلْأَفْلاَكُ فَمِنْبَرُكَ بَعْدَكَ مُسْتَوْحِشٌ وَ مِحْرَابُكَ خَالٍ مِنْ مُنَاجَاتِكَ وَ قَبْرُكَ فَرِحٌ بِمُوَارَاتِكَ وَ الْجَنَّةُ مُشْتاقَةٌ إِلَيْكَ وَ إِلَى دُعائِكَ وَ صَلاتِك

يَا أَبَتَاهْ ! مَا أَعْظَمَ ظُلْمَةَ مَجالِسِكَ فَوا أَسَفاهْ عَلَيْكَ إِلَى أَنْ أُقْدِمَ إِلَيْكَ عَاجِلاً عَلَيْكَ وَ أَنْكَلَ (2) أبو الحسن الْمُؤْتَمَنُ أَبُو وَلَدَيْكَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنُ وَ أَخُوكَ وَ وَلِيُّكَ وَ حَبِيبُكَ وَ مَنْ رَبَّيْتَهُ صَغِيراً وَ واخَيْتَهُ كَبِيراً وَ أَحْلَى أَحِبَّائِكَ وَ أَصْحَابِكَ إِلَيْكَ مَنْ كَانَ مِنْهُمْ سَابِقاً وَ مُهَاجِراً وَ نَاصِراً وَ النَّكْل (3) شَامِلُنَا وَ اَلْبُكَاءُ قَاتِلُنَا وَ الأسى نازلنَا ثُمَّ زَفَرَتْ زَفْرَةً وَ أَنَّتْ أَنَّةً كَادَتْ رُوحُهَا أَنْ تَخْرُجَ ثُمَّ قَالَت:

قُلْ صبری وَ بَانَ عنّی عزائی * * * بَعْدَ فقدی لَخَاتَمَ الأنبیاء

عین یا عین اسكبی الدَّمْعِ سَحّاً * * * ویک لَاتَبْخَلِي بِفَيْضِ اَلدِّمَاءِ

یا رَسُولُ الْإِلَهُ یا خیرة اللَّهُ * * * وَ كَهْفِ اَلْأَيْتَامُ وَ اَلضُّعَفَاءُ

قَدْ بكتك الْجِبَالِ وَ الْوَحْشِ جَمْعاً * * * وَ الطَیر وَ الْأَرْضَ بَعْدَ بكی السَّمَاءِ

وَ بَكاك الْحَجُونِ وَ الرُّكْنِ وَ المش * * * عر یا سيّدی مَعَ البطحاء

ص: 608


1- در بحار : طرقت.
2- در بحار : و اثکل.
3- در بحار : والئکل.

وَ بكاك الْمِحْرَابِ وَ الدرس لل * * * قُرْآنَ فی الصُّبْحِ مُعْلِناً وَ الْمَسَاءِ

وَ بكاك الْإِسْلَامِ إِذْ صَارَ فی * * * النَّاسُ غریبا مِنْ سَائِرِ الْغُرَبَاءُ

لَوْ تَرى الْمِنْبَرِ الذی كُنْتُ تَعْلُوهُ * * * عَلَاهُ الظَّلَامِ بَعْدَ الضِیاء

یا إلهی عَجَّلَ وفاتی سریعا * * *قَدْ تَنَغَّصَتِ اَلْحَيَاةُ يَا مَوْلاَئِي

شرح لغات

قولها علیها السّلام: جلدی: یعنى شدّت قوّه من.

شمت: از شماتت به معنى خوشحالى كردن است.

الكمد: حزن شدید دائم.

و الهه: وله به فتح واو و لام به معناى ذهاب عقل و تحيّر و سرگردانى است، و كسى را واله گویند كه فرزند یا عزیز خود را گم كرده باشد.

انخمد: از خمود به معناى مردن و خاموشى و خاموش شدن آتش، و به معناى ساكن شدن. انخمد صوتی یعنى خاموش و ساكن شد صداى من.

انقطع ظهری: یعنى پشت و پناه و یارى كننده من از من جدا شد.

تنغّص عیشی: یعنى تكدّر، هر دو یک معنى دارند به معنى ناصاف و ناگوار و آلودگى است.

قالیه: یعنى متروكه و مبغوضه.

لا ینفد: قطع نمى شود.

صبّ عتید: یعنى عاشق و مهيّا.

شجون: همّ و حزن است.

اكتیاب: بد حال و غمناک و دل شكسته.

لیس یبید: یعنى هلاك نمى شود یعنى حزن و هم و غم از دل من بیرون نمى رود.

ص: 609

جلید: یعنى سخت و صلب.

أنوار: جمع نور است به فتح نون به معناى شكوفه.

أزهار: جمع زهر به معناى زینت و بهجت.

حنادس: جمع حندس است به معناى ظلمت و تاریکى شدید.

زال غمضى: یعنى زایل شد خواب از چشم من.

لا تنهمل: از همل است به سكون میم، گفته مى شود: هَمَلَتْ عیناه تهمل أی فَاضَتْ. « أَيُّ دَمَعَتْ لِفِرَاقِكَ لَا تنهمل » یعنى كدام اشکى است كه براى جدائى تو ریخته نشود.

جفن: به سكون فاء پرده هاى بالا و پائین یعنى دو پلک چشم را گویند.

ربیع الدین: كنایه است یعنى همچنان كه فصل ربیع سبب راحتى روح انسان است دین هم راحت روح اهل ایمان است.

لا تمور: یعنى ظاهرا متحرّک نیست.

لا تغور: یعنى فرو نمى رود.

رمیت: یعنى انداخته شدم.

بالخطب الجلیل: یعنى به امر عظیم.

الرزيّة: یعنى مصیبت.

طرفت: به معناى هلكت است.

الفادح: یعنى سنگین و ثقیل.

المهول: یعنى ترسناک و به فزع آورنده.

النّكل: ممنوع شدن.

الأسى: به معناى حزن.

زفیر: فروبردن نفس.

ص: 610

أنّت أنّة: از انین است به معناى بلند كردن صدا به ناله.

اسكبی الدمع: یعنى جارى كن اشک را.

سحّا: بسیار ریختن و جارى كردن.

كهف: به معناى ملجأ و پناه گاه.

الحجون: به حاء بى نقطه و بعد از آن جیم نقطه دار و به فتح اول و ضمّ ثانى نام كوهى است در مكّه كه بعد از رحلت ابو طالب پیغمبر اكرم صلّى اللّه علیه و آله بسوى آن مى رفت. و در صحاح گفته كه: آن مقبره ایست. (1)

ترجمه سخنان آن حضرت

یعنى: توانائى من برداشته شد، و شدّت قوّت من با من خیانت كرد، و دشمنان به من خوش حال شدند، و اندوه شدید دائم مرا مى كشد به سرگردانى و تنهائى و در حیرت زدگى باقى ماندم، از صدا افتادم، پشت و پناه و یارى كننده من از من جدا شد، و زندگانى من آلوده به حزن و اندوه شد، و روزگار من به غصّه آلوده شد.

پس اى پدر بعد از تو انیسى براى من نیست، به وحشت افتادم و رد كننده براى اشک من نیست، و معین و یاورى براى ناتوانى خود ندارم، پس از تو محكم قرآن فانى شد، و فرودگاه و محلّ جبرئیل و میکائیل خالى ماند، و بعد از تو اى پدر اسباب آسایش من تغییر كرد، و درها بر روى من بسته شد، و من براى دنیا پس از تو متروک و مبغوض ماندم، و تا نفسم مى آید و مى رود براى تو گریانم، و شوق ملاقات تو و اندوه من از مفارقت از تو تمام شدنى نیست.

پس صداى خود را به گفتن یا ابتاه و وا لبّاه بلند كرد و گفت: اندوه و حزن من بر تو حزن تازه اى شد، و دل من بذات خدا قسم عاشق و مهيّاى ملاقات توست. و هر روز همّ و غم و

ص: 611


1- جوهری ، صحاح اللغه ج 5 ص 2097.

اندوه من در مفارقت تو زیاد مى شود، و بدحالى و غمناكى و دل شكستگى من براى تو نابود نمى شود، امر من بزرگ و عظیم شد، و صبر در مصیبت از من جدائى كرد، و گریه من دم به دم تازه مى شود، دلى كه در عزا یا مصیبت تو صبر كند بسیار سخت است.

پس صدا را به ناله بلند كرد و گفت: اى پدر! دنیا در مفارقت از تو شكوفه هاى خود را جدا كرد، و زینت و بهجت خود را از دست داد، روزهاى روشن آن شب هاى بسیار تاریک شد، تر و خشک آن از تیره و ظلمانى بودن آن حكایت مى كند. اى پدر! همیشه متأسّفم بر تو تا تو را ملاقات كنم. اى پدر! در مفارقت تو خواب از چشم من زائل شد. اى پدر! كى پس از تو دادرس بیوه زنان و گدایان است؟ اى پدر! كى براى امّت توست تا روز جزاء؟

اى پدر! روز را شام مى كنیم در حالتى كه راه ها براى ما مسدود است بعد از تو، و شب را به روز مى آوریم در حالى كه مردمان از ما روگردانند، و حال آن كه ما به سبب تو در میان مردمان بزرگ و محترم بودیم، و رعایت حقّ ما را مى كردند، پس كدام اشکى است كه در فراق تو ریخته نشود؟ و كدام حزن و اندوهى است كه بعد از تو براى تو استمرار نداشته باشد؟ و كدام چشمى است كه بعد از تو سرمه خواب در آن كشیده شود؟ تو بهار دین و نور پیغمبران بودى، چگونه كوه ها در فراق تو متحرّک نباشند؟ و چگونه دریاها پس از تو فرونروند؟ و چگونه زمین متزلزل نباشد؟ هدف تیر امر بزرگى شدم اى پدر پس از تو، و این مصیبت كمى نیست، راه یافتم اى پدر به مصیبت هاى بزرگى كه بسیار سنگین و هولناک است. ملائكه براى تو اى پدر گریانند، و افلاک در ماتم تو از گردش بازماندند، منبر تو پس از تو وحشتناک است، و محراب تو از مناجات تو خالى است، و قبر تو به پنهان شدن تو در آن خوش حال است، و بهشت بسوى تو و دعا و صلوات تو مشتاق است.

اى پدر! چقدر تاریکى بزرگى جاهاى تو را گرفته، و چقدر اسفناكم بر تو تا وقتى كه بشتاب بسوى تو آیم.

ص: 612

خسته و درمانده شد ابو الحسن كه امین خدا بود بر رسالات تو، و پدر دو فرزند تو حسن و حسین، و برادر و ولىّ و حبیب توست كه او را در كودكى تربیت كردى، و در بزرگى با او عقد برادرى بستى، و او شیرین ترین دوستان و یاران تو بود بنزد تو، كسى است كه از همه ایشان پیشى گرفت در ایمان آوردن به تو، و سبقت گرفته از مهاجرین، و ناصر تو بود. این چه عقوبتى است كه شامل ما شد؟ و چه گریه ایست كه كشنده ماست؟ و چه حزن و اندوهى است كه ملازم ما شد.

پس آه سرد شدیدى كشید و ناله سختى زد كه نزدیک بود جان از جسد او بیرون رود، و اشعار حزن آورى انشاء فرمود كه ترجمه آن این است:

صبر من كم شد و از من مصیبتى آشكار شد، پس از آن كه خاتم انبیاء را گم كردم. چشم اى چشم اشک بریز بسیار و بر رخساره جارى كن و بخل نكن خون ببار. اى رسول خدا! و اختیار كرده خدا به رسالت، و اى ملجأ و پناه یتیمان و ضعیفان! كوه ها براى تو گریستند، و همه وحشیان گریه كردند، و مرغان هوا گریان شدند پس از آن كه آسمان براى تو گریه كرد، حجون و ركن و مشعر و بطحا براى تو گریستند. اى آقاى من! محراب و درس قرآن در صبح و شام آشكارا برایت گریه كردند، اسلام بر تو گریه كرد براى این كه در میان مردمان مانند سایر غرباء غریب شد. اگر مى دیدى منبر خود را كه بر آن بالا مى رفتى ظلمت و تیرگى آن را فروگرفته بعد از این كه به وجود تو نورانى و نوردهنده بود. اى خداى من! تعجیل فرما و بشتاب مرگ مرا برسان؛ زیرا كه زندگانى به كدورت اندوه و مصیبت آلوده شد، اى مولاى من.

فضّه گفت: پس فاطمه سلام اللّه علیها برگشت به منزل خود و بناى گریه و زارى و بى قرارى را گزارد، بنحوى كه اشک چشم او از جریان باز نمى ایستاد، و ناله هاى او ساكن نمى شد. بزرگان اهل مدینه جمع شدند و رو آوردند بسوى امیر مؤمنان على علیه السّلام و به آن حضرت گفتند: اى ابا الحسن! فاطمه علیها سلام اللّه

ص: 613

شب و روز گریه مى كند، و شب ها خواب بر احدى از ما گوارا نیست، و روزها هم براى ما قرار و آرامى نیست، و از شغل و طلب روزى كردن بازمانده ایم، به شما خبر مى دهیم كه از او بخواهید كه یا شب گریه كند یا روز.

فرمود: حبّا و كرامه، پس آن حضرت بنزد فاطمه رفت و بر او وارد شد، و او از گریه آرام نمى گرفت، و نافع در مصیبت او نبود، چون حضرت را دید كمى گریه او تسكین یافت، پس فرمود: اى دختر رسول خدا! بزرگان مدینه خواهش مى كنند از من كه از تو بخواهم كه یا شب براى پدرت گریه كنى یا روز.

عرض كرد: اى ابا الحسن! ماندن من در دنیا چه بسیار كم است، و چه بسیار زود باشد كه من از میان ایشان ناپدید مى شوم، بخدا قسم كه نه شب از گریه ساكت خواهم شد و نه روز تا وقتى كه به پدر خود ملحق شوم.

پس امیر مؤمنان فرمود: بكن اى دختر پیغمبر آن چه را كه مى خواهى.

پس آن حضرت از براى او خانه اى ساخت در بقیع دور از مدینه كه بیت الاحزان نامیده مى شود، و چون صبح مى شد حسن و حسین از جلو و فاطمه از عقب آن ها و با چشم گریان به بقیع مى رفت، و پیوسته در میان قبرها گریان بود، و چون شب مى شد امیر مؤمنان مى رفت بنزد او و آن ها را برمى گردانید به خانه، و هر روز این كار را مى كرد، تا این كه مدّت بیست و هفت روز از فوت پیغمبر گذشت و مرضه شد به مرضى كه در اثر آن شهید گردید.

پس باقی ماند تا روز چهلم، در آن روز حضرت امیر علیه السّلام نماز ظهر خود را گزارده بود، مى خواست به منزل برود كه ناگاه كنیزان او را استقبال كردند در حالتى كه گریان و محزون بودند، پس آن حضرت به ایشان فرمود: چه خبر است؟ « مالی أَ رَاكِنٍ متغيّرات الْوُجُوهِ وَ الصُّوَرِ ؟» یعنى: چرا مى بینم شما را كه روها و رنگ صورت هایتان تغییر كرده؟

ص: 614

گفتند: اى امیر مؤمنان! دریاب دختر عمویت زهراء را و گمان نمى كنیم كه او را زنده بیابى.

پس امیر مؤمنان بشتاب حركت كرد تا بر فاطمه داخل شد و دید او را كه به پشت بالاى بستر خود خوابیده، و بر روى اوست جامه نازك سفید مصرى، و دست راست خود را جمع مى كند و دست چپ خود را باز مى كند و مى كشد، پس رداء را از دوش خود انداخت و ازار خود را باز كرد، آمد به بالین فاطمه و سر او را در دامان خود نهاد، و او را ندا داد كه: اى زهراء! آن حضرت با او سخن نگفت، پس او را ندا كرد كه: اى دختر محمّد صلّى اللّه علیه و آله! باز جواب نشنید، پس فرمود:

اى دختر كسى كه زكات را به طرف رداى خود برمى داشت و بر فقراء بذل مى كرد! باز جواب نشنید. فرمود: اى دختر كسى كه نماز گزارد با ملائكه دو ركعت دو ركعت! جواب او را نگفت. فرمود: اى فاطمه! با من سخن بگو من پسر عمّت على پسر ابى طالبم.

پس چشم هاى خود را باز كرد بر روى او، و نگاهى به صورت او كرد و گریه كرد، و آن حضرت هم گریه كرد، و فرمود: حالت را چگونه مى یابى؟ من پسر عمّت على بن ابى طالبم. پس گفت:

یا ابن العمّ، إنّی أجد الموت الذی لا بدّ منه و لا محیص عنه، و أنا أعلم إنّك بعدی لا تصبر على قلّة التزویج، فأنت إن تزوّجت امرأة اجعل لها یوما و لیلة، و اجعل لأولادی یوما و لیلة.

یا أبا الحسن، و لا تصح فی وجوههما، فیصبحان یتیمین غریبین منكسرین، فإنّهما بالأمس فقدا جدّهما و الیوم یفقدان أمّهما، فالویل لأمّة تقتلهما و تبغضهما، ثمّ أنشأت تقول:

إبكنی إِنْ بكیت یا خیر هادٍ * * * وَ أَسْبِلْ الدَّمْعِ فَهُوَ یوم الفراق

یا قرین الْبَتُولِ أوصیک بِالنَّسْلِ * * * فَقَدْ أَصْبَحَا حلیف الاشتیاق

إبكنی وَ ابْكِ للیتامى وَ لا تَنْسَ * * * قتیل الْعِدَى بِطَفِّ العراق

ص: 615

فَارَقُوا فَأَصْبَحُوا یتامى حیارى * * * یخلف اللَّهِ فَهُوَ یوم الْفِراقُ

ترجمه

یعنى: اى پسر عم! من مى یابم مرگ را كه چاره اى از آن نیست، و از آن خلاصى نیست، و من مى دانم كه تو پس از من صبر نمى كنى بر كمى زن گرفتن، یا دورى كردن از آن، پس اگر تو زنى را تزویج كردى یک شب و یک روز را براى او قرار ده و یک روز و یک شب را براى فرزندان من قرار ده. اى ابا الحسن! صیحه در روى آن ها مزن كه صبح مى كنند در حالتى كه هر دو یتیم و غریب و دل شكسته اند؛ زیرا آن ها دیروز جدّ خود را گم كرده اند و امروز مادر خود را از دست داده اند، پس واى بر امّتى كه مى كشند ایشان را و كینه ایشان را دارند. پس اشعار زیر را انشاء مى فرمود:

گریه كن براى من اگر گریه مى كنى اى بهترین راهنمایان، و اشک بریز كه امروز روز جدائى است.

اى همسر بتول! تو را وصيّت مى كنم درباره این نسل یعنى فرزندانم كه شب را صبح مى كنند در حالتى كه بى حدّ و بى اندازه شوق لقاء مرا دارند.

گریه كن براى من و گریه كن براى یتیمان من و فراموش مكن كشته شونده دشمنان یعنى حسین مرا در زمین عراق.

فرزندانم از من جدا مى شوند و شب را صبح مى كنند در حالتى كه یتیم و سرگردانند، خدا خلیفه قرار داده مى شود بر ایشان، آن روز روز فراق است.

فضَّه گفت فَقَالَ لَهَا عَلِيٌ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مِنْ أَيْنَ لَكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اَللَّهِ هَذَا اَلْخَبَرُ وَ اَلْوَحْيُ قَدِ اِنْقَطَعَ عَنَّا؟

فَقَالَتْ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ رَقَدْتُ اَلسَّاعَةَ فَرَأَيْتُ حَبِيبِي رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي قصْر مِنْ الدر اَلْأَبْيَضِ فَلَمَّا رَآنِي قَالَ هَلُمِّي إِلَيَّ يَا بُنَيَّةِ فَإِنِّي إِلَيْكِ مُشْتَاقٌ فَقُلْتُ وَ اَللَّهِ إِنِّي لَأَشَدُّ شَوْقاً مِنْكَ إِلَى لِقَائِكَ فَقَالَ أَنْتَ اللَّيْلَةَ عِنْدِي وَ هُوَ اَلصَّادِقُ لِمَا وَعَدَ وَ اَلْمُوفِي لِمَا عَاهَدَ فَإِذَا أَنْتَ قَرَأْتَ

ص: 616

يس فَاعْلَمْ أَنِّي قَدْ قَضَيْتُ نَحْبي فَغَسِّلْنِي وَ لا تَكشِفْ عَنِّي فَإنِّي طاهِرَةٌ مُطَهَّرَةٌ وَ ليُصلِّ عَلَيَّ مَعَكَ مِنْ أَهْلِي الْأَدْنى فَالْأَدْنى وَ مِنْ رُزِقَ أَجْرِي وَ اِدْفِنِّي لَيْلاً فِي قَبْرِي بِهَذَا أَخْبَرَنِي رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ

فَقَالَ عَلِيٌ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ اَللَّهِ لَقَدْ أَخَذْتُ فِي أَمْرِهَا وَ غَسَّلْتُهَا فِي قَمِيصِهَا فَلَمْ أَكْشِفْهُ عَنْهَا فَوَ اَللَّهِ لَقَدْ كَانَتْ مَيْمُونَةً طَاهِرَةً مُطَهَّرَةً ثُمَّ حَنطْتُهَا مِنْ فَضْلَةِ حَنُوطِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ كَفَّنْتُهَا وَ أَدْرَجْتُهَا فِي أَكْفانِها فَلَمَّا هَمَمْتُ أَنْ أَعْقِدَ اَلرِّدَاءَ نَادَيْتُ يَا أُمَّ كلْثُوم يَا زَيْنَبُ يَا سُكَينَةُ يَا فِضَّةُ يَا حَسَنُ يَا حُسَيْنُ هَلُمُّوا تَزَوَّدُوا مِنْ أُمِّكُمْ فهَذا اَلْفِراقُ وَ اللِّقاءُ فِي اَلْجَنَّةِ

فَأَقْبَلَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ وَ هُمَا يناديانِ وَا حَسْرَتَا لاَ تَنْطَفِئُ أَبَداً مِن فَقْدِ جَدِّنَا مُحَمَّدٍ اَلْمُصْطَفَى وَ أُمُّنَا فَاطِمَةُ اَلزَّهْرَاء يَا أُمَّ اَلْحَسَنِ يَا أُمَّ اَلْحُسَيْنِ إِذَا لَقِيت جَدَّنَا مُحَمَّدٌ اَلْمُصْطَفَى فَاقْرَئِيهِ مِنَّا اَلسَّلاَمَ وَ قُولِي إِنَّا بَقِينَا بَعْدَكَ يَتِيمَيْنِ فِي دَارِ اَلدُّنْيَا

قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلِيٌ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أُشْهِدُ اَللَّهَ أَنَّهَا قَدْ حنتْ وَ أَنَّتْ وَ مَدَّتْ يَدَيْهَا وَ ضَمَّتْهُمَا إِلَى صَدْرِهَا مَلِيّاً وَ إِذَا بِهَاتِفٍ مِنَ السَّمَاءِ يُنَادِي يَا أَبَا اَلْحَسَنِ اِرْفَعْهُمَا عَنْهَا فَلَقَدْ أَبْكَيَا وَ اَللَّهِ مَلاَئِكَةَ اَلسَّمَاوَاتِ فَقَدِ اِشْتَاقَ اَلْحَبِيبُ إِلَى اَلْمَحْبُوبِ

قَالَ : فرفعتهما عَنْ صَدْرِهَا ، وَ جَعَلْتُ أَ عَقَدَ الرِّدَاءَ وَ أَنَا أَنْشَدَ بِهَذِهِ الأبیات :

فِرَاقَكَ أَعْظَمُ الأشیاء عندی * * * وَ فَقْدُكَ فاطم أَدْهَى الثكول

سأبكی حَسْرَةً وَ أَ نُوحٍ شجوا * * * عَلَى خَلِّ مَضَى أَ سِنّاً سبیل

ألا یا عین جودی وَ اسعدینی * * * فحزنی دَائِمُ أبكی خلیلی

ثُمَّ حَمَلَهَا عَلَى يَدِهِ وَ أَقْبَلَ بِهَا إِلَى قَبْرِ أَبِيهَا وَ نادى اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا حَبِيبَ اَللَّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اَللَّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا صَفْوَةَ اللَّهِ مِنِّي السَّلامُ عَلَيكَ وَ التَّحِيَّةُ واصِلَةٌ مِنِّي إِلَيْكَ وَ لَدَيْكَ وَ مِنِ ابْنَتِكَ النَّازِلَةِ عَلَيْكَ بِفِنائِكَ وَ أَنَّ الْوَدِيعَةَ قَدِ اسْتُرِدَّتْ وَ اَلرَّهِينَةُ قَدْ أُخِذَتْ فوا حزناه عَلَى اَلرَّسُولِ ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ عَلَى الْبَتُولِ وَ لَقَدْ اسْوَدَّتْ عَلَيَّ اَلْغَبْرَاءُ وَ بَعُدَتْ عَنِّي اَلْخَضْرَاءُ فوا حزناه ثُمَّ وا أسفاهْ.

ص: 617

ثُمَّ عَدَلَ بِهَا عَلَى اَلرَّوْضَةِ فَصَلَّى عَلَيْهِ فِي أَهْلِهِ وَ أَصْحَابِهِ وَ مَوَالِيهِ وَ أَحِبَّائِهِ وَ طَائِفَةٌ مِنَ اَلْمُهَاجِرِينَ و الْأَنْصَارِ فَلَمَّا وَارَاهَا وَ أَلْحَدَهَا فِي لَحْدِهَا أَنْشَأَ بِهَذِهِ اَلْأَبْيَاتِ يَقُولُ:

أَرَى عِلَلِ الدنیا عَلِيِّ كثیرة * * * وَ صَاحِبُهَا حَتَّى الْمَمَاتِ علیل

لكلّ اجْتِمَاعِ مِنْ خلیلین فُرْقَةٍ * * * وَ إِنْ بقائی عِنْدَكُمْ لقلیل

و إِنْ افتقادی فاطما بَعْدَ أَحْمَدَ * * * دلیل عَلَى أَنْ لَا یدوم خلیل

ترجمه

پس امیر مؤمنان على علیه السّلام به او فرمود: از كجا این معنى بر تو مكشوف شد اى دختر رسول خدا، و این خبر را دانستى و حال آن كه وحى از ما منقطع شد؟

گفت: اى ابا الحسن! خوابیدم در این ساعت حبیب خود رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را در خواب دیدم در قصرى از درّ سفید بود، چون مرا دید فرمود: بیا بسوى من اى دخترک من كه من بسوى تو مشتاق هستم. پس گفتم: بذات خدا قسم كه من مشتاق ترم و شوق من شدیدتر است به ملاقات تو از تو. پس فرمود: تو امشب در نزد مائى، و او به وعده خود راستگو است، و به آن چه عهد كرده وفا مى كند، پس تو چون سوره یس را خواندى بدان كه من از دنیا مى روم، پس مرا غسل ده، و لباس مرا بیرون مكن كه من پاک و پاکیزه ام، و باید بر من نماز گزارد آن كه از اهل من است و نزدیک تر است پس نزدیک تر، و كسى كه روزى مرا خورده، و مرا در شب در قبرم دفن كن، اینست آن چه كه به من خبر داده حبیبم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله.

پس على علیه السّلام فرمود: بذات خدا قسم كه من به امر او مشغول شدم، و او را در پیراهنش غسل دادم، و او را برهنه نكردم. بذات خدا قسم كه پاک و پاکیزه بود، پس او را از زیادتى حنوط رسول خدا حنوط كردم و كفن نمودم، و در پارچه هاى كفن پیچیدم، و چون

ص: 618

خواستم رداء، یعنى كفن، را ببندم ندا كردم كه: اى امّ كلثوم! اى زینب! اى سكینه! اى فضّه! اى حسن! اى حسین! بیائید توشه اى از مادرتان بردارید كه این زمان جدائى است و ملاقات در بهشت است.

پس حسن و حسین گریه كنان و ندبه كنان آمدند و مى گفتند: این حسرتى است كه آتش آن هرگز خاموش نخواهد شد، و آن گم شد جدّ ما محمّد مصطفى و مادر ما فاطمه زهراء است. اى مادر حسن! اى مادر حسین! چون جدّ ما محمّد مصطفى را ملاقات كردى از ما به او سلام برسان، و به او بگو كه بعد از تو ما در دنیا یتیم ماندیم.

پس امیر مؤمنان على علیه السّلام فرمود: خدا را شاهد مى گیرم كه فاطمه یک ناله شوق زد كه دو فرزندش آمدند و یک ناله فراق زد كه از فرزندانش جدا مى شود، و دست هاى خود را دراز كرد و حسنین خود را به سینه چسبانید زمانى طولانى، ناگاه هاتفى ندا داد كه: اى ابا الحسن! این دو فرزند را از روى سینه مادرشان بلند كن كه بخدا قسم بگریه درآوردند ملائكه آسمان ها را، حبیب به محبوب خود مشتاق است.

پس امیر مؤمنان آن ها را از روى سینه مادر شان بلند كرد، و این ابیات را انشاء فرمود كه ترجمه آن این است:

جدائى و فراق تو اى فاطمه بزرگ ترین چیزهاست نزد من، و گم كردن من تو را اى فاطمه سخت ترین مصیبت است براى من، زود باشد كه گریه كنم از روى حسرت، و نوحه كنم از روى حزن و اندوه، براى دوستى كه رفت بسوى روشن ترین راهى، آگاه باش اى چشم و بخشش كن و با من مساعدت كن، پس حزن و اندوه من همیشگى است تا گریه كنم براى دوست خودم.

پس برداشت على علیه السّلام بدن فاطمه را بر روى دست خود و آورد او را بسوى قبر پدرش و گفت: درود بر تو باد اى رسول خدا، درود بر تو باد اى حبیب خدا، درود بر تو باد اى نور خدا، درود بر تو باد اى برگزیده خدا، درود و تحيّتى بر تو باد كه برسد از من بسوى تو و از

ص: 619

دخترت كه بر تو وارد مى شود در آن جایگاه وسیع و گشاده اى كه مخصوص به توست، امانت رد كرده شد، و آن چه در گرو بود گرفته شد، واى چقدر اندوه ناكم براى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و پس از آن بر فاطمه بتول.

پس او را برگردانید در روضه مبارکه، و بر او نماز گزارد با اهل و اصحاب و موالى و دوستان خود و طایفه اى از مهاجرین و انصار، و چون او را در لحد و قبرش پنهان و دفن كرد این ابیات را انشاء فرمود:

مى دانم یا مى بینم كه علّت هاى دنیا براى من بسیار است، و صاحب آن علّت ها تا وقت مردن علیل است. براى هر اجتماعى از دو دوست جداشدنى است، و باقى ماندن من نزد شما بسیار كم است مدّت آن، و گم كردن من فاطمه را پس از پدرش احمد دلیل است بر این كه دوستى در دنیا دوام ندارد.

در بحار نقل كرده از سمعانى در الرساله، و ابو نعیم در حلیه، و احمد در فضائل الصحابه، و نظنزى در خصائص، و ابن مردویه در فضائل امیر المؤمنین علیه السّلام، و زمخشرى در الفائق از جابر كه گفت:

قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِعَلِيٍ قَبْلَ مَوْتِهِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الرَّيْحَانَتَيْنِ أُوصِيكَ بِرَيْحَانَتِي مِنَ الدُّنيا فَعَن قَلِيلٍ يَنْهَدُّ ركناك عَلَيْكَ فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ عَلِيٌ هَذَا أَحَدُ اَلرُّكْنَيْن (1)

یعنى: فرمود رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله براى على علیه السّلام پیش از مردن او: درود بر تو باد اى پدر دو ریحانه، وصيّت مى كنم تو را به دو ریحانه من از دنیا، كمى باقى مانده كه دو ركن تو خراب مى شود بر تو، پس چون رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از دنیا رفت على علیه السّلام فرمود: این یکى از دو ركن بود.

و نیز در بحار است كه فرموده: و در روایت ابى بكر جعابى، و ابى نعیم و

ص: 620


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 180.

فضل بن دكین از مسروق، و در سنن از قزوینى، و الابانه از عكبرى، و مسند از موصلى، و فضائل از احمد بسندهاى ایشان از عروه از مسروق روایت كرده اند از عایشه كه گفت: آمد فاطمه و چنین راه مى رفت كه راه رفتن او مانند راه رفتن پیغمبر بود، پس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود:

مَرْحَباً بِابْنَتِي فَأَجْلَسَهَا عَنْ يَمِينِهِ وَ أَسَرَّ إِلَيْهَا حَدِيثاً فَبَكَتْ ثُمَّ أَسَرَّ إِلَيْهَا حَدِيثاً فَضَحِكَتْ فَسَأَلْتْهَا عَنْ ذَلِكَ فَقَالَتْ مَا أفشي سِرَّ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حَتَّى إِذَا قُبِضَ سَأَلْتُهَا فَقَالَتْ إِنَّهُ أَسَرَّ إِلَيَّ فَقالَ إِنَّ جَبْرَئِيلَ كَانَ يُعَارِضُنِي بِالْقُرْآنِ كُلَّ سَنَةٍ مَرَّةً وَ إِنَّهُ عَارَضَنِي بِهِ العَامَ مَرَّتَيْنِ وَ لَا أَرَانِي إِلاَّ وَ قَدْ حَضَرَ أَجَلِي وَ إِنَّكِ لَأَوَّلُ أَهْلِ بَيتِي لُحُوقاً بِي وَ نِعْمَ اَلسَّلَفُ أَنَا لَكِ بَكَيتُ لِذَلِكِ ثُمَّ قَالَ أَلاَ تَرْضَيْنَ أَنْ تَكُونِي سَيِّدَةَ نِسَاءِ اَلْعَالَمِينَ ؟ فَضَحِكْتُ لِذَلِك (1)

یعنى: مرحبا به دختر من، پس او را به طرف راست خود نشانید و حدیثى آهسته سرّا براى او گفت، پس فاطمه گریه كرد، پس حدیث دیگرى سرّا براى او گفت و او خندید، و من از او پرسیدم جهت آن را، فرمود: افشا نمى كنم سرّ رسول خدا را، و این بود تا وقتى كه پیغمبر از دنیا رفت، از او سؤال كردم، فرمود: پدرم این راز را گفت و فرمود: جبرئیل در هر سالى براى من یک مرتبه با قرآن خود را به من عرضه مى داشت و امسال دو مرتبه، و به من ننمود مگر این كه زمان مردن من رسیده، و تو اول كسى هستى از اهل بیت من كه به من ملحق خواهى شد، و من خوب پیشروى هستم براى تو، من گریه كردم، پس فرمود:

آیا راضى نیستى تو سيّده تمام زن هاى همه عالم ها باشى؟ پس براى این خندیدم.

وَ رُوِيَ أنَّها ما زَالَتْ بَعدَ أبِيها مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ نَاحِلَةَ الْجِسْمِ مُنْهَدَّةَ الرُّكْنِ باكِيَةُ العَيْنِ مُحْتَرِقَةَ اَلْقَلْبِ يُغْشَى عَلَيْهَا سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ وَ تَقُولُ لِوَلَدَيْهَا أَيْنَ أَبُوكُمَا اَلَّذِي كَانَ يُكْرِمُكُما وَ يَحْمِلُكُما مَرَّةً بَعْدَ مرَّة أينَ أَبُوكُمَا اَلَّذِي كَانَ أَشَدَّ النَّاسِ شَفَقَةً عَلَيْكُمَا فَلَا يَدَعُكُمَا تَمْشِيَان

ص: 621


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 181.

عَلَى اَلْأَرْضِ ؟ وَ لاَ أَرَاهُ يَفْتَحُ هَذَا اَلْبَابَ أَبَداً وَ لاَ يَحْمِلُكُمَا عَلَى عَاتِقِهِ كَمَا لَمْ يَزَلْ يَفْعَلُ بِكُمَا.

ثُمَّ مرضَت وَ مَكَثَتْ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ دَعَتْ أُمَّ أَيْمَنَ وَ أسْمَاءَ بِنْتَ عُمَيْسٍ وَ عَلِيّاً عَلَيْهِ السَّلاَمُ و أَوْصَتْ إِلَى عَلِيٍ بِثَلاَثٍ أَنْ يَتَزَوَّجَ بِابْنَةِ أُخْتِهَا أُمَامَةَ لِحُبِّها أَوْلاَدَهَا وَ أَنْ يَتَّخِذَ نَعْشاً لِأَنَّهَا كانت رَأَتِ الْمَلَائِكَةَ تُصَوَّرُوا صُورَتَهُ وَ وَصَفَتهُ لَهُ وَ أَنْ لاَ يَشْهَدَ أَحَدٌ جَنَازَتَهَا مِمَّنْ ظَلَمَهَا وَ أَنْ لاَ يَتْرُكَ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَيْهَا أَحَدٌ مِنْهُم (1)

یعنى: و روایت شده كه آن حضرت پس از پدرش دستمال مصیبت بر سر بسته در حالتى كه جسم او كاهیده شده، و ركن او منهدم شده، و چشمش گریان بود، و سوزش دل او زیاد بود، ساعتى بعد از ساعتى غش مى كرد، و مى گفت به دو فرزند خود كه: كجا رفت پدر شما كه شما را گرامى مى داشت، و هر مرتبه اى شما را بلند مى كرد؟ كجا رفت پدر شما كه از همه مردمان بیشتر به شما مهربان بود نمى گذاشت روى زمین راه روید؟ و دیگر نمى بینم او را كه این در را بر روى شما باز كند هرگز، و شما را بر گردن خود سوار كند چنان چه همیشه این كار را با شما مى كرد.

پس بیمار شد و چهل روز بیمارى او طولانى شد، پس امّ ایمن و اسماء بنت عمیس و على علیه السّلام را نزد خود خواند و به على علیه السّلام سه وصيّت كرد: یکى این كه بعد از او تزویج كند امامه دختر خواهر خود را براى آن كه اولاد او را دوست مى داشت، و دیگر آن كه براى او نعشى بگیرد كه ملائكه صورت آن را به او نشان داده بودند و صفت آن را براى على علیه السّلام ذكر كرد. و دیگر آن كه به جنازه او حاضر نشوند كسانى كه به او ظلم كردند و نگذارد به جنازه او نماز بگزارند احدى از ایشان.

و در كتاب طهارت بحار الأنوار در باب دفن و آداب و احكام آن از كتاب مصباح الأنوار از ابى عبد اللّه از پدرانش علیهم السّلام روایت كرده:

ص: 622


1- علّامه مجلسی ، بحارالانوار ج 43 ص 181 - 182.

قَالَ إِنَّ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ لَمَّا احتُضرَت أَوْصَتْ عَلِيّاً عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقَالَتْ إِذَا أَنَا مِتُّ فَتَوَلَّ أَنْتَ غُسْلِي وَ جَهِّزْنِي وَ صَلِّ عَلَيَّ وَ أَنْزِلْنِي قَبْرِي وَ أَلْحِدْنِي وَ سُوِّي التُّرابُ عَلَيَّ وَ اِجْلِسْ عِنْدَ رَأْسِي قُبَالَةَ وَجْهِي فَأَكْثِرْ مِن تِلاوَةِ القُرآنِ وَ اَلدُّعَاءِ فَإِنَّهَا سَاعَةٌ يَحْتَاجُ اَلْمَيْتُ فِيهَا إِلَى أُنْسِ اَلْأَحْيَاءِ وَ أَنَا أَسْتَوْدِعُكَ اَللَّهَ تَعَالَى وَ أُوصِيكَ فِي وُلْدِي خَيْراً ثُمَّ ضَمَّتْ إِلَيْهَا أُمَّ كلثُومٍ فَقَالَتْ لَهُ إِذَا بَلَغَتْ فَلَهَا مَا فِي اَلْمَنْزِلِ ثم الله لَهَا فَلَمَّا تُوُفِّيَتْ فَعَلَ ذَلِكَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ دَفَنَهَا لَيْلاً (1) الخ.

یعنى: فرمود كه: چون فاطمه علیها السّلام به حال احتضار رسید وصيّت كرد به على علیه السّلام، پس گفت: چون من مردم تو مرا غسل ده، و تجهیز كن مرا، و نماز بگزار برایم، و مرا در قبرم بگذار در لحد من، و خاک روى قبرم بریز، و قبرم را تسویه كن، و بنشین نزد سر من روبرویم، و بسیار تلاوت قرآن كن و دعا بخوان؛ زیرا كه این ساعت احتیاج دارد ميّت به انس گرفتن با زنده ها، و من تو را به خداى تعالى مى سپارم، و وصيّت مى كنم تو را به نیکى كردن در حقّ فرزندانم. پس امّ كلثوم را بخود چسبانید و گفت: چون بحدّ بلوغ رسید آن چه كه در منزل است مخصوص به اوست پس خدا یاور اوست. چون وفات یافت امیر مؤمنان آن چه را كه گفته بود بجاى آورد و او را در شب دفن نمود.

ایضاً در همان كتاب و از همان كتاب از حضرت صادق از پدرانش روایت كرده كه چون امیر مؤمنان علیه السّلام بدن فاطمه دختر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را در قبر گذارد فرمود:

بِسْمِ اَللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ بِسْمِ اَللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اَللَّهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه ﴿ سلّمتك أيّتها الصدّیقة إلى من هو أولى بك منّی، و رضیت لك بما رضی اللّه تعالى لك، ثمّ قرأ: مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِیها نُعِیدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى ﴾ (2)

ص: 623


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 82 ص 27.
2- سوره طه : 55.

و چون قبر را تسویه كرد امر فرمود كه آب بر روى آن ریختند، پس نشست نزد قبر در حالت گریه و حزن و اندوه فراوان، پس عبّاس دست او را گرفت و بلندش كرد و او را انصراف داد. (1)

معالم الزلفى در باب چهل و هفتم در شهادت فاطمه زهراء سلام اللّه علیها از ابى عبد اللّه حمویه بن على بصرى، و احمد بن حنبل، و ابى عبد اللّه بن بطّه، بسندهاى ایشان روایت كرده كه گفتند: امّ سلمى زن ابى رافع ( غلام رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ) گفت:

اِشْتَكَتْ فَاطِمَةُ شَكْوَاهَا اَلَّتِي قُبِضَتْ فِيهَا وَ كُنْتُ أمرضها فَأَصْبَحَتُ يَوْماً أَسْكَنَ مَا كَانَتْ فَخَرَجَ عَلِيٌ إِلَى بَعْضِ حَوَائِجِهِ فَقَالَتِ اُسْكُبِي غَسْلاً فَسَكَبْتُ فَقَامَتْ و اِغْتَسَلَتْ أَحْسَنَ مَا يَكُونُ مِنَ اَلْغُسْلِ ثُمَّ لَبِست أخشن أَثْوَابِهَا اَلْجَدَادَ ثُمَّ قَالَتْ أَفْرِشِي لِي فِرَاشِي وَسَطَ اَلْبَيْتِ ثُمَّ اِسْتَقْبَلَتِ الْقِبْلَةَ وَ نَامَتْ و قَالَتْ إِنِّي مَقْبُوضَةٌ وَ قَدِ اغْتَسَلْتُ فَلاَ تَكْشِفِينِي ثُمَّ وَضَعَتْ يَدَهَا عَلَى خَدِّهَا وَ مَاتَتْ.

وَ قَالَتْ أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَيْسٍ أَوْصَتْ إِلَيَّ فَاطِمَةُ أَنْ لاَ يُغَسِلَهَا إِذَا مَاتَتْ إِلاَّ أَنَا وَ عَلِيٌ فَأَعَنْتُ عَلِيّاً عَلَى غُسْلِهَا (2)

یعنى: شكایت كرد فاطمه در آن شكایتى كه روح او قبض شد، و من بیماردارى او مى كردم، پس صبح كرد روزى را و من او را تسكین مى دادم از مرضى كه داشت، پس على علیه السّلام بیرون رفت براى بعضى از حوائجى كه داشت، پس به من فرمود: آب غسل برایم بیاور، من آب آوردم، و او بپا خاست و غسل كرد نیکوتر غسلى، پس لباس هاى تازه خود را پوشید، و به من فرمود: بستر مرا در میان خانه بگستران، پس رو به قبله كرد و خوابید

ص: 624


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 82 ص 27 - 28.
2- سیّد هاشم بحرانی ، معالم الزلفی ص 90.

و گفت: من قبض كرده شدم، و غسل كرده ام بدن مرا كشف نكن، پس دست خود را بالاى طرف روى خود نهاد و از دنیا رفت.

و اسماء بنت عمیس گفت: فاطمه به من وصيّت كرد كه چون مرد كسى او را غسل ندهد مگر من و على علیه السّلام، پس كمک كردم من على را بر غسل دادن او.

و در كتاب بلاذرى روایت كرده كه امیر مؤمنان علیه السّلام غسل داد فاطمه را از محلّ بستن ازار، و اسماء بنت عمیس از پائین آن.

و روایت شده كه چون خواست على علیه السّلام او را در قبر گذارد دو دست از قبر بیرون آمد و او را گرفت و منصرف شد.

و از دیلمى روایت شده كه چون وقت شهادت آن حضرت رسید به اسماء بنت عمیس فرمود:

إِذَا أَنَا مِتُّ فَانْظُرِي في الدَّارِ فَإِذَا رَأَيْتَ سِجْفاً مِنْ سُندُسٍ مِنَ اَلْجَنَّةِ قَدْ ضُرِبَ فُسْطَاطٌ فِي جَانِبِ اَلدَّارِ فَاحْمِلِينِي وَ زَيْنَبُ وَ أُمِّ كلثوم فَاجْعَلِينِي مِنْ وَراءِ السِّجْفِ وَ خَلِّينِي وَ بَيْنَ نَفْسِي

فَلَمَّا تُوُفِّيَت عليها السّلام وَ أَظْهَرَ اَلسَّجْفَ حَمَلَتْهَا و جَعَلْتُهَا وَرَاءَهُ فَغُسِّلَتْ و كُفِّنَتْ وَ حُنِّطَتْ بِالْحَنُوطِ وَ كَانَ كَافُوراً أَنْزَلَهُ جَبْرَئِيلُ مِنَ اَلْجَنَّةِ فِي ثلاث صُورٍ فَقَالَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ اَللَّهُ يُقْرِئُكَ اَلسَّلاَمَ وَ يَقُولُ هَذَا حَنُوطُكَ وَ حَنُوطُ اِبْنَتِكَ وَ حَنُوطُ أَخِيكَ عَلِيّاً مَقْسُومٌ إِثْلاَثاً فَإِنَّ أَكْفَانَهَا وَ مَاءَهَا وَ أَوَانِيهَا مِنَ اَلْجَنَّةِ وَ إِنَّهَا أَكْرَمُ عَلَى اَللَّهِ تَعَالَى أَنْ يَتَوَلَّيَ ذَلِكَ مِنْهَا أَحَدٌ غَيْرُهَا. (1)

یعنى: هرگاه من مردم نگاه كن بسوى خانه چون دیدى كه پرده اى از سندس بهشتى را كه خیمه اى زده شد در طرف خانه، مرا بردار با زینب و امّ كلثوم پس مرا در پشت پرده ببر و بحال خودم بگذار، پس چون مرد و پرده ظاهر شد او را برداشتم و در پشت پرده بردم و در آن جا گذاردم، تا این كه غسل داده شد، و كفن كرده شد، و حنوط كرده شد به آن حنوط كه

ص: 625


1- سیّد هاشم بحرانی ، معالم الزلفی ص 90.

كافورى بود كه آن را جبرئیل آن را از بهشت آورده بود در سه صورت، و گفت: اى رسول خدا! خدا تو را سلام مى رساند و مى فرماید: این حنوط تو و حنوط دختر تو و حنوط برادر تو على است كه سه قسمت شده. پس همانا كفن هاى فاطمه و آب آن و ظرف هاى آن همه از بهشت بود، و او یعنى فاطمه گرامى تر است بر خداى تعالى از این كه متولّى امر تجهیزش كسى جز او شود.

و نیز در بحار از روضه نقل كرده كه فاطمه علیها السّلام مریضه شد به مرض سختى، و چهل روز مرض او طول كشید تا آن كه شهید شد، چون آثار مرگ در خود دید امّ ایمن و اسماء بنت عمیس را طلبید، و فرستاد به طلب على علیه السّلام و او را حاضر كرد، پس گفت: اى پسر عم! نفس من خبر مردن مرا مى دهد، و نمى دانم چه حال دارم الّا این كه به پدرم ملحق مى شوم ساعتى پس از ساعتى، و به تو وصيّت مى كنم چیزهائى را كه در دل دارم.

على علیه السّلام فرمود: وصيّت كن به آن چه كه دوست مى دارى اى دختر پیغمبر.

پس نشست نزد سر او، و بیرون كرد كسانى را كه در خانه بودند، پس عرض كرد: اى پسر عمّ! مى دانى كه من دروغگو و خیانتكار نیستم، و از زمانى كه با من معاشرت داشته اى مخالفت تو را نكرده ام.

پس امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: معاذ اللّه! تو دانات رى بخدا و نیکو تر و پرهیزكار تر و گرامى تر و ترس تو شدید تر است از خدا، پناه مى برم به خدا از این كه تو را توبیخ و سرزنش كنم به این كه مخالفت امر مرا كرده اى، و براى من مشکل است فراق تو و تفقّد از تو الّا این كه این امرى است كه چاره اى از آن نیست، بخدا قسم مصیبت پیغمبر را بر من تازه كردى، مرگ تو و گم كردن من تو را مصیبت بزرگى است براى من، إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون از مصیبتى كه بسیار فجیع و دردناک و تلخ است آن براى من، بذات خدا قسم كه این مصیبتى است كه طاقت صبر و تحمّل

ص: 626

آن نیست و اندوهى است كه عهد و پیمان بردار نیست.

پس هر دو گریستند گریستن شدیدى تا مدّتى و على علیه السّلام سر فاطمه سلام اللّه علیها را به سینه چسبانید و فرمود به او: وصيّت كن مرا به آن چه كه دوست مى دارى خواهى یافت كه هر چه وصيّت كنى انجام مى دهم، و امر تو را بر امر خود اختیار مى كنم.

پس فاطمه علیها السّلام گفت: خدا تو را از من جزاى خیر دهد اى پسر عمّ رسول خدا، اوّلا وصيّت مى كنم تو را به این كه امامه دختر خواهرم را تزویج كنى كه براى فرزندانم مانند من است؛ زیرا كه مردان ناچار است براى ایشان از داشتن زن.

راوى گفت: پس براى همان است كه امیر مؤمنان علیه السّلام فرموده: چهار چیز است كه براى من از فراق ایشان راهى نیست، یکى از آن ها امامه دختر خواهر فاطمه است كه او به من وصيّت فرمود كه با او ازدواج كنم.

پس فرمود: اى پسر عم! به تو وصيّت مى كنم كه براى من نعشى بگیرى كه ملائكه صورت آن را براى من تصویر كردند.

پس فرمود: براى من وصف كن، براى او وصف كرد، پس آن حضرت براى او گرفت، و آن اول نعشى است كه در روى زمین ساخته و به آن عمل شد كه پیش از آن دیده نشده و احدى به آن عمل نكرده.

پس فرمود: وصيّت مى كنم تو را به این كه احدى از كسانى كه به من ظلم كردند و حقّ مرا گرفتند به جنازه من حاضر نشوند؛ زیرا كه ایشان دشمنان من و دشمنان رسول خدایند، و نگذار احدى از ایشان و اتباعشان به جنازه من نماز بگزارند، و بدن مرا در شب دفن كن زمانى كه چشم ها بخواب رفت.

پس وفات یافت آن حضرت صلّى اللّه على ابیها و علیها و على بعلها و بنیها، پس همه اهل مدینه صداها را بصیحه بلند كردند بنحوى كه گویا شهر مدینه

ص: 627

صیحه واحده شد، جمع شدند زنان بنى هاشم در خانه فاطمه و فریادها بركشیدند گویا شهر مدینه بلرزه درآمده از فریادها و صیحه هاى آن ها، و همه مى گفتند: اى سيّده ما! اى دختر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله! و مردمان مانند یال اسب پشت در پشت جمع شده و رو آورده بودند بسوى على علیه السّلام و او نشسته بود و حسن و حسین در مقابل او گریه مى كردند، و مردمان بگریه ایشان گریه مى كردند.

و امّ كلثوم بیرون آمد در حالتى كه برقع بر رخساره داشت، و دامان او بر زمین مى كشید، و ردائى مجلّل بر سر داشت باجلالت و عظمتى، و مى گفت: اى پدر! اى رسول خدا! حقّا در این وقت تو را گم كردیم كه بعد از این ملاقاتى حاصل نمى شود هرگز.

و مردمان جمعيّت كردند، و همه آن ها نشسته و ضجّه مى زدند و شیون مى كردند، و منتظر بودند كه جنازه را بیرون بیاورند و بر آن نماز بگزارند، پس ابوذر بیرون آمد و گفت: منصرف شوید؛ زیرا كه جنازه دختر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بیرون آوردنش بتأخیر افتاد در این وقت شب، پس مردمان برخاسته منصرف شدند.

وقتى كه چشم ها بخواب رفت و مقدارى از شب گذشت، على و حسن و حسین علیهم السّلام و عمّار و مقداد و عقیل و زبیر و ابوذر و سلمان و بریده و عدّه اى از بنى هاشم و خواصّ او را در شب دفن كردند، و على علیه السّلام در اطراف آن قبرهائى ترتیب داد و زینت كرده كه عدد آن هفت بود تا كسى قبر او را نشناسد، و بعضى از ایشان كه از خواصّ او بودند گفتند كه: آن حضرت قبر او را با زمین مساوى كرد و آن را صاف كرد با زمین كه جاى آن شناخته نشود. (1)

ص: 628


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 191 - 192 ح 20.

و كلینى رحمه اللّه در كافى شریف بسند خود از حضرت ابى عبد اللّه الحسین علیه الصلاة و السلام چنین روایت كرده كه آن حضرت فرمود:

لَمَّا قُبِضَتْ فَاطِمَةُ عَلَيْهَا السَّلاَمُ دَفَنَهَا أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ سِرّاً وَ عَفَا عَلَى مَوْضِعِ قَبْرها ثُمَّ قَامَ فَحَوَّلَ وَجْهَهُ إِلَى قَبْرِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ثُمَّ قَالَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ عَنِّي وَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ عَنِ اِبْنَتِكَ وَ زَائِرَتِكَ وَ اَلْبَائِتَةِ فِي اَلثَّرَى بِبُقْعَتِكَ وَ اَلْمُخْتَارِ اَللَّهُ لَهَا سُرْعَةَ اَللَّحَاقِ بِك قَلَّ يَا رَسُولَ اَللَّهِ عَنْ صَفيَّتك صَبْرِي وَ عَفا عَن سَيِّدَةِ النِّسَاءِ تَجَلُّدِي إِلاَّ أَنَّ لِي في اَلتَّأَسِّي بِسُنَّتِكَ فِي فُرْقَتِكَ مَوضِعَ تَعَز فَلَقَدْ و سدتُكَ فِي مَلْحُودَةِ قَبْرِكَ وَ فَاضَتْ نَفْسُكَ بَيْنَ نَحْرِي وَ صَدْرِي بَلَى وَ فِي كِتَابِ اَللَّهِ لِي أَنْعَمُ اَلْقَبُولِ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ قَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِيعَةُ و أُخِذَتِ الرَّهِينَةُ وَ أُخْلِسَتِ الزَّهْرَاءُ فَمَا أَقْبَحَ الْخَضْرَاءَ وَ الْغَبْرَاءَ

يَا رَسُولَ اَللَّهِ أَمَّا حُزْنِي فسرمد وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ وَ هُمْ لاَ يَبْرَحُ مِنْ قَلْبِي أَوْ يَخْتَارَ اَللَّهُ لِي دَارَكَ اَلَّتِي أَنْتَ فِيهَا مُقِيمٌ كَمَدٌ مُقيحٌ وَ هم مهيج سَرْعَانَ مَا فَرَّقَ بَيْنَنَا وَ إِلَى اَللَّهِ أَشْكُو وَ سَتُنْبِئُكَ اِبْنَتُكَ بِتَظَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَى هَضْمِهَا فَأَحْفِهَا اَلسُّؤَالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ فَكَمْ مِنْ غَلِيلٍ مُعْتَلِجٍ بِصَدْرِهَا لَمْ تَجِدْ إِلَى بَثِّهِ سَبِيلاً وَ ستقولُ وَ يَحْكُمُ اَللَّهُ وَ هُوَ خَيْرُ اَلْحَاكِمِينَ

وَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُما سَلامَ مُوَدِّعٍ لاَ قَالٍ وَ لاَ سَئِمٍ فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلاَ عَن مَلاَلَةٍ وَ إِنْ أُقِمْ فَلاَ عَنْ سُوءِ ظَنٍ بِمَا وَعَدَ اَللَّهُ اَلصَّابِرِينَ وَاهاً وَاهاً وَ اَلصَّبْرُ أَيْمَنُ وَ أَجمَلُ وَ لَوْ لَا غَلَبَةُ الْمُسْتَوْلِينَ لَجَعَلْتُ الْمُقَامَ وَ اللَّبْثَ لِزَاماً مَعْكُوفاً وَ لَأَعْوَلْتُ إِعْوَالَ اَلثَّكْلَى عَلَى جَلِيلِ اَلرَّزِيَّةِ فَبِعَينِ اَللَّهِ تُدْفَنُ اِبْنَتُكَ سِرّاً وَ تُهْضَمُ حَقَّهَا و تُمْنَعُ إِرْثَها وَ لَمْ يَتَبَاعَدِ اَلْعَهْدُ وَ لَمْ يَخْلُقْ مِنْكَ اَلذِّكْرُ وَ إِلَى اَللَّهِ يَا رَسُولَ اَللَّهِ اَلْمُشْتَكَى وَ فِيكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ أَحْسَنُ اَلْعَزَاءِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ وَ اَلرِّضْوَان

630 مَنْ عَظُمَتْ مُصِيبَتُهُ فَلْيَذْكُرْ مُصِيبَتَهُ بِي فَإِنَّهَا سَتَهُونُ عَلَيْهِ (1)

شرح لغات حدیث

قوله علیه السّلام: عفا: عفو به معناى محو است، و گفته مى شود: عَفَى عَلَى اَلْأَرْضِ إِذاً

ص: 629


1- محدّث کلینی ، اصول کافی ج 1 ص 458 - 459 ح 3 ، بحار الانوار ج 43 ص 193 - 194.

غطّاها بالنبات.

قوله علیه السّلام: وَ اَلْبَائِتَةِ فِي اَلثَّرَى بِبُقْعَتِكَ : دلیل است بر این كه فاطمه در بقعه پدرش دفن شده صلّى اللّه علیه و آله نه در بقیع.

قوله: المختار اللّه: اضافه به فاعل شده و مفعول آن سرعه اللحاق است.

قوله علیه السّلام: تجلّدی: تجلّد به معناى تكلّف است، و جلد به معناى قوّت و شدّت است.

قوله: بسنّتک: اشاره است به سنّت آن حضرت كه در این جا مراد صبر در مصائب است؛ زیرا كه آن حضرت در مصیبت ها صبور بوده. مراد حضرت این است كه من نسبت به تو تأسّى كردم در فراق تو و فراق دختر تو، و مصیبت من در فراق تو بزرگ تر است چنان چه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرموده است كه: «630 من عظمت مصیبته فلیذكر مصیبته بی فإنّها ستهون علیه » یعنى: كسى كه مصیبت او بزرگ شد باید یاد كند مصیبت مرا كه آن مصیبت براى او آسان مى شود بزودى.

قوله: الملحوده: به معناى لحد است.

قوله: و فاضت نفسک: فیض نفس یعنى بیرون رفتن روح از بدن.

قوله علیه السّلام: و أخلست: از خلس به معناى سلب، یعنى لباس حیات از او گرفته شد.

سهاد: به معناى بیدارى در شب.

كمد: حزن شدید.

قیح: خلطى است كه خون در آن نباشد. مقیح و مهیج تفسیر همّ و غمّ و حزن سابق است.

هضم: به معناى ظلم و غضب است.

و احفاء سؤال به معناى استقصاء آن است.

ص: 630

الغلیل: حرارت جوف را گویند.

اعتلاج: به معنى اضطراب.

و بثّ: به معنى نشر.

قوله علیه السّلام: لا قال و لا سئم: قال به معناى بغض، و سامّه به معنى ملال است.

واه: منوّن و غیر منوّن كلمه تعجّب است و تلهّف.

و اعوال: گریه، و ثكلى: زن جوان مرده داغ دیده.

لم یخلق: یعنى كهنه نمى شود.

ترجمه سخنان حضرت

یعنى: چون روح فاطمه علیها السّلام قبض شد، امیر مؤمنان علیه السّلام او را دفن فرمود، و قبر او را محو نمود، و بپاخاست روى خود را بسوى قبر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله كرد و گفت: درود بر تو باد اى رسول خدا از من، و درود بر تو باد اى رسول خدا از دختر تو و زیارت كننده تو و بیتوته كننده در خاک در بقعه تو، و اختیار كرده شده خدا براى او بشتاب براى ملحق شدن به تو، الّا این كه در تأسّى كردن براى من به سنّت رسول تو در فراق تو بسیار مشکل است. هرآینه من تو را در قبرت گذاردم و روح تو در میان گلو و سینه من از جسدت بیرون رفت.

آرى، و در كتاب خدا براى من انعام فرموده قبول این مصیبت را، ما براى خدائیم و ما بسوى او برخواهیم گشت. امانت برگردانده شد و گرو بازپس گرفته شد، و لباس زندگى در دنیا از او باز شد، چقدر زشت و قبیح گردید آسمان و زمین یا رسول اللّه.

امّا حزن و اندوه من همیشگى شد، و امّا در فراق تو و دخترت شب ها خواب از چشمم گرفته شد، و این غم و اندوه از دل من بیرون نمى رود تا وقتى كه اختیار كند خدا براى من خانه تو را كه در آن مقیم هستى، فراق تو و فاطمه حزن و اندوهى شد گلو گیر و به هیجان آورنده براى من، چه زود جدائى و فراق در میان ما افتاد، بسوى خدا شكایت مى كنم از آن چه زود باشد دخترت تو را خبر دهد به دریافتن امّت تو از ظلم و جور و غصب حقوق

ص: 631

ما، و از او استقصا كن و بخواه و خبر بگیر از آن چه كه بر ما وارد شده، چقدر جوش و سوزشى كه در سینه او، او را به اضطراب انداخته كه براى نشر دادن آن راهى نیافتیم، زود باشد كه براى تو مى گوید و خدا حكم خواهد كرد و او احكم الحاكمین است.

و درود بر تو و دختر باد، درود وداع كننده اى كه بغض و ملالى در آن نیست، و انصراف من از قبر نه از راه ملالت است، و اگر برخیزم نه از بدگمانى است، بلكه به سبب وعده اى است كه خدا به صبركنندگان داده، و اگر غلبه سؤال كرده شدگان نبود هرآینه لازم مى دانستم كه در این جا مقام كنم و معتكف شوم و مانند زن جوان مرده گریه نمى كنم بر بزرگى مصیبت، پس خدا مى بیند كه دخترت به پنهانى دفن كرده مى شود، و حقّ او از روى ظلم و غضب غصب كرده شد، و از ارث خود ممنوع شد، و دور نبود عهدى كه از آن ها گرفته شد، و هنوز ذكر تو كهنه نشده، و بسوى خداست اى رسول خدا نیکوئى صبر و شكیبائى، و درود متّصل خدا و رضوان خدا بر تو و او باد.

از ابن عبّاس رحمه اللّه روایت شده كه چون فاطمه زهراء سلام اللّه علیها شهید گشت مدینه از گریه مردان و زنان بلرزه درآمد، و دهشتى اهل آن را فروگرفت مانند روزى كه پیغمبر خدا صلّى اللّه علیه و آله از دنیا رحلت فرمود، پس ابو بكر و عمر براى تعزیت گفتن به على علیه السّلام آمدند، و مى گفتند: اى ابو الحسن! پیشى نگیر از ما به نماز گزاردن بر دختر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله.

پس چون شب شد على علیه السّلام عبّاس و فضل و مقداد و سلمان و اباذر را طلبید و عبّاس را مقدّم داشت، و نماز گزارد بر او و او را دفن كردند در شب.

چون صبح شد مردمان آمدند و ابو بكر و عمر هم آمدند كه نماز بگزارند بر فاطمه سلام اللّه علیها، مقداد گفت: فاطمه را در شب دفن كردیم. پس عمر روى كرد به ابى بكر و گفت: نگفتم كه زود باشد این كار را مى كنند یا قطعا این كار را خواهند كرد.

ص: 632

عبّاس گفت: فاطمه وصيّت كرد كه این دو نفر بر او نماز نگزارند.

عمر گفت: اى پسران هاشم! حسدى كه از قدیم داشتید ترک نمى كنید براى ما هرگز، این كینه ایست كه در سینه هاى شماست و هرگز بیرون نمى رود، بذات خدا قسم همّت مى كنم و قبر او را نبش مى نمایم و بر او نماز مى گزارم.

على علیه السّلام فرمود: قسم بذات خدا اى پسر صهّاک اگر چنین كارى را خواستى بكنى دست راستت به تو برنمى گردد اگر شمشیر خود را از غلاف بیرون آوردم غلاف نخواهم كرد تا جان تو را نگیرم.

پس عمر شكست خورد و ساكت شد چون مى دانست كه على علیه السّلام هرگاه قسم یاد كند راست مى گوید، پس فرمود: اى عمر! آیا تو نیستى كه پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله قصد كشتن تو را كرد نزد من فرستاد و من آمدم در حالتى كه شمشیر خود را به گردن انداخته بودم و بسوى تو آمدم تا تو را بكشم، خداى تعالى آیه اى فرستاد كه: ﴿ فَلا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا. ﴾ (1)

و نیز از ابن عبّاس روایت شده كه در وقت رحلت صدّیقه طاهره سلام اللّه علیها امیر مؤمنان و حسنین علیهم السّلام در منزل نبودند، چون حسنین وارد منزل شدند دیدند مادرشان رو بقبله خوابیده، حسین علیه السّلام به بالین مادر آمد و او را حركت داد دید كه مادرش از دنیا رفته به برادرش امام حسن علیه السّلام گفت: اى برادر، اجر دهد تو را خدا در مصیبت مادر.

پس از خانه بیرون دویدند، و پدر بزرگوار خودشان را خبر دادند. حضرت امیر علیه السّلام از شنیدن این خبر غش كرد آب بصورتش پاشیدند تا بخود آمد وارد منزل شد كاغذى بالاى سر صدّیقه طاهره سلام اللّه علیها دید كه در آن نوشته

ص: 633


1- سوره مریم : 84.

بود:

بسم اللَّهِ الرحمن الرَّحِيمِ هَذَا مَا أَوْصَتْ بِهِ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عليه وَ آلِهِ وَ هِيَ تَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسولُهُ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌ وَ النَّارَ حَقٌ وَ أَنَّ اَلسَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي اَلْقُبُور.

يَا عَلِيُّ أَنَا فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ زَوَّجَنِي اَللَّهُ مِنْكَ لِأَكُونَ لَكَ فِي اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةِ أَنْتَ أَوْلى بِي مِن غَيري حَنِّطْنِي وَ غَسِّلْني وَ كَفِّنِّي بِاللَّيْلِ وَ صَلِّ عَلَيَّ وَ ادْفِنِّي بِاللَّيْلِ وَ لاَ تُعْلَمْ أَحَداً وَ أَسْتَوْدِعُكَ اَللَّهَ وَ أَقْرَأُ عَلَى وُلْدِيَ اَلسَّلاَمَ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ (1)

یعنى: بنام خداى بخشنده مهربان، این چیزى است كه به آن وصيّت كرده فاطمه دختر محمّد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله، و آن این است كه شهادت مى دهم كه نیست خدائى مگر ذات یگانه خدا، و این كه محمّد بنده او و رسول اوست، و این كه بهشت حقّ است، و آتش جهنّم هم حقّ است، و قیامت آمدنى است شكّى در آن نیست، و این كه خدا زنده مى كند كسانى را كه در قبرها هستند. یا على! منم فاطمه دختر محمّد صلّى اللّه علیه و آله كه تزویج كرده است مرا خدا با تو براى این كه با تو باشم در دنیا و آخرت، تو سزاوار ترى به من از غیر من، حنوط كن مرا و غسل ده مرا و كفن كن مرا در شب و نماز بر من بگزار، و دفن كن مرا در شب و احدى را اعلام مكن، و تو را بخدا مى سپارم و سلام مرا به فرزندانم برسان تا روز قیامت.

تاریخ شهادت حضرت فاطمه علیها السّلام

رحلت آن حضرت در سال رحلت پدر بزرگوارش در سال یازدهم هجرى بوده در روز سه شنبه سوم ماه جمادى الثانى، چنان چه شیخ طوسى و كفعمى علیهما الرحمه در مصباحین (2)

ص: 634


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 214.
2- شیخ طوسی ، مصباح المتهجّد ص 793 ، و مصباح کفعمی 511 ، بحار الانوار ج 43 215.

و سيّد ابن طاووس قدّس اللّه روحه در اقبال (1) و حاجى نورى در تحيّة الزائر ذكر كرده اند.

و طبق آن محمّد بن جریر امامى در كتاب دلائل الإمامه از ابى بصیر، از امام جعفر صادق علیه السّلام روایت فرموده كه فرمود: « قُبِضَتْ فَاطِمَةُ فِي جَمَادِي اَلْآخِرَةِ يَوْمَ الثلاثاء لِثَلاَثٍ خَلَوْنَ مِنْهُ سَنَةَ إِحْدَى عَشَرَ مِنَ اَلْهِجْرَةِ ». (2)

و علّامه مجلسى اعلى اللّه مقامه در جلاء العیون فرموده كه این قول اصحّ و اشهر اقوال است (3)

و امّا قول دوم كلینى علیه الرحمه در كافى فرموده كه آن بى بى معظّمه بعد از پدر بزرگوارش هفتاد و پنج روز در دنیا بوده و بر همین مضمون روایت هم رسیده (4) و بنابر مختار كلینى كه رحلت رسول خدا را در دوازدهم ربیع الاول دانسته، باید رحلت فاطمه را در اواخر ماه جمادى الاولى دانست نه در اواسط آن، چنان چه از روایت مأثوره از امام صادق علیه السّلام نیز چنین مستفاد مى شود كه فرموده بعد از قضيّه گرفتن نامه فدک از صدّیقه طاهره سلام اللّه علیها در بین راه و پاره كردن آن مى فرماید: « فَمَضَتْ وَ مَكَثَتْ خَمْس وَ سَبْعِينَ يَوْماً مَرِيضَةً مِمَّا ضَرَبَهَا فُلاَنٌ ثُمَّ قَبَضْتَ ». (5)

و امّا قول سوم شیخ شهید رحمه اللّه در كتاب دروس فرموده: «و قبضت علیها السّلام بَعْدَ

ص: 635


1- سيّد ابن طاووس ، اقبال ص 623.
2- ابن جریر طبری ، دلائل الإمام ص 134.
3- علّامه مجلسى ، جلاء العیون ص 234 و 245.
4- محدّث كلینى ، اصول كافى ج 1 ص 458.
5- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 29 ص 192.

أبیها صَلَّى اللَّهُ علیه وَ آلِهِ بِنَحْوِ مِائَةَ یوم ». (1)

و امّا قول چهارم ابو الفرج اصفهانى در مقاتل الطالبیین: « إِلاَّ أَنَّ اَلثَّبْتَ فِي ذَلِكَ مَا رُوِيَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍ عَلَيْهِمَا السَّلامُ أَنَّهَا تُوُفِّيَتْ بَعدَ أَبِيهَا بِثَلاثَةِ أَشهُرٍ ». (2)

و بعضى از اقوال دیگر هم گفته شده چون مورد اعتماد نبود از آن جهت از ذكر آن صرف نظر شد، پس بنابر مشهور رحلت آن حضرت هفتاد و پنج روز بعد از رحلت پدر بزرگوارش بوده، كه مطابق با سیزدهم جمادى الاولى باشد، و بنابر اقوى اصحّ قول اول است چنان چه ذكر شد.

محلّ دفن فاطمه علیها السّلام

علّامه مجلسى اعلى اللّه مقامه در مزار بحار فرموده: اصح آن است كه آن مخدّره در خانه خود مدفون است (3)

محمّد بن یعقوب كلینى رحمه اللّه در اصول كافى از احمد بن محمّد بن ابى نصر روایت كرده كه گفت:

سَأَلْتُ أَبَا اَلْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَنْ قَبْرِ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ قَالَ دُفِنَتْ فِي بَيْتِهَا فَلَمَّا زَادَتْ بَنُو أُمَيَّةَ فِي اَلْمَسْجِدِ صَارَتْ فِي اَلْمَسْجِدِ (4)

یعنى: پرسیدم از ابا الحسن از قبر فاطمه كه در كجاست، فرمود: دفن كرده شد در خانه خودش، چون بنى اميّه مسجد را زیاد كردند خانه جزو مسجد شد.

دلائل الامامه گفته است كه: محمّد بن همام گفته: روایت شده است كه آن حضرت ده روز از جمادى الآخره باقی مانده بود كه آن مخدّره وفات گشت، و در

ص: 636


1- شهید اوّل ، الدروس الشرعیه ج 2 ص 6.
2- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 215 از کتاب مقاتل الطالبیین .
3- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 100 ص 193.
4- محدّث كلینى ، اصول كافى ج 1 ص 461 ح 9.

روز وفات عمر او هجده سال بود، و هشتاد و پنج روز بود بعد از رحلت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله كه از دنیا رحلت كرد، پس امیر مؤمنان او را غسل داد در حالتى كه غیر از او و حسن و حسین و زینب و امّ كلثوم و فضّه كنیز او و اسماء بنت عمیس كسى دیگر حاضر نبود، و او را به جانب بقیع برد در شب و با او بود حسن و حسین، و نماز بر او گزارد، و احدى را اعلام نكرد به شهادت او، و نماز نگزارد بر او احدى از سایر مردمان، و او را در روضه پیغمبر دفن كرد، و آثار قبر او را محو نمود، و شب را در بقیع صبح كرد، و چون بدن فاطمه دفن كرده شد در بقیع چهل صورت قبر تازه قرار داد.

و چون مسلمانان شهادت او را دانستند آمدند بسوى بقیع چهل صورت قبر یافتند، و امر برای شان مشکل شد و ندانستند قبر فاطمه كدام است، مردمان شیون كنان بعضى از ایشان بعض دیگر را ملامت كردند و گفتند پیغمبر شما غیر از یک دختر نداشت كه او هم بمیرد و دفن شود و به وفات و نماز بر او حاضر نشدید و ندانستید كه قبر او كجاست، پس اولیاء امر ایشان گفتند: بعضى از زن هاى مؤمنین را بیائید یا بیاورید كه این قبرها را نبش كنند تا قبر فاطمه را بیابیم و بر او نماز بگزاریم و قبر او را زیارت كنیم.

پس این خبر رسید به امیر مؤمنان علیه السّلام، آن حضرت به حالت غضبناک بیرون آمد در حالتى كه چشم هاى او قرمز شده بود و رگ هاى او راست شده بود، و قباى زردى كه در جنگ ها مى پوشید پوشیده، و به شمشیر خود تكیه كرده بود وارد بقیع شد، چون مردمان چنین دیدند ترسیدند و به هم دیگر گفتند: این على بن ابى طالب است كه مى بینید به حالت غضبناک مى آید و بخدا سوگند یاد مى كند كه اگر سنگى از این قبرها برداشته شود با شمشیر ذوالفقار خود بر گردن ها فرود آورد.

ص: 637

پس عمر با او تلافى كرد با كسانى كه از صحابه با او بودند به آن حضرت گفت: اى ابا الحسن! تو را چه مى شود، بذات خدا قسم قبر او را نبش مى كنیم و بر او نماز مى گزاریم. پس آن حضرت اطراف جامه هاى او را گرفت و چنان او را تكان داد و بر زمینش زد و گفت: اى پسر كنیز سیاه! حقّ مرا گرفتى از ترس این كه مردمان مرتد شوند آن را ترک كردم، و امّا راجع به قبر فاطمه بحقّ آن خدائى كه جان على در قبضه قدرت اوست اگر چنین قصدى بكنى تو با یارانت هرآینه زمین را از خونتان سیراب مى كنم، اگر مى خواهى بكن اى عمر.

پس ابو بكر پیش آمد و گفت: اى ابا الحسن! بحقّ آن كسى كه بالاى عرش است او را واگذار، این كار را نخواهیم كرد و چیزى كه مكروه خاطر توست نمى كنیم.

راوى گفت: پس على علیه السّلام او را رها كرد و مردمان متفرّق شدند و دیگر برنگشتند و از اراده اى كه داشتند منصرف شدند. (1)

اشعار امیر مؤمنان در رثاء فاطمه علیها السّلام

وَ مَا الدَّهْرِ وَ الْأَيَّامِ إِلَّا كَمَا تَرَى * * * رَزِيَّةُ مَالٍ أَوْ فِرَاقَ حَبیب

و إِنْ امرء قَدْ جُرِّبَ الدَّهْرِ لَمْ یخف * * * تَقَلُّبَ حالیه لغیر لَبیب (2)

یعنى: روزگار و روزها نیست مگر آن چنانى كه مى بینى: یا مصیبت مال است یا مفارقت و جدائى از دوست.

مردى كه تجربه كرده است این روزگار را ترسى ندارد، تغییر كردن این دو حالت براى غیر عاقل است.

ص: 638


1- ابن جریر طبری ، دلائل الامامه ص 136 - 137؛ بحار الانوار ج 43 ص 171 - 172.
2- دیوان امام علی بن ابی طالب علیه السلام ص 27.

حَبِيبٌ لَيْسَ يَعْدِلُهُ حَبِيبٌ * * * وَ مَا لِسِوَاهُ فِي قَلْبِي نَصِيبٌ

حبیب غَابَ عَنْ عِینی وَ جِسْمی * * * وَ عَنْ قلبی حبیبی لَا یَغیب (1)

یعنى: دوست من چنان دوستى است كه در شایستگى هیچ دوستى همتاى او نیست، و براى غیر او در دل من هیچ بهره اى نیست.

دوست من از چشم و جسم من پنهان شده امّا از دل من دوست من پنهان نمى شود و نخواهد شد.

خطاب به فاطمه علیها السّلام بعد از شهادت

مالی وَقَفْتَ عَلَى الْقُبُورِ مُسْلِماً * * * قَبْرُ الحَبیب فَلَمْ یَرِد جَوابی

أحبیب مَا لَكَ لَا تُرَدُّ جوابنا * * * أنسیت بَعْدی خَلَتِ الْأَحْبَابَ

یعنى: چیست براى من كه توقّف كرده ام بر كنار قبرها در حالتى كه بر قبر دوستم سلام مى كنم و او جواب مرا نمى گوید.

اى دوست! تو را چه مى شود كه جواب ما را نمى گوئى؟ آیا فراموش كرده اى پس از من دوستى با دوستان را؟

جواب آن حضرت از طرف فاطمه علیها السّلام

639 قَالَ الحبیب فكیف لی بجوابكم * * * وَ أَنَّا رهین جنادل وَ تُراب

أكل التُّرَابِ محاسنی فنسیتكم * * * وَ حَجَبَتِ عَنْ أهلی وَ عَنْ أَترابی

یعنى: دوست مى گوید: چگونه براى من میسّر است جواب شما را بگویم و حال آن كه در گرو سنگ ریزه ها و خاک مى باشم.

خاک نیکى هاى مرا خورده، پس فراموش كردم شما را، و از چشم هاى كسان و اولاد خود مستور و ناپیدا شدم.

ص: 639


1- دیوان امام علی بن ابی طالب علیه السلام ص 17 ؛ بحار الانوار ج 43 ص 217.

فَعَلَیْکُم منّی السَّلَامُ تَقَطَّعَتْ * * * عنّی وَ عَنْكُمْ خَلَتْ الأَحباب (1)

پس بر شما باد سلام، یعنى با شما وداع مى كنم، بریده شد از میان من و از شما دوستى با دوستان.

مرثیه در كنار قبر فاطمه علیها السّلام

نَفْسِی عَلَى زَفَرَاتِهَا مَحْبُوسَةً * * * یا لَیْتَها خَرَجْتُ مَعَ الزَفرات

لا خِیرَ بَعْدَكَ فِی الحَیاة وَ إِنَّمَا * * * أبكی مَخَافَةَ أَنْ تُطَوِّلَ حَیاتی

جان من با ناله هایم در سینه ام حبس شده، اى كاش جانم با ناله هایم از سینه ام خارج مى شد.

اى فاطمه! پس از تو خیرى در زندگى در دنیا نیست، گریه مى كنم من از ترس این كه زندگى من در دنیا طولانى شود. (2)

مرثیه حضرت بعد از دفن فاطمه علیها السّلام

أَلَا هَلْ إِلَى طُولِ الحیاة سبیل * * * وَ أَنَّى وَ هَذَا الْمَوْتِ لَیسَ یَحول

وَ إنّی وَ إِنْ أَصْبَحْتَ بِالْمَوْتِ مُوقِناً * * * فلی أَمَلٍ مِنْ دُونِ ذَاكَ طَویل

و لِلدَّهْرِ أَلْوَانُ تَرُوحُ وَ تغتدی * * * وَ إِنْ نُفُوساً بینهنّ تَسیل

و مَنْزِلِ حَقُّ لَا معرّج دُونَهُ * * * لِكُلِّ امرء مِنْهَا إلیه سَبیل

قطعت بِأَيَّامِ التَّعَزُّزِ ذَكَرَهُ * * * وَ كُلُّ عزیز مَا هُنَاكَ ذلَیل

أرى عِلَلِ الدنیا عَلِيِّ كثیرة * * * وَ صَاحِبُهَا حَتَّى الْمَمَاتِ علَیل

و إنّی لَمُشْتَاقُ إِلَى مَنْ أَحَبَّهُ * * * فَهَلْ لی إِلَى مَنْ قَدْ هویت سَبیل

وَ إنّی وَ إِنْ شطّت بی النَّارِ نازحا * * * وَ قَدْ مَاتَ قبلی بالفراق جَمیل

ص: 640


1- دیوان امام علی بن ابی طالب علیه السلام ص 27 ؛ بحار الانوار ج 43 ص 217.
2- دیوان امام علی بن ابی طالب علیه السلام ص 30؛ بحار الانوار ج 43 ص 213.

فَقَدْ قَالَ فی الْأَمْثَالُ فی البین قَائِلٍ * * * أَضَرَّ بِهِ یوم الْفِرَاقَ رَحیل

لكلّ اجْتِمَاعِ مِنْ خلیلین فُرْقَةٍ * * * وَ كُلُّ الذی دُونَ الْفِرَاقَ قَلیل

و إِنْ افتقادی فاطما بَعْدَ أَحْمَدَ * * * دلیل عَلَى أَنْ لَا یدوم خَلیل

و كیف هُنَاكَ العیش مِنْ بَعْدِ فَقْدِهِمْ * * * لَعَمْرُكَ شَيْءٍ مَا إِلَيْهِ سَبِيلٌ

سَيُعْرَضُ عَنْ ذِكْرِي وَ تَنْسَى مودّتی * * * وَ يَظْهَرُ بَعْدِي لِلْخَلِيلِ عَدِيلٌ

وَ لیس خلیلی بالملول وَ لَا الذی * * * إِذَا غِبْتَ یرضاه سوای بَدیل

و لَكِنْ خلیلی مِنْ یدوم وصاله * * * وَ یحفظ سرّی قَلْبِهِ وَ دَخیل

إذا انْقَطَعَتْ یوما مِنْ العیش مدّتی * * * فَإِنْ بُكَاءً الباكیات قَلیل

یرید الْفَتَى أَنْ لَا يَمُوتُ حَبِيبُهُ * * * وَ لَیْسَ إِلَى مَا یَبْتغیه سَبیل

وَ لَيْسَ جَلِيلاً رُزْءٌ مَالُ وَ فَقَدَهُ * * * وَ لَكِنَّ رُزْءٌ اَلْأَكْرَمِينَ جَلیل

لِذَلِكَ جَنْبَيٌ لاَ يُؤَاتِيهِ مَضْجَعٌ * * * وَ فی الْقَلْبِ مِنْ حَرِّ الْفِرَاقَ غَلیل (1)

ترجمه اشعار

1) آگاه باش آیا براى طولانى شدن عمر و زنده ماندن در دنیا راهى هست؟ از كجا كه این راه باشد و حال آن كه مرگ جابجا شدنى نیست.

2) و من هر چند كه شب را صبح مى كنم در حالتى كه یقین به مردن دارم در دنیا غیر از مردن آرزوى طولانى اى دارم.

3) و حال آن كه در روزگار هر صبح و شامى كه مى شود رنگ هاى گوناگونى است كه نفس ها در میانه آن ها مى رود.

4) و منزل حقّ ثابتى در پیش است كه بالابرنده اى بسوى آن جز مرگ نیست، یعنى تا انسان نمیرد به آن منزل نمى رسد.

ص: 641


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 43 ص 216.

5) و من در روزهاى ارجمندى بیاد آن نبودم، و حال آن كه هر عزیزى در آن منزل ذلیل نخواهد شد.

6) مى دانم كه بهانه هاى دنیا بر من بى اندازه است، و صاحب آن بهانه ها تا وقت مردن بهانه گیر است.

7) و من مشتاقم بسوى آن كسى كه او را دوست مى دارم، پس آیا بسوى آن كسى كه او را دوست دارم راهى هست؟

8) و من اگر چه از آتش فراق دوست هر چند دور باشم در آزارم، او پیش از من مرده و بسبب مفارقت او بمانند پیه گداخته هستم.

9) این مثلى است كه گوینده در میان مثل ها گفته است در روز فراق و جدائى من بسیار این مثل را هنگام رحلت و كوچ كردن مى زنم و مى گویم.

10) براى هر اجتماعى میان دو دوست جدائى و فراقى هست، و كم است كه میان دو دوست جدائى نیفتد.

11) و بدرستى كه گم كردن من پس از احمد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فاطمه علیها السّلام را دلیل است بر این كه با هم بودن دو دوست دوام ندارد.

12) پس چگونه زندگى گوارا باشد بعد از این كه دوست، دوست خود را گم كند، بجان تو قسم است كه براى عیش و كامرانى هیچ راهى نیست.

13) زود باشد از یاد من كردن اعراض كرده شود و عهد و دوستى با من فراموش گردد، و پس از من براى دوست من همتائى پیدا شود.

14) و حال آن كه دوست من از من ملول نیست، و كسى نیست كه چون من پنهان شدم بدلى غیر از من پیدا شود كه دوست مرا خوشنود كند.

15) ولكن دوست من كسى است كه وصال او همیشگى است و سرّ مرا در دل خود نگاه مى دارد و قلباً مرا دوست مى دارد.

ص: 642

16) و چون مدّتى از روز عیش و شادى من بگذرد گریه گریه كنندگان كم مى شود.

17) جوان مرد مى خواهد كه دوست او نمیرد، و حال آن كه بسوى آن چه كه میل به آن دارد راهى نیست.

18) مصیبت و اندوه در مال و گمشدن آن امر بزرگى نیست، ولكن مصیبت جدا شدن از دوستان گرامى بسیار بزرگ است.

19) براى آن جدائى از دوست پهلو به بستر نمى گذارم، در حالتى كه دل من از حرارت آتش فراق در جوش وخروش است.

مرثیه اثر طبع نارساى مؤلّف

فلک با آل پیغمبر عجب جور و جفا كردى *** ز بعد رحلتش دیدى كه با زهرا چه ها كردى

در و دیوار مى نالد هنوز از ناله زهرا *** نه شرمى از خدا و نى حیا از مصطفى كردى

شكستى پهلوى یکتا در دریاى عصمت را *** عجب آشوبى از این ماتم عظمى بپا كردى

جنینش سقط كردى شد ز سیلى صورتش نیلى *** به زیر خاك پنهان قامت خیر النسا كردى

سر و پاى برهنه شیر یزدان را كشانیدى *** برون از خانه خون اندر دل آل عبا كردى

چراغ خانه آل على خاموش شد از كین *** حسین را با حسن دیدى كه از مادر جدا كردى

هنوز از ناله كلثوم و زینب عرش مى لرزد *** نبینى خیر اى گردون ستم بى انتها كردى

دل كرّوبیان عالم بالا زدى آتش *** از این ماتم كه خون در قلب ختم انبیا كردى

زنوک خامه اش خون مى چكد حیران و مى گرید *** الهى چرخ برگردى چه ها با اولیا كردى

أیضاً

ناله جانسوز زهرا را زضرب در بپرسید *** از در و دیوار حال دخت پیغمبر بپرسید

سقط محسن را نمى گویم چسان شد لیک مى گویم *** شرح حال او روید از ساقى كوثر بپرسید

مضطرب زهرا به صحن خانه یا آغوش شوهر *** حال این ناكام زن را باید از شوهر بپرسید

در كنار مادر خود زینب و كلثوم گریان *** در چه حالت بود مادر باید از دختر بپرسید

ص: 643

من نمى گویم چسان بردند شه را سوى مسجد *** باید از ریسمان و عریانىّ پا و سر بپرسید

بازوى زهرا زضرب تازیانه گشت مجروح *** گاه غسل آثار آن از شوهرش حیدر بپرسید

من نگویم خصم سیلى زد به روى نازنینش *** لیک جایش ماند نیلى باید از معجر بپرسید

آه از این ماتم كه آتش زد به قلب اهل عالم *** گفت حیران سوزش دل از من مضطر بپرسید

اولاد حضرت فاطمه علیها السّلام

اولاد حضرت فاطمه سلام اللّه علیها منحصر بوده به دو پسر و دو دختر، و یکى هم در رحم داشته كه پیغمبر اكرم صلّى اللّه علیه و آله محسن گذارده بود كه بعد از رحلت آن حضرت او را سقط كردند.

امّا پسران آن جناب یکى حضرت امام حسن مجتبى علیه السّلام، و دیگرى حضرت امام حسین سيّد الشهداء علیه السّلام بوده.

و امّا دختران آن بزرگوار یکى عقیلة القریش، عالمه غیر معلّمه، و فهمه غیر مفهّمه، وليّة اللّه، عصمت صغرى، نائبه زهراء، زینب كبرى سلام اللّه علیها بوده كه با عبد اللّه بن جعفر پسر عمّ خود ازدواج كرد، و در واقعه كربلا با برادر بزرگوارش حضرت سيّد الشهداء علیه السّلام همراه بود، و بعد از شهادت آن حضرت او را اسیر كرده، و با سایر اهل بیت به شام بردند، و خطبه معروفه را در مجلس یزید پلید انشا فرمود.

و بنابر روایتى كه مسعودى در كتاب اثبات الوصيّه مسندا از خدیجه دختر امام جواد محمّد بن على الرضا علیهما السّلام كه فرموده آن چه را كه مفادّش این است كه:

حضرت امام حسین علیه السّلام براى حفظ حضرت على بن الحسین زین العابدین علیه السّلام برحسب ظاهر وصيّت فرمود، پس آن چه از ناحیه حضرت زین العابدین صادر مى شد در زمان آن حضرت از علوم به عمّه بزرگوارش حضرت زینب كبرى

ص: 644

نسبت مى داد از باب تقيّه براى حفظ وجود مبارک خود. (1)

و مقام این بى بى معظّمه تالى تلو مقام مادر بزرگوار او صدّیقه طاهره سلام اللّه علیهما بوده، و از فضائل عظیمه و مناقب فخیمه آن بزرگوار این است كه چندین مرتبه حفظ وجود امام علیه السّلام را نموده چه در كربلا و چه در شام و كوفه، و فرمایش حضرت زین العابدین علیه السّلام كه در حقّ او فرموده: « أَنْتَ بِحَمْدِ اللَّهِ عَالِمَةً غیر مُعْلَمَةً ، وَ فَهِمْتَ غیر مفهّمة ».

و دیگرى علیا جناب امّ كلثوم سلام اللّه علیها دختر فاطمه كه نام نامى او رقيّه كبرى بوده، چنان چه در عمده الطالب (2) و غیره ذكر شده كه بسیار جلیله القدر و عظیمه الشأن، و داراى فضائل و كمالات صوريّه و معنويّه بوده، و بنابر مصلحت چنان چه از متون و ظواهر اخبار عدیده فهمیده مى شود و از عامّه و خاصّه روایت شده با عمر بن الخطّاب ازدواج كرده، و در زمان حضرت امام حسن علیه السّلام در مدینه طيّبه وفات یافته، و در واقعه كربلا نبوده.

ازدواج امّ كلثوم علیها السّلام با عمر بن الخطّاب

كلام در این است كه آیا در میان امّ كلثوم و عمر بن الخطّاب ازدواج واقع شده است یا نه؟ بعضى بر آن رفته اند كه ازدواج میان شان واقع نشده، و بیشتر معتقدند كه این ازدواج واقع شده.

دلیل منكرین و قائلین به عدم وقوع از جمله حدیثى است كه علّامه مجلسى اعلى اللّه مقامه در بحار الأنوار از كتاب خرائج، از صفّار، از ابى بصیر روایت كرده، از جذعان بن نصر، از محمّد بن مسعده، از محمّد بن حمویه بن اسماعیل،

ص: 645


1- مسعودی ، اثبات الوصیّه ص 164.
2- ابن عنبه ، عمده الطالب ص 63.

از ابى عبد اللّه ربیبى، از عمر بن اذینه كه گفت:

قِيلَ لِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِنَّ اَلنَّاسَ يَحْتَجُّونَ عَلَيْنَا وَ يَقُولُونَ إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ زَوَّجَ فُلاَناً اِبْنَتَهُ أُمَّ كُلْثُومٍ عَلَيْهَا السَّلاَمُ وَ كَانَ مُتَّكِئاً فَجَلَسَ وَ قَالَ أَيْقُولُونَ ذَلِكَ إِنَّ قَوْماً يَزْعُمُونَ ذَلِكَ لاَ يَهْتَدُونَ إِلَى سَوَاءِ اَلسَّبِيلِ سُبْحَانَ اَللَّهِ مَا كَانَ يَقْدِرُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَنْ يَحُولَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهَا فَيُنْقِذَهَا كَذَبُوا وَ لَمْ يَكُنْ مَا قَالُوا إِنَّ فُلاَناً خَطَبَ إِلَى عَلِيٍ ابْنتهُ أمَّ كُلْثُومٍ فَأَبَى علي فَقَال لِلْعَبَّاسِ وَ اَللَّهِ لَئِنْ لَمْ تُزَوِّجْنِي لأَنْتَزِعَنَّ منك السقاية وَ زمْزَم فَأَتَى اَلْعَبَّاسُ عَلِيّاً فكلمه فَأَبَى عَلَيْهِ فَأَلَحَّ الْعَبَّاسُ فَلَمَّا رَأَى أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مشْتَقَّة كَلاَمُ اَلرَّجُلِ عَلَى الْعَبَّاسِ وَ إِنَّهُ سَيفْعَلُ بالسقاية مَا قَالَ أَرْسَلَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِلَى جِنِّيَّةٍ مِنْ أَهْلِ نَجْرَانَ يَهُودِيَّةٍ يُقَالُ لَهَا سَحِيفَةُ بِنْتُ جُرَيْرِيَةَ فَأَمَرَهَا فَتَمَثَّلَتْ فِي مِثَالِ أُمِّ كُلْثُومٍ وَ بَعَثَ بِهَا إِلَى اَلرَّجُلِ فَلَمْ تَزَلْ عِندَهُ حَتَّى إنَّهُ اِسْتَرَابَ بِهَا يَوْماً فَقَالَ مَا فِي اَلْأَرْضِ أهل بَيْتٍ أَسْحَرُ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ ثُمَّ أَرَادَ أَنْ يُظْهِر ذَلِكَ لِلنَّاسِ فَقُتِلَ وَ حَوَتِ اَلْمِيرَاثَ وَ اِنْصَرَفَتْ إِلَى نَجْرَانَ وَ أَظْهَرَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ أُمَّ كُلْثُومٍ (1)

یعنی : گفته شد به ابى عبد اللّه علیه السّلام كه: مردمان یعنى جماعت عامّه به ما احتجاج مى كنند و مى گویند: امیر مؤمنان تزویج كرد دختر خود امّ كلثوم را با فلان، و آن حضرت تكیه كرده بود.

پس نشست و فرمود: آیا مى گویند این را؟ هرآینه گروهى هستند كه چنین گمان مى كنند، و به راه راست هدایت نشده اند. سبحان اللّه! امیر مؤمنان علیه السّلام قدرت نداشت كه در میان او و دختر خود حائل شود و او را نگهدارى كند؟ دروغ گفتند و چنین نیست آن چه را كه گفته اند، هرآینه فلانى دختر على را خواستگارى كرد، و على علیه السّلام از دختر دادن به او ابا كرد، پس او به عبّاس گفت: بذات خدا قسم اگر دخترش را با من تزویج نكند سقایت حاج و زمزم را از تو مى گیرم. پس عبّاس آمد و با آن حضرت سخن گفت.

ص: 646


1- علّامه مجلسى ، بحار الأنوار ج 42 ص 88 ح 16 از خرائج راوندی .

چون امیر مؤمنان علیه السّلام دید كه عبّاس از سخن شاقّ او ناراحت است، و آن چه گفته است راجع به سقایت و زمزم خواهد كرد، و عبّاس هم الحاح كرد، كسى را فرستاد بسوى جنّیه اى از اهل نجران كه یهوديّه بود، و او را سحیفه دختر جریريّه مى گفتند، و او را امر فرمود تا بصورت امّ كلثوم ممثّل شد، پس او را فرستاد بنزد آن مرد، و آن جنّیه همیشه در نزد او بود، تا این كه از او بشك افتاد در روزى، پس گفت: در روى زمین جادوگر تر از بنى هاشم نیست، خواست این مطلب را اظهار كند كه كشته شد و جنّیه میراث او را برد و بطرف نجران رفت، و امیر مؤمنان علیه السّلام امّ كلثوم را ظاهر كرد.

مؤلّف حقیر گوید: ظاهر این حدیث دلالت دارد بر عدم وقوع ازدواج در میان علیا جناب امّ كلثوم و عمر.

و امّا اخبار راجع به وقوع ازدواج، از جمله آن ها حدیثى است كه سيّد ابن طاووس علیه الرحمه در طرائف از ابن ابى عمیر، از هشام بن سالم، از ابى عبد اللّه علیه السّلام روایت كرده كه فرمود:

لَمَّا خَطَبَ عُمَرُ إِلَى أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ إِنَّهَا صَبِيَّةٌ قَالَ فَأَتَى اَلْعَبَّاسَ فَقَالَ مَا لِي ؟ أَبِي بَأْسٌ ؟ فَقَالَ لَهُ وَ مَا ذَاكَ قَالَ خَطَبْتُ إِلَى اِبْنِ أَخِيكَ فَرَدَّنِي أَمَا وَ اَللَّهِ لَأُعَوِّرَنَّ زَمْزَمَ وَ لاَ أَدَعُ لَكُمْ مَكرمَةً إلاَّ هَدَمْتُهَا وَ لَأُقِيمَنَّ عَلَيْهِ شاهِدَينِ أَنَّهُ سَرَقَ وَ لَأَقْطَعَنَّ يَمِينَهُ فَأَتَاهُ اَلْعَبَّاسُ فَأَخْبَرَهُ وَ سَأَلَهُ أَنْ يَجْعَلَ اَلْأَمْرَ إِلَيْهِ (1)

یعنى: چون خواستگارى كرد عمر از امیر مؤمنان علیه السّلام، فرمود كه: او، یعنى امّ كلثوم، كودك است. گفت: پس عمر آمد نزد عبّاس و گفت: مرا چه مى شود؟ آیا من باكى دارم؟

عبّاس به او گفت: براى چه؟ چه شده؟ گفت: از پسر برادرت خواستگارى كردم دخترش

ص: 647


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 42 ص 94 ح 22 از طرائف سید ابن طاووس ، فروع کافی ج 5 ص 346 ح 2.

را مرا رد كرد، بخدا قسم البته البته برمى گردانم زمزم را و از شما مى گیرم، و براى شما مكرمتى باقى نمى گذارم مگر آن كه آن را نابود مى كنم، و هرآینه دو شاهد بر او اقامه مى كنم كه او دزدى كرده و دست راست او را قطع مى كنم. پس عبّاس بنزد آن حضرت آمد و او را خبر داد، و خواهش كرد كه آن حضرت امر را به او واگذارد، یعنى امّ كلثوم را با او ازدواج كند.

و نیز سيّد ابن طاووس رحمه اللّه در طرائف از كتاب مسند او نقل كرده بسند خود از مستظل (1) كه گفت:

إِنَّ عُمَرَ بْنَ اَلْخَطَّابِ خَطَبَ إِلَى عَلِيٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أُمَّ كُلْثُومٍ فَاعْتَلَّ بِصِغَرِهَا فَقَالَ لَهُ لَمْ أَكُنْ أُرِيدُ اَلْبَاهَ وَ لَكِنْ سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَقُولُ كُلُّ حَسَبٍ وَ نَسَبٍ مُنْقَطِعٌ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ إِلاَّ حَسْبِي وَ نَسَبِي وَ كُلُّ قَوْمٍ فَإِن عصبتهم لِأَبِيهِمْ مَا خَلاَ وُلْدَ فَاطِمَةَ فَإِنِّي أَنَا أَبُوهُمْ وَ عصبتُهُم (2)

یعنى: عمر بن الخطّاب خواستگارى كرد از على علیه السّلام امّ كلثوم را، پس آن حضرت علّت آورد به صغر و كودكى او، پس عمر گفت: براى باه اراده نكردم، ولیکن شنیدم از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله كه مى فرمود: هر حسب و نسبى روز قیامت قطع مى شود مگر حسب و نسب من، و هر گروهى انتساب شان به پدر شان است سواى فرزندان فاطمه كه به من نسبت مى شوند.

علّامه مجلسى رحمه اللّه در بحار از كتاب كنز الفوائد كراجكى نیز مسندا از مستظل بن حسین مثل این خبر را نقل كرده مگر این كه در آن است كه:

فَاعْتَلَّ بِصِغَرِهَا وَ قَالَ أَعْدَدْتَهَا لاِبْنِ أَخِي جَعْفَرٍ، و مكان « كلّ قوم » « كلّ بنی أنثى ». (3)

یعنى: فرمود: آن را مهيّا كردم براى پسر برادرم جعفر، و بجاى « كلّ قوم » « كلّ بنی

ص: 648


1- در طرائف : مستطیل.
2- سیّد ابن طاووس ، الطرائف ص 76 ح 99 ؛ بحار الانوار ج 42 ص 97 ح 29.
3- علّامه مجلسى ، بحار الانوار ج 42 ص 97 ذیل ح 29 از کنز الفوائد کراجکی.

أنثى » است.

در كتاب كافى از على بن ابراهیم، از پدرش، از ابن ابى عمیر، از هشام بن سالم، و حمّاد عن زراره، از حضرت صادق علیه السّلام روایت كرده كه در موضوع تزویج امّ كلثوم با عمر فرموده: « إِنَّ ذَلِكَ فَرْجُ غُصِبْنَاهُ » (1) یعنى: آن فرجى است كه از ما غصب كرده شده.

و در حدیثى دیگر روایت شده از آن حضرت كه فرمود: « أَوَّلِ فَرْجَ غَصَبَ مِنَّا أَمْ كلثوم».

علّامه مجلسى علیه الرحمه پس از نقل اخبارى كه ذكر شد بیانى فرموده كه مفاد آن این است: این اخبار منافات ندارد با خبرى كه اول ذكر شد از قضيّه جنّیه؛ زیرا كه آن قضيّه ایست پنهان كه خواصّ ایشان از آن باخبر بودند، و به آن حجّت بر مخالفین تمام نمى شود، بلكه احتراز مى كنند از اظهار آن و امثال این گونه امور، و هم چنین براى اكثر از شیعیان نیز؛ زیرا كه عقول آن ها قبول نمى كند. و دیگر براى این كه غلو نكنند در حقّ ایشان، پس معناى غصبناه حمل بر ظاهر مى شود ولى مردمان چنین گمان مى كنند كه صحیح باشد.

و از جواب مسائل سرويّه شیخ مفید اعلى اللّه مقامه نقل فرموده كه شیخ در جواب فرموده: خبرى كه راجع به تزویج امیر مؤمنان است دختر خود را براى عمر ثابت نیست، و طریق آن از زبیر بن بكّار است، و او موثّق نیست در نقل، و او از آن دو نفرى است كه از جهت بغض او نسبت به امیر مؤمنان آن چه ذكر كرده مأمون نیست، و حدیث هم بنفسه مختلف ذكر شده:

از بعضى از آن ها چنین برمى آید كه خود امیر مؤمنان متولّى عقد دخترش بوده.

ص: 649


1- محدّث کلینی ، فروع کافی ج 5 ص 346 ح 1 ؛ بحار الانوار ج 42 ص 106 ح 34.

و در بعضى چنین ظهور دارد كه متولّى عقد عبّاس بوده.

و از بعضى فهمیده مى شود كه این ازدواج به اختیار واقع شده.

و از بعضى برمى آید كه به اجبار بوده.

و در بعضى از آن ها است كه امّ كلثوم از عمر فرزندى زید نام آورده.

و بعضى حاكى است كه از زید بن عمر عقب باقى بوده.

و بعضى دلالت دارد كه زید بن عمر كشته شده و از او فرزندى باقى نمانده.

و از بعضى تصریح به این شده زید با مادرش هر دو با هم مردند.

و بعضى گفته اند كه مادرش حیات داشته بعد از مردن او.

و بعضى گفته اند كه عمر مهر آن مخدّره را چهل هزار درهم قرار داده.

و بعضى چهار هزار درهم گفته.

و بعضى پانصد درهم گفته اند.

و این همه اختلاف سبب بطلان حدیث است.

پس فرموده است: با این همه اختلاف مى گوئیم: صحّت وقوع ازدواج به دو وجه با مذهب شیعه منافاتى ندارد:

اول آن كه: صحّت ازدواج بنابر ظاهر اسلام است به گفتن شهادتین و نماز گزاردن بسوى كعبه، و اقرار كردن به شریعت اسلام هر چند مسلمان باشد، ولى شیعه امامى نباشد؛ زیرا كه ازدواج با مسلمان غیر شیعه امامى كراهت دارد امّا ازدواج با او صحیح و مشروع است.

دوم آن كه: هرگاه موضوعى پیش بیاید كه ضرورت ایجاب كند كه با گمراهان یا غیر مسلمان ازدواج واقع شود چنان چه امیر مؤمنان براى حفظ جان خود و شیعیان برحسب تكلیف ظاهرى مضطر به ازدواج كردن با آن مرد بود؛ زیرا برحسب ظاهر آن حضرت را تهدید كرده و ترسانیده بود، و آن حضرت باطناً

ص: 650

مأمور به دفاع نبود، و بر نفس خود و نفوس شیعیان ایمن نبود، پس از باب ضرورت دختر خود را با او تزویج كرده، كما این كه در مقام ضرورت اظهار كلمه كفر هم مشروع است.

و این معنى عجیب تر از قول لوط پیغمبر نیست كه گفت: ﴿ هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ ﴾ (1) یعنى: این ها دختران منند كه پاکیزه ترند براى شما، و آن ها را به ازدواج با دختران خود دعوت كرد در حالتى كه كافر و گمراه بودند، و خدا اذن هلاک كردن آن ها را داده بود.

و هم چنین پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله پیش از مبعوث شدن به رسالت دو دختر خود را با دو نفر كافر بت پرست تزویج كرد: یکى عتبة بن ابى لهب، و یکى ابى العاص بن ربیع، و چون مبعوث به رسالت شد بین آن دو دختر و شوهرهاى ایشان جدائى انداخت. تمام شد مفاد فرمایشات شیخ مفید رحمه اللّه (2)

بیان سيّد مرتضى رضی اللّه عنه در این مورد

و سيّد مرتضى رضی اللّه عنه در كتاب شافى فرموده: زن مسلمان مانند زن اسیر یعنى كنیز نیست در حقیقت، و مباح نكرده است امام علیه السّلام او را بعلّت اسیر شدن؛ زیرا كه به سبب مسلمان بودنش آزاد و مالکه امر خود مى باشد، پس او را از دست كسى كه اسیرش كرده بیرون مى آورد، پس از آن او را بعقد نكاح درمى آورد.

و در میان اصحاب ما بعضى بر این رفته اند كه هرگاه ستمكاران به قهر و غلبه داخل خانه شوند، و مؤمن متمكّن نباشد و نتواند از خانه بیرون رود، و ناچار باشد از متابعت احكام شان، در این صورت جایز است كه وطى كند با اسیرشان.

و جارى كرده مى شود احكام شان با قهر و غلبه مجراى احكام صاحبان حق در

ص: 651


1- سوره هود : 78.
2- شیخ مفید ، رسائل ص 61 - 63.

چیزهائى كه محكوم علیه مرجع آن است هر چند چیزهائى باشد كه اگر رجوع به حاكم شود معاقب و گناه كار شناخته مى شود.

و امّا تزویج آن حضرت دختر خود را به عمر از روى اختیار نبوده، پس ذكر كرده است اخبارى را كه در سابق ذكر شد و دلالت بر اضطرار دارد، پس گفته است كه: بنابراین اگر جارى نشده باشد آن چه را كه ذكر كردیم امتناعى نداشته تجویز كردن آن حضرت تزویج كردن دختر خود را با عمر؛ زیرا كه او بر حسب ظاهر مسلمان و متمسّك به شرایع اسلام بود و اسلام خود را ظاهر مى كرد، و این حكمى است كه بشرع رجوع مى شود در آن، و از چیزهائى نیست كه خطور به عقل كند.

و گاهى هم مى شود كه عقلا هم جایز باشد كه خداى تعالى براى ما مباح كند نكاح با اهل ارتداد را بنابر اختلاف ردّه اى كه مى گویند.

و گاهى مى باشد كه جایز باشد خدا مباح كند براى ما كه با یهود و نصارى نكاح كنیم، هم چنانى كه مباح كرده است براى ما نكاح نزد اكثر مسلمانان كه در میان ایشان و با ایشان نكاح كنیم، و این وقتى مى شود كه عقلا جایز باشد، پس مرجع در حلال بودن یا حرام بودن آن بسوى شریعت است، و فعل امیر مؤمنان علیه السّلام نزد ما حجّت است در شرع.

جواب مى گوئیم: اگر فعل آن حضرت را اصل قرار دهیم در جایز بودن مناكحت با كسانى كه ذكر كرده اند و حال آن كه الزامى براى ایشان نیست، بنابراین نكاح كردن با یهود و نصارى و بت پرست ها اگر از جایز بودن آن سؤال كنند عقلا پس آن جایز است، و اگر سؤال كنند شرعا اجماعاً منع مى كنند. تا این جا بود كلام سيّد رحمه اللّه.

مرحوم مجلسى اعلى اللّه مقامه بعد از نقل كلام شیخ مفید و سيّد مرتضى قدّس

ص: 652

اللّه روحهما فرموده: مى گویم: بعد از انكار كردن عمر نصّ جلى و ظاهر شدن نصب و عداوت در حقّ اهل البیت علیهم السّلام، مشکل است قائل شدن به جواز نكاح با او بغیر ضرورت و بغیر تقيّه، مگر این كه گفته شود جایز است نكاح هر مرتدّى از اسلام، و این قول را احدى نگفته از اصحاب ما، و شاید فاضلین، یعنى مفید و سيّد، این مطلب را استظهارا بر ضرر خصم ذكر كرده اند، و هم چنین است انكار كردن مفید اصل واقعه را، جز این نیست كه این بیانى كه كرده اند از طرق ایشان شاید به ایشان ثابت نشده، و الّا بعد از ورود اخبار گذشته انكار وقوع این قضيّه عجیب است، و حال آن كه كلینى روایت كرده است از حمید بن زیاد از ابن سماعه از محمّد بن زیاد از عبد اللّه بن سنان و معاویه بن عمّار از ابى عبد اللّه علیه السّلام كه فرمود:

إِنَّ عَلِيّاً لِمَا توفّی عُمَرُ أَتَى أُمَّ كُلْثُومٍ ، فَانْطَلَقَ بِهَا إِلَى بَیتِه (1)

یعنى: بدرستى كه على علیه السّلام چون عمر مرد، آمد امّ كلثوم را رها كرد و برد به خانه خودش.

و مانند این حدیث نیز روایت شده از محمّد بن یحیى و غیره از احمد بن محمّد بن عیسى، از حسین بن سعید، از نضر بن سوید، از هشام بن سالم، از سلیمان بن خالد، از ابى عبد اللّه علیه السّلام (2)

و اصل در جواب این است كه آن ازدواج واقع شده بر سبیل تقيّه و اضطرار، و هیچ بعدى در آن نیست؛ زیرا كه بسیارى از محرّمات است كه در حال ضرورت منقلب مى شود به واجبات، بنابر این كه ثابت شده در اخبار صحیحه كه

ص: 653


1- فروع کافی ج 6 ص 115 ح 1.
2- فروع کافی ج 6 ص 115 - 116 ح 2.

امیر مؤمنان و سایر ائمّه علیهم السّلام را پیغمبر اكرم صلّى اللّه علیه و آله خبر داده بود، و آن ها مى دانستند كه آن چه از ظلم كه بر ایشان وارد مى شود، و آن چه فعلش در آن وقت بر ایشان واجب مى شود در آن وقت خداى تعالى بر آن ها بخصوص مباح مى فرماید بنصّ پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله، و این از چیزهائى است كه استبعاد را ساكن مى كند از وهم و گمان ها و خدا و حجّت هاى او حقایق احكام خدا را مى دانند علیهم السّلام (1)

و مرحوم اعتماد السلطنه در كتاب حجّه السعاده كه از تألیفات اوست نوشته است: زمانى كه اسرا را وارد مجلس یزید كردند، سفیر پادشاه روم حاضر بود، از یزید پرسید كه: این اسیران از كدام طایفه و قبیله اند؟

یزید گفت: از قبیله بنى هاشم، و نام صاحب این سر حسین بن على است.

گفت: كدام على؟

یزید گفت: داماد پیغمبر.

سفیر گفت: یکى از دختران على زوجه عمر بن الخطّاب بود.

یزید گفت: مگر تو زوجه عمر دختر على را دیده بودى یا مى شناسى؟

سفیر گفت: آرى، آن وقت كه آن مخدّره را من دیدم از زوجه امپراطور با شأن تر بود.

بارى این مكرّمه معظّمه در واقعه طفّ در كربلا نبوده، چنان چه در همین كتاب حجّه السعاده نوشته است كه نقله حدیث بطرق معتبره نقل نموده اند كه جناب امّ كلثوم دختر امیر مؤمنان و فاطمه زهراء علیهم السّلام كه مادر زید بن عمر و رقيّة بنت عمر بود در حیات حضرت مجتبى علیه السّلام در مدینه طيّبه از دنیا رحلت كرد، و رحلت او و فرزندش زید در یک روز بود و در یک وقت اتّفاق افتاد، و تقدّم و تأخّر موت

ص: 654


1- علّامه مجلسی ، بحار الانوار ج 42 ص 106 - 109.

یکى از آن ها معلوم نشد.

تا این كه گفته است: امّ كلثوم دختر على علیه السّلام در همه جا ذكر شده، و خطب و اشعار به او منسوب مى گردد، امّ كلثوم دیگرى است از غیر صدّیقه طاهره از زن هاى دیگر امیر مؤمنان علیه السّلام، در میان دختران آن حضرت دو زینب نام و دو امّ كلثوم بوده، زینب كبرى زوجه عبد اللّه بن جعفر بوده، و امّ كلثوم كبرى زوجه عمر بن الخطّاب بوده، و هر دو از صدّیقه طاهره بوده اند، و زینب صغرى و امّ كلثوم صغرى از سایر زن هاى آن حضرت بوجود آمدند. انتهى كلام صاحب كتاب حجّه السعاده.

و شیخ حرّ عاملى عامله اللّه بلطفه الخفی و الجلی در كتاب وسائل الشیعه از عمّار بن یاسر روایت كرده كه گفت:

أَخْرِجَتْ جَنَازَةُ أُمِّ كُلْثُومٍ بِنْتِ عَلِيٍ وَ ابْنِهَا زَيْدِ بْنِ عُمَرَ وَ فِي اَلْجَنَازَةِ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ وَ عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ عُمَرَ وَ عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ عَبَّاسٍ وَ أَبُو هُرَيْرَةَ فَوَضَعُوا جَنَازَةَ اَلْغُلاَمِ مِمَّا يَلِي اَلْإِمَامَ وَ اَلْمَرْأَةَ وَرَاءَهُ وَ قَالُوا هَذَا هُوَ اَلسُّنَّة. (1)

یعنى: بیرون برده شد جنازه امّ كلثوم دختر على علیه السّلام و پسرش زید بن عمر، و در عقب جنازه بودند حسن و حسین و ابن عبّاس و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن عبّاس و ابو هریره، پس جنازه غلام یعنى زید بن عمر را پهلوى امام قرار دادند، و جنازه امّ كلثوم را در پشت سر او گذاردند، و گفتند: اینست سنّت.

پس ظاهر این است كه جناب امّ كلثوم در كربلا نبوده، و مستفاد از روایتى كه ذكر شد این است كه آن معظّمه در مدینه طيّبه از دنیا رفته و دفن شده است.

و بزرگان علماء متقدّمین و متأخّرین و فقهاء راشدین اعلى اللّه مقامهم

ص: 655


1- شیخ حرّ عاملى ، وسائل الشیعه ج 3 ص 128 ح 11.

الشریف، مانند كلینى و شیخ طوسى و محقّق حلّى و علّامه حلّى و شهیدین و نراقى و صاحب جواهر و شیخ حرّ عاملى در وسائل و غیر ایشان در كتب خود در كتب و ابواب فرائض و مواریث در مسأله ارث امّ كلثوم و فرزندش زید بن عمر در تقدّم و تأخّر موت آن ها از یک دیگر بسط كلام و تذكّر داده اند، و قضيّه ازدواج آن بى بى معظّمه با عمر طبق اخبار مأثوره از طرق خاصّه و عامّة جاى انكار نیست (1)

وَ صَلَّى اَللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطّاهِرِينَ الْمُطَهَّرِينَ الْمَعْصُومِينَ الْمُنْتَجَبِينَ وَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي وَفَّقَنِي لإتْمامِ هَذَا اَلْكِتابِ بِعَوْنِهِ وَ حَوْلِهِ وَ قُوَّتِهِ وَ أَسْأَلُ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْ يَجْعَلَهُ ذَخِيرَةً لِيَوْمِ فَقْرِي وَ فَاقَتِي يَوْمَ لاَ يَنْفَعُ مَالٌ وَ لا بَنُونَ وَ يَعْفُو عَنِّي وَ يَغْفِرَ لِي ذُنُوبِي وَ يَسْتُرَ عُيُوبِي

ص: 656


1- (1) با توجه به سه مطلب ذیل اصل ازدواج جناب أم كلثوم سلام الله علیها با عمر قابل انکار است : 1 - راوی روایت یکی از مبغضین امیرالمؤمنین می باشد یعنی زبیر بن بکار . 2 - روایت قطب راوندی از صفار به استادش به حضرت صادق ، حاکی از عصبانیت معصوم از یک چنین افترانی است و حقیقت مطلب را که یکی از آثار ولایت تکوینی امیر المؤمنين الا بوده، یعنی تصرف در وجود یکی از جنّیان بیان فرموده اند مرآه العقول علامه مجلسی (ج 20 ص (42) . دستگاه تبلیغاتی غاصبین خلافت بنابر نظر جميع علما و محققين اهل حدیث روایت فراوانی را برای موجه نشان دادن خلفا جعل می کرده اند سؤال می شود که این روایات کجاست؟ روایت ازدواج موهومی جناب أم كلثوم با عمر بلا شک از همین نوع بوده است . خوانندگان عزیز در صورت علاقه مندی به تحقیق دربارۀ این افتراء تاریخی می توانند برای نمونه به دو مصدر ذیل مراجعه کنند (نقل از صفحه 878 کتاب نفیس فاطمه زهراء شادی دل پیامبر الف) شرح نهج البلاغه، مرحوم خوبی ج 3 ص 51 ب إفحام الْأَعْدَاءِ وَ الْخُصُومُ بِتَكْذِيبِ مَا افتروه عَلَى سَيِدَتِنا أَمْ الكلثوم عَلَيْهَا سَلَامُ اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَيِّ القيوم

وَ يَجْعَلَنِي مِنْ عُتَقائِهِ مِنَ النَّارِ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْأَطْهارِ

و قَدْ وَقَعَ الْفَرَاغُ مِنْ تَأليفِهِ وَ تَرْصِيفِهِ وَ تَنْمِيقِهِ وَ كتبه بِيَدِي الدَّاثِرَةَ فِي لَيْلَةِ الْأَحَدِ وَ مِيلاَدِ اَلصِّدِّيقَةِ اَلطَّاهِرَةِ وَ شَفِيعَةِ اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةِ عَلَيْهَا وَ عَلَى أَبِيهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنِيهَا صَلَوَاتُ اللَّهِ اَلْمُتَوَافِرَةُ المُتَكَاثِرَةِ الْمُتَوَاتِرَةُ وَ هُوَ الْعِشْرُونَ مِنْ شَهْرِ جُمَادَى اَلْآخِرَةِ سَنَةَ ثَمَانِيَةٍ وَ تِسْعِينَ وَ ثَلَاثِمِائَةٍ بَعْدَ الْأَلْفِ وَ أَنَا الْمُؤَلَّفُ اَلْحَقِيرُ اَلْفَقِيرُ اَلْعَاصِي اَلْفَانِي اَلْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍ الطباطبائِيُّ اَلْمِيرَجْهَانِيُّ اَلْمُحَمَّدُ آبادي اَلْجَرْقُوئِيُّ اَلاِصْفَهَانِي وَ قَاهُ اَللَّهُ عَنِ اَلتَّوَانِي سُنَّة 1398 الهجريّة.

و تمام شد تحقیق و تصحیح و تخریج منابع این کتاب شریف موسم به جنّه العاصمه ، در لیالی قدر شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان ، سال هزار و چهار صد و بیست و پنج ( 1425) هجری قمری ، بر دست این فقیر ناچیز سیّد مهدی رجائی در شهر مقدّس قم حرم اهل بیت عُشً و آل محمّد علیهم السلام ، و حرم حضرت معصومه بانویی از تبار نورانی حضرت فطمه زهراء علیها السلام .

ص: 657

ص: 658

فهرست کتاب

مقدّمۀ محقّق، نسب ،مؤلّف، سیر زندگی مؤلّف ... 5

ویژگی های مؤلّف ... 6

اساتید مؤلّف ... 7

تأليفات مؤلّف ... 8

ولادت و وفات مؤلّف پایان سخن ... 11

مقدمه مؤلّف ... 15

بیان ابتداء آفرینش نور مقدّس حضرت فاطمه علیها السلام ... 17

حدیث اول ... 20

حدیث دوم ... 25

حدیث سوم ... 26

حدیث چهارم ... 27

حدیث پنجم ... 28

حدیث ششم ... 30

حدیث هفتم ... 31

حدیث هشتم ... 32

ص: 659

حديث نهم ... 36

حدیث دهم ... 37

بیان مادَه نطفه حضرت زهرا علیها السلام، حدیث اول ... 39

حدیث دوم و سوم ... 42

حدیث چهارم ... 44

حدیث پنجم ... 46

حدیث ششم ... 48

حدیث هفتم ... 49

حدیث هشتم ... 51

حديث نهم ... 52

حدیث دهم ... 53

تحقیق در پیدایش و خواص ... 55

حدیث اول و دوم ... 56

خواص سیب ... 57

خواصی که از این اخبار برای سیب استفاده می شود ... 63

لطيفه أولى و ثانیه و ثالثه و رابعه و خامسه ... 64

لطیفه سادسه و سابعه و ثامنه و تاسعه و عاشره و حادیه عشر ... 65

خواص رطب ... 66

بیان اجمالی ترجمه و حالات خدیجه کبری ... 71

بیان پاره ای از اشعار خدیجه ... 74

تاریخ ولادت حضرت فاطمه علیها السلام و چگونگی آن ... 90

كيفيت ولادت آن حضرت ... 94

ص: 660

چند چیز در فضیلت حضرت زهرا علیها السلام از حدیث ولادت استفاده می شود ... 99

بیان نام هائی که برای حضرت فاطمه علیها السلام ذکر شده ... 102

تحقیق در پیرامون نام های مقدّسه ... 103

معنی لفظ فاطمه ... 105

احادیث راجعه به وجوه این نام ، حدیث اول ... 106

حدیث دوم و سوم ... 107

حدیث چهارم ... 108

حدیث پنجم ... 109

حدیث ششم و هفتم و هشتم ... 110

تحقیق در بیان نکات و توجیهات احادیث مذكوره، نكته أولى ... 112

نکته دوم ... 113

اعراب کلمه فاطمه ... 116

پیرامون نام صدّیقه ... 116

پیرامون نام مبارکه ... 117

پیرامون نام زکیّه ... 118

پیرامون نام طاهره ... 119

پیرامون نام راضيه و مرضیّه ... 120

پیرامون نام محدّثه و زهراء ... 121

حدیث اوّل ... 122

حدیث دوم ... 124

حدیث سوم و چهارم ... 125

حدیث پنجم ... 126

ص: 661

پیرامون وجه تسميه بتول ... 127

پیرامون کنیه های آن بزرگوار ... 128

بیان معانی و اطلاقات لفظ أُمّ ... 129

وجه اول ... 130

وجه دوم ... 131

وجه سوم ... 132

وجه چهارم ... 133

وجه پنجم ... 134

وجه ششم و هفتم ... 135

وجه هشتم ... 136

بیان القاب آن حضرت ... 137

مفاخر حضرت زهرا وحضرت علی علیهما السلام در فضائل ... 140

خصیصه های حضرت فاطمه علیها السلام ... 152

بیان مصحف حضرت فاطمه علیها السلام ... 174

حديث اول ... 174

چگونگی نزول مصحف ... 177

حديث دوم ... 178

حدیث سوم و چهارم ... 179

حديث پنجم ... 180

بیان از دواج حضرت فاطمه با حضرت على علیهما السلام و چگونگی آن ... 181

خواستگاری حضرت فاطمه علیها السلام ... 182

نزول وحی برای از دواج حضرت فاطمه با حضرت على علیهما السلام ... 183

ص: 662

حديث دلائل الأمامه راجع به ازدواج ... 186

خطبه هائی که در این ازدواج خوانده شده ... 191

خطبه أولی ... 192

خطبه دوم ... 192

خطبه سوم ... 197

خطبه چهارم ... 199

خطبه پنجم ... 201

مهر و صداق فاطمه، خبر اول ... 204

خبر دوم ... 205

خبر سوم ... 207

کیفیت ازدواج فاطمه علیها السلام از طريق علماء عامّه ... 208

خیر خوارز می از ابن عبّاس ... 208

خبر دوم ... 214

خبر سوم ... 216

تحفه خدا پس از از دواج به علی و فاطمه علیهما السلام ... 241

کیفیت بردن فاطمه به خانه علی ... 246

مختصری از فضائل امير المؤمنين علیه السلام ... 251

روایت اولی ... 252

روایت دوم ... 253

روایت سوم و چهارم ... 254

کتاب هائی که علماء عامّه در فضائل و مناقب حضرت علی علیه السلام نوشته اند ...259

افضليت حضرت فاطمه علیها السلام از همه زن های جهانیان ... 271

ص: 663

تحقیقی از مؤلف در این مقام ... 271

وجه امتیاز مریم علیها السلام از سائر زنان ... 273

وجه امتیاز زنان رسول خدا بر سائر زن ها ... 274

ایراد واشکالی و جواب از آن ... 276

حضرت فاطمه علیها السلام افضل از تمام انبيا، ومرسلین است ... 279

حکایتی زیبا در بیان حدیثی از فضائل فاطمه علیها السلام ... 283

تحقیقی از مؤلّف راجع به حديث وَ لَولَا فاطمه لِمَا خَلَقْتكُما ... 284

حضرت فاطمه علیها السلام ولایت کلّیه داشته ... 290

حقیقت پیغمبر وامام و ز هرا علیهم السلام را بشر نمی تواند بشناسد ... 294

ادلّه دالّه بر ولایت کلّيه آن حضرت ... 298

شفاعت یعنی چه؟ ... 311

بيان علم حضرت فاطم علیها السلام دليل اول ... 315

دلیل دوم ... 317

دلیل سوم و چهارم و پنجم ... 318

دلیل ششم و هفتم و هشتم و نهم و دهم ... 319

دلیل یازدهم ... 320

بدیهه گوئی مؤلّف كتاب ... 321

پارهای از مناقب حضرت فاطمه علیها السلام ، منقبت اولی ... 323

منقبت دوم ... 325

منقبت سوم ... 335

منقبت چهارم ... 336

منقبت پنجم ... 338

ص: 664

منقبت ششم ... 340

منقبت هفتم ... 341

منقبت هشتم و نهم ... 344

منقبت دهم ... 345

پارهای از فضائل و مناقب آن حضرت در کتب عامه، حديث اول ... 347

حديث دوم ... 348

حذيث سوم ... 349

حدیث چهارم ... 350

حدیث پنجم ... 351

حدیث ششم ... 352

حذيث هفتم ... 353

حديث هشتم تكلّم فاطمه در شکم مادر ... 354

حديث نهم ... 355

حديث دهم و یازدهم فاطمه از پستان زنی غیر از خديجه شیر نخورده ... 356

حدیث دوازدهم ... 358

حديث سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم ... 359

حديث شانزدهم ... 360

حديث هفدهم چرا فاطمه بتول نامیده شده ... 361

حديث هجدهم و نوزدهم ... 362

حدیث بیستم و بیست و یکم و بیست و دوم ... 363

حديث بیست وسوم ... 364

حدیث بیست و چهارم سَيِّدِهِ نِساءِ الْعالَمِينَ ... 365

ص: 665

حديث بیست و پنجم ... 366

حدیث بیست و ششم و بیست و هفتم: فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ ...368

حديث بیست و هشتم ... 373

کسانی که این حدیث را از عایشه نقل کرده اند ... 374

کسانی که در این مو ضوع از ام سلمه از فاطمه روایت کرده ... 377

روایت کنندگان از أبي سعید خدری ... 378

حدیث بیست و نهم فَاطِمَةَ خَيْرُ نِسَاءٍ الأئمه ... 381

حديث سی ام: إِنَّ اللَّهَ يَغْضَبُ لِغَضَبِ فَاطِمَةَ وَ يُرْضِي لرضاها ... 382

حدیث سی و یكم ... 389

حديث سی و دوم: انَّ فَاطِمَةَ أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَحُمَّ اللَّهِ ذُرِّيَّتِهَا عَلَى الّنَار ... 392

حدیٹ سی و سوم انَّ اللَّهَ لَا يُعَذِّبُ فَاطِمَةَ ولاأولدها ... 394

حدیث سی و چهارم نزول جبرئیل و خبر دادن او از جانب خدا به این که فاطمه را دوست می دارد و امر کردن او پیغمبر را به سجده شکر کردن به این جهت ... 395

حدیث سی و پنجم نزول جبرئیل برای ابلاغ سلام خدا به فاطمه ... 396

حدیث سی و ششم اشراق بهشت از نور خنده فاطمه و على ... 396

حدیث سی و هفتم اول کسی که بعد از پیغمبر داخل بهشت می شود فاطمه عليها السلام است ... 397

حديث سی و هشتم محبت فاطمه علیها السلام در صد موطن نفع می دهد ... 399

حديث سی و نهم نثار درخت طوب چک های آزادی از آتش بعدد دوستان ... 400

حدیث چهلم عطا کر دن فاطمه علیها السلام در شب زفاف پیراهن نو را به سائل ... 402

حدیث چهل و یكم شفاعت قیامت صداق فاطمه علیها السلام است ... 403

حدیث چهل و دوم ربع دنیا یا خمس آن صداق فاطمه علیها السلام است ... 404

ص: 666

حدیث چهل و سوم: حجاب فاطمه علیها السلام ... 406

حدیث چهل و چهارم و چهل و پنجم ... 407

حدیث چهل و ششم: صدق كلام فاطمه علیها السلام ... 408

حدیث چهل و هفتم: عبادت فاطمه علیها السلام ... 409

حدیث چهل و هشتم: صبر فاطمه علیها السلام بر فقر ... 410

حديث چهل و نهم ... 411

حدیث پنجاهم ... 412

حديث پنجاه و یكم ... 413

حدیث پنجاه و دوم: شدّت گرسنگی فاطمه علیها السلام ... 414

حدیث پنجاه و سوم: تعليم پيغمبر دعائی را به فاطمه علیها السلام عوض خادم ... 417

حدیث پنجاه و چهارم: تقسیم کردن کارهای خانه رابین خود و خادم خود، و حديث پنجاه و پنجم ... 418

حدیث پنجاه و ششم: تعليم پیغمبرتسیح را وقت خواب به فاطمه و علی ... 419

پیرامون آيه شريفه قُلْ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرُ لَا المَوَدَّه ... 424

حديث دوم ... 425

حديث سوم ... 427

حديث چهارم و پنجم ... 428

حدیث ششم ... 429

حديث هفتم ... 432

حدیث هشتم، مخالفت و یاوه گوئی های ابن تيمیه در پیرأمون آيه مودّت ... 433

جواب یاوه گوئی های ابن تيميه ... 435

حالات و وقایعی که بعد از رحلت پیغمبر برای فاطمه روی داد ... 440

ص: 667

حدیث دوم ... 442

حديث سوم ... 444

بعضی از حوادث واقعه پس از رحلت پيغمبر صلی اله علیه و آله ... 449

چهار هزار مرد على علیه السلام را از خانه به مسجد بردند ... 458

کلام امير المؤمنين علیه السلام پس از توقيف او در مسجد برای بيعت گرفتن ... 460

شرح نغات خطبه شريفه ... 461

ترجمه خطب مبارکه ... 463

گفت گوى عمر با ابوبکر برای بیعت گرفتن از على علیه السلام ... 467

فرستادن أبوبكر قنفذ را با جماعتی بطلب على علیه السلام ... 468

بیرون بردن قوم علی علیه السلام را از خانه بسوى مسجد ... 470

موضوع فدک و دادن رسول خدا آن را به فاطمه علیها السلام به أمر خدا ... 478

گرفتن ابوبکر فدک را از فاطمه واعتراض آن مظلومه و مطالبه نمودن ... 483

خطبه حضرت فاطمه علیها السلام و احتجاج او با ابوبکر در استرداد فدک ... 488

جواب ابوبکر از سخنان فاطمه علیها السلام ... 542

فرمايش فاطمه علیها السلام پس از سخنان ابوبكر ... 545

جواب دوباره ابوبکر از سخنان فاطمه علیها السلام ... 547

مورد خطاب قرار دادم فاطمه علیها السلام مردمان را ... 547

جواب أمیر مؤمنان از سخنان فاطمه علیها السلام هنگام بازگشت او ... 550

مرض فاطمه و آمدن زنان مهاجر و انصار به عیادت آن حضرت وسخنان او ... 555

روايت معانی الأخبار و شرح لغات حديث ... 558

ترجم سخنان فاطمه علیها السلام در جواب زن های مهاجر و انصار ... 568

دنباله سخنان حضرت فاطمه ... 569

ص: 668

وجه اعراب سخنان آن حضرت ... 577

ترجمه سخنان آن حضرت ... 586

دنباله سخنان فاطمه سلام الله عليها ... 589

معنای سخنان آن حضرت ... 595

ترجمه متمّم سخنان فاطمه علیها السلام ... 600

بیان حزن و اندوه فاطمه 3 بعد از رحلت پیغمبر صلی الله علیه و آله ... 601

ترجمه سخنان رسول خدا صلی الله علیه و آله ... 603

سخنان فاطمه علیها السلام در فراق رسول خدا صلی الله علیه و آله و اندوه آن حضرت ... 606

تاریخ وفات و رحلت و شهادت فاطمه علیها السلام ... 634

محل دفن فاطمه علیها السلام ... 636

اشعار امیر مؤمنان در رثاء فاطمه علیها السلام ... 638

خطاب به فاطمه علیها السلام بعد از وفات،جواب آن حضرت از طرف فاطمه علیها السلام ... 639

مرثیه در کنار قبر فاطمه علیها السلام ... 640

مرثیه حضرت بعد از دفن فاطمه علیها السلام ... 640

مرثیه مؤلف در رثای فاطمه علیها السلام ... 643

اولاد حضرت فاطمه علیها السلام ... 644

از دواج أم کلثوم با عمر بن الخطّاب ... 645

پایان کتاب ... 657

فهرست کتاب ... 659

ص: 669

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109