ترجمۀ منهج الرشاد لمن أراد السداد : پاسخ به شبهات وهابیان

مشخصات کتاب

سرشناسه : کاشف الغطاء، جعفر، 1156 - 1228 ق.

عنوان قراردادی : منهج الرشاد لمن اراد السداد .فارسی

عنوان و نام پديدآور : ترجمه ی منهج الرشاد لمن اراد السداد : پاسخ به شبهات وهابیان/ از تالیفات جعفر کاشف الغطاء ؛ ترجمه ی رئوف حق پرست.

مشخصات نشر : قم: انتشارات سلسله، 1384.

مشخصات ظاهری : 160 ص.

شابک : 13000 ریال:964-8788-10-3

يادداشت : عربی - فارسی.

یادداشت : کتابنامه: ص. 159 - 160؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع : وهابیه -- عربستان سعودی

کلام شیعه امامیه -- قرن 13ق.

کلام شیعه امامیه -- مناظره ها

شناسه افزوده : حق پرست، رئوف، 1330 -، مترجم

رده بندی کنگره : BP212/5/ک2م8041 1384

رده بندی دیویی : 297/4172

شماره کتابشناسی ملی : 1 0 4 7 6 3 6

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

ص: 1

اشاره

ص: 2

ترجمه ی: مَنْهَجُ الرَّشٰاد لِمَنْ أَرٰادَ السِّدٰاد

"پاسخ به شبهات وهّابیان"

از تألیفات علامه دهر و فقیه عالیقدر مرحوم شیخ جعفر كاشف الغطاء (قدس سرة)

متوفای سال 1228 هجری قمری

ترجمه ی : رئوف حق پرست

ص: 3

انتشارات سلسله

SELSELEH_PUBLICATIONS

ترجمه ی « منهج الرّشاد لمن أراد السّداد »

پاسخ به شبهات وهّابیان

تأليف / شيخ جعفر کاشف الغطای جناجی مالکی نجفی

ترجمه / رئوف حق پرست

تاريخ انتشار / مهرماه 1384

نوبت چاپ/ اوّل

شمارگان/ 2000

چاپ / سپهر

قیمت / 1300 تومان

ناشر/ انتشارات سلسله

قم _ خیابان ارم، پاساژ قدس، شماره 97

کد پستی / 13993_37137

صندوق پستی/ 148_37165

تلفن 7730717

فاکس / 7749108

همراه 9360 153 0912

WWW.SELSELE.KETABNAMEH.COM

E.Mail : Selseleh_pub @ Hotmail.com

ISBN: 964.8788.10.3

شابک: 3-10 - 8788-964

ص: 4

ص: 5

ص: 6

شمّه ای از زندگی مؤلف

علّامه ی محقّق و فقیه مدقّق، مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء، در سال 1154 یا 1146 در نجف اشرف متولد شد. قبیله ی او بنی مالک، یکی از قبایل عراق است که به «آل علی» مشهور بود و گفته می شد نسب آنها به مالک اشتر، صحابی فداکار امیرمؤمنان علیه السّلام باز می گردد که در روستایی به نام «جناجيّة » ، یکی از توابع حلّه، سکونت داشتند.

پدر وی مرحوم شیخ خضر است که از جناجیّه به نجف آمد و به تحصیل علم و تقوا وكسب كمالات مشغول شد و دیری نپایید که فضلا و صُلحاً در نماز جماعت وی اجتماع و ازدحام می کردند، و عالم کامل مرحوم سید هاشم حطّاب درباره ی وی گفت: هرگاه کسی بخواهد چهره ی یکی از اهل بهشت را ببیند به چهره ی شیخ خضر بنگرد. و با آنکه سید از صاحبان کرامات و تشرفات و فضائل بیشمار بود وصیّت کرد شیخ خضر بر جنازه اش نماز بگذارد که این امر به نوبه ی خود به ورع و تقوا و کمال شیخ خضر اشاره می کرد.

مرحوم كاشف الغطاء، ابتدا نزد پدر خود به تحصیل علوم پرداخت، پس از آن راهی حوزه درس شیخ محمّدتقی دورقی (یکی از فقهای نجف) و سیّدصادق فحّام گردید و به تحصیل ادامه داد، عمده ی تحصیلات وی در نجف نزد شیخ مهدی فتونی عاملی نجفی و علّامه سیّد مهدی بحرالعلوم طباطبایی و دیگران بود و در کربلا از محضر استادی چون آقا محمد بهبهانی بهره برد.

ص: 7

وی شاگردان بسیاری را تربیت کرد که هر کدام آنان مشعلداری برای قافله ی علم و بشریّت به شمار می رفتند، که ما تعدادی از آنها را نام می بریم:

سه فرزند او شیخ موسیٰ و شیخ علی وشیخ حسن و سه داماد او شیخ اسدالله تستری کاظمی صاحب مقابیس و شیخ محمدتقی رازی صاحب حاشیه ی معالم و سیّد صدرالدّین عاملی و دیگر شاگردان او سیّد جواد عاملی، صاحب مفتاح الكرامه و شیخ محمّدحسن، صاحب جواهر و سیّدمحمّدباقر، صاحب الأنوار وحاج محمّد ابراهیم کرباسی، صاحب اشارات و....

و از تألیفات او به ذکر چند کتاب اکتفا می کنیم:

1_ کتاب گرانمایه ی «کشف الغطاء» که بنابر گفته ی صاحب روضات، آن را در حال سفر و بدون داشتن هیچ کتابی تألیف کرد.

2_ کتاب «شرح قواعد» علّامه، که در بر دارنده ی قواعد فقهی بسیار و فقاهت شگفت انگیز است.

3_ كتاب «غاية المأمول في علم الأصول».

4_ شرح «الهدایه» ی مرحوم طباطبایی.

5_ كتاب «الحق في تصويب المجتهدين و تخطئة الأخباريّين».

6_ رساله ی «منهج الرشاد لمن أراد السّداد» ، که آن را در جواب نامه ای که از شیخ سعود، رهبر وهّابیان دریافت کرده بود، نوشت و در نوع خود می توان آن را اوّلین کتاب در ردّ وهّابیان دانست. گرچه قبل از او سلیمان بن عبدالوهّاب برادر محمّد بن عبدالوهّاب رساله ای در همین موضوع نوشته بود، لکن رساله ی مرحوم كاشف الغطا از ویژگیهای قابل توجه بسیاری برخوردار بود که نشان دهنده وسعت اطلاعات و دانش بی نظیر او در مسائل مختلف بود.

و علاوه بر این کتاب ها، ده ها کتاب و رساله و مقاله ای که برای مکتب تشیّع از گنجینه های علمی و مفاخر آن به شمار می روند.

در زمینه ی شعر و ادب و مطایبات هم مرحوم كاشف الغطا ید طولایی داشت و

ص: 8

اشعار و حکایات بی شماری از او بجای مانده است که زینت بخش کتابهای شعرا و ادبا و نکته دانان است.

مرحوم شیخ محمدرضا نحوی درباره ی یکی از اشعار وی چنین می گوید:

أتاني نظام مِنك في ضمن الوكة ***يفوق نظيم الدّر في النظم والحسن

نظمتَ النّجوم الزّاهرات قلائداً ***و قلدتنيها منك مناً بلا منِّ

اَلَذُّ على الأسماع من مطرب الغنا *** و أحلىٰ علىٰ ذى الخوف من وارد الامن...

یعنی «در ضمن نامه ای، از طرف شما شعری به دستم رسید که در نظم و حسن برتر از رشته دُر است. شما ستارگان درخشان را به صورت گردنبندهایی در کنار هم چیدی و از روی کرم و بدون هیچ منّتی بر گردنم انداختی، اشعار شما از غنای مطرب لذت بخش تر و گوش نواز تر است و برای وحشت زدگان از پیام رسان امنیّت گواراتر است.»

درباره ی احاطه ی علمی و صفات اخلاقی او مرحوم علامه، سیدجواد عاملی، صاحب مفتاح الکرامه در مقدمه کتاب خود نوشته است که: او علامه ی معتبر و مقدّس و حبر اعظم است.

و صاحب «روضات الجنّات» گفته است:

«... استاد فقه وکلام و از فرهیختگان معرفت و اَحکام بود و در سادگی و اِحکام، معروف، و در نظر بزرگان و حکّام مورد تعظیم، و در امر به معروف و نهی از منکر بسیار کوشا، و درحوادث و تغییرات روزگار باوقار، و نزد عربها و دیگران مطاع، و بر سایر اقران برتر بود.

از خانواده ای متوسّط ظهور پیدا کرد، پس از آن یکی از اعلام گردید و با وجود صولت و هیبت و وقار و قدرت بسیار متواضع و نرم خو بود، قدّی رشید و همّت

ص: 9

والایی داشت، بخشنده و شجاع و در دین خود قوی و استوار بود و به پادشاهان و حکّام بسیار مراجعه میکرد و می دید لازم است حق خداوند تعالیٰ را که در اموال وجود دارد بگیرد، گرچه با قدرت و غلبه و قهر باشد ، و همان دم حقّ خدای را به مستحقّان آن می پرداخت...»

و در «مستدرکات وسائل» آمده است :

«....او از آیات شگفت انگیز پروردگار است که عقل از درک او، قاصر و زبان از وصف او عاجز است، چون در علم او نظر کنیم، همین کتاب کشف الغطای او که آن را در سفر نوشت ما را از امر عظیم و مقام والای او در مراتب علوم دینی اصولی و فقهی خبر می دهد.»

و شیخ انصاری درباره ی او سخنی به این مضمون می گفت:

«هرکس قواعد اصولی شیخ جعفر را که در کشف الغطای خود به ودیعت نهاده خوب بفهمد، در نظرم مجتهد است.»

«مستدركات وسائل» در ادامه می گوید :

«...و چنانچه در مراعات سنن و آداب و عبادت و تهجّد او در سحرگاهان و گریه و خشوع او تأمل کنیم در می یابیم او از همان کسانی است که امیرمؤمنان علیه السّلام برای احنف بن قیس توصیف کرده است...»

شیخ بعد از درگذشت استاد خود، علّامه بحر العلوم طباطبایی، به سال 1212 ریاست فرقه ی امامیّه را بر عهده گرفت و به اعتدال سلیقه ی فقهی و قوه ی استنباط شهرت یافت، تا جایی که گفته می شد وی افزون بر فقاهت از دلیل شمّ فقاهت نیز برخوردار است.

دلسوزی او برای طایفهی امامیه و رسیدگی به امور و مقابله با دشمنان آن، مرحوم کاشف الغطا را بر آن داشت تا با دست و زبان به مبارزه با وهّابیان برخیزد و چون خطر حمله ی آنان بر عراق شدّت گرفت، اسلحه و مهمات بسیاری در منزل خود جمع نمود و سربازانی بر دیوارهای شهر گماشت و علما نیز مبادرت به جنگ

ص: 10

کردند و به ترغیب و تشویق سربازان پرداختند؛ تا جایی که رئیس وهابیان، شیخ سعود و اصحاب وی، با وجود جمعیّت اندک شهر نجف، با ناکامی و دست خالی بازگشتند، لکن شهرهای دیگر عراق و از جمله کربلا را با غلبه فتح کردند و اموال آن را به تاراج برده و بسیاری از ساکنین آن را به قتل رساندند.

از آنجا که اعتقاد وهّابیان بر آن بود که تمام مسلمانان جهان، جز فرقه ی وهّابی همگی کافر و مشرك هستند، لذا مرحوم كاشف الغطا به تألیف رسالهی «منهج الرّشاد» که رساله ای بی نظیر در ردّ افکار وهّابیان بود پرداخت و در آن بیان کرد، مسلمانان برخلاف پندار وهّابیان علاوه بر آنکه مشرک و کافر نبوده، در میان آنها فرقه ای وجود دارد که به طور مسلّم اهل نجات و هدایت و رشاد بوده و بیان کرد که پیروان مکتب امیر مؤمنان علیه السّلام همان فرقه ناجیه هستند. و از طرفی خطر میرزا محمّد اخباری را دست کم نگرفت و با وسایل گوناگون به مقابله با او مشغول شد و فکر اخباری گری را با مهارت کامل از صحنه ی فقه و فقاهت به انزوا کشاند.

او در زمان فتح علی شاه قاجار به ایران سفر کرد و ماجراهای شگفت انگیزی در علم و درایت و موعظه ی حَسَن، از خود به یادگار گذاشت.

در یکی از شهرهای ایران مردم اصرار کردند مرحوم شیخ موعظه کند، لکن او قبول نکرد و گفت: فارسی خوب نمی دانم؛ و چون اصرار مردم زیاد شد بر منبر رفت و بعد از حمد و ستایش پروردگار و درود بر پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم و خاندان او و بیان مطالبی چنین گفت :

«شهر شما شباهت زیادی به بهشت دارد؛ رودخانه ها، باغها، حورالعین و ولدان آن با بهشت تفاوتی ندارد، و شباهت دیگری که دارد آن است که گویا خداوند تکالیف شرعی را هم از عهده ی اهل آن برداشته است!...»

او با محاسبه نفس به درجات والایی از کمال و معرفت دست یافت و در این باره حکایات عجیبی از او نقل می شد. و شب ها باخود چنین می گفت: «در کودکی جعفر کوچک بودی، سپس جعفر نام گرفتی و اکنون شیخ جعفر على الإطلاق هستی تا کی به معصیت خداوند می پردازی و این نعمت را سپاس نمی گویی؟»

ص: 11

متأسّفانه، اواخر عمر مرحوم کاشف الغطا با فتنه و درگیری قبایل «زُگرْت» و شِمِرْت» نجف همراه بود، آنها به خاطر تعصّبات قبیله ای و برخی عوامل تفرقه انگیز دیگر، فتنه و آشوبی را بر پا کردند که بیش از یک قرن شهر نجف و اطراف آن را هر چند گاهی، گرفتار ویرانی و قتل و غارت می نمود. و در این فتنه، بسیاری از علما و مردم شهر بیجهت مورد ستم واقع می شدند یا به قتل می رسیدند. بالأخره نزدیک به یک سال بعد از آغاز اوّلین درگیری قبیله ای، یعنی در روز 22 و یا 27 ماه رجب سال 1228 هجری قمری، علّامه شیخ جعفر کاشف الغطا دار فانی را وداع گفت و مسلمانان جهان را در هاله ای از ماتم و اندوه فرو برد و دوستداران علم و معرفت را داغدار و عزادار نمود.

رضوان و رحمت واسعه ی الهی شامل حال او باد. (1)

و اینک ترجمه ی کتاب شريف «منهج الرّشاد لمن أراد السّداد» پیش روی شما است که در ردّ وهابیت و در پاسخ به نامه ی «شیخ سعود» رهبر وهابیان به رشته ی تحریر درآمده است.

تحقیقات این کتاب را جناب آقای سیّد مهدی رجایی، در سال 1414 هجری قمری انجام داده و به صورت کتابی قابل استفاده، مفید و ارزنده به چاپ رسانده اند. و از آن جایی که به نظر می رسید در اواخر متن کتاب چاپ نجف اختلالاتی وجود دارد، در نظم برخی عبارات تصرفاتی جزئی انجام گرفت تا مطالب آن بهتر معلوم باشد.

و من الله التوفيق

ص: 12


1- مأخذ، اعیان الشیعه، سید محسن امین عاملی 306/15 - 330، چاپ دوم ،138، مستدركات الوسائل، الكنى والالقاب، شیخ عباس قمی 82/2 چاپخانهی العرفان، صيدا، 1358 ه- ق روضات الجنات 200/2_ 206، چاپ اسماعیلیان، اعلام الشیعه جلد 17 زندگی و شرح حال شیخ مرتضی انصاری، مرتضی انصاری ص 153 چاپ خواجه 1402 ھ ق، قصص العلماء، ص 183 مکارم الاثار ص 852 - 856، تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر سید مصلح الدین مهدوی 41/1 - 121

پیشگفتار

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد لله ربّ العالمين

والصّلوة والسّلام على خاتم النّبيّين محمّد سيّد الأوّلين والآخرين

ستایش خداوندی را سزاست که در وحدانیّت و قدم یگانه است و نور وجود را از ظلمت عدم بیرون آورد و قواعد شرع را موافق با مصلحت و حکمت تأسیس کرد و اُمّت محمّد صلّى الله عليه وآله وسلم را بر سایر امّت ها برتری دارد و قرآن را با آیات محکمات که آنها امّ الکتاب و با آیات دیگر، که آنها متشابهات هستند، نازل کرد و از پیروی لذايذ وشهوات برحذر نمود و به توقف در شبهات امر کرد و از پیروی پدران و مادران هشدار داد ... و درود و سلام بر محمّد مختار صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم که او را بر تمام انبیای خویش مقدّم نمود و بر تمام برگزیدگان خود برتری داد، مادامی که شب سایه افکند و روز روشنی دهد.

امّا بعد، به دست این بنده ی مقصّر در حقّ پروردگار خویش و توبه کننده ی به خدا از گناه و جوینده ی سداد از درگاه الهی،جعفر، کمترین طلبه ی اهل بغداد، نامه ی بزرگوارانه ای رسید که کلماتی چون گردنبندی از درّ در برداشت، و از جانب شخصی بود که پیوسته امر به معروف و نهی از منکر می کند و به بندگی معبود فرمان می دهد، یعنی شیخ عبدالعزیز بن سعود.

چون در آن نامه نگاه کردم و در آن دقّت و تأمّل و تفکّر کردم، درگوشه ی خانه خلوت کردم و به دیده ی انصاف و اعتبار در آن نگریستم و به بررسی آن پرداختم.

ص: 13

در حالی که خود را متهّم به تعصب گرایی و لجاجت و اعتماد بر اعتقادات آبا و اجداد می نمودم. گفتم: از شرّ کسی که پدرت را فریب داد برحذر باش، تو از تمام نعمت های دنیا دور شدی و به اندک آن، گرچه قرص نان جوینی، قانع گشتی و از سرای عزّت و وقار کناره گرفتی و در این دیار، عزلت و بی نام و نشانی را انتخاب کردی . اگر در شهرهای بزرگ عثمانی، یا برخی از شهرهای فارس و ایران بودی، از هر سو و مکانی (دنیا به تو رو می آورد) و به نعمت هایی دست می یافتی که هیچ انسانی بدان دست نمی یابد. مبادا با وجود رویگردانی و اعراض از این نعمتهای فاخر، از کسانی باشی که دنیا و آخرت را از دست دادند.

و چون از نفس خویش رایحه ی صفا به مشامم رسید، و چنان دیدم که بدون در نظر گرفتن خدای یگانه، نسبت تمام مذاهب در نظرم مساوی آمده است، (1) لذا خود را متوجّه کشف حقایق جواب شبهات آن نامه کردم، و چنان دیدم که در آن حال با استمداد از فیض خداوند واحد قهّار، رساله ای به صورت مختصر بیان نمایم و نام آن را «منهج الرّشاد لمن أراد السّداد» گذاشتم. پس به آن کسی که تو را پیروی شده قرار داد، بعد از آن که تابع بودی؛ و اطاعت شده قرار داد، بعد از آن که خود مطیع و فرمانبردار دیگران بودی؛ و عزیز نمود، بعد از آن که ذلیل بودی؛ وجماعت تو را انبوه ساخت. بعد از آن که ناچیز و اندک بود؛ سوگند می دهم که به سطر سطرِ نوشته ی من نظر کنی، و در تحقیق مرقومه من با توجّه کامل دقت و اندیشه کنی، و به هنگام دقّت، از مردم دور گردی و از نفس اماره نهایتِ حذر کنی، و از خداوند خواستار کشف حقیقت باشی و در جست وجو و پژوهش، راه آشکار را بپیمایی. به این امید که معلوم شود بین ما نزاع و اختلافی وجود ندارد، پس خدای را به خاطر اتّفاق و اتّحاد ستایش نماییم.

و من این رساله را به صورت «مقدّمه» و «مقاصد» و «خاتمه» ترتیب دادم، که مقدمه، خود شامل سه فصل است.

ص: 14


1- و تمام مذاهب بدون در نظر گرفتن خدا، تفاوتی با هم ندارند و هیچ کدام بر دیگری برتری ندارند

مقدّمه

اشاره

فصل اوّل:

در بیان آن که میزان در اختلاف اقوال و افعال ، تنها نیّت و قصد است

فصل دوم:

در بیان اختلاف ظواهر آیات و روایات و این که از حقّ و باطل مأخذی دارند

فصل سوم:

در بیان میزانی که هنگام تشابه امور بدان مراجعه می کنند

ص: 15

ص: 16

فصل اوّل: در بیان آن که میزان در اختلاف اقوال و افعال، تنها « نیّت » و « قصد » است

کارها و سخنان به خاطر مقاصد و نیّات با هم تفاوت پیدا می کنند. بنابراین کسی که بگوید یدالله (دست خدا) و عین الله (چشم خدا) و جنب الله (پهلوی خدا) و از این کلمات اعضاء و جوارح را همانند اعضاء و جوارح بدنها قصد کند، یا بگوید: (الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى) (1) ؛ خداوند رحمان بر عرش مستولی شد یا در طرف بالا قرار گرفت و مقصود او قرار گرفتن خدا در یک مکان (حلول) يا تعلّق واختصاص کامل خدا به آن مکان ،باشد، و یا رحمت و غضب را به خدا نسبت داد و از آن رقّت قلب و غضبناک شدن و هیجان نفس را که بین مردم موجود و معلوم است اراده کند، و یا رزق و روزی دادن را به مخلوق نسبت دهد یا آنکه او را صدا بزند یا از او بخواهد به فریادش برسد، همان طوری که به خداوند مِلک علّام نسبت بدهد و از وی بخواهد، مسلماً چنین شخصی از اسلام و مقاله ی اهل آن خارج شده است. اما اگر معانی دیگر را قصد کند، باک و ضرری بر او نیست. و همان طوری که به صورت کامل بیان خواهیم کرد، سخنان او از سخنان مشرکین به شمار نمی آید.

لذا کسی که از منسوبین یک شخصیّت فریادرسی بخواهد، در واقع از همان شخصیت فریادرسی خواسته و کسی که به مکانی پناهنده شود، در واقع به صاحب آن مکان پناهنده شده است.

ص: 17


1- سورۀ طه، آیۀ 5

بنابراین کسی که پناه دادن و به فریاد رسیدن «زید» را بخواهد، به دو صورت می تواند به مقصود خویش برسد: یا آن که او را به نام صدا بزند، یا آن که او را به صفات یا به مکان یا به خدمتکارانش بخواند، که خواندن به این صورت (به صفات و مکان و خدمتکاران) برای دارندگان مقام و منصب به ادب نزدیک تر و برای طبع پسندیده تر است.

بنابراین، کسی که به خانه ی خدا یا به صفات خدا یا به رسولان خدا یا به مقربان نزد خدا استغاثه کند فقط به خدا استغاثه کرده است.

پس هرگاه کسی یکی از مخلوقات مقرّب نزد خدا را صدا بزند یا از او کمک بخواهد، در حالی که مقصود او کمک خواستن و فریادرسی از خداوند لطیف خبیر (با بیانی مؤدبانه) باشد، علاوه بر آن که هیچ اشکالی بر وی وارد نیست، بلکه در رعایت ادب بهترین راه را پیموده است.

و همچنین است کسی که آن چیزها را فقط به خاطر رابطه ی ظاهری، نه به قصد تأثیر حقیقی به مخلوق مقرب نزد خدا نسبت دهد. مثلاً می گوییم بهار گیاهان را رویانید، در حالی که رویاننده خداست و میگوییم امیر قصر را بنا کرد، در حالی که بنّا دیگری بوده است.

بنابراین به کار بردن کلمه ی سیّد (مولای عبد) و مالک (صاحب عبد) در غیر خدا و نسبت دادن برده و مملوک به غیر خدا در میان افراد آزاد، در صورتی که از آن مالکیت حقیقی اراده شود، مسلماً موجب خروج از طریقه ی شرع می شود. امّا اگر مالکیت حقیقی اراده نشود، به کلّی اشکالی ندارد.به همین جهت در بعضی از اخبار نبوی به کار بردن کلمه ی «سیّد» بر غیر خدا وارد شده است.

ابوهریره از پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله روایت می کند که فرمود: «أنا سيّد ولد آدم يوم القيامة » ؛ من، سیّد فرزندان آدم علیه السّلام در قیامت هستم. (1)

ص: 18


1- مسند احمد 540/2، تفسیر قرطبی، 263/3

و از ابوسعید خدری نقل شده که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: «الحسن علیه السّلام والحسين علیه السّلام سيّدا شباب أهل الجنة» ؛ حسن علیه السّلام و حسین علیه السّلام دوسیّد جوانان اهل بهشت هستند (1).

و از علی علیه السّلام نقل شده است که رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: «ابوبکر و عمر سیّدا كهول اهل الجنة»؛ ابوبکر و عمر دو سید پیران اهل بهشت هستند. (2)

و از حضرت فاطمه علیها السّلام نقل شده است: «انّ النّبی صلى الله عليه وآله وسلم اخبرني انّى سيّدة نساء العالمین»؛ پیامبرصلى الله عليه وآله وسلم مرا خبر داد که من سیّده ی تمام زنان جهان هستم. (3)

این حدیث را ترمذی روایت کرده است.

و حافظ ابونعیم می گوید: پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود : «أدعوا لي سيّد العرب عليّاً» (4)؛

على، سیّد عرب را برایم بخوانید.

و دركتاب «حلية الأولياء» آمده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم به على علیه السّلام فرمود: «مَرحباً بسيّد المؤمنین» ؛ خوشامد می گویم به سیّد مؤمنان. (5)

و از ابوبکر نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم به حسن علیه السّلام فرمود: «ابنى هذا سيّد»؛ این فرزندم (حسن) سیّد است. (6)

و از عایشه نقل شده است که پیامبر اکرم صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم با دخترش فاطمه زهرا علیها السّلام به رازگویی پرداخت و به وی فرمود: «أما ترضين أن تكوني سيدة نساء العالمين او المؤمنین»؛ آیا راضی نمی شوی به آن که سیّده ی تمام زنان جهان باشی؟ (7)

و گفتن این کلمه (یعنی سیّد، به معنی آقا و مولا و مالک و سرور دیگران) از اصحاب نیز روایت شده است.

ص: 19


1- سنن ترمذی 656/5، فیض القدیر 414/3
2- كنز العمال 10/13 شماره 36105، صحیح ترمذی 571/5
3- صحیح ترمذی 658/5 ح 3873
4- حلية الأولياء 63/1 دارالفکر، بیروت
5- حلیة الاولیاء 66/1
6- صحیح ترمذی 616/5 به اسناد ابی بکرة
7- مسند حافظ ابوداود طیالیسی، ص 196، چاپ حیدرآباد، طبقات ابن سعد، 26/8، دارصادر، خصائص نسائی 34، مستدرک حاکم 156/3 مصابيح السنة بغوی ،204/2 أسدالغابة ،522/5، تاریخ الاسلام ذهبی 94/2، ینابیع المودة ص 260

« إِنَّ عمر كان يقول: إِنّ ابوبكر سيّدنا و اعتق سيّدنا یعنی بلالاً »؛ عمر می گفت: ابوبكر سيّد ماست و سیّد ما یعنی بلال را آزاد کرد.

این حدیث را بخاری روایت کرد (1)

و از ابوبکر نقل شده است که گفت «أتَقولون هذا شيخ قریش و سیّدهم» ؛ آیا می گویید او بزرگ قریش و سیّد آن هاست؟ (2)

و از عایشه نقل شده است که گفت: پیامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: «أنا سيّد ولد آدم و علىّ سيّد العرب » ؛ من سیّد فرزندان آدم علیه السّلام هستم و علی علیه السّلام سیّد تمام عرب هاست. (3)

و روایت شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: « إنّ سادات النساء اربعة، خديجة و فاطمة و مریم و آسية » ؛ سیّده های زنان چهار نفر هستند: خدیجه علیها السّلام و فاطمه علیها السّلام و مریم علیها السّلام و آسیه علیها السّلام. (4)

و از علی علیه السّلام روایت شده است که فرمود: «أنا سيّد البطحاء » ؛ من سيّد سرزمين بطحا هستم. (5)

و احادیث دیگری که از حدّ تواتر هم بیشتر است، بنابراین جمع بین این اخبار و خبری که در کتابهای معتبر روایت شده است و می گوید: گروهی خدمت پیامبر اکرم صلّى الله عليه وآله وسلم رسیدند، پس گفتند: « أنت سیّدنا، فقال صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم السيّد الله » ؛ توسیّد ما هستی، پس حضرت فرمود: سیّد خداست (6)، به این است که مقصود از معنی «سیّد» مختلف است.

و همین طور، روایاتی که می گویند، ممنوع است مولا بگوید: بنده ی من و کنیز

ص: 20


1- صحیح بخاری 217/4، باب مناقب بلال بن رباح
2- صحیح مسلم 1947/4 ، باب فضائل سلمان و صهیب و بلال
3- حلیة الاولیاء 63/1
4- البداية والنهاية ، ابن کثیر 61/2 چاپ مصر ، التهذیب، ابن حجر 441/12
5- مستدرک حاکم 573/4
6- مسند احمد بن حنبل 24/4-25

من فلان شخص است و برده به مولای خود «ربّی» (یا ارباب) بگوید، با آنکه کلام حضرت یوسف علیه السّلام آمده است. (1)

و همچنین استغاثه به غیر خدا، اگر فقط ظاهر و صورت استغاثه و فریادرسی مورد نظر باشد، یا از بابِ استغاثه ی بنده به قصد استغاثه به خداوند معبود باشد، در آن اشکالی نیست به این دلیل که خداوند تعالی (در قضیّه ی حضرت موسیٰ علیه السّلام ) فرمود : (فاستغاثه الّذي من شيعته على الّذي من عدوّه ) (2)؛ در آن حال آن شخص شیعه از موسی دادخواهی و یاوری بر علیه آن دشمن خواست.

و فرمود: (يستصرخه...) (3) یعنی: ناگهان آن کس که در روز گذشته از او یاری جسته بود، باز او را به دادخواهی خواند.

و همچنین اطلاق کلمه «ربّ» بنابر بعضی از معانی بر غیر خدا کفر است. در حالی که یوسف صدیق علیه السّلام به رفیق زندان خود چنین گفت: (أذكرني عند ربّك) (4) ؛ مرا نزد ربِّ خود یاد کن!

و همچنین نسبت دادن رزق به غیر خدا به صورتی حقیقی کفر است. در حالی که خداوند تعالی می فرماید: (فارزقوهم فيها واكسوهم و قولوا لهم قولاً معروفاً) (5) از مالشان به قدر نیاز، رزق و لباس دهید و به گفتار خوش آنها را خرسند کنید.

مانند آیه ی (یا ایّها العزيز مسنا و أهلنا الضرّ) (6)؛ ای عزیز! ما با همه ی اهل بیت خویش به فقر و قحطی گرفتار شده ایم. و آیدی (فاستطعما أهلها) (7)؛ يعنى موسیٰ علیه السّلام و خضرا علیه السّلام از اهل آن روستا رزق و طعام خواستند.

و از همین قبیل است اگر کسی بگوید: اگر فلانی نبود چنین و چنان می شد، پس اگر مقصود گوینده از این سخن آن باشد که فلانی فاعل مختار است (یعنی چه

ص: 21


1- سوره ی یوسف، آیه ی 23
2- قصص، 15
3- قصص، 18
4- یوسف، 43
5- نساء، 5
6- یوسف، 88
7- کهف، 77

خدا بخواهد و چه خدا نخواهد فلانی می تواند افعال خود را انجام دهد و خدا هیچ دخالتی نمیتواند بکند) چنین گوینده ای در اقسام کفّار داخل می شود. اما اگر مقصود او عليّت ظاهری باشد که ناشی از رابطه ای جزئی و اندک مناسبتی است، به کلّی بی اشکال خواهد بود.

به همین جهت از سرور کائنات صلِّ اللهُ علیه وآله وسلّم وارد شده است که فرمود: « لولا قومی [قومك] حديثوا العهد بالإسلام لهدّمت الكعبة» ؛ اگر قوم من [قوم تو ] تازه مسلمان نبودند کعبه را ویران می ساختم. (1)

و از ابوسفیان ثوری نقل شده است که گفت «لولا هذه الدّنيا لكان الملوک کذا»؛ اگر این دنیا نبود پادشاهان چنین و چنان بودند.

و از عمر نقل شده است: هنگامی که علی علیه السّلام او را به جایز نبودنِ گرفتنِ زیور آلات کعبه راهنمایی کرد گفت: «لولا علی لافتضحنا»؛ اگر علی علیه السّلام نبود، رسوا و مفتضح می شدیم. (2)

و از پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم روایت شده است که به علی علیه السّلام فرمود: «لولا أن تقول النّاس فيك ما قالت النصارىٰ لقلت فيك كذا وكذا»؛ اگر مردم درباره ی تو همان را نمی گفتند که مسیحیان گفتند، در شأن تو چنین و چنان می گفتم. (3)

و در کتاب «صحيح الأثر» از عمر فاروق وارد شده است که گفت: «لولا علیٌّ لهلك عمر»؛ اگر علی علیه السّلام نبود، عمر هلاک می شد. (4)

و روایات دیگر از همین قبیل، (و در صورتی که چنین جملاتی اشکال داشتند لازم بود صحابه اعتراض کنند) لکن هیچ یک از صحابه بر وی اعتراض نکردند.

ص: 22


1- صحیح مسلم 969/2 باب نقض الكعبة وبنائها
2- ارجح المطالب ص 122، چاپ لاهور احقاق الحق 203/8 ح 8 به نقل از ربیع الابرار زمخشری
3- مسند احمد بن حنبل، 160/1، مستدرک حاکم 123/3
4- تاویل مختلف الحديث، ابن قتيبه ص 202، ينابيع المودة، قندوزی ص 70 خوارزمی ص 48 احقاق الحق 182/8_ 192

قسم خوردن به غیر خدا، نیز اگر از آن اثبات مدّعا خواسته شود، شرعی نیست و إلاّ چنين قسمى، قسم حقیقی نخواهد بود و آن حدیثی که می گوید: «من حَلَف بغير الله فقد اشرك»؛ هرکس به غیر خدا قسم بخورد، شرک ورزی کرده است (1)، حقیقت قسم خوردن حمل شده است و ان شاء الله در مقصد پنجم بیان خواهد شد.

و همچنین به کار بردن کلمه ی دست و پا و قَدَم و دیگر الفاظ نسبت به خدا به صورت حقیقی و بدون هیچ تأویل و توضیحی را بجز عده ی محدودی تصور و توهم نمی کنند، با آنکه ابوهریره از حضرت پیامبر صلی اللهُ علیه وآله وسلّم روایت می کند: «إِنَّ النّار لا تَمْتلي حتَّى يَضَعَ اللهُ رِجْلَهُ فيها» (2) آتش پر نمی شود، تا آنکه خداوند پای خود را در آن بگذارد.

و از انس نقل شده است که پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: «انّ النّار لا تمتلى حتّىٰ يضع الله قدمه فيها»؛ آتش پر نمی شود تا آن که خداوند قدم خود را در آن بگذارد. (3)

و از همین قبیل، نسبت دادن خندیدن و تعجب کردن به خداوند است، و مسلّماً اراده ی معنای حقیقی از این الفاظ از طریقه مسلمانان دور است، (یعنی احدی نمی گوید واقعاً خداوند دهان دارد و وقتی امر عجیبی را ببیند تعجب میکند و دهان او باز می شود و قهقهه میزند و دندانهایش پیدا می شود...). درحالیکه ابوهریره از پیامبر اکرم صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم روایت می کند که فرمود: «لقد عجب الله او ضحك الله عن فلان و فلانة»؛ خداوند از فلان مرد و فلان زن تعجّب کرد یا خندید. و بعد از آن قصه ی حدیث را با معانی مختلف نقل کرد که منجر به اختلاف مبانی گردید. (4) [پس به خاطر اختلاف مقاصد و اهدافِ (گویندگان) مبانی اختلاف پیدا میکنند.]

مسأله ی افعال نیز همین طور است و شباهت به اقوال دارد، زیرا از برخاستن برای تواضع نهی کرده اند.

ص: 23


1- كنز العمال 687/16، 46328
2- مسند احمد 507/2 و 13/3
3- صحیح بخاری 167/8
4- صحیح بخاری 226/4

ابواسامه از پیامبر صلِّ اللهُ علیه وآله وسلّم روایت می کند که روزی حضرت در حالی که به عصا تکیه می داد، بیرون آمد. پس برای او برخاستیم، حضرت فرمود: «لا تقوموا كما تقوم الأعاجم بعضهم لبعضٍ»؛ همچون غیر عرب ها که برخی برای برخی دیگر قیام می کنند، قیام نکنید. (1) این حدیث را ابوداود نقل کرده است.

و ابن عمر روایت کرد که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: «لا يقيم الرّجلُ الرّجلَ من مجلسه ثمّ يجلس فيه، لكنّ تفسّحوا و توسّعوا»؛ نباید مردی، مرد دیگر را از جای خود بلند کند، سپس در جای او بنشیند، لکن مجال بدهید و جا بدهید. (2)

و از انس روایت شده است که گفت: (برای مسلمانان) شخصی محبوب تر از پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم وجود نداشت. مع ذلک هرگاه او را می دیدند، از جا برنمیخاستند. چون می دانستند اینکار را دوست ندارد. این حدیث را ترمذی روایت کرد و افزود این خبر صحیح است. (3)

بنابراین سزاوار است منع از قیام را بر قیام مخصوصی حمل کنیم (مثل آن که همچون رکوع کننده قیام کند، همان طور که ایرانیان قبل از اسلام چنین می کردند)

یا آنکه منع از قیام را بر اختلاف اغراض و مقاصد حمل نماییم، همان طوری که از معاویه روایت شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: «من سرّه ان يتمثل له الرّجال قياماً فليتبوّء مقعده من النّار»؛ کسی که دوست داشته باشد (او را مسرور کند) که مردان ایستاده به خدمت، نزد او بیایند، پس جایگاه خود را از آتش پرکند. (4)

و ممکن است اعراض پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم از چنین کاری، بخاطر اعراضِ آن حضرت از لذایذ دنیوی و رغبت نداشتن او در قیام دیگران بود، همان طوری که رغبتی به مباح ها و حلالهای دنیا نداشت.

ص: 24


1- سنن ابی داود 358/4، شمارهی 5230، کتاب الادب
2- مسند احمد بن حنبل 16/2_ 17
3- سنن ترمذی 84/5 شماره ی 2754
4- سنن ترمذی 84/5، شماره ی 2755، سنن ابی داود 358/4، شماره ی 5229

ابوسعید خدری روایت می کند: سعد، سوار بر الاغی پیش آمد، چون نزدیک مسجد رسید، پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: «قوموا الى سیّدکم»؛ به پیشواز سرور و سیّد خود بشتابید. (1)

و از عایشه نقل شده است که گفت: چهار زانو نشسته بودم، پس پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم تشریف آورد و همانطوری که عادت داشتم، خواستم در هنگام وارد شدن او قیام کنم، پس مرا منع کرد. (2)

این حدیث دلالت بر این مطلب دارد که قیام کردن برای عایشه در مقابل رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم امری عادی بود.

و این منع ممکن است به خاطر سببی خاص، همچون رغبت نداشتن به دنیا یا شکست دادن نفس باشد.

درباره ی پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم روایت شده است: هنگامی که جعفر با خبر بشارت فتح خیبر بازگشت، حضرت برخاست و فرمود: «ما أدرى بأيّهما أنا أشدّ فرحاً أبقدوم جعفر مبشراً، أم بفتح خیبر»؛ نمی دانم به کدام یک از این دو حادثه بیشتر خوشحال هستم، برای آمدن جعفر با بشارت یا برای فتح خیبر؟» (3)

بعلاوه، روایات بسیاری در مستحب بودن تعظیم و بزرگداشت مؤمنین آمده است و بنا بر مطالبی که در تفاسیر معتبر وارد شده، تعظیم و بزرگداشت مؤمن را از نوع تعظیم و بزرگداشت شعائر الهی دانسته اند.

از ابوهریره نقل شده که گفت: پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم به همراه ما در مسجد می نشست و با ما سخن می گفت و هرگاه بر می خاست، به خاطر برخاستن او، بر میخاستیم و بر همان حال بودیم تا آن که میدیدیم به خانه همسران خود داخل شده است. (4)

ص: 25


1- سنن ابی داود 355/4، شماره ی 5216
2- سنن ابی داود 355/4، شماره ی 5217
3- كنز العمال 665/11 و 323/13، شماره ی 36914
4- کنز العمال 221/7، شمارهی 18710

واثله می گوید: رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم فرمود: «انّ للمسلم لحقاً، اذا رآه اخوه تزحزح له»؛ محققاً برای مسلمان حقی وجود دارد، هرگاه او را ببیند، برای او از جای خود حرکت کند. (1)

این حدیث را بیهقی در کتاب «شعب الایمان» روایت کرده است.

و ممکن است این مطلب بر این مبنا استوار باشد که : اقسام تواضع به خاطر تفاوت زمانی با هم متفاوت باشند.

به هر صورت بعد از دقت کامل معلوم می شود، تفاوت اقوال و افعال ناشی از تفاوت مقاصد و حالات است.

و اختلاف حالاتِ زاهدان، از همین باب است. برخی خوراک و پوشاک نیکو را رها کردند و به غذای خشک و لباس زیر قناعت کردند و برخی از بهترین غذا و نرم ترین لباس استفاده کردند.

و از طرفی بعضی از افعال گوناگون به احدی جز خدای تعالی نسبت داده نمی شوند مثل ایجاد کائنات و صنع موجودات، و بعضی دیگر به خدا نسبت داده نمی شوند مثل افعال قیح و نفرت انگیز، و برخی کارها، معانی و مقاصد مختلفی دارند که گاه به خالق متعال نسبت داده می شوند و گاه به مخلوقات.

ناگفته نماند که این قول هم بنابر گفته ی کسانی که قائل هستند فاعلی بجز خدا وجود ندارد صادق است و هم بنابر گفته ی مخالفین آنها.

(حال از کجا بدانیم مقصود گوینده کدام معناست؟ در پاسخ میگوییم:) معیار آن است که هرگاه احتمال ارادهی و جهی صحیح قیام کرد، باید کلام گوینده را بر همان وجه حمل کنیم، زیرا رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلم فرمود: «إدرؤا الحدود بالشّبهات»؛ حدود (کیفر دادن) را با شبهات (و احتمالات) برطرف کنید. (2)

ص: 26


1- کنز العمال 41/9، کشف الظنون 574/1
2- کنز العمال 305/5، شماره ی 12958 و 309/5، شماره ی 12972

پس به جز خیر درباره ی مردم چیزی نگو و اخباری که دلالت بر نهی از سوء ظن می کنند، پس حال شک چگونه است؟ (زیرا اگر از سوءظن نهی شده، به طریق اولیٰ از شک هم نهی شده است).

از عایشه نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: « إِدرؤا الحدود عن المسلمين ما استطعتم»؛ تا جایی که می توانید حدود را از مسلمانان برطرف کنید. (1)

بنابراین مردم از جهت انجام چنین افعالی برچند گروه تقسیم می شوند:

عده ای علمای عامل هستند که مقاصد صحیحی دارند و در افعال و اقوال خود فقط برجهات سالم از قیل و قال اعتماد می کنند (و از شبهات خودداری می کنند) و عدّه ای عوام جاهل هستند که به صورتی اجمالی بر نظریّات علمای خود اعتماد کرده اند و توان و شایستگی بررسی حقیقت مطلب را ندارند. آنان نیز نزد خداوند صاحب عزّت و جلال، معذورند.

و عده ای بر شیوه و طریقه ی گمراهی اعتماد کرده اند که چنین افرادی با انواع کیفرها مورد مؤاخذه قرار می گیرند. و حق آن است که تغییر پیدا کردن احکام، به خاطر تغییر پیدا کردن موضوعات از باب تشریع و بدعت گذاری در دین نیست، مثلاً مستحب است زنان برای شوهران، خود را زینت دهند. پس هرگاه پوشیدن لباس مشکی زینت باشد، مستحب می گردد و هرگاه قضیه عکس شود و میل به رنگ قرمز و زرد پیدا شود تکلیف نیز عکس می شود، و از طرفی رنگهای لباس با تفاوت مردم نیز تفاوت پیدا می کند ،پس در هر زمان رنگ و نوعی از لباس مستحب می گردد،گاه لباسی در شهری لباس غیر متعارف و لباس شهرت محسوب می شود و درجایی دیگر لباس معمول و متعارف، در محلّی لباس زنان باشد و درجایی دیگر لباس مردان.

همچنین زمانی مردم به عطر کافور رغبت داشتند، امّا امروزه آن را نمی پسندند، و احترام و تکریم میهمان به کمک آوردن غذا نیز همین طور است.

ص: 27


1- مستدرک حاکم 384/4، کنز العمال 309/5، شماره ی 12971

مرکبهای سواری نیز همین گونه اند؛ بنابراین با اختلاف احوال، حالات نیز اختلاف پیدا می کنند.

شیوه ی تواضع و بالابردن ساختمان و لباس پارسایی و زهد و به کاربردن زهد در خورد و خوراک نیز با اختلاف زمانها و مکانها و احوال و مقاصد ، اختلاف پیدا می کنند. و بسیاری از اختلافات موجود در اخبار بر همین اساس است.

آمادگی و تهیه ی ساز و برگ نبرد برای جهاد با کفّار با بهترین انواع سلاح نیز مستحّب است و در گذشته بهترین سلاح شمشیر و نیزه بود و در این دوران بهترین سلاح به تفنگ و سلاح گرم مشهور، تغییر پیدا کرده است.

و همچنین رفتن به بعضی از سرزمینها، هیچگونه استحبابی ندارد، مگر آن که مقبره ی مسلمانان شود، (که در آن صورت زیارت اهل قبور مستحب می گردد و به تبع آن زیارت آن زمین مستحب می شود).

و گاه اختلاف احکام موجب اختلاف موضوعات می گردد. و چه بسا اختلاف بسیاری از اخبار نیز بر همین پایه استوار باشد و با اختلاف قرون و اعصار، روش مسلمانان نیز اختلاف پیدا کند.

خداوند، ما و شما را بر پیمودن راه مستقیم و عمل به شیوه ی سلیم موفق بدارد و در صورتی که بر حق باشی مرا به تو بازگرداند و در صورتی که حق همراه من و همراه غالب خلق باشد، تو را به سوی من بازگرداند.

ص: 28

فصل دوم: در بیان اختلاف ظواهر آیات و روایات و این که هر کدام از حق و باطل مأخذی دارند

همان طوری که روایت شده است: «إنّ لكلّ حقّ حقيقة ولكلّ صواب نوراً » ؛ برای هر حقّی حقیقتی است و برای هر صوابی نوری وجود دارد(1)، پس هرکس به دنبال حق باشد، بدان راه یابد و هرکس دنبال باطل باشد، در جدال براساس باطل، میدانی خواهد داشت. پس آن کس که از جاده ی انصاف بیرون رود و راه گناه هلاکت پیش گیرد و به سیره ی اصحاب و تابعین رجوع نکند، می تواند به ظاهر قرآن مبین، برای چیزهایی که موجب خروج از شریعت سیّد مرسلین است، استناد و استدلال کند؛ زیرا فرقه ی «و عیدیّه» که منکر عفوِ الهی هستند و مؤاخذه ی بر تمام معاصی را واجب می دانند، می توانند به این آیه استدلال کنند: (فمن يعمل مثقال ذرّةٍ خيراً يره و من يعمل مثقال ذرّةٍ شرّاً يره) (2) ؛ و هرکس به اندازه ی ذرّه ای کار نیک کرده، (پاداش) آن را خواهد دید و هرکس به قدر ذرّه ای کار زشتی مرتکب شده آن کیفرش خواهد رسید.

و فرقه ی «وعدیّه» که به کلّی قائل به رفع مؤاخذه هستند و می گویند خداوند بر هیچ کدام از معاصی، احدی را مؤاخذه نمی کند، می توانند به این آیه استناد کنند: (يا عبادى الّذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله إنّ الله يغفر الذّنوب جميعاً ) (3) : ای بندگان من که (به واسطه ی معصیت) بر خود اسراف کردند، بگو

ص: 29


1- كنز العمال 25/1 ح 12 و 353/13
2- سوره ی زلزال آیه ی 7 و 8
3- زمر، 53

هرگز از رحمت خدا نومید نباشید، البته خدا همه ی گناهان شما را خواهد بخشید. زیرا وعده ی الهی هیچ گونه تخلّفی ندارد.

و کسانی که خداوند را در عالم آخرت قابل رویت می دانند، به این آیه استناد می کنند : (وجوه يومئذٍ ناضره الى ربّها ناظرة) (1) ؛ آن روز چهره ی طایفه ای از شادی برافروخته و نورانی است و به پروردگار خویش نظر می کنند.

و کسانی که به کلّی خداوند را قابل رؤیت نمی دانند، به این آیه استناد می کنند: (لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار) (2) ؛ ديده او را درک نمی کنند و او دیده ها را درک می کند.

و قائلین به این که خداوند بر روی عرش نشسته است، به این آیه استناد می کنند: (الرّحمن على العرش اُستوىٰ ) (3) ؛ خداوند رحمان بر عرش استیلا یافت.

و آن کسانی که نشستن خداوند را بر عرش نفی می کنند، به این آیات استناد می کنند : ( إنّ الله معنا ) (4): نگران مباش که خدا با ماست.

و( إنّ معى ربّي سيهدين) (5) به حتم پروردگارم با من است، او مرا هدایت خواهد کرد.

و (و ما يكون من نجوىٰ ثلاثة الأ و هو رابعهم ) (6) ؛ هیچ رازی را سه نفر با هم نگویند جز آن که خداوند چهارم آنان است.

کسانی که برای خدا جسم و اعضا و جوارح قائل هستند به امثال این آیه استناد می کنند: (یدالله فوق ایدیهم ) (7) ؛ دست خدا بالای دست آنهاست.

و مخالفان آنها به این آیه و امثال آن استناد می کنند: (لیس کمثله شیء ) (8) خدای یکتا را هیچ مثل و مانندی نیست.

ص: 30


1- قيامة ، 22، 23
2- انعام، 103
3- طه، 5
4- توبه، 40
5- شعرا، 62
6- مجادله، 7
7- فتح، 10
8- شوری، 11

و کسانی که جایز می دانند پیامبران گناه و معصیت کنند، به این آیه استناد می نمایند: (و عصیٰ آدم ربّه فغویٰ ) (1) ؛ و آدم نافرمانی خدا کرد و گمراه شد.

و مخالفان آنها به مثل این آیه استناد می کنند: (لاینال عهدي الظالمين ) (2)؛ عهد من هرگز به مردم ستمکار نخواهد رسید.

و کسانی که می گویند تمام افعال خلایق را خدا انجام می دهد، به این آیات استناد می کنند: (خالق كلّ شيء ) (3) ؛ او خالق تمام اشیاء است ، و آیدی (کلّ من عند الله ) (4)؛ همه چیز از نزد خداست.

و مخالفان آنها به این آیه استناد می کنند: (ما اصابك من حسنة فمن عند الله و ما اصابك من سيّئة فمن نفسك) (5)؛ هر آنچه از انواع نیکویی به تو رسد از جانب خداست و هر بدی رسد از نفس توست.

و کسانی که میگویند کفّار مکلّف به انجام فروع دین هستند، به عمومیّت این آیه استناد می کنند (یا ایّها النّاس اُعبدوا ربّكم ) (6) : ای مردم! پروردگار خویش را و عبادت کنید.

و کسانی که تکلیف آنها (کفّار) را نفی می کنند، با خطاب این آیه استناد می کنند: (يا ايّها الۀذين آمنوا) (6)؛ ای کسانی که ایمان آورده اید!

... و آیات دیگری که هر کدام مطلبی را اثبات می نمایند.

در فروع فقهی نیز مسأله از همین قرار است، زیرا هر یک از فقها همان طورکه بر کسی مخفی نیست، مأخذی از قرآن و سنّت دارند که با مأخذ دیگر فقها تفاوت دارد.

و کسی که میخواهد تمام اشیا را برخود مباح کند، به این آیه استناد می کند: (خلق لكم ما في الأرض) (7)؛ خداوند آنچه را در زمین است برای شما آفرید.

ص: 31


1- طه، 121
2- بقره، 124
3- انعام، 102
4- نساء، 78
5- نساء، 79
6- حج، 77
7- مائده، 3

و یا استناد به آیاتی می کند که بر حلال بودن تمام مخلوقات خدا به جز مردار و خون و گوشت خوک و حیوانی که به غیر نام خدا ذبح شده، دلالت دارد. (1)

خلاصه آن که هر کس که دنبال عناد و تعصّب باشد، مسلماً آیه ای از قرآن یا سنّتی از پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم دارد که به عنوان مدرک به آن استناد می نماید. و براین اساس مادامی که تقوای الهی مانع نشود، چنین شخصی، صاحب مذهب و رأی می گردد و با فضلا به مباحثه و با علما به مناظره می پردازد.

یکی از فحول علمای گذشته، سخن جالبی دارد. او می گوید: «اگر تقوای الهی نبود، مسائل شرعی در دست من مانند مومِ نرمی بودند که به هر صورت می خواستم آن را تغییر می دادم».

و می گویند یکی از فضلا درمیان جمعی از مردم، قطعه کاغذی به دست گرفت و با ادلّه و براهین برای آنها ثابت کرد که قطعه ای طلاست، تا جایی که همگی آن را قبول کردند.

اما کسی که درصدد جلب رضایت خدای جبّار بوده و امید فوز به بهشت و ترس از عذاب آتش داشته باشد، ابتدا به «تعادل ادلّه» و پس از آن به «مرجّحات خارجی» نظر می کند.

مرجّحات خارجی اولین مرجّح ،خارجی دقت در شیوه ی اصحاب و سیره ی آنهاست؛ زیرا شیوه و سیره ی آنها بزرگترین شاهد بر احکام خداوند جبّار و سنت پیامبر مختار صلِّ اللهُ علیه وآله وسلّم است. زیرا برای هر ملّتی شیوه ای وجود دارد که در هنگام بروز شبهات بدان باز گشته و بر آن اعتماد می کنند.

از طرفی، گاه با دقت کردن در اعمال اتباع و اشیاع و رعایا و خدمتگزاران و

ص: 32


1- مائده، 3_5، بقره 173، نحل 115

اطرافیانِ اُمرا، پی به نظریات و اعمال آن اُمرا می بریم، زیرا اثر دلالت بر مؤثر و مُنتهىٰ دلالت بر ابتدا می کند.

فاصله ی طولانی بین زمان ما و زمان صدور آیات و روایات باعث مخفی شدن بسیاری از امورگردیده است، و چون در مسأله ای اجماع و اتّفاق حاصل شود، نزاع و اختلاف بر طرف می شود، همچنین اگر امری بین متقدمین، مشهور و ظاهر باشد، دلیلی نداریم که از آن منصرف شویم و به اقوال شاذ و نادر رو بیاوریم.

بنابراین معلوم شد: ملاک و میزانی که هیچ عیبی ندارد و هیچ نقصی عارضش نمی شود، تنها مراجعه کردن به سخنان صحابه و تابعین و تابعینِ تابعین (1) است، زیرا سخنان آنها توضیح دهنده و کاشف از احکام سید رسولان صلّی اللهُ علیه وآل وسلّم است. و هنگامی که اخبار در برخی از موارد که ذکر کرده و شرح دادیم، اختلاف پیدا کنند، لازم است به آنان رجوع کنیم و در تصحیح اخبار بعد از خدا به آنها اعتماد نماییم.

بعلاوه، روایاتی که دلالت بر جایز بودن اموری می کنند که منع کنندگان، آنها را جایز نمی دانند (2) موارد آن بیشتر بوده و تعداد وافری دارند، و به ظاهر قرآن و سنّت و كلام اصحاب نزدیک ترند.

خداوند متعال ما و شما را از متمسّکین به ریسمان محکم الهی و مشتاقان سرای آخرت قرار دهد که سرای آخرت بهتر و ماندگارتر است. و خداوند ولیّ توفیق است و رشته ی زمام تحقیق در دست اوست.

ص: 33


1- صحابه کسانی هستند محضر رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم را درک کرده اند و تابعین کسانی هستند که محضر رسول خدا را درک نکرده اند اما محضر اصحاب را درک کرده اند و تابعینِ تابعین، تنها محضر تابعین را درک کرده اند.
2- آنها اموری همچون توسّل و تبرک جستن و شفاعت و زیارت و درخواست از غیر خدا را جایز نمی دانند.

فصل سوم: در بیان میزانی که هنگام تشابه امور بدان مراجعه می کنند

مرجع و میزان در هنگام اشتباه امور، شیوه ی صحابه و تابعین و اجماع مسلمین است. خداوند تعالی می فرماید: (و يتّبع غير سبيل المؤمنين نُولّه ما تولّىٰ) (1)؛ و راهی غیر طریقه ی اهل ایمان پیش گیرد وی را به همان طریق باطل و راه ضلالت که برگزیده واگذاریم.

و فرمود: (انّما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهّركم تطهيراً) (2)؛ خداوند اراده کرده است از شما خاندان پیامبر رجس هر پلیدی را دور کند و شما را به بهترین وجه پاک گرداند.

و از ابن عمر نقل شده است که گفت: پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: «لا تجتمع اُمّتى او قال اُمّة محمّد على ضلال و يدالله على الجماعة و مَن شَدَّ، شَذَّ في النَّارِ»؛ امّت من [امّت محمّد] برگمراهی جمع نمی شوند و دست خدا بر (سرِ) جماعت است و هرکس از جماعت بیرون رود در آتش است. (3) این حدیث را ترمذی روایت کرده است.

و از ابن عمر نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: «اتَّبعوا السّواد الأعظم فإِنَّ من شذَّ نبذ، شدَّ في النّار»؛ پیرو جمعیت عظیم باشید، زیرا هرکس جدا شود، رها می شود، و در آتش افکنده می شود. (4)

ص: 34


1- نساء، 115
2- احزاب، 33
3- سنن ترمذی 405/4 کتاب الفتن
4- مسند احمد بن حنبل 278/4 و 383، سنن ابن ماجه 1303/2، کنز العمال 156/12

و از عمر نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود : « من سرّه بحبوحة الجنّة فليلزم الجماعة، فإنّ الشّيطان مع الفرد الواحد و هو عن الأثنين ابعد»؛ کسی که او را بحبوحه ی بهشت شادمان می کند، باید همراه جماعت باشد، زیرا شیطان همراه فرد واحد است و او از دو نفر دورتر است. (1)

و از اسامة بن شریک نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علی وآله وسلّم فرمود: «أيّما رجلٌ يفرِّق بين اُمّتى فاضربوا عُنُقه»؛ هرکس بین امّت من تفرقه افکنی کند او را گردن بزنید. (2) این حدیث را نسائی روایت کرده است.

و از پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم نقل شده است که فرمود: «إِنَّ الله أَجاركم من خلال ثلاث (وَعدَّ منها) ان تجتمعوا على الضّلال»؛ خداوند شما را از سه صفت ایمن گرداند... و اینکه بر گمراهی جمع شوید. (3)

و از پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم نقل شده است که فرمود: « ما اجْتمعت اُمّتى على خطا » ؛ امّت من بر خطا جمع نمی شود. (4)

و حضرت علی علیه السّلام در یکی از خطبه های خود فرمود : « عليكم السّواد الأعظم و انّ الشاذّة للذّئب » ؛ همراه سواد اعظم (جمعیت مسلمانان) باشید و جدا شده طعمه ی گرگ است. (5)

و از عمر نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: «اصحابي كالنّجوم بأيّهم اقْتَديتُم اهْتَديتُم » ؛ اصحاب من چون ستارگانند، به هر کدام آنها اقتدا کنید هدایت شده اید. (6)

و رزین از عمر نقل میکند که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: «سألت ربّى عن اختلاف أصحابي فأوحىٰ إلىَّ أن أصحابك بمنزلة النّجوم بعضها أقوىٰ من بعض ولكلٍّ نور،

ص: 35


1- سنن ترمذی 404/4، شماره ی 2165
2- مسند احمد بن حنبل 261/4 و 341، سنن نسائی، کتاب التحريم حدیث 6 صحیح مسلم 1479/3
3- سنن ابی داود 98/4، شماره 4253، کنزالعمال 155/2
4- سنن ابن ماجه 1303/2، شماره ی 3950
5- نهج البلاغه ص 184 خطبه ی 127
6- الطرائف، ص 523

فمن أخذ بماهم عليه من إختلافهم فهو عندى على هدى»؛ درباره ی اختلاف اصحاب خود از پروردگارم سؤال کردم، پس به من وحی کرد که: اصحاب تو مانند ستارگان هستند، بعضی قوی تر از بعضی دیگر و برای هر کدام نوری وجود دارد، پس هرکس با وجود اختلاف آنها به نظرشان عمل کند نزد من بر هدایت است. (1)

و از پیامبر اکرم صلّى اللهُ عليه وآله وسلّم نقل شده است که فرمود: «إِنَّ أهل بيتى كسفينةِ نوح مَن رَكَبَها نجى ومن تخلّف عنها هلك»؛ اهل بيت من همچون کشتی نوح هستند، هرکس در آن سوار شد نجات یافت و هرکس از آن تخلّف کرد هلاک گردید. (2)

و از ابو هریره نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: «لو سلك النّاس وادياً و سلك الأنصار وادياً أو شِعْباً لسلكت وادی الأنصار»؛ اگر تمامی مردم درّه ای را طی کنند و انصار درّه یا شعبی را طی کنند، من دره ی انصار را طی خواهم کرد. (3)

و از زید بن ارقم نقل شده که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم برای سخنرانی برخاست و فرمود: «أيّها النّاس إنّما أنا بشر يُوشك أنْ تأتيني رُسُل ربّى فأُجيب، و أنا تارك فيكم الثّقلين كتاب الله فيه الهدىٰ و أهل بيتي، أُذكرّكم الله في أهل بيتي»؛ ای مردم! محققاً من بشر هستم و نزدیک است که رسولان پروردگارم نزد من آیند و من اجابت کنم (یعنی نزدیک است فرشتگان برای گرفتن جانم بیایند و من قبول کنم) و من در میان شما دو وزنه ی گرانبها به یادگار گذاشته ام، کتاب خدا که در آن هدایت است و اهل بیت خود، درباره ی اهل بیت خود شما را به خدا متذکّر می کنم. (4)

این حدیث را مسلم روایت کرده است.

و از جابر روایت شده است که گفت: پیامبر را در یکی از حج ها دیدم که سخنرانی می کرد، پس شنیدم که چنین می فرمود «أيّها النّاس انّى تركت فيكم ما

ص: 36


1- كنز العمال 181/1 حدیث 917
2- مستدرک حاکم 150/3 ، 151 مناقب ابن مغازلی ص 132 و 134 ، صواعق ابن حجر ص 234 تاریخ بغداد 91/12
3- صحیح مسلم 736/2 ح 135
4- صحیح مسلم 1873/4 شماره 2408/36

إنْ [أَخَذْتُمْ] تمسكتم به لن تضلّوا بعدی، کتاب الله و عترتي أهل بيتي»؛ ای مردم! من در میان شما چیزی به یادگار گذاشتم که اگر بدان تمسّک کنید بعد از من هرگز گمراه نمی شوید، کتاب خدا و عترت خود که اهل بیت من هستند». (1)

این حدیث را ترمذی روایت کرده است و نزدیک به همین مضمون را زید بن أرقم نیز روایت کرده است. (2)

و از حذیفه نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: « اِقْتدوا بالّذى مِن بعدى، أبي بكر و عمر » ؛ به کسی که بعد از من می آید اقتدا کنید، یعنی ابوبکر و عمر. (3)

و از جبیر بن مطعم نقل شده است که زنی به پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم عرض کرد: اگر شما را نیابم به چه کسی رجوع کنم؟ حضرت فرمود: «إنتِ أبا بكر وعمر»؛ به ابوبكرو عمر رجوع کن. (4)

و از ابن عمر نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه واله وسلّم فرمود: «وُضِع الحقِّ علىٰ لسان عمر يقولُ به»؛ حق بر زبان عمر قرار داده شد که بدان سخن می گوید. (5)

و از ابوداود نقل شده است که ابوذر فرمود: «إن الحقِّ وُضِعَ على لسان عمر يقول به». (6)

و از عقبة بن عامر نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: «لو كان بعدى نبیّ لكان عمر»؛ اگر بعد از من پیامبری باشد، عمر خواهد بود. (7)

ص: 37


1- سنن ترمذی 621/5 شماره ی 3786، باب مناقب اهل بيت النبی صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم
2- سنن دارمی 431/2، سنن ترمذی 622/5 شماره ی 3788
3- سنن ترمذی ،569/5، کنز العمال 560/11
4- سنن ترمذی ،574/5_575 شماره ی 3676 و ترمذی بعد از نقل این حدیث گفته است این حدیث از این جهت غریب است.
5- سنن ترمذی 576/5 _ 577، شماره ی 3682 و بعد از آن گفته است این حدیث حسن است و از این جهت غریب است.
6- همان مأخذ
7- سنن ترمذی 578/5 ح 3686و بعد از نقل حدیث گفته است این حدیث حسن و غریب است و فقط از حدیث مشرح بن هاعان بدست آمده است.

و از سعد بن ابی وقّاص نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم به على علیه السّلام فرمود: «أنت منّى بمنزلة هارون من موسىٰ»؛ منزلت و شأن تو نسبت به من همچون منزلت و شأن هارون نسبت به موسی است. (1)

عبدالله بن عمر از پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم نقل میکند که فرمود: «ما أظلّتِ الخضراء ولا أقلَّتِ الغبراء من ذى لَهْجةٍ أصدق من أبي ذر»؛ آسمان بر کسی سایه نیفکنده و زمین کسی را بر خود حمل نکرده است که صادق تر از ابوذر باشد. (2)

این حدیث را ترمذی روایت کرده است.

و از پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم نقل شده است که فرمود: «اللّٰهم عدِّل [ادر] الحق مع على علیه السّلام حيث مٰا دار»؛ خداوندا، حق را هم تراز [همراه ] علیعلیه السّلام قرار ده، هرکجا دور بزند. (3)

این حدیث را ترمذی روایت کرده است.

و از عمّار نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم به او فرمود: «اذا سَلَك علىٌ علیه السّلام طريقاً و سَلَك النّاسُ غيره فاسْلُك طریق علیٍ علیه السّلام»؛ هرگاه علی علیه السّلام راهی را پیمود و مردم راهی دیگر پیمودند، پس تو راه علی علیه السّلام را طی کن». (4)

و از ابن مسعود نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: «إنّ أصحابي كانوا أفضل هذه الأُمّة وأبرَّها قُلوباً و أعمقها علماً ألى أنْ قال فاعْرفوا لهمُ الفضل واتَّبِعوا آثارهم و تمسَّكوا بما استطعتم من أخلاقهم و سيرتهم، فأنَّهم كانوا على هدىً مستقيم»؛ اصحاب من بهترینِ این امّت هستند و نیکوترین دلها و عمیق ترین علوم را دارا هستند... پس برتری آنها را بدانید و آثارشان را پیروی کنید و تا میتوانید به اخلاق و سیره ی آنها تمسّک کنید، زیرا آنان بر هدایت مستقیم هستند. (5)

این حدیث را رزین روایت کرده است.

ص: 38


1- سنن ترمذی 599/5 ح 3731
2- سنن ترمذی 628/5 ح 3801-3802
3- سنن ترمذی 5915 - 592 ح 3714
4- فرائد السمطین 178/1 ح 141
5- صحیح مسلم 1962/4

و عرباض بن ساریه می گوید: رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم با ما نماز خواند و موعظه کرد و فرمود: «إِنَّ مَن يَعيش مِنكم بعدى سَيَرى اختلافاً كثيراً عليكم بسنّتي و سنّة الخلفاء الرّاشدين المهديّين، تمسّكوا بها وعضّوا عليها بالنّواجد وإيّاكم و مُحدثات الأمور، فإنّ كلّ محدثةٍ بدعة وكلّ بدعة ضلالة»؛ هر كدام از شما که بعد از من زنده بماند، بر شما اختلاف بسیاری نسبت به سنّت من و سنّت خلفای راشدین هدایت شده خواهد دید، به آن تمسّک کنید و با دندان آن را بگیرید. و از امور جدید برحذر باشید، زیرا هر امر جدیدی بدعت است و هر بدعتی گمراهی است. (1)

این حدیث را احمد و دیگران روایت کرده اند.

و از ابو هریره نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: «مَن مات و لم يَعْرف امام زمانه مات ميتة الجاهليّة»؛ هرکس بمیرد در حالی که امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهلیّت مرده است. (2)

و از حارث اشعری نقل شده است که پیامبر اکرم صلّی اللهُ علیه وسلّم فرمود: «من خرج عن الجماعة بقدر شِبْر فقد خَلَع ربقة الإسلام عن عنقه»؛ کسی که از جماعت به اندازه یک وجب بیرون رود، ریسمان اسلام را از گردن خود برداشته است. (3)

و از ابن عباس نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: «إِنَّ مَن أَفرق الجماعة بشبر مات ميتة الجاهلية [و خرج عن الطّاعة و فارق الجماعة]»؛ کسی که از جماعت به اندازه یک وجب جدا شود، به مرگ جاهلیت مرده و از طاعت خارج شده و از جماعت دوری گزیده است. (4)

و از عبدالله بن عمر نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: «إِنَّ امَتى تَفْتَرِقُ علىٰ ثلاث وسبعين فرقة وليس فيها تاجٍ سوىٰ واحدة، فَسُئل عنها، فقال: ما انا عليه اليوم و اصحابی»؛ امّت من بر هفتاد و سه فرقه پراکنده خواهند شد و جز یک فرقه ی

ص: 39


1- احمد بن حنبل 126/4 121
2- كنز العمال 103/1، ح 463 و 464
3- مسند احمد بن حنبل 332/3
4- صحیح مسلم 1477/4 ح 1849/55

نجات یافته ای در آن فرقه ها نیست، پس از حضرت درباره ی آن فرقه سؤال کردند، فرمود: آنچه امروز من و اصحاب من بر آن هستیم. (1)

... و اخبار دیگری که همین مضمون را بیان می کنند.

مقتضای این اخبار لزوم رجوع به سیره و شیوه ی اصحاب است و در صورت مشکل شدن ادلّه، تنها میزان و معیار، همین سیره و شیوه است و به زودی بیان می کنیم تمام این افعالی که مورد انکار واقع شده و گرفتار اشکال و ایراد گردیده اند از اصحاب صادر شده اند و روش آنان بر انجام آن افعال استمرار داشته است. افزون بر آن که در سنّت، روایاتی وجود دارند که دلالت بر جایز بودن آنها می کنند.

حدیثی که از رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم وارد شده است و آن را ذکر کردیم که می فرماید: «إنّ الإسلام بدىء غريباً و سَيعودُ غريباً»؛ اسلام غریبانه شروع شد و در آینده غریبانه باز می گردد (2)، منافاتی با آنچه ذکر کردیم ندارد؛ زیرا فرقه ی اسلام در میان طوایف، کفر مانند نقطه ای در دریاست.

ابوسعید خدری روایت کرد که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: «ما أنتم في النّاس الأكشعرة بيضاء في جلد الثّور الأسود»؛ شما در میان مردم، تنها مانند یک موی سفید در پوست گاو نر سیاه هستید. (3) و غریب شدن اسلام در دوران دجّال و امثال او، در تصدیق این خبر کافی است.

ابن مسعود از پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم روایت می کند که فرمود: «لا تقوم السّاعة إلاّٰ على شِرار الخلق»؛ ساعت قیامت برپا نمی شود، مگر بر بدترین خلق. (4)

این حدیث را مسلم روایت کرده است.

و از ابوسعید خدری نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: «انّه لا تقوم السّاعة

ص: 40


1- سنن ابن ماجه 1322/2، سنن ابی داود 198/4، کنز العمال 380/1
2- صحیح مسلم 130/1 _ 131 شماره ی 232 / 145 و 146
3- مسند احمد بن حنبل 33/3
4- صحیح مسلم 2268/4 شماره ی 2949 / 131، باب قرب الساعة

حتّٰى لا يقال في الأرض ، الله»؛ ساعت قیامت برپا نمی شود، مگر آن که روی زمین، الله، گفته نشود. (1)

و تمام کارهای اعراب (بادیه نشین) که در معرض دید اصحاب انجام می گرفت و مورد منع و انکار آنها واقع نمی شد، مسلماً، مورد رضایت آنان (اصحاب) بوده است؛ والأحتماً انکار و منع می کردند.

برای همین، در این رساله، بسیاری از کارهایی را که خود اصحاب و دیگران در آن زمان انجام داده بودند، نقل کردیم.

به هر صورت، کلامی نیست که در ادلّه، عام و خاص وناسخ ومنسوخ و مجمل و مبيّن و مطلق و مقیّد و قطعیّ الصدورِ ظنیّ الدّلالة و قطعیُّ الصّدور والدّلالة یافت می شود.

و از جهت اختلاف سند، بعضی از ادلّه، صحیح و بعضی ضعیف و بعضی حسن و موثّق و قوی هستند. بنابراین ناچار باید به مرجّحات از جهت سند یا از جهت دلالت یا از جهت سبک عبارت یا از جهت زیادی روایات یا از جهت شهرتِ در فتویٰ یا از جهت موافقت یا مخالفت با اصول یا از جهت موافقت و مخالفت با عموم یا ازجهت موافقت و مخالفت با قرآن و سایر مرجّحات، مراجعه کنیم و در آنها تأمّل نماییم. و هنگامی که مرجّحی در کار نباشد (و در تشخیص خبر صحیح) سرگردان شدیم، هیچ وسیله ای به جز انتخاب اصحاب و دقّت در نظریّات آنها، در تمامی موارد، باقی نمی ماند.

و آنچه امروزه، از روش قوم بر آن هستیم (و شیوه ی مسلمانان را که مطابق آن عمل می کنیم و بدان اعتقاد داریم) روایات، ما را به آن رسانده است و شیوه ی صحابه بر آن استمرار داشته است. و من اندکی از بسیار آن را ذکر کردم، تا حال گذشتگان معلوم شود و منع و انکاری متوجه آیندگان آنان نشود.

ص: 41


1- همان مأخذ

ای برادر من! قسم به خدایی که آسمان را برافراشت و زمین را بر آب گستراند، من وقتی به خاطر مکارم اخلاق و خوش رفتاری تو با مردم پاسخت را دادم، ترسیدم مبادا درباره ی مشایخ بزرگوار و علمای نیکوکاری که نایب شارع مقدس و دربان شریعت هستند، پرچم بدگویی را حمل کنی.

خداوند ما و شما را معصوم دارد و ما و شما را از شرّ جهل در امان بدارد که خدا توفیق دهنده است.

و امّا مقاصد ...

این رساله هشت مقصد دارد که عبارت اند از :

ص: 42

مقاصد

اشاره

• مقصد اوّل: پژوهشی در انواع و اقسام کفر

• مقصد دوم: معنی عبادت چیست؟

• مقصد سوم: در ذبح و قربانی برای غیر خدا

• مقصد چهارم: نذر برای غیر خدا

• مقصد پنجم : قسم خوردن به غیر خدا

• مقصد ششم: مطالبی درباره ی «استغاثه »

• مقصد هفتم : « توسّل »

• مقصد هشتم: «شفاعت »

ص: 43

ص: 44

مقصد اوّل : پژوهشی در انواع و اقسام کفر

اشاره

پژوهشی در انواع و اقسام کفر

قسم اوّل: کفر انکار

این قسم از کفر با انکار وجود خدایان یا اثبات اینکه غیر خدای یگانه (بت ها)، همان خدای یگانه است، یا با انکار معاد یا نبوت پیامبر ما که شریف ترین بندگان است، محقّق می شود.

قسم دوم: کفر شرک

این قسم از کفر با اثبات شریک برای خداوند واحد قهّار تحقق می یابد.

قسم سوم: کفر شک

این قسم از کفر، با شک کردن در یکی از اصول سه گانه ی اسلام و یا شک در نبوّت پیامبر مختار صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم، نه برای بحث و تحقیق، محقّق می شود. البته معلوم است که توهّماتی مانند تخیّلاتِ هنگام خوابیدن، ربطی به شرک ندارند.

قسم چهارم: کفر هتک حرمت دین

با ادرار کردن بر مُصحف شریف یا در کعبه، یا با دشنام گفتن برخاتم پیامبران محقّق می شود.

ص: 45

قسم پنجم: کفر جحود (انکار به زبان و اعتقاد به قلب)

این قسم از کفر با انکار اصول اسلام به زبان و اعتقاد به آنها در دل، تحقق می یابد. خداوند تعالی می فرماید (و جحدوا بها و استيقَنَتْها أَنفُسهم ) (1)؛ و با آنکه پیش خود به یقین دانستند، باز از سرکبر و نخوت و ستمگری آن را انکار کردند.

قسم ششم: کفر نفاق

این قسم از کفر با انکار اصول اسلام در دل و اقرار کردن به آنها با زبان محقّق می شود. خداوند تعالی می فرماید: (و مِن النّاس مَن يقول آمنّا بالله و باليوم الآخر و ما هم بمؤمنین) (2)؛ وگروهی از مردم منافق می گویند به خدا و به روز قیامت ایمان آوردیم، در حالی که ایمان نیاورده اند.

قسم هفتم: کفر عناد

در این قسم با زبان اقرار می کند و در دل اعتقاد دارد لکن خود را در میدان بندگی خدا وارد نمی کند، بلکه چون ابلیس بر خداوند تعالی جرأت می یابد.

قسم هشتم: کفر نعمت

در این قسم، نعمت خداوند را ناچیز می شمارد، و خود را چنان می بیند که در محدوده ی نعمتهای خدا داخل نشده است.

قسم نهم: کفر انکار ضروریات دین

مانند انکار نماز و روزه و حجّ و...

ص: 46


1- نمل 14
2- بقره، 8

قسم دهم: خلق کردن را حقیقتاً به غیر خدا نسبت دادن

مسلماً هر گناه کبیره ای انسان را از دین خارج نمی کند، زیرا حتّی در ابتدای آمدن اسلام، مردم از گناه جدا نمی شدند و همواره مرتکب معاصی می شدند. برای همین حدود و تعزیرات وضع شدند و احکام الهی در گذر زمان اقامه گردیدند.

بله، گاه بخاطر بزرگ شمردن گناه و بر حذر کردن از آن و تشبیه مجازات آن به مجازات کفر، بخاطر بزرگی و عظمت آن گناه، اسم کفر بر آن اطلاق می شود. بنابراین در شرع، کفر دو گونه است: «کفر صغیر»، که موجب خروج از اسم اسلام نمی شود؛ و «کفر کبیر» که بدون هیچ بحثی موجب خروج از اسم اسلام می شود.

و در صورتی که بنا را بگذاریم هر آنچه اسم کفر بر آن اطلاق شود، موجب کفر شود، به جز عده ی ناچیزی از مردم، از کفر نجات نمی یابند.

بنابراین، همان طوری که گذشت، اطلاق اسم کفر گاهی برای بیان عظمت گناه است. و گاه از آن چنین اراده می شود که چه بسا این گناه بالأخره منجر به کفر می شود، همان طور که در حدیث وارد شده است: «إِنَّ فِي قَلْبِ المُؤمِنِ نكتة بيضاءٌ، فَإِذَا عُصِيَ الله إسُودَّ مِنها جانبٌ وهكذا إلىٰ أنْ يتمَّ السَّوادُ، فذلك الَّذِي طَبع الله على قَلْبِه»؛ در قلب هر مؤمنی نقطه ی سفیدی وجود دارد ، پس هنگامی که خداوند معصیت شود یک طرف آن سیاه می شود... تا آن که تمام آن سیاه می گردد پس همان کسی است که خداوند بر قلب او مهر زده است. (1)

روایاتی که دلالت می کنند لفظ کفر برسایر معاصی نیز اطلاق می شود، در کلام شارع بسیار یافت می شوند. از جمله، روایتی است که أنس از پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم نقل کرده است، حضرت فرمود: «لٰا دينَ لِمَن لأعَهْدَ [لا تقيّة] له»؛ کسی که به عهد خود وفا نمی کند [تقیّه نمی کند] دین ندارد. (2)

و از ابو هریره نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علی وآله وسلّم فرمود: «لایزنی الزّاني حين يزني وهو مؤمن ولا يشرب الخمر حين يشربها وهو مؤمن ولا يتقل حين يقتل وهو مؤمن»؛

ص: 47


1- اصول کافی 271/2 _ 273
2- کنز العمال /96/3، شماره ی 5665

زناکار در حال زنا مؤمن نیست و شارب خمر در هنگام شرب خمر مؤمن نیست و قاتل در هنگام قتل مؤمن نیست. (1)

و از ابوهریره نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: «إنَّ علامة النّفاق الكذب و سوء الخلق و الخيانة»؛ نشانه ی نفاق، دروغ گفتن و بداخلاقی و خیانت است. (2)

و از عبدالله بن عمر نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: «إِنَّ النّفاق عبارة عن اربع: الخيانة والكذب والغَدر والفجور؛ نفاق عبارت از چهار امر است: خیانت و دروغ و فریب و گناه. (3)

و از ابوهریره نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: «إِنَّ المِراء في القرآن كفر»؛ جدال کردن در قرآن کفر است. (4)

و از رسول خدا صلِى اللهُ عليه وآله وسلم نقل شده است که فرمود: «لا يفوّت حضور الجماعة الاّ منافق»؛ حضور جماعت را به جز منافق از دست نمی دهد. (5)

و از ابوذر نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: «المسلم مَن سلم المسلمون مِن یده و لسانه»؛ مسلمان کسی است که مسلمانان از دست و زبان او ایمن باشند. (6)

و از عبدالله بن مسعود نقل شده است که پیامبر اکرم صلّى الله عليه وآله وسلم فرمود: «إِنَّ الرُّقىٰ والتّمائم من الشّرك»؛ افسونگری و تمائم از شرک است. (7)

و از ابوهریره نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم و فرمود: «من قال مطرنا بكوكب كذا فهو کافر»؛ کسی که بگوید باران ما به خاطر فلان ستاره است کافر است. (8)

ص: 48


1- صحیح مسلم 76/1 77، سنن ابن ماجه 1298/2 _ 1299
2- صحیح مسلم 78/1 شماره 107، سنن ترمذی 20/5، شماره ی 2631
3- صحيح مسلم 78/1، شماره ی 106، سنن ترمذی 20/5، شماره ی 2632
4- كنز العمّال 616/1، ح 2838
5- صحیح مسلم 451/1
6- سنن بیهقی، 187/10
7- مستدرک حاکم 217/4
8- مسند احمد بن حنبل 429/3، صحیح مسلم 84/1

و از زید بن خالد نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: «من قال مطرنا بِنَوء كذا فهو كافر»؛ هرکس بگوید باران ما به خاطر فلان ستاره است، کافر است. (1)

و از ابوهریره نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: «مَن أتىٰ حائضاً أو أمرتة في دُبرها فقد كفر بما انزل الله»؛ هرکس با زن حائض یا زنی در دبر بیامیزد، به آنچه خداوند نازل کرده (قرآن) کافر شده است. (2)

این حدیث را دار قطنی و ابن ماجه و ترمذی روایت کرده اند.

و از عمر بن لبید نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: «الرّيا الشّرك الأصغر»؛ ریا شرک کوچک است. (3)

و از ابوسعید نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: «إن الرّيا شرك خفى [الشرك الخفىّ]؛ ریا شرک پنهان است. (4)

و از عمر بن الخطاب نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: «إنّ كسب الرّبا شرك»؛ به دست آوردن مال ربا، شرک است. و [«إِنَّ يَسير الرياء شرك خفىّ»؛ اندکِ ریا، شرک نهان است]. (5)

و از شداد بن اوس نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: «من صلّىٰ يرائي فقد أشرك ومن صام يرائي فقد اشرك ومن تصدق يرائي فقد اشرك»؛ هرکس نماز بخواند و ریا کند، شرک ورزیده است و هرکس روزه بگیرد و ریا کند، شرک ورزیده است و هرکس صدقه دهد و ریا کند، شرک ورزیده است. (6)

و روايت كرد كه: «إنّ تارك الصلوة کافر»؛ به درستی که ترک کننده ی نماز کافر است. (7)

ص: 49


1- صحيح مسلم 84/1، مسند احمد بن حنبل 117/4
2- سنن ابن ماجه 209/1 ، ح 639، سنن ترمذی 243/1
3- مسند احمد 428/5 - 429
4- سنن ابن ماجه 1406/2 ح 4204
5- کنز العمّال 156/3، ح 5974 و 472/3 ح 747
6- کنز العمّال 482/3 ح 7528
7- سنن ابن ماجه 342/1

...و روایات دیگری که بر همین مطلب دلالت می کنند، بلکه اندک معصیتی وجود دارد که از اطلاق کفر در امان مانده است.

بنابراین، هیچ ثمره ای برای حدود و تعزیرات و اجرای آنها باقی نمی ماند و (با ارتکاب گناهان) لازم است که حکم به کفر و ارتداد بندگان داده شود و جز عدّه ی قلیلی از زندگان و مردگان، از کفر، نجات و رهایی نداشته باشند، و لازم است که در تمامی محافل، خطبا و گویندگان، بر همین مبنا سخن بگویند و خبر آن در تمام دنیا شایع گردد، در حالی که سیره ی معهودِ پیامبر و صحابه و تابعین و تابعینِ تابعین چنین نبود، بلکه در تعامل با مردم تنها به اظهار شهادتین بسنده می کردند.

و از رسول خدا صلّى اللهُ عليه وآله وسلم نقل شده است که فرمود: «أُمِرت أنْ أُقاتل النّاس حتّىٰ يقولوا الشّهادتين»؛ مأمور شده ام با مردم قتال کنم تا آن که شهادتین را بگویند. (1)

و از ابوهریره نقل شده است که مرد مخنّثی را خدمت رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم آوردند (مردی که تمایلات زنانه داشته و خود را شبیه آنها کند) که دست و پای خود را به حنا رنگین کرده بود. حضرت فرمود: اوچه کرده است؟ عرض کردند: خود را شبیه زنان می کند. پس پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم او را به بقیع تبعید کرد. گفته شد: ای رسول خدا، چرا او را نمی کشی؟ حضرت فرمود: «نُهبتُ عَن قتل المُصلّين»؛ از کشتن نمازگزاران نهی شده ام. (2)

و عبدالله بن مسعود از پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم روایت کرد که فرمود: «إِنَّ قتال المسلمين کفر»؛ مقاتله با مسلمانان کفر است. (3)

و از ابن عمر نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: «إِنَّ نِسْبَة المؤمن إلى الكفر، کفرٌ»؛ نسبت دادن مسلمانان به کفر، کفر است. (4)

و از ابوهریره نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: «إنْ قال الرّجل هلك النّاس

ص: 50


1- صحيح مسلم 52/1 _53
2- كنز العمال 390/4، ح 11062
3- صحیح مسلم 81/1
4- صحیح مسلم 79/1

فهو أهلكهم»؛ اگر مردی بگوید مردم هلاک شدند، مسلماً او هلاک شده ترین آنان است. (1)

و از ابن عمر نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: «أُمِرت أنْ أقاتل النّاس حتّى يشهدوا أنْ لا إله إلا الله، محمّد رسول الله و يقيمون الصّلوة و يؤتون الزّكوة فإن فَعَلُوا ذلك عَصَمُوا منّى دمائهم و اموالهم و حسابهم على الله»؛ مأمور شده ام با مردم تا زمانی قتال کنم که شهادت دهند: خدایی به جز خدای یگانه وجود ندارد و محمّد رسول خداست و نماز را برپا دارند و زکات بدهند، پس اگر چنین کنند از جانب من خون و مال خود را نگه میدارند در حالی که حساب آنها با خداست. (2)

و از انس نقل شده است که رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: «مَن صلّى صلوتنا و اسْتقبل قِبلتنا وأكَلَ ذبيحتنا فذلك المسلم الّذى له ذمّة الله و ذمّة رسوله»؛ کسی که نماز ما را بخواند و رو به قبله ی ما قرار گیرد و از حیوانات ذبح شده ی ما بخورد، او همان مسلمانی است که در پناه خدا و پناه رسول اوست. (3)

...و اخبار دیگری که بر همین مطلب دلالت دارند.

البته مقصود من آن نیست که بعد از اسلام آوردن راهی برای کافر شدن وجود ندارد، لکن از این روایات چنین استفاده می شود که بعد از اظهار شهادتین، بنا را بر اسلام شخص می گذارند، مادامیکه منافی با آن ظاهر نشود وحاجتی به بررسی و تجسّس هم وجود ندارد، بلکه خداوند تعالی از چنین کاری نهی کرده است.

تحقیق مطلب

دانسته شد لسان شارع همچون زبان عرب هاست که در آن حقیقت و مجاز و استعاره و کنایه و سخنان مبالغه آمیز وجود دارد، همان طوری که بدون هیچ انکاری زبان ما نیز همین گونه است. لذا هرگاه شخصی مرتکب گناهی شد و خواستیم بزرگی

ص: 51


1- مسند احمد بن حنیل 272/2 و 342 و 465 و 57
2- صحیح مسلم 53/1،ح 22/36
3- کنزالعمال 92/1 ح 398

آن گناه را بیان کنیم، می توانیم آن را «کفر»، و فاعل آن را «کافر» بنامیم، و از زمان حضرت پیامبر صلّی اللهُ علیه واله وسلّم تاکنون پیوسته چنین بوده است. مضاف بر این که احدی براین کار ایراد نگرفته، حتّی آن را از افعال نیکان شمرده اند.

از طرفی، هر کس با ارتکاب گناهی هر چند کوچک، به شکر نعمتهای خداوند لطيف خبير وفا نکرده است، بنابراین اطلاق کفر، ممکن است از باب کفران برخی نعمتها باشد که به آن کفر صغیر می گویند.

بعلاوه، انبیا و اولیا به خود معاصی توجه نمی کردند، بلکه توجه آنها معطوف به آن بود که چه کسی معصیت شده است. و هنگامی که متوجه می شوی معصیت در حق خدا بوده است، آن را گرچه کوچک باشد از کوههای سر به فلک کشیده هم بزرگتر می یابی. تا جایی که با زبان ورع و تقوا، نه با زبان فقه و فتوا، چه بسا بین گناهان صغیره و كبيره فرقی وجود نداشته باشد، بلکه بسا از یکی از اولیای الهی نقل شده است که بین مکروه و حرام و بین مستحبات و واجبات فرقی وجود ندارد، و گفت: زیرا همگی آنها برای خداوند مَلِک علّام، مطلوب هستند.

براین اساس، خوب است اسم معاصی و محرمات بر مکروهات و اسم گناهان کبیره بر گناهان صغیره اطلاق شود و همچنین خوب است اسم کفر و کفّار را بر کسانی اطلاق کرد که موجبات و عوامل دخول در آتش را مرتکب شوند. (و بدون اشکالی می توان جرائم و افعالی را که منجر به رفتن به جهنم می شوند، کفر و انجام دهندگان آن جرائم و افعال را کافر بنامیم) و اگر چنین نباشد، لازم می آید تمام اهل زمین محکوم به کفر باشند، زیرا در این صحنه اندک کسانی یافت می شوند که معصیتی نکرده باشند. چنانچه به تمام ظواهر اخبار عمل کنیم، برای ما در احکام امّت پیامبر مختار صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم اختلال پیش می آید. خداوند ما و شما را توفیق دهد و تو را به حق آشکار رهنمون گرداند.

ص: 52

مقصد دوم: معنی عبادت چیست؟

اشاره

شکی نیست مقصود از عبادتی که فقط باید برای خدا انجام گیرد و کسی که آن را برای غیر خدا انجام دهد کافر می گردد، هر نوع خضوع و خشوع و فرمان برداری نیست که از ظاهر کلام اهل لغت به دست می آید، و إلاّ لازم می آید تمام بردگان و کارگران و تمامی خدمتکاران، حتی فرزندان با خضوعشان در برابر پدران و تمام کسانی که به برادران یا به یکی از اهل احسان تواضع می کنند، کافر باشند. درحالی که تنها باعث و عامل کفر، اطاعت برخی بندگان از دیگر بندگان است با این اعتقاد که آنها مستقلاً و بدون رسیدن امری از جانب خداوند کریم متعال سزاوار اطاعت بوده و (چه خدا بخواهد یا نخواهد و علیٰ رغم اراده و خواست خدا) دارای تدبیر و اختیار هستند ولفظ «عبد» و «عبادت» گاهی بر مطیع و طاعت اطلاق می شود، زیرا در حدیث آمده است که : « إِنَّ العاصى عبد الشّيطان و انّه عبدالهوىٰ وانّ الإنسان عبد الشّهوات و انّ من أصغىٰ إلى ناطقٍ فقد عَبَدَهُ » ؛ معصیت کننده بنده ی شیطان است و او بنده هوای نفس است و انسان بنده ی شهوات است و کسی که به گوینده ای گوش دهد او را عبادت کرده است.

حال اگر کسی سخن گوینده ای را پیروی کند، به خاطر آن که از دیگری خبر می دهد، در واقع صاحب خبر را عبادت کرده است نه خبر دهنده را، و کسی که به

ص: 53

خاطر فرمان فرمانده ای به شخصی خدمت کند فرمانده معبود او واقع شده است، نه شخص خدمت شده.

و کسی که به فرمانِ فرماندهای به چیزی تبرّک جوید، چنین تبرّک جستنی، عبادت فرمانده است.

بنابراین در سجده ی ملائکه به آدم علیه السّلام و سجده ی یعقوب علیه السّلام به یوسف علیه السّلام و بوسیدن حجر الأسود و ارکانِ کعبه توسط مردم، عبادتی به جز عبادت آن خدایی که آنان را بر این کارها فرمان داده است وجود ندارد.

و از طرفی سجده کردن و خضوع به خاطر عارض شدن برخی از موجبات و اسباب، با اخلاص در عبادت ربّ الأرباب هیچگونه منافاتی ندارد.

ابوداود و ترمذی از عکرمه روایت می کنند که گفت: به ابن عباس گفتند: فلان زن مُرد (یکی از همسران پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم). پس ابن عباس بلافاصله به سجده رفت. به او گفتند: در این ساعت سجده می کنی؟ ابن عباس گفت: رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: هرگاه آیتی از آیات الهی را مشاهده کردید سجده کنید، و کدام آیه بزرگتر از رفتن همسران پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم است. (1)

بنابراین کسی که مرده ای را ببیند یا امر عجیبی را مشاهده کند و مانند برخی از خداشناسان به یاد عظمت خدا بیفتد، هیچ باکی بر او نیست.

پرستش بت ها و پرستش برخی از بندگان شایسته ی خدا، با وجود نهی و منع پیامبران و رسولان الهی که بر صدق گفتارشان معجزات و ادلّه قیام کرده اند، نمی تواند چیزی به جز عناد و لجاجت و مخالفت با خداوند ربّ العباد باشد. و چنانچه همین کار را به خاطر انجام فرمان خدا و رسول او لّی اللهُ علیه وآله وسلّم انجام می دادند، هیچ گونه ایراد و اشکالی بر آنان نبود. مثلاً اگر مولایی به بنده ی خود بگوید: با لباس فلانی و با کفش او و با خاک کفش او تبرّک بجوی و عبد بجوی و عبد هم اطاعت کند، در واقع مولای خود را

ص: 54


1- سنن ابی داود 311/1 ح 1197، سنن ترمذی 665/5 3891

عبادت کرده است ولی اگر مولی، او را نهی کند، ولی عبد فقط به خاطر گمان (که هرگز از حق بی نیاز نمی کند) (1) یا به خاطر تخمین، مخالفت نماید (و فکر کند کار نهی شده مورد رضایت و خوشایند مولا است)، مسلماً مخالف و معصیت کار به شمار خواهد آمد.

و معلوم است کسی که زنان مرضعه را مادر رضاعی بچه ی شیرخوار قرار می دهد، مانند کسی نیست که مادرزن را مادر داماد خود بداند. و کسی که وصیله و سایبه و حام (نام حیواناتی که در جاهلیت و بت پرستی حرام می دانستند) را حرام می داند مانندکسی نیست که حیوانات نجاست خوار را حرام می داند. و تحریم جنگ در ماههای حرام (رجب، ذی القعده و ذى الحجّه و محرّم) مانند تحریم آن در سایر ماههای سال نیست و روزه گرفتن روز آخر ماه رمضان مانند روزه گرفتن اوّل ماه شوّال عید فطر) نیست. و فرق بین تمام این موارد به خاطر آن است که در یکی فرمان الهی و پیروی از آن وجود دارد و دیگری چیزی جز بدعت و اختراع نیست. عبادت ها نیز با اختلاف نیت، اختلاف پیدا می کنند، لذا کسی که حقیقت عبادت را به نیّتِ اختراع و بدعت گذاری و مخالفت با فرمان خدا به جا آورد، به حتم کافر است، چه با آن قصد تقرّب به خدا داشته باشد یا چنین قصدی نداشته باشد. و در واقع چنین عبادتی عین عناد و مخالفت و شقاق با پیامبران و رسولان الهی صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم است. همان طوری که قوم شعیب گفتند: (یا شعیب أَصلوٰتك تأمرك أَنْ نَتْرِك ما يَعْبُدُ آباؤنا أو أنْ نَفْعَلَ في أموالنا ما نشاء) (2)؛ قوم به مسخره گفتند: ای شعیب آیا نماز تو را مأمور می کند که ما را از پرستش خدایان پدرانمان و تصرف در اموال به دلخواه خودمان منع کنی؟

و حضرت یوسف صدّیق علیه السّلام فرمود: (يا صاحبى السّجن ءَأربابٌ متفرّقون خيراً أم الله الواحد القهّار ما تعبدون من دونه الا ّأسماءً سمّيتموها أنتم و آبائكم) (3)؛ اى

ص: 55


1- إِنَّ الظَّنّ لا يُغنى عن الحقّ شریئاً يونس 36
2- هود، 87
3- یوسف، 38 _ 39

دو رفیق زندان من، آیا خدایان متفرّق و بی حقیقت بهتر و در نظام خلقت مؤثّرترند یا خدای یگانه ی قاهر؟ آنچه غیر از خدا می پرستید، اسمای بی حقیقت و الفاظ بدون معناست که شما خود و پدرانتان ساخته اید.

و از قوم نوح و قوم عاد و قوم ثمود حکایت کرد که آنان دستهای خود را در دهان خود بازگرداندند و گفتند: (إنّا كفرنا بما أُرسلتم به و إنّٰا لفی شکٍ ممّا تدعونا اليه مريب) (1)؛ و ما به آنچه که ما را به سوی آن دعوت می کنید در شک هستیم. و آیات دیگری که بیان کننده ی مخالفت آنان با پیامبران و بنا گذاشتن بر اختراع (دین) و بدعت گذاری آنهاست...

و در کتاب «احتجاج» در یک حدیث طولانی از پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم نقل شده است: حضرت به مشرکان عرب رو کرد و فرمود:

«عبدتم الأصنامَ من دون الله؟ فقالوا نتقرّب بِهٰا الى الله زلفىٰ، فقال: أَوَهى سامعة مطيعة عابدةٌ لربِّها حتّىٰ تتقرّبوا بها إلى الله زلفىٰ؟ قالوا: لا. قال صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم: أمٰا أنتم تنحتونها بأيديكم؟ قالوا: نعم. قال صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم: فَلَئِن تعبدكم هى أحرىٰ مِنْ أنْ تعبدونها إذا لم يكن أمَرَكُم بتعظيمها من هو العالم بمصالحكم و عواقبكم والحكيم فيما يُكلّفكم»؛ بتها را عبادت کردید و خدا را عبادت نکردید؟ گفتند: با این بتان می خواهیم به خوبی به خدا مقرّب شویم. فرمود: آیا آنها شنوا و اطاعت کننده هستند و پروردگار خود را عبادت می کنند تا با آنها به خدا به خوبی مقرّب شوید؟ گفتند: نه، فرمود آیا شما آنها را با دست خویش نمی تراشید؟ گفتند: آری، فرمود: اگر بتها شما را عبادت کنند سزاوارتر است تا آنکه شما آنها را عبادت کنید، بنابراین خدای عالم به مصالح و عاقبت شما و حکیم در آنچه بر شما تکلیف می کند، شما را فرمان به تعظیم آنها نکرده است. (2)

پس، اگر خداوند بر زبان پیامبران خود از عبادت بت ها و بندگان شایسته به همان صورتِ نماز خواندن و روزه گرفتن، نهی کرده باشد، بعد از این نهی، چنین عبادتی مخالفت با کلام خداوند علیم علّام خواهد بود.

ص: 56


1- ابراهیم، 9
2- الاحتجاج 22/1، چاپ نجف اشرف

بیان و کشف حقیقت مطلب

اگر از عبادت، صرف فرمان برداری و طاعت اراده شود، مسلماً زوجه و کنیز و برده و خدمتکار و کارگران و دیگران، عبادت کننده ی غیر خدا هستند. و اگر از عبادت فرمان برداری و اطاعت و مُنقاد بودن به خداوندی که ذاتاً عظیم است اراده شود و بدون آنکه دیگری فرمان به اطاعت او دهد خود استحقاق اطاعت داشته باشد، این گونه عبادت یکی از کارهای مسلمانان است.

پس تو را به آن خدایی قسم می دهم که تو را بر طایفه ای از بندگان خود مسلّط کرد و بر بسیاری از شهرها مستولی ساخت، آنکه خود را از جدایی طلبی (دوستی انفراد) که باعث فرق گذاری و امتیاز بین بندگان میشود پاک کنی (خالی کنی) و از سخن کسانی که می گویند برای هر تازه ای لذتی وجود دارد و می گویند مخالفت کن تا شناخته شوی، برحذر باشی، همان طوری که من خود و یارانم را از گرایش و محبّت به پیروی پدران و اجداد و (از تنوّع طلبی و لذت جویی، که می گوید:) برای تازه ای لذتی است برحذر میدارم و از تو می خواهم که در جماعت وارد شوی و انفراد و جدایی را نپسندی.

اما کارهایی که از اهل اسلام صادر می شود، اگر به خاطر فرمان و امری باشد که می پندارند (از جانب خداست)، پس اگر آن امر مطابق حق باشد، مسلماً برآن ثواب می برند و اگر برخطاهم باشد باز هم بر آن ثواب خواهند برد (زیرا نمی خواهند برخلاف فرمان خدا کاری انجام دهند، بلکه هرگاه دلیل و حجّتی چون ادلّه ی قرانی و روایی پیدا کردند، مطابق آن عمل می کنند و مسلماً عمل آنان بدون اجر و پاداش نخواهد بود، زیرا درحدیث آمده است: «للمصيبِ أجران و للمُخطىء أجرٌ واحدٌ»؛ مجتهد اگر به واقع رسید، و حکم واقعی خدا را به دست آورد دو پاداش و چنانچه به واقع نرسید و خطا کرد، یک پاداش دارد. بنابراین بر فرض خطا هم از حدّ اطاعت و فرمان برداری خارج نشده و معصیت کار شمرده نمی شوند).

پس چه شباهتی بین واقعیّت حال مسلمانان با واقعیّت حال کفّار وجود دارد

ص: 57

که قائل شدند: (1) دو خدا، (2) یا سه خدا وجود دارد، یا اعتقاد پیدا کردند که فرشتگان (بدون در نظر گرفتنِ خدای متعال) پروردگار هستند، یا برخی مخلوقات (مانند بت ها، ستارگان ماه و خورشید و ...) همتا و شریک خدا بوده و به تنهایی یا همراه با خدا باید پرستیده شوند (زیرا به اعتقاد آنها چنین موجوداتی شایستگی پرستیده شدن را دارند، یا حتّی بدون اجازه و فرمان خدا می توانند عبادت کنندگان را به خوبی به خدا نزدیک کنند)؟

(مسلماً هیچ شباهتی میان این دو گروه یافت نمی شود، زیرا که) خداوند تعالیٰ می فرماید: (مَا أَنْزَلَ اللهُ بِها مِنْ سُلْطان)؛ ای مشرکان، این بت ها جز نامهایی که شما و پدرانتان بر آنها نهاده اید چیز دیگر نیستند. و خداوند هیچ دلیلی بر معبود بودن آنها نازل نفرموده است.

روایت شده است که قریش عبادت بت ها می کردند و می گفتند: آنها را عبادت می کنیم تا ما را به خدا نزدیک کنند و ما طاقتی برای عبادت خدا نداریم.

و در بعضی از مباحث آینده مطالبی بیان میشود که حقیقت مطلب را آشکار خواهد کرد و چنانچه خواسته باشید در این مبحث به تمام مطلب واقف شوید با بصیرت کامل به چیزی که می خواهیم در این مبحث بیان کنیم، توجه کنید.

باید معلوم شود که الفاظ لغوی و عرفی معمول، گاه بر همان معانی قدیم خود باقی می مانند (و هیچ تغییری در معانی آن الفاظ به وجود نمی آید). چنین الفاظی احتیاج به هیچ گونه توضیحی ندارند؛ خواه درسنّت وارد شده باشند، خواه در قرآن، امّا در صورتی که این معانی اولیّه به معانی دیگری تغییر پیدا کرده باشند یا مجازاً در معانی ثانویّه به کار رفته باشند، چنین الفاظی از اقسام مجمل هستند که احتیاج به توضیح و بیان دارند.

ص: 58


1- نجم، 23
2- جامع البیان طبری 130/12، تفسیر کبیر، رازی 141/18

مثلاً در جایی که الفاظ «صلوة» و «صوم» و «حج» در معنای لغوی خودشان، یعنی «صلوة به معنی دعا کردن» و «صوم به معنی امساک وخودداری کردن» و «حج به معنی قصد کردن» استعمال نشوند، بلکه از این الفاظ، معنی اصطلاحی جدیدی اراده شود که دانستن آن، احتیاج به بیان و تعریف داشته باشد، چنانچه شارع معنی جدید این الفاظ را بیان نمی کرد، مسلماً به حالت اجمال باقی می ماندند.

و بحث مورد نظر ما در لفظ عبادت و دعا و مانند آن از همین قبیل است، زیرا از جهت متّصف شدن عبادت و دعا به شرک، معنی قدیم (لغوی) مورد نظر نیست؛ والاّ لازم می آید تمامی مردم از حضرت آدم علیه السّلام گرفته تا کنون، مشرک باشند، زیرا (از نظر لغوی) عبادت به معنی طاعت و «دعا» به معنی صدا زدن است و احدی از استغاثه و کمک خواهی از دیگر مخلوقات بی نیاز نیست.

چه کسی مطیع تر از برده نسبت به مولای خویش و زن نسبت به شوهر خویش و رعایا نسبت به پادشاهان خویش هستند؟ در حالی که همواره آنها را صدا می زنند وکمک و مساعدت آنها را مطالبه می کنند! و از آن بالاتر، رؤسا پیوسته از لشکریان و پیروان خود کمک می گیرند و آنان را فرا میخوانند!!

بنابراین، معلوم می شود که از این الفاظ ذکر شده (یعنی دعا و عبادت) معانی سابق لغوی (یعنی صدا زدن و طاعت) خواسته نشده است، در نتیجه اراده معانی جدید معیّن می گردد. (و حتماً معانی جدید مورد نظر شارع مقدس است، والاّ تمام پیامبران الهی متّصف به شرک می گردند).

با این بیان، الفاظ عبادت و دعا در زمره ی مجملات و متشابهات وارد می شوند (که حتماً باید بیان شود مقصود از آنها چیست) و جایز نخواهد بود که به مقتضای آنها حکم (به شرک احدی) کنیم، مگر در جای معلومی که هیچ شک و توهمی به آن راه پیدا نکند.

و آن جایِ معلوم (که در آن حکم به شرک می کنیم) صورتی است که شخص دون پایه ای شخص بلندپایه و صاحب مقامی را به نحوی صدا بزندکه مالک تصرّف

ص: 59

و همه کاره ی او به شمار آید و یا به خاطر برتری ذاتی و شرافت اصلی او خدمت خاصی برای او نماید. بدون آن که امرِ امرکننده و یا تکلیفِ تکلیف کننده ای در کار باشد. بلکه تنها به خاطر بدعت گذاری و اختراع دین به چنین کاری دست بزند. اما اگر به خاطر امر باشد، معبود همان آمر خواهد بود.

و بین آن که آمر بگوید پیشانی خود را روی زمین یا روی بدن انسان یا روی چیزهای دیگر بگذار، و بین آنها بگوید روی فلان قبر و یا فلان سنگ بگذار، فرقی نخواهد داشت. و علّت کفر بت پرستان آن بود که اوّلاً: چیزی را که عبادت شمرده می شد بدون امر خدا انجام می دادند. ثانیاً: با پیامبران الهی در اموری که از آنها نهی کرده بودند مخالفت می کردند. در نتیجه قصد تقرّب آنها یا به خاطر آن بود که فکر می کردند بت ها برخداوند جبّار غلبه دارند و می توانند با زور و غلبه، آنها (مشرکین) را به خدا مقرب کنند، یا به خاطر استهزا و تمسخر به رسولان و یا تکذیب آنها بوده است، که هر کدام از این دو کفر از دیگری بزرگ تر است!

و خلاصه ی کلامِ این بت پرستان (که به کمک بت ها به خدا تقرب می جستند) آن بود که: «ما با فرمان خدا و فرمان رسولان او مخالفت می کنیم و آن چیزی را عبادت می کنیم که از آن نهی شده ایم تا ما را به خدا نزدیک کند». (1)

ص: 60


1- تفسیر کبیر، رازی 141/18

مقصد سوم : در ذبح و قربانی برای غیر خدا

احدی از مسلمانان شکی ندارد که هرگاه کسی برای غیر خدا و به قصد عبادت حیوانی را ذبح و قربانی کند (همان طور که بت پرستان برای بت های خود قربانی کنند و نام بتهای خویش را بر آن قربانی ها ذکر می کردند و غیر خدا را با آن قربانی ها قصد می کردند) از گروه مسلمانان خارج شده است. خواه اعتقاد به خدایی او داشته باشد یا قصد آن داشته باشد که (غیر خدا) به خوبی او را به خدا نزدیک کند، زیرا چنین کاری از اقسام عبادت غیر خداست.

اما کسی که از طرف انبیا و اوصیا و مؤمنین قربانی کند تا ثوابش به آنها برسد، همان طوری که قرآن می خوانیم و به آنها هدیه می کنیم و برایشان نماز می خوانیم و دعا می کنیم و تمام کارهای خیر را از طرف آنها انجام می دهیم، و در آن اجر و پاداش عظیمی وجود دارد و مسلّماً قصد آن کسانی که برای انبیا و غیرخدا قربانی می کنند چیزی جز این نیست. در مورد علما که جای بحث نیست و در مورد جاهلان (عامّه ی مردم)، آنان نیز بر شیوه ی علمای خود عمل می کرده اند.

درباره ی پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم روایت شده است که آن حضرت با دست مبارک خود ذبح فرمود و به خداوند عرض کرد: «اللّٰهّم هذا عنّى و عن مَنْ لمْ يُضعٌ مِنْ أُمّتى» خدایا، این قربانی از طرف من و از طرف کسانی از امّت من است که قربانی نکرده اند.

این حدیث را احمد و ابوداود و ترمذی روایت کرده اند. (1)

ص: 61


1- مسند احمد بن حنبل 8/3 و 356 و 362، سنن ابی داود 99/3 ح 2810، سنن ترمذی 77/4 ح 1505

از سنن ابی داود نقل شده است که علی علیه السّلام از طرف پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم قوچی را قربانی می کرد و می فرمود:

«أوصاني ان أُضحّى عنْه دائماً»: پیامبر مرا وصیت کرد که دائماً از جانب او قربانی نمایم. (1)

و از علی علیه السّلام نقل شده است که فرمود: پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم مرا وصیت کرد که دائماً از جانب او قربانی نمایم. (2)

و از بریده نقل شده است که زنی از پیامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم پرسید: آیا می توانم از طرف مادرم بعد از مردن او روزه بگیرم؟ یا از طرف او حج به جا آورم؟ فرمود: آری. (3)

و از ابن عباس روایت شده است که: «دختر نذر مادرش را ادا می کند». (4)

و روایت شده است که عاص بن وائل به آزاد کردن بندگان وصیّت کرد. پس عمرو، فرزند او، از پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم درباره ی آزاد کردن بندگان سؤال کرد، و حضرت امر به آزاد کردن فرمود. (5)

و از عایشه روایت شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم در هنگام ذبح چنین گفت: «اللّٰهمّ تقبّل من محمّدٍ و آل محمّد و أُمّته»؛ خداوندا، از محمّد و خاندان محمّد و امّت او (این قربانی را) قبول کن. (6)

و محصّل کلام آن است که هیچ کلام و بحثی نیست که افعال خیر را می توان به مردگان اهدا کرد؛ حال، چه کسی در اهدا کردن سزاوارتر از انبیای الهی و اوصیای آنهاست؟

قربانی برای آنها و به نام آنها نیست تا اِهلال به ذکر آنها باشد و این قربانی تنها عملی است مانند سایر اعمال که ثواب آن برای آنها هدیه می شود. تا جایی که اگر (به جای ذکر نام خدا در هنگام ذبح) بر قربانی نام آنها را ذکر کند، مسلمانان

ص: 62


1- سنن ابی داود /94/3، ح 2790، مسند احمد بن حنبل 107/1
2- سنن احمد بن حنبل 150/1
3- صحیح مسلم 805/2 ح 1149/157
4- صحیح مسلم 1260/3، ح 1638/1
5- سنن ابن ماجه 904/2
6- سنن ابی داود 94/3، ح 2792

آن را قبول نکرده، انکار می نمایند. پس این قربانی کردن ذبح از جانب آنهاست نه ذبح برای آنها (تا قربانی برای غیر خدا حساب شود و حرام گردد).

و قَسَم به آن کسی که جانم در دست اوست، من از زمانی که خود را شناختم ،تاکنون، نه دیدم و نه شنیدم که احدی از مسلمانان در حال ذبح یا نحر قربانی، نام پیامبر یا وصی یا عبد صالحی را ذکر کرده باشد و تنها اهدای ثواب به آنها را قصد می کنند. حال اگر در اطراف و نواحی شما قبل از به قدرت رسیدنتان چنین چیزی یافت می شد، به حتم صاحب خانه، آگاه تر به اندرون خانه است و شکی نیست که نجد و أَعراب آن، قبل از آن که امر نماز و روزه در آن ظاهر شود و قبل از آن که آنها را فرمان دهید تا ملتزم به عبادت خداوند مَلِک دیّان شوند، همچون چهارپایان یا گمراه تر بودند و خداوند به کمک شما، تفرقه و شقاق را از آنان دور ساخت، و اتّحاد و اتّفاق را بین ایشان برقرار کرد، و بین حلال و حرام فرق گذاشتند و متوجّه اوامر خدای مَلِک متعال شدند.

در تأیید این مطلب حدیثی است که ابن عمر از پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم نقل می کند. حضرت فرمود: «اللّٰهمّ بارك لنا في شٰامِنٰا ويَمَنِنٰا. قالوا: يا رسول الله و في نَجْدنا؟ فقال صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم: اللهمّ بارك لنا فى شامِنٰا وَ يَمَنِنٰا. ثمّ قالوا: يا رسول الله و في نجدنا؟ فأَظنّه قال في الثّالثه: هناك موضع الزّلازل والفِتَن و فيها يطلع قرن الشّيطان»؛ خداوندا، در شام و يَمَن ما برای ما برکت قرار ده! (اصحاب) گفتند: ای رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم و در نجد ما؟ حضرت فرمود: خداوندا، در شام و یمن ما برای ما برکت قرار ده! پس گفتند: و در نجد ما؟ (و گمان می کنم بار سوم چنین) فرمود: آن جا محل زلزله ها و فتنه هاست و در آن شاخ شیطان بیرون می آید. (1) این حدیث را بخاری نقل کرده است.

و ملحق کردن غیر اهل نجد به اهل نجد از باب مقایسه کردن شاهد بر غایب است (وحتماً چنین مقایسه ای صحیح نیست، زیرا اهل نجد از علم وعالم دور بودند

ص: 63


1- صحیح بخاری 95/8

در حالی که در سایر شهرها، مردم در بین علما پرورش یافته اند) و بر بزرگان علما و برجستگان از فقها، که نمازهای جمعه و جماعت را به پا داشته و احکام را اقامه کرده و شبهات را واضح نموده و همّت و نظر خود را به فهم آیات و روایات معطوف کرده اند، چگونه، مخفی مانده باشد، که ذبح کردن نباید برای غیرخداوند، پادشاه آسمان ها باشد؟

در جایی که چنین مطلبی را کوچک ترها از بزرگترها و متأخّرین از متقدّمین، اخذ کرده اند و پیوسته مسلمانان از دیرباز برای پیامبران و اوصیا و بندگان شایسته قربانی می نموده و ثوابش را به آنها هدیه می کردند و با این کار رضای ربّ العالمین را طلب می کردند. و علت آن که اماکن شریفی چون حرم پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم و مانند آن را (برای چنین کاری) انتخاب می کنند، آن است که در حدیث آمده است: اجر اعمال به خاطر شرافت زمان و مکان، مانند مسجد کوفه مثلاً، مضاعف می گردد. (1)

اصبغ بن نباته، از امیرمؤمنان علیه السّلام روایت کرد که خضر علیه السّلام به آن حضرت گفت: «انّك في مدينة لا يريدها جبّار بسوء الاّ قَصَمَه الله»؛ تو در شهری هستی که هیچ ستمگری قصد آن به بدی نکند، مگر آن که خداوند وی را درهم شکند. (2)

و روایت شده است که برکت در آن، از هر طرفی تا دوازده میل است. (3)

تمامی مسلمانان اظهار برائت و بیزاری از کسی می کنند که به صورتی غیر از آنچه که امروز معمول است، غیر خدا را بخواند، یا فریادرسی و استغاثه به غیر از او کرده، یا در قربانی، ذبح و نحر برای غیر خدا کند، و یا قسم به غیر خدا بخورد.

و چنانچه به نظرتان میرسد که آنها غیر خدا را قصد می کنند و برغیراو اعتماد می کنند (العیاذ بالله که چنین باشد)، قسم به آن خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید، اگر از آنها چنین قصدی را می دانستم، آنها را کافر می شمردم و از کنارشان هجرت می کردم، و اعتقاد پیدا می کردم که این کار بر من واجب است. اما قسم به

ص: 64


1- بحار الانوار 391/100، ح 16
2- بحار الانوار 394/100 ح 28
3- أمالی شیخ طوسی 50/1 بحارالانوار 396/100 ح 23

حق خدایی که از ظلمتِ عدم، نور وجود را آفرید، چنین کاری را از آنان نیافتم و از آنها نیز این کار صادر نشده است، البته بر شما هم ایرادی نیست، شاید نزدیکان شما به قصد تقرّب به شما به چنین افتراهایی دست زده اند (و ما را در نظرتان مشرک جلوه داده اند). پس، بر مرزهای کشور خود که در آن به سر میبری قناعت کن (و به فکر کشورگشایی مباش)، زیرا هرگاه نفس انسان قانع شود، اندکی از دنیا او را بی نیاز می کند.

در کتاب «المشکوٰة» از رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم روایت شده است که فرمود: «إِنِّي الستُ أَخشىٰ عليكم أنْ تُشركوا بعدى و لكن أَخشىٰ أن تنافسوا فيها فتهلكوا كما هَلَك مَنْ كان قبلكم»؛ من بر شما از آن بیم ندارم که بعد از من مشرک شوید، لیکن از آن می ترسم که در (به دست آوردن) آن با همدیگر به رقابت برخیزید، آن گاه همچون کسانی که قبل از شما بودند، هلاک شوید. (1)

و بعد از تأمّلی راستین و صادقانه، درباره کسانی که ما آنها را دیده ایم و ادّعای اسلام می کنند و خودشان را منسوب به دین سیّد بشریّت، حضرت رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم می دانند، هیچ گونه ذبح یا نحر یا نذر یا عتق (آزاد کردن بنده) یا صدقه یا وقف یا چیزی از عبادات مالی (مثل خمس و زکات...) و بدنی (مثل نماز و روزه و...) یا توسل یا تقرّبی از آنها نخواهی یافت؛ مگر آنکه برای خداوند جبّار آسمان و زمین صورت گرفته باشد.

و چنانچه غیر این را از آنان سراغ داشتم به یقین کلمه ی اسلام را که بر زبان جاری می کنند نمی پذیرفتم. پس اندکی آرام تر، برادرم! این گروه چنان نیستند که به شما رسیده و بر شما وارد شده است. زیرا خود به حال آنها آگاهم و به احوال آنها بصیرت کامل دارم، البته من نمی خواهم آنها را تبرئه و تزکیه کنم، ولی به خدا سوگند، این که گفتم، همان است که از باطن کار آنها دانستم، و توفیق با خداست.

ص: 65


1- سنن ابن ماجه 1325/2 شماره ی 3997

مقصد چهارم :نذر برای غیر خدا

این بحث، از بحث هایی است که لغزش در آن بسیار است و علّت آنکه در این بحث ،اقوال، گوناگون و زیاد شده، این است که این موضوع جز برای تعداد اندکی آشکار نشده است.

مسلماً سزاوار نیست کسی شک کند که نذر کردن برای شخصی غیر از خدا، در صورتی که او را مالک و زمامدار اشیا و امور دانسته و لایق و شایسته ی نذر کردن بدانیم، کفر و شرک است؛ زیرا نذر از بزرگترین عبادات است (و اختصاص فقط به خدا دارد).

و چنانچه مقصود آن باشد که نذر گرچه اسم خدا در آن ذکر نشود، باز هم به صورت صحیحی منعقد می گردد، این مسأله، از مسائل فقهی فرعی به شمار خواهد آمد که اعتقاد به آن بدون داشتن دلیلی معتبر (بدعت و) تشریعِ حرام حساب شده، لکن کسی را از دین اسلام خارج نمی کند (و باعث مرتد شدن نمی شود).

در شهرهای ما، نذر برای غیر خدا، جز به این معنا، معروف و مشهور نیست که صدقه ای باشد تا ثواب آن به اولیای خدا اهدا گردد (و در واقع اصل نذر برای خدا بوده، لكن ثواب آن برای اولیای الهی است).

بنابراین، معنی نذر، برای پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم مثلاً، چنان است که آن نذر صدقه ی نذر شده ای باشد که ثواب آن به وجود مقدّس آن حضرت اهدا شود. و نذر برای سایر

ص: 66

اولیای خدا نیز چنین است. و این نذر بیش از آن نیست که شخصی برای پدر و مادر خود چیزی را نذر کند، یا آن که قسم بخورد یا عهد ببندد که از جانب آنها صدقه ای بدهد، همان طوری که از رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم روایت شده است به آن دختری که برای پدر خود عملی را نذر کرده بود، فرمود : «فِ بِنَذْرِكِ » ؛ به نذر خود وفاكن. (1)

و چنانچه نذر برای پدران و مادران کفر باشد، لازم است این نذر (که مورد نظر پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم است) هم کفر باشد. و این که حضرت به آن امر فرموده، معلوم می کند چنین نذری کفر نیست. پس کسی که سعی می کند با نذر کردن از طرف منذورُله (غیر خدا) به ثواب و تقرب به خدا دست یابد، به نحوی که خود نذر برای منذورله (غیر خدا) باشد، نه آن که ثواب آن برای او هدیه شود ؛ چنین نذرکننده ای گمراه و گمراه کننده به شمار می آید! ولی کسی که از نذر این قصد را نداشته باشد، ایرادی بر او نیست.

انتخاب بعضی از جایها برای نذر، به خاطر به دست آوردن شرافت مکان و مضاعف شدن ثواب عبادت، همان طوری که برخی زمان ها برای برخی از عبادات انتخاب می شوند، هیچ اشکالی ندارد. بلکه اختصاص دادن بعضی مکانهای مبارک برای انجام بعضی از عبادات بی اشکال است.

و این مطلب به خوبی از اخبار به دست می آید، همان طور که برکسی که سَری به اطراف شهرها زده است، مخفی نیست.

ثابت بن ضحّاک روایت می کند : مردی از پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم سؤال کرد که نذر کرده است در « بوّانه » قربانی کند. حضرت از او پرسید: آیا در آنجا بتی وجود دارد که پرستش شود؟ مرد گفت : نه ! حضرت فرمود: آیا یکی از اعیاد آنها در آنجاست؟ مرد گفت: نه! پس حضرت فرمود: به نذر خود وفا کن.

ص: 67


1- صحيح مسلم 804/1 و 973

به علاوه من می دانم، اگر شخصی را در کشورهای اسلامی قرار دهی تا ندا دهد و در همه جا فریاد بزند تا انسانی را بیابد که با نذر خود غیر از وجه خدای ملک دیّان را قصد کرده باشد، به خدا سوگند، با دست خالی بازخواهد گشت و کسی را نخواهد یافت که برای پیامبرصلّی اللهُ علیه وآله وسلّم ، یا اصحاب آن حضرت، یا حسن وحسین علیه السّلام نذر کرده باشد. چگونه می خواهند برایشان نذر کنند و آنها را عبادت کنند، در حالی که علم به مردن آنها دارند، و هرگاه به مزار آنها می روند برایشان قرآن می خوانند و تعدادی از نمازهایشان را به آنها هدیه می کنند، و برای بالا رفتن و زیاد شدن اجر آنها در پیشگاه ربّ السّموات برایشان دعا می کنند. پس اگر مطابق اعتقاد آنها این افراد معبود باشند، چرا عبادت بندگان را برایشان هدیه می کنند؟

ای کاش می دانستم چقدر فرق است بین کسی که (به بت پرستی می پردازد) تا به خدا نزدیک شود و بین کسی که متصف به ایمان است و با قلب و زبان اقرار به شهادتین می کند و خدا را عبادت کرده، می گوید:

« هیچ نذری نکردم و هیچ قربانی ندادم، مگر آن که برای وجه خداوند ملک دیّان و برای به دست آوردن رضای خداوند واحد منان باشد.»

و کسانی که مقصدشان این باشد و بر این مبانی قواعد خویش را بنا نهاده اند، چگونه به عبادت غیر خدا منسوب می شوند؟ و به بت پرستانی که برای خداوند ملک علاّم اثبات شریک می کنند، تشبیه می شوند؟

ای کاش معلوم می شد که اگر رسولان برای سجده کردن به سنگ ها و بعضی از ستارگان و درختان می آمدند، آیا این چنین سجودی، عبادت خداوند ملک جبّار حساب نمی شد؟ زیرا اطاعت، از آنِ امرکننده است (و در واقع سجده کننده خداوند را اطاعت می کند) نه از آنِ کسی که از خود در آن امر اختیاری ندارد (یعنی پیامبران) و چنانچه مشاهده کننده ی صورت های ستارگان و هیئت های افلاک و تدبیر کننده ی در آنها در عظمت خالق تفکّر کرده و سجده نماید، در واقع، مدبّرِ آنها را عبادت کرده است.

ص: 68

و از طرفی مراد از عبادت، معنی قدیم آن نیست که به معنی خضوع و اظهار ذلت است، بلکه معنی جدید از آن اراده شده است که به معنی « اظهار ذلت خاص به شرط آن که در کمال صفا و اخلاص باشد» و به فرض آن که از بعضی عوام مسلمان به خاطر دوریشان از علما و دانشمندان چنین افعالی صادر شود، سزاوار نیست با تمام آنها به یک نحو رفتار کنیم و بدون قیام بینه و نشانه ای، همه آنها را محکوم به شرک نماییم.

پس ای برادر! در مواضع شبهات توقّف کن، تا در مهالک سقوط نکنی. به خدا سوگند، من بسیار خوشحال و مسرور هستم که از در راه ماندگان، مشکلات را دفع می کنی و به نماز و روزه فرمان می دهی و احکام شرع پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم را اجرا می کنی، ولی از این می ترسم که عالمِ را به گناه جاهل، و منصف را به خاطرِ معاندِ مجادل مجازات کنی.

خداوند ما را به راه رستگاری به رضایت خود در روز حساب توفیق دهد که او ارحم الرّاحمین است.

ص: 69

مقصد پنجم: قسم خوردن به غیر خدا

اشاره

هیچ مسلمانی تردید نمی کند، قسم خوردن به غیر خدا، بر وجهی که آن غیر، صاحب عظمت و کبریا و ملکوت و قدرت و جبروت فرض شود، موجب خارج شدن از ذّمه و زمره ی مسلمانان می گردد.

امّا چنان چه با قسم، تنها تأکید مطلبی اراده شود، موجب کفر و شرک به خدا نمی گردد، زیرا کفر دایر مدار عباراتِ تنها نیست؛ و دلیل براین مطلب آن است که در کلام اصحاب و تابعین، بلکه در کلام خاتم النّبیّین صلّی اللهُ علی وآله وسلّم، و به صورت متواتر و فراوان، قسم به غیر خدا وارد شده است.

در نامه ی علی علیه السّلام به معاویه نوشته شده است که : « لعمرى، لَإِن نظرت بعقلك دون هواك لتجدني أبرء النّاس من دم عثمان » ؛ به جان خود قسم، اگر به دیده ی عقل خود نه به دیده ی هوای (نفس) خود نگاه کنی، دریابی که من بری ترین مردم نسبت به خون عثمان هستم.(1)

و در سخن دیگری که آن حضرت علیه السّلام با معاویه دارد، چنین می فرماید: « و أمّا تحذيرك إيّاى أن يحبط عملی، سابقتى فى الإسلام، فلعمري لوكنت الباغي عليك لكان لك أن تخوّفنی » ؛ اما از این که مرا هشدار می دهی، مبادا اعمال وسوابق من در اسلام

ص: 70


1- نهج البلاغه ص 367، نامه ی ،6 وقعة صفین، نصر بن مزاحم ص 29 و 57

نابود گردند. پس قسم به جان خود، که اگر من بر تو گردنکشی می کردم، می توانستی مرا هشدار دهی. (1)

و در نامه معاویه چنین آمده است: «ای ابوالحسن! اگر به خاطر حکومت و خلافت جنگ می کنی، قسم به جان خود، اگر خلافت تو صحیح بود، بعید نبود که در جنگ مسلمانان معذور باشی، امّا ... » (2)

و این گونه قسم ها، با لفظ « لعمری » (یعنی قسم به جان خود)، در شعر و نثر اصحاب به قدری واقع شده است که ضبط کلیه ی موارد آن ممکن نیست.

درباره ی یکی از اهل البیت علیهم السّلام نقل شده است که یکی از صحابه در محضر آن حضرت به این صورت قسم خورد: قسم به حقّ رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم چنین نکردم » و حضرت بر او خرده نگرفت و سخن او را تقریر کرد.

و در شرح «مصابیح الطیّبی» ، از رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم نقل شده است که فرمود : « أفلح الرّجل و أبيه و الله » ؛ این مرد رستگار شد، قسم به پدر او، قسم به خدا. (3)

و این قسم را بر این حمل کرده اند که از آن قسم حقیقی خواسته نشده است و این نحو قسم را به گونه ای معنی می کنند که قسم حقیقی از آن اراده نشود و گفتن آن تنها برای تأکید موضوع باشد.

در حدیث طلحه آمده است که: مردی از اهل نجد برای سؤال درباره ی اسلام وارد شد، پس حضرت صلّی االهُ علیه وآله وسلّم فرمود: « أفلح الرّجل والله أنْ صدق » ؛ به خدا این مرد رستگار شده است اگر صادق باشد. (4)

و نصر بن مزاحم از رجال (سندِ) خود روایت می کند که عمروعاص از رسول خدا صلّی اللهُ علی وآله وسلّم شنید که به عمّار میفرمود: «تو را گروه ستمگر به قتل می رسانند» ، و حضرت اهل شام را بیست سال قبل از واقعه ی صفّین یاد کرد. عبدالله بن عمر عنسی

ص: 71


1- وقعة صفین ص 58 و 471
2- شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید ،42/14، وقعة صفین ص 110
3- صحیح مسلم ،42/1، سنن بیهقی 466/1
4- صحیح مسلم 41/1 ، سنن بیهقی 201/4

که عابدترین اهل زمان خود بود، سخن عمرو عاص را شنید، پس شبانه خارج شد و صبحدم در لشکر علی علیه السّلام وارد شد و سخن عمروعاص را برای مردم نقل کرد و به شعر چنین گفت:

والرّاقصات بركب عامدين له *** انّ الّذى جائه عمروٌ لمأثور

ما في مقال رسول الله في رجلٍ*** شكٌ ولا في مقال الرّسل تحيير

قسم به شتران با سوارانی که قصد او کرده اند، آنچه را که عمرو عاص می گوید، از پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم رسیده است ، و در گفته ی رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم درباره ی مردی (علی علیه السّلام) شکی وجود ندارد و در گفته ی رسولان سرگردانی وجود ندارد. (1)

و در شعری که از علی بن الحسین علیه السّلام نقل شده ، چنین آمده است : « نحن و "بيت الله" أولى بالنّبیّ صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم» ؛ قسم به خانه ی خدا، ما به پیامبر صلّی لاللهُ علیه وآله وسلّم سزاوارتریم.

و چه بسیار از صحابه و تابعین که به موی سفید رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم و ضریح و دو چشم و تربت وی قسم خورده اند و مسلّم است که چنین قسمی، ربطی به قسم حقیقی ندارد، بلکه مراد از آن تنها تأکید و اثبات مطلب است، نه حقیقت قسم که مبنای قضاوت و حکم کردن است و با شکستن آن کفّاره لازم می آید.

و روایتی که از ابن عمر به نقل از پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم وارد شده است که فرمود : « إنّ الله نهاكم عن أن تحلفوا بآبائكم » ؛ خداوند شما را از این که به پدران خویش قسم بخورید، نهی کرده است. (2)

و در «الصّحیحین» آمده است که : « إنّ الله نها كم أن تحلفوا بآبائكم، فمن كان حالفاً فلا يحلف الاّ بالله أو يصمت » ؛ خداوند شما را از این که به پدران خویش قسم بخورید نهی کرده است، پس هرکس که بخواهد قسم بخورد، به خدا قسم بخورد، یا ساکت باشد.(3)

ص: 72


1- وقعة صفین ص 344
2- کنز العمال 688/16 شماره ی 46334
3- صحیح مسلم 1267/3

و از عبدالله بن سمره نقل شده است که پیامبر اکرم صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود : « لا تحلفوا بالطّواغي ولا بآبائكم» ؛ به نام طغیانگران و به نام پدران خود قسم نخورید. (1)

این حدیث را مسلم روایت کرده است.

و از ابوهریره نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود : « لا تحلفوا بآبائكم ولا بأمهاتكم ولا بالأنداد » ؛ به نام پدران خود و به نام مادران خود و به نام شریکان قسم نخورید. (2) این حدیث را ابوداود و نسائی روایت کرده اند.

و از بریده نقل شده است که رسول خدا صلّی اللهُ علی وآله وسلّم فرمود: « من حلف بآبائه فليس منّا » ؛ هرکس به نام پدران خود قسم بخورد، از ما نیست. (3)

این اخبار یا بر قصد قسم حقیقی حمل شدها ند که موجب اثبات یا نفی شده و بر آن کفاره مترتّب است که این قسم حتماً باید با نام خدا باشد.

و از احمد روایت شده است که قسم به پیامبر صلّى اللهُ عليه وآله وسلم منعقد می شود، زیرا چنین قسمی یکی از دو رکن شهادت است.

و یا بر کراهت حمل شده اند، همان طوری که در« شرح المنهاج » المنهاج » آمده است ، آنجا که می گوید:

قسم خوردن به مخلوق، مانند پیامبر صلّى اللهُ عليه وآله وسلّم و کعبه و غیر آن مکروه است، زیرا رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرموده است:« به نام پدران و به نام مادران خود قسم نخورید و جز با نام خدا قسم نخورید.»

و قول حق آن است که قَسَمی که معنای آن قصد نشده است ، اشکالی ندارد. ابوهریره روایت کرده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود : « اليمين على نيّة المستحلف » ؛ قسم بستگی به نیّت قسم خورنده دارد. (4)

ص: 73


1- صحیح مسلم 1268/3 شماره ی 1648/6
2- سنن ابی داود 222/3، شماره ی ،324، کنز العمال 688/16 ح 46337
3- سنن ابی داود 223/3، شماره ی 2353، کنز العمال 689/16 ح 46341
4- صحیح مسلم 1274/3 ح21، کنز العمال 703/6 ح 46426

قسمِ دیگر، قَسَمی است که از آن نفی و اثبات اراده شود (مثلاً قسم بخورد که کار حرامی را ترک کند یا کار واجبی را انجام دهد) و چنانچه این قسم از دلیلی به دست آمده باشد، هیچ اشکالی ندارد و فقیهی که چنین قسمی را اثبات می نماید آثاری بر آن مترتّب می کند و باکی بر او نیست.

و در صورتی که با قسم خوردن به مخلوق (غیر خدا)، این مطلب را قصد کند که آن مخلوق صاحب کبریا و جبروت و ملک و ملکوت بوده است، چنین قسمی کفر است.

و چه بسا روایت ابن عمر از پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم که فرمود : « إنّ من حلف بغير الله فقد أشرك » ؛ هرکس به غير خدا قسم بخورد، شرک ورزیده است (1)، بر همین قِسم حمل شود. این حدیث را ترمذی روایت کرده است.

و ابن عمر از پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم روایت کرده است که حضرت فرمود : «إنّ من حلف بغیر الله فقد کفر » ؛ هرکس به غیر خدا قسم بخورد، کفر ورزیده است. (2)

این حدیث بر مبالغه حمل می شود، همان طوری که چنین مبالغه ای در بسیاری از معاصی وارد شده است.

و به جز این قِسم وقِسم قبلی، بقیه ی قسَم ها بر کراهت حمل می شوند، زیرا اگر این قسَم ها حرام بودند، از اصحاب در جمع مردم صادر نمی شد، و اگر صادر می شد، مسلماً مورد انکار واقع می شدند. بعلاوه، دواعی زیادی برای نقل و بازگو کردن این وقایع وجود دارد، و چنانچه این قسم ها حرام بودند، خطبا و گویندگان و وعاظ در تحریم آن به سخن گفتن می پرداختند و از بچه ها هم مخفی نمی ماند ؛ چه رسد به علما و اعیان.

و غرض اصلی ما چیزی جز دور کردن کفر از دامن مردم نیست ،در صورتی که از آنها این قَسَم ها صادر شود.

ص: 74


1- سنن ترمذی 94/4
2- سنن ترمذی 93/4 _ 94 ح 1535

تفسیر مطلب

1_ اگر با قسم و عهد به غیر خدا، شخص صاحب عزت و جلال و عُلُوّ که برتر از هر عالی مرتبه ای باشد، قصد شود، این قسم و عهد کفر و شرک است. (یعنی اگر غیر خدا را در قَسم خوردن خدا بداند قسم منجّر به کفر و شرک می شود.)

2_ و اگر قسم بخورد و بخواهد بر آن احکامی را مترتّب نماید، مثل آنکه حق مردم را ثابت کند و به خاطر مخالفت آن قسم کفّاره لازم شود، چنین قَسمی تشریع (بدعت) و معصیّت است ؛ مگر برای کسی که به خاطر عمومیّت ادلّه و براهین، این قسم را اثبات کند، گرچه عمل کردن به آن را تنها برای احترام و ادب واجب بداند، چون ترک عمل به آن را منافی با ادب و احترام می داند. و دراین نحو قسم خوردن اشکالی نمی بینم.

و اگر تنها تأکید از این قسم اراده شود و چیزی از احکام قسم مورد نظر نباشد، شایسته تر است که مباح باشد و از محرّمات شمرده نشود. 4_ و چنانچه به صورت لغو و بدون قصد واقع شود، اصلاً جزو قَسَم به شمار نمی آید و هر چه باشد مدار احکام نخواهد بود.

ص: 75

مقصد ششم:مطالبی درباره ی « استغاثه»

برکسی پوشیده نیست استغاثهی به مخلوق نه بر این اساس که او فاعل مختار است، باعث کفر استغاثه کننده نمی شود. و تنها مقصود و مراد از استغاثه به مخلوق طلب شفاعت و درخواست دعا کردن است.

نسائی و ترمذی در حدیث اعرابی روایت کرده اند که پیامبر اکرم صلّى الله عليه وآله وسلّم جمله ی «يا محمّدُ إنّی توجهت بك إلى الله » ؛ اى محمّد! من به کمک تو به خدا توجّه کردم، را به او تعلیم نمود. (1) و در حدیث ابن حنیف نیز چنین آمده است. (2)

و بیهقی درخبر صحیحی گوید: مردی در زمان عمر به مرقد مطهّر پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم نزدیک شد و گفت: ای محمّد! برای امّت خود طلب باران کن!... پس باران بارید. (3)

طبرانی و ابن المقرّى و ابوالشّیخ می گویند: ما گرسنه بودیم، پس نزدیک مرقد پیامبر صلّی اللهُ علیه وآآله وسلّم آمدیم و گفتیم: ای رسول خدا! گرسنگی ... گرسنگی.... پس سیر شدند و از گرسنگی رهایی یافتند.

و بیهقی از مالک الدّار، نگهبانِ عمر روایت می کند که گفت: مردم گرفتار قطحی شدند، پس مردی نزد مرقد پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم رفت و گفت : ای رسول خدا! برای امّت

ص: 76


1- سنن ترمذی 531/5 ح 3578، سنن ابن ماجه 441/1 ح 1385
2- همان مأخذ
3- صحیح بخاری 209/4

خویش طلب باران کن که هلاک شده اند. پس رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم به خواب او آمد و فرمود : به عمر بگو مردم سیراب شدند. (1)

و از همین قبیل است، فرموده ی خدای تعالی که فرمود : (فاستغاثه الّذي من شيعته على الّذي من عدوّه) (2) در آن حال آن شخص شیعه از موسیٰ دادخواهی و یاری علیه آن دشمن خواست.

و از معاذ نقل شده است، هنگامی که در یمن بود، خبر رحلت پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم را شنید، پس بازگشت در حالی که می گفت: « یا محمّداه ! یا ابا القاسماه ! » و مدّتی بر همین حال باقی ماند.

و از ابوبکر بن محمّد بن الفضل نقل شده است: هنگامی که بلال به حال احتضار همسرش گفت: « واویلاه ... واحزناه ... » بلال گفت: و احزناه نگو، زیرا من قصد رفتن نزد محمد صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم و حزب او را دارم.

و کازرونی روایت می کند که نعّمان بن بشیر گفت: عبدالله بن رواحه بیهوش شد، پس خواهرش عمره گریه می کرد و میگفت واویلاه، [واجبلاّه]؛ وای برمن. (3)

و حدیثی که از ابوموسیٰ از پیامبرصلّی اللهُ علیه وآله وسلّم روایت شده است که فرمود: « ما من ميّت يموت فيقوم باكيه ويقول واحزناه

[واجبلاّه] واسيّداه إلاّ وَ كّل الله مَلَكين يلهزانه و يقولان له أكنت هكذا » ؛ هیچ کس نمی میرد، پس گریه کننده ی بر او بایستد و بگوید واحزناه و اسیّداه (وای بر اندوه من، وای بر مولای من) مگر آن که خداوند دو فرشته را بر او موکل می کند که بر او مشت زنند و بگویند آیا چنین بودی؟ (4) ،برای نهی از عزا و گریه بنا شده است (و این حدیث نمی گوید استغاثه جایز نیست بلکه تنها نهی از عزا و گریه بر مردگان را اثبات می کند).

ص: 77


1- مسند احمد بن حنبل 271/3
2- قصص، 15
3- سنن بیهقی 64/4
4- سنن ترمذی 326/3 - 327، شماره ی 1003، کنز العمال 611/15 شماره ی 42431

و در قصّه ی ادریس علیه السّلام آمده است که: «باران بیست سال از قوم او قطع شد، پس نزد او آمدند تا برایشان دعا کند.» (1)

و از رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلم نقل شده است که فرمود: « خداوند بر فرشته ای غضب نمود و از آسمان به زیر برده شد، پس نزد ادریس آمد و از او طلب شفاعت نمود، پس ادریس دعا کرد و به او اجازه پرواز دادند پس بالا رفت.» (2)

در واقع استغاثه کننده ی به مخلوق ، اگر دعا و شفاعت را از مخلوق خواسته باشد، هیچ باکی بر او نیست و اگر خواسته باشد امور را مستقل از خدا به مخلوق نسبت دهد، (و بگوید مخلوق حتیٰ اگر خدا هم نخواهد می تواند کاری انجام دهد) مسلمانان از او بیزار و بریّ هستند.

بعلاوه، در مباحث قبل بیان کردیم که استغاثه به ذات زيد وصفات وغلامان و خدمتکاران او، چه بسا استغاثه به خود او باشد و این کار ذلّت استغاثه کننده (در برابر زید) را بیان می کند و اظهار می دارد که زبان خود را شایسته ی آن نمی داند که نام مولیٰ را بر آن جاری نماید. و برای همین دیده می شود که طاعت مولیٰ بعد از طاعت خدا و رسول صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم ، و رضایت وی بعد از رضایت خدا و رسول صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم ، ذکر می شود. و هرگاه اطاعت یکی از آنها به تنهایی ذکر شود، اطاعت دیگری نیز در آن داخل می گردد.

ابوهریره از پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم روایت کرد که فرمود: « من أطاعني فقد أطاع الله ومن عصاني فقد عصى الله و من يطع الأمر [الأمير ] فقد أطاعني و من يعص الأمر [الأمير] فقد عصانی » ؛ کسی که از من اطاعت کند، از خدا اطاعت کرده و کسی که مرا معصیت کند، خدا را معصیت کرده و کسی که امرکننده را اطاعت کند، مرا اطاعت کرده و کسی که امر کننده را معصیت کند، مرا معصیت کرده است. (3)

ص: 78


1- بحار الانوار 273/11 _ 276
2- بحار الانوار 278/11 حدیث7
3- صحیح مسلم 1466/1 شماره ی 1835/32، باب وجوب اطلاعة الامراء

چگونه حقیقتاً به کسی استغاثه می شود که نمی تواند دفع ضرر وشرّ از خود کند و رزق و مرگ و زندگی و حشر و نشر را مالک نیست؟ کسی که از خاک آفریده شده، سپس از نطفه ی سپرده شده در اصلاب، سپس بدنی می شود که جمع کننده ی نجاسات است، سپس مرده ای در میان مردگان می گردد و شرافت او تنها به بندگی و فرمان برداری او در برابر خداوند است.

و اگر امر خدا نبود، حرف او را کسی نمی شنید و مقام او را کسی بالا نمی برد و تنها رابطه ای که بین ما و او وجود دارد، فرمان خداوند علاّم است (که فرمان داده است او را اطاعت کنیم).

بنابراین، مراد از استغاثه طلب دعا از استغاثه شونده است . در حدیث قدسی آمده است که : « یا موسى أُدعُنى بلسان لم تعصنى به، فقال: ياربّ و أيْن ذلك؟ فقال: لسان الغیر»؛ ای موسی! مرا با زبانی دعا کن که با آن مرا معصیت نکرده ای. موسی گفت: ای پروردگار! چنین زبانی کجاست؟ خدا فرمود: زبان دیگران. (1)

پس استغاثه کننده اگر از استغاثه شونده (غیر خدا) بالإصاله والإستقلال چيزى بخواهد (و او را بدون اذن خدا هم قادر بداند)، و در هر امری که به او رجوع کرده بر او اعتماد و تحویل نماید (چنین استغاثه ای به طور مسلّم کفر است)، و اگر چنین نباشد، در واقع استغاثه شونده ی حقیقی همان خدایی است که تمام امور به سوی او باز می گردند.

دعا نیز همین طور است، اگر قصد کند که دعاشونده (غیر خدا)، فاعل مختاری است که تمامی اشیا به او منتهی می شود، چنین قصدی ، کفر به پروردگار آسمان خواهد بود.

و درصورتی که معنی مجازی آن اراده شود، به هیچ وجه درحقیقت دعا داخل نمی شود. و شکی نیست کسی که به دیگری بگوید: مرا برای ساختن خانه و ادای

ص: 79


1- عدة الداعى، ابن فهد حلّی 120 و 170

قرض کمک کن؛ یا بگوید به من عطا کن ... و گفته های او به قصد دعا باشد، یعنی قصد او مثل درخواست و طلبِ بنده از پروردگار باشد، این دعا کفر و شرک ورزی است. اما اگر به این نحو درخواست نکند، مسلماً کفر نخواهد بود.

و در صورتی که این نحوه ی دعا کفر باشد، باید تمام خلایق از دوره ی آدم علیه السّلام تا به امروز همگی کفر ورزیده باشند، افزون بر آن که صادر شدن این عمل از انبیای الهی و اوصیا، آشکارتر از خورشید نیمروزی است.

استجاره (پناهندگی) و ندبه (دادخواهی) و اموری مانند آن نیز به همین گونه اند، اگر به صورت معلوم و معهود بین مردم باشد، مانند آیه ى (و إن أحدٌ من المشركين استجارك فَأَجِره حتّى يسمع كلام الله ) (1)؛ هرگاه یکی از مشرکین به تو پناه آورد که از دین آگاه شود، بدو پناه ده ، تا کلام خدا را بشنود.

و ﴿فَاسْتغاثه الّذى من شيعته على الذى من عدوّه ) (2) ؛ در آن حال آن شخص شیعه از موسی علیه السّلام دادخواهی و یاری علیه آن دشمن خواست.

و (فَادع لنا ربّك يخرج لنا ممّا تنبت الأرض) (3) ؛ از خدای خود بخواه که برای ما نباتاتی که از زمین می روید بیرون بیاورد، چاره ای جز قول به جواز آن نداریم.

بنابراین، تفاوت تعبیرات (در احادیث به نحوی که در برخی از آنها نهی و در برخی امر وجود دارد) به خاطر تفاوت نیّت ها است. پس کسی که مانند دعای در مقابل بت ها و سایر خدایان دعا کند، یا به همین صورت دادخواهی نماید، مسلماً کافر و مشرک است؛ ولی اگر دعا و استغاثه ی معمول میان مردم را قصد کند، هیچ اشکالی ندارد.

پس به حقّ آن خدایی که گوش و چشم به تو داد، تو را ملزم می کنم که در این مبحث تأمّل کافی نمایی و خود را از حبّ انفراد ( برتری جویی) پاک کنی؛ همان

ص: 80


1- توبه، 6
2- قصص، 15
3- بقره، 61

طوری که بر ما لازم است، خود را از حبّ پیروی پدران و اجداد، پاک کنیم؛ خواه زنده باشند یا مرده، هیچ تفاوتی نمی کنند. زیرا هر کس که به مخلوقی استغاثه و یا استجاره (پناهندگی) کند و او را فاعل مختار (مستقل از خدا و همتای او) بداند، در اقسام کفّار وارد می شود.

در نتیجه استغاثه ی به همین صورت به حضرت عیسی علیه السّلام و حضرت مریم علیها السّلام خواه زنده باشند یا مرده، در هر صورت کفر است.

امّا اعتقاد به این که انسان مرده ، آیا می شنود یا نمی شنود؟، از معتقدات دین نیست که حتماً مسلمانان باید آنها را بدانند. پس کسی که (از روی دلیل) اعتقاد به آن پیدا کند، یا بر صواب است که اجر می یابد، و یا بر خطاست که عذر دارد.

و از همین قبیل است الفاظی که از آنها، رجا و توکّل و اعتماد و دلگرمی و التجا استعانت به غیر خدا استفاده می شود. پس چنانچه بنا را بر ظاهر آنها بگذاریم، در دنيا حتیٰ یک مسلمان باقی نمی ماند ؛ زیرا کسی نیست که برای دفع دشمن کمک نگیرد و بر دوستان اعتماد نکند و به امیران پناه نبرد و... جز آن که اگر پناه دهنده و دلگرم کننده از مخلوقات را به نحوی قصد کند که گویا درجهان مستقلاً (وخارج از سلطه ی خدای متعال) دارای اختیار و تدبیر است. چنین قصدی کفر است، و الاّ اشکالی ندارد.

و این روایت «قتیبی» مناسب این مبحث است:

قتیبی گوید: نزدیک مرقد رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم نشسته بودم، پس مردی از اعراب نزدیک شد و بر پیامبر صلّی اللهُ علیه واله وسلّم سلام کرد و به خواندن شعر پرداخت و گفت :

يا خير من دفنت بالقاع أَعظمه *** قطاب من طيبهن القاع والأَكم

نفسى الفداء لقبرٍ أنت ساكنه *** فيه العفاف و فيه الجود والكرم

ای بهترین کسی که در زمین استخوان هایش دفن شد، پس از عطر آنها، هموار و بلند زمین معطّر شد، جانم فدای آرامگاهی باد که تو در آن سکونت داری، آرامگاهی که عفاف وجود و کرم در آن قرار گرفته است.

ص: 81

سپس ادامه داد و گفت : « ها أنا ذا يا رسول الله! فقد ظلمت نفسى و أنا أستغفر الله وأسئلك يا رسول الله، أن تستغفر لى » ؛ اى رسول خدا! به حتم من برخود ستم کردم و از خدا طلب مغفرت می کنم و از تو، ای رسول خدا، مسئلت می کنم که برایم طلب مغفرت کنی.

قتیبی می گوید: هنگامی که به خواب رفتم، درخواب پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم را دیدم، پس فرمود: «ای قتیبی! اعرابی را دریاب و بشارت ده، که خداوند او را آمرزید.» پس خود را به او رساندم و او را بشارت دادم.

ص: 82

مقصد هفتم: توسل

شکّی نیست که توسّل از سنّت های رسولان و سیره ی صالحان است. و اخبار و آثار بر آن دلالت دارند.

نقل است، چون آدم علیه السّلام مرتکب خطا شد، عرض کرد : « يا ربٌ بحقّ محمّد لمّا غفرت لی. فقال: یا آدم کیف عرفته؟ قال: لأنّك لما خلقتني نظرت إلى العرش فوجدت مكتوباً فيه: "لا إله إلا ّالله محمّد رسول الله ". فرأيت إسمه مقروناً مع إسمك فعرفته أحب الخلق إليك » ؛ ای پروردگار من! از تو به حقّ محمّد مسئلت می کنم مرا بیامرزی، پس خدا فرمود: ای آدم چگونه او را شناختی؟ عرض کرد: چون تو مرا خلق کردی به عرش نگاه کردم، پس نام او را همراه با نام تو دیدم. پس دانستم که او محبوب ترین خلایق برای توست. (1) این حدیث را حاکم صحیح می داند.

و از عثمان بن حنیف نقل شده است که مردی نابینا خدمت پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم رسید و عرض کرد: از خدا بخواه مرا عافیت دهد. پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود : «إن شئت صَبَرْتَ فهو خير لك و إن شئت دعوت . قال : [ فَادْعُهُ ] فدعاه ، فأمره أن يتوَضّأ و يدعوا بهذا الدّعاء : " اللّٰهمّ إنِّى أسئلك وأتوجّه إليك بنبيك نبیّ الرّحمة، يا محمّد إنّی توجهت بك إلى ربّى في حاجتي ليقضيها لى اللَّهم شَفَعْهُ [ فِيَّ ] » ؛ اگر بخواهی صبر کنی برایت

ص: 83


1- مستدرک حاکم 615/2

بهتر است و اگر خواسته باشی برایت دعا می کنم . [ مرد نابینا گفت : بلکه دعا کن ] روای می گوید : پس رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم وی را صدا زد و دستور داد وضو بگیرد و این دعا را بخواند: " خدایا از تو مسئلت می کنم، و به سوی تو به پیامبرت محمّد، پیامبر رحمت، توجّه می کنم، ای محمّد! من به کمک تو به پروردگار خود توجّه کردم در این حاجت خود، تا آن را برآورده سازد. خدایا شفاعت او را [ درباره ی من] بپذیر. (1)

این حدیث برجواز شفاعت در دنیا و جواز استغاثه دلالت می کند. این حدیث را ترمذی و نسائی روایت کرده اند و بیهقی صحیح دانسته و این عبارت را بر آن افزوده است: « فقام و أبصر » ؛ پس برخاست و بینا شد. (2)

و طبرانی از عثمان بن حنیف نقل کرد که گفت: مردی برای حاجتی نزد عثمان بن عفان می آمد، ولی عثمان به او توجّه نمی کرد. پس قضیّه را به عثمان بن حنیف شکایت کرد. عثمان بن حنیف گفت: برو وضو بگیر و بگو ... و همان دعا را که مرد نابینا گفت، ذکر کرد.

راوی می گوید: پس همان را انجام داد، دربان نزدیک شده و دست او را گرفت و برعثمان داخل نمود، پس او را بر فرش نشاند و حاجت او را برآورده ساخت. (3)

و روایت شده است، هنگامی که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم برای فاطمه بنت اسد علیها السّلام دعا کرد، گفت : « اللّٰهمّ إِنّى أسئلك بنبيّك والأنبياء من قبله ... » ؛ خداوندا، از تو به پیامبرت و پیامبران قبل از او مسئلت می کنم... (4)

و در حدیث صحیح از انس بن مالک نقل شده است: چون مردم گرفتار قحط می شدند، عمر بن الخطّاب به واسطه ی عبّاس (عموی پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم) طلب باران می کرد و می گفت: « اللّٰهمّ إنّا كنّا نتوسّل إليك بنبيّك فتسقينا وإنّا نتوسّل إليك بعمِّ نبيّك فاسقنا

ص: 84


1- سنن ترمذی 531/5 شماره ی 3578
2- سنن نسائی، باب عمل اليوم والليلة، كنز العمال 181/2 ح 3640
3- پسنن ابن ماجه 441/1 1385، کنزالعمال 521/6 ح 16816
4- کنز العمال 189/2

قال: فیسقون » ؛ خدایا، قبلاً با پیامبرت به سوی تو توسّل می جستیم و ما را سیراب می کردی و اکنون با عموی پیامبرت (عبّاس) به سوی تو توسّل می جوییم، پس ما را سیراب کن! راوی گفت: پس سیراب می شدند. (1)

و در روایت حافظ از ابن عبّاس آمده است که عمر گفت : « اللّٰهمّ إِنَّا نَسْتَسْقيِكَ بعمِّ نبیّنا و نستشفع بشيبته » ؛ خداوندا، با عموی پیامبرت از تو طلب باران می کنیم و با موی سفید او طلب شفاعت می کنیم.(2)

و شیخ عبدالحمید بن ابی الحدید از علی علیه السّلام روایت کرد که فرمود: «کنت من رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم كالعضد من المنكب وكالذّراع من العضد، ربّانی صغیراً و واخانی کبیراً سألته مرّة أن يدعولى بالمغفرة، فقام، فصلّى فلّما رفع يديه سمعته يقول: اللهمّ بحقّ على عندك إغفر لعلىّ، فقلت: يا رسول الله! ما هذا؟ فقال صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم : أوَ أحد أكرم منك عليه فأستشفع به إليه » ؛ نسبت من به رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم مانند ساعد به شانه و بازو به ساعد بود، در کودکی مرا تربیت کرد و در بزرگی مرا برادر خود نمود، یک بار از او خواستم برایم طلب مغفرت کند، پس برخاست و نماز خواند و چون دستهای خود را بالا برد شنیدم می گوید: خداوندا به حق علی در نزد تو، علی را بیامرز. پس عرض کردم: یا رسول الله، این چه دعایی است؟ پس فرمود: آیا کسی گرامی تر از تو برای او وجود دارد تا با او به خدا شفاعت بخواهم. (3)

و این دو خبر بر شفاعت دنیوی دلالت می کنند.

و در مسند ابن حنبل از عایشه نقل شده است که ابن مسروق به او گفت: «سَألتكِ بصاحب هذا القبر ما الّذي سمعتِ من رسول الله صلِى اللهُ عليه وآله وسلّم یعنی فی حقّ الخوارج، قال: قالت سمعته، يقول: انّهم شرّ الخلق والخليقه، يقتلهم خير الخلق والخليقه و أقربهم عندالله وسيلة » ؛ تو را به حقّ صاحب این قبر قسم می دهم، چه چیزی را از رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلم در حق خوارج شنیدی؟ (راوی گوید:) عایشه گفت: از او شنیدم که می فرمود : آنها

ص: 85


1- سنن بیهقی 352/3
2- صحیح بخاری 16/2، کتاب الاستسقاء
3- شرح نهج البلاغه ی ابن ابی الحدید 558/4 چاپ مصر

بدترین خلایق هستند و آنها را بهترین خلایق و نزدیک ترین آنها از جهت وسیله در نزد خدا به قتل می رساند. (1)

و از اعمش نقل شده است: زنی نابینا شش شب، خدا را به علی علیه السّلام قسم داد شفا پیدا کرد.

و روایت جبیر بن مطعم از پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم که مردی اعرابی خدمت حضرت رسید و عرض کرد: به زحمت افتادیم و خانواده گرسنگی می کشند، برای ما طلب باران کن، زیرا به کمک شما به خدا شفاعت می جوییم و به کمک خدا بر تو طلب شفاعت می کنیم. پیامبر صلِّ اللهُ علیه واله وسلّم فرمود: «ويحك! انّه لا يستشفع بالله على أحدٍ شأن الله أعظم» ؛ وای بر تو! خداوند را شفیع بر احدی نمی توان کرد، شأن خدا عظیم تر است. (2) این روایت ربطی به بحث ما ندارد، زیرا در این روایت از شفیع قرار دادن خدا نهی شده است، نه از شفیع قرار دادن دیگری. (و اگر برای جلب توجّه دیگری خدا را شفیع قرار دهیم، مورد نهی است؛ امّا چنانچه برای جلب عنایت خدا، شخصی همچون پیامبر صلِّی اللهُ علیه وآله وسلّم را شفیع قرار دهیم، مورد نهی نیست).

از علی علیه السّلام نقل شده است که به سعد بن ابی وقّاص فرمود : « أسئلك برحم إبنى هذا و برحم حمزه عمّى منكَ أن لا تكون مع عبدالرّحمن » ؛ به حقّ خویشاوندی این فرزندم و به خویشاوندی عمویم حمزه نسبت به تو، از تو درخواست می کنم که همراه عبدالرّحمن نباشی. (3)

و از عایشه نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم به فاطمه علیها السّلام در نهان چیزی فرمود. پس فاطمه علیها السّلام گریه ای سخت نمود، از او پرسیدم، حضرت فرمود: سرِّ پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم را فاش نمی کنم. چون رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلم از دنیا رفت، از وی سؤال کردم و گفتم : «عزمت عليك بما لى عليكِ من الحقِّ » ؛ تو را به حقّی که بر تو دارم قسم می دهم. (4)

ص: 86


1- مسند احمد بن حنبل 140/1
2- کنز العمال 224/1، ح 1132
3- سنن ترمذی 607/5
4- صحیح بخاری 210/4، سنن ترمذی 658/5 ، صحیح مسلم 1905/4 ح 98

ابو مخنف از ابن الخلیل روایت کرد که گفت: وقتی طلحه و زبیر در فلان محل منزل گزیدند، گفتم شما را به خدا و هم صحبتی با رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم قسم می دهم.

و و از حضرت علی علیه السّلام نقل شده است که: مردی یهودی نزد پیامبرصلّی اللهُ علیه وآله وسلّم آمد و مقابل او ایستاد و مشغول نگاه کردن به حضرت شد. حضرت فرمود: ای یهودی چه حاجتی داری؟ یهودی گفت : تو برتری یا موسی؟ حضرت فرمود: « أنّه يكره للعبد أَن يزكّى نفسه و لكن قال الله تعالىٰ (و أمّا بنعمة ربّك فحدّث) (1) إنّ آدم لمّا إصابته خطيئته الّتي تاب منها كانت توبته : " اللّٰهمّ إنّى أسئلك بمحمّد و آل محمّد لمّٰا غفرت لى ، فَغُفِرَ له » ؛ خوب نیست بنده ای خود را تزکیه کند (و از خود تعریف کند) امّا خداوند تعالی می فرماید:

"درباره ی نعمت پروردگارت گفتگو کن" آدم علیه السّلام موقعی که به خطای خود (که از آن توبه کرد) گرفتار شد، توبه ی او چنین بود: خداوندا، به محمّد و آل محمد از تو می خواهم از من در گذری، پس خداوند از خطای او گذشت. (2)

و از علی علیه السّلام نقل شده است که بعد از دفن پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم نزدیک قبر آن حضرت ایستاد و خطاب به او گفت:

« طِبْتَ حيّاً وميتاً، أنقطع بموتك ما لم ينقطع بموت أحدٍ سواك، من النّبوة والأنْباءِ و أخبار السّمآء .... بأبي أنت وأمّي أذكرنا عند ربّك واجعلنا من بالك و همّك » ؛ در حال حیات و در حال وفات طیّب بودی، با وفات تو پیامبری و خبر دادن و اخبار آسمان قطع شدند که با مردن غیر از تو قطع نمی شدند... پدر و مادرم فدای شما، ما را نزد پروردگارت یادکن و ما را در خاطر و همّت خود قرار ده. (3)

شیخ عبدالحمید نقل می کند که معاویه از عقیل درباره ی علی علیه السّام پرسید. عقیل گفت: از یَمن برای او مشکهای عسل آوردند، پس حسین علیه السّلام یک رطل آن را گرفت و برای میهمان خود نانِ خورشت خرید و هنگامیکه علی علیه السّلام آمد تا آنها را تقسیم کند، گفت: ای قنبر! گمان می کنم اینها تغییر پیدا کرده اند. قنبر گفت: آری. پس او را

ص: 87


1- ضحیٰ، 11
2- بحار الانوار 176/11 کنز العمال 455/10 شماره ی 32138
3- کنز العمال 232/7 و 252 و 55و 248

به قصه ی حسین علیه السّلام خبر داد. پس حضرت غضبناک شد و فرمود : حسین را برایم بیاورید! پس تازیانه را بالا برد، حسین علیه السّلام گفت: تو را به عمویم جعفر؛ و آن حضرت را هرگاه به حقّ جعفر قسم می دادند آرام می گرفت. آن گاه حسین علیه السّلام جواب حضرت را داد. (1)

و شیخ عبدالحمید نقل کرد که: مردی از مصر به عنوان وَفْد (یا میهمان) وارد شد و به عمر پناهنده گردید.

به هر صورت، آشکار شد که هرکس به خدا یا به امری شایسته ی تعظیم، مانند قرآن یا پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم و یا بنده ای شایسته یا مکانی شریف، یا چیزهایی از همین قبیل، توسّل جوید، هیچ ایرادی بر او نیست؛ بلکه چیزی که شایسته تر و بهتر بوده انجام داده است. و هیچ ایرادی بر واسطه قرار دادن حقّ مخلوقات نیست، زیرا مولا نسبت به بنده ی خود حقّ مالکیت، بنده نسبت به مولای خویش حقّ مملوکیّت دارد و برای خادم حقّ خدمت و برای خویشاوند حقّ خویشاوندی، و برای دوست حقّ دوستی و برای همسایه حق همسایگی، و برای مصاحب حقّ مصاحبت، وجود دارد.

بنابراین، حقّ عبارت است از: رابطه ای که به هر نحو اتّفاق افتد و بر هر صورتی که باشد.

عادت گذشتگان از زمان پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم تا به امروز بر همین شیوه جاری بود، و هیچ یک از مسلمانان بر آن خرده نگرفته است و دعاها و موعظه ها شامل همین (واسطه قرار دادن حقّ مخلوقات است) (و در بسیاری از دعاها و موعظه ها، پیامبر اکرم صلّی اللهُ علیه واله وسلّم خدا را به حقّ مخلوقات خود قسم داده است).

پس در این بحث اشکالی باقی نمی ماند و محلّی برای قیل و قال نخواهد ماند و خدا ولیّ توفیق است و اوست ارحم الرّاحمين.

ص: 88


1- كشف الغمة، 176

مقصد هشتم: شفاعت

اشاره

شفاعت در حقیقت یکی از اقسام دعا و رجاست و از اختصاصات پیامبران و اوصیا نبوده و برخدا واجب نیست که شفاعت را بپذیرد و صرفاً قبول شفاعت، از الطاف و منّت های اوست.

و شفاعتی نیست مگر آن که به اذن و رضایت او باشد . و اخبار نیز درباره ی شفاعت متواتر (1) است.

محمّد بن عمرو عاص روایت کرد که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود : « من سأل الله [لى] فىَّ الوسيلة حَلَّتْ عليه الشّفاعة » ؛ کسی که [ برایم از خدا وسیله بخواهد ] درباره ی من از خدا وسیله را مسألت کند (و به من توسل نماید) مستوجب شفاعت می شود.(2)

این حدیث را مسلم روایت کرده است.

و از جابر نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود : « مَنْ سمع الأذان ودعىٰ بكذا حلّت له شفاعتي يوم القيامه » ؛ کسی که صدای اذان را بشنود و فلان دعا را بخواند، در روز قیامت مستوجب شفاعت من می شود.(3)

ص: 89


1- اخباری متواتر شمرده می شوند که موجب اطمینان شنونده می شوند و بخاطر زیادی خبردهندگان، احتمال دروغ بودن چنین اخباری منتفی می شود
2- صحیح مسلم 288/1 _ 289 شماره ی 384/11 کتاب الصلوة، باب هفتم
3- صحیح بخاری 152/1، کتاب الاذان

این حدیث را بخاری نقل کرده است.

و از عبدالله بن عبّاس نقل شده است که پیامبر اکرم صلّى اللهُ عليه وآله وسلّم فرمود : « إنّه ما من رجلٍ مسلم يموت فيقوم على جنازته اربعون رجلاً لا يشركون بالله شيئاً إلاّ شفّعهم الله فیه»؛ هیچ مرد مسلمانی نمی میرد، پس بر جنازه ی او چهل مرد که به خدا شریکی نمی ورزند قیام کنند (و براو نماز بخوانند) مگر آن که آنها را بر وی شفیع می گرداند. (1)

این حدیث را مسلم روایت کرده است.

و از عایشه نقل شده است که پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: « إنّه ما من ميّت يموت، يصلّى عليه امّة من النّاس يبلغون مائة كلّهم يشفعون له إلاّ شُفّعُوا فيه » ؛ هیچ کس نمی میرد و بر او امّتی نماز بخوانند که به صد نفر برسند و همگی درباره ی او شفاعت کنند، مگر آن که شفاعتشان درباره ی او پذیرفته می شود. (2)

این حدیث را مسلم روایت کرده است.

و از جابر نقل شده است که پیامبر اکرم صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود : « أُعطيت خمساً، فعدَّ منها الشّفاعة » ؛ پنج چیز به من عطا شده اند ... و شفاعت را از آن به شمار آورد. (3)

و از ابن عبّاس نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: «أنا أوّل شافع و أوّل مشفّع يوم القيامة ولا فخر » ؛ (من) اوّلین شفاعت کننده (هستم) و اولین کسی که شفاعت او را می پذیرند، و هیچ افتخاری نیست. (4)

و از جابر نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود : « أنا أوّل شافع و أوّل مشفَّع » من اوّلین شفاعت کننده و اولّین کسی که شفاعت او پذیرفته می شود هستم. (5)

ص: 90


1- صحیح مسلم 655/2، شماره 948/59، کتاب الجنائز
2- صحيح مسلم 654/2، شماره 947/58، کتاب الجنائز
3- صحیح مسلم 370/1 _ 371 شماره ی 521/3، کتاب المساجد... كنز العمال 420/11 ح 31970
4- صحیح مسلم 1782/4 شماره 2278/3، کتاب الفضائل
5- -صحیح مسلم 1901 شماره ی 201/345 و 188/1، کنز العمال 404/11 ح 31883، سنن ابن ماجه 1443/2 ح 4314

و مانند این حدیث نیز از أنس بن مالک و أُبي بن كعب و جبير بن مطعم، نقل شده است.

و از عثمان بن عفّان نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: « يشفّع يوم القيامه ثلاثة وعدَّ منهم الأَنبيآء» ؛ در روزقیامت سه گروه شفاعتشان پذیرفته می شود و از آنها پیامبران را برشمرد. (1)

و از ابی سعید نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود : « إنّ الشفاعة على مراتب الناس في القابليّة » ؛ شفاعت براساس رتبه ی قابلیّت مردم است. (2)

از عبدالله بن مالک نقل شده است که پیامبر اکرم صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود : « إنّه أتاني آتٍ من ربي فخيّرني بين أنْ يدخل نصف أمّتى الجنّة و بين الشفاعة فاخترتُ الشّفاعة » ؛ فرستاده ای از جانب پروردگارم نزد من آمد و مرا بین آن که نصف امّتم داخل بهشت شوند و بین آن که شفاعت کنم مخیّر کرد، پس شفاعت را اختیار کردم. (3)

و از عبدالله بن ابی جذعان نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود : «إنّه يدخل بشفاعتي رجال من أُمّتى أكثر من بنى تميم » ؛ با شفاعت من، مردانی بیشتر از قبیله ی بنی تمیم وارد (بهشت) می شوند. (4)

این حدیث را ترمذی و دارمی روایت کرده اند.

و از انس نقل شده است که گفت : « سألت النبيُّ صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم أنْ يشفع لى يوم القيامة فقال صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم : أنا فاعل. قلت: فأين أَطْلُبكَ؟ قال: اوّلاً على الصرّاط. قلت: فإن لم القكَ؟ قال: عند الميزان. قلت: فان لم القك ؟ قال: عند الحوض فإنّى أخطى هذه المواضع » ؛

از پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم خواستم روز قیامت از من شفاعت کند، آن حضرت فرمود : من انجام خواهم داد. گفتم شما را کجا بیابم؟ فرمود: ابتدا بر صراط. گفتم: اگر شما را پیدا نکنم؟

ص: 91


1- سنن ابن ماجه 1443/2 ح 4313
2- کنز العمال 420/11
3- مسند احمد بن حنبل 75/2 و 404/4 و 415، کنزالعمال 405/11 ح 31892 سنن ترمذی 541/4 - 542 ح 2441، سنن ابن ماجه 1444/2 شماره ی 4317
4- سنن ترمذی 541/4 ح 2438، سنن ابن ماجه 1443/2 _ 1444، ح 4316

فرمود: نزد میزان. گفتم: اگر شما را پیدا نکنم؟ فرمود: نزد حوض، من به حتم از این مواضع عبور خواهم کرد. (1)

این حدیث را ترمذی روایت کرده است.

و از ابوسعید خدری نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: « إن الله يقول: فرغ الشّافعون من الشّفاعة، شفعت الملائكه و شفع النّبيون وشفع المؤمنون ولم يبق الاّ ارحم الّراحمین»؛ خداوند می فرماید: شفاعت کنندگان از شفاعت فارغ شدند، ملائکه شفاعت کردند پیامبران شفاعت کردند مؤمنان شفاعت کردند و جز ارحم الرّاحمين کسی باقی نماند.(2)

و از أنس نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: مؤمنان در روز قیامت [ زندانی می شوند] جلوس می کنند و می گویند؛ خوب است شفیعی بگیریم. پس نزد حضرت آدم علیه السّلام می آیند، او به خاطر خطای خود عذرخواهی می کند. سپس نزد ابراهیمعلسه السّلام می آیند و او برای سه دروغی که گفته بود. نمی پذیرد. سپس نزد حضرت موسی علیه السّلام می آیند پس او به خاطر قتل نفس نمی پذیرد. سپس نزد عیسی علیه السّلام می آیند، پس وی می گوید: من آنجا نیستم. آن گاه خداوند متعال، بعد از آنکه برایش سجده می کنم، می فرماید : « إِشْفَعْ تُشَفَعُ » ؛ شفاعت کن که شفاعت تو پذیرفته می شود... (3)

و از پیامبر صلّى اللهُ عليه وآله وسلم نقل شده است که فرمود : «إنّ ملكاً أغضب عليه من السّماء، فجاء إلى إدريس علیه السّلام فقال له : إشفع لى عند ربّكَ، فدعىٰ له، فأُذِنَ له في الصّعود » ؛ يكى از ملائکه از آسمان بر او غضب شد، پس نزد ادریس علیه السّلام آمد و گفت: نزد پروردگارت برایم شفاعت کن، پس ادریس برایش دعا کرد، و به او اذن داده شد تا بالا برود. (4)

ص: 92


1- سنن ترمذی 537/4 ح 3433، كتاب صفة القيامة
2- سنن ترمذی 541/4
3- خبریست طولانی که به اندازه ی نیاز، از آن نقل کردیم، صحیح مسلم 182/1 _ 184 ح 326، سنن ترمذی 537/4 _ 539 ح 2434،سنن ابن ماجه 1442/2 ح 4312
4- بحار الانوار 277/11 ح 3

اما در مورد شفاعت در دنیا ، در باب زیارت قبور اخبار بسیاری خواهد آمد که دلالت بر این مطلب می نمایند.

از پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم نقل شده است که فرمود : « من زارنی کنت شفیعاً له » ؛ هرکس به زیارت من بیاید، شفیع او خواهم بود. (1)

بیان مطلب

شفاعت اگر چیزی مانند دعا باشد، طلب شفاعت به درخواست و التماس دعا از پیامبران و اولیا باز می گردد. بنابراین، شفاعت دعای خاصّی برای نجات دیگری یا برآوردن احتیاج او در امور دنیا و آخرت است. و هیچ بحث و کلامی در جایز بودن چنین درخواستی از هر کس وجود ندارد، و این شفاعت مانند آن است که از دوستان خود بخواهی تا برایت دعا کنند؛ و در تأیید این مطلب، هنگامی که از ادریس علیه السّلام درخواست شفاعت شد، بلافاصله دعا کرد.

و هیچ فرقی بین شفیع زنده و شفیع مرده در این مسأله وجود ندارد و به زودی بیان خواهیم کرد که اخبار فراوان و متواتری موجود است که روشن می کنند اموات می شنوند و سخن می گویند، ولی مردم سخن آنان را نمی شنوند.

بنابراین، درخواست شفاعت به این معنا هیچ ایراد و اشکالی ندارد؛ زیرا ما در شفاعت مانند کسانی نیستیم که می گویند : طاقت نداریم خدا را عبادت کنیم، پس ما بتها را عبادت می کنیم و آنها خودشان ما را به خدا می رسانند. (2)

و در صورتی که مقصود از شفاعت منصبی باشد که خداوند آن را به پیامبران و اولیای خود عطا کرده است تا با یک اذن عمومی از مردم (عذاب) را دفع کنند؛ به این معنا که خداوند به پیامبر خود اجازه ای عام داده باشد که بعضی از اهل عذاب

ص: 93


1- كنز العمال 1355 ح 12371، سنن بیهقی 245/5
2- تفسیر کبیر، رازی 141/18

را در روز حساب رسی از عذاب نجات دهد، پس با این معنا، شفاعت اختصاص به آخرت پیدا می کند و بی تردید کسی که از پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم و اولیای او علیهم السّلام در این دنیا طلب شفاعت می کند، معنی اوّل را قصد می کند.

کاش میدانستم چه چیز شفاعت (ناپسند است که) انکار می شود؟

الف) آیا از جهت خطاب و سخن گفتن با اموات است؟

این امر اگر خطا هم باشد نه موجب کفر میشود و نه شرک؛ چه رسد به آنکه امری صحیح و صواب باشد.

ب) یا از جهت نسبت دادن امر به غیر خداست؟

این وجه از وجه سابق تعجّب آورتر است؛ زیرا درخواست کننده و سعی کننده برای برآوردن حاجت کسی پیش مولای خود، از مرتبه ی بندگی دست بر نداشته است، مخصوصاً در جایی که هیچ کاری را انجام ندهد، مگر آن که مولیٰ به او اذن و اجازه داده باشد.

و بدیهی است بردگان و خدمتکارانی که قیام به شرایط خدمت وبندگی می کنند با اذن گرفتن، برای برآوردن احتیاجات مردم، نزد مولای خود شفاعت می کنند، و علاوه بر آن که چنین کاری آنها را از بندگی و خدمت خارج نمی کند، خود این کار نوعی خدمت بندگی به شمار می آید.

و در احادیث شفاعت احادیثی وجود دارد که بر عمومیّت داشتن و فراگیر بودن شفاعت، هم برای دفع ضررهای دنیوی و هم برای دفع ضررهای اخروی ، دلالت می کنند.

از اصحاب به سندهای معتبر نقل شده است که آنها به مرقد شریف پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم پناه می بردند و از آن حضرت نزول باران و برطرف شدن شداید و بلاهای دنیوی را درخواست می کردند.

بیهقی به سندی صحیح از ملک الدّار، نگهبان عمر روایت کرده است که: مردی در زمان عمر نزدیک قبر پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم آمد و گفت : ای محمد! برای امّت خود طلب

ص: 94

باران کن، آنها هلاک شدند! پس پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم به خواب او آمد و به او فرمود: به عمر بگو آنها سیراب شدند.(1)

و نیز روایت شده است که هر کس رسول خدا صلّى اللهُ عليه وآله وسلم را درخواب خویش ببیند، مانند آن است که در بیداری او را دیده باشد؛ زیرا شیطان نمی تواند خودش را مثل آن حضرت کند. (2)

و بیهقی با سندی صحیح روایت کرد که مردی که در زمان عمر نزد قبر پیامبر اکرم صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم آمد و عرض کرد: ای محمّد! برای امّت خود طلب باران کن....(3)

و طبری و ابن المقری روایت کرده اند که آنان هر دو گرسنه بودند. پس نزد قبر پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم آمدند و گفتند: ای رسول خدا ! گرسنگی ... پس سیر شدند.(4)

وغرض از بیان این مطالب آن است که چنین شفاعتی بین اصحاب و گذشتگان آشکار بود، و آن را ابداً انکار نمی کردند. و از آن جایی که این کار چیزی بیش از درخواست دعا نیست، و در باب آینده هم واضح می شود که انبیا و اولیا علیهم السّلام زنده هستند، دیگر هیچ کلام و بحثی باقی نخواهد ماند.

ص: 95


1- سنن بیهقی 334/3، کشف الارتیاب، علامه ی عاملی ص 289 _ 280
2- صحیح مسلم 1775/4 _ 1774، کتاب الرّؤيا
3- سنن بیهقی 350/2
4- وفاء الوفاء 421/2

ص: 96

خاتمه

اشاره

باب اول : کیفّیت حیاتِ بعد از مردن

باب دوم : زیارت قبر پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم و و سایر قبور

باب سوم : تبرّک جستن به قبور و مانند آن

باب چهارم : بنای قبور انبیا و اولیا علیهم السّلام

ص: 97

ص: 98

باب اوّل: کیفیت حیات بعد از مردن

اشاره

کیفیت حیات بعد از مردن

فصل اوّل : در حیات پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم بعد از وفات ، و این که آن حضرت کلام را می شنود و پاسخ می دهد؛ همان طوری که در زمان حیات چنین بود، جز آن که خداوند شنوایی مردم _ مگر عده ای قلیل از خواص _ را از شنیدن آن بازداشته است.

بعد از اعتراف به عمومیّت قدرت خداوند جبّار، این امر هیچ گونه بعدی نخواهد داشت، زیرا کسی که روح انسان را در نطفه ای به امانت سپرد، قادر است هرجای دیگری که بخواهد آن را به امانت بسپارد.

و این شنیدن و جواب دادن هم، با اطلاق اسم مردن ( و مرده ) بر آن حضرت تنافی ندارد و هم با منحصر بودن زنده شدن به وقت بعث و قیامت؛ زیرا ممکن است مراد ا(ز زنده شدن بعد از مردن در قیامت) بازگشتن بدن ها به نحو سابق و کیفیت قبلی (خود)، تنها در آن هنگام خواهد بود، یا آن که ظاهر شدن (زنده شدن) آن، تنها در همان وقت است. لذا، به ناچار باید با قاطعیّت هر چه تمام تر، احادیث وارده از رسول اکرم صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم را در این زمینه به دیده ی قبول و تسلیم بنگریم.

ابوداود در مسند خود از ابوهریره به صورت مرفوع نقل می کند که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود : « ما من أحد يسلّم علىَّ إلاّ ردّ الله روحى حتّى أردَّ السّلام » ؛ هیچ کس بر من

ص: 99

سلام نمی کند، مگر آن که خداوند روح مرا باز می گرداند تا جواب وی را بدهم. (1)

ابن قدامه در قسمتی از روایت احمد ذکر کرد که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود : « ما من أَحد يُسلّم علىَّ عند قبرى إلاّ ردَّ الله علىَّ روحی» ؛ هیچ کس نزدیک قبرم بر من سلام نمی کند، مگر آن که خداوند روحم را به من باز می گرداند. (2)

و همین حدیث را برخی از مشایخ بخاری ذکر کرده اند.

و درخبر نسائی و دیگران از پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم آمده است که فرمود : « إنّ الله ملائكة سيّاحين فى الأرض يبلغوننى من أمّتى السّلام » ؛ خداوند در زمین ملائکه ای گردشگر دارد که سلام امّتم را به من می رسانند. (3)

بنا بر این حدیث، هیچ تفاوتی بین سلام از دور یا از نزدیک وجود ندارد. و از ابوهریره نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود : « من صلّى علَيَّ عند قبرى سمعته » ؛ هرکس در نزد قبرم بر من درود و صلوات بفرستد، او را می شنوم. (4)

و از ابوهریره در حدیث دیگر نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود : « من صلّى عند قبری وكّل الله به ملکا یبلّغنی » ؛ کسی که در کنار قبرم صلوات بفرستد، خداوند فرشته ای را برای رساندن آن به من، وکیل می کند. (5)

و ابن أوس به صورت مرفوع از پیامبرصلّی اللهُ علیه وآله وسلّم روایت می کند که فرمود : « إكثروا علىَّ من الصّلوة يوم الجمعة فإنَّ صلوتكم معروضه علىَّ، فقالوا : كيف يعرض عليك و أنت رميم، فقال: إنّ الله حرّم على الأرض لحوم الأنبيآء » ؛ در روز جمعه برمن بسیار صلوات بفرستید، زیرا صلوات شما بر من عرضه می شود. (مردم) گفتند: چگونه برتو عرضه شود در حالی که شما پوسیده اید؟ حضرت فرمود: خداوند گوشت پیامبران را برای زمین حرام کرده است. (6) و این حدیث شامل تمام پیامبران علیهم السّلام می شود.

ص: 100


1- سنن ابی داود 218/2، شماره 2041 کنز العمّال 491/11 حدیث 2161
2- کنز العمال 498/1 - 499 حدیث 2200
3- كنز العمّال 413/1 ح 1747
4- کنز العمال 4971 ح 2197 و 2198
5- کنز العمّال 498/1 ح 2196
6- کنز العمّال 488/1 ح 2141 و 499/1 ح 2202

و از پیامبر اکرم صلّى اللهُ عليه وآله وسلّم نقل شده است که فرمود: « علمی بعد مماتی کعلمی فی حیواتی » ؛ علم من بعد از مردنم، مانند علم من در هنگام زنده بودن من است. (1)

و از پیامبر صلّى الله عليهُ وآله وسلّم نقل شده است که فرمود : «إنّ الله وكّل ملكاً يَسمعنى أقوال الخلائق، يقوم على قبرى، فلٰا يصلّى علىَّ أحدٌ إلاّ قال: يا محمّد! فلان بن فلان يصلّی عليك، صلّوا علىَّ حيث ما كنتم فإن صلوتكم تبلغنى»؛ خداوند فرشته ای را مأمور کرده است تا سخنان خلایق را به من برساند. آن فرشته بر قبرم می ایستد، پس احدی بر من صلوات نمی فرستد مگر آن که بگوید: ای محمّد! فلان فرزند فلان بر تو صلوات می فرستد. بر من صلوات بفرستید هرجا باشید، زیرا صلوات شما به من می رسد.(2)

و از امّ سلمه نقل شده است که گفت: پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم را با محاسنی خاک آلود در خواب دیدم. پس سؤال کردم فرمود : کشته شدن حسین علیه السّلام را شاهد بودم. (3)

و از ابن عبّاس نقل شده است که : پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم را در خواب دیدم، در حالی که با خود شیشه ای داشت. پرسیدم این چیست؟ فرمود: خون حسین علیه السّلام است. (4)

و مبارزی گفته است که: «نبیّنا حىٌّ بعد وفاته » ؛ پیامبر ما بعد از وفات خود زنده است.

و شیخ شافعی گفته است : « نبیّنا حیٌّ بعد وفاته يستبشر بطاعات أُمّته و من معاصيهم وتبلغه صلوة من يصلّى عليه » ؛ پیامبر ما بعد از وفات خود زنده است، با طاعات امّت خود خوشحال می شود و از معاصی آنها محزون می گردد، وصلوات کسی که بر او صلوات فرستد، به او می رسد.

و از علی علیه السّلام نقل شده است: مردی اعرابی نزدیک قبر پیامبر آمد و گفت ای رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم برایم استغفار کن! پس سه مرتبه از داخل قبر، به او گفته شد: خدا تو را آمرزید. (5)

ص: 101


1- كنز العمّال 507/1 ح 2242
2- كنز العمّال 494/1 ح 2181
3- تاریخ ابن عساکر، شرح حال امام حسین علیه السّلام ص 263
4- تاریخ ابن عساکر ص 263
5- کنزالعمّال 506/1

از پیامبر اکرم صلّى اللهُ عليه وآله وسلم روایت شده است که فرمود : «إنّ أعمالكم تعرض عليَّ » ؛ اعمال شما بر من عرضه می شوند. (1)

و اخبار در این زمینه بیشتر از آن است که به شماره درآیند، و در تمام آنها این دلالت وجود دارد که حضرت رسول اکرم صلّى الله عليه وآله وسلّم را در هنگام ممات می توان مورد خطاب قرار داد ، همان طوری که در هنگام حیات نیز مورد خطاب واقع می شد (و می توان با حضرت بعد از رحلت سخن گفت، همان طوری که قبل از آن با او سخن می گفتند) بلکه از اخبار چنین بر می آید که برخی از خواص و اولیا، کلام آن حضرت را می شنوند.

ابونعیم در کتاب دلائل النّبوة» از سعد بن المسیّب چنین نقل می کند : من در مسجد رسول خدا صلّى الله عليهوآله وسلم بودم، پس هرگاه که وقت نماز می شد، صدای اذان را از قبر پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم می شنیدم. (2)

و ابن سعد در کتاب « الطّبقات » از سعد بن المسيب نقل می کند که: او در ایام حرّة (زمانی که حَجاّٰج به اهل مکّه و مدینه حمله کرد) ، در مسجد ( پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم )به سر می برد و چون وقت صبح می شد، هر روز از قبر شریف آن حضرت صدای اذان شنیده می شد. (3)

و زید بن بکّار در کتاب « أخبار المدينة المنوّرة» از سعد بن المسیّب نقل می کند که گفت: در ایام حرّه پیوسته صدای اذان و اقامه از قبر رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم می شنیدم تا مردم بازگشتند.

و دارمی در کتاب «مسند» خود از مروان بن سعید بن عبدالعزیز نقل می کند که وی رسیدن اوقات نماز را از همهمه ای که از قبر پیامبر به گوش می رسید می دانست. (4)

ص: 102


1- کنز العمال 751/15 _ 752 ح 42979
2- دلائل النبوة 496 ح 4
3- طبقات ابن سعد 132/5
4- سنن دارمی 56/1 _ 57 ح 93

فصل دوم : زنده بودن سایر شهدا و پیامبران علیهم السّلام

در بحث گذشته گفته شد که زمین گوشت پیامبران علیهم السّلام را نمی خورد. بیهقی در کتاب «الإعتقاد» می گوید: « روح انبیا علیهم السّلام بعد از وفات، به آنها بازگردانده می شود؛ بنابراین آنها زنده و شاهد هستند.»(1)

قرطبی در کتاب «التّذکرة» می گوید: مرگ، نابودی محض نیست، و دلیل براین مطلب، آن است که: اوّلاً شهدا زنده اند، پس پیامبران علیهم السّلام سزاوارتر (به زنده بودن) هستند. و ثانیاً حدیثی که می گوید: « إنّ الأرض لٰا تأكل اجساد الأنبيآء » ؛ زمين بدن پیامبران علیهم السّلام را نمی خورد ، و حديثِ : « إنّ النبي صلّى اللهُ عليه وآله وسلّم إجتمع بالأنبياء : ليلة الإسرآء في بيت المقدّس و في السّماء » ؛ پیامبر با سایر پیامبران علیهم السّلام در شب معراج در بیت المقدس و در آسمان اجتماع کرد ، صحیح هستند. (2)

استاد ابو منصور، عبدالقاهر بن طاهر بغدادی ، شیخ و استادِ شافعی ، می گوید : بدن های پیامبران صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم پوسیده نمی شود و زمین چیزی از بدن آنان را نمی خورد. و پیامبر ما صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم با ابراهیم علیه السّلام و موسیٰ بن عمران علیه السّلام ملاقات کرد. (3)

و از أنس درباره ی پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم نقل شده است که گفت : آن حضرت بر کُشتگان بَدر عبور کرد، پس با آنان سخن گفت، اصحاب عرض کردند: چگونه با بدنهایی که روحی ندارند سخن می گویی؟ پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: شما از آنان شنواتر نیستید، لكن آنها سخن نمی گویند. (4)

و از ابوهریره نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم از کنار ابراهیم علیه السّلام و موسیٰ علیه السّلام که مشغول خواندن نماز بودند، عبور کرد. (5)

ص: 103


1- کشف الظنون 78/5
2- کشف الظنون 390/1
3- وفیات الاعیان 203/3
4- بحارالانوار 342/19
5- صحیح مسلم 1845/4 ح 165

و در حدیث معراج آمده است که حضرت با بسیاری از پیامبران صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم که نماز می خواندند، برخورد کرد. (1)

و از عتبه و ابوالفضل نقل شده است که ابن عبّاس گفت : حواریون به حضرت عیسی علیه السّلام گفتند: یحیی بن زکریّا علیهما السّلام را برای ما زنده کن تا به چهره ی او نگاه کنیم. پس عیسی علی السّلام از میان آنها خارج شد و او را زنده کرد. و با آنکه تمام موی او سیاه بود، دیدند نصف موی او سفید شده است. و چون از او سؤال کردند. گفت هنگامی که مرا صدا زدند، گمان کردم قیامت برپا شده است، پس حضرت عیسی علیه السّلام گفت: آیا می خواهی از خدا بخواهم تو را به دنیا بازگرداند؟ یحییٰ علیه السّلام گفت : تلخی مردن هنوز از گلویم خارج نشده است.

بزرگ سنّی ها، حافظ ابوبکر بیهقی در کتاب «الإعتقاد» گفته است که : ارواح انبيا علیهم السّلام بعد از وفات به سوی آنها بازگردانده می شوند. پس آنان مانند شهدا، نزد پروردگار خود زنده اند، و پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم جماعتی از انبیا را دید که پشت سر او نماز خواندند و خود حضرت این خبر را بیان فرمود و به حتم و یقین، خبر آن حضرت، صادق است، و مسلماً صلوات ما بر او عرضه می شود و زمین چیزی از گوشت او را نمی خورد.

شیخ عفیف الدّین گفته است که : یکی از اختصاصات اولیا آن است که پیامبران را می بینند.

و شیخ تقی الدّین سبکی گفته است: زندگیِ انبیا و شهدا علیهم السّلام در قبر مانند زندگی آنها الان در دنیاست، و دلیل بر این مطلب نماز خواندن موسیٰ علیه السّلام و جمعی از انبیا علیهم السّلام در شب معراج است.

افراد موثّق از أنس حدیثِ مرفوعی را نقل کرده اند که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود : «إنّ الأنبياء أحياءٌ فی قبورهم » ؛ پیامبران در قبرهای خود زنده اند. (2)

ص: 104


1- صحيح مسلم 149/1 حدیث اسراء
2- كنز العمّال 474/11 _ 475

و از پیامبر صلّى اللهُ عليه وآله وسلّم نقل شده است که فرمود: به قبر موسیٰ بن عمران برخوردم، پس او را دیدم که نماز می خواند. (1)

خداوند متعال درباره ی کسانی که در راه خدا کشته می شوند، فرمود : ( أحياءٌ عند ربّهم يرزقون) (2) آنها زنده هستند و نزد پروردگارشان روزی می خورند. و دیگر اخباری که بر همین مطلب دلالت می نمایند.

***

فصل سوم : زنده بودن سایر مردگان

ابن عبّاس از پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسّلم به صورت مرفوع روایت کرد که آن حضرت فرمود : «إنّه ما من أحدٍ يمرُّ بقبر أخيه المؤمن فيسلّم عليه إلاّٰ عرفه و ردَّ عليه السّلام » ؛ هیچ کس بر قبر برادر مؤمن خود عبور نمی کند، مگر آن که (صاحب) قبر او را بشناسد و جواب سلام او را بدهد.(3)

و در روایت است که هیچ کس بر قبر مردی که او را می شناسد برنخورد، مگر آن که او را بشناسد و جواب سلام او را بدهد. (4)

ابو عبدالله بخاری نقل می کند: شهدا و سایر مؤمنان را هرگاه مسلمانی زیارت کند و به آنها سلام گوید، او را شناخته، جواب سلام او را می دهند.

ثعلبی در تفسیر خود و ابن المغازلی شافعی واسطی در کتاب «المناقب» روایت کرده اند که : چون پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم و اصحاب وی را، بساط (فرش) حمل کرد، به محلّ اصحاب کهف رسیدند، پس پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: بر آنان سلام کنید. آنان سلام کردند

ص: 105


1- صحیح مسلم 1845/4 ح 165
2- آیه ی 169 سوره ی آل عمران
3- كنز العمّال 646/15 ح 42556
4- کنز العمّال 657/15ح 42602

اما اصحاب كهف جواب ندادند. پس پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم بر آنان سلام کرد، و آنها در پاسخ گفتند : « و عليك السّلام و رحمة الله و بركاته » . (1)

و شیخ ابن حیاره در کتاب « الوصایا » از قیس نقل کرد که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود : « مَنْ لَمْ يُوصِ لم يُؤذن له الكلام مع الموتىٰ، قيل؛ يا رسول الله! الموتىٰ يتكلّمون؟

فقال: نعم و یتزاورون» ؛ کسی که وصیّت نکند به او اذن نمی دهند با مردگان گفت و گو کند. گفته شد :ای رسول خدا ! آیا مردگان گفت و گو می کنند؟ حضرت فرمود: آری و به زیارت همدیگر می روند. (2)

و از ابو هریره نقل شده است: پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم جعفر علیه السّلام را دید که در بهشت پرواز می کند. (3)

و ابوبکر محمّد بن عبدالله شافعی روایت می کند که : «چون عیسی علیه السّلام ،حضرت مریم علیها السّلام را به خاک سپرد، گفت: سلام بر تو ای مادر عزیزم! پس مریم علیها السّلام او را از داخل قبر جواب داد و به او گفت: سلام بر تو ای حبیب من و ای روشنی دیده ام ! عیسیٰ علیه السّلام گفت: مزّه ی مردن را چگونه یافتی؟ مریم علیها السّلام گفت: قسم به خدایی که تو را به پیامبری مبعوث کرد، هنوز تلخی مردن از گلو و خشونت آن از زبانم برطرف نشده است.»

حاکم از سالم بن ابی حفصه نقل می کند که گفت: برادری داشتم که از دنیا رفت. پس او را در قبر گذاشتم و خاک را بر او هموار کردم، آن گاه گوش خود را بر لحد وی قرار دادم، پس شنیدم که گوینده ای به او چنین می گوید : پروردگارت کیست؟ پس شنیدم برادرم با صدایی ضعیف می گوید: پروردگارم خدای واحد است. گوینده گفت : دین تو چیست؟ برادرم با صدایی ضعیف گفت: دین من اسلام است. سپس گوینده گفت: پیامبرت کیست؟ برادرم گفت: محمّد صلّی اللهُ علیه واله وسلّم پیامبر من است. پس آن گاه

ص: 106


1- مناقب علی بن ابی طالب، مغازلی شافعی 232_234، بساط فرشی بوده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم بر آن می نشست و به هر جا می خواست فرش او را می برد
2- کنز العمال 619/16 - 620 ح 46080 و 46086
3- بحار الانوار 273/22 و سایر کتب

شنیدم گوینده به او چنین می گوید: همچون عروسان بخواب! و از فرشته ای دیگر شنیدم که به او چنین می گفت : « بشارت باد تو را به روح و ریحان و پروردگاری که غضبناک نیست.» (1)

و در اخبار، از عمر بن الخطّاب نقل شده است که رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم فرمود : « ما من ميّت يموت يوضع على سريره فیخطی به ثلاث خطوات، إلاّٰ يُنادىٰ بنداءٍ يسمعه ما شاء الله من الخلائق غير الثّقلين، فيقول : يا اخوتاه! يا خدماه! يا حملة نعشاه! لٰا تَغرَّنَّكُمُ الدّنيا كما غرّتنى ولا يلعبَّنَّ بكم الزّمان كما لعب بی، خلقّت ما جمعت لورثتی ولم يحملوا من خطيئتى شيئاً والدّيّان يحاسبني و أنتم تشيعون جنازتي ثمّ تَدَعُونَني فی لحدی ( و زید فی آخره ) ثمّ تسلّموننى الى منکر و نکیر، واندامتاه ! واندامتاه ! وا ندامتاه ! » ؛ هیچ کس نمی میرد، آن گاه او را در تابوت بگذارند، پس او را سه قدم پیش ببرند، مگر آن که با صدایی که بسیاری از خلایق، جز انس و جن آن را می شنوند، صدا می زند و می گوید: ای برادران من! ای خدمتکاران من! اى حاملان نعش من! همان طوری که دنیا مرا فریب داد، شما را فریب ندهد و همان طوری که با من بازی کرد با شما بازی نکند! آنچه را جمع کردم، برای ورثه ی خود به جای گذاشتم و آنها هیچ یک از خطاهای مرا حمل نکردند و خداوند دیّان به حساب من می رسد، و شما جنازه مرا تشییع می کنید، بعد از آن مرا در لحد خود رها می کنید (و در آخر حدیث این جمله اضافه شده است :) آن گاه مرا به منکر و نکیر تحویل می دهید، وای بر پشیمانی من وای بر پشیمانی من! وای بر پشیمانی من! (2)

و از فقیه زاهد اسماعیل بن الحسن نقل شده است که عمر بن الخطّاب به قبرستان وارد شد و صدا زد: ای صاحبان قبرها ! اموال تقسیم شدند و خانه ها را سکونت کردند و همسران را به ازدواج درآوردند ؛ این گزارش چیزی است که نزد ماست، پس گزارش چیزهایی را که نزد خود دارید بگویید.

ص: 107


1- كنز العمّال 605/15 _ 606
2- کنز العمّال 596/15 ح 42357

راوی می گوید: پس هاتفی به سخن درآمد و صدا زد و گفت: ای پسرخطّاب ! اعمال خود را سود یافتیم و آنچه را به جای گذاشتیم ضرر و زیان، و خدای جبّار از تمام کارهایی که کرده بودیم، سؤال کرد؛ آنگاه ساکت شد. (1)

از کعب نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود : « لا يمرّ أحد بالمقابر إلاّ ويُنادي به أهل القبور، يا غافلاً لو علمت بما نحن فيه، لذاب جسمُك و لحمُك كما يذوب الملح بالمآء » ؛ هیچ کس از قبرستان عبور نمی کند، مگر آن که اهل قبور به او می گویند: ای غافل! اگر می دانستی درچه حالی به سر می بریم، بدن و گوشت تو آب می شد، همان طوری که نمک در آب ذوب می شود! (2)

ضحّاک می گوید: از ابن عبّاس نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود : «الموتىٰ ينادون في كل يوم ثلاث مرّات في قبورهم: يا أهل الدّيار! عجّلوا، عجّلوا... فإنّما نحن محبوسون من أجلكم، الرّحيل، الرّحيل ... لا تحبسوا اخوانکم و خرّبوا ما بنیتم و آثرْکوا ما جمعتم، نَوّرتم البيوت وأظلمتم القبور و وَسّعتم البيوت وضيّقتم القبور... وذكروا غير ذلك » ؛ مردگان در قبرهای خویش هر روز سه مرتبه صدا می زنند: ای اهل دیار! بشتابید، بشتابید... ما تنها به خاطر شما زندانی شده ایم، کوچ کنید ،کوچ کنید... برادران خود را زندانی نکنید، آنچه را ساخته اید ویران کنید و آنچه را اندوخته اید رها کنید، خانه ها را روشن کردید و قبرها را تاریک نمودید، خانه ها را وسیع کردید و قبرها را تنگ نمودید... و کلمات دیگری را نیز ذکر کرده اند. (3)

و از [ ابی] عبدالله محمّد بن عمر روایت شده است که عمر از پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم نقل کرده است که فرمود : « ما مِن يومٍ يمضي إلاّٰ وملك يهتف: يا أهل القبور! من تغبطون اليوم؟ فيقولون نغبط أهل المساجد، يصلّون في مساجدهم و يصومون و يَصَّدَّقُون ولا نقدر أنْ نصلّى ونصوم ونتصدّق» ؛ هیچ روز نمی گذرد مگر آنکه فرشته ای صدا می زند

ص: 108


1- كنز العمّال 697/3 ح 8495
2- کنز العمّال 757/15
3- کنز العمّال 626/5

که: ای اهل قبور! امروز به چه کسی غبطه می خورید؟ پس می گویند: به اهل مساجد غبطه می خوریم، در مساجد خود نماز می خوانند و روزه می گیرند و صدقه می دهند، در حالی که ما نمی توانیم نماز بخوانیم و روزه بگیریم و صدقه بدهیم.(1)

و از محمّد بن ابی عبدالله بن الفضل روایت شده است که محمّد بن کعب گفت: عیسی علیه السّلام به قبری برخورد و در آن عذابی شدید یافت، پس از خدا خواست و خدا او را زنده کرد، آن گاه فرمود: چرا گرفتار عذاب شده ای؟ گفت: در بازار مصر بودم و چون غذایی خورده بودم، چوبی را از پشته هیزمی برداشتم تا دندانهای خود را با آن خلال کنم، تاکنون چهار هزار سال است که مرده ام و هنوز گرفتار عذاب همان چوب هستم. سپس گفت: ای روح خدا، از چهار هزار سال تاکنون هنوز تلخی مردن در گلوی من باقی است. پس عیسی علیه السّلام به خدا عرض کرد: « اللّٰهمّ يسر علينا سكرات الموت » ؛ خدایا ، سكرات مرگ را بر ما آسان کن !

و از وهب بن مُنبّه روایت شده است که : حضرت عیسی علیه السّلام از کنار رودخانه ای می گذشت که در آن آب گوارایی بود و اطراف آن گودالی بود که هرگاه چیزی از آن آب را در آن قرار می داد، شور می گردید. پس عرض کرد: خدایا، خبر این آب شور چیست؟ پس خداوند به آن گودال اذن داد سخن بگوید. پس گفت: من آدمی بودم، و در قبر خود سیصد سال باقی ماندم تا آن که خشت ساز، خاک مرا به صورت خشت درآورد و در قصری به مدّت سیصد سال بنا شدم، آنگاه قصر ویران شد و دویست سال به صورت خاک باقی ماندم، سپس شخصی آمد و مرا به شکل ظرفی بزرگ ساخت و از صد سال پیش تاکنون، برکناره ی این رودخانه به صورت حوضچه ای درآمدم و آنچه را که در من قرار دهند، به خاطر تلخی جان دادنی که در من وجود دارد، شور می گردد. و من از همان روزی که مُردم گرفتار عذاب شده ام، زیرا سوزنی از کنیزی گرفتم و به او باز نگرداندم تا آن که از دنیا رفتم... حال نمی دانم عذابی که

ص: 109


1- کنز العمال 635/15

می بینم سخت تر است یا تلخی جان دادن؟ آنگاه حضرت عیسی علیه السّلام عرض کرد: « اللّٰهمّ يسّر علينا الموت و نجّنا من عذاب القبر»؛ خداوندا، مردن را بر ما آسان کن و ما را از عذاب قبر نجات ده! ... این حدیث ادامه دارد و در ذکر مضمون آن به مقدار احتیاج اکتفا کردیم. (1)

و از عایشه نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود : « سخت ترین احوال بر میّت زمانی است که مرده شوی برای شستن او داخل خانه ی او می شود، پس انگشترهای جوانها را از انگشتان آنان بیرون می آورد و پیراهن عروس ها را از بدنشان می کند و عمامه های بزرگان را از روی سرشان بر می دارد؛ در آن هنگام مرده با صدایی که تمام آن را می شنوند می گوید : ای غسّال! لباس های مرا به نرمی از تنم خارج کن، من تازه از چنگال ملک الموت راحت شده ام، و چون بر او آب بریزد، همان طور فریاد می زند، و چون از محلّ غُسل برداشته شود و موضع دو پای او را با کفن بستند می گوید: تو را به خدا سر کفن مرا نبند تا چهره ی خانواده و فرزندان و همسرم را که دوست داشتم، ببینم و به صورت خویشان و دوستان و برادران و همسایگان و رفقای خود نگاه کنم، زیرا این آخرین دیدار من است؛ و چون از خانه خارج شود، صدا می زند: شما را به خدا، ای حاملان نعش من، عجله نکنید! بگذارید با خانه ی خود که آن را ساختم و زینت کردم و با نقش های گوناگون آن را نقّاشی کردم، و با خانواده و مال و فرزندانم وداع کنم، زیرا این بیرون رفتن تا روز قیامت بازگشتی ندارد؛ و چون جنازه را بردارند، صدا می زند: ای حاملان نعش من، با من شتاب نکنید! بگذارید صدای فرزندانم که در پی جنازه ام ناله می کنند و همسرم را که بر من گریه می کند و پدرم را که کمرش خم شده است و مادرم را که به خاطر دوری از من به کمر شال بسته و موی خود را پریشان کرده و بر سینه ی خود زده و کمرش خم شده و در فقدان من چشمش سفید گردیده است، بشنوم. و چون برجنازه

ص: 110


1- قصص الانبياء، ثعلبی 393 _ 394

نماز بگذارند و آن را بردارند و بعضی از دوستانش بازگشتند، می گوید : ای برادران! می دانستم زنده ها مرده را فراموش می کنند، امّا نه با این سرعت و درحالی که بدنم بین شماست. و چون او را در لحد بگذارند و بر او خاک بریزند، صدا میزند : ای ورثه ی من، به فریادم برسید! مال بسیاری را برای شما به جا گذاشتم، مرا فراموش نکنید، از طرف من به فقیرانتان صدقه بدهید، اگرچه به پاره ی نانی سوخته باشد؛ و قرآن و ادب به شما آموختم، پس مرا از دعا فراموش نکنید، زیرا همچون فقیرانتان که بر درخانه های شماهستند، محتاج شده ام و همچون حاجتمندان شمابه بزرگانتان محتاج به دعای شما هستم.» (1)

و از جمله اموری که دلالت برباقی بودن حیات مردگان در قبر می کند، احادیثی است که می گویند: مرده، بعد از سؤال و جواب، اگر اهل خیر باشد، دری به سوی بهشت و اگر اهل شر باشد، دری به سوی آتش برایش باز می گردد . و همین باقی بودن لذّت ها و ناراحتی ها ظهور در بقای اثر حیات دارد.

از عبدالله بن عمر نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود : « إذا مات أحدكم عرض عليه مقعده بالغدوة والعشي، إنْ خيراً فخيرٌ وإنْ شراً فشرُّ»؛ هرگاه یکی از شما بمیرد، جایگاه او به هنگام صبح و شام بر او عرضه می شود، پس اگر خوب باشد جایگاه او خوب است و اگر بد باشد، جایگاه او بد است. (2)

و از ابوهریره نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود : « إِنّ الميّت يُسْئَلُ في قبره عن النّبيّ صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم ، فإن أجاب بالحق قيل له : نُم نومة العروس! و الأفُتح له بابٌ إلى قبره يكون معذباً إلى يوم القيامة » ؛ از مرده در قبر او درباره ی پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم سؤال می شود، پس اگر به حق جواب دهد به او گفته می شود: همچون عروس بخواب و الا دری به سوی قبر او باز می شود که تا روز قیامت در عذاب خواهد شد. (3)

ص: 111


1- كنز العمّال 752/15 ح 42981
2- سنن ترمذی 384/3 ح 1072، کنز العمال 641/15 ح 42529
3- سنن ترمذی 383/3 ح 1071، کنز العمّال 632/15

و از براء بن عازب نقل شده است که پیامبر اکرم صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود : دو فرشته نزد او می آیند و او را می نشانند ... پس از آن ذکر کرد که از او سؤال می کنند، پس اگر جواب داد، دری به سوی بهشت برایش باز می شود و مقداری از راحتی و نعمت های آن به جانب او سرازیر می شود، والاّ دری به سوی آتش برایش باز شده، و مقداری از گرما و باد سوزان آن، به سویش سرازیر خواهد شد.(1)

و احادیث بی شمار دیگری که دلالت می کنند مردگان در قبر خود لّذت می برند و درد می کشند، و این لذّت بردن و درد کشیدن از توابع و لوازم زنده بودن است (و انسان زنده لذّت و درد دارد و جسم بی جان هیچ درد و لذّتی را درک نمی کند).

به هر صورت، این اخبار از حدّ تواتر نیز فراتر رفته اند (و به حدّی تعدادشان زیاد است که احدی نمی تواند آنها را انکار کند) و با در نظر گرفتن عمومیّت قدرت خداوند فاعل مختار، مضمون و مدلول این اخبار، هیچ گونه بُعد و غرابتی نخواهد داشت (زیرا خداوندی که قادر است هرکاری را انجام دهد ، قادر است به مردگان نحوه ای دیگر از زندگی را عطا کند).

امّا در مورد آیات و روایاتی که می گویند «زنده کردن مردگان بعد از دمیدن در صور است » ، می گوییم : سابقاً بیان کردیم، مراد از آن :

1_ زنده کردن مردگان عیناً به یکی از صورت های بیان شده و معلوم است (مثل آن که مردگان سر از قبر بیرون آورده ، خاک را از سر و روی خود می تکانند و از هم دیگر سؤال می کنند و... ) .

2_ و یا مراد آن است که روز دمیدن در صور، روز هویدا شدن و ظهور حیات در برابر چشم ناظران است.

و درصورتی که با وجود این اخبار متواتر و غیر قابل انکار، آشکار شود مردگان می شنوند و درک می کنند و مخاطب خود را می شناسند، هیچ اشکالی نخواهد داشت

ص: 112


1- مسند احمد 286/4 _ 296 کنز العمّال 626/15 _ 629 ، ح 42494

که با آنان همچون زندگان گفت وگو کنیم و خواستار دعای خیر آنها باشیم و آنها را به انحای مختلف قسم دهیم که در دنیا و آخرت شفیع ما باشند ؛ زیرا آشکارترین انواع شفاعت عبارت از دعای مخصوص است و اختصاص یافتن خواص به شفاعت به خاطر پذیرفته شدن شفاعت آن هاست. (و در واقع شفاعت دعای مخصوص یکی از بزرگان برای رفع گرفتاری های مادی یا معنوی دیگران است و علّت آنکه شفاعت را تنها از افرادی خاص همچون پیامبران و شهدا و اوصیا طلب می کنیم آن است که چون این افراد در نظر خدا آبرویی دارند، شفاعتشان بهتر مورد قبول واقع می شود و دعایشان زودتر مستجاب می گردد). پس چنانچه شخصی به پیامبر یا وصی یا عبد صالحی بگوید: برایم شفاعت کن یا دعا کن یا استغاثه کن یا مراکمک کن!... بدین معناست که به کمک دعای خودت حاجتم را برآورده ساز یا مالی را روزی من کن و گزند حوادث را از من دور ساز !

و با گفتن چنین سخنانی، چنان چه تنها واسطه شدن در دعا و مسئلت از خدا خواسته شود، مسلماً اشکالی ندارد.

و مانند این تعابیر در سخنان صحابه و تابعین بسیار است و چه بسا چنین تعبیری برای دلالت بر قرب منزلت بنده و محترم بودن او نزد مولای خویش، شایسته تر باشد. لذا چنین تعبیری به منزله شهادت دادن به نبوّت و مقرّب بودن اوست و مسلماً به کسی که به بنده ای مقرّب یا به خدمتکاری مقرب بگوید: حاجتم را برآورده ساز، و مقصود او این باشد که بگوید: نزد مولای خود برای برآورده کردن احتیاجم سعی کن، نمی توان ایراد گرفت؛ بلکه چنین سخنی برای اظهار تواضع در مقابل آن مولا مناسب تر است.

ولی چنانچه کسی همین تعبیر را بیاورد و اعتقاد داشته باشد که امر در دست انبیا و اوصیا علیهم السّلام بصورتی مستقل از خداست، و هر آنچه بخواهد انجام می دهند، (گرچه خدا هم نخواهد) لعنت خدا و ملائکه و تمام مردم بر او باد.

و من در بسیاری از شهرهای مسلمانان گردش کرده و با بسیاری از آنان سالها

ص: 113

معاشرت داشتم، امّا احدی را ندیدم که اعتقاد داشته باشد فاعل مختاری جزخدای فاعل مختار عزیز جبّار تبارک و تعالیٰ وجود دارد.

و به حتم، عوام در جایی که دیگران را مورد خطاب قرار می دهند، همین معنا را قصد می کنند؛ چه رسد به علمای اعلام که مسلماً مقصود آنها همین است، مگر آن که عوام نمی توانند حال خود را بیان کنند، گرچه مقصود آنها به صورتی اجمالی همین است. پس ما و شما از خدا راه سداد و نجات از اهوال روز معاد را مسئلت می کنیم.

ص: 114

باب دوم: زیارت قبر پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم و سایر قبور

اشاره

زیارت قبر پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم و سایر قبور

فصل اوّل :زیارت قبر پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم

دار قطنی در کتاب «سنن» و دیگر کتاب ها و بیهقی و دیگران، از طریق موسی بن هلال عبدی از عبدالله عمری از نافع از ابن عمر نقل می کنند که رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم فرمود : « من زار قبری و جبت له شفاعتی » ؛ هرکس قبر مرا زیارت کند ، مستوجب شفاعت من می شود. (1)

و از نافع از سالم از ابن عمر به صورت مرفوع روایت شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود : « من جاننی زائراً ليس له حاجة إلاّٰ زيارتي كان حقّ علىَّ أنْ أكونَ له شفيعاً يوم القيامة » ؛ هرکس برای زیارت، نزد من بیاید و هیچ حاجتی به جز زیارت من نداشته باشد، بر من واجب می شود در روز قیامت شفیع او باشم. (2)

لیث از مجاهد از ابن عمر به صورت مرفوع نقل می کنند که : « مَن حجَّ و زار قبرى بعد وفاتي كان كمن زٰارَنی فی حیاتی» ؛ کسی که حج به جا آورد و بعد از وفات من به زیارت قبرم بیاید، مانند کسی است که قبل از وفات و در زمان حیات به زیارت

ص: 115


1- سنن بیهقی 245/5، کنز العمّال 1355 ح 12371 و 651/5 ح 42583، الغدیر 93/5
2- احیاء العلوم 246/1 وفاء الوفاء 396/2، الغدیر 97/5

من آمده است. (1)و این حدیث از عایشه نیز روایت شده است.

و از نافع از ابن عمر روایت شده است که پیامبراکرم صلّى الله عليه وآله وسلم فرمود : « من زارَنی كنت له شهيداً أو شفيعاً » ؛ کسی که مرا زیارت کند، (در روز قیامت) برای او شاهد یا شفیع خواهم بود. (2)

و از نافع از ابن عمر نقل شده است که پیامبر اکرم صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود : « من حجّ و لم یزرنی فقد جفانی » ؛ هرکس حج به جای آورد و مرا زیارت نکند، به حتم به من جفا کرده است. (3)

و از ابوهریره به صورت مرفوع نقل شده است که پیامبراکرم صلّى الله عليه وآله وسلّم فرمود: «من زارنی بعد موتى فكأنّما زارنی حیاً» ؛ هرکس بعد از مردنم مرا زیارت کند، مانند آن است که مرا زنده زیارت کرده است. (4)

و از أنس به صورت مرفوع نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود : « من زارنی فى المدينة كنت له شهيداً أو شفيعاً يوم القيامة » ؛ هركس در مدینه مرا زیارت نماید، برای او شاهد (یا شفیع) در روز قیامت خواهم بود. (5)

و از أنس به صورت مرفوع نقل شده است که پیامبر فرمود : « من زارنی ميتاً كمن زارني حياً و من زار قبرى وجبت له شفاعتي يوم القيامة » هركس در حالی که مرده ام مرا زیارت کند مانند کسی است که مرا در حال زنده بودن زیارت کرده است و کسی که قبر مرا زیارت کند، در روز قیامت مستوجبِ شفاعتِ من می شود. (6)

ص: 116


1- سنن بیهقی 246/5، کنز العمال 135/5 ح 12368 و 651/15 ح 42582، شفاء السّقام ص 16-21 ، الغدير علاّمه امینی 98/5
2- سنن بیهقی 245/5، کنز العمال 135/5 ح 12371 مسند ابی داود طیالسی ،12/1، شفاء السقام ص 22، وفاء الوفا 399/2 ، الغدير 100/5 - 101
3- کنز العمّال 1355 ح 12369، شفاء السقام ص 22 ، وفاء الوفاء 398/2، الغدیر 100/5
4- كنز العمّال 135/5 ح 12372، شفاء السقام ص 26 ، وفاء الوفاء 400/2، الغدير 102/5
5- کنز العمّال 652/15 ح 42584 شفاء السقام ص 27 ، وفاء الوفاء ،400/2، الغدیر 102/5 _ 104
6- شفاء السقام، سبكى ص 28، وفاء الوفاء سهمودی 400/2 کشف الخفاء 278/3، الغدیر 104/5

و از ابن عبّاس نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود : « من زارني في مماتی کان کمن زارني في حياتي ومن لم یزرنی فقد جفانی» ؛ کسی که مرا در حال مردنم زیارت کند، مانند آن کسی است که مرا در حال زنده بودنم زیارت کرده است و کسی که مرا زیارت نکند، به من جفا کرده است. (1)

و از علی علیه السّلام به صورت مرفوع نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود : « من زار قبرى بعد موتى فكأنما زارني في حياتي و من لم يزرنى فقد جفانی » ؛ کسی که بعد از مردنم قبرم را زیارت کند، مانند کسی است که در حال حیاتم مرا زیارت کرده است و کسی که مرا زیارت نکند، به من جفا کرده است. (2)

و از ابن عبّاس روایت شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلبم فرمود : « من حجّ و قصدني في مسجدى كانت له حجّتان مبرورتان»؛ کسی که حج کند و به قصد زیارت من به مسجدم بیاید، دو حجّ مقبول برای او خواهد بود.(3)

و ابن عساکر نقل می کند که حضرت علی علیه السّلام فرمود : «من زار قبر رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم كان في جوار رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم » ؛ کسی که قبر رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم را زیارت نماید، در جوار رسول خدا خواهد بود. (4)

و از بکر بن عبدالله به صورت مرفوع نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود : «من أتى المدينة زائراً وَجَبَت له الجنّة ؛ هرکس که برای زیارت من به مدینه بیاید، مستوجب بهشت می شود. (5)

و از كعب الأحبار نقل شده است که چون عمر بیت المقدّس را فتح کرد، به من گفت: آیا می خواهی که همراه من به مدینه بیایی تا قبر پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم را زیارت کنی؟

ص: 117


1- شفاء السقام ص 21 ، وفاء الوفاء 401/2، نیل الاوطار 325/4 _ 326، الغدیر 104/5
2- شفاء السقام ص 29 ، الروض الفائق 137/2 ، وفاء الوفاء 401/2، کنوز الحقایق ص 141، الغدیر 104/5 و 105
3- وفاء الوفاء 401/22، نیل الاوطار 326/4، الغدیر 106/5
4- نیل الاوطار، شوکانی 326/4، الغدیر 108/5
5- شفاء السقام ص 30 ، وفاء الوفاء 402/2، الغدیر 108/5

پس همراه او رفتم. چون داخل مدینه گردید، از مسجد شروع کرد و بر پیامبر سلام کرد. (1)

و درکتاب «الموطّأ» آمده است که ابن عمر نزدیک قبر پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم می ایستاد و بر او سلام می کرد و نزدیک ابوبکر و عمر نیز چنین میکرد. (2)

و از نافع سؤال شد: آیا عمر بر قبر پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم سلام میکرد؟ نافع گفت: من صد بار یا بیشتر او را دیده ام که بر پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم و ابوبکر سلام می کرد. (3)

و از ابن عمر نقل شده است که: (سلام دادن بر پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم) از سنّت های اسلام است که باید از جانب قبله باشد.(4)

و دار قطنی می گوید: حضرت علی علیه السّلام وارد مسجد شد و بر قبر سلام کرد. (5)

و از خاندان خطّاب و از برخی حافظان نقل شده است که آنان به زیارت قبر پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم می رفتند. (6)

به هر صورت، روایات در استحباب زیارت پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم و شفاعت آن حضرت از زائرین خود، در اقسام تواتر وارد شده (و به حدی زیاد است که جای هیچگونه انکاری باقی نمانده است).

و از طرف دیگر، اصحاب و تابعین و اهل البیت علیهم السّلام ، همگی این چنین عمل می کردند.

عیاض گفته است که: زیارت قبر رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم سنّتی است که تمام مسلمین بر آن اجماع دارند.(7)

ص: 118


1- کشف الارتیاب، علامه ی عاملی ص 480
2- كشف الارتياب ص 469 _ 470 به نقل از موطّا، وفاء الوفاء 409/2
3- کشف الارتیاب ص 470 ، وفاء الوفاء 409/2
4- وفاء الوفاء 409/2، کشف الارتیاب ص 470 از مسند ابی حنیفه
5- الغدير 110/5
6- الغدیر 135/5 _ 141
7- به گفتار بزرگان مذاهب اربعه مراجعه کنید، الغدیر 109/5 _ 156 ، کشف الارتیاب 459 _ 474

دیگران نیز اجماع قولی و فعلی مسلمانان بر مستحب بودن زیارت آن حضرت را روایت کرده اند. و عدّه ای از آنان به صراحت گفته اند که سفر کردن برای زیارت پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم هیچ مانعی ندارد.

و احادیثی که میگویند تعظیم پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم و استجاب دارد و روایاتی که گویند: حرمت مردگان همچون حرمت زندگان است، برای اثبات این مطلب کافی هستند.

فصل دوم : زیارت سایر قبور

در احادیث گذشته گفته شد که صحابه، قبر عمر و ابوبکر را زیارت می کردند. و بریده نقل می کند : پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود:

« إنّی نهيتكم عن زيارة القبور فزوروها » ؛ من شما را از زیارت قبرها نهی کرده بودم، اکنون آنها را زیارت کنید. (1)

و خدا می داند ... شاید سرِّ این امر در ابتدای اسلام این بود که زیارت قبرها و یادآوری اموات موجب ترس از جهاد می شد، و چون اسلام قوی گردید آنان را به زیارت قبور فرمان داد. و در خبری دیگر همین مضمون آمده است. (2)

و از ابو هریره نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم قبر مادر خود را زیارت کرد، اما برایش استغفار نکرد و فرمود : « أُمِرتُ بالزّيارة و نُهيتُ عن الإستغفار فزوروا القبور فإنّها تذّكر الموت » ؛ به زيارت امر شده ام و از طلب مغفرت نهی شده ام، پس قبرها را زیارت کنید، آنها شما را به یاد مردن می اندازند. (3)

ص: 119


1- صحيح مسلم 672/22، شماره 977/106 ، مستدرک حاکم 375/1، مصابيح السنة، بغوی 568/1 ح، 1239، سنن نسائی 89/4، الغدیر 166/5 _ 169
2- مستدرک حاکم 375/1، مجمع الزوائد هیثمی 58/3، سنن بیهقی 77/4
3- صحیح مسلم 671/2 ح 108، مسند احمد 441/1، سنن ابن ماجه ،476/1 سنن ابی داود 72/2 سنن بیهقی 764، سنن نسائی 0/4

و از بریده نقل شده است که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم وقتی به قبرستان میرفت میفرمود : « السّلام عليكم أهل الدّيار من المؤمنين والمسلمين » . این حدیث را مسلم روایت کرده است. (1) و از ابن عبّاس [ عایشه ] نقل شده که پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم در آخر شب به قبرستان بقیع می رفت و می فرمود : السّلام علیکم ... این حدیث را مسلم روایت کرده است. (2)

به هر صورت احادیث زیارت قبور بسیار زیاد و متضافر هستند و احتیاجی به نقل تمام آنها نیست.

و روایاتی که می گویند: « حرمت مسلمان مرده همچون حرمت مسلمان زنده است» برای اثبات مطلب کافی است .

همچنین زیارت کردن پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم و دیگر اصحاب از قبور شهدا، دلیل دیگری برای اثبات این مطلب است که از آفتاب نیمروز روشن تر است.

ص: 120


1- صحیح مسلم 671/2 ح 975/102
2- صحیح مسلم 669/2 ح 974/102

باب سوم :تبرّک جستن به قبور و مانند آن

اشاره

علمای سنّی در جایز بودن تبرّک جستن به قبور اختلاف کرده اند . گروهی آن را جایز و مکروه دانسته اند.

نووی می گوید: «طواف بر قبر پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم جایز نیست، و مکروه است شکم و کمر را به آن چسباند» و نیز اضافه می کند: «مکروه است لمس و بوسیدن آن، بلکه برای مراعات ادب، سزاوار است (زائر) از (قبر) فاصله بگیرد، همان طوری که در زمان حیات حضرت (برای مراعات ادب) فاصله می گرفت.» (1)

و بدیهی است سخن وی در این ظهور دارد که لمس کردن از تعظیم و شبهه ی پرستش (صاحب قبر) دورتر است.

ابن عساکر در کتاب «التّحفة» درباره ی ابن عمر می گوید: او دوست نداشت قبر پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم را لمس کند. (2)

و ازگروهی دیگر، ندب و استحبابِ تبرّک جستن با قبر پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم ، به دست می آید. عبدالله بن احمد بن حنبل در کتاب «العلل و السّؤالات» میگوید : از پدرم درباره ی مردی که خودش را به منبر رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم می مالید و با لمس کردن و

ص: 121


1- وفاء الوفاء، سهمودی 442/2 _ 445 به نقل از نووی
2- همان مأخذ، 444/2

بوسیدن آن تبرک می جست و همین کار را با قبر پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم انجام می داد ، سؤال کردم، پدرم گفت اشکالی ندارد. (1)

و از اسماعیل نقل شده است: ابن المنکدر (2) گاه گرفتار بیماری تشنگی می شد، پس می ایستاد و گونه ی خود را بر قبر پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم می گذاشت. چون او را ملامت کردند، گفت با قبر پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم طلب شفا می شود. (3)

و مسلّم است که طلب شفا از تبرّک جستن مهم تر است.

و از ابن ابی الصّيف و محبّ طبری، جایز بودن بوسیدن قبور صالحان، نقل شده است و ظاهر سخن آن دو دلالت بر ندب و استحباب دارد(4)

و در روایت احمد بن حنبل آمده است که: برای من، مالیدن خود را به قبر آشنا نیست، امّا مالیدن خود به منبر را، آری؛ به خاطر آن که روایت شده است ابن عمر این کار را انجام می داد. (5)

و از مالک نقل شده است که به منبر تبرّک می جست. (6)

و درباره ی یحیی بن سعید، شیخِ مالک؛ روایت شده است که : وی هنگام عزم برای رفتن به عراق، نزدیک منبر آمد و خود را به آن مالید. (7)

سبکی گوید: ممنوع بودن مالیدن بدن به قبر از اموری نیست که بر آن اجماعی قیام کرده باشد، و با این روایت استدلال کرد: یحیی بن الحسن از عمر بن خالد از ابی نباته از کثیر بن یزید از مطّلب بن عبدالله نقل می کند که: مروان بن حکم وارد شد، پس مردی را دید که قبر را در بغل گرفته است، پس مروان گردن او را گرفت و گفت: چه می کنی؟ مرد گفت: من نزد سنگ و خشت نیامده ام، بلکه تنها نزد رسول

ص: 122


1- مأخذ قبل، کشف الارتیاب ص 435
2- او از تابعین بود و به سال 130 هجری قمری از دنیا رفت
3- وفاء الوفاء 444/2
4- الغدير 153/3، وفاء الوفاء 444/2
5- وفاء الوفاء 443/2، کشف الارتیاب 443_444، الغدیر 150/5
6- الغدیر 153/5
7- کشف الارتیاب ص 435 بع نقل از یحیی بن سعید

خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم آمده ام. بعد روایت احمد بن حنبل را ذکر کرد و گفت: آن مرد، ابو ایّوب انصاری بود.(1)

و احمد بن حنیل همین روایت را نقل کرد و این جمله را بر آن افزود و گفت : از رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم شنیدم که می فرمود:

« لا تبكوا على الدّين إذا وَلَّوْهُ أهله وأبكوا عليه إذا وَلِيَهُ غيرُ أَهْلِه » ؛ برای دین گریه نکنید اگر اهل آن متولّی اش شوند، برای دین هنگامی گریه کنید که نااهل متولّی آن گردند. (2)

از ابی الدّرداء نقل شده است که بلال، پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم را در خواب دید پس حضرت به او فرمود: «ای بلال این جفاکاری چیست؟ نمیخواهی مرا زیارت کنی؟ پس با حزن و اندوه و ترس بیدار شد، پس سوار مرکب خود شد و به مدینه رفت و نزد قبر پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم آمد و آنجا به گریه کردن و مالیدن صورت، بر قبر پرداخت ... بعد از آن ابوالدّرداء حضور امام حسن علیه السّلام و امام حسین علیه السّلام و گریه ی اهل مدینه و اذان بلال را ذکر کرد، و ()از زمان رحلت رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم تا به آن روز، آن قدر گریه و گریه کننده دیده نشده بود. (3)

ابن جمله ذکر کرد که : بلال دو گونه ی خود را بر قبر گذاشت و ابن عمر دست راست خود را روی قبر می گذاشت. (4)

و از مالک و زعفرانی نقل شده است که این عمل حرام است و این همان است که از کلام مالک بر می آید، زیرا او می گفت: این عمل برای ما آشنا نبود.(5)

و به هر صورت، چگونه می توان ادعا کرد که دست کشیدن و تبرّک جستن (به قبر) پرستش (صاحب قبر) است؟ در حالی که شباهت این کار به عبادت و پرستش به

ص: 123


1- مستدرک حاکم 515/4
2- شفاء السقام، سبكى ص 113، وفاء الوفاء 410/2 _ 443، مجمع الزوائد 2/4
3- شفاء السقام ص 39 _ 40 به نقل از تاریخ ابن عساکر، اسدالغابه 208/1 ، وفاء الوفاء 408/2 و 443
4- وفاء الوفاء ،444/2 ، الغدیر 151/5، کشف الارتیاب 436
5- وفاء الوفاء ،443/2، کشف الارتیاب ص 434

مراتب از تعظیم کمتر است (و تعظیم زندگان یا مردگان، بیشتر شبیه پرستش است).

و قضیه ی مذمّت کردن بر پرستش «يغوث» و «يَعُوق» و «نَسْر» (1) از جهت تبرّك جستن به آنها نیست، همان طوری که مفسّران بر آن تصریح کرده و گفته اند: پدران تنها تبرّک جستند، امّا احوال فرزندان به پرستش (بت ها) منجر شد. لذا تنها فرزندان گرفتار مذمّت شدند (نه پدران).

تحقیق حالات

بوسیدن به چند صورت واقع می شود: یکی از آنها ، بوسیدن به خاطر محبّت است؛ زیرا کسی که شخصی را دوست داشته باشد، مکان و لباس و خانه و مزار او را هم دوست دارد، لذا بوسیدن عتبات (پاشنه ی درها) و دیوارها و درها (و زمین مزار پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم) مثلاً) جزمانند بوسیدن بعضی از لباسهای افراد محبوب نیست و این کار از قبیل این قول شاعر است:

امرّ على الديار ديار ليلى *** اقبّل ذا الجدار و ذالجدارا

و ما حبّ الدّيار، شغفن قلبى *** و لكن حبّ من سكن الدّيارا

بر دیار لیلی عبور می کنم و این دیوار و آن دیوار را می بوسم، محبّت به دیار دلم را نربوده است، امّا محبّت به ساکن دیار دلم را ربوده است. از رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم درباره ی بوسیدن دست سؤال کردند ، پس حضرت از آن نهی فرمودند، مگر در بوسیدن دست زوجه از روی شهوت و بوسیدن دست فرزند از روی محبّت. (2)

و از حضرت علی علیه السّلام نقل شده است که رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم و بعد از فتح خیبر فرمود: ( لولا أن تقول فيك طوائف ما قالت النّصارىٰ في عيسى بن مريم علیها السّلام ، لقلت اليوم فيك مقالاً لا تمرُّ على ملأ من المسلمين إلاّ أخذ من تراب رجليك و فضل طهورك يستشفون

ص: 124


1- نوح ،23، بت هایی بودند که مورد پرستش واقع می شدند
2- کشف الارتیاب، ص 436

به لكن حسبك أنت منّى و أنا منك » ؛ اگر طوایف، همان را که نصارا درباره ی عیسی بن مریم علیها السّلام گفتند، درباره ات نمی گفتند ، امروز سخنی درباره ات می گفتم که از کنار هیچ جمعی از مسلمانان نمی گذشتی، مگر آن که خاک پا و زیاده ی آب وضویت را می گرفتند و با آن خود را شفا می دادند، امّا همین تو را بس است که تو از من هستی و من از تو هستم. (1)

و از امیر مؤمنان حضرت علی علیه السّلام نقل شده است که فرمود: سه روز بعد از دفن پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم مردی اعرابی نزد ما آمد و خودش را بر قبر انداخت و از خاک آن برسر خود ریخت. (2)

به هر حال، بعد از تحقیق نظر معلوم می شود که بوسیدن از روی محبّت، مانند بوسیدن فرزند توسّط مادر و بوسیدن خویشان توسط همدیگر است.

بنابراین، چنانچه برخی دیوارخانه یا لباس یا جایگاه برخی دیگر را نه از روی تعظیم و پرستش، که تنها برای محبّت و ارادت ببوسند، هیچ اشکالی نخواهد داشت و قصد تعظیم و احترام مسلماً موجب ارتداد و خروج از اسلام نمی شود.

نهایتاً، بعضی از علما آن را گناه شمرده اند و مسلّماً کسی که کاری را از روی دلیل و برهان انجام می دهد، نمی توان راهی برای ردّ او یافت. وکسی که بدون دلیل کاری را انجام دهد پروردگار خویش را معصیت کرده است تا زمانیکه از گناه خود توبه نماید.

درباره ی یکی از اُمرای دارالسّلام بغداد گفته اند: بعضی از سخن چینان برگروهی سخن چینی کردند که آنان عتبه های اولیا را می بوسند. آن امیر گفت : سبحان الله ! همه روزه چرم مردار (یعنی پوستینی که پوشیده ام) را می بوسید، اما پاشنه ی درهای اولیا را نمی بوسید؟

ص: 125


1- علل الحديث، حافظ ابی حاتم 313/1،مقتل خوارزمی ص 45 ،شرح نهج البلاغه ی معتزلی 449/2 ،مجمع الزوائد 131/9 ، ينابيع المودة ص 131 ، ارجح المطالب 488، مناقب ابن مغازلی ص 237
2- وفاء الوفاء 1412/2، الروض الفائق 137/2 ، الغدیر 148/5

و به هر تقدیر، غرض ما نفى نسبت دادن به کفر است. و نسبت دادن کار این گروه را به بت پرستان در این بحث خروج از انصاف است؛ زیرا از ما کسانی که قائل به جواز شده اند، این جواز را نه به جهت اختراع و بدعت گذاری، بلکه به خاطر دلیل (شرعی) قائل شده اند، پس اگر به خطا هم بروند، معذورند واجر و پاداش می یابند.

بنابراین کسی که حجر الأسود و رکن یمانی یا سایر ارکان را ببوسد یا لمس کند یا مستجار را بگیرد، مسلّماً با این سنگ ها تبرّک جسته است، زیرا چنین کاری را با فرمانی از جانب خدای عزیز جبّار انجام داده است. و چنانچه خطا کند نیز ثواب می یابد وکسی که بین صفا و مروه به خاطر عمل به قرآن وعمل به سنّت سیّد ثقلین (رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم)، سعی کند، هیچ مؤاخذهای در بین نخواهد داشت.

و تمام مسلمانان به کلّی به هیچ قبر یا چیز دیگری تبرّک نمی جویند ، مگر آن که اعتقاد پیدا کنند از جانب خدا به آن امر شده اند.

و کسی که با تبرّک جستن، قصد عبادت و پرستش (صاحب قبر) کند، از ربقه و محدوده ی مسلمانان خارج شده است.

و روشن و آشکار است چنانچه مولا عبد خود را امر کند که با لباس یا جایگاه یا قبر بنده ی مقرِّب خود تبرّک جوید، و او فرمان ببرد، چنین عبدی در واقع مطیع مولای خویش است نه مطیع آن عبدی که مولا او را مقرّب و نزدیک گردانده است.

پس تو را به آن خدایی قسم می دهم که با کلمه ی اسلام ما را جمع نمود و در این روزها دلهای ما را به هم نزدیک کرد، هرگاه این نامه به دستت رسید، از یاران خود جدا شوی و چنان بپنداری که هم اکنون از خاک آفریده شده ای، و با جدّیت کامل، خطا را از صواب تمیز دهی؛ زیرا من و تو هیچ احتیاجی جز به خدا و هیچ تکیه گاهی جز بر او نداریم. و بین ما و پیامبران علیهم السّلام و اولیا هیچ نسبت خویشی وجود ندارد. و آنها هم از ما طلبی ندارند که از آن بترسیم، و تنها به خاطر فرمان خدا آنان را تعظیم کرده ایم و به خاطر فرمایش رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم به اقوال آنها عمل می کنیم،

ص: 126

(و ما أُبَرِّءُ نفسى إنّ النّفس لأمارة بالسّوء إلاّٰ ما رحم ربّی ) (1)؛ و من نفس خود را تبرئه نمی کنم، زیرا نفس به بدی بسیار امر می کند، مگر آنچه که پروردگارم ترحّم کند.

بیان مطلب

برای کشف مطلب به نحوی که جای هیچ بحث و ایرادی باقی نماند، می گوییم: تواضع و تبرّک جستن و تکریم و احترام به کسانی که نزد خدا با عظمت هستند، در واقع تعظیم خداوند است ؛ همان طوری که احترام به قرآن و خانه و مساجد خدا، به خاطر انتساب به او، احترام به خداوند تبارک و تعالی است.

لذا کسی که عیسی علیه السّلام و مریم علیها السّلام و عزیز علیه السّلام را به خاطر عبودیّت و مقرّب بودن ایشان تعظیم نماید، در واقع خداوند را تعظیم کرده است؛ همان طوری که اگر کسی خانه ی سلطان و بردگان و غلامان و پیروان وی را به خاطر پیروی، تعظیم کند ، در واقع سلطان را تعظیم نموده است . امّا کسی که این امور را قابل تعظیم یافت و ذاتاً و نه از جهت عبودیّت و تابعیّت، آنها را شایسته ی آن دانست، اگرچه مقصود او به یکباره نزدیک شدن به خدا باشد، در این صورت تنها این امور را تعظیم کرده است (نه خدا را).

و از سی سال پیش تاکنون در حالات طوایف مسلمانان دقت می کنم، خواه اهل حق، خواه اهل باطل؛ امّا تاکنون احدی را نیافته ام که کتاب یا پیامبر یا مکان یا عبد صالحی را بدون قصد تقرّب به خدا و بدون منسوب بودن به او، تعظیم کرده باشد.

بنابراین ظاهر شد که تمام این موارد از باب اطاعت و تعظیم خداست.

امّا عبادت کنندگان بت ها و بندگان صالح آنها بتها و بندگان صالح را به نحو واقعی عبادت می کردند، برایشان (همچون خدا)نماز می خواندند و روزه می گرفتند و این اعمال را به خاطر استحقاق ذاتی آنها به سبب پروردگار بودنشان، یا به خاطر

ص: 127


1- یوسف، 53

به یک باره نزدیک شدن به خداوند تعالی، انجام می دادند، که بنا بر هر دو صورت و هر دو احتمال، عبادت حقیقی حساب می شود.

بعلاوه، ما بارها گفته ایم که آنان با رسولان عناد ورزیده و آنها را تکذیب کردند و آنان را مورد استهزا قرار دادند و گفتند: تاب و تحمّل عبادت خدا را نداریم و تنها بت ها را عبادت می کنیم، زیرا که بر آن قدرت داریم و آنان به یکباره ما را به خدا نزدیک می کنند و روایتی را که شامل همین معنا بود در بحث های قبلی نقل کردیم (1) بنابراین فرق بین این دو امر واضح و برای هر بیننده ای آشکار است.

پس تو را به حق آن خدایی که گوش و چشم به تو داد ، و تو را بر طوایفی از بادیه نشینان و شهرنشینان، مسلّط کرد. ذهن آگاه و فکر نقّاد خود را در حالی که خالی از هرگونه تعصّب و عناد باشد، متوجّه کنی و این مناظره و گفت وگوی خود را چنان قراردهی که گویی در قبر خود حاضر شده و از تلخی دنیا به سوی نعیم فاخر آخرت روانه شده ایم و در روز فصل قضا در برابر خداوند جبّار زمین و آسمان ایستاده و ملائکه در میان ما به شهادت قیام کرده اند. و به پروردگار عباد منقطع و در روز موعود قیامت، در حالی که اموال و اولاد خویش را مفارقت کرده، حاضر شده ایم و به پروردگار عباد منقطع شده ایم.

بارخدایا ! بین ما به واسطه ی حق جمع کن و از روگردانی از رضای تو و روی آوردن به رضای خلق، باز دار .

ص: 128


1- تفسیر کبیر، رازی 141/18

باب چهارم: بنای قبور انبیا و اولیا علیهم السّلام و تعمیر و بالا بردن ساختمان و محکم کردن ستونهای آنها

اشاره

بر اهل تأمّل و تتبّع در آثار وسیره ها مخفی نیست که زمانهای مختلف نسبت به تمام اقوال و افعال، حالات مختلفی دارند.

چه بسا در زمان های قدیم، چیزی در بالاترین مراتب حسن بوده، پس از آن به عکس شده و به پایین ترین درجه ی ممکن آن رسیده باشد. و از آنجا که شارع مقدّس، حکیم و به بندگان رحیم است و حال آنها را رعایت می کند، لذا در ابتدای اسلام ، که معیشت سخت و قیمت ها درخوراک و پوشاک رو به تصاعد بوده است، پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم و صحابه در روزگار خود، بر خوراک ناگوار و لباس خَشِن یا مندرس محافظت می کردند تا فقرا دل شکسته نشوند و جانهایشان آرام گیرد ؛ زیرا وقتی فقرا می دیدند سرور تمام خلایق، مندرس ترین لباسها را بر تن کرده و پایین ترین غذاها را می خورد، جانهایشان قرار و دلهایشان آرام میگرفت و کدورت هایشان برطرف می شد.

و هنگامی که اوضاع زندگی مردم ، در بسیاری از جهات توسعه یافت و اسلام قوی گردید و قیمت ها ارزان شد غالب خلفا به استعمال بهترین لباس ها و خوردن بهترین و خوشمزه ترین خوراک ها رو آوردند، و از روایات و اخبار نیز این تعلیل به دست می آید. (و می توان از روایات به دست آورد که علّت پوشیدن چنین لباس ها یا خوردن چنین غذاهایی، اختلاف اوضاع زمانی بوده است) و همین مطلب را در

ص: 129

مورد ساختن و بنای مساجد و گنبد و بارگاه ها می گوییم. در ابتدای اسلام ساختمان را بالا نمی بردند و خانه ها را تزیین نمی کردند. چون مسلمانان تنگ دست بودند. و هنگامی که ساختمان خانه های خدا (مساجد) و خانه های انبیای او علیهم السّلام ارتفاع پیدا نمی کرد، جان های فقرا راضی می شد و دل های آنها آرام میگرفت.

امّا در این روزگار که ساختمان خانه ها مرتفع شده، هیچ وجهی برای پایین تر قرار دادن خانه های خدا نسبت به سایر خانه ها وجود ندارد. و چه کسی راضی خواهد شد که خانه های خلق، بالاتر از خانه های خالق باشند، با وجود آن که بالاتر قرار دادن آنها تعظیم شعایر الهی است، و خانه های خالق، خانه هایی هستند که خداوند اذن داده است که مرتفع شود و اسم او در آنها ذکر شود. (1)

و گنبدها و بارگاه ها و قبه ها از همین خانه ها هستند، زیرا آنها را برای عبادت مهیّا کرده اند و در بنای گنبدها تجدید قبر صورت نمی گیرد (که در بعضی از موارد کراهیت دارد)، زیرا قبر به حال خود باقی است و تجدید نمی شود، و از طرف دیگر پایه های گنبد را دور از قبر قرار داده، اند تا گنبد علامت و نشانه برای زیارتگاهی باشد که خدای عزیز جبّار دعوت به زیارت آن کرده و سایبانی باشد (تا مردم زیر سایه ی آن به عبادت خدا بپردازند). بنابراین، بنای گنبد به هیچ وجهی در مقوله ی بنای قبور وارد نمی شود، ضریح چوبی نیز به همین گونه از قبر جدا بوده و ربطی به قبر ندارد.

به هر حال اصل قرار دادن بنا، برای همین مقاصد گرانمایه و برای بقای آثار آنها (قبور) هیچ ایرادی ندارد و چنانچه این نشانه ها ترک شوند، به جز در برخی موارد، رسیدن به زیارت اغلب مردگان ممکن نخواهد بود. و مسلّماً قرار دادن این بناها، برای به دست آوردن فضیلت و ثواب زیارت قبور لازم است. و هرچه شاهد و نشانه محکم تر باشد دلالت آن بر وجود مشعر (محلّ عبادت) دائمی تر خواهد بود.

ص: 130


1- نور، 36

امّا مسأله ی تزیین (بناهای حرم ها، آن هم هیچ اشکالی ندارد، زیرا) ازحضرت على علیه السّلام روایت شده است که بعضی از صحابه عمر را راهنمایی کردند تا زینت کعبه را بردارد و با آن لشکر مسلمین را تقویت کند، پس علی به او فرمود: پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم اموال را بر فقرا تقسیم کرد و در آن روز، زیورآلات موجود بودند و حضرت آنها را تقسیم نکرد، پس با قرار رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم مخالفت نکن. عمر گفت: «لولاك أفتضحنا»؛ ای علی! اگر نبودی رسوا می شدیم ... و زیورآلات را به حال خود رها کرد. (1)

امّا ریشه ی بنای گنبدها و تعمیر آنها، روایتی است که تبانی، واعظ اهل مجاز از جعفر بن محمد از پدرش از جدّش حسین علیه السّلام از پدرش علی علیه السّلام روایت کرده است که رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود :

« وَاللَّهِ لَتُقتلنَّ في أرض الْعِراقِ و تُدفن بها ، فقلت: يا رسول الله ! ما لمن زار قبورنا و عَمَّرها و تعاهدها ؟ فقال صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم : يا ابا الحسن! إِنَّ الله جعل قبرك و قبر ولديك بقاعاً من بقاع الجنّة و إنّ الله جعل قلوب نجباء من خلقه وصفوة من عباده تحنُّ إليكم و تُعمِّرُ قبوركم و يكثرون زيارتها تقرباً إلى اللهِ تعالى ومودّة منهم لرسوله، يا على! من عَمَّرَ قبوركم و تعاهدها فكإنّما أعان سليمان بن داود على بناء بيت المقدّس، و من زار قبوركم عدل ذلك ثواب سبعين حَجّة بعد حَجّة الإسلام و خرج من ذنوبه كيوم ولدته امّه » ؛ به خدا سوگند، در سرزمین عراق کشته می شوی و در آنجا دفن خواهی شد. :گفتم : ای رسول خدا! برای کسی که قبرهای ما را زیارت و تعمیر و وارسی کند، چه

خواهد بود؟ رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم فرمود: ای ابوالحسن! خداوند قبرتو وقبر دو فرزندت را بقعه هایی از بقعه های بهشت قرار داد و دل های بزرگوارانی از خلق و برگزیدگانی از بندگان خود را مشتاق شما گردانید و برای تقرّب به خدای تعالی و برای مودّتشان به رسول او قبرهای شما را تعمیر می کنند و زیارت آن را بسیار می نمایند. ای علی! کسی که قبرهای شما را تعمیر کند و آنها را وارسی نماید، مانند آن است که سلیمان بن داود

ص: 131


1- احقاق الحق 203/8 به نقل از ربیع الابرار زمخشری، ارجح المطالب ص 122

را در بنای بیت المقدس یاری کرده است و کسی که قبرهای شما را زیارت کند این کار او معادل هفتاد حج بعد از حجّ اسلام است و همچون روزی که از مادر متولد شده است، از گناهان بیرون می رود. (1)

و در دو حدیث معتبر دیگر، مانند همین حدیث، روایت شده است که یکی از آن دو حدیث را وزیر سعید با یک سند و دومی را با سندی دیگر نقل کرده است و محمّد بن علی بن الفضل نیز آن را روایت کرده است.

و بعد از دلالت این اخبار بر تعمیر حرمها و (گنبدها)، و بعد از استمرار روش اصحاب بر آن، با آنکه این حرم ها جزو مکانهای مهیّا شده برای طاعات و عبادات مانند مساجد ومدارس و کاروانسراها هستند و افزون بر آن که در آن اماکن تعظیم شعایر اسلام و ناکام کردن منکران دین پیامبر صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم وجود دارد، و بعد از آن که بیان کردیم که حکمت ها و مصالح به خاطر اختلاف زمان ها با هم تفاوت پیدا می کنند و گفتیم که این اختلاف با روایات تأیید می گردد، در هیچ زمینه ای جای بحث و تأمّل نخواهد ماند.

و به فرض آن که مکلّفی در این باب اشتباه و خطا کرد، نمی توان وی را کافر شمرد و حتّی نمیتوان گفت معصیت کرده است، و چه بسا به او ثواب هم بدهند ؛ زیرا شخص بی تقصیر گرچه متّصف به قصور باشد، به کلّی معذور خواهد بود و اجر و پاداش می یابد.

پس ای برادر عزیز! با مسلمانان اگر برچیزی که اعتماد دارند اعتماد نمی کنی و قبول نداری)، مخالفت نکن، و جهت کار آنان را بر وجهی صحیح و نیکو حمل کن؛ زیرا ما خود برادران خود را بر همین شیوه امر کرده ایم.

خداوند ما و شما را توفیق دهد و ما و شما را هدایت کند، که خدا ولیّ توفیق است.

ص: 132


1- فرحة الغرى ص 76_78 ، بحارالانوار 121/100 ح 23-24

پاسخ به برخی سوالات

و چون مسائلی را که خواستار ذکر آنها بودیم و تمایل به نگارش آنها داشتیم با شتاب و عجله و ناتوانی از استیفای امور مناسب در این زمینه و ناتوانی از پیگیری و تتبّع روایات در کتابهای اخبار و استدلال به اتمام رسید، می خواهیم خصوص سؤال های آن کتاب را جواب دهیم، (و از خدا مدد می جوییم) که خدا الهام بخش سداد و صواب است . پس می گوییم:

تو می گویی: ما استغاثه به غیر خدا و دعوت کردن غیر خدا را بر بسیاری از مردم انکار کرده نمی پذیریم. اگر منظور از دعوت غیر خدا و استغاثه، استغاثهی به مخلوق باشد ، به نحوی که او را فاعل مختار دانسته که تمامی سودها و زیانها به وی باز می گردد، از گفته های کفّار بوده و تمامی مسلمانان از چنین سخن و چنین گوینده ای بریّ هستند و گمان نمیبریم احدی از ساکنان شهرهای اسلامی چنین نظری داشته باشد و تاکنون از احدی آن را نشنیده ایم.

و چنانچه منظور آن باشد که شخص دعوت شده و استغاثه شده اختیار تصرّف در امر خدا را داشته است، لذا برخداوند حکم می کند، کفر قائل به این قول از اوّلی شدیدتر است.

و اگر منظور، دعوت و استغاثه برای دعا کردن و شفاعت و تصرّف در عبادت باشد (مثلاً عبادت ناقص را کامل کند و مقبول درگاه الهی نماید)، مثلاً بگویی: «یا رحمة الله» ، «یا بیت الله» و «یا عبدالله» و چیزی جز خواندن خدا و استغاثه ی او را نخواهی، چنین کاری از اعظم طاعات بوده و در آن نگهداری ادب و مراعات آن در تمام جهات موجود است.

و تنها یکی از اقسام دعا و درخواست کردن، پرستش و عبادت است و آن قسم، خواستن از خالق مدبّری است که شأن او اجلّ از آن است که شبیه و نظیری داشته باشد و چنانچه هر دعا و دعوتی را عبادت بدانید، لازم است که هرگاه شخصی مثل زید برای اصلاح بعضی از امور یا دور کردن بعضی از خطرات کسی را صدا بزند یا

ص: 133

انجام هر کاری را درخواست کند، این عمل او از قبیل کفر باشد. (چون درخواست از غیر خدا و پرستش غیر خداست). بنابراین، فقرا و سائلین و زوجه ها و بردگان و خدمتکاران باید با خواستن خوراک و پوشاک، عبد و مربوب باشند و طرف مقابل آنها ربّ و خدا باشد، و این خواستن موجب کفر شود (در حالی که احدی نگفته است کار آنها کفر است). و چنانچه قبول کنید این درخواست ها کفر است، ولی در بعضی از موارد استثنا وجود دارد، ما هم با همان مواردی که ذکر می کنید، کفر را استثنا می زنیم (و می گوییم هر درخواست و دعایی کفر نیست).

بیان مطلب

به طور مسلّم، از لفظ دعا، معنی لغوی آن (یعنی هر درخواست و مطالبه ای) اراده نشده است و إلاّ تمام مخلوقات کافر شمرده می شوند.

بنابراین باید مراد از دعا (معنی اصطلاحی آن باشد که همان) پرستش و مربوب بودن و عبودیّت است؛ مثل کسی که بت ها و صالحان را می خواند و از آنها درخواست می کند، به این شرط که آنها را پروردگار بداند، و به قصد بندگی و پرستش از آنها حاجت بخواهد؛ خواه تنها از آنها بخواهد، خواه خدا را هم شرکت دهد؛ تا از آنها نفعی عاید گردد و به یکباره به خدا نزدیک شود.

و آنچه را که درباره ی نذر برای غیر خدا و قربانی برای غیر او ذکر کردی، در این صورت نیز اگر مقصود آن باشد که آنها در حال ذبح (به جای نام خدا) نام غیر او را ذکر می کنند و نذر را برای اظهار عبودیّت و بندگی به غیر خدا انجام می دهند، چنین کاری را هیچ مسلمانی انجام نمی دهد و هر کس اقدام به آن کند مسلمانان از او بری و بیزار هستند؛ خواه به عنوان عبادت غیر خدا باشد، خواه به خاطر تقرّب به خدا باشد. ولی چنانچه از باب اهدای ثواب قربانی و نذر به اولیای خدا و بندگان شایسته اش باشد، چنین کاری از اعظم طاعات و بهترین کارهای موجب تقرّب است و ما در بعضی از مباحث این مطلب را بیان کردیم.

ص: 134

به هر حال جای تأمّل برای هیچ مسلمانی وجود ندارد که عبادت حقیقی چون نماز و روزه و غیر آن از چیزهایی است که می تواند برای غیر خدا واقع شود.

بنابراین، اگر صدقه دادن از طرف اولیای الهی و قربانی و نذر برای آنها عبادت و پرستش آنها باشد، ما باید بندگانِ پدران و مادران و اموات خود باشیم که از طرف آنها صدقه می دهیم و برایشان نذر و قربانی می کنیم.

و چنانچه طلب دعا و شفاعت از آنها کفر باشد، باید با اسلام خداحافظی کرد، زیرا در عالمِ وجود ، احدی یافت نمی شود که از برادران خود التماس دعا نداشته باشد و به آنها برای نجات خود استغاثه نکرده باشد. در حالی که دعای مؤمن درحقّ مؤمنِ دیگر زودتر به اجابت می رسد؛ چون دعا با زبان کسی است که خود با آن معصیّت نکرده است (زیرا انسان با زبان خود معصیّت میکند نه با زبان دیگران).

ای برادر عزیز! مقاصد، متفاوت هستند و « إنّما الأعمال بالنّيّات » ؛ اعمال به نیت هستند و « لكلّ امرءٍ ما نوىٰ » (1)؛ هرانسانی دارنده ی چیزی است که نیّت کرده و چه بسا جمله ای ظاهرِ اسلام داشته باشد، ولی با نیّت دیگر به کلمه ی کفر تبدیل می شود یا به عکس.

و در جای دیگر نامه ات گفته ای :

«... این که می گویید دعا و استغاثه و رجاء وخوف وخشیتی که در حرم امام علی علیه السّلام صورت می گیرد عبادت و پرستش غیر خدا نیست، زیرا آنان با دعای خود حضرت علی علیع السّلام وغیر او را قصد نمی کنند، مگر آن که نزد خدا شفیع آنان گردند.»

و بعد از آن گفته ای:

«حقیقت دین مشرکان ، یعنی دشمنان رسولان پروردگار جهانیان ، مانند قوم نوح علیه السّلام و عاد و ثمود و قوم ابراهیم علیه السّلام همین است، بنابراین خداوند، صادق ترین گویندگان خبر آنها را در کتاب مبین خود بیان کرده و می فرماید: (و يعبدون من

ص: 135


1- تهذیب شیخ طوسی 186/4،صحیح بخاری باب اول، صحیح مسلم ، باب 155 ، صحیح نسائی، کتاب الطهارة، باب 59، سنن ابن ماجہ کتاب الزهد، باب 26

دون الله ما لا يضرهم ولا ينفعهم و يقولون هؤلاٰء شفعاؤنا عندالله) (1)؛ بت هایی را به غیر خدا پرستش می کنند که به آنها هیچ ضرر نمی رسانند و می گویند که این بت ها شفیع ما نزد خدا هستند. پس خداوند خبر داد که آنان بتها را عبادت نمی کنند مگر برای آن که به یک باره آنها را به خداوند نزدیک کنند و چنین فرمود : (ما نعبدهم إلاّٰ ليقرّبونا إلى الله زلفیٰ) (2) آنها را عبادت نمی کنیم مگر برای آنکه ما را به یک باره به خدا نزدیک کنند.

پس دقّت کنید که چگونه خداوند سبحان، خبر می دهد که آنها با عبادت غیر خدا به جز تقرّب به خدا و شفاعت نزد او را قصد نکرده اند ، و در هر صورت آنان اعتراف می کنند که خداوند، مدبّر عالم بالا(آسمان) و عالم پایین (زمین) است. همان طوری که خداوند اعتراف آنها را به این مطلب خبر داده است.

خدای تعالیٰ می فرماید: (قل من يرزقكم... فسيقولون الله قل أفلا تتّقون ) (3) مشرکان را بگو، کیست از آسمان و زمین به شما روزی میدهد و کیست به شما گوش و چشم عطا می کند و کیست از مرده زنده و از زنده مرده بیرون می آورد و کیست که فرمانش عالم آفرینش را منظم می دارد پس همه ی مشرکان گویند : تنها خدای یکتا است، پس بگو چرا پروا نمی کنید؟...»

مؤلف در جواب می گوید :

برای هر حقّی حقیقتی است و برای هر صواب نوری، عبادت کنندگان غیر خدا، خدایانی غیر از خداوند تعالیٰ برگزیدند یا به همراه او اختیار کردند و آنها را شریک و مانند خداوند دانستند، خداوند تعالی فرمود: ( أتعبدون من دون الله ما لا يملك لكم نفعاً ولا ضرّاً ) (4)، بگوای پیغمبر! آیا شما کسی را غیر خدا می پرستید که مالک هیچ سود و زیانی نسبت به شما نخواهد بود.

ص: 136


1- یونس، 18
2- زمر، 3
3- یونس، 31
4- مائده، 76

و فرمود : (فلا تجعلوا الله انداداً ) (1) ؛ پس کسی را مثل و مانند او قرار ندهید، در صورتی که می دانید خدا بی مثل و مانند است.

و فرمود: (و جعلوا الله شركاء الجنّ ) (2) و (کافران) برای خداوند شریکانی از جن قرار دادند.

و به حضرت عیسی علیه السّلام فرمود : (ءأنت قلت للنّاس أتخذوني و أمّى إلهين من دون الله) (3) آیا تو به مردم گفتی من و مادرم را دو خدای دیگر سوای خدای عالم اختیار کنید؟

و فرمود : ( لقد كفر الّذين قالوا إنّ الله هو المسیح بن مریم ) (4)؛ همانا آنان که گفتند، خدا همان مسیح پسر مریم است، کافر شدند.

و از طرفی مذمّت و سرزنش به خاطر اعتقاد به شفاعت و به یکباره تقرّب جستن نبود، بلکه به خاطر عبادت با این قصد بود؛ زیرا مقصود از عبادت، اعمال خالصانه است، همان طوری که بیان کردیم.

و اینکه می گویی: دعا و استغاثه کردن و خوف و خشیتی که در حرم امام علی علیه السّلام صورت می گیرد، این حقیقت دین مشرکین مانند قوم نوح و عاد و ثمود است.

(درجواب می گوییم): چگونه می تواند عمل آنها حقیقت دین مشرکین باشد در حالی که خدای تعالی درباره ی مشرکین چنین فرموده است : ﴿ أَلَمْ يَأْتِكُم نَبَؤُا الَّذِينَ من قبلكم قوم نوح و عاد و ثمود ... فردّوا أيديهم في أفواهِهِم وقٰالوا إنّا كفَرنا بِمآ أرسلتُم به ) (5) ؛ آیا اخبار پیشینیان شما، مانند قومِ عاد و ثمود و قوم بعد از این ها که همه درگذشتند و جز خداوند کسی بر احوالشان آگاه نیست، به شما نرسیده است که پیامبرانشان آیات و معجزات روشن را بر آنها آوردند و آنان دست در دهان فرو برده و می گفتند که: ما به هر چه شما پیامبران مأمور آن هستید، کافریم.

ص: 137


1- بقره، 22
2- انعام، 100
3- مائده،116
4- مائده 17،72
5- ابراهیم، 9

و خدای تعالیٰ خبر داد که قوم عاد به حضرت هود علیه السّلام گفتند: (ما نحن بتارکی آلهتنا عن قولك ) (1)؛ و ما هرگز از خدایان خود به مجرّد حرف تو دست نمی کشیم.

و قوم صالح علیه السّلام گفتند : ... أَتنهانا أنْ نعبد ما يعبد آبائنا ) (2)؛ ای صالح ! تو بیش از این مایه ی امیدواری بودی، آیا ما را نهی می کنی از عبادت آنچه که پدرانمان عبادت می کردند؟

و قوم شعیب به مسخره گفتند : ( أصلوتك تأمرك أن نترك ما يعبد آبائنا ) (3)، ای شعیب ! آیا این نماز، تو را مأمور می کند که ما را از پرستش خدایان پدرانمان و از تصرّف در اموالمان به دلخواه منع کنی؟

و به طور مسلّم این طوایف بر اساس آیات صریح قرآن رسولان را تکذیب کرده و گفتارشان را نپذیرفتند و به عناد با آنها برخاستند، و در صورتی که اقرار به رسولان می کردند، مانند ابلیس رجیم مبتلا به کفر در عبادت می شدند.

پس ای برادر! تو را به آن خداوندی که ما را از خاک آفرید، آن گاه در صلب پدران به ودیعت گذاشت جدال را ترک کن و در حقیقت حال دقّت و تأمّل نما.

و در ادامه ی نامه ی خود گفته ای:

«... چنانچه بگویید : بت پرستان بت ها را می خواندند و ما تنها بندگان صالح را می خوانیم. »

در جواب می گوییم : گروهی از مشرکین ، افراد صالحی همچون عیسی علیه السّلام و مریم علیها السّلام و ملائکه را می خواندند و همراه خدا پرستش می کردند ...

در پاسخ می گوییم : (اقول)

تو چگونه اعمال مسلمانان را به اعمال بت پرستان و دیگر کفّار تشبیه می کنی؟ در حالی که بت پرستان نبوّت انبیا را انکار کردند و بعد از آن که انبیا، آنان را امر

ص: 138


1- هود، 53
2- هود 62
3- هود، 87

کردند، هیچ کدام از حرفهای پیامبران را گوش ندادند و هیچ فعلی از افعال آنها را نپذیرفتند.

آنان طاغوت های خود را به صورتی حقیقی عبادت کردند، چون اعتقاد داشتند (طاغوت ها) می توانند در جهان تصرّف کنند و خداوند ملک دیّان را راضی نمایند. و إلاّ خداوند رحمان آنان را سرزنش و ملامت نمی کرد و بر تمامی افعال آنها مهر بطلان و انکار نمی زد؛ همان طوری که در بعضی از مباحث، برخی روایات را در این باره وارد کردیم. سپس دلیل آوردند که: ما قادر بر عبادت خدا نیستیم، لذا بت ها را عبادت می کنیم و به همان اکتفا کرده و آنها ما را به خدا نزدیک می کنند. (1)

و در ادامه ی نامه ی خود گفته ای :

«... اگر بگویید : دعا و خواندن، عبادت نامیده نمی شود » . و بعد ادامه داده ای که : « در جواب می گوییم : بلکه عبادت است، آن هم چه عبادتی!

در حدیثی از رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم آمده است که: الدّعاء هو العبادة (2) ، دعا همان

عبادت است، و خداوند تعالی فرموده است که : أدعوني أستجب لكم إنّ الّذين يستكبرون عن عبادتي سيدخلون جهنمّ داخرين ) (3)؛ مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم، کسانی که از عبادت من تکبّر می ورزند به حتم به خواری وارد جهنّم خواهند شد و مسلماً اصل دین اخلاص در عبادت است و خداوند هیچ عملی را نمی پذیرد مگر آن که دارای دو شرط باشد : اوّل آن که در آن خداوند به تنهایی پرستش گردد ، و دیگر آن که فقط با عبادتی پرستش شود که با زبان رسول خدا صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم وضع و تشریع شده باشد، همان طور که خدای تعالیٰ می فرماید: (فمن كان يرجوا لقاء ربّه فليعمل عملاً صالحاً ولا يشرك بعبادة ربّه أَحَداً ) (4)پس هرکس امید لقای پروردگار خود را دارد، باید عمل صالح انجام دهد و در عبادت پروردگارش کسی را شریک قرار ندهد.»

ص: 139


1- تفسیر کبیر، رازی 141/18
2- کنز العمّال 62/2 3113 و 2-67 ح 3151
3- غافر، 60
4- کهف، 110

در جواب می گوییم :

اگر عبادت دایر مدار صورت ظاهری باشد نه حقیقت واقعی، باید بگوییم سجده کردن ملائکه علیهم السّلام به حضرت آدم علیه السّلام و سجده کردن یعقوب علیه السّلام به یوسف علیه السّلام ، حكم می کند که آنها غیر خدا را عبادت کرده اند.

و اگر در جواب بگویید:

تعلّق حکم شرعی به چنین سجده ای حرمت و منع آن را دفع می کند (و چون خداوند دستور داده، حرام نیست).

می گوییم: ما از اخبار و کلام اصحاب مطالبی را وارد کرده ایم که از آنها استفاده می شود در تمام مواردی که گفته ای اصلاً چنین حرمت و منعی وجود ندارد. (و همه آن کارهایی که می پنداری شرک هستند، توسط اصحاب انجام می گرفتند).

اکنون شما را به خدا قسم می دهیم انصاف روا دارید و بگویید این که یوسف صدّیق در زندان به رفیق خویش گفت : ( أذكرني عند ربّك ) (1)؛ مرا نزد پروردگار خویش یادکن، با این سخن که به رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم بگوییم: ( أذكرني عند ربك ) ، چه تفاوتی دارد؟ (اگر جمله ی اوّلی کفر نباشد، چرا جمله ی دوّمی کفر است؟)

بعلاوه، کمک خواستن مردی که از شیعیان حضرت موسیٰ علیه السّلام بود، از اوچگونه است؟ چرا کسی حکم به کفر او نکرده است؟(2)

و غذا خواستن موسی و خضر علیها السّلام از اهل قریه چگونه است؟(3)

و گفتار بنی اسرائیل به حضرت موسیٰ علیه السّلام که :گفتند: (لن نَصبِر على طعام واحد فَادْعُ لنا ربّك ) (4) ، وقتی را که به موسیٰ اعتراض کردید که ما به یک نوع طعام صبر

ص: 140


1- یوسف،42
2- فاستغاثه الذي من شيعته على الذي من عدوه، قصص، 15، یعنی آنکس که شیعه ی وی بود از موسی علیه السّلام بر آنکس که دشمن او بود، دادرسی و کمک می خواست.
3- کهف 77 ، استطعما اهلها ،یعنی چون به قریه رسیدند از اهل آن غذا خواستند و آنها از میهمان کردنشان خودداری کردند
4- بقره، 61

نخواهیم کرد، پس از خدای خویش بخواه که برای ما از زمین نباتاتی بیرون بیاورد، چگونه است؟ (و چرا حکم به کفر آنها نمی کنید؟)

و این سخن برادران یوسف علیه السّلام که به یعقوب علیه السّلام گفتند: ( أستغفر لنا ذنوبنا) (1) ای پدر! برای تقصیراتمان از خدا آمرزش بخواه که ما خطایی بزرگ مرتکب شده ایم . آن گاه حضرت یعقوب علیه السّلام فرمود : (سوف أستغفر لكم ربّی) (2) ؛ به زودی از درگاه خداوند برای شما آمرزش می طلبم که او بسیار آمرزنده و مهربان است ، چه معنایی دارد؟ (آیا کفر نیست؟ و اگر کفر باشد، چرا احدی آن را کفر نشمرده است؟)

در هر صورت اگر در این آیات معنی حقیقی استغاثه و دعا و غیر آن، مورد نظر باشد، به حتم از روش و شیوه ی اسلام خارج شده اند ، و در غیر این صورت، هیچ اشکال و ایرادی وجود ندارد. و إلاّ بايد احدى از اهل عالم از کفر خارج نشود.

پس به خدا سوگند، نه برایت ممکن است و نه مجالی داری، مگر آن که بگویی:(در این آیات) تنها، دعا استغاثه ای خاص و اموری از این قبیل مورد نظر است که در این صورت محذوری نخواهد ماند (و ناچار نمی شوی تمام پیامبران و مردم را به کفر نسبت دهی، بلکه تنها کسانی کافر قلمداد می شوند که غیر خدا را شبیه یا برتر از خداوند تعالیٰ بدانند و او را بخوانند).

و چنانچه کسی با عبادتِ حقیقی غیر خدا، قصد داشته باشد به یک باره به خدا نزدیک گردد، یا امر دیگری را به دست آورد ، چنین شخصی از زمره ی مسلمانان خارج شده است.

شما می گویید :

ما بین بندگان شایسته و دیگران، تفاوت می گذاریم (و تنها بندگان شایسته را می پرستیم ) ...

در جواب می گوییم :

ص: 141


1- یوسف، 97
2- یوسف، 98

به خدا پناه می بریم از این که فرقی بگذاریم بین کسی که حضرت موسی علیه السّلام یا حضرت محمّد صلّى الله عليه وآله وسلّم را مورد عبادت یا ندا یا دعا قرار دهد و یا به زنده و مرده ی آنها استغاثه کند و التجا ببرد و آنها را مالک امر خلایق بداند، یا آنها را کسانی که به یک باره به خداوند نزدیک می کنند بداند. (و مسلّماً هر دو را به یک اندازه کافر می دانیم و فرقی بین موسیٰ پرست و فرعون پرست نمی گذاریم).

جان هایی که همراه بدن هستند و با کم ترین حوادث زمانه، دگرگون گشته و همواره گرفتار بیماری ها و در معرض آفات هستند، و نمی توانند حوادث دهر را از خود دفع کنند، کجا می توانند با مقام و رتبه ی خداوند معبودی برابری کنند که رکوع و سجود جز او را زیبنده نیست؟

(عباد صالح) تنها بندگانی هستند که بندگی و عبودیّت شان از ما بیشتر است، و خدمتگزارانی هستند که در خدمت، بر ما سبقت گرفته اند. و چنانچه مأمور شویم ساختمان بنای آنها را ببوسیم. یا فرزندانشان را مورد تعظیم و تکریم قرار دهیم، یا از آنها بخواهیم که برایمان دعا کنند، بدون هیچ چون و چرایی اطاعت کرده و امر پروردگار خویش را اجرا می نماییم؛ همان طوری که به احجار و ارکان کعبه احترام می گذاریم و چنانچه ما را نهی و منع کند، بدون تردید احترام را ترک می کنیم. چون به جز از خدا خوف و ترسی نیست، و جز به خدا رجا و امیدی نیست . (و در واقع ما مطيع فرمان خدا هستیم، چنانچه فرمان دهد عمل می کنیم و اگر نهی کند از عمل دست بر می داریم).

و این که می گویی :

از پیامبر صادق صدوق صلّى الله عليه وآله وسلّم وارد شده است که فرمود : « علیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء والرّاشدين المهديّين من بعدى عضّوا عليها بالتّواجد وإيّاكم ومحدثات الأمور فإنّ كلّ محدّثة بدعة وكلّ بدعة ضلالة » (1) برسنّت من وسنّت خلفای راشدین

ص: 142


1- سنن ترمذی 43/5 ح 2676، سنن ابن ماجه 15/1 - 16 ح ،42 سنن ابی داود 200/4 - 201 ح 4607 کنز العمال 211/1 ح 1060

و هدایت شده ی بعد از من مواظبت کنید، با چنگ و دندان آن را حفظ کنید و از امور جدید بپرهیزید، زیرا هر امر جدیدی بدعت است و هر بدعتی گمراهی است.

و در حدیث دوم آمده است که حضرت صلّى الله عليه وآله وسلّم فرمود:« إفْترقت اليهود والنّصارىٰ عن أثنين وسبعين فرقة و ستفرّق هذه الأمة عن ثلاثة وسبعين فرقة كلّها في النار إلاّ واحدة، وسئل عن الواحدة ، فقال صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم: ما أنا عليه اليوم و أصحابي»(1) ؛ يهود و نصارا بر هفتاد و دو فرقه پراکنده شدند و این امّت بر هفتاد و سه فرقه پراکنده خواهد شد که همگی آنها جز یک فرقه در آتش هستند. پس درباره ی آن فرقه از حضرت سؤال کردند، حضرت صلّى الله عليه وآله وسلّم فرمود: چیزی که امروز خود و اصحاب خود بر آن هستیم .

در پاسخ می گوییم :

خداوندا ! من به سنّت و روش خلفای راشدین به عنوان حَکَم و داور، و به چیزی که اصحاب محمد صلّى الله عليه وآله وسلّم بر آن هستند به عنوان متمسّک و ملتزم راضی شدم. پس آنچه را حلال دانسته، حلال می دانم و هر آنچه انجام دادند انجام می دهم، و در این رساله، اقوال و سیره ی آنها را واضح کردم و از آن چشم برنداشته ، از آن فاصله نمی گیرم و اخباری که روایت کرده و آثاری که نقل نمودم، پیروی می کنم . خداوند به ما و شما حلاوت انصاف را روزی کند و از تلخی جدال و گمراهی دور فرماید.

اما این که می گویی :

.. کثرت جمعیّت تو را فریب ندهد و این معنیٰ از پیامبر تو ثابت شده است و خداوند می فرماید: (و قلیل من عبادى الشّكور ) (2)؛ بندگان شکرگزار من بسیار اندک اند، و فرمود: (إنْ تُطع أكثر من فى الأرض يضلّوك عن سبيل الله )(3)؛ اگر اكثر اهل زمین را اطاعت کنی تو را از راه خدا باز می دارند ، و درحدیث آمده است : «إنّ بعث الجنّة من الألف واحد ؛ اهل بهشت، از هر هزار نفر یک نفر است.

ص: 143


1- كنز العمال 211/1 ح 1060 و 114/11 _ 115
2- سباء، 13
3- انعام، 116

پس برای خود انتخاب کن، و (بدان که) هدایت شده کسی است که خدا او را هدایت کرده است...

در پاسخ می گویم :

ای برادر عزیز! این وصیت بین من و تو مشترک است، آنچه من باید بپذیرم، آن است که مرا حمیّت آبا و اجداد و دوستی راه و رسم مأنوس بين بندگان تحت الشّعاع قرار ندهد، بلکه با دیده ی بصیرت و اخلاص ضمیر تأمل کنم.

و امّا درباره ی تو ... من بر تو از عاقبت انفرادگرایی می ترسم و می خواهم مانند بعضی از افراد دیگر باشی، زیرا به سوی کسی که در راهی نامأنوس حرکت نماید، انگشت ها نشانه رفته است و در ضرب المثل آمده است که « مخالفت کن، شناخته می شوی!». بعلاوه، به خدا سوگند از این جهت برایت نگرانم که تو ذهنی خالی و دور از این مسائل داری، لذا تو را با شواهدی پاسخ دادم که نمی توانی آنها را رد کنی و با قیاسات و دلایلی که به حدّ آنها نمیرسی؛ و حال تو را چنان یافتم که گفته اند: «فصادف قلباً سليماً فتمكنا» ؛ به قلبی خالی و آماده برخورد کرد، پس توانا گردید.

امّا امروز تو در پیشگاه خدای متعال هیچ عذری نداری، زیرا به روایات واقف شدی و طریقه ی خلفای ابرار را شنیدی ؛ پس به خوبی تأمّل و تفکّر نما، و ریسمان تقلید را از گردن خود بیفکن، و از پروردگار خویش خواستار تأیید و تسديد باش.

و از طرفی، مطالبی را که در نامه خود ذکر کرده ای دلالت بر این می کند که حق در جانب عدّه ای اندک از مکلّفین است، نه مسلمانان ؛ و محققاً اکثر اهل زمین (به قول تو) کفار و یهود و نصارا و مشرکین و جاحدین و دیگر فرقه ها باطل هستند تا جایی که نسبت جماعت اندک مسلمانان به سایر ملّت ها، اقلّ قلیل است.

و ما در پاسخ می گوییم :

مسلماً کسی که اکثر خلق را اطاعت کند، گمراه است؛ زیرا اکثر مردم اهل کفر و گمراهی هستند و شکرگزاران اندک. و راه یافته به بهشت از اهل آن از هر هزار نفر یک نفر است . و چنانچه در این مطلب به حدیث هفتاد و سه فرقه شدن امت

ص: 144

استناد کنی، می گوییم یک فرقه ی جدا بودن، این را نفی نمی کند که مراد آن بر هزار هزار فرقه افزون باشد (و می تواند منطبق بر هزاران فرقه شود).

و حق آن است که بین «اقلیّت و اکثریّت » و میانِ « حقّ و باطل » ، ارتباط و تلازمی وجود ندارد.

چه بسا اقلیّتی که به راه صواب و مستقیم هدایت یافت و چه بسا، اکثریّتی که درخور مؤاخذه و عقاب گردید.

و در این باب، بسا امری نتیجه برعکس داد، اما مدار اصلی ما بر درخواست عصمت و نجات از جناب ربّ الأرباب است.

والحمد لله وحده و صلّى الله على نبيه سيّد الأوّلين والآخرين

و سلّم تسليماً كثيراً ولا حَولَ ولا قوّة إلاّٰ بالله العَلىِّ العظيم

تحریر این رساله ی مختصر که شامل فواید ارزشمندی است ، پایان پذیرفت . خداوندا ! به محمّد و آل او تو را قسم می دهیم عواقب امور ما را ختم به خیر کن و ما را از شرّ این روزگار نگهدار!

ص: 145

ص: 146

فهرست آیات

سوره ی بقره:

_ و من الناس من يقول آمنا بالله و باليوم الآخر آیه: 8 صفحه: 46

_ فلا تجعلوا لِله أنداداً آیه: 22 صفحه: 137

_ يا أيّها الّذين آمنوا آیه: 29 صفحه: 31

_ لن نصبر على طعام واحد فادع لنا ربّك ... آیه: 61 صفحه: 80 و 140

_ يا أيّها النّاس اعْبدوا ربّكم آیه: 21 صفحه:31

_ لٰا ينال عهدى الظّالمين آیه: 124 صفحه: 31

سوره ی آل عمران:

_ أحياءٌ عند ربّهم يرزقون آیه: 168 صفحه: 105

سوره ی نساء:

_ وأرزقوهم فيها وأكسوهم و قولوا لهم قولاً معروفاً آیه: 5 صفحه: 21

_ كلّ من عند الله آیه: 78 صفحه: 31

_ما أصابك من حسنة فمن الله... آیه : 79 صفحه: 31

_و من يتبع غير سبيل المؤمنين نولّه ما تولّى آیه: 115 صفحه:34

سوره ی مائده:

_خلق لكم ما في الأرض آیه: 3 صفحه: 31

ص: 147

_لقد كفر الّذين قالوا إنّ الله هو المسيح بن مريم آیه: 17 و 72 صفحه: 137

_ أتعبدون من دون الله ما لٰا يملك... آیه: 76 صفحه: 136

_يا عيسى بن مريم ءأنت قلت للنّاس اتّخذونی آیه: 116 صفحه: 137

سوره ی انعام :

_ وجعلوا لله شركاء الجنّ آیه: 100 صفحه: 137

_خالق كلّ شيء آیه: 192 صفحه: 31

_لٰا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار آیه: 103 صفحه: 30

_إن تطع أكثر من في الأرض يضلوك 116 143

سوره ی توبه:

_ و إن أحد من المشركين استجارك فأجره 6 80

_ انّ الله معنا 40 30

سوره ی یونس:

_و يعبدون من دون الله ما لا يضرّهم... 18 136

_ قل من يرزقكم من السماء والأرض... 31 136

_ان الظنّ لا يُغنى عن الحقِّ شيئاً 36 55

سوره ی هود:

_و ما نحن بتاركي آلهتنا عن قولك 53 138

_أتنهانا أن نعبد ما يعبد آباؤنا 62 138

_أصلاتك تأمرك أن نترك ما يعبد آباؤنا 87 55و138

سوره ی یوسف:

_ يا صاحبى السّجن أرباب متفرّقون... 38_39 55

_ أُذكرني عند ربّك 42 21و 140

_ ما أُبرءُ نفسي إنّ النّفس... 53 127

_ يا ايّها العزيز مسّنا وأهلنا الضرّ 88 21

_ استغفر لنا ذنوبنا ... 97_98 141

ص: 148

سوره ی ابراهیم:

_ انّا كفرنا بما اُرسلتم به.... 9 55

_ ألم يأتكم نبأ الّذين من قبلكم.... 9 137

سوره ی کهف:

_ استطعما أهلها 77 21و140

_ فمن كان يرجوا لقاء ربّه فليعمل... 110 139

سوره ی طه:

_ الرّحمنُ عَلى العرش اسْتَوىٰ 5 17و30

_ و عصی آدم ربّه فغوی 121 31

سوره ی نور:

_ في بيوتٍ أذن الله ... 36 130

سوره ی شعراء :

_ إنّ معى ربّي سيهدين 62 30

سوره ی نمل:

_ و جحدوا بها و أستيقنتها أنفسهم 14 46

سوره ی قصص :

_ فاستغاثه الّذي من شيعته على الّذي من عدوّه 15 21و77و80و140

_ يستصرخه 18 21

سوره ی احزاب:

_ انّما يريد الله ليذهب عنكم الرّجس 33 34

سوره ی سبأ :

_ و قليل من عبادي الشّكور 13 143

سوره ی زمر:

_ ما تعبدهم إلاّٰ ليقربونا إلى الله زلفى 3 136

_ يا عبادي الّذين أسرفوا على أنفسهم لٰا تقنطوا... 53 29

ص: 149

سوره ی غافر :

_ أُدعوني أستجب لكم... 60 139

سوره ی شوریٰ:

_ ليس كمثله شيء 11 30

سوره ی فتح:

_ يدالله فوق أيديهم 10 30

سوره ی نجم:

_ما أنزل الله بها من سلطان 23 58

سوره ی مجادلة :

_ و ما يكون من نجوى ثلاثة إلّا هو رابعهم 7 30

سوره ی نوح:

_يغوث و يعوق و نسر 23 124

سوره ی قیامة :

_وجوه يومئذ ناضرة * الى ربّها ناظرة 23_23 30

سوره ی ضحی:

_و أمّا بنعمة ربّك فحدّث 11 87

سوره ی زلزال :

_من يعمل مثقال ذرّة خيراً يره... 7_8 29

ص: 150

فهرست روایات صفحه

_ أتاني آت من ربّى فخيّرني بين أنّ يدخل نصف اُمّتي... 91

_ إنتِ أبا بكر و عمر 37

_ إبنى هذا _ الحسن _ سيّد 19

_ أبوبكر و عمر سيّدا كهول أهل الجنّة 19

_ إتبعوا السّواد الأعظم، فإنّ من شذّ، شذّ إلى النّار 34

_ ادروا الحدود بالشبهات 26

_ إدرؤا الحدود عن المسلمين ما استطعتم 27

_أُدعوا لي سيّد العرب عليّاً 19

_ إذا رأيتم آية فاسجدوا 51

_ إذا سلك عليّ طريقاً وسلك النّاس غيره فاسلك طريق عليّ 38

_إذا مات أحدكم عرض عليه مقعده بالغدوة والعشيّ ... 111

_ أسألك برحم النّبيّ هذا و برحم حمزة عمّي منك ... 86

_ أصحابي كالنّجوم بأيّهم اقتديتم إهتديتم 35

_أُعطيت خمساً، فعدّ منها الشّفاعة 90

_ إفترقت اليهود والنّصارى عن اثنين وسبعين فرقة... 143

_ إقتدوا بالّذين مِن بعدى، أبی بكر و عمر 37

ص: 151

_ أفلح الرّجل و أبيه والله 71

_ أفلح الرّجل والله أن أصدق 71

_ أكثروا عليّ من الصَّلاة يوم الجمعة فإنَّ صلاتكم معروضة عليّ ... 100

_ اللّهمّ أدر الحقّ مع علي حيث ما دار 38

_ اللّهمّ أنا نستقيك بعمّ نبينّا و نستشفع بشيبة 84

_ اللّهمّ إنّا كنّا نتوسّل إليك بنبيّك فتسقيناه ... 85

_ اللّهمّ انّي أسألك بحقّ نبیّک و الانبیاء من قبله 84

_ اللّهمّ بارك لنا في شامنا ... 63

_ اللّهمّ تقبلّ من محمّد و آل محمّد و أُمّته 62

_ اللّهمّ هذا عنّى و عن من لم يُضحّ مِن أُمّتي

_ أما تحذيرك إيّاي يحبط عملي و سابقتني في الإسلام 70

_ أما ترضين أن تكوني سيّدة نساء العالمين أو المؤمنين 19

_ أُمرت أن أقاتل النّاس حتّى يشهدوا أن لا إله إلا الله ... 51

_ أُمرت أن أُقاتل النّاس حتّى يقولوا الشّهادتين 50

_ إنَّ الأرض لٰا تأكلُ اجسادَ الأنبياء 103

_ أمرتُ بالزّيارة ونهيت عن الإستغفار 119

_ إنّ الإسلام بدأ غريباً وسيعود غريباً 40

_ إنّ أشدّ الأحوال على الميّت حين يدخل الغسّال داره ... 119

_ إنّ اصحابى كانوا أفضل هذه الأمّة وأبرّها قلوباً 38

_ إنّ أعرابياً أنا إلى قبر النّبيّ صلّى الله عليه و آله ... 104

_ إنّ أعمالكم تعرض عليّ 104

_ إن أُمّتي تفترق على ثلاث و سبعين فرقة... 39

_ إنّ الأنبياء أحياءٌ 104

_ إنّ تارك الصلاة كافر 49

_ إنّ الحقّ وضع على لسان عمر يقول به 37

ص: 152

_ إنّ الرُّقى والتّمائم من الشّرك 48

_ إنّ الرّيا الشّرك الخفيّ 49

_ إن شئت صبرت فهو خير لك، وإن شئت دعوت ... 83

_ إنّ الشّفاعة على مراتب النّاس في القابليّه 91

_ إنّ العاصي عبدالشّيطان و ... 53

_ إنّ علامة النّفاق الكذب وسوء الخلق والخيانة 48

_ إنّ في قلب المؤمن نكتة بيضاء، فإذا عصى الله 47

_ إن قال الرّجل هلك النّاس فهو أهلكهم 50

_ إنّ قتال المسلمين كفر 50

_ إن كسب الرّبا شرك 49

_ ّإنّ لكلّ حق حقيقة ولكلّ صواب نوراً 29

_ إنّك في مدينة لٰا يريدها جبّار بسوء إلاّ قَصَمَه الله 64

_ إنّ للمسلم لحقّا، إذا رآه أخوه تزحزح له 26

_ إن لِلّٰه ملائكة سيّاحين في الأرض يبلغونني من أُمّتي السّلام 100

_ ان الله أجاركم من ثلاث خلال... 35

_ إنّ الله نهاكم أن تحلفوا بآبائكم 72

_ إنّ الله وكلّ ملكاً يسمعنى أقوال الخلائق ... 101

_ إن الله يقول: فرّغ الشّفاعون من الشّفاعة ... 92

_ إنّ مثل أهل بيتى كسفينة نوح من ركبها نجىٰ ... 36

_ إنّ المرأء في القرآن كفر 48

_ إن ملكاً اُغضب عليه فاهُبط من السّماء فجاء إلى إدريس عليه السّلام 92

_ إن من حلف بغير الله فقد اشرك 15و 74

_ إنّ مع حلف بغير الله فقد كفر 74

_ إنّ من فارق الجماعة بشبر مات ميتة جاهليّة 39

_ إنّ الميّت يسأل في قبره عن النّبیّ صلى الله عليه و آله ... 111

ص: 153

_ إن النّار لا تمتلىء حتّى يضع الله رجله فيها 23

_ إنّ نسبة المسلم إلى الكفر كفر 50

_ إنّ النّفاق عبارة عن أربع ... 48

_ إن يسير الرّياء شرك خفى 49

_ إنّ يهوديّاً جاء إلى النّبيّ صلّى الله عليه و آله فقام بين يديه 87

_ أنا أوّل شافع و أوّل مشفّع يوم القيامة ولا فخر 90

_ أنا سيّد البطحاء 20

_ أنا سيّد ولد آدم و علىّ سيّد العرب 20

_ أنا سيّد ولد آدم يوم القيامة 18

_ أنت منّى بمنزلة هارون من موسى 38

_ إنّك في مدينة لٰا يريدها جبّار بسوء إلاّ قصمه الله 64

_ إنّما الأعمال بالنّيّات 135

_ إنّه يكره للعبد أن يزكّی نفسه و لكن قال... 87

_ إنّهم شرّ الخلق والخليقة، يقتلهم خير الخلق والخليقة... 85

_ إنِّي لست أخشى عليكم أن تشركوا بعدي .... 65

_ إنّي نهيتكم عن زيارة القبور فزوروها 119

_ أوصاني أن اُضحّى عنه دائماً 62

_ أيّما رجل يفرق بين أمّتى فاضربوا عنقه 35

_ أيّها النّاس إنّما أنا بشر يوشك أن يأتي رسول ربّي ... 36

_ البساط 102

_ تقتلك الفئة الباغية 74

_ الحسن والحسين سيّدا شباب أهل الجنّة 19

_ الدّعاءُ هو العبادة 139

_ الرياء الشرك الأصغر 49

_ سادات النّساء أربعة: خديجة و فاطمة و مريم و آسية 20

ص: 154

_ سألت ربّي عن إختلاف أصحابي... 35

_ سألت النّبيّ صلّى الله عليه و آله أن يشفع لى يوم القيامة ... 91

_ السّلام عليكم أهل الدّيار من المؤمنين والمسلمين 120

_ السيّد الله 20

_ طبت حيّاً و طبت ميّتاً انقطع عنّا بموتك مالم ينقطع بموت أحدٍ ... 87

_ عبدتم الأصنام من دون الله ؟ ... 56

_ علمی بعد مماتي كعلمي في حياتي 101

_ عليكم بسنّتي و سنّة الخلفاء الّراشدين المهديّين ... 142

_ عليكم بالسّواد الأعظم وإنّ الشّاذّة للذّئب 35

_ فاطمة سيّدة نساء العالمين 19

_ فِ بنذرك 67

_ قدم عَلَينا أعرابي بعد دفن النّبيّ ثلاثه أيّام ... 125

_ قوموا إلى سيّدكم 25

_ كنت من رسول الله كالعضد من المنكب ... 85

_ لٰا تبكوا على الّدين إذا ولّوهُ أهله 123

_ لٰا تجتمع أُمّتي على ضلال ... 34

_ لا تحلفوا بآبائكم ولٰا بأمّهاتكم ولا بالأنداد 73

_ لا تحلفوا بالطّواغي ولٰا بآبائكم 73

_ لٰا تقوم السّاعة إلاّ على شرار الخلق 40

_ لٰا تقوم السّاعة حتّى لٰا يقال في الأرض الله 40

_ لٰا تقوموا كما تقوم الأعاجم بعضهم لبعض 24

_ لٰا دين لمن لا تقيّة له 47

- لٰا يزني حين يزني و هو مؤمن ... 47

- لٰا يفوّت حضور الجماعة إلاّ منافق 48

_ لا يقيم الرّجلُ الرّجلَ من مجلسه ثمّ يجلس فيه و لكن تفسّحوا و توسعوا 24

ص: 155

_ لا يمرّ أحد بالمقابر إلاّ و ينادى به أهل القبور... 108

_ لستم أسمع منهم لكنّهم لا يتكلّمون 103

_ لعمرى لأن نظرت بعقلك دون هواك ... 70

_ لقد عجب الله أو ضحك الله عن فلان و فلانة 23

_ لكلّ امرء ما لوى 135

_ للمصيب أجران و للمُخطىء أجرٌ واحدٌ 57

_ لوسلك النّاس وادياً وسلك الأنصار وادياً أو شعباً ... 36

_ لو كان بعدي نبيّ لكان عمر 37

_ لولا أن تقول الناس فيك [طوائف] ما قالت النّصارى لقلت فيك كذا وكذا 22 و 124

_ لولا عليّ لافتضحنا 22

_ لولا عليّ لهلك عمر 22

_ لولا قومك حديثوا عهد بالإسلام لهدّمت الكعبة 22

_ لولاك لافتضحنا 131

_ ما اجتمعت أُمّتى على خطأ 35

_ ما أدرى بأيّهما أنا أشدّ فرحاً أبقدوم جعفر مبشراً أم بفتح خيبر 25

_ ما أظلّت الخضراء ولا أقلت الغبراء من ذي لهجة ... 38

_ ما أنتم في النّاس الاّ كالشّعرة البيضاء في جلد الثّور الأسود40

_ ما من أحد يسلّم علىّ إلاّ ردّ الله روحى حتى أردّ السّلام

_ ما من أحد يسلّم علي عند قبرى إلا ردّ الله عليّ روحي 101

_ ما من أحد يمرّ بقبر أخيه المؤمن فيسلّم عليه 105

_ ما من أحدٍ يَمُرّ بقبر رجلٍ يعرفه إلاّ عرفه 106

_ ما من رجل مسلم يموت فيقوم على جنازته أربعون رجلاً ... 90

_ ما من ميّت يموت فيقوم باكيه ويقول: واجبلاه واسيّداه ... 77

_ ما من ميّت يموت يصلّى عليه أمّة من الناس يبلغون مائة ... 90

_ ما من يوم يمضي إلاّ و ملك يهتف ...

ص: 156

_ ما ميّت يموت يوضع على سريره فيخطئ ثلاث خطوات ... 107

_ مرحباً بسيّد المؤمنين 19

_ مررت بقبر موسى بن عمران عليه السّلام فرأيته يصلّي 105

_ المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه 48

_ من أتى حائضا أو امرأته في دبرها فقد كفر بما أنزل الله 49

_ من أتى المدينة زائراً لى وجبت له الجنّة 117

_ من أطاعني فقد أطاع الله، و من عصاني فقد عصى الله ... 78

_ من جائنى زائراً ليس له حاجة إلاّ زيارتي ... 115

_ من حجّ و زار قبرى بعد وفاتي كان كمن زارني في حياتي 115

_ من حجّ و قصدنى في مسجدي كانت له حجّتان مبرورتان 117

_ من حجّ و لم يزرني فقد جفاني 116

_ من حلف بآبائه فليس منّا 73

_ من خرج عن الجماعة بقدر شبر فقد خلع ربقة الإسلام من عنقه 39

_ من زارني بعد موتى فكأنّما زارني حيّاً 115

_ من زار قبر رسول الله كان في جوار رسول الله صلى الله علیه و آله 128

_من زار قبرى بعد موتى فكأنّما زارني في حياتي ...

_من زارني في المدينة كنت له شهيداً أو شفيعاً يوم القيامة

_ من زارني كنت شفيعاً له 92

_ من زارني كنت له شهيداً أو شفيعاً 116

_ من زارني ميّتاًكمن زارني حيّاً... 116

_ من سأل الله لى الوسيلة حلّت عليه الشّفاعة 89

_ من سرّه أن يتمثّل له الرّجال قياماً فليتبوّء مقعده من النّار 24

_ من سرّه بحبوحة الجنّة فليلزم الجماعة ... 35

_ من سمع الأذان و دعا بكذا حلّت له شفاعتي يوم القيامة 89

_ من صلّى صلاتنا و استقبل قبلتنا و أكل ذبيحتنا... 51

ص: 157

_ من صلّى عليّ عند قبري سمعته 100

_ من صلّى عليّ عند قبري وكلّ الله به ملكاً يبلغني 100

_ من صلّى و هو يرائي فقد أشرك ... 49

_ من قال مطرنا بكوكب كذا فهو كافر 48

_ من قال مطرنا بنوء كذا فهو كافر 49

_ من لم يوصِ لم يؤذن له في الكلام ... 106

_ من مات و لم يعرف إمام زمانه مات ميتة الجاهليّة 39

_ من يعيش منكم بعدي فسيرى إختلافاً كثيراً ... 39

_ الموتى ينادون في كلّ يوم ثلاث مرّات من قبورهم ... 108

_ نهيت عن قتل المصلّين 50

_ وضع الحقّ على لسان عمر يقول به 37

_ والله لتقتلنّ في أرض العراق و تدفن بها 131

_ ويحك! أنّه لا يستشفع بالله على أحد شأن الله أعظم 86

_ يأتيه ملكان يجلسانه ثمّ ذكر أنّهما يسألانه ... 112

_ يا أيّها النّاس إنّى تركت فيكم ما إن أخذتم به لن تضلّوا ... 36

_ يا ربّ أسألك بحقّ محمّد صلّى الله عليه و آله لمّا غفرت لى

_ يا علي! من عمر قبوركم و تعاهدها فكأنّما أعان سليمان ... 131

_ یا محمد! إنّي توجهت بك الى الله 76

_ يا موسى أُدعني بلسان لم تعصني به ... 79

_ يحبس المؤمنون يوم القيامة فيقولون لو أستشفعنا ... 92

_ يدخل الجنّة بشفاعتي رجال من أمّتي أكثر من بني تميم 90

_ يشفّع يوم القيامة ثلاثة، وعدّ منهم الأنبياء

_ اليمين على نيّة المستحلف

ص: 158

مآخذ و منابع

1_ قرآن مجید ترجمه ی مهدی الهی قمشه ای

2_ نهج البلاغه

3_ شرح نهج البلاغه ی ابن ابی الحدید

4_ احقاق الحق

5_ اصول کافی

6_ الاحتجاج

7_ بحار الانوار

8_ کشف الارتیاب

9_ عدة الداعى ابن فهد حلّى

10_ تهذیب شیخ طوسی

11_ امالی شیخ طوسی

12_ مقتل خوارزمی

13_ دلائل النبوه، حافظ ابونعیم

14_ سنن بیهقی

15_ سنن ابی داود

16_ سنن ترمذی

17_ سن دارقطنی

18_ سنن نسائی

19_ سنن ابن ماجه

20_ سنن دارمی

21_ مسند احمد بن حنبل

22_ مسند ابی حنیفه

23_ صحیح مسلم

24_ صحیح بخاری

25_ احیاء العلوم

26_ کشف الخفاء

27_ کشف الظنون

28_ كنوز الحقايق

29_ كنز العمال

30_ كشف الغمه

31_ التحفه ابن عساکر

32_ تفسیر کبیر رازی

33_ تاریخ بغداد

34_ تذکره ی قرطبی

35_ تاریخ ابن عساکر

36_ تأویل مختلف الحديث، ابن قتيبه

37_ تفسیر قرطبی

38_ اخبار المدينة المنوره، ابن بكار

ص: 159

39_ الاعتقاد، بیهقی

40_ البداية والنهايه

41_ ارجح المطالب

42_ جامع البیان طبری

43_ خصائص نسائی

44_ حلية الاوليا

45_ ربیع الابرار زمخشری

46_ الروض الفائق

47_ الغدیر، علامه ی امینی

48_ الصواعق المحرقه

49_ الطرائف

50_ طبقات ابن سعد

51- فرحة الغرى

52_ فيض القدير

53_ فرائد السمطين

54_ قصص الانبیای ثعلبی

55_ العلل والسؤالات، احمد بن حنبل

56_ علل الحديث، حافظ ابونعيم

57_ الموطأ

58_ مستدرک حاکم

59_ مصابيح السنه

60_ مجمع الزوائد هیثمی

61_ نیل الاوطار، شوکانی

62_ مناقب علی بن ابی طالب (ع)، مغازلی

63_ وقعة صفین، نصر بن مزاحم

64_ وفیات الاعیان

65_ الوصايا ابن حيارة

66_ وفاء الوفاء، سهمودی

67_ شفاء السقام، سبکی

68_ ينابيع المودة

ص: 160

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109