چراغ راهنما برگرفته از کتاب (سوالات ما) : شامل 140 سوال پیرامون مسائل اعتقادی، کلامی، فقهی، تفسیری و تاریخی

مشخصات کتاب

سرشناسه : تهرانی، حسین

عنوان و نام پديدآور : چراغ راهنما برگفته از کتاب «سوالات ما»: شامل 140 سوال پیرامون مسائل اعتقادی، کلامی، فقهی، تفسیری و تاریخی/ تالیف حسین تهرانی.

مشخصات نشر : قم: حاذق، 1387.

مشخصات ظاهری : 256 ص.: نمونه.

شابک : 20000 ریال: جلد شومیز 978-964-5970-66-4 :

وضعیت فهرست نویسی : برون سپاری.

يادداشت : پشت جلد به انگلیسی: Hossein Tehrani. Light of right path.

يادداشت : کتاب حاضر برگرفته از کتاب «سولات ما» تالیف حسین تهرانی می باشد.

يادداشت : چاپ قبلی: حاذق، 1427ق.= 1385.

موضوع : اسلام -- پرسش ها و پاسخ ها

اسلام -- عقاید -- پرسش ها و پاسخ ها

اسلام -- مطالب گونه گون -- پرسش ها و پاسخ ها

رده بندی کنگره : BP12/ت9چ4 1387

رده بندی دیویی : 297/076

شماره کتابشناسی ملی : 1 6 9 6 8 0 4

ص: 1

اشاره

چراغ راهنما

مؤلف : حسین تهرانی

ناشر: نشر حاذق

نوبت چاپ : دوّم

تاريخ انتشار : هشتم ربيع الآخر 1387 هجری شمسی.

«ولادت با سعادت امام حسن عسکری علیه السلام»

چاپ جعفری

شمارگان : 2500 جلد

تعداد صفحات : 256 صفحه وزیری

مرکز پخش قم - خیابان ارم مؤسسه فرهنگی نشر حاذق.

09121518076

7742544 7742543 7742544

E-mail: hazegh@ketabeqom.com

ISBN 978 - 964 - 5970 - 66 - 4

شابک : 4 - 66 - 5970 - 964 - 978

هر گونه نقل ،اقتباس و برداشت از محتویات این مجموعه منوط به ذکر نام کتاب حاضر و مؤلف آن می باشد.

«جلد سلفون» 3000 تومان.

ص: 2

تقدیم

این اثر ناچیز را به ساحت قدس مهدوی:

تندیس فضیلت و بهترین بقیت.

شکوه توحید و فروغ اُمید.

ذوالفقار عدالت و مشکوة هدایت.

دفینه اسرار و گنجینه انوار.

قاموس قرآن و ناموس عرفان

عصارة الاوصياء و خلاصة الانبياء.

امام السر والعلن حجت بن الحسن.

مولانا اباصالح المهدی علیه السلام تقدیم می نمایم.

ص: 3

ص: 4

اجازه روایتی مؤلف از حضرت آیة الله حاج سید محمدرضا موسوی گلپایگانی

اجازه روایتی مؤلف از حضرت آیة الله حاج سید محمدرضا موسوی گلپایگانی قدس سره.

3723

بسم الله الرحمن الرحيم.

الحمد سري في العالمين وصل الله على خير خلقه و اشرف برئيس محمد وعترتة الطيبين الطاهرين و لعنتی اس على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين. وكبدفات شرف العلم لا يختي وتقلد لا يحصى قدور شما اهلد من الأنبياء ونالوا بذلك نيابة خاتم الاوصياء. وممن سان سبيل السلف الصالح واجهاد نفسة وتحصيل العلوم الدينية وتهذيب الملكات النفسانية جناب نقد الإسلام الشيخ حسين ابا طالبي الطهراني واشتق أبا داشتن نیارانند واستجابنا في الرواية كما هود أب قبل العلم والدرايتي فاجرناله أن يروى عنا جميع ما صحت لناي وايته عن المكتب الاربعيتي التي عليها المدارة المكافي -والفقيه والتهذيب والاستبعا والمجاميع المتأخرة الوسائل ويستدركين والوافي والبحار وغيرها بن مصنفات العابنا العلماء الأبرار رضوان ال تعالى عليهم باسانيدنا المنتهية الاهل بيت المعصمة والطهارة- صلوات انند و سلام عليهم اجمعين و اوصیه ایده الله تعالى تتقوى الله والدقة والتثبت فيما يرويه وبسلوك سبيل الاحتياط فات لير بنا كتب عن الضراط من الك سبيل الاحتياط ون لا ينساء من صالح الدعوات والسلام عليه ورحمة الله وبركات.

بتاريخ 27 جمادی الاخرى 2412 محمدرضا موسوی گلپایگانی.

ص: 5

ص: 6

اجازه روایتی مؤلف از حضرت آیة الله حاج شیخ لطف الله صافی گلپایگانی مدظله العالی

اجازه روایتی مؤلف از حضرت آیة الله حاج شیخ لطف الله صافی گلپایگانی مدظله العالی.

بسم الله الرحمن الرحيم 193

الملسرب العالمين والصلاة والسلام على اشرف الأنبياء والمزيلين ميل و غربة الطيبين الطاهرين ولاسيما مولانا ومقتدانا امامنا المنتظر اللجنة نالت المهدى محال التكريمين وین فاز فضیلو العلا متر الشيخ حسين الأبوطالب الظهر ما دامت تأييد القد قد استمارينا في الرواية تأسيا بسيرة السلف الصلاح فاجر نالد أبردي عنا جميع ما صحت النار وايته عن مشايخنا العظام قدر اس اسرائرهم بطرقهم وأسانيدهم المنتهية الحاصل بين الرومي والرسالة صلوات الله عليهم اجمعين (ع) منهم والدي الأحمد العلامتة الجراية أسر الآخرين ملام ما جراء الصافر ال گلپایگانی غر من انجد فيهم العلامة الجليل الفقية أبرا اعد السيد عمل القوانين العالم الشهير عن الإسلام السيد حزر الملد من توشيخة استاذ العلماء واسوة الزاهد بن الشيخ زين العابدين المازندراني والشيخ الجليل ابن الحاج مين إخليل فقيد عصره الحاج الميرز المعمل حسين وغيرها من الفقهاء غر استاذ هم صاحب جواهر الکلام غر استاده العماد السيد جواد عن بحر العلوم ويحيى الرسوم عن استاذه الشهير آقا محمد باقر عن والده الأفضل مم لاكمل عن مولانا العلامة المجلسى عن والله الذكر النقي مولانات عمل تقر عن الشيخ بهاء الملة والدين اعلا اسے مقاصم باسناده المذكور في الايميز ومنهم شيوخ الأخرة الثلاثة آيات اسم النظام المجاهدون الشي عملاقي المعروف باآقانجفى والشيخ شمل على المعروف بثقة الاسلام والحاج أغانى اسم رضوان ال تعالى عليهم (ع) ومنهم شيخ الجليل جبر الطائفة صاحب موسوعة الذريعة عن مشايخة الإعلام القاطنين في العراق والقاهرة والطيبة و البلد الحرام منهم أول مشايخه واوتهم والتفاهم خاتمة المحدثين مولانا الحاج ميرزا حسين النوري بجميع طرقة الخمسة المسطورة في خاتمة المستدرك والشجرة في مواقع النجوم (ع) ومنهم العلامة الجليل والبحاثة النبيل الشيخ شمل سلاح العلامة الطاري الماني هد إني فرش ايخدمهم الملاج میں احسین النجفی الطهر اني ابن المدين خليل توشيخ صاحب جواهر الكلام عن شيخة الأكبر كاشف الغطاء عن مجرى العلوم (ع) ومنهم العلامة الفقيه الربيع التقرايي اسم السيد جمال العائم العملياتي شرف المنضد النظام قدیر اسے اسرارهم و اوجيه الله الله تعالى بالتثبت فيما يرويه والتجنبها بردية محاطاً في جميع أمور والسلام عليه وعلى العلماء العاملين ورحمة علی برکالته.

مهر بتاريخ 13 شبان 1415 حجري لطف الله صافی گلپایگانی.

لطفة الله صافی.

ص: 7

ص: 8

پیشگفتار

بی تردید سؤال منشأ پیدایش علم و معرفت است. حس کنجکاوی بشر را به دقت و تأمل در محیط فرهنگ و اندیشه وا می دارد و می خواهد یک پدیده را با تمام لوازم و ارتباطاتی که با سایر پدیده ها دارد بازشناسی کند. بر این اساس پرسش هایی که در میان پیروان یک مذهب نسبت به مذهب دیگر شکل می گیرد از حساسیت و اهمیت ویژه ای برخوردار است و طبعاً پاسخ دهندگان می بایست با استناد به منابع معتبر مذهب و بدون هیچگونه تحریف و تعصب دیدگاه آن را منعکس نمایند.

کتاب «سؤالات ما» نیز که شامل 313 سؤال است با همین نگارش در آمد و مورد استقبال زیاد علاقمندان قرار گرفت به طوری که در ظرف مدت کوتاهی 4 بار به زیور طبع آراسته شد و موجب استبصار و آگاهی عده ای از جوانان و دانشجویان اهل سنت و جماعت گردید.

کتابی که فراروی خویش دارید گزیده ای از کتاب «سؤالات ما» می باشد، که نگارنده بنا به اصرار عده ای از فضلا آن را تلخیص نموده و 140 سؤال از 313 سؤال را انتخاب کرده و ازعلما و دانشمندان اهل- سنت درخواست پاسخگویی را دارم.

ص: 9

امید است که این اثر چراغی باشد، پرفروغ فراروی رهنوردان حق و حقیقت و با مورد قبول واقع شدنش در پیشگاه حضرت باری تعالی و منظور نظر قرار گرفتن در نزد حضرت بقیة الله الاعظم ذخیره ای باشد برای سرای دیگر.

و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت وإليه أنيب.

عید غدیر 1428

قم/ حسین تهرانی.

ص: 10

بخش: 1 نحوه انتخاب ابوبکر

اشاره

بخش: 1

نحوه انتخاب ابوبکر.

ص: 11

ص: 12

چرا ابوبکر به عنوان خلیفه انتخاب شد؟

اشاره

ذهبی در «تاریخ الاسلام»(1) می نویسد:

ابوبکر امتیازاتی داشت که به موجب آن به عنوان خلیفه معین شد، از جمله:

1) نماز ابوبکر در بیماری پیامبر اکرم صلى الله علیه و اله وسلم

اشاره

پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم وقتی که در بستر بیماری بود، ابوبکر را به جای خود برای اقامه نماز جماعت به مسجد فرستاد.

روایات نماز ابوبکر در بیماری پیامبر صلی علی علیه و اله وسلم

مسلم در صحیح خود از «عایشه» این گونه روایت می کند:

هنگامی که رسول خدا صلی الله واله وارد خانه من شد، فرمود:

«بگویید ابوبکر با مردم نماز بگزارد. گفتم یا رسول الله ابوبکر مردی رقيق القلب و دل نازک است و هرگاه قرآن بخواند نمی تواند از گریه خودداری نماید، ای کاش غیر از ابوبکر را فرمان می دادی... دو یا سه بار-

ص: 13


1- تاريخ الاسلام، ذهبی، ج 2، ص 584.

این سخن را تکرار کردم و او فرمود: باید ابوبکر با مردم نماز بگزارد شما همراهان يوسفيد».(1)

و در حدیث دیگر می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و اله هنگامی که سنگین شد، فرمود:

«آیا مردم نماز گزارده اند؟ ما گفتیم نه آنان منتظر شما هستند... پس خود را شستشو داد و خواست تا برخیزد که از هوش رفت و سپس به هوش آمد و فرمود:

آیا مردم نماز گزارده اند؟ نه یا رسول الله آنان منتظر شما هستند.

گوید: مردم در مسجد نشسته و منتظر رسول خدا صلی الله علیه و اله بودند تا نماز عشاء بگزارند که رسول خدا صلی الله علیه و اله، ابوبکر را فرستاد تا با مردم نماز بگزارد وابوبکر که مردی رقیق القلب و دل نازک بود گفت:

عمر تو با مردم نماز بگزار. عمر گفت: تو به این کار سزاوارتری.

پس ابوبکر در آن ایام با آنان نماز بگزارد. سپس رسول خدا صلی الله علیه و اله احساس سبکی کرد و با تکیه به دو مرد که یکی از آنان عباس بود برای نماز ظهر بیرون آمد، همین که ابوبکر او را دید خواست اوپس رود که رسول خدا صلی الله علیه و اله به او اشاره کرد واپس مرو و به آن دو مرد دستور داد او را در کنار وی بنشانند». (2)

در حدیث دیگری می گوید :

پیامبر صلى الله علیه و اله وسلم در بیماری که منجر به فوتش شد، فرمود:

«بگویید ابوبکر با مردم نماز بگزارد. گفتم ابوبکر اگر در جای شما بایستد از شدت گریه چیزی به گوش مردم نرساند. فرمود: بگویید-

ص: 14


1- صحيح مسلم، كتاب الصلاة، ج 1، ص 313؛ صحیح بخاری، کتاب الأذان، ج 1، ص 87؛ مسند، احمد بن حنبل؛ ج 6، ص 229؛ مسند أبي عوانه، ج 2، ص 114؛ و...
2- صحيح مسلم ، ج 2، ص 20 ، صحیح بخاری ج 1 ص 88؛ سنن نسائی، ج 1، ص 134؛ ،مسند احمد بن حنبل، ج 6، ص 251 کنز العمال، ج 4، ص 59 طبقات ابن سعد، ج 2، ص 218؛ و...

ابوبکر با مردم نماز بگزارد. پس به حفصه گفتم: تو بگو ابوبکر از شدت گریه چیزی به گوش مردم نرساند. ای کاش عمر را فرمان می دادی. فرمود: همراهان یوسف بگویید ابوبکر با مردم نماز بگزارد. حفصه رو به من کرد و گفت: من هیچگاه از تو خیری ندیدم». (1)

احمد بن حنبل در مسند می گوید :

پیامبر صلی الله علیه واله در خانه میمونه بود که به عبدالله بن زمعه فرمود :

«به مردم بگو نماز بگزارند. او عمر بن خطاب را دید و گفت: ای عمر! با مردم نماز بگزار. او با مردم به نماز ایستاد، که پیامبر صلی الله علیه واله صدایش را که بسیار بلند بود شنید و فرمود: آیا این صدای عمر نیست؟ گفتند: بلی. فرمود: خداوند جلیل و عزیز و همه مؤمنان این را نمی پذیرند، بگویید ابوبکر باید نماز بگزارد. تا آن جا که گوید:

او مردى رقيق القلب و دل نازک است و سخن رسول خدا صلی الله علیه واله که فرمود: شما همراهان یوسفید».(2)

در حدیث دیگری عایشه می گوید:

«هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه واله بیمار شد(همان بیماری که به فوت او انجامید). بلال آمد تا از وقت نماز آگاهش نماید، فرمود: بگویید ابوبکر با مردم نماز بگزارد. تا آن جا که فرمود: شما همراهان یوسفید. پس نزد ابوبکر فرستادیم و او با مردم به نماز ایستاد، که پیامبر صلی الله علیه واله در خود احساس سبکی کرد و با تکیه بر دو مرد بیرون آمد... و ابوبکر که وجودش را احساس نمود، خواست تا عقب برود که پیامبر صلی الله علیه واله به او اشاره فرمود: به جای خود بمان.

آمد تا در کنار ابوبکر نشست و ابوبکر به پیامبر صلی الله علیه واله وسلم اقتدا نمود و -

ص: 15


1- صحیح بخاری، ج 1، ص 87 و ج 4، ص 173؛ صحیح ترمذی، ج 2، ص 455؛ مسند، أحمد بن حنبل، ج 6، ص 202، مسند ابی اعوانه ج 2 ص 117؛ طبقات ابن سعد، ج 2، قسمت اول، ص 127، ط اروپا؛ و... .
2- مسند احمد بن حنبل، ج 6، ص 34

مردم به ابوبکر اقتدا کردند». (1)

طبری گوید که رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم فرمود :

«آیا هنگام نماز فرا رسیده؟ شخصی گفت: آری. فرمود: به ابابکر دستور دهید با مردم نماز بخواند. عایشه گفت: ابوبکر مردی رقیق القلب،است به عمر دستور دهید.

پیامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود: به عمر بگویید و عمر گفت: من بر ابوبکر مقدم نخواهم شد مادامی که او حضور دارد. پس ابوبکر جلو افتاد، و پیامبر صلی الله علیه واله وسلم احساس نمود که از شدت تب او کاسته شده است، پس از منزل بیرون آمد و چون حرکت پیامبر صلی الله علیه واله وسلم به گوش ابوبکر رسید، خود را عقب کشاند و پیامبر صلی الله علیه واله وسلم پیراهن او را کشید و خود در جای او قرار گرفت و رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم نشست (نماز را نشسته خواند) و از همان جایی که ابوبکر انجام داده بود پیامبر صلی الله علیه واله وسلم نماز را ادامه داد». (2)

ابن اسحاق وزهری گویند:

«چون روز دوشنبه شد روزی که پیامبر صلی الله علیه واله وسلم در آن روز بدرود زندگی گفت. به سوی مردم رفت، در حالی که آنان نماز صبح می خواندند. پرده را کنار زد و در را گشود و رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم از خانه خارج گردید و دم در خانه عایشه ایستاد، نزدیک بود مردم از خواندن نماز دست بردارند به سبب شادمانی دیدار رسول اکرم صلی الله علیه واله وسلم و لبخندی بر چهره رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم نشسته بود و پیامبر صلی الله علیه واله وسلم به آنان اشاره نمود که در نماز خود پایدار بمانند».(3)

طبری نیز با اشاره به اینکه نمازی که ابوبکر به جای پیامبرصلی الله علیه واله وسلم خوانده نماز صبح بوده است می گوید:

«پیامبرصلی الله علیه واله وسلم پرده را بالا زد و مردم پیامبرصلی الله علیه واله وسلم را دیدند که بر درگاه-

ص: 16


1- صحیح بخاری، کتاب الصلاة، ج 1، ص 85 و 92؛ صحیح مسلم، ج 1، ص 85 و 92؛ مسند،احمد بن حنبل، ج 6، ص 210؛ سنن نسائی، ج 3، ص 99 و 100؛ و...
2- تاريخ طبری ، ج 2، ص: 230، ط بیروت.
3- سيرة النبوية، ابن هشام، ج 4، ص 653 و 654؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 215؛ و...

ایستاده و لبخندی بر لب دارد. همهمه ای بین مردم افتاد و ابوبکر از همهمه مردم فهمید که پیامبرصلی الله علیه واله وسلم وارد مسجد شده است و خواست که کنار برود و امامت را به پیامبرصلی الله علیه واله وسلم واگذار کند، اما حضرت به او اشاره کرد واپس مرو و آمد ایستاد و به ابوبکر اقتدا کرد».(1)

سوال 1

اگر پیامبرصلی الله علیه واله وسلم به ابوبکر دستور داده بود که با مردم نماز بخواند، پس چرا با زحمتی که حتی قادر به راه رفتن نمی باشد به مسجد می رود و به نماز مشغول می شود؟

سوال 2

آیا حضور پیامبرصلی الله علیه واله وسلم در مسجد برای تأیید ابوبکر بوده است؟ اگر چنین است پس چرا او را کنار می زند و پیراهن او را می کشد و خود به جای او می ایستد و نماز می خواند؟

سوال 3

اگر ابوبکر به پیامبرصلی الله علیه واله وسلم اقتدا نموده است چنانچه روایت می گوید، پس امامت او معنا ندارد. بنابراین، آیا ممکن است شخصی در زمان واحد و در یک نماز هم امام باشد و هم مأموم؟

سوال 4

این نمازی که ابوبکر به جای پیامبرصلی الله علیه واله وسلم خوانده کدام نماز بوده است(صبح، ظهر، عشاء) و در کجا این امامت انجام شده است؟ و چرا محدثان اهل سنت در کتاب های خود این قضیه را متناقض یکدیگر نقل کرده اند؟

ص: 17


1- تاریخ طبری، ط قاهره، ج 3، ص 198.

سوال 5

اگر این نماز دلیل بر اولویت ابوبکر در خلافت است پس چرا مهاجرین و انصار و حتی خود ابوبکر در سقیفه به آن استناد نکردند؟

سؤال 6

اگر نماز ابوبکر به جای پیامبرصلی الله علیه واله وسلم موجب استحقاق او برای خلافت شده است چرا «عبدالرحمن بن عوف» سزاوار خلافت نباشد؟ مگر نه این است که محدثان شما در مورد عبدالرحمن بن عوف از قول پیامبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم روایت نقل کرده اند و احدی از بزرگان شما در این روایت تشکیک نکردند که آن حضرت در حقش فرمود: «صَلّوا خلفه».(1)

حال صرف نظر از علی ابن ابی طالب علیه السلام چرا مردم «عبدالرحمن بن عوف» را رها کرده و سراغ ابوبکر رفتند؟

سوال 7

آیا این نماز، بر فرض ثبوت می تواند جای آن همه نصوص جلیه از طرف پیامبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم میوه ها در حق امیر مؤمنان علیه السلام که فرمود:« یا علی انت منّى بمنزلة هارون من موسى» (2) و... را بگیرد؟

سوال 8

بر فرض ثبوت این موضوع چطور پیامبرصلی الله علیه واله وسلم در بستر بیماری وقتی که امر می کند: ابوبکر به جای او در مسجد امامت کند، هذیان نمی گوید اما وقتی که امر می کند قلم و کاغذی بیاورید تا بنویسم چیزی را که بعد از من به ضلالت و -

ص: 18


1- مغازی واقدی، ج 3، ص 1012؛ تهذيب الكمال، ج 14، ص 122
2- همان.

گمراهی نیفتید. به قول عمر نستجیر بالله آن حضرت هذیان می گوید؟!!! (1)

ص: 19


1- زمانی که رسول خداصلی الله علیه واله وسلم در بستر شهادت لحظات آخر حیات را طی می نمود، در حالتی که عده ای از صحابه اطراف بستر آن حضرت در حجره جمع بودند فرمود: «ايتوني بدوات و بياض لاكتب لكم كتاباً لاتضلوا بعدي» «دوات و سفیدی (کاغذی) برای من بیاورید تا برای شما بنویسم چیزی را که بعد از من گمراه نشوید». عمر بن الخطاب برای جلوگیری از امر وصیت آن حضرت گفت: «دعو الرجل فانه ليهجر !!! حسبنا کتاب الله». واگذارید این مرد (رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم) را زیرا که او هذیان می گوید، کتاب خدا ما را بس است». گذشته از اجماع علماء شیعه، اکابر علماء اهل سنت به عبارات و الفاظ مختلفه وقعه بیماری آن حضرت و موضوع منع از وصیت رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم و جسارت نمودن به آن حضرت را هنگام ارتحال از این عالم نقل نموده اند از جمله: صحیح بخاری، کتاب العلم، باب كتابة العلم ، ج 1، ص 39 و ج 2، ص 118 و ج 4، باب قول المريض از كتاب المرضى، ص 5، ج 6، باب مرض النبى و وفاته، ص 11 و ج 4، كتاب الجهاد، باب جوائز الوفد، ص 85 2) صحیح مسلم، ج 6، کتاب الوصية باب ترك الوصية، ص 76 3) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص 563 و ج 2، ص 20 4) کامل ابن اثیر، ج 2، ص 217. 5) تاریخ طبری، ج 3، ص 193. 6) كنز العمال، متقی هندی، ج 3، ص 138 7) جامع الأصول، ابن اثیر، ج 11، ص 69 و 71. 8) طبقات الكبرى ابن سعد، ج 2، ص 37. اعتراف عمر در جلوگیری از وصیت پیامبرصلی الله علیه واله وسلم : قال عمر بن الخطاب:«ان رسول الله صلی الله علیه واله وسلم أراد أمراً و أراد الله غيره !! فنفذ مراد الله تعالى و لم ينفذ مراد رسوله، أن كلما أراد رسول الله صلی الله علیه واله وسلم كان ! إن رسول الله صلی الله علیه واله وسلم أراد أن يذكره للأمر في مرضه فصددته عنه؛ عمر بن الخطاب به ابن عباس می گوید: «پیامبر خدا صلی الله علیه واله وسلم خواست در حال مریضی، علی علیه السلام را به جانشینی خود نصب کند ولی من نگذاشتم و چون او مراد مرا دانست اظهار نکرد. البته او اراده کرد ولی خدا اراده نکرده بود!! و اراده پیامبرصلی الله علیه واله وسلم بدون اراده خدا چه فایده دارد؟» (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 12، ص 78 - 79).

اگر پیامبر اکرمصلی الله علیه واله وسلم نستجير بالله هذیان می گوید، پس چرا قول آن حضرت را در نماز ابوبکر ملاک قرار داده اید؟ و اگر هذیان نمی گوید پس چرا عمر به آن حضرت نسبت هذیان گویی را داد؟

سوال 9

در زمانی که پیامبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم در بستر شهادت بود، امر کرد که اصحاب در لشگر اسامه شرکت کنند و فرمود:

«جَهَّزُوا على جيش اسامة (1) لعن الله من تخلف عنه».(2)

و به نظر همه مورّخان تا زمان شهادت پیامبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم اسامه از جنگ برنگشته بود حال با توجه به این حقیقت آیا ابوبکر در لشگر اسامه شرکت کرد یا خیر؟ اگر شرکت نکرد، پس تخلف از امر پیامبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم را نموده است (3). و اگر -

ص: 20


1- تاريخ مدينة دمشق ابن عساكر، ج 2، ص 57 و ج 8، ص 60؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج 3، ص 135؛ كنز العمال، ج 10، ص 576؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 249 و ج 4، ص 67؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 186؛ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 334 و 336؛ المسترشد، ص 2؛الملل والنحل، شهرستانی، ج 1، ص 23 تاریخ خلیفه ابن خیاط، ص 63 - 64؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 6، ص 52؛ فتح الباري عسقلانی، ج 7، ص 87 وج 8 ،ص 152؛ اصول الاخیار، ص 68؛ و.....
2- الملل والنحل، شهرستانی، ج 1، ص 23 ؛ تاریخ خلیفه ابن خیاط، ص 63 - 64 ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 6، ص 52 و ....
3- مضافاً بر اینکه اگر بگوییم که ابوبکر در لشگر اسامه شرکت نکرده، مشمول لعن پیغمبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم قرار گرفته است؛ زیرا طبق بعضی از نقل هاکه در پاورقی شماره (2) به آن اشاره شد، رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم متخلفان از جیش اسامه را لعنت کرده است.

شرکت کرده است، در این صورت در مدینه نبوده تا توانسته باشد به جای پیامبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم نماز خوانده باشد. (1)

پس با وجود چنین تناقضی چه طور شما می گویید ابوبکر به جای پیامبر صلی الله علیه واله وسلم نماز خوانده است؟

سؤال 10

چرا پیامبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم زنان خود را سرزنش می کند و آنان را همچون زنانی می داند که می خواستند حضرت یوسف را گمراه نمایند؟ مگر عایشه چه کرده بود که مستحق چنین ملامتی شد؟ جز آن که وی می خواست این کرامت و بزرگواری را به پدرش اختصاص دهد؟ و یا به دلیل مخالفت با پیامبر رحمت صلی الله علیه واله وسلم که آن همه آزار و ایذای آنان را تحمل نمود و حدیث (افک) را شنید و دم نزد، تا این که آیه بر برائت عایشه نازل شد. اما در این جا آنان را همانند زنان گمراه کننده یوسف می داند. آیا همه این مسائل کافی نیست که ما را وادار به اندیشه نماید که این دستورات و روایات چگونه بوده اند؟

ص: 21


1- بیشتر مورخان اهل سنت تصریح کرده اند که ابوبکر جزو لشگریان اسامه بوده است، از جمله: طبقات الكبرى ابن سعد، ج 4، ص 46 و 136؛ تهذیب، ابن عساکر، ج 2، ص 2، ص 391 و ج 3، ص 215؛ کنز العمال ، ج 5، ص 312؛ تاريخ الخميس، ج 2، ص 172؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 93؛ شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید، ج 1، ص 53 و ج 2 ص 21؛ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 317؛ سمط النجوم العوالى عبدالملک العاصمی المكى، ج 2، ص 224؛ سيرة الحلبيه، ج 3، ص 207؛ السيرة النبويه، زینی دحلان بهامش السيرة الحلبيه، ج 2، ص 339؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 474؛ و از متأخرین محمد حسین هیکل در کتاب «حياة محمدصلی الله علیه واله وسلم» ، ص 467؛ و...
عدم لزوم عدالت در امام جماعت از نظر عامه

بسیاری از روات و محدثان اهل سنت این روایت را از قول رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم نقل کرده اند که آن حضرت فرمود:

«صلّوا خلف كل برّ و فاجر» (1)

«نماز بخوانید پشت سر هر نیک و بدی».

از این رو فقهای عامه طبق این روایت فتوا داده اند که عدالت در امام جماعت شرط نیست. (2)

ابن حزم اندلسی در کتاب «الفصل في الملل والاهواء و النحل» می گوید:

«ذهبت طائفة إلى أنه لا يجوز الصلاة إلا خلف الفاضل و هو قول الخوارج والزيدية و الروافض و جمهور المعتزلة وبعض أهل السنة وقال الآخرون الا الجمعة والعيدان و هو قول بعض أهل السنة و ذهبت طائفة الصحابة كلّهم دون خلاف من أحد منهم و جميع فقها التابعين كلّهم دون خلاف من أحد منهم و أكثر من بعدهم و جمهور أصحاب الحديث وهو قول أحمد والشافعي وأبي حنيفة و داود وغيرهم إلى جواز الصلاة خلف الفاسق الجمعة وغيرها و بهذا نقول و خلاف هذا القول بدعة محدثة» (3)

«گروهی بر این اعتقادند که نماز را جز به امامت شخص فاضل (کسی که جميع شرایط امامت در نماز از جمله عدالت را دارا باشد) نمی توان

ص: 22


1- كنز العمال، ج 6، ص 54 ، ح 14815؛ جامع الصغير، ج 2، ص 45؛ السنن الكبری، ج 4، ص . ،19 ، كشف الخفاء، ج 2، ص 29، ح 1611؛ سنن دار قطنی، ج 2، ص 44؛ و... .
2- در کتاب الفقه على المذاهب الأربعة، ج 1 ص 409 - 428، آراء ائمه چهارگانه اهل سنت (شافعی، مالکی، حنبلی و حنفی) درباره شرایط امام جماعت ذکر شده و ابداً سخنی از عدالت به میان نیامده است.
3- الفصل في الملل و الاهواء و النحل، ابن حزم الاندلسی، ج 4، ص 176.

برگزار کرد. این قول خوارج و زیدیه و رافضی ها و همه معتزلیان و بعضی از سُنّیان است. عده ای دیگر گفته اند جز نماز جمعه و عید فطر و اضحی (عید قربان) را نمی توان اقتدا کرد و این سخن برخی از سُنّیان است و همه اصحاب پیامبر صلی الله علیه و اله بدون اختلاف و تمام فقهای تابعی و بسیاری از افراد بعد از تابعین و همه اهل حدیث (که این سخن احمد بن حنبل شافعی، ابوحنیفه داود و دیگران است) نماز پشت سر فاسق چه جمعه باشد و چه غیر آن را جایز دانسته اند. ما نیز بدین معتقدیم و هر که خلاف این را بگوید بدعتی گزارده است.

تفتازانی در شرح عقائد نسفیه می گوید:

«ويجوز الصلاة خلف كل برّ و فاجر لقوله (صلّی الله عليه وسلّم) ولان علماء الامة كانوا يصلون خلف الفسقه و اهل الاهواء والبدع من غير نكير» (1)

اسحاق بن محمد سمرقندی، در کتاب السواد الاعظم چنین می گوید: مسأله سوم آن است که نماز پشت سر هر نیک و بدی می شود خواند، زیرا که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم فرمود:«صلوا خلف كل برّ و فاجر»

اگر چه آن کس زانی باشد یا لاطی و یا می خواره (شراب خوار) و آنچه بدین ماند، خاصه سنی و جماعتی باشد و مبتدع نباشد، از پس آن(پشت سرآن) نماز روا بود. (2)

سؤال 11

اگر این عقیده شماست که عدالت در امام جماعت شرط نیست و پشت سر هر لاطی و می خواره و زانی می توان نماز خواند و چنین نمازی مورد قبول است، پس نماز ابوبکر به جای پیامبرصلی الله علیه و اله وسلم چه فضیلتی می تواند داشته باشد که شما آن را دلیل بر ارجحیت خلافت ابوبکر می دانید؟

ص: 23


1- شرح عقائد نسفیه مسعود بن عمر بن سعد الدين تفتازانی، ج 1، ص 186.
2- السواد الاعظم سمرقندی، تصحیح عبدالحی حبیبی، کابل، ط بنیاد فرهنگ ایران ص 34.
بررسی روایات مذكور

از مجموع آن چه که گذشت. نکات زیر بدست می آید و هر یک از این روایات، روایت دیگر را تکذیب می کند و تناقض آشکار در روایات یاد شده به چشم می خورد زیرا مجموع احادیث یاد شده به ترتیب زیر است:

1) پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم به ابوبکر دستور اقامه نماز را نداده است.

2) پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم به ابوبکر دستور می دهد نماز را برگزار نماید.

3) پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم به ابوبکر اقتدا کرده است.

4) مردم به پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم و ابوبکر هر دو اقتدا کرده اند.

5) ابوبکر به پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم اقتدا کرده است.

6) پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم به مسجد نیامده است.

7) پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم ابوبکر را کنار زده و خود بجای او ایستاده و نماز را با هم خوانده اند.

8) پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم نماز خواندن عمر را مورد قبول خداوند و مؤمنان نمی داند.

9) به درستی روشن نشد که واسطه در این نماز عایشه بوده یا حفصه یا بن زمعه يا بلال؟

10) چه کسی از رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم خواست تا ابوبکر را تعیین نکند، عایشه یا حفصه؟

11) این که نماز مذکور چه نمازی بوده است است .

و اما آن چه که طبری در موضوع نماز نقل نموده علاوه بر ضعف سند از نظر متن نیز ضعیف است و ارزش تاریخی ندارد و ضعف متن روایت بدین قرار است که:

با توجه به این که حجره عایشه در شرق مسجد قرار داشته و صفوف نماز هم که به طرف قبله یعنی سمت جنوب بوده است، پس چگونه پیامبر گرامی صلی الله علیه و اله وسلم وقتی که پرده را بالا زد و در درگاه مسجد ایستاد، مردم توانستند

ص: 24

در حال نماز آن حضرت را ببینند؟

زیرا بنابر این فرض، رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم از طرف چپ جمعیت یعنی شرق مسجد وارد شده نه از طرف جنوب، تا برابر مردم قرار گیرند و مردم بتوانند آن حضرت را ببینند و لذا نخست مردم متوجه شده، سپس ابوبکر ورود رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم را احساس می کند و اگر از مقابل وارد شدند، باید موضوع کاملاً به عکس می شد. یعنی اوّل ابوبکر متوجه می شد، سپس مردم.

دیگر آن که در روایت وارد شده که مردم در حال نماز دیدند که پیامبرصلی الله علیه و اله وسلم در درگاه ایستاده و لبخندی بر لب دارد. این مطلب نیز اشکال دیگری را به دنبال دارد و آن این که نماز مورد بحث به صریح روایت نماز صبح بوده است و مسجد در آن ساعت طلوع فجر مسلماً تاریک بوده و در آن زمان وسیله روشنایی چندان مؤثری هم نبوده است که در تاریکی بتوانند همه جزئیات را دقیقاً مشاهده نموده و تمیز دهند. پس با توجه به این مطالب:

اولاً : در حال نماز که مسلمانان برابر قبله ایستاده بودند چگونه پیامبرصلی الله علیه و اله وسلمرا که از سمت چپ ایشان وارد مسجد شده اند می توانستند ببینند؟

ثانیاً: بر فرض که بگوییم صورت های خود را به طرف پیامبره صلی الله علیه و اله وسلم گردانیدند، گذشته از این که در آن تاریکی نمی توانستند مشخصات صورت مبارک آن حضرت را درک کنند، با این انحراف، دیگر نمازی باقی نمی ماند تا رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم، العیاذ بالله ابوبکر را بر اتمام نماز با مردم تشویق فرمایند!!

و این تناقضات حتی باعث اعجاب ابن ابی الحدید شده و در شرح نهج البلاغه خود می گوید:

«و هذا يوم صحة ما تقوله الشيعة من أنّ صلوة أبي بكر كانت عن أمر عائشه....» (1)

«این مسئله صحت گفتار شیعه را می رساند که می گویند: نماز خواندن-

ص: 25


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 13، ص 34

ابوبکر به دستور عایشه بوده است».

2) قرابت و خویشاوندی ابوبکر با پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم

ابوبکر به جهت اینکه پدر همسر رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم بود، همین مسأله باعث شد که مردم او را به عنوان خلیفه انتخاب کنند.

سؤال 12:

اگر مساله خویشاوندی ابوبکر با رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم موجب اولویت او در امر خلافت شده است، چرا امیر مؤمنان علی علیه السلام که داماد و پسر عم پیامبر و علاوه بر آن، نفس آن حضرت (1) و جزو اهل بیت او بود (2) سزاوارترین مردم برای -

ص: 26


1- خداوند در آیه مباهله امیر مؤمنان علی علیه السلام را نفس پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم خطاب کرده و می فرماید: «قل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين». (سوره آل عمران، آیه :61) روات و محدثین و مفسرین اهل سنت در این مساله اتفاق نظر دارند و می گویند: که این آیه شریفه در حق پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم و علی و فاطمه و حسن و حسین علیه السلام در مورد مباهله با نصارای نجران نازل شده است. از جمله: شواهد التنزيل، حاکم حسکانی، ج 1، ص 120 - 129، ح 168؛ مستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج 3، ص 150؛ اسباب النزول، نیشابوری، ص 67؛ صحیح مسلم، ج 4، ص 1883، ح 61؛صحیح ترمذی، ج 4، ص 293، ح 3085 و ج 5، ص 301، ح 3808؛ مسند، احمد بن حنبل، ج 3، ص 97، ح 1608، تفسیر طبری، ج 3، ص 299 تفسیر کشاف زمخشری، ج 1، ص 368، تفسير ابن كثير، ج 1، ص 370، تفسیر قرطبی، ج 4، ص 104؛ احکام القرآن، جصاص، ج 2، ص 295 - 296؛ تفسیر کبیر فخر رازی، ج 8، ص 85؛ جامع الاصول، ابن اثیر، ج 9، ص 470؛ ذخائر العقبى، ص 25؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 291؛ مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام، ابن مغازلی، شافعی، ص 263، ح 310، کفایة الطالب، گنجی شافعی، ص 54 و 85 و 142؛ تاریخ مدينة دمشق ابن عساکر، ترجمة الامام علی بن ابی طالب ج 1 ح 30 و 271؛ ←
2- خداوند در آیه تطهیر اهل بیت پیامبرصلی الله علیه و اله وسلم که از جمله آنها امیر مؤمنان علی علیه السلام می باشد را از هرگونه رجس و پلیدی پاک و مبرا دانسته و می فرماید: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيراً». (سوره احزاب آیه 33). روات و محدثین و مفسرین اهل سنت می گویند: که این آیه شریفه در حق پیامبر و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام نازل شده است از جمله: صحیح مسلم، ج 4، ص 1883، ح ،ترمذی ج 5 ص 327، ح 3205 و ح 3206؛ مستدرك على الصحيحين، حاکم نیشابوری، ج 3، ص 133 و 146 و ج 2، ص 416؛ شواهد التنزيل، حسکانی، ج 2، ص 18 - 141، ح 637 و 638 و 639 و 640 و 641 و 644 و 648 و 649 و 650 و 651 و 652 و 653 و 656 و 657 و 658 و 659 و 660 و 661 و 663 و 664 و 665 و 666 و 667 و 668 و 671 و 672 و 673 و 675 و 678 و 680 و 681 و 686 و 689 و 690 و 91 6 و 94 6 و 707 و 10 7 و 713 و 714 و 17 7 و 718 و 729 و 740 و 751 و 754 و 755 و 756 و 757 و 758 و 759 و 760 و 761 و 762 و 764 و 765 و 767 و 768 و 769 و 770 و 774؛ مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 259 و ج 4، ص 107 و ج 6، ص 292؛ اسباب ←

(1)

(2)

ص: 27


1- احكام القرآن ابن عربی، ج 1 ص 275؛ التسهيل لعلوم التنزيل، کلبی، ج 1، ص 109؛ فتح البيان في مقاصد القرآن، ج 2 ص 72؛ زاد المسير ابن جوزی، ج 1، ص 399؛ فتح لقدير شوکانی، ج 1، ص 347؛ مطالب السئول، محمد بن طلحه ،شافعی، ص 8؛ تذكرة الخواص، سبط بن جوزی، ص 17؛ تفسیر در المنثور، جلال الدین سیوطی، ج 2، ص 38 - 39؛ تفسير البيضاوي، ج 2، ص 22 تاريخ الخلفاء جلال الدین سیوطی، ص 169 ؛ صواعق المحرقة، ابن حجر مكى، ص 72، تفسير الخازن ، ج 1، ص 302 سيرة الحلبية، حلبى الشافعي، ج 3، ص 212 ؛ سيرة النبويه، زینی دحلان بهامش السيرة الحلبية ، ج 3، ص 5؛ مناقب خوارزمی الحنفی، ص 60 و 97؛ فصول المهمة، ابن صباغ المالکی، ص 110 ؛ اسد الغابة، ابن اثیر الشافعى، ج 4، ص 26 ؛ الاصابة، ابن حجر العسقلاني الشافعى، ج 2، ص 509 ؛ مرآة الجنان، يافعي، ج 1، ص 109 ؛ مشكاة ،المصابيح ،عمرى، ج 3، ص 254؛ البداية والنهاية ابن كثير، ج 5، ص 54؛ تفسیر الجلالین، جلال الدین سیوطی، ج 1، ص 33 ؛ ينابيع المودة، قندوزی حنفی، ص 9 و 44 و 51 و 52 و 232 و 281 و 295 ؛ فرائد السمطين ، ج 1، ص 378 ح 307 و ج 2، ص 23 ح 365 و ص 205 ح 484 و 485 و 486 ؛ و...
2- النزول، واحدى ص 239؛ مناقب خوارزمی، ص 60 - 61، ح 28 - 29؛ تفسیر قرطبی، ج 14، ص 182؛ تفسیر کشاف زمخشری، ج 3، ص 537؛ تفسیر درّ المنثور، سیوطی، ج 6، ص 603؛ فرائد السمطين، ج 2، ص 9 ، ح 356؛ صواعق المحرقة، ابن حجر ،مكى، ص 143؛ معجم الصغير، 9، طبرانی، ج 1، ص 65 و 135؛ خصائص امیرالمؤمنين نسائى الشافعي، ص 4، تاريخ مدينة دمشق، ترجمة الامام على بن ابى طالب علیه السلام، ج 1، ص 185 ح 250 و 272 و 320 و 321 و 322؛ كفاية الطالب، گنجی الشافعی، ص 54 و 372 و 373 و 374 و 375؛ اسدالغابة، ابن اثیر، ج 2، ص 12 و 20 و ج 3، ص 413 وج 5، ص 521 و 589 ؛ ذخائر العقبی، طبری الشافعی، ص 21 و 23 و 24؛ تفسیر الطبری، ج 22، ص 6 و 7 و 8؛ احکام القرآن، جصاص، ج 5، ص 230؛ مناقب علی ابن ابی طالب علیه السلام، ابن مغازلی الشافعی، ص 301، ح 345 و 348 و 349 و 350 و 351؛ مصابيح السنة، بغوى الشافعى، ج 2، ص 278؛ مشكاة المصابيح عمری، ج 3، ص 254؛ تذكرة الخواص، سبط بن الجوزی، ص 233؛ مطالب السئول، محمد بن طلحة الشافعي، ج 1، ص 19 و 20، احکام القرآن ابن عربی، ج 2، ص 166؛ فصول المهمة ابن الصباغ المالكي، ص 11، مقتل الحسین علیه ااسلام، خوارزمی الحنفی، ج 1، ص 1 و 57؛ تفسیر الطبری، ج 25، ص 25؛ ال مستدرك على الصحيحين، حاکم نیشابوری، ج 3، ص 172 ؛ الاتحاف بحبّ الاشراف، شبراوى الشافعی، ص 5 و 13 ؛ احیاء ،المیت جلال الدین سیوطی، بهامش الاتحاف، ص 110 ؛ نظم درر السمطين زرندی الحنفی، ص 24 نور الابصار ،شبلنجی، ص 102 تفسير البيضاوى، ج 4، ص 123 ؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 112؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 103 و ج 9، ص 168؛ فتح البيان في مقاصد القرآن، صدیق حسن خان، ج 8، ص 372؛ تفسير القرطبی، ج 16، ص 22؛ فتح القدیر ،شوکانی، ج 4، ص 537 ؛ تفسیر درّ المنثور جلال الدین سیوطی، ج 6، ص 7؛ تفسیر النسفی، ج 4، ص 105 ؛ حلیة الاولیاء، ابونعیم اصفهانی، ج 3، ص 201؛ و...

3) مصاحبت ابوبکر با پیامبر اکرم علیه السلام در غار

خلافت نباشد.

دیگر از امتیازاتی که ذهبی در تاریخ الاسلام برای ابوبکر به شمار آورده و او را به همین دلیل شایسته خلافت دانسته، این است که می گوید: به دلیل نزول آیه شریفه :

ص: 28

«ثانى اثنين اذ هما فى الغار اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا» (1)

که به قول ذهبی حکایت از حضور ابوبکر در کنار رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم در غار ثور دارد. شایستگی او را در امر خلافت می رساند.

حال باید دید که آیا مصاحب پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم در غار، ابوبکر بوده است یا خیر؟

بخاری در صحیح خود بر نازل نشدن آیه غار در حق ابوبکر صحه گذاشته است. زیرا که عایشه نزول آن آیه را در حق ابوبکر نفی کرده و گفته است:

«هیچ آیه ای از قرآن در حق ما نازل نشده است». (2)

و این مطلب را عایشه در حضور هزاران تن از صحابه در عصر معاویه از جمله برادرش عبدالرحمن بن ابی بکر و مروان حکم بیان کرد و همگی آنها ادعای وی را در این زمینه تأیید کردند و این دلیلی بسیار قوی بر دروغ بودن اخبار روایت شده درباره حضور ابوبکر در غار می باشد و اگر چنانچه عده ای از اصحاب اعتقاد به حضور ابوبکر در غار داشتند حتما بواسطه آیه غار و حضور ابوبکر در غار با عایشه به مخالفت می پرداختند.

و دلائل دیگر بر عدم حضور ابوبکر در غار فراوان است، که طالبین می توانند به کتاب ارزشمند صاحب الغار ابوبكر أم رجل آخر؟ تأليف فاضل ارجمند و محقق ،اندیشمند، حجة الاسلام نجاح الطائی، مراجعه نمایند. که معظم له در این کتاب قضیه حضور ابوبکر در غار را به صورت علمی و مستند به روایات صحیح و متواتر و شواهد و قرائن فراوان رد کرده و ثابت نموده که شخصی که به عنوان راهنما پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم را تا غار «ثور» همراهی کرد «عبدالله بن أريقط بن بکر» بوده است. لکن فریبکاران حزب قریش اقدام-

ص: 29


1- سوره توبه، آیه 40.
2- صحيح بخاری، ج 6، ص 42 ط دارالكفر بيروت؛ تاریخ ابن اثیر، ج 3، ص 199؛ الاغانی، ج 16، ص 90؛ البداية والنهاية، ج 8، ص 96؛ التحفة اللطيفة، سخاوی، ج 2، ص 504؛ و...

به اجرای نقشه تغییر در نام ابوبکر نمودند، تا نام وی موافق نام «عبدالله بن کر» گردد. به همین سبب نام او (ابوبکر) را که «عتیق» بود به «عبدالله» تغییر دادند.(1)

و تنها مطلب باقیمانده ایجاد تغییر بین «ابن بکر» و «ابی بکر» بود و برای گروه فریب و تزویر بسیار ساده و آسان بوده و احتیاج به چیزی جز یک نقطه بر حرف ی نداشتند و در زمانی که خط عربی فاقد نقطه بود چنین تغییری بسیار آسان بوده است و این تصحیف و تحریف استمرار پیدا کرد، تا آن که نام «عمر بن الحطاب» را به خاطر سبک شمردن «ابن عاص» حرفه حطایی، یعنی هیزم شکنی به «عمر بن الخطاب» تغییر دادند.(2) و این در حالی بود که اسم ساختگی در«خطاب» به گوش احدی از صحابه نخورده بود.

بنابراین مصاحب رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم در غار «عبدالله بن أريقط بن بكر» بوده است. و بر فرض که بگوییم که مصاحب پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلمدر غار ابوبکر بوده است باید پرسید:

سؤال 13

اگر ابوبکر به دلیل آیه شریفه (ثاني اثنين اذهما في الغار... )شایستگی خلافت را داشته است، چرا امیر مؤمنان علیه السلام که «آیه مباهله» (3)، «آیه تطهیر» (4) ،«آیه مودّت» (5) و صدها آیه دیگر (6) که به اعتراف مفسرین-

ص: 30


1- مختصر تاريخ مدينة دمشق ابن عساکر، ج 13، ص 35
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص 15 و 174
3- به پاورقی شمارهٔ 1 در ص 26 مراجعه شود.
4- به پاورقی شمارهٔ 1 در ص 27 مراجعه شود.
5- به اعتراف روات و محدثین و مفسرین اهل سنت آیه مودت در شان علی و فاطمه و ←
6- حاکم حسکانی از بزرگان علمای عامه است و از جمله تألیفات او کتاب شواهد التنزيل» ←

(1)

(2)

ص: 31


1- حسن و حسین علیهم السلام نازل شده است. بعضی از مصادر شأن نزول این آیه عبارت است از: تفسیر کشاف زمخشری، ط، مصطفی محمد، ج 3، ص 402 و ط بیروت، ج 4، ص 220؛ تفسیر کبیر فخر رازی، ط عبدالرحمن ،مصر، ج 27، ص 166 و ج 7 ص 405؛ شواهد التنزيل، حاكم حسکانی، ج 2، ص 130، ح 822 و 823 و 824 و 825 و 826 و 827 و 828 و 832 و 833 و 834 و 838 ؛ مناقب علی ابن ابی طالب ابن مغازلی ،شافعی، ص 307، ح 352؛ صواعق المحرقه ابن حجر مكي ط ميمنية ،مصر ، ج 101 و 135 و ط محمدیه مصر، ص 168 و 225؛ كفاية الطالب، گنجی شافعی، ط حیدریه، ص 91 و ط الغرى، ص 31؛ ينابيع المودة، قندوزي حنفی، ط ،اسلامبول، ص 106 و ط حیدریه ص 123 و ط عرفان، ج 1، ص 105؛ فرائد السمطين، ج 1، ص 20 و ج 2 ص 13، ح 359؛ تفسیر ابن كثير، ج 3، ص 483 و 484 و 485 ؛ فصول المهمة، ابن صباغ المالكي، ص 8؛ التسهيل لعلوم التنزيل ،کلبی، ج 3، ص 137 ؛ تفسير المنير لمعالم التنزيل، جاوى، ج 2، ص 183 ؛ الاصابة، ابن حجر العسقلاني ، ج 2، ص 502 و ج 4، ص 367 ؛ الاتقان في علوم القرآن، جلال الدین سیوطی، ج 4، ص 240 ؛ اسعاف الراغبين، صبان، بهامش نورالابصار، ص 104 و 105 و 106 ؛ فتح القدير ،شوکانی، ج 4، 279 ؛ نورالابصار، شبلنجی، ص 102 ؛ الاستيعاب، ابن عبدالبرّ، بهامش الاصابة، ج 3، ص 37 ؛ ينابيع المودة، قندوزى الحنفى، ص 107 و 108 و 228 و 229 و 230 و 244 و 260 و 294 ؛ عقد الفرید، ابن عبد ربه المالكي، ج 4، ص 311؛ فتح البيان، صدیق حسن خان، ج 7، ص 363 و 364 و 365 ؛ رياض النضرة، محب الدين الطبري الشافعی، ج 2، ص 248؛ تاريخ الكبير، بخاری، ج 1، ص 69 رقم 1719 و 2174؛ نظم در رالسمطین زرندی الحنفی، ص 133 و 238 و 239 ؛ معالم التنزيل بغوى الشافعی، مطبوع بهامش تفسير الخازن، ج 5، ص 213 ؛ مرآة الجنان، يافعى، ج 1، ص 109 ؛ الاتحاف بحبّ الاشراف شبراوى الشافعي ص 5 ؛ معجم الصغیر، طبرانی، ج 1، ص 65 ؛ تفسیر کبیر فخر رازی، ج 2، ص 700 ؛ تاريخ الخلفاء جلال الدین سیوطی، ص 169 ؛ مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی الحنفی، ص 75؛ تفسير الخازن ، ج 5، ص 213 ؛ سيرة الحلبية، برهان ج الدين الحلبي الشافعي، ج 3، ص 212 ؛ رياض النضرة، محب الدين الطبري الشافعي، ج 2، ص 248 ؛ مجمع الزوائد هيثمى الشافعي ، ج 9، ص 168 ؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج 2، ص 104 ح 38 ؛ و..
2- است که در این کتاب 210 آیه که در شأن امیر مؤمنان علی علیه السلام نازل شده، جمع آوری نموده است. و نیز بزرگان از علماء اهل سنت این روایت را نقل کرده اند که ابن عباس (حبرامت) گفت : «نزل فى على ثلاث مائة آية من كتاب الله عزّوجلّ». سیصد آیه در مدح امیرمومنان علی علیه السلام نازل گردیده است». تاريخ مدينة دمشق ابن عساكر، ترجمة الامام على بن ابى طالب علیه السلام كفاية الطالب، کنجی الشافعی، ص 231 ؛ تاريخ الخلفاء، جلال الدین سیوطی، ص 172 ؛،نورالابصار ،شبلنجی، ص 73 ؛ ينابيع المودة، قندوزى الحنفى، ص 126 و 286 ؛ صواعق المحرقة، ابن حجر مکی، ص 125؛ اسعاف الراغبين مطبوع بهامش نورالابصار، ص 160 ؛ سيرةالنبوية، زيني دحلان مطبوع بهامش السيرة الحلبية، ج 2، ص 11 ؛ و..

اهل سنت دربارۀ امام امیرمؤمنان علی علیه السلام نازل شده است. بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم احق مردم برای خلافت نباشد؟

سؤال 14

اگر صرف مصاحبت ابوبکر با پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم موجب فضیلت است، پس چرا خداوند در قرآن دو یار زندانی حضرت یوسف علیه السلام را که کافر و قائل به ارباب انواع بودند و با آن حضرت 5 سال در زندان بسر بردند را مصاحب خوانده و فرموده:

«يا صاحبى السجن ارباب متفرقون خير أم الله الواحد القهار» (1)

«ای دو رفیق زندانی من (از شما می پرسم) آیا خدایان متفرق بی حقیقت (مانند بتان و فراعنه و غیره) بهتر و در نظام خلقت مؤثر ترند یا خدای یکتای قاهر».

حال آیا این مصاحبت می تواند موجب فضیلت برای این دو نفر باشد؟ اگر موجب فضیلت نیست پس چگونه شما-

ص: 32


1- سوره یوسف، آیه 39

مصاحبت چند روزه ابوبکر با پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم را موجب فضیلت او می دانید؟

سؤال 15

اگر رفتن به غار موجب فضیلت برای ابوبکر است و این را دلیل بر ارجحیت او بر خلافت می دانید پس چرا از جهت مصاحبت با پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم در رفتن به غار محزون بود به طوری که به صریح آیه قرآن کریم پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم او را از این حزن منع کرد و فرمود:«لاتحزن ان الله معنا».(1)

سؤال 16

حزن ابوبکر در مصاحبت با پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم در رفتن به غار به چه جهت بوده؟ اگر در جهت اطاعت خدا بوده محال است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم از آن نهی نماید و اگر در جهت معصیت خدا بوده، پس این چه دلیلی می تواند بر فضیلت ابوبکر داشته باشد؟

سؤال 17

در هر کجای قرآن که سخن از انزال سکینه به میان آمده است خداوند آنرا برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم و همه مؤمنین قرار داده، اما چرا در آیه غار هیچگونه مؤمنین را شرکت نمی دهد . و فقط می فرماید:

«فانزل الله سكينته عليه»(2)

پس روی این حساب، چرا شما برخلاف آیه قرآن نزول و سکینه را بر ابوبکر هم اطلاق می نمائید؟

ص: 33


1- سوره توبه، آیه 40
2- سوره توبه، آیه 40 .

افضلیت خوابیدن على علیه السلام در ليلة المبيت از مصاحبت ابوبکر در غار

افضلیت خوابیدن علی علیه السلام در ليلة المبيت (1) از مصاحبت ابوبکر در غار.

علماء اهل سنت به افضل بودن خوابیدن علی علیه السلام در بستر پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم از مصاحبت ابوبکر در غار اعتراف نموده اند از جمله:

ابن ابی الحدید معتزلی در جلد سوم شرح نهج البلاغه 269 تا 281 به این مطلب تصریح کرده که خوابیدن علی علیه السلام در بستر رسول خدا صلى الله علیه و اله وسلم از مصاحبت ابوبکر با پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم افضل و بالاتر است.

و همچنین ابو جعفر اسکافی که از اکابر علماء و شیوخ معتزلی ها می باشد. در کتاب «النقض العثمانية» که در ردّ ابو عثمان جاحظ ناصبی نوشته است، این عالم منصف با دلائل محکمی ثابت می نماید که خوابیدن علی علیه السلام در بستر پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم افضل از مصاحبت چند روزه ابوبکر در مسافرت غار بوده است. تا آنجا که می گوید :

«قال علماء المسلمين ان فضيلة على[علیه السلام] تلك الليلة لانعلم احداً -

ص: 34


1- وجود مقدس امام امیرمؤمنان علی علیه السلام در لیلةالمبیت به جای رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم در بستر آن حضرت خوابید و با این فداکاری که نمود جان پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم از خطر حفظ شد و این آیه شریفه نازل شد: «و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله والله رءُوفُ بالعباد». (بقره، 207) به اعتراف روات، محدثین و مفسرین اهل سنت این آیه در شأن امام امیرمؤمنان علی علیه السلام نازل شده است. بعضی از مصادر شأن نزول این آیه عبارت است از : شواهد التنزیل حسکانی الحنفی ، ج 1، ص 96 ، ح 133 و 134 و 135 و 136 و 137 و 139 و 140 و 141 و 142 ؛ كفاية الطالب، کنجی الشافعی، ص 239؛ فصول المهمة، ابن صباغ المالكي ص 31؛ تذكرة الخواص، سبط بن الجوزى الحنفى، ص 35 و 200 ؛ نور الابصار، شبلنجی، ص 78؛ ينابيع المودة، قندوزی الحنفی، ص 92 ؛ تفسیر کبیر، فخر رازی، ج 5، ص 223 ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 13، ص 262 ؛ سيرة النبوية، زینی دحلان، مطبوع بهامش السيرة الحلبية، ج 1، ص 306؛ و ...

من البشر نال مثلها»(1)

«اتفاقی علماء مسلمین است که احدی از بشر به فضیلت خوابیدن علی علیه السلام در فراش پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم نرسیده است»

و در آخر ص 271 در جواب ابو عثمان جاحظ ناصبی می گوید:

«قد بينا فضيلة المبيت على الفراش على فضيلة الصحبة في الغار بما هو واضح لمن انصف و نزيدههنا تاكيداً بمالم نذكروه فيما تقدّم فنقول ان فضيلة المبيت على الفراش على الصحبة في الغار لوجهين احدهما ان علياً[علیه السلام] قد كان انس بالنبى [صلی الله علیه و اله وسلم] وحصل له بمصاحبته قديماً انس عظيم والف شديد فلمّا فارقه عدم ذلك الانس وحصل به ابوبکر فكان ما يجده على [علیه السلام] من الوحشة والم الفرقة موجباً زيادة ثوابه لانّ الثواب على قدر المشقة - وثانيهما ان ابابكر كان يؤثر الخروج من مكة وقد كان خرج من قبل ف---رد فازداد كراهية للمقام فلما خرج مع رسول الله [صلی الله علیه و اله وسلم] وافق ذلک هوی قلبه و محبوب نفسه فلم يكن له من الفضيلة ما يوازى فضيلة من احتمل المشقة العظيمة و عرض نفسه لوقع السيوف و رأسه لرضخ الحجارة لانّ على قدر سهولة العبادة يكون نقصان عال ولملدی الثواب»

«قبلا فضیلت خوابیدن علی [علیه السلام] در فراش رسول خدا [صلی الله علیه و اله وسلم] ليلة الهجرة بر مصاحبت ابوبکر در غار را به قسمی که بر اهل انصاف واضح و آشکار گردد. بیان نمودیم اینک تأکیداً بر آنچه قبلاً ذکر نمودیم از دو جهت دیگر مطلب را ثابت می نماییم.

1) انس و الفت فوق العاده علی [علیه السلام] با رسول خدا [صلی الله علیه و اله وسلم] طوری بود که نمی توانست آنی از پیامبر[صلی الله علیه و اله وسلم] دور بشود و به عکس عدم انس-

ص: 35


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 31، ص 260 .

ابوبکر با رسول خدا [صلی الله علیه و اله وسلم] باعث اشتیاق او به مصاحبت با آن حضرت بوده، پس خوابیدن [علی علیه السلام] در فراش که باعث دوری از آن حضرت گردید ایجاد وحشت و الم شدیدی برای علی [علیه السلام] نمود. پس دوری که سبب زجر آن حضرت و موجب ثواب بسیار بوده افضل است، بر مصاحبت ابوبکر برای آنکه ثواب عمل را به قدر مشقت در عمل می دهند. (چنانچه گفته اند افضل الاعمال احمزها).

2) چون ابوبکر پیوسته عازم بر خروج از مکه بوده چنانچه گاهی هم تنها خارج شده پس زیاد شد کراهت ماندن او در مکه و لذا زمانی که با رسول خدا[صلی الله علیه و اله وسلم] از مکه خارج شد. به محبوب ذاتی و معشوق قلبی رسید. پس برای او فضیلتی بود که برابر باشد با فضیلت علی [علیه السلام] که در آن شب اختیاراً تحمّل مشقت بزرگی نمود که جان خود را در معرض شمشیرها و سر خود را در مقابل سنگباران دشمنان (که آن شب قصد آن بستر را داشتند، که صاحب آن رسول خدا[صلی الله علیه و اله وسلم]را به قتل رساندند)،قرار داد. بدیهی است تحمل آن شدائد به مراتب بالاتر و افضل از ابی بکر بود در راحتی لیلة الغار در مصاحبت با رسول خدا [صلی الله علیه و اله وسلم]

و ابن سبع مغربی در شفاء الصدور ضمن بيان شجاعت علی علیه السلام گوید:

«علماء العرب اجمعوا على ان نوم على [علیه السلام] على فراش رسول الله[صلی الله علیه و اله وسلم] افضل من خروجه معه و ذلک ان وطن نفسه علی مفاداته لرسول الله [صلی الله علیه و اله وسلم] و آثر حياته و اظهر شجاعته بین اقرانه».

«اجماعی علمای عرب است بر اینکه خوابیدن على علیه السلام ليلة الهجرة در فراش رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم افضل بود از بیرون رفتن او با آن حضرت. زیرا که خود را در جای آن حضرت قرار داد و زندگانی خود را فدای آن حضرت نمود و بدین وسیله شجاعت خود را بین اقران ظاهر نمود».

پس بنابراین طبق اعتراف علمای عامه خوابیدن على علیه السلام در «ليلة الهجرة» از مصاحبت ابوبکر با پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم برتر و بالاتر بوده است. مضافاً بر اینکه

ص: 36

بعضی از علمای عامه از جمله «شیخ ابو القاسم بن صباغ» که از مشاهیر علمای اهل سنت است. «در کتاب النور و البرهان» می گویدکه پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم ابوبکر را به جهت دفع فتنه و اینکه محل اختفایش را به دشمنان خبر ندهد، با خود به غار برد تا آنجا که می گوید:

«امر رسول الله [صلی الله علیه و اله وسلم] علیا فنام فى فراشه و خشی من ابن ابی قحافه ان يدلّهم عليه فاخذه معه و مضى الى الغار».

امر کرد رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم علی علیه السلام را که در فراش آن حضرت بخوابد و خوف داشت از این که ابوبکر کفار را دلالت و راهنمایی کند به رسول صلی الله علیه و اله وسلم پس او را مصاحب خود قرار داده و به جانب غار روانه شدند».

4) مسن بودن ابوبکر

چهارمین امتیازی را که ذهبی برای ابوبکر، ذکر کرده و به همین دلیل او را لايق خلافت دانسته مسأله شیخوخیت و پیرمرد و مسن بودن ابوبکر است و می گوید که او در آن زمان در آستانه 60 سالگی به سر می برد، او سه سال از رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم کوچکتر و در حدود 4 سال از عثمان و حدود 19 سال از عم و حدود 30 سال از امیرالمؤمنین علیه السلام بزرگتر بود.

پس بنابه گفته ذهبی چون سن ابوبکر از همه صحابی پیامبراکرم صلی الله علیه و اله وسلم بیشتر بوده، لذا مردم به همین دلیل با او بیعت کرده و او را به عنوان خلافت انتخاب کردند.

سؤال 18

اگر مسن بودن ملاک در خلافت می باشد. پس چرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم در هیچ کجا این مسأله را ملاک قرار نداد و در موارد و قضایای مختلف با وجود کبار صحابه علی علیه السلام را با آن سن -

ص: 37

کم بر همه مقدم می داشت از جمله در فتح خیبر (1) پرچم را-

ص: 38


1- پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم در جنگ خیبر فرمود: «لاعطين الراية غداً رجلاً يحب الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله فاعطاها علیا»؛ «فردا پرچم را به دست کسی خواهم داد که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول نیز او را دوست دارند و پرچم را به دست علی علیه السلام سپرد». تاريخ مدينة دمشق، ترجمه علی بن ابی طالب علیه السلام ابن عساکر، ج 1 ص 205 ح 269 و ص 157 ح 219 - 231؛ سنن ترمذی، ج 5 ص 569 ح 3724؛ فرائد السمطین، ج 1 ص 259؛ مجمع الزوائد، ج 6 ص 151؛ مستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج 3 ص 38 و ص 437 ؛ عيون الاثر، ج 2 ص 132؛ مسند احمد بن حنبل، ج 2 ص 384؛ صحیح مسلم، ج 4 ص 1871 ح 33 - (2405)؛ انساب الا شراف بلاذری ، ج 2 ص 93؛ خصائص امیرالمؤمنین، نسائی، ص 34،ح 11، مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام ، ابن مغازلی ص 181 ح 216؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص110؛ ينابيع المودة، ص 49؛ معجم الصغير، طبرانی، ج 2 ص 100؛ مسند ابی داود طیالسی، ص 320 تذكرة الخواص، سبط بن جوزی ص 24؛ سنن الكبرى، بیهقی، ج 9 ص 106 و ص 131؛ حلية الاولياء، ج 1 ص 62؛ اسنى المطالب، جزری، ص ،بخاری، ج 5 ص 22؛ اسد الغابة، ج 4 ص 21؛ البداية والنهاية، ج 4 ص 182؛ تاریخ طبری، ج 3 ص 12؛ ذخائر العقبی، ص 87؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج 2 ص 194؛ عقد الفريد، ج 2 ص 194؛ الكامل في التاريخ، ج 2 ص 149؛ و... و لقد تمنى عمر بن الخطاب ان تكون له هذه الفضيلة التى حاز عليها اميرالمؤمنین علیه السلام. فقد روى ان عمر قال: «لقد اعطى على ابن ابی طالب ع الله ثلاثا لان تكون لى واحدة منها احب الى من حمر النعم: زوجته بنت رسول الله صلی الله علیه و اله وسلم، و سكناه المسجد مع رسول الله صلی الله علیه و اله وسلم يحل ما يحل له فيه، والراية يوم خيبر». «و عمر آرزو داشت که این افتخاری را که نصیب حضرت علی علیه السلام شده نصیب وی می شد و از وی نقل می کنند که گفت: سه افتخار نصیب حضرت علی علیه السلام شد که اگر یکی از آنها نصیب من می شد،، آن را از آنچه که در دنیا وجود دارد بیشتر دوست می دارم. رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم، دخترش را به او داد و وی را همنشین مسجد و محرم اسرار خود قرار داد و در روز خیبر پرچم اسلام را به وی داد». مستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج 3 ص 125؛ مسند احمد بن حنبل، ج 2 ص 26؛ ينابيع المودة، قندوزی حنفی، ص 210، مناقب، خطیب خوارزمی، ص 332 ح 354؛ تاریخ مدينه دمشق ابن عساکر، ترجمۀ امام علی بن ابی طالب علیه السلام، ج 1 ص 220 ح 283؛ صواعق المحرقة، ص 125؛ مجمع الزوائد، ج 9 ص 120؛ تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص 172، نظم درر السمطين، ص 129؛ فرائد السمطين ج 1 ص 345 ح 268؛ اسنى المطالب جزری، ص 65؛ و...

بدست امیر مؤمنان علی علیه السلام داد و در آن لحظات آخر عمرش اُسامه (1) را که در آن موقع از سن کمی برخوردار بود، امیر لشگر کرد و کبار صحابه از جمله ابوبکر را امر کرد که در لشگر او شرکت کرده و از او تبعیت بنمایند؟

سؤال 19

اگر مردم به دلیل مسن بودن ابوبکر او را به عنوان خلیفه تعیین کردند، چگونه آنها پی به این معنی بردند که برای کار بزرگ، پیرمرد سیاستمداری لازم است. ولی خدا و پیامبر او ندانستند و ابوبکر پیرمرد سیاستمدار را در ابلاغ آیات اول سوره برائت معزول و علی جوان را برای این امر منصوب نمودند (2)؟! و هچنین کسی که لیاقت قرائت آیات سوره

ص: 39


1- به پاورقی شماره 1 و 2 ص 20 مراجعه فرمائید.
2- جمهور امت و جميع علماء و مورخین فریقین شیعه و سنی برآنند که چون آیات اول سوره برائت که نهمین سوره قرآن مجید است، در مذمت مشرکین نازل شد خاتم الانبياء الله ابوبکر را طلبید و ده آیه از اول سوره برائت را به او داد تاببرد در مکه معظمه و در موسم حج برای اهل مکه قرائت نماید. بعد از طی چند منزل جبرئیل نازل شد و عرض کرد: «يا رسول الله ان الله تعالى يقرئك السلام و يقول لايؤدى عنك الا انت او رجل منک». « اداء و ابلاغ رسالت از طرف تو را احدی ننماید مگر اینکه خود یا مردی که از خودت باشد». لذا پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم علی علیه السلام را طلبید و او را مأمور به این امر بزرگ نمود و فرمود می روی و هر کجا که به ابوبکر رسیدی آیات برائت را از او بگیر و ببر در مکه و برای مشرکین اهل مکه قرائت کن. بفوریت علی علیه السلام حرکت کرد و در ذی الحلیفه به ابوبکر رسید و ابلاغ پیام رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم را نمود و آیات را گرفت و رفت به مکه و در حضور عامه مردم ابلاغ رسالت رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم را نمود و آن آیات را بر اهل مکه قرائت نمود و برگشت خدمت آن حضرت در مدینه. مشروح جریان فوق در کتب زیر آمده است: سنن، بیهقی، ص 9 و 224؛ جامع ترمذی، ص 135؛ تفسیر ،شوکانی ج 2 ص 319 مطالب السئول، محمد بن طلحه ،شافعي ص 17؛ ينابيع المودة، قندوزی حنفی، باب 18؛ رياض النضرة، حب الدین طبری ص 147 ذخائر العقبی محب الدین طبری ص 69 تذكرة الخواص، سبط بن جوزی، ص 22؛ خصائص امیرالمؤمنین علیه السلام ،نسائی، ص 14؛ تاریخ ابن كثير، ج 5 ص 38 و ج 7 ص 357؛ الاصابة ابن حجر عسقلانی، ج 2 ص 509؛ تفسیر درالمنثور، ج 3، ص 208؛ جامع البیان، طبری، ج 10 ص 41؛ تفسیر ابن کثیر، ج 2 ص 333؛ تفسیر روح المعانی، آلوسی، ج 3 ص 268؛ صواعق المحرقة ابن حجر مكى، ص 19؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج 7 ص 29؛ كفاية الطالب، محمد بن یوسف گنجی شافعی ص 125 باب 62؛ مسند احمد بن حنبل، ج 1 ص 3 و 151 و ج 3 ص 283 و ج 4 ص 164 و 165؛ مستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج 2 ص 51؛ کنز العمال متقی ،هندی، ج 1 ص 246 تا 249 و ج 6 ص 154 ؛ و...

برائت را برای کفار مکه نداشته است. چگونه می تواند لایق مقام امامت و خلافت پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم باشد؟

پس بنابراین رفتن و برگشتن ابوبکر از وسط راه دلیل بر اثبات مقام على علیه السلام و حق تقدم او بر دیگران می باشد که می رساند ابلاغ رسالت پروردگار یعنی نبوت و خلافت ربطی به پیری و جوانی ندارد که هزار نکته باریک تر ز مو اینجاست.

و اگر چنانچه برای ابوبکر پیرمردی و سیاستمداری موجب حق تقدم بود، نبایستی از چنین امر مقدسی عزل گردد و حال آنکه ابلاغ رسالت مخصوص پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم و خلیفه پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم می باشد.

ص: 40

پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، على علیه السلام را به عنوان قضاوت به یمن فرستاد

اکابر علمای اهل سنت شرح فرستادن علی علیه السلام را به یمن برای قضاوت و هدایت آنها نقل نموده اند. مخصوصاً ابو عبدالرحمن نسائی که یکی از ائمه و اعلام صحاح سته می باشد. در کتاب خصائص امیرالمؤمنین علیه السلام شش حديث در این باب آورده و نیز ابوالقاسم حسين بن محمد (راغب اصفهانی) در «محاضرات الادباء» ج 2 ص 212 و همچنین دیگران نقل نموده اند. که خلاصه اش با سلسله اسناد این است که وقتی که رسول اکرم صلی الله علیه و اله وسلم علی علیه السلام را مأمور نمود که جهت قضاوت و هدایت خلق به یمن برود. عرض کرد من جوانم، چگونه مرا بر پیران قوم مبعوث می گردانی؟ حضرت در جواب فرمود:

«ان الله سیهدی قلبک و یثبت لسانک».

«زود است که خداوند راهنمائی می کند قلب تو را (به علم قضا) و ثابت می دارد زبان تو را».

سؤال 20

اگر زیادی سن شرط در تقدم است، پس چرا با بودن کبار صحابه و شیوخ و پیرمردانی مانند ابوبکر رسول خدا صلی الله علىه و اله وسلم، علی علیه السلام را مأمور قضاوت و هدایت اهل یمن نمود؟

پس معلوم می شود که در مورد هدایت و قضاوت بر خلق کم و زیاد سن، پیری و جوانی مدخلیت ندارد. فقط علم و فضل و تقوى و نص بالخصوص لازم است.

ص: 41

پاسخ جالب ابو قحافه پدر ابوبكر

تماشایی است که ابو قحافه پدر ابوبکر نیز به تصمیم حزب سقیفه اعتراض کرد و آنگاه که به او گفتند که پسرت ابوبکر به عنوان خلیفه برگزیده شده تعجب کرد و گفت:

با وجود بنی هاشم (امیر المؤمنین علی علیه السلام)چگونه مردم به او روی آوردند و وی را انتخاب کردند؟!

پاسخ دادند:

چون ابوبکر از حیث سن (از علی علیه السلام) بزرگتر بوده است. او با شنیدن این پاسخ با تعجب گفت:

«والله انا اكبر منه» (1)

«به خدا سوگند من از ابوبکر بزرگترم».

ابوبکر و استعفای وی از حکومت

ابوبکر بارها می گفت:

«أما والله ما أنا بخيركم ولقد كنت لمقامي هذا كارهاً ولوددت فيكم من يكفيني، أفتظنون أني أعمل فيكم بسنّة رسول الله إذن لا أقوم بها، أن رسول الله صلی الله علیه و اله وسلم كان يعصم بالوحى وكان معه ملك، و أنّ لي شيطاناً يعتريني، فإذا غضبت فاجتنبوني...». (2)

ص: 42


1- صواعق المحرقة ابن حجر مکی، ص 13 شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید، ج 1 ص 156.
2- اعتراف مذکور با الفاظ مختلف در منابع زیر آمده است: مسند، أحمد بن حنبل، ج 1، ص 14، ح 81؛ کنز العمال ، ج 5، ص 590، ح 14050 و ص 600 و 601، ح 14064 و ص 607، ح 14073 و ص 631، ح 14112 و ص 636، ح 14118؛ البداية و النهاية، ابن كثير، مكتبة المعارف، بيروت، ج 6، ص 301؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ص 20؛ المصنف عبدالرزاق، ج 11، ص 336؛ طبقات ابن سعد، ج 3، ص 212؛ تاريخ مدينة دمشق ابن عساکر، ج 30، ص 301 و 302؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 460؛ الامامة والسياسة، ج 1، ص 34؛ سبل الهدى والرشاد، ج 12، ص 315؛ الصفوة، ج 1، ص 99؛ سيرة الحلبية، ج 3، ص388؛ عقد الفريد ، ج 2، ص 158؛ عيون الاخبار ابن قتیبه، ج 2، ص 234؛ تهذیب الکامل، 1، ص 6؛ ریاض النضرة، ج 1، ص 167، سيرة النبوية ابن هشام، ج 4، ص 340؛ اعجاز القرآن، ص 115؛ تاريخ الخلفاء، سیوطی، ص 47 - 48؛ تاریخ ابن کثیر، ج 5، ص 247 - مجمع الزوائد، هيثمي ، ج 5، ص 183؛ المجتنی ابن درید، ص 15 صواعق المحرقة، ص 30؛ تاریخ طبری، ج 3 ص 244 ؛ و... امام امیر مؤمنان علی علیه السلام می فرماید: «فيا عجبا بينا هو يستقيلها في حياته اذ عقدها لاخر بعد وفاته لشدما تشطراً ضرعيها». «شگفتا وی (ابوبکر) خویش را در دوران خلافت عزل می کرد. ناگهان آن را پس از مرگ برای دیگری قرار داد و این دو نفر خلافت را مانند دو پستان شتر، میان خود تقسیم نمودند و صاحب شتر را از آن محروم ساختند». (نهج البلاغه، خطبه 3). وقتی که عمر اصرار ورزید که امام امیر مؤمنان علی علیه السلام با ابوبکر بیعت کند، امام علیه السلام به وی فرمود: «احلب حلباً لك شطره وشد له اليوم يردده عليك غداً». (الامامة والسياسة، ج 1 ص 11).

«به خدا قسم من بهترین شما نیستم و همانا از مقامم کراهت دارم (؟!) دوست داشتم کسی از شما این کار را به عهده گیرد. آیا شما گمان می کنید که من به سنت رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم عمل می کنم؟ [هرگز] بنابراین، عهده دار انجام آن نمی شوم. پیامبر خدا صلی الله علیه و اله وسلم به کمک وحی معصوم بود و فرشته ای همراه او بود و او را یاری می کرد. ولی من شیطانی دارم که بر من عارض می شود. پس اگر خشمگین شدم از من اجتناب کنید...»

تحلیل و تفسیر

ابوبکر می گوید: «من از مقام و حکومتم کراهت دارم» و مانند این سخن را بارها گفته است، نظیر این عبارت

«اقیلونی ولست بخيركم و علي فيكم». (1)

ص: 43


1- فاضل قوشچی که از بزرگان علماء عامه است در شرح تجرید می گوید: ابوبکر در این گفتارش اگر راست گفته پس صلاحیت برای امامت و زمامداری را ندارد و اگر دروغ گفته باز هم صلاحیت ندارد؛ زیرا امام و رهبر و خلیفه باید راستگو باشد.(شرح تجريد الكلام فاضل،قوشچی المقصد الخامس، ص 406).

«دست از من بردارید که من بهترین شما نیستم در حالی که علی[علیه السلام] بین شماست».

سوال 21

اگر کراهت و استعفای از حکومت برای عدم شایستگی و لیاقت است. او که خود را لایق ندیده چرا عهده دار این مسؤولیت شده است؟ و اگر لیاقت آن را در خود می دیده پس به چه جهت کراهت دارد و خواستار استعفا می باشد؟ آیا این عمل او شانه خالی کردن از زیر بار مسؤولیت نمی باشد؟

سؤال 22

اگر استعفای از حکومت جایز است. پس چرا عثمان آن زمان که در حال اضطرار بود و جانش در خطر مرگ قرار داشت، این کار را نکرد و گفت:

«لا أخلع قميصاً قمّصنيه الله عزّوجل». (1)

«پیراهنی (زمامداری مسلمین) را که خدای عزّوجلّ بر من پوشانده در نمی آورم».

ص: 44


1- سخن مذکور با الفاظ مختلف در منابع زیر آمده است: تاریخ طبری، ط دارالمعارف مصر، ج 4، ص 371 و ص 375؛ تاریخ المدينة ابن شبه، ج 4، ص 1286؛ تاريخ مدينة دمشق ابن عساكر، ج 39، ص 405؛ طبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ص 72؛ و...

و آن قدر بر آن اصرار کرد تا کشته شد؟!! (1)

خلافت ابوبکر از دیدگاه عمر

از جمله سخنان عمر در حق ابوبکر این بود که می گفت:

«كانت بيعة الناس لأبي بكر فلتة من فلتات الجاهلية، وقى الله المسلمين شرها فمن عاد إليها فاقتلوه». (2)

«بیعت مردم با ابوبکر یک قضیه بی مبنا و بی ریشه جاهلیت بود امید-

ص: 45


1- مخفی نماند که بین کلام ابوبکر (اقیيلوني) و كلام عثمان (لا أخلع) تناقضی آشکار است، چرا که اگر مردم در انتخاب و عزل امام مختار باشند پس عثمان را خلع کردند، پس در نتیجه معنایی برای (لا أخلع) باقی نمیماند و اگر عزل به دست مردم نباشد، بنابراين (أقيلوني) بی معناست؛ به عبارت دیگر یکی عزل را در اختیار مردم میداند و دیگری در اختیار خود! در چنین امری که نصب و عزلش به ادعای آنان به دست مردم است مطلب جالب و خنده آور این است که هر دو ادعای خلیفة اللهی را نیز دارند!
2- مصنف ابن ابی شیبه، ج 5، ص 442؛ مسند احمد بن حنبل، ج 1، و ج 6، ص 55؛ صحیح، بخاری ط محمد علی ،صبیح كتاب الحدود، باب رجم كتاب الحدود، باب رجم الحبلى من الزنا، ج 8، ص 208؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 200، 205 و 210؛ سيرة النبوية ابن هشام ط دار الجليل، ج 4، ص 226 و در ط بابی حلبی، ج 4، ص 308؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج 5، ص 15؛ تيسير الوصول، ج 2، ص 42 و 44؛ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 327؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 23، 26، 27، 29، 34 و ج20، ص 21؛ رياض النضرة، ج 1، ص 161 تمام المتون صفدی، ط محمد رشید صفار، دمشق، ص 13 ؛ تاریخ ابن کثیر، ج 5، ص 246؛ صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ط میمنیه، ص 5 و 8 و ط محمدیه، ص 8 و 12؛ تاج العروس ،زبیدی، ج 1، ص 568؛ لسان العرب، ابن منظور، ج 2، ص 371؛ تاریخ الخلفاء سیوطی، ص 67؛ کنزالعمال، متقی هندی، ج 3، ص 139 و ج 5، ص 651؛ سیرة الحلبية؛ برهان الدین ،الشافعي ، ج 3، ص 360 و 363؛ الملل والنحل، شهرستانی، ط ،مصر ، ج 1، ص 24؛ التمهيد، با قلانی ص 196؛ فائق زمخشری، ج 2، ص 297؛ نهاية ابن اثير، ط بيروت، ج 3، ص 466؛ تذکرة الخواص، ص 61؛ و... .

است که خداوند مسلمانان را از شر این قضیه حفظ کند و هر کس این گونه رفتار کند از این به بعد او را حتماً بکشید».

سوال 23

اگر این سخن عمر درست است پس چرا ابوبکر را خلیفه به حق و بلافصل رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم می دانید؟ آیا این کلام عمر با این صراحتی که دارد دلیل بر بطلان خلافت ابوبکر نمی باشد؟

سؤال 24

اگر بیعت با ابوبکر طبق گفته عمر یک کار بی ریشه و بی اساس بوده است آیا اگر چنین خلیفه ای برای خود جانشینی معین کند، باز هم کارش بی ریشه و بی اساس محسوب خواهد شد یا خیر؟

اگر بی اساس محسوب می شود، پس خلافت عمر که طبق وصیت ابوبکر بر سر کار آمد چگونه خواهد بود؟

ص: 46

بخش: 2 نحوه انتخاب عمر

اشاره

بحش: 2

نحوه انتخاب عمر.

ص: 47

ص: 48

عمر طبق وصيّت ابوبکر روی کار آمد

به اتفاق همۀ مورّخان شیعه و سنّی ابوبکر در بستر بیماری گاهی بی هوش می شد و گاهی به هوش می آمد. در این میان عثمان را طلبید و به وی فرمان داد که بنویس و عثمان شروع به نوشتن کرد، ابوبکر گفت:

بسم الله الرّحمن الرّحيم

این وصیت ابوبکر بن ابی قحافه است به مسلمانان. اما بعد [در این جا ابوبکر از هوش رفت و عثمان شتابان بقیه وصیت ابوبکر را چنین تمام کرد:] من عمر بن الخطاب را به جانشینی خود و خلافت بر شما برگزیده ام و در این راه از خیرخواهی شما فروگذاری نکرده ام.

در این موقع ابوبکر چشم گشود و به عثمان گفت: بخوان ببینم چه نوشته ای؟

عثمان نیز آن چه را که نوشته بود برای ابوبکر خواند، ابوبکر با شنیدن مطالب عثمان تکبیر گفت و اضافه کرد:

از آن ترسیدی که در حالت بیهوشی از دنیا بروم و در میان مردم بر سر جانشینی من اختلاف بیفتد؟

عثمان جواب داد: آری، ابوبکر گفت:

ص: 49

با آنچه که نوشته ای موافقم خدایت از اسلام و مسلمانان پاداش خیر دهد. آن گاه همان نوشته را امضا کرد. (1)

طبری پیش از این ماجرا می نویسد:

عمر در حالی که شاخه ای از درخت خرما در دست داشت در میان مردم در مسجد پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم نشسته بود «شدید» آزاد کرده ابوبکر، که فرمان ولایتعهدی عمر را در دست داشت در آن جمع حاضر بود، عمر رو به مردم کرد و گفت:

ای مردم به سخنان و سفارش خلیفه رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم گوش دهید و از فرمانش اطاعت کنید. او می گوید:

من در خیرخواهی شما کوتاهی نکرده ام.

سؤال 25

چرا عمر به ابوبکر که با آن بدحالی وصیت کرد و او را به عنوان خلیفه برگزید نسبت هذیان گویی را نداد؟!! اما کنار بستر رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم وقتی که آن حضرت قلم و دوات طلبید تا بنویسد چیزی را که مردم پس از آن به ضلالت و گمراهی نیفتند، نسبت هذیان گویی به آن حضرت را داد؟!!(2)

آیا پیامبر اکرم صلى الله عليه وسلم که قرآن درباره اش می گوید: -

ص: 50


1- طبقات ابن سعد ج 4 ص 200 و 274؛ تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص 82؛ الامامة و السياسة، ابن قتیبه دینوری، ج 1، ص 24 و 25؛ تاریخ ،مدينه ابن شبه ، ج 1، ص 667؛ تاریخ طبری، ط اروپا، ج 3، ص 1238 و ج 1، ص 2138؛ عقد الفريد ابن عبدربه، ط از هریه مصر، ج 208؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 3، 16 و 165؛ کنزالعمال متقی هندی، ج 5، ص 674 و 681؛ تاریخ الامم والملوک، محمد بن جریر طبری ط ،اول، ج 2، ص 52؛ کامل، ابن اثیر، ج 2، ص 292؛ تاریخ الاسلام و طبقات المشاهير و الاعلام احمد بن عثمان ذهبی، ج 1،ص 388: و...
2- به پاورقی ش 1 ص 19 مراجعه شود.

«ما ينطق عن الهوى إن هو إلا وحي يوحى».(1)

با یک تب هذیان گفته است. اما ابوبکر بین دو اغما بهتر از زمان سلامت می فهمد...؟!

آیا به منطق شما ابوبکر اگر بیمار باشد درست حرف می زند، اما پیامبر اکرم صلى الله عليه وسلم نستجير بالله هذیان می گوید؟!

اعتراض مهاجر و انصار به ابوبکر

ابن قتیبه در «تاریخ الخلفاء» می نویسد:

«مهاجران و انصار وقتی که باخبر شدند که ابوبکر عمر را به جانشینی خود انتخاب نموده است نزد او آمدند و گفتند:

می بینیم که عمر را بر ما خلیفه قرار دادی تو او را می شناختی و در دورانی که خود زنده بودی کارهای ناشایسته و خلافش را دیدی، الآن که از نزد ما می روی چگونه او را بر ما ولایت می بخشی؟ تو وقتی که با خدایت دیدار کنی اگر از تو بپرسد چه پاسخی می دهی؟

ابوبکر گفت: اگر خداوند از من پرسید به تحقیق پاسخ می دهم که کسی را بر آنان گماشتم که به نظرم از همه آنان بهتر بود». (2)

سوال 26

اگر به گفته ابوبکر، عمر بن الخطاب بهترین مردم بود پس چرا رسول اکرم صلی الله علیه و اله که اولی و احق به امر صلاح بینی برای سیادت و سعادت امت بود، این بهترین فرد از افراد مردم را برای زمامداری امت و مقام خلافت مقرر نداشت؟

ص: 51


1- سوره نجم، آیه 4
2- تاريخ الخلفاء، ابن قتيبه معروف به الامامة والسياسة، ج 1، ص 24.

اگر می گویید که رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم صلاح ندیدند که بهترین فرد از افراد مردم، را که به قول خودتان «عمر بن الخطاب» می باشد را به خلافت برگزینند و تعیین خلافت را به صلاحدید امت واگذار نمودند که هر کس را که اجماع امت در شور و مشورت صلاح دیدند برگزینند، پس چرا ابوبکر، بر خلاف سیره و سنت صلاح بینی رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم عمل نمود؟ و به رأی و صلاح بینی شخص عثمان بدون مراجعه به آرای عمومی امتف عمر را به خلافت برگزید؟

ص: 52

بخش: 3 نحوه انتخاب عثمان

اشاره

بخش: 3

نحوه انتخاب عثمان.

ص: 53

ص: 54

تعیین مجلس شورا و انتخاب عثمان

عمر در واپسین دم حیات شورایی مرکب از شش نفر «علی بن ابی طالب علیه السلام، عثمان بن عفان، طلحه، زبیر، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص» تشکیل داد تا نامبردگان با توجه به اختیارات سرنوشت ساز «عبدالرحمن ابن عوف»، یکی از این عده را انتخاب و به مقام خلافتش رأی دهند.

در اینجا نظر خوانندگان را به اصل وصیت عمر مبنی بر تشکیل شورای 6 نفری بنابر آنچه که خود علمای عامه نقل کرده اند جلب می نمائیم.

«يونس عن الحسن، و هشام بن عروة عن ابيه، قالا: لما طعن عمر بن الخطاب قيل له، يا اميرالمؤمنين لو استخلفت؟ قال: ان تركتم فقد ترككم من هو خير منى وان استخلفت فقد استخلفت عليكم من هو خير منى ولو كان ابو عبيدة بن الجراح حيّاً لاستخلفته، فان سألنى ربّى قلت: سمعت نبیک یقول انه امين هذه الامة، ولو كان قلت: سالم مولى أبي حذيفة حيّا لاستخلفته، فان سألني سمعت نبیک یقول: ان سالماً ليحب الله حباً لو لم يخفه ما عصاه.

ص: 55

قیل له فلو انک عهدت الى عبد الله فان له اهل في دينه و فضله و اسلامه قال: يحسب آل الخطاب ان يحاسب منهم رجل امة محمد ه و لوددت انى نجوت من هذا الامر كفافاً لالى و لاعلى، ثم راحوا فقالوا: یا امیرالمؤمنین، لو عهدت؟ فقال: قد كنت اجمعت بعد مقالتى لكم ان أولى رجلاً امركم ارجو ان يحملكم على الحق - واشار الى على - ثم رايت ان لا اتحملها حيّاً و ميتاً، فعليكم بهؤلاء الرَّهط الذين قال فيهم النبي انهم من اهل الجنة، منهم سعيد بن زيد ابن عمرو بن نفيل ولستُ مدخله فيهم، ولكن الستة على ،و عثمان ابنا عبد مناف و سعد و عبد الرحمن بن عوف خال رسول الله صلى الله عليه وسلم والزبير، حوارى رسول الله صلی الله علیه و اله وسلم هو ابن عمّته و طلحة الخير فليختاروا منهم رجلا، فاذا ولوّكم والياً فاحسنوا مؤازرته.

فلما اصبح عمر دعا عليا و عثمان و سعداً و الزبير و عبدالرحمن، ثم قال: اني نظرت فوجدتكم رؤساء الناس و قادتهم، ولا يكون هذا الامر الافيكم، و انّى لا اخاف الناس عليكم، ولكني اخافكم على الناس، وقد قبض رسول الله صلى الله عليه وسلم و هو عنكم ،راض، فاجتمعوا الى حجرة عائشة باذنها، فتشاوروا واختاروا منكم رجلا، وليصل بالناس صهيب ثلاثة ايام ولا يأتى اليوم الرابع الا وعليكم امير منكم ويحضركم عبد الله مشيراً، ولا شيء له من الامر، وطلحة عبدالله شريككم في الامر فان قدم في الايام الثلاثة فاحضروه امركم وان محيلة تلقته مضت الايام الثلاثة قبل قدومه فامضوا امركم؛...

و قال لصهيب: صلّ بالناس ثلاثة ايام وادخل علياً و عثمان و الزبير وسعداً و عبدالرحمن و طلحة ان حضر [بيت عائشه ] واحضر عبدالله بن عمر، وليس له فى الامر شيء، وقم على رؤسهم، فان اجتمع خمسة على رأي واحد و ابى واحد فأشدخ-

ص: 56

رأسه بالسيف، وان اجتمع اربعة فرضوا وابي الاثنان فاضرب رأسيهما، فان رضى ثلاثة رجلا و ثلاثة رجلاً فحكموا عبدالله بن نه همیشه فان لم يرضوا بعبد الله فكونوا مع الذين فيهم عبدالرحمن بن نواتل على عوف وأقتلوا الباقين ... (1)

یونس از حسن و نیز هشام بن عروه از پدرش نقل می کند که گفت : پس از آنکه عمر بن الخطاب با دشنه شکمش پاره شد به او گفتند: ای خليفه مؤمنان، جانشین تو کیست؟

او در پاسخ گفت: اگر من شما را ترک می کنم، قبل از من بهترین خلق خدا [پیامبر اکرم صلى الله عليه وسلم] نیز شما را ترک کرده است و اگر بخواهم جانشینی برای خود انتخاب کنم بایستی فردی را جایگزین خودم بنمایم که از من بهتر باشد. اگر ابو عبيدة بن جراح زنده بود وی را به عنوان جانشین خود معرفی می کردم و اگر خداوند علت این انتخاب را از من بپرسد، در جواب خواهم گفت که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم شنیدم که فرمود: وی (ابوعبیده جراح) امین این امت است. و اگر سالم مولی آزاد شده ابی حذیفه زنده بود او را جانشین خود قرار می دادم، و اگر خداوند علت این انتخاب را از من بپرسد، در جواب خواهم گفت شنیدم که پیامبرت می گفت: سالم خدا را چنان دوست می دارد که اگر از خدا نمی ترسید، باز هم گناه و معصیت گناه و معصیت نمی کرد .

به عمر گفتند: چرا فرزندت عبدالله را (برای خلافت) نمی گماری؟ چرا که او برای این مقام لیاقت دارد و اهل دین و فضیلت است و از مسلمانان نخستین می باشد.

عمرگفت: خاندان خطاب را همین بس که یک فرد از آنها در روز -

ص: 57


1- عقد الفريد، ج 4 ص 274-276؛ کامل ابن اثیر (حوادث سنه 23) ج 3، ص 66؛ شرح نهج لنهاية البلاغة، ابن ابى الحديد (شرح خطبه شقشقیه) ج 1، ص 185 - 194؛ تاریخ طبری، ج 4، ص 228 144 - 146؛ شرح العقائد - 241؛ طبقات ابن سعد، ج 3، ص 338؛ تاریخ ابن کثیر، ج 7، ص 144 - 183؛ وية معلقا علي شبكه به و النسفية، ج 1، ص 180؛ و... .

قیامت مورد بازخواست قرار بگیرد و دوست دارم که دیگران را از این مسئولیت راحت کنم (و خودم در قیامت جوابگو باشم).

پس به عمر گفتند: که ای خلیفهٔ مؤمنان جانشین خود را مشخص کن. گفت: می دانم که شایسته ترین فرد برای هدایت شما به راه راست این فرد است و به امام امیرمومنان علی علیه السلام اشاره کرد، سپس گفت: ولی نمی توانم و نتوانستم که ریاست وی را چه در زمان حیات و چه بعد از مرگ خود قبول نمایم.

بر شما باد به این چند نفری که پیامبر[صلی الله علیه و اله وسلم] در باره آنها فرمود: که اینان از اهل بهشت می باشند. که سعید بن زید بن عمرو بن نفیل یکی از آنها بود ولی من او را از آنان نمی دانم و آن شش نفر عبارتند از: علی و عثمان وسعد و عبدالرحمان بن عوف دایی رسول خدا [صلی الله علیه و اله وسلم] و زبیر حواری رسول خدا [صلی الله علیه و اله وسلم] و پسر عمه اش و طلحه انسان نیکوکار. که از این جمع یکی را برگزینید و اگر یکی از آنها بر شما والی شد، با او رفتار خوبی داشته باشید...

وقتی که صبح شد، عمر، علی و عثمان و سعد و زبیر و عبدالرحمان را طلبید و به آنان گفت: پس از تأمل دریافتم که شما بزرگان این مردم هستید و از میان شما باید یکی به عنوان خلیفه پس از من انتخاب شود و من از مردم بر شما نمی ترسم. بلکه از شما بر مردم می ترسم رسول خدا [صلی الله علیه و اله وسلم] هنگام وفاتشان از شما راضی بود. با اجازه عایشه وارد خانه اش شوید و در آنجا با یکدیگر به مشورت بپردازید و از میان خود فردی را برگزینید و پس از 3 روز باید خلیفه را مشخص کرده باشید و صهیب باید سه روز امامت جماعت بر مردم را به عهده گیرد و نماز جماعت را اقامه کند و روز چهارم حتماً کسی بر شما امیر باشد، و عبدالله به عنوان مشاور در جمع شما حاضر باشد ولی در خلافت و امارت سهمی نخواهد داشت. اما طلحه با شما در امر خلافت شریک خواهد بود اگر در ظرف سه روز آمد او را در جمع خود راه دهید و اگر سه روز گذشت و او نیامد بدون وی کار را به انجام رسانید.....

و به صهیب گفت سه روز جماعت را اقامه کن، و پس از آن علی و -

ص: 58

عثمان و زبیر و سعد و عبدالرحمن و طلحه را از جریان باخبر کن و وقتی که در خانه عایشه حاضر شدند عبدالله بن عمر که در امر خلافت هیچ سهمی نخواهد داشت، را حاضر کن (و به اتفاق او) ناظر بر عملکرد آنان باش چنانچه 5 نفر فردی را انتخاب کردند ولی یک نفر با آنها مخالفت کرد، او را بکش و اگر چهار نفر به فردی رأی دادند 2 نفر با آنها مخالفت کردند، آن دو نفر را بکش و اگر سه نفر فردی را انتخاب کردند و 3 نفر دیگری را انتخاب کردند، در این صورت عبدالله را به عنوان حکم (داور) قرار بده و اگر به حکمیت عبدالله بن عمر رضایت ندادند با گروهی باش که عبدالرحمن بن عوف با آنهاست و بقیه را بکش...».

البته عمر طبق ساخت و سازش و قرار سرّی و نقشه از پیش تعیین شده عثمان را به عنوان خلیفه معرفی کرد و آنچه که بهتر از هر چیز بیانگر واقع و پرده بردار حقایق می باشد دو روایت ذیل است که نقش عمر را در واگذاری خلافت به عثمان روشن و صحنه نمایشی بودن شورا را برملا می سازد.

1. حافظ خيثمة بن سليمان طرابلسی در«فضائل الصحابة» به نقل از «متقی هندی» از حذیفة روایت نقل کرده که به عمر بن خطاب (زمانی که در مدینه بود) گفته شد:

ای امیر المؤمنین خلیفه بعد از تو کیست؟

گفت: عثمان بن عفان. (1)

و در روایت طرابلسی آمده در حالی که عمر در موقف (یعنی در مکه و موقع حج) بود این سؤال از وی شد که خلیفه بعد از تو کیست؟

پس پاسخ داد: عثمان بن عفان. (2)

2. حافظ ابوزرعه دمشقی در کتاب «التاريخ و العلل» به نقل از محب-

ص: 59


1- كنز العمال، متقی هندی، ج 5، ص 736 شمارهٔ 14259
2- رياض النضره، ج 2، ص 12 و در ط بیروت، ج 2، ص 46

طبری (1) و ابن عساکر دمشقی در«تاریخ مدينة دمشق» به نقل از متقی هندی آورده اند که عمر ضمن مذاکره و بگو و مگو با پسرش عبدالله درباره خلیفه بعد از خود گفت: نه، سوگند بدان کسی که جانم در دست اوست خلافت بعد از خود را به همان کسی ردّ و تحویل نمایم که او نخستین بار آن را به من تحویل و واگذار کرد.(2)

و این کلام عمر اشاره به عثمان بود که در موقع نوشتن وصیت نامه ابوبکر درباره خلیفه بعد از ،وی حالت اغما و بیهوشی به ابوبکر دست داد، پس عثمان به عجله نام عمر را به عنوان خلیفهٔ بعدی نوشت و چون ابوبکر (به ادعای بعضی از راویان) به هوش آمد و پرسید چه نوشتی؟ و معلوم شد چه نوشته است. گفت: ترسیدی من بمیرم و خلیفه تعیین نشده باشد؟ عثمان گفت: آری.

پس ابوبکر از روی خوشحالی او را تحسین و نوشته اش را تأیید نمود.

ضمناً ناگفته پیداست که موضوع شورای خلافت، اضافه بر دو مرحله طرح و اجرای آن، مراحل دیگری هم به دنبال داشت که عبارت باشد از مرحلهٔ سؤال آفرینی و مرحله پیامدهای زیانباری که قبل از همه دامنگیر امام امیر مؤمنان علی علیه السلام و بعداً دامنگیر اسلام و مسلمانان شد.

اما مرحله سؤال آفرینی آن پس بدین قرار است که با روی سخن به علما و دانشمندان اهل تسنن به خصوص حقوق دانان و قانون شناسان این فرقه سؤال می شود.

سؤال 28

طرح شورای عمر براساس کدام یک از آیات قرآنی یا -

ص: 60


1- رياض النضرة، ج 2، ص 74 و در ط بیروت ج 1، ص 354
2- کنز العمال، متقی هندی، ج 5، ص 739 - 740.

احادیث و فرموده های پیامبرصلی الله علیه و اله وسلم بود؟

سوال 29

گذشته از اصل شورا، که نه با ترک تعیین خلیفه از ناحیه پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم به ادعای خود عمر (1) و همفکرانش سازگار بود و نه با اقدام به تعیین خلیفه از ناحیه ابوبکر، موضوع محدودیت اعضای آن در شش ،نفر تحت چه ضابطه ای بود؟

سؤال 30

مدت برگزاری آن در طی سه روز نه کم و نه زیاد به چه علت و دلیلی تعیین شد؟

سوال 31

اختصاص عضویت آن به نامبردگان با وجود ،ده ها بلکه صدها نفر از صحابه که به مراتب بیش از اعضای شورا (منهای امیر مؤمنان علی علیه السلام) دارای صلاحیت علمی و تقوایی و سابقه خدمت و حالت مصلحت اندیشی برای اسلام و مسلمانان بودند چگونه بود؟

سوال 32

با این که عمر خود قبل از همه انگشت روی پاره ای از نقاط ضعف اخلاقی سیاسی و بالاخره بی کفایتی و عدم-

ص: 61


1- صحيح مسلم، کتاب الاماره، باب الاستخلاف و ترکه تحت شماره 1823. صحیح ترمذی، كتاب الفتن، باب ما جاء في الخلافه، شمارهٔ 2225؛ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص43 و 47-46؛ تاریخ بغداد، ج 1، ص 258؛ و...

صلاحیت یک یک اعضای شورا (به جز علی علیه السلام) نهاد و به آنها اعتراف نمود و بدین وسیله زمینه صلاحیت آنها را برای انتخاب، لغو یا تضعیف کرد، دیگر چه مجوّز و مصلحتی در اختصاص یافتن عضویت شورا به آنها بود؟

سوال 33

حکم جدا کردن سر هر یک از اعضای شورا که در برابر توافق و تصمیم گیری پنج نفر دیگر، دم از مخالفت زند، برای چه بود؟

سؤال 34

حکم جدا کردن سرهای دو نفر از اعضای شورا که با رأی چهار نفر دیگر مخالفت نمایند؟ به چه منظوری بوده است؟

سؤال 35

حکم جدا کردن سرهای نیمی از اعضای شورا که در برابر تصمیم گیری نیم مشتمل بر «عبدالرحمن ابن عوف» مخالفت ورزند و به تعبیر دیگر حکم قطع گردن کسانی که از بیعت با کسی که عبدالرحمن ابن عوف با وی بیعت نموده خودداری کنند. هر چند چهار نفر باشند به چه دلیل بود؟

سؤال 36

حکم قتل هر شش نفر اعضای خلافت در صورت عدم توافق بر سر تعیین خلیفه به مدت سه روز چگونه و براساس چه دلیلی صادر شد؟ با این که به گفته خود عمر پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم از همه آنها راضی و خشنود بود و عمر با استناد به-

ص: 62

این موضوع آنها را صالح و به عنوان عضویت شورا معرفی کرد!!

سوال 37

واگذاری اختیارات قاطع و سرنوشت ساز شورا به «عبدالرحمن بن عوف» و بیکاره بودن دیگران، بر اساس چه مزیت و حق تقدّمی نسبت به دیگران بود؟

سؤال 38

اعطای مأموریت به پنجاه مرد مسلح تحت فرماندهی «ابوطلحه» برای محاصره و تحت نظر قرار دادن اعضای شورا جهت به اجرا درآوردن هر چه زودتر و دقیق تر دستور عمر، مبنی بر قتل متخلفان و دیگر موضوعات بر اساس چه ضابطه ای از ضوابط و مقررات کتاب و سنت از ناحیه عمر، طراحی و صادر گردید؟

سؤال 39

عمر خود شهادت داد و گفت:«ان رسول الله [صلی الله علیه و اله وسلم] مات وهو راض عن هذه الستة من قريش: على وعثمان و طلحة والزبير وسعد و عبدالرحمن بن عوف».(1)

«بدرستی که رسول خدا [صلی الله علیه و اله وسلم] از دنیا رفت. در حالتی که از شش نفر از اهل قریش راضی بود که آن شش نفر عبارتند از: علی و عثمان و طلحة و زبير و سعد و عبدالرحمن بن عوف».

و در وصیت خود وقتی که این شش نفر را جهت تشکیل-

ص: 63


1- شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 185) فی فقه شوری؛ تاریخ طبری، ج 4، ص .. 227؛ کامل ابن اثیر، ج 3، ص 65؛ و...

شوری تعیین کرد. گفت:

«فعليكم بهؤلاء الرَّهط الذين قال فيهم النبى انهم من اهل الجنة على و عثمان ابنا عبد مناف، و سعد و عبدالرحمن بن عوف خال رسول الله [صلی الله علیه و اله وسلم] و الزبير حواري رسول الله [صلی الله علیه و اله وسلم] و طلحة الخير».(1)

پس بنا به گفته عمر، پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم هم از این شش نفر راضی بوده و هم آنها را اهل بهشت دانسته. پس روی این حساب به چه مجوزی دستور قتل آنها را صادر کرد و گفت: در صورت مشاهده مخالفت از اعضاء شوری آنها را به قتل برسانید؟

تعيين خليفه طبق نظر و رأی ملت

جمهور علمای اهل سنّت می گویند که رسول اکرم صلی الله علیه و اله وسلم تعیین خلیفه را طبق نظر و رأی امت قرار داده است.

سؤال 40

آیا نظر و رأی امت همین بوده است که شش نفر را زیر قدرت پنجاه شمشیر زن قرار دهند، تا آن شش نفر مجبور باشند که یکی از آن شش نفر را به خلافت برگزینند و اگر بعد از سه روز آن شش نفر اتفاق بر خلافت یکی از آنان ننمودند، همگی آن صحابه که به قول خود عمر، رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم از آنان راضی بوده است، کشته گردند؟

ص: 64


1- عقد الفريد،ج 4، ص 274 - 276؛تاریخ طبری، ج 3، ص 293؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد،ج 1، ص 191؛ و..

و در مرحله اجرای طرح به وسیلۀ «عبدالرحمن بن عوف» هم نیز این گونه سؤالات مطرح است:

سؤال 41

آیا سیره ابوبکر و عمر، از چگونه اعتباری برخوردار بود که در ردیف کتاب و سنت قرار گرفت و عمل به آن شرط تصدی امر خلافت گردید و عملاً بهانه و دستاویزی برای برکناری علی علیه السلام و بر سر کار آمدن عثمان از آب درآمد؟

سؤال 42

جمع بین کتاب و سنت و سیره ابوبکر و عمر با انواع تضادها و موارد فراوان تخالف چگونه قابل عمل و امکانات پیاده کردن را داشت؟

سؤال 43

در صورت توافق بین سیرتین (سیره ابوبکر و عمر) و هم آهنگی همه جانبه آن دو سیره با کتاب و سنت دیگر، چه جایی برای مطرح نمودن آن به طور مستقل در ردیف کتاب و سنت وجود داشت و چه نیازی به مطرح کردن آن بود؟

سوال 44

بر فرض صحت ادعای دست اندرکاران خلافت پیروانشان مبنی بر عدم تعیین و معرفی امام امیر مؤمنان علی علیه السلام به مقام خلافت از ناحیه پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم به چه دلیل و با چه مجوزی آن همه مایه های تقدم علمی و عملی و اخلاقی علی علیه السلام بر دیگران، که آیات شریفه قرآنی و-

ص: 65

فرموده های پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، بیانگر آن بوده و هست و در مصادر حدیثی ،تفسیری، تاریخی و کلامی، دست اول اهل تسنن ثبت و ضبط شده برخلاف معیارهای قرآنی، به دست فراموشی سپرده شد و عثمان با داشتن آن همه نقاط ضعف و منفی که آخرالامر موجبات تسلّط بنی امیه بر مردم را فراهم کرد انتخاب گردید؟

اعتراف عمر بن الخطاب

عمر بن الخطاب، خود اقرار و اعتراف نمود،(چنان چه علمای اهل سنت نوشته اند) که علی علیه السلام دارای سه خصلت بوده که اگر یکی از آنها برای من بود دوست تر داشتم از آنچه که آفتاب بر آن می تابد. یعنی از تمام دنیا و مافیها، از جمله آن که پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم در حقش فرمود:

«مقام تو در نزد من مانند مقام هارون است نزد موسی». (1)

ص: 66


1- رياض النضرة، ج 2، ص 224 تاريخ مدينة دمشق ابن عساكر، ج 42، ص 167؛ مناقب خطیب خوارزمی ص 54؛ کنز العمال، ج 13، ص 123، ح 36392؛ و... این حدیث معروف به حدیث منزلت می باشد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم عبد الله خطاب به امیر مؤمنان على علیه السلام فرمود: «انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لانبى بعدى». این حدیث از احادیث متواتر و مشهور است که بسیاری از روات و محدثین اهل سنت روایت کرده اند از جمله: صحیح بخاری، ج 5، ص 24؛ صحیح مسلم، باب فضائل علی بن ابی طالب عليه السلام، ج4، ص 1870، ح 30 - (2404)؛ صحیح ترمذی، ج 5، ص 596، ح 3724 و 3730؛ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 179 و ج 3، ص 32 و ج 6 ص 369 و ص43؛ سنن ابن ماجه ، ج 1، ص 42 ، ح 115 و 121؛ مستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج 3، ص 109 و ج 2 ص 337؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 104؛ تاريخ مدينة دمشق، ابن عساکر، ترجمه علی بن ابی طالب لال ، ج 1، ح 150؛ الاصابة، ابن حجر عسقلانی، ج 2، ص 507 و ص 509؛ حلية الاولياء، ج 7، ص 195 - 196؛ ذخائر العقبی، ص 63 و 64؛ اسد الغابة، ج 4، ص 26 و 27؛ کنز العمال ، ج 11، ص 599، ح 32880 و ج 13، ص 150، ح 36470؛ تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص 168؛ و...

همچنین به ابن عباس گفت:

«لقد كان على فيكم اولى بهذا الامر منّى و من ابى بكر...».(1)

در بیانی دیگر به ابن عباس گفت :

«يابن عباس أما والله ان صاحبك هذا (يشير الى على علیه السلام) لأولى الناس بالأمر بعد رسول الله [صلی الله علیه و اله وسلم] انا خفناه على اثنين - الى ان قال ابن عباس فقلت ماهما یا امیرالمؤمنين قال خفناه على حداثة سنه و حبّه بنی عبدالمطلب».(2)

سؤال 45

عمر که خود چنین فضیلتی را دربارهٔ امیر مؤمنان علی علیه السلامقائل است و او را از خود و از ابوبکر لایق تر نسبت به خلافت و رهبری می داند. چرا با حاضر بودن آن حضرت در کنار بستر او، یاد از «ابو عبیده جراح گورکن) می نماید و می گوید: اگر ابو عبیده حاضر بود من خلافت را به او واگذار می کردم؟(3)

عمر«سالم بن ربیعه» را شایسته خلافت می داند

عمر بن الخطاب در بستر مرگ یاد از «سالم» (غلام آزاد کرده زوجه ابو حذيفه) نموده و او را شایسته مقام خلافت می داند.

ص: 67


1- محاضرات راغب اصفهانی، ج 7، ص 213.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 134 و ج 2، ص 20.
3- عقد الفريد، ج 4، ص 274؛ کنز العمال، ج 13، ص 216 ، ح 36654؛ تفسیر ابن کثیر؛ ج 4، ص 352؛ طبقات الكبرى ابن سعد، ج 3، ص 413؛ و...

طبق فرمایش پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم و اجماع امت خلیفه بایستی از قریش باشد و به همین نکته ابوبکر و عمر در سقیفه اشاره نمودند و انصار را با همین دلیل مخذول نمودند و گفتند که رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم فرموده که خلافت و امامت باید در قریش باشد (1) و حال آن که علمای بزرگ اهل سنت مانند ابن عبدالبر در «استیعاب» (2) و ابن اثیر جزری در«اسد الغابه» (3) و دیگران نوشته اند که «سالم بن ربیعه»، عجمی و اهل اصطخرفارس بوده است.

پس چرا عمر بن الخطاب، که خود گفته است رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم فرموده که امامت و خلافت بایستی از قریش باشد هنگام مرگ آرزوی زنده بودن سالم و خلیفه شدن او را می کند و می گوید: «لوکان سالم حياً ما جعلتها شورا» (4)، اگر «سالم» زنده بود امر به تشکیل شورا نمی دادم؟

ص: 68


1- در مورد اعتراف ابوبکر مراجعه شود به: صحیح بخاری، کتاب الحدود، باب رجم الحبلى، ج 4، ص 120؛ سنن الكبرى، ج 8، ص 143؛ فتح الباری ج 13، ص 103 کنز العمال ، ج 5، ص 596 ، ح 14059؛ ریاض النضرة، ج 1، ص 216؛ و... و در مورد اعتراف عمر مراجعه شود به: سنن الكبرى، ج 8، ص 142؛ صحیح بخاری، ج 8، ص 27؛ رياض النضرة، ج 1، ص 214؛ و...
2- الاستيعاب ابن عبدالبرط ،اول 1319 ه-، ج 2، ص 576.
3- اسدالغابة ابن اثیر، ج 2، ص 245
4- اسد الغابه؛ ابن اثیر، ج 2، ص 246؛ تاریخ الامم و الملوک ابو جعفر طبری، ج 5، ص 34؛ تاريخ الكامل ابن اثیر، ج 3 ص 34؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 6، الاستيعاب ابن عبدالبر، ط ،اول 1319 ه-، ج 2، ص 576؛ عقد الفرید، ج 4، ص 274.

با توجه به این روایت که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم فرمود:«الحق مع علي و علي مع الحق». (1) «حق با علی است و علی با-

ص: 69


1- روایت مذکور با الفاظ مختلف در منابع زیر آمده است: تاريخ مدينة دمشق ابن عساکر، ترجمه امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 1، ص 88، ح 121؛ اسد الغابة، ابن اثیر جزری، ج 5، ص 287؛ فرائد السمطين حموینی، ج 1، ص 139 - 140؛ ذخائر العقبی، محب الدین طبری، ص 56 و در ریاض النضرة، ج 2، ص 155؛ مواقف قاضی عضد الدین ایجی، ج 3، ص 276؛ مجمع الزوائد حافظ نورالدين هيثمي ، ج 9، ص102 نزهة المجالس، عبدالسلام صفوری، ج 2، ص 205؛ مفتاح النجاة، بدخشی ص 21 قرة العينين فى تفضيل الشيخين شاه ولی الله دهلوی، ص 234؛ ينابيع المودة، قندوزی حنفی ط ،استانبول ص 201، انتهاء الافهام، ابو محمد حسین بصری، ص 74؛ ارجح المطالب تستری، ص 23؛ المحاسن و المساوی، بیهقی، ص 41؛ مسند علی، حافظ ابویعلی موصلی، ج 290 ص 418؛ مستدرک على الصحيحين، حاكم نیشابوری، ج 3، ص 124؛ مستصفى من علم الاصول، ابو حامد غزالی، ج 1، ص 136؛ عارضة الاحوزي شرح سنن ترمذی ابوبکر بن عربی ،مالکی، ج 10، ص 216؛ مناقب، خطیب خوارزمی، فصل هشتم، ص 56؛ وسيلة المتعبدين حافظ عمر ملا ،موصلی، ج 5، ص 176 - 177؛ لمع الادلة في اصول النحو، كمال الدين ابو البرکات انباری ص 46؛ جامع الاصول، ابن اثیر، ج 420؛ مشكاة المصابيح، حافظ ولى الدين خطیب تبریزی، ص 568 ط دهلی؛ تلخیص المستدرک، شمس الدین ذهبی پاورقی ج 3 ص 124؛ مرآة الجنان، یافعی، 124 مرآة الجنان، یافعی، ج 1، ص 110؛ کنز العمال، متقی ،هندی، ج 11، ص 643 روضة الندية، بدر المنير كحلانی، ص 15 ؛ وسيلة النجاة، محمد مبين لكهنوری ص 92 فتح الكبير، نبهانی، ج 2، ص 131؛ مناقب سيدنا على، عيني ص 35؛ عقد الفريد ابن عبد ربه، ج 4، ص 311؛ انصاف قاضی ابوبکر باقلانی، ص 58؛ ملل و نحل، محمد بن عبدالکریم شهرستانی، ج 1، ص 103؛ صيد الخاطر، ابوالفرج ابن جوزی حنبلی، ص 385؛ تفسیر مفاتیح الغیب، فخرالدین رازی ،شافعی، ج 1، ص 111؛ تذكرة الخواص، سبط ابن جوزی، ص 28 و 32؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 10، ص 270؛ عزّة المنيفة، سراج الدین عمر غزنوی ص 51؛ رقائق شیخ عبدالله حنفی شافعی مصری، ص 385؛ صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، باب اول فصل پنجم شبهه ،11، ص 24 روضة الاحباب، عطاء الله ابن فضل الله حسینی شیرازی ص 576؛ علم الكتاب، خواجه میر محمدی حنفی، ص 261؛ شرح مواهب اللدنية، محمد بن عبدالباقی زرقانی، ج 7، ص 13 اتحاف اهل الاسلام محمد بن احمد حنفی مصری ص 67؛ اسعاف الراغبين ابن صبّان ،مصری چاپ حاشیه نورالابصار ،شبلنجی، ص 152 روضة المحتاجين لمعرفة قواعد الدین شیخ ابونعیم رضوان خلوتی مصری ص 391؛ تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج 14، ص 321؛ الزوائد ابن حجر عسقلانی، ج 321؛ مجمع 7، ص 234؛ راموز ،الاحادیث شیخ احمد گمشخانوی، ص 203؛ و...

حق است» چرا عمر در قضیه شورا، علی علیه السلام را معیار حق قرار نداد، بلکه «عبدالرحمن بن عوف» را معیار حق قرار داد و گفت: در هر طرفی که«عبدالرحمن بن عوف» باشد حق با آن طرف است؟ و سه نفر طرف مقابل باید گردن زده شوند؟

سوال 48

اگر قیادت و رهبری در اسلام پس از پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم بر اساس سیستم شورا بود، چرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم در سخنان خود در مواقع مقتضی به آن تصریح نکرد و مردم را با خصوصیات و حدود آن آشنا نساخت تا آنان را به واقعیت و ماهیت این نوع از حکومت راهنمایی کند و گروهی را که جز با نظام قبایلی و عشایری و پدرسالاری با هیچ نظام دیگری انس و الفت نداشتند رهبری نماید؟

آیا آیات«شورا» مربوط به خلافت ورهبری می باشد یاخیر؟

اشاره

در اینجا ممکن است گفته شود که در کتاب خدا، دو آیه درباره موضوع شورا وارد شده است. آیا فکر نمی کنید که هدف از این دو آیه، بیان شکل حکومت پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم می باشد؟

این دو مورد عبارتند از:

1. وشاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله ان الله يحب-

ص: 70

المتوكلين».(1)

«با آنان مشورت نما هر موقع که تصمیم گرفتی، به خدا توکل کن، خداوند کسانی را که به او توکل می نمایند دوست می دارد.»

2. «والذين استجابوا لربهم واقاموا الصلوة وامرهم شورى بينهم و مما رزقناهم ينفقون».(2)

«آنان که به ندای پروردگار خود پاسخ گفته اند و نماز را به پا داشته اند و کارهای آنان براساس شور و مشورت در میان آنان است و از آنچه که به آنان روزی کرده ایم، انفاق می کنند».

دو گواه روشن

1) روشن ترین گواه بر اینکه این دو آیه مربوط به زعامت و رهبری نیست، این است که پیامبر گرامی صلی الله علیه و اله وسلم هرگز این دو آیه را در مورد تعیین حاکم پیاده نکرد، بلکه مجموع مشورت های پیامبر صلی الله علیه و اله که تاریخ آنها را ضبط کرده است، مربوط به امور نظامی و جنگی است که آیا جنگ کنیم یا نکینم و شورای نظامی بدر مربوط به این قسمت بود. (3)

قسمتی از آن مربوط به شیوه جنگ و نبرد است که آیا در مدینه بمانیم و جنگ کنیم یا در خارج از شهر به نبرد بپردازیم. چنانچه شورای نظامی اُحد مربوط به این قسمت بود. (4)

در نبرد احزاب، شورای نظامی برای شیوه دفاع از مدینه تشکیل گردیده بود.(5)

در جنگ طائف به خاطر یادآوری برخی از افسران ستاد نبرد از نقطه ای به-

ص: 71


1- سوره آل عمران، آیه 159
2- سوره شوری، آیه 38.
3- سيرة النبوية، ابن هشام، ج 1، ص 515.
4- همان، ج 2، ص 63.
5- تاریخ ،کامل، ابن اثیر، ج 2، ص 12.

نطقه دیگر منتقل شد. (1)

سؤال 49

اگر این دو آیه مربوط به حکومت و رهبری می باشد، چرا در مجموع مشاوره های پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم موردی پیدا نمی شود که آن حضرت در انتخاب رئیس برای منطقه ای یا سپاهی از در مشورت وارد شده باشد؟ مع الوصف، چگونه می توان گفت که این آیات بیانگر شیوه حکومت در اسلام می باشد؟

2) هرگاه موضع گیری پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم درباره قیادت و رهبری، موضع گیری مثبت از طریق تثبیت سیستم شورا در حکومت ،بود شایسته بود که طرفین مخاصمه در سقیفه بنی ساعده به این اصل تمسک جویند و یادآور شوند که پایه حکومت در اسلام را شور و مشورت تشکیل می دهد، و از این جهت باید به شور و مشورت بپردازیم،ف تا ببینیم چه کسی برای حکومت و رهبری لایق و شایسته است در صورتی که مهاجر و انصار به چنین اصلی تمسک نجسته اند.

این دو گواه و گواه های دیگر، شهادت می دهند که موضع گیری پیامبر صلى الله عليه وسلم درباره سیستم حکومت هرگز براساس سیستم شورا نبوده است و لذا خلفای بعدی هر کدام خلیفه و جانشین خویش را شخصاً تعیین کردند.

سؤال 50

اگر آیات شورا در مورد خلافت است، پس چرا در تعیین ابوبکر و عمر به عنوان خلیفه این مساله اجرا نشد و چرا در-

ص: 72


1- مغازی، واقدی، ج 3، ص 925

مورد عثمان مسأله شورا به صورت شورای فرمایشی نه حقیقی درآمد؟

چرا در سقیفه اسمی از شورا به میان نیامده است.

بعضی می گویند برای این جهت در سقیفه اسمی از شورا برده نشد زیرا مهاجران دیدند که اگر مساله شورا را پیش بکشند قطعاً «سعد بن عباده» خلیفه می شود، لذا برای پایمال کردن حق سعد بن عباده به آیات شورا تمسک نجستند.

سؤال 51

اگر حقیقت چنین است، پس چرا انصار که مطرح کردن آیات شورا به نفعشان بود به آیات مذکور استناد نکردند؟

سؤال 52

اگر در واقع مساله شورا رافع مشکل برای مساله رهبری می باشد و اگر خلیفه ای به غیر از این طریق روی کار بیاید، خلافتش نامشروع است. پس چرا بعد از معاویه به امر او مساله خلافت به صورت موروثی درآمد؟

نبوت و خلافت در یک خانواده جمع نمی شوند

از جمله احادیث مجعوله که عمر آن را جعل کرد و به پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم نسبت داد، روایت زیر است:

«ان النبوة والامامة لا يجتمعان في بيت».(1)

«بدرستی که نبوت و امامت در یک خانواده جمع نمی شود».

ص: 73


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 189؛ نهج الایمان، ابن جبر، ص 464.

سؤال 53

اگر نبوت و خلافت در یک خانواده جمع نمی شود، پس چرا هارون که برادر حضرت موسی بود، طبق آیه قرآن خلیفه آن حضرت شد؟ (1)

سوال 54

اگر نبوت و خلافت در یک خانواده جمع نمی شود، پس چرا در مجلس شورای عمر امام امیر مؤمنان علی علیه السلام را نامزد خلافت نمود؟ آیا نبوت با خلافت بلافصل جمع نمی گردد، ولی با خلافت مع الفصل جمع می گردد؟

عثمان از دیدگاه عایشه

عايشه عثمان را تشبیه به «نَعْتَل یهودی» می کرد و می گفت:

«اقتلوا نعثلا فقد كفر» (2) «بکشید این عثمان شبیه به نعثل را که کافر-

ص: 74


1- «وقال موسى لاخيه هرون اخلفنى فى قومى واصلح ولا تتبع سبيل المفسدين». (اعراف، آیه 142) «و موسی به برادرش هارون گفت: جانشین من در میان قومم باش و (آنها را) اصلاح کن و از روش مفسدان پیروی منما».
2- تاریخ طبری، ج 4، ص 477 - تاریخ ابن اعثم، ج 1، ص 155 - تاریخ ابن اثیر، ج 3، ص 87 - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 77 - نهاية ابن اثير، ج 4، ص 156؛ تذکرة الخواص، سبط بن الجوزى، ص 61 و 64؛ الامامة والسياسة ابن قتیبه دینوری، ج 1، ص 49؛ سيرة الحلبية، برهان الدين الحلبی، ج 3، ص 286. فتوای دیگر عایشه در مورد قتل عثمان این بود که گفت: «اقتلوا نعثلا قتل الله نعثلاً» . (تاج العروس من شرح القاموس زبيدى الحنفی، ج 8، ص 141؛ لسان العرب، ابن منظور، ج14،ص 193؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 77 ؛ و ...) ابن ابى الحدید گوید: هر کس که تا به حال کتابی در سیرت و اخبار نوشته، بیان کرده که عایشه دشمن سرسخت عثمان بود تا جائی که لباسی از پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم در اطاق خود آویزان کرده بود و می گفت: این لباس پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم است که هنوز نپوسیده که عثمان آن را دریده است.(کنایه از پایمال نمودن دستورات آن حضرت است). برای اطلاع بیشتر در مورد اختلاف عایشه با عثمان مراجعه شود به : تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 152 ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 2، ص 77 و 486 ؛ الاستيعاب، ابن عبدالبر، مطبوع بهامش الاصابة، ج 2، ص 192 ؛ تذكرة الخواص، سبط بن الجوزی، ص 61 و 64 ؛ تاریخ طبری، ج 4، ص 407 و 459 و 465 ؛ الكامل في التاريخ، ابن اثير الجزري، ج 3، ص 206 ؛ تاج العروس ،زبیدی، ج 8، ص 141 ؛ لسان العرب، ابن منظور، ج 4 193 ؛ الامامة والسياسة ابن قتيبه دينوري، ج 1، ص 45 ؛ عقد الفريد، ج 4، ص 295 - 306؛ و...

شده بکشید او را که خدا او را بکشد».

سؤال 55

اگر عثمان آن چنان بود که باید به گفته عایشه او را می کشتند، پس چرا وقتی که او را کشتند، همین عایشه قتل عثمان را بهانه قرار داد و علی علیه السلام را قاتل عثمان معرفی کرد و به عنوان خونخواهی عثمان جنگ جمل را به راه انداخت؟ (1)

ص: 75


1- مورخین اهل سنت، علت فتوی عایشه مبنی بر قتل عثمان و طلب خونخواهی عثمان نمودن از امیر مؤمنان علی علیه السلام را این چنین نوشته اند: بلاذری در انساب الاشراف می نویسد: هنگامی که خبر قتل عثمان در مکه به گوش عایشه رسید، دستور داد در مسجدالحرام خیمه ای برافراشتند وی درمیان آن خیمه قرار گرفت و چنین گفت: مردم بدانید من از کردار و رفتار عثمان چنین پیش بینی می کنم که او روزی برای قوم و خویش ←

(1)

ص: 76


1- خود و ملت مسلمان وسیله بدبختی خواهد گردید. چنانکه ابوسفیان در جنگ بدر برای قوم و خویش خود وسیله بدبختی و بیچارهگی شد( الانساب الاشراف ج 5 ص 91 - کنز العمال، ج 3،ص 161) عده زیادی از مورخین نقل نموده اند: وقتی که خبر کشته شدن عثمان، در مکه به گوش عایشه رسید گفت: عثمان از رحمت خدا دور باد او در اثر اعمال زشتش بدین سرنوشت شوم دچار گردید. زیرا خداوند که بر کسی ظلم نمی کند و گاهی می گفت: که خدا او را از رحمتش دور گرداند. گناهانش وی را به ورطهٔ هلاکت انداخت، و این گونه در چنگال مجازات اعمال خویش قرار گرفت ای ،مردم کشته شدن عثمان شما را دلگیر و محزون نسازد! احمر ثمودی پی کننده شتر صالح قوم ثمود را به ورطه هلاکت و بدبختی انداخت عثمان نیز مانند وی در میان شما مسلمانان مایه اختلاف و فساد نگردد!! اگر عثمان کشته شد، اینک طلحه بهترین و لایقترین مردم برای مقام ،خلافت در میان شما حاضر است با او بیعت کنید و از اختلاف و تفرقه بپرهیزید. عایشه پس از این سخنان، با عجله و سرعت هر چه بیشتر به سوی مدینه رهسپار گردید و در طول راه درباره حوادث و اوضاع مدینه فکر می کرد، ولی در رسیدن طلحه به مقام خلافت، شک و تردیدی به خود راه نمی داد. عایشه به سرعت راه مدینه را می پیمود و خود را با این افکار و گفتار سرگرم می نمود که: عثمان آن مرد یهودی عثمان آن خرفت و احمق از رحمت خدا دور باد او از رحمت خدا محروم باد! عثمان را کنار بگذار از طلحه به من بگو از آن شیر میدان جنگ، از پسر عمویم سخن بگو ای طلحه خوشا به حال پدری که همچو تو فرزندی دارد مرحبا بر مادری که چون تو فرزندی ،زاد مردم چه خوب تشخیص داده اند که تنها اوست که شایسته این مقام است گویا با چشم خود از دور می بینم که مردم دست بیعت به وی می دهند و با وی بیعت می کنند. مرکب مرا برانید با سرعت برانید تا خود را به وی برسانم. عایشه خود را بدین گونه مشغول ساخته بود و راه مدینه را می پیمود تا در اثنای راه با عبید بن ام کلاب که از مدینه می آمد، روبرو گردید و از وی پرسید: عبید از اوضاع مدینه چه خبر؟ عبید گفت: عثمان را کشتند و بعد از وی هشت روز بلاتکلیف و بی سرپرست ماندند. عایشه گفت سپس چه؟ ←

(1)

ص: 77


1- عبید گفت: الحمد لله کار به خیر انجامید. زیرا که مسلمانان دسته جمعی، یک دل و یک زبان علی بن ابی طالب علیه السلام را برای خلافت و سرپرستی انتخاب کرده و با وی بیعت نمودند. عایشه گفت: به خدا سوگند که اگر امر خلافت به نفع علی[علیه السلام] تمام شود، سزاست که آسمان ها خراب گردد. وای بر تو ای عبید! ببین که چه می گوئی؟ عبید گفت: عایشه خاطرت جمع جریان همان است که گفتم. از گفتار عبید، داد عایشه بلند گردید و فریاد و فغان وی طنین انداز شد. عبید گفت: عایشه! تو چرا از بیعت مردم با علی علیه السلام ناراحت و نالانی؟ چرا خلافت علی علیه السلام را خوش نمی داری؟ علی علیه السلام که به مقام خلافت از همه بهتر و سزاوارتر است. علی علیه السلام کسی است که در هیچ فضیلتی برای وی همانند و نظیری نیست. سخن عبید که به اینجا رسید، عایشه فریاد زد: که مرا برگردانید هر چه زودتر برگردانید. او بدین گونه به مکه برگشت. ولی شعار سابق خود را که فرمان بر قتل عثمان می داد، تغییر داده بود و می گفت: بخدا سوگند، عثمان بیگناه و مظلوم کشته شده است. من باید به خونخواهی وی قیام کنم!! عبید گفت: عایشه من از این در شگفتم که تو دیروز به کفر عثمان فتوا، و به قتل وی فرمان می دادی و او را نعثل و پیرمرد یهودی می نامیدی. چه زود گفتار خود را پس گرفتی؟ که امروز عثمان را مظلوم و بیگناه معرفی میکنی؟ (تاریخ طبری، ج 5، ص 172 - تاریخ ابن اثیر ج3، 172 - تاریخ ابن اثیر ج 3، ص 80 - طبقات ابن سعد، ج 4، ص88 - كنز العمال، ج 3، ص 16) سپس عایشه به مکه بازگشت و در مقابل درب مسجد الحرام از شتر خود پیاده شد و به سوی حجر الاسود حرکت نمود، در آن هنگام مردم از هر طرف دور او را گرفتند. عایشه که جمعیت زیادی را در اطرافش مشاهده نمود، آنان را مخاطب ساخت و گفت: مردم! عثمان را بیگناه به قتل رسانیدند و من نیز باید بر مظلومیت وی بنالم، و به خدا سوگند به خونخواهی او قیام خواهم نمود. و گاهی می گفت: قبیله قریش! علی[علیه السلام]، عثمان را به قتل رسانید، عثمان کسی بود که شبی از زندگیش بهتر از تمام دوران زندگی علی علیه السلام بود. (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 76 ط مصر - الانساب الاشراف، ج 5، ص 91)

ص: 78

بخش: 4 ملاک در تعیین خلیفه چیست؟

اشاره

بحش: 4

ملاک در تعیین خلیفه چیست؟

ص: 79

ص: 80

در خلافت ابوبکر اجماعی حاصل نشد

اهل سنت می گویند که ملاک در تعیین خلیفه اجماع مردم است (1) و چون مردم در انتخاب ابوبکر اجماع کردند،لذا ابوبکر به عنوان خلیفه تعیین شد.

آنچه از تواریخ به دست می آید و مورد اتفاق همه مورخین و محدثین است، این است که هیچ گونه اتفاق آرائی در مورد بیعت ابوبکر حاصل نشده است. گروه زیادی از بیعت تخلف ورزیدند و این گروه افرادی عادی نبودند، بلکه همه آنان جزو شخصیت های بارز علمی، و مردان شایسته ای بودند همچون بنی هاشم، و بنو زهره و بنو اميه. (2)

ص: 81


1- شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد، ج 1، ص 215
2- صحیح مسلم ط محمد علی ،صبیح، ج 5، ص 152 و ط عيسى الحلبی، ج 2، ص 81 و ط المكتبة . التجارية، ج 5، ص 153؛ صحیح بخاری، ط ،دارالفکر، ج 5، ص 82 و ط دار احياء الكتب، ج 3، ص 55؛ الامامة و السياسة، ج 1، ص 13؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 208؛ عقد الفريد ، ج 5، ص 13؛ و... فعله 2017

در اینجا فقط کوتاهی از گفتار ابن ابی الحدید معتزلی حنفی مذهب را ذکر می نمائیم که در این باره می گوید:

«عمر کسی است که برای ابوبکر از مردم بیعت گرفت و مخالفین را سرکوب نمود و او بود که شمشیر زبیر را هنگامی که شمشیر کشید تا حمله نماید، شکست و با دست به سینه مقداد کوبید و سعد بن عبادة را زیر دست و پا له کرد و گفت: او را بکشید، خداوند او را بکشد، او بود که بینی حباب بن منذر را به خاک مالید و او بود که افرادی را که به خانه فاطمه[علیهما السلام] پناه برده بودند به قتل و آتش زدن تهدید نمود و آنها را از خانه فاطمه [علیهما السلام] بیرون کشید و اگر او نمی بود،خلافت برای ابوبکر صورت نمی گرفت». (1)

و نیز شاید از شرایط اجماع باشد که امام امیر مؤمنان علی علیه السلام را به زور به مسجد برده و او را وادار به بیعت نمودند و آنگاه که امتناع ورزید، او را به قتل تهدید کردند؟!!

که حضرت فرمودند:

«واذا تقتلون عبدالله واخا رسوله»

«در این صورت بنده خدا و برادر رسول خدا را می کشید».

و عمر در جواب گفت:

«اما عبد الله فنعم، و اما اخا رسوله؛ فلا».(2)

«اینکه گفتی بنده خدا، پس آری تو بنده خدا هستی و اما اینکه گفتی برادر رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم، هرگز».

آیا چنین بیعتی از سوی اهل (حل و عقد) را در چنان شرایطی، می توان اجماع نامید؟ تازه کدام اهل (حل و عقد)؟

به گفته نویسنده معاصر ،مصری دکتر احمد محمود صبحی:

ص: 82


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 174
2- الامامة ،والسياسة ابن قتيبه، ص 13 .

اهل(حل و عقد) چه کسانی بودند؟ آنانی که خود محور اختلاف و نزاع بودند.... آنان معتقد بودند که هر یک برای خلافت شایسته تر از دیگری است طلحه در تعیین عمر از سوی ،ابابکر اعتراض میکند تمایلات شخصی در شورای خلافت که از سوی عمر تعیین شده، نقشی اصلی را ایفاء میکند برخی از آنان به کینه توزی توجه نموده، و بعضی دیگر جانب داماد خود را می گیرد.

شروط تهدید آمیز عمر روشن می سازد که او خود نیز از درگیری آنان بی اطلاع نبوده است. (1)

سوال 56

آیا اهل حل و عقد کسانی هستند که به گفته دکتر احمد محمود صبحی خود محور اختلاف و نزاع بودند یا دانایان و بزرگان اصحاب پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم که آن روز بیشتر آنان در مدینه رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم بودند و در همایش یاد شده به طور کلی حضور نیافتند و گرداگرد پیکر مطهر رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم بودند. مانند علی ابن ابی طالب علیه السلام، عباس بن عبد المطلب، طلحه و زبیر سلمان، مقداد، ابوذر، عمار بن یاسر، فضل بن عباس و بسیاری دیگر از بنی هاشم و بزرگان صحابه رسول صلی الله علیه و اله وسلم خدا نومه و بعضی که حضور داشتند به این بیعت تن ندادند مانند سعد بن عبادة، حباب بن منذر و.... که برخی از آنان تا آخر حاضر نشدند بیعت کنند؟

سؤال 57

آيا اهل حل و عقد ابوسفیان و سهیل بن عمرو و حارث بن هشام و عكرمة بن ابى جهل و دیگر سران قریش بودند. پس از بیعت با ابوبکر آن برخورد کینه توزانه و انتقام

ص: 83


1- نظرية الامة لدى الشيعة الاثنى عشريه، ص 101 - 100

جویانه را با انصار داشتند و آنان را به مرگ و گرفتن انتقام کشته شدگان قریش در جنگ های بدر و اُحد و... تهدید می نمودند؟

سؤال 58

آیا می توان گفت که امثال خزیمة بن ثابت و ابی بن کعب و خالد بن سعید و دیگر بزرگان اصحاب پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم که هر کدام دارای ویژگی خاصی بودند از اهل حل و عقد به شمار نمی آیند؟ چرا که آنان در آغاز بیعت ننمودند و به همین دلیل خالد بن سعید را طبق اصرار عمر از مقام فرماندهی سپاه اعزامی به روم عزل نمودند (1) و آیا نمی بایستی که حداقل تمامی افراد اهل حل و عقد به این بیعت رضایت می دادند؟

کسانی که با ابوبکر بیعت نکردند

امام امیرمؤمنان علی علیه السلام در رأس کسانی بود که از بیعت با ابوبکر امتناع ورزید.(2) همچنین افراد سرشناس زیادی از بیعت با ابوبکر خودداری

ص: 84


1- تاریخ ابن اثیر، ج 2، ص 420
2- صحیح بخاری، ط دارالفکر، کتاب المغازی، باب غزوة خيبر، ج 5، ص 82 و ط مطابع الشعب، ج 5، ص 177 ، ط دار الاحياء الكتب، ج 3، ص 55 ؛ ط المعاهد، ج 3، ص 38 و ط الشرفية، ج 3، ص 39؛ ط الفجالة ، ج 5، ص 115؛ ط الميمنة مصر، ج 3، ص 35 و ط بمبئی، ج 5، ص 20 و ط مطبعة الخيرية مصر ، ج 3، ص 40؛ صحیح مسلم، ط محمد علی صبیح، کتاب الجهاد والسير، ج 5، ص 152 و ط المكتبة التجارية، ج 5، ص 153 و ط عیسی الحلبی، ج 2، ص 81 و ط مصر بشرح النووى، ج 12، ص 77؛ الامامة والسياسة ابن قتیبه دینوری، ط مصطفی محمد مصر، ج 1، ص 11 - 13؛ مروج الذهب، مسعودی، ج 2، ص 302؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 208؛ الكامل في التاريخ، ابن اثیر، ج 2، ص 327 و 331 ؛ كفاية الطالب، کنجی الشافعی، ص 370 ؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج 2، ص 18؛ صواعق المحرقة، ابن حجر مکی، ص 13؛ عقد الفريد، ج 5، ص 259 ؛ و...

ورزیده و طبق دستور پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم در غدیر خم، به بیعت با امیرمؤمنان على علیه السلام می اندیشیدند، که بعضی از آنان عبارتند از:

1 بلال (1) 2 سعد بن عبادة، رئيس قبيلة خزرج (2) 3. سلمان فارسی (3) 4. فضل بن عباس (4) 5 منذر بن ارقم (5) 6 . عتبة بن ابي لهب (6) 7 . ابوسفیان بن حرب (7)

ص: 85


1- بلال نه تنها بیعت نکرد بلکه از اذان گفتن نیز خودداری نمود و به سوی شام شتافت. (طبقات ابن سعد، ج 3، ص 236)
2- او هرگز با ابوبکر و نیز با عمر بیعت نکرد. او پس از درگذشت ابوبکر به سوی شام شتافت و در آنجا (دوران خلافت عمر) به شکل مرموزی ترور شد. (تاریخ طبری، ط ،اروپا، ج 1، ص 1844 و ج 3 ص 459؛ تاریخ ابن اثیر، ج 2، ص 126 کنز العمال، ج 3، ص 134، ح 2296؛ الامامة والسياسة، ج 1، ص 10؛ سيرة الحلبيه، ج 4، ص 397؛ رياض النضرة، ج 1، ص 168؛ طبقات ابن سعد، ج 3، ق ،2، ص 145؛ تهذیب ابن عساکر، ج 6، ص 90؛ انساب الاشراف بلاذری ، ج 1، ص ،589 ، عقد الفريد ، ج 3، ص 64 - 65؛ استیعاب، ابن عبدالبر، ج 2، ص 37 اسدالغابة، ج 3، ص 222؛ الاصابة، ج 2، ص 28؛ و...)
3- شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید، ج 2، ص 49 و ج 6، ص 43
4- او در سقیفه گفته بود: وصاحبنا على اولى منكم» «بزرگ ما علی الان از شما سزاوارتر است.(تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 124)
5- او در سقیفه گفته بود: «ان فيهم رجلا لو طلب هذ الامر لم ينازعه احد فيه و هو على بن ابى طالب علیه السلام شي تعلم» «در بنی هاشم مردی (امیرمؤمنان علی علیه السلام) وجود دارد که اگر به خلافت روی آورد کسی تردیدی در حقانیت او ندارد.(تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 124).
6- او در پی سخن فضل بن عباس در سقیفه گفت: ما كنت احسب ان الامر منصرف*** عن هاشم ثم منها عن ابي الحسن عن أوّل الناس ايماناً و سابقه*** واعلم الناس بالقرآن والسنن «هرگز فکر نمی کردم امر خلافت از بنی هاشم و از ابوالحسن (امیرمؤمنان علی علیه السلام) منحرف گردد». کسی که اولین مؤمن به رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم بوده و سابقه او بر همگان ثابت و داناترین فرد نسبت به قرآن و سنت های پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم است. (تاريخ یعقوبی، ج 2، ص 124).
7- او حتی نزد علی آمده، پیشنهاد جمع آوری سلاح و حمله مسلحانه علیه ابوبکر را داد. (تاریخ طبری، ج 3، ص 209)

8. حذيفة بن اليمان (1) 9. زبير بن العوام (2) 10. فروة بن عمر الانصاري (3) 11. خالد بن سعید (4) 12 مالک بن نویره 13 عمار یاسر 14 ابو الهيثم بن التيهان 15. ابى-

ص: 86


1- شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید، ج 2، ص 51
2- همان، ج 2، ص 21
3- زبیر بن بکار در کتاب «الاخبار الموفقیات» می نویسد: «فروة بن عمر از اصحابی بود که زیر بار بیعت ابوبکر نرفت». (الاخبار الموفقيات، ص 590).
4- خالد بن سعید از سوی رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم فرمانداری صنعای یمن را به عهده داشت. زمانی که رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم از دنیا رفت خالد همراه با دو برادرش آبان و ،عمر محل خدمت خود را ترک کردند و به مدینه بازگشتند. ابوبکر از ایشان پرسید: برای چه محل مأموریت خودتان را ترک کردید؟ هیچ کس برای فرمانداری شایسته تر از منتخبین رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم نمی باشد، بر سر کارتان برگردید. آنان پاسخ دادند: ما پسران احیحه، پس از رسول خداع صلی الله علیه و اله وسلم برای هیچ کس دیگر کار نمی کنیم. او ضمن سخنانی به بنی هاشم گفته بود: شما [اهل بیت] درخت تناور و با میوه های نیکو هستید، ما پیرو شما هستیم. (اسد الغابة، ج 2، ص 82 شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید، ج 2، ص 135). او ضمن دیداری با علی ابن ابی طالب علیه السلام و عثمان بن عفان به ایشان گفته بود: ای فرزندان عبد مناف از حکومت و ریاست دل برکندید تا دیگران به آن دست یابند؟ این سخن خالد را به گوش ابوبکر رسانیدند ابوبکر به آن اعتنایی ننمود ولی عمر کینه خالد را به دل گرفت. (تاریخ طبری، ط اروپا، ج 1، ص 2079 و ج 2، ص 586؛ تهذیب تاریخ ابن عساکر، ج 5، ص 51؛ انساب الاشراف بلاذری، ج 1، ص 588؛ و...). در همان ایام روزی خالد به خدمت امام امیرمؤمنان علی علیه السلام رسید و گفت: اجازه بده تا با تو بیعت کنم که به خدا قسم در میان همه این مردم کسی سزاوارتر از تو به جانشینی رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم وجود ندارد. (تاريخ یعقوبی، ج 2، ص 126).

بن كعب 16. عبادة بن صامت 17. عباس بن عبدالمطلب 18. ابوذر الغفاری 19. مقداد 20.براء بن عازب 21. سعد بن ابي وقاص 22. طلحة بن عبيد الله 23. خزيمة بن ثابت و...(1)

با توجه به مساله فوق، آیا اجماع مسلمین در سقیفه مقدم بر این اجماع است؟ آیا برتری این جمعیت را می توان نادیده گرفت. لذا عمر می گفت:

«المية كانت بيعة ابى بكر فلتة وقى الله شرها». (2)

ص: 87


1- جهت اطلاع بیشتر از کسانی که از بیعت با ابوبکر تخلف ورزیدند به کتب زیر مراجعه فرمائید: (عقد الفريد، ج 5، ص 13 شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 131؛ اسدالغابة، ابن اثیر، دله ج 3، ص 222؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 208؛ سيرة الحلبية، ج 3، ص 356؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 123؛ مروج الذهب، مسعودی، ج الذهب، مسعودی، ج 2، ص 301 ؛ الكامل ابن اثیر، ج 2، ص 325 و 331 ؛ سمط النجوم العوالى، عبد الملک العاصمی المکی، ج 2، ص 244 ؛ و...)
2- مصنف ابن ابی شیبه، ج 5، ص 442؛ مسند احمد بن حنبل، ج 1، و ج 6، ص 55؛ صحیح ،بخاری، ط محمد علی ،صبیح، کتاب الحدود، باب رجم الحبلى من الزنا، ج 8، ص 208؛ تاريخ محمدعلی طبری، ج 3، ص 200، 205 و 210؛ سيرة النبوية ابن هشام ط دار الجليل، ج 4، ص 226 و در ط بابی حلبی، ج 4، ص 308؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج 5، ص 15؛ تیسیر الوصول، ج 2، ص 42 و 44؛ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 327؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 23، 26، 27، 29، 34 و ج 20، ص 21؛ رياض النضرة، ج 1، ص 161 تمام المتون صفدی، ط محمد رشید صفار، دمشق، ص 137؛ تاريخ ابن كثير، ج 5، ص 246 صواعق المحرقه، ابن حجر جر مکی، ط میمنیه، ص 5 و 8 و ط محمدیه، ص 8 و 12؛ تاج العروس، زبیدی، ج 1، ص 568؛ لسان العرب، ابن منظور، ج 2، ص 371؛ تاریخ الخلفاء سیوطی، ص 67 کنزالعمال، متقی هندی، ج 3، ص 139 وج 5، ص 651؛ سیرة الحلبية؛ برهان الدين الشافعى، ج 3، ص 360 و 363؛ الملل والنحل، شهرستانی ط ،مصر ، ج 1، ص 24؛ التمهيد ،باقلانی، ص 196؛ فائق، زمخشری، ج 2، ص 297؛ نهاية ابن اثير، ط بیروت، ج 3، ص 466؛ تذكرة الخواص، ص 61؛ و...

«بیعت با ابوبکر امر شتابزده ای بود خدا شرّ آن را از جامعه دور کند»!!

و حتی چند نفر بر اثر توجه به ندای غدیر خم از بیعت با ابوبکر پشیمان شده و همدیگر را ملامت می کردند.

ابن ابی الحدید دانشمند بزرگ اهل سنت می نویسد:

«جمع کثیری از انصار که با ابوبکر بیعت کرده بودند یکدیگر را سرزنش کرده پشیمانی خود را از بیعت با ابوبکر اظهار می نمودند و این مسأله در حالی بود که امیر مؤمنان علی علیه السلام در منزل خود قرار داشت. آنان در کنار خانه او ازدحام کرده وی را به پذیرفتن امامت و خلافت فرا می خواندند ولی او به دعوت آنان توجهی نمی کرد».(1)

وی همچنین در رابطه با تهاجم عمر و دار و دسته اش به منزل امیر مؤمنان علی علیه السلام می نویسد:

«خالد بن ولید دم در ایستاد و عمر وارد خانه فاطمه شد، زبیر مسلح بود به عمر گفت:

من مهیا هستم تا با علی علیه السلام بیعت کنم، عمر فوراً شمشیر او را گرفت و به سنگ کوفت و شکست در حالی که جمعیت زیادی از جمله مقداد و همه بنی هاشم در خانه علی علیه السلام بودند (2) و راز آن که در خصوص بیعت ابوبکر به تعجیل و شتابزده عمل کردند و جلسه انتخاب خلیفه را در مسجد النبی [ صلی الله علیه و اله وسلم ] برگزار نکرده و از بازماندگان پیامبر [صلی الله علیه و اله وسلم ] نظر خواهی نکردند. جز این نیست که می دانستند که اگر مردم فراغت خاطر پیدا کنند و یا چشم آنان به امیر مؤمنان علی[علیه السلام] افتد جز آن حضرت شخص دیگری را انتخاب نخواهند کرد».

ص: 88


1- .1 شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید، ج 6، ص 23 . «... ندم قوم كثير على بيعة و لام بعضهم بعضاً وذكروا على بن ابی طالب و هتفوا باسمه و انّه في داره و لم يخرج اليهم».
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 21

سوال 59

اگر تعیین خلیفه باید براساس اصول دموکراسی و آزادی تعیین گردد با وجود مخالفت سعد بن عباده با تمام اهل قبیله اش (خزرج) و همچنین مخالفت بنی هاشم که در رأس آنان امام امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام قرار داشت و عده زیادی از اصحاب پیامبر اکرم صلى الله عليه وسلم ، چگونه می تواند العالم انتخاب ابوبکر به خلافت را با اصول دموکراسی و آزادی توجیه نمود؟

پس بنابراین همان طوری که عرض شد اجماعی در خلافت ابوبکر حاصل نشد، زیرا بزرگان بنی هاشم با خلافت ابوبکر مخالفت کردند، مضافاً بر اینکه در سقیفه بنی ساعده هم اجماعی حاصل نشد زیرا مهاجر و انصار در انتخاب ابوبکر با یکدیگر اختلاف پیدا کردند. بر فرض که همه مسلمانان در خلافت ابوبکر اجماع کرده باشند اشکال زیر بوجود می آید:

سؤال 60

اگر ملاک در تعیین خلیفه اجماع مردم است پس چرا این اجماع در مورد عمر عملی نشد؟ (1) و اگر ملاک وصیت خلیفه قبل است پس چرا این وصیت در مورد عثمان عملی -

ص: 89


1- به اتفاق همه مورخان شیعه و سنی عمر طبق وصیت ابوبکر روی کار آمد اجماع مردم در مورد وی عملی نشد. (تاریخ طبری، ط اروپا، ج 1، ص 2138؛ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 292؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد، ط مصر ، ج 1، ص 55؛ تاریخ الاسلام و طبقات المشاهير و الا علام احمد بن عثمان ذهبی، ج 1، ص 388؛ و...)

نشد (1) ؟ آیا این تناقض گوئی شما در موضوع خلافت دلیل بر بطلان خلافت خلفای ثلاثه ابوبکر، عمر و عثمان نمی باشد؟

استمداد از مسلمانان مدینه برای باز گرداندن خلافت

امام امیر مؤمنان علی علیه السلام برای آنکه بر مسلمین اتمام حجت شود تا بعدها کسی سکوت امام را دلیل بر انصراف ایشان از رهبری اسلامی تلقی ننماید و نیز برای اعتراض به دستگاه حاکم به در خانه های مسلمانان مدینه آمد و آنها را به یاد سفارشات پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم در زمینه خلافت بعد از خود انداخت و از آنها برای ارجاع رهبری به مسیر اصلی اش کمک خواست.

ابن ابی الحدید در این زمینه می گوید:

«امام علی علیه گاهی با فاطمه و فرزندانش حسن و حسین علیهم السلام به کنار خانه مسلمین مدینه می آمد و از آنها طلب کمک می کرد».(2)

سلمان که خود شاهد صحنه بوده است چنین نقل می کند:

«علی علیه السلام، فاطمه علیهم السلام را بر الاغی سوار کرد و دست دو فرزندش حسن و حسین علیهم السلام را گرفت و به در خانه اهل بدر برد و حق خویش را به آنها یادآوری کرد و طلب کمک نمود تنها چهل و چهار نفر جواب-

ص: 90


1- به اتفاق جمیع مورخان شیعه و سنی عثمان بر طبق شورایی که عمر از قبل پیشنهاد آن را داده بود روی کار آمد و هم چنین وصیت عمر در مورد وی عملی نشد. (عقد الفريد، ابو عمر احمد بن محمد بن عبد ربه ،اندلسی، ج 3، ص 73 - 74 و ج 4، ص 274؛ انساب الاشراف، ج 5، ص 15 ، 17، 19 و 20؛ طبقات ابن سعد، ج 3، ص 247 و ج 5، ص 20 - 22؛ منتخب کنز العمال، ج 4، ص 429؛ ریاض النضرة، ج 2، ص 95؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 160؛ کنز العمال، ج 3، ص 160؛ و...)
2- شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، ج 11، ص 14؛ اعلام النساء، كحاله، عمر رضا، ج 4، ص 114.

مثبت دادند. امام دستور داد که صبح هنگام با سرهای تراشیده و مسلح برای بیعت با ایشان تا حد مرگ حاضر گردند. سپیده صبح که دمید تنها چهار نفر حاضر شدند من ابوذر، مقداد و زبير.(1)

معاویه در نامه ای به امام امیرمؤمنان علی علیه السلام همین جریان را برایشان خُرده می گیرد و زخم زبان می زند که تو همسر و فرزندانت را به درب منازل اهل بدر و سابقین در اسلام بردی و از آنها کمک خواستی، ولی جز 4 یا 5 نفر به تو جواب مساعد ندادند.(2)

هنگامی که امام امیرمؤمنان علی علیه السلام نزد انصار می رفت بعضی چنین عذر می آوردند:

«اگر قبل از بیعت با ابوبکر به سوی ما می آمدید، با شما بیعت می کردیم».

امام اميرمؤمنان علی علیه السلام در پاسخ می فرمود:

«چگونه جسد پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم بر زمین تنها گذارم و به فکر خلافت باشم». (3)

نامه معاویه به محمد بن ابی بکر

طبق نقل مورخين اهل سنت معاویه در پاسخ نامه محمد بن ابی بکر چنین نوشت:

سخن از حق فرزند ابو طالب [علیه السلام] به میان آوردی و از سابقه ای که دارد و نزدیکی اش با پیامبر خدا صلی الله علیه و اله وسلم و یاری کردنش به آن حضرت سخن گفته

ص: 91


1- شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، ج 11، ص 14
2- همان، ج 2، ص 47.
3- الامامة ،والسياسة ابن قتيبه، ج 1، ص 12 اعلام النساء كحاله عمر رضا، ج 4، ص 114 مشابه این سخن را امام امیرمؤمنان علی علیه السلام در جواب عباس عموی خود که بلافاصله بعد از شهادت پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم خواستار بیعت با علی علیه السلام شد، بیان داشته است. (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 2، ص 48)

بودی و مواساتش را با او در هر تنگی ،هراس سختی و گرفتاری یاد کرده بودی و در آخر هم با من به دلیل برهان درباره فضیلت و برتری شخص دیگر، سخن گفته ای نه از فضل و برتری خودت، پس خدای را سپاس می گویم که شأن و برتری را از تو برداشته و بر دیگری نهاده است.

ما و پدرت در زمان حیات پیغمبر [صلی الله علیه و اله وسلم] در کنار یکدیگر بودیم و حق فرزند ابو طالب [علیه السلام] را بر خود ثابت و استوار می دیدیم و فضیلت و برتری او بر هر دوی ما کاملاً روشن و آشکار بود.

اما هنگامی که خداوند برای پیامبرش آنچه را که نزد خود داشت به او ارزانی داشت و آنچه را که به او وعده کرده بود همه را به جای آورد و دعوتش را آشکار ساخت و حجتش را به پیروزی رسانید، خداوند وی را به سوی خود فراخواند.

پدرت و فاروقش (عمر) نخستین کسانی بودند که به زور و ناروا او (علی علیه السلام) را از حقش محروم کردند و به مخالفتش برخاستند!

کاری که از پیش بر انجامش اتفاق کرده و مقدماتش را فراهم کرده بودند. آنگاه پدرت و عمر از او خواستند تا با ایشان بیعت و همکاری کنند ولی او دامن از ایشان کشید و از همکاری و بیعت با ایشان کوتاه آمد.

آن دو نیز شرنگ رنج و عذاب روحی به کامش ریختند و قصد جانش کردند، تا اینکه سر تسلیم فرود آورد و با ایشان بیعت نمود.

ولی با وجود این، آن دو او را در کارهایشان دخالتی ندادند و اسرار خویش را از وی پوشیده داشتند. تا آنگاه که زمانشان به سر آمد و از دنیا رخت بربستند.

سپس نوبت به سومین ایشان عثمان بن عفان رسید، که او هم همان شیوهٔ ایشان را در پیش گرفت...(1)

ص: 92


1- وقعة صفين نصر بن مزاحم ط قاهره 1382، ص 118 و 119؛ مروج الذهب، ط بیروت، 1385، ج 3، ص 11 ؛ و ... اما طبری و ابن اثیر ضمن رویدادهای سال سی و ششم هجری به هر دوی آنها اشاره کرده ولی آنها را نیاورده اند. طبری به سند خود از یزید بن ظبین می نویسد: هنگامی که محمد بن ابی بکر به حکومت مصر منصوب گردید، نامه ای به معاویه نوشت و او هم پاسخی داد ولی من خوش ندارم تا مطالب آنها به گوش عامه مردم برسد؛ زیرا که عامه را توانایی شنیدن آن نمی باشد!! (تاریخ طبری، ط اروپا، ج 1، ص 3248). ابن اثیر درست قدم به جای پای طبری نهاده و متن نامه ها را در تاریخ بزرگ خود نیاورده و به همان بهانه طبری متوسل شده و گفته است: «كرهت ذكرها لمافيه مما لا يحتمل سماعة العامة». «ذکرش را از آن روی خوش نداشتم زیرا که عامه را توانایی شنیدن آن نمی باشد». (تاریخ ابن اثیر، ط اروپا، ج 3، ص 108).

سؤال 61

اگر امیرمومنان علی علیه السلام حقی در خلافت نداشت، پس چرا معاویه در این نامه اعتراف به حقانیت آن حضرت کرده است؟ و اگر می گویید که خلافت حق خلفای ثلاثه ( ابوبکر، عمر و عثمان) بوده است، چرا معاویه اعتراف به ناحق بودن و جفاکاری های آنان نموده است؟

سوال 62

اگر به اعتراف معاویه، ابوبکر و عمر و عثمان در کارها با امیر مؤمنان علیه السلام مشورت نمی کردند و آن حضرت را در کارهای خود دخالت نمی دادند، پس چرا امیرمؤمنان علی علیه السلام را مشاور و مؤید خلفاء معرفی می کنید؟

ص: 93

ص: 94

بخش: 5 آیا پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم در مورد جانشین بعداز خود وصیت نمود یا خیر؟

اشاره

بخش: 5

آیا پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم در مورد جانشین بعداز خود وصیت نمود یا خیر؟

ص: 95

ص: 96

علمای عامه می گویند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم بدون وصیت از دنیا رفت و کسی را به عنوان خلیفه بعد از خود تعیین نکرد و امر تعیین رهبری را به امت واگذارکرد از جمله کسانی که به این مطلب تصریح کرده ذهبی می باشد. (1)

همچنین ابن خلدون در جلد اول تاریخ خود می نویسد:

«وصیتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم در باب امامت، صورت نگرفت». (2)

او در ادامه سخن خود به عمل صحابه اشاره دارد، که آنان ابوبکر را انتخاب کردند و این دلیل بر آن است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم در امر امامت، وصیتی نکرد.

سپس خاطر نشان می کند:

«مسأله امامت و سیاست گذاری جامعه، امر مهمی نیست و این مساله به خود مردم واگذار شده است».

«وانما هى من المصالح العامة المفوضة الى نظر الخلق». (3)

ص: 97


1- تاريخ الاسلام، ذهبی، ج 2، ص 584.
2- تاریخ ابن خلدون، ج 1، ص 375 - 376.
3- همان.

او در اینجا اشاره ای به کلام عمر دارد، که در حال احتضار گفت:

اگر کسی را به جانشینی خود تعیین کنم، اقتدا به ابوبکر و اگر نکنم اقتدا به پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم کردم».

سؤال 63

اگر مساله امامت امر مهمی نیست و به مردم واگذار شده است، پس چرا ابوبکر، خلیفه خود را تعیین نمود و چرا عمر مساله را به شورای شش نفری داد؟ و چرا اینان به پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم اقتدا نکردند؟

سؤال 64

اگر ابوبکر، براساس احساس مسئولیت، خلیفه پس از خود را معین و منصوب کرد، چرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم در این مورد احساس مسئولیت نکرد؟ آیا ابوبکر از پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم هم نسبت به مردم دلسوزتر بوده است؟ و اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم حق تعیین خلیفه را نداشت، ابوبکر از کجا این حق را بدست آورد؟

سؤال 65

اگر تعیین نمودن خلیفه و جانشین موجب از بین رفتن اختلاف و دو دستگی می باشد، چرا به عقیده دانشمندان اهل تسنن رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم به این اصل حیاتی توجهی ننمود و وصی و جانشینی برای خود تعیین نکرد؟

سؤال 66

پیغمبری که برای اعلاء کلمه حق و گسترش عدالت، برقراری روابط صحیح ،انسانها و هدایت خلق از همه -

ص: 98

موقعیت های ممکن، استفاده نموده و بدون دهشت و هراس، تمام قدرت و همت خویش را در این راه مبذول داشته تا ندای حق را لبیک گفته و آنچه را که موجب سعادت در این (دنیا و آخرت) انسانها بوده بیان نموده و هیچ گونه تسامح و تساهلی نفرموده و دینی را با برنامه ای وسیع برای همیشه پایه گذاری نموده و از بیان کوچکترین مسائل ضروری و لازم دریغ نکرده، چگونه تصور می رود، که در موضوع رهبری این امت پس از خود، ابداً سفارشی نکرده و بحث و بیانی نداشته باشد؟

سوال 67

چطور می توان پذیرفت که صدها بل هزاران مسائل مستحدثه که پس از شهادت آن بزرگوار، پیش آمد و رویدادهای پیچیده ای که در حالت نطفیت بود و همه را آن حضرت می دانست، در نهایت بی تفاوتی از کنار آن بگذرد و چیزی که مردم را از سقوط حتمی نگه بدارد، بیان نفرموده باشد؟

سوال 68

چگونه می توان انگاشت، که شارع مقدس اسلام که از بیان آداب و سنن جزئیه، حتى مقررات مستراح رفتن و خوابیدن، و دوست انتخاب کردن، و صدها مسائل دیگر اخلاقی دریغ ننموده، ولی از موضوعی که موجب بقاء ،نبوت و دوام شریعت و پایه وحدت و عدالت و همبستگی امت است به کلی غافل مانده و امت خویش را با توجه به مشکلاتی که در آینده گریبانگیر آن می شدند، به دست جمعی چپاولگر سپرده باشد؟

ص: 99

سؤال 69

پیشوای معظمی که بارها در مخاطره کشته شدن قرار گرفت و از نقشه های شوم اهل نفاق کاملاً آگاه بود. چگونه از آینده این امت و جفاها و ایجاد اختلافات و حق کشی ها و تغییر سنت ها و صدها هدف نامقدس و کوبنده دیگر دشمنان شریعتش غافل بوده و سخنی به میان نیاورده و اشاره ای هم نکرده باشد؟

آیا چنین نسبت خلاف انصاف و دور از خرد را به رسول معظم اسلام صلی الله علیه و اله وسلم دادن، کمال بی احترامی نسبت به مقام شامخ نبوت و اهانت به شخصیت و عظمت این نسخه کامل بشریت نمی باشد؟

سؤال 70

آیا می شود گفت که پس از شهادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم مردم به حکم غریزه به سراغ تعیین زعیم و پیشوا رفتند، ولی خداوند از این امر بزرگ که فطرت هر فردی به لزوم آن گواهی می دهد، صرف نظر نموده و پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم نیز آن را مهمل گذاشته و از آن غفلت نموده است؟

آیا مردم از خدا و پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم نسبت به دین اسلام دلسوزتر بوده اند؟

سوال 71

طبق روایاتی که علمای بزرگ عامه نقل کرده اند پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم در غزوات یا هرگاه که می خواست از مدینه بیرون برود ولو به مدت کوتاهی کسی را به جای خود قرار-

ص: 100

می داد. (1) پس چطور می شود گفت که آن حضرت بی وصیت از دنیا رفت و کسی را جانشین خود قرار نداد؟!

سؤال 72

آیا شخص عاقلی که متصدی شئون یک شهر می باشد.(امت که جای خود دارد)، دلش راضی می شود که آن شهر را (ولو برای مدت کوتاهی) تحت سلطه هواهای انعطاف پذیر و آراء مختلف قرار دهد، در حالی که می تواند به اصلاح آن پردازد یا راه اصلاح آن را به روشنی و وضوح بیان کند؟ اگر چنین طرز فکری درباره یک شخص معمولی قابل تصور نیست چطور درباره پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و اله وسلم قابل تصور است؟

ص: 101


1- نام کسانی را که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم، در غیاب خود در مدینه به جانشینی خویش برگزیده است در كتاب «التنبیه و الاشراف» مسعودی، به تفصیل آمده است. و همچنین احمد بن حنبل که پیشوای حنبلیان است، در مسند خود از قول سعد بن ابی وقاص می نویسد: هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم برای غزوه تبوک از مدینه خارج می شد، علی ابی طالب علیه السلام را در مدینه به جانشینی خود برگزید. على علیه السلام به حضرتش عرض کرد: ای رسول خدا من می خواهم در همه جا کنار شما باشم. پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم فرمود: «نمی خواهی که برای من به منزله هارون برای موسی باشی، با این تفاوت که دیگر پس از من پیامبری نخواهد بود». (مسند، احمد بن حنبل، ج 1، ص 173 و 177 و 182 و 184 و 330 - ج 4، ص 153). و بخاری و مسلم نیز در کتاب صحیح خود از قول سعد بن ابی وقاص همین مطلب را آورده اند. (صحیح بخاری، کتاب بدء الخلق باب غزوه تبوک، ج 3، ص 58 - صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب فضل على بن ابى طالب ح 32 - مسند ،ابوداود، ج 1، ص 92 - حلية الاولياء ابونعیم اصفهانی، ج 7، ص 195 و 196 - تاریخ بغداد، ج 11، ص 432 - خصائص امیر المؤمنین، نسائی ص 8 و 16 - طبقات ابن سعد، ج 3، ق 1، ص 15 و ...)

سوال 73

آیا محاسبات اجتماعی اجازه می دهد که انسان درباره یک فرد علاقمند به هدف مانند پیامبر اکرم صلى الله عليه وسلم که همه واقعیت ها را به نور وحی مشاهده می کرد، چنین فکر کند که وی با توجه به اوضاع امت و اینکه نهضت وی در خود شبه جزیره به طور کامل در دل و روح مردم رسوخ نکرده و به اصطلاح، از نظر ثبات مراحل تکاملی خود را طی ننموده است، از جهان برود و برای ملت سرپرست و مراقبی که از جهاتی بسان او باشد، فکری نکرده باشد؟

خداوند در قرآن مسلمانان را امر به وصیت می کند

سؤال 74

خدای متعال در قرآن کریم و فرقان عظیمش می فرماید:

«كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خيراً الوصية للوالدين والاقربين بالمعروف حقا على المتقين».(1)

«نوشته شد بر شما که هرگاه یکی از شما را (علامت) مرگ ظاهر گشت، اگر مال و دارائی دارد وصیت نمودن برای پدر و مادر و خویشاوندان از روی عدل و انصاف و نیکوئی که آن وصیت حق و پابرجاست ».

و به یقین پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم فرد ممتاز و شاخص متقین است، حال با توجه به آیه فوق چگونه ممکن است که احتمال-

ص: 102


1- سوره بقره، آیه 180

دهیم که آن حضرت، حامل فرمان لزوم وصیت در امت باشد، ولی خود بدون وصیت از دنیا رفته باشد؟

پس بنابراین وصایای آن رسول معظم صلی الله علیه و اله وسلم چیزی نیست که اهمیتش در اسلام بیش از وصیت به خلافت باشد. زیرا امر خلافت موجب بقاء و دوام مکتب رسالت و رهبری آن حضرت و حفظ و صیانت احکام و فرامین ایمانی حق است. سپس می فرماید:

«فمن بدله من بعد ماسمعه فانما اثمه على الذين يبدلونه ان الله سميع عليم».(1)

«پس هر کس وصیت را تغییر دهد، پس از آنکه آن را شنیده و نزد او ثابت گردیده گناه تغییر آن بر کسانی است که تغییر می دهند، البته خداوند شنوای داناست».

حاصل سخن آنکه خداوند سبحان و رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و اله وسلم به یقین موضوع امامت و خلافت را بیان داشته اند و اینکه عامه می گویند: پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم نسبت به خلیفه خود تنصیص نفرموده و در مورد جانشین خویش وصیتی نکرده است، ولی ابوبکر جانشین خود را معین نمود و در این مورد خلیفۀ خویش را از طریق نص معین کرد، علاوه بر اینکه بیهوده بافی نموده اند، توهین شدید به آن حضرت نیز کرده اند.

سؤال 75

آیا پیامبر گرامی صلی الله علیه و اله وسلم به اندازه «عایشه« نسبت به اسلام دلسوزی نداشته و بدون توجه به نصب خلیفه، امت را واگذارده و از دنیا رفته است. ولی عایشه در فکر این امت بوده است. که به نقل «ابن قتیبه» در «الامامة والسياسة» ج 1، ص 23 به «عبدالله بن عمر» می گوید: سلام مرا به «عمر بن خطاب» برسان و بگو: امت محمد صلی الله علیه و اله وسلم را بدون سرپرست مگذار و خلیفه خود را معین کن، که اگر در این امر اهمالی روا داری

ص: 103


1- سوره بقره، آیه 181.

می ترسم فتنه ای در ایشان برپا گردد؟

سؤال 76

آيا معاوية بن ابی سفیان نسبت به دوام و بقاء این دین آسمانی بیش از رسول خدام صلی الله علیه و اله وسلم اهتمام داشته و علاقه اش زیادتر بوده که یزید پلید را به عنوان خلیفه معین کرد ولی بنیان گذار این کیش مقدس، امت خود را رها نموده و بدین موضوع مهم اساسی ابداً توجهی نکرده و علاقه ای نشان نداده و هیچگونه ارائه طریقی برای دفع فتنه ها و آشوب های پس از خود ننموده است؟

سؤال 77

آیا خلفای اموی و عباسی، نسبت به احکام اسلام و سرنوشت مسلمانان دلسوزتر بوده اند که هر یک به نوبه خود پس از دوران غصب، نخستین جانشینان خویش را معین نمودند، اما فقط پیامبر گرامی صلی الله علیه و اله وسلم در این امر مهم اساسی و حیاتی بی تفاوت بوده و خلیفه خود را تعیین نفرموده و بدون وصیت از دنیا رفته است؟

پیامبر گرامی صلی الله علیه و اله وسلم از حوادث آینده آگاه بوده است

طبق احادیثی که در منابع اهل سنت آمده است بر ما ثابت می شود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم از حوادث آینده آگاه بوده است، که اینک به برخی از آن احادیث اشاره می شود.

1) سیوطی در کتاب «تنویر الحوالک فی شرح مؤطاء الامام مالک» ج 1، ص 306 - 307 از ابوبصیر مولی عمر بن عبیدالله روایت نموده که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم راجع به شهداء أحد فرموده:

ص: 104

«هؤلاء اشهد عليهم، فقال ابوبكر الصديق السنا يا رسول الله اخوانهم اسلمنا كما اسلموا و جاهدنا كما جاهدوا، فقال رسول الله[صلی الله علیه و اله وسلم] بلى ولكن لا ادرى ما تحدثون بعدی...»

«بر ایشان گواه می باشیم ابوبکر گفت: ای رسول خدا آیا ما برادران ایشان نیستیم، اسلام آوردیم همانطور که ایشان اسلام آوردند، جهاد کردیم همچنان که ایشان جهاد نمودند رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم فرمود: آری ولیکن ندانم پس از من (چه خواهید کرد) و چه حوادثی از شما به وقوع خواهد پیوست...»

2) حاکم نیشابوری در کتاب «المستدرک علی الصحيحين» ج 1، ص 93 و ابن ماجه در کتاب «الفتن حدیث» 3931 و هیثمی در کتاب «مجمع الزوائد» ج 7، ص 295 - 296، از رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم نقل کرده اند که در حجة الوداع پس سخنانی فرمود:

«الا لاعرفنكم ترتدون بعدى كفاراً يضرب بعضكم رقاب بعض الا انی قد شهدت وغبتم».

«آگاه باشید، همانا البته دانا می گردانم شما را به اینکه پس از من مرتد و کافر می گردید و باز می دارید بعضی، بعضی را، آگاه باشید که من (آینده شما را) شاهد و گواهم و شما از آن بی خبر و ناآگاهید».

3) در كتاب «تاج العروس» و «نهاية ابن اثیر» و «سنن ابن ماجة» به این مضمون اشاره شده است:

«ما بال اقوام يقولون ان رحم رسول الله [صلی الله علیه و اله وسلم] لا ينفع يوم القيامة بلى والله ان رحمى لموصولة فى الدنيا والآخره، و انى ايها الناس فرطكم على الحوض فاذا جئتم قال الرجل منكم: يا رسول الله انا فلان بن فلان و قال الآخر انا فلان بن فلان فاقول اما الانساب فقد عرفتها ولكنكم احدثتم بعدى وارتدتم القهقرى».

«چگونه است حال جماعتی که می گویند: خویشاوندی رسول -

ص: 105

خدا[صلی الله علیه و اله وسلم] در روز قیامت سودی ندارد. آری به خدا سوگند قرابت و خویشاوندی من در دنیا و آخرت پیوسته است. ای مردم همانا من پیش از شما بر حوض (کوثر) وارد می گردم و چون شما می آئید، مردی از شما می گوید: ای رسول خدا من فلان پسر فلانم و دیگری می گوید: من فلان پسر .فلانم. پس می گویم اما نسب ها را شناختم ولكن شما پس از من بدعتها به جای گذاردید و به عقب بازگشتید(کنایه از اینکه اسلام راستین را دگرگون نموده و سفارشات مرا فراموش کرده و پیرو امیال و هوس های خویش گشتید).

4) در کتاب «تاریخ بغداد» ج 11، ص 216 و «تاریخ ابن کثیر» ج 319 و «کنز العمال» ج 6، ص 157 نقل شده که رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و اله وسلم به حضرت علی علیه السلام فرمود:

«ان الامة ستعذر به بعده».

«همانا امت پس از او با علی علیه السلام به مکر و حیله برخیزند!»

5) در کتاب «مستدرک على الصحيحين» حاكم نيشابوری، ج 3، ص 140 نقل شده که رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم به علی علیه السلام فرمود:

«و اما انک ستلقى بعدى جهداً، قال على [علیه السلام] في سلامة ديني؟

قال[صلی الله علیه و اله وسلم] في سلامة من دینک».

«آگاه باش، همانا پس از من زندگانی سختی برای تو پیش خواهد آمد.حضرت علی علیه السلام عرض کرد: دین من سالم خواهد ماند. رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم فرمود: در سختی ها دین تو سالم خواهد ماند».

6) محب الدین طبری در «الریاض النضرة» ج 2، ص 210 و حافظ گنجی در «کفایة الطالب» ص 242 و خوارزمی در «مقتل الحسین» ،ج 1، ص 36 این عبارت را از رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم نقل نموده اند که آن حضرت فرمود:

«ضغائن فى صدور اقوام لابيدونها الا من بعدى».

«کینه هائی در سینه جماعتی است که آشکار نمی سازند، مگر پس از من».

ص: 106

7) مناوی در «کنوز الدقائق» ص ،188 این جمله را از رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم نقل نموده که آن حضرت فرمود:

«یا علی انک ستبتلى بعدى فلا تقاتلن».

«ای علی، همانا تو پس از من با سختی ها روبرو خواهی بود. پس مبادا (با ایشان) مقاتله نمائی».

و احادیث دیگری نیز به همین مضامین در «صحاح سته» نقل گردیده که در کتاب سؤالات ما باب «ذم اصحاب» متذکر شده ایم.

سؤال 78

آیا با اینگونه احادیثی که در کتب معتبره عامه بسیار به چشم می خورد و مفاهیم آنها در کتب علماء خاصه در قالب های دیگری نیز موجود است و فحول علماء شیعه و سنی از طرق متعدده، در کتاب های خود نقل نموده اند، قطعی به نظر نمی رسد که رسول اکرم صلی الله علیه و اله وسلم از حوادث آینده کاملاً باخبر بوده و حتی دست های ناپاک و پنجه های خونین و آلوده به هزاران جنایت رهبران بدعتها و حق کشی ها و عناصر فساد و کانون های اختلافات و همچنین مخالفین حقیقی قرآن کریم و اسلام عزیز را کاملاً می شناخته است، با این حال، چگونه قابل تصور است که از کنار این همه حوادث ناگواری که پیش بینی می کرده بی تفاوت بگذرد و برای حفظ و بقاء این برنامه وسیع و عمیق الهی و پیشگیری از تشتت و پراکندگی آینده از نظر اداء وظیفه، فکری نکند و امت خود را بدون تعیین رهبر و پیشوا رها سازد؟

ص: 107

ص: 108

بخش: 6 سیری در حدیث غدیر

اشاره

بخش: 6

سیری در حدیث غدیر.

ص: 109

ص: 110

از جمله نصوص وارده در مورد جانشینی و خلافت بلافصل امیر مؤمنان على علیه السلام حدیث شریف «غدیر» است که در اینجا مشروحاً به آن می پردازیم.

غدیر در حدیث و تاریح

پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم در سال دهم هجرت برای تعلیم مراسم حج به مکه عزیمت نمود. این بار انجام این فریضه با آخرین سال عمر پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم مصادف گردید و از این جهت آن را «حجة الوداع» نامیدند. افرادی که به شوق همسفری یا آموزش مراسم حج در رکاب وی بودن، تا 120 هزار تخمین زده شده اند.

مراسم حج به پایان رسید. پیامبر اکرم صلى الله عليه وسلم راه مدینه را پیش گرفت و گروه انبوهی او را بدرقه می کردند و جز کسانی که در مکه به او پیوسته بودند، همگی در رکاب او بودند. کاروان به پهنه ای به نام «غدیر خم» که در سه میلی «جُحفه» قرار دارد رسید. ناگهان پیک وحی فرا رسید و به پیامبرصلی الله علیه و اله وسلم فرمان توقف داد و پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم نیز دستور داد که همه از حرکت باز ایستند و بازماندگان فرا رسند. کاروانیان که از توقف ناگهانی و بی موقع پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم در-

ص: 111

این منطقه داغ و بی آب، آن هم در نیمه روز که آفتاب بسی سوزنده و زمین تفتیده بود در شگفت ماندند.

مردم زیر لب می گفتند: فرمان بزرگی از جانب خدا رسیده است و در اهمیت فرمان همین بس که به پیامبر صلى الله عليه وسلم ماموریت داد که در این شرائط نامساعد همه مردم را از حرکت باز دارد تا فرمان خدا را ابلاغ کند.

فرمان خدا برای رسول اکرم صلى الله عليه وسلم طی آیه زیر بیان گردید:

«يا ايها الرسول بلّغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس (1)». (2)

«ای پیامبر، آنچه را که از پروردگارت بر تو فرود آمد برسان و اگر-

ص: 112


1- سوره مائده آیه 67
2- به اعتراف روات محدثین و مفسرین اهل سنت آیه «تبلیغ» در روز هیجدهم ذی الحجه سال «حجةالوداع» در خصوص نصب امام امیرمومنان علی علیه السلام به عنوان خلافت و جانشینی بعد از پیامبر اکرم صلى الله عليه وسلم در« غدیر خم»بر آن حضرت نازل شد. بعضی از مصادر شأن نزول این آیه عبارت است از: تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ترجمة الامام علی بن ابی طالب علیه السلام ، ج 2، ص 86 ، ح 586 ؛ فتح البيان في مقاصد القرآن، سید صدیق حسن خان ملک ،بهوبال، ج 3، ص 63، ط مطبعة العاصمة ج بالقاهرة؛ شواهد التنزيل، حاکم حسکانی، ج 1، ص 187 ، ح 240 و 243 و 244 و 245 و 246 و 247 و 248 و 249 و 250 ؛ اسباب النزول واحدى النيسابوري ص 115؛ تفسیر در المنثور جلال الدین سیوطی، ج 2، ص 298؛ فتح القدیر ،شوکانی، ج 2، ص 60 ؛ تفسیر کبیر فخر رازی، ج 12، ص 50 و ج 3، ص 636 ؛ مطالب السئول، محمد بن طلحه ،شافعی، ج 1، ص 44؛ فصول المهمة، ابن صباغ المالكي، ص 25 ؛ ينابيع المودة، قندوزی حنفى، ص 120 و 249 ؛ الملل و النحل، شهرستانی، ج 1، ص 163 ؛ فرائد السمطين حمويني، ج 1، ص 158، ح 120 ؛ عمدة القاري في شرح صحيح البخاری بدرالدین حنفی، ج 8، ص 584 ؛ شرح دیوان امیرالمومنین، ،میبدی ص 415؛ تفسير النیسابوری، ج 6، ص 170 ؛ تفسیر روح 170 ؛ تفسیر روح المعانی، آلوسی، ج 2، ص :348 ارجح المطالب، عبیدالله الحنفى ص 66 و 67 و 68 و 566 و 567 و 570؛ و ...

نرسانی، رسالت خدای را بجا نیاورده ای و خداوند ترا از گزند مردم حفظ می کند».

دقت در مضمون آیه ما را به نکات زیر رهبری می کند:

اولاً: فرمانی که پیامبر صلى الله عليه وسلم برای ابلاغ آن مأموریت پیدا کرده بود، آن چنان خطیر و عظیم بود، که هرگاه (بر فرض محال) در رساندن آن خوف و ترسی به خود راه می داد و آن را ابلاغ نمی کرد، رسالت خود را انجام نداده بود، بلکه با انجام این ماموریت رسالت وی تکمیل خواهد گشت.

به عبارت دیگر مقصود از «ما انزل» (چیزی که بر تو نازل گردید) نمی تواند مجموع آیات قرآن و دستورهای اسلامی باشد. زیرا ناگفته پیداست که هرگاه پیامبر صلى الله عليه وسلم مجموع دستورهای الهی را ابلاغ نمی کرد، رسالت خود را انجام نداده بود و یک چنین امر بدیهی نیاز به گفتن و نزول آیه ندارد، بلکه مقصود از آن، ابلاغ موضوع خاصی است که ابلاغ آن مکمّل رسالت شمرده می شود و تا ابلاغ نگردد، وظیفه خطیر رسالت رنگ تکامل به خود نمی گیرد.

بنابراین، باید مورد ماموریت یکی از اصول مهم اسلامی باشد، که با دیگر اصول و فروع اسلامی، پیوستگی داشته و بسان یگانگی خدا و رسالت خود پیامبر صلى الله عليه وسلم امر خطیری شمرده شود.

ثانياً : از نظر محاسبات اجتماعی ،پیامبر صلى الله عليه وسلم احتمال می داد که در طریق انجام این مأموریت، ممکن است از جانب مردم آسیبی به او برسد و یا او را در این انتخاب، به قوم و خویش گرائی متهم کنند، که خداوند برای تقویت اراده پیامبر صلى الله عليه وسلم می فرماید:

«والله يعصمك من الناس».

اکنون باید دید در میان احتمالاتی که مفسران اسلامی در تعیین موضوع ماموریت گفته اند، کدام به مضمون آیه نزدیکتر است. محدثان شیعه و همچنین سی تن از محدثان اهل تسنن (1) می گویند که آیه در روز غدیر خم-

ص: 113


1- مرحوم علامه امینی قدس سره نام و خصوصیات این سی تن را در اثر نفیس خود (الغدير، ج 1، ص 196 تا 209) به طور گسترده بیان کرده است و همین بس که در میان آنان افرادی مانند طبری ابونعیم اصفهانی، ابن عساکر، ابو اسحاق حموینی جلال الدین سیوطی و.... به چشم می خورد و از میان صحابه پیامبرصلى الله عليه وسلم از ابن عباس و ابو سعید خدری و براء بن عازب نقل شده است.

نازل گردید. روزی که خداوند به پیامبر صلى الله عليه وسلم مأموریت داد که علی علیه السلام را به عنوان مولای مؤمنان، معرفی کند و ولایت و جانشینی امام امیرمؤمنان على علیه السلام از جانب پیامبر صلى الله عليه وسلم از موضوعات خطیر و پراهمیتی بود که جا داشت ابلاغ آن مکمّل رسالت گردیده و خودداری در بیان آن مایۀ نقص در امر رسالت شمرده شود.

همچنین جا داشت که پیامبر صلى الله عليه وسلم از نظر محاسبات اجتماعی، خوف و رعبی به خود راه دهد، زیرا وصایت و جانشینی شخصی مانند علی علیه السلام که بیش از 33 سال از بهار عمر او نگذشته بود، بر گروهی که به مراتب از نظر سن و سال از او بالاتر بودند، بسیار سخت و دشوار بود (1)، گذشته بر این، خون بستگان همین افرادی که دور پیامبر صلى الله عليه وسلم را گرفته بودند، در صحنه های نبرد با شمشیر علی علیه السلام ریخته شده بود و حکومت چنین فردی بر یک ملت کینه توز، بسیار گران بود.

علاوه بر این، علی علیه السلام پسر عموی پیامبر صلى الله عليه وسلم و داماد وی بود، تعیین چنین فردی برای خلافت در نظر افراد کوتاه بین که وجود چنین افرادی در تمام جوامع بشری کم نیست، سبب می شد که آن را به یک نوع تعصب فامیلی حمل کنند و به صورت غیر صحیح تفسیر نمایند.

ولی علیرغم این زمینه های نامساعد، اراده حکیمانه خداوند بر این تعلق گرفت که پایداری نهضت را با نصب جانشینی تضمین کند و رسالت جهانی پیامبر خویش را با تعیین رهبر و راهنما تکمیل گرداند. اینک تفصیل این رویداد تاریخی:

ص: 114


1- خصوصاً در میان ملت عرب که پیوسته مناصب بزرگ از آن پیران قبیله بوده و برای جوانان به بهانه اینکه گرمی و سردی روزگار را نچشیده اندو موقعیتی قائل نبودند. لذا هنگامی که پیامبر صلى الله عليه وسلم «عتاب بن اسید» را فرماندار مکه و «اسامة بن زید» را فرماندار سپاه قرار داد، از طرف پیروان خود مورد اعتراض قرار گرفت. ولی آنها به این مطلب توجه نداشتند که آن حضرت پیغمبر خداست و فردی است شایسته و لایق که در پرتو عنایات الهی، به مقامی رسیده است که از هر نوع لغزش مصونیت دارد و پیوسته از طریق وحی پروردگار کمک می گیرد.

خطابه رسول اکرم صلى الله عليه وسلم در واقعه غدیر

آفتاب داغ و سوزاننده نیم روز هیجدهم ذی الحجه، بر سرزمین غدیر خم به شدت می تابید و دشت و دمن را با اشعه خود گرم و سوزان ساخته بود و گروه انبوهی که تاریخ، تعداد آنها را از هفتاد هزار تا صد و بیست هزار ضبط کرده است در آن نقطه به فرمان پیامبر خدا صلی الله علیه و اله وسلم فرود آمده بودند و در انتظار حادثه تاریخی آن روز به سر می بردند و از شدت گرما یک طرف عبا را زیر پا و طرف دیگر را روی سر قرار می دادند.

در این لحظات حساس، طنین اذان نماز ظهر سراسر بیابان را فرا گرفت و ندای تکبیر مؤذن، بلند شد و مردم خود را برای نماز ظهر آماده کردند و پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم نماز ظهر را با آن اجتماع پرشکوه که هرگز سرزمین «غدیر» نظیر آن را به خاطر نداشت برگزار کرد. سپس به میان جمعیت آمد و روی بلندی که از جهاز شتران ترتیب یافته بود قرار گرفت و با صدای بلند خطابه ای به شرح زیر ایراد کرد:

«الحمد لله و نستعينه و نو من به و نتوکل عليه و نعوذ بالله من شرور انفسنا و من سيئات اعمالنا الذى لاهادى لمن ضلّ ولا مضل لمن هدى و اشهد ان لا اله الا الله و ان محمداً عبده و رسوله.

اما بعد: ايها الناس قد نبّأنى اللطيف الخبير، انه لم يعمر نبي الامثل نصف عمر الذي قبله و انی او شک ان ادعی فاجبت و انی مسؤول و انتم مسؤولون فما ذا انتم قائلون؟

قالو: نشهد انک قد بلغت و نصحت و جهدت فجزاک الله خیراً قال الستم تشهدون ان لا اله الا الله وان محمداً عبده ورسوله وان جنته حق و ناره حق وان الساعة آتية لا ريب فيها و ان الله يبعث من فى القبور؟

قالوا: بی نشهد بذلک

قال: اللهم اشهد فانظروني كيف تخلفونى من الثقلين.

ص: 115

فنادای مناد: مالثقلان یا رسول الله ؟

قال: الثقل الاكبر ، كتاب الله، طرف بيد الله عز وجل وطرف بايديكم فتمسكوا به لاتضلّوا والآخر الاصغر ،عترتى، وان اللطيف الخيبر نبّأنى انهما لن يتفرقا حتى يردا على الحوض فسألت ذلك لهما ربى فلا تقدموهما فتهلكوا ولا تقصروا عنها فتهلكوا ثم اخذ بيد على فرفعها حتى رؤى بيضاء آباطهما و عرفه القوم اجمعون.

فقال: ايها الناس من اولى الناس بالمؤمنين من انفسهم؟ قالوا الله و رسوله ،اعلم قال: ان الله مولای و انا مولى المؤمنين و انا اولى بهم من انفسهم فمن كنت مولاه فعلى مولاه يقولها ثلاث مرات و في لفظ احمد امام الحنابله اربع مرات ثم قال: اللهم وال من والاه عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه وانصر من نصره و اخذل من خذله و ادر الحق معه حيث دار الا فليبلغ الشاهد الغايب.

ثم لم يتفرقوا حتى نزل امین وحی الله بقوله: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت علیکم نعمتى (الاية) فقال رسول الله صلی الله علیه و اله وسلم الله اكبر، على اكمال الدين و اتمام النعمة ورضى الرب برسالتي والولاية بعلى من بعدى ثم طفق القوم يهنئون امیرالمؤمنین علیه السلام و ممن هنأه في الصحابة الشيخان أبوبكر و عمر كل يقول: بخ بخ لک یابن

ابی طالب، اصبحت و امسیت مولای و مولی كل مؤمن ومؤمنة و قال ابن عباس: وجبت والله في اعناق القوم فقال حسان ائذن لي يا رسول الله ان اقول فى على ابياتاً تسمعهن فقال:

قل على بركة الله فقام حسان فقال يا معشر مشيخة قريش، اتبعها قولى بشهادة من رسول الله في الولاية ماضية ثم قال:

يناديهم يوم الغدير نبيهم***نجم فاسمع بالرسول منادياً».

ترجمه اجمالی خطبه :

ص: 116

«ستایش از آن خداست، از او یاری می طلبیم و به او ایمان داریم. و بر او توکل می کنیم و از شر نفس های خویش و بدی کردارهای خود به خدائی که جز او برای گمراهان هادی و راهنمائی نیست، پناه می بریم به خدائی که هر کس را هدایت نمود برای او گمراه کننده ای نیست. گواهی می دهیم که جز او خدائی نیست و محمد بنده و فرستاده اوست. هان ای مردم، خداوند لطیف خبیر، به من خبر داده است که مدت رسالت هر پیامبری به اندازه نیمی از عمر پیش از رسالت اوست و من نزدیک است که دعوت حق را لبیک بگویم و از میان شما بروم و من مسئولم و شما نیز مسئول هستید درباره من چه می گوئید؟

یاران پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم: گواهی می دهیم که تو آئین خدا را تبلیغ نمودی و نسبت به ما خیرخواهی و نصیحت کردی و در این راه کوشش نمودی.خداوند به تو پاداش نیک بدهد.

پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم: (وقتی که سکوت و آرامش بر آن جمعیت حکم فرما شد فرمود:) آیا شما گواهی نمی دهید که معبودی جز خدای نیست و محمد بنده خدا و پیامبر اوست و بهشت و دوزخ و مرگ حق است؟ و روز رستاخیر بدون شک فرا خواهد رسید و خداوند افرادی را که در دل خاک پنهان شده اند زنده خواهد نمود؟

یاران پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم : چرا چرا گواهی می دهیم.

پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم: من در میان شما دو چیز گرانبها و سنگین به یادگار می گذارم. چگونه با آنها معامله خواهید کرد؟

ناشناسی پرسید: مقصود از این دو چیز گرانبها چیست؟

پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم: ثقل اکبر، کتاب خداست، که یک طرف آن در دست خدا و طرف دیگر آن در دست شماست. به کتاب خدا چنگ زنید تا گمراه نشوید.

ثقل اصغر، عترت و اهل بیت من است. خدایم به من خبر داده است که دو یادگار من تا روز رستاخیز از هم جدا نمی شوند.

ص: 117

هان ای مردم، بر کتاب خدا و عترت من سبقت و پیشی نگیرید و از آن دو عقب نمانید، تا نابود نشوید. در این موقع پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم دست علی علیه السلام را گرفت و بالا برد و همه جمعیت علی علیه السلام را در کنار پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم دیدند (و فهمیدند که مقصود از این اجتماع، حادثه ای است که مربوط به علی علیه السلام می باشد و همگی با ولع خاصی آماده شدند که به سخنان پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم گوش فرا دهند).

پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم: هان ای مردم، سزاوارترین فرد بر مؤمنان از خود آنها کیست؟

یاران پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم: خداوند و پیامبر او بهتر می دانند.

پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم: خداوند مولای من و من مولای مؤمنان هستم و بر آنها از خودشان سزاوارتر و اولی هستم. هان ای مردم، هر کسی که من مولای او هستم، علی علیه السلام مولای اوست و این جمله را سه بار تکرار کرد.(1)

سپس گفت: پروردگارا دوست بدار هر کس را که علی علیه السلام را دوست بدارد و دشمن بدار هر کس را که علی علیه السلام را دشمن بدارد. خدایا یاران علی علیه السلام را یاری کن و دشمن او را خوار و ذلیل نما. پروردگارا علی علیه السلام را محور حق قرار بده».

این جمله ها را بیان کرد و سپس فرمود: لازم است حاضران به غائبان خبر دهند و دیگران را از این حادثه مطلع سازند.

هنوز اجتماع پرشکوه به حال خود برپا بود که فرشته وحی فرود آمد و به پیامبر گرامی صلی الله علیه و اله وسلم بشارت داد که خداوند امروز آئین خود را تکمیل نمود و نعمت خویش را بر جامعه با ایمان ارزانی داشت.

«اليوم اكلمت لكم دينكم و اتممت علیکم نعمتی و رضيت لكم الاسلام دينا (2)».

در این لحظه، صدای تکبیر پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم بلند شد و فرمود: خدا را سپاسگزارم که آئین خود را کامل گردانید و نعمت خود را به پایان رسانید و از -

ص: 118


1- بنا به نقل احمد بن حنبل در مسند ،پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم این جمله را چهار بار تکرار کرد.
2- سوره مائده، آیه 3

رسالت من و ولایت علی علیه السلام پس از من خشنود گشت.

پیامبر صلی الله علیه و اله وسلماز جایگاه خود پائین آمد و یاران او دسته دسته به علی علیه السلام تبریک می گفتند و او را مولای خود و مولای هر مرد و زن با ایمان می خواندند.

در این موقع «حسّان بن ثابت» شاعر رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم برخاست و این پدیده تاریخی را در قالب شعر ریخت و به این حادثه رنگ جاودانی بخشید.

از چکامه او علاوه بر یک بیت گذشته درمتن خطبه فقط دو بیت را نقل می کنیم:

فقال له قم يا على فانني*** رضیتک بعدی اماماً و هادياً.

فمن كنت مولاه فهذا وليه *** فكونوا له اتباع صدق موالياً.

«پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم به وی (علی علیه السلام) فرمود: برخیز که من تو را برای پیشوائی مردم و و راهنمایی آنان پس از خود برگزیدم. هر کس که من مولای او هستم، علی علیه السلام نیز مولای اوست. مردم، بر شما لازم است از پیروان راستین و دوستداران واقعی علی علیه السلام باشید».

آنچه که نگارش یافت خلاصه این واقعه تاریخی بود، که در مدارک دانشمندان اهل تسنن وارد شده (1) و در کتب شیعه نیز این واقعه به طور-

ص: 119


1- بعضی از مصادر خطبه غدیر که در منابع اهل سنت آمده عبارت است از: 1. خصائص امیر المؤمنین ،نسائی، ط مصر، ص 20. 2. مستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ط حیدرآباد دکن، ج 3، ص 109 3. مناقب ابن ،مغازلی، ط اسلامیه تهران 4. مناقب خطیب خوارزمی، ص 93، ط تبریز 5. تلخیص المستدرک، ذهبی، ج 3، ص 109 . 6. مجمع الزوائد، هيتمي، ج9، ط مكتبة القدس. 7.لسان العيون، برهان الدین حلبی، ج 3، ص 274 ط قاهره. 8. الفصول المهمه ابن صباغ مالکی، ص 23، ط نجف اشرف. 9 البيان و التعريف ابن حمزه حسینی، ج 2، ص 36، ط حلب 10. ينابيع المودة، قندوزی حنفى، ص 23 ط اسلامبول راویان خطبه منحصر به این گروه نیستند افراد دیگری نیز این خطبه را تقطیع کرده و نقل کرده اند که به قسمتی از این مصادر مراجعه شده و قسمت دیگر از روی تعالیق احقاق الحق، ج 6، ص 345 و 346 گرفته شده است.

گسترده تر از این بیان گردیده است.

مرحوم طبرسی در کتاب «احتجاج» خطبه مشروحی از پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم نقل کرده که علاقمندان می توانند به آن کتاب مراجعه نمایند.(1)

مفاد حديث غدیر چیست؟

یررسی گذشته، به خوبی نشان داد که حادثه غدیر، حادثه قطعی تاریخی است، که شک و تردید در آن بسان شک و تردید در امور بدیهی است و در میان احادیث اسلامی کمتر حدیثی از نظر تواتر و قطعی بودن به پایه آن می رسد.

بنابراین، بیش از این پیرامون سند آن بحث و گفتگو نمی کنیم، بلکه در این بخش کوشش می کنیم که مفاد آن را روشن سازیم.

کلید فهم حدیث، این است که معنی «مولی» را که در جلمه «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» وارد شده است را بفهمیم و با فهم معنی این لفظ، مفاد حدیث روشن خواهد شد.

تحقیق پیرامون کلمه «مولی»

کلمه «ولی» گرچه بر حسب لغت، در معانی مختلف استعمال گردیده، و از الفاظ مشترکه است. ولی به اتفاق عامه و خاصه از همه آن معانی یکی از دو معنی در حدیث «غدیر» مقصود بوده است.

1. مالک که به معنی «اولی به تصرف است». چنانکه اعتقاد امامیه است.

2. محبّ و ناصر، که معتقد اهل سنت است.

پس به اتفاق فریقین در غیر این دو معنی از سایر معانی استعمال نگردیده است و چون قرائن متعدده مسلمه دلالت بر مبنای امامیه دارد، نمی توان از آن معنای محبّ و ناصر را اراده نمود، بنابراین حدیث شریف به طور صریح دلیل بر مدعای امامیه و در مقام خلافت و امامت حضرت علی علیه السلام وارد گردیده است.

اکنون می پردازیم به قرائنی که لفظ «مولی» را به معنی «مالک و تصرف»-

ص: 120


1- احتجاج ،طبرسی، ج 1، ص 71 - 84، ط نجف.

اختصاص می دهد.

1) قسمت اول حديث «الست أولى بكم من انفسکم» که شاهد است .قوی بر اینکه کلمه «مولی» نیز که در قسمت وسط حدیث است، به معنی «اَوْلی» می باشد زیرا اراده دو معنای مختلف از یک کلمه مکرر در یک جملهٔ خطابی بر خلاف قانون خطابه است. چون در آغاز حديث، کلمه «اولی» بطور صراحت مذکور است از قسمت بعد نیز باید همان معنی اراده گردد.

و از این که بگذریم اگر کلمه «مولی» بمعنی «اولی» که در مقدمه حدیث است نباشد لازم می آید که جمله اول به کلی از قسمت تالی حدیث، اجنبی و لغو باشد، زیرا پس ازآنکه رسول اکرم صلی الله علیه و اله وسلم، اولویت و مطاعیت خود را از مردم اقرار گرفت، بلافاصله فرمود:

«من كنت مولاه فهذا علی مولاه» و هر خردمند بی غرضی درک می کند که قطعاً از کلمه «مولی» در جمله متصله همان معنائی اراده شده که در قالب استفهام اقرار گرفته شده است و از جمله احادیثی که این معنی را صریحاً تایید می نماید، حدیثی است که حاکم نیشابوری در کتاب «مستدرک علی الصحیحین» از زید بن ارقم نقل نموده که رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم فرمود:

«يا ايها الناس من أولى بكم من انفسكم؟ قالوا: الله ورسوله اعلم قال: من كنت مولاه فعلی مولاه». (1) و روشن است که چون حضرت، اولویت نسبت به همۀ امت را پرسش نموده و در مقام جواب که به آن حضرت واگذار گردید، فرموده:«من کنت مولاه فهذا على مولاه».

و تردیدی نیست در اینکه پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و اله وسلم، در این بیان، هم اولویت خود را اظهار فرموده و هم اولویت حضرت علی علیه السلام را .

2) در بعضی از طرق حدیث چنانکه صاحب کتاب «صواعق» از «طبرانی» نقل نموده در این قالب تعبیر شده است:

«و ان الله ،مولای و انا مولى المؤمنين أولى بهم من انفسهم، فمن كنت مولاه فهذا مولا، يعني عليا... »

در این حدیث رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم پس از آنکه خدواند متعال را مولای خود و -

ص: 121


1- مستدرك على الصحيحين حاكم نيشابوری، ج 3 ص 533

خود را مولای مؤمنین معرفی نموده و کلمه «مولی» را خود آن حضرت به «أولى» تفسیر فرموده یعنی «اولى لهم من انفسهم» و این جمله به یقین، مبین و مفسّر کلمه مولای مقدم است و اولویت حضرت علی علیه السلام را تفریع بر اولویت خود بر مؤمنین فرموده است و دلالت این حدیث بر معنای مزبور از ابده بدیهیات است.(1)

(3) در بعضی از طرق حدیث، پیامبر اسلام صلی الله علیه و اله وسلم ضمناً به حدیث «ثقلين» (انی تارک فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتی اهل بیتی...) تصریح فرموده و به پایان زندگی خویش نیز اشاره نموده و مسؤلیت خطیر خود را در برابر خدا و-

ص: 122


1- مهم تر از آنچه که ذکر شد، آنست که از چند روایتی که خود عامه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم نقل کرده اند دلالت «مولی» بر «اولی به تصرف» ثابت می شود. از جمله بخاری در کتاب «الاستقراض صحیح» خود این روایت را نقل کرده و گفته : حدثنا عبد الله بن محمد و ساق السند الى ابى هريره ان النبی صلی الله علیه و اله وسلم قال: ما من مؤمن الا و انا اولى به في الدنيا والآخرة ، اقرأوا ان شئتم النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم، فايما مؤمن مات و ترک مالا فليرثه عصبة من كانوا و من ترك ديناً او ضياعاً فليأتني، فانا مولاه.(صحیح بخاری ج 8 ص 199). و نیز بخاری همین روایت را در کتاب(التفسير) «تفسير سوره احزاب» ذکر نموده و این روایت تصریح بر این مطلب دارد که کلمه «مولی» به معنی «اولی به تصرف» است، و مسلم نیز در صحیح خود از آن حضرت روایت کرده که فرمود: «والذي نفس محمد بيده ان على الارض من مؤمن الّا و انا اولى الناس به، فايكم ما ترک دینا او ضياعاً فانا مولاه و ايكم مالاً و فالى العصبة من كان». و قسطلانی در شرح «و انا مولاه» گفته : اى ولى الميّت اتولى عنه اموره (ارشاد الساری ج 7 ص (280). ومحمد بن يوسف کرمانی در«الکواکب الدرارى فى شرح صحيح البخاری» و یحیی نووی در «منهاج» شرح صحیح مسلم مولی را بر قائم به مصالح مؤمنین در حال حیات و ممات آنها حمل کرده اند. پس به قرینه «قائم به مصالح» ثابت شد که مراد از ولی، ولی امر است و مولی به معنی ولی امر و متولی امر است.

امت متذکر گردیده، سپس به حدیث«غدیر» لب گشوده است.

و از مجموع این سخنان و اصرار آن به این امر چنین به دست می آید که در مقام بیان امر بسیار خطیر و مهمی بوده اند و آن نیست مگر مسألۀ خلافت و امامت حضرت امیرمؤمنان علی علیه السلام و اگر قصد رسول بزرگوار اسلام صلی الله علیه و اله وسلم تكيلف مردم بر محبت و دوستی نسبت به علی علیه السلام بوده، این همه تاکیدات لزومی نداشته است. زیرا محبت به آن حضرت نیازی نداشته که به رحلت خود اشاره فرماید و از این گذشته محبت و دوستی حضرت امیر مؤمنان علی علیه السلام امتیازی برای وجود مقدسش نبوده است، چون همه اهل ایمان را قرآن کریم برادر و دوست یکدیگر قرار داده است.

4) پس از پایان سخنان پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم، ابوبکر و عمر آمدند و به حضرت على علیه السلام «بخ بخ ....»، «هنيئاً لک...».(1) گفتند و این تهنیت، نشان می دهد که رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم حضرت علی علیه السلام را در منصب جدیدی معرفی فرموده است، و اگر تنها ابلاغ دوستی و محبت به آن حضرت بود، تهنیت و شادباشی لازم نبوده، زیرا امت پیش از این نیز موظف به دوستی یکدیگر بوده اند.

5) داستان حارث بن نعمان فهری است که اگر از سخنان آن حضرت، دوست و محب استفاده کرده بود. عقده ای در دل او پدید نمی آمد و از سفارش نسبت به محبت حضرت علی علیه السلام رنجی نمی برد، که آنطور رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم را مورد خطاب بی ادبانه خود قرار دهد و با کمال تجاسر بر آن حضرت اعتراض نماید و تقاضای نزول عذاب کند(2)، اینها همه تأیید می کند-

ص: 123


1- تاريخ مدينة دمشق ابن عساكر، ترجمة الامام على بن ابى طالب علي علیه السلام، ج 2، ص 75، ح 575 و 577 و 578؛ مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام، ابن مغازلى الشافعی ، ص 18، ح 24 ؛ مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام، خوارزمی الحنفی، ص 94 ؛ تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج 8، ص 290 ؛ شواهد التنزيل، حاكم الحسكاني الحنفى، ج 1، ص 158، ح 213 ؛ سرّ العالمين، ابو حامد الغزالي، ص 21 ؛ فرائد السمطين حموینی، ج 1، ص 77 ؛ و ...
2- «سأل سائل بعذاب واقع للكافرين ليس له دافع * من الله ذى المعارج». (سوره معارج، آيه 1-3). به اعتراف روات، محدثین و مفسرین اهل سنت این آیه شریفه در مورد «حارث بن نعمان فهری» نازل شده است. بعضی از مصادر شأن نزول این آیه عبارت است از : شواهد التنزيل، حاكم الحسكاني الحنفى، ج 2، ص 286 ، ح 1030 و 1031 و 1033 و 1034 ؛ سيرة الحلبية، برهان الدين الحلبي الشافعي ، ج 3، ص 275 ؛ تذكرة الخواص، سبط بن الجوزي الحنفى، ص 30؛ نظم در رالسمطین زرندی الحنفى، ص 93 ؛ فصول المهمة، ابن صباغ المالكي، ص 25؛ نورالابصار، شبلنجی، ص71؛ ينابيع المودة، قندوزى الحنفى، ص 328؛ تفسير ابي السعود، مطبوع بهامش تفسیر فخر رازی، ج ، ص ،292 ط دار الطباعة العامرة بمصر ؛ تفسير القرطبي، ج 18، ص 278 ؛ فرائد السمطين حموینی، ج 1، ص 82 ؛ سراج المنير، شربيني الشافعي، ج 4، ص 364 ؛ فیض القدیر فی شرح الجامع الصغير ، ج 6، ص 218 ؛ نزهة المجالس، ،ج صفوری، ج 2، ص 242 ؛ شرح الجامع الصغير، جلال الدین سیوطی، ج 2، ص 387؛ شرح المواهب اللدنية، زرقاني المالكي، ج 7، ص 13؛ تفسیر المنار، رشید رضا، ج 6، ص 464 ؛و...

که بطور یقین نامبرده از سخنان پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم امامت و خلافت را استفاده نموده که آن طور مشوش و دگرگون شده بود.

6) دعائی است که پیامبر اسلام صلی الله علیه و اله وسلم در مقام تعيين وصی و جانشين می نماید و اگر مقصود القاء دوستی با حضرت علی علیه السلام می بود اینگونه دعا و نفرین تناسبی نداشت.

7) از مجموع واقعه غدیر، یقین حاصل می گردد که رسول اکرم صلى الله عليه وسلم در صدد نصب جانشین و خلیفه بوده است، زیرا این آخرین سفر پیامبر گرامی صلی الله علیه و اله وسلم به خانه خدا بوده است، که به مدینه منوره باز می گشتند و چون به جحفه رسیدند، در آن هوای تفته و سوزان آن هم در وسط روز در شدت حرارت آفتاب، فرمان دادند آنان را که رفته اند بازگردانند. جماعتی که از عقب می آیند ملحق شوند و این یکصد و چند هزار جمعیت از ظهر تا غروب در آن محیط و در آن شرایط نگاهداشتن و منبری تشکیل دادن خطبه مفصلی پیش از معرفی حضرت علی علیه السلام ایراد کردن و زمینه را آماده مأموریت آسمانی نمودن و عمامه ای بر سر آن حضرت گذاردن و برگرفتن وی روی دست تا آنجا که همه حاضران سفیدی زیر بغل مبارک او را -

ص: 124

می دیدند و بر قرب رحلت خود اشاره نمودن و پس از معرفی علی علیه السلام، آیه شریفه «اکمال دین و اتمام نعمت» نازل گردیدن (1)، و آیه عذاب در مورد «حارث بن نعمان فهری» فرود آمدن.(2) همه اینها قرائن ،قطعیه و مجمو عآ دلیل محکمی است بر اینکه جز اعلام امامت و خلافت حضرت علی علیه السلام نمی تواند مقصود چیز دیگری باشد.

به خصوص که این مأموریت در آیه شریفه «بلاغ» بدان اهمیت تلقی گردیده که رسول اکرم صلی الله علیه و اله وسلم به خطاب (وان لم تفعل فما بلغت رسالته) مخاطب گردیده است و نیز در ذیل آیه شریفه همین مقصود، تایید گردیده. زیرا اگر القاء دوستى حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام المقصود بوده است، خوفی در میان نبوده که خداوند متعال وعده حفظ به آن حضرت داده است.

با این همه قرائن مسلم، تصور نمی رود هیچ صاحب شعوری گر چه عالم هم نباشد منظور حقیقی را درک ننموده و به حقیقت امر پی نبرد.

8) اشعاری که جمعی از شعراء در موضوع غدیر سروده و تصریح به-

ص: 125


1- به اعتراف ،روات محدثین و مفسرین اهل سنت «آیه اکمال» بعد از واقعه غدیر خم بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم نازل شد. بعضی از مصادر شأن نزول این آیه عبارت است از : تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ترجمة الامام علی بن ابی طالب ، ج 2، ص 75، ح 575 و 576 و 577 و 578 و 585 ؛ شواهد التنزيل، حاکم حسکانی، ج 1، ص 157، ح 211 و 212 و 213 و 214 و 215 و 250؛ مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام، ابن مغازلي الشافعي، ص 19، ح تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج 8، ص 290 ؛ تفسیر درّ المنثور، جلال الدین سیوطی، ج 2، ص 259 ؛ الاتقان، جلال الدین سیوطی، ج 1، ص 31؛ مناقب علی ابن ابی طالب علیه السلام، خوارزمی الحنفى، ص 80 ؛ تذكرة الخواص، سبط بن الجوزى، ص 30 ؛ تفسير ابن كثير، ج 2، ص 14 وج 3، ص 281 ؛ مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی الحنفی، ج 1، ص 47 ؛ ينابيع المودة، قندوزی الحنفى، ص 115 ؛ فرائد السمطين حموینی، ج 1، ص 72 و 74 و 315 ؛ تاریخ یعقوبی، ج ص 230 ؛ تاریخ ابن كثير، ج 5، ص 210؛ ارجح المطالب، عبیدالله الحنفی، ص 568 و 67 ؛ تفسیر روح المعانی، آلوسی، ج 6، ص 55 ؛ البداية والنهاية، ابن كثير دمشقى، ج 5، ص 213 وج 7، ص 349؛ و...
2- به پاورقی شماره 2، ص 123 مراجعه فرمایید.

امامت آن حضرت کرده اند. هدف امامیه را تأیید می کند و از آن جمله است، غديريه حسّان بن ثابت که می گوید:

يناديهم يوم الغدير نبيهم *** بخم فاسمع بالرسول مناديا.

وقال فمن مولاكم و وليكم *** فقالوا و لم يبدوا هناك التعاميا.

الهک مولانا و انت ولينا *** و مالک فی الولاية عاصيا.

فقال لهم قم يا على فانني *** رضیتک من بعدی امام و هادیا.

فمن كنت مولاه فهذا وليه *** فكونوا له انصار صدق مواليا.

هنالک دعا اللهم وال وليه *** وكن للذى عادى عليا معاديا.

قيس بن عباده در صفین گفته:

قلت لما بغى العدو علينا *** حسبنا ربنا و نعم الوكيل.

وعلی امامنا و امام *** السوانا به اتى التنزيل.

يوم قال النبى من كنت مو *** لاه فهذا مولاه خطب جليل.

ان ما قاله النبي على الا *** مامة نص ما فيه قال وقيل.

کمیت گوید:

و يوم الدوح، دوح غدير خم *** ايان له الولاية لواطيعا.

ولكن الرجال تبايعوها *** فلم ار مثله خطيراً مبيعا.

به نقل سبط بن جوزی، این رباعی «کمیت» داستان عجیبی دارد و آن اینکه «عمرو بن صافی موصلی» گوید: چون «کمیت» این رباعی را بساخت، شخصی بدان مترنم گردیده و در حال تفکر بهت زده به خواب رفت و حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام را در خواب دید، آن حضرت به او فرمود:

شعر کمیت، را برای من بخوان. چون خواندم آن حضرت فرمود: این یک بیت را هم به آن بیفزا:

فلم ار مثل ذاك اليوم يوما *** ولم ار مثله حقاً اضيعاً.

(پس ندیدم مثل این روز روزی را *** و ندیدم مثل آن حق پایمال شده ای را).

9) ایراد خطبه ای است که رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم پیش از حدیث «غدیر» ایراد فرموده، و همانطور که قبلاً خاطر نشان ساختیم، آن خطبه را علامه طبرسی در کتاب «احتجاج» نقل نموده است.

و اهل سنت نیز خطبه ای از رسول اکرم صلی الله علیه و اله وسلم پیش از معرفی حضرت-

ص: 126

علی علیه السلام به مقام امامت و خلافت در کتاب های خود آورده اند.

از جمله: ابن جریر طبری در کتاب «الولایة» در طریق حدیث «غدیر»، از زید بن ارقم نقل نموده که پیامبر خدا صلی الله علیه و اله وسلم هنگام رجوع از حجة الوداع، چون به «غدیر خم» رسید و آن در وقت ظهر بود که هوا به شدت گرم بود، ندای نماز جماعت بلند شد. مسلمانان گرد هم آمده و رسول اکرم صلى الله عليه وسلم خطبه بلیغه ای انشاد نموده سپس فرمود:

«ان الله انزل الى بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس وقد امرنى جبرئيل عن ربى ان اقوم في هذا المشهد، واعلم كل ابيض و اسود ان على بن ابی طالب اخی و وصیی و خلیفتی و الامام بعدی ...».

«خداوند فرو فرستاد بر من این آیه را برسان و ابلاغ کن آنچه را که نازل شد بر تو از جانب پروردگارت و اگر انجام ندهی پس رسالت خدا را ابلاغ نکرده ای و خداوند نگهدار تو از(خطر) مردم، و جبرئیل از جانب خداوند، مرا امر کرد که در اجتماع مردم بپا خاسته و به هر سفید و سیاهی اعلام کنم که علی بن ابی طالب علیه السلام برادر و وصی و خليفه من و امام پس از من می باشد».

و این خطبه، گذشته از اینکه تصریح در خلافت و امامت حضرت علی ابن ابی طالب علیه السلام،دارد قرینه ای است قطعی بر اینکه مقصود رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم از کلمه «مولی» در حدیث «غدیر»، همان «اولی به تصرف» بوده که عبارة اخرى خلیفه و امام است.

10) از جمله مؤیدات، که دلالت واضحه دارد بر اینکه از کلمه «مولی» «اولی بتصرف» اراده گردیده نه ناصر و محب، که اهل سنت گفته اند، تصریح جمع کثیری از علماء است بر این مطلب که مرحوم علامه امینی قدس سره در اواخر جلد اول الغدير تحت عنوان «الكلمات حول مفاد الحدیث» چهارده نفر از ایشان را نامبرده که نظرات خود را به شرح زیر در مورد حدیث غدیر اظهار داشته اند.

1- ابن «ذولاق» در تاریخ مصر می نویسد:-

ص: 127

در روز 18 ذی الحجه سال 362 که روز غدیر است گروهی از اهل مصر و مغرب برای دعا گرد هم آمدند، زیرا غدیر روز عیدی است که رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم علی بن ابیطالب علیه السلام را خلیفه خود گردانید، و «مقریزی» نیز در«خطط، ج 2، ص 222» این مطلب را از نامبرده نقل کرده است.

2- ابن جوزی حنفی در «تذکرة الخواص» پس از اشاره به اینکه قصه غدیر بعد از رجوع از حج در حجة الوداع در روز 18 ذی الحجه بوده، و نیز تنصيص رسول اکرم صلی الله علیه و اله وسلم به جمله: «من كنت مولاه فهذا على مولاه» و بیان معانی متعدده «مولى» وجه «دهم» را که «اولی» است، اختیار نموده و می نویسد:

والمراد من الحديث الطاعة المحضة المخصوصة فتعين الوجه العاشر و هو الاولى و معناه: (من كنت اولی به من نفسه فعلی اولی به).

«و قد صرح بهذا المعنى (الحافظ ابو الفرج يحيى بن سعيد الثقفى

الاصبهانى فى كتابه المسمى (مرج البحرين) فانه روی هذا الحديث باسناده الى مشایخه و قال فيه: فاخذ رسول صلی الله علیه و اله وسلم بید لعلم ، فقال من كنت ولیه و اولی به من نفسه فعلى وليه فعلم المعانى راجعه الى الوجه العاشر و دل عليه ايضاً ان جميع قوله : الست اولى بالمؤمنين من انفسهم وهذا نص صريح فی اثبات امامته، و قبول طاعته وكذا قوله علیه السلام:(ادر الحق معه حيثما دار وكيفما دار)....»

مراد از حدیث اطاعت محض و مخصوص است. پس وجه دهم مورد تعیین است که (مولی) به معنی (آولی) باشد و معنی حدیث چنین است که:

«پس هر کس که من (سزاوارتر) و ولی تر به اویم از خودش، علی علیه السلام ولی تر و سزاوارتر به اوست، از خودش» و حافظ ابوالفرج يحيى بن سعيد ثقفی اصفهانی در کتابش که بنام (مرج البحرين) می باشد، به این معنا تصریح نموده است. وی این حدیث را به بزرگان و مشایخ خود استناد-

ص: 128

داده و گفته است:

پس پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم دست علی علیه السلام را بلند کرد و گفت:

هر کسی را که من ولی او و سزاوارتر به او، از خود او می باشم، پس علی علیه السلام ولی او و اولی به اوست از نفسش، پس دانسته شد که تمامی معانی بازمی گردد به معنی دهم و دلالت دارد بر این معنی قول آن حضرت که فرمود: آیا من سزاواتر و ولی تر به مؤمنین نیستم از خودشان و این نص صریح و سخن آشکار، دلیل بر اثبات امامت و لزوم و قبول اطاعت آن حضرت می باشد، مضافاً بر این که پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم در حق علی علیه السلام فرمود:(خدایا بگردان حق را آنجا و آنگونه که علی علیه السلام می باشد).

3- «صدر الحفاظ، فقیه حرمین ابو عبدالله گنجی شافعی» در کتاب «کفایة الطالب» ص 69 پس از نقل حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم و استدلال به آن براستخلاف می نویسد:

«لكن حديث غدير خم دليل على التولية وهى الاستخلاف» سپس حديث «غدیر» را که صریح در خلیفه قرار دادن است، ناسخ حدیث قبل قرار داده به این دلیل که در آخر عمر آن حضرت بوده، و آن حدیث پیش از این صادر شده، پس منسوخ است به حدیث «غدیر».

4- سید امیر محمد یمنی در کتاب «الروضة الندیه» در شرح «التحفة العلويه» پس از ذكر طرق «حدیث غدیر» از «فقیه حمید» نقل نموده که رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم حضرت علی علیه السلام را بر دست گرفت و فرمود:

(من كنت مولاه فهذا على مولاه) والمولى اذا اطلق من غير قرينه فهم منه انه المالك والمتصرف... ولهذا اذا قيل:«هذا مولى القوم سبق الى الافهام انه المالك للتصرف في امور هم».

«لفظ مولی،که در جمله «من كنت مولى فهذا علی مولاه» به کار رفته است در صورتی که بدون قيد و مطلق استعمال شود و دارای قرینه-

ص: 129

نباشد به معنی مالک در تصرف در امور مردم خواهد بود».

5 - «شیخ احمد عجیلی شافعی» در کتاب «ذخیرة المآل شرح جواهر الال في فضائل المال» پس از نقل حدیث «غدیر» و قصه «حارث بن نعمان فهرى»، می گوید:

«و هو من اقوى الادله على أن علياً رضي الله عنه اولى بالامامة و الخلافة والصداقة والنصره والاتباع باعتبار الاحوال والاوقات والخصوص والعموم»..

«و این از محکم ترین دلیل ها می باشد بر اینکه علی علیه السلام سزاوارتر به امامت و خلافت و صداقت و یاری و تبعیت از جهت احوال و اوقات و خصوص و عموم است».

11) از جمله دیگر مؤیدات که بالصراحة دلالت دارد که از کلمه «مولی»، «اولی» اراده شده، این است که رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم و حضرت علی علیه السلام به تصریح علماء اهل سنت، کلمه «مولی» در حدیث «غدیر» را به «اولی» تفسیر کرده اند، که مرحوم علامه امینی در مجلد اول «الغدیر» بطور تفصیل مستندات، و مدارک صریحه ای از عامه نقل نموده و ما قسمتی از آن را برای مزید وضوح مطلب در اینجا می آوریم.

نخستین کسی که کلمه «مولی» را به «اولی» تفسیر نموده رسول صلی الله علیه و اله وسلم است، چنان که «علی بن حمید قرشی» در کتاب «شمس الاخبار» صفحه 38 از «صلوة العارفين» تأليف «حسين بن اسماعيل جرجانی» نقل نموده که چون از پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم معنی «من كنت مولاه فهذا علی مولاه» را جویا شدند، فرمود:

«الله ،مولای اولی بی من نفسى لا امرلى معه و انا مولی المؤمنين، اولى بهم من انفسهم لا امرلهم معى و من كنت مولاه اولی به من نفسه لا امره له معى فعلى مولاه، اولی به من نفسه لا امر له معه».

«خداوند مولای من است. سزاواتر به من از خودم می باشد، با وجود او امری برای من نیست و من مولای مؤمنان هستم که سزاوارتر به آنان-

ص: 130

از خودشان هستم، با وجود من امری بر آنان نیست و هر کسی را که من مولای اویم و سزاوارتر به او، از خود او هستم. پس این علی علیه السلام مولای اوست که سزاوارتر به او از خودش می باشد و امری برای او با وجود علی علیه السلام نیست».

دومین کسی که به تفسیر کلمه «مولی» تصریح فرموده حضرت امیر مؤمنان علی علیه السلام است. در مناشده «یوم صفین» چنانکه «سلیم بن قیس هلالی» حدیث مفصلی نقل نموده تا آنجا که رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم فرمود:

«ايها الناس: ان الله مولاى و انا مولى المؤمنين و اولى بهم من انفسهم من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره واخذل من خذله».

«ای مردم، خداوند مولای من است و من مولای مؤمنانم و سزاوارتر اولی به ایشان هستم، از خودشان. پس هر کسی را که من مولای او هستم علی علیه السلام نیز مولای اوست. خدایا دوست بدار آن کسی را که علی علیه السلام را دوست دارد و دشمن بدار آن کسی را که علی علیه السلام را دشمن بدارد و یاری کن کسی را که علی علیه السلام را یاری کند و خوار کن آن کسی راكه علی علیه السلام را خوار کند».

سپس سلمان رحمة الله بپا خواست و عرض کرد:

«يا رسول الله، ولاء كماذا؟ قال: ولاء كولای من کنت اولی به من نفسه فعلی اولی به من نفسه».

«ولای او چگونه است؟ فرمود: ولای او مانند ولای من است، هر کس که من اولی به او از خودش می باشم، علی علیه السلام نیز آولی به او از خود او می باشد».

و در حدیثی که «میر سید علی همدانی» در کتاب «مودة القربى» آورده بدین مضمون اشاره شده است:

«معاشر الناس، اليس الله اولی به من نفسي يأمرني و ينهانی مالی -

ص: 131

على الله امر و لانهي؟ قالوا بلى يا رسول الله قال: من كان الله و انا مولاء فهذا على مولاه يأمركم وينهاكم، مالكم عليه من امر ولا نهى اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره و اخذل من خذله، اللهم انت شهيد عليهم انى قد بلغت و نصحت...».

«ای گروه مردم، آیا خداوند سزاوارتر و اولی به من از خودم نیست که امر و نهی می کند مرا و مرا بر خداوند امر و نهی نیست؟ گفتند: بلی ای رسول خدا، فرمود: هر کس که خدا و من مولای او باشد، پس این علی مولای اوست، امر می کند شما را و نهی می کند شما را و برای شما امر و نهی نیست، خدایا دوست بدار دوستدار على علیه السلام را ، و دشمن بدار دشمن علی علیه السلام را و یاری کن یاری کننده علی علیه السلام را و خوار کن خوار کننده علی علیه السلام را، خدایا تو شاهد هستی بر این مردم که من ابلاغ کردم و نصیحت نمودم اینان را».

و در این حدیث همان اولویتی که برای خدا و رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم است، برای حضرت علی علیه السلام نیز اثبات گردیده است.

و جز اینها از سایر مواردی که در احتجاجات، به اولویت حضرت علی ابن ابی طالب علیه السلام استدلال شده بسیار است و این خود دلیل قاطع است بر اینکه بر همۀ امت مسلّم بوده که مقصود پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و اله وسلم معرفی حضرت علی علیه السلام به «اولی به تصرف بودن» یعنی امامت و خلافت بوده است.

12) اینکه اصولاً کلمۀ «مولی» همه جا به معنی «اولی» استعمال گردیده است و بازگشت تمام معانی به همین معنی می باشد، یعنی در هر مورد که این کلمه، یاد گردیده برای تناسب با معنی اولویت بوده است، چنانکه از «يحيى بن سعيد ثقفی اصفهانی» در کتاب «مرج البحرین» سابقاً نقل گردید که گفته است:

مرجع همه معانی، به «اولی بالشیء» است و تناسب معانی متعدده «مولی» با معنی «أولى بالتصرف» در کتب مفصله بیان شده است.

و به بیان واضح تر اینکه کسی نمی تواند این حقیقت را انکار کند، که کلمه «مولی» به معنی «اولی» استعمال شده است و دلیل بر این مطلب منقولاتی-

ص: 132

است که از اهل خبره بدست آمده، یعنی یا شاعری در قصیده اش متعرض شده و یا کتابی بدان معنی تعبیر کرده و یا اهل لغت به آن صورت معنی کرده اند و یا اهل تفسیر بدان گونه تفسیر نموده اند.

اکنون مستنداتی که از اهل خبره و مهرۀ فنّ در تفسیر کلمه «مولی» به «اَولی» که همه جا به همین معنی استعمال گردیده است از کتاب «تلخیص الشافی» ج1،ص 176 در اینجا می آوریم تا بدانید که اهل لغت نیز از لفظ «مولی» همان «اولی» را اراده نموده اند، مگر در مواردی که قرینه قطعیه ای برخلاف آن باشد.

1) در کتاب «شافی» شیخ طوسی قدس سره، ص 176 از «ابو عبيدة بن معمر بن المثنى التمیمی» که مقامش در لغت عرب مستغنی از بیان است، نقل کرده که چون به آیه شريفة «ما واكم النار هى مولاکم» می رسد می گوید:

«ان معنی مولاكم أولى بكم».

و بيت (لبيد) شاعر را بر این معنی گواه آورده که گفته است:

فقدت كلا الفرحين تحسب انه *** مولى المخافة خلفها وامامها.

و ابو عبیده کسی نیست که لغت را نفهمیده یا به غلط، فهمیده باشد، و احدی از اهل لغت عربیت او را در درک و فهم لغات، رد نکرده است. و نیز خلافی نیست بین مفسرین در اینکه کلمه «موالی» در آیه شریفه:

«ولكل جعلنا موالى مما ترك الوالدان والاقربون والذين عقدت ایمانکم فآتوهم نصيبهم ان الله على كل شيء شهيد». من كان املک بالميراث واولى بحياذته و احق به است.

«و قرار دادیم برای همه مولایانی بر آنچه باقی گذارند پدران و مادران و نزدیکان و آنان که پیمان به آنان بسته اید. پس بپردازید نصیب ایشان را که خداوند بر همه چیز شاهد است».

و نیز «اخطل» غیاث بن غوث بن الصلت بن طاروق بن عمرو الثعلبي، بني امیه را مخاطب ساخته و گوید:

اعطاكم الله جداً تنصرون به *** لاجد الا صغير بعد محتقر.

لم تاشر و فيه اذ كنتم مواليه *** ولو يكون لقوم غيركم اشروا.

ص: 133

و نیز «عبد الملک مروان» را مدح نموده و گوید:

فاصبحت مولاها من الناس كلهم *** واحرى قريش ان تهاب وتحمدا.

عبدلله بن روته بن لبيد بن صخر السعدى التمیمی که مکنّی به «ابوالشعثاء» و ملقب به «العجاج» است گوید:

الحمد لله الذي اعطى الخير *** موالى الحق ان المولى شكر.

و در «جامع الصغير» سیوطی ج 1، ص 402، حدیث 2963 از حافظ طبرانی نقل نموده که:

«ايما امراة تزوجت بغير اذن مولاها فنكاحها باطل....».

«هر زنی که بدون اجازه مولایش همسری انتخاب کند نکاح او باطل است».

و شبهه ای نیست که در همه موارد مذکوره بالا از لفظ «مولی» «اولی» اراده شده است.

مبرد گوید: اصل تأویل «ولی» که به معنی «اولی» است، مقصود همان احق و سزاواتر است. سپس به قول «لبید» که از پیش گذشت فقدت «كلا الفرحين... »تمسک جسته و می گوید:

«مولى المخافة» اى «أولى بالمخافة».

2) ابوالبركات، عبدالله بن احمد بن محمود نسفی، در ج 4 تفسیر خود که به تفسیر«نسفی» مشهور است، ص 226 می نویسد:

«هی مولاکم ای هی اولی بکم».

3) محمد فرید و جدی در کتاب معروف «المصحف المفسر» می نویسد: این تفسیر خلاصه را از اقوال اهل سنت و اقطاب مفسرین جمع آوری نموده ام و در صفحه 721 می نویسد:

«هی مولاکم: ای هی اولی بکم».

ص: 134

4) فخر رازی با همۀ عناد و تعصبش در تفسیر كبير، ج 29 ط تهران ص 227، از کلبی و زجاج و فراء و ابو عبیده نقل نموده که کلمه «مولی» در آیه شريفه متقدمه بمعنى «اولی» می باشد.

5) شیخ اسماعیل حقی در تفسیر«روح البیان»، ج 4، ص 927 ط بولاق می نویسد:

«هی مولاكم: تتصرف فيكم تصرف المولى فى عبيده، لما اسلفتم من المعاصی او اولی بکم فالمولی مشتق من الاولى».

6) آلوسی در تفسیر «روح المعانی» ج 27، ص 154 ط ،تهران از کلبی وزجاج و فراء و ابوعبیده نقل نموده که گفته اند:

«هی مولاکم ای اولی بکم».

سپس از زمخشری نقل می نماید که گفته:

«و حقيقة مولاكم هي على هذا محراكم و مقمنكم اى المكان الذي يقال فيه هو أولى بكم».

و سپس به اشکال «فخر رازی» در این مورد برسید مرتضی فدس سره اشاره نموده و آن را رد می نماید.

مرحوم علامه فیروز آبادی، در کتاب «فضائل الخسمة»، ج 1، ص 397، از «کشاف» و «جلالین» و «ابوالسعود» نقل نموده که ایشان نیز کلمه «مولی» در آیه شریفه متقدمه را به «اولی» تفسیر کرده اند.

و در مورد کلمه «مولی» پس از تاویل آیه شریفه «ذلک بان الله مولی الذین آمنوا» گوید:

«ولی» و «مولی» معنایشان یکی است و مقصود سزاوارتر به مخلوق، و متولی امور ایشان است.

«فراء» ابوزكريا يحيى بن زياد بن عبدالله بن منظور دیلمی که از اعاظم شاگردان کسائی در نحو و لغت و ادبیت عرب است و مقام و منزلتش در این-

ص: 135

فنون تا آنجاست که «امام الکونین» شمرده شده و ثعلب درباره او گفته:

«لولا الفراء ما كانت اللغة».

ایشان در کتاب «معانی القرآن» گوید:

«ولی» و «مولی» در کلام عرب به یک معنی آمده، و در قرائت «عبدالله بن مسعود انما مولاكم الله و رسوله» به جای «ولیکم» قرائت گردیده است.

و ابوبکر محمد بن قاسم انباری که در عصر خود داناترین علماء اهل ادب و لغت بوده و از جهت حفظ ایام ،عرب و شعر اخبار و شواهد قرآن از همه برتر بوده است، در کتاب «مشکل» همه معانی «مولی» را به مناسباتی به «اولی بالشيىء» ارجاع داده است الی آخر.

پس بنابر این، از این شواهد بسیار استفاده می شود که همه جا لفظ «مولی» به معنی «اولی» آمده است و اهل ادب نیز در اشعارشان اراده همین معنا را نموده اند و در مواضع عدیده قرآن کریم نیز همین معنا از آیات استفاده می شود و مفسرین اهل سنّت نیز آن آیات را به همین معنا تفسیر کرده اند. از جمله:

1) قاضی بیضاوی در تفسیر خود طبع عثمانی سال 1305 هجری قمری ضمن تفسیر آیه شریفه:

«فاليوم لايؤخذ منكم فدية و لا من الذين كفروا ماويكم النار هي مولاكم و بئس المصير(1)» می نویسد:

«هی مولاکم: ای هی اولی بکم».

سپس به اشعار «اخطل» که در مدح «عبدالملک» سروده استناد کرده است. «فاصبحت مولاها من الناس كلهم...» که به یقین مولی در این بیت بمعنی «أوْلى» یعنی خلیفه مُطاع است.

«اخطل»، از شعراء معروف عرب است که در علم لغت تبرزی داشته و -

ص: 136


1- سوره حدید، آیه 15.

میلی به دین مقدس اسلام نداشته است و از«ابن قتیبه دینوری» در «غرائب القرآن و مشکله» ج 2، ص 162 نقل نموده که گفته است:

«مأوكم النار هي مولاکم ای هی اولی بکم».

و زوزنی در شرح «معلقه لبيد» ص ،106، ط بیروت، سال 1377 ه- در شرح بيت سابق «لبيد» «فقدت كلا الفرحین...» گوید:

ثعلب گفته: که کلمه «مولی» در این بیت به معنی «اولی بالشیئی» است. چنانکه در آیه شریفه «ماوكم النار هي مولاكم» «مولى» بمعنى« اولى بكم» استعمال گردیده است.

سپس گوید:

از ابوالبرکات محمد بن قاسم انباری نقل شده که در کتاب تفسیر معروفش «المشکل فی القرآن» در بیان اقسام معانی «مولی» گفته:

«والموالى، الأولى بالشییء» و پس از این به آیه شریفه سابقه و شعری از «لبید» متمسک شده که گفته است:

كانوا موالى حتى يطلبون به *** فادر کوه و ماملوا و ماتبعوا.

و از ابن حجر عسقلانی در کتاب «فتح الباری فی شرح صحیح البخاری» ج 8، ص 428 نقل شده که بخاری در تفسیر:

«هی مولاکم گفته: اولی بکم».

مرحوم علامه امینی قدس سره در ج 11 ،الغدیر، ص 344 - 348، چهل و دو نفر از مفسرین و محدثین معروف عامه را نام برده، که بالاتفاق کلمه «مولی» را به «اولی» تفسیرنموده اند.

سؤال 79

آیا اظهارات علماء، دانشمندان، محدثین، مفسرین، أدبا، شعرا و لغویین اهل سنت، که به برخی از نظرات آنان اشاره شد، دلیل واضحی نیست بر اینکه اراده «اولی» از-

ص: 137

کلمه «مولی» در حدیث «غدیر» از مسلمات و مقطوعات است؟

آیا اقوال کثیری از مفسرین، محدثين، لغويين، أدبا، شعرا و اساتید فن، به خصوص تفسیری که شخص پیامبر گرامی صلی الله علیه و اله وسلم فرموده اند، در صحت اراده «اولی» از کلمه «مولی» کفایت نمی کند؟

سوال 80

شما کلمه «مولی» در قول رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم که فرمود: «من كنت مولاه فهذا علی مولاه» را به معنی دوستی تفسیر می کنید چرا قول رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم را با قول خداوند که در قرآن می فرماید:

النبى أولى بالمؤمنين من انفسهم....(1)

الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور...(2)

انما وليكم الله و رسوله...(3)

تفسیر نمی کنید؟ آیا کلمه «ولی» در این آیات به معنی دوستی و محبت می باشد؟

سؤال 81

اگر کلمه «مولی» در «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» به معنی دوستی می باشد پس چرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم در اول-

ص: 138


1- سوره احزاب، آیه 6
2- سوره بقره آیه 257
3- سوره مائده، آیه 55

خطبه غدیر، استناد به آیه شریفه:

«النبى أولى بالمومنين من انفسهم» کرد و فرمود:

«الست أولى بكم من انفسکم»، آیا اولی به تصرف نیستم من به شما از خود شما؟ همه گفتند ،آری بعد پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم فرمود:«من کنت مولاه فهذا على مولاه».

بنابراین کلمه «مولی» به قرینه فرمایش پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم در همین خطبه ای که بزرگان شما آن را نقل کرده اند به معنی ولایت و حق سرپرستی بر مردم است.

پس شما چگونه بدون توجه به فرمایش پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم در اول خطبه، کلمه «مولی» را به معنای دوستی تفسیر می کنید؟

سؤال 82

خداوند در مورد خلافت و جانشینی امام امیر مؤمنان علیه السلام، بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم خطاب به رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم کرد و فرمود: «یا ایها الرسول بلّغ ما انزل الیک من ربك...» که به اعتراف بزرگان از مفسرین شما این آیه مربوط به غدیر خم است. اما سؤال در این است که این چه امری است که اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم آن را انجام ندهد، مثل آن است که در طول 23 سال نبوت و رسالتش کاری را انجام نداده باشد؟

سؤال 83

آیا ابلاغ امر در آیه شریفه «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک...» که عدم ابلاغ آن مساوی است با عدم-

ص: 139

ابلاغ رسالت ابلاغ دوستی و محبت بوده است؟

آیا پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم در آن بیابان سوزان به مدت طولانی آن همه جمعیت را نگه داشت و خطبه خواند برای اینکه بگوید آی مردم علی علیه السلام را دوست داشته باشید؟

آیا این همان امری بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم از ابلاغ آن بیم فتنه داشت و بیان آن محتاج به حفظ خداوند بود تا شر منافقان را از آن حضرت برطرف سازد؟!!

سوال 84

اگر بیگانگان از اسلام راجع به حادثه «غدیر خم» از شما سؤال کنند و بگویند:

چرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم هزاران نفر از آن اجتماع را از حرکت بازداشت و چرا آنها را در آن هوای گرم طاقت فرسا نگاه داشت؟ و چرا دستور داد آن کسانی که جلو رفته اند برگردند و صبر کرد تا کسانی که عقب مانده اند برسند؟

و چرا همه آنها را در آن بیابان بی آب و علف فرود آورد و سپس در آن نقطه که همه می خواستند پراکنده شوند، برای آنها خطبه خواند، تا حاضران به غایبان برسانند؟

و چرا در آغاز خطابه اش از مرگ خود خبر داد و فرمود:نزدیک است که من از میان شما بروم و مسئول باشم و شما نیز مسئول باشید؟ این چه امری بود که باید از پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم راجع به تبلیغ آن سؤال می شد و از امت درباره اطاعت از آن پرسش می کردند؟

و چرا بدنبال آن فوراً دست علی علیه السلام را گرفت و بلند کرد-

ص: 140

به طوری که سفیدی زیر بغلش نمودار شد. سپس فرمود: ای مردم خدا مولا و اختیار دار من است و من اختیار دار مؤمنين؟

و چرا سخن اخیر خود را تفسیر کرد و فرمود: من از خود آنها بر آنان اولی هستم؟

و برای چه بعد از این تفسیر فرمود:«هر کس را که من آقای او هستم این علی علیه السلام هم آقای اوست» خدایا دوست بدار هر کس را که او را دوست بدارد و دشمن بدار هر کس را که او را دشمن می دارد. یاری کن هر کس را که او را یاری می کند و خوار کن هر کس را که او را خوار می کند؟

و چرا پیامبر اکرم صلی علی الله علیه و اله وسلم، علی علیه السلام را به این دعا سرفراز نمود که جز شایسته امامان بحق و خلفاء راستین نیست؟ جواب این همه چراها را چه خواهید داد؟

سؤال 85

اگر به زعم شما پیامبر اکرم صلی علی الله علیه و اله وسلم، برای این مردم را در «غدیر خم» نگه داشت و خطبه خواند که بگوید: آی مردم علی علیه السلام را دوست داشته باشید چرا در میان آن همه اصحاب فقط علی علیه السلام را انتخاب کرد و سفارش دوستی نسبت به او را با مردم نمود؟

آیا این مطلب ارجحیت امام امیر مؤمنان علی علیه السلام به خلافت را نمی رساند؟

سؤال 86

آیا دعا و نفرین پیامبر اکرم صلی علی الله علیه و اله وسلم در خطبه غدیر خم که فرمود:

«اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» را قبول دارید یا -

ص: 141

یا خیر؟

اگر قبول دارید، پس چرا بعد از پیامبر اکرم صلی علی الله علیه و اله وسلم علاوه بر اینکه دشمنان، حق امیر مؤمنان علیه السلام را غصب کردند جنبه دوستی و محبتی که به قول خودتان پیامبر اکرم صلی علی الله علیه و اله وسلم در این خطبه به آن اشاره داشته است را رعایت نکردند و با زور و تهدید و اجبار آن حضرت را به مسجد برده و مجبورش نمودند که با ابوبکر بیعت کند؟ (1)

پیامبر اکرم صلی علی الله علیه و اله وسلم پیش از ورود به متن حدیث فرمود:

«الست أولى بكم من انفسكم؟».

در این جمله پیامبر صلی علی الله علیه و اله وسلم لفظ «اولی به نفس» را به کار برده است و از همه مردم اولویت خود را نسبت به جان آنان اقرار گرفته است، سپس بلافاصله فرمود:

«من كنت مولاه فهذا على مولاه».

هدف از تقارن این دو جمله چیست؟ آیا جز این است که می خواهد همان مقامی را که خود پیامبر صلی علی الله علیه و اله وسلم به نص قرآن دارد، برای علی علیه السلام نیز ثابت کند؟

پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم از مردم به سه اصل مهم اسلامی اقرار گرفت

پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم در آغاز سخن از مردم به سه اصل مهم اسلامی اقرار گرفت و فرمود:

«الستم تشهدون ان لا اله الا الله وأن محمداً عبده و رسوله و ان الجنة حق والنار حق؟».

ص: 142


1- جهت اطلاع بیشتر به بخش نهم کتاب حاضر «هجوم به خانه وحی» مراجعه فرمایید.

هدف از این اقرارگیری چیست؟ آیا جز این است که می خواهد ذهن مردم را آماده کند تا مقام و موقعیتی را که بعداً برای علی علیه السلام ثابت خواهد کرد، بسان اصول پیشین تلقی نمایند و بدانند که اقرار به ولایت و خلافت وی، در ردیف اصول سه گانه ای است که همگی به آن اقرار و اعتراف دارند؟

کامل شدن دین بواسطه منصوب شدن امام امیر مؤمنان علیه السلام به خلافت

پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم پس از جمله «من کنت مولاه...» چنین فرمود:

«الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة ورضى الرب برسالتي والولاية لعلي من بعدى».

سؤال 87

اگر مقصود از کلمه مولی دوستی و نصرت فردی از مسلمانان است، چگونه با ایجاب مودت و دوستی امام امیر

مؤمنان علی علیه السلام و نصرت او، دین خدا تکمیل گردید و نعمت او به پایان رسید؟ و به چه مناسبت پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم فرمود: خداوند به رسالت من و ولایت امام امیر مؤمنان علی علیه السلامراضی گردید؟

تهنیت خلافت به امام امیر مؤمنان على علیه السلام

ابوبکر و عمر و گروه بیشماری از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم پس از فرود آمدن آن حضرت از منبر خطابه، همگی به علی علیه السلام تبریک گفته و موضوع تهنیت تا وقت نماز مغرب ادامه داشت و شیخین (ابوبکر و عمر) از نخستین افرادی بودند که به امام علیه السلام این چنین تهنیت گفتند:

«هنيئاً لک یا علی ابن ابیطالب، اصبحت وامسیت مولای و مولی -

ص: 143

كل مؤمن ومؤمنه (1)».

سوال 88

حضرت امام امیر مؤمنان علی علیه السلام در آن روز چه مقامی را بدست آورد که شایسته چنین تبریکی گردید؟ آیا جز مقام زعامت و رهبری امت که تا آن روز به طور رسمی به او ابلاغ نشده بود می توان موضوع دیگری را تصور نمود؟

پس بنابراین، کلمه «مولی» در خطبه غدیر به معنای دوستی نمی باشد و پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم در صدد بیان این مطلب نبوده که به مردم بفرماید که امام امیر مؤمنان علی علیه السلام را دوست داشته باشید. زیرا که خداوند در قرآن افراد با ایمان را دوست یکدیگر معرفی کرده است و می فرماید: «و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض». (2) «مردان و زنان با ایمان ولی (و دوست) یکدیگرند» و همچنین آنان را برادر یکدیگر معرفی کرده است و می فرماید: «انما المؤمنون اخوة».(3) «مؤمنین و افراد با ایمان برادر یکدیگرند» و امام امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز عضو همان جامعه با ایمان بود و دیگر نیازی نبود که مستقلاً درباره دوستی و مودت آن حضرت داد سخن بدهد. پس اگر کسی بگوید که هدف پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم از این حدیث بیان مراتب دوستی و نصرت امام امیر مؤمنان علی علیه السلام بوده است و «مولی» به معنی محب و ناصر است،-

ص: 144


1- صواعق المحرقة ابن حجر مکی، ص 26؛ كفاية الطالب، كنجى الشافعي، ص 62؛ فیض القدير، مناوى الشافعی، ج 6، ص 218؛ شرح المواهب اللدنية، زرقانی المالکی، ج 7، ص 13؛ فتوحات اسلامية، زینی دحلان، ج 2، ص 306؛و...
2- سوره توبه، آیه 71
3- سوره حجرات، آیه 10.

یک نوع اشکال تراشی کودکانه است و از تعصب های کور و کر مایه می گیرد. بلکه به حکم قرائن پیشین و شواهد دیگر که با دقت در سراسر خطبه به دست می آید، مولی در این جمله یک معنی بیش ندارد و آن «اولی به تصرف» است.

و دلیل دیگر بر این مطلب، سؤال سلمان رحمة الله از جناب پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم است، که وقتی که آن حضرت فرمود:«من كنت مولاه فهذا على مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاده» در این موقع سلمان رحمة الله از رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم پرسید:

علی علیه السلام چگونه بر ما ولایت دارد؟

پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم فرمود:

«ولا کولائی من کنت اولی به من نفسه، فعلی اولی به من نفسه (1)».

«ولایت علی علیه السلام بر شما بسان ولایت من است بر شما، هر کس را که من به جان وی اولویت دارم علی علیه السلام نیز بر جان او اولویت دارد».

ص: 145


1- فرائد السمطين، باب 58

ص: 146

بخش: 7 امامت در اسلام

اشاره

بخش: 7

امامت در اسلام.

ص: 147

ص: 148

امامت از نظر شیعه

مساله امامت و اعتقاد به آن امری نیست که ساخته و پرداخته شیعه باشد، زیرا نه تنها تمامی فرق اسلامی قائل به وجوب امامتند، بلکه آن را از ضروریات فطری بشر می دانند، جز اینکه شیعه در باب مختصات و شرایط امام آراء خاصی دارد که اهم آنها اختصاص دادن امامت به ائمه دوازده گانه، علی علیه السلام و یازده فرزند او و اعتقاد به عصمت آنهاست، و ما در این کتاب به شرح بعضی از این صفات اختصاصی خواهیم پرداخت.

سوال 89

اگر در صدر اسلام وجوب امامت در نزد عامه مسلمانان امری پذیرفته نبود، چگونه آنها به پیشوایی خلفاء اولیه گردن نهادند و پادشاهانی مانند بنی امیه و بنی عباس که به علاقه ای به اسم خلافت بر تخت سلطنت تکیه زده بودند را پذیرفتند و با آنان به مخالفت برنخواستند بر آنان نشوریدند و در مذمتشان نکوشیدند؟

ص: 149

جواب روشن است، زیرا که آنان در مقام خلفاء و اولوالامری بودند که خداوند، همچنانکه به اطاعت خود و رسولش امر کرده، به فرمانبرداری از آنان نیز دستور داده است!!!

وانگهی مسأله امامت و رهبری امت، امری بود که علاوه بر فطری بودن، عقل و نقل نیز به عنوان نمونه ای از لطف خداوند بر بندگان و وسیله ای برای نگاهبانی شریعت از بازی بازیگران آن را تائید می کرد.

بنابراین، وقتی که همۀ مسلمانان به امامت و رهبری اعتقاد دارند، ظلم فاحشی است که شیعه به سبب همین اعتقاد هدف تیر طعن و ملامت واقع شود، کما اینکه در مورد رسیدن به مقام امامت هم که شیعه جز ائمه دوازده گانه کسی را شایسته این مقام نمی داند، وضع چنین است.

امامت از نظر اهل سنت

تعاریفی که در کتب کلامی عامه از مقام امامت صورت پذیرفته است، بیانگر نظریه دانشمندان اهل تسنن است، آنان مقام خلافت را این چنین توصیف می کنند.

نا الالماسة

1) «الخلافة نيابة عن صاحب الشريعة في حفظ الدين و سياسة الدنيا». (1)

«خلافت یک نوع جانشینی از صاحب شریعت برای حفاظت دین و اداره امور دنیاست».

فضل بن روزبهان، که مدافع سرسخت مکتب اشاعره است، مقام امامت را به گونه زیر تعریف می کند:

2) «الامامة، خلافة عن الرسول في اقامة الدين و حفظ حوزة الملة، -

ص: 150


1- مقدمه عبدالرحمن بن خلدون، ص ،191 ، ط، المكتبة التجارية مصر.

بحيث يجب اتباعه على كافة الامة».(1)

«امامت جانشینی و نیابت از پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم است برای بپا داشتن دین و نگاهداری جامعه اسلامی به طوری که پیروی همه افراد لازم است».

این تعریف و تعاریفی که مشابه آن است همگی نمائی روشن از مکتب اهل تسنن است، که مسئولیت امام را در اقامه دین و اجراء حدود و امر به معروف و بازداری مردم از گناه حفظ و حراست جامعه اسلامی از هر نوع تباهی و خرابکاری خلاصه می کند.

مسأله امامت از اصول دین است یا از فروع آن؟

امامت و پیشوائی در مکتب شیعه جزء اصول دین بوده و از نظر لزوم اعتقاد، در ردیف توحید و نبوت و معاد قرار دارد و منصب امامت در این مکتب امتداد وظائف رسالت پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم است و امام علیه السلام، به تمام وظائفی که بر عهده پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم بوده، قیام می کند و همه را انجام می دهد.

ولی در مکتب تسنن، امامت از فروع دین است. به این بیان که بقاء و دوام دین ارتباطی به وجود امام ندارد، بلکه نظام امور امت وابسته به وجود امام و خلیفه است. کما اینکه این مطلب در کتب کلامی اهل سنت آمده است.(2)

ص: 151


1- دلائل الصدق، ج 2، ص 4.
2- شارح مقاصد می گوید: «لا نزاع فى ان المباحث الامامة بعلم الفروع اليق حيث ان مقصود الشارع قصد تحصيل امور كلية من اقامة الحدود و سدّ التّغور و تجهيز الجيوش و لاخفاء فى ان ذلك من الاحكام العلمية دون الاعتقادیه». «در این هیچ شکی نیست که مبحث امامت در فروع دین بهتر است که تحقیق شود، چرا که قصد دین، این است که تمامی حدود الهی را برپا کند و در مقابل دشمنان بایستد و سپاهیانی را فراهم کند و پوشیده نماند که این از احکام علمی است نه اعتقادی». و قاضی روزبهان سنی، در شرح منهج می گوید: «مبحث الامامة عند الاشاعرة ليس من أصول الديانات بل من الفروع المتعلقة بافعال المكلفين». «مبحث امامت نزد اشاعره از اصول دین نیست، بلکه از فروعی است که متعلق به افعال ملکف می باشد».

بنابراین، چون اهل سنّت امامت را از فروع دین شمرده اند، لذا منکر آن را کافر و خارج از دین نمی دانند و چنین عقیده دارند که هر قومی در عقیده خویش و راهی که برای ایصال به احکام شرع انتخاب نموده مُصاب می باشد.

سؤال 90

اگر عقیده شما در امامت چنین است که می گوئید، پس به چه مجوز شرعی شیعه امامیه را به جرم اینکه خلافت «ابوبکر، عمر و عثمان» را نپذیرفته و برحسب مبانی مسلمه ای که در دست دارند ایشان را غاصب می دانند ،کافر نجس و حتی از مشرک و یهود پلیدتر و پستتر می شمارید و از هرگونه شتم ،لعن ،سب دشنام نسبت ناروا و جسارت نسبت به ایشان خودداری نکرده و نمی کنید؟(1)

سوال 91

اگر امامت، همانطور که شیعه امامیه می گوید از اصول دین است و انکارش کفرآور، پس مبانی شما که آن را از-

ص: 152


1- مواردی که علماء اهل سنت به شیعه هتاکی کرده و آنها را بدتر از مشرک ، یهود و مجوس دانسته و حتی غارت اموال شیعه و هتک نوامیس شیعه را جایز شمرده اند بسیار است که طالبین می توانند به عنوان نمونه به کتب زیر مراجعه فرمایند: صواعق المحرقة ابن حجر مکی ص 4 ؛ تفسیر ،كبير، فخر رازی ، ج 12، ص 28؛ تحفة ج الاثنى عشرية، دهلوی ص 298؛ دین الحق، عبدالرحمن بن حماد آل ،عمر، ص 88؛ و ...

فروع دین شمرده اید باطل است و اگر از فروع دین و احکام شفيعه ولد ليا متعلقه به افعال مکلفین است که غالباً مدعی شده اید، پس چرا در حمله به مکتب تشیع تجاسر را به حدی رسانیده اید که حتی مال و جان شیعه را مباح دانسته و هرگونه تعرض نسبت به ایشان را جایز می دانید؟

سؤال 92

اگر شیعه بنا بر فرض نامعقول شما که امامت را از احکام تکلیفیه می دانید الزاماً علیکم بگوید: عقیده ما بر این است که خلافت ابوبکر، عمر و عثمان بن عفان باطل بوده و ایشان و عموم خلفاء اموی و عباسی غاصب بوده اند و این حکم به مقتضای اجتهاد ماست، آیا سزاوار است که بر خلاف قواعد مؤسسه ادعائی خود برایشان حمله کنید؟

چگونه عقل سلیم می پذیرد که شما در اجتهادتان مُصاب باشید و شیعه امامیه مخطی؟!

آیا این روش مخالف با موزاین علمی و صریح در اعمال تعصب و بی بند و باری در اعتقادات و عدم رعایت قانون ادب و شرف و شخصیت انسانی نیست؟!

سوال 93

اگر امامت از اصول دین نیست و از فروع دین است، پس چرا طبق روایتی که علمای خودتان نقل کرده اند رسول اکرم صلی الله علیه و اله و سلم فرمود:

«من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية».(1)

ص: 153


1- علماء عامه این روایت را با الفاظ و عبارات مختلفه در کتب خود نقل کرده اند از جمله: 1. مسند، احمد بن حنبل، ج 2، ص 83، 111 ، 154، 296 - ج 3 ص 446 - ج 4 ص 96 2. صحيح، محمد بن اسماعیل بخاری، ج 2، ص 13. 3. صحيح مسلم بن الحجاج، ج 6، ص 21، 22 - ج 8 ص 107. 4. تاریخ الکبری ،بخاری، ج 4، ص 54 شماره 1938 - ج 6، ص 445 شماره 2943 5. كتاب المجروحين ابو حاتم رازی ج 1 ص 280 6. عقدالفرید، ابو عمر، احمد بن محمد بن عبدر به اندلسی ج 1 ص 9. 7. زوائد، احمد بن عمر بزار، ج 1، ص 144 و ج 2 ص 143. 8. الكنى و الاسماء، حافظ دولابی، ط دائرة المعارف حیدرآباد دکن، ج 2 ص 3. 9. العلل الواردة في الاحاديث، ابوالحسن علی بن عمر احمد بن مهدی بغدادی دار قطنی شافعی ج 7 ص 63. 10. سنن، عبدالله بن عبدالرحمن تمیمی سمرقندی دارمی ج 2 ص 241 11. الاموال حمید بن زنجويه ج 1 ص 81 شماره 40 و ص 82 شماره 42 و 43. 12. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 13 ص 242 - ج 3 ص 262 13. المعيار والموازنة ابو جعفر ،اسکافی، ص324 14. مصنف، حافظ ابن ابی شیبه ابوبکر عبدالله بن محمد، ج 15 ص 24 شماره 19005 و ص 38 شمارهٔ 19047 و ص 52 شماره 19090. 15 کنز العمال، متقی ،هندی، ج 1 ص 103 شماره 463 - ج 6 ص 65 شماره 14861. 16. طبقات الكبرى، محمد بن سعد كاتب واقدی، ط ليدن، ج 5 ص 107، ط بیروت ص 144. 17. مصنف، حافظ عبدالرزاق بن همام صنعانی یمنی، ط مجلس علمی پاکستان، ج 11 ص 330 18. رياض الصالحین، نووی، ص 164 19 ينابيع المودة، ص 117 و...

آیا عدم معرفت به فرعی از فروع دین موجب تزلزل در دین و مرگ جاهلی می شود یا عدم معرفت به اصلی از اصول دین؟

ص: 154

شناخت امام

سوال 94

از دیدگاه اهل سنت ملاک در تعیین خلیفه اجماع مردم بعد الموت است. (1) و طبق عقیده آنها اگر مردم در تعیین فردی نسبت به خلافت متفق القول شدند، او خلیفه شرعی و واجب الاطاعة بر مردم خواهد بود و بنا به عقیده اهل سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم بدون وصیت از دنیا رفت.(2) و خلیفه و جانشینی برای خود انتخاب ننمود روی این جهت بعد از آن حضرت سران مهاجر و انصار در سقیفه بنی ساعده گرد هم آمدند و ابوبکر را به عنوان خلیفه انتخاب نمودند و آنچه که مسلّم است، آنست که این انتخاب در زمان حیات رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم صورت نگرفت بلکه بعد از شهادت آن حضرت و به فاصله چند روز طول کشید تا اینکه ابوبکر توسط آن عده به عنوان خلیفه معین شد. حال با توجه به حدیث «من مات ولم يعرف امام زمانه مات متية الجاهلية» در طول این چند روزی که مردم بدون امام و رهبر و خلیفه بسر بردند، اگر کسی از دنیا می رفت، آیا مرگ او مرگ جاهلی بوده است یا خیر؟

اگر می گویید که مرگ او مرگ جاهلی نبوده، پس آن-

ص: 155


1- صرف نظر از اینکه چنین عقیده ای از نظر کتاب و سنت باطل و مردود است، مضافاً بر این باید گفت: اولاً همانطوری که قبلاً متذکر شدیم اجماعی در خلافت ابوبکر حاصل نشد. ثانياً: بر فرض که چنین عقیده ای ،حق و ابوبکر طبق اجماع مردم روی کار آمده باشد، چنین اجماعی ابدا در مورد عمر و عثمان عملی نشد، زیرا که عمر طبق وصیت ابوبکر روی کار آمد هم بر حسب شورایی که عمر اعضاء آنرا از قبل تعیین کرده بود روی کار آمد. عثمان هم بر حسب شورایی که عمر اعضای آن را از قبل آن را تعیین کرده بود روی کار آمد. جهت اطلاع بیشتر به بخش چهارم کتاب حاضر مراجعه فرمایید.
2- جهت اطلاع بیشتر به بخش پنجم کتاب حاضر مراجعه فرمایید .

امامی که شخص متوفی در زمان حیات خود معرفت در حق او داشت و با شناخت نسبت به او از دنیا رفت چه کسی بوده است؟!!

و اگر می گویید که او به مرگ جاهلی از دنیا رفته، پس آن امامی که آن شخص در حق او معرفت پیدا نکرد و با عدم شناخت نسبت به او از دنیا رفت چه کسی بوده است؟!!

سؤال 95

در این عصر با وجود یک میلیارد مسلمان یا بیشتر که بزرگترین رقم را از بین آمارهای مذهبی و دینی جهان به خود اختصاص داده امام و رهبری که نشناختنش برای این عده مرگ جاهلی را خواهد داشت کیست؟

سؤال 96

با توجه به تسلم صدور حدیث« من مات و لم يعرف...» و دیگر احادیث قریب المعنا از دیدگاه اهل سنت و با صراحت و قاطعیتی که در آن به کار رفته و با مشخص بودن معنای امام که در این حدیث جز به مقام رهبری دینی و برقرار کننده نظام عدل اسلامی و مجری دقیق حدود الهی و بیان کننده حلال و حرام اسلام و حامی و مدافع آن در برابر انواع دشمن ها و دشمنی ها به چیز دیگری تفسیر نمی شود و طبق مفاد این حدیث نشناختنش به گمراهی و مرگ جاهلی می انجامد در چهارده قرن گذشته چنین امامی مصداقش چه کسانی بوده و در حال حاضر کیست؟

ص: 156

بخش: 8 رجحان عزاداری بر امام حسین علیه السلام، واستشفاء به تربت آن حضرت

اشاره

بخش: 8

رجحان عزاداری بر امام حسین علیه السلام، واستشفاء به تربت آن حضرت.

ص: 157

ص: 158

عزاداری در سیره پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم با استفاده از منابع اهل سنت

دومین منبع تشریع و شناخت احکام و دستورات دین، سنت پیامبر اسلام صلی الله علیه و اله وسلم است، که شامل گفتار، کردار و تقریرات آن حضرت می باشد. در این رابطه قرآن کریم می فرماید:

«ما اتاكم الرسول فخذوه و مانهاكم عنه فانتهوا».(1)

«آنچه را که رسول خدا دستور دهد بگیرید و هرچه را که نهی کند واگذارید».

« لقد كان لكم في رسول الله اسوة حسنة».(2)

«به درستی که در اقتدا به رسول خدا سرمشق و الگوی نیکویی است».

باتوجه به آیات ذکر شده همۀ مسلمانان عقیده دارند که سیره و سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم در تمام ابعاد برای ما الگو و سرمشق و راهگشاست، درباره عزاداری نیز که یکی از مسایل مهم فکری و مورد ابتلای مسلمانان است، روش و رفتار آن حضرت بهترین راهنما می تواند باشد. توجه به این مطلب که آیا

ص: 159


1- سوره حشر، آیه 7.
2- سوره احزاب، آیه 21.

آن حضرت جلسه عزاداری برپا نموده اند و یا از چنین مجالسی جلوگیری کرده اند، می تواند این بحث را تبیین نموده و حکم جواز و یا تحریم عزاداریها و اقسام آن را مشخص نماید.

مواردی از عزاداری در سیره پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم

اشاره

در این بخش به نمونه هایی از سیره آن حضرت درباره عزاداری با استفاده از منابع اهل سنت، اشاره خواهد شد و همچنین عملکرد آن حضرت در این زمینه نیز تبیین خواهد گردید با مراجعه به کتب حدیث، تاریخ و سیره، این حقیقت برای ما روشن می شود که پیامبر اکرم صلى الله عليه وسلم نه تنها با برگزاری مراسم عزا مخالف نبوده بلکه در سیره آن حضرت می توان مواردی را بدست آورد که از وقوع حوادثی محزون می شدند و نسبت به پیشامدهای آینده و تلخی و ناگواری آنها ابراز تألم می نمودند. آن حضرت در مرگ بسیاری از افراد گریسته اند و سفارش به برگزاری مجالس عزا فرموده اند؛ به عنوان نمونه می توان به سفارش آن حضرت بر اقامه عزای شهدای اُحد گریه ایشان نسبت به وقایعی که در آینده برای فرزندشان امام حسین علیه السلام پیش خواهد آمد اشاره کرد و اینکه آن حضرت دستور فرمودند که امت من یاد و خاطره فرزندم حسین علیه السلام را با عزاداریهای خود زنده نگهدارند.

1) عزاداری در سوگ شهدای اُحد و حضرت حمزه سیدالشهداء علیه السلام

جنگ اُحد یکی از جنگهای بسیار مهم عصر پیامبر صلى الله عليه واله وسلم است که پس از پیروزی اولیه در نهایت به شکست نسبی مسلمین انجامید و در آن حدود 70 کشته از سپاه اسلام بر جای ماند و بر وجود نازنین پیامبر صلى الله عليه وسلم آسیب وارد شد. یکی از شهدای بزرگ این جنگ حضرت حمزه علیه السلام عموی پیامبر صلى الله عليه وسلم سردار رشید شجاع و جان برکف اسلام بود که پشتوانه نیرومندی برای آن حضرت به شمار می رفت. آن جناب پس از شهادت، به دست هند به-

ص: 160

فجیع ترین وضع مثله شد. شهادت مجاهدان فداکار بویژه شهادت دردناک حضرت حمزه علیه السلام برای مسلمانان و پیامبر صلى الله عليه واله وسلم بسیار گران بود، به طوری که زمانی که رسول گرامی اسلام صلى الله عليه واله وسلم پس از بازگشت به مدینه از کنار خانه انصار می گذشتند، صدای نوحه و گریه زنان انصار را که بر شهدای خود می گریستند را شنیدند. چشمان مبارکشان پر از اشک شد، آنگاه فرمودند: «...ولی عمویم حمزه گریه کننده ندارد».

«فسمع بكاء النوائح على قتلاهم فذرفت عينا رسول الله ثم قال: لكن حمزة لا بواكى له». (1)

ابن مسعود می گوید:

«ما رأينا رسول الله باكياً أشد من بكائه على حمزة وضعه فى القبلة ثم وقف على جنازته و انتحب حتى نشق يقول: يا عم رسول الله و اسدالله و اسد رسول الله يا حمزة يا فاعل الخيرات يا حمزه یا کاشف الکربات یا ذاب يا مانع عن وجه رسول الله». (2)

«رسول خدا صلى الله عليه وسلم در شهادت حضرت حمزه علیه السلام به شدت گریست به گونه ای که مانند آن را از آن حضرت ندیده بودیم. جنازه او را رو به قبله نهاد، آنگاه ایستاد و باصدای بلند گریه سرداد، تا این که بیهوش شد و پس از آن می فرمود:«ای عموی رسول خدا! ای شیر خدا و شیر رسول خدا! ای حمزه! ای بجا آورنده کارهای خوب! ای حمزه! ای -

ص: 161


1- سيرة الحلبيه، ج 2، ص 260 حوادث جنگ احد، شهادت حضرت حمزه الان»؛ مسند، بهامشة منتخب كنز العمال في سنن الاقوال و الافعال احمد بن حنبل، ج 2، ص 40 ؛ المستدرک على الصحيحين، حاکم نیشابوری، کتاب الجنائز، ج 1، ص 381. در کتابهای حدیثی شیعه نیز این روایت آمده است برای اطلاع بیشتر ر.ک: وسائل الشيعه، ج 2، ص 924 ، باب استحباب البكاء لموت الميت.
2- همان، ج 2، ص 260 «حوادث جنگ اُحد».

برطرف کننده سختیها از پیامبر، ای کسی که دشمن را از برابر رسول خدا دور کردی و وجود او را نگهداری نمودی».

واقدی که از تاریخ نگاران صدر اسلام است می نویسد:

«پس از حادثه أحد، صفيه خواهر حضرت حمزه علیه السلام، خدمت پیامبر صلى الله عليه وسلم آمد. گروهی از انصار بین او و رسول خدا صلى الله عليه وسلم فاصله انداختند. آن حضرت فرمود: اجازه بدهید که بیاید. آنگاه در نزد پیامبر صلى الله عليه وسلم نشست و هرگاه که گریه می کرد، آن حضرت نیز گریه می کردند. هرگاه با صدای بلند گریه می کرد آن حضرت نیز با صدای بلند می گریستند و هرگاه حضرت فاطمه علیها السلام گریه می کرد، آن حضرت نیز گریه می کردند».(1)

تاریخ نگار معروف محمد بن جریر طبری از شیوخ بنی سلمه روایت می کند:

«انه مرّ رسول الله صلى الله عليه وسلم بدار من دور الانصار من بنى عبدا الأشهل و بنى ظفر فسمع البكاء والنوائح على قتلاهم فذرفت عينا رسول الله صلى الله عليه وسلم فبكى ثم قال: لكن حمزة لا بواكى له. فلما رجع سعد بن معاذ و أسيد بن خضير الى دار بنى عبدا الأشهل أمر نساء هم أن ينخر من ثم يذهبن فيبكين على عم رسول الله صلى الله عليه وسلم». (2)

«پیامبر صلى الله عليه وسلم از کنار خانه دو گروه از انصار به نام «بنی عبدالاشهل» و «بنی ظفر» گذشتند که بر شهیدان اُحد گریه و عزاداری می کردند. چشمان مبارکش پر از اشک شد و آنگاه فرمود: حمزه گریه کننده کافی ندارد. سعد بن معاذ و اسید بن خضیر که از یاران آن حضرت-

ص: 162


1- مغازی واقدی، ج 1، ص 315 - 317؛ استیعاب ابن البرّ و اسدالغابه، ابن اثیر «شرح زندگانی حضرت حمزه علیه السلام».
2- تاریخ طبری، ج 2، ص 27 حوادث سنه سوم هجری، غزوة أحد.

بودند در هنگام بازگشت به خانه ای از «بنی عبدالاشهل» دستور دادند که زنان جلسه گریه و عزاداری را رها ساخته و به خانه حمزه بروند و برای عموی پیامبر صلى الله عليه وسلم گریه و عزاداری کنند».

ابن عبدالبر می گوید:«سخن پیامبر صلى الله عليه وسلم که فرمود: «لكن حمزة لا بواكي له» به گونه ای تأثیر گذاشت که از آن پس هیچ زنی بر مرده خود گریه نمی کرد، جز آنکه در آغاز برای حضرت حمزه و آنگاه بر عزیز خود گریه می کرد».(1)

ابن هشام از (سیره نویسان مشهور) می نویسد:

«پس از حادثه أحد، شعرای فراوانی برای شهیدان بویژه سالار شهیدان حضرت حمزه علیه السلام، مرثیه سرودند».

1) حسّان بن ثابت که از شعرای مشهور عصر پیامبر صلى الله عليه وسلم بود، می گوید:

أظلمت الأرض لفقدانه *** و اسود نور القمر الناصل.

صلى عليه الله في جنة *** عالیة مکرمة الداخل.

کنا نرى حمزة حرزاً لنا *** في كل أمرنا بنا نازل.(2)

«از فقدان حمزه علیه السام زمین تاریک شد و نور ماه در حالی که بیرون از فق ابر بود سیاه شد. خداوند متعال او را در بهشتی عالی و بزرگ جای داد. ملك او بر او درود فرستاد. حمزه علیه السلام کسی بود که در سختی و بلا پناهگاه ما بود».

ص: 163


1- الاستيعاب، عبدالله محمد بن عبدالبر قرطبی، ج 1، ص 426 و مسند، احمد بن حنبل، ج 2، ص 40 به این مضمون:«قال رسول الله صلى الله عليه وسلم و لكن حمزة لابواكى له، قال ثم نام فاستنبه و هن يبكين قال من اليوم اذا ليها ا نيه له لسا لا مثالية يبكين يندبن بحمزة»؛ «رسول خدا صلى الله عليه وسلم پس از آن که فرمود عمویم حمزه علیه السلام گریه کننده ای ندارد، به خواب رفتند و پس از بیدار شدن، زن ها همچنان گریه می کردند. از آن پس در هر جلسه ای که عزاداری می کردند، در آغاز برای حضرت حمزه علیه السلام اشک می ریختند».
2- سيرة النبوية، ابن هشام، ج 3، ص 159

2) كعب بن مالک در حالی که گریه می کرد، چنین گفت:

صفية قومی و لا تعجزی *** و ابكى الناس على حمزة.

و لا تسأمى أن تطيلى البكاء *** على أسد الله في الهزة. (1)

«صفیه (خواهر حمزه علیه السلام) به پاخیز و هرگز عاجز نشو و مردم را بر مصیبت حمزه علیه السلام بگریان و هرگز ملول و خسته مباش از طولانی شدن گریه بر شیر خدا».3) عبدالله بن رواحه نیز در حالی که بر حمزه علیه السلام گریه می کرد، چنین سرود:

بكت عيني و حق لها بكاءها *** و ما يغنى البكاء و لا العويل.(2)

«چشمهایم گریه کردند و آنها حق داشتند در حالی که دیگر گریه و ناله سودی نداشت».

4) از ضرار بن خطاب نیز چنین نقل شده که می گفت:

قتلی کرام بنوا النجار وسطهم *** و مصعب من قنانا حوله قصد.

حمزة القرم مصروع تطيف به *** ثكلى وقد حز منه الأنف و الكبد.

تبكى عليهم نساء لا بعول لها *** من كل سالبة اثوابها قدد.(3)

«کشتگان گرامی و ارجمندی که در میان آنان بنی نجار قرار دارند و بالاتر از همه آنها مصعب که استخوانهای اطراف وی شکسته شده و حمزه بزرگ که به خاک افتاد بینی و جگرش را بریده اند و زنان عزیز از دست داده گرد پیکرش می چرخند. زنان شوی مرده که لباس سیاه پوشیده و جامه های خویش را چاک داده اند بر کشته ها زاری می کنند».

5) صفیه خواهر حضرت حمزه علیه السلام می گوید:

فوالله لا أنساك ما هبت الصبا *** بكاءً و حزناً محضری و مسیری.

ص: 164


1- سيرة النبوية ابن هشام، ج 3، ص 171 .
2- همان، ج 3، ص 171
3- همان ، ج 3، ص 173.

على أسد الله الذي كان مدرها *** يذود عن الاسلام كل كفور.(1)

«سوگند به خدا تا زمانی که بادهای شرقی بوزد تو را فراموش نخواهم کرد. در سفر و حضر بر شیر خدا که همواره شر هر کافری را از اسلام دفع می کرد، گریه خواهم کرد».

برخی دیگر از صحابه و بزرگان صدر اسلام در این زمینه اشعار فراوانی سروده اند.(2)

از این رخداد به خوبی مسألۀ عزاداری و گریه، و چگونگی آن در صدر اسلام نمایان است و نشان می دهد که هیچ گونه منعی در مورد آن از جانب پیامبر صلی الله علیه واله وسلم صورت نگرفته و بلکه آن حضرت برگریه و عزاداری برای عمویشان حضرت حمزه علیه السلام تشویق می نموده اند. آیا اگر برای اقامه عزاداریها هیچ دلیلی جز سنت و روش پیامبر صلی الله علیه واله وسلم و اصحاب درباره سیدنا حضرت حمزه علیه السلام،نبود ما را کفایت نمی کرد؟

2) عزاداری در شهادت جعفر بن ابيطالب علیه السلام

اسماء همسر جعفر بن ابیطالب علیه السلام که از زنهای با ایمان و فداکار صدر اسلام است می گوید: روزی که جعفر در جنگ موته به شهادت رسید، بر رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم وارد شدم فرمود: ای اسماء فرزندان جعفر کجا هستند؟ آنگاه فرزندان او را خدمت آن حضرت آوردم. پیامبر صلی الله علیه واله وسلم آنها را در آغوش کشید و مورد نوازش قرار داد. سپس چشمان مبارک آن حضرت پر از اشک شد و گریه کرد. عرض کردم گویا از جعفر خبری به شما رسیده است؟ فرمود: آری امروز به شهادت رسید؛

«...يا أسماء أين بنو جعفر ؟ فجئت بهم فضمهم و شمهم ثم ذرفت عیناه فقلت ای رسول الله لعله بلغك عن جعفر شیئی؟ قال: نعم-

ص: 165


1- سيرة النبوية، ابن هشام، ج 3 ص 167
2- برای آگاهی بیشتر ر.ک به سیره ابن هشام و سیره حلبی

قتل اليوم».(1)

واقدی نقل می کند: پیامبر صلی الله علیه واله وسلم به دخترش فاطمه علیها السلام فرمود: غذایی تهیه نموده و از خانواده جعفر سه روز پذیرایی نماید. از آن زمان به بعد سوز و داغ شهادت جعفر و زید بن حارثه در دل پیامبر صلی الله علیه واله وسلم بود و هرگاه وارد خانه می شد بر آنها گریه می کرد.(2)

انس بن مالک مالک می گوید:

«انّ النبي[صلی الله علیه واله وسلم] نعى زيداً و جعفراً و ابن رواحة للناس قبل أن يأتيهم خبرهم فقال : أخذ الرّايه زيد فأصيب ثم أخذ جعفر فأصيب ثم أخذ ابن رواحة فأصيب و عيناه تذرفان».(3)

«پیش از آنکه خبر شهادت فرماندهان سپاه در جنگ تبوک نشر یابد پیامبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم فرمود: زید جعفر و عبدالله رواحه شهید شده اند. آنگاه فرمود: فرماندهی جنگ را در آغاز زیدبن حارثه برعهده داشت پس از شهادت ایشان جعفر بن ابیطالب علیه السلام پرچم فرماندهی را برافراشت تا به شهادت رسید. آنگاه عبدالله امیر سپاه شد، وی نیز شهید شد. پس از آن چشمان مبارکش پر از اشک شد و گریست.

3) رثای پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم برای سعد بن خوله:

عامر بن سعد از پدرش نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم به عیادت من آمدند...(متن این حدیث مفصل است) در آخر روایت آمده است:

ص: 166


1- طبقات ابن سعد، ج 8، ص 282 باب تسمية النساء المسلمات المبايعات؛ تهذيب الكمال ج 5 ص 60؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید ج 15 ص 71.
2- مغازی واقدی، ج 2، ص 766، غزوه موته و سیره ابن هشام، ج 4، ص 22.
3- صحیح بخاری، ج 4، کتاب فضائل اصحاب النبى فى غزوة تبوک و کتاب الجنائز، باب 789 و فتح الباری، ج 8، ص 413 ابن حجر عسقلانی؛ و ....

«قال رثى له رسول الله من أن توفى بمكة».(1)

«حضرت رسول صلی الله علیه و اله وسلم از نیکیها و خصلتهای او یاد نمود و برای وفات سعد در مکه مرثیه خواند».

«رثا» در لغت به معنای یادآوری نیکیهای شخصی است که از دنیا رفته و همچنین به معنای گریستن بر درگذشته می باشد، چنان که جوهری گفته است:

«الرثاء، عدّ محاسن الميت مع البكاء و على نظم الشعر فيه».(2)

«روشن است که شمردن نیکیها موجب حزن و تحریک گریه می گردد».

در ارشاد الساری آمده است:

«فما زال كثير من الصحابه وغيرهم من العلماء يفعلونه وقد قالت نجاح بلغاا ضلع بان فاطمة بنت النبي صلی الله علیه و اله وسلم ما ذا على من شم تربة احمد أن لا يشم مد الزمان غواليا صبت على مصائب لو أنها صبت على الايام عدن ال ليالياً». (3)

«کسی که عطر خاک پیامبر صلی الله علیه و اله را ببوید چه باک که عطر دیگری را بقاعة فر در طول زمان استشمام ننماید، بر من مصیبتهایی وارد شد که اگر بر روزها وارد می شد مانند شب می گردید».

از شارح صحیح تعجب است که رثای آن حضرت را بدون هیچ دلیلی و برخلاف نظریه عرف و لغت به معنای ناراحتی و حزن پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم توجیه کند. در صورتی که خود شارح صحیح می نویسد که بسیاری از صحابه از جمله حضرت فاطمه زهرا علیها السلام مرثیه می خواندند، و از خود آن حضرت نیز مرثیه ای را نقل می کندو ولی در عین حال روایت را بر خلاف سیره عملی -

ص: 167


1- ارشاد السارى في شرح صحيح البخاری، احمد بن محمد قسطلانی، ج 2، ص 406، باب رثی النبي صلی الله علیه و اله وسلم.
2- همان، احمد بن محمد قسطلانی، ج 2، ص 406، باب رثى النبي صلی الله علیه و اله وسلم.
3- همان، ج 2، ص 406 ؛ صحیح مسلم، شرح نووی، ج صحیح مسلم شرح نووی، ج 11 - 12 ، ص 80.

اصحاب توجیح می نماید.

4) گریه پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم در عیادت سعد بن عباده:

سعد رئيس قبیلهٔ خزرج بود و همکاری زیادی در پیشرفت اسلام داشت. عبدالله بن عمر می گوید:

سعد بیمار شده بود و از بیماری خود شکایت و بیتابی می کرد. پیامبر صلى الله عليه واله وسلم همراه عبد الرحمان بن عوف، سعد بن ابی وقاص و ابن مسعود، به عیادت وی تشریف بردند. سعد در حال بی هوشی بود حضرت فرمودند: سعد تمام کرده است. پس پیامبر صلى الله عليه واله وسلم گریست، آنگاه همراهان آن حضرت نیز گریه کردند. سپس ایشان فرمود:

«ألا تسمعون ان الله لا يعذب بدمع العين و لا بحزن القلب و لكن يعذب بهذا و (اشار الى لسانه) او يرحم».(1)

«گویا برخی از اصحاب به گریه آن حضرت اعتراض داشتند. ایشان فرمودند: آیا نمی دانید که خداوند کسی را به خاطر اشک چشم و اندوه قلبی عذاب نمی کند؟ آنگاه حضرت به زبانشان اشاره کردند و فرمودند، تنها زبان انسان است که باعث عذاب می گردد. مگر آن که خدا بنده اش را مورد رحمت قرار دهد و عذاب نکند».

5) گریه پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم در کنار قبر دخترشان:

عن انس ابن مالک رضی الله عنه قال: «شهدنا بنتاً لرسول الله صلى الله عليه وسلم جالساً على القبر، قال فرأيت عينيه تدمعان...».(2)

ص: 168


1- جامع الاصول في الاحاديث الرسول، محمد بن اثیر جزری، ج 11، ص 101، رقم 8573؛ صحیح بخاری، ج 3، ص 140، باب البكاء عند المريض ؛ صحيح مسلم، باب البكاء على الميت.
2- صحیح بخاری، ج 1، کتاب الجنائز، باب 817، ح 1201.

انس بن مالک می گوید: یکی از دختران پیامبر صلى الله عليه وسلم در مدینه از دنیا رفت. در مراسم تشییع و تدفین او حضور داشتیم دیدیم که چشمان مبارک رسول خدا صلى الله عليه وسلم در کنار قبر دخترش پر از اشک بود و گریه می کرد».

6) گریستن پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم در مرگ فرزندشان ابراهیم 7

انس بن مالک می گوید:

«دخلنا مع رسول الله صلى الله عليه وسلم على ابى سيف القين وكان ظئراً المناعة لابراهيم فأخذ رسول الله صلى الله عليه وسلم ابراهيم فقبله و شمه ثم دخلنا عليه بعد ذلک و ابراهیم یجود بنفسه فجعلت عينا رسول الله صلى الله عليه وسلم تذرفان فقال له عبد الرحمن بن عوف عند ذلك و أنت يا رسول الله؟ فقال: يابن عوف أنّها رحمة ثم أتبعها بأخرى فقال صلى الله عليه وسلم: ان العين تدمع و القلب يحزن ولا نقول الا ما يرضى ربنا و انا بفراقک یا ابراهيم لمحزونون».(1)

«همراه پیامبر صلى الله عليه وسلم بر ابوسیف که همسرش ابراهیم را شیر می داد وارد شدیم. آن حضرت ابراهیم را در آغوش گرفت و او را بوسید و مورد نوازش قرار داد. پس از مدتی بر او وارد شدیم. در حالی که ابراهیم در حال جان دادن بود دیدم که پیامبر صلى الله عليه وسلم اشک می ریخت و گریه می کرد. عبدالرحمان گفت: یا رسول الله شما چرا گریه می کنید؟ آن حضرت فرمودند: این گریه رحمت است. آنگاه افزودند: چشم می گرید و قلب از شدت اندوه می سوزد. ولی سخنی که برخلاف رضای حق باشد بر زبان نمی گویم پس فرمودند: ای ابراهیم ما در فراق تو محزون و اندوهگین هستیم».

ص: 169


1- صحیح بخاری، ج 1، باب 828، ص 158 ؛ فتح الباری، ج 3، ص 135 ؛ صحیح مسلم، کتاب فضائل باب رحمة بالصبيان.

ابن ماجه در همین رابطه از انس بن مالک روایت می کند:

«لما قبض ابراهيم ابن النبيه قال لهم النبي صلی الله علیه و اله وسلم لاتدرجوه فى أكفانه حتى أنظر اليه فأتاه فانكب عليه وبكى».

«پس از فوت ابراهیم، پیامبرصلی الله علیه و اله وسلم فرمود: او را در کفن نپیچید تا او را ببیند. آنگاه خود را بر بدن ابراهیم افکند و گریست».

جابر بن عبدالله انصاری می گوید: در حالی که ابراهیم به شدت به خود می پیچید و در حال جان دادن بود پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم همراه عبدالرحمان بن عوف وارد شدند آن حضرت ابراهیم را در آغوش گرفت و در دامن خود گذاشت. ایشان به شدت متأثر بودند و گریه می کردند. عبدالرحمان عرض کرد شما از گریه نهی فرموده اید، چرا گریه می کنید؟ فرمود: من از گریه جلوگیری نکردم؛ بلکه از دوگونه فریاد منع کردم، که معمولاً افراد احمق و فاجر از خود سر می دهند؛ اول از فریاد و صدا در هنگام مصیبت همراه با خراشیدن صورت و پاره کردن گریبان و دوم از صدایی که در مجالس جشن و سرور مانند صدای شیطان بلند می شود.

«ولكن نهيت عن صوتين احمقين فاجرين صوت خمش وجوه و شق جيوب و رنّة الشيطان».(1)

از این روایات به دست می آید که گریه و سوگواری اشکالی ندارد، ولی آنچه که ناپسند است سخنی است که بر خلاف رضای حق و تقدیر و مشیت او بر زبان آورده شود و نیز باید از صداهای ناهنجار پرهیز شود.

ص: 170


1- جامع الاصول، محمد بن اثیر جزری، ج 11، ص 105، رقم 8577، اخرجه الترمذی، رقم 1005 فى الجنائز، باب ما جاء فى الرخصة فى البكاء على الميت و فی سنده محمد بن عبدالرحمن بن أبي ليلى و هو سيء الحفظ جداً و مع ذلك فقد قال الترمذي: هذا حديث حسن صحيح. اصل این حدیث در صحیحین از انس نقل شده است.

7) گریه پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم در مرگ عثمان بن مظعون :

وی یکی از شخصیت های ممتاز و از یاران بسیار خوب پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم بود و در میان یاران آن حضرت از احترام ویژه ای برخوردار بود. عثمان مظعون نخستین مسلمانی بود که در مدینه از دنیا رفت و مرگ او موجب تأثر شدید پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم و یارانش گردید. چنان که در مرگ او گریستند و به دستور آن حضرت عثمان را در بقیع دفن کردند

عایشه می گوید:

«انّ رسول الله صلی الله علیه و اله وسلم قبل عثمان بن مظعون و هو ميت و هو يبكى او قال عيناه تهرقان».(1)

«رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم، عثمان بن مظعون را که فوت کرده بود بوسیدند، در حالی که گریه می کردند و در تعبیر دیگر اشک از چشمان مبارکش جاری بود».

8) گریه پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم در کنار قبر مادرشان پس از گذشت چندین سال

سالها بود که پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، مادری مهربان را از دست داده بود و اینک آن حضرت به رسالت الهی برانگیخته شده و بر سراسر شبه جزیره عربستان حاکم گردیده بود. ایشان روزی به زیارت مادر رفته و در کنار قبر مادرشان آمنه چنان گریه می کنند، که همراهان ایشان نیز در گریه با ایشان هم صدا می شوند.

ابوهریره می گوید:

ص: 171


1- جامع الاصول، محمد بن اثیر جزری، ج 11، ص 95 ، رقم 8566 في الجنائز باب تقبيل الميت و قال الترمذى حديث عائشة حديث حسن صحيح و في الباب عن ابن عباس و جابر و عائشه: انّ ابابكر قبل النبي صلی الله علیه و اله وسلم و هو ميت.

«زار النبي قبر أمه فبكى وبكى من حوله».(1)

«روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم به زیارت قبر مادرشان رفتند و گریستند و همه اطرافیان وی نیز گریستند».

نووی در شرح صحیح مسلم می نویسد:

«رواه ابو داود في سننه بهذا الأسناد و رواه النسائی و ابن ماجه».

«ابوداود و نسائی و ابن ماجه، در سنن خود، به این استناد می کنند».

9) تأیید مکرر مجالس سوگواری توسط پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم

الف) ابوهریره می گوید:

«مات ميّت في آل رسول الله فاجتمع النساء يبكين عليه فقام ينهاهن و يطردهن فقال رسول الله صلی الله علیه و اله وسلم: دعهن يا عمر فان العين دامعة و القلب مصاب و العهد جديد».(2)

«فردی از خاندان رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم از دنیا رفت، زنان مدینه اجتماع کرده و بر وی گریه می کردند. عمر آنان را از گریه باز می داشت و آنان را دور می کرد. پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم فرمود: ای عمر بگذار تا گریه کنند، چشم اشک می ریزد و دل می سوزد، چرا که مصیبت دیده است و این مصیبت تازه است».

ب) ابوهریره می گوید:

«أبصر عمر امرأة تبكي على قبر فزبرها فقال رسول الله صلی الله علیه و اله وسلم دعها يا ابا حفص فان العين باكية و النفس و العهد حديث». (3)

ص: 172


1- مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص 441 ؛ سنن نسائی، کتاب الجنائز، باب زيارة قبر المشرك.
2- عمدة القارى، ج 2، ص 87 ؛ سنن نسائی، ج 4، ص 19، باب الرخصة فى البكاء على الميت.
3- كنز العمال، متقى هندی، ج 15، ص 728، حدیث 42899 ؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 481.

«عمر، زنی را در کنار قبر مشاهده کرد که مشغول گریه است، او را به شدت از گریه کردن بازداشت و دور ساخت پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم فرمودند: ای ابا حفص او را رها کن؛ چرا که چشم می گرید و مصیبت تازه است. یعنی حوادث جانسوز فراموش نشده و یادش در خاطره باقی است».

ج) سلمة بن ارزق می گوید:

«در یکی از روزها با عبدالله بن عمر در بازار نشسته بودیم،ناگهان جنازه ای را از آنجا عبور دادند که بازماندگانش بر وی می می گرید. عبدالله آنان را به خاطر گریه مورد نکوهش قرار داد، سلمه به عبدالله گفت: این سخن را نگو چرا که از ابو هریره شنیدم جنازه ای را از کنار پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم عبور دادند، من و عمر نیز همراه آن حضرت بودیم و زنهای زیادی بر آن جنازه گریه می کردند، عمر آنان را مورد تعرض قرار داده و از گریه بازداشت. پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم فرمودند: آنان را رها کن، چرا که چشم می گرید و حادثه و مصیبت تازه است. عبدالله پرسید: آیا تو خود این حدیث را از ابوهریره شنیدی؟ گفتم: آری شنیدم در این هنگام عبدالله بن عمر اظهار داشت: خدا و رسولش داناترند».(1)

د) جبیر بن عتیک می گوید:

«همراه رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم به خانه ای وارد شدیم که یکی از آنها از دنیا رفته بود. زنها گریه می کردند؛ جبیر گفت: زنها را ساکت کنید. هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم حضور دارند گریه نکنید. پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم به جبیر فرمودند: بگذار تا بگریند و آنگاه که شب فرارسد از گریه باز ایستند».

ص: 173


1- مسند، احمد بن حنبل، ج 2، ص 408؛ مستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج 1، ص 381، کتاب الجنائز ؛ جامع الاصول، ابن اثیر، ج 11، ص 100، رقم 8572 ؛ الموطأ، مالک، ج 1، ص 233 باب النهي عن البكاء على الميت ؛ سنن ابو داود باب فصل من مات بالطاعون؛ سنن نسائى، باب النهي عن البكاء على الميت.

«فقال جبير أسكتن مادام رسول الله صلی الله علیه و اله وسلم جالساً فقال النبى صلی الله علیه و اله وسلم دعهن يبكين فاذا وجبت فلا تبكين باكيه».

ه- ) عایشه می گوید:

«هرگاه رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم از سفری باز می گشت و به ذی الحلیفه (مکانی نزدیک مدینه) می رسید،نوجوانان انصار به استقبال ایشان می شتافتند و وی را از اخبار مدینه و خانواده های آنان آگاه می ساختند. در یکی از سفرها که از حج یا عمره باز می گشتیم، با همان نوجوانان در آن مکان برخورد کردیم به اسید بن خضیر که از همراهان ما بود، خبر دادند همسرت از دنیا رفته است، شروع به گریه کردن کرد. من که بین پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم و او بودم به او گفتم: آیا در مرگ همسرت گریه می کنی، در حالی که تو یار پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم و دارای سوابق درخشانی هستی؟ در جوابم گفت: آیا شایسته نیست که بگریم، در حالی که از پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم شنیدم که فرمودند: «ستونهای عرش خداوند در مرگ سعد بن معاذ لرزید.»؟(1)

عزاداری صحابه پس از شهادت پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم

اشاره

نمونه های ذکر شده گویای این واقعیت است که عزاداری و به سوگ نشستن برای از دست دادن عزیزان نه تنها مورد نکوهش نیست، بلکه مورد تأیید پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم نیز می باشد و سیره آن حضرت گواه صادق این معناست،بعلاوه در این بخش نمونه هایی از عزاداری اصحاب پس از شهادت جانسوز آن حضرت ذکر می گردد و خواهیم دید که مردم مدینه و صحابه در عزای پیامبر بزرگ اسلام صلی الله علیه و اله وسلم به مرثیه سرایی و عزاداری پرداختند.

ص: 174


1- مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص 728.

1) مرثیه سرایی قیس

بخاری و بغوی از غنیم بن قیس روایت کرده اند:

«قال سمعت من أبى كلمات قالهن لامات النبي صلی الله علیه و اله وهي: ألالى الي الويل على محمد قد كنت في حياته بمقعد أبيت ليلى آمناً الى لغد».(1)

«پس از شهادت پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم از پدرم این کلمات را شنیدم که می گفت: آگاه باشید! وای بر من، پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم از دنیا رفت. در حیات آن حضرت، راحت بودم و شبها را با آرامش صبح می کردم».

2) اجتماع صحابه و مردم در عزاداری برای آن حضرت

عبدالله بن وهب از ام المؤمنین ام سلمه علیه السلام روایت می کند:

«قالت: نحن مجتمعون نبکی، لم ننم، و رسول الله في بيوتنا و نحن نسكن لرؤيته على السرير، إذ سمعنا صوت الكرازين في السحر قالت أم سلمه فصحنا وصاح اهل المسجد، فارتجت المدينة الحال صيحة واحدة و أذن بلال بالفجر، فلما ذكر النبي صلی الله علیه و اله وسلم بكي، المالقة فانتحب فزادنا حزناً وعالج الناس الدخول الى قبره، فغلق دونهم، فيالها من مصيبة ما أصبنا بعد بمصيبة الا هانت اذ ذكرنا و -

ص: 175


1- الاصابه في تمييز الصحابه ابن حجر عسقلانی، ج 3، ص 253 رقم 7263، حرف «قاف». البته بسیاری دیگر از صحابه در سوگ پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم مرثیه خواندند. برای اطلاع بیشتر ر.ک. الاصابه. در اینجا به مرثيه «عامر بن طفيل بن حرث ازدی» اشاره می کنیم: بكت الأرض و السماء *** الذي كان للعباد سراجاً. من هدينا الى سبيل الحق *** و كنا لا تعرف المنهاجا.

مصیبتنابه صلی الله علیه و اله وسلم».(1)

«زمانی که رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم، در میان ما بود، ما از دیدن ایشان آرامش می یافتیم. اما هنگامی که شهید شد. اجتماع کرده و نخوابیده بودیم و گریه می کردیم سحرگاه صدای گوسفندان بلند شد، ام سلمه می گوید: ما و مردمی که در مسجد جمع شده بودند، بانگ برآوردیم و مدینه یکپارچه فریاد ناله و گریه بود. نزدیک صبح، بلال مؤذن پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، بانک اذان را سر داد. وقتی که به نام مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم رسید. با صدای بلند گریه کرد و با گریه او اندوه ما چند برابر شد. شهادت آن حضرت برای ما مصیبت بزرگی بود و پس از آن هر مصیبتی که بر ما وارد می شد، با یاد مصیبت جانسوز پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم آن مصیبت بر ما آسان می گردید».

ابوذوئب هذلی می گوید:

«پس از رسیدن خبر شهادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم به سوی مدینه حرکت کردم. پس از ورود به مدینه با گریه و آواز و سر و صدای مردم روبرو شدم، گریه ها به گونه ای بلند بود که گویا مردم برای احرام حج محرم می شوند و لبیک می گویند».

«و لها ضجيج بالبكاء كضجيج الحاج اذا أهلوا بالاحرام فقلت مه؟ فقالوا قبض رسول الله صلی الله علیه و اله وسلم».(2)

«و دارای ناله و گریه ای بود، به مانند فرد حاجی، آنگاه که احرام می بندد. گفتم چه اتفاقی افتاده است؟ گفتند رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم ، وفات کرده است».

ص: 176


1- اسد الغابه، ج 5، ص 102.
2- همان ، ترجمه ابوذوئب الهذلي؛ جامع الاصول، ابن اثیر جزری، رقم 8534؛ رواه البخاری، صَلَ الله عَليَّه 1138 في المغازی، باب مرض النبی صلی الله علیه و اله وسلم و وفاته ؛ سنن النسائی، ج 4، ص 13 في الجنائز، باب فى البكاء على الميت و رواه ایضاً احمد و ابن ماجه والدارمی.

3) مرثیه سرایی فاطمه زهرا علیها السلام

بخاری از انس روایت کرده است که پس از شهادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم، فاطمه علیها السلام می فرمود:

ناوانوا أبتاه ربّاً دعاه، يا أبتاه من جنة الفردوس مأواه يا أبتاه الى جبرئيل ننعاه. فلما دفن قالت فاطمة يا أنس أطابت أنفسكم ان تحثوا على رسول الله صلى الله عليه وسلم التراب». (1)

«ای پدر بزرگوار، که دعوت پروردگارت را لبیک گفتی، ای پدری که فردوس برین جای توست، ای پدری که جبرییل می خواهد تو را همراه خود ببرد. پس از آن که جنازه آن حضرت را دفن کردند، به انس بن مالک فرمود، چگونه راضی شدید که خاک بر بدن رسول خدا صلى الله عليه وسلم بریزید».

در روایت دیگری آمده است که ایشان پس از شهادت آن حضرت گفت:

«ماذا على من شم تربة أحمد أن لا يشم مدالزمان غواليا، صبت على مصائب لو أنها صبّت على الايام عدن لياليا».(2)

«آن زمان که فردی تربت أحمد را استشمام کند، تا آخر عمر از استشمام بوی خوش بی نیاز می شود و بر من مصائبی فرود آمد، که اگر بر زمانه می ریخت شب می شد و در تاریکی مطلق فرو می رفت».

در حدیث دیگری نقل شده است که:

«انّ فاطمة كانت تزور قبر عمها حمزه كل جمعه فتصلی و تبکی -

ص: 177


1- مختصر حياة الصحابه، دهلوی، ص 285 ؛ مستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، کتاب الجنائز، ج 1، ص 381.
2- ارشاد الساري في شرح صحيح البخاری، ج 2، ص 406.

عنده».(1)

«فاطمه زهرا در هر روز جمعه ای قبر عمویش حضرت حمزه علیه السلام را زیارت می کرد و نماز می خواند و اشک می ریخت».

4) گریستن ابوبکر و عمر در سوگ پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم همراه با سخنان ام ایمن:

انس بن مالک روایت کرده است که ابوبکر پس از شهادت رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم به عمر گفت:

«انطلق بنا الى أم ايمن نزورها فلما انتهينا اليها بكت فقال لها ما یبکیک؟ ما عند الله خیر لرسوله قالت: والله ما أبكى، أن لا أكون اعلم ما عند الله خير لرسوله، و لكن أبكى ان الوحى انقطع من السماء، فهيجتهما على البكاء فجعلا يبكان».(2)

«به زیارت ام یمن، مادر اسامة بن زید برویم. پس از ورود ما ام ایمن گریه کرد. ابوبکر گفت: چرا گریه می کنی؟ پیشگاه خداوند برای رسول بهتر است. ام ایمن گفت، این را می دانم و گریه من از این جهت نیست، بلکه گریه من بدان جهت است که وحی و دستورات الهی قطع شده و ما از بهره گیری آن محروم شدیم. این سخنان مادر اسامه موجب تحریک آن دو گردید. به گونه ای که پس از سخنان وی، ابوبکر و عمر شروع به گریه کردند».

در روایت دیگر از عایشه آمده است که :

«پدرم نزدیک جنازه پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم آمده و سه مرتبه پیشانی آن حضرت -

ص: 178


1- مستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ص 377، کتاب الجنائز.
2- دلائل النبوة، ابوبكر بيهقی، ج 7، ص 266، باب ما جاء في عظم المصيبه بوفاة رسول الله صلی الله علیه و اله وسلم، رواه مسلم في الصحيح عن زهير بن حرب كتاب فضائل الصحابه، فضائل ام والا أيمن، الحديث 103؛ حلية الاولياء، ابی نعیم اصفهانی، ج 2، ص 67، شماره 147 ؛ سنن ابن ماجه، کتاب الجنائز، حدیث 1635، ج 1، ص 524.

را بوسید. در مرتبه اول ،گفت: و انبیاها، مرتبه دوم گفت: واصفیاه و مرتبه سوم گفت: واخليلاه مات رسول الله صلی الله علیه و اله وسلم». (1)

5) اقدام نمادین عبدالله بن عمر پس از شهادت رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم

عبدالله بن عمر، پس از شهادت رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم هیچ نخلی را نکاشت.

«ما غرست نخلة منذ قبض رسول الله صلی الله علیه و اله وسلم».(2)

گریه اختیاری و غیر اختیاری

ممکن است گفته شود که گریه بر دو قسم است؛ «اختیاری» و «غیر اختیاری». در روایاتی که درباره عزاداری و گریه به آنها استدلال شد، همگی بیانگر غیر اختیاری بودن گریه پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم یا صحابه آن حضرت در برابر مصایب است و ربطی به برگزاری مجالس عزاداری ندارد؛ چرا که گاهی انسان ناخواسته با مصیبت هایی روبرو می شود که او را متأثر نموده و موجب گریستن او می شود. با توجه به این مسأله روایاتی که ذکر شد برای اثبات قسم اول «گریه غیراختیاری» صحیح است و در برگیرنده قسم دوم «گریه اختیاری» که همانا متضمن برپایی مجالس عزا و سخنرانی و یادآوری وقایع تاریخی است نمی باشد.

ص: 179


1- مختصر حياة الصحابه، دهلوی، ص 285 ؛ البداية، ج 5، ص 241لف مته الما در صحیح بخاری، کتاب الجنائز، باب 788 آمده است که ابوبکر از سخ (محل سکونت وی) آمد: «فكشف عن وجهه ثم أنكبّ عليه ثم بكى فقال بأبى انت يا نبي الله...»؛ پس از آن که پارچه را از حضرت برداشت، خودش را بر روی جنازه پیامبر انداخت و پیکر آن حضرت را در آغوش کشید و در حالی که او را می بوسید، می گفت: پدر و مادرم به فدایت ای پیامبر خدا...»
2- همان ، دهلوی، ص 268.

در پاسخ این شبهه باید مواردی را متذکر شد:

1) احادیثی که ذکر شد تنها گویای قسم اول «گریه غیراختیاری» نیست، بلکه پاره ای از آنها قسم دوم«گریه اختیاری» را اثبات می کند و پارۀ دیگر به صورت مطلق بیان گردیده و بر هر دو قسم دلالت دارد. در روایات مذکور آمده است که پس از پایان جنگ اُحد و شهادت گروهی از سربازان اسلام، پیامبر اکرم صلی لببع علیه و اله وسلم مشاهده نمودند که زنان انصار برای شهدای خود مجالس عزا برگزار کرده و گریه می کنند، در آن حالت ایشان فرمودند:«ولكن حمزة لابواكى له»؛ یعنی حضرت حمزه علیه السلام گریه کننده ای ندارد. این سخن در میان مسلمانان پخش شد و آنها را ناراحت کرد و آنان به خانه حضرت حمزه علیه السلام رفتند و به عزاداری پرداختند و از آن هنگام زنان انصار قبل از اینکه بر شهدای خود گریه کنند، برای حضرت حمزه سیدالشهداء علیه السلام می گریستند.

2) در روایات دیگر آمده است که پیامبر گرامی صلی الله علیه و اله وسلم به زیارت قبر مادرشان تشریف بردند و گریستند و دیگران را نیز گریاندند.

3) افزون بر موارد بالا بسیاری از یاران پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم نه تنها در شهادت پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم بلکه پس از مرگ برخی از صحابه، مرثیه سرایی کرده اند که همهٔ اینها گویای این واقعیت است که گریه پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم و سایر مسلمانان غیر اختیاری نبوده، بلکه با اختیار و گاهی همراه با تشکیل مجالس عزا بوده است. و در این باره روایات فراوانی ذکر شده است که به برخی از آنها قبلاً اشاره شد و پاره ای دیگر در فصل های بعدی خواهد آمد.

بنابراین، بر فرض اینکه بین دو نوع گریه تفاوت اساسی وجود داشته باشد، اما از جهت حکم تفاوتی ندارد. زیرا که در روایات برای آن تفاوتی بیان نشده است و آنچه که در روایات مورد نکوهش قرار گرفته بعضی از اعمال و آداب دوران جاهلیت که غیر شرعی بوده می باشد.

ص: 180

عزاداری پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم و اصحاب ایشان بر امام حسین علیه السلام

اشاره

بدون تردید یکی از مصیبت های جانسوز و فراموش نشدنی در تاریخ اسلام، حادثه جانگداز عاشورا و کربلاست؛ به طوری که پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم بارها درباره این حادثه سخن فرموده و ضمن پیشگویی هایی از چگونگی وقوع آن، بر شهادت مظلومانه فرزندشان امام حسین علیه السلام اشک ریخته اند.

در این فصل نگاهی خواهیم داشت به سیره آن حضرت درباره حادثه کربلا به نقل از منابع تمامی مسلمانان.

پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم نسبت به حوادث و جریاناتی که امت اسلامی با آن روبرو بوده و یا پس از ایشان روبرو می شده اند، از راه وحی و علم الهی آگاه بوده اند و این حقیقت را در مناسبت های گوناگون ابراز داشته اند. در روایات وارد شده که آن حضرت هرگاه امام امیرمؤمنان علی علیه السلام را می دید، به ایشان احترام گزارده و به طور مکرر می فرمودند: «پدرم به قربان شهید بی یاور»، و از کیفیت صبر و تحمل وی در برابر حوادث ناگوار می پرسیدند.

در روایتی وارد شده است که پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم در حالی که با دست به سر و محاسن امام امیرمؤمنان علی علیه السلام اشاره می نمود، فرمودند:

«چگونه است صبر تو در آن زمان که محاسنت با خون سرت رنگین گردد؟»

درباره امام حسین علیه السلام نیز چنین پیشگویی هایی از آن حضرت نقل شده است، هرگاه اندوه آن حضرت شدت می یافت، امام حسین علیه السلام را در آغوش گرفته و او را به مسجد می آورد. اشک از چشمان مبارکشان جاری می شد و تربت کربلا را به دست گرفته، کودک شیرخوار خود را به اصحاب نشان داده و می فرمودند:

«امتم فرزند مرا خواهند کشت و این خاک کربلای اوست».

سپس نحوه شهادت امام حسین علیه السلام را بیان داشته و می فرمودند:

«اندوه و بلا! وای از اندوه و بلا، کربلا سرزمین اندوه و بلا.».

ص: 181

اینها نکاتی است که در روایت های فراوانی وجود دارد. در این بخش به بعضی از آنها اشاره خواهد شد.

1) گریه پیامبر هنگام ولادت امام حسین علیه السلام

حافظ احمد بن حسین بیهقی به نقل از علی بن الحسین علیه السلام و آن حضرت از اسماء بنت عمیس روایت می کند که گفت:

«من در ولادت حسن و حسین علیهم السلام قابله جده ات فاطمه علیها السلام، بودم. وقتی که امام حسین علیه السلام به دنیا آمد، رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم به سراغ من آمد و فرمود: ای اسماء فرزندم را بیاور. امام حسین علیه السلام را در پارچه سفیدی قنداق کرده به دست آن حضرت دادم. در گوش راست اذان، در گوش چپ ایشان اقامه گفتند، آنگاه او را در دامن خود گذاشته گریستند! عرض کردم پدر و مادرم فدایت، چرا گریه می کنید؟ فرمود: بر این پسرم گفتم او که هم اکنون متولد شده است. فرمود: ای اسماء! پسرم را گروه ستمگران خواهند کشت، خداوند شفاعتم را به ایشان نرساند! آنگاه فرمود: ای اسماء این مطلب را برای فاطمه علیها السلام مگو، چون تازه بچه دار شده است».(1)

در اسلام این نخستین مجلسی بود که در منزل رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم برای عزای امام حسین علیه السلام منعقد شد و گوش دنیا تا آن روز نشینده بود که در روز ولادت به جای مجلس سرور و شادی، مجلس ماتم بپا کنند و در ساعت اول ولادت، به جای تبریک خبر از شهادت طفل تازه به دنیا آمده بدهند! تاریخ از زمان آدم تا خاتم هرگز چنین رخدادی به خود ندیده است، که چون فرزندی به دنیا آمده باشد، به جای هدایای مسرّت بخش، خاک قتلگاه او را به پدر اهداء کنند.

ص: 182


1- مقتل الحسین علیه السلام، حافظ ابوالمؤید خوارزمی، ج 1، ص 88 فصل ششم در فضایل حسن و حسين علیهم السلام ؛ ذخائر العقبى، حافظ محب الدین طبری، ص 119 باب 9، في ذكر الحسن و الحسين عليهم السلام و ذكر ميلادهما.

2) خوابی که ام الفضل دید

ام الفضل می گوید: به محضر رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم وارد شدم و عرض کردم دیشب خواب بسیار ناراحت کننده ای دیدم. حضرت فرمودند: خوابت را نقل كن. عرض کردم در خواب دیدم گویا قطعه ای از بدن مبارک شما جدا و در دامن من گذاشته شد! حضرت فرمودند:

«رأيت خيراً تلد فاطمه غلاماً فی حجرک. فولدت فاطمه الحسین، فكان في حجرى كما قال رسول الله صلى الله عليه وسلم فدخلت يوماً الى رسول الله صلى الله عليه وسلم فوضعته في حجره ثم حانت منى التفاته فاذا عينا رسول الله تهرقان من الدموع فقال يا نبي الله بأبي و أنت و امی مالک قال: اتانی جبرئيل عليه الصلاة و السلام فاخبرني ان أمتى ستقتل ابنى فقلت هذا ؟ فقال نعم و أتاني تربة من تربته حمراء».(1)

«خواب خوبی دیده ای، از فاطمه علیها السلام فرزندی به دنیا می آید و در دامن تو رشد می کند. چندی بعد فاطمه علیها السلام امام حسین علیه السلام را به دنیا آورد؛ چنانچه رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم فرموده بود. روزی بر آن حضرت وارد شدم. امام حسین علیه السلام را در دامن خود نشاند و چشمانش پر از اشک شده و گریست. عرض کردم پدر و مادرم به قربانت ای رسول خدا! شما را چه شده است؟ فرمودند:«جبرئیل نازل شد و خبر داد که امتم فرزندم حسین علیه السلام را به قتل می رسانند .گفتم این فرزند را؟ فرمودند: آری. سپس خاک سرخی را به من دادند» و این خاک همان خاکی بود که سالیان بعد امام حسین علیه السلام بر روی آن به شهادت رسید».

ص: 183


1- مستدرک على الصحيحين، حاکم نیشابوری، کتاب معرفة الصحابه، ج 3، ص 176؛ کنز العمال، ج 12، ص 123، ح 34300 ؛ المنتظم، ج 5، ص 78 و ج 6، ص 386.

3) سوگواری پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم در منزل ام المؤمنین ام سلمه علیه السلام

ام سلمه علیه السلام می گوید: حسن و حسین علیهم السلام در مقابل پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم در خانه من مشغول بازی بودند، جبرئیل نازل شد و گفت:

«يا محمد، ان امتک تقتل ابنك هذا من بعدك فأومأ بيده الى الحسين فبكى رسول الله صلی الله علیه و اله وسلم و وضعه الى صدره ثم قال رسول الله صلی الله علیه و اله وسلم وديعة عندك هذه التربة و قال رسول الله صلی الله علیه و اله وسلم يا أم سلمه اذا تحولت هذه التربة دماً فاعلمي ان ابنى قد قتل».(1)

«ای محمد، امت تو فرزندت حسین علیه السلام را شهید خواهند کرد. آنگاه رسول خدا صلى الله عليه وسلم، گریست، سپس حسین علیه السلام را در آغوش گرفته و به سینه چسبانید و فرمود: این تربت در نزد تو امانت باشد. خاک را بوییدند و فرمودند: ای ام سلمه هرگاه این تربت رنگ خون به خود گرفت، بدان که فرزندم حسین علیه السلام به شهادت رسیده است».

در اینجا مناسب است به این نکته اشاره کنیم که ام سلمه علیه السلام دختر عمه پیامبر صلى الله عليه وسلم از همسران پاکدل و وفادار رسول اکرم صلى الله عليه وسلم است که زفاف امام امیرمؤمنان علی و حضرت زهرا علیهما السلام در حجره او رخ داد. آیه تطهیر بر اصحاب کساء، در منزل او نازل شد و پیامبر صلى الله عليه وسلم در همان ماجرا او را در مسیر خیر شمرد. امّ سلمه علیه السلام علاقه شدیدی به اهل بیت علیهم السلام داشت و از خسارت عمیق و جبران ناپذیری که در اثر شهادت آل الله گریبان امت اسلام را گرفت به شدت اندوهگین بود. وقتی که خبر شهادت سالار شهیدان علیه السلام را شنید با حالتی پریشان فرمود آیا به راستی چنین کردند؟ خداوند قبورشان را از آتش پر سازد. سپس گریست، تا این که بیهوش شد و بر زمین افتاد. دلبستگی شدید ام سلمه علیه السلام سبب شد که برپایی مجلس عزای آن حضرت رواج یابد.(2)

ص: 184


1- مجمع الزوائد هيثمي ، ج 9، ص 189 باب مناقب الحسين بن علی؛ ذخائر العقبی، ص 147 باب ذكر رؤيا أم سلمه و ابن عباس ؛ مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 265.
2- جامع الصحيح، حافظ ،ترمذی، ج 13، ص 193.

امام حسین علیه السلام او را مادر خویش می نامید و او نیز ایشان را فرزند خطاب می کرد. امام باقرعلیه السلام فرمود:

«زمانی که امام حسین علیه السلام عزم خروج به سوی عراق را کرد، ام سلمه علیه السلام کسی را نزد وی فرستاد و گفت: پسر عزیزم کجا می خواهی بروی؟ فرمود:مادر اراده خروج به سمت عراق را دارم».(1)

ام سلمه علیه السلام حدود 7 سال همسر پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم و بیش از 50 سال با امامان معصوم علیهم السلام از نزدیک محشور و مأنوس بوده و از اصحاب سر آن بزرگواران به حساب می آمده است. امام امیرمؤمنان علی علیه السلام کتاب جامعه را که به وسیله املای رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم و با خط خود نوشته بود را نزد او به ودیعه گذاشت.

4) سوگواری رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم در منزل ام المؤمنين زينب علیه السلام

حافظ ابویعلی از زینب دختر جحش روایت می کند:

«در یکی از روزهایی که رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم در منزل من بود، امام حسین علیه السلام که تازه راه افتاده بود، در آنجا بود وارد اتاق رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم شد. او را گرفتم، فرمود: رهایش کن. او را رها کردم، آنگاه وضوء گرفته و به نماز ایستادند و همچنان او را در آغوش داشتند. هرگاه به رکوع می رفتند او را بر زمین می نهادند. پس از نماز نشستند و گریستند. وقتی که نماز تمام شد. عرض کردم: یا رسول الله امروز موضوعی از شما مشاهده کردم که تاکنون مثل آن را ندیده بودم. و فرمودند: جبرئیل آمد و خبر داد که امتم این کودک را می کشند. به جبرئیل گفتم تربت او را به من نشان ده. جبرئیل خاک سرخ رنگی برایم آورد».(2)

ص: 185


1- مدينة المعاجز، مرحوم سید هاشم بحرانی قدس سره، ص ،243 باب ثلاث في معاجز الامام ابي عبدالله، رقم 45
2- مجمع الزوائد هيثمي ، ج 9، ص ،188 باب مناقب حسین بن علی علیه السلام، کنز العمال ، ج 6، ص 223

5) گریه رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم در منزل عايشه

عایشه می گوید:

«روزی جبرئیل بر رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم نازل شد و به آن حضرت وحی نمود. امام حسین علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم بود و از شانه و پشت آن جناب بالا می رفت و بازی می کرد. جبرئیل گفت:

«یا محمد، ان امتک ستفتن بعدک و یقتل ابنك هذا من بعدک و مديده فأتاه بتربة بيضاء وقال فى هذه الارض يقتل ابنك اسمها الطف. فلما ذهب و جبرئیل خرج رسول الله الى اصحابه و التربة فى يده و فيهم ابوبکر و عمر و على و حذیفه و عمار و ابوذر و هو يبكى فقالوا ما یبکیک یا رسول الله فقال: أخبرني جبرئيل ان ابنى الحسين يقتل بعدى بأرض الطف وجائنى بهذه التربة فأخبرنى ان فيها مضجعه». (1)

«ای محمد، به زودی امت تو فتنه می کنند و این فرزند کوچک تو را پس از تو خواهند کشت. آنگاه جبرئیل دست برد و خاک سفید رنگی آورد و گفت: فرزندت در این سرزمین کشته می شود، نام آن «طف» است. پس از آنکه جبرئیل از نزد رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم رفت، آن حضرت در حالی که خاک را در دست داشت و گریه می کرد، بر گروهی از اصحابش که امام امیرمؤمنان علی علیه السلام،ابوبکر، عمر، حذیفه عمار و ابوذر در بین آنها حضور داشتند، وارد شدند و فرمودند: جبرئیل به من خبر داده است که فرزندم حسین علیه السلام پس از من در سرزمینی به نام طف کشته می شود و این خاک را به من نشان داده که محل شهادت و قبر او در این خاک خواهد بود».

ص: 186


1- اعلام النبوة، ماوردی، ص 83؛ الصواعق المحرقة، ابن حجر، ص 192 فصل ثالث في الاحاديث الواردة في بعض اهل البيت كفاطمة و ولديها ؛ ،مقتل خوارزمی، ج 1، ص 159؛ و ...

به همین مضمون روایات فراوانی از عایشه نیز نقل شده است.

6) گریه رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم در خانه امام امیر مؤمنان على علیه السلام

ابو الحسن عبیدلی عقیقی در اخبار المدینه به نقل از امام امیرمؤمنان علی علیه السلام می گوید :

«رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم برای دیدار به منزل ما آمدند غذای «خزیزه»(1) آماده کرده بودیم ام ایمن هم کاسه ای از شیر و طبقی از خرما برای ما فرستاده بود. رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم از این غذا میل فرمودند. ما نیز همراه ایشان تناول کردیم. آنگاه دست آن جناب را شستم. حضرت دست به سر و صورت و محاسن خود کشیدند، سپس رو به قبله دست به دعا برداشتند و با چشمانی اشکبار سه بار خود را به زمین انداختند. نتوانستم سبب را جویا شوم در این میان امام حسین علیه السلام از پشت آن حضرت بالا رفت مجدداً رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم گریستند. امام حسین علیه السلام گفت: پدر جان از شما حرکتی دیدم که نظیر آن را تاکنون ندیده بودم! رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم فرمودند: فرزندم از دیدار شما مسرتی یافتم که تاکنون این طور خوشحال نشده بودم، اما حبيبم جبرئيل بر من نازل شد و مرا از کشته شدن تو آگاه نمود و قتلگاه شما پراکنده خواهد بود. این خبر مرا بسیار اندوهگین ساخت از خداوند متعال برای شما خواستار خیر و خوبی شدم».(2)

7) گریه پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم در هنگام روبرو شدن با بنی هاشم

حافظ ابوبكر ابن ابی شیبه از عبدالله مسعود روایت کرده است:

«همراه جمعی از صحابه در محضر رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم بودیم، گروهی از-

ص: 187


1- «خزیزه» نام غذایی است که در آن گوشت را به قطعات ریز تقسیم کرده و سپس آب زیادی روی آن می ریزند و هرگاه کاملاً پخته شد بر آن آرد می پاشند.
2- مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی، ج 2، فصل چهاردهم، ص 167

بنی هاشم به سوی آن حضرت می آمدند؛ چون چشم پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم به آنان افتاد چشمان مبارکشان غرق در اشک شد و رنگ رخسارشان دگرگون گردید. ابن مسعود می گوید: خدمت آن حضرت عرض کردم در چهره شما آثار ناراحتی می بینم؟ فرمود: ما اهل بیتی هستیم که خداوند متعال آخرت را برای ما بر دنیا ترجیح داده است. اهل بیتم پس از ما بلاها خواهند دید و از بلاد خویش طرد خواهند شد، تا آنکه قومی از ناحیه شرق با پرچمهای سیاه بیایند و حق را خواستار شوند؛ اما امت، حق را به ایشان ندهند. ناگزیر به مبارزه شوند و خواسته های خود را بر آنها عرضه نمایند. ولیکن مورد پذیرش آنها واقع نشود، تا این که کار را به یکی از اهل بیت من واگذار کنند او دنیا را هم چنان که پر از ظلم شده است از عدل و داد پر خواهد ساخت. هرکس از شما این زمان را درک نماید باید به آنها بپیوندد؛ هرچند خود را با سینه و شکم روی یخ بکشد».(1)

8) گریه پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم و اصحاب هنگام اطلاع یافتن از شهادت امام حسین علیه السلام

در روایت آمده است: امام حسین علیه السلام کودکی دو ساله بود. پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم برای سفری آماده گردیدند. در همان گامهای نخستین ناگهان توقف نموده و فرمودند:«انا لله و انا الیه راجعون» اشک از چشمان مبارکشان جاری گردید. علت گریه را جویا شدند، فرمود:

«هذا جبرئيل يخبرني عن أرض بشط الفرات يقال لها كربلا يقتل فيها الحسين بن فاطمة علیها السلام».

ص: 188


1- المصنف ابن ابی شیبه، ج 2، ص 697 کتاب الفتن شماره 74؛ صحیح، ابن ماجه، ج 2، ص 518 ؛ مستدرک علی الصحیحین حاکم نیشابوری، ج 4، ص 464؛ و...

«هم اکنون جبرئیل مرا از سرزمینی آگاه نمود که در کنار شط فرات قرار دارد و نامش کربلا است، حسین علیه السلام فرزند فاطمه علیها السلام در آن سرزمین به شهادت می رسد».

از قاتل او جویا شدند؟ فرمود:

«رجل يقال له يزيد وكأني أنظر الى مصرعه و مدفنه».

«مردی که نامش یزید است قاتل فرزندم خواهد بود و هم اکنون محل کشته شدن و دفن حسین علیه السلام را با چشمان خود می نگرم».

آنگاه پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم با حالت غمگین و ناراحت سفر را ناتمام گذاشته و برگشتند. پس از پایان خطبه، دست راست را بر سر امام حسن علیه السلام و دست چپ را بر سر امام حسین علیه السلام گذاشت، سپس دست مبارک را به سوی آسمان بلند نمود و به خداوند عرضه داشت:

«اللهم ان محمداً عبدک و رسولک و نبیک و هذان أطائب عترتی و خیار و ذريتي .... اللهم فبارك له في قتله و اجعله من الشهداء اللهم و لا تبارك فی قاتله و خاذله».

«بار الها محمد، بنده و پیامبر توست و این دو پاکان اهل بیت و برگزیدگان ذریه من و اصل و ریشه من هستند. این دو را در میان امتم به جانشینی خود می گذارم. خدایا شهادت را برای حسین علیه السلام مبارک گردان و او را سرور شهیدان قرار ده، خدایا برای قاتل و خوارکننده اش برکتی قرار مده!»

زمانی که سخن پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم به اینجا رسید صدای مردم حاضر در مسجد به گریه بلند شد. حضرت فرمود:

«أتبكون ولا تنصرونه؟».

«آیا بر او گریه می کنید و او را یاری نمی کنید؟».

پس از آن از مسجد خارج شدند و بعد از لحظاتی در حالی که رنگشان متغیر و چهره شان برافروخته شده بود، به مسجد بازگشتند و با چشمانی-

ص: 189

گریان فرمودند:

«ايها الناس، انى خلفت فيكم الثقلين كتاب الله و عترتی اهل بیتی و مزاج مائى و ثمرى لن يفترقا حتى يردا على الحوض و اني لا أسئلكم فى ذلك الا ما أمرني ربى أن أسئلكم المودة في القربي فانظروا ان لا تلقونى غداً على الحوض و قد أبغضتم عترتى و ظلمتموهم».(1)

«ای مردم، دو گوهر گرانبها در میان شما بر جای می گذارم؛ کتاب خدا و عترتم که آمیخته با آب حیاتم و ثمره وجودم می باشند. این دو از هم جدا نخواهند شد تا هنگامی که کنار حوض کوثر بر من وارد شوند و من در مورد اهل بیتم از شما چیزی جز دوستی آنان نمی خواهم و این چیزی است که پروردگارم به من دستور فرموده است. پس مواظب باشید که در روز قیامت در کنار کوثر شما را ملاقات نکنم، در حالی که با اهل بیتم دشمنی نموده و بر آنان ستم کرده باشید».

9) گریه امام امیر مؤمنان على علیه السلام و ابن عباس هنگام عبور از سرزمین کربلا

ابن عباس می گوید: «همراه امام امیرمؤمنان علی علیه السلام در جنگ صفین از سرزمین نینوا گذشتیم آن حضرت به من فرمود:

«يا ابن عباس، أتعرف هذا الموضع، قلت له ما أعرفه يا اميرالمؤمنين فقال علیه السلام: لو عرفته كمعرفتى لم تكن تجوزه حتى تبکی کبکائی :قال : فبكى طويلاً حتى اخضلت لحيته و سالت الدموع على صدره و بكينا معاً وهو يقول: أوه أوه مالي و لآل أبي سفیان مالی و لآل حرب حزب الشيطان واولياء الكفر صبراً ابا-

ص: 190


1- مقتل ابن جوزی، ج 1، ص 164

عبدالله... ثم بكى بكاء طويلاً وبكينا معه حتى سقط لوجهه و غش عليه طويلاً ثم أفاقت».

ای فرزند عباس، آیا این سرزمین را میشناسی؟ عرض کردم خیر، ای امیر مؤمنان، آن حضرت فرمود: اگر مثل من آن را میشناختی از اینجا عبور نمی کردی مگر آن که مانند من می گریستی. آنگاه شروع به گریستن کرد تا این که اشک محاسن ایشان را فراگرفت و بر سینه مبارکشان جاری شد. ما نیز با آن حضرت گریستیم. علی علیه السلام می فرمود: شگفتا ما را با آل ابوسفیان و آل حرب، حزب شیطان و اولیای کفر چه کار، در همین حال فرمود: ای عبدالله صبر و مقاومت داشته باش و آنگاه بسیار گریست و ما نیز با اوگریستیم، به گونه ای که آن حضرت با صورت به زمین فرود آمد و از هوش رفت و پس از مدتی به هوش آمد».

اصبغ بن نباته نیز می گوید:

«همراه امام امیرمؤمنان علی علیه السلام از سرزمین کربلا گذر کردیم. محل سوار شدن پیاده شدن و محل ریختن خون های شهدا را به من نشان داد و فرمود: در این محل جوانانی از آل محمدصلی الله علیه و اله وسلم کشته می شوند که آسمانها و زمین بر آنها گریه خواهند کرد».(1)

همچنین عبدالله بن نجی از پدرش نقل می کند: همراه امام امیرمؤمنان على علیه السلام عازم جنگ صفین بودیم، ناگهان آن حضرت فریاد زد:

«اصبر یا ابا عبدالله، بشط الفرات قلت و ماذا قال دخلت على رسول الله صلی الله علیه و اله وسلم ذات يوم و عيناه تفیضان قلت يا نبي الله أغضبك أحد ؟ ما سال عینیک تفیضان؟ قال بل قام من عندى-

ص: 191


1- مقتل الحسين علیه السلام، خوارزمی، ص ،162 باب ثامن تذكرة الخواص، ابن جوزی، ص 225 و کتاب صفين، نصر بن مزاحم، ص 58

جبرئيل قبل فحدثنى ان الحسين يقتل بشط الفرات...».(1)

«ای ابا عبدالله، در کنار شط فرات توقف نما. عرض کردم مگر چه شده است؟ فرمود: روزی نزد رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم وارد شدم، چشمان مبارکش پر از اشک بود عرض کردم یا رسول الله، کسی شما را ناراحت کرده است؟ چرا چشمانتان پر از اشک شده است؟ فرمود: نه بلکه جبرئیل نزد من آمد و مرا از شهادت حسین علیه السلام در کنار شط فرات آگاه ساخت و گفت آیا از خاک آنجا می خواهی؟ گفتم بلی! آنگاه مشتی از خاک آنجا را به من داد، از آن زمان ریزش اشک امانم نمی دهد».

نظیر این روایات را شعبی نیز نقل کرده است. همچنین در کتب روایی و تاریخی شیعه و سنی روایات فراوانی در این مورد آمده است؛ حتی در مورد برخی از پیامبران اولوالعزم وارد شده است که در هنگام عبور از سرزمین کربلا توقف کرده و از شهادت فرزند پیامبر خاتم صلی الله علیه و اله وسلم خبر می دادند.

سفارش رسول خدا در رابطه با تهیه غذا جهت مصیبت دیدگان

هنگامی که خبر شهادت جعفر بن ابی طالب علیه السلام به مدینه رسید، رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم فرمود:

«برای خانواده جعفر غذا ببرید که آنها درگیر عزای جعفر علیه السلام هستند».(2)

ص: 192


1- مسند، احمد بن حنبل، ج 1، ص 85؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج 3، ص 288، تحت عنوان حسين الشهيد؛ المصنف ابى شيبه ، ج 8، ص ،632 کتاب الفتن، ح 259. درالصواعق المحرقه، ص 193 نیز به این مضمون روایتی نقل شده است.
2- سنن ابن ماجه، کتاب الجنائز، باب ما جاء فى الطعام يبعث الى اهل الميت ج 1، ص 514، ح 1610، و 1611؛ سنن ترمذی، کتاب الجنائز، باب ماجاء في الطعام يصنع لاهل الميت، ج 4، ص219 که گفته این حدیث حسن و صحیح است ؛ سنن ابوداود، کتاب الجنائز، باب صنعة الطعام لاهل الميت، ج 3، ص 195، ح 3132؛ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 205، و ج 6، ص 370؛ و....

تعیین مدت سوگواری از جانب خدا و پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم

به اسناد متواتر روایت شده که رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم مدت سوگواری زن برای غیر شوهرش را سه روز و برای شوهرش، همان مدتی را که خدا در قرآن کریم معین فرموده و می فرماید:« أربَعَةُ أَشْهُرٍ وَ عَشراً»(1) یعنی چهار ماه و ده روز زن باید عزادار شوهرش باشد.(2) که این مدت را در اصطلاح فقهی عده وفات می نامند.

بنابراین، گریه بر میت و اقامه عزا برای او و تهیه کردن غذا برای خانواده مصیبت دیده ،او از سنن پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و اله وسلم به شمار می آید.

ص: 193


1- سوره بقره، آیه 234
2- صحیح بخاری، کتاب الجنائز، باب حداد المرأة على غير زوجها، ج 1، ص 154، و کتاب الطلاق، باب تحدّ المتوفى عنها زوجها اربعة اشهر و عشراً، ج 3، ص 189، و باب الكحل للحادّه ، باب ،68 و باب القسط للحادّة عند الطهر، و باب تلبس الحادّه ثياب العصب و باب و الّذين يتوفّون منكم و يذرون ازواجاً ، ج 3، ص 189 و 190 ؛ صحیح مسلم، کتاب الطلاق، الاحداد في عدة الوفاة و تحريمه في غير ذلك الا ثلاثة ايام، ص 1124، و 1125، و 1126، و 1127، و 1128، ح 1486 ، 1487، 1490، 1491 ؛ سنن ابوداود، کتاب الطلاق، باب حداد منال المتوفى عنها زوجها ، ج 2، ص 290 ، ح 2299 و باب فيما تجتنبه المعتده في عِدَّتِها، ج 2، ص 291، ح 2302 ؛ سنن ترمذی، کتاب الطلاق واللعان، باب ما جاء في عدة المتوفى عنها زوجها، ج 5، ص 171 - 174 ؛ سنن نسائی، کتاب الطلاق، باب عدّة المتوفّى عنها زوجها، و باب الاحداد، و باب سقوط احداد عن الكتابية المتوفى عنها زوجها، و باب الخضاب للحادة ؛ سنن ابن ماجه، کتاب الطلاق، باب هل تحدّ المرأة على غير زوجها؟، ج 1، ص 374، ح 2085 ، و 2087 ؛ سنن دارمی كتاب الطلاق، ح 101 و 105 ؛ طبقات ابن سعد، ج 4، ق ،1، ص 28 و 29، و ج 8، ص 70 ؛ ،مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص ،8 ، و ج 6، ص 37 و 184 و 249 و 281، و 286 و 287، و 324 و 325 و 326 و 369 و 408 و 426 ؛ مسندطیالسی، ج 4، ص 1587، و 1589، و 1591 ؛ و...

سوال 97

اگر شما واقعاً سُنّی هستید و خود را پیرو سنت رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم می دانید. به چه دلیل از این سنت مسلّم رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم سر باز زده و پیروی نمی کنید و چرا گریه و عزاداری بر میت و همچنین غذا دادن در مراسم سوگواری را حرام می دانید؟

گریه بر اساس فطرت است

عظمت و اهمیت دین مقدس اسلام به این است که براساس فطرت استوار است.

«فطرة الله الّتي فطر النّاس عليها ».(1)

«این فطرتی است که خدا انسانها را بر آن آفریده است».

سؤال 98

آیا شیعه گریه را در نهاد انسان قرار داده است یا خدا؟ اگر خدا انسان را براساس حکمت بالغه خود چنین آفریده و گریه را در نهاد او قرار داده پس شما چرا گریه نمی کنید؟ اصلاً چرا شیعه را به خاطر کاری که از فطرت انسانی او سرچشمه می گیرد، آماج دشنام و ملامتهای نامعقول خود قرار داده اید؟ آیا شما سزاوار ملامت هستید که برخلاف فطرت انسانی و حکمت الهی در موارد لازم گریه نمی کنید یا شیعه؟

ص: 194


1- سوره روم، آیه 30

اقامه عزا و ماتم جهت درگذشت بزرگان اهل سنت

خطیب بغدادی در تاریخ خود از «ورکانی» نقل می نماید که به هنگام وفات احمد بن حنبل، مسلمان و یهود و نصاری و زرتشتی در سوگش عزاداری نمودند.(1)

ذهبی در مورد عزاداری بر «جوینی» می نویسد:

«غلقت الاسواق و رثى بقصائد وكان له نحو من اربع ماة تلميذ اقاموا حولاً و وضعت المتادل عن الرؤوس عاماً بحيث ما اجترأ احد على ستر رأسه وكانت الطلبة يطوفون في البلد نائحين عليه مبالغين في الصياح و الجزع».(2)

«بازارها تعطیل شد و مرثیه هایی درباره او خوانده شد. او چهارصد شاگرد داشت که اینان یک سال عزاداری کردند و عمامه ها را از سر(به عنوان احترام) تا یک سال برداشتند. این شاگردها در سطح شهر به حالت دسته جات به حرکت درآمدند و نوحه سرایی می کردند و با صدای بلند به عزاداری می پرداختند».

و درباره تشییع جنازه عبدالمؤمن می نویسد:

«فغشينا اصوات طبول، مثل ما يكون من العساكر حتى ظنّ جمعنا ان جيشاً قد قدم».(3)

«صدای زدن طبل ها هر صدایی را تحت الشعاع خود قرار داده بود. همانند آنچه که در ارتش انجام می گیرد.(مارش عزا) و سر و صدا آنچنان بود که ما گمان کردیم لشگری یورش برده است».

ص: 195


1- تاریخ ،بغداد خطیب بغدادی، ج 4، ص 423
2- سير اعلام النبلاء، ج 8، ص 468
3- همان ، ج 15، ص 481

و در مورد سوگواری بر«ابن جوزی» می نویسد:

«و باتوا عند قبره طول شهر رمضان يختمون الختمات بالشمع و القناديل.....و اصبحنا يوم السبت عملنا العزاء و تكلمت فيه و حضر خلق عظیم و عملت فيه المراثى».(1)

«در کنار قبر او تمامی ماه رمضان را ماندند و چندین قرآن ختم کردند و به همراه خود شمع و قندیل آورده بودند چون شنبه صبح شد، مراسم عزاداری به پا داشتیم و سخنرانان، سخن گفتند و جمع زیادی شرکت کردند و مرثیه خوانی انجام شد».

عزاداری بر ابن تیمیه

کسانی که بر اقامه عزا بر امام الکونین حضرت اباعبدالله الحسين علیه السلام خُرده می گیرند، آیا فراموش کرده اند که این شبهات برای نخستین بار از طرف وهابیان بویژه پیشوای منحرف آنها ابن تیمیه ایجاد و شایع شد؟

چرا این به اصطلاح روشنفکران فریب خورده منتسب به اسلام به یاد ندارند که هنگامی که در سال 728 هجری، خود ابن تیمیه از دنیا رفت، پنجاه هزار مرد و زن گرداگرد جنازه او اجتماع کرده و سیل اشک از دیده فرو باریدند و یکصد هزارتن او را تشییع کرده و دنبال جنازه او تکبیر گویان می گریستند؟ چرا فراموش کرده اند که طرفداران ابن تیمیه بعد از مرگش آب غسل جسد او را به عنوان تبرک نوشیده و باقیمانده سدر از تغسیل او را میان خود تقسیم کرده و روپوش جنازه اش را به یکصد و پنجاه دینار خریده و تکه نخی که از گردن ابن تیمیه آویزان و آلوده به دوا بود را به یکصدو پنجاه دینار فروختند و جنازه اش را با گریه و ناله های جانگداز و پر سر و صدائی تشییع کردند و منادی پیشاپیش جنازه فریاد می زد که جنازه اهل سنت را با چنین شکوه و -

ص: 196


1- سير اعلام النبلاء، ج 18، ص 379.

عظمتی باید تشییع کرد!!!

هنگامی که جنازه ابن تیمیه را برای غسل بر زمین نهادند، سیل مردم با ازدحام حیرت آوری به روی او ریخته و جنازه را غرق در بوسه می نمودند، سپس زنان نیز همانند مردان سیل آسا جنازه را در میان گرفته و برای بوسیدن آن با ولع شدیدی گوی سبقت را از یکدیگر می ربودند.(1)

شعرای زیادی از جمله شمس الدین ذهبی در رثای او اشعاری ساختند.(2) آن وقت همین ها ناجوانمردانه لبه تیز شمشیر دشنام و سرزنش را به طرف شیعیان برگردانده و می پرسند چرا شیعیان برای فرزند مظلوم و دلبند رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم گریه می کنند؟

سؤال 99

اگر سوگواری و اقامه عزا برای خامس آل عبا علیهم السلام که آیه تطهیر در طهارت آنان از هرگونه شرک و ریب و گناه و پلیدی و سوره هل اتی، در بیان صفات و ویژگیهای گرانبهای آنان نازل شده به عقیده شما شرک است، کفر است، بدعت است، ضلالت و مخالف دین است... پس این بساطی که بر جنازه عالم متعصب وهابیان به راه انداختند برای چه بود؟ آیا عملکرد بالا مطابق توحید و خلوص نیت و مطابق سنت رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم و مورد رضای خدا و رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم بوده است؟

آیا می شود گفت که نشستن به سوگ ابن تیمیه، آن هم با آن شور و هیجان رواست، اما عزاداری بر جگرگوشه رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم و ریختن اشک در ماتم آن سید و سرور جوانان بهشت روا نیست؟

ص: 197


1- تاریخ ابن کثیر، ج 14 ص 128.
2- العقود الدريه، ص 399 که همراه «کشف الارتیاب» چاپ شده است.

تبرک و استشفاء به تربت امام حسين علیه السلام

سؤال 100

اگر تبرک به باقیمانده سدر ابن تیمیه روا و طبق عقیده شما جایز است، پس چرا تبرک به تربت پاک امام حسین علیه السلام جایز نباشد؟!!

سوال 101

اگر می گوئید که خاکهای عالم هیچ فرقی باهم ندارند و نمی شود گفت خاکی نسبت به خاک دیگر مزیتی دارد، پس چگونه علماء شما از رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم روایت نموده اند که آن حضرت در رابطه با خاک مدینه فرمودند:

«ترابها شفاء من كل داء».(1)

«خاک مدینه شفای هر مرضی است».

و باز فرمودند:

«بسم الله، ريق بعضنا بتربة أرضنا ليشفى سقيمنا باذن الله».(2)

«به نام خدا، آب دهن بعضی از ما و خاک زمین ما مریض های ما را به اذن خدا شفا می بخشد».

سؤال 102

شما که درباره خاک مدینه چنین اعتقادی دارید و این اعقتاد موجب کفر و شرک شما نمی شود، پس این چه-

ص: 198


1- وفاء الوفاء باخبار دار المصطفى السمهودی، ج 1، ص 69.
2- همان.

حساسیتی است که در رابطه با خاک مقدس کربلا از خود نشان می دهید؟

اگر خاک مدفن رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم(مدینه) شفابخش است، چرا خاک کربلا، مدفن پاره تن رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم شفابخش نباشد؟

مگر نه این است که اعلام شما از رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلمروایت کرده اند که فرمود:

«حسین منی و انا من حسين».(1)

«من از حسینم و حسین از من».

یافعی در«مرآة الجنان» نقل می کند:

«وقتی که ابو اسحاق شیرازی (م 476 ق) وارد بلاد عجم شد، اهالی شهرها برای تبرک جویی همراه با زن و اطفال خود به استقبال او آمده و لباسهای خود را به او می مالیدند و خاک پای مرکبش را بر می داشتند و از آن شفا می جستند».(2)

سؤال 103

اگر این خبر صحیح است و تبرک جستن به لباس ابو اسحاق شیرازی جایز و استشفاء به خاک کف پای مرکبش صحیح، پس چرا استشفاء به تربت امام حسین علیه السلام که

سرور جوانان اهل بهشت است، بدعت و گمراهی معرفی می شود؟

ص: 199


1- ادب المفرد حافظ ،بخاری، باب معانقة الصبي، ح 364؛ صحیح ترمذی، ج ،ترمذی، ج 13، ص 195 باب مناقب الحسن و الحسين علیهم السلام؛ سنن ابن ماجه، كتاب المقدمة باب 11، ح 144 ؛ مسند، احمد بن حنبل، ج 54 ص 171 ؛ المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج 3، ص 177، ج 2، ص 19 و ج 5، ص 130؛ و...
2- مرآة الجنان، يافعي، ج 3 ص 113.

حائر حسینی علیه السلام

امام صادق علیه السلام از «حَیر» یاد نموده و فرموده اند:

«آن بر کناره رود فرات در مقابل حَیر است».

«حَيْر» همانند حائر جای گودی است که آب باران به سوی آن جاری شده و در آن جمع می شود.(1)

در «تاج العروس» ذیل ماده «حور» آمده است:

«حائر نام مكان شهادت امام مظلوم شهید ابو عبدالله الحسين علیه السلام است».

نکته قابل توجه آن است که علت تسمیه حائر به این نام به لحاظ چرخیدن آب گرد قبر مقدس سیدالشهداء علیه السلام(در زمانی که متوکل عباسی آب به قبر امام علیه السلام بست) نمی باشد، زیرا کلمه «حائر» و «حیر» قبل از خلافت متوکل بر زبان امام صادق و امام کاظم علیهم السلام جاری شده است.

آری، در حالی که خداوند سبحان آب را بر تمامی آفریدگانش مباح قرار داده بود. همین آب را از حجتش دریغ داشتند.

خدای تعالی نیز به لحاظ این جانبازی ولیش در راه آیین توحید، وی را گرامی داشت و هنگامی که آب بر تربت پاکش بستند تا نشانی از آن باقی نگذارند، آب را برگرد آن به چرخش درآورد و اجازه نداد به حریم مقدس آن داخل شود.

به این ترتیب نه تنها قبر مطهر از میان نرفت، بلکه روز به روز بر عظمت و شوکت آن افزوده گشت. چیزی نگذشت که این معجزه آشکار زبانزد همگان شد و نسل به نسل بر زبانها جاری گشت. اعصار از فروغ آن درخشیدن گرفت و مجالس و محافل از ذکر آن صفا و رونق یافت.

ص: 200


1- الصحاح ، المصباح، القاموس، معجم البلدان.

این منقبت را علمای بزرگ در کتب خود نقل کرده اند، که از آن جمله اند:

شهید اول در «ذکری»، اردبیلی در «شرح ارشاد»، سبزواری در «ذخیره»، شیخ طریحی در «منتخب» و شیخ محمد حسن نجفی در «جواهر».

و چه بسیار از این مناقب و کرامات خاندان پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم که شمارشان از ستارگان فزونتر است و معاندان کینه توز درصدد پرده پوشی بر آن یا جعل نظائر آن برای پیشوایان خود برآمدند و حال آنکه «خداوند ابا دارد جز آنکه نور خود را کامل نماید».

یافعی در «مرآة الجنان» در بیان کرامتی از احمد بن حنبل می گوید:

«زمانی که رود دجله طغیان کرد و مقبره و بارگاه احمد بن حنبل را خراب نمود، جز اتاقی که ضریح او در آن قرار داشت. که آب وارد دهلیز شد و به اندازه یک ذراع روی هم انباشته گشت، اما به اذن الهی تدایی وارد اتاق نشد، حتی غبارهایی که بر روی حصیرهای آنجا نشسته بود بر حال خود باقی ماند و این خبر صحیح است».(1)

سؤال 104

اگر واقعاً چنین کرامتی از قبر احمدبن حنبل مشاهده شده است و طبق نقل یافعی این روایت صحیح است، پس چرا ایشان از بیان کرامتی که به گفته دوست و دشمن از قبر سید الشهداء علیه السلام به منصه ظهور رسیده است سر باز می زند؟

سوال 105

بر فرض که این کرامت را در مورد قبر احمد بن حنبل از یافعی بپذیریم، عذر او در برابر حادثه دیگری که اتفاق افتاد -

ص: 201


1- 1 مرآة الجنان، یافعی، ج 4 ص 273.

و آن اینکه دجله طغیان نمود و قبر احمد بن حنبل را آب فراگرفت و آثار آن را از میان برد، تا آنجا که امروز هم ضریحش شناخته نمی شود چیست؟(1)

همچنین یافعی در کتاب خود در بیان فضائل و کرامات احمد بن حنبل (به عنوان عنایات خداوند به او بواسطۀ خدمتگزاری خالصانه اش در راه دین) نقل می کند:

«ابراهیم حربی بشر حافی را در خواب می بیند که از مسجد رصافه خارج می شود، در حالی که در آستینش چیزی پنهان نموده است. از او می پرسد که شیئی که پنهان کرده ای چیست؟ در جواب می گوید:

چون روح احمد بن حنبل نزد ما آمد، بر او در و یاقوت ریخته شد، این را من از میان آنها برداشتم».(2)

سؤال 106

آیا صحیح است که این رؤیا از کرامات احمد شمرده شود، اما حدیث نبوی صلی الله علیه و اله وسلم درباره سرور اوصیاء امام امیرمؤمنان علی علیه السلام و کسی که نسبتش به حضرت پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم مانند نسبت هارون به موسی می باشد و اگر او نبود پایۀ دین بر پا نمی گشت و نهال اسلام بارور نمی شد، صحیح نباشد؟(3)

ص: 202


1- بغداد في عهد العباسيين، ص 146.
2- مرآة الجنان، یافعی، ج 4 ص 133.
3- رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم فرمود: به هنگام ازدواج امام امیر مؤمنان علی علیه السلام با سرور زنان عالم، خدای تعالی به درخت طوبی (در بهشت) فرمان داد که براتهایی را برای دوستداران علی و فاطمه علیهم السلام، فرو ریزد، و فرشتگانی زیر آن قرار داد تا آن براتهای آزادی از دوزخ را بگیرند و آن را برای ایشان تا روز قیامت ذخیره سازند، و این به جهت بزرگداشت علی و فاطمه علیهم السلام است.

آیا راوی کرامت احمد بن حنبل، فردی مورد اعتماد است و راوی این کرامت فردی نادان و رافضی و حدیث هم جعلی می باشد؟! (1)

آیا سر بریده احمد بن نصر خزاعی تلاوت قرآن کرد؟

سُبکی در«طبقات الشافعیه» می گوید:

«از فضائل احمد بن نصر خزاعی، آنست که چون واثق، خلیفه عباسی، او را بر سر مساله خلق قرآن به قتل رساند، سرش بعد از بریده شدن شروع به قرائت قرآن نمود و تا هنگامی که سر به بدن ملحق شد و دفن گشت، صوت قرآن از آن به گوش می رسید.».(2)

سؤال 107

اگر قرآن خواندن سر بریده احمدبن نصر خزاعی، درست است، پس چرا قرآن خواندن سر بریده ابی عبدالله الحسین علیه السلام که در راه دعوت الهی و احیای دین شهید شد را مورد طعن قرار می دهید و چنین مطلبی را غیر واقع و راوی آنرا جاهل و رافضی معرفی می نمائید؟

ص: 203


1- اللئالى المصنوعة، سيوطى، ج 1، ص 198.
2- طبقات الشافعيه، سُبکی، ج 1 ص 215

ص: 204

بخش: 9 هجوم به خانه وحی

اشاره

بخش: 9

هجوم به خانه وحی.

ص: 205

ص: 206

داوری تاریخ در یورش به خانه وحی

داوری تاریخ در هجوم به خانه وحی.(1)

واقع نمائی و رُک گوئی در این بخش مایه دلگیری و رنجش گروهی است که نسبت به رهبران این نوع حوادث تعصب خاص ورزيده و حتى الامكان می خواهند گردی بر دامن آنان ننشیند و قداست و نزاهت آنان محفوظ بماند. همچنانکه تزویر و پوشاندن حقیقت و وارونه جلوه دادن حوادث یک نوع خیانت به تاریخ و نسل های آینده است که هرگز یک نویسنده آزاد ننگ این کار را برای خود نمی خرد و به خاطر جلب نظر گروهی پا روی حقیقت نمی گذارد. بزرگترین حادثه تاریخی پس از انتخاب خلیفه برای خلافت موضوع هجوم و یورش به خانه وحی و منزل حضرت فاطمه زهرا علیها السلام بود تا متحصنان بیت حضرت فاطمه علیها السلام را برای بیعت به مسجد ببرند.

ص: 207


1- برای آگاهی بیشتر در مورد هجوم به خانه امام امیر مؤمنان على علیه السلام و بردن آن حضرت به مسجد جهت بیعت و آتش زدن درب خانه آن حضرت و بین در و دیوار قرار دادن همسر مظلومه اش حضرت فاطمه زهرا علیها السلام که به منجر به سقط جنین فرزندش حضرت محسن علیه الیه السلام شد، به کتب علماء اهل سنت که در زیر به آن اشاره شده است، مراجعه فرمایید: الاموال، ابو عبید بغدادی ص 131 و 193 ؛ الامامة و السياسة ج 1 ص 12 و 30 و 36؛ تاریخ یعقوبی، ج 2 ص 105. 137 و 213؛ تاریخ طبری ج 2 ص 443 و ج 3 ص 202 و 430 و ج 5 ص 153؛ العقد الفريد ج 2 ص 250، ج 3 ص 63 و 230 و 231 و ج 4 ص 268؛ مروج الذهب ج 2 ص 24 و ج 3 ص 63 و 86؛ معجم الکبیر طبرانی، ج 1 ص 62؛ سقیفه جوهری ص 38 و 40 و 50 و 51 و 73؛ تاريخ مدينة دمشق ابن عساکر، ج 9 ص 749؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحديد ج 2 ص 19 و 21 و 46 و ج 6 ص 48 و 51 و ج 14 ص 193 و ج 17 ص 146 و 168 و ج 20 ص 24 و 147؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج 3 ص 117 و 118؛ میزان الاعتدال ج 1 ص 139 و ج 3 ص 108؛ مجمع الزوائد ج 5 ص 203؛ لسان الميزان ج 1 ص 268. ج 4 ص 189 و ج 5 ص 218؛ الجوامع الجامع ، سيوطى، ج 1 ص 1059؛ کنز العمال، متقی هندی، ج 5 ص 631 و 632 و 651؛ منتخب کنز العمال، ج 2 ص 171 و 174 و ج 5 ص 108 ؛ مختصر تاريخ مدينة دمشق ج 13 ص 122؛ تاريخ ابى الفداء ج ص 156 و 165؛ تاریخ ابن شحنه مطبوع بهامش کامل، ج 7 ص 164 ؛ انساب الاشراف، ج 1 ص 282 و 404 و 586 و 587 ؛ اعلام النساء ج ص 127 و ج 4 ص 114؛ المصنف ابن ابی شیبه ج 14 ص 567 و 568؛ الاستیعاب (در حاشیه الاصابه) ج 1 ص 139 و ج 2 ص 254 و 255؛ الوافي بالوفيات ج 3 ص 344. ج 6 ص 17 و ج 17 ص 311؛ السقيفه و الخلافة، عبد الفتاح عبد المقصود ص 14؛ الملل و النحل ج 1 ص 57؛ الامامة و الخلافة، مقاتل بن عطيه ص 160 و 161؛ سیر اعلام النبلاء ج 15 ص 578؛ طبقات ابن سعد ج 8 ص 27 (ط صادر) و ص 18(ط ليدن)؛ ينابيع المودة ج 1 ص 201 و 203؛ مقتل (ط) خوارزمی ص 54 و 83؛ فاطمة الزهراء، عباس محمود العقاد ص 29 و 36 و 48؛ فرائد السمطین ج 1 ص 34 و 36 و ج 2 ص 34 و 35 و 36؛ الفرق بين الفرق ابى منصور عبد القاهر بن طاهر البغدادي الاسفرائيني ص 147 و 148؛ كفاية الطالب، كنجى الشافعی، ص 413؛ الصراط ،المستقيم البلاذری ، ج 3 ص 12 فصول ،المهمه ابن صباغ مالکی ص 135؛ نزهة المجالس الصفورى الشافعی، ج 2 ص 194؛ البدء و التاريخ،المقدسی، ج 5 ص 20؛ تذکرة الخواص ص 54 و 322؛ حبيب السيرج 1 ص 436؛ صفوة الصفوة، ج 2 ص 5؛ تاج العروس، ج 12 ص 127؛ لسان العرب، ج 4 ص 393؛ قاموس اللغة، فیروز آبادی، ج 2 ص 79؛ مستدرک علی الصحیحین، ج 3 ص 165؛ مسند احمد بن حنبل، ج 1 ص 68؛ سنن بیهقی ج 6 ص 166 و ج 7 ص 63؛ اسد الغابة، ج 2 ص 18 و ج 4 ص 308؛ نورالابصار ص 47 جمهرة انساب العرب ص 16؛ الائمة الاثنى عشر ابن طولون الحنفى ص 58 کامل ابن اثير ج 3 ص 397؛ البداية والنهاية ج 6 ص 332؛ الاصابة ج 3 ص 471؛ سیره ابن اسحاق ص 247؛ ذخائر العقبى ص 117 ؛ الذرية الطاهرة 92 و 99؛ جامع الاصول، ابن اثير ج 1 ص 9؛ ادب المفرد، بخاری ص 120؛ و...

تشریح و ارزیابی این موضوع بستگی دارد به اینکه با اتکاء به مصادر مطمئن، در صحت و عدم صحت سه موضوع زیر بحث و گفتگو کنیم، سپس درباره نتائج حادثه داوری نمائیم.

ص: 208

سه موضوع عبارتند از:

1) آیا صحیح است که ماموران خلیفه تصمیم گرفتند که خانه حضرت فاطمه علیها السلام را بسوزانند و در این مورد تا چه اندازه پیشرفت کردند؟

2) آیا صحیح است که امام امیرمؤمنان علی علیه السلام را با وضع زننده و دلخراش به مسجد بردند تا از وی بیعت بگیرند؟

3) آیا صحیح است که دخت گرامی پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم در این حادثه از مهاجمان صدمه دید و فرزندی را که در رحم داشت، سقط کرد؟

این سه نقطه از موارد حساس این حادثه دردناک است، که ما به اتکاء مصادر و مدارک علماء اهل سنت در این مورد با خوانندگان به بحث و گفتگو می نشینیم.

احترام بيوت انبياء، مؤمنین و ... از نظر اسلام

از تعالیم زنده و ارزنده اسلام این است که هیچ مسلمانی به خانه کسی وارد نشود، مگر اینکه قبلا اذن بگیرد و اگر صاحب خانه معذور بود و از پذیرفتن مهمان معذرت خواست عذر او را بپذیرد و بدون رنجش از همانجا برگردد.(1)

ص: 209


1- «يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوتاً غير بيوتكم حتى تستأنسوا و تسلموا على اهلها ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون فان لم تجدوا فيها احداً فلاتدخلوها حتى يؤذن لكم و ان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكى لكم والله بما تعملون عليم». (سوره نور آیه 27 و 28) ای کسانی که ایمان آورده اید در خانه هایی غیر از خانه خود وارد نشوید تا اجازه بگیرید و بر اهل آن خانه سلام کنید، این برای شما بهتر است. شاید متذکر شوید. و اگر کسی را در آن نیافتید وارد نشوید تا به شما اجازه داده شود و اگر گفته شد:باز گردید، باز گردید این برای شما پاکیزه تر است و خداوند به آنچه می دهید آگاه است». بسیاری از مفسران اهل سنت می گویند که مقصود از بیوت همان مساجد است، در صورتی که مسجد یکی از مصادیق آنست.

قرآن مجید، علاوه بر این دستور اخلاقی هر خانه ای را که در آن صبح و عصر نام خدا برده شود و خدای یگانه مورد پرستش قرار گیرد، محترم و گرامی شمرده است، چنانکه می فرماید:

«في بيوت اذن الله ان ترفع ويذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو و الأصال».(1)

«خداوند به عظمت و احترام بیوتی فرمان داده است که در آنها مردان پاکدامن، خداوند را صبح و عصر تسبیح و تقدیس می کنند».

احترام این نوع بیوت، به خاطر عبادت و پرستش است که در آنجا انجام می گیرد و به احترام رجال بزرگ الهی است، که در آنجا خدا را می پرستند و او را تسبیح می گویند وگرنه خشت و گل هیچ گاه احترامی نداشته و نخواهد داشت.

در میان بیوت و خانه های مسلمانان، قرآن درباره خانه پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم به مسلمانان دستور مخصوص می دهد و می فرماید:

«يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوت النبي الا ان يؤذن لكم».(2)

«ای افراد با ایمان به خانه های پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم بدون اذن وارد نشوید».

شکی نیست که خانه فاطمه زهرا علیها السلام از آن بیوت محترم و رفیعی است که در آنجا حضرت زهرا علیها السلام و فرزندان وی خدا را تقدیس می کردند».(3)

ص: 210


1- سوره نور، آیه 36
2- سوره احزاب، آیه 53
3- محدثان یادآور می شوند، وقتی که آیه مبارکۀ «في بيوت أذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه» (سوره نور، آیه 36) بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم نازل شد. آن حضرت این آیه را در مسجد تلاوت کرد، در این هنگام شخصی برخاست و گفت:ای رسول گرامی مقصود از این بیوت با این اهمیت چیست؟ پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم فرمود:خانه های پیامبران. در این موقع ابوبکر برخاست، در حالی که به خانه علی و فاطمه علیهم السلام اشاره می کرد،گفت : آیا این خانه از همان خانه ها است؟ پیامبر در پاسخ فرمود:بلی از برجسته ترین آنها است.(تفسير درّ المنثور، ج 6 ص 203 ؛ تفسیر روح المعانی، ج 18 ص 174). در روایت دیگری وارد شده است که پیامبر گرامی صلی الله علیه و اله وسلم، مدت نه ماه به در خانه دخترش می آمد، بر او و همسر عزیزش سلام می کرد و این آیه را می خواند: «انما یرید الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهیراً» (سوره احزاب، آیه 33). (تفسير درّ المنثور، ج 6 ص 606).

حال چگونه می توان گفت که خانه عایشه و حفصه خانه پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، است اما خانه دخت گرامی وی که از ارجمندترین زنان جهان اسلام است، خانه پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم نیست و ارتباطی به او ندارد؟

هتک حرمت بیت پیامبر اکرم صلى الله عليه وسلم توسط غاصبان خلافت

اکنون ببینیم که مأموران دستگاه خلافت احترام خانه پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم را تا چه حد رعایت کردند؟

بررسی تاریخ و حوادث روزهای نخست خلافت ثابت می کند که ماموران دستگاه خلافت، همه این آیات را زیر پا نهاده و شئون خانه پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم را رعایت نکردند و بسیاری از تاریخ نویسان اهل تسنن، یورش به خانه وحی را نیمه روشن و برخی تا حدی روشن بیان کرده اند.

طبری که نسبت به خلفاء تعصب خاصی دارد، فقط می نویسد که-

ص: 211

جمعیتی در برابر خانه قرار گرفت و گفت:

«به خدا قسم من این خانه را می سوزانم، مگر اینکه متحصنان برای بیعت این خانه را ترک گویند».(1)

ولی ابن قتیبه دینوری کمی پرده را بالاتر زده و می گوید:

«خلیفه نه تنها این جمله را گفت بلکه دستور داد که در اطراف خانه هيزم جمع کنند و افزود:به خدائی که جان عمر در دست اوست یا باید خانه را ترک کنید و یا اینکه خانه را آتش زده و می سوزانم.

وقتی به او گفته شد که دخت گرامی پیامبرصلی الله علیه و اله وسلم حضرت فاطمه زهرا علیها السلام در خانه است. گفت باشد».(2)

مؤلف «عِقْدُ الفرید»(3) گام به پیش نهاده و می نویسد:-

ص: 212


1- تاریخ طبری، ج 3، ص 2020، ط دائرة المعارف. عبارت طبری چنین است: «اتى عمر بن الخطاب منزل على فقال لا حرقن عليكم او لتخرجن الى البيعة». «عمر به منزل امام امیرمؤمنان علی علیه السلام آمد و گفت یا بیعت می کنی یا این که خانه را به آتش می کشم». و ابن ابی الحدید، در شرح نهج البلاغه خود، ج 2 ص 56 این جمله را از کتاب سقیفه جوهری نیز نقل کرده است.
2- الامامة والسياسة، ج 1، ص 12 - شرح حدیدی، ج 1، ص 34 - اعلام النساء، ج 3، ص 205.
3- ابن عبدربه ،اندلسی متوفای 445 عبارت وی چنین است: «بعث اليهم ابوبكر ، عمر بن الخطاب ليخرجهم من بيت ،فاطمه و قال انه ان ابوا، فقاتلهم فاقبل بقبس من النار على ان يضرم عليهم الدار فلقيته ،فاطمه، فقالت يابن الخطاب اجئت لتحرق دارنا فقال نعم او تدخلوا فيما دخلت فيه الامة». ابوبکر، عمر را در پی کسانی که در خانه فاطمه زهرا علیها السلام متحصن شده بودند، فرستاد تا وی آنها را از خانه فاطمه علیها السلام خارج کند و اگر نپذیرفتند آنها را بکشد، وی نیز پاره ای آتش برداشت و به منزل فاطمه علیها السلام رفت، حضرت فاطمه علیها السلام وقتی که وی را دید به او گفت: ای پسر خطاب، آیا برای آتش زدن خانه ما آمده ای؟ گفت: اگر بیعت نکنید، آری. (عقد الفرید، ج 4، ص 260 - تاریخ ابوالفداء، ج 1، ص 156 - اعلام النساء، ج 3 ص 207).

«خلیفه (ابوبکر) به عمر دستور داد که متحصنان را از خانه بیرون کند و اگر مقاومت کردند با آنان نبرد نماید. از این نظر عمر آتش آورد که خانه را بسوزاند.

در این موقع با حضرت فاطمه علیها السلام روبرو گردید. دخت پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم فرمود:

فرزند خطاب، آمده ای که خانه ما را به آتش بکشی؟ وی پاسخ داد: ،آری مگر اینکه بسان دیگران با خلیفه وقت بیعت نمایید».

ما در اینجا دامن سخن را پیرامون نخستین پرسش حادثه، کوتاه می سازیم و ارزیابی این حادثه را به دل های بیدار واگذار می کنیم و بقیه ماجرا را با اتکاء به مدارک دانشمندان اهل تسنن می نگاریم.

چگونه امام امیر مؤمنان علی علیه السلام را به مسجد بردند؟

این فراز از تاریخ اسلام، بسان فراز پیشین تلخ و دردناک است. زیرا هرگز انسان تصور نمی کند که شخصیتی مانند امام امیر مؤمنان علی علیه السلام را به گونه ای به مسجد ببرند که تقریباً سی سال پس از آن واقعه، معاویه آنرا به صورت طعن و انتقاد بیان می کند.

وی در نامه خود پس از یادآوری مقام امامت در برابر دستگاه خلافت چنین می نویسد:

«تا آنجا که دستگاه خلافت تو را مهار کرد و بسان شتری سرکش برای بیعت سوق داد».(1)

ص: 213


1- متن نامه معاویه را، ابن ابی الحدید، در شرح نهج البلاغه خود، ج 15 ص 186 نقل کرده است.

امام امیرمؤمنان علی علیه السلام در پاسخ نامه وی، به طور تلویح، اصل موضوع را می پذیرد و آن را نشانه مظلومیت خود دانسته و می فرماید:

«در نامه خود نوشته بودی که من بسان شتری سرکش برای بیعت سوق داده شده ام. به خدا سوگند خواستی از من انتقاد کنی ولی در واقع مرا ستودی و خواستی رسوا کنی اما خود رسوا شدی، و هرگز بر مسلمانی ایرادی نیست که مظلوم واقع شود».(1)

ابن ابی الحدید، تنها کسی نیست که جسارت به ساحت مقدس امام امیر مؤمنان علی علیه السلام را نقل کرده است،بلکه پیش از او ابن عبدربه در «عقدالفرید»، ج 2، ص 285 و پس از وی احمد بن على القلقشندی در «صبح الاعشی فی صناعة الانشاء»، ج 1، ص 128 نیز نقل کرده اند.

قضاوت و داوری نهائی

اکنون وقت آن رسیده است که درباره ماهیت انتخاب خلیفه در سقیفه ساعده داوری نهائی کنیم و به راستی ببینیم که آیا می توان نام چنین حکومتی را حکومت دموکراسی و فرمانروائی مردم بر مردم نهاد. آیا می توان گفت که انتخاب خلیفه بر اصول دموکراسی استوار بوده و مسلمانان صدر اسلام در پیاده کردن این اصل بر ملت مغرب زمین پیشی جسته اند؟

اینها و مانند اینها یک رشته پرسش هائی است که پاسخ به آنها با در نظر گرفتن حوادث رقت بار سقیفه، بسیار آسان است و هیچ گاه پاسخ مثبتی نخواهند داشت.

کسانی که در میان ما به این رشته از مسائل دامن می زنند و می خواهند خلافت خلفا را با شکل حکومت مردم بر مردم و با اصل مشاوره توجیه-

ص: 214


1- نهج البلاغه نامه ،28 متن عبارت امام علیه السلام چنین است: «و قلت انی کنت اقادكما يقاد الجمل المخشوش حتى ابايع و لعمر الله لقد اردت ان تذمّ فمدحت و ان تفضح فاتضحت و ما على المسلم من غضاضة في ان يكونا مظلوما».

نمایند، یکی از دو گروه زیر می باشند:

1) گروهی که پیوسته می خواهند اصول اسلامی را با افکار روز و موازین علمی کنونی تطبیق دهند و از این طریق توجه غربیان و غرب زدگان را به اسلام جلب نموده و برسانند که حکومت مردم بر مردم زائیده فکر روز نیست، بلکه چهارده قرن پیش اسلام دارای چنین طرحی بوده و پس از شهادت پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم یاران وی این طرح را در انتخاب خلیفه و فرمانروائی کل، پیاده کردند.

2) گروهی که به عللی از تشیع و رهبران شیعه عقده هائی دارند، و احیاناً براثر یک رشته تحریکات مرموز تمایلات سنّی گرائی پیدا کرده و به جای مبارزه با انواع مفاسد اخلاقی و کج روی های عقیدتی، به جان جوانان ساده لوح و با ایمان افتاده و اعتقاد آنان را نسبت به اصول تشیع سست می سازند. اکنون وقت آن رسیده که بحث را با سؤالات زیرپیرامون بیعت گیری از خاندان رسالت به پایان برسانیم.

سؤال 108

آیا عقل و شرع اجازه می دهند که مأموران حزب حاکم به زور سر نیزه به خانه ای یورش آورند و متحصنان را به زور به مسجد ببرند و از آنها بیعت بگیرند؟

آیا معنی دموکراسی همین است که رئیس حزب حاکم گروهی را مامور کند که از افراد بی طرف و یا مخالف به طور جبر بیعت بگیرند تا آنجا که اگر حاضر نشوند با آنان بجنگند؟

آیا در تاریخ بشریت سابقه دارد که برای بیعت گیری خانه ای را به آتش بکشند و به اهل خانه بگویند که اگر بیعت نکنید، کشته می شوید؟!!

ص: 215

سؤال 109

اگر به راستی بیعت با ابوبکر روی اصول دموکراسی صورت پذیرفته و مصداق واضح«و امرهم شورى بينهم» بوده است، پس چرا در آخرین لحظات زندگی آرزو کرد و گفت: ای کاش سه کار زیر را انجام نمی دادم؟

الف - ای کاش احترام خانه فاطمه زهرا علیها السلام را حفظ می کردم و فرمان حمله را صادر نمی کردم. هرچند در را به روی ما می بست.

ب - ای کاش روز سقیفه بار خلافت را به دوش نمی کشیدم و آنرا به دوش عمر و ابوعبیده می گذاردم و خود مقام معاونت و وزارت را می پذیرفتم.

ج - ای کاش ایاس بن عبدالله، معروف به الفجأه را نمی سوزاندم.(1)

کسانی که منکر مصائب حضرت زهرا علیها السلام هستند این اعتراف ابوبکر را چگونه توجیه می نمایند؟

ص: 216


1- روایت فوق با الفاظ مختلف در منابع زیر آمده است: الاموال، حافظ ابو عبيد ص 194؛ الامامة والسياسة ابن قتیبه دینوری، ج 1 ص 24؛ تاریخ یعقوبی، ج 2 ص 137؛ تاریخ طبری ، ج 3 ص 430 و 431؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 6 ص 51 و ج 2 ص 46 و 48؛ عقد الفريد ابن عبدربه ،اندلسی، ج 4 ص 250؛ کنز العمال، متقی هندی، ج 5 ص 631؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج 1 ص 62؛ تاریخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج 30 ص 417 - 422؛ الاحاديث المختاره ضياء الدين المقدسي الحنبلي، ج 10 ص 88 - 90؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج 3 ص 117 - 118؛ جامع المسانيد والسنن ابن كثير دمشقی، ج 17 ص 65؛ سمط النجوم العوالي؛ العاصمي المكى، ج 2 ص 356؛ سقیفه جوهری، ص 40 ؛ میزان الاعتدال، ج 3 ص 108؛ مجمع الزوائد، ج 5 ص 203؛ لسان المیزان، ج 4 ص 189؛ جوامع الجامع سیوطی، ج 1 ص 1059؛ منتخب کنز العمال، مطبوع بهامش مسند احمد بن حنبل، ج 2 ص 171؛ مختصر تاریخ دمشق، ج 13 ص 122؛ مروج الذهب، مسعودی، ج 2، ص 301؛ و...

سؤال 110

اگر فاطمه زهرا علیها السلام هیچ مصیبتی ندیده بود. پس بفرمائید که آن حضرت در اول جوانی (به قول شیعه، 18 سالگی و به قول اهل سنت در سن 22 یا 25 سالگی) به چه

مرضی از دنیا رفته است؟

سوال 111

اگر به قول شما هیچ مسأله ای در کار نبوده، پس چرا طبق نقل عالم نمره 1 شما بخاری و دیگران در طی ملاقاتی که ابوبکر و عمر با حضرت زهرا علیه السلام داشتند اصرار ورزیدند که دخت پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم از آنها راضی بشود؟ (1)

افکار عمومی مانع از آتش زدن خانه حضرت زهرا علیهما السلام بوده است

اینجانب گاهی که با علمای عامه بحث کرده ام که چرا غاصبان خلافت خانه حضرت زهرا علیه السلام را به آتش کشیدند؟ در جواب گفتند: هدف مهاجمان بازداشت امام امیر مؤمنان علی علیه السلام بوده و به فاطمه علیها السلام کاری نداشتند. زیرا افکار و محبوبیتی که آن حضرت در نزد مردم آن زمان داشت، اجازه تعرض به او را نمی داد. بنابراین گفته عمر در پاسخ کسی که گفت:

ص: 217


1- صحیح ،بخاری کتاب الخمس، ج 4، ص 96 و باب غزوه ،خیبر، ج 5، ص 177 ؛ صحیح ،ترمذی، ج 1، باب ما جاء من تركه رسول الله؛ مستدرك على الصحيحين، ج 3 ص 153؛ كنز العمال، ج 6 ص 219؛ الاصابة، ابن حجر عسقلانی، ج 4، ص 375؛ تذکره، ابن جوزی، ص ،319 ،ذخائر محب الدین ،طبری ص 39 صواعق المحرقة ابن حجر مكى ص 105؛ اسعاف الراغبين ابن صبان، ص 171؛ الرسائل الكلاميه جاحظ، ص 467 انساب الاشراف، ج 79؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، ج 16 ص 264 الامامة والسياسة ابن قتيبه الدينوري، ج ص 13 و 14؛ اعلام النساء، ج 3، ص 1314؛ و...

فاطمه علیه السلام در خانه است؛ گفت: اگرچه فاطمه علیها السلام در خانه باشد، یک سخن طبیعی است، بدین معنی که ما کاری نداریم، بلکه می خواهیم با دستگیری معارضه را سرکوب کنیم. یعنی هدف عمر فقط دستگیری امام امیر مؤمنان علی علیه السلام بوده و کاری با حضرت زهرا علیها السلام نداشته است.

سؤال 112

اگر افکار عمومی آن طور بوده که اجازه ندهد درب خانه فاطمه زهرا علیها السلام را آتش بزنند و آن حضرت را بین در و دیوار قرار بدهند به خاطر آنکه آن حضرت دختر پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم بوده است و فقط آنها با امام امیر مؤمنان علی علیه السلام کار داشتند و می خواستند امام امیر مؤمنان علی علیه السلام را بسوزانند چرا فاطمه علیها السلام و فرزندانش که از مدافعان امام امیر مؤمنان علی علیه السلام بوده اند را نسوزانند؟

سؤال 113

اگر سخنان و سفارشات پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم در مورد فاطمه زهرا علیه السلام مانع بوده که این کار را نکنند، پس چرا آن همه سفارش در مورد امام امیر مؤمنان علی علیه السلام را فراموش کردند؟

سؤال 114

اگر افکار عمومی وجود دارد، چرا آنها را از این سخن زشت باز نداشت و کنار بستر رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم نسبت هذیان گوئی را به آن حضرت دادند(1) و کسی آنها را ملامت و سرزنش نکرد؟

ص: 218


1- زمانی که رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم در بستر شهادت لحظات آخر حیات را طی می نمود، در حالتی که عده ای از صحابه اطراف بستر آن حضرت در حجره جمع بودند فرمود:

(1)

ص: 219


1- «ايتوني بدوات و بياض لاكتب لكم كتاباً لا تضلوا بعدي». «دوات و سفیدی (کاغذی) برای من بیاورید تا برای شما بنویسم چیزی را که بعد از من گمراه نشوید». عمر الخطاب برای جلوگیری از امر وصیت آن حضرت، گفت: «دعو الرجل فانه ليهجر !!! حسبنا کتاب الله». «واگذارید این مرد(رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم) را زیرا که او هذیان می گوید، کتاب خدا ما را بس است». گذشته از اجماع علماء شیعه، اکابر علماء اهل سنت، به عبارات و الفاظ مختلفه وقعه بیماری آن حضرت و موضوع منع از وصیت رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم و جسارت نمودن به آن حضرت را هنگام ارتحال از این عالم نقل نموده اند از جمله: (1) صحیح بخاری، کتاب العلم باب كتابة العلم ، ج 1، ص 39 و ج 2، ص 118 و ج 4، باب قول المريض از كتاب المرضى، ص 5، ج 6، باب مرض النبى و وفاته، ص 11 و ج 4، كتاب الجهاد، باب جوائز الوفد، ص 85 2) صحیح مسلم، ج 6، کتاب الوصية باب ترك الوصية، ص 76. 3) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 563 و ج 2، ص 20. 4) کامل، ابن اثیر، ج 2، ص 217. 5) تاریخ طبری، ج 3، ص 193. 6) کنز العمال، متقى هندى، ج 3، ص 138. 7) جامع الأصول، ابن اثير، ج 11، ص 69 و 71 . 8) طبقات الکبری، ابن سعد، ج 2، ص 37. اعتراف عمر در جلوگیری از وصیت پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم. قال عمر بن الخطاب:«ان رسول الله عل الله أراد أمراً و أراد الله غيره !! فنفذ مراد الله تعالى و لم ينفذ مراد رسوله، أن كلما أراد رسول الله الله كان ! إن رسول الله الله أراد أن يذكره للأمر في مرضه فصددته عنه»؛ عمر بن الخطاب به ابن عباس می گوید: پیامبر خدا صلی الله علیه و اله وسلم خواست در حال مریضی، علی علیه السلام را به جانشینی خود نصب کند، ولی من نگذاشتم. و چون او مراد مرا دانست، اظهار نکرد البته او اراده کرد، ولی خدا اراده نکرده بود!! و اراده پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم بدون اراده خدا چه فایده دارد؟(شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 12، ص 78 -79).

سؤال 115

اگر با فاطمه زهرا علیها السلام کاری نداشته است، پس چرا از او نخواست که خانه ای را که هیزم آورده تا آن را با ساکنانش آتش بزند را ترک کند؟ بلکه به جای این در پاسخ؛ فاطمه زهرا علیها السلام در خانه است، گفت: اگرچه فاطمه در خانه باشد؟!

سخن ابو جعفر نقیب پیرامون مهاجمین به خانه وحی

ابن ابی الحدید در ضمن نقل تاریخ و سرگذشت مهاجرت حضرت زینب علیها السلام دختر رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم از مکه به مدینه گوید: محمد بن اسحاق گوید:

«کنانة بن ربیع، شتری برایش فرستاد و سوار شد وی تیر و کمانش را برداشت و روز روشن مهار شتر او را گرفت و در حالی که آن حضرت در کجاوه ای نشسته بود، او را از وسط شهر حرکت داد. مردان و زنان قریش از این قضیه خبردار شده و با یکدیگر گفتگو کرده و اظهار داشتند که این درست نیست که دختر محمد صلی الله علیه و اله وسلم بدینگونه از مقابل چشم ما بیرون رود و ما هیچ عکس العملی نداشته باشیم، بدین منظور با سرعت او را تعقیب نموده و در ذی طوی خود را به او رساندند، نخستین کسانی که خود را به او رسانیدند، هبار بن اسود و نافع بن عبد القیس فهری بودند. هبّار با نیزه به کجاوه او حمله ور شد و آن حضرت که حامله بود سخت ترسید و بر اثر ترس خون دید و بعد از بازگشت کودک خود را سقط کرد. بدین جهت در فتح مکه رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم خون هبار بن اسود را مباح کرد.»

سپس ابن ابی الحدید گوید: من این خبر را نیز برای استادم ابو جعفر نقیب نقل کردم و او پس از استماع آن گفت:

ص: 220

در صورتی که رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم، خون هبار بن اسود را به خاطر ترساندن زینب علیها السلام که موجب سقط جنین او شد، مباح کرد، بدیهی است که اگر رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم، زنده می بود خون کسانی را که فاطمه علیها السلام را ترسانیده و موجب سقط جنین او شدند را نیز مباح می نمود.(1)

سؤال 116 حية

اگر مصائب حضرت زهرا علیها السلام و سقط جنین او دروغ است، پس چرا ابوجعفر نقیب تصریح به اینکه عده ای موجب سقط جنین فاطمه زهرا علیها السلام گشتند، نموده و می گوید: همانگونه که رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم،خون هبار بن اسود را به خاطر اینکه موجب سقط جنین حضرت زینب علیها السلام شد را مباح کرد، خون کسانی را که موجب سقط جنین حضرت زهرا علیها السلام شدند را نیز مباح می نمود؟!!

آیا آن افراد چه کسانی بودند که به قول این عالم سنی، مستحق آن بودند که رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم، خون آنها را به خاطر این جنایت مباح نماید؟!!

یادگار یگانه و دفن شبانه

«ابن سعد» که از متقدمین علمای رجال اهل سنت است، در کتاب «طبقات» چنین آورده است:

«علی بن الحسین گوید: از ابن عباس پرسیدم: کی فاطمه علیها السلام را دفن کردید؟ گفت: هنگامی که پاره ای از شب گذشته بود. گفتم: پس چه کسی بر او نماز خواند؟ گفت:علی[علیه السلام] ». (2)

ص: 221


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 14، ص 192.
2- طبقات الكبرى، ابن سعد، ج 8 ص 29.

صحیح بخاری، کتابی است که به گمان و اعتراف علماء اهل تسنن صحیح ترین کتاب ها بعد از قرآن کریم است و معتقدند تمام روایاتی که در این کتاب نقل شده صحیح و درست می باشد.

روایت زیر در صحیح بخاری و بسیاری از کتب مهم و معتبر دیگر اهل سنت موجود است، که در این روایت آمده است:

ابوبكر بعد از پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم،«فدک» که ملک شخصی حضرت فاطمه زهرا علیها السلام و هدیه خداوند برای آن حضرت بود(1) و بعضی چیزهای دیگر که ارث پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، رای حضرت فاطمه علیها السلام بود را غصب نمود و حضرت را از آنها منع کرد.

طبق این روایت که بخاری آنرا از عایشه نقل می کند، حضرت فاطمه علیها السلام بدنبال ابوبکر فرستاد و از او خواست آنها را به او برگرداند، ولی ابوبکر چنین نکرد. عایشه گوید:

«فوجدت فاطمه علی ابى بكر فى ذلك فهجرته فلم تكلمه حتى توفيت فلما توضیت دفنها زوجها على ليلا ولو يؤذن بها ابابكر و صلى عيها».(2)

ص: 222


1- مفسرین شیعه و اهل سنت در ذیل آیه شریفه «فات ذالقربی حقه» سوره روم، آیه 38 نوشته اند: «وقتی که یهود فدک را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم، هدیه کردند، جبرئیل فرود آمد و این آیه را آورد: حق نزدیکان را ادا کن و گفت خداوند می فرماید: فدک را به فاطمه علیها السلام ببخش». (تفسیر درالمنثور، ج 5 ص 273 ذیل آیه 26 سوره اسراء، ط دارالفکر، بیروت.)
2- صحیح بخاری ط در الفکر، کتاب المغازی، باب غزوة خيبر، ج 5، ص 82 و ط مطابع الشعب، ج 5، ص 177 ؛ و ط دار احياء الكتب، ج 3، ص 55 و ط المعاهد، ج 3، ص 38 و ط الشرفية ، ج 3، ص 39 و ط ،الفجالة، ج 5، ص 115 و ط الميمنية، ج 5، ص 35 و ط بمبئی، ج 5، ص 20 و ط المطبعة الخيرية مصر ، ج 3، ص 40 و كتاب الجهاد والسير باب فرض الخمس، ط 20 دارالفکر، ج 4، ص 42 و کتاب الفرائض ، باب قول النبى لانورث ط دار الفکر، ج 8، ص 3 ؛ صحیح مسلم ط محمد علی ،صبیح كتاب الجهاد والسير باب قول النبي لانورث، ج 5، ص 252 و ط مكتبة التجارية، ج 5، ص 153 و ط عیسی الحلبی، ج 2، ص 81 و ط مصر بشرح النووى، ج 12، ص 77؛ كفاية الطالب كنجى الشافعي ص 370؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد، ج 2، ص 18؛ صواعق المحرقة، ابن حجر مکی، ص 13؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 208؛ و...

«فاطمه [علیها السلام] در این باره بر ابوبکر خشمگین و غضبناک شد و با او علنا قهر و قطع رابطه نمود(1) و دیگر با ابوبکر سخن نگفت، تا آنکه از دنیا رفت. پس هنگامی که از دنیا رفت، شوهرش علی[علیه السلام] او را شبانه دفن نمود و ابوبکر را از آن مطلع نساخت و خود بر جنازه او نماز گذاشت.»

ابن کثیر دمشقی مورخ بزرگ سنی گوید:

«قول صحیح و درست همان است که در صحیح بخاری از عایشه نقل شده که ... فاطمه [علیها السلام] شبانه دفن شد».(2)

نماز بر جنازه بزرگان صحابه از شئونات خلیفه وقت بوده است

نماز خواندن بر جنازه اموات، آن هم بزرگان دین و صحابه در آن زمان از شئونات خلیفه و کارهای مربوط به امیر مدینه به حساب می آمد و کسی حق تقدم بر خلیفه را نداشت مگر اینکه اجازه خاص داشته باشد و برای همین وقتی که عبدالله بن مسعود صحابی رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم از دنیا رفت و عمار یاسر رحمة الله بر جنازه او نماز خواند و بدون اطلاع عثمان او را به خاک سپردند. عثمان بسیار ناراحت شد و عماررخمةالله را طلب کرده و او را به شدت مورد ضرب و شتم قرار داد ولی در عین حال ابوبکر در قضیه نماز و دفن حضرت فاطمه علیها السلام-

ص: 223


1- در لغت عرب وقتی که کلمه «وجد» با «علی» متعدی شود به معنی غضب و خشم می باشد. (لسان العرب، ج 3 ص 446). و همچنین «هَجَر» به معنی قهر و قطع رابطه علنی می باشد.(لسان العرب، ج 5 ص 250).
2- البداية والنهاية ابن كثير، ج 6،ص 338 ط بیروت، داراحياء التراث العربي.

خبردار نشد.

سؤال 117

چرا امام امیر مؤمنان علی علیه السلام بر حسب وصیت فاطمه زهرا علیها السلام، ابوبکر را در مراسم تشییع و تدفین فاطمه زهرا علیها السلام خبر دار نکرد؟ آیا این عملکرد حضرت علی و حضرت فاطمه علیهما السلام نشانه مردود شمردن خلافت او نیست؟

چرا قبر فاطمه زهرا علیهما السلام مخفی ماند؟

سؤال 118

چرا حضرت زهرا علیها السلام وصیت کرد که قبرش پنهان باشد؟ و چرا هیچ یک از امامان معصوم علیهم السلام قبر مادرشان حضرت زهرا عایها السلام را آشکار ننمودند؟ آیا دختر پیامبر اسلام صلی الله علیه و اله وسلم در میان یهود و نصاری و یا صابئین و مجوس و یا مشرکین از دنیا رفت، که امام امیر مؤمنان عل علیه السلام و یاران باوفایش به جهت ترس از آنها، فاطمه زهرا علیها السلام را شبانه به خاک سپردند؟ و آیا بانوی بزرگ در میان آنها می زیست که وصیت کرد، مرا مخفیانه دفن کن؟ یا اینکه فاطمه زهرا علیها السلام در اجتماع اسلامی و در میان یاران پدر عظیم الشأنش غریبانه به هنگام شب دفن شد و قبرش برای همیشه مخفی ماند؟

و آيا ائمه علیهم السلام که فرزندان حضرت زهرا علیها السلام و رسول خداع صلی الله علیه و اله وسلم، هستند در جامعه کفر و شرک و در میان مخالفین اسلام می زیستند که مصلحت دیدند که قبر مادر مظلومه آنها همچنان پنهان باشد؟

این شرم و ننگ و عار برای کدام ملت به ثبت رسیده که جگرگوشه و روح و قلب و پاره تن قطب عالم امکان و سفیر الهی حضرت محمد صلی الله علیه و اله وسلم، را آزردند، او را از حقش محروم ساختند و -

ص: 224

موجب شدند که تا قبر او مخفی بماند؟

آری آنان که فاطمه زهرا علیها السلام را اذیت کردند و او را رنجاندند و باعث شدند که قبر مبارکش مخفی بماند، نه گبر بودند، نه یهودی نه نصرانی نه مجوس و نه صابئه، بلکه افرادی بودند که خود را نزدیکترین اشخاص به رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم، می دانستند دو نفر از آنها پدر زن پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم،بودند که در جایگاه وزین خلافت نشستند، دیگر افراد مهاجر و انصار بودند که در تمام جنگها، پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، را یاری کرده بودند. فاطمه زهرا علیها السلام در میان مردم مسلمان غریبانه زندگی کرد و با تنی ضربه خورده به شهادت رسید و در شب تاریک دور از چشم مسلمانان دفن شد و قبر مقدسش مخفی ماند و امامان معصوم علیهم السلام، در جامعه اسلامی می زیستند و روی مصالحی قبر مادرشان را نشان ندادند و این ننگ و عار برای ملّتی به ثبت رسید که خود را پیرو پدر بزرگوار آن دخت عظیم الشأن معرفی کردند.

قبر حضرت زهرا علیها السلام مخفی ماند، تا پیام مظلومیت او را به نسل آینده اسلام برساند و معرّف کسانی باشد که خود را مسلمان و یار پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، و خلیفۀ او می خواندند و معرّف آنانی باشد که فریاد او را شنیدند اما جوابش را ندادند.

حضرت زهرا علیها السلام وصیت فرمود که شبانه دفن شود و قبرش مخفی بماند، تا بیانگر این باشد که او از کسانی که او را آزردند و حقش را گرفتند و آنانی که در آینده مؤید این جریان هستند، راضی و خشنود نیست و کسی که فاطمه زهرا علیها السلام از او خشنود نباشد، مورد غضب رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم،خواهد بود و شخص مغضوب رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم، مغضوب خدای متعال است و چنین شخصی در قیامت مورد شفاعت پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، قرار نخواهد گرفت.

آری، قبر حضرت زهرا علیها السلام مخفی ماند تا بیانگر این باشد که هنوز اسلام غریب است و هنوز خاندان پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، مظلومند، و هنوز این دخت گرامی پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، پیروان به حق اسلام را به دفاع از ولایت می خواند.

ص: 225

ای جهان اسلام، خود را ملامت و سرزنش کن که صاحب این شریعت، بعد از خود یک دختر گذارد و تو با او مدارا نکردی، قلبش را آزردی و او را به شهادت رساندی و از نماز خواندن بر او و زیارت قبر شریفش محروم شدی و هنوز از شناخت قبر مبارکش محرومی. آری، چه بجا بود که در صبح آن شبی که فاطمه زهرا علیها السلام دفن شد، مردم یکدیگر را سرزنش می کردند.

«و قالوا: ان نبينا خلف بنتاً و لم نحضر وفاتها والصلاة عليها و دفنها ولا نعرف قبرها فنزورها».(1)

«و گفتند: براستی پیامبر ما صلی الله علیه و اله وسلم، یک دختر بعد از خود بجا گذاشت و ما در هنگام وفاتش و نماز خواندن بر او و دفنش حاضر نبودیم و قبرش را نمی شناسیم تا زیارت کنیم».

فاطمه زهرا علیها السلام در حال خشم بر غاصبین خلافت دارفانی را وداع کرد

موضوع دیگری که باید پیرامون آن بحث کرد آنست که حضرت فاطمه زهرا علیها السلام از دنیا رفت، در حالی که نسبت به ابوبکر و عمر خشمناک بود.(2)

حال باتوجه به روایتی که عامه و خاصه آنرا نقل کرده اند و از احادیث-

ص: 226


1- بحارالانوار، ج 43، ص 212 .
2- «فغضبت فاطمة بنت رسول الله[صلی الله علیه و اله وسلم] فهجرت ابابکر، فلم تزل مهاجرته حتى توفيت». «فاطمه دختر رسول خدا[صلی الله علیه و اله وسلم] نسبت به ابوبکر غضب نمود و با او قهر کرد و تا وقت از دنیا رفتن هم با او آشتی نکرد».(صحیح بخاری، کتاب الخمس، ج 4، ص 504، رقم 1265). همچنین آمده است: «فهجرة فاطمة فلم تكلمه حتى ماتت». «فاطمه علیها السلام با ابوبکر قهر کرد و با او سخن نگفت تا از دنیا رفت».(صحیح بخاری، کتاب الفرائض ، ج 9، ص 551، رقم 1574).

صحیحه می باشد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم، فرمود:

«ان الله يغضب لغضب فاطمه و يرضى لرضاها».(1)

«بدرستیکه خدا خشمناک می شود به خشم فاطمه علیها السلام و خشنود می شود به خشنودی فاطمه علیها السلام».

سؤال 119

اگر چنین است که علمای شما می گویند که فاطمه زهرا علیها السلام از دنیا رفت در حالی که از ابوبکر و عمر ناراضی و نسبت به آنها غضبناک بود. پس بفرمائید خط مسیر و آخرین مکان کسی که مورد خشم و غضب خدا باشد، کجا خواهد بود؟

سوال 120

اگر غضب فاطمه علیها السلام غضب رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم، و غضب رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم، هم غضب خدا می باشد، پس وقتی که فاطمه زهرا علیها السلام نسبت به کسی غضب کرد و از او تا دم آخر ناراضی بود، آیا می شود چنین کسی را خلیفه و جانشین پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، دانست و از او تبعیت کرد؟

ص: 227


1- مستدرك على الصحيحين حاکم نیشابوری، ج 3 ص 154؛ اسدالغابة، ج 5 ص 522؛ ذخائر العقبى ص 39 تذكرة ابن جوزی ص 175 و 320 کفایة ،الطالب گنجی ص 219 باب 99 الاصابة، ابن حجر عسقلانی ج 4 ص 366، خصائص، سیوطی، ج 2 ص 265؛ اخبار الدول، ص ،87 کنز العمال ، ج 13 ص 96، وج 16 ص 280، كنوز الحقائق، ص 32؛ تهذيب التهذيب، ج 12 ص 441؛ اسعاف الراغبين ص 171 ، صواعق المحرقة ابن حجر مكى، ص 105؛ ينابيع المودة، ص 173 و 179 و 198؛ رشفة الصادى ص 61 شرف ،الموبد نبهانی ص 53؛ جواهر البحار، ج 1،ص 198 و 360؛ ارجح المطالب، ص 245؛ الامامة والسياسة، ابن قتيبه ج 1 ص 14؛ و...

سوال 121

با توجه به روایت«من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية».(1) امام زمان فاطمه زهرا علیها السلامم چه کسی بوده است؟ اگر امام زمان آن حضرت، ابوبکر بوده است، پس چرا با او مخالفت کرد و حتی اعلام نارضایتی از او را کرد و بنا به نقل علمای خودتان با همین نارضایتی از دنیا رفت،(2) آیا می شود گفت که فاطمه زهرا علیها السلام با مرگ جاهلی از دنیا رفته است؟

سؤال 122

اگر فاطمه زهرا علیها السلام با مرگ جاهلی از دنیا نرفته است، پس امام زمان آن حضرت چه کسی بوده است؟ اگر امام زمان او امام امیرمؤمنان علی علیه السلام بوده است آیا این مهم ترین دلیل بر بطلان خلافت ابوبکر و اثبات خلافت بلافصل امام امیرمؤمنان علی علیه السلام نمی باشد؟

ص: 228


1- به پاورقی شماره (1) ص 151 مراجعه شود.
2- به ص 224، مراجعه شود.

بخش: 10 ماجرای غم انگیز فدک

اشاره

بخش: 10

ماجرای غم انگیز فدک.

ص: 229

ص: 230

ماجرای فدک یکی از غم انگیزترین و پرغوغاترین ماجراهای زندگی حضرت فاطمه زهرا علیها السلام، خصوصاً و اهل بیت علیهم السلام عموماً، و تاریخ اسلام به طور گسترده و عام است. که آمیخته با توطئه های سیاسی، و فراز و نشیب های فراوانی می باشد و دریچه ای است برای حلّ قسمتی از معماهای مهم تاریخ صدر اسلام.

اما قبل از ورود در این بحث لازم است که بدانیم «فدک چه بود و کجا بود؟».

«فدک» به طوری که بسیاری از مورّخان و ارباب لغت نوشته اند قریه آباد و حاصل خیزی بود در سرزمین حجاز نزدیک «خیبر» که میان آن و مدینه دو یا سه روز راه بود. بعضی این فاصله را صد و چهل کیلومتر نوشته اند و در آن چشمه ای جوشان و نخل های فراوان بود (1) و بعد از خیبر، نقطه اتکاء يهوديان در حجاز به شمار می رفت.

در اینکه چگونه فدک این آبادی خرم و سرسبز به پیامبر اسلام صلی الله علیه و اله وسلم، منتقل شد، معروف چنین است که رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم، بعد از آنکه از فتح خیبر -

ص: 231


1- معجم البلدان «ماده فدک».

بازگشت، خداوند رعب و وحشت را در قلوب اهل فدک که از یهودیان سرسخت بودند افکند. آنها کسی را خدمت رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم، فرستادند، و با او صلح کردند، در برابر اینکه نیمی از فدک را به آن حضرت واگذار کنند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم، هم خواسته آنها را پذیرفت و این صلح را امضاء فرمود.

به این ترتیب «فدک» خاصه رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم، شد. زیرا طبق صریح آیه قرآن چیزی که بدون جنگ به دست مسلمین بیفتد، منحصراً حق پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم، است و به صورت غنائم جنگی تقسیم نمی شود.(1) و به این ترتیب پیامبر اکرم صلى الله عليه وسلم «فدک» را در اختیار گرفت و درآمد آن را در مورد واماندگان در راه ابن السبیل و مانند آن مصرف می کرد.

این سخن را «یاقوت حموی» در «معجم البلدان» و «ابن منظور اندلسی» در «لسان العرب» و عده ای دیگر در کتاب های خود آورده اند.

«طبری» نیز در تاریخ خود و «ابن اثیر» نیز در کتاب «کامل» به آن اشاره کرده اند. این را نیز بسیاری از مورخان نوشته اند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم، در حیات خود «فدک» را به بانوی اسلام، حضرت فاطمه زهرا علیها السلام بخشید.(2)

گواه روشن این واگذاری این است که بسیاری از مفسران از جمله مفسّر معروف « جلال الدین سیوطی » از علمای معروف اهل سنت در تفسیر « در المنثور » در ذیل آیه (16 سوره اسراء) « وآت ذالقربی حقه » «حق نزدیکان را به آنها بده» از «ابو سعید خدری» نقل کرده که چون این آیه نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم، فاطمه زهرا علیها السلام را طلبید و «فدک» را به او بخشید، عبارت حدیث چنین است:

«لما نزل قوله تعالى: «فَاتِ ذالقربی حقه اعطى رسول الله صلى الله عليه وسلم فاطمة فدكاً».

ص: 232


1- سوره حشر، آیه 6 و 7.
2- چون از آن پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم،بود.

«هنگامی که سخن خدای متعال نازل شد: (ای پیامبر) حق خویشاوندان نزدیک خود را بده. رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم، فدک را به فاطمه علیها السلام بخشید».

در ذیل همان آیه، روایت دیگری از «ابن عباس» به همین مضمون نقل شده است.(1)

شاهد زنده دیگر بر این مدعی، گفتار امام امیر مؤمنان علی علیه السلام در نهج البلاغه درباره «فدک» است، که می فرماید:

«بَلى كانت فى ايدينا فدك من كل ما اظلته السماء فشحت عليها نفوس قوم، و سخت عنها نفوس قوم آخرین و نعم الحكم الله».(2)

«آری، تنها از آنچه که آسمان بر آن سایه افکنده، «فدک» در دست ما بود. ولی گروهی بر آن بخل ورزیدند، در حالی که گروه دیگری سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند و بهترین قاضی و داور خدا است».

این سخن به خوبی نشان می دهد که در عصر پیامبر اکرم صلى الله عليه وسلم «فدک» در اختیار امام امیرمؤمنان علی علیه السلام و فاطمه زهرا علیها السلام بود، ولی بعداً گروهی از بخیلان حاکم، چشم به آن دوختند و امام امیر مؤمنان علی علیه السلام و همسرش بانوی اسلام، به ناچار از آن چشم پوشیدند، و مسلّماً این چشم پوشی با رضایت خاطر صورت نگرفت، چرا که در این صورت خدا را به داوری طلبيدن و «نعم الحكم الله» گفتن معنایی ندارد.

از علمای بزرگ شیعه نیز گروه عظیمی روایات مربوط به این قسمت را در کتب معتبر خود آورده اند که از میان آنها علمای زیر را می توان نام برد:

مرحوم«شیخ کلینی قدس سره» در «کافی»، و مرحوم «شیخ صدوق قدس سره» و مرحوم-

ص: 233


1- تفسير درّ المنثور، ج 4 ص 177. این حدیث را عده ای از روات اهل سنّت مانند «بزار» و «ابو یعلی» و «ابن مردویه» و «ابن ابی حاتم» از «ابو سعید خدری» نقل کرده اند. برای اطلاع بیشتر ر.ک: «میزان الاعتدال» (ج 2، ص 288) و «کنزل العمال» ج 2، ص 158.
2- نهج البلاغة، نامه 45 (نامه معروف آن حضرت به عثمان بن حنيف).

«محمدبن مسعود عیاشی» در تفسیر خود و مرحوم «علی بن عیسی اربلی» در «کشف الغمه» و گروه عظیمی دیگر در کتب تفسیر و تاریخ و حدیث، که ذکر همه آنها به طول می انجامد.

اکنون ببینیم که چرا و به چه دلیل «فدک» را از فاطمه زهرا علیها السلام گرفتند.

عوامل سیاسی غصب فدک

گرفتن «فدک» از بانوی اسلام فاطمه زهرا علیها السلام مسأله ساده ای نبود که تنها مربوط به جنبۀ مادی باشد، بلکه جنبه اقتصادی آن تحت الشعاع مسائل سیاسی حاکم بر جامعه اسلامی بعد از شهادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم، بود. در حقیقت موضوع «فدک» را نمی توان از سایر حوادث آن عصر جدا نمود، بلکه حلقه ای است از یک زنجیر بزرگ و پدیده ای است از یک جریان کلّی و فراگیر.

برای این غصب بزرگ تاریخی عوامل زیر را می توان برشمرد:

1) وجود «فدک» در دست خاندان پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم،یک امتیاز بزرگ معنوی برای آنها محسوب می شد و این خود دلیل بر مقام و منزلت آنها در پیشگاه خدا و اختصاص نزدیکی شدید به پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، به شمار می آمد، به خصوص اینکه در روایات شیعه و اهل سنت چنانکه در بالا گفتیم آمده است که به هنگام نزول آیه «و آت ذالقربی حقَّه» پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم،، فاطمه علیها السلام را فراخواند و سرزمین فدک را به او بخشید.

روشن است که وجود «فدک» در دست خاندان پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، با این سابقه تاریخی سبب می شد که مردم سایر آثار پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، مخصوصاً مسأله خلافت و جانشینی آن حضرت را نیز در این خاندان جستجو کنند و این مطلبی نبود که طرفداران انتقال خلافت به کسان دیگر بتوانند آن را تحمل کنند.

2) این مسأله از نظر بعد اقتصادی نیز مهم بود، و روی بعد سیاسی آن اثر می گذاشت، چرا که امام امیر مؤمنان علی علیه السلام و خاندان او اگر در مضیقه-

ص: 234

شدید اقتصادی قرار می گرفتند، توان سیاسی آنها به همان نسبت تحلیل می رفت و به تعبیر دیگر وجود «فدک» در دست آنان امکاناتی دراختیارشان قرار می داد که می توانست پشتوانه مسأله ولایت باشد، همانگونه که اموال حضرت خدیجه علیه السلام پشتوانه ای برای پیشرفت اسلام در آغاز نبوت پیامبر اسلام بود صلی الله علیه و اله وسلم، بود.

در همه دنیا معمول است که هرگاه که بخواهند شخص بزرگ، یا کشوری را منزوی کنند او را در محاصره اقتصادی قرار می دهند که در تاریخ اسلام به عنوان نمونه، قضیۀ «شعب ابو طالب» را می توان نام برد، که مسلمین در محاصره شدید اقتصادی از سوی مشرکان قریش قرار گرفتند.

در تفسیر سوره «منافقین» ذيل آيه «لئن رجعنا الى المدينة ليخرجنَّ الاعز منها الاذل» به توطئه ای شبیه همین توطئه از سوی منافقین، اشاره شده که به لطف الهی در نطفه خفه شد. بنابراین، جای تعجب نیست که مخالفان بکوشند که این سرمایه را از خاندان پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم،بگیرند و آنها را منزوی کرده و دستشان را تهی سازند.

3) اگر آنها حاضر می شدند که «فدک» را به عنوان میراث پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، و یا بخشش و هدیه آن حضرت، در اختیار فاطمه زهرا علیها السلام قرار دهند، راهی باز می شد که آن حضرت مسأله خلافت را نیز از آنها مطالبه کند.

این نکته را دانشمند معروف اهل سنت «ابن ابی الحدید معتزلی» در شرح «نهج البلاغة» به طرز ظریفی منعکس نموده است. او می گوید :

من از استادم «علی بن فاروقی» مدرس مدرسه بغداد سؤال کردم آیا فاطمه [علیها السلام] در ادعای مالکیت «فدک» صادق بود؟

گفت: آری.

گفتم: پس چرا ابوبکر«فدک» را به او نداد، در حالی که فاطمه [علیها السلام] نزد او راستگو بود؟

ص: 235

او تبسمی کرد و کلام لطیف و زیبا و طنزگونه ای را بیان کرد، در حالی که هرگز عادت به شوخی نداشت و سخن او این بود که گفت:

«لو اعطاها اليوم فدكاً بمجرد دعواها لجائت اليه غداً و أدّعَت لزوجها الخلافة و زحزحته من مكانه و لم يمكنه الاعتذار و المدافعة بشيىء لانه يكون قد أسجل على نفسه بانها صادقة فيما تدعيه كائناً ما كان من غير حاجة الى بينة».

«اگر ابوبکر آن روز «فدک» را به مجرد ادعای فاطمه [علیها السلام] به او می داد، فردا به سراغش می آمد و ادعای خلافت را برای همسرش می کرد و وی را از مقامش کنار می زد و او هیچگونه عذری و دفاعی از خود نداشت، زیرا با دادن «فدک» پذیرفته بود، که فاطمه علیها السلام هر چه را ادعا کند راست می گوید و نیازی به بینه و گواه ندارد».

سپس«ابن ابی الحدید» می افزاید:

«این یک واقعیت است، هر چند استادم آن را به عنوان مزاح مطرح کرد».(1)

این اعتراف صریح از دو دانشمند اهل سنت، شاهد زنده ای جهت بار «سیاسی» داستان «فدک» است و اگر به سرنوشت این قریه در طول چند قرن آغاز اسلام بنگریم که چگونه دست به دست می گردید و هر یک از خلفاء موضع خاصی در برابر آن داشتند، این مسأله روشنتر می شود که در بحث آینده به خواست خدا به آن اشاره خواهیم کرد.

فدک در طول تاریخ

چگونه فدک به اهل بیت علیهم السلام بازگشت؟

سیر تاریخی «فدک» یکی از شگفتی های تاریخ اسلام است، هر یک از-

ص: 236


1- شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج 4، ص 78.

خلفاء در برابر آن موضعی داشتند، یکی می گرفت و دیگری پس می داد و این وضع آن قدر ادامه یافت، تا اینکه این سرزمین به کلی ویران شد و بر باد رفت. برای پی بردن به فراز و نشیب هائی که در این روستای آباد پدید آمد، کافی است که مقطعهای زیر را مورد توجه قرار دهیم :

1) «فدک» در آغاز، چنانکه دانستیم پس از سقوط خیبر از طریق مصالحه از یهودیان به پیامبر اسلام صلی الله علیه و اله وسلم، منتقل شد و به حکم آیه «وما افاء الله علی رسوله...» اختیار آن به طور کامل با شخص پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، بود و به حکم آیه، حق آن حضرت گردید.

2) طبق اسناد معتبر تاریخی، پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، آنرا در زمان حیات خود طبق دستور خداوند که فرمود: «وآت ذا القربى حقه» به بانوی اسلام فاطمه زهرا علیها السلام بخشید و به این ترتیب در اختیار دخت گرامی پیامبر اسلام صلی الله علیه و اله وسلم، قرار گرفت.

3) در زمان ابوبکر، این آبادی غصب شد و در اختیار حکومت وقت قرار گرفت و آنها با سرسختی عجیبی در حفظ این وضع کوشیدند.

4) این امر همچنان ادامه داشت تا زمان «عمر بن عبدالعزیز» خلیفه اموی که او هم به فرماندارش در مدینه «عمرو بن حزم» نوشت که «فدک» را به فرزندان فاطمه علیها السلام بازگردان.

و به این ترتیب با یک چرخش بزرگ «فدک» بعد از سالیان دراز به دست فرزندان فاطمه زهرا علیها السلام افتاد.

5) دیری نپایید که «یزید بن عبدالمک» خلیفه اموی آن را مجدداً غصب کرد.

6) سرانجام «بنی امیه» منقرض شدند و «بنی عباس» روی کار آمدند و «ابوالعباس سفاح» خلیفه معروف عباسی آن را به «عبدالله بن حسن بن علی علیه السلام» به عنوان نماینده بنی فاطمه علیهم السلام بازگرداند.

7) چیزی نگذشت که «ابو جعفر عباسی» آن را از «بنی حسن علیه السلام» گرفت،(زیرا -

ص: 237

که آنها بر ضد بنی عباس قیام نمودند).

8) «مهدی عباسی» فرزند «ابو جعفر» آن را به فرزندان فاطمه علیها السلام بازگرداند.

9) «موسى الهادی» خلیفه دیگر عباسی بار دیگر آن را غصب کرد و «هارون الرشيد» نیز مانند او فدک را در اختیار داشت و از عوائد آن به نفع حکومت نامشروع خود استفاده می کرد.

10) «مأمون» به خاطر تظاهر به علاقمندی شدید نسبت به اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، و فرزندان امام امیر مؤمنان علی علیه السلام و فاطمه زهرا علیها السلام آن را با تشریفاتی به فرزندان فاطمه زهرا علیها السلام بازگرداند.

در تاریخ آمده است که «مامون به قتم بن جعفر» فرماندار مدینه چنین نوشت:

«انه كان رسول الله [صلی الله علیه و اله وسلم] اعطى ابنته فاطمة فدكا وتصدق عليها بها، وانّ ذلك كان امرا ظاهرا معروفا عند آله ثم لم تزل فاطمة تدعى منه بما هي اولى من صدق عليه، وانه قد رأى ردّها الى ورثتها و تسليمها الى «محمد بن يحيى بن الحسين بن زيد بن على»... و «محمد بن عبد الله بن الحسين» ... ليقوما بها لاهلهما».

«رسول خدا [صلی الله علیه و اله وسلم] «فدک» را به دخترش «فاطمه» [علیها السلام] بخشید و این امری آشکار و معروف نزد اهل بیت پیامبر [صلی الله علیه و اله وسلم] بود، سپس همواره فاطمه علیها السلام مدعی آن بود و قول او از همه شایسته تر به تصدیق و قبول است، و من صلاح را در این می بینم که «فدک» به ورثه آن حضرت داده شود و تو باید آن را به «محمد بن یحیی» و «محمد بن عبدالله» (نوه های امام زین العابدین علیه السلام)بازگردانی تا آنها به اهلش برسانند».

«ابن ابی الحدید» می گوید :

«مأمون برای رسیدگی به شکایات مردم نشسته بود، اولین شکایتی که به دست او رسید و به آن نگاه کرد، مربوط به «فدک» بود، همین که شکایت را-

ص: 238

مطالعه کرد، گریه نمود و به یکی از مأموران گفت صدا بزن و بگو که وکیل فاطمه[علیها السلام] کجاست؟ پیرمردی جلو آمد و با مأمون سخن بسیار گفت، مأمون دستور داد حکمی را نوشتند و «فدک» را به عنوان نماینده اهل بیت[علیهم السلام] به دست او سپردند».

هنگامی که مأمون این حکم را امضاء کرد، «دعبل» برخاست و اشعاری سرود که نخستین بیت آن این بود:

اصبح وجه الزّمانِ قد ضحكاً *** برد مأمون هاشماً فدكاً.(1)

«چهره زمان خندان شد - چرا که مأمون فدک را به بنی هاشم بازگرداند».

11) «متوكل عباسی» به خاطر کینه شدیدی که از اهل بیت علیهم السلام در دل، داشت بار دیگر «فدک» را از فرزندان فاطمه علیها السلام غصب کرد.

12) فرزند متوکل بنام «منتصر» دستور داد که آنرا مجدداً به فرزندان امام حسن و امام حسین علیهما السلام بازگردانند.

بدیهی است روستائی که این چنین دست به دست بگردد، و هر روز بازیچه دست سیاستمداران کینه توز باشد به سرعت رو به ویرانی می گذارد، و همین سرنوشت سرانجام دامان «فدک» را گرفت و تمام آبادی آن ویران و درختانش خشک شد.

ولی این نقل و انتقالها به هر حال بیانگر این واقعیت است که خلفاء روی «فدک» حساسیت خاصی داشتند و هر کدام طبق روش سیاسی خود موضع گیری مخصوص و عکس العمل خاصی روی آن نشان می دادند.

و اینها همه تأکیدی است بر آنچه که قبلاً گفتیم که غصب «فدک» از بانوی اسلام علیها السلام یا فرزندان او، پیش از آنکه جنبه اقتصادی داشته باشد، جنبه سیاسی داشت و هدف منزوی کردن آنها در جامعه اسلامی و تضعیف موقعیت و اظهار دشمنی با اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم بود، همانگونه که بازگرداندن «فدک» به اهل بیت علیهم السلام که بارها در طول تاریخ اسلام تکرار شد-

ص: 239


1- شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، ج 16، ص 217.

«یک حرکت سیاسی» به عنوان اظهار همبستگی و ارادت به خاندان پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، صورت می گرفت.

اهمیت «فدک» در اذهان عمومی مسلمین تا آن اندازه بود که در بعضی از تواریخ آمده است که در عصر«متوکل عباسی» قبل از آنکه «فدک» از دست بنی فاطمه علیهم السلام گرفته شود، خرمای محصول آن را در موسم «حج» برای فروش بین حجاج می بردند و آنها به عنوان تیمن و تبرک با قیمت گزافی آن را می خریدند.(1)

یک محاکمه تاریخی

«فدک» چنانکه گفتیم در زمان رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم، طبق آیه «وآت ذاالقربی حقه» از سوی پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم، به فاطمه علیها السلام واگذار شد، این مطلبی است که نه تنها مفسران شیعه، بلکه جمعی از علماء اهل سنت نیز از صحابی معروف «ابو سعید خدری» نقل کرده اند که اسناد آنرا قبلاً بیان کردیم. اما بعد از شهادت پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، حکومت وقت دست روی آن گذارد و نمایندگان فاطمه علیها السلام را از آنجا بیرون کرد. این مطلبی است که «ابن حجر مکی» دانشمند معروف اهل سنت در کتاب «صواعق المحرقة» و «سمهودی» در «وفاء الوفاء» و «ابن ابى الحدید» در «شرح نهج البلاغة» آورده اند.

بانوی اسلام برای گرفتن حق خود از دو راه وارد شد:

نخست از طریق هدیه پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، به او و دیگر از طریق ارث (هنگامی که مسأله هدیه به پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، مورد قبول واقع نگشت).

در مرحله اول فاطمه زهرا علیها السلام «امیر مؤمنان علی علیه السلام» و «ام ایمن» را به عنوان گواه نزد ابوبکر دعوت نمود، ولی ابوبکر به این بهانه که شاهد برای اثبات دعاوی باید دو مرد باشد، این شهود را نپذیرفت.

ص: 240


1- شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید، ج 16، ص 217.

سپس به ادعای حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم، که آن حضرت فرموده است:

«نحن معاشر الانبياء لا نورث، و ما تركناه صدقة».

«ما پیامبران ارثی از خود نمی گذاریم و هر چه که بعد از ما بماند صدقه خواهد بود».

از قبول پیشنهاد «ارث» نیز سرباز زد.

در حالی که در یک بررسی اجمالی روشن می شود که نظام حاکم غاصب در این عمل خود مرتکب چندین خطای بزرگ شد.

سؤال 123

آیا فاطمه زهرا علیها السلام قبل از آمدن نزد ابوبکر آگاه بود که از پدرش ارث نمی برد یا خیر؟ در صورت اول چرا نزد ابوبکر آمد و مطالبه ارث کرد و در صورت دوم چرا قول ابوبکر را که گفت پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، فرمود:

«ما گروه پیامبران ارث نمی گذاریم» را قبول نکرد، بلکه او را عملاً تکذیب نمود، تا آنجا که از او دوری کرد و تا آخر عمر با او سخنی نگفت؟

سوال 124

اگر ابوبکر در نسبت دادن حدیث (نحن معاشر الانبياء لانورث ...) به رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم، راستگو بوده، پس باید بگوئیم که نستجير بالله فاطمه زهرا علیها السلام که قرآن شهادت به پاکی او داده راستگو نبوده، آیا هیچ فرد مسلمانی راضی می شود که رد قول رسول اکرم صلی الله علیه و اله وسلم، را نسبت به فاطمه زهرا علیها السلام بدهد؟

ص: 241

سوال 125

اگر انبیاء عموما و خاتم الانبياء صلی الله علیه و اله وسلم، خصوصاً ارثی نداشتند، پس چگونه وصی و وارث برای خود قرار دادند؟ از جمله نبی اکرم صلی الله علیه و اله وسلم، وصی و وارث خود را امام امیرمؤمنان علی علیه السلام معرفی کرد و فرمود: «لکل نبی وصی و وارث و انّ عليا وصيى و وارثی؟(1)

ممکن است گفته شود که مراد از وارث در این حدیث ارث علمی می باشد نه مالی.

سؤال 126

اگر مراد از حدیث «... ان علیا وصی و وارثی» ارث علمی می باشد نه مالی، در این صورت کسی که وارث علمی پیامبر اکرم صلى الله عليه وسلم،باشد آیا این دلیل بر احق بودن و اولی بودن او به خلافت نمی باشد؟

سؤال 127

اگر حدیث «نحن معاشر الانبياء لا نورث...» صحيح است، پس چرا بعد از ضبط فدک که به قول ابوبکر صدقه مسلمین بود، ابوبکر نوشت که من فدک را به فاطمه زهرا علیها السلام دادم و عمر مانع شد و قباله فدک را گرفت و پاره کرد؟(2)

ص: 242


1- ميزان الاعتدال، ج 2، ص 273؛ مناقب خوارزمی، ص 85؛ فتح الباری، ج 8ص 114؛ تاریخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج 2 ص 392؛ و...
2- لسان الميزان ابن حجر عسقلانی، ج 1، ص 268 ؛ میزان الاعتدال، ذهبی، ج 1 ص 139. شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، ج 16،ص 274؛ سيرة الحلبية، ج 3، ص 362؛ و...

سؤال 128

اگر حدیث «نحن معاشر الانبياء لانورث ...» واقعیتی داشت و می بایست «فدک» به عنوان صدقه بین مستحقین تقسیم گردد، پس چرا عمر در زمان خود (هنگامی که کار از کار گذشته بود)، به سراغ علی علیه السلام و عباس فرستاد و حاضر شد «فدک» را در اختیار آنها بگذارد که در تاریخ اسلام مشهور است؟! (1)

سؤال 129

اگر فدک از آن فاطمه زهرا علیها السلام، نبود، چرا بعضی از خلفاء امویین، از جمله «عمربن العزیز» و بعضی از خلفاء عباسیین از جمله «مأمون»، فدک را به آل رسول صلى الله عليه وسلم برگرداندند؟

سؤال 130

چرا در قضیه فدک ابوبکر از فاطمه زهرا علیها السلام شاهد خواست، مگر نه این است که طبق شرع مقدس اسلام مدعی باید شاهد بیاورد نه متصرف، آیا این عملکرد ابوبکر خلاف شرع مقدس نبوده است؟!

شهادت دادن «خزيمة بن ثابت» در بيع اسب

طبق روایتی که در کتب معتبر اهل سنت آمده است «خزيمة بن ثابت» در قضيه بيع اسب که مدعی رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم، بود، شهادت به نفع پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم، داد و شهادت او با این که یک نفر بود مورد قبول واقع شد و پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، او را «ذوالشهادتین» نامید و شهادت او را برابر شهادت دو شاهد-

ص: 243


1- صحیح بخاری، باب فضل الخمس؛صواعق المحرقة، ابن حجر مكى، ص 9.

عادل قرار داد.(1)

سؤال 131

جایی که شهادت «خذيمة بن ثابت» به تنهائی کافی باشد، چرا شهادت فاطمه زهرا و امیر مؤمنان و حسنین علیهم السلام که آیه تطهیر در شأن آنها نازل شده به تنهائی حجت نباشد؟

سؤال 132

با توجه به حدیث معروف «الحق مع على و على مع الحق، يدور معه حيثما دار».(2) «علی با حق است و حق با-

ص: 244


1- كنز العمال، ج 2،ص 588.
2- روایت مذکور با الفاظ مختلف در منابع زیر آمده است: تاریخ مدينة دمشق ابن عساکر، ترجمه امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 1، ص 88، ح 121؛ اسد الغابة، ابن اثیر جزری، ج 5، ص 287 ،فرائد السمطين ،حموینی، ج 1، ص 139 - 140؛ ذخائر العقبی حب الدین ،طبری ، ص 56 و در ریاض النضرة، ج 2، ص 155؛ مواقف، قاضی عضد الدین ایجی، ج 3، ص 276؛ مجمع الزوائد ، حافظ نورالدین هیثمی، ج 9، ص 102؛ نزهة المجالس، عبدالسلام صفوری، ج 2، ص 205؛ مفتاح النجاة، بدخشي، ص 21؛ قرة العينين في تفضيل الشيخين، شاه ولی الله دهلوی، ص 234؛ ينابيع المودة، قندوزی حنفی، ط ،استانبول ص 201، انتهاء الافهام، ابو محمد حسین ،بصری، ص 74؛ ارجح المطالب، تستری، ص 23؛ المحاسن و المساوى بيهقی، ص 41؛ مسند علی حافظ ابو یعلی موصلی، ج 290 ص 418؛ مستدرك على الصحيحين، حاكم نیشابوری، ج 3 ص 124؛ مستصفى من علم الاصول ابو حامد غزالی، ج 1، ص 136؛ عارضة الاحوزي شرح سنن ترمذی ابوبکر بن عربی ،مالکی، ج 10، ص 216؛ مناقب، خطیب خوارزمی، فصل هشتم ص 56؛ وسيلة المتعبدين حافظ عمر ملا ،موصلی، ج 5، ص 176 - 177؛ لمع الادلة في اصول النحو، کمال الدین ابوالبرکات انباری ص 46؛ جامع الاصول، ابن اثیر، ج 420؛ مشكاة المصابيح، حافظ ولى الدين خطیب تبریزی، ص 568، ط دهلی؛ تلخیص المستدرک، شمس الدین ،ذهبی پاورقی ج 3، ص 124؛ مرآة الجنان، یافعی،ج 1، ص 110؛ كنز العمال، متقی هندی، ج 11، ص 643؛ روضة الندية، بدر المنير كحلانی، ص 156؛ وسيلة النجاة، محمد مبين لكهنوری ص 92 فتح الكبير، نبهانی، ج 2، ص 131؛ مناقب سيدنا على، عينى، ص 35؛ عقد الفريد، ابن عبد ربه، ج 4، ص 311؛ انصاف، قاضی ابوبکر باقلانی، ص 58؛ ملل و نحل، محمد بن عبدالکریم شهرستانی، ج 1، ص 153؛ صیدالخاطر، ابوالفرج ابن جوزی حنبلی، ص 385؛ تفسير مفاتيح الغيب فخرالدین رازی ،شافعی، ج 1، ص 111؛ تذكرة الخواص، سبط ابن جوزی، ص 28 و 32؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 10، ص 270؛ عزّة المنيفة، سراج الدین عمر ،غزنوی ص 51 ،رقائق شیخ عبدالله حنفی شافعی ،مصری، ص 385؛ صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، باب اول فصل پنجم شبهه ،11، ص 24 روضة الاحباب، عطاء الله ابن فضل الله حسینی شیرازی، ص 576؛ علم الکتاب، خواجه میرمحمدی حنفی، ص 261؛ شرح مواهب اللدنية، محمد بن عبدالباقی زرقانی، ج 7، ص 13؛ اتحاف اهل الاسلام محمد بن احمد حنفی مصری ص 67 اسعاف الراغبين ابن صبّان مصری چاپ حاشیه نورالابصار شبلنجی، ص 152؛ روضة المحتاجين لمعرفة قواعد الدين، شیخ ابونعیم رضوان خلوتی مصری، ص 391؛ تاریخ ،بغداد خطیب بغدادی، ج 14، ص 321؛ مجمع الزوائد ابن حجر عسقلانی، ج 7، ص 234؛ راموز الاحادیث شیخ احمد گمشخانوی، ص 203؛ و...

علی است و هر کجا که او باشد حق با او است». شهادت و گواهی علی علیه السلام نیز به تنهائی کفایت می کند.

حال چگونه حق بر محور وجود علی علیه السلام دور می زند، ولی شهادت او پذیرفته نیست؟ چرا ابوبکر، در برابر این سخن پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، که سنی و شیعه آنرا نقل کرده اند، ایستادگی کرد و گواهی آن حضرت را رد نمود؟

آیا شاهد خواستن ابوبکر از فاطمه زهرا علیها السلام مشروع بوده است؟

ممکن است گفته شود که شاهد خواستن ابوبکر از فاطمه زهرا علیها السلام بر طبق دستور شرع مقدس بوده، زیرا که برای اثبات قول مدعی بایستی دو شاهد مرد یا یک مرد و دو زن یا چهار زن که به منزله دو مرد می باشند، شهادت بدهند، پس بنابراین، چون حضرت زهرا علیها السلام شهود کامل را نیاورد، لذا خلیفه -

ص: 245

وقت نتوانست حکم قطعی به نفع فاطمه زهرا علیها السلام را صادر نماید.

اولا همانطوری که قبلا عرض شد مدعی باید شاهد بیاورد، نه متصرف و شاهد خواستن ابوبکر از فاطمه زهرا علیها السلام که متصرف در ملک «فدک» بوده برخلاف شرع انور بوده است، ثانیاً:

سؤال 133

اگر ابوبکر به ظاهر شرع عمل نموده و طبق دستور شرع از فاطمه زهرا علیها السلام شاهد خواست، چرا از جابر به صرف اینکه ادعا کرد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم به من وعده فرموده که از مال بحرین به من بدهد از او شاهد نخواست و پانصد درهم به او داد؟(1)

سؤال 134

هنگامی که فاطمه زهرا علیها السلام به ابوبکر فرمود: پدرم فدک را به من داده است، ابوبکر در جواب گفت:

«این اموال از آن رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم، نبوده است». این سخن چه معنائی دارد؟ مگر نه این است که طبق صریح قرآن، مواردی چون فدک خاصه رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم، می باشد(2) ؟ آیا پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، نمی تواند ملک دیگری را به هر عنوان در اختیار دخترش و یا غیر او قرار بدهد؟

سؤال 135

آیا خانه عایشه که پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، در آن مدفون است. متعلق به عایشه بود؟ و چگونه؟-

ص: 246


1- صحیح بخاری، ج 3، ص 57 - 58
2- سوره حشر، آیه 6 و 7.

آیا به ارث از پیامبرصلی الله علیه و اله وسلم، برد و یا اینکه پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، در زمان حیات خود آنرا به او واگذار نموده بود؟ و چگونه است که عایشه از پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، ارث می برد، در حالتی که بیش از یک سهم از یک هشتم که متعلق به همه زنان پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، است، بهره ای ندارد اما حضرت زهرا علیها السلام که دختر رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم، می باشد، نباید ارث ببرد و چگونه است که رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم، می تواند به عایشه، ببخشد، ولی به فرزندش نمی تواند چیزی را ببخشد؟!

سؤال 136

اگر خانه پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، به عایشه تعلق نداشته است، چگونه مانع دفن امام حسن مجتبی علیه السلام فرزند رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم، در خانه ای که طبق فرضی متعلق به همه مسلمین است می شود، اما مانع دفن پدرش ابوبکر و عمر نمی شود؟

سوال 137

آیا محل دفن پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، همچنان در ملکیت پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، باقی ماند تا این که از دنیا رفت؟ و یا اینکه در دوران حیات پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، به عایشه انتقال یافت، چنانکه ادعا می شود؟

در صورت اول که باقی به ملکیت رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم، بوده است، پس از شهادت پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، به عنوان ارث از پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، به جای مانده و یا به عنوان صدقه؟

اگر به عنون ارث برجای مانده چرا ابوبکر و عمر فقط از عایشه رخصت گرفتند و از سایر ورثه که در نظر ما همه زنان پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، و فاطمه زهرا علیها السلام و دیگر ورثه درجه اول او، و طبق نظر اهل سنت، همه این گروه به ضمیمه عباس عموی-

ص: 247

پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، می باشند اجازه نگرفتند؟

و اگر به عنوان صدقه از پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، به جای مانده، پس جزو بيت المال است و متعلق به همه مسلمین، روی این مبنا چرا از همه مسلمانان تحصیل رضایت ننمودند؟

و اگر در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، به عایشه انتقال یافته، چرا همانطوری که از حضرت زهرا علیها السلام دلیل و شاهد خواستند از عایشه، دلیل و شاهد مطالبه نکردند؟

شاهدان حديث نحن معاشر الانبياء لا نورث

روایت شده که عایشه و حفصه از جمله کسانی بودند که شهادت دادند که پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم فرموده است:«ما پیامبران ارثی از خود برجای نمی گذاریم» و «مالک بن اوس نضری» نیز همین شهادت را داد.(1)

و عایشه گوید:

زنان پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، خواستند عثمان را نزد ابی بکر بفرستند و از او میراث خود را از رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم، مطالبه کنند و من به آنان گفتم: آیا نمی دانید پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم،گفته است:

«ما پیامبران الهی چیزی از خود برای ارث برجای نمیگذاریم».(2)

و عثمان و سعد و عبدالرحمن و زبیر و پس از آن امام امیر مؤمنان على علیه السلام و عباس(جهت میراث زوجات پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم)به نزد عمر آمده، و عمر به آنان گفت:

«شما را به خدا سوگند می دهم آیا نمی دانید که پیامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود:

آنچه را ما از خود به جای می گذاریم صدقه است... و آنان گفتند:-

ص: 248


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 16، ص 220 - 221،
2- همان، ج 6، ص 220 و 222 و 223

آری چنین چیزی فرمود».(1)

سوال 138

اگر حدیث «نحن معاشر الانبياء لا نورث ...»صحیح بود چگونه همسران پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، عثمان را واسطه قرار دادند که نزد عمر برود و سهم الارث آنها را از عمر مطالبه کند؟

سوال 139

عثمان که خود می دانست که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم، چنین مطلبی را فرموده است، چرا به نزد عمر رفت و خواهان ارث زنان پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم، شد؟

سؤال 140

اگر حدیث «نحن معاشر الانبياء لا نورث ...» از پیامبر اکرم صلى الله عليه وسلم است، به چه مجوزی ابوبکر بعضی از اموال رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم، را در اختیار امام امیرمؤمنان علی علیه السلام، می گذارد و خود به این موضوع تصریح می نماید، که من ابزار جنگی و اسب و کفش پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم، را در اختیار امام امیر مؤمنان علی علیه السلام، قرار دادم؟!!(2)

ص: 249


1- شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد،ج 6،ص 220 - 223.
2- همان،ج 6، ص 220 و 222 و 223.

.. و آخر دعوانا ان الحمد الله ربّ العالمين.

اللهمّ صلّ على محمد و آل محمد و عجل فرجهم و زد فى قلوبنا محبّتهم و محبّة محبّيهم واجمع بيننا وبينهم يوم لا ينفع مال ولا بنون الا من اتى الله بقلب سليم.

اللهمّ ضاعف فى صدورنا البرائة من اعدائهم و مطفی انوار علومهم و منكرى فضائلهم و مناقبهم ابد الابدين.

اللهم لا تجمع بيننا و بين مروجى اعداء آل محمد عليهم السّلام طرفة عين ابداً في الدنيا والآخرة.

آمين رب العالمين.

ص: 250

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109