شناخت نامه حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام و شهر ری: مجموعه رساله های خطی و سنگی پیرامون حضرت

مشخصات کتاب

سرشناسه : صحفی، مجتبی، 1341 -

عنوان و نام پديدآور : شناخت نامه حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام و شهر ری: مجموعه رساله های خطی و سنگی پیرامون حضرت .../ به کوشش سیدمجتبی صحفی، علی اکبر زمانی نژاد.

مشخصات نشر : قم: دار الحدیث، 1382.

مشخصات ظاهری : 416 ص.: نمونه.

فروست : مجموعه آثار کنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظیم علیه السلام؛ 9.

شابک : 20000 ریال 964-7489-38-2 :

يادداشت : این کتاب از مجموعه آثاری است که به مناسبت برگزاری کنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظیم علیه السلام منتشر شده است.

یادداشت : کتابنامه.

موضوع : عبدالعظیم بن عبدالله(ع)، 173 - 250؟ق.

موضوع : ری

شناسه افزوده : زمانی نژاد، علی اکبر، 1342 -

رده بندی کنگره : BP53/5 /ع2 م27 9 .ج 1382

رده بندی دیویی : 297/984

شماره کتابشناسی ملی : 1141538

شابِك :

سازمان چاپ و نشر

شناخت نامه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و شهر رى

(مجموعه رساله هاى خطى و چاپى پيرامون امامزادگان و زيارتگاههاى رى)

به كوشش : على اكبر زمانى نژاد و سيدرسول علوى

از مجموعه آثار كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم عليه السلام - 10

ناشر : سازمان چاپ و نشر دار الحديث

چاپ : اوّل ، بهار 1382

چاپخانه :

شمارگان : 1000

قيمت :

تلفن : 7741650 0251 - 7740523 0251 ص . پ : 4468 / 37185

ص: 1

جلد 1

اشاره

ص: 2

سازمان چاپ و نشر

مؤسسه فرهنگى دارالحديث

ص: 3

ص: 4

پیشگفتار

تاريخ بشر را هماره ستارگانِ فروزانى مشعلدار بوده اند، تا آدمى بر جهالت و تاريكى فائق آيد و بتواند وديعه خداوندىِ نهفته در درونش را بپرورَد و خويشتن را از نادانى، درنده خويى و پستى برهاند.

طلايه داران اين منظومه فروزان، پيامبران الهى و جانشينان پاك نهاد و معصوم آنان اند و در صف بعد، دست پروردگان آنها، يعنى عالمان دين، محدّثان، مفسّران و... كه در دانش و سلوك، پاى در جاى پاى آنان نهادند.

شهر رى به عنوان يكى از پايگاههاى كهن تشيع، مَهْد رشد و بالندگى عالمانى از اين تبار (چون ثقه الاسلام كلينى، شيخ صدوق، ابوالفتوح رازى و...) بوده است، و حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام را مى توان پايه گذار اين مَهْد و حركت علمى و فرهنگى دانست.

آستان حضرت عبدالعظيم و مؤسسه فرهنگى دارالحديث (دانشكده، پژوهشكده، انتشارات)، طرحى را با عنوان «گراميداشت بزرگان و عالمان رى» در دست گرفت تا در پرتو شناساندن اين چهره هاى ماندگار، برخى فعاليتهاى پژوهشى و فرهنگى نيز سامان يابد.

در اين طرح، نخستْ چهار تن از بزرگان و عالمان رى انتخاب شدند كه در صدر آنان حضرت عبدالعظيم عليه السلام جاى مى گيرد.

حضرت عبدالعظيم عليه السلام مشعل فروزانى است كه از دوران حيات خويشتن تاكنون برتاريخ تشيع و ايران، پرتو افكنده و بر معنويت، دانش و فرهنگ شيعه در اين مرز و بوم، تأثيرگذار بوده است. از اين رو، نخستين گام در اجراى طرح، كنگره بزرگداشت ايشان خواهد بود.

اهدافى كه برگزارى اين كنگره دنبال مى كند، عبارت است از:

1 . معرفى و بزرگداشت شخصيت علمى و معنوى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ؛

2 . ترويج معارف حديثى اهل بيت عليه السلام ؛

3 . تحقيق و پژوهش در ميراث حديثى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ؛

4 . شناخت جايگاه آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام و تأثيرآن برتحولات تاريخ تشيّع در ايران.

ص: 5

اين طرح، در آبان ماه 1380 در نخستين جلسه شوراى سياستگذارى - كه از عالمان و فرزانگان و نخبگان فرهنگى اند - به تصويب رسيد و كميته علمى كنگره از خرداد 1381 كار خود را آغاز كرد.

كميته علمى با فرصت اندكى كه در اختيار داشت، برنامه هاى خود را در پنج حوزه ساماندهى كرد:

1 . تأليف، تصحيح و گردآورى آثار مربوط به حضرت عبدالعظيم و شهر رى (كتاب و مقاله).

2 . سفارش و فراخوان نگارش مقاله.

3 . سفارش انتشار ويژه نامه هايى از سوى نشريات، همزمان با برگزارى كنگره.

4 . انتشار لوح فشرده (CD)توليدات علمى كنگره.

5 . انتشار خبرنامه.

با يارى خداوند و مدد قدسى روح حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، در حوزه نخست، بيش از بيست و دو جلد كتاب آماده شد كه همزمان با برگزارى كنگره، توزيع مى گردد. همچنين مقالات منتخب و تأييد شده علمى در سه جلد، عرضه خواهند شد.

دو ويژه نامه از سوى مجلات علمى و نيز خبرنامه كنگره در پنج شماره عرضه خواهد شد.

همه اين آثار، علاوه بر نشر مكتوب، بر روى يك لوح فشرده (CD)تا هنگام برپايى كنگره در اختيار علاقه مندان قرار مى گيرد.

گفتنى است با فرصت اندك و حجم گسترده برنامه هاى علمى، وجود نقايص، امرى طبيعى است كه اهل فضل و دانش آن را بر ما خواهند بخشيد و ما را از نصايح عالمانه خويش بهره مند خواهند ساخت.

اميد است اين مجموعه، مقبول درگاه الهى و مورد عنايت روح بزرگ و قدسى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام قرار گيرد و در گسترش و بالندگى فرهنگ و معارف تشيع، سودمند افتد.

در پايان از همه كسانى كه در به ثمر رسيدن اين برنامه ها سهم وافر داشتند؛ توليت محترم آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام و رياست محترم مؤسسه فرهنگى دارالحديث، شوراى عالى سياستگذارى، مديران محترم آستان حضرت عبدالعظيم و مؤسسه فرهنگى دارالحديث و به ويژه فاضل گرانقدر جناب آقاى على اكبر زمانى نژاد - كه بار عمده بر دوش ايشان بود - سپاسگزارى مى شود.

مهدى مهريزى

دبير كميته علمى

بهار 1382

ص: 6

فهرست اجمالى

1. شرح حال امامزادگان رى............. 11

على قلى ميرزا اعتضاد السلطنه (1264ق - 1313ق)

2. امامزادگان معروف رى............. 137

سيد محمدصادق حسينى طباطبائى (در سال 1296 ق)

3. نسب حضرت عبدالعظيم عليه السلام و امام زادگان رى............. 181

ولى محمد بيك وردى تركمانى عراقى (در سال 1304 ق)

4. امامزادگان رى............. 233

شيخ محمدحسين طهرانى (قرن 13)

5. نور الآفاق............. 325

شيخ جواد شاه عبدالعظيمى (م 1355 ق)

6. بارگاه امام زاده عبداللّه عليه السلام در رى............. 423

خليل كمره اى

7. الرسالة العزية فى ترجمة الجليل عزّالدين يحيى الشهيد رحمه الله............. 435

حضرت آيه اللّه العظمى سيدشهاب الدين المرعشى النجفى رحمه الله

8. حواشى عمدة الطالب فى نسب آل ابى طالب عليه السلام ............. 447

حضرت آيه اللّه سيد محمدعلى روضاتى اصفهانى(دام ظله العالى)

ص: 7

ص: 8

پيشگفتار

درباره شخصيّت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و امام زادگان شهر رى و نيز تاريخ رى در طول قرنهاى گذشته و عصر حاضر، صدها جلد كتاب و مقاله و جزوه و مطالب پراكنده و سودمند در كتابهاى علما و دانشمندان و محققان به رشته تحرير درآمده است كه با وجود تكرارى بودن بعضى از آنها، هر كدام با نگرش خاص خود توانسته اند گوشه اى از جلوه ملكوتى و معنوى حضرت عبدالعظيم عليه السلام را به نمايش بگذارد و جنبه اى از رمز و راز رى را بگشايد. با اين حال، تاكنون سال دقيق تولد و وفات حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و قبر امام زاده حمزه و... روشن نيست؛ چنان كه درباره شهر رى هم، ناگفته هاى فراوانى وجود دارد.

پژوهشگر در تاريخ رى با تتبّع در منابع تاريخى و جغرافيايى آشكارا درمى يابد كه شهر رى در طىّ قرون متمادى از مراكز مهم شكل گيرى و بالندگى تمدّن اسلامى و شيعى و مهد دانش و فضيلت بوده است. وجود كتابخانه هاى بزرگ و داير بودن مدارس فقه و حديث و پرورش بزرگان همچون ثقه الاسلام كلينى و شيخ صدوق در اين شهر گواه صادقى بر اين مدّعاست. متأسفانه منابع اصلى تاريخ رى همچون جريدة الرى و تاريخ رى آبى و منتجب الدين رازى در تندباد حوادث از ميان رفته و بدست ما نرسيده، امّا در همين آثار به جا مانده، مطالب خواندى و جذّاب درباره رى بسيار است.

شناخت نامه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و شهر رى با گردآورى و تأليف مجموعه رساله هاى خطى و كتابها و مقالاتِ منتشر شده، و نيز مجموعه جزوه ها و گفتارهاى پراكنده درباره حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و امامزادگان و تاريخ شهر رى، در صدد شناساندن و معرفى مقام علمى و معنوى اين كريم اهل بيت عليهم السلام و ساير امامزادگان و معرفى تاريخ شهر رى است.

نتيجه طرح مأخذشناسى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و شهر رى، معرفى و شناسايى نزديك به هزار عنوان از كتابهاى خطى و چاپى و مجلات و نشريات و مقالات و دائرة المعارفها و سفرنامه ها و پايان نامه ها و اسناد و فرامين و وقف نامه ها و... بود كه در يك جلد به زيور طبع آراسته شد.

ص: 9

با تتبع و جست و جوى وسيعى كه در فهارس نسخ خطى كتابخانه هاى ايران و كتابشناسى، تراجم و رجال و ساير منابع مأخذشناسى شد، به نسخه هاى خطى در ارتباط با امام زادگان شهر رى برخورد كرديم كه شايان چاپ دراين مجموعه بود تا درمعرض ديد فضلا ودانشمندان ونويسندگان قرار گيرد.

به جهت با اهميت بودن نسخه هاى خطى در ارتباط با حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، مجلد اوّل مجموعه شناخت نامه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و شهر رى را به مجموعه رساله هاى خطى و سنگى پيرامون حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و مجلد دوم شناخت نامه به مجموعه رساله هاى خطى پيرامون امام زادگان و زيارتگاههاى رى اختصاص يافت. چرا كه اكثر رساله ها براى اولين بار به زيور طبع آراسته مى شود. و به جهت تناسب موضوع، چند رساله چاپى پيرامون امام زادگان رى و تهران (رى قديم) در پايان اين مجموعه اضافه شد.

اين مجموعه رساله ها از قرن سيزدهم هجرى تا عصر حاضر به رشته تحرير درآمده كه هر كدام در نوع خود (با وجود تكرارى بودن بعضى مطالب) سودمند و مفيد است. و ترتيب رساله ها تقريبا بر حسب سال تأليف و يا سال وفات مؤلفين است(به استثناى يك رساله) كه تأثيرپذيرى و يا تأييد و انتقاد رساله هاى بعدى نسبت به رساله هاى قبلى به خوبى روشن مى شود.

شايان ذكر است كه مطالب بعضى از رساله ها به هيچ وجه قابل تأييد نبوده و در مقدمه و پاورقى به نقد و انتقاد و ردّ بعضى سخنها پرداخته ايم. و به جهت اهميت ساير مطالب آن رساله كه در ارتباط با تاريخ رى و ساير امام زادگان شهر رى و... است. كه در اين مجموعه به چاپ مى رسد.

در اين مجموعه شناخت نامه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و شهر رى هشت رساله خطى و چاپى در ارتباط با حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و امام زادگان شهر رى و مدفونين مجاور حضرت عبدالعظيم عليه السلام گردآورى شده است كه مشخصات رساله هاى خطى و شرح حال مؤلفين در ابتداى هر رساله درج شده است.

ص: 10

(1) شرح حال امامزادگان رى

اين رساله شامل شرح حال پنج امامزاده به ضميمه دو رساله ديگر است كه عبارتند از:

1. شرح حال امامزاده عبداللّه عليه السلام

2. شرح حال امامزاده حمزه عليه السلام

3. شرح حال امامزاده طاهر عليه السلام

4. شرح حال امامزاده زيد عليه السلام

5. شرح حال امامزاده يحيى عليه السلام

6. رساله در عداوت ميان بنى هاشم و بنى اميه

7. رساله در زايجه طالع روز عاشورا.

تأليف:

على قلى ميرزا اعتضاد السلطنه (1264ق - 1313ق)

ص: 11

ص: 12

مقدمه

در مقاله «آشنايى با حضرت عبدالعظيم عليه السلام و مصادر شرح حال او» در معرفى مؤلّف، و رساله شرح حال حضرت عبدالعظيم عليه السلام و ساير امامزادگان رى چنين مى نويسد:

رساله شرح حال حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

على قلى ميرزا پسر فتحعلى شاه قاجار حدود سال 1234قمرى به دنيا آمد در سال 1250 كه برادرزاده اش محمد شاه قاجار در طهران فوت كرد و زمام كارها به دست همسرش مهد عليا مادر ناصرالدين شاه وليعهد كه در تبريز بود افتاد به سمت پيشكارى مهد عليا به اداره امور طهران مشغول شد. در سال 1272 به لقب اعتضاد السلطنه ملقب و در سال 1274 به رياست مدرسه دارالفنون منصوب شد و در سال 1275 كه اولين خط تلگرافى بين تهران و تبريز را كشيد به لقب وزير علوم ارتقاء يافت و به تدريج عهده دار مشاغل مهم ترى گرديد در سال 1283 وزارت علوم و صنايع و تجارت و رياست دارالفنون و اداره تلگرافخانه ها و معادن و روزنامه هاى دولتى و علمى و چاپخانه هاى شهر طهران و ولايات و كارخانه ها و حكومت ملاير و تويسركان همه به عهده او بود و در سال 1283 به نشر روزنامه ادبى «ملت سنيه ايران» كه تا سال 1287 دوام داشت و سى و سه شماره از آن منتشر شد پرداخت. در هر شماره شرح حال يكى از شعراى قديم را حاوى بود.

اعتضاد السلطنه مانند غالب پسران فتحعليشاه شعر مى گفت و در شعر «فخرى» تخلص مى نمود. به سال 1298 در طهران در حدود شصت و چهارسالگى وفات يافت

ص: 13

و در يكى از حجرات جنب مزار حضرت عبدالعظيم مدفون گرديد. از تأليفات او تاريخ افغانستان، فتنه باب و فلك السعاده در نجوم است كه هر سه چاپ شده است.(1)

اعتمادالسلطنه درباره او گويد: در اين عهد جاويد مهد، از رجال و اعيان احدى به قدر وى ترويج علم و دانش و هنر نكرد. مكرر ناصرالدين شاه مى گفت: ثلث مردم ايران را على قلى ميرزا تربيت كرد. و به عزّت و اعتبار و انتشار اسم و اشتهار او نيز در اين دولت كسى نرسيد... از مجالست علماء و افاضل و مذاكرات علوم و فضائل هيچ وقت ملالت نمى يافت و كسالت نمى گرفت. به مجلس مذاكرات علميه در جميع فنون عتيقه آسيايى و معارف طريفه و صناعات جديده اروپايى با اساتيد آن ها مشاركت حاذقانه مى كرد و مخصوصاً در حكمت متوسطه مشرق زمينى خود از اساتيد به شمار مى آمد و در تاريخ و اسطرلاب و هندسه و بسيارى از مسائل، كتابها و رسائل ساخته است...(2)كتابخانه مهم و معتبرى جمع آورى نموده بود كه بعدها نصيب سپهسالار بانى مدرسه سپهسالار جديد (شهيد مطهرى) شد كه از آن كتابها همين شرح حال حضرت عبدالعظيم است كه دو نسخه آن در كتابخانه مدرسه سپهسالار موجود است و نگارنده اين سطور (با طى كردن هفت خوان...) عكسى از اين دو نسخه با تحمل مخارج سنگين فراهم كرده است. اميدوارم هر چه زودتر راه استفاده از نسخه هاى خطى اين كتابخانه مهم آسان گردد و اولياء آن مدرسه و كتابخانه به اين واقعيت واقف شوند كه كتابخانه براى استفاده علاقه مندان است نه براى حبس نسخه ها و دور نگاهداشتن آن ها از استفاده اهل فضل.

اعتضاد السلطنه تاريخ احوال مبارك حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و احوال عبداللّه ابيض را نوشته و در «جنگ» خويش به طور مسوّده ضبط كرده بود. ميرزا

ص: 14


1- فهرست مؤلفين كتب چاپى، ج 4، ص 569 - 571.
2- . المآثر و الآثار، ص 193.

عبدالوهاب خان نصيرالدوله از او خواست كه آن رساله را براى او استنساخ كند او هم پاكنويس كرد و براى او ارسال داشت. اين كار در سال 1293 انجام شده است.(1)

پس از اين تاريخ، ناصرالدين شاه از او مى خواهد كه انساب طهارت نصاب و شرحى از احوال سعادت مآل حضرت عبدالعظيم عليه آلاف التحية و التكريم و برخى از امام زادگان ديگر كه اينك روضه مقدسش در ارض رى مطاف خاص و عام است ايراد نمايد و از تطويل و ايجاز تعقيد كناره گيرد. پس از اين دستور و تقاضا، اعتضاد السلطنه بار ديگر آن رساله قبل را تحرير و پاكنويس و به صورت جديدى در مى آورد كه نسخه اى از اين كار هم در كتابخانه شهيد مطهرى موجود است و اينك به معرفى آن مى پردازيم.

اين رساله به زبان فارسى و 114 صفحه (هر صفحه 9 سطر) است. پس از ديباچه شرح حال زيد بن حسن عليه السلام جد سوّم حضرت عبدالعظيم را آورده است و نيز شرح حال دختر او نفيسه (كه در مصر مدفون است و اهل مصر او را ستّ نفيسه خوانند و به زيارت قبر او مى روند و خيلى او را تعظيم و تجليل مى نمايند) را ياد كرده است.

سپس شرح حال جدّ دوّم او حسن بن زيد را به تفصيل آورده است.

آن گاه شرح حال جدّ اوّل او على الشديد بن حسن بن زيد را و سپس شرح حال پدر او عبداللّه بن على بن حسن بن زيد را و در پايان شرح حال حضرت عبدالعظيم عليه السلام را آورده و در اين بخش مطالب سودمندى دارد.

پس از تمام شدن اين قسمت، شرح حال امام زاده عبداللّه و پدران او را و نيز شرح حال امام زاده حمزه را ياد كرده است و پيرامون قبر بى بى زبيده و بى بى شهربانو نيز مطالبى دارد.

تاريخ كتابت اين نسخه 1296 مى باشد و مناسب است اين رساله تحقيق و چاپ

ص: 15


1- آغاز يكى از دو نسخه خطى موجود در كتابخانه مدرسه شهيد مطهرى. در پايان اين نسخه شرح حال حضرت عيسى على نبينا و آله و عليهم السلام هم هست.

شود زيرا برخى نكات تازه و قابل توجّه در آن ديده مى شود مثلاً مى گويد:

به هر حال آن مكان شريف بعد از آن كه مدفن امام زاده لازم التعظيم حضرت عبدالعظيم عليه السلام شد، در اكثر ازمنه محترم بوده و متوليان آن بقعه متبركه كه از سادات صحيح النسب مى باشند علاوه بر رياست ملّتى غالباً رياست دولتى نيز داشته اند مثل ايالت ولايت طهران و اطراف آن. سلاطين صفويه مخصوصاً به جهت زيارت اين قبر شريف از اصفهان به جانب رى نهضت مى نمودند چنان كه اسكندربيك منشى در چند موضع از تاريخ عالم آراى عباسى تفصيل آن را ايراد نموده و بناهاى قديم آن مكان شريف از شاه اسماعيل و شاه طهماسب اوّل است... .(1)

در ابتداى هر دو نسخه خطى مدرسه شهيد مطهرى (سپهسالار سابق) به شماره هاى 1854 و 1853 نوشته شده:

«هو شرح حال حضرت عبدالعظيم و امام زاده عبدالله و امام زاده حمزه عليهم السلام ، از تاليفات نواب مستطاب، اشرف امجد ارفع والا شاهزاده اجلّ اكرم، اعتضادالسلطنه وزير علوم و معادن دام اجلاله گرديد.

فى شهر ربيع الاولى 1296

با مهر اعتضادالسلطنه

و در ذيل آن صورت وقف نامه به اين شرح نوشته شده:

«هو الله تعالى شأنه؛ اين يك مجلد كتاب، شرح حالات حضرت عبدالعظيم و امام زاده حمزه عليهم السلام تأليف نواب والا، اعتضادالسلطنه، در يوم جمعه 15 شهر ذى حجة الحرام سنه 1297 در عداد كتب موقوفه مسجد و مدرسه ناصرى معدود و به كتابخانه مدرسه ... داخل گرديد.

صيغه وقف آن مطابق شروح و شروط مندرجه در وقف نامه مسجد ومدرسه جارى شد.

فصار وقفاً صحيحاً لازماً در سنه 1297.مهر وقف

ص: 16


1- سى مقاله، ص 41 - 44.

در نسخه كتابخانه ملى ملك 113/6151 قسمتى از شرح حال حضرت عبدالعظيم را دارد كه در پايان شرح حال نوشته شده:

«از تأليفات نواب مستطاب، اشرف ارفع امجد والا، شاهزاده آزاده اعظم افخم والا تبار اعتضادالسلطنه وزير علوم دام اقباله؛ كه در شرح احوال حسب و نسب حضرت شاهزاده عبدالعظيم عليه السلام نوشته اند، چون هنوز ديباچه آن را ننوشته بودند، به كمترين چاكر درگاه كه از خوان نعمت بى دريغش پرورده و در ظلّ رحمت و رأفت شاهزاده معظم اليه تربيت يافته ام فرمودند، على الحساب از باب آن كه نسخه اش از ميان نرود در اين جنگ ثبت و ضبط شود تا ان شاء الله تعالى به سلامتى وجود مبارك، ديباچه اش نيز نوشته شود، و بعد از آن به حليه طبع درآمده منتشر شود، كه اين يادگار نيكو از شاهزاده والاتبار بمانده و كسى در اين مدت در صدد جمع و تأليف حسب و نسب آن بزرگوار برنيامده بود. الحق خيلى لازم و واجب بود كه از اجداد آن بزرگوار و حالت شريفش خود آن حضرت - سلام الله عليه - شيعيان على بن ابى طالب عليه السلام استحضارى حاصل آمد. و بعد از طبع نمودن - انشاءالله تعالى - انتشار خواهد يافت و وقف عام خواهد فرمود كه به جميع مردم داده شود و از شرف حسب و نسب و حالت شريف آن حضرت استحضار حاصل نمايند. فى شهر ربيع الثانى من شهور سنه 1289 مطابق سال فرخنده فال پيچى ئيل».

حرّره رئيس الكتاب

نسخه هاى خطى اين رساله بدين شرح است:

409/31 . سرگذشت امامزادگان رى (فارسى)

از : عليقلى ميرزا بن فتحعلى شاه قاجار اعتضادالسلطنه (م 1298ق)

اعتضاد السلطنه شرح احوال و سرگذشت حضرت عبدالعظيم و ديگر سادات مدفون در رى را جمع آورى كرده بود. وى براى آن كه نسخه كتابش از ميان نرود به رئيس الكتّاب دستور مى دهد تا در سال 1289ق مسوّدات او

ص: 17

را موقتاً در جنگ خودش (موجود در كتابخانه ملك به شماره 6151) وارد كند تا بعداً ديباچه اش نوشته شود . رئيس الكتاب هم زندگانى حضرت عبدالعظيم و امامزاده عبدالله ابيض را به همان صورت در آن جنگ وارد نمود . (نسخه هاى شماره 1 و 2 كه در ادامه معرفى مى شوند .)

پس از اين در سال 1293ق ميرزا عبدالوهاب خان نصير الدوله، وزير تجارت، از او خواست كه آن رساله را براى او استنساخ كند. اعتضاد السلطنه نيز همين كار را كرد و شرح احوال دو امامزاده مذكور را پس از پاك نويس كردن براى نصيرالدوله فرستاد كه ديباچه آن با اين عبارات آغاز مى شود: «الحمدللّه المتعالى عن الاضداد والاشباه... اما بعد چون در اين اوان فيروزى نشان كه تاريخ هجرى به يك هزار و دويست و نود و سه ناقصه است و بيست و نه سال است تاج و تخت سلطنت از وجود مبارك شاهنشاه جمجاه ناصرالدين شاه... مؤلف اين رساله... بعد از مشاغل نوكرى، گاهى به تحصيل و برخى اوقات مشغول تصنيف بوده... در چندين سال قبل از اين تاريخ احوال مبارك حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و احوال عبداللّه ابيض را نوشته در كتاب جنگ خويش به طور مسوّده ضبط كرده اين اوقات... جناب . . . نصير الدوله زيد اجلاله . . . خواهش نمودند نسخه آن را نوشته، انفاد دارم . به ان جهة در اين رساله پاك نويس شده انفاد داشتم . . . ابوالحسن زيد بن حسن مجتبى بن على بن ابى طالب عليهم السلام الملقب به رقرق مادر زيد موسومه به زجاجه است .» (نسخه هاى شماره 3 و 4)

اما چندى بعد ناصرالدين شاه (1264 - 1313ق) به اعتضاد السلطنه دستور مى دهد تا انساب طهارت نصاب و شرح احوال حضرت عبدالعظيم و ديگر امامزادگان مدفون در رى را براى او در كتابى گرد آورد. به همين علت اعتضاد السلطنه ديباچه كتاب خود را دوباره تحرير مى كند و قسمتى

ص: 18

هم مربوط به امامزاده حمزه (و در نسخه دانشكده ادبيات علاوه بر آنها امامزاده طاهر و زيد بن على بن الحسين عليهماالسلام ) به آن مى افزايد و كتاب را به صورت جديدى در مى آورد تا آماده تقديم به ناصر الدين شاه شود . اين تحرير دوم همان است كه بيشتر نسخه ها بر اساس آن است و با :« الحمد لله الذى عجزت خواطر الامم . . .» آغاز مى شود .

اين رساله در مجموعه انتشارات كنگره حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و شهر رى به چاپ مى رسد .

آغاز تحرير اول :« الحمد لله المتعالى عن الاضداد و الاشباه و الصلاة و السلام على خاتم الانبياء محمد المصطفى خير الخلق . . . اما بعد چون در اين اوان فيروزى نشان . . .»

آغاز تحرير دوم :« الحمد لله الذى عجزت خواطر الامم عن البلوغ الى حقيقته و قصرت بصائر الهمم عن الوصول الى هويته . . . اما بعد فرمان مبارك شاهنشاه جهان پناه مفخر سلاطين . . .»

نسخه هاى خطى : 1- كتابخانه ملى ملك تهران ، شماره 6151 ، رساله صد و سيزدهم ، ص 309-317 ، رئيس الكتاب ، ربيع الاول 1289ق ، كاتب در پايان مى نويسد : چون نگارنده هنوز ديباچه اى بر اين كتاب خود ننوشته بود ، به من دستور داد كه آن را موقتاً در اين جنگ وارد نمايم ، تا بعداً ديباچه نوشته شود و به چاپ برسد . آغاز :« ابوالحسن زيد بن حسن مجتبى بن على بن ابيطالب عليهم السلام الملقب به رقرق ، مادر زيد موسوم به زجاجه ، كنيزكى بود كه به اسير آورده بودند .» ، انجام :« و اين كه در ترشيز است قبر حمزة بن موسى الكاظم است .» ر .ك : فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه ملك ، ج 9 ، ص 201 با عنوان «رساله احوال حضرت عبدالعظيم» ، در جنگ اعتضادالسلطنه .

ص: 19

2- كتابخانه ملى ملك تهران ، شماره 6151 ، رساله صد و پنجم ، ص 43-47 ، رئيس الكتاب ، 1289ق ، اين نسخه فقط زندگى امامزاده عبدالله ابيض را دارد و پيش نويس مؤف است كه موقتاً در اين نسخه وارد شده تا بعداً تكميل شود . آغاز :«عبدالله ابيض بن عباس بن محمد بن عبدالله . . . ندانم كجا ديدم اندر كتاب كه در ذيل احوال رى مى گويد نگارنده چون ديده مرقد مطهر امامزاده عبدالله نزديك . . .» ، انجام :«چنان چه فيروزآبادى در قاموس گويد ينبع . . . اين بود احوال عبدالله ابيض تا امام همام سيد سجاد على بن الحسين بن اميرالمؤنين على بن ابيطالب عليهم السلام » . ر .ك : فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه ملك ، ج 9 ، ص199 .

3- كتابخانه مسجد اعظم قم ، شماره 3791 ، نستعليق ، با سرلوح مذهب مرصع و جدول ، 12 برگ ، 17 سطر ، اين نسخه داراى ديباچه تحرير اول است و موجودى آن شرح احوال حضرت عبدالعظيم و امامزاده عبدالله ، آغاز :«الحمد لله المتعالى عن الاضداد و الاشباه و الصلاة و السلام على خاتم الاوصياء . . . اما بعد چون در اين اوان فيروزى نشان . . .» ، انجام : «از عبارت عمدة الطالب بر مى آيد كه نسلى باقى مانده باشد . اين بود احوال عبدالله ابيض تا امام همام سيد سجاد على بن الحسين بن اميرالمؤنين على بن ابيطالب عليهم السلام .». ر.ك: فهرست كتابخانه مسجد اعظم قم، ص243 و رؤيت نسخه.

4- كتابخانه مدرسه سپهسالار - تهران ، شماره 1854 ، نسخ ، بى تاريخ ، آغاز و انجام مانند نسخه قبل . به ضميمه شرح احوال حضرت عيسى عليه السلام كه آغاز آن چنين است :« به ضميمه شرح احوال حضرت عيسى على نبينا و عليه السلام ... كه اين بنده عليقلى قاجار . . . بعد از شرح حال حضرت عبدالعظيم و عبدالله ابيض عليهماالسلام تأليف و در اين رساله درج نمودم . امر حضرت عيسى

ص: 20

و اعتقاد مردم در حق او امر عظيم است . بعضى او را خدا مى دانند و . . .» (صص 18 الف - 23ب) ، انجام :«و اصل اين كلمه چندگوز بوده و از كثرت استعمال چنگيز شد .» ، 22 برگ ، 15 سطر . ر .ك : فهرست كتابخانه سپهسالار ، ج 5 ، ص 104 .

5 - كتابخانه ملى تهران ، شماره 479/ف ، نسخ خوش ، 1295ق ، محتملاً نويسنده در تهران ، با سرلوح ، عناوين شنگرف ، فقط شامل قسمت حضرت عبدالعظيم ، آغاز :« الحمد لله الذى عجزت خواطر الامم . . .» ، انجام :«يكى از شهرهاى معتبره و مدن معظمه محسوب مى شود . الحق هر چند در بنا و آبادى آن ملك كوشيده شود سزاوار است .» 20 برگ ، 15 سطر . ر .ك : فهرست كتابخانه ملى ، ج1 ، ص 462 .

6- كتابخانه ملى تهران ، شماره 352/ف ، نسخ خوش ، ذيحجه 1295ق ، داراى سرلوح ، عناوين شنگرف ، شامل شرح حال امامزاده عبدالله ، آغاز :«الحمد لله رب العالمين و صلى الله على خاتم الانبياء محمد المصطفى و اهل بيته الطيبين و ذريته الطاهرين الى يوم الدين . فبعد حكم همايون و فرمان قدر نمودن شهريار . . .» ، انجام :«و آن بناى مقرنس را به زيب تذهيب و نصب آينه مزين داشتند .» 13 برگ ، 15 سطر ، ر .ك : فهرست كتابخانه ملى ، ج 1 ،ص 343 .

7- كتابخانه مدرسه سپهسالار تهران ، شماره 1853 ، نسخ ، مسيح كمره يى ، روز چهارشنبه 21 محرم 1296ق ، عناوين شنگرف ، داراى تملك اعتضادالسلطنه (مؤف) در 1296ق ، شامل زندگانى حضرت عبدالعظيم و امامزاده عبدالله ابيض و امامزاده حمزه ، آغاز برابر آغاز نسخه شماره 2 ، انجام نسخه (در شرح احوال امامزاده حمزه) :«و عبارت عمدة الطالب را مى توان تأويل كرد به اين كه گفته حمزة بن حمزة به خراسان رفت .

ص: 21

ممكنست حمزه مدفون در سوسغد ترشيز حمزة بن حمزة باشد ولى سلسله اسناد احفاد شهاب الدين و رشته اولاد حمزة بن موسى را بدان منهج بيان نموده كه با عبارت اسكندر بيگ منشى در اول عالم آرا مطابق و موافق است و اين خود مقوىّ قول اسكندر بيگ است .» 56 برگ ، 9 سطر . ر .ك : فهرست كتابخانه سپهسالار ، ج 5 ، ص 103 .

8 - دانشگاه تهران، شماره 4600، رساله چهارم مجموعه، نستعليق و نسخ ، سده 13 ه- ، جدول زر و لاجورد ، در جنگى از آثار اعتضاد السلطنه كه برخى از آنها به خط خود اوست ، با عنوان «سرگذشت عبدالعظيم و امام زاده هاى ديگر» ، 152 برگ . ر .ك : فهرست دانشگاه تهران ، ج 14 ، ص 3528 .

9- كتابخانه ملى ملك تهران ، شماره 3661 ، رساله اول مجموعه ، نسخ ، 13 محرم 1301ق ، عناوين و نشانيها شنگرف ، آغاز و انجام و بخشها مانند نسخه 1853 سپهسالار ، 29 سطر . ر .ك : فهرست كتابخانه ملك، ج7، ص15.

10- دانشكده ادبيات تهران ، شماره 101ج ، نسخ

، على اكبر قرنچاهى ، آدينه پايان شوال 1312ق ، اين نسخه كاملترين نسخه هاست و شامل پنج شرح حال از حضرت عبدالعظيم ، امامزاده عبدالله ابيض ، امامزاده حمزه ، امامزاده طاهر و حضرت زيد عليه السلام است . از آغاز كتاب تا پايان زندگى امامزاده حمزه برابر نسخه 1853 سپهسالار ولى افزوده هاى از آن جا به بعد در ديگر نسخه ها نيست . آغاز زندگى امامزاده طاهر :«بسمله . در شرح احوال امامزاده طاهر و حسب و نسب آن بزرگوار است . شيخ ابونصر سهل بن عبدالله بخارى كه از محققين نسابين است در كتاب سر الانساب گويد : طاهر از واردين شهر رى است . . .» ، انجام قسمت مربوط به شرح احوال زيد بن على بن الحسين عليهماالسلام كه مفصل ترين بخش كتاب از ص 32 الف تا 72 الف است :« هر آن كس خواهد بر آنها استحضار يابد بايستى به جلد

ص: 22

يازدهم كتاب بحار الانوار و غير آن از كتب رجوع نمايد كه مفصلاً و مشروحاً مذكور است .» 121 برگ كه متن كتاب در ص 1-73 است و ديگر برگها سفيد مانده ، 16 سطر . ر .ك : فهرست دانشكده ادبيات تهران ، ج 1 ، صص 311-312 .

11- كتابخانه مجلس شوراى اسلامى تهران ، شماره 1293 مجموعه طباطبايى ، نستعليق ، بى تاريخ ، آغاز و انجام و بخشها مانند نسخه شماره 1853 در كتابخانه سپهسالار .

12- كتابخانه مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامى تهران ، شماره 202 ، رساله اول مجموعه ، ص 2-26 ، نسخ پخته ، سده 13 ه- ، اين نسخه شامل احوال امام زاده طاهر در رى و امامزاده يحيى در تهران است ، در مجموعه اى به همراه دو رساله ديگر از اعتضادالسلطنه ، در فهرست مؤف آن را نشناخته اند ولى با مطابقت اين نسخه با نسخه دانشكده ادبيات مشخص شد كه همان تاليف اعتضادالسلطنه است ، آغاز :«در شرح احوال حضرت . . . شيخ ابونصر سهل بن عبدالله بخارى كه از محققين نسابين است در كتاب سر الانساب گويد . . .» ، انجام :«بايستى به جلد يازدهم كتاب بحارالانوار و غير آن از كتب رجوع نمايند كه مفصلاً و مشروحاً مذكور است .» ر .ك : فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامى ، ج 1 ، صص 146-147 .

13- كتابخانه ملى تهران ، شماره 2548/ف ، ص 105-114 ، در ضمن مجموعه رسائل اعتضادالسلطنه با عنوان «شرح امامزاده هاى حضرت عبدالعظيم» ، بدون توضيحات درباره آن . ر .ك : فهرست نسخ خطى كتابخانه ملى ، ج 6 ، صص 52-53 .

ر .ك : فهرست نسخه هاى خطى فارسى ، احمد منزوى ، ج 6 ، ص 4494 ؛

ص: 23

فهرستواره كتابهاى فارسى ، ج 3 ، ص 2164 ؛ فهرست مشترك نسخه هاى خطى فارسى پاكستان ، ج10 ، ص 1271 و رؤيت نسخه ها ، مؤلفين كتب چاپى فارسى و عربى ، ج 4 ، ص 569 .

در پايان بايد به نسخه خطى كه در كتابخانه آستان قدس رضوى به شماره 25430 (فهرست نشده) اشاره كنيم، كه با اين نسخه آستان قدس رضوى مجموعه رساله هاى خطى درباره حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و امامزادگان رى به چهارده نسخه خطى مى رسد كه اكثر آنان را تهيه و رؤيت و براى چاپ در اين مجموعه استفاده شده است.

رساله امام زاده عبداللّه به مناسبت تعمير مقبره نوشته شده. ابتدا به تفصيل، شرح حال امامزاده عبداللّه را تحرير كرده، سپس ساير امام زادگان رى را بيان كرده است. در

ضمن شرح آبا و اجداد امام زاده طاهر، به تفصيل شرح حال امام زاده زيد بن على بن الحسين عليه السلام را نوشته كه جد امام زاده طاهر عليه السلام است. و در پايان بحث مستقلى در عداوت ميان بنى هاشم و بنى اميه دارد كه سبب عداوت از بابت حضرت شهربانو نبوده بلكه اختلافات زيربنايى بوده، و نيز برخى از تحريفات عاشورا و بعضى از وقايع تاريخ اسلام و اكاذيب نويسندگان هم عصر خودش را بررسى كرده است، و به مناسبت بحث عاشورا مطلب كوتاهى نيز در زمان واقعه عاشورا تحت عنوان رساله در زايجه طالع روز عاشورا دارد.

ص: 24

عكس

ص: 25

عكس

ص: 26

(1)شرح حال امام زاده عبداللّه عليه السلام

شرح حال امام زاده عبداللّه عليه السلام (1)

شرح حالات طهار رافضات [كذا] حضرت امام زاده عبداللّه كه مرقد منوّرش در قرب روضه مطهّره حضرت عبدالعظيم عليه آلاف التحيّة و التسليم مزار مسلمين است، و چون سلسله اجداد امجاد آن بزرگوار به حضرت سيّد سجاد عليه السلام اتّصال مى يابند و از اغصان آن شجره طيّبه و دوحه مباركه مى باشند لهذا اجداد بزرگوار آن جناب را بعد از حضرت سيّد سجّاد به ترتيب نگارش مى دهد پس از آن به ذكر احوال آن امام زاده لازم التعظيم مى پردازد بعون اللّه و حسن توفيقه.

علىّ بن علىّ بن الحسين بن علىّ بن ابى طالب عليهم السلام

مكنّى به ابوالحسين يا ابوالحسن است. مادرش امّ ولد، سنّ مباركش به روايتى سى سال و به قولى سى و هشت سال بود و در ينبع رحلت كرده در همان جا مدفون شد.

ص: 27


1- . شرح حال امامزاده عبداللّه در نسخه كتابخانه ملى ملك شماره 105/6151 ، در ابتداى شرح حال حضرت امامزاده عبداللّه ابيض نوشته شده: «رساله در احوال عبداللّه ابيض، از تأليفات نواب اشرف والا، اعتضاد السلطنة عليقلى ميرزا - دام اقباله العالى - ، وزير علوم و صنايع و تجار و معادن، ابن خاقان مغفور فتحعلى - شاه نوراللّه مضجعه - ، نزديك به مزار كثيرالأنوار، حضرت عبدالعظيم ابن عبداللّه بن حسنى - عليه و على آبائه آلاف التحيّة و التسليم - مرقد مطهر امامزاده عبداللّه است، كه در اين دولت ابد مدّت عمارت شده و گنبد مطهر را رجال دولت كاشى نمودند، ولى نسب اين بزرگوار چنان كه بايد از اخبار واضح باشد، بر اغلب ناس از عام و خاص پوشيده و پنهان است، لهذا شرحى از احوال و نسب اين بزرگوار به رشته تحرير كشيده:...». اين نسخه تفاوت هايى با ساير نسخه ها دارد.

حسن افطس بن علىّ بن علىّ بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام

چون پدرش على به رحمت ايزدى پيوست مادر حسن كه كنيزكى سنديّه بود، به وى حمل داشت، پس از تولّد چون به حدّ بلوغ رسيد در نزد محمد بن عبداللّه بن حسن مثنّى بن حسن مجتبى كه معروف به نفس زكيّه و امام ششم زيديّه است و او را مهدى مدعود دانند؛ به سر مى بُرد و در وقت خروج محمد بر منصور، حسن، رايت محمّد را در دست داشت وى را به جهت طول قامت، رُمح آل ابى طالب مى گفتند. چون محمّد به قتل آمد، حسن از خوف بنى عباس مخفى شد.

وقتى كه امام به حق ناطق جعفر بن محمد الصادق عليه السلام به عراق آمدند، روزى به منصور فرمودند: آيا مايل هستى خدمتى به رسول خدا كنى؟ منصور عرض كرد بلى. حضرت فرمودند: از جرم حسن بن على درگذر. منصور به فرمايش آن حضرت حسن را عفو كرد و اين حديث و حديثى كه از حضرت صادق عليه السلام نقل خواهد شد برهانى قاطع بر صحّت نسب حسن است.

و بعضى از نسّابين مثل ابوجعفر محمّد سيّد حسنى نسّابه؛ صاحب كتاب مبسوط و ابن طباطبائى نسّابه؛ كه طعن در نسب و سيادت وى زده اند بى جاست.

و بيشتر از نسّابين از عامه و خاصّه تصحيح نسب او را كرده اند؛ چنان كه شيخ شرف نسّابه در كتاب موسوم به انتصار بنى فاطمة الاشرار افطس را از اشرار بنى فاطمه شمرده و در حقيقت، حالتش خالى از شرارت هم نبوده؛ چنان كه نسبت به حضرت صادق عليه السلام مكرّر سوء ادب كرد.

روايت است وقتى حضرت صادق عليه السلام را مرضى عارض شد به امام موسى كاظم عليه السلام فرمودند: هفتاد دينار به افطس بده و فلان مبلغ و فلان را به ساير بنى فاطمه برسان. سالمه كنيز آن حضرت عرض كرد: يابن رسول اللّه هفتاد دينار به افطس مى دهى و حال آن كه با شفره خيال قتل شما را داشت؟! حضرت فرمودند:

ص: 28

مى خواهى كه من از كسانى باشم كه خداوند عزّ و جلّ در حق آن ها فرموده:

«و يقطعون ما امر اللّه ان يوصل»؟(1)

ابونصر بخارى اين حكايت را با اندك تغييرى در كتاب انساب روايت كرده و مى گويد اين شهادت قاطع و برهان واضح است بر نسب بنوالافطس كه ايشان را افاطسه گويند.(2)

حسن را بدين جهت افطس مى گفتند كه قصبه بينى وى پهن و منبسط بود و هيچ ارتفاعى در قصبه انف نداشت. گويند اين انتشار و انفراش بينى وى مادرزاد بود و همچنان از مادر تولّد يافته بود و عرب اين چنين كسى را از مردمان افطس و از زنان فطساء گويند؛ از اين جا است كه اعقاب و اولاد و احفاد حسن افطس را بنوالافطس و افاطسه نامند.

عبداللّه بن حسن افطس بن علىّ بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام

در خدمت حسين بن علىّ بن حسن مثلّث ابن حسن مثنّى بن حسن مجتبى بن على بن ابى طالب عليه السلام ، معروف به صاحب فخّ و امام زيديّه است، بوده و در طرق اماميه نيز در جلالت قدر صاحب فخ، احاديث وارد شده و مقصود از صاحب قبر فخ در شعر دعبل خزاعى كه در خدمت امام رضا عليه السلام عرض كرد:

مدارس آيات خلت من تلاوة *** و منزل وحى مقفر العَرَصات

قبور بكُوفان و اخرى بطيبة *** و اخرى بفخّ نالها صَلواتى(3)

همين بزرگوار است.

و حسين صاحب فخ در ايّام خلافت موسى الهادى باللّه عباسى خروج كرده، بسيارى از بنى هاشم در خدمتش بودند يكى از آن ها عبداللّه بود.

ص: 29


1- . الغيبه شيخ طوسى، ص 197.
2- سر الأنساب؛ سر السلسلة العلويه، ص 77.
3- كشف الغمه، ج 2، ص 327 - 318.

در كتب تواريخ ضبط است كه يوم الفخ، عبداللّه دو شمشير، حمايل كرده بود و با هر دو حرب مى كرد و چون كار بر حسين صاحب فخ تنگ شد عبداللّه را طلبيده وصيّت نمود كه بعد از شهادتش او امام زيديّه باشد.

از اين است كه صاحب كتاب عمدة الطالب(1) در ذيل عبداللّه شهيد نوشته كه: او يكى از ائمه زيديّه است و اين مخالف است با آن چه در كتاب ملل و نحل(2) از مذهب زيديّه روايت شده كه؛ بناى مذهب آن ها اين است كه امام عصر از بنى الفاطمه كسى است كه با علم و فضل باشد و خروج به سيف كند و سبّ شيخين كه عمر و ابوبكر باشد ننمايد چنان كه زيد نكرد و گفت: و هما وزيرا جدّى. و فيروزآبادى در قاموس(3) «و كانا وزير جدّى» نوشته و فرقه ديگر از زيديّه هستند كه سبّ شيخين را جايز مى دانند.

و عبداللّه شهيد بعد از شهادت حسين صاحب فخ خروج به سيف نكرد، پس از ائمّه زيديه محسوب نيست و بعد از واقعه فخ، در مدينه طيّبه توطن جسته؛ چون هارون الرشيد مولع بود در سؤال از احوال اولاد علىّ بن ابى طالب عليه السلام ؛ به خصوص از بزرگان و صاحب همّت و نبالت(4) آن ها، وقتى از فضل بن يحيى برمكى، ازين سلسله جليله سؤال كرد كه؛ آيا در خراسان از آل علىّ بن ابى طالب عليه السلام شخص بزرگى هست؟

فضل گفت: زياد تجسّس و تفحّص كردم كسى را نيافتم ولى شنيدم در يك موضع از مدينه، عبداللّه بن حسن افطس نشسته، مردم پيش او مى آيند، و بيش از اين چيزى نگفت.

پس از آن هارون شخصى به مدينه مأمور ساخته تا عبداللّه را حاضر كردند، چون حاضر شد هارون گفت: اى عبداللّه تا چند در مدينه مردم را به گرد خود جمع نموده و به مذهب زيديّه دعوت مى كنى؟

ص: 30


1- عمدة الطالب، ص 348.
2- . ملل و نحل، ج 1، ص 137.
3- . القاموس المحيط، ج 1، ص 830.
4- . نبالت: صاحب نجابت بودن فرهنگ معين، ج 4، ص 4662.

عبداللّه گفت: اى خليفه سوگند مى دهم تو را به حضرت ربّ العزة، دست خود را به خون من آلوده مكن. من از طايفه زيديّه نيستم و با آن ها الفتى ندارم و در مدينه انزوا و عزلت گزيده بودم، گاهى پياده در صحرا با باز صيد مى كردم.

هارون گفت: مى دانم در قول خود صادقى وليكن بايد تو را در خانه حبس كنم و كسى بر تو بگمارم كه احدى را ملاقات نكنى و شغل تو كبوتربازى باشد. عبداللّه گفت: اى خليفه از تنهايى و اين حبس البته اغتشاش در حواس و دماغ من پيدا خواهد شد.

هارون اعتنايى نكرد حكم به حبس وى نمود مدّتى در محبس خيال مى كرد كه كسى را راضى نمايد، نوشته او را به هارون برساند، احدى تمكين نداشت، تا آن كه يكى از ندماى هارون به اين مطلب راضى شده، مراسله او را به هارون رسانيد، بعد از ملاحظه، نوشته را به سوى جعفر بن يحيى برمكى انداخته، - تمام نوشته فحش و شتم به هارون بود - گفت: دلش از محبس و تنهايى به تنگ آمده، مى خواهد او را به قتل رسانم ولى به اين كار اقدام نمى كنم او را به همين ذلّت باقى خواهم گذاشت. به جعفر گفت: او را به تو سپردم كه در محبس و معاش وى توسعه دهى.

در عمدة الطالب فى نسب آل ابى طالب(1) مذكور است كه هارون در وقتى كه عبداللّه را به جعفر مى سپرد گفت: اللهمّ اكفنيه على يد وَلىٍّ من اوليائى و اوليائك. يعنى خدايا كفايت كن امر عبداللّه را به دست دوستى از دوستان [من] و دوستان خودت.

پس جعفر او را در منزل خود محبوس نمود. در روز عيد نوروز و به قولى در عيد مهرجان به دست خود، گردن آن سيّد جليل القدر را زده و سرش را در ميان ظرفى گذارده سرپوش بر روى آن نهاده با ساير هدايا براى هارون فرستاد.

چون فرستاده هداياى جعفر را رسانيد هارون بى خبر از واقعه نزديك هدايا آمد،

ص: 31


1- . عمدة الطالب، ص 349 - 348.

چون سرپوش را برداشت سر بريده عبداللّه را مشاهده كرد، مشمئز گشته روى درهم كشيد. در آن حين جعفر داخل شد، به او گفت: چرا چنين كردى؟ گفت: به جهت آن سوء ادبى كه در نوشته خود نسبت به اميرالمؤمنين كرده بود. گفت: سوء ادب تو شنيع تر از حركت او است. جعفر چون هارون را متغيّر ديد، گفت: چرا غضبناك شديد بايد سرور و فرج براى خليفه حاصل شود از قتل دشمن شما و دشمن اجدادت؟! هارون امر نمود سر عبداللّه را غسل داده با جسدش ملحق ساخته.

بنابر روايت صاحب لباب الانساب(1) هارون خود بر وى نماز كرده و در بغداد در موضعى كه مشهور به سوق الطّعام است، دفن نمودند.

گويند، چون مزاج هارون از برامكه منحرف شد، مسرور كبير را به قتل جعفر بن يحيى مأمور كرد، گفت: اگر جعفر سبب قتل خود را سؤال نمايد بگو به جهت قتل ابن عمّش عبداللّه است كه بدون اذن خليفه او را به قتل آوردى. چون مسرور كبير به قتل جعفر اقدام كرد، جعفر سؤال نمود كه چرا اميرالمؤمنين خون مرا حلال دانسته؟! مسرور گفت: به ازاى قتل پسرعمّش عبداللّه كه بى اجازه اميرالمؤمنين او را به قتل رسانيدى.

محمّدبن عبداللّه شهيدبن حسن افطس بن علىّ بن علىّ بن الحسين بن علىّ بن ابى طالب عليهم السلام

مكنّى به ابى جعفر؛ در مقاتل الطّالبيّين(2) از ابوالفرج روايت است كه مادرش زينب بنت موسى بن عمر بن علىّ بن حسين عليهماالسلام است و محمّد در نزد معتصم در ايام ولايت عهد تقرّب تمام داشت، چنان كه معتصم در نزد مأمون توسّل نمود؛ مأمون فرمان ايالت يكى از ولايات را به وى داده.

ص: 32


1- لباب الأنساب، ج 1، ص 413.
2- . مقاتل الطالبيين، ص 381.

ابراهيم بن ابى محمّد يزيدى روايت كرده كه؛ وقتى در نزد معتصم حاضر بودم عمودى از آهن در نهايت ثقل و سنگينى در دست داشت، هشت مرتبه او را انداخته و گرفت، پس عمود را به جانب علىّ بن عبّاس انداخته او نيز مانند معتصم هشت مرتبه عمود را انداخته و گرفت، پس على رو به جانب محمّد كرده گفت: يا اباجعفر آيا شما بنى فاطمه را از اين گونه هنر بهره و نصيبى هست.

محمّد گفت: روى سخن شما با من است عمود را به من ده تا معلوم نمايم. پس گرفته جولان داد شانزده مرتبه انداخته و گرفت. معتصم از شدّت تغيّر گونه اش برافروخته شد و عداوت شديدى از محمّد در دل گرفت، گفت: چرا به محلّ مأموريت خود نمى روى؟ البتّه اينك روان شو. پس گفت چون ترا دوست مى دارم شربتى لذيذ برايت ارسال خواهم داشت آن را بنوش. پس شربتى مسموم براى او فرستاد. محمّد بنابر حسن ظنّى كه در حقّ معتصم داشته نوشيده به رحمت ايزدى پيوست.

عبّاس بن محمّد بن عبداللّه شهيدبن حسن افطس بن علىّ بن علىّ بن الحسين بن علىّ بن ابى طالب عليهم السلام

مادرش امّ ولد بوده بيش از اين احوالش معلوم نشد.

عبداللّه ابيض بن عبّاس بن محمّدبن عبداللّه شهيدبن حسن افطس بن علىّ بن علىّ بن الحسين بن علىّ بن ابى طالب عليهم السلام

چون پدرش عباس نام داشت از اين است كه در السنه و افواه عوام معروف است كه از اولاد عباس بن علىّ بن ابى طالب عليهم السلام است كه در يوم الطّف شهيد شد و اين اشتباه بزرگى است.

در بعضى كتب اهل سنت ضبط است بزرگانى كه در رى مدفون هستند؛ عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى است و عبداللّه ابيض و كسائى قارى و جوان مرد

ص: 33

قصّاب؛ و بيشتر از نسّابه اين مرقد مطهّر را كه نزديك به مزار كثيرالانوار حضرت عبدالعظيم است، نسبت به او داده اند.

ولى بخارى كه يكى از علماى نسّابه است(1) مى گويد: مزارى كه در رى زيارتگاه است، قبر ابوعبداللّه حسين بن عبداللّه ابيض است كه در سال سيصد و نوزده به رحمت ايزدى پيوست و در رى مدفون شد عالم و فاضل و شاعر بود.

و در اين كه عبداللّه ابيض يا پسر يا پسرزاده او فاضل و شاعر بوده اند در ميان علماى انساب اختلاف است.

ابوالحسن عمرى(2) در ذكر احوال بنى الشهيد مى گويد: آن كه شاعر و فاضل بوده عبداللّه بن حسين بن عبداللّه ابيض است و عبداللّه ابيض بليد بوده و در اين كه آيا عقبى از او مانده اختلاف است؛ از عبارت عمدة الطالب(3) برمى آيد كه عقبى از وى بوده است.

و اين كه عبداللّه را عبداللّه ابيض مى گفتند، از اين است كه روى وى بنهايت سفيد بود و از اين جهت اولاد و نسل او را بنوالابيض مى نامند.

و عمارت و ابنيه آن روضه مطهّره از سلاطين صفويّه - انار اللّه برهانهم - است، سپس آن آبادى، همى روى به خرابى آورده و آن آثار به اندراس روى نهاد؛ تا آن كه در ابتداى اين دولت روزافزون، رجال دولت و امناى سلطنت، گنبد منوّر و صحن مقدّس را كاشى كارى نموده و به مرمّت كارى و تشييد مبانى و بناى سور آن چندان همت گماشتند كه اينك يكى از متنزّهات معدود است.

تمّ بالخير و السّعادة فى شهر محرم 1296.

ص: 34


1- سر الأنساب؛ سر السلسلة العلويه، ص 76 - 77.
2- . المجدى، ص 220.
3- . عمدة الطالب، ص 349.

ص: 35

عكس

ص: 36

(2) شرح حال امام زاده حمزه عليه السلام (1)

شرح حال امام زاده حمزة بن موسى الكاظم عليه السلام مكنّى به ابوالقاسم مادرش امّ ولد. وى را دو برادر امّى است؛ يكى احمد و ديگرى محمّد، و از پدر بزرگوار خود امام موسى الكاظم عليه السلام روايت كند؛ او را يازده فرزند بوده سه ذكور و هشت اناث، اولاد ذكورش:

اول: على بن حمزه كه در شيراز خارج درب اصطخر مدفون است و مشهدش معروف و زيارتگاه عموم مردم است.

دوّم: حمزة بن حمزة، مادرش امّ ولد بوده و به جانب خراسان مسافرت نمود و در آن بلد، به علوّ مرتبت اشتهار يافت. از وى چند اولاد باقى مانده كه بعضى از ايشان در بلخ سُكنى داشته اند، كه از جمله ايشان است: سيّد على بن حمزة بن حمزة بن علىّ بن حمزة بن علىّ بن حمزة بن حمزة بن موسى الكاظم عليه السلام .

سوّم: قاسم بن حمزة بن موسى الكاظم عليه السلام ، مادرش امّ ولد و خود به اعرابى معروف است و نسل حمزة از او انتشار يافت و اولادش محمّد و على و حسن و به عقيدت بعضى احمد نيز بوده.

و از اولاد محمّد بن قاسم بن حمزة جمعى در رومقان و بعضى در رى و طبرستان

ص: 37


1- . ر.ك: تحفة الزائر، ص 241؛ جنة النعيم، ص 487؛ منتخب التواريخ، ص 469؛ رجال النجاشى، ص 173؛ امامزادگان رى، ج 1، ص 375 - 333.

و ديلمان بوده اند؛ و از جمله ايشان است: ابى جعفر محمّد بن موسى بن محمّد بن قاسم بن حمزة، كه در خدمت ملوك بنى سامان به سر مى برد و با كُتّاب و وزراى اين سلسله معاشرت مى نمود.

و نيز از احفاد محمّد است: احمد بن زيد دنهشاد بن جعفر بن عباس بن محمّد بن قاسم بن حمزه.

عمرى نسابه گويد(1): احمد در بغداد اقامت داشته و اولادى چند از او در دارالسّلام باقى مانده كه از جمله ايشان محمّد است و او را ابوزنجار خوانند و اولاد ابوزنجار را بنوسياه مى گفتند و از جمله بنوسياه، ابوالقاسم حمزة بن حسين، كه حسين، مكنّى به ابوزينبه است.

و از اولاد حمزة قومى به دامغان و بست و هرات رفته اند و از ايشان در طوس نقيبى بوده مكنّى به ابوجعفر و اسم او محمّد بن موسى بن احمد بن محمّد بن قاسم بن حمزة بن موسى الكاظم عليه السلام است.

تنبيه:

چون درين ايام فرخنده فرجام، از پرتو عنايت شاهنشاه جم خدم - خلّد اللّه ملكه و سلطنته - اقسام علوم و انواع فنون و اصناف هنر - مانند اين ايام دولت - روزافزون بر ازدياد و ترقى است و ارباب خبرت و صاحبان بصيرت، بسيار، به موجب من صنّف فقد استهدف اگر دقيقه اى از دقايق و نكته اى از نكات فروگذار مى شد و محل ايراد نكته سنجان دقيقه ياب و خورده بينان علم انساب خواهم بود، لهذا از بسط كلام و شرح بيان ناگزيرم.

ص: 38


1- . المجدى، ص 118 و 117.

شرح حال امام زاده حمزه عليه السلام

امام زاده حمزه عليه السلام كه مرقد منوّرش در جنب روضه متبرّكه حضرت عبدالعظيم - عليه آلاف التحيّة و التّكريم - واقع است، در اين كه وى از اولاد حضرت امام همام موسى بن جعفر عليه الصلوة و السّلام است، احدى از نسّابين را شبهه نيست، ولى اختلاف در اين است كه رشته نسب وى بلاواسطه به آن حضرت اتّصال يابد و يا به يك واسطه يا دو واسطه به آن حضرت مى رسد؟!

و عبارت زيارتنامه حضرت عبدالعظيم نيز مجمل است و رافع اشكال و مانع ايراد نيست چه عبارت زيارت آن حضرت اين است: يا نور المشرق المضى ء الانور و يا زائر قبر خير رجل من وُلد موسى بن جعفر. چه ولد بر اولاد بلافاصله و مع الفاصله هر دو اطلاق مى شود.

و از اين كه در احوال حضرت عبدالعظيم ذكر شد كه، علماى انساب، در كتب خود ذكر نموده اند كه آن حضرت زيارت مى كرد قبر شريف يكى از اولاد امام موسى كاظم عليه السلام و نسب شريف آن حضرت را تعيين نكرده اند؛ معلوم مى شود كه اين اشتباه براى ايشان نيز بوده و الاّ بايستى تصريح نمايند كه وى پسر بلاواسطه امام موسى كاظم عليه السلام است. و مبناى اشتباه و منشأ اختلاف، آن است كه اولاد آن حضرت بنابر روايت بيشتر از علماى انساب شصت نفرند، سى و هفت دختر و بيست و سه پسر، غير از اينهم روايات بسيار است.

ص: 39

و اسامى اولاد ذكور آن حضرت از اين قرار است: حضرت علىّ امام رضا عليه الصّلوة و السّلام، سليمان، عبدالرحمن، فضل، احمد، عقيل، قاسم، داود، حسين، ابراهيم، يحيى، اكبر، هارون، زيدالنّار، ابراهيم اصغر، اسماعيل، حسن، محمّد، اسحاق، حمزة، عبداللّه، عبّاس، عبيداللّه، جعفر.

و معلوم شد كه آن حضرت، حمزه نام، جز يك پسر نداشت.

و اسكندربيك منشى در جلد اوّل عالم آرا(1)، نسب سلاطين صفويه - انار اللّه برهانهم - را بدين گونه ذكر مى كند: شاه اسماعيل بن سلطان حيدر بن سلطان جنيد بن سلطان ابراهيم بن الشهير به شيخ شاه سلطان خواجه علىّ بن سلطان صدرالدين موسى بن شيخ صفى الدين اسحاق بن امين الدين جبرئيل بن صالح بن قطب الدين بن صلاح الدّين رشيد بن محمّد الحافظ بن عوض الخواصّ بن فيروزشاه بن محمّد شرف بن محمّد بن حسن بن محمّد بن ابراهيم بن جعفر بن محمّد بن اسماعيل بن محمّد بن احمد الاعرابى ابن ابى محمّد القاسم بن ابوالقاسم حمزة بن الامام الهمام ابى ابراهيم موسى الكاظم عليه السلام .

و در طىّ شرح احوال اجداد شاه اسماعيل مى گويد كه: وى به اتّفاق جمهور علماى انساب، از اولاد نامدار حضرت امام موسى كاظم عليه السلام است و نسب همايون او به امام زاده عالى مقام ابوالقاسم حمزة بن موسى كه به قول اصح در سُوسفيد تُرشيز مدفون و مرقد شريفش مطاف مردم آن ولايت است منتهى مى گردد.

و چون درويش توكّل بن اسماعيل مشهور به ابن نزار، در زمان حيات حضرت شيخ صدرالدّين موسى كتابى در اوصاف اجداد عالى نژاد آن حضرت، كه مبيّن حالات و كرامات مشايخ و مقامات علّيه اولياء است تأليف، به صفوة الصّفا موسوم ساخته، از ذكر فيروزشاه زرين كلاه افتتاح نموده، راقم حروف نيز، سالك آن طريق گشته.(2)

ص: 40


1- . عالم آراى عباسى، ج 1، ص 13.
2- عالم آراى عباسى، ج 1، ص 17.

بالجمله سلاطين صفويّه در سوسفيد ترشيز در مقبره ابوالقاسم حمزه بقعه عاليه بنا نهاده و موقوفات زياد قرار داده بودند كه اكنون آن آثار باقى است.

اگر قول اسكندربيگ منشى و ادّعاى صفويه را قبول كنيم؛ فرزند بلاواسطه امام موسى كاظم در سُوسفيد ترشيز است و اين امام زاده حمزه ى مدفون در رى، فرزند مع الواسطه خواهد بود، چه اولاد آن حضرت سواى حمزة بن موسى الكاظم، حمزة بن حمزة؛ و حمزة بن حمزة بن حمزة نيز هست.

چنان كه شهاب الدّين حسنى در كتاب عمدة الطّالب فى نسب آل ابى طالب(1) ذكر نموده، ولى حاجى ميرزا محمّد اخبارى در رجال(2) خود گويد كه؛ حمزة بن موسى الكاظم الهاشمى در رى مدفون و مرقدش زيارتگاه مسلمين است و هم مصنّف كتاب مشجرات گويد كه؛ حمزه مدفون در رى، حمزة بن موسى است و عبارت عمدة الطالب را مى توان تأويل كرد به اين كه گفته «حمزة بن حمزة به خراسان رفت»؛ ممكن است حمزه مدفون در سوسفيد ترشيز حمزة بن حمزه باشد، ولى سلسله احفاد شهاب الدين و رشته اولاد حمزة بن موسى را بدان نهج بيان نموده كه با عبارت اسكندرنامه بيك منشى در اوّل عالم آرا مطابق و موافق است و اين خود مقوّى قول اسكندربيگ است.

«قد فرغ من تسويد هذا النسخة الشريفة فى يوم الاربعاء احدى و عشرون من شهر محرم الحرام سنة 1296 اقلّ الكتّاب مسيح كمره اى».

ص: 41


1- عمدة الطالب، ص 228.
2- . براى اطلاع در اين ارتباط و اختلافات و اقوال موجود رجوع كنيد به كتاب امام زادگان رى تأليف محمد مهدى فقيه بحرالعلوم، جلد اول، صفحات 333 تا 357؛ و امامزادگان و زيارتگاه هاى شهر رى، تأليف محمد قنبرى، چاپ كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام .

ص: 42

عكس

ص: 43

عكس

ص: 44

(3) شرح حال امام زاده طاهر عليه السلام (1)

در شرح احوال حضرت امام زاده طاهر و حسب و نسب آن بزرگوار است.

شيخ ابونصر سهل بن عبداللّه بخارى كه از محققين نسّابين است در كتاب سرّ الانساب(2) گويد: طاهر از واردين شهر رى است و او را پسرى بود كه مطهّر نام داشت مادر مطهّر زينب جعفريّه از نژاد پاك زينب بنت علىّ بن ابى طالب رضى الله عنه و به دوازده واسطه به آن حضرت مى رسد بدين ترتيب: زينب بنت ابى عمّادة ابن حمزة ابن الحسن ابن حمزة ابن الحسين ابن محمّد ابن حمزة ابن الحسين ابن محمّد ابن حمزة ابن الحسن الصدرى ابن محمّد بن حمزة ابن اسحاق الاشرف ابن على الزينبى و على زينبى برادر اسحاق عريضى است و آن دو پسران عبداللّه جعفرند كه يكى از اجواد اربعه بنى هاشم؛ و اجواد اربعه: حسن بن على و حسين بن على و عبداللّه ابن العبّاس و عبداللّه بن جعفر باشند و هر چهار قبل از بلوغ با رسول خداى بيعت كردند و در جميع مسلمانان احدى به جز ايشان به اين سعادت فايض نگشت.

اسحاق بن عبداللّه را عريضى براى آن مى گفتند كه به وادى عريض منسوب است، و آن نام موضعى است نزديك مدينه رسول. بعضى گويند تربت بنت على بن ابى طالب در آن جا است كه از املاك جعفر طيّار بوده و مراد از وادى عريض كه در كتب مغازى مذكور مى شود همين موضع است.

ص: 45


1- رجوع كنيد به: تهذيب الأنساب، ص 196؛ منتقلة الطالبيه، ص 163؛ جنة النعيم، ص 495؛ الفخرى، ص 45؛ رى باستان، ج 1، ص 397.
2- . سرّ الأنساب؛ سر السلسلة العلويه، ص 61 - 62.

برادر اسحاق عريضى را على زينبى از آن نامند كه مادر وى زينب بنت صديقه كبرى است.

جلال الدين عبدالرحمن سيوطى را رساله اى است موسوم به زينبيه(1) كه ترجمه اولاد و احفاد و اسباط آن حضرت نوشته، در آن رساله گفته: هر جا كه در كتب انساب زينب و زينبيون گفته شود؛ مراد زينب بنت على ابن ابى طالب عليه السلام است. جميع اعقاب عبداللّه جعفر به اين دو پسر پيوسته شود و از غير ايشان عبداللّه را نسلى نيست.

پسر على زينبى را اسحاق اشرف گفتندى تا از عمّ خود اسحاق اطرف ممتاز گردد؛ چنان كه عمر بن على بن الحسين را اشرف و عم پدرش عمر بن على بن ابى طالب را اطرف ناميدند براى امتياز.

و سرّ اختصاص اسحاق بن على بن عبداللّه و عمر بن على بن الحسين به اشرف و اختصاص اسحاق بن عبداللّه بن جعفر و عمر بن على ابن ابى طالب به اطرف آن است كه آن اسحاق و عمر افتخار پدر بزرگوار است با شرافت صدّيقه طاهره فراهم داشتند ولى اين اسحاق و عمر را بر مباهات نسب بر پدر مزيدى نبود كه مادر هر دو ام ولد است؛ فلا جرم آن دو بزرگوار كه دو جهت افتخار جمع داشتند اشرف خوانند و اين دو را كه از طرف واحد مباهات بود اطرف ناميدند.

حسن بن محمّد را كه در سلسله اجداد زينب زن طاهر بن محمّد گذشت.

صدرى از بهر آن گويند كه به صدر منسوب است و آن موضعى است نزديك مدينه طيبه. صدريون از آل زينب نسل حسن صدرى باشند. جمعى از ايشان در مدينه رسول بودند و گروهى در شهر رى چنان نمايد زينب مادر مطهّر ابن طاهر از آن گروه است.

ص: 46


1- رساله زينبيه.

محمّد بن محمّد بن الحسن بن الحسين

پدر آن حضرت ابوطاهر كنيت داشت لقب او مبرقع است. مبرقع كسى را گويند كه روى خويش با برقع پوشد، و در كتب انساب چند كس از بنى هاشم را بدين لقب نام برند همانا اين جماعت بر چهره خود نقاب مى آويخته اند و از اين روى مبرقع لقب يافته اند.

محمّد بن الحسن بن الحسين بن عيسى

نخستين ابناى طاهر بن محمّد كنيتش ابوعبداللّه است و از شريفى بزرگوار بود و پسران نام بردار داشت، كه همگى منازل بلند يافتند و مناصب ارجمند گرفتند. يكى حسن بن محمّد است كه ابومحمّد كنيه داشت و در شهر دمشق كه دارالملك ارض شام است بر مسند قضاوت قرار گرفت و در آن بلد به قطع خصومات و فيصل امور حكم راند.

ابوالغنائم(1) عبداللّه نام دارد و در علم انساب مبسوطى نوشته و ديگر احمد بن محمّد است كه ابوهاشم كنيت داشت و در شهر موصل منصب نقابت يافت و بر اشراف و سادات آن سرزمين رياست يافت و ديگر زيد بن محمّد است كه ابوالقاسم كنيه داشت. فاضل اسكندريه بود و در آن شهر كه از امّهات بلاد مصر است به حكومات شرعيّه استقلال يافت و ديگر ابوطاهر محمّد مبرقع پدر طاهر بن محمّد است كه اشارت رفت.

الحسن بن الحسين بن عيسى بن يحيى

جدّ دوّم طاهر بن محمّد در ميان بنى زيد صالح لقب داشت و از وفور تقوى و كثرت

ص: 47


1- ابوالغنايم نسّابه كه از افاضل علماء زيديّه بود، پسر اوست.

صلاحى كه مايه امتياز وى بود در زمان خود بدين لقب گرامى اشتهار يافت. علماء انساب از نسل وى جز ابوعبداللّه محمّد كسى را نام نبرده اند.

الحسين بن عيسى بن يحيى بن الحسين

جدّ سيّم طاهر بن محمّد به لقب احول مشهور است، و عرب آن كس را احول گويد كه در چشم هاى او پيچيدگى و انحراف به او شعاع ثقبتين با هم مطابق نيايد. و در ميان بنى هاشم چند كس به اين لقب مذكورند از آن جمله؛ عبّاس بن جعفر اعرج بود كه شعبه احوليين از اولاد او باشند و ديگر عبداللّه بن محمّد بن عقيل از نسل عقيل ابن ابى طالب رضى الله عنه.

عيسى بن يحيى بن الحسين بن زيد

جدّ چهارم طاهر بن محمد اعقاب وافر دارد. مادرش امّ ولد بود و او از شش پسر اسباط و احفاد نهاد مابين مقل و مكثر؛ يعنى از آن پسران بعضى اعقاب اندك آورد و بعضى بسيار. ابونصر بخارى گويد:(1) علماء نسابه و غيرهم را بسيار در تعداد فرزندان عيسى اشتباه مى افتد و آن گروه را به عيسى بن زيد نسبت مى دهند و سرّ اين اشتباه آن است كه هر دو عيسى از اولاد امجاد حضرت سجّادند ولى اين عيسى به يك واسطه كه زيد شهيد است به على بن الحسين بن على عليهم السلام پيوندد و آن عيسى كه جد چهارم طاهر بن محمّد است به سه واسطه به آن حضرت رسد.

بدان ترتيب كه در عنوان نسب گذشت و آن شش پسر يكى احمد بن عيسى است و او ابوالعباس كنيه داشت نسب چند شعبه سادات به او مى رسد مانند بنوالفلق و بنوعرقاله و بنوالابرذ؛ كه جماعتى كثير از ايشان در شهر حلّه اند و بنوناصر كه در عكبرا بودند.

ص: 48


1- سرّ الأنساب؛ سر السلسلة العلويه، ص 62.

صاحب عمدة الطالب(1) گويد: ابوزيد عيسى بن محمد از فرزندان احمد بن عيسى است و او دانشورى بزرگ از علماى زيديه بود و در فن فقه و علم كلام بسى مهارت داشت. در سال سيصد و بيست و شش در دمى بمرد.

ابونصر بخارى(2) گويد: او را عقبى نماند وارث وى به برادرزاده اش رسيد.

و ديگر از پسران عيسى، محمد بن عيسى است او را در كتاب انساب محمّد اعلم نامند. محمد اعلم را پسرى بود كه او را حسين ازهر گفتندى. حسين ازهر را دو پسر است كه هر دو از معارف رجال بنى هاشمند؛ يكى ابوالقاسم على المنجم كه به ابن ازهر مشهور است، در فن تنجيم نهايت حذاقت داشت. ديگر حمزة بن معدل كه پدر ابومحمّد حسن نقيب اهواز است. سبط وى ابوالبركات على بن محمد حسن ابن حمزة المعدل نيز در اهواز نقابت يافت و حفيد او ابى منصور هبه اللّه ابن ابى البركات ابن حسن حمزه نيز منصب نقابت اشراف گرفت.

و ديگر از پسران عيسى، يحيى ابن عيسى است. نسل او از دو پسر ماند؛ عيسى و طاهر؛ اعقاب عيسى از احمد بن عيسى بن يحيى بن عيسى ماند و طاهر بن عيسى پدر علىّ بن طاهر است كه به ابن مريم اشتهار دارد و سلسله بنى مريم به وى منسوب اند. از آن سلسله است ابوالحسين كه زيد يا يحيى نام داشت على الاختلاف اهل كوفه ابوالحسين را صدق الكلب مى گفتند.

و ديگر از پسران عيسى، زيد بن عيسى است كه ابوالطيّب كنيه داشت اعقابش اندك باشند و در عمدة الطالب(3) تيمورى در تعداد اولاد عيسى از اين پسر غفلت رفته.

و ديگر از پسران عيسى، على بن عيسى است ابوالحسن كنيت داشت. نسل بسيار و اعقاب بى شمار دارد. جدّ چندين سلسله عظيم از آل ابى طالب است. از آن جمله اند: بنوالخطيب كه در بغداد در مقابر قريش بودند و نسب اين جماعت از محمد خطيب

ص: 49


1- . عمدة الطالب، ص 264 به بعد.
2- سرّ الأنساب؛ سر السلسلة العلويه، ص 62.
3- عمدة الطالب، ص 264 به بعد.

ابن ابى طالب عبيداللّه بن ابى طالب عبيداللّه بن على بن عيسى پيوند يابد. جدّ ايشان عبيداللّه قتيل الطوّاحين گويند؛ و ديگر بنوهيفاء و بنوعيسى و بنوطرفان و بنوالمقرى كه جميعا از دوده عيسى كه بنى اعمام طاهر بن محمّد است.

و ديگر از پسران عيسى، حسين احول كه جدّ سيّم طاهر بن محمد است كه مذكور گشت.

يحيى بن الحسين بن زيد بن على عليه السلام

جدّ پنجم آن حضرت از اصحاب جناب موسى بن جعفر عليهماالسلام است. علماء رجال گويند يحيى بن حسين بن زيد از واقفيه است و پس از حضرت كاظم به امامت ديگر از ائمّه طاهرين معتقد نبود و او را قائم آل محمد و خاتم اوصياء رسول صلى الله عليه و آله پنداشت.(1) او را در حكايات موتم الاشبال تفصيلى است كه در ذيل اخبار عيسى به شرح آيد. مادرش خديجه دختر عمر اشرف ابن الامام على بن الحسين بود و يحيى از فرزندان حسين ذى الذمعة كه مذكور آيند؛ با عبداللّه بن الحسين و قاسم بن الحسين برادر اعيانى است.

و يحيى خود از هفت پسر فرزندان گذارد از جمله؛ قاسم بن يحيى است نسلى دارد از اولاد وى يكى ابوجعفر نسّابه است كه او را فرعل گويند نامى مشهور و كتابى مأثور دارد. به دو واسطه قاسم پيوسته گردد به ابن سياق ابوجعفر محمد بن عيسى بن محمد بن القاسم بن يحيى.

عبدالرّحيم پورى مترجم قاموس در منتهى الارب(2) گويد: فرعل، كقنفذ: بچه كفتار، فرعله مؤنث، فراعل و فرعله جمع.

صاحب لباب الانساب(3) در جلد اوّل القاب گويد: لا يعرف له عقب، يعنى از فرعل نسلى معروف نيست.

ص: 50


1- . طرائف المقال، ج 1، ص 269؛ معجم رجال الحديث، ج 20، ص 44.
2- منتهى الارب.
3- لباب الأنساب، ج 1، ص 287.

و ديگر از پسران يحيى، محمد بن يحيى است كه او را محمّد اقساسى گويند. فرزندان محمّد اقساسى همه از عظماى اشراف و كبراى سادات بودند. از سه پسر نسل گذاشت؛ احمد موضح، على زاهد، محمّد اقساسى؛ اولاد احمد موضح كمند.

سيّد رضى الدين نسابه گفته؛ در سال ششصد و هفتاد هجرى قومى از ملك عجم وارد مشهد شريف شدند مدعى بودند كه ايشان به واسطه على بن محمد با محمد اقساسى پيوند يابند و اين دعوى، نزديك مدققين علم انساب باطل است؛ چه نسل محمد اقساسى از على بن محمد منقرض شد و از وى پس جميع آن گروه در نسب خويش كاذب و مبطلند.

و امّا علىّ زاهد بن محمد اقساسى از دو پسر فرزند ارجمند گذارد: يكى ابوالطيب احمد بن على زاهد كه سلسله بنى قرة العين كه در ملك واسط سكنى دارند اولاد او باشند؛ و اين طايفه را بنى قره العين از بهر آن گويند كه جدّه ايشان مادر ابوالطيب احمد

قره العين نام داشت و او جاريه روميّه بود.

و ديگر ابوجعفر محمد بن على زاهد كه از دو پسر نسل گذارد احمد بن محمد كه به لقب صعوه مشهور است سادات بنى صعوه به او منسوبند و ابوالقاسم حسن اديب و او پدر ابوالحسن محمد معروف به كمال الشرف است كه شريف علم الهدى به عهدى كه به منصب نقابت نقبا و امارت حاجّ استقلال يافت نقابت كوفه و امارت حاج به وى ارزانى داشت و او چند سال با مردم آفاق حج گذارد نقابت و جلالت در دودمان او باقى ماند.

امّا محمد اقساسى جدّ بنى جواذب و بنى زيرح است. چون محمد پيش از آن كه ولادت يابد پدر او محمد اقساسى درگذشت، لهذا نام پدر بر وى گذاردند و هم به لقب پدر شهرت يافت.

و ديگر از پسران يحيى، حسين زاهد بود و او را نسلى است اندك از آن جمله است. محمد بن يحيى بن ابى طالب حمزة النقيب ابن محمد بن حسين الزاهد.

ص: 51

و ديگر از پسران يحيى، حمزة بن يحيى است كه خاندان بنوالامير و بنوالمهذب از احفاد او باشند.

ابوجعفر محمد اسود كه از مشاهير شعراى طالبيين است به دو واسطه به او پيوند يابد و محمد الاسود الشاعر ابن الحسين بن على بن حمزه برادر محمد اسود كه به لقب دانقين اشتهار دارد جدّ بنوالامير است.

پسر على دانقين احمد كه او را در كتب انساب احمد زينب نويسند و جدّ دوم ابوعلى ابراهيم است كه در شهر حمص به شغل قضاوت اشتغال داشت.

ديگر از پسران يحيى بن حسين، حسين بن يحيى است كه حسين زاهد اشتهار دارد و جدّ او سادات بنى ضنك باشند. فرزندان وى در ميانه طالبين اندكند از آن جمله: ابوالمكارم محمد بن يحيى بن النقيب ابى طالب حمزة بن محمد بن حسين الزاهد ابن يحيى بن ذى الذمعة بن زيد الشهيد ابن على السجّاد بن حسين بن على بن ابى طالب صلوات اللّه عليهم و او از افاضل اولاد يحيى بن حسين است.

گويند اين سلسله از ابى المكارم محمد، الى اميرالمؤمنين عليه السلام كه يازده بزرگوار باشند همگان حافظ قرآن بودند و اين فضيلتى است شگفت. بعضى بر اين منقبت مزيد آورده اند و گفته اند: از اين سلسله از ابى المكارم محمد الى ابى الحسن على عليه السلام هر پسرى تلقين از پدر خويش يافت و علم كتاب از او آموخت؛ ولى بعضى اين سخن را بعيد دانند و گويند اين كلام در هر يك از اين ابناء كرام و آباء عظام صحيح باشد، در حسين ذى الذمعة استوار نخواهد بود؛ چه او بدان سان كه اشارت خواهد شد به گاه شهادت پدرش زيد هفت سال بيش نداشت و تا هفت سال تلقين كتاب مجيد از پدر خود يافته و حفظ فرموده باشد؟! بيرون از عادت بشر خواهد بود! و ديگر از پسران يحيى، يحيى بن يحيى است. از اولاد و اعقاب او از خير شمار بركنارست از نه پسر نسل گذاشت؛ جعفر بن يحيى، قاسم بن يحيى، ابراهيم بن يحيى، موسى بن يحيى، حسن بن يحيى، كه سادات عسكر و اشراف ششتر و موصول شوند.

ص: 52

طاهر بن يحيى، كه سادات بنى كاس و بنى احمد و بنى فليسيّه از صلب او باشند.

عباس بن يحيى، كه پدر ابراهيم و محمد بود كه در سنه سيصد و بيست و سه از ليالى جمعات شبى با هم به زيارت مشهد اميرالمؤمنين على عليه السلام بيرون آمدند و هر دو را قرامطه اسير گرفتند و به مجر(1) بردند محمد پس از چندى خلاصى يافت ولى از ابراهيم خبرى نشد.

و حسين بن يحيى كه نقباى بصره اولاد او باشند.

على بن يحيى كه به لقب كيسلله مشهور است. ذريّه بسيار از وى به روى زمين ماند و اولادش چند بطن و چندى فخذ(2) شدند به تعداد بعضى از معارف بطون و افخاز وى اكتفا شود از آن جمله است؛ بنوالهيجا و بنوالشوكية و بنوالمطروف و بنوعدنان و بنوالفتوح و بنوالسدره و بنوحميد.

و ديگر از پسران يحيى، عمر بن يحيى است. مشايخ فن انساب گويند: هو اكثر اخوته عقبا، يعنى او از شش برادر ديگر در عقب و نسل فزون تر است.

از سه پسر اولاد و احفاد او نهاد. يكى يحيى بن عمر بود كه از ائمّه زيديه است در سال دويست و پنجاه هجرى بر مستعين عباسى خروج كرد؛ در كتب مقاتل و مغازى مسطور است كه يحيى بن عمر بن يحيى به واسطه ضيق معاش و كثرت ديون به سامرّه رفت و وصيف ترك را گفت: از بيت المال چيزى به من ده كه از تنگى معيشت و فزونى ديون خلاص شوم.

وصيف او را دشنام داده يحيى خشمناك از نزد او بيرون آمد و به كوفه رفت و مردم اعراب را به خود دعوت نموده انبوهى بر وى گرد آمدند پس بيت المال كوفه را شكست و دو هزار دينار و هفتاد هزار درهم كه موجود بود برگرفت و به لشكر قسمت كرد؛ و از شيعه زيديه بسيارى در ظلّ رعايت وى مجتمع شدند كار او چنان

ص: 53


1- . مجر: بالفتح ثم السكون، و هو غدير كبير معجم البلدان، ج 5، ص 58.
2- فخذ: بطن مرد كه از نزديك ترين عشيره او باشد فرهنگ معين، ج 2، ص 2491.

قوّت گرفت كه عمّال خليفه را از كوفه بيرون كرد و مردم محبوس را از بند خلاص نموده صاحب بريد چاپارى به بغداد فرستاد.

محمد بن عبداللّه بن ظاهر ذواليمينين كه والى عراق بود از خروج يحيى خبر داد، محمد، عبدالرحمن الخطّاب را كه به لقب وجه الفلس مشهور بود، به جنگ يحيى فرستاد، در بيرون كوفه تلاقى فريقين اتفاق افتاد و جنگى عظيم در پيوست و يحيى مظفر و وجه الفلس منهزم شد.

حاكم عراق حسين بن اسماعيل بن حسين بن مصعب را به دفع يحيى مأمور كرد. مستعين خليفه نيز فوجى از شجعان پايه شرير به مدد آن گروه روانه داشت.

چون آن دو لشكر با هم پيوسته شدند كوفه را از اطراف محاصره كردند يحيى بيرون آمد و بر لشكر دشمن شبيخون برد. در اثناى جنگ تيرى بر مقتل او رسيد و درگذشت و حسين سر او را به بغداد فرستاد و از بغداد به سامرّه بردند.

مستعين فرمان داد تا آن سر را در جسر بغداد بياويزند چون مثال خليفه را امتثال خواستند شيعه بغداد هجوم كرده مانع شدند پس سر يحيى در صندوقى نهاده در خزانه سلاح نگاه داشتند. گويند مردم بغداد بسى مايل يحيى بودند با آن كه هيچوقت دولت خواهى طالبين از آن قوم معهود نبود.(1)

شعراى عهد در مرثيه او قصايد بسيار پرداختند. ابوالفرج اصفهانى گويد: از آل ابى طالب كه در دولت بنى عبّاس شهادت يافتند در حق هيچ يك به قدر يحيى مراثى گفته نيامد.(2)

قاضى احمد تتوى در تاريخ الفى(3) آورده كه در همين سال كه يحيى در عراق سعادت شهادت يافت، در طبرستان حسن بن زيد محمد بن اسماعيل بن حسن بن زيد بن الحسن السبط كه او را داعى اكبر و داعى الى الحق گويند خروج كرد.

ص: 54


1- . تاريخ الطبرى، ج 9، ص 271 - 266.
2- . مقاتل الطالبيين، ص 423.
3- . تاريخ الفى؛ تاريخ ايران و كشورهاى همسايه در سال هاى 850 - 984.

ابونصر نسّابه بخارى(1) گويد: از يحيى بن عمر نسلى نماند. برخى از علماى انساب كه بعضى از آل ابى طالب را به يحيى نسبت مى دهند بر خطا باشد.

پسر دوم عمر بن يحيى بن الحسين، محمد بن العمر است كه سادات بنى فدان و اشراف بنى شيبان از نسل و نژاد او باشند.

و پسر سيّم عمر بن يحيى، احمد و او به لقب محدث مشهور است. از يك پسر نسل گذاشت كه حسين نسابه باشد حسين به منصب نقابت ارتقا جست و او اوّل نقيبى است كه بر جميع اشراف ابى طالب نقابت يافت.

در سال دويست و پنجاه و يك هجرى از حجاز وارد عراق شد از دو پسر اعقاب گذارد، زيد؛ كه او را عم عمر گفتندى، نسلش در كوفه منقرض گشت. و ابوالحسين يحيى؛ كه نقيب النقباء شد. از دو پسر نسلش بماند، يكى ابوالحسين محمد فارسى كه مقام نقابت يافت، و ديگر ابوعلى پدر شريف حلبى، خود ابوعلى را نيز شريف حلبى نامند و او چندين سال به امارت حاج استقلال داشت.

از جمله در سال سيصد و سى و نه كه سال رد حجرالاسود است او امير حاج بود، سى و هفت اولاد داشت ولى از آن جمله نژاد وى از سه پسر كه هر سه را محمد نام بود پيوسته گشت. يكى ابوالغنائم محمد بن العمر جدّ بنى المنكر است كه در دارالسلام و غير آن باشند و ديگر ابوطالب محمد بن العمر كه نسل بسيار در حله و هند و غيرهما دارد؛ و ديگر ابوالحسن كه او را شريف جليل گويند مكنتى گزاف و ثروتى بى پايان داشت.

گويند احدى از علويين به اندازه او اموال و املاك نيافت. مزارع و ضياع او به حدى رسيد كه در يك سال هفتاد و هشت هزار جريب زارعت شد. در دولت آل بويه از اركان و اعيان عمال بود وقتى بهاءالدوله ديلمى بر وى غضب كرد، هزار هزار تومان نقد از وى به مصادره گرفت، آن گاه به حبسش فرمان داد مدت دو سال و دو ماه محبوس ماند تا نود هزار تومان

ص: 55


1- . سر الأنساب؛ سر السلسلة العلويه، ص 63 - 62.

ديگر تسليم كردند و خلاص يافت.

از نوادر وقايع و غرايب حكايات وى يكى آن است كه؛ روزى به بغداد در ديوان ابوشجاع عضدالدوله ديلمى با وزير اعظم عضدالدوله عبداللّه نشسته بود دست خطى از عضدالدوله در خطاب وزير بيرون آمد كه فرستاده قرامطه به كوفه رسيد برعهده گماشتگان حكومت فرمانى بنويس كه اسباب پذيرايى و مقدمات ورود آن رسول را تهيّه كنند.

وزير دستخط عضدالدوله بخواند و به نزد شريف جليل انداخت و گفت كس به كوفه فرست كه رسوم ميزبانى رسول و مايحتاج نزول و توقف وى فراهم كنند آن گاه وزير به مهمى كه قبل از صدور دستخط در ميان داشت مشغول شد.

چون ساعتى بگذشت ملتفت شريف جليل شد كه همچنان نشسته است گفت: ايها الشريف! اين امر نه از آن ها است كه قابل مسامحت باشد از چه همى ساكت نشسته و از پى تقديم اين حكم برنخيزى؟ گفت: فرستادم و خبر دادم تهيه اسباب نيز رسيد وزير به حيرت شد و گفت تو هنوز از جايى كه نشسته هنوز برنخواسته اى اين سخن چگونه گويى؟! گفت: مرا در بغداد طيورى است كوفيه؛ و در كوفه طيورى است بغداديه؛ بگفتم تا فرمان وزير با يكى از طيور كوفيه به كوفه فرستاده جواب با يكى از طيور بغداديه رسيد كه اينك به تهيه اسباب مشغول شديم و انتظار ورود رسول مى بريم. حاضران از اين معنى عظيم در تعجب شدند. سادات بنى خزعل جميعاً از نسل شريف جليلند.

حسين بن زيد بن علىّ بن الحسين عليهماالسلام

جدّ ششم طاهر بن محمد مادرش امّ ولد است. هنگام شهادت پدرش زيد كودكى هفت ساله بود. در عداد اصحاب حضرت امام ابى عبداللّه جعفر بن محمد الصادق عليه السلام

ص: 56

منسلك شد و از پرتو حضور همايون آن جناب اقتباس علم نمود بلكه در سلك اولاد امجاد آن حضرت انتظام يافت.

چنان كه علامه در خلاصه گويد كان ابوعبداللّه تبنّاه و ربّاه و زوّجه بنت الارقط(1) يعنى حضرت صادق عليه السلام حسين را به پسرى خويش گرفت و او را تربيت فرمود و دختر محمد الارقط ابن عبداللّه الباهر بن على بن الحسين را براى او تزويج كرد.

در كتب انساب و غيرها مسطور است كه حسين از ميان آل ابى طالب به كثرت بكاء امتياز و اشهار داشت و از اين جهت او را ذوالدّمعه و ذوالعبره ناميده اند.(2)

از پسرش يحيى منقول است كه گفت: مادرم به پدر بزرگوارم حسين عرض كرد كه اى فرزند رسول از چه اين قدر گريان باشى؟ فرمود: هل تركه سهمان سرورا يمنعنى من البكاء يعنى آيا آن دو خدنگ سرورى بر جاى گذاشت كه مرا از گريه مانع شود؟! مرادش آن دو تير بود كه با يكى پدرش زيد شهيد و با ديگرى برادرش يحيى محمد بن عبداللّه - كه او را در سلسله خلفاء عبّاسيه مهدى گويند - مصاهرت حسين اختيار كرد و دختر او را به حباله ازدواج خويش درآورد و حسين در اواخر عمر نابينا شد و او را در حديث كتابى است كه رواة از او نقل نموده اند.

از كسانى كه در فنّ حديث شاگرد حسين بن زيد بودند ابراهيم بن سليمان و عباس بن يعقوب است. چنان كه شيخ ابوجعفر در فهرست(3) و صاحب مشتركات(4) در كتاب خود تصريح كرده اند. و از اخبارى كه از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده خبر نبوى است كه در نص بر ائمّه اثناعشر صلوات اللّه عليهم اجمعين وارد شده.(5) حسين با محمد و ابراهيم در واقعه احجار زيد و ملحه باخمرى همراه بود، پس از شهادت آن دو برادر مدتى در خانه حضرت امام ابوعبداللّه جعفر صادق عليه السلام پنهان بود، چون در

ص: 57


1- خلاصه، ص 118.
2- معجم رجال الحديث، ج 5، ص 239.
3- . الفهرست، ص 108.
4- . المشتركات استرآبادى.
5- . كفاية الأثر، ص 165 - 163.

جمله كسانى كه منصور طلب مى داشت از او ذكرى نرفت از پرده غيبت بيرون آمد ولى به حكم حزم جز با خواص دوستان خويش با احدى آميزش نمى نمود.

ابوالفرج اصفهانى از اخبار وى شرحى بين الاجمال و التفصيل در كتاب مقاتل الطالبيين مسطور داشته با آن كه از موضوعات كتاب مقاتل بيرون است و خود تصنيف بر ذكر اخبار شهداء آل ابى طالب اختصاص داده و بر استطراد تبيعت ذكر او نيز اشارتى نكرده. و اين از ابوالفرج بس شگفت است و من از درِ مؤاخذات اين معنى را در ضمن تعليقاتى كه بر مقاتل الطالبيين نگاشته ام متعرض شده ام.

بالجمله حسين در سال يكصد و سى و پنج يا يكصد و چهل هجرى وفات يافت و از او به جز بعضى كه از اجداد طاهر بن محمد است پسران چند بر جاى ماند؛ منهم: عبداللّه و قاسم و على و حسين و زيد و محمد و اسحاق و حسن رضوان اللّه عليهم.

زيد بن على بن الحسين عليهماالسلام

جدّ هفتم طاهر بن محمد امام پنجم زيديّه است. چهار پسر داشت يحيى قتيل جورحان، حسين ذوالعبره، عيسى موتم الاشبال، محمد.

امّا يحيى بن زيد ....

ص: 58

عكس

ص: 59

عكس

ص: 60

(4) شرح حال زيد بن على بن الحسين عليهم السلام (1)

جدّ امام زاده طاهر عليه السلام

بسم اللّه الرحمن الرحيم

زيد بن على بن الحسين بن علىّ بن ابى طالب الهاشمى المدنى مكنّى به ابوالحسين است. ظهور كمالات نفسانى و فضايل صورى و معنوى آن جناب مستغنى از بيان است. فضل و شجاعتش مشهور و مآثر سيف و سنان او بر السنه معروف. جاراللّه زمخشرى در كتاب ربيع الابرار(2) در مقام وصف شجاعت و فضل وى از حسن بن كنانى اين چند بيت حكايت كند:

فلمّا تردّى بالحمايل و انثتى *** يصول باطراف القنى الذّوايل

تبيّنت الاعداء ان سنانه *** يطيل حسين الامّهات الثواكل

تبين فيه ميسم العزّ و التّقى *** و لبدا يفدى بين ايدى القوايل

يعنى: چون آن بهادر پردل حمايل شمشير مانند ردى افكند بر كتف خويش و با سنان جان ستان به قصد جان دشمنان حمله آورد، آن قوم بد سگال(3) را معلوم افتد كه نيزه جانگداز وى فرياد مادران را در مرگ فرزندان بسى بلند و دراز كند. آثار

ص: 61


1- . رجوع كنيد به: مسند زيد بن على عليه السلام ؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 19، ص 480 - 450؛ الإرشاد، ج 2، ص 171؛ سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 389؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ص 230 - 225؛ عمدة الطالب، ص 255؛ معجم رجال الحديث، ج 8، ص 357.
2- ربيع الأبرار، ج 4، ص 197، باب 7.
3- سگال: انديشه، فكر فرهنگ معين، ج 2، ص 1903.

ارجمندى و پرهيزگارى وى از وقتى كه به دست قابلگان تربيت مى يافت آشكارا بود و از عهد مهد، همى با عزّت و تقوى نمايش يافت.

شيخ مفيد محمد بن محمد بن نعمان كه از اجلّه علماى اماميه است در كتاب ارشاد(1) در حق وى گويد: كان زيد بن على بن الحسين عين اخوته بعد ابى جعفر و افضلهم و كان عابدا ورعا فقيها سخيّا شجاعا و ظهر بالسيف يأمر بالمعروف و ينهى عن المنكر و يطالب بثارات الحسين عليه السلام . يعنى مابين اولاد على بن الحسين عليه السلام پس از استثناء جناب حضرت باقر عليه السلام زيد به وفور فضل و كثرت فقه ممتاز بود و به عبادت و تقوى و سخاوت و شجاعت اختصاص داشت با شمشير ظهور نمود بر حالتى كه امر به معروف و نهى از منكر مى كرد و خونخواهى حسين بن على عليه السلام مى نمود.

ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبيين(2) از ابوالجارود زياد بن منذر روايت كند كه گفت: قدمت المدينة فجعلت كلّما سألت عن زيد بن على عليه السلام قيل لى ذاك حليف القرآن ذاك استوانة المسجد من كثرة صلاته. يعنى به مدينه وارد شدم هر زمان كه از احوال زيد بن على پرسش مى نمودم؛ مرا مى گفتند كه زيد ملازم و مواظب كلام اللّه است و از بسيارى عبادت و صلات در مسجد تو گويى خود استوانه مسجد است.

صاحب خطط مصريه(3) آورده زيد را از كثرت ممارست بر قرائت و تدبّر در معانى قرآن؛ حليف قرآن مى گفتند. از زيد روايت شده كه گفت: مدت سيزده سال عمر خويش را بر قرائت قرآن صرف نمودم در كلام اللّه آيتى كه در آن رخصت بر طلب رزق مفهوم گردد، نيافتم. عاصم بن عمر بن الخطّاب پس از شهادت زيد، اهل كوفه را مخاطب ساخته بگفت: لقد اصيب عندكم رجل ما كان فى زمانه مثله و لا اراه يكون بعده مثله زيد بن على لقد رأيته و هو غلام حدث و انه ليسمع الشّى ء من ذكر اللّه فغشى عليه حق يقول القائل ما هو عائد الى الدّنيا.

ص: 62


1- . الإرشاد، ج 2، ص 171.
2- مقاتل الطالبيين، ص 88.
3- الخطط و الآثار، ج 3.

يعنى: كسى نزد شما شهيد گشت كه او را در زمان خود عديل و نظير نبود و مرا عقيدت آن است كه پس از وى نيز او را مانند و مثال نباشد. آن شخص زيد بن على است، سوگند به خدا در زمان حداثت سنّش ملاقات كردم او را بر حالتى كه هرگاه چيزى از ذكر خداى تعالى به گوشش مى رسد در حال افتاده و مدهوش مى گرديد و بدان سان حالتش منقلب مى شد كه مردمان مى گفتند زيد به دنيا معاودت نخواهد نمود.

شيخ مفيد در كتاب ارشاد از هشام بن هشام روايت كند كه گفت از خالد بن صفوان كه خود در عداد روّات از زيد است سؤال كردم كه زيد را در چه موضع ملاقات نمودى؟ گفت: در رضانه. گفتم: چگونه يافتى او را؟ گفت: كان كما عملت يبكى من خشية اللّه حتى تختلط دموعه بمخاطه(1)يعنى زيد را بدان صفت دانستم كه خود بدان دانا باشى او را ديدم در حالتى كه از خوف و خشيت خداى سبحانه چنان گريه مى كرد كه اشك چشم هاى وى با آب دماغش ممزوج مى گشت.

صاحب خطط مصريه آورده كه جناب صادق عليه السلام را گفتند: گروه رافضه از عمّ تو زيد بن على تبرى كنند، آن حضرت فرمودند: برى اللّه ممّن يبرأ من عمّى كان و اللّه اقرأنا الكتاب اللّه و افقهنا فى دين اللّه و اوصلنا للرّحم و اللّه ما ترك فينا لدنيا و لا لاخرة مثله.(2) يعنى؛ خداى تعالى بيزار است از آن كسانى كه از عمّ من تبرّى كند، سوگند به خداى كه عمّ من زيداز تمامت ما بيشتر كلام اللّه را قرائت مى نمود، فقه و دانش در دين خداو مواظبتش در مراعات صله رحم از همگنان افزون بود قسم به خداى براى دنيا و آخرت در زمان ما بنى هاشم مانند او كسى يافت نشود.

ابواسحاق سبيعى گويد: رأيت زيد بن على بن الحسين فلم ار فى اهله مثله و لا اعلم منه و لا افضل و كان افصحهم لسانا و اكثرهم زهدا و بيانا.

ص: 63


1- . الإرشاد، ج 2، ص 172.
2- الخطط و الآثار، ج 3؛ ر.ك: تاريخ مدينة دمشق، ج 19، ص 458.

شعبى گويد: و اللّه ما ولد النّساء افضل من زيد بن على و لا افقه و لا اشجع و لا ازهد.

ابوحنيفه گويد: شاهدت زيد بن على كما شاهدت اهله فما رأيت فى زمانه افقه منه و لا اعلم و لا اسرع جوابا و لا ابين قولاً لقد كان منقطع القرين. يعنى زيد بن على را مشاهدت نمودم همانا در فقه و فضل و سرعت جواب با بيان شافى هيچ كس را مانند او نيافتم هر آينه او را قرين و نظيرى نبود.

اعمش گويد: ما كان فى اهل زيد بن على مثل زيد و لا رأيت فيهم افضل منه و لا افصح و لا اعلم و لا اشجع ولو وفى له من بايعه لاقامهم على المنهج الواضح.(1) يعنى مابين بنى هاشم مانند زيد كسى نبود و هيچ كس را افضل و اعلم و اشجع از او نديدم و هرگاه اتباع وى در بيعت خويش پاى ثبات استوار مى داشتند همانا ايشان را بر طريق مستقيم و راه راست ارشاد مى نمود.

نقل است وقتى اين آيه كريمه را تلاوت كرد «و إن تتولوا يستبدل قوما غيركم ثم لا يكونوا امثالكم».(2) يعنى اى گروه مؤمنين اگر از اطاعت خدا و رسول اعراض كنيد گروهى را بدل از شما آورد كه در طاعت رسول مانند شما نباشند بلكه در انقياد و فرمانبردارى اطوع و امثل از شما باشند. چون آيه بخواند؛ گفت: اين كلام از خداى تعالى تهديد و تخويف است. آن گاه گفت اللهمّ لا تجعلنا ممّن تولّى عنك فاستبدلت به بدلا. يعنى بارالها مگردان ما را از زمره آنان كه از اطاعت تو اعراض نمودند و تو آن قوم را به غير ايشان بدل نموده باشى.(3)

و نيز آورده اند كه چون انسانى با وى تكلم مى نمود و زيد خائف بود كه بر امرى اقدام كند كه در آن خوف معصيت خداى تعالى است او را خطاب نموده مى گفت ياعبداللّه؛ امسك امسك، كف كف، اليك اليك، عليك بالنّظر لنفسك، ثم يكفّ عنه و لا يكلّمه(4)؛ يعنى خود را امساك دار و از من دور شو بر تو باد كه بر نفس

ص: 64


1- . مسند زيد بن على عليه السلام ، ص 47 - 46.
2- . سوره محمّد 47، آيه 38.
3- . مسند زيد بن على عليه السلام ، ص 47.
4- سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 389.

خود نظر كنى و آن را از ارتكاب معاصى باز دارى، آن گاه از آن شخص اعراض كرده با او تكلم نمى نمود.

بالجمله در فضيلت زيد امثال اين عبارات از علماى اعلام بسيار است. مورخين و علماء انساب آورده اند كه: مادر زيد رضى الله عنه امّ ولد و در سلك جوارى جناب على بن الحسين عليه السلام منتظم بود. مجلسى در كتاب بحار الانوار در ذيل اخبار مختار از ابوحمزه ثمالى روايت كند كه گفت: در هر سال هنگام حج به زيارت سيد و مولاى خود حضرت على بن الحسين عليه السلام مشرف مى شدم سالى به خدمت آن جناب رسيدم كودكى را ديدم كه به زانوى آن حضرت نشسته است پس از لمحه اى كودك برخواست كه روانه شود؛ چون به آستانه سراى رسيد بر زمين افتاد سرش مجروح گشته خون جارى شد. امام عليه السلام از جاى خويش جستن فرموده به سرعت نزد آن كودك آمد و او را از زمين بلند كرد و خون او را پاك نمود و فرمود: انّى اعيذك ان تكون المصلوب فى الكناسة؛ يعنى ترا به خداى پناه مى دهم از اين كه تو آن كسى باشى كه او را در كناسه به دار كشند.

ابوحمزه گويد: عرض كردم پدرم و مادرم فداى تو باد كدام كناسه را فرموديد؟ فرمودند كناسه كوفه. عرض كردم: اين واقعه حتما واقع خواهد شد. فرمودند: اى و الّذى بعث محمّداً صلى الله عليه و آله بالحق لقد عشت بعدى لترين هذا الغلام فى ناحية من نواحى الكوفة و هو مقتول مدفون منبوش مسحوب مصلوب فى الكناسة ثم ينزل فيحرق و يذرى فى البر؛ يعنى آرى اين امر لامحالت وقوع يابد سوگند به آن خدايى كه محمد را به حق مبعوث ساخت اگر بعد از من زندگانى كنى اين غلام را مشاهده نمايى در ناحيه از نواحى كوفه بر حالتى كه او را مقتول سازند و جسدش دفن كنند، آن گاه قبر وى را نبش نموده بدنش را از دار بيرون آورند و بر زمين بكشانند و در كناسه كوفه به دار كشند پس از چندى او را فرود آورده آتش زنند و خاك او بر باد دهند.

ابوحمزه گويد: معروض داشتم فداى تو گردم اين غلام را نام چيست؟ فرمود: پسر من زيد است.

ص: 65

آن گاه چشم هاى آن حضرت پر از اشك شده بفرمود: كه اى ابوحمزه ترا از واقعه اين غلام حديثى گويم، شبى در اثناء آن كه به ركوع و سجود حق تعالى مشغول بودم خواب بر من غلبه كرد در واقعه بديدم كه در بهشتم و حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله و حضرت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب و حسنين، حورايى از حورالعين تزويج به من نمودند من با آن حوريه مواقعه كردم و در سدرة المنتهى غسل كردم چون روانه شدم هاتفى مرا آواز داد: ليهنئك زيد يعنى مسرور سازد تو را مولودى كه به نام زيد است. از خواب بيدار شدم تطهير نمودم و فريضه فجر به جا آوردم پس صداى دق الباب بگوشم رسيد عقب در شتافتم مردى را ديدم كه با او جاريه اى است و آن شخص آستين جاريه به دست گرفته و جاريه خمارى بر سر افكنده بود. آن مرد را بگفتم تو را چه حاجت است؟ گفت: اراده آن دارم كه على بن الحسين را ملاقات كنم. گفتم: من خود على بن الحسين هستم. گفت: مرا مختار بن ابوعبيده به رسالت نزد تو فرستاده و ترا سلام مى رساند، گويد اين جاريه را در نواحى ما آورده بودند من به ششصد دينار او را ابتياع نموده نزد تو فرستادم و ششصد دينار نيز به خدمت انفاذ داشتم كه در نفقه خود صرف نمايى؛ من جواب او را نوشته رسول را روانه داشتم.

از نام جاريه پرسش نمودم گفت نام من حورا است چون شب درآمد با او صحبت داشتم به اين غلام حامله گشت، چون اين غلام متولد شد او را زيد نام نهادم؛ اى ابوحمزه زود است در باب اين غلام آنچه را كه به تو حديث كردم بالعيان مشاهده خواهى كرد.

ابوحمزه گويد به خداى هر آنچه در باب زيد خبر داده بودند مشاهده كردم كه واقع شد.(1)

ابوالقاسم بن قولويه در كتاب خود از بعض اماميّه نقل كند كه گفت: من در خدمت على بن الحسين بودم كه ولادت زيد را به آن حضرت بشارت دادند آن جناب متوجّه

ص: 66


1- بحارالانوار، ج 45، ص 352 - 351.

اصحاب خود شده فرمودند آيا در باب نام اين مولود چه گوييد؟ هر يك از اصحاب وى، نامى معين كرده بدان جناب معروض مى داشت آن جناب فرمودند: يا غلام علىّ بالمصحف كلام اللّه را برگرفت بر زانوى مبارك گذارد آن گاه آن را برگشود، نخستين آيه كه بر ورقه بود نظر افكند اين آيه بود: «فضّل اللّه المجاهدين على القاعدين اجرا عظيما»(1) خداى تعالى زمره مجاهدين را بر آنان كه در منزل خود نشسته به جهاد نرفته اند تفضيل و ترجيح داده.

راوى گويد: پس آن جناب مصحف فرو بست ثانيا برگشود و نظر فرمود آيه در اول اين ورقه بود: «إِن اللّه اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأَنّ لهم الجنّة يقاتلون فى سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا فى التورية و الانجيل و القرآن و من أَوفى بعهده مِن اللّه فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم».(2) به درستى كه خداى تعالى خريده است از مؤمنين نفوس و اموال ايشان را و در عوض نعيم بهشت بديشان مبذول داشته آن مؤمنين مقاتلت كنند در راه خدا، مى كشند و كشته مى شوند اين وعده، وعده اى است حق كه در تورات و انجيل و قرآن مكتوب شده آيا كيست كه در وعده خود وفاكننده تر از خداى تعالى باشد، پس اى گروه مؤمنين بشارت باد شما را بدين بيع كه خداى تعالى با شما معاملت كرده و خوشنود باشيد زيرا به مالك شى ء خير را فروخته و ثمن آن را دريافت كرده ايد و شى ء فانى را داده عوض اين شى ء باقى را مأخوذ داشته ايد.

آن گاه فرمود: هو و اللّه زيد، هو و اللّه زيد، هو و اللّه زيد پس آن را زيد نام نهاد.(3)

مع الجمله زيد در آغاز زندگانى در تحصيل فقه و اسماع احاديث و ضبط اخبار روزگارى به سر برده اند، از پدر بزرگوارش على بن الحسين عليه السلام و برادرش محمد بن على عليه السلام و أبان بن عثمان و عبداللّه بن ابى رافع و عروة بن زبير روايت كنند، جناب

ص: 67


1- سوره نساء 4، آيه 95.
2- سوره توبه 9، آيه 111.
3- . بحارالانوار، ج 88، ص 243 - 242.

حضرت و گروهى از اعاظم محدثين مانند يحيى بن زيد و محمد بن شهاب زهرى و زكريا بن ابى زائده و ... و خالد بن صفوان از وى روايت كنند.

بعضى از مورخين عامّه در ذيل احوال زيد آورده اند كه(1) زيد چندى در تحصيل اصول اشتغال جست و در آن علم در عداد تلامذه، واصل بن عطاى معتزلى، معدود بود و از واصل اصول اعتزال فرا گرفت از اين جهت زيد و تمام اصحاب وى در عقايد و مذهب، طريقت اعتزال مسلوك داشته اند.

و برادرش محمد باقر عليه السلام از قرائت و تلمّذ نمودن نزد واصل او را ملامت مى نمود چه واصل بر جدّش علىّ بن ابى طالب عليه السلام تجويز خطا مى نمود و او را عقيده چنين بود كه على بن ابى طالب در محاربه با اهل جمل و اهل نهروان طريق خطا پيموده؛ و ديگر اين كه واصل در مسئله قضا و قدر برخلاف طريقه اهل البيت عليهم السلام تكلم مى نمود؛ و نيز گويند: زيد را عقيده آن بود كه على بن ابى طالب عليه السلام از ابى بكر و ساير صحابه افضل بود مگر آن كه براى مصلحتى كه صحابه آن را صواب دانستند و براى تسكين فتنه و تأليف قلوب رعايا على بن ابى طالب عليه السلام خلافت را به ابى بكر تفويض كرد، و زيد نظر به طريقه معتزل له امامت مفضول را با بودن فاضل براى مصلحتى كه تقديم مفعول مراعات شود تجويز كند. انتهى.

و اين دعوى نزد اماميه و جم غفيرى(2) از علماى عامّه استوار نباشد و اخبار و كلمات ايشان برخلاف اين دعوى و امامى بودن زيد گواهى دهد چنان كه در پايان شرح حال زيد بر شقّه اى از آن اخبار اشارت خواهيم نمود.

و زيد در سال صد و بيست و دو و به قولى صد و بيست و يك هجرى خروج كرده و در سال مذكور به درجه شهادت فايز گشت و ما نخست سبب و مقدمّه خروج او را ايراد نماييم سپس كيفيت خروج و شهادت آن جناب شرح دهيم.

ص: 68


1- . ر.ك: تاريخ مدينة دمشق، ج 19، ص 450 به بعد.
2- جم غفير: گروه بسيارى از مردم فرهنگ معين، ج 1، ص 1240.

مورخين در سبب خروج زيد اختلاف كرده اند بعضى چنين آورده اند كه؛ مخالفت زيد آن بود كه زيد و داود بن على بن عبداللّه بن عباس و محمد بن عمر بن على بن ابى طالب عليه السلام به عراق به ديدن خالد بن عبداللّه قيسرى كه والى عراق عرب بود رفتند خالد ايشان را جوايز كرامند(1) و صلات(2) دلپسند داده، ايشان به مدينه مراجعت كردند.چون خالد از عراق معزول شد و يوسف بن عمر ثقفى به جاى او منصوب گشت به هشام نوشت كه: خالد از زيد ضياعى خريده به ده هزار دينار زر تسليم نموده و ضياع را نيز به او واگذاشته، هشام به عامل مدينه نوشت كه زيد و داود و عمر را به شام طلب كرد چون آن جماعت به شام آمدند هشام از ايشان پرسش كردند و آن دو نفر سوگند ياد كردند كه به غير جايزه كه از خالد گرفته اند امرى ديگر واقع نشده، هشام ايشان را در اين سوگند تصديق كرده ولى گفت شما را از نزد يوسف رفتن گريزى نيست تا در محضر يوسف و خالد در اين باب بالمواجهه سخن گوييد.

ايشان به اكراه جانب عراق شدند با خالد در حضور يوسف سخن گفتند؛ خالد ايشان را تصديق نموده بر زيد چيزى ثابت نشد به جانب مدينه معاودت كردند؛ چون به قادسيه رسيدند مراسلات كوفيان به زيد رسيد كه به كوفه مراجعت نمايد تا زمام خلافت در قبضه كفايت او نهند زيد به كوفه معاودت كرد.

و بعضى از مورخين(3) آورده اند كه: چون يوسف بن عمر، خالد بن عبداللّه و پسرش يزيد را از ايشان گرفته مطالبه مال مى نمود خالد دعوى كرد كه نزد زيد بن على بن الحسين و داود بن على و چند تن از قريش وديعتى چند دادم. يوسف واقعه به هشام نوشت، هشام ايشان را از مدينه به شام احضار داشت و به نزد يوسف بن عمر فرستاد تا مابين ايشان و خالد در محضرى مجتمع شده سخن گويند. ايشان به عراق

ص: 69


1- . كرامند: با قدر و قيمت، با اهميت و مهم فرهنگ معين، ج 3، ص 2929.
2- . صلات: جمع صِله، عطاها و جوايز فرهنگ معين، ج 1، ص 2158.
3- . ر.ك: تاريخ الطبرى، ج 7، ص 160 به بعد.

آمده به مجلس يوسف درآمدند. يوسف زيد را بگفت خالد بن عبداللّه مدعى آن است كه نزد شما مالى به وديعت نهاده؟ زيد فرمود: چگونه مالى نزد من به وديعت گذارده و حال آن كه خود در منبر بالنسبة به آبا و اجداد من ناسزا مى گفت؟! يوسف كس فرستاده خالد را به محضر حاضر نمود، وى را بگفت: اين زيد است و خود منكر است كه تو در نزد وى به وديعت گذارده باشى. خالد به جانب زيد و داود نظر نمود آن گاه به يوسف گفت چگونه مرا نزد زيد وديعت است و حال آن كه او را و پدران او را در منبر ناسزا مى گفتم آن جماعت خالد را گفتند پس سبب چه بود كه در غياب ما به چنين دعوى اقدام كردى؟! گفت: يوسف در عذاب بر من حجّت گرفت من اين دعوى كردم و مرا مأمول آن بود كه شايد پيش از آمدن شما خداى تعالى مرا فرجى عطا فرمايد؛ پس زيد و داود در كوفه اقامت نمودند و رفيقان ايشان به مدينه معاودت كردند.

و برخى گويند كه: يزيد بن خالد دعوى كرد كه پيش زيد بن على وديعتى چند دارم هشام اين معنى دانسته ايشان را طلبيد و از اين صورت استكشاف كرد آن جماعت منكر شدند. هشام گفت: پيش يوسف بايد رفت تا به تحقيق اين قضيه پردازد، آن طايفه گفتند كه يوسف بر ما ظلم خواهد كرد هشام گفت: من به او نويسم كه متعرض شما نشود و آن قوم را به رفتن عراق ملزم ساخت؛ در آن حال زيد هشام را بگفت: اگر ما را نزد يوسف روانه كنى از آن ترسم كه سپس من و تو زنده در مجمعى جمع نشويم هشام گفت: از رفتن به عراق چاره اى نيست. ايشان را از روى كره متوجّه عراق نمود و هشام به يوسف پيغام داد كه فلان و فلان را نزد تو فرستادم ايشان را با يزيد بن خالد مواجه كن اگر اقرار كنند ايشان را نزد من روانه ساز و اگر انكار نمايند از يزيد حجّت و بيّنه طلب نما و هرگاه يزيد از اقامه بيّنه عاجز آيد، ايشان را سوگند ده و پس از حلف

دست از ايشان بدار.

آن جماعت بالضروره به عراق پيش يوسف رفتند يوسف، يزيد بن خالد را از

ص: 70

زندان برآورده با ايشان مواجه كرد. يزيد در مجلس بگفت كه مابين من و اين گروه به هيچ وجه معاملتى نيست و بنابر ملاحظه شكنجه و عذاب اين نوع سخنان گفتم. يوسف در خشم شده گفت بر من يا اين كه بر اميرالمؤمنين هشام استهزاء مى كنى. و بگفت يزيد را به زندان بردند چندان عقوبت كردند كه قريب به هلاكت رسيد پس آن قوم را سوگند داده ايشان را رخصت انصراف داد. زيد در كوفه اقامت كرد و رفيقانش به مدينه معاودت نمودند.

ابن ابى الحديد معتزلى در شرح نهج البلاغه(1) در مقام تعداد أَباة الفيم(2) و عزّالدين بن اثير در كتاب كامل(3) و ديگران سبب خروج زيد را چنين ضبط نموده اند؛ كه زيد با ابن عم خود، جعفر بن حسن بن حسن بن على در صدقات علىّ بن ابى طالب عليه السلام نزاع و خصومت داشتند زيد از جانب اولاد حسين بن على مخاصمت مى نمود و چون جعفر وفات يافت، عبداللّه محض بن حسن مثنّى، زيد را طرف نزاع گشت. روزى در محضر خالد بن عبدالملك بن حارث كه والى مدينه بود خصومت كردند. عبداللّه محض بالنّسبة به زيد در كلام غلظت و خشونت به ميان آورد، من جمله در تعريض به اين كه مادر زيد امّ ولد است او را به ابن سنديه مخاطب ساخت، زيد تبسم كرده گفت:

از اين كه مادر من كنيز است مرا عيبى نيست چه مادر اسماعيل نيز كنيز بود و با وصف اين مادر من پس از وفات سيّد خود صبر نمود و تزويج اختيار نكرد چنان كه ديگران اختيار كردند.

و از اين كلام مقصود زيد تعريض به مادر عبداللّه محض بود زيرا مادرش فاطمه بنت حسين ابن على كه عمه زيد است پس از وفات حسن بن حسن مادر عبداللّه، عثمان را به شوهرى اختيار نمود.

و من شرح اين را در كتاب متنبئين در باب مدّعيان مهدويين كه موسوم به طبقات

ص: 71


1- . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3، ص 285.
2- مخالفان و مبارزان ظلم و زور.
3- . الكامل، ج 3، ص 373 به بعد.

المضلين است مشروحا نوشته ام و زيد از گفتن اين كلام نادم و پشيمان گشته؛ زمانى چند از حيا به سراى فاطمه داخل نمى شد فاطمه زيد را پيغام داد كه اى پسر برادر من خود دانم كه قدر و منزلت مادرت نزد تو چون منزلت مادر عبداللّه است نزد عبداللّه. و عبداللّه را عتاب كرده گفت: شنيدم بالنسبة به مادر زيد كلامى ناشايسته به زبان آورده! سوگند به خداى كه مادر زيد نيكو دخيله قوم است.

مع الجمله آن روز خالد ايشان را بگفت على الصباح نزد من آييد، پسر عبدالملك نباشم اگر فصل خصومت شما ننمايم ،آن شب در مدينه هر مجلس و محفل از زيد و عبداللّه سخن در ميان بود بعضى [مى گفتند] زيد چنين گفت؛ برخى مى گفتند عبداللّه چنان گفت؛ چون صبح شد خالد در مسجد نشست، مردم مدينه در مسجد اجتماع نمودند برخى از آن واقعه مهموم و برخى در آن خصومت، زيد و عبداللّه را شماتت مى نمودند. خالد ايشان را بخواند، و خالد را خوش آمدى كه زيد و عبداللّه يكديگر را دشنام دهند عبداللّه خواست تكلم كند زيد وى را گفت: لا تعجل يا ابامحمد اعتق زيد مايملك ان خاصمك الى خالد ابدا. يعنى ابامحمد در سخن گفتن تعجيل منماى تمامت ممالك و جوارى زيد از او باد اگر با تو در محضر خالد خصومت نمايد.

پس متوجه خالد شده گفت ذريّه رسول خداى را براى امرى جمع نموده كه ابوبكر و عمر ايشان را براى چنين امر مجتمع نمى ساخت. خالد آواز برآورد آيا كسى نيست كه اين سفيه را خاموش نمايد؟ مردى از انصار كه از آل عمرو بن حزم بود گفت: يابن ابى تراب و يابن الحسين آيا والى را بر گردن تو حق اطاعت نيست؟ زيد فرمود: كه اى قحطانى خاموش باش زيرا كه امثال و اشباه تو را لياقت آن نيست كه ما سخن او را جواب گوييم. آن شخص گفت: به چه جهت از جواب من اعراض كنى؟ سوگند با خداى كه من خود از تو بهترم و پدرم و مادرم از پدر و مادر تو نيكوترند. زيد تبسّم كرده گفت: يا معشر

قريش دين از ميان برداشته شد، احساب نيز از ميان برود و احباب ايشان ضايع نگردد عبداللّه بن واقد بن عبداللّه بن عمر بن الخطّاب آغاز تكلم نموده گفت: اى قحطانى دروغ

ص: 72

گفت سوگند با خداى كه زيد از جهت خود و از جهت پدر و مادر بر تو فضيلت و رجحان است و سخنان خشونت و شمامت آميز با وى گفت و از جاى برخواسته از مسجد بيرون شد، زيد نيز از جاى به پاى برخواست. و در حال روانه شام گشت.

و هشام او را اذن دخول نمى داد، زيد ماجراى خود را مكتوب نموده نزد هشام مى فرستاد و هر زمان كه مكتوبى از زيد به هشام مى رسيد در ذيل آن نامه مى نوشت ارجع الى منزلك به زمين و منزل خود معاودت كن، و زيد مى فرمود: سوگند به خداى هرگز نزد پسر حارث مراجعت نكنم پس از چندى كه در شام اقامت نموده روزى هشام او را اذن دخول داده در آن روز هشام در غرفه بلند نشسته بود و با خادمى مقرّر داشت كه چون زيد خواهد از درجات غرفه صعود كند از عقب زيد آمده گوش فرا ده كه زيد چه سخن مى گويد. زيد هنگام صعود در بعضى از درجات توقف كرده گفت: و اللّه زندگانى كه با او مذلت و خوارى است دوست ندارم. خادم، اين كلام استماع كرده هشام را از آن اخبار داد. هشام بدانست كه او را داعيه خروج بر سر است.

زيد بر غرفه صعود كرده نزد هشام بنشست از هر جا سخن به ميان آمد تا آن كه هشام وى را گفت: انت زيد المؤمّل فى الخلافة ما انت و الخلافة لا ام لك و انت ابن امّه. يعنى تويى كه در خاطر خودم [ت] خيال خلافت دارى و حال آن كه مادر تو كنيزى است؟!! زيد گفت: پست رتبت مادران، موجب پستى قدر فرزندان نمى شود اگر چنين بود بايست كه پستى رتبه مادر اسماعيل موجب انحطاط قدر اسماعيل شدى و خداى تعالى او را پيغمبر نساختى، مانند سيّد اولين و آخرين را از نسل او نيافريدى. و مرا با اين كه جدّم رسول اللّه و پدرم على بن ابى طالب منقصت و عيبى نيست از اين كه مادرم كنيز است.

و بنابر روايت ابن ابى الحديد(1) هشام وى را بگفت: ما يضع اخوك البقرة زيد؟ به

ص: 73


1- . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3، ص 287 - 286.

غضب درآمده گفت: رسول خداى او را باقر نام نهاده و تو او را بقره گويى، با رسول اللّه زياده مخالفت نموده و چنان كه در دنيا با او مخالفت نمودى در آخرت نيز او را مخالفت خواهى نمود، او داخل بهشت شود و تو وارد دوزخ خواهى شد. هشام برآشفته و غلامان خود را بگفت خذوا بيد هذا الاحمق المائق فاخرجوه يعنى دست اين احمق را گرفته از مجلس بيرون بريد. غلامان هشام او را از مجلس بيرون بردند. هشام گفت: احملوا هذا الخائن الاهوج الى عامله يعنى اين مرد خيانت كار را نزد عامل خود عود دهيد. زيد بفرمود: و اللّه لئن حملتنى اليه لا اجتمع انا و انت حيين و ليموتن الاعجل منّا. يعنى سوگند با خدا اگر مرا نزد خالد حمل كنى سپس من و تو در مجمعى زنده نخواهيم شد و از ما آن كس كه تعجيل كند هلاك خواهيد گرديد.

پس هشام چند نفر مقرر داشت كه زيد را از شام اخراج نمايند. گماشتگان زيد را برداشته از حدود شام او را دور ساخته به شام معاودت كردند.

و مورخين مكالمات زيد را در مجلس هشام به طريق ديگر نيز نقل نموده اند، به هر تقدير چون آن قوم از زيد جدا شدند به جانب عراق عدول كرده محمد بن عمربن على بن ابى طالب عليه السلام او را ملاقات كرده وى را بگفت: تو را به خدا قسم مى دهم كه به جانب اهل و اقارب خود معاودت نما و به كوفه داخل مشو زيرا كه كوفيان به بيعت تو وفا نكنند. زيد سخن عمر را قبول نكرده گفت: آيا روا است بدون جرم ما را از حجاز به شام و از شام به جزيره برند پس از جزيره به عراق نزد قيس برند كه ما را بازيچه خود قرار دهد؟! و اين ابيات را انشاء نمود:

بكرت تخوفنى الحتوف كانّنى *** اصبحت عن عرض الحتوف بمعزل

فأجبتها ان المنية منهل *** لابد أن أسقى بذاك المنهل

ان المنية لو تمثل مثلت *** مثلى اذا نزلوا بضيق المنزل

فاقنى حياءك لا ابالك و اعلمى *** أنّى امرؤ سأموت ان لم أقتل

آن گاه عمر را بگفت: تو را وداع مى كنم و هر آينه با خداى خود عهد كرده ام كه اگر

ص: 74

دست بيعت به اين جماعت دهم از زندگانى خود بهره نيابم. پس از عمر جدا شده داخل كوفه گشت و در كوفه به طريق خفا اقامت نمود و هر چند از منزلى به منزلى انتقال مى جست و گروه شيعه دسته دسته به منزل وى وارد شده با او بيعت مى نمودند. من جمله آنان كه با او بيعت كردند سلمة بن كميل و نصر بن خزيمة، عيسى و معاوية بن اسحاق بن زيد بن حارثه انصارى و جماعتى از وجوه و اشراف كوفه بودند.

و صورت بيعت وى بدين نهج بود كه هنگام بيعت مى گفت: من شما را بدين دعوت مى نمايم كه به كتاب خداى و سنّت رسول عمل كنم و با ظالمان جهاد كرده از مستضعفين دفع ظلم نمايم، محرومين را عطا دهم و فى ء و غنيمت مابين اهل آن بالسّويّه تقسيم كنم و نصرت اهل بيت دهم، آيا به اين شروط با من بيعت مى نماييد؟ هر كس او را اجابت مى كرد دست خود به دست او مى داد و مى گفت: با خداى و رسول خداى عهد مى كنى كه به بيعت خود وفا كنى و با دشمنان مقاتله كنى و در آشكار و نهان نصيحت خود از من دريغ ندارى؟ هرگاه آن كس تصديق مى نمود زيد دست خود به دست او مسح مى كرد آن گاه مى گفت: خداوندا تو را بر اين قوم گواه مى گيرم.

پس به قولى پانزده هزار نفر و به روايتى چهل هزار تن با او بيعت كردند و زيد ايشان را به تهيّه و استعداد خروج مأمور ساخت.

اين روايت كه ذكر شد بنابه قول كسانى است كه گويند زيد از شام به عراق آمده در كوفه مخفى بماند و در خفا اخذ بيعت نمود تا آن كه امر وى فاش و شايع گشت.

و امّا آن كس(1) كه گمان كرده كه زيد براى مواجهه با خالد بن عبداللّه قسرى و يزيد بن خالد نزد يوسف بن عمر به كوفه آمد گويد كه زيد در كوفه آشكارا اقامت كرده داود بن على بن عبداللّه بن عباس با او همراه بود و گروه شيعه به منزل زيد فوج فوج آمده

ص: 75


1- ر.ك: تاريخ الطبرى، ج 7، ص 167 به بعد.

او را امر به خروج مى نمودند و مى گفتند كه خداى تعالى تو را بر بنى اميّه ظفر خواهد داد و اين زمان زمانى است كه خداى تعالى اهلاك بنى اميّه در آن مقدّر فرموده.

و يوسف بن عمر از حال زيد پرسش مى كرد او را از اقامت زيد در كوفه خبر مى دادند. يوسف كس نزد او فرستاد كه از كوفه بيرون رود. زيد به علت وجع،(1) تعلل در رفتن مى نمود و مدّتى چند در كوفه توقف كرد تا آن كه وقتى يوسف كس نزد او فرستاد او را پيغام داد كه از كوفه رحلت نمايد زيد بدين متعذر شد كه اشياى چندى است اراده آن دارم كه آن ها را ابتياع نمايم. پس از خريدن در رفتن مسامحه نخواهم كرد، بار ديگر يوسف رسول فرستاد او را امر به رحيل نمود. يوسف پيغام داد: در باب آن نزاع وكيلى معين بنماى و خود از كوفه بيرون شو. چون زيد مشاهدت كرد كه يوسف در باب رفتن الحاح دارد از كوفه بيرون شده به قادسيّه رفت. طايفه اى از معارف كوفه از عقبش رفته به او ملحق شدند گفتند: ما چهل هزار نفريم كه در ركاب تو جان باختن هوس داريم اكنون ملتمس آن كه با دلى قوى و املى فتيح مراجعت نمايى تا از ايشان انتقام كشيم و از اهل شام جز معدودى قليل در كوفه نيست و بعضى از قبايل ما بعون اللّه كفايت ايشان خواهند نمود.

و هر چند زيد مى گفت از آن خائفم كه به عهد خويش وفا نكنيد و مرا به اعداء سپاريد، ايشان بيان خويش به ايمان مغلّظه مؤكّد ساختند و داود بن على بن عبداللّه نزد زيد امده او را بگفت: يابن عم؛ به گفتار مردم كوفه مغرور مشو بر عهد ايشان اعتماد منماى كه اين جماعت از اولاد آن مردمند كه به علىّ بن ابى طالب عليه السلام بى وفاييها كردند و ردا از دوش حسن و تيغ بر روى حسين عليه السلام كشيدند، آيا نه با حسين بيعت كردند و سوگند با او ياد نمودند آن گاه او را مخذول كرده و به دشمنان تسليم نمودند و بدين نيز رضا نداده آن جناب را مقتول ساختند؟! با كوفيان به كوفه مراجعت منماى.

ص: 76


1- وجع: درد.

كوفيان گفتند: داود بر تو حسد مى برد او چنين گمان كرده كه اهل بيت او به خلافت اولى و احقّند، و امثال اين سخنان بسيار گفتند تا آن كه داود به مدينه رفت و زيد به كوفه بازگشت.

و چون زيد به شهر درآمد سلمة بن كهيل با او گفت: تو را با خداى سوگند دهم چند كس با تو بيعت كرده اند؟ گفت: چهل هزار تن گفت با جدّ تو چند هزار بيعت كرده بودند؟ گفت: هشتاد هزار كس. سلمه گفت چند تن از ايشان عهد خود به پايان بردند؟ گفت: سيصد كس سلمه گفت جدت فاضل تر بود يا تو زيد؟ گفت كه او افضل بود از من. سلمه گفت: آن قرن بهتر بود يا اين قرن؟ زيد گفت: آن قرن. سلمه گفت: بعد از آن كه مردم آن قرن با جدت وفا نكردند تو از اين جماعت چه طمع دارى اكنون مرا اجازت فرماى از اين بلد بيرون شوم تا آسيب تو را نبينم. زيد او را دستورى داده سلمه به يمامه رفت.

در خلال آن حال عبداللّه بن حسن اين مكتوب در مقام نصيحت به زيد نوشته به نزد زيد بفرستاد:

امّا بعد فانّ اهل الكوفة نفخ العلانية، خور السريرة، هوج فى الرخا، جزع فى اللّقا، تقدمهم السنتهم و لا تتابعهم قلوبهم و لقد تواترت إلىّ كتبهم بدعوتهم فصمَمْت عن ندائهم و البست قلبى غشاء عن ذكرهم يأسا منهم واطّراحاً لهم، و مالهم مثل الاّ ما قال على بن ابى طالب عليه السلام ان اهملتم خضتم و ان حُوربتم خرتم و ان اجتمع الناس الى امام طعنتم و ان اجبتم الى مشاقة نكصتم.

حاصل معنى آن كه همانا مردمان كوفه در ظاهر اظهار بزرگى و كبر كنند و در سريرت به فساد و فتنه اقدام كنند در حال سعه و رخاء مجتمع شوند و گاه ملاقات دشمنان به فزع درآيند، قلوب و زبان هاى ايشان با يكديگر موافقت نكند، بر سبيل تواتر، كتب ايشان به من رسيد و مرا به جانب عراق دعوت نمودند من خود به علت يأس از وفاى ايشان به كتب ايشان التفات نكرده نداى ايشان را اجابت ننمودم، و مَثل

ص: 77

ايشان بدان نهج است كه علىّ بن ابى طالب عليه السلام ايشان را خطاب نموده فرمود: اى اهل كوفه! هرگاه مهمل گذارده شويد بر فتنه و فساد خوض كنيد و چون شما را ضعيف سازند اظهار ضعف و انكسار نماييد و اگر مردمان بر امامى مجتمع شوند زبان طعن بر آن امام باز داريد و هرگاه داعى جهاد را اجابت كنيد هنگام حرب از جنگ كناره گيريد.

چون اراده ازلى به شهادت زيد متعلق شده بود بر آن نصيحت فايده مترتب نگشت و زيد در كوفه اقامت كرده در تهيه و استعداد خروج مشغول شد و دعات به اطراف و اكناف عراق عرب روانه كرده كه مردم را به بيعت دعوت نمايند و خود نيز در خفا به نزد مواليان كس فرستاد و ايشان را حاضر كرده به بيعت خويش خواند.

رئيس المحدّثين ابوجعفر محمّد بن يعقوب كلينى در مستطاب اصول كافى در باب اضطرار به حجت به اسناد چند از ابان روايت كند كه گفت: اخبرنى الاحوال انّ زيد بن علىّ بن الحسين عليه السلام بعث اليه و هو مستخف قال فأَتيته فقال لى يا اباجعفر ما تقول ان طرقك طارق منا أتخرج معه فقال فقلت له ان كان اباك او اخاك خرجت معه. يعنى: ابان گفت: ابوجعفر احول كه معروف به مؤمن الطّاق است مرا خبر داد كه زيد بن على بن الحسين عليه السلام در وقتى كه از بنى اميّه پنهان شده بود و داعيه خروج بر ايشان داشت كس فرستاد مرا نزد خود طلبيد چون نزد او رفتم گفت: چه مى گويى اى ابوجعفر در آن كه كسى از خاندان ما تو را به موافقت خود در خروج بر متقلبان زمان دلالت كند آيا با او همراهى خواهى نمود يا نه؟ گفتم: اگر آن كس پدر تو يا برادر تو باشد با او همراهى خواهم كرد.

قال فقال لى فأنا أريد ان أَخرج أُجاهد هؤلاء القوم فاخرج معى. يعنى: زيد گفت اينك من بر متقلبان بنى اميه خروج مى كنم و با ايشان مجاهدت نمايم با من همراهى كن. قال قلت: لا ما أفعل جعلت فداك قال فقال لى أترغب بنفسك عنّى: قال فقلت: انّما هى نفس واحدة فان كان للّه فى الارض حجة فالمتخلف عنك ناج و الخارج معك هالك و إن لا تكن فى الارض حجّة فالمتخلّف عنك و الخارج معك سواء. يعنى گفتم جانم فداى تو باد

ص: 78

به همراهى تو اين كار نمى كنم گفت نفس خود را از من دريغ مى دارى؟ گفتم: مرا يك نفس بيش نيست كه آن را در راه حق صرف بايد نمود؛ پس اگر خداى تعالى را در زمين حجّتى است بالضّروره آن كس كه از همراهى تو تخلّف كند ناجى و رستگار است و آن كس كه با تو خروج كند هالك است و اگر حجّتى در روى زمين نيست كسى كه از همراهى تو تخلّف كند با كسى كه با تو خروج كن مساوى است.

قال: فقال لى: يا اباجعفر كنت أَجلس مع أبى على الخوان فيلقمنى البضعة السمينة و يبرّد لى اللّقمة الحارّة حتّى تبرد، شفقة علىَّ و لم يشفق علىّ من حرّ النار، إذاً أخبرك بالدين و لم يخبرنى به؟ يعنى: گفت: اى ابوجعفر بسيار بود كه با پدر خود بر سر سفره نشسته بودم و آن حضرت پارچه گوشت فربه در دهان من مى گذاشت و از فرط شفقت كه با من داشت لقمه طعام را سرد مى كرد و بر دهان من مى نهاد پس چه گنجايش دارد كسى كه حرارت لقمه را بر من نمى پسندد آتش دوزخ را بر من پسندد و كسى كه در روى زمين حجّت و امام است بر تو ظاهر سازد و از من پنهان دارد.

فقلت له: جعلت فداك من شفقته عليك من حرّ النار لم يخبرك، خاف عليك ان لا تقبله فتدخل النار، و اخبرنى انا، فإن قبلت نجوت و إن لم أقبل لم يبال أن أدخل النّار. يعنى: گفتم جان من فداى تو باد تواند بود كه از غايت شفقت كه آن حضرت به تو داشته تو را از آن حجّت خبر نداده باشد، از آن ترسيده باشد كه قبول اطاعت او نكنى و وعيد الهى بر تو واجب گشته مستوجب آتش دوزخ شوى و مرا بنابر آن خبر داده كه اگر قبول كنم نجات يابم و اگر قبول نكنم او را باكى نبود كه من در آتش دوزخ درآيم.

ثم قلت له: جعلت فداك أنتم أفضل أم الأنبياء؟ قال: بل الانبياء قلت: يقول يعقوب ليوسف: يا بنى لا تقصص رؤياك على اخوتك فيكيدوا لك كيدا لِمَ لَم يخبرهم حتّى كانوا لايكيدونه و لكن كتمهم ذلك فكذا أبوك كتمك لأنّه خاف عليك. يعنى: گفتم جان فداى تو باد شما افضليد يا انبياء؟ گفت: انبياء افضلند گفتم يعقوب به پسر خود يوسف گفت اى پسرك من نقل مكن خواب خود را كه يازده ستاره و آفتاب و ماه تو را سجده كردند

ص: 79

براى برادرانت كه باعث آن شود كه درباره تو خدعه و مكر كنند پس هرگاه يعقوب امارت نبوت پسر خود يوسف را از برادران دارد نمى گنجد كه پدرت امامت برادرت را از تو پنهان داشته براى آن كه مبادا مرتكب كيد عظيم با ايشان شوى.

فقال: اما و اللّه لئن قلت ذلك لقد حدَّثنى صاحبك بالمدينة أنى اُقتل و اُصلب بالكناسه و أنَّ عنده لصحيفة فيها قتلى و صلبى. يعنى زيد گفت آگاه باشم قسم با خداى كه صاحب تو در مدينه مرا خبر داد كه در اين خروج مرا خواهند كشت و در كناسه مصلوب خواهند ساخت و نزد او صحيفه اى است كه در آن وقوع قتل و صلب من مذكور است، و مراد زيد از صاحب جناب حضرت صادق عليه السلام است.

فججت فحدَّثت أباعبداللّه عليه السلام بمقالة زيد و ما قلت له: فقال لى: أخذته من بين يديه و من خلفه و عن يمينه و عن شماله و من فوق رأسه و من تحت قدميه و لم تترك له مسلكا يسلكه.(1) ابوجعفر گويد: در آن سال به حج رفتم و چون به خدمت جعفر صادق عليه السلام رسيدم او را از مقاله زيد و آن چه دربرابر او گفته بودم خبر دادم آن حضرت فرمود: گرفتى او را از پيش روى او و از وراء او و از جانب دست راست و از جانب دست چپ او و از بالاى سر او و از زير قدم هاى او و نگذاشتى براى او راهى را كه سلوك آن نمايد. و در ذكر جهات ستّه در عبارت امام لطفى است زيرا فقراتى كه مؤمن الطّاق با زيد به ميان آورده و هر يك مصدّر به كلمه قلت است نيز شش است.

و چون ابوحنيفه كه خود در اصول عقايد از زيديّه معدود است از قضيّه زيد استحضار يافت براى معاونت و امداد زيد مالى به فضل بن عمر داده او را نزد زيد روانه ساخت و زيد را پيغام داد كه اين مال را در اسباب و سلاح اصحاب خود مصروف دار و هم مردمان را به خروج با زيد همى ترغيب و تحريص مى كرد.

جاراللّه زمخشرى در ذيل آيه كريمه «لا ينال عهدى الظالمين»(2) گويد: كان ابوحنيفه

ص: 80


1- الكافى، ج 1، ص 174.
2- . سوره بقره 2 آيه 124.

يفتى سراً بوجوب نصرة زيد بن على و حمل المال اليه و الخروج معه على اللصّ المتغلب المتسمى بالامام و الخليفة كالدوانيقى و اشباعه(1). يعنى ابوحنيفه در پنهانى مردم را فتوى دادى كه زيد بن على بن الحسين عليه السلام امامى است مفترض الطاعه، بايستى نصرت و يارى او واجب شمرند و وجوه اموال خود بدو سپارند و در قتال او با دزدان متغلب چون منصور و امثال وى كه خود را به كذب و بهتان خليفه و امام مى دانند همراه شوند.

ابن اثير در كتاب كامل(2) گويد آن گاه كه زيد در كوفه اقامت داشت دختر يعقوب بن عبداللّه سلمى را تزويج نمود و نيز بنت عبداللّه بن ابى القيس را به حباله نكاح خود درآورده و اين تزويج را سبب اين شد كه روزى مادر آن دختر ام عمر بنت صلت كه زنى شيعى و جميله بود نزد زيد آمده بر وى سلام كرد و آن زن را سنين عمر زياد بود ولى پيرى از رونق حسن و جمال از زن چيزى نكاسته بود، زيد او را براى خويش خطبه كرد. آن زن به زيادى سن متعذر گرديد و گفت: مرا دخترى است كه از من نيكوتر و سفيدتر است زيد تبسم نمود پس آن دختر را تزويج كرده و در كوفه زمانى نزد اين دختر و چندى نزد بنى هند مى گذرانيد.

و در استعداد اسباب خروج اشتغال داشت، تا آن كه سال صد و بيست و دو داخل شد و در اين سال زيد مردم را بگفت كه به استعداد خروج اشتغال نماييد و به عهد خويش وفا كنيد.

سليمان بن سراقه بارقه از كوفه نزد يوسف بن عمر كه در حيره بود رفته او را از حال زيد و اتفاق اهالى كوفه آگاهى داد؛ يوسف همّت بر دفع او گماشت جمعى از سرهنگان را مقرر داشت كه در كوفه به جستجوى وى قيام نمايند و عامل كوفه از جانب يوسف، حكم بن صلت و بر شرطه او، عمر بن عبدالرحمن بود و گروهى از عساكر شام با عبداللّه بن عباس در كوفه اقامت داشتند.

ص: 81


1- . الكشاف، ج 2، ص 92.
2- . الكامل، ج 3، ص 376.

و چون اصحاب زيد را معلوم گشت كه يوسف از امر زيد آگاهى يافته و در تفحّص و جستجوى اوست؛ طايفه اى از معارف ايشان كه با زيد بيعت كرده بودند پيش آن جناب آمده گفتند رحمك اللّه ما قولك فى أبى بكر و عمر در شأن ابى بكر و عمر چه گويى فرمود: من درباره آن دو به جز نيكويى چيزى نمى گويم و بعضى از قوم ما پيش از اين نگفتند كه ما سزوارتر بوديم به خلافت از ايشان و آن دو خليفه چون متصدى امر خلافت شدند به كتاب خدا و سنّت رسول عمل نمودند بر هيچ كس ظلم نكرده باشند.

زيد فرمود: بنى اميّه نسبتى به ابوبكر و عمر ندارند چه اين قوم هم بر ما و هم بر شما و هم بر نفس خويش ظلم مى كنند و ما شما را به قرآن مجيد و سنت رسول دعوت مى نماييم كه سنن او را احياء نموده بدعت ها را برداريم. اگر اجابت نماييد از اهل سعادت باشيد و اگر نه ما را با شما كارى نيست، آن جماعت بيعت زيد را شكسته گفتند سبق الامام و جعفر ابنه امامنا اليوم بعد ابيه امام محمد بن على باقر از دنيا رفت و امروز پسرش جعفر صادق بر ما امام است نه تو. زيد با ايشان خطاب كرده گفت: يا قوم رفضتمونى اى قوم مرا ترك نموديد. و بنابر اين سخن، اسم رافضى بر شيعه اطلاق يافت.

و بنابر روايت ابن حجر در كتاب صواعق محرقه(1) گروه شيعه زيد را گفتند: كه تبرى از شيخين نماى تا با تو بيعت كنيم. گفت: من ابوبكر و عمر را دوست دارم و از آن كس كه از ايشان تبرى كند بيزارم. و چون زيد از آن امر امتناع نمود او را گفتند كه تو را رفض مى كنيم، زيد گفت: برويد كه شماييد رافضه. و از آن زمان آن جماعت را رافضه و نام شيعه زيد، زيديّه شد پس از آن همه شيعه به رافضى اشتهار يافته.

در تعبير امام مسطور است كه روزى عمّار دهنى در محضر ابن ابى ليلى قاضى

ص: 82


1- الصوارم المهرقة فى رد صواعق المحرقة، ص 242 به بعد.

كوفه در امرى گواه داد قاضى او را گفت: قم يا عمّار فقد عرفناك لا تقبل شهادتك لانّك رافضىّ اى عمّار برخيز و راه خود گير كه به حال تو مرا معرفت است، شهادتت نزد ما قبول نيست زيرا تو از رافضيان معدودى.

عمّار از جاى خود برخواست بر حالتى كه اعضايش مرتعش و گريستن آغاز كرد ابن ابى ليلى او را گفت: اى عمّار! تو خود مردى از ارباب حديث و دانش محسوب باشى هرگاه ناخوش دارى از اين كه ترا رافضى گويند از رفض تبرّى كن، آن گاه تو يكى از اخوان و برادران ما باشى. عمار گفت: ايّها القاضى! بكاء من براى آن نيست كه تو گمان كرده اى، بلكه گريه من بر حال خود و بر حال توست.

امّا سبب گريه بر خودم آن است كه تو مرا به رتبه اى شريف منسوب داشتى كه خود از اهل نيستم چه گمان كردى كه من رافضيم و جناب جعفر صادق عليه السلام مرا خبر داد اوّل كسى كه مسمّى به رافضى شد سحره فرعون بودند چه آن گاه كه آن آيت كه از عصاى موسى مشاهدت كردند به موسى گراييده فرعون را رفض نمودند و بدانچه به موسى نازل شده بود ايمان آوردند از اين جهت فرعون ايشان را رفضه نام نهاد؛ پس رافضى آن كسى است كه تمامت آن چه را خداى تعالى مكروه داشته ترك كنند و بدانچه امر فرموده عمل نمايند، از كجا در اين زمان چنين كس يافت مى شود؟! پس من بر حال خود گريستم به جهت بيم آن كه خداى تعالى بر قلب من مطلع شود بر حالتى كه بدين لقب رضا داده باشم و مرا معاقب داشته فرمايد يا عمّار أكنت رافضا للاباطيل عاملاً للطّاعات كما قال لك اى عمّار تو تارك منهيّات و عمل كننده به طاعات باشى كه تو را رافضى گويند، پس بدين موضع اگر در موقف حساب با من مسامحت كند از درجات عاليه مرا باز دارند و اگر در حساب با من طريق مناقشت مسلوك دارند مستوجب عذاب بيمناك گردم مگر آن كه موالى من در حق من شفاعت كرده مرا از آن ورطه خلاص نمايند.

و امّا گريه ام بر تو براى آن كذب عظيمى است كه بدان تكلم نمودى چه مرا به غير

ص: 83

اسم من نام بردى و اشرف اسماء را از موضع خود نقل نمودى از شأن و منزلت بكاستى، بر حال تو مرا رقت از آن است كه روز قيامت بدنت بر عذاب الهى چگونه صبر خواهد نمود.(1)

مع الجمله زيد با اصحاب خود مقرر فرمود كه در شب اوّل صفر از سال مذكور خروج نمايند و اين سخن مسموع يوسف بن عمر گشته حكم بن صلت را بگفت كه مردم را به مسجد اعظم آورده محافظت نمايد كه به زيد ملحق نشوند حكم روز سه شنبه وارد كوفه شد منادى وى ندا داد ايّما رجل من العرب و الموالى ادركناه فى رحلة الليل فقد برئت منه الذمّة، ايتوا المسجد الاعظم يعنى هر آن كس از عرب و موالى را امشب در منزلش بيابيم هر آينه ذمّه ما از او برى، خون و مال او درحذر باشد. مردمان اين تهديد بشنيدند گروه گروه به مسجد درآمدند. حكم موكّلان بر ايشان برگماشت و ايشان را در مسجد محصور نمود و ديگران زيد را طلب مى نمودند و زيد در شب چهارشنبه از سراى معاوية بن اسحاق بن زيد بن حارثه انصارى با جمعى خروج نمودند آتش ها افروختند و به شعار خويش زبان گشودند كه با منصور است و بسيارى از بيعتيان در مسجد محبوس و محصور بودند؛ و حكم درب بازار و مسجد را بر روى مردمان مسدود نموده كس نزد يوسف فرستاد و او را از ماجرا اعلام داد.

يوسف، جعفر بن عباس با پنجاه سوار روانه كوفه نمود تا از صورت واقعه اطلاع يافته يوسف را خبر داد. ايشان به جانب كوفه آمدند از صورت حال آگاه شدند معاودت كرده يوسف را اخبار كردند. يوسف در حال سوار شده در ظاهر كوفه بر سر تلى كه قرب حيره بود بايستاد فوج فوج سپاه را از عقب يكديگر مى فرستاد تا با زيد قتال كنند.

و چون روز شد زيد مشاهدت كرد از كسانى كه با او بيعت كرده اند پانصد تن و به

ص: 84


1- . مجموعه ورّام، ج 2، ص 107 - 106؛ بحارالانوار، ج 65، ص 156؛ تفسير الامام العسكرى، ص 210.

روايتى دويست و هيجده تن حاضرند. زيد از اين معنى ملول گشته گفت: سبحان اللّه من ديروز چندين هزار كس شمردم باقى مردم كجا رفتند؟! گفتند: يابن رسول اللّه يوسف ايشان را در مسجد محصور نموده طريق آمد و شد مسدود كرده است. زيد گفت: لا حول و لا قوّة الاّ باللّه سوگند به خداى اين عذر نباشد آن كسانى را كه با ما بيعت نموده اند. در خلال آن احوال نصر بن خزيمة نداى اصحاب زيد را شنيده به جانب زيد متوجّه گشته، در اثناى راه عمر بن عبدالرحمن صاحب شرطه حكم با اصحاب خود سر راه بر نصر بگرفت نصر پيش دستى كرده به يك ضربت عمرو را از پاى درآورد و اصحابش منهزم شدند.

زيد به جانب جبانه رو آورده از آنجا متوجه جبانه صائدين شد آن جا لشكرى تمام صلاح ديد و حمله بر ايشان كرد جمعى را به قتل رسانيد و ديگران منهزم شدند از آن مكان گذشته به سراى انس بن عمرو ازدى رسيدند و انس از جمله شيعيان زيد بود و در سراى خود جاى داشت او را ندا دادند انس ايشان را اجابت ننمود. زيد فرمود: اى جماعت كوفيان! عذر و مكر خود نموديد، خداى تعالى خود شر دشمنان از من كفايت مى كند؛ آن گاه از آن موضع به كناسه رفت گروهى انبوه در آن موضع يافت سر مبارك خويش برهنه كرده به يك حمله تفرقه در ميان آن جماعت انداخته و يوسف همچنان با دويست سوار سر تل ايستاده بودند نظر مى نمود.

و هرگاه زيد عنان عزيمت به جانب يوسف منعطف ساخته بود هر آينه يوسف را به قتل مى رساند.

و ديان بن سلمه با مردم شام در كوفه در كمين زيد بودند و زيد متوجه جانب كوفه گشت و بعضى از اصحابش به جبانه مخنف بن سليم رفته در آن موضع مابين ايشان و گروهى از شاميان مقاتلت درپيوست شاميان يك تن از اصحاب زيد اسير كرده نزد يوسف بن عمر بردند يوسف به قتل وى فرمان داد شاميان بر قتل حريص تر گشته اصحاب زيد را كشته و اسير كرده نزد يوسف مى بردند.

ص: 85

زيد چون خذلان مردمان و بى وفائى كوفيان مشاهدت كرده، نصر بن حزيمه را خطاب نمود گفت: يا نصر بن حزيمه انا اخاف ان يكونوا قد فعلوها حسينيه مردم كوفه با من همان معامله پيش آورده اند كه با جدّم حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام پيش برده بودند.

نصر گفت: جعلت فداك يابن رسول اللّه من يارى تا جان دارم شمشير مى زنم اكنون جهد بايد كرد تا به در مسجد جامع رسيم و ياران خود را به نصرت خويش خوانيم چه شايد كه از اصحاب بيعت كه در آنجا محصورند به معاونت ما بيرون آيند در اثناى راه، قريب به سراى عمر بن سعد ابى وقاص، عبيداللّه بن عباس كندى ايشان را ملاقات كرده زيد با اصحاب خود بر آن قوم حمله نمودند و ايشان را هزيمت دادند تا آن كه به باب الفيل رسيدند، اصحاب زيد رايات خود را از بالاى درها داخل نموده بگفتند اى اهل مسجد از ذلّ به عزّ و از درويشى به توانگرى و از بيراهى به طريق رشاد گراييد.

و زيد مى فرمود و اللّه ما خرجت و لا قمت مقامى هذا حتىّ قرأت القرآن و اتّقنت الفرايض و احكمت السنن و الاداب و عرفت التأويل كما عرفت التنزيل و فهمت الناسخ و المنسوخ و المحكم و المتشابه و الخاص و العام و ما تحتاج اليه الامّة فى دينها مما لابدّ لها منه و لا غنى عنه و انّى لعلى بنيته من ربّى. يعنى سوگند به خداى خروج ننمودم و بدين مقام قائم نشدم تا آن كه تمامت قرآن را قرائت كردم، فرايض الهيّه و سنن نبويّه و آداب را متيقن و محكم نمودم و بر ظاهر و تأويل كلام اللّه بصيرت يافته ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاص و عام از كتاب اللّه بشناختم و آن چه را كه امت در امور دين محتاج و از آن ايشان را برى نيست بدانستم و از روى بيّنه و حجت خروج كرده ام.

و جمعى از اهل مسجد قصد آن كردند كه در مسجد را شكسته بيرون آيند زمره اى از مخالفان بر بام مسجد برآمده به سنگ و تير ايشان را مانع شدند.

هنگام عصر ريان از كوفه به جانب حيره رفت و زيد با اصحاب خود و گروهى از

ص: 86

اهل كوفه متوجه دارالرزق شدند ريان به جانب زيد معاودت كرد در دارالرزق مابين ايشان مقاتلت درپيوست، در آن معركه جماعتى از شاميان مجروح شدند و در آن حرب اصحاب زيد اسباب و سلاح از آن قوم برگرفتند و از دارالرزق تا باب مسجد ايشان را هزيمت دادند فريقين عصر روز چهارشنبه از جنگ دست بداشتند. شاميان مراجعت كردند و گمان ايشان آن بود كه ايشان را با زيد نيروى مقاومت نيست آن شب بگذشت.

چون صبح روز پنجشنبه طالع گشت يوسف بن عمر، عباس بن سعد مزنى را با گروهى از اهل شام به دفع زيد مقرّر داشت آن قوم به دارالرزق آمده محارباتى بسيار مابين ايشان روى داد، اتباع عبّاس روى به هزيمت نهادند و در آن واقعه از مخالفين هفتاد تن مقتول گشت.

چون عصر آن روز شد يوسف بن عمر تعبيه سپاه كرده ايشان را به جانب حرب معاودت داد زيد با اصحاب خود بر آن قوم حمله كردند آن گروه را از پيش روى برداشتند زيد آن قوم را تعاقب كرده تا به موضعى كه آن را سحنه گويند رسانيد زيد در آن روز هنگام حمله آوردن بر دشمنان به اين اشعار تمثل جسته مى فرمود:

مهلا بنى عمّنا ظلامتنا *** إن نبأ سورة من الغلق

لمثلكم نحمل السّيوف و لا *** نغمز أحسابنا من الرّقق

انّى لأنمى إذا انتميت الى *** عزّ عزيز و معشر صدق

بيض سباط كان أعينهم *** تكحل يوم الهياج بالعلق

خلاصه مراد آن كه: اى عم زادگان ما در ستم كردن ما آهسته رويد كه آتش خشم ما سخت انگيخته است، همانا براى اقرانى مثل شما شمشير برداريم چه جمله خداوندان نژادى باشيم پيراسته از ننگ، و من چون بيان نسب كنم نژاد خويش با شرفى نام بردار پند دهم و گروهى راست گفتار كه گويى خود تيغ هاى برانند و تازيانه هاى سوزان و پندارى كه هنگامه قتال ديده خود به خون اكتحال نمايند.

ص: 87

در كتاب طبقات المضلين در احوال ابراهيم ابن عبداللّه از مفضّل بن محمد چنين روايت نموده ام كه گفت: چون ابراهيم به باخمرى مى رفت، به در سراى سليمان بن على رسيد در آنجا جمعى از اطفال بنى العبّاس بودند با آن ها مهربانى و رأفت نمود مرا گفت:

اى مفضّل! ما از اين ها هستيم و اينان از ما باشند گوشت و خون ما با يكديگر پيوسته است ولى چه كنم كه پدران ايشان خون پدران ما را حلال دانسته اند و حقوق ما را غصب نموده اند پس بدين اشعار تمثّل جسته مهلا بنى عمّنا ظلامتنا الى آخر الابيات.

مفضّل گويد: گفتم نيكو اشعارى است اين اشعار را و قائل كيست؟ گفت: اين اشعار را ضرار بن خطّاب فهرى در روز خندق گفته و على بن ابى طالب عليه السلام در صفين و حسين بن على عليه السلام يوم الطّف و زيد بن على يوم السّحنه و يحيى بن زيد يوم جوزجان بدين اشعار تمثل جسته اند.

مفضّل گويد: من نظرم نمود از اين كه به ابياتى تمثّل جسته كه هيچ كس بدانها تمثل نجسته مگر آن كه مغلوب و يا مقتول گشته.

آورده اند در آن روز مردى از شاميان كه او را نائل بن مرّه نام بود يوسف بن عمر را بگفت قسم به خداى هرگاه با نصر بن خزيمه مواجه و برابر شوم هرآينه او را مقتول خواهم ساخت مگر آن كه او مرا به قتل آورد. چون اتباع عباس با زيد و اصحاب او مقابل شدند نائل شمشير حواله نصر كرده ران او را مقطوع ساخت نصر به چالاكى شمشير بر او فرود آورده او را مقتول ساخت و پس از زمانى نصر نيز وفات كرد. در آن حال زيد بر ايشان حمله آورد و آن قوم را منهزم ساخت. سعد بن خيثم(1) گويد: آن روز ملازم زيد بودم زيد و اصحابش پانصد نفر و شاميان دوازده هزار كس بودند و بسيارى از ايشان آنان بودند كه با زيد بيعت كرده بودند پس عذر و مكر با زيد نمودند.

ص: 88


1- خيثم؛ بر وزن حيدر از اعلام است.

در خلال آن حال كه فريقين گرم مقاتلت بودند مردى از صفوف شاميان خارج شده و بر اسبى سوار بود در حالتى كه بالنّسبه به فاطمه بنت رسول اللّه دشنام و ناسزا مى گفت، زيد چون آن گفتار ناهنجار از آن مرد بشنيد گريستن آغاز كرد، بدانسان كه اشك بر محاسن شريف وى جارى گشت و فرمود: اما احد يغضب لفاطمة بنت رسول اللّه اما احد يغضب لفاطمة بنت رسول اللّه آيا كسى نيست براى خوشنودى فاطمه دختر رسول خداى و براى رضاى خداى و رسول خدا به خشم درآيد و كفايت اين مرد شامى كند؟

سعيد گويد: آن گاه آن مرد از اسب فرو شده بر بغله سوار گشت و مردمان كه در آن موضع بودند دو فرقه بودند بعضى از اهل جنگ و برخى نظاره چى مرا مملوكى بود نزد او رفتم و چادرى از وى برگرفتم و خود را بدان مستور ساختم و از عقب تماشائيان رفتم چون به قفاى آن مرد شامى رسيدم شمشير خود را حواله سر آن شامى نمودم به يك ضرب گردنش جدا شده سرش مابين دست هاى بغله افتاد پس جيفه او را از پشت بغله بر زمين افكندم اصحابش بر من حمله آوردند، اصحاب زيد نيز تكبير گفتند، بر آن قوم تاختند مرا از جنگ ايشان خلاص كردند.

پس نزد زيد آمدم پس زيد مابين دو چشم مرا بوسيد و فرمود: ادركت و اللّه ثارنا ادركت و اللّه شرف الدّنيا و الاخرة اذهب بالبغلة فقد نفلتكها يعنى خونخواهى ما نمودى شرف دنيا و آخرت تو را مرزوق افتاد و بغله را از باب غنيمت به تو بخشيدم.

مع الجمله زيد بر آن قوم حمله ديگر آورده آن گروه منهزم شدند و خود را به بنى سليم رسانيدند. عباس كس نزد يوسف فرستاده او را از ماجرا اعلام داد و گفت: گروهى از تيراندازان نزد من بفرست؛ يوسف جمعى از نسّابه نزد عباس روانه داشت؛ مخالفان تيرباران كردند، زيد پاى ثبات فشرده همچنان جنگ مى كرد تا هنگام غروب آفتاب؛ آخرالامر سهمى از آن سهام بر پيشانى همايونش رسيد از اسب درگذشته بيفتاد او را از معركه برداشته به خانه يكى از شيعه بردند و شاميان را شكّى در آن نبود

كه دست برداشتن اتباع زيد از جنگ براى دخول ليل است.

ص: 89

عبدالرحمن همدانى در كتاب الفاظ از اصحاب تواريخ نقل كرده كه؛ چون زيد بن على را تير زدند و از پشت اسب جدا شد گفت: اين سائلى عن ابى بكر و عمر و هما اقامانى هذا المقام چون پيش از اين از او پرسيده بودند كه در حق شيخين چه گويى، لاجرم در حالتى كه تير به وى رسيد اين كلام بگفت؛ و اهل سنّت از كلام زيد چنين فهميده اند كه كجا شد آن كس كه از حال ابوبكر و عمر مى پرسيد تا بداند سبب آن كه ابوبكر و عمر را دوست داشتم و صيت ايشان نكردم كار من بدين جا انجاميد و گروه شيعه رفض و سبّ من نمودند؛ و معناى آن به زعم شيعه آن است كه كجا شد آن كس كه حال ابوبكر و عمر از من سؤال مى نمود ايشان مرا بدين جايگاه رسانيدند.

و از اين جاست مضمون كلام بعضى از سادات كه چون از وى پرسيدند كه جناب سيّدالشهداء را در كربلا شهيد كردند در جواب گفت: او را در سقيفه بنى ساعده روزى كه ابوبكر را خليفه ساختند شهيد كردند. و نيز فقره زيارت را كه مى فرمايد: المقتول فى يوم الجمعة او الاثنين بدين معنى حمل كنند كه مراد از اثنين آن روزى است كه مردمان در سقيفه بنى ساعده براى شورى در امر خلافت اجتماع نمودند.

و همين است مقصود جناب زينب خاتون كه در روز عاشورا فرموده: بابى من فسطاطه يوم الاثنين نهبا(1).

و نيز ابوبكر بن قريعة بغدادى را نظر بدين معنى است در اين اشعار كه گويد:

يابن يسائل دائبا *** عن كل معضلة سخيفة

لا تكشفن مغظا *** فلربّما كشفت جيفة

و لرب مستور بدا *** كالطّبل من تحت القطيفة

إنّ الجواب لحاضر *** لكنّنى اخفيه خيفة

لولا اعتداد رعية *** ألغى سياستها الخليفة

ص: 90


1- اللهوف، ص 130.

و سيوف اعداء بها *** هاماتنا ابدا نقيفة

لنشرت من اسرار *** آل محمد جملا طريفة

تغنيكم عمّا رواه *** مالك و ابوحنيفة

و أريكم أنّ الحسين *** أصيب فى يوم السّقيفة

و لأى حال لحدت *** بالليل فاطمة الشريفة

و لماحت شيخيكم *** عن وطى حجرتها المنيفة

اوّه لبنت محمّد *** ماتت بغصتها أسيفة(1)

حاصل معنى آن كه؛ اى كسى كه با حد تمام از مسائل سخيفه پرسش كنى از رازهاى نهانى پرده برمدار، ريزان باشد آن چه را كه خواهى مكشوف سازى و برحقيقت آن آگاه شوى، جيفه و مردار باشد بسا چيزهاى مستور كه خود ظاهر شوند مانند طبلى كه آن را در زير پرده بنوازند؛ همانا جواب مسائل در نزد من حاضر و آماده است ولى از روى بيم و خوف آن را مخفى داشته فاش نسازم؛ اگر بى اعتدالى رعيت كه سياست خليفه از ايشان برداشته شده و شمشيرهاى اعدا - [كه] همواره شكافنده مفارق ماست - نبودى، هر آينه از طرايف و تدابع اسرار آل محمد مجموعه بر تو آشكار مى نمودم كه تو را از روايات مالك و ابوحنيفه بى نياز سازد؛ و از آن روى بر تو ظاهر و مكشوف گردد كه شهادت جناب حسين بن على عليهماالسلام در روز سقيفه بنى ساعده اتفاق افتاد و ترا معلوم كرد كه به چه سبب جناب فاطمه زهرا عليهاالسلام را در تاريكى شب مدفون نمودند و از چه روى آن جناب شيخين را ممنوع ساخت. براى دختر پيغمبر زياده ملول و اندوهناكم زيرا كه از اين جهان فانى درگذشت در حالتى كه خاطر مباركش غمگين و اندوهناك بود.

مع الجمله بدن زيد زياد از دو سال بر دار بماند، مسعودى در مروج الذهب از ابوبكر

ص: 91


1- . بحارالانوار، ج 43، ص 190.

بن عباس روايت كند كه گفت: جسد زيد بن على مدت پنج سال بر دار به پاى بود و چون هشام درگذشت و وليد بن يزيد بن عبدالملك به جاى او نشست، يحيى بن زيد خروج نمود. چون واقعه يحيى به وليد رسيد به عامل كوفه نوشت امّا بعد فاذا اتاك كتابى هذا فانزل عجل اهل العراق فاحرقه و انسفه فى اليم نسفا يعنى چون مكتوب من بر تو رسد گوساله عراقيان يعنى زيد را از دار فرود آورده و پس از آن آتش بزن و خاك او را بر باد ده.(1)

عامل كوفه آنچه وليد مقرر كرده بود معمول داشت.

صاحب فرات از آن كس كه بر بدن زيد موكّل بود روايت كند كه گفت: حضرت رسول را در واقعه ديدم بر حالتى كه نزد جسد زيد ايستاده مى فرمود پس از من با ذريّه من چنين معاملت كنند يا بنى يا زيد قتلوك قتلهم اللّه، صلبوك صلبهم اللّه يعنى اى پسرك من اى زيد ترا مقتول ساختند خداى ايشان را به قتل آورد و جسد ترا مصلوب نمودند خداى ايشان را بر دار به پاى دارد.

راوى گويد كه اين واقعه مابين مردمان فاش و منتشر بود و يوسف بن عمر به هشام نوشت در توجه به جانب عراق تعجيل نماى چه نزديك آن است كه مردمان فتنه برپاى كنند هشام نوشت كه جسد زيد را آتش زن يوسف جسد زيد را از دار فرود آورده بسوخت و خاك او را بر باد داد.(2)

عبداللّه بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام گويد كه پس از شهادت آوازى شنيدم كه مى گفت: اللّهم ان هشاما رضى بصلب زيد فاسلبه ملكه و ان يوسف بن عمر احرق زيدا اللّهم فسلّط عليه من لا يرحمه اللّهم و احرق هشاما فى حياته ان شئت و الاّ فاحرقه بعد موته يعنى خدايا هشام رضا داد كه زيد را صلب نمايند ملك او را از وى سلب دار، يوسف بن عمر وى را بسوخت خداوندا كسى را بر او مسلّط ساز كه بر وى

ص: 92


1- مروج الذهب، ج 3، ص 208.
2- تاريخ مدينة دمشق، ج 19، ص 472 - 471.

رحم ننمايد، خداوندا بسوزان بدن هشام را در حال حيات و گرنه پس از ممات با وى اين معاملت بدار. عبداللّه گويد: سوگند با خداى به رأى العين مشاهده كردم آن گاه كه بنى العباس بر دمشق مستولى شدند هشام را از قبر برآورده بدنش آتش زدند و يوسف بن عمر را در دمشق بديدم كه اعضاى بدنش از يكديگر جدا كرده و بر بابى از ابواب دمشق عضوى از بدنش افتاده بود با پدر خود گفت: يا ابتاه لقد دعوتك ليلة القدر در شب قدر خداى را خواندى كه چنين مستجاب شد. فرمودى اى پسرك من سه روز چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه از رجب و شعبان روزه بداشتم و در روز، بعد از اداى فريضه عصر تا هنگام مغرب در مصلاّى خود نشستم و خداى را مى خواندم و مأمول خود از ربّ العزة درخواست مى كردم.

آورده اند كه پس از قتل زيد بر قواعد دولت بنى اميّه از هر جانب خللى راه يافت تا آن كه خداى تعالى به ظهور بنى العبّاس ملك از ايشان مسلوب ساخته خلافت ايشان منقرض گشت.

ابن ابى الحديد معتزلى روايت كند كه، چون مروان بن محمد در بوحير به دست عساكر خراسانيّه مقتول گشت حسن بن قحطبه گفت يكى از دختران مروان نزد او آورده اند بر حالتى كه اعضايش از خوف مرتعش بود حسن وى را بگفت كه بر تو باكى نيست. آن دختر گفت: چگونه باكى بر من نيست و حال آن كه بدون معجر از حرم بيرون آورده ام پيش از ملاقات تو مردى نديده بودم. پس حسن آن دختر را نزد خود بنشانيد و سر مروان را بر زانوى وى نهاده آن دختر مضطرب شده صدا بلند كرد، لشكريان حسن را گفتند: تو را از اين كردار مقصود چه بود؟ گفت: اين فعل با ايشان نمودم براى آن معاملت كه با زيد بن على بن الحسين كردند زيرا كه پس از شهادت زيد سر او را آورده بر زانوى زينب دختر على بن الحسين نهادند.(1)

ص: 93


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 7، ص 153.

و هم ابن ابى الحديد گويد كه چون مروان را به نزد سفاح آورده اند به سجده شد و سجده را طول داد پس سر از سجده برداشته گفت الحمد للّه الذى لم يبق ثأرنا قبلك و قبل رهطك، الحمدللّه الذى أظفرنا بك و أظهرنا عليك ما أبالى متى طرقنى الموت و قد قتلت بالحسين الفا من بنى أميّة و احرقت شلو هشام بابن عمى زيد بن على كما احرقوا شلوه؛ يعنى حمد خداى را كه خون ما را نزد تو و قبيله تو نگذارد ما را بر تو ظفر داد تا آن كه خون خواهى خود نموديم، اكنون مرا باكى از موت نيست زيرا كه براى قتل حسين هزار تن از بنى اميه به قتل آوردم و جسد هشام را بسوختم به علّت اين كه بدن زيد بن على را بسوختند.

مسعودى در مروج الذهب از هيثم بن عدى روايت كند كه گفت عمرو بن هانى طائى مرا خبر داد كه در خلافت سفّاح با عبداللّه بن على براى نبش قبور بنى اميّه بيرون شديم، و قبور ايشان در قنسرين بود. به قبر هشام بن عبدالملك رسيديم او را از قبر بيرون آورديم تمامت اعضاى وى جز استخوان دماغش صحيح و باقى بود. عبداللّه بن على فرمان داد او را هشتاد تازيانه بزدند، پس جسدش بسوختند.

و قبر سليمان بن عبدالملك را بشكافتيم از او جز استخوان كمر و اضلاع و سرش چيزى باقى نبود او را آتش زديم، و قبور سايرين از بنى اميّه را نبش كرده با ايشان نيز اين معاملت نموديم آن گاه به دمشق آمديم قبر عبدالملك را كشف نموديم كاسه سر وى به ديده بينندگان آمد و در گور يزيد بن معاويه جز عظمى باقى نبود و از گلو تا نافش خطّى سياه يافتم كه گويا به خاكستر آن خط كشيده شده بود و در هر موضع از قبور ايشان فحص و تتبع كرده آن چه در آن يافتيم آتش زديم و معترض قبر عمر بن عبدالعزيز نشدند.(1)

ابن ابى الحديد نيز اين حكايت روايت كند و پس از نقل اين حديث گويد قرأت

ص: 94


1- مروج الذهب، ج 3، ص 207.

هذا الخبر على النقيب ابى جعفر يحيى بن ابى زيد العلوى فى سنة خمس و ستّ مائة و قلت له: أمّا إحراق هشام بإحراق زيد فمفهوم، فما معنى جلده ثمانين سوطا. يعنى اين خبر را بر نقيب يحيى بن ابى زيد العلوى در سال ششصد و پنج قرائت كردم و گفتم اما احراق هشام به سبب احراق زيد آن را وجه مفهوم و واضح است ولى تازيانه زدن، عبداللّه بن على حد قذف بر او جارى ساخته، زيرا چنين روايت كند كه در مجلس هشام آن گاه كه هشام جناب امام محمد باقر عليه السلام را دشنام گفت زيد او را به كلمات خشونت آميز جواب گفت هشام برآشفت و زيد را به ياابن الزّانيه خطاب كرد.

ابن ابى الحديد گويد اين معنى از نقيب يحيى بن زيد استنباطى لطيف است.(1)

صاحب فرات نقل كرده كه مرّات عديده بدن زيد را به غير جهت قبله بپا مى داشتند چون صبح مى شد او را مشاهده مى كردند بر حالتى كه محاذى و متوجّه قبله گرديد.

صاحب خطط مصريّه گويد:(2) پس از شهادت زيد شيعه لباس سياه در بر نمودند و اول كسى كه براى زيد لباس سياه پوشيد فضل بن عبدالرحمن بن عبّاس بن ربيعه بن حارث بن عبدالمطّلب بن هاشم بود و هم فضل، زيد را بدين قصيده مرثيه گفته:

الا يا عين لا ترقى و جودى *** بدمعك ليس ذا حين الجمود

غداة ابن النبى ابوحسين *** صليب بالكناسة فوق عود

يظلّ على عمودهم و يمسى *** بنفسى اعظم فوق العمود

تعدى الكافر الجبّار فيه *** فاخرجه من القبر اللّحيد

فظلوا ينسبون اباحسين *** خضيبا بينهم بدم جَسيد

فطال به تلعبهم عُتُوّا *** و ما قدروا على الرّوح الصّعيد

و جاور فى الجنان بنى ابيه *** و اجدادهم خير الجدود

فكم من والد لابى حسين *** من الشّهداء او عم شهيد

ص: 95


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 7، ص 132 - 131.
2- الخطط و الآثار، ج 3؛ مقاتل الطالبيين، ص 143.

و من انباء اعمام سيلقى *** هم اولى به عند الورود

دعاه معشر نكثوا اباه *** حسينا بعد توكيد العهود

فسار اليهم حتّى اتاهم *** فما ارعوا على تلك العقود

فيكف تض بالعبرات عينى *** و تطمع بعد زيد فى الهجود

فكيف لها الرقاد و لم ترائى *** جياد الخيل تعدوا بالاسود

تجمع للقبائل من معدّ *** و من قحطان فى حلق الحديد

كتائب كلما اردت فتيلا *** تنادت أن الى الاعداء عودى

بايديهم صفائح مرهفات *** صوارم اخلصت من عهد هود

بها تشفى النفوس اذ التقينا *** و نقتل كل جبّار عنيد

و تقضى حاجة من آل حرب *** و مروان اللعين بنى العبيد

و نحكم فى بنى الحكم العوالى *** و نجعلهم بها مثل الحصيد

و ننزل بالمعيطيين حربا *** عمارة منهم و بنوالوليد

و ان يمكن صروف الدهر منكم *** و ما يأتى من الامر الجديد

نجازيكم بما اوليتمونا *** قصاصا او نزيد على المزيد

و نترككم بارض الشام صرعى *** و شتّى من قتيل او طريد

تنوءُ بكم خوامعها وطلس *** و ضارى الطّير من بقع و سود

و لست بايس من ان تصيروا *** خنازير و اشباه القرود

يعنى اى چشم باران اشك از سحاب ديدگان ببار و از گريستن ساكن مشو چه هنگام آن نيست كه از ريختن اشك مضايقه كنى، گريه كن بر آن روز كه در آن پسر پيغمبر ابوالحسين را در كناسه بالاى چوب مصلوب بداشتند درباره آن جناب تعدى و ظلم نموده قبرش نبش كردند و بدنش از مزار بيرون آوردند در حالتى كه آن بدن از خون سرش خضاب بود از جهت طغيان و عناد روزگارى دراز آن جسد مطهر را بازيچه خود ساختند ولى بر روح شريفش تمكن و قدرت نيافتند زيرا روحش صعود

ص: 96

كرده بود در جنان با برادران و اجدادش كه بهترين اجدادند مجاور و مصاحب گشت و وارد شد بر آبا و اجداد و اعمام و پسران عم خود كه هر يك به درجه شهادت فايز گشتند و در بهشت جاويد جاى گرفته اند و آن گروه كه با جدّ بزرگوارش حسين بن على عقد بيعت استوار كرده سپس نقض آن نمودند زيد را به جانب خود بخواندند و با وى بيعت كردند و در هنگام مقاتلت با دشمنان به عهود و عقود خويش وفا نكردند و او را مخذول داشتند. پس اى چشم با وجود اين ظلم و ستم كه با زيد روا داشتند چگونه از ريختن خون مضايقه كنى و پس از زيد تو را طمع دار روى خوابست. و چگونه چشم را اميد خواب است و حال آن كه نديده است آن زمانى را كه شيران جنگى از گروه بنى هاشم بر اسبان راهوار سوار شده و بر متقلبان زمان حمله آوردند و در دست آن قوم شمشيرهاى عريض و با حدت است كه آن ها از عهد هود باقى مانده است، هنگام ملاقات دشمنان به آن سيوف ايشان را مقتول ساخته نفوس خود از قتل ايشان رهانيديم؛ و حاجت خود از آل حرب و مروانيان، كه خود مملوك زادگانند، برآورديم و نوك سنان هاى جان ستان را برآورده حكم ابن العاص را حكم سازيم و ايشان را مانند زرنيخ قطع شده خواهيم نمود؛ و بر عماره و پسران وليد كه به ابى معيط انتساب دارند محاربت خواهيم كرد و اگر روزگار مساعدت كند و امرى مابين مجدد نشود اعمال زشت و كردار ناهنجار شما را اى گروه بنى مروان جزا خواهيم داد و در مجازات طريق قصاص مسلوك داريم و با آن كه در جزا و عقوبت شما مزيّت آوريم و شما را در ارض شام افكنيم بر حالتى كه بعضى از شما مقتول و بعضى از شما مطرود باشند و ابدان شماها همه طعمه درندگان و اصناف طيور گردد و من مأيوس نيستم از اين كه خداى تعالى ايشان را مسخ نموده به صورت خنزير و ميمون محشور گرداند.

مخفى نماند كه روايات در باب اين كه خروج زيد به اجازت و اذن امام عليه السلام بوده و يا اين كه بدون رخصت و اجازت امام خروج كرده بسيار است. از بعضى اخبار

ص: 97

چنين مستفاد مى شود كه امام عليه السلام او را از خروج نهى فرموده، و با وصف نهى خروج كرد. ولى اخبار در مدح و حسن حال وى بسيار است، و ما اوّلاً بعضى از آن اخبار كه بر نهى از خروج وى دلالت كند با جوابى كه علماى اماميه از آن گفته اند ايراد كنيم. پس به ذكر اخبارى كه در مدح وى از ائمّه وارد شده بپردازيم.

ابوجعفر محمّد بن يعقوب كلينى در كتاب اصول كافى به اسناد چند از موسى بن بكر بن داب و او از كسانى كه او را از احوال ابوجعفر امام محمد باقر عليه السلام حديث كرده بودند روايت كند انّ زيد بن على بن الحسين دخل على ابى جعفر محمّد بن على عليه السلام و معه كتب من اهل الكوفه يدعونه فيها الى انفسهم و يخبرونه باجتماعهم و يأمرونه بالخروج فقال له ابوجعفر عليه السلام : هذه الكتب ابتداء منهم او جواب ما كتبت اليهم فقال: بل ابتداء من القوم لمعرفتهم بحقّنا و بقرابتنا من رسول اللّه صلى الله عليه و آله و لما يجدون فى كتاب اللّه عزّ و جلّ من وجوب مودّتنا و فرض طاعتنا و لما نحن فيه من الضيق و الضَّنك و البلاء.

يعنى زيد بن على بن الحسين وارد شد بر برادرش امام محمّد باقر عليه السلام و با او مكاتباتى از مردمان كوفه بود كه در آن زيد را به جانب عراق خوانده بودند تا بر بنى اميّه خروج كند و نوشته بودند كه تمامت شيعيان او مجتمع شده اند كه او را در خروج نصرت دهند و يارى نمايند جناب باقر عليه السلام فرمود كه اين مكتوبات از اهل كوفه ابتداء صدور يافته و يا آن كه تو بديشان نوشته اى؟ زيد معروض داشت كتب از كوفيان به من رسيده بدون آن كه من ايشان را خوانده باشم بلكه از جهت معرفت ايشان به حق ما و قرابت ما به رسول اللّه و از جهت يافتن ايشان وجوب موالات و طاعت ما را از كتاب اللّه و براى آن ضيق و عسرت كه در آن باشيم مرا به سوى عراق دعوت نموده اند تا آن كه با من بيعت كنند و مرا در جهاد با دشمنان يارى نمايند.

فقال له ابوجعفر عليه السلام : انّ الطّاعة مفروضة من اللّه عزّ و جلّ و سنة امضاها فى الاولين و كذلك يجريها فى الاخرين و الطّاعة لواحد منّا و المودة للجميع و امر اللّه يجرى لاوليائه بحكم موصول و قضاء مفصول و حتم مقضى و قدر مقدور و اجل مسمّى لوقت معلوم فلا

ص: 98

يستخفّنّك الذين لا يوقنون انّهم لن يغنوا عنك من اللّه شيئا فلا تعجل فانّ اللّه لا يعجل عجلة العباد و لا تسبقنّ اللّه فتعجزك البليّة فتصرعك.

يعنى جناب باقر عليه السلام فرمودند: اطاعت خلايق، امام زمان خود را مفروض است از جانب خداى تعالى و طريقتى است كه ممضى دانسته او را در امتيان انبياى سابق و همچنان جارى مى سازد آن را در اين امّت و اطاعت از براى يك تن از اهل البيت كه امام است مفروض شده و دوستى براى تمام اهل البيت است و فرمان خداى تعالى به صبر و تقيّه در زمان تسلّط ظالمان نافذ مى شود و براى جمعى از اولياى خود و آن حكمى است كه اجزاى آن با يكديگر متصل است، به اين معنى كه پس از حسين بن على عليه السلام تا مهدى موعود تمامت ائمّه به صبر مأمورند و از اين حكم هيچ يك از ائمّه مستثنى نشده اند و آن امرى است كه قطع و فصل در آن نشود و رجوعى در آن نباشد و آن امرى است كه خداى آن را ملزم نموده و تدبير آن كرده و ممتد به مدّتى است كه آن مدت نزد خداى تعالى معلوم و معين است. پس اى زيد سبك عقل نگردانند تو را جماعتى كه به ربوبيّت ربّ العالمين يقين ننموده اند زيرا كه اگر خداى تعالى تو را بر خروجت معذب نمايد ايشان دفع عذاب از تو نتواند كرد. پس پيش از وقت، امرى را مرتكب مشو؛ چه خداى تعالى براى عجله عباد در امر مقدر خود تعجيل نكند. و خداى تعالى را در حكمى سبقت مگير كه بليّه و محنت او تو را عاجز كند و بيفكند.

فغضب زيد عند ذلك ثم قال: ليس الامام منّا من جلس فى بيته و ارخى ستره و ثبط عن الجهاد و لكن الامام منّا من منع حوزته و جاهد فى سبيل اللّه حق جهاده و دفع عن رعيّته و ذبَّ عن حريمه. راوى گويد زيد چون اين كلمات را بشنيد در خشم شد و گفت: از اهل بيت رسول اللّه امام آن كس نيست كه در خانه خود بنشيند و پرده پيش روى او آويخته دارد و از مجاهدات با اعدا مسامحت كند و تعلّل، بلكه امام آن كسى است كه مملكت خود از خطر بازدارد و در راه خدا بدان طور كه شايسته است جهاد كند و از رعيّت و حريم خود دفع ضرر نمايد.

ص: 99

قال ابوجعفر: هل تعرف يا اخى من نفسك شيئا ممّا نسبتها اليه فتجى ء عليه بشاهد من كتاب اللّه و حجة من رسول اللّه(ص) أو تضرب به مثلاً فانّ اللّه عزّ و جلّ احلّ حلالاً و حرّم حراما و فرض فرايضا و ضرب امثالاً و سنن سنناً و لم يجعل الامام القائم بامره شبهة فيما فرض له من الطّاعة ان يسبقه بامر قبل محلّه او يجاهد فيه قبل حلوله.

يعنى حضرت باقر عليه السلام فرمودند: اى برادر من! آيا به علم يقين در خودت از اوصاف امام چيزى مشاهدت مى كنى؟! پس بياورى براى آن گواهى و نقلى از كتاب اللّه نصّى از سنّت رسول خدا، و يا آن كه براى او مثلى آورى كه خداى تعالى در ازمنه

سابقه كسى را امام كرده كه صفات او موافق صفات توست مثل آن كه به احكام الهى جاهل باشد و مادامى كه به سيف خروج نكرده امام نباشد و آن گاه زمين از وجود حجّت خالى بماند و چون خروج كند امام باشد؟! پس لازم آيد كه علىّ بن الحسين و امثال آن جناب كه جهاد نكردند امام نباشد چه خداى عزّ و جلّ حلال نموده جنس حلال را و حرام ساخته محرّمات چند را و فرض كرده فرايضى را، و براى ائمّه حق و باطل امثالى در كتاب خود ذكر كرده و براى مردمان طرقى چند قرار داده و امامى را كه قائم به امر اوست در هيچ يك از فرايض در شبهه فرو نگذاشته تا آن كه مبادا به امرى قبل از محلّ آن اقدام كند و يا آن كه در راه خداى تعالى جهاد كند پيش از حلول وقت آن.

و قد قال اللّه تعالى فى الصّيد «و لا تقتلوا الصيد و انتم حرم»(1) افقتل الصّيد اعظم ام قتل النفس التى حرّم اللّه. و جعل لكلّ شى ء محلاًّ و قال عزّ و جلّ «و اذا حللتم فاصطادوا»(2) و قال عزّ و جلّ «لا تحلّوا شعائر اللّه و لا الشهر الحرام»(3) فجعل الشهور عدّة معلومة فجعل منها اربعة حرما و قال «فسيحوا فى الارض اربعة اشهر و اعلموا انكم غير معجزى اللّه»(4) ثم قال تبارك و تعالى «فإذا انسلخ الأشهر الحرم فاقتلوا

ص: 100


1- . سوره مائده 5، آيه 95.
2- سوره مائده 5، آيه 2.
3- . سوره مائده 5، آيه 2.
4- سوره توبه 9، آيه 2.

المشركين حيث وجدتموهم»(1) فجعل لذلك محلاًّ [و قال «و لا تعزموا عقدة النكاح حتى يبلغ الكتاب أجله»(2)] و لكلّ اجل كتابا.

اين فقرات امثالى است براى آن كه جهاد را مانند ساير فرايض محلى است و در وقت آن واجب و در غير وقت آن ممنوع است. مى فرمايد: خداى تعالى فرموده «مكشيد صيد را در حالتى كه شما در احرام باشيد» آيا كشتن صيد اعظم است يا قتل نفس انسانى كه خداى آن را حرام نموده؟! و خداى عزّ و جلّ براى هر چيزى موضع و محلّى قرار داده و فرموده «آن گاه كه از احرام خارج و مُحلّ شديد صيد نمائيد» و فرمود «از شعائر اللّه و حدود الهيّه تجاوز نكنيد در ماهى كه خداى تعالى در آن جهاد را حرام كرده جهاد ننمايند» پس خداى شهور را چند ماه معلوم گردانيده كه دوازده باشد و چهار ماه از آن كه رجب و ذى القعده و ذى الحجه و محرم باشد اشهر حرم قرار داده و فرموده «در آن شهور بر روى زمين سياحت كنيد و قتال ننماييد و بدانيد كه شما عاجزكننده نيستيد خداى را چه در تحت ملك و سلطنت او باشيد» و فرموده «چون اشهر حرم خارج شود بكشيد اى مؤمنين، مشركان را در هر مكان كه بر ايشان دست يابيد» پس خداى تعالى براى جهاد محلى فرض نموده و نيز فرموده «واقع مسازيد شما صيغه نكاح را در زنى كه در عدّه وفات باشد تا آن كه عدّه او به انتهى رسد» پس براى هر چيز جائى و محلّى مخصوص معيّن نموده.

فان كنت على بينة من ربّك و يقين من امرك و تبيان من شأنك، فشأنك و الاّ فلا ترومنّ امراً انت منه فى شكّ و شبهة و لا تتعاط زوال ملك لم تنقص اكله و لم ينقطع مداه و لم يبلغ الكتاب اجله [فلو قد بلغ مداه و انقطع اُكله و بلغ الكتاب اجله] لا نقطع الفصل و تتابع النّظام و لأعقب اللّه فى التابع و المتبوع الذلّ و الصّغار اعوذ باللّه من امام ضلّ عن وقته فكان التابع فيه اعلم من المتبوع.

ص: 101


1- . سوره توبه 9، آيه 5.
2- . سوره بقره 2، آيه 236.

يعنى؛ اگر با برهان باشى از جانب خداى در امر خود بر يقينى و بر بيان واضح باشى، پس آنچه را كه در خاطر دارى ملازم باش. وگرنه قصد منماى كارى را كه تو خود در آن به شك و شبهه باشى و مرتكب مشو برطرف شدن ملكى را كه نصيب آن از دنيا به آخرت نشده و مدت آن به انتها نرسيده. پس اگر ملكت بنى اميه به آخر رسد و نصيب ايشان از دنيا مقطوع گردد هر آينه خلافت ايشان منقطع خواهد گشت و نظام آن از يكديگر گسيخته خواهد شد و خداى تعالى تابع و متبوع ايشان را ذلت و اهانت نصيب خواهد نمود. پناه مى برم به خدا از امامى كه بعضى از فرايض خود را جاهل باشد و آن را از رعيّت خود سؤال كند پس رعيّتش در آن فرض از امام داناتر باشد.

أتريد يا اخى ان تحيى ملّة قوم قد كفروا بايات اللّه و عصوا رسوله و اتّبعوا اهوائهم بغير هدى من اللّه و ادعوا الخلافة بلا برهان من اللّه و لا عهد من رسوله؟! اعيذك باللّه يا اخى أن تكون غدا المصلوب بالكناسة ثم ارفضت عيناه و سالت دموعه. ثم قال: اللّه بيننا و بين من هتك سترنا و جحد[نا] حقّنا و أفشى سرّنا و نسبنا الى غير جدّنا و قال فينا ما لم نقله فى انفسنا.

يعنى مى خواهى اى برادر من تجديد كنى طريقت قومى را كه آيات محكمات خداى تعالى را انكار نموده و با رسول خداى مخالفت نموده، و متابعت نموده اند هوا و رأى هاى خود را بدون راهنماى از جانب خداى تعالى، و دعوى خلافت كردند بدون اين كه ايشان را از جانب خداى تعالى برهانى باشد و يا آن كه عهدى و وصيّتى رسول اللّه صلى الله عليه و آله در اين باب كرده باشد. و پناه مى دهم ترا به خداى از اين كه تو آن كس باشى كه او را در كناسه به حلق درآويزند. آن گاه آن جناب بگريستند چنان كه اشك آن حضرت جارى شد.

پس فرمود: خداى تعالى حاكم است ميان ما و از جماعت كه هتك حرمت ما نمودند و حق ما را منكر شدند و سرّ ما را فاش داشتند و نسبت دادند مارا به غير مرتبه اى كه ما را بود؛ يعنى مانع از اظهار دولت حقّه شدند، و گفتند در حق ما چيزى را

ص: 102

كه ما آن را نگفته ايم؛ يعنى گفتند كه ما را داعيه خروج است، و حال اين كه ما اراده آن را نداريم تا ظهور مهدى موعود(1).

و علماى اماميّه در اين روايات كه ظاهرا بر قدح زيد دلالت كند و مشعر است بر اين كه زيد بدون حق دعوى امامت كرد، محمول بر تقيّه هست و يا آن كه نهى امام، نهى تحريمى نبوده از جهت اشفاق و خوف بر زيد او را از خروج نهى فرمودند.

و گويند كه زيد بن على را در خروج داعيه خلافت نبوده و خود از روى جزم مى دانست كه مستحق خلافت حقيقى در زمان او امام جعفر صادق عليه السلام است.

و مقصود وى از خروج بر متقلّبان، انتقام كشيدن ثارات اهل البيت عليهم السلام بود، به هر طريق مى خواست كه مردم را متفق ساخته تا به دفع دشمنان خاندان خود پردازد.

مجلسى در مجلّد پانزدهم از بحار الانوار(2) گويد: اخبار در باب زيد بن على مختلف است و متعارض است ولى رواياتى كه بر جلالت و مدح زيد و اين كه مدّعى غير حق نبوده و بسيارى از اصحاب ما - رضوان اللّه عليهم - به علوّ شأن و جلالت مرتبت او حكم نموده اند. پس مناسب آن است كه در حقّ زيد حسن ظن داشته او را قدح ننماييم بلكه بايستى متعرض هيچ يك از اولاد ائمّه معصومين نشده قدح و ذم ايشان نكنيم مگر آن كسانى را كه ائمّه خود به كفر و تبرى ايشان حكم فرموده اند و ما شمّه اى از روايات كه از كتب محدّثين و موثقين شيعه در مدح زيد ضبط شده ايراد كنيم:

شيخ فاضل ابن خزاز قمى در اواخر رساله كفاية الاثر فى النصوص على الائمّة الاثنى عشر روايتى چند بر امامت ائمّه از زيد روايت كند پس از نقل آن اخبار از زيد گويد.

فانّ قائل قال فزيد بن على اذا سمع هذه الأخبار و هذه الأحاديث من الثّقات المعصومين و امن به و اعتقدها فلما خرج بالسّيف و ادّعى الامامة لنفسه و اظهر الخلاف

ص: 103


1- الكافى، ج 1، ص 358 - 356.
2- بحارالانوار، ج 46، ص 155 به بعد، باب 11 «احول أولاده و ازواجه عليه السلام ».

على جعفر بن محمد و هو بالمحلّ الجليل الشريف المعروف بالستر و الصلاح مشهور عند الخاص و العام بالعلم و الزّهد و هذا ما لا يفعله الاّ معاند او جاحد و حاشا زيد بن على ان يكون بهذا المحلّ.

يعنى هرگاه كسى از راه اعتراض گويد: پس اگر زيد بن على خود اين حديث از ثقات معصومين شنيده و بدان ايمان آورده و اعتقاد كرده، از چه روى با شمشير خروج كرد و دعوى امامت براى خود نمود و مخالفت جعفر بن محمد ظاهر ساخت، با آن كه جعفر بن محمد به جلالت قدر و زهد و عفّت و صلاح مابين خاص و عام اشتهار داشت؛ و اين قول كه از زيد صدور يافته قول كسى است كه بالنّسبه به جعفر بن محمّد معاند و گرنه جاحد باشد و حاشا از اين كه درباره زيد توهّم رود كه با جعفر بن محمد اظهار معاندت مى نمود و يا آن كه جاحد و منكر آن جناب بود.

پس ابن خزاز درجواب اين اعتراض گويد: فاقول فى ذلك و باللّه التوفيق إن زيد بن على عليه السلام انّما خرج على سبيل الامر بالمعروف و النهى عن المنكر لا على سبيل المخالفة لابن اخيه جعفر بن محمّد عليه السلام و انّما وقع الخلاف من جهة الناس و ذلك ان زيد بن على لمّا خرج و لم يخرج جعفر بن محمد عليه السلام توهّم قوم من الشيعة انّ امتناع جعفر كان للمخالفة و انّما كان لضرب من التدبير فلمّا رأى الذين صاروا لزيديه سلفاً قالوا ليس الامام من جلس فى بيته [و أغلق بابه] و ارخى ستره و انّما الامام من خرج بالسيف يأمر بالمعروف و ينهى عن المنكر فهذا كان سبب وقوع الخلاف بين الشيعة و امّا جعفر و زيد فما كان بينهما خلاف.

يعنى همانا زيد بن على خروج كرد براى امر به معروف و نهى از منكر نه از جهت مخالفت پسر برادر خود جعفر بن محمّد عليه السلام زيرا كه او را با جعفر بن محمد به هيچوجه خلاف و نزاع نبود بلكه مردمان چنان گمان نمودند كه مابين ايشان مخالفت است، زيرا كه چون زيد بن على خروج كرد و جعفر بن محمّد با وى همراهى ننمود گروهى از شيعه چنين توهّم كردند كه امتناع جعفر بن محمّد از خروج به جهت مخالفت با زيد است و حال آن كه امتناع آن جناب به جهت تدبير و نوعى از مصلحت

ص: 104

بود؛ و چون آنان كه بعد از زيد مذهب زيديّه اختيار نمودند تقاعد جعفر بن محمد مشاهدت كردند و گفتند امام آن كس نيست كه در سراى خود نشسته و پرده مابين خود و مردمان آويخته دارد بلكه امام آن باشد كه با شمشير ظاهر شود، امر به معروف و نهى از منكر نمايد؛ اين بود منشأ نزاع شيعه و مابين جعفر عليه السلام و زيد به هيچوجه خلاف و نزاع نبود.

ابن خزّاز گويد كه دليل بر صدق اين معنى تمثل زيد است: من اراد الجهاد فإِلىّ و من اراد العلم فإِلى ابن اخى جعفر. ولو ادعى الامامة لنفسه لم ينف كمال العلم عن نفسه لان الامام يجب ان يكون اعلم من الرعيّة.

يعنى آن كس كه اراده جهاد دارد بايستى نزد من آيد و هر كس فهم و دانش طلب كند او را لازم است كه پسر برادرم جعفر را ملازم گردد. و اگر زيد بن على مدّعى امامت از براى خود بود كمال علم را از خود نفى نمى نمود، زيرا واجب است امام از تمام رعيّت خود داناتر باشد.

آن گاه گويد: از جناب جعفر بن محمد اين كلام مشهور است كه فرمود: رحم اللّه عمّى زيداً لوظفر لوفى و انّما ادعى الى الرضا من آل محمد و أنا الرضا. يعنى خداى رحمت كند عمّم زيد را اگر بر دشمنان ظفر يافتى بدانچه مقصود وى بود وفا نمودى؛ اين است و جز اين نيست عم من زيد مردمان را به سوى رضا از آل محمّد دعوت مى نمود و رضاى از آل محمد منم.

آن گاه گويد: و تصديق ذلك ما حدثنا به على بن الحسين قال حدثنا عامر بن عيسى بن عامر السيرافى مكة فى ذى الحجة سنة احدى و ثمانين و ثلاث مائة قال حدّثنى ابومحمّد الحسن بن محمّد بن يحيى بن الحسن بن جعفر بن عبيداللّه بن الحسين بن على بن ابى طالب عليه السلام قال حدثنا محمد بن مطهّر قال حدّثنا ابى قال حدّثنا عمر بن المتوكّل ابن هارون البجلى عن ابيه المتوكّل بن هارون قال: لقيت يحيى بن زيد بعد قتل ابيه و هو متوجّه الى خراسان فما رأيت رجلا فى عقله و فضله فسألته عن ابيه فقال: انّه قتل و صلب

ص: 105

بالكناسة ثم بكى و بكيت حتى غشى عليه فلمّا سكن قلت يابن رسول اللّه و ما الذى اخرجه الى قتال هذا الطّاغى و قد علم من اهل الكوفة ما علم فقال نعم لقد سألته عن ذلك فقال. سمعت ابى يحدث عن ابيه الحسين بن على عليهماالسلام قال وضع رسول اللّه يده على صلبى فقال يا حسين يخرج من صلبك رجل يقال له زيد يقتل شهيدا اذا كان يوم القيامة يتخطى هو و اصحابه رقاب الناس و يدخل الجنّة فاحْبَبت ان اكون كما وصفنى رسول اللّه صلى الله عليه و آله ثم قال رحم اللّه أبى زيدا كان و اللّه احد المتعبّدين قائم ليله و صائم نهاره مجاهد فى سبيل اللّه حقّ جهاده فقلت: يابن رسول اللّه هكذا يكون الامام بهذه الصفة. فقال يا عبداللّه إنّ ابى لم يكن بامام و لكن كان من السّادات الكرام و زهّادهم و كان من المجاهدين فى سبيل اللّه

فقلت يابن رسول اللّه اما ان اباك قد ادّعى الامامة و خرج مجاهد فى سبيل اللّه و قد جاء عن رسول اللّه فيمن ادّعى الإمامة كاذبا فقال مه يا عبداللّه انّ ابى كان اعقل من ان يدّعى ما ليس له بحقّ و انّما قال ادعوكم الى الرّضا من آل محمد عنّى بذلك عمّى جعفرا فقلت فهو اليوم صاحب هذا الامر قال نعم فهو افقه بنى هاشم.

يعنى تصديق بر مدعى آن خبرى است كه خبر داد ما را بدان على بن الحسين گفت روايت كرد مرا عامر از ابى عامر سيرافى در مكه شهر ذى الحجّة از سال سيصد و هشتاد و يك گفت حديث كرد مرا ابومحمّد حسن بن محمد بن يحيى بن جعفر بن عبداللّه بن حسين بن على بن ابى طالب گفت: مرا خبر داد محمد بن مطهّر گفت خبر داد مرا پدرم و گفت حديث كرد مرا عمير بن متوكّل بن هارون بلخى از پدرش متوكل كه گفت: يحيى بن زيد را ملاقات كردم بر حالتى كه متوجّه خراسان بود هيچ كس را در عقل و فضل مانند او نيافتم از او حال پدرش زيد سؤال كردم گفت او را مقتول ساختند و در كناسه كوفه او را بر دار كشيده اند. آن گاه گريه كرد و گريستم آنقدر گريه كرد كه مدهوش شد چون او را از گريستن افاقه روى نمود عرض كردم: يابن رسول اللّه زيد را سبب چه بود كه با اين طاغى مقاتلت نمود و حال آن كه بر احوال مردمان كوفه نيكو آگاهى بود.

ص: 106

گفت: آرى من خود از وى از اين امر سؤال كردم گفت از پدرم شنيدم كه از پدر بزرگوارش حسين بن على روايت مى نمود كه فرمود رسول خداى دست مبارك خويش بر صلب من نهاد و بفرمود يا حسين از صلب تو شخصى خارج گردد كه او را زيد نام است شهيد خواهد گشت چون روز قيامت شود او و اصحابش بر گردن مردمان قدم نهاده داخل بهشت گردند پس من دوست داشتم كه بدان وصف باشم كه رسول اللّه خبر داده.

پس فرمودند: خداى رحمت كند پدرم زيد را سوگند به خداى كه يكى از زهّاد و عبّاد معدود بود، شب ها را به عبادت پروردگار به سر مى برد و روزها روزه داشت و در راه خداى مجاهدت كرد. گفتم يابن رسول اللّه اين اوصاف كه ذكر نمودى خود اوصاف امام است؟! گفت: اى عبداللّه! همانا پدرم امام نبوده ولى در زمره سادات كرام و زهّاد انتظام داشت و از آنان كه در راه خداى تعالى جهاد كنند محسوب بود. پس عرض كردم: يابن رسول اللّه پدرت دعوى امامت نمود و خروج كرد و در راه خداى مجاهدت نمود و حال آن كه از رسول اللّه در مذمت آن كس كه به كذب دعوى امامت كند اخبارى چند وارد شده! فرمود: يا عبداللّه! به درستى كه پدر من عاقل تر از اين بود كه امرى را به غير حق دعوى كند اين است و جز اين نيست مردمان را به رضاى از آل محمد دعوت مى نمود، و مقصود وى عمّم جعفر بود. عرض كردم: امروز جعفر بن محمد امام و صاحب امر است؟ فرمود: آرى جعفر افقه بنى هاشم است.(1)

شيخ صدوق در كتاب عيون اخبار الرّضا روايت كند كه: زيد بن موسى را براى خروج در بصره و احراق خانه هاى بنى العباس گرفته به نزد مأمون آوردند، مأمون از جرم وى نظر به مراعات جانب امام اغماض كرده به حضرت عرض كرد يا اباالحسن! لئن خرج اخوك و فعل ما فعل لقد خرج قبله زيد بن على فقتل ولو لا مكانك لقتلته فليس ما اتاه

ص: 107


1- . كفاية الأثر، ص 304 - 308.

بصغير يعنى اى ابوالحسن اگر برادر تو زيد در بصره خروج نمود و كرد آنچه بديع و شگفت نباشد زيرا كه پيش از وى زيد بن على بن الحسين خروج كرد و او را مقتول ساختند و اگر تقرب و مكان تو نزد من نبود هر آينه او را متقول مى ساختم آنچه را اقدام نموده گناهى بزرگ است.

حضرت فرمودند: يا اميرالمؤمنين لا تَقُس اخى زيدا الى زيد بن على فانّه كان من علماء آل محمد غضب لِلّه و جاهد اعدائه حتّى قتل فى سبيله و لقد حدّثنى ابى موسى بن جعفر عليهماالسلام انّه سمع اباه جعفر بن محمد عليهماالسلام يقول: رحم اللّه عمى زيدا انه دعى الى الرّضا من آل محمّد ولو ظفر لوفى بما دعى اليه و لقد استشارنى فى خروجه فقلت له يا عمى إن رضيت أن تكون المقتول المصلوب بالكناسه فشأنك فلما ولى قال جعفر بن محمّد ويل لمن سمع واعيته فلم يجبه.

يعنى يا اميرالمؤمنين برادرم زيد را به زيد بن على قياس مكن زيرا كه زيد بن على از علماى آل محمد معدود بود براى خداى تعالى به غضب درآمد و در راه خداى با دشمنان خداى مجاهدت نمود تا آن كه به فيض شهادت فايز گشت. به تحقيق خبر داد مرا پدرم موسى بن جعفر كه از پدر خود جعفر بن محمد استماع كرده كه فرمود: خداى بر عم من زيد رحمت آورد به درستى كه او مردمان را به سوى رضا از آل محمّد دعوت مى نمود، و اگر بر دشمنان ظفر يافتى بر آن [كه] مردمان بر آن مى خواندى وفا نمودى. و هر آينه در باب خروج خود با من مشورت نمود او را گفتم اگر رضا دهى كه تو خود آن كسى باشى كه در كناسه كوفه او را مقتول و مصلوب نمايند بدانچه اراده دارى اقدام نماى. چون زيد روانه گشت جعفر عليه السلام فرمود در عذاب الهى معذّب باد آن كسى كه صداى او را بشنود و او را اجابت نكند.

مأمون عرض كرد: يا اباالحسن أليس قد جاء فيمن ادّعى الامامة بغير حقّها ما جاء؟! يعنى آيا نه در مذمت آن كس كه دعوى امامت به غير حق كند رسيده است آنچه رسيده است؟ حضرت فرمود: ان زيد بن على لم يدع ما ليس له بحقّ و انّه كان اتّقى اللّه من ذلك

ص: 108

انّه قال ادعوكم الى الرّضا من آل محمد و انّما جاء ما جاء فيمن يدّعى انّ اللّه تعالى نص عليه ثم يدعوا الى غير دين و يضلّ عن سبيله بغير علم و كان زيدا و اللّه ممّن خوطب بهذه الاية «و جاهدوا فى اللّه حقّ جهاده»؛(1) يعنى به درستى كه زيد بن على دعوت ننمود چيزى را بدون حق و از خداى تعالى برحذر بود از اين كه چيزى را به غير حق طلب نمايد و اخبار و دلايل ذم درباره آن كس وارد شده كه دعوى آن كند كه خداى بر امامت او نصّ نموده آن گاه مردمان را به غير خداى دعوت نمايد و ايشان را به ضلالت افكند. سوگند با خداى كه زيد از آنان است كه خداى تعالى ايشان را مخاطب ساخته كه: اى گروه مؤمنين در راه خدا جهاد كنيد حق جهاد كردن را خداى شما را برگزيد.

صدوق عليه الرّحمه در كتاب عيون پس از نقل اين حديث گويد: زيد بن على را فضايل بسيارى است كه از غير على بن موسى عليه السلام روايت شده و خوش داشتم كه آن فضايل را در عقب اين حديث ايراد كنم تا بر مطالعه كنندگان اين كتاب اعتقاد اماميّه درباره زيد مكشوف گردد آن گاه اخبارى چند در مدح زيد نقل كنيم من جمله به وسايطى چند از معمّر روايت كنند كه گفت: در خدمت جناب حضرت صادق عليه السلام نشسته بودم كه زيد بن على درآمد و دست خود را بر دو طرف در نهاد و بايستاد حضرت صادق عليه السلام او را فرمودند: يا عم اعيذك باللّه ان تكون المصلوب بالكنّاسه يعنى اى عم ترا در پناه خداى جاى دهم از اين كه آن كسى باشى كه او را در كناسه بر دار كشند. مادر زيد چون اين كلام استماع كرد گفت: واللّه لا يحملك على هذا القول غير الحسد لابنى يعنى ترا دعاى بر اين خبر جز حسد به پسر من نباشد. حضرت سه مرتبه فرمود يا ليته حسدا يعنى كاش اين كلام از روى حسد مى بود آن گاه فرمودند: حدثنى ابى عن جدى عليهماالسلام انه قال يخرج من ولده رجل يقال له زيد يقتل بالكوفة و يصلب بالكناسة يخرج من قبره حين ينشر تفتح لروحه ابواب السّماء يبتهج به اهل

ص: 109


1- عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 248 - 249.

السموات [و الأرض] يجعل روحه فى حوصلة طير أخضر يسرح فى الجنّة حيث يشاء. يعنى خبر داد مرا پدرم از جدّم كه از اولاد وى مردى كه او را نام زيد است خروج كند و در كوفه كشته شود و مصلوب گردد و چون زمان حشر و نشر مردمان رسد از قبر خود بيرون آيد بر حالتى كه براى روح وى درهاى آسمان گشاده گردد و سكّان سماوات به جهت او مبتهج و مسرور گردند و روح او را در حوصله طيرى سبزرنگ جاى دهند در بهشت به هر مكان كه خواهد پرواز كند.(1)

و نيز به اسنادى چند از عمرو بن خالد روايت كند كه گفت عبداللّه بن سيابه مرا حديث كرده و گفت ما هفت تن بوديم كه عزيمت مدينه [نموديم]، داخل مدينه شديم و به مجلس جناب ابوعبداللّه حضرت صادق عليه السلام درآمديم فرمود: آيا در نزد شما از عمّ من خبرى هست؟ عرض نموديم: به تحقيق يا خروج كرده يا خروج ميكند عنقريب، پس فرمود: اگر شما را از كوفه در باب زيد خبر رسد مرا اخبار دهيد. راوى گويد ما در مدينه چند روز مكث نموديم تا آن كه از جانب بسام صيرفى رسولى به مدينه آمد مكتوبى براى ما آورد او را گشوديم نوشته بود: امّا بعد فانّ زيدا قد خرج يوم الاربعاء [غرة صفر فمكث الأربعاء] و الخميس و قتل يوم الجمعة و قتل معه فلان و فلان يعنى به درستى كه زيد خروج نمود روز چهارشنبه و پنجشنبه را و روز جمعه به درجه شهادت فايض گشت و با او فلان و فلان مقتول گشتند.

راوى گويد: به مجلس حضرت صادق عليه السلام شده آن مكتوب بر وى عرضه داشتم آن را قرائت كرده بگريست پس فرمود: انّا للّه و انّا اليه راجعون عند اللّه احتسب عمّى انه كان نعم العم ان عمى كان رجلاً لدنيانا و آخرتنا مضى و اللّه عمّى شهيدا كشهداء استشهدوا مع رسول اللّه صلى الله عليه و آله و على و الحسن و الحسين. يعنى آن جناب كلمه ترجيع به زبان جارى ساختند و فرمودند در مصيبت عم خود صبر كنم و اجر آن از خداى طلبم، به درستى

ص: 110


1- همان، ج 1، ص 250 - 251.

كه عمّ من نيكو عمى بود همانا عمّ من مردى بود براى دنياى ما و آخرت ما سوگند با خداى گذشت عمّ من در حالتى كه شهيد بود مانند آن شهدايى كه با رسول خداى و على بن ابى طالب و حسن و حسين به درجه شهادت رسيدند.(1)

و نيز به اسنادى چند از جابر بن يزيد جعفى روايت كند كه گفت: جناب ابوجعفر باقر عليه السلام از آباء كرام خود مرا حديث كرد كه رسول خداى به حسين عليه السلام فرمود يا حسين يخرج من صلبك رجل يقال له زيد يتخطّأ هو و اصحابه يوم القيامة رقاب الناس غراً محجلين يدخلون الجنّة بغير حساب. يعنى اى حسين از صلب تو مردى بيرون آيد كه او را زيد گويند چون روز قيامت او و اصحابش بر گردن هاى مردم پا گذارده بر حالتى كه از مواضع وضوى ايشان از اثر وضو نورى ساطع و لامع است و بدون حساب داخل بهشت شوند.(2)

و نيز در آن كتاب به وسايطى چند از فضل بن يسار روايت كند كه گفت: صباح آن روز كه زيد بن على در كوفه خروج نمود خدمتش رسيدم شنيدم كه مى گفت: من يعيننى على قتال [أنباط] اهل الشام فوالذى بعث محمّدا صلى الله عليه و آله بالحق بشيرا و نذيرا لا يعيننى منكم على قتالهم احدا الاّ اخذت بيده يوم القيامة فادخلته الجنّة باذن اللّه تعالى. يعنى آيا كيست كه در مقاتلت من با اراذل و عوام اهل شام مرا معاونت كند؟ سوگند به آن خدايى كه محمّد را به راستى به خلق مبعوث نمود هر آن كس از شما در قتال با شاميان مرا مدد نمايند روز قيامت دست او را گرفته به اذن خداى تعالى داخل بهشت كنم.

فضل گويد: چون زيد مقتول گشت راحله اى به اجاره برگرفتم و به جانب مدينه متوجه شدم و به سراى حضرت صادق عليه السلام درآمدم و از خوف جزع آن جناب با خود مقرر داشتم كه او را از قتل زيد اخبار نكنم چون داخل شدم فرمودند: ما فعل عمّى

ص: 111


1- . همان، ج 1، ص 252.
2- همان، ج 1، ص 250.

زيد، و كار عمّ من به كجا انجاميد؟ گريه مرا فرا گرفت جواب دادن نتوانستم پس فرمودند قتلوه او را مقتول ساختند؟ عرض كردم آرى به خدا فرمود فصلبوه او را بر دار بپا داشتند؟ عرض كردم اى و اللّه صلبوه فضيل گويد: آن گاه حضرت صادق عليه السلام چنان گريست كه اشكهاى وى چون مرواريد تر جارى گرديد پس فرمود: يا فضيل شهدت مع عمى قتال اهل الشام با عمّ من در مقاتلت اهل شام حاضر بودى؟ عرض كردم بلى فرمودند فكم قتلت منهم يعنى چند تن از آن جماعت مقتول ساختى؟ عرض كردم شش تن فرمودند فلعلّك شاك فى دمائهم يعنى شايد در ريختن خونهاى ايشان در شك باشى؟ عرض كردم اگر مرا شكى بود ايشان را مقتول نمى ساختم فضيل گويد پس شنيدم آن حضرت مى فرمود اشركنى اللّه فى تلك الدماء ما مضى و اللّه عمّى زيد و اصحابه شهيدا مثل ما مضى عليه حسين بن على بن ابى طالب و اصحابه يعنى خداى تعالى مرا در ريختن خون هاى اهل شام شريك گرداند قسم به خداى عمّ من و اصحاب وى از اين سراى فانى بگذشتند بر حالتى كه شهيد بودند مانند حسين بن على و اصحاب او.(1)

محدّث كاشانى ملا محسن فيض در كتاب اصول وافى به وسائطى چند از سليمان بن خالد روايت كند كه جناب ابوعبداللّه جعفر بن محمد از من سؤال كرد و فرمود: ما دعاكم الى الموضع الّذى وضعتم فيه زيد. يعنى چه چيز داعى شد شما را كه زيد را در مجراى آب دفن نموديد؟ عرض كردم: سه چيز؛ يكى كمى عدد آنانكه با زيد باقى مانده بودند زيرا عدد ايشان زياده از هشت نفر نبود لاجرم از خوف دشمنان بدن زيد را در آن موضع دفن نموديم، ديگر خوف آن كه صبح روشن گردد و ما را مفتضح نمايد و دشمنان بر جسد وى ظفر يابند، و ديگر آن كه همان مضجع مقدر او بود كه بدان سبقت نمود. حضرت فرمودند كم الى الفرات من الموضع الذى وضعتموه فيه.

ص: 112


1- . همان، ج 1، ص 253 - 252.

يعنى از مدفن زيد تا شريعه فرات چند مقدار مسافت بود؟ عرض كردم به قدر يك پرتاب سنگ فرمودند سبحان

اللّه افلا كنتم اوقرتموه حديدا و قذفتموه فى الفرات و كان افضل.

يعنى از چه جهت او را به حديد ثقيل ننموديد تا آن كه او را به فرات افكنيد و حال اين كه اين افضل و نيكوتر بود عرض كردم لا و اللّه فداى تو گردم ما را طاقت آن نبود كه او را در فرات افكنيم. پس فرمود اىّ شى ء كنتم يوم خرجتم مع زيد؟ يعنى بر چه حال بوديد آن روز كه با زيد خروج كرديد؟ عرض كردم بر صفت ايمان. فرمودند فما كان عدوّكم؟ دشمنان بر چه صفت بودند؟ عرض كردم از زمره كافران. فرمودند: همانا من يافته ام در كتاب اللّه اين آيه كريمه را كه مى فرمايد «فاذا لقيتم الذين كفروا فضرب الرقاب حتّى اذا اثختموهم فشدّوا الوثاق»(1) فامّا منّا بعد و امّا فداء حتّى تقنع الحرب اوزارها اى گروه مؤمنين چون ملاقات كنيد آن كسانى را كه كافر شده بزنيد گردن هاى ايشان را تا آن كه بر ايشان غلبه يافتيد به قيد محكم ببنديد پس يا منّت گذارده بدون عوض رها كنيد يا آن كه عوض و فديه مأخوذ داريد پس ايشان را مطلق العنان نماييد شما ابتدا نماييد به رها نمودن ايشان كه اسير نموديد آيا شما را قدرت آن نبود كه يك ساعت به عدل عمل نماييد.

و از جمله اشعار زيد كه در آن بر امامت جناب ابوجعفر حضرت باقر عليه السلام تصريح كرده اين چند بيت است:

ثوى باقر العلم فى ملحد *** امام الورى طيب المولد

فمن لى سوى جعفر بعده *** امام الورى الاوحد الامجد

ابا جعفر الخير انت الامام *** و انت المرجى لبلوى غد(2)

يعنى پيشواى مردمان و شكافنده علوم و آن كس كه ولادتش طيّب و پاكيزه است.

ص: 113


1- سوره محمّد 47، آيه 4.
2- بحارالانوار، ج 46، ص 296.

يعنى جناب ابوجعفر باقر در لحد جاى گرفت، و مرا پس از آن جناب جز حضور جعفر صادق كه سيدى بزرگوار و امام انام است امام و مقتدايى نيست، اى جعفر صادق همانا امام و مقتداى من تويى و در فزع و اهوال روز قيامت ملجأ و پناهى نباشد.

قاضى نوراللّه تسترى گويد:(1) سيد اجل مرتضى علم الهدى از اعيان شيعه نقل كند كه گفت با زيد بن على در واسط بودم پس در مجلس او ذكر ابابكر و عمر و على بن ابى طالب كردند ابوبكر و عمر را بر على تقديم و تفضيل دادند و چون آن جماعت از مجلس بيرون رفتند زيد رضى الله عنه با من گفت شنيدى سخن اين جماعت را و اينك من دربرابر سخنان ايشان چند بيتى گفته ام:

و من شرف الاقوام يوما برأية *** فإنّ عليّا شرفته المناقب

و قول رسول اللّه و الحق قوله *** و ان زعمت منهم أنوف كواذب

بانّك منّى يا على معالنا *** كهارون من موسى اخ لى و صاحب

دعاه ببدر فاستجاب لامره *** و ظاعن فى ذات الاله يضارب

مع الجمله در جلالت قدر و مرتبت و علو منزلت زيد از اخبار ائمّه اطهار و علماى ابرار بسيار است هر آنكس خواهد بر آن ها استحضار يابد بايستى به جلد يازدهم كتاب بحار الانوار و غير آن از كتب رجوع نمايند كه مفصّلاً و مشروحا مذكور است.

قد تمّت الكتاب بعون الملك الوهّاب على يد اقلّ الخليقة بل لا شى ء فى الحقيقة على اكبر القر نجاهى.

فى يوم الجمعة فى سلخ شهر شوال المكرّمة من شهور سنة اثنى عشر و ثلاث مائة بعد الالف من الهجرة النبويّة. يا على مدد.

ص: 114


1- مجالس المؤمنين، ج 2، ص 256.

عكس

ص: 115

عكس

ص: 116

(5) شرح حال امام زاده يحيى عليه السلام

نسب حضرت امام زاده يحيى كه در ورامين است. آنچه از كتب معتبره انساب و مشجرات به نظر رسيده اين است:

صاحب سر انساب(1) در نسب آن بزرگوار مى فرمايد: يحيى بن على بن عبدالرّحمن الشّجرى ابن قاسم بن حسن بن زيد بن امام حسن مجتبى عليه السلام است، و صاحب نهاية الانساب مى فرمايد: يحيى بن على بن عبدالرحمن بن قاسم بن حسن بن زيد بن امام حسن مجتبى عليه السلام است. مادرش دختر عبداللّه بن ابراهيم است از اولاد جعفر بن ابيطالب عليه السلام است؛ و لشكر عبداللّه بن عزيز والى رى يحيى را در قريه اى از قراى رى به قتل رسانيدند. و قبر آن حضرت در آن قريه است و كسى بر او نماز نكرد. و چهل و پنج سال از سن شريفش گذشته بود و عقبى از براى او باقى نماند. پسرى داشت احمد نام كه قبل از شهادت يحيى وفات يافت و حضرت عبدالعظيم عليه السلام با يحيى و حسن بن زيد به هم مى رسند كه از حسن بن زيد چند اولاد بوده است: يكى على شديد است كه جدّ حضرت عبدالعظيم است، و ديگر قاسم است كه جد امام زاده يحيى است.

و صاحب مقاتل الطالبيين(2) در شرح احوال علىّ بن عبدالرحمن الشّجرى مى فرمايد: از براى على چهار دختر و نه پسر بود و از آن جمله يكى يحيى است كه در

ص: 117


1- سرّ الأنساب؛ سر السلسلة العلوية، ص 4 به بعد، باب اولاد الامام ابى محمد الحسن بن على المجتبى عليه السلام .
2- مقاتل الطالبيين، ص 530.

ايام مهتدى در زمان خروج كوكبى در قزوين گذشته شد و قبر او در سواد رى است.

و از ابُونصر بخارى(1) روايت كرده اند كه، على بن عبدالرّحمن كشته شد در ورامين، در حكومت عبدالله عزيز، از جانب مهتدى؛ و مقبره او در ورامين ظاهر است؛ و كوكبى لقب حسين بن احمد بن محمد بن اسماعيل بن محمد ارقط است كه در ايام خلافت مُهتدى در قزوين خروج كرده.

اما عبدالرّحمن شجرى موسوم است به شجريّه حسينه كه منسوبند بسوى شجره كه آن قريه اى است از قراى فلسطين. اوّل كسى كه نسبت داده شده بسوى شجره قاسم بن حسن بن زيد بن امام حسن عليه السلام است و از براى او چند اولاد بوده است كه يكى از آن ها عبدالرّحمن شجرى است.

و قاسم را شجرى اگر مى گويند، و سادات شجريّه همه از اولاد عبدالرّحمن شجرى اند، از قرارى كه در كتب معتبره سيَر و تواريخ مضبوط و مسطور است چون اقوام ازدحام نمودند در رجب سنه دويست و پنجاه و پنج هجرى و متعذراً عزل و خلع از خلافت كرده و مهتدى به خلافت مشتغل شد در رجب سنه دويست و پنجاه و شش از خلافت عزل شد و امتداد خلافت او زياده از يازده ماه طول نكشيد در آن زمان كوكبى كه حسين بن احمد ارقط است در قزوين خروج نموده، مهتدى كيفتع را كه يكى از ملازمان ترك بوده به قزوين فرستاد و در ميان آن ها محاربات بسيار اتفاق افتاد كه على پدر يحيى در آن جنگ كشته شد.

و اين كه در درب حرم امام زاده يحيى بن علىّ بن عبدالرّحمن بن ابوالقاسم بن حسن ثبت شده مى شود كه سهو شده باشد؛ زيرا كه در جميع كتب انساب قاسم بن حسن ضبط كرده اند نه ابوالقاسم بن حسن.

و در تاريخ كتيبه محراب در سنه دويست و بيست و سه هجرى نوشته شده؛ و قبل

ص: 118


1- ر.ك: عمدة الطالب، ص 88.

از تاريخ قتل حضرت امام زاده يحيى است از بابت اين است كه سابقاً مسجدى در آن جا بنا كرده بودند و آن محراب جزو آن مسجد بوده و هيچ منافاتى ندارد از اين كه بعد از اين يحيى را در آن مسجد دفن كرده باشند و به مرور دهور آن جا مخصوص امام زاده شده باشد، زيرا كه رسم و معمول نيست در مقبره محراب بسازند.

اين كه گفته اند بعضى مورخين انساب كه على پدر يحيى در قزوين در وقعه كوكبى كشته شد و پاره گفته اند: در ورامين مدفون است، دور نيست. در قزوين در جنگ زخم برداشته و بعد از آن به ورامين برده باشند و در آنجا وفات يافته باشد و در همان

جا دفن كرده باشند؛ و امام زاده يحيى را هم كه نوشته اند در سوارى، در جنگ عبداللّه بن عزيز والى رى كشته شد، اين هم بسيار مناسبت دارد كه بعد از وفات او را نيز در نزد پدرش در ورامين دفن كرده باشند. محرّم 1300.

ص: 119

عكس

ص: 120

(6) رساله در عداوت ميان بنى هاشم و بنى اميّه (1)

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

عداوت ميان بنى هاشم و بنى اميّه از هنگام تولّد اميّه و هاشم بود، تا آن كه عداوت آن ها رفته رفته قوت گرفت؛ و از باب قتل عثمان بن عفان معاويه بناى خلافت گذاشته و جنگ صفين نموده، روزبه روز عداوت آل هاشم و آل اميّه بالا گرفت.

و اين كه بعضى از ذاكرين مى گويند: «سبب عداوت از بابت حضرت شهربانو يا زنى ديگر است كه ابوموسى اشعرى به جهت يزيد - عليه اللّعنة - خواستگار شده بود و براى خود و حضرت سيّدالشهداء عليه السلام حرفى زده، شهربانو سيّدالشهدا را قبول نمود» غلط مشهور است.

آنچه حقيقت دارد و صحيح است اين است كه معاويه به مروان بن حكم كه والى مدينه بود، نوشت كه من دوست مى دارم الفت و وصلت با بنى هاشم را تازه كنم. چون نامه من به تو رسد امّ كلثوم دختر عبداللّه جعفر را كه از زينب دختر علىّ بن ابيطالب است، به عقد پسرم يزيد درآورى و آنچه صداق بخواهند قبول كنى.

مروان نزد عبداللّه جعفر رفته نامه معاويه را خواند و خواهش نمود كه مجلسى به جهت عقد ام كلثوم براى يزيد منعقد سازند، عبداللّه گفت: خالويش حسين بن على در مدينه نيست، به ينبع رفته و او بزرگ سلسله است، تا او حاضر نباشد اين امر صورت نخواهد گرفت. به همين حال باشد تا حسين بن على مراجعت فرمايد.

ص: 121


1- . جناب استاد شهيدى در كتاب پس از پنجاه سال، بحث مفصلى در اين موضوع دارند.

و چون حضرت سيدالشّهدا از ينبع مراجعت فرمودند، عبداللّه جعفر تفصيل را خدمت حضرت عرض كرد. حضرت از مجلس برخواسته نزد ام كلثوم رفتند و فرمودند: معاويه تو را به جهت يزيد خواستگارى كرده و پسرعموى تو قاسم بن محمّد بن جعفر بن ابى طالب سزاوارتر است به شوهرى تو؛ و مضمونى فرمودند كه شعر مولوى كاشف اوست:

در شريعت كفو آمد ازدواج *** يك در او چوب و در ديگر زعاج

و اگر تو را اميد به زيادتى صداق است من بغيبغا را براى تو مهريه قرار مى دهم. ام كلثوم قبول اين كار را نموده به تزويج قاسم درآمد.

چون روز ديگر شد مروان مجلسى به جهت اين امر منعقد نمود، شرحى از نامه معاويه و خيال مودّت و مهربانى او با صله رحم بيان كرد. حضرت فرمودند: من او را به جهت قاسم عقد كردم، مروان گفت: يا حسين! با خليفه و من مكر كردى. حضرت فرمودند: در اوّل تو به اين كار سبقت كردى؛ زيرا كه حضرت امام حسن عليه السلام نامزد كرد عايشه دختر عثمان را و تو رفتى او را براى عبداللّه بن زبير گرفتى. مروان گفت: چنين

نيست. حضرت نگاهى به محمد بن خاطب كه از بزرگان قوم بوده كرده فرمودند: چنين نيست؟ محمد عرض كرد: اللّهم نعم.

و اين بود عداوتى كه به جهت ازدواج زن در ميانه يزيد و حضرت سيّدالشّهدا عليه السلام

واقع شده. چون خبر درگذشتن معاوية بن ابوسفيان به حضرت سيدالشهداء عليه السلام

رسيد، متّصل اين شعر يزيد بن مفرغ را مى خواندند:

لا دغرت السوام فى فلق الصبح *** مغيرا و لا دعيت يزيدا

يوم اعطى من المخافة ضيما *** و المنايا يرصدننى ان احيدا(1)

و چون يزيد بن معاويه - عليه اللّعنة و الهاوية - به خلافت نشست به وليد بن عتبة

ص: 122


1- . مثير الاحزان، ص 38؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3، ص 348.

بن ابى سفيان كه والى مدينه بود، نوشت از آن حضرت بيعت گيرد. چنان كه مشهور است حضرت ابا و امتناع از بيعت نموده، روانه مكّه معظّمه شد. در آن وقت عبدللّه زبير در مكّه معظّمه مدعى خلافت بود و با اميرالمؤمنين و با آل رسول در نهايت عداوت؛ چنان كه چهل نماز جمعه ادا نكرد؛ زيرا كه شرط آن فريضه، صلوات بر محمّد و آل محمّد است؛ مى گفت: پيغمبر خوب بود ولى - العياذ باللّه - طايفه بدى داشت. اگر صلوات بر آل او فرستم سبب تكبّر و نخوت ايشان مى شود.

و همچنين وقتى كه حجّاج بن يوسف ثقفى مكّه معظّمه را محاصره كرد او نيز محصور شد. چون كار بر وى تنگ گشته، سلاح حرب پوشيد و دل بر مرگ نهاد، به مادر خود اسماء ذوالنّطاقين دختر خليفه اوّل -ابوبكر- وصيت مى كرد و از عقايد مى شمرد. گفت: اى مادر! تو مى دانى من دشمن ترين خلق بودم با على بن ابى طالب.

و عبداللّه از ورود حضرت امام حسين عليه السلام به مكّه، اوّلا به سبب عداوت، ثانيا عدم پيشرفت خلافت كه مدّعى آن بود، خدمت حضرت مى رسيد و آن حضرت را ترغيب و تحريص مى نمود كه به كوفه تشريف بريد، كه اكنون اهل عراق متّفقاً در وفاق هستند، چرا بايد اين نعمت را از دست داد و بر بنى اميّه غلبه نكرد؛ و به عقيده خود با حضرت حيله و مكر مى كرد كه از مكّه بيرون روند.

و برخلاف او عبداللّه عباس همه روزه خدمت آن حضرت رسيده، منع از سفر عراق و نفاق اهالى آن سرزمين مى كرد و پيوسته عجز و لابه مى نمود، تا آن كه بنا بر تقدير مقدّر و حكم عالم ذوالقدر، عزم مبارك آن حضرت به سفر نينوا جزم شد.

وقتى ابن عبّاس، عبداللّه زبير را ديد كه حالت بشاشت از اين عزم حضرت سيّدالشّهدا دارد فرمود: يابن زبير! چشم تو روشن از رفتن امام حسين. و اين اشعار را انشاد كرد:

ص: 123

يا لك من قبره معمر *** خَلالِك الجو فبيّضى و اصفرى

و نقرى ماشئت ان تنقّرى *** قد رحل الصيّاد عنك فابشرى

هذا الحسين خارجا فأبشرى *** الى العراق راجياً للظفرى

على يزيد قد الى بمنكر *** قد رفع الفخ فماذا تحذرى(1)

و اصل اين اشعار از طرفة بن عبده است، مگر سه مصراع كه ابن عباس خود اضافه نموده، و مصراع اخير قد رفع الفخ فماذا تحذرى، متّصل به مصراع، قد رحل الصياد، است.

و معمر به فتح اول و سكون ثانى و فتح ميم، اسم موضعى است. و قبره كه در واحد او قبره گفته مى شود. ابوالمليح و چكاوك نيز او است و در بعضى نسخ، قبره نوشته شده، لفظى است غلط و اگر در بعضى لغات استعمال شده باشد، غير فصيح است.

به هرحال، حضرت سيّدالشّهدا عليه السلام ظاهراً بنابر بسيارى عرايض اهل كوفه روز سه شنبه، يوم الترويه حج را بدل به عمره مفرده فرموده به سمت عراق حركت فرمودند و اهل عراق به جهت آن شقاقى و نفاق جبلى، خود در عاشورا كه حضرت سيّدالشّهدا به اشقيا فرمودند: شما مرا خوانديد و نامه ها نوشتيد چرا اكنون در صدد قتال و جدال من هستيد؟ تمامى نوشتجات خود را منكر شده. حضرت به علىّ اكبر فرمودند: علىّ بالخرجين؛ يعنى دو خرج مرا بياور. خرج ظرف مشهورى است در لغت عرب و اين كه اكنون در لغت عامّه خرجين بكسر استعمال مى شود همان است و پس از اين كه نامه آن قوم شقى را بيرون ريختند، باز مايه انفعال نشده، مشغول قتال شدند، لعنه اللّه عليهم اجمعين.

پس از آن كه حضرت از مكّه معظّمه حركت فرمودند، چنان كه مفصّلاً در كتب مقاتل مذكور است، روز پنجشنبه دويّم محرّم الحرام سنه 60 هجرى يا شصت و يك

ص: 124


1- . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 20، ص 134.

وارد كربلا شدند و در اين چند روز ابدا قتالى واقع نشده مگر روز عاشورا از صبح تا ظهر؛ اصحاب آن حضرت و بنى هاشم؛ در آخر شهدا سيّدالشّهدا عليه السلام با لب تشنه به درجه رفيع شهادت فايز شدند.

و منع آب به حكم ابن زياد ملعون بود كه به عمر - عليه اللّعنة - نوشت: جعجع بالحسين؛ يعنى سخت و تنگ بگير.

جوهرى از قول او در صحاح اللّغة شاهد آورده: والجعجعه: الحبس و كتب عبيداللّه بن زياد الى عمر بن سعد: أن جعجع بحسين. قال الاصمعى يعنى: احبسه. و قال ابن الاعربى يعنى ضيّق عليه؛ و الجعجع و الجعجاع: الموضع الضيق الخشن.(1)

و شيخ مفيد - عليه الرّحمة - مى فرمايد: ابن زياد ملعون به ابن سعد - عليه اللّعنة - نوشت: ان حل بين الحسين و اصحابه و بين الماء و لايذوقوا منه قطرة كما صنع بالتّقى الزكى عثمان بن عفان.(2)

قال السيّد فى اللّهوف: فورد كتاب عبيداللّه بن زياد لعنه اللّه الى الحرّ يلومه فى امر الحسين عليه السلام و به يأمره بالتّضييق عليه.(3)

و حال آن كه حضرت اميرالمؤمنين از قتل عثمان بن عفان اطلاع نداشتند و مكرّر سوگند ياد كردند كه خبر نداشتم، به اين حركت راضى نبودم؛ و از قرارى كه در بحار مذكور است لفظ جعجع را ابن زياد به حرّ بن زياد رياحى - عليه الرّحمة - نوشته: و دفع الى الحرّ كتاباً من عبيداللّه بن زياد لعنه اللّه فإذا فيه «امّا بعد فجعجع بالحسين حين بلغك كتابى هذا و يقدم عليك رسولى و لاتنزله إلا بالعراء فى غير خضر و على غير ماء و قد امرت

رسولى ان يلزمك و لا يفارقك حتّى يأتينى بانفاذك أمرى والسّلام» فلمّا قرأ الكتاب قال لهم الحرّ هذا كتاب الامير عبيداللّه يامرنى أن أجعجع بكم فى المكان الذى يأتينى كتابه.(4)

ص: 125


1- الصحاح، ج 3، ص 1196.
2- الارشاد، ج 2، ص 86.
3- اللهوف، ص 77.
4- بحارالانوار، ج 44، ص 379.

و به قاعده نيز بايد كلام علاّمه مجلسى درست باشد زيرا كه حرّ بن يزيد اوّل سردار لشكر بود و مناسب چنين بود به او نوشته شود. و با وجود عطش حديد از زره و خود و آلات حرب و تلاشى در طعن و ضرب هوا نيز در نهايت گرما و حرارت بود از آنى كه بنا بر روايت قتل آن حضرت در سال شصت شمسى در اوّل درجه عقرب چهل و هفت دقيقه و بيست و يك ثانيه گذشته بود و بنا بر روايت شصت ويك ميزان بيست درجه بيست و نه دقيقه و پنجاه نه ثانيه بود نوشت هواى عربستان در نهايت گرمى و حرارت است رحمت بر محتشم كاشانى كه نيكو گفته:

زين تشنگان هنوز به عيّوق مى رسد *** فرياد العطش ز بيابان كربلا

اين كه محتشم - عليه الرّحمة - در ميان شعرا بيت عيّوق را انتخاب كرده از اين است: عيوق به اصطلاح علماى احكام از مواطع است چون به درجه هشتم طالع حركت بدمد يا غير او بايد شخص از عطش هلاك شود، چنان كه نوشته اند: سلطان محمود سبكتكين، ابوريحان بيرونى و ابوعلى سينا و ابوعلى مى گويد ابوسهل را مأمون از خوارزمشاه خواست ابوريحان پيش بندگان رفته آن سه حكيم فرارا از خوارزم مسافرت نمودند ابوسهل طالع حركت خود را استخراج كرده حكم نمود كه عيّوق در خانه هشتم است و بايد من در بين راه از تشنگى هلاك شوم و در كتب مذكور است هلاك شد. العلم عنداللّه

اين كه ابومخنف در مقتل خود ايراد نموده و بدايع نگار آقا محمّد ابراهيم نوّاب در فيض الدّموع(1) ايراد كلام او را كرده كه حضرت ابوالفضل عبّاس بن علىّ بن ابيطالب عليه السلام در شب عاشورا به حكم سيّدالشّهداء عليه السلام به طلب آب رفته در همان شب شهيد شد، خلاف روايات مشهوره است؛ حتى در كتب معتبره و مقاتل مذكور است كه آخر شهيدى بود از بنى هاشم چنان كه بدو برادر صلبى و بطنى خود عبداللّه و جعفر

ص: 126


1- فيض الدموع، ص 158.

و عثمان فرمودند: شما پيشتر از من قتال كنيد كه براى شما عقب نيست و مرا عقب است كه ارث شما به اولاد من برسد؛(1) اين است كه عمر بن اميرالمؤمنين با اولاد عبّاس در ارث اين سه برادر منازعه كرده، عمر مى گفت: ارث اين سه برادر به من مى رسد اولاد عبّاس مدّعى شدند كه آن ها قبل از حضرت عبّاس به قتل آمدند، ارث به عباس منتقل شد و بعد از او به ما رسيد آخر به جزئى مبلغى، عمر مصالحه نموده دست كشيد و عمرو بن على عليه السلام با حضرت سيّدالشّهدا به كربلا نيامد، نوشته اند كه هميشه در پيش خانه نشسته مفاخرت مى كرد كه من شخص فطنى بودم اگر با سيّدالشّهدا به كربلا مى رفتم من هم كشته مى شدم، و هم چنين با حسن مثنّى در صدقات اميرالمؤمنين مشاجره نمود، حجاج بن يوسف ثقفى حمايت از وى كرده به حسن مثنّى گفت: به حكم بايد عمر را در صدقات جدّت شريك كنى، چون خلاف شرع بود از اين كه حضرت توليت صدقات را به اولاد حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام واگذاشته بود. حسن مثنّى ناچار پيش وليد بن عبدالملك رفته از او حكم آورد كه عمر دخيل در صدقات نباشد و گويند در ينبع وفات يافت و از سنّ شريفش هفتاد و هفت سال گذشته بود و به روايت ابونصر بخارى(2) هشتاد و پنج سال، به قول ابن خداع و جماعت ديگر هفتاد و پنج سال.

و اين كه در بحار مذكور است عمر بن على عليه السلام كه در دست بدر نخعى - عليه اللعنة - به شهادت رسيد به ميدان آمده اين رجز را خوانده:

اضربكم و لا ارى فيكم زحر *** ذاك الشّقى بالنبى قد كفر

يا زحر يا زحر تدانى من عمر *** لعلّك اليوم تبوء من سقر

شرّ مكان من حريق و سعر *** لانّك الجاهد يا شرّ البشر

وآن ملعون را به قتل آورده چون لشكر اشقيا اطراف او را گرفتند اين رجز راخواند:

ص: 127


1- . الإرشاد، ج 2، ص 109.
2- سر الأنساب؛ سر السلسلة العلويه، ص 506.

خلّوا عداة اللّه خلّوا عن عمر *** خلّوا عن اللّيث العبوس المكفهر

يضربكم بسيفه و لا يضر *** و ليس فيها كالجيان المنحجر(1)

ميرزا محرم لسان الحق صاحب فرهنگ خداپرستى دو رشته در شرح حال آن حضرت به نظم درآورده:

شبه اسداللّه كه شبيه پدر آمد *** آن پشت عبوس و اسد مُكْفَهر آمد

مير علوى چهره و قامت عمر آمد *** چون شير دلاور ز كمينگاه درآمد

وان شيردلى هاى پدر از پسر آمد *** زانگه كه به روبه صفتان حمله درآمد

فرمود كه اى لشكر از فتح و ظفر دور *** اى بى نظران كآمده از اهل نظر دور

وى بى هنران كآمده از اهل هنر دور *** داريد تن و جان را از بيم خطر دور

زنهار همى باشيد از نزد عمر دور *** كو ضربت تيغش ز بدن ها شده...

از اشقيا آن چه حضرت كشته است، به قول ابى مخنف «به حمله اول هزار و پانصد» و در حملات ديگر آن چه كشته و مجروح ساخته اند درست ضبط نشده كه چه قدر است؟ و در روايت دويم هزار و نهصد و پنجاه نفر سواى مجروحين نوشته شده.

ابومحمّد مصطفى بن سيّد حسن بن السيّد سنان بن السيّد احمد الحسينى الهاشمى القرشى، تاريخى در خلقت عالم به جهت سلطان مراد خان بن سليم شاه عثمانى نوشته و در قتل اشقيا به دست مبارك حضرت ابى عبداللّه الحسين عليه السلام ، از روى

انصاف تفصيلى ذكر كرده است كه از همين جا مى توان معلوم كرد جناب سيدالشّهدا عليه السلام چه قدر از اشقيا را به دست مبارك به درك واصل كرده اند تا به ساير شهدا - سلام اللّه عليهم اجمعين - چه رسد و عبارت صاحب تاريخ را چون موافق انصاف از همه مورّخين بهتر و خوب تر و به انصاف نزديك تر نوشته بود بعينها ضبط نموديم:

ص: 128


1- بحارالانوار، ج 45، ص 37.

اعلم انّ الشّجاعة فى المعانى القائمة باالنفوس و لا يعرف صاحبها الاّ اضاق المجال و اشتدّ القتال و اصدقت الرّجال بالرّجال فمن كان مجزاعا مهلاعا يستركب الهزيمة و يستبقها و يتصوب الدّينه و يتطوقها فذلك مهبول الام لاتعرف نفسه شرفا و لا تجد

عن الخساسةِ و الدنائة منصرفاً. و من كان كرّاراً صبّاراً خاص غمرات الاهوال بنفس مطمئنة و عزيمة صادقة و ابتياع العز بمهجبة و يراها ثمناً قليلاً

يرى الموت احلى من ركوب دنيّه *** و لا يغتدى للنّاقصين عديلاً

و يستعذب التعذيب فيما يفيده *** نزاهته عن ان يكون ذليلاً(1)

اين عمر اصغر سواى عمر اكبر است كه مذكور شد، از اين كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام دو پسر عمر نام داشت؛

و هم چنين دو عباس بود: عباس اكبر كه سه برادر ديگر از ام البنين بنت خرام بن خالد از بنى كلاب بودند كه شمر بن ذى الجوشن - عليه اللّعنة و العذاب - از آن طايفه بودند. اين است وقتى كه از جانب ابن زياد ملعون به جنگ حضرت مأمور شد گفت: چهار خواهرزاده دارم بايد خطّ امانى دهى. نوشته گرفته چون به كربلا آمد به حضرت عبّاس امان ابن زياد را اظهار كرد. حضرت عبّاس به او دشنام داد.(2) در عرب رسم است كه اهالى طايفه مادرى را حال مى گويند از اين است كه حافظ ابرو اشتباه كرده مى گويد امّ البنين خواهر ذى الجوشن بود.(3)

و عبّاس اصغر مادرش جهاء تغلبه است چنان كه در كتب زيديّه مفصّلاً مندرج است.

و در عمدة الطّالب فى نسب آل ابى طالب نيز ذكر عبّاس اصغر شده،(4) بنابراين مى توان توجيهى در كلام ابومخنف كرد كه عبّاس شهيد در شب عاشورا عباس اصغر است اگر چه در كتب مقاتل ضبط نشده كه عبّاس اصغر از جمله قتلاى طف است ولى به جهت

ص: 129


1- . رجوع كنيد به: كشف الغمه، ج 2، ص 226 با كمى اختلاف.
2- تاريخ الطبرى، ج 5، ص 415.
3- . تاريخ حافظ ابرو.
4- . عمدة الطالب، ص 88 به بعد.

اختلاف و اضطراب روايات چندان مستعبد نخواهد بود چنان كه عمر اصغر را ابوالفرج در مقاتل الطالبيين از شهداى نينوا شمرده اند.(1)

و محمّد بن علىّ بن حمزه روايت نموده كه ابراهيم بن على عليه السلام از شهداى كربلا است و علاّمه مجلسى در بحار اين روايت را ضعيف شمرده بلكه گويد: خبر واحد است و حجّت نيست.(2)

و هم چنين يحيى بن حسن روايت كرده كه ابوبكر بن عبداللّه طلّحى از پدرش روايت نمود كه عبداللّه بن على از شهداى طفّ است.

علاّمه مجلسى مى فرمايد: اين خطاست و حقّ با ايشان است؛ زيرا كه عبداللّه بن على عليه السلام را اصحاب مختار بن ابوعبيد ثقفى به قتل آوردند؛ چنان كه مصعب بن زبير طعن بر مختار مى زد كه مدّعى تشيع آن است و پسر امام خود را به قتل مى آورد.

و روايت ديگر هست كه در فراش او را مقتول يافتند، بدون اين كه قاتلش معلوم باشد. و اگر حديثى را كه به عدد روايت مى كنيم از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام باشد، البتّه صحّت در روايت آخر است؛ و آن اين است كه حضرت اميرالمؤمنين بعد از ضربت در حالت رحلت به اولاد خود وصيّت مى فرمودند به اطاعت حضرت امام حسن عليه السلام ، عبداللّه از جاى برخاسته گفت: يا اميرالمؤمنين! حكم كنى ما را به اطاعت حسن و حال آن كه هست در ميان ما؛ اين به اين سبب گفتگويى در ميانه اولاد برخاسته، حضرت فرمودند: در اين وقت رحلت مرا از خود رنجانيدى انشاءالله كشته شوى در جايى كه قاتلت معلوم نباشد.

و عون بن على عليه السلام [را] ابوالفرج در مقاتل از اولاد آن حضرت شمرده و از شهداى طف ندانسته،(3) در بحار نيز مذكور شده(4) و در عمدة الطالب از اولاد آن حضرت دانسته،(5)

ص: 130


1- . مقاتل الطالبيين، ص 84 به بعد باب «الحسين».
2- بحارالانوار، ج 45، ص 35.
3- مقاتل الطالبيين، ص 83.
4- . بحارالانوار، ج 42، ص 105.
5- عمدة الطالب، ص 36.

و در مقاتل الطالبيين عونى كه از شهداى طف است، عون بن عبداللّه بن جعفر بن ابى طالب عليه السلام است كه مادرش زينب دختر اميرالمؤمنين است.(1) و قبرى كه اكنون در خارج كربلاى معلاّ معروف به عون بن على عليه السلام است يحتمل اين عون باشد؛ زيرا كه از اين اشتباهات بسيار واقع مى شود.

به هر حال عدد شهداى كربلا و مقتولين لشكر اعدا و عدد لشكر ابن سعد در نهايت اختلاف است و حقّ اين است كه از طرق فرق مختلفه از شيعه اثناعشرى و زيديّه و اهل سنّت و جماعت و اصحاب تاريخ به افراط و تفريط نوشته.

و به روايت يكى از مورخين نيز گفته اند مسعودى در مروج الذهب با آن كه به تبع منسوب است، مقتولين لشكر عمر بن سعد - عليه اللّعنة - را هشتاد و دو نفر نوشته،(2)

و مؤلّف تاريخ بنى اميّه نيز همين قدر متعرض شده. يا آن كه زجر بن قيس ملعون كه بعضى زجر بن قيس خوانده اند، غلط است، يزيد ملعون گفت: قتل شهدا به قدر طول كشيد و نه اين است كه در مقاتل نوشته اند كه سيّدالشّهدا عليه السلام در سه حمله سى هزار كس را به قتل آورد و بعضى از مصنّفين از سى هزار و صد هزار متجاوز نوشته اند و عدد لشكر اشقيارادو كرور وسه كرور متعرّض شده وبر بطلان تمام اين روايات دلايل وبراهين هست.

امّا قتل كفّار به حملات متواتره ولد سيّد ابرار به آن مقدار كه نوشته شده است نخواهد بود؛ زيرا كه محاربه حضرت بنا بر مذهب اماميّه به قوّت بشرى بود ابداً معجزه و قوت امامت را دخيل نفرمودند، در اين صورت در زمان اندك قتل اين قدر از كفّار محال است، اين تعرض از شقّ اوّل است؛ و الا روايت اين زمان را شبه و گمان راه ندارد. و اين كه عدد لشكر كفّار به دو كرور و زياده رسيده با آن كه علما ايراد كرده اند كه همه آن لشكر از كوفه بود كجا كوفه استعداد اين لشكر را داشته بلكه اگر از ساير بلاد و امصار جمع مى شدند، اجتماع اين عدد به اين زودى ممكن نبود.

ص: 131


1- مقاتل الطالبيين، ص 83.
2- . مروج الذهب، ج 3، ص 63.

و اين كه قتل اشقيا را به عدد قليل ايراد كرده اند، با آن كه زمان محاربه را محض تخفف حرب مدت اندك شمرده اند، كالشّمس فى وسط النّهار آشكار است. شهداى دشت نينوا - صلوات اللّه عليهم - از شجاعان عرب بودند علاوه بر آن كه شخص از جان گذشته در مجلس هجا، زياده فرق با كفو خود دارد و سيّدالشهدا - عليه الصلوة و السّلام - فرزند حيدر كرّار غير فرّار، چگونه ده يا صد نفر مى كشت؟! شجاعت حسينيّه در عرب ضرب المثل مى شد، اين سخن جز عناد و عدم انصاف بر هيچ چيز حمل نمى توان كرد.

و در قاتل حضرت نيز اختلاف است، ابوالفرج در مقاتل الطّالبيين به اين طريق نوشته:(1)] قال المدائنى: و جعل الحسين يقاتل بنفسه، و قد قتل ولده و إخوته و بنو أخيه و بنو عمه فلم يبق منهم احد، و حمل عليه ذرعة بن شريك - لعنه اللّه - فضرب كتفه اليسرى بالسيف فسقطت - صلوات اللّه عليه - و قتله أبوالجنوب زياد بن عبدالرحمن الجعفى، والقثعم، و صالح بن وهب اليزنى و خولى بن يزيد، كل قد ضربه و شرك فيه.

و نزل سنان بن أنس النخعى فاحتز رأسه. و يقال: إن الذى اجهز شمر بن ذى الجوشن الضبابى لعنه اللّه.

و حمل خولى بن يزيد رأسه إلى عبيداللّه بن زياد].(2)

ص: 132


1- . يك صفحه كتاب خطى براى نقل عبارت مقاتل الطالبيين سفيد گذاشته شده است.
2- مقاتل الطالبيين، ص 79.

عكس

ص: 133

ص: 134

(7) رساله در زايجه طالع روز عاشورا(1)

اگرچه عقيده من در شهادت آن حضرت چنان است كه مذكور شد، ولى چون اعتقاد بيشتر مردم در شصت و يك هجرى است، و متعلّق به آثار فلكى دانند و همين عقيده را مؤلّف در سنن قبل دانسته و به علم احكام رسوخى تمام بوده، پس از آن كه زايجه روز عاشورا شصت و يك ناقصه را كشيده به اتّفاق شاهزاده محمّدولى ميرزا - طاب اللّه ثراه - كه در علم احكام ربطى كامل داشت، و ملاّ حسين منجّم باشى نوّاب مستطاب مهد عليا - دامت شوكتها - دلايل فلكى اقامه نموده كه در آن سال آن حضرت به درجه رفيعه شهادت رسيد؛ و از اين است چون در روز عاشوراى شصت و يك ناقصه هجرى به امر يزيد بن معاويه - عليهما اللّعنة و الهاوية - در دشت نينوا فرقه ضلالت و شقاوت بنيان كوفيان - عليهم اللّعنة و الميزان - به سلاله خاتم پيغمبران اباعبداللّه الحسين - صلوات اللّه عليه - چنان ظلمى و شقاوتى نمودند كه دكت الجبال و انشقت الصخور و بقى سُوء عملهم على كرة الشهود و مرالدهور لعن الله من امر أو باشر أو رضى او سعى.

و چون چنين امرى عظيم در عالم واقع شده به بديهه عقل؛ آن سال اسوء اعوام و آن روز انحس ايام بوده، خون و غم در تمام اركان و اقطار عالم جارى و سارى شده، آن چه در اين كوه و ارض ظاهر شده از بادهاى هولناك و امارات وحشت و انكساف

ص: 135


1- زايجه = لوحه مربع يا مدورى است كه براى نشان دادن مواضع ستارگان در فلك ساخته مى شود، تا براى به دست آوردن حكم طالع ولادت و امور ديگر مورد استفاده قرار گيرد. فرهنگ معين، ج 2، ص 1716.

قرص قمر و ساير آثار ضبط در كتب در مقاتل و اخبار شده ديگر ز گردون جهان آفرين آگه است.

اما حالات ساير سيارات را خواستم معلوم كنم كه در آن روز هر يك در چه حالت بودند و در كدام فصل از فصول اربعه، اين امر عظيم واقع شده؛ و روز او به تحقيق معلوم باشد و دلايل نجومى بر اين حادثه عظيم چه بوده؛ بناء على هذا در محرم هزار و دويست و هفتاد هجرى، تقاويم سيارات از زيح جديد الغ بيگ كوركان استخراج كرده، از فصول اربعه خريف بوده كه اوقات ممات نباتات است، و از ايام اسبوع يوم چهارشنبه كه يوم نحس مستمر تاويل ازو، و خلق ظلمت نيز در اين روز شده، چنان كه در حديث وارد شده است: فبكى ابوعبدالله عليه السلام حتى اخضلت لحيته بدموعه ثم قال ان الله لما خلق النور، خلقه يوم الجمعه فى تقديره فى اوّل يوم من شهر رمضان و خلق الظّلمه فى يوم الاربعاء يوم عاشورا [فى مثل ذلك].(1)

و اين حديث مشعر است بر اين كه بايد روز چهارشنبه باشد، اگر نگوييم كه صريح است. و تمام سيارات در نهايت نحوست و دلايل زياد گذشته از تقويم از وزان زايجه اول سال نجومى 60 و ناقصه كه تحويل به برج حمل است.

و اهل احكام حكم اتّفاقات آن سال را از او مى كنند و طالع زايجه، طالع سال ولادت حضرت ختمى پناه صلى الله عليه و آله وسلم كه زايجه ظهور اسلام است، و قران نحسين و خسوف مقارن قران، بر اين امر عظيم بوده و ما بعد از ذكر دساتير تقاويم سيّارات دراز وز دلايل مستنبطه را با صورت ساير اعمال مفصّلاً ذكر نموده و از ملاحظه صورت عمل واضح مى شود.

ص: 136


1- . مصباح المتهجد، ص 782.

(2)امامزادگان معروف رى

(مقالات در امامزاده هاى رى)

تأليف:

سيد محمدصادق حسينى طباطبائى

(در سال 1296 ق)

ص: 137

ص: 138

مقدمه

نسخه اى خطى در كتابخانه شخصى دكتر اصغر مهدوى - تهران، به شماره 135 به نام مقالات در امام زادگان رى، تأليف سيد محمدصادق حسينى طباطبائى موجود است. اين رساله يكى از متقن ترين رساله ها پيرامون امامزادگان شهر رى است و بيشتر مطالب پيرامون شهربانو و زبيده خاتون و عروسى حضرت قاسم و ... را بى اصل و بى مأخذ مى داند و به خوبى مسائل تاريخى را تجزيه و تحليل كرده است.

مؤلف كتاب سيد محمدصادق حسينى طباطبائى، اين كتاب را - كه در شرح حال امامزادگان رى است - براى مستوفى الممالك در تاريخ 7 رجب، 1296ق نوشته است.

در مقدمه ادعا كرده است كه اين رساله را در دو مطلب و بيان خاتمه به رشته در مى آورد، و لكن بيشتر از يك مطلب را ننوشته است و در مقدمه چنين آمده: «مطلب اول را در ذكر معروفين از امام زاده هايى كه مدفون در رى هستند، نسباً و حسباً بر وجه اختصار، پس در آن چند مقاله است».

همانطور كه ملاحظه مى كنيد مطلب اول در چند مقاله است، يعنى هر امامزاده را يك مقاله قلمداد كرده است. لذا در فهارس نسخ خطى به عنوان «مقالات در امامزاده هاى رى» معرفى شده است. رجوع شود به نشريه نسخه هاى خطى، دفتر دوم، ص 131؛ فهرستواره كتابهاى فارسى، ج 1، ص 172؛ فهرست نسخه هاى خطى فارسى، ج 6، ص 4411.

ص: 139

و در مأخذشناسى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و شهر رى چنين معرفى شده است:

384/6 . امامزادگان شهر رى (فارسى)

از : سيد محمد صادق حسينى طباطبايى

در شرح امامزادگان رى نوشته شده براى مستوفى الممالك در دو مطلب و يك خاتمه .

نسخه هاى خطى : كتابخانه دكتر اصغر مهدوى - تهران ، شماره 135 ، نستعليق ، حيدر على ثريا محرر شرعيات ، 7 رجب 1296 .

ر .ك : نشريه نسخه هاى خطى ، دفتر 2 ، ص 131 ؛ فهرست نسخه هاى خطى فارسى ، احمد منزوى ، ج 6 ، ص 4411 ، فهرستواره كتابهاى فارسى ، ج 1 ، ص 172 .

ص: 140

عكس

ص: 141

عكس

ص: 142

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمد للّه رب العالمين و العاقبة للمتقين، و الصّلوة و السّلام على محمد و آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين.

امّا بعد پس چنين گويد اقل السّادات و العلماء محمّد صادق الحسينى أبا و الطباطبائى اُمّا: اين كه در سلطنت امويّين و عبّاسيّين اكثر علويّين متفرق و متشتّت شدند به سوى اطراف و اكناف عالم حتى كوهها و بيابانها، و كثيرى از ايشان متوجه به سمت ايران گشتند، و جماعتى از ايشان به سوى رى آمدند و در آنجا مقيم گشتند. بعضى كشته شدند در آنجا و برخى وفات كردند «رحمهم اللّه و اَعلى اللّه مقامهم».

و منظور از ترقيم اين اوراق ايراد دو مطلب است و بيان خاتمه(1).

مطلب اول: در ذكر معروفين از امام زاده هايى كه مدفون در رى هستند، نسباً و حسباً بر وجه اختصار، پس در آن چند مقاله است.

ص: 143


1- لازم به تذكر است كه اين رساله فقط شامل يك مطلب است، و مطلب دوم و خاتمه را ندارد، يعنى مؤلف ننوشته است.

مقاله اولى

[حضرت عبدالعظيم حسنى]

در احوال حضرت عبدالعظيم حسنى المكنى به ابوالقاسم «سلام اللّه عليه» است

اول: در نسب آن حضرت است و آن اين است عبدالعظيم بن عبداللّه بن على الشديد بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابى طالب صلوات اللّه و سلامه عليهما، واسطه ما بين آن حضرت و امام صلوات اللّه و سلامه عليه، چهار است.

دوم: در حسب آن حضرت است ظهور جلالت شأن و مقام آن حضرت مستغنى از بيان است. مقام ورع و عبادت و زهد و علم و حلم اومسلم است نزد كل علما. متأخرين از او از نسّابين و اهل رجال و اهل حديث و مورّخين عامى و خاصى امامى و زيدى متفقاً تصريح نموده اند به اين كه: (كان ورعاً عابداً زاهداً محدثاً عالماً مرضيّاً مشكوراً عظيما)، امثال اين عبارات در حق آن حضرت در كتب خود مرقوم نموده اند.

و علماى رجال از اصحاب ما او را اصحاب دو امام محمد بن على الجواد و على بن محمد الهادى «صلوات الله عليهما» ذكر نموده اند، و روايت از اين دو بزرگوار مى نموده است، چنانچه روايات او از اين دو بزرگوار بسيار است.(1) در اخبار و احاديث روايت مى كند از اين دو بزرگوار در ثواب اعمال.(2) وى صاحب كتاب خطب اميرالمؤمنين «صلوات اللّه و سلامه عليه» است.

ص: 144


1- . معجم رجال الحديث، ج 10، ص 51 - 46.
2- . ثواب الأعمال، ص 205 و 236.

كفايت مى كند در علو مقام و درجات او، روايت معتبره از حضرت امام على النقى «صلوات اللّه و سلامه عليه» در زيارت او از شخصى از اهل رى گفت: داخل شدم بر ابى الحسن عسكرى «صلوات اللّه و سلامه عليه»، پس حضرت از من پرسيد: كجا بودى؟ عرض كردم زيارت كردم حسين را «صلوات اللّه و سلامه عليه»، فرمود: «اما انك لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم لكنت كمن زار الحسين بن على».(1)

يعنى كه آگاه باش هر گاه زيارت كردى قبر عبدالعظيم كه نزد شماست، بودى مثل كسى كه زيارت كرده باشد حسين بن على «صلوات اللّه و سلامه عليه» را.

و نيز ديدم در حاشيه بعضى از نسخ سرّ الانساب كه نزد اين اقلّ است خبرى نوشته شده است از امام انس و جان على بن موسى الرضا صلوات اللّه و سلامه عليه و على آبائه الطاهرين: «اذا عجزت عن زيارت الحسين عليه السلام فزر السيد الزاهد السيد عبدالعظيم في رى، فكفاك».

يعنى هر گاه عاجز شدى از زيارت حضرت امام حسين «صلوات اللّه و سلامه عليه»، پس زيارت كن سيّد زاهد سيد عبدالعظيم را در رى.

پس كفايت مى كند تو را اين روايت بر تقدير صحّت آن از قبيل اخبارات غيبيّه است كه از حضرت ائمّه صلوات اللّه و سلامه عليهم داده شده است، چون كه حضرت عبدالعظيم بعد از حضرت رضا سلام اللّه عليه بوده است و درك حضرت جواد و حضرت هادى صلوات اللّه و سلامه عليهما را نموده، و از اصحاب اين دو بزرگوار بود. و چنانچه گذشت پس اين روايت از امام ثامن ضامن در زمان حيات حضرت عبدالعظيم بوده است.

خبر سابق هر چند كه تصريح در آن به صورت عجز شده است، و ليكن ظاهر اين است كه مراد از آن نيز اين صورت باشد، چون كه زمان حضرت هادى كه آن شخص

ص: 145


1- كامل الزيارات، ص 334.

رازى وارد بر حضرت سلام اللّه عليه شد، زمان خوف در زيارت كردن حضرت خامس آل عبا سيّدالشهدا «صلوات اللّه و سلامه عليه» بر شيعه بوده است. از منع متوكل «عليه اللعنه» و زائرين قبر حضرت در معرض تلف بوده است پس حضرت به او فرمودند: آگاه باش هر گاه خود را در معرض هلاكت در نياورده بودى و اكتفا كرده بودى به زيارت حضرت عبدالعظيم كه در نزد شماست، بودى به منزله كسى كه زيارت كرده است قبر حسين عليه السلام را.

پس زيارت قبر عبدالعظيم بَدَل از زيارت قبر حضرت امام حسين عليه السلام از براى كسى كه متمكن از زيارت آن حضرت نباشد، و حال اين كه زيارت او سلام اللّه عليه مثل زيارت خداست در بالاى عرش.

و اين دلالت بر كمال علو مقام و درجه حضرت عبدالعظيم مى نمايد. و اين مقام نه از مجرّد نسب و سيادت است، زيرا كه اقرب از او به امام زياد بوده اند، و نه به علم و محدّث بودن بوده است زيرا كه امثال او زياده بر او در اين باب بوده اند؛ بلكه از مقام حب و ولايت انوار مقدّسه ائمه هدى صلوات اللّه و سلامه عليهم است، ترقى در محبت و ولايت به مقام اتحاد بسا مى رساند، حضرت اميرالمؤمنين و يعسوب الدين صلوات اللّه و سلامه عليه نفس حضرت خاتم النبيّين و سيدالمرسلين صلى الله عليه و آله وسلم مى شود، و حضرت سلمان منا اهل البيت مى شود، همچنين حضرت عبدالعظيم زيارت او به منزله زيارت حضرت سيدالشهداء صلوات اللّه و سلامه عليه مى شود.

و نيز روايت شده است از حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللّه و سلامه عليه كه فرمود، بعد از سؤال از او از حضرت عبدالعظيم: «لولاه لقلنا ما اعقب على بن الحسن بن زيد»،(1) يعنى هر گاه عبدالعظيم نبود هر آينه مى گفتم كه على بن حسن بن زيد را عقب و اولادى نيست.

ص: 146


1- . سر الأنساب؛ سر السلسلة العلوية، ص 24.

و اين سيد بزرگوار از قرار ذكر بعضى از علماء انساب، از ناقله طبرستان است به سوى رى و وفات آن بزرگوار در رى به حتف انف بوده است ظاهرا، نه به قتل.

آنچه را كه شيخ طريحى رحمه اللّه تعالى در منتخب(1) ذكر مى نمايد كه او را زنده دفن نموده اند موهون و بى اصل است. احدى از علماء انساب با اين كه متعرض آن حضرت و احوالات او و مدفن او حتى اين كه قبر او «يزار» ذكر كرده اند، و اين مطلب را با اين كه اولى به ذكر بود ذكر نكرده اند، و او را در مقتولين از طالبيّين در كتب مقاتل الطالبيّين مثل مقاتل ابي الفرج اصفهانى و نهايت الانساب در باب مخصوص به ذكر مقتولين از ايشان ذكر ننموده اند، بلكه حديث منقول از احمد بن محمد بن خالد البرقى دلالت بر خلاف طريحى، بلكه صريح در خلاف اوست نقل كرده اند كه عبدالعظيم وارد رى شد در حالتى كه فرار نموده بود از سلطان و در سكة الموالى، يعنى كوچه موالى در خانه يكى از شيعيان در مكان مخفى منزل نمود و در آن مكان مشغول عبادت بود، قائم اللّيل و صائم النهار و مخفى بيرون مى آمده است و زيارت مى كرده است، قبرى را كه مقابل قبر اوست و مى گفته است اين قبر مردى است از اولاد موسى بن جعفر صلوات اللّه و سلامه عليهما، و مأواى او آن مكان مخفى بود، و خبر او كم كم به شيعيان آل محمد عليهم السلام مى رسد تا اين كه اكثر ايشان او را شناختند، پس مردى از شيعه خواب ديد حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله را فرمودند كه مردى از اولاد من جنازه او از سكة الموالى برداشته مى شود و دفن مى شود نزد درخت سيب در باغ عبدالجبّار پسر عبدالوهّاب، و اشاره فرمودند به سوى موضعى كه آن بزرگوار در آن دفن گرديد.

پس شخصى كه خواب ديد رفت نزد صاحب درخت كه آن درخت و مكان آن را از او خريدارى نمايد. از سبب آن پرسيد، خواب خود را گفت صاحب باغ خبر داد كه

ص: 147


1- منتخب، ص 7.

من نيز چنين خوابى ديده ام. پس محل شجره به تمام باغ را وقف نمود بر آن سيد شريف و شيعه كه دفن در آن بشوند. پس حضرت عبدالعظيم مريض شد و وفات كرد رحمه اللّه تعالى.

پس از اين كه از جهت غسل دادن او را برهنه نمودند در جيب او يافتند نوشته اى كه نسب خود را چنانچه گذشت نوشته بود.(1)

بالجمله قبر شريف اين سيد بزرگوار مزار شيعه است از قديم تا حال، و مشهد شريف او در رى از مشاهد عظيمه مشهوره است، صاحب مقامات و كرامات و مرجع شيعه و محل توجه و توسل ايشان است.

ص: 148


1- . رجال النجاشى، ص 248 - 247، به نقل از احمد بن محمد بن خالد البرقى.

مقاله ثانيه

[حضرت امام زاده حمزه عليه السلام ]

در ذكر امام زاده حمزه عليه السلام موسوى صلوات اللّه و سلامه على اجداده الطاهرين

اما نسب او معروف در السن مردم حمزة بن موسى بن جعفر صلوات اللّه و سلامه عليهماست، و ليكن اعتقاد اين اقل اين است كه از احفاد امام عليه السلام است و حمزه پسر حضرت كوفى(1) است و مدفون است در حوالى كوفه و قبر او در آنجا ظاهر است. و احدى از نسّابين كه متعرض او شده اند ذكر نكرده اند.

خروج او را به سوى ايران و بودن او را در رى بلكه صاحب عمدة الطالب(2) ذكر كرده است: انه كوفىٌ و ليكن از اولاد و احفاد او ذكر كرده اند كسانى را كه به اطراف رفته اند و بلادى را كه در آن متوقف گشته اند يا مدفون يا مقتول شده اند، مثل اين كه على بن حمزه را ذكر كرده اند كه قبر او در شيراز است، در خارج دروازه اصطخر و مشهد او زيارت مى شود.

بعضى ذكر كرده اند كه كشته شده است در شيراز، جسد او در آنجا مدفون است و سر او را به بغداد بردند و در مقابر قريش دفن شده است.

و حمزه بن حمزه را در خراسان ذكر كرده اند و اين كه مقدم و رئيس بوده است در آنجا و از اولاد قاسم بن حمزه معروف به اعرابى كه اولاد حمزه از او منتشر شده بعضى از ايشان به رومقان، و جمعى از ايشان به طبرستان، و برخى را به رى ذكر

ص: 149


1- . ر.ك: بحارالانوار، ج 48، ص 313.
2- عمدة الطالب، ص 228.

كرده اند، و در بلدى كه از احفاد او كسى باشد هر چند اسم او حمزه نباشد معروف به حمزة بن موسى الكاظم صلوات اللّه و سلامه عليه مى شود. چنانچه على بن حمزه در شيراز از قرار مذكور معروف به اين نسب است.

و عجب اين است كه هر امام زاده مسمى به حمزه هر چند كه از سلسله اولاد حمزة بن الكاظم عليه السلام نباشد، معروف به اين نسب مى شود. چنانچه حمزة بن احمد بن اسمعيل بن محمد الارقط كه منتهى مى شوند به عبداللّه با هر كه برادر صلبى و بطنى حضرت امام محمدباقر صلوات اللّه و سلامه عليه است و مدفون در قم است از قرار مذكور در اين بلده مذكور به اين نسب است؛ فكيف به حمزه نامى كه از اولاد حمزة بن موسى بن جعفر صلوات اللّه و سلامه عليهما، نيز باشد خصوصاً هر گاه بلا واسطه باشد مثل حمزة بن حمزه كه در خراسان است.

بالجمله متبادر از حمزه كه در اذهان شيعه حمزه بن موسى الكاظم سلام اللّه عليه است.

اما حسب اين امام زاده حمزه موسوى مدفون در رى بلا شبهه جليل القدر است و آثار جلالت قدر از او و قبر او. طاهر است و دلالت مى كند بر كمال جلالت او اين كه حضرت عبدالعظيم با اين كه از خوف سلطان مختفى بود و ظاهر نمى شد، مع ذلك مختفياً محض زيارت قبر اين بزرگوار بيرون مى آمده است. و السّلام

ص: 150

مقاله ثالثة

[امام زاده عبداللّه]

دراحوال امام زاده ابى عبداللّه الحسينى الابيض مسمى به حسين كه معروف به امام زاده عبداللّه است

اما نسب او الحسين بن عبداللّه بن العباس بن عبداللّه بن الحسن الافطس بن على الثانى بن الامام على بن الحسين بن على بن ابى طالب صلوات اللّه و سلامه عليهم، واسطه ما بين او و امام پنج است، جد سوّم او عبداللّه بن الحسن است.

ذكر شده است كه يكى از ائمه زيديه بوده است و هارون الرشيد او را نزد يحيى برمكى حبس نموده بود روزى رشيد بر او دعا كرد، گفت: اللّهم اكفنيه على يدى ولى من اوليائى و اوليائك، يعنى خدايا او را دفع كن به دست يكى از دوستان من و دوستان خودت. پس جعفر برمكى در شب نوروز امر به قتل او نمود و سر او را با جمله اى از هداياى نوروزى روانه نمود. نزد رشيد پس از اين كه سرپوش برداشته شد و ديد كه سر عبداللّه است بسيار ناگوار آمد بر او، جعفر عرض نمود كه هيچ چيزى را بزرگتر از اين در شادى و سرور تو ندانستم كه سر دشمن تو و پدرانت را از براى تو روانه نمايم. هنگامى كه خواست جعفر را بكشد از مسرور خادم پرسيد: به چه چيز اميرالمؤمنين ريختن خون مرا حلال دانسته است؟ گفت: به جهت كشتن ابوعبداللّه بن حسن بن على بن على پسر عموى او را پى امر او.(1)

و اما حسب او كمال جلالت قدر داشته است در حق او نوشته اند: «الرئيس العالم

ص: 151


1- عمدة الطالب، ص 349 - 348.

و كان شاعراً مجيداً و لَسِناً مقداما». و قبر و مشهد او همواره مزار شيعه بوده است چنانچه همه نوشته اند: «و مشهده ظاهرٌ يزار». قاضى در مجالس المؤمنين(1) مرقوم نموده است كه از مشاهد متبركه رى مشهد سيّد عبدالعظيم حسنى المكنى به ابى القاسم، و مشهد سيد ابى عبداللّه ابيض، و مشهد سيد حمزه موسوى است كه شرف نسب و جزالت حسب، فضل و كمال عفت ايشان ظاهر است.

و از كلام بعضى ظاهر مى شود كه مكنى نيز به ابى القاسم بوده است، و تاريخ وفات اين سيد جليل از قرارى كه از بعضى نقل شده است سيصد و نوزده از هجرت بوده است. و اللّه العالم.

ص: 152


1- مجالس المؤمنين، ج 1، ص 90.

مقاله رابعه

[ سيد قاضى صابر حسينى ونكى ]

در بيان سيد قاضى صابر حسينى وَنْكى است المُكنّى به ابى القاسم

اما نسب او على بن محمد بن نصر بن مهدى بن محمد بن على بن عبداللّه ابن عيسى بن احمد بن عيسى بن على بن الحسين الاصغر بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم الصلوة و السلام واسطه ما بين او و امام يازدهم است.

جد يازدهم او حسين اصغر است ذكر نموده اند كه عفيف و محدث و فاضل و عالم بوده است و در سال صد و پنجاه و هفت وفات كرده است و در بقيع دفن شده است.

جدّ دهم او على بن الحسين الاصغر است، كنيه او ابوالحسن است. ذكر نموده اند او را كه «كان من رجال بنى هاشم لساناً و بياناً و فضلاً»، يعنى از مردان بنى هاشم بوده است در زبان آورى و در فصاحت و بلاغت بيان و در فضيلت نفس از جود و سخا و علم و حلم و سعه قلب و قوه نفس و امثال اين ها.

و جدّ هشتم او احمد بن عيسى است از قرار مذكور در كتب معتبره انساب از جانب حسن بن زيد داعى در طبرستان امير بوده است در رى و عالم و راوى حديث و فقيه بزرگى بوده است از اولاد او در رى و غير رى. از نقبا و محدّثين و فضلا و علماء و امرا بوده اند، و ظاهر آن است كه اكثر از اولاد و اعقاب او در رى بوده اند كه از جمله ايشان همين سيد جليل است.

اما حسب او جليل القدر بوده است و از نسابه طالبيّين است. چنانچه سيد نسّابه

ص: 153

موسوى در نهايت الانساب كه تأليف اوست در دو مقام او را ذكر مى نمايد:

اوّل در اوائل كتاب در ذكر علماء نسّابين و مؤلفين ايشان ذكر مى نمايد: «و بالرى السيد النسّابه ابوالقاسم الونكى و ابوالفتح الونكى، وونَكْ قرية من قراء الرّى». و صاحب معجم البلدان(1) ذكر نموده است وَنْك به فتح الواو و سكون النون يا عبارت آن به فتح الاول و سكون الثانى است معنى يكى است.

و مقام ثانى در ذكر علماء نسّابه از سادات در هر بلدى ذكر مى نمايد: «و من نسّابة الرّى السيّد القاضى الصابر الونكى» كنيه و نسب او را به تفصيلى كه گذشت ذكر مى نمايد و مى نويسد كه: «كان جارى فى الرّي و استفدت منه هذا العلم» يعنى علم انساب را از او اخذ نمودم، و در مقام ديگرى نيز ذكر او را مى نمايد در باب اسماعيل حسنى كه او را جالب الحجاره مى نامند. در وجوه اين لقب وجهى از قاضى صابر نقل مى نمايد.

بالجمله ظاهر مى شود كه سيّد مزبور از اساتيد و اساطين اين علم بوده است، و اين علم در سابق ايام متداول بوده است و علما زياد در اين علم بوده اند از سادات و غير سادات، فلهذا نسب سادات مضبوط و منظم بوده است. سيّد از مدعى كه سيادت به خود بسته بوده است، امتياز داده مى شده است و حال كه اين علم از ميان رفته است انساب صحيحه و باطله مشتبه و مخلوط هم شده است. و اين علم هر چند در انظار سهل مى نمايد، و ليكن به تبحّر در آن، به حدى كه قوه تميز ما بين انساب صحيحه و غير صحيحه و انساب مشتبهه به هم و تعيين مشتركات به مميّزات به هم رسد، بسيار مشكل است. و علمى است شريف چون كه شرافت علم به شرافت معلوم آن است. و معلوم در اين علم نسب آل رسول و ذريّه او صلى اللّه عليه و آله حدود انساب ايشان از ائمه اطهار صلوات اللّه و سلامه عليهم است.

ص: 154


1- معجم البلدان، ج 5، ص 385.

علاوه بر فوايدى كه از فروع احكام شرعيه بر آن مترتب مى شود، زيرا كه تشخيص موضوع سيادت از آن مى شود پس احكام شرعيه آن بر آن مترتب مى شود، مثل استحقاق خمس و حرمت زكات و جواز زكات او از براى مثل او، و ترجيح او در امامت در مقام تشاح ائمه، زيرا كه از جمله مرجحات هاشميه است و در سنّ يائس به شصت كه مخصوص به قرشيه است، زيرا كه در اين زمان كسى از سلسله قريش غير از سادات معلوم نيست. و در جمع بين الفاطمتين حرمت و يا كراهت، و در باب اوقاف بر سادات يا وصايا يا نذور و در باب ديات.

و لقب مذكور از براى اين سيد جليل ما يك لقب است كه «صابر» صفت «قاضى» است، يعنى قاضى صابر بر قضاء به حق كه تطميع و تخويف هر چه باشد و هر قدر باشد او را منصرف از حق نمى نموده است، يا اين كه قضا را به صبر و تأنّى به موازين شرعيّه ى قضا كه مانع از خبط و وقوع در باطل است غالبا، نه به شتاب و تعجيل كه موجب خبط و فوت حق است غالباً، يا اين كه دو لقب است قاضى از جهت تصدى قضا و صابر از جهت صبر در موارد صبر.

كيف كان لقب قاضى كشف مى كند از اين كه فقيه بوده است، زيرا كه غير فقيه جاهل به موازين شرعيه ى قضا خواهد بود، پس قضاوت او قضاوت صحيحه نخواهد بود. و از اين جهت مى گوييم كه كلام حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم در حق اميرالمؤمنين عليه السلام كه: «اقضاكم علىٌّ»،(1) دال است بر افقهيّت حضرت سلام اللّه عليه يعنى: افقهكم فى احكام الدّين علىٌّ؛ و سابق بر اين متصدّى قضا نمى شده است مگر فقيه كه اهل بيت اين مقام را داشته است.

و صابر دلالت بر كمال نفس او مى نمايد؛ زيرا كه صبر فضيلتى است در نفس كه كثيرى از فضايل نفس راجع به سوى صبر است مثل تقوى كه صابر بر مشّاق عبادات است.

ص: 155


1- كشف الغطاء، ص 12؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 2، ص 80؛ النكت الاعتقادية، ص 41.

و ورع، صبر بر ترك محرّمات است، عفت كه صبر بر مخالفت شهوات است و نَجْدت كه صبر بر مصائب و بليّات است.

و زهد كه صبر بر ترك فضول و زيادتى ها است، و شجاعت كه صبر و ثبات در حروب است. و جامع اين ها مجاهده نفس و رياضات است و آن از ثمرات صبر است.

و بالجمله بقعه اين سيّد جليل به مرور ايام مندرس و قبر او منطمس تا اين عصر كه زمان دولت با معدلت ابد مدّت قوى شوكت، شاهنشاه اسلاميان پناه، السلطان بن السلطان بن السلطان، و الخاقان بن الخاقان بن الخاقان، ناصرالدين شاه الغازى خلد اللّه ملكه و سلطنته، قريه وَنْك اختصاص به جناب جلالت مآب اجلّ ارفع اكرم وزير اعظم كشور ايران ميرزا محمد يوسف مستوفى الممالك دام بقائه دارد. و جناب جلالتمآب ايشان از باب توفيق الهى و تأييد سبحانى كه اين امر خير كه تعظيم شعائر اللّه است بر دست ايشان جارى شود، و اين آثار خير از ايشان باقى بماند اطلاع بر اين معنى يافتند و التفات نمودند، اوّلاً در مقام تحقيق نسب و حسب او برآمدند، و بعد در مقام تعمير مرقد شريف او اطال اللّه بقائه و كثر اللّه امثاله بر آمدند.

ص: 156

مقاله پنجم

[حضرت امام زاده داود]

در تحقيق احوال

امام زاده جليل امام زاده داود سلام اللّه عليه است

نسب شريف او از قرار مذكور در السن خدّام بقعه متبركه او به چهار واسطه منتهى به امام چهارم حضرت على بن الحسين زين العابدين صلوات اللّه و سلامه عليه، به واسطه هادى نام، مى شود نشان از اين نسب به تفصيل مذكور در السن ايشان كه داود بن عماد بن نوح بن عقيل بن هادى بن على بن الحسين صلوات اللّه و سلامه عليهما، در كتب معتبره انساب نيست پسرى از حضرت سيّد الساجدين صلوات اللّه و سلامه عليه كه مسمّى يا ملقّب به هادى باشد ذكر نشده است، يازده پسر از براى اين حضرت سلام اللّه عليه ذكر شده است هيچ يك موسوم به آن يا ملقّب به آن نيستند. پس اين تفصيل در نسب شريف اين سيد جليل ظاهراً ناشى از خلط و اسقاط وسايط باشد، زيرا كه صحت نسب او سلام اللّه عليه و على آبائه الطاهرين محل شبهه نيست. اظهر من الشمس و اَبْيَنْ من الامس است، و جلالت قدر او به ظهور كرامات باهره ظاهره و باطنه متكاثره متواتره از قديم تا حال مشاهد و محسوس است.

مؤلف خود بعضى از كرامات معنويّه و صوريّه از اين حضرت مشاهده نموده ام، كفايت مى نمايد در كرامت آن بزرگوار اين كه در هر سال در تابستان آلاف از مردم از طهران و نواحى آن مرد و زن و اطفال و سواره و پياده به زيارت قبر اين بزرگوار در آن راه قلب مشتمل بر پرتگاه، پرتگاه هاى عديده مى روند و سالم

ص: 157

مراجعت مى نمايند، و بر تقديرى كه پرت بشوند با كمال ارتفاع محل و سختى زمين آسيبى به ايشان نمى رسد.

چنانچه در دو سال قبل كه مشرف شدم نزديك به جايى كه آن را ناودانك مى نامند در محل قلبى يكى از آدمهاى اين اقل در پيش رو سوار بود كه اسب خوابيد دهنه اسب را كشيد كه ناگهان او و اسب هر دو پرت شدند در دره و در مبلغ كثيرى از مسافت راكب و مركوب بر همديگر مى غلطيدند كه بر حسب عادت اين است كه هر دو علاوه بر مردن خورد شده باشند، چنانچه يقين به اين به هم رسانده بودم. الحمد للّه كه از كرامت اين امام زاده جليل آسيبى نه به راكب و نه به مركب وارد آمد و هر دو زنده و سالم ماندند، نه شكستگى و نه در رفتگى در اعضاء هيچكدام به هم نرسيد.

و از اين قبيل چيزها كراراً و مراراً از قديم تا حال واقع شده است و از اين سيد جليل ديده شده است.

و از كرامات معنويّه كه نيز بر خود اين اقل ظاهر شده است آن است كه در بيست و پنج سال قبل از اين به زيارت اين بزرگوار مشرف مى شدم، شوق قصيده سرودن در مدح اين سيد جليل به هم رسانده بودم، هر چه خيال مى نمودم كه مطلع مناسبى انشاء نمايم به نظر نمى آمد، تا وقتى كه نزديك يك تل خاكى كه در آن طريق است رسيديم متوجهّ به سوى خود آن بزرگوار شدم و متوسّل به ذات شريف او شدم كه تأييد در اين باب بفرمايند كه فوراً اين مطلع به نظر رسيد:

آيا نام داوُد داوُد توأم *** طبيب دو گيتى چو عيسى بن مريم

بود او پيمبر تو مولود خاتم *** سليمان سرى را به كاخ معانى...

الى آخر القصيده.

از جمله كرامات او اين است كه نذر او در حوائج خصوصاً در باب حصول اولاد غالباً تخلف نمى نمايد، چنانچه دو نفر از اولاد من از بركت توسّل به آن امام زاده

ص: 158

عاليمقدار به هم رسيدند، و الحمدللّه هستند. اميد كه خود ايشان و اخوان ايشان از توجه آن امام زاده جليل طويل العمر باشند. و از جمله آن است كه در اين باب بر مرحوم مغفور عليّين ايشان سيد الفضلاء و المجتهدين علاّمه والد اعلى اللّه مقامه از اين امامزاده واجب التعظيم ظاهر شده است، و به خط مبارك مرقوم نموده اند، و صورت نوشته اين است كه: «در اوايل سنه هزار و دويست و چهل و پنچ از اقضائات زمان در طهران بودم، در خانه عبداللّه خان امين الدوله منزل داشتيم. از اتفاقات عاليجناب مخدومى حاجى ملا محمد زنجانى سلمه اللّه تعالى به ديدن داعى تشريف آورد. حكايت امامزادگان طهران ميان آمد، رفته رفته صحبت از امام زاده داود عليه و على آبائه السلام مذكور شد. صحبتهاى عجيب و غريب از كرامات اين بزرگوار مذكور كردند كه همه مشاهده شده و قدماى اين بلد به رأى العين ديده اند.

و از جمله خواص و آثار اين بزرگوار عاليمقدار آن كه به جهت اولاد نذر قربانى كردن نزد مزار كثيرالانوار ايشان از جمله مجربات است كه تا حال مخالفت اصلاً مشاهده نشده، چون داعى را مدتى بود كه اولادى نمى شد، و الحق از خود به جهات متكثره چند كه ذكر آن در اين مقام نشايد بالمرّة مأيوس بودم و تقريباً دو سال بود كه در ايران به سر برده خيال تأهل نداشته بلكه خود را در عداد رجال محسوب نمى داشتم، و مع ذلك كلّه بسيار طالب اولاد بودم. بعد از آن كه كرامت هاى آن بزرگوار را از عاليجناب سابق الالقاب مشروحاً استماع نمودم، و قبل از آن هم از جمعى كثير بعضى از كرامات ايشان را شنيده بودم بسيار مايل و شايق شدم كه به زيارت مزار كثيرالانوارش مشرف شده طلب شفاعت از آن بزرگوار در خصوص حصول اولاد نمايم، ليكن به جهات چند موفق نشدم تا آن كه روزى عاليجناب سابق الالقاب گويا خود مشرف مى شدند از ايشان خواهش كردم كه عريضه داعى را برده در مزار شريفش اندازند و مطلب را هم خدمتش عرض كنند. به هر حال عريضه به عربى نوشته

ص: 159

عذر عدم شرفيابى خواسته، خواهش شفاعت در حصول اولاد نموده، نذر قربانى در نزد ضريح مباركش نمودم كه هر گاه تا سال ديگر اولادى به جهت داعى به هم رسد قربانى را به عمل آورم، ليكن الحال به خاطر ندارم كه چند رأس گوسفند نذر كرده بودم، و به قيد اين كه خود مشرف شوم و قربانى كنم يا آن كه قربانى بفرستم هم به خاطرم نيست.

به هر حال عريضه را به خدمت جناب آخوند ارسال داشته اتفاقاً امرى روى داد كه مراجعت به كرمانشاهان نموده، چندى در آن جا توقف نمودم بعد از آن در شوال همان سال از كرمانشاهان به حركت قهقرى معاودت به همدان نموده و به همدان تا ماه ذى حجه همان سال توقف نمودم. و در خلال اين مدّت اصلاً نه متأهل شدن در نظر بوده و نه اين كه چنين مطلبى از امام زاده بزرگوار خواهش كرده ام. به هر جهت بالمرّة بعد از بر آمدن از طهران از نذر و اولاد و از متأهل شدن فراموش نموده نسياً منسيّا شده بود، و مبتلا به گرفتارى هاى امور قروض و معاش و بيمارى و زحمات غربت شدم تا آن كه در ماه ذى حجه مذكور در همدان به دون مشوق خارجى و به دون حصول مقتضى از خود شوق و ميل غريبى به تأهل مشاهده كردم و خدا شاهد است كه بالمرّة مسلوب الاسباب بودم، يعنى در هيچ وقتى از اوقات خود را مثل آن وقت مسلوب الاسباب به جهت اين كار نديده بودم.

خلاصه چنين اتفاق افتاد كه اسبابى به طريق قرض فراهم آمد، و دخترى مناسب حال داعى به سنّ پانزده به هم رسيد و به جزئى خرجى در ظرف مدت پنج شش روز به هم بسته شد. يعنى از روز عزم به تأهل اختيار كردن تا شب زفاف تقريباً شش روز البته بيش نكشيد با آن كه اهالى دختر از نجباء اهل همدان بودند، و مردمان صاحب نام و آوازه بودند. مع ذلك از جميع تعارفات غمض عين نموده به هر حال در ظرف اين پنج شش روز امر به هم بسته شد. در شب جمعه بيست و ششم ماه مذكور يعنى ذى حجه سنة هزار و دويست و چهل و پنج زفاف اتفاق افتاد، ليكن دختر در دو سه

ص: 160

روز اتفاقاً حايض شده در شب زفاف به جهت عدم تماميت ايام عادت تصرف ممكن نبود. و ايام عادت كشيد تا شب سه شنبه غره محرم الحرام سال هزار و دويست و چهل و شش كه در روز دوشنبه ايام عادت به آخر رسيده، و در شب سه شنبه بلاتأمل و تكسّل تصرف نمودم با آن كه چنين خيال مى كردم كه در قوه ندارم. به هر حال ديگر دختر حيض نديد و نطفه منعقد شد، يا در همان شب يا شبهاى متقارب به آن شب كه در ماه محرّم مذكور آثار حمل ظاهر و نمايان شد، ليكن داعى اصلاً به صحبت و عهد با امام زاده بزرگوار و نذر قربانى را به خاطر ندارم و بالمرّة فراموش كرده بودم، و از احوال خود تعجب مى كردم و چيزى كه به نظرم نمى آمد حكايت امام زاده واجب التعظيم بود. تا آن كه اليوم صبح بعد از نماز به جهت اختلال امور بسيار ملول بوده و در بحر فكر غوطه ور بودم، كه با اين اختلال امر اين حمل چگونه خواهد بود، نمى توانم در اين ولايت به سبب اختلال اوضاع و عدم مداخل توقّف كنم، و نمى توانم هم قطع علاقه نمايم اين چه بود و چه شد، در خلال اين فكرها حكايت طهران و نذر قربانى و عهد با امام زاده به خاطرم آمد و شك و شبهه اى ندارم كه اين اسباب همه از بركت شفاعت آن بزرگوار است. و ابداً سواى آن چيزى ديگر احتمال نمى دهم چه خود از احوال خود مطلعم كه آن چه واقع شد بدون اختيار طبيعى من بود». الى آخر ما رقمه اعلى اللّه مقامه. قدر حاجت را كه مناسب مقام بود مرقوم نمودم.

و اين بزرگوار از قرار معروف در السن و افواه از خوف به سمت جبال پناه برده و در اين درّه كه مدفن اوست با يك نفر غلام خود قنبر نام فرود آمده و او را تعاقب نمودند و در همين مكان او را شهيد نمودند. و از ظهور كرامات از قبر مطهّر او قبر شريف او ظاهر شده است، و حال مزار شيعه است. از عوام و خواص و سال به سال شوق مردم به زيارت اين بزرگوار و جمعيت زوّار او بيشتر از بيشتر مى شود. و ليكن از باب آن چه معروف است كه فرموده اند: «اشرّ الناس خدّام قبورنا»، خدمه آستانه

ص: 161

شريفش خوب مردمى نيستند، شرير النفس و كثير الطمع هستند چنانچه در سه چهار سال قبل اسبابى از منذورات در آستانه مباركه او محتاج اليها نبوده است بسيارى از آن مندرس و مضمحل شده، و مس هاى شكسته و خورد شده، ماندن آن ها در صورت سالم شدن از تصرف خدّام و بردن و خوردن ايشان ثمرى نداشت مگر تلف و هباءا منثورا شدن پس بر حسب مصلحت شرعيّه آن مس ها را تبديل به مس صحيح كرديم.

و اسباب از قبيل ديگ و دورى و نحو، هما ساخته شد و روى آن ها كنده شد و روانه نموديم و تسليم متولى در حضور ساير خدام و زوّارى كه بودند نموديم. و ساير اسباب مندرس شده آستانه را در معرض بيع در آورديم صد و شصت و سه تومان شد آن را هم قرار داديم كه در مصرفى صرف شود كه نفع آن همه ساله عايد آستانه متبركه امام زاده بشود. پس از آن خدمه از روى طمع زيرا كه به عنوان هاى مختلفه پس از ديدن نقد خواستند كه بربايند قبول نشد. بعض ديگرى از مردم جهلاً بالحكم و برخى از اهل غرض تجاهلاً مزمارها نواخته و نواها خوانده و مضمونها گفته. با اين كه حكم مسئله معلوم است و فهم آن موقوف است بر رجوع به سوى كتب فقهيه و عباير فقها - هر گاه فرصت مراجعه نمايند - از جمله عبارت شهيد ثانى اعلى اللّه مقامه است در روضه كه شرح لمعه باشد در شرح عبارت مصنف كه شهيد اوّل اعلى اللّه مقامه است: «فلا يصحّ بيع الوقف»، مى فرمايد: «و لا يصحّ بيع الوقف العام مطلقا الا ان يتلاشى و يضمحل بحيث لا يمكن الانتفاع به فى الجهة المقصوده كحصير يتلى و لا يصحّ الانتفاع به فى محلّ الوقف و جذع ينكسر كذلك، و لا يمكن صرفهما باعيانهما فى الوقود لمصالحه كاجر المساجد فيجوز بيعه حينئذٍ و صرفه فى مصالحه ان لم يمكن الاعتياض عنه بوقف و لو لم يكن اصله موقوفاً بل اشترى للمسجد مثلاً من غلته او بذل له باذل صحّ للناظر بيعه مع المصلحه مطلقا».(1)

ص: 162


1- . الروضة البهيّة، ج 3، ص 253 - 254.

يعنى صحيح نيست بيع وقف عام به هيچ وجه مگر اين كه متلاشى و مضمحل و پوسيده شده باشد، به طورى كه نشايد بهره بردن از آن در راهى كه مقصود در وقف است مثل بوريايى كه پوسيده شده باشد، و تيرى كه شكسته شده باشد و نشايد صرف خود آن ها را از براى خود آن عين موقوفه مثل سوزاندن آن ها را از براى پختن آجر از براى آن عين موقوفه از مسجد و غير آن. پس جايز است فروختن آن و صرف آن در چيزهايى كه مصلحت وقف است تا اين كه مى فرمايد و هر گاه اصل آن وقف نشده باشد، مثل اين كه از غلّه مسجد يعنى غلّه ملكى كه وقف بر مسجد شده باشد خريده شده، يا كسى تبرّعاً بدون اين كه وقف كرده باشد از براى مسجد مثل اين حصيرهايى كه مردم در مساجد مى اندازند. صحيح است از براى ناظر فروختن آن با اين كه مصلحت در آن باشد مطلقاً هر چند كه آن چه شرط شده است در صحت فروختن وقف در آن موجود نباشد. و اسبابى كه در مشاهد مى آورند از قبيل فروش و معلّقات و غيرهما از همين قبيل هستند غالباً، نه از قبيل موقوفات كه صيغه وقف آن ها خوانده شده باشد. بلكه غالباً اين ها را به عنوان نذر مى آورند با اين كه صيغه نذر هم خوانده نشده است.

و مفاد عباير ساير از علما نيز همين مضمون يا مقارب اين مضمون است كه در دو مقام در بيع وقف و در ذكر احكام مساجد متعرض شده اند.

بالجمله للّه الحمد و المنّه آن چه كه از تصرفات داعى در اين اسباب ديده شد و معلوم و محسوس گرديد نفع آن راجع به آستانه متبركه امام زاده عليه و على آبائه الصّلوة و السّلام بوده است، نه به سوى نفس خود.

ص: 163

ص: 164

مقاله ششم

[در ذكر امام زاده طاهر]

در ذكر امام زاده طاهر است كه در زاويه صحن حضرت عبدالعظيم صلوات اللّه و سلامه عليه مدفون است.

بدان كه مسمّى به اسم طاهر درسلسله ساده كه محل تعرض علماء انساب هستند جمعى مى باشند، بعضى از بنى حسن و جمعى از بنى حسين و برخى علوى صرف از بنى حسن طاهرى را كه ذكر نموده اند: طاهر بن زيد بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب صلوات اللّه و سلامه عليه. زيد پسر حسن است و حسن پسر زيد است و زيد پسر حضرت امام حسن صلوات اللّه و سلامه عليه است كه آن زيد اول برادر علىّ شديد است، و عموى عبداللّه پدر حضرت عبدالعظيم كه طاهر مذكور پسر عموى پدر حضرت است.

و ايضاً طاهر حسنى در بعضى از كتب معتبره انساب ذكر شده است و نسب او را منتهى به بطحانى نموده اند.(1) و اما حسينى جمعى را ذكر نموده اند.

اول: طاهر بن يحيى مكنّى به ابى القاسم منتهى مى شود به حسين الاصغر بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب.

و در بعضى از كتب معتبره انساب در حق او هو «العالم المحدث» ذكر شده است.

دوم: طاهر بن حسن بن طاهر است كه به يك واسطه به طاهر مذكور مى رسد، و در

ص: 165


1- . الفخرى فى النسب، ص 158.

حق او گفته شده است: صاحب الرمله الكريم الممدوح، دو طاهر ديگر از ولد حسين اصغر نيز ذكر شده است.

سوم: طاهر بن على دينورى است كه از اولاد حسن افطس است، و او پسر على بن على بن الحسين زين العابدين صلوات اللّه و سلامه عليهماست.

چهارم: طاهر بن جعفر بن على الهادى صلوات اللّه و سلامه عليه است كه معروف به جعفر كذاب است.

پنجم: طاهرى است كه در بعضى از كتب انساب ذكر شده است و او طاهر بن ابى محمد المبرقع بن محمد بن الحسن بن الحسين بن عيسى بن يحيى بن الحسين بن زيد الشهيد است. و از علويّين از اولاد محمد بن الحنفيه طاهر بن عبداللّه بن عبيداللّه و از اولاد عمر اطرف طاهر بن يحيى ذكر شده است.

بودن اين طواهر در رى با قبر احدى از ايشان در آن جا ذكر نشده است، مگر طاهر دوّم از بنى حسن كه در بعضى از كتب انساب او در رى ذكر شده است از نازله قم، و پنجم از بنى حسين كه در اين كتاب نيز در رى ذكر شده است.

و اين امام زاده طاهر معروف كه قبر او زيارت مى شود بلا شبهه صحيح النسب و امام زاده است، و ليكن آيا طاهر حسنى يا حسينى است و تفصيل نسب او هنوز بر اقل معلوم نشده است، ان شاءاللّه تعالى بلكه بعد از اين معلوم شود.

ص: 166

مقاله هفتم

[امام زاده حسن]

در ذكر امام زاده حسن كه مدفون در حوالى رى است

صحت نسب او و اين كه امام زاده است محل شبهه نيست، و ظاهر آن است كه حسنى است. و ليكن نه حسن مثنى چنانچه مشهور در السن عوام حسن مثنى پسر بلافصل حضرت امام حسن صلوات اللّه و سلامه عليه است.

مثنى يعنى حسن دوم از حضرت امام حسين صلوات اللّه و سلامه عليه خواستگارى نمود يكى از دخترهاى حضرت را. حضرت فرمودند اختيار كن هر كدام را كه مى خواهى از روى حيا، سكوت كرد.

حضرت فرمودند: كه من اختيار مى كنم از براى تو فاطمه را زيرا كه اشبه دخترهاى من است به مادرم حضرت فاطمه صلوات اللّه و سلامه عليها، و در ركاب حضرت در سفر كربلا بود و در ميدان جنگ زخم زياد به او رسيد،از پا در آمد و در ما بين شهدا افتاده بود. پس از اين كه رؤوس مطهّره را خواستند كه از ابدان طاهره جدا كنند رمقى در او يافتند اسماء خارجه كه از اعيان مخالفين و از اخوال او بود او را خواهش نمود به او او را بخشيدند. معالجه زخم هاى او را نمودند، پس از بهبودى معاودت به مدينه مشرفه نمود و در آن جا بعد از مدتى وفات كرد و در بقيع دفن شد. و فاطمه زوجه او بر قبر او تا يك سال چادر زد و نشست. بعد از گذشتن يك سال برگشت به سوى مدينه. شبى كه برگشتند شنيدند كه كسى مى گويد: هل وجدوا ما فقدوا؛ آيا يافتيد كسى را كه از دستتان بيرون رفت؟ ديگرى جواب داد: بل ييئسوا فانقلبوا، بلكه مأيوس شدند، پس برگشتند.(1)

ص: 167


1- مستدرك الوسائل، ج 15، ص 366.

و نه حسن مثلث است يعنى حسن سوم. پسر حسن دوم، زيرا كه او هم در مجلس منصور در بغداد وفات نمود.

و از معاريف دعات طبرستان كه مسمى به اسم حسن هستند نيز نيست، زيرا كه آن ها دو نفر هستند:

اول داعى كبير است، و او حسن بن زيد بن محمد بن اسماعيل بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب صلوات اللّه و سلامه عليه است. و او بيست سال در طبرستان سلطنت كرد، و در سنه دويست و پنجاه از هجرت خروج نمود، و در سنه دويست و هفتاد از هجرت وفات كرد در طبرستان. و در همان بلد فوت دفن شد.

دوم داعى صغير است كه مسمّى به حسن است كه به واسطه محمد بطحانى يا عبدالرحمن شجرى به قاسم بن حسن بن زيد بن الامام حسن بن على بن ابى طالب صلوات اللّه و سلامه عليهما منتهى مى شود؛ و او را در سنه سيصد و شانزده از هجرت در مراجعت از رى در آمل مرداويج او را به قتل رساند و در همانجا مدفون كردند.

بالجمله هيچ يك از حسن نام هاى از بنى حسن و بنى حسين محتمل نيست كه اين امام زاده حسن مذكور باشد. مگر حسن بن اسماعيل بن زيد بن الحسن بن جعفر بن الحسن بن محمد بن جعفر بن عبدالرحمن الشجرى بن قاسم بن حسن بن زيد بن الامام حسن بن على بن ابى طالب عليهماالصلوة و السلام، كه يازده نفر واسطه ما بين او و امام عليه السلام است كه او محتمل است به احتمال قوى كه همين باشد؛ زيرا كه در بعضى كتب معتبره انساب كه ذكر بلاد و صاحبين انساب را مى نمايد مذكور شده است: بالرى من نازلة جرجان الحسن بن اسماعيل الى قوله عبدالرحمن الشجرى الموفق بالله شمس الشرف عقبه السيد الامام المرشد باللّه زين الشرف.

ص: 168

مقاله هشتم

[امام زاده زيد و امام زاده يحيى]

در ذكر امام زاده زيد و امام زاده يحيى كه در طهران، اول در محله بازار، و دوم در محله چالميدان مدفون مى باشند و هر دو خصوصاً زيد معروف و مشهور مى باشند.

و قبر ايشان زيارت مى شود و در كتاب مذكور ذكر شده است: و بالرّى ابوالحسن زيد بن على بن عيسى و يحيى بن الحسين بن زيد الشهيد. و ظاهر اين است كه اين دو نفر معروف باشند، و ظاهر اين است كه نباشد اين عيسى، عيسى بن زيد شهيد سلام اللّه عليه كه ملقب به مؤتم الاشبال يعنى يتيم كننده شير بچه ها؛ زيرا شيرى كه با بچه هاى خود سر راه در آمده بود كشت.

و اين عيسى است كه با محمد بن عبداللّه كه او را صاحب نفس زكيّه مى نامند يا با ابراهيم برادر او كه قتيل باغ خمرى است خروج نمود، و پس از كشته شدن او مراجعت به سوى كوفه نمود و نصف عمر يا ثلث عمر خود را مختفى بود، و در زمان اختفا فوت شد، زيرا كه از براى او پسرى على نام ذكر نشده است، بلكه چهار پسر از براى او ذكر شده است حسين و محمّد و احمد و زيد.

و ظاهر اين است كه اين عيسى بن يحيى بن حسين بن زيد الشهيد است كه پنج پسر از براى او ذكر نموده اند: محمد و احمد و على و يحيى و حسين.

از ظاهر عبارت كتاب مستفاد مى شود كه يحيائى را كه در رى ذكر نموده است، پسر بلاواسطه حسين بن زيد است كه يكى از چهار پسر زيد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب است صلوات اللّه و سلامه عليهماست. و ايشان يحيى و عيسى و محمد و حسين مى باشد از قرار مذكور در كتب انساب مكنى بابى عبداللّه است و در سال

ص: 169

صدو سى يا چهل و پنج وفات نموده است و در آخر عمر نابينا شده بود و از اصحاب جعفر بن محمّد الصّادق صلوات اللّه و سلامه عليهما، بوده در زمان شهادت پدرش زيد رضى اللّه صغير بوده، امام به حق ناطق حضرت صادق سلامه اللّه و صلواته عليه او را تربيت نمودند و تعليم علم كردند، و او را «ذو الدّمعة» و «ذو العبرة» از بسيارى گريه او مى گفته اند.

و احتمال غير بعيد دارد كه يحياى مذكور پسر به واسطه حسين بن زيد باشد كه ولد يحياى پسر حسين باشد كه يحيى بن يحيى بن الحسن باشد، يا پسر ديگرى از پسرهاى او باشد اسقاط پدرش شده باشد و نسبت به جدّ داده شده باشد.

بالجمله آنچه را كه بيان نموده ايم در احوال زيد و يحيائى كه ذكر نموده اند بودن ايشان را در رى و استظهار نموده ايم كه اين زيد و يحيى كه در تهران مدفون و مشهور هستند اين دو نفر مذكور باشند. العلم عند اللّه.

ص: 170

مقاله نهم

[حضرت بى بى زبيده و شهربانو]

در بيان حضرت زبيده خاتون آن مخدره محترمه بلا شبهه سيّده و امام زاده و قبر او مزار شيعه است. و ليكن آنچه ما بين مردم معروف است كه صبيّه حضرت خامس آل عبا سيد الشهدا صلوات اللّه و سلامه عليه است بى اصل است به وجوه و دلائل چند:

اول اين كه از محدّثين و مورخين و نسّابين از اهل سنّت و شيعه از اماميّه و زيديّه و غير هم آمدن صبيّه از صباياى حضرت به رى را ذكر ننموده است، با اين كه امثال اين مطالب و اقلّ آن را متعرض مى شوند و ذكر مى نمايند.

دوم اين كه بنابر مشهور در احاديث و اخبار و تواريخ، از حضرت «صلوات اللّه و سلامه عليه» نمانده است مگر دو دختر و يك پسر. و اعقاب حضرت از يك پسر و دو دختر است چنانچه اعقاب حضرت مجتبى صلوات اللّه و سلامه عليه از دو پسر و يك دختر است. و دو دختر فاطمه زوجه حسن مثنى بود و سكينه معقوده ابوبكر بن حسن يا عبداللّه بن حسن بنابر روايت بعضى بود، و قبل از زفاف در ركاب عموى بزرگوار خود شهيد شد و هيچيك از اين دو مخدره محترمه به رى نيامده است.

سوم آن كه از احدى از ائمّه از حضرت امام زين العابدين تا آخر ايشان نقل نشده است كه چنين كسى از ما در رى است و او را زيارت كنيد، چنانچه در حقّ حضرت عبدالعظيم وارد شده است، از ايشان در حق فاطمه عليهاالسلام صبيّه حضرت موسى بن جعفر صلوات اللّه و سلامه عليه وارد شده. و دختر حضرت امام حسن عليه السلام مدفونه در رى باشد و احدى از ائمه صلوات اللّه و سلامه عليهم ذكرى از او و زيارت او ننموده باشند، و نسياً منسياً نزد ايشان شده باشد، از غرائب و عجايب است.

ص: 171

چهارم اين كه اين امر از فروع مطلبى است كه اصل آن مطلب بى اصل و بى پاست زيرا كه اين از فروع عروسى كردن حضرت قاسم بن الحسن صلوات اللّه و سلامه عليه در صحراى كربلا و حصول زفاف و انعقاد نطفه قاسم ثانى در آنجا، و سوارى شهر بانويه بر ذوالجناح و آمدن او با زبيده خاتون به سوى رى و غايب شدن او در كوه. و اين مطالب اصل و مآخذ صحيحى ندارد، مگر اين كه بعضى از وعّاظ و مرثيه خوان ها ذكر مى نمايند(1) تعجّب است از بعضى از افاضل عصر كه اعتقاد به اين مطلب مى نمايند و در مؤلفات خود مى نويسند و نسبت مى دهند بعضى به كتاب مقتل فاضل هندى، مقتلى از ايشان ديده نشده است و مذكور نگشته است. و به ابن ابى جمهور احسائى صاحب مُجلى، در مجلى كه نيست، و مناسبت به اين مطالب ندارد. و كتاب ديگرى كه مناسب اين مطالب باشد از او ديده نشده است و نقل از او نگشته است.

با اين كه شهربانو بنابر اشهر و اصّح در ولادت امام در نفاس وفات كرده است،(2) روايت «كامل» مبرّد كاتب «ام على بن الحسين سلامه عليه من ولد يزدجرد معروفة النسب و كانت من خيّرات النساء و كان ابنها برّاً بها يروى انه قيل لعلّى بن الحسين انك من ابر الناس فلم لا تاكل مع امّك فى صحيفة؟ قال: اكره ان تسبق يدى الى ما سبقت اليه عينها و كون قد عققتها».

و ظاهر الدلاله است بر بقاء والده حضرت زيرا كه نيكوكار و رفتار بودن با والده به حدّى كه با او هم غذا نشود كه مبادا دست او پيشى نگيرد بر چيزى كه چشم او پيشى گرفته باشد. يعنى چيزى را كه در اول طعام خواسته، من بردارم و تناول نمايم پس عاق او بشوم، برحسب ظاهر مستلزم است كه اين زن موجوده والده امام عليه الصّلوة و السلام است، و ليكن با اين كه روايت فى نفسها ضعيف است معارضه نمى كند با آن روايات معتبره مشهوره، پس اعتنائى به آن نمى شود. و هر گاه لابد تصديق اين روايت

ص: 172


1- . تفصيل اين مطلب در رساله چهارم همين كتاب خواهد آمد.
2- . عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 2، ص 127.

به اين است كه حمل بر مربّيه آن حضرت مى شود؛ كه در روايت وارد شده است كه بعد از وفات والده حضرت على بن الحسين صلوات اللّه و سلامه عليها كنيزى از كنيزهاى حضرت سيدالشهداء مربّيه حضرت سجاد شد و حضرت او را مادر مى خواندند. بعد از شهادت حضرت ابى عبداللّه او را به بعضى از موالى خود شوهر دادند، مردم ضعيف الايمان طعن زدند كه على بن الحسين مادر خود را شوهر داده است. پس مى شود كه اين ادب را نسبت به او نيز مراعات مى نمودند و از عقوق او هم اجتناب داشتند چون كه از كمال مواظبت در تربيت حضرت نازل منزله مادر حضرت بودند و حضرت در هر خبرى نظر مادرى به او داشتند.(1)

و بعضى از رواياتى كه دلالت بر بودن او در صحراى كربلا مى نمايد، مثل روايت در شهادت طفلى است كه بعد از شهادت على اكبر از خيمه بيرون آمد و مى لرزيد. «و كان يتذبذب قرطاه»، دو گوشواره او حركت مى كرد، ملعونى از مخالفين رسيد و گرزى بر او زد و او را شهيد كرد، و شهربانويه تنظر اليه كالمدهوشه، و شهربانو مدهوش شده بود و ياراى سخن گفتن نداشت به سوى او نظر مى كرد.(2)

و روايت ابن شهر آشوب كه خود را در فرات غرق نمود، چنانچه نقل كرده است: «و جاءوا بالحرم اسارى الاّ شهربانويه، فإنّها اتلفت نفسها فى الفرات»؛(3) با اين كه فى نفسه ضعيف هستند مكافئه با آن روايات ندارند.

و حمل اين روايات را بر شهربانويه ديگرى كه خاله حضرت سيّد سجاد بوده است كه بعد از وفات همشيره او كه والده امام است، و وفات زوج او حضرت ابى عبداللّه صلوات اللّه و سلامه عليه او را به حباله خود درآورده باشند ممكن است، و به

آن رفع منافات ما بين اخبار فوت شهربانويه در ايام نفاس، و بودن شهربانويه در صحراى كربلا مى شود كه فوت شده والده امام است و در صحراى كربلا خاله امام

ص: 173


1- بحارالانوار، ج 46، ص 9 - 8 .
2- . بحارالانوار، ج 45، ص 46 - 45.
3- المناقب، ج 4، ص 112.

است و هر دو مسماة به شهربانو مى شود كه خاله امام در اصل نامش اين است و والده امام را حضرت اميرالمؤمنين صلوات اللّه و سلامه عليه به اين نام ناميده اند.

و اين مقتضاى روايتى است كه اشهر و اَصحّ روايات است كه در باب آوردن شهربانويه رسيده است كه در زمان خلافت خليفه ثانى كه فتح ايران شد اسراء آنجا وارد مدينه شدند، از آن جمله بود شهربانويه دختر يزدجرد پادشاه عجم و او اختيار كرد حضرت خامس آل عبا سيّد الشهدا صلوات اللّه و سلامه عليه را حضرت اميرالمؤمنين صلوات اللّه و سلامه عليه از او سؤال نمودند كه چه نام دارى؟ عرض نمود كه جهان شاه. حضرت فرمودند: بلكه شهربانويه تو را نام نهاديم عرض كرد كه اين نام خواهر من است. حضرت فرمودند كه راست گفتى الخ.

بر هر تقدير اين روايات دلالت بر آن مطلبى است كه حضرت شهربانويه سوار بر ذوالجناح شد و به طىّ الارض با زبيده خاتون به رى آمدند به آن تفاصيلى كه حكايت مى كنند نمى نمايد و بلكه روايت ابن شهرآشوب نفى اين مطلب را مى نمايد.(1)

بالجمله حضرت بى بى زبيده بلا شبهه صبيّه حضرت سيدالشهداء صلوات اللّه و سلامه عليه نيستند، التفات خوبى در اين مقام سر، كار فضايل و حقايق آثار وزير علوم نواب اشرف الاعتضاد السلطنه دام بقائه نموده اند كه: قبل از هارون الرشيد اسم زبيده يا لقب به آن نسبت به احدى ديده نشده است و مسموع نگشته است. اين لقب را هارون به زوجه اش مى خواند، پس ملقب به اين شد از بابت نرمى و سفيدى و برآمدگى صورت او مثل زبد يعنى گره گذاشته است پس اسم يا لقب دختر سيدالشهدا صلوات اللّه و سلامه عليه زبيده نخواهد بود.(2)

و اين مدفونه در رى معروفه به بى بى زبيده از اعقاب است، و اين كه منسوبه به حضرت عبدالعظيم باشد بعيدنيست، وليكن نه همشيره ايشان زيراكه از براى عبداللّه والد

ص: 174


1- . ر.ك: بحارالانوار، ج 46، ص 16 - 2. باب اوّل؛ زندگانى على بن الحسين عليه السلام ، ص 27 - 9؛ رساله چهارم همين كتاب.
2- . ر.ك: رساله اول همين مجموعه.

حضرت اولاد اناث ذكر نشده است، بلكه چهار پسر از براى او ذكر شده است: عبدالعظيم و احمد و قاسم و حسن، از بعضى پنج پسر ديگر محمد و ابراهيم و على اكبر و على اصغر و زيد نيز از براى او ذكر شده است، و ليكن عمه حضرت عبدالعظيم فاطمه همشيره عبداللّه دختر (على شديد) باشد، محتمل است؛ زيرا كه از براى على الشديد يك دختر فاطمه نام و پسر عبداللّه. و بعضى پسرى عبدالعظيم نام از براى او ذكر كرده اند و گفته اند كه ازبراى اين عبدالعظيم عقبى نيست، بلكه عقب ازبراى عبدالعظيم بن عبداللّه است.

اما شهربانويه كه در اين كوه رى به زيارت بقعه او مى روند و مى گويند كه در اين كوه غائب شده است اين مطلب بى اصل و مأخذ است. و ليكن آنچه بر اين اقل معلوم و ظاهر گشته است اين است كه محترمه جليله از بستگان خانواده رسالت در اين مكان دفن شده است، و شايد اسم او هم شهربانويه و از زوجات حضرت سيدالشهداء صلوات اللّه و سلامه عليه بوده است. داعى مسافرت به سوى رى از براى [او] به هم رسيده باشد در رى وفات كرده باشد و در اين محل دفن شده باشد، زيرا كه آثار جلالت به واسطه كرامات ظاهره از او ظاهر است.

مرد غير سيد ممنوع از دخول در بقعه اوست و اين محل شبهه نيست و مكرّر ديده شده است، از آن جمله مرحوم نظام العلماء حاج ملا محمود از قرارى كه مشهور شد و جمعى كه حاضر بودند و بعضى كه از خود او شنيده بودند نقل كردند، بلكه مظنون اين است كه اين اقل خود از ايشان شنيده باشم، در زمان وليعهدى شاهنشاه اسلاميان پناه ناصرالدين شاه كه ايشان ملاّ باشى بوده اند به زيارت مشرف شده بودند جلادت(1) كرده بودند و به منع مانعين ممتنع نشده بودند و داخل در حرم شده بودند فوراً مبتلا به قولنج شديدى شده بودند، به نحوى كه نتوانسته بود كه زيست نمايد بيرون آمده است و از شدت درد بر

ص: 175


1- . جلادت: پهلوانى، شجاعت فرهنگ معين، ج 1، ص 1235.

زمين مى غلطيده است مشرف به تلف شده است. آخر الامر به نذر و نياز و توسل و قربانى و توبه و انابه اندك اندك رفع شده است.

زن حامله از غير سيد هر گاه جلادت كرده و داخل شده طفل او معيوب متولد مى شود. چنانچه در زاويه مقدسه ديدم شخصى را كه به اين واسطه لب او شكافته و به اصطلاح عوام الناس لب شكرى شده بود و همه مردم كه او را مى شناختند همين مطلب را در او ذكر مى نمودند كه وقتى كه حمل بوده است والده او جلادت كرده بود و داخل بقعه محترمه آن معظمه شده بود.

بسا گفته مى شود كه مرد از حضور بر قبر دختر پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم حضرت فاطمه زهرا صلوات اللّه و سلامه عليها با آن مقام و مرتبه ممنوع نمى شود، از دخول در بقعه حضرت معصومه دختر امام صلوات اللّه و سلامه عليه ممنوع نمى گردد، پس چگونه است ممنوع شدن مرد در اين جا؟!!

جواب از اين بيان، اولاً اين شبهه مقابل حسّ و عيان است.

ثانياً اين كه ظهور جلالت شأن آن بزرگواران مغنى است از ظهور اين آثار از ايشان، به خلاف اين محترمه اى كه در گوشه كوهى از كوههاى رى است بايست كه چنين كرامت بزرگى از او ظاهر شود تا اين كه جلالت شأن او بروز نمايد.

چنان چه گاه است كه كرامات از امام زاده ها ظاهر مى شود، زياده از امام، چنان چه از حضرت عباس سلام اللّه عليه در سال گاه است كه زياده از حضرت سيدالشهداء صلوات اللّه و سلامه عليه بروز مى نمايد.

و همچنين از محمد برادر حضرت امام حسن عسكرى پسر حضرت امام على النقى صلوات اللّه و سلامه عليهما كه در يك منزلى سامرا مدفون است معروف است به سيد محمد، همواره كرامت از او ظاهر مى شود با نزديكى او به دو امام در آن اطراف، معروف است اعراب آن نواحى قسم راست نمى خورند، مگر به او. صاحب شاره معروف است در اعراب آن اطراف، اين امر

ص: 176

جهت اين است كه ظهور مقام امامت امام با فضيلت او مغنى است از ظهور اين آثار و كرامات از او.

لهذا هر گاه امام در محلّى باشد كه امامت يا فضيلت او بر اهل آن محل خفائى داشته باشد كرامات از او زياده از سايرين ظاهر مى شود، چنان چه از حضرت موسى بن جعفر صلوات اللّه و سلامه عليهما در بغداد. كرامات متكاثره متواتره ظاهر شده است و مى شود، خصوصاً در ايام سابق كه شيعه بسيار ضعيف بودند و مذهب تشيّع چندان رواجى مثل حال نداشت.

رغماً على انف المخالفين كرامات بزرگ از آن حضرت ظاهر گرديده و از قديم تا حال ديده و شنيده و گفته و نوشته شده است. چنان چه خود اين اقل در زمان جوانى ديدم شخصى از اهل بغداد و ظاهر اين است كه از مخالفين بود مقابل ضريح مبارك ايستاد كه قسم بخورد يا اين كه خورد فوراً بلند شد و به زمين خورد و همچنين دو سه دفعه او را خدام از حرم بيرون كشيدند. بيهوش و مغمى عليه بود تا آن كه نصف شب مرد.

و از اين عجيب تر آن كه در سن نه و ده بودم كه روزى در خدمت مرحوم آقاى والد اعلى اللّه مقامه به حرم حضرت جوادين صلوات اللّه و سلامه عليهما مشرف شديم، ناله و زارى سيّدى بحرينى در بالاى سر شنيديم كه كمال تضرع و جزع مى نمود و متوسّل به حضرت موسى بن جعفر صلوات اللّه و سلامه عليهما بود و مبلغى معيّن نموده بود كه خود حضرت به او مرحمت بفرمايند.

بعضى از مردم خواستند آن وجه را به او بدهند، قبول نكرد. گفت: من از خود حضرت مى خواهم. من در خدمت مرحوم آقا آمديم به سمت پايين يا مشغول زيارت بوديم و اين شخص سيّد همان نحو متوسّل و مشغول گريه و زارى بود كه ناگاه صداى افتادن چيزى از ضريح منوّر به گوش همه حاضرين روضه مقدّسه رسيد، همه متوجّه سمت بالاى سر شديم ديديم صُرّه، يعنى گره بسته اى از پول سرخ رنگ به نظرم حال آن است كه چهل شامى بود كه از ضريح مقدس افتاد از براى او.

ص: 177

و شامى پولى است كه دانه دو قران و نيم گويا صرف مى شود. مرحوم آقا يك شامى از او به چهارده شامى بلكه بيست مى خريدند قبول نكرد.

بالاخره جدّ مرحوم سيّد مجاهد اعلى اللّه مقامه يك شامى از او به صد شامى خريدند و تجار شامى از او به قيمت هاى گزاف خريدند. بلكه كهنه آن بسته را قطعه قطعه نموده هر قطعه را به مبلغ خطيرى خريدند سيّد فقير غنى شد.

بارى آن چه بر اين اقل السّادات واضح شده است آن است كه صاحب اين مرقد در كوه زن جليله محترمه اى مى باشد چنانچه در اوايل ورود طهران اعتقاد به زيارت بى بى شهربانو نداشتم، مى گفتم زيارت شخص موهوم بى وجه است تا آن كه شبى خواب ديدم كه به زيارت بى بى شهربانو رفتم. وارد كوه شدم، و جمعى از علماء همراه هستند پاى درخت توت رسيدم مشاهده كردم ديدم مرحوم حاجى ميرزا علينقى با جمعى از اهل علم ايستاده اند. بعد از تعارف و مصافحه سؤال كردم كه شما اينجا چه مى كنيد؟ و حال آن كه شما اهل كربلا هستيد؟ حاج ميرزا على نقى مرحوم گفتند كه آمده ايم به زيارت بى بى شهربانو.

گفتم: پس چرا ايستاده ايد بالا نمى رويد به زيارت؟ منتظر چه هستيد؟ گفتند: حضرت عباس به زيارت بى بى شهربانو آمده اند و حرم غُرق است از براى آن، منتظريم كه بيرون تشريف بياورند.

سؤال كردم حضرت عباس؛ عمو؟! گفتند: بلى، حضرت عباس؛ عمو.

ديگر زيارت بى بى را فراموش نمودم از بس مسرور شدم به اين كه خدمت حضرت عباس عليه الصلوة و السلام مشرف مى شوم و زيارت آن حضرت را درك مى كنم كه ناگاه چشمم به بام قبه آن محترمه افتاد. ديدم مرغ سفيد نورانى كه چون ماه منور و منير است بر بام مى نشيند و باز برمى خيزد، قدرى مسافت بلند مى شود و باز مى نشيند مشغول تماشاى آن مرغ شدم از خواب بيدار شدم.

بعد از مدتى كه از ديدن اين خواب گذشت به زيارت آن معصومه در آن كوه فلك

ص: 178

شكوه مشرف شدم. آن چه در عالم رؤيا ديده بودم از درخت توت و وضع و طرز و طور بقعه و قبه و كوه و غيرها تمام را به رأى العين مشاهده نمودم دانستم كه آن خواب از رؤياى صادقه بوده است.

و جلالت قدر آن محترمه را يقين نمودم، و همه ساله را هم به زيارت آن بقعه متبركه مشرف مى شدم. مگر دو سه سال است كه بعضى سوانح و حوادث مانع و سالب آن توفيق گرديده.

تمام شد مقالات در امام زاده هاى رى عليهم السلام . فى هفتم شهر رجب المرجّب سنه 1296.

جهت نياز حضور عاطفت ظهور حضرت اجلّ اشرف ارفع امجد اكرم افخم جناب جلالت مآب آقاى مستوفى الممالك ادام اللّه تعالى عُمره و اقباله العالى اين خاك راه بندگان اولياء خدا حيدر على محرر شرعيّات المتخلّص بالثريّا.

با كمال پريشانى حواس و نهايت سرعت و استعجال مسوّده نمود اميد آن كه مقبول آن حضرت افتد، و از معايب آن امعان نظر فرمايند. قد فرغت من تسويده فى التاسع من رجب المرجب سنه 1296.

ص: 179

ص: 180

(3) نسب حضرت عبدالعظيم عليه السلام

و امام زادگان رى

تأليف:

ولى محمد بيك وردى تركمانى عراقى

(در سال

1304 ق)

ص: 181

ص: 182

مقدمه

در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران، نسخه اى خطى به شماره 4339 به نام جنگ تركمانى كه در آن سرگذشت پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام و امامزادگان است، از ولى محمدبيگ بن اسماعيل وردى تركمانى عراقى (قرن 14ق) اين جنگ در سال 1304ق در گيلان به فارسى به رشته تحرير در آمده است و عمده آن مربوط به حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و امامزادگان شهر رى است.

رساله دوم اين مجموعه كه در 12 ربيع الثانى 1304ق نوشته شده است، پنجاه حديث با ترجمه است كه در شناخت نامه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام (مجموعه رساله هاى خطى و سنگى پيرامون حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ) آورده شد، و شرح حال حضرت عبدالعظيم و ساير امامزادگان رى در اين مجموعه به زيور طبع آراسته مى شود.

براى اطلاع بيشتر از اين جنگ رجوع شود به فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه مركزى دانشگاه تهران، ج 13، ص 3297.

در كتاب مأخذشناسى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و شهر رى در وصف اين جنگ چنين نوشته شده است:

410/32 . سرگذشت امامزادگان رى و تهران (جنگ تركمانى)(فارسى)

از : ولى محمد بيك بن اسماعيل وردى تركمانى عراقى (قرن 14ق)

جنگى است از ولى محمد بيك وردى تركمانى عراقى كه در 1304ق در گيلان و به فارسى ساخته است . بيشتر مطالب اين جنگ مربوط به امامزادگان رى و حضرت عبدالعظيم مى باشد ، با اين عناوين :

ص: 183

1- سرگذشت پيامبر و امامان دوازده گانه (صص 1-21)

2- حديثهاى روايت شده از عبدالعظيم حسنى (صص 21-89)

پنجاه حديث با ترجمه فارسى است كه در شب 12 ربيع الثانى 1304 در گيلان نوشته شده است .

آغاز :«احاديث مرويه از حضرت عبدالعظيم عليه السلام . چند حديث كه حضرت عبدالعظيم بن عبدالله الحسنى از ائمه اطهار به واسطه و بلا واسطه روايت فرموده است به جهت زينت اين كتاب مختصر مى نويسد . حديث اول فى الامالى و البحار بحذف الاسناد عن عبدالعظيم بن عبدالله الحسنى عن على بن محمد الهادى عليهم السلام قال لما كلم الله موسى بن عمران الهى ما جزاء من دعا نفساً كافراً الى الاسلام .»

3- خبرهاى علامت ظهور (صص 89-106)

4- خصائص ائمه (صص 107-116)

5- وصيت نامه هاى امامان (صص 116-132)

6- اعتقادات و اندرز (صص 132-149)

از جامع جنگ در 24 ربيع الثانى 1304ق .

7- سرگذشت نياكان عبدالعظيم (صص 150-169)

8- سرگذشت امامزاده زيد و امامزاده طاهر (صص 169-176)

9- سرگذشت زيد بن على (صص 177-190)

10- سرگذشت عبدالله ابيض و حسن افطس و على بن على بن الحسين (صص 191-195)

11- سرگذشت امام زاده صابر ونكى (صص 195-198)

گفتنى است برخى از مطالب كتاب با شرح زندگانى امامزادگان رى از اعتضادالسلطنه شباهتهاى زيادى دارد .

ص: 184

اين كتاب در مجموعه انتشارات كنگره حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و شهر رى به چاپ مى رسد.نسخه هاى خطى : كتابخانه دانشگاه تهران ، شماره 4339 ، نستعليق ، به خط مؤف ، 1304ق ، 104 برگ ، 19 سطر .

ر .ك : فهرست كتابخانه مركزى دانشگاه تهران ، ج 13 ، صص 3296-3297 ؛ فهرستواره كتابهاى فارسى ، ج 3 ، صص 1680-1681 ؛ فهرست نسخه هاى خطى فارسى ، منزوى ، ج 6 ، ص 4484 .

اين رساله بخش عمده آن به حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام اختصاص دارد و به مناسبت ذكر اجداد و آباى امامزاده طاهر، بحث مفصلى پيرامون حضرت زيد بن على بن حسين عليه السلام كرده است و نيز شامل شرح حال امامزاده زيد عليه السلام و امامزاده طاهر عليه السلام و امامزاده عبداللّه ابيض عليه السلام و امامزاده قاضى صابر ونكى است.

ص: 185

عكس

ص: 186

عكس

ص: 187

بسم اللّه الرحمن الرحيم

[ نسب حضرت عبدالعظيم

عليه السلام ]

در شرح حال اجداد حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه منتهى به زيد بن حسن بن على بن ابى طالب، - سلام اللّه عليهم اجمعين - مى شود.

اما زيد بن حسن عليه السلام ابن على بن ابى طالب اين بزرگوار، فرزند بلا واسطه حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام است.

و مادر زيد، ام بشر، بنت ابى مسعود، عقبة بن عمرو انصارى يا ام طلحه است. و در زمره اولاد امام حسن عليه السلام ، اسنّ از وى نبود. و او را شريف بنى هاشم خواندند و جدّ سوم حضرت عبدالعظيم است. و زيد را دو فخر سزد: از جهت عالى، فرزند امام حسن عليه السلام بودن، و از جهت نازل، فرزندى چون حضرت عبدالعظيم داشتن و از حُسن حال زيد از آن چه در كتاب ارشاد شيخ مفيد عليه الرحمة است اسلاميان را كفايت مى كند:

وامّا زيد بن الحسن عليه السلام فكان على صدقات رسول اللّه صلى الله عليه و آله و اسنّ و كان جَليل القدر كَريم الطبع، ظَلِف النفس، كثير البِرّ و مدحَهُ الشعراء، و قَصَده الناس من الآفاق، لطلب فضله .(1) ترجمه: زيد بن حسن عليه السلام متولى صدقات رسول اللّه بود، و بسيار جليل القدر بود، و طبع كريم داشت، و سخاوت زياد داشت، كه شعراء مدح مى كردند او را، و صله زياد عطا مى كرد، و مردم از راه دور مى آمدند كه به خدمت زيد برسند.

و در همان كتاب است: و زيد بن الحسن رحمه اللّه عليه كان مسالما لبنى اُميّه

ص: 188


1- . الإرشاد، ج 2، ص 21 - 20.

ومتقلّدا من قبلهم الأعمال. و كان رأيه التقيّه لأعدائه والمداراة، هذا يضادّ عند الزيديّه .(1) يعنى: زيد با بنى اميه در مقام تسليم بود و متصدى اعمال راجعه از ايشان مى شد و جز تقيّه رأيى نداشت و مدارات مى فرمود. همانا احتراز و اجتناب از تقيّه، مذهب متقن فرقه زيديه است.

اما مذهب زيديه خروج به سيف را از لوازم دين خودشان مى دانند. و از اين جهت، خروج كردند و كشته شدند.

ليكن زيد بن حسن عليه السلام بر خلاف ايشان بود و به طريقه امام زمان سلوك و رفتار مى نمود.

و [ در] بعضى از كتب متأخّرين ديده شده است، جماعت زيديه را نسبت به همين زيد بن حسن داده اند.

و اين عقيده بر خطاست. همانا زيديه، منتسبند به زيد الشهيد ابن على بن حسين عليه السلام امام زين العابدين

عليه السلام .

خلاصه: زيد از طبقه دوم تابعين است و با فرقه اُمويّه كه بنى اميه باشد خلطه و آميزش مى نمود. و توليت صدقات حضرت رسول صلى الله عليه و آله در عهده كفايت زيد بن حسن بود.

و حاكم مدينه به امر سليمان بن عبدالملك او را عزل كرد. چنان كه مرحوم مجلسى - طاب ثراه - از بعضى اهل سير نقل كرده است:

سليمان بن عبد الملك به حاكم مدينه نامه اى نوشت: اما بعد فإذا جاء كتابى فأعزِل زيدا عن صدقات رسول اللّه صلى الله عليه و آله وادفعها الى فلان ابن فلان رجلاً من قومه واعنه على ما استعانك عليه والسلام . خلاصه معنى آن كه: چون نامه من به تو رسيد، زيد را عزل كن از صدقات رسول صلى الله عليه و آله ، و بده آن را به شخص مخصوصى و او را اعانت نما .

ص: 189


1- همان، ج 2، ص 23.

پس از وصول نامه به حاكم مدينه زيد معزول گرديد، تا زمان سلطنت عمر بن عبد العزيز . عمر، زيد را نصب نمود و نامه اى به حاكم مدينه نوشت: امّا بعد فانّ زيد بن الحسن عليه السلام شريف بنى هاشم و ذوُسنّهم فإذا جاءك كتابى فاردد عليه صدقات رسول اللّه صلى الله عليه و آله و اعنه على ما استعانك عليه والسلام . يعنى؛ زيد بن حسن عليه السلام ، شريف بنى هاشم است و اسنّ است - يعنى پيرمرد است - پس در وقتى كه نامه من به تو رسيد، توليت صدقات رسول صلى الله عليه و آله به خودش رو كن و اعانت نما از او.

حاكم مدينه بر حسب مأموريت توليت را تفويض ايشان نمود.

و محمّد بن بشر خارجى در مدح زيد عجب گفته است:

إذا نزل ابن المصطفى بطن تلعةٍ *** كفى جدبها فاخضر بالنبت عودها

وزيد ربيع الناس فى كلّ شتوة *** اذا خلفت انوائها ورعودها

حمولٌ لاشناق الدّيات كأنّه *** سراج الدجى إذ قارنته سعودها(1)

حاصل معنى آن كه: اگر زيد به زمين خشك بى گياهى وارد شود آن زمين را از قدوم خود، سبز و خرم مى كند؛ و زيد مانند بهار و بارانى است كه در آخر سال قحط، مردمان انتظار وى را مى كشند همان نحوى كه از ديدن باران مسرور مى شوند از ورود قدوم زيد نيز شادانند؛ و اوست كه در تاريكى فتنه ها مانند چراغ روشنايى مى دهد و اداء ديات مى نمايد و متحمّل صلات مى شود.

در بعضى از كتاب هاى سنّيان، زيد بن حسن را ابلج خوانده اند و از اين لقب درخشندگى رخسار وى، ظاهر است.

خلاصه؛ سن شريف زيد از نود سال گذشت و بعضى مى گويند صد ساله بود.

و پسرش امير حسن، جدّ دوم حضرت عبدالعظيم است به نحوى كه مذكور خواهد شد.

ص: 190


1- . بحارالانوار، ج 44، ص 164 - 163.

و واقدى نقل كرده: زيد چند ميل به مدينه مانده، در منزلى كه بطحا نامند وفات كرد و نعش وى را به قبرستان بقيع نقل كردند. و به قولى در حاجز كه بين مكّه و مدينه است مدفون شد.(1)

و به روايت سبط ابن جوزى در كتاب مناقب، زيد دو خواهر داشت: يكى ام الحسن و ديگرى امّ الخير؛(2) و سابقا عرض شد به روايت شيخ مفيد، دختران امام حسن عليه السلام پنج نفر بودند.(3)

و شعراء مراثى بسيار انشاء كردند چون قصيده طولانى بود نوشته نشد . امّا خلاصه از معانى مرثيه ها را مى نويسم، اين است:

زيد بن حسن اگر چه در خاك پنهان است وليكن جود و سخا و نيكى هاى او پنهان نيست و مستور نمى شود. اگر چه زيد گرد و خاك شد و در صفات حميده، مثل و مانند نداشت، ليكن مى شنود سؤال اهل فاقه و حاجت را، و مى داند آن چه را كه از وى طلب مى نمايند. باز خواهشمند است از طالب معروف تا طلب حاجت از وى كنند. و بلندى مجد از پدران و اجداد او است هر چند دنىّ لئيم، پستى او را خواهد. و پدران او به بندگان خدا بخشش ها كردند و به مهمان ها مهربانى ها نمودند و در زمان ترس و نزول نوائب مانند شيرها بودند پس از براى ايشان بزرگى و بزرگوارى ارثى است كه، از پدرانشان يافته اند. و عطاء به عزت است و چون بزرگى از ايشان بميرد به جاى آن بيايد مانند آن بزرگ تا اصلاح امور بندگان خدا را كند.

شرح حال حسن امير فرزند زيد بن حسن

بدان، حسن امير، فرزند زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام است كه جدّ دوم حضرت عبدالعظيم عليه السلام مى باشد و حسن امير، از كبار مشايخ سادات بنى الحسن

ص: 191


1- . الطبقات الكبرى، ج 5، ص 250.
2- تذكرة الخواص، ص 195.
3- . الإرشاد، ج 2، ص 20.

است، و كنيه زيد ابو الحسن گرديد، از اين جهت است كه، فرزندش موسوم به حسن بود؛ و كنيه حسن امير ابو محمّد است، ولقب وى امير به جهت آن كه پنج سال از جانب منصور دوانيقى در مصر و مكّه و مدينه امارت و حكومت كرد؛ پس منصور بر وى غضب كرد و آن چه داشت گرفت و در محبس منصور بود تا آن كه منصور به درك رفت و مهدى خليفه، او را از حبس بيرون آورد و آن چه منصور گرفته بود به او داد و با مهدى حج رفت و زمان سه نفر از خلفاى بنى عباس را درك كرد كه منصور و مهدى و هادى است.

بعد از آن كه به حاجز رسيد در سال يكصد و شصت و هشت از هجرت رحلت فرمود و از سن وى هشتاد و پنج سال گذشته بود و على بن مهدى بر او نماز گذارد؛ و حاجز پنج ميل يا چهار ميل است به مدينه رسول صلى الله عليه و آله ؛ وقولى است در مقبره الخيزران بغداد مدفون است.

و در ميان بنى الحسن و علويين به وفور عقل و بزرگوارى مشهور بوده است و با خلفاى بنى عباس كمال خلطه و آميزش را داشت، بدون اين كه خيانتى به ايشان كرده باشد. بلكه به لباس ايشان ملبّس شد، يعنى جامه سياه پوشيد و رسم نبود حضرات علوّيين جامه سياه بپوشند، چنان كه جامه سبز شعار سادات بود، جامه سياه شعار بنى اميه و بنى عباس بوده است و هيچ يك از بنى عباس جامه سبز نپوشيد مگر مأمون پسر هارون الرشيدو خوش داشته بنى عباس هم اين جامه را بپوشند عاقبت مأمون را منصرف نمودند؛ چنان كه على بن حسين مسعودى در كتاب مروج الذهب نقل مى كند(1)

خوب است ملخّص از آن را بنويسم:

چون مأمون به بغداد آمد براى استمالت سادات جامه سبز را اختيار كرد عباسيّين هر چند استدعا كردند شعار پدران خود را كه لباس سياه است ترك ننمايد، قبول نكرد،

ص: 192


1- . مروج الذهب، ج 4، ص 242 چاپ دار الاندلس.

ناچار به زينب كه دختر سليمان بن على بود توسل جستند و آن زنى معمّره و محترمه بود، پس از زينب خواهش كردند كه از مأمون خواهش نمايد تا جامه سبز را تغيير دهد؛ زينب قبول نمود و به نزد مأمون رفت و گفت: نيكى و احسانى كه به فرزندان على مى كنى بيشتر است از احسان به ماها، آخر ما منسوب به تو هستيم، چرا به رويّه پدرانت حركت نمى كنى و مردم را بر ماها مى شورانى و سادات را از شدّت احسان به طمع مى اندازى؟! پس شعار بنى عباس لباس سياه است چرا لباس سبز مى پوشى؟!

مأمون گفت: اى عمه! اين حرف را احدى به من اين طور نزده است و هيچ كلامى در دل من وقعش بيشتر از كلام تو نيست. اما اى عمه نگاه كن وقتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا رحلت فرمود، ابوبكر در حق جدّ ما عبّاس چه كرد، و بعد از وى عمر چه ها كرد، و بعد از اين دو نفر، عثمان اقبال به بنى اميه نمود و از سايرين دست برداشت و داد به بنى اميه آن چه را كه داد. و چون امر راجع به حضرت امير مؤمنان عليه السلام شد، عبداللّه بن عبّاس را والى بصره كرد و عبيد اللّه بن عبّاس را والى يمن كرد، و قثم بن عبّاس را به بحرين فرستاد و حكومت مكّه را در عهده سعيد قرار گذاشت؛ و هيچ يك از سابقين با اولاد عباس اين گونه مهربانى نكردند و بايد ما بر احسان هاى وى جزا بدهيم به فرزندانش و مكافات نماييم. آن گاه لباس سياه پوشيد.

عجب است از اين طايفه بنى عباس با آن كه اظهار تشيّع مى نمودند و محبت و مهربانى حضرت امير عليه السلام را در حق اجداد خودشان مى دانستند با وجود اين ها در قتل و اذيت اولاد رسول صلى الله عليه و آله با قلب قاسى، كوتاهى نكردند، خذله اللّه تعالى و اصلاه فى اصل الجحيم.

اما مادر حسن بن زيد بن حسن بن على عليه السلام

لبابه، دختر عبداللّه بن عبّاس بن عبد المطلب است كه زوجه حضرت عباس بن على بن ابى طالب عليه السلام بود و بعد از شهادت حضرت ابو الفضل عبّاس بن على عليه السلام در كربلا،زيد بن حسن عليه السلام او را خواست و به عقد وى درآمد.

ص: 193

و از لبابه در خانه زيد بن حسن عليه السلام پسر و دخترى بيش متولد نگرديد: اما پسر حسن است و امّا دختر موسومه به نفيسه گرديد.(1)

و در بعضى از كتب اهل سنت و جماعت است كه نفيسه از كثرت زهد و تقوى قبر خودش را به دست خود كنده بود و روز و شب ميان قبر مى رفت و نماز مى گذارد و در حالت احتضار روزه بود، هر قدر تكليف كردند افطار نمايد قبول نكرد و گفت: سى سال است روزه گرفته ام، مى خواهم خداوند را با زبان روزه ملاقات نمايم.

و اين ابيات از اوست كه در زمان احتضار خواند:

اِصرَفوا عنّى طبيبى ودَعونى وحبيبى *** يزاد بى شوقا اليه وغزامى و جنيبى

يعنى؛ برداريد اين طبيب را و بگذاريد مرا با دوست من، كه شوق و محبت وناله من از براى لقاى دوست افزون است.

و جمعى از علماء شيعه نقل كرده اند: نفيسه، به زهد و عبادت و صيام نهار و قيام ليل مشهوره گرديد.

و تولّدش در سال يكصد و چهل و پنج است، و نفيسه دو شوهر كرد، يكى وليد بن عبد الملك بن مروان است و از اين سبب هر وقت زيد بن حسن كه پدر نفيسه است بر وليد وارد مى شد كمال احترام مى كرد؛ و يك روز سى هزار دينار به وى عطاء كرد. و شوهر ديگرش، ابو محمّد اسحاق بن جعفر الصادق عليه السلام است، كه معروف به مؤتمن بود؛ و در صورت، شباهت به حضرت رسول صلى الله عليه و آله داشت.

و از كتاب هاى برخى از عامه معلوم است كه در حباله اسحاق بن جعفر عليه السلام بود كه رحلت نمود خواست از مصر نعش او را نقل نمايند به بقيع، اهل مصر براى تبرك به مزارش منع نمودند؛ چون شب حضرت رسول صلى الله عليه و آله را در خواب ديد فرمود: بگذار در قاهره مصر مدفون شود، لأن الرحمة تنزل عليهم ببركاتها.

ص: 194


1- ر.ك: رياحين الشريعه، ج 5، ص 96 - 85.

وأيضا نقل كرده اند: «ستّ نفيسه»(1) شش هزار ختم قرآن در قبر خود كرد، چقدر عامه اهل مصر، اعتقاد مفرط به مزار او دارند! و هميشه شمع ها و نذرها از اطراف مصر براى مقبره اش مى آورند.

و گويند، محمّد بن ادريس شافعى كه رئيس مذهب شافعى است، در خدمت «ستّ نفيسه» حاضر مى شد و استماع حديث مى نمود.

خلاصه در زمره خوانين بنى الحسن نفسيه، كمال امتياز داشت و آن مخدّره خواهر حسن امير است. فرزندان امام حسن را سزد كه به وجود اين محترمه مكرّمه، فخريّه و مباهات نمايند چنان كه فرزندان حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام به وجود فاطمه معصومه عليهاالسلام كه مدفونه در بلده قم است فخريه دارند.

خلاصه از آن جايى كه حسن بن زيد جليل الشأن عالى المكان بود هر آن چه از حالات حسنه اش و از مادر مكرّمه و خواهر محترمه اش مى دانستم زحمت دادم؛ و سه فقره ديگر براى تكميل اطلاع خوانندگان از كتب انساب و احاديث معتبره زحمت مى دهد.

فقره اولى :

چون حسن بن زيد حاكم مدينه شد ابن هرمه شاعر را، نديم خود نمود و ابن هرمه، در خوردن شراب بسيار حريص بود. و ابن هرمه وقتى از منصور دوانيقى عباسى خواهش كرد؛ بنويسد به حاكم مدينه، هر وقت در هر كجا او را مست ببيند، حدّى بر او نزنند.

و منصور با آن كه به ابن هرمه نهايت اكرام مى نمود و مى خواست حاجت او را

ص: 195


1- . هر مرد و زنى كه در خانواده رياست و مطاعيت داشته باشد، سيد و سيده او را مى خوانند و فارسى آن در افواه و السنه فارسيان «آقا و خانم» است و در مصر ستى زينب و ستى نفيسه و ستى سكينه معروف است و ست مخفّف «سيّده» بر زنان اولين و آخرين بود. رياحين الشريعه، ج 1، ص 20.

برآورد، از اين فقره ابا و استيحاش كرد و گفت: حدود الهيه را نبايد ابطال و تعطيل نمود، و گفت: حاجت ديگر بخواه تا برآورم. باز براى حرص و رغبتى كه به شرب خمر داشت، همين فقره را اعاده نمود. عاقبت منصور نوشت به حاكم مدينه هر وقت ابن هرمه شراب خورد هشتاد تازيانه بر او بزن، تا حد الهى معطل نماند، و هر كس او را به نزد تو بياورد در حالت مستى، يكصد تازيانه مأذونى بر او بزنى.

ديگر در كوچه و بازار هر كس ابن هرمه را مست مى ديد نزديك او نمى آمد، و حاكم مدينه را خبر نمى كرد، و شايد آن حاكم مدينه حسن بن زيد باشد. اگر چه اين فقره مسطوره مخالفت با اين فقره كه مجمل آن را مى نويسد [ داشته باشد ]يك روز

حسن بن زيد به ابن هرمه فرمود: من كسى نيستم از مدح تو مسرور و از هجو تو خائف باشم. شرافتى كه خداوند عالم به واسطه پيغمبر مكرّمش به ما داده است جامع هر مدح است، و از هر ذمىّ ما را دور دارد و حقّ جدّ بزرگوار من آن است اغماض ننمايم در حق كسى كه خلاف شريعت حركت نمايد. قسم به ذات اقدس الهى! اگر ديگر تو را مست ببينم دو حدّ بر تو جارى مى كنم يكى براى خوردن شراب، و يكى براى مستى كه اظهار مى كنى با آن كه نديم هستى. پس همّت بگمار و از اين عمل شنيع دست بردار به جهت رضاى خدا و خوشنودى حضرت خاتم انبياء صلى الله عليه و آله . پس ابن هرمه، از اين تهديد ترسيد و ترك نمود، آن وقت نود سال از عمرش گذشته بود.

و اين اشعار را ابن هرمه در توبه اش از شراب خوردن گفته است:

نهانى ابن الرسول عن المدام *** وادّبنى بآداب الكرام

يعنى: پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا از شرب شراب نهى كرد و به آداب بزرگواران مودّب فرمود.

وقال لى اصطبِر عنها ودعها *** لخوف اللّه لا خوف الأنام

و گفت به من خود را نگاهدار از آشاميدن شراب براى ترس از خدا، نه ترس از مردمان.

ص: 196

پس من گفتم :

وكيف تصبري عنها وحبّي *** لها حبّ تمكّن فى عظامي

چگونه خود را نگاهدارى كنم از شراب خوردن، و دوستى آن در استخوان هاى من جا گرفته است؟

أرى طيب الحلال على خُبثنا *** وطيب النفس فى خُبثِ الحرام(1)

و مى بينم آن چه پاك است و حلال، در طبع زشت و پليد مى نمايد و آن چه ناپاك و حرام است، نفس خبيث من او را پاك مى داند.

خلاصه؛ ابن هرمه در شعر خود حسن را از محمّد و ابراهيم برترى داده است و گفته است:

اللّه أعطاك فضلاً فوق فضلهم *** على حسنٍ وهَنٍ فى حاسدٍ وهَن

فقره دوم

ابوالفرج اصفهانى گفته است(2): ميان حسن بن زيد و جعفر بن سليمان بن عباس حاكم مدينه، عداوات سختى بود. داود بن مسلم شاعر، جعفر بن سليمان را در قصيده اش مدح نمود، در وقتى كه حسن بن زيد به مكّه معظّمه مشرف بود، چون مراجعت كرد داود بن مسلم خدمت وى شرفياب شد. حسن بن زيد بر وى خشم كرد، كه چرا جعفر را مدح كردى؟ عرض كرد: فدايت شوم، چون صله وافر به من داد او را به اين اشعار مدح نمودم:

وكنّا حديثا قبل تأمير جعفرى *** وكان المُنى في جعفرٍ ان يؤمّرا

حَوى المنبرين الطاهرين كليهما *** اذا ما خطا عن منبر أم منبّرا

كأنّ بنى حوّاء صَفواً اَمامه *** فخيّرنى انسابهم فتخيّرا

ص: 197


1- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 169 - 168.
2- رجوع شود به أغانى، ج 3، ص 291.

حاصل معنى آن كه: ما آرزوى حكومت و امارت جعفر بن سليمان را پيش از آن كه حاكم و امير ما شود داشتيم.

پس او را دو بزرگوارى و دو منبر است، اگر يكى از او سلب شود، قصد ديگرى كند. (و شايد مراد از دو منبر حكومت مكّه و مدينه بوده باشد).

پس فرزندان حوّا در برابرش ايستاده اند و از انساب او را اختيار كرده اند و خلاصه نموده.

بعد از آن عرض كرد: شما در نزد من برتر و بهتر از جعفر هستيد، به جهت آن كه، در مدح شما بالاتر عرض كرده ام و خوشتر ستوده ام در اين ابيات:

لعمرى لأن عاقبت اوجدت منعما *** بعفو من الجاني وان كان معذرا

لانت بما قدّمت اولى بمدحة *** واكرم فخرا ان فخرت وعنصرا

هو العزّة الزهراء من فخر هاشم *** وتدعوا عليّا ذالمعالى وجعفرا

وزيد الندى والسبط سبط محمّدٍ *** وعمّك بالطف الزكىّ المطهرا

بحقّكم نالوا ذراها فاصبحوا *** يرون به عزّا عليكم ومَظهرا(1)

خلاصه معنى آن كه: در وقتى كه من معذرت بخواهم و عفو از گناهان را طلب كنم، در تو نعمت عفو مى بينم. و تو اى حسن سزاوارترى به مدح من از ديگرى و از جهت عنصر و فخر ذاتى كريم تر. و تمام بزرگوارترى، و حسب و نسب تو راست و ديگران را نارواست.

فقره سيّم

از حضرت جعفر بن محمّد عليهماالسلام مروى است كه، بعد از وقعه عظيمه، از مصيبت محمّد و ابراهيم، بنى هاشم را از مدينه كوچ دادند و در عراق مأوى گرفتند، پس

ص: 198


1- رجوع شود به أغانى، ج 3، ص 291.

همه گى منتظر شهادت و مترصد قتل بوديم، تا آن كه روزى ربيع حاجب آمد و گفت: از حضرات علويّه دو نفر كه عاقلند منتخب شوند، تا به حضرت منصور ايشان را ببرم. پس من و حسن بن زيد برخواستم و به نزد منصور خليفه عباسى رفتيم پس روى به من كرد و گفت: توئى كه علم غيب ميدانى؟ من گفتم: لا يعلم الغيب الا اللّه.

گفت: تويى كه خراج مملكت را به نزد تو مى آورند؟ گفتم: خراج هر مملكت از آن امير المؤمنين است.

گفت: آيا مى دانى از براى چه شما را خواستم؟ گفتم: براى چيست؟

گفت: براى آن كه خانه هاى شما را خراب كنم و دلهاى شما را بترسانيم و نخل هاى شما را قطع نمايم و شما را بدين حال با كمال ابتذال نگاهدارم، تا اهل حجاز و عراق مايل به شما نشوند و با شما مراوده ننمايند كه مورث فساد است. امام جعفر صادق عليه السلام

مى فرمايد: «گفتم: يا اميرالمؤمنين! سليمان نبى عليه السلام بر عطاهاى خداوند شاكر بود وايّوب عليه السلام بر بلاى آسمانى صابر و يوسف صديق عليه السلام با آن كه مظلوم شد از برادران گذشت نمود و تو از اين نسل مى باشى، شايسته آن است به آن ها تأسّى جويى».

پس، منصور از اين عبارت خرسند گرديد و خندان شد و گفت: اين سخنان را اعاده نما. چون اعاده كردم گفت: «مِثلك فليكُن زعيم القوم» يعنى: مانند تو كسى بايد بزرگ قوم باشد. از شما طالبيّين گذشتم. امّا حديثى كه در زمان گذشته از پدرانت نقل نمودى، اكنون بيان كن.

پس گفتم: حدثني أبي عن آبائه عن علي عليه السلام عن رسول اللّه صِلةُ الرحم تعمر الديّار و تطيل الاعمار و إن كانوا كفّارا.

يعنى: پدرم از پدرانش از حضرت امير مؤمنان از حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله سلام اللّه عليهم اجمعين روايت كرده: صله رحم شهرها را آباد مى كند و عمرها را دراز مى نمايد اگر چه كفّار باشند.

منصور گفت: مراد من حديث ديگر بود .

ص: 199

پس گفتم: حدثني أبي عن آبائه عن عليّ عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله : الارحام معلّقة بالعرش، تُنادي: اللهم صِل من وصلني واقطع من قطعني.

به حذف اسناد؛ يعنى: رسول صلى الله عليه و آله فرمود: رحم به عرش خدا آويخته است و خدا را مى خواند كه اى خداوند من! پيوند كن هر آن كس مرا پيوند نمايد و قطع كن هر آن كه از من قطع نمايد و گسسته شود.

منصور گفت: مرادم حديث ديگر است .

پس گفتم: حدّثنى أبي عن آبائه عن عليّ عليه السلام عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله : ان كان ملكا من الملكوك فى الارض كان بقي من عمره ثلاث سنين فوصل رحمه فجعلها اللّه ثلاثين سنه.

يعنى: شنيدم از پدرم و از پدرانش و از حضرت امير عليه السلام و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند: هر پادشاهى از پادشاهان زمين، سه سال از عمرش باقى باشد چون صله رحم كرد، خداوند سى سال به وى مرحمت فرمايد.

پس منصور ما را اكرام كرد و گفت: مراد من همين حديث بود و بنى هاشم را روانه مدينه نمود.(1)

مطلب ديگر

در ضمن احوال حسن بن زيد، خوب است آن چه از حال امام زاده حسن، كه بيرون شهر طهران است - يعنى بيرون دروازه قزوين در جهت غربى دارالخلافه باهره است كه همه اهل بلد به زيارت او مشرف مى شوند وبقعه عاليه نيز دارد - البّته، حسن مثنى، ابن امام حسن مجتبى عليه السلام نيست، به جهت آن كه حسن مثنى داماد حضرت سيد الشهداء بود، در مدينة نبويّه - على مشرفها السلام - رحلت فرمود، و در قبرستان بقيع

ص: 200


1- مقاتل الطالبيين، ص 234 - 233.

مدفون شد و از عمرش سى و پنج سال گذشت؛ و فاطمه دختر امام حسين عليه السلام كه زوجه او بود، يك سال بر قبر وى خيمه زد و گريست. عاقبت نداى هاتفى شنيد كه گفت: هل وجَدوا افقدوا يعنى: آن را كه گم كردند آيا يافتند؟ ديگرى در جواب گفت: بل يَئِسوا فانقلبوا؛ يعنى: مأيوس شدند و برگشتند. بعد از شنيدن اين، از سر قبر برخواست و به عبد الرحمن بن عمرو بن عثمان ابن عفان شوهر كرد و محمّد ديباج از وى متولد شد.(1) پس به طريق، تحقيق اين امام زاده حسن، حسن مثنى نيست.

خلاصه؛ در كتاب منتقلة الطالبيّه نقل كرده است: از مدفونين رى حسن امير است، كه نسب را به حسن امير، پسر زيد بن حسن عليه السلام بن على بن ابى طالب عليه السلام مى رساند، كه جد دوم حضرت عبدالعظيم است و تفصيل حال او را نوشتم.

عبارت كتاب مذكور اين است: بالرّى الحسن امير ابن ابى عبداللّه محمّد عزيز ابن احمد الخطيبي ابن الحسن أبي جعفر ابن هرون ابن اسحاق الكوكبي ابن الحسن الأمير ابن زيد ابن حسن ابن علي بن ابى طالب عليه السلام .(2)

به عبارت ديگر، شش پشت نسب را به حسن بن زيد، جدّ دوم حضرت عبدالعظيم مى رساند و به هشت پشت به حضرت امام حسن عليه السلام مجتبى مى رسد.

پس بنابراين بيان؛ امام زاده حسن ملقب به امير است، مانند جد بزرگوارش و حسنى است و اسحق كوكبى كه فرزند حسن بن زيد است، كنيه اش ابو الحسن است؛ و او را كوكبى خواندند به جهت اين كه سفيدى بر سياهى چشم وى بود، مانند كوكب.

* * *

بدان؛ فرزندان حسن بن زيد بن حسن عليه السلام بسيارند و اعقاب و نسلشان زياد است: يكى عبداللّه بن حسن بن زيد است و كنيه اش ابو زيد است، و ابو مهر است؛ و يكى زيد بن حسن بن زيد بن حسن عليه السلام است و كنيه اش ابو طاهر است؛ و يكى ابراهيم بن

ص: 201


1- . تاريخ مدينة دمشق، ج 70، ص 20.
2- . منتقلة الطالبية، ص 158.

حسن بن زيد بن حسن عليه السلام است و كنيه اش ابو اسحاق است؛ و يكى اسماعيل بن حسن بن زيد بن حسن عليه السلام است و كنيه اش ابو محمّد است و او جالب الحجاره به جيم يا به جار خوانده اند؛ و يكى قاسم بن حسن بن زيد بن حسن عليه السلام است و كنيه اش ابو محمّد است؛ و يكى على شديد است كه جد اول حضرت عبدالعظيم است و كنيه اش ابو الحسن است.

پس؛ اولاد حسن بن زيد بن حسن عليه السلام شش تن اند و بنابر اين امام زاده حسن از بنى اعمام حضرت عبدالعظيم است و انتهاى نسبشان به يك شجره است.

اما حضرت عبدالعظيم به دو فاصله نسب را به حسن بن زيد مى رساند از على شديد، فرزند صلبى على شديد كه موسوم به عبداللّه است پدر حضرت عبدالعظيم است؛ و امام زاده حسن به شش فاصله به حسن بن زيد مى رساند از اسحاق كوكبى؛ كه على شديد و اسحاق كوكبى برادرند پس در اين مطلب دو چيز معلوم شد: يكى عدد اولاد حسن امير ابن زيد بن حسن

بن على عليه السلام ، و ديگرى نسب صحيح امام زاده حسن به جهت اين كه در رى به جز، اين امام زاده حسن، امام زاده ديگر به جز اين بزرگوار، با اين وصف و لقب، معلوم نيست كه به رى آمده باشد.

اما علىّ شديد

كه عرض كردم فرزند حسن امير ابن زيد بن حسن است، كنيه اش ابو الحسن است؛ در كتاب عمدة الطالب مذكور است: على، لقب او شديد است و مادرش ام ولد بود و در حبس منصور دوانيقى وفات كرد.

و عبارت كتاب مذكور است:

ص: 202

و على و يُكنى ابا الحسن واُمهُ ام ولد مات فى حبس المنصور ويلقب بالشديد.(1)

و ابو نصر بخارى نسّابى گفته است: علىّ شديد در زمان پدرش حسن امير رحلت

فرمود و بسيار عظيم المنزله و جليل المرتبه است.(2)

بدان علىّ شديد غير از ابو الحسن علىّ عابد است. براى آن كه كنيه و نامشان يكى است شبهه نرود؛ و علىّ عابد لقب ذوالثفنات نيز دارد و معلوم است در كثرت عبادت تأسّى به حضرت شاه ولايت و حضرت امام زين العابدين عليه السلام اثر سجده در پيشانى و مواضع سجده اش پيدا بود.

و ابو الحسن عمرى(3) و ابو نصر بخارى نقل كرده است:(4) علىّ شديد را پسرى بود، موسوم به عبدالعظيم و مادرش دختر اسماعيل ابن ابراهيم بن طلحه است و موسومه به هيثمه و از اين عبدالعظيم كه عموى حضرت عبدالعظيم است عقبى و اولادى نماند.

امّا پدر

[ پدر] بزرگوار حضرت عبدالعظيم، عبداللّه است و معروف به قافه و مادرش ام ولد موسومه به هيفا است در وقتى كه حامله بود به عبداللّه، پدرش على شديد وفات كرد، چون اثر حمل ظاهر نبود او را فروختند به شخصى بعد از چندى كه معلوم شد حامله است. جدّش حسن امير ابن زيد هيفا را پس گرفت، پس عبداللّه از وى متولّد گرديد.

و ابو نصر بخارى گفته است(5): بعد از وفات علىّ شديد جدش حسن ابن زيد عبداللّه را حاكم قافه نمود. - وقافه اسم مكانى است - از اين جهت معروف به قافه گرديد.

ص: 203


1- عمدة الطالب، ص 70.
2- . سر الأنساب؛ سر السلسلة العلوية، ص 24.
3- . المجدى، ص 35.
4- . سر الأنساب؛ سر السلسلة العلوية، ص 24.
5- . همان.

اما اسم و كنيه حضرت عبدالعظيم عليه السلام را خوبست نوشته شود:

اما اسم مباركش كه همان عبدالعظيم است، كه سمّو قدر و علوّ مقام آن بزرگوار مى فهماند و مضمون والاسماء تنزل من السماء يعنى؛ اسم ها از آسمان نازل مى شود، حق و صدق است. و البته تسميه اسمايى كه مشعر بر عبوديت است، مانند: عبداللّه و عبد الرحمن و عبد الجبار و عبدالعظيم مشروع و ممدوح مى باشد.

اما كنيه آن بزرگوار ابو القاسم است، و ابو الفتح هم كنيه ايشان بوده است پس محض احترام و تعظيم خوب است به همان ابو القاسم بخوانند؛ و حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله اول كسى است كه به كنيه ابو القاسم معروف بودند و هيچ يك از پيغمبران به اين لقب كنيه نبوده اند.

ص: 204

شرح حال امام زاده زيد

در شرح حال امام زاده زيد كه در بازار بزّازان در دار الخلافه طهران است

در كتاب منتقله الطالبيه(1)، كه جامع آن در سال پانصد هجرى بوده است و از كتب معتبره انساب است در دو مورد از واردين رى بيانى صريحى از نام زيد فرموده است:

يكى در تعداد اولاد جعفر بن حسن مثنى، كه پسر امام حسن است و ترجمه عبارت او است: در رى ابو الحسن على بن حسين بن ابى عبداللّه محمّد بن عبيد اللّه الأمير بن عبداللّه بن الحسن بن جعفر بن حسن مثنى ابن الحسن بن على بن ابى طالب عليه السلام است و عقب او ابو القاسم عبداللّه معروف به امير ملقب با طيب است و برادرش ابو طالب است كه نام او عبيداللّه است و ملقب به طرّه، مادرشان از اهل رى بوده است و هاشميه نبود؛ و بعد از آن فرمود: در كتاب مشجرة است احمد امير و زيد و ابو طالب محمّد و ابو احمد محمّد و ابو هاشم محمّد در رى مى باشند.

و در مورد ديگر، در ذيل اولاد قاسم بن حسن بن زيد بن حسن مجتبى عليه السلام فرمود:

ابوالقاسم زيد معروف به حسنى است كه در رى وارد شد.

و اين دو فقره از جهتى تنافى دارد - و آن اختلاف نسب است و انتهاى نسب به حسن مثنى - و از جهتى تنافى ندارد كه زيد مذكور در امور اول همان ابو القاسم زيد معروف به حسنى باشد و آن چه قدر متيقّن است، اين امام زاده زيد از اولاد حضرت امام حسن عليه السلام است و مانند حضرت عبدالعظيم در كتب تعريف به حسنى شده است. و ابو الحسن على اصغر بن حسن بن عيسى بن محمّد كه نيز در رى است، از فرزندان ابو القاسم زيد معروف است.

ص: 205


1- . منتقلة الطالبيه، ص 154.

و حسن امير كه جد دوم حضرت عبدالعظيم است پسرى داشت موسوم به زيد و كنيه اش ابو طاهر است كه قبل از اين عرض شد.

به جهت اين كه پسرى طاهر نام داشت كه به عبارت اخرى ابو طاهر زيد نام برادر على شديد است كه جد اولى حضرت عبدالعظيم است؛

و شيخ ابو نصر بخارى حكاياتى جيّده از وى نقل كرده است(1) و از سياق عبارات بعضى از نسابه گمان مى رود اين امام زاده زيد همان است و امام زاده طاهر - شرح حال وى خواهد آمد - شايد فرزند ارجمند او است؛ و برخى بر حسب خيال يا قاعده ظاهرى گفته اند: بعيد نيست امام زاده زيد برادر حضرت عبدالعظيم باشد چون بيان صريحى از نسابين ديده نشده است بسيار بعيد است قبول آن.

على اى حال؛ آن چه از كتاب مذكور معلوم است، به طريقى كه عرض شد زيد نامى، از امام زادگان كه حسنى است، به چند فاصله و واسطه به حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام در رى آمده است و وفات نموده است، و جز اين بزرگوار در رى و اطراف آن مزارى كه به اين اسم معروف باشد نيست؛ و به واسطه و فاصله كثيره كه بين اين امام زاده مكرّم است با حضرت امام حسن عليه السلام ، معلوم مى شود بعد از حضرت عبدالعظيم به رى آمده است و گويا آن وقت در طهران آبادى بوده است كه اهل آن راضى نشده اند جسد شريف را از محل وفات نقل به مزار حضرت عبدالعظيم نمايند.

ص: 206


1- سر الأنساب؛ سر السلسلة العلويه، ص 22.

شرح حال امام زاده طاهر

در شرح حال امام زاده طاهر كه در جوار حضرت عبدالعظيم مدفون است

آن چه شيخ ابو نصر بخارى(1) كه از كمّلين نسابه است در كتاب سرالانساب نقل نموده: اين بزرگوار از كسانى است كه در رى وارد شد و او را پسرى مطهّر نام بود، و نسب را به حضرت على بن الحسين كه امام زين العابدين است مى رساند بدين گونه: طاهر بن محمّد بن محمّد بن حسن بن حسين بن عيسى بن يحيى بن حسين بن زيد بن على بن الحسين عليه السلام ، و زوجه حضرت امام زاده طاهر كه مادر امام زاده مطهّر است موسومه به زينب مشهوره به جعفريه است، و زينب كه زوجه امام زاده طاهر است نسب را به على زينبى كه برادر اسحاق عريضى است مى رساند؛ و على و اسحاق دو فرزندان عبداللّه بن جعفرند كه شوهر زينب خاتون دختر فاطمه زهراء سلام اللّه عليها است.

و «عريض» كه على بن جعفر منسوب به اوست، محلى است نزديك مدينه و مسافت آن تا مدينه چهار ميل است و بعضى گويند زينب خاتون در آن محل مدفون شده است. مانند حمزة ابن الحسن الصدرى، و صدر موضعى است نزديك مدينه از اين كه عبداللّه بن جعفر در آن محل املاك داشته است.

و على زينبى كه جد مادرى حضرت امام زاده طاهر است از آن جهت زينبى خواندند، كه مادرش زينب دختر فاطمه زهرا عليهاالسلام است؛ چنان كه سيوطى در رساله

ص: 207


1- سر الأنساب؛ سر السلسلة العلوية، ص 61 - 62؛ رجوع كنيد به: تهذيب الأنساب، ص 196؛ منتقلة الطالبيه، ص 163؛ جنة النعيم، ص 495؛ الفخرى، ص 45؛ رى باستان، ج 1، ص 397.

زينبيّه زينبيّون را نسبت به آن مخدّره مى دهد و مى گويد: تمام اعقاب عبداللّه بن جعفر منتهى به اسحاق عريضى و على زينبى است.(1)

و بر بعضى شبهه نشود كه اسحاق اشرف فرزند على زينبى غير از اسحاق اطرف است كه برادر على و عموى اوست و جهت اين كه او را شرف خوانند از نسبى است كه با فاطمه زهرا عليهاالسلام دارد، و عمويش اطرف است از آن كه مادرش زينب نبوده است و يك طرف شرافت نسب را داشته است، چنان كه در عمر بن على اطرف و عمر بن على بن الحسين اشرف گفته اند.

جدّ اوّل

و جدّ اوّل حضرت امام زاده طاهر نيز موسوم به محمّد است، و وى فرزند حسن است. و محمّد را سه پسر است:

اول، حسن بن محمّد، مكنّى به ابو محمّد كه وقتى قاضى شام بود و ابوالغنائم عبداللّه نسّابه نسب را به وى مى رساند.

دوم، احمد بن محمّد است، مكنّى به ابو هاشم و وى رئيس نقباء در شهر موصل بود.

سوّم، زيد بن محمّد مكنّى به ابوالقاسم قاضى اسكندريّه بود و حكومت نمود.

جدّ دوم

[ جدِّ دومِ] امام زاده طاهر حسن بن حسين است، و لقب وى صالح بود و در صلاحيت مشهور است.

ص: 208


1- رساله زينبيّه سيوطى.

جدّ سوّم

[ جدِّ سومِ] حسين بن عيسى است و لقب احول است يعنى يك نفر را دو نفر مى بيند و احوليّين طايفه اى از ساداتند.

جدّ چهارم

[ جدِّ چهارمِ] امام زاده طاهر، عيسى بن يحيى است، و شبهه بين عيسى بن يحيى و عيسى بن زيد نشود، از آن كه اين عيسى به يك واسطه به على بن الحسين عليه السلام

مى رساند و ديگرى به سه واسطه؛ و عيسى بن يحيى بنا بر نقل عمدة الطالب(1) با وفور علم و فقه و كلام در سال سيصد و بيست و شش در رى وفات كرد.

وى جز، عيسى بن يحيى است كه جد چهارم امام زاده طاهر است و عيسى را شش پسر ظاهرا بوده است:

اول، احمد بن عيسى مكنى به ابو العبّاس است.

دوم، محمّد بن عيسى اعلم است و پسرى داشت حسين و او را دو پسر است: يكى ابو القاسم على كه ملقّب به منجّم است؛ دوم حمزه معَدَل كه پدر حسن نقيب اهواز است.

خلاصه: سوم، از پسرهاى عيسى يحيى بن عيسى است.

چهارم، زيد بن عيسى است و كنيه اش ابو الطيب است.

پنجم، على بن عيسى است، مكنّى به ابوالحسن. بنو الخطيب از نسل و عقب وى اند كه در مقابر قريش مدفونند.

وششم، حسين احول است.

ص: 209


1- عمدة الطالب، ص 264.

جدّ پنجم

[ جدِّ پنجمِ] امام زاده طاهر، يحيى بن حسين است، كه مصاحب امام موسى كاظم عليه السلام بود، و گفته اند بعد از آن بزرگوار توقّف نمود و به سايرين از امامان قائل و معتقد نگرديد.

و مادرش خديجه دختر عمر اشرف كه پسر على بن حسين عليه السلام - امام زين العابدين - است و يحيى بن حسين كه جد ششم است دو برادر داشت: عبداللّه بن حسين و قاسم بن حسين.

و يحيى را شش پسر است:

اول قاسم بن يحيى و ابو جعفر نسابه گفته است: فُرعُل بضمن فا و عين از نسل و عقب او است .

دوم، محمّد بن يحيى قاضى است و اعقاب وى بسيار است و نقابت و امارت حاج در احفاد وى وافر است.

سوم حسين بن يحيى زاهد است.

چهارم، حمزة بن يحيى است و محمّد اسود، شاعر منسوب به اوست.

پنجم، يحيى بن يحيى است و از وى اعقاب وى بسيارند: جعفر بن يحيى، قاسم بن يحيى، ابراهيم بن يحيى، موسى بن يحيى، حسن بن يحيى، طاهر بن يحيى، عباس بن يحيى، حسين بن يحيى، على بن يحيى.

ششم، عمر بن يحيى است و پسر عمر بن يحيى گويا از ائمه زيديّه بوده است، از آن كه در سال دويست و پنجاه هجرى بر مستعين باللّه خروج كرد و اسم وى يحيى بن عمر بن يحيى است و يحيى همان است كه در سامره شكايت از كثرت قرض در نزد وصيف تُرك، نمود و خواهش كرد به مستعين بگويد تا قرض او را بدهد، وى اعتنايى نكرد. ناچار به كوفه آمد و جمعى را دعوت كرد علاوه از هفتاد هزار درهم از

ص: 210

بيت المال بر آورد و بين لشكريان تقسيم نمود. پس مستعين باللّه لشكرى انبوه براى دفع و قتل وى فرستاد.

اگر چه بر لشكر مستعين غالب شد و ليكن عاقبت مغلوب و مقتول گرديد و سرش را به سامرّه آوردند و در بغداد آويختند و براى ميلى كه به وى داشتند شيعه [ را] هجو مى كردند و ابو الفرج اصفهانى گفته است(1)، كسانى كه از آل ابى طالب مقتول شدند، بمانند وى براى احدى از ايشان مرثيه نگفتند.

و در همان سال داعى اكبر كه حسن بن زيد است خروج كرد

پسر ديگر يحيى محمّد است، پسر ديگرش احمد است مشهور به محدّث.

جدّ ششم

[ جدِّ ششمِ] حضرت امام زاده طاهر، حسين بن زيد است مادرش كنيز است. پدرش زيد كه شهيد شد حسين خردسال بود، و حضرت صادق عليه السلام او را تربيت كرده فرزند خويش خواند. چون بزرگ گرديد اكتساب علم از حضور مهر ظهور آن جناب عليه السلام نمود ودختر محمّد ارقط را كه پسر عبداللّه باهر ابن امام زين العابدين است به وى تزويج نمودند؛ و همين حسين بن زيد را ذوالد معه و ذوالعبرة نيز لقب دارد؛ و جهت اين كه به اين لقب ناميدند آن است كه، گريه زياد مى كرد براى شهادت پدر و برادرش و مى گفت: هل ترك السهمان و النار سرورا يمنعنى من البكاء و در آخر عمر نابينا گرديد! و وى را كتب و اخبار بسيار است؛ و در واقعه محمّد صاحب نفس زكيّه و برادرش ابراهيم قتيل باخمرى حضور داشت، عاقبت در سال يكصد و سى و پنج وفات يافت و او را اعقاب كثيره است.(2)

ص: 211


1- . مقاتل الطالبيين، ص 509.
2- عمدة الطالب، ص 260.

جدّ هفتم

[ جدِّ هفتمِ] امام زاده طاهر، زيد است و او را چهار پسر بود:

اول، يحيى قتيل جورجان؛

دوم، حسين ذوالعبرة كه جدّ ششم امام زاده طاهر است و اوّل صفحه تفصيل حال

او را عرض كردم؛

سيم، عيسى مؤتِم الاشبال؛

و چهارم، محمّد است.

اگر فرصت شد حالات زيد را عرض خواهم كرد.

ص: 212

شرح حالات زيد بن على بن الحسين عليه السلام

اما زيد بن على بن حسين كمالات نفسانيه اش لا تحصى است و عبارت مرحوم شيخ مفيد است: و كان زيد بن على عين اخوته بعد ابى جعفر الباقر عليه السلام و افضلهم و كان ورعا عابدا فقيها سخيّا شجاعا دعا بالسيف يامر بالأمر و ينهى عن المنكر ويطلب بثارات الحسين عليه السلام .(1)

يعنى؛ زيد بن امام زين العابدين عليه السلام مانند برادرش حضرت باقر عليه السلام بود و بوده است با تقوى و پرهيز كارى و عالم بود، با جود و سخاوت هم بود و مى خواند با شمشير مردم را در امر به معروف و نهى از منكر، و طلب خون جناب سيد الشهداء را مى كرد.

خلاصه، فضيلت زيد بسيار است و آن چه كرد با طايفه امويّه يعنى بنى اميّه و زمره مروانيّه براى خدا و خونخواهى دماء طاهره و نفوس مطهّره جدّ بزرگوارش و سايرين از اولياء اللّه بود.

و حضرت صادق عليه السلام در خبرى كه مشروح است فرمود: ويل لمن سَمِعَ داعيته فلم يجبه؛ يعنى واى بر كسى كه ناله زيد را بشنود و او را يارى ننمايد.(2)

و اين عبادت دلالت بر حُسن حال زيد و وجوب رعايتش مى كند.

و مرحوم شيخ مفيد طاب ثراه فرمود: خروج زيد از براى طلب خون جناب سيد الشهداء عليه السلام بود و مردم را به رضاى آل محمّد مى خواند و مردمان گمان كردند داعيه امامت براى خود دارد.(3)

ص: 213


1- . الارشاد، ج 2، ص 171 با كمى تغيير.
2- . الاحتجاج، ص 125.
3- . الارشاد، ج 2، ص 173 - 172.

و مرحوم طبرسى در كتاب اعلام الورى همين طريق را روايت كرد(1) و مرحوم ميرزا محمّد استرآبادى در رجال وسيط نوشته است: زيد بن علىّ در سال يكصد و بيست يك شهيد شد و چهل و دو سال از عمرش گذشت.

و مرحوم ميرسيد عليخان در شرح صحيفه سجّاديه حديثى روايت نمود كه خلاصه آن اين است: خداوند اذن در هلاكت بنى اميّه داد بعد از قتل زيد بن على به هفت روز؛ و حضرت رضا عليه السلام به مأمون الرشيد فرمودند: برادرم زيد بن موسى را قياس مكن به زيد بن على بن الحسين عليه السلام . از آن كه زيد بن على عليه السلام از علماى آل محمّد صلى الله عليه و آله بوده است، مجاهده كرد با اعداء اللّه تا در راه خدا شهيد شد.

و ابو خالد واسطى گفت: حضرت صادق عليه السلام هزار تومان مرحمت كردند تا بين عيال زيد قسمت نمايند و همچنين عيال كسانى كه در خدمت زيد شهيد شدند.(2)

و ابن حجر كه قساوت قلبيه اش سخت تر از حجر است، در كتاب صواعق محرقه گفته است: زيد بن على بن الحسين امامى و جليل القدر است.(3)

در شرح حال زيد هر جا كه زيد بن علىّ ذكر شده است، همان زيد بن على بن حسين كه پسر امام زين العابدين عليه السلام است مشتبه نشود؛ زيرا كه شاه ولايت، اولاد زيد نام نداشت.

خلاصه؛ زيد بن على معاصر زمان عبد الملك بن مروان و هشام بن عبد الملك بود و صدمات افزون از حد از ايشان ديد.

و اما صدمه اى كه از عبد الملك بن مروان ديد از كتاب لؤلؤ المضى فى مناقب آل النبى صلى الله عليه و آله كه از مؤلفات واقدى است نقل مى نمايم آن است: بعد از اين كه حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله به فرمان خداوند سبحان سدّ ابواب از مسجد نمود به جز باب ولايت كه امر به فتح آن شد چنان كه فرمودند: ما أنا سدّدت أبوابكم و لا أنا فتحتَ باب عليّ

ص: 214


1- اعلام الورى، ص 262.
2- . كشف الغمه، ج 2، ص 129.
3- ر.ك: الصوارم المهرقة في نقد الصواعق المحرقة، ص 242.

ولكن اللّه سدّ بابكم و فتح باب عليّ؛ بعد از آن اولاد امير مؤمنان در آن خانه ساكن بودند و باب يعنى در آن خانه هم مفتوح و باز بود - و اين فقره علوّ مقام ذريّه طاهره نيز معلوم است با توقفشان در آن خانه- و فتح باب آن مسجد بر ايشان تا در زمان عبد الملك بن مروان بود، پس آن خبيث خواست سدّ آن باب كند نتوانست، جز آن كه امر نمود آن خانه را خراب نمايند و جزو مسجد كنند.

زيد بن على در آن ساكن بود و هر قدر اصرار كردند از آن خانه بيرون رود، قبول نفرمود. تا آن كه تازيانه ها بر بدن آن جناب زدند و وى را به عنف(1) از آن خانه برآوردند، كه فرياد و فغان بنى هاشم و اهل مدينه بلند گرديد، پس زيد از شكنجه و رنجه زياد پناه به قبر مطهّر حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله آورد و در مسجد رسول معتكف گرديد و آن خانه را خراب كردند و بر اين كرامت و فضيلت راضى نشدند عترت رسول صلى الله عليه و آله بماند. و خانه خرابى خانواده وحى و تنزيل از آن وقتى شد كه آتش براى سوزاندن در آن خانه خواستند و با كمال جسارت آن را سوزاندند. يعنى درى كه حضرت ختمى مآب صلى الله عليه و آله به سوى مسجد خود گشود سزوار سوختن است؟!

و نبايد بنى فاطمه از اين نحو تجرّى ملول شوند از آن كه، معارضه و مخاصمه نوع بشر با خداوند اكبر به حدّى طغيان يافت، به كرّات عديده در مقام تخريب خانه خداوند برآمدند و بيت اللّه را بيت الشيطان ناميدند و اجزاى آن را سوزانيدند و خداوند سبحان خانه وجود شان را به آتش قهر و غضب خود بسوخت و اثرى از ايشان نگذاشت چنان كه از مبغضين آل محمّد صلى الله عليه و آله در دار دنيا انتقام فرمود جزاى كردار شان را به آخرت نينداخت؛

خلاصه با آن كه زيد بن على عليه السلام بدين بليّه عظمى مبتلا گرديد، التزام و مجاورت قبر شريف حضرت نبوى صلى الله عليه و آله را ترك ننمود از مدينه مشرفه - على مشرّفها السلام -

ص: 215


1- . عنف، درشتى، شدت، كراهت فرهنگ معين، ج 2، ص 2359.

هجرت و حركت نكرد تا عبد الملك به جهنّم واصل شد و نوبت به هشام بن عبدالملك رسيد و اين سگ بچه هم به طريق پدر رفتار و مشى نمود و در مقام اذيّت اهل آن خانه كه آواره و بيچاره بودند برآمد. حاكم مدينه خالد بن عبد الملك بن حارث از قِبل وى به زيد جسارت ها كرد، ناچار به سوى شام براى تشكى از حاكم ظالم نهضت و حركت كرد و رفتن زيد بن على به سوى شام، نزد هشامِ شوم، تسليم و تفويض او را مى فهماند و احتمال خروج نمى رود.

و در كتاب كفاية الأثر فى النصوص على الأئمّة اثنا عشر از محمّد بن بُكير، مروى است: زمانى كه زيد بن علىّ بن الحسين عليه السلام خواست از مدينه حركت نمايد خدمتش رسيدم، صالح بن بشير نيز در خدمت آن بزرگوار بود، سلام كردم، و عرض نمودم: حديثى بيان فرماييد كه بدون واسطه از پدر بزرگوار خود شنيديد. فرمود: پدرم از پدرش از جدش رسول خدا روايت كرد كه فرمودند: خداوند هر كس را نعمتى داد حمد كند و هر آن رزقش دير رسد، استغفار نمايد و هر آن كه محزون شود لا حول و لا قوّة الاّ باللّه بخواند .

عرض كردم: زياد فرماييد!

فرمود: حضرت صادق عليه السلام مرا خبر داد كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند: چهار نفر را من شفاعت مى كنم، كسى كه به ذريّه من اكرام كند و كسى كه حاجات ايشان را برآورد؛ و كسى كه در امور ايشان ساعى باشد؛ و كسى كه به زبان و دل ايشان را دوست دارد.

عرض كردم: زياد فرماييد از آن چه خداوند به شما تفضيل داده است!

فرمود: حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود هر كس ما را دوست دارد با ما محشور مى شود در بهشت با ما است .

من تمسك بنا فهو معنا فى الدرجات العلى؛ اى پسر بُكير! خداوند پيغمبر صلى الله عليه و آله را برگزيد و ما را ذريّه او قرار داد و اگر ما نبوديم دنيا و آخرت نبود. اى پسر بُكير از ما خداوند عبادت كرده و شناخته مى شود و ما راهيم به سوى خداوند و از ماست سيّد انبياء صلى الله عليه و آله و سيّد اوصيا عليه السلام و از ماست قائم اين امّت .

ص: 216

عرض كردم: آيا رسول اللّه صلى الله عليه و آله عهد گرفت است، چه وقت قائم شما قيام مى نمايد؟

فرمود: اى پسر بكير! اين امر بعد از شش نفر از اوصياء است و تو درك نمى كنى،

بعد از آن قائم عليه السلام ما مى آيد و زمين پر از عدل مى شود.

عرض كردم: شما صاحب اين امر نيستيد؟ فرمودند: من از عترت هستم .

باز مكرر عرض كردم . فرمودند: من از عترت هستم.

عرض كردم: اين فرمايش شما از رسول مختار صلى الله عليه و آله است؟ در جواب، اين را خواند: لو كنت اعلم الغيب لاستكثرت مِن الخير؛ يعنى: اگر علم غيب داشتم خير بسيارى را مرتكب بودم .

پس، زيد بن امام زين العابدين عليه السلام كه زيد بن على عليه السلام باشد اين اشعار را خواندند:

نحن سادات قريشٍ *** و قِوامُّ الحقّ فينا

نحن انوار الّتي من *** قبل كون الخلق كنّا

نحن منا المصطفى *** المختار والمهدىّ منّا

فينا قد عرف اللّه *** وبالحقّ قمنا

سوف نصلى سعيرا *** من توليّى اليوم عنّا(1)

واين حديث صحيح السند نهايت جلالت زيد را مى رساند.

يعنى ما آقايان و بزرگان قريشيم و بنيان حق از ماست و از ما حق خارج نيست و ما، نورها و روشنايى هاى پيغمبريم كه پيش از ايجاد خلق بوده ايم، و از ما پيغمبر مختار صلى الله عليه و آله و از ما مهدى عليه السلام آل اطهار است؛ به واسطه وجود ما خداوند متعال شناخته شد و به حقّ ما ايستاده و برپاييم، پس هر كس از ما اعراض كند در دركات سعير مأوى خواهد گرفت.

ص: 217


1- . كفاية الأثر، ص 301 - 298.

و براى تأييد مراد، اين روايت را اگر بخوانى مى دانى جلالت قدر زيد را و آن چه حمل حاجت است. مى نويسم:

راوى صحيفه سجّاديّه از يحيى پسر زيد شهيد در وقتى كه به خراسان مى رفت سؤال كرد: چه چيز پدرت را به خروج كردن و قتال اين طاغى محرّك شدّ فرمود: پدرم از پدرش خبر داد كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله دست مبارك را بر پشت جناب سيد الشهداء عليه السلام گذارد، فرمود: «از صلب تو فرزندى بيرون مى آيد كه نام او زيد است و كشته مى شود با گروهى از يارانش چون روز قيامت شود بر گردن هاى مردمان پاى مى گذارند و مى گذرند و به بهشت مى روند» پس من دوست دارم آن چه رسول خدا صلى الله عليه و آله در وصف من فرمود ظاهر شود؛ آن گاه يحيى بن زيد گفت: رَحِم اللّه أبي كان واللّه احد المتعبّدين قائم ليلَه، صائم نهارَه، يجاهدٌ فى سبيل اللّه حقّ جهاده .

عرض كردم: پدرت زيد ادعاى امامت كرد و خروج فرمود ، و مجاهده نمود و هر كس دعوى كذب نمايد اين مقام را جايز نيست .

فرمود: إنّ أبي كان اعقل من أن يُدّعى ما ليس له بحقّ و إنّما قال أدعوكم الى الرضا من آل محمّد صلى الله عليه و آله عنّي بذلك عمّى جعفرا قلتُ فهو اليوم صاحب الأمر قال نعم هو افقه بنى هاشم.(1)

و از اين كلمات تصديق به حجّت امامت حضرت صادق عليه السلام واضح است.

خلاصه؛ چون زيد از شرارت و جلادت خالد بن عبدالملك به شام آمد، هشام بن عبد الملك او را اذن نداد به محضر وى درآيد و لب از شكايت گشايد . هر چند به هشام شرح حال خود را نوشت و تشكّى نمود. در جواب زيد، در آخر همان مكتوب وى نوشت: اِرجع الى أرضك؛ يعنى؛ برگرد به مدينه. زيد مى فرمود: واللّه بر نمى گردم به سوى پسر حارث هرگز . تا آن كه از هشام مأيوس گرديد، خواست از شام بيرون

ص: 218


1- . بحارالأنوار، ج 46، ص 200 - 199.

آيد، هشام او را خواست به حضور خود، چون وارد محضر وى گرديد، به هر طرفى كه روى آورد كسى زيد را جاى نداد تا بنشيند .

بنا بر قولى در برابر هشام نشست آن ظالم گفت: شنيده ام داعيه خلافت دارى و آرزوى آن مى نمايى و تو فرزند كنيزى بيش نيستى؟!

زيد فرمود: كسى از بندگان، اولى از اسماعيل بن ابراهيم عليهماالسلام نبود با آن كه پيغمبر معظّم است مادرش كنيز بود و حضرت خير البشر از نسل طيّب مطهّر آن سرور است .

هشام گفت: چه مى كند آن بقره برادرت؟

زيد غضب كرد و برآشفت نزديك به آن رسيد جانش از بدنش برآيد ؛ فرمود: حضرت رسول صلى الله عليه و آله او را باقر ناميد و تو او را بقره مى نامى؟! چه قدر فرق دارد! براى همين نحو مخالفت شما، فرداى قيامت مقر و مكان شما مخالفت و مباينت خواهد داشت، يعنى؛ حضرت باقر بهشت مى رود و تو به آتش جهنم مى رود .

پس هشام به غضب آمد و گفت: خُذوا بيد هذا الأحمق المانق، يعنى؛ بگيريد دست اين احمق را و از مجلس بيرون كنيد . آن گاه دست زيد را گرفتند و كشيدند و بيرون بردند و چند نفر بر او گماشتند تا حدود شام دور كنند او را، چون از حدود شام زيد گذشت، مراجعت فرمود به سوى كوفه؛ و جمعى از اهل كوفه با وى بيعت كردند؛ و عامل كوفه يوسف بن عمر مردم را تحريض(1) بر قتل زيد مى كرد و تخويف از مخالفت نمود .

پس، از بستگان زيد قليلى باقى ماندند و اهل كوفه صفت عهد و بيعت شكستن را به نحو سابق اظهار نمودند و آن جناب را تنها گذاشتند، و اطراف زيد را سپاهيان كوفه گرفتند و زيد تنها جنگ مى كرد.

و به قول مسعودى اين دو بيت را تمثّل جسته مى فرمود:

ص: 219


1- . تحريض = تحريك فرهنگ نوين، ج 1، ص 250.

فذلّ الحيوة و عزّ الممات *** وكلا امراه طعاما وبيلاً

فان كان لابدّ من واحد *** فسيرى الى الموت سيرا جميلاً

يعنى: زنده گى خوار است و عار، و مردن عزّت است و آسودگى، اگر چه هر دو طعام ناگوار است به جهاتى، ليكن از اين دو يكى را بايد قبول شود و آن خوبست مردن باشد.

پس در آن وقت تيرى بر طرف جبهه چپ زيد رسيد كه بر دماغش اثر كرد و به شهادت فائز شد.

و شهادت آن جناب در روز دو شنبه، بيست و هشتم شهر صفر در سال يكصد و بيست و يك هجرى بود.

پس از وقوع اين خطب(1) عظيم، بدن شريف زيد را چهار سال بر دار آويختند و سرش را بردند در برابر قبر حضرت رسول صلى الله عليه و آله نصب نمودند و فواخت كه نوعى از پرنده است بر شكم او آشيانه گذاشتند و عنكبوت به عورت زيد تنيد؛ تا آن كه وليد بن زيد به يوسف بن عمر نوشت، عجل(2) عراق را از دار به زير بياور و بسوزان و خاكسترش را به باد ده. او هم چنين كرد .

و عجب دارم از اهل كوفه كه در اين مدت جرأت نكردند شفاعتى نمايند و بدن زيد را دفن نمايند وخرما فروش هاى كوفه درحق ابوسالم ميثم تمّار جز اين قسم معامله نمودند.

و حكم بن عباس كلبى اين شعر را گفت:

صلبنا لكم زيدا على جذع نخلةٍ *** فلم ار مهديا على الجذع يصلب

يعنى؛ آويختم از براى شما زيد را بر شاخه درخت و نديدم مهدى بر شاخه درخت آويخته شود .

و اين بيت طعن بر شيعه است . چون حضرت صادق عليه السلام اين شعر را شنيدند بر او

ص: 220


1- . خطب = كار بزرگ فرهنگ معين، ج 1، ص 1429.
2- عِجْل = گوساله فرهنگ نوين، ج 2، ص 955.

نفرين كردند پس شيرى او را در كوفه پاره پاره كرد . چون حضرت صادق عليه السلام شنيد، به سجده رفت و فرمود: الحمد اللّه الّذي انجزنا ما وعدنا.(1)

و در كتاب عيون اخبار الرضا در حديث مبسوط است اهل كوفه به اهل مدينه كيفيت شهادت زيد را نوشتند خلاصه آن را مى نويسد:

زيد در روز چهار شنبه غرّه شهر صفر المظفر خروج كرد و در روز جمعه شهيد شد - و اين تاريخ صحيف تاريخ سابق معلوم است و مشهور قول مسطور است - و مضمون آن نامه را بر حضرت صادق عليه السلام خواندند بسيار گريست و فرمود: انا للّه و انّا اليه راجعون عند اللّه احتسب عمّى انه كان نعم العم إنّ عمّي كان رجلاً لدنيانا و آخرتنا مضى واللّه عمىّ شهيدا كشهداء استشهدوا مع رسول اللّه صلى الله عليه و آله و عليّ و الحسن والحسين صلوات اللّه عليهم.

چه قدر حضرت صادق عليه السلام در اين فقرات شريفه تمجيد از زيد فرموده است و چگونه قسم خورده است . واللّه زيد شهيدى است از شهداء با رسول اللّه صلى الله عليه و آله و امير مؤمنان و حسن و حسين عليهم السلام (2).

وفضيل بن يسار كه در آن جنگ حضور داشت و شش نفر از مخالفين را به نيران فرستاده بود، چون خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد و خبر شهادت زيد را رسانيد، چنان گريه كرد كه اشك هاى آن جناب مانند مرواريد از اطراف محاسن شريفش ريخته مى شد . بعد فرمود: اى فضيل! گويا شك دارى در كشتن اين شش نفر كه آيا به حق بود يا به باطل؟ عرض كرد: اگر باطل نمى دانستم نمى كشتم .

فرمود: خداوند مرا شريك كند در اين خون ها مضى واللّه عمّي شهيدا مثل ما مضى عليه عليّ بن ابيطالب عليه السلام و اصحابه.(3)

ص: 221


1- كشف الغمه، ج 2، ص 422 - 421.
2- . عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 252.
3- . امالى شيخ صدوق، ص 349.

و در حديث است؛ حضرت صادق عليه السلام از ابى ولاء كاهلى، سؤال كردند عموى من زيد را ديدى؟

عرض كرد: بلى رأيته و رأيت الناس بين شامت حنقٍ و بين محزونٍ محترق . فقال عليه السلام اما الباكى فمعه فى الجنّة وأمّا الشامت فشريك فى دمه؛(1) يعنى ديدم من زيد را ديدم مردم را كه بعضى شمامتت مى كردند و بعضى گريه مى كردند . پس حضرت صادق عليه السلام فرمود: اما كسانى كه گريه مى كردند در بهشت با او هستند و امّا كسانى كه شماتت مى كردند پس شريك اند در خون او .

و در حديث ديگر است، حضرت صادق عليه السلام فرمودند: رحمه اللّه اَما إِنّه مؤمنا و كان عارفا و كان عالما صدوقا، اما إِنّه لو ظفر لوفى أمّا إِنّه لو ملك لعرف كيف يصنعها ؛(2) معنى فقره اخيره آن است زيد اگر ظفرى مى يافت وفا مى كرد و اگر مالك مى شد مى دانست چه كند، يعنى حق ما را ادا كرده تسليم مى نمود.

و در حديث طويل است كه: حضرت موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: كه پدرم فرمود:

«خدا رحمت كند زيد را كه مردم را به رضاى آل محمّد صلى الله عليه و آله دعوت كرد» و پدرم فرمود: «اگر خروج كنى كشته مى شوى و آويخته مى گردى اگر راضى هستى خروج كن .»(3)

و اخبار كثيره در مدح زيد در كتب رجال از شيعه مأثور است و در كتاب مناقب ابن شهر آشوب حديثى غريبى مرسلا مروى است كه خلاصه آن بدين گونه است :

زيد نيمه شبى خدمت حضرت صادق عليه السلام مشرف شد و خواست با آن جناب بيعت نمايد قبول نفرمود، پس عرض كرد: و شما با من بيعت نماييد در مقام خون خواهى برايم .

آن جناب فرمودند: أليس الصبح بقريب؛ پس برخواست و رفت و زمانى نگذشت

ص: 222


1- كشف الغمه، ج 2، ص 204.
2- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 391 - 390.
3- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 53.

با ديده گريان فرياد كنان مراجعت نمود و عرض كرد: ارض عنّي رضى اللّه عنك، ارحمني رحمك اللّه، اِغفر لي غفر اللّه لك .

پس آن جناب فرمودند: رضي اللّه عنك و يرحمك اللّه و غفر اللّه لك تو را چه مى شود عرض نمود در خواب ديدم حضرت رسول صلى الله عليه و آله با حربه بر من وارد شد و حضرت امير در برابر و حضرت صديقه طاهره در عقب سر و حسنين عليهم السلام در يمين و يسار وى بودند و فرمود: اگر ترضيه از جعفر بن محمّد نجويى و براى تو ترحيم و استغفار ننمايد اين حربه را بر تو مى زنم .

پس با آن جناب معانقه فرمود و برخواست و رفت و حضرت صادق عليه السلام قرض زيد را ادا كرد.(1)

و از ابيات زيد در منقبت امير مؤمنان عليه السلام براى زينت اين اوراق مى نويسد:

و من اشرف (شرف) الاقوام قوما برأيه *** وان عليّا شرفته المناقب

وقول رسول اللّه والحقّ قوله *** وان زعمت منه اؤلف كوادب(2)

بانك منّي يا على معالَنا *** كهارون من موسى اخ لي وصاحب

دعاه ببدرٍ فاستجاب لامره *** وما زال فى ذات الاله يضارب

فمازال يعلوهم به و كانّه *** شهابٍ تلقاه القوابس ثاقب(3)

ص: 223


1- . مناقب، ج 4، ص 225 - 224.
2- أنوف كواذب خ ل.
3- الفصول المختارة، ص 25.

مخلص معنى آن است: مثل على بن ابى طالب عليه السلام كيست كه مجموعه مناقب است و رأى شريف وى بهترين رأى ها؟ و فرمايش حضرت رسول صلى الله عليه و آله حق است اگر چه موجب ارغام اناف و ذلّت دروغ گويان شد؛ كه فرمود به آواز بلند: على عليه السلام از براى من چون هارون است از براى موسى؛ و در وقتى كه جناب امير مؤمنان عليه السلام در بدر اجابت نمود امر آن بزرگوار را؛ و براى خداوند شمشير زد و بر اعادى دين هميشه برترى داشت چون شهاب ثاقب.

ويحيى كه فرزندارجمند زيد است - وشانزده ساله شهيد شد - درمرثيه پدرش فرمود:

خليلَيني عنّي بالمدينة بلغا *** بني هاشم أهل النهى والتجارب

لكلّ قتيلٍ معشرٌ يطلبونه *** وليس ليزيد بالعراقين طالب

سابقى بجدّ السيف ما قد تركتم *** وضيعتم مادام بالسيف ضارب(1)

يعنى؛ اى دو دوست من! - و مراد از دو دوست شايد محمّد و ابراهيم فرزندان عبداللّه محض باشند - سلام مرا به ازكياى بنى هاشم برسانيد؛ و بگوئيد هر كشته خون خواهى دارد كه طلب خون او را مى كند و در عراقين براى خون خواهى پدرم كسى نيست؛ من طلب مى كنم از دم شمشير خون كسى را كه شما بنى هاشم گذارديد و ضايع نموديد مادامى كه مى توانم .

در كتاب ربيع الأبرار اشعارى كه مشعر بر شجاعت زيد است ذكر كرده است دو سه تا را بنويسم:

فلمّا تردّى بالحمائل و انثنى *** يصول باطراف القنا الذوابل

بيّنت الأعداء أدسنانه *** يُطيل حنين الامّهات الثواكل(2)

ص: 224


1- سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 291.
2- ربيع الأبرار، ج 4، ص 197، باب 7.

شرح حال امام زاده عبداللّه ابيض

در شرح حال امام زاده عبداللّه ابيض است كه نزديك به مزار حضرت امام زاده لازم التعظيم عبدالعظيم حسنى مدفون است.

اما نسب شريف وى آن چه در كتب انساب صحيحه ديده شده است به پنج پشت به حضرت على بن حسين كه امام زين العابدين عليه السلام است مى رسد، بدين گونه: عبداللّه

ابيض ابن عباس بن محمّد بن عبداللّه شهيد بن حسن افطس بن على بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام بر اين قاعده همان پنج پشت به امام زين العابدين مى رسد، به واسطه على كه فرزند امام زين العابدين عليه السلام مى رساند.

وبعضى ازعوام اشتباه كرده اند وعباس بن محمّد پدربزرگوار امام زاده عبداللّه را، عباس بن على گفته اند؛ ولى شبهه اسمى است وبر خطا رفته اند. وجماعتى ازاهل تواريخ وارباب سير،احوال وى راشرح داده انددرذيل كسانى كه دررى مدفون اند ومحقّقا حضرت عبدالعظيم و حضرت امام زاده عبداللّه ابيض و كسائى - كه يكى از قارى قرآن است - از مدفونين رى شمرده اند، ومرحوم قاضى نوراللّه اين بزرگوار را دركتاب مجالس المؤمنين يادكرده است.

و بخارى نسابه گفته است:(1) در رى مزار كثير الانوار ابو عبداللّه حسين بن عبداللّه ابيض است، كه در سال سيصد و نوزده، به رحمت ايزدى پيوست و پسرى نيز از حسين بن عبداللّه ابيض در كتب انساب مذكور است موسوم به عبداللّه .

و سيد شريف احمد نسابه در كتاب عمدة الطالب نيز از احوال عبداللّه ابيض خبر داده است(2) كه بعضى از مقالات وى را ترجمه فارسى نموده عرض كرده ام .

ص: 225


1- . سر الأنساب؛ سر السلسلة العلوية، ص 79 - 78.
2- . عمدة الطالب، ص 349.

وبنوالأبيض دريمن بسيارندكه منسوب عبداللّه ابيض اندوخودعبداللّه وفرزندش حسين و نواده اش عبداللّه عالم و فاضل و محدث و شاعر خوش بيان و شيرين زبان بوده اند.

امّا پدر امام زاده عبداللّه ابيض بن عباس بن محمّد است .

مادرش گويا ام ولد بود و زياده بر آن از احوالش را نظر ندارم .

امّا محمّد كه پسر عباس است، پسرى عبداللّه شهيد نام داشت، كه بعد اول امام زاده عبداللّه ابيض است و كنيه اش ابو جعفر است. و به روايت ابو الفرج اصفهانى مادر محمّد بن عبداللّه، زينب دختر موسى بن عمر بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام است.(1)

و محمّد در نزد معتصم در ايام وليعهدى وى بسيار قرب و منزلت داشت . چنان كه معتصم يك روزى در نزد مأمون حاضر بود عمودى از آهن در نهايت سنگينى و وزن در دست او بود هشت مرتبه انداخت و گرفت پس عمود را به جانب على بن عباس انداخت او نيز مانند معتصم هشت مرتبه انداخت و گرفت .

پس على بن عباس به ابا جعفر محمّد بن عبداللّه گفت: شما را از اين هنر بهره هست ؟ پس محمّد بن عبداللّه عمود را گرفت شانزده مرتبه انداخت و گرفت! معتصم از شدت تغيّر سرخ شد چون يكى از ولايات را به عنوان ايالت و حكومت به وى داده گفت: چرا به مأموريت خود نمى روى؟ البته به زودى روانه شو . چون تو را دوست مى دارم شربتى لذيذ براى تو ارسال خواهم داشت او را بنوش پس شربت مسمومى فرستاد و وى بخورد و بمرد، به رحمت ايزدى پيوست .

امّا عبداللّه شهيد كه جد دوم امام زاده عبداللّه است

به روايت عمدة الطالب يكى از ائمه زيديّه است(2) و عجب است ازاين نسبت كه به وى دادند ازآن كه زيديّه خروج به سيف وشمشيررا ازاصول مذهب خودمى دانند .و وى خروج

ص: 226


1- مقاتل الطالبيين، ص 381.
2- . عمدة الطالب، ص 349 - 348.

نكرد وليكن با حسين بن على عابد؛ شهيد فخ بود كه شمشير حمايل كرده و حسين نيز وصيّت به وى كرد، در زمان رحلتش پس ازشهادت شهداى فخ درمدينه طيّبه قوطى جسته.

هارون الرشيد خواست بداند از بزرگان علويّين كه هست . از فضل بن يحيى جويا شد گفت: در مدينه عبداللّه بن حسن افطس است مردم با وى مراوده مى نمايند .

پس حكم كرد وى راحاضر كردند وگفت: تا كى مردم را دراطراف خود جمع مى نمايى وبه مذهب زيديّه دعوت مى كنى؟ فرمود: قسم به خدا! من از اين طايفه نيستم والفتى با آن ها ندارم، مرد منزوى و گوشه نشين هستم، دست خود را به خون من آلوده مكن .

هارون گفت: مى دانم در قول خود صادقى، پس وى را در خانه حبس كرد و چند كبوتر در آن خانه رها كرد براى آن كه كبوتر بازى كند. عبداللّه هر قدر تمنا كرد از محبس او را بيرون آورد مفيد نشد، آن گاه كاغذى به هارون نوشت كه تماما فحش و دشنام به هارون بود، به يكى از ندماى هارون داد كه از مضمونش اطلاعى نداشت چون هارون نوشته را بخواند به جعفر برمكى داد و گفت: بخوان و او را از حبس بيرون بياور و نوشته به او بده كه اغتشاش در دماغ و اختلال در حواس وى رسيده است .

پس به روايت عمده الطالبهارون گفت: اللهمّ اكفنيه على يد ولىّ من اوليائيواوليائك.(1) پس جعفر برمكى در روزنوروز آن سيد جليل راخواست وبه دست خودگردن او را زد و در ميان ظرفى گذاشته وسرپوش بر روى آن نهادباهدايا روز نوروز براى هارون فرستاد. هارون بى خبر سرپوش رابرداشته سربريده عبداللّه را ديد اعضاى وى به لرزه آمد. چون جعفر حاضر شد، گفت: چراچنين كردى؟ جعفر گفت: به واسطه خلاف ادب ودشنامى كه به خليفه داد.

پس هارون حكم كرد سرش را با جسدش در بغداد دفن كردند. [ پس] از اين جهت هارون به مسرور خادم گفت: برو جعفر را به قتل برسان . جعفر گفت: چرا مرا مى كشى؟ گفت: به واسطه قتل عبداللّه . پس از اين جهت نسل برامكه منقطع شد .

ص: 227


1- . عمدة الطالب، ص 349 - 348.

اما جدّ سوم امام زاده عبداللّه، حسن افطس است

وقتى كه پدرش على بن على بن الحسين عليه السلام وفات كرد وى در رحم مادرش بود ومادر حسن افطس كنيزكى سنديّه بود چون به حدّ بلوغ رسيد محمّدبن عبداللّه محض صاحب نفس زكيّه خروج كرد ورايت محمّد را حسن افطس افراشت از آن كه بلند بالا بود ، و او را رمح آل ابى طالب مى گفتند؛ وقتى كه محمّدبن عبداللّه نزديك مدينه شهيدشد حسن افطس فرار كرد؛ زمان ملاقات حضرت صادق عليه السلام بامنصور دوانيقى فرمودند: اگر مى خواهى خدمتى به رسول خدا كرده باشى. حسن افطس را اذيت مكن واز گناهش بگذر. پس از وى عفو كرد.

و بعضى از اهل حديث آن را از اشرار بنى فاطمه خوانده اند و مى گويند به حضرت صادق عليه السلام بى ادبى كرد و حضرت صادق در مرض موت وصيت فرمودند : هشتاد دينار به حسن افطس بدهند . سالمه كنيز آن حضرت عرض كرد: حسن افطس قصد قتل شما داشته است و شما انعام مى فرماييد؟! فرمودند: ويقطعون ما أمر اللّه به ان يوصل .(1)

و صاحب تاريخ عالم آرا گفته است: سادات افطس در عراق عرب بسيارند .(2)

و افطس كسى را گويند كه دماغش پهن باشد .

و جدّ چهارم امام زاده عبداللّه أبيض، على بن على بن الحسين است

كنيه اش ابى الحسن است. مادرش ام ولد است و از سنّ وى سى و هشت سال گذشت و در ينبع رحلت كرد .

پس مخفى نماند كه اعقاب امام زين العابدين عليه السلام ازشش نفر است: حضرت باقر عليه السلام و عبداللّه باهر و زيد شهيد- كه حالات اوعرض شد - وعمر اشرف وحسين اصغرو على اصغر.

و على اصغر كه جد چهارم امام زاده عبداللّه ابيض است، و حسين اصغر جد شريف قاضى صابر است كه در قريه ونك نزديك طهران مدفون است .

ص: 228


1- الغيبه شيخ طوسى، ص 197.
2- . تاريخ عالم آرا، چاپ سنگى.

در احوال سيد شريف حضرت امام زاده قاضى صابر ونكى

ياقوت حموى در كتاب معجم البلدان گفته است: ونك به سكون نون و كاف و فتح واو قريه است از قراى رى .(1) از اين عبارت معلوم مى شود، در آن زمان وَنك به سكون نون معروف بوده است و اكنون به فتح كاف [ نون] اشتهار دارد.

پس بدان نسب حضرت قاضى صابر بدين گونه است : ابو القاسم على بن محمّد بن نصر بن مهدى بن محمّد بن على بن عبداللّه بن عيسى بن على بن حسين اصغر بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام .

بعد از بيان اين اجداد و اباى گرام عظام آن سيد شريف وإلاّ مقام؛ خوانندگان بدانند كه بزرگوار، سيد حسينى است و نسب را به حضرت امام زين العابدين عليه السلام به توسط حسين اصغر مى رساند كه بلافاصله فرزند امام زين العابدين است؛ پس لقب ايشان همان قاضى صابر است و كنيه اش ابو القاسم و اسم مباركش على است .

و حسين اصغر كه پسر امام زين العابدين است مادرش موسومه به ساعده و ام ولد بود؛ و حسين اصغر مرد صالح فاضل بود و كنيه اش ابو عبداللّه است و در سال يكصد و پنجاه و هفت در مدينه وفات كرد و از او چند پسر بماند . عبداللّه اعرج و عبداللّه و على و ابو محمّد و سليمان .

و اعقاب حسين اصغر ، در حجاز و عراق و عرب و شام و بلاد عجم و مغرب

ص: 229


1- . معجم البلدان، ج 5، ص 385.

بسيارند ، و از اين طبقه اند سادات مرعشى كه در بلاد عجم اند ؛ و سابقا عرض شد كه بنو الافطس ساداتى هستند منسوب به على اصغر پسر پسر امام زين العابدين عليه السلام .

حال، معلوم شد كه نسب امام زاده قاضى صابر از اولاد حسين اصغر كه به على بن الحسين - كه امام زين العابدين عليه السلام باشد - منتهى مى شود و صاحب كتاب عمدة الطالب فرموده است در احوال حسين اصغر: و كان الحسين عفيفا محدّثا فاضلاً عالما(1) و از سن شريف وى هم پنجاه و هفت سال گذشت؛ و به تاريخ مسطور در مدينه وفات كرد و على كه مكنى به ابو الحسن است جدّ ديگر امام زاده قاضى صابر است و بسيار جلالت قدر داشته است. و كان من رجال بنى هاشم لسانا و بيانا وفضلاً و كان متديّنا؛ پس به همين ترتيب سلسله آباى اين سيّد جليل منتهى است ، هبوطا و نزولاً بدون شبهه تا حضرت قاضى صابر .

و از بعضى عبارات صاحب كتاب نهاية الاعقاب معلوم مى شود كه تولد اين بزرگوار هم در قريه ونك بوده است و در علم نسب كه از علوم مشهوره است كمال امتياز داشته و در زمان هاى گذشته هر بلدى را نسابه بوده است و نسابه رى آن بزرگوار بوده است و بعضى در محضر وى استفاده اين علم را مى كردند.

و صاحب كتاب مسطور گفته است: و قد رأيته و كان جارى في الرّي و استفد منه هذا العلم ، يعنى؛ امام زاده قاضى صابر در رى همسايه من بود و من خدمتش حاضر مى شدم و اين علم را از وى استفاده مى كردم .

و مخفى نماند كه خليفه معاصر زمان آن بزرگوار، مقتضى لأمر اللّه، بوده است، كه در سال پانصد و پنجاه و پنج هجرى مرد .

و بعضى از خوانندگان بدانند نسب حسينى، بين انساب ممتاز است بلكه موهبتى است روحانيّه و فضيلتى است رحمانيه و حضرت امام زاده قاضى صابر سيّد شريف

ص: 230


1- . عمدة الطالب، ص 311.

نسابه حسينى است پس التجا به مزار شريف ايشان و زيارت قبر آن سيد جليل الشأن باعث خشنودى جد شهيد سعيدش سيّد مظلوممان ابا عبداللّه الحسين غريب و مظلوم كربلا است .

البته بعد از علم به صحّت انساب كريمه آن بزرگوار، نهايت بى انصافى است و با قدرت و مكنت ترك زيارتش نماييد. به خصوص كسانى كه در اطراف آن بقعه كريمه و روضه عظيمه متوقف و ساكن اند و گويا عابرين اين مزار كثير الانوار به فاتحه و زيارت مختصرى آن بزرگوار را ياد ننمايند و شرفيابى حضورش را از شدت كبر و غرور ترك كنند و فيض و بهره و اجر كلّى را ترك كرده باشند و از ثواب كثيرى محجوب و ممنوع باشند.

و گويا آن مزار اختصاص به ايشان هم نداشته باشد بلكه جماعتى از سادات نسابه در همان محل مدفون اند، كه يكى از ايشان ابو الفتح ونكى است؛ و محتمل است ابو هاشم مجد الدين سيد شريف نسابه رى نيز در آن جا مدفون باشد.

اين است ذكر نسب حضرت امام زاده قاضى صابر كه از روى كتاب صحيح نوشته شده است، شايد اجرى در آخرت داشته باشم . ان شاءاللّه تعالى

ص: 231

ص: 232

(4) امامزادگان رى

تأليف:

شيخ محمدحسين طهرانى (قرن 13)

ص: 233

ص: 234

مقدمه

نسخه خطى به نام امام زادگان رى از شيخ محمدحسين طهرانى (قرن 13) در كتابخانه حضرت آيه اللّه مرعشى به شماره 6391 موجود است كه در فهرست آن كتابخانه چنين معرفى شده است:

امام زادگان رى، شيخ محمدحسين طهرانى (قرن 13)

دومين بار كه مؤلف به زيارت حضرت امام رضا عليه السلام موفق شده، در مراجعت به زيارت امام زاده عبدالعظيم رفت و ضمناً قبر زبيده خاتون را زيارت كرده، و چون آنجا را رو به خرابى ديد، مشغول تعمير آن شده و اين تاريخ را نگاشت. در صحت انتساب اين قبر و داستان آمدن زبيده با مادرش شهربانو به رى و چگونگى عروسى اين بانو با قاسم بن الحسن.

اين تاريخ كه به نام فتحعلى شاه قاجار نوشته شده شامل پاره اى از تاريخ رى و عده اى از امام زادگان اين ناحيه و تهران نيز مى باشد.

آغاز افتاده: زمان، برازنده رايات شوكت و شان شهريار والا تبار و شهنشاه بلند اقتدار...

انجام:

عروس قاسمم نامم زبيده *** فلك خاك مرا در رى كشيده

73 برگ 15 سطرى، فهرست كتابخانه آيه اللّه مرعشى، ج 15، ص 347.

كتاب فوق شامل يك مقدمه در ثواب زيارت حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و ساير ائمه عليهم السلام و اولاد آن بزرگواران. و چند فصل، فصلى در اثبات عروسى قاسم بن حسن، و فصلى

ص: 235

در تزويج حضرت شهربانو با حضرت امام حسين عليه السلام ، و فصلى در ذكر بعضى از اولاد ائمه كه در شهر رى مشهور مى باشند، و در پايان فصل در خصوص كراماتى از روضة حضرت زبيده خاتون ظاهر شده، و در آخر اشعار و مراثى در سوگ قاسم.

لازم به تذكر است كه:

1. در باب ثواب زيارات معصومين عليهم السلام ، رواياتى كه آورده شده مستند به مدارك و مآخذ معتبر و صحيح است.

2. در بخش عروسى قاسم بن حسن، مشتمل بر چند بحث است: حضور زبيده خاتون و شهربانو در كربلا؛ عروسى زبيده خاتون و قاسم بن حسن در شب عاشور؛ فرار شهربانو و زبيده از دست لشكريان عمر بن سعد به رى؛ پنهان شدن شهربانو در دل كوه؛ پناه بردن زبيده به اقوام مادرش كه از نسل يزدجرد بودند؛ تولد قاسم الثانى بن قاسم بن حسن در رى؛ شهادت قاسم ثانى و ... .

مطالبى كه نويسنده در اين بخش آورده مستند به مآخذ و مدارك بسيار ضعيف و مجهول و مجعول است كه سخيف بودن اين بخش از كتاب، باعث بى اعتبارى كل كتاب شده است.

چون اصل وجود شهربانو بنت يزدجرد به عنوان همسر حضرت امام حسين عليه السلام مورد ترديد است، و بر فرض وجود، فرزندى فقط به نام على بن الحسين عليه السلام داشته، و زبيده فرزند او نبوده است. و به استناد كتب معتبر تاريخى حضرت امام حسين عليه السلام دخترى به نام زبيده خاتون نداشته و يا دخترى كه همسرش معلوم نباشد ندارد تا تطبيق بر همسر قاسم بن حسن بشود؛ و نيز قاسم بن حسن به اتفاق مورخان، غير بالغ بوده و قابليت ازدواج نداشته است. و در نهايت قاسم بن حسن فرزندى نداشته و فرزندى از او متولد نشده است.

با وجود اين همه اكاذيب و افسانه ها صلاح نبود كه اين رساله چاپ شود، و لكن از

ص: 236

آن جائى كه مطالب رساله در ارتباط با تاريخ رى و امام زادگان مدفون در رى (حدود صد نفر) است، و اين مجموعه هم در ارتباط با امام زادگان رى بود مناسب ديده شد بحث هاى افسانه اى و جعلى اين رساله تذكر داده شود و ساير مطالب تاريخى آن در ديد فضلا و مورخان قرار گيرد.

و در كتاب مأخذشناسى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و شهر رى اين رساله چنين معرفى شده است:

382/4 . امامزادگان رى (فارسى)

از : محمد حسين تهرانى

مؤف كتاب از فقها و علماى بزرگ مقيم كربلا و از شاگردان صاحب رياض و سيد مجاهد و ميرزاى قمى بوده و شرح احوال او در الكرام البررة ، ص 368 بيان شده است .

وى در راه زيارت خود به مشهد مقدس ، چند روزى در تهران توقف مى كند . در همين زمان ، هنگام زيارت امامزاده عبدالعظيم عليه السلام در بين راه به بقعه زبيده خاتون مى رسد و چون آن را خراب و ويران مى بيند به تعمير آن مى پردازد . و سپس تصميم مى گيرد براى اثبات صحت اين قبر و داستان آمدن زبيده با مادرش شهربانو به رى ، اين رساله را بنويسد :« مطلب و منظور از جمع آورى اين اخبار ثبوت عروسى قاسم و زبيده خاتون دختر حضرت امام حسين عليه السلام است در كربلا و آمدن زبيده خاتون و شهربانوى - مادر او - به شهر رى و هر يك بقعه على حده دارند .»

كتاب به نام فتحعلى شاه قاجار (1211-1250ق) در يك مقدمه و چند فصل و خاتمه نوشته شده است با اين عناوين :

مقدمه : در ثواب مجملى از زيارت حضرت خاتم المرسلين و ائمه

ص: 237

طاهرين و اولاد طيبين صلوات الله عليهم اجمعين .

فصل : در اثبات عروسى قاسم .

فصل : در ذكر تزويج حضرت شهربانو را به حضرت امام حسين عليه السلام

فصل : در ذكر بعضى از اولاد ائمه كه در شهر رى مشهور مى باشند .

فصل : در خصوص كراماتى كه از روضه حضرت زبيده خاتون ظاهر شده .

و در آخر اشعار و مراثى در سوگ قاسم .

آغاز افتاده :« زمان ، برازنده ء رايات شوكت و شان ، شهريار والاتبار ، و شهنشاه بلند اقتدار، رئيس امت نبوى و حافظ ملت مرتضوى... السلطان فتحعلى شاه...»

انجام :

«فرياد از غريبى *** بيداد از غريبى

عروس قاسمم نامم زبيده *** فلك خاك مرا در رى كشيده»

اين كتاب ضمن منشورات كنگره حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و شهر رى به چاپ مى رسد.

نسخه هاى خطى: كتابخانه آيت اللّه مرعشى نجفى - قم، شماره 6391، نسخ، عناوين و نشانيها شنگرف، 73 برگ، 15 سطر.

ر .ك : فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه عمومى حضرت آيت الله العظمى مرعشى نجفى ، ج 16 ، ص 347 ؛ رؤت نسخه.

ص: 238

بر روى نسخه خطى كتابخانه حضرت آيه الله مرعشى به شماره 6391 - كه ظاهراً به خط حجة الاسلام و المسلمين سيد محمّد جزائرى است - نوشته شده است:

«بسمه تعالى - اين نسخه منحصر به فرد، در اثبات صحت مقبره زبيده خاتون و شهربانو در شهر رى، و باقى امامزادگان كه در رى مدفونند. مؤلّف شيخ محمّد حسين تهرانى، مقيم كربلا بوده، به طورى كه در مقدمه اين كتاب نوشته؛ و علامه تهرانى قدس سره در الكرام البرره ص 368 او را از فقها و علماى بزرگ كربلا دانسته، و از شاگردان صاحب رياض و سيد مجاهد و ميرزاى قمى بوده، به طورى كه از قراين و تأليفات وى كه در آن جا مذكور است، مستفاد مى شود.

اما اين رساله را علامه تهرانى نديده و ننوشته اند؛ در باب خود كم نظير است. در اول نسخه ستايش فتحعلى شاه و بعضى از مطالب تاريخى آن زمان و در اواسط نسخه نام ميرزاى قمى را به عنوان اعلم علما ياد كرده است. نام بعضى از كتب خطى و محل وجود آن ها را نوشته است.»

شيح آقا بزرگ تهرانى در كرام البرره، ج 1، ص 368 در وصف مؤلّف مى نويسد: «كان من فقهاء كربلاء و علمائها الأجلاّء في عصره، رأيت رسالته الفتوائية العملية الفارسية في الطهارة و الصلاة؛ و هى تشتمل على المسائل الاتفاقية، ألّفها بعد وفاة السيد على الطباطبائى صاحب الرياض. و فى حياة ولده السيد محمّد المجاهد، و ذكر في اول هذه الرسالة مجاورتة للحائر الشريف و انه الف قبل ذلك رسالة النجاة من فتاوى صاحب الرياض. و الف قوت لايموت و [و أقل الواجب]من فتاوى الميرزا القمى ذكرناه في الذريعة، ج 3، ص 374. و ألّف لب الالباب من فتاوى السيد محمّد الطباطبائى مدّ ظله، ثمّ الف هذه الرسالة في المسائل الاتفاقية بين العلماء من الأموات و الاحياء. و الرسالة الموجودة في (مكتبة الشيخ قاسم محي الدين) في النجف الاشرف. و الظاهر انّه من تلاميذ الأعلام المذكورين».

ص: 239

و صاحب الذريعه كتابهاى مؤلف را چنين معرفى مى كند:

أقل الواجب، رسالة فارسية فى اقل ما يجب الاعتقاد به... موافقاً لفتوى المحقق القمى... من جمع المولى محمدحسين الطهرانى و لعلّة من تلاميذ المحقق القمى، جمعه فى حياته لعمل المقلدين... (الذريعه، ج 2، ص 274.

الرسالة الاتفاقيه: رسالة عمليه مشتملة على المسائل المتفق عليها آراء العلماء من الأحياء و الأموات، فيجوز العمل بها فى جميع الأعصار و هى فارسية. للمولى محمد حسين الطهرانى المجاور الحائر... . ذكر فى اولها انه الفها بعد ما الف (رسالة النجاة) من رأى صاحب الرياض - و ألف (قوت لا يموت) أو (أقل الواجب)... . و الف (لب لباب در گل گلاب) من فتاوى السيد المجاهد. (الذريعه، ج 11، ص 8).

قوت لا يموت و اقل الواجب (الذريعه، ج 17، ص 205).

لب لباب و گل گلاب. رسالة فارسيه عمليه فى العبادات منطبقة على فتاوى السيد محمد المجاهد الطباطبائى الحائرى المتوفى (1242). دوّنه الشيخ محمدحسين الطهرانى (الذريعه، ج 18، ص 291).

نماز برهنه: رسالة فارسيه فى الصلاة مطابقاً لفتاوى السيد محمدباقر الشفتى الاصفهانى، جمعه محمد حسين الطهرانى نزيل كربلا (الذريعه، ج 24، ص 211).

و در كتاب تراجم الرجال چنين آمده است:

محمد حسين الطهرانى

«زار للمرة الثانيه الامام الرضا عليه السلام فى عصر فتح على شاه القاجار، و عند عودته من مشهد ذهب إلى رى لزيارة السيد عبدالعظيم الحسنى و رأى فى طريقه قبر زبيده بنت شهربانو زوجة القاسم بن الحسن مشرفا على الانهدام فسعى فى تجديد بنائه و أقام مدة فى رى لهذا الغرض. له امام زادگان رى» (تراجم الرجال، ج 2، ص 662 - 661).

ص: 240

عكس

ص: 241

عكس

ص: 242

بسم اللّه الرحمن الرحيم

...(1) زمان، برازنده رايات شوكت و شأن، شهريار والاتبار و شهنشاه بلند اقتدار، رئيس امت نبوى، و حافظ ملت مرتضوى السلطان ابن السلطان، و الخاقان ابن الخاقان المنصور من جانب اللّه السلطان فتحعلى شاه قاجار، والاتبار زاد اللّه عدله و رأفته و نصرته و ايمانه قرار داده شعف و سُرورى بر محبان و مواليان و شيعيان دست داده به حدى كه گويا عيد كبير ظاهر شده، از يمين و يسار و جنوب و شمال به عزم زيارت روضه مقدسه امام مطهّر، وارث مناقب جد و پدر، نجم درخشان آسمان نبوت و مصباح نورافشان دودمان فتوت، ثامن ائمه هدى على ابن موسى الرضا صلوات اللّه عليه و على آبائه الطاهرين و اولاده المعصومين، سر قدم ساخته از جان و دل، روى به آن آستان عرش نشان مى شتافتند و به شرف عتبه بوسى آن امام ضامن، مشرف مى شدند.

و هم چنين از هر بلادى هر ساله زوّاران بى پايان به زيارت عتبات عاليات عرش درجات اميرمؤمنان و كربلاى معلى و قبور منوره ائمه هدى و مدينه طيّبه و زيارت بيت اللّه الحرام مشرف مى شدند و صيت امنيّت طرق گوش زد خواص و عام شده و هر شكسته و عاجزى كه تمناى زيارت قبور ائمه انام را مى نمود، راه عذر مسدود بوده و نقل اموات به آن عتبات به مرتبه اى بر مردم آسان شده كه از دارالخلافه طهران، جنازه را به مبلغ پنج تومان رايج اين زمان، كه عبارت از نود مثقال صيرفى نقره مسكوك باشد. نقل به كربلاى معلى مى نمودند. در اين صورت كسانى كه اظهار حيات

ص: 243


1- برگ آغازين نسخه خطى افتاده است.

مى نمود، اسهل از اين خود را به آن اماكن مشرف مى رسانيدند. و فى الحقيقة در اين عصر عبادات بسيار فراوان و رونق شريعت و ميل به عبادت بر عامه خلق آسان و اغلب از امرا و اركان دولت، شب و روز اوقات خود را صرف خيرات و مبرات دارند، زاد اللّه توفيقهم و رفع اللّه درجاتهم فى الدارين.

و بعد چون اين خادم خاندان نبوت محمد حسين طهرانى مجاور كربلاى معلى را توفيق مجاورت آن ارض بهشت آئين دست داده و از بركت مجاورت توفيق يافته در اين عصر، يك دفعه به شرف آستان بوسى امام الانس و الجان مشرف شده مره ثانيه را نيز در اين عصر به جهت امنيت طرق، غنيمت دانسته خود را به آن ارض اقدس رسانيده و دو ماه مبارك رمضان را تماما به امابين در آن روضه منوره بسر برده و درتحت قبه منوره، تمناى مره ثالث را نموده، اميدواريم كه اين امنيت امتدادى به هم رساند و دعا نيز هدف اجابت مقرون كرده باشد كه توانيم در اين آخر عمر يك دفعه ديگر به آن آستان بهشت نشان مشرف شويم، كه هر سه دفعه در اين دولت جاويدمدت قرار يافته باشد لهذا در معاودت به دارالخلافه طهران از جهت صله ارحام قدرى توقف نموده، اتفاق روزى عازم زيارت امامزاده لازم التعظيم امام زاده عبدالعظيم عليه السلام شدم.

در بين راه نظر به شهرت سابق، شوق زيارت حضرت زبيده خاتون عليهاالسلام را كرده به آن بقعه متبركه مشرف شدم، ديدم كه قبه مطهره خراب شده و احدى سنگ و خاك آن را نروفته و همين روى قبر را پاك نموده اند و فاتحه خوانده اند و حصيرها تمامى در زير خاك و بقعه آن درّ صدف امامت، چون غربا به نظر آمده، بسيار بر اين محبّ ولايت اهل بيت اطهار و مجاور قبر منور پدر بزرگوار آن عالى مقدار، گران آمده رقت زيادى شد و خجالت كشيدم كه آن بزرگوار را به آن حال واگذارم و متوجه تعمير آن نشده، به چه رو به خدمت پدر بزرگوارش مشرف شوم؛ عزم تجديد بناى جديد در عمارت آن روضه مطهره گذاردم و چون خاك روب هاى اطراف را برداشته، از آثار،

ص: 244

چنين معلوم مى شد كه از روز اول تا به حال سه دفعه عمارت آن آستانه مشرف شده و حقير بناى چهارم است كه گذارده ايم؛ و للّه الحمد؛

توفيق رفيق بنى اعمام خود شده و قدرى نيز بعضى از محبان اهل بيت اطهار از اكابر و اعاظم مواليان پدر بزرگوارش اعانت كرده و مى كنند؛ اميد هست كه به زودى به اتمام برسد، كه مسرورا به شرف عتبه بوسى پدر بزرگوارش در كربلاى معلى مشرف شويم و نيابت از جانب جميع مؤمنين، سلام به خدمت آن حضرات نمائيم و من اللّه التوفيق و عليه الاعتماد.

مطلب و منظور از جمع آورى اين اخبار، ثبوت عروسى قاسم و زبيده خاتون دختر حضرت امام حسين عليه السلام است در كربلا، و آمدن زبيده خاتون و شهربانوى مادر او به شهر رى و هر يك بقعه على حده دارند كه اسم ايشان از قديم مشهور است.

و اين رساله مشتمل است بر مقدمه و چند فصل و خاتمه.

مقدمه در ثواب مجملى از زيارت حضرت خاتم المرسلين و ائمه طاهرين و اولاد طيبين صلوات اللّه عليهم اجمعين و مجاورت، نزد قبر ايشان است، بر سبيل اختصار، چون ابتداى كلام در وصف زيارت حضرت امام ثامن عليه السلام مذكور شده اصلح آن است كه ثواب زيارت آن بزرگوار را مقدم داريم.

اوّل در ثواب زيارت حضرت امام الانس و الجان عليّ ابن موسى الرضا صلوات اللّه عليه اشاره به اصل مطلب از خلاصه احاديث مى شود؛ چنانچه ثقه الاسلام محمد ابن يعقوب كلينى(1) و صدوق(2) و شيخ طوسى(3) و ساير علما رضوان اللّه عليهم روايت كرده اند از رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم اجمعين كه زيارت نكند او را هيچ مؤمنى مگر آن كه واجب گرداند خداى تعالى از براى او بهشت را و حرام سازد

ص: 245


1- . الكافى، ج 4، ص 586 - 583.
2- . من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 345 به بعد، باب 217.
3- تهذيب الاحكام، ج 6، ص 86 - 84، باب 34.

بدن او را بر آتش و و بيامرزد خدا از براى او گناهان گذشته و آينده او را اگرچه بوده مثل عدد ستاره ها و قطرات باران و برگ درختان؛ و مى فرمايند كه فرا گيريم او را به دست خود در روز قيامت و داخل سازيم آن را در بهشت اگرچه باشد از اهل گناهان كبيره؛ و خدا عطا كند به او ثواب هفتاد شهيد كه پيش روى رسول خدا شهيد شده باشد.

و زيارت آن حضرت با هزار هزار حج برابر است و زيارت نمى كند او را مگر خواص از شيعه و ضامن بهشت اند از جهت او، و خلاص كنند او را از اهوال قيامت؛ در وقت پرواز، نامه هاى عمل از راست و چپ و به نزد ميزان و نزد صراط. و ثواب صد هزار شهيد و صد هزار صدّيق و صد هزار حج كننده و عمره كننده و صد هزار جهادكننده به او عطا نمايند. و محشور شود در فوج ما؛ در درجات بهشت از رفيق ما باشد؛ و هر كه زيارت كند آن حضرت را در طوس منبرى در برابر منبر رسول خدا براى او بنا كنند و بر آن باشد تا فارغ شود خدا از حساب خلايق؛ و باشيم ما شفاعت كنندگان او در روز قيامت و هر كه را ما شفاعت كننده او باشيم نجات يابد اگرچه بوده باشد بر او مثل گناه ثقلين جن و انس، پس مى نشيند با ما در مضمار يعنى در خوان هاى طعام؛ هركه زيارت كرده قبور ائمه را بلنددرجه ترين ايشان، به حسب عطا. زيارت كنندگان قبر حضرت امام رضا عليه السلام است.

و بقعه آن حضرت همواره فوجى از ملائكه مى آيند و فوجى بالا مى روند تا آن كه دميدِه شود در صور و اللّه روضه اى از روضه هاى بهشت است و مى فرمايند كسى كه حجّة الاسلام كرده باشد و بعد نيز خواهد ديگر حج كند برود آن حضرت را در طوس زيارت كند.

دوّم بدان كه هر كس زيارت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كند و عارف به حق آن حضرت باشد و امام واجب الاطاعة و خليفه بلافصل داند، حق تعالى بنويسد از براى او، اجر صد هزار شهيد و گناه گذشته و آينده او را بيامرزد؛ و ايمن باشد از اهوال

ص: 246

قيامت و آسان گردد حساب او و استقبال نمايند او را ملائكه و چون برگردد از زيارت او را مشايعت نمايند تا به خانه خود برگردد و اگر بيمار شود به عيادت او بيايند و اگر بميرد مشايعت جنازه او كنند و طلب آمرزش نمايند؛ آيا زيارت نمى كنند كسى را كه خدا با ملائكه و پيغمبران و مؤمنان او را زيارت مى كنند و نزد خدا بهتر است آن حضرت از جميع ائمه و از براى او هست ثواب اعمال همه ائمه؟! و چون آن حضرت را زيارت كنى زيارت كرده استخوان آدم و بدن نوح را. و اللّه نمى خورد آتش جهنم قدمى را كه غبارآلوده شود در زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام خواه پياده برود و خواه سواره و به هر گامى دو حج و دو عمره از براى او بنويسند.

و فضيلت زيارت قبر اميرالمؤمنين عليه السلام بر زيارت قبر امام حسين مثل فضيلت اميرالمؤمنين است بر امام حسين؛ و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرموده كه هر كه زيارت كند على را مرا زيارت كرده.(1)

سوم ثواب زيارت كربلاى معلى و كاظمين و سرّ من راى.(2) در ثواب زيارت امام حسين عليه السلام حضرت امام محمدباقر عليه السلام مى فرمايندكه، امركنيد شيعيان مارا به زيارت حسين بن على كه دفع مى كند خانه فرود آمدن و غرق شدن و سوخته شدن را وجفا نكنيد آن حضرت را. زيارت آن حضرت روزى را فراخ مى گرداند، و واجب است بر مردان و زنان كه آن حضرت را زيارت كنند؛ و عجب است از كسى كه گمان كند شيعه ماست و عمرش مى گذرد و به زيارت قبر امام حسين نمى رود، با آن كه گناهان گذشته و آينده اش آمرزيده مى شود، و آن هايى كه براى زيارت كننده آن حضرت دعا مى كنند در آسمان زياده از آن هايند كه دعا مى كنند در زمين، و ملائكه و پيغمبران در قيامت با ايشان مصافحه مى كنند و هرچه در زيارت خوفش بيشتر است ثوابش بيشتر است و كسانى كه يك سال و دو سال

بر ايشان مى گذرد وبه زيارت آن حضرت نمى روند واللّه ايشان بهره خودرا خطا كرده اند.

ص: 247


1- ر.ك: بحارالأنوار، ج 97، ص 263 - 257، باب فضل زيارته «الامام على» صلوات اللّه عليه و الصلاة عنده.
2- ر.ك: كامل الزيارة؛ بحارالانوار، ج 101 و 102.

و حق و لازم است بر مالدار كه هر سال دو مرتبه و فقير سالى يك مرتبه به زيارت آن حضرت برود و اگر زياده از سه سال، ترك زيارت كند بى عذرى و علّتى، عاق حضرت رسول صلى الله عليه و آله شده است و قطع رحم آن حضرت كرده است.

و هر كس هر ماه به زيارت آن حضرت برود، او راست مثل ثواب صد هزار شهيد از شهيدان بدر و چون آفتاب بر او بتابد گناهش را مى خورد، چنانچه آتش هيزم را مى خورد.

و آن حضرت مى فرمايد كه هر كه زيارت كند مرا در حيات خود، من زيارت كنم او را بعد از وفات او. و از حضرت صادق عليه السلام است كه زيارت امام حسين واجب است بر هر مسلمان و هر كه از شيعيان ما به زيارت او نرود، دينش ناقص خواهد بود. و هر كه به زيارت آن حضرت نرود و گمان كند كه شيعه ماست، تا بميرد، پس او شيعه ما نيست. و اگر او از اهل بهشت باشد ميهمان اهل بهشت نخواهد بود. و اللّه اگر بدانند چه ثواب است هر آئينه سستى و تنبلى نكند و هر درهم كه خرج كرده ده هزار درهم بدهند و چون احدى از شما شروع مى كند در تهيه كارسازى زيارت او، بشاشت و شادى مى كنند به سبب او اهل آسمان، و او را بشارت مى دهند. چون از در خانه بيرون مى آيد، حق تعالى چهار هزار ملائكه موكل مى گرداند كه صلوات مى فرستند بر او تا برسد به قبر آن حضرت. و به هر قدمى كه برمى دارد يا مى گذارد مثل ثواب كسى دارد كه در خون خود دست و پا زده باشد در راه خداوند. و به هر ركعت نماز نزد قبر كند، ثواب هزار حج و هزار عمره و هزار بنده آزاد كردن و هزار مرتبه از براى خدا به جهاد با پيغمبر مرسل دارد و منادى ندا مى كند تو را اگر سخن او را بشنوى در جميع عمر خود نزد آن حضرت بمانى. پس اگر در آن سال بميرد متوجه نمى شود به قبض روح او به غير خدا و چون برمى گردد ملائكه با او مى آيند و استغفار كنند و صلوات بر او فرستند تا به منزل خود برگردد پس ملائكه مى گويند: پروردگارا اين بنده تو به منزل خود برگشت پس به كجا رويم؟ ندا مى رسد كه اى ملائكه من بايستيد به در خانه بندۀ

ص: 248

من و تسبيح و تقديس من بكنيد و ثوابش را در نامه حسنات او بنويسيد. تا روز مردن او پيوسته ملائكه در درِ خانه او هستند به اين طريق تا روزى كه بميرد، پس آن ملائكه به جنازه او حاضر مى شوند در وقت غسل و كفن و نمازكردن پس مى گويند: پروردگارا ما را موكل كرده بودى به در خانه بنده خود و او فوت شد پس به كجا رويم ما؟ پس حق تعالى ندا كند ايشان را كه اى ملائكه من! بايستيد نزد قبر بنده من و تسبيح و تنزيه من بكنيد و ثواب آن را در نامه حسنات او بنويسيد تا روز قيامت.(1)

و در زيارت كاظمين امام موسى كاظم و امام محمد تقى و در سامره امام على النقى و امام حسن عسكرى نيز احاديث بسيار است كه مثل كسى است كه قبر امام حسين عليه السلام را زيارت كرده باشد.(2)

و در زيارت حضرت صاحب الامر عليه السلام در سرداب غيبت در سامره بايد كرد.

چهارم مدينه حضرت پيغمبر و حضرت فاطمه زهرا و حضرات ائمه بقيع كه حضرت امام حسن مجتبى و امام زين العابدين و امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهم السلام هستند نيز احاديث بسيار وارد شده است.(3)

و در زيارت خانه كعبه و ثواب حج نيز معلوم است چنانچه احاديث وارد است كه چون مؤمنى وقوف عرفات بجا آورد، از هر ولايت كه باشد اهل آن ولايت از مؤمنان همه آمرزيده شوند. و كسى از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام پرسيد كه كدام گناه عظيم تر است؟ فرمودند: كسى كه مناسك حج را بجا آورد و بعد از آن چنان داند يا گمان كند كه گناهش آمرزيده نشده. و اهل قبور آرزو كنند كه به عوض تمام دنيا

ص: 249


1- . ر.ك: بحارالانوار، ج 98، ص 80 - 69، باب (جوامع ما ورد من الفضل فى زيارته «الامام الحسين عليه السلام » و نوادرها)؛ تهذيب الأحكام، ج 6، ص 42 به بعد.
2- ر.ك: بحارالانوار، ج 99، ص 6 - 2، باب (فضل زيارة الامامين المعصومين أبى الحسن موسى بن جعفر و أبى جعفر محمد بن على صلوات اللّه عليهم ببغداد و فضل مشهدهما)؛ تهذيب الأحكام، ج 6، باب 30 و 38.
3- ر.ك: بحارالانوار، ج 97، ص 139 به بعد، ابواب (زيارة النبى صلى الله عليه و آله و سائر المشاهد فى المدينة)؛ تهذيب الأحكام، ج 6، ص 26 و 27؛ الكافى، ج 4، ص 548 به بعد.

و مافيها ايشان را يك حج مى بود؛ و يك درهم در حج صرف كردن، افضل است از دو هزار هزار درهم در غير آن از وجوه. (1)

پس فضيلت زيارت هر يك از ايشان را خدا مى داند و مرتبه ائمه عليهم السلام را از قرارى كه از احاديث معلوم مى شود هيچ پيغمبرى از حضرت آدم و نوح و ابراهيم و موسى و عيسى كه اولوالعزمند با ساير پيغمبران مرسل و غيرمرسل ندارند، بلكه از احاديث برمى آيد كه همه ايشان در جنب هر يك از ائمه عليهم السلام از قبيل قطره مى باشند، در جنب دريا؛ در اين صورت جميع عالم از وصف مرتبه قرب آن بزرگواران به درگاه خالق منان عاجزاند تبارك اللّه از اين جاه و مرتبه. اللهم ارزقنا حبّ محمّد و آله الطاهرين.

در باب مجاورت از صفوان منقول است كه حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند كه كمتر چيزى كه كسب مى كند زيارت كننده حضرت امام حسين عليه السلام ، آن است كه هر حسنه را هزار هزار ثواب مى دهند و گناه را يكى مى نويسند پس فرمود: بشارت باد تو را اى صفوان كه خدا را ملكى چند هست كه با ايشان قبض ها از نور هست، پس چون حافظان و نويسندگان اعمال، مى خواهند كه بنويسند گناهى، بر زيارت كننده حضرت امام حسين عليه السلام آن ملائكه مى گويند به حافظان كه دست نگه داريد! و ننويسيد و چون حسنه مى كند مى گويند بنويسيد؛ كه ايشان گروهى اند كه بدل مى كند حق تعالى گناهان ايشان را به حسنات.

و در جاى ديگر مى فرمايند كه ماندن نزد قبر آن حضرت هر روز به هزار ماه حساب مى شود هر كه خواهد در قيامت نظر به رحمت هاى الهى كند و بر او شدت جان كندن آسان شود و هول قبر از او برطرف شود بسيار زيارت حسين را كند.

و در بحار الانوار(2) مذكور است كه: خوابيدن يكشب در نجف اشرف مقابل

ص: 250


1- ر.ك: تهذيب الأحكام، ج 5، باب 3؛ الكافى، ج 4، ص 253 به بعد.
2- بحارالانوار، ج 97، ص 226، باب فضل النجف و ماء الفرات.

است با عبادت هشتاد سال. و حق تعالى از هر قطره عرق زوار امام حسين عليه السلام هفتاد هزار ملائكه خلق مى كند، كه تسبيح خدا مى كنند و استغفار مى كنند از براى صاحب عرق تا روز قيامت.

و در ارشاد المضلّين: باقى بودن يك روز، در زمين نجف اشرف را مى گويد مقابل است به عبادت هفت صد سال، و نزد حضرت امام حسين به عبادت هفتاد سال. و در كتاب مدينة العلم صدوق رحمه اللّه: مجاورت نزد قبر اميرالمؤمنين عليه السلام يك شب افضل است از هفت صد سال و نزد امام حسين افضل است از هفتاد سال و نماز نزد قبر اميرالمؤمنين عليه السلام به دو هزار نماز.

در بيان فضيلت آب فرات(1)؛ به سند معتبر منقول است كه، حضرت امام محمد باقر عليه السلام پرسيد از شخصى از اهل كوفه كه آيا غسل مى كنى در آب فرات هر روز يك مرتبه، گفت: نه؟ فرمود كه در هفته يك مرتبه غسل مى كنى؟ گفت: نه، فرمود در هر ماهى يك مرتبه غسل مى كنى؟ گفت: نه، فرمود در هر سالى كه يك مرتبه غسل مى كنى؟ گفت: نه، فرمود: از خير محرومى.

و در حديث ديگر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه منقول است كه چهار نهر است در دنيا كه از بهشت است: فرات و نيل و سيحان و جيحان؛ در بهشت فرات آب است و نيل عسل است و سيحان شراب است. و جيحان شراب است.

و در حديث ديگر فرمود كه فرات بهتر اين آبهاست در دنيا و آخرت.

و در احاديث بسيار وارد است كه هر طفلى كه كامش به آب فرات بردارند، البته محب اهل بيت رسول صلى الله عليه و آله گردد.

و به روايت معتبر منقول است كه حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به سليمان عجلى

ص: 251


1- . ر.ك: بحارالانوار، ج 97، ص 226 به بعد؛ كامل الزيارات، ص 44 باب 13؛ تهذيب الأحكام، ج 6، ص 31 به بعد، باب 10.

فرمود كه اگر ميان من و فرات آن قدر فاصله مى بود كه ميان شما و فرات است هر آئينه دوست مى داشتم كه هر دو طرف روز نزد آن بروم.

و در حديث معتبر از حضرت على بن الحسين عليه السلام منقول است كه حضرت حق تعالى در هر شب ملكى مى فرستد كه سه مثقال از مشك بهشت در نهر فرات مى ريزد و هيچ نهرى در مشرق و مغرب نيست كه بركتش بيشتر از نهر فرات باشد.

و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه هر روز چند قطره از آب بهشت در فرات مى ريزد.

و در روايت معتبر ديگر منقول است كه چون حضرت صادق عليه السلام در زمان سفاح به كوفه تشريف آوردند، بر سر جسر ايستادند و به غلام خود فرمودند كه مرا آب بده. غلام كوزه ملاح را گرفت و آب به آن حضرت داد و حضرت ميل فرمودند و آب از دو طرف دهن آن حضرت بر ريش مبارك و جامه آن حضرت مى ريخت، پس دو مرتبه ديگر آب طلبيدند و تناول فرمودند و هر مرتبه حمد الهى كردند. پس فرمودند: كه چه بسيار عظيم است بركت اين نهر آب، به درستى كه هر روز هفت قطره از بهشت در آن مى ريزند، اگر مردم بدانند كه چه مقدار بركت در اين نهر هست هر آئينه خيمه ها در هر دو طرفش مى زدند، اگر نه اين بود كه خطاكاران در آن داخل مى شدند، هيچ صاحب دردى و مرضى در آن غوطه نمى خورد؛ مگر شفا مى يافت.

ودر حديث ديگر فرمود: كه شاطى الواد الايمن كه خدا فرموده است نهر فرات است.

و به سند صحيح از آن حضرت منقول است كه فرمود: گمان ندارم كه كسى را كه كامش را به آب فرات بردارند شيعه ما نباشد و فرمود كه هر روز در آب فرات دو ناودان از بهشت جارى مى شود.

و در حديث معتبر ديگر از آن حضرت مروى است كه، دو نهر هستند كه مؤمن اند و دو نهر كافر؛ اما مؤمن نيل مصر است و فرات؛ امّا كافر نهر بلخ است و دجله؛ پس برداريد كام اولاد خود را به آب فرات.

ص: 252

و در حديث معتبر از حضرت امام حسن عليه السلام منقول است كه به قدر جاى پاى در كوفه، نزد من بهتر است و دوست تر مى دارم از خانه، كه در مدينه داشته باشم.

و از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه هر كه در كوفه خانه داشته باشد دست از آن برندارد.

و در حديث معتبر ديگر فرمود كه چون حضرت صاحب الامر عليه السلام ظاهر شود از براى او در پشت كوفه مسجدى بنا كنند كه هزار در داشته باشد و متصل شود خانه هاى كوفه به نهر كربلا.

و حضرت امام محمد باقر عليه السلام از ميسر پرسيد كه: آيا شما شيعيان با يكديگر خلوت مى كند و از علوم اهل بيت و فضائل ايشان آن چه خواهيد مى گوييد؟ گفت: بلى و اللّه، حضرت فرمودند كه و اللّه دوست مى دارم كه باشم با شما در آن مجالس، و اللّه كه من بوى شما و نسيم شما را دوست مى دارم، به درستى كه شما بر دين خدا و ملائكه ايد پس يارى كنيد ما را در شفاعت خود به پرهيزكارى از محرمات و سعى در طاعات، در اين صورت كه مؤمنين در خانه هاى يكديگر جمع شوند به جهت اظهار فضائل ايشان و اين ثواب داشته باشد. پس هرگاه در نزد قبور منوره ائمه و اولاد ايشان حاضر شوند و به زيارت و تعزيه و فضائل آن بزرگواران مشغول شوند؛ ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا؟!

و در حديث است كه جبرئيل هر شب نزد قبر امام حسين عليه السلام تا صبح.

از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام مروى است كه هر كس سه سال متوالى در نصف شعبان امام حسين را زيارت كند يا يك شب از سه شب، قبر آن حضرت را زيارت كند گناهان گذشته و آينده اش آمرزيده شود.(1)

و در حديث ديگر: شب نيمه شعبان و شب عيد فطر و شب عرفه را در يك سال زيارت كند؛ حق تعالى بنويسد از براى او ثواب هزار حج مقبول و هزار عمره مقبول

ص: 253


1- . مصباح الزائر، ص 260.

و برآورده شود از براى او هزار حاجت از حاجت هاى دنيا و آخرت؛ و به او مصافحه كنند روح جميع پيغمبران.

پس بدون مجاورت مشكل است تحصيل اين ثواب ها و مجاور شدن در نزد قبور منوره ائمه عليهم السلام و انگهى در كربلا و نجف اشرف اعلى مرتبه لطف خداست به هر كس كه عنايت فرمايد تا آن كه اين همه ثواب ها را تواند تحصيل كند؛ و هرگاه مجاورت نشود زيارت رفتن را كوتاهى نكند؛ و هرگاه آن هم نشود به زيارت قبور اولاد ايشان مشرف گردد و زيارت پيغمبر و ائمه صلوات اللّه عليهم را در آن روضات نمايد و دعا كند كه نعمت مجاورت را به او روزى گرداند، انشاءاللّه تعالى، در زيارت اولاد ائمه.

سيد ابن طاووس رحمه الله مى فرمايد: در هر بلدى از بلاد قبور منسوبه به اولاد و احفاد ائمه عليهم السلام بسيار است اما بعضى از ايشان مدفون بودنشان در آن مكان معلوم نيست و زيارت هر يك از ايشان كه بدى ايشان معلوم نباشد، خوب است و تعظيم ايشان متضمن تعظيم ائمه عليهم السلام است.

جنّت آرامگاه، آخوند ملا محمد باقر مجلسى مى فرمايد: هر يك از اصحاب نبى و ائمه عليهم السلام كه خوبى ايشان معلوم باشد مثل سلمان و ابوذر و مقداد و ساير و علماى شيعه، كه قبور ايشان معلوم باشد، زيارت ايشان مرغوب است.(1) و در حديث از رسول خدا صلى الله عليه و آله منقول است كه: هر كس احسان به ذريه من بكند چنان است كه به من كرده و هر كس در حق اولاد من و اهل بيت من جفا كند؛ بارالها تو رحمت نكنى آن قوم را.

و به سندهاى چند از حضرت امام موسى كاظم عليه السلام منقول است كه: هر كه قادر نباشد بر زيارت ما، پس زيارت كند صالحان شيعيان ما را تا نوشته شود براى او ثواب

ص: 254


1- بحارالأنوار، ج 102، ص 278 .

زيارت ما؛ و هر كه قادر نباشد بر صله و نيكى به ما پس صله و نيكى به صالحان شيعيان ما، تا از براى او نوشته شود ثواب صله و نيكى ما.(1)

مؤلف گويد: اندك تفكر كنيد! ببينيد زيارت و صله و نيكى به صالحان شيعيان ايشان كه ثواب مثل زيارت ايشان را داشته باشد، ثواب زيارت و نيكى به اولاد اكباد ايشان، يقين است كه اعلى مرتبه است.

با اين همه ظلم هايى كه بر اولاد ائمه نموده اند - كه بر سر هيچ طايفه به آن قسم ظلم نشده - خلفا نوشته بودند به اطراف ممالك خود كه، هركس اظهار محبت اهل بيت اطهار كند يا آن كه مظنّه مى بريد در تشيع ايشان، بايد همه را به قتل رسانيد؛ و اولاد فاطمه را در هر جا كه يابيد، بايد دمار از ايشان برآوريد و در كشتن ايشان و برانداختن و قطع رحم پيغمبر كردن، كوتاهى نكنيد.

پس هر جاى و هر ولايى كه يكى از اولاد ائمه را به دست مى آوردند مى كشتند، و در بعضى بلاد اكثر را در ميان پايه ها گذارده بنايى مى كردند و هر يك مستأصل و ناچار، رو به فرار و به هر دهى كه مى رسيدند، رئيس ده و آبيارها با بيل به سر ايشان مى آمدند و مى كشتند. و دوازده هزار كثرى امام زاده به همين سار و قمش شهريار، از سادات رفيع الدرجات آمده بودند كه، مأمون الرشيد عليه اللعنه حضرت امام رضا عليه السلام را شهيد كرده، نامه به اطراف نوشته كه: به هر كجا اولاد ايشان را بيابند بايد تمامى را به قتل رسانند و مضايقه در كشتن نكنند. چون آن امام زاده هاى عالى مقدار مطّلع شدند، فرار كرده به هر سمت، كه رفتند ايشان را شهيد كردند.

و شصت نفر از اولاد فاطمه را حميد ابن قحطبه از جهت خوشنودى خليفه به دست خود شهيد كرده؛ ببين اولاد ائمه چه كشيدند و چه داغ ها بر جگر پيغمبر و ائمه و فاطمه زهرا صلوات اللّه عليهم گذارده اند كه تاب شنيدن آن را شيعيان ندارند.

ص: 255


1- . ر.ك: بحارالانوار، ج 102، باب زيارة المؤمنين و آدابها.

و محبان و شيعيان در هر ولايتى كه بودند مخفى بودند و در شدت تقيه، گذران مى كردند و هرگاه يقين در اولاد ائمّه نمى كردند، از خوف اظهار محبت نمى كردند و چنانچه يقين ايشان در يكى از اولاد ائمه مى شد كه در جايى شهيد كردند، دست از جان و مال برمى داشتند و مى آمدند و آن ها را دفن مى كردند، و علامتى بر سر قبر او قرار مى دادند؛ تا آن كه للّه الحمد اسلام قوّتى به هم رسانيد و هر يك را سلاطين زمان، - رفع اللّه درجاتهم - بقعه و اساسى به جهت ايشان ترتيب داده، به اسم آن صاحب بقعه مشهور گشته چنانچه در هر بلادى روضات منوّره ايشان معلوم است و اهل آن بلاد آن ها را محترم دارند و تعظيم آن ها را از جهت تعظيم آبا و اجداد كرام ايشان از جان و دل مى نمايند، و ثواب در تعمير قبور مطهره ايشان را از خالق منان و آبا و اجداد كرام آن بزرگواران مى طلبند و يقين است كه آن شافعان محشر از كسانى كه جان و مال را در راه اولاد ايشان صرف نمايند از جهت محبت ايشان اجر عظيم به ايشان كرامت خواهند فرمود.

خصوصا حضرت فاطمه زهرا - صلوات اللّه عليها - كه در قيامت، قيامت خواهد كرد با مخالفين، و شفاعت خواهد كرد با محبّين و معاونين اولاد طيّبين خود. و جناب خالق اكبر، در محشر اختيار بهشت و جهنم را به على بن ابى طالب عليه السلام خواهد واگذاشت و حساب خلق به دست ايشان است، هر كس را خواهند به جهنم فرستند، و هر كه را خواهند روانه بهشت نمايند. زهى سعادت از براى كسانى كه جان و مال را در راه محبت ايشان صرف نمايند و كوى سعادت را از ميدان جهالت بربايند خداوندا توفيقى به ماها كرامت فرما، كه از روى اخلاص و يقين در محبت ائمه طاهرين - صلوات اللّه عليهم اجمعين - جان و مال را صرف نموده، به درجات عاليه، با آن بزرگواران محشور شويم.

اما درخصوص يقين كردن، در اين كه صاحب بقعه همين است كه در اين مكان مدفون است؛ اولا اتفاقى علماى اسلام است كه شهرت در ميان اهل آن بلد كافى است، از براى خلق، چه در قبور ائمه يا قبور اولاد ايشان يا قبور ساير مؤمنين يا در نسب خلق باشد، همين كه كذب آن معلوم نباشد، حكم بر صحت آن مى شود؛ و علاوه بر اين از

ص: 256

روضات منوره اولاد ائمّه و قبور مطهّره آن امامزادگان لازم التعظيم، در هر عصرى اين قدر، كرامات ظاهر مى شود از قبيل شفا دادن بيماران و بينا كردن كوران و ملتجى شدن ارباب حوائج، به جهت حاجات و نذر كردن از براى ايشان و برآمدن حاجات.

و بسيار است كه در آن روضات مى روند و زيارت آبا و اجداد كرام ايشان را مى نمايند و ثواب بسيار، جناب احديت به ايشان كرامت مى فرمايد؛ يا تمناى مشرف شدن به كربلا يا مشهد مقدس يا مكه معظمه را مى نمايند به هدف اجابت مقبول مى شود، و هر گاه تأخير نيز در حاجات ايشان شود اميد هست كه ثواب آن در نامه عمل ايشان ثبت گردد چنانچه فرموده اند: نيت المؤمن خير من عمله.(1)

پس كسانى كه تعمير قبور ايشان را به آن نيت مى كنند و به زيارت ايشان مى روند و ايشان را در درگاه خدا شفيع مى كنند، اميد هست كه جناب ايزد متعال، به بركت آن بزرگوار، اجر جميل به ايشان كرامت فرمايد و اين كه بعضى از علماى اجلاء را ظاهرا تأليفى از ايشان نمانده يا متعرض آن هانشده چند وجه به نظر مى آيد:

يكى اين كه چون مخالفين قواعد شريعت، طريقه امامت را تغيير داده و موافق خواهش خود، آن چه مطلوب ايشان بود در ميان عامّه خلق، قرار داده و انتشار تامّى به هم رسانيده؛ علماى كرام اوقات خود را مصروف بر اثبات ائمّه اثناعشر و قواعد شريعت پيغمبر صلوات اللّه عليهم نموده و مذهب باطله و بدعت باطل آن ها را چون لازم بود، به نظر اهل اسلام آورده، تا سبب هدايت خلق گردند و فرصت بر امور آن مستحبه از اين قبيل امور نشده، چنانچه مثل حضرت زينب عليهاالسلام را به آن مرتبه كه دارد كه بعد از مادرش زنى را در اسلام آن رتبه نيست نقل نفرموده اند كه در كدام بلد مدفون است. و هم چنين ام كلثوم و سكنيه و فاطمه

ص: 257


1- . بحارالانوار، ج 67، ص 190.

را نقل نكرده اند، با وجود اين كه بقعه اى در خارج شهر شام، به اسم حضرت زينب مشهور است و حقير خود به زيارت آن بزرگوار مشرف شدم، و از حالاتى كه در بيت الاحزان مادرش حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام به من دست داده بود، در آن روضه منوّره نيز دست داده و دعاى به زودى مشرف شدن به عتبات را كردم، دوازده روزه از شام به كاظمين مشرف شديم.

و اين كه مثل حضرت عبدالعظيم را در رى و حضرت معصومه را در قم نقل كرده اند آن ها نيز مصلحتى به نظر درآمده حديث را بيان نموده اند.

وجه ديگر آن كه شايد علما تأليفى به خصوصه در اولاد ائمه نموده باشند، چون مخالفين كتب شيعه را به هر قسمى كه مى توانستند برطرف كنند كوتاهى نكردند، شايد آن كتاب نيز از آن جمله باشد كه برطرف كرده باشند.

چنانچه علما اتفاق دارند كه هزار يك از احاديث ائمه در ميان خلق نيست و اكثر از كتب تأليف علما نيز برطرف شده است؛ و ديگر اين كه امروز در ميان فرق ناجيه اثناعشريّه، اعلم علماى عصر مثل عالم العامل الفاضل الكامل رئيس المحققين و زبدة المدققين، مروّج شرع مبين، عمدة المتورّمين، جامع المنقول و المعقول حاوى الفروع و الاصول، وحيد العصرى، فريد الدهري فخر المجتهدين نايب العصري، ميرزا ابوالقاسم قمى(1) سلم اللّه تعالى زاد اللّه درجاته فى الدنيا و الاخرة تصريح فرموده اند كه: بايد دانست كه تعظيم شعائر اللّه، مطلوب الهى است و شكى نيست كه رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم اجمعين، از اعظم شعائر اللّه هستند و احترام اولاد ايشان از راه احترام به خود ايشان، هرچند مزيّت آن ها از حيثيت

ص: 258


1- ابوالقاسم بن محمد حسين القمى 1150 - 1231/1727 -1816م: فقيه، من علماى الاماميه، يلقب بالميرزا القمى، أصله من بلدة رشت بايران، و مولده فى قرية من توابع قم و وفاته بقم. له مؤلفات كثيرة بالعربية و الفارسية. فمن العربيه «القوانين» فى الاصول و «الغنائم» فى الفقه و «معين الخواص» مختصر فى الفقه و كتاب القضاء (خطى) و رسائل كثيرة جداً (الاعلام، ج 5، ص 183).

علم و فضل و صلاح بر ساير مؤمنين معلوم نباشد، از جمله تعظيم شعائر اللّه است، چه جاى آن كه بزرگى و فضل و سداد ذاتى ايشان هم معلوم باشد؛ پس احترام در زيارت و تعظيم قبور ايشان مطلوب الهى است؛ و هرگاه انتساب ايشان به اهل بيت عليهم السلام قطعى نباشد و ثابت نباشد كه صاحب قبر از جمله ايشان است به دليل قطعى، ليكن شهرت داشته باشد در ميان مردم و كذب آن ظاهر نباشد، يا در كتابى ديده شود كه قبر ايشان در فلان موضع است و خلاف آن ثابت نشود، به قصد تعظيم فرزند امام كه راه تعظيم خود امام باشد، اين هم داخل تعظيم شعائر اللّه است چون عمل تابع نيت است و نيت او احترام بزرگان دين است.

پس از قرار فتواى مجتهد عصر و شهرت در ميان خلق درخصوص اولاد ائمه - كه در هر مكانى كه نسبت مى دهند - اصل زيارت و تعمير قبور و احترام امامزادگان از باب تعظيم شعائر اللّه است و به مضمون انّما الاعمال بالنيّات(1) هركس موافق نيت به ثواب خود مى رسد.

اماچون مطلب ما درخصوص بقعه متبركه حضرت زبيده خاتون دختر امام حسين عليه السلام است كه در كربلا به حضرت قاسم دادند و در شهر رى از قديم الايام به اسم ايشان مشهور بوده، كه هر پيرمرد و پيرزنى كه مستحضراند نقل مى كنند كه ما از پيران و بزرگتران خود شنيده ايم كه اين بقعه بى بى زبيده عروس قاسم است و ازآبادى شهر رى تابه حال نام نامى آن بزرگوار بوده است. اما كتاب هايى كه ذكر اولاد امام حسين عليه السلام را به اختلاف نقل مى كنند:

اوّل كتاب جلاء العيون(2) جنت آرامگاه، ملا محمدباقر مجلسى طاب ثراه مى گويد كه

در عدد اولاد آن حضرت اختلاف بسيار است و خودش سه دختر نقل مى كند؛ يكى سكينه و يكى فاطمه كبرى و يكى فاطمه صغرى.

ص: 259


1- . مستدرك وسائل الشيعه، ج 1، ص 90.
2- . جلاء العيون، ص 495.

دوم كتاب حديقة الشيعة(1) جنت آرامگاه ملا احمد اردبيلى قدس سره، چهار دختر مى گويد؛

زينب كبرى و سكينه و فاطمه و زينب صغرى.

سوم كتاب كشف الغمّه(2) نيز دختر حضرت را چهار مى گويد؛ سه دختر را اسم مى برد و يكى را اسمش را نمى برد.

چهارم كتاب اقبال(3) ابن طاووس رحمه الله به پنج دختر قائل شده.

پنجم كتاب مزار كامل(4) بهايى كه در تاريخ ششصد و هفتاد و سه هجرى تأليف كرده نزديك پنجاه هزار بيت مى شود، و مى گويد يك دختر داشت كه منكوحه قاسم بن حسن بود؛ و به روايتى دو دختر او يا برادرش بود، امين، آمده از رق ايرج عليه اللعنة ايشان را كشته بود. اما ساير كتاب ها كه به تفصيل، عروسى قاسم را نقل مى كنند.

ششم كتاب محرق(5) جنت آرامگاه ملا مهدى نراقى است كه مى گويد كه مخفى نماناد كه از جمله قضاياى كربلا كه باعث اندوه دل ها و سوزش جان هاست؛ قضيه شهادت حضرت قاسم ابن حسن است. و علماى ما رضوان اللّه عليهم كيفيت او را به طريقه مختلفه نقل كرده اند. بعضى حكايات دامادى و عروسى او را ذكر كرده اند و بعضى نقل ننموده اند و در صحت آن تأمل دارند.

و چون اين فقير اين حكايت را در بعضى كتب ملاحظه نموده ام(6) و اعتبار آن كتب،

ص: 260


1- حديقة الشيعه، ج 2، ص 662.
2- كشف الغمه، ج 2، ص 38 - 39.
3- اقبال، ج 3، ص 303.
4- كتابى به عنوان مزار كامل بهايى وجود ندارد و ظاهراً مراد همان كتاب «كامل بهائى» تأليف عمادالدين طبرى به سال 675 هجرى مى باشد. در ج 2، ص 303 در بحث شهداى كربلا مى نويسد: ابوبكر و عبداللّه و قاسم پسران حسن عليه السلام كه از اين هر سه عبداللّه و قاسم به حدّ بلوغ نرسيده بودند.
5- محرق القلوب، منسوب به فاضل نراقى رحمه الله است.
6- . روضة الشهداء كاشفى، ص 320 به بعد «ذكر شهادت قاسم بن امام حسن».

به وجهى چند در نظر فقير به صحت پيوسته لهذا قصه قاسم با حكايت دامادى او(1) به

ص: 261


1- در ارتباط با جريان عروسى قاسم كه مؤلف به تفصيل در مورد آن بحث و از كتب گوناگونى استشهاد مى آورند نكاتى چند به استحضار خوانندگان محترم مى رسانيم: الف) به طور قطع و مسلم داستان عروسى قاسم عليه السلام با زبيده خاتون از اكاذيبى است كه پس از دوران قاجار وارد كتب و السنه عوام شده است، و قبل از كتاب روضة الشهداء هيچ يك از كتب معتبره و غير معتبره نقلى از آن به ميان نياورده اند. محدث نورى (اعلى اللّه مقامه) در كتاب شريف لؤلؤ و مرجان، ص 288 مى نويسد: «قصه عروسى كه قبل از روضة [الشهداء] در هيچ كتابى ديده نشده، از عصر شيخ مفيد تا آن عصر، كه بحمدللّه مؤلفات اخبار ايشان در هر طبقه فعلاً موجود و ابداً اسمى از آن كتب برده نشده، چگونه مى شود قضيه اى به اين عظمت و قصه چنين آشكار محقق و مضبوط باشد و به نظر تمام اين جماعت نرسيده باشد حتى مثل ابن شهرآشوب كه تصريح كرده اند كه هزار جلد كتاب مناقب نزد او بود». ب) مسلم است كه حضرت سيدالشهداء دخترى به نام زبيده خاتون يا با اين لقب نداشته، حتى دخترى كه همسر آن معلوم نباشد نيز در كتب تاريخ ذكر نشده تا او را تطبيق با عروس قاسم كرد: «به مقتضاى تمام كتب معتمده سالفه مؤلفه در فن حديث و انساب و سير نتوان براى حضرت سيدالشهداء عليه السلام دختر قابل تزويج بى شوهرى پيدا كرد كه اين قصه قطع نظر از صحت و سقم آن به حسب نقل، وقوعش ممكن باشد» «لؤلؤ و مرجان، ص 288، از اين رو، داستان آمدن زبيده خاتون به رى و ماجراهاى بعدى نيز كذب محض است. ج) به اجماع همه علماى انساب قاسم بن حسن عليه السلام فرزندى ندارد، لذا تولد قاسم ثانى براى او از مجعولات است. د) به نقل صريح كتب معتبره همچون بحار، ج 45، ص 34: قاسم بن حسن كودكى بيش نبوده و به حد بلوغ نرسيده بود. (و هو غلام صغير لم يبلغ الحلم...). ه) يكى از اركان مهم داستان عروسى قاسم، «شهربانو»، مادر امام سجاد عليه السلام مى باشد. درمورد وى نيز چند نكته وجود دارد: 1. بنابر تحقيقى كه جناب دكتر شهيدى در كتاب زندگانى على بن الحسين عليه السلام و شهيد استاد مرتضى مطهرى درخدمات متقابل اسلام و ايران، ص 21 نقل فرموده اند: اصل ازدواج امام حسين با دختر ايرانى به نام شهربانو دختر يزدجرد دروغ بود و صحت و اعتبار تاريخى ندارد. البته در اكثر كتب معتبر روايتى و تاريخى اصل داستان ازدواج امام حسين با شهربانو نقل شده ولى دكتر شهيدى به تفصيل به نقد اين روايات پرداخته است. 2. اگر قائل به وجود شهربانو نيز شويم به طور قطع وى در كربلا حضور نداشته بلكه 24 سال قبل از حادثه كربلا در كوفه در حال نفاس يعنى بعد از ولادت امام چهارم از دنيا رفته و در همانجا مدفون گرديده است. 3.به اتفاق همه مورخان شهربانو يك فرزندپسر به نام على بن الحسين عليه السلام داشته و نامى ازفرزندديگرى به ميان نيامده است. و ) در جاهاى مختلفى از اين افسانه كه مؤلف نقل مى كند دروغها و اكاذيبى وجود دارد كه با نقل صريح و صحيح تاريخ متضاد است و همه اينها دال بر كذب اصل ماجراست.

نهجى است كه اظهر و واضح است در اينجا ايراد نمايم.

و كيفيت آن به اين نهج است كه قاسم طفلى بود صغير و هنوز به حد تكليف نرسيده بود و چهره مباركش چون آفتاب تابان درخشان و شجاعت را ميراث از حيدر كرار داشت و در معارك و حروب، رايت فتح و نصرت افراشتى، اما آن نورديده چون ديد كه مواليان و ياران و اقارب و برادران را شربت شهادت چشانيدند و خود را از اين محنت آباد جهان، به دارالسرور عالم جاويد رسانيدند و شمشادقدان بوستان ولايت از اره جور كوفيان لعين، از پادرآمدند و نوجوانان اهل بيت رسالت به تيغ بى دريغ شاميان لعين به خاك هلاك افتادند، دل او به درد آمد و آه سرد از دل پردرد بركشيد و سيلاب اشك از جويبار ديدگان باريد پس با چشمى گريان و دلى به آتش حسرت بريان، به خدمت عمّ بزرگوار خود آمد، بعد از اداى سلام و تحيت، به موقف عرض رسانيدند كه، اى عم بزرگوار و اى شه سوار والاتبار مرا ديگر تاب مفارقت دوستان نمانده و ديگر طاقت الم مصيبت ايشان را ندارم مرا دستورى ده تا كه به ميدان كارزار روم و داد دل خود را از اين قوم بى دين باز خواهم.

چون امام شهيدان، قاسم را به آن حالت مشاهده نمود او را دربركشيد و شروع به گريه كرد قاسم نيز مى گريست و آن دو مظلوم دست در گردن يكديگر داشتند و چون ابر بهاران زارزار مى گريستند و اين قدر گريه كردند كه هر دو بيهوش شدند، پس چون به هوش آمدند امام حسين عليه السلام گفت: اى جان عمّ و اى انيس دل پرغم من تو را چگونه رخصت حرب دهم و داغ فراقت به سينه پرغم نهم و حال آن كه تو مرا از برادر يادگارى.

پس قاسم به دست و پاى آن سرور افتاد گاهى دست او را مى بوسيد و گاهى پاى منور او را و عجز و الحاح مى كرد كه او را مرخص حرب نمايد، ناگاه مادر قاسم از خيمه بيرون آمد و دامن قاسم بر دست پيچيد و گفت: اى جان مادر و اى سرور سينه مادر:

در اين زمان، تو در اين دشت پربلا رفتن *** خدا داند به كجا مى روى بگو با من

من ستم زده را تاب اشتياق تو نيست *** در اين ديار الم، طاقت فراق تو نيست

ص: 262

القصه چون قاسم اجازت جنگ نيافت و به خيمه درآمد و به اندوه و الم سر بر زانوى غم نهاد ديد كه برادران امام تهيه اسباب جنگ مى نمودند و عازم ميدان قتال بودند، الم او زياده شد آغاز ناله و گريه نمود ناگاه به خاطرش آمد كه پدر بزرگوارش تعويذى به بازوى قاسم بسته بود و به او وصيت نموده كه؛ اى قاسم در وقتى كه الم و مصيبت بى نهايت و درد و محنت، بى حد و غايت بر تو غلبه كند، اين تعويذ را باز كن و بخوان و به آنچه نوشته عمل كن.

قاسم گفت: تا من خود را شناخته ام به اين چنين مصيبت و الم گرفتار نشده ام و بعد از اين هم اگر حيات من باقى باشد به چنين محنت و غمى مبتلا نخواهم شد، پس گويا اين زمان وقت باز كردن تعويذ است. پس آن تعويذ را از بازو گشود و چون آن را ملاحظه نمود ديد حضرت امام حسن عليه السلام به خط مبارك خود نوشته است كه؛ اى قاسم اى نور ديده و اى فرزند پسنديده وصيّت مى كنم تو را كه چون برادرم حسين را در دشت كربلا بى كس و تنها بينى و او را اسير كوفيان بى وفا و شاميان بى شرم و حيا، بيابى زينهار كه سر خود را در قدم او اندازى و جان خود را در راه او دربازى و هرچند عمّت تو را ممانعت نمايد بايد تو در الحاح افزايى و مبالغه نمايى تا اجازت يابى و خون خود را در راه او بريزى. اى قاسم اى عزيز پدر:

مباد صبر كنى زانكه صبر جايز نيست *** كسى كه كشته نشد روز حشر فايز نيست

پس قاسم چون بر مضمون نامه پدر مطلع شد با فرح و انبساط از جاى جست و به خدمت عم بزرگوار آمده و آن نامه پدر را كه رقم شهادت آن معصوم بود به دست عم خود داد. سرور شهيدان و امام غريبان چون اين وصيت نامه را خوانده آه سوزناك از نهاد بركشيد و زارزار بناليد و اشك حسرت از ديدگان باريد و به آواز حزين گفت: اى جان عم اين وصيتى است كه برادرم با تو كرده درباره من مى خواهى به عمل آورى، مرا نيز درباره تو وصيّتى است مى خواهم آن را به جا آورم. و وصيت او به من آن است

ص: 263

كه فاطمه دختر من كه پدرت خود، او را نامزد تو كرده به عقد تو درآورم و به تو دهم بيا تا ساعتى به خيمه رويم و در طى اين مقدمه كوشيم.

پس دست قاسم را گرفت و او را به اندرون خيمه برد و برادران خود عباس و عون را طلبيد و عقد فاطمه را از براى قاسم به مهر شهادت بستند و زينب خاتون را فرمود كه جامه هاى حضرت امام حسن را حاضر كرد و مقرر كرد كه اين جامه هاى فاخر را به قاسم پوشانيدند و حضرت به دست مبارك خود دراعه امام حسن را در او پوشانيد و عمامه آن حضرت را بر سر قاسم بست، پس دست دختر را گرفت و به دست قاسم داد، به گريه اهل حرم گفتنش مبارك باد پس گفت: اين است امانتى از تو كه پدرت به من سپرده بود.

چون مادر قاسم از اين قضيه اطلاع يافت سيلاب اشك از ديده باريد و زارزار ناليد و از جا درآمد و انشاى آه و افغان كرد و به خدمت امام حسين شتافت و به زبان حال به آن مظلوم خطاب كرد:

چه عقد بود كجا اينچنين روا باشد؟! *** كه ديده است عروسى كه بى حنا باشد؟!

چه شد كه قاسم من بى كس و مددكار است *** مگر حنا به كف طفل بى پدر عار است؟!

پس سرور شهيدان در جواب مادر قاسم فرمودند كه:

اى مخدّره بر قاسمت شتاب مكن *** بى حناى عروسى اش اضطراب مكن

كه قاسمت رخش از خون خضاب خواهد شد *** عروس را دل از اين غم كباب خواهد شد

اما قاسم مظلوم دست عروس را گرفته از خيمه بيرون آمد گاهى در روى عروس مى نگريست و گاهى سر در پيش افكنده و مى گريست ناگاه از لشكر مخالفان اواز برآمد كه هل من مبارز من جند الحسين آيا ديگر مبارزى از لشكر امام حسين باقى مانده؟ قاسم چون اين صدا را شنيد دست عروس را گرفته و مصمّم حرب و عازم

ص: 264

معركه جدال گرديد، عروس دامنش بگرفت و گفت: اى قاسم چه خيال در سر دارى و مرا در اين دشت بلا به كه مى گذارى و به كجا مى روى قاسم چون اين سخنان از عروس شنيد، آه از نهاد او برآمد و زارزار گريست و گفت كه:

اى عروس من و دختر امام حسين *** هزار جان من و تو فداى جان حسين

تو شو رضا كه كنم جان خود به قربانش *** نمانده كس كه دگر جان كند به قربانش

اى دختر عم دامن مرا رها كن و بگذار كه جان خود را نثار او كنم و خون خود را در ميان معركه كارزار بريزم و بدانكه عروسى و دامادى ما و تو به قيامت افتاد.

آه چون عروس اين سخن را از قاسم شنيد آهى از دل پردرد برآورد و به جاى اشك خون از ديده ريخت و زمين بر خود طپيد و آسمان بر خود لرزيد و جگر عالميان سوخت و خواطر جن و انس به غم اندوخت

غبارى بردميد از راه بيداد *** شبيخون كرد بر نسرين شمشاد

برآمد ابر از درياى اندوه *** فرو باريد سيلى كوه تا كوه

پس عروس گفت: اى قاسم هرگاه عروسى ما به قيامت افتاده بگوى كه فرداى قيامت تو را كجا يابم و به چه نشان بشناسم؟

قاسم گفت: اى دختر عم مرا در روز محشر در نزد جد و پدرم طلب نما و مرا به اين آستين دريده بشناس، پس دست زد و سر آستين خود را بدريد. و فغان و ناله از سرادقات عترات طاهرات برآمد و فرياد الوداع الوداع و الفراق الفراق از خيمه گاه بلند شد و قاسم روانه ميدان شد و عرصه معركه را به نور جمال خويش منور ساخت.

پس قاسم بر آن قوم بى حيا حمله كرد و به آن خردسالى در يك حمله سى و پنج نفر را به جهنم فرستاد و دربرابر لشكر ابن سعد ايستاد و بعضى خطاب ها به آن شقى نموده تا آن كه يك پسر ازرق شامى لعين، به ميدان آمد كه سر قاسم را به جهت پدرش ببرد، بعد از گيردار، قاسم ضربتى بر آن لعين زد و از اسب درافتاد قاسم از مركب خم شده موى سر او را به دست پيچيده و مركب برانگيخت و او را از زمين ربود و گرد

ص: 265

ميدان بگردانيد، بعد از آن او را بر زمين افكند و مركب بر روى او دوانيد كه همه اعضايش خرد شده جان به مالكان جهنم تسليم كرد. و بعد از آن هر يك از سه برادر ديگر او آمدند و هر يك به دست قاسم به جهنم رسيدند.

اما چون ازرق ديد كه چهار پسر او به سقر واصل شدند، جهان در چشم او تيره و تار شد و غضب بر او مستولى گرديد - و او را با هزار سوار برابر گرفته بودند - در معركه جنگ آمد و بعد از رد و بدل قاسم گفت: غم فرزندان مخور كه اين دم، تو را نيز به پسران ملحق خواهم ساخت.

و هر دو سپاه از دور به نظاره ايشان بودند كه ناگاه ازرق نيزه حواله اسب قاسم كرد و اسب قاسم از پادرآمد پياده شد؛ حضرت امام حسين به يكى فرمود كه اين اسب را به او برسان چون اسم به قاسم رسيد جست و بر مركب سوار شد و خدا را ياد كرد و به قوه حيدرى ضربتى بر كمر آن ملعون زد كه چون سرگين سگ به دو نيم شد غريو و فغان از لشكر شاميان برآمد قاسم جسته بر اسب او سوار شد و لجام اسب امام را گرفته به نزد امام رفت و از مركب پياده شد و ركاب عم را بوسيد و عرض كرد: اى عماه العطش العطش، اى عم بزرگوار تشنگى كار مرا ساخته. حضرت بسيار گريست و فرمود: اى قاسم نزديك رسيده كه از دست جدّت شراب كوثر نوشى و از اين غم ها و الم ها خلاصى يابى، اى قاسم زمانى به نزد مادر خود رو كه از الم مهاجرت تو اشك حسرت از ديده مى بارد.

قاسم با چشمى گريان و دلى بريان، رو به خيمه ها آورد، چون به نزديك رسيد آه او از مادر و عروس را شنيد كه با گريه مى گفتند: آه نمى دانيم كجايى؟! آيا نخل قامتت برپا باشد؟! آيا شهيد شده اى و در خون خود غلطيده باشى؟! قاسم يكباره صدا به گريه بلند كرد مادر و عروس و ساير اهل بيت از خيمه بيرون دويدند و دست در گردن قاسم كردند و ناله و فغان ايشان زياده شد، باز قاسم وداع نموده با دل بريان، عنان مركب را به جانب ميدان گردانيد و بر ميمنه و ميسره لشكر اعدا زد.

ص: 266

پس لعين بدگوهرى اسب تاخت و ضربتى بر فرق مبارك شاهزاده مظلوم زد و از اسب افتاد فرياد، برآورد يا عماه ادركنى؛ اى عم بزرگوار مرا درياب. چون امام حسين عليه السلام آواز قاسم را شنيد مانند عقاب آمد و صف ها را شكافت و تيغى حواله عمر قاتل قاسم كرد، آن لعين دست پيش آورده دست نحسش قطع شد و آخر به جهنم واصل شد.

پس حضرت بر سر فرزند برادر خود آمد ديد كه پا به زمين مى سايد و آهنگ پرواز عليين دارد و هنوز رمقى در قاسم باقى مانده بود، چشم باز كرد و در عم خود نگريست و تبسّمى نمود و جان به جان آفرين تسليم كرد.

اما جناب امام حسين عليه السلام چون قاسم را به آن حالت ديد سيلاب اشك از ديده ها جارى كرد و گفت: اى نور ديده به خدا قسم كه عم تو گران است كه تو او را به يارى خود بخوانى و نتواند تو را يارى كند. پس حضرت امام حسين عليه السلام قاسم را برداشت و سينه او را بر سينه خود گذاشت و پاهاى قاسم بر زمين مى كشيد و او را برد و در ميان كشتگان افكند، پس ناله و افغان از سراپرده عصمت بلند شد و حضرت فرمود: اى اهل بيت من صبر كنيد كه بعد از اين روز ديگر مذلت و خوارى نخواهيد ديد.

جامع اين كتاب گويد: غرض از اظهار مطلب اين بود كه؛ جنت آرامگاهان ملا محمدباقر مجلسى و ملا مهدى نراقى هر دو در كتاب خود مجموع امر قاسم را نقل فرموده اند و باز نوشته اند كه او صغير بود، اين با احاديثى كه نقل فرموده اند نمى سازد اولاً علما نوشته اند كه حضرت امام حسن عليه السلام را سيزده اولاد ذكور بود و بزرگتر از همه قاسم بوده و سه دختر داشت يكى فاطمه نام، مادر امام محمد باقر است كه در كربلا چهار ساله بود. و اين اولادها يك دفعه به دنيا نيامده اند بلكه به دفعات آمده اند و قاسم با بزرگتر اولاد ذكور بودن، باز صغير باشد، به ضابطه درست نمى آيد، مگر آن كه در وقت شهادت امام حسن صغير باشد بله درست و صحيح است و وفات امام حسن در سنه چهل و سه هجرى بود و امام حسين عليه السلام در شصت و يك، دوازده سال بعد از پدر بود.

ص: 267

و ملا محمدباقر رحمه اللّه نقل فرموده كه امام حسن دست قاسم را گرفت و به دست امام حسين داد و فاضل نراقى مى گويد: تعويذى امام حسن بر بازوى قاسم بست و وصيت كرد كه اى فرزند در وقت هم و غم بايد اين را ملاحظه كنى آن چه نوشته است عمل كنى در اين صورت اقلاًّ چهار ساله بود كه اين ها را بفهمد و ضبط كند اين شانزده سال.

وجه ديگر، جهاد بر زنان و طفلان صغير نيست، چنانچه حضرت مادر وهب را منع كرد بايست، قاسم را نيز منع كرد، [بعد] مرخص فرمود قاسم را به جهاد و قاسم به اذن امام به جهاد رفت و به درجه شهادت رسيد.

و ديگر هر دو فاضل نقل فرموده اند كه چون قاسم شهيد شد امام حسين عليه السلام سينه قاسم را به سينه خود گذارد و او را برداشته كه بياورد در ميان كشته ها گذارد پاهاى قاسم به زمين مى كشيد پس معلوم شد كه قاسم بلندقدتر از امام حسين عليه السلام بود يا هم قد؛ و باز صغير بود؟!

وجه ديگر آن كه حضرت امام حسن هرگاه مى دانست كه قاسم غيرمكلّف از دنيا خواهد رفت اين قدر تأكيد در وصيت عروسى او چه ثمره داشت و حضرت امام حسين عليه السلام به آن شدت الم و هم و غم در كربلا عروسى او را نموده چه فايده داشت پس همين تأكيد دو امام معلوم مى شود كه بايست قاسم عروس خود را تصرف كند و اولادى از او بوجود آيد چنانچه در ساير كتاب ها مذكور است كه قاسم ثانى از ايشان بوجود آمده.

وجه ديگر اين كه اولاد امام تفاوت با اولاد ساير ناس دارند در نمو كردن، چنانچه، يك ماهه ايشان مثل يك ساله اولاد خلق به نظر مى آيد و چنانچه حديث وارد شده كه در حمله اوّل قاسم سى و پنج نفر از مخالفين را به جهنم فرستاد و ازرق شامى را كه با هزار سوار برابرى مى كرد كشت و چهار پسران او را نيز به جهنم واصل كرد با وجود اين همه علامات باز به بلوغ نرسيده بسيار عجب است! با وجود اين كه حال هم در

ص: 268

ميان خلق بسيار است كه در دوازده سالگى محتلم مى شوند و زن را تصرف مى كنند و اولاد از ايشان مى شود اولاد معصوم از اولاد اين خلق هم پست تر است؟!

يقين است كه قاسم زياده بر پانزده سال داشته باشد و بالغ و كبير و رشيد بود و فاطمه ملقب به زبيده خاتون را كه دختر عم او بود در كربلا به او دادند و يك شب نيز با هم بودند و زفاف اتفاق افتاد و نطفه بسته شد.

و بعد از شهادت امام حسين حضرت شهربانو و زبيده خاتون به اسب امام سوار شده و يك شب از كربلا به شهر رى آمده، شهربانو در غار غايب شد و زبيده خاتون در نزد خالوان خود بوده و قاسم ثانى در شهر رى تولد يافته و حجاج لعين او را شهيد كرده. و حضرت قاسم درشهادت پدرش صغير بوده، شايد راوى حديث را سهو كرده باشد! قاسم در كربلا كبير بوده و جوان نمايانى و رشيدى بوده و هنوز هم حجله عروسى قاسم در خيمه گاه برپاست و همين هم دلالت مى كند كه عروسى پيش از روز عاشورا اتفاق افتاده كه اصحاب فهميدند و حجله عروسى را در آن مكان برپا كردند و الا آن وقتى كه قاسم شهيد شد تمامى صحابه و اقرباى حضرت شهيد شده بودند، به غير حضرت عباس و چهار برادر و على اكبر و امام حسين و امام زين العابدين كه بيمار بود ديگر كسى نمانده بود، عروسى در اين حال چه ثمر داشت كه دو امام در تأكيد اين مبالغه نمايند به اين حد.

پس معلوم است كه بايست نسلى از قاسم بوجود آيد و ظاهرا كثرت اشتغال عالم فاضل ربّانى ملا محمدباقر مجلسى قدس اللّه روحه را نگذاشته كه تواند به اين ها بپردازد و امورات لازمه بسيار بود كه توجه به آن اوجب از اين به نظر آمده كه به مطلق اولاد ائمه نپرداخته اند و به همان شهرت در ميان خلق اكتفا فرموده اند مگر مثل حضرت عبدالعظيم يا معصومه قم آن را هم به جهتى ذكر شده است.

و الا نديديم احدى را از علماى متقدمين و متأخرين مثل شيخ مفيد و سيد مرتضى علم الهدى و محمد ابن يعقوب كلينى و محمد ابن بابويه قمّى و علامه حلى و ملا

ص: 269

محمدتقى و ملا محمدباقر مجلسى و ساير علمائى كه رحمهم اللّه، شأنى و مرتبه اى داشتند و حقيقتا احياى دين و شريعت حضرت خاتم النبيين صلوات اللّه عليهم نموده اند به اولاد ائمه بپردازند، يقين است كه امورات لازمه بسيار بود كه به اين مستحبات نپرداختند.

اما در ساير كتب كه به اسم نقل مى كند اول در نسخه اصل بحر انساب(1) است كه از تأليفات امامين الهمامين حضرت امام به حق ناطق حضرت امام جعفر صادق عليه السلام و حضرت امام همام امام حسن عسكرى صلوات اللّه عليه مى باشد. و نسخه اصل آن را از قرارى كه مسموع شده، يكى و نصف كتاب شاه نامه مى باشد و در نزد جناب فضيلت مآب ملا محمدامين نورى گويا الحال هست، در بلوك نور. ليكن آن چه به نظر داعى رسيده گويا اين نسخه ها مختصرى است كه از روى نسخه اصل برداشته اند. بعضى از صلحا به جهت امام زاده هاى مدفونين و مشهورين در كوه پاى هاى دارالمرز و در آن جا مذكورا ست كه در بحر انتساب مرحوم ميرمحمدقاسم سبزوارى نيز چنين است. و ديباچه اين نسخه هاى مختصر اين است كه مذكور مى شود و بعضى از آن به جهت ثبوت مطلب عروسى قاسم، نوشته مى شود.

هفتم كتاب بحر انساب - چهارده جلد - بسم اللّه الرحمن الرحيم الحمد لخالق البرايا و الشكر لواهب العطايا و الصلاة و السلام على النبى و الوصى و البتول و السبطين و السجاد و الباقر و الصادق و الكاظم و الرّضا و التقى و النقى و الحسن العسكرى و المهدى الهادى صاحب الزمان صلوات اللّه عليهم اجمعين.

ص: 270


1- . يك نسخه خطى از بحر انساب، در كتابخانه مركز احياء التراث الاسلامى به شماره 169 موجود است. اين كتاب از مجعولاتى است كه انتساب به امام صادق و امام عسكرى شده و به طور قطع كذب محض است زيرا اولاً هيچ يك از مورخان و سيره نويسان در زندگى اين دو امام همام به اين كتاب اشاره اى نكرده اند، ثانياً فاصله زمانى اين دو امام با هم چگونه سبب تأليف يك كتاب شده، ثالثاً وقايع دروغين همچون داستان قاسم بن حسن و عروسى وى، آمدن زبيده خاتون به رى و ... كه مؤلف كتاب حاضر به آن اشاره كرده - چنانچه قبلاً گفتيم - كذب محض است و خود اين باعث مجعول بودن كتاب بحر انساب مى شود.

اما بعد بدان كه اين كتاب و مخاطب اين خطاب حضرت امام به حق ناطق امام جعفر صادق عليه السلام بوده كه به دست مبارك خود نوشته بود و بعضى به خط مبارك امام حسن عسكرى عليه السلام بود و اين كتاب شريف مدّتى در مسجد اقصى بماند بعد از هجرت حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، سال به سيصد و پنجاه و سه رسيده بود، حضرت سيد ابوطالب [طاهر] ابن ابى جعفر ابن عمران ابن موسى بن حضرت امام محمد تقى عليه السلام اين كتاب را از مسجد اقصى به ولايت عجم آورده مدتى درگذشت، حضرت سيد ابوطالب [طاهر] در شهر سبزوار به جوار رحمت حق پيوست.

اين كتاب به لفظ عربى بود حضرت سيد مرتضى رازى رحمه اللّه از عربى به فارسى درآورد تا نام امام و امامزادگان و سادات و شيعيان و يك جهتان و يك رنگان آل محمد صلى الله عليه و آله در روى زمين مخفى نماند.

و اين مختصرى است كه از روى بحر انساب كبير نوشته شده و اولاد هر يك از ائمه را نقل مى كند كه در كدام ولايت شهيد كردند و در كجا مدفون مى باشند و بعضى را قاتل ايشان را نيز مى گويد؛

اما چون مطلب ما درخصوص عروسى قاسم بود و زبيده خاتون و آوردن سر مبارك قاسم را به رى و آمدن حضرت شهربانو با دختر خود زبيده خاتون به رى و شهربانو در غار غايب شدن و زبيده خاتون در وضع حمل وفات يافتن، و طفل او قاسم ثانى را شهيد كردن، به ساير نپرداختيم.

فصل در بيان سر مبارك قاسم بن الحسن ابن على المرتضى عليه السلام ؛ چنين روايت مى كند كه لوط ابن يحيى خزاعى عليه الرحمه كه در زمانى كه يزيد ابن معاوية عليه اللعنة قصد اولاد اهل بيت كرد و خاندان نبوت را خراب كرد و درخت شجره نبوّت و ولايت را ببريد و علم سياه را بر در خانه خود برافراشت، لعنت خدا و رسول اللّه و ملائكه بر يزيد ابن معاوية و متابعين او باد، اما كسانى كه متابعت او كردند چهار كس بودند؛ عبيداللّه بن زياد و عمرسعد و سنان بن انس و شيث بن ربيع كه مقدمه لشكر ضلالت بودند و بيعت رسول

ص: 271

را بشكستند و كمر عداوت خاندان نبوت بر ميان بستند تا روزى كه به زمين كربلا رسيدند و تيغ بر روى فرزند رسول خدا كشيدند و طمع آخرت بريدند.

اى محبان چون شما را غمى رسد نگاه به اهل بيت مصطفى كنيد و ديده خود اشكبار سازيد و صابر باشيد.

القصه چون حضرت امام حسين عليه السلام با خواص آن حضرت نزول كردند، آن خوارجان بى دينان، اهل بيت رسول خدا را يكان يكان شهيد كردند، چون نوبت شهادت به حضرت امام زمان، امام حسين عليه السلام رسيد غلغله در ملكوت افتاد و ولوله به عالم جبروت رسيد.

ملكان ناله و فغان كردند *** همه انگشت در دهان كردند

بارالها چنين روا باشد *** اين ستم بر حسين چرا باشد

و اهل زمين بر شهداى كربلا بگريستند اما از اهل بيت كسى باقى نمانده بود، مگر آن حضرت تنها و بى كس.

چون آهنگ حرب كرد غلغله و فغان از پردگيان حرم آن جناب ظاهر گرديد، زينب خاتون از حرم بيرون دويده با روى خراشان و موى پريشان خود را به دست و پاى حضرت انداخت و گفت: اى برادر مهربان و اى غمگسار مظلومان و اى نور ديده مصطفى و اى جگرگوشه مرتضى و اى سرور سينه فاطمه زهرا ما غريبان و بى كسانيم آواره از خوان مانيم ما را به كه مى گذارى و سفارش ما را به كه مى كنى و ما را به كدام ديار مى فرستى؟! آن گاه حضرت امام حسين عليه السلام سر زينب خاتون را در كنار گرفت و سر و روى او را بوسه داد و گفت اى خواهر مهربان من بدان و آگاه باش كه تقدير پروردگار ملك جليل جبار چنين قرار گرفته كه ما به سينه خود را به آتش دنيا بسوزانيم و لب خود را از تشنگى دنيا پاره پاره سازيم و اين بلا را بر تن خويش و اهل بيت خود راه دهيم آن گاه اهل بيت را وداع كرد و سوار شد اهل خيمه فرياد واويلا برآوردند، از فرياد اهل بيت ملائكه هفت آسمان به گريه درآمدند.

ص: 272

اما راوى گويد كه: چون ناله ايشان به سمع مبارك حضرت سيدالشهداء رسيد باز عنان مركب را بگردانيد و به در خيمه آمد و گفت: اى غريبان من و اى مظلومان من شما را چه افتاده است يك ساعت بگذاريد تا رضاى خداى عزّ و جلّ را حاصل كنم و به سوى خداوند خود واصل شوم و جان شيرين را به درجه شهادت رسانم.

شهربانو از خيمه بيرون آمد و دست و قدم حضرت را بوسه داد و گفت: يا امام عالم و عالميان! فرزند تو از تشنگى فرياد مى كند چون حضرت بشنيد آب در ديده ها بگردانيد و فرزند خود را در كنار گرفت و روانه ميدان شد و گفت اى ظالمان اگرچه مرا گناهكار مى دانيد، لكن فرزند معصوم من چه گناه دارد كه آب به او نمى دهيد؟! ناگاه برادرزاده سعد ابن ازرق، اشعث نام تيرى بينداخت كه از قفاى وى بيرون آمد و جان تسليم كرد. انا للّه و انا اليه راجعون حضرت بگريست و گفت لعنت اللّه على القوم الظالمين و گفت بد تيرى بود كه بر فرزند من زدند؛ و القاب آن طايفه به بدتير بماند؛ امام حسين عليه السلام عنان مركب بگردانيد و گفت: اى شهربانو بستان طفل خود را كه از دست جدش سيراب شد. چون پردگيان حرم عصمت آن طفل را كشته ديدند فرياد و نوحه برآوردند.

راوى گويد: در آن زمانى كه مختار ابن عبداللّه ابى عبداللّه نخعى خروج كرد، كشندگان حضرت امام حسين عليه السلام در كوفه بودند؛ دمار از روزگار مخالفان برآورد هيجده هزار خوارج كه به كينه آل محمد صلى الله عليه و آله كمر بر قتل آن بزرگواران بسته بودند و زبان ناسزا به اهل بيت گشوده، يكان يكان را به قتل درآورد و ايشان را به مالك دوزخ رسانيد.

اما اشعث كه برادرزاده سعد ابن ازرق ملعون بود، روى به هزيمت نهاد و در كوه پايه رستمدار در بالاى دربندك رودبار وطن ساخت تا آن زمان كه يوسف ابن محسن ابن امام موسى كاظم عليه السلام از ظلم خوارجان مدتى در شام به تقيه به سر مى بردند، چون ديد كه در آنجا نمى تواند بودن، از آنجا بيرون آمد و به كوه پايۀ

ص: 273

رستمدار فرود آمد، در بالاى دربندك رودبار ده آسياكلوك رودبار، همان خوارجان كه عبداللّه بن حسن عليه السلام را در زمين كربلا شهيد كردند به گرد امام زاده يوسف درآمدند و هفت تير بر بدن مبارك آن معصوم زاده زدند.

امام زاده بناليد و گفت اللّه اكبر بدتيرى بود كه بر من زدند اسم ايشان به بدتيرى بماند تا زمانى كه ملك شاه غازى كه كمينه فرزند يزدجرد شهربانو بود، و او را چهار فرزند بود: ملك اشرف و ملك بهمن و ملك عماد و ملك كيخسرو، بر سلطنت قرار گرفت. بفرمود كه آن طايفه را كه اسم ايشان بدتيرى بود بياوردند بعضى را كشتند و بعضى را بسوختند و بعضى را كه گذاشتند، ده هزار دينار هر ساله جزيه مى دادند و خدمت مى كردند و ايشان خدمت طغرل واهى - عليه اللعنه - را كرده بودند.

ايضا روايت است كه چون حضرت امام حسين و فرزندان و برادران و برادرزادگان جمله را كشتند، حضرت امام زين العابدين بيمار بود خوارجان به درون خيمه نبوت آمدند و اهل بيت را اسير كردند، نوفل ابن نعمان مى خواست كه حضرت امام زين العابدين را شهيد كند مردى محاسن سفيد، نام وى، حبيب ابن محمد كبيثى كه در ميان لشكر كفار بود فرياد برآورد كه اى بدبخت حرام زاده برادران و ابن عمان او را بكشتيد شرم از خدا و رسول نداريد و اين كودك را مى آزاريد، چنان بلند فرياد كرد كه عمرسعد - عليه اللعنه - بشنيد بانك بر سپاه زد و گفت: دست از اهل بيت بازداريد و هر چه غارت كرده ايد بازدهيد و امام زين العابدين را ميازاريد.

آن گاه سرهاى مبارك اهل بيت را از تن جدا كردند، هيجده سر بود كه به نيزه كردند و به جانب كوفه بردند، آن گاه عبيداللّه زياد - عليه اللعنه - بفرمود تا منادى كردند و به زبان تعرض به مردمان كوفه گفتند كه استقبال امام و امامزادگان خود كنيد، شيعيان در خانه سليمان ابن صرد الخزاعى جمع شده بودند و به مصيبت اهل بيت مى گريستند.

وقتى كه سرهاى مبارك ايشان را به كوفه درآوردند شيعيان قصد كردند كه خانه عبيداللّه ابن زياد را خراب كنند چون اين خبر به گوش عبيداللّه ملعون رسيد بفرمود

ص: 274

تا سرهاى مبارك ايشان را از شهر بيرون بردند، سپه سالار عمرسعد - عليه اللعنه - بود سرها را برداشته و منزل راه برفتن.

زهير ابن نمير كندى كه سپه سالار عمرسعد بود، روى به عمرسعد كرد و گفت: ايها الامير امروز شش ماه است كه من در اين مملكت مانده ام و خبر از خانه خود ندارم اگر صلاح مى دانيد مرا بازگردانيد آن گاه عمرسعد نحس نجس بفرمود كه براى آن حرام زاده خلعت شاهى و اسبى گران مايه آوردند آن ملعون سر فرود آورد و گفت: يا امير از اين سرهاى ابوترابيان يكى به من ده، كه ببرم و مردم من شادى كنند.

آن گاه عمرسعد فرمود: كه سر مبارك قاسم نوداماد را به آن حرامزاده دادند آن شقى روى به راه نهاد و مى راند و به هر شهر و ده كه مى رسيد، اعزاز و اكرام نموده زر و مال نثار او كردندى اما به شهر همدان و دركزين و قزوين كه رسيدند مردم آن جا پيش از همه جانثار كردند، چون به شهريار رسيدند خبر به كند و رى فرستادند تمامت بزرگان و اميران رى و خوار و ورامين و دماوند و كوه پاى ها استقبال آن حرام زاده نمودند و نثار بسيار كردند، همگى گفتند كه ارواح ابوترابيان شاد باد وصد هزار لعنت بر ابوسفيان و اولادش باد و در آن زمان طغرل ملعون حاكم رى بود بفرمود تا سر امام زاده قاسم را به ميدان بردند و چوگان زدند و شرم از خدا و مصطفى نكردند لعنت خدا بر آن منافقان باد.

بدانكه مادر ملك شاه ميران زنى بود از نسل جابر انصارى، نام وى جاريه خاتون بود و مدتى در ده، وطن ساخته بود آن حرام زادگان سر مبارك امام زاده را به خانه آن پيرزن به رسم امانت سپردند آن زن گفت: من ندانم كه اين سر از كيست به او نگفتند. روايت است كه هر روز آن سر مبارك را به جانب شهر رى بردندى و چوگان بازى كردندى، تا آن كه شب جمعه رسيد آن پيرزن در خانه رفت ديد كه خانه از نور پروردگار روشن شده، حيران بماند گفت: بار خدايا مگر اين سر يكى از اهل بيت رسول است كه سر ديگرى چنين نورانى نمى باشد، چون چنين ديد سر مبارك

ص: 275

شاهزاده قاسم را از جاى برداشت و به مشك و گلاب بشست و نگاه بر سر مبارك والاقدر كرده مى گفت:

مويى چگونه مويى *** هر حلقه پنج و تابى

رويى چگونه رويى *** رويى چو آفتابى

آن گاه پيرزن بگريست و گفت: نذر كردم كه امشب چهار شمع روشن كنم و به نزديك اين سر بزرگوار بگذارم و ديده را از خواب غفلت بازدارم، شايد كه بر من ظاهر شود كه سر مبارك كيست چون شب درآمد پيرزن چهار شمع روشن كرد و به نزديك سر مبارك نهاد و به طاعت مشغول شد و گاه نام حق تعالى بر زبان آوردى و گاه به مصيبت سر مبارك بگريستى.

تا آن كه نيمه شب شد ناگاه شش زن را ديد كه درآمدند: اول فاطمه زهرا دختر محمد صلى الله عليه و آله ، دوم فاطمه بنت اسد مادر اميرالمؤمنين على عليه السلام ، سوم آمنه خاتون مادر حضرت رسالت پناه، چهارم خديجه كبرى مادر فاطمه زهرا، پنجم آسيه زن فرعون، ششم مريم مادر عيسى همه با جامه هاى سياه و موى هاى پريشان درآمدند سر شاهزاده از جاى برخواست و گفت: السلام عليك يا امّاه بزرگوار! ببينيد كه امتان شما در حق ما چه كردند تنهايى ما را در زمين كربلا گذاشتند و سرهاى ما را هر يكى به ولايتى فرستادند و اهل بيت ما را غارت كردند و عترت پيغمبر را به طريق اسيران به شام بردند.

چون فاطمه از آن سر بريده اين سخن بشنيد به گريه درآمد چنانچه همه فرشتگان به ناله درآمدند، و خروش و افغان از همه زنان برخواست آن گاه حضرت فاطمه آن سر مبارك را به سينه خود چسبانيد و زارزار گريست و اين ابيات جگرسوز بر زبان مى راند:

حسينا سربريده جان مادر *** حسينا نور ديده جان مادر

ددان در كربلا سيراب بودند *** تو يكدم ناچشيده جان مادر

گفت: اى فرزندزاده من فردا روز قيامت كه درآيد، عمّامه جدّت علىّ مرتضى را به

ص: 276

گردن خود آويزم و جامه زهرآلود پدرت حسن را بر دوش راست گذارم و جامه پرخون عمت حسين را بر دوش چپ گذارم و مركب جراحت يافته كربلا را سوار شوم و در عرصه قيامت بگردم و داد شما را از مخالفان بستانم و به بهشت نروم تا آن ظالمان را به جهنم نرسانم.

و آن گاه آن پيرزن دست دراز كرد و دامان حضرت فاطمه بگرفت و گفت: اى سيده نساء العالمين، تو مى دانى كه ما شيعه ايم و شما را دوست مى داريم زنهار كه شكايت ما در پيش محمد مصطفى و على مرتضى نكنى. آن گاه فاطمه عليهاالسلام به دست مبارك خود، نامه نوشت و بدان زن داد و گفت: يا جاريه به خدا اقرار كردم كه بى تو قدم در بهشت ننهم و از نظر غايب شد.

آن پيرزن را پسرى بود عبداللّه نام، مادرش گفت: اى فرزند مى بينى كه درخت هاى نبوت را بريده اند و ميوه و شاخ و برگ به باد فنا داده اند، مى بينى كه اين سر شاهزاده قاسم را در كربلا از تن جدا كرده به ديار رى آوردند و چوگان بازى مى كنند، شرم از خدا و رسول ندارند لعنت خدا بر نمير كندى ملعون و طغرل باد.

پس پيرزن گفت: اى فرزند اگر مى خواهى كه شير پستان بر تو قربت كنم بيا تا سر تو را ببرم و به عوض سر امام زاده قاسم بدان ظالمان دهم كه ما را شرم مى آيد كه ديگرباره سر فرزند رسول خدا را بدان ظالمان دهم كه چوگان بازى كنند، پسر گفت اى جان مادر، غلام را جان در آن روز به كار آيد كه خواجگان وى به سلامت باشند هزار جان فداى امام زاده قاسم باد. مادر چون اين سخن بشنيد كارد بركشيد و سر فرزند خود را از تن جدا كرد و گفت اى تو خشنود شدم خدا از تو خشنود باد. پيرزن در اين فكر بود كه آن حرام زاده ها در رسيدند و از او سر امام زاده را طلب كردند پيرزن سر پسر خود را به آن حرام زاده ها داد چون به ميدان بردند چند دست چوگان بازى كردند سر پاره پاره شد، مخالفان دانستند كه اين سر آن سر نيست آن حرامزادگان روى به شميران نهاده دست به شمشير برده پيرزن را طلب مى كردند.

ص: 277

پيرزن را پسرى ديگر اسماعيل، نام، بود در باغ ايستاده بود ديد كه سواره و پياده از عقب يكديگر مى رسند فى الفور مادر را خبر كرد چون پيرزن از آمدن مخالفان خبر شنيد بناليد و گفت: بار خدايا تو مى دانى كه من تاب جفاى اين ستمكاران را ندارم به دوستى مصطفى و مرتضى اين كار كردم اجل بر من فريضه گردان در ساعت به جوار حق پيوست انا للّه و انا اليه راجعون.

اما راوى گويد كه فرزندان عمار ياسر كه در ولايت ارنكه رودبار بودند شنيدند كه سر مبارك شاهزاده قاسم را به رى آوردند و باز به شميران مى برند، ابراهيم بن محمد عمار ياسر با ابن عمّان خويش روى به راه شميران نهادند و با ظالمان مجادله بسيار كردند و چندين مخالف را به دوزخ فرستادند و سر مبارك قاسم را با تن پيرزن و تن پسر در موضع دزج عليا [دربند عليا] دفن كردند در شب دوشنبه بيست و نهم ماه صفر.

و اين حكايت در بحر الانساب كبير صحت يافته. اما چهارده جلد كتاب از نسخه مختصرى كه از روى بحر انتساب كبير برداشته بودند به نظر داعى رسيد تمامى در عروسى حضرت قاسم در كربلا و يك شب با هم بودن و زفاف اتفاق افتادن و حامله شدن زبيده خاتون از قاسم و بعد با مادرش حضرت شهربانو به رى آمدن و مادرش در غار پنهان شدن و زبيده خاتون را وضع حمل كه شد، در رى وفات يافته؛ تمامى به اين طريق مكتوب بود و در همين كتاب در مجلس ديگر مى گويد:

فصل روايت كرده اند كه در آن زمان كه حضرت امام حسين عليه السلام و فرزندان و برادران و برادرزادگان و عم زادگان همگى را در زمين كربلا شهيد كردند. چون حضرت امام حسن عليه السلام برادر خود را وصيت كرده بود كه دختر خود زبيده خاتون را به عقد فرزند من قاسم درآورى، اما حضرت امام حسين عليه السلام را مقصود چنين بود كه هرگاه به كوفه رسند، شاهزاده قاسم را، كدخدا سازد، چون يزيد ابن معاويه كينه حضرت را در دل داشت حيله نمود و لشكر بى اندازه به حرب امام مظلوم فرستاد

ص: 278

و سر راه بر او گرفت و نگذاشت كه به كوفه رود و همگى را شهيد كردند پس چون اهل بيت حضرت محمد مصطفى و على مرتضى در زمين كربلا گرفتار شدند يكان يكان حضرت را وداع كردند، چون نوبت به قاسم افتاد حضرت امام حسين عليه السلام او را در كنار گرفت و گفت اى نور ديده عم، برادرم حسن مرا وصيت كرده بود كه زبيده خاتون را در عقد فرزندم قاسم درآورى، جان عم، باش تا وصيت پدرت را به جاى آورم تا فرداى قيامت شكوه در پيش جدم نكنى.

آن گاه قاسم گفت: اى جان عم، امروز چه جاى عروسى و دامادى است زيرا كه بر ما محنت جان دادن است؟! پس حضرت بفرمود تا زبيده خاتون را به صورت عروس بياراستند و زينب خواهر خود را فرمود تا دست عروس را به دست داماد دهد؛ چون زبيده خاتون را به عقد قاسم درآوردند يك شب با حرم خويش بخفت؛ به قدرت خداى عزّ و جلّ فرزندى در وجود آمد، چون حضرت امام حسين عليه السلام را شهيد كردند زبيده خاتون و شهربانو هر دو بر اسب حضرت سوار شدند و رو به ولايت رى نهادند و آن اسب ميمونه نام داشت.

در روايت صحيح آورده اند كه: هرگاه مخالفان قصد كردندى كه نزديك ايشان روند، اسب در هوا رفتى چون دور شدند بر زمين آمدى و هموار رفتى تا به ولايت رى رسيدند، در حوالى شهر غارى بود شهربانو و زبيده خاتون روى بدان غار نهادند چون به نزديك غار رسيدند شهربانو بناليد كه پروردگارا بعد از حضرت پيغمبر و فرزندش زندگى نمى خواهم كه چشم مخالفان بر من افتد مرا در ميان اين غار جاى ده، ناگاه غار شكافته شد شهربانو خواست كه در غار رود زبيده خاتون دامان مادر بگرفت و گفت: مرا به كه مى گذارى؟ شهربانو گفت: اى جان مادر امانت از قاسم دارى رخصت نيست كه در غار درآيى. آن گاه دختر را در كنار گرفت و زار بگريستند و يكديگر را وداع كردند پس شهربانو در غار پنهان شد زبيده خاتون آمده تنها و بى كس بماند.

ص: 279

در ولايت ارنكه رودبار زنى بود از نسل عمار ياسر و نام او رابعه بود چون بشنيد كه دختر امام حسين در ولايت رى وطن ساخته، آن شيرزن به خدمت زبيده خاتون آمده و هميشه در خدمت او به جان كوشيدى، تا وقتى كه فرزند از او متولد شد و قاسم ثانى نام كردند.

و ملك شاه غازى ابن ملك شهريار كه ملوك عجم بود به خدمت قاسم ثانى رفته به ولايت شميران آوردند به اعزاز و اكرام تمام؛ وقتى كه حجاج ابن يوسف - عليه اللعنه - خروج كرد و قصد اولاد ائمه كردند چون به ولايت رى رسيدند از اولاد ائمّه خبر گرفتند، اسعد ابن ابوهريره - عليه اللعنه - از مشايخ رى بود، به حجاج ملعون گفت: كه در ولايت شميران جماعتى ملوك هستند و فرزندزاده امام حسن عليه السلام در پيش ايشان است و قاسم ثانى نام دارد آن ملعون شاد شد و مخالفان روى به شميران نهادند.

چون به نزديك قلعه رسيدند ملوكان خبر يافتند، برآمدند و مقاتله بى حد واقع شد و ملحدان را بسيارى كشته به جهنم فرستادند، ديگر بار مخالفان هجوم آورده چندى از ملوكان را بكشتند و قاسم ثانى را شهيد كردند؛ چون خوارجان بازگشتند؛ ملوك خواستند قاسم ثانى را به موضع دزج [دربند] عليا در پيش قبر پدرش دفن كنند، ناگاه از سر قبر پدرش آواز برآمد كه طيب را پيش طيب آريد پس قاسم را در نزد سر پدرش گذاشتند تا بر علما و فضلا و صلحا معلوم باشد.

ايضا در بحر انساب در محل ديگر مذكور است درخصوص آمدن حضرت بى بى شهربانويه و زبيده خاتون به امر حضرت امام حسين عليه السلام به اتفاق عبداللّه ابن ابوذر غفارى به شهر رى به اين طريق:

فصل در اخبار آمده كه چون خوارج اهل بيت رسول اللّه را شهيد كردند، چون نوبت به امام حسين عليه السلام رسيد برادران و برادرزادگان و خواهرزادگان و عم زادگان تمام كشته شدند، آن گاه حضرت امام حسين عليه السلام مى خواست كه به حرب رود و پردگيان همه يكبار از خيمه بيرون آمدند و دامن حضرت امام عليه السلام را گرفتند و گفتند:

ص: 280

يا امام تو مى روى و ما را به كه وامى گذارى؟! آن گاه بى بى شهربانو فرياد برآورد و گفت: يا حضرت امام تو مى دانى كه من در اين شهر غريبم و مرا غير از تو يارى نيست، مِن بعد مصلحت را چگونه مى بينى؟ حضرت گفت: چون مرا مخالفان شهيد كردند تو بر اسب من سوار شو و پيش برادران خود رو.

و حضرت امام حسين عليه السلام گفت: اى ياران؛ در ميان ما يك مرد باشد كه عيال مرا به ولايت رى برساند در پيش برادران وى، زينب كه خواهر وى بود گفت: اى برادر عبداللّه ابن ابوذر غفارى زنده است وى را شهيد نكرده اند، حضرت وى را طلب كرد و گفت: يا عبداللّه چون ظالمان مرا شهيد كنند، اول عيال مرا به ولايت رى رسان در پيش اولاد ملك يزدجرد بن شهريار. عبداللّه گفت: يا حضرت هزار جان من به فداى نام تو باد كاشكى مرا پيش تو شهيد كردندى.

راوى گويد كه چون حضرت امام حسين عليه السلام را شمر ذى الجوشن شهيد كرد، ذوالجناح آمد بر در خيمه ايستاده بود شهربانو و زبيده خاتون بر اسب حضرت امام سوار شدند و از كربلا روى به ولايت رى نهادند و عبداللّه ابن ابوذر غفارى در خدمت آن دو خاتون بود چون به ولايت رى رسيدند، در حوالى شهر غارى بود شهربانو در آن غار غايب شد و زبيده خاتون بنت امام حسين عليه السلام را در شهر رى شهيد كردند.

اما عبداللّه ابن ابوذر غفارى عليه الرحمه را چهار فرزند بود بدين اسامى: ابرار و بندار و امين و مهين؛ و ايشان در شهر رى بيفته روزگار گذرانيدند و عبداللّه به شهر رى در جوار حق پيوست. اما فرزندان عبداللّه ابن ابوذر غفارى عليه الرحمه ابرار و بندار از شهر رى، روى به ولايت لاريجان نهادند چون به موضع لهير رسيدند وطن ساختند، ذريات ايشان بسيار شد به القاب بندار و ايشان را به آن سبب بندار گويند كه همراه حضرت زبيده خاتون و شهربانو آمده بودند به شهر رى. تا اينجا از كتاب بحر الانساب نقل كرده.

ص: 281

هشتم در كتاب تاريخ مانندى كه از بلوك دارالمؤمنين قم آورده اند، و كتاب معقولى است، از ابتداى خلقت نور مطهّر حضرت خير البشر و ائمه اثنى عشر صلوات اللّه عليهم اجمعين را نقل مى كند، تا به دنيا آمدن حضرت آدم عليه السلام و در صلب آن حضرت قرار داشتن، صلب به صلب تا به عبد مناف و بعد در صلب هاشم و بعد در صلب عبدالمطلب، و از آن جا نور پيغمبرى صلى الله عليه و آله به صلب عبداللّه و نور على در صلب ابوطالب كه عمران يا عبد مناف مى گويند قرار گرفته، و به دنيا آمدن و مولود ايشان را در كعبه معظّمه، و وفات مادر پيغمبر و كفالت ابوطالب آن حضرت را و عروسى حضرت خديجه را، و معراج پيغمبر و مهاجرت از مكه به مدينه و غزوات آن حضرت و اصحاب صفه و اسلام سلمان و ابوذر و معجزاتى كه از آن حضرت به ظهور رسيده، و بيعت انصار و ساير اموراتى كه واقع شده تا احوالات ائمّه و حجة الوداع تا وفات پيغمبر صلى الله عليه و آله ، و آن چه بعد از فوت حضرت پيغمبر واقع شده و ذكر بعضى از اولاد ايشان را و زوجات را به جهتى نقل مى كند.

و كتاب مبسوطى است ليكن در اول ديباچه اسم خود را نقل مى كند اما اواخر كتاب به جهتى بدين گونه نقل مى كند:

كه امّا اين نسخه از خط امام شريف ابى البركات در ميان سادات تقوي الجوادي كه در آهنگ لار از هزيمت مأمون الرشيد - عليه اللعنه - آمده بودند و در تقيّه بودند، پيش ايشان بود و اين را حضرت سيّد السادات فى العالم، ثمره شجره بنى آدم زبده خلاصه بنى هاشم، امير سيد يحيى لفظ به لفظ به فارسى ترجمه كرده و سلسله را جد بر جد روشن گردانيده و اين نسخه را به رسم امانت بنهاد تا هرگاه كه اولاد ايشان از تقيّه بيرون توانند آمدن و اظهار اين معنى توانند كردن، اين امانت را به والى ملك برسانند و دين و ملت اهل البيت رسول صلى الله عليه و آله را تقويت نمايند، و اللّه قادر على ما يشأ.

هذه التحرير الاولى على يد عبدالضعيف عباداللّه يحيى ابن جمال الدين ابن ابى طاهر بن عماد بن عمران ابن موسى ابن امام محمد تقى ابن امام رضا ابن امام موسى

ص: 282

كاظم ابن امام جعفر الصادق بن امام محمد باقر ابن امام زين العابدين ابن امام حسين بن حضرت اميرالمؤمنين على ابن ابوطالب عليه السلام ابن عبدالمطّلب ابن هاشم بن عبدالمناف فى عصر سلطان السلاطين ظل اللّه فى ارض سلطان سعادة الدولة ابن اردشير تاريخ آن است.

و استكتاب اين نسخه فى تاريخ چهارم شهر شعبان المعظم سنه اثنى و خمسين و الف است.

و در اين كتاب مبسوط آن چه به نظر رسيده در چند مكان هر جايى از جهت سببى، ذكر اولاد حضرت امام حسين عليه السلام و ذكر تزويج حضرت شهربانو و عروسى قاسم و زبيده خاتون و آمدن ايشان به شهر رى و غايب شدن شهربانو و زياد بن ابوذر غفارى، زبيده خاتون را به خالوان او در رى رسانيدن و تولد قاسم ثانى و فوت شدن زبيده خاتون در رى و شهيد كردن قاسم ثانى را به اين طريق نقل مى كند.

امّا حضرت امام حسين عليه السلام را شش فرزند بود بدين اسامى: على اكبر و زين العابدين و على اصغر و عبداللّه و جعفر و ابى زيد و يك دختر داشت كه منكوحه قاسم ابن حسن بود، نام او زبيده خاتون بود با امام زين العابدين از شهربانو دختر پادشاه يزدجرد بود.

در محل ديگر مى گويد:

فصل ذكر اولاد قاسم ابن حسن عليه السلام . قاسم ابن حسن در كربلا زبيده خاتون كه دختر حضرت امام حسين عليه السلام بود، در عقد او درآوردند و يك شب با همديگر بودند چون روز شد آن روز خوارجان حضرت قاسم بن حسن عليه السلام را شهيد كردند و زبيده خاتون از قاسم بار داشت، چون احوال ائمّه در كربلا بدان نوع شد حضرت ستّى شهربانويه كه حضرت امام حسين عليه السلام به شهر رى فرستاد، زبيده خاتون نيز همراه مادر به شهر رى آمد و ولادت حضرت قاسم ثانى به شهر رى شد و قاسم ثانى را در پائين قلعه شهميران شهيد كردند.

ص: 283

فصل در اين كتاب ذكر تزويج حضرت شهربانو را به حضرت امام حسين عليه السلام به خلاف مشهور روايت مى كند از آن جمله چون مقصود نقل شهربانو و زبيده خاتون بود كه آن ها را جمع آورى نمايد كه هر يك از شيعيان استحضار به هم رسانند بنابراين كيفيت ايشان را به اين جهت نقل كرديم از كتاب مذكور:

چنين روايت مى كند كه چون نوبت به معاويه رسيد، لشكرگران برداشت و روى به حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام به مقتضاى سلف خويش - كه لعنت بر سلف ايشان باد - كرده و حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام ، عمار ياسر را به پيش يزدجرد بن شهريار فرستاد، كه از ملوك عجم بود و فارس و عراق و دارالمرز در حكم او بود و تختگاه او در شهر رى بود و از ملوك عجم سه جايگاه نوبت زدندى و سه جايگاه تختگاه ايشان بودى يكى در تبريز و يكى در شهر رى و يكى در هرات اما پادشاه يزدجرد در شهر رى بود و اول از ملوك كسى كه در دين حضرت محمد صلى الله عليه و آله درآمد او بود و او را سه پسر بود يكى را خسرو نام بود و يكى را هرمز نام بود و يكى را شاپور نام بود و او را يك سرپوشيده بود نام اوستى شهربانو كه منكوحه حضرت امام حسين عليه السلام بود و او را از اطراف و جوانب ملوكى كه بودند به خواستگارى فرستادند او قبول نكرد زيرا كه در واقعه ديده بود كه نصيب حضرت امام حسين عليه السلام خواهد بود.

اخرالامر حضرت امام حسين عليه السلام ابوذر غفارى - رحمة اللّه تعالى - را به خواستگارى او فرستاد و پادشاه يزدجرد به عالم بقا پيوسته بود و شهر رى را چهار بخش كرده بودند به وصيّت پدر يك بخش، از آنِ شهربانو بود، و سه بخش ديگر از آن سه برادر، چون آمد از براى حضرت امام حسين عليه السلام از حصّه شهر رى كه از آن او بود، كه او آن را به برادر كوچكترين خود كه شاپور بود بخشيد، و برادران به رضا و رغبت او، عقد او را بستن با حضرت امام حسين عليه السلام ، و به استغلال هر چه تمام تر روانه شد و به نكاح حضرت امام حسين عليه السلام درآمد.

اما عمار ياسر را كه حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام فرستاده بود جهت امداد

ص: 284

پادشاه يزدجرد در حيات نبود كيخسرو و هرمز و شاپور مشورت كردند ملك شاپور را، گفتند: كه تو را مى بايد رفتن؛ ملك شاپور سمعا و طاعتا گفت. و در حال لشكر برداشته و با عمار ياسر روى در مدينه نهاد.

چون به مدينه رسيد حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام در كنار صفين لشكر كشيده در مقابله لشكر كفار معاويه - عليه اللعن - نشسته بود. ملك شاپور با سپاه روى در دشت صفين نهاد و حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام حضرت محمد حنفيه را با چندى ديگر از امراى عرب به استقبال ملك شاپور فرستاد و او را در لشكرگاه خود برد؛ چون يك هفته از آن برآمد جنگ شد كه صفت آن در جنگ نامه ها مى خوانند و هفتاد هزار كس را از لشكر معاويه به درك اسفل رسانيده بودند و يك پسر طلحه را ملك شاپور به دست خود كشته بود، معاويه عليه اللعن مقهور و مخذول گشته بود.

حضرت امام حسين عليه السلام فرستادند چون لشكر ملك شاه غازى به سرحد رسيدند اخبار رسانيدند كه حضرت امام حسين عليه السلام را شهيد كردند و كوفى لا يوفى از او برگشتند و آن احوال چنان بود كه معلوم و مشهور است.

و يزيد - عليه اللعنة - چون قصد آل هاشم و اهل البيت رسول صلى الله عليه و آله كرد و ستّى شهربانويه منكوحه امام حسين عليه السلام بود، درخواست كرد كه مرا به ملك پدر من رسان كه دست نامحرم و چشم نامحرم به من نرسد. حضرت امام حسين عليه السلام فرمود كه بعد از شهادت من شهربانويه را بر اسب خود سوار كردند باز كربلا و سرپوشيده - آن كه منكوحه قاسم ابن حسن عليه السلام بود - او را هم به اسب خود سوار كرد و زياد ابن ابوذر غفارى را كه شاه مردان، على عليه السلام او را زياد كبرارى نام كرده بود، كه از دوستى حضرت شاه مردان در داش آتش رفته بود بر سر جلو ايشان فرستاد تا به يك شب از كربلا به شهر رى آمدند. و خاتون قيامت، ستى شهربانويه به حضرت عزّت جل جلاله و عم نواله درخواست كرد كه به جز ديدار حضرت امام حسين عليه السلام چشم مرا در دنيا به هيچ چيز روشن مگردان؛ حضرت عزّت جل جلاله دعاى او را اجابت كرد و در كهف غار

ص: 285

كه در بالاى شهر رى است او را در پرده عفت كرد و زبيده خاتون نيز كه دختر او بود دامن او را گرفته بود كه من نيز با تو مى آيم. خاتون قيامت گفت: كه اى جان مادر امانت حضرت قاسم بن حسن عليه السلام پيش توست، چگونه با من مى آيى من با تو عهد كردم كه چون امانت را بسپارى من تو را به پيش خود برم، به هم وداعى كردند و خاتون قيامت به پرده عصمت و عفت مستور شد در آن كهف غار بالاى شهر.

زبيده خاتون را زياد ابوذر غفارى - رحمة اللّه عليه - به شهر رى برد و به فرزندان يزدجرد سپرد كه خالوان او بودند و زياد همچنان به خدمت فرزندان پادشاه يزدجرد مى بود و از براى شهداى كربلا عزا و مصيبت داشتندى و نوحه و زارى كردندى.

ايضا در همين كتاب محل ديگر بدين طريق روايت مى كند كه: چون مخالفين در قتل اولاد ائمه كمر عداوت را بسته و در ايام هر يك از خلفا امرى صادر مى شد كه هر جايى و هر مكانى كه يكى از ابوترابيان يافت شود او را به قتل رسانند، چنانچه در روايات بسيار آمده كه در هر دهى و دهكده و شهرى كه ايشان را مى يافتند در كشتن ايشان خوددارى نمى كردند و جمعى را در ميان ديوارها گذارده بنايى مى كردند و گويا هيچ رحم بر مصطفى و اولاد او در دل نحس ايشان نبود - كه لعنت خداى بر آن ظالمان باد - و اولاد ائمه از ترس هر يك به ولايتى مى گريختند و بعضى نسب خود را پنهان داشتند و به تقيه روزگار خود را گذران مى نمودند.

فصل ذكر اولاد بنى هاشم و محبان و مواليان و معتقدان اهل بيت حضرت رسول صلى الله عليه و آله كه در اين كوه پاى هاى دارالمرز از ظلم و هزيمت بنى مروان - عليه اللعن - آمده و در تقيه مانده اند.

يكى از اولاد عمار بن ياسر كه در پيش فرزندان پادشاه يزدجرد بودند، چون زبيده خاتون كه دختر حضرت امام حسين عليه السلام بود و منكوحه قاسم ابن امام حسن عليه السلام بود كه زياد ابن ابوذر غفارى - رحمة اللّه تعالى - او را به شهر رى آورده به پيش پادشاه

ص: 286

يزدجرد كه خالوان او بودند؛ ايشان اسعد ابن عمار ياسر را به خدمت او گذاشته بودند كه هميشه محرم خانه باده اهل بيت بود. چون مدت نه ماه برآمد كه ولادت حضرت قاسم حسن ثانى شد در همان ساعت كه از مادر تولد كرد زبيده خاتون به جوار حق پيوست بر همان قرار معهود كه مادر او حضرت ستى شهربانويه به او كرده بود و حضرت قاسم ابن حسن ثانى را تمامت كسانى كه در شهر رى بودند از نساء كه در پستان شير داشتند همه حاضر گرديدند و از پستان هيچ كس در دهن نگرفت؛ اخرالامر منكوحه اسعد ابن عمار ياسر زنى آيسه بود او آمد و پستان خشك خود را در دهان حضرت قاسم حسن عليه السلام نهاد و به قدرت بارى تقدس و تعالى از آن پستان خشك او شير پيدا شد و حضرت قاسم حسن شير او نوشيد.

چون فرزندان پادشاه يزجرد چنان ديدند به غايت خوش دل شدند و عنايت بى نهايت در حق اسعد بن عمار ياسر كردند و او را از جهت آب و هوا در پايين قلعه شهميران فرستادند - و آن قلعه را عم پادشاه يزدجرد ساخته بود نام او شهميران بن قباد بن هرمز بود - و اسعد بن عمار ياسر آنجا بود و حضرت قاسم را به جان دل بسته نگه مى داشت، و در آن حول دهى بود نام آن حسن آباد و آن دهيك را فرزندان پادشاه يزدجرد به اسعد بن عمار ياسر مسلم داشته بودند و در كوبان دكن بدو دعوى مى كردند كه از آنِ ماست.

چون فرزندان پادشاه يزدجرد به دارالمرز افتادند و بنى مروان - عليه اللعنه - مملكت را فرو گرفتند آن حرام زادگان در كوب جهت آن خصومت بنى مروان عليه اللعنه گفتند و آمدند و حضرت قاسم بن قاسم حسن را شهيد كردند و فرزندان اسعد ابن عمار ياسر نيز از آن هزيمت جلا كردند و در كوه پاى هاى دارالمرز رو نهادند و آن چنان در تقيه در كوه پاى ها ماندند.

ص: 287

نهم در كتاب شاهراه نجات(1) كه در تفريش مى باشد، نيز اين فصل را به تمامى به اين طريق نقل مى كند و آن نيز كتاب تاريخ است تا واضح باشد و چون مطلب اختلاف با هم نداشت دو دفعه ذكر آن فايده به نظر نيامد از آن جهت ذكر نشد.

دهم، كتابِ عاليجناب ذاكر ائمه انام حاجى قاسم على كاشانى كه از كاشان آورده كه به امر پادشاه ظل اللّه شاه سليمان نوشته شده بودند، خلاصه بعد از ديباچه آن، اين است:

بسم اللّه الرحمن الرحيم اما بعد پادشاه ظل اللّه از داعى كثير التقصير خليفه خلف شاه و يزدى بيك فضل على، خواهش فرموده در باب تأسى به ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين كه به سرور ايشان مسرور و به غم و حزن ايشان محزون بودن و چون اعظم مسرات انسانى در اعياد شريفه است خصوصا جمعه و عيد غدير و نهم شهر ربيع الاول كه عيد بابا شجاع الدين است. حسب الامر اعلى رساله اى على حده در بعضى فضائل و آداب و احترام آن نوشتم و آن را تذكرة الاعياد موسوم گردانيدم. و اين كتاب روضة الشهداء را پادشاه ظل اللّه خواهش فرمودند كه جلاء العيون و روضة الشهداء و روضة

الصفا هر يك به اختلاف يكديگر نقل نموده اند. روضة الشهداء صحيح نسخه باشد.

شخصى به عرض رسانيده كه در مسجد اقصى روضة الشهدايى به خط شريف حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام در آن جا هست، شاه سليمان كس فرستاده آن كتاب را آوردند و به خط عربى بود آن را فارسى كردند. جامع اين اخبار را چون مطلب درخصوص عروسى حضرت قاسم و آوردن سر مبارك او را و آمدن زبيده خاتون عروس با مادرش شهربانو به رى بود، به ساير نپرداختيم.

نقل كرده اند كه قاسم نوداماد، به امام حسين عليه السلام عرض كرد و مبالغه بسيارى كرد كه ديگر تحمل ندارم دستورى ده كه به جنگ روم حضرت راضى نشد قاسم سر به

ص: 288


1- شاهراه نجات، مخطوط.

زانو نهاده و در حزن بود كه حضرت را چه نوع راضى كند ناگاه به خواطرش آمد كه پدر بزرگوارش تعويذى بر بازوى او بسته بود و فرمود كه هر وقت اندوه و ملال بسيار بر تو غلبه كند اين را از بازوى خود وا كن و به آن عمل كن قاسم آن را فى الحال گشود و به طريقى كه سابق از فاضل نراقى رحمة اللّه نقل كرده ايم تا شهادت قاسم به همان طريق است كه نقل كرده اند.

و به روايت ديگر از ابومخنف منقول است كه قاسم بعد از مبالغه بسيار براى جهاد از عمّ بزرگوار رخصت حاصل نمود. امام حسين فرمود كه اى نور ديده عم، تو از برادرم يادگارى و او مرا وصيت چنين كرد كه دختر خود زبيده خاتون را در عقد تو درآورم، پس امام حسين بفرمود كه تا زبيده خاتون را به صورت عروسان بى آراستند و عقد نموده دست او را به دست قاسم داد. عروس نگذاشت قاسم به حرب رود و زفاف واقع شد، به قدرت اللّه تعالى زفاف شده عروس حامله شد.

چون امام حسين با قاسم و ساير شهدا را شهيد كردند شهربانو و زبيده خاتون اسب امام حسين عليه السلام را سوار شدند از كربلا رو به رى نهادند. مخالفان در عقب ايشان اسب تاختند تا ايشان را بازگردانند. آن اسب به قدرت اللّه تعالى مى رميد چنان كه مخالفان از عقب ايشان تاختند نرسيدند چون مخالفان دور مى افتادند ايشان هموار مى رفتند تا به شهر رى رسيدند.

در پاى كوه غارى بود شهربانو و زبيده خاتون روى بدان غار آوردند چون نزديك غار آمدند شهربانو گفت: الهى تو مى دانى كه بعد از حضرت امام حسين عليه السلام زندگانى بر من حرام است مرا در ميان اين غار جاى ده چون مى خواست كه به غار رود زبيده خاتون دامن مادر را چسبيده و گفت: اى مادر تو مى روى مرا به كه مى سپارى؟ شهربانو گفت: اى جان مادر تو از قاسم حامله اى، تو را رخصت نيست در آن جا خويشان ما و دوستان ما هستند پيش ايشان برو. پس يكديگر را وداع نموده زار زار بگريستند.

ص: 289

آن گاه شهربانو داخل غارشد زبيده خاتون تنها بماند در آن ولايت زنى بود از نسل عمار ياسر رابعه نام، چون بشنيد كه زبيده خاتون دختر امام حسين عليه السلام به ولايت رى مى باشد به خدمت او آمده با او همراهى مى كرد تا فرزند از او متولد شد، قاسم ثانى اسم گذاشتند.

ملك شاه غازى ابن ملك يزدجرد بن شهريار كه از ملوك عجم بود قاسم ثانى را به ولايت شهميران برده گرامى مى داشت، تا زمان حجاج بن يوسف عليه اللعنه خروج كرده و قصد اولاد ائمه كرده، دمار از اولاد ائمه برآورده به ولايت رى رسيد، خبر دادند كه جماعتى از ملوك هستند فرزندزاده امام حسن عليه السلام قاسم ثانى، در پيش ايشان است. آن ملعون لشكر خود را برده به ايشان مجادله كرده، ملوكان بسيار از مخالفان را به جهنم فرستادند، آخر مخالفان زور آوردند قاسم ثانى را با چندين ملوك شهيد كردند. چون مخالفان رفتند ملوكان جند قاسم ثانى را به موضع دز عليا بردند و در موضع سر قبر پدرش دفن كردند.

منقول است در همين كتاب سر قاسم نوداماد را نيز به روشى كه سابقا از بحر انساب مذكور شد به رى آوردند و آن ضعيفه سر پسر خود را در عوض داده بود، فرزندان عمار ياسر آمده سر مبارك شاهزاده قاسم با تن پيرزن و تن پسرش را در موضع دز عليا دفن كردند.

مؤلف آن گويد كه چون در شهميران و شهر رى بالفعل در گنبد قديم در دوران به خط كوفى نوشته اند يكى را به اسم شهربانو خاتون و يكى را به اسم قاسم بن الحسن لهذا اين نقل قريب، گران مايه را نقل نموديم.

و ديگرى جدولى در اين كتاب بوده كه اولاد ائمه را نقل مى كند از آن جمله حضرت زبيده خاتون را مى گويد كه فاطمه صغرى است و مى گويد بناء كفعمى اناث فاطمه كبرى و زبيده خاتون كه فاطمه صغرى بوده و السلام.

يازدهم جلد الرابع من جلود اثناعشريّه كه از تأليفات فاضل الجليل و عالم الخبير ملا اسماعيل است. وقريب يك صد هزاربيت است همين مجلد سواى مجلدهاى سابق او.

ص: 290

و گويا منظور جنت آرامگاه اين بود كه دوازده مجلد تأليف نمايد و هر جلدى يك صد هزار بيت باشد و چهار جلد را تأليف كرده، همين جلد چهارم است، نمى دانيم دوازده جلد را تمام تأليف كرده است يا نه؟!

انشاءاللّه علماى كرام با ائمّه انام صلوات اللّه عليهم محشور خواهند بود؛ چون مطلب ما درخصوص دختر حضرت امام حسين عليه السلام بود كه مشهور به زبيده خاتون و عروس قاسم است در آن كتاب بدين گونه مسطور است.

امّا بعد؛ چنين گويد اقل عباد اللّه الملك الجليل كه رجا واثق و عمل صادق است فى عصر پادشاه والاگهر موسوى حسب، حسينى نسب، ابوالمظفر سلطان شاه سليمان؛ ادام اللّه ايام اقباله تأليف شده؛ اما در خصوص اولاد حضرت امام حسين عليه السلام به روايات مختلفه نقل فرموده اند.

و از كمال الدين ابن طلحه است كه اولاد آن حضرت ده است شش پسر و چهار دختر على اكبر و على اوسط زين العابدين عليه السلام و على اصغر و محمد و عبداللّه و جعفر؛ اما على اكبر و على اصغر و عبداللّه در كربلا شهيد گرديدند و دختران زينب و سكينه و فاطمه و اسم يكى را ذكر نكرده و به اتفاق جميع مورخان سواى جناب سيد الساجدين از ديگران نسلى نماند.

اما فاطمه كبرى بنت امام حسين عليه السلام بسيار زاهده بود. و به روايت مؤلف حبيب

السير(1) به ازدواج ابوالديواج عبداللّه ابن عمرو بن عثمان بن عفان اموى رضا داد و مهرش هزار هزار درم بود و در زمان هشام ابن عبدالملك اموى فى شهور سنه عشر و مائة از عالم انتقال نمود.

اما در كشف الغمه(2) مسطور است، كه حضرت امام حسين عليه السلام آن جناب را به برادرزاده خود حسن مثنى داد و مشار اليها در حسن و جمال، شبيه به حورالعين بود

ص: 291


1- حبيب السير، ج 2، ص 61.
2- كشف الغمه، ج 2، ص 202.

و بعد از وفات شوهر عالى مقدار، خيمه بر سر قبر او زده مدت يك سال آن جا روز به صيام و شب به قيام اقدام مى فرمودند و بعد از انقضاى مدت مذكور، خادمان خود را فرمان داد كه چون تاريك شود خيمه را از آن جا برداريد و چون تاريك شد شنيدند كه قائلى مى گفت: آيا يافتند آن كه گم كرده بودند؟ و ديگرى در جواب گفت: نه بلكه نوميد بازگشتند.

اما سكينه بنت امام حسين عليه السلام را كه به روايتى مسماه به آمنه بود و به قولى اميمه نام داشت و سكينه لقب اوست به جمال و كمال ظاهرى و باطنى موصوف و معروف بود، چنان كه او را عقيله قريش مى گفتند. نخست به عقد مصعب ابن زبير درآمد و چون مصعب عالم را بدرود نمود، عبداللّه ابن عثمان ابن عفان، آن جناب را به حباله نكاح درآورد و پس از فوت عبداللّه، زيد بن عمر بن عثمان به مصاحبت آن سيده عابده مشرف گشت. اما بعد از چند گاه به اشاره عبدالملك ابن مروان عليه اللعنة آن جناب را طلاق داد.

و آن مخدره در شهور سنه سبع عشر و مائه، روى به جنات عدن نهاد. اما طايفه برآنند كه يكى از دختران سرور شهدا زبيده نام داشت كه در واقعه كربلا به نكاح شاهزاده قاسم ابن جناب امام حسن مجتبى عليه السلام درآمد و مرقد مطهرش در شهر كهنه رى، اكنون مطاف طوايف انام است.

جامع اين كتاب مى گويد: كه نهايت بى انصافى است كه با اين همه كتاب هاى قديمى و شهرت سابق كسى در مقام انكار آن برآيد، بسيار جرأت كرده اند منكرين، جناب احديت مروت و انصافى به ايشان كرامت كند.

ليكن در خصوص سكينه و فاطمه؛ دو بقعه در شام هست، يكى نزد بقعه بلال به اسم سكينه و يكى در بازار به اسم فاطمه دختران امام حسين عليه السلام ؛ و خود به زيارت ايشان مشرف شدم.

و ديگر در همين كتاب نقل مى كند كه مادر حضرت امام زين العابدين عليه السلام شهربانو

ص: 292

بنت يزدجرد بن شهريار بن خسرو پرويز ساسانى ملك عجم بود و قيل «شهربان» و قيل «شاه زنان» و قيل «سلافه» و قيل «سلامة» و قيل «غزاله» و قيل «ملكه».

و به روايت شيخ الشيوخ السعيد محمد ابن نعمان المفيد عليه الرحمة چون جناب ولايت مآب حضرت اميرالمؤمنين حريث ابن جابر جعفى را به بعضى از بلاد مشرق والى گردانيد او دو دختر يزدجرد را به دست آورده به خدمت آن حضرت فرستاد، شاه مردان يكى از ايشان شاه زنان را به فرزند ارجمند سعادتمند خود امام حسين عليه السلام داد حضرت امام زين العابدين سيد الساجدين عليه السلام از بطن او قدم به فضاى وجود نهاد؛

تا اين جا از كتاب مذكور نقل شده ايضا.

دوازدهم كتاب مختصر بدين گونه در ديباچه آن نقل مى كند.

بسم اللّه الرحمن الرحيم الحمد للّه ربّ العالمين و الصلوة و السلام على خير خلقه محمد و على و آله و اولاده عليهم السلام

قال النبى كل حسب و نسب يقطع الا حسبى و نسبى.

يعنى بدانيد هر حسب و نسب فانى شود، الا ذريت حضرت محمد و على صلوات اللّه عليهم كه تا انقراض عالم باشد.

ازين روشن تر چه باشد كه بعد از قتل حضرت امام حسن و امام حسين عليهماالسلام چهارده هزار گهواره زرّين در بنى اميه عليه اللعنه مى گردانيدند پس از مدت قليلى از آن نسل بر روى زمين طفل دو ماهه نماند و از نسل اولاد امام حسن و امام حسين پنجاه هزار علوى حسبى و نسبى در شريعت بازماندند و هر روزه زياد مى شوند و تا انقراض عالم ايشان خواهند بود.

اما امامان معصوم دوازده اند از نسل حضرت محمد المصطفى و على المرتضى و فاطمه الزهرا عليهم السلام و نام و نسب ايشان و اولاد و اعقاب ايشان و مشاهد و مقابر ايشان در اين مجموع بيايد و اين نسخه را در مسجد اقصى يافتيم؛ به خط امام شريف ابن جعفر ابن محمد ابن الحسن ابى البركات بن زيد بن الحسن بن على ابن ابى طالب عليه السلام .

اكنون آغاز كنيم به نام خداى عالم و عالميان و بر بهترين جهان و جهانيان خاتم

ص: 293

الانبياء محمد المصطفى صلى الله عليه و آله و اولاده و از نام و نسب و كنيت ايشان و از آن جا به شرح ائمّه معصومين عليهم السلام درآييم.

و اين نسخه در اصل تازى بوده است شيخ الحافظ به لفظ فارسى كرده است كه اصطلاح همه زبان ها فارسى است و اين كتاب را مختصر نام نهاده است اول به نام محمد ابن عبداللّه و اميرالمؤمنين على ابن ابى طالب و عبداللّه و ابوطالب بن عبدالمطلب ابن هاشم بن عبدالمناف ابن قصى ابن كلاب ابن مرة ابن كعب ابن نوى ابن غالب ابن مالك ابن نضر بن كنانة ابن حزيمة بن مدركة ابن الياس ابن نضر بن نزار بن معد بن عدنان الى حضرت آدم عليه السلام مى شمارد.

و چون ما را مطلب در خصوص قاسم و زبيده خاتون و حضرت شهربانو بود مطلب خود را نقل مى كنيم؛ در اينجا مى گويد كه:

حضرت امام حسن عليه السلام را سيزده فرزند بود بدين اسامى: قاسم و عبداللّه و على و زيد و اسماعيل - كه او را حالة الحجاره گفتندى - و احمد و افقم و محمد و على اصغر و مسلم و ابراهيم و حسن و ابوطالب و سه دختر هم داشت.

ذكر اولاد امام حسين عليه السلام آن حضرت را شش فرزند بود بدين اسامى: على اكبر و زين العابدين و على اصغر و عبداللّه و جعفر و ابى زيد و يك دختر داشت كه منكوحه قاسم ابن حسن بود، نام او زبيده خاتون بود.

ذكر مشاهد ائمّه عليهم السلام : حضرت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام به روايات چند به كوفه و غزوا و مكرّمه و نجف و بلخ و چند جاى ديگر گفته اند؛ و امام حسن ابن على و امام زين العابدين و امام جعفر صادق و امام محمد باقر عليهم السلام در توابع مدينه مدفونند در مكرّمه؛ و حضرت امام حسين عليه السلام به كربلا مدفون است؛ و حضرت امام موسى كاظم و امام محمد تقى عليه السلام به بغداد به مقابر قريش مدفونند، و حضرت امام على النقى و امام حسن عسكرى عليهماالسلام در يك تربت مدفونند به سامره، و حضرت امام رضا عليه السلام به ولايت طوس به ده سناباد مدفون است و حضرت امام الزمان محمد ابن الحسن در

ص: 294

غيب است و گويند كه در سامره در غار چاه رفته است و گويند كه در حله هم رويى نموده است و گويند كه در دارالمرز مازندران هم رو نموده است و در حله و سامره اسب حضرت را مى بندند و منتظر ظهور امام مى باشند.

البته كه ظهور حضرت امام محمد المهدي صاحب الزمان عليه السلام خواهد شد و دنيا را به عدل و انصاف خواهد آراستن و پر خواهد كرد از عدل و انصاف چنان كه پر شده است به ظلم و جور.

ذكر اولاد ائمه از آن جمله ذكر اولاد قاسم بن حضرت امام حسن عليه السلام : قاسم ابن حسن در كربلا زبيده خاتون كه دختر حضرت امام حسين عليه السلام بود در عقد او درآوردند و يك شب با همديگر بودند چون روز شد آن روز خوارجان حضرت قاسم ابن حسن عليه السلام را شهيد كردند و زبيده خاتون از قاسم حمل داشت. چون احوال ائمه در كربلا بدان نوع شد، حضرت ستى شهربانويه را كه حضرت امام حسين عليه السلام به شهر رى فرستاد زبيده خاتون نيز همراه مادر به شهر رى آمد و ولادت حضرت قاسم ثانى به شهر رى شد و قاسم ثانى را در پايين قلعه شهميران شهيد كردند و در اين كتاب مدت عمر و مدت امامت هر يك از ائمه را نقل مى كند؛ چون ما را منظور مطلب خود بود به ساير نپرداختيم.

و مى گويند بنى عباس دوازده هزار و هشت صد و پنجاه و يك تن از بنى فاطمه و بنى هاشم از شيخ و شاب و كمّل و طفل از تيغ ايشان شهيد شدند، و بعضى روى در گريز نهادند و به اطراف و جوانب ولايات رفته اند و به تقيه پنهان مى بودند و در هيچ

مملكت كسى را عرضه آن نبود كه اظهار ملت اهل بيت كند و مواليان به ترس و خوف بيم هلاكت بودند و در زوايا به سر مى بردند.

اما هيچ كتاب شيعه در ميان ايشان بيشتر نبود و آن فرايض مبتدعه و لواحق منشرعه ايشان استمرار يافته بود، آن هايى كه شيعيان كمل بودند بر همان طايفه شرعيه عادت كرده بودند و مدت هايى هيچ كتاب ائمه عليهم السلام در ميان نبود؛ تا آن كه علامة

ص: 295

الفضلاى و العلماى، شيخ جمال الدين بن مطهر حلى رحمة اللّه عليه متن قواعد را كه تصنيف كرده بعد شرح بر آن كتاب قواعد نوشت و چند كتاب ديگر در اثناى آن تصنيف كرده اند و آن كتاب ها در همه مملكت مشهور شد و شيعيان اهل بيت كه هستند بدان عمل مى كنند.

سيزدهم كتاب جنات الخلود؛ اما بعد بر لوايح ارواح زاكيه و صفايح اذهان صافيه ارباب الباب مى نگارد؛ كمينه كثير الجرم، قليل الطاعة، عديم البضاعة، متكيس ابن محمد مؤمن محمد رضا الامامي خاتون آبادى المدرّس وفقه اللّه تعالى لمراضيه و احسن اللّه فى مستقبل حاله كما فى ماضيه كه چون عمده اركان ايمان معرفت خدا و انبيا و اوصيا لاسيما ائمه هدى سلام اللّه عليهم است، كه از آثار و اخبار ايشان حاصل گردد. و كمترين چون تفسير موسوم به خزاين الانوار را در اظهار فضل ائمّه

اطهار تصنيف نمودم، در مطاوى تأليف آن از استقصاى كتب اطلاع كلى بر جزويات آثار انبياء نامدار و اطوار احمد مختار و ائمه ابرار به هم رسانيده هر يك را بيتى تمام در جاى خود سمت ارتسام دادم خلاصه آثار متعلّقه چهارده معصوم را از اسماء و القاب و خصايص و معجزات و ادعيه و صلوات و احراز و احتجابات و مدت عمر و ابا و امهات و تولد و وفات و شهور و سنوات و اولاد و زوجات و مقتل و امكنه و وفات و تواريخ ولادت و اشغال و مهمات را ذكركرديم تا احوال هر يك بدون تفحص كتب در بادى الرأى نظر درآيد.

و ذكر سير و سنن خاتم اصفياء و ايام متبركه و اعياد و بلاد مشهوره زمين و معرفت قبله و ذكر مذاهب و ملت ها به ترتيبى كه در فهرست اين صفحه جهان نما مرقوم و موسوم ساختيم؛ به نامى كه عدد حرفش تاريخ تأليف است يعنى جنات الخلود المعمور من جداول النور و باللّه توكل فى كل الامور فى عصر شهنشاه الخافقين شاه سلطان حسين الصفوي بهادر خان.

و بعد چون مطلب خود را از آن طالب بوديم به اصل مطلب پرداختيم از آن جمله

ص: 296

وفات حضرت امام حسن عليه السلام را در چهل و نه هجرى ذكر مى كند و عدد اولاد را بسيار مختلف به روايات چند ذكر مى كند پانزده اولاد و هفت دختر باسمه نقل مى كند و قاسم را ولد چهارم مى شمارد و زوجات آن حضرت را در حين وفات شش زوجه ذكر مى كند. و شهادت حضرت امام حسين عليه السلام را اتفاقى است كه در شصت و يك هجرى واقع شده و در عدد اولاد آن حضرت نيز اختلاف بسيار نقل مى كند، از آن جمله شش پسر و چهار دختر، دختران: فاطمه و زينب و سكينه و يك دختر ديگر اسمش معلوم نيست و مدت امامت آن حضرت را تا دوازده سال نقل مى كند.

كتاب چهاردهم عالى جناب مرتضوى انتساب قدس القاب زائر بيت اللّه الحرام حاجى سيد باقر گلشادى نقل فرموده اند كه در دارالسلطنه اصفهان كتابى را برخوردم در نزد كتاب فروشى كه مجموع واقعه عروسى قاسم در كربلا و زبيده خاتون دختر حضرت امام حسين عليه السلام و يك شب در تصرف داشتن. و بعد از شهادت حضرت امام حسين حضرت امام زين العابدين ناقه اى را طلبيدند و امر فرمودند مادرش شهربانو با خواهرش زبيده خاتون را كه بر ناقه سوار كردند و به ناقه فرمودند كه بايد به طى الارض ايشان را به شهر رى برسانى و ناقه ايشان را به شهر رى آوردن و شهربانو در غار غايب شدن و زبيده خاتون نزد خالوان خود ماندن و تولد قاسم ثانى و وفات زبيده خاتون و شهيد كردن قاسم ثانى تماما را به طريقى كه سابق مذكور شد نقل كردند.

و اختلاف قول عالى جناب سابق الذكر با ساير كتاب در اين خصوص اين است كه در روايت هاى مذكوره جناب شهربانو بر اسب سوار شدند و در قول مرقومه بر ناقه سوار شدن. و سيد فرمودند كه به اصفهان مى روم شايد آن كتاب را به دست آرم و به جهت شما خواهم فرستاد؛ كتبى كه نقل عروسى قاسم و زبيده خاتون در آن جا مذكور است نزد هر مؤمنى، بايد گفت اين را در اين كتاب جمع نمايد به جهت اطمينان ديگران.

ص: 297

و تا به حال آن چه به نظر رسيده نقل نموديم قريب به بيست و هشت جلد كتاب كه از چهارده نفر از محدثين نقل شده و هر كتابى در نظر اهل ايمان اعتبار آن به نظر آمده و بعضى اختلاف اولاد آن حضرت را نقل نموده اند و اكثر آن ها عروسى شدن و به شهر رى آمدن را تا آخر نقل نموده اند.

انشاء اللّه جناب خالق اكبر توفيق عطا فرمايد كه احاديثى كه در خصوص فضيلت اهل بيت اطهار صلوات اللّه عليهم اجمعين وارد شده به قدر امكان جمع نمائيم.

و آن چه الان در نظر حقير هست اين است كه مى خواهم احاديثى كه درخصوص حال احتضار و حضور عند القبر و عالم برزخ و مبعوث شدن در قيامت و ميزان و صراط و حساب دادن خلايق و اهل جنت را داخل جنت كردن و اهل جهنم را داخل جهنم نمودن است كه از مبدأ اعلى اصدار يافته، تمامى را موافق ضابطه ضبط و يك كتابى بخصوصه بنويسم و اسم آن را حيوة و مماة و جنت و نار گذارده باشم؛ تا بندگان خدا به مطالعه آن از خواب غفلت بيدار شوند و ببينند چه چيز در پيش رو دارند و هر روز يك منزل به آن نزديك تر مى شوند شايد خود را دوست تر دارند و از جهت نجات آخرت دست به دامن ولايت اهل بيت اطهار صلوات اللّه عليهم زده به واجبات و مستحبات عمر عزيز را صرف نمايند و از محرمات كه موجب عقاب مى شود، زهد و ورع را پيشه خود نموده و ترك خواهش هاى نفسانى را در اين دو روزه دنياى فانى بر خود هموار نمايند و در مقام دفع عقاب كوشند و توفيق به اعمال حسنه و حفظ از اعمال قبيحه را از خالق منان مسئلت نمايند و شفيعان معصيت كاران يوم جزا را وسيله و واسطه نجات دارين و ترقيات نشأتين خود قرار دهند.

اميدواريم كه به بركت آن بزرگواران خالق عالم توفيق عبادت و حفظ از معصيت را كه دواى آن ترك خواهش هاى نفسانى و لذت هاى ظاهرى است به ما كرامت فرمايد و من اللّه التوفيق و عليه الاعتماد.

ص: 298

فصل در ذكر بعضى از اولاد ائمه كه در شهر رى مشهور مى باشند

حضرت امامزاده لازم التعظيم امام زاده عبدالعظيم عليه السلام مشهور و معروف است و در جلالت قدر آن بزرگوار همگى علما اتفاق دارند و احاديث نيز در خصوص آن هست و از اجلاى محدثين است و مرقد منورش مطاف طايفه انام است چنانچه احتياج به اظهار نيست.

و امام زاده حمزه ابن امام موسى كاظم عليه السلام نيز معروف است در جنب قبلى روضه حضرت عبدالعظيم واقع است.

و امام زاده سيد عبداللّه ابن امام محمد باقر عليه السلام نيز در شهر رى مدفون است و ظاهرا كه همين باشد كه مابين روضه حضرت زبيده خاتون و حضرت عبدالعظيم بقعه مطهره اش واقع است.

و امام زاده هادى و خواهرش زينب در مسجد ماشاءاللّه مدفون اند، اولاد حضرت امام زين العابدين عليه السلام .

و مسجد ماشاءاللّه مكان شريفى است چنانچه در مزار كامل بهائى نقل مى كند كه مسجد ماشاءاللّه در شهر رى واقع است و جاى بسيار شريفى است و آن را حاجة الاكبر خوانند و بعد مشهد حضرت امام رضا عليه السلام به بزرگوارى آنجا محلى نيست.

ذكر بقعه عالم الفاضل محمد بن على ابن بابويه قمى رحمة اللّه كه مشهور به صدوق است و از دعاى حضرت صاحب الامر عليه السلام به وجود آمده و از اجلاى علماى عصر است در تحت قبه مسجد ماشاءاللّه مدفون است و زيارت او نيز ثواب بسيار دارد.

ذكر بقعه منوره حضرت بى بى شهربانو كه در بغل كوه نزد شهر رى واقع است و بقعه

ص: 299

منوره آن بزرگوار از قديم الايام مشهور و معروف است و چشمه آبى نيز در آن جا هست كه معلوم نيست كه از كجا بيرون مى آيد و به كجا مى رود؟! و آب بسيار خوبى است و آن كوه مشهور شده به كوه خاتون.

و كيفيت آمدن آن حضرت با فرزندش زبيده خاتون به شهر رى و غائب شدن بى بى شهربانو در غار و بردن زياد ابن ابوذر غفارى زبيده خاتون را نزد خالوان او كه اولاد يزدجرد مى باشند تمامى در واقعه سابق بيان شد كه در اين جا احتياج به اظهار نيست.

اما بقعه در جنب غربى حضرت زبيده خاتون است كه مشهور است به جوانمرد قصاب كه از شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام است در وقت آبادى شهر رى كه در كل ولايات به امر معاويه عليه اللعنه آن حضرت را سبّ مى كردند، جوانمرد با حكام قرار داده كه هر روزه يك دينار مى داد و اسم آن حضرت را به احترام مى برد و مشهور است كه چنانچه چيزى مى خريد يا مى فروخت بلند فرياد مى كرد كه به حق آقام على بن ابى طالب كم نمى دهم و زياد نمى گيرم.

به همين قدر كه نام نامى آن بزرگوار را توانست علم نمايد حق تعالى نيز تمام شهر رى را خراب و منهدم ساخته كه آثارى از اعزه و اعيان اهل آن بلد نمانده و اسم او را بلند كرده و بقعه به جهت احترام او قرار داده هر چندى كه خرابى رو دهد به يكى از شيعيان قلبا ميل مى دهد كه آن را تعمير كنند كه اسم او برپا باشد در دنيا تا باعث رغبت خلق گردد به ولايت اميرالمؤمنين و اولاد طاهرين عليهم السلام ؛ و در آخرت نيز معلوم است كه شيعيان خالص مرتبه دارند كه خلق محشر پندارند كه آن ها يكى از انبياء مى باشند كه وارد محشر شده اند.

انشاء اللّه حق تعالى همه را از شيعيان خالص آن بزرگوار گرداند و فاتحه خواندن براى جوانمرد قصاب و احترام او نيز ثواب بسيار دارد و تعمير قبور ايشان از جهت تعظيم اميرمؤمنان اجر عظيم دارد.

ص: 300

ذكر امام زاده ابوالحسن بن امام محمد تقى با برادرش در اندرمان شهيد كردند؛ بقعه مطهرش در شهر رى، قريب زبيده خاتون واقع است.

امام زاده سيد ناصرالدين بن على ابن امام جعفر صادق عليه السلام به ولايت ساوج بلاغ. حسن الو و خضر الو به سر راه سيد ناصرالدين آمدند و بسيار مجادله كردند اخرالامر چهار جراحت به تن سيد ناصرالدين زدند و به آن جراحت مى ناليد و مى آمد تا به ولايت رى در موضع طهران رسيد، پايان طهران، درويش صالح نامى بود به خانه درويش فرود آمد مدت چهار روز بيمار در آن خانه خوابيد و آخر به همان جراحت به جوار حق پيوست.

اما زيد بن حضرت امام زين العابدين، در زمان هشام بن عبدالملك مروان عليه اللعنه از مدينه روى به ولايت رى نهاد چون به موضع طهران رسيد در خانه حسين سماكى فرود آمدند و حسين دست و پاى امام زاده را ببوسيد و به خانه برد مدت شش ماه نگه داشت و خدمت كرد اخر الامر جلال الدين عمر، و فرزندان و برادران خروج كردند، و زيد بن حضرت امام زين العابدين عليه السلام را در خانه سماكى، جلال الدين عمرو فرزندان شهيد كردند، كه لعنت خدا بر ايشان باد و بقعه امام زاده زيد در طهران معروف است.

ذكر حسن مثنى كه پسر حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام است؛ در بحر انساب نقل مى كند كه حسن مثنى با فرزندان در زمان عبدالملك مروان عليه اللعنه از بغداد روى به ولايت رى نهادند چون به شهر رى رسيدند حسن را با يك فرزند او احمد نام، در مشهد جى شهيد كردند وى را به القاب حسن مثنى خوانند و باقى فرزندان متفرق شدند و بقعه مطهر آن بزرگوار مشهور است در جى و در كتاب جلد رابع جلود اثناعشرى سابقا اختلاف آن را هم نقل كرده اند.

ذكر امام زاده سيّد اسماعيل ابن جعفر ابن امام محمد تقى عليه السلام ؛ به ولايت رى در موضع طهران افتاده به خانه فخرالدين حداد فرود آمدند و مدت يك ماه امام زاده

ص: 301

بيمار بود از جراحت هاى بسيارى كه در راه به تن مبارك او رسيده بود و فخرالدين حداد آن جراحت ها را بست آخرالامر يزدان و عمران و برادران خروج كردند به منزل فخرالدين حداد آمدند و حضرت امام زاده اسماعيل را شهيد كردند كه لعنت خداى بر ايشان باد.

ذكر امام زاده يحيى بن امام جعفر صادق؛ با جمعى امامزادگان به قزوين آمدند، اما حاكم قزوين حسنك صباغ بود بفرمود تا دروازه ها را بستند و با امام زاده گان جنگ كردند، امام زاده ها خارجى بسيار را به جهنم فرستادند و چندين امام زاده را در قزوين

شهيد كردند.

اما امام زاده يحيى با برادرش محمد روى به ولايت رى نهادند چون به موضع طهران رسيدند هر دو امام زاده ها را شهيد كردند و بقعه مطهره امام زاده يحيى عليه السلام و برادرش محمّد در دو بقعه متصل به هم مدفون اند و معروف است در طهران.

و اولاد ائمه از ذكور و اناث در طهران جمعى مدفونند از قرارى كه در بحر انساب مذكور است، ليكن قبور مطهره ايشان معلوم نيست و هم چنين در شهر رى بسيار شهيد شده اند، بعضى بقعه دارند در قرى و مزارع رى و بلوكات آن و بعضى آثار قبور ايشان معلوم نيست؛ و هر بقعه كه منسوب به اولاد ائمّه است البته در زيارت كردن چون بدى ايشان معلوم نيست به ثواب خود مى رسند؛ و هم چنين در تعمير روضات ايشان جناب احديت موافق نيت ثواب مى دهد.

ذكر امام زاده داود بن عمادالدين بن جعفر بن نوح بن عقيل بن هادى بن حضرت امام زين العابدين عليه السلام ، را در موضع كيسه گاه شهيد كردند باقى را در سلقان شهيد كردند؛ و از امام زاده داود كرامت چند نقل مى كنند از آن جمله:

كربلايى على محمد نام سلقانى براى حقير، جامع اين اخبار، نقل كرد كه چنارى از سركار ديوان از ما مى خواستند و آن در امام زاده داوود چند چنار بود كه موافق خواهش ايشان بود و ما جرأت نمى كرديم چنار امام زاده را بيندازيم، چون

ص: 302

مكرر بعضى كرامات مشاهده مى شد آخر زور آوردند و من رفتم چنار را انداختم شب در خواب ديدم ... .

ذكر بقعه مباركه امام زاده قاسم كه در شهميران مشهور است و بقعه او قديمى است چنانچه در كتاب بحر انساب و كتاب حاجى قاسم على كاشانى ذكر كرده اند كه سر مبارك حضرت قاسم نوداماد را به شهر رى آوردند و پيرزنى سر پسر خود را در عوض داد و آن سر را در دزج عليا دفن كردند و بعد پسر قاسم كه از زبيده خاتون به وجود آمد آن را قاسم ثانى نام كردند و حجاج بن يوسف عليه اللعنه او را شهيد كرد؛ در شهميران خواستند كه دفن نمايند؛ از موضع قبر سر حضرت قاسم آوازى برآمد كه «طيب را نزد طيب آريد» قاسم ثانى را در قبر سر پدرش دفن كردند و آن ده به امام زاده قاسم مشهور شد.

ذكر امام زاده صالح بن امام موسى كاظم كه در چهارده جلد بحر انساب مذكور است و بقعه آن در تجريش است در بلوك شهميران. و در كتاب ها مذكور است كه صالح ابن امام موسى كاظم عليه السلام از كره روى به ولايت شهميران گذارد چون به موضع تجريش رسيدند به طرف آفتاب برآمدن، به حوالى ذو طايفه بهيان او را شهيد كردند. كه لعنت خدا و نفرين رسول بر قاتلان ايشان باد و رحمت خداى بر اعانت كنندگان اولاد ائمّه باد.

ذكر امام زاده جعفر بن امام موسى كاظم عليه السلام بقعه آن بزرگوار در ورامين مشهور است و در بحر انساب نوشته اند كه جعفر ابن امام موسى كاظم عليه السلام را در توابع ورامين به موضع سناردك شهيد كردند و در ورامين امام زاده بسيارند و هر يك بقعه اى دارند و در كتاب بحر انساب آن ها را ذكر مى كند.

ذكر امام زاده جعفر بن حضرت امام حسين عليه السلام در مزار كامل بهائى رحمه اللّه نقل مى كند كه جعفر و خواهرش سكينه به ده ورامين به راه آتيه، اما تربت جعفر آن است كه در ميان محراب است و خانه بر دست چپ، اما زيارت آن جا بايد كرد كه ميان محراب و دو كور است و كشنده ايشان ازرق ايرج عليه اللعنه بود؛ و دفن ايشان

ص: 303

سيد داعى ابن ابوالقاسم ورامينى كرد و دعا كردند به خير و بركت آن ده و آن به بركت ايشان باقى است.

ابى زيد ابن الحسين به ولايت اصفهان دهى است آن جا مدفون است و او را معاذ - عليه اللعنه - كشت و اين هم در مزار مذكور است.

ذكر امام زاده اسماعيل زكريا ابن حضرت امام موسى كاظم عليه السلام ؛ در كره مجروح كردند چون به توابع شهميران به موضع شيزر [چيذر] رسيدند به طرف آفتاب درآمدن به پايان ده، زير درخت چنار شهيد كردند.

امام زاده عزيز بن محسن بن حضرت امام موسى كاظم عليه السلام را به موضع اوين، افراسيابان مجادله كرده به بالاى ده اوين به طرف آفتاب برآمدن به سرپشته شهيد كردند.

امام زاده طيب بن حسن بن حضرت امام حسن عليه السلام را در شميران در پايان ده اوين به طرف آفتاب فرو رفتن، رئيس خسرو لعين با فرزندان شهيد كردند.

امام زاده محمد ابن طيب بن حضرت امام موسى كاظم عليه السلام از شهر رى روى به ولايت شميران نهادند، چون به موضع سهنك رسيدند طايفه گاو سواران آن حضرت را در پايان ده سهنك در ميان سروستان شهيد كردند.

امام زاده جمشيد بن حسن ابن امام حسن عليه السلام را به توابع شهميران در موضع سهنك طايفه گاو سواران شهيد كردند.

امام زاده هاشم بن حسن ابن امام حسن عليه السلام را جراحت بسيار رسيده بود چون به گله مشا رسيد به جوار حق پيوست و بقعه آن بزرگوار معلوم است.

امام زاده عبداللّه و امام زاده ابوطالب اولاد حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در ولايت رى و شهريار افتادند روزگار به تقيه به سر بردند آخرالامر در موضع ايدران كه در فشابويه است، ايشان را در آن ده شهيد كردند و كشنده ايشان عبداللّه بن محمد قيص - عليه اللعنه - بود.

اما رقيه و ام هانى و ام سلمه دختران حضرت اميرالمؤمنين در ولايت رى افتادند،

ص: 304

ايشان را در حوالى شهر به كوچه سوزن گران مسجدى بود كه آن مسجد نباد گفتندى، در آن جا يك چشمه آب بود يوسف دوانقى آن ها را شهيد كرد.

اما حضرت زينب عليهاالسلام در شهر دمشق مدفون است و بقعه آن بزرگوار به «ستىّ زينب» در شام مشهور است.

امام زاده محمد بن سپه سالار ابن برهان ابن محمدحسين بن حضرت امام زين العابدين عليه السلام را در موضع كند، شهيد كردند.

اما متوكل - عليه اللعنه - حضرت امام على النقى عليه السلام را زهر داد و شهيد كرد آن ملعون حكم كرد كه هر جا سيد صحيح النسبى باشد بكشند و بسوزانند و نسل ايشان را از روى زمين منقطع سازند. سادات بترسيدند و نسب خود را پنهان كردند، سادات آفتاب در آن زمان مخفى نسب بماندند و اين حكايت در بحر انساب قديم از خط شريف حضرت امام جعفر صادق عليه السلام و امام حسن عسگرى عليهماالسلام است.

امام زاده على اكبر بن ابراهيم ابن حسين ابن حضرت امام زين العابدين عليه السلام به شميران عبداللّه يانس آن حضرت را دشنام داد و يك بيل بر پيشانى امام زاده زد و وى را شهيد كرد گويا در شيزر [چيذر] بقعه او معلوم است.

امام زاده عون و سالم و سعيد نواده حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام به ولايت ورامين در موضع خاوه شهيد كردند.

اما امام زاده عين و غين فرزندان زيد بن امام زين العابدين كه در طهران مدفون است به ولايت فشابويه و هناباد افتادند چون به موضع وهناباد رسيدند مردم وهناباد عين و غين را شهيد كردند.

امام زاده مالك ابن زيد بن امام زين العابدين كه در طهران با دو پسر مهين الدين و امين الدين درموضع بريانك شهيد كردند كه لعنت خداى بر قاتلان ايشان باد.

ذكر امام زاده اوليا و فضل و معصوم فرزندان احمد بن امام زين العابدين در ولايت رى افتادند چون به موضع وسفنارد رسيدند آن سه تن را شهيد كردند.

ص: 305

اما هشت نفر امام زاده را ابلق سواران كند در موضع قلعه جى شهيد كردند.

اما فرزندان مهدى بن امام زين العابدين چون در ولايت رى رسيدند، چون به موضع خوى و نيزه رسيدند ايشان را شهيد كردند.

اما فرزندان شيث ابن موسى ابن حضرت امام زين العابدين ابوطالب و حسين و رحيم و صائب و سالم و صالح از ولايت بغداد روى به ولايت رى نهادند چون به موضع كند رسيدند ابلق سواران كند خبر يافتند روى به امامزادگان نهادند و بسيار مجادله كردند اخرالامر ابوطالب و حسين و رحيم را در موضع فيروز بهرام ابلق سواران كند شهيد كردند؛ امام صالح و صائب و سالم روى به ولايت فشابويه نهادند چون به موضع زيانك رسيدند محمود آبيار با آب ياران، آن ها را شهيد كردند.

امام زاده عقيل را در موضع كشارد شهيد كردند؛ اما حجاج بن يوسف - عليه اللعنه - خروج كرد و قصد اولاد ائمّه كرد، مساوى دوازده هزار از اولاد ائمه را به قتل آورد از مرد و زن و طفل شيرخواره كه صدهزار لعنت خدا بر قاتلين ايشان باد؛ امام زاده عقيل بن امام موسى كاظم عليه السلام را رئيس حسين كندى و فرزندان او جراحت زده در برزناباد رسيد به همان جراحت به جوار حق پيوست.

اما فرزندان حضرت عباس بن اميرالمؤمنين، زيد و عبداللّه و ابراهيم ابلق سواران كند جراحت بسيار زده به موضع بريانك زيد و عبداللّه را شهيد كردند.

امام زاده عبداللّه بن امام موسى كاظم در ولايت ساوج بلاغ در ده برفان رسيد، مردم برفان و مردم ورده اتفاق كردند امام زاده عبداللّه را گرد درآمدند و بسيار مجادله كردند؛ آن روز امام زاده عبداللّه چنان حرب كرده بود كه صحراى ورده پر از كشتگان گرديد و آخر امام زاده عبداللّه ابن امام موسى كاظم را در موضع ورده شهيد كردند، وى را به آن سبب عبدالقادر خوانند.

امام زاده احمد و امام زاده موسى بن امام موسى كاظم، در موضع لواسان شهيد كردند.

ص: 306

و امام زاده طيّب بن امام موسى كاظم الياس و فرزندان و برادران در موضع رستان شهيد كردند.

امام زاده زكريا بن امام موسى كاظم در موضع نور شهيد كردند.

اما هيجده تن از امامزادگان از فرزندان و فرزندزادگان حضرت امام موسى كاظم از ساروقش روى به هزيمت نهادند چون به موضع كند، رسيدند، چهار طايفه در كند دشمنان خاندان مصطفى و مرتضى بودند به غايت، يكى از اولاد زهير ابن نمير كندى، دوم اشعث كندى، سيم زيرك كندى، چهارم حسن رئيسان كه از نسل سنان عليه اللعنه و العذاب بود؛ كه لعنت بر ايشان باد.

چون اين هيجده تن امام زاده ها در موضع كند رسيدند شب شد در پايان قلعه درك باغ حياتى بود در آن موضع به سر بردند. مردم ده را خبر كردند، چون آن ظالمان اين سخن بشنيدند جمله در باغ حيات با امامزادگان مجادله كردند آخرالامر آن چهار طايفه كه اسم ايشان مذكور شد امامزادگان را در همان موضع شهيد كردند.

اما امام زاده شعيب مردم آن ده، فيروز مى خوانند تربتش ظاهر است در باغ حيات.

امام زاده على و امام زاده موسى فرزندان على ابن امام زين العابدين عليه السلام به موضع كند در كوچه گهواره تراشان در خانه حاجى حسين حلوائى تا مدت سه روز بماندند، آخر خارجيان كند خبر شدند و آن دو تن امامزادگان را شهيد كردند و در چاه انداختند.

امام زاده على و امام زاده موسى بن امام موسى كاظم در كند در خانه عبداللّه كدخدا آمدند، زن صالحه داشت آب خواستند به ايشان داد و عبداللّه ايشان را به خانه برد و احترام مى داشت و يك هفته نگاه داشت. شب عسسان درگذر بودند به در خانه عبداللّه مدنى رسيدند دو علم نور ديدند، دوان دوان به در خانه اشعث كندى رفته خبر كردند، دويست سوار و پياده به در خانه آمده و آن امامزادگان را شهيد كردند؛ كه لعنت اللّه على القوم الظالمين.

ص: 307

امام زاده محمدباقر بن امام موسى كاظم به رودبار قصران در قريه رودك شهيد كردند و شيرخشت به بركت آن امام زاده از درخت درآمد در آن ولايت بماند.

امام زاده فضعلى بن امام موسى كاظم در موضع كوشك دشت آمد ابلق سواران ابناج در موضع ناران او را شهيد كردند.

امام زاده محمدتقى و عبداللّه ابن ابيض بن امام محمدباقر در موضع ابناج به سر تپه زير درخت، همان ابلق سواران شهيد كردند.

امام زاده اسماعيل بن امام موسى كاظم در موضع بلكيجان به دهنه رودخانه رودبار شهيد كردند و در زير درخت چنار دفن كردند.

امام زاده جعفر و عبداللّه بن هادى بن امام رضا از مدينه به رودبار قصران آمده در ده لالان ايشان را شهيد كردند.

امام زاده ابراهيم بن امام رضا با دو فرزندش موسى و طيّب به ولايت رى و رودبار قصران آمدند چون به موضع اينك رسيدند ايشان را شهيد كردند.

امام زاده جعفر بن امام رضا به ولايت رى در شميران به موضع حصار بوعلى او را شهيد كردند.

اما «لار» كه مابين رى و دارالمرز است، چهارصد و چهل و چهار پارچه ده بود و مردم آنجا از مأمون الرشيد عليه اللعنه منشورنامه داشتند كه اگر اولاد ائمّه به لار افتد آن خارجيان او را شهيد كنند سواى چهار ده كه از اولاد مسيب بن قعفاع خزاعى بودند. و اهل لار امام زاده بسيار شهيد كردند و از آن جمله هيجده تن را در آهنگ لار از امامزادگان شهيد كردند به راهنمايى شعبان آبيار.

و راوى گويد كه در همان ساعت خبر رسيد كه مأمون الرشيد عليه اللعنه به جهنم واصل شد، فرزندان مسيب بن قعقاع خزاعى شاد گشتند و گفتند: اى بنى عمان برخيزيد و كمر عداوت بنديد و حق خون فرزندان امام را از اين ظالمان گمراه بستانيم همه گفتند كه فرمان برداريم آن گاه علم مسيب را برپا كردند و روى بدان مخالفان

ص: 308

كردند و زنان و دختران گريه كنان سر و پا برهنه مى رفتند چون به شعبان آبيار رسيدند، ضربت مسيبى، عبداللّه بر سر شعبان زد كه تا سينه وى شكافت و رفتند و امام زاده ها را دفن كردند و عبداللّه با پانصد نفر از ابن عمان خود و خويشان، در عقب خوارج رفتند و مساوى دو هزار خارجى را به جهنم فرستادند.

امام زاده حسن و محمد و حسين نوه امام محمد تقى عليه السلام از بغداد روى به ولايت رى نهادند چون به موضع كره رسيدند ايشان را شهيد كردند.

امام زاده سلطان سيد جلال الدين اشرف برادر امام رضا عليه السلام لشكر كشيده در شهر زنكان با امير ابوالمعالى بن نوفل بن لقمان بن شمر ذى الجوشن كه در آن جا وطن ساخته بود جنگ كردند و حسن بيك استجلو با بنى اعمام و عساكر در خدمت آن امام زاده جان نثارى كردند و جنگ هاى عظيم شد و از نواده مسيب بن قعقاع خزاعى و نواده ابراهيم بن مالك اشتر همه در ركاب آن امام زاده بودند و سپاه خوارجيان هفتاد و پنج هزار بودند همه را بكشتند و امير ابوالمعالى را حسن بيك دستگير نموده بكشتند؛ و آخر ملعونى تيرى بر سينه مبارك آن امام زاده زد و او را شهيد كرد و او را به حوالى شهر لاهيجان دفن كردند و مرقد معطر سيد جلال الدين اشرف معروف است و كيفيت جنگ او بسيار است در اين جا به اختصار كوشيده شد.

اما اولاد عبداللّه بن جعفر صادق حسين و عدنان و عمران از بغداد روى به ولايت تفرش نهادند در آن جا وطن ساختند ذريات ايشان بسيار شد به القاب حسينى.

اما اولاد يزدجرد بن شهريار را ملك شاه غازى كه حضرت اميرالمؤمنين اين اسم را به او بخشيده بود، در جنگ با معاويه باز حضرت امير ملك شاه غازى را بخواند و او سپاه خود را بخواند و جمع كرده از شهميران روى به مدينه نهاد و چون خبر به حضرت امير رسيد جمعى را به استقبال او فرستاد و به صد اعزاز او را وارد مدينه نمودند.

حضرت بر خواسته وى را تعظيم كرد و سر و روى او را ببوسيد و بعد شاه ولايت با سپاه خود روى به ولايت نهروان نهاد و جنگ عظيم شد و لشكر مخالف را دمار

ص: 309

برآوردند و حضرت روى به مدينه نهاد چون به كنار فرات رسيدند حضرت امام حسين بيمار بود بى هوش شد ملك شاه غازى سر مبارك آن حضرت را در كنار گرفته چون حضرت بهوش آمد فرمود: يا ملك من از تو خوشنود شدم خدا از تو خوشنود باد. ملك شاه غازى برخواست و گفت: يا حضرت مرا سه حاجت است به درگاه شما توقع دارم كه روا كنى، حضرت قبول فرمودند: ملك شاه غازى گفت: حجّتى به من دهى اول آن كه بى من به بهشت قدم ننهى، دوم آن كه اولاد مرا دعا كنى كه به هزار پشت در پشت، رو از اين درگاه نگردانند، سوم آن كه اولاد من هرچند از جاهلى گناهكار شوند شفاعت ايشان را نزد جدت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله نمائى.

حضرت هر سه را قبول نمود، دوات و قلم طلبيده و حجت نوشت و به او داده بوسيد و بر هر دو چشم نهاد و حضرت اميرالمؤمنين او را مرخص كرده وداع كرد و روى به ولايت عجم نهاد تا در شهر رى به ملك شميران رسيد و ايشان هرگز تقيه نكردند و روز به روز در محبت اهل بيت مى افزودند و اولاد ايشان به القاب ملك بماندند و شيخ الاسلام طهران خود را از اولاد ايشان مى داند.

حسين اصغر بن امام زين العابدين نسل آن جناب در مدينه مشرفه ساكنند و نسب سادات عالى درجات متوليان قديمى سيد واجب التعظيم امام زاده عبدالعظيم كه در رى مدفون است به آن جناب مى رسد و اين فقره در جلد رابع من جلود اثناعشرى مذكور است و اللّه اعلم.

ص: 310

[كرامات] (1)

در خصوص كراماتى كه از روضه حضرت زبيده خاتون عليهاالسلام ظاهر شده و مى شود و بسيار مشاهده كرده اند از قبيل متوسل شدن خلق به آن مرقد مطهر و او را نزد حق تعالى شفيع قرار دادن و حاجات خود را خواستن از قبيل شفاى بيماران و بينا شدن كوران و اداى ديون و توسعه رزق و مشرف شدن به كربلاى معلى و مكه معظمه و زيارت حضرت امام رضا و نذرهايى كه مى كنند به اجابت مى رسد و مكرر مال هاى خلق از قبيل شتر و غيرهما بيمار مى شوند مى آورند و دور روضه منوره مى گردانند و خدا شفا مى دهد.

و مكرر به جهت گم شده و گريخته و نجات از بند و حبس و التفات اكابر و اعاظم به زيردستان و الفت ميان شوهران و زنان و خواستن اولاد از خالق منان در آن روضه منوره خواسته اند و به بركت صاحب مرقد حاجات ايشان برآمده. و مكرر به تجربه رسيده از كوره پزها هركدام تقلب در آجر و آهك و گچ كرده اند به زودى ضرر به ايشان رسيده چه ضرر مالى يا بدنى، و سرعت اجابت دعا مكرر در آن روضه منوره ظاهر شده. و آن چه از كسانى كه اعتبار

ص: 311


1- چنانچه در قبل گفته شد حضرت سيدالشهداء دخترى به نام زبيده خاتون كه در رى مدفون شده باشد ندارد. و هيچ يك از مورخان و شرح حال نويسان در كتب معتبر به اين نكته اشاره نكرده اند. اما مقبره منسوب به زبيده خاتون در شهر رى متعلق به كيست؟ مرحوم استاد دكتر حسين كريمان در كتاب ارزشمند رى باستان، ج 1، ص 430 مى نويسد: «نگارنده چنين مى پندارد كه اگر در اين مكان بانويى به نام زبيده مدفون شده باشد، بى ترديد وى زبيده خاتون دختر عم و زن ملكشاه، مادر بركيارق دختر ياقوتى بن داود است، كه در رى حالتى كمابيش مشابه سيده زن فخرالدوله داشت، و وى را به دستور مؤيدالملك زندانى و سپس خفه كردند...».

به حرف ايشان بوده نظر به صداقت ايشان مذكور ساخته اند بعضى از آن ها مذكور مى شود.

از آن جمله آقا ميرزاى عطار طهرانى در حضور عاليجناب مجتهد العصرى حاجى الحرمين حاجى ملا محمد كرمانشاهانى امام جمعه طهران نقل كردند كه محمد شفيع پسر حاجى آقا محمد و جمعى ديگر از اهل سكنه حضرت عبدالعظيم نقل كردند كه در بيابان فيروزآباد جمعى ديدند كه نورى از سمت قبله آمد و به سر قبه مطهره محمد ابن بابويه قمى رفت و از آن جا آمد و داخل روضه زبيده خاتون شد و بيرون نيامد. و پسر ملا امين چراغچى سركار حضرت عبدالعظيم نيز اين نقل را كرد.

كرامات ديگر آن كه، در وقتى كه پى برمى داشتيم كربلائى صفرعلى طهرانى كه چند سال بود كه چشم او نابينا شده بود آمد و روزنه كه به سرداب منور شده بود زيارت مى كرد و مى گويد جمعى آمدند و مرا دور كردند دلم شكست عرض كردم خداوندا به بركت اين عروس قاسم هرگاه دختر حضرت امام حسين عليه السلام است چشم مرا شفا بده كه از اين ذلت كورى عاجز آمده ام و گريه بسيار كردم. همين كه خود را به آن روزنه رسانيدم ديدم چشمم روشن شد و تابوت و سرداب آن حضرت را ديدم از شعف سر از آن روزنه برداشتم كه ببينم بيرون را هم مى بينم ديدم آفتاب و زمين و خلق همه را مى بينم، بسيار خوشوقت شدم از ترس آن كه مبادا رختم را خلق پاره پاره كنند هيچ نگفتم و شب را هم در آن جا ماندم در مهتاب دعاى كميل و قرآن را خواندم و حال چشمم بهتر از اول جوانيم شده.

كرامات ديگر؛ ابراهيم نام، نوكر جماعت شام بياتى بود مى گفت كه مدتى است كه چشم من كور شده و هرچه داشتم خرج كردم خوب نشد حالى كه شنيدم كه در روضه عروس قاسم حاجت خلق برمى آيد آمدم و گريه بسيار كردم و به درگاه خدا ناليدم به بركت آن حضرت چشمم خوب شد.

كرامات ديگر آن كه؛ ضعيفه اى با شوهرش آمد نزديك ظهر در روضه حضرت

ص: 312

زبيده خاتون و كسى در ميان روضه نبود قدرى گريه كرد، ديد آواز سه چهار زن مى آيد كه نوحه مى كنند به طريق لهجه عربى و از ميان قبر منور آواز برمى آيد، دويد بيرون آمد نزد خادم ها كه راه اندرون سرداب قبر حضرت را به من نماييد مى خواهم بروم با آن زنها با هم گريه كنيم، ما گفتيم راهى ندارد چه مى گويى خودش رفت و اطراف را گرديد ديد راهى نيست آمد و گفت: بياييد ببينيد گريه زنها را كه نوحه مى كنند! خادم ها و عمله ها كه كار مى كردند مى گفتند رفتيم ديديم صداى زن ها مى آيد به عربى به آواز بلند از ميان قبر نوحه مى كنند و قريب دو ساعت بيشتر آواز گريه و نوحه بود و بعد ساكت شدند.

جامع اين كتاب خود به اتفاق مجتهد العصرى حاجى ملا محمد كرمانشاهانى و شيخ الاسلام و گويا عاليجاه مقرب الحضرات السلطانى مهدى قلى خان قاجار نيز بود با جمعى ديگر كه در روضه مشرف شديم آمدند و اين نقل را كردند. شيخ الاسلام فرمودند: ما بايد آن زن و مرد را بشناسيم و از ايشان بشنويم. خدام گفتند: ما نشناختيم.

عصرى، داعى و جناب ملا شريف على نايب متولى سركار حضرت در روضه نشسته بوديم كه ديديم شخصى آمد و نزد ما نشست و دعاى بسيار به من كرد و گفت: من مكرر آمدم در اين روضه و حوايج خود را از خدا خواسته ام و به زودى برآمده و دو روز بيشتر با زوجه خود آمدم آواز گريه زن ها از ميان قبر مى آمد به طريق لهجه عربى نوحه مى كردند بسيار گريستم و شوق و يقين ما زياده شد گفتيم اين تو بودى؟ گفت: بلى. خادم ها نيز آمدند و شناختند اسمش را پرسيديم گفت: من محمد صادق برادر زن عبداللّه خان فران چاهى مى باشم او را گفتيم برو نزد جناب حاجى ملا محمد و شيخ الاسلام مى خواهند از شما بپرسند.

كرامات ديگر؛ نيز از شفا دادن بيماران و آوردن ساربانان شتر خود را كه مريض

بوده، دور حضرت گردانيدن و گوسفند قربانى كردن و خوب شدن بسيار اتفاق افتاده كه هرگاه آن چه مطلع شدند نوشته شود بسيار مى شود.

ص: 313

ص: 314

[خواب]

و ديگر خواب، كه صلحا و مؤمنين در خواب ديده اند نيز بسيار است چند خواب را نقل مى كنيم، چون خواب بين ها ظاهرا از صلحا بودند.

از آن جمله كربلائى محمد گفت خواب ديدم كه رفتم در زبيده خاتون ديدم باغ بسيار بزرگى در آن جا هست و درخت هاى پرميوه غير ميوه هاى دنيا به نظرم آمد و خلق بلندقامتى مشاهده كردم از يكى پرسيدم اين باغ چيست و شما چه كسيد؟! گفت: اين باغ بهشت است و ما خادمان حضرت و از شهر حضرت صاحب الامر عليه السلام مى باشيم. بعد ديدم يكى فرياد مى زند كه حاجى ميرزا آقايى طهرانى را حضرت مى خواهد. ديدم شما را بردند بعد شما برگشتيد و به من گفتيد: برو خانه كتاب محرق را بياور كه حضرت امام حسين عليه السلام فرموده است كه از كتاب محرق نقل عروسى قاسم را بخوانم من كتاب را آوردم و به شما دادم ديدم منبرى است و شما بالاى منبر رفتيد و خلق بسيار جمع شدند عروسى قاسم را خوانديد گريه بسيارى شد از خواب بيدار شدم.

خواب ديگر؛ مؤمنى نزد عاليجناب مجتهد العصرى حاجى ملا محمد كرمانشاهانى، رفته خوابى ديده بود نقل كرد ايشان فرستادند او را نزد حقير نقل كرد كه در مسجد جامع طهران خوابيده بودم ديدم چاوشى فرياد مى زند كه حضرت امام حسين عليه السلام به شهر رى آمده خلق روانه خدمت حضرت شدند من هم روانه شدم، رفتم ديدم خلق بسيار جمع شده اند. حضرت فرمود تعزيه خواندند و بسيار گريستند.

ص: 315

بعد كه تعزيه تمام شد همان چاوش فرياد مى زد كه حضرت امام حسين عليه السلام به ديدن دخترش آمده مى فرمايد كه اين دختر من است هر كس انكار كند من از او بيزارم.

خواب ديگر؛ خداداد دلاك گفت: من در مجلس عالمى بودم حرف زبيده خاتون برآمد آن عالم مى گفت كه بر من معلوم نيست و از جمعى ديگر از علما و غيره مى شنيدم كه هست، رفتم به حضرت عبدالعظيم و از خدا سؤال كردم كه در خواب بر من معلوم شود، شب جمعه در خواب ديدم كه پيرمردى ريش سفيد آمد و مرا گفت برخيز برويم، گفتم به كجا؟! گفت: به آن جا كه خواستى معلومت شود.

من با او رفتم ديدم مرا برد به روضه زبيده خاتون و خود ايستاد و مرا گفت: برو به در روضه. من نزديك رفتم ديدم رخت خوابى در ميان روضه افتاده است و زنى به صورت عروسان در نهايت وقار در آن جا است، سلام كردم و بيرون ايستادم ديدم فرمود: برو كيفيت ما در بحر انساب نوشته است همان است ببين. من گفتم بحر انساب چه چيز است؟ فرمودند: كتاب بحر انساب هست برو ببين بر تو معلوم مى شود.

مى گويد من برگشتم كه بيايم ديدم جوانى نورانى دست و پا به حنا آمد من سلام كردم گفت: چه مى خواهى؟ گفتم: مى خواستم بدانم حضرت زبيده خاتون در اين روضه مدفون است، زنى به من فرمود برو كتاب بحر انساب را ببين. ديدم آن جوان هم فرمودند: بلى برو كتاب بحر انساب را ببين، در طهران بر تو يقين مى شود كه در اين جا هست. و از پيش من رد شدند و داخل حجره نزد آن زن رفتند من به اين طرف آمدم ديدم آن پيرمرد به من گفت چرا دست حضرت قاسم داماد را نبوسيدى؟ گفتم ندانستم خواستم برگردم گفت: رفت داخل حجله عروس خود شد من غصه خوردم و با تأسف از خواب بيدار شدم و آمدم پرسيدم در بحر انساب، صريح در آمدن آن حضرت به رى و فوت شدن ايشان بود يقين من شد و از شك بيرون آمدم.

خواب ديگر؛ حقير، كربلائى محمد دولابى را گفته بودم ده هزار بار سقط بياورد از

ص: 316

براى سركار حضرت و وجه بگيرد، كربلائى محمد فراموش كرده بود، دو سه روز گذشت ما معطل بوديم به جهت بنّايى و سقط نداشتيم، مى گويد كربلائى محمد كه من شب در خواب ديدم كه كسى به تندى به من گفت: كه چه شد نقل زبيده خاتون؟! از هول از خواب بيدار شدم، گفتم: من روز گذشته رفتم به آن جا و زيارت نكردم مِن بعد به زيارت مى روم؛ دو دفعه خوابيدم باز در خواب ديدم كه كسى به تندى به من مى گويد كه چرا سقط كه حاجى ميرزا آقايى به جهت زبيده خاتون گفته بود نياوردى؟! از هول از خواب بيدار شدم و صبح مال فرستادم سقط را بياورد؛ از اين قبيل خواب بسيار ديده اند.

ص: 317

نوحه زبيده خاتون عروس قاسم، دختر امام حسين عليه السلام

عروس قاسم پا در حنايم *** پدر كرده عروسى از برايم

عروسيم فتاده در قيامت *** بگرييد اى عزيزان از برايم

كردند عروسى من *** در كربلا عزيزان

اهل حرم نمودند *** در خيمه گاه افغان

من دختر حسينم *** كو نور هر دو عينم

باب شهيد داده *** دستم به دست قاسم

گفتا امانتت را *** بستان ز من تو اى جان

من دختر حسينم *** كو نور هر دو عينم

زينب مرا بياراست *** قاسم چه گشت داماد

حوران نموده فرياد *** قاسم مباركت باد

من دختر حسينم *** كو نور هر دو عينم

جبرئيل در هوا گفت *** با ساكنان جنت

در كربلا عروسى است *** قاسم شده است داماد

من دختر حسينم *** كو نور هر دو عينم

اى شافع قيامت *** در كربلا نظر كن

دارد حسين عروسى *** زينب به ناله فرياد

من دختر حسينم *** كو نور هر دو عينم

يا فاطمه خبر شو *** در كربلا عروسى است

برگو على بيارد *** خلعت براى داماد

من دختر حسينم *** كو نور هر دو عينم

عروس قاسم پا در حنايم *** پدر كرده عروسى از برايم

گريد زبيده خاتون *** گويد با آه و افغان

كى ديده است عروسى *** باشد حنايش از خون

ص: 318

من دختر حسينم *** كو نور هر دو عينم

باشد عروسى را ناز *** در حجله و عروسى

من در شب عروسى *** دارم عزاى داماد

من دختر حسينم *** كو نور هر دو عينم

اى شيعيان جهازم *** از اشك چشم سازم

گريه كنيد بر من *** تا برگ عيش سازم

من دختر حسينم *** كو نور هر دو عينم

هر كس كه اشك ريزد *** اندر عروسى من

دارد به روز محشر *** حقى به گردن من

من دختر حسينم *** كو نور هر دو عينم

عروس قاسم پا در حنايم *** پدر كرده عروسى از برايم

عروسيم فتاده در قيامت *** بگرييد اى عزيزان از برايم

زن هاى اهل ايمان *** كى ديده است عروسى

بى بزم عيش باشد *** من آن عروسم اى جان

من دختر حسينم *** كو نور هر دو عينم

اى خواهران دلسوز *** مجلس برام سازيد

دارم توقع اين *** ماتم برام گيريد

من دختر حسينم *** كو نور هر دو عينم

در روضه ام بياييد *** كان حجله عروسى است

گيريد بزم عشرت *** بهرم كنيد افغان

من دختر حسينم *** كو نور هر دو عينم

قاسم نديده كامى *** از من در اين عروسى

سوزد جگر برايش *** تا روز حشر دامان

من دختر حسينم *** كو نور هر دو عينم

ص: 319

قاسم نموده جان را قربان جانان *** در كربلا به صد زار گرديد تشنه قربان

من دختر حسينم *** كو نور هر دو عينم

من بعد قتل قاسم *** با مادر حزينم

اسب پدر سواره *** كرديم رو به ايران

من دختر حسينم *** كو نور هر دو عينم

عروس قاسم پا در حنايم *** پدر كرده عروسى از برايم

عروسيم فتاده در قيامت *** بگرييد اى عزيزان از برايم

مادر برفت در غار *** شهربانو وفادار

در رى نمودم منزل *** ماندم غريب و افكار

من دختر حسينم *** كو نور هر دو عينم

تنها و بى كسم من *** آيد چه بر سر من

زينت دهيد قبرم *** از اشك چشم جانان

من دختر حسينم *** كو نور هر دو عينم

چون اشقيا بذلت *** از شدت عداوت

آورده رأس قاسم *** در رى زدند چوگان

من دختر حسينم *** گو نور هر دو عينم

يك زن به كوه شمران *** كرده پسر به قربان

سر از پسر بداده *** بگرفت و كرده پنهان

من دختر حسينم *** كو نور هر دو عينم

كردند مرا شهيدم *** من زندگى نديدم

از شدت تقيه *** قبرم بمانده پنهان

من دختر حسينم *** كو نور هر دو عينم

من در ميان قبرم *** رويم به سوى قاسم

تا حشر اين چنينم *** در شهر رى عزيزان

ص: 320

من دختر حسينم *** كو نور هر دو عينم

باشند زنان وفادار *** با اهل بيت اطهار

از سوز گريه و آه *** جان را كنند قربان

من دختر حسينم *** كو نور هر دو عينم

آييد مرقد من *** گيريد ماتم من

تا از شما شوم شاد *** اى خواهر عزيزان

من دختر حسينم *** كو نور هر دو عينم

من اهل اين ولايم *** از نسل پادشايم

اولاد يزدجردم *** نگرفته كس عزايم

من دختر حسينم *** كو نور هر دو عينم

هر كس كه نيست از ما *** منكر شوند بر ما

پيوسته اين چنين بود *** با جدّ امجد ما

من دختر حسينم *** كو نور هر دو عينم

نوحه ديگر

عزيزان، من حسين را زيب و زينم *** ضياى چشم زهرا نور عينم

غريب شهر رى نامم زبيده *** عروس قاسم در خون طپيده

عزيزان من چراغ عالمينم *** گل باغ على نور دو عينم

سلام از من صبا بر در مدينه *** به نزد جده ام آن بى قرينه

بگو در رى نهالت شد سفينه *** بيا بنگر فدايت شور شينم

سر از قبرت برون كن جان جده *** نگر بر حال زارم جان جده

ز شور عيش شد قدم خميده *** بيا بنگر فدايت شور شينم

مبارك باد گو عمم حسن را *** نهال مرتضى شاه زمن را

شده وقت سروش اين انجمن را *** كفن آور براى نور عينم

ص: 321

نوحه ديگر

زين العابد بيمار *** بر درد و غم گرفتار

از شدت مصيبت *** افتاده با تن زار

فرياد از غريبى *** بيداد از غريبى

سيلى زدند رويم *** خنجر كشيده سويم

افشان نموده مويم *** بردند آبرويم

فرياد از غريبى *** بيداد از غريبى

معجر ز سر كشيدند *** گوشواره ها بريدند

گوشم ز ظلم دريدند *** خلخال را كشيدند

فرياد از غريبى *** بيداد از غريبى

از ترس نيزه و تير *** دلها ز زندگى سير

زين العبا به زنجير *** زد شمر نوك شمشير

فرياد از غريبى *** بيداد از غريبى

رأس پدر چه ديدم *** ببريده شد اميدم

يكباره دل ز دنيا *** از عمر خود بريدم

عروس قاسمم نامم زبيده *** فلك خاك مرا در رى كشيده

بر ذوالجناح يابم *** با مادرم سواره

رو سوى رى نموديم *** اين ظلم ها چه ديديم

فرياد از غريبى *** بيداد از غريبى

مادر برفت در غار *** ماندم غريب و بى يار

در شهر رى گرفتار *** زين غم خدا عزادار

فرياد از غريبى *** بيداد از غريبى

بردند عمّه هايم *** در شام با اسيرى

ص: 322

من شهر رى اسيرم *** مهمان اين ولايم

فرياد از غريبى *** بيداد از غريبى

بهر خدا بياييد *** قبرم تمام سازيد

گرييد بهر قاسم *** ماتم برام داريد

فرياد از غريبى *** بيداد از غريبى

قاسم به ديدن من *** چو آيد افسر من

اهل وفا چه بينيد *** ماند چه در بر من

عروس قاسمم نامم زبيده *** فلك خاك مرا در رى كشيده

گو يابند و در اين شهر *** دوستى كه باشدش مهر

سازد براى من قبر *** بدهد مرا خدا صبر

فرياد از غريبى *** بيداد از غريبى

آمد غلام بابم *** از كربلاى پر غم

احيا نموده قبرم *** اجرش دهد خدايم

فرياد از غريبى *** بيداد از غريبى

يكدسته منكر من *** باريست بر دل من

شرم از خدا ندارند *** اينست مشكل من

فرياد از غريبى *** بيداد از غريبى

اى منكران قبرم *** كمتر كنيد جبرم

تا كى كنيد خرابم *** ديگر نمانده تابم

فرياد از غريبى *** بيداد از غريبى

عروس قاسمم نامم زبيده *** فلك خاك مرا در رى كشيده

ص: 323

ص: 324

(5)نور الآفاق

تأليف:

شيخ جواد شاه عبدالعظيمى (م 1355 ق)

ص: 325

ص: 326

مقدمه

حاج شيخ جواد بن مهدى شاه عبدالعظيمى شريف رازى لاريجانى متوفاى 1355ق در ارتباط با حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و امامزادگان رى و تاريخ رى و ... چندين كتاب و رساله نوشته است كه در دو كتابى كه از ايشان در دست است از آنها نام مى برد.

كتابهاى ايشان در موضوعات بالا بدين شرح است:

1. الخصائص العظيمية؛ 2. نور الآفاق و شهاب لأهل النفاق؛ 3. الأخبار العظيمية؛ 4. التحفة العظيمية؛ 5. تذكره رى؛ 6. زبدة الانساب في نسب ساداة الانجاب (شرح حال امامزادگان شهر رى است)؛ 6. تحفة الفقهاء في تذكرة العلماء؛ 8. تحفة الفاطية و ... .

در دو كتاب الخصائص العظيمية و نور الآفاق از آن چند كتاب ياد كرده است و تصريح كرده است كه نوشته است، و لكن با فحص و تتبعى كه انجام شد هيچ اثرى از تأليفات نام برده به دست نيامد.

در ارتباط با دو كتاب موجود يعنى: الخصائص العظيمية و نور الآفاق نقد و انتقادات فراوانى شده است، و اوّل كسى كه از اين دو كتاب انتقاد كرده است، مرحوم محمد شريف رازى در كتاب «اختران فروزان رى و طهران»، ص 79 است. به جهت مطالب نادر و شاذّى كه در اين دو كتاب ذكر شده است، ظاهراً انتقادات بر او وارد باشد.

لازم به تذكر است كه اگر مطلبى مثل تاريخ تولد و وفات حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و يا تاريخ تولد و وفات حضرت معصومه عليهاالسلام و ... براى كسى از قرائنى مسلّم شده و لكن مستند تاريخى نداشته باشد، نمى توان از آن دفاع كرد و يا آدرس به كتابهاى مجهول و يا ناشناخته و يا ثبت نشده داد. متأسفانه اين موارد در كتاب خصائص العظيمية و نور الآفاق رخ داده است، به نحوى كه براى اثبات مطلبى مؤلف ارجاع

ص: 327

به كتاب ديگرى از خودش مى دهد كه اين نحو ارجاع ها موجب موهن است. ملاحظه كنيد: رأيتُ في بعض كتب: تحفة العظيمية»، «يقول المؤلّف في أخبار العظيمية».

باتوجه به اين اوصاف چاپ اين كتابها مناسب نبود، و لكن بعضى ها بر اين باورند كه اگر چه ايشان مستند قوى براى اثبات مدعاى خود ندارد و لكن از قرائن پيداست كه اين تاريخ تولد ووفات ها درست به نظر مى رسد. لذاكتاب الخصائص العظيمية دراين مجموعه و نور الآفاق در مجموعه رساله ها پيرامون امامزادگان به طبع رسيد، و اشكالات و انتقاداتى كه به اين دو كتاب شده است نيز در مقدمه و بعضاً در پاورقى به چاپ رسيده است.

حضرت آيه اللّه استادى در مقاله «آشنايى با حضرت عبدالعظيم عليه السلام و مصادر شرح حال او» در معرفى و نقد آثار حاج شيخ جواد شاه عبدالعظيمى چنين مى نويسد:

6. الخصائص العظيمية

حاج ملا على كنى متوفاى 1306 دامادى داشته است به نام حاج شيخ مهدى بن ملا رجبعلى لاريجانى شاه عبدالعظيمى.

حاج شيخ مهدى آن طور كه در ذريعه 7/169 فرموده در سال 1308 و آن طور كه در كتاب اختران فروزان ص 80 گفته شده حدود سال 1314 براى زيارت به مشهد مقدس رفته بود و همانجا وفات كرد.

حاج شيخ مهدى فرزندانى داشت، كه يكى از آن ها حاج شيخ جواد است كه در سسال 1355 از دنيا رفته و در ايوان آيينه حرم مطهر حضرت عبدالعظيم دفن شده است. او از شاگردان ميرزا حسين خليلى تهرانى و آخوند ملا محمد كاظم خراسانى و سيّد محمد كاظم طباطبايى صاحب عروه بوده و در حضرت عبدالعظيم به وظايف دينى از امامت جماعت و غيره اشتغال داشته است.

يكى از تأليفات او الخصائص العظيمية است. كه در 63 صفحه جيبى در سال 1318 قمرى چاپ سنگى شده است.(1)

ص: 328


1- فهرست كتب چاپى فارسى، ج 1، ص 607.

7. نور الافاق = فوز الافاق(1)

اين كتاب به زبان فارسى تأليف حاج شيخ جواد شاه عبدالعظيمى است كه در سال 1343 تأليف شده(2) و در سال 1344 در 130 صفحه جيبى توسط فرزندش شيخ مهدى بن شيخ جواد (و به عبارت خود او: خادم شريعت مطهره حاج شيخ مهدى سلطان العلماء نجفى نظام التولية و خزانه دار حضرت عبدالعظيم عليه السلام ) چاپ شده است و نسخه چاپى آن در كتابخانه مرحوم آيه اللّه مرعشى نجفى در قم موجود است.

نام اين كتاب نورالافاق است و در ذريعه علامه طهرانى ج 16 ص 367 و در فهرست كتب فارسى چاپى خان بابا مشار چاپ اوّل ج 1 ص 1195 به اشتباه «فوز الافاق» ناميده شده است. امّا در ذريعه ج 24 ص 355 با نام صحيح آن «نور الافاق» ياد شده است.

حضرت آقاى رازى در كتاب «اختران فروزان رى و طهران» ص 79 مى نويسد:

شيخ جواد كنى فرزند دوم حاج شيخ مهدى لاريجانى و سبط علامه كنى در شهر رى به دنيا آمد و پس از خواندن مقدمات و سطوح در رى و تهران به نجف اشرف مهاجرت، و از محضر حاج ميرزا حسين خليلى تهرانى و آخوند خراسانى استفاده نمود و پس از آن به رى مراجعه و بعد از فوت برادرش حاج شيخ آغابزرگ در مسجد صحن به اقامه جماعت و ترويج دين پرداخت و منبرى شيرين داشت... تصنيفاتى مانند «نورالافاق» كه در سال 1344 چاپ شده است و چيزهاى ديگر هم مانند خصائص عظيميه در

ص: 329


1- . از حضرت آقاى حاج سيد محمود مرعشى رياست كتابخانه آيه الله مرعشى تشكر مى شود كه عكس نسخه اين كتاب را در اختيار اين جانب قرار دادند.
2- به صفحه 20 نور الآفاق رجوع شود.

شرح حال حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام به رشته تحرير آورده كه چندان مفيد نيست. در سوّم جمادى الآخرة 1358 قمرى از دنيا رفت و در ايوان مطهر حضرت عبدالعظيم كنار برادرش مدفون شد (پايان كلام آقاى رازى).

در كتاب نور الآفاق مطالب تازه اى ديده مى شود كه هر كدام دليلى بر بى اعتبارى اين كتاب مى تواند باشد:

مطلب اوّل: مى گويد حديث شريف كساء صحيحاً از دوازده كتاب معتبر كه شش كتاب از كتب معتبره شيعه و شش كتاب از كتب معتبره عامّه است به اختلاف نسخ مرسلا و معنعناً نقل شده.

1. فى «مناقب العترة» عن احمد بن محمد بن فهد الحلّى مرسلا عن زيد بن الحسن بن الامام عن ام سلمة عن فاطمة الزهراء سلام اللّه عليها.

2. فى ذخائر العقبى عن واصلة بن الاسقع.

3. وفى درر السمطين فى مناقب السبطين عن جمال الدين الزرندى المدنى معنعنا عن الصادق عليه السلام عن محمد الباقر عن زين العابدين عن الحسين بن

على عن الحسن عليه السلام فى خطبته.

4. وفى كنوز المناقب عن ابن مسعود عن على بن الحسين عليهماالسلام

5. وفى المنتخب عن الشيخ الطريحى.

6. وفى صحيح البخارى عن عائشه امّ المؤمنين.

7. وفى سنن الترمذى فى مناقب اهل البيت عن زينب مربية النبى صلى الله عليه و آله وسلم عن عائشة.

8 . وفى شرح الكبريت الاحمر لعلاء الدين السمنانى عن البيهقى عن عائشة.

9. وفى جواهر العقدين فى قصص عجيبة لاهل بيت النبوة.

10. و عن الملاّ فى سيرته عن عمرو بن أبى سلمة.

11. وفى قصص النبوة فى بركات اهل بيت النبوة.

12. و عن الغتانى عن حفصة بنت عمر فى معجمه.

ص: 330

و سمعت شيخى الثقة الحاج شيخ محمد حسين السيستانى فى سند هذا الحديث الشريف قال سمعت عن سيد حسن بن سيد مرتضى اليزدى قال روى صاحب العوالم فى الجلد 62 فى احوالات ام ائمة الطاهرين روى صاحب العوالم الشيخ عبداللّه البحرانى عن شيخه سيد هاشم البحرانى عن شيخه الجليل السيّد ماجد البحرانى عن الحسن بن زين الدين الشهيد الثانى عن شيخه مقدس الاردبيلى عن شيخه على بن عبد العال الكركى عن الشيخ على بن هلال الجزائرى عن الشيخ على بن الخازن الحائرى عن الشيخ احمد بن فهد الحلى عن الشيخ ضياءالدين على بن الشهيد الاول عن ابيه الشهيد الاول عن فخر المحققين عن شيخه علامة الحلى عن شيخه المحقق عن شيخه ابن نماء الحلى عن شيخه محمد بن ادريس الحلى عن ابن حمزة الطوسى صاحب ثاقب المناقب عن الشيخ الجليل محمد بن شهر آشوب عن الطبرسى صاحب الاحتجاج عن شيخه الجليل حسن بن محمد بن حسن الطوسى عن ابيه شيخ الطائفة عن شيخه المفيد عن شيخه ابن قولويه القمى عن الشيخ الكلينى عن على بن ابراهيم عن ابيه ابراهيم بن هاشم عن احمد بن محمد بن ابى نصر البزنطى عن قاسم بن يحيى الحذاء الكوفى عن أبى بصير عن ابان بن تغلب البكرى عن جابر بن يزيد الجعفى عن جابربن عبداللّه الانصارى عن فاطمة الزهراء عليها سلام بنت رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم قال سمعت عن فاطمة الزهراء عليها سلام انها قالت دخل علىّ أبى... .

مطلب دوم: تولّد و وفات حضرت عبدالعظيم را در پنجشنبه 4 ربيع الآخر 173 و 15 شوال 252 دانسته و اين مطلب را از كتاب «نزهة الابرار فى نسب اولاد الائمة الاطهار» تأليف سيد موسى موسوى برزنجى شافعى مدنى، و كتاب «طبقات الاشراف» تأليف نور الدين مكى حنفى كه در مصر قاضى القضاة بوده، و كتاب «مناقب العترة» تأليف احمد بن محمد بن فهد حلى نقل كرده است.

ص: 331

ازكتاب اوّل نقل كرده كه حضرت عبدالعظيم قد ادرك الرضا والتقى والنقى عليهم السلام - و كان من اصحابهم وروى عنهم - والعسكرى فى صغره و روى زيارته كزيارة الحسين والرضا.

و از كتاب دوم نقل كرده: و اعقاب عبدالعظيم كثيرة فى المدينة و البصرة و مصر العتيق.

و از كتاب سوّم نقل كرده: توفى فى مسجد الشجرة... و دفن عند شجرة التفاح فى باغ رجل من الشيعة... .

در ص 43 مى نويسد: چون وفات حضرت عبد العظيم عليه السلام از زمان وفات آن حضرت تا 1309 هجرى معلوم نبوده آقاى والد (حاج شيخ مهدى) و اين خادم شرع انور در سفر مكّه معظمه و تشرف مدينه منوره از كتب معتبره به دست آورده و از آن سال تا كنون در آستان قدس آن حضرت و تهران اقامه عزادارى را معمول نموده كه چون روز قتل، اصناف محترم مخصوص اصناف زاويه مقدسه دكاكين را تعطيل نموده با دسته سينه زن و زنجير زن به صحن مبارك مشرف شده... .

مطلب سوّم: در ص 82 مى نويسد: چون تاريخ تولّد و وفات حضرت معصومه سلام اللّه عليها تا اين زمان بر عامه خلق مكتوم و غير معلوم بود جناب حجه الاسلام آقاى حاج شيخ جواد مجتهد (يعنى مؤلف) در مسافرت مكّه معظمه زادها اللّه شرفا و تعظيما در مدينه طيّبه در كتابخانه مباركه به زحمت زياد به دست آورده و در كتاب «نزهة الابرار فى نسب اولاد الائمة الاطهار» و در كتاب «لواقح الانوار فى طبقات الاخيار» كه كتاب مفصلى است نقل مى فرمايد: ولدت فاطمة بنت موسى بن جعفر فى المدينة المنورة غرّة ذو القعدة الحرام سنة 173 و توفيت فى العاشر من ربيع الثانى سنه 201.

مطلب چهارم: از هفتصد سال قبل أباً عن جدٍّ از خدام والامقامش محسوب مى شويم و به ترويج شريعت مطهره در اين آستانه مقدسه مشغول بوده ايم

ص: 332

و فعلاً بحمد اللّه تعالى به ترويج شريعت مطهره و نظم آن آستانه مباركه و خازنى آن حضرت مشغول مى باشم.

مطلب پنجم: مى نويسد در التحفة العظيمية (تأليف خود حاج شيخ جواد) مسطور است كه صاحب معجم البلدان مى نويسد در سنه 600 وارد رى شدم شهر بزرگى ديدم انهار جاريه، اشجار كثيره، و مدارس متعدد، و اعظم ايشان مدرسه سيّد ابوالفتوح رازى بوده كه چهارصد مرد فقيه در آن تدريس مى كردند و تمام مدرسه از كاشى كبود بود... .

نگارنده اين رساله پس از نگاه كردن كتاب نور الافاق و آگاهى بر محتواى آن به اين نتيجه رسيده كه مطالب تازه اين كتاب بى اساس و غير معتبر است(1) و حمل بر صحت آن اين است كه اين حاج شيخ جواد در نقل مطالب به كسانى اعتماد مى كرده است كه قابل اعتماد نبوده اند و احياناً از كتابهاى جعلى و مخترع و مختلق مطالبى را ياد مى كرده اند.

و مطالبى كه از آن كتاب نقل شد براى اهل فضل و اطلاع مى تواند بهترين گواه بر بى اعتبارى آن كتاب باشد.

و تاريخ تولد و وفاتى كه براى حضرت عبدالعظيم و حضرت معصومه در اين كتاب ياد شده بى اساس است و نبايد به آن توجه شود.

و متأسفانه اين تاريخها از اين كتاب به كتابهايى از قبيل «بدائع الانساب» لاهوتى و «تذكره عظيميه كلباسى» و كتاب آقاى صادقى اردستانى نفوذ كرده است: در بدائع الانساب ص 39 مى نويسد: يكى از معاصرين اين حقير نقل كرد از كتاب نزهة الابرار سيد موسى شافعى و مناقب العترة

ص: 333


1- آنچه از ياقوت حموى نقل كرده در معجم البلدان يا مراصد بايد باشد كه نيست؟! ادّعاى سابقه هفتصد سال خادم و خازن بودن؟! تاريخ تولّد و وفات حضرت معصومه را از كتاب «لواقح الانوار»؟!! و تاريخ تولّد و وفات حضرت عبدالعظيم را از سه كتاب كه نشانى از آن ها در دست نيست؟!! و نقل حديث شريف كساء با سندى آن گونه و مصادرى آن چنان كه در متن نقل شده؟!!! عصمنا اللّه من الزلل.

احمد بن محمد بن فهد حلى و تاريخ نور الدين محمد السمهودى كه ولادت عبدالعظيم پنجشنبه 4 ربيع الثانى سال 173 در مدينه و وفاتش در رى 15 شوال 252 است، و اين حقير هيچ كدام از كتابهاى مذكور را نديده ام.

در تذكره عظيميه ص 102 - 106 مطالب نور الافاق را به تمامه نقل نموده است و از مؤلف به عنوان محدث عليم؟!! ياد كرده است.

8 و 9 و 10 - تذكره رى - التحفة العظيمية - الاخبار العظيمية

اين سه كتاب هم به نوشته خود آن حاج شيخ جواد در كتاب نورالآفاق ص 21 و 106، از تأليفات اوست كه چاپ نشده و هيچ اطلاعى از آن ها نداريم(1)

اما اگر اين سه كتاب هم مانند كتاب نورالآفاق او باشد نبايد اين ها را از مصادر معتبر شرح حال حضرت عبدالعظيم به شمار آوريم.

از تأليفات ديگر او كه باز در نورالآفاق ياد شده است: تحفة الفقهاء فى تذكرة العلماء، زبدة الانساب، تحفة الفاطمية (كه شايد پيرامون حضرت فاطمه معصومه سلام اللّه عليها باشد). و نيز شرح حال شيخ ابوالفتوح رازى كه ضميمه كتاب نورالآفاق او چاپ شده و در سال 1320 محمد الغروى الشرابيانى (ظ فاضل شربيانى) بر آن تقريظ نوشته است.

و در اين جا مناسب است يادآورى شود كه ضرر و زيان نوشته هاى سست و بى مدرك، و سهل انگارى در نقل مطالب، قابل اغماض نيست. نويسنده متعهد و متدين بايد ملزم باشد كه مطالب سست و غير مستند نقل نكند (مگر مطالبى كه از ابعاد آموزنده آن مى توان بهره برد مانند نقل داستانهايى كه گاهى به جعلى بودن آن اطمينان پيدا مى شود) و در صورت نقل، خواننده را به بى اعتبارى و سستى آن واقف سازد.

ص: 334


1- . به اعلام الشيعه قرن چهاردهم، ص 344 و گنجينه دانشمندان، آقاى رازى ج 3، ص 638 رجوع شود.

خداى نكرده برخى از گويندگان و نويسندگان مانند آن كسى نباشند كه مى گفت چون مردم به قرآن بى توجّه بودند حديثى در فضائل قرائت سور قرآن جعل كرده و منتشر ساختيم تا به قرآن توجّه شود؟!!(1).(2)

در كتاب مأخذشناسى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و شهر رى در ارتباط با اين كتابها چنين نوشته شده است:

14/14 . الخصائص العظيمية(فارسى)

از: جواد بن مهدى شاه عبدالعظيمى شريف رازى لاريجانى (م 1355ق)

با تصحيح: آقا شيخ بهاء الدين معين العلماء ، به سعى و اهتمام : آقا شيخ

على خازن التولية چاپ سنگى ، تهران ، كارخانه آقا ميرزا على اصغر باسمه چى ، رجب 1318ق ، كاتب : محمد حسن گلپايگانى ، 63+46+18ص ، در750 جلد ، جيبى .

اين كتاب مختصرى از شرح احوال وآثار حضرت عبدالعظيم عليه السلام است . مطالبى كه ازآنها يادشده بدين قرارند: 5 حديث درثواب زيارت آن حضرت ، 5 حديث در فضيلت ، قول 5 نفر از علماى اعلام در جلالت قدر آن حضرت والامقام ، و زيارتنامه آن حضرت ، پنج حديث به نقل از ايشان و 5 حديث ديگر .

پس از متن كتاب دو ضميمه نيز به آن ملحق شده است : ابتدا قوانين آستانه مباركه حضرت عبدالعظيم عليه السلام در 20 بند ذكر شده و سپس موقوفات مسجد جامع و حرم مشخص شده اند . (به خط سياق در 46 ص) . و ضميمه دوم صورت وقفنامه آقا ميرزا مطيع خان مستشار الملك وزير كل اداره مركزى بروجرد بر آستانه حضرت معصومه سلام الله عليها است در 18 ص . ر .ك : فهرست كتابهاى چاپى فارسى ، ج 2 ،ص 1889 ؛ المسلسلات فى الاجازات ، ج2 ، ص 235 .

ص: 335


1- . به كتاب دراية شهيد ثانى نگاه كنيد.
2- . سى مقاله، ص 46 - 52.

52/52 . نور الآفاق و شهاب لأهل النفاق(فارسى)

از : جواد بن مهدى شاه عبدالعظيمى شريف رازى لاريجانى (م 1355ق)

سنگى ، تهران ، مطبعه حاجى عبدالرحيم ، 1334ق ، كاتب : محمد على ، 120ص ، جيبى .

كتاب در شرح حال حضرت عبدالعظيم عليه السلام به رشته تحرير در آمده و همراه آن مطالب پراكنده ديگرى نيز گنجانده شده است كه برخى از عناوينش بدين صورت اند : حديث كساء ، تولد و وفات حضرت عبدالعظيم ، تحقيق جواديه ، نسل آن حضرت ، زيارتنامه پنج حديث كبير و صغير ، دعاى حضرت ، سوگوارى وى و ديگر قبور مشاهد مشرفه وامامزادگان رى ،زيارتنامه آنها ، امامزاده حمزة بن موسى ،امامزاده طاهر ، امامزاده زيد ، امامزاده عبدالله ، امامزاده حسين بن عبدالله ابيض ، امامزاده ابوالحسن و ديگر امامزاده ها ، بى بى زبيده ، بى بى شهربانو ، امامزادگان طهران ، شرح احوالات حضرت معصومه و زيارت وى ، زيارت چهارده معصوم ، زيارت امام حسين عليه السلام و شهداى ديگر ، ترجمه شيخ ابو الفتح رازى . پايان تأليف كتاب در جمادى الثانى 1320ق است .

شايسته ذكر است كه برخى از مطالب تازه اى كه مؤف در كتاب خود ذكر كرده بى اعتبار مى باشند و از ارزش آن كاسته اند .

ر .ك : الذريعة ، ج 16 ، ص 367 (كه به اشتباه نام كتاب «فوز الآفاق» آمده است) ؛ فهرست كتابهاى چاپى فارسى ، خانبابا مشار ، ج 5 ، ص 5329 ؛ الذريعة ، ج 24 ، ص 355 ( با عنوان «نور الآفاق») .

8/8 . التحفة العظيمية

از: جواد بن مهدى شاه عبدالعظيمى شريف رازى لاريجانى (م 1355ق) مؤلف در كتاب ديگرش «نور الآفاق»، ص 21 اين عنوان را يكى ديگر از

ص: 336

تأليفات خود دانسته و به آن ارجاع داده است اما هم اكنون هيچ اطلاعى در خصوص آن نداريم.

4/4 . الاخبار العظيمية

از : جواد بن مهدى شاه عبدالعظيمى شريف رازى لاريجانى (م 1355ق)

در خصوص اين كتاب هيچ اطلاعى نداريم . اما خود مؤف در كتاب ديگرش نور الآفاق ، ص 21 و 106 از آن ياد كرده است .

396/18 . تذكره رى

از : جواد بن مهدى شاه عبدالعظيمى شريف رازى لاريجانى (م 1355ق)

به نوشته خود مؤف در كتاب ديگرش نور الآفاق ، ص 106 از تأليفات اوست اما اطلاع ديگرى در مورد آن نداريم .

لازم به ذكر است كه كتاب الخصائص العظيمية در تهران، 1318ق در قطع جيبى در 63 صفحه چاپ سنگى شده است و در بعضى از چاپ هاى الخصائص العظيمية، صورت موقوفات حضرت عبدالعظيم و وقفنامه مستشار الملك شفيع گرگانى، ضميمه آن كتاب شده است. رجوع شود به فهرست فارسى مشار، ج 2، ص 1889؛ و فهرست چاپى فارسى بنگاه ترجمه، ج 1، ص 1268؛ فهرستواره منزوى، ج 3، ص 1636.

* * *

جناب حجه الاسلام سيد صادق حسينى اشكورى در مقاله «كوچ مسافر رى» تحقيقى جامع پيرامون ولادت و شهادت و مسافرت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام به شهر رى دارد، و در بخش نخست و دوم مقاله مطالب حضرت آيه اللّه استادى را نقد و بررسى كرده است، مناسب ديده شد كه مطالب مقاله «كوچ مسافر رى» كه در ارتباط با كتاب نور الآفاق است در ديد فضلا و نويسندگان قرار گيرد.

ص: 337

بخش نخست: تاريخ تولد:

درباره تولد حضرت عبدالعظيم عليه السلام اطلاع روشنى در دست نداريم .

جناب آقاى عزيزاللّه عطاردى در كتاب خود كه درباره حضرت عبد العظيم عليه السلام نگاشته(1) مى گويد :

از تاريخ تولد حضرت عبدالعظيم اطلاع درستى نيست و در مصادر ترجمه او از اين موضوع ذكرى بميان نيامده ، ما هر چه در اين مورد تحقيق كرديم به اين مطلب برنخورديم ، ولى آنچه مسلم است وى در زمان حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام حيات داشته .

اكثر ترجمه نويسان نيز درباره تولد حضرت يا اشاره اى نكرده اند و يا تصريح نموده اند كه از تولد آن حضرت اطلاع دقيقى در دست نيست .

قول اول : تولد در سال 173 :

اولين منبع فارسى كه تاريخ دقيق تولد آن حضرت را بيان داشته كتاب نور الآفاق حاج شيخ جواد شاه عبدالعظيمى است كه در سال 1343 ه . ق تأليف شده و در سال 1344 در 130 صفحه جيبى به چاپ رسيده است .

قبل از نقل كلام نور الآفاق بايد درباره اعتبارمؤلف وكتاب وى گفتگويى كرد.

مرحوم رازى در اختران فروزان رى(2) درباره وى مطالبى نگاشته كه خلاصه اش اين است :

شيخ جواد كنى فرزند دوم حاج شيخ مهدى لاريجانى و سبط علامه كنى در شهر رى به دنيا آمد . پس از خواندن سطوح راهى نجف شد و از محضر آخوند خراسانى و حاج ميرزا حسين خليلى تهرانى بهره برد . سپس به رى

ص: 338


1- . عبد العظيم الحسنى حياته و مسنده زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، ص 63 .
2- اختران فروزان رى، ص 79.

مراجعه و در مسجد صحن به اقامه جماعت و ترويج دين پرداخت و منبرى شيرين داشت . تصنيفاتى مانند نور الآفاق و چيزهاى ديگر مانند خصائص عظيميه در شرح حال حضرت عبدالعظيم عليه السلام دارد كه چندان مفيد نيست . در سال 1358 قمرى رحلت كرده در ايوان مطهر حضرت عبدالعظيم كنار برادرش دفن شد .

يكى از مدرّسين محترم حوزه هم در مقاله خود(1) با عنوان آشنايى با حضرت عبدالعظيم و مصادر شرح حال او اين مطلب را نقل كرده و سپس مى نويسد :

در كتاب نور الآفاق مطالب تازه اى ديده مى شود كه هر كدام دليل بر بى اعتبارى اين كتاب مى تواند باشد .

سپس به نقل بعضى از مطالب بى اساس آن كتاب پرداخته و آنگاه مى نويسد :

نگارنده اين رساله پس از نگاه كردن كتاب نور الآفاق و آگاهى بر محتواى آن به اين نتيجه رسيده كه مطالب تازه اين كتاب بى اساس و غير معتبر است ، و حمل بر صحت آن اين است كه حاج شيخ جواد در نقل اين مطالب به كسانى اعتماد مى كرده است كه قابل اعتماد نبوده اند و احياناً از كتابهاى جعلى و مخترع و مختلق مطالبى را ياد مى كرده اند . و مطالبى كه از آن كتاب نقل شد براى اهل فضل و اطلاع مى تواند بهترين گواه بر بى اعتبارى آن كتاب باشد .

نگارنده اين سطور عرض مى كند : مطالبى كه نويسنده محترم فرموده به نحو موجبه جزئيه صحيح است ، ولى نمى توان درباره تمامى آنچه از او نقل كرده نسبت جعل داد . البته در اين مقام درصدد بيان آن مطالب و بررسى صحت و سقم آن نيستيم مگر آنچه مربوط به تاريخ حضرت عبدالعظيم عليه السلام مى شود .

در اين باره بايد گفت : آنچه از ظاهر كلام صاحب مقاله برمى آيد آن است كه

ص: 339


1- . چاپ شده در مجله نور علم، ش 50 و 51.

كتابهاى مورد استناد نور الآفاق جعلى هستند ، عرض نگارنده آن است كه : در صحت اسامى كتب و حتى انتساب آنها به مؤلفاتشان احتمال صحت مى رود بلكه در بعضى مواضع اين صحت يقينى است ، لكن آنچه مهم است آن است كه آيا اين مؤلفين در كتابهاى مذكوره مطلب مذكور را نقل كرده اند يا نسبت مطلب به آنها جعلى مى باشد .

و اگر صحت كتابها و انتسابشان ثابت شد آنگاه براى اثبات كذب حاج شيخ جواد ، بايد آن كتاب را ملاحظه نموده و كاملاً تورق كرد ، و چه بسا اگر تشكيك بيشترى بنمائيم بايد بگوئيم به نسخه هاى خطى آنها بايد مراجعه نمود چرا كه در بسيارى از طبعات دوران معاصر از آفت تحريف و سقط ! مصون نمانده ايم .

به هر حال تصور نگارنده آن است كه تواريخ مذكور در كتاب نور الآفاق اگر هم جعلى باشد ولى با دقت و رعايت جوانب تاريخى گفته شده است ، از اين رو انسان را در نسبت جعل دادن به تأمل واداشته و به تحقيق و تفحّص بيشترى وامى دارد .

مثلاً در نور الآفاق(1) مى نويسد :

چون تاريخ تولد و وفات حضرت معصومه عليهاالسلام تا اين زمان بر عامه خلق مكتوم و غير معلوم بود جناب حجة الاسلام آقاى حاج شيخ جواد مجتهد ( يعنى مؤلف ) در مسافرت مكه معظمه زاده ها اللّه شرفاً و تعظيماً در مدينه طيبه در كتابخانه مباركه به زحمت زياد به دست آورده و در كتاب « نزهة الابرار فى نسب أولاد الأئمة الأطهار » و در كتاب لواقح الأنوار فى طبقات الأخيار كه كتاب مفصلى است نقل مى نمايد : ولدت فاطمة بنت موسى بن جعفر فى المدينة المنورة غرة

ص: 340


1- . نور الآفاق، ص 82 .

ذى القعدة ( در اصل : ذوالقعدة ) الحرام سنة 173 و توفيت فى العاشر من ربيع الثانى سنة 201 .

حال بايد در مورد دو كتابى كه نام برده بررسى نمود :

كتاب اول : نزهة الأبرار فى نسب أولاد الأئمة الأطهار اين كتاب به تصريح خود مؤلف از سيد موسى موسوى برزنجى شافعى مدنى است(1) .

نگارنده درباره اين كتاب مطلبى بدست نياورد جز آنكه صاحب ذريعه(2)

مى فرمايد : مطبوعٌ كما حُكِىَ عنه .

بنا بر اين خود صاحب ذريعه اين كتاب را نديده و براى او نقل شده كه اين كتاب به چاپ رسيده است .

بعيد نيست مستند صاحب ذريعه همان نور الآفاق يا كتابى ديگر باشد كه از وى اخذ كرده است ، و تعجب است از صاحب ذريعه كه چطور نام اين كتاب را با تصريح بر شافعى بودنش در ذريعه كه در ذكر تصانيف شيعه مى باشد آورده است !

كتاب دوم : لواقح الأنوار فى طبقات الاخيار است . ظاهر صاحب مقاله انكار وجود اين كتاب است چرا كه در تعريض به بى اساسى مطالب نور الآفاق عباراتى دارد از جمله :

تاريخ تولد و وفات حضرت معصومه عليهاالسلام را از كتاب « لواقح الأنوار » ؟ !

و علامت سؤال و دو تعجب به فهم قاصر و فاطر نگارنده ظاهراً حاكى از انكار وجود چنين كتابى است .

كتاب لواقح الأنوار در كشف الظنون معرفى شده و از كيفيت مباحث آن نيز - كه در طبقات اولياء و زهّاد و عرفاء نگاشته شده - برمى آيد كه ممكن است چنين مطلبى در آن يافت شود . ( دقت شود كه عرض نگارنده فقط در

ص: 341


1- نور الآفاق، ص 13 .
2- ذريعه، ج 24، ص 107 .

امكان ثبوتى است و در مقام اثبات و جزم به مطلب نيست ) .

در كشف الظنون(1) مى گويد :

لواقح الأنوار فى طبقات السادة الأخيار فى مجلد للشيخ أبى المواهب عبدالوهاب بن احمد الشعرانى الشافعى المتوفى سنة 973 ، قال : لحضت طبقات جماعة من الأولياء الذين يقتدى بهم فى طريق اللّه تعالى إلى آخر القرن التاسع وبعض العاشر .

سپس حاجى خليفه مى افزايد : در اين كتاب 24 نفر از صحابه ، 95 نفر از تابعين و 17 نفر از زنان ذكر شده و به ذكر دويست شيخ پرداخته و از مشايخ عصر خويش 86 نفر را بيان كرده است كه مجموعاً 422 نفر مى شود .

خوشبختانه با رجوع به كتاب معجم المطبوعات العربية والمعربة تأليف يوسف اليان سركيس(2) مشخص شد اين كتاب در بولاق به سال 1276 و 1286

و 1292 در دو جزء چاپ شده ، و نيز چند چاپ ديگر در همان كشور .

وى مى افزايد : اين كتاب با نام طبقات الشعرانى الكبرى معروف است .

در خلاصه عبقات الأنوار(3) نيز مطالبى از آن نقل كرده است .

بايد توجه داشت كه عبدالوهاب بن احمد شعرانى غير از كتاب فوق ، دو كتاب ديگر نيز با اسمائى مشابه دارد كه مربوط به موضوع مورد بحث نيستند : يكى : لواقح الأنوار القدسية فى بيان العهود المحمدية است در مأمورات و منهيات شريعت نبويّه كه به سال 1393 در مصر ، مطبعة مصطفى البابى حلبى و اولاده به چاپ رسيده است .

و ديگرى : تلخيصى است از فتوحات مكيه ابن عربى در تصوف با عنوان

ص: 342


1- . كشف الظنون، ج 2، ص 1567 .
2- معجم المطبوعات العربية والمعربة، ج 1، ص 1132 .
3- عبقات الأنوار، ج 1، ص 44 و 156 و جز آن.

لواقح الأنوار القدسية المنتقاة من الفتوحات المكية كه آن را به سال 960 نگاشته وسپس همان را دوباره تلخيص كرده وبه نام الكبريت الأحمر من علوم الشيخ الأكبر خوانده است.(1)

به هر حال ، با مشخص شدن مصدرى كه نور الآفاق از آن نقل كرده كار آسان مى شود . مى توان با رجوع به لواقح الأنوار - كه متأسفانه در اختيار نگارنده نيست - به صحت يا سقم كلام شاه عبدالعظيمى جزم پيدا كرد .

اما در مورد تولد حضرت عبدالعظيم : صاحب نور الآفاق(2) ، تولد آن حضرت را روز پنجشنبه 4 ربيع الآخر 173 دانسته است . اين مطلب را به نقل از نزهة الأبرار فى نسب أولاد الأئمة الأطهار تأليف سيد موسى موسوى برزنجى شافعى مدنى و كتاب طبقات الأشراف تأليف نورالدين مكى حنفى كه در مصر قاضى القضاة بوده ، و كتاب مناقب العترة تأليف احمد بن محمد بن فهد حلى نقل كرده است .

از فحواى كلام صاحب نور الآفاق نيز چنين برمى آيد كه بر اين كتابها در سفر مكه ومدينه كه درخدمت جناب والدش حاج شيخ مهدى بوده بر اين كتابها دست يافته است.

اما در مورد سه كتابى كه نامى از آنها برده است :

1. نزهة الأبرار كه قبلاً درباره آن گفتگويى كرديم .

2. طبقات الأشراف ، نورالدين مكى حنفى .

اين نورالدين همان نورالدين على بن سلطان بن محمد هروى مكى حنفى معروف به ملا على قارى مى باشد . مولدش در هرات و وفاتش به سال 1014 در مكه بود . از علماى عرب و عجم آموخت و در علوم مختلف نگاشت و در

ص: 343


1- كشف الظنون، ج 2، ص 1238؛ معجم المطبوعات العربية والمعربة، ج 1، ص 1131 - 1132 .
2- . نور الآفاق، ص 13 و 16 و 19.

مصر نفوذ زيادى داشت . هنگامى كه علماى مصرى خبر وفاتش را شنيدند در جامع ازهر جماعتى فراوان گردآمده و بر او نماز غايب خواندند به جهت بزرگى علمى و دينى او.(1)

گرچه نام مذكور طبقات الأشراف را در ميان مؤلفات او نيافتم ولى بعيد نيست كه وى با توجه به كثرت تأليفاتش چنين كتابى را داشته كه در مكه - محل وفات وى - موجود بوده و صاحب نور الآفاق هنگام تشرف به مكه آن را ديده باشد . البته در نور الآفاق(2) از اين كتاب به عنوان « طبقات الشرفا فى الاشراف » نام برده شده وبر روى لفظ «الشرفا» علامت «خ» گذاشته ، يعنى نسخه بدل .

3. مناقب العترة ، ابن فهد . در ميان تأليفات ابن فهد به چنين عنوانى بر نخورديم مگر اينكه صاحب ذريعه(3) به نقل از ابوالحسن مرندى در كتابش دلائل براهين الفرقان كه معاصر با شيخ آقا بزرگ تهرانى بوده از اين كتاب و مؤلفش نام برده است . با توجه به هم عصر بودن وى با صاحب ذريعه ، بعيد نيست مأخذ مرندى نيز كلمات شاه عبدالعظيمى در نور الآفاق بوده باشد .

به هر حال اين كتاب نيز جاى بررسى بيشترى دارد ، در نتيجه كلام نور الآفاق قابل ردّ و قبول نيست تا مصدرى قابل اطمينان آن را تأييد يا تكذيب كند ، و صرف اينكه ما از اين كتابها اطلاعى در دست نداريم نمى تواند ردّ قول صاحب نور الآفاق نمايد ، خصوصاً اينكه از جهت تاريخى ، كلام وى مشكل ساز نيست چون بنا بر اينكه تولد حضرت عبدالعظيم را در سال 173 ووفاتش

ص: 344


1- بنگريد به: مقدمه شرح مسند ابى حنيفه، ملا على قارى، ص 13، دار الكتب العلمية، بيروت؛ معجم المطبوعات العربية والمعربة، ج 2، ص 1791 - 1794.
2- . نور الآفاق، ص 15.
3- ذريعه، ج 22، ص 330، ش 7316 .

را به سال 252 دانسته حضرت 79 ساله بوده كه دار دنيا را وداع گفته است ، و با توجه به شهادت امام كاظم عليه السلام در سال 183 كودكى خويش مقارن با دهه آخر عمر حضرت كاظم عليه السلام بوده ، و در زمان امام رضا عليه السلام كه وفات حضرت سال 202 يا 203 بوده - ، زمان آن حضرت را درك كرده و سپس حضور حضرت امام جواد و امام هادى عليهماالسلام رسيده و از آنها روايت نقل كرده و در دو سال قبل از شهادت حضرت هادى عليه السلام ( در سال 254 ) به سال 252 از دنيا رفته است ، و حضرت هادى عليه السلام نيز تشويق و تحريض بر زيارت ايشان نموده اند .

درك حضور حضرت رضا عليه السلام

اما اينكه از حضرت رضا عليه السلام روايت نقل كرده يا نه محل بحث و كلام است ، ولى بهر حال از جهت تاريخى مشكلى ندارد كه از آن حضرت روايتى نقل كرده باشد ، يعنى در مقام امكان ثبوتى اين احتمال هست ولى هنگامى كه در مقام اثبات برمى آييم مى بينيم كتابهاى حديثى از روايت حضرت عبدالعظيم از امام ثامن عليه السلام خالى است مگر يك روايت .

نگارنده گويد : در بعضى از مقالات مشاهده كردم كه : تنها روايتى را كه عبدالعظيم از حضرت رضا عليه السلام روايت كرده ، حديثى است كه عبدالعظيم در باب صوم به واسطه سهل بن سعد از حضرت نقل كرده و مرحوم صدوق در من لا يحضره الفقيه آنرا بيان داشته است(1) .

روايت چنين است :

و روى عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى عن سهل بن سعد ، قال : سمعت الرضا عليه السلام يقول : «الصوم للرؤية والفطر للرؤية ، وليس منا من صام قبل الرؤية وأفطر قبل الرؤية للرؤية». قال : قلت له : يابن رسول اللّه ! فما ترى فى صوم يوم الشك ؟

ص: 345


1- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 128، ح 1929 .

فقال : « حدّثني أبي عن جدي عن آبائه عليهم السلام قال : قال أميرالمؤمنين عليه السلام : لئن أصوم يوماً من شهر شعبان أحب إليّ من أن أفطر يوماً من شهر رمضان».

سپس صدوق روايت را غريب دانسته و مى گويد :

قال مصنف هذا الكتاب رحمه الله : وهذا حديث غريب لا أعرفه الا من طريق عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى المدفون بالرى في مقابر الشجرة ، وكان مرضياً رضى اللّه عنه .

بديهى است كه اين روايت دلالت بر درك عبدالعظيم حضور حضرت رضا عليه السلام را نمى كند چون عبدالعظيم روايت را از سهل بن سعد نقل كرده و او حديث را از امام رضا عليه السلام شنيده است . چنانچه روايتى نيز عبدالعظيم از هشام بن حكم نقل كرده كه او از امام صادق عليه السلام شنيده است.(1) پس آيا مى توان گفت : حضرت عبدالعظيم امام صادق عليه السلام را نيز درك كرده است ؟ ! !

بله تنها روايتى كه عبدالعظيم بدون واسطه از امام رضا عليه السلام نقل كرده موعظه نافعه اى است كه مرحوم شيخ مفيد در اختصاص نقل كرده است. لكن آن روايت مرسله است به جهت ارسالش قابل اعتماد نيست گرچه مضمون بسيار بالايى دارد.(2)

از طرفى ديگر ، بعضى چنين گفته اند كه : حضرت عبدالعظيم عليه السلام براى زيارت حضرت رضا عليه السلام به ايران آمد . بنابراين خدمت حضرت نرسيده است . واعظ تهرانى در ابتداى روح و ريحان دهم از كتاب خود جنة النعيم مى گويد :

و بعضى نقل كرده اند : به عزم زيارت مرقد منوّره مطهر حضرت رضا عليه السلام از سرّ من رأى بيرون آمد و به بلاد خراسان متوجه گرديد . چون به شهر رى وارد

ص: 346


1- درباره اين روايت بنگريد به : اصول كافى، ج 1، ص 424، كتاب الحجة، ح 63 باب فيه نكت ونتف من التنزيل فى الولاية .
2- . بنگريد به : الاختصاص، ص 247؛ بحار الأنوار، ج 71، ص 230، ح 27.

شد زمانى به جهت زيارت قبر مطهر حضرت حمزة بن موسى بن جعفر عليهماالسلام توقف فرمود ، و امر آن بزرگوار مخفى بود ، و كسى آن جناب را نمى شناخت تا آنكه دوستان و شيعيان در خفاء خدمتش رسيدند ، و اطلاع از حالات حسنه اش پيدا كردند ، و مسائل حلال و حرام خودشان را سؤال نمودند ، و كمال تقرّب آن جناب را به امامين همامين عليهماالسلام يافتند و بر ارادت و خلوص ايشان افزود . پس نگذاردند آن جناب حركت نمايد .

و اگر اين قول اخير را تصديق نمائيم بعيد نيست ؛ از آنكه حضرت عبدالعظيم عليه السلام به زيارت لقاء حضرت رضا عليه السلام مشرف نشده بود و خواست اداء حق امام ثامن ضامن را نموده باشد .

سائرين از ائمه طاهرين بنا بر حديث مشهور كه فرمودند : « هر امامى بر اين امت حقّى دارد ، اگر كسى خواهد حق ايشان را ادا نمايد بايد به زيارت ايشان رود » .

لكن پس ازآن توجيهى درباره تنصيص حضرت رضا عليه السلام برزيارت عبدالعظيم نقل كرده كه قابل قبول نيست و بزودى وجه آن را نقل خواهيم كرد. وى در ادامه گفتارش مى گويد:

وبيايد در اقوال علماء قولى كه در كتاب رجال داعى ديده است : حضرت رضا عليه السلام تنصيص فرمود به زيارت حضرت عبدالعظيم و ثوابى براى زائران بزرگوار بيان نمود .

پس حسن حالت آن جناب مقتضى بوده است كه به زيارت حضرت رضا عليه السلام رود و آن جناب هم قبل از وفات و ملاقات حضرت عبدالعظيم زيارتش را از دوستانش بخواهد .

قول دوم : سال 180 يا قبل از آن

صرف نظر از قول شاه عبدالعظيمى در « نور الآفاق » بنا به گفته برخى تولد

ص: 347

آن حضرت بايد سال 180 يا قبل از آن باشد چون عبدالعظيم عليه السلام روايتى بدون واسطه از هشام بن الحكم نقل كرده(1) ، و وفات هشام بن حكم در سال 199 رخ داده(2) ، وهنگام نقل روايت گمان مى رود كه حضرت عبدالعظيم در سنى بوده كه تحمل حديث مى كرده وكمتر از بيست سال نداشته است بنابراين بايد تولدش سال 180 يا قبل از آن باشد .

اشكال :

البته دليل مذكور كلّيت ندارد چون أوّلاً : ممكن است كسى در سنّ كودكى يا دوران تميز حديثى را شنيده و پس از بلوغ آنرا نقل كند .

ثانياً : اگر تعيين سن بلوغ و سالى كه تحمل حديث ممكن باشد مدخليّت داشته باشد سنّ 15 سالگى نيز چنين امرى ممكن است و مواردى هم داشته و لازم نيست مقيد به 20 سالگى كنيم . بله غلبه اين امر صحيح است ولى چون كلّيت ندارد در مقام براى اثبات تاريخى كفايت نمى كند .

بهر حال نويسنده محترم مقاله پس از قدح كتاب نور الآفاق مى نويسد :

« متأسفانه اين تاريخها از اين كتاب به كتابهايى از قبيل بدائع الأنساب لاهوتى و تذكره عظيميه كلباسى و كتاب آقاى صادقى اردستانى نفوذ كرده است .

در بدائع الأنساب ص 39 مى نويسد :

يكى از معاصرين اين حقير نقل كرد از كتاب نزهة الأبرار سيد موسى شافعى و مناقب العترة احمد بن محمد بن فهد حلى و تاريخ نورالدين محمد السمهودى كه ولادت عبدالعظيم پنجشنبه 4 ربيع الثانى سال 173 در مدينه

ص: 348


1- . درباره اين روايت بنگريد به : اصول كافى، ج 1، ص 424، كتاب الحجة ح 63 باب فيه نكت ونتف من التنزيل فى الولاية .
2- بنگريد به : عبدالعظيم الحسنى حياته ومسنده، ص 208 و 218 به نقل از خلاصه و رجال كشى .

ووفاتش در رى 15 شوال 252 است ، و اين حقير هيچ كدام از كتابهاى مذكور را نديده ام .

در تذكره عظيميه ص 102 - 106 مطالب نور الآفاق را بتمامه نقل نموده است و از مؤلف به عنوان محدث عليم ؟ ! ! ياد كرده است » .

نگارنده اين سطور گويد : آنچه در اين كلمات قابل بررسى است - علاوه بر آنچه سابقاً گفتيم - نسبت تولد و وفات حضرت عبدالعظيم به كتاب سمهودى است . كتاب تاريخى سمهودى همان وفاء الوفاء است كه به چاپ رسيده و با مراجعه به آن مى توان به صحت يا سقم اين نقل دست يافت .

حقير ، پس از اين يادداشت به وفاء الوفاء سمهودى مراجعه نمود . اين كتاب در تاريخ مدينه منوره در عصر نبوى صلى الله عليه و آله نگاشته شده است و ربطى به موضوع مورد بحث ندارد ، و با تورق نسبى كتاب ، مطلب مذكور را در آن نيافتم .

البته سمهودى صاحب كتاب جواهر العقدين فى فضل الشرفين نيز مى باشد كه مراجعه بدان نيز سودى نبخشيد . از كتابهاى تاريخى ديگر وى اقتفاء الوفاء است كه قبل از پايان تأليف ، در اثر سوختن از بين رفته است . بقيه كتابهاى سمهودى غالباً فقهى مى باشد .

آخرين كلام اينكه براى بررسى صحت و سقم كلام نور الآفاق راه ديگرى نيز وجود دارد و آن اينكه وى ولادت حضرت را روز پنجشنبه چهارم ربيع الثانى ذكر كرده است . مى توان از جهت نجومى و تقويمى بررسى كرد كه آيا چهارم ربيع الثانى 173 مقارن با روز پنجشنبه بوده يا نه كه البته اين تحقيق از تخصص نگارنده خارج است .

سپس ايشان در ارتباط با وفات حضرت عبدالعظيم مى نويسند:

ص: 349

بخش دوم: تاريخ رحلت

قول سوم : سال 252

قول شاه عبدالعظيمى در نورالآفاق است كه نيمه شوال سال252 باشد. اين قول را به كتابهاىنزهه الابرار برزنجى وطبقات الاشراف مكى ومناقب العترة ابن فهد نسبت داده بود ، چنانچه در تاريخ تولد آن حضرت نيز از اين سه كتاب نام برديم .

ازنزهة الأبرار نيزنقل كرده كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام درك محضر امام رضا وامام جواد وامام هادى عليهم السلام را نموده و از اصحاب آنها بوده وازآنان روايت نقل كرده است، وامام حسن عسكرى عليه السلام را نيز در كودكى آن حضرت درك كرده است.

نگارنده گويد : ولادت حضرت عسكرى عليه السلام - مانند حضرت هادى عليه السلام - در مدينه بوده به تاريخ ربيع الآخر 232 ، لذا بنا بر قول شاه عبدالعظيمى كه تاريخ وفات عبدالعظيم را سال 252 دانسته ، يعنى هنگام وفات عبدالعظيم حضرت بيست ساله بوده است و اين دوران كودكى نيست ، مگر اينكه بگوئيم : امام حسن عسكرى عليه السلام را در دوران كودكى آن بزرگوار در مدينه درك كرده و سپس راهى رى شده است .

مرحوم شيخ آقا بزرگ تهرانى در ذريعه(1) خطب اميرالمؤمنين عليه السلام را از عبدالعظيم نقل كرده و مى گويد :

عرض ايمانه على الهادى عليه السلام وتوفى فى ايامه لأنه ينقل عنه انه قال لبعض أهل الرى « لو كنت زرت قبره لكنت كمن زار قبر الحسين عليهماالسلام ».

سپس مى گويد :

ونقل عن بعض الكتب أنّ وفاته فى نصف شوال 252 .

صاحب ذريعه نيز ظاهراً نظر به نور الآفاق داشته است .

صاحب نور الآفاق(2) پس از نقل قول شهادت حضرت در بيانى كه آنرا

ص: 350


1- . ذريعه، ج 7، ص 190 .
2- . نور الآفاق، ص 19 - 20 .

«تحقيق جواديه» نام نهاده مى گويد :

بدين قاعده سن مبارك آن حضرت هفتاد و نه سال ونوزده روز مى شود واز وفات آن حضرت تابحال كه هزار وسيصد وچهل وسه است يك هزار و سيصد وچهل وسه است يك هزار وهشتاد ويك سال مى شود كه در اين مكان مبارك مدفون است . ودر شهادت حضرت امام رضا عليه السلام كه دويست وسه هجرى بوده آن حضرت سى ساله بوده است ودر شهادت حضرت امام محمد تقى عليه السلام كه دويست وبيست وسه بوده است آن حضرت چهل وهفت ساله بوده است وسى ودو سال حضور مبارك حضرت امام على النقى عليه السلام بوده است ودو سال قبل از آن حضرت وفات فرموده در زمان خلافت معتز باللّه كه سيزدهم از خلفاء بنى عباس [بوده و ]نتيجه هارون ملعون .

صاحب نور الآفاق سپس در صفحه 43 مى نويسد:

چون وفات حضرت عبدالعظيم عليه السلام از زمان وفات آن حضرت تا سال 1309 هجرى معلوم نبوده ، آقاى والد ( حاج شيخ مهدى ) و اين خادم شرع انور در سفر مكه معظمه و تشرف مدينه منوره از كتب معتبره به دست آورده و از آن سال تا كنون در آستان قدس آن حضرت و تهران اقامه عزادارى را معمول نموده كه چون روز قتل اصناف محترم مخصوص اصناف زاويه مقدسه دكاكين را تعطيل نموده با دسته سينه زن و زنجير زن به صحن مبارك مشرف شده . . .

نكته ديگر اينكه : بنا بر اقوال گذشته ، بهر حال حضرت عبدالعظيم قبل از سال 254 رحلت فرموده اند . بنا بر سند تاريخى ديگرى وفات حضرت حتماً قبل از سال 258 هجرى بوده كه طبعاً مؤيد همه اقوال سابقه است - ولى معيِّن ( تعيين كننده ) هيچكدام نيست . بدين گفتار توجه كنيد :

ص: 351

* * *

جهت تكميل بحث، مصاحبه حضرت آيه اللّه استادى با خبرنامه كنگره حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام در ارتباط با كتاب نور الآفاق در اينجا درج مى شود و داورى نهائى را به خوانندگان مى سپاريم:

مصاحبه با آيه اللّه استادى(1)

1. از نظر شما مطالبى كه در كتاب «نور الآفاق» ياد شده تا چه حدّ اعتبار دارد؟

آيه اللّه استادى: كتابى كه به نام «نور الآفاق» (در برخى مصادر به اشتباه «فوز الآفاق» خوانده شده) در 119 + 10 صفحه جيبى در سال 1344ق چاپ سنگى شده، از كتابهايى است كه به هيچ وجه نمى توان به مطالب نقل شده در آن اعتماد و استناد كرد.

براى شاهد عرضم يكى دو نمونه از مطالب آن را ياد مى كنم و فكر مى كنم همين نمونه ها كافى باشد.

نمونه اول:

در ص 35 رساله نور الآفاق آمده:

حرز حضرت امام محمدتقى عليه السلام كه سيد بن طاووس عليه الرحمة معنعناً در صحاح از ادعيه مجربه از حضرت عبدالعظيم روايت مى نمايد كه در مدينه طيبه حضور مبارك حضرت امام محمدتقى عليه السلام مشرف بودم قنداقه حضرت امام على النقى عليه السلام را آوردند. حضرت از جا برخاسته قنداقه را گرفته و بوسيد و اين حرز را نوشته همراه آن حضرت كرد و فرمود اى عبدالعظيم به شيعيان ما بگو اين حرز را همراه خود و اولاد خود كنند از آفات ارضيه و سماويه در امان خداوند متعال خواهند بود.

عبارت بالا ترجمه اين عبارت مهج الدعوات سيد بن طاووس است:

حرز لمولانا على بن محمد النقى عليهما افضل الصلوات و اكمل التحيات

ص: 352


1- . سؤالات را كتباً پاسخ داده اند.

قال الشيخ على بن عبدالصمد... قال حدثنا عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ان اباجعفر محمد بن على الرضا عليهماالسلام كتب هذه العوذة لابنه ابى الحسن على بن محمد عليهماالسلام و هو صبى فى المهد و كان يعوذه بها و يأمر اصحابه بها.

توجه داريد كه در اين عبارت جمله هاى زير كه در نورالآفاق آمده نيست:

1. در صحاح از ادعيه مجربه

2. قنداقه حضرت امام على النقى عليه السلام را آوردند حضرت از جا برخاستند قنداقه را گرفت و بوسيد.

3. اى عبدالعظيم به شيعيان ما بگو اين حرز را همراه خود و اولاد خود كنند

از آفات ارضيه و سماويه در امان خداوند متعال خواهند بود.

بنابراين مؤلف نور الآفاق جملاتى را به خواست خود به روايت افزوده است.

صاحب نور الآفاق در ص 36 مى نويسد:

مرحوم مجلسى عليه الرحمة در جلد نوزدهم بحارالانوار كه تمام ادعيه است در عوذات الائمة فى الايام مى نويسد: اين حرز حضرت امام محمد تقى عليه السلام را كه راوى او سيد جليل كريم محدث عليم حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام را كسى كه بخواند روز جمعه تا جمعه آتيه از آجال معلقه نخواهد مرد.

عبارت بالا ترجمه اين دو عبارت بحارالانوار است.

1. ج 91، ص 204: عوذة يوم الجمعه... و هذه العوذة كتبها ابوجعفر محمد بن على عليهماالسلام لابنه ابى الحسن و هو صبّى فى المهد و كان يعوذه بها رواها عبدالعظيم الحسنى رضى اللّه عنه عنه عليه السلام .

ج 87، ص 136: عوذه يوم الجمعة فى مصباح المتهجد:

اخبرنا جماعة... عن عبدالعظيم ابن عبداللّه الحسنى رضى اللّه عنه ان اباجعفر محمد بن على كتب هذه العوذة لابنه ابى الحسن و هو صبىّ فى المهد و كان يعوذه بها يوماً فيوماً.

ص: 353

در اين عبارت هم جمله زير كه در نور الآفاق آمده، نيست:

كسى كه بخواند روز جمعه تا جمعه آتيه از آجال معلقه نخواهد مرد، و صاحب كتاب از خود اين جمله را به روايت افزوده است؟!!

نمونه دوم:

در ص 100 مى نويسد: بديل بن ورقاء خزاعى صحابى كه از اصحاب حضرت اميرالمؤمنين بوده است.

بااينكه بديل ازاصحاب رسول اللّه صلى الله عليه و آله است.بهقاموس الرجال،ذيل بديل رجوع شود.

در ص 101 مى نويسد: شيخ عبدالجليل قزوينى رازى مى نويسد:

خواجه ابوالفتوح رازى مصنف بيست مجلد تفسير قرآن بوده كه تمام علما و طالب و راغب خواندن آنها شدند [و مى لنگد در فهم او پاى صاحبان فهم و اغلب آنها عربى است و تفسير فارسى داشته].

سطر آخر به عبارت نقض ج 1، ص 212 افزوده شده و خلاف واقع است.

در ص 102 مى نويسد: ابن شهرآشوب مازندرانى در كتاب معالم مى نويسد:

شيخ ابوالفتوح بن على رازى صاحب كتاب تفسير بوده موسوم به روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن كه به فارسى تفسير فرموده و فارسى عجيبى است.

عبارت بالا ترجمه تحريف شده اين عبارت معالم العلماء ص 128 است:

شيخى ابوالفتوح بن على الرازى عالم له روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن فارسى الا انه عجيب.

ترجمه جمله آخر اين است كه تفسير عجيبى است نه فارسى عجيبى است.

در ص 102 مى نويسد: شيخ منتجب الدين بن بابويه قمى در فهرست مى نويسد:... سپس همان عبارت معالم العلماء را نقل مى كند با اينكه در فهرست منتجب الدين ص 78 آمده:

الشيخ الامام جمال الدين... عالم واعظ مفسّر دين له تصانيف منها التفسير

ص: 354

المسمى بروض الجنان و روح الجنان... .

و در همان صفحه مى نويسد: شيخ فقيه عبداللّه بن حمزه طوسى مى نويسد: شيخ ابوالفتوح عالم و واعظ و مفسر است... .

و اين عبارت فهرست منتجب الدين است كه به اشتباه به عبداللّه بن حمزه طوسى صاحب كتاب ايجاز المطالب كه از او مطلب ديگرى درباره ابوالفتوح در حديقة الشيعه ياد شده است نسبت داده است.

و در ص 111 مطلبى را از ابن حمزه در كتاب ايجاز المطالب نقل كرده كه مدرك آن حديقة الشيعه، ج 2، ص 802 است و با مراجعه به عبارت نور الآفاق و عبارت حديقة الشيعه معلوم مى شود كه چقدر در عبارت تحريف شده است.

در ص 113 مى نويسد: درباره آن حضرت (عبدالعظيم حسنى) كتب كثيره تأليف شده: اخبار العظيمية شيخ صدوق عليه الرحمه و رساله صاحب بن عباد ترجمه صدرالمتألهين ملاصدرا شارح اصول كافى... .

براى آشنايان با ملاصدرا و آثار او بسيار روشن است كه رساله صاحب بن عباد را ايشان ترجمه نكرده است و اين نسبت خلاف واقع است.

در ص 115 مى نويسد: ابوعبداللّه ياقوت حموى صاحب معجم البلدان مى نويسد در سنه 600 از هجرت وارد رى شدم شهر بزرگى ديدم انهار جاريه و اشجار كثيره و مدارس متعدده و اعظم ايشان مدرسه سيد ابوالفتوح رازى بوده كه چهارصد مرد فقيه در آن تدريس مى كردند و تمام مدرسه از كاشى كبود بود و درب مدرسه روى به قبله مقابل محله سكّة الموالى كه از محلات معظم رى بوده كه تمام سكنه آن شيعيان بودند و تشريف فرمايى حضرت عبدالعظيم عليه السلام هم در همان محله شده... .

با اينكه حموى در معجم البلدان ج 3، ص 117 مى نويسد: كانت مدينة عظيمة خربت اكثرها و اتفق اننى اجتزت فى خرابها فى سنة 617... .

ص: 355

و از مدارس متعدده و مطالب ياد شده در نور الآفاق در عبارت حموى اثرى ديده نمى شود.

2. نظر شما درباره روزهايى كه به عنوان زادروز و وفات حضرت عبدالعظيم ياد و مشهور شده چيست؟

آيه اللّه استادى: تنها مدرك اين دو تاريخ همان كتاب نور الآفاق است كه از دو كتاب ناشناخته ديگر نقل كرده است و به نظر يك محقق يا مورخ و يا محدّث اين قبيل نقل ها نمى تواند مورد استناد قرار گيرد.

البته اول بارى كه بنده از يكى از اساتيدم تاريخ وفات حضرت عبدالعظيم را به نقل از كتاب بدايع الانساب لاهوتى شنيدم برايم تازگى داشت وجالب بود امّا با رجوع به كتاب بدايع الانساب روشن شد كه مدرك ايشان هم همين نقل مؤلف نور الآفاق است.(1)

* * *

دركتاب فهرست كتابهاى فارسى مشار، ج5،ص5329 كتاب را اين گونه معرفى كرده است:

نور الآفاق (نسب، مواليد، وفيات حضرت عبدالعظيم و امام زادگان) حاج شيخ جواد بن مهدى شاه عبدالعظيمى شريف موسوى لاريجانى. تهران، 1344ق، سنگى، خط محمدعلى، چاپخانه علمى.

در فهرستواره منزوى، ج 3، ص 2331 چنين معرفى شده:

نور الآفاق، جواد فرزند مهدى فرزند رجب على مازندرانى لاريجانى (3 ج 2 / 1355ق) تبار وزندگى نامه حضرت عبدالعظيم وامام زادگان آن شهر رى. چاپ تهران، 1344ق، سنگى، ذريعه، ج 324، ص 355... مشار، ج 5، ص 5329.

در فهرست كتابهاى چاپى فارسى چاپ بنگاه ترجمه، ج 2، ص 2478 اين كتاب به اشتباه «فوز الآفاق» ياد شده است كه غلط است.

ص: 356


1- . رجوع شود به خبرنامه كنگره حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام شماره 2.

عكس

ص: 357

عكس

ص: 358

مقدّمه چاپ سنگى نورالآفاق(1)

بِسمِ اللّه الرَّحمنِ الرَّحيمِ

حديث شريف كساء با سند صحيح كه لم يسبقه سابق و لا يلحقه لاحق از طُرق عامّه و خاصّه مرسلاً و معنعنا با اضافات نسخ، و تعيين تولد و وفات حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، و حرز و زيارت نامه آن حضرت، و تولد و وفات حضرت معصومه عليهاالسلام، و سه نفر دختران حضرت امام محمّد تقى عليه السلام ، و چهار نفر دختران موسى مبرقع كه در حرم مبارك با آن حضرت مدفونند، و زيارت ايشان و شرح نسب امام زادگان محترم زاويه مقدّسه عليهم السلام ، و طهران، و امام زاده حمزه عليه السلام ، و امام زاده طاهر عليه السلام ، و امام زاده عبداللّه عليه السلام ، و امام زاده ابوالحسن، و امام زاده هادى در مسجد عاشق كش رى، و بى بى زبيده، و بى بى شهربانو، و امام زاده اسماعيل، و امام زاده يحيى

ص: 359


1- . سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الاْفَاقِكتاب مستطاب نور الافاق و شهابٌ لاهل النفاق، تأليف جناب مستطاب شيخ المحدّثين مروّج الأحكام و الدّين، ناشر اخبار سيّد المرسلين، آقاى حاج شيخ جواد مجتهد حضرت عبدالعظيمى، الشّريف الرّضوى النّجفى الرّازى دامت بركاته العالى. تاريخ گذارنده مذهب جعفرى در مدينه طيّبه نبوى صلى الله عليه و آله ، و اوّل كسى كه بعد از هزار و سى صد سال قبر مطهّر حضرت فاطمه مادر حضرت اباالفضل عليه السلام را بين قبر عاتكه و صفيّه معين فرموده و صندوق گذاشته، و در حرم مطهّر ائمّه بقيع عليهم السلام علم اسلام را مرتفع و شيعيان را به آزادى مذهب سرفراز، و خدمات درخشنده فرمود از نماز جماعت و ثبوت مذهب حقّه از كتب عامّه با حضور علماء ايشان در منبر، و صندوق رأس الحسين عليه السلام ، و ساختن ايوان و كفشدارى و سقّاخانه و سنگ فرش و تعميرات بيت الاحزان، و انهدام قبور مخلّد فرموده كه الى قيام السّاعة براى شيعيان باقى ماند در دارالخلافه طهران، صانها اللّه تعالى عن آفات الدوران، در مطبعه جناب حاجى عبدالرّحيم به زيور طبع آراسته گرديد. جمادى الثانى 1334 حرّره العبد محمّدعلى.

و محمّد، و امام زاده زيد و سيّد ناصرالدّين و سيّد ولى، و امام زاده حسن و امام زاده اهل على، و سيده ملكه خاتون، و امام زاده داود عليه السلام ، و ترجمه احوالات شيخ المحدّثين شيخ ابوالفتوح رازى كه در صحن مطهّر امام زاده حمزه عليه السلام مدفون است، و زيارت چهارده معصوم عليهم السلام ، و [زيارت] مخصوصه حضرت سيّدالشهداء عليه السلام ، و حضرت ابالفضل عليه السلام ، و حضرت على اكبر عليه السلام ، و شهداء از دور و نزديك، و حضرت ابوطالب و عبدالمطلّب و عبدمناف و خديجه كبرى و آمنه در مكّه معظّمه، و حضرت عبداللّه و اولاد پيغمبر صلى الله عليه و آله و عاتكه و صفيّه و امّ البنين و حمزه و فاطمه بنت اسد و شهداء احد در مدينه طيّبه، و حضرت زينب و رقيّه و رأس الحسين عليه السلام در شام، و ساير امام زادگان، و بعضى از ختوم مجرّبه الى ظهور الحجّة عجّل اللّه تعالى فرجه.

و لَعَن اللّه من اعتقد اَنَّ له نيابة خاصّة، كما ورد فى توقيعه لمحمّد بن عثمان الثّمرى: من ادّعى نيابةً خاصّة فى غيبة الكبرى و هو ملعون، فعليه لعنة اللّه.(1)

و مستدعى است در موقع قرائت و تشرّف در آن اماكن مشرّفه از بانى محترم، و مؤلّف مكرّم، و اين خادم شريعت مطهّره حاج شيخ مهدى سلطان العلماء نجفى نظام التوليه و خزانه دار حضرت عبدالعظيم عليه السلام ياد نمايند.

ص: 360


1- الاحتجاج، ج 2، ص 282.

بِسمِ اللّه الرَّحمنِ الرَّحيمِ

حديث شريف كساء صحيحا كه از دوازده كتاب معتبر(1) كه شش كتاب از كتب معتبره شيعه، و شش كتاب از كتب معتبره عامّه به اختلاف نسخ مرسلاً و معنعنا نقل شده:

فى مناقب العترة عن احمد بن محمّد بن فهد الحلّى مرسلاً عن زيد بن الحسن بن الأمام عن امّ سلمة عن فاطمة الزّهراء عليهاالسلام؛

فى مودّة القربى عن ابن سعيد الخدرى مرسلاً عن زينب بنت ابى سلمه عن الزّهراء عليهاالسلام؛

و فى ذخائر العقبى(2) عن واثلة بن الاسقع؛

و فى درر السّمطين فى مناقب السّبطين عن جمال الدّين الزرندى المدنى معنعنا، عن الصّادق عليه السلام ، عن محمّد الباقر، عن زين العابدين، عن الحسين بن على، عن الحسن عليهم السلام فى خطبته؛

ص: 361


1- . حديث كساء از روايات مشهورى است كه در كتب شيعه و سنى بدان اشاره شده هر چند در كيفيت آن اقوال گوناگون وجود دارد، ولى به طور قطع آنچه مؤلف در مورد مدارك حديث كساء نوشته جعلى است. شيخ آغابزرگ تهرانى در الذريعه برخى از اين كتب را كه در اين بخش يا بخش هاى ديگر كتاب آمده نام مى برد كه ظاهراً نام اين كتابها را از همين نور الآفاق استخراج كرده و خود نديده است چنانچه در برخى موارد به اين نكته اشاره كرده است. شايان ذكر است كه حاكم حسكانى در جلد دوم كتاب شواهد التنزيل ص 140 - 18 در مورد آيه شريفه «انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا» (سوره احزاب، آيه 33) به تفصيل بحث نموده و حديث كساء را از فاطمه زهرا عليهاالسلام (ص 84)، ام سلمه (ص 85) و ابى سعيد الخدرى (ص 85) و عايشه (ص 56) نقل نموده است. در مورد مدارك حديث كساء رجوع كنيد به: كتاب سليم بن قيس، ص 298؛ مسند أحمد، ج 4، ص 17؛ ج 6، ص 292؛ ج 1، ص 330؛ التاج الجامع للأصول، ج 3، ص 247؛ نور الأبصار، ص 111؛ الزام الناصب، ص 197؛ المناقب المرتضويه (ترمذى)، ص 46؛ اسباب النزول (واحدى)، ص 267؛ تفسير الطبرى، ج 22، ص 6 - 7؛ شرح احقاق الحق (مرعشى)، ج 2، ص 503.
2- . ذخائر العقبى، ص 21.

و فى كنوز المناقب عن ابن مسعود عن علىّ بن الحسين عليهماالسلام ؛

و فى المنتخب عن الشّيخ الطريحى؛

و فى صحيح البخارى عن عايشة امّ المؤمنين؛

و فى سنن الترمذى فى مناقب اهل البيت عن زينب ربيبة النّبى صلى الله عليه و آله عن عايشة؛

و فى شرح الكبريت الاحمر لعلاءالدولة السّمنانى عن البيهقى عن عايشة؛

و فى جواهر العقدين فى قصص العجيبة لأهل بيت النبوّة؛

و عن الملا فى سيرته عن عمرو بن ابى سلمه،

و فى قصص النّبوّة فى بركات اهل بيت النّبوّة،

و عن الغتانى عن حفصة بنت العمر فى معجمه،

و سمعت عن شيخى الثّقة الحاج شيخ محمّدحسين السّيستانى فى سند هذا الحديث الشّريف، قال سمعت عن سيّد حسن بن سيّد مرتضى اليزدى قال روى صاحب العوالم فى الجلد الثّانى و السّتّين فى احوالات امّ ائمّة الطّاهرين، روى صاحب العوالم(1) الشّيخ عبداللّه البحرانى عن شيخه سيّد هاشم البحرانى، عن شيخه الجليل السيّد ماجد البحرانى، عن الحسن بن زين الدّين الشهيد الثّانى، عن شيخه مقدس الاردبيلى، عن شيخه على بن عبدالعال الكركى، عن الشيخ علىّ بن هلال الجزائرى، عن الشّيخ علىّ بن الخازن الحائرى، عن الشّيخ احمد بن فحد الحلّى، عن الشّيخ ضياءالدّين على بن الشّهيد الاوّل، عن ابيه الشهيد الأوّل، عن فخرالمحقّقين، عن شيخه علاّمة الحلّى، عن شيخه المحقق، عن شيخه ابن نماء الحلّى، عن شيخه محمّد ابن ادريس الحلّى، عن ابن حمزة الطّوسى صاحب ثاقب المناقب، عن الشّيخ الجليل محمّد بن شهر آشوب، عن الطّبرسى صاحب الاحتجاج، عن شيخه الجليل حسن بن محمّد بن حسن الطّوسى، عن ابيه شيخ الطّائفة، عن شيخه المفيد، عن شيخه ابن قولويه القمّى، عن شيخه الكلينى، عن علىّ بن ابراهيم، عن ابيه ابراهيم بن

ص: 362


1- . العوالم، الامام الحسين، ص 276.

هاشم، عن احمد بن محمّد بن ابى نصر البزنطى، عن قاسم بن يحيى الحذاء الكوفى عن ابى بصير، عن ابان بن تغلب البكرى، عن جابر بن يزيد الجعفى، عن جابر بن عبداللّه الأنصارى، عن فاطمة الزّهراء عليهاالسلامبنت رسول اللّه صلى الله عليه و آله :

قالَ سَمِعْتُ عَنْ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ عَلَيْها سَلام اَنَّها قالَتْ: دَخَلَ عَلَىَّ اَبى رَسُولُ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فى بَعْضِ الاَيّامِ فَقالَ: اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةُ، فَقُلْتُ وَ عَلَيْكَ السَّلامُ، فَقالَ اِنِّى لاََجِدُ فى بَدَنى ضُعْفا، فَقُلْتُ لَهُ اُعيذُكَ بِاللّهِ يا اَبَتاهُ مِنَ الضَّعْفِ، فَقالَ يا فاطِمَةُ ايتينى بِالْكِساءِ الْيَمانى فَغَطّينى بِهِ. قالَتْ فاطِمَةُ فَاَتَيْتُهُ بِالْكِساءِ الْيَمانى فَغَطَّيْتُهُ بِهِ وَ صِرْتُ اَنْظُرُ اِلَيْهِ وَ اِذا وَجْهَهُ يَتَلَأْلَؤُ كاَنَّهُ الْبَدْرُ فى لَيْلَةِ تَمامِهِ وَ كَمالِهِ. قالَتْ فَما كانَتْ اِلاّ ساعَةً وَ اِذا بَوَلَدِىَ الْحَسَن عَلَيْهِ السَّلامُ قَدْ اَقْبَلَ، وَ قالَ اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمّاهُ، فَقُلْتُ وَ عَلَيْكَ السَّلامُ يا قُرَّةَ عَيْنى وَ يا ثَمَرَةَ فُؤادى، فَقالَ لى يا اُمّاهُ اِنّى اَشَمُّ عِنْدَكِ رائِحَةً طَيِّبَةً كَأَنَّها رائِحَةُ جَدّى رَسُولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، فَقُلْتُ نَعَمْ يا وَلَدى اِنَّ جَدَّكَ نائِمٌ تَحْتَ الْكِساءِ. قالَتْ فَاَقْبَلَ الْحَسَنُ عَلَيْهِ السَّلامُ نَحْوَ الْكِساءِ. وَ قالَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا جَدّاهُ يا رَسُولَ اللّهِ اَتَأْذَنُ لى اَنْ اَدْخُلَ مَعَكَ تَحْتَ الْكِساءِ فَقالَ و عليك السَّلام يا وَلَدى و صاحب حوضي قَدْ اَذِنْتُ لَكَ فَدَخَلَ مَعَهُ تَحْتَ الْكِساءِ قالَتْ فَما كانَتْ اِلاّ ساعَةً وَ اِذا بَوَلَدِىَ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلامُ قَدْ اَقْبَلَ وَ قالَ اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمّاهُ، وَ قُلْتُ وَ عَلَيْكَ السَّلامُ يا قُرَّةَ عَيْنى وَ ثَمَرَةَ فُؤادى، فَقالَ لى يا اُمّاهُ اِنّى اَشُمُّ عِنْدَكِ رائِحَةً طَيِّبَةً كَأَنَّها رائِحَةُ جَدّى رَسُولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، فَقُلْتُ نَعَمْ يا بُنَىَّ اِنَّ جَدَّكَ وَ اَخاكَ تَحْتَ الْكِساءِ. قالَتْ فَدَنَا الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلامُ نَحْوَ الْكِساءِ، وَقالَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا جَدّاهُ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنِ اخْتارَهُ اللّهُ اَتَأْذَنُ لى اَنْ اَكُونَ مَعَكُما تَحْتَ هذَا الْكِساءِ، فَقالَ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ عَلَيْكَ السَّلامُ يا وَلَدى وَ شافِعَ اُمَّتى قَدْ اَذِنْتُ لَكَ فَدَخَلَ مَعَهُمْ تَحْتَ الْكِساءِ. قالَتْ فاطِمَةُ عَلَيْها سَلام فَاَقْبَلَ عِنْدَ ذلِكَ اَبُوالْحَسَنِ عَلِىُّ بْنُ اَبيطالِبٍ عَلَيْهِ السَّلامُ، وَ قالَ السَّلامُ عَلَيكِ يا بِنْتَ رَسُولِ اللّهِ، فَقُلْتُ عَلَيْكَ السَّلامُ يا اَبَالْحَسَنِ يا اَميرَالْمُؤمِنينَ؛ فَقالَ

ص: 363

يا فاطِمَةُ اِنّى اَشَمُّ عِنْدَكِ رائِحَةً طَيِّبَةً كَأَنَّها رائِحَةُ اَخى وَ ابْنِ عَمّى رَسُولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، فَقُلْتُ نَعَمْ ها هُوَ مَعَ وَلَدَيْكَ تَحْتَ الْكِساءِ، فَاَقْبَلَ اَميرُالْمُؤمِنينَ عَلَيْهِ السَّلامُ نَحْوَ الْكِساءُ وَ قالَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللّهِ اَتَأْذَنُ لى اَنْ اَكُونَ مَعَكُمْ تَحْتَ هذَا الْكِساءِ [ف]قالَ لَهُ وَ عَلَيْكَ السَّلامُ يا اَخى وَ خَليفَتى وَ صاحِبَ لِوائى قَدْ اَذِنْتُ لَكَ فَدَخَلَ عَلِىٌّ عَلَيْهِ السَّلامُ تَحْتَ الْكِساءِ. ثُمَّ اَتَتْ فاطِمَةُ عَلَيْها سَلام وَ قالَتْ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبتاهُ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللّهِ اَتَأْذَنُ لى اَنْ اَدْخُلَ مَعَكُمْ تَحْتَ الْكِساءِ، قالَ لَها وَ عَلَيْكِ السَّلامُ يا بِنْتى وَ بِضْعَتى قَدْ اَذِنْتُ لَكِ فَدَخَلَتْ فاطِمَةُ عَلَيْها سَلامُ مَعَهُمْ. فَلَمَّا اكْتَمَلُوا وَ اجْتَمَعُوا جَميعا تَحْتَ الْكِساءِ فَاَخَذَ رَسُولُ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بطَرفَىِ الْكِساءِ وَ اَوْمَاَ بِيَدِهِ الْيُمْنى اِلَى السَّماء وَ قالَ: اَللّهُمَّ اِنَّ هؤُلاءِ اَهْلُ بَيْتى وَ خاصَّتى وَ حامَّتى لَحْمُهُمْ لَحْمى وَ دَمُهُمْ دَمى يُؤْلِمُنى ما يُؤْلِمُهُمْ وَ يَحْزُنُنى ما يَحْزِنُهُمْ، اَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَهُمْ وَ سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَهُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عاداهُمْ وَ مُحِبٌّ لِمَنْ احَبََّهُمْ، اِنَّهُمْ مِنّى وَ اَنَا مِنْهُمْ فَاجْعَلْ صَلَواتِكَ وَ بَرَكاتِكَ وَ رَحْمَتِكَ وَ غُفْرانِكَ وَ رِضْوانِكَ عَلَىَّ وَ عَلَيْهِمْ، وَ اَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهيرا فقالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يا مَلائِكَتى وَ يا سُكّانَ سَمواتى اِنّى ما خَلَقْتُ سَماءً مَبْنِيَّةً وَ لا اَرْضا مَدْحِيَّةً وَ لا قَمَرا مُنيرا وَ لا شَمْسا مُضيئَةً وَ لا فَلَكا يَدُورُ وَ لا بَحْرا يَجْرى وَ لا فُلْكا يَسْرى اِلاّ فى مَحَبَّةِ هؤُلاءِ الْخَمْسَةِ الَّذينَهُمْ تَحْتَ الْكِساء. فَقالَ الأْمينُ جَبْرَئيلُ يا رَبِّ وَ مَنْ تَحْتَ الْكِساء، فَقالَ اللّهُ تَعالى هُمْ اَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسالة هُمْ فاطِمَةُ وَ اَبُوها وَ بَعْلُها وَ بَنُوها. فَقالَ جَبْرَئيلُ يا رَبِّ اَتَأْذَنُ لى اَنْ اَهْبِطَ اِلَى الاَْرْضِ لاَِكُونَ مَعَهُمْ سادِسا، فَقالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ اَذِنْتُ لَكَ فَهَبِطَ الْأَمينُ جَبْرَئيلُ، فَقالَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللّهِ اَلْعَلِىُّ الْأَعْلى يَقْرَئُكَ السَّلامُ وَ يَخُصُّكَ بِالتَّحِيَّةِ وَ الاْءِكْرامِ وَ يَقُولُ لَكَ وَ عِزَّتى وَ جَلالى ما خَلَقْتُ سَماءً مَبْنِيَّةً وَ لا اَرْضا مَدْحِيَّةً وَ لا قَمَرا مُنيرا وَ لا شَمْسا مُضيئَةً وَ لا فَلَكا يَدُورُ وَ لا بَحْرا يَجْرى وَ لا فُلْكا يَسْرى اِلاّ لِأَجْلِكُمْ. وَ قَدْ اَذِنَ لى اَنْ اَدْخُلَ مَعَكُمْ تَحْتَ الْكِساء فَهَلْ تَأْذَنُ لى اَنْ اَدْخُلَ يا رَسُولَ اللّهِ، فَقالَ رَسُولُ اللّهِ صَلَّى

ص: 364

اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ عَلَيْكَ السَّلامُ يا اَمينَ وَحْىِ اللّهِ قَدْ اَذِنْتُ لَكَ فَدَخَلَ جَبْرَئيلُ مَعَهُمْ تَحْتَ الْكِساء، فَقالَ لَهُمْ اِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ اَوْحى اِلَيْكُمْ وَ يَقُولُ «إِنَّمَا يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرا»(1). فَقالَ عَلِىُّ بْنُ اَبىطالِبٍ يا رَسُولَ اللّهِ اَخْبِرْنى ما لِجُلُوسِنا هذا تَحْتَ الْكِساء مِنَ الْفَضْلِ عِنْدَ اللّهِ؛ فَقالَ النَّبِىُّ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ الَّذى بَعَثَنى بِالْحَقِّ نَبِيّا وَ اصْطَفانى بِالرِّسالَةِ نَجِيّا ما ذُكِرَ خَبَرُنا هذا فى مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلِ اَهْلِ الْأَرْضِ وَ فيهِ جَمْعٌ مِنْ شيعَتِنا وَ مُحِبّينا اِلاّ وَ نَزَلَتْ عَلَيْهِمُ الرَّحْمَةُ وَ حَفَّتْ بِهِمُ الْمَلائِكَةُ وَ اسْتَغْفَرَتْ لَهُمْ اِلى اَنْ يَتَفَرَّقُوا، فَقالَ عَلِىٌّ اِذا وَ اللّهِ فُزْنا وَ فازَ شيعَتُنا وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ. فَقالَ رَسُولُ اللّهِ [ثانيا يا على] وَ الَّذى بَعَثَنى بِالْحَقِّ نَبِيّا وَ اصْطَفانى بِالرِّسالَةِ نَجِيّا ما ذُكِرَ خَبَرُنا هذا فى مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلِ اَهْلِ الْأَرْضِ وَ فيهِ جَمْعٌ مِنْ شيعَتِنا وَ مُحِبّينا وَ فيهِمْ مَهْمُومٌ اِلاّ وَ فَرَّجَ اللّهُ هَمَّهُ وَ لا مَغْمُومٌ اِلاّ وَ كَشَفَ اللّهُ غَمَّهُ وَ لا طالِبُ حاجَةٍ اِلاّ وَ قَضَى اللّهُ حاجَتَهُ. فَقالَ عَلِىٌّ عَلَيْهِ السَّلامُ اِذا وَ اللّهِ فُزْنا وَ سُعِدْنا وَ كَذلِكَ شيعَتُنا فازُوا وَ سُعِدُوا فِى الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ وَ ربّ الكعبه.

قال العلاّمة الشّريف السّمهودى كلمة «انّما» فى الاية تدل للحصر و تدلّ على ان ارادة اللّه تعالى جلّ شأنه منحصرة على تطهيرهم و تأكيده بالمفعول المطلق دليل على ان طهارتهم كاملة فى اعلى مراتب الطّهارة و هذه مختصة لآل محمّد لا لغيرهم و انهم افضل البرية.

كساء بنابر خبرى عباى يمانى از كلك خز بود، و بنابر خبرى، عباى پشم خيبرى بوده، بنابر خبرى گليمى بوده از خز مثل كتان بافته شده، بنابر خبرى، گليمى سياه چهارگوش بوده كه دو سوراخ داشته، بنابر خبرى از ريشه درخت بوده.

ص: 365


1- سوره احزاب 33، آيه 33.

تولّد و وفات حضرت عبدالعظيم عليه السلام (1)

در كتاب نزهة الابرار فى نسب اولاد ائمّة الأطهار(2) كه از تأليفات سيّد عالم فاضل جليل السيّد موسى الموسوى البرزنجى الشّافعى المدنى است مى نويسد:

در نَسَبِ اولاد حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام از يكى از دو پسر معقّبين از آن حضرت كه يكى جناب زيد است: ولد

ابى القاسم عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى فى مدينة الطيّبة فى يوم الخميس الرّابع من ربيع الثانى فى سنة ثلاث و سبعين مائة، و توفى فى الخامس عشر من شوّال فى سنة اثنين و خمسين و مأتين فى مسجد الشجرة الرّى. و له مناقب كثيرة و فواضل جميلة تدلّ على حُسن حاله، و له باغٌ قرب البليد فى وادى يدفع فى ينبع لآل على عليه السلام المعروف بباغ عبدالعظيم الحسنى. و عقبه من اثنين محمّد و قاسم، و امّهما فاطمة بنت عقبة بن قيس الحميدى. و قد ادرك من الأئمّة الرّضا و التّقى و النّقى عليهم السلام و كان من اصحابهم؛ و روى عنهم و العسكرى فى صغره. و رُوِى زيارته كزيارة الحسين و الرّضا عليهماالسلام .

يعنى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام در روز پنجشنبه چهارم ربيع الثانى در مدينه طيّبه در سنه 173 متولّد شد، و در سنه 252 در مسجد شجره رى وفات فرمود. و از براى او مناقب زياد و فضيلت هاى نيكو است دلالت مى كند بر نيكى حال او، و از براى او باغى است نزديك بليد در وادى يدفع در محلّى كه او را ينبع گويند كه تعلّق به آل على عليه السلام دارد، و معروف است به باغ عبدالعظيم حسنى. و عقب او از دو پسر است محمّد و قاسم كه مادر ايشان فاطمه دختر عقبة بن قيس حميدى است. و درك نموده

ص: 366


1- در هيچ يك از كتب معتبر و غير معتبر روايى و تاريخى در مورد تاريخ تولد و وفات حضرت عبدالعظيم سخنى به ميان نيامده و آنچه مؤلف از كتبى همچون نزهة الابرار و غير آن نقل مى كند بايد به اثبات برسد.
2- بدايع الأنساب، ص 39 به نقل از نزهة الابرار.

است از ائمه حضرت امام رضا و حضرت امام محمّد تقى و حضرت امام على النّقى عليهم السلام را، و از اصحاب ايشان بوده است و روايت از ايشان نموده. و [درك نموده]

حضرت امام حسن عسكرى را در صغارت. و روايت شده است زيارت او مثل زيارت حضرت امام حسين و حضرت امام رضا عليهماالسلام است.

و در تاريخ عالم فاضل فقيه محمّد السمهودى نورالدّين المكّى الحنفى قاضى القضاة فى المصر فى طبقات الشرفا فى الاشراف مى نويسد: ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى الحسينى ولد فى مدينة النّبى صلى الله عليه و آله فى بيت الحَسَن الإمام فى الرّابع من ربيع الثانى من سنة ثلاث و سبعين و مائة، و امّه خيطة. توفّى فى مسجد الشّجرة الرّى فى زمن علىٍّ النّقى الإمام فى خلافة ابى عبداللّه المعتز باللّه ابن جعفر بن محمّد بن هارون الرشيد فى يوم الجمعة الخامس عشر من الشوّال فى سنة اثنين و خمسين و مأتين. و كان جليلاً عالما زاهدا يصوم النّهار و يقوم اللّيالى. و له كتاب يوم و ليله و شرح خُطَب علىّ بن ابى طالب عليه السلام و هى كتابٌ كبيرٌ. و اعقابه كثيرة فى المدينة و البصرة و مصر العتيق و زيارته كزيارة الحسين عليه السلام .

نورالدّين محمّد السمهودى كه يكى از علماى عامّه است و قاضى القضاة در مصر بوده در تاريخ خود در طبقات اشراف مى نويسد: كه حضرت عبدالعظيم حسنى الحسينى كه مادر او خيطه است، در مدينه طيّبه در خانه امام حسن مجتبى عليه السلام در چهارم ربيع الثانى سنه 173 متولّد شده. و در روز جمعه پانزدهم شهر شوّال سنه 252 در زمان حضرت امام علىّ النّقى عليه السلام و خلافت معتز باللّه عبّاسى در مسجد شجره رى وفات فرمود. شخصى جليل، عالم زاهدى بود روزها روزه مى گرفت و شبها به عبادت مشغول و از تأليفات آن حضرت است كتاب يوم و ليله كه در اعمال شب و روز نوشته شده است، و شرح خطبه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نوشته شده است كه كتاب بزرگى است. و اعقاب آن حضرت در مدينه و بصره و مصر كهنه بسيار است و زيارت او مثل زيارت حضرت امام حسين عليه السلام است.

ص: 367

و فى مناقب العترة احمد بن محمّد بن فحد الحلّى، فى ترجمة الرّواة ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه القافه ابن علىّ الشّديد بن حسن الأمير بن زيد الجواد بن الحسن المجتبى عليه السلام ، كثير الحديث و الرّواية. و يعدّ الحديث من طريقه صحيحا و فى الدّرجة العليا. عبدٌ صالحٌ مطيعٌ للّه الجبّار، قائم الليل و صائم النهار ذو الصّدق و الدّيانة، و له مناقب كثيرةٌ ذكرناها فى كتابنا الكبير. و قد نصّ على زيارته الإمام علىّ بن موسى الرضا عليهماالسلام قال من زار قبره وجبت له الجنّة. ولد يوم الرّابع من ربيع الثانى فى سنة ثلاث و سبعين و مائة فى مدينة الطيّبه؛ توفّى فى مسجد الشّجرة الرّى فى الخامس عشر من شوّال فى سنة اثنين و خمسين و مأتين. و دفن عند شجرة التفّاح فى باغ رجلٍ من الشيعة فى امامة علىٍّ النّقى الإمام، و خلافة معتز باللّه، و قبره معروف بالرّى يُزار.(1)

در مناقب العترة احمد بن فحد حلّى در ترجمه روات مى نويسد: ابوالقاسم عبدالعظيم عليه السلام حديث و روايات زياد دارد، و حديث از طرق آن حضرت صحيح و در درجه عالى است. بنده صالح مطيع خداوند بوده روزها روزه مى گرفت و شب ها بيدار بود. صاحب صدق و امانت و درستى است و مناقب زيادى دارد كه ذكر نموديم او را در كتاب بزرگ خود. و تنصيص نموده است بر زيارت آن حضرت، حضرت امام رضا عليه السلام مى فرمايد كسى كه زيارت كند او را بهشت بر او واجب است روز چهارم ربيع الثانى در سنه 173 در مدينه طيّبه متولّد شد در (زمان) امامت علىّ بن موسى الرّضا و خلافت رشيد. وفات فرمود در مسجد شجره رى در پانزدهم شوّال در سنه 252، و دفن شد نزد شجره تفّاح در باغ مردى از شيعه در امامت حضرت امام علىّ النّقى عليه السلام و خلافت معتز باللّه. و قبر او معروف است در رى، زيارت كرده مى شود.

ص: 368


1- . چنانچه اشاره شد آغا بزرگ در كتاب الذريعه مى نويسد: مناقب العترة للشيخ احمد بن فهد الحلى، ينقل عنه المولى ابوالحسن المرندى المعاصر فى دلائل براهين الفرقان. الذريعه، ج 22، ص 330 كه خود آغابزرگ نيز اين كتاب را نديده است. و از كتاب مرندى كه معاصر شيخ آغابزرگ بوده است نقل مى كند. و ظاهراً مرندى هم از نور الآفاق اخذ كرده است.

تحقيق جواديّه

از بيانات اين سه كتاب معلوم شد كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام در سنه يكصد و هفتاد و سه در مدينه طيّبه متولّد شد؛ و در روز پانزدهم شوّال المكرّم دويست و پنجاه و دو در مسجد شجره رى وفات فرمود. بدين قاعده سنّ مبارك آن حضرت هفتاد و نه سال و نوزده روز مى شود؛ و از وفات آن حضرت تا به حال كه هزار و سيصد و چهل و سه است، يكهزار و هشتاد و يك سال مى شود كه در اين مكان مبارك مدفون است. و در شهادت حضرت امام رضا عليه السلام كه دويست و سه هجرى بوده آن حضرت سى ساله بوده است، و در شهادت حضرت امام محمد تقى عليه السلام كه دويست و بيست و سه بوده است آن حضرت چهل و هفت ساله بوده است، و سى و دو سال حضور مبارك حضرت امام على النّقى عليه السلام بوده است، و دو سال قبل از آن حضرت وفات فرموده در زمان خلافت معتز باللّه كه سيزدهم از خلفاء بنى عباس، نتيجه هارون ملعون.

و عقب آن حضرت از دو پسر بوده، يكى سيّد محمّد كه قبر مباركش چنانچه صاحب مظاهر الأسرار(1) مى نويسد: در بلده بين سامرّه و كاظمين است صاحب كرامات و خارق عادات و محلّ اعتماد اعراب كه معروف است فعلاً به فرزند حضرت امام محمد تقى عليه السلام . و جناب عبدالعظيم كه قبر مباركش در قوه ده ورامين است و از علماء اجازه مرحوم مجلسى بوده فرزند همين محمّد است كه نواده همان حضرت مى شود.

و يكى قاسم بن عبدالعظيم كه نسل آن حضرت در بصره و مصر و مدينه زياد است و تا حال باقى است، و چنانچه سيّد شَدقم مى نويسد كه: در سنه ششصد از هجرت به

ص: 369


1- . در الذريعه، ج 21، ص 162 ، كتابى با عنوان مظاهر الاسرار اين چنين معرفى مى شود: مظاهر الاسرار، فى بيان وجوه اعجاز كلام الجبار؛ هو فى التفسير لكنه لم يتم، بل خرج من تفسير الفاتحه و شيءٌ يسير بعدها فى اثنى عشر ألف بيت، كما فى الروضات عن بعض ولده. و هو للمولى الحاج محمد جعفر الشريعتمدار الاسترآبادى الطهرانى المسكن و النجفى المدفن، المتوفى سنه 1263ق .

زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى در رى مشرّف شدم زيارت كردم با آن حضرت دو پسرش را كه محمّد و قاسم جمال الدّين بوده، و دامادش عزّالدّين.

و چنانچه مرحوم حجّة الإسلام آقا شيخ مهدى والد مى فرمودند قبر ايشان در كنار رواق مبارك جنب كشيك خانه است.

و نسبت آن حضرت به حسنى و حسينى از اين جهت است كه مادر علىّ شديد - پدر عبداللّه پدر حضرت عبدالعظيم عليه السلام - سكينه دختر حسين الأصغر بن حضرت امام زين العابدين عليه السلام است، شرح احوالات آن حضرت و اولاد آن حضرت و آباء و اجداد آن حضرت را در كتاب تحفة العظيميّة و اخبار العظيميّة و خصايص العظيميّه و زبدة الأنساب مفصّلاً عرض نموده ام.

از جمله مختصّات حضرات حرم چهارده معصوم عليهم السلام و حضرت اباالفضل عليه السلام و ساير امام زاده هاى محترم منصوص الزّيارة مثل حضرت معصومه و حضرت عبدالعظيم عليهماالسلام ، اذن دخول است با كمال خضوع و خشوع و تقديم رِجل يُمنى و بوسيدن عتبه مقدّسه مباركه:

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم

اَللّهُمَّ اِنّى قَدْ وَقَفْتُ عَلى بابِ بَيْتٍ مِنْ بُيُوتِ نَبِيِّكَ وَ الِ نَبِيِّكَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ، وَ قَدْ مَنَعْتَ النّاسَ الدُّخُولَ اِلى بُيُوتِهِ اِلاّ بِاِذْنِ نَبِيِّكَ، فَقُلْتَ يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِىِّ إِلاَّ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ بِاِذْنِكَ وَ اِذْنِ رَسُولِكَ وَ بِاِذْنِ الاَْئِمَّةِ جَميعا وَ بِاِذْنِ سَيِّدى هذا وَ بِاِذْنِ الْمَلائِكَتِكَ الْمُوَكِّلينَ بِهذِهِ الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ اَدْخُلُ هذَا الْبَيْتِ بِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ وَ عَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللّهِ.

به اين اندازه مجمعٌ عليه است.

اما در گفتن لفظ رَبِّ أَدْخِلْنى مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنى مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لى مِنْ لَدُنْكَ سُلْطانا نَصيرا اختلاف است، شيخ مفيد و سيّد بن طاووس و شيخ سعيد شهيد

ص: 370

مؤلّف مزار كبير مى نويسند اين لفظ اختصاص به حرم حضرت ختمى مرتبت دارد؛

و ابن نما و علاّمه مجلسى مى نويسند در حرم هر يك از ائمه و حضرت اباالفضل عليه السلام خواندن او جايز است.

و ابن نما و ابن قولويه و ابن ادريس مى فرمايند اختصاص دارد به سرداب حضرت حجّة عجّل اللّه تعالى فرجه.

مرحوم شيخ جعفر شوشترى مى فرمايند در حرم حضرت معصومه و حضرت عبدالعظيم عليهماالسلام نيز خواندن او جايز است، و براى سايرين حتّى محترمين از علماء شيعه اثنى عشريه اماميّه هم جايز نيست. و براى دخول مقابر رؤساى مذاهب باطله كه خود را شريك با ائمه عليهم السلام مى دانند و نيابت خاصّه قائلند در غيبت كبرى براى خود و از طرف امام عليه السلام لعن ايشان در اخبار كثيره وارد شده، چنانچه ربّ ادخلنى در اذن دخول مقابر ايشان نگاشته شود هتك حرمت حضرت ختمى مرتبت و امام عصر عجّل اللّه تعالى فرجه است و عدم فرق امام با ايشان.

و مرحوم مجلسى ثالث حاجى ميرزا حسين نورى طاب ثراه اين كلمه را كفر مى دانسته و بر تمام مسلمين محو او را لازم دانسته.

و مرحوم آقاى سيّد استاد فقيه اهل البيت آقا سيّد كاظم يزدى طاب ثراه مماشات با ايشان را جايز نمى دانست و اين ها را جزو منكرين ضرورى دين مى دانست.

و مرحوم علاّمة العلماء العاملين آقاى آقا ميرزا محمّد تقى شيرازى دخول ايشان را در حرم ائمه عليهم السلام جايز نمى دانست و ايشان را منع مى فرمود چنانچه در ايّام حيات آن مرحوم و متوطّن در كربلاى معلّى جمعى از اين طايفه مشرف شدند ايشان را امر فرمود در حرم محترم راه ندهند.

و حضرت مستطاب اعلم العلماء العالمين حجّه الإسلام و المسلمين آقاى حاجى شيخ عبدالكريم حايرى يزدى در زمان تشريف فرمايى به عراق، يك نفر از واعظين، ايشان را كه در عراق منبر مى رفت، منع از منبر، و امر به اخراج او فرمودند. به موجب

ص: 371

تكليف شرعى و عدم مفاد لعن اين آيه شريفه «انّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنزَلْناه مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنّاهُ لِلنّاسِ فِى الْكِتابِ أُوْلئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاّعِنُونَ»(1)، نگاشته شد شرح حالات اين طايفه در تمام كتب شيعه، خاصّه مرحوم مجلسى در السماء و العالم و عين الحيوة و ساير كتب ايشان و عمل علماء اماميّه با ايشان مثل مرحوم

حجّه الاسلام آقا محمّد على بهبهانى كرمانشاهى با ايشان معلوم زياده كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ عمل خواهند نمود كه [در] حضورِ حضرتِ حجّتِ منتظر شرمسار نباشند.

اذن دخول حرم محترم حضرت عبدالعظيم عليه السلام را بخوانند و مشرف شوند، و از براى آن حضرت در زيارت مخصوص منصوص از ائمه عليهم السلام اختلاف است. صاحب منهاج العارفين از عيون اخبار الرّضا نقل مى فرمايد كه از براى آن حضرت و حضرت معصومه عليهماالسلام معنعنا از ابن متوكّل از على از پدرش از سعد بن سعد روايت مى كند كه سؤال كردم از حضرت امام رضا عليه السلام از زيارت حضرت معصومه فرمود مَنْ زارَها فَلَهُ الْجَنَّة.(2)

و در كامل الزّيارة(3) از احمد بن ادريس نقل مى فرمايد اين زيارت وارده را از براى حضرت معصومه و حضرت عبدالعظيم عليهماالسلام كه هرگاه در حرم ايشان مشرّف شديد، در بالاى سر ايشان روى به قبله بايست و سى و چهار مرتبه اللّه اكبر بگو و سى و سه مرتبه سبحان اللّه و سى و سه مرتبه الحمدللّه؛ و اين زيارت بخوان اَلسَّلامُ عَلى ادَمَ صِفْوَةَ اللّه الى آخره.

و مرحوم مجلسى عليه الرّحمه در مزار بحار(4) در جلد بيست و دوّم اين زيارت را از سعد اختصاص به حضرت معصومه عليهاالسلام مى دهد.

و از براى حضرت عبدالعظيم عليه السلام از علماء اعلام زيارت نامه هاى معتبره بسيار است. و اين خادم شرع انور دو زيارت نامه براى آن حضرت تأليف نموده كه در كتاب

ص: 372


1- سوره بقره 2، آيه 159.
2- عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 299.
3- كامل الزيارة، باب 106 و 107. چنين مطلبى وجود ندارد.
4- بحارالانوار، ج 99، ص 266 - 265.

خصايص العظيميّه(1) ذكر نمودم: يكى پنج حديث كبير كه پنج حديث در ثواب زيارت آن حضرت مندرج است، و يكى زيارت نامه پنج حديث صغير كه پنج حديث در جلالت آن حضرت را مندرج نمودم و مختصر و بهترين زيارت نامه هاست، و چون غرض اختصار در اين جمع است دو زيارت را عرضه نموده التماس دعا دارم.

زيارت نامه حضرت عبدالعظيم عليه السلام مشهور به پنج حديث كبير

بِسمِ اللّه الرَّحمنِ الرَّحيمِ

اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللّه وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ خاتَمُ النَّبِيّينَ وَ لا نَبِىَّ بَعْدَهُ اِلى يَوْمِ الْقِيمَةِ، وَ اَشْهَدُ اَنَّ عَلِيّا اَميرالْمُؤمِنينَ وَ وَلِىُّ اللّهِ وَ وَصِىُّ رَسُولِهِ وَ خَليفَتَه بِلا فَصْلٍ بِنَصِّ رَبِّ الْعالَمينَ، وَ اَشْهَدُ اَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ التَّسْعَةَ النُّجَباءِ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ اَئِمَّتُنا اِلى يَوْمِ الدّينِ؛ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِمُحَمَّدٍ الاَئِمَّةِ الْمَعْصُومينَ، وَ صَلِّ عَلى مَلائِكَتِكَ الْمُقَرَّبينَ وَ الاَْنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصِّدِّيقينَ وَ صَلِّ عَلى جَميعِ عِبادِكَ الصّالِحينَ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى سَيِّدِنا السَّندِ الْكَريم وَ مَوْلينَا الْمُحَدِّثِ العَليمِ اَبِى الْقاسِمِ عَبْدِالْعَظيمِ، الَّذى قالَ فى حَقِّهِ السَّيِّدُ الاَْجَلُّ الاَعْلى وَ سَنَدُ الْوَرى اِمامُنا عَلِىُّ بْنُ مُوسَى الرِّضا عليهماالسلام مَنْ زارَ عَبْدَالعَظيمِ الحَسَنِىِّ بِالرّى كانَ كَمَنْ زارَ اَباعَبْدِاللّهِ الْحُسَيْنِ بِكَرْبَلاءِ، اَللّهُمَّ بِشَفاعَته الْمَقْبُولَةَ وَ دَرَجَتِهِ الرَّفيعَةِ اَنْ تُنَفِّسَ بِهِ كَرْبى وَ تَغْفِرَ بِهِ ذَنْبى وَ تَسْمِعَهُ كَلامى وَ تُبَلِّغَهُ سَلامى، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللّهِ سَيِّدِ الْمُرسَلينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ اَميرِالْمُؤمِنينَ وَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَيِّدَةِ نَساءِ الْعالَمينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ خَديجَةَ الْكُبْرى اُمِ الْمُؤمِنينَ،

ص: 373


1- اين كتاب در شناخت نامه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و شهر رى مجموعه رساله هاى خطى و سنگى پيرامون حضرت عبدالعظيم تجديد چاپ شده است.

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ الْحَسَنِ الْمُجْتَبى سَيِّدِ شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ اَجْمَعينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عالِمَ آلِ مُحَمَّدٍ اَنْتَ الَّذى قالَ فى حَقِّهِ قُرَّةُ عَيْنِ الْمُؤمِنينَ وَ غَيْظُ الْمُلْحِدينَ اَبُوالْحَسَنِ الثّانى عَلِىٌّ سُلْطانُ السَّلاطينُ مَنْ زارَنى بَعْدَ مَوْتى ضَمِنْتُ لَهُ الْجَنَّةَ، وَ مَنْ لَمْ يَقْدِرْ عَلى زِيارَتى فَلْيَزُرْ اَخى عَبْدِالْعَظيمِ الَحَسَنِىِّ بِالرِّىْ، مَوْلاىَ مَوْلاىَ اَنَا زائِرُكَ فَتَقَبَّلْ زِيارَتَنا وَ اجْعَلْنا مِنْ زُوّارِكَ فِى الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ تَشَرَّفَ وَ اتَّقى بِشَرَفِ صُحْبَةِ الْجَوادِ التَّقِىِّ، وَ اهْتَدى بِهُدى نَقِىِّ النَّقِىِّ، اَنْتَ الَّذى قالَ فى حَقِّكَ حُجَّةُ اللّهِ وَ وَلِىُّ اللّهِ وَ عَيْبَةُ عِلْمِهِ وَ حافِظُ سِرِّهِ عَلِىُّ بْنُ مُوسَى الرِّضا عليه السلام مَنْ زارَ قَبْرَهُ وَجَبَتْ لَهُ عَلَى اللّهِ الْجَنَّةُ، سَيِّدى اَنَا زائِرُكَ فَاسْتَدْعِ مِنَ اللّهِ تَعالى اَنْ يُعْتِقَنى مِنَ النّارِ وَ يُدْخِلَنِى الْجَنَّةَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا راوِىَ اَخْبارِ الاَْئِمَّةِ الاَْخْيارِ، وَ ناشِرَ اثارِ ابائِكَ الاَْطْهارِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ قالَ فيهِ السَّيِّدُ الشَّهيدُ وَ اِمامُنَا السَّعيدُ الرِّضَا الْمُرْتَضى اِذا عَجَزْتَ عَنْ زِيارَةِ جَدِّىَ الْحُسَيْنِ عليه السلام فَزُر السَّيِّدَ الزّاهِدَ الْعابِدَ عَبْدَالْعَظيمَ بِالرَّى فَاِنَّهُ اَجْزَئَكَ وَ كَفاكَ، يا سَيِّدى اَنَا زائِرُكَ وَ عارِفٌ بِحَقِّكَ فَاجْرِنى جَزاءَ الْخَيْرِ كَجَزاءِ زائِرِ عَمِّكَ الشِّهيدِ الْمَظْلُومِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدى وَ ابْنَ ساداتى وَ مَوْلاىَ وَ ابْنَ مَوالِىَّ يا اَبَاالْقاسِمِ يا عَبْدَالْعَظيمِ بْنَ عَبْدِاللّهِ بْن عَلِىِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ زَيْدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِىِّ بْنِ اَبىطالِبٍ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ قالَ فيهِ السَّيِّدُ الصَّفِىُّ وَ اِمامُنَا الزَّكِىُّ الْهادى عَلِىٌّ النَّقِىُّ لِرَجُلٍ مِنْ اَهْلِ الرِّىْ اَما اَنَّكَ لَوْ زُرْتَ قَبْرَ عَبْدِالْعَظيم عَنْدَكُمْ لَكُنْتَ كَمَنْ زارَ قَبْرَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ، يا مَوْلاىَ لِكُلِّ اَحَدٍ وَسيلَةٌ وَ اَنْتَ وَسيلَتى اِلَى اللّهِ تَعالى فِى الدّارَيْنِ، فَكُنْ شَفيعى وَ شَفيعَ والِدَىَّ بِحَقِّ اَجْدادِكَ الطّاهِرينَ وَ ابائِكَ الطِّيِّبينَ وَ جَدَّتِكَ الطّاهِرَةِ فى يَوْمِ الْقِيمَةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَ عَلى رُوحِكَ الطَّيِّبِ وَ بَدَنِكَ الطّاهِرِ، وَ عَلى ابائِكَ وَ اُمَّهاتِكَ وَ اِخْوانِكَ وَ اْبَنائِكَ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ ارْحَمْ بِهِمْ مَوْتانا وَ اشْفِ بِهِمْ مَرْضانا وَ احْفَظْ بِهِمْ مُسافِرينا وَ اَدِّ بِهِمْ دُيُونَنا وَ وَسِّعْ بِهِمْ اَرْزاقَنا بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ.

ص: 374

زيارتنامه ديگر به پنج حديث صغير

كه نيز از مؤلفات اين اقلّ است:

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابَنَ رَسُولِ اللّهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللّهِ سَيِّدِ الْمُرسَلينَ اَنْتَ الَّذى قالَ فى حَقِّهِ الاِمامُ هذا عالِمُ آلِ مُحَمَّدٍ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ اَميرِالْمُؤمِنينَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ اَنْتَ الَّذى قالَ فى حَقِّهِ الاِمامُ مَرْحَبا بِكَ يا اَبَاالْقاسِمِ اَنْتَ وَلِيُّنا حَقَّا، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَيِّدَةِ نَساءِ الْعالَمينَ اَنْتَ الَّذى قالَ فى حَقِّهِ الاِمامُ اِذا عَرَضْتَ عَلَيْهِ دينَكَ فَصَدَّقَكَ وَ دَعا لَكَ هذا: وَ اللّهِ الدّينُ الَّذى ارْتَضاهُ لِعِبادِهِ فَاثْبِتْ ثَبَّتَكَ اللّهُ تعَالى عَلَيْهِ فِى الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ الْحَسَنِ الْمُجْتَبى سَيِّدِ شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ اَجْمَعينَ، اَنْتَ الَّذى قالَ فى حَقِّهِ الاِمامَ لَوْلاهُ لَقُلْنا ما اَعْقَبَ عَلِىُّ بْنُ حَسَنِ بْنِ زَيْد، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدى وَ مَوْلاىَ يا عَبْدَالْعَظيمِ بْنَ عَبْدِاللّهِ بْنِ عَلِىِّ بْنِ حَسَنِ بْنِ زَيْدِ بْنِ حَسَنِ بْنِ عَلِىِّ بْنِ اَبىطالِبٍ عليهم السلام ، اَنْتَ الَّذى قالَ فى حَقِّهِ الاِمام لاَِبىحَمّادِ الرّازى اِذا اَشْكَلَ شَىْ ءٌ مِنْ اَمْرِ دينِكَ بِناحِيَتِكَ فَاسْئَلْهُ عَنْ عَبْدِالْعَظيمِ الْحَسَنى وَ اقْرَئْهُ مِنِّىَ السَّلامُ، صَلَّى اللّهُ عَلَيْكَ وَ عَلى رُوحِكَ الطَّيِّبِ وَ بَدَنِكَ الطّاهِرِ وَ عَلى ابائِكَ وَ اُمَّهاتِكَ وَ اْبَنائِكَ وَ اِخْوانِكَ، كُنْ شَفيعى وَ شَفيعِ والِدَىَّ وَ الْمُؤمِنينَ وَ الْمُؤمِناتِ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

و دو ركعت نماز هديه بخواند.

[حرز امام جواد عليه السلام ]

دعاى حضرت عبدالعظيم عليه السلام

حرز حضرت امام محمّد تقى عليه السلام كه سيّد بن طاوس عليه الرّحمة معنعنا در

ص: 375

صحاح از ادعيه مجربّه از حضرت عبدالعظيم عليه السلام روايت مى نمايد، كه در مدينه طيّبه حضور مبارك حضرت امام محمّد تقى عليه السلام مشرّف بودم؛ قنداقه حضرت امام علىّ النّقى عليه السلام را آوردند حضرت از جاى برخواسته قنداقه را گرفته و بوسيد، و اين حرز را نوشته همراه آن حضرت كرد و فرمود: اى عبدالعظيم به شيعيان ما بگو اين حرز را همراه خود و اولاد خود كنند از آفات ارضيّه و سماويّه در امان خداوند متعال خواهند بود.

و مرحوم مجلسى عليه الرّحمة در جلد نوزدهم بحار الانوار(1) كه تمام ادعيه است در عوذات الائمة فى الأيّام مى نويسد كه: اين حرز حضرت امام محمّد تقى عليه السلام را كه راوى او سيّد جليل كريم محدّث عليم حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام كسى كه بخواند روز جمعه تا جمعه آتيه از آجال معلّقه نخواهد مرد.

محض خدمت به دوستان و شيعيان مخصوص زوّار طهران عرضه نمودم كه در روز جمعه حضور مباركش بخوانند، و در ايّام سفر برّا و بحرا به جهت حفظ روز جمعه اين دعا را ترك ننمايند، و نوشته همراه خود و اولاد خود نمايند.

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ باِللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيم، اَللّهُمَّ رَبَّ الْمَلائِكَةِ وَ الرُّوحِ وَ النَّبِيّينَ وَ الْمُرْسَلينَ، وَ قاهِرَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَ الاْرَضينَ، وَ خالِقَ كُلِّ شَيْئىٍ وَ مالِكَهُ كَفَّ عَنّا بَأْسَ اَعْدائِنا، وَ مَنْ اَرادَ بِنا سُوءً مِنَ الْجِنِّ وَ الاْءِنْسِ، وَ اَعِمْ اَبْصارَهُمْ وَ قُلُوبَهُمْ، وَ اجْعَلْ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ حِجابا وَ حَرَسا وَ مَدْفَعا اِنَّكَ رَبُّنا لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ لَنا اِلاّ بِاللّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنا وَ اِلَيْهِ اَنبنا وَ اِلَيْهِ الْمَصيرُ، رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذينَ كَفَرُوا وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا اِنَّكَ اَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيم، رَبَّنا عافِنا مِنْ كُلِّ سُوءٍ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ دابَّةٍ اَنْتَ اخِذٌ بِناصِيَتِها وَ مِنْ شَرِّ ما يَسْكُنُ فِى اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ سُوءٍ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ ذى شَرٍّ رَبَّ الْعالَمينَ وَ اِلهَ الْمُرْسَلينَ،

ص: 376


1- . بحارالانوار، ج 60، ص 266؛ ج 87، ص 137؛ ج 91، ص 361؛ الدعوات، ص 103.

صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِهِ اَجْمَعينَ وَ اَوْلِيائِكَ وَ خُصَّ مُحَمَّدا وَ الَهُ اَجْمَعينَ بِاَتَمِّ ذلِكَ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ، بِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ اُومِنُ بِاللّهِ وَ بِاللّهِ اَعُوذُ وَ بِاللّهِ اَعْتَصِمُ وَ بِاللّهِ اَسْتَجيرُ وَ بِعِزَّةِ اللّهِ، وَ مَنْعَتِهِ امْتَنِعُ مِنْ شَياطينِ الاِنْسِ وَ الْجِنِّ وَ مِنْ رَجِلِهِمْ وَ خَيْلِهِمْ وَ رَكْضِهِمْ وَ عَطْفِهِمْ وَ رَجْعَتِهِمْ وَ كَيْدِهِمْ وَ شَرِّهِمْ وَ شَرِّ ما يَاْتُونَ بِهِ تَحْتَ اللَّيْلِ وَ تَحْتَ النَّهارِ مِنَ الْبُعْدِ وَ الْقُرْبِ، وَ مِنْ شَرِّ الْغائِبِ وَ الْحاضِرِ وَ الشّاهِدِ وَ الزّائِرِ اَحْيائا وَ اَمْواتا اَعْمى وَ بَصيرا، ومِن شرِّ العامة و الخاصة، وَ مِنْ شَرِّ نَفْسٍ وَ وَسْوَسَتِها، وَ مِنْ شَرِّ الدَّناهِشِ وَ الْحِسِّ وَ اللَّمْسِ وَ اللَّبْسِ وَ مِنْ عَيْنِ الْجِنِّ وَ الاِْنْسِ، وَ بِالاِْسْمِ الَّذِى اهْتَزَّ بِهِ عَرْشَ بِلْقيسَ وَ اُعيذُ دينى وَ نَفْسى وَ جَميعَ ما تَحُوطُهُ عِنايَتى مِنْ شَرِّ كُلِّ صُورَةٍ وَ خِيالٍ اَوْ بِياضٍ اَوْ سَوادٍ اَوْ تِمْثالٍ اَوْ مُعاهَدٍ اَوْ غَيْرِ مُعاهَدٍ مِمّا(1) يَسْكُنُ الْهَواءَ وَ السَّحابَ وَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ وَ الظِّلَّ وَ الْحَرُورَ وَ الْبَرَّ وَ الْبُحُورَ وَ السَّهْلَ وَ الْوُعُورَ وَ الْخَرابَ وَ الْعُمْرانَ وَ الاكامَ وَ الاجامَ وَ الْغِياضَ وَ الكَنائِسَ وَ النَّواويسَ وَ الْفَلَواتِ وَ الْجَبّاتاتِ، وَ مِنْ شَرِّ الصّادِرينَ وَ الْوارِدينَ مِمَّنْ يَبْدُوا(2) بِاللَّيْلِ وَ يَنْتَشِرُ بِالنَّهارِ وَ بِالْعَشِىِّ وَ الاِْبْكارِ وَ الْغُدُوِّ وَ الاصالِ وَ الْمُريبينَ وَ الاَْسامِرَةِ وَ الاَْفاثِرَةِ(3) وَ الْفَراعِنَةِ وَ الاَْبالِسَةِ، وَ مِنْ جُنُودِهِمْ وَ اَزْواجِهِمْ وَ عَشائِرِهِمْ وَ قَبائِلِهِمْ، وَ مِنْ هَمْزِهِمْ وَ لَمْزِهِمْ وَ نَفْثِهِمْ وَ وَقاعِهِمْ وَ اَخْذِهِمْ و َسِحْرِهِمْ وَ ضَرْبِهِمْ وَ عَبَثِهِمْ وَ لَمْحِهِمْ وَ اِحْتِيالِهِمْ وَ اِخْتِلافِهِمْ، وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ ذى شَرٍّ مِنَ السَّحَرَةِ وَ الْغيلانِ وَ اُمِ الصِّبْيانِ وَ ما وَلَدُوا وَ ما وَرَدُوا، وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ ذى شَرٍّ داخِلٍ وَ خارِجٍ وَ عارِضٍ وَ مُتَعَرَّضٍ وَ ساكِنٍ وَ مُتَحَرِّكٍ وَ ضَرَبانٍ عِرَقٍ وَ صُداعٍ وَ شَقيقَةٍ وَ اُمِّ مِلْدَمٍ وَ الْحُمّى وَ الْمُثَلَّثَةٍ وَ الرِّبْعِ وَ الْغِبِّ وَ النّافِضَةِ وَ الصّالِبَةِ وَ الدّاخِلَةِ وَ الْخارِجَةِ، وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ دابَّةٍ اَنْتَ اخِذٌ بِناصِيَتِها اِنَّكَ(4) عَلى صِراطِ مُسْتَقيمٍ وَ صَلَّى اللّهُ عَلى نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ وَ الِهِ الطّاهِرينَ.

ص: 377


1- . «مِمَّن» خ ل.
2- «يَبْدَءُ» خ ل.
3- . «الافائرة» خ ل.
4- «انَّ ربّى» خ ل.

چون حديث شريف كساء نسخه صحيح سواى اين نسخه تا به حال به دست نيامده و قرائت اين حديث شريف كه تعظيم شعائر الهى است، در آخر مجالس روضه تيمّنا و تبرّكا و تسريع در قضاى حوائج و وسعت رزق و رفع همّ و غمّ و نصرت بر دشمن در نجف اشرف و كربلاى معلّى واعظين و ذاكرين قرائت مى نمايند. و براى حفظ در سفر مخصوصِ سفرِ دريا، قرائت او لازم است. و در زيارت ائمه عليهم السلام در حرم محترم ايشان قرائتش اثر تامّى دارد. يك زيارت جامعه هم با اين دعا و زيارت حضرت اباالفضل عليه السلام و حضرت زينب خاتون عليهاالسلام نگاشته شد كه اگر كتب زيارت نباشد اين كتاب در همه جا كفايت نمايد اضافه نموده و كافى باشد التماس دعا دارم.

و چون لزوما اين حديث شريف مكرّر در همه جا، مخصوص بمبئى كه محلّ شيعيان است چاپ خواهد شد، مستدعى است كه در نسخه چاپى بدين عبارت مرقوم فرمايند (نسخه صحيح حديث شريف كساء كه در كتاب نورالافاق و شهابٌ لأهل النّفاق، شيخ المحدّثين حاج شيخ جواد شاهزاده عبدالعظيمى نقل نموده اين است). و اگر غير اين طريق چاپ زنند يا نقل نمايند به لعنت خداوند متعال جلّ شأنه و نفرين پنج تن آل عبا عليهم السلام گرفتار شوند.

و مخفى نماناد كه در يوم تولّد حضرت عبدالعظيم عليه السلام چهارم شهر ربيع الثّانى، حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام هم در اين روز متولّد شده؛ و واقعا دو عيد بزرگ است براى مسلمين. و يوم وفات آن حضرت كه پانزدهم شهر شوّال است. و بنابر خبر شيخ طريحى(1) عليه الرحمه كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام را زنده دفن نمودند، پس از وقعه طفّ اين اعظم مصائب است نسبت به آل محمّد عليهم السلام . و در همان روز واقعه عظمى و مصيبت كبرى شهادت حمزة سيّد الشّهدا است در جنگ احد، و شكستن دندان حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله و ايّام حزن خانواده رسالت است. چون وفات

ص: 378


1- منتخب، ص 7. در ارتباط با نحوه شهادت و مرگ حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام رجوع شود به مقاله «كوچ مسافر رى» ضمن مجموعه مقالات كنگره حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام به چاپ رسيده است.

حضرت عبدالعظيم عليه السلام از زمان وفات آن حضرت تا هزار و سيصد و سى و نه هجرى معلوم نبوده، آقاى والد و اين خادم شرع انور در سفر مكّه معظّمه و تشرّف مدينه منوّره از كتب معتبره به دست آورده، و از آن سال الى كنون در آستان قدس آن حضرت و طهران اقامه عزادارى را معمول نموده كه چون روز قتل، اصناف محترم مخصوص اصناف زاويه مقدّسه دكاكين را تعطيل نموده با دسته سينه زن و زنجيرزن به صحن مبارك مشرف شده. اميد است به موجب آيه شريفه «وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللّهِ فَاِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ»(1) به كورى ديده اعداء دين در تمام بلاد مسلمين، اين دو مصيبت عظمى را معمول دارند كه ترويج دين مبين به رضايت حضرت حجّه اللّه تعالى على الخلايق اجمعين حاصل آيد.

و محض تزيين اين اوراق اين ختم سريع الإجابة را عرضه مى دارم كه براى كفايت امورات مهمّه به توسّل به آن حضرت به فوريّت به مقصود نائل شوند.

از مرحوم حجه الاسلام حاجى اشرفى نقل است كه: هر كس را حاجت مهمّى باشد در حرم محترم حضرت عبدالعظيم عليه السلام دو ركعت نماز براى آن حضرت بخواند، و در چهار گوشه ضريح مبارك هر گوشه يكصد مرتبه صلوات بر محمّد و آل محمّد بفرستد و ثواب صلوات را نثار امام علىّ النّقى عليه السلام بنمايد، و آن حضرت را به حضرت امام على النّقى عليه السلام سوگند دهد در شفاعت نزد خداوند متعال براى قضاى حاجت، و حضرت امام على النّقى عليه السلام را به آن حضرت قسم دهد، و حضرت اقدس الهى را به هر دو، انشاءاللّه حاجت او برآورده است.

و خارق عادات و كرامات بى شمار از قبيل شفا دادن كور و افليج و غيره در ازمنه سابقه، و در اين عصر كه از قبر مبارك آن حضرت به ظهور رسيده در كتاب مستطاب تحفة العظيميّه ذكر نمودم. لعن اللّه تعالى من ظلم محمّداً و آل محمّد و انكر فضائلهم و غصب حقوقهم و من شرك فى دمائهم الى يوم الدّين.

ص: 379


1- . سوره حج 22، آيه 32.

حضرت امام زاده حمزه عليه السلام

دوّم از مشاهد شريفه و مواقف كريمه و مزار محترمه و مراقد معظّمه و قبور منوّره حضرت امام زادگان رى، المولى المطهّر صاحب الشّرف الأنور و المجد الأزهر، ابوالقاسم حمزة بن موسى الكاظم عليه السلام است. كه مقابل قبر حضرت عبدالعظيم عليه السلام است؛ چنانچه علماى انساب شريف نسّابه و كتاب مشجره و شجرة الأنساب و خلاصة الأنساب و خير الأثر فى اولاد حضرت موسى بن جعفر عليهم السلام مى نويسند: اولاد بلافصل موسى بن جعفر عليه السلام است، و با حضرت شاهزاده احمد معروف به شاه چراغ شيراز، و امام زاده محمّد كه در بردون از قراء رودبار است مدفون است. از يك مادرند.(1)

و حضرت عبدالعظيم عليه السلام محض زيارت آن حضرت در رى توقّف فرمود، و هر روز وقت غروب به زيارت آن حضرت تشريف فرما مى شد. و مى فرمود: هذا قبر خير رجل من ولد موسى بن جعفر عليه السلام (2). اطلاق مطلق منصرف به فرد اكمل است. و در زيارت نامه مؤلّفه خود عرض شده است، و مرحوم حجّه الإسلام اعلى جدّ بزرگوار مرحوم آخوند ملاّ رجبعلى مجتهد عليه الرّحمه در زيارتى كه براى حضرت عبدالعظيم عليه السلام تأليف نموده عرض مى كند: السّلام عليك يا نور المضيى ء المشرق الأنور و زائر قبر خير رجل من ولد موسى بن جعفر.(3)

ص: 380


1- آيا حمزة بن موسى بن جعفر عليه السلام در رى مدفون است يا در جاى ديگر اختلاف نظر زيادى وجود دارد، مؤلف محترم كتاب امامزادگان رى در جلد اول صفحه 333 تا 366 به تفصيل در اين موضوع پرداخته است، رجوع شود به كتاب امامزادگان و زيارتگاه هاى شهر رى، تأليف محمد قنبرى، اين كتاب ضمن مجموعه آثار كنگره حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام به چاپ رسيده است.
2- مستدرك الوسائل، ج 2، ص 613 - 612؛ جامع الرواة، ج 1، ص 460، با كمى اختلاف.
3- . جنة النعيم، ص 290.

و اين حضرت يكى از سيزده پسر از اولاد حضرت امام موسى كاظم عليه السلام است كه نسل از او باقى مانده، چنانچه صاحب تاريخ گلشن آرا از شيخ تاج الدّين نسّابه نقل مى نمايد كه: از هيجده پسر امام موسى كاظم عليه السلام ، از سيزده پسران آن حضرت نسل باقى مانده، چهار نفر عقب ايشان بسيار شد: حضرت امام رضا عليه السلام ، ابراهيم مرتضى، و محمّد عابد، و جعفر؛ و چهار نفر از ايشان متوسّط بودند زيدالنّار و عبداللّه الاكبر و عبداللّه الأصغر و حمزة الأكبر؛ و پنج نفر ايشان نسل ايشان كم بود عباس و هارون و اسحاق و حسن و حسين.

و حضرت امام موسى كاظم عليه السلام دو اولاد حمزه نام داشت، يكى حمزة الأكبر است كه قبر مباركش در رى است، و يكى حمزة الأوسط كه قبر مباركش در قم است. و حضرت امام زاده حمزه اكبر سه پسر داشت يكى قاسم، كه او پسرى دارد محمّد اعرابى كه نسب سلاطين صفويّه و مرحوم سيّد محمّد باقر حجّه الاسلام اصفهانى به آن حضرت مى رسانيد(1)، و حمزة بن حمزه كه قبر مباركش در شيراز است در خارج اصطلخ (اصطخر)، و زيارت كرده مى شود.(2)

شرح اعقاب آن حضرت و توقف او در رى و كرامات و خارق عادات كه از حضرت امام زاده حمزه عليه السلام از قبيل شفا دادن كور و افليج و غيره با اختلاف در عدد اولاد امام موسى كاظم عليه السلام ، و شرح احوالات هر يك را از دختر و پسر شجره سلاطين صفويّه، و مرحوم حجّه الإسلام حاجى سيّد محمّد باقر را مفصلاً در كتاب زبدة الأنساب ذكر نمودم.

و اين زيارت نامه مؤلّفه خود را محض تزيين اين اوراق عرضه نموده و التماس دعا دارم.

ص: 381


1- ر.ك: تاريخ عالم آراى عباسى، ج 1، ص 13.
2- . عمدة الطالب، ص 228.

بِسمِ اللّه الرَّحمنِ الرَّحيمِ

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ قُطْبِ دائِرَةِ الْوُجُودِ وَ مَرْكَزِ عالَمِ الْغَيْبِ وَ الشُّهُودِ، الَّذى وَصْفُ كَمالِهِ وَ حُسْنُ خِصالِهِ غَيْرُ مَعْدُودٍ، وَ لَوْلاهُ لَمْ يَكُنْ سِواهُ مَوْجُودٌ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ مُعِزِّ الْأَوْلِياءِ وَ مُذِلِّ الْأَعْداءِ مِرْاةِ حُسْنِ الاَزَلِ، جامِعِ الْعِلْمِ وَ الْعَمَلِ الْمَنْصُوصِ بِالْوِلايَةِ وَ الْمَخْصُوصِ بِالاُخُوَة الَّذى جاهَدَ فِى اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ، وَ بَعْدَ الْمُصْطَفى اَشْرَفِ عِبادِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ صِدّيقَةِ الرّاضِيَةِ الْمَرْضِيَّةِ الْمُخْتارَةِ التَّقِيَّةِ النَّقِيَّةِ الَّتى يَنْسُبُ اِلَيْها فِى الْكِساءِ اَبُوها وَ بَعْلُها وَ بَنُوها، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ السِّبْطَيْنِ الْمُنْتَجَبَيْنَ الاِْمامَيْنَ الْمُنْتَخَبَيْنِ سَيِّدَىْ شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ وَ كِفْلَىِ الرَّحْمَةِ وَ شَفيعَىِ الأْمَّةِ اللَّذينَ هُما عَيْنُ الاْءِنْسانَ و َاِنْسانُ الْعَيْنِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ فَخْرِ الزُّهّادِ وَ اَصْلِ الرَّشادِ وَ زَيْنِ الْعِبادِ وَ سَيِّدِ السَّجّادِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ باقِرِ الْعُلُومِ وَ مُحْيِىَ الرُّسُومِ وَ اِمام الْهُدى وَ قائِدِ اَهْلِ التَّقْوى مُتَرْجِمِ الْوَحْىِ وَ مَنْبَعِ الْأَمْرِ وَ النَّهْىِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ الصّادِقِ الْمُصدَّق الدّاعِىَ اِلَى الْحَقِّ بِالحَقِّ خازِنِ عِلْمِهِ وَ حافِظِ دينِهِ وَ لِسانِ تَوْحيدِهِ وَ ناشِرِ اَحْكامِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْعَبْدُ الصّالِحُ وَ الاْءِمامُ النّاصِحُ الصّابِرُ لِمَرْضاتِ اللّهِ وَ الْكاظِمُ لِوَجْهِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حَمْزَةَ بْنَ مُوسَى الطُّهْرِ الْمُطَهَّرِ وَ اَخا ثامِنَ الْأَئِمَّةِ الاْءِثْنى عَشَرِ الْمَسْمُومُ لاِءِعْلاءِ كَلِمَةِ اللّهِ فِى السَّفَرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ زارَهُ وَ جاوَرَهُ وَ عَرَّفَهُ الْمُحَدِّثُ الْعَليمُ مَولينا اَبُوالْقاسِمِ عَبْدُالْعَظيمِ عَلَيْهِ السَّلامُ وَ قالَ فى تَعْريفِهِ هذا قَبْرُ خَيْرِ رَجُلٍ مِنْ وُلْدِ مُوسَى بْن جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلامُ، وَ كَفى ذلِكَ فى فَخْرِهِ وَ مَا افْتَخَرَ نِعْمَ الزّائِرِ وَ الْمَزُورِ وَ زائِرَهُما مَسرُورٌ اِنْشاءَ اللّهُ فى دارِ السُّرُورِ. اَللّهُمَّ كَما وَفَّقْنا لِزِيارَتِهِما فَارْزُقْنا زِيارَةَ آبائِهِمَا الطّاهِرينَ وَ اَجْدادِهِمَا الطَّيِّبينَ، وَ هَوِّنْ بِهِمْ عَلَيْنا سَكَراتِ الْمَوْتِ وَ ادْفَعْ بِهِمْ عَنّا وَحْشَةَ الْقَبْرِ وَ اَلْبِسْنا بِهِمْ حُلَلَ الْأَمانِ يَوْمَ الْفَزَعِ الْأَكْبَرِ، وَ اغْفِرْ لَنا وَ لِوالِدَيْنا وَ لِأَهْلِ دينِنا جَميعا بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ.

ص: 382

حضرت امامزده طاهر عليه السلام

سوّم از مشاهد شريفه و مواقف كريمه امام زادگان رى، الشمس الزّاهر و القمر الظّاهر علاّمة الماهر الّذى لزوّاره ناظر و لهُم يوم القيمة ناصر، مولانا الطّاهر عليه السلام است كه قبر مباركش در سمت غربى صحن حضرت عبدالعظيم عليه السلام است.

و در او دو خبر است چنانچه ابى نصر بخارى(1) و شريف نسابه مى نويسند كه آن حضرت با فرزندش مطهّر است كه مادر او زينب است و با آن حضرت در همان مكان مدفون است، و از اولاد حضرت زينب خاتون است از على زينبى پسر عبداللّه جعفر عليه السلام چنانچه مى فرمايد: الطّاهر و ابنه مطهّر امّه زينب بنت ابى عماره حمزة ابن حسين بن محمّد بن حمزة بن اسحق الاشرف بن علىّ الزّينبى ابن عبداللّه جعفر ابيطالب عليه السلام . نسب را به حضرت امام زين العابدين عليه السلام مى رساند، از اولاد زيد شهيد به فاصله شش پشت بدين طريق: طاهر بن محمّد بن حسن بن حسين بن عيسى بن يحيى بن حسين بن زيد بن على بن الحسين الامام عليه السلام ، صاحب جلال و بزرگى كه در اين ايّام مكرّر شفاء دادن كور از آن حضرت ديده شده.

شرح احوالات اجداد آن حضرت را مفصّلاً با كرامات آن حضرت در كتاب زبدة الأنساب ذكر نموده ام. و چنانچه صاحب مظاهر الأسرار مى نويسد اين بزرگوار فرزند جناب زيد است كه قبر مباركش در طهران است، و آن حضرت فرزند جناب حسن بن زيد جدّ حضرت عبدالعظيم عليه السلام است كه با دو جدّ با آن حضرت شريك است كه حسن و زيد بوده باشد، و مادر آن حضرت اسماء دختر ابراهيم مخزوميه است و فرزند آن حضرت على است كه مادر او امّ ولد است. و محمّد كه مادر او بنت عمرو

ص: 383


1- سر الأنساب؛ سر السلسلة العلوية، ص 22 - 24.

است. و اين محمّد بن طاهر دو دختر دارد خديجه و نفيسه چنانچه مى فرمايد: انّ الطّاهر المدفون فى سكّة الموالى فى جوار عبدالعظيم الحسنى، هو ابن زيد بن حسن بن زيد بن الحسن الإمام عليه السلام و امّه اسماء بنت ابراهيم المخزوميه، و ابوه زيد المدفون فى الطّهران و قبره فى الطّهران، و ولد طاهر عليّا امه امّ ولد و محمّد بنت عمرو و ولد محمّد بن طاهر خديجه و نفيسه.

زيارت نامه مؤلّفه اين خادم شرع انور را بخوانند التماس دعا دارم، و چون خبر اوّل نزد اين اقلّ صحيح است زيارت بدان طريق تأليف شده السّلام عليك الخ.

بِسمِ اللّه الرَّحمنِ الرَّحيمِ

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ سَيِّدِ الرُّسُلِ وَ هادِىَ السُّبُلِ وَ مَفْخَرِ الْكُلِّ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ الطّاهِرِ الْمُطَهَّرِ وَ سَيِّدِ النّاسِ بَعْدَ خَيْرِ الْبَشَرِ مَنْ امَنَ بِهِ اَمِنَ وَ مَنْ كَفَرَ بِهِ كَفَرَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ الطّاهِرَةِ الْمَعْصُومَةِ السَّعيدِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ الْمَظْلُومِ الشَّهيدِ الْمَعْصُومِ السَّعيدِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ سَيِّدِ الْسَجّادِ وَ زَيْنِ الْعِبادِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الشَّمْسُ الزّاهِرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْقَمَرُ الْباهِرُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ لِزُوّارِهِ ناصِرٌ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْعَلاّمَةُ الْباهِرُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدنا و مَوْلانا طاهِرَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَنِ بْنِ حُسَيْنِ بْنِ عيسَى بْنِ يَحْيى بْنِ حَسَنِ ابْنِ زَيْدِ بْنِ عَلِىِّ بْنِ حُسَيْنِ بْنِ عَلِىِّ بْنِ اَبيطالِب عَلَيْهِمُ السَّلامُ رُوحى لَهُمْ وَ لَكَ الْفِداءُ وَ عَلى ابائِكَ وَ اَجْدادِكَ وَ عَلى وَلَدِكَ الْمُطَهَّرِ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ، اَتَيْتُكَ زائِرا وَ اَسْتَشْفَعُكَ عِنْدَ اللّهِ تَعالى وَ اَرْجُوا مِنَ اللّهِ تَعالى اَنْ تَتَفَضَّلَ عَلَىَّ وَ لِوالِدَىَّ وَ لِذَوى حُقُوقى بِالْمَغْفِرَةِ وَ الرَّحْمَةِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْ بِهِمْ ذُنُوبَنا وَ اسْتُرْ بِهِمْ عُيُوبَنا وَ فَرِّجْ بِهِمْ كُرُوبَنا وَ ارْزُقْنا فِى الدُّنْيا زِيارَتَهُمْ وَ فِى الاْخِرَةِ شَفاعَتُهُمْ بِحَقِّهِمْ يا كَريمُ بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ.

ص: 384

حضرت امام زاده عبداللّه عليه السلام

يكى از مشاهد شريفه و مواقف كريمه رى، مشهد السيّد الصمصام و النّور التّمام ذوالمجد و الفيض، عبداللّه الأبيض است كه مرقد مباركش در سمت شرقى جاده حضرت عبدالعظيم عليه السلام است. صاحب جلالت و كرامت و بزرگى است، نسب را به حضرت امام زين العابدين عليه السلام مى رساند به فاصله چهار پشت، چنانچه صاحب عمدة الطّالب(1) مى نويسد: عبداللّه الأبيض الأصغر بن عبّاس بن عبداللّه الشّهيد بن حسن الأفطس بن على الاصغر بن امام زين العابدين عليه السلام صاحب الوقف بالرّى. موقوفات زيادى در رى داشته و قبر او ظاهر است و زيارت كرده مى شود. و در پانزدهم شهر محرّم الحرام سنه 319 در رى وفات فرمود. ابيضش گويند چون صورت مباركش در شب مثل روز مى درخشيد، اصغرش گويند چون سمّى جدّش عبداللّه شهيد بود، و فرزند آن حضرت هم حسين بن عبداللّه الأبيض كه كان شاعرا مجيدا قبر مباركش نيز در رى است در قريه اى كه او را چهار دانگه مى گويند، و زيارت كرده مى شود و اعقاب آن حضرت زياد است.

پدر بزرگوارش عبّاس است، و عموى آن حضرت محمّد امير جليل شهيد است كه معتصم ملعون آن حضرت را زهر داد، جدّ آن حضرت عبداللّه شهيد است كه در فخّ با حسين شهيد فخ بود. و جناب حسين در يوم ترويه در سنه 169 صد و شصت و نه و بنابر قولى در سنه 107 شهيد شد در يك فرسنگى مكه معظّمه مدفون است كه ميقاتگاه است براى عمره تمتّع و برهنه كردن اطفال است. و ابونصر بخارى از

ص: 385


1- عمدة الطالب، ص 348.

حضرت امام تقى عليه السلام نقل مى فرمايد كه آن حضرت فرمود لم يكن لنا بعد الطّف مصرع اعظم من فخّ(1) يعنى بعد از مصيبت كربلا مصيبتى براى ما بالاتر از مصيبت فخ نبود. و دو شمشير بسته بود، و حسين شهيد فخ وصيّت كرده بود كه بعد از من امر با او است رشيد ملعون بعد از شهادت حسين او را گرفت و حبس كرد، يك روز در حبس از شدّت دلتنگى ورقه اى براى هارون ملعون مرقوم فرمود و فحش زيادى به او داد، و در روز عيد نوروز جعفر برمكى عليه اللّعنه سر او را از بدن جدا كرده در جزء تحفه نوروزيه براى هارون فرستاد، آن ملعون چون نظرش به سر مبارك افتاد گريه كرد و سه مرتبه از جاى برخواست و نشست. و از اين جهت امر به قتل جعفر كرد و به مسرور كبير غلامش گفت اگر جعفر سؤال كند براى چه امير خون مرا حلال دانست بگو به جهت كشتن پسر عمّش بدون اذن او؛ قبر مباركش در بغداد در سوق الطّعام زيارت كرده مى شود. و عبداللّه پسر حسن افطس است كه حسن افطس در خروج محمّد بن عبداللّه بن حسن صاحب نفس زكيّه علم سفيد در دست گرفته بود. و ابونصر بخارى مى نويسد اشجع و اصبر در عسكر نفس زكيه و احسن بود، و چون قدّ بلندى داشت او را رُمح آل ابوطالب گفتند.(2)

و حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به حضرت امام موسى كاظم عليه السلام وصيّت مى فرمايد بعد از من به حسن افطس صد دينار بده.(3) و عقب حسن از پنج پسر است يكى عبداللّه شهيد كه ذكر شد، و يكى عمرو الاكبر بن حسن الافطس بن على الأصغر ابن امام زين العابدين عليه السلام ، كه نسب حضرت مستطاب حجّه الإسلام و المسلمين سيّد المجتهدين حاجى ميرزا سيّد محمّد امام جمعه طهرانى دامت بركاته العالى، كه از اعاظم علماء اماميّه و فقهاء اثنى عشريّه است به واسطه بيست و يك پشت به آن جناب

ص: 386


1- . موسوعة الامام الجواد عليه السلام ، ج 1، ص 548.
2- . سر الأنساب؛ سر السلسلة العلوية، ص 77.
3- همان مدرك.

مى رسد بدين تفصيل: ميرسيّد محمّد بن مير زين العابدين بن مير ابى القاسم بن مير محمّد محسن بن مير مرتضى بن مير محمّد مهدى بن مير محمّد حسين بن مير محمّد صالح بن مير عبدالواسع بن مير محمّد صالح بن مير اسمعيل ابن مير عمادالدّين بن مير سيّد حسن بن سيّد جلال الدّين بن سيّد مرتضى بن امير سيّد حسين بن سيّد شرف الدّين ابن مجدالدّين بن محمّد بن تاج الدّين حسين بن سيّد الشرف الدّين ابن حسين بن عمادالشّرف بن سيّد عباد بن سيّد محمّد بن حسين بن سيّد محمّد بن حسين بن امير على بن عمرو الأكبر بن حسن الأفطس بن على الأصغر ابن الإمام على ابن الحسين بن علىّ بن ابيطالب عليه و عليهم السلاّم.

و چون مادر جناب امير على زوجه عمروالأكبر دختر قاسم شجرى ابن حسن الأمير بن ابوالحسن زيد الجواد بن حسن المجتبى الإمام است. از اين جهت اين سلسله جليله هم حسنى و هم حسينى مى باشند، شرح احوالات جناب معظّم له و جناب حجّة الاسلام آقاى حاجى ميرزا ابوالقاسم و سيّد الأنام آقاى حاجى ظهير الأسلام و حجّتين معظّمين امامين حاجى ميرزا زين العابدين امام جمعه و حاجى ميرزا ابوالقاسم امام جمعه والد و جدّ ايشان را در كتاب تحفة الفقهاء فى تذكرة العلماء عرض نمودم.

و يكى حسين اصغر كه نسب مرحوم ميرزا ابوالقاسم قائم مقام ميرداماد به فاصله بيست و پنج پشت به آن حضرت مى رسد:

و يكى على هورى كه نسل او در يمن و بصره زياد است.

و يكى حسن مكفوف كه والى مكه شد در زمان ابوالثّرا و ورقاء بن زيد او را از مكه بيرون كرده تشريف فرماى كوفه شد. و نسل آن حضرت در كوفه و مصر زياد است.(1)

شرح احوالات امام زاده عبداللّه و آباء و اجداد و كرامات او را در زبدة الأنساب ذكر نموده ام.

ص: 387


1- عمدة الطالب، ص 345 - 346.

حضرت امام زاده ابوالحسن عليه السلام

ديگرى از مشاهد مشرّفه و مواقف محترمه از امام زادگان رى، مشهد سيّدنا صاحب الجود و المنن العالم بالفرائض و السّنن، مولانا الممتحن كريم المؤتمن ابوالحسن عليه السلام است، كه قبر مباركش در سمت غربى زاويه مقدّسه در قريه مشهور باندرمان رى، قريب نيم فرسخ تا به زاويه مقدّسه مسافت دارد، صاحب كرامت و جلالت. در چهل سال قبل شرح احوالات آن حضرت را با زيات نامه مؤلّفه در لوح نوشته و در حرم نصب نموده و فعلاً هم باقى است.

و شرح احوالات آن حضرت را با اشعارى كه مرحوم حجّه الإسلام حاجى ملاّ على كنى رحمة اللّه عليه جدّ بزرگوار براى آن حضرت عرض نموده در كتاب زبدة الأنساب و در اين مختصر تذكارا عرضه مى دارد. آنچه از كتب انساب مستفاد مى شود امام زاده به اين اسم ابوالحسن هفت امام زاده تشريف فرماى رى شدند، و چون سواى اين بزرگوار امام زاده اى به اين اسم معروف نمى باشد احتمال هر يك در او مى رود، و اصحّ او چنانچه مرحوم حاجى كنى و مرحوم والد و خود اين خادم شرع انور را عقيده است اسم اين بزرگوار على است كنيه اش ابوالحسن، به فاصله سه [چهار] پشت به حضرت امام جعفر صادق عليه السلام مى رسد بدين طريق: ابوالحسن على بن حسين بن عيسى بن محمّد بن علىّ العريض بن امام جعفر صادق عليه السلام . و مرحوم حاجى كنى در شعر خود عرضه نموده:

آن حسن فعلى كه آمد نامش از حق بوالحسن *** شد سمىّ جدّ خود اعنى اميرالمؤمنين

و اين احقر در زيارت نامه عرضه نمودم: السّلام عليك يا من فعله حسن و كنيته

ص: 388

كجدّه ابوالحسن. و چنانچه صاحب منتقلة الطّالبيّه(1)

مى نويسد: در رى يك ابوالحسن كه اسم مباركش محمّد است از اولاد محمّد نفس زكيّه بدين طريق: ابوالحسن محمّد بن حسن [حسين] بن حسن الاعور ابن محمّد الكابلى ابن عبداللّه اشتر بن محمّد نفس زكيّة بن عبداللّه بن حسن بن حسن المجتبى، كه به فاصله هشت پشت به امام حسن مجتبى مى رسد.

و نيز در رى است ابوالحسن على كه به فاصله شش پشت نيز به حضرت مجتبى مى رسد، از اولاد قاسم شجرى كه در دو جدّ با حضرت عبدالعظيم عليه السلام شريك است: يكى حسن امير، يكى زيد. و نيز مى فرمايد ابوالحسن كه اسم مباركش هارون اقطع است به فاصله سه پشت به قاسم شجرى مى رسد. و نيز ابوالحسن اسم مباركش احمد شيخ عقيقى است از اولاد حضرت امام زين العابدين عليه السلام به فاصله چهار پشت ابن عيسى بن على بن حسين الأصغر بن علىّ بن الحسين عليه السلام . و نيز مى فرمايد ابوالحسن بن ابراهيم بن محمّد المحيانى بن عبداللّه بن حسن بن عبداللّه بن اباالفضل العبّاس عليه السلام ، كه به فاصله پنج پشت به حضرت ابوالفضل عليه السلام مى رسد.

و در شجرة الأنساب مى نويسد كه: ابوالحسن ملقّب به شه دانج مدفون در رى است، پسر جناب حمزه است او هم مدفون در رى است، پسر محمّد است ملقّب به اعلم، پسر عبداللّه كه مدفون در طبرستان است، پسر محمّد بن عبدالرّحمن بن قاسم شجرى مكنّى به ابومحمّد ابن حسن الأمير بن زيد الجواد بن حسن المجتبى الإمام عليه السلام .

حضرت امام زاده حمزه هوسنه اى

عرضه مى دارم اين حمزه حمزه اى است كه در قريه هوسنه، و نزديك خاتون آباد از

ص: 389


1- رجوع شود به ترجمه منتقلة الطالبيه، ص 231. مهاجران آل ابوطالب.

قراى رى مدفون است، مشهور به حمزه رضا كه هيچ كس قسم ناحق به آن حضرت نمى تواند بخورد، و زيارت نامه بخواند.

حضرت امام زاده هادى عليه السلام

يكى از مشاهد مشرّفه امام زادگان رى، الدّاعى الحفّى السّيّد النّبيل امام زاده هادى عليه السلام ، كه قبر مباركش نزديك مقبره شيخ المحدّثين رئيس الملّة و الدّين شيخ صدوق عليه الرّحمه، در جاده دولت آباد در مسجدى كه فعلاً معروف است به مسجد ماشاء اللّه. اين مسجد را مسجد ماشان [ماشاءاللّه] رى گويند؛ و نيز مشهور است به مسجد عاشق كش، و نيز او را مسجد دارُ الثّعبان گويند.(1)

و مرحوم مولوى رومى(2) شرح آن شخص غريب كه وارد شد و شنيده بود كه هر كس در اين مسجد بخوابد خواهد مرد در زبدة الأنساب مفصّلاً ذكر نموده ام.

اين بزرگوار امامزاده محترم چنانچه صاحب مظاهر الأسرار مى نويسد با عمّه اش زينب فرزند حضرت امام موسى كاظم عليه السلام مى باشند. و چنانچه ابى مخنف مى نويسد با خواهرش زينب مدفون مى باشد.

و منتقلة الطّالبيّه(3) مى نويسد به فاصله چهار پشت به حضرت حسين اصغر بن امام زين العابدين عليه السلام مى رسد.

بى بى زبيده عليهاالسلام

ديگرى از مشاهد شريفه مشهد سيّده جليله نبيله بى بى زبيده عليهاالسلام است. و در او سه

ص: 390


1- . امام زادگان رى، ج 1، ص 549 به بعد؛ رجوع شود به امام زادگان و زيارتگاه هاى شهر رى.
2- . مثنوى معنوى، ج 2، ص 223، دفتر سوّم صفت آن مسجد كه عاشق كُشى بود يك حكايت گوش كن اى نيك پَى مسجدى بُد بر كنار شهر رى
3- . براى اطلاع بيشتر رجوع شود به ترجمه منتقلة الطالبية، ص 241 به بعد مهاجران آل ابوطالب.

قول است، چنانچه صاحب كشف المرام(1) شيخ حسن فاضل هندى مى نويسد: دختر بلافصل حضرت سيّد الشّهداء عليه السلام زوجه حضرت قاسم است و مادر او شهربانويه معروفه است.

مرحوم فاضل دربندى مى نويسد: امّا مقبره زوجة القاسم اى بنت سيّد الشّهداء عليه السلام روحى له الفداء، و هى المسمّاة عند النّاس بزبيده خاتون، فهى واقعة فى محلّة من محلاّت الرّى و المسافة بينها و بين مقبرة سيّد الأجل عبدالعظيم عليه السلام ممّا يقرب من ثلث فرسخ. و قد حدّثنى جمع كثير بوجود اماراة و شواهد كثيرة دالّة على كونها بنت الحسين و زوجة القاسم عليه السلام و المدفونة فى هذا المكان.(2)

چنانچه صاحب مظاهر الاسرار مى نويسد دختر حسن امير ابن زيد بن حسن الامام عليه السلام است، خواهر على شديد. و جناب حجة الاسلام حاجى شيخ عبدالنبى نورى مى فرمايند: دختر جناب حسين شهيد فخ است، بن على العابد بن حسن المثلث بن حسن المثنى بن الامام حسن المجتبى عليه السلام .

بى بى شهربانو عليهاالسلام

ديگرى حضرت بى بى شهربانو عليهاالسلام دختر يزدجرد بن كسرى، كه بعد از شهادت حضرت محمّد بن ابى بكر در حباله نكاح حضرت سيّد الشّهداء عليه السلام درآمد. و چنانچه

ص: 391


1- . ظاهراً چنين كتابى از اين نويسنده وجود ندارد، صاحب الذريعه يك كتاب فقهى به نام كشف المرام را چنين معرفى مى كند: «كشف المرام عن الطهارة، رياض الاحكام» شرح له للآخوند المولى على القزوينى الحائرى، المتوفى بها قرب 1320، يوجد عند صهره السيد حسين بن السيد محمد على الهندى الحائرى آل خيرالدين، بخط المؤلف نسخة الأصل... الذريعه، ج 18، ص 61. ناگفته نماند كه فاضل هندى صاحب كتاب كشف اللثام است.
2- . بحرالأنساب، در مورد كذب اين مطلب و اكاذيبى كه فاضل دربندى در اين كتاب آورده قبلاً سخن به ميان آمد.

مرحوم مجلسى مى نويسد در كربلا بود و برهنه نشد و خود را در فرات انداخت چنانچه مى فرمايد: انّ شهربانوى لم تسلب ثيابها و اتلفت نفسها فى الفرات.(1)

عرضه مى دارد در اين كه خاله حضرت امام زين العابدين عليه السلام است شكّى نيست، صاحب مظاهر الأسرار مى نويسد: مادر حضرت شاهزاده على اصغر است؛ و چنانچه فاضل هندى مى نويسد: مادر بى بى زبيده است؛ و چنانچه مرحوم سيّد نعمة اللّه جزائرى مى نويسد: بى بى شهربانوى زوجة الامام قبرها بالرّى معروفة؛ و فاضل دربندى مى نويسد: رأيت فى بعض كتب التّواريخ انّ شهربانوى الّتى كانت فى كربلاء هى امّ فاطمة زوجة قاسم، قد اوصت اليها سيّد الشّهداء روحى له الفداء بان تركب جواده بعد الشّهادة فهو يوصلها الى الأرض المقدّرة، فهى فى جبل من جبال الرّى غائبة، و المشهور عند النّاس انّ

الرّجل غير السيّد و الشّريف لا يزورها بل مرأة حبلى لا تزورها.

عرضه مى دارم شرح احوالات بى بى شهربانو و بى بى زبيده را با قاسم ثانى پسر حضرت قاسم كه در شميران است، در زبدة الأنساب ذكر نموده ام، تذكارا در اين ورقه به طور مختصر عرض شد. مفاد فرمايشات مرحوم دربندى اين است كه حضرت بى بى شهربانو برحسب امر حضرت سيّد الشّهداء عليه السلام سوار بر اسب آن حضرت شده و تشريف فرماى رى شد، و معروف است كه مرد غير سيّد آن حضرت را زيارت نمى كند حتّى زن آبستن.

ص: 392


1- بحارالانوار، ج 45، ص 62.

امام زادگان طهران

در زبدة الأنساب فى نسب سادات الانجاب المدفونين بالرى و توابعها، كه در آن است امام زادگان رى و توابع آن؛ در هشت مقصد: مقصد اوّل در امام زادگان غار، مقصد دوّم طهران، مقصد سوّم شميرانات، مقصد چهارم رودبار، مقصد پنجم دماوند، مقصد ششم پشاپويه، مقصد هفتم شهريار، مقصد هشتم ورامين ذكر نموده ام كه تا به حال چنين كتابى نوشته نشده كه خدمت به ايشان شده باشد كه بعضى اشخاص بى علم و اطّلاع منكر ايشان نشوند.

و در اين مختصر محض تذكار مختصرا نسب امام زادگان طهران نوشته شد، كه موجب ازدياد معرفت محبّين گردد؛ و در تجليل و احترامات ايشان بكوشند تا انشاءاللّه الرّحمن مرد كريم خيّرى محبّ اهل بيت رسالت آن كتاب مستطاب را به حليه طبع آراسته دارد، و ذخيره يوم لا ينفع مال و لا بنون قرار دهد و يادگار الى الأبد باقى گذارد.

حضرت امام زاده اسماعيل عليه السلام

جليل القدر و المرتبه صحيح النسب، كرامات و خارق عادات زياده از آن حضرت به ظهور رسيده مخصوص در مسئله كذب قسم ولو شرعيّت ندارد، هر كس به كذب، اداء يمين نمود فورا به جزاء خود رسيد، چنانچه صاحب منتقلة الطّالبيّه مى نويسد به فاصله شش (؟) پشت منتهى مى شود به امام جعفر صادق عليه السلام بدين طريق: اسمعيل بن عيسى بن محمد الاكبر بن على العريض بن جعفر الصّادق الامام عليه الصّلوة و السّلام.

ص: 393

حضرت امام زاده يحيى عليه السلام

حضرت امام زاده يحيى با برادرش امام زاده محمّد عليه السلام دو امام زاده جليل القدر مى باشند در ايشان دو خبر است، چنانچه صاحب منتقلة الطّالبيّه مى نويسد: حضرت امام زاده يحيى با برادرش و يك خواهر مسمّى به سكينه فرزند حضرت امام زاده حسن مى باشند كه قبر مباركش معروف است.

حضرت امام زاده حسن عليه السلام

حضرت امام زاده حسن عليه السلام نسب را به امام زين العابدين عليه السلام مى رساند، كنيه اش ابومحمّد اسم شريفش حسن، در غره شهر محرّم الحرام سنه چهار صد و پنجاه وفات فرمود و در آن مكان محترم مدفون شد. و دو فرزندان آن حضرت يحيى و محمّد در طهران مدفونند، و سكينه معروفه نيست، محتمل است بى بى سكينه معروفه در شهريار بوده باشد.

حضرت امام زاده حسن عليه السلام : حسن بن محمّد بن الحسن ابى علىّ بن عبداللّه بن حسن محمّد الجونى ابن حسن بن محمّد بن عبداللّه الأعرج بن حسين الأصغر بن امام زين العابدين عليه السلام مى رسد، و چنانچه صاحب مظاهر الأسرار مى نويسد: حضرت امام زاده يحيى عليه السلام در طهران از قراء رى شهيد شده در وقعه كوكبى در ايّام مهتدى باللّه عباسى كه چهاردهم خلفاء بنى عبّاسى است بعد از معتز باللّه، يازده ماه و نيم خلافت كرد، و در سنه دويست و پنجاه و شش به جهنّم واصل شد. و آن حضرت فرزند امام زاده على است كه امام زاده على در شهر ورامين، چنانچه بخارى مى نويسد در ولايت عبداللّه ابن عزيز شهيد شد، و قبر مباركش در ورامين مشهور و زيارت كرده مى شود مى نويسد:

المدفون بالطّهران المقتول مع الكوكبى فى ايّام المهتدى ابن على

ص: 394

المقتول بورامين، فى ولاية عبداللّه بن عزيز. ابن عبدالرّحمن الشجرى ابن قاسم ابن حسن الأمير بن زيد بن امام حسن المجتبى عليه السلام (1)، كه به فاصله شش پشت به حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام مى رسد. و در دو جدّ با حضرت عبدالعظيم عليه السلام شريكند كه جناب اميرحسن و زيد باشد كه حسن امير شش پسر دارد، يكى همين قاسم شجرى است جدّ امام زاده يحيى، و يكى على شديد است جدّ حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه در زمان منصور ملعون زنده با شصت نفر ديگر از اولاد حضرت ابوطالب عليه السلام در حبس منصور ملعون درب زندان را گرفته به رحمت ايزدى واصل شدند، در شهر ربيع الأوّل سنه يكصد و چهل و پنج هجرى.

حضرت امام زاده زيد عليه السلام

و يكى حضرت امام زاده زيد است، در نسب آن حضرت سه قول است چنانچه صاحب كتاب منتقلة الطّالبيّه از كتاب شجره نقل كرده است؛ نسب حضرت را به فاصله ده پشت به حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام داده، از اولاد حسن مثنّى بدين طريق: زيد بن حسن بن على بن حسين بن ابى عبداللّه محمّد بن عبداللّه الأمين بن عبداللّه بن حسين بن جعفر بن حسن بن امام حسن المجتبى عليه السلام . و در كتاب شجره مى نويسد كه از اولاد محمّد حنفيّه است بدين طريق كه: احمد زاهد در رستاق افزون كه دهى است از دهات مازندران، سه پسر داشت ابوالحسن على كه در قم مدفون شده، و ابوعبداللّه حسين فقيه كه در قزوين مدفون است، و ابوزيد محمّد در طهران. و نسب آن حضرت بدين طريق: ابوزيد محمّد بن احمد الزّاهد بن محمود العويذ بن على بن عبداللّه رأس المدرى ابن جعفر بن عبداللّه بن جعفر الأصغر بن محمّد الحنفيّه ابن اميرالمؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السلام . كه به فاصله هشت پشت به آن حضرت مى رسد.

ص: 395


1- سر الأنساب؛ سر السلسلة العلوية، ص 22.

و چنانچه صاحب مظاهر الأسرار مى نويسد به فاصله دو پشت به حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام مى رسد: زيد بن حسن الأمير بن زيد بن الحسن الإمام عليه السلام كه عموى پدر حضرت عبدالعظيم عليه السلام مى شود و برادر على شديد.

حضرت امام زاده سيّد ناصرالدّين عليه السلام

ديگر ذو الحَسَب الطّاهر و النّسب الباهر صاحب المآثر و المفاخر، مولانا النّاصر عليه السلام است كه معروف به سيّد نصرالدّين است كه از طوس تشريف فرماى رى شده، و لقب آن حضرت محال الطّلب است، و نسب را به حضرت امام موسى كاظم عليه السلام مى رساند از حضرت امام زاده حمزه مدفون در حضرت عبدالعظيم عليه السلام : ناصرالدّين بن محمّد بن احمد بن قاسم بن حمزة بن امام موسى الكاظم عليه السلام كه به فاصله چهار پشت به حضرت موسى بن جعفر عليه السلام مى رساند.

و شريف نسّابه لقب آن حضرت را داعى مى نويسد بدين طريق: الدّاعى ناصر بن محمّد الى آخره، از براى امام زادگان زيارت نامه مذكور خوانده شود.

چنانچه صاحب منتقلة الطّالبيّه مى نويسد حضرت امام زاده حسن عليه السلام در نسب آن حضرت سه قول است، يكى آن كه از اولاد حضرت امام زين العابدين عليه السلام است و به فاصله ده پشت به آن حضرت مى رسد، و فرزند امام زاده يحيى و امام زاده محمّد است چنانچه ذكر شد. و بنابر خبرى از اولاد حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام است به فاصله هشت پشت بدين طريق: حسن بن علىّ بن حسين بن ابى عبداللّه محمد بن عبداللّه الامين بن حسين بن جعفر بن حسن بن حسن المجتبى الإمام عليه السلام . و در كتاب شجره مى نويسد كه حضرت امام زاده حسن عليه السلام با برادرش زيد كه هر دو مدفون در نواحى رى مى باشند فرزندان احمد زاهد مى باشند، كه به فاصله هشت پشت به محمّد حنفيّه مى رسند، چنانچه ذكر شد در نسب جناب زيد.

ص: 396

حضرت امام زاده ولىّ عليه السلام

ديگرى السيّد الزّكىّ و المولى النّقى امام زاده ولىّ عليه السلام است، كه مرقد مطهّرش در سمت شرقى طهران بازار اُرسى دوزها است مقابل مدرسه مرحوم شيخ عبدالحسين شيخ العراقين، امامزاده بزرگوارى است عظيم القدر و المنزله و رفيع الشّأن و المرتبه، چنانچه صاحب مظاهر الأسرار مى نويسد: اسم مباركش على است و لقبش ولىّ، نسب را به چهار پشت به امام موسى كاظم عليه السلام مى رساند بدين طريق: على الولىّ بن احمد بن موسى بن احمد بن هارون ابن امام موسى كاظم عليه السلام .

حضرت امام زاده على عليه السلام

امام زاده محترم در دولاب معروف به اهل على بدين اسم در كتب انساب ديده نشده، و چنانچه ابونصر بخارى مى نويسد امام زاده على كه نسب را به امام جعفر صادق عليه السلام مى رساند به فاصله هفت پشت در رى است. و صاحب مظاهر الأسرار مى نويسد كه همين امام زاده اهل على در دولاب همان بزرگوار است: علىّ بن ابراهيم بن محمّد بن الأرزق بن عيسى الأكبر بن محمّد الأكبر بن على العريض بن جعفر الصّادق الإمام عليه السلام .

عرضه مى دارد عموم سيره و جعل قبّه و بارگاه سَلفا عن سلف، و جعل منذورات و قضاء حوائج به شفاعت صاحبان اين قبور محترمه، و زيارت كردن علماء اعلام و بزرگان دين در كون ايشان از آل محمّد صلى الله عليه و آله ارواح العالمين له الفداه كافى است. عدم الوجدان لا يدلّ على عدم الوجود.

يكى از مشاهد مشرّفه و قبور محترمه و مزار منوّره حضرت امام زادگان شميرانات رى را تيمّنا در اين مختصر عرضه مى دارم و بقيّه در زبدة الأنساب ذكر شده.

ص: 397

حضرت امام زاده داود عليه السلام

السيّد المطهر و المولى المظفّر ابن شبيرٍ و شبر الفاطم زاده من السّقر، داود بن موسى بن ابراهيم بن موسى بن جعفر عليه السلام المدفون فى جَبَل كيگاه من جبال الرّى، كه جلالت و نبالت و كرامتش اجلى من السّقر و اكثر من المدر است، چنانچه ابوعبداللّه طباطبا نسّابه مى نويسد از علماء موّرخين بوده و تاريخى نوشته و مى نويسد: ما رأيت فى جزيرة الرّى له اولاد، يعنى از آن حضرت در جزيره رى اولادى نبوده. و بقيه احوالات آن حضرت و خارق عادات كه از آن بزرگوار به ظهور رسيده با شرح حالات امام زاده مرتضى فرحزاد، و امام زاده قاضى جبّار در وَنَك را در كتاب زبدة الأنساب ذكر نموده ام.

و نَسَب سلسله جليله سادات شيرازى معروف طهران واعظين و ذاكرين كه مروّجين شريعت غرّاء و ناشرين اخبار ائمه اطهار عليهم السلام مى باشند، و جناب مستطاب مروّج الشّريعة و مشيّد الملّة آقاى آقا سيّد اكبرشاه اشرف الواعظين ساكن در كرمانشاه، نسب را به ابراهيم مذكور كه مرتضى المجاب بن موسى الكاظم امام است، جدّ امام زاده داود مى رساند. شجره طيبه ايشان را در كتاب زبدة الأنساب مفصّلاً ذكر نموده ام.

حضرت امام زاده حسن عليه السلام چنانچه در كتاب نزهة القلوب كه اولاد بلافصل حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام است، صاحب كرامت و خارق عادت است.(1)

ص: 398


1- . اين دو سطر از حضرت امام زاده حسن تا خارق عادت است، در حاشيه كتاب بود، كه مناسبت با اين امام زاده ندارد.

شرح احوالات حضرت معصومه عليهاالسلام

مخفى نماند كه حضرت معصومه عليهاالسلام كه پنج حديث در ثواب زيارت آن حضرت وارد شده،(1) چنانچه در زيارت نامه مؤلّفه اين احقر ذكر شده است، هفت نفر امامزاده ديگر كه از نساء مخدّرات محترمات از نسل حضرت امام محمد تقى عليه السلام مى باشند، كه سه دختر از اولاد بلافصل آن حضرتند: زينب، و امّ محمّد، و ميمونه؛ و چهار نفر نواده آن حضرت مى باشند: بُرَيهيَّه، امّ كلثوم، امّ حبيب، و امّ محمّد كه دختران حضرت موسى المبرقع كه پسر حضرت امام محمّد تقى عليه السلام است در اين ضريح مطهّر مدفون مى باشند؛ كه با خود حضرت معصومه هشت نفر مى شوند. و دو كنيز كه يكى كنيز محمّد بن موسى المبرقع، و يكى ديگر كنيز احمد بن موسى است كه در اين بقعه متبرّكه مدفونند.

و اين اقلّ زيارت نامه مختصر كه محتوى پنج حديث ثواب زيارت آن معصومه است با زيارت آن هفت نفر ديگر تأليف نموده ام موسوم به زيارت سلطانيّه، و پنج حديث كه قرائت نمايند و به ثواب زيارت نائل شوند. و بعد از زيارت چهار ركعت نماز بگذارند، دو ركعت آن را هديه روح حضرت معصومه عليهاالسلامنمايند، و دو ركعت ديگر براى آن هفت نفر. و يك سوره مباركه تبارك و هفت مرتبه سوره انّا انزلناه و آية الكرسى براى ايشان بخوانند كه اجر عظيم و ثواب جزيل دارد. از زائرين التماس دعا دارم و آن زيارت اين است:

ص: 399


1- كامل الزيارات، ص 536، باب 106؛ بحارالانوار، ج 99، ص 265 به بعد؛ ثواب الاعمال، ص 89.

بِسمِ اللّه الرَّحمنِ الرَّحيمِ

اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللّهِ خاتَمِ النَّبِيّينَ، اَنْتِ الَّتى قالَ فى حَقِّها الاْءِمامُ سَتُدْفَنُ فى قُمِّ اِمْرَئَةً مِنْ اَوْلادى تُسَمّى فاطِمَةَ مَنْ زارَها وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ اَميرِالْمُؤْمِنينَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ اَنْتِ الَّتى قالَ فى حَقِّها الاْءِمامِ لِسَعْدِ الْقُمّى مِنّا عِنْدَكُمْ قَبْرٌ قالَ قَبْرُ فاطِمَة بِنْتِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ، قالَ الْأِمامُ عَلَيْهِ السَّلامُ مَنْ زارَها عارِفا بِحَقِّها فَلَهُ الْجَنَّةَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمينَ اَنْتِ الَّتى قالَ فى حَقِّها الاْءِمامُ عَلَيْهِ السَّلامِ اِنَّ زِيارَتَها تُعادِلُ الْجَنَّةَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ الْحَسَنِ الْمُجْتَبى سَيِّدِ شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ اَجْمَعينَ اَنْتِ الَّتى قالَ فى حَقِّها الاْءِمامُ عَلَيْهِ السَّلامُ مَنْ زارَ قَبْرَ عَمَّتى بِقُمْ فَلَهُ الْجَنَّةَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ الْحُسَيْنِ الشَّهيدِ سَيِّدِ الْمَظْلُومينَ اَنْتِ [التي] قالَ فى حَقِّها الاْءِمامُ عَلَيْهِ السَّلامُ مَنْ زارَ فاطِمَةُ بِقُمِّ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سَيِّدَتى وَ مَوْلاتى يا فاطِمَةُ بِنْت مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ، صَلَّى اللّهُ عَلَيْكِ وَ عَلى رُوحِكِ الطَّيِّبَةِ وَ بَدَنِكِ الطّاهِرَةِ، وَ عَلَى السّاداتِ الْمُكَرَّماتِ الظّاهِراتِ الْمَدْفُوناتِ مَعَكِ فى هذِهِ الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ زَيْنَب وَ اُمِ مُحَمَّدٍ وَ مَيْمُونَةَ بَناتِ مُحَمِّدٍ التَّقِىِّ الْجَوادِ عليهم السلام وَ بُرَيْهِيَّة وَ اُمِ حَبيبٍ و اُمِ كُلْثُومِ وَ فاطِمَةَ بَناتِ مُوسَى الْمُبَرْقَعِ ابْن الْأِمام مُحَمَّدٍ الْجَوادِ صَلَواتُ اللّهِ وَ سَلامُهُ عَلَيْكُنَّ اَجْمَعينَ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ صَلِّ عَلى فاطِمَةَ بِنْتِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ الْمَدْفُوناتِ مَعَها فى هذِهِ الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ الْمُنَوَّرَةِ، صَلوةً زاكِيَةً باقِيَةً نامِيَةً وَ اغْفِرْ بِهِنَّ اَمْواتَنا وَ اَدِّ دُيُونَنا وَ وَسِّعْ اَرْزاقَنا وَ اقْضِ حَوائِجَنا وَ رُدَّنا اِلى اَوْطانَنا سالِمينَ غانِمينَ بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ وَ الْعَنْ ظالِمى الِ مُحَمَّدٍ اَجْمَعينَ مِنَ الاْنَ اِلى يَوْمِ الدّينِ.

و چون تاريخ تولّد و وفات حضرت معصومه عليهاالسلام تا اين زمان بر عامّه خلق مكتوم و غير معلوم بود، جناب حجّة الإسلام آقاى حاج شيخ جواد مجتهد(1) در مسافرت به

ص: 400


1- . مراد خود نويسنده است؟!

مكه معظّمه زاداللّه شرفا و تعظيما در مدينه طيّبه در كتابخانه مباركه به زحمت زياد به دست آورده در كتاب نزهة الأبرار فى نسب اولاد الائمة الأطهار(1) و در كتاب لواقح الأنوار فى طبقات الأخيار(2) كه كتاب مفصّلى است نقل مى فرمايد: ولدت فاطمة بنت موسى بن جعفر فى مدينه المنوّرة غرّة ذوالقعدة الحرام سنه 173 ثلاث و سبعين و مائة بعد الهجرة النّبويّة صلى الله عليه و آله ، و توفيّت فى العاشر من ربيع الثانى فى سنه 201 احدى و ماتين. در روز جمعه غره ذوالقعدة الحرام در سنه 173 يكصد و هفتاد و سه در مدينه طيّبه متولّد شد. و در دهم شهر ربيع الثّانى در سنه 201 دويست و يك از هجرت در بلده قم وفات فرمود.

مؤلّف عرضه مى دارد به اين حساب سنّ مبارك بيست و هفت سال و پنجاه و دو روز مى شود، و شايسته است كه تمام شيعيان و دوستان اين دو روز را محض تعظيم شعائر اسلام بزرگ شمارند. و آنچه شايسته است در سرور و حزن در روز ولادت و وفات آن سيّده جليله معصومه نبيله نهايت خدمت و عصبيّت را به جاى آرند كه «وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ».(3)

مؤلّف عرضه مى دارد كه روز تولّد آن حضرت با ولادت باسعادت حضرت امام رضا عليه السلام به موجب خبرى كه تولّد امام رضا عليه السلام هم در غره ذوالقعدة مى باشد مطابق مى شود. و وفات آن حضرت هم مطابق مى شود با چلّه [چهلم ]حضرت امام رضا عليه السلام ، و توپ بستن به گنبد حضرت امام رضا عليه السلام كه آن واقعه نيز يك ساعت به غروب مانده از روز دهم شهر ربيع الثّانى سنه 1330 بوده است، و وفات حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام

بنابر خبرى كه چهل روز بعد از حضرت رسول صلى الله عليه و آله وفات فرموده.

ص: 401


1- . نزهة الابرار في نسب اولاد ائمه الاطهار، تأليف سيد موسى شافعى برزنجى مدنى، مطبوع كما حكى عنه الذريعه، ج 24، ص 107.
2- لواقح الانوار فى طبقات السادة الاخيار طبقات شعرانى تأليف: عبدالوهاب شعرانى.
3- سوره حج 22، آيه 32.

و لازم است كه زائرين و مجاورين عموما در اغلب اوقات مخصوصا در ايّام و ليالى متبرّكات به زيارت هر يك از امام زادگان قم، و مسجد جمكران، كه مشهور است به مسجد حضرت صاحب الزّمان كه اعمال او را مفصّلاً تأليف نموده و چاپ خورده، مشرف شوند كه در اخبار از ائمه اطهار عليهم السلام وارد است كه هر كه زيارت كند امام زاده اى را چنان است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله را زيارت كرده است.

امام زادگان شهر قم

خاصه امام زادگان كه در شهر قم هستند: حضرت شاهزاده حمزه و برادرش در ميدان مير؛ و حضرت موسى مبرقع و پسرش حضرت احمد كه نسب تمام سادات رضوى و سادات تقوى مخصوص سادات محترم طهران كه مشهور به سادات اخوى مى باشند. مرحوم حاجى ميرزا سيّد على و آقاى حاجى سيّد اسداللّه و آقاى حاجى سيّد باقر و آقاى حاجى سيّد ابراهيم و سايرين از اين سلسله جليله به آن حضرت مى رسد؛ و امام زاده زيد و امام زاده محمد بن موسى در چهل دختران كه از اولاد و احفاد حضرت امام موسى كاظم عليه السلام مى باشند. و تمام اين ها در يك صحن و بارگاه مدفونند. كه جناب مستطاب اجلّ السّادات العظام شرف الأشراف حاجى قائم مقام التّوليه رضوى الخراسانى كه از نجباى عصر هستند تعمير نموده؛ و حضرت امام زاده ناصرالدّين در بازار؛ و امام زاده محمّد كه ضريحش با محلّ محراب حضرت معصومه عليهاالسلام كه فعلاً مشهور به تنور است نزديك مى باشند؛ و امام زاده قاسم جنب دروازه قلعه.

امام زادگان خارج شهر قم

و امام زادگان خارج شهر مخصوصا حضرت علىّ بن جعفر، و امام زاده ابراهيم مقابل

ص: 402

آن، و امام زاده هادى و مهدى و ناصرالدين نزديك مسجد جمكران، و امام زاده طيّب و طاهر و امام زاده شاه جمال و شاهزاده محمّد و شاهزاده ابراهيم و شاهزاده احمد، و سه امام زاده در خاك فرج؛ و در تعمير و تجليل ايشان بكوشند.

و كسى كه تعمير مزار ايشان نمايد به موجب حديث نبوى صلى الله عليه و آله چنان است كه شركت كرده باشد با سليمان در بناى بيت المقدّس، چنانچه حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله مى فرمايد به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام : يا على مَنْ زارَنى اَوْ زارَ اَحَدا مِنْ ذُرِّيَّتى زُرتُهُ فى يَوْمِ الْقِيمَةِ فَانْقَذْتُهُ مِنْ اَهْوالِها.(1) مى فرمايد يا على كسى كه زيارت كند مرا يا يكى از ذرّيه مرا، زيارت مى كنم من او را در روز قيامت و نگه مى دارم من او را از هول هاى قيامت.

و نيز مى فرمايد: يا على مَنْ عَمَرَ قُبُورَكُمْ و تعاهدها فَكَاَنَّما اَعانَ سُلَيْمانَ بْنَ داوُدَ عليهماالسلام عَلى بَناءِ بَيْتِ الْمُقَدَّسِ.(2) مى فرمايد يا على كسى كه تعمير كند قبرهاى شما

را، چنان است كه اعانت كرده است سليمان بن داود را در بناى بيت المقدس.

و شايسته است كه زائرين به خدّام و اهالى خاصّه به علويّين و علويّات و فقرا و ضعفا بذل و احسان و انفاق نمايند كه موجب نجات دارين است.

و شرح احوالات حضرت معصومه عليهاالسلامو ساير امام زادگان، و تعميركنندگان تمام بقاع مباركه و مساجد و آب انبارها و غيرها را در كتاب تحفة الفاطميّه ذكر خواهيم كرد انشاءاللّه تعالى، و چون غرض اختصار بود به همين قدر اكتفا شد.

زيارت چهارده معصوم عليهم السلام

زيارت حضرات چهارده معصوم عليهم السلام كه از دور و نزديك همه وقت مى توان خواند،

ص: 403


1- ثواب الاعمال، ص 242؛ كامل الزيارات، ص 41؛ بحارالانوار، ج 100، ص 123.
2- كشف اللثام، ج 2، ص 412؛ وسائل الشيعه، آل البيت، ج 14، ص 383.

مخصوص در روز عرفه وقت غروب از براى حاجى كه در عرفات باشد و بخواهد بيرون آيد، و در حرم محترم هر يك از حضرات چهارده معصوم عليهم السلام به اسم صاحب آن حرم خطاب نمايد كافى است و زيارت اين است:(1)

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نَبِىَّ اللّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خِيَرَةَ اللّهِ مِنْ خَلقِهِ وَ اَمينَهُ عَلى وَحْيِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَوْلاىَ يا اَميرِالْمُؤمِنينَ اَنْتَ حُجَّةُ اللّهِ عَلى خَلقِهِ وَ اَمينُهُ عَلى وَحْيِهِ وَ بابُ عِلْمِهِ وَ وَصِىُّ نَبِيِّهِ وَ الْخَليفَةُ مِنْ بَعْدِهِ فى اُمَّتِهِ، لَعَنَ اللّهُ اُمَّةً غَصَبَتْكَ حَقَّكَ وَ قَعَدَتْ مَقْعَدَكَ اَنَا بَرىءٌ مِنْهُمْ وَ مِنْ شيعَتِهِمْ اِلَيْكَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةُ الْبَتُولُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا زَيْنَ نِساءِ الْعالَمينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ رَسُولِ اللّهِ رَبِّ الْعالَمينَ صَلَّى اللّهُ عَلَيْكِ وَ عَلَيْهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَ السِّبْطَيْنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنَ لَعَنَ اللّهُ اُمَّةً غَصَبَتْكِ حَقَّكِ وَ مَنَعَتْكِ ما جَعَلَهُ اللّهُ لَكِ حَلالاً اَنَا بَرىءٌ اِلَيْكِ مِنْهُمْ وَ مِنْ شيعَتِهِمْ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَوْلاىَ يا اَبامُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الزَّكِىِّ لَعَنَ اللّهُ اُمَّةً قَتَلَتْكَ وَ بايَعَتْ فى اَمْرِكَ وَ شايَعَتْ اَنَا بَرىءٌ اِلَيْكَ مِنْهُمْ وَ مِنْ شيعَتِهِمْ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَوْلاىَ يا اَباعَبْدِاللّهِ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْكَ وَ عَلى اَبيكَ وَ جَدِّكَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفى صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ، لَعَنَ اللّهُ اُمَّةً اَسْتَحَلَّتْ دَمَكَ، وَ لَعَنَ اللّهُ اُمَّةً قَتَلَتْكَ وَ اسْتَباحَتْ حَريمَكَ، وَ لَعَنَ اللّهُ اَشْياعَهُمْ، وَ اَتْباعَهُمْ وَ لَعَنَ اللّهُ الْمُمَهِّدينَ بِالتَّمْكينِ مِنْ قِتالِكُمْ اَنَا بَرىءٌ اِلَى اللّهِ وَ اِلَيْكُمْ مِنْهُمْ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبامُحَمَّدٍ عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَوْلاىَ يا اَباجَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِىٍّ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَوْلاىَ يا اَبَاالْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَوْلاىَ يا اَبَاالْحَسَن عَلِىَّ بْنَ مُوسَى الرِّضا اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَوْلاىَ يا اَباجَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِىٍّ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَوْلاىَ يا اَبَاالْحَسَنِ عَلِىَّ بْن مُحَمَّدٍ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَوْلاىَ يا اَبامُحَمَّدٍ الْحَسَنَ ابْنَ عَلِىٍّ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَوْلاىَ يا اَبَاالْقاسِمِ الْحُجَّةَ بْنَ الْحَسَنِ صاحِبَ الزَّمانِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْكَ وَ عَلى عِتْرَتِكَ الطّاهِرَةِ الطَّيِّبَةِ، يا مَوالِىَّ كُونُوا شُفَعاءَ لى عِنْدَاللّهِ

ص: 404


1- بحارالانوار، ج 98، ص 375 - 374؛ الاقبال، ص 595 با تفاوت اندك.

فى حَطِّ وِزْرى وَ خَطاياىَ، امَنْتُ بِاللّهِ وَ بِما اَنْزَلَ اِلَيْكُمْ، وَ اَتَوالى اخِرَكُمْ بِما اَتَوالى اَوَّلَكُمْ، وَ بَرِئْتُ مِنَ الْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ وَ اللاّتِ وَ الْعُزّى، يا مَوالِىَّ اَنَا سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عاداكُمْ وَ وَلِىٌّ لِمَنْ والاكُمْ اِلى يَوْمَ الْقِيمَةِ، وَ لَعَنَ اللّهُ ظالِميكُمْ وَ غاصِبيكُمْ، وَ لَعَنَ اللّهُ اَشْياعَهُمْ وَ اَتْباعَهُمْ وَ اَهْلَ مَذْهَبِهِمْ وَ اَبْرَءُ اِلَى اللّهِ وَ اِلَيْكُمْ مِنْهُمْ.

و بعد متوسّل به اين دعا شده(1) و بخواند:

اَللّهُمَّ اِنّى اَتَوَسَّلُ اِلَيْكَ يا اَسْرَعَ الْحاسِبينَ وَ يا اَكْرَمَ الْأَكْرَمينَ وَ يا اَحْكَمَ الْحاكِمينَ بِمُحَمَّدٍ خاتَمِ النَّبِيّينَ رَسُولِكَ اِلَى الْعالَمينَ اَجْمَعينَ، وَ بِاَخيهِ وَ ابْن عَمِّهِ الاَنْزَع الْبَطينَ اَلْعالِمِ الْمبينُ عَلِىٍّ اَميرِالْمُؤمِنينَ، وَ بِفاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمينَ، وَ بِالْحَسَنِ الزَّكِىِّ عِصْمَةِ الْمُتَّقينَ، وَ بِاَبىعَبْدِاللّهِ الْحُسَيْن اَكْرَمِ الْمُسْتَشْهَدينَ، وَ بِاَوْلادِهِ الْمَقْتُولينَ وَ بِعِتْرَتِهِ الْمَظْلُومينَ، وَ بِعَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ زَيْنِ الْعابِدينَ وَ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِىٍّ قِبْلَةِ الْأَقابينَ، وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ اَصْدَقِ الصّادِقينَ، وَ بِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ مَظْهَرِ الْبَراهينَ، وَ عَلِىِّ بْنِ مُوسى ناصِرِالدّينَ، وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِىٍّ قُدْوَةِ الْمُهْتَدينَ، وَ عَلِىِّ بْنِ مُحَمَّدٍ اَزْهَدِ الزّاهِدينَ، وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِىٍّ وارِثِ الْمُسْتَخْلِفينَ، وَ الْحُجَّةِ عَلَى الْخَلْقِ اَجْمَعينَ اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وُ الِ مُحَمَّدٍ الصّادِقينَ الاَبَرّينَ الِ طه وَ يس، وَ اَنْ تَجْعَلَنى فِى الْقِيمَةِ مِنَ الاْمِنينَ مُطْمَئِنّينَ الْفائِزينَ الْفَرِحينَ الْمُسْتَبْشِرينَ، اَللّهُمَّ اكْتُبْنى فِى الْمُسْلِمينَ، وَ اَلْحِقْنى بِالصّالِحينَ، وَ اجْعَلْ لى لِسانَ صِدْقٍ فِى الاْخِرينَ، وَ انْصُرْنى عَلَى الْباغينَ، وَ اكْفِنى كَيْدَ الْحاسِدينَ، وَ اصْرِفْ عَنّى مَكْرَ الْماكِرينَ، وَ اقْبِضْ عَنّى اَيْدِى الظّالِمينَ، وَ اجْمَعْ بَيْنى وَ بَيْنَ السّادَةِ الْمَيامينَ فى اَعْلا عِلّيينَ، مَعَ الَّذينَ اَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيّينَ وَ الصِّديقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحينَ بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ.

ص: 405


1- بحارالانوار، ج 98، ص 323؛ صحيفة المهدى، ص 306؛ المزار مشهدى، ص 507. اين توسل ضمن دعاى ديگرى است كه مؤلف قسمتى از آن را انتخاب و اينجا آورده است.

از دور و نزديك

زيارت مختصر حضرت سيّدالشّهداء عليه السلام و حضرت اباالفضل عليه السلام و شاهزاده علىّ اكبر و ساير شهداء از دور و نزديك.(1)

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللّهِ الْحُسَيْنِ عليه السلام ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَ اللّهِ وَ ابْنَ ثارِهِ، وَ عَلى وَلَدَيْكَ الشَّهيدَيْنَ الْعَلِيّيْن، وَ عَلَى ابْنِ اَخيكَ قاسِمِ بْنِ حَسَنْ، وَ عَلى ابْنِ عَمِّكَ مُسْلِمِ بْنِ عَقيل، وَ عَلَى الشُّهَداءِ مَعَكَ وَ لَكَ، وَ الْمَلائِكَةِ الْمُحْدِقينَ بِحَرَمِكَ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

زيات حضرت اباالفضل العبّاس عليه السلام از دور و نزديك

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْعَبْدُ الصّالِحِ الصِّدّيقُ الْمَواسى، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ناصِرَ دينِ اللّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ناصِرَ حُسَيْنِ الصِّدّيقِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ناصِرَ حُسَيْنِ الشَّهيد عَلَيْهِ السَّلام، عَلَيْكَ مِنِّىَ السَّلامُ ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهار بِاَبى اَنْتَ وَ اُمّى وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

زيارت حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا غَريبَ الْغُرَباءِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مُعينَ الضُّعَفاءِ، لَعَنَ اللّهُ مَنْ ظَلَمَكَ وَ اَمَرَ بِهَتْكِ حُرْمَةِ قُبَّتِكَ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

زيارت حجّة منتظر عليه السلام

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ الزَّمان، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خَليفَةَ الرَّحْمن، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا شَريكَ الْقُرْآن، اَلْغَوْث اَلْغَوْث اَلْغَوْث اَدْرِكْنى عَجِّلْ ظُهُورَكَ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

زيارت حضرت آمنه مادر حضرت پيغمبر، و حضرت فاطمه بنت اسد مادر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ، و دختران حضرت ختمى مرتبت و ائمه عليهم السلام ، و حضرت خديجه كبرى از دور و نزديك.

ص: 406


1- . ظاهراً اين زيارات از مجعولات نويسنده مى باشد و در كتب معتبره يافت نشد.

اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سَيِّدَتى وَ مَوْلاتى يا امِنَه، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سَيِّدَتى فاطِمَة اُمِّ اَميرِالْمُؤمِنين، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا خَديجَةَ الْكُبْرى، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا زَيْنَبَ يا اُمِّ كُلْثُوم يا سُكَيْنَةَ وَ يا فاطِمَةَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُنَّ يا بَناتِ الرَّسُولِ وَ الْأَئِمَّةِ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

زيارتگاه مكه معظمّه زادها اللّه شرفا و تعظيما [زيارت عبد مناف]

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا فَخْرَ سُلالَةِ اِبْراهيمِ الْخَليل، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا جَدَّ خَيْرَ سَليل، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ذَاالْجُودِ وُ الْكَرَمِ وَ الاْءِنْصافِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا شَرَفَ الْأَشْرافِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدى يا عَبْدَمَنافٍ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

زيارت حضرت عبدالمطلّب عليه السلام

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدَ الْبَطْحاء، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ذَاالْمَجْدِ وَ الْبَهاء، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا جَدَّ رَسُولِ اللّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا جَدَّ خَيْر خَلْقِ اللّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا شيبة الْحَمْد يا عَبْدَالْمُطَلِّبِ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

زيارت حضرت ابوطالب عليه السلام

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا كَفيلَ خاتَمِ النَّبِيّينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَمَّ اَشْرَفِ الْمَبْعُوثينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا اَميرِالْمُؤمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا وَصِىِّ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عِمْرانَ [يا] اَباطالِب عَلَيْهِ السَّلام وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

زيارت حضرت آمنه عليهاالسلام

اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمِّ خاتَمِ النَّبِيّينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّ مَنْ خَلَقَهُ وَ الاْدَمَ بَيْنَ الْمآءَ وَ الطّينِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الْجَليلَةُ الْكَريمَة اُمُّ خَيْرِ الْمُنَتَجَبِ آمِنَة بِنْتُ وَهَبْ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

ص: 407

زيارت حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام

اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا زَوْجَةَ خاتَمِ النَّبِيّين، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا مَنْ بَذَلَتْ اَموالها لِتَرْويجِ دينِ الْمُبين، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا جَدَّةَ الْأَئِمَّةِ الْمَعْصُومين، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سَيَّدَة الْحَرَمِ وَ الْمِناءِ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

زيارتگاه مدينه طيّبه

حضرت رسول و حضرت زهراء و ائمه بقيع را در همان زيارت چهارده معصوم بخواند، زيارت مادر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در ائمه بقيع.

اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَ اَميرِالْمُؤمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّ قاتِلِ الْمُشْرِكينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا كافِلَةَ مُحَمَّدٍ خاتَمِ النَّبِيّينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا مَنْ ظَهَرَتْ شَفَقَتُها عَلى رَسُولِ رَبِّ الْعالَمينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا مَنْ تَرْبِيَتُها لِوَلِىِّ اللّهِ الْأَمينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّ الْأَئِمَّةِ الْمَعْصُومينَ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

زيارت حضرت ابراهيم پسر حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الرُّوحُ الزّاكِيَةُ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا النَّفْسُ الشَّريفَةُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا السُّلالَةُ الشَّريفَةُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ خَيْرِ الْوَرى، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ النَّبِىِّ الْمُجْتَبى، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اِبْراهيم ابْنَ الْمَبْعُوثِ اِلى كافَّةِ الْوَرى وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

زيارت دختران حضرت پيغمبر زينب و امّ كلثوم و رقيّه

اَلسَّلامُ عَلَيْكُنَّ اَيَّتُهُنَّ النِّساءُ الْمُخَدَّراتِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُنَّ اَيَّتُهُنَّ النِّساءُ الشَّهيدات، اَلسَّلامُ عَلَيْكُنَّ اَيَّتُهَا النِّساءُ الْمَظْلُوماتِ زَيْنَبُ وَ رُقَيَّةُ وَ اُمُ كُلْثُومِ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

ص: 408

زيارت حضرت فاطمه امّ البنين مادر حضرت اباالفضل عليه السلام

در اوّل بقيع بين قبرهايى كه عاتكه و صفيّه عمّتان حضرت ختمى مرتبت، كه از زمان وفات آن حضرت كه در سنه شصت و نه بوده تا هزار و سيصد و نه، كه هزار و دويست و هشتاد مى شود معلوم نبوده. جناب حجّه الاسلام آقاى والد معيّن نموده و صندوقى ترتيب داده، و فعلاً زيارت گاه است و از آثار باقيه قرار گذاشته. اميد كه شيعيان و دوستان محض حضرت اباالفضل العبّاس عليه السلام در تزيين و ترويج اين قبر محترم كوشند، و هر حاجى كه مشرّف شود يادگارى از خود باقى گذارد و خدمت نمايد از فرش و چراغ و غيره التماس دعا داريم.

اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سَيِّدَتى زَوْجَةَ اَميرِالْمُؤمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا زَوْجَةَ اَشْرَفِ الْمَخْلُوقينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّ خَيْرِ الشُّهَداءِ وَ الصِّدّيقينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الْباكِيَةُ عَلى اَوْلادِهَا الْأَرْبَعَةِ الشُّهَداءِ فى وَقْعَةِ كَرْبَلاءِ لِنُصْرَةِ سَيِّدِ الشُّهَداءِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الْجَليلَةُ الْكَريمَةُ النَّبيلَةُ فاطِمَةُ اُمُ الْبَنينَ وَ عَلى اَوْلادكِ الشُّهَداءِ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

زيارت حضرت عاتكه و صفيّه عليهماالسلام

اَلسَّلامُ عَلَيْكُما يا سَيِّدَتانِ الْجَليلَتان، اَلسَّلامُ عَلَيْكُما يا كَريمَتانِ النَّبيلَتان، اَلسَّلامُ عَلَيْكُما يا بِنْتا عَبْدِالْمُطَّلبِ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

زيارت حمزه سيّد الشّهداء عليه السلام در احد

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَمَّ رَسُولِ اللّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خَيْرَ الشُّهَداءِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَسَدَ اللّهِ وَ اَسَدَ رَسُولِهِ، اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ جاهَدْتَ فِى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَجُدْتَ بِنَفْسِكَ وَ نَصَرْتَ رَسُولَ اللّه وَ كُنْتَ فيما عِنْدَ اللّهِ سُبْحانَهُ راقِبا، بِاَبى اَنْتَ وَ اُمّى اَتَيْتُكَ مُتَقَرِّبا اِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

ص: 409

زيارت شهداء احد

اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَيُّهَا الشُّهَداءُ الْمُؤمِنُونَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَهْلَ بَيْتِ الاْيمان وَ التَّوحيد، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ دينِ اللّهِ وَ اَنْصارَ رَسُولِهِ عَلَيْهِ وَ الِهِ السَّلام، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ، لَعَنَ اللّهُ مَنْ ظَلَمَكُمْ وَ قَتَلَكُمْ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

زيارتگاه شام، حضرت رقيه در وسط بازار جنب خرابه

اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ رَسُولِ اللّهِ خاتَمِ النَّبِيّينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ اَميرِالْمُؤمِنينَ وَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ الْحُسَيْنِ الشَّهيدِ سَيِّدِ الْمَظْلُومينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سَيِّدَتى يا رُقَيَّةَ اَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الصَّغيرَةُ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

زيارت حضرت عبداللّه پدر حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله در مدينه

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا خَيْرٍ كَثيرٍ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباشافِعِ الْمَحْشَرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا مَنْ خُلِقَ لِوُجُودِهِ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَبْدَاللّهِ الْخالِقِ الْقَضاءِ وَ الْقَدَرِ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ وَ عَلى وَلَدِكَ وَ بِنْتِهِ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ وَ صِهْرِهِ اَبى الاَئمَةِ الْحادِى عَشَر وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

زيارت حضرت زينب عليهاالسلام

اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ رَسُولِ اللّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ اَميرِالْمُؤمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ قائِدِ الْغُرِّ الْمُحَجِّلينَ تَحْتَ لِواءِ الْحَمْدِ اِلى جَنّاتِ النَّعيم، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ الاْءِنْسِيَّةِ الْحَوْراءِ سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمينَ، وَ عَلى جَدِّكَ وَ اَبيكَ وَ اُمِّكَ وَ اِخْوانِكَ وَ عَلَى التِّسْعَةِ الْمَعْصُومينَ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

ص: 410

زيارت ساير امام زادگان

زيارت مأثوره(1) از براى تمام امام زادگان چه منصوص الزّياره باشند يا نباشند، چه امام زادگان مذكور در اين كتاب باشند يا خير.

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا السَّيِّدُ الزَّكِىِّ الطّاهِرُ الْوَلِىِّ وَ الدّاعِىُ الْخَفِىَّ، اَشْهَدُ اَنَّكَ قُلْتَ حَقّا وَ نَطَقْتَ حَقّا وَ صِدْقا وَ دَعَوْتَ اِلى مَوْلاىَ وَ مَوْلاكَ عَلانِيَةً وَ سرّا فازَ مُتَّبِعُكَ وَ نَجا مُصَدِّقُكَ وَ خابَ وَ خَسِرَ مُكَذِّبُكَ وَ المُتَخَلِّفُ عَنْكَ، اِشْهَدْ لى بِهذِهِ الشَّهادَةِ لِأَكُونَ مِنَ الْفائِزينَ بِمَعْرِفَتِكَ وَ طاعَتِكَ وَ تَصْديقِكَ وَ اتَّباعِكَ، وَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدى وَ ابْنَ سَيِّدى اَنْتَ بابُ اللّهِ الْمُؤتى مِنْهُ وَ الْمَأخُوذُ عَنْهُ اَتَيْتُكَ زائِرا وَ حاجاتى لَكَ مُسْتَوْدِعا وَ ها اَنَا ذا اَسْتَوْدِعُكَ دينى وَ اَمانَتى وَ خَواتيمَ عَمَلى وَ جَوامِعَ اَمَلى اِلى مُنْتَهى اَجَلى وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

در حرم هر يك از چهارده معصوم و حضرت اباالفضل العباس عليه السلام و حضرت علىّ اكبر و ساير شهداء اقلاًّ دو ركعت نماز زيارت بخواند، و براى حضرت عبدالعظيم عليه السلام و حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام على اختلاف الروايات دو ركعت نماز زيارت [به نيابت] يا هديه بخواند، و براى ساير امام زادگان دو ركعت نماز هديه بخواند. و سوره مباركه تبارك در هر حرم بخواند يا هفت مرتبه انّا انزلناه. و مطلقا در حرم حضرات چهارده معصوم و حضرت ابى الفضل العبّاس عليه السلام و حضرت علىّ اكبر پشت به قبله و رو به ضريح مبارك زيارت نامه بخواند. و در حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام و حضرت معصومه عليهاالسلام كه حكم امام دارد بالاى سر مبارك پشت به قبله رو بر آن حضرت بخواند صحيح است، و ساير امام زادگان را بالاى سر مبارك بخواند.

ص: 411


1- . بحارالانوار، ج 99، ص 272؛ مصباح الزائر، ص 260.

ترجمه شيخ ابوالفتوح رازى(1)

بِسمِ اللّه الرَّحمنِ الرَّحيمِ

الحمد للّه الملك المنّان، الّذى ليس سواه سلطان، و شرّفنا بنزول القرآن، و جعل فيه المحكم و المتشابه خير بيان، و اسرى نبيّنا محمّدا خير مكان، و خصّ علينا بخلافته من بين الانسان، و علّمه جميع العلوم و كتب السّمائيّة ممّا يكون و ما كان، و خصّه بفاطمة سيّدة نساء الإنس و الجان، و صيّر ذريّتها ائمّتنا صاحب الكوثر و الميزان، و فضّلنا ببركتهم على ساير الاديان، و ادخلنا الجنّة الّتى فيها العصف و الرّيحان، و هىّ ء لاعدائهم و مبغضيهم و غاصبى حقوقهم النيران.

و بعد چنين گويد عبد مذنب عاصى، ابن محمّد مهدى بن رجبعلى الشّاهزاده عبدالعظيمى الحائرى الرّازى، محمّد جواد الشرّيف الرّضوى النجفى، انّ الشيخ الجليل و المولى النبيّل العالم الّذى ليس له بديل، صاحب الاصل الاصيل قدوة المفسّرين من اهل التنزيل و التّأويل، و مروّج شريعة سيّد المرسلين و مشيّد ملّة خاتم النبيّن، ناشر اثار اخبار الائمة الطّاهرين و سلطان الدّين جمال الدّين حسين بن على بن محمّد بن احمد بن حسين بن احمد الخزاعى النيسابورى الاصل المعروف بشيخ

ص: 412


1- . ترجمه شيخ المحدّثين رئيس الملّة و الدّين افتخار المتقدّمين، شيخ ابوالفتوح رازى عليه الرّحمه را چنانچه در اين اوراق جناب مستطاب اجلّ العلماء العظام، ملاذ الاسلام مروّج الاحكام عمدة الفقهاء الكرام حاج شيخ محمّد جواد مجتهد نسّابه محدّث شاهزاده عبدالعظيم رازى سلمه اللّه تعالى و وفّقه لنشر الأخبار زحمت كشيده جمع نموده اند، ملاحظه شده صحيح است من البداية الى النّهاية. حرّره الاحقر الجانى محمّد الغروىّ الشرابيانى، فى الخامس و العشرين من شهر جمادى الثّانى من شهور سنه 1320. شايان يادآورى است كه شرح حال شيخ ابوالفتوح رازى ربطى به اين مجموعه ندارد، و لكن از آن جايى كه اين شرح حال در پايان كتاب نورالآفاق ضميمه شده و به چاپ رسيده بود، و ايشان نيز يكى از دانشمندان و عالمان شهر رى است، مناسب ديده شد كه در اينجا درج شود.

ابوالفتح الرّازى المفسّر بالفارسى، كان عليه الرّحمة من علماء التّفسير و الكلام و اعاظم ادباء الاعلام و افاخم الناقلين لاحاديث اهل الاسلام.

در لقب و كنيه شيخ ابوالفتوح

شيخ بزرگوار اسمش حسين است، لقبش جمال الدّين، كنيه اش ابوالفتوح، از اعاظم علماء اماميّه بوده، پدرش على بن محمّد بن احمد است كه احمد نسبت را به بديل بن ورقاء خزاعى صحابى مى رساند، كه از صحابه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ، سلطان المتقين قاتل المشركين حجّة اللّه تعالى فى العالمين علىّ بن ابيطالب عليه السلام ، بوده و از دوستان و بندگان آن حضرت.

صاحب استيعاب(1) مى نويسد كه: خزاعه صندوق اسرار و خزانه اصلحه سيّد ابرار بوده، و خزاعه از خزع مشتق است، و او در لغت به معنى جداكردن است در وقتى كه از مكه معظّمه زادهااللّه شرفا بيرون مى آمدند از حاج جدا مى شدند، و در جنگ ها شجاعت ها اظهار مى كردند و شمشيرها محض دين مبين مى زدند چنانچه شاعر ازدى گفته:

فَلَمّا هَبَطْنا بَطْنَ مُرٍّ تَخَرَّعَتْ *** خُزاعَةَ عَنّا فى حُلُولِ كَراكِرٍ

صاحب مجمع(2) در لغت خزع مى فرمايد: خزع به معنى فرق است، و خزاعه طايفه از بنى ازد مى باشند كه رئيس ايشان عمرو بن ربيعة بن حارث بوده، چون طايفه جرهم كه رئيس ايشان عمرو بن حرث جرهمى بوده به مكّه معظّمه رسيدند بى احترامى كردند، حضرت اقدس الهى جلّ شأنه العالى رعاف و مورچه را بر ايشان موكّل گردانيده، پس خزاعه را بر ايشان مسلّط فرموده ايشان را فنا كرده و متفرّق ساخته، و خود والى خانه كعبه شد. ولى خزاعه بر امارت باقى بوده تا قصىّ بن كلاب جدّ امجد

ص: 413


1- . الاستيعاب، ج 1، ص 150.
2- مجمع البحرين، ج 1، ص 641.

حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله آمدند و خزاعه را از حرم محترم بيرون كردند و خود والى خانه شد.

شيخ عبدالجليل القزوينى الرّازى(1)

مى نويسد كه: خواجه ابوالفتوح رازى مصنّف بيست مجلّد تفسير قرآن بوده كه تمام علماء طالب و راغب خواندن آنها شدند و مى لنگد در فهم او پاى صاحبان فهم، و اغلب آنها عربى است. و تفسير فارسى نيز داشته. صاحب روضات الجنات مى نويسد: كه بنو خزاعة كانوا من شيعة ال محمّد و محبّيهم الاصفياء عن القديم.(2)

شيخ رشيد بن شهرآشوب مازندرانى و شيخ منتجب الدّين بن بابويه قمى مى نويسد در كتاب معالم(3) و فهرست(4) مى نويسد كه: شيخ ابوالفتوح بن على رازى صاحب كتاب تفسير بوده موسوم به روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القران كه به فارسى تفسير فرموده و فارسى عجيبى است شيخ فقيه عبداللّه بن حمزه طوسى مى نويسد شيخ ابوالفتوح عالم و واعظ و مفسّر است.

له تصانيف منها التفسير المسمّى بروض الجنان و روح الالباب كه بيست مجلّد است، و كتاب شرح الشّهاب، و جلالت و نبالت و علم و فضل آن جناب از كتاب تفسير كلام اللّه تعالى معلوم مى شود، معاصر صاحب كشّاف بوده، و رسيده است صاحب كشّاف را بعضى از آنها هر چند فارسى است. امّا انه فى وثاقة التحرير و عذوبة التقرير و دقّة النظر من غير النّظير.

و امام فخر رازى كتاب تفسير كبير خود را از او اقتباس كرده و اصل بيان او همان است و اضافه كرده است بر او بعضى تشكيكات واهيه خود را، و از تلامذه شيخ بوده.

ص: 414


1- . رجوع شود به كتاب نقض، ج 1، ص 212.
2- روضات الجنات، ج 2، ص 306.
3- معالم العلماء، ص 175.
4- . فهرست منتجب الدين، ص 48، ش 78.

و از براى جناب شيخ نيز تفسير عربى است كه تمام به دست آورده نشده، و تفسير فارسى يكصد و بيست و چهار هزار بيت است، در چهار جلد.

صاحب مجالس المؤمنين مى نويسد: قدوة المفسّرين الشيخ ابوالفتوح الحسين بن علىّ بن محمّد بن احمد الخزاعى الرّازى، از علماء تفسير و كلام و عظماى ادباء انام است، از خاندان فضل و بزرگى و اولاد امجاد بديل بن ورقاء الخزاعى است، كه از كبار صحابه و اكابر خزاعه بود. و سابقا در مجلس طوايف مؤمنين و مجلس صحابه مخلصين شرح اخلاص بنى خزاعه، خصوصا عبداللّه و محمّد و عبدالرّحمن پسران بديل مذكور، و جان سپارى ايشان در حرب صفّين در ركاب حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مسطور گشته. و جدّ او خواجه امام سعيد ابوسعيد كه مصنّف كتاب موسوم به روضة

الزهراء است از اعلام زمان خود بوده. و عمّ او شيخ فاضل ابومحمّد عبدالرّحمن بن احمد بن احمد بن الحسين النيسابورى رحمة اللّه از مشاهير روزگار است.

و بالجمله ماثر فضل و مساعى جميله او در تفسير كتاب كريم و ابطال تأويلات سقيم مخالفان اثيم و تعنفات نامستقيم مبتدعان رجيم بر همگى مخفى نيست. از تفسير فارسى او ظاهر مى شود كه معاصر صاحب كشّاف بوده، و بعضى از اشعار

صاحب كشّاف به او رسيده؛ امّا كشّاف به نظر او نرسيده. و اين تفسير فارسى در وثاقت تحرير و عذوبت تقرير و دقت نظر بى نظير است. فخرالدّين رازى اساس تفسير كبير خود را از آن جا اقتباس نموده، و جهت دفع آن، حال بعضى از تشكيكات خود را بر آن افزوده در مطاوى اين مجالس پرنور شطرى از روايات و لطايف نكات و اشارات او مسطور است. و او را تفسيرى عربى هست كه در خطبه تفسير فارسى به آن اشاره نموده امّا تا غايت به نظر مطالعه فقير نرسيده.

و شيخ عبدالجليل رازى در بعضى از مصنّفات خود ذكر شيخ ابوالفتوح نموده

ص: 415

و گفته كه خواجه امام ابوالفتوح رازى مصنّف بيست مجلّد است از تفسير قرآن، و در موضع ديگر گفته كه خواجه امام ابوالفتوح رازى را بيست مجلّد از تفسير قرآن تصنيف اوست كه ائمه و علماى همه طوايف طالب و راغبند آن را. و ظاهرا اكثر آن مجلّدات از تفسير عربى او خواهد بود وفقنا اللّه تعالى لتحصيله و الإستفادة منه بمنه وجوده؛ از بعضى ثقات مسموع شده كه قبر شريفش در اصفهان واقع است. و اللّه تعالى اعلم.

ترجمه على پدر شيخ ابوالفتوح

و در كتاب تذكره رى كه از تأليفات اين اقل خدّام شريعت مطهّره محمّد جواد الخازن الرازى است نگاشته شده كه، پدر اين بزرگوار الشيخ الجليل علىّ بن محمّد از اجلاى علماى اماميّه بوده، و پدر علىّ كه جدّ شيخ ابوالفتوح است محمّد بن احمد(1)، و كنيه او ابوسعيد است، و لقب او مفيد از بزرگان دين بوده و از براى او كتب كثيره است از آن جمله كتاب الروضة الزّهراء است فى مناقب الزّهراء و كتاب الفرق بين المقاتلين و كتاب تشبيه

على عليه السلام بذى القرنين و كتاب الاربعين من الاربعين فى فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام و كتاب منى الطّالب فى ايمان ابى طالب عليه السلام و كتاب رسالة الواضحة فى بطلان دعوى الناصبة و كتاب التقسيم فى بيان التقسيم و كتاب ما لابدّ من معرفته و كتاب مولى و غير آنها كه ثبت شده است.

و جدّ دوّم او الشيخ الجليل احمد است(2)، كه قبر مباركش نيز در رى است از اجلاى علماى اماميّه بوده؛ و صاحب مجالس المؤمنين مى نويسد: و من جدوده العالية الشيخ

ص: 416


1- ر.ك: معجم رجال الحديث، ج 15، ص 241؛ هدية العارفين، ج 2، ص 90؛ معجم المؤلفين، ج 8، ص 252؛ امل الآمل، ج 2، ص 240؛ فهرست منتجب الدين، ص 102.
2- فهرست منتجب الدين، ص 32؛ نقد الرجال، ج 1، ص 116؛ جامع الرواة، ج 1، ص 46؛ امل الآمل، ج 2، ص 110؛ مرآة الكتب، ص 242؛ هدية العارفين، ج 1، ص 80.

الثقة احمد بن حسين بن احمد الخزاعى نزيل الرّى، و هو الّذى قرء على السيّدين و شيخنا الطّوسى صاحب كتاب امالى كه در حديث است در چهار جلد، و كتاب عيون الاحاديث و كتاب الروضة فى الفقه و كتاب مفتاح الاصول، چنانچه شيخ منتخب الدّين در فهرست(1) نوشته كه احمد را نيز پسر ديگر بوده سواى على كه عمّ جناب شيخ ابوالفتوح مى شود. و هو الشيخ الفاضل الحافظ المفيد ابومحمّد عبدالرّحمن بن احمد بن حسين آن كه از تلامذه شيخ فقيه جليل محمّد بن زيد بن على فارسى بوده، صاحب كتاب وصايا و كتاب الغيبة و غيرها است. و در عهد خود از جمله مشايخ رى و واعظ بوده در شرق و غرب مسافرت كرده. و سمع الاحاديث من المؤالف و المخالف. و نيز از كتب او است سفينة النجاة فى مناقب اهل بيت العلويات و امالى و عيون الاخبار و جمعى از مواعظ و آداب نوشته. و روايت مى كند به اسناد از مشايخ پدرش سه نفر كه مقدّم شد و از ابن سراج و كراچى. و چنانچه در فهرست است پدر او الشيخ الورع الفاضل الايام تاج الدّين حسين بن ابومحمّد احمد رازى است كه از جمله علماى اماميه بوده.

ترجمه خواهرزاده شيخ ابوالفتوح

و نيز در فهرست(2) است كه خواهرزاده او فخرالدّين ابوسعيد بن احمد بن محمّد الخزاعى الرازى است از علماى رى بوده. و نيز خواهرزاده شيخ ابوالفتوح است و مى نويسد: اعلموا ان الشيخ الامام ابوالفتوح و اقوامه الصالحون من اجلاء بيوتات العرب المستوطنين فى ديار العجم، و ليس يفى هذه العجالة بناء كل واحد منهم بالخصوص؛

ص: 417


1- فهرست منتجب الدين، ص 75؛ و نيز ر.ك: جامع الرواة، ج 1، ص 446؛ امل الآمل، ج 2، ص 147؛ الفوائد الرجاليه، ج 2، ص 14.
2- فهرست منتجب الدين، ص 37 و 93.

در اجازات شيخ ابوالفتوح

امّا رواية الشيخ ابوالفتوح فهى عن ابيه الفاضل علىّ بن محمّد بن احمد، و عن عمّه عن جدّهم عن جدّه عن والد جدّه المشار الى اسمائهم و مراتبهم، و كذا عن الشيخ المفيد عبدالجبّار بن على المقرى الرّازى، و الشّيخ ابى علىّ بن شيخنا الطوسى، و الشيخ رشيد بن شهرآشوب المازندرانى.

و الشيخ منتجب الدّين بن بابويه القمى صاحب فهرست(1) و لؤلؤ، شيخ ابوالفتوح را احمد ذكر كرده اند، و رساله مختاريه به فارسى نوشته كه در مصائب اهل بيت اخيار است.

و رياض العلماء(2) كه رساله يوحنّا است به فارسى كه يكى از جوارى هارون الرّشيد بوده، و كتاب تبصرة العوام و كتاب تفاصيل الملل و النّحل به فارسى و كتاب شرح الشّهاب و روح الجنان تفسير فارسى و روض الجنان و روح الالباب تفسير عربى.(3)

و در اجازه كبير است كه شرح الشّهاب از شيخ امام فضل الدّين بن حسن بن على آبادى است فى علم الادب، و شيخ ابوالفتوح او را شرح كرده موسوم به روح الاحباب و روح الالباب است.

در اين كه قبر مرحوم شيخ ابوالفتوح در رى است

ابن حمزه در كتاب ايجاز المطالب فى ابراز المذاهب مى نويسد: و در كتاب هادى الى النجاة

ص: 418


1- رجوع شود به فهرست، ص 48؛ معالم العلماء، ص 15.
2- رياض العلماء و حياض الفضلاء، ج 2، ص 156.
3- متن اين 5 سطر اخير مطابق با نسخه سنگى است، و لكن همان طور كه ملاحظه مى شود متن نامفهوم است و ظاهراً سقط و افتادگى و جابجائى دارد.

فى جميع المهلكات كه من در رى در وفات شيخ ابوالفتوح رازى حاضر بودم وصيّت كرد كه او را در جوار عالم آل محمّد حضرت عبدالعظيم عليه السلام حسنى دفن نمايند، و در آن جا بودم برحسب وصيّت مدفون شد. پس به عزم مكه معظّمه - زادها اللّه - شرفا مشرّف شده گذارم به شهر اصفهان افتاده و در آن جا مقبره شيخ ابوالفتوح عجلىّ شافعى بوده؛ مردم اصفهان گمان مى كردند كه اين شيخ ابوالفتوح رازى است، علماى شيعه اثنى عشريه بدين اعتقاد آن قدر به زيارت مى رفتند كه مردم رى به زيارت عبدالعظيم حسنى مشرف نمى شدند. و اين اشتباه صاحب مجالس المؤمنين نموده و هذا غلط واضح.

و مرحوم اردبيلى عليه الرّحمه مى نويسد كه چون به اصفهان رفتم ديدم مردم به عادت پدران خود به زيارت ابوالفتوح عجلى شافعى مى رفتند، و گمان مى كردند جناب شيخ ابوالفتوح رازى است. و حال آن كه قطعا مزار آن جناب در رى است.

و صاحب لؤلؤ اسم شيخ ابوالفتوح را احمد نوشته، و اين اشتباه است چنانچه در كشف الظّنون عن اسامى الكتب و الفنون(1) مى نويسد كه: ابوالفتوح احمد بن على، سواى ابوالفتوح معروف است. و او برادرزاده شيخ مذكور است؛ كما نصّ فى اجازة الكبير. و معاصر جاراللّه ابوالقاسم محمود بن عمر بن محمّد بن عمرو زمخشرى صاحب كشّاف بوده. و وفات صاحب كشّاف در سنه 528 پانصد و بيست وهشت از هجرت بوده، و بنابر خبرى سى و هشت و در همان زمان يا قدرى قبل كه پانصد و بيست بوده باشد يا بعد كه چهل بوده باشد شيخ ابوالفتوح وفات كرده. از علماى مروّج رأس مأة خامسه بود. و برخى او را از تلامذه حسن بن حسين بن حسن بن حسين بن بابويه قمّى نوشته اند قبر شريفش در صحن حضرت امام زاده حمزة بن امام موسى كاظم عليه السلام در جوار حضرت آل محمّد ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه القافة بن علىّ الشّديد بن

ص: 419


1- كشف الظنون، ج 3، ص 988.

حسن الامير بن زيد الجواد بن امام حسن المجتبى بن اميرالمؤمنين عليه السلام كه جلالت آن حضرت اجلى من القمر، مناقبش اكثر من المدر است.

و درباره آن حضرت كتب كثيره تأليف شده اخبار العظيمية شيخ صدوق عليه الرحمه، و رساله صاحب بن عباد، ترجمه صدرالمتألّهين ملاّصدرا شارح اصول كافى، كتاب روح و ريحان و جنّة النّعيم، و كتاب تحفة العظيميّة و اخبار العظيميّة و خصائص العظيميّه است كه اين اقلّ سه كتاب اخير را به شكرانه نعمات آن حضرت كه از هفتصد سال قبل ابا عن جدّ از خدّام والامقامش محسوب مى شوم، و به ترويج شريعت مطهّره در اين آستانه مقدّسه مشغول بوده ايم. و فعلاً بحمداللّه تعالى به ترويج شريعت مطهّره و نظم آن آستانه مباركه و خازنى آن حضرت مشغول مى باشم تأليف مى نمودم. و كتاب اخير به حليه طبع آراسته شده، اميد است انشاء اللّه تعالى دو كتاب ديگر هم به مرحمت آن حضرت به حليه طبع آراسته گردد تا جلالت آن حضرت بر عوام و خواص معلوم گردد.

مقبره مبارك شيخ ابوالفتوح قدس سره روى به قبله است كه سابقا اين صحن از مدارس معظّمه رى بوده، و قبر شيخ در مدرس بوده چنانچه ابوعبداللّه ياقوت حموى صاحب معجم البلدان(1) مى نويسد، و در تحفه العظيميّه نيز مسطور است كه در سنه 600 از هجرت وارد رى شدم، شهر بزرگى ديدم، انهار جاريه اشجار كثيره و مدارس متعدّده و اعظم ايشان مدرسه سيّد ابوالفتوح رازى بوده، كه چهار صد مرد فقيه در آن تدريس مى كردند. و تمام مدرسه از كاشى كبود بود و درب مدرسه روى به قبله مقابل محلّه سكّة الموالى كه از محلاّت معظم رى بوده كه تمام سكنه آن شيعيان بودند. و تشريف فرمايى حضرت عبدالعظيم عليه السلام هم در همان محلّه شده، و سردابى كه آن حضرت مشغول به عبادت بوده فعلاً موجود است. و مكان مزار محترمه آن حضرت

ص: 420


1- معجم البلدان، ج 3، ص 120.

باغ شيخ عبدالجبّار رازى بوده نزد شجره تفاح چنانچه حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله خبر داده بودند كه محلّ دفن حضرت عبدالعظيم عليه السلام خواهد شد. و اين باغ جنب مدرسه بوده و درب مدرسه و سر در خيابان فعلاً باقى است. تفصيل اين مقام را در تحفة العظيميّه عرض نموده ام.

مقبره شيخ ابوالفتوح قدس سره مدّتى متروك بوده، شمع و چراغى نداشته تا زمان تشرّف... به آستان مبارك حضرت سلطان السّلاطين حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام ، كتاب تفسير فارسى شيخ را در كتابخانه مبارك مشاهده فرمودند، در توليت و حكومت مرحوم مغفور امين الملك طاب ثراه در حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، دست خط مبارك در آن جا شرف صدور يافت كه مقبره مباركه تعمير شود و به صلاح ديد مرحوم حجّه الاسلام آقا شيخ مهدى شاهزاده عبدالعظيمى والد ماجد طاب ثراه شمع و چراغ وقارى معين شود. پس چون مشغول تعمير شدند خواستند قبر را مرمر نمايند سوراخى به قبر پيدا شد سنگريزه كه مى ريخت صداى كفن مى آمد، و حال آن كه هفت صد سال زياده از وفات شيخ گذشته بود. معلوم است بدن العالم لايبلى؛ پس تعمير شد يك نفر قارى و سه چراغ از براى قبر معيّن شد، و از بابت موقوفات آستانه مباركه سالى پنجاه و چهار تومان از قرار ماهى چهار تومان و پنج هزار و پانصد دينار مقرّر شد به جهت حق قارى و چراغ داده شود. و فعلاً با كمال نظم باقى است و داده مى شود.

و تفسير مذكور كه فعلاً در كتابخانه دولتى است محض ترويج شريعت مطهّره... آن كتاب مستطاب را امر به حليه طبع فرمايند كه به يادگار باقى ماند و موجب خوشنودى امام عصر عجّل اللّه تعالى فرجه خواهد بود و به حضور مهر ظهور آن حضرت مأجور و مثاب بوده باشند. اميد

ص: 421

است كه زوّار آستانه مباركه حضرت عبدالعظيم عليه السلام از براى مرحوم شيخ فاتحه بخوانند.(1)

قد تمّ بحمداللّه تعالى بعد مراجعتى من بيت اللّه الحرام فى خير زمان و اشرف مكان و احسن اوان النّجف الأشرف، زاد اللّه تعالى شرفا. و انا العبد محمّد جواد الشّريف الرّضوى الشّاهزاده عبدالعظيمى الرّازى النّجفى فى جمادى الثانية فى سنة عشرين و ثلثمأة بعد الألف من الهجرة النبويّة سنه 1320.(2)

ص: 422


1- . مخفى نماند كه در اين بقعه محترمه، حجج اسلاميه ديگر هم مدفونند: مرحوم حجّه الاسلام حاجى ميرزا ابوالقاسم كلانترى طهرانى، و آقازاده ايشان ميرزا ابوالفضل، و آقا سيّد محمّد على شوشترى جزائرى.
2- و شكرانه... حضرت اجلّ اكرم افخم آقاى محمّد طاهرخان رييس انبار ارزاق كه از يگانه رجال آفاق است و خدمت گذار اين آستان كيوان دربار، به اتمام طبع اين كتاب مستطاب كه چون درّ ناياب است كوشيده، و امر به طبع فرموده كه مجّانا خدمت آقايان و بزرگان تقديم نمايد كه انشاءاللّه تعالى در تمام ازمنه و امكنه به سرفرازى ايران و ايرانيان پاينده و برقرار باد. بالنبىّ و اله الأطهار الأمجاد فى شهر شوّال سنه 1344.

(6)بارگاه امام زاده عبداللّه عليه السلام

در رى

تأليف:

خليل كمره اى

ص: 423

ص: 424

بارگاه امام زاده عبداللّه در رى(1)

اهداى كتاب

اين كتاب مقدس را، اين چراغ فروزان را از جانب جناب امام زاده ابوعبداللّه به سادات اين شهر و اين كشور، به سادات ذرّيه طاهره، به سادات شرفاى بشر، شفعاء روز محشر تقديم مى كنم تا در پرتو اين چراغ خود را بشناسند، انجمن كنند و پراكندگان ذريه را در هر گوشه اى با اين گونه چراغ بجويند و ارتباط بدهند. نور وسيله ارتباط است و معلوم است چراغ را براى چه به دست كسان مى دهند. ولى بايد انجمن بداند كه جد والاى اين امام زاده آن كه نياى امامان ديگر است. امام زين العابدين

عظيم (صلواة اللّه عليه) نيبراس هدايت او است. دستگاه ارتباط را بايد با فانوس او افروزند. او رابطه نسل ايران كهن با شجره اسلام نو بود. از طرفى شاخه بلند شجره مباركه زيتونه احمديه بود، و از طرفى فرزند دلبند شهربانو دختر ايرانى شاهزاده خانم ساسانى بود.

جگرگوشه گان امام زين العابدين عليه السلام هم كه از طرفى شاخه هاى آن شجره اند و از زير آن شاخه هاى رسا و بر فراز آن شجره بلند به اقطار جهان نور مى دهند. همان ها از طرفى زادگان دختر ايران اند يعنى عرب و عجم در پيوند مشترك يكى اند. انجمن ارتباط سادات اين ارتباط وسيع را در نظر بگيرد، شهربانو دختر ايران بود، مادر خاندان نبوت شد، براى پيوند ايران با شجره نبوت با فرزند خود فرزندان دلبند خود

ص: 425


1- اين جزوه همراه با «رى و جغرافيا و تحولات آن» در 39 صفحه به سال 1334 شمسى در چاپخانه اختر شمال به طبع رسيده است.

هشت امام والاتبار حلقه وسطى شد و اين كشور را براى هميشه و هماره سربلند كرد و كردند، زيرا هشت امام والاتبار و والانژاد ما از يك پهلو ايران اند دختر ايران وقتى بزايد بايد چنين فرزند بزايد كه چراغ را در هر خانه برافروزد و چراغ كشور را براى هميشه و همواره روشن بدارد.

بار خدايا البته به تندباد اجل چراغ عمر ما خاموش مى شود و نور تو خاموش نمى شود.

فالحق بنور عزك الابهج

عبدك خليل كمره اى(1) فى 25 شوال 1374

ص: 426


1- . شيخ آقا بزرگ تهرانى در الذريعة آثار ميرزا خليل كمره اى را چنين معرفى كرده است: لقاء اللّه و السلوك إليه، ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى - رتب فصولها ميرزا خليل الكمره ايى الذريعه، ج 18، ص 337. مسلم بن عقيل، فارسى فى سوانحه الى آخر حياته، للحاج ميرزا خليل الكمره ايى (الذريعه، ج 21، ص 24). ملكه ى اسلام، فى احتجاج الصديقه فى اول مجلس للمحاكمة بينها و بين الخليفة للميرزا خليل الكمره ايى (الذريعه، ج 22، ص 219). مناسك الحج، للميرزا خليل الكمره ايى (الذريعه، ج 22، ص 262). نداى آسمان و نداى بيت المقدس، كلاهما للميرزا خليل كمره ايى (الذريعه، ج 24، ص 102). نماز، ترجمه للصلاة بالفارسيه للملا محسن الفيض... لميرزا خليل الكمره ايى (الذريعه، ج 24، ص 311). نويد اسلام، ترجمه فارسيه لبشارة الاسلام مع مقدمة و تعليقات لميرزا خليل كمره ايى الذريعه، ج 24، ص 391. هفتاد و دو تن و يك تن يا عنصر شجاعت، فارسى در تاريخ نهضت امام حسين، تأليف خليل كمره ايى (الذريعه، ج 25، ص 227).

بسم اللّه الرحمن الرحيم

چون نوبت توليت و افتخار خدمت گذارى آستانه مقدس اين امام زاده لازم التكريم در 1320 شمسى به اين بنده مهدى دربانى رسيد و توفيق تعميرات آستانه و اصلاحات حوزه محوطه حرم به صورتى كه شايسته خدمتگزارى بود، شامل حالم گشت، درصدد برآمدم كه تاريخ و ترجمه حال صاحب اين مزار شريف را كه مورد كمال اهميت است، به وسيله عالمى متبحر و محدثى متتبع روشن نماييم كه از لحاظ مبانى معنوى نيز خدمات خود را تكميل نموده باشم، لذا به مرجع صالح حضرت آيت اللّه كمره اى آقاى حاج ميرزا خليل مجتهد «مدّ ظله» مراجعه نموده و در تاريخ 28 شوال 1373 استدعا نمودم كه شرح حال اين امام زاده را با زيارت نامه مأثورى در دسترس زائرين محترم بگذارند. حضرت معظم له به اقتضاء مقام عالى روحانيت و فرط علاقه كه به احياء آثار اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام دارند، مسئول اين جانب را اجابت فرمودند، و با بذل مجاهدت و صرف همت شرح حال اين بزرگوار را از طرق معتبره به صورتى كه قارئين و زائرين محترم ملاحظه مى فرمايند، تهيه و تنظيم فرمودند.

«مهدى دربانى»

ص: 427

امام زاده ابوعبداللّه در رى

كنيه شريفش «ابوعبداللّه»، اسم مباركش «حسين»، لقبش «ابيض» است. اين بزرگوار فرزند عبداللّه بن عباس بن عبداللّه شهيد بن حسن الافطس بن على الاصغر بن امام زين العابدين عليه السلام است. خود شخص عالم و متبحر و فاضل و محدث بوده و در شهر قم متولد شده و در سال 319 هجرى قمرى در رى وفات يافته، قبرش در همين محل معروف زيارتگاه عامه است.

اجداد بزرگوار و نياكان عالى مقدارش

اما امام زين العابدين عليه السلام سرسلسله اجداد نياكان او ثمال الباقين و خليفة الماضين آل رسول صلى الله عليه و آله و علو مقام و مرتبتش مستغنى از بيان است. اما ساير نياكانش على الاصغر، سپس حسن الافطس، بعد عبداللّه شهيد و عباس هركدام در مقام خود تاريخ روشنى دارند، از سران و رهبران نهضت و قيام بر عليه خلفاى جور بوده اند. بدين قرار كه على الاصغر جد پنجمين وى كوچك ترين پسران امام چهارم عليه السلام ، صاحب بسى قدر و منزلت و داراى فضايل و مقامات بوده و حضرت امام زين العابدين عليه السلام از كثرت علاقه او را به نام برادر شهيدش على الاصغر موسوم نموده. على الاصغر مكنى بابى الحسن و اعقاب او از «حسن افطس» و بسيار بوده اند و اما حسن الافطس در اولين قيام آل على عليه السلام بر عليه جور و بيدادگرى بنى العباس كه در تحت لواى محمد (صاحب نفس زكيه) نبيره حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام شروع شد، حسن افطس پرچم دار بود گاهى بيرق سفيد و هنگامى پرچم زردى به دست داشته به واسطه بلندى قامت و شجاعت و ثبات عزم او را «سرنيزه آل ابى طالب» مى گفتند.

ص: 428

ابونصر بخارى گويد:(1) افطس با محمد «صاحب نفس زكيه» خروج كرد و رايتى بيضاء (سفيد) در دست داشت، در نبردها و جنگ ها، آزمايش ها داد هيچ كس در اين نهضت مقدس به شجاعت و صبر و استقامت مانند او با محمد «صاحب نفس زكيه» نبود، گويد: افطس را به واسطه طول قامت (رمح آل ابى طالب) مى گفتند. ابوالحسن عمرى(2) گفته است كه افطس داراى پرچم زرد (رايت صفراء) بود، قيام محمد صاحب نفس زكيه در رجب سال 145 هجرى قمرى در مدينه شد، مالك رئيس مذهب مالكى و ابوحنيفه رئيس مذهب حنفى به تأييد بيعت محمد صاحب نفس زكيه فتواى دادند لذا تمام قبائل اعم از صحرانشين و شهرنشين با او همداستان شدند. محمد خود شبيه پيغمبر صلى الله عليه و آله بود. قيام او ايجاد خطر بزرگى براى بنى العباس كرد. در 28 جمادى الثانيه 145 در مسجد مدينه خطبه خواند و به امارت جلوس كرد، مدت امارت او سه ماه در (15 و 16 و 17) رمضان با قواى دشمن به جنگ پرداخت و بالاخره در مدينه به دست عيسى ابن موسى عباسى شهيد گرديد. حسن افطس پرچم دار وى متخفى شد. منصور دوانيقى، بنابه شفاعت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام از خون وى درگذشت. پس از محمد برادرش ابراهيم در بصره قيام كرد. در رمضان و شوال و ذيقعده 146 از بصره تا كوفه را تحت فرمان گرفت. لشكر او تا نزديك كوفه را تصرف كرده، منصور را سخت تهديد نمود كه عازم فرار شد. مركب هاى سوارى خود را پشت كوفه مهيا كرد، همى گفت پس وعده هاى صادق آل محمد صلى الله عليه و آله چه شد؟ بالاخره آن بزرگوار در (باخمراى) به درجه رفيعه شهادت رسيد.

و از اولاد حسن افطس يكى جد سوم اين امام زاده عبداللّه شهيد است و ديگر

حسن بن حسن افطس است كه عم پدر پدر عالى مقام اوست. وى در نهضت طباطبا محمد بن ابراهيم بن اسماعيل طباطبا بن ابراهيم بن حسن المثنى بن حسن

ص: 429


1- سر الانساب؛ سر السلسلة العلويه، ص 77 - 76.
2- . المجدى، ص 212.

المجتبى عليه السلام كه به معاضدت (ابوالسرايا) و يكى از پردامنه ترين نهضت هاى آل على عليه السلام بود و دامنه اش از كوفه تا مكه را گرفت، از جانب اين دولت (199) امير مكه شد.

اما عبداللّه الشهيد؛(1) جد سومين اين امام زاده در نهضت صاحب فخ، حسين بن على بن زيد بن حسين بن حسن بن على بن ابى طالب به سال 169 از سران نهضت بود. حسين، صاحب فخ از بزرگ ترين عباد و زهاد عصر خود بود، در محاسن اخلاق و فضائل عمده به مدارج كمال ارتقاء يافته بود. عبداللّه شهيد در اين جنگى كه در فخ بين آنان با قواى بنى العباس واقع شد، دو شمشير حمايل كرده بود و كوشش به سزا نمود. موقعيت او مهم بود. بعضى نوشته اند كه صاحب فخ او را ولى عهد و وصى خود قرار داده بود، با وى گفته بود كه اگر من كشته شوم اين امر پس از من به عهده تو خواهد بود. از اينجا معلوم مى شود مقام روحانيت او عالى و برازنده بوده قضيه فخ كه در سال 169 به وقوع پيوست به علت اهانت ها و سختگيرى هاى حكام فاسق و فاجر بنى العباس بود كه درباره اولاد على عليه السلام مجرى مى داشتند تا بالاخره آل على عليه السلام از اين فشارها و شكنجه ها به ستوه آمده براى حفظ شرافت خانوادگى و برقرارى عدالت و رفع ظلم جان شيرين خود را فدا نمودند.

هادى «چهارمين خليفه عباسى» حكومت حجاز را به عموزاده خود اسحاق بن عيسى بن على بن عباس تفويض كرد و اسحاق شخصى را «عبدالعزيز» نام از اولاد عمر بن الخطاب در مدينه قائم مقام خود ساخت. عبدالعزيز عمرى بر آل على عليه السلام سخت گرفت، الزام كرده بود كه آل ابى طالب همه روزه در مقصوره مسجد از نظر او بگذرند هر يك از آنان را ضامن و كفيل ديگران قرار داده بود. اين قضيه آل على را به قيام واداشت و در وقت اذان صبح همين كه مؤذن بر مأذنه بالا رفت كه اذان بگويد،

ص: 430


1- ر.ك: ماهيت قيام فخ، ص 277 - 274.

عبداللّه افطس با شمشير كشيده به دنبال مؤذن بالا رفت و به مؤذن امر داد كه در اذان (حى على خير العمل) بگويد. مؤذن از ترس شمشير، (حى على خير العمل) را گفت، همين كه حاكم عمرى شنيد، احساس خطر كرد و فرياد كشيد كه استر سوارى مرا در خانه حاضر سازيد و ظرف هاى آب بزرگ منزل را (حبها) پر از آب كنيد و روى كلمه (ذوحب آب) اولاد او را (آل حبتى ماء) گويند. به هر حال سادات على الطلوع نگهبانان را خلع سلاح نمودند. عده اى از قواى مسلح دشمن به مسجد حمله كردند كه مسجد را از تصرف آل على عليه السلام درآورند، رئيس قواى مسلح به دست يحيى بن عبداللّه بر باب مسجد باب جبرئيل كشته شد، ساير پاسبان ها و نگهبانان متفرق شدند، حاكم عمرى بدون جنگ از مدينه فرار كرد. سادات براى پناهندگى به مكه، مدينه را به كسان خود سپرده از مدينه بيرون آمدند، مجبور شدند در (فخ) كه يكى از منازل بين مكه و مدينه است، برابر قواى دشمن جبهه بندى كردند، در روز ترويه هشتم ماه ذى حجه 169 بعضى شهيد و بعضى متفرق شدند. عبداللّه از اين مهلكه نجات يافت تا بعد گرفتار هارون الرشيد شده او را نزد جعفر برمكى حبس كرده، شكنجه ها دادند تا از عمر خود بيزار شد و از زحمت زندان و تنگناى آن سينه اش تنگى گرفت. على هذا نامه اى پر از نكوهش به هارون نوشت، هارون فهميد كه از نوشتن اين نامه خواسته خود را به كشتن دهد و خويشتن را راحت كند. هارون به عكس فرمان داد در زندان به او گشايشى داده شود ولى جعفر برمكى چون شنيده بود هارون گفته (خدايا مرا از شر او به دست يكى از اولياء خودت آسودگى كن) روزى نوروزى سر اين سيد رشيد را در جمله هداياى نوروزى نزد هارون الرشيد فرستاد. هارون از ديدن اين سر برآشفت، جعفر گفت: براى هديه نوروزى تحفه اى بهتر از سر دشمن تو و پدرانت نديدم، اين بود تا موقع نكبت برامكه همين كه جعفر خود را مواجه با خطر ديد، به مسرور خادم جلاد خود گفت: هارون به كدام جرم ريختن خون مرا روا شمرده است؟ مسرور گفت: به كشتن عبداللّه پسرعمش بدون اذن او.

ص: 431

عمرى نسابه(1) گفته است كه قبر عبداللّه شهيد در بغداد در بازار سوق الطعام، مشهدى دارد. و اعقاب او از فرزندانش محمد و عباس در مداين بسيارند. محمد كه عم اين امام زاده مى باشد، معاصر معتصم عباسى بوده است. اشتباهى در اين مورد براى بعضى از نويسندگان و مورخين رخ داده، محمد را جد امام زاده نوشته اند در صورتى كه برادر عباس جد اين امام زاده است. هم چنان كه در اسم امام زاده در اشتباه رفته اند، وى را عبداللّه ابيض نوشته اند و حال اين كه اسم شريفش حسين و كنيه اش ابوعبداللّه و لقبش ابيض است.

در هر حال محمد برادر عباس اميرى جليل و مورد احترام معتصم عباسى بوده، معتصم روزى با على بن عباس كه از اولاد حضرت ابوالفضل شهيد كربلا بود، به ورزش وزنه بردارى مشغول بودند، عمودى را هركدام هشت بار بالا انداخته و مى گرفتند. سپس معتصم رو به اين بزرگوار محمد كرده گفت: آيا شما ازين فن بهره اى داريد؟ محمد عمود را گرفته شانزده بار بالا انداخت و گرفت، چون اين عمل از عهده پهلوانان آن روز خارج بود، معتصم خجل شد و به روى خود نياورد ولى وى را خوش نيامد و تأكيد كرد كه محمد زودتر به محل حكومت خود خارج بغداد برود و سپس آن جناب را با شربت زهرآلودى مسموم و شهيد نمود.

اما عباس بن عبداللّه الشهيد جد عالى مقام اين امام زاده، عقبش قليل است. از عباس دو پسر به جا ماند، عبداللّه ابن عباس و حسين بن عباس. عباس از ارگان نهضت صاحب الزنج على بن محمد علوى است كه بصره را تصرف كرده به سياهان و غلامان وعده آزادى داد. همه سياه ها به دور او جمع شدند، پس نهضت آزادى همه نژاد قبل از قوانين موضوعه دول پر ادعا از اجداد او شده است، و چون اين مرام با منفعت سرمايه داران عصر نمى ساخت، صاحب نهضت را متهم در نسب ساختند

ص: 432


1- . المجدى، ص 215.

و حال اين كه وى على بن عيسى بن زيد بن على بن الحسين است. به هر حال نهضت او در بصره به سال 255 بود، عباس افطس پس از كشته شدن صاحب الزنج به سال 255 - 256 از بصره به قم آمد.

در تاريخ قم مسطور است كه عبداللّه بن عباس هم با على بن محمد علوى صاحب الزنج در بصره بوده است و چون على بن محمد علوى را كشتند، عبداللّه و برادرش حسن گريختند به قم آمدند، در قم متوطن شدند، از عبداللّه بن عباس در قم دو پسر و سه دختر به وجود آمد، يكى ابوالفضل العباس و ديگرى ابوعبداللّه الحسين ملقب به ابيض، از عباس ابوعلى احمد متولد شد و عبداللّه ابيض به رى رفت و اعقاب او در رى مى باشند.

ابونصر بخارى(1) گفته است كه حسين بن عبداللّه ملقب به ابيض در سنه 319 در رى وفات يافته، قبرش ظاهر است. مرحوم حاج شيخ عباس محدث قمى در منتهى الآمال در اينجا در حاشيه نوشته است در قرب مزار حضرت عبدالعظيم.

ابونصر گويد: قبرش زيارتگاه عامه است و عقبش منقرض شد.

مؤلف كتاب (قيام سادات علوى) نوشته است: و فرزندش حسين و نواده اش عبداللّه هر سه تن بزرگوار عالم و فاضل و شاعرى شيرين زبان بوده اند، بدين قرار فرزند و نواده براى وى بوده و اگر نسل او منقرض شده باشد، بعد از اينها بوده. در كتاب (النقض) كه تأليف آن 245 سال پس از وفات اين امام زاده است و مؤلف آن نصيرالدين ابى الرشيد عبدالجليل بن ابى الحسين ابن ابى الفضل القزوينى الرازى كه خود يكى از صدور اركان اسلام و از مفاخر شيعه است، نام اين امام زاده را در طبقه متبحرين از علماء و فضلاء ذكر كرده و در صفحه 185 گويد: دشمن ما اعتراض كرده كه هرگز از شيعه كسى نبوده كه در دين و دولت قدرى يا جاه و منزلت و حرمتى داشته

ص: 433


1- . سر الأنساب؛ سر السلسلة العلويه، ص 77.

باشد. سپس در جواب گويد: در عداد ما مانند ابوذر و سلمان و عمار و مقداد و حذيفه و ديگر ياران اميرالمؤمنين و ديگر از ثقات روات مانند كلينى و زكريا بن آدم و ابوجعفر كبير ابن بابويه و نقيب النقباء كه در ديوان متنبى در مدح او اشعار بسيار

است و سيد ابوعبداللّه الزاهد الحسين كه در جنب مزار حضرت عبدالعظيم مدفون است و پسرزاده او قطب الدين ابوعبداللّه و غيره هستند. اين كتاب در سال 1371 طبع شده علامه قزوينى ميرزا محمد خان در حاشيه آن در اين مورد نوشته است: اين بايد همان امام زاده عبداللّه باشد، به احتمال قوى بنابر اين نوه اين امام زاده مانند خود شخص متبحر و عالى مقام به نام قطب الدين ابوعبداللّه و در عداد كلينى و شيخ طوسى از اركان شيعه شمرده شده است و نكته اين كه آن جناب را ابيض مى گفتند، درست معلوم نيست. بعضى نوشته اند چون برخى از سادات با ديگران نام هاى مشتركى داشته اند براى تشخيص و امتياز آنان هر يك را به وصفى معين و لقبى مشخص ساخته اند مانند عبداللّه باهره و عبداللّه عوكلانى و بعضى نوشته اند به واسطه نورانيت و سفيدى رخسار مبارك او را ملقب به ابيض كرده اند.

اللهم بيض وجوهنا يوم تسوّد فيه الوجوه و اجعل هذا منا خالصا لوجهك الكريم

و احشرنا مع ساداتنا و ائمتنا المعصومين و وفق الاعلاء كلمة الحق.

عبدك الاحقر خليل كمره اى

ص: 434

(7)الرسالة العزية

فى ترجمة الجليل عزّالدين يحيى الشهيد رحمه الله

[ از نقباى رى ]

تأليف:

حضرت آيه اللّه العظمى سيدشهاب الدين المرعشى النجفى رحمه الله

ص: 435

ص: 436

بسم اللّه الرحمن الرحيم

رساله عزّيه(1)

الحمد للّه على نواله و الصلاة و السلام على محمّد و آله. و بعد مخفى نماند اين كه حضرت مستطاب ذخرة الاجلة و الاعزة نخبة ذوى المكارم و الخصال الحميده آقاى حاج آقا شمس دامت معاليه كه مفتخر به توليت بقعه ساميه سيد جليل عالى مقام امام زاده يحيى عليه السلام واقع در طهران مى باشند، از حقير خواستار شدند رساله مختصرى در ترجمه آن علوى والاشأن به رشته تأليف و توصيف درآورم ولى تهاجم امراض جسمانى و آلام روحانى مانع از اين اقدام بود، اكنون كه مختصر فرصتى به دست آمده اين وجيزه را تهيه نموده و مسماه به «عزيه» كرده و به طريق فهرست معروض مى دارم.

نام نامى و نسب شريف امام زاده يحيى عليه السلام

هو السيد الجليل عزّالدين ابوالقاسم يحيى ابن الصدر الكبير شرف الدين ابى الفضل محمّد، امه بنت الامير نظام الملك الحسن ابن اسحق ابن صدر السعيد عزّالدين ابى القاسم على النقيب بقم و الرى ابن الصدر السعيد المرتضى الكبير شرف الدين ابى الفضل ذى الفخرين محمّد نقيب الرى ابن الصدر الكبير المرتضى ذى الفخرين نقيب النقباء ابى الحسن المطهر ابن ذى الحسبين الزكى الفاضل ابى القاسم على ابن الشريف الجليل ابى الفضل محمّد الّذى ولىّ النقابة بالرّى فى زمن علاءالدوله كاكويه توفى بالرّى و نقل الى قم و بها قبره يعرف بقبر

ص: 437


1- . اين رساله همراه جزوه «احوالات حضرت امام زاده يحيى عليه السلام » تأليف آقاى محمد اسماعيل شمس زاده خطير، متصدى بقعه مباركه امام زاده يحيى و امام زاده محمد عليه السلام ، در سال 1341 - آبان ماه، در 30 صفحه توسط انتشارات اسلاميه به چاپ رسيده است.

السلطان

محمّد الشريف ابن على ابى القاسم النقيب بقم ابن ابى جعفر محمّد الرئيس ابن ابى القاسم حمزه الاكبر النقيب الطبرى و يعرف بالقمى و كان يعرف بحمزة بهادر و قبره فى قم مزار و هو الذى انتقل من طبرستان الى قم و بها اُسّس البيت أمّه رقيه بنت جعفر بن محمّد بن اسماعيل بن الامام الصادق عليه السلام كما فى كتاب الفخرى و حمزة ابن احمد الرّخ امّه ام محمّد بنت عبداللّه ابن محمّد الاُرقط كما فى الفخرى و احمد هذا ابن جعفر محمّد الاكبر امّه زينب بنت عبيداللّه الاعرج ابن الحسين الاصغر كما فى الفخرى و هو ابن اسماعيل الديباج امّه ام سلمه بنت الامام ابى جعفر محمّد الباقر عليه السلام خرج مع أبى السرايا و هو ابن محمّد الاكبر الارقط ابى عبداللّه المحدث العالم المدنى مالك العين المعروفه بعين سعيد بن خالد مات بالحبس سنه 148 و عمره ثمان و خمسون سنة و هو ابن ابى محمّد عبداللّه الباهر امّه امّ اخيه الامام الباقر و هى فاطمة بنت الامام الحسن المجتبى عليه السلام و كان سيّدا جليلاً روى الحديث عن ابيه و اخيه الباقر عليه السلام و روى الناس عنه و كان يلى صدقات جديه النبى صلى الله عليه و آله و أميرالمؤمنين على عليه السلام ابن الامام الهمام سيد الساجدين و قمر ليلة المتهجدين مولانا علىّ بن الحسين زين العابدين سلام اللّه عليهما.

أبوين ماجدين آن بزرگوار

علاّمه جليل القدر صدر الصدور سيد شرف الدين ابوالفضل محمّد و خاتون مكرمه ستىّ شرف خراسانى طاب ثراهما.

نوابغ اسلاف و اعمام و اخوال و اخوة آن بزرگوار

در خاندان جليل ايشان علما و صدور و وزراء و نقباء و فقهاء و شعراء و متكلمين بسيار بودند از قبيل علاّمه جليل نقيب سيد ابوالحسن المطهر كه از فحول علماى عصر و رجال برجسته زمان خود بوده و ظاهرا در قم مدفون است.

ص: 438

ابوالفضل محمد الشريف

ابوالفضل محمّد الشريف معروف بسلطان محمّد الشريف، قبر شريف ايشان قريب به مدرسه مباركه مرحوم آيه اللّه آقا سيد صادق قدس سره معروف و مشهور و مزار مؤمنين مى باشد و كرامات متعدده از ايشان نقل شده كه شمه اى از آنها را فاضل مورخ جليل ثقه القدر متقى مرحوم آقا شيخ محمّدعلى قمى كجوئى الاصل در كتاب مستطاب انوار المشعشعين(ج 2، ص 143، مخطوط) ذكرفرموده ونسب شريف آن سيد عالى مقام روى مرقدش نوشته شده.

الحسين الكوكبى

الحسين الكوكبى بن أحمد الرخ بن محمّد بن إسماعيل بن محمّد الارقط از اجلاء بنى هاشم بوده در قزوين در زمان مستعين باللّه عباسى خروج كرد و بالاخره در طبرستان كشته شد. مادرش رقيه دختر جعفر بن محمّد بن اسماعيل بن الامام جعفر الصادق سلام اللّه عليه مى باشد.

نوابغ در اخلاف و اعقاب آن بزرگوار

خانواده هاى بسيارى از وزراى ايشان در قم و كاشان و طهران و خراسان و سائر بلاد ايران و كابل و غزنين و ساير بلاد هندوستان و پاكستان متوطن هستند كه در بين آنها عده زيادى نجوم درخشان علم و عمل بوده و هست از جمله:

السيد علاءالدين

سيد جليل القدر علاّمه نبيل علاءالدين على نقيب السادات رى و قم و طبرستان فرزند برومند آن بزرگوار و ايشان از فقهاء و متكلمين و ادباء بوده در سنه 533 به حج مشرف شده، در اياب با مصاحبت سلطان محمّد بن محمود بن محمّد بن ملكشاه سلجوقى به ايران برگشته و ظاهرا قبر وى در رى بوده باشد.

ص: 439

السيد شرف الدين محمد

السيد شرف الّدين محمّد النقيب فرزند بلاواسطه آن بزرگوار و بنابر نقل بعضى از علماى انساب قبر مبارك ايشان جنب قبر پدر جليل القدر خود در طهران مى باشد.

السيد زين الدين مطهر

علاّمه جليل السيد زين الدين المطهر بن محمّد بن سعدالدين بن احمد بن المرتضى بن بهاءالدين بن شرف الدين بن هاشم بن محمّد بن محمّد ماتكدين بن حسين بن أحمد بن شرف الدين محمّد مذكور كه از علماى فقه و كلام و ادب و داراى نقابت بوده است.

السيد علاءالدين المرتضى

السيد علاءالدين المرتضى النقيب بقم ابن السيد علاءالدين على بن عزّالدين يحيى امام زاده مذكور، ايشان در عصر خود از اجلّه علماء و داراى منصب شامخ نقابت بوده.

السيد تاج الدين على

السيد تاج الدين على النقيب بن السيد علاءالدين المرتضى المذكور از علماء و اجلاى قم بوده، منتقل به همدان شده و اعقاب وى در آن بلد مى باشد.

السيد شمس الدين

السيد شمس الدين بن علاءالدين المرتضى المذكور صاحب تأليف كثيره بوده شيخ بزرگوار شيخ محمّد مهدى فتونى عاملى نجفى او را در كتاب حدائق الالباب ذكر فرموده.

ص: 440

السيد فخرالدين

علامه جليل القدر آيه اللّه السيد فخرالدين كاشانى از مشايخ روايت حقير مى باشد و ايشان از مفاخر اين سلسله جليله مى باشد.

كلمات بزرگان در حق وى

بس است در جلالت و مقام شامخ او عباراتى كه شيخ جليل منتجب الدين على بن عبيداللّه بن حسن بن حسين بن بابويه قمى در اول كتاب «فهرس» خود فرموده به اين نسق:

حضرت عالى مجلس سيدنا و مولانا الصدر الكبير الامير الامام السيد الاجل الرئيس الانور الاطهر الاشرف المرتضى المعظم عزّالدولة و الدين شرف الاسلام و المسلمين رضى الملوك و السلاطين ملك النقباء فى العالمين اختيار الامام افتخار الانام قطب الدوله ركن الملّه عماد الامه عمدة الملك سلطان العترة الطاهرة عمدة الشريعة رئيس رؤساء الشيعه و صدر علماء العراق قدوة الاكابر معين الحق حجة اللّه على الخلق ذى الشرفين كريم الطرفين نظام الحضرتين جلال الاشراف سيد الامراء الساداة شرقا و غربا قوام آل رسول اللّه أبوالقاسم يحيى إلخ.(1)

و ايضاً در آخر فهرست در وصف او گويد: السيد الاجل المرتضى عزّالدين يحيى بن محمّد بن على بن المطهر ابوالقاسم نقيب الطالبية بالعراق، عالم علم فاضل كبير، عليه تدور رحى الشيعة متع الاسلام و المسلمين بطول بقائه و حراسة حوبائه. له رواية الاحاديث عن والده المرتضى السيد شرف الدين محمّد و عن مشايخه قدس اللّه ارواحهم.(2)

ص: 441


1- الفهرست، ص 29.
2- الفهرست، ص 133.

حليلۀ آن بزرگوار

در انساب بيهقى(1) مذكور است كه زوجه آن بزرگوار دختر عمه سلطان سنجر بن ملكشاه بوده. مى فرمايد: و شنيدم كه سلطان سنجر وارد شد بر عمّه خود و از او خواهش نمود كه حاجتى از من بخواه. گفت: حاجتم آن است كه فرزندان دختر من كه از عزالدين علوى است، احترام نماييد و تعظيم ايشان كنيد. از اين جهت سلطان سنجر اولاد عزّالدين يحيى را مقدم مى داشت بر بزرگترين اولاد سلجوقيه.

شهادت آن بزرگوار

در انساب بيهقى نسخه مخطوطه چنين مسطور است كه: شنيدم از ثقات كه شرف الدين پدر عزالدين يحيى چند دختر داشت و هيچ پسر نداشت، پس زمانى كه عيالش حامل شد، شبى پيغمبر خدا را در خواب ديد و عرض كرد: يا رسول اللّه عيالم حامل مى باشد. اسم اين طفلى كه در شكم است چه بگذارم؟ حضرت فرمودند كه اسمش يحيى باشد و شرف الدين از خواب بيدار شد. و گفت: خوشحال شدم كه اين حمل پسر مى باشد، اسم او را بايد يحيى بگذارم و حال آن كه تا آن زمان در نسب طائفه ما يحيى نبود، پس از وضع حمل او را يحيى نام گذاردند به جهت فرمايش پيغمبر صلى الله عليه و آله . پس بعد از آن كه خوارزم شاه او را شهيد نمود، سرّ فرمايش پيغمبر صلى الله عليه و آله ظاهر شد. و فرمايش آن حضرت اشاره به سوى اين مطلب بوده كه اين طفل را آخرالامر مثل يحيى پيغمبر شهيد مى نمايند. انتهى.

و همين قضيه را مورخ جليل متقى آقاى شيخ محمّد على قمى در انوار المشعشعين (ج 2، ص 149، مخطوط) بعينها نقل فرموده. و در عمدة الطالب(2) چنين است كه: عزّالدين يحيى يكى از ملوك رى و نقيب قم و رى و آمل بوده، خوارزم شاه او را شهيد نموده، پس

ص: 442


1- لباب الانساب، ج 1، ص 368.
2- . عمدة الطالب، ص 77.

از شهادت وى پسرش محمّد بن يحيى با سيد ناصر بن مهدى الحسنى به بغداد رفته پس خليفه وزارت را داد به ناصر بن مهدى با دارا بودن او منصب نقابت را. و وى پس از نيل به منصب وزارت، مقام نقابت خود را تفويض و واگذار نمود به محمّد بن يحيى.

مرقد و قبر مبارك آن بزرگوار

قبر شريفش در طهران در محلى كه به نام نامى خود ايشان معروف است مزار و مطاف مؤمنين و مدفن اموات شيعيان است و از قديم الايام مورد توجه عموم بوده و هست، كرامات متعدده در آن بقعه ساميه به منصه ظهور و بروز رسيده كه اين مختصر گنجايش ذكر آنها را ندارد.

هذا ما وسعه المجال من ترجمة السيد الجليل عزّالدين يحيى الشهيد و قد فرغ من تأليف هذه العجاله ناستها العبد المستكين ابوالمعالى شهاب الدين الحسينى المرعشى النجفي عفى لعشر سنين من شعبان 1380 ببلده قم المشرفه حرم الائمه.

* * *

گرچه سرور والامقام حضرت حجه الاسلام و المسلمين جناب آقاى سيد شهاب الدين مرعشى نجفى دام ظله العالى چيزى از احوالات امام زاده عظيم الشأن فروگذار ننموده اند اين مختصر تاريخى كه به دست آورده ام در ذيل رساله شريف ايشان درج مى نمايم.

در قرون سابقه نقابت يكى از مناصب بزرگ روحانى بوده كه فرمان آن از طرف سلطان وقت به جهت سيد جليل الشأن فاضلى كه در عصر خود از لحاظ تقوى و فضل بى نظير بوده است، صادر مى گرديده و شخص نقيب به امور سادات رسيدگى مى نموده و داراى ديوانى بوده است كه در آنجا نام هر سيد جديدالولاده اى را ثبت مى كرده است. و اما اين كه حضرت امام زاده يحيى عليه السلام به دست خوارزم شاه در قرن ششم شربت شهادت نوشيد به طورى كه از كتب مختلف برمى آيد اين بزرگوار در

ص: 443

قرن ششم هجرى مى زيسته و با شيخ منتجب الدين هم عهد بوده چه او در كتاب خود چون زندگان ياد نموده و در همين قرن هم به شهادت رسيده است. و روى صندوق چوبى بالاى قبر مطهر كه در قرن هفتم ساخته شده نسب مبارك آن حضرت را به اميرالمؤمنين على عليه السلام مى رساند چه بر روى صندوق كه به امر عضدالدوله ملكشاه ابن ملك شاهرخ غازى ساخته شده نوشته:هذه التربة و المقبره ليحيى بن زيدبن الحسن بن اميرالمؤمنين عليه السلام ، ولى مدركى براى اثبات اين مدعا نمى باشد.

عضدالدوله ملكشاه از حكامى بوده است كه در رى حكومت مى كرده است. و اما اين كه حضرت امام زاده يحيى به دست خوارزم شاه در قرن ششم شهيد شد، حرفى نيست، زيرا همه كتب نسّابه به اين نكته صراحت دارند ولى متذكر نشده اند كه كدام يك از خوارزم شاهيان به اين كار مبادرت ورزيده اند زيرا خوارزم شاه اسم خاص پادشاهى نيست بلكه لقب سلاطينى است كه در ناحيه خوارزم سلطنت مى كرده اند، و به قول ابوريحان بيرونى مؤسس اين خاندان كيخسرو بود.

در قرون اوليّه اسلام خوارزم از حيث حكومت منقسم به دو قسمت مى شد، قسمت شمال كه پايتخت آن گرگانج بود و معمولاً از طرف امراى عرب اداره مى شد و قسمت جنوبى آن (كان) منطقه خوارزم شاهيان بود. نخستين خاندان معروف خوارزمشاهيان بعد از اسلام مأمونيان بودند كه مؤسس آن مأمون والى گرگانج با ابوعبداللّه خوارزم شاه جنگيد و بر او غلبه جست و لقب خوارزمشاهى را به خانواده خود انتقال داد و در سنه 387 درگذشت. در زمان پسر او على بن مأمون خوارزم شاه، ابوعلى سينا دانشمند بزرگوار ايرانى به خوارزم آمد و آن حكمران مقدمش را گرامى شمرد. ابوالعباس مأمون پسر ديگر مأمون در علم دوستى و فضل پرورى پيشه داشت و در زمان ابوالحارث محمّد خوارزم شاه پسر على بن مأمون يعنى در 408 خوارزم شاهيان به دست محمود غزنوى منقرض گرديد. سلطان محمود، امير التونتاش را به حكومت اين خطه برگماشت و او را خوارزم شاه گفتند و در اواخر قرن

ص: 444

پنجم خوارزم شاه لقب النجى قجى از امراى بركياروق بود كه در 490 كشته شد و به جاى وى به اختيار امير داد حبشى والى خراسان و تصويب بركياروق قطب الدين انوشتكين از غلامان ترك ملكاتكين كه در دولت سلجوقى شهرتى پيدا كرده بود به خوارزمشاهى رسيد و او مؤسسن آخرين سلسله معروف خوارزمشاهيان بود. چنان چه در روح و ريحان كه حضرت شاهزاده يحيى عليه السلام در قرن ششم به دست خوارزم شاه اين مصيبت مؤلمه رخ داده و شربت شهادت نوشيده اند.

* * *

در خاتمه از وجود مبارك حضرت آيه اللّه جناب آقاى حاج شيخ زين العابدين سرخه اى دام ظله العالى كه خدمات ايشان براى بقاء دين به خصوص اهالى امام زاده يحيى عليه السلام اظهر من الشمس هويدا و آشكار است و از دير زمانى نسبت به ايشان ارادت داشته و دارم كه قلم از نوشتن فضائل و كمالات ايشان عاجز است، درخواست شد پس از مطالعه و بررسى اين رساله شريفه اطلاعات خودشان را راجع به اين دو بزرگوار عظيم الشأن براى اهميت يافتن اين رساله مرقوم فرمايند تا اقدام به طبع آن بشود:

حضرت عزّالدين ابوالقاسم يحيى بن محمّد عليه السلام به چندين واسطه از اولاد عبداللّه باهر فرزند حضرت امام زين العابدين عليه السلام است و اما آنچه در صندوق آن حضرت نوشته شده است كه «هذه التربة و المقبره ليحيى بن زيد بن الحسن بن أميرالمؤمنين عليه السلام » اشتباه است كه براى زيد بن حسن پسرى غير از امير حسن كه حاكم مكه و مدينه بوده و خيلى در دولت بنى اميه محترم مى زيسته پسر ديگرى علماى نسّابه نقل ننموده اند كه مسمى به يحيى باشد. چنان چه صاحب قاموس اللغة در اين مقام اشتباهى ديگر نموده كه در لغة سَوَرَ مى نويسد: «و سُورين: نَهْرٌ بِالرِّى و أهْلُها يَتَطيَّرُون مِنْهُ، لِأَنَّ السِّيفُ الّذي قُتِلَ بِهِ يَحْيَى بنِ زِيْدِ بْنِ عَلىِّ بْن الحُسِين غُسِلَ فيه»(1)

ص: 445


1- . القاموس المحيط، ج 2، ص 53.

خيلى دور به نظر مى آيد كه يحيى بن زيد كه به جوزجان مرو شهيد شد، سيف را در نهر رى بشويند. گمان مى كنم كه اشتباه نموده، همين امام زاده يحيى عليه السلام بوده و سيف شهادت او در نهر رى كه فعلاً معروف به نهر لوار است، شسته شده. كه محمّد خوارزم شاه بناى مخالفت با دربار بنى عباس گذاشته و از نفوذ حضرت امام زاده يحيى عليه السلام ، كه كان نقيب النقباء بالرّى و الطبرستان كه از طرف بنى عباس به اين مقام معين شده، وحشت داشته و با سيد جنگ نموده و سيد را در مدرسه اى كه خود سيد بنا نموده شهيد كرده و پس از شهادت سيد، خداوند انتقام خون سيد را از او گرفته و گرفتار حمله چنگيز و خرابى مملكت ايران و مردن او در جزيره آبسكون قرب آمل به خفت و خوارى گرفتار شده كه در تاريخ دارد حتى كفن براى او مهيا نشد و در لباس هايش كفن و دفن شد و تمام اولاد و عيالات او را چنگيز قتل عام نمود.

در هر صورت حضرت امام زاده يحيى عليه السلام علاوه بر نسب، از علماء بزرگ شيعه بوده كه جلالت علم و مقام آن را مجلسى رحمة اللّه عليه در بحار(1) در نقل رساله شيخ منتجب الدين قمى در اول كتاب اجازات و جلد 25 مشروحا نقل مى نمايد. و از متأخرين مرحوم آقاى حاج شيخ عباس(2) قمى طاب ثراه در حالات اولاد حضرت سجاد عليه السلام و هم چنين كرامتى در حالات سكينه خانم والده ماجده او در نزد اولاد موسى بن جعفر عليه السلام نقل مى نمايد و در كتب ديگر هم ثبت است و مرحوم آيه اللّه بروجردى طاب ثراه رساله اى در حالات آن حضرت و اجداد او مرقوم فرموده كه خود ايشان چند صفحه آن را براى داعى قرائت نمودند و فعلاً به اين چند كلمه اختصار شد و البته مؤمنين خصوصا مجاورين اين بقعه متبرّكه را توصيه مى نمايم كه از زيارت اين مرقد مبارك كوتاهى نفرمايند و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته.

الاحقر زين العابدين سرخه اى

ص: 446


1- . بحارالانوار، ج 102، ص 200.
2- . منتهى الآمال.

(8)حواشى عمدة الطالب فى نسب آل ابى طالب عليه السلام

تأليف:

حضرت آيه اللّه سيد محمدعلى روضاتى اصفهانى(دام ظله العالى)

ص: 447

بسم اللّه الرحمن الرحيم(1)

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّى اللّه على سيدنا و نبينا محمّد و آله الطيبين الطاهرين قال ابن عنبة النسابه المتوفى سنة 828 فى المقصد الثانى من الفصل الثانى من كتابه عمدة الطالب فى نسب آل ابى طالب عليه السلام و المقصد المذكور فى ذكر عقب عبداللّه الباهر ابن الامام زين العابدين على بن الحسين عليهماالسلام .

و من بنياحمد الدخ: حمزة بن احمد - و يعرف بالقمى - له عقب و منهم: ابوالحسن على الزكى - نقيب الري - ابن ابى الفضل محمّد الشريف الفاضل ابن ابى القاسم على نقيب قم ابن محمّد بن حمزة المذكور له اعقاب، منهم نقباء الرىّ و ملوكها، منهم عزّالدين يحيى بن

ابى الفضل المذكور النقيب الرى و قم و آمل، قتله خوارزم شاه و انتقل ولده محمّد الى بغداد و معه السيد ناصر بن مهدى الحسنى، فتوضت نقابة الطالبين ببغداد الى السيد ناصر بن مهدى ثم فوضت اليه الوزاره فترك امر النقابه الى محمّد بن النقيب عزالدين يحيى. انتهى كلام العمده، ص 254 طبعة النجف الاشرف سنه 1381.

و توجد هذه المطالب ايضا فى كتاب المشجّر الكشاف لاصول السّادة الاشراف، ص 109، طبع مصر للسيد محمّد بن احمد العميدى النجفى النسابه النقيب المعاصر لصاحب العمده و قد اخذها من كتاب العمدة و غيرها و اللّه العالم. ذكر فى المشجر للسيد عزالدين يحيى ولدهما على النقيب بالرى و لم يذكر عقبه، و محمّد و ذكر له فرعا واحدا الى عصره و صورة نسبة المرتبة هكذا.

ص: 448


1- . ضمنا عين شرحى كه جناب فاضل دانشمند آقاى سيد محمّد روضاتى كه از خانواده بزرگ مرحوم روضاتى هستند از اصفهان جهت ثقه الاسلام و المحدثين آقاى حاجى شيخ اسماعيل كلباسى دام ظلّه كه از وعاظ معروف مى باشند، ارسال داشته اند و در حين طبع اين رساله شريفه [ الرسالة العزية ]رسيده است، درج مى شود.

عزّالدين يحيى بن محمّد (14) بن على (13) بن محمّد (12) بن المطهر (11) بن علي (10) بن محمّد (9) بن على (8) بن محمّد (7) بن حمزه (6) بن احمد (5) بن محمّد (4) بن اسماعيل (3) بن محمّد (2) بن عبداللّه (1) الباهر ابن الامام الهمام سيد الساجدين زين العابدين على بن الحسين بن على بن ابى طالب صلوات اللّه عليهم.

بيان حول النسب

1 - لقب الباهر لجماله - قالوا لما جلس مجلسا الاّ بهر جمّاله و حسنه من حضر و ولىّ صدقات النبى صلى الله عليه و آله ، و امّه ام اخيه محمّد الباقر عليه السلام ، و توفى و هو ابن سبع و خمسين سنه، و ولىّ صدقات اميرالمؤمنين على عليه السلام ايضا، و عقبه قليل اعقب من ابنه محمّد الارقط وحده.

2 - محمّد الارقط يكنى اباعبداللّه و كان محدثا من اهل المدينة، اقطعه السفاح عين سعيد بن خالد و عمّر ثمانى و خمسين سنه، و انما لُقب الارقط لانه كان مجدورا.

3 - اعقب محمّد الارقط من اسماعيل وحده، و خرج اسماعيل هذا مع ابى السرايا اعقب من رجلين، و كانت ام اسماعيل «سلمه» بنت امام محمّد الباقر عليه السلام .

4 - محمّد الاكبر، امه و ام اخيه الحسين زينب بنت عبيداللّه الاعرج ابن الحسين الاصغر و عقبه من رجلين.

5 - احمد الدُّخ «كما فى العمدة»(1) او الرُّخ «كما فى المشجر»(2) امّه ام محمّد بنت عبداللّه بن محمّد الارقط و عقبه من اربعة رجال.

6 - حمزة القمى ابوالقاسم الاكبر، نقيب قم من نازله طبرستان، امّه و امّ اخيه محمّد رقيه بنت جعفر بن محمّد بن اسماعيل بن الامام جعفر الصادق عليه السلام و لهما اعقاب.

7 - نقيب قم.

ص: 449


1- عمدة الطالب، ص 254.
2- . المشجر، ص 109.

8 - ابوالقاسم نقيب قم كان فاضلاً عاقلاً موصوفا بالقوه و البطش.

9 - ابوالفضل و قيل ابوجعفر الشريف الفاضل - نقيب قم و قبره بها و مات بالرىّ.

10 - ابوالحسن الزكى نقيب الرى «عمدة الطالب»(1).

11 - ابوالحسن الزكىّ المرتضى ذوالفخرين نقيب النقباء بالرىّ امّه سكينه بنت الحسن بن محمّد بن على بن القاسم بن موسى بن القاسم بن عبداللّه بن الامام موسى الكاظم عليه السلام «المشجّر الكشاف».

12 - شرف الدين.

13 - ابوزيد عزالدين امّه بنت نظام الملك «المشجر الكشاف».

14 - ابوالفضل شرف الدين امه بنت سنجر بن ملكشاه «المشجّر الكشّاف».

انتهى. فقلنا من العمده و المشجر و قد راجعنا كتاب الفخرى فى النسب للامام

فخرالدين الرازى صاحب التفسير الكبير و كذا كتاب منتقلة الطالبيه فى النسب ايضا. و لايسع الوقت لاكثر من هذا. يطلب التفصيل من كتابنا «جامع الانساب» القسم المخطوط منه. و السلام.

كتبه الاقل محمّد بن على بن محمّد هاشم الموسوى الشهير بروضاتى الاصفهانى عفى اللّه عنهما. في الثانى عشر من شهر جمادى الاولى 1382 حامدا مصلّيا.(2)

ص: 450


1- عمدة الطالب، ص 254.
2- اين حواشى دانشمند معظم حضرت استاد آيه اللّه سيد محمدعلى روضاتى اصفهانى دام ظله همراه با «الرسالة العزيّة» در جزوه احوالات حضرت امامزاده يحيى عليه السلام ، در سال 1341ش، توسط انتشارات اسلاميه به چاپ رسيده است.

فهرست تفصيلى

1. شرح حال امامزادگان رى............. 11

مقدمه............. 13

شرح حال امام زاده عبداللّه عليه السلام ............. 27

علىّ بن علىّ بن الحسين بن علىّ بن ابى طالب عليهم السلام ............. 27

حسن افطس بن علىّ بن علىّ بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام ............. 28

عبداللّه بن حسن افطس بن علىّ بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام ............. 29

محمّدبن عبداللّه شهيدبن حسن افطس بن علىّ بن علىّ بن الحسين بن علىّ بن ابى طالب عليهم السلام ............. 32

عبّاس بن محمّد بن عبداللّه شهيدبن حسن افطس بن علىّ بن علىّ بن الحسين بن علىّ بن ابى طالب عليهم السلام ............. 33

عبداللّه ابيض بن عبّاس بن محمّدبن عبداللّه شهيدبن حسن افطس بن علىّ بن علىّ بن الحسين بن علىّ بن ابى طالب عليهم السلام ............. 33

شرح حال امام زاده حمزه عليه السلام ............. 37

تنبيه:............. 38

شرح حال امام زاده حمزه عليه السلام ............. 39

شرح حال امام زاده طاهر عليه السلام ............. 45

محمّد بن محمّد بن الحسن بن الحسين............. 47

محمّد بن الحسن بن الحسين بن عيسى............. 47

الحسن بن الحسين بن عيسى بن يحيى............. 47

الحسين بن عيسى بن يحيى بن الحسين............. 48

عيسى بن يحيى بن الحسين بن زيد............. 48

يحيى بن الحسين بن زيد بن على عليه السلام ............. 50

حسين بن زيد بن علىّ بن الحسين عليهماالسلام ............. 56

زيد بن على بن الحسين عليهماالسلام ............. 58

ص: 451

شرح حال زيد بن على بن الحسين عليهم السلام ............. 61

شرح حال امام زاده يحيى عليه السلام ............. 117

رساله در عداوت ميان بنى هاشم و بنى اميّه ............. 121

رساله در زايجه طالع روز عاشورا............. 135

2. امامزادگان معروف رى............. 137

مقدمه............. 139

مقاله اولى، حضرت عبدالعظيم حسنى............. 144

مقاله ثانيه، حضرت امام زاده حمزه عليه السلام ............. 149

مقاله ثالثة، امام زاده عبداللّه............. 151

مقاله رابعه، سيد قاضى صابر حسينى ونكى............. 153

مقاله پنجم، حضرت امام زاده داود............. 157

مقاله ششم، در ذكر امام زاده طاهر............. 165

مقاله هفتم، امام زاده حسن............. 167

مقاله هشتم، امام زاده زيد و امام زاده يحيى............. 169

مقاله نهم، حضرت بى بى زبيده و شهربانو............. 171

3. نسب حضرت عبدالعظيم عليه السلام و امام زادگان رى............. 181

مقدمه............. 183

نسب حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 188

شرح حال حسن امير فرزند زيد بن حسن............. 191

اما مادر حسن بن زيد بن حسن بن على عليه السلام ............. 193

فقره اولى............. 195

فقره دوم............. 197

فقره سيّم............. 198

مطلب ديگر............. 200

اما علىّ شديد............. 202

امّا پدر............. 203

ص: 452

شرح حال امام زاده زيد............. 205

شرح حال امام زاده طاهر............. 207

جدّ اوّل............. 208

جدّ دوم............. 208

جدّ سوّم............. 209

جدّ چهارم............. 209

جدّ پنجم............. 210

جدّ ششم............. 211

جدّ هفتم............. 212

شرح حالات زيد بن على بن الحسين عليه السلام ............. 213

شرح حال امام زاده عبداللّه ابيض............. 225

عبداللّه شهيد، جد دوم امام زاده عبداللّه............. 226

جدّ سوم امام زاده عبداللّه، حسن افطس............. 228

جدّ چهارم امام زاده عبداللّه أبيض، على بن على بن الحسين............. 228

در احوال سيد شريف حضرت امام زاده قاضى صابر ونكى............. 229

4. امامزادگان رى............. 233

مقدمه............. 235

در ذكر بعضى از اولاد ائمه كه در شهر رى مشهور مى باشند............. 299

كرامات............. 311

خواب............. 315

نوحه زبيده خاتون عروس قاسم............. 318

نوحه ديگر............. 321

نوحه ديگر............. 322

5. نور الآفاق............. 325

مقدمه............. 327

مقدّمه چاپ سنگى نورالآفاق............. 359

ص: 453

تولّد و وفات حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 366

تحقيق جواديّه............. 369

زيارت نامه حضرت عبدالعظيم عليه السلام مشهور به پنج حديث كبير............. 373

زيارتنامه ديگر به پنج حديث صغير............. 375

حرز امام جواد عليه السلام ، دعاى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 375

حضرت امام زاده حمزه عليه السلام ............. 380

حضرت امامزده طاهر عليه السلام ............. 383

حضرت امام زاده عبداللّه عليه السلام ............. 385

حضرت امام زاده ابوالحسن عليه السلام ............. 388

حضرت امام زاده حمزه هوسنه اى............. 389

حضرت امام زاده هادى عليه السلام ............. 390

بى بى زبيده............. 390

بى بى شهربانو............. 391

امام زادگان طهران............. 393

حضرت امام زاده اسماعيل عليه السلام ............. 393

حضرت امام زاده يحيى عليه السلام ............. 394

حضرت امام زاده حسن عليه السلام ............. 394

حضرت امام زاده زيد عليه السلام ............. 395

حضرت امام زاده سيّد ناصرالدّين عليه السلام ............. 396

حضرت امام زاده ولىّ عليه السلام ............. 397

حضرت امام زاده على عليه السلام ............. 397

حضرت امام زاده داود عليه السلام ............. 398

شرح احوالات حضرت معصومه عليهاالسلام............. 399

امام زادگان شهر قم............. 402

امام زادگان خارج شهر قم............. 402

زيارت چهارده معصوم عليهم السلام ............. 403

ص: 454

زيارت حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام ............. 406

زيارت حجّة منتظر عليه السلام ............. 406

زيارتگاه مكه معظمّه (زيارت عبد مناف)............. 407

زيارت حضرت عبدالمطّلب عليه السلام ............. 407

زيارت حضرت ابوطالب عليه السلام ............. 407

زيارت حضرت آمنه عليهاالسلام............. 407

زيارت حضرت خديجه كبرى عليهاالسلام............. 408

زيارتگاه مدينه طيّبه............. 408

زيارت حضرت ابراهيم پسر حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله ............. 408

زيارت دختران حضرت پيغمبر زينب و امّ كلثوم و رقيّه............. 408

زيارت حضرت فاطمه امّ البنين مادر حضرت اباالفضل عليه السلام ............. 409

زيارت حضرت عاتكه و صفيّه عليهماالسلام ............. 409

زيارت حمزه سيّد الشّهداء عليه السلام در احد............. 409

زيارت شهداء احد............. 410

زيارتگاه شام، حضرت رقيه............. 410

زيارت حضرت عبداللّه پدر حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله در مدينه............. 410

زيارت حضرت زينب عليهاالسلام............. 410

زيارت ساير امام زادگان............. 411

ترجمه شيخ ابوالفتوح رازى............. 412

در لقب و كنيه شيخ ابوالفتوح............. 413

ترجمه على پدر شيخ ابوالفتوح............. 416

ترجمه خواهرزاده شيخ ابوالفتوح............. 417

اجازات شيخ ابوالفتوح............. 418

قبر مرحوم شيخ ابوالفتوح............. 418

6. بارگاه امام زاده عبداللّه عليه السلام در رى............. 423

اهداى كتاب............. 425

ص: 455

امام زاده ابوعبداللّه در رى............. 428

اجداد بزرگوار و نياكان عالى مقدارش............. 428

7. الرسالة العزية............. 435

نام نامى و نسب شريف امام زاده يحيى عليه السلام ............. 437

أبوين ماجدين آن بزرگوار............. 438

نوابغ اسلاف و اعمام و اخوال و اخوة آن بزرگوار............. 438

ابوالفضل محمد الشريف............. 439

الحسين الكوكبى............. 439

نوابغ در اخلاف و اعقاب آن بزرگوار............. 439

السيد علاءالدين............. 439

السيد شرف الدين محمد............. 440

السيد زين الدين مطهر............. 440

السيد علاءالدين المرتضى............. 440

السيد تاج الدين على............. 440

السيد شمس الدين............. 440

السيد فخرالدين............. 441

كلمات بزرگان در حق وى............. 441

حليله آن بزرگوار............. 442

شهادت آن بزرگوار............. 442

مرقد و قبر مبارك آن بزرگوار............. 443

8. حواشى عمدة الطالب فى نسب آل ابى طالب عليه السلام ............. 447

بيان حول النسب............. 449

فهرست تفصيلى............. 451

ص: 456

جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه : صحفی، مجتبی، 1341 -

عنوان و نام پديدآور : شناخت نامه حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام و شهر ری: مجموعه رساله های خطی و سنگی پیرامون حضرت .../ به کوشش سیدمجتبی صحفی، علی اکبر زمانی نژاد.

مشخصات نشر : قم: دار الحدیث، 1382.

مشخصات ظاهری : 416 ص.: نمونه.

فروست : مجموعه آثار کنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظیم علیه السلام؛ 9.

شابک : 20000 ریال 964-7489-38-2 :

يادداشت : این کتاب از مجموعه آثاری است که به مناسبت برگزاری کنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظیم علیه السلام منتشر شده است.

یادداشت : کتابنامه.

موضوع : عبدالعظیم بن عبدالله(ع)، 173 - 250؟ق.

موضوع : ری

شناسه افزوده : زمانی نژاد، علی اکبر، 1342 -

رده بندی کنگره : BP53/5 /ع2 م27 9 .ج 1382

رده بندی دیویی : 297/984

شماره کتابشناسی ملی : 1141538

شابِك :

سازمان چاپ و نشر

شناخت نامه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و شهر رى

(مجموعه رساله هاى خطى و چاپى پيرامون امامزادگان و زيارتگاههاى رى)

به كوشش : على اكبر زمانى نژاد و سيدرسول علوى

از مجموعه آثار كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم عليه السلام - 10

ناشر : سازمان چاپ و نشر دار الحديث

چاپ : اوّل ، بهار 1382

چاپخانه :

شمارگان : 1000

قيمت :

تلفن : 7741650 0251 - 7740523 0251 ص . پ : 4468 / 37185

ص: 1

اشاره

ص: 2

سازمان چاپ و نشر

مؤسسه فرهنگى دارالحديث

ص: 3

ص: 4

پیشگفتار

تاريخ بشر را هماره ستارگانِ فروزانى مشعلدار بوده اند، تا آدمى بر جهالت و تاريكى فائق آيد و بتواند وديعه خداوندىِ نهفته در درونش را بپرورَد و خويشتن را از نادانى، درنده خويى و پستى برهاند.

طلايه داران اين منظومه فروزان، پيامبران الهى و جانشينان پاك نهاد و معصوم آنان اند و در صف بعد، دست پروردگان آنها، يعنى عالمان دين، محدّثان، مفسّران و... كه در دانش و سلوك، پاى در جاى پاى آنان نهادند.

شهر رى به عنوان يكى از پايگاههاى كهن تشيع، مَهْد رشد و بالندگى عالمانى از اين تبار (چون ثقه الاسلام كلينى، شيخ صدوق، ابوالفتوح رازى و...) بوده است، و حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام را مى توان پايه گذار اين مَهْد و حركت علمى و فرهنگى دانست.

آستان حضرت عبدالعظيم و مؤسسه فرهنگى دارالحديث (دانشكده، پژوهشكده، انتشارات)، طرحى را با عنوان «گراميداشت بزرگان و عالمان رى» در دست گرفت تا در پرتو شناساندن اين چهره هاى ماندگار، برخى فعاليتهاى پژوهشى و فرهنگى نيز سامان يابد.

در اين طرح، نخستْ چهار تن از بزرگان و عالمان رى انتخاب شدند كه در صدر آنان حضرت عبدالعظيم عليه السلام جاى مى گيرد.

حضرت عبدالعظيم عليه السلام مشعل فروزانى است كه از دوران حيات خويشتن تاكنون برتاريخ تشيع و ايران، پرتو افكنده و بر معنويت، دانش و فرهنگ شيعه در اين مرز و بوم، تأثيرگذار بوده است. از اين رو، نخستين گام در اجراى طرح، كنگره بزرگداشت ايشان خواهد بود.

اهدافى كه برگزارى اين كنگره دنبال مى كند، عبارت است از:

1 . معرفى و بزرگداشت شخصيت علمى و معنوى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ؛

2 . ترويج معارف حديثى اهل بيت عليه السلام ؛

3 . تحقيق و پژوهش در ميراث حديثى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ؛

4 . شناخت جايگاه آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام و تأثيرآن برتحولات تاريخ تشيّع در ايران.

ص: 5

اين طرح، در آبان ماه 1380 در نخستين جلسه شوراى سياستگذارى - كه از عالمان و فرزانگان و نخبگان فرهنگى اند - به تصويب رسيد و كميته علمى كنگره از خرداد 1381 كار خود را آغاز كرد.

كميته علمى با فرصت اندكى كه در اختيار داشت، برنامه هاى خود را در پنج حوزه ساماندهى كرد:

1 . تأليف، تصحيح و گردآورى آثار مربوط به حضرت عبدالعظيم و شهر رى (كتاب و مقاله).

2 . سفارش و فراخوان نگارش مقاله.

3 . سفارش انتشار ويژه نامه هايى از سوى نشريات، همزمان با برگزارى كنگره.

4 . انتشار لوح فشرده (CD)توليدات علمى كنگره.

5 . انتشار خبرنامه.

با يارى خداوند و مدد قدسى روح حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، در حوزه نخست، بيش از بيست و دو جلد كتاب آماده شد كه همزمان با برگزارى كنگره، توزيع مى گردد. همچنين مقالات منتخب و تأييد شده علمى در سه جلد، عرضه خواهند شد.

دو ويژه نامه از سوى مجلات علمى و نيز خبرنامه كنگره در پنج شماره عرضه خواهد شد.

همه اين آثار، علاوه بر نشر مكتوب، بر روى يك لوح فشرده (CD)تا هنگام برپايى كنگره در اختيار علاقه مندان قرار مى گيرد.

گفتنى است با فرصت اندك و حجم گسترده برنامه هاى علمى، وجود نقايص، امرى طبيعى است كه اهل فضل و دانش آن را بر ما خواهند بخشيد و ما را از نصايح عالمانه خويش بهره مند خواهند ساخت.

اميد است اين مجموعه، مقبول درگاه الهى و مورد عنايت روح بزرگ و قدسى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام قرار گيرد و در گسترش و بالندگى فرهنگ و معارف تشيع، سودمند افتد.

در پايان از همه كسانى كه در به ثمر رسيدن اين برنامه ها سهم وافر داشتند؛ توليت محترم آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام و رياست محترم مؤسسه فرهنگى دارالحديث، شوراى عالى سياستگذارى، مديران محترم آستان حضرت عبدالعظيم و مؤسسه فرهنگى دارالحديث و به ويژه فاضل گرانقدر جناب آقاى على اكبر زمانى نژاد - كه بار عمده بر دوش ايشان بود - سپاسگزارى مى شود.

مهدى مهريزى

دبير كميته علمى

بهار 1382

ص: 6

درباره شخصيّت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و تاريخ رى در طول قرنهاى گذشته و عصر حاضر، صدها جلد كتاب و مقاله و جزوه و مطالب پراكنده و سودمند در كتابهاى علما و دانشمندان و محققان به رشته تحرير درآمده است كه با وجود تكرارى بودن بعضى از آنها، هر كدام با نگرش خاص خود توانسته اند گوشه اى از جلوه ملكوتى و معنوى حضرت عبدالعظيم عليه السلام به نمايش بگذارد و جنبه اى از رمز و راز رى را بگشايد. با اين حال، تاكنون سال دقيق تولد و وفات حضرت عبدالعظيم عليه السلام روشن نيست؛ چنان كه درباره شهر رى هم، ناگفته هاى فراوانى وجود دارد.

شناخت نامه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و شهر رى با گردآورى و تأليف مجموعه رساله هاى خطى و كتابها و مقالاتِ منتشر شده، و نيز مجموعه جزوه ها و گفتارهاى پراكنده درباره حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و امامزادگان و تاريخ شهر رى، در صدد شناساندن و معرفى مقام علمى و معنوى اين كريم اهل بيت عليهم السلام و ساير امامزادگان و معرفى تاريخ شهر رى است.

بارى، ستايشهاى امامان عليهم السلاماز حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، نشان دهنده شخصيت علمى و مورد اعتماد ايشان است ؛ به طورى كه در برخى روايات، براى زيارت قبر حضرت عبدالعظيم عليه السلام ثوابى به مثابه زيارت قبر امام حسين عليه السلام ياد شده است.

با جست و جو در فهارس كتابخانه ها و فهرست كتابهاى چاپى و نمايه مطبوعات و برنامه هاى كامپيوترى و... صورت گرفت، صدور صد كتاب و رساله و جزوه مستقل چاپ شده درباره حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و شهر رى شناسايى شد كه در جلد مأخذشناسى به تفصيل شناسايى شده است.

از ميان انبوه كتابها و جزوات مستقل كه هر كدام، گوشه اى از جلوه علمى و

ص: 7

ملكوتى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام را تبيين كرده و برگزيده بازگويى راز شهر رى پرداخته است، ده عنوان براى اين مجموعه برگزيده شد.

مشخصات عناوين برگزيده شده از اين قرار است:

1 . آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، در سال 1330ش

2 . زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، و شخصيت دو امام زاده مجاور آن، در سال 1367 ق

3 . آستانه رى (مجموعه اسناد و فرامين)، در سال 1344 ش

4 . زندگانى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، در سال 1344 ش

5 . تاريخ مختصر كتابخانه مقدسه حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، در سال 1341 ش

6 . شرح احوال حضرت عبدالعظيم عليه السلام و حضرت امامزاده حمزه عليه السلام ، در سال 1349 ش

7 . رى عروس البلاد، در سال 1373 ش

8 . تاريخ زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام و امامزادگان مجاور، در سال 1378ش

9 . آفتاب رى (حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام )، در سال 1377 ش

10 . نگين رى (آشنايى با شخصيت حضرت عبدالعظيم عليه السلام )، در سال 1378 ش ملاحظه مى شود كه ترتيب اين آثار ، بر اساس سال تأليف و چاپ كتابها است و حتى الامكان سعى شده است كه تصرفى در آنها صورت نپذيرد ؛ البته كتابهايى كه تأليف آنان بيش از 30 - 40 سال پيش بوده، ويرايش ابتدايى شده است.

ص: 8

فهرست اجمالى

(1) آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 11

سيدمحمّدتقى مصطفوى

(2) زندگانى حضرت عبدالعظيم الحسنى عليه السلام و دو امام زاده مجاور آن............. 37

محمد رازى

(3) آستانه رى؛ مجموعه اسناد و فرامين............. 191

دكتر محمد على هدايتى

(4) زندگانى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ............. 297

محمد جواد نجفى

(5) تاريخ مختصر كتابخانه مقدسه حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 343

جواد مؤذنى

(6) شرح احوال حضرت عبدالعظيم عليه السلام و حضرت امامزاده حمزه عليه السلام ............. 353

نشريّه آستانه مباركه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

(7) رى عروس البلاد............. 367

فرماندارى شهرستان رى

8 . تاريخ زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام و امامزادگان مجاور............. 383

حسين مؤذنى

(9) آفتاب رى؛ حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ............. 409

محمّدباقر پورامينى

(10) نگين رى؛ آشنايى با شخصيّت حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 521

جواد محدّثى

ص: 9

ص: 10

(1) آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

اشاره

تأليف سيد محمّد تقى مصطفوى

(1330 ه .ش)

ص: 11

ص: 12

آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام (1)

مقدمه

آستانه متبرك حضرت عبدالعظيم كه هنگام آبادى رى در بيرون باروى جنوب غربى شهر مزبور واقع بود پس از انهدام آن شهر مهم و عظيم تاريخى كه يكى از نتايج حمله مغول به ايران است. بر اثر توجه روزافزون شيعيان نه تنها مجددا آباد شد بلكه چند برابر بيش از زمان آبادانى رى بر شكوه و عظمت آن افزوده گشت و موجب آبادى.

قصبه فعلى حضرت عبدالعظيم در هفت كيلومترى جنوب تهران شده كه اخيرا به سابقه آبادى رى قديم آن را نيز شهر رى ناميده اند.

در اوان شهريارى شاه طهماسب اول صفوى (930 - 984 هجرى) يكى از شخصيت هاى روحانى عصر به نام ميرسيد حسين خاتم المجتهدين داماد محقق كركى كه خود از روحانيون بنام آن عصر بود از جبل عامل لبنان به ايران دعوت، و از طرف شهريار صفوى توليت آستانه حضرت معصومه قم و آستانه حضرت عبدالعظيم و آستانه مير سيد احمد معروف به شاه چراغ در شيراز و آستانه شيخ صفى الدين جد شاهان سلسله صفوى در اردبيل بار تفويض گرديد. و بدين قرار

ص: 13


1- . به مناسبت پايان تعمير و خاتم كارى صندوق و تجديد ضريح آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

چهار بقعه مهم كه مورد توجه شاهان صفويه و قاطبه شيعيان بود به اين شخصيت بزرگ روحانى سپرده شد، و اكنون هم غير از آستانه اردبيل در سه آستانه متبرك ديگر كه فوقا اشاره نموديم اخلاف همين شخص روحانى توليت و اداره آستانه هاى متبرك مزبور را عهده دار هستند.

آقاى حاج سيد احمد هدايتى رئيس شعبه ديوان كشور و توليت فعلى آستانه حضرت عبدالعظيم خلف يازدهم ميرسيد حسين خاتم المجتهدين متولى آستانه مزبور در عصر شاه طهماسب صفوى هستند كه از سال 1317 تاكنون توليت اين آستانه متبرك را برعهده دارند. و فرزند ايشان آقاى دكتر محمد على هدايتى استاد دانشكده حقوق و نماينده مجلس شوراى ملى نايب التوليه آستانه حضرت عبدالعظيم بوده امور آستانه را عملاً اداره مى نمايند.

و خوشبختانه از سال 1323 تاكنون كه معزى اليه اين سمت را احراز نموده اند توفيق خدمات بسيارى كه قسمتى از منويات ديرينه خود و اجدادشان بوده نصيبشان گرديده است. چنان كه تأسيس كتابخانه و قرائت خانه آستانه و تجديد آئينه كارى داخل حرم حضرت عبدالعظيم و امامزاده حمزه و تعمير آئينه كارى هر دو ايوان و ساختمان عمارت جديد مناسبى در ضلع شمالى محوطه آرامگاه براى دفتر توليت و اداره آستانه، و سنگفرش مرمر ايوان و هم چنين سنگفرش جديد صحن بزرگ و تهيه آب جارى و برق منظم براى بيوتات آستانه را، مى توان در رديف اين اقدامات و موفقيت هايشان دانست. لكن مهمتر از تمام اين اقدامات تعمير صندوق و تجديد ضريح حضرت عبدالعظيم است كه خوشبختانه اكنون به اتمام رسيده و اينك مراسم رسمى پايان آن انجام مى گردد.

توفيق اين خدمت مهم علاوه بر علاقه و اهتمام توليت آستانه نتيجه جديت و ايمان مخصوص و دلبستگى حاج محمد صنيع خاتم نيز مى باشد، كه پس از مراجعت از سفر هفت ساله خود از عتبات به ايران و اتمام تعمير صندوق هاى

ص: 14

ائمه اطهار در نجف و كربلا و كاظمين و سامره در ارديبهشت ماه سال 1328 صندوق نفيس آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام را مشاهده نموده توجه توليت آستانه را به مرمت اين صندوق جلب كرد، و بر اثر پشتكار مخصوص اين استاد هنرمند و بانى شدن آقاى حاج قاسم همدانى به پرداخت مبلغ قابل توجهى (بيش از دويست هزار ريال) اين امر خير آغاز گرديد. و خوشبختانه همان طور كه سليقه و طرز عمل آقاى صنيع خاتم اقتضا مى كند اداره كل باستان شناسى را از ابتداى امر تاكنون مستمرا در جريان امر گذارده هر كجا لازم بوده از لحاظ مشورت و جلب نظريات فنى همكارى صحيح معمول گرديده است.

و در دنباله همين همكارى به مورد اينك اداره كل باستان شناسى با كمال خوش وقتى طبق نظر توليت آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام به تدوين و چاپ اين مختصر مبادرت مى نمايد.

در اينجا لازم مى داند از آقاى مرتضى رستمى عكاس باستان شناسى كه عكس هاى اين رساله را تهيه نموده اند صميمانه تشكر نمايد.

همكار ارجمند آقاى على حاكمى بازرس فنى موزه باستان شناسى در تنظيم اين نشريه با سليقه و دقت مخصوص خود مساعدت پرارج نموده هنرمند گرامى آقاى تقى آصفى نيز پشت جلد آن را تهيه كرده اند.

گراورهاى اين رساله در گراورسازى امروز تهيه شده كه موجب امتنان كامل نگارنده مى باشد.

و جاى كمال خوش وقتى است كه با جديت كاركنان چاپخانه تابان چاپ اين رساله در اسرع وقت به اتمام رسيده و به موقع در دسترس علاقمندان قرار گرفت.

سيد محمد تقى مصطفوى

رئيس اداره كل باستان شناسى

ص: 15

بسمه تعالى

در اين نشريه مختصر كه در مهرماه 1330 شمسى مقارن با ذى الحجه 1370 قمرى براى انجام مراسم پايان اين امر متبرك از طرف اداره آستانه منتشر مى گردد. مناسب دانست چگونگى ضريح و صندوق مرقد مبارك را براى علاقمندان شرح دهد، ضمنا با استفاده از اين موقع آثار ديگرى را كه مربوط به آستانه متبرك مزبور بوده فعلاً هم موجود و واجد اهميت تاريخى يا بيش و كم داراى نفاست قابل توجهى مى باشد، تا حدى به خوانندگان محترم معرفى نمايد.

بنابراين ابتدا به توصيف صندوق مطهر و ضريح متبرك پرداخته سپس ساير آثار را به شرح بالا مذكور خواهد داشت.

صندوق مطهر آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

صندوق مطهر حضرت عبدالعظيم عليه السلام علاوه بر جنبه تيمن آن يكى از آثار صنعتى و تاريخى بسيار نفيس ايران بوده، از لحاظ بزرگى و عظمت ظاهرى هم كم نظير است. طول اين صندوق 58/2 متر و عرض آن يك متر و نيم و ارتفاع آن 20/1 متر بوده پايه ها و قيدهاى ضخيم و محكم صندوق آن از چوب عود است و آلت و لقط و شمسه ها و نيم شمسه هاى چهار جانب آن را نيز از چوب عود و فوفل و گردو ساخته اند ؛ مانند عموم صندوق هاى اماكن متبرك داراى كتيبه هايى است مشتمل بر آيات قرآن مجيد و احاديث و جملاتى كه اطلاعات مفيد و مدارك تاريخى دربردارد.

ص: 16

سطح فوقانى صندوق مشتمل بر صورت محرابى در وسط بوده كتيبه هايى به خط نسخ و ثلث برجسته در حواشى متن محراب دارد كه تمام آنها مربوط به سال ساختمان صندوق يعنى 725 هجرى است و ذيلاً متن آنها را نقل مى نمايد.

بر روى حاشيه پهن چهار طرف سطح فوقانى صندوق زيارت نامه شيوا و مختصر و مؤثر ذيل به خط ثلث برجسته خوانده مى شود:

السلام عليك يا نبى اللّه * السلام عليك يا ولى اللّه * السلام عليك يا خليفة رسول اللّه * السلام عليك يا فلذه كبد رسول اللّه * السلام عليك يا حجة اللّه على خير خلقه * السلام عليك يا امام المتقين * السلام عليك يا امام المسلمين * السلام عليك ايها الغايب الحاضر * السلام عليك ايها الشاب المعمر ادركنى و خذ بيد ولاى.

بر حاشيه باريكتر كه در حاشيه فوق محاط گرديده است پس از ذكر بسم اللّه الرحمن الرحيم آيات شريف قل اللهم مالك الملك تا و الى اللّه المصير (آيات 26 و 27 و 28 سوره آل عمران) به خط ثلث برجسته ولى كوچكتر از كتيبه قبلى مرقوم رفته و در قسمت آخر آن هم اين دو قسمت از دو آيه مجزاى قرآن مجيد نوشته شده است: «وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ * إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمَانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ»

در وسط سطح فوقانى مرقد روى لوحه پايين قسمتى شبيه به محراب صلوات كبير يعنى صلوات بر چهارده معصوم به وجهى مختصر مرقوم گرديده است.

روى لوحه مستطيل شكل كه در موقع تعمير غير موزونى از صندوق بر آن نصب شده است اين جملات را به خط نسخ نامرغوب حك نموده اند:

سلام على آل ياسين انا كذلك نجزى المحسنين تمت

بر بدنه هاى چهار جانب صندوق روى حاشيه هايى كه در چهار طرف هر چهار بدنه تعبيه شده است دو كتيبه به خط نسخ زيباى مخصوص عهد مغول نوشته اند يكى كتيبه اى است كه از گوشه بالاى طرف راست سمت بالاتر (يعنى گوشه بالايى

ص: 17

جنوب غربى) شروع مى شود و بر حاشيه بالايى چهار ضلع صندوق دور مى زند و دنباله آن در تمام اطراف بدنه جنوبى صندوق ادامه پيدا مى كند و در گوشه بالاى ضلع چپ همان بدنه ختم مى شود - اين كتيبه حاوى اطلاعات مفيد و شامل عبارات زير مى باشد:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

امر بترتيب هذه البرئة الشريفه و الروضة المنيفة و المشهد المقدس و المرقد المنور للسيد الاعظم الاجل المعظم جلال آل طه و ياسين حبل اللّه فى الارضين سراج المله و الدين عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن الحسين بن زيد بن الحسن بن على بن ابى طالب عليهم الصلوة و السلام باشارة المولى الصاحب الاعظم و مفخر الحاج الحرمين دستور العهد خواجه نجم الحق و الدين محمد بن المولى الصاحب الاعظم سلطان الوزرا كهف الحرمين دستور الخافقين خواجه عز الحق و الدنيا و الدين محمد بن محمد بن منصور القوهدى اعز اللّه انصاره و طاب مثوى ابائه العظام و اجداده الكرام و رزقه اياما شفاعة اميرالمؤمنين و اولاده المعصومين الطيبين.

كتيبه ديگر بر روى چهار بدنه صندوق مزبور در حاشيه هايى كه به ترتيب بر جنبين و پايين اضلاع غربى و شمالى و شرقى صندوق دور مى زند به همان ترتيب به خط نسخ به طور برجسته نوشته شده شامل آيه الكرسى به تمامه يعنى آيات 255 و 256 و 257 سوره بقره مى باشد و پس از كلمات هم فيها خالدون كه انتهاى آيه شريف مزبور باشد اين كلمات مرقوم رفته است.

تحريرا فى شهور سنه خمس و عشرين و سبعمائه عمل يحيى بن محمد الاصفهانى.

مطابق اين كتيبه ها معلوم مى شود خواجه نجم الدين محمد كه از وزراء عهد خود به شمار مى رفته است در سال 725 هجرى كه مصادف با هنگام پادشاهى سلطان ابوسعيدخان (716 تا 736 هجرى) شهريار معروف سلسله ايلخانيان يعنى سلاطين مغول بوده بانى بقعه و صندوق مرقد حضرت عبدالعظيم عليه السلام و الصلوة شده

ص: 18

است. و احتمال قطعى مى رود كه بنياد اصلى حرم فعلى حضرت عبدالعظيم و قسمت پايين بناى حرم باقيمانده همان بنا باشد كه بر بالاى آن براى احداث گنبد زرين و بارگاه فعلى قسمت هاى لازم را افزوده استادان آئينه كار و گچ بر و مقرنس ساز درون

آن را زينت بخشوده اند.

صندوق فوق كه فعلاً قديمى ترين و مهم ترين نفائس آستانه حضرت عبدالعظيم است از سال 725 به بعد مرمت نيافته تنها در قرن اخير تعمير مختصر و غيرماهرانه در آن نموده بودند، كه لوحه مستطيل كوچك در طرف پايين محراب سطح فوقانى صندوق به شرح سابق الذكر نمونه مهم آن است و بر روى يكى از ربع شمسه ها در يك گوشه ضلع شمالى صندوق هم اين عبارت را به وجهى ناقص با خط كاملاً عاميانه نوشته اند.

بندگان شكسته بود درست كرد عمل استاد على بن محمد (گل )پايگانى، صرف نظر از اين تعمير ناقص و بد در طول مدت ششصد و چهل و اند سال صندوق مزبور مرمت نشده بود. و در نتيجه قسمت هايى از منبت كارى عالى آن ريخته و از ميان رفته قسمت هايى كه چوب گردو بود طعمه موريانه شده بود، تا اين كه دو سال و نيم قبل استاد هنرمند حاج محمد صنيع خاتم كه اطاق خاتم كاخ مرمر نمونه از هنرمندى اوست. و مدت هفت سال هم در عتبات عاليات مشغول مرمت اساسى صندوق هاى مشاهد متبركه بود. و حقيقتا به بهترين وجهى آثار شهرياران ايرانى و هنرمندان اين مرز و بوم را در عتبات مقدسه شيعيان احياء نمود به تعمير اين صندوق مهم و تاريخى همت گماشت - و موجبات اين امر مهم را به وجهى كه اداره آستانه حضرت عبدالعظيم بتواند پيشنهاد و نظريات او را عملى نمايد فراهم ساخت. و به وسيله استادان فن قسمت هاى ريخته و از ميان رفته صندوق را تعمير كرد و گرد و غبار چندين قرن را از درون منبت كارى هاى عالى و ظريف آن زدود، و به وسيله آب و چوبك مختصرى محلول اسيدسولفوريك (جوهر گوگرد) صندوق مطهر را

ص: 19

شست و شو داد. و با آغشتن آن به روغن سندروس (بر وزن اندرون) كه مخصوص كارهاى هنرى قديمى بوده تنها معدودى هنرمندان استاد كار سابق به طرز تهيه و چگونگى مصرف صحيح آن وقوف دارند جلا و روشنايى مخصوص به نوشته ها و تزيينات صندوق داد. و حاشيه هاى خاتم كارى اعلى بر لبه صندوق و در كنار كتيبه هاى تاريخى آن و دور شمسه ها يعنى گل هاى ستاره شكل وسط بدنه هاى صندوق نصب نمود - اين اثر مذهبى و تاريخى يكى از مهم ترين بقاع متبرك ايران را به نحو احسن تعمير و احياء كرد و روح جديدى بدان بخشيد، كه اكنون درون جعبه آيينه فلزى با شيشه هاى ضخيم در وسط ضريح مطهر قرار مى گيرد و چشم و دل زائرين باايمان و طواف كنندگان مرقد پاك حضرت عبدالعظيم عليه السلام را بيش از پيش روشن مى سازد.

توأم با تعمير و تزيين صندوق مطهر كه شرح آن گذشت تجديد ضريح آستانه مقدس حضرت عبدالعظيم هم كه نقره هاى روى پايه هاى آن سائيده، و به مرور ايام قسمت هايى از قفل هاى مدور شبكه ضريح بر اثر فشار دست نيازمندان و زيارت كنندگان در محل خود محكم نمانده بود و دير يا زود بايد تعويض مى شد مورد توجه و علاقه توليت آستانه قرار گرفت و تحت سرپرستى استاد هنرمند مزبور تجديد و تعويض ضريح نيز شروع گرديد، و تمام نقره هاى روى بدنه هاى مشبك هم عموما از جاى خود خارج گرديد و به صورتى كه فعلاً از نظر زيارت كنندگان اين آستانه مبارك مى گذرد تجديد و نصب شد.

قسمت بالاى ضريح كه شامل كتيبه ها و كيلويى ميناكارى سابق است چون به خوبى محفوظ مانده بود به حال خود نگهدارى شد. در اين قسمت حاشيه بالايى مشتمل بر كتيبه به خط ثلث شيوايى است كه سوره الرحمن را دربردارد، و حاشيه ذيل آن اشعار فارسى به خط خوش نستعليق است كه مى رساند بانى ضريح سابق فتحعلى شاه قاجار بوده در عهد ناصرالدين شاه ميرزا ابراهيم خان امين السلطان پس از

ص: 20

اتمام ايوان آستانه حضرت عبدالعظيم به تعمير ضريح پرداخته است.

نام فتحعلى شاه در وسط كتيبه مزبور در ضلع غربى ضريح و نام ناصرالدين شاه در وسط ضلع شمالى به خط ثلث نوشته شده است، هم چنين نام صنعتگران و كسانى كه ضريح مطهر را به شرح بالا در عهد ناصرالدين شاه ساخته و پرداخته اند در چهارگوشه حاشيه پايينى سابق الذكر بدين قرار ذكر گرديده است:

عمل استاد محمد زرگرباشى به تعمير حاجى محمد مهدى زرگر و ولدان خيرالحاج حاجى آقابزرگ زرگر نبيره استاد ملك محمد رشتى كتبه رضاقلى به سركارى ميرزا رضاقلى خان تفرشى ماده تاريخ ضريح فوق الذكر در بيت آخر اشعار بدين قرار ذكر شده است:

پس از اتمام او مشرق رقم زد بهر تاريخش *** كز ابراهيم ثانى بين دويم كعبه سمى بنيان

با توجه به اين كه تاريخ ايوان بزرگ آستانه حضرت عبدالعظيم كه كتيبه كاشى آن حكايت از اتمام آن به دستور ميرزا ابراهيم امين السطان مى كند شهر رجب سال 1309 شمسى و چهار سال مانده به آخر سلطنت اين پادشاه مى باشد.

داخل ضريح سابقا به كلى ساده و حتى فاقد پوشش بود و در ضمن تجديد و تعويض آن بر روى ضريح سقفى از چوب و تخته با كمال سليقه احداث نمودند ؛ و با نصب ميله ها و كلاف هاى آهن سقف مزبور را كاملاً محكم ساختند. زير سقف و بالاى چهار ضلع داخلى ضريح گيلويى زيبايى تعبيه كرده كتيبه مشتمل بر نام چهارده معصوم عليهم السلام بر بالاى اضلاع داخلى ضريح ، و كتيبه ديگرى مشتمل بر آيه نور در اطراف سقف مرقوم داشته اند نقوش گل و بوته و اسليمى كه با حسن سليقه و دقت كافى انتخاب و طرح و ترسيم شده به رنگ سفيد بر زمينه رنگ گردوئى روشن چوب و تخته هاى مزبور جلوه گر مى باشد.

و بدين ترتيب هم داخل ضريح به خوبى پوشيده شده از گرد و غبار كه سابقا درون آنجا مى نشست محفوظ گرديده است، و هم با روشنائى مناسب محوطه اطراف مرقد

ص: 21

مطهر سقف ضريح هم با تزئينات و كتيبه هاى سفيد ساده بر متن روشن آن انعكاس مطلوب ترى بر اين محوطه مقدس خواهد افكند.

پشت شبكه هاى ضريح شيشه هاى يك پارچه ضخيم قرار داده اند كه مانند سابق فشار دست زائرين و نيازمندان و معتقدين آستانه متبرك باعث سستى و بهم خوردگى شبكه ها نشود، و تنها مقابل در ورودى ضريح كه در همان محل در سابق يعنى دهانه وسطى جعبه شرقى به وضع بسيار استادانه و ماهرانه قرار داده اند. پشت قسمت بالاى شبكه باز و بدون شيشه است كه زائرين از روزنه هاى شبكه بدون وجود مانع و رادعى بتوانند بهتر عرض نياز كنند و از فضاى معطر داخل ضريح هم مستفيض گردند.

اينك كه شرح تعمير و تزيين صندوق عتيقه و تجديد ضريح مطهر را به عرض علاقمندان رسانيد، نام استادان و هنرمندانى را كه در اين امر ميمون اهتمام ورزيده اند براى تكميل اطلاع به شرح زير مذكور مى دارد:

آقاى حاج محمد صنيع خاتم استاد خاتم كار و سرپرست تعمير و خاتم كارى صندوق و تجديد ضريح كه دو سال و نيم اوقات روز و شب خود را وقف اين خدمت متبرك نموده است، و آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام هم به وضعى مناسب آن طور كه شأن استاد اقتضا دارد از زحمات و خدماتش تشويق و قدردانى مى نمايند.

آقاى نصرت اللّه يوسفى تذهيب كار و هنرمند معروف كه نقاشى هاى داخل ضريح را انجام داده است.

آقاى حسين شفقت استاد خاتم كار درجه اول كه در خاتم كارى صندوق و طراحى نقوش داخل ضريح با آقاى صنيع خاتم همكارى نموده است.

آقاى محمد منبت كار استاد منبت كار و نجار هنرمند كه كسرى صندوق را تهيه نموده و نجارى داخل و سقف ضريح را انجام داده است.

آقاى غلام حسين اقليما استاد نقره ساز و صاحب كارخانه شمس كه تجديد

ص: 22

شبكه ها و نقره كارى هاى ضريح را انجام داده است.

آقاى عطاءاللّه اعظمى سراستاد نقره ساز كارخانه شمس كه با آقاى اقليما در كار ضريح از هر جهت همكارى و شركت نموده است.

آقاى احمد نجفى خطوط ثلث شيواى داخل ضريح را نوشته است.

آقاى مهدى حكمى استاد و حجار هنرمند كه پاسنگ مرمرى زير ضريح مطهر را به ارتفاع 35 سانتيمتر به طول و عرض ضريح تهيه نموده است.

كليه كاركنان آستانه حضرت عبدالعظيم در طول مدت دو سال و نيم همه گونه مساعدت و تشريك مساعى براى پيشرفت منظور مقدس فوق با استادان و كارگران نموده اند. و در اين مورد به خصوص همكارى صميمانه آقاى عباس اعتمادى و مساعدت هاى آقايان توليتى و معينى از هر جهت شايسته قدرشناسى است.

در خاتمه اين مبحث لازم به ذكر مى داند كه آقايان نامبردگان زير بانى قسمت هايى از اين امر خير بوده كمك هايى به شرح ذيل نموده اند:

1 - آقاى حاج قاسم همدانى در امر خاتم و تعمير صندوق نفيس حضرت عبدالعظيم عليه السلام پيشقدم بوده، بيش از دويست هزار ريال جهت اين منظور پرداخته است.

2 - آقاى سيد محمد ميرطاهرى جام هاى شيشه ضخيم جعبه آيينه را كه براى پوشش و حفظ صندوق عتيقه تهيه شده است، و ارزش آنها بيش از پنجاه هزار ريال مى شود اهداء نموده اند.

3 - آقاى حاج مرتضى آقايى مبلغ 45600 ريال براى كارهاى داخل ضريح كمك نموده اند، و چهار چراغ برنزى ديواركوب داخل ضريح نيز از محل همين كمك تهيه و نصب شده است.

4 - در ضمن انجام تعميرات صندوق و تجديد ضريح مطهر آقاى حاج محمد حسين بلورفروشان هم چهل چراغ بزرگ برنزى از مصنوعات كارخانه خودشان

ص: 23

براى حرم مطهر حضرت عبدالعظيم منظور نمودند، كه اينك در بالاى ضريح جلوه گر است.

طول ضريح مطهر 87/3 متر و عرض آن 95/2 متر و ارتفاع كليه آن 40/2 متر است، كتيبه و گيلويى آن به پهناى 54 سانتيمتر در بالاى ضريح به حال اصلى و قديمى محفوظ مانده و پاكيزه شده است. و دهانه هاى شبكه و پايه هاى آن به ارتفاع 86/1 متر كه بقيه ضريح را تشكيل مى دهد همان است كه تجديد و تعويض نموده اند - بر اين ارتفاع پاسنگ مرمرى را كه به بلندى 35 سانتيمتر طبق نظر آقاى حاج محمد صنيع خاتم به حجارى آقا مهدى حكمى در زير آن نصب نموده اند بايد افزود - هم چنين ازاره داخل حرم مطهر از سنگ هاى مرمر سابق با افزودن حاشيه از سنگ سياه كه به عرض 20 سانتيمتر در بالا و 36 سانتيمتر در پايين مرمر سابق قرار داده شده، و ارتفاع آن فعلاً به 56/1 متر بالغ گرديد به وضعى مناسب درآمده است كه بهتر با وضع كنونى ضريح و داخل حرم هم آهنگى دارد.

مقدار نقره ى كه در تجديد ضريح به كار رفته بالغ بر 472 كيلو مى باشد كه 21 كيلو، و كسرى آن توسط آستانه از بانك ملى خريدارى، و بقيه از نقره هاى ضريح سابق و نقره هاى متفرقه ديگر كه در خزانه آستانه موجود بوده استفاده شده است.

ميزان دستمزدى كه براى كليه كارهاى ضريح از طرف آستانه حضرت عبدالعظيم پرداخت گرديده،مختصرى بيشترازيك مليون و چهار صد و شصت هزار ريال است.

بيش از اين درباره صندوق و ضريح مطهر توضيحى را لازم نمى بيند و اينك همان طور كه در ابتداى اين رساله اشاره نمود به ذكر آثار تاريخى كم و بيش مهمى كه متعلق به آستانه مقدس حضرت عبدالعظيم عليه السلام مى باشد؛ و اشاره بدان ها را به مناسبت اين موقع مفيد و به مورد مى داند مى پردازيم. و در شرح و توصيف اين آثار ترتيب تاريخى را رعايت نموده ابتدا آثار قديم تر و پس از آن آثارى كه قدمتشان كمتر است به ترتيب الاقدم فالاقدم به عرض خوانندگان محترم مى رسد.

ص: 24

درب عتيقه آهنى و كتيبه كوفى آن

قديمى ترين اثر موجود در آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام دو قطعه كتيبه كوفى آهنى است، كه طول هر كدام آنها 70 سانتيمتر و عرض هر يك 12 سانتيمتر مى باشد. و چند سال قبل آنها را از بالاى يك جفت در قديمى آهنكوب كه اكنون در سردر كهنه واقع در انتهاى معبر گوشه جنوب غربى صحن امامزاده حمزه عليه السلام نصب است برداشته در خزانه آستانه نگهدارى نموده اند.

اين دو لوحه آهنى يكى در بالاى لنگه راست و ديگرى بر بالاى لنگه چپ در مزبور نصب بوده، محل آنها در قسمت بالاى آن به خوبى موجود و نمودار است .

متن كتيبه كوفى روى آن ها چنين خوانده مى شود.

روى لوحه متعلق به لنگه راست: امر العبد الضعيف المذنب المرجى الى روى لوحه متعلق به لنگه چپ: رحمه اللّه تعالى عبدالصمد بن فخرآور(؟)

در آهنى فوق الذكر به نظر مى رسد كه متعلق به قرن دهم و احيانا نهم هجرى باشد، و قسمت نهايى كتيبه كاشى معرقى هم كه به رنگ سفيد بر زمينه لاجوردى با حاشيه فيروزه فام و گل و بوته و اسليمى رنگ هاى مختلف به خط ثلث مرقوم رفته. سال تاريخ بناى سردر قديمى مزبور را 945 معرفى مى نمايد .

متن كتيبه مزبور بدين قرار است:

... خلافته معمورة مابقى الضواء و العمام و خلد زمان اقباله ببقاء الانام و ابد ميامن جلالته على صفحات الايام فى شعبان 945 و سعى فى اتمامها القاضى مسعود الحسنى كتبه نظام الدين بن ابراهيم عبدالعظيمى.

نكته قابل توجه اين است كه از طرفى دو لوحه كتيبه آهنى به خط كوفى خالص عهد سلجوقى كه در قرن پنجم و ششم هجرى در ابنيه تاريخى معمول به بوده نوشته شده است. و نگارنده حتى تصور هم نمى توانم كرد كه اين دو لوحه در قرن هفتم هجرى مرقوم گرديده باشد، چه رسد به سال 945 كه اوايل سلطنت شاه طهماسب

ص: 25

صفوى بوده اصلاً به اين نوع خط كوفى در ابنيه آشنايى نداشته اند.

بنابراين يا بايد قصور نمود كه در آهنكوب مورد بحث به همين حال با همين دو لوحه كتيبه كوفى از آثار قرن پنجم يا ششم سلجوقى است كه در عهد صفويه زمان سلطنت شاه طهماسب سردر قديمى فعلى را از نو بنياد كرده در قديم تر مزبور را در آن به كار برده اند. و البته در چنين صورتى اين در تنها در آهن كوب عهد سلجوقى خواهد بود كه فعلاً شناخته شده است. يا اين كه دو لوحه خط كوفى متعلق به در قديم تر يا احيانا اثر ديگرى از عهد سلجوقى بوده كه ضمن تهيه در آهنكوب فعلى (طول هر لنگه اين در 82/2 متر و عرض هر لنگه 95 سانتيمتر است) محل دو لوح را روى در جاسازى كرده آنها را بالاى دو لنگه در قرار داده اند، و چون عبارت خط كوفى هم جمله كامل و تمام نيست. اين نظر دوم بيشتر مقرون به حقيقت بايد باشد؛ خصوصا كه وضع نسبتا سالم در چوبى با روپوش مهره ها و ميخ هاى آهنى طورى نيست كه آن را متعلق به هشتصد يا نهصد سال قبل بنماياند. ولى وضع در قسمى هست كه به قرن نهم يا دهم هجرى يعنى حدود چهار صد و منتها پانصد سال پيش منتسب گردد. البته تحقيق بيشتر كه محتاج فرصت كافى هست بهتر اين موضوع را قطعى و مسلم تواند ساخت.

اين سردر اكنون در انتهاى دالان گشاده گوشه جنوب غربى صحن امامزاده حمزه به صورت كهنه و متروك خود باقى است. و به عقيده نگارنده قديم ترين اثر ساختمانى موجود ابنيه آستانه مى باشد.

دو لوحه كتيبه چوبى بر يك در منبت (مورخ به سال 848)

در شمال ايوان امامزاده حمزه در منبتى است كه چند سال قبل آن را از گوشه جنوب شرقى مسجد بالاسر حرم حضرت عبدالعظيم برداشته در محل فوق نصب نموده اند.

اين در را كاركنان آستانه در مسجد هلاكو مى نامند و اين طور نقل مى كنند كه در

ص: 26

محل مقبره فعلى ناصرالدين شاه سابقا مسجدى به نام مسجد هلاكو وجود داشته و اين در مربوط به آن مسجد بوده است.

به هر صورت اين در همان طور كه فعلاً در جاى اصلى خود نيست خود آن هم چندان قديمى نبوده كمتر از صدسال قدمت دارد. لكن مانند دو لوحه كوفى آهنى سابق الذكر بر روى اين در منبت هم دو لوحه كتيبه خط ثلث برجسته وجود دارد كه معلوم است بر روى در قديمى بوده بر اثر از ميان رفتن در اصلى اين دو لوحه را در روى دو لنگه درى كه بعدا به سبك در قديمى ساخته اند نصب نموده اند كتيبه روى دو لوحه چوبى مزبور بدين قرار است.

روى لنگه راست در دو سطر: بسم اللّه الرحمن الرحيم و به نستعين سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين

روى لنگه چپ در دو سطر: تمت هذا الباب المشهد الامام المقدس سيد عبدالعظيم عليه السلام سنه ثمانه و اربعين و ثمانمائه

سال 848 هجرى كه در اصلى مربوط به كتيبه فوق ساخته شده مقارن با سال هاى آخر سلطنت شاهرخ (807 تا 850 هجرى) پسر امير تيمور بوده است. و دو لوحه فوق اثرى از ساختمان بقعه مقدس حضرت عبدالعظيم در دوران اين شهريار مى باشد، و بنابراين نام هلاكو و مسجد هلاكو كه شايد مقصود يكى از فرزندان فتحعلى شاه باشد ارتباطى با سال تاريخ مزبور پيدا نمى كند.

دو جفت در عتيقه منبت عصر صفوى

از آثار نفيس آستانه حضرت عبدالعظيم دو جفت در عتيقه منبت بسيار عالى است كه اكنون در غرفه فوقانى خزانه آستانه بر ديوار نصب مى باشد. و نگارنده تصور قريب به يقين دارد كه اين دو جفت در از آثار صنعتى سرزمين گيلان است كه به آستانه مزبور اهداء نموده اند.

ص: 27

طول و عرض اين دو جفت در هركدام 77/1 متر×94/0 متر مى باشد، و بر روى آنها كتيبه هاى درشت يا ريز عموما به خط ثلث برجسته مرقوم رفته است كه ذيلاً به نقل آنها مبادرت مى شود:

بر روى يك جفت آنها اين كتيبه ها حك گرديده است.

گرنه باب الجنه است اين در چرا *** گشت تاريخش در جنت سرا

* * *

ز در درآ و شبستان ما منور كن *** دماغ مجلس روحانيان معطر كن

سال تاريخ كه از مصراع دوم بيت اول به دست مى آيد سال 918 تا 968 مى شود، بدين قرار كه اگر در كلمه جنت حرف ن يك بار به حساب آيد 918 و اگر دومرتبه محسوب گردد968 حاصل مى شود. و نگارنده تصورقريب به يقين داردكه هردو جفت درهاى مزبور در سال 918 يعنى هنگام شهريارى شاه اسماعيل اول ساخته شده است.

بر روى يك جفت در ديگر اين اشعار كه به ترتيب از بالا به پايين (حرف ى طبق رسم الخط قديم محذوف است) مرقوم رفته است خوانده مى شود:

بر در دولت سراى تو بزر بنوشته اين *** هذه جنات عدن فادخلوها خالدين

هيچ نگشايد ز درهاى دگر در زان تست *** ربنا افتح بيننا اذ انت خير الفاتحين

اين دو بيت به خط ثلث ريز در وسط در مرقوم گرديده است:

دوش مى رفتم به مژگان خاك اين درگاه را *** گر گناهى كرده باشم پاك سازم راه را

* * *

بر درت جا كنند اهل نجات *** رفع اللّه قدر هم درجات

مرحوم آقا سيد ابراهيم كه از خدام قديم آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام بود، در جواب استفسار نگارنده در چند سال پيش اظهار مى كرد اين درها در حول و حوش رواق فعلى قرار داشته است، و ضمن مرمت ها و اصلاحات ابنيه آستانه آنها را برداشته در خزانه گذارده اند.

ص: 28

نگارنده از روى قرائن موجود تصور مى كند قبل از احداث صحن بزرگ و ايوان شمالى و گلدسته هاى بلند آن و رواق كه در حال حاضر مدخل اصلى آستانه حضرت عبدالعظيم است، مدخل اصلى حرم مطهر از طرف مشرق بوده، مسجد زنانه فعلى دهليز يا رواق سابق حرم مى باشد، و يك در هم از جنوب حرم را به امامزاده حمزه مربوط مى ساخته است و اكنون هم قديم ترين و كهنه ترين درهاى نقاشى و خاتم اطراف حرم همان درهاى جنوبى است. به جاى رواق و ايوان شمالى ظاهرا مسجدى وجود داشته كه قسمت عقب آستانه محسوب مى گشته است - كتيبه هاى دو جفت در فوق كه نام جنت سرا را مى برد از يك طرف وجود مسجدى به نام جنت سرا در شمال آستانه اردبيل اين احتمال را ايجاد مى نمايد كه در قسمت شمالى حرم مطهر حضرت عبدالعظيم نيز مسجدى به نام مسجد جنت سرا وجود داشته. در عهد قاجاريه كه راه شمالى و بازار و صحن جديد و ايوان و گلدسته و رواق ترتيب داده شده است، مدخل شرقى حرم مسدود و دهليز آنجا به مسجد زنانه تبديل گرديده به جاى مسجد شمال حرم مستحدثات فوق را ايجاد نموده اند. و در عوض مسجد قديم شمال حرم مسجد باشكوه فعلى در شمال صحن حضرت عبدالعظيم بنا گرديده است .

اين احتمال با اطلاع از اين كه كفش كن شرقى ايوان بزرگ فعلى به جاى قسمتى از بناى كتابخانه معتبر و مفصل قديم آستانه حضرت عبدالعظيم احداث گرديده است بيشتر تأييد مى شود، زيرا وجود كتابخانه در مجاورت مدخل آستانه در زمان سابق چندان امر مناسبى نبوده، و طبعا كتابخانه را در زاويه و محل هاى نسبتا كنارتر آستانه قرار مى داده اند.

البته اين احتمال در اين نشريه مختصر به طور اجمال به عرض خوانندگان محترم رسيد و با فرصت كافى در موقع ديگر جاى بحث و تحقيق بيشتر دارد. و به همين مناسبت درباره دو جفت در مزبور بيش از اين موجبات تصديع خوانندگان گرامى را فراهم نساخته به شرح نفائس ديگر آستانه مى پردازد.

ص: 29

قرآن خطى نفيس

از آثار نفيس و متبرك آستانه حضرت عبدالعظيم قرآن خطى بسيار عالى است كه در موقع ترتيب گنجينه قرآن در موزه ايران باستان به شماره 82 در فهرست راهنماى گنجينه مزبور ثبت گرديد. و چون بهترين معرفى اين قرآن به وسيله همكار دانشمند و دوست محترم آقاى دكتر مهدى بيانى رئيس محترم كتابخانه ملى كه تهيه فهرست راهنماى فوق را عهده دار بودند به عمل آمده است. اينجانب هم در اينجا عين توصيفى را كه معزى اليه در صفحه 41 راهنماى گنجينه قرآن درباره قرآن نامبرده ذيل شماره 82 مرقوم فرموده اند نقل مى نمايد.

خط متن نسخ كتابت و سه سطر اول و وسط و آخر هر صفحه ثلث جلى عالى بدون رقم - تاريخ تحرير 940 - كاغذ سمرقندى جدول زرين دار جلد سوخت معرق طلاپوش لولادار عالى (قرن يازدهم) شماره صفحه ها 1004 هر صفحه 11 سطر - قطع وزيرى بزرگ به اندازه 200×310 ميليمتر.

دو صفحه افتتاح متن و حاشيه مذهب مرصع عالى و در ميانه ترنجى روى متن لاجورد به قلم زر و خط ثلث سوره فاتحه نوشته شده - آغاز سوره بقره يك سرلوح مذهب مرصع دارد - علائم و سر سوره ها مذهب و مرصع و اسامى سوره ها به قلم سفيداب تحريردار روى متن زر به خط رقاع خوش نوشته شده سطر اول و وسط و آخر هر صفحه به قلم زر تحريردار و لاجورد نگاشته شده است.

اين توصيفى بود كه دوست دانشمند آقاى دكتر مهدى بيانى از اين قرآن فرموده اند، و چون ايشان براى ذكر مشخصات نسخه هاى خطى عالى ترين درجه شناسايى و تخصص را دارند اضافه كردن اطلاع يا مطلبى درباره اين قرآن در اين نشريه از طرف نگارنده مطلقا مورد پيدا نمى كند. فقط براى توجه و اطلاع بيشتر خوانندگان عزيز تصديع مى دهد كه عكس صفحه آخر اين نسخه كلام اللّه در تلو صفحات اين نشريه مندرج بوده نمونه خطوط ثلث و نسخ آن و سال تاريخ تحرير كه

ص: 30

در سطر آخر همان صفحه بدين قرار ذكر گرديده است: فى سنه اربعين و تسعمائه من الهجره خوانده مى شود.

سال 940 هجرى يعنى سال تحرير اين قرآن نفيس يازدهمين سال سلطنت شاه طهماسب اول صفوى است.

روپوش زرى عهد صفوى جهت صندوق

در خزانه حضرت عبدالعظيم روپوشى از زرى هاى كهنه عهد صفوى براى پوشاندن صندوق نفيس مرقد مطهر وجود دارد، كه سطح فوقانى صندوق و سه جانب شرقى و جنوبى و غربى آن را مى پوشانيده است - سمت شمال صندوق چون در سابق نزديك و چسبيده به ضريح مطهر بوده پارچه براى پوشش آن منظور نكرده بودند.

وضع اين روپوش مى رساند كه از زرى هاى كهنه و فرسوده عهد صفويه خواسته اند براى تهيه روپوشى جهت صندوق استفاده نمايند. و بدين قرار قطعات مختلف زرى هاى صفوى را به يكديگر دوخته اين روپوش را ترتيب داده اند.

با توجه به اين كه صندوق مطهر به طول 58/2 متر و عرض 50/1 متر و ارتفاع 20/1 متر مى باشد اندازه سطح تقريبى روپوش مزبور معلوم خوانندگان محترم مى گردد. و در آينده دور يا نزديك كه آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام داراى موزه بشود قطعاتى از اين روپوش بايد انتخاب و به نحو شايسته قاب و شيشه شده در معرض نمايش قرار گيرد.

يك جفت پرده ماهوت عهد قاجاريه

از آثار نسبتا قابل توجه خزانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام يك جفت پرده ماهوت مشكى با گل و بوته گلابتون دوزى و اشعارى كه در حاشيه آنها مرواريددوزى شده است مى باشد.

ص: 31

اين يك جفت پرده به طورى كه از اشعار اطراف آن برمى آيد از طرف

يگانه گوهر تابنده عزت الدوله *** كه با شه آمده از يك صدف چو در يتيم

بر آستانه متبرك حضرت عبدالعظيم عليه السلام وقف گرديده، و كارهاى مرواريددوزى و گلابتون دوزى آن عمل فاطمه خاتون است و سال تاريخ هم ندارد.

پنجره كاشى مشبك با تصوير ناصرالدين شاه

اثر جالب توجه ديگر در خزانه حضرت عبدالعظيم پنجره كاشى به طول 58/1 متر و عرض 56/1 متر مركب از دوازده خشت كاشى است، كه بر دو خشت وسط آن تصوير ناصرالدين شاه را كشيده اند و ده خشت ديگر مشبك بوده از نظر صنعت كاشى سازى اثر قابل توجهى به شمار مى رود .

اين پنجره بر بالاى در وسطى ايوان بزرگ شمالى قرار داشته و به حكايت كتيبه كه مربوط به آخرين آيينه كارى عهد قاجاريه در ايوان مزبور است، در عهد سلطنت ابوالمظفر ناصرالدين شاه به دستور امين السطان كه به مختارخان حكمران زاويه مقدسه امر كرده بود در سال 1309 ساخته شده است.

غير از آثارى كه فوقا ذكر شد البته نسخه كلام اللّه خطى و فرش هاى متعددى و شمعدان هاى قديمى و اشياء ديگر هم در خزانه آستانه موجود مى باشد. لكن اهميت و نفاست آنها طورى نيست كه در اين نشريه ذكر نمايد، خصوصا كه در تدوين و چاپ اين مختصر بايد شتاب نمود. لكن ذكر اين مطلب را لازم مى داند كه آستانه مورد بحث داراى پرده هاى نقاشى متعددى است كه از نظر مردم شناسى مخصوصا قابل توجه بوده هنگام تأسيس موزه آستانه از قمست هاى جالب آن خواهد بود.

بنابراين شرح آثار متعلق به آستانه حضرت عبدالعظيم را در اينجا پايان داده، ضمنا از نظر تكميل نسبى اطلاعات مربوط به ساختمان قسمت هاى مختلف ابنيه متعدد

ص: 32

آستانه اجمالاً فهرست سال بناى هر قسمت و بانى هر يك از ابنيه و متعلقات و تزيينات آن را كه از آن چه تاكنون ذكر نموديم تحصيل نمى شود ذيلاً به عرض خوانندگان محترم و علاقمند مى رساند:

نام هر قسمت بنا بانى سال تاريخ

گنبد طلا و دو گلدسته بلند جلو آن ناصرالدين شاه قاجار 1270 هجرى

آيينه كارى حرم حضرت عبدالعظيم ناصرالدين شاه قاجار 1273 هجرى

گنبد امامزاده حمزه عليه السلام به دستور ناصرالدين شاه توسط فرخ خان 1272 هجرى

آئينه كارى حرم و ايوان امامزاده

حمزه عليه السلام

دوست محمّدخان معيرالممالك فرزند دوست على خان

1291 هجرى

ضريح نقره امامزاده حمزه عليه السلام

ميرزا داودخان وزيرلشكر

1273 هجرى

تعمير ضريح امامزاده حمزه عليه السلام

به امر ناصرالدين شاه توسط يحيى خان معتمدالملك

1283 هجرى

بناى امامزاده طاهر

در زمان ناصرالدين شاه

1304 هجرى

و مظفرالدين شاه به فرمايش ظل السلطان به سعى رضاقلى خان سراج الملك

1320 هجرى

درهاى خاتم متعدد نيز در بيوتات آستانه حضرت عبدالعظيم وجود دارد كه از همه مهمتر و نفيس تر آنها دو جفت در خاتم بدون نام سازنده و سال تاريخ مى باشد - مهمتر از همه است فعلاً در شمال حرم امامزاده حمزه عليه السلام قرار دارد و ديگرى در ضلع شرقى رواق شمالى حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام يعنى همان درى كه رواق را به خزانه مربوط مى سازد.

ص: 33

فهرست ساير درهاى خاتم اجمالاً بدين قرار است:

محل نصب بانى سال تاريخ

در جنوبى حرم حضرت عبدالعظيم ملك زاده حسن در جنت ز ملك زاده حسن بازگشود يعنى 1229 هجرى

در خاتم شمالى حرم كه از رواق به حرم مى رود حاج ميرزا آقاسى 1260 هجرى

در خاتم ايوان به رواق در وسط دو نور چشم محمد على شيرازى 1268 هجرى

در خاتم شرقى حرم ميرزا فتح على خان مستوفى 1269 هجرى

در خاتم غربى حرم ميرزا آقا خان نورى 1271 هجرى

در خاتم ايوان به رواق (سمت چپ) مؤتمن السلطان ميرزا عبداللّه خان 1272 هجرى

در خاتم ايوان به رواق (سمت راست) ميرزا عبداللّه خان نورى 1283 هجرى

درهاى شرقى و غربى حرم امامزاده حمزه 1272 هجرى

صحن بزرگ قسمت اعظم و هيئت كلى آن مربوط به اتابك در زمان ناصرالدين شاه است ولى آثار مختصرى هم از عهد سلطنت محمدشاه در آن مشهود و قسمت هايى هم متعلق به زمان سلطنت مظفرالدين شاه قاجار مى باشد.

اين بود اجمالاً آثار موجود و قابل توجه بيشتر آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

ص: 34

و بيوتات تابعه آن و به طورى كه مشاهده مى شود از پرتو عقيده و ايمان طبقات مختلف هر كس به فراخور همت خود اثرى به جا براى درك ثواب و نيل سعادت عقبى باقى گذاشته است.

اينك هم بر اثر احداث آرامگاه در طرف جنوب غربى صحن معروف به جيران كه همان صحن مقابل مقبره ناصرالدين شاه است بيش از پيش موجبات آبادانى و شكوه آستانه متبرك حضرت عبدالعظيم عليه السلام فراهم گرديده، و حتى قصبه شهر رى با اين ترتيب اهميت و رونق روزافزون يافته است.

به شرحى كه قبلاً ذكر شد اين مختصر به مناسبت مراسم اتمام كار صندوق و ضريح مطهر حضرت عبدالعظيم تدوين شده به چاپ رسيده است. البته دانشمندان عزيز و محترم كه داراى مطالعات و تتبعات بيشتر و كامل تر هستند در موقع خود علاقمندان را با نشر نتيجه مطالعات زياد و اطلاعات ذى قيمت خويش بهره مند خواهند فرمود. مالايدرك كله لا يترك كله

آخر شهريور ماه 1330: سيدمحمدتقى مصطفوى

ص: 35

ص: 36

(2) زندگانى حضرت عبدالعظيم الحسنى عليه السلام

اشاره

و شخصيت

دو امام زاده مجاور آن

تأليف

محمد رازى

(1367 ه .ق)

ص: 37

ص: 38

تقريظ

تقريظ(1)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه على نعمائه و الشكر على آلائه و الصلوة و السلام على نبى الرحمه و مدينة العلم والحكمه و على آله مصابيح الدجى و اعلام الورى اللهم احينا حيوتهم و امتنا مماتهم و لا تفرق بيننا و بينهم طرفة عين ابدا و ارزقنا فى الدنيا زيارتهم و فى

الاخرة شفاعتهم.

و بعد فقد سرحت النظر و اجلت البصر فى هذه الرسالة الشريفه و العجالة المنيفة فالفيتها روضة زاهية الازهار يا نعة الاثمار مورقه الاشجار مغردة الاطيار مسبجة الاسحار منغمة الاوتار فلله در مولفها ذخرالافاضل و فخر اقرانه و الاماثل لازال كاسمه محمدا و بالسواعد الالهية مؤيدا فانه اتعب نفسه و كد كده و جد جده فى تنسيق هذاالمجموع فاتى بما هوالمطبوع الا و جزاه سيدنا عبدالعظيم عليه السلام خيرا و حياه الباري بالمثوبة شفعا و وترا والمرجو من فضله تعالى و منه الجسيم ان يوفقنا و اياه لخدمة الدين و اغاثة المذهب و ان لانكون ممن اعرض عن القرآن والسنة و نبذهما وراء الظهر آمين آمين لا ارضى بواحدة حتى يضاف اليه الف آمينا و يرحم اللّه عبدا قال آمينا الداعى اقل من اناخ المطية ببات اهل بيت النبوة والسفارة ابوالمعالى شهاب الدين الحسينى الحسنى المشتهر بالنجفى ببلدة قم المشرفة.

حرم الائمه 1365

ص: 39


1- . تقريظ علامه خبير و نسابه شهير ابوالمالى السيدشهاب الدين النجفى المرعشى الحسينى استاد المؤلف مدظله العالى

ترجمه تفريظ

بسم الله الرحمن الرحيم

حمد و سپاس ايزد متعال را كه درهاى لطف و انعام را بر روى خلق گشوده و درود و صلوات نامتناهى بر حضرت رسالت پناهى كه باب رحمت واسعه حق و شهرستان علم و حكمت بوده و تحيت و سلام بى پايان بر پاكان از خاندان او كه چراغهاى روشن عالم ظلمات و راهنماى گمگشتگان وادى ضلالتند.

بار پروردگارا لطف فرما از عنايات خود بر ما در حال حيوة ما همچنانكه بر آنها لطف فرمودى و به سوى خود بر ما را به طريقى كه آنها را بردى و جدائى مينداز بين ما و ايشان چشم بر هم زدنى و روزى كن در دنيا زيارتشان و در آخرت شفاعتشان را.

و بعد پس از آن كه نظر در اين چمن به چرا آوردم و ديده خود را در اين رساله جولان دادم يافتم او را بستانى سبز و خرم كه از هر طرفش گلهاى رنگين روئيده و ميوه هاى شيرين سر از گريبان اشجار او خارج كرده برگهاى سبز او چون سايبان زمردين اطراف او گرفته بلبلهاى خوش آواز اطراف شاخسار او به نغمه در آمده و آوازه هاى خوش او به اسماع و اصقاع رسيده خداوند خير و اجر عنايت كند مؤلف او را كه يادگار افاضل و مايه افتخار اقران و امائل است و پيوسته چون نام نامى خود محمد ستوده ابزار و مؤيد به تأييدات سماوى بوده نفس خود را به تعب انداخته و جد

ص: 40

و جهد خود به پايان رسانيده در جمع آورى مطالب اين كتاب به نحوى كه مطبوع طباع واقع شده اميد است محل لطف و عنايت حضرت عبدالعظيم حسنى واقع گردد و خداوند اجر عظيم خود را ضميمه لطف عميم آن حضرت سازد درباره ايشان، و ما را توفيق دهد در خدمت به آئين مقدس اسلام و نصرت دين و مذهب جعفرى و ما را قرار ندهد در زمره اعراض كنندگان از قرآن و سنت پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم آمين يارب العالمين.

الداعى...

* * *

قبل از شروع به زندگانى آن حضرت و پدران گرامى او اين قصيده كه از يادگارهاى مرحوم ميرزا عبداللّه شكوهى بود در مدح آن حضرت ذكر نموده و تقديم آستانه قدسش نمودم.

زهى سعادت كز لطف كردگار حكيم *** در اين مقام رسيد رسم به فيض عظيم

هزار شكر به توفيق حى لم يزلى *** يگانه ئى كه بود قادر و سميع و عليم

سزا بود كه بسر تاج افتخار نهم *** من از ثناگرى شاهزاده عبدالعظيم

تو آن شهى كه شهان بر در تو رخ سايند *** زافتخار بر اين آستان شوند مقيم

دهم امام به حق حضرت على نقى *** به عصر خويش به ترويج دين و شرع قويم

نيابتا به سوى رى روانه كرد تو را *** كه بر هدايت مخلوق رو نهى زصميم

نسب تو را بود از مجتبى حسب زعلى *** سليل ختم رسل سيد الكريم حليم

بجسم مرده بخشد شميم كوى تو روح *** چنان مسيح بدم زنده كرد عظم رميم

آستان تو آيند فوج فوج ملك *** زچرخ بهر طواف در تو با تكريم

تو را مفاخرت اين بس كه انبياء عظام *** خليل و آدم و نوح و مسيح و همچو كليم

پى زيارتت اى مظهر جمال و جلال *** در اين رواق مشرف شوند از تسليم

بطوف كوى تو آيد اگر ملك چه عجب *** در آستان تو جسته مقام ابراهيم

سليل سيد لولاك اى سپهر جلال *** شهنشهى بتو داده است كردگار حليم

ص: 41

سلام ما به تو اى سيد شريف نسب *** توئى پناه بدر ماندگان زلطف عميم

بشرح زندگيت اين چنين نموده رقم *** به حسن روى تو رازى كتاب را تنظيم

به چشم آن كه نمائى وراقرين كرم *** بروز حشر به نزد خداى حى كريم

دو بيت آخر از مؤلف است كه ضميمه قصيده نموده

از محضر مقدس آن بزرگوار و دو امامزاده مجاورش شاهزاده حمزه موسوى و شاهزاده عبدالله طاهر حسينى خواهانم كه اين خدمت ناقابل را قبول و مرا مشمول عنايات كريمانه و الطاف عميمانه خود فرمايند.

ص: 42

زندگانى حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى و شخصيت دو امام زاده مجاور آن

شكر و سپاس سزاوار توست، اى خدايى كه هم آفريننده اى و هم روزى ده و درود و ثناء بى منتهى به رسول و پيغام آور تو كه هم امين تست و هم خبر ده و به منسوبان او كه تو را و او را جانشينند و برگزيده.

و بعد پروردگارا اگر بر جهانيان پنهان است بر حضرت تو مستور و پوشيده نيست كه اين ناچيز بى لياقت را نظرى از تأليف و نگارش اين كتاب جز خدمت به دين تو و شناساندن شخصيت يك آزاد مردى چون حضرت عبدالعظيم حسنى كه هم خدمت به دين و هم خدمت به ميهن عزيز و هموطنان گرامى است نيست.

پس از تو مدد و يارى طلب مى نمايم بار خدايا مرا توفيق ده و قلم مرا نيكو فرما و پاداش مرا رستگارى اين جهان و آن جهان قرار ده.

امّا اين كه خدمت به دين تست بر همه اسرار و رازها آگاه و دانايى كه اين ناچيز مى خواهد به كمك تو بها و ارج دين و مرد دينى را براى توده مردم معرفى نمايد تا

ص: 43

كسانى كه خود را روشنفكر يا مرد دينى مى دانند بدانند كه نتيجه دين دارى چيست و عاقبت پيروى از دين كدام است.

و امّا اين كه خدمت به ميهن گرامى و هموطنان عزيز است چون هزار و انديست كه مردم ايران و بلكه مسلمين شيعى هاى عالم متوجه به كانون رى يعنى عبدالعظيم عليه السلام هستند، و از روى اجمال شناسايى به جلالت و شخصيت آن حضرت دارند لكن آن طور كه بايد به مراتب علمى و ادبى و ديانت و حريت و حاصل نحوه زندگانى او پى برده باشند نبرده تا به توجه و ارادت بيفزايند. و اين خود خدمت بزرگى است به وطن گرامى به ويژه به اهالى تهران و شهررى و اطراف آن علاوه اين كه عبدالعظيم حسنى خود حق بى شمارى به توده اهالى پايتخت و نواحى آن دارد زيرا كه نهضتش از محضر انور امام و پيشواى مسلمين به شهرستان رى جهت معاذيت و پناهندگى و تبليغ دين و ارشاد مردم رى بوده و خدايش به وجود او رفع فساد و آشوب از اماكن و مساكن مجاورش نموده و امنيت كاملى بخشش داشته چنانچه ديده ايم و از بزرگان دين رسيده كه در روزهاى فتنه و آشوب و انقلاب پناهنده به او شويد زيرا همانطور كه قبر حضرت موسى بن جعفر عليه السلام امان و پناه است براى جمعيت بغداد، و قبر فاطمه معصومه و زكريا پسر آدم پسر سعد اشعرى قمى پناه است براى قمى ها، و قبر نفيسه خاتون عمه پدر حضرت عبدالعظيم عليه السلام پناه است براى اهالى مصر و توده مردم قاهره، قبر آن حضرت هم پناه و محل امان است براى مردم اطراف خود پس مردمان مجاور آن مزار بايد بسيار قدردانى نموده و از زيارت مزار كثيرالبركاتش تغافل و تسامح نورزند.

و هزار افسوس است از مردمانى كه تشرف به زيارت آن حضرت حاصل مى نمايند بيشتر آنها هويت آن بزرگوار را ندانسته و يا عقايدى نسبت به او دارند كه بس شگفت انگيز است مثلاً آن كه بعضى را عقيده است كه آن حضرت معلم و آموزگار

ص: 44

امام حسن و امام حسين مى باشد و گواه بر اين هم قصه داريم(1) كه بيانش خالى از تناسب نيست.

و تاكنون كتابى جامع از احوالات اين امامزاده عظيم الشأن نوشته نشده و در هر كتابى كه ذكر شده يا بطور افراط بوده و يا به نحو تفريط و تشتيت حاصل وافى به غرض كه مورد استفاده عمومى بوده باشد نبوده، روى اين لحاظ اين ناچيز سر تا پا تقصير محمدرازى خلف جنت مكان ملاعليجان ذاكرى رازى درصدد آن برآمده كه اين خدمت بزرگ را به مردم ايران و هم مرامهاى خودم عهده دار شده و مجموعه از شرح احوال آن بزرگوار از نحوه زندگانى و مقامات فضل و دانش و پرهيزكارى او از كتابهاى تاريخ و رجال تحصيل كرده به نام (زندگانى عبدالعظيم حسنى) كه عبارت از

يك ديباچه مختصر و دو باب كه اوّل آن داراى چهار فصل و دوم آن داراى هشت فصل و يك خاتمه كه مشتمل چهار فصل است به زبانى هرچه ساده تر به دسترس عموم جمعيت و توده مردم گذارم به كمك پروردگار و آفريننده مهربان و از جهت

ص: 45


1- . در سال 1364 هجرى كه غوغا و ضوضاى احزاب بلند بود و هركدام مردم را دعوت به حزب خود مى كرد، روز جمعه اى كه بسيارى از مردم تهران و اطراف آن براى زيارت مشرف به آستان قدس آن حضرت شده بودند كسانى كه از اين ازدهام و جمعيت ها مى خواستند استفاده هاى شخصى خود را دريافت كنند يكى از آن روشنفكران عصر جديد مشغول خطابه خواندن براى مردم بود از بالاى سكوى صحن و در طى خطابه اش مى گفت اى كسانى كه به زيارت اين امامزاده آمده ايد هيچ مى دانيد اين كيست و از كجا بدين مقام رسيده كه مردم مجلوب و مجذوب او شده و متوجه مزارش گشته اند، همانا اين آقا معلم و آموزگار امام حسن و امام حسين است چون به اين كلام رسيد يكى از اشخاص با اطلاع گفت بيجاره خاك بر سرت چه مى گويى از خطابه ات ساكت شو و از بالا بزير آى!؟ تو نمى دانى كه اولاً امام محتاج به استاد و معلم بشرى نيست زيرا يكى از برترى هاى امام با ساير مردم همين است كه نزد كسى علم نياموخته باشد وگرنه امتيازى با ساير مردم ندارند و معلم و استاد هم سزاوارتر است به امامت از او امام بايد علمش از طرف خدا باشد چنانچه تمام امامهاى ما چنين بودند و در كوچكى جواب مسائل مشكل را مى دادند، و ثانيا اين امامزاده خود از احفاد و نتايج حضرت امام حسن است و پسريست كه به چهار واسطه بدان حضرت منتهى مى شود.

اين كه بيشتر مردم معرفت و شناسايى نسبت به پدران والاگرام آن حضرت ندارند لازم دانستم پيش از شروع در احوال آن بزرگوار پاره از زندگانى ايشان يعنى از حالات زيد بن الحسن تا عبداللّه قافه را در چهار فصل اوّل بيان كرده سپس وارد به شرح احوال آن جناب گردم.

و اين مطلب هم ناگفته نماند كه از شرح احوالات حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام جد اعلاى آن حضرت خوددارى نمودم به دو لحاظ بوده يكى اين كه حالات آن حضرت (اوضح من ان يخفى) آشكارتر است از اين كه پنهان شود، و علاوه هم در كتابهاى مبسوط تاريخى سنى و شيعه به خصوص مثل تذكره ابن جوزى و ناسخ التواريخ مرحوم سپهر و جلاءالعيون مجلسى و منتهى الامال مرحوم محدث قمى و زندگانى حسن بن على و كتابهاى ديگر تاريخى مسطور محتاج به بيان در اين مختصر نيست. و ديگر حيثيت و شخصيت آن بزرگوار عالى مقدار روشن تر از خورشيد و ماه و مرا حدّ و ظرفى نيست و در خور آن نباشم كه در آن قلم فرسائى كنم قصور و كوتاه دستى خود را بدين بيت مى نگارم:

اى مگس عرصه سيمرغ نه جولان گه تست *** عرض خود مى برى و زحمت ما مى دارى

ص: 46

فصل يكم از باب يكم هويت زيد بن الحسن المجتبى عليه السلام و شخصيت او

اشاره

وى پسر بزرگ حضرت مجتبى است مادرش ام بشر دختر ابى مسعود عقبة بن عمرو انصارى است، و يا به گفته ديگرى ام طلحه است و كنيه اش ابوالحسن است در سفر عراق ملازمت ركاب عمومى بزرگوار خويش حضرت سيدالشهداء عليه السلام را اختيار ننمود و بعد از قضيه و داستان طف و شهادت آن جناب گاهى كه عبداللّه پسر زبيرالعوام دعوى دار خلافت شد با او بيعت كرده و به نزد او شتافت از براى آن كه خواهرش ام الحسن كه از جانب مادر هم با او خواهر بود عيال و زوجه عبداللّه زبير بود و چون عبداللّه كشته شد زيد خواهر خود را برداشته از مكه به مدينه آمد و متولى صدقات حضرت رسول گرديد.

عظمت زيد

زيد را سيد و شريف بنى هاشم مى گفتند و او را دو فخر سزاوار است از جهت پدر اين كه فرزند ارجمند حضرت حسن مجتبى پسرزاده على عليه السلام و حضرت زهراست و از جهت فرزند همين قدر بس كه فرزندى چون حضرت عبدالعظيم منسوب به

ص: 47

اوست، و نگارنده نامه دانشوران اعتضاد السلطنه وزير فرهنگ ناصرالدين شاه قاجار هم در وجيزه مختصرى كه از احوال آن حضرت نوشته است مى گويد بزرگوارى زيد به جهت بودن اين است كه جد و پدر عالى حضرت عبدالعظيم است، و در ميان شيعه هم به همين جهت بزرگ شد همانطور كه (علت به رسول اللّه عدنان) بزرگ و عالى شد به وجود مقدس حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم عدنان فرزند ادد جد هيجدهمى آن حضرت و از حسن حال زيد آنچه را كه در ارشاد شيخ مفيد عليه الرحمه است براى اسلاميان كفايت مى كند.

گفتار مفيد در ارشاد درباره زيد

امّا زيد فرزند حضرت مجتبى عليه السلام متولى صدقات رسول خدا داراى جلالت قدر و بزرگى منزلت و طبع كريم و نفس پاكيزه و خير بى شمار بوده و شعراء و ادباء آن عصر در شأن او قصائد گفته و او را ستوده اند مانند محمد بن بشر خارجى كه در مدح او مى گويد:

ابيات محمد بن بشر در مدح زيد

اذا نزل ابن المصطفى بطن تلعة *** نفى جدبها و اخضر بالبنت عودها

و زيد ربيع الناس فى كل شنوة *** اذا اخلفت انواعها و رعودها

حمول لاشفاق الديات كانه *** سراج الدجا اذقارنته سعودها

مردم آن عصر از اطراف به نزد او مى آمدند براى فضل او با بنى اميه و بنى مروان طريق مسالمت داشت و از روى ناچارى از طرف ايشان قبول كار مى نمود و عقيده اش تقيه و پنهان داشتن مذهب و با آنها به رفق و مدارا عمل مى نمود. و بعضى از

ارباب تاريخ نوشته اند زمانى كه سليمان بن عبدالملك اموى به خلافت باطل بنى اميه رسيد نوشت به والى مدينه كه زيد را از منصب توليت صدقات معزول داشته و فلان پسر فلان را كه از فاميل و منسوبان سليمان است متولى كرده و يارى كند او را بر آنچه

ص: 48

كه او يارى نمود وى را و اين بود تا وقتى كه نوبت خلافت به عمر بن عبدالعزيز بن عبدالملك رسيد نوشت به والى كه زيد فرزند امام حسن شريف بنى هاشم و صاحب سن ايشان است يعنى از تمام آنها بزرگتر است وقتى كه كاغذ من به تو رسيد منصب توليت را به او رد گردان و كمك كن او را بر آنچه تو را كمك مى كند و حال او چنين بود تا در ميان مكه و مدينه در ارض حاجز نزديك به ثغره كه محلى است در حجاز وفات نمود و بدنش را به مدينه آورده در بقيع به خاك سپردند.

بسيارى از شعراء آن روز در وفاتش مرثيه خوانى نموده و قدامة بن موسى الجحمى در مرثيه اش گفته است:

مرثيه قدامت در فوت زيد

فان يك زيد غابت الارض شخصه *** فقد بان معروف هناك وجود

و ان يك امسى رهن رمس فقد ثوى *** به وهو محمود الفعال فقيد

سميع الى المعتر يعلم انه *** سيطلبه المعروف ثم يعود

و ليس بقوال و قد حط رحله *** لملتمس المعروف اين تريد

اذا قصر الوغد الدنى نمى به *** الى المجد آباء له و جدود

اذا انتحل العزا لطريف فانهم *** لهم ارث مجد مايرام تليد

اذا مات منهم سيد قام سيد *** كريم يبنى بعده و يشيد

و از اين گونه فراوان در فضائل او سخن كرده و وى را ستوده اند كه اين مختصر را جاى نقل تمام آنها نيست، به همين دو مدح و مرثيه اكتفا نموديم.

مدت زندگانى زيد و عقيده او

ايام زندگانى او را جماعتى صد سال وعده نود و پنج سال و برخى هم نود سال گفته اند، و عقيده و مذهبش بنابر تحقيق همان مذهب اماميه و روش اهل بيت رسول خدا بوده است و هيچ كس را در اين موضوع خلافى نيست در مدت عمرش هيچ وقت

ص: 49

دعوى امامت ننمود، و كسانى كه زيدى هستند منسوب به او نمى باشند زيرا كه زيدى ها را عقيده چنان است كه هركس از اولادحضرت على و زهرا عليه السلام قيام به سيف

و خروج نمود او را امام مى دانند خواه حسنى باشد و خواه حسينى و زيدى ها هم چند فرقه هستند براى آن كه از مقصود خارج نشويم از ذكر آنها خوددارى نموديم به هرحال زيد فرزند حضرت امام حسن از منظور زيدى ها بيرون بود چنانچه در چند سطر پيش بيان كرديم عقيده او را.

زوجه و اولاد زيد ابن الحسن عليه السلام

ابونصر بخارى نسابى گفته كه زوجه زيد لبابه دختر عبداللّه بن عباس بن عبدالمطلب است كه اوّل در خانه عباس بن على بن ابيطالب عليه السلام بود و پس از شهادت آن حضرت به زيد بن الحسن شوى كرد و از او دو فرزند آورد يكى پسر به نام حسن و ديگرى دختر موسومه به نفيسه خاتون و چون شمه از داستان نفيسه خاتون كه عمه پدر حضرت عبدالعظيم است مناسب مقام بود بيان مى كنيم تا روشن فكران و بانوان بيدار عالم بدانند كه پرهيزكارى چيست و عاقبت و نتيجه آن كدام است.

كانون عفت يا داستان نفيسه خاتون

نفيسه خاتون كه عرب ها او را سيده و نفيسه، ستّ نفيسه كه به معنى (خانم) است مى گفتند، تولدش در سال يكصد و چهل و پنج هجرى سال شهادت محمد و ابراهيم پسران عبداللّه محض فرزند حسن مثنى بوده. و در كتابهاى اهل سنت است در احوال آن مخدره كه از كثرت زهد و زيادى پرهيزكارى قبر خودش را به دست خودش كنده بود و روز و شب ميان آن قبر مى رفت و نماز مى گذارد و در حالت احتضار مرگ روزه بود هر قدر او را تكليف كردند روزه اش را افطار كند قبول ننمود و گفت سى سال است مى خواهم خدا را با زبان روزه دار ملاقات نمايم و اين ابيات اوست كه در حال احتضار مى خواند:

ص: 50

ابيات نفيسه خاتون در حال مرگ

اصرفوا عنى طبيبى و دعونى و حبيبى *** زاد بى شوقا اليه و عزامى و حبيبى

يعنى: برداريد اين طبيب مرا و بگذاريد مرا با دوست من كه شوق و محبت و ناله من از براى لقاء دوست افزون است.

عبادت نفيسه خاتون

جمعى از علما شيعه نقل كرده اند نفيسه خاتون به زهد و عبادت و صيام روزها و قيام شبها مشهوره روزگار گرديده بود.

همسر و شوهر نفيسه خاتون

نفيسه خاتون دو شوهر اختيار نمود نخستين وليد بن عبدالملك بن مروان بود و از اين سبب هر وقت زيد پدر نفيسه بر وليد وارد مى شد وليد او را بى اندازه احترام مى كرد و در يك روز سى هزار دينار به زيد بخشش نمود. و پس از وليد به ابومحمد اسحق بن جعفرالصادق شوهر نمود و اين اسحق شباهت تامى به حضرت رسول داشت و او را مؤمن و ثقه مى گفتند.

و سفيان بن عينيه كه يكى از روات اخبار است مى گفت درباره او (حدثنى الثقه الرضا اسحق بن جعفرالصادق)

گفتار ابوالحسن عمرى نسابه درباره نفيسه خاتون

ابوالحسن عمرى نسابى مى گويد كه: نفيسه دختر حسن بن زيد است و در حباله عبدالملك بن مروان بوده و در مصر در حالى كه حامله و آبستن بوده از دنيا رفته و مدفون شده است در قاهره مصر در ماه رمضان سال دويست و هشت هجرى.

گفتار بعضى از عامه درباره نفيسه

بعضى از عامه مثل طبرى و ديگران در كتابهاى تاريخى خودشان نوشته اند كه نفيسه

ص: 51

در حباله اسحاق بن جعفر بوده كه رحلت نموده و خواست اسحاق بدن او را از مصر به مدينه آورده و در بقيع به خاك سپارد اهل مصر براى تبرك جستن به مزارش مانع شدند اسحاق متحير مانده چه كند تا شب خوابيده حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم را در خواب ديده از حضرتش كسب تكليف نمود فرمودند بگذارد در قاهره مدفون شود (لان الرحمه تنزل عليهم ببركاتها) يعنى رحمت خدا نازل مى شود بر اهالى مصر به بركت وجود اين خانم. و گفته اند كه ست نفيسه شش هزار ختم قرآن در ميان قبر خود تلاوت نمود و در زمان احتضارش سوره انعام تلاوت مى كرد چون رسيد به آيه «ولهم دارالسلام عند ربهم» دنيا را وداع نمود.

عقايد اهل سنت نسبت به نفيسه خاتون

اهل سنت را به اين خانم و مزارش عقيده مفرطى است در حال حياتش آب وضويش را جهت استشفا مى بردند و از او دعا مى خواستند، و در وفاتش به قبر مطهره اش توسل جسته و هميشه اوقات شمع ها و نذرها از اطراف مصر به قاهره آورده و به مقبره مقدسه اش كه در خارج شهر قاهره است مى رسانند. و اكنون در كنار قاهره پايتخت مصر داراى صحن و حرم و آستان با شكوهى است كه تمام مصرى ها از سنى و شيعه متوجه او هستند. و گويند محمد بن ادريس شافعى امام فرقه شافعيه كه يكى از رؤسا و امامهاى چهار مذهب اهل سنت است و شافعى ها تابع اويند در زمان حيات اين خانم در خدمتش حاضر شده و از او استماع حديث مى كردند.

مؤلف گويد اين است عاقبت و نتيجه دين دارى و پرهيزكارى در دين كه يك زن تمام مردم را از مخالف و موافق متوجه خود گردانده و هزار و اندى است داد دين و ايمانش در تمام صفحات مصر و ممالك مجاورش بلند است روشن فكران عالم بايد روشن فكرى و پيش بينى را از امثال اين اشخاص ياد گرفته و تعلم نمايند.

ص: 52

فصل دوم از باب يكم

اشاره

هويت حسن الامير بن زيد بن الحسن عليه السلام و شخصيت او

حسن الامير فرزند زيد فرزند حضرت امام حسن عليه السلام جد دومى حضرت عبدالعظيم است، كنيه و شهرتش ابومحمد و مادرش را همانطور كه گفتيم بنا بر قول بخارى لبابه دختر عبداللّه بن عباس است، و بعضى هم مادر او را زجاجه ملقب بر قرق گفته اند معروف به امير بود جهت اين كه پنج سال از طرف منصور دوانيق عباسى حكومت مصر و مكه و مدينه و اطراف آن را داشت پس از پنج سال منصور بر او غضب كرده و آنچه داشت بگرفت و او را زندانى نموده و او در زندان بود تا وقتى كه منصور وفات كرد، و مهدى عباسى خليفه شد او را از زندان درآورده و آنچه را منصور گرفته بود از او مسترد داشت و او را با خود به حج برد.

حسن الامير سه نفر از خلفاء بنى عباس را درك نمود منصور و مهدى و هادى، و او اوّل كسى است از علوى ها كه به روش و سنت عباسى ها جامه و لباس سياه پوشيده و با پسرعموهاى خود عبداللّه محض پسرحسن مثنى و محمد و ابراهيم پسران عبداللّه محض بينونيتى مثنى داشت و شرح آن در جاى خود در ذيل احوال حسن و اولاد او مذكور است. محل حاجت نيست و ابن هرمه كه نديم و دبير حسن الامير بود او را بر

ص: 53

پسر عموها تفضيل مى داد و اين بيت را در شأن او گفته است:

اللّه اعطاك فضلا فوق فضلهم *** على هن و هن فى حاسد و هن

و اين ابن هرمه در خوردن شراب و مسكرات بسيار مولع و حريص بود وقتى از منصور دوانيق عباسى خواهش كرد بنويسيد مكتوبى به حاكم و فرماندار مدينه كه حسن الامير بود هر وقت و هرجا او را مست ببيند حدى بر او جارى نمايد، منصور براى اين كه به ابن هرمه بى نهايت علاقه داشت از نوشتن اين مكتوب استيحاش مى نمود و بدو مى گفت حاجت ديگر بخواه و او اصرار به همين مطلب مى كرد جهت تعطيل نماندن حدود الهى يا شايد بدين وسيله ترك نمايد، تا عاقبت منصور نوشت به حسن الامير حاكم مدينه كه هر وقت ابن هرمه را مست ديدى و يا شراب خورد او را هشتاد تازيانه بزن تا حد الهى معطل نماند، و هركس كه او را در حالت مستى نزد تو آورد مأذونى يكصد تازيانه بر او بزنى ديگر هركس ابن هرمه را در كوى و بازار مست مى ديد جرأت نمى كرد نزد او رود و يا حاكم را اعلام نمايد. تا يك روزى حسن الامير به ابن هرمه گفت من كسى نيستم كه از مدح تو مسرور و يا از هجو تو خائف و غمگين باشم زيرا شرافتى را كه خداوند عالم به واسطه پيغمبرش بما عطا فرموده است جامع هر مدح و از هر ذم و قدحى ما را دور دارد و حق جد بزرگوار من رسول خدا آن است كه چشم پوشى نمايم در حق كسى كه خلاف شريعت حركت نمايد قسم ياد مى كنم به ذات اقدس پروردگار اگر ديگر تو را مست ببينم دو حد بر تو جارى مى نمايم يكى براى خوردن شراب و يكى براى مستى كه اظهار مى كنى و اين گناه بزرگ را فاش و آشكارا مى نمايى با اين كه نديم من هستى جديت و كوشش نما تا از اين عمل شنيع منصرف شوى براى رضاى خدا و خشنودى حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم .

ابن هرمه از اين تهديد ترسيده و شراب خوارى را ترك نمود و آن وقت نود سال از عمرش گذشته بود و اين ابيات را در خصوص ترك از شراب خوردن خود و نهى حسن الامير انشاد نمود.

ص: 54

ابيات ابن هرمه

نهانى ابن الرسول عن المدامى *** و ادبنى بآداب الكرامى

و قال لى اصطبر عنها و دعها *** لخوف اللّه لاخوف الانامى

مى گويد پسر رسول خدا مرا از شراب خوردن نهى نموده و به آداب و اخلاق بزرگواران مؤدبم فرمود و گفت به من خود را نگاهدار از خوردن شراب براى ترس از خدا نه ترس از مردم.

حكايت حسن الامير و داود بن مسلم شاعر

ابوالفرج در اغانى تاريخ خود مى گويد: ميان حسن الامير و جعفر بن سليمان حاكم مدينه عداوت و نزاعى سخت بود داود بن مسلم جعفر را در شعر خودش مدح نمود، وقتى كه حسن بن زيد به مكه معظمه مشرف شده بود با مهدى عباسى و چون برگشت داود خدمت او رفت براى زيارتش حسن الامير بر او خشم گرفت و گفت چرا جعفر را ستايش كردى؟ عرض كرد فداى تو شوم چون جايزه وصله زيادى به من داد او را ستودم بدين اشعار:

اشعار داود در مدح جعفر بن سليمان

و كنا حديثا قبل تأمير جعفر *** و كان المنى فى جعفر ان يؤمرا

حوى المنبرين الطاهرين كلاهما *** اذا ما خلا عن منبر ام منبرا

كان بنى حواء صفووا امامه *** فخير فى انسابه فتخيرا

حاصل ترجمه و معنى آن اين است كه: ما آرزوى حكومت و امارت جعفر بن سليمان را پيش از آن كه امير ما شود داشتيم پس او را دو بزرگوارى و دو منبر است، اگر يكى از او سلب شود قصد ديگرى كند (و شايد مراد از دو منبر حكومت مكه و مدينه بوده باشد) پس فرزندان حواء در برابرش ايستاده اند و از انساب او را اختيار كرده و

ص: 55

خلاصه نموده اند. بعد گفت اى آقاى من شما در نزد من بهتر و بالاتر از جعفر هستيد زيرا كه در مدح شما چنين سروده ام.

اشعار داود در مدح حسن الامير

لعمرى ان عاقبت اوجدت منعما *** بعفو من الجانى و ان كان معذرا

لانت بماقدمت اولا بمدحة *** واكرم فخرا ان فخرت و عنصرا

هوالغرة الزهراء و من فرع هاشم *** و يدعو علينا و المعالى جعفرا

و زيد الندى و السبط سبط محمد *** و عمك باالطف الزكى المطهرا

و ما نال من ذاجعفر غير مجلس *** اذا مانعاه العزل عنه تاخرا

بحبكم نالوا ذريها فاصبحوا *** يرون به عزا عليكم و مظهرا

براى رعايت اختصار دو بيت آن را ترجمه مى نماييم و حاصل آن دو بيت اين است كه مى گويد: در وقتى كه من معذرت بخواهم و عفو از گناهان را طلب كنم در تو نعمت عفو مى بينم و تو اى حسن سزاوارترى به مدح و ثناء من از ديگرى و از جهت عنصر و فخر ذاتى كه توراست كريم تر و بزرگوارترى و حسب و نسب خاص تست و ديگران را نارواست.

حكايت امام صادق عليه السلام و حسن الامير با منصور خليفه

امام صادق عليه السلام فرمودند بعد از داستان بزرگ مصيبت محمد و ابراهيم فرزندان عبداللّه محض عباسيان بنى هاشم را كوچ داده از مدينه به عراق آوردند، پس همگى منتظر شهادت و مترصد قتل بوديم تا روزى ربيع دربان منصور آمده و گفت از علوى ها دو نفر كه از همه داناترند بيايند تا ايشان را نزد منصور برم پس من و حسن الامير برخاستيم و به نزد منصور رفتيم چون ما را ديد روى به من كرده و گفت تويى كه علم غيب مى دانى؟ (گفتم لايعلم الغيب الااللّه) غيب را كسى جز خدا نمى داند گفت تويى

ص: 56

كه خراج مملكت را نزدت مى آورند؟ گفتم خراج هر مملكت از آن اميرالمؤمنين است. گفت آيا مى دانيد شما را براى چه خواسته ام؟ گفتم براى چيست؟ گفت براى آن كه خانهاى شما را خراب كنم و دلهاى شما را بترسانم و نخلها و درختان شما را قطع نمايم و شما را بدين حال با كمال خوارى و مذلت نگاهدارم تا اهل حجاز و عراق مايل و متوجه شما نشوند و با شما مراوده ننمايند كه موجب فساد است.

پس گفتم يا اميرالمؤمنين سليمان برعطاى خداوندى شاكر وايوب بربلاى آسمانى صابر و يوسف صديق با آن كه مظلوم بود از برادران گذشت و تو از همان دودمان هستى سزاوار است كه از آنها تبعيت نمايى. منصور از شنيدن اين كلمات خرسند شده و خندان گرديد و گفت دوباره اين سخنان را بگو چون گفتم گفت (مثلك فليكن زعيم القوم) يعنى مانند تو بايد بزرگ و كفيل قوم باشد از شما اولاد ابى طالب گذشتم.

امّا روايتى كه در زمان گذشته از پدرانت نقل نموده اى اكنون بيان كن. پس گفتم:

حدثنى ابى عن آبائه عن على عن رسول اللّه صله الرحم تعمرالديار و تطيل الاعمار و ان كانوا كفارا.

يعنى پدرم از پدرانش از على بن ابى طالب از رسول خدا روايت كرده كه صله رحم شهرها را آباد و عمرها را دراز مى كند اگر چه كفار باشند.

گفت مراد من حديث ديگر بود، پس گفتم:

حدثنى ابى عن آبائه عن على عن رسول اللّه الارحام معلقة بالعرش تنادى صل من وصلنى واقطع من قطعنى.

يعنى پدرم از پدرانش از على از رسول خدا روايت كرده كه فرمودند رحم به عرش خدا آويخته است و خدا را مى خواند كه اى خداى من پيوند كن به رحمتت هركس كه مرا پيوند كند و قطع كن از رحمتت هركسى كه مرا قطع نمايد.

منصور گفت نظرم حديث ديگر است، پس گفتم:

حدثنى ابى عن ابائه عن على عن رسول اللّه ان كان ملكا من ملوك الارض كان بقى

ص: 57

من عمره ثلاث سنين فوصل رحمه جعلها اللّه ثلاثين سنه.

يعنى حديث كرد مرا پدرم از پدرانش از على از رسول خدا كه فرمود هر پادشاهى از پادشان زمين سه سال از عمرش باقى بوده باشد چون صله رحم كرد خداوند آن سه سال را سى سال گرداند.

پس منصور گفت مراد من همين حديث بود و ما را اكرام كرده و به مدينه برگرداند.

قصه حسن الامير با منصور خليفه و سر ابراهيم بن عبداللّه

ارباب تاريخ گفته اند كه يك روز حسن الامير به مجلس منصور حاضر شد در موقعى كه سر بريده ابراهيم فرزند عبداللّه محض پسر عموى حسن را در طشتى نهاده و نزد منصور گذارده بودند منصور گفت يا حسن الامير صاحب اين سر را مى شناسى حسن گفت بلى پسرعموى خود را نيك مى شناسم.

فتى كان يحميه من الضيم سيفه *** و ينجيه من دارالهوان انتبائها

و بگريست منصور گفت من دوست نداشتم او كشته شود لكن او خواست سر مرا از بدنم دور كند من بر او پيشى گرفته و سر او را از بدنش دور كردم.

مدت زندگانى حسن الامير و عدد فرزندان او

حسن الامير هشتاد سال زندگانى كرده و در مدينه وفات نمود و چون از دنيا رفت هفت پسر از او به جاى ماند و اين پسران از مادرهاى متعدد بودند و ما براى رعايت اختصار اكتفا مى كنم به نامهاى ايشان و از شرح احوال شش تن ايشان خوددارى مى نماييم زيرا كه از مقام و منظور ما بيرونند.

اوّل: قاسم كه كنيه اش ابومحمد و بزرگترين فرزندان حسن بوده و مادرش ام سليمه دختر حسين اثرم فرزند حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام است و اين قاسم مردى پارسا و زاهد بود.

ص: 58

دوم: على كه مورد نظر ما است و جد حضرت عبدالعظيم است احوالات او خواهد آمد.

سوم: يزيد كه كنيه او ابوطاهر و مادرش ام ولد يعنى كنيز حسن بوده از مردم نوبيه.

چهارم: ابراهيم كه كنيه و شهرتش ابواسحق و مادرش هم ام ولد بوده.

پنجم: عبداللّه به گفته ابونصر نجارى نسابى مادرش ام ولد و به گفته ديگرى ام رباب دختر بسطام شيبانيه و شهرتش ابومحمد بوده.

ششم: اسحق معروف به ابوالحسن كوكبى مادرش كنيز و ام ولد بخاريه بوده و او بنا به گفته صاحب منتقلة الطالبيه جد امام زاده حسن تهران است كه اگر موفق شدم به نگارش كتاب كانون ايران يا تاريخ رى در ذيل امامزاده هاى مدفون در رى و اطراف آن مبسوطا شرح خواهم داد انشاءاللّه.

هفتم: اسماعيل مكنى به ابوعبداللّه و مادرش كنيز و او كوچك ترين فرزندان حسن الامير بوده است.

ص: 59

فصل سوم از باب يكم هويت على الشديد بن حسن الامر و شخصيت او

اشاره

على فرزند حسن الامير مادرش ام ولد بوده لقبش شديد و شهرتش ابوالحسن است و در زندان منصور عباسى وفات نموده، بنا به گفته سيداحمد نسابه صاحب عمدة الطالب كه مى گويد: عليا يكنى بابوالحسن و امه ام ولد و يلقب بالشديد و مات فى حبس المنصور. امّا به گفته ابونصر بخارى على در زمان زندگانى پدرش حسن الامير از دنيا رفت و بسيار بزرگ منزلت و جليل القدر بوده و دانشمندان علم تاريخ و نسب آل ابى طالب او را نيكو ستوده اند. و اين على غير از على معروف به عابد است زيرا كه او هم شهرتش ابوالحسن و پدرش هم حسن است و او را ذوالثفنات گفته اند از زيادى عبادت و سجده مثل جدش حضرت اميرالمؤمنين و پسر عمويش حضرت على بن الحسين افتاده پيشانى و ساير از جاهاى سجده اش پينه داشته و به همين جهت او را (ذوالثفنات) مى ناميدند.

و او پدر حسين شهيد فخ است كه نام محلى است نزديكى مدينه و دعبل شاعر هم در آن قصيده خود اشاره به مقتل و شهادت او نموده است (و اخرى بفخ نالها صلوات) و او فرزند حسن مثلث است بدين كيفيت على بن حسن بن حسن بن حسن بن على بن ابيطالب پس معلوم شد كه على الشديد غير از او است و قبر على شديد را در حجاز و برخى هم در عراق گفته اند و ظاهرا هم در عراق بوده باشد زيرا كه حكومت منصور و پايتخت او در عراق بوده.

و على را هم با عبداللّه محض و ساير از اولاد امام حسن مجتبى به كوفه آورده و

ص: 60

زندانى نموده است و در راه هم ايشان را بسيار اذيت و آزار كرده اند، حتى وقتى كه ايشان را از مدينه كوچ مى دادند با غل و زنجير عبورشان دادند از سراى امام جعفر صادق عليه السلام چون آن حضرت از شكاف و روزنه در سراى ايشان را نگريست بسيار گريه كرد و آب از چشمان مباركش بر صورت و چهره حضرتش جارى گشته و فرمود: واللّه ما وفت الانصارلرسول اللّه صلى اللّه عليه و آله ببيعة لقد بايعوه على ان يقوا نفسه و ولده ممايقون نفوسهم و اولادهم واللّه لايفلح قوم تخرج بهولاء عنهم على هذا الصورة. يعنى قسم به خدا كه انصار وفا نكردند به شرايط بيعت با رسول خدا چه با آن حضرت بيعت كردند كه حفظ و حراست كنند او را و فرزندان او را همان قسم كه نگاه مى دارند خود و فرزندان خود را قسم به خدا رستگار نمى شوند جماعتى كه فرزندان پيغمبر خود را بدين صورت كوچ مى دهند.

بردن على الشديد و سادات حسنى را به اسيرى طرف كوفه

على و عبداللّه محض و ساير حسنى ها را به همان زحمت و خوارى كوچ دادند از مدينه و ابن الازهر كه زندانبان ايشان بوده آنها را از دار مروان حركت داده به ربذه كه قبر ابى ذر غفارى از اصحاب رسول خدا است و بدترين جاهاى حجاز است آورده و در آنجا غل و زنجير ايشان را سخت تر نموده، و از آنجا هم حركت داده به كوفه آورده و در زندان كوفه محبوسشان نمود و در آن زندان بسيارى از سادات حسنى دنيا را بدرود كردند و يا منصور به ظلم و جفا شهيدشان نمود كه از جمله آنها عبداللّه محض و على الشديد بوده است: مؤلف گويد احتمال شهادت آنها اقوى است زيرا كه از داستان عبداللّه محض چنين معلوم مى شود.

گفتار ابوالفرج در شهادت عبداللّه محض

ابوالفرج اصفهانى صاحب كتاب اغانى كه از بزرگان اهل تاريخ است مى گويد:

شخصى كه با زندانبان عبداللّه محض دوستى و آميزش داشت گفت يك روز نزد

ص: 61

آن زندانبان بودم كه از طرف منصور نوشته براى او آمد چون آن نوشته را خواند رنگ از صورت او پريده و سخت مضطرب شده و لرزه بر بدنش افتاد به طورى كه نوشته منصور از دست او افتاده و از جاى برخاست و رفت ما آن نوشته را برداشته خوانديم نوشته بود به مجرد رسيدن اين نامه آنچه را كه در حق (مدله) يعنى عبداللّه محض فرمان داده ايم انجام رسان. بالجمله ساعتى نگذشت كه زندانبان آشفته خاطر و متفكر بازگشته و نزد ما بنشست و قدرى سر خود را به زير افكنده آنگاه سربلند كرده و گفت عبداللّه محض از دنيا رفت. ابن خداع گويد كه عبداللّه محض هفتاد و پنج سال داشت كه او را كشتند و در كوفه بدنش را به خاك سپردند و قبرش در كوفه زيارتگاه شد.

زوجه و فرزندان على الشديد

على الشديد چون از دنيا رفت بسيار جوان بود و او را كنيزى بود موسومه (بهيفا) و از آن دخترى آورد به نام فاطمه پس از او هيفا از على حامله و آبستن شد كه او را به زندان بردند و چون از دنيا و اثر آبستنى از هيفا ظاهر نبود، حسن الامير پدر على او را فروخت به شخصى مشترى چون او را به خانه برد و تفحص از حال كرد و معلوم داشت كه آبستن است لاجرم او را براى حسن باز فرستاد و بعد از مدت آبستنى پسرى آورد حسن الامير او را عبداللّه ناميد. و به گفته عمدة الطالب براى اطمينان خاطر خود او را نزد قافه يعنى قيافه شناس برده و گذارش حال او داد قيافه شناسان او را ملحق به على الشديد نمودند و از اين رو او را عبداللّه قافه خواندند.

حاصل حسن الامير فرزند زاده را بسيار دوست مى داشت و بزرگ مى شمارد و به گفته ابوالحسن عمرى و ابونصر بخارى نسابى على الشديد را پسر ديگرى بود به نام عبدالعظيم و مادرش موسومه به يتيمه دختر اسماعيل بن ابراهيم بن طلحه بود و از اين عبدالعظيم كه عموى حضرت شاهزاده عبدالعظيم است فرزندى نماند بلكه اصلاً فرزندى نياورد.

ص: 62

فصل چهارم از باب يكم هويت عبدالله القافه بن على الشديد و شخصيت او

اشاره

عبداللّه فرزند على الشديد مادرش هيفا ام ولد بوده كه پيش از دنيا آمدن او پدرش على در زندان وفات نمود، و حسن الامير پدر پدر او بسيار او را دوست داشته و به جاى على فرزند خويش عزيز مى داشت و چون به حد رشد و جوانى رسيد او را حكومت بعضى از اراضى حجاز داد لقب او قافه است به همان لحاظ كه در احوال پدرش بيان كرديم.

و جدش حسن الامير با آن كه داراى شش پسر ديگر بود او را خليفه و جانشين مى خواهد و دخترزاده اسمعيل بن ابراهيم بن طلحه را به حباله و عقد او در آورده و از او فرزندان چندى آورد.

فرزندان عبدالله قافه

عبداللّه قافه به گفته ابوالحسن موسوى صاحب بن ابى السلاح كه عالم انساب است چهار پسر آورد اوّل احمد دوم قاسم سوم حسن چهارم عبدالعظيم، و به گفته ديگرى پنجم محمد و ششم ابراهيم هفتم على الاكبر هشتم على الاصغر نهم زيد، پس به گفته دوم فرزندان عبداللّه قافه نه تن بودند كه عظيم تر و جليل تر ايشان سيد و آقاى ما

ص: 63

شاهزاده عبدالعظيم عليه السلام است.

و مؤيد بر اين فرمايش حضرت امام حسن عسكرى است در وقتى كه از حضرتش سؤال كردند از عظمت و بزرگى آن حضرت فرمودند (لو لا عبدالعظيم الحسنى لقلنا ما اعقب على الشديد ابن الحسن بن زيد) يعنى اگر نبود عبدالعظيم حسنى هر آينه مى گفتيم كه على الشديد با اين همه كثرت فرزند اصلاً عقب و اولادى نياورد.

پس برادران حضرت عبدالعظيم عليه السلام بنا به گفته ابوالحسن موسوى سه تن و به گفته دوم هشت تن بوده اند.

گفتار سيد شهاب الدين النجفى در برادران حضرت عبدالعظيم

و بنا بر تحقيق عالم خبير و نسابه شهير قرن چهاردهم هجرى سيدشهاب الدين نجفى مرعشى اين كه آنچه را كه مسلم علما انساب است آن حضرت را يك برادر بود احمد نام، يعنى فرزندان عبداللّه قافه دو تن بوده اند اوّل عبدالعظيم و دوم احمد كه از جمله زهاد و پرهيزكاران بود و اعقاب وى بسيار و سادات حسنى ابهر و خرم دره و هيدج و قزوين از نسل پاك او مى باشند.

ولكن سيد بزرگوار عميدالدين النجفى نسابه دو برادر ديگر هم براى آن حضرت ذكر فرموده اند يكى محمد المهفهف و ديگر حسن المهفهف، كه ذريه و نسل او در رى مى باشند و مدتى املاك فدك هم در تصرف او بوده است.

ص: 64

فصل يكم از باب دوم هويت عبدالعظيم بن عبدالله الحسنى و شخصيت او

اشاره

عبدالعظيم حسنى پدرش عبداللّه قافه و مادرش دختر اسماعيل بن ابراهيم و يا به گفته منتقلة الطالبيه ام ولد بوده و شهرتش ابوالقاسم و به گفته صاحب بن عباد ابوالفتح هم كنيه و شهرتش بود، لكن امروز به همان ابوالقاسم معروف است در مدينه اوائل سنه دويست هجرى تقريبا به دنيا آمده و او در ميان فرزندان ائمه هدى از چند تن گذشته از همه افضل و اعلاء بلكه از اجلاء السادات و سادة الاجلاء بوده است.

شيخ بزرگوار صدوق او را چنين ستوده است: «كان عبدالعظيم الحسنى عابدا و رعا مرضيا» مى گويد حضرت عبدالعظيم شخصى خداپرست و زاهد و پسنديده خدا و رسول و مردم بوده است. و غالب دانشمندان دين و نوابغ عالم تشيع و اسلاميت هركدام به نوبت خود او را ستايش كرده و وصف نموده اند با عباراتى شريف و بياناتى لطيف كه نگارش برخى از آن جالب توجه توده و موجب دانش و معرفت به حيثيت آن حضرت است.

گفتار صاحب بن عباد در شخصيت آن حضرت

اسماعيل بن عباد معروف به صاحب بن عباد كه وزير فرهنگ و هم نخست وزير فخرالدوله ديلمى است و بعضى او را رازى و بعضى هم اصفهانى گفته اند مى گويد:

ص: 65

عبدالعظيم حسنى مردى صاحب ورع و پارسا و پرهيزكار و ديندار و خداپرست معروف به امانت و داراى صداقت لهجه و داناى به امور دين و گوياى توحيد و عدل بسيار بوده، و در زمان خودش در علم و ادب و فضل و دانش و تقوى و عمل بعد از امام زمانش از تمام معاصرين خويش برترى داشته و اتكاء كامل و نهايت توسل به معصومين را دارا بوده است، و هيچ كس را منزلت او نبوده و به تمام معنى تبعيت و تقليد از حضرات ائمه دين مى نمود، و در اولاد و احفاد حضرت امام حسن عليه السلام كسى به قدر رتبه و مقام او نبود بلكه در سادات حسينى هم از امام و چند تن از فرزندان ايشان گذشته كسى را به مقدار او نمى شناسيم.

گفتار صاحب «عمدة الطالب» در جلالت آن حضرت

سيدشريف احمد نسابه در كتاب عمدة الطالب كه در نسب خانواده و آل ابيطالب نوشته است مى گويد:

امّا عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى بن على الشديد مشهور به ابوالقاسم مردى بزرگوار بوده و قبر شريفش در مسجد شجره رى زيارتگاه است.

بخارى گفت ابوعلى محمد بن همام گفت خبر داد مرا عيينة بن عبداللّه از على بن على از امام حسن عسكرى عليه السلام كه از آن حضرت پرسيدند از جلالت عبدالعظيم حسنى عليه السلام فرمود اگر نبود آن بزرگوار هر آينه مى گفتيم كه على الشديد فرزند حسن الامير فرزندى نياورد.

گفتار سيدمرتضى علم الهدى در عظمت آن حضرت

سيدمرتضى علم الهدى كه از اكابر سادات و دانشمندان قرن چهارم هجرى است درباره آن حضرت مى گويد: اين داستان معروف از سيد پارسا و دانشمند پرهيزكار بلند رتبه عالى مقام ابوالقاسم عبدالعظيم فرزند عبداللّه فرزند على فرزند حسن فرزند زيد فرزند حسن فرزند على بن ابيطالب عليه السلام مدفون به مسجد شجره رى است،

ص: 66

كه آباد و معروف و مشهور مى باشد و دريافته است صحبت و ملازمت سه تن از امامان پاك را مانند امام جواد و امام هادى و امام حسن عسكرى را، و فرقه اماميه و شيعى ها از روايات و احاديث او تاكنون استفاده نموده و استفاضه مى نمايند.

گفتار شيخ حرعاملى صاحب «وسائل الشيعه» در حيثيت آن حضرت

محمد بن حسن معروف به شيخ حر عاملى كه قبرش در صحن مطهر حضرت رضا عليه السلام است مى گويد در اواخر كتاب وسائل كه: عبدالعظيم بن عبداللّه به على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابيطالب عليه السلام مكنى بابى القاسم مردى خداپرست و پارسا بوده و براى او داستانى است كه دلالت بر جلالت و نيكويى حال او مى نمايد. و گفته است شيخ صدوق ابن بابويه كه او پسنديده خدا و رسول و مردم بوده است و نجاشى و علامه هم او را چنين ستوده اند، و شيخ صدوق در ثواب الاعمال خود روايت كرده كه زيارت او مانند زيارت حضرت امام حسين عليه السلام است.

گفتار ميرداماد در سيادت و بزرگوارى آن حضرت

سيدمحمدباقر معروف به ميرداماد كه از حكما و فلاسفه قرن يازدهم هجرى است در كتاب رواشح سماويه خود كه مختصرى در تعريف بعضى از رجال و بزرگان و دانشمندان عالم اسلاميت نوشته است مى گويد: از خبرهاى معروف و مشهور طريق روايت ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى مدفون در مسجد شجره رى است كه روايات او از نيكويى و حسن پسنديده ما است و آن بزرگوار با اين كه نصى بر وثاقت او نرسيده ممدوح مى باشد.

مؤلف گويد در اين فقره اخير از كلمات ميرداماد نظر است، زيرا چه نصى بالاتر بر وثاقت اخبار آن حضرت و توثيق جنابش از امر امام دهم به اباحماد رازى است كه مى فرمايد زمانى كه مشكل شد بر تو امر دينت پس سؤال كن آن را از ابوالقاسم عبدالعظيم حسنى اگر موثوق نزد امام نبود امر به ارجاع به آن حضرت نمى نمود.

ص: 67

بقيه گفتار ميرداماد، و نزد من اين است كه صراف و بينا و روشن فكر با اطلاع زشت و ناروا مى داند توثيق كردن مثل آن حضرت را جدا، و اگر نبود براى او مگر حديث عرض دينش و حقيقت معرفت و يقينش و فرمايش آقاى ما امام على النقى عليه السلام كه به دان حضرت فرمود: انت ولينا حقا تو دوست و پيرو حقيقى ما هستى با اين كه براى اوست حسب و نسب پاك و شرافت آشكار هر آينه كفايت مى كرد او را زيرا كه نيستند خلاصه گان خانواده نبوت و پاكان دودمان ولايت مثل يكى از مردم ديگر زمانى كه ايمان آورده و پرهيزكارى نمايند و عبدالعظيم حسنى از اين معنى گذشته نزد پدران والا گرام خويش مشكور و پسنديده گشته بود.

و چگونه چنين نباشد و حال آن كه او است صاحب داستان معروف چنانى كه نجاشى آن را در ترجمه كتاب خود بيان نموده و آن گوياى به جلالت قدر و بلندى مقام و رتبه او است و در فضل زيارت او روايات چندى وارد شده و رسيده است كه كسى كه قبر او را زيارت كند بهشت بر او واجب مى شود.

و ابوجعفر صدوق محمد بن بابويه قمى روايت كرده است در ثواب الاعمال كه زيارت او زيارت حضرت سيدالشهداء عليه السلام است و او را كتابى است به نام اخبار عبدالعظيم حسنى كه شيخ ابوالعباس نجاشى از جمله كتابهاى او شمرده است.

و بالجمله گفتار ابن بابويه و نجاشى و غير اين دو نفر درباره جلالت آن حضرت كه «كان عابدا ورعا مرضيا» كفايت مى كند در صحت احاديث او چه رسد از آنچه ما بيان نموديم از مقامات و شخصيت او پس به درستى كه صحيح تر و برتر و راست و محكم تر اين كه شمرده شود روايات او صحيح و درجه اعلاى صحت و خداوند پاك بدين گفته دانا است. (پايان)

تا اينجا بود كلمات بزرگان در جلالت و عظمت و شخصيت آن حضرت و ديگران از دانشمندان را هم مانند علامه در اين باب گفتارهايى است كه ما براى ايجاز و اختصار از بيانش خوددارى و صرف نظر كرده و شروع در بيان زندگانى آن حضرت مى نمائيم.

ص: 68

فصل دوم از باب دوم روش آن حضرت در مدينه و عراق قبل از مهاجرتش به ايران

اشاره

حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام زمانى كه در مدينه بود و همچنين در بغداد و سامره يكى از روشهاى پسنديده اش كه بسيار موجب عظمت و بزرگوارى او شده بود در محضر حضرات ائمه همان روش تقيه و پنهان داشتن عقيده و مرام بوده و بسيار از عباسيان تقيه مى نمود و به مضمون فرمايش حضرت صادق عليه السلام «التقية دينى و دين آبائى» تقيه مرام من و مرام پدران من است، و باز «من لاتقية له لادين له» يعنى كسى كه تقيه نداشته باشد دين و مرام ندارد رفتار مى نمود.

و در ميان سادات حسنى هيچ يك تقيه او را نداشتند و حال آن كه آن روز روز اين معنى بود زيرا كه خلفاء جور و ستم بنى عباس از آنچه بنى الحسن در زمان بنى اميه و بنى مروان و در اوائل خلافت بنى عباس كرده بودند خائف و ترسان بودند و براى اين راضى نمى شدند كه ائمه طاهرين و حوارى ايشان و سادات حسنى در مدينه طيبه مجاور و ساكن باشند و مى ترسيدند مبادا به واسطه ايشان فتنه و انقلابى بر پا شده و رخنه به ملك و سلطنت عباسيان پديد آيد، پس ايشان را به انواع ظلم و ستم كه عمده آن مباعدت و تبعيد از وطن مألوف و مجاورت روضه منوره نبويه صلى الله عليه و آله وسلم بود به شام و

ص: 69

كوفه و بغداد و سامرى و خراسان حركت مى دادند. چنانكه حضرت رضا را به خراسان و مرو بردند، و عده از سادات حسنى را چون عبداللّه محض و على الشديد و ديگران به كوفه و حضرت امام موسى و امام جواد عليه السلام را به بغداد و حضرت امام على النقى عليه السلام و امام حسن عسكرى را به سامره تبعيد نمودند.

و حاصل عباسيان براى حب رياست و سلطنتى كه داشتند و از خاندان پاك علوى ها در هراس و ترس بودند پيوسته مراقب ايشان بوده و بين آنها تفرقه و جدايى مى انداختند، و دعبل شاعر هم در آن قصيده خود كه براى حضرت رضا عليه السلام انشاد نموده اشاره به همين موضوع كرده و مى گويد در حالى كه حضرت زهرا(س) را مخاطب ابيات خود قرار داده.

ترجمه چند بيتى از قصيده دعبل، در تفرق خاندان على و زهرا

اى فاطمه زهرا برخيز و نظر كن كه چگونه بين اعضاء و پاره هاى تن تو جدايى انداختند، بعضى را در كنار فرات و برخى را در زمين طيبه و عده يى را به فخ و جمله يى را در زمين جوزجان. و باز بعضى ديگر را به بغداد و بعضى را هم به خراسان برده و شهيدشان نمودند.

روى اين لحاظ بود كه ائمه هدى در آن عصر تمامى اولاد و اصحاب خودشان را امر به تقيه و كتمان و خلاصه پنهان داشتن عقيده و مرام مى فرمودند، و هركدام از سادات علوى ها كه اظهار خروج و نهضت كردن مى نمودند ايشان را منع و نهى مى كردند، حتى در داستان خروج كردن زيد شهيد هم وارد است كه وقتى كه خدمت حضرت باقر عليه السلام برادر بزرگوار خود رسيد و اظهار خروج كردن نمود حضرت فرمود شنيدم از پدرم از پدرانش تا جدم رسول خدا كه فرمود پيش از قيام و نهضت مهدى موعود ما هركس خروج نمايد بدون شك مغلوب و كشته خواهد شد.

لكن شهادت زيد هم از مقدرات بوده و پيغمبر اكرم هم پيش بينى كرده و خبر داده

ص: 70

بودند و در سادات حسينى هم از امام و معصوم گذشته كمتر كس است كه به رتبه زيد شهيد برسد، فضائل و مناقب او بسيار است و مصيبت او بر تمام امامها گران و دشوار بوده و هر وقت به خاطر شريفشان مى آمد مى گريستند.

حاصل چيزى كه در عصر امامها موجب قرب و نزديكى اشخاص بود به حضرات ايشان فقط انقياد و اطاعت بوده كه هرچه ايشان طالبند همانطور مردم رفتار كنند خواه تقيه كردن و خواه افشاء و اظهار كردن باشد و معنى ايمان همين است كه مطيع و منقاد (اولى الامر) كه اطاعت ايشان اطاعت خدا و رسول است بوده باشند چه در اوامر و چه در نواهى.

و البته كسانى كه تقيه را شعار و دثار خويش قرار دادند در آن زمان با كسانى كه در كربلا خدمت حضرت امام حسين قيام و نهضت نمودند فرقى نداشتند زيرا كه اطاعت در نواهى و انتهاى در منهيات مثل امتثال و اطاعت در اوامر است، بلكه در حديث وارد شده كه پنهان نكردن سر حضرات ائمه و پيشوايان و افشاء كردن آن كشتن ايشان است عمدا نه خطا و سهوا چنانچه مى فرمايد (من اذاع سرنا فقد قتلنا عمدا لا خطا) و حضرت عبدالعظيم عليه السلام كاتب اسرار و ناشر اخبار آل رسول بوده و از اين جهت مرضى و پسنديده ايشان شده و منظور نظر مهر انور ايشان گرديده است، و مدتى كه در مدينه بود با حضرت جواد امام نهم مكاتبه و مراسله داشت و بدان وسيله اخذ علم و حديث مى نمود. و او را البته چند چيز بزرگ و بلند قدر نمود، يكى براى قربت و خويشى كه با رسول خدا داشت و از برگزيدگان فرزندان آن جناب بود، ديگر مقام علم و دانش آن وجود مقدس كه به جاى خود بيان مى شود، و ديگر شدت تقيه اش كه احدى به درجه تقيه او نبود بعد از امام زمانش، و از كثرت محبت و دوستى كه با ايشان داشته تقيه اش زيادتر بوده زيرا كه حضرات امامها بسيار دوست مى داشتند تقيه را و شيعيان و هواداران خود را هم امر و تأكيد به آن مى كردند از براى حفظ و حراست مال و جان مسلمين كه بسته به تقيه بود در آن روز.

ص: 71

و فرمايش حضرت باقر است: ان المحب لمن يحب يطيع، به درستى كه محب مطيع محبوب است.

و عمده چيزى كه باعث بلندى مقام و رتبه و تقرب او به خدا و رسول و ائمه هدى گشته بود مرحله تقوى و پرهيزكاريش بوده، و شايد از سادات آن روز كسى مقام زهد و تقوى او را نداشته و البته آن قدر كه پرهيزگارى موجب تقرب و كرامت است خصائص ديگر مثل حسب و نسب يا صرف علم و دانش نيست زيرا كه خداوند جليل مى فرمايد: انّ اكرمكم عنداللّه اتقيكم گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين

شما است.

عبادت و سخاوت آن حضرت

در عبادت آن حضرت رسيده است كه در مدت عمر شريفش بيشتر روزها بلكه غالب ايام را روزه و شبها را به عبادت و شتايش خداوند متعال مى گذرانيده. و در بذل و بخشش و جود و سخاى آن بزرگوار وارد شده است كه تنها كسى كه اقتداء و تبعيت كرد از جد بزرگوار خود حضرت امام حسن مجتبى او بوده، يعنى همانطورى كه در زمان حضرت مجتبى آن وجود پاك و آن گوهر تابناك اسخى الناس با جودترين مردم بوده و اگر از جوادترين مردم سؤال مى كردند از حضرتش تجاوز نمى نمودند. چنانچه چند مرتبه تمام اموال خويش را با فقراء و بى نوايان تنصيف نموده، حتى يكتاى نعلين را داده و يكتا را براى خود گذارد. و چند مرتبه هم مال خود را به تمامى در راه خدا انفاق نموده و هيچ چيز براى خود نگاه نداشت. همين طور فرزند ارجمند و سبط اكبرش حضرت عبدالعظيم هم چندين مرتبه اموال خود را به تمامى انفاق در راه خدا و چند مرتبه هم با اضعفاء و بيچارگان نصف نمود و البته الولد سرّابيه كلامى است صدق، و بابه اقتدى عدى فى الكرام فمن يشابه ابه فما ظلم، بيانى است پسنديده از سخاوت آن حضرت كه به تمام معنى فرزند آن پدر است.

ص: 72

مقام علم و دانش آن حضرت از توصيه حضرت هادى

ابوتراب رويانى گفت شنيدم از اباحماد رازى كه گفت داخل شدم در سامره بر مولايم حضرت امام على الهادى عليه السلام وسؤال كردم بعضى از مسائل حلال و حرام را و جوابم را فرمودند، وقتى كه خواستم با حضرتش وداع كرده مراجعت نمايم فرمود به من: اى اباحماد هر وقت چيزى از امر دينت مشكل و سخت شد بر تو در شهر و ناحيه ات، پس سؤال كن آن را از عبدالعظيم فرزند عبداللّه حسنى و برسان او را از من سلام (پايان حديث). اين حديث كاملاً مقام علم و دانش او را معرفى مى نمايد كه نزد امام تا چه رتبه از علم و كمال را دارا بوده كه به اباحماد مى فرمايد امور مشكله دينت را از او سؤال كن.

ادراكش سه تن از حضرات امامان را

آنچه را كه مسلم اصحاب و متيقن علما و دانشمندان رجال و تاريخ است ادراك آن حضرت است سه نفر از ائمه هدى را كه نخستين آنها حضرت امام محمدتقى است كه در مدينه و بغداد ملاقات كرده و درك صحبت حضرتش را نموده، و دوم و سوم حضرت امام على النقى عليه السلام و امام حسن عسكرى است كه در سامره مشرف به محضرشان گرديده و ملازمت خدمت و صحبت ايشان را اختيار نموده است.

و آن حديث كه در داستان عبداللّه قافه پدر آن حضرت نقل نموديم از حضرت عسكرى است درباره عظمت و بزرگى آن حضرت، و هم اشاره به شخصيت اوست كه اگر نبود عبدالعظيم عليه السلام على الشديد را فرزندى نبود.

و امّا به طور يقين درك حضور مهر ظهور حضرت رضا عليه السلام را نفرموده و پاره يى از روايات كه از آن حضرت براى زيارت او رسيده است خبر از آينده و به عبارت ديگر پيش بينى بوده است، چنانچه پيغمبر خدا خبر از ثواب زيارت كردن قبر حضرت امام حسين عليه السلام و ساير از امامها مى فرمودند.

ص: 73

و امّا خدمت آن سه امام كه گفته شد مخصوصا حضرت جواد عليه السلام و حضرت هادى عليه السلام به طور قطع بوده و نهايت توسل و تمسك را به آن دو بزرگوار داشته و چه در مدينه و چه در بغداد و سامرى غايت ملازمت و مصاحبت ايشان را تا قبل از مهاجرتش به رى دارا بوده، و ايشان هم او را بى نهايت دوست مى داشتند و در آشكارا و پنهانى چه پيش از مهاجرتش به ايران در موقعى كه ملازمت ايشان را داشت و چه بعد از ورودش به شهر رى به اصحاب و اطرافيان خود توصيه و سفارش او را مى فرمودند چنانچه از حديث اباحماد رازى دانسته شد.

در مجالس او را نزديك و بيشتر در پهلوى خود نشانده و نهايت توجه و احترام را با او مى نمودند، و هيچ كدام از مجلسيان و نزديكان آن دو بزرگوار اين گونه منزلت را دارا نبودند.

ادب آن حضرت در مجلس حضرت هادى عليه السلام

رفتار و عادت كريمانه حضرت عبدالعظيم اين بود كه هر وقت وارد مجلس حضرت جواد عليه السلام يا حضرت هادى عليه السلام مى شد با كمال ادب و خضوع و غايت حياء و تواضع درب مجلس مى ايستاد در حالى كه دستهاى خود را از رداء بيرون آورده بدين نحو سلام مى كرد: السلام عليك يابن رسول اللّه و رحمه اللّه و بركاته، حضرت هادى عليه السلام امام دهم او را بدين طريق پاسخ مى فرمود: و عليك السلام يا اباالقاسم و رحمه اللّه و بركاته مرحبا بك الىّ الىّ.

يعنى آفرين بر تو باد پيش من آى پيش من آى.

حاصل او را نزديك خود خوانده و در كنار و پهلوى خود مى نشانده به حدى كه زانوى مباركش ملصق و چسبيده به زانوى مقدس امام مى شد و كاملاً امام از احوال او استفسار كرده و پرسش مى نمود كه مورد غبطه و حسرت ديگران مى شد، تا يك روزى نزديكان و اصحاب حضرت هادى عليه السلام عرض كردند اى آقاى ما سبب چيست

ص: 74

كه با وجودى كه ابوالقاسم عبدالعظيم حسنى است و ما حسينى هستيم و سادات حسينى اشرف و بالاتر از سادات حسنى هستند شما اين نحو با او رفتار نموده و او را بر ما ترجيح داده و اختيار مى نمايى؟؟! فرمودند: جواب شما را فردا خواهم گفت روز ديگر كه مجلس حضرت هادى عليه السلام آكنده از اصحاب و نزديكان و حوارى ايشان شد و هريك از آقازاده گان و مجلسيان به جاى خود قرار گرفتند در آخر حضرت عبدالعظيم وارد شده و به عادت هر روز سلام داد و پاسخ گرفت كسانى كه در مجلس نشسته بودند به او راه ندادند در همان آخر مجلس نزديك كفش كن نشست و بنا به گفته بعضى حضرت هادى عليه السلام پس از جواب سلام فرمودند همان جا بنشين، بدون درنگ و تأمل نشست و اصلاً خاطر شريفش نگران نشد كه همه روزه پهلوى امام و امروز در آخر مجلس البته كمال ادب و حياء و غايت فضل و دانش همين است كه صدر و ذيل مجلس به حال او فرق نداده و تغييرى نياورد.

حضرت هادى عليه السلام توجه به آن حضرت و شخصى كه بالا دست او بود فرمود و مسئله يى از آن شخص سؤال كرد او از جواب عاجز مانده، حضرت هادى عليه السلام از آن حضرت پاسخ طلبيد بى مهابا جواب داد. امام فرمود: مرحبا بك آفرين بر تو باد برخيز و بالاى دست اين شخص بنشين.

و همين طور مسائل از كسانى كه بالا دست او بودند سؤال مى فرمود و هركدام عاجز مى شدند امر مى فرمود كه آن حضرت جواب گويد و بالا بنشيند تا به جاى هر روز رسيد.

سپس حضرت هادى عليه السلام با تمام مقاديم بدن شريفش متوجه او شده و با كمال مرحمت و لطف احترام نموده و روى خود را به اصحاب و اهل مجلس و معترضين فرموده و گفت اين است جواب پرسش و اعتراض ديروز شما.

يعنى عبدالعظيم براى مقام علم و عمل و ادب و تقويش نزد ما مقرب و مقام بلند دارد.

ص: 75

اين مرد بزرگوار كه عالم آل محمد و دانشمند خانواده علوى است بدينگونه بايد محترم و معظم باشد، يكى ديگر از احترام و تعظيم هاى حضرت جواد و حضرت هادى عليه السلام مرآن بزرگوار را اين بود كه هيچ وقت او را به نام نمى خواندند پيوسته حضرتش را به كنيه اش كه ابوالقاسم باشد مى خواندند زيرا كه علما ادب گفته اند كه: «وضع الكنيه للتعظيم والتكريم واللقب اعم منه و من الذم والتوبيخ» يعنى كنيه موضوع شده براى تعظيم و تكريم و احترام و لقب اعم است از آن و از ذم و توبيخ.

هم چنان كه حضرت رضا عليه السلام فرزندش را پيوسته به كنيه يا اباجعفر صدا مى زد و اين خواندن به كنيه از احترامات مشهور و شايع عرب است، چنانچه در فارسى زبان ها به فاميل و شهرت صدا زدن را احترام مى دانند و به نام خواندن را تحقير و بى اعتنايى مى دانند.

حديث عرض دين آن حضرت با مقدمه لطيف علمى

يكى از مهمترين موجب ها و عظيم ترين سبب هاى فضيلت عبدالعظيم حسنى عليه السلام كه هم بزرگى روح و هم عظمت نفس و هم كمال ايمان و توحيد و هم غايت تواضع و خشية او را اعلان مى نمايد حديث عرض دين آن حضرت است كه اگر نبود او را فضيلتى غير از آن هر آينه كافى و وافى بود در جلالت آن حضرت. هم چنانى كه بعضى از بزرگان مانند ميرداماد و علامه در تعاريف و تواصيف خودشان مر آن بزرگوار را گفته اند كه: «لولا له فضل الاحديث عرض دينه لكفى به فضلاً» اين حديث شريف چون از اعظم فضائل آن حضرت و هم اهم مدارك مذهبى ما بود لازم دانستم كه با يك مقدمه لطيف علمى و مختصر شرح نظيف فنى و نتيجه و فايده دينى كه از حديث استفاده مى شود وارد شوم پس شروع به مقدمه كرده و مى گويم:

دانشمندان جهان و حكماء عالم قائلند كه يكى از نكات دقيق و مهم عالم روح و حيات انسانى حس است، و اين در نزد ايشان بسيار مورد اهميت

ص: 76

و مى گويند امتياز انسان از ساير حيوانات همين است، يعنى او را انسان گفته اند به نظر حساسيت او.

و اين معنى هم دانسته شود كه اين حس و اين حساس غير از حس و حساس منطقى ها است كه در پاسخ سؤال الحيوان ماهو مى گويند زيرا آن حس مشترك بين حيوان و انسان است كه به معنى دريافت كردن چيزهاى محسوس است به وسيله حواس و قواى پنج گانه ظاهرى كه در تمام حيوانات موجود است امّا اين حس و حساسى كه مورد گفتگوى ما است همان است كه گفته مى شود در پاسخ الانسان ماهو كه سؤال از حقيقت انسانيت انسان است و آن دريافت كردن چيزهايى است كه دريافتش به حواس ظاهرى ممكن نيست بلكه حس ديگرى لازم است كه برخى او را عاقله و برخى مدركه يا ناطقه يا چيزهاى ديگر مى گويند: «عبارتناشتّى و حسنك واحد» غرض يكى است اين نكته همانطور كه گفتيم احساس و ادراك چيزهاى غير محسوس از حواس ظاهره را مى نمايد كه از جمله آنها دريافت بد و خوب، و سود و زيان، و نيك بختى و بدبختى، و كمال و نقصان، و سلامت و بيمارى و غير آنها را نمودن است انسان حساس آن است كه اين نكته در كانون او حكم فرما بوده باشد.

فلاسفه عالم و دانشمندان علم الاخلاق هم مى گويند كه نكته ديگرى در كانون بشر به وديعه گذارده شده كه آن ميل به كمال و همان سير تكاملى ذرات بوده باشد.

نكته اوّل انسانى را متوجه به نقصان و كمال خويش نموده، و نكته دوم دعوت به كمال و كوس (الرحيل) كوچ كردن از درجه و مرتبه ناقصه يى كه در اوست براى مرتبه فوق و كمال مى زند و هم انسانى را به اصلاح نقايص خود وادار مى نمايد خداوند جهان و آفريننده مهربان آينه و مرات كاملى براى ديدن نقايص و رفع آن و رسيدن به كمال بشريت قرار داده كه عبارت از عنصر بشر دين دار و مرد دينى بوده باشد، و از سفراء و اولياء اوست كه فرموده اند المؤمن مراة المؤمن مرد دين دار آينه مرد دين دار است، اين آينه را در پيش رو گذارده و كيفيات خود را بدو عرضه دار تا كمال و نقصان

ص: 77

تو را به تو بنمايد.

امروز انسان حساس را روشن فكر مى گويند پس بر او لازم است همانطور كه آينه بلورين را در مقابل صورت گذارده و ظاهر بدن را بدو عرضه داشته و رفع از نقايص ظاهرى خود را مى نمايد، آينه دين را هم در نظر آورده عقيده و مرام باطن خود را بدو عرضه دارد تا اگر نقيصه او راست اصلاح نمايد.

عبدالعظيم حسنى عليه السلام كه داستان پرهيزكارى و شخصيت او را تا حدى نگاشتيم با آن همه درجات و مقامات باز اين حس قوى او را در مقابل آينه و مراة حقيقى دين متين و شرع مبين آورده و با اين كه تمامى كمالات ظاهرى او را بدو نموده است قناعت ننموده عقايد دينى و مرامهاى شرعى خود را بدو عرضه مى نمايد، واللّه اين است كمال انسانيت و حقيقت روشنفكرى.

ما كيفيت عرض دين آن حضرت را مى نگاريم تا هر كه در اين راه است از او آموخته و ياد گيرد.

كيفيت عرض دين آن حضرت محضر حضرت هادى در سامره

شيخ صدوق محمد بن بابويه قمى در كتاب امالى خود با چند واسطه مى گويد: از حضرت عبدالعظيم حسنى كه فرمود روزهايى را كه در سامره ملازم خدمت حضرت هادى عليه السلام امام دهم بودم روزى در خاطرم گذشت كه اصول عقايد خود را به مولايم عرضه نمايم تا اگر مرضى و پسنديده خدا و رسول و ايشان است تصديقم فرموده و مطمئنم فرمايند.

پس وارد شدم بر آن حضرت تا چشم مبارك امام بر من افتاد فرمود «مرحبا بك» آفرين بر تو باد اى ابوالقاسم «انت ولينا حقا» تو دوست و ولى صادق و حقيقى ما هستى.

پس گفتم به حضرتش اى فرزند رسول خدا مى خواهم عرض كنم دين و مرام و

ص: 78

اصول عقايد خود را تا اگر پسنديده شما است ثابت و باقى بر آن بمانم تا وقتى كه خدا را ملاقات كنم.

پس فرمود بگو اى ابوالقاسم، پس گفتم مى گويم به درستى كه خداوند تبارك و تعالى يكى است بى مثيل و نظير كه نيست چيزى در وحدت و يگانگى مانند او و داراى اين صفت است كه بيرون از دو حد يكى حد ابطال و ديگر حد تشبيه.

مؤلف گويد اين هر دو اشاره است به مرام دو طايفه از مردمان قديم كه مى خواستند طايفه اوّل خدا را تنزيه كنند از تشبيه كردن به مخلوقات پس افتادند در ابطال و تعطيل كردن صفاتى كه مخصوص او بود، و دوم خواستند خدا را به صفات عالى و نامهاى نيكو تعريف كنند از نزد خود يك نامها و صفتهاى زايدى اختراع كردند ناچار واقع شدند در تشبيه كردن او را به مخلوقات.

بقيه حديث عرض دين: فرمود عبدالعظيم حسنى مى گويم خدا را صفت ديگرى است كه نه جسم دارد و نه شكل و نه عرض و نه جوهر بلكه ذات مقدس او آفريننده تمام جسم ها و صورت كش تمام صورت ها و آفريننده كليه عرض ها و جوهرها است و پروردگار تمامى موجودات و صاحب ايشان و قرار دهنده ايشان و ايجاد كننده آنها است7 و به درستى كه محمد صلى الله عليه و آله وسلم بنده و فرستاده و آخرين پيغمبران اوست و پيغمبرى بعد از او نيست تا روز قيامت، و به درستى كه دستورات و احكام او آخرين احكام و دستورات خدا است و احكامى ديگر نيست بعد از آن تا روز قيامت، و مى گويم به درستى كه پيشوا و امام و جانشين و حكم فرماى بعد از او اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام و بعد از او فرزند بزرگش حسن مجتبى عليه السلام و بعد از او فرزند ديگرش حسين و بعد از او على بن الحسين و بعد محمد بن على و بعد جعفر بن محمد و بعد موسى بن جعفر و بعد على بن موسى و بعد محمد بن على و پس از او تو اى آقاى من پس فرمود حضرت هادى عليه السلام و بعد از من فرزندم حسن پس چگونه اند مردم با فرزند و بازمانده و يادگار فرزندم حسن كه حضرت مهدى بوده باشد.

ص: 79

گفتم براى چه اى آقاى من؟

فرمود براى اين كه نمى بينند شخص او را و روا نيست نام خاص او را كه با نام پيغمبر خدا يكى است ببرند تا اين كه نهضت و قيام نموده و زمين را پر از عدل و داد كند چنانچه پر از ظلم و ستم شده بود.

اين ناچيز گويد اين عدم جواز بردن نام آن حضرت يا محمول بر تقيه و يا حكمى موقت و براى آن زمان بوده زيرا كه علما اخير ما فتوى بر حرمت بردن نام آن حضرت نداده، علاوه اين كه در بعضى از زيارات مانند جامعه صغيره يا بعضى از دعاها نام خاص و كنيه شريفش كه با كنيه حضرت پيغمبر يكى است ذكر شده و در كتب ادعيه و زيارات هم مسطور است.

فرمود آن بزرگوار گفتم اى آقاى من اقرار نمودم به فرزندت حسن و به فرزند او حضرت مهدى ولى عصر و مى گويم به درستى كه دوست ايشان دوست خدا و دشمن ايشان دشمن خداست و اطاعت ايشان اطاعت خدا و نافرمانى ايشان هم نافرمانى خداست.

و مى گويم به درستى كه معراج پيغمبر خدا راست و درست و پرسش در قبر از مردگان درست و به درستى كه بهشت حق و جهنم حق و صراط حق و ميزان حساب قيامت حق و ساعت آينده كه روز رستاخيز است در او نيست شكى و به درستى كه خدا مى انگيزاند مرده هاى قبرها را براى پرسش قيامت.

و مى گويم به درستى كه فريضه هاى واجب بعد از قبول كردن ولايت آل محمد عليه السلام نماز است و زكات و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهى از منكر حضرت هادى عليه السلام فرمود اى ابوالقاسم قسم به خدا اين دين خداست آن چنانى كه خشنود شده و اختيار كرده است آن را خداى تعالى براى بندگان خود پس باقى و ثابت باش بر آن و خدا تو را محكم و ثابت بدارد به گفته محكم در زندگانى دنيا و حيوة آخرت پايان حديث.

ص: 80

نتيجه و فايده دينى اين حديث شريف و گفتار مؤلف

مؤلف گويد حديث عرض دين عبدالعظيم حسنى از احاديث متواتره بين ما شيعى ها مى باشد، زيرا از قديم الايام و روزگار پيشين در زبان خرد و بزرگ جارى بوده و در زيارتش گفته و مى گويند و «عرضت دينك على امام زمانك»، و اگر هم متواتر حديثى نباشد نزديك به آن يعنى از احاديث مستفيضه خواهد بود و اين از احاديثى است كه به طور قطع يا ظن نزديك به علم و يقين از محضر امام گذشته و در محضر امام بوده و امضاء و تصديق به آن نموده است. پس مسلما از اخبار صحيح خواهد بود و استدلال به آن براى مسلمين امامى ها يقينا حجة است.

و در آن چند نكته متين و نتيجه دينى است كه از مدارك بزرگ مذهبى ما خواهد بود و ما جهت اختصار قناعت به نگارش و بيان يكى از آنها مى نماييم براى اين كه اگر بخواهيم تمامى را نگاشته يا وارد به شرح كردن آن بشويم كتاب مستقلى خواهد شد همان منظور اوليه را رعايت نموديم.

فايده دينى اين حديث و يا مدركى از مدارك ما

و آن نكته خاتميت و آخريت حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم است مر پيغمبران و رسولان گذشته را اگرچه قرآن مجيد كرارا اين معنى و اين نكته را تصريحا و يا تلويحا بيان فرموده و در اخبار ديگر هم وارد شده است، مانند اين حديث نبوى صلى الله عليه و آله كه فرمودند «شرع محمد صلى الله عليه و آله وسلم مستمر الى يوم القيامه» يا اين كلام آن حضرت كه به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند يا على «انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لانبى بعدى» تو از من به منزلة هرون از موسى هستى در جانشينى و خلافت مگر اين كه نبى نيستى زيرا نبيى بعد از من نيست.

امّا آن اخبار نبوى شايد به صراحت و آشكارى اين كلام نباشد كه گفت عبدالعظيم حسنى عليه السلام «و اقول ان محمدا عبده و رسوله و خاتم النبيين فلا نبى بعده الى

ص: 81

يوم القيامه». و از اين روشن تر اين كلام او است كه گفت مى گويم «و ان شريعته خاتم الشرايع فلاشريعة بعده الى يوم القيامه» يعنى احكام و قوانين او آخر و خاتم تمام شريعت ها و احكام ها است پس شريعت و حكمى بعد از آن نخواهد بود تا روز رستخيز.

نتيجه استدلال و تمسك به اين حديث متين

فايده تمسك و استدلال به اين حديث اين است كه اين فقرات و كلمات عبدالعظيم حسنى در محضر امام دهم با آن همه متانت و صحت متنى و سندى معارض و رد است مر كسانى را كه ادعاء اسلام و ايمان يعنى گروش به خدا و رسول و جانشينان او را مى نمايند و بعد پيروى و تبعيت از مدعى هاى نبوت و پيغمبرى مانند (على محمد شيرازى و احمد كسروى) و امثال اين نابخردان را مى كنند.

اين اشخاص از دين و تمدن كه بهره يى ندارند از عالم انسانيت و آدميت هم بويى به دماغشان نرسيده زيرا گذشته از انكار حقايق و محسوسات، بشر اين مقدار تابع خرافات و گزافات باب و بهاء و امثال او نمى شود.

پيغمبر اسلامى كه در مدت بيست و سه سال از اوّل بعثت تا وفاتش اسلام و تمدن را گوش زد توده بشر نمود و سيطره علم و دانش و فلسفه و حكمتش با آن همه اعجاز و خوارق عادات عالم گيرش كه نه تنها آن روز تمام بزرگان از فصحا و بلغاء و حكماء و فلاسفه اقرار به استادى و نابغيتش آوردند بلكه در هر قرنى از قرون اسلامى خصوص دانشمندان عصر تمدن سر تسليم نزد او گذارده و اقرار به فيلسوفيت و نبوت او نموده و به يك دل و زبان مى گويند، الحق والانصاف اين يگانه قائد و پيشواى عالم بشريت مرتبه دين و تمدن بشر را به كمال رسانيده و حق بزرگى به توده مردم دنيا پيدا نموده و الان جمعيت ملل متمدن عالم، به ويژه اروپاى امروز رهين و گروگان منت بزرگ اويند.

ص: 82

شهد العدو بفضله *** و الفضل ما شهدت به الاعداء

و چگونه چنين نباشد و حال آن كه اوست يكه تاز ميدان «سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى»، و اوست مخاطب «علمك مالم تكن تعلم»، و اوست دانش جوى «علمه شديد القوى»، و اوست انسان چنانى كه «خلقه الرحمن و علمه البيان»، و اوست بالغ و رسيده مقام «قاب قوسين او ادنى» و محرم اسرار «اوحى الى عبده ما اوحى»، و اوست علت غايى عالم وجود و خلاصه «لولاك لما خلقت الافلاك».

خلاصه بيگانگان پا از دايره انصاف و وجدان بيرون نمى گذارند پس اى بى خرد تو كه اين لباس را به قامت بشر ناراست ميدانى بايد بدون تأمل مراجعه بدارالمجانين و تيمارگاه نموده و انفت را معالجه نمايى. پايان

كسانى كه خدمت امامها عرض دين نموده اند

همانطور كه در مقدمه حديث عرض دين حضرت عبدالعظيم عليه السلام نگاشتيم حس انسانيت و ميل به تكامل در هر كه باشد او را پيوسته دعوت به كمال نموده و به رسيدن غايت مراتب بشرى مى خواند اين دسته اشخاص كه داراى حسن انسانى و سير تكاملى بوده اند گرچه عده آنها بالنسبه به توده مردم كم «وقليل من عبادى الشكور» هم گواه عزت و قلت آنها است.

امّا نزد خدا بسيار عزيز و مقر بند اين دسته مردم به واسطه آن حس و سيرشان پيوسته خود را در مقابل مرآة حقيقت و آينه حق نماى عالم وجود آورده و ظاهر و باطن خود را بر آن گزارش داده و عرضه مى نمودند عده اين مردان بسيار و ما جهت اختصار قناعت به ذكر چند تن از آنها مى نماييم بزرگترين اين اشخاص سيد ما عبدالعظيم است كه كيفيت او را گزارش داديم، و ديگر از آنها خالد بن جرير بجلى و حسن بن زياد، و عمرو بن حريث، و آل اعين كه اولى آنها اعين و پسرش حمران بن

ص: 83

اعين و زرارة بن اعين بوده است.

خودشان را در مقابل آينه ايزدنماى امام جعفر صادق درآورده و عقايد ايمانى و عرض دين خود را نمودند و ديگر از آنها اباالجارود و اسماعيل بن جابر جعفى و برخى غير از آنها بوده كه به حضرت امام محمدباقر گزارش عقيده داده اند و آن حضرت با فرزندش امام صادق عليه السلام تصديق ايشان را نموده و دعايشان فرمودند كه ما فقط اكتفا به نگارش اسامى اين چند از آنها نموده و از شرح احوال و داستان زندگانى و كيفيت عرض دينشان كه از محل حاجت هم بيرون بود خوددارى نموديم.

ولى مجملاً دانسته گردد كه اين اشخاص با وجودى كه از حوارى و اصحاب خاص صادقين عليهم السلام بودند هيچ كدام آنها رتبه و مقام سيد ما عبدالعظيم را نداشته بلكه «كانوا عبيدا له» يعنى منزله چاكرى آن حضرت را دارند گذارش عرض دينشان هم به كيفيت و تفصيل عرض دين آن حضرت كه هم داراى اصول و هم فروع و تمامى اركان و نكات لطيفه بوده باشد نبوده و حقا اين بيت كه مناسب با اين مقام بود نگاشتم.

انصاف مى دهم كه دليران دلبران *** بسيار بوده اند نه بدين حسن و دلبرى

به نحوى كه امام هادى عليه السلام تصديق نموده و بفرمايد «هذا واللّه دين اللّه الذى ارتضاه لعباده».

ص: 84

فصل سوم از باب دوم هجرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام از عراق به ايران

اشاره

قال اللّه تعالى «ومن يهاجر فى سبيل اللّه يجد فى الارض مراغما كثيرا وسعة» در هجرت عبدالعظيم عليه السلام اين آيه شريفه را كه در خصوص مهاجرين راه خدا مى باشد نگاشته و اكتفا به ترجمه ظاهرى آن مى نماييم.

خداوند مجيد مى فرمايد و كسى كه هجرت كند در راه خدا در زمين مى يابد منفعت بسيار و گشايش فراوان.

حضرت عبدالعظيم عليه السلام تقريبا در سال دويست و پنجاه هجرى از سامره حركت و به امر امام خود حضرت امام على النقى هجرت نموده و متوجه ايران گرديد.

مورخين و اهل رجال در سبب حركت و هجرت آن حضرت به اختلاف سخن كرده اند ابوالعباس احمد بن على نجاشى و صاحب بن عباد مى گويند: آن حضرت از ترس خليفه معاصر خود فرار كرده و به ايران آمد.

تقريب قول نجاشى و صاحب

اين كلام بعيد نباشد زيرا همانطور كه در داستان زندگانى پدران آن حضرت گفتيم عباسيان از خاندان على عليه السلام هراسناك بودند و نمى گذاردند اينان در يك جا مجتمع

ص: 85

بوده باشند و پيوسته درصدد تفرقه و قتل آنها برمى آمدند، چنانچه بيرون از حساب از علويها چه سادات حسنى و چه حسينى را از روى ظلم و جفا شهيد كردند مخصوصا از حضرات امامها بيشتر در بيم بودند چون حقانيت آنها و بطلان خود را مى دانستند، لكن دنيادارى و حب رياست ايشان را كر و كور نموده هم چنانى كه بزرگان دين و حكماء و دانشمنان علم روان شناسى فرموده اند: «حب الشيى يعمى ويصم».

و نمى گذاشت حق به حق دار برسد روى اين زمينه آن برگزيدگان خدا و رسول را همواره مراقب بوده و محبوسشان مى داشتند، و هركس كه با ايشان زيادتر تماس داشت و نزد آنها عزيزتر بود به سرعتى هرچه تمام تر او را قلع و قمع نموده و از بين مى بردند. و چون ديده بودند كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام از همه مردم آن زمان قرب و توسلش به آن خانواده زيادتر است و ايشان هم به او از تمام مردم متوجه ترند، معتز باللّه عباسى كه خليفه آن زمان بود درصدد قتل آن جناب بر آمده و او را تعقيب نمود تا

آن حضرت «خائفا يترقب» از روى هزاران ترس و بيم به نام نامه رسان و پيك وارد ايران شده و بطور غيرمستقيم يعنى در خفيه و پنهانى كه هركس هم او را ديدار مى كرد و سؤال مى نمود كيستى و از كجا مى آيى؟ اظهار مى داشت نامه رسانم تا پس از چند ماهى كه در شهرها و دهكده هاى ايران گرديده در همان سنه وارد به شهر رى شده و به اين خاك و آب نزول اجلال فرمود.

گفتار بعضى ديگر در هجرت آن حضرت

بعضى ديگر از بزرگان را عقيده اين است كه آن جناب به عزم زيارت قبر منور حضرت رضا عليه السلام از عراق بيرون آمده و متوجه بلاد خراسان گرديد، و چون به شهر رى رسيد مدتى به جهت زيارت قبر حضرت حمزه موسوى توقف فرموده و امر آن جناب مخفى بود و او را كسى نمى شناخت تا آن كه دوستان و شيعيان آل على عليه السلام در خدمتش رسيده از شخصيت و مقامات بزرگواريش مطلع شدند.

و اين قول دور نباشد زيرا كه چون آن حضرت مشرف به لقاء و ديدار حضرت

ص: 86

رضا عليه السلام نگرديده و ايام زندگانى آن حضرت را درك نفرموده بود و مى خواست اداء حق آن امام را نموده باشد به ايران حركت فرمود.

پيشوايان دين فرموده اند كه هر امامى را بر مردم حقى است اگر خواهند مردم حق او را اداء نمايند، پس از قبول كردن طاعتشان بايد در حال حيات و زندگانى آن امام به

زيارت او روند و بعد از وفات او به زيارت قبرش مشرف گشته و اظهار انقياد و اطاعت او و ساير امامها را نمايند.

گفتار و عقيده جماعت ديگر در سبب هجرت آن حضرت

جماعتى ديگر مى گويند: حضرت عبدالعظيم از طرف حضرت هادى عليه السلام امام دهم نيابت و وكالت داشته براى تبليغ احكام دين و قوانين شرع و نايب آن حضرت بوده اند در امورات دينى براى اهالى رى.

و البته موقعيت آن روز هم ايجاب اين معنى را مى نمود زيرا مردمان آن روز شهر رى مركب شده بود از جمعيت مختلف المرام يعنى از سنى حنفى و سنى شافعى و شيعه كه از آن هر دو كمتر بودند و در محله ساربانان سكنى داشتند، و اين جميعت قليلى كه در مقابل دو مخالف بزرگ و زياد واقع شدند يك نفر پيشوا و نماينده دينى و مبلغ احكام مى خواستند از طرف امامشان تا هم معارف خويش را ياد گرفته و هم از تزريقات تبليغى مخالفين ايمن باشند.

و حديث اباحماد رازى هم اين معنى را تأييد كرده و تقويت مى نمايد، زيرا كه حضرت هادى عليه السلام به اباحماد فرمودند: يا اباحماد اذا اشكل عليك شيى من امر دينك بناحيتك فسئل عنه عن عبدالعظيم من عبداللّه الحسنى و اقراه منى السلام.

يعنى وقتى كه بر تو مشكل شد چيزى از امر دينت در شهر و ناحيه ات پس سؤال كن آن را از عبدالعظيم فرزند عبداللّه حسنى و او را از من سلام برسان.

علاوه بر اين حديث هركدام از امامها در زمان خودشان يك دسته نايب و وكيل داشتند كه از طرف آنها به مردم احكام مى آموختند و قوانين حقيقى را بر عده يى از

ص: 87

مردم كه در طريق راست و مستقيم بودند تعليم مى دادند، مخصوصا در شهرهايى كه آن عده در مقابل مخالفين مذهب واقع شده بودند مانند كوفه و بغداد و قم و رى و بصره و حجاز. و اگر نبودند اين نواب و وكلاء ائمه ما هر آينه دستورات متقنه و محكمه به ما نرسيده بود، كه اگر تمامى فلاسفه و دانشمندان و روشنفكران امروزه كه در راه انصاف و وجدان باشند مجتمع شده و به گفته اروپايى مسلكهاى امروز كنفرانس مذهبى دهند و اين دستور و پروگرام فرقه شيعه ها را با ساير از دستوارات و پروگرامهاى فرق و احزاب مرامى ديگر دنياى متمدن بسنجند، نتوانند ذره بلكه كمتر خدشه يى به آن دستور نمايند.

و اگر اينجا مناسب بود گفته هاى فلاسفه و دانشمندان اروپا يا ملل متمدن را درباره اسلام و بالخصوص راجع به مذهب شيعه و مرام پاك جعفرى مى نگاشتيم خوانندگان مراجعه به كتب ايشان مانند تمدن اسلام و سياسة الحسينيه و تاريخ الحسين علامه مصرى شيخ عبداللّه علائلى و كتابهاى ديگرشان نمايند.

ذكر عده اى از نواب و وكلاء امامها عليه السلام

نواب ائمه معصومين عليهم السلام بسيار و از جمله مشاهير و معاريف آنها نواب اربعه و چهار وكيل خاص اعلى حضرت ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه است كه اوّل آنها ابوعمر و عثمان بن سعيد اسدى است، و دوم فرزند او ابوجعفر محمد بن عثمان، و سومى شيخ بزرگوار ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى، و چهارم شيخ جليل ابوالحسن على بن محمد سمرى رضى اللّه عنهم است كه قريب هفتاد سال در بغداد و عراق از طرف آن حضرت نيابت خاصه داشتند، و واسطه فيض بين آن حضرت و مردم بودند. و در ميان نواب امامها كمتر كس به مقام رفيع آنها مى رسد.

و قبل از ايشان احمد بن اسحاق قمى در قم از طرف امام حسن عسكرى عليه السلام نايب و وكيل بود. و زكريا بن آدم قمى در زمان حضرت رضا عليه السلام از قبل آن حضرت نايب بوده و تعليم احكام مى نموده است در قم، چنانچه محمد بن قولويه

ص: 88

از على بن مسيب همدانى حكايت كرده كه گفت خدمت حضرت رضا عليه السلام عرض كردم كه راه من دور است و نمى توانم هميشه خدمت حضرتت شرفياب گردم از كه مسائل خويش را بپرسم. فرمودند در قم از زكريا بن آدم القمى المأمون على الدين والدنيا.

و اين زكريا نزد حضرت رضا عليه السلام تقرب زيادى داشت و مقام روحانيت او به مرتبه يى بود كه خواست از قم جهت بعضى از مردمانش فرار كند، و چون از حضرت رضا عليه السلام كسب تكليف كرد برايش نوشت كه از قم بيرون مرو زيرا كه خداوند به بركت وجود تو رفع بلا از قم و اهالى آن مى نمايد، هم چنانى كه به بركت پدرم موسى بن جعفر عليهماالسلامرفع بلا از بغداد و اهل آن مى كند.

و يكى هم يونس بن عبدالرحمن بوده كه چهار نفر از امامها را خدمت كرده و از قبل آنها هم نيابت در تعليم احكام و تبليغ دين داشته، و درباره اش آن چهار امام يعنى على بن الحسين و امام محمدباقر و امام جعفر صادق و امام موسى كاظم فرموده اند: «ما نشأ فى الاسلام رجل من ساير الناس كان افقه من سلمان الفارسى ولانشا بعده رجل افقه من يونس بن عبدالرحمن».

يعنى طلوع نكرد در اسلام مردى از ساير مردم كه فقيه تر از سلمان فارسى بوده باشد و بعد از سلمان طلوع نكرد در اسلام مردى از ساير مردم كه فقيه تر و داناتر بوده

باشد از يونس. جلالت قدر يونس بن عبدالرحمن بيش از آن است كه بتوانم در اين مختصر بيان كنم.

و ديگر از آنها ابان بن تغلب است كه حضرت صادق عليه السلام درباره او فرمودند:

«اجلس فى مجلس النبى و افت الناس فانى احب ان يرى فى شيعتى مثلك».

يعنى بنشين در مجلس پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم و فتوى بده مردم را به درستى كه دوست دارم ديده شود مانند تو در شيعيان من و.

«ناظر اهل المدينه فانى احب ان يكون مثلك من رواتى و رجالى» و مناظره كن اهل مدينه را به درستى كه دوست دارم مانند تو بوده باشد از ناقلان قول من.

ص: 89

و وارد شده است كه شخصى از آن حضرت سؤال كرد در وقتى كه مى خواست از خدمت آن جناب مراجعت كند كه خواهش دارم توشه يى يعنى حديثى كه نافع براى آخرت من باشد بيان فرماييد براى من.

فرمودند: «ائت ابان بن تغلب، فانه قد سمع منى حديثا كثيرا فما روى عنى لك فاروعنى».

برو نزد ابان پسر تغلب كه وى حديث بسيار از من شنيده است پس هرچه او براى تو بگويد و روايت كند از من تو هم همان را بگو و روايت كن از من.

و ديگر از نواب خاص و وكلاء مخصوص و رسمى حضرات امامها مسلم بن عقيل است كه از طرف حضرت امام حسين عليه السلام نايب بوده در كوفه و آن حضرت در توصيه يى كه براى آن جناب به مردم كوفه مى نويسد مى فرمايد: «و بعدانى بعثت اليكم اخى و ابن عمى و ثقتى من اهل بيتى» يعنى و بعد از ستايش خدا و درود به رسول او فرستادم به سوى شما برادر و پسر عم و ثقه و محل اطمينان خودم را از خانواده خودم. و داستان بزرگ و مصيبت شهادت و طاقت فرساى او مشهور و معروف بين مسلمين است.

خلاصه حضرت عبدالعظيم عليه السلام يا خائفا از خليفه معاصر خود و يا به عزم زيارت حضرت رضا عليه السلام و يا نايبا از حضرت هادى عليه السلام به شهر رى وارد شده، و به محله اى كه آن روز معروف به ساربانان و سكة الموالى كه كوى شيعه هاى آن روز بوده و امروز معروف به هاشم آباد است تشريف فرما شده، و در سردابه و زيرزمين خانه مردى از شيعيان على عليه السلام منزل نمود.

احوال آن حضرت در شهر رى

در سابق بيان كرديم كه اقتضاء آن روز براى تمام جمعيت و توده مسلمين به خصوص اهل حق سكوت و تقيّه و پنهان داشتن مرام بوده و خلاف آن از روش آدميت بيرون و دور بوده.

ص: 90

حضرت عبدالعظيم عليه السلام هم به طرزى كه در پيش نگاشتيم در تمام اطوار زندگانيش در تقيه بوده حتى در رى هم به نحوى كه در اين چند مدت سكونتش در رى با وجودى كه كم كم مردم با او آميزش پيدا نمودند غير از چند نفر از اشخاص بزرگ مانند احمد برقى و سهل رازى و حسن رازى و ابوتراب رويانى و اباحماد رازى و معدودى ديگر كه از حضرتش اخذ حديث مى كردند، ساير مردم به هويت آن بزرگوار شناسايى نداشتند، تا بعد از وفات او.

و در مدت حيات و زندگانى خود در شهر رى تمام روزهايش را روزه و شبهايش را به عبادت قيام كرده و ستايش خداوند متعال مى نمود.

كرامت آن حضرت در شهر رى

بيان كرديم كه اهالى رى در آن روز غير از همان معدود آن حضرت را نمى شناختند و آنها هم از او مأذون نبودند كه او را به مردم معرفى نمايند براى موقعيت وخيم و خطرناك آن دو مخالف بزرگ ولى از آنجا كه طلا و ذهب نهفته نماند و قهرا ذهبيت خود را آشكار كند يا خود به خود هويدا گردد. مردم رى آثار بزرگى و جلالت از رشحات سيماى حضرتش ديدند دانستند كه از برگزيدگان خاص خدا است، امّا هيبت و سطوتش مانع بود كه بتوانند از هويت او پرسش نمايند تا اين كه كشف اين كرامت بزرگ از او گرديد كه ديدند آن حضرت اغلب روزها را از سرداب خود بيرون آمده و به قبرستان مى آيد و آن قبرى كه فعلاً در جوار مرقد شريف اوست زيارت مى نمود و مى فرمود: «هذا قبر رجل من ولد موسى بن جعفر».

اين قبر مردى از فرزندان موسى بن جعفر است و اين خود از كرامات بزرگ و مكاشفات عجيبه آن حضرت بود كه در حال حيات او ظاهر گرديد، براى اين كه مردم شهر رى پيش از كشف و زيارت كردن آن حضرت از آن قبر خبر و اثرى نداشتند پس بعد از ديدن اين كشف و كرامت به تجليل و احترام حضرتش كوشيده و به رفت و آمد محضرش افزودند.

ص: 91

اين قبر مكشوف آن حضرت از كيست

بسيارى از علما و بزرگان احتمال داده اند كه آن قبر مرقد پاك حمزه فرزند حضرت موسى بن جعفر بوده باشد، گرچه در سه مكان ديگر هم چون اصطخر شيراز و قم و عراق عرب نزديكى كربلا قبرى است به نام حمزة بن موسى كه زيارتگاه معروف است. ولى چون مزار بودن آن قبرى كه در شهر رى مى باشد از زمان حيات حضرت عبدالعظيم عليه السلام واقع شده و آن بزرگوار هم او را بسيار زيارت كرده چنانى كه در زيارتش مى خوانند: «يا من زاره سيدنا عبدالعظيم» و شهرت به حمزه هم گرفته و بزرگان هم او را به نام حمزة بن موسى خوانده اند و اين گرچه از مدارك صحيحى نبوده زيرا حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه كشف او را نمود مجملاً فرمود اين قبر يكى از فرزندان موسى بن جعفر است و نام او را نفرموده ولى البته اين شهرت بى مدرك هم نباشد غايت اين كه به ما نرسيده است.

سلاطين صفويه كه از سادات موسويه اند و نسبشان به حمزة بن موسى منتهى مى شود بدين قبر علاقه و ارادت تامى داشتند، حتى در تاريخ بنا طهران است كه شاه اسمعيل و شاه طهماسب صفوى از پايتخت خود قزوين به زيارت قبر جد خود حضرت حمزه به رى مى آمدند. طهران را كه در آن روز قريه اى بود به نام ده ران و آبادى كوچكى بود به بركت وجود حمزه و حضرت عبدالعظيم عليه السلام و مناسبت آب و هوايش به صورت شهر در آورده و كم كم بزرگ و اكنون اوّل شهر ايران و از صد و پنجاه سال متجاوز است كه پايتخت عظيم مملكت گرديده.

و در خصوص قبر امامزاده حمزه تحقيق رشيق ديگرى است كه خواهد آمد.

حاصل شيعه هاى رى بعد از اين قضيه در اختلاط و رفت و آمد به خدمت آن حضرت سعى بليغ نموده و همه روز شرفياب حضور مهر ظهورش گشته و از كلمات حكمت آميز و سخنان و احاديث نصيحت بيزش بهره مند مى شدند.

ص: 92

فصل چهارم از باب دوم شرح احاديث عبدالعظيم حسنى كه از امامها روايت كرده

اشاره

قال مولينا صاحب الزمان عجل اللّه فرجه: «و امّا الحوادث الواقعه فارجعوا الى روات احاديثنا فانهم حجتى عليكم و انا حجه اللّه».

فرمود اعلى حضرت ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه امّا حوادث و پيش آمدهاى واقعه را رجوع به روايت كنندگان احاديث ما كنيد پس به درستى كه ايشان حجة منند بر شما و من خود حجة خدايم بر ايشان و شما.

امروز ما شيعه ها عقيده مذهبى مان اين است كه يك امام و پيشوايى داريم كه قطب دايره امكان و (كانون) عالم وجود است، و در پس پرده غيبت مانند خورشيد در پس پرده ابر منفعت و بركتش به ما بلكه تمامى موجودات مى رسد: «بيمنه رزق الورى و بوجوده ثبتت الارض و السماء».

ولى چون در صورت ظاهر دستمان از دامن پرفيض آن جناب كوتاه است به طبق مأموريتى كه از آن حضرت داريم بايد در دستورات دينى و اخلاقى و اجتماعى مراجعه به ناقلان و گويندگان فرمايشات ايشان نماييم.

و البته اين اشخاص كسانى بايد باشند كه توده مردم سوء خلق و بدروشى از آنها نديده باشند، چه با آفريننده مهربان و چه با بندگان او سپس از ايشان پروگرام و دستور

ص: 93

گرفته و پيروى و عمل بنماييم.

علاوه از عدالت و پاكى و پرهيزگارى بايد آنها داراى قوه حافظه كاملى بوده باشند و يا حافظه آنها از متعارف مردم كمتر نبوده باشد كه بتوانند گفتار و احاديث پيشوايان دين را به خوبى ياد داشته و به نكويى نقل و تحويل جامعه دهند. و رتبه و مقام آنها هم بسته به همين است چنانچه امام صادق عليه السلام هم درجه و رتبه آنها را به اين صفت معرفى فرموده.

كشى در رجال خود به اسناد و طريق خودش از آن حضرت روايت كرده كه فرمود امام ششم: «اعرفوا منازل شيعتنا بقدر مايحسنون من رواياتهم عنا فانا لانعدالفقيه منهم فقيها حتى يكون محدثا قيل له يابن رسول اللّه او يكون المؤمن محدث قال بلى يكون مفهما والمفهم محدث».

يعنى بشناسيد مقام و رتبه شيعيان ما را به اندازه اى كه نيكو مى دارند روايات و گفتار ما را به درستى كه مافقيه را فقيه نمى دانيم و در شمار دانايان در نمى آوريم او را تا اين كه محدث بوده باشد.

مؤلف گويد: اين محدث به معناى لغوى نباشد بلكه به معناى اصطلاحى اهل حديث است كه به معناى افهام و الهام غيبى بوده باشد. يعنى ملهم و مفهم و يا اين كه به مقام تحديث ملائك و فرشتگان رسيده باشد كه آنها او را حديث گويند، يعنى گوينده و محدث ملك و شنونده و محدث او بوده باشد بزرگان دين و دانشمندان حديث فرموده اند كه محدثين بعد از معصوم سه نفرند: اوّل آنها حضرت زهرا عليهاالسلام است كه صاحب صحيفه فاطميه است كه از فرشتگان شنيده و جمع نموده است، دوم آنها سلمان فارسى مى باشد كه از آنها علم بلايا و منايا و علوم اولين و آخرين آموخته است، سوم آنها حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى است كه محدث عليم است.

گفته شد به آن حضرت اى فرزند رسول خدا آيا مؤمن هم محدث مى شود فرمود بلى مى شود مفهم يعنى مفهم شده غيبى و مفهم هم محدث است.

ص: 94

يكى از آنها وجود مقدس عبدالعظيم حسنى است كه از اجلاء و بزرگان و بلكه سيد محدثين اماميه است و او را احاديث و روايت هايى است معروفه در بين علما اماميه و دانشمندان دين و در كتابهاى مدركى شيعه مسطور و از صحيح ترين روايات ايشان به شمار مى رود و داراى مطالب دينى و اخلاقى و اجتماعى و مدنى مى باشد كه بيان قسمتى از آنها خالى از فايده نيست، بلكه نشر آن گفته ها براى توده شيعه به خصوص علاقه مندان و گرويدگان به آن حضرت خود خدمتى بزرگ به آن جناب و دين مقدس است.

احاديث عبدالعظيم حسنى بسيار قسمتى از آنها را مرحوم حاجى ملامحمد باقر در كتاب جنة نعيمش و علامه مجلسى در بحارالانوار وثقة الاسلام كلينى در كافى و شيخ بزرگوار صدوق در كتب خويش متفرقا و در يك جلد جمعا به نام اخبار عبدالعظيم حسنى نقل نموده.

و ما پاره اى از آنها را كه براى توده مردم امروز نافع است مى نگاريم و در بيان و نگارش شرح آن از پروردگار عزيز و خود آن حضرت يارى خواسته و مى گوييم اخبار عبدالعظيم حسنى بر سه دسته است:

اوّل آنهايى كه خود آن حضرت از امام محمدتقى عليه السلام استماع نموده.

دوم آنهايى است كه از امام على النقى عليه السلام اخذ كرده.

سوم آنهايى است كه به واسطه روات از ساير امامها نقل نموده.

ص: 95

اخبارى كه از امام جواد عليه السلام روايت نموده
اشاره

دسته اوّل از اخبار آن حضرت بسيار و ما براى اختصار سيزده حديث آن را بيان مى كنيم:

حديث اوّل در خصوص دعاى شب اوّل ماه رمضان

حديث يكم از دسته اوّل اخبار آن حضرت كه از امام محمدتقى عليه السلام نقل فرموده است در شهر رى، دعاى شب اوّل ماه رمضان است. و اين گرچه دعاء است و از طريق اين كتاب بيرون است امّا آن را نقل نموديم به دو لحاظ يكى اين كه چون دعاء و ذكر شريفى است ما براى توفيق اين خدمت و اتمام اين كتاب توسل به نگارش و بيان آن نموديم، و ديگر مطلبى است دينى كه در پيش گفتيم احاديث آن حضرت بيرون از اين ها نيست. علاوه اين كه چون از دعاهاى منقوله آن حضرت است در شهر رى بر مجاورين و زوار او بيشتر لازم است كه در شب اوّل ماه رمضان در حرم مطهرش يا خانه هاى شهر رى آن را قرائت كنند، به هرحال چون دعاء است ما اكتفا به نگارش اصل آن نموده و از شرح و بسط آن خوددارى مى نماييم.

در دعوات سيد بن طاوس از حضرت عبدالعظيم حسنى است كه گفت حضرت امام محمدتقى فرزند حضرت رضا عليه السلام نماز مغرب را در شب اوّل ماه رمضان به جا آورد، پس از نماز نيت روزه ماه رمضان را نمود و دست مباركش را بلند كرده و گفت:

«اللهم يا من يملك التدبير و هو على كل شيى قدير يا من يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصدور و تجن الضمير و هواللطيف الخبير، اللهم اجعلنا ممن فعل و لاتجعلنا

ص: 96

ممن شقى و كسل ولا من هو على غير عمل يتكل، اللهم صحح ابداننا من العلل و اعنا على ما افترضت علينا من العمل حتى ينقضى عنا شهرك هذا و قد ادنيا مفروضك فيه علينا، اللهم اعنا على صيامه و وفقنا لقيامه و نشطنا فيه للصلوة ولاتحجبنا من القرائة و سهل لنا ايتاء الزكوة، اللهم لا تسلط علينا وصبا ولا تعبا و لاسقما ولاعطبا اللهم ارزقنا الافطار من رزقك الحلال، اللهم سهل لنا ما قسمته من رزقك و يسر ما قدرته من امرك واجعله حلاله طيبا نقيا من الاثام خالصا من الاصار والاجرام، اللهم لاتطعمنا الاطيبا غير خبيث و الحرام واجعل رزقك لنا حلالا لايشوبه دنس ولااسقام، يا من علمه بالسر كعلمه بالاعلان، يا متفضلاً على عباده بالاحسان يا من هو على كل شيى قدير و بكل شيى عليم خبير الهمناذ كرك و جنبنا عسرك و انلنا يسرك واهدنا للرشاد و وفقنا للسداد واعصمنا من البلايا وصنا من الاوزار والخطايا، يا من لايغفر عظيم الذنوب غيره ولايكشف السوء الاهو يا ارحم الراحمين و يا اكرم الاكرمين صل على محمد و اهل بيته الطيبين و اجعل صيامنا مقبولا و بالبر والتقوى موصولا، و كذلك فاجعل سعينا مشكورا و قيامنا مبرورا و قرآننا مرفوعا و دعائنا مسموعا واهدنا للحسنى وجنبنا العسرى و يسرنا لليسرى و اعل لنا الدرجات و ضاعف لنا الحسنات واقبل منا الصوم والصوة واسمع منا الدعوات واغفرلنا الخطيئات و تجاوز عناالسيئات واجعلنا من العالمين الفائزين ولاتجعلنا من المغضوب عليهم ولاالضالين حتى ينقضى شهر رمضان عنا وقد قبلت فيه صيامنا و قيامنا و زكيت اعمالنا غفرت فيه ذنوبنا و اجزلت فيه من كل خير نصيبنا فانك الاله المجيب و الرب القريب و انت بكل شيى محيط.

پايان حديث اوّل از خوانندگان التماس دعا دارم.

حديث دوم در شماره گناه هاى بزرگ

اين حديث در شماره گناههاى بزرگ است كه در قرآن مجيد ذكر شده، دانستن آن و شناختن آنها براى توده مسلمين بسيار لازم زيرا كه ممكن است پس از شناسايى آنها و

ص: 97

مفاسد دنيوى و عقاب اخرويش كمتر نزديك آنها شده، و يا به كلى اجتناب نمايند براى اين كه دورى از مفسده و ضرر مطلبى است وجدانى و عقل بشر حاكم و قاضى آن است.

فرمود حضرت عبدالعظيم عليه السلام شنيدم از امام محمدتقى عليه السلام كه فرمودند از پدرش حضرت رضا عليه السلام از جدش حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام كه وارد شد عمرو بن عبيد بر پدرم حضرت صادق عليه السلام و سلام كرد و نشست، و پس از نشستن آيه «ان تجتنبوا كبائر» را كه در سوره نساء است خواند تا كلمه (فواحش) پس ساكت شد حضرت صادق فرمود چه چيز تو را ساكت نمود، عرض كرد دوست دارم بشناسم گناهان بزرگ را از كتاب خدا فرمود بلى اى عمرو بزرگترين گناهان.

اوّل شرك آوردن به خدا است از آن كه فرمود: «و من يشرك باللّه فقد حرم اللّه عليه الجنه» هركس شرك به خدا بياورد بهشت را بر او حرام گرداند و «مأوه النار» و مكانش را در آتش قرار دهد. و مى فرمايد «ان اللّه لايغفر ان يشرك به» به درستى كه خدا نمى آمرزد شرك آوردن به او را و بعد فرمود:

دوم از گناهان يأس و نااميدى از رحمت خدا است زيرا كه فرموده: «لاييأس من روح اللّه الاالقوم الكافرين» مأيوس نمى شود از رحمت خداوند مگر گروه كافرها.

سوم ايمن بودن از مكر و امتحان خدا است زيرا كه مى فرمايد: «فلا يأمن من مكراللّه الاالقوم الخاسرون» پس مأمون نمى گردد از مكر خدا مگر طايفه زيان كاران.

چهارم عقوق والدين است زيرا كه فرمود عاق و نفرين شده پدر و مادر ستمكار و بدبخت است و مى فرمايد درباره او جبارا شقيا.

پنجم كشتن بى گناه و قتل نفس كسى كه خدا حرام كرده زيرا كه مى فرمايد «فجزاؤه جهنم خالدا فيها» پس جزاى او دوزخ است كه در او هميشه باشد.

ششم نسبت زنادادن است به زن عفيفه زيرا كه مى فرمايد «لعنوا فى الدنيا والاخره و لهم عذاب عظيم» ملعون شدند اين اشخاص در دنيا و آخرت و براى ايشان است

ص: 98

عذاب بزرگ.

هفتم خوردن مال يتيم است زيرا كه مى فرمايد «ان الذين يأكلون اموال اليتامى ظلما انما ياكلون فى بطونهم نارا و سيصلون سعيرا» به درستى كه كسانى كه مى خورند مال بى پدران و يتيم ها را از روى ظلم و ستم اين است و جز اين نباشد كه مى خورند در شكم هايشان آتش را و زود مى رسند وادى سعير جهنم را.

هشتم فرار كردن از جنگ است براى آن كه مى فرمايد «ومن يولهم يومئذ دبره الامتحرفا لقتال او متحيزا الى فئة فقد باء بغضب من اللّه و ماواه جهنم و بئس المصير» كسى كه بگرداند در روز جنگ پشت خود را از جنگ و يا در زير سايه رود فرارا از جنگ پس به تحقيق كه رسيده است به غضب و خشم خداوندى و جايگاه او دوزخ است و بازگشت او به بدمكانى است.

نهم خوردن مال ربا است زيرا كه مى فرمايد «الذين يأكلون الربالايقومون الاكما

يقوم الذى يتخبطه الشيطان من المس» كسانى كه مى خورند ربا را برنمى خيزند مگر برخاستن كسانى كه شيطان بر او مستولى شده و او را مس نموده و مخبط و ديوانه شده باشد.

دهم جادوگرى جهت آن كه فرموده «ولقد علموا لمن اشتريه ماله فى الاخرة من خلاق» و هر آينه به تحقيق كه دانستند چه معامله كردند نباشد برايشان در آخرت نصيبى.

يازدهم زنا و فاحشه كردن است زيرا كه مى فرمايد «ومن يفعل ذلك يلق اثاما يضاعف له العذاب يوم القيمه و يخلد فيه مهانا» كسى كه اين كار را بكند يعنى زنا را معصيت كرده است زياد مى گردد بر او عذاب روز قيامت و جاويد مى ماند در آن عذاب.

دوازدهم سوگند خوردن دروغ است از آن كه مى فرمايد «الذين اشترون بعهداللّه و ايمانهم ثمنا قليلاً اولئك لاخلاق لهم فى الاخرة» كسانى كه مى فروشند پيمان خدا و

ص: 99

قسم هايشان را به قيمت كمى آن گروه نصيبى برايشان نيست در قيامت.

سيزدهم كينه مؤمنين را در دل گرفتن از آن كه مى فرمايد «و من يغلل يات بماغل يوم القيمة» كسى كه كينه و بغض مؤمنى را در دل داشته باشد مى آيد روز قيامت با همان كينه ها.

چهاردهم زكات ندادن و مال فقراء را نگاهداشتن كه همان زكات مال بوده باشد زيرا كه مى فرمايد «الذين يكنزون الذهب والفضه ولاينفقونها فى سبيل اللّه فبشرهم بعذاب اليم يوم يحمى فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهور هم هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون» يعنى كسانى كه ذخيره مى كنند طلا و نقره را و

در راه خدا انفاق به فقراء و بيچارگان نمى كنند پس مژدگانى باد ايشان را به عذاب دردناك روزى كه سرخ مى كنند آنها را در آتش دوزخ پس داغ مى كنند با آنها پيشانى و پهلو و پشت ايشان را و مى گويند به آنها اين است آنچه را كه اندوخته ايد براى خودتان پس بچشيد اندوخته هايتان را.

پانزدهم و شانزدهم شهادت دروغ و شهادت زوردادن است (بواسطه رشوه ها يا چيزهاى ديگر) و كتمان شهادت حق است براى اين كه مى فرمايد «ومن يكتم فانه آثم قلبه والذين يشهدون الزور» كسى كه كتمان شهادت حق را نمايد پس به درستى كه قلب او گنه كار و عاصى مى باشد و هم چنين كسانى كه شهادت زور و دروغ را مى دهند قلبشان گنه كار است.

هفدهم شراب خوردن و قمار باختن است زيرا كه مى فرمايد «انما الخمر و الميسر اثم» اين است و جز اين نباشد كه شراب خوردن و قمار باختن معصيت بزرگ است.

هجدهم ترك نماز است از روى عمد براى اين كه هم چنان كه خدا نهى از بت پرستى و شرك فرموده نهى از ترك نماز هم فرمود «و هو افضل شيى مما فرض اللّه» نماز بالاترين واجباتى است كه خدا واجب كرده است و به جهت اين كه پيغمبر

ص: 100

اكرمش مى فرمايد: «من ترك الصلوة متعمدا فقد برء من ذمه اللّه و ذمه رسوله و نقض العهد». يعنى كسى كه ترك نماز كند عمدا پس به تحقيق كه بيرون رفته است از ذمه خدا و رسول و شكسته است پيمان خود را.

نوزدهم قطع رحم كردن است زيرا كه مى فرمايد خداى تعالى «لهم اللعنة ولهم سوءالدار» براى قاطعين رحم است لعنت و بدى روز قيامت.

چون كلام حضرت به اينجا رسيد عمروبن عبيد حركت كرد و بيرون رفت در حالى كه گريان بود و مى گفت هلاك شد كسى كه به رأى خود بگويد و با شما در فضايل و علوم منازعه و مشاجره نمايد.پايان

مؤلف گويد شرح اين حديث و بيان مفاسد و مضار اجتماعى و انفرادى اين گناهان بسيار و اگر وارد مى شديم «الكلام يجر الكلام» ما را از مقصد بيرون برده و لازم مى شد كه كتابى اخلاقى در اطراف اين حديث بنگاريم، بدين لحاظ اكتفا به ترجمه ظاهرى آن نموده و از شرح و تفسير آن خوددارى كرديم. البته نتايج سوء و ضررهاى اجتماعى و انفرادى اين اعمال زشت گذشته از عقاب و عذاب اخرويش كه دانسته شد بر توده مردم به خصوص بر اهل ايمان و روشنفكران و ارباب عقل و خرد پوشيده و پنهان نيست.

حديث سوم اخلاقى و اجتماعى و مدنى
اشاره

اين حديث شريف براى توده مردم دستور متين و پروگرام متقنى است به ويژه براى جمعيت امروزه كه اگر از روى وجدان و خرد نگريسته و اندازه اى در اطراف آن كلمات لطيف فكر نمايند خواهند يافت كه حضرات امامها در هزارواند پيش براى امروز ايشان پيش بينى نيكويى نموده و بياناتى فرموده اند كه راستى اگر به طبق آن رفتار نموده و پيروى از آن بنمايند هرگز دچار فتنه و انقلاب نشده و بالاخره به هلاكت نخواهند افتاد.

ص: 101

در كتاب عيون اخبار الرضاى صدوق از عبدالعظيم حسنى است كه گفت عرض كردم به حضرت ابى جعفر امام محمدتقى فرزند حضرت رضا عليه السلام كه اى فرزند رسول خدا مرا حديثى از احاديث پدرانت بفرما.

پس فرمود حديث كرد پدرم از جدم از پدرانش كه گفت اميرالمؤمنين توده مردم مادامى كه بينشان تفاوت است در خيرند وقتى كه تساوى بين ايشان آمد به هلاكت مى افتند.

يكى از پيش بينى هاى اين حديث كه اميرالمؤمنين عليه السلام نموده

مؤلف گويد يكى از آن پيش بينى ها كه در اين حديث كرده بودند همين موضوع اختلاف بين مردم بوده در توانگرى و تنگدستى كه بعضى مال دار و جماعتى بى مال و فقير وعده يى تاجر و ارباب و طائفه يى كارگر و نوكر. و همين طريق تفاوت هاى ديگر كه اگر نبود هر آينه زندگانى اجتماعى داير نمى گرديد و از لوازمات اساسى زندگى اجتماعى و مدنيت همين تفاوت مردم است با يكديگر، زيرا كه اگر مردم محتاج اليه يكديگر و لازم و ملزوم هم نباشند گرد هم جمع نمى شوند بلكه از همديگر تنفر نموده و به توحش يا رهبانيت حاصل زندگانى انفرادى به سر برده و در نتيجه اوضاع خودشان و عالم مختل و منحل خواهد ماند.

اينجاست كه حضرات امامها و روشنفكران حقيقى عالم امروز را ديده كه بعضى اجانب و بيگانگان از دين و ناموس عالم روى غرض هاى شخصى و يا بى خردى القاء كلمه مساوات را به برخى از نابخردان و بيچارگان و بازماندگان از دين و شريعت كرده و آنها را تحريك به اين معنى نموده كه شما با ساير مردم فرق و امتيازى نداريد بايد شما زحمت كشان و كارگران با ايشان در تشخصات و تملكات يكى بوده و در تمام حقوق مساوى باشيد و تسويه و مساوات بينتان بوده باشد و اين همه آشوب و فساد را ايجاد كرده و هزاران بى گناه از بين رفته و هزاران خونهاى ناحق ريخته شده و

ص: 102

ميليون ها نفوس در معرض هلاكت افتاده اند.

بطلان و فساد مساوات و تسويه حقوق در بين مردم وجدانى اهل خرد و مورد انكار عاقلى نيست، و مخالف و منكر آن يقينا از مرحله انصاف و وجدان دور و گذشته از اين كه قرآن كتاب آسمانى ما و اخبار و آثار آل محمد صلى الله عليه و آله وسلم و عقل پاك بر اين گواه است از خود القاء و انتشار اين كلمه مساوات كه ايجاد اين همه فسادها شود از خود مساوات چه خواهد شد.

اين است خارق عادت و اعجاز كه در هزار و سيصد و سى سال پيش آواز مبارك اعلى حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام آن يگانه رادمرد و آن فرزانه آموزگار و خيرانديش عالم وجود بلند بود براى امروز يعنى عصر (اتم) كه (لايزال الناس بخير ما تفاوتوا فاذا استوواهلكوا».

گفت حضرت عبدالعظيم عليه السلام عرض كردم اين فرزند رسول خدا زيادتر بفرماييد، فرمود حديث كرد مرا پدرم از جدم از پدرانش كه گفت اميرالمؤمنين عليه السلام :«لوتكاشفتم ماتدافنتم». يعنى اگر طلب كشف كنيد از مستوراتتان ديگر نتوانيد آنها را پنهان و مستور داريد.

گفتم اى فرزند رسول خدا زياد كنيد برايم حديث را فرمود خبر داد مراد پدرم از جدم از پدرانش كه اميرالمؤمنين فرمود: «انكم لن تسعوا الناس باموالكم فسعوهم بطلاقة الوجه وحسن اللقاء فانى سمعت رسول اللّه يقول انكم لن تسعوا الناس باموالكم فسعوهم باخلاقكم». يعنى به درستى كه شما نمى توانيد توسعه دهيد مردم را با مالتان پس توسعه دهيد ايشان را به روى خوش و ملاقات نيكو زيرا كه شنيدم پيغمبر خدا مى فرمود شما هرگز نمى توانيد مردم را با مالتان وسعت دهيد پس توسعه دهيد ايشان را به اخلاق خوشتان.

مؤلف گويد: زندگانى اجتماعى درست و داير نمى گردد مگر به اين دو يا انفاق و دادن مال به مردم خصوص به بيچارگان و يا به اخلاق خوب و نيكو با جامعه

ص: 103

رفتار نمودن.

فرمود باز گفتم اى فرزند رسول خدا زياد كنيد گفتارتان را فرمود خبر داد مرا پدرم از جدم از پدرانش كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «من اعتب على الزمان طالت معتبته» كسى كه سرزنش كند روزگار و زمانه را هنگام سرزنش و عتاب بر او دراز خواهد شد.

فرمود باز گفتم اى فرزند رسول خدا زيادتر كنيد حديث را براى من فرمود خبر داد مرا پدرم از جدم از پدرانش كه اميرمؤمنان فرمود: «مجالسة الاشرار يورث سوء الظن بالاخيار» نشست و برخاست با مردمان بدو ناجنس باعث بدگمانى به نيكان خواهد شد.

فرمود باز گفتم اى پسر رسول خدا زياد فرماييد فرمود خبرداد مرا پدرم از جدم از پدرانش از اميرمؤمنان كه فرمود: «بئس الزاد الى المعاد العدوان» بدترين توشه هاى قيامت و روز ميعاد دشمنى و عداوت است.

فرمود باز گفتم اين فرزند رسول خدا زياد كنيد براى من فرمود خبر داد مرا پدرم از جدم از پدرانش كه اميرمؤمنان فرمود: «قيمة كل امرء ما يحسنه» قيمت هركس عمل نيك و احسانى است كه مى كند البته هراندازه كه نيكوكارتر باشد قيمتش بيشتر است.

فرمود باز گفتم زياد فرماييد برايم اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم فرمود حديث كرد مرا پدرم از جدم از پدرانش كه اميرمؤمنان فرمود: «المرء مخبوء تحت لسانه» مرد پنهان است در زير زبانش (كنايه از اين كه كمال يا نقصان مرد از زبان او ظاهر مى شود).

تا مرد سخن نگفته باشد *** عيب و هنرش نهفته باشد

فرمود باز گفتم زياد كنيد برايم اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم فرمود حديث كرد مرا پدرم از جدم از پدرانش كه اميرمؤمنان فرمود: «ما هلك امرء عرف قدره» هلاك نمى شود مردى كه قدر و اندازه خويش را بشناسد و از گليم خودش پا را دراز مكند.

فرمود باز گفتم زياد فرماييد برايم فرمود حديث كرد مرا پدرم از جدم از پدرانش كه اميرمؤمنان فرمود: «التدبير قبل العمل يؤمنك عن الندم» فكر و تدبير پيش از كار تو

ص: 104

را از پشيمانى بعد ايمن مى گرداند.

فرمود باز گفتم زياد بفرماييد برايم فرمود حديث كرد مرا پدرم از جدم از پدرانش كه اميرمؤمنان فرمود: «من وثق بالزمان صرع» كسى كه اعتماد كند به روزگار مصروع مى گردد يعنى ديوانه خواهد شد.

فرمود باز گفتم زياد فرماييد برايم فرمود خبرداد مرا پدرم از جدم از پدرانش كه اميرمؤمنان فرمود: «خاطر بنفسه من استغنى برايه» هلاك مى شود و به خطر مى اندازد جان خود را كسى كه به رأى و عقيده خود بى نياز بيند خود را.

فرمود باز گفتم زياد فرماييد برايم فرمود خبرداد مرا پدرم از جدم از پدرانش كه اميرمؤمنان فرمود: «قلة العيال احداليسارين» كم عيالى يكى از توانگريها است.

فرمود باز گفتم زياد فرماييد برايم فرمود خبرداد مرا پدرم از جدم از پدرانش كه اميرمؤمنان فرمود: «من دخله العجب هلك» كسى كه خودبينى و غرور بر او داخل شود هلاك مى گردد.

فرمود باز گفتم زياد فرماييد اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم براى من فرمود خبر داد مرا پدرم از جدم از پدرانش كه اميرمؤمنان فرمود: «من ايقن بالخلف جاد بالعطيه» كسى كه يقين كند به اين كه اگر مالش را انفاق و خرج در راه خدا كند خداوند جايش را پر مى كند و بركت به مالش مى دهد جديت مى كند به بخشش كردن.

فرمود باز گفتم زياد فرماييد برايم اى فرزند رسول خدا فرمود خبرداد مرا پدرم از جدم از پدرانش كه اميرمؤمنان فرمود: «من رضى بالعافيه ممن دونه رزق السلامة ممن فوقة» كسى كه عافيت و تندرستى از مادون و زيردست خود خواست و راضى و خشنود به عافيت آنها بود از مافوق و بالادست خود به سلامت خواهد بود.

پس حضرت عبدالعظيم فرمود عرض كردم اى مولاى من مرا كفايت است اكنون. پايان

ص: 105

حديث چهارم دينى و اخلاقى مخصوص نسوان و بانوان

اين حديث درباره بانوانى است كه خلاف عفت و قانون عصمتشان قدم مى گذارند، البته براى نسوان دين دار و بانوان روشنفكر پرگرام و دستور متينى است كه اگر خواهند به آن عاقبت وخيمى كه در اين حديث شريف براى زنان بى عفت و يا مخالفين وظيفه عصمت بيان و تعيين شده مبتلا نشوند بايد از كارهايى كه آنها را بدين بدعاقبتى مى رساند دورى كنند و مرتكب رفتار آنها نشوند.

در كتاب كافى شريف از عبدالعظيم حسنى است از حضرت امام محمدتقى از پدرانش از اميرمؤمنان على بن ابيطالب عليه السلام كه فرمود: داخل شدم من به اتفاق بى بى دو سرا حضرت زهرا عليهاالسلام بر حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم پس او را گريان ديدم به گريه سختى پس گفتم پدر و مادرم قربانت اى رسول خدا چه چيز شما را به گريه درآورده فرمود: اى على شب معراج وقتى كه مرا در آسمانها گردش مى دادند ديدم زنهاى امت خود را در عذاب سختى پس اكنون فكر كردم حال ايشان و دشوارى عذابشان را مرا گريه رخ داد از سختى عذاب آنها. و ديدم - زنى را كه آويخته به پستانش بوده و مى خورد گوشت بدن خود را در حالتى كه آتش در زير او افروخته و شعله ور بود - . و زن ديگر را ديدم

آويزان به موى سرش بود و مى جوشيد مخ و مغز سرش - و ديگرى را ديدم به زبانش آويزان بود و مى ريختند از شربت جهنم كه حميم است به گلويش و ديدم زنى را كه بسته بودند پاهايش را به دستهايش و بر او مسلط شده بودند مارها و عقرب ها و زنى را ديدم كه كور و كر و لال بود در تابوتى از آتش و ديدم يك زنى را كه مى چيدند گوشتهاى جلو و عقب بدنش را به يك قيچى از قيچى هاى آتشين و زنى را ديدم كه سرش مانند سرخوك و بدنش مانند بدن خر بود و بر او بود هزار هزار قسم از عذاب و ديدم زنى را به شكل سگ كه آتش از پايين او بر شكمش رفته و از دهانش بيرون مى آمد و ملائكه عذاب مى زدند او را با تازيانه هايى از آتش.

پس گفت فاطمه زهرا عليهاالسلام اى حبيب من و اى نور چشمان من چه بود عمل ايشان و

ص: 106

روش آنها تا اين كه خداوند بدين شدت آنها را عذاب مى كند.

فرمود رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم اى دخترك من امّا آن كه به پستانش آويخته بود زنى بود كه تمكين از شوهر خود و هم بسترى او را نمى كرد - . و امّا آن كه به مويش آويزان بود زنى بود كه موى سرش را از مردان نامحرم نمى پوشانيد - و امّا آن كه به زبانش آويخته بود پس به درستى كه زنى بود كه اذيت مى كرد شوهر خود را - . و آن كه به پاهايش آويزان بود زنى بود كه بى اذن شوهرش از خانه بيرون مى رفت - . و آن كه گوشت بدن خود را مى خورد زنى بود كه خود را براى مردم آرايش مى كرد - . و امّا آن كه دست و پايش را بسته بودند زنى بود كه از نجاست لباس پرهيز نمى كرد و غسل جنابت و حيض نمى نمود و عادت به نظافت كردن نداشت و به نماز هم سستى مى نمود - . و امّا آن كه كر و كور و لال بود زنى بود كه از زنادادن و خلاف عفت و عصمت نمودن پروا نمى كرد و از زنا بچه آورده و به شوهر خود ملحق مى نمود و نسبت بدو مى داد. و امّا آن كه گوشتش را با قيچى مى بريدند زنى بود كه خود را عرضه مى داد بر مردان و مردم را به خود دعوت مى كرد. - و امّا آن كه مى سوزانيدند صورت و بدنش را و مى خورد روده هاى خود را زنى بود (ديوثه) كه زنان را براى مردهاى تبه كار مى برد و آنها را به عمل فحش و خلاف ناموس جمع مى كرد. - و امّا آن كه سرش مانند سر خوك و تنش مانند تن خر بود زنى بود كه نوحه و روضه خوانى دروغ مى كرد و دروغ مى گفت. - و امّا آن كه به شكل سگ بود و آتش از پايين او داخل بدنش شده و از دهانش بيرون مى آمد كنيزى بود نوحه گر و اظهار حسد مى نمود.

پس فرمود رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم واى به حال آن زنى كه به خشم آورد شوهر خودرا و خوش به حال آن زنى كه خشنود سازد شوهر خود را.

حديث پنجم در خصوص اسلام

اين حديث شريف كه در خصوص اسلام و لوازم و اركان اوست شناسايى آن براى توده مسلمين لازم است.

ص: 107

در كتاب مستطاب كافى از عبدالعظيم فرزند عبداللّه حسنى از امام محمدتقى عليه السلام از پدرش از جدش روايت شده كه گفت اميرمؤمنان رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم فرمود به درستى كه خداوند خلق كرد اسلام را پس قرار داد براى او ساحت و ميدانى، و قرار داد براى او روشنايى و نورى، و قرداد براى او قلعه محكمى، و قرارداد براى او ياورانى.

امّا ساحت و ميدان اسلام قرآن است كه كليات قوانين آن در اوست. و امّا روشنايى آن حكمت است. و امّا حصار و قلعه آن معروف يعنى (امر به معروف و يا عمل معروف و نيك است). و امّا ياران آن من و اهل بيت من و شيعيان ما هستند. پس دوست بداريد خانواده من و پيروان و ياران ايشان را به درستى كه در شب معراج كه به آسمان دنيا رسيدم جبرئيل نگاه داشت مرا براى اهل آسمان و خدا محبت و دوستى مرا و خانواده مرا با دوستى پيروان ايشان را امانت گذارد در دلهاى ملائكه آسمان. پس

آن دوستى در نزد ايشان امانت است تا روز رستخيز و نزول داد مرا به اهل زمين پس خداوند عزيز محبت من و خانواده من و پيروان ايشان را امانت گذارد در دلهاى مؤمنين از امت من پس مؤمنين از امت من نگاه مى دارند امانت خدا و خانواده و اهل بيت مرا تا روز قيامت. پس آگاه باشيد كه اگر مردى از امت من پرستش و عبادت خداوند عزيز و جليل را نمايد در تمام ايام دنيا و بعد ملاقات كند خداوند عزيز و بزرگ را در حالتى كه دشمن باشد با خانواده من و دوستان ايشان باز نكند خداوند سينه او را مگر از جدايى و دورى از ايشان.

حديث ششم در ضيافت كردن سلمان اباذر را

اين حديث شريف كه در خصوص مهمانى كردن سلمان است اباذر را به ما، دو دستور اخلاقى و دينى ياد مى دهد: يكى اين كه وظيفه بنده نسبت به نعمات و داده هاى خدايى چيست و اين خود حكم و قانونى است دينى. و ديگر وظيفه ميهمان نسبت به ميزبان خود چه مى باشد و اين هم دستورى است اخلاقى. در كتاب مستطاب اصول كافى از

ص: 108

حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرزند عبداللّه حسنى از حضرت امام محمدتقى عليه السلام از پدرش حضرت رضا عليه السلام و او از پدرش موسى بن جعفر عليهم السلام و او از حضرت صادق عليه السلام و او از جدش روايت فرمود كه دعوت كرد سلمان فارسى اباذر غفارى را به منزل خود، پس گذارد در پيش او دو قرص نانى پس گرفت ابوذر آن دو گرده نان را و پشت و رو مى كرد سلمان گفت براى چه پشت و رو مى كنى اين گرده نان را قسم به خدا كه هر آينه كار شده بر اين نان ها آبى كه در زير عرش است و ملائكه كار كرده اند كه آن آب را ريخته اند بر باد و باد كار كرده است كه اين آب را ريخته بر ابر و ابر هم كار كرده كه او را بر زمين باريده است و كار كرده است در او رعد و برق و ملائكه تا اين كه نهاده اند او را به جاى خودكار كرده است در او زمين و چوب تر و آهن و حيوانات و آتش و چوب خشك و نمك به اندازه اى كه نمى شود شماره بيشتر آنها را نمود پس چگونه مى توانى قيام و ايستادگى به وظايف سپاس و ستايش او نمايى.

پس اباذر گفت توبه مى كنم به سوى خدا و از او بخشش مى خواهم از آنچه را كه آشكار كردم و معذرت مى خواهم از تو بر آنچه زشت داشتى.

و باز فرمود حضرت صادق عليه السلام از جدش كه دعوت كرد يك روز ديگر سلمان اباذر را به مهمانى خود و گذارد در نزد او از انبان و كيسه خود نان خشكى و به آب مشربه خود تر نمود آن نان را پس ابوذر گفت چه قدر خوب بود اگر نمكى هم مى بود تا خورش نان مى كرديم پس سلمان برخاست و آن مشربه را برد و به گرويى گذارده و قدرى نمك گرفت و آورد و نزد او گذارد ابوذر نان را با آن نمك مى خورد و مى گفت:

«الحمدللّه الذى رزقنا هذه القناعة» سپاس خدا را كه به ما اين قناعت كه خوردن نان و نمك باشد مرحمت نمود سلمان فرمود اين چه قناعت است اگر قناعت مى بود يعنى با نان تنها ساخته بودى هر آينه مشربه به گرو نمى رفت.

مؤلف گويد: آن دو دستور دينى و اخلاقى كه در اوّل حديث بيان كرديم كه اين خبر به ما ياد مى دهد اين است كه همانطور كه سلمان به اباذر گفت اين نان بدون جهت

ص: 109

نان نشده بلكه هزاران موجود بر او كار كرده اند تا نان گشته است.

اكنون فكر كن كه چه بايد در مقابل آن بكنى شكران يا كفران، اطاعت يا عصيان خدا رحمت كند اديب فارس سعدى شيرازى را كه چه نيكو به نظم آورده.

ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند *** تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى

همه از بهر تو سرگشته و فرمان بردار *** شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى

و ديگر اين كه ميهمان بايد در خانه ميزبانش حرفى نزد كه تحميل بر او شود و قانع باشد به آنچه براى او مهيا ساخته است (ميهمان هركه منزل هرچه)

حديث هفتم و هشتم در اين كه مهدى موعود كيست و كدام است

اين دو حديث شريف از خبرهاى بسيار لطيفى است در خصوص مهدى و قائم آل محمد عليهم السلام كه صفات و خصوصيات او چيست و در چه وقت ظاهر مى شود، شناسايى آن بر همه مسلمين به ويژه فرقه شيعه ها و طايفه اماميه كه انتظار فرج و ظهور آن حضرت را دارند لازم است.

از حضرت بارى عز اسمه درخواست داريم كه ما را از دوستان و پيروان حضرتش قرار داده و ظهور و فرجش را بر ما نزديك گردانيده، و ما را از ياوران و فدائيان او قرار دهد.

در كمال الدين صدوق از عبدالعظيم فرزند عبداللّه حسنى است كه گفت عرض كردم به امام محمدتقى عليه السلام من اميد دارم كه شما قائم آل محمد بوده باشيد آن آقايى كه پر مى كند روى زمين را از عدل و داد همانطور كه پر از ظلم و ستم شده بود.

فرمود امام نهم عليه السلام اى ابوالقاسم نيست از ما امام ها مگر اين كه قائم و به فرمان خدا است و دليل و رهنماى به سوى او مى باشد، و لكن قائم چنانى كه ظاهر مى سازد خدا در روى زمين و غلبه مى دهد او را بر اهل كفر و نفاق و پر مى كند زمين را از عدل و داد.

او آن كسى است كه پنهان مى كند بر مردم ولادت او را و مستور مى دارد از ايشان

ص: 110

شخص او را و ناروا مى دارد بر ايشان بردن نام او را.

مؤلف گويد: فقره اخير اين حديث كه ناروايى بردن نام آن حضرت را مى رساند هم چنان كه در سابق در حديث عرض دين بيان كردم محمول بر تقيه و موقت يعنى مقيد به زبان خاصى مى باشد حرمت و ناروايى بردن نام گراميش در امروز ثابت نيست بلكه ادله برجواز هم داريم.

و اوست هم نام رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم و هم كنيه و شهرت او و او كسى است كه پيچيده مى شود براى او زمين و خوار مى گردد برايش هر سختى و جمع مى شود به سوى او از يارانش شماره اهل بدر سيصد و سيزده نفر مرد از مكانهاى بعيده زمين و اين گفته خدا است در قرآنش كه مى فرمايد:

«اينما تكونوا يات بكم اللّه جميعا ان اللّه على كل شيئى قدير» يعنى هركجا بوده باشيد خداوند شما را جمع مى كند و مى آورد به درستى كه خداوند بر هرچيزى توانا است و چون جمع شدند اين عده از اهل اخلاص ظاهر و آشكارا مى سازد امر او را پس وقتى كه كامل شد از براى او ده هزار نفر مرد خروج مى كند به اجازه خدا پس پيوسته مى كشد دشمنان خدا را تا خدا راضى شود.

حضرت عبدالعظيم عليه السلام گفت عرض كردم اى آقاى من چگونه دانسته مى شود كه خدا راضى شده، فرمود مى اندازد در قلب شريفش رحمت را پس وقتى كه داخل مدينه شد بيرون مى آورد لات و عزى را كه آن دو نفر بوده باشند و مى سوزاند ايشان را.

و باز در كمال الدين صدوق از عبدالعظيم فرزند عبداللّه فرزند على فرزند حسن فرزند زيد فرزند حسن فرزند على بن ابيطالب عليه السلام است كه گفت داخل شدم بر آقاى خود امام محمدتقى عليه السلام و قصد داشتم سؤال كنم از او قائم آل محمد عليهم السلام را كه آيا اوست مهدى موعود و يا غير اوست پس پيشى گرفت مرا در سؤال و فرمود به من اى ابوالقاسم به درستى كه قائم ما مهدى آن چنانى كه انتظار او در غيبت او واجب است

ص: 111

وقتى كه ظاهر مى شود مطاع است، و او سومى از فرزندان من است به حق آن كسى كه برانگيخت محمد را به پيغمبرى و مخصوص داشت ما را به پيشوايى مردم اين كه اگر باقى نماند از دنيا مگر يك روز خدا آن روز را دراز مى كند تا بيرون آرد آن بزرگوار را در آن روز پس پركند زمين را از عدل و داد همانطور كه پرشده بود از جور و ستم و به درستى كه خداوند تبارك و تعالى هر آينه اصلاح مى كند امر او را در يك شب هم چنان كه اصلاح فرمود امر موسى كليم را وقتى كه رفت تا آتش براى خانواده خود بياورد پس بازگشت در حالتى كه پيغمبر خدا بود پس فرمود بهترين كارهاى پيروان ما انتظار فرج اوست.

حديث نهم اجتماعى و اخلاقى و مدنى

اين حديث شريف دستورى است اجتماعى و بلكه هم قانونى است اخلاقى و هم پرگرامى است مدنى زيرا كه پيغمبر اسلام و تمام سفراى او مردم را از بربريت و توحش نهى كرده و وادار به تمدن و مدنيت مى نمودند و اين معنى درست و تمام نمى شود مگر پيروى از اين قانون شود و آن اين است كه:

در بحارالانوار مجلسى از عبدالعظيم حسنى از امام محمدتقى عليه السلام از پدرش از پدرانش از اميرمؤمنان روايت كرده كه گفت: فرمود رسول خدا ما جماعت پيغمبران مأمور شده ايم از خدا كه حرف بزنيم با توده مردم به اندازه فهم و عقلشان گفت پس فرمود امر كرده است مرا پروردگارم به مدارا كردن با مردم هم چنان كه امر كرد مرا به پاداشتن واجبات.

مؤلف گويد: نكته اخلاقى و اجتماعى اينجا است كه صحبت شود با هركس به قدر شعور و فهمش با دهاتى به زبان ساده به اندازه عقلش و با شهرى به مقدار ادراك و دانشش و با كودك به قدر استعداد و ظرفيتش.

چونكه با كودك سر و كارت فتاد *** پس زبان كودكى بايد گشاد

ص: 112

«كلم الناس على قدر عقولهم» كلامى است حكمتى و بيانى است فلسفى و مدنيت و تمدن هم مدارا كردن با مردم است خواه دوست و خواه دشمن فلسفه اش البته بر اهل خرد و دانش پوشيده نيست چه خوش سرود آن كه گفت:

آسايش دو گيتى تفسير اين دو حرف است *** با دوستان مروت با دشمنان مدارا

حديث دهم تا سيزدهم در زيارت حضرت رضا عليه السلام

اين چهار حديث شريف كه در ثواب زيارت قبر حضرت رضا عليه السلام است البته دستورى است دينى و بلكه هم قانونى است مدنى زيرا كه تشويق و تحريك به زيارت قبر يكى از پيشوايان دين است و اين را خود قانون تمدن هم حكم فرما است نه تنها در دين اسلام بلكه در تمام ملل مختلفه اين حكم مجرى است و قبر بزرگان و پيشوايان خود را احترام مى كنند و توده مردم خود را به انواع و اقسام متوجه آن مى گردانند. هم چنان چه قبر ناپلئون را در فرانسه غالب جمعيت اروپا به ويژه مردمان فرانسه احترام و تعظيم كرده و بزرگ مى شمارند.

حديث دهم در كتاب مجالس صدوق از عبدالعظيم حسنى است كه گفت شنيدم از امام محمدتقى عليه السلام كه مى فرمود زيارت نمى كند پدر مرا هيچ كس كه بوى اذيتى برسد از باران و يا سرما و گرما مگر آن كه خداوند حرام كند بدن او را بر آتش دوزخ.

حديث يازدهم در كتاب كافى از عبدالعظيم حسنى است كه گفت از اباجعفر امام محمدتقى عليه السلام است كه فرمود: ضامن شدم براى كسى كه زيارت كند قبر پدر مرا در خراسان در حالى كه عارف و شناساى حق و مرتبه او باشد آن كه خدا او را به بهشت برد.

حديث دوازدهم در كتاب كافى از عبدالعظيم حسنى است كه گفت عرض كردم به امام محمدتقى به تحقيق متحير شدم بين زيارت قبر امام حسين عليه السلام و زيارت قبر پدر بزرگوارت در خراسان پس چه مى فرماييد فرمود: در جاى خود باش تا نزد تو آيم سپس داخل شد به خانه و بعد از زمانى بيرون آمد در حالتى كه اشك چشمانش جارى

ص: 113

بود بر رخسار شريفش و فرمود: زوار قبر جدم امام حسين عليه السلام بسيارند و امّا زائرين قبر پردم كم مى باشند. و در خبر ديگر از طريق ديگر است كه فرمودند جدم حسين را همه و تمام فرق زيارت مى كنند امّا پدرم را زيارت نمى كند مگر عده كمى از پيروان حقيقى ما.

حديث سيزدهم: اين حديث گرچه از دسته دوم اخبار آن حضرت يعنى از اخبارى است كه از امام دهم امّا على النقى روايت كرده است امّا چون در همين موضوع بود در ذيل خبرهاى قبل بيان كرديم در كتاب عيون اخبار الرضاى صدوق از حضرات امام على النقى عليه السلام خبرى است به واسطه حضرت عبدالعظيم حسنى كه فرمود شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود: اهل قم و آبه آمرزيده اند براى زيارت كردنشان قبر جدم حضرت رضا را در خراسان آگاه باش اى ابوالقاسم هركس كه زيارت كند او را پس در راه قطره بارانى بر او بريزد بدنش را خدا بر آتش دوزخ حرام مى كند.

ص: 114

اخبارى كه از امام هادى عليه السلام روايت نموده
اشاره

دسته دوم از احاديث آن حضرت كه از امام دهم روايت كرده است بسيار مى باشد، ما به منظور اختصار پنج حديث زبده آن را كه مناسب مقام بود نقل مى نماييم:

حديث اوّل از دسته دوم اخبار آن حضرت دينى و اخلاقى است

اين حديث از خبرهاى اخلاقى است در بيان وظيفه فرزند نسبت به پدر و وارد است در خصوص فرزندان حضرت نوح پيغمبر عليه السلام كه در اثر مراعات كردن بعضى از آنها چه فايده و نتيجه يى عايد آنها گرديد. و بالعكس در اثر مراعات نكردن بعضى ديگر چه بهره و ثمرى فاسد برداشتشان شد گذشته از اين كه اين وظيفه دستورى است اخلاقى خود وظيفه يى هم هست دينى زيرا در كتاب مجيد خدا است «وبالوالدين احسانا» به پدر و مادر نيكويى كنيد. و باز در جاى ديگرش مى فرمايد: «ولاتقل لهما اف ولاتنهرهما و قل لهما قولا كريما و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا» يعنى به ايشان اف و كلام خشن و درشت مگو و ايشان را زجر مكن و بگو مر ايشان را گفته نيكو و بگو پروردگار من ايشان را رحمت كن هم چنانچه تربيت كردند مرا در كودكى.

پس از امر به نيكى و نهى از زجرت و توهين ايشان دانسته شد كه اين حكمى است هم دينى و هم اخلاقى علاوه اين كه خداوند تعالى عاق و نفرين شده پدر و مادر را جبار شقى يعنى ستمكار و بدبخت خوانده و اخبارى كه راجع به عاق والدين وارد شده مى گويد كه در آخرت براى او نتيجه و عاقبت خوبى نيست همانطور كه پيغمبر

ص: 115

اكرم به اميرمؤمنان فرمود «قل للعاق اعمل ماشئت فان اللّه لايغفرك». يعنى بگو نفرين شده پدر و مادر را هرچه مى خواهى بكن پس به درستى كه خدا نمى آمرزد تو را تا ايشان راضى نشوند در دنيا هم ثمرات بدى دارد از قبيل مبتلا شدن به فرزندان و دودمان بد و ناخلف و بيچارگى و نكبت نسل و اولاد و اين خبر شريف كه داستانى است تاريخى گواه گفته ما است.

در كتاب علل الشرايع صدوق از عبدالعظيم حسنى است كه گفت شنيدم از امام على النقى كه مى فرمود نوح پيغمبر عليه السلام دو هزار و پانصد سال زندگانى كرد در وقتى كه دنيا طوفان بزرگ تاريخى شده بود يك روزى در كشتى خوابيده بود پس باد تندى وزيد لباس و جامه او را عقب برده و عورتش مكشوف افتاد. سه تن از فرزندان او كه سام و حام و يافث باشند حاضر بودند نظرشان به عورت پدرشان نوح عليه السلام افتاد پس حام و يافث خنديدند و سام عورت پدر را پوشانيده و ايشان را زجر و سرزنش كرده و از خنديدن منع نمود. امّا آن دو برادرش متنبه نشده و هر وقت سام عليه السلام عورت پدر را مى پوشانيد از كشف كردن باد آن دو تن ظاهر ساخته و مى خنديدند. تا اين كه حضرت نوح عليه السلام بيدار شده و ايشان را در آن حال ديد پرسيد كه خنده براى چيست سام قصه را گفت حضرت نوح حالش ديگرگون شده دست ها را به طرف آسمان بلند نموده و گفت بار خدايا برگردان نطفه حام را تا از او فرزندى نيايد مگر سياه و زنگى. و بار خدايا تغيير ده نطفه يافث را پس نفرين حضرت نوح به اجابت رسيده و خداوند نطفه ايشان را تغيير داد پس تمام سياه پوستان و زنگيان از نسل حامند هر كجاى عالم كه ساكن باشند. و تمام تركها و تركمان ها كه يك قسم از صقالبه هستند و يأجوج و مأجوج و چينى ها هم از نسل يافثند هركجاى عالم كه باشند. ولكن تمام سفيدپوستان از نسل و اعقاب سامند پس فرمود حضرت نوح عليه السلام به حام و يافث كه ذريه و دودمان شما قرار داده شده است نوكر و خدمتگذار دودمان سام تا روز قيامت براى اين كه او نيكى به من كرد ولى شما عاق و نفرين من گرديديد براى آن خنده و عملتان و نشانه و

ص: 116

علامت عاق بودن شما در ذريه و دودمان شما آشكار است چنانچه نشانه و اثر خوبى و نيكى سام در ذريه و فرزندان او ظاهر است مادامى كه دنيا باقى است.

پس بر اهل خرد و دانش معلوم شد به واسطه اين داستان تاريخى كه فرزندان نسبت به پدران چه وظيفه و دستورى دارند. به اضافه آن گفته هاى اوّل حديث كه ديگر مجال شرح و بسط نيست و البته بر اهلش پوشيده نباشد.

حديث دوم در خصوص سه خليفه
اشاره

اين حديث كه در خصوص سه خليفه اهل سنت و جماعت است راجع به موضوع ولايت و پيشوايى اميرمؤمنان على بن ابيطالب عليه السلام است، و خود حكم و قانونى است دينى براى توده مسلمين و تمامى امت پيغمبر اسلام بلكه مهمتر و بالاتر تمام دستورات اسلامى همين موضوع ولايت حضرت اميرمؤمنان است زيرا ركن و پايه دين اسلام و اصل محكم قانون احمدى است تا به اندازه يى كه پيشوايان دين فرمودند اگر كسى تمام روزهاى عمرش را روزه و شبهايش را به عبادت بگذراند و در بين ركن و مقام خانه كعبه از دنيا رود و ولايت علوى را دارا نباشد اين روزه و عبادت هيچ براى او فايده اى ندارد.

و داستان ولايت در بين فرقه شيعه امرى است ضرورى و به مرام ايشان منكر آن از ايمان بهره ندارد. و ما براى اختصار از ورود به آن بحث و آيات قرآن و اخبارى كه در اطراف آن موضوع و ضرورى بودن آن است خوددارى نموده زيرا كه اگر وارد مى شديم در آن باب كتابهايى فراوان مى شد به اين لحاظ قناعت به نگارش همين خبر شريف نموديم.

البته فكر كردن و جولان دادن اسب خرد را در اطراف اين حديث و دريافت نتيجه از آن روشنفكران و ارباب دانش و خردمندان با وجدان است، چرا كه امر ضرورى و وجدانى را جز وجدان دريافت ننمايد.

ص: 117

ترجمه اصل حديث

در كتاب كافى ثقه الاسلام كلينى رازى از عبدالعظيم فرزند عبداللّه حسنى است كه گفت خبرداد مرا آقا و مولايم امام على النقى عليه السلام از پدرش از پدران گراميش از امام حسين عليه السلام كه گفت فرمود رسول خدا به درستى كه ابابكر از من به منزله گوش و عمر از من به منزله چشم و عثمان از من به منزله قلب است.

فرمود امام حسين پس چون فردا شد داخل شدم بر او و در نزد او اميرمؤمنان و ابوبكر و عمر و عثمان حاضر بودند، پس گفتم اى پدر من شنيده ام از حضرتت كه درباره اصحابت چنين فرموده ايد پس اين كلمات يعنى چه؟ رسول خدا فرمود بلى و اشاره كرد به آن سه نفر و فرمود ايشان گوش و چشم و قلبند، و پرسش مى شود از ايشان از اين جانشين من و اشاره فرمود به على بن ابيطالب، و بعد فرمود به درستى كه خداوند عزيز در كلام مجيدش مى فرمايد «ان السمع والبصر والفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا» به تحقيق كه گوش و چشم و قلب هر كدامشان از او يعنى (ولايت على بن ابيطالب) سؤال خواهند شد. و بعد فرمود قسم به عزت و بزرگى پروردگار من به درستى كه تمامى امت من هر آينه نگاه داشته مى شوند در روز قيامت و سؤال مى شوند از ولايت او و اين خود گفته خداوند تعالى است در قرآن كريم كه مى فرمايد «وقفوهم فانهم مسئولون» يعنى نگاه داريد ايشان را پس به درستى كه ايشان پرسش خواهند شد.

گفتار مؤلف در اطراف اين حديث

اين ناچيز گويد تنزيلى كه پيغمبر اكرم فرمود آن سه تن را به گوش و چشم و قلب خود، شايد وجه و تناسبش اين باشد چنانچه بعضى از بزرگان و دانشمندان هم گفته اند:

امّا اوّلى كه به منزله گوش پيغمبر و يا مبالغة گوش است مانند قول خداى تعالى كه مى فرمايد از گفته بعضى از اصحاب پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله وسلم «هو اذن قل اذن خير لكم» او

ص: 118

گوش است بگو حبيب من كه گوش بهتر است براى شما.

يعنى همانطور كه گوش آن جناب الهام و وحى هاى خدايى را مى شنيد و تمامى احكام را اصغا مى فرمود به خصوص حكم ولايت را از خداوند مجيد به اندازه اى كه شنيد از امين وحى خدا جبرئيل كه از خدا آورد آيه «بلغ ما انزل اليك من ربك فان لم تفعل فما بلغت رسالتك» يعنى برسان آنچه نازل شده است بر تو از پروردگارت پس اگر نكردى نرسانيده اى امر رسالت خود را. كه بيشتر مفسرين از شيعه و سنى گفته اند كه اين آيه در موضوع ولايت على بن ابيطالب است كه بعد از نزول اين آيه شريفه پيغمبر اكرم در غديرخم تمامى اصحاب و انصار را جمع نموده و آن بزرگوار را روى دست بلند كرده و فرمود اى مردم «من كنت مولاه فهذا على مولاه».

ابابكر هم از آن حضرت بى اندازه شنيد كه درباره على بن ابيطالب مى فرمود «انت منى به منزلة هرون من موسى» تو از من به منزله هرون برادر موسى بن عمرانى در خلافت و جانشينى و همين طور امثال اين كلمات را و خودش هم مى گفت پيوسته من از پيغمبر شنيدم كه چنين مى فرمود.

و امّا دومى را كه به چشم خويش تنزيل فرمود و يا فرمود چشم است، شايد وجهش اين باشد همانطور كه ديدن بالاتر از شنيدن است و اميرمؤمنان مى فرمود كه بين حق و باطل چهار انگشت فاصله است آنچه از چشم ديدى حق است.

پيغمبر اكرم هم كه خود محيط به عالم وجود بود مى ديد كه در تمام توده مردم كسى جز على بن ابيطالب عليه السلام سزاوار رتبه و منصب ولايت و جانشينى او را ندارد مى فرمود «انت نفسى» و يا مى گفت «نفسك نفسى» يعنى جان تو جان من و يا تو جان منى و خدا هم در قرآن گواه گفته او شده در آيه مباهله كه در سوره آل عمران است و فرموده «قل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم» و على را منزله جان او قرار داده.

روى اين لحاظ عمر در تمامى احكام و يا پرسشهايى كه از او مى كردند و عاجز مى ماند متوسل به آن حضرت شده و به كس ديگر اعتناء نمى نمود چرا كه ديده بود

ص: 119

على چه مقام و رتبه يى از علم را دارا است و كرارا مى گفت: «لولا على لهلك عمر» يعنى اگر على نبود هر آينه عمر هلاك شده بود. و يا مى گفت خدايا عمر را زنده مگذار بعد از على بن ابيطالب.

و ديگر ديده بود كه پيغمبر با على چه معامله مى كرد در غياب و حضور او و پيوسته مى فرمود «انا مدينة العلم و على بابها فمن اراد المدينه فلياتها من بابها» يعنى من شهر علمم و على در آن شهر است پس كسى كه اراده دخول آن شهر را داشته باشد بايد از در آن وارد شود و خود عمر هميشه حرفش اين بود كه من خود ديدم پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم چنين گفت و چنان كرد.

و امّا سومى را كه تنزيل به قلب خود فرمود و يا گفت عثمان قلب است بديهى و آشكار است كه قلب منزل علم و دانش و جايگاه ملكه و يقين است و انسان نسبت به چيزى علم پيدا نمى كند مگر يا خود ببيند آن چيز را و يا شخص راستگو و امينى بگويد كه از گفته او علم پيدا كند و آن يقين قلبى و ملكه نفسانى وقتى پيدا مى شود كه انسان هم خود ديده و هم از آن امين و راستگو شنيده باشد و عثمان كه داماد پيغمبر بود هم از آن حضرت بسيار شنيده بود مراتب على بن ابيطالب عليه السلام و مناقب او را چه در جنگها و چه در غير آن كه آن حضرت او را برادر و نفس خود مى خواند و به او «انت وصيى» مى فرمود يعنى تو جانشين منى و هم مى ديد كه آن حضرت او را بى نهايت دوست مى داشت و مى گفت «انا و على من نور واحد و يا من شجرة واحده» يعنى من و على از يك نور و يا از يك درخت هستيم.

پس عثمان از شنيدن و ديدن مراتب و مناصب آن بزرگوار علم و يقين بلكه ملكه نفسانى داشت به سزاوار بودن آن حضرت به خلافت و جانشينى پيغمبر و مانند قلب شده بود و ديگر خود مى گفت كه من مى دانم كه پيغمبر چنين فرمود پس معناى آيه اين مى شود كه اين سه تن از آنچه شنيدند و ديدند و دانستند از ولايت على بن ابيطالب پرسش خواهند شد.

ص: 120

دفع اشكال وارد در اين باب

كسى به ما نگويد كه اگر چنين بود پس چرا آن سه تن خلافت را واگذار به آن حضرت نكرده و تسليم آن جناب نشدند، براى اين كه مى گوييم حب رياست و سلطنت چيزى است كه در كله و دل هركس كه بيفتد او را كر و كور كرده و از غصب كردن حق على يا ذى حق ديگر بالاتر مى كند. و گواه بر اين داستان عمر بن سعد بن ابى وقاص است با امام حسين كه اگر از قصه آن سه تن و غصب كردنشان حق على را بالاتر نباشد كمتر هم نخواهد بود، زيرا با اين كه مى دانست به قطع و يقين كه حسين كيست و پدرش كه و مادرش كه و جدش كيست اقدام به جنگ و كشتن آن جناب نمود براى رسيدن به رياست دو روزه رى با اين كه آن حضرت هم به او فرمود به رى نخواهى رسيد و گندم رى را نخواهى خورد گفت اگر گندمش را نخورم جويش را خواهم خورد، شقاوتش گريبان گيرش شده و او را مقدم به اين عمل بزرگ نموده و اين ابيات را هم سروده است.

اترك ملك الرى والرى منيتى *** ام ارجع مذموما بقتل حسينى

و فى قتله النار التى ليس دونها *** حجاب و ملك الرى قرة عينى

خلاصه در اين ابياتش مى گويد آيا واگذارم حكومت شهر رى را و حال آن كه اين حكومت آرزوى من است، و يا بازگشت كنم از كشتن حسين در حالى كه خوار و فرومايه بوده باشم و البته در كشتن آن جناب آتش دوزخى هست كه از آن چاره يى نيست، و امّا رياست ملك رى روشنى چشم من است كه از آن نتوانم گذشت «فلعنه اللّه عليه و على اتباعه و من رضى بفعله».

حديث سوم در اوقات زناشويى

اين حديث شريف كه در كيفيت و اوقات زناشويى است دستورى مى باشد دينى كه رفتار كردن به طبق آن باعث سلامتى از ناخوشى هاى بعد خواهد بود.

ص: 121

در كتاب عيون اخبار صدوق از عبدالعظيم حسنى فرزند عبداللّه حسنى است كه گفت خبر داد مرا امام على النقى عليه السلام از پدرش امام محمد تقى عليه السلام و او از پدرش امام رضا عليه السلام و او از پدرش امام موسى عليه السلام و او از پدرش امام جعفر عليه السلام كه فرمود جايز و روا نيست براى مرد اين كه جمع شود با عيال خود در اوّل ماه و وسط ماه و آخر هر ماهى، زيرا كه اگر كسى در اين سه وقت با زوجه و حلالى خود هم بستر شده و عمل زناشويى را بنمايد فرزندى كه از او متولد شود ديوانه خواهد بود آيا نمى بينيد كه ديوانه بيشتر وقتى كه به سرش مى زند در اوّل و وسط و آخر ماه خواهد بود. و بعد فرمود كسى كه ازدواج كند در موقع قمر در عقرب خوبى و خير نخواهد ديد و گفت موسى بن جعفر پدرم فرمود كسى كه ازدواج كند در آخر ماه از سقط كردن ولد و بچه انداختن همسر خود ايمن نماند.

حديث چهارم در معناى رجيم است

در كتاب معانى الاخبار صدوق از حضرت عبدالعظيم حسنى است كه گفت شنيدم از امام على النقى مى فرمود رجيم كه لقب شيطان است به معناى نفرين شده و رانده شده است از رحمت الهى و جاهاى خير و هيچ مؤمنى او را ياد نمى كند مگر به لعنت و نفرين و به درستى كه در علم سابق خدا گذشته است كه چون امام زمان قائم آل محمد عجل اللّه تعالى فرجه نهضت فرموده و ظهور نمايد هيچ مؤمنى نماند مگر آن كه در آن زمان سنگ زند شيطان را و دور سازد او را مانند لعن و نفرينى كه در سابق

مى نمود او را.

حديث پنجم در اين كه گناه از خدا است و يا از بنده خدا
اشاره

اين حديث كه در موضوع گناه است خبرى است دينى در اين كه گناه از ناحيه چه كس صادر مى شود، دانستن آن بسيار لازم زيرا كه بعضى از بى خردان و يا منكرين حسن و قبح عقلى مانند اشاعره گناه را نسبت به پروردگار عالم مى دهند، و اين خود افترى و

ص: 122

نسبت دروغ بزرگى است كه گوينده آن از طريق خداشناسى دور و ستمكار درباره خدا است «تعالى اللّه عما يقول الظالمون علوا كبيرا».

در كتاب مستطاب كافى از عبدالعظيم حسنى از امام على النقى از پدرش از جدش على بن موسى الرضا عليه السلام كه فرمود بيرون شد ابوحنيفه نعمان بن ثابت امام حنفى ها يك روزى از خدمت امام جعفر صادق پس در راه ملاقات نمود پدرم موسى بن جعفر را پرسيد اى جوان معصيت و گناه از كيست؟ پدرم فرمود از اين سه صورت بيرون نيست يا اين كه بگوييم از خداوند است و حال آن كه از او نيست، و اگر هم گفتيم از خدا است عذاب و عقاب كردن بندگان ظلم است زيرا سزاوار نيست مر كريم را كه عذاب كند بنده خود را به چيزى كه متصدى آن نشده، و يا اين كه بگوييم هم از خدا است و هم از بنده پس سزاوار نباشد براى شريك بزرگ كه تعدى و ستم كند شريك كوچك و ناتوان خود را، و يا اين كه بگوييم گناه ناشى از بنده است و از او هم سر زده اگر خداوند او را عقاب كند پس به واسطه معصيت و گناه اوست و اگر هم او را عفو كرده و بخشش فرمود به كرم وجود خود بوده است.

متانت اين حديث

اين حديث از بهترين خبرهاى در اين موضوع و از خوش ترين بيانات در اين باب است زيرا كه مطالب و گفته هاى آن وجدانى و انكارپذير نخواهد بود و اگر جز اين را بگوييم علاوه از ستم و ظلم به حق پروردگار عالم دچار محظورات ديگر هم از قبيل جبر و انكار حسن و قبح عقلى و عدم عدالت خدا يا غير اينها خواهيم شد كه فساد و بطلان آنها بر خردمندان پوشيده نيست و از ضروريات مرام ما است.

ص: 123

اخبارى كه از ساير امامها عليهم السلام روايت نموده
اشاره

دسته سوم از احاديث آن حضرت كه به واسطه روات از ساير امامها روايت كرده است از آن دو دسته قبل زيادتر و ما به مناسب مقام قناعت به ذكر پانزده حديث زبده و گلچين آن مى نماييم.

حديث اوّل در موضوع ولايت آل محمد

اين حديث شريف كه در موضوع ولايت و امامت دوازده امام است خبرى است دينى كه دانش آن موجب زيادتى ايمان و دوستى با آنان است.

در كتاب غيبة از صدوق به چند واسطه از حضرت عبدالعظيم حسنى است كه گفت خبر داد مرا صفوان بن يحيى از ابراهيم از ابى حمزه ثمالى از ابى خالد كابلى كه گفت:

داخل شدم بر آقايم على بن الحسين عليه السلام امام زين العابدين عليه السلام و عرض كردم اى پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم كيانند كسانى كه خداوند پيروى و دوستى ايشان را واجب كرده و فرض و لازم دانسته است تبعيت از آنها را بعد از رسول خدا؟ پس فرمود اى كابلى به درستى كه صاحبان امر و فرمان آن چنانى كه قرار داده است ايشان را خداوند عالم پيشوايان توده مردم و واجب فرموده است بر ايشان پيروى آنان را اوّل آنها اميرمؤمنان على بن ابيطالب عليه السلام ، و پس از او دو فرزندش امام حسن و امام حسين تا

ص: 124

اين كه رسيد امر به سوى ما آنگاه ساكت شد. پس عرض كردم اى آقاى من رسيده است به ما كه اميرمؤمنان فرمود به درستى كه زمين از براى مردم خالى از پيشوا و حجة نمى ماند پس پيشوا و امام بعد از حضرتت كيست؟ فرمود: فرزند من محمد كه نام او را در توراة كتاب موسى بن عمران باقر است و مى شكافد علم و دانش را شكافدنى و وى حجة و پيشواى بعد از من است. و بعد از او فرزندش جعفر كه نامش نزد اهل آسمان صادق است. پس گفتم اى آقاى من چگونه نام او صادق است و حال آن كه تمامى شما صادق هستيد. فرمود خبر داد مرا پدرم از پدرش كه رسول خدا فرمود زمانى كه به دنيا آمد پسر من جعفر فرزند محمد فرزند على فرزند حسين فرزند على بن ابيطالب عليه السلام صادق و راستگوست به جهت آن كه پنجمى از فرزندان او كه نامش نيز جعفر است جرئت مى نمايد بر خدا و رسول خدا و دروغ بر او مى بندد و او در نزد خدا جعفر كذاب مفترى است كه افترا بر خدا مى زند و ادعا مى كند چيزى را كه اهليت آن را ندارد و مخالفت مى كند پدر خود را و بخل مى ورزد بر برادر خود و او آن كسى است كه مى خواهد آشكار كند راز خدا را در وقت پنهانى ولى خدا. پس گريست امام زين العابدين عليه السلام گريه سختى و فرمود: گويا مى بينم جعفر كذاب را كه مى رود نزد خليفه طاغى و ظالم زمان خود به تفييشن و جاسوس گرى امر ولى خدا و پنهان شده در حفظ خدا كه موكل حرم و اهل بيت پدر خود مى باشد در حالى كه نادان است به دنيا آمدن آن بزرگوار را و حريص است بر كشتن آن حضرت اگر بر جنابش دست يابد به جهت طمع در ميراث برادر كه دريافت كند بدون حق و سزاوارى ابوخالد كابلى گفت عرض كردم اى فرزند رسول خدا آيا اين شد نيست؟ فرمود آرى قسم به پروردگار من كه اين داستان نوشته در نزد ما است در آن دفترى كه در او ياد شده مصيباتى كه بر ما وارد مى شود بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم ابوخالد گفت اين فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم پس تا كى خواهد بود؟ فرمود كشيده مى شود غيبت به ولىّ خدا دوازدهمى از خلفاء و جانشينان پيغمبر و امامان بعد از آن حضرت اى ابوخالد به درستى كه مردم زمان غيبت آنهايى كه

ص: 125

اعتقاد به امامت امام زمان دارند و منتظر ظهور و نهضت آن جناب هستند برتر و بالاتر از مردم هر زمانى مى باشند براى اين كه خداوند تبارك و تعالى بخشيده است ايشان را از عقل و ادراك و يقين آن اندازه اى كه غيبت آن حضرت نزد ايشان مانند مشاهده و حضور است و قرار داده ايشان را در اين زمان به منزله مجاهدين و جنگجويان در حضور پيغمبر با شمشيرها همانا اين گروه علاقه مندان حقيقى و پيروان راستى ما هستند و آنها خوانندگان و مروجين دين خدا هستند در پنهانى و آشكارا و بعد فرمود انتظارى فرج امام زمان عليه السلام از بهترين اعمال دين است.

حديث دوم در خصوص خانه خريدن شريح قاضى
اشاره

اين حديث شريف كه در خصوص خانه خريدن شريح قاضى است خبرى است اخلاقى و دينى بلكه اگر اندازه يى در اطراف آن فكر و تأمل شود نتيجه آن اجتماعى هم خواهد بود، زيرا خردمند روشن فكر آن است كه هم خود را مصروف به آبادكردن خانه اى كه براى او دوام و ثباتى نيست ننموده و پيوسته در فكر تهيه كردن كاخ ها و عمارتها نباشد و البته اگر در زندگانى خود اقتصاد و ميانه روى را مراعات كرده و به افراط و زياده روى در امور نپرداخت مى تواند به جمعيت مردم كمك و اعانت نموده و زندگانى اجتماعى را به قدر خود داير نمايد و به زيردستان و طبقه سوم مردم همراهى كند.

و راستى اگر از روى وجدان و انصاف اين حدودى را كه يگانه خيرخواه عالم بشريت و مصلح توده جمعيت شخص شخيص على بن ابيطالب عليه السلام براى خانه شريح تعيين فرمود بلكه نشان و معرفى به شريح هاى نوعى يعنى صاحبان كاخ هاى ميليونى داد براى عمارت ها و ساختمانهاى خود دانسته و تصور نمايند شايد كمتر حريص به آبادانى و سازمان و يا خريدارى آنها شده و تا اندازه بتوانند خانه بعد از مردن خود را آباد گردانند.

ص: 126

ترجمه متن حديث

در امالى صدوق از عبدالعظيم فرزند عبداللّه حسنى از پدرش از ابان نوكر زيد بن على الشهيد از عاصم بن بهدله است كه گفت نقل كرد مرا شريح قاضى كه خانه خريدم به هشتاد دينار و قباله اى نوشتم و چند نفر از مردمان عادل را گواه گرفتم. پس رسيد به گوش على بن ابيطالب اميرمؤمنان عليه السلام فرستاد قنبر غلام خود را در عقب من رفتم به خدمتش چون وارد شدم بر او فرمود اى شريح شنيدم كه خانه اى خريدى و قباله نوشتى با شاهدهايى و مالى را هم قيمت كردى به هشتاد دينار و در عوض خانه به صاحب آن داده اى؟ گفتم بلى.

مكالمات على بن ابى طالب با شريح در خصوص خانه اش

فرمود اى شريح بترس از خدا به درستى كه به زودى مى آيد نزد تو كسى كه نگاه به قباله تو ننموده و پرسش از شهود تو نكند تا تو را بيرون برد از خانه ات در حال تجرد و برهنگى، و تسليم نمايد تو را به قبرت در حال خلوص. پس نگاه كن كه نخريده باشى اين خانه را از غير صاحبش و داده باشى مالى را به عوض از غير مال حلالت پس در اين هنگام زيان كار دنيا و آخرت بوده باشى. اى شريح اگر در وقت خريدن اين خانه آمده بودى نزد من مى نوشتم براى تو قباله اى را كه رغبت نمى كردى به خريدن آن خانه گرچه بدو درهم پول سياه قيمت داشت گفت عرض كردم چه بود آن قباله كه مى نوشتى فرمود مى نوشتم برايت اين قباله را.

قباله اى كه اميرمؤمنان براى خانه شريح قاضى بيان فرمود

بسم اللّه الرحمن الرحيم اين خانه اى است كه خريد بنده خوار از مرده اى كه آماده شده است به رفتن خريد كاخى از كاخهاى فريب از طرف از بين رفتگان و فانى شدگان به سوى لشكرگاه هلاك شدگان كه از براى آن چهار حد و طرف است. حد اوّل منتهى

ص: 127

مى شود به خواننده آفتها، و حد دوم آن مى رسد به خواننده مصيبتها، و حد سوم آن تمام مى شود به خواننده شكنجه ها، و حد چهارم آن كشيده مى شود به سوى ديو گمراه كن و شيطان فريب ده باز مى شود در اين خانه به فريب هاى شيطان خريد اين گول خورده آرزو از آن برانگيخته شده به مرگ تمامى اين كاخ را به بيرون رفتن از عزت قناعت و ميانه روى و داخل شدن در ذلت سؤال پس آنچه دريافت نمود اين خريدار از دريافتن براى ملك الموت و عزرائيل است كه شوريده كننده پادشاهان و رباينده جانهاى ستمكاران مثل كسرى (خسروپرويز) و قيصر روم و پادشاه ملك تبع و سلطان حمير و كسانى كه مال را به روى هم جمع مى كنند تا زيادتر نمايند و آن كه بنا نمود كاخهاى محكم را و سخت برافراخت ساختمانهاى دنيا را و اندوخته نمود از ثروتها و دل بر آن بست به گمان اين كه براى فرزندان خود گذاشته و حال آن كه تمامى آنها را به جايگاه سؤال و جداكننده حكم فرستاد و در آن وقت زيان كار شوند تبه كاران. و گواه است بر اين داستان عقل و وجدان زمانى كه بيرون باشد از اسيرى آرزوها و نگاه كند به چشم نابودى به اهل دنيا و بشنود ندا كننده زهد را كه صدا مى زند

در ميدانهاى دنيا كه چقدر و چه اندازه آشكار و روشن است راستى و حقيقت براى صاحبان دو ديده (يعنى يك ديده سر كه ديده ظاهر است و محسوسات را مانند فناء و زوال دنيا و اهل آن را مى بيند و يك ديده باطن و چشم قلب بل ديده وجدان و خرد كه حساب و عقاب فردا را مى نگرد) به درستى كه كوچ كردن يكى از دو روز است يا روزى كه در آن است و يا روز ديگرش پس توشه اى بگيريد از بهترين كارها و نزديك كنيد آرزوها را به مرگ پس به تحقيق كه نزديك شد كوچ كردن و نابود شدن.پايان

مولف گويد اين حديث شريف را اگر از روى وجدان و خرد مطالعه كنيم و قدرى در اطراف آن فكر و تأمل نماييم خواهيم دانست كه راستى درس و آموز و موعظه و اندرز شريفى است كه آن يگانه آموزگار عالم بشريت براى ابناء دنيا و دنياداران بيان فرموده اند، و حقيقت اين كاخ هاى زيبا و عمارتهاى رنگين را معرفى نموده و گواه و

ص: 128

تصديق اين معنا را واگذار به عقل پاك و وجدان سالم فرموده تا اشخاصى كه داراى عقل و وجدانند دلبستگى به آنها پيدا ننموده و متوجه سراى ديگر شوند.

حديث سوم به توسط چند تن از روات از حضرت باقر

اين حديث شريف دستورى است اخلاقى و وظيفه اى است دينى كه البته آموزش و يادگرفتن آن اندرز و درس خوبى است براى مردمان بيدار.

در كتاب علل الشرايع صدوق به چند واسطه از عبدالعظيم از ابى عمير از چند نفر ديگر تا حضرت امام محمدباقر عليه السلام است كه فرمودند به محمد بن مسلم اى محمد مردمان تو را فريب ندهند از آنچه در ذات تو است براى اين كه هرچه خواهد به تو برسد مى رسد جز آنهايى كه مردم درباره تو گفته اند. پس روزگارت را به بطالت و تبه كارى مگذران زيرا با تو كسى هست كه مى شمارد آنچه را كه مى كنى و كوچك مشمار كار نيكى را كه مى نمايى پس به درستى كه خواهى ديد آن نيكى را كه كرده اى وقتى كه خوشحال مى نمايد تو را و كوچك و خوار مدان كار بد و عمل ناشايستى كه به جا آوردى به جهت آن كه آن را هم خواهى ديد هنگامى كه تو را بد و ناگوار آيد از آن كرده ات و نيكى و عمل خوب و كار صواب كن به تحقيق كه نديدم هرگز چيزى را كه طالبش بيشتر و دريافتش زودتر از كار نيك و صواب تازه ونوئى بوده باشد مر گناه كهنه را.

حديث چهارم در خصوص لوحى كه نامهاى ائمه دين در اوست

اين حديث شريف كه در خصوص لوحى است كه درباره ولايت و امامت دوازده امام است خبرى است دينى و از بهترين اخبار و احاديث باب ولايت است كه هيچ خبر و اثرى به مقدار او نيست. ابابصير كه از بزرگان پيروان امامان و از مخصوصين اصحاب امام زين العابدين و امام باقر است و بزرگوارى او بيشتر از توصيف و تعريف ما است

ص: 129

به عبدالرحمن بن سالم مى گويد اگر در تمام عمرت خبرى جز اين حديث لوح را نشنيده باشى همين براى تو كافى است و چون خود آن حديث طولانى و از ظرفيت اين كتاب بيرون بود از نگارش تمام آن خوددارى كرده و قناعت به حديث عبدالعظيم حسنى كه در خصوص اصل حديث لوح است نموديم.

در كتاب كافى از آن حضرت از جدش على بن الحسن الامير است كه فرمود خبر داد مرا عبداللّه فرزند محمد فرزند جعفر فرزند محمد از پدرش و او از جدش كه حضرت امام محمدباقر جمع كرد فرزندانش و در ميان ايشان زيد فرزند امام زين العابدين عليه السلام بود پس بيرون آورد براى آنها لوحى را كه به خط اميرمؤمنان و گفته و املاء حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم بود و در آن نوشته شده بود كه اين كتابى است از خداوند عزيز و حكيم و دانا تا آخر حديث لوح را كه مى گويد «اولئك هم المهتدون» آن گروه ايشانند هدايت شدگان.

ناقلى كه حديث را از عبدالعظيم نقل نمود گفت وقتى آن حضرت حديث را به پايان رسانيدند فرمودند: شگفت و تعجب و بسيار تعجب از محمد بن جعفر است كه نهضت و خروج نمود با اين كه شنيده بود از پدرش امام جعفرصادق كه اين حديث لوح راز و سرى از اسرار و رازهاى خدا است و همين دين خدا و دين فرشتگان او است پس آن را حفظ نما از مردم مگر از اهلش كه دوستان خدا و اهل بيت پيغمبر بوده باشند.

حديث پنجم در نامهاى گرامى حضرت زهرا عليهاالسلام از امام ششم

در بحارالانوار مجلسى از حضرت عبدالعظيم حسنى از دو نفر واسطه از يونس بن ظبيان از حضرت صادق عليه السلام است كه فرمودند براى مادر ما حضرت فاطمه نه نام است در نزد خدا بدين طريق فاطمه، صديقه، مباركه، طاهره، زكيه، راضيه، مرضيه، محدثه، زهرا پس فرمود اى يونس آيا مى دانى معناى فاطمه چيست؟ گفت: عرض كردم بفرماييد اى آقاى. من. فرمود: يعنى نگاه داشته شده از بديها بعد فرمود اگر نمى بود

ص: 130

اميرمؤمنان كه تزويج كند او را هرآينه هم شأنى نبود براى او تا روز قيامت در روى زمين.

مؤلف گويد وجه تسميه اسماء آن مخدره و بانوى عفت خدايى به اسماء مذكوره هر كدامش از حضرات امامها رسيده در موقع سؤال اشخاص از وجه و علت آن اسماء شريفه مانند «لِمَ سميت الفاطمه بالفاطمه اوالزهراء بالزهراء» يعنى چرا آن بى بى را

فاطمه خوانده اند و چرا او را زهرا ناميده اند و چرا او را محدثه گفته اند؟ كه در اين مختصر جاى بيان آنها نيست در كتابهايى كه احوال آن بى بى مشروح است بيان شده خواهندگان بدانها مراجعه نمايند.

حديث ششم در تفسيربعضى ازآيات قرآن از امام رضا عليه السلام

اين حديث شريف كه در خصوص تفسير بعضى از آيات قرآن است خبرى است دينى و هم اخلاقى دانش آن خالى از فايده نيست بلكه موجب بصيرت و اطلاع در حقيقت بعضى از آيات قرآنيه است.

در عيون الاخبار الرضا صدوق از سهل بن زياد آدمى رازى از عبدالعظيم حسنى رازى از ابراهيم بن ابى محمود است كه گفت پرسيدم از حضرت امام رضا از گفته خداوند تعالى كه مى فرمايد «و تركهم فى ظلمات لايبصرون» يعنى واگذارد خدا كفار را در تيه تاريكى و ظلمت نادانى و غفلت كه بينايى هيچ مقامى از مقامات معرفت را نداشته باشند و كور باشند.

(غرض سائل اين است كه چگونه خداوند بندگان خود را به خودشان وامى گذارد و چگونه بر ذات مقدس او جايز است واگذاردن آنها را).

حضرت رضا فرمود به درستى كه خداوند متصف به صفت بدى نمى شود و اين وصف از اوصاف خلق است ولكن چون خدا مى داند كه از كفر و گمراهى بازگشت نمى كنند لطف و اعانت خود را از ايشان باز مى گيرد و ايشان را بين اختيارشان مى گذارد كه از كفر و ايمان هركدام را خواستند اختيار كنند. پس معناى آيه «تركهم»

ص: 131

تخليه و واگذاردن به اين معنى است. ابراهيم بن ابى محمود گفت پرسيدم از معناى آيه «ختم اللّه على قلوبهم و على سمعهم» يعنى مهر زد خدا بر دلها و گوشهاى ايشان فرمود ختم طبع و مهر است كه بر دلهاى كفار مى خورد و آن عقوبتى بزرگ است براى ايشان به جهت كفر و انكارشان هم چنان كه مى فرمايد «بل طبع اللّه عليها بكفرهم فلايؤمنون الا قليلاً» يعنى بلكه مهر زد خدا بر دلهايشان به سبب كفرشان پس نمى گروند به خدا و ايمان نمى آورند به او مگر كمى از ايشان گفت پرسيدم از آن حضرت كه آيا خدا مجبور مى كند بندگانش را بر گناه؟ فرمود مخير مى كند ايشان را در گناه نمودن و مهلت مى دهد ايشان را تا توبه كرده و بازگشت نمايند از آن گناه. گفت عرض كردم پس آيا تكليف مى نمايد بندگانش را به چيزى كه قوه و طاقت آن را ندارند فرمود چگونه مى شود اين طور و حال آن كه در قرآنش مى فرمايد «و ماربك بظلام للعبيد» نيست پروردگار تو ستمكار به بندگان. و بعد فرمود خبر داد مرا پدرم موسى بن جعفر از پدرش امام جعفرصادق عليه السلام كه فرمود كسى كه گمان كند خداوند تعالى مجبور مى كند بندگانش را به گناه و يا تكليف مى كند به چيزى كه قوه آن را ندارند پس مخوريد ذبيحه او را يعنى حيوانى كه او سر بريده است و قبول ننماييد گواهى او را و نماز با او مگذاريد و اقتداء بوى نكنيد و از زكات چيزى به او ندهيد.

حديث هفتم در خصوص وظيفه مردم نسبت به يكديگر

اين حديث كه در موضوع وظيفه مردم است به يكديگر، خبرى است اخلاقى و هم قانونى است اجتماعى كه مراعاتش به توده مردم لازم است و زندگانى مدنيت هم بسته به آن است.

در كافى و عيون اخبار الرضاء صدوق به چند واسطه از عبدالعظيم حسنى از محمود بن ابى البلاد است كه گفت شنيدم حضرت امام رضا عليه السلام مى فرمود: «من لم يشكر المنعم من المخلوقين لم يشكراللّه عزوجل» كسى كه ستايش نكند نعمت دهندگان از مردم

ص: 132

را ستايش خدا را ننموده.

مؤلف گويد بر اهل خرد و دانش پوشيده نيست كه اگر اين دستور مراعات شود توده مردم با يكديگر مهربان شده و به زياد كردن احسان و نيكى با هم مى پردازند و يكى از اصحاب مهم اجتماع همين ستايش اهل ستايش است.

حديث هشتم در اين كه مؤمن كيست و مسلم كيست

اين حديث شريف كه در تشخصات مؤمن و مسلم است حديثى است دينى و اخلاقى كه براى تمام مدعى هاى ايمان و اسلام دانش آن زيرا كه خود را خواهند شناخت كه مؤمنند و يا مسلمانند و يا از اين هر دو بيرون و از ايمان يا اسلام بهره يى ندارند. و بلكه براى توده مردم هم دانستن آن ضرورى است براى اين كه بشناسند مؤمنين راستى و مسلمانهاى درست و حقيقى را. در عيون اخبارالرضاى صدوق از عبدالعظيم حسنى از ابراهيم بن ابى محمود است كه گفت فرمود امام رضا عليه السلام مؤمن كسى مى باشد كه وقتى عمل نيك و كار خوب مى كند خوشحال مى شود و وقتى كه كار بد و عمل ناشايست مى كند استغفار و توبه مى نمايد و مسلمان آن است كه مسلمانهاى ديگر از زبان و دست او سالم باشند و با اين دو آنها را آزار و اذيت نكند و نيست از ما خانواده يعنى از اين امت نباشد كسى كه همسايه او از شرور و دواهى او ايمن نباشد.

حديث نهم دينى در خصوص شب جمعه از حضرت رضا عليه السلام

اين حديث شريف كه در خصوص شب جمعه است حديثى است بس متين و دو مطلب در او مندرج است. يكى اين كه گفته هاى پيشوايان دين و بزرگان عالم را تغيير نداده و از نزد خود معنى نكنيم و ديگر شب جمعه كه عيدى از اعياد مخصوص مسلمانان است بندگان خدا چه وظيفه دارند در آن شب با خدا و آفريدگار خود.

در اصول كافى از عبدالعظيم حسنى از ابراهيم بن ابى البلاد است كه گفت عرض

ص: 133

كردم به حضرت رضا اى پسر رسول خدا چه مى فرماييد در خبرى كه در زبانهاى مردم است و نقل مى كنند از رسول خدا كه فرمود خداوند تبارك و تعالى فرود مى آيد در هر شب جمعه به آسمان دنيا.

فرمود خدا لعنت كند كسانى را كه تغيير مى دهند كلام را از جاى خود قسم به خدا رسول خدا كه چنين چيزى را نفرمود، بلكه فرمود آن حضرت به درستى كه خدا مى فرستد فرشته يى را به آسمان دنيا در ثلث آخر هر شب جمعه و امر مى كند او را كه ندا كند آيا سؤال كننده يى هست تا او را عطا كنيم، و آيا توبه كننده يى هست تا توبه او را قبول كنيم، آيا طالب آمرزشى هست تا او را بيامرزيم. و مى گويد اى خواهنده نيكى بيا و بخواه خير را و اى طالب بدى كوتاه كن صداى خود را پس به همين كيفيت بندگان خدا را مى خواند تا طلوع صبح كه شد باز مى گردد به مكان خود.

حديث دهم در هشت چيز كه از فرمان مخلوق بيرون است

اين حديث كه در موضوع هشت چيزى است كه به حكم و فرمان ذات اقدس پروردگار و از فرمان خلق بيرون است دانش آن خالى از نتيجه نباشد، زيرا وقتى آنها را شناختيم و ايمان بدان آورديم ديگر شتاب و عجله در پيش افتادن و يا عقب ماندن از آنها نمى كنيم حاصل تسليم و سر سپرده به حضرت آفريدگار عزيز شده براى آن كه نتوانيم تغييرى در آنها دهيم و خود تسليم او بودن دستورى است دينى و هم اخلاقى كه بنده بايد سر سپرده مولا و آقاى خود باشد.

روايت كرده عبيداللّه پسر موسى رويانى از عبدالعظيم حسنى از ابراهيم بن ابى محمود كه گفت فرمود حضرت رضا عليه السلام هشت چيز است كه نمى باشد مگر به فرمان و سرنوشت از خدا؛ اوّل خواب، دوم بيدارى، سوم قوه و زور بدنى، چهارم ضعف و ناتوانى، پنجم سلامتى، ششم كسالت و ناخوشى، هفتم مرگ و هشتم حيات و زندگانى.

ص: 134

حديث يازدهم در خصوص ولايت از امام محمدباقر عليه السلام

اين حديث با چند خبر ديگر كه در ولايت اميرمؤمنان و فرزندان آن جناب است از تفسير بعضى از آيات قرآن است كه امام محمدباقر نموده اند.

در كافى شريف از احمد بن مهران از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى به چند واسطه از امام محمدباقر است در اين آيه شريفه كه مى فرمايد «و ان لو استقاموا على الطريقة لاسقيناهم ماء غدقا» اگر مردمان مستقيم و ايستادگى مى كردند بر راه هر آينه ايشان را سيراب مى نموديم ازآب بسيار بارنده اى كه اشاره به زيادى روزى و فراوانى نعمت است.

فرمود امام باقر يعنى اگر محكم باشند و ايستادگى كنند مردم بر ولايت و خلافت على بن ابيطالب عليه السلام و امامت فرزندان او و قبول كنند پيروى ايشان را در امر و نهى شان هر آينه سيراب مى كنيم ايشان را آب بسيار گوارايى.

مؤلف گويد روزى حقيقى و نعمت باطنى جاويدانى همانا روزى روحانى است كه محبت و ولايت اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم بوده باشد، و اين حقيقت آب زندگانى و سرچشمه حيات است كه خداوند متعال مى فرمايد «لاسقيناهم ماء غدقا».

از ذات ذوالجلال و ذوالكرمش خواستاريم كه ما را از اين سرچشمه سيراب فرموده و كمال اين نعمت را به ما عطا فرمايد.

حديث دوازدهم در موضوع سابق است از امام جعفرصادق عليه السلام

در اصول كافى از احمد بن مهران از عبدالعظيم حسنى عليه السلام به چند واسطه از مالك جهن است كه گفت عرض كردم به ابوعبداللّه امام جعفر صادق عليه السلام اين آيه كريمه را «واوحى الى هذاالقرآن لانذر كم به» يعنى پيغمبر خدا فرمود وحى شده به سوى من اين قرآن كه بترسانم شما را به سبب او از عذاب خدا.

فرمود امام صادق عليه السلام و كسى كه برسد مرتبه امامت را و از خانواده پيغمبر و آل محمد صلى الله عليه و آله وسلم بوده باشد مقام انذار و ترساندن را دارد، مانند پيغمبر مى ترساند مردم را از عذاب به توسط قرآن هم چنان كه آن جناب مى ترسانيد.

ص: 135

حديث سيزدهم در موضوع گذشته از امام محمدباقر عليه السلام

در كافى از احمد بن مهران از عبدالعظيم حسنى عليه السلام از محمد بن فضيل از ابى حمزه از امام محمدباقر عليه السلام كه فرمود جبرئيل آيه «فابى اكثر الناس الا كفورا»را چنين آورد:

«فابى اكثرالناس بولاية على الا كفورا» يعنى پس امتناع كردند بيشتر مردم از ولايت على مگر اين كه كافر شدند. و فرمود هم چنين «وقل الحق من ربكم فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر» را چنين براى پيغمبر آورد

«و قل الحق من ربكم فى ولاية على فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر انا اعتدنا للظالمين من آل محمد نارا» يعنى بگو اى پيغمبر من حق و راستى را از پروردگارتان در فرماندارى و امامت على بن ابيطالب پس از مردم كسانى كه مى خواهند ايمان بياورند و كسانى كه خواهند كافر شوند اختيار با خودشان است امّا به تحقيق كه ما مهيا و آماده ساخته ايم براى ستمكاران خانواده محمد صلى الله عليه و آله وسلم آتش دوزخ را.

حديث چهاردهم در تفسير نورى كه در قرآن مجيد است

در اصول كافى از احمد بن مهران از عبدالعظيم حسنى عليه السلام به چند واسطه از ابى خالد كابلى است كه گفت پرسيدم از امام محمدباقر عليه السلام از اين گفته خداى عزيز كه مى فرمايد «فآمنوا باللّه و رسوله والنور الذى انزلنا» يعنى پس ايمان بياوريد به خدا و رسول او و نور چنانى كه فرود آورديم، فرمود امام محمدباقر عليه السلام اى ابوخالد هر آينه نور امام و پيشواى دين در دلهاى مؤمنين روشن تر است از نور خورشيد تابان در روزها، و آن پيشوايان و امامان كسانى هستند كه روشن مى كنند دلهاى مؤمنين را و مى پوشاند خداوند نور ايشان را از هركس كه مى خواهد و تاريك مى كند دلهايشان را و بر چشمانشان هم پرده مى كشد.

ص: 136

حديث پانزدهم در آزاد نبودن مؤمن در دنيا

اين حديث كه در عدم آزادى شخص مؤمن است در دار دنيا اشاره به اين است كه مؤمن عبد و بنده خدا است و بنده او هم مقيد به قيود اوامر و نواهى و مكلف به تكاليف اوست و بلكه در تمامى حالات آزاد نيست و از خود اختيارى ندارد.

خبرى است دينى و اخلاقى و به خصوص آزاد نبودن در سه چيز را به ما مى آموزد: يكى با هركس رفاقت و آميزش ننمودن، دوم هر سخنى را نگفتن و در هر جا سخن رانى نكردن، سوم گوش به هر صحبت و صوتى ندادن مفاسد انفرادى و اجتماعى آزادى در اين سه مورد بر اهل خرد و دانش پوشيده نيست روى همين مفاسد دين مقدس اسلام جلوگيرى و غدقن اكيد فرموده و مؤمنين را مقيد داشته است.

در كتاب علل الشرايع صدوق به چند واسطه از حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام از على بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر عليه السلام از پدرش امام جعفرصادق عليه السلام است كه گفت: فرمود على بن الحسين عليه السلام روا نيست براى تو اين كه با هركس كه خواستى رفاقت نموده و معاشرت كنى زيرا كه خداى تعالى مى فرمايد «واذا رأيت الذين يخوضون فى آياتنا فاعرض عنهم حتى يخوضوا فى حديث غيره» يعنى وقتى كه ديدى اشخاصى را كه فرو مى روند در آيات ما (يعنى از خود تأويل و تفسير مى گويند) پس متابعت از ايشان را ننموده و دورى كن از آنها تا منصرف شوند.

و باز مى فرمايد «وامّا ينسينك الشيطان فلاتقعد بعدالذكرى مع القوم الظالمين» و آنچه را كه شيطان از خاطر تو برد پس از ياد آمدنت منشين با گروه ستمكاران و ديگر روا نيست براى تو اين كه تكلم و سخن رانى كنى به هرچه خواستى زيرا خدايت مى فرمايد «ولاتقف ماليس لك به علم» توقف و تأمل مكن در آنچه را كه

ص: 137

بدو علم و دانش ندارى. و پيغمبر او هم مى فرمايد «رحم اللّه عبدا قال خيرا فغنم اوصمت فسلم» خدا رحمت نمايد بنده اى را كه خوب بگويد تا غنيمت برد و يا ساكت باشد تا سلامت يابد.

و سوم روانيست براى تو اين كه هرچه مى خواهى شنيده و گوش دهى براى اين كه خداى تعالى مى فرمايد «ان السمع والبصر والفوآد كل اولئك كان عنه مسئولاً» به تحقيق كه گوش و چشم و قلب هركدامشان سؤال خواهند شد از آنچه كرده اند. پايان احاديث آن حضرت.

ص: 138

فصل پنجم از باب دوم در وفات آن حضرت و سبب آن

اشاره

قال اللّه تعالى «ومن يخرج من بيته مهاجرا الى اللّه و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على اللّه» و كسى كه بيرون شود از خانه خود در حالتى كه مهاجر به سوى خدا و رسول او باشد سپس او را مرگ دريابد پس به تحقيق كه واقع است اجر و مزد او بر خداى تعالى.

بعد از بيان كردن نخبه و زبده يى از اخبار حضرت عبدالعظيم عليه السلام بيان كيفيت وفات آن حضرت و سبب آن را مى نماييم. و در پيش نگارش داده بوديم داستان زندگانى او را بعد از مهاجرت و نزول اجلالش به شهر رى كه در محله ساربانان يا سكة الموالى در سردابه خانه شخصى از پيروان على عليه السلام منزل فرموده، و به پنهانى و خفيه به سر مى برد و در اوايل ورودش هيچ كس از حال او مطلع نبود تا كم كم پيروان آل محمد رفت و آمد كرده و از مقامات حضرتش مستحضر گشته و به گوش ديگران رسانيده و منتشر نمودند تا به اندك زمانى بيشتر شيعه هاى رى باخبر شده به خدمت حضرتش شرفياب گرديدند مخصوص دانشمندان دين و علما حديث كه آن زمان در رى بودند مانند احمد بن ابى عبداللّه برقى كه از اكابر و بزرگان اهل حديث و روايت است و ابوتراب عبيداللّه بن موسى الرويانى و احمد بن مهران و سهل بن زياد رازى و

ص: 139

عده يى ديگر از خردمندان و دانشجويان آن عصر به خدمتش رسيده و اخذ علم و حديث مى كردند. و حضرتش نهايت زهد و تقوى و صيام روزها و قيام شبها را داشت تا وقت وفات و رحلتش.

امّا سبب وفات او را به چند طريق نوشته اند و مشهورش اين كه مريض شده و از دنيا رحلت فرمودند و اين قول معروف نزد بزرگان و دانشمندان علم رجال و تراجم مانند ابوالعباس احمد بن على النجاشى در كتاب رجال خود و صاحب بن عباد در رساله اى كه در احوال آن حضرت نوشته است مى باشد.

گفتار صاحب مجمع البحرين و بعضى ديگر در سبب وفات آن حضرت

امّا طريق ديگر اين است كه آن حضرت به مرض خدايى و مرگ خود از دنيا نرفته بلكه او را شهيد يا بدتر و دشوارتر از شهادت از بين برده و از دنيا رفته است، و آن قول وعقيده شيخ فخرالدين بن شيخ محمدعلى طريحى نجفى صاحب كتاب مجمع البحرين و شيخ محمد كوفى است كه طريحى در كتاب منتخب المراثى والخطب خود و كوفى در كتاب رجال خود مى گويد: «وقيل ممن دفن حيا من الطالبيين عبدالعظيم الحسنى بالرى و محمد بن عبداللّه بن الحسن» يعنى گفته شده از كسانى كه زنده مدفون شدند از اولاد ابيطالب كه پدر على اميرمؤمنان است يكى عبدالعظيم حسنى است در رى و ديگر محمد فرزند عبداللّه فرزند حسن است.

تقريب قول طريحى و كوفى

امّا اين قول ولو اين كه گوينده آن مجهول است و ما مدرك صحيح متقنى غير از آن نداريم و كوفى و طريحى هم كه گفته اند نسبت به قيل و قايل مجهول داده اند، نمى توانيم جدا هم انكار آن را نموده و يا استبعاد نماييم زيرا كه در سابق اشاره كرديم

كه مردم آن زمان رى سه فرقه بودند: يكى حنفى و ديگرى شافعى و فرقه سوم شيعيان و پيروان آل على عليه السلام بوده كه آن حضرت به محله و كوى ايشان وارد شده و سكنى

ص: 140

كرده بودند و بين طايفه حنفى و شافعى كه مرامشان به هم نزديك و بلكه هم مرام بودند با يك اختلاف جزئى و جمعيت شان هم بسيار و چندين برابر شيعه ها بودند با شيعه ها نزاع مذهبى بوده و يك قسمت خرابى رى هم منسوب به آنها است كه در اثر جدال و نزاع آنها شده و از بين رفته است.

خلاصه چون آميزش مردم با آن حضرت زياد شد آن دو فرقه ديدند كه وجود آن بزرگوار لطمه و رخنه بزرگى به مرامشان انداخته و اگر اندك زمانى هم بماند به كلى از ميان خواهد رفت روى اين زمينه دور نباشد كه نهضت نموده و اين مصيبت ناگوار را كه از شهادت و كشته شدن بالاتر است به او وارد كرده باشند. همانطور كه اين عداوت و كينه و اين تعصب جاهلانه و وحشيانه را با شيعه و پيروان آل محمد صلى الله عليه و آله وسلم در هر زمان رفتار كرده و در هر موقع كه سلطنتى بر آنها پيدا مى نمودند به هر وجه شديدى از بينشان مى بردند. مخصوصا بزرگان و دانشمندان اين فرقه را كه يگانه سد و مانع مرام باطل خويش مى دانستند مانند شهيد اوّل و شهيد دوم صاحب كتاب لمعه و شرح آن را كه در شام شهيد كرده و حتى بدن محمد بن مكى شهيد اوّل را سوزانيدند. و قاضى نوراللّه شوشترى صاحب كتاب احقاق الحق را در هندوستان شهيد نمودند با بسيارى ديگر را كه ذكر آنها باعث درازى كلام است خردمندان اگر مراجعه به كتاب شهداء الفضيله يا قصص العلماء و كتابهاى تراجم نمايند خواهند دريافت كه چه اندازه از نوابغ و مردان بزرگ و پاك شيعه به هزاران جور و آزار مخالفين از بين رفته و دستخوش تيغ و يا زهر اينان گرديده اند.

طريق سوم سبب وفات آن حضرت

امّا سبب سوم را بعضى شهادت به زهر مى دانند كه آن حضرت را زهر خورانيده و مسموما شهيد شده و از دنيا رفته است چنانكه سيد استادم سيد شهاب الدين النجفى المرعشى هم از سيداستاد مرحوم سيد رضاى نسابه غريفى نجفى طاب ثراه نقل نمود كه ايشان از كتاب مشجرات ابن معيه نقل كردند كه آن حضرت را شهيد به زهر نمودند.

ص: 141

تقريب گفتار سوم در سبب وفات آن بزرگوار

اين قول هم گرچه مانند قول طريحى و كوفى غير از يك مدرك مشجرات ابن معيه مدركى ديگر ندارد امّا هيچ بعدى ندارد و شايد اين قول هم از گفته و عقيده كوفى و طريحى قوى تر باشد، چرا كه در سابق بيان كرديم كه خلفاء جور و باطل عباسيان كه حق و منصب آل على عليه السلام را غصب نموده بودند و براى سياست و زمامدارى خود نهايت مراقبت را با ايشان داشته و پيوسته آن خاندان پاك را محصور داشته و انواع شكنجه و آزار از قبيل زندان و تبعيد و كشته شدن و يا از زهر مسموم گرديدن را بدانها روا داشته و عمل مى كردند و هركدام از آنها كه موقعيتش بيشتر بود زيادتر مورد خطر و سياست عباسيان گرديده و زودتر از بين مى رفت. چنانچه در پانصد سال دوران خلافت عباسيان و به خصوص هنگام معاصريتشان با امامان دين و ائمه مسلمين چه اندازه از بزرگان آل محمد صلى الله عليه و آله وسلم مقتول و مسموم آنها گرديده حتى تمامى ائمه هدى را با وجود اين كه نهايت تقيه و غايت مداراى با آنها را داشتند باز هركدامشان مسموم و شهيد خليفه معاصر خود گرديدند.

گفتار صدوق در شهادت بزرگان دين

طريحى در كتاب منتخب خود از صدوق نقل كرده و مى گويد كه تمامى پيشوايان دين و ائمه مسلمين شهيد از دنيا رفتند على بن ابيطالب عليه السلام را در اثر حيله هاى معاويه و عداوت نواصب با شمشير شهيد كردند، و حسن بن على عليه السلام را خود معاويه غدار ظالم مسموم نمود، و حسين بن على عليه السلام را پسر خبيث معاويه يزيد جنايتكار به هزاران ظلم و جفا در آشكارا شهيد كرد، وليد بن عبدالملك اموى امام زين العابدين عليه السلام را زهر خورانيد، و پسرش ابراهيم و يا برادرش هشام بن عبدالملك حضرت باقر را مسموم نمود، و ابوجعفر منصور دوانيقى عباسى حضرت صادق عليه السلام را به زهر شهيد كرد و هارون رشيد عباسى حضرت موسى كاظم عليه السلام را پس از ساليان دراز حبس و زندان تاريك به زهر جفا مسموم نمود، و مأمون عباسى حضرت

ص: 142

رضا عليه السلام را با انگور و يا انار زهرآلود شهيد كرد، و معتصم برادر او حضرت امام محمدتقى عليه السلام را زهر خورانيده و مسموم نمود، و معتز باللّه عباسى حضرت امام على النقى عليه السلام را با زهر ستم شهيد كرد، و معتمد عباسى حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام را شهيد زهر ساخت.

و از آنها گذشته فرزندان آن بزرگواران را چه از حسنى ها و چه از حسينى ها مانند زيد شهيد فرزند امام زين العابدين عليه السلام كه يوسف بن عمرو به فرمان نضر بن خديمه شهيد تيغ نموده و بدنش را تا چهار سال به دار آويخت و فرزند او يحيى را در سن شانزده يا هيجده سالگى شهيد كردند. و على الباقر فرزند امام محمدباقر عليه السلام را در نزديكى كاشان در قريه (باراكرس) به هزاران جور و ستم به قتل آوردند و اكنون مزارش در مشهد اردهال زيارتگاه جمع زيادى از شيعيان است.

و از حسنى ها هم عده كثيرى را مانند عبداللّه محض و محمد و ابراهيم فرزندان او و على بن الحسن الامير جد حضرت عبدالعظيم را و سادات حسنى ديگر را كه در پيش هم اشاره كرديم شهيد نمودند.

حاصل همواره عباسيان جستجو و تفتيش از حال بزرگان مى نموده و مراقب بودند كسى با ائمه مسلمين و پيشوايان مسلمين آميزش ننموده و تبعيت و پيروى از آنها ننمايد و اگر شخصى را پيدا مى كردند كه ترويج گفته آنها را مى نمود و يا مردم را دعوت به مرام و روش حق حضرات ائمه مى كرد به زودتر وقتى او راگرفته و سياست مى نمودند.

حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه معاصر و هم زمان با چهار تن از خلفاء بنى عباس مأمون و معتصم و متوكل و معتزباللّه عباسى بود و از آنها كمال تقيه را داشت مخصوص زمان زبير خليفه پسر متوكل عباسى همان معتزباللّه معروف كه بالاخره هم آن ستمكار تعقيب او را نموده تا خائفا از سامره فرار كرده و به شهر رى آمده بودند پس از انتشار و شهرت او كه از اصحاب و هواداران خاص حضرت امام محمدتقى و امام على النقى عليه السلام و از مروجين و گويندگان ايشان است دور نباشد كه از طرف خليفه معاصر آن حضرت را در پنهانى زهر داده و شهيد كرده باشند. واللّه اعلم.

ص: 143

آن بزرگوار حايز مقام شهادت است

باىّ الحال اگر شهادت آن بزرگوار مأخذ و مدرك درستى نداشته باشد ولى به طور قطع و يقين داراى درجه شهادت و فضيلت شهداء است، زيرا اخبارى كه در موت غريب به خصوص عالم و دانشمند و محدث غريب است بسيار و در غالب آن اخبار موت غريب را شهادت در راه خدا قرار داده چنانچه حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم مى فرمايد: «موت الغريب شهادة».

و حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد هيچ غريبى از دنيا نمى رود كه گريه كنندگان او غايب باشند مگر اين كه مى گريد براى او مساجد و معابدى كه در او عبادت كرده و گريه مى كند بر او در و ديوار آن مساجد و درهاى آسمانى كه عمل آن غريب را بدان بالا بردند و گريه مى كند بر او فرشتگان. و در خبر ديگر مى فرمايد وقتى كه غريبى مى ميرد تمام حيوانات حتى ماهيان دريا و درندگان صحرا بر او مى گريند.

خلاصه حضرت عبدالعظيم عليه السلام به چند جهت درجه رفيعه شهادت را حائز و دارا است اگر در صورت ظاهر درك آن را نكرده باشد يكى مرتبه علم و دانش او كه عالم آل محمد صلى الله عليه و آله وسلم بوده و عالم هم فوق فضيلت شهداء را دارد زيرا فرموده اند: «مدادالعلماء افضل من دماء الشهداء» مداد عالم بالاتر از خون شهيد است.

و ديگر مرتبه محدثيت و نيابتش از طرف امامان عليهم السلام و سوم غربتش كه در شهر رى غريبانه در گوشه آن سردابه از دنيا رفته و از فرزندان و نزديكانش كسى با او نبوده.

به هر صورت يك روز جمعى از پيروان و دوستانش شرفياب حضرتش شده ديدند كه مقابل قبله خوابيده و رداى خود را برو كشيده وقتى برداشتند ديدند از دنيا رفته است. چون بدن شريفش را برهنه كردند غسل بدهند ورقه يى از جيب مباركش بيرون آمد كه نوشته بود به خط آن حضرت «انا ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على ابن ابيطالب عليه السلام » و شايد تا آن وقت مردم رى جز معدودى كاملاً هويت آن جناب را نمى دانستند و اين بيرون آمدن ورقه هويت آن بزرگوار مؤيد بر اين است كه آن حضرت به مرگ خدايى از دنيا رفته و يا به زهر

ص: 144

شهيد و مسموم شده باشند و به گفته طريحى و كوفى كه زنده مدفون شده باشد بعيد مى نمايد. بيرون آمدن آن رقعه و سن آن حضرت در آن وقت حدود پنجاه و دو سال بوده تاريخ وفاتش دويست و پنجاه و دو هجرى دو سال پيش از شهادت حضرت امام على النقى عليه السلام بوده است.

و اين ناچيز هرچه را تفحص و تجسس و رجوع به بزرگان و نسابين نمودم خبر و اثرى از تاريخ وفات آن حضرت كه در چه ماه و چندم آن و تحقيقا در چه سنه يى از هجرت واقع شده پيدا نكردم و اين تاريخى را كه نگاشتم از روى تقريب و استنباط همزمانى ايشان با آن سه امام بوده كه هيجده سال معاصر حضرت جواد، و سى و چهار سال هم معاصر حضرت امام هادى و امام عسكرى، و وفاتش مسلما پيش از شهادت امام دهم على النقى واقع شده زيرا آن بزرگوار مردم را تحريص و ترغيب به زيارت قبر آن حضرت داده كه در اخبار زيارت قبر آن جناب خواهيم نگاشت.

و در خصوص سن آن حضرت هم از روى تقريب بوده و مدرك صحيحى در دست نيامده، امّا احوالات او تمامى با مدارك و در كتبى كه فهرست نموديم مضبوط است.

و تاريخ وفاتى را كه بعضى از معاصرين گذشته ما در تذكره عظيميه نسبت به بعضى از كتابها دادند كه در نيمه ماه شوال است اصلاً مدركى ندارد. و سيد استادم نسابه شهير سيدشهاب الدين النجفى المرعشى هم به ايشان نوشته و اعلان كردند كه آن تاريخ بى مدرك است.

مدفن آن حضرت در مسجد شجره رى

صاحب بن عباد و نجاشى و ديگران ارباب تراجم چنين نوشته اند كه در روز آخر كسالت و مرض و يا آخر روز زندگانى آن بزرگوار شخصى از پيروان على عليه السلام حضرت رسول را در خواب ديد كه فرمودند فردا مردى از فرزندان مرا از سكه الموالى حمل مى كنند به باغ عبدالجبار فرزند عبدالوهاب رازى و در پاى درخت

ص: 145

سيبى دفن مى نمايند. پس آن شخص از خواب بيدار شده و در نزد عبدالجبار آمد تا باغ را خريده و گوى اين فضيلت را بربايد، صاحب باغ گفت براى چه اين باغ را مى خرى؟ خواب خود را بيان كرد، عبدالجبار گفت من هم چنين خوابى ديده ام و آن مكان دفن كه پاى درخت سيب باشد با تمامى اين باغ وقف بر آن بزرگوار و صاحبان شرف از پيروان آل محمد صلى الله عليه و آله وسلم و شيعيان على عليه السلام نموده ام كه در آن مدفون شوند. پس روز ديگر كه آن حضرت از دنيا رفت بدن شريفش را از آن سرداب حركت داده و بدان باغ آوردند و در پاى همان درخت سيب دفن نمودند و آن مكان معروف به مسجد شجره گرديد.

و از بزرگان رسيده است كه چون پاى آن درخت را كندند قبرى ساخته و آماده ظاهر شد جسد شريفش را در ميان آن گذاردند. و اين گرچه در كتاب معتبرى ديده نشده امّا از آن تعيينى كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم در خواب كرده و آن موضع را هم نشان داده بودند فهميده مى شود كه قبر آن حضرت مهيا بوده.

و در اين كه همين قبر معروف قبر آن حضرت است ترديدى در ميان مسلمين نيست، و اكنون هزار و اندى است كه زيارتگاه عموم شيعه ها و اكثر مسلمين است و شايد از قبور ائمه هدى و چند تن از امامزادگان گذشته قبر امامزاده اى به شهرت و يقينى قبر آن حضرت نبوده باشد.

ص: 146

فصل ششم از باب دوم در زيارت قبر آن حضرت

زيارت يعنى چه

پيش از بيان اخبارى كه در زيارت آن حضرت رسيده است دانسته شود كه زيارت يعنى چه؟ امّا معلوم است كه لفظش مورد گفتگوى ما نيست و به صرف ماده آن كه چه مى باشد كار نداريم، معناى آن مطلوب و مقصود ما است. و در لغت به زبان ساده ديدار كردن و ديدن نمودن است، و در اصطلاح شيعه عبارت است: از «حضور الزائر عند مزوره مع العرفان بشخصيته» يعنى حاضر شدن زائر نزد مزور خود با شناسايى و معرفت به هويت و شخصيت اوست.

اخبار ثواب زيارت قبر آن حضرت

اخبارى كه در زيارت آن حضرت وارد شده دو دسته مى باشد:

اوّل آنهايى كه به نحو عموم است براى زيارت تمامى ائمه مسلمين و پيشوايان دين و فرزندان خاص ايشان و آنها بسيار و ما براى اختصار اكتفا به بيان يكى از آنها مى نماييم.

ص: 147

در امالى ابن الشيخ از ابى عامر واعظ اهل حجاز است كه گفت شرفياب شدم خدمت امام صادق عليه السلام و عرض كردم اى پسر رسول خدا چيست از براى كسانى كه قبر اميرمؤمنان را زيارت كنند و تعمير مرقد پاكش را بنمايند؟ فرمود: اى ابى عامر پدرم از پدرش از جدش امام حسين عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم روايت كرده كه فرمودند به حضرت امير عليه السلام يا على تو در زمين عراق كشته مى شوى و در آنجا هم مدفون خواهى شد.

پس آن بزرگوار عرض كرد چيست براى كسى كه زيارت كند قبرهاى ما را و آباد نمايد آن را و پيمان كند به زيارت و آبادكردن آنها؟ فرمود اى ابوالحسن به درستى كه قرار داده است خدا قبر تو و قبور فرزندان تو را بارگاهى از بارگاه هاى بهشت و ميدان هاى جنت و قرار داده خداوند دلهاى پاكان مخلوقات و برگزيدگان از بندگانش را كه ناله و توجه كنند به سوى شما و تحمل خوارى و آزار نمايند در راه شما و آباد كنند قبرهاى شما را و بسيار نمايند زيارت آنها را براى نزديكى به خدا و آفريننده پاك و دوستى رسول و پيغمبر او صلى الله عليه و آله وسلم .

اى على كسى كه آباد كند قبرهاى شما را و پيمان نمايد با آنها، مثل كسى است كه كمك كرده باشد سليمان پيغمبر را بر ساختمان بيت المقدس، و كسى كه زيارت كند قبرهاى شما را حساب شود براى او ثواب نود حج بعد از حج واجب و بيرون رود از گناهانش تا بازگشت نمايد از زيارت شما مانند روزى كه از مادر متولد شده. (پايان اين حديث)

پس از اين خبر شريف دانسته شد ثواب زيارت حضرت اميرمؤمنان و فرزندان خاص او، كه يكى از آنها حضرت عبدالعظيم عليه السلام است.

و اين خبر از خبرهاى مهم اين باب است كه اگر نبود خبرى مگر همين يك خبر هر آينه كافى بود براى تشويق و ترغيب توده مسلمين مخصوصا پيروان و علاقه مندان ايشان.

ص: 148

خبر معروف حضرت هادى عليه السلام در ثواب زيارت آن حضرت

دسته دوم از اخبار زيارت آن حضرت دو خبر است كه در خصوص زيارت اوست.

اوّل: از حضرت امام على النقى عليه السلام است بعد از وفات آن حضرت و آن را صدوق در ثواب الاعمال بدين طريق روايت نموده و مى گويد خبرداد مرا على بن احمد، كه گفت خبرداد ما را حمزه بن قاسم علوى، كه گفت خبر داد ما را محمد بن يحيى قمى از مردى از اهل رى، كه گفت داخل شدم بر حضرت ابوالحسن امام على النقى العسكرى عليه السلام فرمود كجا بودى عرض كردم به زيارت جدت حضرت امام حسين عليه السلام رفته بودم. پس فرمود امّا به درستى كه تو اگر زيارت كرده بودى قبر عبدالعظيم حسنى را كه در نزد شما است هر آينه بودى مثل كسى كه زيارت كرده باشد قبر حسين عليه السلام را.

«قال الهادى عليه السلام امّا انك لوزرت قبر عبدالعظيم عندكم لكنت كمن زار قبرالحسين عليه السلام ».

وجه تشبيه زيارت آن حضرت به زيارت حضرت حسين عليه السلام

بر صاحبان خرد و دانش پنهان نيست كه اين تشبيه و تمثيلى كه زيارت آن حضرت را به زيارت قبر عموى بزرگوارش حضرت امام حسين عليه السلام نموده اند بر طريق گفته اهل ادبيت است كه مى گويند مشبه به بايد اقوى از مشبه باشد، چون زيارت حضرت سيدالشهداء از زيارت ساير امامها مشهورتر و ثوابش بر تمامى شيعه و بيشتر فرق مسلمين روشن است تشبيه به زيارت آن بزرگوار نموده. هم چنانى كه زيارت حضرت امام حسين عليه السلام را تشبيه به زيارت حضرت حق عزّه اسمه نموده اند. و حديث «من زارالحسين به كربلا كم زاراللّه فى عرشه» در بين شيعه معروف است.

حاصل حاجت به درازى بحث و كشيدن كلام در اين كه اين چه تشبيه مى باشد نداريم، مختصرا مى گوييم همانطور كه ثواب زيارت حضرت امام حسين عليه السلام براى مردم به نسبت معرفت و شناسايى آنها مختلف است - براى بعضى ثواب زيارت

ص: 149

حضرت حق و برخى ثواب حج و طواف خانه كعبه آن هم به اختلاف معرفت مردم، عده اى يك حج وديگر دوحج تا صدحج وثوابهاى ديگرى كه فرموده اند به پايه مقامات و كمالات عرفان اشخاص است - زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام هم براى زوارش به مثابه زيارت آن حضرت است، زيرا كه از ظاهر كلام امام عليه السلام چنين استفاده مى شود.

خلاصه تنها چيزى كه شرط زائر است معرفت و شناسايى مزور مى باشد كه كيست و به چه جهت حائز اين مقام شده. و در بعضى اخبار فرموده اند «من زارالفلان عارفا بحقه فله كذا و كذا» كسى كه زيارت كند فلانى را و شناساى حق او باشد پس براى او چه و چه خواهد بود.

جهت تشبيه چيست

و امّا جهت تشبيه و تمثيلش اين كه اوّلاً مقامات حضرت عبدالعظيم عليه السلام بالاتر از آن است كه در علت و جهت تشبيه زيارتش به زيارت عموى بزرگوارش گفتگو نماييم، به علاوه اخبار بسيار در اين باب وارد شده از حضرت رسول و حضرات ائمه عليهم السلام كه زيارت بعضى از فرزندان و اصحاب گرامى خود را تنزيل و تشبيه به زيارت خودشان كرده و فرموده اند: اگر كسى دستش كوتاه است از زيارت قبور ما زيارت فلان و فلان رود مانند آن است كه به زيارت ما آمده باشد. و خبرى هم در اين خصوص از حضرت رضا عليه السلام معروف در زبان اهالى رى مى باشد و در كتيبه درب حرم آن حضرت هم نوشته است كه آن حضرت فرموده اند: اگر كسى دستش به زيارت قبر من نرسيد و قدرت آن را پيدا ننمود زيارت كند قبر برادرم عبدالعظيم حسنى را در رى مثل آن است كه مرا زيارت كرده باشد در خراسان بعد از وفات من.

اين ناچيز مؤلف براى مدرك اين خبر هرچه جستجو در كتب كرده و رجوع به اهل حديث و بزرگان علما نمودم اثرى نيافتم، معلوم مى شود اين عبارت و اين خبر مدرك درستى ندارد واللّه اعلم و هوالعالم.

ص: 150

وجه دوم تشبيه

ممكن است براى اين باشد كه چون آن حضرت در چند جهت با عموى بزرگوارش شريك و شبيه است يكى اين كه به گفته طريحى و كوفى كه آن حضرت را شهيد و يا زنده دفن كرده باشند در شهادت شريك آن جناب است، و ديگر غربت و دورى از شهر و ديارش به خصوص تنهايى و بى كسيش كه در وقت وفات او هيچ يك از خانواده حضرتش در نزد او نبوده و غريبانه مثل عمويش حسين عليه السلام از دنيا رفته است، و ديگر همانطور كه عموى گراميش در راه دين و ترويج شريعت و مرام پاك احمدى غربت و شهادت را اختيار نمود. آن حضرت هم براى تبليغ احكام قرآن و راه نمايى دين مقدس اسلام و خشنودى امام زمان خود كه خشنودى و رضاى خداوند است هجرت و غربت در راه خدا را داوطلب شده و براى خود انتخاب فرمود و به مضمون فرمايش جدش رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم كه فرمود «من كان للّه كان اللّه له» كسى كه براى خدا باشد خدا هم براى او خواهد بود و اقتضاء وعده حضرت ايزد متعال كه در كلام مجيدش براى هجرت كنندگان دين قرار داده و فرموده «ومن يخرج من بيته مهاجرا الى اللّه و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على اللّه» و كسى كه از خانه اش بيرون رود در حالى كه مهاجر به سوى خدا و رسول او بوده باشد پس مرگ او را دريابد به تحقيق كه اجر و مزد او بر ضمان خداى تعالى است.

بايد كه زيارت قبر آن حضرت به مثابه زيارت حضرت سيدالشهداء عليه السلام بوده باشد.

خبر دوم در ثواب زيارت آن حضرت از امام رضا عليه السلام

شيخ زين الدين شهيد دوم صاحب كتاب شرح لمعه و مسالك در حاشيه اى كه بر خلاصة الرجال علامه حلى قدس سره نوشته است در آن حاشيه مى گويد: «عبدالعظيم هذا هوالمدفون به مسجد الشجره و قبره يزار و قد نص على زيارته الامام على بن موسى الرضا عليه السلام و قال و من زاره و جبت له على اللّه الجنه و قد ذكره بعض النسابين» يعنى

ص: 151

عبدالعظيم همان آقاى مدفون در مسجد شجره رى است كه قبرش را زيارت مى كنند و به تحقيق براى ثواب زيارت او نصى از حضرت امام رضا عليه السلام رسيده و فرموده اند كسى كه زيارت كند قبر او را واجب مى شود بر خداى تعالى كه او را بهشت برد.

اين ناچيز مؤلف گويد كه اين خبر ولو مدركش مانند خبر صدوق و كتاب او نيست، يعنى در كتاب صحيحى با روات معينى ديده نشده امّا چون مانند شهيد دومى كه او را نقل كرده و نسبت به بعضى از علما انساب هم داده است لابد نزد او صحت داشته و اطمينان به صدور آن داشته كه در حاشيه خود ذكر كرد.

و علاوه از آن ميرداماد هم در كتاب رواشح خود نقل كرده و بسيارى از علما ديگر هم گفته اند.

اى الحال قول و نقل مثل شهيد و ميرداماد براى ما در اين باب حجت و دليل است.

و بنابر حجيت و صحت او كه از حضرت رضا عليه السلام باشد درباره زيارت او از پيش بينى ها و اخبار از آينده آن حضرت بوده و كاملاً جلالت و شخصيت حضرت عبدالعظيم را اعلان كرده و آگاهى مى دهد، زيرا كه در سابق تحقيق نموديم كه او به شرف ديدار و ملاقات حضرت رضا عليه السلام نرسيده بلكه سال ولادتش نزديك به سال شهادت آن حضرت بوده.

پس از حضرت آفريدگار مهربان مى خواهيم كه يك توفيق و مدد سرشارى به ما بخشش فرمايد كه از روى معرفت و دل پاك به زيارت آن حضرت مشرف گرديم.

ص: 152

فصل هفتم از باب دوم خاندان و اعقاب آن حضرت

اشاره

بنابر اتفاق علما انساب و نويسندگان تاريخ آل ابيطالب زوجه و همسر محترمه و بانوى عفت آن بزرگوار موسومه به خديجه دختر قاسم بن حسن الامير دختر عموى آن حضرت بوده. و در اولاد و فرزندان اين خاتون عصمت از حضرت عبدالعظيم عليه السلام علما و نسابين و مورخين به اختلاف سخن كرده اند. مرحوم شيخ محمدباقر تهرانى صاحب كتاب روح و ريحان در كتابش كه به اسم آن حضرت نوشته مى گويد: فرزندان آن حضرت منحصر به دو پسر بوده يكى قاسم و ديگرى احمد، و علاوه از اين دو بزرگوار فرزندى نيافتم و منظور ندارم بر ايشان چه گذشت و كجا مدفون شدند.

و مرحوم ميرزا محمدتقى لسان الملك كاشانى مؤلف و نگارنده ناسخ التواريخ در جلد پنجم ناسخ كه در زندگانى امام حسن مجتبى عليه السلام است مى گويد:

در شرح احوال فرزندان آن حضرت از عبدالعظيم عليه السلام پسرى ماند به نام محمد كه از علما و زهاد و بزرگان معروف زمان خود بوده است.

و ديگران از اهل تاريخ را سخنانى غير از اين است در اين باب كه بيان آنها بيرون از

ص: 153

مقام و بلكه بى فايده است و اين قاصر و ناچيز گويد كه هر موضوع را بايد به اهل و خبره آن رجوع نمود سؤال نحو از نحوى و منطق را از منطقى و فقه را از فقيه و تاريخ را از مورخ و نسب را از نسابه و پرسش از غير اهل آن بى مورد و خالى از نتيجه است، زيرا كه فنون از يكديگر ممتاز و مفترق مى باشد پس دانستن نسب و تحقيق در فرزندان آل ابيطالب بخصوص مورد كه فرزندان حضرت عبدالعظيم حسنى است فنى است نسبى و راجع به علم انساب است و حقيقت آن را از نسابه بايد پرسيد از غير آن مثل نويسنده تاريخ يا ساير علوم وجهى نداشته بلكه كارى است خطا و بيهوده.

و اين ناچيز را چون اكنون در اين موضوع ممارست و اطلاع كامل نبود و مى خواستم هم كه تحقيق در هويت و شخصيت فرزندان آن حضرت نموده و اطلاع و بينش كاملى براى طالبين گذارده باشم، اين داستان را از استاد بزرگوار عزيزم كه نحرير فن انساب و خريت مشجرات آل ابيطالب و هم فقيه كامل و زاهد عادل و حقيقتا عنصر تقوى و پيكر اخلاق و مجسمه عمل و در خصوص علم انساب وحيد عصر و فريد زمان خويش است سؤال نموده ايشان هم بذل لطف فرموده در نامه يى پاسخ ناچيز را مرقوم فرمودند:

گفتار علامه شهير و نسابه خبير قرن چهاردهم هجرى ابوالمعالى سيدشهاب الدين النجفى المرعشى كه از بزرگان علما و مدرسين جليل حوزه علميه اسلاميه قم و استاد عزيز اين ناچيز است در خصوص فرزندان آن حضرت فرمود: سيد سابق الالقاب مخفى نماند آن كه بيشتر نسابين براى آن حضرت پسرى به اسم محمد ذكر فرموده اند و او از علما و زهاد و عباد و محدثين عصر خود بوده است: و شيخ بزرگوار محمد مهدى فتونى عاملى كه از علما انساب و جد مادرى شيخ محمدحسن صاحب جواهر است در تهذيب الانساب خود فرموده از محمد عبداللّه ماند و از او عيسى اوّل و از او محمد و از او اسمعيل و از او عيسى دوم و از او اسمعيل و از او عيسى سوم.

ص: 154

گفتار صاحب منتقله در انتقال فرزند آن حضرت

از ابواسماعيل ابراهيم بن عبداللّه صاحب كتاب منتقلة الطالبيه در كتاب مزبورش نقل شده كه محمد بن عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى منتقل شدند به سامرى و در اراضى بلد و دجيل وفات نموده و مدفون شدند.

مؤلف گويد جماعتى قائلند كه سيدمحمد معروفى كه در نزديكى بلد بين سامرى و كاظمين واقع است و به كثرت كرامت مشهور و در توسل بسيار مجرب و جلالت او بى اندازه است همان محمد بن عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى است، و مرحوم علامه آقا ميرزا فتح اللّه معروف به شريعت اصفهانى استاد علامه فهام آقاسيد محمد حجت مدظله و بعضى از فقهاء معاصر هم همين احتمال را مى دادند. ولكن مشهور آن است كه او سيدمحمد ابن على الهادى است واللّه اعلم.

اسباط حضرت عبدالعظيم در بلده طيبه قم

سيد بزرگوار ناصرالدين معروف به شاهزاده ناصر كه مقابل درب جديد مسجد امام عليه السلام قم مزار معروفى دارد با خواهرش فاطمه كه قبر شريفش در خزانه حضرت معصومه عليه السلام متصل به قبر رشيدالاسلام رضوى است از طرف مادر از اسباط و نواده هاى حضرت عبدالعظيم است. و اين ناصرالدين صاحب مقام شامخى در علم و ادب بوده است.

اعقاب و اسباط آن حضرت در اطراف مازندران و رى

مرحوم والد ماجد علامه نجفى سيدزاهد و متقى نسابه شمس الدين السيد محمود الحسينى المرعشى در حواشى و تعاليق خود كه بر عمدة الطالب سيد احمد نسابه نوشته است چنين مى گويد كه ذريه حضرت عبدالعظيم عليه السلام در اطراف مازندران و رى

ص: 155

موجود مى باشند. و از آنها است سيد جليل و عالم نبيل السيد محمد حسن الحسنى كه از ابرار و اخيار و اتقياء علما عصر خود مى باشد و از كسانى است كه حقير از او اجازه روايتى دارم.

گفتار صاحب كتاب مشجرات در فرزندان آن حضرت

مرحوم استاد بزرگوار در علم نسب علامه سيدمحمد رضاالموسوى الغريفى البحرانى الصائغ النجفى صاحب كتاب المشجرات در درس فرمودند كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام را دو پسر بود به نام محمد و احمد و دو دختر بود به نام صفيه و فاطمه. (پايان گفتار علامه نجفى)

ص: 156

فصل هشتم از باب دوم اصحاب و حوارى آن حضرت و داستان احمد برقى

اشاره

اصحاب و حوارى آن حضرت و كسانى كه از او نقل روايت و حديث كرده اند بسيار و ما اكتفا به نگارش عده يى از اكابر آنها مى نماييم.

اوّل آنها احمد بن ابى عبداللّه برقى است كه از مردان بزرگ شيعه و اكابر قمى ها است. شيخ نجاشى و طايفه ديگر از دانشمندان رجال او را توثيق و تمجيد نموده اند اصل او كوفى است و جد او محمد فرزند على در زندان يوسف بن عمرو بود بعد از شهيد شدن زيد عليه السلام يوسف او را به قتل آورده، و خالد پدر بزرگ احمد كوچك بود با پدرش عبدالرحمن بن محمد از ترس قتل فرار كرده و به برق رود قم آمده و ساكن شد. و اين احمد را كتابى است در بين علما فقهاء معروف به محاسن برقى و داراى صد باب از ابواب فقه و احكام دين است.

گفتار محدث نورى درباره احمد برقى

مرحوم حاجى نورى صاحب كتاب مستدرك الوسايل در جلد سوم مستدرك در باب رجال و مشايخ عظام از او ذكر و تمجيد كرده و مى گويد يك نسخه از محاسن برقى به ما رسيد كه داراى سيزده كتاب بوده و عده يى هم از كتابهاى محاسن و جامعه كبير برقى نابود

ص: 157

شده و به دست ما نرسيده كه اگر مى رسيد علوم و دانش هاى بسيارى به ما رسيده بود.

بالجمله او را از بزرگان روات و رجال شمرده اند ولو اين كه بعضى او را طعن زده و مى گويند احمد برقى خبرهاى ضعيف را هم نقل مى كرد. و از براى همين هم احمد بن محمد بن عيسى كه بزرگ قمى هاى آن زمان بود او را از قم تبعيد كرده و اخراج نمود، امّا بعد دانست كه احمد با يكدل پاك نقل روايت مى نمايد و براى همان پاكى دل كه بى غرض است اعتماد به گفته روات و گفته خود دارد رفت و او را به قم برگردانيد و از او عذرخواهى نموده و دلجويى كرد. حتى وقتى كه او از دنيا رفت احمد بن محمد بن عيسى با سر و پاى برهنه عقب جنازه او مى رفت. وفاتش به گفته بعضى سنه دويست و هفتاد و چهار، و به گفته ديگر دويست و هشتاد هجرى بوده است. و پاره يى از زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام در رى تا وفات آن حضرت از همين احمد برقى است. و تمامى علما متأخرين و كثيرى هم از متقدمين از جامعه كبير او كه محاسن است نقل نموده اند مخصوصا شيخ صدوق از او بسيار روايت نموده و بيشتر رواياتى كه در كتاب خصال و علل الشرايع و توحيد و امالى و فقيه نقل كرده از او مى باشد و اين احمد احاديث بسيارى از آن حضرت روايت كرده كه ما بعضى آن را در ضمن احاديث آن جناب بيان كرديم.

سهل بن زياد آدمى رازى

دوم از اصحاب آن حضرت و از روات آن جناب سهل بن زياد آدمى رازى ابوسعيد است، كه از اهل رى مى باشد و معاصر با حضرت امام على النقى عليه السلام و امام حسن عسكرى عليه السلام بوده و از سه نفر از ائمه هم روايت كرده است. مدتى در قم ساكن بود تا احمد بن محمد بن عيسى اشعرى قمى او را از قم به رى فرستاد و او از رى با حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام مكاتبه مى نمود. وفاتش در سال دويست و پنجاه و پنج هجرى سال ولادت حضرت بقيه اللّه امام عصر واقع شده.

ص: 158

عقيده كلينى و صدوق درباره سهل رازى

ثقه السلام محمد بن يعقوب كلينى بسيار اعتماد و وثوق به اين سهل داشته و بيشتر رواياتى كه در كتاب مستطاب كافى نقل نموده از او روايت كرده. و شيخ بزرگوار صدوق هم به او زياد عقيده مند بوده و در كتاب فقيه و بعضى از كتابهاى ديگرش به واسطه او از حضرت عبدالعظيم حسنى نقل كرده. و در كتاب من لايحضر الفقيه مى گويد: «و مارويته عن على بن احمد بن موسى عن محمد بن ابى عبداللّه الكوفى عن سهل بن زياد الآدمى الرازى عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى عليه السلام ».

احمد بن مهران رازى

سوم از حوارى و روات آن حضرت احمد بن مهران است كه از مشايخ و استادهاى بزرگ ثقة اسلام كلينى بوده است و در كتاب اصول كافيش در باب ولادت حضرت زهرا عليه السلام و ولادت حضرت كاظم بر او رحمت فرستاده. و البته اين ترحم كلينى و اعتماد او نسبت به احمد بن مهران خود دليل بر بزرگوارى و توثيق او مى نمايد، و معارض هم هست با كسانى كه او را تضعيف نموده اند زيرا تضعيف او تضعيف كتاب كافى شريف است كه معمول به تمام شيعه و علما مذهب ما است.

حاصل كلينى به واسطه او اخبار زيادى از حضرت عبدالعظيم عليه السلام نقل كرده و آن چند حديث كه در تفسير بعضى از آيات بود در خصوص ولايت على عليه السلام از همين ابن مهران بوده است.

جمعى ديگر از اصحاب و روات آن حضرت

يكى از آنها ابوتراب عبيداللّه بن موسى الرويانى است كه غالب روايات و اخبار آن حضرت از اوست و او بيشتر از ديگران ملازمت آن حضرت را داشته است. و ديگر هم سهل به جمهور و نوفلى مى باشد با عده كثير ديگر كه ذكر آنها محل حاجت نيست قناعت به همين چند نفر از بزرگان و معروفين آنها نموديم.

ص: 159

كتابهاى آن حضرت

سيدمرتضى زبيدى صاحب تاج العروس فى شرح القاموس در تعاليق و حواشى خود بر انساب عميدالدين مى نويسد كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام را كتابى است در حديث به اسم «الاصل».

و نجاشى در رجال خود و صاحب بن عباد در رساله خود كه در داستان آن حضرت است مى نويسد كه آن حضرت را كتابى است در عمل شب و روز به نام كتاب «يوم و ليله»، و كتاب ديگر در خطب اميرالمؤمنين عليه السلام دارد كه سيدبزرگوار رضى الدين موسوى آنها را در نهج البلاغه بيان فرموده و كتاب ديگرى هم دارد به نام كتاب «صفّين» كه در كيفيت و داستان جنگ صفين مرقوم فرموده اند.

ص: 160

خاتمه كتاب

فصل اوّل :بنا و سازمان آستانه مقدسه آن حضرت

مشهد مقدس عبدالعظيم حسنى عليه السلام در مسجد شجره رى از تاريخ دويست و پنجاه و دوى هجرى تقريبا كه وفات آن حضرت واقع شده زيارتگاه شيعه هاى عالم بوده بدون اين كه داراى گنبد و دستگاه فوق العاده يى بوده باشد تا حدود چهارصد و هشتاد هجرى كه مجدالملك ابوالفضل اسعد بن محمد بن موسى رادستانى قمى مستوفى و كارپرداز مملكت بر كيارق شاه فرزند ملكشاه سلجوقى اقدام به سازمان گنبد و دستگاه با صفايى براى مشهد و مزار آن حضرت نمود و بنا اصل اين گنبد از آثار باقيه اوست.

اين مجدالملك رادستانى از آن علاقه و دوستى كه به دين مقدس و حضرات ائمه مسلمين داشت به تمامى مشاهد و مزارهاى حضرات امامها خدمات بزرگى نموده، بر قبور امامان مدفون بقيع قبرستان مدينه منوره گنبدها و بناهاى عالى نصب كرد، و به ديگر مشاهد مشرفه از كاظمين و سامرا مخصوصا نجف و كربلا بناها و عمارتهاى نيكويى بنا نمود.

ص: 161

خلاصه هركدام از پادشاهان و وزيران ديندار و با اعتقاد ايران به نوبت خود به آستانهاى پاك پيشوايان دين خدمتى نموده و آثار خيرى از خود بر آنها باقى گذارده اند. چنانچه شاه طهماسب صفوى فرزند شاه اسماعيل در سنه نهصد و چهل و چهار ايوان و رواق حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام را بنا كرد و فتحعلى شاه قاجار در عهد خود ضريح نقره كه اكنون هم در زير ضريح ناصرى موجود است بر قبر شريفش نصب نمود و خاقان بزرگ ايران ناصرالدين شاه قاجار ضريح نقره بسيار عالى كه فعلاً هم موجود است بر ضريح سابق فتحعلى شاه قرار داده. و گنبد مشهد و بام حرم آن بزرگوار را طلا اندود كرده و تاريخش را به ابياتى چنين در اطراف گنبد طلا كتيبه نمودند.

تبارك اللّه در عهد دولت سلطان *** فراشته است سر دين بگنبد گردان

قويم دولت اسلام ناصرالدين شاه *** ابوالمظفر خورشيد خسروان جهان

عظيم همت خسرو بزر ناب اندود *** خجسته قبه شهزاده عظيم الشأن

بخشتهاى زراندود او چوتابد مهر *** هزار چشمه خور اندر او شود تابان

بدين حريم خداوند اين حريم بود *** ملك ستايش گوى و فلك ستاره فشان

نگاشت كلك سروش از براى تاريخش *** به حكم شاه كه چكمش هميشه باد روان

هزار و دوصد و هفتاد رفته از هجرت *** فزوده گشت از اين قبه قيمت زر و كان

و اين دو مناره كاشى كارى شده زيبا كه سر به اوج فلك كشيده و گنبد مطلا را در ميان گرفته و باعث عظمت و هيبت اين آستانه مقدسه گرديده است، نيز از آثار و باقيات صالحات شاه شهيد مذبور است.

آينه بندى و نقاشى ايوان حرم از آثار ميرزا آقاجان نورى صدراعظم دولت ايران كه پيش از صدر اعظم اتابيك بوده، و بقيه آثار هم از شبستان مسجد بزرگ و كاشى كاريهاى اطراف صحن و ديگر خصوصيات قديم از ناصرالدين شاه است.

ص: 162

فصل دوم :از خاتمه در كرامات آن حضرت
مقدمه مؤلف در كرامات آن حضرت

پيش از شروع به بيان كرامات آن حضرت چون لازم بود ايراد يك مقدمه يى را كه كرامت از چه پيدا مى شود، ما اين مقدمه را كه خالى از فايده نبود وارد شده و از ذات اقدس خداى متعال درخواست نموديم كه قلم ما را در اين باب زيبا فرمايد. و از برادران ايمانى و هموطنان گرامى هم خواستاريم كه لغزش ها و سكته هاى اين قلم نارساى ما را اغماض فرمايند.

مؤمن نزد خدا مقرب است

يكى از مسلميات و بديهيات مذهب ما است كه اگر انسانى به وظائف و تكاليف مقرره خود از واجبات و محرمات عمل يعنى اتيان واجبات و ترك محرمات و منهيات نمايد، و به عبارت ساده تر چيزهايى را كه ذات اقدس پروردگار عزيز از او خواسته به جا آورده و از چيزهايى كه منع و ردش نموده خوددارى كند نزد آن پروردگار به مقامى بلند و منزلتى ارجمند خواهد رسيد به جايى كه هرچيزى را از او خواستارى نمايد فورا بدو مرحمت كند. و اين البته حسى بشر است زيرا كه مى بينيم اگر نوكرى كاملاً پيرو و فرمانبردارى از مولا و آقاى خود نمايد به طورى كه مولا و ارباب خود را از خود خشنود و راضى نمايد چه مقدار نزد آن مولا عزيز مى شود. پس اگر بنده در

ص: 163

طريق بندگى و اطاعت پروردگار خود باشد بهتر و برتر عزيز مى گردد.

بندگى كن تا كه سلطانت كنند *** تن رها كن تا همه جانت كنند

بنده شيطانى و دارى اميد *** تا ستايش همچون يزدانت كنند

گذشته از اين كه عقل حاكم بدين معنى و حس شاهد اين موضوع است كتاب مجيد ما قرآن كه يگانه دستور و پرگام بشر است از هرجهت و محتوى است تمام قوانين اجتماعى و انفرادى و دينى و مدنى و اخلاقى را و به آواز بلند و رسا مى گويد:

«لارطب ولايابس الا فى كتاب مبين». هيچ تر و خشكى نيست مگر اين كه در قرآن مجيد بيان شده و نيز فرياد مى زند «هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق» يعنى اين كتاب ما قرآن سخنرانى مى كند براى شما به درستى و حقيقت در بسيارى از آياتش تقرب مؤمن و درجه و مقام او را نزد پروردگار اعلان مى فرمايد كه ما مورد شاهد آن را در چند آيه بيان مى كنيم.

در سوره انفال در ذيل آيه دوم كه مؤمنين را معرفى مى نمايد به علامت و صفاتشان مى فرمايد: «لهم درجات عند ربهم و مغفرة و رزق كريم» يعنى براى ايشان است درجه هايى نزد پروردگارشان با آمرزش و روزى نيكو.

و در سوره اسراء آيه 78 در نتيجه و فايده نماز شب خواندن و شب را تهجد نمودن مى فرمايد «فتهجد فى الليل نافلة لك عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا» يعنى پس تهجد و عبادت كن در شب نافله و عباداتى كه براى تو است زيرا كه شايد برانگيزاند تو را پروردگارت با مقام پسنديده.

و در سوره حجرات آيه سيزدهم در خلقت بشر از يك مرد و زن در آخرش مى فرمايد «ان اكرمكم عنداللّه اتقيكم» يعنى به درستى كه گرامى تر شما نزد خدا پرهيزگارتر شما است. و در آيه ديگر مى فرمايد «من عمل صالحلاً من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينه حيوة طيبه و لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون»يعنى هركس عمل نيك كند مرد باشد يا زن و حال آن كه مؤمن است پس هر آينه ما زندگانى مى دهيم او را زندگانى پاك و پاكيزه و هر آينه جزا مى دهيم ايشان را مزدشان را به بهتر

ص: 164

چيزى كه عمل مى كردند.

حاصل در اين چند آيه و آيات بسيار ديگرى كه جهت اختصار ذكر ننموديم وعده فرموده است كه اگر مردم به وظايف دينى خود عمل كنند نزد آن خداوند عزيز و مقرب خواهند بود و وعده او هم خلف نمى شود زيرا كه اين از اصول اعتقادات ما است كه مولاى قادر و توانا خلف وعده نمى نمايد جهت اين كه خلف وعده اگر از عجز باشد كه پروردگار عزيز عاجز نيست و قادر مطلق است و اگر با قدرت و توانگرى خلف كند كه ظلم نموده و از او قبيح باشد و ذات مقدسش منزه از ظلم و هر قبحى است.

و در حديث قدسى مى فرمايد «لايزال عبدى يتقرب الى بالنوافل حتى كنت سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصر به ويده الذى يبطش به»، يعنى هميشه بنده من نزديك مى شود به سوى من به سبب عبادات و اعمال نيك تا مى شوم گوش او آن چنانى كه مى شنود بدان و چشم او آن چنانى كه مى بيند بدان و دست او آن چنانى كه بسط و بذل مى كند بدان خلاصه يعنى گوش و چشم و دست او خدايى مى شود و از آنها كارهاى خدايى مشاهده مى گردد.

و در اين موضوع داستانى به خاطرم آمد كه نگارش و بيان آن را مناسب مقام ديدم نقل نمودم در يكى از شهرهاى ايران قبرى است معروف به قبر حمال تبريزى كه مردم بدانجا رفته و فاتحه خوانده و او را زيارت مى نمايند. و اين حمال داستانش اين است كه حمالى بود خدا ترس و مطيع خدا و رسول و در اطاعت خدا كارش به جايى رسيد كه يك روز هنگامى كه بار حمالى بر دوش داشته و از كوچه و راهى عبور مى نمود، ناگاه ديد كه بچه يى از بالاى بام سرازير گشته و الان است كه به زمين افتاده و نابود گردد. گفت هاى بگيريد او را كه مردم ديدند بچه در فضاء معلق مانده تا حمال بار خود را زمين گذارده و گفت حالا بدهيد به من، بچه را گرفته و به سلامت زمين گذارد. مردم از ديدن اين كرامت متعجب شده اطراف او را گرفته و گفتند تو يا امامى يا پيغمبر كه اين كرامت نمودى. گفت خير من همان حمال شمايم لكن خداى من هزاران اوامر و فرمانهايى به من داد كه تمامى آنها را از جان قبول كرده و اطاعت نمودم

ص: 165

در نتيجه يك خواهش من از او مى كنم البته او هم قبول خواهد فرمود.

پس از طى اين مقدمه و اين داستان مى گوييم كه جلالت و عظمت و مقام و درجه حضرت عبدالعظيم عليه السلام از داستان زندگانى او و توجه حضرات ائمه هدى بدان حضرت معلوم شد كه حضرتش از مقرّبين درگاه الهى است. و از كسانى است كه عزت و درجاتش نزد خدا و رسول محفوظ و مسلم است و شاهد بر اين معنى گذشته از اخبار زيارتش و توصيه حضرات ائمه درباره آن حضرت كرامت و مشاهداتى است كه در اين هزار و اند از مزار مطهرش ديده شده و زوارش در مطالب و حاجاتشان بدو توسل جسته و از او شفاعت خواسته و به مطالبشان رسيده اند. و اين خود رداست مر طايفه ضاله و مظله وهابيان را علاوه بر اين كه ما مأموريت داريم كه بدون شفيع و وسيله از خدا حاجت نخواسته و بدون آن از حضرتش درخواست ننماييم و آيه «وابتغوا اليه الوسيله» يعنى طلب كنيد به سوى خدا وسيله اى را با ساير آيات ديگر كه در اين خصوص است و براى بيرون نرفتن از مطلب قناعت به ذكر همين يك آيه نموديم حاكم مدعاى ما است.

و اگر ما بخواهيم تمامى كرامات قبر حضرتش را بنگاريم بايد كتابى جداگانه به نام كرامات عبدالعظيم حسنى بنگاريم خوانندگان رجوع به كتاب مونس الحزين و كتاب مسلى القلوب كه قدرى از كرامات آن حضرت را نگاشته است نمايند تا از كرامات باهره آن بزرگوار مطلع شوند. و بس است همين مقدار كه اكنون معاذ و پناهگاه تهرانيان واقع شده و از زمان قديم بزرگان مجاورت قبر كثيرالبركاتش را اختيار مى نمودند مانند: شيخ بزرگوار صدوق قمى و ابوالفتوح رازى خزاعى و ديگران و شاه جمجاه صاحب جاه ناصرالدين شاه قاجار در راه زيارت حضرتش شهيد گرديد و قبرش هم بنا به وصيتش در جوار حرم آن حضرت قرار داده شد كه شرح آن را در تاريخ رى خواهم نگاشت. و از كراماتى كه خود مولف مشاهده كرده دو كرامت است كه يكى جهت خود مؤلف واقع شده و ديگر براى يكى از موثقين برادرانم كه اين دو را نگاشته و از زياد قلم فرساييدن در اين باب خوددارى مى كنم.

ص: 166

كرامت اوّل آن حضرت درباره مؤلف

اين ناچيز سر تا پا تقصير در عهد صباوت و كودكى كه از عمرم حدود پنج سال بيش نگذشته بود روزى در پى برادر بزرگ خود بر بام خانه رفته و از راه باريك بين دو خانه خواستم عبور كنم پايم لغزيده و از بام خانه هفت ذرعى به زير افتاده و مقدارى از بالاى آن ديوار و بام هم خراب شده و برويم ريخت، چون مادر و بستگانم آمدند و مرا بدان منوال ديدند كه نه هوشى و نه نفسى باقى است سر و صورتم هم مجروح و گردنم هم در بدنم فرو رفته با هزاران يأس و نااميديها به اتفاق پدر عزيزم مرا برداشته و نزد طبيب محل كه معروف به دكتر تقى خان بود بردند دكتر چون حال مرا بدان كيفيت ديد از علاج عاجز مانده گفت علاج اين كفن است و دفن ديگر علاجى ندارد مگر از غيرعادى و ماوراء طبيعت شفايى به او برسد، بستگانم همگى مأيوس و محروم به خانه آمدند.

مرحوم والد كه از نوكران صادق و راسخ آل محمد صلى الله عليه و آله وسلم و از دوستان صميمى آن خانواده بود و به حقير علاقه و محبت وافرى داشت گفت پاشيد تا من مراجعه به طبيب حاذق و دارالشفاى حقيقى يعنى ارباب و مولايم حضرت عبدالعظيم عليه السلام كنم شايد تا پسرم را عافيتى رسيده و شفايى دهند. بى درنگ ملتجى و متوسل به آستان قدس و قبر مطهر آن حضرت شده و تا سه روز در حرم منورش معتكف گرديد پس در شب سوم آن حضرت را در خواب ديد فرمودند به خانه برو كه پسرت شفا داده شد، فورا به خانه آمده مادرم را با ديگران خوشحال ديده سؤال از حالم نمود گفتند كه پس از سه روز اكنون به تكلم آمده تمامى فاميلم از اين منظره شادان گشته و نذرها و صدقات نمودند و نزد همان طبيب رفته و شرح حالم را دادند گفت نيست مگر اين كه از جانب غيب او را شفايى رسيده است كم كم آن جراحت ها هم بهبود گرفت و حقير را از آن جراحت ها خوب به خاطر است و اكنون هم اثرى از آن در صورت و پيشانيم باقى است.

ص: 167

كرامت دوم كه براى يكى از برادران ايمانيم واقع شد

اين ناچيز كه در سن هفده سالگى 1357 هجرى جهت تحصيل علوم دينى از شهر رى به دارالعلم قم كه از مؤسسات مرحوم آيه اللّه حايرى و حجه الاسلام بافقى اعلى اللّه مقامهما است رفتم با يكى از فضلاء طلاب و محصلين آن حوزه به نام حسن صالحى لاهيجانى كه واقعا از اخيار و صلحاء بود آميزش و رفاقت پيدا نمودم. و اين شيخ حسن را زخمى در گوش پيدا شده بود كه جراحت مى كرد و بسيار او را اذيت مى نمود و رايحه فاسد و بوى بدى هم داشت كه خود داعى از او تنفر داشتم، و مدت يك سال متجاوز با او بود و به هر طبيبى مراجعه مى كرد فايده و نتيجه اى نمى ديد. ناچار از قم به تهران آمده و مراجعه به يكى از اطباء معروف كه متخصص در امراض گوش بود نموده و آن طبيب تشخيص سالك داد پس از اخذ نسخه آن طبيب گفت كه چون از منزل او بيرون آمدم با خود گفتم من كه از مراجعه به دكترها خسته و رنجور شدم و علاجى هم از آنها نديدم، چرا پس مراجعه به داروخانه حقيقى و شفاخانه خدايى حضرت عبدالعظيم حسنى نكنم از همانجا متوجه به شهر رى و به زيارت حضرتش مشرف شدم و عرض حاجت نمودم و مقدارى از گرد ضريح منورش برداشته و استشفاء بدان زخم ماليدم و از حرم آن حضرت بيرون آمده در صحن شريفش دست بدان زخم گذارده ديدم كه خشك شده. ديگر نزد طبيبى نرفتم و پس از چند روز به خوبى بهبودى گرفت و اثرى از آن باقى نماند كه گويا اصلاً زخمى نبوده.

و اين داعى در مدت عمر و زندگانى كوتاهم بسيار از اشخاص را ديدم كه در امراض مزمنشان متوسل بدين مشهد شده و پس از چند روز با سلامت و عافيت كامل بيرون آمدند و همين طريق در حاجات و مطالب مهم شان توسل جسته و به انجاح مقاصدشان رسيده و مى رسند على رغم مخالفين و منكرين. و اين استشفا و توسل و التجاء به قبور بزرگان در هر ملت و نحلت و هر مذهب و مرامى رسم است جز عده محدودى از مخالفين حق و حقيقت چون وهابيه خذلهم اللّه.

ص: 168

فصل سوم از خاتمه مزارهاى مجاور آن حضرت
اشاره

نظر به اين كه زوار حضرت عبدالعظيم عليه السلام پس از زيارتشان قبر آن حضرت را به زيارت قبر دو امامزاده اى كه يكى در قرب و جوار او و ديگر در صحن مطهر آن حضرت است مى روند و كاملاً هويت آن دو بزرگوار را نمى دانند لازم دانستم كه آنچه را به نظر آورده و تحقيق نموده ام بنگارم.

امّا اوّل امامزاده حمزه موسوى
اشاره

در سابق بيان نموديم احوال حضرت عبدالعظيم را در شهر رى كه آن حضرت روزها به زيارت قبرى كه فعلاً در مقابل قبر اوست و راه عمومى آن هم از حرم اوست مى آمدند و زيارت نموده و مى فرمودند: «هذا قبر رجل من ولد موسى بن جعفر عليه السلام » اين قبر مردى از فرزندان موسى بن جعفر است، و ما هم از بعضى قرائن احتمال داديم كه قبر حمزة ابن موسى بوده باشد و بعضى از بزرگان هم با ما متفق بوده بلكه برخى از ايشان جازم به اين موضوع بوده اند مانند محدث نورى كه در تحية الزائرش مى گويد حق اين است كه قبر مجاور حضرت عبدالعظيم عليه السلام همان حمزة بن موسى است.

ص: 169

گفتار علامه نجفى در قبر امامزاده حمزه موسوى

سيدجليل استاد عزيزم سيد شهاب الدين نجفى مى فرمايند قبر امامزاده حمزة بن موسى كه كنيه و شهرتش ابوالقاسم است در سه محل و مكان است كه مردم آن را زيارت مى كنند. يكى در اصطخر شيراز و ديگر در قم در ميدان زكريا بن آدم مزار شريف معروف به شاه حمزه و سوم در شهر رى در جوار حضرت عبدالعظيم عليه السلام . و اظهر محتملات اين سه مكان بودند در اصطخر شيراز است كه سلاطين صفويه بر سر مزار آن بزرگوار بقعه و بارگاه شايانى بنا نموده اند نظر به اين كه نسب آنها منتهى مى شود به حمزة بن موسى عليه السلام و پس از چشم پوشى از اصطخر شيراز احتمال مدفون بودن آن حضرت در قم از رى ظاهرتر است.

علاوه از اين سه مكان كه استاد عزيز فرمودند محل ديگر هم مزار حضرت حمزه معروف است در عراق عرب چهار فرسنگى كربلا كه جاسم مشهور است و قبر قاسم بن موسى در آنجاست با قبر ديگرى به نام حمزة بن موسى عليه السلام . و علامه فهام استاد بزرگم سيد محمد حجت ايده اللّه تعالى مى فرمودند كه بودن قبر امامزاده حمزة بن موسى عليه السلام در شهر رى هيچ مدرك و مأخذ صحيح ندارد و محتمل است در جوار قاسم معروف در ميان اهالى عراق عرب (به جاسم) برادر خود بوده باشد، و اگر هم مدركى باشد به ايران آمد آن حضرت را بودن در اصطخر شيراز از غير آن اقوى است.

عقيده قاضى نوراللّه در قبر مجاور مرقد حضرت عبدالعظيم عليه السلام

قاضى نوراللّه شوشترى صاحب كتاب احقاق الحق و مجالس المؤمنين مى گويد: اين قبر شريفى كه در جوار و مقابل قبر حضرت عبدالعظيم است قبر حضرت حمزة بن حمزة بن موسى بن جعفر است كه به يك واسطه به امام هفتم مى رسد، و او را پسرى است به نام على كه قبر او در بخارا و يا به عقيده بعضى در شيراز در باب اصطخر واقع است كه مشهور به على بن حمزه موسى است. پدرش حمزه مكنى به ابى القاسم كه

ص: 170

قبرش به گفتار و عقيده علامه بزرگ سيدمحمد حجت در چهار فرسنگى كربلا و يا در اصطخر شيراز، و به گفتار علامه نجفى اصطخر شيراز يا در قم ميدان زكريا بن آدم است عقب و اولاد حمزة بن موسى از دو پسر معروف او كه يكى قاسم و ديگرى حمزه است كه سلاطين صفويه به او منتهى مى شوند.

به هرحال زيارت هريك از اين مزارها موجب اجر جزيل مى باشد چه حمزه فرزند خود امام بوده باشد و چه فرزندزاده امام ثوابى كه در خبر زيارت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و امامزادگان از امالى ابن الشيخ از ابى عامر واعظ حجاز در اخبار زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام نقل كرديم براى زائر آن خواهد بود.

امّا دوم امامزاده عبداللّه الطاهر الحسينى

بقعه و بارگاهى كه در طرف شرقى صحن مطهر آن حضرت است بنابر تحقيق سيدجليل سيدمحمود الشمس الدين الحسينى المرعشى النسابه كه در سنه 1338 هجرى وفات نمودند قبر امامزاده عبداللّه معروف به طاهر است كه به هفت واسطه به حضرت امام زين العابدين امام چهارم منتهى مى شود بدين طريق عبداللّه الطاهر بن محمد بن حسن بن حسين بن عيسى بن يحيى بن حسين ذى الدمعه بن زيد الشهيد بن الامام السيد الساجدين على بن الحسين بن على بن ابيطالب عليه السلام .

و ديگر احتمالاتى كه داده شده بى مدرك و خالى از وجه است.

زوجه و همسر او موسومه به زينب مشهوره به جعفريه است كه از اعقاب عبداللّه بن جعفر الطيار و حضرت زينب كبرى عليهاالسلام است و او را پسرى است به نام محمد ملقب به مطهر بن طاهر عليه السلام .

اين امامزاده عبداللّه طاهر از جمله علما و مصنفين اوايل قرن چهارم هجرى بوده و در شهر رى داراى وجهه و شخصيت تامى بوده و رتق و فتق امور اهالى رى به دست با كفايت او بوده است، وفاتش در قرن چهارم هجرى واقع شده «عليه و على آبائه

ص: 171

الاف التحية والثناء».

و بس است در كرامت و بزرگوارى و تقرب او نزد خداوند متعال اين كه جسد و بدن شريفش ظاهر شد از قبرش بعد از چند صد سال كه در اين مكان مدفون گرديده بود در كمال صحت و درستى اندام و اسكلت تمام با پاكيزگى و بوى خوش بدون اين كه ذره يى خاك در او تصرف و تأثيرى كرده باشد همانطور كه در زيارتش خوانده و مى خوانند و اشاره بدين مطلب مى نمايند: «لقد اظهراللّه جسدك الطيب و بدنك الطاهر بعد مضى قرون متطاوله و سنين متكاثره من حين ارتحالك الى جواراللّه ليبين قدرك و منزلتك و منزلة آبائك الطاهرين و اجدادك المعصومين».

خلاصه ترجمه آن اين كه هر آينه به تحقيق ظاهر و آشكارا ساخت خداى متعال جسد پاك و بدن پاكيزه تو را بعد از گذشتن قرنهاى دراز و سالهاى بسيار از زمان رفتنت به جوار رحمت خدا براى اين كه روشن كند قدر و منزلة تو را و پدران پاك و نياكان تابناك تو را براى مخلصين از شيعيان جدت على عليه السلام .

اين ظاهر شدن و مكشوف گرديدن بدن شاهزاده عبداللّه طاهر بنابر آنچه را كه شنيدم از شخص موثقى دو مرتبه اتفاق افتاده يكى در قرون سابقه و ديگر در سنوات اخير نزديك به هزار و سيصد هجرى در وقتى كه بنا آستان و گنبد فعلى او را مى نمودند در هنگام پى ريزى قبرش خراب شده و بدنش ظاهر گشت همانطور كه بيان كرديم.

در اثبات عدم تأثير خاك در بعضى از بدنها بدليل نقلى و دليل حسى

اين مطلب هيچ جاى انكار و استبعاد را ندارد كه چطور مى شود خاك تأثير در اين بدنها نكند و حال اين كه اصل حيوان و انسان و نباتات خاك است و به حكم «الشى يرجع الى اصله» هرچيزى به اصل خود برمى گردد بايد انسانى به طبيعت و عنصر اصلى خود برگردد.

ص: 172

زيرا اين كه اولاً از حضرات امامها عليهم السلام رسيده است به ما اخبارى كه دليل بر اصل موضوع، يعنى خيانت نكردن خاك بر بدنهاى علما و دانشمندان ربابى و مقربان درگاه حضرت احديت جلت عظمته بوده باشد.

و از آنها خبرى است قريب بدين مضمون از يكى امامها كه مى فرمايند خاك تأثير و تصرفى در اجساد و ابدان بندگان حقيقى خدا نمى كند و فرموده اند كه از آثار بعضى از نوافل و مستحبات مانند مداومت بر تهجد و نماز شب و مداومت بر غسل جمعه همين خاصيت را دارد كه نمى گذارد خاك تصرف كند بر بدن عامل آن اعمال و حاصل مداومت بر اعمال مذكوره قاعده «الشيى يرجع الى اصله» را خنثى مى گرداند.

و ثانيا ادل دليل بر امكان چيزى وقوع آن چيز است كه مانند اين قضيه يعنى كشف شدن بدن شاهزاده عبداللّه طاهر زياد در عالم اتفاق افتاده، و كشف و ظاهر شده بدنهاى بزرگان دين از قبرها و آرامگاه هايشان كه اصلاً عيبى و نقصى در آنها واقع نشده مثل قبر حر بن يزيد رياحى كه به امر يكى از سلاطين قاجار نبش شده و بدن حر ظاهر گرديد بدون تغيير حتى جراحتى كه در قضيه طف بر سر او وارد آمده هنوز تازه و خون از او جارى بود.

و قبر حذيفه و جابر بن عبداللّه انصارى كه دو نفر از اصحاب بزرگ رسول خدا بودند خراب شده و بدنشان ظاهر گرديد بدون تغيير و تبدلى.

و قبر ثقة الاسلام محمد بن يعقوب كلينى رازى در بغداد به امر يكى از سلاطين و خلفاء بغداد خراب و نبش گرديده و ظاهر شد بدن آن محدث و عالم بزرگ بدون تصرف و تبديلى.

و قبر شيخ اجل قطب الدين راوندى كه در صحن جديد حضرت معصومه عليهاالسلام است در شهرستان قم در موقعى كه مشغول به سازمان آن صحن بودند به امر مرحوم ميرزاعلى اصغرخان اتابيك صدراعظم ناصرالدين شاه خراب شده و بدنش ظاهر شد پس از هفتصد سال دفن شدن بدون تغيير كه گويا تازه دفن شده.

ص: 173

و قبر شيخ بزرگوار محمد بن على بن بابويه قمى رازى مشهور به شيخ صدوق در شهر رى در موقع تعمير مقبره اش خراب و بدنش ظاهر گرديد پس از هزار سال دفن شدن كه گويا ديروز از دنيا رفته و هيچ تغييرى در او داده نشده.

انشاءاللّه شرح حال اين بزرگوار و ديگران از دانشمندانى كه از رى برخاسته و يا در رى نشو و نمايافته و زيسته اند در تاريخ رى در ذيل علما رى خواهم نگاشت.

استاد بزرگوارم علامه نجفى فرمودند كه خود در موزه آستانه مقدسه قم حاضر بودم در وقت تعمير سرداب حرم حضرت معصومه عليهاالسلام كه چند قبر خراب و بدنهايى ظاهر شد كه اصلاً تغييرى در آنها رخ نداده بود و حال آن كه آنها از سادات موسويه و شاهزادگان صفويه و چند صد سال از فوت و دفن آنها گذشته بود.

و الحاصل اگر بخواهيم تمامى اين قبيل قبور و اشخاص را احصاء و فهرست كرده و به نگارش در آورم از موضوع كتاب خارج شده و كتابى جداگانه گردد اكتفا به همين چند قبر و اين چند بندگان حقيقى خدا نموده و از اين مطلب خارج شدم.

كرامت شاهزاده عبداللّه الطاهر و علت بنا آستان آن

بانى اين سازمان و مؤسس اين آستانه مرحوم شاهزاده ظل السلطان مسعود ميرزا پسر ناصرالدين شاه قاجار است كه در اثر ديدن كرامت بزرگ باهرى از آن حضرت اين باقيات صالحات را از خود يادگار گذارد، و آن كرامت مشهور بين متقدمين و بعضى از پيرمردان شهر رى مى باشد كه مرحوم شاه زاده مزبور از هر دو چشم نابينا گرديد و هرچه در ايران و اروپا درصدد علاج برآمد و مدتها مشغول به مداوا بود هيچ بهبهودى او را حاصل نمى شد. تا شبى خوابى ديد كه در حرم امامزاده عبداللّه طاهر كه در آن وقت جز سرداب و دخمه تاريكى بيش نبود و جاى بسيار كوچك و صندوق محقرى در روى قبرش استوار و ديگر نه ايوان و نه گنبد و ضريحى داشت مى باشد، ناگاه ديد كه سيد بزرگوارى از پشت صندوق نزد او آمده و فرمود شاه زاده چرا

ص: 174

نشسته يى عرض مى كند آقاجان منتظرم كه نوكرهايم آمده و دست مرا گرفته و بيرون برند جهت اين كه چشمم نمى بيند. آن آقا مى فرمايند تو كه چشمت بينا است و دستى بر روى چشمهاى مرحوم شازده گذارده فورا چشم او بينا و روشن مى گردد و بعد هم آن آقا پشت صندوق برگشته و غايب مى شود. شاهزاده از خوشحالى از خواب بيدار شده چشم خود را بينا و روشن مى بيند صبح همان روز به مرحوم رضاقليخان معروف به سراج الملك فرمان مى دهد كه آستانه او را بنا و اين گنبد عظيم را بر آن نصب و ضريحى از فولاد بر قبر شريفش قرار دهند.

پدران گرامى شاهزاده عبداللّه طاهر و پاره اى از احوال زيد شهيد عليه السلام

پوشيده نماند كه پدران اين امامزاده تمامى تا امام چهارم از بزرگان دين و صاحبان كرامت و شخصيت هاى فوق العاده و موقعيت هاى بزرگ بوده اند و در زمان خودشان رياستهايى داشته اند از معاريف پدران او جد اعلاى او زيد شهيد است كه اگر بخواهم تمامى داستان زيد را بنگارم بايد كتابى به نام زندگانى زيد شهيد بنويسم، و چون اينجا را مكان آن نبود از زياد قلم فرسايى در آن خوددارى كرده و به طور فهرست ايراد نمودم كه از جلالت او همين قدر بس كه جدش رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم از وجود و هنگامه بزرگ او پيش بينى نموده و خبر داده اند. و پدران گراميش هم او را زياد دوست داشته و براى پيش آمد عالم سوز او بسيار متأثر بوده و گريه ها مى نمودند، و بعد از ولادتش هم پدر بزرگوارش امام زين العابدين عليه السلام گريه زيادى براى او نموده است.

و در ميان اولاد آن حضرت بعد از امام باقر عليه السلام جلالتش از ساير اولاد امام چهارم عليه السلام زيادتر و قدرش از تمامى آنها ارجمندتر بوده است و بسيار زاهد و عابد و پرهيزگار بوده، و با وجود كثرت زهدش داراى احساسات دينى و حرارت مذهبى و ناموس پرستى بوده به اندازه اى كه اين احساسات او را داعى و محرك بر نهضت و

ص: 175

انتقام و خونخواهى خون جد مظلومش حضرت سيدالشهداء عليه السلام گرديده. و بر مروانيان و بنى اميه خروج نموده تا شايد اين حكومت ظالمانه و جابرانه آنها را از بين برداشته و خونخواهى مظلومان را هم كرده باشد لكن هزاران اسف كه به موجب «البلاء للولاء يا البلاء موكل للانبياء ثم للاولياء ثم الامثل فالامثل»

هركه در اين درگه مقرب تر است *** جام بلا بيشترش مى دهند

يوسف بن عمرو به فرمان نضر بن خديمه كه حكومت كوفه را داشت به دفع آن بزرگوار برخاسته و پس از زد و خوردهاى زيادى آن حضرت را شهيد و بدن مباركش را تا چهار سال به دار آويخت شهادتش در اوايل ماه صفرالمظفر و بنا به گفته بعضى دوم آن ماه واقع شده.

فرزندان زيد شهيد و شمه اى از داستان يحيى بن زيد

زيد شهيد عليه السلام داراى چهار پسر بود اوّل آنها محمد كه از علما و رواة و اصحاب عمويش حضرت باقر عليه السلام به شمار مى رود و او را رواياتى است كه بعضى از آنها را پدرش زيد نقل نموده است بسيار سخى و با كرم بوده و او را داستانى است با محمد بن هشام بن عبدالملك اموى كه در تواريخ مسطور و اشاره به جلالت و بزرگوارى و گذشت او مى كند.

دوم آنها عيسى است كه بعد از شهادت پدرش زيد در كوفه و اطراف آن پنهان و مخفى شد از ترس بنى اميه و بنى مروان تا از دنيا رفت.

سوم آنها يحيى است كه از ساير اولاد زيد كوچكتر و مقام و جلالش از آنها بيشتر و از حيث روح و احساسات از آنها بزرگتر بود، و نيز از جمله علما و روات اماميه است. و يكى از طرق حديث صحيفه فاطميه عليهاالسلام به او منتهى مى شود كه از پدرش زيد از جدش امام چهارم نقل نموده است.

و از احساسات اوست كه بعد از شهادت پدرش زيد شهيد عليه السلام به خونخواهى جد

ص: 176

بزرگوارش امام حسين عليه السلام و پدر عالى مقدار خود نهضت نمود و چند بار با مروانيان مصاف داده و در صحراى جرجان يك تنه مبارزه نمود تا بالاخره در جرجان سابق كه قريب به گنبد قابوس فعلى است در سن شانزده يا هيجده سالگى شهيد گرديد شهادتش در عصر روز عاشوراى جد مظلومش حسين عليه السلام واقع شده و قبرش اكنون مزار معروف اهالى گرگان و شاهرود و بسطام مى باشد. به خصوص اهالى گنبد قابوس و تركمان صحرا كه غالبا سنى متعصب و تركمان محض مى باشند بدان قبر شريف بسيار متوجه و نذرها و قربانيها براى او مى برند. و خود اين احقر در مدت يك ماه كه در گنبد قابوس مشغول به تبليغ و انجام وظيفه دينى و مذهبى خويش بودم چندين بار بدان مزار مقدس مشرف شدم ديدم كه زوار آن غالبا تركمان و سنى هاى آن دشت مى باشد كه با يك وضع خاصى به دور قبرش طواف كرده و عرض ارادت مى نمايند و خودشان اقرار به بزرگوارى و جلالت او داشته و او را به نام (قرنكه امام)

مى خوانند با اين كه اصولاً مرام آنها مخالف با اين كيفيت است و بلكه معاند و دشمن مذهب و طريقه ما هستند پس در مقام يحيى بن زيد همين قدر بس كه دوست و دشمن بدو متوجه و به زيارتش مى روند.

جد پنجمى شاهزاده عبداللّه طاهر حسين ذى الدمعه

چهارمى از فرزندان زيد شهيد عليه السلام حسين ذى الدمعه است كه به زيادتى زهد و پرهيزكارى معروف و به بسيارى گريه مشهور و بعد از جدش امام چهارم زين العابدين عليه السلام كسى به گريه كردن او نبود و به قدرى از خوف خدا و مصائب جد بزرگوارش حضرت سيدالشهداء و امام زين العابدين عليهم السلام و در شهادت پدر عزيزش زيد شهيد و برادرش يحيى بن زيد گريه نمود كه معروف «بذى الدمعه» يعنى صاحب اشك ريزان شد و از كثرت گريه در آخر عمر نابينا گرديد.

مادر اين حسين كنيز و ام ولد بوده است در وقتى كه پدرش زيد شهيد شد كوچك

ص: 177

و خردسال بود حضرت صادق عليه السلام متكفل امور او گرديد و وى را تربيت كرد و فرزند خويش خواند تا بزرگ گرديده و از محضر انور آن حضرت كسب علم و كمال و ادب و اخلاق نمود و دختر محمد ارقط كه فرزند عبداللّه باهر فرزند على بن الحسين عليه السلام را كه دختر عموى خود بود تزويج نمود.

از قضايايى را كه حسين ذى الدمعه مشاهده كرده است قضيه و هنگامه بزرگ محمد صاحب نفس زكيه و برادرش ابراهيم قتيل باخمرى است كه در هر دو اين وقعه عالم سوز حضور داشته و اين مصيبت ناگوار را كه شهادت اين دو سيدحسنى كه فرزندان عبداللّه محض فرزند حسن مثنى فرزند امام حسن عليه السلام بوده اند مشاهده كرده است وفاتش در سال يكصد و سى و پنج واقع شد او را نسل و اولاد بسيار است از سه پسر عبداللّه و قاسم و يحيى.

جد چهارم شاهزاده عبداللّه طاهر يحيى بن حسين ذى الدمعه

يحيى فرزند حسين ذى الدمعه مادرش خديجه دختر عمر اشرف بن على بن الحسين عليه السلام است معاصر و مصاحب امام هفتم حضرت موسى بن جعفر عليه السلام بوده است. و بعضى گفته اند كه يحيى بن حسين ذى الدمعه بعد از امام هفتم توقف نموده و از جمله واقفى ها گرديده است «العهدة عليهم». او را هفت پسر است قاسم و محمد قاضى و حسين زاهد و حمزه و يحيى و عمر و عيسى.

جد سوم شاهزاده عبداللّه طاهر عيسى بن يحيى

عيسى كه جد سوم شاهزاده عبداللّه طاهر است داراى شش پسر بوده است: اوّل ابوالعباس احمد، دوم محمد اعلم، سوم يحيى بن عيسى، چهارم زيد كه كنيه و شهرتش ابوالطيب است، پنجم ابوالحسن على كه بنوالخطيب از نسل و اعقاب اويند، ششم حسين احول.

ص: 178

جد دوم آن حضرت حسين احول بن عيسى

حسين بن عسى كه معروف به احول بود جد دوم شاهزاده عبداللّه طاهر است و احوليين كه طايفه يى از ساداتند بدو منسوبند. او را فرزندانى است كه از جمله آنها حسن است.

جد اوّل شاهزاده عبداللّه طاهر حسن بن حسين احول

حسن بن حسين مكنى به ابومحمد است معروف به صالح بود جهت صلاحيت و نيكوكارى كه در او بود و سدادى كه از او مشاهده مى شد او را فرزندانى است كه از آنها محمد پدر بزرگوار شاهزاده عبداللّه طاهر است به گفته استاد بزرگوارم و مرحوم والد ماجدشان. امّا بنا به نقل شيخ محمدباقر تهرانى صاحب روح و ريحان اين محمد جد شاهزاده طاهر است و ظاهرا قول اوّل صحيح تر است واللّه اعلم.

تا اينجا بود هويت و شخصيت شاهزاده عبداللّه طاهر و پدران گرامى او كه نگاشتيم. و البته علت و جهت نگارش اين شرح و بسط براى اين بود كه زوار حضرت عبدالعظيم عليه السلام از زيارت اين بزرگوار تغافل نكرده و مسامحه ننمايند و گمان هم نكنند كه مجهول الهويه و يا بى مدرك است.

ص: 179

همسايه گرامى حضرت عبدالعظيم ابوالفتوح رازى خزاعى

از جمله زيارتهايى را كه زوار محترم حضرت عبدالعظيم و اهالى رى نبايد غفلت كنند و تسامح بورزند قبر قدوة المفسرين جمال الملة والدين ابوالفتوح حسين بن على خزاعى رازى است كه در صحن امامزاده حمزة بن حمزة بن موسى عليه السلام است كه در قرن پنجم هجرى در رى مشغول به تدريس و نشر احكام اثنا عشريه و تفسير قرآن مجيد بوده و جلالتش بسيار، و البته شرح احوال او را در تاريخ رى خواهم نگاشت انشاءاللّه.

و نيز قبر شيخ صدوق ابوجعفر محمد بن على قمى رازى معروف به ابن بابويه را كه در نزديكى شهر رى فعلى واقع است زيارت كنند زيرا كه حق اين بزرگوار در مذهب شيعه و طايفه اماميه بسيار است.

و وعده مى دهم به حول و قوه بارى تعالى به عموم برادران ايرانى به ويژه تهرانى ها كه به زودى تاريخ جامع رى را كه تاكنون نوشته نشده با اين كه از قديم ترين شهرهاى ايران و مدتها پايتخت سلاطين بزرگ ايران بوده و براى آب و خاك او جنگها و زد و خوردها اتفاق افتاده، و اشخاصى مانند عمر سعدها به طمع آب و خاك و خوار و بار آن به كارهايى بس بزرگ اقدام نموده اند، و واقعات شگفت انگيزى در آن اتفاق افتاده و رجال و نوابغ بزرگى از آن برخاسته، و آثار و ابنيه بزرگان و سلاطين از بناها و برجهاى تاريخى در اوست، و امامزادگان بسيارى در آنجا منتقل و از دنيا رفته و يا شهيد شده اند كه هيچ كدام به طور نظم و ترتيب ضبط نگرديده به نحو اتم و اكمل با طرز جديد و اسلوب زيبايى به ضميمه عكس و نقوش آثار قديمه و جديده آن نگاشته و در دسترس عموم هموطنان عزيز قرار دهم انشاءاللّه تعالى.

بار خدايا مرا توفيق ده و قلم مرا براى خدمت به دين و وطن رسا فرما.

ص: 180

فصل چهارم از خاتمه منظره صحن مقدس حضرت عبدالعظيم عليه السلام
اشاره

بر صاحبان ديده و افكار روشن لازم است كه پس از تشرف به زيارت آستان قدس حضرت عبدالعظيم عليه السلام اندازه يى در صحن و حيات شريف آستانه از نظر عرفان و ذوق نگريسته و به منظره باز و دلگشاى اين حياط توجهى انداخته و اين بنا دينى و آثار مذهبى و يا روضه يى از روضات بهشت و بستانى از بساتين عالم حقيقت را تحت مطالعه عبرتانه خود قرار دهند.

انصافا اشخاصى كه به مشاهد مشرفه و عتبات عاليات ايران و عراق مشرف شده اند گواهى مى دهند كه گذشته از نظر عظمت و روحانيت از حيث ظاهر هيچ كدام از صحنهاى عتبات و مشاهد و يا ساير آثار و ابنيه مذهبى بدل گشايى و زيبايى اين صحن كه صورت حاليه اش از آثار مرحوم ناصرالدين شاه قاجار است نيست. در سمت جنوبى و قبله آن آستانه مقدسه حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه ديده را حيران و عقل را مات مى نمايد به به از اين ايوان آينه و خوش از اين سقف بلورين كه گويا سقف فلك چهارم مكان عيسى بن مريم و يا طاق آسمان هفتم و مقام موسى بن عمران است.

بلى اين ايوان با صفا و اين رواق جان افزا از آن عنصر علم و عمل و پيكر زهد و

ص: 181

تقوى و مجسمه حقيقت و معرفتى است كه ديده عقل كل و هادى سبل يعنى خاتم رسل بدو روشن و زبان حق گوى ولى عاشر و حجت باهر امام دهم به مدح و توصيفش گويا است.

اين آرامگاه كدام سلطان و آسايشگاه كدام حكيم و راحتگاه كدام دولتمند و مقبره كدام دانشمند و مرتبه كدام زاهد است اين دستگاه كدامين انبياء و آستان كدامين اولياست.

بلى اين مشهد سيدالكريم و مقام محدث العليم و مرتبه سيدنا عبدالعظيم است اين آستان سبط مجتبى «و من زيارته ثواب زيارت سيدالشهداء يرتجى» است.

در مقابل اين آستان در سمت شمالى صحن مسجد جامعه رى است كه از آثار سلاطين سلجوقيان و گويا از يادگارهاى طغرل بيك سوم است، نماى اين مسجد كه از كاشى مى باشد از آثار ناصرالدين شاه است، در زير اين مسجد شبستان بزرگى است به محاذى مسجد كه نيز از آثار شاه شهيد مزبور است. و اين شبستان بسيار خنك و هواى لطيفى دارد كه در تابستان بى اندازه مطلوب و خود جهت آستانه مقدسه تابستانى و ييلاق مناسبى است.

و اين سردابه و شبستان در واقع هم زمستانى است و هم تابستانى زيرا كه هواى آن در زمستان گرم و در تابستان خنك مى باشد.

در بام اين مسجد مأذنه و مناجات خانه اى است بس شكيل كه در دو طرف آن دو گلدسته و دو ساعت بزرگى است كه هر سه از آثار مرحوم صدراعظم نورى است.

در جنب اين مسجد مدرسه اى است به نام طاهريه كه اين خود در سابق معمور و طلبه نشين و داراى روحانيت بزرگى بوده و رجالى بزرگ در او تدريس كرده و دانشمندانى از او برخاسته اند. و لكن در اين چند سال اخير متروك و از بين رفته و نزديك بود به صورت قبرستان درآيد كه يكى از حساس ترين دانشمندان و فعال ترين مروجين تهران يعنى جناب مستطاب محامد آداب حجة الاسلام حاج شيخ

ص: 182

على اكبر برهان ايده اللّه تعالى در اين اوقات قامت رساى خود را علم نموده و آن مدرسه را به تصرف در آورده، و به همت بلند خود مشغول به تعمير و تكميل و تاكنون هم قسمت عمده آن ساخته و مهيا گرديده. و اميد است كه به زودى داير گشته و از مزاياى بزرگ اين آستانه گردد و انشاءاللّه خصوصيات و مزاياى اين مدرسه را در تاريخ رى خواهم نگاشت.

در سمت شرقى اين صحن آستان ملك پاسبان شاهزاده عبداللّه طاهر است كه شخصيت او و پدران او را نگاشتيم.

و در سمت عربى مدرسه مرحوم امين السلطان مى باشد كه در سابق مدرسه معمورى بوده و داراى حجرات زياد و طلاب و موقوفات كافى بوده كه اكنون به صورت قبرستانى در آمده.

در اطراف اين صحن حجرات و مقابر و آراگامهايى است كه متعلق به وزراء و رجال بزرگ از قبيل مرحوم ميرزا مصطفى شهيد آشتيانى فرزند مرحوم ميرزا محمدحسن آشتيانى كه از رجال و نوابع بزرگ علمى بوده است، و مرحوم علاءالدوله و مستوفى الممالك و ديگران مى باشد.

و يكى از اسباب زيبايى و مناظر دلفريب و روح انگيز صحن مقدسه صقاخانه سنگى قشنگى است كه در نزديكى حوض آب مقابل آستان فرشته پاسبان واقع است. و اين سقاخانه زيبا كه در تمام مشاهد مشرفه بدين نقش منحصر به فرد است داراى گنبد طلاى كوچكى است كه حقيقة خود از آثار بزرگ و عتايق گرانبهايى بشمار مى رود و اين خيرات و باقيات صالحات مرحوم ميرزا حاجى آقاى گرجى علاف است كه در سنه 1342 هجرى ساخته و بر او موقوفاتى هم قرار داده است.

در سمت راست و چپ و قسمت جنوبى و قبله صحن دو راه واقع است كه يكى به حياط شاهى يا حياط جيران و ولى عهدى معروف به صحن ناصرالدين شاه است مى رود.

ص: 183

و خصوصيات آن صحن و قبور بزرگانى كه در آن واقع است از قبيل مرحوم حاج ملاعلى كنى و حجة الاسلام نورى، و مقبره زيبا و با عظمت شاه شهيد ناصرالدين شاه قاجار و ديگران از رجال دينى و دولتى را مى گذارم براى تاريخ رى كه هم به طور تفصيل در آنجا بنگارم و هم از وضع اين كتاب بيرون نرفته باشم.

و راه ديگر به حياط خلوت و صحن پايين پاى و يا صحن مسجد زنانه مى رود كه از آنجا هم وارد به صحن شاه حمزه موسوى و مقبره شيخ بزرگوار ابوالفتوح رازى و كتابخانه آستانه مى گردد.

كتابخانه آستانه مقدسه

اين آستانه همانطور كه در سابق اشاره كرديم داراى وضعيت مهمى و موقوفات بسيارى حتى در شهرهاى دور ايران مانند آذربايجان و مازندان و اصفهان بوده است، به نحوى كه از بعضى اوراق قديمه استفاده مى شود يك وقت داراى هفتصد خدام و فراش و دربان بوده و سلاطين آل بويه و آل سامان و آل سلجوق و صفويه و قاجاريه بدين آستان توجه و ارادت خاصى داشته اند چنانچه از آثار آنها معلوم مى شود.

از جمله مهمات آستانه كتابخانه آن بوده كه بيشتر آنها از موقوفات صفويه مانند شاه عباس بزرگ و ديگران و مجلدات كتابهاى آن بالغ چندين هزار بوده است، و در بين آنها نسخى خطى از نهصد سال پيش مانند منتقلة الطالبيه ابواسماعيل ابراهيم بن عبداللّه است كه منحصر به فرد و نسخه يى بس ذى قيمت و كم نظير بوده است، زيرا كه مدرك و نسب غالب امامزاده هاى دنيا كه از مدينه و مكه و بلاد ديگر حركت كرده و منتقل به بلاد عالم شده اند مى باشد و خود احقر در بعضى از مسافرتهايم به شهرها و قصبات و دهات ايران كه مى رفتم و در آن جاها بقعه و بارگاهى مى ديدم و از متوليان و

مستخدمين آنها سؤال از نسب و شجره صاحب آن بقعه مى نمودم مرا حواله به كتابخانه آستانه مقدسه و همين كتاب منتقله مى نمودند.

ص: 184

اين كتابخانه تا هزار و سيصد هجرى داير بوده مدتى در يكى از حجرات آستانه و مدتى هم در مدرسه امين السلطان، امّا از آن به بعد كه كتابها به خانه كتابدار منتقل و از آستانه بيرون رفت به كلى نابود و مفقودالاثر و از بين رفت و از آن جمله همين منتقلة الطالبيه عزيز الوجود بوده تاهزار و سيصد و شصت و چهار هجرى كه جوانمرد بيدار و رادمرد دين دار جناب مستطاب آقاى دكتر محمدعلى هدايتى كه از اخلاف پاك و دودمان تابناك متوليان سابق و زيباترين يادگارهاى مرحوم ميرزا هدايت اللّه متولى بزرگ كه اكنون هم از طرف عموى گرامى و پدر عزيز خود متوليان حاليه سمت نيابت و نظارت بر آستانه مقدسه دارند. و در واقع تمام تشكيلات امروز از اقدامات و نظريات اين روشنفكر دانا اداره مى شود در آستانه قدم خدمت گذارده و به همت مردانه خود و علاقه مندى بدين مرام پاك و اخلاص مندى به روح مقدس اين شاهزاده واجب التعظيم و لازم التكريم تنظيمات و تأسيسات شايانى نموده، كه از آنها تأسيس كتابخانه جديدى براى آستانه بوده بعد از مدت ها از ميان رفتن و اكنون بالغ بر يك هزار و يكصد جلد كتاب از عربى و فارسى از فقه و اصول و كلام و منطق و حكمت و فلسفه و طب و عرفان و تاريخ و تراجم و صرف و نحو و غير اينها جمع آورى نموده و در دسترس عموم گذارده است.

و از حسن اتفاق اين كه اين احقر در موقع جمع آورى اين مختصر از مدارك نامبرده در اوّل كتاب در كتابخانه مدرسه سپهسالار جديد نسخه يى از كتاب منتقله مزبوره به دست آوردم كه گويا از همان نسخه اصلى آستانه استنساخ شده بود براى استاد عزيز خود علامه نجفى عرضه داشتم، ايشان بسيار مرا تشويق نموده كه به هر وسيله ممكن است براى ايشان استنساخ نمايم زيرا كه اين كتاب بسيار مورد حاجت و ابتلاء بزرگان از نويسندگان اسلامى بوده. و محدث قرن چهاردهم هجرى مرحوم حاج شيخ عباس قمى در بعضى از تأليفات خود از كتاب مزبور نقل و اظهار اسف نموده كه بعضى از اوراق آن بيش به نظرش نرسيده. و آقاى حاج

ص: 185

شيخ محمدمحسن تهرانى مشهور به حاج شيخ آغابزرگ صاحب الذريعه فى تصانيف الشيعه هم از كتاب مزبور ذكر و اشتياق به ديدن آن كتاب نموده، و بسيارى از دانشمندان و علما انساب و تاريخ هم از آن كتاب تعريف و از نديدن آن اسفها خورده اند تا اين زمان كه از توقيفات خداوند متعال و توجهات آن سيدجليل اين ناچيز به وسائطى چند موفق به استنساخ منتقلة الطالبيه كتاب مزبور گرديده، و نسخه يى براى استاد عزيزم تحصيل و از آن نسخه يى جهت خدمت به آستان قدس آن حضرت به كتابخانه آستانه تقديم نمودم.

از وجود مقدس آن حضرت درخواست دارم كه مرا از توجهات كريمانه خود محروم مفرمايد.

خاندان توليتى آستانه مقدسه

مشهد مقدس حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام از اوّل بنا و ساختمان آستانه اش در تحت توليت و نظارت سلاطين و پادشاهان ايران اداره مى شد، و هر پادشاهى در دوره سلطنت و زمان حكمرانى خود توجه خاصى به اين آستان را داشته و هزينه هايى جهت تعمير و نظافت و روشنايى و مستخدمين آن قرار مى دادند. تا در زمان شاه اسماعيل صفوى كه مقدمات منصب توليتى جهت سلسله سادات جعفرى از شاه اسماعيل فراهم و در زمان شاه طهماسب صفوى رسما فرمان اين منصب بزرگ به نام اين سلسله جليله خورده. و سيد جليل سيدعلى قاضى عسگر دولت شاه طهماسب كه فرزند عالم بزرگ سيدحسين خاتم المجتهدين داماد محقق كركى مرحوم شيخ على صاحب جامع المقاصد بود به توليت اين آستانه منصوب گرديد. و از آن زمان به بعد تاكنون كه از چهارصد سال متجاوز است توليت در اين خانواده باقى و بعد از هر متولى فرزند ارشد آن وارث منصب توليت است. و متولى اين زمان سيد بزرگوار آقاى آقا ميرزا ابوالحسن مشهور به آقا نظام الدين هدايتى و برادر ارجمند

ص: 186

ايشان آقاى حاج سيداحمد هدايتى است، و ايشان والد گرامى آقاى دكتر محمدعلى هدايتى است كه امروز از طرف پدر و عموى عزيز خود نيابت توليت و منصب سرپرستى آستانه را دارد.

اين دو برادر با چند برادر ديگر با سى واسطه به امام به حق ناطق حضرت امام جعفر صادق عليه السلام مى رسند، از فرزند ارجمندش محمد ديباج بدين طريق: ميرزا ابوالحسن نظام الدين و حاج سيداحمد فرزندان ميرزا هدايه اللّه متولى بزرگ آستانه مقدسه حضرت عبدالعظيم حسنى در رى، فرزند ميرزا ابوالحسن مشهور به آقامير متولى كه قبرش در مقبره مجاور حرم حضرت امامزاده حمزه موسوى است فرزند ميرزاسيدعلى مشهور به ميرزا بزرگ متولى داماد ظل السلطان على شاه پسر فتحعلى شاه قاجار، فرزند ميرزا ابوالحسن متولى، فرزند ميرزا سيدعلى خطاط (خوشنويس) نويسنده ديوان كليم متولى زمان سلطان فتحعلى شاه قاجار، فرزند ميرزا عبدالخالق، فرزند ميرزا نظام الدين على متولى، فرزند ميرزا مجدالدين متولى، فرزند ميرزا ابراهيم متولى و شيخ الاسلام تهران، فرزند ميرزا نظام الدين على متولى، فرزند سيدعلى متولى و قاضى عسكر دولت صفويه، فرزند عالم جليل سيدحسين خاتم المجتهدين، فرزند حسن فرزند حسين، فرزند جعفر مكى، فرزند حسين، فرزند على، فرزند عبداللّه، فرزند مفضل، فرزند احمد، فرزند جعفر فرزند محفوظ، فرزند حسين، فرزند عدنان، فرزند جعفر، فرزند محمد الجوز، فرزند حسين، فرزند على الخارص فرزند محمد ديباج، فرزند امام الهمام رئيس مذهب شيعه امام ششم حضرت امام جعفر صادق عليه السلام .

اين سلسله جليله از سادات لبنان و جبل عامل مى باشند كه بعد از مهاجرتشان از مدينه طيبه به شامات و جبل عامل مدتها در آن سرزمين مشغول به ترويج و تبليغ مذهب اماميه بوده اند. تا زمان سلاطين صفويه كه از جبل عامل حركت و به منظور تبليغ تشيع و مذهب حقه اثناعشريه به ايران هجرت ثانوى نموده و در شهر اصفهان

ص: 187

كه مركز علم و دانش بود رحل اقامت انداخته. و اولين رجل بزرگ و دانشمند نامى آنها كه سيدحسين بود در اصفهان مشغول به تدريس و ترويج گرديده، و محقق ثانى محقق كركى دختر خود را بدو داده و شاه طهماسب صفوى مقام و لقب خاتم المجتهدينى را بدو تفويض داشت.

خاتم المجتهدين داراى چند پسر بود يكى از آنها سيدعلى قاضى عسكر دولت صفويه بود كه منصوب به توليت آستانه مقدسه گرديد، و يكى ديگر از پسران او منصوب به توليت آستانه مقدسه حضرت معصومه عليهاالسلام شد كه تاكنون منصب توليت در خانه ايشان باقى و اين زمان سيدجوانمرد ابوالفضل مصباح التوليه منصب توليت آن آستان را دارا است.

اين خانواده بزرگ و اصيل شعبات و فروعاتشان در ايران بسيار و از شعب نامى آنها است سلسله صدرالممالكيهاى تهران، و از آنها است متولى شيخ صفى الدين اردبيلى در شهرستان اردبيل در آذربايجان كه جد سلاطين صفويه و از عرفاى معروف است، و نيز از آنهاست متولى قبر شاه نعمت اللّه ولى رئيس عرفا و دراويش نعمت اللهى در ماهان كرمان.

و مشجره آنها را كاملاً استاد بزرگوارم علامه نجفى نسابه شهير استخراج و در كتاب مشجرات آل ابيطالب خود نقل فرموده، و اين احقر نسخه مفصل و مختصر آن مشجره را از معظم له به تقاضا و استدعاى دوست صميم خود جناب آقاى دكتر محمدعلى هدايتى كه از اخيار و انجاب اين سلسله جليله است درخواست كرده و جهت ايشان آورده و فهرست آن را در اين مختصر نقل نمودم.

تمام شد كتاب در شهر صيام 1365 هجرى قمرى

والسلام على يوم ولدت و يوم اموت و يوم ابعث حيا و على من اتبع الهدى والحمدللّه اولاً و آخرا

ص: 188

مدارك و منابع كتاب

(1) ارشاد، شيخ مفيد عليه الرحمه

(2) اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى رازى

(3) اكمال الدين، محمد بن بابويه قمى رازى المقلب بصدوق

(4) امالى صدوق، محمد بن بابويه قمى رازى المقلب بصدوق

(5) امالى ابن الشيخ، حسن بن محمد بن الحسن طوسى

(6) بحارالانوار، شيخ محمدباقر مجلسى المشتهر بالعلامه

(7) تاريخ اغانى، ابوالفرج اصفهانى

8 . تعليق خلاصة الرجال علامه، شيخ زين الدين شهيد ثانى

(9) ثواب الاعمال، محمد بن بابويه قمى رازى

(10) روح و ريحان، شيخ محمدباقر تهرانى

(11) رواشح سماويه، سيدمحمدباقر ميرداماد

(12) روضات الجنات، سيدمحمدباقر اصفهانى

(13) رجال نجاشى، ابوالعباس على بن احمد نجاشى

(14) رجال كشى، كشى عليه الرحمه

(15) علل الشرايع، محمد بن بابويه قمى رازى

(16) عمدة الطالب، سيد احمد نسابه

ص: 189

(17) عيون اخبار، محمد بن بابويه قمى رازى

(18) كتاب الغيبه، محمد بن الحسن الطوسى

(19) مستدرك الوسائل، حاج ميرزا حسين النورى

(20) منتخب المراثى والخطب، شيخ فخرالدين الطريحى النجفى

(21) مجالس المؤمنين، قاضى نوراللّه شوشترى

(22) محج الدعوات، سيد بن الطاوس

(23) منتقلة الطالبيه، ابواسماعيل ابراهيم بن عبداللّه

(24) ناسخ التواريخ، ميرزا محمدتقى سپهر

(25) وسائل الشيعه، شيخ محمدعاملى معروف به شيخ حر

ص: 190

(3) آستانه رى مجموعه اسناد و فرامين

اشاره

تاليف

دكتر محمد على هدايتى

(1344 ه . ش)

ص: 191

ص: 192

مقدمه

سرزمينى كه امروز هنوز نام چند هزار ساله خود را حفظ كرده و در جنوب شرقى تهران قرار دارد، در اعصار پيشين از شهرهاى بنام ايران زمين به شمار مى رفته است.

در كتيبه داريوش بيستون از اين شهر به نام «راگا» و در كتاب اوستا به نام «راغا» اسم برده شده است. همچنين در بسيارى از نوشتجات يونانيان و روميان، و نيز در تورات بكرات از رى به نام راگا ياد شده است.

استادپور داود مى نويسد: در آن روزگار هم رى شهر مذهبى بوده و ايرانيان چون «دغدويه» مادر زرتشت از اين شهر برخاسته بود اين شهر را مقدس مى شمردند.

بنا به نوشتجات طبرى و بلعمى و بسيارى نويسندگان ديگر؛ رى در سال 22 هجرى بدست مسلمين افتاد. ولى از روى اشياء و نقود و مداركى كه از اين شهر بدست آمده است معلوم مى گردد كه رى قبل از اسلام لااقل يكهزار و پانصد سال تاريخ داشته است. بعد از تسلط مسلمانان برى تا تقريبا هفتصد سال بعد كه اين شهر تاريخى بدست سپاهيان تيمور لنگ زير و رو شده بكرات خاك آن مورد تاخت و تازهاى قبايل مختلف تاتار و مغول و ترك و غيره واقع شده و حكومتهاى مختلفى در آن حكمرانى كرده اند.

جغرافى نويسان قرون وسطى از اين شهر به نام «شيخ البلاد» و «أم البلاد» و «عروس البلاد» ياد كرده اند. مقدّسى در «احسن التقاسيم» از كتابخانه اين شهر اسم برده و آن را از مفاخر اسلام دانسته است.

استخرى در «مسالك الممالك» مساحت اين شهر را يك فرسخ و نيم در يك فرسخ و نيم نوشته و مى گويد: رى دوازده دروازه بزرگ و هشت بازار بزرگ داشته است. يعقوبى (284 هجرى) در كتاب البلدان(1) مى نويسد رى در

ص: 193


1- كتاب البلدان، چاپ بريل، 1891 م، ص 375.

سال 23 هجرى در زمان خلافت عمر بن الخطاب بدست قرظة بن كعب الانصارى گشوده شد و شورش بزرگ آن در سال 25 هجرى بدست سعد و قاص فرو نشست.

در زمان خلفاى عباسى رى دوباره آباد شد، و هارون الرشيد كه خود را منتسب به رى مى دانست در دوران خلافت خود در عمران و آبادى اين شهر كوشش فراوان به عمل آورد. بنا به گفته يعقوبى در كتاب البلدان رى را مهدى در زمان منصور محمديه ناميد.

ياقوت در جلد چهارم معجم البلدان در ذيل فخرآباد مى نويسد: كان فخرالدوله بن بويه الديلمى قد استأنف عمارة قلعه الرى القديمة واحكم بناءها و عظّم قصورها و خزائنها و حصّنها و سمّاها فخرآباد.

شهر رى پس از آن كه در سال 23 به دست مسلمين گشوده شد تدريجا بر اعتبار و عمران آن افزوده شد به نحوى كه عمر سعد به طمع حكومت آنجا در كربلا به جنگ حضرت امام حسين عليه السلام رفت اين دو بيت كه مقدسى در احسن التقاسيم از آن او مى داند مؤيد اين معنى است:

أأترك ملك الرّى والرى منيتى *** اَم ارجعْ مذموما بقتل حسين

و فى قتله النار الّتى ليس دونها *** حجابْ و ملك الرى قرة عينى

شهر رى ظاهرا در زمان خلفاى عباسى بعد از بغداد از لحاظ عظمت و اهميت بزرگترين شهر عالم اسلام به شمار مى رفته است.(1)

در كتاب زين الاخبار گرديزى مى نويسد: اسماعيل بن احمد سامانى در 17 رجب سال 289 هجرى رى را بگرفت و خليفه عباسى آن زمان مكتفى به ناچار حكومت اسماعيل را در آن سامان شناخت و از براى او عهد و لواء فرستاد.(2)

ص: 194


1- طبرسى و مجمع البيان، دكتر حسين كريمان، ص 160.
2- . زين الاخبار، ص 21، چ برلن 1938 م.

بعد از اين تاريخ رى دوباره به دست سلاطين ايران افتاد و پادشاهان ديالمه آل زيار و آل بويه مدتى بر آن سرزمين حكومت كردند.

مينورسكى مستشرق معروف روسى در رساله خود موسوم به حكومت ديالمه مى نويسد: شهر رى يكى از بلاد معتبر سرزمين ديلم بود و مردم آن قامتى بلند داشتند و در شهامت و شجاعت و زيبائى صورت و موهاى طويل مجعد ضرب المثل بودند و شعرا به كرات اين معنى را در قصائد خود آورده اند.(1)

در سال 314 هجرى نصر بن احمد سامانى رى را متصرف شد و ابوالحسن سيمجور را به حكومت آنجا برقرار كرد امّا چندى بعد او را معزول كرده و محمد بن على صعلوك را به آن مقام برگزيد.

حمداللّه مستوفى مى نويسد:(2)رى ازاقليم چهارم است و ام البلادايران و به جهت قدمت آن را «شيخ البلاد» خوانند طولش از جزائر خالدات «عو.ك» و عرض از خط استوا «لا.ل». المهدى محمد بن ابودوانيق عباسى عمارت آن كرد و شهر عظيم شد، چنانكه گويند سى هزار مسجد و دوهزار و هفتصد و پنجاه مناره در آن بود. دور باروش دوازده هزار گام است. اهل شهر را بر سر سنگى با هم مخاصمت افتاد زيادت از صدهزار آدمى به قتل آمدند و خرابى تمام به خال شهر راه يافت و در فترت مغول به كلى خراب شد و در عهد غازان خان، ملك فخرالدين دئى به حكم يرليغ در او اندك عمارتى افزود و جمعى را ساكن گردانيد و تمامى ولايت سيصد و شصت پاره ديه است و ديه دولاب و قوسين و قصران و زرنين و فيروزرام كه فيروز ساسانى ساخت و اكنون فيروزبران مى خوانند، ورامين و خاوه قراى بهنام و سبور قرج است و قوهه و شندر و طهران و فيروزان از معظم ناحيت غار است اين ولايت به چهار قسم است، اوّل

ص: 195


1- . حكومت ديالمه، چاپ پاريس، 1932 م، ص 14.
2- . نزهة القلوب، ج 3، ص 52-55.

بهنام و در او شصت پاره ديه است، ورامين و خاوه از معظم قراى آن ناحيه است. دوم ناحيت سبور قرج و در او نود پاره ديه است. سيوم ناحيت فشافويه است و در او سى پاره ديه است. چهارم ناحيت غار است.

صاحب روضة الصفا مى نويسد: ركن الدوله ديلمى در بستر بيمارى جميع پسران خويش را خواست و ممالك و متصرفات خود را به اين ترتيب بين ايشان تقسيم كرد: فارس و اهواز و كرمان و بغداد به عضدوالدوله پسر ارشد او تعلق گرفت. و حكومت همدان و جبال و رى و طبرستان از آن فخرالدوله شد. و اصفهان و اعمال آن به مؤيد الدوله مفوض گرديد.

بدين ترتيب بعد از فخرالدوله حكومت رى به پسر او مجدالدوله مسلم شد و چون اين امير به حكومت رسيد بيش از نه سال نداشت و مادرش كه سيده و زنى عاقل و با كفايت بود به جاى او به اداره امور مملكتى پرداخت. بعضى ديگر از مورخين برآنند كه مجدالدوله وقتى به سن رشد رسيد وزارت خود را با بوعلى سينا حكيم معروف سپرد و چون مادرش با اين امر موافق نبود از فرزند خويش رنجيده و فرار اختيار كرد و به قلعه طبرك رفت. معذلك تا وقتى كه سيده حيات داشت امور قلمرو سلطنتى مجدالدوله با كمال لياقت و كاردانى اداره مى شد. امّا به محض آن كه اين زن وفات يافت كار مملكت رو به خرابى گذاشت.

سلطان محمود غزنوى كه همواره نگران اوضاع رى بود موقع را جهت لشكركشى به آن ناحيه مناسب ديد و با جمعى كثير از طريق مازندران عازم آن سامان گرديد، مجدالدوله و پسرش ابودلف را دستگير و شهر را كاملاً زير نفوذ خويش درآورد و امير مسعود فرزند خويش را به حكومت رى برقرار كرد و به خراسان بازگشت. امّا قبل از حركت امر به قتل مجدالدوله و پسرش ابودلف داد.

اين دوره حكومت ايرانيان بر رى قريب يكصد و سى سال به طول

ص: 196

انجاميد. گرديزى مى نويسد(1): امير يمين الدوله به رى آمد و شهر بگرفت بى هيچ رنج و تكلف، و خزينهاى بويان كه از سالهاى بسيار نهاده بودند همه برداشت. مالى يافت كه آن را عدد و انتها پديد نبودى و چنين خبر آوردند امير محمود را رحمه اللّه كه اندر شهر رى و نواحى آن مردمان باطنى مذهب و قرامطه بسياراند، بفرمود تا كسانى كه بدان مذهب متهم بودند حاضر كردند و دستگير كردند و بسيار كس را از اهل آن مذهب بكشت و بعضى را ببست و به سوى خراسان بفرستاد، تا مردند اندر قلعها و حبسهاى او بودند. و چندگاه به رى قرار كرد تا همه شغلهاى آن پادشاهى را نظام داد و كارداران نصب كرد و آن ولايت رى و اصفهان به امير معسود رحمه اللّه سپرد و خود سوى غزنين بازگشت و فتح رى اندر جمادى الاولى سنه عشرين و اربعمائة بود.

شهر رى علاوه بر اين تاخت و تازها از آسيب هاى ارضى و سماوى مصون نبوده و به كرات زلزله در آن روى داده و خرابيهاى بى شمار بار آورده است. همچنين امراض وبا و طاعون به كرات بدين سرزمين روى آورده و كشتارها بار آورده است.

طبرى مى نويسد: در پايان سال 249 هجرى زمين لرزه بسيار سختى به شهر روى داد و خانها فرو ريخت بسيارى از مردم جان سپردند و گروهى شهر را رها كرده سر به بيابانها نهادند.

ابن اثير مى نويسد: در سال 345 وبا به رى روى داده و به اندازه مردم را كشت كه به شمار نيايد. و در ذيحجه سال 347 در رى و روستاهاى آن زمين لرزه سخت ويرانى و كشته بسيار به بار آورد.

خاقانى شيروانى شاعر بلند پايه ايران كه در حدود سنه 550 هجرى بر حسب اجازه شيروان شاه به عزم ديدار خراسان به رى آمده بود در اين شهر مريض شده و به علت كسالت و شيوع امراض از مسافرت خراسان منصرف و بالاخره به شهر خود مراجعت كرده است. مشاراليه در اين شعر رى را وبا خانه خوانده است:

ص: 197


1- . زين الاخبار، چاپ برلن، 1938 م، ص 91.

به خراسان شوم انشاءاللّه *** آن ره آسان شوم انشاءاللّه

چه نشينم به وباخانه رى *** به گلستان شوم انشاءاللّه

و نيز در قصيده ديگر خود كه در مذمت آب و هواى رى ساخته چنين مى گويد:(1)

خاك سياه بر سر آب و هواى رى *** دور از مجاوران مكارم نماى رى

در خون نشسته ام كه چرا خوش نشسته اند *** اين خواندگان خلد به دوزخ سراى رى

رى نيك بدو ليك صدورش عظيم نيك *** من شاكر صدور و شكايت فزاى رى

از خاص و عام رى همه انصاف ديده ام *** جور من است از آب و گل جان گزاى رى

مير منند و صدر منند و پناه من *** سادات رى، ائمه رى، اتقياى رى

هم لطف و هم قبول و هم اكرام يافتم *** زاحرار رى، افاضل رى، اولياى رى

چون نيست رخصه سوى خراسان شدن مرا *** هم باز پس شوم نكشم بس بلاى رى

گرباز رفتنم سوى تبريز اجازت است *** شكرا كه گويم از كرم پادشاى رى

رى در قفاى جان من افتاد و من بجهد *** جان مى برم كه تيغ اجل در قفاى رى

ديدم سحر گهى ملك الموت را كه پاى *** بى كفش مى گريخت زدست و پاى رى

ص: 198


1- . ديوان خاقانى به تصحيح دكتر ضياءالدين سجادى، تهران، ص 443.

گفتم تو نيز؟ گفت چورى دست بر گشاد *** بو يحيى ضعيف چه باشد به پاى رى

حمداللّه مستوفى گويد: رى شهر گرمسير است و شمالش بسته و هوايش متعفن و آبش ناگوار و در او وبا بسيار بود.(1)

ياقوت حموى صاحب معجم البلدان كه در پايان سال 617 به سبب نزديك شدن قشون چنگيز از اين شهر مى گريخته و به طرف سوريه فرار مى كرده است مى نويسد:(2)

در سال 617 هجرى كه از تاتارها گريزان بودم به شهر رى رسيدم و در آنجا ويرانيهاى بسيار ديدم و خانه هاى فروريخته و ديوارهاى شكسته و افتاده از هر سوى ديده مى شد. منبرها در مسجدها هنوز برپا بود. در اين فروريختگيها هنوز نقش و نگارهاى ديوارها پيدا بود. چنين مى نمود كه اين ويرانيها اندكى پيش از رسيدن من به آنجا روى داده باشد. در آنجا از مرد آگاهى سبب اين ويرانى پرسيدم او گفت: مردم اين شهر سه گروهند؛ شافعى و حنفى كه بيشترند و شيعه كه بيشتر از همه اينان هستند چه نيمى از مردم شهر و رستاقهاى رى به مذهب تشيع مى باشند. چندى پيش جنگ عصبيت ميان سنى و شيعه درگرفت در اين نبرد حنفيان و شافعيان چيره شدند. آنگاه آتش ستيزه ميان شافعيان و حنفيان زبانه كشيد و به كشتن همديگر گرم شدند، پس از زد و خوردها و كشتارهاى فراوان شافعيان از كارزار پيروز به در آمدند با اين كه جمعيت آنان كمتر از گروه هم آورد بود. آرى حنفيها از رستاقها به يارى هم كيشان خود، شتافتند امّا كارى نساختند و به سرنوشت شكست ديدگان دچار آمده نابود شدند. اين همه ويرانيها كه اينك در شهر مى بينى از برزنهاى شيعه و حنفى است، و آنچه آباد و پايدار بجا مانده از برزن شافعى است كه كوچكترين بخش شهر است. كسانى كه

ص: 199


1- . نزهة القلوب، 3:52.
2- معجم البلدان در كلمه «رى».

از شيعيان و حنفيان جان به در برده زنده ماندند اكنون از بيم و هراس دين خود را پنهان مى دارند.

بعد از آن كه ياقوت از اين شهر رفت سپاهيان چنگيز از پى سلطان محمد خوارزمشاه به رى آمدند و دست به كشتار و غارت زدند. ابن اثير مى نويسد:

«سپاه مغول در سال 621 چهار سال پس از نخستين يورش خود به رى ريختند. از مردم آنجا آنانى كه در يورش نخست جان به در برده و به شهر خود برگشته دگرباره خانه و آشيانه بر پاى ساخته بودند و از نو زندگى آغاز كرده بودند، ناگهان دچار يورش دوم شدند. با آن كه مردم رى ياراى ستيزه نداشتند و كسى به انديشه دفاع از خود نبود، امّا مغولها به خوى خونريزى خود گروه انبوهى را از دم تيغ گذرانيدند و شهر را آنچنان كه دلشان خواست غارت و ويران كردند» و ظاهرا به جهت همين جنگها و كشتارها بوده است كه مردم رى در آن ايام خانه هاى خود را در زيرزمين مى ساخته اند، چنانكه مولانا در ديوان شمس گفته است:

عاشقان سازيده اند از چشم بد *** خانه ها زيرزمين چون شهر «رى»

و نيز در اين شعر:

عمارتيست خراباتيان شهر مرا *** كه خانه هاش نهان در زمين چو «رى» باشد

*

با وجود تمام اين كشتارها و ويرانيها رى هنوز شهرى بود مسكون و داراى آثار و ابنيه. امّا حمله تيمور لنگ تاتار به سال 783 هجرى كار اين شهر تاريخى را يكسره ساخت، به طورى كه تا مدتها جز خرابه و ويرانه

ص: 200

چيزى از آن نماند.

يكى از فرزندان برومند رى كه در حدود سال 500 هجرى در آن سامان مى زيسته است صدرالامام ركن الاسلام سلطان العلماء ملك الوعاظ نصيرالدين ابى الرشيد عبدالجليل بن الحسين بن ابى الفضل الرازى صاحب كتاب معروف «النقض» است كه مرحوم قاضى نوراللّه شوشترى راجع به او مى نويسد:(1)

«الشيخ الاجل عبدالجليل القزوينى والرازى از اذكياى علماء اعلام و اتقياى مشايخ كرام بوده و در زمان خود به علوّ فطرت وجودت طبع از ساير اقران امتياز داشته تا اين كه چون بعضى از معاصران او از غلاة و سنيان شهر رى و ناصبيان وادى ضلالت و غى مجموعه در رد مذهب شيعه تأليف نمود، علماء شيعه كه در رى و آن نواحى بودند به اتفاق قرار دادند كه شيخ عبدالجليل اولى و احق است به اين كه متصدى دفع و نقض آن شود و آخر او توفيق تأليف كتابى شريف در نقض آن مجموعه يافت و عنوان آن را به نام نامى و اسم سامى حضرت صاحب الزمان محمد بن الحسن المهدى صاحب الامر عليه السلام مزين ساخت».(2)

صاحب النقض در بسيارى موارد ضمن رد آراء اهل تسنن به مناسبت آن كه خودش از رى بوده از مشخصات اين شهر سخن گفته است. از جمله راجع به مدارس رى در آن زمان مى نويسد:(3)

امّا درشهر رى كه مولداين قائل است؛اولا مدرسه بزرگ سيدتاج الدين محمدگيلى رحمه الله به كلاه دوزان كه مبارك شرفى فرموده است و قريب نود سال است كه معمور و مشهور است و در آنجا ختمات قرآن و نماز به جماعت هر روز پنج بار و مجلس وعظ هر هفته

ص: 201


1- مجالس المؤمنين 5:198، چاپ 1268 ق.
2- . اين كتاب در سال 1331 ش، به همت دانشمند محترم آقاى سيد جلال الدين محدث تصحيح و چاپ گرديد.
3- كتاب النقض، چاپ محدث، ص 47.

يكبار و دو بار و درس علوم و موضع مناظره و نزول مصلحان در آنجا كه مجاورند از اهل علم و زهد و فقها و سادات و غريب كه رسند و باشند بوده است و هست، نه در عهد طغرل بزرگ سقاه اللّه رحمته كردند؟

و در آنجا مدرسه شمس الاسلام حسكابابويه كه پير اين طائفه بود كه نزديك است به سراى ايالت و در آنجا نماز به جماعت و قرائت قرآن و تعليم قرآن كودكان را و مجلس وعظ و طريق فتوى و تقوى ظاهر و معيّن بوده است و هست، نه در عهد اين دو سلطان كردند كه خواجه اشارت كرده است.

و ديگر مدرسه كه ميان اين دو مدرسه است كه تعلق به سادات كيكى دارد كه نام آن را خانقاه ديان گويند و مصلحان در وى مقيم باشند نه هم در عهد سلطان محمد نَوّراللّه قبره فرموده اند؟ و مدرسه به دروازه آهنين كه منسوب است به سيد زاهد ابوالفتوح، نه هم در عهد دولت ملكشاهى ساختند؟

و مدرسه فقيه على جاستى به كوى اصفهانيان كه خواجه ميرك فرموده است، كه بدان تكلف مدرسه در هيچ طائفه نيست و سادات دارند و در آنجا مجلس وعظ و ختم قرآن و نماز به جماعت باشد، نه در عهد سلطان سعيد ملكشاه فرمودند؟

در اين تاريخ كه سرهنگ ساوتكين جامع جديد مى كرد براى اصحاب حديث كه ايشان را در رى مسجد آدينه نبود و مدرسه خواجه عبدالجبار مفيد كه چهارصد مرد فقيه و متعلم و متكلم از بلاد عالم در آن مدرسه درس شريعت آموختند نه در عهد مبارك سلطان ملكشاهى و روزگار بر كيارقى رحمه اللّه عليهما كردند؟ و اين ساعت معمور و مشهور است. و جايگاه درس علوم و نماز به جماعت و ختم قرآن و نزول اهل صلاح و فقها باشد همه بركات همت شرف الدين مرتضى است كه مقدم سادات و شيعه است.

و مدرسۀ فيروزه، نه در عهد اين سلطان بنياد كردند؟

و خانقاه امير اقبالى، نه در عهد كريم غياثى كردند؟

ص: 202

و خانقاه على عصار كه پيوسته منزل سادات عالم زاهد متدين بوده است و در آن خانقاه نماز به جماعت و ختم قرآن متواتر و مترادف باشد، نه در عهد سلطان ملكشاه كردند؟ و هنوز معمور است.

و مدرسه خواجه امام رشيد رازى به دروازه «جاروب بندان» كه در وى زياده از دويست دانشمند معتبر درس دين و اخلاق و فقه و علم شريعت خواندند كه علامه روزگار خويش بودند نه در عهد سلطان سعيد محمد رحمه اللّه عليه كردند؟ كه هنوز معمور است و مسكون و در آنجا درس علوم مى خوانند و هر روز ختم قرآن و منزل صلحا و فقهاست و كتب خانها دارد و به همه انواع مزين است.

و مدرسه شيخ حيدر مكى به در مصلى گاه، نه هم در عهد سلطان محمد رحمه اللّه عليه كردند؟ و همه به اشاره امثله سلاطين و مدد نواب و شحنگان ايشان بود. و بيرون از اين كه شرح داده اند در شهر رى چند مدرسه معمور هست كه در آنجا ذكر و نماز به جماعت و قرائت قرآن و طاعت مى رود.

آنچه از كتاب النقض بر مى آيد در رى شيعيان در محله هاى عليحده و غيره از محله ها و برزنهاى سنيان مى زيسته اند. و محله هاى شيعه نشين در آن زمان عبارت بوده از:

1- محله كلاهدوزان 2- محله سراى ايالت 3- محله سادات گيلى 4- محله دروازه آهنين 5- كوى اصفهانيان 6 222- كوى فيروزه 7- محله دروازه جاروب بندان.

و محله هاى سنى نشين عبارت بوده از: 1- محله در كنكره 2- محله پالانگران 3- محله باطان 4- محله در شهرستان 5- محله مسجد عتيق 6 - قطب روده 7- رسته 8 - سرقلستان.

به عقيده حمداللّه مستوفى(1) رى صاحب سيصد و شصت پارچه ده بوده است ولى آنچه را كه صاحب النقض از ديه (قوهه)هاى مجاور شهر ذكر مى كند به قرار ذيل است:

ص: 203


1- . نزهة القلوب 3:13 و 153.

1- ونك 2- كن 3- فرح زاد 4- قصران خارج 5 - قصران داخل 6 - دولاب 7- تهران 8 - مهران 9- طرشت

از ابتداى دوره صفويه به علت احترام خاصى كه سلاطين و امراء اين سلسله به بقاع متبركه داشتند قسمتى از رى قديم كه مزار امامزاده حضرت عبدالعظيم الحسنى عليه السلام بود دوباره آبادانى خود را از سرگرفت.

آغامحمدخان قاجار پس از شكست شهريار زند در سال 1200 هجرى تهران را به مناسبت نزديكى به استرآباد و محل قبيله خود پايتخت قرار داد و همين امر باعث شد كه آخرين آثار باقيمانده رى كه عبارت بود از مشتى سنگ و آجر كه برفراز ويرانه هاى رى قديم قرار گرفته بود به تهران نقل گرديده و به مصرف ساختمان ابنيه پايتخت رسيد.

* * *

ص: 204

نسب حضرت عبدالعظيم عليه السلام

در حدود سنه 250 هجرى مقارن خلافت المعتز باللّه پسر المتوكل عباسى. سيدالكريم و محدث العليم ابوالقاسم عبدالعظيم الحسنى عليه السلام برحسب امر مبارك امام على النقى الهادى براى تبليغ احكام قرآن مبين و ترويج آيين حضرت سيدالمرسلين مامور رى گرديد.

صاحب كتاب «منتقله الطالبية» در شرح احوال اولاد حضرت اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام كه از حجاز به ديگر شهرها منتقل گرديده اند مى نويسد: ذكر من ورد الرى من اولاد على بن الحسن بن الحسن بن زيد بن الحسن بالرى ابوالقاسم عبداللّه بن على بن الحسن بن زيد من ناقلة طبرستان. و هوالمحدث الزاهد صاحب المشهد فى الشجرة بالرى، و قبره يزار، و امّه امّ ولد و عن ابى عبداللّه بن طباطبا: عبدالعظيم بن عبداللّه لاعقب له و عن أبى الغنائم الحسنى قوله: عبدالعظيم بن عبداللّه بن محمد امه فاطمه بنت عقبة. و عقبه رقية و خديجة و عن ابى الحسين محمد بن القاسم اليمنى النسابة: و امّا عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن الحسن واعقب محمدا و خديجة و رقية و درج و قال شيخى الاجل السيد الامام النسابة المرشد باللّه ابن الشريف ابوالحسن يحيى بن الحسين ادام اللّه نعمه: العقب منه من محمد و خديجة و درج.(1)

از جمله پانزده نفر اولاد حضرت امام حسن مجتبى زيد بن الحسن است كه اسن از همه بوده و در حدود نود سال عمر كرده و معروف به شريف بن هاشم بود. مشاراليه بر خلاف اكثر بنى هاشم با خلفا و امراى اموى خلطه و آميزش مى نمود. شيخ مفيد مى نويسد زيد بن الحسن توليت موقوفات پيغمبررا داشت و مردى با قدر و منزلت و پرجود و سخا بود به درجه اى كه شعراى وقت در شأن او مديحه مى ساختند و مردم از اطراف و اكناف براى استفاده از مقام و بزرگوارى وى متوجه او مى شدند. زيد بن الحسن با بنى اميه به مسالمت زندگى مى كرد. عقيده او بر تقيه و

ص: 205


1- كتاب النقض، چاپ آقاى محدث، ص 407.

مدارا با دشمنان بود برخلاف فرقه زيديه (تابعين زيد بن على بن الحسين)

پسر او حسن امير يا اميرحسن جد دوم حضرت عبدالعظيم است و بنا بر مشهور به ستى نفيسه كه از بانوان مشهور و اعاظم هاشميات بوده و بقعه و بارگاه او در مصر مزار عامه و خاصه است و دختر زيد بن الحسن بوده ازدواج كرده است. زيد بن حسن در حوالى مدينه وفات يافته و ظاهرا در بقيع دفن گرديده است.

حسن امير بن زيد بن حسن كنيتش ابومحمد است و در سال 83 هجرى متولد شده و در سال 168 به سن هشتاد و پنج سالگى در حوالى مدينه رحلت نمود و در همان حدود مدفون شده است ايشان بيشتر معاصر خلفاى عباسى بوده و زمان خلافت منصور و مهدى و هادى را درك كرده با بنى عباس خلطه و آميزش داشته حتى با آن كه شعار بنى هاشم در آن زمان جامه سبز بود حسن امير لباس سياه كه شعار بنى عباس بود مى پوشيده و پنج سال از جانب منصور دوانيقى در مكه و مدينه و مصر امارت و حكومت داشت و به ترويج احكام اسلام اشتغال داشته است.

حسن امير اولاد متعدد داشت كه از آن جمله است على معروف به شديد. على شديد بن حسن امير جد اوّل حضرت عبدالعظيم ظاهرا در زمان حيات پدر رحلت كرده و فوتش در زندان منصور دوانيقى بوده و دو پسر از براى وى ذكر كرده اند، يكى عبدالعظيم كه بلا عقب فوت نموده و عموى حضرت عبدالعظيم به شمار مى رود و ديگرى عبداللّه قافه.

عبداللّه بن على شديد پدر حضرت عبدالعظيم است. وقتى پدرش فوت شد او متولد نگرديده بود و پس از تولد تحت پرستارى و كفالت جدش حسن امير به عرصه رسيد و تربيت شد. حسن امير پس از ظهور رشد و كفايت در نوه يتيمش عبداللّه چون امارت مكه و مدينه و مصر را داشت وى را به حكومت قافه گماشت و از اين جهت عبداللّه معروف به قافه گرديد.

ص: 206

عبدالعظيم بن عبداللّه قافه مكنّى به ابوالقاسم است و درك خدمت سه امام يعنى امام محمدتقى الجواد، امام على النقى الهادى، و امام حسن عسكرى را فرموده، ولى احاديثى را كه نقل كرده همه به عنوان استماع از دو امام نهم و دهم است، كه حضرت از صحابه آنها بوده و قطعا درك محضر امام هشتم حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام را ننموده اند.

مهاجرت حضرت عبدالعظيم عليه السلام به رى

حضرت عبدالعظيم عليه السلام گذشته از قرابتى كه با حضرت جواد و حضرت هادى داشت دائما اوقاتش را صرف خدمت آنان و استفاده علم و معرفت از آن دو بزرگوار مى كرد و در مسافرتهايى كه به بغداد و سامره مى نمود ملتزم خدمت و محرم اسرار آنها بود. به جهت همين خلطه و آميزش فوق العاده با دو امام مذكور و تقرب زياد نزد آنان مورد سوءظن مخالفين زمان يعنى مأمورين خلفاى عباسى واقع گرديده و در مقام اذيت و آزار او بر آمده بودند، تا آن كه در زمان خلافت المعتز باللّه عباسى بنابر امر حضرت على النقى الهادى خانواده خود را در مدينه طيبه گذارده و از آنجا مهاجرت فرمود و دستور داشت كه به سمت ايران عزيمت نموده و در شهر رى به تعليم مسائل دين و ارشاد مردم اشتغال ورزند.

بعضى ديگر نقل كرده اند كه حضرت از سامره به قصد زيارت حضرت ثامن الائمه عزيمت و به شهر رى وارد شده و به واسطه وجود مخالفين، چندى مخفيانه در آنجا بسر بود و شيعيان رابطه او را با امام وقت دانسته و راجع به مسائل دين به او مراجعه نمودند و او را همانجا نگاه داشتند و به زيارت قبر حمزه بن موسى الكاظم مى رفت و بنابر آنچه در كتاب عمدة الطالب فى نسب آل ابيطالب و كتاب منهج المقال فى احوال الرجال تأليف ميرزا محمد استرآبادى(1) آمده حضرت

ص: 207


1- چاپ سنگى، 1306 ق، ص 196.

عبدالعظيم عليه السلام از خوف سلطان جائر زمان فرارا به شهر رى آمده و در كوچه سكة الموالى در سرداب خانه يكى از شيعيان مى زيست و مخفيانه به زيارت قبرى كه در آن نزديكى بود گاهگاه مى رفت و مى گفت اين قبر يكى از أولاد موسى بن جعفر است. متدرجا شيعيان او را شناخته به نزد او مى رفتند و أخذ دستورات دين مى كردند و پس از آن كه حضرت مريض شد به خواهش عبدالجبّار نام كه مالك باغى در آن حدود بود حضرت را پس از وفات در آن باغ نزديك درخت سيبى دفن كردند و عبدالجبّار آن باغ را وقف بر آن حضرت و شيعيان او كرد و در موقع غسل دادن حضرت، در لباس او نامه اى يافتند كه در آن نسب خود را بدين نحو نوشته بود: انا عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن على بن ابيطالب.

مؤلف «روح و ريحان» مى نويسد: با تجسس در تواريخ، تاريخ فوت حضرت را به دست نياوردم ولى چون از اخبار به دست مى آيد كه زمان المعتزباللّه عباسى حضرت مهاجرت فرموده و شهادت امام على النقى در سال 254 و فوت المعتزباللّه در سال 255 بوده و توقف حضرت در شهر رى طولى نكشيده از اين مقدمات مى توان نتيجه گرفت كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام بعد از سال 250 هجرى از سامره هجرت و به رى وارد شده و قبل از سال 254 رحلت نموده زيرا بين 250 و 254 حضرت هادى در سامره بوده و در سال 254 شهيد شده اند، و ايشان بودند كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام را امر به مهاجرت فرمودند.

مرحوم صدوق طاب ثراه در كتاب «ثواب الاعمال» در زيارت آن حضرت مى نويسد: حدّثنا على بن احمد، قال حدثنا حمزة بن القاسم العلوى رحمه اللّه عليه، قال حدثنا محمد بن يحيى العطّار عمن دخل على أبى الحسن على بن محمدالهادى من اهل الرى، قال دخلت على ابى الحسن العسكرى عليه السلام فقال اين كنت قلت زرت الحسين، فقال عليه السلام امّا انك لوزرت قبر عبدالعظيم عليه السلام عندكم، لكنت كمن زار الحسين عليه السلام (1)

ص: 208


1- . ثواب الاعمال، چاپ تهران، 1275 ق، ص 95.

قديمى ترين قبه حضرت عبدالعظيم

مجدالملك ابوالفضل اسعد بن محمد بن موسى براوستان(1) قمى وزير سلطان بركيارق ابن ملكشاه بن الب ارسلان سلجوقى بوده و در تاريخ گزيده شرح حال و قتل او به دست عامه نقل گرديده است. مجدالملك اولين كسى است كه به امر او بقعه ائمه در بقيع و بقعه امامين در مقابر قريش كاظمين و بقعه عبدالعظيم حسنى در رى بنا گرديده است.

علامه قاضى نوراللّه شوشترى، در حالات مجدالملك ابوالفضل اسعد بن محمد موسى قمى حسينى مى نويسد:(2) «و از آثار مجدالملك قبه حسن بن على عليه السلام است در بقيع كه على زين العابدين و محمدباقر و جعفرصادق و عباس ابن عبدالمطلب عليهم السلامدر آنجا آسوده اند، و نيز چهار طاق عثمان بن مظعون كه اهل سنت چنان پندارند كه مقام عثمان بن عفان است كه او بنا كرده، و مشهد امام موسى كاظم و امام محمدتقى در مقابر قريش در بغداد هم او فرموده است. و مشهد سيد عبدالعظيم حسنى در شهر رى و غير آن از مشاهد سادات علوى و اشراف فاطمى عليهم السلام از آثار اوست».

به نظر صاحب روح و ريحان بنيان گنبد مطهر حضرت عبدالعظيم عليه السلام از مجدالملك رادستانى است ولى بنيان رواق و ايوان را شاه طهماسب فرزند شاه اسماعيل صفوى در سال نهصد و چهل و چهار هجرى نبوى گذارده است. و ضريح نقره از مرحوم فتحعليشاه قاجار است. آينه كارى و نقاشى ايوان مبارك از آثار حسنه و ابنيه خيريه مرحوم ميرزا آقاخان نورى صدراعظم دولت عليه ايران ملقب به اعتمادالدوله است.

ص: 209


1- براوستان به طورى كه در معجم البلدان مذكورات از قراء قديمى شهر قم مى باشد.
2- مجالس المؤمنين، ج 2، ص 460.

آثار باستانى آستانه

از آثار قديمى و با ارزش كه هنوز در آستانه وجود دارد و سابقه طولانى اين آستان مقدس را مى رساند بعضى به قرار ذيل مى باشد:

1- صندوق مطهر - اين صندوق قطع نظر از جنبه تيمن آن يكى از نفيس ترين آثار تاريخى و صنعتى ايران است. چوب آن از عود و فوفل و گردوست و كتيبه هائى به خطوط نسخ و ثلث به طور برجسته در آن به كار رفته كه همگى مربوط به سال ساختمان آن يعنى 725 هجرى است.

بر روى حاشيه چهار طرف سطح فوقانى زيارت نامه اى به خط ثلث برجسته به اين شرح مرقوم يافته:

السلام عليك يا نبى اللّه. السلام عليك يا ولى اللّه. السلام عليك يا خليفة رسول اللّه. السلام عليك يا فلذة كبد رسول اللّه. السلام عليك يا حجه اللّه على خلقه. السلام عليك يا امام المتقين. السلام عليك يا امام المسلمين. السلام عليك ايها الغايب الحاضر. السلام عليك ايهاالشاب المعمر ادركنى و خذبيدولاى.

بر حاشيه باريك ترى آيات 26 و 27 و 28 سوره آل عمران از قرآن كريم از «قل اللهم مالك الملك ... تا: و الى اللّه المصير» بخط ثلث برجسته، و در قسمت آخر آن هم دو آيه ديگر: «و ما محمدالارسول قد خلت من قبله الرسول و انه من سليمان و انه بسم اللّه الرحمن الرحيم» نوشته شده است.

بر بدنه هاى چهار طرف صندوق روى حاشيه، دو كتيبه به خط بسيار عالى نسخ كه مخصوص زمان مغولهاست نوشته شده. و بر يكى از آنها اين عبارت خوانده مى شود: بسم اللّه الرحمن امر به ترتيب هذه التربة الشريفة و الروضة المنيفة و المشهد المقدس و المرقد المنور للسيدالاعظم الاجل المعظم جلال آل طه و يس حبل اللّه فى الارضين سراج الملة والدين عبدالعظيم

ص: 210

بن عبداللّه بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابيطالب عليهم الصلوة والسلام باشارة المولى الصاحب الاعظم و مفخر حاج الحرمين دستور العهد خواجه نجم الحق والدين محمد بن المولى الصاحب الاعظم سلطان الوزرا كهف الحرمين دستور الخافقين خواجه عزالحق والدنيا والدين محمد بن محمد بن منصور القوهدى اعزاللّه انصاره و طاب مثوى آبائه العظام و اجداده الكرام و رزقه و ايّانا شفاعة اميرالمؤمنين و أولاده المعصومين الطيبين.

كتيبه ديگر شامل تمام آيه الكرسى يعنى آيات 255 و 256 و 257 سوره بقره مى باشد و پس از كلمات: هم فيها خالدون كه آخر آيه شريفه است اين عبارت مرقوم گرديده:

تحريرا فى شهور سنه خمس و عشرين و سبعماة عمل يحيى بن محمد الاصفهانى.

و از اين عبارت معلوم مى شود كه خواجه نجم الدين محمد كه از وزراى عهد خود به شمار مى رفته است در سال 725 هجرى نبوى مقارن پادشاهى سلطان ابوسعيد (716-736) شهريار سلسله ايلخانان مغول بانى بقعه و صندوق مطهر حضرت عبدالعظيم عليه السلام شده است. به نظر دانشمند محترم آقاى سيدمحمدتقى مصطفوى مدير كل اسبق باستانشناسى به احتمال قطعى بنياد اصلى حرم و قسمت پائين بناى آن باقيمانده همان بناست.

صندوق مطهر كه فعلاً قديمترين و مهمترين نفايس آستانه مباركه است، مدتها تعمير نيافته و رو به خرابى گذاشته بود، به نحوى كه نويسنده خودش در موقع تنظيف مشاهده كرده بود؛ قسمتهاى تحتانى آن و مجاور زمين به كلى پوسيده شده و گرد مى شد، تا اين كه در سال 1329 ش از طرف مرحوم احمد هدايتى اعلى اللّه مقامه والد بزرگوار من و توليت وقت آستانه، به دست استاد هنرمند حاج محمدصنيع خاتم، كه صندوقهاى بعضى ديگر از بقاع متبركه را نيز تعمير كرده اند، مرمت يافته و فعلاً به صورت يك قطعه جواهر عظيم به طول

ص: 211

58/2 و عرض 5/1 و ارتفاع 20/1 متر بر بالاى قبر مطهر حضرت مشاهده مى گردد.

2- ضريح - ضريح قديمى آستانه مقدسه به مرور ايام قفلهاى شبكه آن سائيده شده و بر اثر فشار دست زائرين و ملتمسين به كلى لق گرديده بود تا اين كه در سال 1320 ش برحسب تصميم و دستور توليت آستانه آن هم به دست آقاى حاج صنيع خاتم تجديد و تعويض گرديد بر بالاى ضريح كتيبه اى به خط ثلث نوشته بود كه مى رساند بانى آن فتحعليشاه قاجار بوده و در عهد ناصرالدين شاه تعمير يافته است.

3- در عتيقه آهنين و كتيبه كوفى آن - قديمترين اثر موجود در آستانه دو قطعه كتيبه كوفى آهنين است كه بر روى يكى جمله: «امر العبد الضعيف المذنب المرجى الى» و بر روى ديگرى جمله: (رحمه اللّه تعالى عبدالصمد بن فخرآور) نوشته شده اين دو كتيبه متعلق به يك در آهنين است كه ظاهرا متعلق به قرن دهم يا نهم هجرى است و تاريخ آن به شرح عبارت زير كه متعلق به سردر مى باشد 945 هجرى است:

« ... خلافته معمورة ما بقى الضواء والغمام، و خلد زمان اقباله ببقاء الانام و ابدميا من جلالته على صفحات الايام فى شعبان 945 و سعى فى اتمامها القاضى مسعودالحسنى كتبه نظام الدين ابراهيم عبدالعظيمى».

و به طورى كه در فرمان شاه طهماسب اوّل متعلق به سنه 961 هجرى در همين مجموعه ملاحظه مى شود نظام الدين ابراهيم يكى از متوليان آستانه بوده و ظاهرا نوشته فوق خط خود اوست. اينك عبارت فرمان:

«لاجرم در اين زمان كه مجددا خاطر خيريت ماثر بازدياد ضبط و ربط آن سركار تعلق گرفته بود در دارالقضاء معسكر ظفر اثر ثابت

ص: 212

شد كه توليت شرعى موقوفات قديمى آن سركار حسب الشرع الاقدس به سيادت پناهين امير خليل اللّه و امير عنايت اللّه رسيده و اكثر رقبات مزبور به سعى و اهتمام اجداد كرام سادات آستانه منوره صورت تعمير يافته و به عرض رسيد: سيد خليل اللّه و سيد عنايت اللّه متوفى شده اند و نوبت توليت شرعى به خلف صدق ايشان امير نظام الدين عليشاه و امير حسام الدين ابراهيم رسيده، بنابر ظهور رشد و صلاح مشاراليهما منصب عالى توليت و رتق و فتق مهمات سركار آستانه مذكور را به دستورى كه به والد هريك متعلق بود، به سيادت پناهين مشاراليهما شفقت فرموديم».

آقاى محمدتقى مصطفوى درباره كتيبه هاى فوق الذكر اين طور مرقوم داشته اند: دو لوحه كتيبه آهنين به خط كوفى خالص عهد سلجوقى كه در قرن پنجم و ششم هجرى در ابنيه تاريخى معمول به بوده نوشته شده، و نگارنده حتى تصور هم نمى توانم كرد كه اين دو لوحه در قرن هفتم هجرى مرقوم گرديده باشد چه رسد به سال 945 كه اوائل سلطنت شاه طهماسب صفوى بوده ... . بنابراين بايد تصور نمود كه در آهنكوب مورد بحث به همين حال با همين دو لوحه كتيبه كوفى از آثار قرن پنجم يا ششم سلجوقى است كه در عهد صفويه زمان سلطنت شاه طهماسب، سَردر قديمى فعلى را از نوبنياد كرده، و در قديم تر مزبور را در آن به كار برده اند.

و البته در چنين صورتى اين در تنها در آهنكوب عهد سلجوقى خواهد بود كه فعلاً شناخته شده است، يا اين كه دو لوحه خط كوفى متعلق به در قديم تر يا احيانا اثر ديگرى از عهد سلجوقى بوده، كه ضمن تهيه در آهنكوب فعلى، محل دو لوح را روى در جاسازى كرده، آنها را بالاى دو لنگه در قرار داده اند.

4- در مسجد هلاكو - در محل مقبره فعلى مرحوم ناصرالدين شاه سابقا مسجدى وجود داشته كه آن را مسجد هلاكو مى خوانده اند

ص: 213

و درى در آن به كار رفته بود كه بعدها آن را برداشته و در گوشه جنوب شرقى مسجد بالا سر، نصب نمودند و فعلاً اين در كه منبت كارى بسيار زيبائى دارد، در شمال ايوان حضرت امامزاده حمزه عليه السلام منصوب است.

بر روى اين در منبت، دو لوحه كتيبه خط ثلث وجود دارد، كه ظاهرا در سابق بر روى در ديگرى منصوب بوده. بر روى يكى از اين درها اين عبارت خوانده مى شود:

بسم اللّه الرحمن الرحيم و به نستعين سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين. و بر روى لنگه ديگر در اين عبارت هست:

تمّت هذاالباب لمشهد الامام المقدس السيد عبدالعظيم عليه السلام سنة ثمان و اربعين و ثمانمأة.

سال 848 مقارن است با دوره سلطنت شاهرخ (807-850) پسر امير تيمور.

5- درهاى عتيقه منبت عصر صفوى - در خزانه آستانه دو در عتيقه منبت بسيار عالى وجود دارد كه هر كدام به طول 77/1 و عرض 94/0 مى باشد. بر روى يكى از اين درها كتيبه اى به خط ثلث به شرح زير مرقوم گرديده:

گر نه باب الجنة است اين در چرا *** گشت تاريخش در جنت سرا

ز در درآ و شبستان ما منور كن *** دماغ مجلس روحانيان معطر كن

به طورى كه از مصرع دوم بيت اوّل معلوم مى گردد تاريخ آن 918 هجرى يعنى به هنگام سلطنت شاه اسماعيل اوّل بوده است. بر روى يك جفت در ديگر اين اشعار نوشته شده:

بر در دولت سراى تو بزر بنوشته اين *** هذه جنات عدن فادخلوها خالدين

ص: 214

هيچ نگشايد زدرهاى دگر درزان تست *** ربنا افتح بيننا اذ انت خير الفاتحين

اين درها سابقا در رواق بوده ولى بعد از تعميرات آنها را از جهت نفاست و جلوگيرى از فرسودگى بيشتر قلع و فعلاً در خزانه آستانه محفوظ است.

دانشمند محترم آقاى مصطفوى مى نويسد: «از روى قرائن موجود تصور مى رود قبل از احداث صحن بزرگ و ايوان شمالى و گلدسته هاى بلند آن و رواق، مدخل اصلى حرم مطهر از طرف مشرق بوده. مسجد زنانه فعلى رواق سابق مى باشد و يك در هم از جنوب حرم را به امامزاده حمزه عليه السلام مربوط مى ساخته است، و اكنون هم قديمى ترين و كهن ترين درهاى نقاشى و خاتم اطراف حرم همان درهاى جنوبى است. به جاى رواق و ايوان شمالى ظاهرا مسجدى وجود داشته كه قسمت عقب آستانه محسوب مى گرديده است. كتيبه دو جفت در فوق كه نام جنّت سرا را مى برد از يك طرف، و وجود مسجدى به نام جنت سرا در شمال آستانه اردبيل، اين احتمال را ايجاد مى نمايد كه در قسمت شمالى حرم مطهر حضرت عبدالعظيم عليه السلام نيز مسجدى به نام مسجد جنت سرا وجود داشته. در عهد قاجاريه كه راه شمالى و بازار و صحن جديد و ايوان و گلدسته و رواق ترتيب داده شده است مدخل شرقى حرم مسدود و دهليز آنجا به مسجد زنانه تبديل گرديده است.»

6- قرآنهاى خطى - در آستانه، قرآن هاى خطى بسيار نفيسى وجود دارد كه يكى از آنها در موقع ترتيب گنجينه قرآن در موزه ايران باستان به تهران ارسال و در فهرست راهنماى گنجينه مزبور به شماره 82 ثبت گرديد. استاد محترم آقاى دكتر مهدى بيانى رئيس سابق كتابخانه ملى كه تهيه كننده فهرست مزبور بودند مشخصات قرآن مذكور را

ص: 215

چنين نگاشته اند:

«خط متن نسخ، كتابت سه سطر اوّل و وسط و آخر هر صفحه ثلث جلى عالى بدون رقم با تاريخ تحرير 940 به كاغذ سمرقندى جدول زرين دارد. جلد سوخت معرق طلاپوش لولادار عالى (قرن يازدهم) شماره صفحه ها 1004 هر صفحه 11 سطر. قطع وزيرى بزرگ به اندازه 200×310 ميليمتر.

در صفحه افتتاح متن و حاشيه مذهّب مرصع عالى و در ميانه ترنجى روى متن لاجورد به قلم زر و خط ثلث، سوره فاتحه نوشته شده. آغاز سوره بقره يك سرلوح مذهب دارد. علائم و سر سوره ها مذهب و مرّصع و اسامى سوره ها به قلم سفيداب تحريردار روى متن زر به خط رقاع خوش نوشته شده. سطر اوّل و وسط و آخر هر صفحه به قلم زر تحريردار و لاجورد نگاشته شده است.»

تاريخ تحرير اين قرآن يعنى 940 مصادف است با يازدهمين سال سلطنت شاه طهماسب اوّل صفوى.

7- روپوش زرى صندوق - اين روپوش هم فعلاً در دست خزانه دار و در خزانه آستانه مباركه است و براى پوشانيدن صندوق مرقد تهيه شده - روپوش مزبور از زريهاى كهن زمان صفويه بوده و از قطعات مختلف تركيب يافته است.

در خاتمه ناگريز از ياد آورى اين نكته است كه در شهر رى چه در خارج آستانه و چه در داخل آن و يا در خزانه حضرت آثار و اشياء قديمى و نفيس ديگرى موجود مى باشد كه چون منظور اصلى نويسنده از تهيه اين مختصر به طورى كه از عنوان آن استنباط مى گردد ذكر فرامين سلطنتى راجع به آستانه مباركه است، در اين مقام از ذكر و توصيف آنها خوددارى شد. اميد است بعدها در موقع مقتضى رساله ديگرى راجع به اين اشياء و آثار تهيه و در دسترس ارباب معرفت قرار دهد.

ص: 216

فرمانها

قديمى ترين فرمان سلطنتى راجع به آستانه مباركه حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه فعلاً موجود است، فرمان سلطان خلد مكان شاه طهماسب اوّل صفوى مورخ غرّه رجب 961 هجرى نبوى است. در اين فرمان بعد از ستايش پروردگار و درود بر پيغمبر و ائمه اطهار چنين رقم رفته است:

امّا بعد: چون به ميامن توفيقات ربانى و مواهب تائيدات يزدانى همواره لوازم همت گردون ارتقاء و مراحم توجه خاطر خورشيد اعتلاء بندگان سليمان مكان نواب كامياب سپهر بركات اشرف اقدس اعلى همايون شاهنشاهى ظل اللهى خلّداللّه ملكه و سلطانه و افاض عالى العالمين بره و احسانه مصروف و معطوف است به رواج و رونق و ضبط و نسق ضرايح مقدسه و حضاير مؤسسه خاندان بلند ايوان نبوت و دودمان اركان عالى ولايت كه مصدوقه «قل لا أسئلكم عليه اجرا الاّ الموّدَة فى القربى» مبين سموشأن عالى و منطوقه فرموده «مثل أهل بيتى كمثل سفينة نوح من ركب فيها نجى» محقق علومكان متعالى ايشان است، و در دقائق ساعات ليالى و ايام، و اوقات شهور و اعوام، نفائس اموال و شرايف املاك حلال خود را صرف مصالح مشاهد و مراقد اعلى المراصد آن طائفه عليه مى كردند، تا به مرتبه كه در هيچ قطرى از اقطار بلاد معموره و ممالك محروسه لمعان با انوار منسوب به هيچ يك از اين فرقه نماند الا كه مروج به انواع الطاف و محفوف به اضعاف اعطاف گشت، و از آن جمله مرقد مزكى و مشهد معلى حضرت رفيع الرتبه امامزاده واجب التعظيم و نقاوه لازم التكريم دوده صديقه ولايت ثمره شجره هدايت شمع شبستان كرامت، نهال چمن امامت، عالى قدرى كه كلام هدايت انسجام حضرت امام همام ثامن الائمه عليهم الصلوة والسلم سلطان سرير ارتضا ابى الحسن على بن موسى الرضا عليه التحية والثناء حيث قال عليه السلام «من زارنى بعد موتى ضمنت له الجنة فمن لم يقدر على زيارتى فليزر اخى عبدالعظيم» بر اعتلاى مدارج اقتدارش دليل

ص: 217

روشن، و ايضا كلامه «من زار عبدالعظيم الحسنى بالرى كمن زار جدى اباعبداللّه الحسين» بر ارتقاء معارج اعتبارش با حجتى قاطع بر وجه مبين است، خلف الامام الممتحن عبدالعظيم بن عبداللّه بن على الشديد بن زيد بن السبط الشهيد ابى محمدالحسن صلوات اللّه و سلامه عليه و عليهم اجمعين است، كه در اين اوقات موفور البركات مجالس بهشت آيين كه مجمع علماء و نقباء روى زمين است متوجه تحقيق و تفتيش اوقاف مزار با اقتدار كثيرالانوار و مصارف و شروط واقفان و متولى و عمله آن آشيان رفيع البنيان شد. شمه كماهو حقه و بماهو طريقه واضح و هويدا گرديد كه رقبات معينه و املاك مبينه كه در ذيل اين صحيفه تفصيل يافته از اوقاف قديم آن مزار با تكريم است و نوبت توليت و تصدى شرعى معمول مستمر مقرر آن الان به سيادت مابين نقابت تقوى شعارين امير نظام الدين عليشاه بن السعيد المغفور المبرور الواصل الى جواراللّه امير سعدالدين عنايت اللّه، و امير حسام الدين ابراهيم ابن السيد المرحوم السعيد المستريح الى غفران اللّه امير ناصرالدين خليل اللّه العبد العظيمى، رسيده كه به حسب شرع شريف و شروط واقفين حاصل آن را صرف مصارف آن آستانه مقدسه نموده حق التوليه خود را به موجبى كه مشروع و معين مى شود به مصارف خود مصروف سازند (در اينجا صورت كليه موقوفات را نوشته سپس مى نويسد): و چون ثبوت مضمون صدق مشحون اين مجله جليله به سبق ايادى و تصرف و تصدى سادات مشاراليهم و تلقى ايشان به وقفيت و تعيين مصارف آن و استفاضه به عرض بعضى سجلات قديم موكد و مويد گرديد. وقفيت و تصدى و توليت مذكوره به تنفيذ و امضاء مقرون شد. و السلام على من اتبع الهدى. و كان ذلك فى غرة شهر الاصم الاصب المسمّى برجب المرجب احدى و ستين و تسعمأة والحمدللّه رب العالمين والختم بالصلوة على محمد و آله الطيبين الطاهرين و على اعدائهم لعنه اللّه والملائكة والناس اجمعين الى يوم الدين.

ص: 218

به طورى كه از متن فرمان استنباط مى گردد موضوع آن تائيد و تنفيذ دو مطلب است يكى تشريح رقبات موقوقه، و ديگرى تصديق امر توليت.

امّا رقبات موقوفه به شرح فرمان در اين تاريخ عبارت بوده است از:

1- مزرعه ايرين واقع در بلوك غار رى، كه يك ربع از آن را سيد شرف الدين حسينا وقف نموده و توليت آن را براى خود قرار داده و سه ربع ديگر از آن را كيا ابوالقاسم ابن كيا جمال الدين ت هرانى وقف بر آستانه كرده و توليت آن را به سيد شرف الدين مرقوم داده است.

2- مزرعه علائين واقع در بلوك غار رى كه ثلث آن را ايضا سيد شرف الدين در يك دفعه و ثلث ديگر را در دفعه بعد وقف كرده و توليت آن را به اولاد ذكور خود داده و بقيه را سلطان بنت ميرزاعلى بعدا وقف نموده و توليت را به ايشان داده است.

3- مزرعه سيد عبداللّه ابيض (كه ظاهرا محل امامزاده عبداللّه فعلى واقع در قسمت شمالى زاويه مقدسه است) كه نصف آن را مير غياث الدين محمود نور كمال وقف نموده، و توليت آن را به امير سيدخليل اللّه و امير سيدعنايت اللّه داده، و بعد از ايشان به اولاد ذكور ايشان نسلاً بعد نسل قرار داده است.

4- مزرعه عين آباد رى كه پيرعلى نامى وقف كرده و توليت آن را به سيد عليشاه ابن سيد شرف الدين حسين داده و شرط كرده كه چون مزرعه مذكور را دائر سازد، خمس آن را بابت حق التوليه برداشت نمايد.

5- مزرعه سينك و ده واريز از توابع شهريار.

ص: 219

6 - مزرعه مافتان بلوك غار رى كه نصف آن را ولد امير قباد وقف آستانه نموده و نصف ديگر را امير فولاد قباد بيك و هر دو نفر توليت را به سيد عليشاه فرزند سيد شرف الدين حسين واگذار كرده اند.

7- مزرعه استروحه از بلوك سيور قرج كه نواب خليفه شاه قلى مهردار وقف آستانه نموده و توليت آن را به سيد خليل اللّه و سيد عنايت اللّه داده و بعد از ايشان به اولاد ذكور ايشان نسلاً بعد نسل.

8- يك قطعه باغچه واقع در قريه وسفنارد بلوك غار رى، كه نواب حسين خان سلطان روملو وقف كرده، و توليت آن را بدو سيد سابق الذكر سپرده است.

9- چهار هرز (چاله هرز امروزى) و بالغ آباد واقعه در شمران.

10- مزرعه ابه غار، مشهور به ده خير كه ايضا سيد شرف الدين حسين وقف آستانه مطهر كرده و توليت آن را به اولاد ذكور خود داده است.

11- مزرعه بند كردان شهريار، كه فولاد قبا وقف بر آستانه كرده، و توليت آن را به سيد شرف الدين واگذار نموده است.

12- مزرعه شرقى مشهور به مزرعه شاهى كه باز سيد شرف الدين وقف كرده است.

13- مزرعه هوسنه بهنام كه آن نيز از موقوفات سيد شرف الدين حسين مى باشد.

ص: 220

14- مزرعه مبارك آباد معروف به خيرآباد غار رى، كه طغرل وقف آستانه كرده، و توليت آن را به سيد شرف الدين داده.

15- مزرعه ايلمان (اليمان امروزى) و جلال آباد غار رى، كه غازى خان تكلو وقف نموده، و توليت آن را به سيد عنايت اللّه و سيد خليل اللّه داده.

16- مزرعه دز واقع در بلوك غار رى، كه خود سيد شرف الدين حسين دائر نموده و وقف آستانه متبركه كرده، و توليت آن را به اولاد ذكور خود نسلاً بعد نسل سپرده است.

البته بعد از سنه 961 هجرى كه تاريخ اين فرمان است تا امروز املاك و مستغلات ديگرى وقف آستانه گرديده است كه بعدا شرح داده خواهد شد.

امروزه پنج رقبه از اين رقبات هنوز به صورت وقف باقى و در تصرف آستانه است و رقبات ديگر به مرور دهور از طرف متجاوزين غصب و از تصرف آستانه خارج و اساسا پاره از آنها را تغيير نام داده اند.

پنج رقبه باقى عبارتند از مافتان (مافتون) - علائين - ده خير هوسنه و سينك. امروزه معمورترين اين رقبات مزرعه علائين است كه واقع شده در حومه رى فعلى و تا خود صحن بيش از سه كيلومتر فاصله ندارد، و از آب چشمه على معروف مشروب مى شود و به طورى كه در فرمان ذكر شده واقف آن سيد شرف الدين حسين است كه خودش متولى آستانه بوده و بر حسب وقف نامه توليت آن را در زمان حيات به خود و بعدا با ولادش تخصيص داده.

مطلب دوم: كه موضوع ديگر صدور فرمان است، عبارت مى باشد از تائيد امر توليت. تا آنجا كه نويسنده استنباط مى كند امر توليت چون بر وفق مقررات شرع انور بسته به نظر واقف است احتياج به تائيد

ص: 221

ندارد. ولى چون پاره اى اوقات رقبات موقوفه مورد تجاوز واقع مى گرديده معمولاً متوليان براى اين كه امناء و مباشرين دولت دستورات آنها را اجرا كرده و جلوگيرى از تجاوز بموقوفه و توقعات بى جا بنمايند، و هم از آن جهت كه روابط معنوى سلاطين شيعه ايران را با مزارات مقدسه حفظ نمايند درخواست صدور فرمان از سلطان وقت مى نمودند و معمولاً هم اين فرامين صادر مى گرديده است. مخصوصا اين امر در تمام دوران حكومت صفوى به طورى كه بعدا ملاحظه خواهد شد بسيار رائج بوده است. ولى بعد از انقراض صفويه و تسلط افاغنه و بعد افشاريه و ضمن انقلابات ديگر به واسطه نبودن پادشاه ثابت و مستقرى متوليان كمتر درصدد مراجعه به دربار و اخذ فرمان و غيره بوده اند. فقط از زمان فتحعليشاه به بعد ارتباطات با سلاطين تجديد شده است.

موضوع فرمان شاه طهماسب هم به طورى كه ملاحظه مى شود تصديق موقوفات و تاييد متولى وقت آستانه بوده كه در آن نوشته شده: «و چون ثبوت مضمون صدق مشحون اين مجله جليله به سبق ايادى و تصرف و تصدى سادات مشاراليهم و تلقى ايشان به وقفيت و تعيين مصارف و استفاضه معينه به عرض بعضى مجلات قديم موكد و مويد گرديد، وقفيت و تصدى و توليت مذكوره به تنفيذ و امضاء مقرون شد».

*

* *

ص: 222

متوليان آستانه

امّا راجع به متوليان قبل و بعد از امير نظام الدين عليشاه و امير حسام الدين ابراهيم كه در فرمان شاه طهماسب اسامى آنها برده شده اطلاعات شخصى نويسنده به قرار زير مى باشد:

1- پدر بزرگوار من مرحوم مير سيد احمد هدايتى طاب ثراه يك جلد ديوان كليم كاشانى با خط شكسته بسيار نفيس كه از پدر خود دريافت داشته بودند به من مرحمت كردند كه در پشت صفحه اوّل آن به خط مرحوم حاج مير سيد هدايت اللّه (پدرشان) اين عبارت نوشته شده است:

هواللّه تعالى شانه العزيز مصنف كليم عليه الرحمه است راقم اين كتاب مرحوم ميرزا سيد على متولى باشى است. حرره هدايت اللّه بن ابوالحسن بن سيد على بن ابوالحسن بن مير سيد على راقم كتاب غفراللّه سيئاتهم و اعلى اللّه درجاتهم فى تاريخ

شهر محرم الحرام 1300 بعد از تعمير صحافى شد.

2- قبر مرحوم سيد ابوالحسن پدر مرحوم حاج سيد هدايت اللّه در مقبره گوشه جنوب غربى صحن حضرت امامزاده حمزه عليه السلام واقع است و بر روى سنگ آن اين عبارت خوانده مى شود:

هذا المرقد و مضجع روحانى مرحمت و غفران پناه جنت و رضوان جايگاه سلاله دودمان مصطفوى و سلسله مرتضوى سلالة الاعاظم والافاخم مرحوم مغفور جناب آقا ميرزا ابوالحسن مشهور با قامير متولى سر كار فيض آثار حضرت عبدالعظيم عليه الاف التحية والتسليم خلف مرحمت و غفران پناه آميرزا سيدعلى متولى باشى طاب ثراهما و جعل الجنة ماواهما و حشرهما اللّه مع اجدادهما الطيبين الطاهرين. بعد پوشيده نماناد كه اين منصب عظمى در اين دودمان از زمان بناى بقعه ايوان كه در دولت صفويه ساخته شده ابا عن جد از

ص: 223

قرار مذكور است. متوليان اجداد اين مرحوم كه ميرزا سيدعلى بن ابوالحسن بن على بن عبدالخالق بن ميرزا نظام الدين خان الرازى الحسينى فى سنه 1209 هجرى.

پدر مرحوم سيد ابوالحسن در وادى السلام نجف اشرف در مقبره خانوادگى كه در آنجا به مقبره شاه عبدالعظيمى ها معروف است دفن شده، و بر سنگ قبرش اين عبارت مرقوم است:

قد ارتحل من دار الفناء الى دارالبقاء السيد الجليل والحبر النبيل المتولى لبقعة حضرت عبدالعظيم عليه السلام مير سيد على الحسينى طاب ثراه عام 1271 الهجرى.

3- فرمان محمدشاه غازى به سال 1260 در باب واگذارى زرگنده به سفارت روس در زمان توليت ميرزاسيد على.

4- فرمان كريم خان زند مورخ 1179 كه مشعر است بر توليت شرعى آستانه براى مير سيد حسن نواده ميرزا نظام الدين خان.

5- فرمان شاه طهماسب ثانى مورخ 1143 مبنى بر توليت مير سيد محمد على.

6- فرمان ديگر شاه طهماسب ثانى مورخ 1120 حاكى از توليت شرعى همان مير سيد محمدعلى.

7- شيخ عباس فيض در صفحه 143 كتاب خود به نام «انجم فروزان» در باب متوليان قم مى نويسد: جد اعلاى اين دودمان جليل ميرسيد حسين خاتم المجتهدين از اماجد و اعاظم علماى جبل عامل بوده و نوه دخترى شيخ عبدالعال بوده كه در زمان سلطنت شاه اسماعيل صفوى به منظور زيارت حضرت ثامن الحجج به طرف ايران مسافرت نموده، پادشاه در اعزاز و اكرام وى كوشيده او را به توقف در ايران الزام و متصدى امور شرعيه اردوى شاهانه

ص: 224

گردانيد. و در زمان شاه طهماسب صبيه علامه ربانى محقق ثانى (شيخ على كركى) را كه در آن عصر پيشواى مسلمين و مفتى اعظم شيعه و فرمان فرماى ايران بوده است، به حباله خويش درآورده و از او پنج پسر و يك دختر به وجود مى آيند.

ارشد اولاد او ميرزا حبيب اللّه شخصى است كه از طرف شاه طهماسب صفوى به توليت اين آستانه منصوب و از آن روز عمران آستانه و تشكيلات داخلى آن شروع، و اين منصب خطير همچنان در احفاد ايشان خلفا عن سلف باقى، و از طرف پادشاهان هر عصر هم تاييد و تحكيم مى يابد.

فرزند دوم خاتم المجتهدين، مير سيدمحمد است، و او پس از درگذشت پدر به قضاوت عسكر و تصدى امور شرعيه اردوى شاهانه منصوب و در اصفهان متوطن مى شود. و او را سه پسر بود، يكى مير سيدمرتضى كه به توليت مزار شاه نعمت اللّه در ماهان كرمان منصوب شد و اين توليت در سلسله او تا به امروز باقى مى باشد. و ديگرى ميرزا آقائى است كه او را پسرى نبوده ولى دختر زادگانش در شيراز متولى مزار شاه چراغ بوده و احفادشان تا به امروز هم توليت آن مزار را بر عهده دارند، و آخرين ميرزانظام الدين على است كه او را چهار پسر بوده و از جمله آنهاست ميرزاابراهيم شيخ الاسلام رى و متولى بقعه منوره حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه تاكنون هم در سلسله آنها توليت باقى است.

و فرزندسوم خاتم المجتهدين ميرزاشيخ عبدالعال است كه ازطرف شاه طهماسب به سمت شيخ الاسلام شهر قزوين منصوب و احفاد وى تاكنون هم در آن شهر صاحب ثروت و عزت بوده عضدالملك صدرقزوينى كه مدتى صدرديوانخانه عاليه و چندى هم نايب التوليه آستان قدس رضوى و هفت سال هم درپطرزبورگ پايتخت

ص: 225

دولت روسيه وزير مختار ايران بوده از احفاد وى مى باشد.

و فرزند چهارم خاتم المجتهدين ميرسيد احمد است كه به توليت مزار شيخ صفى الدين در اردبيل منصوب شد و اعقاب ايشان هم تا به امروز متولى آن مزار مى باشند.

و پنجمين فرزندش ميرزا تقى الدين محمد است كه از حالاتش خبرى در دست نيست. و دختر خاتم المجتهدين هم در حباله شاه قاسم كه مقبره اش در طرشت حوالى تهران مى باشد بوده است.

8 - پدر عضدالملك صدر قزوينى صدر ديوانخانه عدليه وقت كه فوقا از ايشان ياد شد مقبره اش در صحن حضرت عبدالعظيم عليه السلام واقع و مشهور است، در ذيل عكس نقاشى شده نواده او ميرزا محمدعلى صدرالممالك؛ سلسله نصبش اين طور خوانده مى شود: ميرزا محمدعلى صدرالممالك - ميرزا محمدحسين عضدالممالك شفيع بن بهاءالدين ملقب به شيخ الاسلام بهاءالدين بن كمال الدين ملقب به شيخ الاسلام - كمال الدين بن عبدالعال ملقب به شيخ الاسلام عبدالعال بن ميرسيدحسين ملقب به شيخ الاسلام امير سيدحسين بن على ملقب به خاتم المجتهدين - على بن حسن به حسين بن جعفر - جعفر بن حسين - حسين بن على - على بن عبداللّه - عبداللّه بن مفضل - مفضل بن احمد احمد بن جعفر - جعفر بن محفوظ - محفوظ بن حسن - حسن بن عدنان - عدنان بن ابى جعفر - ابى جعفر بن محمد - محمد بن حسين حسين بن عد - عد بن محمد - محمد بن جعفر ملقب به ديباج ابن الامام الصادق جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابيطالب عليه السلام .

9- سام ميرزا فرزند بلافصل شاه اسماعيل صفوى كه ذوق شاعرى داشته در تذكره خود كه به نام تحفه سامى شهرت دارد مشتمل بر اسامى و آثار قريب هفت صد شاعر از شعراى ايران است. و در سال 1314 ش. به طبع رسيده مى نويسد (صفحه 41):

ص: 226

امير عنايت اللّه متولى مزار امامزاده عالى قدر سيدعبدالعظيم است كه در شهر رى است و پيش از توليت شعر مى گفت اين رباعى از اوست:

اى دل طلب وصال جانان نكنى *** تا محنت هجر بر خود آسان نكنى

تا پا ننهى ز ورطه عقل برون *** سر منزل خويش كوى جانان نكنى

و بعد اضافه مى كند: امير نوراللّه پسر سيدمذكور است. و او نيز در خدمت آن آستانه متبركه مى بود. همچنين در تحفه سامى در صفحه 42 چنين نگاشته شده است:

امير هدايت اللّه از سادات آنجاست و در تقوى و صلاح از عزيزان ديگر به است. و گاهى در شعر ميل مى كند و تخلصش عظيم است. اين مطلع از اوست:

از سر كويش مرا نبود هواى پاى گل *** بى گل رويش كجا باشد مرا پرواى گل

10- در كتاب راهنماى قم صفحه 105 اين سطور مرقوم گرديده:

خاتم المجتهدين اصلاً جبل عاملى و به دعوت شاه طهماسب صفوى به ايران آمد و پادشاه صفوى او را به خاتم المجتهدين ملقب گردانيد و چون از علماى درجه اوّل آن زمان و مورد توجه پادشاه و مردم بود و همچنين خود و پسرانش به صحت عمل و درستكارى معروف بودند.سه پسر او به توليت سه آستانه حضرت معصومه و حضرت عبدالعظيم و مقبره شاه صفى منصوب گرديدند، از اين قرار كه ميرزا حبيب اللّه

ص: 227

به توليت آستانه حضرت معصومه، و ميرزا سيدهدايت اللّه به توليت آستانه حضرت عبدالعظيم، و ميرزا سيدحسن به توليت مقبره شيخ صفى معين شدند.

11- ريحانة الادب فى تراجم المعروفين بالكنية اواللقب در ج 3، ص 449 و رديف 708 مجتهد حسين مى نويسد: سيدحسين بن حسن بن محمد كركى عاملى معروف به مجتهد كركى و ميرسيد حسين مجتهد از متبحرين علماى اماميه عهد شاه طهماسب و شاه عباس صفوى و خاله زاده ميرداماد و نوه دخترى محقق كركى آتى الترجمة و بعد از وفات محقق در نزد تمامى علما و سلاطين وقت قائم مقام او و داراى اعتبار تمام بوده، و چندى در قزوين سكونت داشته پس به امر شاه عباس اوّل به سمت شيخ الاسلامى به اردبيل رفته و از تاريخ عالم آرا نقل است كه شاه طهماسب را هم همين صاحب ترجمه غسل داده و بر وى نماز كرده. و از تأليفات اوست:

1- الاشراف على سيادة الاشراف.

2- الاقتصاد فى ايضاح الاعتقاد.

3- التبصرة فى العقائد الحقة.

4- تحقيق معنى السيد و السيادة.

5- تذكرة الموقنين فى تبصرة المؤمنين.

6 - تفسير احّل لكم الطيبات.

7- حاشيه صحيفه سجاديه.

8 - حاشيه عيون اخبارالرضا.

9- دفع المناواة عن التفضيل والمساواة.

10- رفع البدعة فى حل المتعة.

11- شرح روضه كافى.

12- الطهماسبية.

13- عيون الاخبار.

ص: 228

14- اللمعة فى عينية صلاة الجمعة.

15- النفحات الصمديّة.

و غير اينها. و وفات او در يك هزار و يك هجرى در اردبيل و يا به قول بعضى در همان سال در طاعون شديد در قزوين واقع شده و به هرحال جنازه او را به امر سلطان به عتبات عاليات نقل دادند.

12- اسكندر بيك تركمان در كتاب عالم آراى عباسى صفحه 145 اين طور مى نگارد. حسين حسينى جبل عاملى - دخترزاده خاتم المجتهدين شيخ على عبدالعال در زمان حضرت شاه جنت مكان از جبل عامل آمده، مدتى در دارالارشاد اردبيل به تدريس و شيخ الاسلامى و قطع و فصل مهام شرعيه قيام داشت، بعد از آن به درگاه معلّى آمده منظور نظر حضرت شاه جنت مكان گرديده، صاحب نفس و فطرت عالى و طبع كامل و حافظه عالى عظيم بود. گاهى متوجه فيصل قضاياى شرعيه در اردوى معلّى بود. جمعى كثير همه روزه به محكمه عليه اش رجوع مى نمودند. و در اساتيد شرعيه، كتاب و ناسخان محكمه حسب الفرموده جناب ميرتوقيع او را سيدالمحققين و سندالمدققين: وارث علوم الانبياء المرسلين خاتم المجتهدين، مرقوم مى ساختند. اگرچه در اين باب سخن داشتند و غائبانه اذعان نمى نمودند، امّا هيچ يك از فحول علما در معرض اين گفتگو نتوانستند درآمد. به غايت فصيح البيان و مليح اللسان بود، در خدمت حضرت شاه جنت مكان هر عقده كه هيچ يك از اركان دولت حتى شاهزادگان عالى منزلت گشاد نمى توانستند و او به جناب ميرتوسل جسته ملتمسات او در خدمت آن حضرت به اجابت مقرون بود و امداد او به خلق اللّه خصوصا گرفتاران حادثه روزگار بسيار مى رسيد تصانيف بسيار در فقه و حقيت مذهب اثنى عشريه و رد مذاهب مبتدعه دارد.

13- صاحب عالم آراى عباسى مجددا در صفحه 458 كتاب

ص: 229

خود چنين مى نويسد: خاتم المجتهدين اميرسيدحسين حسينى كركى عاملى بود كه شمه اى از احوال آن جناب در صدر صفحه اوّل در ذكر سادات و علماى شاه جنت مكان رقم تحرير پذيرفته، والحق مشاراليه سيد عاليشان و بزرگ متعالى مكان و دختر زاده مجتهد مغفور شيخ على عبدالعال بود. در ميانه علماى عرب و عجم به طلاقت لسان و فصاحت بيان معروف و در ولايت عجم كوس اجتهادش بلند آوازه گشته. در اصول و فروع مذهب حقه اماميه رسائل غرا پرداخت، و در زمان شاه جنت مكان كه اردوى همايون منبع علما و فضلاى عرب و عجم بود، و جناب شيخ المحققين شيخ عبدالعال خلف صدق مجتهد مغفور شيخ على عليه الرحمه مرتبه بلند اجتهاد يافته جميع علماء اذعان اجتهاد او كردند.

14- سيد شهاب الدين ابوالمعالى الحسينى النجفى در كتاب خود «مشجرات آل رسول اللّه» نسب اين خانواده را چنين توضيح مى دهد:

السيد الجليل الميرزا هدايت اللّه المتولى لروضة سيدنا عبدالعظيم الحسنى بالرى، ابن الميرزا ابوالحسن المشتهر به اقا مير المتولى المدفون بجنب طارمه حمزة الموسوى، ابن الميرزا سيد على المشتهر ميرزا بزرگ المتولى ختن ظل السلطان القاجار، ابن الميرزا ابوالحسن المتولى ابن ميرزا سيدعلى الخطاط المتولى زمن السلطان فتحعليشاه القاجار ابن ميرزا عبدالخالق المتولى ابن ميرزا نظام الدين على المتولى ابن ميرزا مجدالدين المتولى بن الميرزا ابراهيم المتولى بحرم سيدنا عبدالعظيم و شيخ الاسلام به تهران ابن الميرزا نظام الدين على المتولى ابن السيد محمد المتولى و قاضى العسكر فى الدولة الصفوية ابن السيد حسين خاتم المجتهدين بن ابوالحسن بن الحسين بن جعفر المكى ابن الحسين بن على بن عبداللّه بن المفضل بن احمد بن جعفر بن محفوظ ابن الحسين بن عدنان بن جعفر بن محمد الحور بن

ص: 230

الحسين بن على الخارص بن محمدالديباج بن الامام ابى عبداللّه جعفرالصادق سلام اللّه عليه.

15- در سال 1330 هجرى قمرى شش سال بعد از تأسيس مشروطيت و ابتداى تشكيلات جديد وزارت معارف و اوقاف و صنايع مستظرفه، و تصويب قانون اساسى وزارت معارف كه آن وزارت را ناظر قانونى كليه موقوفات مملكت قرار مى داد، از طرف بعضى از مأمورين آن وزارت در باب توليت آستانه حضرت عبدالعظيم، مثل ساير موقوفات نيز گفتگوهائى به عمل آمد، و بالنتيجه قرار شد رسيدگى امر به حكميت سه نفر از آقايان علما و مجتهدين درجه اوّل تهران واگذار گردد و براى اين كار، مرحومان حاج امام جمعه خوئى و ميرسيد حسن مدرس و حاج شيخ محمدتقى گرگانى مورد توافق قرار گرفته انتخاب شدند. آقايان علماء بعد از رسيدگيهاى مفصل به اسناد و فرامين و وقف نامجات آستانه، خلاصه اين طور نظر دادند:

اسناد و وقف نامجات معتبره علماى ربانين رضوان اللّه عليهم و فرامين صادر از سلاطين ماضين اناراللّه براهينهم را كه در دست جناب مستطاب حاج ميرزا هدايت اللّه متولى باشى فعلى زاويه مقدسه و غير ايشان بود ملاحظه كرده خلاصه مفاد موداى آنها به طورى است كه ذيلاً شرح داده مى شود:

سلطان خلدمكان شاه طهماسب صفوى رفع اللّه درجته و اعلى منزلته در فرمان همايون خود مورخ ذيحجه 961 هجرى مرقوم داشته اند:

لاجرم در اين زمان كه مجددا اراده خاطر خيريت مآثر بازدياد ضبط و ربط آن سركار تعلق گرفته بود در دارالقضا معسكر ظفر اثر ثابت شده كه توليت شرعى موقوفات قديمى آن سركار حسب الشرع الاقدس به سيادت پناهين امير خليل اللّه و امير عنايت اللّه رسيده و اكثر رقبات مذكوره به حسن سعى و اهتمام اجداد كرام سادات آستانه منوره صورت تعمير يافته، و به عرض رسيد كه سيدخليل اللّه و سيد عنايت اللّه

ص: 231

متوفى شده اند و نوبت توليت شرعى به خلف صدق ايشان؛ امير نظام الدين على شاه، و امير حسام الدين ابراهيم رسيده بنابر ظهور رشد و صلاح مشاراليهما منصب عالى توليت ورتق و فتق مهمات سر كار آستانه مذكوره را به دستورى كه به والد هر يك متعلق بود به سيادت پناهين مشاراليهما شفقت فرموديم. انتهى.

و نواب عاليه متعاليه جليله زينت بيگم طيب اللّه مضجعها صبيه مرضيه سلطان جنت مكان شاه طهماسب اناراللّه برهانه، در وقف نامه خود كه مورخ به تاريخ ذيقعده سنه 997 هجرى است و توشيح به خط و خاتم مبارك مجتهدين عظام آن عصر و خود آن سيده جليله است مرقوم داشته، و بعد وقف نمود نواب مستطاب خورشيد احتجاب الخ. زينت بيگم خلداللّه ظلال سيادتها و سلطنتها على مفارق المسلمين الى يوم القيام تمامت همگى سه دانگ و ربع مشاع از مزرعه موسومه خوار ذيل واقعه در بلوك غار رى الخ. به مشهد منور و مرقد مطهر امام زاده واجب التعظيم لازم التكريم عبدالعظيم عليه و على آبائه التحية والتسليم، و شرط نمود نواب واقف حين الوقف توليت مزرعه مذكوره بعالى حضرت سيادت مرتب نقابت منقبت افادت و افاضت دستگاه نجابت و تعالى انتباه عمدة السادات العظام و النقباء الكرام؛ امير مجدالدين ابن سيادت و سعادت و مغفرت پناه المستريح برحمة الملك البارى جامعا للسيادة والنقابة والدين امير ابراهيم الحسينى، و بعد از او بر اولاد و امجاد او نسلاً بعد نسل و عقبا بعد عقب. انتهى.

سلطان خلدمكان شاه طهماسب صفوى رفع اللّه درجته و اعلى مرتبته در فرمان همايون خود مورخ شهر ربيع الثانى سنه 1130 مرقوم داشته اند: چون جناب سيادت و نجابت و توليت و فضليت و افادت پناه: ميرزاعلى الحسينى متولى شرعى آستانه مقدسه منوره متبركه عرش درجه امامزاده واجب التعظيم والتكريم امامزاده عبدالعظيم، عليه و على آبائه التحية و التكريم، به عرض رسانيده به موجب مجله

ص: 232

معتبره و مسجله به سجلات علماى اعلام كه شرح وقف نامجات و محال موقوفات قديمى آستانه منوره مزبوره مشروحا در آن قلمى شده و مكرر به امضاى سلاطين جنت مكين موكد به تاكيدات عظيمه و اخطبه و امثله ديوان الصدارة العلية العالية رسيده، توليت شرعيه موقوفات قديمى سر كار آستانه مقدسه مسطوره، بطنا بعد بطن، مختصّ اولاد ذكور اجداد سيادت پناه مشاراليه، و اولاد اناث را در آن مدخليتى نيست. در اين وقت نوبت توليت شرعيه با مشاراليه است، و استدعا نمود كه در باب توليت مزبوره. رقم مطاع به اسم مومى اليه صادر گردد. و حسب الفرمان قضا جريان، علامى فهامى مجتهدالعصر و الزمانى ميرسيد محمد ملاحظه ارقام و احكام و سجلات مزبوره تصديق بر توليت شرعيه مومى اليه نموده، لهذا از ابتداى پنج ماهه تخاقوى ئيل، توليت شرعى موقوفات قديمى سر كار مزبور را به سعادت و فضيلت پناه عنايت و مكرمت فرمود كه به دستور آباء و اجداد خودشان به توجه نظم و نسق و آبادى انتهى.

و سلطان جنت مكان عليين آشيان شاه عباس صفوى اناراللّه برهانه و اعلى منزلته در فرمان مورخه شهر صفر 1133 خود مرقوم داشته است چون در اين وقت سيادت و نجابت و توليت و فضيلت و افادت پناه ميرزا محمدعلى الحسينى متولى شرعى آستانه مقدسه امامزاده واجب التعظيم والتكريم امامزاده عبدالعظيم به عرض رسانيده به موجب احكام مطاعه لازم الاطاعه واخطبه و امثله ديوان الصداره كه بر طبق آن صادر گشته، توليت موقوفات قديمى سركار آستانه مزبوره به اولاد والد او مقرر است الخ. امر جليل القدر توليت سر كار قديمى آستانه مقدسه منوره امامزاده واجب التعظيم كه حسب شروط واقفين و اسانيد معتبره صحيحة المضمون مكرر به احكام سلاطين ماضيه خصوصا پروانجات مطاعه اعلى حضرت شاهنشاه جمجاه جنت مكان عليين آشيان موكد به تاكيدات عظيم كه به امضاء نواب گيتى ستان فردوس مكانى مقرون گشته و به آباء و اجداد سيادت و نجابت پناهين

ص: 233

امير على شاه و امير نوراللّه كه از اولاد ذكور واقفين اند متعلق بوده و اكنون به همان دستور به سيادت پناهين مومى اليهما مقرر فرموديم كه به همان دستور توليت شرعى رفتار نمايند. انتهى.

اشرف افغان اعلى اللّه درجته در فرمان مورخه ذيقعده 1140 هجرى خود مرقوم داشته است: در اين وقت كه سيادت و نجابت پناه و افادت و افاضت دستگاه، زينا للسيادة والنجابه، ميرزا محمدعلى متولى سر كار فيض آثار امامزاده واجب التعظيم والتكريم امامزاده عبدالعظيم عليه التحيه والتسليم، به درگاه جهان پناه آمده رقم امضاء توليت شرعى قديمى آستانه منوره به دستور اجداد به شرحى كه به زيارت آن مستفيض خواهد شد به قيود لازمه به مشاراليه عنايت و مرحمت گرديد انتهى.

امير سليمان خان قاجار طاب ثراه در وقف نامه مورخه شهر ذيقعدة الحرام 1214 خود موشحه به سجلاّت و امهار مجتهدين آن عصر رضوان اللّه عليهم مرقوم داشته اند، وقف صحيح شرعى و حبس مخلد دائمى فرمودند امير سليمان خان قراتلو همگى و تمامى و جملگى تمامت يك بنگاه آب از جمله چهارده بنگاه قنات مقصود آباد مشهور به فيروز آباد را به سر كار فيض آثار و توليت آن را مفوض فرمودند به عالى جناب مقدس القاب فضيلت و كمالات انتساب عزت سعادت نصاب نخبة السادات الفخام اميرزا ابوالحسن متولى سر كار فيض آثار نسلاً بعد نسل و عقبا بعد عقب انتهى.

مرحوم خلد آشيان ميرزا شفيع صدر اعظم طاب ثراه در وقف نامه مورخه سنه 1222 هجرى خود موشحه با مهار و سجلات مجتهدين آن عصر رضوان اللّه عليهم مرقوم داشته است: وقف صحيح و حبس مخلد ملى فرمودند همگى و جملگى و تمامى يك رشته قنات مسماة به مهدى آباد را كه واقع است در بلوك غار به زاويه مقدسه الى اخر الشرائط و توليت آن را مفوض فرمودند به عالى جناب مقدس القاب فضائل و معارف و كمالات انتساب نخبة السادات العظام الاعلى و زبدة الاعاظم

ص: 234

والاشراف اميرزا سيدعلى متولى سر كار فيض آثار نسلاً بعد نسل و عقبا بعد عقب انتهى.

نظر به مداليل اين اسناد شرعيه معتبره محفوفه به قرائن صدق و فرامين سلاطين جنت مكين صفويه اناراللّه براهينهم و وقف نامجات مرقومه و مداليل فرامين و نوشتجات سايره كه ذكر آنها را در اين مقام لزومى نديد و به ملاحظه استفاضه تامه و شياعى كه در بين اهالى و محترمين از سكنه زاويه مقدسه ثابت و محقق گرديد كه توليت كليه اوجل موقوفه آستانه امامزاده لازم التعظيم حضرت عبدالظيم عليه و على ابائه الاف التحيه و التسليم، از طرف واقفين به اجداد جناب مستطاب سليل الاطياب حاج ميرزا هدايت اللّه متولى فعلى و اولاد آن مرحومين نسلاً بعد نسل مفوض شده. و فعلاً نوبت توليت واقعى به خود معزى اليه رسيده و از طرف واقفين به ايشان و بعد به اولاد ايشان مقرر است و اگر فرضا در بين موقوفات موقوفه اى باشد كه توليت آن از طرف واقف به معزى اليه تفويض نشده چون اصلاً وجود همچو وقفى و بعد ذلك تشخيص آن معلوم نيست، لهذا آن نيز به جناب مستطاب حاج ميرزا هدايت اللّه مقرر است.

16- نتيجه كه از تجزيه و تحليل مدارك فوق به دست مى آيد آن است كه سلسله نسب متوليان آستانه تا مقارن سلطنت شاه طهماسب صفوى از آن جهت كه از سال 961 براى غالب آنان فرامين سلطنتى صادر مى گرديده و اكثر آن فرامين هم اكنون در دست مى باشد معلوم و مشخص است. امّا راجع به قبل از آن تاريخ از لحاظ در دست نداشتن مدارك مثبتى به درستى نمى توان اظهارنظر كرد. و راجع به اين كه صاحب كتاب انجم فروزان تاريخ اين سلسله را از ميرسيد حسين خاتم المجتهدين شروع مى كند بايد گفت اين عقيده مطمئنا ناشى از اشتباه نويسنده آن كتاب است و به دلائل زير قرنها قبل از سلسله صفويه افراد اين خاندان به پاسدارى و توليت مزار كثير الانوار آستانه عبدالعظيم حسنى

ص: 235

مفتخر و مباهى بوده اند:

اولاً - بر طبق مدلول فرمان شاه طهماسب اوّل كه فوقا از آن بحث شد در رجب المرجب سنه 961 هجرى قمرى جمعى از علماء و نقباء مأمور تحقيق و تفتيش اوقاف مزار حضرت و شروط واقفان و متولى و خدام آن آستان گرديده و در متن فرمان چنين اظهار عقيده كرده اند:

واضح و هويدا گرديد كه رقبات معيّنه و املاك مبنيّه كه در ذيل اين صحيفه تصحيف يافته از اوقاف قديم اين مزار با تكريم است و نوبت توليت و تصدى شرعى مستمر و مقرر آن الان به سيادت مآبين نقابت دستگاهين تقوى شعارين ميرنظام الدين على شاه بن السيد المغفور والمشكور الواصل الى جواراللّه امير سعدالدين عنايت اللّه و امير حسام الدين ابراهيم بن المرحوم السعيد المستريح الى غفران اللّه امير ناصرالدين خليل اللّه العبد العظيمى رسيده - و بنابراين معلوم و محقق مى گردد - كه اولاً موقوفات آستانه قديم بوده و در زمان شاه طهماسب توليّت به دو نفر فوق از طرف واقفين به ارث رسيده بوده و سلطان وقت با صدور فرمان توليت آن دو را تأئيد و تسجيل كرده است.

ثانيا - امعان نظر و توجه به صورت موقوفات و واقفين و متوليان آنها كه در ذيل فرمان قلمى گرديده معلوم مى دارد كه غالب رقبات موقوفه را سيّد شرف الدين حسينا كه خود از متوليان بوده وقف كرده و توليت را به خود و اولادش تخصيص داده است. و پاره ديگر از موقوفات را هم كه ديگران در آن زمان وقف كرده اند توليت آن را به سيد مذكور يا به پسراو سيد على شاه سپرده اند و لذا پر واضح است كه اين اشخاص نه فقط قبل از زمان ميرسيد حسين خاتم المجتهدين كه معاصر شاه طهماسب بوده مى زيسته اند بلكه نظر به پاره قرائن و

ص: 236

امارات و شواهد قرنها قبل از سلسله صفويه به امر توليت آستانه اشتغال داشته اند.

ثالثاً - باز در همين فرمان شاه طهماسب مى خوانيم كه مزرعه مبارك آباد غار معروف به خيرآباد رى را طغرل وقف كرده و توليت آن را به سيّد شرف الدين ماضى داده و اين مى رساند كه سيد شرف الدين معاصر طغرل سلجوقى بوده و اين طغرل قطعا همان سلطان طغرل بن محمد بن ملكشاه بن آلب ارسلان سلجوقى مى باشد كه معاصر المسترشد باللّه خليفه بيست و نهم عباسى است كه در سنه پانصد و بيست و نه وفات يافته است. سلطان سنجر سلجوقى ابتدا حكومت عراق و رى را به برادرزاده خود سلطان محمود سپرد و بعد از وفات سلطان محمود برادرش طغرل بن محمد را به جانشينى او برگزيد. حمداللّه مستوفى صاحب تاريخ گزيده مى نويسد: مسترشد خليفه سلطان طغرل را سلطان ركن الدين طغرل يمين اميرالمؤمنين لقب داد و مدّت سه سال و دو ماه پادشاهى كرد و به همدان در محرم سنه تسع و عشرين و خمس مائه فرمان يافت و از اينجا به خوبى معلوم مى گردد سيد شرف الدين كه معاصر طغرل بوده است در همين حدود مى زيسته.

رابعا - به طورى كه فوقا اشاره شد سام ميرزا در تذكره خود به نام «تحفه سامى» سه تن از اميران رى را با قيد اين كه متولى آستانه مباركه حضرت عبدالعظيم عليه السلام بوده اند به نام هاى امير عنايت اللّه و امير هدايت اللّه و امير نوراللّه با بعضى از اشعار آنها اسم برده است. با توجه به اين كه سام ميرزا فرزند بلافصل شاه اسماعيل سرسلسله سلاطين صفويه است و با شاهزاده القاس ميرزا از يك مادر بوده و مطابق نوشته صاحب كتاب حبيب السير در روز سه شنبه بيست و يكم شعبان 923 قمرى متولد و در سنه 983 با ديگر شاهزادگان صفويه به دستور شاه اسماعيل ثانى كشته شده است معلوم مى گردد هر سه نفر امير و متولى فوق الاشعار

ص: 237

قبل از زمان ميرسيد حسين خاتم المجتهدين مى زيسته اند.

خامسا - حال كه معلوم گرديد طغرل معاصر سيد شرف الدين همان سلطان طغرل سلجوقى است كه فوق او در حدود 529 اتفاق افتاده به خوبى ثابت مى گردد كه سيدشرف الدين همان شخصى است كه ممدوح خاقانى شاعر و بدرالدين قوامى رازى معاصران خود بوده و شيخ عبدالجليل رازى مصنف كتاب النقّض به تفصيل در آن كتاب از او ياد كرده است. مطالعه تاريخ زندگى اين اشخاص ثابت مى كند كه همه آنها در قرن ششم و در حدود 520 الى 580 مى زيسته اند.

خاقانى در اواخر تحفه العراقين(1) مى گويد:

در ستايش امام شرف الدين محمد بن مطهّر علوى

اين قدر و صفا كه خاطرم راست *** از خدمت سيد اجل خاست

ذوالفضل محمد مطهّر *** آن عرق محمّد پيمبر

دين را شرف است و شرع را فخر *** بل سيّد شرع و دين لافخر

قوامى رازى كه از شعراى بنام نيمه اوّل قرن ششم هجرى است و در حدود سنه 500 تا 550 هجرى مى زيسته چهار قصيده غرّا در مدح سيد شرف الدين ساخته(2) است بدين ترتيب:

1- در مدح سيد اجل نقيب النقباء شرف الدين محمّد در 45 بيت كه مطلع آن اين است:

ص: 238


1- نسخه تصحيح شده آقاى دكتر يحيى قريب، ص 222-223.
2- . رجوع شود به ديوان قوامى به تصحيح ميرجلال محدث، چاپ 1334، صفحات 39 و 73 و 121 و 141.

از دست برده از همه خوبان به دلبرى *** وز دستبرد تو شده مردان زدل برى

تا آنجا كه گويد:

فخر زمانه تاج الاسلام صدر دهر *** خورشيد شرع ذوالحسبين اصل مهترى

بوالقاسم اجل شرف الدين مرتضى *** كو را عنايت ازلى داد ياورى

2- در توحيد و منقبت و تخلص به مدح سيد اجل شرف الدين محمد نقيب 76 بيت بدين مطلع:

داراى آسمان و زمين كردگار ماست *** آن حىّ لايموت كه جاويد پادشاست

و بعد گويد:

تا صاحب الزمان به رسيدن به كار دين *** اولى ترين كسى شرف الدين مرتضى است

3- در عدل خداى تعالى و مدح نقيب النقباء رى شرف الدين مرتضى داراى 80 بيت و شروع آن اين است:

چهار دار امام اى پسر ولى سه چهار *** كزين دوازده يابى بهشت و جنت و نار

تا مى رسد به:

نقيب آل محمد سلاله نبوى *** جمال گوهر سلجوق و فخر آل و تبار

ص: 239

تو از نژاد امامان و پادشاهانى *** كراست اين دَرَج و رتبت از صغار و كبار

4- در منقبت اميرالمؤمنين على و يازده فرزند معصوم او و مدح نقيب النقباء رى شرف الدين مرتضى 80 بيت.

و امّا شيخ عبدالجليل رازى در كتاب النقّض به اين بيان از سيد شرف الدين ياد كرده است(1): و پيش از وصول اين كتاب بما مگر زمره از خواص علماء شيعه كه آن كتاب را مطالعه كرده بودند در حضرت مقدّس مرتضى كبير سيد شرف الدين ملك النقباء سلطان العترة الطاهره ابوالفضل محمد بن على المرتضى ضاعف اللّه جلاله گفته بودند و بر لفظ گهربار سيد السادات رفته و عبدالجليل قزوينى مى بايد در جواب اين كتاب بر وجه حق شروعى كند.

و از اين عبارت معلوم مى گردد كه كلام شرف الدين موجب شده است كه شيخ عبدالجليل به تأليف كتاب النقض بپردازد.

سادسا - دانشمند بزرگوار آقاى سيد جلال الدين محدّث كه مكرّر در اين رساله نام ايشان به قلم نويسنده جارى شده و از آثار گرانبهايشان نام برده ام در آخر ديوان قوامى تحت عنوان: «نسب خاندان نقباء رى و قم و ترجمه حال شرف الدين مرتضى كه از معاريف ايشان است». تحقيقى فاضلانه تقريبا ضمن پنجاه صفحه درباره سيد شرف الدين نموده اند كه براى مزيد استحضار خوانندگان بهتر دانسته شده كه خلاصه از آن در اين رساله نقل گردد و اين است آن خلاصه:(2) چون شرف الدين محمد نقيب النقباء رى از ممدوحين بسيار معروف قوامى رازى است زيرا چنانكه از ملاحظه همين قسمت موجود

ص: 240


1- . كتاب النقض، تصحيح سيد جلال الدين محدث، ص 3.
2- ديوان قوامى رازى، به تصحيح آقاى محدث، ص 193.

از ديوان وى بر مى آيد چهار قصيده غرّاى قسمت مزبور در مدح اوست (رجوع شود به صفحات 39-42 و 73 - 77 و 125 - 141 و 141 - 146). و علاوه بر اين نظر به اين كه خاندان بزرگ نقباء رى از خاندانهاى قديم و شريف و بيوت نجيب و اصيل شيعه است و با وجود اين تاكنون ترجمه اين خاندان در جايى اعم از كتب تواريخ و سير و رجال و تراجم احوال به طور تفصيل ذكر نشده است لازم مى دانم كه مطالب مربوط به اين خاندان را كه به طور كلى طبق مضمون (انّ فى الزوايا خبايا) در بطون كتب و متون دفاتر به طور تفرق و تشتت مذكور است در اينجا درج كنم تا بدين وسيله هم اندكى از حقوق كثيره اين خاندان را كه بر گردن هر يكى از افراد ما گروه شيعه دارند ادا كرده باشم و هم خدمتى براى سلسله جليله اهل علم كه طالب اين قبيل مطالب هستند انجام داده باشم. ليكن چون هدف عمده و غرض اصلى در اين مورد ترجمه حال شرف الدين محمد و پسرش عزالدين يحيى است كه هر دو از رجال بسيار معروف و مشهور اين خاندانند ترجمه حال اين دو نفر را به طور تفصيل و ترجمه ساير افراد اين خاندان را به طور اجمال بيان مى كنم. با وجود اين طبق مضمون: (تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل) از همان مختصر جلالت و عظمت ساير افراد اين خاندان به قدر لازم و اندازه كفايت فهميده مى شود و هوالمطلوب.

الف - فريد خراسانى ابوالحسن بيهقى در كتاب شريف: لباب الانساب گفته: نقيب الرّى و قم - السيّد الاجل ابوالقاسم على بن السيد الاجل شرف الدّوله والدّين ملك اكابر النقباء محمد بن السيّد الاجل عزّالدين ابوالقاسم على بن شرف الدين محمّد بن المرتضى نقيب النقباء المطهّرين على بن على الرئيس النقيب بقم ابن محمد الرئيس النقيب بقم ابن احمد المعروف بالدح ابن محمد الغريق بن اسماعيل بن محمدالارقط ابن عبداللّه الباهر بن زين العابدين على بن الحسين بن على بن ابيطالب عليه السلام .

ص: 241

و للسيّد الاجل عزالدين ابوالقاسم على بن شرف الدين محمد بن المرتضى اولاد فيهم البقيّه. اكبرهم و اشرفهم و اعلمهم السيّد الاجل المفيد العالم شرف الدين ملك النقباء الاكابر محمد بن على و ولادته كانت فى شهور سنة اربع و خمسمائة. امّ السيّد الاجل عزالدين ابوالقاسم من بنات نظام الملك و ام السيد الاجل شرف الدين عائشه خاتون بنت السلطان آلب ارسلان محمد بن جعفر بيگ الملك داود بن ميكائيل بن سلجوق بن يقاق ولى فى السيد الاجل شرف الدين محمّد مصنفات و قصائد ... .

و نيز فريد خراسانى ابوالحسن بيهقى در تاريخ بيهق ضمن ترجمه حال خانواده نظام الملك تحت عنوان (خاندان سيدالوزراء نظام الملك) گفته (صفحه 174) و قوام الدين احمد كه مقيم بود به بغداد و ... و عمادالملك ابوالقاسم و عقب وى به طوس است و امير منصور و عقب وى به رى است و حرائر بودند يكى در حباله محمد فراقى - ديگر در حباله سيّد اجلّ رى بود.

ب - شيخ عبدالجليل قزوينى رازى اعلى اللّه درجته در مقدمه كتاب شريف النقض (صفحه 3) از اين سيّد بدين عبارت تعبير كرده: و پيش از وصول اين كتاب به ما مگر زمره از خواص علماء شيعه كه آن كتاب را مطالعه كرده بودند در حضرت مقدّس مرتضى كبير سيّد شرف الدين ملك النقباء سلطان العترة الطاهره ابوالفضل محمد بن على المرتضى ضاعف اللّه جلاله گفته بودند و بر لفظ گهربار سيدالسادات رفته كه عبدالجليل قزوينى مى بايد در جواب اين كتاب بر وجه حق شروعى كند. از اين عبارت استشمام و بلكه استنباط مى شود كه كلام اين سيد بزرگوار موجب شده است كه شيخ عبدالجليل كتاب النقض را تأليف كرده است. و نيز او در همان كتاب ضمن ذكر مساجدى كه در شهر رى در زمان سلطان ملكشاه و سلطان محمد سلجوقى ساخته شده و بيان اين كه

ص: 242

آنها در آن زمان آباد و مورد استفاده فرقه حقه شيعه بوده است گفته (ص 48): (همه به بركات شرف الدين مرتضى است كه مقدّم سادات و شيعه است.)

و نيز او در همان كتاب ضمن ذكر مدرسه هاى معروف و معمور قم گفته (ص 16) و مدرسه مرتضى كبير شرف الدين.

و نيز او در همان كتاب ضمن معاريف و مشاهير شيعه گفته است: (آن كه خاندان سيد زكى به قم رى و كاشان و حرمت و تمكين و جاه و رفعت او در مال و نعمت و فضل و نسب و پسرش ذوالفخرين ابوالحسين على بن مطهر بن على رضى اللّه عنه كه بيرون از اين كه سلاطين آل سلجوق و نظام الملك به وصلت با وى تقرّب و تبرّك نمودند و فضل و علم او از كتب و خطب او معلوم شود و هنوز شرف و فضل نقابت در خاندان او در عراق باقى است به اقبال و تأئيد ملك الامرا سادات عالم شرقا و غربا مرتضى كبير شرف الدين محمد بن على كه در علم و زهد وارث شمع مكّه و يثرب است و در جاه و وقار سيّد سادات مشرق و مغرب.

و قوامى رازى تخلّص از قصيده توحيد و مناقب بدو نيكو كرد كه گفت:

تا صاحب الزمان به رسيدن به كار دين *** اولى ترين كسى شرف الدين مرتضى است

و نيز او در همان كتاب ضمن بيان اين كه معاريف و مشاهير شيعه هميشه پيش سلاطين و امرا و بزرگان و اشراف و اعيان محترم و معزّز و صاحب مقام و رتبه بوده اند گفته. (ص 437) (و سيّد اجلّ كبير شرف الدين مرتضى از عهد بيست و دو سالگى كه از مكتب و مدرسه به در آمد الى يومنا هذا كه را زهره بوده است در بلاد خراسان و عراق و در دو حضرت از سادات و ائمه و علماء و

ص: 243

قضات و اصناف مهتران كه بر وى تقدّم جويد و طلب رفعت كند با جوانى و كودكى در محافل ملوك واسطه قاضى استرآبادى و عماد محمد وزان بودى و هميشه ايشان بدو تفاخر كردندى.)

ج - ابن اسفنديار در تاريخ طبرستان (ص 90) تحت عنوان: آمدن سليمان شاه به مهمانى اصفهبد گفته:

سلطان سليمان رى در حدود آن اصفهبد را داده بود. اصفهبد رى با تصرف گرفت و خواجه حسن نجم الدّين را به عميدى ولايت رى بفرستاد و دهخداى نجم الدين محمد را كه پدر سعدالدّين على بود به مشرفى رى - و يك سال و هشت ماه رى و اعمال او تا مسكو به تصرف ديوان اصفهبد بود و جمله معاريف و قضاة و سادات رى به مازندران در خدمت شاه غازى بودند و هم چنين خوار و سمنان و پدر سيد عزالدين يحيى كه مرتضى گفتند و از او بزرگوار و محترم تر سيّدى در عالم نبود پادشاه غازى بر تخت نشستى و حكم فرموده بود به خزانه و داريخانه و جامه خانه و ولايت خويش كه هرچه آن سيد به خط خويش بر نويسد كه مرا فلان چيز مى بايد همه بدهند و خطّ او توقيع من شناسند.

* * *

اين بود توضيح و تحليل مختصر يكى از فرامين آستانه و جمله در باب خاندان توليت آن.

در سال 1334 شمسى والد گرامى من مرحوم احمد هدايتى قبل از مسافرتى كه به خارج از وطن مى كردند و هم فوتشان در آن سال اتفاق افتاد اين فرمان را ضمن بعضى ديگر از فرامين سلطنتى و اسناد و وقف نامجات آستانه مباركه به من سپردند. اغلب آن اوراق به سبب مرور زمان و كثرت استعمال پاره و مندرس شده بود. اينجانب در همان سال تمامى را مرمت و صحافى كرده و در يك مجموعه به ترتيب تاريخ منظم نمودم. به علاوه عكس دو سند ديگر را

ص: 244

كه در اختيار عموزاده عزيزم آقاى دكتر سيّد عنايت اللّه هدايتى فرزند برومند مرحوم حاج سيد نظام الدين متولى باشى اعلى اللّه مقامه بود و از روى كمال لطف چندى به اختيار من گذاشته بودند بدان اضافه كردم.

بسيارى از دانشمندان و ارباب فضل كه از وجود چنين مجموعه آگاهى يافتند. مكرّر بنده را به چاپ و انتشار آن تشويق و ترغيب مى نمودند امّا گرفتاريهاى زندگى مجال اين امر را نمى داد.

اينك كه برحسب امر آن بزرگواران اين رساله كه شامل يك مقدمه و صورت بيست فقره از آن اسناد است انتشار مى يابد بر خود فرض مى دانم كه از همه آنان در اينجا تشكر و سپاسگزارى نموده و توفيق همگى آنان را از درگاه احديث مسئلت نمايم. اميدوارم توفيق دست دهد تا در آينده بتوانم بقيه آن اسناد را به همين ترتيب گردآورى كرده چاپ و انتشار دهم و من اللّه التوفيق و عليه التكلان.

يكم خرداد يكهزار و سيصد و چهل و چهار دكتر محمدعلى هدايتى

ص: 245

ص: 246

اسناد و فرامين

ص: 247

صورت اسناد و فرامينى كه در اين مجموعه به چاپ رسيده است:

1- فرمان شاه طهماسب صفوى مورخ 950 ه .ق.

2- فرمان شاه طهماسب صفوى مورخ 960 ه .ق.

3- وقفنامه خوارزيل (خلازير) مورخ ه .ق.

4- فرمان شاه عباس دوم مورخ 1066 ه .ق.

5- فرمان شاه سليمان مورخ 1080 ه .ق.

6- فرمان شاه طهماسب دوم مورخ 1120 ه .ق.

7- فرمان شاه طهماسب دوم مورخ 1143 ه .ق.

8- طومارى به مهرشاه طهماسب.

9- فرمان كريم خان زند مورخ 1179 ه .ق.

10- فرمان راجع به استرداد قريه زرگنده و بعضى قراء شميران مورخ 1229 ه .ق.

11- فرمان ناصرالدين شاه در باب توليت ميرزا سيدعلى طهرانى مورخ 1252 ه .ق.

12- فرمان محمدشاه غازى راجع به واگذارى زرگنده به وزير مختار روس مورخ 1260 ه .ق.

13- فرمان ناصرالدين شاه راجع به اعاده يك باب كاروانسرا كه سابقا به خالصگى رفته بود مورخ 1269 ه .ق.

14- فرمان ناصرالدين شاه در باب توليت ميرزا ابوالحسن مورخ 1279 ه .ق.

15- فرمان ناصرالدين شاه در باب توليت ميرزا سيدابوالحسن مورخ 1281 ه .ق.

16- وقفنامه رامين در شهريار مورخ 1284 ه .ق.

17- حكم نيابت توليت حاج سيد هدايت اللّه مورخ 1294 ه .ق.

18- فرمان مظفرالدين شاه در باب توليت حاج ميرزا هدايت اللّه 1315 ه .ق.

19- حكم نيابت توليت مرحوم حاج سيد احمد هدايتى 1337 ه .ق.

20- شجره نامه خاندان توليت آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام .

ص: 248

فرمان شاه طهماسب صفوى

950 ه .ق

حضرت عبدالعظيم عليه آلاف التحية والتكريم

متوليان عظام و گماشتگان و سركاران آستانه مقدسه

معطهر مطهره معلى و بابت سطور مقرر والى از آن تجاوز ننمايد در عهده شناسد تحريرا فى شهر ذى حجة الحرام 950.

امامزاده عبدالعظيم عليه و ابائه التحية والسلام.

واجبا به عرض دعاگويان به اخلاص سادات آستانه منوره امامزاده واجب التعظيم (مهرشاه طهماسب)

بنده شاه ولايت طهماسب *** مشروحه ثبت در فوق قضيه

و به جهت بعضى مستدعيات كه مشروحه على حده بايد قلمى نمايد.

اوّل معروض آن كه چون در نسخه دستورالعملى كه در مجلس بهشت آيين مقرر شده بود مذكورات ذيل را به مبلغ مسطور داخل مايحتاج ضرورى سركار آستانه متبركه فرموده اند و بنابر شرحى كه در ذيل هر محل نوشته شده چيزى واصل شده.

ص: 249

عن مزارع مذكوره كه از خزانه عامره منشعب فرمودند و باغات چيزى داخل نشد. مزرعه ايلمان چون قنات آن بائر و منطمس شده بود حسب التخمين مزرعه عيساآباد كه چون حكم سيور غال به اتمام برسد بتواند از ماليه خود دريافت نمود. مزرعه بند كردان عن دو دانگ چون در اين سال اجراء قناحىٌ شده آنچه بوده به مصرف قنات مذكور نموده شده مزرعه دانگه استره كه به مقدار پنجاه خروار غله داخل طومار دستورالعمل شده در اين سال كه به سبب حوالجات ولايت چيزى به استانه واصل نشده.

اگر در اين ابواب عنايت و مرحمت مبذول دارند چاكر والامر اعلى از خزانه عامره تنخواه داده شد.

ديگر آن كه چون در اين ايام فرخنده فرجام از هر ديار مردم به زيارت و طواف آستانه عرش مرتبه مى آيند و كثرت جمعيت تمام مى شود و عبور مترددين نيز واقع است و به جهت آن كه ايشان را مساكن و منازلى نيست پريشانى و اضطرار تمام به حال ايشان و كافه سكنه آنجا راه مى يابد اگر فرمان قضا جريان نافذ گردد كه در درون حاير در محل مناسب بناى منازلى چند نموده شود كه زوار و مترددين و آينده و رونده مرفه الحال باشند به موقع است چاكر والامر اعلى.

هو * در حوالى حمام يا محلى ديگر كه مناسب باشد محوطه تهيه نمايد و در اندرون محوطه بيست و چهار منزل كه قواره هاى منازل به گل و خشت باشد و سقف به آجر و گچ تهيه نمايد و كاروانسراى كه مقرّب الحضرة العليه بنياد كرده و قبول نموده كه با تمام مصالح به اتمام خواهد رسانند آن هم به جهت منازل زوار مدد خواهد بود و چنانچه در چهارگوشه محوطه تهيه نمايد كه در هران خانه چهار چاه حفر نمايد و در ميان هر چاه ديوارى كه حائل چاه ديگر باشد بسازد در زمان نزديك تمام نمايد. ديگر آن كه چون نواب كامياب نفس نفيس توجه تمام به رواج و رونق و ضبط و نسق آستانه مقدسه دارند اگر مقرر دارند كه مردمى

ص: 250

كه از اطراف و بلاد آيند و در آنجا ساكن شوند و به تعمير منازل و دكاكين و غير ذلك اشتغال نمايند احدى مانع نشود هر آينه موجب ازدياد و مواد انتظام آن عتبه عليه خواهد شد و از روى فراغت به دعاگوئى دوام دولت روز افزون قيام نمايد. به شرح فرمان چاكر.

هو * جميع زوارى كه توطن در آستانه مقدسه نمايند به غير از مردم و رعاياى رى اصلاً احدى مانع نشود و كسانى كه در رى متوطن بوده به فراغت اوقات گذارده شوند.

ديگر بر راى انور پوشيده نماند كه در ايام متبركه مثل وقفه و غير ذلك ازدحام كثرت تمام مى شود و به سر حدى مى رسد كه عوام تكيه بر مقبره منوره مى نمايند و قبه ها را چند مرتبه از مقبره جدا ساخته اند و اين معنى ترك ادب است اگر امر فرمايند كه در حوالى قبر معطر محجرى ترتيب نمايد كه دفع اين صورت شود چاكر والامر اعلى.

هو * در دور صندوق مبارك تهيه محجر مضبوطى كه نشكند نمايد كه اصلاً زوار دست به صندوق نرسانند و تكيه بر صندوق مبارك نكنند از چوب شمشاد كه در غايت استحكام.

ديگر آن كه به يمن دولت نواب كامياب رخوت بسيار از هرچيز در آستانه متبركه جمع شده و مى شود و حوالى آستانه متبركه استحكامى كه اعتماد توان نمود ندارد ودر اين باب به شرح راى ملك آزادى فرمان عمل رود چاكر.

هو * از منازل حدود و حوالى عمارت آستانه متبركه كه قابليت خزانه جديد و محكم باشد اسباب و ادوات آستانه مقدسه را در آنجا ضبط نمايد كه قصورى نكند.

ديگر آن كه به واسطه اختلاف هواى رى مردمان بسيار بيمار مى شوند و در آنجا دارالشفائى كه علاج بيماران نمايد نيست اگر به صدقات فرق مبارك امر فرمايند كه تعمير دارالشفائى نمايد و طبيبى مقرر دارد كه به علاج بيماران مشغول نمايد

چاكر

ص: 251

هو * ترتيب دارالشفاء كه نوشته شده نمايند.

ديگر آن كه آستانه منوره بر شارع عام واقع است و همه وقت كثرت زوار و مترددين به سبب دخول محل تنگى است و به واسطه بعضى ضروريات مترددين و زوار تشويق بسيار مى كنند اگر امر متاع صادر گردد كه در محلى كه مناسب باشد بنا دكاكين چند از سر كار آستانه و سكنه آنجا نمايد كه بعد از نفع سر كار آستانه متبركه زوار و ساير مترددين محفوظ شوند. چاكر

هو * بر در حمّام بيست و چهار دكان تهيه نمايد كه صباغ در آنجا نشسته بخريد و فروخت مشغولى نمايند ديگر آن كه چون دو دانگ مزرعه ده خير وقف آستانه متبركه است و تتمه به خاصه شريفه منسوب است و ده دوئى محصول دو دانگ مذكور را عوض حقوق ديوانى آن جهت سر كار خاصه شريف ضبط مى نمايند اگر آن جزوى را تنخواه ضروريات آستانه مقدسه نمايند. چاكر

هو * آنچه رسم دو دانگ از مالوجهات شود به آستانه متبركه حكم صادر و در باب مشروحه به شرف توصيه ديگر آن كه چون در اين سال نواب همايون مبلغ هشت تومان نذرى نذر آستانه متبركه نموده بودند و مقرر فرموده كه جهت سر كار آستانه ملك خريدارى نمايد چون در آن وقت املاكى كه دائر و نافع باشد صورت نيافت و موازى چهارصد جريب از باغات آستانه متبركه حالا خراب و بائر شده و بعضى از ديوار باغات مذكوره هست اگر امر فرمايند كه آن مبلغ صرف تعمير ديوار و باغات مذكور نمايد كه از اين ممر نفع كلى همه ساله به سر كار آستانه رسد. چاكر

هو * چون مبلغ مذكور نذر آستانه متبركه شده كه ملك بخرند و وقف آستانه متبركه نمايند به همان قاعده ملك بخرند كه در آن عمارت باغها نموده و خواهد شد. ديگر آن كه چون در سال گذشته كه قنات ايلمان جديد بائر شده بود فقيران سعى بسيار در اين سال در آبادانى و زراعت آن

ص: 252

نموده و به دولت نواب كامياب آن را مزروع ساخته اگر سر كارى آن به فقيران مرجوع باشد كه كمال سعى به جاى آورده بى طمع و توقع محصولات آنجا را صرف سر كار آستانه نمايد. چاكر

هو * املاكى كه مجددا نواب كامياب همايون ما به جهت آستانه متبركه با قنات خريده و بعد از اين خواهد خريد توليت آن به خاصه شريفه همايون شده و خواهد شد سر كار موضوع نموده تغيير در آن نمى شود.

ديگر آن كه چون مزرعه ترسناباد ملك فقيران است و مبلغ شش هزار و نهصد و چهار تبريزى تيول ايالت شاه حسين خان سلطان مقرر است اگر حقوق ديوانى آن را داخل ضروريات سر كار آستانه متبركه نمايند كه صرف آنجا شود از تكاليف تيول دار فارغ نموده موجب رفاه حال اينجانب و معمورى آنجا شود چاكر والامر اعلى.

هو * از ابتداء وليعهدى مال موضوع آستانه منوره عنايت شد و فرموديم و مبلغ مذكور داخل توليت جديد كه به خاصه همايون فرموده ايم داخل باشد.

ديگر آن كه چون جمع كثير از سادات در آستانه متبركه مى باشند به واسطه قلت معاش تشويش تمام دارند اگر به صدقات فرق مبارك درباره آن جماعت التفاتى فرمايند كه يك مرتبه معاش ايشان با حسن وجهى گذرد و از روى فراغت به دعاگوى دوام دولت اشتغال نمايد چاكر والامر اعلى.

ديگر آن كه مزرعه ايلمان را كه به مبلغ نه تومان تبريزى سيور غال آستانه مقدسه مقرر داشته اند چون مبلغ چهار تومان از آن جمله موجود نيست و مراعى رعايا آنجا مبلغ دو هزار و كسرى مى شود اگر آن جزوى را تنخواه نقصان آنجا نمايد. چاكر الامر اعلى

هو * در اين باب مشروحه به شرف توصيه و مبلغ مذكور را داخل سر كار توليت جديد نمايد.

ص: 253

فرمان شاه طهماسب اوّل

930-984 ه .ق

در رجب المرجب سال 961 ه .ق مجمع علما نقبا به تفتيش و تحقيق اوقاف زاويه متبركه حضرت عبدالعظيم پرداخته اند و تصديق و گواهى كرده اند كه رقباتى كه در ذيل اين فرمان آمده است از اوقاف قديم اين مزار با تكريم است.

توليت مزار مقدسه را بر طبق اسناد و دلائل با امير نظام الدين عليشاه بن امير سعدالدين عنايت اللّه و امير حسام الدين ابراهيم بن ناصرالدين خليل اللّه العبد العظيمى دانسته اند.

هوالعلى العظيم

لطايف حمدى كه منزويان صوامع جبروت از حق اداى آن عاجز آيند و ظرائف شكرى كه معتكفان خوانق و زواياى ملكوت از اداى حق آن قاصر باشند نثار بارگاه و ايثار درگاه حاكم على الاطلاقى است كه وسعة عتبه علياء عرش اعتلاء او فسحت سدّه فضاى وسع كرسيه السموات والارض ولا يؤده حفظهما و هوالعلى العظيم مستفاض مى گردد واقف الضمائرى كه علم حضورى آن حضرت جل و علا احاطه حقايق احوال صورى و معنوى و افاده كمال آمال دينى و دنيوى مكنونات سيّما طائفه عليه اصفياء كرام و اولياى واجب التعظيم والاحترام نموده زمزمه طاعت و طنطنه زيارت و اطاعة ايشان را در جميع بقاع الخير موفور الانتفاع زمين و آسمان - منبسط و منتشر گردانيده اين معنى را سبب هدايت خلايق و درايت طريق شكر نعم حضرت خالق فرمود: فحمداً لهُ ثمَ حمدا لهُ

ص: 254

على ما كسانا رداء الكرم و شكرا لهُ ثم شكرا له على ماهدانا لشكر النعم. و قناديل نور موفور السرور و مشاعل سرور لايح النور كه از مشكوة صلوات ناميات و مصابيح تسليمات زاكيات اضاءة و اشتعال يابد شايسته روضه عظيم الرتبه و بايسته عتبه رفيع المرتبه پيغمبرى است كه تمام املاك و رقبات دين مبين و كافه اشقاص طريق حق اليقين وقف آستان ملك آشيان و طفيل راه سكان درگاه ملائك پاسبان اوست.

محمد كزل تا ابد هرچه هست *** به آرايش نام او نقش بست

بشيرى كه بر ذات او سرورى *** شده ختم مانند پيغمبرى

صل اللّه عليه و آله المعصومين و اهل بيته المطهرين المطهرين المطهرين خصوصا امام واجب الاطاعة و آل خانقاه طاعت فرموده(؟) و يطعمونَ الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا مصداق مقال انما نطعمكم لوجه اللّه لانريد منكم جزاء ولا شكورا نقطه دايره مطالب اميرالمؤمنين و امام المتقين ابوالحسينين على ابن ابى طالب نظم:

جناب شاه ولايت على عاليقدر *** كه آفتاب ز انوار او مبين گردد

شهى كه قطره باران از ابر همت او *** صدف هنوز نديده در ثمين گردد

پناه دين محمد كه جذبه كرمش *** شفيع ما همه در روز واپسين گردد

امّا بعد چون به ميامن توفيقات ربانى و مواهب تأئيدات يزدانى همواره

ص: 255

لوازم همت گردون ارتقاء و مراسم توجه خاطر خورشيد اعتلاء بندگان سليمان مكان نواب كامياب سپهر ركاب اشرف اقدس اعلى همايون شاهى ظل الهى خلداللّه ملكه و سلطانه و افاض على العالمين برّه و احسانه مصروف و معطوف است به رواج و رونق و ضبط و نسق ضرايح مقدسه و حضاير مؤسسه خاندان بلند ايوان نبوة و دودمان عالى اركان ولاية كه مصدوقه قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموّدة فى القربى مبين سموّشأن عالى و منطوقه فرموده مثل اهل بيتى كمثل سفينة نوح من ركب فيها نجى محقق علو مكان متعالى ايشان است و در دقايق ساعات ليالى و ايام و آيات اوقات شهور و اعوام نفايس اموال و شرايف املاك حلال خود را صرف مصالح مشاهد و مراقد اعلى المراصد اين طايفه عليه مى گردانند تا به مرتبه كه در هيچ قطرى از اقطار آباد معموره و ممالك محروسه آستان با انوار منسوب به هيچ يك از اين فرقه ابراز نمايد الا كه مروج به انواع الطاف و محفوف اضعاف اعطاف گشت و از اين جمله مرقد مزكى و مشهد معلى حضرت رفيع الرتبه امامزاده واجب التعظيم و نقاوه خانواده لازم التكريم دوحه حديقه ولايت ثمره شجره هدايت شمع شبستان كرامت نهال چمن امامت. عالى قدرى كه كلام هدايت انسجام حضرت امام همام ثامن الائمه عليهم الصلوة والسلام سلطان سرير الارتضا ابى الحسن على بن موسى الرضا عليه التحية والثنا حيث قال عليه السلام من زارنى بعد موتى ضمنت له على اللّه الجنة فمن لم يقدر على زيارتى فليزر اخى عبدالعظيم بر اعتلاى مدارج اقتدارش دليل روشن و ايضا كلامه العلى العالى من زار عبدالعظيم الحسنى بالرى كمن زار جدى اباعبداللّه الحسين بر ارتقاى معارج اعتبارش حجتى قاطع بر وجه ابين است خلف الامام الممتحن عبدالعظيم بن عبداللّه بن على شديد ابن زيد بن سبط الشهيد ابى محمد الحسن صلوات اللّه و سلامه عليه و عليهم اجمعين است كه در اين اوقات موفور البركات در مجالس بهشت آيين كه مجمع علماء و نقباء روى زمين است متوجه تحقيق

ص: 256

و تفتيش اوقاف مزار قديم اين مزار با اقتدار كثير الانوار و مصارف و شروط واقفان و متولى و عمله آن آستان رفيع البنيان شد كماهو حقه و بما هو طريقه واضح و هويدا گرديد كه رقبات معينه و املاك مبينه كه در ذيل اين صحيفه تفصيل يافته از اوقاف قديم اين مزار با تكريم است و نوبت توليت و تصدى شرعى معمول مستمر مقرر آن الان به سيادت مآبين نقابت دستگاهين تقوى شعارين امير نظام الدين عليشاه ابن السيد المغفور المبرور المشكور الواصل الى جواراللّه امير سعدالدين عنايت اللّه و امير حسام الدين ابراهيم ابن السيد المرحوم السعيد المستريح الى غفران اللّه امير ناصرالدين خليل اللّه العبد العظيمى رسيده كه به حسب شرع شريف و شروط واقفين حاصل آن را صرف مصارف آن آستانه مقدسه نموده حق التوليه خود را به موجبى كه مشروح و مبيّن مى شود به مصارف خود مصروف سازند.

و هذا بيان تفصيلها:

دو وقفيه به نظر در آمده و از شرط واقف مصارف و حق التوليه مشخص است.

مزرعه بريدين واقع در بلوك غار رى عن كوره عراق عجم. عن ربع كه سيد شرف الدين حسين وقف نموده و ثلث محصول آن را به حق التوليه اولاد ذكور خود نسلاً بعد نسل مقرر داشته و ثلث آن را به خرج عمارت خانقاه مذكور و قنوات و اخراجات صادرين و واردين تعيين نموده.

------------------------

مزرعه عن سه ربع كه كيا ابوالقاسم بن كيا جمال الدين طهرانى بر آستانه مقدسه وقف كرده و توليت آن را به سيد شرف الدين مشاراليه داده و بعد از او با رشد و اصلح اولاد ذكور نسلاً بعد نسل و حق التوليه

ص: 257

از قرار ثلث محصول مقرر نموده.

------------------------

مزرعه علائين ايضا واقع در بلوك مذكور ثلث تمام كه سيد شرف الدين حسين مومى اليه وقف كرده و توليت آن را به اولاد ذكور خود داده و سماه در سلطان بنت ميرزاعلى كه بعد از دعوى به وقفيت مسلم داشته و توليت را به دستور به اولاد سيد مشاراليه داده كه بعد از مصالح زراعتى ثلث به حق التوليه تصرف نمايند و ثلث آن را به خرج خانقاه مزار و خادم و مؤذن و حفاظ و صادر و وارد صرف نمايند.

------------------------

دو وقفيه به نظر آمده و تعين حق التّوليه و از استمرار عمل متوليان مقرر است.

------------------------

مزرعه - مافتان بلوك غار رى بالنصف كه خواجه امير قباد وقف آستانه منوره نموده و توليت آن را به سيد عليشاه بن سيد شرف الدين حسين مقرر نموده و شرط نموده كه توليت بعد از او از اولاد ذكور او باشد بطنا بعد بطن و حق التوليه از قرار

عمل متوليان سابق به ثلث بعد از مصالح زراعتى مقرر است و مصرف ثلثان محصول مستحقان و با بناى سبيل است براى متولى نصف ديگر خواجه فولاد قباد بيك وقف نموده و به دستور توليت آن را به سيد عليشاه مذكور داده و بعد از او به اولاد ذكور او

نسلاً بعد نسل معين نموده و حق التوليه از قرار عمل متوليان به ثلث مقرر بوده و مصرف ثلثان فقرا و ابناى سبيل است و براى متولى منوط است.

------------------------

مزرعه - علائين مذكور واقع در بلوك مذكور مزرعه علائين سيد شرف الدين حسين مشاراليه وقف نموده بر آستانه مقدسه مزبوره توليت آن را به اولاد ذكور به دستور نسلاً بعد نسل مقرر فرموده و حق التوليه از قرار عمل متولى از ثلث مستمر است و مستقر و ثلثان محصول آن را

ص: 258

به اخراجات صادر و واردين مقرر و معين نموده.

------------------------

مزرعه بى بى مريم بلوك غار رى بالثلث كه امير قبا وقف آستانه منوره نموده و توليت آن را به سيد عليشاه مقرر كرده و حق التوليه از قرار عمل متوليان سابق يك ثلث را در مصالح زراعت مقرر است و ثلثان محصول مستحقان و ابناء سبيل است.

------------------------

مزرعه سيد عبداللّه ابيض النصف كه ميرغياث الدين محمود ميركمال وقف نموده و توليت آن را به سيد خليل اللّه و سيد عنايت اللّه داده بعد از ايشان به اولاد ذكور ايشان نسلاً بعد نسل عقبا بعد عقب مقرر فرموده كه بعد از تعمير قناة مذكور ثلث آن را به عنوان حق التوليه متصرف شوند و باقى را به فقرا و مساكين و به صادرين و واردين كه در عتبه مقدسه مذكوره واقع شود صرف كنند و براى متوليان منوط باشد و مزرعه مذكوره در بلوك غار واقع است.

------------------------

مزرعه عين آباد در بهنام رى كه پيرعلى نامى وقف كرده و توليت آن را به سيد عليشاه بن سيد شرف الدين حسين مزبور داده و شرط نموده كه چون مزرعه مزبوره را دائر سازد خمس آن را به حق التوليه متصرف مى شود و باقى را بعد از خرج قنوات و مصالح زراعتى در آستانه مقدسه صرف فقرا و مساكين نمايد و بعد از سيد مذكور توليت آن مخصوص اولاد ذكور بطنا بعد بطن باشد.

------------------------

مزرعه ابروهه عن بلوك سبور قرج كه نواب خليفه شاهقلى مهردار وقف آستانه مقدسه نموده و توليت آن را به سيد خليل اللّه و سيد عنايت اللّه داده و بعد از ايشان به اولاد ذكور ايشان نسلاً بعد نسل و حق التوليه از قرار ثلث محصول مقرر كرده و مابقى را صرف ضروريات سر كار آستانه مزبوره معين فرموده بالتمام است.

ص: 259

يك قطعه باغچه واقع در موضع وسفنارد غار رى كه نواب حسين خان سلطان روملو وقف آستانه مذكوره نموده و توليت آن را به سيدين مشاراليهما داده نسلاً بعد نسل و حق التوليه به دستور از قرار ثلث مخصوص متوليان مذكوران باشد و تتمه را صرف ضروريات آستانه منوره سيدان مومى اليهما نمايند بالتمام.

------------------------

كه اسناد و قبالات به تلاطم ايام فوت شده و رقبات مذكوره اغلب به تصرف آستانه مقدسه منوره است و حق التوليه از عمل متوليان از قرار ثلث مستمر است چنانچه كيفيت اين استفاضه و شياع به وضوح پيوسته و بدين نهج متوليان متصرف اند و نقيض اين معنى ظاهر نيست.

------------------------

مزرعه ايه غار مشهور بده خير بالثلث كه سيد مذكور اعنى سيد شرف الدين حسين وقف آستانه مطهره فرموده و توليت آن را به نهج مزبور به اولاد ذكور خود نسلاً بعد نسل و عقبا بعد عقب داده و مصرف ثلثان محصولات آن را به ضروريات سر كار آستانه و بعد از آن به خرج صادر و وارد مقرر فرمود.

------------------------

مزرعه مزرعه علائين مذكور بالسدس كه سيد اجل مرحوم مزبور شرفا للسيادة حسينا بروضه منوره مذكوره وقف فرمود و به اولاد ذكور خود توليت آن را داده و بعد از اولاد ايشان بر اولاد اولادشان مقرر نموده بطنا بعد بطن و نسلاً بعد نسل و سوى حق التوليه باقى محصولات را متولى صرف مايحتاج سر كار آستانه نمايد.

------------------------

مزرعه بند كردان شهريار بالثلث كه (فولاد) قباد مذكور بر آستانه مزبوره وقف نموده و همچنين توليت آن را به سيد شرف الدين حسين مومى اليه داده و بعد از او به اولاد ذكور او نسلاً بعد نسل و مصرف

ص: 260

باقى محصولات را سوى حق التوليه متولى براى خود صرف به ضروريات عتبه سدره مرتبه و صادر و وارد نمايد.

------------------------

مزرعه شرقى مشهور به مزرعه شاهى كه سيد مغفور شرفا للرحمة حسينا مذكور بر روضه مطهره مسفوره وقف نموده و نيز توليت آن را به اولاد ذكور خود داده نسلاً بعد نسل كمايرد و مابقى را بهر ضروريات سر كار آستانه مزبوره بعد از وضع حق التوليه متولى صرف نمايد.

------------------------

مزرعه هوسنه بهنام رى بالنصف كه ايضا سيد شرف الدين حسين مذكور بر عتبه مطهره وقف نموده و توليت را همچنان به اولاد ذكور خود داده كه بعد از وضع حق التوليه كه مشروح شد مابقى را صرف ضروريات آستانه مقدسه نمايند.

------------------------

مزرعه مبارك آباد معروف به خيرآباد غار رى كه مزار سلطان عبدالعظيم است و طغرل وقف آستانه منوره نموده و توليت آن را به سيد شرف الدين ماضى داده و بعد از وضع حق التوليه مابقى را صرف مايحتاج آستانه مزبوره نمايد و بعد از او به اولاد ذكور او نسلاً بعد نسل.

------------------------

مزرعه جلال آباد غار رى بالثلث كه غازى خان تكلو وقف نموده و توليت آن را به سيد عنايت اللّه و سيد خليل اللّه داده و بعد از ايشان به اولاد ذكور ايشان نسلاً بعد نسل و بعد از وضع حق التوليه باقى محصولات را صرف ضروريات سر كار آستانه نمايند.

------------------------

مزرعه دز واقع در بلوك غار رى كه سيد شرف الدين حسين داير نموده و وقف آستانه متبركه نموده و توليت آن را به دستور به اولاد

ص: 261

ذكور خود داده نسلاً بعد نسل و بعد از اخراج حق التوليه تتمه محصولات را صرف ضروريات سر كار آستانه نمايند.

------------------------

و چون ثبوت مضمون صدق مشحون اين مجله جليله به سبق ايادى و تصرف و تصدى سادات مشاراليهم و تلقى ايشان به وقفيت و تعيين مصارف آن و استفاضه مبينه معينه به عرض بعضى مجلات مسجلات قديم مؤكد و مويد گرديد وقفيت و تصدى و توليت مذكوره به تنفيذ و امضا مقرون شد والسلام على من اتبع الهدى و كان ذلك فى غرة شهر الاصم الاصب المسمى برجب المرجب سنة احدى و ستين و تسعماة والحمدللّه رب العالمين والختم بالصلواة على محمد و آله و عترته المعصومين الطيبين الطاهرين و على اعدائهم لعنه اللّه و الملائكة والناس اجمعين الى يوم الدين.

ص: 262

وقف نامه قريه خلازير

كه از طرف زينب بيگم دختر شاه طهماسب اوّل

در سال 997 هجرى وقف گرديده است.

هوالواقف على السراير. الحمد للّه الذى وفّق الانام الخيرات سببا للفوز بالثواب الجزيل و قرّبهم بالطّاعات للقرب الى الملك الجليل. لااله الا هوالواقف على السراير والمطلع على الضمائر و الصلوة والسلام على من اصطفى من المصطفين الانصار والمرسلين الابرار محمد سيد الكونين والثقلين والفريقين من العرب و العجم سيّما اميرالمؤمنين و امام المتقين اسداللّه الغالب على ابن ابى طالب قسيم الجنة والنار و بعد وقف نمود نواب مستطاب خورشيد احتجاب فلك جناب علياحضرت بلقيس مكانى خديجة الزمانى ناموس العالمين مهد عليائى شمسه ايوان سيادت و اجلال شمس فلك عظمت و اقبال مركز دايره خدارت و جهانبانى بلقيس تخت طهارت و گيتى ستانى مخدّره كه مهر و ماه با غايت عصمت و نهايت عظمت در حريم حرمش بار نمى يابند و نسيم صبا و شمال در سرا پرده عصمتش راه ندارند زينب بيگم خلداللّه تعالى ظلال سيادت ها و

ص: 263

سلطنت ها و عظمت ها على مفارق المسلمين الى يوم القيام تمامت و همگى سه دانگ و ربع شايع از مزرعه موسومه خورازيل واقعه در بلوك غار رى حميت من الافات و الفى محدود به اراضى احمدآباد و خشك رود و تپه عرب قبلتا و به اراضى عبدل آباد و كندى آباد و شارع شمالا و به اراضى قريه بورت شرقا و به خشك رود و اراضى مرتضى گرد غربامع اراضى معمور داير و معمور باير و قنوات جاريه و منطمسه و جداول و انهار و طواحين آبادان و خراب و باغات و محوطات و محاصرات و تلال و وهاد و معالف و مراكض و ساير المضافات و المنسوبات بهذه المزرعه من اى شى ء كان سمى ام لم يسم ذكر اولم يذكر بر مشهد منور و مرقد مطهر امامزاده واجب التجليل والتعظيم لازم التكريم عبدالعظيم عليه و ابائه التحية والتسليم كه زيارت آن را با زيارت عالى شانى برابر كرده اند كه جبريل امين با وجود رفعت شان و سمو مكان افتخار به خادمى آستان ملايك پاسبان نموده سر مباهات به اوج برين سوده كه من زار عبدالعظيم الحسنى بالرى كمن زار جدى اباعبداللّه حسين وقفى صحيح شرعى مخلد مستمر مشتمل بر جميع شرايط و اركان خالى از نواقص و بطلان قربة الى اللّه تعالى و طلبا لمرضاته و شرط نمود نواب واقف حين الوقف توليت مزرعه مذكور را به عالى حضرت سيادت مرتبت نقابت منقبت افادت و افاضت دستگاه نجابت و معالى انتباه عمدة السادات العظام والنقباء الكرام امير مجدالدين المتولى ابن سيادت و مغفرت پناه المستريح برحمة الملك البارى ظهيرا للسيادة والدين امير ابراهيم الحسينى و بعد از او بر اولاد امجاد او نسلاً بعد نسل و عقبا بعد عقب مشروط بر اين كه عالى حضرت متولى مشارليه محصول وقف مذكور را بعد از وضع بذر و نفقه القنات و مصالح ضرورى زراعت صرف روشنائى و صادر و وارد عمارة و فرش مشهد مقدس منور و مواجب خدام و حفاظ آن سركار فيض آثار نموده و ثلث كل محصول را به علت حق التوليه و حق السعى به خود متعلق داند و ايضا شرط نمود كه

ص: 264

موقف مذكور را به اجاره طويله به متقلبه ندهد و به غير متقلبه نيز به اجاره ندهد و به هيچ وجه من الوجوه حكام طلبى از آن مزرعه ننمايند و مدخل نكنند و چنانچه در ساير موقوفات آن آستانه سدره مرتبه شرط شده ناظر تعيين ننمايد و به علت حق النظاره و حق الاشراف طلبى نكند و چون مصرف معين جهة موقوف مذكور مقرر شده ارباب وظايف مطلقا طلب و توقعى ننمايند فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه على الذين يبدلونه و كان ذلك فى شهر ذى القعده الحرام سنة سبع و تسعين و تسعمايه الهجريه النبويه عليه السلام والتحيه.

هوالواقف

الحمدللّه الموفق للخيرات الذى جعل الوقف واسطه: لا دارك السعادات و الصلوة والسلام على محمد و اله اشرف البريات و بعد در مجلس عالى سيد المحققين و سند المدققين وارث علوم الانبياء والمرسلين خاتم المجتهدين ايّدَهُ اللّه على مسند الاجتهاد الى يوم الدين ما زبرو برز فى هذا الكتاب من المبدء الى المآب حسب ما سطر فى هذا الخطاب معروض شد فى سلخ عام ثمان و تسعين و تسعماية بشهادت اقل الخلايق لطف اللّه الشريف الموسوى.

ما نسب الى فيه صحيح حرره زينب بنت طهماسب صفوى الحسينى الموسوى - مهر. بنت شاه دين طهماسب.

بصحة مقدماته اشهدت نمقه الفقير الى اللّه الغنى المغنى سلطان ابراهيم بن حيدر شريف الشريفى الحسنى الحسينى عفى عنهما بالنبى واله فى شهور سنه 997- مهر. سلطان ابراهيم.

اين وقف نامه صحيح است در دفترخانه مباركه جزو املاك موقوفات حضرت شاهزاده عبدالعظيم است بايد حدود آن را منظور داشت و خلاف واقع نشود - مهر. لااله الملك الحق المبين عبده احمد

موافق اين وقف نامه كيفيت اين است كه عالى جاه ميرزا موسى مستوفى نوشته است.

ص: 265

چون موافق اين وقف نامچه كه صحت آن ظاهر است يك حد اين مزرعه خشك رود است و تجاوز غير از خشك رود به اين مزرعه جايز نيست شهد بمافيه الاقل عبدالوهاب - مهر. يا وهاب الكريم انا من الشاهدين.

بشهادة العبد الاقل مجدالدين افضل.

ص: 266

فرمان شاه عبّاس دوم

1052-1077 ه .ق

سيور غال آستانه

بسيور غال مزار متبركه منوره امامزاده واجب التعظيم والتكريم مجرى شد در اين وقت خدمه آستانه مزبوره استدعا امضاء نواب كامياب همايون نمودند و سيادت و صدارت پناه هدايت و نجابت دستگاه حقايق و معارف آگاه و عاليجاه اسلاميان ملاذى شمسا للسياده الصدارة والنجابة ميرزا محمدمهدى صدر ممالك محروسه تجويز نمود كه مبلغ مزبور از تاريخ جلوس ميمنت مأنوس به دستور به سيورغال مزار متبركه منوره مزبوره مقرر شود بنابراين از تاريخ مزبور مبلغ مذكور را بعد از وضع دوازده يك ماه رمضان المبارك كه به تخفيف مقرر شده حسب الظهر به سيور غال مزار متبركه منوره امامزاده مذكور مقرر فرموده ارزانى داشتيم رعايا و مزارعان محال مزبوره سال به سال مال و وجوهات و حقوق ديوانى رى سيور غال مزبور را واصل ساخته چيزى موقوف نداند عمال الكاء مزبور به هيچ وجه من الوجوه به خلاف حكم و حساب مدخل درين سيور غال مزبور ننمايند و قلم و قدم كوتاه كشيده هر ساله حكم مجدد نطلبند و چون پروانچه به مهر مهر آثار اشرف رسد اعتماد نمايند.

حرر فى سنه 1066

ص: 267

فرمان شاه سليمان اوّل

1077- 1105 ه .ق

راجع به توليت امير جلال الدين محمد الحسينى فرزند سيد عليشاه:

امامزاده عبدالعظيم عليه التحية والثنا

چون از تصديق مستوفى موقوفات ممالك محروسه مستفاد شد كه به موجب مثال امضاء ديوان الصدارة العليه العاليه از ابتداء پيچى ئيل 1079 توليت شرعى سركار قديمى آستانه منوره امامزاده واجب التعظيم كه موافق شرط واقف به سيد عليشاه متعلق بوده حسب الاستدعا مشاراليه به سيادت و نجابت پناه اميرجلال الدين محمدالحسينى ولد مومى اليه مرجوع شده و حق التوليه به قرار ثلث حاصل در وجه متولى مومى اليه موافق شرط واقف مقرر شده به قيد آن كه مابقى را موافق دستورالعمل ديوان الصّدارة العليه العاليه به مصارف مقرره مصروف دارد و در سنه تخاقوى ئيل كه طومار نسق به جهة آن سر كار نوشته شده قنات شاهى بلامبلغ ابواب جمع به قيد آن كه الحال به حلية آبادانى در آمده و مداخل آن به دفتر نرسيده مقرر آن كه بعد از آن كه نسخه مداخل به دفتر رسانند حسب الواقع ابواب جمع شود و در

ص: 268

اين وقت سيادت و نجابت پناه مشاراليه به عرض رسانيد كه محل مزبور را به حلية آبادانى درآورده و در باب رسد ثلث كه به حق التوليه مقرر است استدعا و مثال لازم الامتثال نموده كه احدى مانع رسدات مزبور نشده گذارند كه زراعت نموده صرف معيشت خود نمايد بنابراين مقرر شد كه به موجبى كه مثال لازم الامتثال در باب توليت و حق التوليه به اسم سيادت پناه مشاراليه صادر شده عمل نمايند و احدى در رسد ثلث حاصل محل مزبور كه به حق التوليه سيادت پناه مومى اليه مقرر است مدخل ننموده گذارند كه موافق شرع شريف و شرط واقف حق التوليه مزبوره را تصرف و صرف معيشت خود نموده به فراغ بال به دعاگوئى دوام دولت بيزوال ابدى الاتصال اشتغال نمايد و در اين باب اهتمام تمام لازم دانند هر ساله مثال مجدد طلب ندارند و در عهده شناسد. شهر ذى حجه الحرام سنه 1080 مهر المتوكل على اللّه الغنى ابوالصالح محمد بن محسن العبد الرضوى.

ص: 269

فرمان شاه طهماسب دوم

1105-1135 ه .ق

فرمان توليت ميرزا محمدعلى الحسينى

الملك للّه

امامزاده عبدالعظيم عليه و على ابائه التحية والتكريم

فرمان همايون شرف نفاذ يافت آن كه چون سيادت و نجابت و توليت و فضيلت و افادت پناه ميرزا محمدعلى الحسينى متولى شرعى آستانه مقدسه منوره متبركه عرش درجه امامزاده واجب التعظيم والتكريم به عرض رسانيد كه به موجب مجله معتبره مسجله به سجلات علماء اعلام كه شروح وقف نامجات و محال موقوفات قديمى آستانه مقدسه منوره مزبور مشروحا در آن قلمى شده و مكرر به امضاى سلاطين جنت مكين مؤكد به تأكيدات عظيمه واخطبه و اقبله ديوان الصدارة العلية العالية رسيده توليت شرعيه موقوفات قديمى سر كار آستانه مقدسه مسفوره بطنا بعد بطن مختصّ اولاد ذكور اجداد سيادت پناه مشاراليه و اولاد اناث را در آن مدخليتى نيست و در اين وقت نوبت توليت شرعيه با مشار اليه است و استدعا نمود كه

ص: 270

در باب توليت مزبوره رقم مطاع به اسم مومى اليه صادر گردد و حسب الفرمان قضا جريان علامى فهامى مجتهدالعصر والزمانى ميرسيد محمد ملاحظه ارقام و احكام و مجلات مزبوره و تصديق بر توليت شرعيه مومى اليه نموده بود لهذا شمه از شفقت بى غايت شاهى و مرحمت بى نهايت پادشاهى شامل حال سيادت پناه مومى اليه گرديده از ابتداء پنج ماهه تخاقوى ئيل توليت شرعى موقوفات قديمى سر كار مزبور را به سيادت و فضيلت پناه مومى اليه عنايت و مكرمت فرموديم كه به دستور اباء و اجداد خود متوجه نظم و نسق و آبادى محال موقوفه مزبوره و تكثير زراعت و محصولات آن بوده چنانچه بايد و شايد و كاردانى و راستى و ديانت او سزد به امر مزبور و لوازم آن قيام و اقدام نموده دقيقه از دقايق ديانت و راستى را فوت و فروگذار ننمايد و در نسق و زراعت محال موقوفات مسفوره و تنقيه قنوات آن و روشنائى آستانه مقدسه كه از موقوفات مذكوره صرف آن مى شود سعى موفور و اهتمام غير محصور به عمل آورده چنانچه كوتاهى ورزد از او باز خواهى خواهيم فرمود و هر ساله موافق شروط واقفين حاصل مزرعه سيد عبداللّه ابيض يك عشر و از مزرعه غنى آباد يك خمس و از مزرعه خيرآباد كه امامزاده واجب التعظيم در آن واقع است با ساير مزارع و قرى و املاك كه در مزار مزبور است يك ثلث به صيغه حق التوليه متصرف و تتمه محصولات را به نهجى كه واقفين وقف نموده اند بعد از وضع سوخت مقررى آستانه مقدسه و تعميرات و تنقيه قنواة فيما بين خدام آستانه مقدسه هر يك را كه قابل و شايسته داند تفريغ و تقسيط نموده دينارى سواى حق التوليه مقرره خود تصرف ننمايد خدام و ضابطان و مستاجران و عمله و فعله و مباشيرين و رعاياء محال موقوفه مزبوره مومى اليه را متولّى شرعى بالاستقلال و الانفراد خود دانسته از سخن وصلاح حساب مومى اليه كه در باب زراعت و آبادانى محال موقوفات مزبوره گويد بيرون نروند حكام و عمال و كلانتران ارقام و احكام سلاطين جنت مكين را كه در باب معافى

ص: 271

زاويه مقدسه و محال موقوفات مذكوره شرف صدور يافته عمل و همگى را به امضاى نواب همايون ممضى و منفذ دانسته تخلف از مضامين آنها ننمايند و تغيير به قواعد آن راه ندهند و به علت حق النظاره و رسومات متولى موقوفات دينارى مطالبه ننمايند و هرگاه من بعد متولى تفويضى جهت موقوفات جديدى تعيين شود دخل در داد و ستد موقوفات قديمى مزبور و توليت شرعى سيادت پناه مومى اليه ننموده گذارند كه سعى در آبادانى محال موقوفات قديمى مذكور نموده محصولات آن را موافق شروط واقفين به مصارف مقرره صرف و خود داد و ستاد و تحصيل دعاى خير جهة ذات اقدس و وجود نوّاب همايون ما حاصل نمايد و خدام ملايك احترام آستانه مقدّسه مزبوره و عمله و فعله آن سر كار موهبت آثار هريك از موقوفات قديمى مزبور وظايف و مقررى درباره ايشان مقرر بوده باشد اوامر و نواهى او را مطيع و منقاد بوده خود را به عزل او معزول و به نصب او منصوب دانند مستوفيان عظام كرام ديوان اعلى پروانچه اين عطيه را در دفاتر خلود ثبت نموده از شايبه تغيير تبديل مصون و محروس دانند و هر ساله رقم مجدد طلب ندارند و در عهد شناسند.

تحريرا فى ربيع الثانى سنه 1120

ص: 272

فرمان شاه طهماسب دوم

1135-1144 ه .ق

راجع به توليت ميرزا محمدعلى الحسينى

امامزاده عبدالعظيم عليه التحية والتسليم

بنده شاه ولايت طهماسب

حكم جهان مطاع شد آن كه چون همگى همت والا نهمت اقدس و نيت صافى طويت انفس مصروف رواج و رونق آستانجات مقدسات و اعتلاى شان سادات عالى درجات مى باشد لهذا توليت شرعى آستانه مقدسه امامزاده واجب التعظيم والتكريم را كه سابقا به سيادت و نجابت و كمالات پناه فضيلت و افادت و افاضت دستگاه سلالة السادات زينا للسيادة والنجابة والفضيلة و الافادة و الافاضه ميرزا محمدعلى حسينى مفوض بوده كماكان به شمار اليه مرجوع و آنچه به هر جهت در ازاى امر مزبور سابقا در وجه او مقرر بوده به دستور شفقت و مرحمت فرموديم كه محصولات و مستقلات املاك و رقبات وقفى قديمى را به دستور سنوات سابقه حسب الواقع به حيطه ضبط

ص: 273

درآورده به مصارف موقوفه رساند در رواج و رونق آستانه منوره و موقوفات آن سعى موفور به منصه ظهور رساند و آنچه سيادت و نجابت پناه ميرزا نظام متولى تفويضى از بابت وجوه حق التوليه و حق القرار و غيره تصرف نموده باشد موافق قانون شرع مطاع و دستور حقانيت و حساب مومى اليه رد نموده وجهى كه به ازاء تعميرات باز يافت نموده هر گاه تعمير ننموده باشد به دستور تسليم متولى شرعى مزبور نمايد حاكم و عمال و كلانتر محال مزبور ارقام مطاعه كه در خصوص معافيات و غيره سابقا شرف صدور يافته ممضى دانسته از مضامين آنها انحراف نورزند و احترام متولى مزبور و خدمه آستانه منوره مزبوره را لازم دانسته در هر باب اعانت حسابى به تقديم رسانند خدام و عمله و فعله آستانه مذكوره و مستوفى و متصديان و مباشرين و كدخدايان و رعاياى موقوفات مزبوره سلالة السادات مشاراليه را متولى شرعى آستانه مزبوره دانسته از سخن و صلاح حسابى او بيرون نروند و اطاعت و انقياد او را از لوازم شمرند از اوامر و نواهى او تجاوز ننمايند و در عهده شناسند.

محل امضاء

ربيع الثانى سنه 1143

ص: 274

فرمان كريم خان زند

راجع به توليت ميرزاسيدحسن نواده ميرزا نظام الدين خان رازى

فرمان عالى شد آن كه از آنجا كه پيوسته پيشنهاد خاطر خطير والا و مطرح نظر آفتاب اثر معلى آن است كه هريك از اخلاص مندان قويم و نوعه دودمان قديم را فراخور استعداد و قابليت مرتبه ارجمند سربلند و پايه قدر اعتبارشان را و تفويض خدمات لايقه بلند سازيم مصداق اين مقال شاهد حال عالى جناب مفاخر القاب مرتضوى انتساب سلالة الاعاظم و الاعالى ميرزاسيد حسن نواده مرحوم مغفور ميرزا نظام خان متولى سابق زاويه مقدسه امام زاده واجب التعظيم والتكريم امام زاده عبدالعظيم است لهذا از ابتداء شش ماهه تخاقوئيل فرخنده تحويل اصالة منصب جليل القدرى توليت آستانه مقدّسه مزبور را با مقررى و مواجبى كه در وجه متولى سابق مقرر بوده به او شفقت و مرحمت فرموديم كه چنانچه بايد و شايد و از مراسم جوهر و كاردانى او آيد در تعمير آستانه مقدسه و رونق زاويه متبركه و جمع آورى رعايا و ساكنين آنجا و عمله و

ص: 275

خدمه سر كار و زراعت موقوفات و ساير امور متعلقه به خود سعى كماينبغى و متين به جاى آورده مقررى خود را هر ساله باز يافت و صرف شئون خود نموده به دعاگوئى ذات مقدس والا اشتغال نمايد و در لوازم و مراسم امور متعلقه به خود كوشد عمله و خدام سر كار آستانه متبركه عالى جناب مقدس القاب مشاراليه را متولى بالاستقلال و الانفراد آستانه معظم دانسته ملزومات و مخصوصات امر توليت را مختص عالى جناب مشاراليه و در سخن و صلاح حسابى او كه مقرون به صواب و رونق نمودن آستانه و ساير امور مزبور باشد تجاوز نكرده توقير و احترام او را از لوازم شمرند و در اين ابواب مرعى و لازم دانسته و در عهده شناسند او حد جمادى الاول سنه 1179 يا من بمن هورجاه كريم.

ص: 276

فرمان دائر باسترداد زرگنده و بعضى مزارع شميران

مورخ 1229

حكم والا شد آن كه چون قريه زرگنده و اسلكه و بالغ آباد و چهار هرز متعلق به قريه مذكوره كه واقع است در بلوك شميران دارالخلافه طهران وقف آستانه مقدسه عرش درجه و مزار كثيرالانوار ملايك آشيان متبركه امام زاده واجب التعظيم و لازم التكريم حضرت عبدالعظيم عليه التحيه والتسليم بود و مداخل و منافع آن صرف مخارج سر كار فيض آثار و به طريقى كه واقف معين و مشخص كرده عمل مى گرديد در اين سنوات به علت بعضى جهات منافع و مداخل آنها واصل و عايد عالى جناب متولى نمى شد لهذا از ابتداء معامله هذه السنه ميمونه ايت ئيل خيريت تحويل و مابعدها قريه و مزارع معلق آباد را كما فى السابق به عالى جناب مقدس القاب عزت و سعادت مآب سيادت و نجابت انتساب سلالة الاطياب ميرزاسيد على متولى سركار واگذار فرموده مقرر داشته ايم كه قريه و مزارع مذكوره را كه موقوفى سر كار ساطع الانوار است به طريق سابق متصرف گرديده

ص: 277

و در سرپرستى رعايا و برايا و ساكنين لازمه دقت و اهتمام كرده و در امور زراعت و فلاحت و آبادى و معمورى آنجا سعى مالا كلام نموده و در هر جهات اوقات كاملى مصروف داشته آنچه شايد و بايد و از جوهر ذاتى او سزد و آيد در انتظام امور آنجا كوشيده و مداخل و منافع آنها را صرف اخراجات سر كار فيض آثار سازد عاليجاه رفيع جايگاه عزت و سعادت همراه اخلاص و ارادت آگاه مستوفى و عاليشانان رفيع مكانان اخلاص مآبان ضابطان و عمال و كدخدايان و سربلوكان دارالسلطنه طهران به هيچ وجه دخل و تصرف در قراى مذكوره نكرده در هر حال معاف و مسلم و از صادريات و عوارضات مرفوع القلم دانسته قريه و مزارع مزبوره وقفى را حواله و اطلاق ننمايند و مختص سر كار كثيرالانوار دانند مقرر آن كه عاليشان كدخدا و عالى حضرات رعاياى قريه زرگنده و اسلكه و بالغ آباد و چهار هرز حسب المقرر معمول مرتب داشته از قرارى كه امر و مقرر فرموده ايم تخلف و انحراف نورزيده نزد عالى جناب متولى جليل الشأن رفته از قرارى كه مشاراليه قرار مدار در كار بار آنجا مى دهد معمول دارند و در عهده شناسند تحريرا فى شهر محرم الحرام سنه 1229.

ص: 278

فرمان محمّدشاه (غازى) پسر عبّاس ميرزا

در باب توليت ميرزاسيد على طهرانى

محمدشاه غازى صاحب تاج و نگين آمد *** شكوه ملك و ملت رونق آيين و دين آمد

الملك لله آن كه چون همواره منظور نظر مهر اثر شهريارى آن است كه هريك از اهل استعداد و استحقاق را به اعطاى مناصب خطيره و شمول الطاف كثيره سرافراز فرماييم و عالى جناب مقدس القاب سلالة الاطياب والاطهار ميرزاسيدعلى طهرانى كه به طيب طينت و صداقت معروف و مشهور است ابا عن جدا در معامله هذه السنه پيچى ئيل خيريت دليل شغل جليل و منصب نبيل توليت سر كار فيض آثار امامزاده لازم التكريم شاهزاده عبدالعظيم عليه التحيه والتسليم را به عهده درايت و حسن كفايت عالى جناب مشاراليه محوّل و مرجوع نموديم كه به طريق سابق به تقديم مهم مزبوره شرائط شغل خود مراتب امانت و مدارج ارادت خود را بيشتر از پيشتر به ظهور رساند و مورد فيوضات ظاهر و باطن شود. على هذا منافع دهات مفصله

ص: 279

ذيل را نقدا و جنسا از بابت موقوفات سر كار سعادت آثار كما فى السابق در وجه مشاراليه تيول مستمر و برقرار فرموديم كه هر ساله بازيافت داشته صرف معاش خود ساخته به فراغت خاطر مشغول تقديم خدمت باشد مقرر آن كه عالى جنابان مقدس القابان مدير و ناظر و مستوفى و كشيكچيان و خدام سر كار شوكت مدار حسب المقرر عالى جناب مشاراليه را متولى بالاستقلال دانسته عزل و نصب اوامر و نواهى او را مطيع باشند و در سخن حسابى و صواب ديد او تخلف و تجاوز ننمايند عاليشانان عزت و ارادت كتاب سعادت انتساب دفترخانه مباركه شرح فرمان همايون را ثبت دفاتر خلود.

از شوائب تغيير و تبديل مصون و محروس دانند و در عهده شناسند تحريرا فى شهر ذيقعدة الحرام 1252.

ص: 280

فرمان محمّد شاه (غازى) پسر عبّاس ميرزا

در باب واگذارى قريه زرگنده به وزير مختار روس

الملك لله

محمدشاه غازى صاحب تاج و نگين آمد *** شكوه ملك و ملت رونق آيين و دين آمد

آن كه چون قريه زرگنده شميران در دست عالى جناب مقدس القاب سيادت و سعادت مآب ميرزاسيدعلى متولى باشى حضرت شاهزاده عبدالعظيم عليه الاف التحيه والتكريم بوده و مداخل كلى از آنجا مى برد و نظر به اين كه قريه مزبوره محل ييلاقى جناب جلالت مآب وزير مختار روس بود قريه مزبور را واگذار به وزير مختار روس فرموديم و از هذه السنه ميمونه لوى ئيل خيريت تحويل و ما بعدها در عوض قريه مذكور ماليات قريه رامين من بلوك شهريار را كه ملكى عالى جناب مقدس القاب مشاراليه است به او مرحمت و عنايت فرموديم كه همه ساله بر سبيل استمرار دريافت كرده صرف معيشت و گذران خود كند و به دعاگوئى دوام دولت عليه اشتغال نمايد. مقرر آن كه

ص: 281

عالى جاهان رفيع جايگاهان مقرب و الخاقان حكام حال و استقبال دارالخلافه طهران قريه رامين را از تيول عالى جاه پاشا بيك مقطوع و در عوض قريه زرگنده در حق عالى جناب سابق الالقاب برقرار دانسته قدم و قلم از آنجا كشيده و كوتاه دارند و به هيچ وجه من الوجوه حواله و اطلاقى نكنند تا آن كه مشاراليه در كمال فراغت منافع و ماليات آنجا را باز يافت داشته به مصارف گذران و مخارج خود رساند المقرر آن كه عالى جاهان رفيع جايگاهان مجدت و نجدت همراهان مقربى الخاقان مستوفيان عظام و كتاب خيريت اكتساب دفترخانه مباركه شرح فرمان جهان مطاع را در دفاتر خلود ثبت و ضبط نموده از شوايب تغير و تبدل مصون و محروس دارند در عهده شناسند تحريرا فى شهر ربيع الثانى 1260.

ص: 282

فرمان ناصرالدين شاه قاجار

1264-1313 ه .ق.

يك باب كاروانسرا واقع در حضرت عبدالعظيم كه از جمله موقوفات آستانه مباركه بوده است و در ايام سابق به خالصگى عمل مى شده در سيچقان و بعد از آن مجددا از خالصگى ديوان موضوع و كما فى السابق جزء موقوفات آستانه به حساب آمده.

بسم اللّه تعالى العزيز

تا كه دست ناصرالدين خاتم شاهى گرفت *** صيت داد و معدلت از ماه تا ماهى گرفت

آن كه چون بر فرازنده اين بلند رواق و نگاهدارنده اين زبرجدى طاق به حكم رافت خداوندى خواست كه بر عالميان ببخشايد همايون گوهر ما را كه زيور ساعد آفرينش و پيرايه سراى بينش است زيب تخت مملكت فرمود و كمال شعف و زوال اسف و آسايش طباع و آرامش رباع طبقات امم را در رتفات عواطف و عوارف اعلى حضرت اقدس ظل اللهى محول و مقرر نمود شكرانه اين عنايت و سپاس اين عاطفت را سزاوار چنان ديديم كه هر دم آفتاب رحمت و عدالت و سحاب انصاف و مروت بر هر خراب و آباد بتابيم و بباريم و قوانين محدث و بدع شنيعه از لوح روزگار بزدائيم و بر آئينه

ص: 283

عالميان كه ودايع آفريدگارند بنمائيم كه در اين عهد فرخنده و زمان پاينده ايداللّه جلالهما جلائل اعطاف و اشفاق ما شامل حالت و كافل مقالت هر برنا و پير است و شخص فتن در سلاسل عدل ما پاى در زنجير، طبقات وجود به هرجا كه پويند و پايند و به هر سو كه روند و آيند همه تا در نگرند آسايش و فراغت همه تا در گذرند امنيت و عدالت مآثر خيرات و مبرات از حد افزون و مهام موقوفات هريك در كمال قاعده و قانون چنانكه يك باب كاروانسراى واقع در حضرت عبدالعظيم عليه من التحية از كاها كه از جمله موقوفات آن حضرت است در سوابق ايام به خالصگى عمل شده در اين سال همايون فال سيچقان ئيل و بعدها بر وفق اين فرمان مبارك كاروانسراى مزبور را از خالصگى ديوان موضوع و كما فى السابق در جزء موقوفات آن حضرت برقرار فرموديم و ماليات آن را به نحوى كه در اين همايون سمت ترقيم يافته با ثلاث معينه مشخصه مقرر نموديم كه هريك از اين بعد در جا و مقام معلوم به مصرف برسد و از اين قرارداد تخلف و تجاوز روى ندهد ثلث اوّل بايد براى صرف روشنائى ايوان و بقعه مطهره منظور و محسوب آيد ثلث دوم بايد به جهت تعمير كاروانسرا و دكاكين متعلقه به آن حضرت و بقعه متبركه آنجا صرف شود ثلث سيم بايد به استحضار متولى باشى مضجع شريف به خدام آن حضرت عايد گردد و مقرر آن كه مباشرين و عمال امور ديوانى حضرت عبدالعظيم بنهجى كه امر و مقرر فرموده ايم مرتب داشته كاروانسراى مزبور را از جزو خالصه ديوان اعلى موضوع و در ضمن موقوفات آن حضرت مجرى و مقرر دانسته متعرض منال ديوانى آن نشوند و اين خيرات باقى را وافى عمر و دولت پادشاهى دانند المقرر محرران دفترخانه مباركه شرح خطاب مستطاب رازيب دفاتر خلود ساخته از تغيير محروس و محفوظ داشته در عهده شناسند حرره شهر ربيع الثانى 1269.

ص: 284

فرمان ناصرالدّين شاه قاجار

1264-1313 ه .ق.

به تقاضاى ميرسيد على كه به سن كهولت رسيده بود مقام توليت آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام به پسر ايشان ميرزا ابوالحسن واگذار گرديده و در يونت ئيل اين فرمان را به نام ايشان نوشته اند.

بسم اللّه تعالى العزيز - الملك للّه تعالى

تاكه دست ناصرالدين خاتم شاهى گرفت *** صيت داد و معدلت از ماه تا ماهى گرفت

چون عالى جناب فضائل و محامد نصاب اصالت و نجابت انتساب سعادت و سيادت مآب فخرالسادات الكرام ميرزاسيدعلى از سلاله خاندان سيادت و از نقاوه دودمان اصالت است و خدمت توليت عتبه عليه و سده سنيّه مشهد مشرفه امام زاده واجب التعظيم شاهزاده عبدالعظيم از عهد سلاطين سلف اناراللّه برهانهم الى يومنا هذا به عهده كفايت و كفالت عالى جناب معزى اليه محول و مفوض بوده و پيوسته در آن بقعه متبركه و مضجع مقدسه خود و آباء و اجداد به صداقت و امانت به خدمت حضرت مشغول بوده دعاگوى دوام دولت ابد مدت را نيز هميشه ضميمه خدمت توليت نموده تا اين اوقات كه

ص: 285

سن او به پيرى و عمر او به كهولت رسيده و از خدمت توليت آستان ملايك پاسبان بازمانده از اولياى دولت قاهره استدعا و درخواست نمود كه خدمت محوله به او را به خلف الصدق او عالى جناب قدوسى القاب محامد و معارف نصاب زبدة السادات العظام و عمدة النجباء الكرام ميرزا ابوالحسن ولد ارشد او مرجوع و موكول فرمائيم عليهذا ايجابا لمسئوله در هذه السنه يونت ئيل فرخنده دليل عالى جناب مشاراليه را بسان والد و اجداد در منصب متولى باشيگرى مشهد مشرفه و مضجع مقدسه شاهزاده عبدالعظيم عليه من اللّه تعالى و تبارك افضل التكريم والتعظيم سرافراز فرموديم به نحوى كه بايد و شايد و از قوه اصالت و نجابت او سزد و آيد در تقديم خدمات آن آستان ملائك پاسبان و دعاى بقاى دوام دولت جاويد فرجام فى آناء الليل و اطراف النهار اوقات شبانه روز خود را صرف نموده خاطر خطير مرحمت تخمير شاهنشاهى را از طرز و طور راستى و درستى و امانت و ديانت خود راضى و خشنود سازد و تمامى خدام و متوليان و جاروب كشان و كشيكچيان آن حضرت را از حسن سلوك و رفتار خود خورسند دارد مقرر آن كه قاطبه سادات و خدام عتبه عليه و سده سنيه حضرت امامزاده واجب التعظيم عالى جناب مشاراليه را متولى باشى بالانفراد والاستقلال خود دانسته مطيع و مطاع اوامر و نواهى او بوده از سخن و صواب ديد مشاراليه تخلف و تجاوز ننمايند المقرر كتاب سعادت اكتساب دفترخانه مباركه شرح اين توقيع رفيع در دفاتر ثبت و ضبط نموده و در عهده شناسد شهر صفر المظفر 1275.

ص: 286

فرمان ناصرالدين شاه قاجار

در باب توليت ميرزاسيد ابوالحسن مورخ 1281 ه .ق.

تاكه دست ناصرالدين خاتم شاهى گرفت *** صيت داد و معدلت از ماه تا ماهى گرفت

از آنجايى كه همّت والا نهمت ملوكانه همواره مصروف رفاهيت حال كافه رعايا و برايا و پاس شريعت احمدى و احياى طريقه سنت محمدى صلى اللّه عليه و آله بوده و مى باشد خاصه درتمشيت و تعمير روضات مقدسه و تنظيم امورقبور مطهره ائمه معصومين و اولاد طاهرين ايشان نهايت اهتمام داشته و داريم از آن جمله زاويه مقدسه امامزاده واجب التعظيم حضرت عبدالعظيم واقعه در مُلك رى در جنب دارالخلافه تهران كه احسن بقاع و بر اهالى اين مرز و بوم اعظم نعماءاللّه است چون در اين اوان از صندوق عدالت عريضه ابراز شد كه مشعر بر بى نظمى آن آستانه شريفه و حيف و ميل منافع موقوفه آن بوده بناء عليه امر و مقرر فرموديم كه متولى آن سر كار را با ريش سفيدان خدمه در مشورت خانه مباركه حاضر نمايند با اطلاع امناء

ص: 287

شورى و جمعى از علماء شريعت غرّا تحقيق و غوررسى نموده مراتب را معلوم دارند پس از رسيدگى و تحقيق و ملاحظه طومار و وقفنامهاى واقفين و فرامين سلاطين جنت مكين اناراللّه برهانهم در دست داشتند خاصه فرمان قدرنشان شاه طهماسب جنت مكان معلوم شد كه عمل منافع و موقوفات از قرار ثلث بوده كه ثلث حق التوليه و ثلثى در حق خدمه برقرار و ثلثى به مصارف صادر و وارد هرچه لزوم يابد برحسب صلاح و صواب ديد و راى متولى برسد به همين طريق متوليان ابا عن جد معمول داشته و مى دارند عليهذا بر راى بيضاضياى همايون مشهود افتاد كه عارض عريضه مفسد و با غرض بوده فقرات معروضه صدق نداشته پس از ظهور اين مراتب و شهود خلوص نيت متولى آن آستانه مباركه لازم افتاد كه از جانب سنى الجوانب همايون بالتفات خديوانه مخصوص آيد محض ظهور مرحمت در هذه السنه ميمونه اودئيل سعادت دليل و ما بعدها. اين فرمان مهر لمعان مبارك به افتخار عالى جناب فضيلت نصاب مقدس القاب سلاله السادات و العظام ميرزا ابوالحسن متولى باشى آن آستانه متبركه صادر و مقرر داشتيم كه عالى جناب مشاراليه خود را كماكان متولى دانسته و ساير خدام به موجب اين منشور قضاماثور همايون در امر و اطاعت او بوده از خدمات مقرره تغافل نورزند و او نيز منتهاى اهتمام و رسيدگى در امور متعلقه به آن سر كار فيض آثار و ضبط و نسق املاك موقوفه و جمع آورى منافع و تعمير آبادانى موقوفات و عمل خدام و نظم امور ايشان نموده و دقيقه فروگذار نكرده منافع موقوفات را به طريق مقرره در وقف نامجات به موجب تفصيل فوق كه بر حسب قرارداد واقفين است معمول دارد و از انقرار تخلف جايز نداند و به كمال دقت در خدمات مرجوعه به خود كوشيده و تغافل و اهمال ننمايد مقرر آن كه كتاب سعادت اكتساب دفترخانه مباركه شرح فرمان همايون را ثبت و ضبط نموده و در عهده شناسند فى شهر ذيقعده الحرام سنه 1281.

ص: 288

خلاصه وقفنامه مورخ شوال 1284

فاطمه سلطان خانم دختر ظل السلطان على شاه يك دانگ مشاع از قريه رامين شهريار و يك دانگ مشاع از آسياب واقع در قصبه حضرت عبدالعظيم را وقف ابدى بر حضرت اباعبداللّه الحسين عليه السلام نموده اند كه منافع اين دو رقبه را صرف تعزيه دارى و ذكر مصيبت حضرت سيدالشهداء نمايند و توليت آن را در دوران حيات به خود و پس از مرگ به متولى حضرت عبدالعظيم ميرزا ابوالحسن و بعد از او به اولاد ذكور او نسلاً بعد نسل واگذار كرده است.

بسم اللّه الرحمن الرحيم الحمداللّه الواقف على الضماير والمطلع على السرائر و صلى اللّه على خير خلقه محمد و آله اشرف القبايل و العشاير و بعد باعث بر تحرير اين سطور شرعية القواعد ذكر و بيان آن است كه علياجاه خدارت و طهارت جايگاه عفت و عصمت دستگاه نوابه عليه عاليه شاهزاده حاجيه فاطمه سلطان خانم بنت مرحوم مغفور مبرور جنت مكان عليين آشيان حضرت اقدس ظل السلطان على شاه اعلى اللّه درجته فى فراديس الجنان در حالت صحت نفس و ثبات عقل و جواز تصرفات بالطوع والرغبة يك دانگ مشاع از قريه رامين واقعه در بلوك شهريار كه از بلوكات طهران است و يك دانگ مشاع از آسياب كه واقع است در قصبه متبركه شاهزاده عبدالعظيم عليه و على آبائه التكريم والتعظيم وقف ابدى و حبس مخلد سرمدى قربة الى اللّه و طلبا لمرضاته الخفى و الجلى نمود بر جناب سيد الشهدا حضرت اباعبداللّه الحسين روحنا و روح العالمين

ص: 289

له الفدا كه به مرور ايام هر ساله آنچه منافعى كه از اين دو ملك مذكور حاصل مى شود در مصارف تعزيه دارى و ذكر مصيبت جناب سيدالشهدا عليه التحية والثناء خرج و صرف گردد و نصف ثواب آن را تفويض نمود بر روح پرفتوح اقدس والده مرحومه خود و نصف ديگر را براى خود كه در يوم لاينفع مال و لابنون عايد و دستگيرش شود و توليت اين دو ملك مرقومه مسطوره مزبوره مادام الحيوة به خود واقفه لنفسها مقرر داشته است و بعد از رسيدن اجل حتمى به ولد ارجمند سعادتمند خود كه سر كار متولى باشى آستانه مباركه حضرت شاهزاده عبدالعظيم عليه التحية والتكريم اعنى جناب مستطاب آقاميرزا ابوالحسن دام عزه و مجده بوده باشد مفوض نمودند و بعد به اولاد ذكورش بطنا بعد بطن و نسلاً بعد نسل و صيغه وقفيت اين دو ملك مذكور به قرارداد مسطور در ارض اقدس نجف اشرف جارى شده و قبض حاصل گرديده است وقفا صحيحا شرعيا فمن بدله بعد ماسمعه فانما اثمه على الذين يبدلونه و كان وقوع ذلك الوقف فى شهر شوال المكرّم من سنه 1284 محل مهر فاطمه سلطان.

ص: 290

حكم نيابت توليت مرحوم حاج سيّد هدايت اللّه

فرزند مجتبى گهر درج احمدى *** عبدالعظيم لمعه نور محمدى

چون از وقتى كه بانى نزهت سراى جهان و معمار معموره اين بلند ايوان قبه چرخ مقرنس بى آلت خشت و گل برافراشت و شش طاق رواق آن رابه شمسه آفتاب زرين و صور سيمين كواكب نگاشته آئينه خانه زجاجى آن را به نقوش و تماثيل اختران آراسته و نشيمن خاك را كه عمارت مابين الافلاك است به حدائق ذات بهجهت سمات پيراسته و بهار آراى قدرتش گلهاى چهار باغ عنصر را به صنع كامل رنگ آميزى نموده و مهندس حكمتش به مفاد والارض فرشناها بسط بساط زمين را به مصداق و بنينا فوقكم سبعا شدادا احداث مناظر دلگشاى چرخ برين فرموده و پايه قصر بيقصور اين خانواده بنوّت را سركوب قصور سپهر و بنيان ايوان آن را رفيع تر از طارم ماه و مهر ساخته در ازاء اين عارفه عظمى بر همت حضرت خود لازم

ص: 291

فرموديم كه هريك از راست كيشان خدام اين آستان ملك پاسبان كه مانند سرو آزاد ثابت قدم و جوهر ذاتى آن بى خلاف با چنار توأم باشند بين الاكفاء سرسبز و بلند و از انوار عاطفت و عنايت بهره مند سازيم لهذا سلاله دودمان مصطفوى و نتيجه سلسله مرتضوى ميرزا هدايت اللّه اولاد ارشد مرحوم ميرزا ابوالحسن متولى باشى كه ابا عن جد در اين آستانه متبركه از روى صداقت خدمت كرده اند از ابتداء هذه السنه اودئيل خيريت دليل و ما بعدها مشاراليه را به منصب نايب التوليگى سرافراز و مبلغ يكصد و سى تومان نقد و مقدار ده خروار جنس محض توسعه و مدد معاش مشاراليه عنايت فرموديم كه همه ساله از خزانه فيض آثار حضرت به موجب برات اخذ و دريافت نموده و اين منصب عظمى را هم مايه مفاخرت خود دانسته در انجام خدمات محوله به خود اقدام و جوهر ذاتى خود را به جلوه بروز و ظهور برساند. مقرر آن كه مستوفيان عظام و كتبه كرام شرح فرمان قضا جريان را ثبت و ضبط دفاتر خود نموده عهده شناسد فى شهر ذيحجة الحرام سنه 1294.

ص: 292

فرمان مظفرالدّين شاه قاجار

1313-1324 ه .ق

در باب توليت مرحوم حاج سيد هدايت اللّه

آن كه چون پيوسته مكنون ضمير عنايت تخمير ملوكانه و پيشنهاد خاطر مرحمت مظاهر خسروانه آن است كه از هر دوده و طبقه ناس هريك كه به زيور تقوى و صلاح آراسته و از رذائل ادناس پيراسته است در مهمات دنيويه و اخرويه به مشاغل لايقه برقرار فرمائيم لهذا نظر به مراتب اهليت و استحقاق و وفور لياقت و استعداد فطرى جناب مستطاب كروبى نصاب قدوسى انتساب زبدة الاشراف والانجاب فخرالسادات والاطياب حاجى ميرزا هدايت اللّه نايب التوليه پسر مرحمت پناه آقا ميرزا ابوالحسن متولى باشى كه پرورده آستان تقوى و صلاح و برآورده دودمان هدايت و نجاح و مردى نجيب الطرفين و كريم الابوين و در زاويه مقدسه حضرت عبدالعظيم عليه و على آبائه آلاف التحيه والتكريم از ديرباز طايف آن مطاف ملايك و به سيرت آباء و اجداد خود طريق رشد و سداد را سالك بود و علو حسب را تميمه شرف و نسب داشت محض ارتقاء

ص: 293

به مدارج عليا از هذه السنه تخاقوى ئيل و ما بعدها به استدعاى نور چشم اعز اسعد ارجمند كامكار نامدار نيرالدوله امير تومان حكمران مركز دارالخلافه و مضافات و تصويب جناب مستطاب اجل امجد اشرف اكرم افخم امين الدوله صدراعظم جناب معزى اليه كه وارث رتبت توليت آستانه مقدسه بود و از هفتصد سال قبل اين منصب رفيع و مقام منيع را پدر بر پدر ميراث داشته به تفويض اين مرتبت و منصب عالى عز اختصاص و امتياز ارزانى فرموديم كه حق التوليه شرعى خود را از قرار فرامين سلاطين صفويه و غيره اناراللّه براهينهم و وقفنامجات عديده كه در دربار معدلت مدار همايونى ملاحظه شده اخذ و دريافت نموده و با كمال استظهار و اميدوارى در انتظام كليه امورات آستانه ملايك آشيانه و ترتيب خدام با احتشام و تنظيم و تسويه مهمات زاويه عتبه مقدسه از هر رهگذر مراقبت نموده خاطر اقدس ملوكانه را از مواظبت و دقايق آسودگى زاير و عابر قاطن و ساكن خرسند دارد. مقرر آن كه آحاد و افراد خدام ذوى الاحترام جناب معزى اليه را متولى باشى بالاستقلال و داراى اين رتبه و مقام دانسته از امر و نهى و صلاح و صواب ديد ايشان تخلف و تقاعد نورزيده و در عهده شناسد. فى شهر رجب الاصب 1315.

ص: 294

حكم نيابت توليت مرحوم حاج سيّداحمد هدايتى

مورخه 30 حمل قوى ئل 1337

شير و خورشيد - چون جناب مستطاب آقاى حاج ميرزا هدايت اللّه متولى باشى آستانه متبركه حضرت عبدالعظيم عليه و على آبائه التحية والتكريم نيابت توليت خودشان را به جناب فضائل نصاب سلاله السادات آقاميرزا سيد احمد تفويض و به ملاحظه كهولت و ضعف مزاج كليه امور توليت را به ايشان محول نموده اند. لهذا وزارت معارف و اوقاف نظر به حسن كفايت و لياقت و مراتب كمالات آقاى ميرزا احمد اين شغل را تصويب و امور آستانه مقدسه را با ايشان موجوع دانسته مقرر مى دارد كه با كمال استظهار و مراقبت امور آنجا را به موجب ورقه ممهوره به مهر علماء ثلاث كه به تاريخ شهر رجب هزار و سيصد و سى نگاشته شده و عين آن در اداره كل اوقاف ضبط است مرتب نموده و به موقع اجراء بگذارند و عموم سركشيكان عظام و خدام آستانه مطهره معزى اليه را بدين سمت برقرار دانسته همواره مقام ايشان را محفوظ و محترم دارند و بايد البته ايشان هم رعايت نظارت قانونى اداره كل اوقاف را هميشه منظور دارند.

مهر وزارت معارف *** امضاء نصيرالدوله

ص: 295

بسم اللّه الرحمن الرحيم

السيّد الجليل الميرزا احمد ابن الميرزا هدايت اللّه المتولى لروضة سيّدنا عبدالعظيم الحسنى بالرّى ابن الميرزا ابى الحسن المشتهر بآقا ميرالمتولّى المدفون بجنب طارمة حمزة الموسوى ابن الميرزا سيّدعلى المشتهر بميرزا بزرگ المتولى ختن ظلّ السلطان القاجارى ابن الميرزا ابى الحسن المتولّى ابن الميرزا سيّدعلى الخطّاط المتولى زمن السّلطان فتحعلى شاه القاجارى ابن الميرزا عبدالخالق المتولّى ابن الميرزا نظام الدّين على المتولى ابن الميرزا مجدالدين المتولى ابن الميرزا ابراهيم

المتولى لحرم سيّدنا عبدالعظيم و شيخ الاسلام بطهران ابن الميرزا نظام الدّين على المتولى ابن السيد محمدالمتولى و قاضى العسكر فى الدّولة الصّفوية ابن السيد حسين خاتم المجتهدين ابن الحسن بن الحسين بن جعفر المكّى ابن الحسين بن على بن عبداللّه بن المفضل بن احمد بن جعفر بن محفوظ بن الحسين بن عدنان بن جعفر بن محمد الجور بن الحسين بن على الخارص ابن محمدالديباج ابن الامام ابى عبداللّه جعفر الصادق سلام الله عليه و على آبائه الطاهرين و ابنائه الطيبين واللعن على اعدائهم و منكرى فضائلهم اجمعين. حرّره و صحّحه العبد شهاب الدين ابوالمعالى الحسينى النجفى المرعشى و تفصيل هذه الشجرة ذكرته فى كتابى مشجرات آل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و كان التحرير ببلدة قم المشرفه حرم الائمه 1326.

صورت شجره نامه توليت آستانه مباركه جناب آقاى حاج ميرسيد احمد هدايتى

رئيس شعبه ديوان عالى تميز

ص: 296

(4) زندگانى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

اشاره

تأليف

محمد جواد نجفى

(1344 ه .ش)

ص: 297

بسمه تعالى

گفتار مؤلف كتاب

خوانندگان محترم! اين كتاب دوران زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام را براى ما شرح مى دهد چون حضرت عبدالعظيم عليه السلام از فرزند زادگان امام حسن مجتبى عليه السلام به شمار مى رود، لذا ما شرح حال آن بزرگوار را با بيانى ساده نگاشتيم و ضميمه كتاب امام حسن نموديم، اميد است كه اين هديه در پيشگاه سيدالكريم حضرت عبدالعظيم عليه السلام مورد قبول واقع شود.

اين كتاب به پنج بخش و يك خاتمه تقسيم مى شود، كه خلاصه آنها بدين قرار است:

1- پدران حضرت عبدالعظيم.

2- ولادت حضرت عبدالعظيم.

3- دوران زندگى حضرت عبدالعظيم.

4- وفات حضرت عبدالعظيم.

5- فرزندان حضرت عبدالعظيم.

خاتمه - قبور امام زادگان و علمائى كه در اطراف قبر حضرت عبدالعظيم هستند.

ص: 298

بخش اوّل :پدران و برادران حضرت عبدالعظيم عليه السلام

1- پدران حضرت عبدالعظيم عليه السلام
اشاره

نسب حضرت عبدالعظيم حسنى به چهار واسطه به حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام مى رسد بدين طريق:

عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابيطالب عليه السلام گرچه قبل از اين قسمتى از شرح حال فرزندان و فرزند زادگان حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام را كه بعضى از آنان پدران حضرت عبدالعظيم عليه السلام بودند از نظر خوانندگان عزيز گذرانديم، ولى در عين حال در اينجا به مناسبت شرح حال حضرت عبدالعظيم شرح حال پدران آن حضرت را به نحو مفصل ترى به عرض خوانندگان محترم مى رسانيم.

شرح حال زيد بن حسن عليه السلام

شيخ مفيد رحمه الله مى نويسد: زيد بن حسن عليه السلام متولى صدقات پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم بود. زيد بزرگترين فرزندان امام حسن عليه السلام بود، زيد مردى كريم الطبع، شريف النفس، كثيرالخير بود. زيد را شعرا مدح بسيارى گفتند و مردم از اطراف و اكناف براى نيل به فضل زيد مى آمدند.

مورخين مى نويسند: زيد متولى صدقات پيغمبر اكرم بود موقعى كه سليمان بن

ص: 299

عبدالملك به خلافت رسيد براى آن عاملى كه در مدينه داشت نوشت: موقعى كه اين نامه من به تو رسيد زيد بن حسن را از توليت صدقات پيغمبر اكرم بر كنار مى كنى و توليت آنها را به فلان كس واگذار مى نمائى و او را درباره هر امرى از امور صدقات كه از تو مدد بخواهد امداد مى كنى!

موقعى كه عمر بن عبدالعزيز متصدى امر خلافت گرديد براى والى مدينه نوشت: چون زيد بن حسن شريف بنى هاشم و بزرگترين ايشان به شمار مى رود و موقعى كه نامه من به تو رسيد توليت صدقات رسول خدا را به زيد تفويض مى كنى و راجع به امور صدقات از او پشتيبانى مى نمائى والسلام.

زيد بن حسن با حضرت حسين بن على عليهماالسلام به كربلا نيامد، موقعى كه امام حسين عليه السلام شهيد شد زيد بن حسن به مناسبت اين كه عبداللّه زبير شوهر خواهرش ام الحسن بود با وى بيعت كرد و نزد او رفعت، موقعى كه عبداللّه زبير كشته شد زيد بن حسن خواهر خود را برداشت و به جانب مدينه آمد.

عزيزاللّه عطاردى در كتاب زندگانى حضرت عبدالعظيم از ابومعشر بلخى نقل مى كند: على بن ابيطالب عليه السلام مقرر داشته بود كه بايد توليت صدقات او در دست اهل فضل و كمال از فرزندانش باشد.

راوى گويد: توليت صدقات آن حضرت در زمان وليد بن عبدالملك به زيد بن حسن رسيد، در اين هنگام بين زيد و ابوهاشم كه عبداللّه بن محمد بن حنفيه باشد بر سر توليت و تصدى صدقات اختلاف پيدا شد.

ابوهاشم به زيد گفت: تو مى دانى كه ما در حسب و نسب با هم فرقى نداريم، تنها جهتى كه تو را بر من فضيلت مى دهد اين است كه تو از فرزندان فاطمه هستى و من از اين شرف بهره اى ندارم، ولى اين صدقات كه اكنون موجود است از فاطمه نيست و به اميرالمؤمنين على بن ابيطالب تعلق دارد، علاوه بر اين اميرالمؤمنين شرط كرده كه بايد توليت اين صدقات در دست افضل و اعلم از فرزندان او باشد و من اكنون از شما افقه و اعلم هستم؟

ص: 300

در اين هنگام كه اختلاف بين اين دو نفر در مورد تصدى صدقات پيدا شده بود زيد بن حسن به دمشق رفت و جريان را به خليفه اموى كه وليد بن عبدالملك بود گفت: در اين وقت به وليد بن عبدالملك از ابوهاشم سعايت شده بود كه وى ادعاى خلافت دارد و هم اكنون لشكريانش در عراق جمع شده و در انتظار فرمان او هستند و او هرگاه فرمان خروج صادر كند ناگهان بر عليه تو انقلاب خواهند كرد.

وليد بن عبدالملك هنگامى كه اين سخنان را درباره ابوهاشم شنيد آتش خشمش شعله ور شد و به عامل خود در مدينه نوشت: هرچه زودتر ابوهاشم را به دمشق بفرست، نامه را به قاصدى داد و او را روانه مدينه نمود، امير مدينه ابوهاشم را دستگير

كرده و به دمشق فرستاد.

وليد بن عبدالملك بر ابوهاشم خشمناك گرديد و او را به زندان افكند، او مدتى در زندان ماند، در اين هنگام كه وى در زندان به سر مى برد حضرت على بن الحسين عليه السلام براى استخلاص او به دمشق تشريف بردند. حضرت سجاد رو به خليفه نموده فرمود: فرزندان ابوبكر و عمر و عثمان به جهت پدران خود در ميان مردم به راحتى زندگى مى كنند و در ميان اجتماع معزز هستند و كسى به آنان صدمه و آزار نمى رساند.

ولى اكنون فرزندان پيغمبر در حبس و شكنجه و آزار هستند، شرافت نسب و قرابت آنان با حضرت رسول مراعات نمى گردد، اينك ابوهاشم كه عبداللّه بن محمد باشد مدتى است كه در زندان تو گرفتار است؟! وليد گفت: شنيده ام كه وى با پسر عم خود اختلافاتى دارد؟ علاوه به قرار اطلاع وى مدعى خلافت شده و گويا طرفدارانى در عراق پيدا كرده و قصد بلوا و آشوب دارد؟!

حضرت سجاد عليه السلام فرمود: زيد بن حسن و ابوهاشم هر دو پسر عم يكديگرند و گاهى ممكن است كه يك موضوع كوچك خانوادگى موجب رنجش و كدورت گردد، اين اختلاف جزئى نبايد موجب خشم و غضب شما شود، البته اين اختلاف كوچك كه همواره در بين افراد هر خانواده هست قابل اهميت نيست. در همين موقع بود كه حضرت سجاد عليه السلام جريان نزاع و اختلاف آن دو نفر را براى وليد

ص: 301

بن عبدالملك روشن كرد.

وليد بن عبدالملك از اختلاف اين دو نفر مطلع گرديد، و كينه ابوهاشم را كه در دل گرفته بود و قصد آزار و اذيت او را داشت از خود دور كرد و قلبش از وى مطمئن شد، پس از اين جريان حضرت سجاد عليه السلام فرمود: اكنون به خاطر حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم ابوهاشم را از زندان آزاد كن و او را نزد اهل بيتش بفرست!

وليد گفت: من اكنون او را از زندان آزاد كردم و از وى در گذشتم، اين هنگام ابوهاشم از زندان آزاد شد، امّا وليد به او اجازه نداد كه از دمشق بيرون شود، بلكه او را نزد خود تحت نظر نگاه داشت.

يك روز وليد به ابوهاشم گفت: يا ابا البنات، يعنى اى پدر دختران! ابوهاشم در جوابش گفت: آيا مرا به داشتن دختر سرزنش مى كنى و حال آن كه حضرت لوط و خاتم النبيين هم پدران دختران بودند؟!

وليد از اين جواب خشمگين شد و گفت: تو اهل جدل هستى از نزد من دور شو! ابوهاشم گفت: آرى به خدا قسم كه از نزد تو خواهم رفت، بعد از اين جريان بود كه ابوهاشم از دمشق بيرون شد و به طرف مدينه رفت. سرانجام وليد وسائلى را برانگيخت و او را مسموم كرد.

علامه مجلسى در جلد يازدهم بحار، صفحه 95 مى نويسد: ابوبصير از صادق آل محمد صلى الله عليه و آله وسلم روايت مى كند كه فرمود: زيد بن حسن نزد پدرم آمد و از وى ميراث حضرت رسول را مطالبه كرد. ميراث حضرت رسول عبارت بود از: زره، شمشير، انگشتر و آن عصائى كه در دست حضرت باقر عليه السلام بود.

زيد اظهار كرد كه من فرزند حسن هستم و او بزرگترين فرزند پيغمبر است و اكنون ارث آن جناب به من مى رسد و من اولى واحق به آن هستم.

در اين هنگام بين زيد بن حسن و زيد بن على بن الحسين گفتگوهائى صورت گرفت، زيد بن على پيش حضرت باقر آمد و گفت: اى برادر! من ديگر در اين مورد با زيد بن حسن سخنى ندارم، اين جريان به گوش زيد بن حسن رسيد، وى از اين قضيه

ص: 302

بسيار ناراحت گرديد، بعد از اين زيد بن حسن خدمت حضرت باقر عليه السلام آمد و با آن جناب مطالبى را در ميان گذاشت.

حضرت باقر به زيد فرمود: اگر اين تخته سنگى كه ما اكنون روى آن قرار گرفته ايم گواهى دهد كه من احق به ميراث حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم هستم تو باز حرف خود را تكرار مى كنى و يا از گفتار خود دست بر مى دارى؟ زيد جواب داد: اگر اين موضوع را مشاهده كردم البته دست از عقيده خود برمى دارم.

در اين وقت آن سنگ عظيم به سخن آمد و گفت: اى زيد! تو در حق امام ظلم مى كنى و تو به ميراث پيغمبر حقى ندارى، هنگامى كه زيد اين منظره را ديد از وحشت و خوف بر زمين افتاد و از خود بى خود شد.

عبدالملك مروان خليفه اموى از اين موضوع اطلاع پيدا كرد، زيد بن حسن هم بعد از اين جريان به دمشق رفت و موضوع اختلاف خود را با عبدالملك در ميان گذاشت، عبدالملك به عامل خود در مدينه نوشت و به او دستور داد كه محمد بن على را به دمشق بفرستد و حاكم را تهديد كرد كه اگر در اين قضيه كوتاهى كنى تو را خواهم كشت.

عامل مدينه در جواب او نوشت: نامه شما رسيد و از موضوع آن اطلاع كامل حاصل شد ولى اكنون اندكى توجه كن تا تو را از اين موضوع روشن كنم، محمد بن على كه تو او را از من خواسته اى مردى است كه امروز مثل او در روى زمين مرد با عفتى وجود ندارد، او مردى زاهد و پرهيزكار مى باشد و همواره در محراب خود مشغول عبادت است.

محمد بن على عليه السلام آنگاه كه به قرائت قرآن اشتغال دارد سباع و طيور به دور او اجتماع مى كنند و با او انس و الفت مى گيرند، وى از جهت علم، كمال، فضل، شرف و عبادت از اعلم مردم و دقيق ترين آنان مى باشد، من اكنون صلاح شما را در اين مى دانم كه به او رنج و آزار نرسانى و وى را صدمه نزنى، زيرا خداوند از هيچ قومى نعمتى را سلب نمى كند مگر اين كه آن قوم موجبات تغيير نعمت را از خود فراهم سازند و

ص: 303

روحيات و اخلاق خود را تغيير دهند.

هنگامى كه اين نامه به عبدالملك بن مروان رسيد وى فهميد كه عامل مدينه او را نصيحت كرده و خير او را خواسته است. خليفه بار ديگر به حاكم مدينه نوشت: يك ميليون درهم به محمد بن على بده و اسلحه، زره، شمشير، انگشتر و عصاى رسول خدا را كه نزد او محفوظ است از وى بگيرد و براى من بفرست.

عامل مدينه خدمت حضرت باقر آمد و گفت: از طرف عبدالملك بن مروان نامه اى رسيده و به من دستور داده كه يك ميليون درهم به شما بدهم و ميراث حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم را كه نزد شما نگاهدارى مى شود براى او بفرستم. حضرت باقر فرمود اندكى مرا مهلت ده تا در اين باره فكر كنم و تصميم بگيرم.

امام صادق عليه السلام فرمود: پدرم نامه اى براى عبدالملك بن مروان نوشت و مقدارى اثاثيه نيز براى او فرستاد، در اين هنگام زيد بن حسن كه در دمشق بود به مدينه وارد گرديد، بين او و حضرت باقر عليه السلام مذاكراتى شد، چند روز بعد از ورود زيد بود كه امام باقر عليه السلام از دنيا رفت و زيد بن حسن هم پس از مدت قليلى مريض شد و چندى بيهوش بود تا از اين جهان رخت بر بست.

علامه مجلسى پس از نقل اين حديث مى فرمايد اين حديث مخالف با تاريخ است، گويا راوى اشتباه كرده باشد و به جاى هشام، عبدالملك مروان را ذكر نموده.

شيخ مفيد در ارشاد مى نويسد: زيد بن حسن از دنيا رفت و ادعاى امامت نكرد و كسى هم مدعى امامت او نشد.

زيد بن حسن در سن 90 سالگى در حاجر (به كسر جيم) كه نام موضعى است بين مكه و مدينه از دنيا رفت.

عزيزاللّه عطاردى در كتاب زندگانى حضرت عبدالعظيم از عبداللّه بن ابوعبيده نقل مى كند: روزى كه زيد بن حسن در بطحاء از دنيا رفت و جنازه او را به مدينه حمل مى كردند من هم به اتفاق پدرم به استقبال جنازه او رفته بودم، وقتى به ثنيه - كه تپه اى است نزديك مدينه - رسيديم ناگهان جنازه زيد در حالى كه او را در قبه اى نهاده و

ص: 304

روى شتر گذاشته بودند از دور نمايان گرديد و عبداللّه بن حسن بن حسن در جلو جنازه پياده در حالى كه رداى خود را بر كمرش بسته بود حركت مى كرد.

در اين هنگام بود كه پدرم به من گفت: اى پسر! ركاب را نگاه دار تا من هم پياده شوم و نسبت به جنازه زيد احترامات لازم را به جا آورم، به خدا قسم اگر من سواره باشم و عبداللّه پياده راه رود به ما خير و نصيبى نخواهد رسيد و هرگز روى سعادت را نخواهيم ديد. پدرم از مركب پياده شد و به اتفاق عبداللّه بن حسن در جلو جنازه حركت كردند تا جنازه را وارد منزل نمودند، در آنجا غسلش دادند و بعد از آن به قبرستان بقيع حمل نمودند و در آنجا به خاك سپردند.

زيد بن حسن بالبابه كه دختر عبداللّه بن عباس بود ازدواج كرد. اين لبابه قبلاً زوجه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بود. همين كه آن حضرت در كربلا شهيد شد زيد بن حسن با وى ازدواج كرد، از اين لبابه پسرى به نام حسن و دخترى به نام نفيسه متولد گرديد. اين حسن بن زيد يكى از اجداد حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام به شمار مى رود كه اكنون شرح حال او را به عرض خوانندگان عزيز مى رسانيم. فرزند ذكور از زيد بن حسن فقط همين حسن به جاى ماند كه او را حسن مثنى هم مى گويند.

حسن بن زيد

حسن بن زيد مردى با سخاوت و فريادرس بينوايان بوده كه اين كتاب را گنجايش ذكر بذل و بخششهاى او نيست.

محدث قمى مى نويسد: منصور دوانيقى حسن بن زيد را حاكم مدينه و اطراف آن نمود. حسن بن زيد اوّل كسى بود كه طبق سنت بنى عباس لباس سياه در بر كرد. وى مدت 80 سال عمر كرد و زمان منصور، مهدى، هادى و رشيد عباسى را درك كرد.

حسن بن زيد با عموزادگان خود عبداللّه محض و پسرانش كه محمد و ابراهيم نام داشتند فاصله و بينونتى داشت. در آن موقعى كه ابراهيم را شهيد كردند و سر او را نزد منصور آوردند و در ميان طشتى نهادند حسن بن زيد در آن مجلس بود. منصور به

ص: 305

حسن گفت: صاحب اين سر را مى شناسى؟ حسن گفت: آرى مى شناسم و پس از ذكر بزرگواريهاى ابراهيم هاى هاى گريه كرد!

منصور گفت: من دوست نداشتم كه وى كشته شود، چون او مى خواست سر مرا از تنم دور كند لذا من سر او را از بدنش برگرفتم!!

خطيب بغداد در تاريخ بغداد مى نگارد: حسن بن زيد يكى از افراد با سخاوت به شمار مى رفت. وى مدت پنج سال از طرف منصور حاكم مدينه بود. پس از آن منصور بر او غضب كرد، او را از مقام حكومتى بر كنار كرد، اموال او را تصرف نمود، او را زندانى كرد، او همچنان در زندان بود تا موقعى كه منصور از دنيا رفت و مهدى به خلافت رسيد.

مهدى حسن بن زيد را از زندان آزاد نمود، اموالى كه از او گرفته بودند به وى مسترد كرد، مهدى هميشه طرفدار حسن بن زيد بود. حسن بن زيد به عزم حج حركت كرد و در حاجر كه نام موضعى است در راه حج از دنيا رفت.

در كتاب عمدة المطالب مى گويد: حسن بن زيد داراى هفت فرزند بود كه همه آنان صاحب فرزند بودند. نام فرزندان وى بدين قرار است:

1- قاسم 2- زيد 3- ابراهيم 4- اسحاق 5- عبداللّه 6- اسماعيل 7- على.

على بن حسن بن زيد

در كتاب مقاتل الطالبيين، چاپ 1368 طبع قاهره، صفحه 398 مى نويسد: كنيه على بن حسن ابوالحسن بود، مادر او كنيزى بود كه او را امة الحميد مى گفتند.

منصور او را با پدرش حسن در آن موقعى كه بر وى غضب نمود زندانى كرد. على بن حسن همچنان با پدرش در زندان بود تا اين كه در حبس از دنيا رفت.

عبدالله پدر حضرت عبدالعظيم عليه السلام

اين عبداللّه كه پدر حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام باشد در زمان جدش حسن بن زيد

ص: 306

به دنيا آمد و به جهت اين كه پدرش على در زندان منصور از دنيا رحلت كرد جدش براى سرپرستى وى اقدام نمود، حسن كه جد عبداللّه به شمار مى رفت نسبت به وى اظهار علاقه زيادى مى كرد و در پرورش و تربيت او مى كوشيد.

در كتاب منتقلة الطالبيين مى نويسد: عبداللّه كه پدر حضرت عبدالعظيم عليه السلام باشد از كنيز زر خريدى به نام حيفا تولد يافت.

2- برادران حضرت عبدالعظيم عليه السلام

در كتاب عمدة الطالب نام فرزندان عبداللّه را كه پدر حضرت عبدالعظيم باشد بدين قرار مى نگارد:

1- عبدالعظيم كه در شهر رى مدفون است.

2- احمد بن عبداللّه كه به قول بعضى از علماى انساب، اعقاب وى در مصر و كوفه بوده اند.

3- حسن بن عبداللّه معروف به: مهفهف كه در زمان معتضد عباسى متولى امور فدك بود. و از وى فرزندى به جاى نماند.

4- محمد بن عبداللّه كه او را نيز مهفهف مى گفتند و بعضى از نسابه ها گفته اند: اعقاب او در ابهر و زنجان بوده اند.

5 - حسن بن عبداللّه.

محدث قمى در كتاب منتهى الآمال تعداد فرزندان عبداللّه را نه نفر مى نويسد كه نام آنان بدين قرار است:

1- احمد 2- قاسم 3- حسن 4- محمد 5- ابراهيم 6- على اكبر 7- على اصغر 8 - زيد 9- عبدالعظيم.

ص: 307

بخش دوم ولادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام

عزيزاللّه عطاردى در كتاب زندگانى حضرت عبدالعظيم مى نويسد: از تاريخ ولادت حضرت عبدالعظيم اطلاعى در دست نيست و در مصادر ترجمه او از اين موضوع ذكرى به ميان نيامده، ما هرچه در اين مورد تحقيق كرديم به اين مطلب برنخورديم، ولى آنچه مسلم است وى در زمان حضرت موسى بن جعفر عليه السلام حيات داشته است.

يكى از فضلاى معاصر در رساله اى كه در شرح زندگى حضرت عبدالعظيم به نگارش درآورده مى گويد: عبدالعظيم حسنى در سال 202 هجرى متولد شده، ولى مأخذ گفتار خود را ذكر نكرده است. اين گفته مدرك درستى ندارد، زيرا حضرت عبدالعظيم راوى هشام بن حكم است. و او در سال 198 درگذشته. حضرت عبدالعظيم محضر مبارك حضرت رضا عليه السلام را درك نموده و حال اين كه آن جناب در سال 203 به شهادت رسيده است.

عمادزاده در جلد دوم كتاب زندگانى حضرت موسى بن جعفر عليه السلام صفحه 390 مى نويسد:

حضرت عبدالعظيم عليه السلام در اوايل سنه 200 هجرى در مدينه متولد شده.

نگارنده گويد: چون مدرك اين قول هم معلوم نيست بنابراين ما قضاوت را به عهده خوانندگان ارجمند مى گذاريم.

ص: 308

بخش سوم دوران زندگى حضرت عبدالعظيم عليه السلام

اشاره

حاوى چهار موضوع: 1- عرض عقيده حضرت عبدالعظيم 2- علت آمدن حضرت عبدالعظيم در شهر رى 3- تأليفات حضرت عبدالعظيم 4- رواياتى از حضرت عبدالعظيم.

1- عرض عقيده حضرت عبدالعظيم به حضرت هادى عليه السلام

شيخ صدوق از حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: من نزد حضرت امام على النقى عليه السلام رفتم، همين كه چشم آن حضرت به من افتاد فرمود: مرحبا بك. اى ابوالقاسم! حقا كه تو ولى و دوست ما هستى.

من گفتم: يا بن رسول اللّه! من مى خواهم عقيده و دينم را به شما عرضه كنم. چنانچه اين عقيده و دين من بر حق باشد بر آن باقى بمانم تا آن موقعى كه خدا را ملاقات نمايم؟

حضرت امام على النقى عليه السلام به من فرمود: بگو!

من گفتم: عقيده من اين است: حقا كه خداى تبارك و تعالى يكى است، چيزى مثل او نيست، از حد ابطال و تشبيه خارج است، خدا جسم، صورت، عرض و جوهر نيست، بلكه آفريننده اجسام و صورتها و خالق اعراض و جواهر، مربى و مالك و

ص: 309

برقراركننده و ايجاد كننده هرچيزى است.

عقيده من اين است كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله وسلم بنده و رسول خدا است،خاتم پيغمبران است و تا روز قيامت پيغمبرى بعد از او نخواهد بود، شريعت آن حضرت آخرين شريعت است و تا روز قيامت شريعتى بعد از شريعت آن بزرگوار نخواهد بود.

عقيده من اين است كه امام و خليفه و وصى بعد از پيغمبر اكرم حضرت اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام است و بعد از آن بزرگوار: حسن، حسين، على بن الحسين، محمد بن على، جعفر بن محمد، موسى بن جعفر، على بن موسى، محمد بن على و تو خلفاى پيغمبر هستيد.

در همين موقع بود كه امام على النقى عليه السلام فرمود: بعد از من پسرم حسن امام است، مردم نسبت به خليفه بعد از حسن چه خواهند كرد؟!

گفتم: از چه لحاظ؟

فرمود: از اين لحاظ كه او ديده نخواهد شد و حلال نيست كه نام او را ببرند تا آن موقعى كه خروج كند و زمين را پر از عدل و داد نمايد آن طور كه پر از ظلم و ستم شده باشد.

گفتم: من هم اقرار كردم و مى گويم: دوست آنان دوست خدا و دشمن آنان دشمن خدا است. طاعت ايشان طاعت خدا و نافرمانى ايشان نافرمانى خدا خواهد بود.

عقيده من اين است كه معراج پيغمبر اكرم، سؤال در قبر، بهشت، جهنم، صراط و ميزان بر حق است. قيامت خواهد آمد و ترديد در آن نخواهد. هركسى كه در قبر باشد خدا او را برانگيخته خواهد كرد.

عقيده من اين است كه فرائض (يعنى واجبات) بعد از ولايت على و فرزندانش عبارتند از: نماز، روزه، زكات، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر.

امام على النقى عليه السلام به حضرت عبدالعظيم فرمود: به خدا قسم اين همان دينى است كه خدا براى بندگانش پسنديده است، خدا تو را در دنيا و آخرت به قول ثابت نگاه دارد.

ص: 310

2- علت آمدن حضرت عبدالعظيم به شهر رى

راجع به اين كه عبدالعظيم عليه السلام در چه زمانى و مكانى با امام على النقى عليه السلام ملاقات كرد. و عقائد خود را به عرض آن حضرت رسانيده است اطلاعى در دست نويسندگان نيست ولى بعضى اين احتمال را مى دهند كه اين ملاقات و عرض عقيده در سامرا اتفاق افتاده باشد.

بنابر اين كه اين عرض عقيده در سامراء بوده است، از قرائن معلوم است كه چون حضرت امام على النقى عليه السلام در حبس نظر بوده و در موقعى كه حضرت عبدالعظيم عقائد خود را به عرض آن حضرت رسانده و آن بزرگوار را با پدران و فرزندانش امام بر حق و مفترض الطاعه مى دانسته مأمورين خليفه عقائد و گفته هاى حضرت عبدالعظيم حسنى را براى خليفه نقل مى كردند.

لذا خليفه كه متوكل بود. دستور توقيف و بازداشت حضرت عبدالعظيم را صادر كرد. وقتى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام از فكر و تصميم دستگاه خليفه اطلاع يافت و فهميد كه مأمورين خليفه در تعقيب و دستگرى او مى كوشند لذا از دست آنان فرارى و متوارى گرديد، خود را در شهرها و قريه ها و قصبات از انظار پنهان مى كرد و در انجمن و مساجد و محافل عمومى شركت نمى كرد، در همين حال كه به طور پنهانى در گردش بود وارد شهر رى شد.

عمادزاده در جلد دوم زندگانى حضرت موسى بن جعفر عليه السلام صفحه 390 مى نويسد:

حضرت عبدالعظيم عليه السلام در سنه 250 هجرى از سامراء به طرف ايران هجرت كرد.

نگارنده گويد: چون براى اين قول مأخذ و مدركى نقل نشده لذا قضاوت را به عهده خوانندگان محترم مى گذاريم.

موقعى كه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام وارد شهر رى گرديد در منزل يكى از شيعيان مسكن گرفت، در آنجا مخفيانه به سر مى برد، بسيار احتياط مى كرد، همين كه شيعيان اين شهر از ورود آن حضرت با خبر شدند مخفيانه با آن بزرگوار آمد و رفت مى نمودند. حضرت عبدالعظيم در اين محل و در ميان شيعيان اهل بيت موقر و

ص: 311

محترم بود و آنان مسائل شرعيه و احكام دين خود را از آن حضرت مى پرسيدند.

از حديث ابوحماد رازى از حضرت هادى معلوم مى شود حضرت عبدالعظيم در اين شهر مصدر امور شرعى بوده و از امام هادى عليه السلام هم اجازه داشته است.

علامه مجلسى در مزار بحار از برقى روايت مى كند كه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام در شهر رى در منزل يكى از شيعيان در سردابى منزل كرده بود، روزها روزه مى گرفت و شبها به عبادت خدا مشغول بود. گاهى به طور مخفيانه به زيارت آن قبرى كه فعلاً مقابل قبر خود آن حضرت قرار دارد مى رفت و مى فرمود: اين قبر يكى از فرزندان حضرت موسى بن جعفر عليه السلام است و ظاهرا منظور آن حضرت همين قبر حمزة بن موسى بن جعفر بوده است.

3- تأليفات حضرت عبدالعظيم عليه السلام

نجاشى در ضمن شرح حال حضرت عبدالعظيم عليه السلام مى نويسد: وى كتابى درباره خطبه هاى حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام نوشته است.

يكى ديگر از تأليفات حضرت عبدالعظيم عليه السلام بوده به نام: يوم و ليله، صاحب بن عباد در رساله خود از اين كتاب نام مى برد. اين دو كتاب فعلاً در دست نيستند.

4- رواياتى از حضرت عبدالعظيم عليه السلام
اشاره

رواياتى كه از اين به بعد به نظر خوانندگان محترم مى رسانيم به چند واسطه به معصوم مى رسند، كه يكى از آن واسطه ها حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام است، ولى ما از لحاظ اختصار از ذكر راويان قبل از حضرت عبدالعظيم و همچنين راويان بعد از آن حضرت خوددارى مى كنيم و فقط به ذكر نام مبارك آن بزرگوار قناعت مى نمائيم و چون دانشمند معاصر جناب آقاى عزيزاللّه عطاردى در اين باره استقصاى شايان توجهى كرده است لذا ما قسمتى از آن رواياتى را كه معظم له نگاشته است از كتاب زندگى حضرت عبدالعظيم نقل مى كنيم.

ص: 312

اصول كافى

1- حضرت عبدالعظيم به چند واسطه از باقر آل محمد صلى الله عليه و آله وسلم روايت مى كند كه فرمود:

كسى كه در انتظار صاحب امر ما باشد زيانى به او نخواهد رسيد و مثل اين است كه آن شخص در وسط خيمه مهدى عليه السلام و در ميان لشكر آن حضرت مرده باشد.

مؤلف گويد: كسى كه بخواهد بهترين كتاب را درباره مهدى موعود عليه السلام بخواند، لازم است به كتاب المهدى تأليف مرحوم آيت اللّه سيدصدرالدين رحمه الله كه ما آن را ترجمه كرده ايم مراجعه نمايد.

2- حضرت عبدالعظيم به چند واسطه از صادق آل محمد صلى الله عليه و آله وسلم روايت مى كند كه فرمود: هركس خدا را بدون اين كه احكام عبادى را از امام صادقى بشنود عبادت كند پروردگار توانا او را به مشقت و سختى گرفتار خواهد كرد. و كسى كه مسائل دينى را از غير محلى كه خدا تعيين كرده باشد فرا گيرد و ادعا كند دين صحيح همين است در زمره مشركين خواهد بود.

3- حضرت عبدالعظيم از امام جواد، او از پدرش از حضرت على بن ابيطالب از رسول اكرم عليهم السلام روايت مى كند كه فرمود: خدا اسلام را پديد آورد و از براى آن فضا و عرصه اى قرار داد، نور و حصن و ناصرى مقرر داشت. فضاى اسلام قرآن، نور آن حكمت، حصنش كارهاى نيك، انصار اسلام من و اهل بيتم و شيعيان ايشان، پس شما اهل بيت مرا با شيعيان و انصار آنان دوست داشته باشيد.

موقعى كه مرا به آسمان بردند و جبرئيل مرا به اهل آسمان معرفى كرد خدا دوستى من و اهل بيتم و شيعيان و انصار آنان را در دل هاى فرشتگان وديعه نهاد. اين محبت تا

روز قيامت نزد ايشان محفوظ است.

آنگاه جبرئيل مرا به زمين آورد و به اهل زمين معرفى كرد، خداى توانا محبت من و اهل بيتم و شيعيان آنان را در دل هاى مؤمنين امتم به نحو امانت جاى داد، مؤمنين امتم تا روز قيامت اين وديعه مرا در خاندانم نگاه دارى خواهند نمود.

آگاه باشيد!! اگر مردى از امت من تمام عمر خود را در عبادت و پرستش خدا به

ص: 313

پايان برساند موقعى كه در پيشگاه پروردگار حكيم قرار گيرد و بغض اهل بيتم را در دل داشته باشد و يا دشمن شيعيان آنان باشد، خدا او را به حال خود واگذار مى نمايد و سينه او هيچ وقت از نفاق خالى نخواهد بود.

4- حضرت عبدالعظيم به چند واسطه روايت مى كند كه عمر و بن عبيد به حضور صادق آل محمد صلى الله عليه و آله وسلم مشرف و پس از سلام در محضر آن حضرت نشست و آيه شريفه: «الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الاْءِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ»(1) راتلاوت كرد و ساكت شد.

امام صادق عليه السلام فرمود: چرا سكوت كردى؟

گفت: ميل دارم كه گناهان كبيره را از قرآن بشناسم.

امام صادق عليه السلام گناهان كبيره را براى او شرح داد و فرمود:

1- بزرگترين گناهان شرك به خدا است، زيرا كه خدا مى فرمايد: كسى كه براى خدا شريك قائل شود خداى قهّار بهشت را بر او حرام خواهد كرد.

2- يكى از گناهان كبيره نوميدى از رحمت خدا است.

زيرا كه خداى رؤوف مى فرمايد: از رحمت پروردگار نوميد نمى شود مگر كافران.

3- از مكر خدا (يعنى انتقام كشيدن او) در امان بودن، گناه كبيره است. زيرا كه خداى تعالى مى فرمايد: از مكر خدا در امان نخواهد بود مگر گروه زيان كاران.

4- از جمله گناهان كبيره نافرمانى پدر و مادر است. زيرا خداى سبحان شخص عاق (والدين) را بدبخت و ستمگر معرفى نموده.

5- از جمله گناهان كبيره كشتن آن كسى است كه خداى حكيم ريختن خون او را حرام كرده باشد - مگر اين كه ريختن خون او بر حق باشد - براى اين كه خداى عزيز مى فرمايد: جزاى كسى كه خون مؤمنى را بريزد دوزخ است و او هميشه در آنجا

ص: 314


1- سوره شورى، آيه 36، يعنى مؤمنين آن افرادى هستند كه از گناهان كبيره و كارهاى زشت اجتناب مى نمايند - مؤلف.

معذب خواهد بود.

6 - يكى از گناهان كبيره نسبت زنا به زن و مرد مسلمان دادن است. زيرا كه خداى رؤوف مى فرمايد: افرادى كه به زنان و مردان مسلمان نسبت زنا مى دهند در دنيا و آخرت ملعونند و عذاب دردناكى براى آنان خواهد بود.

7- يكى از گناهان كبيره خوردن مال يتيم است. چون كه خدا درباره اين طور افراد مى فرمايد: جز اين نيست كه آتش مى خورند و به زودى دچار آتش دوزخ خواهند شد.

8 - يكى از گناهان كبيره فرار از جهاد (با كفار) است. چه آن كه خداى سبحان مى فرمايد: كسى كه در روز جهاد پشت به دشمن كند و فرار نمايد مشمول غضب خدا و جايگاه او در دوزخ كه بد جايگاهى است خواهد بود، مگر آن افرادى كه از جبهه جنگ برگردند و خود را براى حمله بعدى آماده كنند يا اين كه از يك عده مسلمين فرار كنند و به عده ديگرى از آنان ملحق شوند.

9- يكى از گناهان كبيره ربا و پول منفعتى خوردن است. زيرا خداى قهار (درباره اين گونه افراد) مى فرمايد: اشخاصى كه ربا مى خورند (روز قيامت) بر نمى خيزند مگر نظير آن كسى كه شيطان به او آسيب رسانده و او ديوانه شده باشد.

10- يكى از گناهان كبيره سحر و جادو مى باشد زيرا كه خداى تعالى مى فرمايد: حقا كه دانستند كسى كه خريدار سحر و جادو باشد در آخرت نصيبى نخواهد داشت.

11- يكى از گناهان كبيره زناكردن و زنادادن است، براى اين كه خداى قهار مى فرمايد: كسى كه اين كار زشت را انجام دهد به گناه خواهد پيوست و عذاب او در روز قيامت دو برابر خواهد شد و هميشه با ذلت در جهنم خواهد بود.

12- يكى از معاصى كبيره دروغى است كه صاحب خود را دچار زشتى و بدكارى كند. چنان كه خداى سبحان مى فرمايد: آن افرادى كه عهد و پيمان خدا و قسمهاى خود را به قيمت كمى مى خرند (يعنى ارزشى براى آنها قائل نيستند) در قيامت بهره و نصيبى نخواهند داشت.

ص: 315

13- يكى از گناهان كبيره خيانت كردن در اموال (مسلمين) است. زيرا خداى عزيز مى فرمايد: كسى كه خيانت كند. آنچه را كه خيانت كرده باشد آن را در روز قيامت خواهد آورد.

14- يكى از گناهان كبيره نپرداختن زكات واجب مى باشد. براى اين كه خدا مى فرمايد: صورت ها و پهلوها و پشت هاى آن افرادى كه (زكات پول هاى مورد زكات را نمى دهند) به وسيله همان پول ها داغ خواهد شد (به قول معروف نقره داغ از آنان برمى دارند).

15- يكى از گناهان كبيره شهادت دروغ و كتمان شهادت است. به جهت اين كه خداى جهان مى فرمايد: كسى كه شهادت را كتمان كند (و در موقع لزوم شهادت ندهد) قلبش آلوده و گناهكار است.

16- يكى از گناهان كبيره شراب خوارى و ميگسارى است. زيرا خداى حكيم از مشروبات آن طور نهى كرده كه از پرستش بتها نهى نموده.

17- يكى از گناهان كبيره اين است كه كسى نماز را يا واجبات ديگرى را كه خدا واجب كرده عمدا ترك نمايد. به جهت اين كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم مى فرمايد: كسى كه نماز را عمدا ترك كند حقا كه از ذمه خدا و رسول بيرون رفته است.

18- يكى از گناهان كبيره پيمان شكنى و قطع رحم است. براى اين كه خداى رؤوف مى فرمايد: براى اين گونه افراد لعنت و خانه بدى خواهد بود.

5- حضرت عبدالعظيم به چند واسطه از عمروبن جميع روايت مى كند كه گفت: از باقر آل محمد صلى الله عليه و آله وسلم راجع به نماز خواندن در مسجدهائى كه صورت در آنها كشيده شده پرسش كردم، فرمود: من از نماز خواندن در اين گونه مسجدها كراهت دارم ولى فعلاً نماز خواندن در اين مسجدها براى شما مانعى ندارد.

موقعى كه حكومت عدل بر سر كار آمد خواهيد ديد كه با اين گونه مساجد چه عملى خواهد شد.

ص: 316

محاسن برقى

1- حضرت عبدالعظيم به چند واسطه از صادق آل محمد صلى الله عليه و آله وسلم روايت مى كند كه فرمود:

تارك زكات، در آن موقعى كه بر او واجب شده باشد نظير كسى است كه به پرداختن زكات معتقد نباشد.

كامل الزيارة

1- حضرت عبدالعظيم به چند واسطه از سدير صيرفى روايت مى كند كه گفت: در حضور امام محمدباقر عليه السلام بوديم كه جوانى سخن از قبر امام حسين عليه السلام به ميان آورد، امام باقر به آن جوان فرمود: هيچ بنده اى در اين راه قدم برنمى دارد مگر اين كه خدا براى او حسنه اى مى نويسد و گناهى را از گناهانش محو مى نمايد.

2- حضرت عبدالعظيم به چند واسطه از صادق آل محمد صلى الله عليه و آله وسلم روايت مى كند كه فرمود: آسمان جز براى حسين بن على عليه السلام و حضرت زكريا عليه السلام گريه نكرده است.

3- حضرت عبدالعظيم صلى الله عليه و آله وسلم به چند واسطه از كثير بن شهاب حارثى روايت مى كند كه گفت: در رحبه نزد اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام نشسته بوديم كه ناگاه ديديم حسين عليه السلام از دور پيدا شد؛ در اين هنگام بود كه على عليه السلام خنده اش گرفت و به قدرى خنديد كه دندانهاى نواجدش نمايان شد، آنگاه فرمود: خدا (در قرآن) گروهى از ذكر كرده و فرمود: «فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ وَ مَا كَانُوا مُنظَرِينَ»(1)

ولى به خدايى كه حبه را مى شكافد و خلق را مى آفريند اين (فرزند من حسين) كشته خواهد شد و آسمان و زمين بر او گريه خواهند كرد.

ص: 317


1- . سوره دخان، آيه 29 يعنى آسمان و زمين بر آنان گريان نشدند و مهلتى هم به ايشان داده نشد - مؤلف.
كتاب من لايحضره الفقيه

1- حضرت عبدالعظيم عليه السلام به چند واسطه از ابراهيم بن ابى محمود روايت مى كند كه گفت: به حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام گفتم: اى پسر پيغمبر! درباره اين حديثى كه مردم از پيغمبر اكرم روايت مى كنند و مى گويند: آن حضرت فرموده: خدا در هر شب جمعه به آستان دنيا فرود مى آيد، چه مى فرمائيد؟

حضرت رضا عليه السلام فرمود: خدا لعنت كند آن افرادى را كه (اين گونه) كلمات را تغيير و تبديل مى دهند!! به خدا قسم كه پيغمبر خدا چنين حرفى را نزده، بلكه آن حضرت فرموده: خداى توانا در ثلث آخر هر شبى و اوّل شب جمعه ملكى را به آسمان دنيا فرو مى فرستد و به او دستور مى دهد تا ندا كند: آيا خواهنده اى هست تا من به او عطا كنم؟ آيا توبه كننده اى هست تا من توبه او را بپذريم؟ آيا كسى هست كه طلب آمرزش كند تا من او را بيامرزم؟

اى كسى كه طالب خيرى! جلو بيا! اى كسى كه طالب شرى! كوتاه كن!

آن ملك همچنان ندا مى كند تا موقعى كه صبح طلوع كند همين كه صبح طلوع كرد، به محل خود كه ملكوت آسمان است مراجعت مى نمايد. اين موضوع را پدرم از جدم، از پدران بزرگوارش، از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم براى من نقل كرد.

كتاب توحيد صدوق

1- حضرت عبدالعظيم به چند واسطه از حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: يك روز ابوحنيفه از حضور امام جعفر صادق عليه السلام خارج و با حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام مصادف شد.

ابوحنيفه به آن حضرت گفت: اى پسر! معصيت از كيست؟

فرمود: از سه حال خارج نيست:

1- يا اين كه معصيت از طرف خدا است - در صورتى كه از طرف خدا نيست - پس براى شخص كريم سزاوار نيست كه بنده خود را براى عملى كه انجام نداده

ص: 318

عذاب كند.

2- يا اين كه معصيت از خدا و بنده خدا به طور شراكت صادر مى شود - در صورتى كه اين طور نيست - پس براى شريك قوى سزاوار نيست كه در حق شريك ضعيف، ظلم و ستم كند.

3- يا اين كه معصيت فقط از بنده خدا است - همين طور هم هست - پس اگر خدا او را عقاب كند براى گناه او است و اگر او را ببخشد براى كرم و بخشش خدا است.

كتاب معانى الأخبار

1- حضرت عبدالعظيم از حضرت امام على النقى عليه السلام روايت مى كند كه مى فرمود: منظور از (شيطان) رجيم يعنى ملعون، يعنى از مواضع خير رانده شده، يعنى هيچ مؤمنى به ياد او نمى آيد مگر او را لعنت مى كند. در علم خدا گذشته است: موقعى كه قائم عليه السلام خروج كند هيچ مؤمنى در زمان خود نيست مگر اين كه او را به وسيله سنگ دور مى كند، آن طور كه قبلاً به وسيله لعن دور شد.

2- حضرت عبدالعظيم از حضرت امام على النقى عليه السلام ، از پدرش، از پدران بزرگوارش، از حضرت حسين بن على عليهماالسلام، از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم روايت مى كند كه فرمود: ابوبكر به منزله گوش من است، عمر به منزله چشم من است، عثمان به منزله قلب من است.

امام حسين عليه السلام مى فرمايد: همين كه صبح شد من نزد پيغمبر خدا رفتم، پدرم على، ابوبكر، عمر و عثمان در حضور آن حضرت بودند. من به رسول اكرم گفتم: من درباره اين اصحاب در روز گذشته از تو يك موضوعى شنيدم، معنى آن سخنى كه ديروز راجع به ايشان فرمودى چيست؟

فرمود: آرى، آنگاه به دست خود به ايشان اشاره كرد و فرمود: اينان گوش و چشم و دل من هستند. به همين زودى راجع به ولايت اين وصى من و اشاره كرد به حضرت اميرالمؤمنين على ابن ابيطالب عليه السلام ، از ايشان سؤال خواهد شد. آنگاه فرمود: خداى

ص: 319

تعالى مى فرمايد: «إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً»(1)

بعد از آن فرمود: به عزت پروردگارم قسم كه جميع امت من در روز قيامت نگاه داشته مى شوند و درباره ولايت على عليه السلام از آنان سؤال خواهد شد و معنى قول خداى تعالى كه مى فرمايد: «وَقِفُوهُم اِنَّهُمْ مَسْئُوْلُوْنَ» همين است.

كتاب اختصاص

1- حضرت عبدالعظيم از حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: اى عبدالعظيم! سلام مرا به دوستانم برسان و به ايشان بگو: راهى براى شيطان در نفس هاى خود قرار ندهند! آنان را به راستگوئى و اداى امانت دستور بده! به آنان دستور بده تا درباره آن امورى كه معين و مدد كار ايشان نيست جدال نكنند و براى ديد و بازديد نزد يكديگر رفت و آمد كنند، زيرا كه اين گونه كارها موجب تقرب و نزديكى به من مى شوند.

دوستان من، نبايد مشغول امورى شوند كه يكديگر را شكست دهند، زيرا من به جان خودم قسم خورده ام كه هركس اين گونه اعمال را انجام دهد و بدين وسيله يكى از دوستان مرا غضبناك نمايد من دعا كنم كه خدا او را در دنيا دچار شديدترين عذاب كند و او در آخرت در رديف زيانكاران به شمار آيد.

به دوستان من بفهمان كه خداى غفور نيكوكاران آنان را آمرزيده و از گنه كاران هم مى گذرد، مگر آن افرادى كه كسى را (در امانت) من شريك قرار دهند يا يكى از دوستان مرا آزار رسانند، يا نسبت به دوست من نيت و نظر بدى داشته باشد، زيرا خدا اين شخص را نخواهد آمرزيد تا آن موقعى كه از اين گونه كارها دست بردارد.

اگر اين شخص از اين عمل منصرف شود چه بهتر والاّ خدا روح ايمان را از قلبش

ص: 320


1- . سوره اسراء، آيه 35؛ يعنى حقا كه گوش و چشم و دل، همه آنها از آنچه كه به آن علم ندارى و به دنبال آن مى روى مسؤول خواهند بود - مؤلف.

خواهد گرفت و از (زير سايه) ولايت من خارج خواهد شد و از ولايت ما خانواده نصيب و بهره اى نخواهد داشت و من از اين گونه كارها به خدا پناه مى برم!!

كتاب علل الشرايع

1- حضرت عبدالعظيم مى گويد: از حضرت امام على النقى عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

علت اين كه خدا حضرت ابراهيم را خليل خود قرار داد اين بود كه آن بزرگوار زياد به محمد و اهل بيتش صلوات مى فرستاد.

2- حضرت عبدالعظيم به چند واسطه از يونس بن ظبيان از صادق آل محمد صلى الله عليه و آله وسلم روايت مى كند كه فرمود: فاطمه اطهر داراى نه (9) اسم بود كه عبارتند از: 1- فاطمه 2- صديقه 3- مباركه 4- طاهره 5- زكيه 6- راضيه 7- مرضيه 8- محدثه (بضم ميم و فتح حاء و دال) 9- زهراء.

آنگاه آن بزرگوار به يونس فرمود: آيا مى دانى تفسير و معنى كلمه فاطمه چيست؟ گفتم: مرا از آن آگاه فرما؟ فرمود: يعنى آن بانو از شر بر كنار است.

راوى مى گويد: آنگاه آن حضرت فرمود: اگر اميرالمؤمنين على عليه السلام نبود كه با فاطمه عليهاالسلام ازدواج نمايد از زمان آدم تا روز قيامت همسرى براى زهرا عليهاالسلام پيدا نمى شد.

3- حضرت عبدالعظيم از امام على النقى عليه السلام از پدران بزرگوارش، از حضرت امام محمدباقر عليهم السلام روايت مى كند كه فرمود: مكروه است انسان در شب اوّل و شب وسط و شب آخر ماه با زوج خود نزديكى كند، زيرا كسى كه اين عمل را انجام دهد فرزندش مجنون خواهد شد، آيا نمى بينى كه جنون شخص مجنون در اوّل و وسط و آخر ماه شدت مى يابد.

آنگاه آن بزرگوار فرمود: كسى كه در موقع قمر در عقرب ازدواج كند خيرى نخواهد ديد و كسى كه در محاق ماه (يعنى اواخر آن) ازدواج كند، بايد در انتظار سقط جنين باشد.

ص: 321

4- حضرت عبدالعظيم به چند واسطه روايت مى كند كه امام محمدباقر عليه السلام به محمد بن مسلم فرمود:اى محمد بن مسلم!مردم تو رافريب ندهندزيراكه مسؤوليت كارهاى تو به عهده خودت خواهد بود و به آنان ربطى ندارد، روزگار را به چنين و چنان نگذارنى! زيرا كسى با تو خواهد بود كه كارهاى روزمره تو را به شمار مى آورد!

هرگز آن حسنه اى را كه انجام مى دهى كوچك و ناچيز مشمار! زيرا تو يك وقتى آن را خواهى ديد كه تو را خوشحال خواهد كرد. هرگز آن گناهى را كه انجام مى دهى كوچك مشمار! زيرا تو يك موقعى آن را مى بينى كه تو را ناراحت مى نمايد! احسان و نيكويى كن! زيرا من هرگز چيزى را از حسنه جديده سريع تر نديده ام كه گناه گذشته را دريابد (و آن را جبران و محو نمايد)

5- حضرت عبدالعظيم به چند واسطه از باقر آل محمد صلى الله عليه و آله وسلم روايت مى كند كه فرمود: رسول خدا در حالى كه مردم نزد آن حضرت اجتماع كرده بودند فرمود: خدا را براى آن غذا دادنى كه از نعمتهاى خود به شما مى دهد، دوست داشته باشيد! مرا هم براى خدا و نزديكان مرا براى خاطر من دوست بداريد.

6 - حضرت عبدالعظيم به چند واسطه از حضرت على بن الحسين عليهماالسلامروايت مى كند كه فرمود: تو حق ندارى با هر كسى كه دلخواه تو باشد بنشينى! زيرا خداى حكيم مى فرمايد: هرگاه آن افرادى را كه درباره آيات ما كنجكاوى (و خورده گيرى) مى كنند ديدى، از آنان روگردان باش تا راجع به مطالب ديگرى غورو گفتگو نمايند و چنان چه (تا به حال) شيطان فراموشى را دچار تو كرده باشد اكنون كه متذكر شدى با مردمان ظالم و ستمكار منشين!

تواين حق را ندارى كه هرچه مى خواهى بگوئى!زيراخداى عليم مى فرمايد:آن چه را كه به آن علم ندارى دنبال منماى! و پيغمبر اكرم هم در اين باره مى فرمايد: خدا رحمت كند بنده اى را كه خير بگويد تا سودمند شود، يا ساكت باشد تا سالم بماند!

تو اين حق را ندارى هرچه را كه مى خواهى گوش دهى! زيرا خداى سبحان مى فرمايد: گوش، چشم، دل، همه آنها در پيشگاه پروردگار مسؤولند!

ص: 322

كتاب عيون اخبار الرضا عليه السلام

1- حضرت عبدالعظيم عليه السلام به چند واسطه از حضرت على بن ابيطالب عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: من و فاطمه زهرا به حضور پيغمبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله وسلم مشرف شديم، من ديدم كه آن حضرت به شدت گريان است، گفتم: پدر و مادرم به فدايت چه باعث شده كه شما گريه مى كنيد؟!

فرمود: يا على! آن شبى كه مرا به معراج بردند عده اى از زنان امت خود را در عذاب شديد ديدم، لذا براى ايشان گريه مى كنم.

زنى را ديدم كه او را به موى سرش آويخته بودند و مغز سرش مى جوشيد.

زنى را ديدم كه او را به زبان آويخته بودند و آب جوش جهنم را به حلق او مى ريختند.

زنى را ديدم كه گوشت بدن خود را مى خورد و آتش از زير بدن او شعله مى كشيد.

زنى را ديدم كه پاهاى او را به دستهايش بسته بودند و مار و عقرب ها را بر او مسلط كرده بودند.

زنى را ديدم كه كور و كر و لال بود، او را در تابوت آتش جاى داده بودند، مغز سرش از بينى او خارج مى شد، بدنش از شدت مرض خوره و پيسى پاره پاره مى شد.

زنى را ديدم كه او را با پايش در تنور آتش آويخته بودند.

زنى را ديدم كه گوشت بدن او را از جلو و عقب با مقراض هاى آتشين مى بريدند.

زنى را ديدم كه صورت و دست هاى او را مى سوزانيدند و روده هاى خود را مى خورد.

زنى را ديدم كه سرش مثل سر خوك و بدنش چون بدن الاغ بود و دچار هزارها نوع عذاب بود.

زنى را ديدم كه به شكل سگ بود، آتش از دبر او مى كردند و از دهانش خارج مى گردند و ملائكه با عمودهاى آتشين بر سر و صورتش مى زدند!!

فاطمه عليهاالسلام گفت: اى حبيب و نور ديده من! بفرما: عمل و سيره ايشان چه بود كه

ص: 323

خداى قهار آنان را به انواع عذاب دچار كرده؟!.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: اى دختر گرامى! آن زنى را كه به موى سر آويخته بودند زنى است كه موى سر خود را از مردان نامحرم نمى پوشانيد.

آن زنى را كه به زبان آويخته بودند زنى است كه شوهر خود را به زبان آزار مى كرده.

آن زنى را كه به پستان آويخته بودند مانع مى شد كه شوهر با او هم بستر شود.

آن زنى را كه با پاها آويخته بودند بى اجازه شوهر از خانه بيرون مى رفت.

آن زنى كه گوشت بدن خود را مى خورد براى نامحرم زينت مى كرد.

آن كه پاهايش را به دستهايش بسته بودند خود را تطهير نمى كرده، لباسهايش را پاك نمى نموده، غسل حيض و جنايت نمى كرده، بدن خود را از نجاست ها تطهير نمى نموده، نماز را سبك مى شمرده.

آن زنى كه كور و كر و لال بود از راه زنا فرزند به هم مى رسانده و به گردن شوهر خود مى بسته، آن كه گوشت بدنش را مقراض مى كردند خود را به مردان عرضه مى كرده كه به او رغبت پيدا كنند.

آن زنى كه صورت و بدنش را مى سوزانيدند و روده هاى خود را مى خورد واسطه بين زن و مرد نامحرم بوده كه آنان را به هم برساند.

آن زنى كه سرش مثل سر خوك و بدنش نظير بدن الاغ بود سخن چين و دروغ گو بوده.

آن كه صورت سگ داشت و آتش در دبرش مى كردند خواننده و حسود بوده.

بعد از آن رسول خدا فرمود: واى بر زنى كه شوهر خود را به خشم درآورد و خوشا به حال زنى كه شوهر خود را راضى بدارد.

2- حضرت عبدالعظيم عليه السلام به چند واسطه از محمود ابن ابى البلاد روايت مى كند كه گفت: از حضرت رضا عليه السلام شنيدم مى فرمود: كسى كه از مردم منعم (يعنى آن افرادى كه

ص: 324

به انسان احسان مى كنند) سپاسگذارى نكند (مثل اين است كه) از خدا سپاسگذارى نكرده باشد.

3- حضرت عبدالعظيم به چند واسطه از ابراهيم بن ابى محمود از حضرت امام رضا عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: مؤمن آن كسى كه هرگاه نيكوئى كند خوشحال شود و هرگاه عمل زشتى انجام دهد استغفار نمايد.

مسلمان آن كسى است كه مسلمانان از دست و زبان او در آسايش باشند. از ما نيست آن كسى كه همسايه اش از شر و آزار او در امان نباشد.

4- حضرت عبدالعظيم به چند واسطه از امام محمدتقى عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

سلمان، ابوذر را در منزل خود دعوت كرد و دو گرده نان نزد او نهاد، ابوذر آن نانها را

آزمايش و زير و رو مى كرد، سلمان گفت: اى ابوذر! براى چه اين گرده نان ها را آزمايش مى كنى؟!

ابوذر گفت: مى ترسم اين نان ها تازه نباشند.

سلمان به شدت غضبناك شد و گفت: چه چيزى تو را جرأت داد كه اين دو گرده نان را آزمايش نمائى؟ به خدا قسم كه آب زير عرش و ملائكه در اين نان عمل كرده اند تا آن را تحويل باد داده اند، باد پس از انجام وظيفه خود آن را تحويل ابر داده، ابر هم آن را به باران مبدل كرده و به جانب زمين فرو فرستاد، رعد و برق و ملائكه هر كدام نسبت به آن انجام وظيفه كرده ند تا آن را در جاى خود جايگزين نمودند، زمين، چوب، آهن، حيوانات، آتش، هيزم، نمك و آن چه را كه شماره نكردم در پرورش و آماده كردن اين نان به كار بسته شدند، پس تو چگونه براى اين سپاس گذارى قيام خواهى كرد؟!

ابوذر گفت: من توبه كردم و از خدا راجع به اين عملى كه انجام دادم طلب آمرزش مى نمايم و از تو نيز كه اين عمل مرا ناپسند دانستى پوزش مى طلبم.

نيز امام محمدتقى عليه السلام مى فرمايد: يك روز سلمان، ابوذر را به مهمانى عوت كرد و

ص: 325

يك تكه نان خشك از ميان انبانى بيرون آورد و پس از آن كه مقدارى آب به آن پاشيد آن را نزد ابوذر نهاد.

ابوذر گفت: به به چه قدر اين نان خوب است، كاش با اين نان مقدارى نمك هم بود؟!

سلمان برخواست و پس از خروج از خانه، ظرف آب خود را گرو نهاد و مقدارى نمك گرفته، نزد ابوذر آورد. ابوذر از آن نمك به نان مى پاشيد و مى خورد و مى گفت: خداى را ستايش مى كنم كه يك چنين قناعتى را به ما مرحمت كرد!

سلمان گفت: اگر قناعتى در كار بود ظرف آب من به گرو نمى رفت.

5- حضرت عبدالعظيم از حضرت امام محمدتقى عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: كسى كه در طوس، پدرم را، عارفا به حقه زيارت كند، من ضامن مى شوم كه خدا بهشت را به او عطا كند.

6 - نيز روايت مى كند كه به امام محمدتقى عليه السلام گفتم: من بين زيارت حضرت ابى عبداللّه الحسين عليه السلام و بين زيارت پدرت امام رضا عليه السلام در طوس متحيرم (كه ثواب كدام يك از اين دو بيشتر است) شما چه مى فرمائيد؟

امام محمدتقى عليه السلام به من فرمود: در مكان خود باش تا من بيايم! آن بزرگوار رفت و در حالى برگشت كه اشگهايش به گونه هاى صورتش جارى بود، آنگاه فرمود: زوار قبر امام حسين عليه السلام زيادند ولى زوار قبر پدرم قليل اند.

7- حضرت عبدالعظيم مى فرمايد: از حضرت امام على النقى عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: اهل قم و اهل آبه(1) براى اين كه جدم حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام را در طوس زيارت مى كنند آمرزيده مى شوند. آگاه باشيد! هركس آن حضرت را زيارت كند و در بين راه يك قطره باران از آسمان بر بدنش برسد خدا جسد او را بر آتش جهنم حرام خواهد كرد.

ص: 326


1- . در كتاب مراصد الاطلاع مى گويد: آبه شهر كوچكى است نزديك ساوه قم - مؤلف.
امالى شيخ طوسى

1- حضرت عبدالعظيم به چند واسطه از صادق آل محمد صلى الله عليه و آله وسلم روايت مى كند كه فرمود:

يك روز در موقع صبح ام سلمه (كه زوجه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم باشد) گريه مى كرد، به او گفتند: براى چه گريه مى كنى؟ گفت: در شب گذشته فرزند حسين كشته شده، زيرا من از آن موقعى كه پيغمبر اكرم از دنيا رفته آن حضرت را در خواب نديدم مگر شب گذشته، در شب گذشته بود كه آن بزرگوار را در حال غم و اندوه مشاهده كردم و به آن برگزيده خدا گفتم: چرا شما را محزون و مغموم مى بينم؟!

در جوابم فرمود: ديشب همواره براى حسين و ياران او قبر مى كندم!

2- حضرت عبدالعظيم به چند واسطه از حضرت على بن ابيطالب عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم مرا به جانب يمن فرستاد و به من توصيه مى كرد و مى فرمود: يا على! كسى كه طلب خير كند سرگردان نخواهد شد، كسى كه (با مردمان خير) مشورت كند پشيمان نمى گردد. يا على! براى تو لازم است كه در تاريكى شب مسافرت كنى، زيرا زمين در شب به نحوى پيچيده مى شود كه در روز نمى شود. يا على! به نام خدا صبح كن (يعنى اوّل صبح نام خدا را به زبان جارى نما) زيرا خداى رؤوف اوّل صبح ها را براى امت من مبارك قرار داده.

3- حضرت عبدالعظيم به چند واسطه از حضرت على بن ابيطالب عليه السلام از پيغمبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله وسلم روايت مى كند كه فرمود: ما جماعت پيغمبران مأموريت داريم كه به قدر عقل هاى مردم با ايشان سخن بگوئيم.

آنگاه رسول اكرم فرمود: پروردگار من مرا به مدارا كردن با مردم مأمور كرده آن طور كه براى به پا داشتن واجبات دستور داده.

4- حضرت عبدالعظيم به چند واسطه از حضرت على بن ابيطالب عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: در مرض، اجرى نخواهد بود ولى كليه گناهان انسان را مى ريزد، جز اين نيست كه اجر در گفتار به زبان و عمل كردن به اعضاء و جوارح خواهد بود. خداى رؤوف به كرم و فضل خود بنده را به وسيله نيت صادقه داخل بهشت مى كند.

ص: 327

امالى صدوق

1- حضرت عبدالعظيم عليه السلام به چند واسطه از حضرت حسين بن على عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: حضرت على بن ابيطالب عليه السلام به شخصى عبور كرد كه سخنان زياد و بى فايده اى مى گفت، على عليه السلام نزد آن شخص توقف كرد و به وى فرمود: تو به وسيله اين سخنانى كه مى گويى، بر آن دو ملكى كه حافظ تو هستند املاء مى كنى تا گفتارهاى تو را نزد پروردگارت ببرند. تو يك نوع سخنانى بگو كه يار و معين تو باشند و از آن گفته هايى كه بر له تو نباشند خوددار باش!

2- حضرت عبدالعظيم عليه السلام به چند واسطه از حضرت على بن ابيطالب عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: در آن موقعى كه حضرت موسى بن عمران عليه السلام با خدا تكلم مى كرد گفت: پروردگارا! جزاى كسى كه به پيغمبرى من و تكلم نمودن با تو شهادت دهد چه خواهد بود؟

خداى رؤوف: يا موسى! ملائكه من نزد او مى آيند و او را مژده بهشت مى دهند.

حضرت موسى: بار خدايا! جزاى كسى كه در مقابل تو بايستد و نماز بخواند چه خواهد بود؟

خداى رؤوف: يا موسى! در آن حالى كه او ركوع، سجود، قيام و قعود مى كند، من به وسيله او به ملائكه فخريه و مباهات مى نمايم و كسى را كه به وسيله او به ملائكه خود مباهات كنم عذاب نخواهم كرد.

حضرت موسى: پروردگارا! جزاى كسى كه مسكينى را براى تو اطعام كند چه خواهد بود؟

خداى رؤوف: يا موسى! فرداى قيامت يك منادى را دستور مى دهم تا بالاى سر خلايق ندا كند: خدا فلان بن فلان را از آتش جهنم آزاد كرد.

حضرت موسى: بار خدايا! جزاى كسى كه صله رحم كند چه خواهد بود؟

خداى رؤوف: يا موسى! اجل او را به تأخير مى اندازم، سختى هاى مرگ را بر او

ص: 328

آسان خواهم نمود، كارگزاران بهشتى او را صدا مى زنند: نزد ما بيا و از هركدام درهاى بهشت كه مى خواهى داخل شو!!

حضرت موسى: پروردگارا! جزاى كسى كه از اذيت و آزار مردم خوددارى كند و با آنان نيكى نمايد چه خواهد بود؟

خداى رؤوف: يا موسى! فرداى قيامت آتش جهنم او را صدا مى زند و مى گويد: من راهى به جانب تو ندارم (كه تو را بسوزانم).

حضرت موسى: بار خدايا! جزاى كسى كه به زبان و قلب يادآور تو شود چه خواهد بود؟

خداى رؤوف: يا موسى! من او را فرداى قيامت در زير سايه عرش و در پناه خودم جاى خواهم داد.

حضرت موسى: پروردگارا! جزاى كسى كه حكمت (يعنى قرآن) تو را در نهان و آشكار تلاوت نمايد چه خواهد بود؟

خداى رؤوف: يا موسى! او نظير برق از صراط مى گذرد.

حضرت موسى: بار خدايا! پاداش كسى كه در راه تو بر اذيت و ناسزاى مردم صبر كند چيست؟

خداى رؤوف: يا موسى! من در هول و ترس هاى فرداى قيامت معين و يار او خواهم بود.

حضرت موسى: پروردگارا! جزاى كسى كه چشمانش از ترس و عظمت تو اشك بريزند چه خواهد بود!

خداى رؤوف: ياموسى! من صورت او را از حرارت آتش جهنم نگاه مى دارم و او رااز جزع و فزع روز بزرگ قيامت، در امان خواهم داشت.

حضرت موسى: بار خدايا! پاداش كسى كه از تو حيا كند و خيانت كردن را ترك نمايد چيست؟

ص: 329

خداى رؤوف: يا موسى! فرداى قيامت در امان خواهد بود.

حضرت موسى: پروردگارا! جزاى كسى كه اطاعت كنندگان تو را دوست داشته باشد چه خواهد بود؟

خداى رؤوف: يا موسى! من آتش دوزخم را بر او حرام مى نمايم.

حضرت موسى: پروردگار! پاداش كسى كه شخص كافرى را به سوى اسلام دعوت نمايد چه خواهد بود؟

خداى رؤوف: يا موسى من فرداى قيامت به او اجازه مى دهم تا هركس را كه بخواهد شفاعت كند.

حضرت موسى: بار خدايا! جزاى كسى كه نمازها را در وقت (فضيلت) به جاى آورد چه خواهد بود؟

خداى رؤوف: يا موسى! من خواسته هاى او را عطا مى كنم و بهشتم را برايش مباح خواهم نمود.

حضرت موسى: پروردگارا! جزاى كسى كه وضو را براى ترس و عظمت تو اتمام نمايد چه خواهد بود؟

خداى رؤوف: يا موسى من او را در روز قيامت در حالى برانگيخته مى كنم كه نورى در ميان چشمانش درخشندگى خواهد كرد.

حضرت موسى: بار خدايا! جزاى كسى كه ماه مبارك رمضان را براى رضاى تو روزه بگيرد چه خواهد بود؟

حضرت رؤوف: يا موسى فرداى قيامت او را در مكانى جاى خواهم داد كه در آن جا خوفى نداشته باشد.

حضرت موسى: پروردگارا! جزاى كسى كه ماه مبارك رمضان را براى مردم روزه بگيرد (يعنى رياكارى كند) چه خواهد بود؟

حضرت رؤوف: ثواب او نظير كسى است كه ماه رمضان را روزه نگرفته باشد.

ص: 330

3- حضرت عبدالعظيم عليه السلام به چند واسطه از شريح (بضم شين و فتح راء) قاضى روايت مى كند كه گفت: من خانه اى را به مبلغ هشتاد 80 دينار خريدم، قباله آن را نوشتم و افراد عادلى را شاهد گرفتم، اين موضوع به گوش حضرت على ابن ابيطالب عليه السلام رسيد، آن بزرگوار غلام خود را كه قنبر باشد نزد من فرستاد و مرا خواست، موقعى كه من به حضور آن حضرت مشرف شدم فرمود: اى شريح! شنيدم خانه اى خريده اى، قباله اى نوشته اى، اشخاص عادلى را شهود گرفته اى مالى خرج و صرف نموده اى؟

عرض كردم: آرى.

فرمود: اى شريح! از خدا بترس زيرا به همين زودى شخص نزد تو مى آيد كه نظرى به قباله تو نمى كند و درباره شهود تو سؤال و پرسشى نخواهد كرد و تو را از خانه ات خارج مى كند و به قبر تسليم مى نمايد.

پس مواظب باش كه اين خانه را از غير مالك آن نخريده باشى و مال غير حلالى را به جاى آن نداده باشى كه در نتيجه در دنيا و آخرت دچار خسران و ضرر شوى.

آنگاه فرمود: اى شريح! اگر در آن موقعى كه مى خواستى اين خانه را خريدارى كنى نزد من آمده بودى و من اين قباله را براى تو مى نوشتم آن خانه را به دو درهم نمى خريدى. من گفتم: يا على! شما چه نوع قباله اى مى نوشتى؟ فرمود: من قباله خانه تو را بدين مضمون مى نوشتم:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

اين آن خانه اى است كه بنده ذليل از آن كسى كه آماده كوچ و رحيل است خريد، او در دنياى فريبنده، خانه اى خريده كه از آن رخت برمى بندد. حدود اربعه آن خانه بدين قرار است.

حد اوّل: منتهى مى شود به آفت ها. حد دوم: به مرض ها منتهى خواهد شد. حد سوم: منتهى مى شود به مصيبت ها. حد چهارم: به پرتگاه و شيطان فريبنده منتهى

ص: 331

مى شود. از همين باب چهارم است كه در اين خانه گشوده مى گردد. اين شخص مفتون خانه اى را از شخصى كه مشرف به مرگ است به وسيله آرزو خريد و از محيط قناعت خارج و در محيط دنيا طلبان داخل گرديد.

اين خريدار از حالات پادشاهان گذشته بى اطلاع بود و از اجسام پوسيده ستمگران از قبيل: كسرى، قيصر، تبع (بضم تاء و فتح باء مشدده) و حمير (به كسر حاء و سكون ميم و فتح ياء) عبرت نگرفت. آن افرادى كه اموال را روى هم انباشتند و ثروت ها را روز به روز افزودند، ساختمانهايى رفيع و بناهايى محكم ساختند، آن ها را تزيين و آراسته كردند، ثروت ها را براى فرزندان خود ذخيره نمودند.

اين گونه ثروتمندان براى عرض اعمال در پيشگاه پروردگار عادل حاضر مى شوند تا قضاوت خاتمه يابد. آن جا آن افرادى كه بر باطل بوده اند دچار خسران و زيان خواهند شد. عقل سليم در آن موقعى كه از قيد اسارت نفس آزاد شود و اهل دنيا را به چشم زوال بنگرد و صداى منادى كناره گيرى از دنيا را بشنود بر حقانيت اين موضوع شهادت مى دهد. حق براى آن افرادى كه دو ديده حق بين داشته باشند، چه قدر واضح و روشن است؟!

كوچ كردن از اين دنيا در يكى از دو روز است (چنانكه در مثال مى گويند: امروز و يا فردا از دنيا خواهى رفت) از اعمال شايسته، توشه برگيريد و آمال و آرزوها را به اجلها نزديك كنيد كه رحلت از دنيا و زوال آن نزديك است.

ص: 332

بخش چهارم

اشاره

حاوى سه موضوع: 1- وفات حضرت عبدالعظيم. 2- گنبد و بارگاه حضرت عبدالعظيم. 3- توليت آستانه حضرت عبدالعظيم.

1- وفات حضرت عبدالعظيم عليه السلام

مورخين راجع به اين كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام در چه سالى، يا چه ماهى، يا چه روزى از دنيا رفته چيزى ننوشته اند. آرى در كتاب روح و ريحان مى نويسد: آن حضرت در حدود سنه 250 از دنيا رفته، ولى مدركى نقل نمى كند.

بعضى از نويسندگان مى نويسند: از آن روايتى كه از امام على النقى عليه السلام به فضيلت حضرت عبدالعظيم رسيده (و ما آن را بعد از اين خواهيم نگاشت) استفاده مى شود كه آن بزرگوار در زمان امام على النقى عليه السلام از دنيا رفته است و امام على النقى هم در سنه 254 شهيد شد.

عمادزاده در جلد دوم زندگانى حضرت موسى بن جعفر عليه السلام صفحه 391 مى نويسد:

حضرت عبدالعظيم به عقيده شيخ صدوق در سال 252 شهيد شده ولى معلوم نكرده كه شيخ صدوق اين عقيده را در كدام كتاب هاى خود متذكر شده؟!

ص: 333

علامه مجلسى در مزار كتاب بحار مى نويسد: يكى از شيعيان حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله وسلم را در عالم خواب ديد كه فرمود: جنازه مردى از فرزندان من از سكة الموالى (كه نام كوچه اى بوده) حمل مى شود و در باغ عبدالجبار بن عبدالوهاب نزديك درخت سيبى دفن خواهد شد. وقتى آن شخص شيعه از خواب بيدار شد نزد عبدالجبار رفت و پيشنهاد كرد كه آن باغ را از او بخرد.

عبدالجبار گفت: اين باغ مرا براى چه مى خواهى؟ آن مرد جريان خوابى را كه ديده بود نقل كرد.

عبدالجبار گفت: خوابى كه تو ديده اى من نيز ديده ام، لذا آن درخت و باغ را براى حضرت عبدالعظيم عليه السلام و شيعيانى كه در اين جا دفن شوند وقف نموده ام.

بعد از اين جريان بود كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام مريض شد و از دنيا رفت. موقعى كه بدن آن بزرگوار را برهنه كردند تا غسل دهند كاغذى در جيب او به دست آمد كه حسب و نسب خود را در آن كاغذ بدين نحو نوشته بود: انا ابوالقاسم، عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن الامير بن زيد بن الحسن المجتبى بن على بن ابيطالب عليهماالسلام.

طريحى در كتاب منتخب مى نويسد كه نقل شده: از جمله افرادى كه زنده دفن شدند حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام بود كه قبرش در شهر رى قرار دارد.

و در كتاب روح و ريحان هم مى نگارد: حضرت عبدالعظيم را دشمنانش در حالى كه زنده بود، در زير خاك دفن كردند و آن بزرگوار به اجل طبيعى از دنيا نرفت!! العلم عنداللّه لانه اعلم به حقائق الامور. ولى مرحوم حاج ميرزا حسين نورى در كتاب لؤلؤ و مرجان اين نقل را تكذيب نموده.

2- گنبد و بارگاه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

در كتاب منتخب التواريخ از كتاب مجالس المؤمنين نقل مى كند: حرم مطهر حضرت عبدالعظيم عليه السلام را كه در شهر رى قرار دارد مجدالملك قمى در سنه 480 بنيان نهاد.

ص: 334

مجدالملك را لشكريان به علت عداوت مذهبى در سنه 492 از نزد سلطان كشيدند و اعضاى او را قطعه قطعه نمودند، آنگاه آن اعضاء قطعه قطعه شده را در تابوتى نهادند و در جوار حضرت سيدالشهداء عليه السلام دفن كردند.

بنيان ايوان و رواق حضرت عبدالعظيم عليه السلام از آثار شاه طهماسب بن شاه اسماعيل صفوى است.

در سنه 944 بود كه مرحوم فتحعلى شاه ضريح نقره اى براى حضرت عبدالعظيم عليه السلام تقديم كرد.

در سنه 1222 بود كه مرحوم ناصرالدين شاه قاجار طلاكارى گنبد و بارگاه حضرت عبدالعظيم عليه السلام را شروع كرد.

آيينه كارى و نقاشى ايوان مطهر حضرت عبدالعظيم عليه السلام را ميرزا آقا خان نورى كه صدراعظم دولت ايران بود به پايان رسانيد.

روضه حضرت عبدالعظيم عليه السلام داراى چهار در متقابل است. درى كه طرف قبله ضريح قرار دارد و از خاتم هاى بسيار عالى به شمار مى رود از تقديمى هاى قتحعلى شاه است.

درى كه سمت پائين ضريح قرار دارد و از خاتم هاى مرغوب است از تقديمى هاى ناصرالدين شاه است.

درى كه سمت شمال ضريح قرار دارد و به اصطلاح آن را در ورودى مى گويند از تقديمى هاى محمد شاه قاجار است.

درى كه در سمت مغرب ضريح است از تقديمى هاى صدراعظم است.

3- توليت آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

عزيزاللّه عطاردى در كتاب زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام مى نويسد: در زمان سلطنت شاه طهماسب اوّل كه مقارن با سال 936 هجرى بوده يكى از رجال بزرگ مذهبى آن

ص: 335

عصر به نام: ميرسيد حسين خاتم المجتهدين كه داماد محقق كركى بود و از فقهاى عظيم الشأن و جليل القدر اماميه و زعماى مذهب شيعه به شمار مى رفت، از جبل عامل به ايران دعوت شد.

پس از ورود مرحوم ميرسيد حسين به ايران، پادشاه وقت توليت بقاع مطهره حضرت معصومه و حضرت عبدالعظيم و حضرت احمد بن موسى (شاه چراغ) عليهم السلام و هم چنين توليت مقبره شيخ صفى الدين جد سلاطين صفويه را در اردبيل اردبيل به عهده اين سيد شريف واگذار كرد. و اكنون توليت اين هر سه بقعه شريفه و اداره امور مقبره صفى الدين در دست اخلاف و احفاد ميرسيد حسين رحمه الله مى باشد.

جناب آقاى دكتر سيدمحمدعلى هدايتى و زير سابق دادگسترى و استاد عالى قدر دانشگاه تهران كه اكنون توليت آستانه مباركه حضرت عبدالعظيم عليه السلام را در اختيار دارند دوازدهمين فرزند مرحوم ميرسيد حسين خاتم المجتهدين است و نسب ايشان به محمد ديباج فرزند حضرت صادق عليه السلام مى رسيد و ...

ص: 336

بخش پنجم

1- فرزندان حضرت عبدالعظيم عليه السلام

در كتاب عمدة الطالب مى نويسد: حضرت عبدالعظيم عليه السلام پسرى داشت به نام؛ محمد كه بسيار پرهيزكار، باتقوا، زاهد و عابد بود، همين كه اين محمد از دنيا رفت فرزندى به جاى ننهاد.

ابونصر مى نويسد: حضرت عبدالعظيم عليه السلام دخترى داشت به نام: ام سلمه. اين بانو با محمد بن ابراهيم بن ابراهيم بن حسن ازدواج كرد و از او سه پسر به نام: حسن و عبداللّه و احمد به جاى ماند. طبق اين قول حضرت عبدالعظيم از طرف پسرش بلاعقب بوده و اعقاب او از طرف دخترش ام سلمه بوده است.

محدث قمى رحمه اللّه در كتاب منتهى الآمال مى نويسد: احقر در آن ايام كه مجاور ارض اقدس غرى (نجف اشرف) بودم و از شيخ جليل، علامه عصر، فريد دهر، جناب آميرزا فتح اللّه كه به شريعت اصفهانى مشهور بود استفاده علوم مى كردم، از جناب ايشان شنيدم كه فرمود: يكى از علماى نسابه كتابى نوشته به نام: منتقله و شرح حال هريك از سادات را كه از جايى به جايى منتقل شده اند در آن كتاب نگاشته است.

از جمله مى نويسد: محمد بن عبدالعظيم به جانب سامراء منتقل شد و در اراضى بلد و دجيل وفات كرد و چون كاملاً عبارات ايشان را مستحضر نيستم لذا به حاصل آن پرداختم، خلاصه، ايشان فرمودند: اين قبر كه در يك منزلى سامراء، واقع است و به

ص: 337

جلالت شأن و ظهور كشف و كرامات معروف است قبر محمد بن عبدالعظيم حسنى مى باشد. ولى عده اى بر اين عقيده اعتراض كرده اند و گفته اند: اين قبر محمد بن على هادى عليه السلام است.

در كتاب سفينة البحار از كتاب مجدى روايت مى كند كه خديجه دختر قاسم بن حسن بن زيد بن حسن كه به زهد و تقوا معروف بود با حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ازدواج كرد.

قاسم بن حسن فرزند بزرگ حسن بن زيد بن حسن بن على عليه السلام بود. اين قاسم از طرف پدر و مادر به حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام مى رسد، زيرا مادرش كه ام سلمه باشد دختر حسين بن اثرم بن على بن ابيطالب عليه السلام بوده، بنابراين حضرت عبدالعظيم عليه السلام با دخترعموى پدرش ازدواج كرده است.

2- زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام

ابن قولويه رحمه اللّه در كتاب كامل الزياره از محمد بن يحيى اشعرى از شخصى از اهل رى روايت مى كند كه گفت: من به حضور حضرت امام على النقى عليه السلام مشرف شدم، آن بزرگوار به من فرمود: در كجا بودى؟

عرض كردم: به زيارت حضرت سيدالشهداء عليه السلام رفته بودم. فرمود: آگاه باش اگر قبر حضرت عبدالعظيم حسنى را كه نزد شما مى باشد زيارت مى كردى مثل اين بود كه حسين بن على عليهماالسلام را زيارت كرده باشى.

نگارنده گويد: علماء و نويسندگان راجع به اين كه ثواب زيارت عبدالعظيم مثل ثواب زيارت امام حسين عليه السلام باشد قيل و قال هاى زيادى دارند ولى ما به جهت اختصار از نگاشتن آنها خوددارى مى نماييم.

ص: 338

خاتمه

قبر امام زادگانى كه در اطراف حضرت عبدالعظيم هستند

1- امام زاده حمزه: اين بزرگوار فرزند بلاواسطه حضرت موسى بن جعفر عليه السلام است. سلاطين صفويه كه ما شرح حال آنان را در كتاب سرگذشت حضرت موسى بن جعفر نگاشته ايم از اولاد و احفاد اين بزرگوارند.

علامه مجلسى در كتاب تحفة الزائرين مى نويسد: قبر شريف امام زاده حمزه فرزند بزرگوارحضرت موسى بن جعفر عليه السلام نزديك قبرحضرت عبدالعظيم قرار دارد.

نگارنده گويد: ظاهرا اين همان قبرى باشد كه قبل از اين در شرح حال حضرت عبدالعظيم نوشتيم كه آن بزرگوار شبانه به زيارت آن مى آمد؟

مورخين محل دفن امام زاده حمزه را در سه موضع ديگر نوشته اند:

اوّل: در وسط شهر قم قبه و بقعه اى است كه معروف است به قبر جناب حمزة بن موسى الكاظم عليه السلام .

دوم: در تاريخ عالم آرا مى نگارد: امام زاده حمزه بنابر قول اصح، در سو سفيد ترشيز، دفن شده و داراى قبه و صحن شريفى است. (سو سفيد در خارج دروازه ترشيز است و ترشيز از ولايات خراسان به شمار مى رود)

ص: 339

سوم: در آن جزيره اى كه در جنوب حله است مابين دجله و فرات قبرى است مشهور به قبر حمزة بن موسى الكاظم عليه السلام .

ولى ثقة الاسلام نورى در كتاب تحية الزائرين مى نويسد: اين شهرت بى اصلى است، بلكه قبر جناب حمزة بن موسى الكاظم عليه السلام همان است كه در شهر رى نزديك قبر حضرت عبدالعظيم است اين قبرى كه در خارج حله است قبر جناب حمزة بن قاسم بن على بن حمزة بن حسن بن عبيداللّه بن عباس بن على بن ابيطالب عليه السلام است.

نگارنده گويد: حرم حضرت امام زاده حمزه همان است كه در جنوب حرم حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام قرار دارد.

2- امام زاده عبداللّه: نسب اين امام زاده محترم بدين نحو است: عبداللّه بن عباس بن محمدبن عبداللّه بن حسن بن على بن امام على بن الحسين بن على بن ابيطالب عليهم السلام.

قبر امام زاده عبداللّه تقريبا به فاصله دو كيلومتر طرف شمالى قبر حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام قرار دارد.

اين بزرگوار را عبداللّه ابيض مى گفتند. علت اين كه ايشان را ابيض مى گفتند اين بود كه بدن و رخساره اش سفيد بود هريك از امام زادگانى كه نامشان عبداللّه بود داراى لقب خاصى بودند تا بدين وسيله از يكديگر ممتاز باشند. مثلاً پدر حضرت عبدالعظيم را عبداللّه قافه مى گفتند از اين جهت بود كه وى حاكم قافه بود.

عبداللّه بن حسن امام حسن مجتبى را از اين جهت عبداللّه محض مى گفتند كه نسب وى از طرف پدر و مادر به حضرت فاطمه اطهر منتهى مى شد. زيرا مادرش كه فاطمه نام داشت دختر امام حسين عليه السلام بود. عبداللّه بن على بن الحسين را از اين لحاظ عبداللّه باهر مى گفتند كه داراى جمال نيكوئى بود.

عمر بن على بن ابيطالب را از اين جهت عمر اطرف مى گفتند كه نسب وى از يك طرف به حضرت اميرالمؤمنين مى رسد. عمر بن على بن حسين را از اين جهت عمر اشرف مى گفتند كه والده اش دختر امام حسن مجتبى عليه السلام بود و نسب وى از دو طرف به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام منتهى مى شد.

ص: 340

قبر علمائى كه در اطراف قبر حضرت عبدالعظيم قرار دارند

1- ابن بابويه - نجاشى دركتاب رجال خود مى نويسد: على بن حسين كه پدرابن بابويه بود به وسيله جناب حسين بن روح رضوان اللّه عليه كه سومين نايب امام زمان عليه السلام بود عريضه اى براى امام زمان ارواحنا فداه نوشت و تقاضا كرد كه خدا فرزندى به وى عطا فرمايد.

حضرت بقيه اللّه در جوابش نوشت: ما براى تو دعا كرديم طولى نمى كشد كه خدا دو فرزند ذكور به تو عطا خواهد فرمود. از همين لحاظ بود كه ابن بابويه غالبا فخريه مى كرد و مى فرمود: من به دعاى امام عصر عليه السلام متولد شده ام.

جمعى به حضور على بن محمد سمرى كه چهارمين نايب امام زمان عليه السلام به شمار مى رفت آمدند، آن بزرگوار فرمود: خدا على بن بابويه از رحمت كند؟ شخصى از اهل مجلس گفت: على بن بابويه زنده است؟! فرمود: امروز وفات يافت. بعد از اين جريان خبر رسيد كه على بن حسين در همان روز در قم مرحوم شده بود. قبر آن مرحوم فعلاً در قم معروف است.

جناب على بن الحسين كه پدر شيخ صدوق باشد رئيس علماء و فقهاى قم بود. وى در سنه: تناثر نجوم كه به حساب ابجد 329 مى شود از دنيا رحلت كرد.

ابن بابويه تعداد سيصد كتاب تأليف كرده كه از آن جمله است: كتاب من لايحضره الفقيه كه يكى از كتب اربعه شيعه به شمار مى رود، كتاب خصال، كتاب عيون اخبار الرضا عليه السلام ، كتاب امالى، كتاب كمال الدين، كتاب ثواب الاعمال و ...

ابن بابويه در سنه 381 هجرى از دنيا رفت و قبر شريفش در شهر رى تقريبا به فاصله دو كيلومتر در شمال قبر حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام قرار دارد.

در كتاب روضات الجنات يكى از كرامات ابن بابويه را بدين نحو مى نگارد: در حدود سنه 1238 ق در قبر مرحوم ابن بابويه رخنه اى پيدا شد، همين كه در صدد اصلاح آن رخنه برآمدند و داخل سرداب مقدس ايشان شدند ديدند جثه شريفش ميان قبر صحيح و سالم خوابيده، بدن آن مرحوم در ميان قبر خيلى جسيم و وسيم بود، اثر حنا

ص: 341

و خضاب در ناخن هايش پيدا بود، وقتى كه اين موضوع در تهران منتشر شد و به گوش مرحوم فتحعلى شاه رسيد، فتحعلى شاه با جمعى از علماء و اركان دولت براى تحقيق اين مطلب به جانب قبر آن مرحوم حركت كردند، پس از ورود ديدند موضوع از همان قرار است كه شنيده بودند. به همين جهت بود كه فتحعلى شاه دستور داد تا آن رخنه را مسدود و مرقد مطهر اين عالم ربانى را تجديد و تزيين نمودند.

نگارنده گويد: ما نظير اين كرامت را براى مرحوم شيخ كلينى كه در بغداد است در كتاب سرگذشت حضرت موسى ابن جعفر عليه السلام نوشته ايم.

2- شيخ ابوالفتوح رازى: نام اين عالم جليل حسين ابن على بوده. تفسير فارسى كه به روض الجنان معروف است به قلم همين بزرگوار است. بعضى گفته اند: ايشان تفسير مفصلى به زبان عربى داشته اند كه بيست جلد بوده.

در كتاب روضات الجنات مى نويسد: از تفسير اين مرد دانشمند ظاهر مى شود كه ايشان با صاحب تفسير كشاف كه زمخشرى باشد معاصر بوده. بنابراين معلوم مى شود كه اين عالم ربانى در حدود سنه 500 هجرى بوده.

تفسير فارسى ايشان از لحاظ وثوق تحرير و تقرير و دقت نظر نظير ندارد. تفسير امام فخررازى از تفسير فارسى اين مفسر توانا اقتباس شده. در كتاب مستدرك الوسائل مى نويسد: تفسير مجمع البيان مختصرى است از همين تفسير.

قبر شريف شيخ ابوالفتوح در شهر رى در يكى از حجره هاى صحن حضرت امام زاده حمزه است. بعضى از نويسندگان مرقد او را در اصفهان نوشته اند ولى مى گويند: با قبر شيخ ابوالفتوح كه اسعد بن ابى الفضائل عجلى باشد اشتباه شده.

پايان

تهران - آبان ماه - 1344 ش

محمد جواد نجفى

ص: 342

(5) تاريخ مختصر كتابخانه مقدسه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

اشاره

تأليف

جواد مؤذنى

(1341 ه . ش)

ص: 343

ص: 344

خطبه

به نام خدا ستايش از آن خداوند يگانه تنهاست، آن خدايى كه بى همتا است همان يكتاى بى نيازى كه مانندى ندارد، سرآغاز هستى ديرينه اى كه پايان ندارد، انجام هستى پاينده اى كه نهايت ندارد، موجود پا بر جايى كه نيستى ندارد، هميشه پادشاهى كه زوال ندارد، توانائى كه از هيچ چيز در نماند، دانائى كه چيزى بر او پوشيده نيست، به ذات خود زنده است و در لامكان پاينده است، شنواى بينائى كه اندام و ابزارى نخواهد، آن خدائى كه دستور عدالت داده و در فضل و بخشش بر جهان گشاده و روشن حكم فرموده، حكم وى را تعقيب كننده اى نيست قضاى او را كسى برنگرداند و بر اراده او چيره نشود، و خواست او را واپس نزند، همانا فرمانش اين است كه چون چيزى را خواهد بگويد باش بى درنگ مى باشد، پاك است آن خدائى كه زمان هر چيزى بر دست تواناى اوست، برگشت و سرانجام هر چيزى به سوى اوست، گواهى مى دهم كه شايسته پرستش نيست جز خداوند پروردگار جهانيان، و گواهى مى دهم كه محمد صلى الله عليه و آله وسلم بنده و فرستاده او سيد پيغمبران و بهتر همه آفريدگان است، و على بن ابيطالب عليه السلام پيشواى پرهيزگاران است و زمام دار دست و روسفيدان است و گواهم كه امامان از فرزندانش پس از وى حجتهاى خدايند تا روز قيامت بر همه رحمت و درود باد.

«ذلك و من يعظم شعائر اللّه فانها من تقوى القلوب»

ص: 345

در اين نشريه مختصر كه در موقع افتتاح كتابخانه جديد به دست حضار محترم و جناب آقاى دكتر محمّدعلى هدايتى توليّت آستانه مقدسه كه شب 19 آذر ماه 1341 شمسى، و مقارن با شب سيزدهم ماه رجب 1382 هجرى و مصادف با ميلاد مسعود حضرت مولاى متّقيان على عليه السلام منتشر مى گردد بى مناسبت نيست كه سوابقى از خاندان توليّت محترم و كتابخانه آستانه مقدسه در دوران سلطنت صفويّه تاكنون براى خوانندگان و علاقه مندان به آستان مبارك حضرت عبدالعظيم عليه السلام تا آنجا كه با مطالعه تواريخ و ملاحظه اسناد و مدارك به دست آورده ام تقديم به خوانندگان گرامى مى نمايم.

«جواد مؤذنى مدير كتابخانه»

ص: 346

تاريخ آستانه در عهد صفويه

آستانه مباركه حضرت عبدالعظيم در دوران سلطنت شاه طهماسب اوّل كه مقارن با سال 936 هجرى بوده يكى از شخصيّت هاى جليل القدر روحانى به نام ميرسيد حسين خاتم المجتهدين داماد مرحوم علاّمه بزرگ محقّق كركى كه خود از روحانيّون بزرگ آن عصر به شمار مى رفت بنا به دعوت شهريار وقت از جبل عامل لبنان به ايران آمده از طرف آن پادشاه توليّت آستانه قم و آستانه ميرسيد احمدشاه چراغ شيراز و آستانه حضرت عبدالعظيم در رى و مقبره شيخ صفى الدين جدّ پادشاهان صفوى در اردبيل به ايشان تفويض گرديد.

و بدين قرار چهار آستانه مهمّ كه مورد توجّه شهرياران صفوى و عموم شيعيان بوده به اين شخصيّت بزرگ روحانى سپرده شد و تاكنون هم غير از مقبره شيخ صفى الدين ساير اماكن مقدّسه كه فوقا ذكر نموديم اخلاف همين شخصيّت بزرگ امر توليّت و اداره امور آستانهاى مذكور را عهده دار مى باشند.

اكنون جناب آقاى دكتر محمّد على هدايتى وزير سابق دادگسترى و استاد محترم دانشگاه تهران سلاله دوازدهم مرحوم ميرسيدحسين خاتم المجتهدين توليّت اين آستانه را به عهده دارند، معظّم له از سال 1323 تا سال 1336 به سمت نيابت توليّت از طرف پدر ارجمند خود مرحوم آقاى حاج سيد احمد هدايتى رئيس محترم ديوان عالى كشور مفتخر بودند، توفيق خدمات بسيارى كه همواره جزء منويات ديرينه خود و اجدادشان بود نصيب ايشان گرديده است، كه از جمله تعمير و خاتم كارى صندوق و تجديد ضريح مطهّر حضرت عبدالعظيم از وضع فرسودگى و قديمى به طرزى بسيار زيبا و محكم ساخته و پرداخته و تهيّه آب جارى به وسيله حفر چاه

ص: 347

عميق و نصب لوله در تمام بيوتات جهت آسايش زائرين و تأمين برق شبانه روزى در تمام اماكن متعلّق به آستانه و ساختمان آبرومند و باشكوهى در ضلع شمالى آرامگاه اعلى حضرت جهت دفتر توليّت و اداره آستانه تجديد آئينه كارى داخل حرم و ايوان مطهّر و تأسيس كتابخانه جهت آستانه كه از حسّاس ترين اقدامات اين مرد دانش دوست و علم پرور به شمار مى رود كه اكنون به توضيح كامل آن مى پردازيم:

نظرى به آستانه حضرت عبدالعظيم در دوره صفويه

طبق مدارك مسلّم تاريخى كه هم اكنون در كتابخانه موجود است آستانه مقدّسه حضرت عبدالعظيم در دوران سلطنت شاه طهماسب اوّل صفوى در سال 936 هجرى كه مقارن با توليّت مرحوم ميرسيد حسين خاتم المجتهدين بوده داراى كتابخانه معظّم و پرارزش كه از جمله كتابخانه هاى معتبر آن دوره به شمار مى رفته، زيرا در آن كتابخانه كتبى وجود داشته كه أكثرا كم نظير بلكه منحصر به فرد بوده است. براى نمونه به شرح يك جلد از آن كتب به نام منتقلة الطالبين تأليف أبواسماعيل ابراهيم ابن عبدالوهّاب كه در آن تاريخ نهضت جمعى از فرزندان پيغمبر كه براى احقاق حقّ و ابطال ظلم بر امراء و خلفاء معاصر خود خروج كرده اند. و از مكّه و مدينه به نقاط مختلف جهان پراكنده شدند و در آن سرزمين مقتول و مدفون گرديده اند، بوده است. و بيشتر عظمت و شكوه آن كتابخانه از زمان شاه عبّاس كبير بوده كه خود او شخصا يك صد و نوزده جلد كتاب وقف بر آن كتابخانه نموده است كه روى صفحه اوّل هر جلد از كتب مذكوره وقف نامه و مهر شاه عبّاس قرار دارد. و اكنون گراور نمونه اى از مهر و وقف نامه يكى از آن كتب براى خوانندگان محترم اين نشريه به چاپ رسيده است.

تأسيس كتابخانه جديد

از سال 1300 هجرى به بعد كتابخانه مذكور دستخوش حوادث گرديده و كتب آن متفرق و مفقود الاثر مى گردد. و آستانه مباركه تا قبل از سال 1324 شمسى فاقد كتابخانه بود. ولى

ص: 348

به طورى كه قبلاً اشاره كرديم در سال 1324 كه امر توليّت در كف با كفايت مردى دانشمند و دانش پرور چون مرحوم آقاى حاج سيد احمد هدايتى قرار گرفت ضمن قدم هاى برجسته و مفيدى كه مبنى بر عظمت و تجليل آستان مقدّس بود با سرعت هرچه تمام تر يكى پس از ديگرى برداشتند، و هم برحسب اراده و دستور ايشان جناب آقاى دكتر محمّدعلى هدايتى كه در دوران توليّت پدر خود نيابت توليّت را عهده دار بودند با علاقه فطرى كه نسبت به بسط علم و دانش داشتند اقدام فورى در احداث بناء مجلّلى به نام كتابخانه در قسمت شرق صحن حضرت امامزاده حمزه عليه السلام فرمودند.

و پس از تكميل بناء اوّل كسى كه كتاب به كتابخانه تقديم كردند خود ايشان بودند و به مقتضاى سوابق خلوص اين بنده و كمال لطف آن بزرگوار اينجانب مأمور تصدّى و اداره امور كتابخانه گرديدم و در درگاه و آستان آل محمّد كه اين خود افتخارى بزرگ براى اين بنده ناچيز شمرده مى شود. سپس مقدارى كتاب در حدود چند صد جلد از محلّ موقوفات آستانه خريدارى فرمودند و پس از تنظيم و ترتيب كتب با برگذارى جشن با شكوهى كتابخانه افتتاح و مورد استفاده عموم مردم شهر و زائرين آستانه قرار گرفت. و چون پس از درگذشت مرحوم آقاى حاج سيداحمد هدايتى رحمه الله امر توليّت در عهده شخص شخيص خود آقاى دكتر محمّدعلى هدايتى قرار گرفت بر كوشش و جديّت خستگى ناپذير خويش بيش از پيش افزودند و دست به اقدامات تازه ترى زدند كه نمى توان از ذكر آنها صرف نظر كرد. از جمله تعمير دربهاى خاتم حرمين و ايوان مطهّر كه يادگار دوران سلطنت قاجاريه و در اثر مرور زمان فرسوده و نواقصى بسيار پيدا كرده بود، حسب الامر مقام توليّت دو نفر از برجسته ترين استادان خاتم ساز طهران به نام اقاى مسكوكى و جلوه از تهران به آستان دعوت شدند و در حدود پنج سال تمام با هزينه سنگين در بهاى نامبرده را به طرزى زيبا و شكيل تعمير و تمام را در پشت شيشه هاى قدى قرار دادند.

و ديگر بناء مسجدى در جنب حرم مطهّر حضرت امامزاده حمزه عليه السلام از نظر وسعت جا براى آسايش زائرين محترم احداث و ضميمه آن حرم مطهّر فرمودند.

ص: 349

و تغيير حوض صحن بزرگ آستانه از صورت قديمى به صورت جديد به دست معماران متخصّص كه اكنون جلب نظر مى كند.

و ديگر مدرسه اى به نام مدرسه عتيق كه جزو بيوتات آستانه مى باشد، اداره آن مدرسه را خود به عهده گرفته و از طرف خود مدرّس قابل براى تدريس و سرپرستى آقايان طلاّب علوم دينيّه و مدرسه مذكور قرار دادند، و شهريه تمام طلاّب كه بيش از سى و پنج نفر مى باشند با ساير لوازم مدرسه را در عهده خود گرفتند كه هم اكنون مدرسه دائر و آقايان طلاب مشغول تحصيل مى باشند.

و همچنين اقدامات سودمند ديگر كه ذكر هريك موجب تطويل مى شود براى آسايش زائرين محترم آستانه فرموده اند و با اين كه اكثر رؤساى آستانه مباركه از منسوبين و نزديكان خود ايشان مى باشند و پيوسته در مقابل اجراى منويات ايشان با اشتياق كامل آماده به خدمت اند و هريك با علاقه و ايمان كامل در انجام وظائف خود لحظه اى كوتاهى و مضايقه ندارد. در عين حال توليّت محترم با كسالت و ضعف مزاج شخصا تمام امورات آستانه را با كمال دقّت و مراقبت تحت نظر گرفته و براى پيشرفت امور دستور اكيد صادر مى فرمايند.

اين كتابخانه تا سال 1339 در محل قديم خود دائر بوده تا در سال هزار و سيصد و سى هفت شمسى تيمسار معظم جناب آقاى سرتيب محمّد ميمند كه يكى از افسران ارتش مى باشند اين مرد شريف و سعادتمند به هزينه خود ساختمانى به مساحت چهارصد متر مربع مدرن و مجهز فوقانى و تحتانى در جنب درب جنوبى صحن مطهر امامزاده حمزه عليه السلام تهيه و به عنوان كتابخانه به پيشگاه مقدس حضرت عبدالعظيم عليه السلام تقديم فرمودند و نامى از خود در اين آستانه تا ابد باقى و پايدار گذاردند.

سعديا مرد نكونام نميرد هرگز *** مرده آن است كه نامش به نكوئى نبرند

مابه سهم خود از اقدام درخشنده و نيت مقدس ايشان صميمانه تشكر مى نماييم، اميد است كه اين هديه در پيشگاه مقدس حضرت عبدالعظيم الحسنى و آباء كرام آن

ص: 350

حضرت مقبول و پسنديده واقع شده باشد.

در خاتمه اميدوارم ساير افراد با فدرت هم به چنين مردانى بزرگ تاسى كرده دست به اين اقدامات مفيد و با ارزش بزنند.

تعداد كتب موجود در كتابخانه و نوع آنها:

در كتابخانه آستانه تا اين تاريخ در حدود 3133 مجلد كتاب كه نام مؤلف و موضوع كتاب و تاريخ طبع و محل طبع وعده صفحات آنها ثبت گرديده. و براى استفاده ارباب رجوع اماده مى باشد. و نوع كتب نامبرده به شرح زير مى باشد:

1- كتب فقه؛ 2- كتب اصول؛ 3- كتب تفاسير؛ 4- كتب تاريخ؛ 5- كتب ادبيات؛ 6- كتب اخلاق؛ 7- كتب كلام؛ 8 - كتب رجال؛ 9- كتب رياضيات؛ 10- كتب هيئت و نجوم؛ 11- كتب فلسفه و منطق؛ 12- كتب متفرقه

اين كتب غير از آنچه تاكنون از آستانه خريدارى شده، اشخاص نيكوكار هم كه البته ذكر نام آنها در اين نشريه لازم است برده شود تا بدين وسيله از ابراز علاقمندى

آنها به نشر علم كه تقديم به اين كتابخانه نموده اند.

اينك به ذكر نام و تعداد كتب تقديمى آنها مى پردازيم و اميدواريم كه توانسته باشيم مراتب سپاسگذارى از ايشان را به جا آورده باشيم.

1- حضرت آيه اللّه العظمى آقاى سيدشهاب الدين مرعشى در حدود 300 مجلّد

2- مرحوم شاهزاده حسنعلى ميرزا شاهرخى در حدود 402 مجلّد

3- جناب آقاى حاج تشيد در حدود 205 مجلّد

4- جناب آقاى حاج مختار آقا معينى در حدود 100 مجلّد

5- جناب آقاى احمد زاكر زاده طهرانى در حدود 78 مجلّد

6 - جناب آقاى حاج شيخ محمّدرضا بروجردى در حدود 40 مجلّد

7- جناب آقاى آقاسيداسماعيل موسوى در حدود 80 مجلّد

واشخاص خيّر ديگر كه از خارجه و داخله ايران كه ذكرنام آنها موجب تطويل است.

ص: 351

سرويس كار كتابخانه و طرز استفاده از كتب آن

كتابخانه آستانه طبق برنامه منظّم و صحيح همه روزه از ساعت 9 الى 12 و از 3 الى 6 ، ليكن از اوّل سال 41 طبق درخواست كتبى و شفاهى عده اى از مردم طهران و طلاّب علوم دينيّه و محصّلين شهر رى ايّام تعطيل هم كتابخانه دائر و مراجعين استفاده مى نمايند.

طرز استفاده از كتب، مراجعين مى توانند كتب مورد احتياج خود را به وسيله فيشهاى مخصوص كه به ترتيب حروف الف باء تنظيم شده است از دفتر كتابخانه اخذ و پس از مطالعه مجددا كتاب را به دفتر تحويل نمايد.

حديث در فضيلت على عليه السلام

چون افتتاح كتابخانه آستانه مصادف با شب ميلاد مسعود اميرالمؤمنين على عليه السلام و باب مدينه علم پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم مى باشد به ميمنت اين ولادت با سعادت خواستم با بيان قاصر و بضاعت مزجات خود در مدح و منقبت آن حضرت در اين نشريه كه به نامتاريخ مختصر كتابخانه به عنوان يادگار منتشر و تقديم خوانندگان محترم مى گردد، سخنى گفته باشم به ياد گفتار شيواى استاد بزرگوار سعدى عليه الرحمه افتادم كه درباره آن حضرت فرموده:

كس را چه زور زهره كه وصف از على كند *** جبار در مناقب او گفت هل اتى

از اين آرزو و آمال و نارسائى بيان شرمنده شد با ذكر مدحى كه از ناحيه منبع وحى پيغمبر اكرم و نبى مكرم در باب آن بزرگوار صادر گرديده كه خود از هرجهت جامع و كامل و بشارتى پرارزش براى دوستان و شيعيان مولاى متقيان است به عرايض خود خاتمه مى دهم.

لو ان اهل الارض يحبون عليا كما يحبه اهل السموات لما خلق الله نارا

تذكر لازم: آنچه در اين نشريه كه به قلم قاصر اين حقير - كه كوچكترين فرد خدمتگذاران اين آستانه مى باشم - تحرير يافته است مطالبى نيست كه جزو مسموعات اينجانب باشد بلكه تمام از جمله مشهوداتى كه خود ناظر و شاهد بودم.

ص: 352

(6) شرح احوال حضرت عبدالعظيم عليه السلام و حضرت امامزاده حمزه عليه السلام

اشاره

نشريّه آستانه مباركه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

(1349 ه .ش)

ص: 353

ص: 354

هويت و شخصيت حضرت عبدالعظيم عليه السلام

هويت و شخصيت حضرت عبدالعظيم عليه السلام (1)

عالم بصير عظيم القدر و محدث خبير جليل الشأن حضرت امام زاده عبدالعظيم الحسنى عليه السلام گوهرى است درخشنده از درياى كمال شرف و ستاره اى است تابنده در آسمان جلال نسب داراى مناقب و مكارم و فضائل و محامد و از اكابر علماء و از اعاظم رواة و محدثين آل محمد سلام اللّه عليهم اجمعين مى باشند.

حضرتشان به چهار واسطه به امام دوم حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام مى رسد و به اين ترتيب فرزند عبداللّه فرزند على فرزند حسن فرزند زيد فرزند امام ممتحن حسن بن اميرالمؤمنين عليهم السلام مى باشند.

گواه كمال او در علم به اصول عقائد و آداب و فروع احكام آن كه امام هادى عليه السلام به

ص: 355


1- . خدمتگزاران آستانه مباركه حضرت عبدالعظيم عليه السلام مباهى و مفتخرند امسال نيز مانند گذشته همزمان با تحويل سال و رسيدن نوروز توفيق حاصل نمودند شمه اى از خدمات يك ساله خود را در اين درگاه عاليجاه به علاقمندان عرضه نمايند تا عشاق اين بارگاه قدسى كه براى پابوسى، سر از پا نمى شناسند و از اطراف و اكناف به شهر رى مشرف مى شوند تا مرقد مطهر حضرت شاهزاده عبدالعظيم عليه السلام را زيارت و بيش از پيش درك فيض نمايند بدانند كمك هاى بى دريغ آنان منحصرا در راه نوسازى و تعميرات اساسى آستانه مباركه مصروف مى گردد. سيد ضياءالدين شادمان خدمتگزار آستانه مباركه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

ابى حماد رازى گفت: هرگاه تو را مسائل دشوار پيش آيد آن را از عبدالعظيم الحسنى بپرس و سلام مرا بدو برسان و پس از عرض عقائد خود بر آن امام همام او را تصديق و دعاء بخير درباره او كرد و شاهد مقام او در صدق و تقوى آن كه به زيارت او سفارش شده و زيارت او همانند زيارت ابى عبداللّه الحسين عليه السلام شمرده شده است، ابن قولويه و صدوق عليهماالرحمة روايت كرده اند كه مردى از مردم رى گفت بر امام هادى عليه السلام وارد شدم، از من پرسيد كجا بودى؟

گفتم به زيارت سيدالشهداء رفته بودم. فرمود: آگاه باش اگر قبر عبدالعظيم الحسنى را كه نزد شما است زيارت كرده بودى مثل اين بود كه حسين بن على را زيارت كرده باشى.

او در عهد امامت امام موسى الكاظم عليه السلام در سالهاى يكصد و هفتاد تا يكصد و هشتاد ولادت يافته و در عهد امامت امام هادى عليه السلام در سالهاى دويست و پنجاه و يك تا دويست و پنجاه و پنج وفات يافته است. حضرت عبدالعظيم موفق به درك عصر امام موسى الكاظم و امام على الرضا و امام محمدالجواد و امام على الهادى و امام حسن العسكرى عليهم السلام شده اند. و از امام جواد و امام هادى عليهماالسلام اخذ علم و حديث كرده اند.

حضرتشان به امر امام هادى عليه السلام به آمدن ايران كه مردم آن به صفا و خلوص در حب و ولاء آل محمد عليهم السلام موصوف و معروف بوده اند و به منظور نشر و بسط معارف آل محمد و نيز خلاص و فرار از ظلم و جور خلفاء بنى العباس مأمور گرديده است.

ايشان پس از نزول به رى اگرچه خود را نهفته از مردم مى داشت ولى دسته اى كه پى به مقام علم و بصيرت او برده بودند بى آن كه بدانند از شجره طيبه آل محمد است از معارف و علوم او بهره مند گرديدند.

پس از وفاتشان نوشته اى همراهشان بود كه شرافت نسب او را آشكار مى كرد، او از عده اى نزديك به بيست تن از اعاظم رواة كه على بن جعفرالصادق و هشام

ص: 356

بن الحكم از جمله آنها است نقل حديث كرده و عده اى نزديك بيست تن نيز از اعاظم رواة كه احمد بن مهران و حمزة بن قاسم علوى از آنها است از او نقل حديث كرده اند و در فهارس كتب دو كتاب خطب اميرالمؤمنين و كتاب يوم و ليله را به نام او نام برده اند.

او بر صالحه سعيده خديجه دختر قاسم بن حسن بن زيد بن الامام حسن عليه السلام كه زنى به پارسائى نامور بوده كابين بسته و او را از اين زن يا از ديگر زنان پسرى به نام محمد و دخترى به نام ام سلمه بوده. محمد بن عبدالعظيم مردى موصوف به كمال زهد بوده و از او فرزندى به جا نمانده و ام سلمه دختر او را محمد بن ابراهيم بن ابراهيم بن الحسن كابين بسته و از او سه پسر به نام محمد و عبداللّه و احمد به جا مانده است به اين ترتيب اعقاب حضرت امامزاده عبدالعظيم عليه السلام تنها از دخترش مى باشند.

واللّه العالم

هويت امامزاده حمزه عليه السلام

حضرت امامزاده بزرگوار حمزة بن الامام ابراهيم موسى الكاظم، مزار كثيرالانوار آن بزرگوار قريب به مشهد شريف حضرت عبدالعظيم عليه السلام مى باشد و آن حضرت را دو پسر بوده يكى على بن حمزه كه مزار شريفش در باب اصطخر شهر شيراز مى باشد و ديگرى حمزة بن حمزه است و سلاطين عالى درجات صفويه از نسل امامزاده حمزه عليه السلام مى باشند.

ص: 357

سند ارزنده تاريخى

درگاه و كتيبه آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

در زمستان سال 1347 تصميم گرفته شد در مجموعه آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام تعميرات اساسى معمول گردد و لذا از وزارت فرهنگ و هنر و سازمانى ملى حفاظت آثار باستانى ايران تقاضا شد تا كارشناسان خود را براى نظارت بر كار تعمير گسيل دارند، تا كار براساس موازين علمى انجام پذيرد.

تعميرات مسجد بالاسر، كه در گوشه باخترى حرم قرار گرفته، آغاز شده بود و پس از برداشتن اندود قسمتى از ديوار رگ چين آجرى رده و آراسته، نماى اصلى بنا، هويدا شد و نشان داد كه ساختمان حرم در سده پنجم هجرى و به سبك شكوهمند رازى بنياد شده است.

پيدايش اين نمونه براى كارشناسان كليد در گنج شايگانى بود كه سبب شد پيرامون درگاه نيز پيكاوى شود.

براى اين كه خوانندگان ارجمند اهميت كشف اين سند ارزنده تاريخى را بهتر دريابند قسمتى از مقاله آقاى مهندس محمدكريم پيرنيا كاشف كتيبه را كه در مجله باستان شناسى و هنر ايران چاپ شده است در اينجا نقل مى كنيم:

ص: 358

«پس از برداشتن اندود گچ چهره زيباى ديبا مانندى از گوهرها و نگين هاى خشت پخته و سفال با نقشهاى نغز و دلنشين نمايان گشت و نيز پيله(1) و زغره(2) نيمگرد گوشه درگاه و چند حرف از كتيبه كهن كوفى آن از زير توده گل بيرون آمد و معلوم شد كه برخلاف فرموده استاد سخن سعدى متأسفانه گهگاه «كهگل» مى تواند «آفتاب انداى» شود.(3)

پيكاوى در پيرامون سردر و در دوسو و فراز آن دنبال شد و پس از چندى در سر تا پاى سردر و ديوار نوشته بسيار زيبائى چهره گشود كه تنها دوجا، كه جاى گاهبست بوده و آغاز و پايان آن متأسفانه با سيمان اندود شده افتادگى دارد و بازمانده كتيبه

چنان كه نگارنده خوانده چنين است:

« ... اللّه الرحمن الرحيم امر ببناء هذه القبة المطهرة على ساكنها السلم صاحب(4) ...(5) سيد(6) شمس الدين مجدالملك مشيد الدوله ابوالفضل اسعد بن محمد بن موسى ثقة اميرالمؤمنين(7) اطال اللّه بقيه وكيل مظالم على يدى عبدا...(8)

ص: 359


1- . پيله علاوه بر معناى معروف به ستونهاى كوچك نيز مى گويند.
2- . زغره - حاشيه و نوارى كه دور درگاه مى گردد.
3- . پيش از هر سخن در اينجا لازم و فرض است كه از دانش دوستى و هنرپرورى جناب آقاى دكتر شادمان استاندار استان مركزى و نايب التوليه آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه خود از شيفتگان هنر ايران هستند بسيار سپاسگزارى شود، چه اگر حمايت ايشان نبود به هيچ وجه توفيق ادامه كار نصيب نمى شد، چنانكه بدون استثناء در اماكن متبركه انجام چنين پيكاوى بسى دشوار و گاهى ناممكن است.
4- . نيمى از اين حرف بجاست و بسيار به حرف «ح» مى ماند و به نظر نگارنده بايد روى هم صاحب ال... . باشد.
5- . جاى چوب بستى كه در موقع اندود زده اند.
6- اين كلمه به نظر سيد مى آيد ولى حرف سين آن دو دندانه دارد.
7- . ميم دوم مؤمنين افتاده در جاى ديگر هم نظير دارد.
8- جاى چوب بست (گمان مى رود كلمه محتاج ياراجى باشد).

الى رحمه اللّه زرين كفش ابى الفوا...»(1)

كلمات و حروف اوّل و آخر كتيبه كه زيركاشى و سيمان تباه شده و هريك بيش از دو يا سه حرف نيست. نخستين بى گمان «بسم» است و آخرين به قرينه حروف ماقبل بايد «رس» باشد. در پائين اين كتيبه كه به خط كوفى تزئينى خواناست در دو گوشه لچكى ها سوى راست، «عمل على» و سوى چپ «آل محمد» به خط نسخ ثلث كهن خوانده مى شود و ساير قسمت ها متأسفانه در زمانى كه در معروف ناصرالدين شاهى را كار مى گذاشته اند كنده و پاك تباه شده است و خطوط آرايشى و عبارات گرداگرد در به هيچ روى روشن نيست.

بنيادگذار آرامگاه

مجدالملك اسعد براوستانى قمى، كه با پيدايش اين كتيبه اكنون نام و نشان و لقب و كينه و مناصب وى را دقيقا مى دانيم، يعنى سيد شمس الدين مجدالملك مشيدالدوله ابوالفضل اسعد بن محمد بن موسى ثقة اميرالمؤمنين وكيل مظالم از سادات شيعى قم بوده و در دستگاه سلاطين سلجوقى مانند ملكشاه، بر كيارق منصب استيفا و وكالت مظالم داشته و به دستيارى زبيده خاتون همسر ملكشاه و با حمايت او به وزارت بر كيارق نيز رسيد و چندى بعد با دسيسه فرزند نظام الملك كه پيش از او منصب وزارت داشته، مقتول گرديد.

وى در رى و قم و كاشان و اردهال و حجاز و عراق آباديهاى بسيار كرد و بيشتر بر تربت پاك امامان و بزرگان تشيع و فرزندان پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم بارگاههاى شكوهمند بنياد نهاد.

تاريخچه ساختمان مجموعه آستانه مستلزم مطالعه بيشترى است و شايد بيرون از

ص: 360


1- چنين است و چون پس از آن جاى دو حرف بيش نيست نگارنده گمان مى كند ابى الفوارس باشد.

اين گفتار باشد ولى ذكر اين نكته در پايان مقال لازم است كه در زمان صفويه آنچه بر بنا افزوده شده متناسب با ساختمان اصلى بوده و مسجد زنانه و مردانه و رواق و پيشان ورودى حرم با بقعه هم آهنگ بوده است و به نظر مى آيد بعدها (شايد يك قرن پيش) اين هم آهنگى برهم خورده و قسمت اعظم از آرايشهاى نفيس نماى بقعه در زير اندود گچ و خاك تباه شده است».

تعميرات اساسى دو مسجد

الف - به طورى كه خوانندگان استحضار دارند وضع ظاهرى مساجد مردانه و زنانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام و مسجد زنانه امامزاده حمزه عليه السلام درگذشته به صورت زننده و نامطلوب در آمده بود و بر اثر مرور زمان شكستگى هاى عميق و خطرناكى در آنها ديده مى شد. لذا در دنبال كارهاى عمرانى و اصلاحات انجام يافته در سال گذشته تعمير اساسى آنها مورد توجه قرار گرفت و به وسيله متخصص مربوطه اصلاح هريك از مساجد با قطاربندى نيمه مقرنس در دور ويزدى بندى سقف ها طبق قواعد مهندسى و در قسمت عقب مسجد زنانه (شمسه بندى تند و كند) انجام و در قسمت هزاره زير سنگ پانزده سانتيمتر مرمر و روى آن يك متر سنگ سنندجى و در روى آن سنگ ده سانتيمترى مرمر نصب گرديد و كف مساجد نيز با سنگ اعلاى سنندجى مفروش شد. در مسجد زنانه امامزاده حمزه عليه السلام علاوه بر اقدامات مذكور چون محل مسجد تنگ و كوچك و كفاف اجتماع و اقامه نماز خانمهاى زائر را نداشت ضمن اصلاح كامل آن در تعريض اين محل به حد مقدور اقدام گرديد. ضمنا مدخل حرم مطهر حضرت عبدالعظيم نيز كه به تشخيص مهندسين وزارت فرهنگ و هنر تعريض گرديد و در خاتم آن مورد مصرف نداشت در مسجد زنانه امامزاده حمزه به طرز زيبائى نصب گرديد.

توضيح - براى در ورودى حرم مطهر حضرت عبدالعظيم در طلاى مجللى به

ص: 361

سبك بسيار زيبا كه متناسب با اين سبك معمارى است به همت يك نفر از بازرگانان خيّر در دست ساختمان است اميد است در سه ماهه اوائل سال 49 آماده نصب گردد.

ب - آينه كارى - نسبت به تكميل آينه كارى رواق بين الحرمين اقدام گرديد و محلهاى ناتمام به بهترين وجهى آينه كارى گرديده است.

ج - تعمير و تكميل درهاى چوبى باستانى: چهار پنجره كه در چهار گوشه قسمت بالاى حرم امامزاده حمزه قرار داشت و از آثار عتيق و نفيس باستانى هستند و بر اثر مرور زمان به پوسيدگى و انهدام گرائيده بود به وسيله هنرمندان متخصص مرمت و اصلاح گرديده است همين قسم در حد فاصل بين حرم مطهر امامزاده حمزه عليه السلام و مقبره ناصرى كه از نظر قدمت تاريخى مربوط به دوران سلطنت شاهرخ (807 تا 850 هجرى مى باشد) به وسيله استادان ماهر وزارت فرهنگ و هنر احياء و اصلاح گرديد و از نظر محافظت در قاب شيشه اى مخصوص قرار داده شده است. براى تعمير ارسى و پنجره هاى مسجد جامع مشرف به صحن بزرگ و در آن قسمت كه در داخل مدرسه برهانيه عتيق قرار دارد به وسيله استاد آزموده با بهترين طريق در دست تكميل و تعمير است بديهى است احياى كامل داخل مسجد جامع كه به اعتقاد مهندسين باستان شناسى حاوى آثارى از دوران صفويه و قاجاريه است از اوائل سال 49 آغاز خواهد شد.

د - در منتهااليه راهروى بين الحرمين سمت چپ در چوبى بزرگ و نازيبائى وجود داشت كه به هيچ وجه با سنگ مرمر كف و بدنه هاى راهرو مطابقت نمى نمود ناچار با برداشتن آن، ديوار مستحكمى بنا گرديد و روى آن تا سقف آينه كارى به طرز خاصى در دست انجام است كه آن نازيبائى را به كلى از ميان برمى دارد.

ه - تعميرات در مدرسه برهانيه عتيق - اطاقها و حجرات طلاب و به طور كلى اطراف بناى مدرسه بر اثر گذشت زمان خراب و مرطوب و آبريز آنجا به صورت بسيار زننده و عفنى درآمده بود و ادامه آن وضع علاوه بر آن كه مخالف با شئون آستانه

ص: 362

بود خطر ويرانى مدرسه را هم متضمن و سلامت طلاب را تهديد مى نمود لذا در اصلاح و تعميرات اصولى در تمام قسمتهاى مدرسه اقدام و با ايجاد آبريزگاههاى بهداشتى به تعداد كافى دوش آبگرم و سرد در آن تعبيه شده كه در جريان نصب است. همچنين براى تكميل كاشى كاريهاى نماى داخل مدرسه كه بسيار نازيبا بود اقدام لازم به عمل آمد اميد است مدرسه طلاب علوم دينى در آينده بسيار نزديك به صورت آبرومندى درآيد كه با شئون اماكن اسلامى مغاير نباشد.

و - ايجاد آبريزگاه جديد در باغچه عليجان - در گوشه شرقى باغچه عليجان درگذشته آبريز مخروبه و متعفنى وجود داشت كه به هيچ وجه با اصول بهداشت مطابقت نمى كرد علاوه بر آن كه با كسرت روز افزون جمعيت جوابگوى احتياج اهالى و زائران را نمى نمود با شئون آستانه نيز منافات داشت لذا در سال 46 محل مزبور تخريب گرديد و با تأمين اعتبارى از محل عوائد شهردارى نيمى از آبريزگاه به صورت يك طبقه بنا گذارده شد كه به علت كمبود اعتبار متوقف مانده بود تا در اوائل سال جارى كه زائران شاهد فعاليتهاى همه جانبه و اصلاح وضع آستانه بودند به هزينه و به همت يك نفر از بازرگانان نيكوكار آبريزگاه با گنجايش و وسعت بيشتر و 54 دهانه و پيش بينى هاى بهداشتى تكميل گرديده كه با اتصال انشعاب آب و برق، عنقريب مورد استفاده قرار خواهد گرفت و بدون شك رفع احتياج زائران را در تمام ايام خواهد نمود.

ز - برنامه سنگفرش و احياء صحن ناصرى - زائران محترم به ياد دارند كه آسفالت كف صحن ناصرى خراب و دچار شكستگى شده بود در ضمن اصلاحات آستانه توفيق حاصل شد تا به منظور ايجاد هم آهنگى با صحن بزرگ حضرت عبدالعظيم سرتاسر كف اين صحن با سنگهاى تيشه اى يك دست سنگ فرش گردد و در آينده نزديك اين كار اصلاحى هم به اتمام خواهد رسيد.

ضمنا آب نماى بسيار زيبائى به جاى حوض بدقواره فعلى با سنگهاى اصفهان و با

ص: 363

طرح جالبى در دست ساختمان است. براى روشنائى و آب رسانى در اين صحن پيش بينى هاى لازم شده و تعداد قابل ملاحظه درخت هاى تزئينى و سايه افكن در آن كاشته شده است كه بدون شك در آينده يكى از اماكن بسيار زيباى مذهبى خواهد شد.

ح - تعميرات زيرگنبد حضرت عبدالعظيم عليه السلام - در سالهاى اخير بر اثر بارندگى و عوامل جوى و همچنين فشار و تكان گنبد، گره سازى گريو (ساقه و گردن گنبد) بقعه حضرت عبدالعظيم عليه السلام در حال ريزش و تباهى بود. توليت آستانه از چند ماه قبل نسبت به تعمير اساسى اين قسمت و همچنين كتيبه و آن چكان ورقه هاى مطلاى گنبد و شالى مناره ها اقدام اساسى معمول داشت و كليه قسمتهاى ريخته و تباه شده زير نظر مهندسان باستان شناسى گره سازى با كاشى جسمى خراسان (خشت كاشى از سنگ آسيا شده كه به جاى خاك رس ساخته شده) با كمال امانت و حفظ اصالت باز پيرائى و مرمت شد و نگرانى در اين قسمت مرتفع گرديده است.

ضمنا به استحضار مى رساند كه وضع پشت بامهاى حرمين مطهر كه در سنوات گذشته با كاهگل و به طرز بسيار نامطلوب اندود شده بود و ادامه آن وضع به خصوص در فصل زمستان و نفوذ برف و باران به خرابى منتهى مى گرديد در سال 48 خوشبختانه اين وضع متروك و ضمن تعميرات كامل و همه جانبه اى كه در آستانه انجام گرفت كليه قسمتهاى پشت بام حرمين حضرت عبدالعظيم و امامزاده حمزه پس از قيراندود و زيرسازى كامل آسفالت شده و گنبدهاى روى بام كه به خرابى گرائيده بود پس از قير و گونى كامل با ماسه و سيمان و آجر مفروش گرديده و كابلها و سيمهاى برق روى پشت بام كه در گذشته هيچ گونه حفاظى نداشت در محلهاى مطمئن و مستحكمى نگاهدارى گرديده است.

ط - حفظ شعائر مذهبى و توجه به مسائل اجتماعى - 1- تعظيم به شعائر اسلامى و برقرارى مجالس وعظ و خطابه در ماه مبارك رمضان و اطعام مستمندان و كمك به بينوايان و هم چنين برقرارى و اقامه مراسم سوگوارى و عزادارى خامس آل عبا در ماه

ص: 364

محرم بيش از پيش مورد توجه آستانه مباركه حضرت عبدالعظيم عليه السلام قرار گرفته، اميد است بزرگداشت اين سنت با شكوه اسلامى همواره نصيب آستانه گردد و وظيفه اى را كه به پيروى از تعاليم عاليه دين مبين در اين مكان مقدس بر عهده دارد هر سال با جلال و ابهت بيشترى انجام دهد.

2- به دنبال اقدامات انجام شده سال 47 كه در جهت تأمين رفاه حال خدام و فراشان آستانه صورت گرفت امسال با سازمان بيمه هاى اجتماعى مذاكره و نسبت به بيمه فراشان آستانه مباركه در مقابل فوت و بيمارى خود و خانواده آنان و استفاده از دارو و درمان و ساير مزاياى بيمه هاى اجتماعى اقدامات لازم معمول گرديده است.

امامزاده سيد طاهر عليه السلام

بقعه امامزاده سيدطاهر عليه السلام يكى از بقاع متبركه مجموعه آستانه حضرت عبدالعظيم است كه چهار طاق و مقصوره اصلى آن در دوران صفويه بنا شده و سر در و گنبد روئين آن در زمان قاجاريه توسط ظل السلطان با كاشى خشتى و گره سازى تزئين گرديده است.

قسمت اصلى بقعه داراى كاربنديهاى بسيار زيباى يزدى و مقرنس است و اغلب قسمتهاى آن نقاشى و خط كشى زرين و لاجوردى و شنگرفى دارد و ازاره داخلى آن نيز كاشى خشتى منقش (متعلق به دوران قاجاريه) است.

اين بقعه بر اثر روشن كردن شمع و عدم توجه چنان سياه شده بود كه تصور نمى رفت در زير دوده ها اثرى چنين زيبا وجود داشته باشد خوشبختانه به همت و هزينه مرد نيكوكارى كه خود حاضر به معرفى نيست ولى براى تشكر از عناياتشان ذكر نامى از ايشان مى شود «جناب آقاى محتشمى» درون و بيرون بقعه طبق برنامه مصوب سازمان ملى حفاظت آثار باستانى با كمال امانت و با توجه به سبك اصلى آن مرمت و بازپيرائى شده و اطلاع يافتيم كه خوشبختانه بانى خير (جناب آقاى

ص: 365

محتشمى) براى سال آينده نيز در نظر دارند ساير قسمتهاى اين بقعه را به نحو شايسته اى تعمير كنند، قبلاً از نيت خير ايشان تقديس مى شود و توفيق همه مسلمانان را در راه خدمت به دين مبين اسلام مسئلت دارد.

ى - موفقيتهاى مالى در سال 48 - به دنبال اقدامات انجام يافته سال 47 كه گشايش و بهبود در امور مالى و ازدياد درآمد را همراه داشت در سال 1348 با تجارت بيشتر فعاليت هاى تازه اى در طى يازده ماهه گذشته انجام گرفت و با جلب اعتماد، زائران اين ساحت قدسى كه به خدمات خدمتگزاران آستانه اطمينان و توجه پيدا كردند درآمدهاى آستانه اعم از موقوفات و نذورات و درآمدهاى متفرقه ديگر كه به صورت كمك و به منظور تكميل تعميرات و تزئينات آستانه تقديم مى نمايند افزايش قابل ملاحظه يافته و مقايسه زيراجمالى از افزايش تدريجى درآمد را از تاريخى كه خدمتگزار امور آستانه را به عهده گرفته است نشان مى دهد:

1- جمع درآمد آستانه در سال 46 8420584 ريال

2- جمع درآمد آستانه در يازده ماهه سال 47 13266713 ريال

3- جمع درآمد آستانه در يازده ماهه سال 48 16306553 ريال

بالنتيجه مبلغ 16306553 ريال كه در يازده ماهه سال 48 به حيطه وصول درآمده نسبت به يك ساله 46 مبلغ 7885969 ريال اضافه وصولى حاصل و نسبت به يازده ماهه سال 47 مبلغ 3039840 ريال افزايش درآمد به دست آمده بديهى است با احتساب درآمد حاصله از موقوفات و نذورات و غيره در يك ماهه اسفندماه سال جارى كه در شرف پايان است مبلغ اضافه درآمد فزونى خواهد يافت. اميد است همت بلند زائران محترم هميشه شامل حال خدمتگذاران آستانه باشد تا توفيق بيشترى در انجام وظائف محوله به دست آورند.

ص: 366

(7) رى عروس البلاد

اشاره

تدوين

فرماندارى شهرستان رى

(1373 ه . ش)

ص: 367

ص: 368

[مقدمه]

در روزگاران گذشته جغرافى دانان از دو منطقه به نام «عراق» ياد كرده اند. «عراق عرب» نامى است كه بر سرزمين بابليها نهادند و اكنون جايى است كه كشور عراق واقع شده است. امّا «عراق عجم» به كشور پهناور مادها اطلاق مى شد كه در گذشته به نام «جبال» هم مشهور بود.(1)

عراق به اعتقاد مولف فرهنگ معين به مفهوم كناره آب است و وجه تسميه عراق عرب و عجم به خاطر قرار داشتن در هامش رود فرات است.

وقتى اقوام آريايى كه مادها نيز جزء آنها محسوب مى شدند به فلات ايران رسيدند تا مدتها زير نفوذ و تاخت و تاز دولت آشور قرار داشتند و به استناد نوشته هاى هردوت مورخ يونانى اولين قومى كه از سلطه آشوريان خارج شد، مادها بودند. آنها در جبال كه بعدها به عراق. عجم مشهور شد به تشكيل دولت مبادرت نمودند و در اندك زمانى به چنان قدرتى رسيدند كه به عنوان آغازگر شيوه حكومتى جديد قلمداد شدند.

سرزمين آنها به دو بخش «ماد بزرگ» و «ماد كوچك» منقسم مى شد و «رى از تمامى شهرهاى ماد بزرگتر بود»(2) كه در قيامت با بابل و نينوا برابرى مى كرد.

نام رى در منابع باستانى به كرات و به اشكال گوناگون برده شده است. در ضمائم غيررسمى منسوب به تورات كتاب مقدس يهوديان به نامهاى «تربيت» و «ژوديت» به ترتيب اين شهر به نام «راگس» و «راگو» ذكر شده است.

در كتاب مقدس زرتشتيان نام رى از چند جهت برده شده است. يكى از آن جهت

ص: 369


1- . سرزمينهاى خلافت شرقى
2- . ايران باستان، حسن پيرنيا، جلد سوم، ص 2645.

كه اين شهر زادگاه زرتشت بود كه از آن به نام «رغه» و «رگا» ياد شده است. در كتيبه بيستون كه سنگ نبشته اى از داريوش است نيز رگا ناميده شده است.

سلوكيان به رى «اورپا» و اشكانيان «ارشكيه» لقب داده بودند. اشكانيان اين شهر را پايتخت خود قرار داده بودند ولى وقتى ساسانيان به پادشاهى مى رسند «دوباره اين شهر را به نام باستانى آن، رى ناميدند».(1)

در بسيارى از منابع اسلامى «محمديه» عنوان ديگرى براى رى ذكر مى شود.

اين عدد نام براى شهر رى از آن جهت بود كه هر كدام از شاهان كه كمر به آبادانى اين شهر مى بستند نام دلخواه خود را بر آن مى نهادند. مضافا اين كه «سبب اطلاق اين «راگس» يا «رغه» يا «رگا» و غيرها بر اين شهر به وجه مرضى طبع معلوم نيست لكن مى توان چنين پنداشت كه كلمه رى تطور يافته همان صورتهاى بالا تواند بود.»(2)

در بررسى عموم كتبى كه در گذشته در باب تاريخ و جغرافيا تحرير شده برمى آيد كه مولفين آنها سعى داشته اند زمان پيدايش و بانى احداث يك شهر را معين سازند اين شيوه نيز درباره شهر رى به كار گرفته شده است. با اين همه در بناى اين شهر اختلاف بسيارى مشهود است.

در كتاب نزهه القلوب آمده است كه رى را «شيث بن آدم» بنا نهاده است.

در مختصر البلدان ابن فقيه بناى رى را به احفاد «بيلان بن اصبهان بن فلوج به سام بن نوح» نسبت داده است.

«كرپرتر» سياح انگلسى به تاسى از مولف آثارالبلاد نقل مى كند «ايرانيان بناى اين شهر را به هوشنگ پسربزرگ كيومرث نسبت مى دهند».(3)

مولف دانشمند «رى باستان» در اين باره به درستى كه «سبب نامگذارى بسيارى از

ص: 370


1- . رى باستان، حسين كريمان، جلد اوّل، دانشگاه ملى ايران، ص 78.
2- . همان ماخذ، ص 72.
3- . همان ماخذ، ص 72.

آباديهاى باستان به علت بعد عهد روشن نيست. مورخان و جغرافى دانان پيشين و صاحبان مالك و ممالك كه گويى خود را به ذكر وجه نامگذارى به هر صورت ملزم مى دانستند بناى شهرها و اماكن را به بزرگانى نسبت داده اند... لكن هرگونه دعويى ارباب تعيين بنيان گ ذار معينى براى آن از حليه حقيقت عارى است».(1)

اعتماد السلطنه درباره كيخسرو و ارابه اى كه پدرش مى خواست با آن به آسمان صعود كند از جرجان به سمت بابل مى رفت چنين مى نويسد: «به محل شهر رى كه رسيد مردم او را ديده فرياد برمى آوردند كه «به رى آمد» يعنى با ارابه آمد چه رى در

لغت فرسى قديم به معنى ارابه است. كيخسرو حكم كرد در آن محل شهرى بنا كردند و آن را «رى» نام نهادند».(2)

اهميت و موقعيت علمى رى

شهرى كه اكنون بر پاى تهران افتاده است مشهور به «شيخ البلاد» و «ام البلاد»(3) بود. با آن كه چندين بار در اثر زلزله ويران شد و يا در جنگ آسيب ديد از بسيارى جهات به فرهنگ ايران خدمات فراوانى كرده است كه بر شمردن آن خدمات در حوصله و بضاعت اين مقال نخواهد بود امّا آنچه كه در سطور زير خواهد آمد به مصداق مشت نمونه خرار است:

در طب كيست كه نداند «زكرياى رازى» چه كرد. در عرفان «ابراهيم خواص» و حكمت «امام فخر رازى» در علوم قرآن «ابوالفتوح رازى» صاحب تفسيرى كه به زبان فارسى سره تأليف شده و از معدود شاهكارهاى ادبى در اين مورد محسوب

ص: 371


1- . همان ماخذ، ص 72.
2- تطبيق لغات جغرافيايى قديم و جديد ايران، محمد حسن خان اعتماد السلطنه، ميرهاشم محدث اميركبير، 1363، ص 96.
3- همان ماخذ، ص 95.

مى گردد.(1) در جغرافيا «امين احمد رازى» با تأليف تذكره هفت اقليم. در علم قضا «عبدالجبار» و در نجوم «ابوالحسن عبدالرحمان بن محمد رازى» مشهور به «صوفى» با تأليف «صور الكواكب» دريچه اى ديگر بر كهكشان بى انتها گشود(2) به غير از صوفى «ابوعبدالله بن ابراهيم بن حبيب فزارى» كه اولين فردى است در تاريخ نجوم اسلامى با اسطرلاب عمل مى كرد.(3)

مولف يكى از كتب اربعه شيعه «كلينى» مشهور است كه هنوز روستاى كلين در شهر رى به عنوان زادگاه او تاكنون دوام آورده است.(4)

در اخلاق «ابن مسكويه» با تأليف تهذيب الاخلاق نام خود را جاودانه كرد. در علم عروض و بديع و قافيه «قيس رازى» كه با تأليف كتاب گرانقدر المعجم فى معابير اشعار العجم باعث اعتلاى شعر و نثر در ايران شد.(5)

هرچند كه درخشش دو گوهر تابناك شعر فارسى - سعدى و حافظ به حدى است كه مجالى براى خود نمايى شعراى ديگر باقى نگذاشت امّا وجود شاعرانى مثل «نحصايرى رازى» كه «يكى از اولين كسانى است كه در خارج از مشرق ايران زبان به شاعرى به زبان درى گشود».(6) و نيز افرادى چون «بندار رازى»، «قوامى رازى» و «اميدى رازى» نشان از اعتلاى كلام موزون در شهر رى دارد و شايد از اين رو است كه

ص: 372


1- . مفاخر اسلام، على دوانى، اميركبير، چاپ اوّل، 1363، جلد سوم، ص 425.
2- سير اختران در ايران حافظ، سرافراز غزنى، اميركبير، 1363، چاپ اوّل، ص 63 و نيز ر.ك: به كتاب آل بويه و اوضاع زمان ايشان با نمودارى از زندگى مردم آن عصر، على اصغر فقيهى، انتشارات صبا 1357، ص 257.
3- . حجه الحق ابوعلى سينا، سيدصادق گوهرين، انتشارات قومس، ص 70و69.
4- بارى ديگر در عرضه روايت و درايت حديث. محمد جاودان، كيهان فرهنگى سال سوم شماره 100، سال 1365.
5- . تاريخ ادبيات ايران، ذبيح اله صفا.
6- گنج سخن، ذبيح اله صفا، اين سينا، چاپ چهارم، جلد اوّل، ص 140.

موسيقى در رى مقام ويژه اى داشته و «مردمان اين شهر در صنعت موسيقى هم مشهور بودند و يك قسم ساز كه شبيه رباب است در اين شهر خوب مى ساختند».(1)

در ميان شعراى شهر رى اميدى رازى مشهورتراست خصوصا كه او ناجوانمردانه به قتل مى رسد. در قصيده چنان مهارت نشان داده كه امير على شير نوايى درباره وى مى گويد: «در همه اسلوب شعر مهارت دارد به تخصيص قصائد كه آن وادى حق اوست».(2)از اميدى اشعارى برجا مانده كه نشان از استوارى كلام موزون او دارد.(3)

ديگر از «شيخ نجم الدين رازى» صاحب كتاب مرصاد العباد و «شهمردان بن ابى الخير رازى» فيزيك دان بزرگ قرن هشتم(4) هجرى ياد نمى كنم كه آنها خود به قدر كفايت مشهور خاص و عام هستند.

رى حتى در معمارى صاحب نام بود زيرا معمارى شهر رى داراى ويژگى خاصى بود كه به آن سبك معمارى، استاد كريم پيرنيا عنوان «مكتب معمارى رى» را مى دهد.

شكوفايى علم و دانش بى شك در شرايط مطلوب اقتصادى ميسر خواهد شد. با توجه به گستردگى دانش و كثرت دانشمندان علوم مختلف در شهر رى تا قبل از حمله اقوام آسياى ميانه مى توان نتيجه گرفت كه اين شهر على رغم تعرضها و مناقشات سياسى و ايدئولوژيكى از قدرت بالقوه و مناسب اقتصادى هميشه بهره مند

ص: 373


1- مجله طوفان هفتگى، شماره 3، شهريور 1307، مقاله دكتر تقى بهرامى، ص 3.
2- . سيرى در شعر فارسى، عبدالحسين زرين كوب، انتشارات نوين، چاپ اوّل، 1363، ص 130و129.
3- . اين شعر زيبا از اوست: كاش گردون از سرم بيرون برد سوداى تو يا مرا صبرى دهد چندانكه استغناى تواز غرور حسن اگر نبود ترا پرواى ما از جنون عشق ما را نيست هم پرواى توعشق چون پنهان نماندزين درم آواره كن تا نه تو بدنام من گردى، نه من رسواى توشب نهان از سر اميدى بر سر آن كوى رو تا نبيند روز آنجا كس نشان پاى تو
4- . تاريخ فلسفه اسلامى از آغاز تا درگذشت ابن رشد، هانرى كربن، سيدحسن نصر، عثمان يحيى، اسداله مبشرى، اميركبير، چاپ سوم، 1361، ص 207.

بود. زمانى رى فرو مى پاشد كه توان اقتصادى خود را از دست مى دهد.

فروپاشى شهر رى در قرن هجرى به يكباره اتفاق نيفتاد بلكه مجموعه عوامل داخلى و خارجى در يك سير زمانى باعث شد تا شهرى كه روزگارى «عروس دنيا»(1) نام گرفته بود خالى از سكنه گردد در اين مورد به عوامل زير بايد توجه داشت.

اختلاف درونى: وجود اختلاف درون يك مجموعه اگر به تنهايى خود به اختلال و تحليل در آن سيستم منتهى نشود مى تواند زمينه مناسبى باشد تا تعرض بيگانگان زودتر به نتيجه برسد. بعد از فتح رى به دست مسلمانان و انشقاق در صفوف مسلمين و تقسيم آنها به اهل تسنن و تشيع مردم شهر رى هم در اين ماجرا داخل شده و عده اى اهل تسنن و عده اى ديگر پيرو اهل بيت پيامبر شدند. بعدها اين جهت گيرى دينى باعث شد كه پيروان هريك از فرق ياد شده در بخشى از شهر سكونت اختيار كنند و شهر به صورت «رى برين» و «رى زيرين» منقسم گردد. شيعيان در رى برين و اهل تسنن در رى زيرين مقيم گشتند.

در دوران حكميت ديالمه رى به شدت قطب بندى شده بود خصوصا كه در اين عصر با آن كه حاكمان خود از اهل تشيع بودند ولى به دليل اعتقاد و به آزادى بيان اين شهر محل برخورد وتضارب انديشه ها شد. و به طبع مناقشات كلامى و دينى به مرور زمان تظاهر اجتماعى به خود مى گيرد و به دليل گستردگى مراكز علمى مربوطه به اين دو فرقه در رى باعث رشد اختلاف درونى و برهم خوردن وحدت ملى در شهر شد. در اين شرايط اگر حاكم قدرتمندى هم وجود نداشته باشد اين اختلاف و مناقشه تشديد مى گردد.

اوج اين واقعه در پى مرگ طغرل به وقوع مى پيوندد كه «به محض درگذشت او در رمضان 455 هجرى - سپتامبر 1063 ميلادى شهر در آشوب و ناامنى مذهبى و سياسى

ص: 374


1- رى باستان، جلد اوّل، ص 117.

فرو رفت.(1) اين كه عنوان شد تعرض بيگانگان بر مبناى شرايط داخلى انجام مى شود بايد به واقعه حمله محمود غزنوى و علت آن رجوع شود. با توجه به مطالب مكاتبات قبلى بين محمود غزنوى و تركان خاتون مادر مجدالدوله ديلمى معلوم مى گردد كه سلطان محمود علت لشكركشى خود را وجود عناصر مرتد باطنى و قرامطى در رى عنوان مى نمايد.(2)

وقوع زلزله هاى متعدد:شهر رى بر روى گسلى كه به نام رى خوانده مى شودقراردارد وهمين امر باعث شده كه زلزله هاى مهيبى درطول تاريخ دراين شهر به وقوع بپيوندند.

ابن اثير دو زلزله مهيب را گزارش مى كند به روايت او در سال 241 هجرى «يك زلزله سخت در شهر رى واقع شد كه خانه ها را ويران كرد و بسيارى از مردم كه عده آنها بى شمار بود زيرآوار گشته شدند. مدت چهل روز آن زلزله تكرار شد و زيان بسيارى رسانيد».(3) چند سال بعد يعنى در سال 249 هجرى مجددا «يك زلزله بسيار سخت در شهر رى واقع شد بسيارى از خانه ها با زمين لرزه ويران و بسيارى از مردم آن سامان كشته شدند. كسانى كه زنده ماندند از درون شهر خراب شده گريختند به خارج از شهر رفته و زير آسمان زيست كردند».(4)

تعرضهاى خارجى: تعرضهاى خارجى به شهر رى بسيار متعدد است و هريك از آنها به خيال دست يافتن به اين شهر همراه سپاهيان خود خاك رى را در نورديده و در مواقعى هم پيروز شدند. اين تحولات سياسى و گردش سكان حكمرانى در دست افراد مختلف يكى از ويژگيهاى حكومت در شرق و خصوصا ايران است.

ص: 375


1- . آثار ايران، جمعى از نويسندگان، ابوالحسن سروقدم، آستان قدس رضوى، چاپ سوم،1361، ص 207.
2- ر.ك: به آل بويه و اوضاع زمان ايشان با نمودارى از زندگى مردم آن عصر، ص 314.
3- كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عزالدين على بن الاثير، ابوالقاسم حالت بر سه مطبوعاتى علمى، جلد 11، ص246.
4- . همان ماخذ، ص 291.

هجوم و دست اندازى به قلمرو رى هميشه براى متعرضين دست آورد دلخواه نداشته است زيرا رى گذشته از اوصافى كه درباره اهميت دانش نقل شد. مامن و موطن سردارانى بزرگ نيز بود كه به مدد آنها پادشاهان دفع فتنه مى كردند «مقتدرترين نجباى ايران دو تن بودند يكى زرمهر يا سوخرا از خاندان بزرگ قارن كه اصلاً شيرازى و حكمران ايالت سكستان بود و لقب هزار رخت داشت و ديگرى شاهپور كه از مردم رى و خاندان مشهور مهران بود».(1)

شاهپور رازى از سرداران قباد بود كه در رى حكومت مى كرد و قباد به كمك او توانست فتنه سوخرا را از ميان ببرد به اين صورت كه «پس چون ديگر روز ببود سوخرا بر قباد نشسته بود. سپهبد اندر آمد و بيستاد و با سوخرا مناظره كرد و او را سخنهاى درشت گفت... شاپور كمر از ميان بگشاد و اندرگردن سوخرا كرد و به زندان برد».(2)

خاندان مهران سعى داشتند نياكان خود را شاهان اشكانى معرفى نمايند و داعيه حكومت در سر مى پروراندند. بهرام چوبين يكى ديگر از اعضاى اين خاندان بود كه به مقام فرماندهى كل نيروى انتظامى ايران منسوب شد او با آن كه تركان را شكست داد در مصاف با روميان مغلوب شد و همين امر باعث شد كه هرمز او را به بدترين وجهى از فرماندهى خلع كرد و بهرام چوبين رايت قيام برافراشت و خسرو پرويز را شكست داد و خود تاج شاهى بر سرگذاشت و سكه به نام خود زد و مدتى را بر ايران حكم راند ولى دولت او مستعجل بود و خسرو پرويز بر تاج شاهى دست يافت و به منظور انتقام دستور داد رى را تخريب نمايند.(3)

ص: 376


1- . ايران در زمان ساسانيان، آرتوركريستين سن، رشيد يالهى، 1317، ص 205.
2- تاريخ بلعمى، ابوعلى محمد بلعمى به تصحيح محمدتقى بهار به كوشش پروين كنابادى، 1361،ص 966.
3- . فردوسى در اين باره چنين سروده است: چنين گفت كه اكنون برو بوم رى بكوبند پيلان جنگى به پىهمه مردم از شهر بيرون كنند همى رى به پى دشت هامون كنند

سهمگين ترين تهاجم به رى را محمود غزنوى و سپس ايلغار مغول و نهايت قتل عام تيمور بايد دانست كه باعث شد رى به كلى تخريب گردد و در اين شهر نه از تاك نشانى ماند و نه از تاك نشان. احفاد چنگيز و تيمور با تخريب كانالهاى آبيارى و قنوات و مزارع در حقيقت زمينه اقتصادى رى را تخريب كردند، امّا محمود غزنوى ضمن غارت «هزار هزار (يك ميليون) دينار از اموال رى و جواهراتى به قيمت پانصد هزار دينار»(1) دستور داد تا «كتابهاى مردم رى را - پنجاه خروار - زير جسد صاحبان آنها».(2) بسوزانند، باعث انقطاع فرهنگى در شهر رى شد.

بنيانهاى اقتصادى شهر رى

شهر رى على رغم تعرضات و مناقشات سياسى و اختلافات درونى از قدرت بالقوه اقتصادى هميشه بهره مند بود. بنيانهاى اقتصادى اين شهر را مى توان در تجارت، صنايع و كشاورزى جستجو كرد در زمان خلافت مامون «رى 000/000/12 درهم همراه با بيست هزار رطل طلا ماليات».(3) پرداخت مى كرد، نشان از شكوفايى اقتصادى اين شهر داشته است. رونق اقتصادى به حدى بود كه دينار رازى به صورت سكه رايج مورد معامله بود و اصولاً اين «شهر محمديه [رى ]مهمترين ضرابخانه آن ايالت [جبال] بود.»(4)

به نظر مى رسد كه به سه بنيان مذكور بايد بيشتر به كشاورزى توجه كرد، مى دانيم كه رى زادگاه زرتشت بود و نيز اين شهر به صورت مركز و محل تجمع نمايندگان

ص: 377


1- آل بويه و اوضاع زمان ايشان، ص 312.
2- . حماسه كوير - دكتر باستانى باريزى، چاپ دوم، اميركبير، ص 607.
3- . تاريخ مفصل اسلام از طلوع اسلام تا عصر حاضر، بخادالدين حسين اصفهانى عمادزاده جلد اوّل، چاپ دوم، كتابفروشى اسلام، ص 514.
4- سرزمينهاى خلافت شرقى، ص 231.

مذهب زرتشت هم به حساب مى آمد.(1) و همين طور توجهى كه آيين زرتشت به امر كشاورزى داشته به عنوان شرط ذهنى و حاصلخيزى دشت رى كه هر محصولى را به عمل مى آورد به عنوان شرط عينى سبب شده بود كه كشاورزى بستر اصلى اقتصادى اين شهر از دوران باستان تاكنون به شمار آيد.

تجارت: مسيرى كه از شرق اقصى شروع و تا غرب امتداد داشت و به «جاده ابريشم» مشهور بود در محل تلاقى خود با رى انشقاق پيدا مى كرد و از اين شهر شعبه اى از آن راه به ديگر شهرها چون خراسان، اصفهان و شيراز و نيز شعبه اى از طريق همدان به بين النهرين امتداد مى يافت. اين موقعيت مكانى باعث شد كه تجارت و بازرگانى در رى رونق فراوانى بيابد از اين رو است كه در كتب متعدد چون حدود العالم، احسن التقاسيم و معجم البلدان و مختصر البلدان ابن فقيه از رى به نام «باب التجار» ياد بشود.

صنعت: از ويژگيهاى اقتصاد سنتى اين است كه ابزارهاى توليدى مورد استفاده عموما در همان محل ساخته مى شد و اگر ابزارى به دليل مرغوبيت مشهور مى شد تا حد محدودى پراكنده مى شد تدقيق در ساختمان ابزارهاى سنتى اين حقيقت را روشن مى سازد كه ابزار توليد يك صنعت خاصى در مناطق مختلف كار كرد يكسان دارد امّا ابزار هر منطقه داراى شكل مخصوص و متناسب با شرايط همان منطقه است.

سفالگرى يكى از فنون و مهارتهاى اقوام ايرانى است. قديمى ترين مكتوب درباره اين صنعت درونديداد اوستا است آنجا كه «جم پرسيد بگو بدانم غار را كه اهورمزدا دستور داده چگونه بايد بسازم! اهور مزدا گفت: اى جم پسر ديو جهان زمين را با پاى خود لگد مال كن، و با دست خود خمير مايه بساز، همچنانكه خاك را كوزه گر تبديل مى كند».(2) اين صنعت در شهر رى هم مسبوق به قديم است و هم رايج ترين فن در

ص: 378


1- طوفان هفتگى شماره 1، شهريور 1307، مقاله دكتر بهرامى، ص 4.
2- مجموعه قوانين زرتشت ياونديداد اوستا، جيمس دارمستتر، ترجمه موسى جوان، 1342، ص 82.

آنجا به شمار مى رفت. كاوشهاى «اريك اشميد» باستانشناس آمريكايى در اطراف «چشمه على» منجر به كشف «ظروفى سفالين و منقش متعلق به حدود شش تا چهار هزار سال قبل»(1) شد.

سفالهاى ساخته در رى داراى سه ويژگى بود كه سفال هاى كاشان فاقد آن بودند. اوّل اين كه هنرمندان اين شهر بر روى ظروف ساخته شده طرحهايى از زندگى بشرى محصور در اشكال جانوران خيالى ايجاد مى كردند.(2)

ديگر آن كه بر روى سفال ها نقوش برجسته ايجاد مى كردند به اين صورت كه «طرح را جداگانه مى ساختند و به رنگ طلايى مى آراستند و آنگاه آن را روى ظروف مى چسباندند».(3) ويژگى سوم «بطور كلى در شيوه رى، بيشتر از نقوش مينياتور براى تزئين سفالينه ها استفاده مى شد».(4)

سفال گران شهر كاشان با ساخت كاشيهاى لعابى شفاف و خطاطى بر روى آنها از لحاظ هنرى رقيب شهر رى بودند امّا «پس از انهدام رى در سال 1222 ميلادى سفال سازان رى در صنعت سفال ايران نقش مهمى به عهده نداشتند و سفال سازان مكتب كاشان جاى آنها را گرفتند».(5)

بعد از سفالگرى صنعت پارچه بافى كه در ارتباط مستقيم با فرآورده هاى كشاورزى است رواج كامل داشت و اين صنعت نيز در رى به اوج و اعتلاى خود رسيده بود. بافت پارچه هاى دو پرده اختصاصى رى شاهد مدعاى ماست. پارچه ابريشمى نفيسى كه به اين شكل تهيه مى شد به نام «منير رازى» شهرت داشت. علاوه بر اين نوع، پارچه ديگرى در شهر رى بافته مى شد «كه مانند برديمانى شهرت داشته و

ص: 379


1- . رى باستان، جلد اوّل، ص 9.
2- ر.ك: به شاهكارهاى هنر ايران، آرتر، ايهام پوپ، ناتل خانلرى، 1327، ص 80 .
3- . همان ماخذ، ص 82.
4- همان ماخذ، ص 81.
5- . تاريخ اجتماعى كاشان حسن نراقى، مركز انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ دوم 1365، ص 201.

عدنى ناميده مى شد».(1)

كشاورزى: امام فخر رازى در «يواقيت العلوم و درارى النجوم» اشاره مى كند كه كشاورزى اولين صناعتى بود كه خدا آن را به آدم تعليم داد. او كشاورزى را اكسير اعظم دانسته كه نظام عالم و بقاء بنى آدم در گرو آن قرار دارد.

در مقدمه ابن خلدون و نيز كتاب «هفت اقليم» امين احمد رازى، اقليم هاى هفت گانه به تفصيل شرح داده شده است. چنين به نظر مى رسد كه آنها روى اقليم چهارم به عنوان يك منطقه مساعد براى كشاورزى تاكيد داشته اند. امين احمد رازى درباره اقليم چهارم كه شهر رى هم جزء آن است چنين مى گويد: «اين اقليم تعلق به آفتاب دارد و وسط معمورى عالم و مسكن اشراف اولاد بنى آدم است و متوطنان اين اقليم به حسب صورت و سيرت افضل اولاد بشرند و به وفور حسن خلق و لطف طبع مظهر اصناف و فضل و هنر»(2) هستند.

از آنجا كه دشت رى بر روى خاكسترهاى آتش فشانى دوران سوم قرار دارد داراى خاكهاى زراعى مناسب و بافت خاكهاى متعددى است خصوصا كه رشته كوههاى البرز در شمال اين دشت واقع شده و اين به معناى آن است كه دشت رى بر روى مخروط افكن البرز قرار گرفته و خاكهاى رسوبى داراى مواد كافى و مورد نياز براى رشد گياهان است. اين كيفيت خاك زمينه بالقوه اى است كه فعاليت كشاورزى دورى را ميسر و باعث رواج آن شده است.(3) فرآورده هاى زراعى در رى به دليل مرغوبيت

ص: 380


1- . آل بويه و اوضاع زمان ايشان، ص 773.
2- هفت اقليم امين احمد رازى، تصحيح جواد فاضل، ج 2، ص 3.
3- . در گذشته دو سد باعث مى شد تا آب رودخانه كرج و حبله رود مهار شود. سد بيجين در جنوب غربى و بند عليخان در جنوب شرقى قرار داشت. سد بيجين به مرور ايام تخريب شد ولى بند على خان را پدر امين السلطان براى نابودى راه شاهى كه از تهران به قم مى رفت و رونق پيدا كردن راه جديد دستور داد تخريب كردند زيرا مردم به خاطر نزديكى راه شاهى كه از روى بندر عليخان مى گذشت تردد مى كردند.

از اشتهار خاصى برخوردار بود. صاحب كتاب لطائف المعارف در صفحه 184 مى نويسد: «انار ملس - يعنى بزرگ و باهسته - بهترين نوعش در رى به عمل مى آمد.» هلو در رى به خوبى به عمل مى آمد و در گذشته «شفتالوى رى كه آن را خشك مى كردند به نقاط ديگر صادر مى كردند.»

قسمتى از خراج رى كه بالغ بر «صد هزار دانه انار و هزار رطل شفتالوى خشك براى سلطان حمل مى شد.» از فعاليت كشاورزى در اين شهر به دست مى آمد. صاحب كتاب نزهه القلوب درباره رونق و فعاليت كشاورزى شهر رى مى نويسد: «غله و پنبه آنجا سخت نيكو و بسيار بود و اكثر اوقات آنجا فراخى و ارزانى باشد و قحط و غلا از روى ندرت اتفاق مى افتد و از آن ولايت غله و ديگر ارزاق به بسيار ولايات برند.»

درباره انگور مؤلف دانشمند رى باستان از كتاب «آثار البلاد» نقل مى كند «انگور در زمستان به دست نمى آيد لكن در رى نوعى كه آن را ملاحى گويند و دانه هاى آن به درشتى خرماى نارس و خوشه آن به بزرگى خوشه خرما، و وزن آن گاه به صد رطل مى رسد، تا زمستان دوام مى يابد».

ناامنى در سراسر «جاده ابريشم» كه با علل و انگيزه مختلف به وجود آمده بود. همراه با گسترش و تجهيز و ناوگانهاى دريايى كه به ايجاد «راه ابريشم آبى» منتهى شد، عاملى بود كه اقتصاد شهرهاى حاشيه اين راه باستانى را بى رونق سازد. شهرهاى بسيارى مثل ابرقو در پى اين واقعه به كلى فراموش شدند. زيرا اهميت اين شهرها در برقرارى جاده ابريشم بود امّا شهرهايى مثل رى كه توانمنديهاى اقتصادى ديگرى مانند صنايع و كشاورزى در بطن خود داشتند، توانستند به حيات اقتصادى خود ادامه دهند. رونق كشاورزى در شهر رى نه به دليل مساعدت عوامل توليد زراعى آب و خاك بلكه بيشتر به خاطر نسج گرفتن واحد توليد زراعى كه به «بُنه» مشهور است، باعث تداوم فعاليت كشاورزى در اين شهر

ص: 381

شده بود. تشكيل بنه هاى زراعى به اعتبار و بر محور مهمترين عامل كشاورزى يعنى آب قرار دارد و منابع آب در رى علاوه بر رودخانه هاى جارى در دشت رى بيشتر از قنوات موجود تأمين مى شد.

ويژگيهاى جمعيتى شهر رى

شهرستان رى يكى از شهرستانهاى استان تهران است كه با 2996 كيلومتر مربع مساحت در قسمت مركزى استان تهران واقع شده و مركز آن شهر رى است. اين شهرستان با 4 بخشى كه شامل 8 دهستان است مجموعا داراى 199 آبادى است.

براساس آمار سال 65 جمعيت اين شهرستان بالغ بر 751551 بوده كه اين رقم در سال 70 به 853049 نفر افزايش يافته است، كه از اين تعداد 572779 نفر ساكن در شهر و 280270 نفر نيز در روستاها مى باشند. به عبارت ديگر 67% جمعيت اين شهرستان در نقاط شهرى و 33% جمعيت آن در نقاط روستايى ساكن هستند.

همين مطالعه آمارى نشان مى دهد كه جمعيت اين شهرستان ظرف 5 سال نسبت به سال 65 به ميزان 5/13 درصد افزايش يافته است. به عبارت ديگر با اين روند و با در نظر گرفتن سير صعودى افزايش جمعيت پيش بينى مى گردد كه جمعيت اين شهرستان در يك دوره 28 ساله دو برابر گردد. ميزان افزايش جمعيت از سال 65 تا 70 در شهرستان تهران 2/7 درصد در شهرستان رى 5/13 بوده است. و اين بدان معنى است كه درصد افزايش جمعيت در شهر رى بيشتر از شهرستان و شهر تهران است.

همچنين با بررسى اطلاعات آمارى به دست آمده به اين نتيجه دست مى يابيم كه شهرستان رى از حيث جمعيت شهرى پس از شهرستان تهران، كرج و قم بالاترين رتبه و از لحاظ جمعيت روستايى نيز پس از شهرستان شهريار بيشترين جمعيت روستايى را دارا مى باشد.

ص: 382

(8) تاريخ زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام و امامزادگان مجاور

اشاره

تاليف

حسين مؤذنى

(1378ه .ش)

ص: 383

ص: 384

بسم اللّه الرحمن الرحيم

«من المؤمنين رجال صدقوا ماعاهدوا اللّه عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا»

دين مبين اسلام بعد از رسول اكرم صلى الله عليه و آله وسلم و ائمه اطهار عليهم السلام دست به دست چون امانتى گرانقدر با تحمل زحمات و مشقات بيش از حد بهترين بندگان خدا به دست ما رسيده است. چه خونهاى پاكى كه در راه حفظ دين خدا ريخته شد. واقعه كربلا و اسارت اهل بيت سيدالشهداء عليه السلام شمه اى از آن است، اگر به تاريخ اسلام مراجعه كنيم چه بسيار پاره هاى تن رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم و جگر گوشه هاى فاطمه زهرا عليهاالسلام كه در راه حفظ دين و اعتلاى شريعت، اسارتها و زندانها كشيدند. خلفاى جور و اياديشان، آنان را در گروههاى 10 تا 100 نفرى سر بريده، زنده ميان پايه هاى كاخهايشان نهادند و يا در زندانهاى بدون سقف در گرماى جان فرساى حجاز و بغداد زندانى كرده و چه بسيار از اين بزرگواران زير آفتاب سوزان جان سپردند. ازدياد امامزادگان مدفون در ايران خود دليل بارز ديگر بر ناامن بودن حجاز و عراق، وطنهاى اين مجاهدان راه خدا مى باشد كه از ظلم خلفاء جور ناچار به جلاى وطن گرديده، گروه گروه به طور ناشناس وارد ايران شده و در دور افتاده ترين نقاط، گمنام از دنيا رفته اند. (البته با كمى تأمل گرچه اين جلاى وطنها براى آنان بسيار مشكل بوده ولى براى ما ايرانيان داراى بركات بى شمارى مى باشد كه يكى از آنها ترويج مذهب حقه شيعه و ولايت على عليه السلام و اولاد او بوده است.) در تاريخ آمده: عيسى بن زيد بن على بن حسين عليه السلام يكى از كسانى است كه از جور حكومت عباسى گريخت و در كوفه به كار سقايت پرداخته و مخفيانه و ناشناس زندگى مى كرد. ايشان پس از بيست سال وقتى با برادرزاده اش روبرو شد، گوشه اى از رنج و تعب خويش را چنين شرح داد: عموجان با اندك درآمد آب كشى ازدواج كردم و ثمره آن ازدواج، دخترى بود كه به سن بلوغ رسيد و در آن سن مرگ او را از دستم گرفت. آنچه مرا بيشتر از مرگش آزار مى دهد اين كه او از دنيا

ص: 385

رفت ولى ندانست كه از سلاله حضرت زهرا عليهاالسلام است و من نيز نتوانستم حقيقت را به او بگويم. حضرت عبدالعظيم عليه السلام نيز نمونه بارز ديگرى مى باشد. ايشان با اين كه از موقعيت و جايگاه علمى والائى برخوردار بودند، سختيها را به جان خريده و به جاى رفتن به سوى خلفاى جور و كسب آسايش دنيا، به سوى خدا رفت و تعهد به دين و اطاعت از ولى امر زمان او را وادار به جلاى وطن و ترك خانمان نمود.

اين شخصيت گرانقدر در سن متجاوز از 75 سالگى، پياده و بدون توشه راه از سامره به رى هجرت نمود، داخل سرداب منزلى مخفيانه سكنى گزيد و تا پايان عمر به انجام مسؤوليت خطير خود كه، ترويج دين مبين و پاسخ به مشكلات دينى شيعيان رى بود پرداخت.

«ان اكرمكم عنداللّه اتقيكم »

حضرت عبدالعظيم عليه السلام اگر امامزاده هم نبود از اين جلال و عظمت برخوردار بود.

سعى حضرتش بر آن بود رواياتى را كه از امامان بزرگوار و مشايخ خود امانت گرفته به راويان امين بسپارد و در اين راه غريبانه، به دور از وطن، اهل و عيال از دنيا رفت. امّا چون مردى مؤمن و با تقوى و مطيع امام زمان خود بود فراموش نشد، مى بينيم كه اين گوهر تابناك پس از 1168 سال بر تارك رى همچون خورشيد مى درخشد و زائران آن حضرت را حد و حسابى نيست و چه حاجتمدانى كه طى اين دوران او را نزد خدا شفيع قرار داده و خدا نيز به احترام ايشان حوائج آنان را برآورده

و مى آورد و يقينا تا قيامت اين بارگاه ملكوتى ماوى و ملجاء دردمندان خواهد بود، و روز بروز بر درخشش اين بقعه منوره افزوده خواهد شد. بايد توجه داشت تنها امامزاده بودن ارزش و شرف نيست، اين ويژگى وقتى با ارزش است كه با تقوى همراه باشد والسلام على من التبع الهدى.

خادم كتابخانه مركزى آستان مقدس - حسين موذنى

ص: 386

فرزند مجتبى گوهر درج احمدى *** عبدالعظيم عليه السلام لمعه نور محمدى

بارگاه منور حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه امام هادى عليه السلام ثواب زيارت آن را برابر با زيارت حضرت سيدالشهداء عليه السلام دانسته اند و رهبر معظم انقلاب در سخنانشان شهر رى را قبله گاه تهران ناميدند و قريب 13 قرن است كه زيارتگاه مسلمانان به خصوص شيعيان جهان بوده و هستند زائرانى كه از سايربلاداسلامى و غيراسلامى اين زيارتگاه را زيارت كرده و يا آرزوى زيارت آن را دارند. بياد دارم بزرگى مى گفت به سفر حج مشرف شده بودم در مدينه يكى از كسبه وقتى فهميد من ايرانى و اهل رى هستم با من هم عهد شده گفت:من دو شب جمعه به نيابت تو به حرم رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم مشرف مى شوم و به جاى تو زيارت مى كنم مشروط به اين كه يك شب جمعه تو به نيابت من به حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام رفته به جاى من زيارت كنى. پس در اقصى نقاط جهان هستند افرادى كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام را مى شناسند و آرزوى زيارتش را دارند.

بار خدايا تو را سپاس مى گوئيم كه بر ما منت گذارده و ما را در زمره خادمان آن حضرت قرار داده اى، از تو مى خواهيم اين شرف را بر ما تداوم بخشى و علاقه مندان به زيارتش را توفيق زيارت عطا فرمائى انشاءا... .

نام و نسب حضرت عبدالعظيم عليه السلام

نگين درخشنده اى كه قرنهاست در مركز رى پرتوافشانى مى كند مدفن بزرگ مردى از سلاله امام حسن مجتبى عليه السلام مى باشد كه نام شريفش عبدالعظيم عليه السلام و كنيه مباركش ابوالقاسم و لقب آن بزرگوار به خاطر كرامات بيش از حدش سيدالكريم بوده و سلسله نسب آن حضرت تا امام حسن مجتبى عليه السلام عبارت است از: عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابيطالب عليه السلام پس معلوم مى شود با چهار واسطه، فرزند امام حسن مجتبى عليه السلام مى باشند.

ص: 387

دوران حيات حضرت عبدالعظيم عليه السلام

حضرت عبدالعظيم عليه السلام در دوران امامت امام موسى بن جعفر عليه السلام متولد گرديده و در مورد تاريخ تولد ايشان سند دقيقى در دست نيست، تنها يك مورد در تذكره عظيميه تأليف مرحوم كلباسى، تولد آن حضرت روز 4 ربيع الثانى سال 173 هجرى نقل شده و تا آنجا كه مشخص است حضرت عبدالعظيم عليه السلام در دوران كودكى پدر خود عبدا... را كه امير «قافه» بود از دست داده و تحت سرپرستى جدش على (سديد يا شديد) قرار گرفت.

از مطالعه تاريخ زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام اين مطلب روشن است كه او نسبت به ائمه زمان خود اخلاص و اعتقاد كامل داشته است. ايشان در زمان خود داراى موقعيت علمى ممتاز بوده و با بزرگان شيعه و روات درجه اوّل مجالست داشته است و با عده كثيرى از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام و امام موسى كاظم عليه السلام و امام رضا عليه السلام مانوس بوده است.

مجالست حضرت عبدالظيم عليه السلام با هشام بن حكم، ابن ابى عمير، على بن جعفر و حسن بن محبوب كه از مشايخ زمانه بودند و نقل حديث حضرت از آنها دليل بارزى است كه وى داراى مقام والائى بوده است. علت ناميدن حضرت به شاهزاده عبدالعظيم عليه السلام اين است كه پدر او، عبدا...، امير «قافه» بوده و عرب براى امير چند معنى ملحوظ مى دارد كه يكى از آنها شاه است.

حضرت عبدالعظيم عليه السلام چند تن از ائمه را درك نمود

1- طبق حديثى در اختصاص مرحوم مفيد حضرت عبدالعظيم عليه السلام محضر مبارك امام هشتم را درك كرده و از وى حديثى نقل مى كند، از اين حديث پيدا است كه وى مورد علاقه و اطمينان آن بزرگوار بوده و نهايت احترام را نزد آن جناب داشته و از لحن روايت معلوم است كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام زمان حضور در محضر امام رضا عليه السلام ،

ص: 388

مرد موقر و جاافتاده اى بوده و ايشان اعتماد كاملى به وى داشتند، زيرا متن روايت منقوله، موعظه، پند و نصيحت است، كه امام رضا عليه السلام در مورد دوستانشان فرمودند.

2- حضرت عبدالعظيم عليه السلام راوى هشام بن حكم است و روايت او در كافى از هشام آمده، هشام هم در سال 198 يعنى قبل از حضرت رضا عليه السلام از دنيا رفته و اين خود نشان مى دهد، آن حضرت در اين زمان جزء روات بوده است.

3- حضرت عبدالعظيم عليه السلام از راويان حضرت جواد عليه السلام بوده و احاديث فراوانى از آن بزرگوار روايت نموده است.

4- حضرت عبدالعظيم عليه السلام عمده روايات خود را از امام على النقى عليه السلام نقل نموده كه مشخص مى شود ايشان محضر آن امام همام را بيشتر درك نموده و در زمان اين امام بزرگوار از دنيا رفت و هم ايشان فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام را برابر با زيارت سيدالشهداء عليه السلام بيان فرموده اند.

جايگاه حضرت عبدالعظيم در مجلس امام دهم عليهماالسلام

روزى برخى از نزديكان امام دهم عليه السلام به ايشان عرض كردند شما عنايت و توجهى كه نسبت به عبدالعظيم حسنى داريد بيش از همه است و او را كنار خود مى نشانيد، آن حضرت پاسخ را به روز بعد موكول فرمودند، فرداى آن روز زمانى كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام در مجلس درس حاضر شدند امام به او فرمود يا عبدالعظيم جاى پاى خود بنشين ايشان اطاعت فرموده در آستانه در نشستند سپس امام عليه السلام از نفر بالاى دستى سئوالى نمود نتوانست پاسخ دهد جواب سؤال را حضرت عبدالعظيم عليه السلام داده امام عليه السلام فرمود اى عبدالعظيم جاى خود را با او عوض كن، سئوالات امام بدين منوال ادامه داشت تا حضرت عبدالعظيم عليه السلام كنار دست امام هادى عليه السلام قرار گرفت سپس آن حضرت فرمود دليل توجه من كه ديروز سؤال نموديد مرتبه علمى ايشان است كه جايگاه او را كنار من قرار مى دهد، حاضران سكوت كرده و جوابى نداشتند.

ص: 389

شرح عرض دين حضرت عبدالعظيم نزد امام هادى عليهماالسلام

عبدالعظيم حسنى عليه السلام فرمود: بر مولاى خود على بن محمد عليه السلام وارد شدم، چون نظر آن حضرت بر من افتاد فرمود مرحبا بك يا اباالقاسم، انت ولينا حقا. عرض كردم: اى پسر پيغمبر ميل دارم عقايد دينى خود را بر شما عرضه بدارم اگر مورد تأييد باشد بر او ثابت باشم، تا به لقاى خداوند برسم، سپس اعتقادات خود را در مورد اصول (توحيد، عدل، نبوت، امامت و معاد) و فروع دين (نماز، روزه، خمس، زكات، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر، تبرى و تولى) سؤال و جواب در قبر، قيامت، ميزان، صراط، بهشت و دوزخ بيان داشت.

سپس اعتقاد خود را در مورد امامت اميرالمؤمنين عليه السلام تا امام هادى عليه السلام بيان نمود، آنگاه امام فرمودند بعد از من فرزندم حسن و بعد از او پسرش مهدى كه هم نام با رسول خداست و به امر خدا ظهور خواهد نمود امامند، حضرت عبدالعظيم عليه السلام نيز به امامت آن دو امام شهادت داد. در اين هنگام حضرت هادى عليه السلام فرمود: اى اباالقاسم

به خدا سوگند اين معتقدات شما همان دين خدا است كه براى بندگانش برگزيده، بر اين عقيده ثابت باش، خداوند تو را به همين طريق در زندگى دنيا و آخرت پايدار بدارد و باز فرمودند انت ولينا حقا (تو به حق دوست مائى). بايد توجه داشت امام معصوم اهل غلو و تعارف نبوده و اطلاق اين صفت برازنده مقام حضرت عبدالعظيم عليه السلام بوده است.

ص: 390

فضائل حضرت عبدالعظيم عليه السلام از زبان ائمه

ان كنت زرت عبدالعظيم برى كمن زار الحسين عليه السلام بكربلا

1- ابن قولويه در كامل الزيارات (باب 107 ص 324) از على بن حسين بن موسى بن بابويه و او از محمد بن يحيى اشعرى عطار قمى روايت كرده يكى از اهالى رى گفت بر حضرت ابوالحسن العسكرى امام هادى عليه السلام وارد شدم آنجناب از من پرسيد كجا بودى؟ عرض كردم به زيارت سيدالشهداء رفته بودم آن حضرت فرمود بدان و آگاه باش اگر قبر عبدالعظيم حسنى عليه السلام را كه در نزد شما است زيارت كرده بودى مثل آن است كه حضرت حسين بن على عليه السلام را در كربلا زيارت كرده باشى.

شد طواف مرقدش هم پايه با قبر حسين!! *** زائر او زائر حق است بى تشويش و بيم!!!

2- صاحب بن عباد در رساله خود مى نويسد: شخصى از اهالى رى به نام ابوحماد رازى مى گويد: خدمت حضرت هادى عليه السلام رسيدم و از آنجناب مسائلى را پرسيدم، هنگامى كه اراده كردم از محضر ايشان بيرون شوم: فرمودند: هرگاه مشكلى در دينت براى تو پيش آمد آن را از عبدالعظيم حسنى كه در نزد شماست بپرس و سلام مرا هم به او برسان.

3- ابونصر بخارى از ابوعلى محمد بن همام از حضرت امام حسن عسگرى عليه السلام روايت كرده كه در نزد آن جناب از عبدالعظيم حسنى عليه السلام صحبت به ميان آمد فرمود اگر نبود عبدالعظيم عليه السلام مى گفتم على بن زيد بن حسن بلاعقب است و فرزندى از خود باقى نگذاشته. در واقع به فرموده امام معصوم عليه السلام آن حضرت باعث افتخار و مباهات فرزندان زيد بن حسن بن على عليه السلام مى باشد.

ص: 391

گفتار علماء درباره حضرت عبدالعظيم عليه السلام

نجاشى در رجال خود حضرت عبدالعظيم عليه السلام را پس از ذكر شجره اش صاحب خطب اميرالمؤمنين ذكر نموده است. مرحوم ميرزا حسين نورى محدث قرن اخير در مستدرك الوسائل صفحه 614 ذكر نام و معروفيت وى را به امانت و درستكارى و راستگوئى و اهل زهد و عبادت بودن تأكيد مى نمايد و از قول ابوالحسن الهادى پاداش زيارت او را بهشت مى داند. (من زار عبدالعظيم عليه السلام برى وجبت له الجنه).

مرحوم كجورى در روح و ريحان از قول سيدمرتضى علم الهدى حديث عرض دين آن حضرت را نقل كرده است. مرحوم مجلسى در هدية الزائرين ص 546 از مزارات معلوم و مشهور، مرقد منور حضرت عبدالعظيم عليه السلام را در مقابر شجره رى ذكر مى كند شيخ الطائفه در رجال خود حضرت عبدالعظيم عليه السلام را از اصحاب امام هادى عليه السلام ذكر كرده و در پايان نام او را به رضى اللّه عنه ياد نموده كه رضى اللّه عنه نزد اصحاب حديث با اهميت است. علامه حلى در خلاصه الاقوال، حضرت عبدالعظيم را جزء ثقات و ممدوحين ذكر كرده مرحوم صدوق در صفحه 92 ثواب الاعمال از محاسن برقى حديثى را از حضرت عبدالعظيم عليه السلام نقل كرده و صاحب محاسن او را رضى قلمداد نموده است.

مرحوم صدوق در من لايحضره الفقيه كتاب صوم باب يوم الشك حديثى را از قول حضرت عبدالعظيم عليه السلام نقل نموده و گفته اين حديث نادر است و من جز در طريق عبدالعظيم عليه السلام نديده ام و او هم مرضى است، اين گفتار نهايت اعتماد را مى رساند.

محمد بن على اردبيلى در جامع الرواه گفتار شيخ طوسى و نجاشى را ذكر كرده است. مرحوم ميرداماد رحمت اللّه عليه در راشحه خامسه از (رواشح السماويه) گفته: واضح است كه طريق عبدالعظيم حسنى عليه السلام مدفون در مسجد شجره رى (حسن)

ص: 392

شمرده شود زيرا كه اهل حديث و علماء رجال وى را مدح و توصيف و تمجيد نموده اند. اگرچه در گفتار علماء به توثيق او تصريح نشده است.

من معتقدم افراد روشن و بصيرى كه در حديث تخصص داشته و در حالات رجال و محدثين مطالعات كافى دارند از اين كه تصريح به توثيق اين محدث بزرگوار نشده اظهار ناراحتى مى كنند و اين سكوت را زشت مى شمارند، مگر حضرت هادى عليه السلام به او نفرمود، تو به حق از دوستان ما هستى اين فرمايش امام عليه السلام جامع ترين تعريف درباره حضرت عبدالعظيم عليه السلام با در نظر گرفته شرافت، نسب و عظمت خانوادگى اوست، اكنون تمام اينها دلالت دارد كه وى مردى شريف و بزرگوار، خوش نفس و خوش عقيده بوده و اخبارى كه در زيارت او از امام على النقى عليه السلام رسيده و محدثين بزرگى چون صدوق و ابن قولويه آنها را در كتب خود ذكر كرده اند شاهد گويائى از مقام ارجمند وى در نزد معصومين عليهم السلام است و گفتار دو عالم بزرگوار فوق الذكر كفايت مى كند كه طريق حضرت عبدالعظيم عليه السلام را در درجه عالى از صحت بدانيم و اخبار و احاديث منقول وى را در اعداد «صحاح» بشماريم مرحوم شيخ عبداللّه ممقانى در تنقيح المقال درباره حضرت عبدالعظيم عليه السلام سخن گفته، نوشته است علت عدم تصريح محدثين و فقها به توثيق ايشان جلالت و بزرگوارى وى بوده كه او را ثقه ذكر كنند، زيرا مقام آن حضرت فراتر از ثقه مى باشد. مرحوم شيخ عباس قمى در سفينه البحار گفتار صاحب بن عباد و بقيه علماء را آورده و در مورد زيارت ايشان فضيلت زيادى را ذكر نموده است.

مخالفت حضرت عبدالعظيم عليه السلام با خليفه وقت

حضرت عبدالعظيم عليه السلام از سادات حسنى ايست كه امام را واجب الاطاعة مى داند او در مقابل آنها از خود هيچ اراده اى نداشت و خود را مطيع محض ولى امر زمان خود

ص: 393

مى دانست و در امور دين خود قدم به قدم به فرمان امام زمان خود بود.

امام هادى عليه السلام كه در زمان خليفه جابرى چون متوكل زندگى مى كرد و دائم، آن ظالم وسيله آزار امام را فراهم نموده، او را در محل درندگان مى انداخت و يا ايشان را شبانه بدون عمامه به مجلس شراب مى برد و حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه مبارزه با ظلم و جور از اصول اعتقاديش بود، به افشاگرى و مخالفت با دستگاه حكومت غاصب بنى عباس به ويژه متوكل پرداخت، از اين رو مورد غضب وى واقع گرديد و دستور توقيف و حبس حضرت عبدالعظيم عليه السلام را صادر نمود، امام عليه السلام جهت حفظ جان آن بزرگوار و رفع مشكلات شرعى شيعيان،ايشان را به عنوان نماينده خودبه رى فرستادند.

ورود حضرت عبدالعظيم عليه السلام به رى و وفات آن بزرگوار

احمد بن محمد بن خالد برقى مى گويد: عبدالعظيم عليه السلام در حال بيم و فرار از خليفه وقت به عنوان پيك و نامه رسان وارد شهر رى شده و در محله سكة الموالى درون سرداب منزل يكى از شيعيان مخفيانه ساكن شد، آن حضرت روزها را روزه مى داشت و شبها را مشغول عبادت بود و گاهى نيز از منزل مخفيانه خارج مى شد و قبرى را كه در مقابل قبر اوست زيارت مى كرد و مى فرمودند اين قبر يكى از فرزندان موسى بن جعفر عليه السلام است. (كه همان حمزه بن موسى عليه السلام است) به تدريج شيعيان از وجود آن حضرت به عنوان نماينده امام عليه السلام با اطلاع شده و جهت حل مشكلات دينى خود به وى مراجعه مى نمودند و تنها او را نماينده امام مى شناختند و از جايگاه علمى و اصل و نصب او اطلاعى نداشتند تا اين كه پس از مدتى آن بزرگوار بيمار شده و از دنيا رفت.

ضمن غسل و تكفين، نامه اى از جيب ايشان به دست آمد كه در آن، حضرت عبدالعظيم عليه السلام نسب شريف خود را به ترتيبى كه قبلاً ذكر كرديم بيان فرموده بود.

ص: 394

شيعيان پس از شناخت وى، بدنش را با احترام، غسل داده و در كنار درخت سيبى دفن نمودند، كه آن محل همين جايگاه فعلى است. مشهور است شب فوت آن حضرت، دو برادر رسول اكرم صلى الله عليه و آله وسلم را در خواب ديدند كه به آنان فرمود: فردا يكى از پاره هاى تن من در سكه الموالى از دنيا مى رود او را در باغ خود پاى اين درخت سيب دفن نمائيد. آن دو برادر نيز بدن مطهر حضرت عبدالعظيم عليه السلام را در همان محل دفن كرده و باغ را وقف حضرت نمودند. (وفات وى 15 شوال 252 ق ذكر شده است.)

بدين علت در زيارتنامه قبلى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ذكر گرديده بود: السلام عليك ايهاالمدفون عندالشجره التفاح

تاليفات حضرت عبدالعظيم عليه السلام

حضرت عبدالعظيم عليه السلام بجز قريب 80 حديث كه فعلاً در دست مى باشد دو كتاب تأليف نموده، يكى از آنها كتابى است به نام خطب كه فرمايشات حضرت على عليه السلام است و آنها در نهج البلاغه موجود مى باشد و ديگر، كتابى است به نام يوم و ليله كه صاحب بن عباد محتواى آن را فرائض روز و شب ذكر نموده است.

احاديث از قول حضرت عبدالعظيم عليه السلام

1- حضرت عبدالعظيم عليه السلام با چند واسطه از قول مفضل بن عمر گويد: حضرت صادق عليه السلام مى فرمود: هركس خداوند را عبادت كند بدون اين كه احكام عبادى را از امام صادقى بشنود پروردگار او را به مشقت و سختى گرفتار خواهد كرد، و كسى كه مسائل دينى را از غير محلى كه خداوند تعيين فرموده اخذ كند و مدعى شود كه دين صحيح همين است اين چنين آدمى در زمره مشركين خواهد بود.

2- حضرت عبدالعظيم عليه السلام با چند واسطه از قول اسباط گويد: در خدمت حضرت

ص: 395

صادق عليه السلام بودم مردى از وى درباره آيه شريفه «ان فى ذلك لايات للمتوسمين / و انها لسبيل مقيم» سؤال مى كرد، راوى گفت: حضرت به او فرمودند: مقصود از (متوسمين) ما هستيم و (سبيل مقيم) هم راهى است كه ما آن را بپا داشته ايم يعنى بايد از طريق ما بروند تا به سر منزل مقصود برسند.

3- حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام از حضرت رضا عليه السلام روايت كرده كه آن جناب فرمود: سلام مرا به دوستانم برسان، و به آنان بگو در دلهاى خود از براى شيطان راهى باز نكنند، و آنها را امر كن به راستگويى در گفتار و اداء امانت و اين عمل آنها موجب نزديكى به من مى شود.

4- حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام از حضرت جواد عليه السلام ، ايشان از پدرش و او از جدش روايت كرده كه فرمود، از حضرت صادق عليه السلام شنيدم مى فرمود: سرپيچى از فرمان و دستورات پدر و مادر از گناهان بزرگ است زيرا خداوند (عاق) را ستمگر و بدبخت معرفى فرموده و او را به سخت ترين عذابها وعده داده است.

5- حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام فرمود: به حضرت جواد عليه السلام عرض كردم، از پدرانت براى من حديثى روايت فرما حضرت فرمود، پدرم از جدش و او از پدرانش، از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده كه فرمود: شما هرگز نمى توانيد مردم را به وسيله ثروت و مالى كه در دست داريد به خود متوجه سازيد، بلكه آنان را به وسيله اخلاق و روش صحيح به خود نزديك كنيد. گويد، عرض نمودم بيشتر بيان نمائيد فرمودند: بد توشه اى است براى روز قيامت دشمنى كردن با بندگان خدا و ...

6- حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام فرمود، از حضرت ابوالحسن هادى عليه السلام شنيدم مى فرمود: مقصود از (رجيم) از رحمت و آمرزش دورشدن، و از درگاه خداوند رانده شدن مى باشد (و او شيطان است) و هيچ مؤمنى او را به ياد نمى آورد مگر با لعن و نفرت.

ص: 396

اولاد حضرت عبدالعظيم عليه السلام

در عمدة الطالب ص 49 و ابونصر بخارى در سرالسلسله العلويه ص 24 ذكر كرده اند كه عبدالعظيم عليه السلام را فرزندى بود به نام محمد بسيار باوقار و متقى، زاهد و عابد وى از دنيا رفت و از او اولادى به جاى نماند ابونصر گويد عبدالعظيم عليه السلام دخترى داشت به نام (ام سلمه) و اين بانو زوجه محمد بن ابراهيم بن حسن بود و از او سه پسر به نام حسن، عبدا... و احمد باقى ماند، بنابراين قول حضرت عبدالعظيم عليه السلام از طرف پسر بلاعقب است و اعقاب او از طرف دخترش (ام سلمه) مى باشد. در سفينة البحار از كتاب (مجد) روايت كرده اند كه (خديجه) مادر قاسم بن حسن بن زيد بن حسن است و قاسم بن حسن فرزند بزرگ حسن بن زيد بن حسن بن على عليه السلام است و اين قاسم از طرف پدر و مادر به حضرت مجتبى عليه السلام مى رسد، زيرا كه مادرش ام سلمه دختر حسين بن اثرم بن على بن ابيطالب عليه السلام بوده، بنابراين حضرت عبدالعظيم عليه السلام با دختر عموى پدرش ازدواج كرده است.

ص: 397

مشايخ و اساتيد روايى حضرت عبدالعظيم عليه السلام

1- على بن جعفر

2- هشام بن حكم

3- حسن بن محبوب

4- محمد بن ابى عمير

5- يحيى بن سالم

6- ابراهيم بن ابى محمود

7- محمد بن فضيل

8- حسن بن حكم

9- صفوان بن يحيى

10- سليمان بن جعفر جعفرى

11- سليمان بن حفض مروزى

12- سهل بن سعد

13- موسى بن محمد عجلى

14- مالك بن عامر

15- حسين بن صباح

راويان و شاگردان حضرت عبدالعظيم عليه السلام

1- سهل بن زياد

2- احمد بن مهران قمى

3- سهل بن جمهور

4- ابراهيم بن على

5- حسن بن ابى زياد

6- حسن بن ابراهيم علوى

7- حسن بن يزيد نوفلى

8- احمد بن محمد بن خالد برقى

9- محمد بن خالد برقى

10- عبدا... بن موسى روبانى

11- صالح بن فيض عجلى

12- عبدا... بن محمد عجلى

13- احمد بن حسن

14- حمزه بن قاسم علوى

15- ابراهيم بن هاشم قمى

ص: 398

آداب زيارت و طريقه توسل به حضرت عبدالعظيم عليه السلام

آداب زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام آن است كه بدن را پاكيزه كرده، در صورت مقدور بودن غسل زيارت كند يا وضوگرفته نيت زيارت كند از داخل ايوان قدم به آهستگى برداشته در هر قدم ا... اكبر گفته با تواضع داخل حرم گردد، ابتدا دو ركعت نماز هديه به روح مطهر حضرت عبدالعظيم عليه السلام به جاى آورده زيارت نامه را بخوانند، سپس طلب مغفرت نموده حوائج خود را بخواهند.

طريقه ختم توسل به آن حضرت: اگر كسى را مشكلى پيش آمد چهل شب يا سحر پنجشنبه غسل زيارت كرده و از منزل حركت كند بدون آن كه كلامى با كسى صحبت نمايد اين ذكر را بگويد تا به حرم برسد «انى توجهت بك يا اباالقاسم يا عبدالعظيم نجات منك يا سيدالكريم نجنا من الغم بحق بسم ا... الرحمن الرحيم» سپس داخل حرم دو ركعت نماز هديه به روح مطهر حضرت عبدالعظيم عليه السلام خوانده زيارت نامه را بخواند و صلوات بر محمد و آل او بفرستد، هفته چهلم پس از انجام اين اعمال حاجت خود را بخواهد انشاءا... برآورده گردد.

يكى از كرامات حضرت عبدالعظيم عليه السلام

از منبع موثقى نقل است يكى از تجار بازار تهران را مشكلى پيش آمد، روزى با يكى از همكارانش مشكل خود را در ميان گذاشت، همكار او گفت براى حل گرفتارى خود به حضرت عبدالعظيم عليه السلام متوسل شو، وى گفت: به آن حضرت نيز متوسل گرديدم و مشكل برطرف نشد، همكار او گفت مشكل توسط حضرت عبدالعظيم عليه السلام حل شدنى است، ولى تو با اخلاص متوسل نگرديده اى. حال بنشين تا سرگذشت خود را كه تاكنون براى كسى نگفته ام برايت بازگو نمايم.

من سالهاى گذشته ورشكسته شدم، به طورى كه جهت معاش روزانه خود با تنگنا روبرو گرديدم و تصميم گرفتم جهت رفع گرفتارى به حضرت عبدالعظيم عليه السلام متوسل

ص: 399

شوم، براى اين كار نذر كردم چهل هفته پى در پى سحر پنج شنبه پياده به زيارت آن حضرت بروم، 39 هفته سپرى شد، هفته چهلم فرا رسيد كه مواجه با زمستان بود و روز چهارشنبه بعد از ظهر برف شديدى باريدن گرفت، غروب كه به منزل رسيدم برف تبديل به كولاك شده بود و زمين تا زانوهايم پر از برف بود، عيالم كه از قضيه با خبر بود پرسيد مگر امشب به زيارت نمى روى، هفته آخر است گفتم در اين برف و بوران خود آقا هم راضى نيست، انشاءا... هفته ديگر. آن شب زود به خواب رفتم در عالم رويا ديدم بر روى ريل ماشين دودى به طرف شهر رى مى روم، به مقبره شيخ صدوق رسيدم آنجا وضو گرفته دو ركعت نماز خواندم و به سمت حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام حركت كردم از خواب برخاستم شب از نيمه گذشته بود تصميم خود را گرفته آماده حركت شدم، عيالم گفت: چطور شد سرشب نرفتى و حالا كه نيمه شب است و برف هم شديدتر شده! خواب را تعريف نموده و گفتم بايد بروم حتى اگر به قيمت جانم باشد.

به راه افتادم مسير حركتم همانى بود كه در خواب ديدم روى ريل ماشين دودى، بعدها به اين نكته رسيدم كه آن شب تنها راه رسيدن به شهر رى خط آهن بوده والا رسيدن به حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام ميسر نبود. راه را بر روى ريل ادامه دادم تا به ابن بابويه رسيدم، به تأسى از صحنه خواب وضو گرفته دو ركعت نماز خواندم و بى درنگ به سمت حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام حركت كردم به حرم كه رسيدم درب ها را تازه گشوده بودند، و زمانى تا اذان صبح مانده بود، سرما و خستگى راه، رمقم را گرفته و درگوشه حرم از هوش رفتم، در عالم خواب آقا سيدالكريم را ديدم كنار صندوق ايستاده، روى مبارك خود را به سمت من كرد و پرسيد، چه مشكلى پريشانت ساخته؟

قصه خود را عرض كردم دست به ميان شال كمرش برد و دستمال گره زده اى را به كف دستم نهاد و فرمود اين را سرمايه كسب حلال كن انشاءا... مشكلت حل شود. دستمال را گرفته به يكباره همه چيز محو شد. صداى موذن مرا از خواب بيدار كرد و

ص: 400

تنها چيزى كه از آن خواب براى من باقى مانده بود دستمال گره زده در دستم بود، باز كردم دوازده عدد سكه يك قرانى داخل آن بود برخاسته وضو گرفتم نماز صبح را به جا آورده، با خوشحالى به سمت تهران به راه افتادم. آن 12 سكه را به اين كسب زدم و به سرنوشتى كه تو شاهد آن هستى رسيدم. پس اى دوست عزيز كرامت سيدالكريم جايى نرفته دنبال «اخلاص» باش. اينجا است كه بايد بگوييم:

كس بدين درگه نيامد، بازگردد نااميد *** گر گدا كاهل بود تقصير صاحبخانه چيست؟

تاريخ بناى بقعه منوره

به طورى كه از ذكر ثواب و ترغيب شيعيان به زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام توسط امام دهم عليه السلام بر مى آيد مرقد آن حضرت از ابتداء دفن، زيارتگاه شيعيان بوده است چه بنا بر مشهور سال وفات آن حضرت بين سالهاى 253 و 252 بوده و سال وفات امام هادى عليه السلام 254 مى باشد در سال 1347 كه مشغول تعمير و آذين رواق بودند، ديوار و تزئين اوليه بنا پديدار گرديد و بر اثر بررسى كارشناسان روشن شد كه ساختمان اوليه بقعه در نيمه دوم قرن سوم هجرى توسط محمد بن زيد داعى علوى تعمير اساسى يافته و سردر ورودى بنا ابتدا به امر پادشاهان آل بويه و سپس به همت مجدالملك قمى وزير بركيارق بين سالهاى 480 تا 490 از بن، بنا گرديده در اين بنا به جز حضرت عبدالعظيم عليه السلام گروهى از رجال و بزرگان شيعه و جماعتى از سادات علوى به خاك سپرده شده اند از اين رو مرحوم صدوق كه اين بنا را ديده آن را مقابر شجره مى نامد، الحاقات بعد در زمان سلجوقيان بوده، صندوق مطهر در سال 725 بر روى مرقد مطهر نصب شده و احداث بعضى از قسمتها كه شامل رواق و دو مسجد شرقى و غربى حرم، متعلق به دوران شاه طهماسب صفوى در سال 944 مى باشد، ضريح مطهر در عهد فتحعلى شاه قاجار ساخته شده، ايوان آئينه، دو مناره و صحن بزرگ، طلاشدن گنبد از دوران ناصرالدين شاه قاجار است، در واقع اين احداثات آخرين بناهاى اساسى بقعه مباركه مى باشد. و آخرين تاريخ آن سال 1310 ق است.

ص: 401

آثار و اشياء تاريخى گرانبهاى آستان

1- سردر ورودى حرم مطهر كه در رواق با نماى آجرى به چشم مى خورداولين اثر باقى مانده متعلق به سال 490 حدود900سال قبل بوده كه بهترين سندقدمت بقعه مى باشد.

2- در آهنى ميخ كوب با دو لوحه به خط كوفى كه متعلق به عهد سلجوقى بوده و دو لوحه آن هم اكنون در موزه آستان نگهدارى مى شود و اين در با حدود يك هزار سال عمر قديمى ترين اثر موجود آستان مى باشد.

3- صندوق داخل ضريح مطهر يكى از آثار هنرى و باستانى باارزش مى باشد. طول اين صندوق 58/2 و عرض آن 50/1 و ارتقاع آن 20/1، پايه هاى آن از چوب عود و فوفل و گردو بوده و در اطراف آن كتيبه هائى از آيات قرآنى و زيارت نامه نوشته شده، اين صندوق در سال 725 توسط يكى از رجال آن عصر به نام خواجه نجم الدين محمد از وزراء معاصر سلطان ابوسعيد ساخته شده صندوق مطهرآخرين باردر سال 1329 به دستورحاج سيداحمد هدايتى توليت وقت به دست استادتوانا مرحوم حاج محمد صنيع خاتم مرمت و قسمتهائى از آن خاتم سازى گرديد و هم اكنون روى مرقد مطهر قرار داد.

4- گل سينه چند شاخه بزرگ با سنگهاى الماس زمرد، ياقوت در قاب خاتم و يك جلد قرآن خطى نفيس، اهدائى يكى از همسران ناصرالدين شاه كه داخل ضريح، قسمت بالاسر بر روى صندوق قرار دارد.

5- درب مسجد هلاكو ساخته شده به سال 848 مصادف با سلطنت شاهرخ تيمورى.

6- دوجفت در منبت ديگرى است به تاريخ 918 زمان سلطنت شاه اسماعيل صفوى.

7- قرآن نفيس به خط نسخ، سه سطر اوّل وسط و آخر هر صفحه ثلث جلى بدون رقم، تاريخ تحرير 940 داراى 1004 صفحه هر صفحه 11 سطر، قطع وزيرى، دو صفحه اوّل و دوم متن و حاشيه مذهب مرصع عالى و در ميانه ترنجى روى متن لاجورد، به قلم زر و خط ثلث سوره فاتحه نوشته شده است.

8 - روپوشى از زريهاى كهنه نفيس عهد صفوى براى پوشاندن مرقد مطهر كه

ص: 402

سطح فوقانى صندوق و سه جانب شرقى، غربى و جنوبى آن را مى پوشانيده، اكنون در انبار موزه موجود است كه در آينده پس از انتقال به محل دائمى موزه قطعاتى از آن را مى توان جدا نموده قاب كرده و در معرض ديد قرار داد.

9- يك جفت پرده ماهوت مشكى با گل و بوته گلابتون دوزى و اشعارى در حاشيه آن ها مرواريددوزى شده، عمل فاطمه خاتون دختر فتحعلى شاه است، سال و تاريخ هم ندارد. در زمان ناصرالدين شاه به آستان اهدا گرديده.

10- چندين در خاتم سازى شده متعلق به قرن 13 كه در اطراف حرم و جلوى ايوان نصب مى باشد.

11- سنگ مرمر نفيسى به ابعاد 100*50 كه روى آن زيارت امين ا... با خط بسيار زيبا و باارزش به طور برجسته حك گرديده كه از اشياء منحصر به فرد آستان مى باشد.

12- در چوبى نفيس ديگرى است اطراف آن منبت شده با خط ثلث احاديث در مورد فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام حك گرديده و زمينه در، با چوبهاى مدادى شكل به رنگ زرد و مشكى تزئين گرديده و در دماغه رقم 944 حك شده است. به جز اقلام فوق اشياء ارزنده ديگرى در موزه آستان موجود است كه هريك به نوبه خود داراى ارزش تاريخى بسيار مى باشد.

تحول اخير و پروژه طرح توسعه آستان مقدس

همانطور كه گفتيم، كليه ابنيه و ملحقات آستان مربوط به سالهاى قبل از 1310 قمرى مى باشد و پس از اين تاريخ اقدامات موثر و چشمگيرى جهت توسعه آستانه و رفاه زائرين انجام نگرفت تا در سال 1369 پس از انتصاب حجه الاسلام والمسلمين محمدى رى شهرى به توليت آستان، ايشان كه خود يكى از فرزندان اين شهر بوده و از كودكى با مشكلات و تنگناهاى موجود آشنايى داشتند، براى رفع اين معضل از بدو تصدى گروهى از مهندسين آزموده و كارآمد را مأمور تهيه طرحى كه تسهيلات لازم

ص: 403

را براى زائرين آستان در برداشته باشد، نموده و اين طرح در قالب شانزده پروژه بزرگ مذهبى، فرهنگى، رفاهى تهيه و در سال 1371 عمليات اجرائى آن به شعاع 200 متر از حرم مطهر، در زمينى به وسعت سى هزار متر مربع آغاز شد و جهت انجام اين مهم، منازل و مغازه هاى اطراف خريدارى گرديد و احداث زيربنايى به مساحت يكصدهزار متر مربع با هزينه اى بالغ بر يكصد و پنجاه ميليارد ريال در اين زمين آغاز گرديد. طرح پيش بينى شده به 4 فاز تقسيم شده، فاز اوّل عبارت است از رواقهاى جديد به وسعت 4 هزار متر مربع. فاز دوم شامل مصلى و صحن آن به وسعت تقريبى 11 هزار مترمربع، مركز فرهنگى جوانان با زيربناى 5 هزار مترمربع، دارالتوليه با زيربناى 5 هزار مترمربع در سه طبقه، صحن امامزاده حمزه عليه السلام به وسعت 1600 مترمربع. اين دو فاز به ترتيب در سالهاى 1374 و 1375 به بهره بردارى رسيد. فاز سوم و چهارم عبارتند از دانشكده علوم حديث و رصدخانه با زيربناى 32 هزار متر مربع، سالن اجتماعات با زيربناى 5800 مترمربع، موزه در فضائى به وسعت 3 هزار مترمربع، حوزه علميه برهان با زيربناى بيش از 5 هزار مترمربع در سه طبقه، كتابخانه مركزى رى با زيربناى تقريبا 5 هزار مترمربع، دارالشفاء فاطمه الزهراء عليهاالسلام با زيربناى 5240 مترمربع در 4 طبقه، مهمان سرا با زيربناى 5 هزار مترمربع در سه طبقه كه طى سالهاى آتى آماده بهره بردارى مى گردد. بايد در نظر داشت كه قبلاً كل وسعت حرم و بيوتات 6 هزار مترمربع بود و اين طرح عظيم كه مى توان آن را تحول ناميد جبران توقف پيشرفت توسعه آستان در صد سال گذشته و تأمين رفاه حداقل 200 سال آتى را در بردارد. شايان ذكر است كه هزينه اين پروژه عظيم از محل درآمدهاى آستان مقدس و هميارى زائران و علاقمندان تأمين مى گردد.

ص: 404

امامزاده حمزه عليه السلام

ايشان يكى از فرزندان موسى بن جعفر عليه السلام مى باشد و زمانى كه براى زيارت حضرت رضا عليه السلام عازم خراسان بود، در رى درگذشته است. در مقام و منزلت آن حضرت همين بس كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام به زيارت قبر وى مى رفته و مى فرمود: هذا قبر رجل من اولاد موسى بن جعفر عليه السلام ، سلاطين صفويه كه خود را از اولاد او مى دانستند در ايام سلطنت خود به آن توجه زيادى داشته اند و شاه طهماسب صفوى به احداث بقعه و گنبد براى مرقدش همت گماشت.

امامزاده طاهر عليه السلام

ايشان از نوادگان امام زين العابدين عليه السلام مى باشد. او مردى عالم، متقى و وارسته بوده است. بقعه و ضريح امامزاده طاهر عليه السلام توسط ظل السلطان فرزند ناصرالدين شاه، بازسازى و مرمت شد و اين عمل را در عوض توسل به امامزاده طاهر عليه السلام و شفاى دو چشمش انجام داد. از جمله حوادثى كه در مورد اين امامزاده عظيم الشأن اتفاق افتاد، مى توان نمايان شدن جسم سالم و تازه ايشان كه پس از قرنها سلامت باقى مانده بود، ذكر كرد و در زيارت نامه او مى خوانيم: سلام بر تو اى كسى كه بدن پاك و پاكيزه ات بعد از قرنها سلامت ظاهر گرديد.

ص: 405

بعضى از افراد مدفون در اطراف بقعه و بيوتات

به جز امامزادگان و علويونى كه اسامى آنان در دست نيست، داخل حرم مطهر و ساير بيوتات بزرگان بى شمارى مدفون گرديده اند كه به ذكر نام و اثر تعدادى از آنان جهت اطلاع خوانندگان محترم اكتفا مى كنيم.

نام اثر

1- شيخ ابوالفتوح رازى (اولين مفسر قرآن به فارسى) روح الجنان و روض الجنان

2- قائم مقام فراهانى (وزير محمدشاه قاجار) جهاديه - منشات

3- حكيم قاآنى (شاعر دوران قاجاريه) ديوان اشعار

4- ميرزا محمدعلى شاه آبادى مفتاح السعاده و ...

5- آيت اللّه ثقفى تهرانى روان جاويد

6- آيت اللّه كاشانى مبارزه با استعمار

7- حاج ملا على كنى قضا و شهادت و...

8- شيخ عبدالنبى نورى مجتهد تهران

9- سيد حسين اثنى عشرى تفسير اثنى عشرى و...

10- شيخ محمدتقى فلسفى واعظ گفتارهاى فلسفى و...

11- سيد محمدرضا حق اليقين خراسانى

12- شيخ محمدرضا خاتمى بروجردى مدير حوزه علميه برهان

13- ناصرالدين شاه قاجار سفرنامه

14- عضدالملك قاجار نايب السلطنه احمدشاه

15- ناصرالملك قره گزلو نايب السلطنه احمدشاه

16- علامه ميرزا احمد آشتيانى طرائف الحكم

17- علامه محمد قزوينى يادداشتهاى قزوينى و...

ص: 406

18- علامه عباس اقبال آشتيانى كليات تاريخ تمدن و...

19- علامه سيد محمد كاظم عصار استاد دانشگاه وحدت وجود و بداء و...

20- علامه شعرانى راه سعادت و...

21- شيخ ذبيح اللّه محلاتى رياحين الشريعه و...

22- شيخ جواد موذنى موسس و مدير كتابخانه

23- استاد بديع الزمان فروزانفر سخن سخنوران

24- طيب حاج رضائى و حاج اسماعيل رضائى حر زمان (سال 42)

25- استاد عبدالعظيم قريب دستور زبان فارسى و...

26- استاد جلال الدين محدث ارموى غرر الحكم و دررالكلم و...

27- سيد محمدتقى مصطفوى آثارباستانى تهران و رى و...

28- ستارخان سردار ملى مبارز صدر مشروطيت

29- علامه خوئى شرح نهج البلاغه

30- شيخ محمد خيابانى مبارز آذربايجان

31- شيخ ابوالحسن مرندى زنوزى مجمع النورين و...

32- شيخ على آقا مدرس زنوزى فيلسوف

از كليه خوانندگان التماس دعا دارم، والسلام 20/05/1378

ص: 407

ص: 408

(9) آفتاب رى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

اشاره

تأليف

محمّدباقر پورامينى

(1377 ه .ش)

ص: 409

ص: 410

مقدمه

بسم اللّه الرحمن الرحيم

نام حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام نزد همگان آشناست؛ سيدى فرزانه و دانشمندى فرهيخته، محدّثى امين و ملجأى راستين كه عمرى با حضور در محفل امامان عليهم السلام از مكتب سعادتبخش ايشان درس معرفت آموخت و گنجينه دل را با تعاليم و دستورهاى آن پيشوايان معصوم عطرآگين ساخت.

افتخار او آن بود كه در مقابل عظمت و بزرگى «اولى الامر» كرنش كرده، بر ساحل ولايتشان بنشسته، از كلام نورانيشان الهام بگرفته و عمل به فرامين الهى شان را سعادت دوسراى خويشتن گردانيده بود. چرا كه بخوبى به حقيقت مقام «امام» و «حجت خدا» واقف بود و با جان و دل اين عقيده را پاس مى داشت.

زندگى اش نور بود و پس از آن نيز آرى، زيرا كه او سرچشمه اى چون خورشيد بود.

آن هنگام كه لطف حق يار شد و «رى» پذيراى قدومش گرديد ديگر ورقى براى دفتر زرّين شيعيان اين خطّه فزون شد و آن شيفتگان خاندان اهل بيت، حضرت را نگين جمع خود ساخته، به دورش حلقه زدند و سخن نوريان را - كه در سينه او به يارگار مانده بود - از او شنيدند و بر صفحه جان نقش جاويد ساختند. پس از پرواز مراد به آسمانها نيز اين جاودانگان تاريخ بر پيمان ارادت پابرجا بودند و مرقدش را با اشك شستشو داده، با زيارتش تبرك مى جستند.

اين گلدسته نور و گنبد زرين فروغ رخشنده رى است كه پيوسته بر تار و پود

ص: 411

مردم و جامعه تابيدن دارد. بدان حد كه در دو سه قرن اخير، رى را با نام حضرت عبدالعظيم (شاه عبدالعظيم) ياد مى كرده اند و تاكنون نيز در محاوره اين نام مرسوم و معروف است.

بررسى ابعاد و زواياى مختلف زندگى گهربار حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام موضوع و محور اين دفتر است كه با مراجعه و استفاده بيش از يكصدو چهل ماخذ اين كار به ثمر رسيد. بدان اميد كه مورد نظر آن سيد با كرامت و عبد صالح خدا قرار گيرد.

محققان و نويسندگان ارجمندى پيرامون شخصيت اين عزيز آثار مستقل و ارزنده اى از خود به يادگار گذارده و به تناسب نياز و زمان و با بهره گيرى از سبكى خاص، فضايل و حيات حضرت را توصيف و ترسيم كرده اند،(1) كه تلاش ايشان در خور سپاس و ستايش است.

و آخر دعوانا الحمدللّه رب العالمين

محمدباقر پورامينى (شيرازى)

عيد سعيد غدير خم 1416

18/2/1375

ص: 412


1- رسالة فى فضل عبدالعظيم، صاحب بن عباد متوفى 385 ه .ق؛ جنات النعيم، ملامحمد اسماعيل كزازى (متوفى 1263 ه .ق)؛ شرح حال حضرت عبدالعظيم، اعتضادالسلطنه (متوفى 1298 ه .ق)؛ جنه النعيم، ملامحمدباقر كجورى تهرانى (متوفى 1313 ه .ق)؛ الخصايص العظيميه، شيخ مهدى لاريجانى (متوفى 1314 ه .ق)؛ نور (فوز) الآفاق، شيخ جواد شاه عبدالعظيمى؛ التذكرة العظيميه، شيخ محمدابراهيم كلباسى (متوفى 1362 ه .ق)؛ زندگانى حضرت عبدالعظيم، محمدشريف رازى؛ عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده، عزيزاللّه عطاردى؛ زندگانى حضرت عبدالعظيم، احمد صادقى اردستانى و آشنايى با حضرت عبدالعظيم عليه السلام و مصادر شرح حال او (در مجله نور علم)، رضا استادى.

فصل اوّل

اشاره

گلى از گلستان حسنى

ولادت

دهه هاى قرن دوم هجرى يكى پس از ديگرى غروب مى كرد و غروب غمگينش گواه مظلوميت آل محمد صلى الله عليه و آله وسلم بود. در آن هنگامه حزن، مژده طلوع ستاره اى از آسمان سادات بنى هاشم و از تبار امام حسن مجتبى عليه السلام ورد زبان خاندان علوى گرديد و هر يك دست تضرّع به آستان ربوبى بلند كرده، از حضرتش سلامت آن عطيه الهى را طلب مى كردند. سرانجام انتظار به سرآمد و در دهه هشتم يا نهم آن قرن ستاره اى در خانه «عبداللّه بن على» درخشيد و كودكى بر سلاله نبوى افزوده گشت؛ فرزندى كه در آيينه زندگى اش اخلاص و ارادت به امامان دين و پيروى از فرامين پيشوايان معصوم ديده مى شد.(1)

ص: 413


1- از آنجا كه حضرت عبدالعظيم از هشام بن حكم (متوفى حدود 199 ه .ق) روايت نقل كرده است اين احتمال وجود دارد كه او در آن زمان به سن بلوغ رسيده باشد. از همين رو تولدش به دهه هشتم يا نهم قرن دوم هجرى بازمى گردد. (ر. ك: مجله نور علم، شماره 51 - 50، مقاله آشنايى با حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، رضا استادى، ص 306؛ عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده، عزيزاللّه عطاردى، ص 63). برخى ولادت او را چنين بيان كرده اند؛ چهارم ربيع الثانى 173 ق (ر. ك: التذكره العظيميه، محمدابراهيم كلباسى، ص 103، به نقل از نورالافاق از كتاب نزهه الاَبرار). نويسنده محترم كتاب زندگانى حضرت عبدالعظيم، سال تولد او را حدود سال 203 هجرى دانسته است ولى در اثر ارزنده بعدى خويش آن را تصحيح نموده، مى نويسد: «...احاديثى از حضرت رضا عليه السلام و امثال هشام بن حكم كه در عصر هارون از دنيا رفته اند نقل نموده كه مشعر به اين است كه در عصر و زمان حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلامحدود صدو شصت و يا صدو هفتاد قمرى به دنيا آمده باشد». (ر. ك: زندگانى حضرت عبدالعظيم، محمدشريف رازى، ص 21؛ اختران فروزان رى و تهران، همان، ص 22).

از آنجا كه نهادن نام نيك براى فرزند از جمله وظايف پدر و مادر مى باشد، آنان زيباترين نام را براى پاره تن خويش برگزيدند؛ «عبدالعظيم» اسمى بود كه بر تارك دفتر زندگى او گذارده شد(1) تا او لحظه اى از بندگى خدا و اطاعت از فرامين معبود دورى نكرده، در مقابل مكر و حيله شيطان و ناملايمات دنيا تنها به درگاه حضرتش پناه جسته، از او يارى طلبد. زيرا در بيابان سرگشتگى بى لطف و مددش ره نمى توان پيمود.

كنيه اش «ابوالقاسم» بوده و از آن سبب كه نسلش به امام حسن مجتبى عليه السلام منتهى مى گرديد به «حسنى» معروف است.(2)

شهر پيامبر

زادگاه عبدالعظيم مدينه بود. اين شهر كه به مدينه الرسول معروف است با پيشينه اى كهن، پس از مكه معظمه از نامبردارترين شهرهاى اسلامى به شمار مى آيد. وضع طبيعى مناسب منطقه يثرب، مهاجران قحطانى و يهودى را در خود جاى داده و روز به روز بر رونق و آبادانى اش افزوده گشته بود. درختان خرما كه از قناتهاى جارى در

ص: 414


1- . عمده الطالب فى انساب آل ابى طالب، احمدبن عنبه، ص 71.
2- . لباب الانساب، على بن ابى القاسم بيهقى، ج 2، ص 447؛ منتهى الامال، شيخ عباس قمى، ج 1، ص 461.

اعماق زمين سيراب مى شدند طراوت خاصى در فضاى شهر ايجاد كرده بودند.(1) اما با اين همه، مفاهيمى چون معنويت، برادرى، ايثار و گذشت در آن ناپيدا مى نمود هيچ رايحه اى از آن استشمام نمى گشت. آنچه يثرب را در تاريخ اسلام و جهان مشهور ساخت هجرت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم در سال 622م بدانجا بود كه به مباركى ورود حضرتش نام شهر را به مدينه النبى (شهر پيامبر) تغيير دادند.

حضور حضرت، معنويت، برادرى و الفت را نيز به ارمغان داشت و بزترى جوييها و دشمنيها كه از صدها سال پيش بين فرقه ها و دسته هاى موجود پديد آمده بود، برطرف گرديد و انصار در كنار هم پذيراى مهاجران گرديدند و همه دوشادوش هم در پاسدارى دين و ترويج آيين، آخرين فرستاده خدا را يارى كردند.

اين همدلى و صفا كه با عشق و علاقه به پيامبر و اهل بيت طاهرينش آميخته بود پس از رحلت حضرت محمد صلى الله عليه و آله وسلم رنگ باخت و با كنار زدن خاندان رسالت از خلافت بذر فتنه كاشته شد و روز به روز اختلافها ريشه دواند و نتيجه آن شد كه مسلمانان به جاى حلقه زدن به دور حريم اهل بيت و نور گرفتن از پرتو ولايت ايشان فشار و محنت را بر اين خاندان بيفزايند... روزى بر مدينه گذشت كه در آن حريم خانه على عليه السلام شكسته شد و دخت گرامى رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم طفل دلبندش و آنگاه امام حسن عليه السلام به شهادت رسيدند و... اين روند سالهاى سال ادامه يافت و امامان معصوم عليهم السلام در درياى طوفان و فشار اسلام ناب را پاسدارى كرده، كشتى تشيّع را از گزند امواج بلا محافظت نمودند.

مدينه به هنگام ولادت عبدالعظيم شاهد چنين صحنه هاى محنت زا و غم آلود بود و خاندان هاشمى هدف تيرهاى كينه و حسادت قرار داشت و بسيارى در زندانهاى عباسيان در رنج بودند.

ص: 415


1- معجم البلدان، ياقوت حموى، ج 5، ص 83 و 84.
خاندان حسنى
اشاره

عبدالعظيم از نوادگان دومين پيشواى معصوم عليهم السلام بوده و نسبش با چهار واسطه به آن امام والا منتهى مى شود. او فرزند عبداللّه، فرزند على سديد (شديد)، فرزند حسن، فرزند زيد، فرزند امام حسن مجتبى عليه السلام مى باشد.(1) حال باختصار از نياكان، پدر و مادر، همسر و فرزند او ياد مى كنيم:

الف - نياكان

زيدبن حسن، فرزند بزرگ امام مجتبى عليه السلام (2) و جد سوم عبدالعظيم است كه توليت صدقات پيامبر اكرم را به عهده داشت. طبع بلند، احسان و نيكويى به مردم از خصوصيات شاخص او بود كه سبب روى آوردن نيازمندان به سوى او شده بود.(3) سليمان بن عبدالملك وى را از توليت صدقات عزل كرد ليكن در زمان خلافت عمربن عبدالعزيز مجددا آن منصب را تصدى كرد.(4) زيد با لبابه دختر عبداللّه بن عباس ازدواج كرد و ثمره اين پيوند دو فرزند، يكى حسن و ديگرى نفيسه(5) است. سرانجام او پس از نود سال زندگى در سال 120 ه .ق دار فانى را وداع گفت.(6)

حسن بن زيد، نواده امام حسن مجتبى عليه السلام و جد دوم عبدالعظيم و از جمله شخصيتهاى سرشناس عصر خويش بود كه پنج سال از سوى منصور دوانيقى بر مسند حكومت مدينه تكيه زد و سپس مورد خشم و غضب وى واقع شد و به زندان

ص: 416


1- رجال النجاشى، احمدبن على نجاشى، ص 247، نقدالرجال، ميرمصطفى تفرشى، ص 190.
2- . الفخرى فى انساب الطالبيين، اسماعيل بن حسين مروزى، ص 130.
3- الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 20 و 21.
4- . منتهى الامال، ج 1، ص 459 و 460.
5- . نفيسه در قاهره پايتخت كشور مصر مدفون است و مردم آن سامان او را «ست نفيسه» خوانند. بارگاه او زيارتگاه شيفتگان و دوستداران اهل بيت عليهم السلاممى باشد.
6- . تهذيب التهذيب، ابن حجر عسقلانى، ج 3، ص 406، منتهى الامال، ج 1، ص452 و 458.

افتاد. او در گره گشايى از مشكلات بيچارگان و مستمندان و اداى قرض مردم بسيار كوشا بود(1) و به ضعفا محبت مى ورزيد. از او هفت پسر به نامهاى قاسم، زيد، ابراهيم، عبداللّه، اسحاق، اسماعيل و على شديد به جاى مانده است. حسن بن زيد پس از هشتاد سال عمر، در سال 168 ه .ق به ديار حق شتافت.(2)

على بن حسن، جد اول عبدالعظيم كه ملقّب به «سديد» (يا شديد) به معناى محكم - است، به همراه پسرعموى خويش عبداللّه محض و جمعى از سادات تصميم به انجام قيامى داشتند كه ناكام ماند و به وسيله گماشتگان منصور دوانيقى دستگير و با زنجيرهاى آهنين بسته شد و در كنار مسجد نبوى با وضعيتى ناگوار در منظر مردم قرار گرفتند(3) و پس از آن آنها را از مدينه به بغداد بردند. گروهى از ايشان به دستور منصور به شهادت رسيدند و جمعى نيز روانه زندان شدند كه على بن حسن از اين گروه است كه سرانجام در آن سياهچالهاى ترسناك به سوى حق پرگشود.(4)0)

ص: 417


1- اسماعيل پسر حسن بن زيد مى گويد: پدرم نماز صبح را در اول وقت كه هوا تاريك بود به جاى مى آورد و روزى پس از اداى نماز صبح - كه قصد حركت به سوى «غابه» داشت - شخصى به نام مصعب بن ثابت (از نوادگان زبيربن عوام) نزد او آمد و شعرى خواند (بيت اول آن چنين بود). يابن بنت النبى وابن عمّى *** انت انت المجير من ذى الزمان قصد مصعب از خواندن اين شعر آن بود كه حسن بن زيد قرض او را ادا كند. حسن نيز چنين كرد و او را از بار گران قرض رهانيد. (ر. ك: تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، ج 7، ص 309).
2- عمدة الطالب، ص 94؛ منتهى الامال، ج 1، ص 458.
3- هنگامى كه سادات حسنى را در كنار مسجد بزرگ نزديك باب جبرئيل نگهداشتند در اين هنگام امام صادق عليه السلام به طرف جمعيت روانه شد و در حالى كه رداى مباركش بر زمين افتاده بود از در مسجد خارج گرديد و فرمود: اى گروه انصار! خداوند شما را لعنت كند! شما اينچنين با پيغمبر بيعت نكرديد. پس از اين امام به منزل مراجعت كرد و از شدت ناراحتى مدتى بيمار گشت. (ر. ك: منتهى الامال، ج 1، ص 502، عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده، عزيزاللّه عطاردى، ص 101.
4- مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهانى، ص 398؛ با وجودى كه از او ده فرزند به جاى مانده است هنگامى كه از امام حسن عسكرى درباره عبدالعظيم (نواده على) سؤال مى شود، ايشان در پاسخ چنين مى فرمايد: «لولا عبدالعظيم الحسنى لقلنا ما اعقب على الشديد» اگر عبدالعظيم حسنى در نصل على شديد نبود، همانا مى گفتيم كه براى او فرزندى نبود. امام عليه السلام با بيان اين جمله رسا، به عظمت و مقام عبدالعظيم اشاره كرده و او را از افتخارات سادات حسنى به شمرده است. (ر. ك: زندگى حضرت عبدالعظيم، ص 20)
ب - پدر

عبداللّه بن على، پدر عبدالعظيم است كه چند روز پس از فوت پدر به دنيا آمد و مادرش كنيزى به نام حيفا بود. او در سايه محبت جدش حسن بن زيد رشد كرد و در پرتو لطف پدر گونه اش تربيت يافت.(1) بجز عبدالعظيم هشت فرزند ديگر از عبداللّه به جاى ماند كه بدين قرارند: احمد، قاسم، حسن، محمد، ابراهيم، على اكبر، على اصغر، و زيد.(2)

ج - مادر

از بانوى بزرگوار «فاطمه» دختر عقبه بن قيس حميرى به عنوان مادر عبدالعظيم حسنى ياد مى كنند.(3)

د - همسر

عبدالعظيم با دخترعموى خويش «خديجه» ازدواج كرد. پدر همسر او، قاسم بن حسن از جمله شخصيتهاى علوى است كه در پارسايى شهره بود.(4)

ص: 418


1- عمدة الطالب، ص 94.
2- منتهى الامال، ج 1، ص 461.
3- مجله نور علم، شماره 51 - 50، ص 316، به نقل از شرح حال حضرت عبدالعظيم (خطى)، اعتضادالسلطنه، ص 30.
4- سفينة البحار، شيخ عباس قمى، ج 2، ص 121.
ه - فرزند

«محمد» يگانه پسر عبدالعظيم مى باشد(1) كه از او به بزرگى ياد مى كنند. زهد و كثرت عبادت و مناجات با خدا از خصوصيات اخلاقى اوست. گويند او به سرزمين سامرا منتقل شد و در اراضى «بلد» و «دجيل» به رحمت ايزدى پيوست.(2)

از بانويى به نام «ام سلمه» همسر محمدبن ابراهيم بن ابراهيم بن حسن به عنوان دختر عبدالعظيم ياد مى كنند كه از ايشان سه پسر به نام حسن، عبداللّه و احمد به جاى مانده است.(3)

ص: 419


1- الشجرة المباركه، فخر رازى، ص 64.
2- منتهى الامال، ج 1، ص 462. گروهى بر اين عقيده اند كه نسل او قطع گرديده است. (ر. ك: عمدة الطالب، ص 94) و دسته ديگرى نظرى بر خلاف آن را ارائه داده اند. (ر. ك: منتقله الطالبيه، ابراهيم بن ناصر ابن طباطبا، ص 157).
3- سرالسلسله العلويه، ابونصر بخارى، ص 25.

شجره نامه حضرت عبدالعظيم

ص: 420

فصل دوم :همنشين هشتمين امام عليه السلام

اشاره

عبدالعظيم همنشين سه امام بود و افتخار زانوزدن در مكتب امام رضا، امام جواد و امام هادى عليهم السلام را داشت(1) و از اوان جوانى تا پايان عمر در راه نشر و اعلان سخن آنان كوشيد و از هيچ تهديد و فشارى واهمه نداشت. حال انس و علاقه عبدالعظيم به سه امام معصوم را نظاره كردن، از محفل اُنسشان توشه اى برمى گيريم.

ص: 421


1- البته مراد درك دوران امامت و حضور در محفل ايشان و نقل روايت و حديث از آنهاست والا مى توان گفت كه او زمان حيات پنج امام چون امام موسى كاظم عليه السلام و امام عسكرى عليهماالسلام (و سه امام فوق) را درك كرده است، زيرا اگر سال ولادت عبدالعظيم را حدود سال 180 (سه سال قبل از شهادت امام كاظم عليه السلام ) و وفاتش را بين سالهاى 220 تا 254 (دوران امامت امام هادى عليه السلام ) بدانيم - از آنجا كه امام عسكرى عليه السلام در سال 232 به دنيا آمده است - بخوبى احتمال درك زمان حيات اين پنج امام وجود دارد. شيخ طوسى، عبدالعظيم را از ياران امام جواد و امام عسكرى عليهماالسلام دانسته است كه در ادعاى دوم وى ترديد وجود دارد و البته در بعضى از نسخه هاى اين كتاب اين مطلب وجود ندارد. (ر. ك: رجال الطوسى، محمدبن حسن طوسى، ص 417 و 433) گروهى بر اين عقيده اند كه چون لقب عسكرى احيانا براى امام هادى عليه السلام هم اطلاق مى شده، اين مطلب موجب اشتباه گشته و روايت او از امام هادى عليه السلام را روايت از امام عسكرى عليه السلام پندارند و او را از اصحاب آن بزرگوار بشمارند. (ر. ك: مجله نور علم، شماره 50 - 51، ص 307 و 308) حديثى از پيشواى دهم عليه السلام نيز وجود دارد كه در آن ثواب زيارت قبر حضرت عبدالعظيم عليه السلام اشاره شده است و اين امر مى تواند دليلى بر درك نكردن دوران امامت امام حسن عسكرى از سوى عبدالعظيم باشد. (ر. ك: كامل الزيارات، ابن قولويه، ص 324)

هشتمين پيشواى بزرگ اسلام حضرت امام رضا عليه السلام در سال 148 هجرى به دنيا آمد و در زادگاه خويش - مدينه - رشد كرد و در كنار پدر والاى خود امام كاظم عليه السلام در تعالى دين كوشيد. زمانى كه پدر در زندان بغداد زير سخت ترين آزارها و شكنجه هاى حاكمان عباسى گرفتار بود او سرپرستى و هدايت ياران حضرتش را به عهده داشت. آن هنگام كه پدر در سال 183 هجرى به شهادت رسيد او پرچم امامت را به دوش گرفت و سايه ولايتش را بر شيعيان گستراند و با تربيت ياران و نزديكان، در رشد فرهنگ ناب محمدى صلى الله عليه و آله اهتمام ورزيد. اصحاب چنان شيفته محفلش گرديده بودند كه جانانه به دورش حلقه زده، از گفتار و تعاليمش سود مى جستند و با ضبط و نوشتن بيانات امام گنجينه ذخاير شيعه را غنى تر مى ساختند. ده سال از مدت امامت آن حضرت با خلافت هارون و پنج سال معاصر با خلافت محمد امين و پنج سال آخر نيز با مامون همعصر بود. امام با فشار مامون عباسى به سوى مرو روانه شد و سالهاى واپسين عمر خود را در اين خطه دوستداران اهل بيت عليهم السلام گذراند و بر تعميق فرهنگ و مبانى اسلام و همچنين تربيت شاگردان كارآمد و خبره تلاش كرد.(1)

عبدالعظيم مفتخر است كه در دوران حضور و اقامت امام در شهر مدينه از محضرش نور برگرفت و از گفتار حياتبخشش بهره برد.

دانى كه چيست دولت؟ ديدار يار ديدن *** در كوى او گدايى، بر خسروى گزيدن

از جان طمع بريدن آسان بود وليكن *** از دوستان جانى مشكل توان بريدن

اندرز قدسى

روزى حضرت رضا عليه السلام رو به عبدالعظيم كرد و هشت توصيه راهگشا و سفارش اخلاقى را به او آموخت تا به شيعيان و ياران ابلاغ كند. امام عليه السلام چنين فرمود:

ص: 422


1- الارشاد، ج 2، ص 246 و 247.

عبدالعظيم! سلام مرا به دوستانم برسان و به آنها بگو:

- شيطان را به دلهاى خويش راه ندهند.

- در گفتار خويش راستگو باشند و امانت را اداء كنند.

- خاموشى را پيشه خود ساخته از جدال و نزاع بيهوده اى كه سودى برايشان ندارد دورى كنند.

- بر همديگر روى آورند و به ديدار و ملاقات هم بروند. «فان ذلك قربة الىّ» زيرا اين كار موجب نزديكى به من است.

- آنان خود را به دشمنى و بدگويى با يكديگر مشغول نسازند، زيرا با خود عهد كرده ام كه اگر كسى چنين كارى انجام دهد - و دوستى از دوستانم را ناراحت كرده، به خشم آورد - خداوند را بخوانم تا او را در دنيا با شديدترين عذابها مجازات كند و در آن سرا نيز از زيانكاران خواهد بود.

- به ايشان بگو: همانا پروردگار نيكوكارانشان را آمرزيده و از خطاى گنهكارانشان درگذشته است، مگر كسانى كه به خدا شرك ورزيده يا دوستى از دوستانم را آزرده، يا كينه آنها را به دل بگيرد. بدرستى كه خداوند او را نخواهد بخشيد تا آنكه از كردار ناشايست خويش دست بكشد، هر گاه از اين اعمال نادرست دورى گزيند، آمرزش خدا را شامل خود گردانده است وگرنه روح ايمان از قلبش بيرون رفته و از «ولايت» ما خارج گشته است و بهره اى از ولايت ما نخواهد برد «واعوذباللّه من ذلك»(1)د.

ص: 423


1- الاختصاص، شيخ مفيد، ص 247؛ بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، ج 74، ص63. گروهى بر اين عقيده اند كه عبدالعظيم، امام رضا عليه السلام را درك نكرده و نسبت به روايت فوق خدشه مى كنند و يا آنكه با تصرف در سند روايت، از «ابى الحسن الرضا»، «ابى الحسن الثالث» (يعنى امام هادى عليه السلام ) را اراده مى كنند و ضمن زايد دانستن كمله «رضا» اشتباه را به گردن راويان يا ناسخان كتاب مى گذارند. (ر. ك: قاموس الرجال، شيخ محمدتقى تسترى، ج 6، ص 193؛ معجم رجال الحديث، سيدابوالقاسم خويى، ج 10، ص 53؛ تعليقه كتاب الاختصاص، على اكبر غفارى، ص 247) ليكن با ملاحظه اين مهم كه يكى از مشايخ و اساتيد عبدالعظيم، هشام بن حكم (متوفى 198ق) مى باشد و اين شخصيت والامقام حدود پنج سال قبل از شهادت امام رضا عليه السلام به جوار حق شتافته است، دليلى بر اين مطلب و به دنبال آن خدشه به روايت فوق نيست، هرچند روايت ديگرى چون مكاتبه عبدالعظيم با امام رضا عليه السلام - پيرامون ابوطالب - وجود دارد كه گواه ديگرى بر مدعاست و ناقدان محترم از آن يادى نكرده اند.
ايمانِ ابوطالب

ابوطالب عموى گرامى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و پدر بزرگوار اميرالمؤمنين عليه السلام را «مومن قريش» ناميده اند. خدمات بى وقفه او - در سالهاى نخستين بعثت - به اسلام و كمك بى شايبه اش به حضرت محمد صلى الله عليه و آله كتمان شدنى نيست و همه بر اين مهم اعتراف دارند. ليكن در ميان برخى از فرقه هاى اسلامى نو على بى مهرى نسبت به اين حامى بزرگ اسلام به چشم مى خورد و اين گروه تا آن حد پيش رفته اند كه او را مشرك معرفى كرده و اخبارى را نيز در اين زمينه جعل نموده اند كه مى توان آن را ناشى از كينه آنان نسبت به فرزند اين رادمرد، على بن ابيطالب عليه السلام ، دانست. آنها به هر وسيله در مقام وارد آوردن ضربه به اين جانشين راستين رسولخدا صلى الله عليه و آله بوده اند؛ تا آنجا كه با قلمهاى كينه توزشان قلب مهربان ابوطالب را نشانه گرفته اند.

عبدالعظيم حسنى كه خود از چشمه معارف اهل بيت سيراب شده و بر ايمان ابوطالب اعتقاد داشت، روزى سخن جعل شده اى را شنيد كه در آن ابوطالب به عنوان فردى جهنمى معرفى شده بود. او از اين گفتار متعجب شد و نامه اى براى امام رضا عليه السلام نوشت و ضمن نقل سخن فوق، نظر حضرت را جويا شد. امام رضا عليه السلام پس از دريافت نامه عبدالعظيم اين جواب را براى او ارسال داشت:

ص: 424

بسم اللّه الرحمن الرحيم

اما بعد، فانّك ان شككت فى ايمان ابى طالب كان مصيرك الى النار»(1)

به نام خداوند بخشنده مهربان، اگر تو درباره ايمان ابوطالب شك كنى، سرانجام راه تو دوزخ است.

حضرت با نوشتن اين جمله كوتاه، ضمن اشاره به ايمان ابوطالب، دوستان را به پذيرش اين مهم رهنمون ساخت و از سرانجام كسانى كه در پى تضعيف شخصيت عموى پيامبرند هشدار داد.د.

ص: 425


1- بحارالانوار، ج 15، ص 111؛ معادن الحكمه، محمدبن محسن بن مرتضى كاشانى، ج 2، ص 176؛ منية الراغب فى ايمان ابى طالب، محمدرضا طبسى، ص 45، به نقل از كنزالفرائد، كراچكى. در طول تاريخ كتابهاى بسيارى در دفاع از ابوطالب و پاسخگويى به شبهات وارده، نوشته شده است، (ر. ك: مجله آينه پژوهش، شماره 21، مقاله كتابشناسى حضرت ابوطالب، ناصرالدين انصارى، ص 89 - 96) در اين ميان كتاب ابوطالب يگانه مدافع اسلام اثر آية اللّه شيخ محمدرضا طبسى نجفى، ترجمه محمد محمدى اشتهاردى اثرى ارزنده و در خور توجه مى باشد.

فصل سوم با جمال جواد عليه السلام

اشاره

امام محمدجواد عليه السلام در سال 195 در شهر مدينه به دنيا آمد و سنين آغازين زندگى را در غياب پدر گذراند، در سال 203 - كه مصادف با شهادت پدر والامقام او در سرزمين طوس بود - به مقام امامت رسيد. كوچكى سن آن حضرت گروهى از شيعيان را به تامل وادشت(1) تا آنكه دسته اى از بزرگان آنها به خدمتش رسيدند و با ديدن معجزات و كرامات و تسلط بسيار بر علوم و وجود كمالات منحضر بفرد در او، به امامتش اقرار كردند و زنگار شك و ترديد را از سينه خاطر خويش زدودند.

او كه «تقى» لقب يافته بود نور هدايت خود را از مدينه به عالم افشاند و در ترويج و تبيين اسلام راستين تلاش فراوان نمود و در اين راه به تربيت شاگردان و ياران خويش

ص: 426


1- خيرانى به نقل از پدرش مى گويد: در خراسان به خدمت امام رضا عليه السلام نشسته بودم كه شخصى خطاب به آن حضرت كرد و گفت: آقا! اگر حادثه اى پيش آمده به چه كسى مراجعه كنيم و امام بعد از شما كيست؟ امام فرمود: به فرزندم ابى جعفر روى آوريد. سؤال كننده بظاهر سن امام جواد عليه السلام را كوچك شمرد و در آن حال امام رضا عليه السلام فرمود: همانا خداوند عيسى بن مريم را هنگامى به عنوان رسول و نبى و صاحب شريعت مبعوث كرد كه سنش از عمر فرزندم ابوجعفر كمتر بود. (ر. ك: الارشاد، ج 2، ص 279؛ الكافى، محمدبن يعقوب كلينى، ج 1، ص 258؛ اعلام الورى، امين الاسلام طبرسى، ص 332 بحارالانوار، ج 50، ص 23).

اهتمام ورزيد كه عبدالعظيم حسنى از علم آموخته هاى اين محفل به شمار مى آيد.

امام به اجبار و بنا به درخواست مامون عباسى - كه قصد بازيافت وجه از دست رفته خويش پس از به شهادت رساندن حضرت رضا عليه السلام را داشت - سفرى به بغداد كرد و سپس به زادگاه خويش بازگشت و مدتها در شهر جدّ خود ماند تا آنكه در زمان معتصم عباسى در سال 220 بناچار به بغداد فراخوانده شد و در همان سال و پس از 17 سال امامت، در 25 سالگى به شرف شهادت نايل آمد.(1)

عبدالعظيم از حضور امام جواد عليه السلام در مدينه بسيار خرسند بود و از اين نعمت خداوندى بهره فراوان برد و تا آن هنگام كه امام در مدينه بود اين افتخار را داشت كه بيشترين استفاده را از محفل معنوى اين امام همام كسب كند.

فرصت شمار صحبت كز اين دو راهه منزل *** چون بگذريم ديگر نتوان به هم رسيدن

«حافظ»

گنجينه دانشى كه او از امام به يادگار گرفته بسيار است، تنها بخش نادرى از ماجراى درس آموزى او در ذخاير موجود ما به چشم مى خورد وليكن اين مجموعه اندك نيز دليلى بر مدّعاست. با هم گوشه هايى از صحنه حضور او در محفل امام جواد عليه السلام را دنبال مى كنيم:

گناهان كبيره

عبدالعظيم با اين آگاهى كه قرآن در كنار اهل بيت عليهم السلام معنى پيدا مى كند و تمسّك به هر يك بدون ديگرى ره به جايى نمى برد، تفسير برخى از آيات قرآن را از امام جواد عليه السلام جويا مى شد و از درياى سرشار علم آن حضرت سيراب مى گشت و تفسير قرآن را از آن چشمه خورشيد فرا مى گرفت. او مى گويد:

روزى حضرت جواد به من فرمود: از پدرم شنيدم كه امام موسى بن جعفر عليه السلام اين

ص: 427


1- الارشاد، ج 2، ص 273؛ منتهى الامال، ج 2، ص 571، 575، 612.

گفتار را فرمود: عمروبن عبيد به حضور امام صادق عليه السلام رسيد و پس از عرض سلام، در محضرش نشست و اين آيه را تلاوت كرد «الذين يجتنبون كبائرالاثم والفواحش»(1) و آنگاه سكوت كرد. حضرت فرمود: چرا سكوت نمودى؟

گفت: دوست دارم گناهان را از قرآن بشناسم.

آنگاه امام صادق عليه السلام (به بيان هيجده گناه كبيره پرداخت) و چنين فرمود:

- شرك به خدا بزرگترين گناه است. خداوند مى فرمايد: «هركس شريكى براى خدا قرار دهد خداوند بهشت را بر او حرام كرده است.»(2)

- نوميدى و يأس از رحمت خداوند، زيرا كه خدا مى فرمايد: «از رحمت پروردگار مأيوس نشويد كه تنها گروه كافران از رحمت خدا مأيوس مى شوند.»(3)

- ايمن دانستن خود از مكر و عذاب خداوند (و در سايه آن به نافرمانى پروردگار پرداختن). زيرا خداوند مى فرمايد: «جز زيانكاران خود را از مكر و مجازات خدا ايمن نمى دانند.»(4)

- عقوق والدين و سرپيچى از فرمان پدر و مادر. همان خداوند سبحان كسانى را كه از فرمان پدر و مادر سرپيچى نمايند بدبخت و ستمگر معرفى كرده است.(5)

- كشتن كسى كه خداوند ريختن خون وى را حرام كرده است مگر افرادى كه بحق (و به دستور شرع) قتل آنها واجب باشد. زيرا خداوند مى فرمايد: هر كس فرد باايمانى را از روى عمد به قتل برساند مجازات او دوزخ است در حالى كه جاودانه در آن مى ماند و خداوند بر او غضب مى كند و او را از رحمتش دور مى سازد و عذابت.

ص: 428


1- سوره شورى، آيه 37.
2- و مَن يُشرك باللّه فَقَد حَرَّمَ اللّه عليه الجنّه (سوره مائده، آيه 72).
3- انه لاييأس من روح اللّه الاالقوم الكافرون (سوره يوسف، آيه 87).
4- فلايامن مكراللّه الاالقوم الخاسرون، (سوره اعراف، آيه 99).
5- اشاره به «و برّا بوالدتى و لم يجعلنى جبار شقيا» (سوره مريم، آيه 32)، يعنى: مرا (عيسى) نسبت به مادرم نيكوكار قرار داده و جبار و شقى قرار نداده است.

عظيمى براى او آماده ساخته است.(1)

- نسبت زنا به زن و مرد مسلمان دادن. خداوند مى فرمايد: كسانى كه زنان پاكدامن و بى خبر (از هرگونه آلودگى) و مؤمن را متهم مى سازند، در دنيا و آخرت از رحمت الهى بدورند و عذاب بزرگى براى آنهاست.(2)

- خوردن و (تصرّف نابحق) مال يتيم. زيرا خدا چنين فرموده: كسانى كه اموال يتيمان را به ظلم و ستم و جور مى خورند (در حقيقت) تنها آتش مى خورند و بزودى در شعله هاى آتش (دوزخ) مى سوزند.(3)

- فرار از جهاد و ميدان جنگ. همانا خداوند مى فرمايد: و هر كس در آن هنگام (نبرد با كافران) به آنها پشت كند - مگر آنكه هدفش كناره گيرى از ميدان جنگ براى حمله مجدد يا به قصد پيوستن به گروهى (از مجاهدان) بوده باشد - (چنين كسى) با غضب خدا گرفتار خواهد شد و جايگاه او جهنم و چه بدجايگاهى است.(4)

- خوردن ربا. خداوند در اين باره مى فرمايد: كسانى كه ربا مى خورند (در قيامت) بر نمى خيزند مگر مانند كسى كه بر اثر تماس شيطان ديوانه شده (و نمى تواند تعادل خود را حفظ كند گاهى زمين مى خورد و گاهى بپا مى خيزد).(5)

- سحر و جادو. زيرا پروردگار مى فرمايد: همانا دانستند آن كس كه سحر و5)

ص: 429


1- «وَمن يَقتُل مؤمنا متعمدا فجزاؤن جهنّم خلدا فيها و غضب اللّه عليه و لعنه واعدّله عذابا عظيما» (سوره نساء، آيه 93)
2- «ان الذين يرمون المحصنات الغفلت المؤمنت لعنوا فى الدنيا و فِى الاخرةِ و لهُم عذابٌ عظيم» (سوره نور، آيه 23)
3- «ان الذين ياكلون اموال اليتامى ظلما انما ياكلون فى بطونهم نارا سيصلون سعيرا» (سوره نساء، آيه 10)
4- «ومن يولهم يومئذ دبره الامتحرفالقتال او متحيز الى فئة فقد باء بغضب من اللّه و مأواه جهنم و بئس المصير» (سوره انفال، آيه 16)
5- «الذين ياكلون الربا لايقومون الاكما يقوم الذى يتخبطه الشيطان من المسّ» (سوره بقره، آيه 275)

جادويى را بخرد و فراگيرد براى او در آخرت بهره و نصيبى نخواهد بود.(1)

- زنا. همانا خداوند مى فرمايد: هر كس چنين كند مجازات سخنى خواهد ديد. عذاب او در قيامت مضاعف مى گردد و هميشه با خوارى در آن خواهد ماند.(2)

- سوگند دروغى كه گوينده اش را در زشتى فرو برد. خداوند مى فرمايد: كسانى كه پيمان الهى و سوگندهاى خود (به نام مقدس او) را به بهاى ناچيزى مى فروشند، آنها بهره اى در آخرت نخواهند داشت.(3)

- خيانت در امانت. پروردگار مى فرمايد: هر كس خيانت كند روز رستاخيز آنچه را در آن خيانت كرده با خود (به صحنه محشر) مى آورد.(4)

- پرهيز از دادن زكات واجب. زيرا خدا مى فرمايد: به وسيله پولهاى اندوخته - طلا و نقره - كه حقوق واجب آنها داده نشده باشد، صورت ها و پهلوها و پشتهاى آنها را داغ مى كنند.(5)

- گواهى و شهادت دروغ و پنهان داشتن شهادت. همانا پروردگار مى فرمايد: هركس (شهادت را) كتمان كند قلبش گناهكار است.(6)

- نوشيدن شراب (و مواد مست كننده). زيرا خداوند از آن نهى كرده، همچنانكه از پرستش بتها جلوگيرى نموده است.(7)د.

ص: 430


1- «ولقد علموالمن اشتراه ماله فى الاخرة من خلاق» (سوره بقره، آيه 102)
2- و من يفعل ذالك يلق اثاما يضاعف له العذاب يوم القيامه و يخلد فيه مهانا (سوره فرقان، آيه 68-69)
3- «الذين يشترون بعهداللّه و ايمانهم ثمنا قليلاً اولئك لاخلاق لهم فى الاخره» (سوره آل عمران، آيه 77)
4- «ومن يغلل يأت بما غلّ يوم القيامه» (سوره آل عمراه، آيه 161)
5- «فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم (سوره توبه، آيه 35)
6- «ومن يكتمها فانه آثم قلبُهُ» (سوره بقره، آيه 283)
7- اشاره به: «انماالخمر والميسر والانصاب والازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه» (سوره مائده، آيه 90)، يعنى: شراب و قمار و بتها و ازلام (نوعى بخت آزمايى) پليد و از عمل شيطان است از آنها دورى كنيد تا رستگار شويد.

- ترك نماز از روى قصد و عمد، يا ترك هر آنچه را كه خداوند انجامش را واجب نموده است. زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است: هركس نماز را بعمد ترك گويد از ذمه (و حمايت) پروردگار و رسولش بيرون خواهد شد.

- پيمان شكنى و قطع رحم. زيرا خداوند مى فرمايد: اين گروه از مردمان كه گرفتار اين صفت مذموم شوند مشمول لعنت خداوند خواهند شد و براى آنان عاقبت بدى خواهد بود.(1)

- امام عليه السلام فرمود: در اين هنگام عمروبن عبيد از محضر امام صادق عليه السلام خارج گرديد و در حاليكه صداى گريه اش بلند شده بود اين جملات را به زبان مى راند:

هلك من قال برأيه و نازعكم فى الفضل والعلم.

هلاك گرديد كسى كه از نزد خود مطلبى گفت و با شما در فضيلت و دانش خصومت ورزيد.(2)

پيامبرى پس از سليمان عليه السلام

عبدالعظيم گويد: نامه اى به مولايم امام جواد عليه السلام نوشتم و در آن چند سئوال پيرامون «ذى كفل» مطرح كردم؛ آنكه اسم او چيست و ديگر آنكه آيا از مرسلين بوده است؟

آن حضرت در پاسخ اين جواب را برايم نوشت:

«خداوند يكصدو بيست و چهار هزار پيغمبر را فرستاد كه سيصدو سيزده نفر از ايشان از مرسلين بودند و ذيكفل هم از اين گروه به شمار مى رفت. او پس از6.

ص: 431


1- «اولئك لهم اللعنه و لهم سوءالدار» (سوره رعد، آيه 25)
2- الكافى، ج 2، ص 285؛ من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج 3، 564؛ بحارالانوار، ج 88، ص 26؛ عبدالعظيم الحسنى، ص 115 - 116.

سليمان بن داود - كه درود خدا بر آن دو باد - فرستاده شد و همانند داوود بين مردم به قضاوت و داورى مى پرداخت و به خشم نمى آمد مگر آنكه رضاى خدا در غضب و خشم بود. نامش «عويديا» بود و هم اوست كه خداوند بزرگ در كتاب خود از او چنين ياد كرده است «واذكر اسمعيل واليسع وذالكفل كل من الاحبار»(1)(2)

وديعه نبوى

عبدالعظيم مى گويد: از امام جواد عليه السلام شنيدم كه او از پدرش و او از جدش نقل مى كند كه اميرالمؤمنين اين سخن را از رسول گرامى اسلام بيان مى كرد كه فرموده است:

همانا خداوند اسلام را پديد آورد و براى آن عرصه، نور، دژ و يارى قرار داد. فضا و عرصه اش قرآن، نورش حكمت، دژ آن كارهاى نيك و يارانش من و اهل بيتم و شيعيان ما مى باشند. پس اهل بيتم را و شيعيان و ياران آنها را دوست بداريد.

هنگامى كه (در شب معراج) مرا به آسمانها بردند جبرئيل مرا به اهل آسمانها معرفى كرد. خداوند دوستى من و اهل بيتم و شيعيان آنها را در دلهاى فرشتگان به وديعه نهاد. اين محبت تا روز جزا در نزد ايشان محفوظ خواهد بود. آن هنگام كه مرا به زمين بازگردانيدند جبرئيل مرا به اهل زمين معرفى كرد و آنگاه پروردگار دوستى من و اهل بيتم و شيعيانشان را در دلهاى مؤمنان به وديعه نهاد، آنان تا روز قيامت از اين «امانت من» (خاندانم) پاس خواهند داشت.

هان، اگر مردى از امت من تمام عمر خود را در دنيا به پرستش خدا بپردازد و سپس پروردگار را در حالى كه كينه اهل بيت من و شيعيان ايشان را در دل داشته باشد، خداوند سينه اش را از نفاق نجات نخواهد داد (و با آن حال به عذاب الهى دچار خواهد شد.)(3)

ص: 432


1- سوره انبيا، آيه 85، يعنى: اسماعيل و يسع و ذالكفل را (به ياد آور) كه همه از صابران بودند.
2- بحارالانوار، ج 13، ص 405.
3- الكافى، ج 2، ص 46.
زائر حرم رضا

سخن از زيارت مزار حضرت رضا عليه السلام است، امامى كه بدور از خاندان خويش در خراسان به شهادت رسيد و در آن نقطه به خاك سپرده شده و تا قرنها بارگاهش در غربت بود و شيعيان و يارانش فرسنگها از آن ارض مقدس بدور بودند و آرزوى زيارت مرقدش را داشتند و شيعيان آن ناحيه بسيار اندك بودند. از اين رو امامان معصوم عليه السلام اصرار داشتند تا دوستداران اهل بيت سختى را به جان خريده، خود را به آنجا رسانند و از ثواب زيارت حضرتش توشه برند.

عبدالعظيم مى گويد: روزى از امام جواد عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

ما زارَ ابي عليه السلام احدٌ فاصابَهُ اذى من مطرٍ او بردٍ او حرٍ الاّ حرّم اللّه ُ جَسَدَهُ على النّارِ(1)

هر كس (بارگاه) پدرم را زيارت كند و در اين راه زحمت سردى يا گرمى يا باران را ببيند، خداوند بدنش را از آتش حرام كرد.

او اين سخن زيبا را نيز از پيشواى نهم به يادگار داشت كه فرمود:

حتمت (ضمنت) لمن زار ابى عليه السلام بطوس عارفا بحقه الجنّه على اللّه تعالى

كسى كه (مرقد) پدرم را در طوس زيارت كند - در آن حال كه آشناى به مقام به حقيقتش باشد - بهشت از سوى خدا براى او حتمى است.(2) عبدالعظيم مى گويد: روزى به امام جواد عليه السلام عرض كردم: آقا! بين زيارت مرقد امام حسين و كربلا و زيارت بارگاه پدرتان در طوس حيران شده ام، در اين باره چه مى فرماييد؟

امام فرمود: در اينجا درنگ نما. سپس آن حضرت به درون اتاق رفت و در حالى كه اشك بر گونه اش جارى بود بازگشت و فرمود: زائران قبر امام حسين عليه السلام بسيارند، ليكن قبر پدرم زائران كمى دارد.(3) (آن حضرت با بيان اين جمله او را به زيارت بارگاه امام رضا عليه السلام ترغيب كرد.)

ص: 433


1- الامالى، صدوق، ص 654؛ بحارالانوار، ج 99، ص 36.
2- عيون اخبارالرضا، شيخ صدوق، ج 2، ص 256؛ بحارالانوار، ج 99، ص 37.
3- عيون اخبارالرضا عليه السلام ، همان، بحارالانوار، همان.
مهدى امت

نام و نهضت مهدى عليه السلام از دوران رسالت پيامبر اسلام تا عصر ائمه معصوم - عليهم السلام - ورد زبان همگان بود پيروان اسلام درپى شناخت بيشتر آن مصلح كل پرسشهاى فراوانى مى نمودند و پاسخش را از پيشوايان دين دريافت مى كردند.(1)

عبدالعظيم نيز از جمله مشتاقان و شيفتگان «قائم» (عج) بود. او براى آشنايى بيشتر با آن حجت الهى، مكتب امام جواد عليه السلام را يگانه محل كسب اطلاعات خويش مى دانست و از گفتار غيبى حضرت سود مى جست.

او مى گويد: روزى به حضرت جواد عليه السلام عرض كردم: اميدوارم آن «قائم» كه زمين را پر از عدل و داد مى كند پس از آنكه از جور و ستم پر شده باشد، از خاندان حضرت محمد صلى الله عليه و آله باشد.

امام عليه السلام فرمود: ابوالقاسم! ما همه قائم بر امر خداوند هستيم و راهنما به سوى دين اوييم، ليكن آن قائمى كه پروردگار به وسيله او جهان را از كفر و بى دينى (و ظلم و گمراهى) پاك خواهد كرد و از عدل و داد آكنده مى نمايد، كسى است كه ولادتش از مردم پوشيده مى ماند و خود از مردم پنهان مى شود و بردن نام او از سوى مردم حرام مى گردد. او با رسول خدا همنام و كنيه است.

قائم كسى است كه زمين از براى او درهم پيچيده مى گردد و هر دشوارى برايش آسان مى شود. يارانش - كه به اندازه اصحاب بدر 313 هستند - در هر كجاى دنيا باشند پيرامونش جمع مى شوند و اين است گفتار خداوند كه فرمود:

ص: 434


1- از مجموع احاديث و رواياتى كه پيرامون شخصيت امام مهدى(عج) وجود دارد، مى توان به گستره شناخت مسلمين از قائم - حتى پيش از تولد پربركت او - پى برد از آن نمونه بيش از 560 روايت از پيامبر اكرم و 743 روايت از پيشوايان معصوم در اين زمينه نقل شده است. (ر. ك: معجم احاديث الامام المهدى(عج)، ج 1 - 5).

«اينما تكونوا يأت بكم اللّه جميعا ان اللّه على كل شى قدير».(1) هرگاه اين گروه - كه از اهل اخلاص اند - جمع گردند خداوند امر او را اظهار خواهد كرد. وقتى كه سپاهيان آن حضرت به هم پيوسته و كامل گردند (عدد آنان ده هزار نفر است) در آن هنگام به فرمان پروردگار ظهور كرده، دشمنان خدا را از دم تيغ خواهد گذراند تا او را راضى گرداند.

- آقا! او از كجا مى داند كه خداوند از او راضى شده است؟

- در دل او نسيم رحمتى پديدار مى گردد كه از رضايت پروردگار گواهى مى دهد.(2)

عبدالعظيم حسنى روزى ديگر به حضور امام جواد عليه السلام رسيد تا پيرامون قائم پرسشى كند كه آيا او همان مهدى است يا نه؟ پيش از آنكه سؤالاتش را مطرح سازد امام خود لب به سخن گشود و چنين فرمود:

ابوالقاسم! همانا قائم ما همان مهدى است، كسى كه انتظار در غيبتش و پيروى در ظهورش بر همه واجب شده است. او سومين فرزند از اولاد من است. سوگند به خدايى كه محمد را به نبوت برانگيخت و ما را به امامت انتخاب كرد، همانا اگر از دنيا جز يك روز نماند پروردگار آن روز را چنان طولانى خواهد كرد تا آنكه مهدى از پس پرده غيبت بيرون آيد. و زمين را از عدل و داد پر سازد همان طور كه از جور و ستم پر شده بود. بدرستى كه خداوند امور (قيام و ظهور) او را در يك شب9.

ص: 435


1- سوره بقره، آيه 148، يعنى: هرجا باشيد خداوند شما را حاضر مى كند، زيرا او بر هر كارى تواناست.
2- كمال الدين، شيخ صدوق، ج 2، ص 377؛ كفاية الاثر، الخزازالقمى، ص 277؛ اعلام الورى، ص 409؛ الاحتجاج، ابومنصور طبرسى، ج 2، ص 449، حلية الابرار، سيدهاشم بحرانى، ج 2، ص 598؛ مدينه المعاجز، سيدهاشم بحرانى، ص 536؛ بحارالانوار، ج 52، ص 283، نورالثقلين، ابن جمعه حويزى، ج 1، ص 138؛ معجم احاديث الامام المهدى(عج)، ج 5، ص 39.

اصلاح خواهد كرد به همان روشى كه امر موسى بن عمران را اصلاح فرمود؛ آن هنگام كه او براى آوردن آتش به كوه رفت، پس خدا او را به اهلش بازگرداند در حالى كه پيغمبر بود.

در پايان امام عليه السلام چنين فرمود: افضلُ اعمالِ شيعتنا انتظارُ الفرج

بهترين اعمال شيعيا ما انتظار فرج است.(1)

جايگاه و موقعيت مردم در دوران طولانى غيبت نيز از جمله مطالب مهمى است كه مورد پرسش عبدالعظيم واقع شد و امام جواد عليه السلام نيز از تزلزل عقيده بسيارى از مردم خبرداد؛ ترديدى كه از ضعف ايمان و ناشكيبايى آنان دربرابر مشكلات گواهى مى دهد، بجز گروه اندكى از راست قامتان مومن كه با الهام از گفتار معصومين و پيشه ساختن صبر و شكيب مشمول رحمت خداوندى شده، جاودانه مى مانند(2) و با گفتار و كردار مناسب زمينه ظهور حجتش را فراهم مى سازند.

خيال روى تو در هر طريق همره ماست *** نسيم موى تو پيوند جان آگه ماست

به رغم مدعيانى كه منع عشق كنند *** جمال چهره تو حجت موجه ماست

به حاجب در خلوتسراى خويش بگو *** فلان زگوشه نشينان خاك درگه ماست

به صورت از نظر ما اگر چه محجوبست *** هميشه در نظر خاطر مرفه ماست

«حافظ شيرازى»5.

ص: 436


1- كمال الدين، ج 2، ص 377؛ كفاية الاثر، ص 276؛ اعلام الورى، ص 408؛ الخرايج و الجرايح، قطب الدين راوندى، ج 3، ص 1171؛ الصراط المستقيم، زين الدين عاملى نباطى، ج 2، ص 231؛ اثبات الهداه، حر عاملى، ج 3، ص 336؛ مدينة المعاجز، ص 536؛ بحارالانوار، ج 51، ص 156؛ الزام الناصب، على يزدى حائرى، ج 1، ص 222؛ الشيعه و الرجعه، محمدرضا طبسى نجفى، ج 1، ص 62؛ منتخب الاثر، لطف اللّه صافى، ص 223؛ معجم احاديث الامام المهدى(عج)، ج 4، ص 188.
2- كتاب الغيبه، محمدبن ابراهيم النعمائى، ص 186 و 192، اثبات الهداة، ج 1، ص302، ج 2، ص 535؛ بحارالانوار، ج 51، ص 109 و 157؛ بشارة الاسلام، سيدمصطفى آل سيدحيدر، ص 158، منتخب الاثر، ص 255.
پيام آور حديث معراج

در ميان توده عظيم زنان مسلمان و وظيفه شناس كه با حفظ حريم خويش و پيروى از دستورهاى مكتب روحبخش اسلام زندگى خود را با چراغ معنويت روشن مى كنند، زنانى نيز يافت مى شوند كه فضاى جامعه را آلوده ساخته، با زيرپا گذاردن ارزشها و شخصيت خويش، آهنگ كمال جويى را در انسانها بى اثر مى سازند و جادارد بر عرصه گردانى اين گروه در دوره معاصر افسوس خورد.

عبدالعظيم روزى از امام جواد - و او به نقل از پدرانش و ايشان از اميرالمؤمنين - عليهم السلام - شنيد كه فرمود:

زمانى من و فاطمه به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيديم، آن حضرت را در حال گريه مشاهده كرده، سبب را جويا شديم. پيامبر صلى الله عليه و آله در پاسخ فرمود:

على! شبى كه مرا به آسمان بردند (معراج) زنانى از امت خود را در عذاب سختى ديدم و براى آنان بسيار اندوهناك شدم و به گريه افتادم. آن حضرت سپس به ذكر مشاهدات خويش پرداخت و از عذاب يازده گروه از زنان ياد كرد.

در آن حال حضرت زهرا عليهاالسلام لب به سخن گشود و فرمود:

پدر عزيز و نور چشمم! كردار آنان در دنيا چه بوده كه خداوند چنين عذابهايى را براى آنان درنظر گرفته است؟

پيامبر صلى الله عليه و آله در پاسخ پاره تن خويش، به كردار ناشايست اين زنان اشاره كرد و در بين گفتار خود چنين فرمود:

آن زنى كه از موهاى سرش آويزان بود (و مغز سرش مى جوشيد) براى آن بود كه وى موى سر خود از نامحرمان نمى پوشانيد.

زنى كه گوشت بدن خود را مى خورد (در حالى كه آتش در زير او شعله مى كشيد) از آن سبب در عذاب بود كه خود را براى مردم آرايش مى كرد.

آن زنى كه از پا آويزان بودبدان سبب كه بدون اجازه شوهرخويش خانه راترك مى كرد.

ص: 437

آن زنى كه سرش مانند سر خوك و بدنش مانند بدن الاغ بود، به دليل سخن چينى و دروغگويى گرفتار اين عذاب گشته بود.

پيامبر سبب عذاب يكايك آن زنان را برشمرد و در پايان فرمود:

بدا به حال زنى كه شويش را به خشم آورد و خوشا به حال زنى كه همسرش از او خشنود و راضى باشد.(1)

ياد از سلوك آسمانيان

عبدالعظيم حسنى از امام جواد و او از پدرانش و آنها از امام سجاد - عليهم السلام - روايت فرمودند كه:

روزى مسلمان (فارسى)، ابوذر (غفارى) را به خانه خود مهمان كرد و از ميان انبان تكه نان خشكى بيرون كشيد و قدرى بر آن آب پاشيد.

ابوذر گفت: چقدر خوب مى شد كه همراه نان قدرى نمك بود!

در اين هنگام سلمان برخاست و ظرف آب خود را (نزد كسى) گرو گذاشت و مقدارى نمك تهيه كرد و آن را در مقابل ابوذر گذاشت.

ابوذر نان و نمك را خورد و گفت: خداوند را سپاسگزاريم كه ما را تا اين اندازه قانع ساخت!

سلمان گفت: اگر قناعت در كار بود ظرف آب به گرو نمى رفت!(2)

دريادار حكمت امام عليه السلام

عبدالعظيم مى گويد:

روزى حضرت جواد سخنى از پدرانش، به نقل از امام حسين و از اميرمؤمنان -

ص: 438


1- عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 10 و 11؛ بحارالانوار، ج 8، ص 309، ج 18، ص351.
2- عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 53.

عليهم السلام - روايت كرد كه او فرمود:

بيمارى اجر و پاداش در پى ندارد، بلكه سبب از بين رفتن گناهان بندگان مى شود و همانا پاداش درگفتار به زبان و كردار با اركان بدن مى باشد و بدرستى كه پروردگار - به فضل و كرم خويش - بندگان را به خاطر نيّتهاى درست و دلهاى پاك وارد بهشت مى كند.(1)

خط يار

الا اى طوطى گوياى اسرار *** مبادا خاليت شكّر زمنقار

سرت سبز و دلب خوش باد جاويد *** كه خوش نقشى نمودى از خط يار

بروى ما زن از ساغر گلابى *** كه خواب آلوده ايم اى بخت بيدار

«حافظ شيرازى»

عبدالعظيم مى گويد:

روزى در محضر امام جواد عليه السلام عرض كردم: اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله ، حديثى از پدران بزرگوارت براى من روايت فرماييد.

حضرت جواد عليه السلام فرمود: پدرم از جدم و او از پدرانش و ايشان از حضرت اميرمؤمنان عليه السلام روايت كرده كه آن امام فرمود:

لايزال الناس بخير ماتفاوتوا فاذا استووا هلكوا

مردم تا وقتى كه با هم متفاوت باشند هميشه در نيكى و خير هستند واگر مساوى شدند هلاك خواهند شد.

عرض كردم: بيشتر بفرماييد، فرمود: اميرمؤمنان چنين بيان كرد:

لو تكاشفتُمْ ما تدافَنتُم

ص: 439


1- الامالى، شيخ مفيد، ص 30؛ بحارالانوار، ج 5، ص 317.

اگر عيب هر يك از شما بر ديگرى آشكار شود، همديگر را دفن نخواهيد كرد.

گفتم: بيش از اين بيان كنيد، فرمود: اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:

انّكم لَنْ تَسَعُواالنّاسَ باَموالِكُم، فَسَعُوْهُم بِطَلاقَةِ الوَجْهِ و حُسْنِ اللّقاء

شما به وسيله مال و ثروتى كه داريد هرگز نمى توانيد مردم را به خويشتن مشتاق سازيد، پس آنان را با اخلاق نيك و بر خوردى خوش جلب نماييد.

عرض كردم: اى فرزند رسول خدا، زيادتر بفرماييد، فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

- مَن عَتَبَ على الزّمانِ طالَتْ مَعتَبَتهُ

كسى كه به دوران و زمان خشمگين شود هر ناراحتى اش دراز خواهد شد.

گفتم: بيشتر بيان كنيد، فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

- مُجالَسَةُ الاَشرارِ ثُورِثُ سُوءَالظَّنِ بالاَخْيارِ

نشست و برخاست با بدكاران، بدبينى و سوء ظن به نيكوكاران را به دنبال دارد.

گفتم: زيادتر بفرماييد، فرمود: اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:

- بِئسَ الزّادُ الى المَعادِ العُدوانُ عَلى العِبادِ.

ستم كردن بر بندگان خدا براى روز رستاخيز، توشه بدى است.

عرض كردم: بيشتر بيان كنيد، فرمود اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:

- قيمةُ كُلِّ امرِءٍ ما يُحْسِنُهُ.

ارزش هر انسان به اندازه اعمال نيكويش است.

عرض كردم: زيادتر بفرماييد، فرمود: اميرمؤمنان عليه السلام چنين بيان كرده است.

- المَرءُ مَخْبُوءٌ تَحتَ لِسانِهِ.

(دانش و شخصيت) مرد زير زبانش مخفى است.(1)ن

ص: 440


1- مرد پنهان است در زير زبان خويشتن *** قيمت و قدرش ندانى تا نيايد در سخن

- ما هَلَكَ امرُءٌ عَرَفَ قَدْرَهُ

آن كه ارزش خويش را بشناسد به هلاكت در نمى افتد.

- التدبيرُ قَبل العَمَلِ يُؤمِنُكَ مِنَ النَّدم

تدبير و انديشيدن پيش از انجام هركار، تو را از پشيمانى نگه مى دارد.(1)

- ... :

- مَنْ وَثِقَ بِالزَّمان صرِعَ

هر كس بر زمانه خويشتن اعتماد كند، بر زمين خواهد خورد.

- ... :

- خاطَرَ بِنَفْسِهِ مَنِ استَغْنى

هر كس خود را بى نياز بداند (و در امور مهم بدون مشورت عمل كند) خويش را در خطر افكنده است.

گفتم بيشتر بفرماييد، فرمود: اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:

- قِلَّةُ العيالِ اِحْدى اليَسارَين

كمى اهل و عيال، يكى از دو توانگرى و راحتى است.

- ... :

- مَنْ دَخَلَهُ العُجْبُ هَلكَ

هر كس در دام خودبينى افتاد، نابود خواهد شد.

- ... :

- مَنْ اَيقَنَ بِالخَلَفِ جادَ بِالعَطِيَّة

هر كس يقين كند آنچه را كه مى دهد، عوض دارد، هرگز در بخشش و احسان دريغن

ص: 441


1- ندانسته در كارتندى مكن *** بينديش و بنگر ز سر تا به بُن

نخواهد كرد.

عرض كردم: بيشتر بفرماييد اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

- مَنْ رَضِىَ بِالعافِيَةِ مِمَّنْ دُونَهُ رُزِقَ السَّلامَةَ مِمَّن فَوقَه

كسى كه از عفو نسبت به زير دستانش خشنود باشد از آزار و اذيت مافوق خويش در امان خواهد بود.

عبدالعظيم مى گويد: در آن حال به امام جواد عليه السلام گفتم: همين قدر براى من كافى است.(1)

در روز ديگر شيفته بى قرار پيشواى نهم عليه السلام ، عبدالعظيم حسنى به خدمت آن امام رسيد و اين گفتار دلنشين را از وى شنيد كه فرمود:

ملاقاة الاخوان نُشرة و تلقيح للعقل و ان كان نظرا قليلاً(2)

ديدار دوستان آرامش و سلامت عقل را در پى دارد اگر چه ديدارى اندك باشد.

* * *

افسوس كه دوران انس و حضور در محفل نورانى امام جواد عليه السلام در سال 220 هجرى به پايان آمد و عبدالعظيمِ اندوهگين، شاهد فراخوانده شدن امام به بغداد به دستور معتصم عباسى - بود و از اين درد به پروردگار شكوه مى كرد. اما نور اميد در دلش روشن بود و بازگشت آن پيشوا را انتظار مى كشيد، ليكن در آن سال به جاى امام، خبر شهادتش به مدينه رسيد و عبدالعظيم با دلى شكسته و قلبى محزون در سوگ مولايش بنشست و سپس خود را براى درك محفل امامى ديگر از تبار معصومان آماده ساخت.9.

ص: 442


1- عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 53 و 54؛ بحارالانوار، ج 77، ص 385؛ منتهى الامال، ج 2، ص 602 - 606.
2- الامالى، شيخ مفيد، ص 328 و 329.

فصل چهارم :در كشتى هدايت

اشاره

امام هادى عليه السلام در سال 212 هجرى قمرى در مدينه ديده به جهان گشود. در هشت سالگى و پس از شهادت پدر والامقام خود - امام جواد عليه السلام - به مقام امامت رسيد. او با گستراندن سايه لطف خويش بر سر مسلمانان، روح خداجويى و پيروى از سنت راستين نبوى صلى الله عليه و آله را در كالبد مشتاقان پاكى دميد و با ارائه و تفسير تعاليم اسلام سرگشتگان را به سرمنزل مقصود رساند. آن حضرت بيشترين تلاش خويش را درپى تربيت و پرورش ياران خود قرار داد و شخصيتهاى فرزانه اى چون عبدالعظيم حسنى از مكتبش به كمال رسيده، در ترويج و نشر اسلام ناب سرآمد و شاخص گرديدند. امام در سال 243 با فشار متوكل عباسى روانه سامرا گرديد و بيش از يك دهه از عمر گهربار خويش را در يك منطقه نظامى و تحت نظر مأموران خليفه عباسى گذراند و از همين رو همچون امام يازدهم عليه السلام عسكرى(1) لقب يافت. دوران خلافت متوكل دوره رنج، محنت، آوارگى، زندان، شكنجه و قتل شيعيان و بخصوص سادات علوى و ياران امام بود. امام هادى عليه السلام با توجه به اين محدوديتها و فشارها لحظه اى درنگ نكرد

ص: 443


1- عسكر: لشكر، سپاه.

و به صورتى منظم و دقيق و با بهره گيرى از شبكه ارتباطى وكلاى خويش، سرتاسر مناطق اسلام را به طور پنهان زير پوشش قرار داد و لحظه اى از ارتباط خويش با مردم و شيعان نكاست، هرچند كه اين تماس با يك يا چند واسطه انجام مى شد تا نامحرمان از اسرار آگاه نگردند (البته مى توان استفاده از سيستم وكلا و نمايندگان را شيوه اى براى عادت دادن مردم به دوران غيبت امام مهدى(عج) نيز دانست كه ارتباط مستقيم مردم با او قطع مى گرديد). امام هادى عليه السلام سرانجام در سال 254 به دست متوكل عباسى به شهادت رسيد و مظلومانه در منزل خويش به خاك سپرده شد.(1)

عبدالعظيم حسنى تا آن زمان كه امام هادى عليه السلام در مدينه حضور داشت يگانه پايگاهش منزل آن حضرت بود و در آن دو دهه بر ساحل عنايتش پهلو زد و از خوان گسترده او بهره برد. او مو به مو سخنان رهبر و مرادش را بر صفحه دل بسود و به مقام والاى علمى رسيد(2) تا شايد در آينده سيراب كننده تشنگان حقيقت ى)

ص: 444


1- الارشاد، ج 2، ص 297؛ اعلام الورى، ص 339، مناقب آل ابى طالب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 408؛ منتهى الامال ج 2، ص 641، 681 - 686.
2- [چنين نقل است كه] امام هادى عليه السلام ، عبدالعظيم را بر تمام سادات زمانش مقدم مى داشت و سبب آن علم، تقوا و ورع او بود. هرگاه به محضر امام عليه السلام مى رسيد كنار منزل مى ايستاد و عرضه مى داشت: «السلام عليك يابن رسول اللّه و رحمة اللّه و بركاته». امام عليه السلام نيز او را چنين پاسخ مى گفت: «و عليك السلام و رحمة اللّه و بركاته مرحبابك يا اباالقاسم، الىّ الىّ» آفرين بر تو، نزديك من بيا. و سپس او را نزد خود مى طلبيد و در كنار خود مى نشاند و بسيار او را احترام مى گذارد و تمام توجه آن حضرت به او بود. اين موضوع بر حاضران جلسه ناگوار آمد، زيرا به امام از جهت خويشى از عبدالعظيم نزديكتر مى دانستند. روزى اين مطلب را با حضرت در ميان گذارند و آنگاه امام فرمود: پاسخ شما را امروز خواهم داد. چون روزى عبدالعظيم آمد و كنار در ايستاد و سلام كرد، امام پاسخ او را داد و فرمود: همانجا بنشين (و سخن هر روز را تكرار نكرد). عبدالعظيم نيز بدون هيچ ناراحتى در پايين مجلس نشست. سپس امام رو به كنار دستى خود كرد و از او مسأله اى پرسيد اما او از دادن پاسخ عاجز ماند. حضرت رو به عبدالعظيم كرد و جواب را از او طلب كرد. او بى درنگ پاسخ گفت و مورد تشويق امام قرار گرفت و حضرت جاى او را تغيير داد و او كمى بالاتر نشست... امام سؤالات خويش را از همنشينان تكرار كرد و ليكن كسى توانايى جواب نداشت و تنها عبدالعظيم قهرمان اين محفل علمى بود و به پاسخگويى صحيح سؤالات مى پرداخت و مورد تشويق امام قرار مى گرفت بدان حد كه او حاضران را يكى پس از ديگرى پشت سر گذاشت و در كنار امام جاى گرفت، همان مكانى كه همه روزه در آنجا مى نشست. حضرت هادى عليه السلام رو به ياران و خويشان كرده، فرمود: اين جواب اشكالات شما! اگر عبدالعظيم را ارج مى گذارم به دليل مقام علمى اوست. (ر. ك: اختران فروزان رى و تهران، ص 34 - 36، به نقل از مرحوم آيت اللّه حاج آقا يحيى سجادى)

و شيفتگان گفتار امامت باشد.

با هم نمونه هايى از محفل پرصفا و صميميت مريد و مراد و پرسش و پاسخهاى عبدالعظيم و امام هادى عليه السلام را دنبال مى كنيم.

گر من از باغ تو يك ميوه بچينم چه شود *** پيش پايى به چراغ تو ببينم چه شود

يارب اندر كنف سايه آن سرو بلند *** گر من سوخته يكدم بنشينم چه شود

آخر اى خاتم جمشيد سليمان آثار *** گرفِتد عكس تو بر لعل نگينم چه شود

«حافظ شيرازى»

بر آستان برگزيده خدا

روزى عبدالعظيم از امام هادى عليه السلام شنيد كه فرمود:

همانا پروردگار، ابراهيم را خليل و دوست خود گرفت، زيرا كه او بر حضرت محمد صلى الله عليه و آله و اهل بيتش بسيار صلوات مى فرستاد.(1)

بوى خوش تو هر كه زباد صبا شنيد *** از يار آشنا سخن آشنا شنيد

ص: 445


1- علل الشرايع، شيخ صدوق، ص 34.

وى ديگربار از آن حضرت چنين به ياد دارد كه هنگامى كه پروردگار با موسى بن عمران عليه السلام سخن مى گفت، موسى عرض كرد:

«خدايا پاداش آن كس كه گواهى دهد من فرستاده و پيامبر تو هستم و تو با من سخن گفته اى، چيست؟

خدا فرمود:

- موسى! فرشتگانم نزد او رفته، وى را به بهشت من مژده خواهند داد.

- پروردگارا! پاداش كسى كه در مقابل تو بايستد و نمازگزارد، چيست؟

- موسى! به ركوع و سجود و نشست و برخاست او نزد فرشتگانم مباهات مى كنم و هر كس را كه من به او مباهات و افتخار كنم، او را عذاب نخواهم كرد.

- پروردگارا! پاداش آن كس كه نيازمندى را براى خشنودى تو سير كند، چيست؟

- موسى! در قيامت دستور مى دهم منادى فرياد بزند كه اين شخص از آزادشدگان از دوزخ است.

- خدايا! جزاى آن كس كه با خويشان و اقوام خود به نيكى رفتار كند، چيست؟

- موسى! مرگش را به تاخير اندازم و سختى مرگ (و جان كندن) را بر او آسان مى كنم و خدمتگزاران بهشت او را چنين مى خوانند: به سوى ما بشتاب و از هر درى كه مى خواهى وارد بهشت شو.

- پروردگارا! پاداش كسى كه مردم را نيازارد و با آنان بخوبى رفتار كند، چيست؟

- موسى! آتش دوزخ در قيامت بر او فرياد مى زند كه (از من دور شو) تو را به سوى من راهى نيست.

- خداوندا! پاداش كسى كه تو را با قلب و زبان مى خواند، چيست؟

- موسى! در قيامت او را در سايه عرض خويش جاى داده، با حمايت خويش حفظ مى كنم.

ص: 446

- معبودا! پاداش آن كس كه حكمت (كتاب آسمانى) تو را در نهان و آشكار بخواند، چيست؟

- ... او از پس صراط چون برق مى گذرد.

- پروردگارا! پاداش كسى كه بر آزار مردم و بدگويى آنها صبر كند، چيست؟

- در سختيهاى روز قيامت او را كمك مى كنم.

- خداوندا! پاداش كسى كه از ترس تو اشك از ديدگانش جارى شود، چيست؟

- ...رويش را از آتش دوزخ دور دارم و در روز رستاخيز پناهش دهم.

- خدايا! پاداش آن كس كه به خاطر شرم از تو هر خيانت را ترك گويد، چيست؟

- ...روز قيامت او را ايمن سازم.

- خداوندا! پاداش كسى كه بندگان فرمانبردار تو را دوست بدارد، چيست؟

- ...آتش غضب خود را بر او حرام مى كنم.

- پروردگارا! اجر آن كس كه كافرى با به سوى دين اسلام دعوت كند، چيست؟

- اى موسى! در روز قيامت به او اجازه مى دهم هر كس را كه بخواهد شفاعت كند.

- معبودا! پاداش آن كس كه نمازها را در وقتش بخواند چيست؟

- ...در خواستهايش را برآورده و بهشت خود را بر او ارزانى كنم.

- خداوندا! پاداش كسى كه از ترس تو وضويش را كامل به جاى آورد، چيست؟

- ...روز رستاخيز او را در حالى كه نور درخشانى از ميان دو چشمش تجلّى كند، بر مى انگيزم.

- پروردگارا! جزاى آن كس كه به خاطر تو روزه ماه رمضان را انجام دهد، چيست؟

- موسى! در قيامت او را در جايى قرار خواهم داد تا از وحشت آن روز نهراسد.

- خدايا! كيفر كسى كه براى جلب نظر مردم روزه بگيرد، چيست؟

- موسى! جزاى او مانند كسى است كه روزه نگرفته باشد.(1)3.

ص: 447


1- الامالى، شيخ صدوق، ص 207؛ بحارالانوار، ج 13، ص 327 و ج 69، ص 383.
پرسش الهى

عبدالعظيم مى گويد: روزى امام هادى عليه السلام سخنى از پدرش - و او از پدرانش و ايشان از امام حسين عليهم السلام - بيان فرمود:

روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حضور ياران و اصحاب خويش به حضرت على عليه السلام اشاره كرد و فرمود:

همانا خداوند مى فرمايد: «ان السمعَ والبصَر و الفؤادَ كلُ اولئك كان عنه مسئولا»(1) به عزت پروردگار قسم كه همانا همه امت من در روز قيامت نگهداشته شده، از ولايت على از ايشان سؤال خواهد شد و اين است معنى گفتار پروردگار كه فرمود: «وقفوهم انّهم مسئولون»(2)(3)

مزد زيارت

روزى در حضور امام هادى عليه السلام سخن از زيارت بارگاه امام رضا عليه السلام در خراسان شد، عبدالعظيم كه در آن محفل حضور داشت، مى گويد: حضرت در اين باره چنين فرمود:

مردم قم و آبه (آوه كنونى و از توابع شهر ساوه) آمرزيده اند، زير آنان قبر جدم على بن موسى الرضا را زيارت مى كنند. هان، هركس به زيارت مرقدش رود و در راه قطره اى از آسمان بر او برسد (و سختى سفر را تحمل كند) خداوند بدنش را بر آتش دوزخ حرام مى كند.(4)

ص: 448


1- سوره اسرا، آيه 36. يعنى؛ همانا گوش و چشم و دل همه آنها مورد سؤال (و بازخواست) قرار خواهند گرفت.
2- سوره صافات، آيه 24. يعنى؛ آنها را نگهداريد كه بايد پرسش شوند!
3- معانى الاخبار، شيخ صدوق، ص 387؛ بحارالانوار، ج 36، ص 77.
4- بحارالانوار، ج 60، ص 231، ج 102، ص 38.
از شگفتيهاى عصر ظهور

شيطان را «رجيم» گفته اند و از همين رو در استعاذه (اعوذباللّه من الشيطان الرجيم) از شر «شيطان رجيم» به خداوند پناه مى بريم. حال معناى اين كلمه چيست، عبدالعظيم مى گويد: از امام هادى شنيدم كه مى فرمود:

منظور از رجيم آن است كه شيطان از درگاه پروردگار با لعن و نفرت رانده شده و از جايگاههاى خير و نيكى طرد گرديده است. هر مؤمنى او را با نفرت ياد مى كند و همانا در علم خداوند چنين گذشته است كه هر گاه قائم(عج) ظهور نمايد در عصر او تمام مؤمنان، شيطان را با سنگباران دور كنند، همان طور كه پيش از ظهورش شيطان با لغن و نفرين رانده شده بود.(1)

عرض دين

عبدالعظيم مى گويد:

روزى بر آقايم امام هادى عليه السلام وارد شدم، چون نگاه آن حضرت بر من افتاد، فرمود:

- سلام بر تو اى ابوالقاسم، خوش آمدى! بيقين تو از دوستان مايى.

پس به آن حضرت عرض كردم: اى فرزند پيامبر خدا، من برآنم كه ايمان خود را در خدمت شما عرضه داشته، آن را بازگو كنم، اگر مورد پسند و رضايت شما باشد بر آن استوار باشم تا آن هنگام كه به ديدار پروردگار برسم.

- عقايد خود را بازگو، ابوالقاسم.

- اعتقاد دارم كه: خدا يكى است و هيچ چيز مانند او نيست. محدود به چيزى نمى باشد. نه ابطال پذير است و نه تشبيه پذير. او نه جسم است و نه صورت، نه عرض است و نه جوهر، بلكه او اجسام را مجسّم ساخته و صورتها را تصوير كرده و

ص: 449


1- معانى الاخبار، ص 139؛ مجمع البحرين، فخرالدين طريحى، ص 472؛ تفسيرالبرهان، سيدهاشم بحرانى، ج 1، ص 281؛ بحارالانوار، ج 63، ص 242؛ نورالثقلين، ج 3، ص 85.

عَرَض ها و جوهرها را آفريده است. او پروردگار هر چيز و مالك و به وجود آورنده همه آنهاست.

معتقدم كه محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده اوست، خاتم پيامبران است و بعد از او تا روز رستاخيز، پيامبرى نخواهد آمد و همانا شريعت او آخرينِ دينها است و بعد از آن آيين و دينى تا قيامت نخواهد آمد.

عقيده دارم كه امام و جانشين و ولى امر بعد از او، اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام است.

بعد از او حسن عليه السلام و سپس حسين عليه السلام و آنگاه على بن الحسين عليه السلام و بعد محمدبن على عليه السلام و بعد از او جعفربن محمد عليه السلام و آنگاه موسى بن جعفر عليه السلام و سپس على بن موسى عليه السلام و بعد محمدبن على عليه السلام و پس از آن شما اى آقا و پيشواى من.

در اين هنگام امام هادى عليه السلام لب به سخن گشود و تا پيشواى دوازدهم را چنين نام برد:

- بعد از من فرزندم حسن عليه السلام است، ليكن مردم درباره امامت پس از او چه خواهند كرد؟

- آقا! مگر ماجراى زندگانى امام بعد از او چگونه خواهد بود؟

- همانا او را كسى نمى بيند و اسمش را كسى بر زبان جارى نمى كند تا آن هنگام كه پس از غيبت زمين را از عدل و داد پرسازد، همان طور كه از ظلم و ستم پر شده باشد.

- به اين امام هم معتقد شدم. همانا دوست آنان دوست خدا و دشمن ايشان دشمن پروردگار است. اطاعت از آنان اطاعت از پروردگار و سرپيچى از ايشان سرپيچى از خداست.

اعتقاد دارم كه معراج حق است، پرسش در قبر حق است، بهشت و دوزخ حق است، صراط و ميزان حق است و روز رستاخيز برپا خواهد شد و در آن شكى نيست و خداوند همه مردگان را دوباره زنده مى كند.

ص: 450

معتقدم كه واجبات دين پس از ولايت عبارت اند از: نماز، زكات، روزه، حج، امر به معروف و نهى از منكر.

- ابوالقاسم! به خدا سوگند معتقدات تو همان دينى است كه پروردگار براى بندگانش در نظر گرفته است. پس بر اين اعتقاد استوار باش. خداوند تو را به اين عقيد در دنيا و آخرت پايدار نگه دارد.(1)

* * *

با عزيمت اجبارى امام هادى عليه السلام به سامرا در سال 243، جلسات انس با امام نيز پايان يافت. عبدالعظيم و ساير ياران امام عليه السلام با افسوس بسيار از اين حادثه، در هجرت آن وجود قدسى خون دل خوردند. رفتن آن حضرت رنج و محنت و آوارگى پيروان راستين ولايت را نيز به دنبال داشت و عبدالعظيم نيز يكى از قربانيان آن دوره مى باشد.

ياد باد آن كه نهمانت نظرى با ما بود *** رقم مهر تو در چهره ما پيدا بود

ياد باد آن كه چو چشمت به عتابم مى كُشت *** معجز عيسويت در لب شكّرخا بود

ياد باد آن كه رخت شمع طرب مى افروخت *** وين دل سوخته پروانه ناپروا بود

ياد باد آن كه چو ياقوت قدح خنده زدى *** در ميان من و لعل تو حكايتها بود

ياد باد آن كه صبوحى زده در مجلس انس *** جز من و يار نبوديم و خدا با ما بود

«حافظ شيرازى»7.

ص: 451


1- كمال الدين، ج 2، ص 379؛ التوحيد، شيخ صدوق، ص 81، الامالى، شيخ صدوق، ص 338؛ صفات الشيعه، شيخ صدوق، ص 90؛ اعلام الورى، ص 409، كشف الغمه، على بن عيسى اربلى، ج 3، ص 315؛ وسائل الشيعه، حر عاملى، ج 1، ص 12؛ اثبات الهداة، حر عاملى، ج 1، بحارالانوار، ج 3، ص 268، ج 36، ص 412، ص 1؛ نورالثقلين، ج 4، ص 564؛ مستدرك الوسائل، ص 542، ميرزا حسين نورى، ج 12، ص 280؛ الزام الناصب، ج 1، ص 223؛ الشيعه والرجعه، ج 1، ص 63؛ منتخب الاثر، ص 127.

فصل پنجم :حلقه وصل

اشاره

حضرت عبدالعظيم افزون بر همنشينى با سه آفتاب امامت، در محضر اساتيد فرهيخته و عالمان بنام دين نيز زانوى ارادت زد و از گنجينه سرشار و دانش و معرفتشان - كه از درياى پر فيض ائمه اطهار عليهم السلام سرچشمه گرفته بود - بهره برد. او گفتار و كردار امامان معصوم پيشين و بلكه معصومان عصر خويش را از زبان اين گواهان صادق شنيد؛ بزرگانى كه در علم حديث به عنوان «مشايخ» از ايشان ياد مى شود.

او در كنار استفاده از محفل مشايخ، خود نيز بر كرسى تعليم و ترويج روايات و اخبار پيامبر و اهل بيت بزرگوارش - عليهم السلام - نشست و ياران را با معارف گهربار اسلام و گفتار آن سرچشمه هاى نور آشنا ساخت و «شيخ» و استاد آنان در نقل روايت گرديد و شاگردان و ارادتمندان او راوى حديث پيشوايان مذهب گرديدند و از گروه «راويان» عبدالعظيم به شمار آمدند.(1)

در اين مقال، با يادكردى مختصر از مشايخ و راويان عبدالعظيم حسنى - كه هر يك «حلقه وصل» زنجيره ارتباطى امت و امام اند - گوشه هايى از خصوصيات، فضايل و گفتگوهاى طرح شده را برمى شماريم و در پايان به چند اثر تاليفى او اشاره مى كنيم.

ص: 452


1- به منظور آشنايى بيشتر از واژه هاى «مشايخ» و «راويان» ر. ك: الذريعه، آقابزرگ تهرانى، ج 1، ص 131.
مشايخ

1- ابراهيم بن ابى محمود

او اهل خراسان بود و در گروه ياران امام كاظم عليه السلام و امام رضا عليه السلام قرار داشت و بزرگان دين از او - كه نابينايى روشندل بوده است - تجليل نموده اند.(1)

عبدالعظيم از او شنيد كه پيشواى هشتم عليه السلام سخنى را از جدش پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت كرد، كه فرمود:

«همانا خداوند در ثلث آخر هر شب و اول هر شب جمعه، فرشته اى را به آسمان زمين مى فرستد و به او فرمان مى دهد تا ندا كند: آيا نيازمندى هست تا به عطا كنم؟ آيا توبه كننده اى هست تا از او درگذرم؟ آيا آمرزش طلبى وجود دارد تا او را بيامرزم؟ اى جوينده خير و نيكى، به سوى خدا روى آر! اى خواهان شرّ و پليدى، از آن دست كش (و به سوى پروردگار راه ياب). آن فرشته پيوسته اين پيغام را تكرار مى كند تا آن هنگام كه فجر صادق بدمد و پس از طلوع فجر به جايگاه خويش در ملكوت آسمان باز مى گردد.(2)

2- ابن ابى بصير(3)

3- احمدبن عيسى علوى

عبدالعظيم در گروه راويان او بوده و روايتى را از او نقل كرده است(4) در سند روايات از چند شخصيت متفاوت بدين نام ياد شده است و ممكن است احمدبن عيسى بن جعفر علوى عمرى مراد باشد.(5)

ص: 453


1- رجال النجاشى، ص 29؛ رجال الطوسى، ص 343، 367؛ اختيار معرفة الرجال، (رجال كشى)، شيخ طوسى، ص 567.
2- التوحيد، ص 176؛ بحارالانوار، ج 3، ص 314.
3- ر. ك: بحارالانوار، ج 72، ص 323.
4- ر. ك: بحارالانوار، ج 78، ص 453.
5- ر. ك: رجال الطوسى، ص 435؛ رجال علامه حلى، ص 18.

4- اسحاق الناصح

عبدالعظيم از او روايت نقل كرده است(1) ولى از شرح حال او اطلاعى در دست نيست.

5- بكاربن كردم

او از ياران امام صادق عليه السلام بوده و كوفى است(2) و عبدالعظيم از او روايت نقل كرده است.(3)

6- حرب بن حسن

او اهل كوفه بود و كتابى را تاليف كرد(4) و عبدالعظيم نيز از راويان او به شمار مى آيد.(5)

7- حسن بن حسين

او اهل مدينه و نجار پيشه بود و كتابى نوشته كه دربر شمارى كسانى است كه از امام صادق عليه السلام روايت كرده اند.(6) عبدالعظيم رواياتى را از او نقل نموده است.(7)

8- حسن بن عبداللّه

ظاهرا او از معاصران امام كاظم عليه السلام بود كه در مدينه اقامت داشت.(8)3.

ص: 454


1- ر. ك: بحارالانوار، ج 60، ص 214.
2- رجال الطوسى، ص 158؛ تنقيح المقال، شيخ عبداللّه مامقانى، ج 1، ص 176؛ قاموس الرجال، ج 2، ص 360.
3- ر. ك: الكافى، ج 1، 424.
4- رجال النجاشى، ص 148.
5- علل الشرايع، ج 20، ص 599.
6- رجال النجاشى، ص 51.
7- ر. ك: كافى، ج 3، ص 62؛ علل الشرايع ج 2، ص 599؛ كامل الزيارات، ص 79؛ بحارالانوار، ج 27، ص 240، ج 45، ص 230، ج 52، ص 374، معجم رجال الحديث، ج 10، ص 50.
8- عبدالعظيم الحسنى، ص 253.

عبدالعظيم حسنى از او گفتار يونس بن ظبيان را شنيده كه گفته است: در خدمت امام صادق عليه السلام از نامهاى فاطمه زهرا عليه السلام ياد كردم و حضرت فرمود: براى فاطمه عليهاالسلام نزد خداوند نُه نام مى باشد: فاطمه، صديقه، مباركه، طاهره، زكيه، راضيه، مرضيه، محدثه و زهرا. سپس فرمود: آيا مى دانى معناى فاطمه چيست؟ گفتم: آقا شما بفرماييد، امام فرمود: يعنى از شرّ در امان است.(1)

9- حسن بن على

برخى آن را حسين بن على ياد كرده اند در هر حال در كتابهاى حديثى ما از اين دو بزرگوار به عنوان مشايخ عبدالعظيم نام برده اند(2) و شايد يكى از شخصيتهاى ذيل مراد باشد:(3)

الف - حسن بن على بن زياد و شاء، از ياران بنام امام رضا عليه السلام (4)

ب - حسن بن على بن فضال،ازشخصيتهاى مورداعتماد وازگروه ياران امام رضا عليه السلام (5)

ج - حسين بن على بن يقطين، از ياران امام كاظم و امام رضا عليهماالسلام (6)

د - حسين بن على بن يقطين، از ياران حضرت رضا عليه السلام (7)

10- حسن بن حكم

او از اصحاب امام موسى كاظم وامام محمدجواد عليهماالسلام مى باشد.(8) وى روايتى را با 9.

ص: 455


1- علل الشرايع، ص 178؛ الخصال، شيخ صدوق، ج 2، ص 414؛ الامالى، شيخ صدوق، ص 592؛ بحارالانوار، ج 43، ص 10.
2- ر. ك: الكافى، ج 3، ص 563؛ ثواب الاعمال، ص 281.
3- عبدالعظيم الحسنى، ص 265 و 266.
4- رجال النجاشى، ص 39؛ رجال الطوسى، ص 371.
5- رجال النجاشى، ص 34؛ رجال الطوسى، همان.
6- رجال النجاشى، ص 45؛ رجال الطوسى، ص 373؛ سفينة البحار، ج 1، ص 268.
7- رجال الطوسى، ص 373.
8- عبدالعظيم الحسنى، ص 259.

دو واسطه از امام محمدباقر عليه السلام براى عبدالعظيم چنين نقل كرده است كه آن حضرت پيرامون فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام اين گونه فرمود: هر كس در اين راه گام بردارد خداوند براى او ثوابى در نظر گرفته و گناهى را از وى محو مى كند.(1)

11- حسن بن محبوب

او اهل كوفه و از شخصيتهاى مورد ستايش است كه در گروه ياران امام كاظم و امام رضا عليهماالسلام جاى دارد(2) و عبدالعظيم حسنى از راويان او است.(3)

12- حسين بن مياح(4)

13- سليمان بن جعفر جعفرى

او از تبار جعفر طيار، از نوادگان عبداللّه بن جعفر و از ياران امام كاظم و امام رضا عليهماالسلام به شمار مى آيد، كتاب «فضل الدعا» از اوست.(5) عبدالعظيم راوى اين محدث بزرگوار مى باشد.(6)

14- سليمان بن حفص مروزى

او از دانشمندان بنام خراسان است كه با امام رضا عليه السلام گفتگوهايى داشت. از مكاتباتش با امام جواد و امام هادى عليهماالسلام ياد كرده اند،(7) او همچنين امام كاظم عليه السلام را نيز درك كرده است و اين امر از روايت عبدالعظيم به دست مى آيد.(8)4.

ص: 456


1- كامل الزيارات، ص 134.
2- رجال النجاشى، ص 347؛ رجال الطوسى، ص 372؛ سفينة البحار، ج 1، ص 268.
3- ر. ك: الكافى: ج 1، ص 195؛ معانى الاخبار، ص 339؛ بحارالانوار، ج 99، ص 317؛ معجم رجال الحديث، ج 10، ص 50.
4- ر. ك: بحارالانوار، ج 230، ص 352.
5- رجال النجاشى، ص 182؛ رجال الطوسى، ص 351 و 377؛ سفينة البحار، ج 1، ص 605.
6- ر. ك: الامالى، شيخ صدوق، ص 32.
7- سفينة البحار، ج 1، ص 650؛ رجال الطوسى، ص 378، در اين كتاب سليمان مروزى از ياران امام رضا عليه السلام شمرده شده است.
8- ر. ك: عيون اخبارالرضا، ج 1 ص 14، بحارالانوار، ج 49، ص 4.

15- سليمان بن سفيانى

او اهل كوفه بود و رواياتى را با يك واسطه از امام صادق عليه السلام نقل كرده است و انديشمندان ما از او به بزرگى و احترام ياد مى كنند. وى را ابوداود مسترق نيز مى نامند(1) و عبدالعظيم از راويان اوست.(2)

16- سهل بن سعد(3)

بظاهر او همان سهل بن يسع بن عبداللّه بن سعد اشعرى مى باشد(4) كه اهل قم و مورد اعتماد است وى را از ياران امام كاظم و امام رضا عليهماالسلام دانسته اند(5)

17- صفوان بن يحيى

او سرآمد مشايخ و از مفاخر شيعيان كوفه است و در گروه اصحاب امام كاظم، امام رضا و امام جواد عليهماالسلام مى باشد. صفوان در كنار فروش و تجارت پارچه، از سوى پيشواى هشتم و نهم و كالت داشت. شيفته عبادت بود و در انجام نماز و روزه مستحبى بسيار اهتمام مى ورزيد. از سى كتاب او نيز ياد كرده اند.(6) عبدالعظيم حسنى گويد: روزى صفوان با دو واسطه حديثى را از ابوخالد كابلى براى من نقل كرد كه در آن گفتار امام سجاد عليه السلام در تفسير «اولى الامر» بيان شده بود.(7)

18- عبدالسلام بن صالح

او از ياران نزديك امام رضا عليه السلام بود و به ابوصلت هروى معروف است. كتاب9.

ص: 457


1- رجال النجاشى، ص 183؛ عبدالعظيم حسنى، ص 256.
2- ر. ك: علل الشرايع، ج 2، ص 598.
3- ر. ك: من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 128؛ بحارالانوار، ج 96، ص 303؛ جامع الرواة، محمدبن على اردبيلى، ج 1، ص 394؛ معجم رجال الحديث، ج 10، ص 50.
4- تنقيح المقال، ج 2، ص 77.
5- رجال النجاشى، ص 186؛ رجال الطوسى، ص 377، جامع الرواة، همان.
6- رجال النجاشى، ص 524؛ رجال الطوسى، ص 352، 378، 402؛ سفينة البحار، ج 2، ص 38.
7- ر. ك: كمال الدين، ص 319.

«وفاة الرضا» از او بوده(1) و عبدالعظيم در گروه راويان اوست.(2)

19- عبداللّه بن حسن حسنى

او پدر ارجمند عبدالعظيم است كه در فصل نخست از او ياد شد. وى حديثى را با يك واسطه از عاصم بن بهدله به فرزند آموخت، كه در آن عاصم چنين گفته است:

روزى شريح قاضى به من گفت: خانه اى را با هشتاد دنيار خريدارى كردم، بين من و فروشنده سندى امضا شد و چند شاهد عادل را نيز بر اين معامله گواه گرفتم. خبر اين معامله به اميرالمؤمنين رسيد. امام خدمتكارش «قنبر» را نزدم فرستاد و مرا احضار كرد. هنگامى كه به حضورش رسيدم، فرمود:

- (شنيده ام) خانه اى خريده اى و سندى رد و بدل كرده و شاهدانى بر اين معاله گرفته اى و پولهايى خرج نموده اى!؟

- آرى (چنين است.)

- اى شريح! از خدا بترس، همانا بزودى كسى نزد تو مى آيد كه در نوشته ات نگاه نمى كند و از گواهان و شاهدانت نمى پرسد و تو را از اين خانه بيرون مى كشد و به قبرستان تسليمت مى كند! اكنون بنگر (و درست بينديش) كه مبادا اين خانه را از غير صاحبش خريده و بهاى آن را از حرام پرداخته باشى كه اگر اين طور باشد در دنيا و آخرت زيان خواهى كرد.

- اى شريح! اگر آن هنگام كه مى خواستى اين خانه را بخرى پيش من مى آمدى، نامه (و سندى) براى تو مى نوشتم كه با خواندن آن، خانه را به دو درهم نيز خريدارى نمى كردى.

- در آن نامه و سند چه مى نوشتى، اى اميرالمؤمنين؟!

- در آن، اين جملات را مى نگاشتم:3.

ص: 458


1- رجال النجاشى، ص 245؛ رجال الطوسى، ص 380.
2- ر. ك: عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 493.

بسم اللّه الرحمن الرحيم

«اين معامله اى است كه بنده اى ذليل با مردى كه زمان رفتنش نزديك است انجام داده و در دنياى فريبنده منزلى خريده كه از آن رخت خواهد بست و چهار حدود اين خانه بدين شرح است: حد اول به فتنه ها و آفتها منتهى است. حد دوم به مرضها تمام است و حد سوم به مصيبتها ختم شده، حد چهارم به دامهاى شيطان و پرتگاه او منتهى مى شود و از همين حد چهارم است كه در خانه گشوده مى گردد. بنده اى اسير آرزوها از بنده اى كه مرگ او نزديك است اين خانه را خريد و خود را از مرز قناعت بيرون كرد و در سايه طالبان و شيفتگان دنيا درآمد. خريدار از آنچه بر گذشتگان رسيده است بى اطلاع بود. از جسدهاى پوسيده پادشاهان و قطعات از هم فرو ريخته ستمگرانى چون كسرى، قيصر، تبع و حمير پند و عبرت نگرفت. از آنان كه ثروت را ذخيره كردند و بر اموالشان روز به روز افزودند، ساختمانهاى بلند و بناهاى محكم ساختند و آنها را (به انواع زيورها) آراستند، ثروتشان را براى فرزندانشان گذاشتند، آنان در پيشگاه عدل الهى براى بازرسى اعمالشان حاضر خواهند شد تا عدالت اجرا گردد و در آن جايگاه آنانى كه از باطل پيروى كرده اند زيان مى بينند. عقل سالم شاهد است آن هنگام كه از اسارت نفس رهايى يابد و با چشمهاى عبرت بين به ناپايدارى دنيا نگاه كند و به فرياد منادى زهد و قناعت گوش بسپارد راه حق را براى آن كس كه چشمانش بينا باشد روشن و آشكار است كه همانا كوچ كردن از دنياى فانى از دو روز بيشتر نيست؛ امروز يا فردا، پس از كردار شايسته توشه برداريد و آرزوهاى دراز را به سبب رسيدن اجلها كوتاه كنيد كه رفتن و فانى شدن نزديك است.»(1)

اين پندى بود كه عبداللّه بن حسن از مولايش على عليه السلام در ذهن داشت و به پسرش عبدالعظيم آموخت.7.

ص: 459


1- الامالى، شيخ صدوق، ص 311؛ بحارالانوار، ج 7، ص 98؛ عبدالعظيم الحسنى، ص 177.

20- على بن اسباط

او از اهالى كوفه بود كه مدتى از مذهب فطحيه(1) پيروى مى كرد ولى با كمك على بن مهزيار از آن فرقه دست كشيد و پيرو امام محمدجواد عليه السلام شد. او را راستگوترين مردمان در نقل حديث مى دانند و در گروه ياران امام رضا و امام جواد عليهماالسلام قرارش داده اند. كتابهايى چون كتاب مزار، كتاب تفسير كتاب دلائل و كتاب نوادر از او به يادگار مانده است.(2) عبدالعظيم از راويان او به شمار مى آيد.(3)

21- على بن جعفر

او فرزند پيشواى ششم شيعيان و از شخصيتهاى مورد ستايش و تكريم است كه در گروه ياران و اصحاب امام صادق، امام كاظم، امام رضا و امام جواد عليهم السلام (4) قرار ).

ص: 460


1- آن دسته را كه پس از امام صادق عليه السلام به امامت عبداللّه بن جعفر گرائيدند فطحيه نامند و چون عبداللّه را سرى پهن بود و به قول بعضى پاهاى پهن داشت از اين رو او را عبداللّه بن افطح خواندند (ر. ك: فرهنگ فرق اسلامى، محمدجواد مشكور، ص 352).
2- رجال النجاشى، ص 663؛ رجال الطوسى، ص 387، 403.
3- ر. ك: كافى، ج 1، ص 423؛ التوحيد، ص 312؛ بحارالانوار، ج 24، ص 205، ج 47، ص 55، معجم رجال الحديث، ج 10، ص 50.
4- محمدبن حسن عمار مى گويد: در مدينه نزد على بن جعفر نشسته بودم. مدت دو سال از او حديث آموختم. او حديث برادرش امام كاظم عليه السلام را براى من بازگو مى كرد. در آن هنگام امام جواد عليه السلام (كه در سن بسيار پايينى قرار داشت) بر او وارد شد. على بن جعفر در حالى كه در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بود تا نگاهش به امام افتاد، بدون كفش و رداء به طرف آن حضرت شتافت و دستش را بوسيد و او را تعظيم كرد. امام جواد عليه السلام فرمود: عمو بنشين، خداوند تو را رحمت كند. على بن جعفر پاسخ داد: آقا، چگونه بنشينم در حالى كه شما ايستاده ايد. موقعى كه على بن جعفر نزد يارانش بازگشت آنان وى را سرزنش كرده، گفتند. تو عموى پدر او هستى و با وى اين طور رفتار مى كنى! على بن جعفر در جواب گفت: ساكت شويد! (سپس دستى به ريش خود كشيد و گفت:) وقتى كه پروردگار مرا با اين محاسن سفيد براى اين مقام (امامت) اهل ندادند و اين جوان را لايق بداند و امامت را به او عطا كند، من منكر مقام و فضل او باشم؟! به خدا پناه مى جويم از اين سخنى كه بر زبان رانديد. من يكى از بندگان اويم. (ر. ك: الكافى، ج 1، ص 322).

داشت. وى كتابى در مناسك دارد و مسائل برادر خويش امام كاظم عليه السلام را جمع آورى كرد.(1) عبدالعظيم حسنى از راويان اين مرد بزرگ است.(2)

22- عمربن رشيد

عبدالعظيم چند روايت از او نقل كرده است(3) هرچند علماى بزرگ علم رجال از او ياد نكرده اند.

23- عمربن محمد (ابن اُذَينَه)

او از چهره هاى برجسته شيعه و از اصحاب امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام مى باشد. كتابى به نام «الفرائض» را تاليف كرده(4) و عبدالعظيم رواى اوست.(5)

24- مالك بن عامر(6)

25- محمدبن ابى عمير

او اهل بغداد بود و در اوج اعتماد و احترام قرار داشت. وى از ياران امام صادق، امام كاظم و امام رضا عليهم السلام بود و در اين راه زندان و شكنجه را بديده خريد و دارايى اش مصادره گشت. كتابهايى كه نوشته بود از بين رفت و او اغلب روايتهاى موجود در آن كتابها را در حفظ داشت. در زهد و تقوا سرآمد بود و كثرت سجودش همگان را به ياد0.

ص: 461


1- رجال الطوسى، ص 241، 353، 379؛ عبدالعظيم الحسنى، ص 201.
2- ر. ك: علل الشرايع، ص 605؛ بحارالانوار، ج 2، ص 116.
3- ر. ك: بحارالانوار، ج 2، ص 15، ج 9، ص 237، ج 23، ص 383، عن عبدالعظيم الحسنى عن عمربن رشيد عن داودبن كثير عن ابى عبداللّه عليه السلام ...).
4- رجال النجاشى، ص 383، رجال الطوسى، ص 356.
5- ر. ك: الكافى، ج 1، 424؛ بحارالانوار، ج 23، ص 190.
6- ر. ك: الكافى، ج 1، ص 377؛ بحارالانوار، ج 2، ص 105؛ معجم رجال الحديث، ج 10، ص 50.

خدا وامى داشت.(1) عبدالعظيم در محفل پرفيض او شركت مى جست و از وى حديث مى آموخت به همين علت راوى ممتاز او گرديد.(2)

26- محمدبن فضيل (صيرفى)

او از ياران امام كاظم و امام رضا عليهم السلام بود كه داراى كتاب است(3) و عبدالعظيم از او روايت كرده است.(4)

27- محمدبن على

ايشان از مشايخ عبدالعظيم بوده(5) و ممكن است همان محمدبن على بن خلف عطار باشد.(6)

28- محمدبن عمر

ايشان از اصحاب امام رضا عليه السلام بود و كتابى از خود به جاى گذاشت و چون به فروش پارچه مرغوب (سابرى) اشتغال داشت به «بيّاع سابرى» مشهور بود.(7) عبدالعظيم در گروه راويان او قرار دارد.(8)5.

ص: 462


1- رجال النجاشى، ص 326 و 327.
2- ر. ك: علل الشرايع، ص 599؛ كافى، ج 1، 218؛ بحارالانوار، ج 17، ص 14، ج 27، ص 86، معجم رجال الحديث، ج 10، ص 50.
3- رجال النجاشى، ص 367؛ رجال الطوسى، ص 358، 389؛ عبدالعظيم الحسنى، ص 226.
4- ر. ك: الكافى، ج 1، ص 424، بحارالانوار، ج 23، ص 379، ج 24، ص 224؛ معجم رجال الحديث، ج 10، ص 50.
5- ر. ك: بحارالانوار، ج 32، ص 282، (عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى، عن محمدبن على، عن محمدبن كثير عن ابى ادريس، عن نافع...).
6- ر. ك: همان، ج 11، ص 176.
7- رجال النجاشى، ص 364؛ رجال الطوسى، ص 391.
8- ر. ك: المحاسن، ص 92؛ علل الشرايع، ج 2، ص 598؛ ثواب الاعمال، شيخ صدوق، 244؛ بحارالانوار، ج 23، ص 85.

29- محمودبن ابى بلاد(1)

چون نامى از او در كتب رجال وجود ندارد احتمال داده اند كه وى يكى از سه نفر ذيل باشد:

ابراهيم بن ابى بلاد، محمدبن ابراهيم بن ابى بلاد و يحيى بن ابراهيم بن ابى بلاد.(2)

30- معمربن خلاد(3)

او شخصيتى نيكو و از اصحاب امام رضا عليه السلام بود و كتاب «زهد» از اوست(4)

31- موسى بن محمد(5)

از او در كتابهاى رجالى يادى نشده است. در منابع گاهى با پسوند «عجلى»(6) و در جاى ديگر بدون آن(7) آورده شده است. با حذف پسوند ممكن است موسى بن محمدبن على الرضا عليه السلام منظور باشد.(8)

32- هشام بن حكم

زادگاه او كوفه است و سپس به بغداد منتقل شد. وى از بزرگترين ياران امام صادق عليه السلام و از اصحاب امام كاظم عليه السلام مى باشد و از سوى اين دو امام مورد ستايش قرار گرفته است. در علم كلام مهارت بسيارى داشت و كتابهايى نيز از او به يادگار ماند. هشام گفتگوهاى متعددى با مخالفان انجام داده است. عبدالعظيم يكى از آن مناظرات را اين چنين بيان مى كند:8.

ص: 463


1- ر. ك: عيون اخبارالرضا ج 2، ص 24؛ بحارالانوار، ج 71، ص 44.
2- عبدالعظيم الحسنى، ص 263.
3- ر. ك: بحارالانوار، ج 49، ص 109.
4- رجال النجاشى، ص 421؛ رجال الطوسى، ص 390؛ رجال علامه حلى، ص 279.
5- ر. ك: الكافى: ج 1، ص 220؛ جامع الرواة، ج 2، ص 281.
6- ر. ك: همان، ص 207.
7- ر. ك: همان، ص 220 و 419.
8- ر. ك: همان، ج 7، ص 158.

روزى هارون رشيد به جعفربن يحيى برمكى گفت:

دوست دارم دانشمندان علم كلام در مكانى مرا نبينند گردهم آمده، پيرامون مسائلى كه خود در نظر دارند به بحث بپردازند تا سخنان وگفتارشان را بشنوم.

جعفر برمكى بى درنگ چنين گردهمايى را در منزل خويش برپا كرد و هارون نيز در مكانى كه وى را نمى ديدند، در پشت پرده جاى گرفت. همه متكلمان حاضر گشته بودند و مجلس از حضور آنان آكنده بودذ و همگان ورود هشام بن حكم را انتظار كشيدند تا آنكه او بدون هيچ تشريفات وارد شد و به همه سلام كرد و احترام خاصى براى جعفر برمكى درنظر نگرفت. در اين هنگام مردى از ميان ايشان رو به هشام كرد و گفت: چرا على را بر ابوبكر برترى مى دهى حال آنكه خداوند مى فرمايد: «دومى از دو نفر - وقتى كه در غار بود - به رفيقش گفت اندوهگين مباش خدا با ماست.»(1)

هشام از آن مرد پرسيد: مرا از اندوه ابوبكر - در آن هنگام كه در غار بود - آگاه نما. آيا پروردگار از حزن و اندوه او راضى بود يا نه؟

آن مرد از پاسخ عاجز ماند و ساكت شد. سپس هشام سخن خويش را ادامه داد و گفت:

اگر گمان دارى كه پروردگار از اندوه او راضى بود پس چرا پيامبر او را نهى كرد و فرمود: اندوهگين مباش؟ آيا وى را از اطاعت و رضايت خداوند بازداشت؟! و اگر4)

ص: 464


1- «ثانى اثنين اذهما فى الغار اذيقول لصاحبه لاتحزن ان اللّه معنا فانزل اللّه سكينَتَهُ عليه وايده بجنودٍ لم تَروها...» سوره توبه، آيه 40. در آن شب كه قريش مى خواستند توطئه «دارُالنَّدوَه» را با قتل آخرين فرستاده خدا عملى كنند، پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله به فرمان خدا از مكه خارج شد و على را در بستر خود خواباند و سه شب را با ابوبكربن ابى قُحافه در غار «ثور» - كه در جنوب مكه و نقطه مقابل مدينه واقع است - سربرد، آيه فوق در اين باره نازد شده است. چندان روشن نيست كه اين مصاحبت چگونه پديد آمد و اين نقطه در تاريخ كاملاً مبهم است. (ر. ك: فروغ ابديت، جعفر سبحانى، ج 1، ص 424)

مى پندارى كه پروردگار از اين حزن ابوبكر رضايت نداشت پس چگونه بر چيزى كه پروردگار بر آن راضى نيست افتخار مى كنى؟! حال آنكه تو خود نيك مى دانى كه خدا چه اراده كرده است (و آرامش خويش را بر پيامبر فرستاده و در آيه ديگر نيز بر اين امر تصريح نموده) در آنجا كه مى فرمايد: «پس پروردگار از طرف خود آرامش و اطمينان به پيغمبر خويش و مؤمنان فرو فرستاد.»(1) (آنگاه مطالبى ديگر گفت)(2)

33- يحيى بن سالم فراء

او اهل كوفه و از شخصيتهاى محترم و مورد اعتماد شيعه است. كتابى را نگاشته(3) و عبدالعظيم در گروه راويان اوست.(4)0.

ص: 465


1- ثم انزل اللّه سكينَتَهُ على رسوله و على المؤمنين، سوره فتح، آيه 26. آيه غار (توبه/40) هيچ فضيلتى را براى ابوبكر ثابت نمى كند بلكه ترس و اندوهش را نكوهش نموده است. اهل سنت از ذيل اين آيه كه خداوند فرموده است: «فانزل اللّه سكينته عليه» نزول آرامش خداوندى را براى ابوبكر مى دانند، ليكن اين گونه نيست. زيرا اين آرامش و اطمينان الهى براى پيامبر است و در آيات ديگر اشاره به اين امر شده است. «فانزل اللّه سكينَتَهُ على رسوله» (فتح/26) و «ثم انزل اللّه سكينَتَهُ على رسوله» (توبه/40). (ر. ك: مجمع البيان، امين الاسلام طبرسى، ج 5، ص 31 و 32؛ الميزان، سيدمحمدحسين طباطبايى، ج 9، ص 293 و 294)
2- الاختصاص، ص 96 - 98؛ بحارالانوار، ج 10، ص 297.
3- رجال النجاشى، ص 444.
4- ر. ك: الكافى، ج 1، ص 423؛ بحارالانوار، ج 35، ص 326؛ معجم رجال الحديث، ج 10، ص 50.

«مشايخ حضرت عبدالعظيم حسنى»

ص: 466

راويان

پس از ذكر نام رادمردانى كه جناب عبدالعظيم از خرمن گفتارهاى دلنشين آنان خوشه هاى جاودان برچيده، به يادكرد مردانى مى پردازيم كه آنها از وى روايتى را شنيده و نقل كرده اند.

1- ابراهيم بن على

او از كسانى است كه در محضر استاد خويش عبدالعظيم حسنى زانو زد و از وى روايت آموخت و به نقل آن پرداخت.(1) به نام اين روايتگر نامى دو شخصيت محترم ذيل ياد شده است:

الف - ابراهيم بن على بن عبداللّه جعفرى

ب - ابراهيم بن على كوفى(2)

2- ابراهيم بن هشام قمى(3)

او از محدثان بنام است كه در نشر روايات اهل بيت عليهم السلام در قم داراى مقام نخست مى باشد و در گروه ياران امام رضا عليه السلام جاى دارد. كتاب «نوادر» و «قضايا اميرالمؤمنين عليه السلام » از اوست.(4)

3- احمدبن حسن

نام او در ميان راويان عبدالعظيم به چشم مى خورد و روايتى از شيخ خود نقل كرده است.(5) به دليل وجود چند شخصيت بدين نام، تشخيص صحيح راوى مشكل است. ممكن است احمدبن حسن بن على بن فضال يا احمدبن حسن بن اسحاق بن

ص: 467


1- ر. ك: معانى الاخبار، ص 339.
2- عبدالعظيم الحسنى، ص 284.
3- ر. ك: عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 256.
4- رجال النجاشى، ص 16، رجال الطوسى، ص 369.
5- الاختصاص، ص 247.

سعد مراد باشد كه هردو از ياران امام هادى عليه السلام مى باشند.(1)

4- احمدبن محمدبن خالد برقى

او اهل كوفه و از شخصيتهايى فرهيخته شيعه است كه در قم اقامت داشت. از امام جواد عليه السلام روايت كرده و در ميان دانشمندان سرشناس شيعه بسيار محترم است. از آثار قلمى فراوان او كتاب «المحاسن» در ميان كتابهاى حديثى ما مى درخشد.(2) وى همچنين روايات زيادى از استادش عبدالعظيم حسنى آموخته و آنها را در كتاب خويش نقل كرده است.(3)

5- احمدبن مهران

او مفتخر است كه از محفل علمى عبدالعظيم سود جسته و در گروه راويان حديثش قرار گرفته است.(4)

6- حسن بن ابى زياد(5)

7- حسين بن ابراهيم(6)

8- حسين بن يزيد نوفلى(7)

او اهل كوفه بود و در شعر و ادب بسيار مهارت داشت و سپس در «رى» اقامت1.

ص: 468


1- عبدالعظيم الحسنى، ص 294.
2- رجال النجاشى، ص 76 و 77؛ رجال الطوسى، ص 398.
3- ر. ك: الكافى، ج 3، ص 563، ج 5، ص 372؛ ثواب الاعمال، ص 203، 244 و 281؛ التوحيد، ص 312 علل الشرايع، ج 1، ص 178 و ج 2، ص 599؛ الخصال، ج 2، ص 414؛ الامالى، شيخ صدوق، ص 593؛ كمال الدين، ص 311؛ كامل الزيارات، ص 134، جامع الرواة، ج 1، ص 461؛ نقدالرجال، ص 190.
4- ر. ك: الكافى، ج 1، ص 147، 195، 207، 218 و 220؛ جامع الرواة.
5- ر. ك: الامالى، شيخ صدوق، ص 654.
6- ر. ك: همان؛ مصباح المجتهد، شيخ طوسى، ص 499.
7- ر. ك: الكافى، ج 2، ص 661.

ورزيد. وى را از ياران امام رضا عليه السلام دانسته اند كه آثار چندى از او به يادگار مانده است. كتاب «تقيه» و «سنت» از آن جمله اند.(1)

9- حمزه بن قاسم(2)

او از نوادگان قمربنى هاشم، حضرت ابوالفضل عليه السلام مى باشد كه در ميان محدثان بزرگ شيعه محترم و مورد ستايش بوده است. وى كتابى پيرامون راويان امام صادق عليه السلام به رشته تحرير درآورد. آثار ديگرى چون كتاب «توحيد»، «زيارات» و «مناسك» از اوست.(3)

10- سهل بن زياد

او اهل رى بود و از امام جواد، امام هادى و امام عسكرى عليهم السلام روايت كرده است. كتابهايى چون «توحيد» و «نوادر» را به رشته تحرير درآورد(4) و از راويان عبدالعظيم به شمار مى آمد.(5)

11- سهل بن جمهور

او نزد عبدالعظيم حسنى رواياتى آموخت و در گروه راويان او جاى گرفت.(6)

12- صالح بن فيض عجلى(7)0.

ص: 469


1- رجال النجاشى، 38؛ رجال الطوسى، 373.
2- ر. ك: الامالى، شيخ مفيد، ص 317.
3- رجال النجاشى، ص 140.
4- رجال النجاشى، ص 185؛ رجال الطوسى، ص 401، 416 و 431.
5- التوحيد، ص 96، علل الشرايع، ص 514؛ الامالى، شيخ صدوق، ص 410؛ عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 14 و ج 2، ص 24، التهذيب، ج 9، ص 83، كمال الدين، ص 377، جامع الرواة، همان؛ نقدالرجال، همان.
6- ر. ك: الكافى، ج 1، 372؛ جامع الرواة، همان.
7- ر. ك: الامالى، شيخ صدوق، ص 410.

13- عبداللّه بن محمد عجلى(1)

14- عبيداللّه بن موسى رويانى

اثر او كه به «ابوتراب رويانى» مشهور است از راويان بنام عبدالعظيم حسنى است و روايات بسيارى از او نقل كرده است.(2)

15- محمدبن خالد برقى

او را اهل توابع قم (برقه رود) دانسته و از ياران امام رضا و امام جواد عليهماالسلام به شمار آورده اند. در ادبيات و علوم عرب بسيار مهارت داشت و اخبار زيادى از او وجود دارد. كتابهايى از جمله كتاب «مكه و مدينه»، «علم بارى»، «تفسير»، «خطبه ها» و «حروب اوس و خزرج» از وى به جاى مانده است.(3) ايشان همچون فرزند خويش احمدبن محمد، از راويان عبدالعظيم مى باشد.(4)

تأليفات

در ميان آثار تاليفى عبدالعظيم، از دو اثر ذيل ياد شده است:

1- كتاب در خطب اميرالمؤمنين عليه السلام (5)؛ 2 - كتاب يوم و ليلة(6)

اين دو كتاب غير از احاديث انبوهى است كه از وى روايت شده و بسيارى از آن را در صفحات پيشين ملاحظه كرديد.

ص: 470


1- ر. ك: همان، ص 311.
2- ر. ك: عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 45؛ الامالى، شيخ صدوق، ص 32، 337، 409، 410، 442 و 446؛ كمال الدين، 202، 377 و 379، جامع الرواة، همان؛ با نقدالرجال، همان.
3- رجال النجاشى، ص 335، رجال الطوسى، ص 386 و 404.
4- ر. ك: كامل الزيارات، ص 79.
5- رجال النجاشى، ص 247.
6- مستدرك الوسائل، ج 3، ص 614، به نقل از رساله فى فضل عبدالعظيم، صاحب بن عباد.

«راويان حضرت عبدالعظيم حسنى»

ص: 471

فصل ششم :ريشه هاى هجرت

اشاره

موقعيت و ساختار ويژه جامعه نيمه اول قرن سوم، در خور مطالعه و دقّت است. حاكميت اشرار، افول ارزشهاى اسلامى، فشار و ايجاد محدوديت بر خاندان امامت و شيعيان از ويژگيهاى ناگوار آن عصر است و حضرت عبدالعظيم را مى توان از ستمديدگان و قربانيان آن مقطع دانست، شخصيت والايى كه به جرم ارادت به پيشوايان معصوم و رهروى از خط راستين ولايت مورد خشم عباسيان قرار گرفت و آنگاه با راهنمايى امام زمانش رنج سفر را به جان خريد و راهى ديار رى گشت تا آفتاب آن سامان باشد و از پرتوش شيعيان را نور بخشد و آيين روشنايى و سعادت را با تار و پود زندگيشان درآميزد.

بايسته است تا با وضعيت حاكميت عباسيان - خاصه متوكل عباسى(1) - موقعيت شيعيان و علويان و جايگاه امام هادى عليه السلام در آن دوره آشنا شويم تا زمينه و علل مهاجرت اين سيد حسنى مبرهن گردد. لذا باختصار از آن ياد مى كنيم.

ص: 472


1- گرچه عبدالعظيم با خلفايى چون معتصم، واثق، متوكل، منتصر و احتمالا مستعين معاصر بود، اوج فعاليت او همزمان با خلافت متوكل بود كه به تعقيب و سپس هجرت وى به رى و اقامتش در آن شهر منتهى شد. لذا ما پيرامون اين خليفه و اقدامات ناشايست او بحث مى كنيم هرچند كه بحث از اين خليفه خود نمونه اى از جنايات ساير خلفاى عباسى است.
فراى بيدادگرى

جعفربن معتصم ملقب به متوكل در سال 232 هجرى - پس از مرگ واثق - به خلافت رسيد(1) و بر مسندى كه سالها اجداد غاصبش بر آن بنشسته بودند تكيه زد و ظلم و تعدى خلف ستم گستر خويش را به پيش گرفت و گام در گام آنها گذاشت و كار را به آنجا رساند كه سرآمد ستمكاران و خيانت پيشه گان گرديد؛ كفر پيشه اى كه مولاى متقيان اميرمؤمنان عليه السلام درباره او چنين پيشگويى كرده بود:

عاشرُهُم اَكفرهُم

دهمين حاكم عباسى كافرترين آنان است.(2)

خوشگذرانى، عياشى و فحشاگسترى از صفات بارز او بود. وجود چهارهزار كنيز در حرمسراى متوكل از مفتضح ترين صحنه هاى زندگى اوست.(3)

ميگسارى و نوشيدن شراب در حضور مردم، با زندگى خليفه درآميخته بود. او بدون هيچ ترس و مانعى به اين كار حرام اهتمام ورزيده، حاضران در مجلس خود را با شراب پذيرايى مى كرد و اين فساد حاكم به جامعه نيز سرايت كرد، تا آن حد كه تهيه، فروش و خوردن اين عنصر سراسر آفت براى عقل و روان به طور علنى در مجامع عمومى انجام مى شد.(4)

حيف وميل بيت المال و مصرف آن در ساخت كاخهاى بزم و قصرهاى فساد از جمله كردار ناشايست اين خليفه عباسى بود. او براى ساخت كاخهاى مختار، عروس، وحيد، جعفرى، غريب، صبح، مليح، بستان، الايتاخيه، تلّ، جوسق، بركوار، معتز، قلائد و ماحوزه حدود 000/580/122 دينار خرج كرد و تنها براى قصر ماحوزه

ص: 473


1- تاريخ الخلفا، جلال الدين سيوطى، ص 277.
2- المناقب، ج 2، ص 276.
3- تاريخ الخلفا، ص 350.
4- الامام الهادى من المهد الى اللحد، سيدكاظم قزوينى، ص 30 - 45.

(متوكليه) 000/000/50 دينار صرف نمود.(1)

برپايى تشريفات پرهزينه در دربار عباسى بيداد مى كرد.(2) تشكيل مراسم جشن ختنه كردن معتز (پسر متوكل) از جمله محافل پرخرج و تجملى آنها بود كه در آن بالغ بر 000/000/86 درهم خرج گرديد،(3) در حالى كه هزاران فرد گرسنه و محرومى در پايتخت بودند كه به نان شب خويش محتاج بوده، در گرداب فقر دست و پا مى زدند.

تنديس پايدارى

مذهب راستين تشيع، هدف آماج تيرهاى بلا و كينه دربار متوكل عباسى قرار گرفته بود و با آن حال با پايدارى و استقامت، پرچم اسلام ناب محمدى صلى الله عليه و آله را از دست نينداخت و در تشييد و استحكام مبانى خود كوشيد.

هرآنچه را كه به اين آيين ارتباط داشت يا از مظاهر و نهادهاى آن شمرده مى شد، طعمه ديو سيرستان عباسى قرار مى گرفت و آنان با تمام حربه هاى موجود، به محروم

ص: 474


1- معجم البلدان، ج 3، ص 17.
2- خلفاى عباسى و وزيران و ديوانيان بلندپايه ايشان و توانگران خو كرده بودند بدين كه خوراك خويش را با صرف هزينه هاى گران و با شيوه هاى پر از دقت و صرف ادويه فراوان تدارك كنند، چند خليفه به صرف هزينه هاى گران در تهيه غذا و حتى شكمبارگى بلندآواز گشته بودند. منصور خليفه به روايتى از دل دردى در گذشت كه به تشخيص پزشك مخصوصش معلول پرخورى بود... اعتبار سالانه آشپزخانه سلطنتى و هزينه خوراك روزانه خليفه نشانگر دلبستگى فوق العاده اى بود به تدارك خوراكهاى عالى و مرغوب. هزينه سالانه آشپزخانه متوكل 000/200 دينار بود. اين هزينه گويا و جوهى را كه صرف خريد اقلامى مانند مشروب و يخ و وسايل آشپزى مى شد دربر نمى گرفت. (ر. ك: زندگى اجتماعى در حكومت عباسيان، محمدمناظراحسن، ترجمه مسعود رجب نيا، ص 160).
3- آل بويه، على اصغر فقيهى، ص 415.

كردن شيعيان از حقوق مشروعشان و تضعيف روحيه آنها مى پرداختند.

ابن اثير - مورخ نامى - مى نويسد:

«متوكل كينه عميقى از على و خاندانش در دل داشت، اگر مى شنيد كسى به على محبت مى ورزد مال و جانش را مباح مى دانست.»(1)

درپى همين دشمنى، عالم و اديب مشهور، يعقوب بن اسحاق معروف به ابن سكيت به شهادت رسيد. گويند: روزى متوكل از ابن سكيت - استاد دو فرزندش معتز و مؤيد - پرسيد آيا فرزندان من نزد تو گرامى اند يا حسن و حسين؟!، ابن سكيت در پاسخ گفت. قنبر - غلام على عليه السلام - از اين دو بهتر است (چه رسد به حسن و حسين). اين سخن خليفه را برآشفت واو دستور داد تا شكمش را بدرند.(2)

اين در حالى رخ مى داد كه نصربن على بن جهضمى - دانشمند اهل سنت - نيز به جرم نقل حديثى در مدخ خاندان على سخت مجازات گرديد. او حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را چنين نقل كرد كه روزى حضرت محمد صلى الله عليه و آله دست حسن و حسين را گرفته بود و فرمودند:

«هركس من و اى دو و پدر و مادرشان را دوست بدارد، در قيامت دركنار من خواهد بود.»

متوكل پس از شنيدن اين حديث از او، دستور داد تا هزار شلاق به او بزنند. سپس با سعايت برخى از درباريان - كه مدعى بودند او از دانشمندان سنى مذهب است - پانصد عدد آن را بخشيد.(3)

متوكل عباسى در سال 236 ق. در اقدامى كينه توزانه و بى شرمانه دستور داد 9.

ص: 475


1- الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 4، ص 318 و 319.
2- الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 340؛ تاريخ الخلفاء، ص 279، گروهى بر اين عقيده اند كه متوكل ابتدا دستور داد تا زبان ابن سكيت را از پشت ببرند و سپس او را به شهادت برسانند.
3- تاريخ بغداد، ج 13، ص 289.

تا بارگاه امام حسين عليه السلام را ويران نموده، شخم كنند و آثار و نشانه هاى آن را نابود سازند،(1) زيرا حسين عليه السلام مظهر ستم ستيزى و الهام بخش جوانمردان به شمار مى رفت و مزارش سمبل جاودان عشق و محبت به اهل بيت عليهم السلام محسوب مى شد و خليفه بيم آن داشت كه اين فروغ آزادگى نيروبخش روحيه ارادت و اطاعت به خاندان رسالت گردد و دلهاى امت اسلامى را به سوى پيشوايان راستين سوق دهد. از همين رو براى جلوگيرى از اين باصطلاح خطر(!) دستور تخريب آن مرقد نور را صادر كرد.

ابن اثير در اين زمينه مى نويسد:

«در اين سال (236) متوكل دستور ويران نمودن قبر امام حسين عليه السلام و منازل اطراف آن را صادر كرد و امر نمود تا در آن زراعت كنند و در محل قبر آب اندازند و مردم را از نزديك شدن بدان بازداشت. فرمانده ماموران اعلام كرد تا سه روز ديگر بايد اين منطقه را تخليه نماييد، پس از آن هركس باقى بماند در سياهچال محبوس مى گردد. مردم از وحشت گريختند و زيارت آن قبور مطهر را رها نمودند. پس از آنكه همه رفتند، حرم شريف اباعبداللّه الحسين عليه السلام را شخم زدند و كاشتند.»(2)

ابوالفرج اصفهانى در ضمن شرح چگونگى تخريب مرقد امام حسين عليه السلام مى نويسد:

«ازجمله اعمال زشت او توهين به حرم سيدالشهداء و تخريب آن و محو نمودن آثار ضريح مقدس و گماشتن ماموران در مراكز، مراقبت بر سر جاده ها بود تا اگر كسى به قصد زيارت برود او را دستگير ساخته تحويل متوكل دهند. سپس متوكل يا او را به قتل مى رساند يا مجازات سنگينى براى او درنظر مى گرفت.»(3)6.

ص: 476


1- سير اعلام النبلاء، ذهبى، ج 10، ص 52.
2- الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 318.
3- مقاتل الطالبيين، ص 396.
آل على عليهم السلام

رفتار خشن و غيرانسانى متوكل با بنى هاشم و سادات علوى بسيار دردآور و تأسف آميز بود. او آنان را در تنگنا نهاد و نه تنها از كمك مالى به ايشان خوددارى مى ورزييد بلكه ديگران را نيز از اين كار باز مى داشت و ضمن تصرف مجدد فدك(1) و تشديد فشار اقتصادى برايشان، رنج و شكنجه را به اوج خود رساند و نمونه ذيل بهترين گواه اين مدعاست:

خليفه به حاكم خود در بصره نوشت تا با علويان بر اساس قواعد زير عمل كنند:

1- به هيچ يك از علويان هيچ گونه ملكى داده نشود و نيز اجازه اسب سوارى و حركت از فسطاط به شهرهاى ديگر داده نشود.

2- به هيچ يك از علويان جواز داشتن بيش از يك برده داده نشود.

3- چنانچه دعوايى ميان شخص علوى و غير علوى صورت گرفت قاضى نخست به سخن غير علوى گوش فرا دهد و پس از آن بدون گفتگو با علوى آن را بپذيرد.(2)

متوكل دريافته بود كه علويان يگانه نيروى مخالف و رقيب براى عباسيان به شمار مى روند و او و اطرافيانش از موقعيت و محبوبيت علويان در جامعه اسلامى كه در طول تاريخ در دلهاى مسلمانان ريشه دوانده بود بشدّت نگران بودند، از اين رو خليفه همواره مى كوشيد تا وجهه اجتماعى ايشان را لكه دار

ص: 477


1- متوكل فدك را به عبداللّه بن عمر بازيار كه از هوادارانش بود، بخشيد. در فدك يازده درخت خرما وجود داشت كه پيامبر آنها را به دست مبارك خويش كاشته بود و فرزندان حضرت فاطمه عليهم السلام نيز ميوه آنها را به حجاج اهدا مى كردند. عبداللّه شخصى به نام بشران بن ابى اميه ثقفى را به آنجا فرستاد و او آن درختان را قطع كرد و چون به بصره بازگشت فلج شد. (ر. ك: فدك، سيدمحمدحسن موسوى قزوينى، ص 195)
2- تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، دكتر جاسم حسين، ترجمه سيدمحمدتقى آيت اللهى، ص 84.

ساخته، آثار و نشانه هاى آنان را نابود و مسلمين را از آنها دور كند. وى به اين مقدار هم اكتفا نكرد بلكه اگر پى مى برد كه كسى با آنان ارتباط دارد يا نسبت به ايشان محبت مى ورزد و مردم را به پيروى آنان مى خواند در كشتن و غارت اموال او درنگ را روا نمى داشت.(1)

ابوالفرج اصفهانى مى نويسد:

«متوكل نسبت به بنى هاشم بسيار بدرفتارى و خشونت روا مى داشت و به آنان بدگمان بود و همواره آنان را متهم مى نمود. اتفاقا وزير او به نام عبيداللّه بن يحيى بن خاقان پيوسته از بنى هاشم نزد متوكل سعايت مى نمود و او را تشويق به بدرفتارى با آنان مى كرد... متوكل، عمربن فرج را به ولايت مدينه و مكه منصوب داشت. عمر از كمك و احسان مردم به علويان ممانعت مى كرد و اجازه نمى داد كه علويان نيز از مردم كمكى دريافت دارند. اگر مى شنيد كسى به آنان چيزى داده ولو بسيار اندك، او را مجازات مى نمود و جريمه اى سنگين برايش وضع مى كرد. اين فشار تا بدانجا گسترش يافت كه علويان شديدا دچار تنگدستى شدند، به گونه اى كه گاه چند تن از زنان علوى بيش از يك پيراهن براى اداء نماز نداشتند و بناچار در چادرهاى خود عريان مى نشستند و يكى يكى نماز مى خواندند.»(2)

اين جو ترس و خفقانى كه در ميان شيعيان و دوستداران ائمه اطهار عليهم السلام خاصه آل على به وجود آمده بود سبب گرديد تا گروهى از علويان دست به مهاجرت زده، زادگاه و موطن خويش را به سمت محلى امن ترك گويند و گروهى ديگر نيز تنور مبارزه را شعله ور ساخته، به قيام بپردازند و ضمن بهره بردارى از احساسات مردم و افكار عمومى - كه به سود ايشان بود - و با عنايت به آشفتگى 9.

ص: 478


1- امام هادى (سرچشمه هاى نور)، ص 69.
2- مقاتل الطالبين، ص 599.

اوضاع سياسى و اقتصادى و بحران موجود در دستگاه حاكم، نهضت بر ضد حكومت متوكل را سازماندهى كنند.

نهضت محمدبن صالح از مشهورترين خيزشهاى علوى در آن دوران مى باشد. او از جوانمردان و دلاوران و از جمله شعراى بنى طالب محسوب مى شد. نهضتش از شهر سويقه(1) آغاز شد و به شكست و سپس تسليم او انجاميد. وى را با غل و زنجير به سامرا بردند و همراه يارانش به زندان انداختند. وى به مدت سه سال در زندان بود و آنگاه آزاد گشت.

همچنين از نهضتهاى يحيى بن عمر (در كوفه)، حسن بن زيد (در طبرستان)، محمدبن جعفر (در خراسان)، حسن بن على (معروف به اطروش)، ادريس بن موسى (در رى)، احمدبن عيسى (در رى)، حسن بن اسماعيل (در قزوين)، حسين بن محمد(در كوفه)، اسماعيل بن يوسف (در مدينه)، على بن عبداللّه (در آمل)، انسان علوى (در نينوى) و حسين بن احمد (در قزوين) ياد كرده اند كه در سالهاى پايانى خلافت متوكل عباسى و سالهاى آغازين پس از هلاكت وى (248 ه .ق) بوقوع پيوست.(2)

بسيارى از شخصيتهاى برجسته علوى نيز بودند كه ساليان متمادى در زندانهاى عباسيان محبوس گشتند و سرانجام در آن سياهچالهاى ترسناك جان سپردند. چهره هاى مظلومى چون عيسى بن اسماعيل، احمدبن محمدبن يحيى، على بن موسى، محمدبن حسين بن عبدالرحمن و على بن موسى بن اسماعيل از آن جمله اند.(3)2.

ص: 479


1- مكانى نزديك مدينه كه فرزندان ابوطالب در آنجا سكونت داشتند.
2- مروج الذهب، ج 4، ص 68، 69، 94، 314؛ مقاتل الطالبيين، ص 615؛ تاريخ الغيبه الصغرى، ص 80 - 88.
3- مقاتل الطالبيين، ص 434 - 442.
كتيبه شكيب

دوران امامت حضرت هادى عليه السلام همزمان با اواخر حكومت معتصم، واثق، متوكل، منتصر و مستعين بود و آن حضرت در طول زندگى خويش همواره تحت فشار سياسى حكومت عباسى قرار داشت و تمامى عمر خود را همراه با دشواريها و فشارهاى فراوان سپرى كرد؛ كه دوره طولانى حكومت چهارده ساله متوكل عباسى اوج مشكلات و محنتهاى وارد بر آن حضرت به شمار مى رفت.

گرچه امام هادى عليه السلام با توجه به اوضاع سياسى و اجتماعى جامعه انجام نوعى قيام فراگير را مقتضى نمى دانست، ليكن خليفه عباسى از وى مى هراسيد و به دليل منزلت خاص امام در جامعه و رابطه ايشان با مردم، او را به چشم رهبرى اجتماعى و با نفوذ مى نگريست و از همين رو فوق العاده آن حضرت را تحت نظر داشت.

آن هنگام كه حضور پيشواى دهم در مدينه منوره حكومت عباسى و صاحبان زر و زور را نگران و مضطرب ساخت تمام دشمنان اهل بيت دست در دست يكديگر داده، با گسيل نامه ها و شكايتها به سوى سامرا به خليفه چنين وانمود كردند كه امام هادى عليه السلام خود را براى يك نهضت عمومى آماده ساخته، در تدارك اين قيام مى باشد. در اين زمينه بدگوييهاى پيوسته عبداللّه بن محمد - مسؤول نظامى و اجراگر نماز جمعه در مدينه - از امام نزد متوكل و نامه پراكنى وى گوشه اى از اين توطئه بود.

حضرت هادى عليه السلام پس از اطلاع از سخن چينيهاى عبداللّه و براى رفع آن اتهامات، نامه اى براى متوكل نگاشت و پرده از افتراءها و دروغ پردازيهاى او برداشت. متوكل در پاسخ نامه اى براى حضرت فرستاد و از ايشان درخواست كرد به سامرا تشريف بياورند. او نامه را به يكى از افراد خود به نام يحيى بن هرثمه داد و در ضمن به وى دستور داد تا امام را به سامرا بياورد.(1)

ص: 480


1- الارشاد، ج 2، ص 309 - 311؛ الفصول المهمه، ابن صباغ مالكى، ص 267 - 268.

ابن جوزى در اين باره مى نويسد:

«...سبب فراخوانى امام به سامرا بغض و كينه متوكل نسبت به على عليه السلام بود. زيرا به وى خبر رسيد كه على بن محمد عليه السلام از منزلت والايى در مدينه برخوردار است و مردم به او علاقه دارند. لذا يحيى بن هرثمه را خواست و به او گفت: به مدينه برو و موقعيت او را از نزديك بررسى كن و سپس وى را به سامرا بياور.»(1)

پس از استقرار امام در سامرا - كه به دليل كثرت نيروهاى نظامى موجود در آن به قرارگاه سپاهيان شناخته مى شد - برنامه هاى ايجاد فشار و شكل از سوى متوكل و.»

ص: 481


1- تذكرة الخواص، سبط ابن جوزى، ص 322. «...ابن هرثمه مى گويد: من به مدينه رفتم. هنگامى كه وارد شهر شدم مردم به جار و جنجال عجيبى دست زدند و احساس كردند كه خطرى متوجه امام شده است. تمام مردم برآشفتند زيرا حضرت هادى عليه السلام نسبت به مردم بسيار خوشرفتار بود و اكثر اوقات خويش را در مسجد سپرى مى كرد و دل از دنيا كنده بود. من (يحيى) با ديدن اين وضع به آرام كردم مردم پرداختم و سوگند ياد كردم كه دستور ندارم كوچكترين آسيبى به آن حضرت وارد كنم و هيچ خطرى او را تهديد نمى كند. مردم قدرى آرام شدند. من خانه حضرت را بازرسى كردم اما چيزى جز تعدادى كتب ادعيه و علوم و چند قرآن در آنجا نيافتم. با مشاهده اين وضع به بزرگى و بزرگوارى او پى بردم و بر آن شدم كه شخصا در خدمت او باشم و به بهترين وجه با او رفتار نمايم. هنگامى كه به بغداد رسيدم ابتدا نزد اسحاق بن ابراهيم طاهرى رفتم. وى حاكم بغداد بود. اسحاق خطاب به من گفت: اى يحيى، مى دانى كه اين مرد فرزند رسولخدا صلى الله عليه و آله است، همچنانكه پدران متوكل را هم مى شناسى. اگر متوكل را تحريك كنى او را خواهد كشت و در آن صورت رسول اكرم صلى الله عليه و آله در روز قيامت دشمن تو خواهد بود. گفتم: به خدا سوگند بجز خوبى در حق او روا نداشته ام. سپس امام را به سامرا بردم در آنجا نزد وصيف تُرك رفتم و خبر آمدن امام را به اطلاع او رساندم. وى گفت: به خدا سوگند اگر يك مو از سر او كم شده باشد تو را مسؤول مى دانند. يحيى مى گويد: من تعجب كردم كه چگونه هر دو يك سخن را به من گفتند. وقتى به حضور متوكل رسيدم متوكل درباره امام از من سؤال كرد. من در پاسخ از اخلاق پسنديده امام و زهد و پارسايى او سخن گفتم و اضافه كردم كه خانه او را بازرسى نمودم اما جز مقدارى كتاب چيز ديگرى نيافتم و مردم مدينه نگران حال او بودند...»

حاميانش آغاز شد و منزل آن حضرت تحت نظر دهها مامور و جاسوس قرار گرفت و رفت و آمدهاى منتهى به آن بيت نور بشدّت كنترل مى شد.

از آن سوى توطئه هاى فراوانى نيز براى مخدوش ساختن چهره الهى امام و كاستن از منزلت او در نزد مردم تدارك گرديد اما با تدبيرات حكيمانه امام نيرنگهاى خليفه يكى پس از ديگرى نقش برآب شد. از ميان توطئه هاى متوكل عباسى يورش به خانه حجت خدا بود كه اين اقدام وقيحانه بارها تكرار گرديد.(1) حادثه ذيل از نمونه هاى تأسف بار فشار بر خاندان رسالت و امامت است:

متوكل به عده اى از مأموران خويش دستور داد تا شبانه به خانه حضرت يورش برند! آنها نيز شبانه به منزل امام هجوم آوردند و امام هادى عليه السلام را - در آن حال كه در اتاقى دربسته با لباسى پشمين بر روى زمين بى فرش با پروردگار عالم دل سپرده و با تلاوت آيات قرآن مأنوس بود - يافتند. در چنين وضعى امام را گرفته، نزد متوكل آوردند، هنگامى كه پيشواى دهم وارد مجلس متوكل شد خليفه جامى از شراب در).

ص: 482


1- شخصى به نام «بطحايى» گزارشى به دروغ براى متوكل فرستاد مبنى بر آنكه اموال و سلاحهاى فراوانى در خانه حضرت هادى عليه السلام مى باشد. سعيد حاجب از سوى خليفه مأمور بررسى اين گزارشها شد و شبانه به منزل امام يورش برد. او ماجرا را چنين بازگو مى كند: «نيمه شب به كمك نردبانى آهسته به بام خانه امام رفتم. در اثر تاريكى نمى دانستم چگونه وارد خانه شوم. در اين حال ناگهان امام على بن محمد عليه السلام مرا صدا زد و فرمود: صبر كن تا شمعى بياورم! وقتى وارد خانه شدم امام را ديدم كه لباسى پشمينه بر تن داشت و كلاهى از پشم بر سر گذاشته بود و بر روى سجاده اى از حصير رو به قبله قرار داشت. آنگاه امام فرمود: اين خانه و اين هم تو، برو و اتاقها را بگرد! سپس رفتم و گشتم و چيزى نديدم.» سرانجام مامور مجبور شد از امام عذرخواهى كند. امام نيز در پاسخ او اين آيه را تلاوت فرمود: «سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون» (ستمگران بزودى خواهند فهميد كه به كجا برمى گردند). (ر. ك: الارشاد، ج 2، ص 304؛ اعلام الورى، ص 344؛ الكافى، ج 1، ص 417؛ الدعوات، قطب الدين راوندى، ص 202 و 505؛ الخرايج و الجرايح، ج 1، ص 776، بحارالانوار، ج 50، ص 198).

دست داشت و گستاخانه به امام تعارف كرد! امام فرمود: به خدا قسم هرگز گوشت و خون من به شراب آلوده نشده است. مرا معذور بدار! متوكل دست از تقاضاى خود كشيد و به حضرت گفت: شعرى را براى ما بخوان.

امام فرمود: من چندان شعر نمى گويم، متوكل اصرار كرد و گفت: حتما بايد بخوانيد، امام كه راهى ديگر در پيش نداشت اين اشعار را با متانت كامل خواند:

باتوا على قلل الاجبال تحرسهم *** غلب الرجال فما اغنتهم القلل

واستنزلوا بعد عزمن معا قلهم *** واسكنوا حفرا يا بئس ما نزلوا

ناداهم صارخ من بعد دفنهم *** اين الاساور والتيجان والحلل

اين الوجوه التى كانت منعمة *** من دونه ما اتضرب الاستاروالكلل

فافصح القبر عنهم فيه سائله *** تلك الوجوه عليهاالدود يقتل

قدطال ما اكرموا دهرا و ما اشربوا *** فاصبحوا بعد طول الاكل قداكلوا

- به قله كوهها مى روند تا بلكه در امان باشند اما مقهور مى شوند و كوههاى بلند هم نمى توانند كمكى به آنان نمايند.

- پس از دوران شكوه و عزّت خويش از فراز كوههاى بلند به زير كشيده شدند و در گودالى نهاده شدند و چه جاى بدى قرار گرفتند.

- پس از آنكه در زير خروارها خاك گرفتار آمدند منادى ندا درمى دهد كه: كجاست آن دست بندها و زيورآلات طلا و كجاست آن تاجها.

- كجايند صورتهاى خندان و شادابى كه پرده نشين بودند.

- قبر در اين هنگام در پاسخ آن پرسشگر مى گويد: آن چهره ها هم اكنون ظعمه كرمهايى گشته است كه براى خوردن آنها از يكديگر پيشى مى گيرند.

- اينان عمرى بلند را مشغول عيش و نوش بوده اند ولى حال پس از آن خوردنها، خود خورده مى شوند.

متوكل پس از شنيدن اين ابيات تكان دهنده آنچنان گريست كه صورتش

ص: 483

از قطرات اشك تر شد و حاضران در مجلس نيز از مشاهده اين وضع متأثر شدند و گريستند.(1)

نكات ذكر شده و دهها مورد ديگر، نمونه هايى از مشكلات و سختيهاى امام هادى عليه السلام در برخورد با متوكل عباسى بود؛ فشار مداومى كه تا مرگ متوكل به طول انجاميد.

در آستانه هجرت

يكى از محورهاى درخشان و حركتهاى اصولى پيشواى دهم، تلاش در پى حفظ جان ياران از گزند خطرهاى حاكمان عباسى بود و آن حضرت به صورت مخفيانه به اصحاب پيغام مى فرستاد تا آنها يا فرار كرده، راهى منطقه اى امن گردند يا از ديد ماموران حكومتى مخفى شوند و حتى بر اين نكته اصرار داشتند كه ياران به منزل ايشان آمد و نشد نكنند تا به چنگ عباسيان نيفتند و اذيت و آزار اين ديوسيرتان مصون بمانند.(2) زيرا خانه امام بشدّت تحت نظر مأموران خليفه قرار داشت. امام با

ص: 484


1- تذكرة الخواص، ص 323؛ وفيات الاعيان، ابن خلكان، ج 2، ص 434؛ مروج الذهب، ج 4، ص 11؛ امام هادى (سرچشمه هاى نور)، ص 40 - 42.
2- امام براى اينكه «محمدبن فرج رخجى» را متوجه كند كه مى خواهند او را بگيرند و بايستى او فرار كند و مواظب خويش باشد، براى ايشان چنين مى نويسد: «يا محمد، اجمع امرك و خذ خدرك»: محمد، كارهايت را جمع و جور كن و مواظب خود باش! او مقصود امام را نفهميد وگرنه از شر مهمى حفظ مى شد. خود مى گويد: من مقصود امام را نفهميدم تا وقتى كه مامور خليفه رسيد و دست و بغل بسته، مرا از وطنم برد و هرچه مى توانست مرا كتك زد و سرانجام هشت سال در زندان به سر بردم. باز هم لطف امام شامل او شد و در حالى كه در زندان بود به او نوشت: «يا محمدبن فرج لا تنزل فى ناحية الجانب الغربى»: محمدبن فرج، به ناحيه غربى شهر ميا!» او مى گويد: وقتى نامه امام را خواندم تعجب كردم كه من فعلاً در زندانم و حضرت به من چنين نوشته است، يعنى چه؟! چند روز بيشتر نگذشت كه خدا فرج كرد و مرا از زير كند و زنجير خلاص و از زندان آزاد كردند. (ر. ك: اعلام الورى، ص 342؛ تاريخ الغيبة الصغرى، ص 139؛ امام مهدى و نگرشى به تاريخ غيت صغرى، محمد صدر، ترجمه محمد امامى، ص 118).

اين تدبير، شاگردان و الهام گرفتگان مكتب اهل بيت عليهم السلام را از گزند حاكمان ظالم حفظ مى كرد تا آن فرهيختگان عصر و تربيت شدگان نمونه، گنجينه به يادگار مانده اسلام راستين را در دورترين نقاط جامعه اسلامى نشر دهند و پرده مظلوميت خاندان رسالت را بزدايند و چهره كريه و منفور خلفاى عباسى را - كه مقام خلافت را بزور غصب كرده بودند - برملا سازند.

فشارها و محدوديتهاى اعمال شده بر سادات بنى هاشم، عبدالعظيم حسنى را نيز در تنگنا نهاد و او را جز علوى بودن، افتخار پيروى از امامان معصوم و ارتباط نزديك با آن هاديان امت و حافظان راستين اسلام را داشت، آماج بيشترين خطرها قرار داد و به ترك موطن خويش واداشت.

ظاهرا او در ابتدا براى ارتباط با امام هادى عليه السلام مدينه را ترك گفت و به سامرا رفت(1) و مدتى در آنجا اقامت ورزيد. او در آن شهر به ديدار امام رفت و از محفلش نور گرفت و ليكن آن هنگام كه ديگر حضورش خطرساز شد و دستگيرى او نيز بسيار محتمل و جدى گرديد، سرانجام مخفيانه (و شايد به امر امام)(2) آنجا را ترك گفت و د.

ص: 485


1- عبدالعظم الحسنى، ص 50 و 51؛ اختران فروزان رى و تهران، ص 38. البته سند مورد اعتمادى كه از سفر عبدالعظيم به سامرا ياد كند، يافت نگرديد و نويسندگان معاصر با توجه به حديث «عرض دين» و گفتگوى وى با امام هادى عليه السلام احتمال حضور او را در سامرا ذكر كرده اند كه ممكن است اين ديدار در مدينه انجام شده باشد و عبدالعظيم هجرت را بدون حضور در سامرا آغاز كرده باشد.
2- آنكه امام هادى عليه السلام دستور هجرت عبدالعظيم را داده باشد بعيد نيست؛ تا هم از گزند حاكمان عباسى مصون ماند و هم به عنوان وكيل از سوى حضرت فروغ هدايت و راهنماى دينى مردم و شيعيان «رى» باشد.

شهرها و روستاهاى بخش شرقى مناطق تحت نفوذ اسلام را درنورديد تا شايد بتواند در كنار شيعيان و دوستداران اهل بيت در «رى» سنكنى گزيند و ايشان را از گنجينه سرشار و معلومات آموخته از پيشوايان معصوم سيراب كند.

صاحب بن عباد مى نويسد:

«و خاف من السلطان فطاف البلدان على انه فيج...»(1)

عبدالعظيم از حاكم زمان خويش بيمناك شد، آنگاه (پس از ترك وطن) شهرها را پشت سر گذاشت و (براى مخفى ماندن ماهيتش) خود راخادم (يا پيك سلطان) معرفى مى كرد.م.

ص: 486


1- مستدرك الوسائل، ج 3، ص 614، به نقل از رساله فى فضل عبدالعظيم.

فصل هفتم :آفتاب رى

سيماى رى

در ميان شهرها و مناطق، «رى»(1) تاريخى بس طولانى(2) و روشن دارد و مى توان اين سامان را - كه از آن به عروس دنيا ياد كرده اند(3) - از بزرگترين، مهمترين و ريشه دارترين نقاط جامعه اسلامى دانست.(4)

مسلمانان به سال 23 هجرى، در زمان عمر و پس از فتح نهاوند، با گشودن دروازه هاى اين شهر وارد آنجا شدند و مذهب اسلام را ترويج كردند(5) و از آن پس «رى» در ميان مسلمانان اعتبارى عظيم يافت و به دليل حاصلخيزى، آبادانى(6) و

ص: 487


1- نام رى در پارسى باستان «رگا»، در اوستا «رغا»، در پهلوى «رگ»، در يونان «رغه»، در ارمنى «رِ» و در نزد عرب «الرى» تلفظ مى شد. (ر. ك: برهان قاطع، محمدبن حسين خلف تبريزى، ج 2، ص 985؛ فرهنگ فارسى (اعلام)، محمد معين، ج 5، ص 637؛ لغت نامه دهخدا، ج 26، ص 242؛ رى باستان، حسين كريمان، ج 1، ص 67).
2- در قرن ششم قبل از ميلاد در كتيبه داريوش كبير (بيستون) از رى (به معناى وسيع آن) ياد شده است (ر. ك: همان).
3- فتوح البلدان، ابوالحسن بلاذرى، ص 319.
4- اعلاق النفيسه، احمدبن عمربن رسته، ج 7، ص 168؛ نزهة القلوب، حمداللّه مستوفى، ص 56 و 57.
5- النقض، عبدالجليل رازى قزوينى، ص 404؛ البلدان، احمدبن ابى يعقوب يعقوبى، ص 276.
6- مراصدالاطلاع، عبدالمومن بن عبدالحق بغدادى، ج 2، ص 651.

گستره وسيع حكومت آن، بسيارى از زراندوزان آرزوى تكيه زدن بر كرسى حكومت آنجا را در سر مى پروراندند؛ كه مى توان از عُمَر سعد - نفرين خدا بر او باد - ياد كرد، شخصيت منفورى كه به طمع حكومت بر رى به كربلا آمد و خون بهترين مخلوق خدا و آخرين نواده پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله حضرت امام حسين عليه السلام و يارانش را بر زمين ريخت و نسبت به خاندان شريف او جسارت و بى احترامى را به اوج رساند.(1)

اين شهر را محمديه نيز مى گفتند.(2) زيرا مهدى عباسى - پدر هارون - در زمان منصور، هنگامى كه به خراسان به جنگ عبيدالجباربن عبدالرحمن مى رفت چندى (142 - 144 ه .ق.) در آنجا اقامت گزيد و مسجد جامع و نياهاى ديگر بساخت كه در سال 158 اين بنا پايان يافت.(3) هم او گرد شهر خندقى پى افكند. نام رى. به عنوان ).

ص: 488


1- دوبيت ذيل كه آن را از عمر سعد مى دانند، گواه آن مدعاست: أ اَتُركُ مُلكَ الرى و الرى رغبةٌ *** ام ارجع مذموما بقتل حسين و فى قتلِهِ النارُ التى ليس دُونها *** حجابٌ و مُلكُ الرى قُرةُ عينٍ - آيا ترك كنم حكومت رى را حال آنكه آن آرزوى من است، يا آنكه برگردم در حالى كه به كشتن حسين مورد نكوهش گردم. - در كشتن او آتش دوزخ است و جز آن مانع نيست و حال آنكه حكومت بر رى نور چشم من است. (ر. ك: معجم البلدان، ج 3، ص 118).
2- البلدان، ص 275؛ سرزمينهاى خلافت شرقى، لسترنج، ترجمه محمود عرفان، ص 231، رى باستان، ج 1، ص 9.
3- نزهة القلوب، ص 57. گروهى بر اين عقيده اند كه مهدى عباسى به هنگام خلافت منصور، شهرى را كه اكنون مردم در آن اقامت دارند بساخت و بر گرد آن خندقى پى افكند و قلعه اى رى بندى را مرمت كرد. از اين رو مى توان دريافت كه شهر جديد در دوره اسلامى بنيان يافته است. دائرة المعارف، بستانى، ج 9، ص 143؛ مجمع البلدان، ج 2، ص 304) اين نظريه مكمل ديدگاه فوق است كه: «رى بارها خراب شده و بازآبادى يافته. جعفربن محمد رازى گويد كه مهدى برادر منصور دوانقى شهر رى را تجديد عمارت نمود و آبادى امروز از آن تاريخ است.» (ر. ك: آثارالبلاد و اخبارالعباد، زكريابن محمدبن محمود قزوينى، ترجمه جهانگير ميرزا آقا جار، ص 443).

مهمترين ضرابخانه در روى سكه هاى دوره خلفاى عباسى ديده مى شود،(1) بخصوص سكه اى كه به فرمان حضرت امام رضا عليه السلام - در دوره ولايتعهدى - در سال 202 ق ضرب شد.(2)

خانه ها - كه از گل و كاهى گچ و آجر بود(3) - در زير زمين بنا مى شد؛ منازلى در نهايت تاريكى و دشوارى، كه به دليل آمد و شد فراوان لشكريان و نيروهاى نظامى بنا گشته بود.(4)

مولانا نيز از اين خانه هاى زيرزمينى ياد كرده است:

عاشقان سازيده اند از چشم بد *** خانها زير زمين چون شهر رى(5)

رى سه فرقه «شيعه، حنفى و شافعى» را در خود جاى داده بود و بظاهر ساكنان شمال شهر سنى و جنوب و جنوب غربى شيعه بوده،(6) در محله هاى مختلف آن سكنى گزيده بودند.1.

ص: 489


1- فتوح البلدان، ص 319.
2- رى باستان، ج 1، ص 595.
3- معجم البلدان، ج 3، ص 116.
4- همان، ص 17؛ آثارالبلاد و اخبارالعباد، ص 442.
5- ديوان شمس تبريزى، مولانا، بيت 10004.
6- احسن التقاسيم، ص 391.

ص: 490

ورود عبدالعظيم

حضرت عبدالعظيم پس از طى شهرها و بيابانها و تحمل سختيها و مرارتهاى سفر مخفيانه، سرانجام وارد رى شد.(1) او در كوى «سكة الموالى»(2) واقع در محله «ساربان»(3) در منزل يكى از شيعيان سكنى گزيد.(4)

ساربان خيابان (و محله اى) در رى بود كه در وسط آن نهرى جريان داشت و در دو سمت آن درختان پيوسته و متصل به هم نمايان بود. بازارى نيز در آنجا قرار داشت كه كوچه سكة الموالى در شرق آن واقع بود.(5)

ص: 491


1- برخى معتقدند كه: عبدالعظيم از طبرستان به رى آمده است (ر. ك: منتقله الطالبيه، ص 157) ذيل گفتار فوق چنين برداشت شده است كه: بر اين اساس سفر بايد در دهه پنجم قرن سوم يعنى زمانى باشد كه هنوز علويان در آن حدود قدرتى نداشته و عمال طاهرى بر مردم ستم مى كردند (ر. ك: تشيع در رى، رسول جعفريان، ص 20).
2- آن كوچه را سكة الموالى ناميده اند براى آنكه دوست داران اهل بيت و شيعيان در آن مأوى داشتند و در كوچه هاى ديگر حنفى ها و شافعى ها سكنى داشتند. (ر. ك: جنة النعيم، ملامحمدباقر مازندرانى كجورى، ص 398). سكه الموالى در مكانى بوده كه محل تلاقى محلتهاى سه فرقه حنفى، شافعى و شيعه بوده است و اين مكان حدود مغرب مسجد جامع مهدى (عباسى) و شرق بازار ساربان مقابل گنبد فخرالدوله بوده است. (ر. ك: رى باستان، ج 1، ص 229).
3- اين محله (بجز كوچه سكة الموالى) از اماكن آباد سنى نشين رى بود و نهر جيلانى (يا گيلانى) آنجا را مشروب مى كرده، به وسط شارستان مى رفته است. اين نهر ظاهرا همان مسيل حسين آباد فعلى است كه از محل شارستان رى مى گذرد. اين محله بر طبق قراين در فاصله ميان كارخانه گليسيرين فعلى و خيابان برج طغرل واقع بوده و از سوى شرق تا حدود تقى آباد فعلى امتداد مى يافته است. (ر. ك: همان، ج 1، ص 198 - 229)
4- رجال النجاشى، ص 248؛ مستدرك الوسائل، ج 3، ص 614، به نقل از رساله فى فضل عبدالعظيم.
5- معجم البلدان، ج 5، ص 61؛ رى باستان، ج 1، ص 229.

عبدالعظيم حسنى در آن خانه (كه به طور معمول در زير زمين بود) به عبادت و پرستش با خالق خويش مى پرداخت و با آن پناه بى پناهان و فريادرس مظلومان مناجات مى كرد و دل را با ذكرش صفا مى بخشيد.

او روزها را روزه داشت و شبها را به بيدارى مى گذراند(1) و عاشق انس با خدا در خلوت شب بود، چراكه آن درس آموخته قرآن سعادت را در اين لذت معنوى مى دانست.

«و مِنَ الَّيلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَّكَ عَسَىآ اَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاما مَحْمُودا»(2)

هر گنج سعادت كه خدا داد به حافظ *** از يمن دعاى شب و ورد سحرى بود

«حافظ»

بر مزار امامزاده حمزه

عبدالعظيم بندرت از منزل بيرون مى آمد، چرا كه خطر وجود داشت تا جاسوسان و ماموران حكومت عباسى - كه در همه جا پراكنده بودند - به او دست يابند و با دستگيرى او ارتباطش را با شيعيان قطع سازند. از همين رو در صورت ضرورت مخفيانه بيرون آمده، به گونه اى خود را مى پوشاند تا كسى او را نشناسد.

ياران نزديك و برخى از شيعيان، بارها عبدالعظيم را ديدند كه از شهر خارج شده، در درون باغ، به زيارت قبرى مى رود و در كنار آن مى نشيند. روزى ماجرا را با وى در ميان گذاردند و از او پرسيدند:

- اين مزار كيست كه اين گونه شما نسبت به آن تواضع مى كنيد و به قرائت فاتحه مى پردازيد؟!

ص: 492


1- رجال النجاشى، ص 248؛ مستدرك الوسائل، ج 3، ص 614، به نقل از رساله فى فضل عبدالعظيم.
2- سوره اسراء، آيه 79 (و پاسى از شب را از خواب برخيز و قرآن و نماز) بخوان، اين يك وظيفه اضافى براى توست. اميد است پروردگارت تو را به مقامى درخور ستايش برانگيزد).

- اين آرامگاه مردى از فرزندان موسى بن جعفر عليهماالسلام است.(1)

آرى آن قبر، مزار امامزاده حمزه فرزند پيشواى هفتم عليه السلام بود.

حمزه، مكنّى به «ابوالقاسم»(2) از علماى بزرگ و فقهاى پرهيزگارى بود كه در زير سايه امامت برادرش امام رضا عليه السلام قرار گرفت و با جان و دل در خدمت او بود و به فرامينش جامه عمل مى پوشاند و براستى در ميان علويان سرآمد و الگو بود. او همچنين در سفر امام رضا عليه السلام به طوس، برادر را همراهى كرد.(3) آن سيد والا و ارزنده سرانجام به دست ماموران مامون عباسى در رى به شهادت رسيد(4) و در همانجا به خاك سپرده شد(5) و مزارش مطاف دوستداران خاندان اهل بيت همچون عبدالعظيم گرديد.).

ص: 493


1- رجال النجاشى، ص 248؛ مستدرك الوسائل، ج 3، ص 614، به نقل از رساله فى فضل عبدالعظيم مدفن امامزاده حمزه و حضرت عبدالعظيم. در خارج از رى (در آن زمان) و نزديك به آن قرار داشت. (ر. ك: رى باستان، ج 1، ص 392 و 393).
2- تهذيب الانساب، محمدبن ابى جعفر عبيدلى، ص 147؛ سراج الانساب، سيداحمدبن محمد كياگيلانى، ص 72 و 76.
3- حياة الامام موسى بن جعفر، باقر شريف القرشى، ج 2، ص 37.
4- از حمزه بن موسى، دو پسر به نامهاى حمزه و قاسم به يادگار ماند. (ر. ك: تهذيب الانساب، ص 169؛ سراج الانساب، ص 76).
5- مجالس المؤمنين، قاضى نوراللّه شوشترى، ج 1، ص 93، منتهى الامال، ج 2، ص 419؛ مراقدالامعارف، محمد حرزالدين، ج 1، ص 262؛ اختران فروزان رى و تهران، ص 57. لازم به ذكر است كه زيارتگاههايى به همين نام (حمزه بن موسى بن جعفر - عليهماالسلام -) در شهرهاى مختلف ايران وجود دارد؛ از جمله در قم (شاه حمزه)، اصطخر شيراز، سيرجان كرمان. (ر. ك: تاريخ قم، حسن بن محمدبن حسن قمى، ترجمه حسن بن على بن حسن بن عبدالملك قمى، ص 119، عمدة الطالب، ص 197، المجدى فى انساب الطالبيين، على بن محمد على بن محمد علوى، ص 117). گروهى معتقدند كه ممكن است امامزاده حمزه مدفون در رى، حمزه بن حمزه بن موسى باشد. (ر. ك: اختران فروزان رى و تهران، ص 57، به نقل از قاضى نوراللّه شوشترى). ليكن برخى بر اين عقيده اند كه حمزه بن حمزه در خراسان وفات يافت و همچنين فرزند ديگر حمزه بن موسى بنام على درج در اصطخر شيراز مدفون است (ر. ك: المجدى فى انساب الطالبيين، همان؛ عمده الطالب، ص 228).
وكيل امام

هر روز كه از اقامت عبدالعظيم، اين عبد صالح خدا در رى مى گذشت، شناخت شيعيان نسبت به او فزونى مى يافت و خبر حضور او دهان به دهان به گوش ساير دوستداران خاندان اهل بيت مى رسيد. تا آنكه بيشتر آنان او را شناخته، در اشتياق ديدارش سبقت مى گرفتند. آنان با حضور در محل اقامت او مسائل خويش را با وى مطرح ساخته، از راهنماييهايش الهام مى جستند.

ديگر رى منوّر به نور آفتابِ اين سلاله پاك زهرا و درس آموخته مكتب امامان و پيشوايان دين بود. تلاش در اعماق دل شيفتگان جاى مى گرفت. گويى سخن او سخن امام است و كردارش كردار معصوم، زيرا از او بوى بهشت استشمام مى شد؛ عزيزى كه ساليان سال همنشين سه امام بود و اكنون كوله بارى از گلواژه هاى حديث را به ارمغان آورده بود، زهى سعادت براى شيعيان رى!

دل سرا پرده محبت اوست *** ديده آيينه دار طلعت اوست

بى خيالش مباد منظر چشم *** زآنكه اين گوشه جاى خلوت اوست

هر گل نو كه شد چمن زاى *** زاش رنگ و بوى صحبت اوست

«حافظ شيرازى»

ديگر نيازى نبود تا شيعيان براى يافتن پاسخ به سؤالات خويش رنج سفر تحمل كنند و به سامرا روند تا در صورت امكان امامشان را زيارت كنند و جواب مسائل شان را دريافت دارند. چرا كه گنجينه ذيقيمتى از آنجا آمده و در جوارشان بنشسته است.

امام هادى عليه السلام دوستداران اهل رى خود را نيز اين گونه راهنمايى مى كرد تا مسائل

ص: 494

را با عبدالعظيم در ميان گذارند و جواب دريافت دارند و به سامرا نيايند.

اباحمّاد رازى - يكى از شيعيان بنام رى - مى گويد:

به سامرا رفته، به حضور امام هادى عليه السلام رسيدم و سؤالات شرعى پيرامون مسائل حلال و حرام را از ايشان پرسيدم. امام نيز يك به يك بدانها پاسخ گفت. هنگامى كه خواستم با او وداع كنم به من فرمود: «يا اباحمّاد! اذا اشكل عليك شى من امر دينك بناحتيك فسل عنه عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى، و اقرأه منّى السلام.»(1) هرگاه براى تو مشكلى از مسائل دينى پيش آمد از عبدالعظيم حسنى بپرس (و جوابش را از او دريافت كن) و سلام مرا به او برسان.

با عنايت به گفتار فوق، چنين به نظر مى رسد كه عبدالعظيم وكيل امام در رى بوده است.(2)

روايت رؤيا

يكى از شيعيان رى شبى توفيق يارى اش كرد و در خواب رسول گرامى اسلام حضرت محمد صلى الله عليه و آله را رؤيت كرد. در آن حال اين سخن را از زبان گهربار حضرت شنيد كه فرمود:

فردا مردى از فرزندانم (دنيا را وداع گفته، او) را از محله شيعيان بردوش مى گيرند و در كنار درخت سيبى در باغ عبدالجباربن عبدالوهاب دفن مى كنند. (سپس پيامبر به همين محلى كه عبدالعظيم را به خاك سپرده اند اشاره كرد.)

صبحگاهان مرد از خواب بيدار شد و بسرعت به طرف باغ عبدالجبار رفت تا با خريد درخت و محل كاشت آن افتخار آرميدن فرزندى از تبار محمد صلى الله عليه و آله را براى

ص: 495


1- مستدرك الوسائل، ج 3، ص 614، به نقل از رسالة فى فضل عبدالعظيم؛ معجم رجال الحديث، ج 10، ص 48 و 49.
2- براى آگاهى از سازمان وكالت در دوره امام هادى عليه السلام و پس از ايشان رجوع كنيد به: عثمان بن سعيد عَمرى، سفير آفتاب، از همين مؤلف، ص 40 - 76.

خود كسب كند. ليكن عبدالجبار از فروش باغ خوددارى كرد و گفت:

- براى چه منظورى قصد خريد درخت و محل آن را دارى؟!

آن مرد در پاسخ، رؤياى ديده شده را بازگو كرد. عبدالجبار با تعجب گفت:

- من نيز شبانگاه همين رويا را ديده ام!

سرانجام عبدالجبار محل درخت و مجموعه باغ خويش را وقف بزرگان و شيعيان نمود تا آنگاه در اين مكان به خاك سپرده شوند.(1)

بر بال ملائك

روزهايى چنين گذشت و زمانى نيز بيمارى بر عبدالعظيم غلبه كرد و آن عالم وارسته در بستر آرميد. ...آن روز كبوتران با جنب و جوش خود، سايه غم را بر آسمان رى گسترانده بودند و خبر از حادثه اى ناگوار مى دادند. فرشتگان الهى در حال فرود بودند تا گلى از گلستان محمدى را از زمين برچينند و آن را در تابوتى از نور قرار داده، تا بهشت بدرقه كنند.

آرى... سرانجام آن عبد خدا در همان روزى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در رؤيا فرموده بود دعوت حق را لبيك گفت(2) و بر بال ملائك نشست و با وداع از ياران زمينى خود به سوى عرشيان عروج كرد و همدم آن روزى خورندگان بهشت خدا گردد.(3)

ص: 496


1- رجال النجاشى، ص 248؛ مستدرك الوسائل، ج 3، ص 614، به نقل از رسالة فى فضل عبدالعظيم.
2- اكثر مورخان و علماى انساب از وفات عبدالعظيم (نه شهادت او) ياد كرده اند، ليكن طريحى بر اين عقيده است كه او را زنده در خاك گذارده اند (ر. ك: منتخب المراثى، فخرالدين الطريحى، ص 8) و گروهى هم معتقدند او را به شهادت رسانيده اند (ر. ك: الشجرة المباركه، ص 64) به اين دو نظريه نمى توان اعتماد كرد (ر. ك: مجله نور علم، ش 51 - 50، ص 310).
3- عبدالعظيم در دوران امامت امام هادى و قبل از شهادت آن جناب (245 ه .ق.) از دنيا رفت و تاريخ وفات او در هيچ سندى ذكر نشده است، و بر ادعاى نويسندگان فرزانه اى كه سال 245 ه .ق (ر. ك: مجله تراثنا، ش 5، ص 31) يا حدود 250 ه .ق (ر. ك: جنة النعيم، ص 402) يا يكى دو سال قبل از شهادت امام هادى عليه السلام (ر. ك: اختران فروزان و تهران، ص 38) يا بين سالهاى 252 - 255 ه .ق (ر. ك: مراقدالمعارف ج 2، ص 52) و يا نيمه شوال 252 ق (ر. ك: التذكرة العظيميه، ص 252) را زمان وفات حضرت عبدالعظيم دانسته اند، دليلى نيست.

خبر درگذشت حضرت عبدالعظيم با كوتاه جملاتى به گوش اين و آن مى رسيد اما بسيار دردناك و دشوار تا عمق جانها را مى سود. شيعيان رى از اين فراغ در سوگ نشستند و به ياد دوست مويه كردند؛ هرچند كه بر مشيت الهى نيز سر تعظيم فرود آوردند چرا كه «كل نفس ذائقه الموت»(1)

مردم با به تن كردن جامه هاى سياه، بى درنگ راهى منزل مسكونى حضرت شدند تا براى آخرين بار با مراد خويش وداع كنند و با او عهد ببندند كه تا پاى جان از راه راستين اسلام و مكتب تشيع پاسدارى كرده، لحظه اى بر خويشتن ترديد روا ندارند.

پس از غسل دادن،(2) تكفين و اقامه نماز، پيكر مطهر بر دوش صدها عزادار قرار گرفت و آنان به سوى باغ عبدالجبار حركت كردند و سپس در ميان شيون و گريه شيعيان پيكر آن عزيز در كنار درخت سيب به خاك سپرده شد.

ثواب زيارت

در هزاره اخير تاريخ اسلام، مزار حضرت عبدالعظيم زيارتگاه بسيارى از شيعيان بوده و سال به سال بر شمار آنان افزوده شده است و اين توجه سرچشمه هاى متعددى دارد كه مى توان تاكيد و سفارش پيشوايان معصوم را از عوامل مهم آن دانست.

از امام رضا عليه السلام اين حديث روايت شده است:

ص: 497


1- سوره عنكبوت، آيه 57.
2- نجاشى مى نويسد: هنگامى كه مى خواستند بدن را غسل دهند، در جيب پيراهن او كاغذى يافتند كه در آن نسب شريفش چنين نوشته شده بود. «انا ابوالقاسم، عبدالعظيم بن على بن الحسن بن زيدبن الحسن بن على بن ابيطالب عليهم السلام.» (ر. ك: رجال النجاشى، ص 248).

«مَن زَارَ قَبْرُهُ وَ جَبَتْ على اللّه له الجنّه»(1)

هركس قبر (عبدالعظيم) را زيارت كند بهشت بر او واجب خواهد شد.

روايتى نيز از امام هادى عليه السلام نقل شده است كه:

شخصى از شيعيان رى به حضور امام هادى عليه السلام رسيد، حضرت به او فرمود: شما كجا بودى؟ به زيارت امام حسين عليه السلام رفته بودم.

- اما انّك لو زُرت قبر عبدالعظيم عندكم لكنت كمن زارالحسين عليه السلام (2)

اگر قبر عبدالعظيم را - كه در جوار شماست - زيارت كنيد مانند آن است كه قبر حسين را زيارت كرده باشيد.6.

ص: 498


1- روضات الجنات، محمدباقر خوانسارى، ج 4، ص 210، به نقل از تعليقه شهيد ثانى بر خلاصه الاقوال. آيت اللّه خويى روايت فوق را ضعيف دانسته و مدعى است كه او امام رضا عليه السلام را درك نكرده چه رسد به آنكه در زمان حيات ايشان فوت نموده باشد. (ر. ك: معجم رجال الحديث، ج 10، ص 49) علامه شيخ محمدتقى شوشترى نيز ضمن ضعيف دانستن روايت بر اين عقيده است كه حديث فوق مربوط به زيارت قبر حضرت معصومه عليهاالسلام مى باشد. (ر. ك: قاموس الرجال، ج 6، ص 193). گروهى نيز با تصرف در سند روايت مدعى اند كه اباالحسن الهادى به اباالحسن الرضا عليهماالسلام تغيير يافته و حديث از امام هادى روايت شده است. (ر. ك: مجله نور علم، شماره 50 - 51، ص 313؛ عبدالعظيم الحسنى، ص 61). به هر حال مى توان ضمن اعتقاد به صحت سند اين گونه بيان كرد كه امام رضا عليه السلام خبر از آينده داده است و اين امر با درك نكردن زمان امام رضا عليه السلام از سوى عبدالعظيم هيچ منافاتى ندارد، گرچه در فصل نخست بر درك امام رضا و نقل حديث از او صحّه گذارده شد. در كتيبه ضريح مطهر حضرت عبدالعظيم اين حديث از امام رضا عليه السلام نوشته شده است: «من دارنى بعد موتى ضمنت له الجنه و من لم يقدر فليزر اخى عبدالعظيم الحسنى بالرى» هر كس بعد از فوتم مرا زيارت كند بهشت را براى او ضمانت مى كنم و اگر قادر بر زيارتم نبود، قبر عبدالعظيم در رى را زيارت نمايد. مدرك اين حديث معلوم نيست، گرچه تا حدى با حديث فوق الذكر (در متن) همخوانى دارد.
2- ثواب الاعمال، ص 124؛ كامل الزيارات، ص 324؛ مستدرك الوسائل، ج 3، ص 616.
آستان مقدس
اشاره

زيارتگاه حضرت عبدالعظيم روزانه شاهد هزاران مشتاق زيارت كننده - كه دور و نزديك به آنجا روى مى كنند - مى باشد و مردم با ارادت و توسل به آن محدث و عالم فرزانه از مزارش تبرك جسته، دل را با زيارتش نورانى ساخته و عنايت و لطفشرا در دو سرا طلب مى كنند. حال سزاست كه باختصار از تاريخچه حرم و شخصيتهاى بزرگ دفن شده در جوار حضرت ياد كنيم:

الف - تاريخچه

در آغاز، محل دفن عبدالعظيم حسنى به مسجد شجره(1) معروف شد(2) و سپس نخستين بقعه در زمان آل بويه ساخته شد.(3)

در عصر حاكميت سلجوقيان، مجدالملك قمى (متوفى 492 ه .ق) - وزير بركيارق - در احداث بنيان حرم مطهر كوشيد(4) و ظاهرا بناى اولين گنبد حضرت به دستور

ص: 499


1- تعابيرى چون مسجد شجره، مشهد شجره و مقابر شجره در كتابهاى بسيارى ديده مى شود و مراد از شجره، همان درخت سيبى است كه عبدالعظيم جنب آن دفن گرديد و پيش از آن نيز پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در رؤيا خبر از دفن او در كنار آن درخت را داده بود.
2- عمده الطالب، ص 21؛ روضات الجنات، ج 4، ص 210، به نقل از تعليقه شهيد ثانى بر خلاصه الاقوال.
3- عبدالعظيم الحسنى، ص 307.
4- النقص، ص 220. حدود سال 1347 كتيبه اى تاريخى به خط كوفى از دوران سلجوقى به نام مجدالملك وزير بكيارق مربوط به حدود سالهاى 480 - 490 ق به دور در ورودى بقعه حضرت عبدالعظيم كشف گرديده كه سند بسيار ارزنده و مهمى براى بناى اصلى اين آستانه مقدس است. (ر. ك: رى باستان، ج 2، 419). از آثار مورد ستايش مجدالملك قمى، ساخت و تعمير قبه امام حسن و امام زين العابدين و امام باقر و امام صادق عليهم السلام در بقيع و همچنين بارگاه امام كاظم و امام محمدتقى عليهماالسلام در كاظمين و مشاهد بسيارى از سادات علوى مى باشد (ر. ك: النقض 220).

اين وزير شيعى مى باشد.(1)

ساخت رواق و ايوان از شاه تهماسب فرزند شاه اسماعيل صفوى در سال 944 ه .ق مى باشد.(2)

ضريح نقره از آثار فتحعلى شاه قاجار درسال 1223 و طلاكارى گنبداز آثار ناصرالدين شاه و آيينه كارى و نقاشى ايران از آثار آقاخان نورى، صدراعظم مى باشد.(3)

صندوق مرقد مطهر حضرت عبدالعظيم يكى از آثار باارزش و تاريخى و داراى پيشينه اى بسيار است. اين صندوق در سال 725 ه .ق از چوب عود، فوقل و گردو و با دقت و ظرافت خاصى ساخته شد و كتيبه هايى از آيات قرآنى و زيارتنامه در آن نوشته شده است.(4) اين صندوق در سال 1329 ش تعمير گرديد و هم اكنون بر روى قبر مطهر قرار دارد.(5)

پس از پيروزى انقلاب اسلامى توسعه و بهسازى حرم و صحن و رواقها مورد توجه جدى قرار گرفت و اين مهم در سالهاى اخير با عنايت مقام معظم رهبرى5.

ص: 500


1- رى باستان ج 1، ص 389 و 390، ج 2، ص 419.
2- جنة النعيم، ص 459.
3- همان؛ المآثر و الاثار، محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، ص 54.
4- صورت يكى از اين كتيبه ها چنين است: «بسم اللّه الرحمن الرحيم، امر بترتيب هذه التربة الشريف و الروضه المنيفه و المشهدالمقدس والمرقدالمنور، سيدالاعظم الاجل المعظم جلال آل طه و سيد، حبل اللّه فى الارضين سراج المله والدين، عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيدبن حسن بن على بن ابيطالب عليهم الصلواة والسلام باشارة المولى الصاحب الاعظم و مفخرالحاج الحرمين دستوالعهد خواجه نجم الحق و الدين محمدبن مولى الصاحب الاعظم سلطان الوزراء كهف الحرمين دستورالخافقين خواجه عزالحق والدنيا و الدين محمدبن منصور الفومرى اعزاللّه انصاره و طاب مثوى آبائه العظام و اجداده الكرام و زرقه و ايّانا شفاعة المؤمنين و اولاده المعصومين الطيبين.»
5- اختران فروزان رى و تهران، ص 45.

حضرت آيت اللّه خامنه اى و تلاش مسؤولان آستان مقدس و همكارى دولت كريمه دوچندان شد.

ساخت شبستان بزرگى و اتصال حرم مطهر حضرت عبدالعظيم عليه السلام به حرم امامزاده طاهر، ايجاد صحن بزرگ در قسمت شرقى حرم، ساخت مصلاى باشكوه در ضلع جنوبى صحن و همچنين احداث كتابخانه، دارالحديث و چند مجموعه مهم در مساحتى حدود 74 هزار متر مربع از مشخصه هاى بارز طرح جديد مى باشد كه وضعيت اين مكان مقدس را بهبود ساخته و زمينه آسايش زائران حرم شريف را فراهم نموده است.

ب - آرميدگان بارگاه

بجز امامزاده حمزه عليه السلام - كه پيش از حضرت عبدالعظيم در آن مكان دفن گرديده بود - صدها شخصيت ارزنده و فرهيخته دينى و فرهنگى در جوار حضرت در خاك آرميده اند و در سايه لطفش متنعم و آسوده اند. در اين ميان سادات بزرگوار و عالمان دينى و شخصيتهاى فرهنگى بنامى به چشم مى خورند كه به طور گذرا از ايشان ياد مى كنيم:

1- امامزاده حمزه

پيشتر از اين شخصيت والا ياد شد.

2- امامزاده طاهر

او از نوادگان امام سجاد عليه السلام بوده و نسب او با هشت واسطه به آن حضرت منتهى مى گردد و در بجش شرقى صحن عبدالعظيم مدفون مى باشد.(1)

ص: 501


1- عبداللّه طاهربن محمدبن حسن بن حسين بن عيسى بن يحيى بن حسين بن زيدبن على بن حسين عليه السلام (ر. ك: رى باستان ج ؟؟؟، ص 413؛ جنة النعيم، ص 495؛ زندگانى حضرت عبدالعظيم، ص 130، به نقل از سيدمحمود شمس الدين حسينى مرعشى؛ متوفى 1338 ه .ق).

3- ابوالفتوح رازى (متوفى 556 ه .ق)

او از شاگردان عبدالرحمن بن احمد، عبدالجباربن عبداللّه رازى، ابوجعفر طوسى، ابوعلى طوسى و حسن بن محمد استرآبادى است. از مكتب اين مفسر فرزانه، انديشمندانى چون ابن شهرآشوب و منتجب الدين على بن بابويه برخاسته اند. تفسير «روض الجنان و روح الجنان» از اوست.(1)

4- ميرزا ابوالقاسم كلانترى (1236 - 1292 ه .ق)

او علوم اسلامى را نزد اساتيدى چون مولا عبداللّه زنوزى، سيدابراهيم قزوينى (مؤلف كتاب ضوابط) و شيخ مرتضى انصارى آموخت و سپس به تهران آمد و به ترويج دين پرداخت. كتاب «مطارح الانظار» كه در بر دارنده تقريرات درس شيخ انصارى است - از اوست.(2)

5- ملاعلى كنى (1220 - 1306 ه .ق)

او در نجف و كربلا در مكتب صاحب جواهر، سيدابراهيم قزوينى و شريف العلماء مازندارانى حاضر شد و پس از نيل به مقام اجتهاد راهى تهران شد و ملجأ و پناه مردم گرديد. آن مرجع محبوب به تدريس و اداره حوزه نيز اهتمام داشت. شجاعتش چونان سدى در مقابل استبداد ناصرالدين شاه و امتيازگيرى قدرتهاى بيگانه بود نقش ايشان در لغو امتياز رويتر و برچيدن تشكيلات فراموشخانه در تهران از افتخارات مرجعيت شيعه است.(3)

6- ميرزا محمدحسن آشتيانى (متوفى 1319 ه .ق)

او از مكتب صاحب جواهر و شيخ انصارى استفاده برد و سپس در تهران به تربيتف.

ص: 502


1- مفسران شيعه، عبدالرحيم عقيقى بخشايشى، ج 2، ص 158؛ اختران فروزان رى و تهران، ص 214.
2- زندگانى و شخصيت شيخ انصارى، مرتضى انصارى، ص 214.
3- ر. ك: ملاعلى كنى، آيت شجاعت، از همين مؤلف.

دانش پژوهان پرداخت.(1) در تحريم تنباكو وى به حمايت از فتواى ميرزا محمدحسن شيرازى برخاست و با رهبرى خويش مردم تهران را در مبارزه با حكومت ناصرالدين شاه هدايت كرد.

7- شيخ عبدالنبى نورى (متوفى 1344 ه .ق)

او بخش مهمى از تحصيلات خويش را نزد ميرزاى شيرازى گذراند و سپس به تهران آمد و با اقامت در آنجا مرجع امور دينى مردم گرديد و از سويى تربيت دانش پژوهان علوم اسلامى را سرلوحه كار خود قرار داد.(2)

8-ميرزا محمد كفايى معروف به آقازاده (1294 - 1356 ه .ق)

او فرزند آخوند خراسانى و درس آموخته پدر بود كه به مشهد آمد و به تدريش اشتغال ورزيد. در قيام خونين گوهرشاد همدوش آيت اللّه حاج آقا حسين قمى و ساير علما قرار گرفت و دستگير شد و سپس از محاكمه به دست دكتر احمدى (دژخيم رضاخان) با آمپول هوا به شهادت رسيد.(3)

9- شيخ عباس تهرانى (1298 - 1360 ه .ق)

او با شركت در درس ميرزامحمدتقى شيرازى، سيداسماعيل صدر، سيدحسن صدر و آقاضياء عراقى به مدارج عالى فقه و اصول رسيد و آنگاه در تهران و رى ضمن تدريس، به ترويج دين پرداخت.(4)

10- ميرزا محمدعلى شاه آبادى (1292 - 1369 ه .ق)

او تحصيلات عالى را نزد ميرزا محمدحسن آشتيانى، آخوند خراسانى، ميرزا حسين خليلى و ميرزا محمدتقى شيرازى فرا گرفت. و سپس در قم به تدريس9.

ص: 503


1- معارف الرجال، محمد حرزالدين، ج 1، ص 238 و 239.
2- نقباءالبشر، آقابزرگ تهرانى، ج 3، ص 1342.
3- ر. ك: حاج آقا حسين قمى قامت قيام، از همين مؤلف، ص 118.
4- اختران فروزان رى و تهران، ص 86 و 89.

معارف الهى پرداخت.(1) از مكتب عرفانى و روحبخش او، فرزانه اى چون امام خمينى بر عالم اسلام تقديم شد.

11- ميرزا مهدى آشتيانى (1306 - 1372 ه .ق)

او دروس عالى فقه و اصول را نزد آخوند خراسانى، آقاضياء عراقى و سيدابوالحسن اصفهانى آموخت و چندى در قم به تدريس فلسفه و اصول پرداخت.(2)

12- سيدابوالقاسم كاشانى (1300 - 1381 ه .ق)(3)

او علوم دينى را از مكتب پدر (سيدمصطفى كاشانى)، آخوند خراسانى و ميرزا حسين خليلى فرا گرفت، زندگى اش قرين مبارزه با استعمار و نجات كشورهاى اسلام از شرّ قدرتهاى خارجى بود. دوران رهبرى او بيشتر در پى ملى ساختن صنعت نفت ايران و ديگر امور سياسى سپرى شد.

13- سيدرضا فيروزآبادى (1288 - 1385 ه .ق)

او در درس آخوند خراسانى، ميرزا حسين خليلى و سيداسماعيل صدر شركت كرد و سپس به تهران آمد و به انجام امور خيريه و خدمت به مردم اهتمام ورزيد. ساخت مسجد و بيمارستان در رى از آثار اوست.(4)

14- سيدصدرالدين جزايرى (1313 - 1388 ه .ق)

او تحصيلات خويش را در حوزه هاى علمى تهران، مشهد و نجف اشرف گذراند و در كربلا در كنار حاج آقا حسين قمى قرار گرفت و سپس به تهران آمد و ملجأ مؤمنان گرديد.(5)1.

ص: 504


1- گنجينه دانشمندان، محمد شريف رازى، ج 3، ص 484.
2- آثارالحجه، محمدشريف رازى، ج 1، ص 231؛ گنجينه دانشمندان، ج 3، ص 368.
3- اختران فروزان رى و تهران، ص 101.
4- گنيجه دانشمندان، ج 3، ص 632.
5- علماء معاصرين، واعظ خيابانى، ص 229؛ گنجينه دانشمندان، ج 4، ص 421.

15- ميرزاابوالحسن شعرانى (1320 - 1393 ه .ق)

او در علوم مختلف خبره و صاحبنظر بود و شاگردان بزرگى در مكتبش پرورش يافتند و سرآمد گرديدند. از وى آثار گرانسنگى بالغ بر 43 كتاب برجاى مانده است.(1)

16- ميرزا احمد آشتيانى (1300 - 1395 ه .ق)

او فرزند ميرزا محمدحسن آشتيانى است كه بخش مهمى از تحصيلات خود را در تهران گذراند و آنگاه به مدت ده سال از محضر ميرزاى نايينى در نجف فيض برد و آنگاه به تهران بازگشت و به تدريس پرداخت.(2)

17- ميرزامحمد ثقفى (1313 - 1404 ه .ق)

او نزد سيدابوالحسن رفيعى قزوينى، شيخ عبدالكريم حائرى و شيخ محمدرضا اصفهانى مسجد جامعى فقه، اصول و فلسفه را فرا گرفت. تفسير «روان جاويد» از آثار تأليفى اوست.(3) امام خمينى(قدس سره) داماد وى مى باشد.

18- شيخ ذبيح اللّه محلاتى (1310 - 1406 ه .ق)

او از شاگردان ميرزا حسين نايينى، آقاضياء عراقى، سيدابوالحسن اصفهانى، شيخ جواد بلاغى و سيدحسن صدراست. «ريا حين الشيعه» در احوال بانوان شيعه از آثار گرانقدر اوست.(4)

همچنين انديشمندان ذيل در جوار حرم حضرت عبدالعظيم مدفونند:

1- ميرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانى (1193 - 1251 ه .ق)

وى اديب، منشى، شاعر و در نظم مايسى استاد بود و ثنائى تخلص مى كرد. مدتى8.

ص: 505


1- مجله نور علم (يادنامه بيستمين سال درگذشت علامه شعرانى)، ش 51 - 50، ص 74 - 88.
2- اختران فروزان رى و تهران، ص 180.
3- همان، ص 223 و 224.
4- همان، ص 197 و 198.

در تبريز به وزارت عباس ميرزا منصور شد و قائم مقام لقب يافت. او سپس در زمان سلطنت محمدميرزا صدراعظم ايران گرديد. كوششهاى بسيار وى در اصلاح امور موجب حسادت گروهى گرديد و با دسايس اين عده و به دستور شاه خقه گرديد.(1)

2- ميرزا حبيب اللّه شيرازى متخلص به قاآنى (متوفى 1270 ه .ق)

هنر او در قصيده سرايى است. از وى ديوان اشعار و كتابى بنثر به نام «پريشان» - كه به اسلوب گلستان سعدى است - به يادگار مانده است.(2)

3- سيدكريم اميرى فيروز كوهى (1288 - 1364 ه .ق)

او از شعراى متعهد و فرزانه معاصر مى باشد. از وى ديوان شعر (در سه جلد) و چند اثر چاپى و غير چاپى به جاى مانده است. او همچنين كتاب نفس المهموم محدث قمى را ترجمه نموده و چون ترجمه ديگر آن كتاب به خامه علامه شعرانى منتشر شد از نشر ترجمه خويش ابا كرد.(3)

جايگاه آستان در تاريخ سياسى معاصر

آستان مقدس و حريم حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام در طول تاريخ، مشعل هدايت مبارزان، مركز خيزشهاى دينى، پايگاه رهبران جنبشهاى مذهبى و پناهگاه و مقر دليرمردان روحانى بوده است.

اين خاستگاه معنويت در دو سده اخير نور تلاش و جهاد را بر سرتاسر گيتى افشاند و صفحه زخم خورده و تاريك تاريخ ايرانيان را كه اسير ظلم و جور ظالمان بود - روشن ساخت و رهبران پيكار با استبداد و استكبار را در حصار خويش پناه داد.

ص: 506


1- فرهنگ فارسى(اعلام)، ج 6، ص 1410 و 1411.
2- همان، ص 1408 و 1409.
3- دائرة المعارف تشيع، ج 2، ص 525.

نمونه هاى ذيل نمايه اى از رهبران قيام و قيامهاى بنام است:

1- استقرار سيدجمال الدين اسدآبادى در بقعه حضرت عبدالعظيم به منظور دعوت و برانگليختن مردم براى طلب اصلاح كشور، به طورى كه اين نقطه، محل ايراد خطابه هاى سيد و روى آوردن مردم و رجال تهران شد.(1)

2- مهاجرت علما و روحانيان به همراه صدها نفر از مردم تهران به حرم حضرت عبدالعظيم در اعتراض به حكومت قاجار كه به «مهاجرت صغرى» شهرت يافت و به عنوان يكى از حركتهاى آغازين جنبش مشروطيت تلقى شد.(2)

3- آيت العظمى حاج آقاحسين قمى براى اعلام انزجار و نفرت از اقدامات ضداسلامى رضاخان پهلوى، به نمايندگى از سوى علماى مشهد راهى تهران شد و در جنب حرم عبدالعظيم مأوى گرفت و پس از استقرار، با استقبال شديد مردم تهران و رى مواجه شد. اين حركت شجاعانه قيام گوهرشاد را به دنبال داشت.(3)

4- به دنبال اعتراض دليرانه آيت اللّه شيخ محمدتقى بافقى نسبت به هتك حرمت خانواده رضاخان به حرم حضرت معصومه عليهماالسلام ، ايشان پس از شكنجه در جوار حرم حضرت عبدالعظيم تبعيد گرديد. و لذا آن مركز معنوى مورد توجه بيشترى قرار گرفت.(4) گويند كه امام خمينى رحمه الله در درس اخلاق خود مى فرمود: هر كس بخواهد در اين عصر مومنى را زيارت و ديدار كند كه شياطين تسليم او و به دست وى ايمان مى آورند مسافرتى به شهر رى نموده و بعد از زيارت حضرت عبدالعظيم آقاى بافقىى.

ص: 507


1- ر. ك: زندگى و سفرهاى سيدجمال الدين اسدآبادى، على اصغر حلبى، ص 37 - 40.
2- ر. ك: تاريخ مشروطه ايران، احمد كسروى، ج 1، ص 375 - 380؛ مكتوبات شيخ فضل اللّه، محمد تركمان، ج 1، ص 194 و 250، ج 2، ص 192 - 197؛ شيخ فضل اللّه نورى و مشروطيت، مهدى انصارى، ص 183 - 204؛ تاريخ سياسى معاصر ايران، سيدجلال الدين مدنى، ج 1، ص 55 و 56؛ نهضت روحانيون ايران، على دوانى، ج 1، ص 112 - 176.
3- ر. ك: حاج آقا حسين قمى قامت قيام، همين مؤلف.
4- ر. ك: مجاهد شهيد آيت اللّه حاج شيخ محمدتقى بافقى، محمدشريف رازى.

را زيارت كند و گاهى اين شعر را نيز مى خواند:

چو خوش بود كه برآيد به يك كرشمه دوكار *** زيارت شه عبدالعظيم و ديدن يار(1)

5- در آغاز نهضت اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى، اين مكان پايگاه قيام بر ضد نظام پهلوى بود و در طول ساليان پس از انقلاب و در بحبوحه جنگ تحميلى و هشت سال دفاع مقدس مركزى پشتيبانى معنوى، مالى و انسانى از نظام تلقى گرديدند.

درياى كرامت

بارگاه حضرت عبدالعظيم در طول تاريخ ملجاء و پناه دردمندان و نيازمندان بوده است و زائران شيفته حضرتض به آن مقرب درگاه ايزدى توسل جسته و مى جويند، مؤمنان دلشكسته بسيارى شفاى درد خويش را در اين سرا يافته و گره مشكل خويش را در اين محل گشودند و از درياى كرامت او سيراب شدند. حكايت ذيل نمونه اى از كرامت آن سيد كريم مى باشد:

پنج بهار از عمر خويش را پشت سر نهاده بودم كه يكبار به همراه برادر بزرگم به بام خانه رفتم و خواستم كه گذرگاه باريك و تند ميان حيات خلوط و حياط بزرگ، بگذرم كه در ميانه راه دچار سرگيجه شدم و با از دست دادن تعادل خويش بى اختيار از ارتفاع هفت مرى سقوط نموده و با صورت به كف حيات آمدم و بخشى از آجرها و مصالح ساختمانى نيز پس از سقوط من به رويم ريخت.

بر اثر سقوط از ديوار و ريختن مصالح ساختمانى بر روى من، صداى مهيبى در خانه طنين مى افكند به گونه اى كه همه خانواده سراسيمه از درون منزل بيرون ريخته و به ناگاه با پيكر درهم شكسته و بى روح و آغشته به خون من روبرو مى گردند.

ص: 508


1- مجله كيهان فرهنگى، سال ششم، شماره 62، ص 10، مقاله مشايخ امام خمينى (رضوان اللّه عليه)، رضا استادى.

از ديدن آن منظره وحشتناك فرياد سردادند و بر اثر شيون و فرياد آنان همسايگان آگاه مى گردند و منزل مملوّ از زن و مرد پير و جوان مى شود و در اين ميان گريه مادر و بستگانم صحنه غمبار و رقّت انگيزى پديد مى آورد.

برخى از بستگان به سرعت خود را به حرم مطهّر امامزاده حمزه، فرزند گرامى امام كاظم عليه السلام مى رسانند و مرحوم پدرم را از آنجا به منزل آورده و از جريان آگاهش مى سازند و برخى به سراغ پزشك مى روند.

به طورى كه به من گفته اند پيكر بى حسّ و حركت مرا در ملافه اى قرار داده و چند نفرى آن را به مطبّ دكتر معروف شهر رى مى برند و ايشان پس از معاينه دقيق و كنترل علايم حياتى اظهار مى دارد كه: «متأسفّانه اين كودك مرده است، او را ببريد و به خاك بسپاريد.»

بستگان و آشنايان پس از شنيدن اظهار نظر پزشك سرشناس شهر، از حيات و زندگى من نااميد گشته و با شيون و گريه بسيار، پيكر مرا به دوش مى كشند و براى مراسم دفن و كفن آماده مى شوند امّا مرحوم پدرم كه خداى او را غريق رحمت و احسان خويش سازد و در جوار اولياى خود او را جاى دهد، خطاب به بستگاه و همسايگان مى گويد: «در اين مورد شتاب نكنيد، شما او را به خانه انتقال دهيد، اجازه و فرصت دهيد تا من به حرم مطهّر «سيّدالكريم حضرت عبدالعظيم حسنى» عليه السلام شرفياب گردم شايد بتوانم زندگى مجدّد و شفاى فرزندم را بگيرم در غير اين صورت به خانه بازنخواهم گشت.»

با اين بيان بستگانم پيكر درهم شكسته و بى جان مرا به خانه مى آورند و در درون پلاسى در گوشه اطاق قرار داده و بر گرد آن حلقه عزا و سوگوارى زده و مردم نيز براى عرض تسليت و دلدارى به مادر و خانواده و بستگانم شروع به رفت و آمد مى كنند.

از آن سو پدرم بى درنگ به حرم مطهّر تشرّف يافته و به حضرت سيدالكريم توسّل جسته و شفا و زندگى حيات من و بينايى چشم خود را تقاضا مى كند و با همه وجود به

ص: 509

عرض مى رساند كه: «مولاى من! سرورم! آقايم! تا زندگى و شفاى پسرم را برايم از خدا نگيريد من به خانه بازنمى گردم.»

شرايط عجيب و رقّت بارى پديد مى آيد، از يك سو پدرم در حرم به دعا نشسته و زندگى مرا مى طلبيده است و از دگرسو بستگانم در كنار پيكرم سوگوار و بلاتكليف و از طرف سوّم پيكر بى جان من در پلاسى دركنار اطاق.

كم كم مردم شهر رى زبان به نكوهش و ملامت پدر و بستگانم گشوده و مى گويند:

آخر اين چه اصرار بى جايى است كه شما داريد؟ شما مرده را روى زمين نهاده و انتظار زنده شدن او را مى كشيد؟ بجاست كه او را برداريد و به خاك بسپاريد و آنگاه از خداى بنده نواز فرزند ديگرى به جاى او بخواهيد.

امّا پدرم به طورى كه به من نقل شده است به نظرات مردم توجّه نكرده و به توسّل خالصانه و جدّى خويش ادامه داده و تا شب سوّم همچنان مصرّانه خواسته خويش را مى خواهد.

شب سوّم بوده است كه در عالم خواب متوجّه مى گردد كه شخصيّت گرانقدر و فرزانه اى به او مى گويد: ...امّا بينايى چشم خودت ديگر بازنمى گردد چرا كه مقدّرات اين است و امّا فرزندت را به اذن آفريدگار توانا و مهر و لطف او شفا بخشيديم، بپاخيز و به خانه ات بازگرد!

پدرم به ناگاه از خواب بيدار مى شود و بى اختيار از شادمانى فرياد مى كشد و خدمتگزاران حرم مطهّر حضرت عبدالعظيم را بيدار مى نمايد كه: «پسرم بطور قطع زنده شده است، چرا كه الآن در خواب ديدم كه حضرت او را شفا بخشيده است.»

او در همان ساعت از شب از حرم مطهّر به خانه بازمى گردد و هنگامى كه پشت دروازه خانه مى رسد صداى شادمانى مادرم را مى شنود كه مى گويد: يكى به حرم برود و به پدرش اطّلاع دهد كه فرزندت به لطف خدا زنده شده است.

سه روز پس از اعلان مرگ من از سوى پزشك، بار ديگر مرا به مطبّ او مى برند و

ص: 510

از او تقاضا مى كنند كه مرا معاينه نموده و زخمهاى پيكرم را پانسمان و شكستگيهاى مرا درمان كند.

پزشك ياد شده نخست عصبانى مى شود كه: شما مرده را سه روز نگاه داشته ايد؟ چرا دفن نكرده ايد؟ و براى چه باز نزد من مى آوريد؟

امّا پس از اصرار بستگانم مرا مى پذيرد و پس از معاينه شگفت زده مى بيند كه بدن گرم است و قلب كار مى كند و ساير علايم حياتى موجود و وضعيّت رو به بهبود است.

با ديدن اين شرايط بى اختيار فرياد مى كشد كه: «اين معجزه حضرت مسيح عليه السلام است.»

امّا پدرم ضمن اداى احترام به عيسى بن مريم عليهماالسلام مى گويد: «نه! اين كرامت و عنايت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام است.»

سرانجام پزشك ياد شده، زخمها را پانسمان مى كند و شكستگيها را مى بندد و داروى لازم را براى بهبودى و بازيافتن صحّت كامل مى دهد و بدينسان من به زندگى ديگرى بازمى گردم.

خداى به حضرت سيّدالكريم عليه السلام و پدرم پاداش نيكو دهد.»(1)8.

ص: 511


1- كرامات صالحين، محمدشريف رازى، ص 16 - 18.
زيارتنامه

«بسم اللّه الرّحمنِ الرّحيم»

السَّلامُ عَلى ادَمَ صَفْوَةِ اللّه، السَّلامُ عَلى نُوحٍ نَبِىِ اللّه ِ، السَّلامُ عَلى اِبراهيمَ خَليلِ اللّه ِ، السَّلامُ عَلى مُوسى كَليمِ اللّه ِ، السَّلامُ عَلى عيسى روحِ اللّه، السَّلامُ عَلَيكَ يا رَسولَ اللّه ِ، السَّلامُ عَلَيكَ يا خَيرَ خَلقِ اللّه ِ، السّلامَ عَليكَ يا صَفىّ اللّه، السَّلامُ عَلَيكَ يا مُحَمَّدَبنَ عَبدِاللّه ِ خاتَمَ النَّبِيّينَ، السَّلامُ عَليكَ يا اَميرَالمؤمِنينَ عَلِىَ بنَ اَبيطالبٍ وَصِىَّ رَسول اللّه ِ، السَّلامُ عَليكِ يا فاطِمَةُ سَيِّدَةَ نِسآءِالعالَمينَ، السَّلامُ عَلَيكُما يا سِبْطَىِ الرَّحمَةِ و سَيِّدَى شَبابِ اَهلِ الجَنَّةِ، السَّلامُ عَليكَ يا عَلِىَ بنَ الحُسَينِ سَيِّدَالعابِدينَ و قُرَّةَ عينِ النّاظِرينَ، السَّلامُ عَلَيكِ يا مُحمَّدَبن عَلىٍّ باقِرَالعِلمِ بَعدَالنَّبِىِّ، السّلامُ عَليكَ يا جَعفَرَبنَ مُحَمَّدٍالصادِقَ البارَّالأَمينَ، السَّلامُ عَليكَ يا مُوسَى بنَ جَعفَرٍالطّاهِرَالطُّهرَ، السَّلامُ عَليكِ يا عَلىَ بن موسَى الرّضاَالمُرتَضى، السَّلامُ عَليكَ يا مُحَمَّدَبنَ عَلىٍ التَّقِىَّ، السّلامُ عَليكَ يا عَلِىَ بنَ مُحَمَّدٍالنّقِىَ الناصِحَ الأمين، السّلامُ عَليكَ يا حَسَنَ بنَ عَلِىٍّ، السَّلامُ على الوَصِىِّ مِنْ بَعدِهِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى نُورِكَ و سِراجِكَ وَ وَلِىِّ وِلِيِّكَ وَ وَصِىِّ وَصيِّكَ و حُجَّتِكَ عَلى خَلقِكَ، السَّلامُ عَليكَ ايّهاالسيّدُالزكىُّ والطّاهرُالصفىُّ، السّلامُ عليكَ يابنَ السادَةِ الأَطهارِ، السَّلامُ عَليكَ يابن المُصطَفَينَ الأخيارِ، السَّلامُ عَلى رَسوُلِ اللّه و عَلى ذُريَّةِ رسولِ اللّه ِ وَ رَحْمَةُ اللّه ِ وَ بَرَكاتُهُ،السَّلامُ عَلَى العَبدِالصّالِحِ المُطيعِللّه ِ رَبِ العالَمينَ و لِرَسُولِهِ و لاِءَميرالمؤمنينَ، السّلامُ عَليكَ يا اَبَالقاسِمِ ابنَ السِّبطِ المُنتَجَبِ المُجتَبى، السّلامُ عَليكَ يا مَن بِزيارَتِهِ ثوابُ زِيارَةِ سَيِّدِالشُهَدآءِ يُرتَجى، السَّلامُ عَلَيكَ عَرَّفَ اللّه ُ بَينَنَا و بَينَكُم فى الجَنَّةِ وَ حَشَرَنا فى زُمرَتِكُمْ و اَورَدَنا حَوضَ نَبِيّكُم و سَقانا بِكَأسِ جَدِّكُم مِن يَدِ عَلِىِ بنِ اَبيطالِبٍ صلواتُ اللّه عَلَيكُم، اَسئَلُ اللّه َ ان يُرِيَنا فيكُمُ السُّروُرَ وَالفَرَجَ، و اَن يَجمَعَنا وَ اِيّاكُم فى زُمرَةِ جَدِّكُم مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّه ُ عَلَيهِ وَ الِهِ، و اَن لا يَسلُبَنا مَعرِفَتَكُم، انّه وَلِىٌّ قَديرٌ، اَتَقَرَّبٌ اِلَى اللّه ِ بِحُبِّكُم والبَرآئَةِ مِن اَعدآئكُم والتَّسليمِ اِلَى اللّه ِ راضيا بِهِ غَيرَ مُنكِرٍ ولا مُستَكبِرٍ و عَلى يَقينِ ما اَتى بِهِ مُحَمَّدٌ نَطلُبُ بِذالِكَ وَجهَكَ، يا سَيِّدىِ اللّهُمَّ و رِضاكَ والدّارَالأخِرَةَ، يا سَيِّدىِ وَابنَ سَيِّدى اِشفَع لى فى الجَنّةِ فَاِنَّ لَكَ عنداللّه شَأنا مِنَ الشَّأنِ، اللّهُمَّ انِّى اَسئَلُكَ اَنْ تَختِمَ لِى بالسَّعادَةِ فَلا تَسلُب مِنّى ما اَنَا فيهِ و لا حَولَ ولا قوَّةَ الاّ بِاللّه ِالعَلِىِ العَظيم، اَللّهُمَّ استَجِب لَنا و تَقَبَّلهِ بِكَرَمِكَ و عِزَّتِكَ و بِرَحمَتِكَ و عافِيَتِكَ، وَ صَلَّى اللّه على مُحَمَّدٍ وَ الِهِ اَجمَعينَ، و سَلَّمَ تَسلِيما، يا اَرحَمَ الرّاحِمينَ.

ص: 512

مآخذ و منابع

(1) قرآن كريم.

(2) آثارالبلاد و اخبارالعباد، زكريابن محمدبن محمود قزوينى، ترجمه جهانگير ميرزا قاجار، انتشارات اميركبير، 1373 ش.

(3) آثارالحجه، محمدشريف رازى، انتشارات برقعى، قم، 1332 ش.

(4) آل بويه، على اصغر فقيهى، چاپ سوم، 1366 ش.

(5) ابوطالب يگانه مدافع اسلام، شيخ محمدرضا طبسى نجفى، ترجمه محمد محمدى اشتهاردى، انتشارات قائم، 1355 ش.

(6) اثبات الهداة، حر عاملى، قم.

(7) الاحتجاج، ابومنصور طبرسى، نشر مرتضى، مشهد، 1403 ق.

(8) احسن التقاسيم، فى معرفة الاقاليم، مقدسى معروف به بشارى، ليدن المحروسه، 1909 م.

(9) اختران فروزان رى و طهران، محمدشريف رازى، مكتبة الزهراء، قم.

(10) الاختصاص، شيخ مفيد، انتشارات جامعه مدرسين، قم.

(11) اختيار معرفة الرجال (رجال كشى)، شيخ طوسى، مشهد، 1348ش.

(12) الارشاد، شيخ مفيد، مؤسسه آل البيت، قم، 1413 ق.

(13) اعلاق النفيسه، احمدبن عمربن رسته، مدينه ليدن المحروسه، 1891 م.

(14) اعلام الورى، امين الاسلام فضل بن حسن طبرسى، المكتبة العلميه.

(15) الزام الناصب، على يزدى حائرى، مكتبة الرضى، قم، 1404 ق.

(16) الامالى، شيخ صدوق، انتشارات كتابچى، تهران، چاپ پنجم،1370 ق.

(17) الامالى، شيخ مفيد، انتشارات جامعه مدرسين، قم، 1403 ق.

(18) امام مهدى(عج) و نگرشى به تاريخ غيبت صغرى، سيدمحمد صدر،ترجمه محمد امامى،

ص: 513

انتشارات جهان آرا، تهران.

(19) امام هادى (سرچشمه هاى نور)، سازمان تبليغات اسلامى، تهران،1368 ش.

(20) الامام الهادى من المهد الى اللحد، سيدمحمدكاظم قزوينى، مركزنشر آثار شيعه، قم، 1413 ق.

(21) بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، مؤسسه الوفاء، بيروت، 1403 ق.

(22) البرهان، سيدهاشم بحرانى.

(23) برهان قاطع، محمدحسين بن خلف تبريزى، انتشارات اميركبير،تهران، 1361 ش.

(24) بشارة الاسلام، سيدمصطفى آل سيدحيدر، نجف.

(25) بشارة المصطفى، محمدبن ابى القاسم طبرى، نجف، 1383 ق.

(26) البلدان، احمدبن ابى يعقوب بن واضع الكاتب (ضميمه اعلاق النفيسه، ج 7).

(27) تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، دارالكتب العلميه، بيروت.

(28) تاريخ الخلفاء، جلال الدين سيوطى، مكتبة المثنى، بغداد، 1383 ق.

(29) تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، دكتر جاسم حسين، ترجمه سيدمحمدتقى آيت اللهى، انتشارات اميركبير، تهران.

(30) تاريخ سياسى معاصر ايران، دكتر سيدجلال الدين مدنى،انتشارات جامعه مدرسين، قم، 1361 ش.

(31) تاريخ الغيبة الصغرى، سيدمحمد صدر، دارالتعارف للمطبوعات،بيروت، 1400 ق.

(32) تاريخ قم، حسن بن محمدبن حسن قمى، ترجمه حسن بن على بن حسن بن عبدالملك قمى، كتابخانه طهران، 1353 ش.

(33) تاريخ مشروطه ايران، احمد كسروى، انتشارات اميركبير، تهران،1357 ش.

(34) تذكرة الخواص، سبط بن جوزى، مؤسسه اهل البيت، بيرو،1401ق.

(35) التذكرة العظيميه، شيخ محمدابراهيم نجفى كلباسى، مطبعه برادران باقرزاده.

(36) تشيّع در رى، رسول جعفريان، آستان مقدس حضرت عبدالعظيم،1371 ش.

(37) تعليقه كتاب الاختصاص، على اكبر غفارى.

ص: 514

(38) تعليقه كتاب خلاصه الاقوال، شهيد ثانى.

(39) تنقيح المقال، شيخ عبداللّه مامقانى، مكتبة المرتضويه، نجف،1350 ق.

(40) التوحيد، شيخ صدوق، انتشارات جامعه مدرسين، قم.

(41) تهذيب الانساب، محمدبن ابى جعفر عبيدلى النسابه، مكتبة آية اللّه المرعشى النجفى، قم، 1413 ق.

(42) تهذيب التهذيب، ابن حجر عسقلانى، دار احياءالتراث العربى،بيروت.

(43) ثواب الاعمال، شيخ صدوق.

(44) جامع الرواة، محمدبن على اردبيلى، مكتبه آية اللّه المرعشى النجفى، قم، 1403 ق.

(45) جنة النعيم والعيش الكريم فى احوال السيدالكريم و المحدث العليم،ملامحمدباقر مازندارانى كجورى، (چاپ سنگى).

(46) حاج آقا حسين قمى قامت قيام، محمدباقر پورامينى، سازمان تبليغات اسلامى، تهران.

(47) حلية الابرار، سيدهاشم بحرانى، قم، 1407 ق.

(48) حياة الامام موسى بن جعفر، باقر شريف القرمشى، 1389 ق.

(49) الخرايج و الجرايح، قطب الدين راوندى.

(50) الخصال، شيخ صدوق، انتشارات جامعه مدرسين، قم.

(51) دائرة المعارف، بطرس بستانى، دارالمعرفه، بيروت.

(52) دائرة المعارف تشيّع، موسسه دائرة المعارف تشيع با همكارى نشريادآوران، تهران، 1371 ش.

(53) الدعوات، قطب الدين راوندى.

(54) ديوان شمس تبريزى، سروده مولانا جلال الدين محمد بلخى.

(55) ديوان حافظ، شركت نسبى كانون كتاب، تهران، 1321 ش.

(56) الذريعه الى تصانيف الشيعه، آقابزرگ تهرانى، دارالاضواء، بيروت.

(57) رجال الطوسى، محمدبن حسن طوسى، مطبعه حيدريه، نجف، 1381 ق.

(58) رجال علامه حلى، المطبعه الحيدريه، نجف.

ص: 515

(59) رجال النجاشى، احمدبن على نجاشى، انتشارات جامعه مدرسين،قم.

(60) رساله فى فضل عبدالعظيم، صاحب بن عباد، ضميمه مستدرك الوسائل (چاپ سنگى).

(61) روضات الجنات، فى احوال المعلماء والنساء والسادات، ميرزا محمدباقر خوانسارى، مكتبة اسماعيليان، قم، 1391 ق.

(62) رى باستان، دكتر حسين كريمان، انتشارات انجمن ملى، تهران، 1345 ش.

(63) الزام الناصب، على يزدى حائرى، قم، 1404 ق.

(64) زندگانى حضرت عبدالعظيم، محمدشريف رازى، تهران، 1367 ق.

(65) زندگى و شخصيت شيخ انصارى مرتضى انصارى، كنگره شيخ اعظم انصارى، قم، 1373 ش.

(66) زندگى اجتماعى در حكومت عباسيان، محمد مناظر احسن، ترجمه مسعود رجب نيا، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، 1369ش.

(67) زندگى و سفرهاى سيدجمال الدين اسدآبادى، على اصغر حلبى، انتشارات زوّار، تهران.

(68) سراج الانساب، سيداحمدبن محمد كياگيلانى، مكتبة آية اللّه المرعشى النجفى، قم، 1409.

(69) سرزمينهاى خلافت شرقى، لسترنج، ترجمه محمود عرفان، شركت انتشارات عليمى و فرهنگى، 1367 ش.

(70) سرالسلسله العلويه، ابونصر بخارى، منشورات المطبعه الحيدريه، نجف، 1381 ق.

(71) سير اعلام النبلاء، شمس الدين محمد ذهبى، درالفكر، بيروت، 1417 ق.

(72) الشجرة المباركه فى انساب الطالبيه، فخر رازى، مكتبة آية اللّه المرعشى النجفى، قم، 1409 ق.

(73) سفينة البحار، شيخ عباس قمى، انتشارات كتابخانه سنايى.

(74) شيخ فضل اللّه نورى و مشروطيت (رويارويى دو انديشه)، مهدى انصارى، انتشارت امركبير، تهران، 1369 ش.

(75) الشيعه و الرجعه، شيخ محمدرضا طبسى نجفى، قم.

ص: 516

(76) شرح حال حضرت عبدالعظيم، اعتضادالسلطنه (خطى).

(77) الصراط المستقيم، زين الدين عاملى نباطى، تهران، 1384 ق.

(78) صفات الشيعه، شيخ صدوق.

(79) عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده، عزيزاللّه عطاردى، انتشارات عطارد، 1373 ش

(80) عثمان بن سعيد عمرى سفير آفتاب، محمدباقر پورامينى، سازمان تبليغات اسلامى.

(81) علل الشرايع، شيخ صدوق، منشورات المكتبة الحيدريه، نجف، 1385 ق.

(82) علماء معاصرين، واعظ خيابانى، كتابفروشى اسلاميه، تهران، 1366 ق.

(83) عمدة الطالب فى انساب آل ابى طالب، احمدبن على حسنى معروف به ابى عنبه، منشورات المطبعه الحيدريه، نجف، 1380 ق

(84) عيون اخبارالرضا، شيخ صدوق، كتابفروشى طوس، قم، 1363ش.

(85) الغيبه، محمدبن ابراهيم نعمانى، مكتبه الصدوق، تهران.

(86) فتوح البلدان، ابوالحسن بلاذرى، دارالكتب العلميه، بيروت، 1398ق.

(87) الفخرى فى انساب الطالبيين، اسماعيل بن حسين مروزى، مكتبة آية اللّه المرعشى النجفى، قم، 1409 ق.

(88) فدك، سيدمحمدحسن موسوى قزوينى.

(89) فروغ ابديّت، جعفر سبحانى، نشر دانش اسلامى، قم، 1363 ش.

(90) فرهنگ فارسى (اعلام)، محمد معين، انتشارات اميركبير، تهران، 1363 ش.

(91) فرهنگ فرق اسلامى، دكترمحمدجواد مشكور، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، مشهد، 1368.

(92) الفصول المهمه، على بن محمدبن احمد مالكى معروف به ابن صباغ، دارالاضواء، بيروت، 1409 ق.

(93) قاموس الرجال، شيخ محمدتقى تسترى، انتشارات جامعه مدرسين، قم.

(94) الكافى، محمدبن يعقوب كلينى، درالكتب الاسلاميه، تهران،1350 ش.

(95) كامل الزيارات، جعفربن محمدبن قولويه، مطبعه المرتضويه،1356 ق.

ص: 517

(96) الكامل فى التاريخ، ابن اثير، داراحياءالتراث العربى، بيروت، 1408ق.

(97) كرامات صالحين، محمدشريف رازى، مطبوعات حاذق، قم،1374ش.

(98) كشف الغمه، على بن عيسى بن ابى الفتح اربلى، تبريز، 1381 ق.

(99) كفاية الاثر، على بن محمدالخزاز القمى، تهران.

(100) كمال الدين، شيخ صدوق، انتشارات جامعه مدرسين، قم، 1405ق.

(101) گنجينه دانشمندان، محمدشريف رازى، قم، 1354 ش.

(102) كنزالفرائد، محمدبن على بن عثمان الكراجكى.

(103) لباب الانساب، على بن ابى القاسم بن زيد بيهقى، مكتبه آيت اللّه المرعشى النجفى، قم، 1410 ق.

(104) لسان العرب، ابن منظور، داراحياءالتراث العربى، بيروت، 1408ق.

(105) لغت نامه دهخدا، دانشكده ادبيات دانشگاه تهران، سازمان لغت نامه، تهران، 1346 ش.

(106) المآثر و الاثار، محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، انتشارات كتابخانه سنائى، تهران.

(107) مجالس المؤمنين، قاضى نوراللّه شوشترى، كتابفروشى اسلاميه،تهران، 1365 ش.

(108) مجاهد شهيد آيت اللّه شيخ محمدتقى بافقى، محمدشريف رازى، انتشارات پيام اسلام، قم.

(109) المجدى فى انساب الطالبيين، على بن محمدبن على بن علوى، تحقيق دكتر احمد مهدوى دامغانى، مكتبة آية اللّه المرعشى النجفى، قم، 1409ق.

(110) مجله آينه پژوهش، دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، شماره21.

(111) مجله تراثنا، مؤسسه آل البيت، شماره 5.

(112) مجله كيهان فرهنگى، مؤسسه كيهان، شماره 63.

(113) مجله نور علم، نشريه جامعه مدرسين حوزه علميه قم، دوره پنجم، شماره 51 -50.

(114) مجمع البحرين، فخرالدين الطريحى، نجف.

(115) مجمع البيان فى تفسيرالقرآن، شيخ طبرسى، كتابفروشى اسلاميه، تهران، 1373 ق.

ص: 518

(116) المحاسن، احمدبن محمدبن خالد برقى، قم.

(117) مدينة المعاجز، سيدهاشم بحرانى، تهران.

(118) مراقدالمعارف، محمدحرزالدين، انتشارات سعيدبن جبير، قم، 1371 ق.

(119) مراصدالاطلاع، على اسماءالامكنه والبقاع، عبدالمؤمن بن عبدالحق بغدادى، داراحياءالكتب العربيه.

(120) مروج الذهب، على بن حسين بن على مسعودى، دارالبحرة، قم.

(121) مسالك الممالك، ابواسحق ابراهيم اصطخرى، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران، 1347 ش.

(122) مستدرك الوسائل، ميرزاحسين نورى، مؤسسه آل البيت، قم.

(123) مستدرك الوسائل، ميرزاحسين نورى، ج 3، (چاپ سنگى).

(124) مصباح المتهجد، شيخ طوسى، موسسه فقه الشيعه، بيروت.

(125) معادن الحكمه فى مكاتيب الائمه، محمدبن محسن بن مرتضى كاشانى، انتشارات مدرسين، قم، 1409 ق.

(126) معارف الرجال، محمد حرزالدين، مكتبة آية اللّه المرعشى النجفى، قم، 1405 ق.

(127) معانى الاخبار، شيخ صدوق، انتشارات جامعه مدرسين، قم.

(128) معجم احاديث الامام المهدى(عج)، مؤسسه معارف اسلامى، قم، 1411 ق

(129) معجم البلدان، ياقوت بن عبداللّه حموى، دار احياءالتراث العربى، بيروت، 1399 ق.

(130) معجم رجال الحديث، سيدابوالقاسم خوئى، مدينة العلم، قم.

(131) مفسران شيعه، عبدالرحيم عقيقى بخشايشى، دفتر نشر نويداسلام، قم، 1371 ش.

(132) مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهانى، دارالمعرفه، بيروت.

(133) مكتوبات، اعلاميه ها و چند گزارش پيرامون نقش شيخ شهيد فضل اللّه نورى و مشروطيت، محمد رتكمان، نشر خدمات رسا، تهران، 1404ق.

(134) ملاعلى كنى، مرزبان دين، محمدباقر پورامينى، درالحديث ، قم .

ص: 519

(135) مناقب آل ابى طالب، ابن شهرآشوب.

(136) منتخب الاثر، لطف اللّه صافى، مكتبه الداورى، قم.

(137) منتخب المراثى، فرالدين الطريحى.

(138) منتقلة الطالبيه، ابراهيم بن ناصرابن طباطبا، منشورات المطبعه الحيدريه، نجف، 1388 ق.

(139) منتهى الامال، شيخ عباس قمى، انتشارات هجرت، قم.

(140) من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، انتشارات جامعه مدرسين، قم.

(141) منية الراغب فى ايمان ابى طالب، شيخ محمدرضا طبسى نجفى، قم، 1395 ق.

(142) الميزان فى تفسيرالقرآن، سيدمحمدحسين طباطبايى، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1390 ق.

(143) نزهة القلوب، حمداللّه مستوفى قزوينى، كتابخانه ظهورى،تهران، 1336 ش.

(144) نقباء البشر، آقابزرگ تهرانى، نشر مرتضى، مشهد.

(145) نقدالرجال، مير مصطفى تفرشى، انتشارات الرسول المصطفى، قم.

(146) النقض، عبدالجليل رازى قزوينى، تهران، 1331 ش.

(147) نورالثقلين، عبدعلى بن جمعه حويزى، انتشارات اسماعيليان، قم.

(148) نهضت روحانيون ايران، على دوانى، بنياد فرهنگى امام رضا عليه السلام ، تهران.

(149) وسائل الشيعه، محمدبن حسن حر عاملى، دارالكتب الاسلاميه، تهران.

(150) وفيات الاعيان، ابن خلكان، تحقيق احسان عباس، منشورات الرضى، 1364 ش.

ص: 520

(10) نگين رى آشنايى با شخصيّت حضرت عبدالعظيم عليه السلام

اشاره

تأليف

جواد محدّثى

(1378 ه .ش)

ص: 521

ص: 522

تقديم

به محضر نورانى پاره تن رسول خدا و نواده پاك امام حسن مجتبى عليه السلام

وديعه پربركت اهل بيت در سرزمين ايران،

حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

كه عطر امامان را دارد و حرمش قبله اهل نظر است

و تربت مقدسش، قداست بخش سرزمين رى

و نامش اميد آفرين است و درگاهش

پناه خسته دلان و مشتاقان.

ص: 523

سخن ناشر

حيات دل به معرفت است و كمال انسان به آراستگى به معارف والا و تأسى به انسانهاى وارسته و خود ساخته. آنچه گام انسانى را در اين راه پوياتر مى سازد، داشتن انگيزه هاى متعالى و سرمشقهاى الهام بخش است كه در حيات دانشمندان فرزانه، اين ويژگى بيشتر و اين الگو دهى مؤثرتر است.

شناختن و شناساندن چهره هاى برجسته علمى و دينى كه نقش ارزشمندى در پاسدارى از فرهنگ قرآن و عترت و تعاليم مكتب و مذهب داشته اند، علاوه بر آن كه نوعى ارائه الگو و اسوه است، تكريم خدمات ارزشمند آنان نيز محسوب مى شود.

مفتخريم كه فرهنگ غنى شيعه، از اين گونه شخصيتهاى فروزان و الهام بخش كه آبروى دين و دانش و تشيع اند بسيار دارد. «رى» به عنوان خطه اى كه از ديرباز، مهد پرورش و فروغ گستر اين گونه چهره هاى نورانى به ساحت علم و دين بوده، در اين زمينه درخشش ويژه اى دارد.

معاونت فرهنگى آستان مقدس حضرت عبدالعظيم عليه السلام در راستاى رسالت خويش و تأكيد مقام محترم توليت براى شناساندن مفاخر شيعه اين ديار، اقدام به نشر آثارى مى كند كه براى جوانان علاقه مند به معارف دينى و اهل مطالعه و پژوهش، سودمند و الهام بخش باشد، اميد است اين گام كوچك مورد رضاى خداى بزرگ و مقبول ساحت والاى حضرت عبدالعظيم عليه السلام قرار گيرد.

اثر حاضر، محصول زحمات و پژوهش نويسنده و شاعر توانا و متعهد جناب حجة الاسلام والمسلمين آقاى جواد محدثى است كه با قلمى روان با عنوان «نگين رى» نگاهى اجمالى به زندگينامه حضرت عبدالعظيم عليه السلام دارد. ضمن تقدير از اين تلاش علمى و فرهنگى، براى ايشان و همه علاقه مندان فرهنگ ناب شيعى آرزوى توفيق داريم.معاونت فرهنگى آستان مقدس حضرت عبدالعظيم عليه السلام

خرداد 1378 ش

ص: 524

پيشگفتار

حرم باصفا و نورانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام در شهر رى، يكى از پرجاذبه ترين اماكن مذهبى كشور ماست كه پيوسته از همه جاى ايران، مشتاقان اهل بيت عليهم السلام و دلدادگان جگر گوشه هاى خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام ، آهنگ سفر مى كنند و به «زيارت» آن مى آيند و دردها و رنجهاى خويش را با حضرت در ميان مى گذارند، متوسل مى شوند، حاجت مى گيرند، روحشان سبك مى شود و با ره توشه اى از معنويت و ايمان، به خانه و شهر خود باز مى گردند.

حريم كبريايى حضرت رضا عليه السلام در خراسان، حرم مقدس حضرت معصومه عليهاالسلام در قم، بارگاه قدسى حضرت احمد بن موسى (شاهچراغ عليه السلام ) در شيراز، از مكانهاى مقدس ديگرى است كه كشور ما را نور باران كرده اند و شيعيان، به عنوان «زائر»، از فيض اين آستانها «تغذيه روحى» مى شوند و نيرو و نشاط مى گيرند تا راه ديندارى را با نيت و اراده ى استوار طى كنند.

آنچه به اين زيارتها، «بار معنوى» و «تأثير تربيتى» مى بخشد، «معرفت» است. شناختى كه زائر، از زيارت دارد، و شناخت و معرفتى كه نسبت به مدفون در حرم و شخصيت مورد زيارت پيدا مى كند، به زيارت او ثواب بيشتر و آثار سازنده تر مى بخشد. از اين رو در رواياتى كه به زيارت معصومين يا فرزندان ائمه عليهم السلام تشويق مى كند و براى اين گونه زيارتها پاداش بهشت و اجر فراوان نويد مى دهد، تعبير «عارفا بحقه» است، يعنى آميختگى زيارت به معرفت و شناخت، نسبت به حقوق ائمه عليهم السلام و جايگاه اين اولياى الهى و مقام معنوى آنان.

ص: 525

با اين حساب، ضرورى است كه زائر حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، آشنايى بيشتر و عميق ترى با آرميده در اين بارگاه قدسى داشته باشد.

گرچه درباره تاريخچه رى و شخصيت حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، در طول قرنهاى گذشته و عصر حاضر، كتابهاى متعدد و سودمندى نگاشته شده است، امّا آنچه «نگين رى» در نظر دارد، بيانى روشن، ساده، روان و سازنده درباره شخصيت برجسته و مورد احترام اين فرزند بزرگوار امام حسن مجتبى عليه السلام است، تا عموم زائران، به ويژه نسل جوان و نوجوان كه با انگيزه هاى مقدس دينى و گرايشهاى پاك و فطرت زلال خويش، به آستان اين سيّد بزرگوار و كريم مى آيند، زيارتى آميخته به «معرفت» و «محبت» داشته باشند.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «فرزندان خود را با محبت من و محبت خاندان من و محبت قرآن كريم تربيت كنيد».(1)

و ما اميدواريم كه اين نوشته مختصر، گامى باشد در شناختن يكى از چهره هاى محبوب و دوست داشتنى از خاندان عصمت و طهارت عليه السلام ، يعنى السيدالكريم، حضرت عبدالعظيم الحسنى عليه السلام .

چرا كه شيعه، يعنى «پيرو». تشيع ما، تنها در سايه عمل در مسير و راه نورانى و پاك «اولياء اللّه» معنى مى يابد.(2)

جواد محدثى

دى 1377 شم.

ص: 526


1- ادِّبوا اولادَكم على حُبّى وحبِّ اهلِ بيتى والقرآنِ (احقاق الحق، ج 18، ص 498).
2- در نگارش اين مجموعه علاوه بر مراجعه به منابع، بيشتر از كتاب «عبدالعظيم الحسنى، حياته و مسنده (زندگانى حضرت عبدالعظيم)» عزيزاللّه عطاردى قوچانى و «حضرت عبدالعظيم حسنى» محمدباقر پورامينى بهره برده ايم.

حضرت عبدالعظيم عليه السلام كيست؟

«عبدالعظيم» فرزند عبداللّه بن على، از نوادگان امام حسن مجتبى عليه السلام است. نسبش با چهار واسطه به آن حضرت مى رسد.(1)

پدرش «عبداللّه» نام داشت و مادرش «فاطمه» دختر عقبة بن قيس.

جد اوّل او «على بن حسن» ملقب به سديد بود كه همراه پسر عمويش عبداللّه محض و گروهى ديگر از سادات، بر ضد عباسيان قيام كردند. مأموران منصور دوانيقى جمعى از آنان را دستگير كرده به بغداد فرستادند. «على» هم از آن جمله بود كه به زندان افتاد و تا پايان عمر محبوس بود.

جد دومش «حسن بن زيد»، از شخصيتهاى برجسته عصر خويش بود كه مورد خشم منصور دوانيقى قرار گرفت و به زندان افتاد. انسانى وارسته و خدمتگزار محرومان بود كه در سال 168 هجرى، در هشتاد سالگى از دنيا رفت.

جد سومش «زيد بن حسن»، فرزند امام مجتبى عليه السلام بود. وى نيز در زمان خود شخصيتى معروف و نيكوكار و مورد علاقه مردم بود. در زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز، به منصب توليت صدقات رسول خدا صلى الله عليه و آله گماشته شده بود. وى در 90 سالگى در سال 120 هجرى چشم از جهان بست.

هرچند از سال دقيق تولد حضرت عبدالعظيم عليه السلام اطلاع دقيقى در دست نيست، امّا ولادتش در مدينه بوده و محضر سه امام معصوم عليهم السلام ، يعنى حضرت رضا، حضرت جواد و امام هادى عليهم السلام را درك كرده است و از محضر آنان فيض برده و حديث روايت كرده است. با اين حساب مى توان مدت حيات او را از اواخر قرن دوم تا نيمه هاى قرن سوم هجرى دانست. اين فرزند رسول صلى الله عليه و آله ، از آنجا كه از نوادگان امام حسن مجتبى عليه السلام بود، به «حسنى» شهرت داشت.

ص: 527


1- عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام .

عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، از دانشمندان شيعه و از راويان حديث ائمه عليهم السلام و از چهره هاى بارز و محبوب و مورد اعتماد، نزد اهل بيت عصمت عليهم السلام و پيروان آنان بود. دوران وى، گرچه عصر حاكميت عباسيان و ايجاد خفقان و سختگيرى نسبت به هواداران ائمه عليهم السلام و فرزندان على و فاطمه عليهم السلام بود، ولى مدافعان دين و حافظان مكتب كه روايات امامان را ثبت و نقل و منتشر مى كردند، نقش عمده اى در پاسدارى و صيانت از فرهنگ اهل بيت عليهم السلام ، داشتند. اين بزرگوار نيز يكى از آن سنگربانان عقيده محسوب مى شد.

عبدالعظيم حسنى عليه السلام با راويان احاديث ارتباط داشت و در حفظ و نقل سخنان معصومين عليهم السلام ، كوشا بود.

ستايشهايى كه ائمه عليهم السلام ، از وى به عمل آورده اند، نشان دهنده شخصيت علمى و مورد اعتماد اوست. امام هادى، گاهى اشخاصى را كه سؤال و مشكلى داشتند، راهنمايى مى فرمود كه از عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، بپرسند و او را از دشمنان حقيقى خويش مى شمرد.

در آثار علماى شيعه نيز، تعريفها و ستايشهاى عظيمى درباره او به چشم مى خورد. آنان از او به عنوان عابد، زاهد، پرهيزكار، ثقه، داراى اعتماد نيك و صفاى باطن و پسنديده ياد كرده اند. در برخى روايات نيز، براى زيارت قبر حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، ثوابى همچون زيارت قبر امام حسين عليه السلام ، بيان شده است. همه اين ها گواه مقام والا و موقعيت ارزشمند و جايگاه ويژه اين فرزانه خجسته و انسان با عظمت است.

مردى از اهل رى در دوران امام هادى عليه السلام - پس از شهادت عبدالعظيم حسنى عليه السلام - خدمت امام رسيد. امام از او پرسيد: كجا بودى و از كجا آمده اى؟ گفت: به زيارت حضرت سيدالشهداء عليه السلام رفته بودم. حضرت فرمود: آگاه باش اگر عبدالعظيم حسنى عليه السلام را كه در شهر شما مدفون است زيارت مى كردى، مثل اين بود كه حضرت

ص: 528

اباعبداللّه الحسين عليه السلام را زيارت كرده باشى.(1)

رمز محبوبيت حضرت عبدالعظيم عليه السلام نزد ائمه شيعه و ستايشهاى عظيمى كه از او كرده اند، مقام علمى، تقوايى و اطاعت او از «خط ائمه» عليهم السلام بود. در آن دوران كه نهضتهاى گوناگون عليه حكام بنى عباس انجام مى گرفت و اغلب شكست مى خورد و اولاد فاطمه عليهاالسلام به حبس مى افتادند يا به شهادت مى رسيدند. حضرت عبدالعظيم عليه السلام چشم به دهان ائمه عليهم السلام دوخته بود و از خط ولايت و هدايت امامان گامى آن سوتر نمى رفت؛ و اين در فرهنگ شيعى بسى ارزنده است. گرچه آن قيامها همه بر ضد ستم و ظالمين بود، ولى ائمه عليهم السلام آنگونه تلاشهاى نظامى آشكار را ثمربخش نمى ديدند و نظرشان برخورد مستقيم و قهرآلود با خلفا نبود، چون زمينه قيام را فراهم نمى ديدند. اينجا بود كه حركت در خط اطاعت از رهبر معصوم، معنى مى يافت.

در محضر سه امام

گفتيم كه عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، اين توفيق را داشت كه محضر پرفيض سه حجت الهى، سه امام معصوم (امام رضا، امام جواد و امام هادى عليهم السلام ) را درك كند و سخن آنان را بشنود و از تعاليمشان بهره گيرد و روايات آنان را به ديگران هم برساند.(2)

وقتى حضرت رضا عليه السلام در مدينه به سر مى برد، براى حضرت عبدالعظيم عليه السلام امكان ديدار با حضرتش فراهم بود. پس از شهادت آن حضرت كه امامت به امام جواد عليه السلام رسيد، در آن مدت كه امام نهم در مدينه بود، اين سعادت و توفيق همچنان براى حضرت عبدالعظيم عليه السلام فراهم بود كه با آن حضرت، تماس و ديدار داشته باشد و از او دانش و دين بياموزد و گاهى سؤالات خود را به صورت نامه از امام بپرسد و جواب

ص: 529


1- عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده، عطاردى، ص 33.
2- برخى گفته اند عصر امام كاظم عليه السلام را هم درك كرده است.

مكتوب بگيرد. او حكمتهايى را كه از حجت خدا مى پرسيد و مى آموخت، به ديگران هم مى رساند (برخى از اين سخنان حكيمانه را در بخش «دوازده گوهرناب» مطالعه خواهيد كرد).

سرشارترين و حساس ترين مقطع حيات او، دوران امام هادى عليه السلام بود. گرچه امام هادى عليه السلام بخشى از عمر خويش را در يك منطقه حفاظت شده نظامى و تحت نظر، در «سامرا» گذراند و در آن دوران، امكان ارتباط شيعيان با آن حضرت، كمتر و با مشكلاتى همراه بود، امّا عبدالعظيم حسنى عليه السلام در همان زمان هم به محضر امام رسيد و از او رهنمود گرفت.

تا امام هادى عليه السلام در مدينه بود، ديدارها عادى و آسان بود و نزديك به بيست سال در آن مقطع زمانى از محضر امام عليه السلام ، كسب فيض كرد. وقتى كه امام هادى عليه السلام را در سال 243 ق به اجبار، به سامرا منتقل كردند، آن جلسات و ديدارها هم قطع شد.

آخرين بار كه امام عليه السلام را - احتمالاً در سامرا - ديدار كرد، دستور هجرت از عراق و آمدن به رى را گرفت.

امّا اين كه چه شرايط و مسايلى سبب شد كه عبدالعظيم حسنى عليه السلام نتواند در وطن خويش بماند و ناگزير گشت دست به هجرت بزند، جاى دقت و تأمل است، كه در بخش هاى بعدى مى خوانيد.

ماجراى «عرضه عقايد»

باورهاى صحيح و اعتقادات درست و حق، از سرمايه هاى ارزشمند انسان است. «انحراف در عقيده» از آفت هايى است كه دنيا و آخرت انسان و فكر و عمل او را تباه مى سازد. شرك، نوعى انحراف در عقيده است. دوگانه پرستى، تثليث (سه خدايى در مسيحيت) گاوپرستى در ميان هندوها و كمونيسم در مادى گرايان عصر حاضر نيز نمونه هايى از عقايد باطل است.

ص: 530

آنان كه خدا را جسم مى دانند، معاد جسمانى را قبول ندارند، منكر شفاعت و معجزه اند، اهل بيت و پيشوايى امامان شيعه عليهم السلام را قبول ندارند، به امام زمان«عج» بى عقيده اند، بهائيت را به عنوان يك عقيده پذيرفته اند، تفكر وهابيان را قبول دارند و ... بسيارى از اين گونه گرايشهاى فكرى، نمونه روشن «گمراهى» و «انحراف عقيدتى» است و تاريخ بشرى پر از مذهب ها و مسلك ها و فرقه هاى باطل و گرايشهاى انحرافى است.

گاهى نفسانيات، عامل گمراه شدن است، گاهى سادگى و جهالت، گاهى پيروى هاى كوركورانه و بى منطق. گاهى هم دورى از تعاليم «قرآن» و «عترت» و دست رسى نداشتن به حجت خدا يا بهره نگرفتن از او، موجب انحراف مى گردد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اگر به دو امانت من كه ميان شما باقى مى گذارم (قرآن و عترت) چنگ بزنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد.

يكى از نقاط برجسته زندگى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، عرضه كردن اعتقادات دينى خود به امام هادى عليه السلام است. او كه توفيق داشت امام معصوم را از نزديك ببيند و از حضورش استفاده كند، فرصت را مغتنم شمرد و به يك كار مهم و ارزنده و الهام بخش براى همه دست زد و آن اين بود كه ايمان و عقيده خود را براى آن حضرت عرضه و بيان كرد، تا اگر در جايى از عقايدش اشكال و انحرافى باشد، حضرت هادى عليه السلام به او تذكر دهد.

درس بزرگى كه از اين ماجرا مى آموزيم اهميت دادن به مسايل اعتقادى و داشتن باورهاى صحيح و دور از انحراف است. بايد دين را از دين شناسان آموخت و مواظب بود تا گرايشهاى غلط، به باورهاى انسان راه نيابد. متن حديثى كه به اين موضوع مربوط مى شود در كتب بسيارى از منابع دينى آمده است كه ترجمه آن تقديم شما مى شود:

حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام گويد:

ص: 531

روزى به محضر مولا و سرورم، حضرت على بن محمد هادى عليه السلام وارد شدم. همين كه چشمش به من افتاد، فرمود:

آفرين به تو اى ابوالقاسم! تو به حق و به راستى دوست مايى.

به امام عرض كردم:

اى فرزند پيامبر! مى خواهم دين خودم را بر شما عرضه كنم. اگر آيين پسنديده و صحيحى است، تا پايان عمر و لحظه ديدار خدا، بر آن عقيده استوار خواهم ماند.

فرمود: بگو اى ابوالقاسم!

گفتم: من اين گونه عقيده دارم:

خداى متعال يكى و بى همتاست،

از دو حد ابطال و تشبيه بيرون است،

نه جسم است، نه صورت، نه عَرَض و نه جوهر،

بلكه اوست كه به اجسام، جسميت بخشيده و صورتها را تصويرگرى مى كند.

او پديد آورنده عرض ها و جوهرهاست،

او پروردگار هر چيز و مالك و پديد آورنده هر پديده است.

بر اين باورم كه محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده او و آخرين پيامبران است و تا روز قيامت، پس از او پيامبرى نخواهد بود.

آيين او آخرين اديان است و پس از آن تا روز قيامت، دينى نخواهد آمد.

معتقدم كه امام، جانشين و ولى امر پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله ، اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام است، سپس امام حسن، سپس امام حسين، سپس على بن الحسين، سپس محمد بن على، سپس جعفر بن محمد، سپس موسى بن جعفر، سپس على بن موسى، سپس محمد بن على، سپس تو، اى مولاى من ...

حضرت فرمود: و پس از من پسرم حسن. ولى مردم درباره جانشين پس از او چگونه خواهند بود و چه خواهند كرد!؟

ص: 532

پرسيدم: سرورم! مگر چگونه است؟

فرمود: چون كه شخص او ديده نمى شود، ذكر نام او حلال نيست، تا آن كه ظهور كند و زمين را پر از قسط و عدل سازد، همچنان كه پر از ستم و جور شده باشد.

گفتم: به اين اقرار كردم و معتقدم كه ولىّ و دوست آنان ولىّ خداست و دشمن آنان دشمن خدا. اطاعت از آنان اطاعت از خداست و نافرمانى از آنان، نافرمانى از خداست و معتقدم كه «معراج» حق است، «سؤال» در قبر، حق است، «بهشت و دوزخ» و «صراط» و «ميزان» حق است، و اين كه بى شك قيامت خواهد آمد و خداوند همه خفتگان در گورها را بر خواهد انگيخت. و معتقدم كه پس از «ولايت»، واجبات الهى عبارت اند از: نماز، زكات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر.

امام هادى عليه السلام فرمود:

اى ابوالقاسم! به خدا سوگند، اين همان دين و آيينى است كه خداوند براى بندگانش پذيرفته است. پس بر همين عقايد استوار باش! خداوند تو را در دنيا و آخرت، بر اين عقيده ثابت بدارد!(1)

چرا هجرت؟

زمينه هاى مهاجرت حضرت عبدالعظيم عليه السلام را از مدينه به رى و سكونت در غربت، بايد در اوضاع سياسى و اجتماعى آن عصر جستجو كرد.

خلفاى عباسى نسبت به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و شيعيان ائمه عليهم السلام بسيار سختگيرى مى كردند. يكى از خشن ترين و بدرفتارترين خلفا «متوكل» بود كه خصومت شديدى با اهل بيت عليهم السلام داشت و تنها در دوره او چندين بار مزار سيدالشهداء عليه السلام را در كربلا تخريب كردند و با خاك يكسان ساختند و از زيارت قبر آن حضرت جلوگيرى به عمل آوردند. سادات و علويون در زمان او در بدترين وضع به سر مى بردند.

ص: 533


1- كمال الدين، ج 2، ص 79، توحيد صدوق، ص 81، وسائل الشيعه، ج 1، ص 12 و منابع ديگر.

امام هادى عليه السلام با پنج نفر از خلفاى عباسى - از جمله متوكل - هم عصر بود. متوكل، براى مصون ماندن از خشم انقلابى مردم مظلوم و جلوگيرى از تجمع شيعه بر محور وجود امام هادى عليه السلام آن حضرت را از مدينه به سامرا برد تا فعاليت ها، رفت و آمدها و ارتباطات وى را زير نظر داشته باشد. چندين بار هم مأموران خليفه به خانه امام ريختند و با گستاخى و بى ادبى به تفتيش پرداختند و آن حضرت را با وضع نامناسبى نزد خليفه بردند. اين وضع، حتى در سامرا هم اتفاق افتاد.

در چنين شرايطى كه بر عموم شيعيان، به خصوص بر چهره هاى شاخص اهل بيت عليهم السلام سخت مى گذشت، حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام نيز از دشمنى و كينه خلفا در امان نبود.

وقتى نسبت به امام معصوم عليه السلام با آن موقعيت والا و حساس، اين گونه برخوردهاى تند و خشونت آميز داشتند و بارها تصميم به قتل آن حضرت گرفتند و گزارشهاى دروغ سخن چينان را بهانه اين سختگيرى ها قرار مى دادند، درباره پيروان آنان و شخصيتهاى رده بعدى و افراد مرتبط با ائمه عليهم السلام ، به ويژه كسانى كه مورد عنايت و محبت امامان بودند، سختگيرى و خوف و خطر بيشتر بود.

عبدالعظيم حسنى عليه السلام نيز از جمله اين اشخاص بود. در چنان دوران بحرانى و دشوار بود كه خدمت امام هادى عليه السلام رسيد و عقايد دينى خود را بر آن حضرت عرضه كرد. وى، امام هادى عليه السلام را پيشواى معصوم و حجت خدا و رهبرى مى دانست كه اطاعتش لازم و تقويت و ترويج از او يك تكليف است. مراتب اخلاص و ارادت و تبعيت خود را نيز با صراحت اعلام مى كرد.

طبيعى بود كه رفت و آمد او به محضر امام، توسط جاسوسان به خليفه گزارش داده شود و نسبت به او حساس شوند و دستور دهند تا او را دستگير كرده، زندانى كنند يا به قتل برسانند.

ديدار حضرت عبدالعظيم عليه السلام در سامرا با امام هادى عليه السلام به خليفه گزارش داده شد

ص: 534

و دستور تعقيب و دستگيرى وى صادر گشت. او نيز براى مصون ماندن از خطر، خود را از چشم مأموران پنهان مى كرد، در شهرهاى مختلف به صورت ناشناس رفت و آمد مى كرد و حتى گاهى خود را قاصد حكومت معرفى مى كرد. وى يا خودش يا با اشاره امام عليه السلام فهميده بود كه در تعقيب او هستند و اگر به او دسترسى پيدا كنند، او را خواهند كشت. اين بود كه پيوسته بيمناك و مخفى از چشمها بود و در مجالس و محافل عمومى هم كمتر شركت مى كرد تا شناخته نشود. اين وضع ادامه داشت و حضرت عبدالعظيم عليه السلام شهر به شهر مى گشت تا به «رى» رسيد.

بد نيست نگاهى به وضع دينى و اجتماعى رى در آن دوره داشته باشيم تا علت انتخاب اين شهر را براى سكونت بشناسيم.

ورود به «رى»

وقتى در زمان خليفه دوم، ايران به دست سربازان اسلام فتح شد، اسلام به شهرهاى مختلف كشور ما وارد گشت و مسلمانان در شهرهاى مختلف ايران به اسلام گرويدند. از همان سالها، «رى» يكى از مراكز مهم سكونت مسلمانان شد و اعتبار و موقعيت خاصى پيدا كرد؛ به علاوه كه سرزمينى حاصل خيز و پرنعمت بود. «عمرسعد» هم به طمع رياست يافتن بر اين منطقه، در حادثه كربلا حسين بن على عليه السلام را به شهادت رساند.

در رى، هم اهل سنت زندگى مى كردند، هم از پيروان اهل بيت عليهم السلام در آنجا بودند. قسمت جنوبى و جنوب غربى شهر، بيشتر محل سكونت شيعيان بود.

حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، به صورت يك مسافر ناشناس، وارد رى شد و در محله «ساربان»، در كوى «سكة الموالى» به منزل يكى از شيعيان رفت. مدتى به همين صورت گذشت و او در زيرزمين آن خانه به سر مى برد، كمتر آفتابى مى شد و مردم از حضورش بى خبر بودند. روزها را روزه مى گرفت و شبها به عبادت و تهجد

ص: 535

مى پرداخت. افراد انگشت شمارى از شيعيان او را مى شناختند و از حضورش در رى و در آن محله خبر داشتند، امّا مى كوشيدند كه اين خبر، فاش نشود و خطرى جان حضرت را تهديد نكند و مخفيانه به زيارتش مى شتافتند.

وى كمتر از خانه بيرون مى آمد. ولى چندين بار ديدند كه او از خانه كه بيرون مى آيد، از شهر خارج مى شود و به باغى مى رود و در درون آن باغ، قبرى را زيارت مى كند و كنار آن قبر مى نشيند و احترام مى كند.

راز اين ديدار را از خودش پرسيدند و خواستند كه صاحب قبر را معرفى كند. حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرمود: اين، قبر يكى از فرزندان موسى بن جعفر عليه السلام به نام حمزه است.(1)

پس از مدتى، افراد بيشترى حضرت عبدالعظيم عليه السلام را شناختند و خانه اش محل رفت و آمد شيعيان شد و نزد او مى آمدند و از علوم و رواياتش بهره مى گرفتند و عطر خاندان عصمت عليهم السلام را از او مى بوييدند و حضرت عبدالعظيم عليه السلام را يادگارى از امامان خويش مى دانستند و پروانه وار، گرد شمع وجودش طواف مى كردند. موقعيت علمى و دينى او ميان شيعيان بسيار ارجمند بود و پاسخگويى مسايل شرعى و حل مشكلات مذهبى آنان را برعهده داشت.

توصيه اى كه حضرت هادى عليه السلام به «ابوحماد» داشت، نشان اين موقعيت ممتاز است. ابوحماد رازى، يكى از شيعيان مشهور رى بود. وقتى با رنج بسيار و سفر دشوار، به سامرا رفت و حضور امام هادى عليه السلام رسيد تا مسايل حلال و حرام و احكام شرعى خود را از آن حضرت بپرسد، چون پاسخها را شنيد، هنگام خداحافظى، امام به ابوحماد فرمود:ت.

ص: 536


1- حمزه فرزند كاظم عليه السلام از علما و فقهاى بزرگ شيعه بود و در خدمت حضرت رضا عليه السلام و همسفر او در طوس بود. وى پس از امام رضا عليه السلام در رى به دست مأموران مأمون عباسى شهيد شد و در آن باغ مدفون گشت. اكنون قبر و حرم حضرت حمزه و حضرت عبدالعظيم عليه السلام نزديك هم است.

«ابوحماد! هرگاه در منطقه خودتان مسأله اى برايت مشكل شد، از عبدالعظيم حسنى عليه السلام بپرس، از من نيز به او اسلام برسان».(1)

اين تأكيد، هم گوياى مقام برجسته حضرت عبدالعظيم عليه السلام است، هم مى رساند كه وى از طرف امام، در آن منطقه وكالت و نمايندگى داشته است. مردم، سخن او را سخن امام عليه السلام مى دانستند و در مسايل دينى و دنيوى، وجود او محور تجمع شيعيان و تمركز هواداران اهل بيت عليهم السلام بود. مشعلى فروزان بود كه نور امامان و فرهنگ خاندان رسول صلى الله عليه و آله را در اين منطقه مى افشاند.

پايان عمر

روزهاى پايانى عمر پربركت حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، با بيمارى او همراه بود. آن قامت بلند ايمان و تلاش، به بستر افتاده بود و پيروان اهل بيت عليهم السلام در آستانه محروميت از وجود پربركت اين سيدكريم قرار گرفته بودند. عبدالعظيم حسنى عليه السلام علاوه بر رنجى كه از بيمارى و غربت و دورى از خويشاوندان مى برد، اندوه و مصيبتهاى پياپى مردم و روزگار تلخ شيعيان در عصر حاكميت عباسيان برايش جانكاه بود.

با ذكر پيوسته خدا و عبادت، به روح خود آرامش مى بخشيد و بار غربت و بيمارى را بر دوش مى كشيد.

در همان روزها يك «رؤياى صادقه»، حوادث آينده را ترسيم كرد. يكى از شيعيان پاكدل رى، شبى در خواب، حضرت رسول صلى الله عليه و آله را ديد. پيامبر اكرم به او فرمود: «فردا يكى از فرزندانم در محله «سكة الموالى» چشم از جهان فرو مى بندد. شيعيان او را بر دوش گرفته، به باغ عبدالجبار مى برند و نزديك درخت سيب، به خاك مى سپارند».

سحرگاهان، به آن باغ رفت، تا باغ را از صاحبش بخرد و افتخار دفن شدن يكى از

ص: 537


1- معجم رجال الحديث، ص 49.

فرزندان پيامبر صلى الله عليه و آله را نصيب خويش سازد.

عبدالجبار، ابتدا از فروش باغ خود امتناع كرد. چون اصرار آن شيعه را ديد، علت اين تصميم را پرسيد. وى ماجراى خواب ديشب را براى صاحب باغ تعريف كرد و هدف خود را از خريدارى باغ، بيان داشت.

عبدالجبار كه خوابى مشابه خواب او را ديده بود، به رمز و راز غيبى اين دو خواب پى برد و براى آن كه در اين افتخار، بهره اى داشته باشد، محل آن درخت سيب و مجموعه باغ را وقف كرد تا بزرگان و شيعيان در آنجا دفن شوند.

و ... همان روز، حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام چشم از جهان بست(1) و آن شعله ديرپاى حق و ايمان در آن ديار، فرو خوابيد.

خبر درگذشت اين نواده رسول صلى الله عليه و آله ، دهان به دهان گشت و مردم با خبر شدند. جامه هاى سياه پوشيدند و بر در خانه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام مويه كنان و گريان گرد آمدند.

پيكر مطهر او را غسل دادند. به نقل برخى مورخان وقتى مى خواستند او را غسل دهند، در جيب پيراهن او كاغذى يافتند كه نام و نسب خود را بر روى آن نوشته بود.(2)

بر پيكر او نماز خواندند. تابوت او بر روى دوش جمعيت انبوه عزادار، به سوى باغ عبدالجبار تشييع شد و پيكر مطهرش در كنار همان درخت سيب كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در خواب به آن شخص اشاره كرده بود، دفن گرديد، تا پاره اى از پيكر عترت مصطفى صلى الله عليه و آله در اين ديار به امانت بماند و نورافشانى كند و شيعيان دلباخته خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله از مزار اين ولى خدا فيض ببرند.8.

ص: 538


1- سال دقيق وفات وى، روشن نيست، ولى نقل هاى مورخان، سال 245 هجرى يا 250 هجرى را بيشتر مورد تأييد قرار مى دهد. برخى هم چند سال جلوتر از اين را گفته اند، چون امام هادى عليه السلام در سال 245 به شهادت رسيد و درگذشت حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، يكى دو سال قبل از آن بوده است.
2- رجال نجاشى، ص 248.

اينك حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، باشكوه و جلوه اى ملكوتى و معنوى كه دارد، كهرباى جانهاى مشتاق و دلهاى پاك است و قلوب اهل معرفت، كبوتروار برگرد حرمش طواف مى كنند.

حريم نور

مجموعه اى كه اينك به صورت «حرم»، پذيراى زائران مشتاق است، تاريخچه اى مفصل دارد؛ امّا بد نيست كه بدانيم اين بقعه و مدفن، در اوايل كار به نام «مسجد شجره» شهرت يافت.در دوره حكومت شيعى آل بويه،براين مدفن نور،بقعه اى ساختند.

بناى اولين حرم و گنبد، در عصر سلجوقيان و به دستور يكى از وزيران شيعه انجام گرفت. بعضى از سلاطين صفوى، بعضى از رواقها و ايوانها را بنا كردند. پادشاهان قاجار نيز در طلاكارى گنبد و آينه كارى و نقاشى ايوانها و ساختن ضريح نقره سهم داشتند.

صندوق نفيس و گرابنهاى مرقد مطهر كه ساختن آن به قرن هشتم مى رسد، در سال 1329 شمسى تعمير شده است كه هم اكنون نيز بر روى قبر مطهر وجود دارد. توسعه و تعميرات بسيارى در مجموعه حرم، رواقها و صحن ها، پس از پيروزى انقلاب اسلامى انجام گرفته است، كه احداث كتابخانه، دارالحديث و يك شبستان بزرگ و مصلاى باشكوه را شامل مى شود.

در اين حرم مطهر، علاوه بر حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، به دو گوهر نفيس ديگر برمى خوريم كه صاحب فضيلت و كرامت اند و در اين آستان آرميده اند:

1- امام زاده حمزه عليه السلام كه از فرزندان امام موسى بن جعفر عليه السلام است و قبر او پيش از حضرت عبدالعظيم عليه السلام در همين محل، كه آن زمان باغ بيرون از شهر بوده قرار داشته است. وى از علما و فقهاى بزرگ شيعه است كه در دوره خلافت مأمون عباسى در رى به شهادت رسيد و همانجا مدفون شد. حضرت عبدالعظيم عليه السلام بارها به زيارت تربت او در آن باغ مى رفت و او را به مردم معرفى مى كرد.

ص: 539

2- امام زاده طاهر عليه السلام . وى از نوادگان امام سجاد عليه السلام است كه با هشت واسطه، نسبش به آن حضرت مى رسد.

اين دو امامزاده بزرگوار، هركدام بقعه، حرم، گنبد و ضريح جداگانه اى دارند كه زائران حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، از حضور بر تربت پاك و حرم نورانى آنان نيز بهره معنوى مى يابند و حاجتمندان، با شفاعت روح پاك اين اولياى الهى، از خداوند كريم حاجت مى گيرند.

امروز، «رى» در نظر مؤمنان، به حضرت عبدالعظيم عليه السلام مشهور است و مردم تهران از ديرباز با اين آستان مقدس رشته پيوند و الفت عميق دارند.

در جوار نور

بارگاه مقدس حضرت عبدالعظيم عليه السلام به خاطر جاذبه معنوى و موقعيت والايش، علاوه بر آن كه مركز ديدار شيفتگان اهل بيت عليه السلام و زائران اين كوى ولاست، مدفن بسيارى از بزرگان علم و فضيلت و چهره هاى برجسته است كه در آستان اين سيدكريم آرميده اند.

در اينجا تنها به نام برخى از اين بزرگان اشاره مى شود:

1- مفسر بزرگ، ابوالفتوح رازى، مؤلف «روض الجنان و روح الجنان».

2- دانشمند والا، ميرزا ابوالقاسم كلانترى.

3- فقيه مبارز، ملاعلى كنى.

4- مجتهد عظيم، ميرزا محمدحسن آشتيانى.

5- عالم فداكار، ميرزا محمد كفايى.

6- روحانى پارسا، شيخ عباس تهرانى.

7- استاد اخلاق و عرفان، ميرزا محمدعلى شاه آبادى.

8- فقيه و فيلسوف برجسته، ميرزا مهدى آشتيانى.

ص: 540

9- روحانى مبارز و شجاع، سيد ابوالقاسم كاشانى.

10- عالم خدوم و مردمى، سيدرضا فيروزآبادى.

11- عالم مهاجر، سيد صدرالدين جزايرى.

12- حكيم عارف، ميرزا ابوالحسن شعرانى.

13- مجتهد بزرگ، ميرزا احمد آشتيانى.

14- فقيه وارسته، ميرزا محمد ثقفى (پدرِ همسر امام خمينى قدس سره).

15- مؤلف محقق، شيخ ذبيح اللّه محلاتى، صاحب «رياحين الشريعة».

16- اديب و شاعر بزرگ، قائم مقام فراهانى.

17- قصيده سراى نامى، قاآنى شيرازى.

18- شاعر برجسته، اميرى فيروزكوهى.

19- خطيب نامور، محمدتقى فلسفى.

اين چهره هاى عزيز و دوست داشتنى و بسيارى شخصيت هاى ديگر كه در جوار كرامت بار اين بقعه نور و حرم صفا آرميده اند، چشم اميد به شفاعتش داشته اند و دارند و با امانت سپردن پيكرهايشان به حريم اين سيدكريم، عشق و ولاى خود را به خاندان رسول خدا صلى الله عليه و آله و اسوه هاى نيكى و پاكى نشان داده، خود را خاك پاى زائران حضرت عبدالعظيم عليه السلام قرار داده اند.

دوازده گوهر ناب

اشاره

حضرت عبدالعظيم عليه السلام علاوه بر دانش، تقوا، مجاهدات و مقام والاى اخلاقى و فضايل معنوى، از موثق ترين راويان احاديث از اهل بيت عصمت عليهم السلام بود.

نام وى در سلسله سند تعدادى از احاديث، در موضوعات تفسيرى، فقهى، اخلاقى و اعتقادى مى درخشد. يكى از نويسندگان و محققان معاصر، مجموعه

ص: 541

احاديثى را كه وى، در سلسله سند آنها قرار دارد، گردآورده است.(1)

براى اين كه اين نوشته، خالى از متن حديث نباشد، به عنوان تبرك، به ياد دوازده امام معصوم عليه السلام ، دوازده حديث را برگزيديم تا از اين طريق، با گوشه اى از معارف و مواعظ خاندان عصمت عليهم السلام آشنا شويم. بعضى از اين احاديث را، حضرت عبدالعظيم عليه السلام مستقيما خودش از امام معصوم عليه السلام شنيده و نقل كرده است، بعضى هم با چند واسطه به معصوم مى رسد و وى، در مجموعه سلسله سند قرار دارد.

1- انتظار

امام باقر عليه السلام فرمود: كسى كه در حال انتظار امر و دولت ما از دنيا برود، زيانى نخواهد كرد. او همچون كسى است كه ميان خيمه حضرت مهدى«عج» و در ميان لشكر آن حضرت از دنيا رفته باشد.(2)

2- زيارت كربلا

سدير صيرفى گويد: در حضور امام باقر عليه السلام بوديم. جوانى از قبر امام حسين عليه السلام ياد كرد. حضرت به او فرمود: هيچ بنده اى نيست كه يك گام به سوى آن رود؛ مگر آن كه خداوند براى هر گامش يك حسنه مى نويسد و يك گناه از او محو مى كند.(3)

3- رفتار مكتبى

حضرت رضا عليه السلام خطاب به حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام چنين فرمود:

اى عبدالعظيم! سلام مرا به دوستانم برسان و به آنان بگو كه شيطان را به خودشان

ص: 542


1- محقق بزرگوار، استاد عزيزاللّه عطاردى قوچانى در كتاب خويش (عبدالعظيم الحسنى، حياته و مسنده) تعداد 79 حديث را از منابع مختلف گردآورى و نقل كرده است. ما نيز از كتاب وى اين احاديث را نقل مى كنيم.
2- ماضرّ من ماتَ منتظِرا لأمرِنا اَلاّ يَموتَ فى وسطِ فسطاطِ المهدىّ و عسكِرِه (كافى، ج 1، ص 372).
3- مااَتاهُ عبدّ قطّ خُطوةً إلاّ كتب اللّهُ له حَسنةً و حَطّ سيّئةً (كامل الزيارات، ص 134).

راه و سلطه ندهند. آنان را به راستگويى و امانت دارى و سكوت و ترك مجادله در كارهاى بيهوده و ديدار و توجه به يكديگر دستور بده؛ چرا كه اينها مايه نزديك شدن به من است. خود را مشغول دشمنى با يكديگر و دريدن هم نكنند. من با خودم پيمان بسته ام كه هركس چنين كند و يكى از دوستانم را به خشم آورد، از خدا بخواهم كه او را در دنيا به شديدترين نحو عذاب كند،درآخرت نيز، وى از زيانكاران خواهد بود ...(1)

4- حسابرسى اعمال

امام جواد عليه السلام بن محمد بن مسلم فرمود:

اى محمد بن مسلم! مردم تو را گول نزنند؛ چون كه كار و مسؤوليت عمل به خودت مى رسد نه به مردم. روز خود را هم به بيهودگى سپرى مكن؛ چرا كه همراه تو كسى است كه كارهايت را مى شمارد. كار نيكى را كه انجام مى دهى كوچك مشمار؛ زيرا روزى جايى آن را خواهى ديدكه خوشحالت مى كند.كاربد را هم كوچك مشمار؛ چون جايى آن را كه خواهى ديد كه تو را ناراحت مى كند. نيكى كن،چون كه من هرگز نديده ام كه چيزى همانند يك كار نيك تازه، گناه كهنه را جبران كند و به آن برسد!(2)

5- سپاسگزارى از مردم

امام رضا عليه السلام فرمود:

هركس صاحب يك نعمت و احسان را از مردم، سپاسگزارى نكند، خداى متعال را شكر نكرده است.(3)

ص: 543


1- يا عبدالعظيم! اَبلغ عنّى اوليائى السّلامَ و قل لهم ان لا يَجْعَلوُ اللشّيطانِ عَلى اَنفسِهم سبيلاً و مُرهم بالصدق فى الحديث و اداء الأمانة ... (اختصاص، ص 247).
2- يا محمد بن مسلم! لا يغرنك الناسُ من نفسِكَ فانّ الأمرَ يَصِلُ اليكَ دُونَهُمْ ولا تقطعِ النّهار عنك كذا، فانّ معك مَن يحصى عليك و ... (علل الشرايع، ص 599 حديث 49 از باب نوادر العلل).
3- مَنْ لم يَشكرالمُنعِم منَ المخلوقين لم يشكرِ اللّه عزوجل (عيون الاخبار، ج 2، ص 70).
6- حكمتهاى ناب

حضرت عبدالعظيم عليه السلام گويد: به امام جواد عليه السلام عرض كردم: اى پسر پيامبر! حديثى از پدرانت برايم بازگوى.

فرمود:پدرم،از جدم و جدم از پدرانش روايت كرده كه على عليه السلام فرمود:مردم همواره درخيرند،تا وقتى كه با هم تفاوت دارند. اگر همه با هم يكسان شوند، نابود مى شوند.

عرض كردم: بيشتر بفرما اى پسر پيامبر! پدرم از نياكانم از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود: شما را با اموالتان نمى توانيد همه مردم را جذب كنيد، پس با چهره باز و برخورد خوب، آنان را جذب كنيد ...

گفتم: باز هم بفرما، اى فرزند رسول خدا!

فرمود: پدرم از پدرانش از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده كه فرمود: همنشينى با بدان، موجب بدگمانى به نيكان مى شود.

گفتم: باز هم بيشتر، اى پسر پيامبر!

فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: ستم كردن به بندگان، بد توشه اى است براى روز قيامت.

گفتم: باز هم بيفزاى!

فرمود: على عليه السلام فرمود: انسان و ارزش او، زير زبانش نهفته است.

تا مرد سخن نگفته باشد *** عيب و هنرش نهفته باشد

گفتم: باز هم بيشتر.

فرمود: على عليه السلام فرمود: هركس قدر و موقعيت خود را بشناسد، تباه و هلاك نشود.

گفتم: باز هم بيفزاى!

فرمود: على عليه السلام فرمود: تدبير و آينده نگرى پيش از انجام كار، جلوى پشيمانى را مى گيرد ...

گفتم: باز هم بفرما، اى فرزند رسول خدا!

ص: 544

فرمود:على عليه السلام فرمود: هركس گرفتار عُجب و خودپسندى گردد،هلاك مى شود ...(1)

7- زيارت خراسان

حضرت عبدالعظيم عليه السلام گويد: امام جواد عليه السلام فرمود: هركس پدرم (امام رضا) را با معرفت به حقش، در طوس زيارت كند، بهشت را نزد خداوند براى او ضمانت مى كنم.(2)

8- زبانِ مردمىِ پيامبران

حضرت عبدالعظيم عليه السلام گويد: امام جواد عليه السلام فرمود: پدرم از پدرانش از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده است كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ما پيامبران مأموريم تا با مردم به اندازه عقل و دركشان سخن بگوييم. خداوند مرا امر فرموده به مدارا كردن با مردم، همچنانكه به واجبات، دستور داده است.(3)

9- حسابرسى بر گفتار

اميرالمؤمنين عليه السلام از جايى عبور مى كرد. به مردى برخورد كه سخنان بيهوده مى گفت. ايستاد و به او فرمود: فلانى! با اين سخنانى كه مى گويى، توسط دو فرشته موكل بر تو (كه اعمالت را مى نويسد) به سوى پروردگارت نامه مى نگارى. پس سخنانى بگو كه سودمند باشد و آنچه را بيهوده و لغو است، واگذار.(4)

ص: 545


1- لايزالُ الناس بخيرٍ ماتفاوتوا، فاذا استووا هلكوا ... (عيون الاخبار، ج 2، ص 53) حديث طولانى است، تنها جملاتى از آن برگزيده شد.
2- ضمنتُ لِمن زار ابى بطوسٍ عارفا بحقّه، الجنّةَ على اللّه تعالى (عيون الاخبار، باب ثواب زيارة الرضا عليه السلام حديث 8).
3- انّا اُمرنا معاشر الأنبياء بان تكلّمَ الناسَ بقدرِ عقولهم ... اَمرنى ربّى بِمُداراة الناس كما اَمرنى باقامة الفرائض (امالى شيخ طوسى، ص 306).
4- يا هذا! انّما تُملى على حافِظيكَ كتابا اِلى ربّك، فتكلّم بما يَعنيكَ و دَعْ مالا يَعنيكَ (امالى صدوق، مجلس نهم).
10- عصر غيبت

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: براى «قائم» ما غيبتى طولانى خواهد بود. گويا شيعيان را مى بينيم كه در دوران غيبت او، همچون گوسفندانى كه در پى چراگاه سرگردانند، دچار حيرت اند و او را نمى يابند. آگاه باشيد! هركس از شيعيان در آن دوران، بر دين خود استوار بماند و به خاطر طول كشيدن غيبت امام، گرفتار قساوت قلب نگردد، در قيامت در رتبه من خواهد بود. سپس فرمود: «قائم» ما وقتى قيام و ظهور كند، بيعت هيچ كس را بر گردن نخواهد داشت (و مأمور به تبعيت از كسى نيست) از اين رو ولادتش مخفى و خودش پنهان است.(1)

11- قائم آل محمد عليهم السلام

حضرت عبدالعظيم عليه السلام گويد: به امام جواد عليه السلام عرض كردم: اميدوارم «قائم» از اهل بيت پيامبر كه جهان را پر از عدل و قسط مى سازد، آنگونه كه پر از ظلم و جور شده باشد، شما باشيد.

فرمود: اى اباالقاسم! هريك از ما قائم به امر خداى متعال و هدايتگر به دين خداست، ولى آن قائمى كه خداوند به وسيله او زمين را از كافران و منكران پاك مى سازد و گيتى را پر از عدل و داد مى كند، كسى است كه ولادتش بر مردم پنهان است، خودش نيز از ديده ها نهان است، نام بردنش براى مردم حرام است، نام و كنيه او، نام و كنيه رسول خداست.(2)

ص: 546


1- للقائم مناغيبةٌ اَمدُها طويلٌ. كانّى بالشّيعة يَجولونَ جولان النِّعَمِ فى غيبتِهِ، يَطْلُبوُنَ المرعى فلا يَجدونَهُ، اَلا فَمَنْ ثَبَتَ منهم على دينهِ وَلم يَقْسُ قلبُه لِطولِ غِيبةِ اِمامِه فَهُوَ فى درجتى يوم القيامَةِ، ثم قال عليه السلام : اِنّ القائِمَ مِنّا اذا قامَ لم يكُنْ لاِءحدٍ فى عُنُقِهِ بيعةٌ فلذلك تَخْفى ولادته و يَغِيبُ شخصُه (كمال الدين، ص 303).
2- ... ما مِنا اِلاّ و هو قائمٌ بامراللّه عزّوجلّ و هادٍ الى دين اللّه، ولكنّ القائم الذى يُطهّراللّه عزوجل به الارضَ مِن اهل الكفر والجحودِ وَيَمْلَأُها عدلاً و قِسطا هوَالذى تخفى عَلى الناسِ ولادتُه و يَغيبُ عنهم شَخصُه و يَحْرُم عليهم تَسمِيَتُهُ و هو سَمّى رسول اللّه و كنَيّهُ ... (كمال الدين، ص 377).
12- تقدير الهى

هشت چيز است كه جز به قضا و قدرِ خداوند انجام نمى گيرد:

1- خواب 2- بيدارى 3- قدرت و توانايى 4- ضعف و ناتوانى 5- تندرستى 6 - بيمارى 7- مرگ 8 - زندگى.(1)

* * *

اينها مجموعه اى از احاديث برگزيده اخلاقى بود كه حضرت عبدالعظيم عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام و امامان ديگر روايت كرده است.

ص: 547


1- ثمانيةُ اشياء لا يكونُ إلاّ بقضاء اللّه وَقَدَرِهِ: النّوم وَالْيقظَةُ وَ القوّةُ وَالضّعفُ وَ الصِحَّةُ و المرضُ، والموت والحياة (مستدرك الوسائل، ج 3، ص 614).

زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام

فرهنگ زيارت در شيعه، از شيوه هاى اساسى احياء نام و ياد پاكان و صالحان و شهيدان و اولياى خداست.

حضور يافتن در كنار قبور شهيدان و انسانهاى والا و عالمان برجسته و انسانهاى نمونه، هم ارج نهادن به پاكى و صداقت و ايمان و جهاد آنان است، هم الگوگيرى از زندگى و الهام گيرى از نام و ياد ايشان.

تشويق بسيارى كه در روايات، نسبت به زيارت خانه خدا، زيارت مرقد رسول اكرم صلى الله عليه و آله ، زيارت سيدالشهداء عليه السلام و زيارت ائمه و امامزادگان بزرگوار عليه السلام انجام شده، يك دستور تربيتى و ارشادى است.

زيارت حرم و مرقد حضرت عبدالعظيم عليه السلام نيز در همين راستا، مورد تأكيد است و اجر و پاداش فراوان دارد.

امام هادى عليه السلام فرموده است:

«مَنْ زار قبره وَجَبتْ عَلى اللّه لَهُ الجنّة»

هركس قبر او را زيارت كند، برخداست كه بهشت را پاداش او قرار دهد.

در نقل ديگرى آمده است كه مردى از اهل رى، خدمت حضرت هادى عليه السلام رسيد. امام از او پرسيد: كجا بودى؟ گفت: به زيارت سيدالشهداء عليه السلام رفته بودم. حضرت فرمود: بدان كه اگر قبر عبدالعظيم حسنى را زيارت كنى، گويا حسين بن على عليه السلام را زيارت كرده اى.(1)

ص: 548


1- كامل الزيارات، باب 107، ص 324.

اين كه زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، پاداش بهشت دارد و همچون زيارت كربلا ارزشمند است و ثواب دارد، دليل و نشانه مقام والاى اين سيد بزرگوار نزد خدا و اهل بيت عصمت عليهم السلام است؛ چرا كه وى در آن دوران سخت و پرخطر، مطيع امامان بود و فروغ احاديث و كلمات اهل بيت عليهم السلام را در شهرهاى مختلف مى گستراند و فعاليت او در آن شرايط خطير، از ارزش خاصى برخوردار بود.

حال كه با شخصيت برجسته حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و اجر و پاداش زيارت مرقد منور او آشنا شديم، مى سزد كه با خلوص دل و قصد قربت، به حرم او مشرّف شويم و ضمن انجام آداب ظاهرى زيارت، همچون طهارت، وضو، جامه پاك و مطهر، وقار و آرامش، ادب و حضور قلب، دل را در حريم حرمش به طواف نور ببريم و بكوشيم كه زيارت ما، از «حال» و «خشوع» و «معرفت» برخوردار باشد؛ چون، تنها در اين صورت است كه بهره كامل را از زيارت اين حرم نورانى خواهيم برد.

اينك، مرغ دل را در اين حريم و حرم به پرواز درمى آوريم و آماده «زيارت» مى شويم.

زيارتنامه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

اَلسَّلامُ عَلى ادَمَ صَفْوَةِ اللّهِ، اَلسّلامُ عَلى نُوحٍ نَبِىِ اللّهِ، اَلسَّلامُ عَلى اِبْراهيمَ خَليلِ اللّهِ اَلسَّلامُ، عَلى مُوسى كَليمِ اللّهِ، اَلسَّلامُ عَلى عيسى رُوحِ اللّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خَيْرَ خَلْقِ اللّهِ، اَلسَّلامُ عَليْكَ يا صَفِىَّ اللّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِاللّهِ خاتَمَ النَّبِيينَ، اَلسَّلامُ عَليْكَ يا اَميرَالْمُؤمِنينَ عَلِىَّ بْنَ اَبىطالِبٍ، وَصِىَّ رَسُولِ اللّهِ، اَلسَّلامُ عَليْكَ يا فاطِمَةُ سَيِّدةَ نِساءِ الْعالَمينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَما يا سِبْطَىِ الرَّحْمَةِ و سَيِّدَىْ شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ سَيِّدَ الْعابِدينَ وَ قُرَّةَ عَيْنِ النّاظِرينَ، اَلسَّلامُ عَليْكَ يا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِىٍّ باقِرَ الْعَلْمَ بَعْدَ النَّبِىِّ، اَلسَّلامُ عَليْكَ

ص: 549

يا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ الصّادِقَ الْبارَّ الأَمينَ، اَلسَّلامُ عَليْكَ يا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ الطاهِرَ الطُهْرَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَلِىَّ بْنَ مُوسى الرِّضَا الْمُرْتَضى، اَلسَّلامُ عَليْكَ يا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِىٍّ التَقِىّ، اَلسَّلامُ عَليْكَ يا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ النَقِىَّ الناصِحَ الاَْمينَ، اَلسَّلامُ عَليْكَ يا حَسَنَ بْنَ عَلِىّ، اَلسَّلامُ عَلىَ الوَصِىِّ مِنْ بَعْدِهِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى نُورِكَ و سِراجِكَ، وَ وَلِىِّ وَلِيِّكَ، وَ وَلِىِّ وَلِيِّكَ، وَ وَصِىِّ وَصِيّكَ، وَ حُجَّتِكَ عَلى خَلْقِكَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَاالسَيِّدُ الزَّكِىُّ، وَ الّطاهِرُ الصَّفِىُّ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ السّادَةِ الاَْطْهارِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ الْمُصْطَفَيْنَ الاَْخْيارِ، اَلسَّلامُ عَلىَ رَسُولِ اللّهِ وَ عَلى ذُرِيَّةِ رَسُولِ اللّه وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتهُ، اَلسَّلامُ عَلىَ الْعَبدِ الصّالِحِ، اَلمُطيعِ لِلّه رَبِّ العالَمينَ، وَلِرَسوُلِهِ وَ لاَِميرِ الْمُؤمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبَاالْقاسِمِ ابْنَ السِّبْطِ الْمُنْتَجَبِ الْمُجْتَبى، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ بِزِيارَتِهِ ثَوابُ زِيارَةِ سَيّدِ الشُهَدآء يُرْتَجى، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَرَّفَ اللّهُ بَيْنَنا و بَيْنَكمُ فِى الجَنَّةِ، وَ حَشَرَنا فى زُمْرَتِكُم، وَاَوْرَدَنا حَوْضَ نَبِيِّكُم، وَسَقانا بِكَاْسِ جَدِّكُمْ مِنْ يَدِ عَلىِّ بْنِ اَبىطالِبٍ صَلَواتُ اللّهِ عَليْكُمْ، اَسئَلُ اللّهَ اَنْ يُرِيَنا فيكُمُ السُّرورَ وَالْفَرَجَ، وَ اَنْ يَجْمَعَنَا وَ اِيّاكُمْ فى زُمْرَةِ جَدِّكُمْ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وَ الِهِ، وَ اَنْ لا يَسْلُبَنا مَعْرِفَتَكُمْ، اِنَّهُ وَلِىٌّ قَديرٌ، اَتَقَرَّبُ اِلَى اللّهِ بحُبِّكُمْ، وَالْبَرائَةِ مِنْ اَعْدائكُمْ، وَ التَّسْليمِ اِلَى اللّهِ راضِيا بِهِ غَيْرَ مُنْكِرٍ وَلا مُسْتَكْبِرٍ، وَعَلى يَقينِ مآ اَتى بِهِ مُحُمَّدٌ نَطْلُبُ بِذلِكَ وَجْهَكَ يا سَيِّدى، اَللّهُمَّ وَ رِضاكَ وَالدّارَ الاْخِرَةَ، يا سَيِّدى وَابْنَ سَيِّدى، اِشْفَعْ لى فِى الْجَنَّةِ، فَاِنَّ لَكَ عِنْدَاللّهِ شَاْنا مِنَ الشَّاْنِ، اَاللّهُمِّ اِنّى اَسْئلُك اَنْ تَخْتِمَ لى بِالسَّعادَة، فَلا تَسْلُبْ مِنّى ما اَنَا فيهِ، وَلا حَوْلَ وَلاقُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعظيمِ، اَاللّهُمَّ اسْتَجِبْ لَنا وَ تَقَبَّلْهُ بِكَرَمِكَ وَ عِزَّتِكَ وَ بِرَحْمَتِكَ وَ عافِيَتِكَ، وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وِ الِهِ اَجْمَعينَ، وَسَلَّمَ تَسْليما يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ.

ص: 550

ترجمه زيارتنامه

سلام بر آدم، برگزيده خدا!

سلام بر نوح، پيامبر خدا!

سلام بر ابراهيم، دوست خدا!

سلام بر موسى، هم سخن خدا!

سلام بر عيسى، روح خدا!

سلام بر تو اى رسول خدا، اى بهترين خلق خدا، اى برگزيده خدا، اى محمدبن عبداللّه، آخرين پيامبران!

سلام بر تو اى على! اى اميرمؤمنان، جانشين رسول خدا!

سلام بر تو اى فاطمه، سرور زنان جهان!

سلام برشما دوفرزند پيامبرِ رحمت و سرور جوانان بهشتى(امام حسن وامام حسين)!

سلام بر تو اى امام زين العابدين، نور چشم اهل نظر!

سلام بر تو اى امام محمدباقر، شكافنده علوم پس از پيامبر!

سلام بر تو اى امام جعفر صادق، نيكوكار امين!

سلام بر تو اى امام موسى بن جعفر، امام پاك و مقدس!

سلام بر تو اى امام على بن موسى الرضا، پيشواى پسنديده!

سلام بر تو اى امام محمدتقى!

سلام بر تو اى امام على النقى، خيرخواه و امين!

سلام بر تو اى امام حسن عسگرى!

سلام بر وصى و جانشينِ پس از او!

خدايا! بر نور و چراغ فروزان خودت (امام زمان) درود فرست، همو كه ولى و جانشين جانشينان تو و حجت تو بر بندگان است.

ص: 551

سلام بر تو اى سرور پاك و برگزيده!

سلام بر تو اى فرزند سروران و پاكان!

سلام بر تو اى فرزند برگزيدگان و نيكان!

سلام و رحمت و بركات خدا بر رسول خدا و ذريه پيامبر!

سلام بر تو اى بنده شايسته و وارسته و مطيع خدا، پروردگار جهانيان و مطيع رسول خدا و اميرمؤمنان!

سلام بر تو اى اباالقاسم، فرزند امام مجتبى عليه السلام !

سلام بر تو اى كه با زيارت تو، اميد پاداش زيارت سيدالشهداء عليه السلام است!

سلام بر تو! خداوند ميان ما و شما در بهشت، آشنايى برقرار كند و ما را در گروه شما محشور گرداند و از حوض كوثر جدتان پيامبر صلى الله عليه و آله و به دست على بن ابى طالب عليه السلام سيراب سازد!

درود خدا بر شما باد!

از خداوند مى خواهم كه در راه شما، به ما شادى و گشايش نشان دهد و ما و شما را در گروه جدتان محمد صلى الله عليه و آله گرد آورد و معرفت شما را از ما نگيرد! همانا او عهده دار و تواناست.

با دوستى شما و بيزارى از دشمنانتان و تسليم بودن دربرابر خدا،به شما تقرب مى جوييم.

راضى ام، نه ناخوشايند و نه متكبر.

به آنچه حضرت محمد صلى الله عليه و آله آورده است، يقين دارم و بدين وسيله، رضاى تو را مى جويم.

خدايا! رضاى تو و بهشت برين را خواستارم.

اى سرور من و اى فرزند سرور من! براى ورود به بهشت، شفيع من باش؛ چرا كه تو نزد خداوند، مقام بلندى دارى!

خدايا از تو مى خواهم كه سرانجام مرا ختم به سعادت سازى و ايمان و ولايتى را كه دارم، از من نگيرى!

هيچ قدرت و نيرويى جز به قدرت خداى والا و بزرگ نيست.

خدايا! به كرم و عزّت و عافيت و رحمتت قسم، دعايمان را مستجاب و زيارتمان را قبول كن و بر محمد و خاندان او درود فرست ... يا ارحم الراحمين!

ص: 552

فهرست تفصيلى

(1)

آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

مقدمه............. 13

صندوق مطهر آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 16

درب عتيقه آهنى و كتيبه كوفى آن............. 25

دو لوحه كتيبه چوبى بر يك در منبت (مورخ به سال 848)............. 26

دو جفت در عتيقه منبت عصر صفوى............. 27

قرآن خطى نفيس............. 30

روپوش زرى عهد صفوى جهت صندوق............. 31

يك جفت پرده ماهوت عهد قاجاريه............. 31

پنجره كاشى مشبك با تصوير ناصرالدين شاه............. 32

(2)

زندگانى حضرت عبدالعظيم الحسنى عليه السلام و شخصيت دو امام زاده مجاور آن

تقريظ............. 39

ترجمه تفريظ............. 40

زندگانى حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى و شخصيت دو امام زاده مجاور آن............. 43

فصل يكم از باب يكم: هويت زيد بن الحسن المجتبى عليه السلام و شخصيت او............. 47

ص: 553

عظمت زيد............. 47

گفتار مفيد در ارشاد درباره زيد............. 48

ابيات محمد بن بشر در مدح زيد............. 48

مرثيه قدامت در فوت زيد............. 49

مدت زندگانى زيد و عقيده او............. 49

زوجه و اولاد زيد ابن الحسن عليه السلام ............. 50

كانون عفت يا داستان نفيسه خاتون............. 50

ابيات نفيسه خاتون در حال مرگ............. 51

عبادت نفيسه خاتون............. 51

همسر و شوهر نفيسه خاتون............. 51

گفتار ابوالحسن عمرى نسابه درباره نفيسه خاتون............. 51

گفتار بعضى از عامه درباره نفيسه............. 51

عقايد اهل سنت نسبت به نفيسه خاتون............. 52

فصل دوم از باب يكم: هويت حسن الامير بن زيد بن الحسن عليه السلام و شخصيت او............. 53

ابيات ابن هرمه............. 55

حكايت حسن الامير و داود بن مسلم شاعر............. 55

اشعار داود در مدح جعفر بن سليمان............. 55

اشعار داود در مدح حسن الامير............. 56

حكايت امام صادق عليه السلام و حسن الامير با منصور خليفه............. 56

قصه حسن الامير با منصور خليفه و سر ابراهيم بن عبداللّه............. 58

مدت زندگانى حسن الامير و عدد فرزندان او............. 58

فصل سوم از باب يكم: هويت على الشديد بن حسن الامر و شخصيت او............. 60

بردن على الشديد و سادات حسنى را به اسيرى طرف كوفه............. 61

گفتار ابوالفرج در شهادت عبداللّه محض............. 61

ص: 554

زوجه و فرزندان على الشديد............. 62

فصل چهارم از باب يكم: هويت عبدالله القافه بن على الشديد و شخصيت او............. 63

فرزندان عبدالله قافه............. 63

گفتار سيد شهاب الدين النجفى در برادران حضرت عبدالعظيم............. 64

فصل يكم از باب دوم: هويت عبدالعظيم بن عبدالله الحسنى و شخصيت او............. 65

گفتار صاحب بن عباد در شخصيت آن حضرت............. 65

گفتار صاحب «عمدة الطالب» در جلالت آن حضرت............. 66

گفتار سيدمرتضى علم الهدى در عظمت آن حضرت............. 66

گفتار شيخ حرعاملى صاحب «وسائل الشيعه» در حيثيت آن حضرت............. 67

گفتار ميرداماد در سيادت و بزرگوارى آن حضرت............. 67

فصل دوم از باب دوم: روش آن حضرت در مدينه و عراق قبل از مهاجرتش به ايران............. 69

ترجمه چند بيتى از قصيده دعبل، در تفرق خاندان على و زهرا............. 70

عبادت و سخاوت آن حضرت............. 72

مقام علم و دانش آن حضرت از توصيه حضرت هادى............. 73

ادراكش سه تن از حضرات امامان را............. 73

ادب آن حضرت در مجلس حضرت هادى عليه السلام ............. 74

حديث عرض دين آن حضرت............. 76

كيفيت عرض دين آن حضرت محضر حضرت هادى در سامره............. 78

نتيجه و فايده دينى اين حديث شريف و گفتار مؤلف............. 81

فايده دينى اين حديث و يا مدركى از مدارك ما............. 81

نتيجه استدلال و تمسك به اين حديث متين............. 82

كسانى كه خدمت امامها عرض دين نموده اند............. 83

فصل سوم از باب دوم: هجرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام از عراق به ايران............. 85

تقريب قول نجاشى و صاحب............. 85

ص: 555

گفتار بعضى ديگر در هجرت آن حضرت............. 86

گفتار و عقيده جماعت ديگر در سبب هجرت آن حضرت............. 87

ذكر عده اى از نواب و وكلاء امامها............. 88

احوال آن حضرت در شهر رى............. 90

كرامت آن حضرت در شهر رى............. 91

اين قبر مكشوف آن حضرت از كيست............. 92

فصل چهارم از باب دوم: شرح احاديث عبدالعظيم حسنى............. 93

اخبارى كه از امام جواد عليه السلام روايت نموده............. 96

حديث اوّل در خصوص دعاى شب اوّل ماه رمضان............. 96

حديث دوم در شماره گناه هاى بزرگ............. 97

حديث سوم اخلاقى و اجتماعى و مدنى............. 101

يكى از پيش بينى هاى اين حديث كه اميرالمؤمنين عليه السلام نموده............. 102

حديث چهارم دينى و اخلاقى مخصوص نسوان و بانوان............. 106

حديث پنجم در خصوص اسلام............. 107

حديث ششم در ضيافت كردن سلمان اباذر را............. 108

حديث هفتم و هشتم در اين كه مهدى موعود كيست و كدام است............. 110

حديث نهم اجتماعى و اخلاقى و مدنى............. 112

حديث دهم تا سيزدهم در زيارت حضرت رضا عليه السلام ............. 113

اخبارى كه از امام هادى عليه السلام روايت نموده............. 115

حديث اوّل از دسته دوم اخبار آن حضرت دينى و اخلاقى است............. 115

حديث دوم در خصوص سه خليفه............. 117

ترجمه اصل حديث............. 118

گفتار مؤلف در اطراف اين حديث............. 118

دفع اشكال وارد در اين باب............. 121

ص: 556

حديث سوم در اوقات زناشويى............. 121

حديث چهارم در معناى رجيم............. 122

حديث پنجم در اين كه گناه از خدا است و يا از بنده خدا............. 122

متانت اين حديث............. 123

اخبارى كه از ساير امامها عليهم السلام روايت نموده............. 124

حديث اوّل در موضوع ولايت آل محمد............. 124

حديث دوم در خصوص خانه خريدن شريح قاضى............. 126

ترجمه متن حديث............. 127

مكالمات على بن ابى طالب با شريح در خصوص خانه اش............. 127

قباله اى كه اميرمؤمنان براى خانه شريح قاضى بيان فرمود............. 127

حديث سوم به توسط چند تن از روات از حضرت باقر............. 129

حديث چهارم در خصوص لوحى كه نامهاى ائمه دين در اوست............. 129

حديث پنجم در نامهاى گرامى حضرت زهرا عليه السلام از امام ششم............. 130

حديث ششم در تفسيربعضى ازآيات قرآن از امام رضا 7............. 131

حديث هفتم در خصوص وظيفه مردم نسبت به يكديگر............. 132

حديث هشتم در اين كه مؤمن كيست و مسلم كيست............. 133

حديث نهم دينى در خصوص شب جمعه از حضرت رضا عليه السلام ............. 133

حديث دهم در هشت چيز كه از فرمان مخلوق بيرون است............. 134

حديث يازدهم در خصوص ولايت از امام محمدباقر عليه السلام ............. 135

حديث دوازدهم در موضوع سابق از امام جعفرصادق عليه السلام ............. 135

حديث سيزدهم در موضوع گذشته از امام محمدباقر عليه السلام ............. 136

حديث چهاردهم در تفسير نورى كه در قرآن مجيد است............. 136

حديث پانزدهم در آزاد نبودن مؤمن در دنيا............. 137

ص: 557

فصل پنجم از باب دوم: در وفات آن حضرت و سبب آن............. 139

گفتار صاحب مجمع البحرين و بعضى ديگر در سبب وفات آن حضرت............. 140

تقريب قول طريحى و كوفى............. 140

طريق سوم سبب وفات آن حضرت............. 141

تقريب گفتار سوم در سبب وفات آن بزرگوار............. 142

گفتار صدوق در شهادت بزرگان دين............. 142

آن بزرگوار حايز مقام شهادت است............. 144

مدفن آن حضرت در مسجد شجره رى............. 145

فصل ششم از باب دوم: در زيارت قبر آن حضرت............. 147

زيارت يعنى چه............. 147

اخبار ثواب زيارت قبر آن حضرت............. 147

خبر معروف حضرت هادى عليه السلام در ثواب زيارت آن حضرت............. 149

وجه تشبيه زيارت آن حضرت به زيارت حضرت حسين عليه السلام ............. 149

جهت تشبيه چيست............. 150

وجه دوم تشبيه............. 151

خبر دوم در ثواب زيارت آن حضرت از امام رضا عليه السلام ............. 151

فصل هفتم از باب دوم: خاندان و اعقاب آن حضرت............. 153

گفتار صاحب منتقله در انتقال فرزند آن حضرت............. 155

اسباط حضرت عبدالعظيم در بلده طيبه قم............. 155

اعقاب و اسباط آن حضرت در اطراف مازندران و رى............. 155

گفتار صاحب كتاب مشجرات در فرزندان آن حضرت............. 156

فصل هشتم از باب دوم: اصحاب و حوارى آن حضرت و داستان احمد برقى............. 157

گفتار محدث نورى درباره احمد برقى............. 157

سهل بن زياد آدمى رازى............. 158

ص: 558

عقيده كلينى و صدوق درباره سهل رازى............. 159

احمد بن مهران رازى............. 159

جمعى ديگر از اصحاب و روات آن حضرت............. 159

كتابهاى آن حضرت............. 160

خاتمه كتاب............. 161

فصل اوّل: بنا و سازمان آستانه مقدسه آن حضرت............. 161

فصل دوم از خاتمه: در كرامات آن حضرت............. 163

مقدمه مؤلف در كرامات آن حضرت............. 163

مؤمن نزد خدا مقرب است............. 163

كرامت اوّل آن حضرت درباره مؤلف............. 167

كرامت دوم كه براى يكى از برادران ايمانيم واقع شد............. 168

فصل سوم از خاتمه: مزارهاى مجاور آن حضرت............. 169

اوّل امامزاده حمزه موسوى............. 169

گفتار علامه نجفى در قبر امامزاده حمزه موسوى............. 170

عقيده قاضى نوراللّه در قبر مجاور مرقد حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 170

دوم امامزاده عبداللّه الطاهر الحسينى............. 171

در اثبات عدم تأثير خاك در بعضى از بدنها بدليل نقلى و دليل حسى............. 172

كرامت شاهزاده عبداللّه الطاهر و علت بنا آستان آن............. 174

پدران گرامى شاهزاده عبداللّه طاهر و پاره اى از احوال زيد شهيد عليه السلام ............. 175

فرزندان زيد شهيد و شمه اى از داستان يحيى بن زيد............. 176

جد پنجمى شاهزاده عبداللّه طاهر حسين ذى الدمعه............. 177

جد چهارم شاهزاده عبداللّه طاهر يحيى بن حسين ذى الدمعه............. 178

جد سوم شاهزاده عبداللّه طاهر عيسى بن يحيى............. 178

جد دوم آن حضرت حسين احول بن عيسى............. 179

ص: 559

جد اوّل شاهزاده عبداللّه طاهر حسن بن حسين احول............. 179

همسايه گرامى حضرت عبدالعظيم ابوالفتوح رازى خزاعى............. 180

فصل چهارم از خاتمه: منظره صحن مقدس حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 181

كتابخانه آستانه مقدسه............. 184

خاندان توليتى آستانه مقدسه............. 186

مدارك و منابع كتاب............. 189

(3)

آستانه رى؛ مجموعه اسناد و فرامين

مقدمه............. 193

نسب حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 205

مهاجرت حضرت عبدالعظيم عليه السلام به رى............. 207

قديمى ترين قبه حضرت عبدالعظيم............. 209

آثار باستانى آستانه............. 210

فرمانها............. 217

متوليان آستانه............. 223

اسناد و فرامين............. 247

فرمان شاه طهماسب صفوى............. 249

فرمان شاه طهماسب اوّل............. 254

وقف نامه قريه خلازير............. 263

فرمان شاه عبّاس دوم............. 267

سيور غال آستانه............. 267

فرمان شاه سليمان اوّل............. 268

فرمان شاه طهماسب دوم............. 270

ص: 560

فرمان توليت ميرزا محمدعلى الحسينى............. 270

فرمان شاه طهماسب دوم............. 273

فرمان كريم خان زند............. 275

فرمان دائر باسترداد زرگنده و بعضى مزارع شميران............. 277

فرمان محمّدشاه (غازى) پسر عبّاس ميرزا............. 279

فرمان محمّد شاه (غازى) پسر عبّاس ميرزا............. 281

فرمان ناصرالدين شاه قاجار............. 283

فرمان ناصرالدّين شاه قاجار............. 285

فرمان ناصرالدين شاه قاجار............. 287

خلاصه وقفنامه مورخ شوال 1284............. 289

حكم نيابت توليت مرحوم حاج سيّد هدايت اللّه............. 291

فرمان مظفرالدّين شاه قاجار............. 293

حكم نيابت توليت مرحوم حاج سيّداحمد هدايتى............. 295

(4)

زندگانى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

گفتار مؤلف كتاب............. 298

بخش اوّل: پدران و برادران حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 299

1- پدران حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 299

شرح حال زيد بن حسن عليه السلام ............. 299

حسن بن زيد............. 305

على بن حسن بن زيد............. 306

عبدالله پدر حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 306

2- برادران حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 307

ص: 561

بخش دوم: ولادت حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 308

بخش سوم: دوران زندگى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 309

1- عرض عقيده حضرت عبدالعظيم به حضرت هادى عليه السلام ............. 309

2- علت آمدن حضرت عبدالعظيم به شهر رى............. 311

3- تأليفات حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 312

4- رواياتى از حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 312

اصول كافى............. 313

محاسن برقى............. 317

كامل الزيارة............. 317

كتاب من لايحضره الفقيه............. 318

كتاب توحيد صدوق............. 318

كتاب معانى الأخبار............. 319

كتاب اختصاص............. 320

كتاب علل الشرايع............. 321

كتاب عيون اخبار الرضا عليه السلام ............. 323

امالى شيخ طوسى............. 327

امالى صدوق............. 328

بخش چهارم............. 333

1- وفات حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 333

2- گنبد و بارگاه حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 334

3- توليت آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 335

بخش پنجم............. 337

1- فرزندان حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 337

ص: 562

2- زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 338

خاتمه............. 339

قبر امام زادگانى كه در اطراف حضرت عبدالعظيم هستند............. 339

قبر علمائى كه در اطراف قبر حضرت عبدالعظيم قرار دارند............. 341

(5)

تاريخ مختصر كتابخانه مقدسه حضرت عبدالعظيم عليه السلام

خطبه............. 345

تاريخ آستانه در عهد صفويه............. 347

نظرى به آستانه حضرت عبدالعظيم در دوره صفويه............. 348

تأسيس كتابخانه جديد............. 348

سرويس كار كتابخانه و طرز استفاده از كتب آن............. 352

حديث در فضيلت على عليه السلام ............. 352

(6)

شرح احوال حضرت عبدالعظيم عليه السلام و حضرت امامزاده حمزه عليه السلام

هويت و شخصيت حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 355

هويت امامزاده حمزه عليه السلام ............. 357

سند ارزنده تاريخى............. 358

درگاه و كتيبه آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 358

بنيادگذار آرامگاه............. 360

تعميرات اساسى دو مسجد............. 361

امامزاده سيد طاهر عليه السلام ............. 365

ص: 563

(7)

رى عروس البلاد

مقدمه............. 369

اهميت و موقعيت علمى رى............. 371

بنيانهاى اقتصادى شهر رى............. 377

ويژگيهاى جمعيتى شهر رى............. 382

(8)

تاريخ زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام و امامزادگان مجاور

نام و نسب حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 387

دوران حيات حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 388

حضرت عبدالعظيم عليه السلام چند تن از ائمه را درك نمود............. 388

جايگاه حضرت عبدالعظيم در مجلس امام دهم 8............. 389

شرح عرض دين حضرت عبدالعظيم نزد امام هادى8............. 390

فضائل حضرت عبدالعظيم عليه السلام از زبان ائمه............. 391

گفتار علماء درباره حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 392

مخالفت حضرت عبدالعظيم عليه السلام با خليفه وقت............. 393

ورود حضرت عبدالعظيم عليه السلام به رى و وفات آن بزرگوار............. 394

تاليفات حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 395

احاديث از قول حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 395

اولاد حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 397

مشايخ و اساتيد روايى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 398

راويان و شاگردان حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 398

آداب زيارت و طريقه توسل به حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 399

ص: 564

يكى از كرامات حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 399

تاريخ بناى بقعه منوره............. 401

آثار و اشياء تاريخى گرانبهاى آستان............. 402

تحول اخير و پروژه طرح توسعه آستان مقدس............. 403

امامزاده حمزه عليه السلام ............. 405

امامزاده طاهر عليه السلام ............. 405

بعضى از افراد مدفون در اطراف بقعه و بيوتات............. 406

(9)

آفتاب رى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام

مقدمه............. 411

فصل اوّل: گلى از گلستان حسنى............. 413

ولادت............. 413

شهر پيامبر............. 414

خاندان حسنى............. 416

الف - نياكان............. 416

ب - پدر............. 418

ج - مادر............. 418

د - همسر............. 418

ه - فرزند............. 419

فصل دوم: همنشين هشتمين امام عليه السلام ............. 421

اندرز قدسى............. 422

ايمانِ ابوطالب............. 424

فصل سوم: با جمال جواد عليه السلام ............. 426

ص: 565

گناهان كبيره............. 427

پيامبرى پس از سليمان عليه السلام ............. 431

وديعه نبوى............. 432

زائر حرم رضا............. 433

مهدى امت............. 434

پيام آور حديث معراج............. 437

ياد از سلوك آسمانيان............. 438

دريادار حكمت امام عليه السلام ............. 438

خط يار............. 439

فصل چهارم: در كشتى هدايت............. 443

بر آستان برگزيده خدا............. 445

پرسش الهى............. 448

مزد زيارت............. 448

از شگفتيهاى عصر ظهور............. 449

عرض دين............. 449

فصل پنجم: حلقه وصل............. 452

مشايخ............. 453

راويان............. 467

تأليفات............. 470

فصل ششم: ريشه هاى هجرت............. 472

فراى بيدادگرى............. 473

تنديس پايدارى............. 474

آل على عليهم السلام ............. 477

ص: 566

كتيبه شكيب............. 480

در آستانه هجرت............. 484

فصل هفتم: آفتاب رى............. 487

سيماى رى............. 487

ورود عبدالعظيم............. 491

بر مزار امامزاده حمزه............. 492

وكيل امام............. 494

روايت رؤيا............. 495

بر بال ملائك............. 496

ثواب زيارت............. 497

آستان مقدس............. 499

الف - تاريخچه............. 499

ب - آرميدگان بارگاه............. 501

جايگاه آستان در تاريخ سياسى معاصر............. 506

درياى كرامت............. 508

زيارتنامه............. 512

مآخذ و منابع............. 513

(10)

نگين رى؛ آشنايى با شخصيّت حضرت عبدالعظيم عليه السلام

پيشگفتار............. 525

حضرت عبدالعظيم عليه السلام كيست؟............. 527

در محضر سه امام............. 529

ماجراى «عرضه عقايد»............. 530

ص: 567

چرا هجرت؟............. 533

ورود به «رى»............. 535

پايان عمر............. 537

حريم نور............. 539

در جوار نور............. 540

دوازده گوهر ناب............. 541

1- انتظار............. 542

2- زيارت كربلا............. 542

3- رفتار مكتبى............. 542

4- حسابرسى اعمال............. 543

5- سپاسگزارى از مردم............. 543

6- حكمتهاى ناب............. 544

7- زيارت خراسان............. 545

(8) زبانِ مردمىِ پيامبران............. 545

9- حسابرسى بر گفتار............. 545

10- عصر غيبت............. 546

11- قائم آل محمد عليهم السلام ............. 546

12- تقدير الهى............. 547

زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 548

زيارتنامه حضرت عبدالعظيم عليه السلام ............. 549

ترجمه زيارتنامه............. 551

ص: 568

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109