دانشمندان و مشاهیر حرم حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام و شهر ری

مشخصات کتاب

سرشناسه : هزار، علیرضا، - 1353

عنوان و نام پديدآور : دانشمندان و مشاهیر حرم حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام و شهر ری/ به کوشش علی رضا هزار

مشخصات نشر : قم: دار الحدیث، 1382.

مشخصات ظاهری : 2 ج(848 ص.)

فروست : (مجموعه آثار کنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظیم علیه السلام؛ 18، 19)

مجموعه آثار کنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظیم علیه السلام؛ ج. 18، 19

شابک : 964-7489-37-440000ریال:(دوره) ؛ 964-7489-37-440000ریال:(دوره) ؛ 964-7489-37-440000ریال:(دوره) ؛ 964-7489-37-440000ریال:(دوره)

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

یادداشت : کتابنامه

موضوع : عبدالعظیم بن عبدالله(ع)، - 250؟ق

ری -- سرگذشتنامه

شناسه افزوده : کنگره بزرگداشت علمی معنوی حضرت عبدالعظیم(ع) (1382: تهران)

رده بندی کنگره : BP53/5/ع 2م 27،19-18.ج

رده بندی دیویی : 297/984

شماره کتابشناسی ملی : م 82-34406

ص: 1

جلد 1

اشاره

هزار ، عليرضا، 1353 -

دانشمندان و مشاهير حرم حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و شهر رى / به كوشش: على رضا هزار . - قم : دارالحديث ، 1382 .

2 ج . - (مجموعه آثار كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم عليه السلام ؛ 18 ؛ 19)

... ريال ... - ... - 964 ISBN

1 . رى - دانشمندان - سرگذشتنامه . 2 . رى - امامزادگان. 3 . رى - آرامگاهها. الف . كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام . ب . عنوان .

1382 2 د 4 ه /54 BP996/297

شابِك :

سازمان چاپ و نشر

دانشمندان و مشاهير حرم حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و شهر رى

به كوشش : على رضا هزار

از مجموعه آثار كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم عليه السلام - 18

ناشر : سازمان چاپ و نشر دار الحديث

چاپ : اوّل ، بهار 1382

چاپخانه :

شمارگان : 1000

قيمت :

تلفن : 7741650 0251 - 7740523 0251 ص . پ : 4468 / 37185

ص: 2

سازمان چاپ و نشر

مؤسسه فرهنگى دارالحديث

ص: 3

ص: 4

پیشگفتار

تاريخ بشر را هماره ستارگانِ فروزانى مشعلدار بوده اند، تا آدمى بر جهالت و تاريكى فائق آيد و بتواند وديعه خداوندىِ نهفته در درونش را بپرورَد و خويشتن را از نادانى، درنده خويى و پستى برهاند.

طلايه داران اين منظومه فروزان، پيامبران الهى و جانشينان پاك نهاد و معصوم آنان اند و در صف بعد، دست پروردگان آنها، يعنى عالمان دين، محدّثان، مفسّران و... كه در دانش و سلوك، پاى در جاى پاى آنان نهادند.

شهر رى به عنوان يكى از پايگاههاى كهن تشيع، مَهْد رشد و بالندگى عالمانى از اين تبار (چون ثقه الاسلام كلينى، شيخ صدوق، ابوالفتوح رازى و...) بوده است، و حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام را مى توان پايه گذار اين مَهْد و حركت علمى و فرهنگى دانست.

آستان حضرت عبدالعظيم و مؤسسه فرهنگى دارالحديث (دانشكده، پژوهشكده، انتشارات)، طرحى را با عنوان «گراميداشت بزرگان و عالمان رى» در دست گرفت تا در پرتو شناساندن اين چهره هاى ماندگار، برخى فعاليتهاى پژوهشى و فرهنگى نيز سامان يابد.

در اين طرح، نخستْ چهار تن از بزرگان و عالمان رى انتخاب شدند كه در صدر آنان حضرت عبدالعظيم عليه السلامجاى مى گيرد.

حضرت عبدالعظيم عليه السلام مشعل فروزانى است كه از دوران حيات خويشتن تاكنون برتاريخ تشيع و ايران، پرتو افكنده و بر معنويت، دانش و فرهنگ شيعه در اين مرز و بوم، تأثيرگذار بوده است. از اين رو، نخستين گام در اجراى طرح، كنگره بزرگداشت ايشان خواهد بود.

اهدافى كه برگزارى اين كنگره دنبال مى كند، عبارت است از:

1 . معرفى و بزرگداشت شخصيت علمى و معنوى حضرت عبدالعظيم عليه السلام؛

2 . ترويج معارف حديثى اهل بيت عليه السلام ؛

3 . تحقيق و پژوهش در ميراث حديثى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ؛

4 . شناخت جايگاه آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلام و تأثيرآن برتحولات تاريخ تشيّع در ايران.

ص: 5

اين طرح، در آبان ماه 1380 در نخستين جلسه شوراى سياستگذارى - كه از عالمان و فرزانگان و نخبگان فرهنگى اند - به تصويب رسيد و كميته علمى كنگره از خرداد 1381 كار خود را آغاز كرد.

كميته علمى با فرصت اندكى كه در اختيار داشت، برنامه هاى خود را در پنج حوزه ساماندهى كرد:

1 . تأليف، تصحيح و گردآورى آثار مربوط به حضرت عبدالعظيم و شهر رى (كتاب و مقاله).

2 . سفارش و فراخوان نگارش مقاله.

3 . سفارش انتشار ويژه نامه هايى از سوى نشريات، همزمان با برگزارى كنگره.

4 . انتشار لوح فشرده (CD)توليدات علمى كنگره.

5 . انتشار خبرنامه.

با يارى خداوند و مدد قدسى روح حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، در حوزه نخست، بيش از بيست و دو

جلد كتاب آماده شد كه همزمان با برگزارى كنگره، توزيع مى گردد. همچنين مقالات منتخب و تأييد شده علمى در سه جلد، عرضه خواهند شد.

دو ويژه نامه از سوى مجلات علمى و نيز خبرنامه كنگره در پنج شماره عرضه خواهد شد.

همه اين آثار، علاوه بر نشر مكتوب، بر روى يك لوح فشرده (CD)تا هنگام برپايى كنگره در اختيار علاقه مندان قرار مى گيرد.

گفتنى است با فرصت اندك و حجم گسترده برنامه هاى علمى، وجود نقايص، امرى طبيعى است كه اهل فضل و دانش آن را بر ما خواهند بخشيد و ما را از نصايح عالمانه خويش بهره مند خواهند ساخت.

اميد است اين مجموعه، مقبول درگاه الهى و مورد عنايت روح بزرگ و قدسى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلامقرار گيرد و در گسترش و بالندگى فرهنگ و معارف تشيع، سودمند افتد.

در پايان از همه كسانى كه در به ثمر رسيدن اين برنامه ها سهم وافر داشتند؛ توليت محترم آستان حضرت عبدالعظيم عليه السلامو رياست محترم مؤسسه فرهنگى دارالحديث، شوراى عالى سياستگذارى، مديران محترم آستان حضرت عبدالعظيم و مؤسسه فرهنگى دارالحديث و به ويژه فاضل گرانقدر جناب آقاى على اكبر زمانى نژاد - كه بار عمده بر دوش ايشان بود - سپاسگزارى مى شود.

مهدى مهريزى

دبير كميته علمى

بهار 1382

ص: 6

به نام خداوند بخشنده مهرورز

مقدمه مؤلف

در تاريكزار بى تپشِ زندگىِ توده ها ، اين مشعل روشنايى آفرينِ دانش است كه فروغ و زندگى و شور و تپش مى آفريند .

روح زندگى ، ناموس اجتماع ، شعله تاريخ ، چكاد معنويت ، غرور مايه انسانى و شور و شعور سيّال و عزيز جامعه ، دانش و دانشمندان است .

شهر رى ، در ميانِ شهرهاى ِ فراخْ كرانِ ايران ، در شمار آنهايى است كه عالمان و مشاهير بى شمارى در آن زيسته ، برباليده ، درگذشته و آرميده اند .

در مجموعه اى كه فرا روى شماست ، كوشيده ايم تا دانشوران و نامبرداران مدفون در حرم رحمت سار حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و شهر رى را باز شناخته و زيستامه يا شناخت نامه آنان را ترسيم و تصوير و تسويد كنيم .

پيش از ما و كتاب حاضر ، كسان ديگرى در همين مقوله سعى ها برده اند و كتاب ها قلمى كرده اند . اثر حاضر نه اولين است و نه بهترين . اگر هم اندك قوتى در آن هست از آن روست كه مستظهر به تلاش بزرگان پيشين است .

سخن برناردو شاتر بسى شنيدنى است كه مى گفت:

ما كوتوله هايى هستيم كه روى دوش غول ها نشسته ايم و براى همين از آنها بهتر و بيشتر مى بينيم . چشم مان قوى تر و قدمان بلندتر نيست ، اما سوار گرده غول آساى آنها شده ايم .(1)

نيوتن نيز مى گفت:

اگر توانسته ام افق را اندكى دورتر از ديگران ببينم ، بدان سبب است كه بر شانه

ص: 7


1- . ژاك لوگوف ، روشنفكران در قرون وسطى ، ترجمه حسن افشار ، ج 1 ، تهران ، نشر مركز ، 1376 ، ص 34 .

غولان ايستاده ام .(1)

دانشمندِ سختْ كوشِ لطيفْ نگار ، مرحوم محمّد شريف رازى رحمه الله از سلسله جنبانان و پيشگامان مسيرى است كه ما به تازگى در آن گام نهاديم . كتاب گرانْ ارجِ اختران فروزان رى و تهران و نيز جلد چهارم كتاب گنجينه دانشمندان رى ، ما را در طراحىِ هندسه اين كتاب و تدوين ساختار و بافتار آن بسيار مدد رساند .

مدخل هاى اين كتاب را دانشوران و پژوهندگان بسيارى سامان داده اند كه نگارنده وامدار خامه يكان يكان آنان است . نام شريف و فاخر آن عزيزان بدين قرار است .

1 . احسن ، محمّد رضا .

2 . انصارى قمى ، ناصر الدين .

3 . پارسا ، شفيق .

4 . پورمهر ، سيد كمال .

5 . ترابيان فردوسى ، محمّد .

6 . حائرى ، سيد مهدى .

7 . حسين زاده ، محسن .

8 . حضرتى آشتيانى ، صادق .

9 . حكيمى ، احمد .

10 . خرسند ، حامد .

11 . خسروى ، كاظم .

12 . سليمانى آشتيانى ، مهدى .

13 . صدرايى خويى ، على .

14 . عادلخانى ، حسن .

15 . عباسى ، روح اللّه .

ص: 8


1- . ا . ح . آريان پور ، پژوهش ، ج 3 ، تهران ، امير كبير ، 1358 ، ص 25 - 26 .

16 . گلى زواره اى ، غلامرضا .

17 . محجوبى ، فاطمه .

18 . مطلبى سيد ابو الحسن .

19 . منيب ، محمّد .

20 . مؤذنى ، حسين .

علاوه بر مقالات مستقلى كه بوسيله نويسندگان پيشگفته نگاشته شده است ، چندين زيست نوشته هم از كتاب هاى مهمى مانند ، دائرة المعارف تشيع؛ اثر آفرينان؛ رجال بامداد؛ مفاخر اسلام؛ دائرة المعارف بزرگ اسلام گزيده و استخراج شده كه با نام نويسنده آن در مجموعه حاضر درج شده است .

شناسايى آرميدگان حرم و شهر رى ، نخستين قدم بود و گام ديگر پس از آن تدوين حال نامه . گاه مى شد كه از شخصِ مشهورى هيچ اطلاع و آگاهىِ مكتوبى در دست نبود ، و روزهاى بسيارى براى نيل و صيد اطلاعات و نشانه هاى مربوط به حيات آن فرد سپرى مى شد كه گاه پر ثمر بود و گاه عقيم .

معلم توانا و محبوب ، مرحوم نيرزاده يكى از آن موارد بود . نام وى در كتاب هايى كه درباره تهران و رى نوشته شده نيامده است . روزى كه به طور اتفاقى دانستم در حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلامآرميده است ، بسيار مباهى و متبهج شدم كه مى توانم با تنظيم كوته نوشتى درباره او ، خدمتى به جامعه علمىِ آموزش و پرورش و معلمان عاشق و عاشقان معلم كرده باشم . هر چه كاويدم و نوشتارهايى را كه مظان بحث بود تصفح كردم ، كمتر يافتم . دوستى رهنمايم شد كه فرزند مرحوم نيرزاده در دبستان علوى تهران به تعليم و تدريس روزگار مى گذراند . با سرعت و اشتياق فراوان با ايشان تماس گرفتم و خواسته ام را خواستم؛ ايشان هم پس از لتيّا و اللّتى پذيرفت . با

آنكه مكرر پى گيرى كردم ولى توفيق رفيق نشد ، و ترجمه پدر از جانب پسر نوشته نشد و كامروا نشديم .

ص: 9

پى افزود:

خداىِ دلْ آراىِ دلْ آرام را شاكرم كه گزارد اين تكليف را تكليفم كرد . نيز بر روحِ قدسىِ عبدالعظيم حسنى عليه السلام فروتنانه سلام و صلوات مى افشانم كه هم نشينى با ياد و خاطره مجاورانش را روزيم كرد .

سائلى را گفت آن پير كهن *** چند از مردان حق گويى سخن

گفت خوش آيد زبان را بر دوام *** تا بگويد حرف ايشان را مدام

گرنيم زيشان ، ازيشان گفته ام *** خوشدلم كاين قصه از جان گفته ام

همچنين برادر دانشمندم جناب مهدى سليمانى آشتيانى را سپاس مى گزارم كه تهيه و نگارش بسيارى از مدخل هاى اين مجموعه برعهده قلم و قدم او بود . و نيز وامدار راهنماييهاى جناب آقاى حسين مؤذنى ، رياست محترم كتابخانه آستان مقدس حضرت عبدالعظيم عليه السلام هستم كه بسيارى از نانموده ها و نادانسته ها را بر حقير نمود و آگاهانيد . و از صديقِ جانْ نواز و كتابشناس توانا جَناب استاد ابوالفضل حافظيان بسى تشكر مى كنم كه با مساعدت هاى فراوانش طَىّ اين طريق را برايم هموار كرد . از آقايان على رضا شوندى و محمّد كريم صالحى نيز كه در حروف نگارى و صفحه آرايى كتاب بسيار كوشيدند و استعجال هاى نگارنده را برتابيدند بسيار متشكرم .

نيك مى دانم كه پس از نشر اين كتاب ، در مرور ايام به عالمان و مشاهير ديگرى دست پيدا مى كنيم كه ذكر نام و شرح حالشان را از كف داده ايم . بر اين حادثه آينده ،اكنون دريغ مى بريم .

گمان مبر كه به پايان رسيد كار مغان *** هزار باده ناخورده در رگ تاك است

على رضا هَزار

قم

20/12/81

ص: 10

1 ابراهيم حكيمى

(1288 قمرى)

پسر ميرزا ابوالحسن حكيم باشى . اصل اين خانواده اصفهانى بوده و بعد در بروجرد و پس از آن در تبريز ساكن شده اند . پس از فوت پدرش ، در تحت سرپرستى برادر بزرگ خود ، نصرت الحكماء براى تحصيل طب ، تقريبا در حدود سال 1312 ه ق . به پاريس مسافرت كرد ، و چند سالى در پاريس مشغول به تحصيل طب بود ، از قرارى كه شنيده شد ، تحصيلات طبى او در ابتداء خوب بوده ، ولى بعدها ، بواسطه متاركه و عمل نكردن ، و عدم علاقه به اين كار ، از اطلاعات پزشكى او خيلى كاسته شده بود در سفرهاى مظفر الدين شاه به اروپا اغلب همراه او بوده و كمى قبل از فوت ميرزا محمود خان حكيم الملك ، وزير دربار ، به تهران آمده و در جزء اجزاى خلوت مظفر الدين شاه داخل و حكيم باشى شاه گرديد و پس از فوت حكيم الملك عموى خود لقب او را يافت و بعد بواسطه دسائس دربارى و همچنين خبطى كه در مقدار دارو دادن به مظفرالدين شاه نمود اجبارا از سمت خود ، طبيب مخصوص شاه ، بكلى كناره كرد و دكتر خليل خان ثقفى اعلم الدوله جاى وى را اشغال نمود . در زمان مشروطيت در دوره اول مجلس شوراى ملى (1324 هجرى قمرى) از طرف مجلس وكيل گرديد پس از توپ بستن مجلس شوراى ملى (1326 ق .) مدتى در سفارت فرانسه متحصن و بعد از گرفتن تأمين و خروج از سفارت در تهران بود تا فتح تهران در سال (1327 ق .) صورت گرفت و در اين سال عضو مجلس عالى و بعد عضو هيأت مديره

ص: 11

گرديد . و در دوره دوم مجلس شوراى ملى (1328 ق .) از طرف آذربايجان و تهران به وكالت منتخب و وكالت آذربايجان را قبول كرد در 17 رجب 1328 هق . براى اولين بار در دوره تازه ، وزير شده و به شغل وزارت ماليه در كابينه ميرزا حسن خان مستوفى الممالك انتخاب شد .

ادوارد برون در كتاب انقلاب ايران تأليف خود مى نويسد:

در كابينه اى كه پس از خلع محمّد على شاه از سلطنت بدون نخست وزير تشكيل يافت حكيم الملك وزير فرهنگ بود .

و اين گفته اشتباه است زيرا نامبرده در هيأت دولت مزبور سمتى نداشته است و اولين بار كه نامبرده وزير شد در تاريخ 17 رجب 1328 قمرى برابر با اول مرداد 1289 خورشيدى در كابينه اول ميرزا حسن مستوفى الممالك بسمت وزير دارايى منصوب شد . حكيمى در دوران حيات سياسى خود چهار بار وزير دارايى ، هشت بار وزير فرهنگ - يكبار وزير دادگسترى ، يك بار وزير مشاور ، يك بار وزير خارجه ، سه بار نخست وزير و يكبار هم وزير دربار بوده است . حكيمى در كابينه دوم خود 1324 خورشيدى قصد داشت كه به اتفاق وزير خارجه كابينه خويش (ابوالقاسم نجم) براى مذاكره راجع به تخليه ايران از قشون روس به مسكو برود ولى چون روسها با آمدن او چندان روى موافقتى از خود نشان ندادند بنابراين از رفتن به مسكو منصرف گرديد و سرانجام از تعلل شوروى در تخليه ايران كار به شكايت به سازمان ملل متفق كشيد (29 دى) و در اين باب سخت كوشش و مقاومت نمود در كابينه سوم خود (1326 خورشيدى) درصدد اصلاحات كلى از قبيل تعديل بودجه - صرفه جويى زياد در هزينه - جلوگيرى از حيف و ميل اموال دولت گماردن اشخاص درست در سركارها و كوتاه كردن دست نادرست ها برآمد اما متأسفانه اقدامات مزبور مخالفين زيادى توليد كرد كه منتهى به استعفاى وى گرديد و به جاى او عبدالحسين هژير بر سر كار آمد .

ص: 12

او در سال (1337 ش) در سن 91 سالگى درگذشت و در ابن بابويه (شهر رى) به خاك سپرده شد .

منابع

رجال بامداد ، ج 6 ، ص 9 .

ص: 13

2 ابن جنيد اسكافى

2 ابن جنيد اسكافى(1)(م 381 ق)

على دوانى

ابوعلى محمّد بن احمد بن جنيد كاتب اسكافى كه به طور اختصار «ابن جنيد» خوانده مى شود از مفاخر فقهاى پيشين ماست . بلكه بايد پس از ابن ابى عقيل او را بنيان گذار

فقه استدلالى دانست .

درست معلوم نيست كه وى ابن ابى عقيل را ديده و از كتب او اطلاع داشته و احيانا شاگرد او بوده است يا نه ، ولى به حدس صائب او از كار و مكتب ابن ابى عقيل آگاه بوده و راه او را دنبال كرده و بر توسعه مكتب وى كه استنباط احكام فقهى بر اساس علم اصول فقه بوده ، افزوده است .

وسعت نظر و توجه ابن جنيد به دگرگون ساختن فقه شيعه و قرار دادن آن (كه قبلاً بر اساس متون و مفاهيم كتاب و سنت بود) برپايه قواعد اصولى و تنوع مباحث فقهى وى و به خصوص تعداد كتاب هايش ، بيش از ابن ابى عقيل عمانى بوده است .

او نخستين كسى است كه در كنار بحث و بررسى فقه شيعه ، به فقه و اصول عامه نيز نگريست و در طرح مسائل فقهى آراء و استدلال هاى فقهاى آنها را هم به كار برد ،

ص: 14


1- . اين مقاله از كتاب مفاخر اسلام ، جناب استاد دوانى گزيده شده است .

يعنى همان موضوعى كه امروز به نام «فقه مقارن» معروف است .

ابن جنيد در ايام تسلط معزالدوله ديلمى بر بغداد و عراق و آزادى نسبى شيعه در ايران و عراق مى زيسته ، و به همين جهت توجه او به فقه و اصول عامه و به خصوص به كاربردن «قياس» - كه اختصاص به عامه دارد و شيعه آن را باطل مى داند - ، برايش چندان گران تمان شد كه فقهاى معاصر او و شاگردانش همچون شيخ مفيد ، و شاگردان مفيد مانند شيخ طوسى و نجاشى و ساير فقهاء تا چند قرن ، اقوال و كتاب هايش را ناديده گرفته و با بى اعتنايى از كنار آن گذشتند ، ولى هر چه زمان روبه جلو آمده ، توجه به آراء وى فزونى يافته است .

در اينجا ما نخست ابن جنيد را در گفتار بزرگان پيشين تا عصر علامه حلى مى نگريم ، سپس گفتار محققانه و مفصل علامه بحرالعلوم را كه گوياى اندكى از بسيار است ، مى آوريم ، و از آن پس نظر خودمان را اظهار مى داريم ، تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد .

ابن جنيد در نظر دانشمندان بزرگ ما

شيخ الطائفه محمّد بن حسن طوسى در فهرست مى نويسد:

ابو على محمّد بن احمد بن جنيد ، داراى تصانيف مرغوب و نيكو بوده ، جز اينكه عمل به قياس نموده و به همين علت هم كتاب هايش متروك شد ، و مورد توجه قرار نگرفت .

اوراست تأليفات بسيار كه از جمله كتاب «تهذيب الشيعه لاحكام الشريعه» است ، كه نزديك بيست جلد مى باشد ، و مشتمل بر تعداد كتب فقه به روش فقهاست ، و ديگر كتاب «المختصر الاحمدى للفقه المحمدى» است كه فقط در فقه است .

آنگاه شيخ 15 كتاب ديگر ابن جنيد را نام مى برد و مى گويد:

او فهرست كتاب هايش را به صورت باب باب تصنيف كرده و از آنجا كه طولانى است آن را ذكر نكرديم ، چون فائده اى در ذكر آن نيست . شيخ مفيد و ابن عبدون

ص: 15

تأليفاتش را به ما خبر داده اند .(1)

نجاشى از او بدين گونه ياد مى كند:

محمّد بن احمد بن جنيد ، ابو على كتاب اسكافى ، در ميان فقهاى ما چهره اى درخشان ، و دانشمندى موثق و جليل القدر بود . تصنيفات بسيار دارد . من آنها را بر حسب فهرستى كه اين كتاب ها در آن ذكر شده است ، ذكر مى كنم .

از يكى از استادانم شنيدم كه مى گفت مقدارى از مال امام عليه السلام و شمشيرى نيز متعلق به حضرت در نزد وى بود و آن را به كنيزش سپرد ، ولى از ميان رفت .

آنگاه نجاشى فهرست كتاب هاى تهذيب الشيعه او و ساير كتب مستقل ديگرش را به تفصيل نام مى برد ، كه در بخش تأليفات وى قسمتى از آنها را نقل مى كنيم ، و در پايان مى گويد:

او جز اينها مسائل بسيارى هم دارد ، و از استادان موثقم شنيدم كه مى گفتند: وى قائل به قياس بود ، و همگى آنها با اجازه اى كه از وى داشتند تمامى كتاب ها و مصنفات او را به ما خبر دادند .(2)

ابن شهر آشوب نيز به اختصار مانند شيخ طوسى از وى ياد كرده ، و تعدادى از كتاب هايش را نام مى برد ، كه خواهيم ديد .(3)

علامه حلى او را «شيخ الاماميه» دانسته و با نقل قسمتى از گفتار شيخ طوسى مى گويد: من در كتاب هايم مواردى را كه او در فقه نظر خاصى دارد ، ذكر كرده ام .(4)

شيخ حرّ عاملى كه معمولاً تراجم علما را نخست از فهرست شيخ منتجب الدين نقل مى كند ، در مورد ابن جنيد ، گفتار ابن شهر آشوب را مى آورد و پس از آن سخن علامه را در خلاصه آورده ، گويا شيخ منتجب الدين از ترجمه اين دانشمند فقيه بزرگ غفلت ورزيده ، يا شيخ حرّ عاملى غفلت نموده است .

ص: 16


1- . فهرست ، شيخ ، ص 134 .
2- . رجال نجاشى ، ص 273 .
3- . معالم العلماء ، ص 97 .
4- . خلاصة الاقوال ، ص 145 ، در كتاب خلاصه بجاى جنيد ، جشد چاپ شده كه غلط است .

دانشمند محدث مزبور آنگاه مى نويسد: علامه حلى در ايضاح او را مورد ستايش قرار داده و مى گويد: موارد اختلاف نظر او و اقوالش را در كتاب مختلف الشيعه آورده ام .

و از حواشى شيخ محمّد پسر شيخ حسن صاحب معالم ، و نوه شهيد ثانى بر رجال كبير ميرزا محمّد استرآبادى نقل مى كند كه از سخن علامه تعجب نموده است . زيرا ابن جنيد كه به گفته شيخ و نجاشى عمل به قياس مى كرده و به گفته فقهاى ما عمل به قياس متروك است ، نمى تواند موثق باشد و عدم توثيق او با نقل اقوالش در «مختلف» مناسبت ندارد .(1)

مير مصطفى تفرشى دانشمند فقيه رجالى گزيده اى از سخنان شيخ و نجاشى و ابن شهرآشوب را نقل مى كند و در پايان مى گويد: ابن داود بدون توثيق ، از وى نام برده است ، ولى سزاوار است كه او را موثق بدانيم چنانكه نجاشى و علامه موثق دانسته اند .(2)

به طورى كه ديديم شيخ و نجاشى و به نقل از آنها دانشمندان بعدى ، ابن جنيد اين فقيه اقدم را قائل و عامل به قياس دانسته اند ، و گفته اند به همين جهت نيز كتاب هايش

متروك ماند ، ولى هر چه زمانه رو به جلو مى آمده قدر وى بيشتر آشكار مى شده است . چنانكه ديديم علامه حلى او را موثق دانسته و اقوالش را در كتاب هايش نقل كرده است .

گفتار علامه بحرالعلوم

علامه بحرالعلوم در فوائد الرجاليه حق مطلب را چنانكه بايد و درخور او بوده است ، ادا كرده و پيرامون شخصيت والاى اين فقيه عظيم الشأن پيشين كه بايد او را سرآمد فقهاى شيعه دانست ، داد سخن داده و به تفصيل بحث و بررسى نموده و مى نويسد:

ص: 17


1- . امل الآمل ، ج 2 ، ص 236 .
2- . نقد الرجال ، ص 286 .

محمّد بن احمد بن جنيد ، ابو على اسكافى ، از مفاخر طائفه و اعاظم فرقه شيعه و افاضل قدماى اماميه است ، و از نظر علم و فقه و ادب و تصنيف و نيكويى تحرير و دقت نظر بر همه آنها فزونى دارد .

او دانشمندى متكلم ، فقيه ، محدث ، اديب و داراى دانشى وسيع بوده ، و در فقه و كلام و اصول و ادب و كتابت و غيره كتاب ها تصنيف كرده است . مصنفات او غير از پاسخ مسائلى كه از وى پرسيده شده ، قريب پنجاه كتاب است .

يكى از آنها كتاب تهذيب الشيعه لاحكام الشريعه ، است كه نزديك به بيست جلد مى باشد و مشتمل بر تمامى كتب فقه ، و تعداد كتاب هاى آن زائد بر يكصدوسى كتاب است ، و ديگر كتاب المختصر الاحمدى للفقه المحمدى است كه مختصر كتاب تهذيب وى مى باشد و همان است كه به دست علماى بعدى رسيده و از آن راه مسلك و اقوال او انتشار يافته است ، و ديگر كتاب ... .

و پس از شمارش بقيه تأليفات وى مى نويسد:

اين شيخ بزرگوار با همه جلالت قدر و رياست و مقام والايى كه در ميان طايفه شيعه داشت ، از وى نقل كرده اند كه قايل به قياس بوده است . اين معنى را جماعتى از اعاظم علماء نقل كرده اند ، معذالك علماى ما او را مورد ستايش فراوان قرار داده اند .

درباره كتاب هايش نيز اختلاف نظر هست . بعضى از علما به كلى آنها را از نظر انداخته اند ، و بعضى ديگر معتبر دانسته اند . ما نخست آنچه را از سخنان آنها يافته ايم نقل مى كنيم ، سپس نظر خود را ابراز مى داريم .

علامه بحرالعلوم آنگاه سخن شيخ و نجاشى ، و علامه را در خلاصه و ايضاح نقل مى كند ، و پس از نقل سخن شيخ مى نويسد:

شيخ مفيد در كتاب المسائل السرويه نوشته است: « ... و اما كتاب هاى ابو على بن جنيد ؛ او آنها را پر از احكامى نموده كه در آنها عمل به ظن كرده ، و روش مخالفين را در استناد به قياس به كار برده ، و احاديث نقل شده از ائمه عليهم السلامرا با نظر خودش

ص: 18

مخلوط كرده است .

و در فصل بعد از آن مى گويد:

... من از مسائلى كه ابن جنيد جمع آورى نموده و به اهل مصر نوشته و مسائل مصريه ناميده است ، جواب داده ام . ابن جنيد در آن كتاب اخبار را در چند باب گرد آورده و گمان كرده كه آنها از نظر معانى با هم اختلاف دارند ، و اين اختلاف معانى را به رأى ائمه عليهم السلام منسوب داشته است ، حال آنكه ظن و تخيل او مردود است . من ميان معانى اخبار مزبور قدر جامعى پديد آورده ام تا در آنها اختلافى حاصل نگردد .(1)

علامه حلى در ايضاح نوشته است:

«به خط سيد سعيد صفى الدين ابن مَعَدّ (صفى الدين محمّد بن معد برادر سيد فخار موسوى) ديدم كه نوشته بود: يك جلد از كتاب تهذيب الشيعه تصنيف ابن جنيد را به دست آوردم كه اوراقى از اول آن افتاده بود . اين جلد «كتاب نكاح» است .

من آن را ورق زدم و به مطالعه آن پرداختم ، ديدم تاكنون كتابى از اين بهتر و رساتر و از لحاظ عبارت نيكوتر و از نظر معنى دقيق تر را از فقهاى شعيه سراغ ندارم!

ابن جنيد در اين جلد موارد اختلاف در مسائل اصول و فروع احكام را به تفصيل مورد بحث قرار داده ، آنگاه آنها را تحرير نموده و به روش شيعه و مخالفان استدلال كرده است .

اگر درست در اين كتاب امعان نظر شود و پى به معانى آن ببرند ، و پيرامون آن غور و بررسى گردد ، ارزش و مقام والاى آن شناخته مى شود و چيزهاى بسيارى از آن به دست مى آيد كه در غير آن نيست ، وَ كَتَبَ محَمّدُ بن مَعَدِّ المُوسَوى» .

سپس علامه حلى خود مى گويد:

من هم از مصنفات اين شيخ عظيم الشأن كتاب الاحمدى للفقه المحمدى را كه مختصر تهذيب الشيعه اوست به دست آوردم ، و ديدم كتابى نيكوست و دلالت بر دانش و كمال

ص: 19


1- . المسائل السرويه ، شيخ مفيد ، ص 58 .

و نيل ابن جنيد به مرحله نهايى فقه و نظر پسنديده او دارد . من موارد اختلاف نظر و اقوال او را در كتاب مختلف الشيعه فى احكام الشريعه» آورده ام .

پيش از علامه ، استادش (محقق اول) ابن جنيد را مورد توجه قرار داده است . زيرا او اقوال ابن جنيد را در كتب خود زياد نقل مى كند ، و در مقدمات كتاب معتبر او را از فضلاى معروف در نقد اخبار و صحت انتخاب وجودت اعتبار ، از اصحاب كتب و فتاوى دانسته كه بايد نظرات آنها را نقل كرد .

همچنين شيخ فاضل ابن ادريس در كتاب سرائر اقوال ابن جنيد و نظرات خاص او را بسيار بازگو مى كند . از جمله در بحث از «سقوط زكات از غلات اطفال و ديوانگان» كه رأى خود اوست مى گويد:

ابو على محمّد بن احمد بن جنيد كاتب اسكافى هم در كتابش المختصر الاحمدى فى الفقه المحمدى، همين نظر را دارد . اين مرد فقيهى جليل القدر و داراى جايگاهى بزرگ مى باشد ، و كتب بسيارى تصنيف كرده است .(1)

و نيز در مسئله «جواز تفاضل در گندم و جو و عدم تحقق ربا در آنها ، به خاطر اختلاف جنس آنها» كه آن را از بزرگان فقهاى پيشين و رؤساى مشايخ مصنفين حكايت مى كند ، مى گويد:

و ابو على ابن جنيد از بزرگان فقهاى ما ، مسئله را تحقيق نموده و در كتابش المختصر الاحمدى للفقه المحمدى روشن ساخته است ...(2)

از جمله دانشمندان پيشين كه اقوال ابن جنيد را نقل نموده و در مسئله اجماع و مسائل مورد اختلاف ، معتبر دانسته ، سيد اجل مرتضى است . زيرا وى از او بسيار نقل مى كند و از مخالفت با وى در بعضى از مسائل ، عذر خواسته است ...

همين معنى از شخصى مانند سيد مرتضى با روشى كه مى دانيم وى در «اخبار آحاد» دارد تا چه رسد به «قياس» ، در شناخت ابن جنيد كافى است .

ص: 20


1- . سرائر ، 81 .
2- . همان ، ص 92 .

اما فقهاى متأخر ما همچون شهيد اول و دوم و فاضل مقداد و ابن فهد و صيمرى و محقق كركى و ديگران ، همگى اقوال اين شيخ بزرگوار را معتبر دانسته و در مسائل خلاف و وفاق مورد استناد قرار داده اند ... .

آنگه علامه بحرالعلوم به اصل مسئله اى مى پردازد كه مقام عالى اين فقيه عاليقدر را تا حدى مخدوش كرده است ، مى نويسد:

«در اينجا سؤالى پيش مى آيد ، و آن اينكه منع از قياس از ضروريات مذهب شيعه اماميه است ، و از ائمه اطهار عليهم السلام هم به تواتر رسيده است . بنابراين مخالف آن خارج از مذهب شيعه است و به قول او نمى توان اعتنا نمود ، بلكه موثق دانستن وى درست نيست ، مگر اينكه منظور اين باشد كه وى از لحاظ مذهب موثق است ، چنانكه در امثال فطحيه و واقفيه و برخى از عامه گفته مى شود .

بالاتر از اين مطلبى است كه از مفيد نقل شده كه گفته است: «ابن جنيد ائمه عليهم السلامرا به عمل به رأى منسوب داشته است» . زيرا اين نسبت ، نظرى زشت و قولى شنيع است . اين معنى چگونه با اعتقاد به عصمت ائمه عليهم السلام و عدم تجويز خطا از آنها كه جزو مسلمات مذهب شيعه است ، وفق مى دهد؟!

گرچه اين نظر از ابن جنيد شهرت نيافته ، ولى نظر وى نسبت به قياس مشهور است ، شيخ مفيد در كتاب «المسائل السرويه» و ابن شهر آشوب در «معالم» و نجاشى هم از استادان موثقش نقل كرده است .

اين معنى از گفتار سيد مرتضى در نقل اقوال ابن جنيد و جوابى كه از آنها مى دهد نيز استفاده مى شود . همچنين تأليف كتابى به نام ، «كشف التمويه والالباس على اغمار الشيعه فى امر القياس» و كتاب ديگرش موسوم به «اظهار ماستره اهل العناد من الرواية عن العتره فى امرالاجتهاد» نيز اشاره به همين معنى دارد .

نجاشى اين دو كتاب را در فهرست كتب و مصنفات ابن جنيد ذكر كرده و هم در ترجمه مفيد گفته است: كه وى كتابى دارد به نام الردعلى ابن الجنيد فى اجتهاد الرأى .

ص: 21

اگر كسانى كه گفته اند ابن جنيد قايل به قياس بوده است ، مانند اين فقهاى شناخته شده نبودند ، جا داشت كه به خاطر شخصيت اين شيخ بزرگوار ، قياس را در اعتقاد او به بهترين محمل آن حمل كنيم ، مانند «قياس اولويت» و «قياس منصوص العله» و «تعديه از مورد نص به دليل قطعى» كه در نظر فقهاى متأخر معروف به «تنقيح مناط» است . زيرا همه اينها شبيه قياس مى باشند ، حال آنكه قياس ممنوع نيستند .

چيزى كه هست چنين احتمالى بر شيخ مفيد و شيخ طوسى و ساير فقهاء مشتبه نبوده ، و نيازى به رد و نقض ندارد . اين تكلف درباره گفتار ديگرى كه شيخ مفيد نسبت به وى داده است (نسبت اظهار رأى به ائمه) جارى نمى شود . چون ظاهرا در اين مورد اين شيخ بزرگوار دچار لغزش شده و اختلاف اخبار رسيده از ائمه عليهم السلام را بدانگونه توجيه كرده است .

در يك جمع بندى مى توان گفت كه چون فقهاى ما بر جلالت و خلوص ابن جنيد اتفاق نظر دارند ، بايد عقيده او درباره قياس را حمل كنيم بر شبهه اى كه در آن زمان راجع به آن وجود داشته است . زيرا هنوز حرمت قياس به صورت يك امر ضرورى مذهب شيعه در نيامده بود .

زيرا گاهى اوقات مسائل از لحاظ وضوح و خفاء با اختلاف ازمنه و اوقات تفاوت پيدا مى كند . چه بسا امرى كه در نزد قدما روشن و آشكار بوده ، ولى در زمان ما به واسطه بعد زمان و فقدان ادله در پرده خفا فرو رفته است ، و چه كارهايى كه در آن زمان ها پنهان بوده ، اما به خاطر اجتماع ادله منتشره در صدر اول لباس وضوح و جلاء پوشيده ، يا در زمان متأخر اجماع بر آن قائم گشته است ، و شايد كه امر اقياس هم از اين قبيل بوده است .

گواه بر اين مدعا اين است كه سيد مرتضى در مسئله اى كه درباره «خبر واحد» دارد مى گويد:

ص: 22

در ميان راويان و ناقلان احاديث ما كسانى بوده اند كه عقيده به قياس داشته اند ، مانند فضل بن شاذان ، و يونس بن عبدالرحمان و جماعت ديگرى از معروفين .

همچنين شيخ صدوق در «من لايحضره الفقيه» اشاره به اين معنى مى كند و در «باب ابوين با وجود نوه پسرى» مى گويد: فضل بن شاذان در اين مسئله نظرى بر خلاف قول ما دارد ... و اين از مواردى است كه قدم وى از طريقه مستقيم لغزش يافته است . اين راهى است كه هر كس معتقد به قياس باشد در آن گرفتار مى شود» .(1)

از اينجا معلوم مى شود كه قول به قياس در ميان شيعه چيزى نيست كه تنها از ابن جنيد نقل شده است ، بلكه قبل از وى بزرگان فضلاء مانند يونس بن عبدالرحمان و فضل بن شاذان و ديگران هم نقل شده است . بنابراين نمى توان بطلان قياس را در آن زمان ها از ضروريات مذهب شيعه به شمار آورد .

نسبت دادن قول به رأى به ائمه عليهم السلام هم مانع از اين نيست كه در اعصار پيشين چنين بوده است ... .

از جمله امورى كه دلالت بر گفته ما دارد كه در اين مقوله شبهه اى وجود داشته و ابن جنيد را معذور مى دارد ، مضافا به اينكه علماى ما اتفاق دارند كه اعتقاد وى به قياس باعث خروج او از مذهب شيعه نمى شود ، و تصريح آنها بر جلالت قدر و وثاقت و عدالت وى ، اين است كه اين شيخ بزرگوار در ايام معزالدوله ديلمى آل بويه مى زيسته كه شيعه و دانشمند بوده است ، و كار شيعيان در زمان او بالا گرفته بود ، تا جائيكه مردم بغداد را ملزم ساخت تا در روز عاشورا در محلات و بازار بر امام حسين عليه السلام گريه و زارى كنند و مراسم عزادارى برپا دارند ، و در روز عيد غدير به هم تبريك و تهنيت بگويند و شادى نمايند ، و براى برگزارى نماز عيد به بيابان بروند ، و در آخر حكومت او كارهايى بزرگ تر از اينها هم روى داد .

بنابراين چگونه مى توان تصور كرد كه ابن جنيد ، در چنان اوقاتى منكر يكى از

ص: 23


1- . من لا يحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 194 .

ضروريات مذهب شيعه شود ، و در آن باره كتابى بنويسد و چيزى را كه در نزد تمامى شيعيان مسلم بوده است ، باطل بداند ، و به اين هم اكتفا نكند و مخالفان خود را «اغمار و جهال» بداند ، با اين وصف سلطان شيعه (معزالدوله) از وى مسائل علمى بپرسد و مكاتبه نمايد و او را تعظيم كند (يكى از تأليفات ابن جنيد پاسخ مسائل معزالدوله است)؟! اگر شبهه و عذرى در كار نباشد ، چنين واقعه اى بر حسب عادت محال به نظر مى رسد!

و نيز يافعى و ديگران نوشته اند كه معزالدوله احمد بن بويه در سال (356 ق) وفات يافت ، و در آن موقع 17 سال از وفات على بن محمّد سمرى آخرين سفير امام زمان عليه السلام مى گذشته است . اين معنى مقتضى آن است كه ابن جنيد از رجال غيبت صغرى و معاصر با سفراء باشد .

بلكه آنچه نجاشى و علامه راجع به شمشير و مال امام زمان كه در نزد وى بوده ، نقل كرده اند مشعر بر اين است كه وى از وكلاى امام زمان بوده ، و معذالك از ناحيه مقدس حضرت از وى نكوهشى نرسيده باشد!!

عليهذا اشتباه ابن جنيد در امر قياس و غيره در آن زمان ها ، همچون اشتباه در مسائل فرعى بوده كه خطاكار معذور است و باعث خروج وى از مذهب نمى شود .

از آنچه نقل كرديم دانسته مى شود كه راه صواب و درست ، اعتبار اقوال ابن جنيد و روش هاى او در تحقيق مسائل وفاق و خلاف است . چنانكه بيشترين فقها هم برآنند . اعتقاد به قياس و مانند آن باعث اسقاط كتب او نمى شود ، و نمى توان به گفته

شيخ طوسى رحمت اللّه عليه آنها را نامعتبر دانست . زيرا اختلاف نظر فقها در مبانى احكام موجب نمى شود كه اقوال آنها را به شمار نياورد . فقها در ازمنه قديم تاكنون درباره اصولى كه مسائل فرعى بر آنها استوار است ، مانند خبر واحد و استصحاب و مفاهيم و ساير مسائل اصول فقه ، نظريات مختلف داشته اند . با اين وصف علماى ما درباره اعتبار اقوال آنها و روشهائى كه بر اصولى كه خود آنها را باطل دانسته و با آن

ص: 24

مخالفت نموده اند ، اتفاق نظر دارند .

پس اگر اختلاف نظر در اصول فقه باعث متروك ماندن كتبى شود كه فروع فقهى براساس آنها استوار است . لازم مى آيد كه تمامى كتاب ها اعتبار خود را از دست بدهد و به هيچ وجه مورد استناد قرار نگيرد ، كه البته فساد چنين پندارى روشن است و نيازى به ذكر ندارد .

مگر اينكه بگوئيم قياس در نزد آنها با معذور بودن معتقد به آن ، خصوصيتى باشد كه مقتضى عدم تعويل بر آن گردد ، كه با وجود شبهه و عذر ، وجهى براى آن نمى بينيم .

دور نيست كه منظور شيخ طوسى و موافقان او درباره ابن جنيد و كتاب هاى ا و ، جلوگيرى از خود محورى فقيه ، و استصلاح امر شيعه باشد تا ديگرى در آن ورطه قدم نگذارد . اين مقصد مطلوبى است كه امكان دارد منشأ و سبب اصلى در اين خصوص بوده است .

گفته شده كه ابن جنيد در رى به سال (381 ق) وفات يافته است . بنابر اين وفات او و شيخ صدوق هر دو در رى و در يكسال واقع شده است . ولى ظاهرا در اين مورد اشتباهى رخ داده و وفات ابن جنيد بايد قبل از اين تاريخ اتفاق افتاده باشد .

ابن ادريس در سرائر مى گويد: اينكه او را «اسكافى» مى گويند اين است كه او منسوب به «اِسكاف» مى باشد كه شهرى در نهروانات است . اولاد جنيد از قديم الايام از زمان كسرى (پادشاهان ايران) رؤساى آنجا بوده اند .

هنگامى كه عراق توسط مسلمانان فتح شد ، آنها در سمت هاى خود ابقاء شدند . «جُنيد» جد آنها كسى است كه «شادزوان» را در زمان كسرى (پادشاه ايران) بر نهروانات بست ، و آثار آن تاكنون باقى است . شهر را «اسكاف بنى جنيد» مى گويند .(1)

بنابراين از ابن جنيد تا جدش «جنيد» واسطه هاى متعددى وجود داشته اند .

ص: 25


1- . سرائر ، باب حقيقة الزكاة و ما يجب فيه ، از كتاب زكات .

در قاموس مى گويد:

اسكاف ، دو موضوع است: اسكاف بالا و پائين ، واقع در نواحى نهروان از قلمرو بغداد ، و جماعتى از علماء منسوب به آنجاست .

سمعانى در كتاب «انساب» مى نويسند:

اسكاف ، به كسر همزه و سكون سين و فاء ناحيه اى از بغداد به طرف نهروان از سواد عراق است .(1)

ابن جنيد ، يا محمّد بن احمد بن جنيد اسكافى اصفهانى (از علماى عامه) كه سمعانى مى گويد در سال (360 ق) به خراسان آمد ، در نام و نسب و نسبت و طبقه ، با ابن جنيد ما ، يكسان است ، به طورى كه گاهى به هم مشتبه مى شوند كه خود عجيب است!

ابن جنيد را «جنيدى» هم مى گويند . نجاشى در ترجمه شيخ مفيد مى نويسد: يكى از تأليفات او «رساله جنيدى به اهل مصر» است و ظاهرا رساله اى باشد كه مفيد در نقض رساله ابن جنيد به اهل مصر نوشته است(2)

ساير دانشمندان چه گفته اند؟

شيخ ابو على حايرى شاگرد علامه بحرالعلوم ، پس از نقل گفتار علامه حلى در كتاب ايضاح الاشتباه مى نويسد: «بعيد نيست كه رمى وى به قول به قياس اين بوده كه ابن جنيد در مسائل فقهى به روش شيعه و سنى استدلال مى نموده است» .

گفتار شيخ طوسى هم در كتاب «عدّة الاصول» اشاره به همين معنى دارد . هرچند تصريح به نام ابن جنيد نكرده است ، در آنجا كه استدلال مى كند به عمل فقهاى شعيه نسبت به خبر واحد ، و اين خود كاشف از اين است كه چون عمل به قياس در احكام دينى در نظر فقهاى شيعه محظور داشته است ، به كلى از عمل به آن خوددارى

ص: 26


1- . سواد عراق مناطق نخلستانى بوده كه به واسطه كثرت نخلها از دور سياه به نظر مى رسيده است .
2- . رجال علامه بحرالعلوم ، ج 3 ، ص 205 - 225 .

كرده اند .

به طورى كه اگر يكى از فقهاء در بعضى از مسائل براى الزام خصم ناچار بوده به آن استناد كند ، هرچند عقيده به آن نداشته است ، ولى مورد انتقاد قرار گرفته و از پذيرش گفتارش دورى جسته اند .

دليل بر اين معنى اين است كه يكى از كتاب هاى ابن جنيد به نقل «نجاشى» كتاب التمويه و الالتباس على اغمار شيعه فى امر القياس است كه خود اين كتاب گوياى مطلبى است!

اگر هم متهم ساختن ابن جنيد به عمل به قياس درست باشد ، بايد گفت كه به طور قطع حرمت قياس در زمان او تا حد ضرورت نرسيده بود ، و اينكه شيخ محمّد نوه شهيد ثانى به علامه ايراد گرفته كه با قائل بودن ابن جيد به عمل به قياس او را در حد فسق قرار مى دهد ، واقعا عجيب است ، و موجب مى شود كه او را در حد نادانى دانست! در مشتركات كاظمى مى نويسد: محمّد بن احمد بن جنيد ثقه است ، او پيشواى علماى شيعه و بزرگ آنهاست ، و مفيد و احمد بن عبدون از وى روايت مى كنند .(1)

ابن نديم دانشمند كتابشناس عامه كه به گفته «ابن نجار» فهرست خود را در سال 377 تأليف كرده و در سنه 385 در بغداد درگذشته است ، از وى در بخش دانشمندان شيعه نام برده و مى گويد:

ابن الجنيد ، ابو على محمّد بن احمد بن الجنيد ، زمان وى به ما نزديك بود ، و از بزرگان شيعه اماميه است . سپس 14 كتاب او را نام مى برد كه در بخش تأليفات وى خواهيم ديد .(2)

مامقانى در رجال خود مى نويسد:

ص: 27


1- . منتهى المقال ، ص 256 .
2- . فهرست ابن نديم ، ص 291 .

هيچ يك از دانشمندان ما جز (شيخ محمّد) پسر صاحب معالم در توثيق او توقف نكرده اند ، و شيخ ابو على حائرى پاسخ او را داده است .(1)

و هم مامقانى در كتاب مقباس الهدايه فى علم الدرايه كه ملحق به جلد 3 رجال وى چاپ شده مى نويسد:

شهيد اول در كتاب ذِكْرى احاديث مرسل ابن جنيد را در حكم مسند دانسته و پس از نقل روايتى از وى ، چون ابن جنيد موثق است ارسال او در حكم مسند مى باشند ، زيرا او از اعاظم علماء است .(2)

تأليفات ابن جنيد

چنانكه ديديم شيخ طوسى او را داراى «تأليفات مرغوب و نيكو» دانسته بود ، و هم او و نجاشى نوشته اند: «تصانيف بسيار دارد» تصانيف ابن جنيد كه در علوم مختلف اسلامى از فقه و اصول و حديث و كلام و تاريخ و ادبيات بوده است ، نجاشى به تفصيل از آنها نام برده و كتب فقهِ كتابِ بزرگ او را برشمرده است .

تأليفات او مطابق نوشته ابن نديم و شيخ و نجاشى جمعا در حدود 50 كتاب مى باشد كه يكى از آنها نزديك بيست جلد بوده است . ولى متأسفانه اين تصانيف پرارزش و كم نظير به واسطه اين كه وى قائل به قياس بوده متروك شده و به مرور ايام از ميان رفته است!

فهرست كتب او به نقل دانشمندان نامبرده بدين قرار است:

كتاب تهذيب الشيعه لاحكام الشريعه كه حدود 20 جلد بوده است .

كتاب المختصر الاحمدى للفقه المحمدى ، مختصر كتاب تهذيب الشيعه است ، و همين كتاب است كه به دست دانشمندان بعدى همچون علامه حلى رسيده و آراء و نظرياتش انتشار يافت .

كتاب النصره لاحكام العتره ، كتاب مناسك حج ، كتاب مفرد در نكاح ، كتاب الخاصم

ص: 28


1- . تنقيح المقال ، ج 2 ، باب محمّد ، ص 67 .
2- . مقياس الهدايه ، ص 49 .

للشيعه فى نكاح المتعه ، كتاب مشكلات المواريث ، كتاب الانتصاف من روى الانحراف من مذاهب الأشراف فى مواريث الأخلاف ، كتاب فرض المسح على الرجلين ، كتاب الارتياح فى تحريم فقاع ، كتاب تبصرة العارف و نقد الزائف ، كتاب الشهيب المحرقه للاباليس المسترقه ، كتاب خلاص المبتدئين من حيرة المجادلين ، كتاب نور اليقين و بصيرة العارفين ،

كتاب التحرير والتقرير ، كتاب كشف الاسرار ، كتاب الاستيقان ، كتاب حدائق القدس فى الاحكام التى اخبارها لنفسه ، كتاب تنبيه الساهى بالعلم الالهى ، كتاب التراقى الى اعلى المراقى ، كتاب نثر طوبى ، كتاب سبيل الصلاح لاهل النجاح ، كتاب الاسفار فى الرد على المؤبّده ، كتاب نقض نقض الزجاجى النيسابورى على الفضل بن شاذان ، كتاب الظلامه لفاطمه عليهاالسلام ، كتاب ازالة السران عن قلوب الاخوان در معنى غيبت ، كتاب ايضاح خطأ من شنع على الشيعه فى امرالقرآن ، كتاب استخراج المراد من مختلف الخطاب ، كتاب الافهام لاصول الاحكام ، كتاب الايناس بائمة الناس ، كتاب كشف التمويه والالباس على اغمار الشيعه فى امرالقياس ، كتاب ما ستره اهل العناد من الرواية عن العترة فى امر الاجتهاد ، كتاب اللطيف ، كتاب علم النجابه فى علم الكتابه ، كتاب تفسيح العرب فى لغاتها و اشارتها الى مرادها ، اجوبة المسائل المصريه ، اجوبه مسائل معزالدوله من آل بويه ، اجوبه مسائل سبكتكين الاعمى ، كتاب قدس الطور و ينبوع النور فى معنى الصلاة على النبى صلى الله عليه و آله ، كتاب الفسخ على من اجاز النسخ ، كتاب وعظ المشترط .

نظر ما پيرامون ابن جنيد

به طورى كه از مجموع منابع ياد شده ديديم ، ابن جنيد اين فقيه اصولى بزرگ اقدم به واسطه قول به قياس و استفاده از آن در استنباط احكام فقهى مورد اعتراض و انتقاد فقهاى شيعه عصر خويش واقع شد ، و حتى كتاب هاى نفيس و گرانقدرش نيز متروك گرديد .

ما پس از مطالعه كافى پيرامون وى و با توجه به آنچه شيخ مفيد شاگرد نامدارش در

ص: 29

«مسائل سَرويّه» و «مسائل صاغانيه» درباره او نوشته است به اين نتيجه رسيديم كه ابن جنيد در زمانى كه به واسطه نفوذ امراى آل بويه در ايران و عراق ، و حكومت خلفاى شيعه فاطمى در مصر ، تقريبا قسمت عمده دنياى اسلام ، تحت تأثير مذهب شيعه قرار گرفته بود ، و علما و بزرگان شيعه فرصت مناسبى براى ارائه مكتب اهل بيت و فقه و حديث آن ذوات مقدس يافتند كه واقعيت اسلام نيز همان بود ، آرى درست در چنين جو مناسب و زمينه مساعدى ، ابن جنيد برخلاف انتظار ، فقه ساده و معمول شيعه را بر اساس مبانى اصولى كه بيشتر در ميان عامه معمول بود ، مورد بحث و بررسى قرار داد . او در اغلب مباحث فقهى استدلال هاى فقهاى عامه را نيز مى آورد و براى نزديكى با آنان و نرمش نسبت به آنها ، وسعت نظر را تا بدانجا رسانيد كه از «قياس» ساخته ابوحنيفه نيز استفاده نمود ، و در تحقيقات و فتاوى خود بدان استناد جست ، آن هم با تهورى عجيب و بى اعتنايى مطلق نسبت به ساير فقهاى پيشين شيعه و معاصران خود!!

اگر عصر او مانند عصر فضل بن شاذان و يونس بن عبدالرحمن بود ، شايد توجه وى به «قياس» بدانگونه براى او گران تمام نمى شد . ولى چنانكه گفتيم ابن جنيد در عصرى مى زيست كه مى بايد بيشتر به تحكيم مبانى فقه و حديث شيعه به روش خاص خود بپردازد ، نه اينكه چنان به عامه نزديك شود كه همه علما و فقهاى شيعه را به يك سو نهد!

بعضى از فقها مانند علامه بحرالعلوم و شيخ ابو على حايرى گفته اند: شايد قياس در آن زمان مانند اعصار بعدى مورد نكوهش واقع نشده بود ، ولى اين نظريه با واقع تطبيق نمى كند و در آن زمان بيشتر مورد توجه بوده است . به دليل اينكه توجه ابن جنيد به آن ، با چنان ضربت كارى مواجه گشت كه او و آثار و افكارش را به كلى به دست فراموشى سپرد ، تا جايى كه شاگرد فقيه و نابغه نامدارش شيخ مفيد در دو رساله نامبرده اش و شيخ طوسى و نجاشى كه با يك واسطه شاگردان او بوده اند ، بدانگونه با

ص: 30

وى معامله نمودند!!

شيخ مفيد در «مسائل صاغانيه» مى گويد: «ما به وى ايراد مى گرفتيم كه چرا اينقدر به عامه نزديك شده و «قياس» را كه اختراع ابوحنيفه مى باشد ، مورد توجه قرار مى دهد؟! و مى گويد در رساله خود به اهل مصر پاسخ سخنان او را داده ايم (يعنى رساله جنيدى به اهل مصر) .

بنابراين اولا يونس بن عبدالرحمن و فضل بن شاذان مانند ابن جنيد تا آن حد قياس را معمول نداشته بودند . و ثانيا عصر آنها پيشتر و سروصداى قياس كمتر ملموس بود ، ولى در زمان ابن جنيد عكس آن به نظر مى رسيد و چنان عكس العملى را در پى داشت .

اينكه مى بينيم در اعصار بعدى ، فتاوى ابن جنيد مورد توجه واقع شده است ، بدان جهت بوده كه چون فقه و اصول عامه به مرور ايام در كنار فقه و اصول شيعه مورد بحث و بررسى قرار گرفت ، ديگر آن حساسيت عصر ابن جنيد احساس نمى شد ، و از طرفى كتب و آثار او از ميان رفته بود ، و درست معلوم نبود كه او چگونه و تا چه حد از حد اعتدال معمول ميان فقهاى شيعه قدم فراتر نهاده ، و به مسئله قياس معمول ميان عامه نظر داشته است .

بى اطلاعى از اقوال و آراء ابن جنيد تا آنجا بود كه مرحوم آيت اللّه بروجردى ، مرجع فقيد شيعه متوفى (1340 شمسى) دستور داده بود بعضى از فضلاء فتاوى ابن جنيد را از كتاب «مختلف» علامه حلى استخراج نموده و در كتابى مستقل درآورند ، كه نمى دانيم عملى شد يا نه؟

مايه كمال تأسف و در عين حال عبرت انگيز كه فقيهى عالقيدر و چون او ، با آن همه آثار علمى نفيس و كتب فراوان كه از اسامى آنها پيداست داراى چه مطالب ارزنده و موضوعات ابتكارى و عالى بوده است ، به خاطر افراط در نزديكى به فقه و اصول عامه ، بدين گونه از نظر بيفتد و آن همه سرمايه علمى از ميان برود!!

ص: 31

در حقيقت چنانكه از كتاب «مسائل صاغانيه» و گفتار شيخ مفيد در جواب سائلى كه ماجراى ابن جنيد و دانشمند متعصب عامه را پرسيده ، پيداست ابن جنيد در روش خاصى كه پيش گرفته بود و به كسى هم اعتنا نمى كرد كار را در آن عصر به جاى باريكى كشانده و باعث دردسر زيادى براى علماى شيعه و عامه شيعيان شده بود .

به عبارت ديگر ابن جنيد تصور مى كرد كه با استفاده از مسئله قياس و گسترش مبانى اصول فقه مى تواند وحدتى ميان عامه و خاصه برقرار سازد و فقهاى فريقين را به هم نزديك گرداند . در صورتى كه چنين نشد و ظرف و زمان آمادگى براى اين كار را نداشت . شايد اگر او مثلاً در عصر علامه حلى و ازمنه بعدى مى زيست ، كار وى برايش گران تمام نمى شد .

موضوع مال و شمشير هم كه بعضى تصور كرده اند ، چيزى تازه و مثلاً امانتى از امام زمان عليه السلام در نزد وى بوده است ، ما در همان تصور نخست كه در رجال نجاشى ديديم متوجه شديم كه احتمالاً سهم امام بوده كه چون در آن زمان ها به خاطر احاديث اباحت خمس زياد معمول نبوده ، انعكاس يافته است . در آخر ديديم مرحوم مامقانى هم يادآور شده و اين احتمال را هم داده است كه شايد او مصرف سهم امام را جايز نمى دانسته و آن را نگاه مى داشته و لذا به جاريه اش وصيت كرده است ، ولى از «مسائل صاغانيه» پيداست كه او سهم مى گرفته و به مصرف مى رسانده است . شايد آن مقدار را هنگام وفات وصيت كرده ، ولى پس از وى تلف شده باشد ، و در هر صورت مطلب مهمى نبوده است .

اينكه علامه بحرالعلوم گفته است او در عصر معزالدوله ديلمى مى زيسته و بعيد است كه به قياس معمول عامه عمل نموده باشد ، با اشاراتى كه نموديم موضوع منتفى مى شود . سلاطين آل بويه هر چند شيعه بودند ، ولى كارى به اين قبيل موضوعات نداشتند ، بلكه چون اكثريت با عامه بوده ناچار طرف آنها را بيشتر نگاه مى داشتند . چنانكه عضدالدوله ديلمى ، طاهر ذوالمناقب پدر سيد رضى را تبعيد كرد ، و چند بار

ص: 32

شيخ مفيد تبعيد شد ، و صاحب بن عباد وزير ركن الدوله ، قاضى عبدالجبار متعزلى دانشمند معروف عامه را به رى دعوت كرد و به منصب قاضى القضاتى منصوب داشت ، و نظائر اينها .

وفات ابن جنيد

علامه بحرالعلوم احتمالاً ابن جنيد را از رجال غيبت صغرى و معاصر با سفراى امام زمان ، و از داستان مال و شمشير امام كه نزد وى بوده ، وكيل حضرت دانسته(1) و رحلت او را در سال (381) در رى ، با وفات شيخ صدوق در رى در همان سال موضوعى مشتبه شمرده و رحلت ابن جنيد را قبل از آن تاريخ شناخته است .(2)

مامقانى مى نويسند:

وفات او در رى به سال (381) بعيد است . زيرا اولاً او ساكن بغداد ، و ثانيا هم عصر با معزالدوله و كلينى بوده و بقاى او تا اين تاريخ بعيد است و العلم عنداللّه تعالى .(3)

اينكه وى در بغداد مى زيسته مسلم است . زيرا شيخ مفيد و ابن عبدون و ديگران در بغداد از او استفاده كرده اند ، و در بغداد بوده كه معزالدوله ديلمى پاس احترام او را نگاه مى داشته است .

در كتاب «مسائل صاغانيه» سائل ، خطاب به شيخ مى نويسد: دانشمند متعصب عامه گفته است: «در سال (340 ق) شيخى به نام جنيدى به نيشابور آمد و مورد توجه خاص شيعيان واقع شد» . معزالدوله ديلمى هم در سال (334 ق) وارد بغداد شد ، و در سنه (356 ق) در آنجا درگذشت .

از اينها گذشته ابن نديم كه گفتيم فهرست خود را در سال (377 ق) تأليف كرده و در سنه (385 ق) در بغداد درگذشته است ، مى نويسد: «زمان وى به ما نزديك بود» .

بنابراين راجع به رحلت وى در رى مى توان گفت شايد ابن جنيد در يكى از

ص: 33


1- . رجال علامه بحرالعلوم ، ج 3 ، ص 221 .
2- . همان ، ص 222 .
3- . تنقيح المقال ، ج 2 ، باب محمّد ، ص 67 .

سفرهاى خود به ايران (براى زيارت حضرت رضا عليه السلام و ديدار با شيعيان رى و نيشابور) به احتمال زياد در سال (371 ق) چشم از جهان فروبسته ، و كلمه «سبعين» يعنى هفتاد با «ثمانين» يعنى هشتاد ، اشتباه شده باشد . هر چند اين احتمال هم هست كه در همان سال (381 ق) از دنيا رفته ، و ابن نديم ترجمه او را پس از اين تاريخ در فهرست آورده باشد . عليهذا از رجال غيبت صغرى و معاصر كلينى نبوده است و رحلت وى در سنوات مذكور با واقع وفق مى دهد .

تاريخ رحلت ابن جنيد را «در رى به سال 381» علامه بحرالعلوم در حاشيه «فوائد رجاليه» خود را از «جامع الروات» اردبيلى ، و رجال شيخ عبدالطيف عاملى نقل كرده است .

اردبيلى هم از رجال ميرزا محمّد استرآبادى به عنوان «قيل» نقل مى كند(1) و از اين رو شيخ عبدالطيف هم كه شاگرد ميرزا محمّد بوده ، بايد از او گرفته باشد .

بايد دانست كه گروهى از دانشمندان شيعه و سنى معروف به «اسكافى» مى باشند . از علماى عامه ، محمّد بن عبداللّه اسكافى از متكلمين مشهور معتزله است كه پيروان او را «اسكافيه» مى گويند ، و ديگر محمّد بن احمد بن مالك اسكافى ، و محمّد بن عبدالمؤمن بن احمد اسكافى خطيب اسكاف ، و ابو عبداللّه جنيد اسكافى است كه چون از جنيد بغدادى صوفى معروف دم مى زده ، خود و فرزندانش به «جنيدى» شهرت يافتند ، كه البته ابن جنيدى با شهرت ابن جنيد به اين لقب فرق داشته است .

زيرا چنانكه گفتيم ابن جنيد ما به علت انتساب به جدشان جنيد «جنيدى» خوانده مى شده ، و اينان به واسطه ارادت جدشان به جنيد بغدادى به «جنيدى» معروف بوده اند .

يكى از فرزندان ابوعبداللّه جنيدى ، محمّد بن احمد بن جنيد اسكافى است كه قبلاً

ص: 34


1- . جامع الروات ، ج 2 ، ص 59 .

علامه بحرالعلوم به نقل از سمعانى در «انساب» از وى نام برده ، و از اينكه وى در نام و لقب و زمان ، با ابن جنيد شيعه همسان بوده است ، تعجب كرده و گفته بود چه بسا كه با هم مشتبه شوند .

از علماى شيعه هم ، ابو على محمّد بن همام كاتب اسكافى بغدادى متوفى به سال 332 دانشمند بزرگ و عالى مقام ماست كه او نيز هم عصر ابن جنيد و همشهرى او بوده ، و در نام و كنيه و لقب ، و حتى لقب «كاتب» با او همسان است! و عجب تر اينكه نام همه اينان كه به لقب «اسكافى» نام برديم ، «محمّد» بوده است!!

ابن جنيد و ابن همام نيز كه به «كاتب اسكافى» معروف هستند ، به خاطر خط خوش آنها بوده است . زيرا در آن زمان ها كسانى را كه خوشنويس بودند ، بدين لقب مى خواندند .(1)

ص: 35


1- . روضات الجنات ، ص 535 - 536 .

3 ابن قِبَه رازى

على رضا هَزار

ابو جعفر محمّد بن عبدالرحمن رازى كه به ابن قِبَه رازى نام بردار است ، فقيه و متكلم شيعىِ قرن چهارم است . وى شاگرد ابوالقاسم احمد بن عبداللّه كعبى (م 317 ق) بوده است . كعبى از مشاهير عالمان معتزله عصر خود بود كه در علم كلام عقايد و نظريه هاى ويژه اى دارد و فرقه اى هم به نام «كعبيه» موسوم به او هستند .

ابن قِبَه از معاصران شيخ كلينى (م 329 ق) است . وى در ابتدا در كيش اعتزال بود و پس از مدتى به تشيع گرويد و با استادش ابوالقاسم احمد بن عبداللّه كعبى به چالش برخاست .

گفته اند كه ابن قبه ، پنجاه بار پياده به سفر حج رفت . ابن بطه از وى دانش آموخت و ابوالحسن سوسنجردى از وى روايت كرده است .

مهم ترين آثار ابن قبه ، الإمامة و نيز الإنصاف في الإمامة ، است . از ديگر آثار ابن قبه مى توان ، التعريف در امامت ، الرد على ابن على الجبائى ، الرد على الزيدية را برشمرد .

سوسنجردى مى گويد:

پس از زيارت حضرت رضا عليه السلام به بلخ رفتم و بر ابوالقاسم كعبى كه از پيش آشنايى داشتم وارد شدم . كتاب انصاف ابن قبه هم همراه من بود . چون ابوالقاسم آن را خواند ، كتابى با نام مسترشد در ردّ آن نگاشت و چون ابن قبه آن را بخواند كتاب

ص: 36

ديگرى با نام مستثبت در ردّ آن تأليف كرده ابوالقاسم كعبى نيز با خواندن اين رده كتابى به نام نقض المستثبت نوشت .

سوسنجردى مى گويد:

من اين كتاب را برداشتم و عازم رى شدم تا به ابن قِبَه برسانم ، ولى پيش از رسيدنم وفات يافته بود .

بنابر اين سخن مى توان گفت كه فوت ابن قِبَه پيش از سال (317 ق) كه تاريخ فوت ابوالقاسم كعبى است ، بوده است .

منابع

مجالس المؤمنين ، ج 1 ، ص 438؛ جامع الروات ، ج 2 ، ص 139؛ ريحانة الادب ، ج 8 ، ص 149؛ الذريعة ، ج 2 ، ص 335 - 336؛ الكنى والالقاب ، ج 2 ، ص 289؛ دائرة المعارف تشيع؛ ج 1 ، ص 358 .

ص: 37

4 ابوالحسن جلوه زواره اى

(1314 - 1238 ه.ق)

غلامرضا گلى زواره

خاندان و خانواده

جلوه از سادات طباطبايى است كه نسب او از طريق ذيل به امام حسن مجتبى عليه السلام مى رسد:

ميرزا ابوالحسن جلوه فرزند سيدمحمد مظهر فرزند محمدصادق فرزند ميرمحمد حسين اول فرزند ميرزا رفيعا فرزند حيدر فرزند زين الدين على فرزند ميرحيدر فرزند حيدرعلى فرزند سيد بهاءالدين فرزند كمال الدين حسن فرزند شهاب الدين على نقيب فرزند فتوح الدين احمد فرزند ابوجعفر ملقب به زين العابدين فرزند عباد احمد فرزند ابراهيم طباطبا فرزند اسماعيل ديباج فرزند ابراهيم غمى فرزند حسن مثنى كه همسر وى فاطمه دختر امام حسين مى باشد.(1)

نسب جلوه پس از شش واسطه به رفيع الدين طباطبايى معروف به ميرزا رفيعا مى رسد. چنانچه جلوه در شرح حال خويش نوشته است: اين سلسله از قديم الايام اكثر از اهل علم و فضل بوده اند چنانچه صاحب وسايل، شيخ حرّ عاملى، جد اعلاى

ص: 38


1- . مكارم الاثار، معلم حبيب آبادى، ج دوم، ص 1481؛ فرهنگ تاريخ نائين، بلاغى، ص 93؛ تاريخ اردستان ،ص 278 .

مرا كه ميرزا رفيع الدين نائينى است و صاحب تصانيف بسيار است و بقعه او در تخت فولاد اصفهان مزار خاص و عام است در عداد مشايخ خود مى شمارد و من احوال اين گذشتگان را از اقارب مى شنيدم.(1)

سيد محمد مظفر - پدر جلوه - در زمره تيره اى از سادات طباطبايى است كه در اواخر دوران صفويه و مقارن يورش افغانها به اصفهان به دليل ناامنى، اين شهر را به قصد اقامت در زواره ترك نمودند. سيد محمد طباطبايى كه بعدها در سروده هاى خود «مظهر» تخلص مى نمود و بدين نام مشهور شد فرزند فقيه و محدث زواره اى يعنى مير محمد صادق طباطبايى مى باشد.(2)

مظهر كه تحصيلات مقدماتى را در زواره نزد ملا عبدالعظيم بيدگلى به همراه سيد حسين طباطبايى متخلص به مجمر (شاعر معروف) و ميرزا محمدعلى وفا (شاعر اين ديار) آموخته بود براى تكميل مهارتهاى خود خصوص طبابت و افزايش توانمندى در ادبيات و تاريخ در اوايل جوانى به سند رفت و بتدريج نزد اميران اين سامان مقامى معتبر به دست آورد به حدى كه بعد از مدتى ميرزا ابراهيم شاه - وزير غلامعلى خان (امير سند) - دخترش را به تزويج مظهر درآورد.(3)

ولادت و تحصيلات

چون سيد محمد مظهر تحت تبليغات گروهى از حسودان و افراد رشك ورز با حاكمان سند روابط تيره و تارى پيدا كرد و ناگزير گرديد تا به سوى احمدآباد گجرات برود، گرچه صداقت وى بر فرمانرواى سند ثابت گرديد و دروغ بدخواهان آشكار شد و از مظهر خواستند به سند باز گردد او نپذيرفت و در همين آبادى سُكنى گزيد. در ذيقعده سال 1238 ه.ق سيد محمد صاحب فرزندى گرديد كه او را ابوالحسن ناميد.

ص: 39


1- . نامه دانشوران ناصرى، جزء سوم، چاپ دوم، ص 31 .
2- . ميرزا ابوالحسن جلوه حكيم فروتن، از نگارنده، ص 40 - 39 .
3- . خواجه نصير طوسى و مردم زواره، محيط طباطبايى، مجله يغما، سال 1335، مدرسه لطفعليخان ترشيرى در زواره، همان، مجله كانون سردفتران، ص 13 .

پس از چندى اقامت در اين سامان بستگان مظهر از وى با اصرار خواستند به زادگاهش بازگردد، او هم تقاضاى آنان بخصوص برادرش مير محمدحسين دوم را پذيرفت و پس از سى و شش سال توقف در هندوستان و سند به اصفهان بازگشت. در اين هنگام فرزند او يعنى سيد ابوالحسن هفت بهار پشت سر نهاده بود. مظهر پس از اقامتى كوتاه در اصفهان به زواره رفت امّا مدتى بعد بر اثر ابتلا به بيمارى و با بيمار شد و به سال 1252 ه.ق در زواره رحلت نمود و پيكرش در جوار مرقد جدش محمدصادق طباطبايى دفن گرديد. در اين زمان جلوه چهارده سال داشت.

جلوه پس از به پايان رسانيدن تحصيلات مقدماتى در زواره، راهى اصفهان گرديد و در مدرسه كاسه گران اين شهر اقامت گزيد همان مكانى كه مرحوم ميرزا بهاءالدين متولى اردستانى درباره آن به محيط طباطبائى گفته بود: قدر اين حجره را بدان زيرا جلوه و مجمر در آن سكونت داشته اند.(1)

جلوه در اصفهان به علوم عقلى روى آورد و از محضر عالمان چون ميرزا حسن حكيم معروف به حسينى و ميرزا حسن پسر آخوند ملا على نورى بهره مند گشت و حوزه درسى ملا عبدالجواد خراسانى را نيز مغتنم شمرد.(2) همچنين در محضر حاج ملا محمد جعفر لنگرودى (شاگرد معروف ملا على نورى تلمذ داشته است).(3)

حكيم جلوه به سال 1273 ه.ق و در سن سى و پنج سالگى به تهران عزيمت نمود.(4)

بر كرسى تدريس

مدرسه دارالشفا كه جلوه در آن اقامت گزيد و به مدت چهل و يك سال در آن به تدريس فلسفه و حكمت مشغول بود در ضلع شمالى بازارى كه از غرب و شرق در

ص: 40


1- . يادداشت هاى محقق معاصر جناب آقاى مرتضى شفيعى اردستانى.
2- . مجله وحيد، شماره 244، ص 22 .
3- . افضل التواريخ، غلامحسين افضل الملك، ص 107 .
4- . شرح حال جلوه به قلم خودش، نامه دانشوران ناصرى، چاپ سنگى، ج اول .

جهت سبزه ميدان به سقاخانه نوروزخان امتداد داشت، روبروى مسجد شاه سابق تهران، واقع بود، او در گوشه اين مكان دو حجره تودرتو داشت يكى محل درس و ديگرى كتابخانه و محل استراحت.

اسامى مشهورترين شاگردان جلوه به شرح ذيل است:

آقا ميرزا محمدباقر اصطهباناتى مقيم نجف و مقتول در قيام مشروطه به سال 1326ه.ق ، ميرزا على اكبر حكمى يزدى قمى (استاد امام خمينى)، حكيم محمد هيدجى صاحب آثارى در حكمت و معرفت و ديوان شعر، ميرزا شهاب الدين نيريزى شيرازى صاحب رساله حقيقت وجود، سيد صالح خلخالى مُدرّس مدرسه دوست عليخان، ميرزا هاشم اشكورى صاحب حاشيه بر مصباح الانس، شيخ على نورى مُدرّس مدرسه مروى، ميرزا يحيى دولت آبادى صاحب كتاب حيات يحيى، آقا سيد حسين بادكوبه اى استاد عرفان و حكمت علامه طباطبايى، آقا ميرزا محمدعلى شاه آبادى، ميرزا محمدطاهر تنكابنى، آقا ميرزا حسن كرمانشاهى، جهانگيرخان قشقايى، آخوند ملا محمد كاشى، حكيم صفاى اصفهانى، شيخ عبداللّه رياضى رشتى، ميرزا ابوالفضل كلانتر تهرانى فرزند ميرزا ابراهيم كلانتر و پدر آيه اللّه حاج ميرزا محمد ثفقى تهرانى ، ميرزا سيدحسين رضوى قمى ، شيخ محمود بروجردى، ميرزا محمود قمى، حاج سيد عباس شاهرودى و...(1)

آثار ارزشمند

1 - حواشى بر الهيات و طبيعيات شفا كه از مهم ترين آثار جلوه است و نسخه هاى خطى آن در كتابخانه هاى دانشگاه تهران و مجلس شوراى اسلامى نگاهدارى مى شود. حاشيه هاى ارزشمند جلوه بر اين اثر و ساير آثار مطابق آخرين روش تحقيقات علمى مى باشد زيرا هر بخش از موارد كتاب شفا را با نقل عين كلمات و شرح مؤلفان آن از قسمت هاى مختلف به نام حاشيه نوشته است و خواننده متوجه

ص: 41


1- . كاروان علم و عرفان، ج اوّل، ص 156 - 155 .

مى شود كه منظور از عبارت كتاب چه بوده و مؤلف در كدام قسمت هاى اثر خود مطالب دقيق فلسفى را تشريح نموده است. در حقيقت مطالب شفا را با كمال امانت به حكماى مصنف و فلاسفه سابقين ديگر با حواشى خود شرح كرده و همه مطالب را به صاحبان آنها نسبت داده است.(1)

2 - حواشى بر اسفار ملا صدرا كه بسيار گران سنگ است و مأخذ غالب مطالب اسفار را تعيين كرده و نشان داده است. كمتر مطالبى در اسفار يافت مى شود كه ميرزاى جلوه در حواشى و تعليقات خود نشان نداده باشد.(2) مدرس تبريزى مى گويد كه اين حواشى مورد استفاده اهل فن مى باشد.(3)

3 - حاشيه بر شرح الهداية الاثيريه اصل اين كتاب از اثيرالدين مفضل بن عمر الابهرى (متوفى به سال 660 ه.ق) از علماى اهل سنت است كه ملا صدرا بر آن شرحى نوشته و جلوه بر اين شرح حاشيه زده است، اين حاشيه جزو آثار مطبوع جلوه مى باشد.(4)

يادآور مى شود مجموعه اين سه حاشيه از نظر حجم با كل مطالب اسفار ملاصدرا برابرى مى كند.

4 - رساله اى در بيان ربط الحادث با القديم كه در حواشى شرح هدايه ملا صدرا در تهران چاپ شده است.

5 - حواشى بر مشاعر ملا صدرا كه به انضمام رساله عرشيه ملاصدرا در تهران انتشار يافته است.

6 - حواشى بر كتاب مبدأ و معاد ملاصدرا، چاپ شده در سال 1313 ه.ق.

7 - رساله اى در تركيب و احكام آن.

ص: 42


1- . تاريخ فلاسفه اسلام، ج اوّل، ص 41 - 38 .
2- . همان، ص 40 .
3- . ريحانة الادب، مدرس تبريزى، ج اوّل، ص 420 - 419 .
4- . فهرست كتب خطى كتابخانه عمومى معارف، عبدالعزيز جواهر الكلام، جزء اوّل، ص 122 .

8 - رساله اثبات الحركة الجوهريه كه حاوى نظرات جلوه در بحث حركت جوهرى مى باشد و در منابع رجالى و برخى فهارس معرفى شده است.(1)

9 - تعليقه بر رساله درة الفاخر اثبات واجب، متن اين كتاب به زبان عربى است و نسخه اى از آن به خط نستعليق شاگرد جلوه مرحوم شاهرودى كه در سال 1306 ه.ق تحرير شده در كتابخانه آستان قدس رضوى نگاهدارى مى شود.

10 - تصحيح مثنوى معنوى مولوى، جلوه كه خود از ذوق سرشار شاعرى برخوردار بود مثنوى را تصحيح كرد و برخى ابيات آن حاشيه نوشت، اين مثنوى به اهتمام يكى از شاگردان فاضل ايشان، مرحوم ميرزا محمود كتابفروش خوانسارى (جد احمد سهيلى خوانسارى) در تهران به طبع رسيده است.(2)

11 - شرح ملخص چغمينى با حواشى جلوه كه در تهران به سال 1311 ه.ش چاپ شده است.

12 - تعليقات بر شرح فصوص قيصرى، نسخه اى از آن به خط شاگردش سيد عباس موسوى شاهرودى (متوفى 1345 ه.ق) در كتابخانه آستان قدس رضوى نگاهدارى مى شود.(3)

اين تعليقات اخيرا به همت استاد سيد جلال الدين آشتيانى به ضميمه شرح قيصرى بر فصوص الحكم چاپ شده است.

13 - تعليق بر فصل اول مقدمه شرح و فصوص قيصرى كه در آخر تمهيد القواعد ابن تركه چاپ سنگى شده است.

14 - رساله اى در حل شبهه ابن كمونه كه در حاشيه منظومه سبزوارى به سعى مرحوم احمد شيرازى چاپ سنگى شده است.

ص: 43


1- . الذريعه، ج اوّل، ص 89؛ دائرة المعارف تشيع، ح اوّل، ص 416 .
2- . نخبگان علم و عمل، دكتر سيد مصطفى محقق داماد، ص 269 - 268 .
3- . فهرست كتب خطى كتابخانه آستان قدس رضوى، ج چهارم .

15 - تصحيح و يادداشت نويسى بر كتاب مفتاح الانس ابن فنارى.

16 - تصحيح كتاب تمهيد القواعد ابن تركه، اگر چه از اين اثر هيچ نسخه اى در دسترس نمى باشد ولى مرحوم ملا محمد طاهر تنكابنى گفته است خود ناظر تصحيح و حاشيه نويسى جلوه بر اين كتاب بوده ام.

17 - حاشيه بر منظومه سبزوارى كه نسخه مخطوطى از آن در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى ضبط است.(1)

18 - جسم تعليمى، در كتابخانه دانشكده الهيات و معارف اسلامى مشهد مجموعه شماره 60 كه اصول المعارف نام دارد و نگاهدارى مى شود كه بخش نهم آن همين رساله است.(2)

19 - وجود الصور النوعيه، رساله اى است در فلسفه به زبان عربى در اين رساله مختصر جلوه اثبات مى كند كه صور نوعيه در اجسام موجود است و جوهر مى باشد.

20 - انتزاع مفهوم الواحد، رساله اى فلسفى است كه در آن چگونگى انتزاع مفهوم واحد را از حقايق متباينه بحث كرده است.

21 - القضية المهمله هى القضية الطبيعيه، موضوع اين رساله در منطق است كه در آن مؤلف اثبات مى كند كه قضيه مهمله همان قضيه طبعيه است.

22 - بيان استجابة الدعا، در آغاز اين رساله جلوه ماهيت را به سه قسمت تقسيم كرده و دعا را از قسم دوم دانسته است. اين چهار رساله اخير در مجموعه اى به شماره 8081 در كتابخانه آيه اللّه مرعشى نجفى نگاهدارى مى شود.

23 - فوايد جلوه، آن نسخه اى است كه ميرزا طاهر تنكابنى طى آن برخى حواشى و فوايد مهم استاد خود را براى خويش استنساخ كرده است كه توسط نوادگان او نسخه عكسى اين اثر در اختيار دكتر سيد مصطفى محقق داماد برقرار گرفته است

ص: 44


1- . فهرست كتب خطى فارسى و عربى مجلس شوراى اسلامى عبدالحسين حائرى، ج 5، ص 158 .
2- . فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه دانشكده الهيات و معارف اسلامى، ج سوم، ص 1337 .

و ترجمه فارسى بخشى از اين فوايد با عنوان مناظره حكيم و فقيه به اهتمام آقاى محمدحسن شفيعيان در كتاب نخبگان علم و عمل ايران چاپ شده است.

24 - جلوه در شعر نيز ذوق و توانايى خويش را بروز داد امّا خودش به جمع و تدوين سروده هاى خويش تمايل نشان نمى داد. امّا يكى از شاگردانش - ميرزا عليخان عبدالرسولى - در سال 1348 ه.ق اشعار جلوه را جمع و تدوين نمود كه به سعى و اهتمام احمد سهيلى خوانسارى در چاپخانه فردوسى تهران به طبع رسيد. اين ديوان كه در يكصد و يازده صفحه و در قطع رقعى تنظيم شده قصايد، غزليات و مثنويات جلوه را شامل مى شود.

25 - مقدمه ديوان مجمر و شرح حالى از آن شاعر كه همراه با ديوان مزبور در سال 1312ه.ق در تهران چاپ شده است.

26 - شرح حال خود، خانواده و برخى اجداش كه به تقاضاى اعتضاد السلطنه آن را نگاشت و در كتاب نامه دانشوران ناصرى درج گرديد.

به سوى سراى جاويد

سرانجام رنجورى و فرتوتى جلوه را بر بستر الم افكند . او در شب جمعه ششم ذيقعده سال 1314 ه.ق مطابق با آذرماه سال 1285 ه.ش رحلت نمود. پيكر پاكش را با احترامى تمام كه جمعى از علماء اعلام و طلاب حكمت از شاگردانش آن را تشيع مى كردند در جوار مقبره شيخ صدوق معروف به ابن بابويه دفن ساختند و مقبره اى مخصوص برايش احداث نمودند. اين مقبره به تدريج رو به ويرانى نهاد و در سالهاى اخير بقعه اى زيبا و به تقليد از آرامگاه حافظ بر روى مزارش ساخته اند. سنگ قبرى با

نظارت محمد ابراهيم تهرانى و عمل استاد عبداللّه حجّار قزوينى و به سعى و اهتمام سيد مهدى خادم بر مزار جلوه نصب گرديده كه در آن مقامات جلوه ستوده شده است.

ص: 45

5.ابوالحسن شعرانى

سيد ابوالحسن مطلبى

تبارنامه

آيت اللّه حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى فرزند مرحوم حاج شيخ محمد، فرزند مرحوم آخوند ملا غلامحسين، فرزند مرحوم موالى ابوالحسن مجتهد، فرزند ملا ابوالقاسم بن عبدالعزيز بن محمد باقر بن نعمت اللّه تهرانى و از نوادگان آخوند ملا فتح اللّه

كاشانى صاحب تفسير منهج الصادقين بودند و جدّ مادرى ايشان، مرحوم آقا ميرزا ابراهيم نوّاب طاب ثراه، صاحب كتاب فيض الدموع و تأليفات ديگر بوده است.

زندگانى و استادان

آيت اللّه شعرانى به سال 1320 قمرى در تهران از دودمانى پاك، شريف و در مهد علم و فضيلت و تقوا زاده شد و از اوان كودكى به تحصيل دانش پرداخت، ابتدا قرآن و تجويد و زبان عربى را از پدر بزرگوار خويش آموخت، سپس به مدرسه فخريّه، معروف به مدرسه خان مروى، در تهران راه يافت و الفيّه، و شاطبيّه را در قرائت و كتب متداوله حوزوى را نزد علماى تهران فراگرفت، آنگاه به قم عزيمت فرمود و در سال 1346 هنگامى كه والدشان وفات كرد، رهسپار نجف اشرف شد و در محضر درس محدث فاضل و متقى سيد ابوتراب خوانسارى شركت كرد و در رشته هاى مختلف

ص: 46

علمى مشارٌ بالبنان گرديد و سپس به تهران بازگشت و تا پايان عمر دست از اشتغال به تدريس، تحقيق، تأليف و تتبع برنداشت مهمترين اساتيد علامه شعرانى در فقه و اصول و فلسفه و نجوم و رجال و حديث عبارت اند از:

حكيم محقق ميرزا محمود قمى متخلص به «رضوان» كه استاد، بيشترين بهره هاى علمى را در علوم عقلى و فلسفى از ايشان برده اند؛ مرحوم ميرزا طاهر تنكابنى، حاج شيخ عبدالنبى نورى؛ حكيم هيدجى؛ ميرزا مهدى آشتيانى؛ سيد ابوتراب خوانسارى؛ حاج آقا بزرگ ساوجى؛ شيخ مسيح طالقانى؛ اديب لواسانى؛ شيخ محمدرضا قمشه اى و ميرزا على اكبر يزدى.

و علوم رياضى از هيئت و نجوم و عمل به اسطرلاب و استخراج از زيج و غير آن را نزد پدر خود و استاد خود، ميرزا حبيب اللّه مشهور به ذوالفنون فراگرفتند.

شاگردان

آيت اللّه شعرانى در طول حايت پربار علمى خويش شاگردان بزرگى پروريد كه هر كدام در پستهاى دينى و علمى خود موقعيتى بسزا داشته و دارند و اكنون گرمى برخى از درسهاى حوزه هاى علوم دينى مرهون دست پروردگان و شاگردان برجسته آن فقيد سعيد است.

در ذيل با پوزش از اينكه قادر به احصاى تمامى شاگردان آن عالم فرزانه نيستيم نام تنى چند از آنان را به شمارش مى آوريم.

آيات و حجج اسلام و اساتيد گرانقدر حضرات آقايان:

مرحوم ميرزا هاشم آملى (پيش از رفتن به نجف)

عبداللّه جوادى آملى

سيد محمدباقر حجتى

حسن حسن زاده آملى

محمد خوانسارى

مرحوم سيد حسن سادات ناصرى

احمد سيّاح

سيد عباس شجاعى

مرحوم عمادالدين شهرستانى

ص: 47

سيد رضى شيرازى

على اكبر غفارى

قوامى واعظ

مهدى محقق

آقاكمال مرتضوى

سيد محمدحسن مرتضوى

مرحوم سيد حسن ميرخانى

مرحوم محمدعلى ناصح

مهدى نوائى

على اكبر وحيد

گزاره اى از حيات علمى

آيت اللّه شعرانى در مقدمه ترجمه نفس المهموم خود نگاشته اند:

چون عهد شباب به تحصيل علوم و حفظ اصطلاحات و رسوم بگذشت و اقتداءً با سلافى الصالحين من عهد صاحب منهج الصادقين از هر علمى بهره بگرفتم و از هر خرمنى خوشه برداشتم گاهى به مطالعه كتب ادب از عجم و عرب و زمانى به دراست اشارات و اسفار و زمانى به تتبّع تفاسير و اخبار، وقتى به تفسير و تحشيه كتب فقه و اصول و گاهى به تعمّق در مسائل رياضى و معقول، تا آن عهد به سرآمد.

لَقَدْ طُفْتُ في تِلْكَ المَعاهِدِ كُلِّها *** وَ سَرَّحْتُ طَرْفي بَيْنَ تِلْكَ المَعالِمِ

ساليان دراز شب بيدار و روز در تكرار هميشه ملازم دفتر و كراريس و پيوسته مرافق اقلام و قراطيس بودم. ناگهان سروش غيب در گوش اين ندا داد كه علم براى معرفت است و معرفت بذر عمل و طاعت؛ و طاعت بى اخلاص نشود و اين همه ميسّر نگردد مگر به توفيق خدا و توسل به اوليا، مشغولى تا چند؟

علم چندان كه بيشتر خوانى *** چون عمل در تو نيست نادانى

نويسنده چهره درخشان گويد:

يكى از علماى شيعه كه خود در رشته هاى مختلفه علمى، حوزه درس دارد و داراى دقت نظر است حضرت آيت اللّه شعرانى را خواجه نصير عصر معرفى مى كرد و مى گفت هيئتِ فلاماريون را از فرانسه به فارسى ترجمه كردند و براى جمعى در مدرسه عالى سپهسالار [مدرسه عالى شهيد مطهرى] كه يكى از آنها خودم بودم درس مى گفتند و اين

ص: 48

دانشمند اضافه مى كند كه در زمان مرحوم مدرّس اعلى اللّه سيد حسن مدرّس دستور داد آيت اللّه شعرانى در مدرسه عالى سپهسالار رياضى تدريس بفرمايند و نقل شد در مروى فلسفه تدريس مى فرمودند.(1)

همو مى افزايد:

يكى از اساتيد عاليقدر كه اخرا در دانشكده الهيات تدريس مى كرد و بدرود حيات گفت به نگارنده گفت: آقاى شعرانى قولى است كه جملگى برآنند. و نقل شد كه در دوران عمر - جز مقدارى از آن را - تا يك بعد از نيمه شب به مطالعه و تحقيق و نگارش مى پرداختند چنانكه خودشان هم به عبارت ديگر نگاشته اند و در اين قسمت اخير بيمارى آن مرحوم، مطالعات و زحمات نسبتا كم شده بود ولى ادامه داشت و سعى داشتند در احياى معارف دين مقدّس اسلام و مذهب حقّه جعفرى اثنى عشرى به هيچ وجه، كوتاهى ننموده و كمال جديّت را بنمايند و در حدود سى سال در منزل و خارج از منزل، حوزه درس داشتند و سطوح را بتمامها خصوصا جلدين كفاية الاصول مرحوم استاد المحققين حضرت آيت اللّه العظمى آخوند ملاكاظم خراسانى را تدريس مى فرمودند كه نگارنده در حدود بيست سال قبل [از زمان تأليف كتاب] در محضر درس كفايه ايشان شركت داشتم و اخيرا درسها در اثر بيمارى و ضعف تعطيل شده بود و فقط اسفار اربعه صدرالمتألهين شيرازى رحمه اللّه عليه را شبها در منزل تدريس مى نمودند و ممكن بود گاهى در اثر تقاضاى طالبان فضيلت، درسى اضافه شود؛ زيرا تا آنجا كه در خور استطاعت ايشان بود اگر براى استفاضه در رشته هاى مختلفه علمى و فنونى كه در آن تبحر داشتند به ايشان مراجعه مى شد دست ردّ بر سينه كسى نمى گذاشتند.

به گيتى بهتر از دانشورى نيست *** بجز دانش به گيتى مهترى نيست

سرى سخت و دلى ستوار بايد *** كه كار دين و دانش سرسرى نيست

بجز يك پرتو از انوار دانش *** فروغ آفتاب خاورى نيست(2)

به گفته صاحب چهره درخشان (ص 11 - 16) اشتغالات علمى علامه شعرانى را

ص: 49


1- . چهره درخشان، ص 9 - 10 .
2- . چهره درخشان، ص 10 .

پس از ادراك حوزه علميه تهران، قم و نجف و بازگشت ايشان به تهران در سه محور مى توان خلاصه كرد:

الف - تبليغ

ايشان رهبرى روحانى قلب پايتخت كشور شيعه يعنى امامت جماعت مسجد ملا ابوالحسن - جدّشان - معروف به مسجد حوض نزديك بازار تهران را به عهده داشتند كه خود مرحوم ملا ابوالحسن مجتهد تهرانى آن را از املاك شخصى خود نقشه برداشته و به طورى كه نقل كردند ساخته است. در اين مسجد اعتقادات و احكام و اخلاق و معارف دينى را خود ايشان و نيز گويندگان مذهبى براى مردم بيان مى كردند و مرحوم شعرانى براى تجديد بناى مسجد خيلى زحمت كشيدند تا به صورت فعلى درآمد؛ ابوالحسن تأسيس و ابوالحسن تجديد بنا كرد.

ب - تأليف

آنچه آيندگان دست مايه قضاوت درباره آگاهى و ميزان دانش يك شخص قرار مى دهند نوشته ها و انديشه هايى است كه از او بر جاى مانده است و در مورد علامه شعرانى و در اهميت آثار گرانسنگ قلمى ايشان به اين كلام از استاد آيت اللّه حسن حسن زاده آملى بسنده مى كنيم كه فرمودند: آثار آيت اللّه شعرانى را بايد در عداد كرامت به حساب آورد.

آنچه در ذيل آمده فهرستى است از آن آثار جاويدان كه عمدتا از كتاب چهره درخشان نقل مى كنيم:

1 - اصطلاحات فلسفى (فلسفه اولى يا ما بعد الطبيعة). تهران، كتابخانه و چاپخانه دانش، 1316 ش، 45 صفحه، رقعى، كتابى است مشتمل بر مهمترين اقوال فلاسفه اروپا در الهيات و تجرد نفس و تطبيق اصطلاحات آن.

2 - تجويد قرآن مجيد. تهران، كتابفروشى اسلاميه، 1351، 84 صفحه، جيبى. كه يكى از

ص: 50

بهترين و مفيدترين تجويدهاست كه براى قرآن مجيد نوشته شده است.

3 - تحقيق و تصحيح جامع الرّواة كه به امر حضرت آيت اللّه بروجردى اعلى اللّه مقامه پس از زحمات و دقت كامل استاد به زيور طبع آراسته گرديد.

4 - ترجمه الامام على صوت العدالة الانسانيه با انتقاد از لغزشهاى نويسنده آن.

5 - ترجمه رساله علوم و صناعات فارابى(ناتمام).

6 - ترجمه نفس المهموم مرحوم محدث متبحر حاج شيخ عباس قمى اعلى اللّه مقامه به نام دمع السّجوم كه احاطه استاد را در طرز ترجمه و تحقيق در تاريخ نشان مى دهد و در مقدمه آن كه خواندنى است نوشته اند من اين كتاب را براى ذخيره معادم نگاشتم و در آن علم داشتن امام را به جريان شهادت در كربلا در پاورقى صفحه 88 بيان مى فرمايند و خودشان نوشته اند چون ديدم بهترين كتاب است كه در تاريخ كربلا تاكنون نوشته شده آن را ترجمه كردم و اظهار نظرهاى ايشان در اين كتاب نشان مى دهد كه تنها در كتب استدلالى مقام علمى نشان داده نمى شود بلكه از چشمه علم در همه جا دانش مى جوشد و عالم وقتى سكوت كند درياى عميق و وقتى تكلم كند و يا قلم به دست بگيرد درياى مواج است.

7 - ترجمه و شرح دعاى عرفه حضرت اباعبداللّه الحسين عليه السلام كه با كتاب فيض الدموع مرحوم بدايع نگار چاپ شده است.

8 - ترجمه و شرح مفصل صحيفه كامله سجاديه به فارسى كه با پنجاه صفحه ملحقات به طبع رسيده و در دسترس است.

9 - ترجمه و شرح منظومه مرحوم حاجى سبزوارى به فارسى (ناتمام).

10 - تصحيح كتاب ابى الجعد يا مسند الرضا يا صحيفة الرضا عليه السلام به روايت شيخ طبرسى؛ اين كتاب همراه با نثر اللئالى و طب الائمة به امر آيت اللّه بروجردى(ره)، در سال 1377 ق به چاپ رسيد.

11 - تصحيح و حواشى مفيد بر تفسير صافى در 2 جلد.

ص: 51

12 - تعليقات بر شرح اصول كافى ملا صالح مازندرانى در 12 جلد كه خيلى مورد توجه اهل نظر است.

13 - تعليقات بر وسائل الشيعه كه از جلد شانزدهم تا بيستم آن به چاپ رسيده است.

14 - تعليقات و حواشى بر تفسير كبير منهج الصادقين اثر ملا فتح اللّه كاشانى در 10 جلد . فارسى، ج 1، (چاپ چهارم: تهران، انتشارات كتابفروشى اسلاميه، 1347 شمسى)، 45 + 668 ص، وزيرى. مرحوم شعرانى در مقدمه اى كه بر تفسير منهج الصادقين نگاشته به مطالب زير پرداخته است:

1 . قرآن و تلاوت آن، 2 . قرآن بايد به تواتر ثابت شود، 3 . اختلاف در قرائت، 4 . اختلاف مصاحف، 5 . مدارك قراء، 6 . تواتر قراآت سبع، 7 . حديث نزل القرآن على سبعة أحرف، 8 . اقرء كما يقرء الناس، 9 . عدم نقص و تحريف قرآن، 10 . تفسير قرآن وظيفه امام معصوم است، 11 . انواع تفاسير، 12 . شبهه اخباريين و جواب آن، 13 . اقوال اهل سنت در تفاسير، 14 . اسرائيليات، 15 . تفسير عرفانى، 16 . حكمت و فلسفه، 17 . تفسير مفهومى و مصداقى، 18 . اعجاز قرآن، 19 . رسم الخط قرآن، 20 . اخبار آحاد در تفسير، 21 . تأويل، 22 . كيفيت وحى، 23 . تنافى ظواهر، 24 . قرآن بيان همه چيز است، 25 . ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه، 26 . مقام جبرئيل در وحى، 27 . سرگذشت مؤلف [مولى فتح اللّه بن مولى شكراللّه كاشانى].

15 - تعليق و جمع حواشى كتاب وافى مرحوم فيض كاشانى در سه جلد.

16 - تعليقاتى بر زيج بهادرى كه البته تعليقات آن اندك است امّا شاگرد برجسته و وارسته ايشان استاد آيت اللّه حسن حسن زاده آملى يك دوره كامل آن را شرح كرده اند.

17 - تعليقات بر كتاب محمد پيامبر و سياستمدار، تأليف پروفسور مونت گمرى وات انگليسى.

ص: 52

18 - تعليقه و مستدرك تشريح الافلاك در اشاره به هيئت جديد موافق با زيج هندى. تهران، اسلاميه، 1378 ق، 28 + 3 صفحه .

19 - جلد اول و سوم نفائس الفنون و عرائس العيون با تصحيح و مقدمه و حاشيه بر آن.

20 - چند كتاب مستقل فقهى به فارسى درباره طهارت، صلات، اطعمه و ديات .

21 - تحشيه رسائل شيخ اعظم انصارى عليه الرحمه به فارسى.

22 - حاشيه بر ارشاد القلوب ديلمى؛ اين كتاب بيشتر يكى از متون درسى حوزوى در دفن اخلاق به شمار مى رفت؛ اى اين رو مرحوم شعرانى آن را احياء و تصحيح كرد و بر آن حواشى سودمندى نگاشت.

23 - حاشيه بر مجمع البيان در ده جلد با تصحيح و اعراب اشعار و توضيح آنها.

24 - حاشيه كبيره بر قواعد.

25 - راه سعادت(اثبات نبوت خاتم الانبياء و حقانيت دين اسلام)، تهران، كتابفروشى صدوق، 1391 ق، 300 ص، رقعى. اين كتاب در ردّ شبهات معاندين دين و مخصوصا يهود و نصارى است و در آن تسلط استاد به زبان عبرى نشان داده مى شود. در مقدمه (2 - 3) آمده:

علماى ما پيش از اين هم كتب بسيار تأليف كرده اند مانند مفتاح النبوه همدانى و سيف الامه فاضل نراقى و اظهار الحق علامه هندى و نصرة الدين حاجى كريم خان كرمانى و منقول الرضا في رد اليهود تأليف ميرزا محمدرضا كه از احبار يهود بود و اسلام آورد، و انيس الاعلام از فخر الاسلام كه او نيز از كشيشان نصارى بود و به دين اسلام درآمد و كتب ديگر كه ذكر آنها موجب تطويل است. امّا مردم عهد ما را همت مطالعه كتابهاى بزرگ و طولانى نيست و نسخ و تجديد طبع آنها غالبا دشوار است و مردم غالبا با عبارات ساده و مختصر مأنوس ترند و از كتب طولانى و عبارت مغلق ملول مى شوند، لذا من مهمات مباحث آن كتب را برگزيده با مطالب بسيار ديگر در اين مختصر آوردم در هر باب به يكى دو مطلب قناعت كردم تا ملال نياورده و خواننده بدان رغبت كند و آن را راه سعادت ناميدم، نفع اللّه به و بأمثاله».

ص: 53

26 - رساله در شرح شكوك الصلاة من العروة الوثقى.

27 - رسالة في الدرايه.

28 - رساله اى در اعتقادات، مانند اعتقادات صدوق و مفصلتر از آن كه در ابتداى شرح اصول كافى چاپ شده است.

29 - شرح تبصره علاّمه حلّى اعلى اللّه مقامه كه متن فقهىِ مستقل، عالى و با ديدى جديد و نو از نظر مسائل روز به فارسى است در دو جلد.

30 - شرح تجريد در علم كلام به فارسى كه شرح الشرح است و بيان دو عالم بزرگ خواجه نصيرالدين طوسى قدس اللّه سرّه و شاگرد عاليقدرش علامه على الاطلاق قدّس سرّه الشريف.

31 - شرح كفايه در اصول بر طريقه قال - اقول كه اكتفا كرده اند بر تفسير مقاصد آن به عبارت واضح و روشن نظير شرح شمسيه.

32 - فقه فارسى مختصر كه به صورت تعليمات دينى منتشر گرديده است.

33 - كتاب المدخل إلى عذب المنهل در اصول.

34 - كتابى در تراجم(چاپ نشده).

35 - متجاوز از 60 نوع قرآن به قطعهاى مختلف كه با دقت نظر استاد در خود آيات و ترجمه آنها و تصحيح و اعراب گذارى و رسم الخط طبق منابع و مآخذ معتبرى كه در دسترس داشتند.

36 - مقدمه بر كتاب وقايع السنين و الاعوام مرحوم سيد عبدالحسين خاتون آبادى، تهران، اسلاميه، 1352 .

37 - مقدمه و تصحيح منتخب التواريخِ مرحوم ملا هاشم خراسانى.

اخيرا در يك جلد تجديد چاپ شده است.

38 - مقدمه و تصحيح و تحقيق در مطالب كشف الغمه و شرح حال مؤلف آن على بن عيسى وزير.

ص: 54

39 - مقدمه و تصحيح و تعليقات بر روضة الشهداء تأليف ملا حسين واعظ كاشفى، ج 4: تهران، اسلاميه، 1371، 440 صفحه.

40 - مقدمه و حواشى و تصحيح تفسير ابوالفتوح كه استاد دامن همت به كمر زدند و در اين تفسير كلمه اى غير مفهوم از نثر و نظم، عربى، فارسى، آيه، روايت و آنچه در تفسير بود باقى نگذاشتند مگر اينكه اشكال آن را برطرف كرده و در 12 جلد طبع و نشر گرديد.

41 - مناسك حج مشتمل بر واجبات حج تمتع و عمره و اقسام حج كه با حواشى 9 نفر از مراجع تقليد چاپ و منتشر گرديد.

42 - نثر طوبى يا دائرة المعارف لغات قرآن مجيد به ترتيب حروف تهجّى كه جامع و بى نظير است و چنين خدمتى سابقه نداشته است. دو جلد در يك مجلد، ج 1، 358 ص؛ ج 2، 604 ص، وزيرى، تهران، كتابفروشى اسلاميه.

43 - هيئت فلاماريون كه از فرانسه به فارسى ترجمه كرده اند و احاطه استاد را به زبان علمى فرانسه نشان مى دهد.

وفات

آيت اللّه شعرانى در اواخر عمر دچار ضعف و نقاهت و بيمارى قلب و ريه شدند و زير نظر طبيب بودند و چون بيمارشان شدت يافت براى معالجه به آلمان رفتند و در بيمارستانى در شهر هامبورگ بسترى گرديدند لكن معالجات سودى نبخشيد و شب يكشنبه هفتم شوال المكرم 393 (12 / 8 / 52) سى و پنج دقيقه بعد از 12 نيمه شب در بيمارستان بدرود زندگى گفتند و روز چهارشنبه جنازه به تهران حمل شد و قبل از ظهر روز پنجشنبه تشييع جنازه گرديد و در جوار حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام روبروى باغ طوطى، مقبره خانوادگى زمردى به خاك سپرده شد اعلى اللّه مقامه و رفع في فراديس الجنان اعلامه.

ص: 55

6

ابوالرشيد عبدالجليل رازى

سيد مهدى حايرى

متلكم و فقيه بزرگوار شيعه كه با تربيت شاگردان نامدار و تأليف كتاب هاى ارزنده ، آثارى جاودانه بر جاى گذاشته و از مفاخر جهان اسلام به شمار آمده است .

از تاريخ و محلّ تولد او به طور دقيق اطلاعى در دست نيست ، و احتمالاً در اواخر سده پنجم به دنيا آمده است ، چنانكه مرحوم محدّث اُرموى گفته: مى توان از ملاحظه آنچه نقل شد حدس زد كه تولّدش اواخر قرن پنجم بوده است ، زيرا در سال (533 ق) كتاب معروفش تنزيه عايشه را تأليف نموده كه مورد تقريظ مفتى شرق و غرب قاضى القضاة عماد الدين ابو محمّد حسن استرآبادى قرار گرفته به نحوى كه اصل كتاب را به خزانه امير ملحد كش معروف عباس غازى انتقال داده اند .

همچنين در (537 ق) كتاب البراهين فى امامة امير المؤمنين را تأليف كرده و در 505 ق در مدرسه بزرگ خود نوبت مجلس داشته ... .(1)

وى از محضر علماى بزرگ آن عصر همچون برادر بزرگ ترش شيخ اوحد الدّين حسين قزوينى ، و شيخ معين الدين امير كاعجلى ، و شيخ ابو الوفاء عبدالجبّار رازى بهره گرفته و به مدارج عالى دانش و تقوى بالا رفته ، و مرجع دينى مسلمانان گرديده ، و در مسند وعظ و ارشاد بر اقران خويش برترى يافته است .

علماى آن زمان پاسخگويى به اشكالات و دفع شب هات مخالفان و منحرفان را به

ص: 56


1- . النقض ، مقدمه مصحّح ، 23 .

عهده او قرار دادند ، شهيد قاضى نوراللّه شوشترى ، درباره اين عالم جليل و معرّفى مهمترين اثر مكتوب او چنين نوشته:

«الشيخ الأجل عبد الجليل الرازى ، از اذكياى علماى أعلام ، و اتقياى مشايخ كرام بوده ، و در زمان خود به علوّ فطرت وجودت طبع از ساير أقران امتياز داشته است ، تا آنكه چون بعضى معاصران او از غلاة سنّيان شهر رى و ناصبيان وادى ضلالت وغى ، مجموعه اى در ردّ مذهب شيعه تأليف نمود ، علماى شيعه كه در رى و آن نواحى بودند ، به اتفاق قرار دادند كه شيخ عبد الجليل اولى و احق است به آنكه متصدّى دفع و نقض آن شود ، و آخر او تأليف كتابى شريف در نقض آن مجموعه ساخت ، و عنوان آن را به نام نامى و اسم سامى حضرت صاحب الزمان الحجة بن الحسن المهدى صاحب الامر ، مزيّن ساخت ... .(1)

ساير آثار گرانمايه رازى عبارت است از:

الايّام والانام ،

البراهين فى امامة امير المؤمنين ،

السؤالات و الجوابات ، در هفت مجلّد بوده ،

مفتاح التذكير ،

تنزيه عايشه .

از شاگردان برجسته او:

شيخ منتجب الدين رازى ، رافعى و سيد واثق باللّه بن احمد جبلى - كه زيدى مذهب بوده و توسط شيخ عبد الجليل مستبصر شده است - را مى توان نام برد .

منابع

فهرست ، شيخ منتجب الدين ، تحقيق طباطبايى (129) ، ضيافة الاخوان (255) ، جامع الروات (1/438) ، تنقيح المقال (2/134) ، الفوائد الرضويه (223) ، النقض ، معروف به

بعض مثالب النواصب و مقدمه آن .

ص: 57


1- . مجالس المؤمنين ، ج 1 ، ص 482 .

7.ابو الفتوح رازى

7.ابو الفتوح رازى (1)

(م 554ق)

ابوالفتوح حسين بن على بن محمّد بن احمد بن الحسين بن احمد خُزاعى رازى قديمى ترين ترجمه حالى كه ازو به دست است به قلم دو نفر از معاصرين و تلامذه او است: يكى شيخ منتجب الدين ابو الحسن على بن عبيداللّه بن الحسن بن الحسين بن بابويه رازى متوفّى بعد از سنه 585 صاحب فهرست معروف كه در اول مجلّد بيست وپنجم بحارالانوار مرحوم مجلسى به تمامه مندرج است ، و ديگر رشيد الدين ابو جعفر محمّد بن على بن شهر آشوب مازندرانى معروف به ابن شهر آشوب متوفّى در سنه 588 صاحب كتاب مشهور معالم العلماء .

شرح حال ابو الفتوح رازى در دو كتاب مزبور گرچه در نهايت اختصار و حاوى هيچگونه معلومات تاريخى نيست ولى چون به قلم دو نفر از معاصرين خود مؤلّف است در غايت اهميّت است ، ترجمه عين عبارت منتجب الدّين از قرار ذيل است:

«شيخ امام جمال الدين ابوالفتوح حسين بن على بن محمّد خزاعى رازى عالم و واعظ و مفسّر و متديّن او را تصانيفى است از آن جمله تفسير موسوم به روض الجنان [و روح الجنان] فى تفسير القرآن در بيست مجلّد و روح الاحباب و روح الالباب فى شرح الشهاب 2 ح الاحباب و روح الالباب فى شرح الشهاب ، 1هر دو كتاب مزبور را من بر مؤلف آنها قرائت نموده ام» .(2)

ص: 58


1- . اين شرح حال را از مقدمه تفسير روض الجنان ، چاپ آستان قدس رضوى گزيده شده است .
2- . فهرست منتجب الدين مطبوع در اول مجلّد بيست و پنجم بحارالانوار ص 5 .

و ترجمۀ عبارت ابن شهر آشوب در معالم العلماء از قرار ذيل است:

«استاد من ابوالفتوح بن على رازى از تأليفات اوست روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن ، به زبان فارسى است ولى عجيب است [يعنى خوش آيند و مطبوع است] ، و شرح شهاب . (معالم العلماء ابن شهر آشوب طبع جديد آقاى اقبال ص 128)؛ و باز همو در كتاب ديگر خود مناقب آل ابى طالب معروف به مناقب ابن شهر آشوب در ضمن تعداد مشايخ خود يكى همين مؤلف ما نحن فيه «ابوالفتوح حسين بن على بن محمّد رازى) را مى شمرد و در اواخر همان فصل باز گويد: «و ابوالفتوح روايت روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن را به من اجازه داده است»(1) .

پس از منتجب الدين و ابن شهر آشوب در كتاب نزهة القلوب حمداللّه مستوفى كه در سنه (740) تأليف شده نيز ذكرى از صاحب ترجمه آمده ، در كتاب مزبور در فصل راجع به رى گويد: «و در رى اهل بيت بسيار مدفون اند و از اكابر و اولياءِ [نيز جمعى كثير در آنجا ]آسوده اند ، چون ابراهيم خوّاص و كسائى سابع قرّاء السبعة و محمّد بن الحسن الفقيه و هشام و شيخ جمال الدين ابوالفتوح و جوانمرد قصّاب) ، انتهى (نزهة القلوب ، طبع ليدن ، ص 54) ، و شكى نيست كه مقصود از شيخ جمال الدين ابوالفتوح به نحو قطع و يقين همين جمال الدين ابوالفتوح رازى مؤلف حاضر است كه چنان كه معلوم است و عن قريب نيز مشروحا از آن صحبت خواهيم نمود مرقد او در جنب مزار فائض الانوار امامزاده واجب التّعظيم حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى در دو فرسخى جنوب تهران واقع است .

پس از نزهة القلوب بر حسب ترتيب زمانى در كتاب حديقة الشيعة مرحوم ملا احمد اردبيلى متوفى در سنه (993) در اواخر فصل راجع به مذاهب صوفيه و ذمّ عقايد ايشان شرحى مفيد در خصوص مقبره ابوالفتوح رازى نقلاً از قول يكى از

ص: 59


1- . مناقب ابن شهر آشوب ، طبع تهران ، ج 1 ، ص 9 .

معاصرين صاحب ترجمه مذكور است كه به عين عبارت ذيلاً نقل مى شود:(1)

«ابن حمزه - عليه الرّحمة - در كتاب ايجاز المطالب فى ابراز المذاهب و در كتاب هادى الى النجاة من جميع المهلكات هر دو مى گويد كه در شهر رى حاضر بودم كه شيخ ابوالفتوح رازى] صاحب] تفسير به رحمت حق تعالى پيوست و به موجب وصيتش در جوار مرقد امامزاده واجب التعظيم امامزاده عبدالعظيم حسنى رحمه الله مدفون گشت پس به نيّت حج متوجه مكه معظّمه شدم و در وقت برگشتن گذارم به اصفهان و محلّت چُنْبُلان و بعضى ديگر از محلات آن شهر افتاد ديدم كه آنقدر از مردم آن ديار به زيارت شيخ ابوالفتوح عجلى شافعى اصفهانى و حافظ ابو نُعَيم كه پدر استاد اوست و شيخ يوسف بناء كه جد شيخ ابو نُعَيم است و شيخ على بن سهل و امثال ايشان كه سنّى و از مشايخ صوفيّه بوده اند مى رفتند كه شيعه شهر رى و نواحيش هزار يك آن به زيارت امامزاده عبدالعظيم نمى رفتند و مؤلف اين كتاب و محتاج به مغفرت حضرت رب الارباب احمد اردبيلى گويد كه مرا گذار به اصفهان افتاد ، ديدم كه مردم آن بلده شيخ ابوالفتوح عجلى شافعى را شيخ ابوالفتوح رازى نام كرده بودند و به اين بهانه به عادت پدران خويش قبر آن سنّى صوفى را زيارت مى كردند ، اگر چه از مردم آن ديار امثال اين كردار دور نيست زيرا كه ايشان پنجاه ماه زياده از ديگران نسبت به حضرت شاه ولايت ناشايست و ناسزا گفته اند و در اين زمان كه مذهب شيعه بقدر قوّتى گرفته ايشان همچنان مانند پدران چندان محبّتى به شاه مردان ندارند» . انتهى كلام صاحب حديقة الشيعة .

پس از حديقة الشيعة در كتاب مجالس المؤمنين قاضى نوراللّه شوشترى متوفّى در سنه (1019) در اواسط مجلس پنجم نيز فصلى راجع به ترجمه احوال مؤلّف كتاب حاضر مسطور است كه به عين عبارت نقل مى شود و هو هذا:

«قدوة المفسّرين الشّيخ ابوالفتوح الحسين بن على بن [محمّد بن] احمد الخُزاعى

ص: 60


1- . حديقة الشيعه ، طبع تهران ، سنه 1260 ص 336 .

الرازى رحمه الله از اَعلام علماى تفسير و كلام و عُظماى ادباى اَنام است از خاندان فضل و بزرگى و اولاد امجاد بُدَيل بن ورقاء الخزاعى كه از كبار صحابه و اكابر خُزاعه بوده و سابقا در مجلس طوايف مؤمنين و مجلس صحابه مخلصين شرح اخلاص بنى خُزاعه خصوصا عبداللّه و محمّد و عبدالرحمن پسران بُديل مذكور و جان سپارى ايشان در حرب صفّين در ركاب حضرت امير المؤمنين عليه السلاممسطور گشته ، و جدّ او خواجه امام ابو سعيد كه مصنّف كتاب موسوم به روضة الزهراء فى مناقب الزهراء است از اعلام زمان خود بوده و عمّ او شيخ فاضل ابو محمّد عبدالرحمن بن احمد بن الحسين النيشابورى رحمه الله از مشاهير روزگار است و بالجمله مآثر فضل و مساعى جميله او در تفسير كتاب كريم و ابطال تأويلات سقيم مخالفان اثيم و تعسّفات نامستقيم مبتدعان رجيم بر همگنان مخفى نيست و از تفسير فارسى او ظاهر مى شود كه معاصر صاحب كشّاف بوده و بعضى از اشعار صاحب كشّاف به او رسيده اما كشّاف به نظر او نرسيده و اين تفسير فارسى او در رشاقت تحرير و عذوبت تقرير و دقّت نظر بى نظير است . فخرالدّين رازى اساس تفسير كبير خود را از آنجا اقتباس نموده و جهت دفع توهّم انتحال ، بعضى از تشكيكات خود را بر آن افزوده ، در مطاوى اين مجالس پرنور شطرى از روايات و لطائف نكات و اشارات او مسطور است و او را تفسيرى عربى هست كه در خطبه تفسير فارسى به آن اشاره نموده اما تا غايت به نظر مطالعه فقير نرسيده .

و شيخ عبدالجليل رازى در بعضى از مصنّفات خود ذكر شيخ ابوالفتوح نموده و گفته كه خواجه امام ابوالفتوح رازى مصنف بيست مجلّد است از تفسير قرآن و در موضعى ديگر گفته كه خواجه امام ابوالفتوح رازى بيست مجلد تفسير قرآن تفسير اوست كه ائمه و علماى همه طوائف طالب و راغب اند آن را و ظاهرا اكثر آن مجلدات از تفسير عربى او خواهد بود زيرا كه نسخه تفسير فارسى او چهار مجلّد است كه هر كدام به قدر سى هزار بيت باشد و شايد كه هشت مجلد نيز سازند پس باقى آن

ص: 61

مجلدات از تفسير عربى او خواهد بود وَفَّقَنَا اللّه ُ لِتَحصِيلهِ و الاِستِفادَةِ مِنهُ بِمَنِّه وَجُودِه . از بعضى ثقات مسموع شده كه قبر شريفش در اصفهان واقع است واللّه ُ تَعاليه اَعْلَمُ» .

انتهى كَلامُ صاحب مَجالس المؤمنين .

و مخفى نماناد كه صاحب مجالس المؤمنين را در ترجمه حال مزبور دو فقره مختصر اشتباهى دست داده است:

يكى آنكه مستبعد شمرده كه تفسير فارسى صاحب ترجمه بيست مجلّد باشد و توهّم كرده كه اكثر مجلّدات آن بيست جلد شايد از تفسير عربى او بوده است ، و حال آنكه شيخ منتجب الدين رازى كه از تلامذه بلاواسطه مؤلف و عين عبارت او سابقا نقل شد در كتاب فهرست واضحا تصريح كرده كه «تفسير او موسوم به روض الجنان [و روح الجنان] فى تفسير القرآن بيست مجلّد است و او آن تفسير را نزد مؤلف آن خوانده است» . و اگر چه او ذكر نكرده كه اين تفسير موسوم به اين اسم فارسى بوده است ولى تلميذ ديگر مؤلف ابن شهر آشوب در كتاب معالم العلماء كه عين عبارت او نيز سابقا نقل شد تصريح كرده كه «از مؤلفات صاحب ترجمه يكى روح (ظ: روض) الجنان و رَوْح الجنان فى تفسير القرآن است و آن به زبان فارسى است لكن خوش آيند است» . و از مقايسه دو عبارت مزبور دو تلميذ مؤلف با يكديگر كه هر يكى مكمل ديگرى است ابدا مجال شكى و شبهه اى باقى نمى ماند كه بيست مجلد ، عدد همين تفسير فارسى فعلى او بوده است نه تفسير عربى او كه هيچ كس تاكنون بوجه مِنَ الوُجوه اثرى و نشانى از آن نديده و ظاهرا گرچه در ديباچه تفسير حاضر وعده تأليف آن را داده هيچ وقت از عالم قوّه به حيّز فعل نيامده بوده است و ما سابقاً نيز اشاره به همين فقره نموديم و عين عبارت مؤلف را در اين خصوص نقل كرديم .

و مرحوم مجلسى به نقل صاحب روضات از او و نيز خود صاحب روضات هر دو در نسبت تفسيرى عربى به صاحب ترجمه بكلّى تأمل دارند و احتمال اشتباه مؤلف را به غيرِ او مى دهند (رجوع شود به روضات الجنات ص 184) و منشاء اشتباه صاحب

ص: 62

مجالس چنان كه صاحب روضات نيز به خوبى ملتفت شده قطعا اين بوده كه او مجلدات را مجلدات متوسط عرفى بين الدفتين كه معمولاً از پانزده الى سى هزار بيت كتابت دارد فرض كرده است و حال آنكه مجلّد يا جزء در اصطلاح متقدمين حدّاقلّى يا اكثرى نداشته و اغلب محض سهولت استنساخ نسبت به مجلدات معمولى بسيار كوچكتر بوده است ، مثلاً اغانى ابوالفرج اصفهانى بيست مجلّد است و حال آنكه بر حسب مجلّدات معمولى عرفى بيش از پنج مجلّد نمى شود ، و همچنين تفسير معروف طبرى كه بر حسب تجزيه اصلى سى مجلّد است ولى به مقياس مجلدات معمولى بيش از هفت يا هشت منتهى ده مجلّد نيست؛ و همچنين تفسير مجمع البيان كه بر حسب تجزيه مؤلف ده مجلّد است و حال آنكه معمولاً هميشه در دو مجلد چاپ مى شود ، و هكذا بسيارى از كتب ديگر از همين قبيل كه از كثرت وضوح مطلب احتياجى به تكثير امثله نيست .

و اما اشتباه ديگر صاحب مجالس اين است كه قبر صاحب ترجمه را احتمال داده كه در اصفهان باشد و حال آنكه قبر او به شهادت يكى از معاصرين او ، ابن حمزه كه خود در وقت وفات وى در شهر رى حاضر بوده و به شهادت حمداللّه مستوفى در نزهة القلوب كه ما سابقا عين عبارت هر دو را نقل كرديم بعلاوه شياع و استفاضه ما بين اهالى محل از اقدم الايّام الى يومنا هذا ، در جوار مرقد حضرت عبدالعظيم در دو فرسخى جنوب تهران واقع است و واضح است كه منشأ اين اشتباه صاحب مجالس شهرت كاذبه اى است كه در آن ايام يعنى در اوايل عهد صفويه به تصريح مولى احمد اردبيلى در حديقة الشيعة ، چنانكه گذشت ، مابين عوام اصفهان منتشر بوده كه قبر ابوالفتوح عجلى شافعى را كه در اصفهان است با قبر سمّى او ابوالفتوح رازى شيعى امامى عمدا يا سهوا اشتباه كرده بوده اند و به اين بهانه چون قريب العهد به مذهب اهل سنت و جماعت بوده زيارت پيران قديم خويش را از دست نمى داده اند .

ص: 63

وفات ابوالفتوح

مرحوم محدّث ارموى در تعليقات كتاب نقض پس از نقل اصل و ترجمه آراء تنى چند از متقدّمان نزديك به عصر ابوالفتوح و پس از آن ، درباره صاحب روض الجنان و تجليل از مقاله علاّمه قزوينى ، از قول شيخ محمّد على سهورى در عُدّة الخلف فى عدّة السلف - كتابى منظوم در تراجم احوال ائمه هدى عليهم السلام و علماى بزرگ شيعه اماميه - ، ضمن ذكر علماى قرن ششم در مورد ابوالفتوح شعرى نقل كرده كه ذكر آن در اين صفحات براى كمال اين ديباچه ضرورى مى نمايد:

وَ تَرجُمانُ الذّكرِ ذُوالاِعْزازِ *** اُسُّ الهُديه اَبُوالفُتوحِ الرّازى

بَحرُ الفَضائِلِ اسْتِنادُ الْكُمّلِ *** كَنزُ المَعارِفْ الْحسينُ بنُ على

فَخْرُ المُشَكِّكينَ شيخُ الْقالَه *** لِلأَخْذِ مِنِ افْضالِهِ اَفْضى لَه

قَدْ سَرَقَ الْحَقّ لَهُ بِغيرِ حَق *** نَعَمْ ، وَ مِنْ قَبلُ اَخٌ لَهُ سَرَقْ

نكته مهم ترى كه مرحوم محدّث در تحقيق خود بدان متوجه شده ، موضوعى است كه بر روى تاريكيهاى مربوط به سال درگذشت ابوالفتوح پرتوهايى سزاوار توجّه مى افكند . اين مطلب ابتدا در مقدمه تفسير گازر ، جلاء الاذهان و جلاء الاحزان ، ابوالمحاسن الحسين بن الحسن الجرجانى آمده و بعد عينا در جلد نخست تعليقات نقض نقل شده است .

حاصل مطلب از اين قرار است كه ، ميرزا محمّد صادق بن محمّد صالح آزادانى اصفهانى در كتاب شاهد صادق ، در فصل هفتاد و نهم از باب سوم ضمن ذكر سال وفات بزرگان اسلام از سال اول تا سال (1042) هجرى ، ذيل سال پانصد و چهلم گفته است «540 ابوالفتوح خزاعى درگذشت» .

مرحوم محدّث اين تاريخ را به سه تاريخ اجازه كه از ابوالفتوح به دست آورده ، مناقض يافته است:

نخستين اجازه را بر پشت صحيفه اوّل از نسخه اى از تفسير ابوالفتوح كه در ماه

ص: 64

لصفر 980 به خط احمد بن شكراللّه نوشته شده به اين شرح ديده است:

«صورت اجازَةِ الشيخ المُفسّرِ - قُدِّسَ رَوحَهُ -

أَجَزتُ لِلأَجَلِّ العالِم أَلاَخَصّ الاَشرَف ... - اَدام اللّه تُوفيقهُ و تَسديدَهُ - أَن يَروِىَ عَنّى هذا الكِتابِ مِن اَوَّلِهِ اِلى آخِرهِ عَلى الشَّرائِط المُعْتَبَرهِ فى هذا البابِ مِن اجْتِناب الغَلَطِ والتَّصحِيفِ . كَتَبهُ الحُسينُ بنُ عَلىِ بنِ مُحمّدٍ اَبُوالفُتُوحِ الرّازى ثُمَّ النّيسابُورى ثُمَّ الخُزاعىُ ، مُصَنّفُ هذا الكِتابِ ، فِى اواخِر ذِى القَعدَةِ سَنة سَبعٍ وَ أَربَعينَ وَ خَمسائةٍ حامِدا لِلّه تَعالى و مُصلّيا عَلى النَّبىِ وَ آلِه» .

اين اجازه را ابوالفتوح در اواخر ماه ذى قعده (547) نوشته كه ظاهرا پس از پايان تأليف كتاب بوده است . مسلّم است كه اين اجازه بر پشت نسخه اى نوشته شده كه در زمان خود او نوشته شده و بايد از نسخه هاى اصيل و آغازين تفسير بوده باشد . سپس همان يادداشت بر پشت نسخه مورّخ (980) يا نسخه دومى كه اين نسخه از روى آن استنساخ گرديده نقل شده است .

از روى اين قرينه مى توان يقين داشت كه تفسير ابوالفتوح در (547) يا سالى چند پيش از آن به پايان رسيده و خود او نيز در اين سال در قيد حيات بوده است .

اجازه ديگر بر پشت برگ اوّل نسخه اى از رجال نجاشى ، متعلق به كتابخانه آقاى فخرالدين نصيرى امينى به شماره (121) ثبت شده كه نسخه اى است با تاريخ كتابت (982) به خط شخصى به نام حسن بن غالب البراقى . نصّ آن اجازه به نقل از مقدمه جلد اوّل تفسير گازر به شرح زير است:

حِكايةُ ماوُجِدَ على الأصل المنقول مِنهُ هذَا الفَرعُ:

سَمِعَ هذَا الكتابَ مِنّي بقراءة من قرأ الولد النّجيب تاج الدّين ابو جعفر محمّد بن الحسين بن على بن محمّد - ادام اللّه توفيقه - وقد اجزت له روايته عنّى و رواية ما يصحّ عنده من مجموعاتى و مسموماتى على الشرط المعلوم فى ذلك من اجتناب الغلط والتّصحيف . كتبه الحسين بن على بن محمّد الخزاعى بخطّه فى شهر ربيع

ص: 65

الأوّل سنة احدى و خمسين و خمس مائة حامدا للّه تعالى و مصلّيا على النّبى و آله و مسلّما .

و كتب هذا مالك الكتاب نجم بن محمّد بن محمّد بن محمّد بن حسن بن نجم الحسينى الشّامى السكيكىّ فى النجف الشّريف يوم الثلثا ثانى ذى الحجة الحرام خاتمة شهور سنة اثنتين و ثمانين و تسع مائة من هجرة سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله الطّيبين الطّاهرين .

بنابراين سند ، ابوالفتوح در ربيع الاوّل سال (551) زنده بوده است .

اجازه ديگر را صاحب رياض العلماء ، در حين ترجمه حال ابوالفتوح به اين عبارت نقل كرده است:

و قد رأيت الرّبع الاوّل من تفسيره هذا فى اصفهان و كانت النّسخة عتقيقة جدّا و قد كتبت فى زمانه ، و على ظهرها خطّه الشّريف و اجازته لبعض تلامذته و كان اجازته له سنة اثنتين و خمسين و خمس مائة و عبّر عن نسبه هكذا: الحسين بن على بن محمّد بن احمد الخزاعى و قد قرأها جماعة أخرى ايضا عليه و منهم ولد الشيخ أبى الفتوح هذا ايضا و خطّه الشّريف لا يخلو عن ردائه .

به گواهى اين هر سه سند كه مؤيّد يكديگر نيز هست ، ابوالفتوح قطعا پس از (540) و دست كم تا سال (552) زنده بوده است . از طرفى وى در زمان تأليف كتاب نقض (556 - 559) در قيد حيات نبوده است ، زيرا شيخ عبدالجليل قزوينى صاحب نقض در چند موضع نام او را با عبارت ترحّم«رحمة اللّه» آورده است . پس وفات وى محدود مى ماند ميان سال هاى (552 تا 559)؛ و تنها قول صاحب شاهد صادق با اين تاريخ معارض مى نمايد .

مرحوم محدّث ارموى هوشمندانه تناقض را به اين صورت حل كرده است كه صاحب شاهد صادق اين تاريخ را به صورت رقومى ديده ، يعنى در جايى كه مأخذ كتاب مزبور بوده ، عبارت نه به طريق حرفى بلكه به شيوه عددنگارى بوده و ظاهراً

ص: 66

(540) خوانده مى شده است و نظر به آن كه برخى نويسندگان اعداد را نيز همانند حروف و كلمات مندمج و در هم فرو رفته مى نويسند ، چنان كه تشخيص عدد مقدّم و مؤخّر دشوار مى شود و با كمك قرينه معلوم مى گردد ، و در صورت نبودنِ قرينه ، خواننده كه به نظر خود يكى را مقدّم مى دارد ، گاهى درست مى خواند و گاهى هم به اشتباه مى افتد . در اين جا نيز مى توان پنداشت كه در اثر تقديم و تأخير در دو رقم اوّل اين عدد ، نوعى جابه جايى رخ داده و به احتمال نزديك به يقين تاريخ وفات ابوالفتوح در آن مأخذ اصلى (554) بوده است ، امّا ناقل به اشتباه عدد چهار را كه در مرتبه يكان بوده در مرتبه دهگان ديده و در اثر عدم تشخيص و بد خطى ، عدد پنج آن را صفر خوانده و در مرتبه يكان ديده است ، بنابراين عدد (554) سال وفات ابوالفتوح ، (540) خوانده شده است .

اگر اين استحسان دلپذير را به عنوان حلّ اين تناقض بپذيريم - كه ظاهرا دليلى براى پذيرفتنش در دست نيست - هيچ گونه ابهام و اشكال ديگرى باقى نمى ماند ، در اين صورت مى توانيم با اطمينانى نزديك به يقين اعلام كنيم كه شيخ ابوالفتوح رازى مؤلف تفسير گرانقدر روض الجنان و روح الجنان به سال (554) هجرى درگذشته است .

ص: 67

8.ابوالفضل تهرانى

ناصرالدين انصارى

حاج ميرزا ابوالفضل تهرانى فرزند حاج ميرزا ابوالقاسم نورى كلانترى ، فقيه اصولى رجالى مورّخ رياضى شاعر ماهر اوايل قرن چهارم هجرى (آقا بزرگ تهرانى ، ج 1 ، ص 53؛ مدرس خيابانى ، ج 3 ، ص 373) در سال 1273 ق زاده شد و پس از دوران كودكى ، فقه و اصول و ديگر علوم نقلى را از پدرش ، ميزرا عبدالرحيم نهاوندى و سيد محمّد صادق طباطبايى و حكمت و فلسفه را از آقا محمّد رضا قمشه اى و ميزرا سيد ابوالحسن جلوه فرا گرفت (آقا بزرگ تهرانى ، ج 1 ، ص 53) .

در (1300 ق) ، به نجف اشرف مهاجرت كرد و از درس ميرزا حبيب اللّه رشتى بهره فراوان برد ، سپس در (1302 ق) به دعوت ميرزاى شيرازى به سامرّا رفت و از محضر ميرزا محمّد حسن شيرازى استفاده كرد و از ملازمان و اطرافيان وى به شمار آمد (امين عاملى ، ج 2 ، ص 475) و همزمان دانش رجال و حديث را هم از حاج ميرزا حسين نورى فراگرفت (مدرس خيابانى ، ج 3 ، ص 373؛ آقا بزرگ تهرانى ، ص 34) او در سامرا ، از جمله فقيهان و اديبان چيره دست به شمار مى رفت و شعر عربى اش ، در اوساط ادبى عرب جايگاه ويژه اى داشت به گونه اى كه شاعر بزرگ سيد حيدر حلّى از هماوردى او ناتوان شد و قصيده اى در مدح او سرود ، كه در ديوانش ثبت است .(1)

وى در سال (1306 ق) به حج رفت و در سال (1309 ق) به زادگاهش باز گشت و

ص: 68


1- . آقا بزرگ تهرانى ، ج 17 ص 54 .

به تأليف و تدريس پرداخت (مدرس خيابانى ، ج 3 ، ص 374؛ آقا بزرگ تهرانى ، ج 1 ، ص 54) و او نخستين كسى بود كه در (1312 ق) ، مدرسه سپهسالار را افتتاح كرد و طلاّب را در آن سكونت داد و بناى تدريس در آن گذاشت (امين ، ج 2 ، ص 475) .

وى در علوم بسيار صاحب نظر بود و شعر عربى را نيكو مى سرود و مبتكران معانى دقيق و نكات بديع مى بود (مدرس خيابانى ، ج 3 ، ص 374) و قلم فارسى اش هم زيبا و بيانش نيز شيوا بود (آقا بزرگ تهرانى ، ج 1 ، ص 54) و مانندش در زمان خويش از زيادى هوش و كثرت حافظه ديده نشد و هزاران بيت از اشعار فارسى و عربى را از حفظ داشت و در اكثر فنون و علوم شرعى و رياضى و فلكى چيره دست بود . آثار فراوان او ، نشان گرِ اوج فضل و دانش وى است كه عبارت اند از:

1 . شفاء الصدور فى شرح زيارة عاشور ، كه بارها در ايران و هند به چاپ رسيده است و بر آن تفريظ استادش ميرزاى شيرازى ديده مى شود (الذريعه ، ج 14 ، ص 203) . اين كتاب با تحقيق سيد على موحد ابطحى در 2 جلد و با تحقيق سيد ابراهيم شبيرى زنجانى هم به چاپ رسيده است . ديوان اشعارِ عربى كه به اهتمام سيد جلال الدين محدث ارموى در 1369 ق در 408 ص به چاپ رسيده است (الذريعة ، ج 9 ، ص 47) .

2 . اجوبة المسائل المشكلة .

3 . ارجوزة فى اصول الفقه .

4 . الاصابة فى من اجمعت عليه العصابة(مصفى المقال ، ص 434) - نسخه خطى آن در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى به ش 3812 در 44 صفحه (همراه با تعليقات مؤلف با نام نقاوة الاصابة موجود است .

5 . تقريرات درس فقه و اصول ميرزاى شيرازى (الذريعة ، ج 4 ، ص 435) .

6 . تميمة المحدّث يا تميمة الحديث - منظومه اى است در علم درايه - (مصفى المقال ، ص 34) .

7 . تنقيح المقالة فى تحقيق الدلالة - رساله اى است درباره بحث دلالت در منطق و اصول فقه - (الذريعة ، ج 26 ، ص 239) .

ص: 69

8 . حاشيه اسفار .

9 . حاشيه رجال نجاشى (الذريعة ، ج 6 ، ص 88) .

10 . حاشيه فرائد الاصول .

11 . حاشيه مكاسب (الذريعة ، ج 6 ، ص 216) .

12 . الدرّ الفتيق در علم الرجال (الذريعة ، ج 8 ، ص 67) .

13 . رساله عشقيه .

14 . صلاح الحمامة فى احوال الوالد العلامة - كتابى است در شرح زندگانى پدرش كه به چاپ رسيده است (الذريعة ، ج 15 ، ص 27)-.

15 . قلائد الدرر فى نظم اللؤلؤ المنتثر - كه شافيه ابن حاجب را به نظم آورده و در چند موضع به ردّ و نقد و استدراك مطالب كتاب پرداخته و در 14 سالگى از آن فراغت جسته است (الذريعة ، ج 17 ، ص 162) .

16 . تراجم العلماء مرقاة الاتطار و مرآة الافكار - ارجوزه اى است در علم منطق - (الذريعة ، ج 20 ، ص 312)

17 . منظومه در علم نحو .

18 . ميزان الفك (الذريعة ، ج 1 ، ص 501 و ج 2 ، ص 140) -

19 . منظومه اى است در علم هيئت و نجوم (الذريعة ، ج 23 ، ص 316) .

20 . منية البصير فى بيان كيفية الغدير.

او در هشتم صفر سال (1316 ق) ، در 44 سالگى درگذشت(مصفى المقال ، ص 33) و در كنار پدر بزرگوارش - در بقعه شيخ ابوالفتوح رازى در حرم حضرت عبدالعظيم - مدفون شد (آقا بزرگ تهرانى ، ج 1 ، ص 54؛ مؤلفى الامامية ، ج 2 ، ص 254؛ اختران فروزان ، ص 222؛ مدرس خيابانى ، ج 3 ، ص 374؛ معلم حبيب آبادى ، ج 6 ، ص 2044) . گروهى هم به اشتباه ، مدفن او را قبرستان وادى السلام نجف نوشته اند ، كه صحيح نمى باشد (امين عاملى ، ج 2 ، ص 475؛ قمى ، ج 1 ، ص 144) .

ص: 70

منابع

1 . نقباء البشر فى القرن الربع عشر ، محمّد محسن آقا بزرگ تهرانى ، چاپ عبدالعزيز طباطبايى ، مشهد ، 1404 ق

2 . الذريعة الى تصانيف الشيعة ، چاپ علينقى منزوى ، همو ، بيروت ، 1403 ق .

3 . مصفى المقال ، فى مصنفى علم الرجال ، همود ، چاپ احمد منزوى ، تهران ، 1378 ق/1337 ش ، ص 33 - 34 .

4 . موسوعة مؤلفى الامامية . مجمع الفكر الاسلامى ، قم ، 1420 ق/1378 ش .

5 . اختران فروزان رى و تهران ، محمّد شريف رازى ، چاپ قم .

6 . مقدمه ديوان ميرزا ابوالفضل تهرانى ، سيد جلال الدين محدث ارموى ، تهران ، 1369 ق/1328 ش .

7 . اعيان الشيعة ، محسن امين عاملى ، بيروت ، 1403 ق/1983ش .

8 . مكارم الآثار ، محمّد على معلم حبيب آبادى ، چاپ سيد محمّد على روضاتى ، اصفهان ، 1356 ش .

9 . ريحانة الادب فى تراجم المعروفين بالكنية او اللقب ، محمّد على مدرس خيابانى تبريزى ، تهران ، 1369 ق/1328 ش .

10 . الكنى والالقاب ، عباس قمى ، چاپ تهران .

9.ابوالفضل ساوجى

(1248 ، 1312 ق)

حامد خرسند

طيب ، خطاط و شاعر . از خاندان شاملو و از بازماندگان حيدرقلى خان و حسن خان شاملو ، از امراى دوران پادشاه صفويان بود .

ص: 71

ابتدا در ساوه موطن داشتند سپس ، ميرزا ابوالفضل و پدرش به تهران آمدند و در اين شهر ساكن شدند .

وى در تهران به كسب علوم و كمالات پرداخت و با اكثر علوم متداول از جمله طب و حكمت الهى و طبيعى و علوم متداول از جمله طب و حكمت الهى و طبيعى و علوم ادبى آشنا شد . مقام فضل و دانش او بود كه وى را يكى از چهار تن دانشمند طراز اول قرار داد تا به امر مهم فرهنگى ، يعنى تأليف «نامه دانشوران ناصرى» پردازد .

ساوجى شعر مى گفت و صاحب «ديوان» بود و در خط نستعليق و شكسته نستعليق و شكسته تعليق از استادان مسلم به شمار مى رفت . نستعليق را هم خفى و هم جلى ، خوش مى نوشت و بسيارى از كتيبه هاى عمارات سلطنتى و دولتى كه در زمان وى بنا شد ، به خط اوست ، از جمله:

«كتيبه طلايى روى كاشى سردر باب همايون» ،

«كتيبه بناى مزار حضرت عبدالعظيم» در شهر رى ،

«وقف نامه قنات ناصرى» در قم .

از ديگر آثار خطى وى: يك نسخه «ديوان» اشعار ، خود او كه به قلم نستعليق كتابت جلى و شكسته تعليق غبار عالى به سال 1274 ق نوشته است ، با رقم: «ابن فضل اللّه الساوجى ابوالفضل مجدالدين محمّد الطبيب»؛ يك نسخه «تهذيب المنطق» ، به قلم نستعليق دودانگ خوش ، با تاريخ سال 1286 ق؛ يك نسخه «آداب المشق» ، به قلم نستعليق كتابت خود ، با رقم: «كتبه الحقير المذنب ابوالفضل مجد الدين محمّد بن فضل اللّه 1261»؛ يك نسخه «كلام الملوك» ، به قلم نيم دودانگ خوش ، با رقم: «تمت الرساله ... محمّد بن فضل اللّه الملقب بمجدالدين ساوجى 1261» و ديگر قطعات و مرقعات مختلف .

منابع

احوال و آثار خوش نويسان (1/29 - 32) ، اطلس خط (589 - 590) ، پيدايش خط و خطاطان (105 - 107) ، حديقة الشعراء (3/1508 - 1513) ، الذريعة (9/960 - 961) ، ريحانة الادب (2/417 - 418) ، سرآمدان فرهنگ (1/294 - 295) ، شرح حال رجال

ص: 72

(1/54) ، طرائق الحقائق (3/583 - 584) ، گنج شايگان (509 - 518) ، المآثر و الآثار (202) ، مجمع الفصحا (5/901 - 907) .

10.ابو الفضل محمّد بن عميد قمى

(م 360 ق)

شفيق پارسا

شاعر ، اديب ، كاتب ، حكيم معتزلى ، لغوى ، فيلسوف و منجم و از مردم قم بود . در همان جا نزد ابن سمكه تلمذ كرد . و پس از پدر در دربار آل بويه خدمت مى كرد . در رى وزارت وشمگير را داشت و مدتى هم وزير ركن الدوله ديلمى بود . چندى در خدمت عضدالدوله در شيراز به سر برد .

صاحب بن عباد از شاگردان او بود و به دليل مصاحبت بيش از حد با وى به صاحب شهرت يافت .

در طول عمر به بيمارى نقرس و قولنج دچار بود .

ابن عميد در اغلب علوم عصر خود تبحر داشت . شعراى بسيارى او را مدح كردند از آن جمله متنبى ، شاعر معروف در ارجان به خدمت او رسيد و به سبب قصيده اى كه در مدح او گفت ، صله دريافت كرد .

ابن عميد كتابخانه بزرگى حاوى صد بار كتاب در علوم مختلف داشت كه خازن آن ابو على بن مسكويه بود .

اهميت ابن عميد در آن است كه صنايع لفظيه را با معانى دقيق گرد آورد و در بلاغت به درجه اى رساند كه او را تالى عبد الحميد دانستند . وى در بغداد و به قولى در

ص: 73

همدان يا رى درگذشت .

پس از وى ، پسرش نيز به وزارت ركن الدوله رسيد كه به سبب حسادت به شهادت رسيد . در ادب و ترسل او را «جاحظ ثانى» مى ناميدند .

از آثار او:

1 . تاريخ ابن عميد

2 . ديوان رسائل يا رسائل ابن عميد

3 . ابن نديم ، كتاب المذهب فى بلاغة را از آثار وى مى داند .

منابع

الاعلام ، ج 6 ، ص 328؛ تاريخ ادبيات در ايران ، ج 1 ، ص 638 - 639؛ تاريخ گزيده ، 412 ، 416 ، 417 ، 791 ، 792؛ دانشنامه ايران و اسلام ، ج 5 ، ص 739 - 740؛ الذريعة ، ج 3 ، ص 224 و ج 10 ، ص 240؛ رساله شرح احوال و آثار ابن عميد ، روضة الصفا ، ج 4 ، ص 50؛ ريحانة الادب ، ج 8 ، ص 125 - 127؛ سير النبلاء ، ج 16 ، ص 137 - 138؛

فوائد الرضويه ، ص 521 - 528؛ مجالس المؤمنين ، ج 2 ، ص 443 - 445؛ معجم المؤلفين ، ج 9 ، ص 257 - 258؛ الوافى بالوفيات ، ج 2 ، ص 381 - 383؛ وفيات الاعيان ، ج 5 ، ص 103 ، 113؛ هدية الاحباب ، ص 77 - 78؛ هدية العارفين ، ج 2 ، ص 46 .

ص: 74

11.ابوالقاسم تهرانى

ناصرالدين انصارى قمى

فقيه شيعى و اصول ژرف نگر و دقيق النظر قرن سيزدهم هجرى. نياى وى، ميرزا هادى از «تجّار اخيار و صلحاء ابرار»(1)بود كه از شهر نور مازندران به تهران مهاجرت كرد و فرزندش ميرزا محمدعلى - كه او هم از تجّار شيفته علم و دانش بود - در سوّم ربيع الثانى 1236 ق، صاحبِ فرزندى شد كه او را «ابوالقاسم» ناميدند.

در آغاز كودكى، نشانه هاى هوش سرشار و استعداد بسيار در او نمايان بود، چنانكه در ده سالگى مقدمات را خوب مى فهميد و عبارات مشكل را به آسانى مى دانست.(2) در سال 1246 ق، همراه عمويش به اصفهان رفت و سه سال به فراگيرى مقدمات پرداخت و پس از آن به تهران آمد و دو سال ديگر در آنجا ماند. در 1251 ق، به عتبات رفت و نزديك دو سال در آنجا ماند ولى چون اسباب توقف برايش آماده نبود به تهران بازگشت و در مدرسه مروى ساكن شد و با تلاش و كوشش فراوان، علوم عقلى و نقلى را نزد مولا عبداللّه زنوزى و شيخ جعفر كرمانشاهى فرا گرفت و تقريرات درسِ او را هم نگاشت.(3) وى در اين زمان بيست ساله بود و به علم و فضل مشهور. لذا علماى تهران، رفتن به عتبات را براى تكميل و استفاده بيشتر، به او پيشنهاد دادند و او

ص: 75


1- . آقا بزرگ تهرانى، ج 1، ص 59؛ نامه دانشوران، ج 2، ص 364 .
2- . نامه دانشوران.
3- . الذريعه، ج 4، ص 369.

به كربلا رفت و چند سال در درس صاحب ضوابط: سيد ابراهيم قزوينى شركت جُست(1) و ملازم او شد تا در كربلا فتنه و قتل و غارت رخ داد و او ناچار به فرار گرديد، پس به اصفهان رفت و پس از آرامش فتنه عراق به نجف كوچيد و به درس شيخ مرتضى انصارى حاضر شد و در اندك زمان، گوى سبقت از همگنان ربود و نامش در حوزه نجف اوج گرفت و يكى از اركان حوزه درسى شيخ و مقرّر بحث او شد و شيخ، به درجات علم و فضل و اجتهادش، مكرّر تصريح نمود.(2) وى، در 1277 ق به تهران بازگشت و مرجع امور دينى و علمى پايتخت شد و همه روزه علما و فقها به مجلس درسش در مدرسه مروى حاضر مى شدند و از دانش او، بهره فراوان مى بردند كه از آن جمله است: ملا حبيب اللّه كاشانى، فرزندش: ميرزا ابوالفضل كلانترى تهرانى، سيد حسين صدر الحفاظ قمى. شيخ فضل اللّه نورى، شيخ عبدالنبى نورى، شيخ حسنعلى تهرانى و شيخ محمدصادق تهرانى بلّور(3) او پس از پانزده سال زندگى در تهران و نابينا شدن در اواخر عمر(4) در همان روز كه به دنيا آمده بود - سوّم ربيع الثانى - 1292 ق در 56 سالگى درگذشت و در مقبره شيخ ابوالفتوح رازى در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى مدفون شد(5) و فرزندش در رثاى وى، قصيده اى بلند به عربى سرود.(6) معروفترين كتابش مطارح الانظار است، كه برگرفته از درس اصول شيخ مرتضى انصارى و در مباحث الفاظ مى باشد. موضوعات اين كتاب، عبارت اند از: صحيح و اعم، اجتماع امر و نهى، اجزاء، مقدمه واجب، مسأله ضدّ، مشتق، عام و خاص، مجمل و مبيّن، مطلق و مقيد، مفهوم و منطوق، حسن و قبح عقلى و شرعى، اجتهاد و تقليد(7) و به جز اينها، در هر يك از موضوعات، حجيت قطع، ظن، برائت، استصحاب، تعادل و تراجيح نيز رساله هاى جداگانه نگاشته كه به چاپ

ص: 76


1- . آقا بزرگ تهرانى، ج 1، ص 59؛ نامه دانشوران، ج 2، ص 364.
2- . آقا بزرگ تهرانى، ج 1، ص 59 - 60 .
3- . شريف رازى، ص 221 .
4- . نامه دانشوران، ج 2، ص 365.
5- . آقا بزرگ تهرانى، ج 1، ص 60 .
6- . نامه دانشوران، ج 2، ص 365 - 368.
7- . مدرّس خيابانى، ج 3، ص 373؛ مؤلفى الامامية، ج 2، ص 590.

نرسيده است. كتابهاى فقهى اش نيز عبارت اند از: طهارت، صلاة، خلل، صلاة المسافر، زكات، غضب، وقف، لقطة، رهن، احياء موات، اجاره، قضا و شهادات، كه همه آنها به چاپ نرسيده است.(1) و ديگر، رساله اى است در ارث(2) و تقريرات درس اصول شيخ جعفر كرمانشاهى.(3)

منابع:

محمد محسن آقا بزرگ تهرانى، الذريعة إلى تصانيف الشيعة، چاپ علينقى منزوى، بيروت، 1403 ق، 1983 م.

همو. الكرام البررة في القرن الثالث بعد العشرة، چاپ عبدالعزيز طباطبايى، مشهد، 1404 ق.

مجمع الفكر الاسلامى، موسوعة مؤلفى الامامية، قم، 1420 ق، 1378 ش.

محمدعلى مدرس خيابانى تبريزى، ريحانة الادب في تراجم المعروفين بالكنية او اللقب، تهران، 1369 ق، 1328 ش.

گروه نويسندگان، نامه دانشوران ناصرى، چاپ سيدرضا صدر، قم، 1378 ق، 1338 ش.

محسن امين عاملى. اعيان الشيعة، بيروت، 1403 ق، 1983 م، ج 2، ص 413.

خان بابا مشار. مؤلفين كتب چاپى، تهران، 1342 ش. ج 1، ص 284 - 285.

محمدشريف رازى. اختران فروزان رى و تهران، چاپ قم.

ص: 77


1- . شيخ آقا بزرگ تهرانى، ج 1، ص 61 .
2- . نسخه خطى كتابخانه مدرسه عالى شهيد مطهرى، تهران، ش 2426.
3- . شيخ آقا بزرگ تهرانى، ج 1، ص 61 .

12.سيد ابوالقاسم طباطبايى

(متولد 1287 ق - م 1343 ق)

روح اللّه عبّاسى

تبارنامه

حاج سيد ميرزا ابوالقاسم طباطبائى فرزند حاج سيد محمد طباطبائى مشهور به سنگلجى، فرزند آيه اللّه حاج سيد صادق طباطبايى مشهور سنگلجى، از علماء فاضل و ادباء جليل القدر تهران بود.

پدر بزرگوار حاج سيد ميرزا ابوالقاسم طباطبايى، مرحوم حاج سيد محمد طباطبايى از علماء بزرگوار تهران و از شاگردان ميرزاى بزرگ، شيرازى مجدد مى باشد.(1) مرحوم حاج سيد محمد طباطبايى پس از فوت پدر از سامرا به تهران آمد و بجاى پدر در مسجد و محراب او قيام به عمل به وظايف دينى و اجتماعى خود نمود(2) ايشان در سال 1320 ق(3) از دنيا رفت و در مقبره خانوادگى طباطبايى سنگلجى در جنب حرم عبدالعظيم حسنى مدفون گشت. مرحوم حاج ميرزا ابوالقاسم طباطبايى مانند پدر اهل علم و عمل بود ايشان در سال 1287 ق(4) در شب مبعث به دنيا آمد.

مرحوم حاج سيد ميرزا ابوالقاسم از علماء دين كسب فيض نمود و تأليفاتى را نيز

ص: 78


1- . اختران فروزان رى و تهران، ص 302 .
2- . علماء معاصرين، ص 12 .
3- . اختران فروزان رى و تهران، ص 303 .
4- . همان.

به رشته تحرير درآورد كه از جمله آنها عبارت اند از:

1 - حاشيه بر رياض.

2 - رساله اى در وجوب حجاب.

3 - ديوان شعر، در بداع فارسى و عربى.

4 - ارجوزه اى در تمام فقه به نام الدرّة البيضا.

مرحوم حاج سيد ميرزا ابوالقاسم پس از خدمات در تاريخ 1343ق(1) از دنيا رفت و در مقبره خانوادگى طباطبائى سنگلجى در جنب حرم عبدالعظيم حسنى به خاك سپرده شد.

ص: 79


1- . اختران فروزان رى و تهران، ص 304 .

13.ميرزا ابوالقاسم فراهانى

فاطمه محجوبى

ميرزا ابوالقاسم فراهانى فرزند سيدالوزراء ميرزا عيسى معروف به ميرزا بزرگ از سادات حسينى و از مردم هزاره فراهان از توابع اراك بود. در سال 1193ه.ق به دنيا آمد و زير نظر پدر دانشمند خود تربيت يافت و علوم متداوله زمان را آموخت. در آغاز جوانى به خدمت دولت درآمد و مدتها در تهران كارها پدر را انجام مى داد. سپس به تبريز نزد پدرش، كه وزير آذربايجان بود، رفت و چندى در دفتر عباس ميرزا وليعهد به نويسندگى اشتغال ورزيد و در سفرهاى جنگى با او همراه شد و پس از آنكه پدرش انزوا گزيد، پيشكارى شاهزاده را به عهده گرفت و نظم و نظامى را كه پدرش ميرزا بزرگ آغاز كرده بود تعقيب و با كمك مستشاران فرانسوى و انگليسى سپاهيان ايران را منظم كرد و در بسيارى از جنگهاى ايران و روس شركت داشت.

در سال 1237ه.ق پدرش ميرزا بزرگ قائم مقام درگذشت و بين دو پسرش، ميرزا ابوالقاسم و ميرزا موسى بر سر جانشينى پدر نزاع افتاد و حاجى ميرزا آقاسى به حمايت ميرزا موسى برخاست ولى اقدامات او به نتيجه نرسيد و سرانجام ميرزا ابوالقاسم به امر فتحعلى شاه به جانشينى پدر با تمام امتيازات او نايل آمد و لقب سيد الوزراء و قائم مقام يافت و به وزارت نايب السلطنه وليعهد ايران رسيد و از همين تاريخ بود كه اختلاف حاجى ميرزا آقاسى و قائم مقام و همچنين اختلاف «بزيمكى»

ص: 80

(خودى) و «اوزگه» (بيگانه) به وجود آمد.

قائم مقام كه ذاتا مردى بينا و مغرور بود و با بعضى از كارهاى وليعهد مخالفت مى كرد، پس از يك سال وزارت در اثر تفتين بدخواهان به اتهام دوستى با روسها از كار بر كنار شد و سه سال در تبريز به بيكارى گذراند.

امّا پس از سه سال معزولى و خانه نشينى، در سال 1241ه.ق دوباره به پيشكارى آذربايجان و وزارت نايب السطنه منصوب شد.

در سال 1242ه.ق فتحعلى شاه به آذربايجان رفت و مجلسى از رجال و اعيان و روحانيان و سرداران و سران ايلات و عشاير ترتيب داد تا درباره صلح يا ادامه جنگ با روسها، به مشورت پردازند. در اين مجلس تقريبا عقيده عموم به ادامه جنگ بود. امّا قائم مقام برخلاف عقيده همه با مقايسه نيروى مالى و نظامى طرفين، اظهار داشت كه ناچار بايد با روسها از در صلح درآمد. اين نظر، كه صحت آن بعدها بر همه ثابت شد، در آن روز همهمه اى در مجلس انداخت و جمعى بر وى تاختند و او را به داشتن روابط نهانى با روسها متهم كردند. پس دوباره از كار بر كنار و به خراسان اعزام شد.

جنگ با روس ادامه يافت و به شكست ايران انجاميد، تا در ماه ربيع الثانى سال 1243ه.ق (نوامبر 1827م) قواى روس به فرماندهى گراف پاسكوويچ تا تبريز راند. شاه قائم مقام را از خراسان خواست و دلجويى كرد و با دستورهاى لازم و اختيارنامه عقد صلح به نام وليعهد، به تبريز روانه نمود.

ميرزا ابوالقاسم در كار صلح و عقد معاهده با روس، جديت فراوان كرد و در ضمن معاهده، تزار را حامى خانواده عباس ميرزا ساخت و پادشاهى را با وجود برادران بزرگ و مقتدر ديگر در فرزندان او مستقر كرد.

عهدنامه تركمن چاى در پنجم شعبان 1243ه.ق (21 فوريه 1828م) به خط قائم مقام تنظيم و امضا شد و قائم مقام، كه خود حامل نسخه عهدنامه بود، به تهران آمد، و درباره آن توضيحات لازم داد و شش كرور تومان غرامت را كه مطابق عهدنامه

ص: 81

بايستى به دولت روس پرداخت شود، گرفت و بار ديگر به پيشكارى آذربايجان و وزارت وليعهد به تبريز مراجعت كرد.

در اوايل سال 1249ه.ق نايب السطنه براى دفع فتنه ياغيان افغانى عازم هرات شد و قائم مقام را نيز همراه برد. عباس ميرزا كه بيمارى سل داشت، در مشهد بسترى شد و فرزند خود، محمد ميرزا، را مأمور، فتح هرات كرد. هرات در محاصره بود كه عباس ميرزا درگذشت و قائم مقام، كه جنگ را صلاح نمى دانست، با يار محمدخان افغانى عهدنامه صلح بست و به امضاى محمد ميرزا رسانيد و به مشهد و از آنجا پس از چندى با محمد ميرزا به تهران بازگشت. محمد ميرزا در ماه صفر سال 1250ه.ق به تهران وارد شد و در همان ماه جشن وليعهدى او به جاى پدر برپا شد و وليعهد ايران به فرمانروايى آذربايجان و قائم مقام به وزارت او عازم تبريز شدند.

چندى نگذشت كه فتحعلى شاه در جمادى الاخر سال 1250ه.ق در اصفهان درگذشت. اين خبر به آذربايجان رسيد و محمد شاه قصد عزيمت پايتخت كرد. قائم مقام جهانگير ميرزا و خسرو ميرزا، دو برادر شاه، را كه در قلعه اردبيل زندانى بودند،

نابينا كرد و وسايل جلوس او را فراهم آورد. در ماه رجب، در تبريز، خطبه به نام او خوانده شد و به شاه به زودى به همراهى قائم مقام به تهران حركت كرد و روز 14 شعبان به تهران وارد شد و مجددا مراسم تاجگذارى برگزار و قائم مقام و منصب صدارت مشغول مملكت دارى شد و ظل السلطان و فرمانفرا و ملك آرا و ركن الدوله و ساير اعمام شاه و گردنكشان ديگر را به جاى خود نشاند. امّا با اين همه خدمت، به صدارت محمد شاه ديرى نپاييد و سختگيريهاى او و سعايت حاسدان و مخصوصا فتنه انگيزيهاى بيگانگان، عاقبت شاه را بر وى بدگمان كرد تا در سال دوم سلطنت خود دستور داد او را در باغ نگارستان، محل ييلاقى خانواده سلطنتى، زندانى و پس از چند روز (سلخ صفر 1251ه.ق) خفه كردند و بدين قرار به زندگانى مردى كه از بزرگان ايران و ابلغ المترسلين آن زمان، پايان داده شد.

ص: 82

تاريخ نويسان آن روزگار، مانند سپهر و فرهاد ميرزا و جهانگير ميرزا و ديگران، از او و كارهاى او زياد نكوهش مى كنند و وى را «بد دل و زشتكار»(1) و «ناسزاوار مرد دنيا دوست»(2) و «مزور و نمك به حرام و بد خيال و خاين»(3) مى نامند.

پيداست كه مورخان آن زمان، كه خود از شاهزادگان يا جيره خواران دربار بودند و بعضى از آنها مانند جهانگير ميرزا از وى صدمه ها ديده بودند، در چنان وضعى جز اين نمى توانستند نوشت. امّا از خلال عبارات آنان به خوبى مى توان استنباط كرد كه دربار آن زمان با آن سلطان درويش مسلك و رجال متقلب و متملق، تاب تحمل سختگيريها و تندرويهاى مردى چون قائم مقام را نداشت و روح بلند و طبع مغرور وى و گاهى سرپيچى او از اوامرى كه به صلاح كشور نمى دانسته، همه را از بزرگ و كوچك بر ضد وى برانگيخته بوده است.

قائم مقام مردى فوق العاده با هوش و صاحب فكر و عزم ثابت و خلاصه «يك ديپلمات صحيح و با معنى ايران»(4) بود كه به واسطه اطلاعات و تجارب خود، به اوضاع و احوال سياست همسايگان ايران به خوبى آشنا و به قدر تسلط كاردينال مازارن بر لويى چهاردهم، در مزاج شاه جوان ايران نفوذ داشت و با اين حال محال بود از او امتيازى كه به ضرر دولت ايران باشد، به دست آورد و انگليسيها يقين داشتند كه تا او مصدر كار است، ممكن نيست بتوان در امور داخلى ايران رخنه كرد. نويسندگان انگليسى، كه در آن تاريخ در ايران سياحت مى كردند، مانند ليوتنان كونولى، دكتر وولف و فريزر، همه در عين ستايش، قائم مقام را به دوستى روسها و تحريك عباس ميرزا، نايب السلطنه، به سرپيچى از نصايح دوستان انگليسى و طرح نقشه تصرف هرات متهم مى كنند و حس بدبينى و دشمنى فوق العادۀ خود را نسبت به اين مرد بزرگ، كه

ص: 83


1- . منشات، فرهاد ميرزا، چاپ بمبئى، ص 37 .
2- . تاريخ تبريز، نادر ميرزا، ص 40 .
3- . تاريخ نو، جهانگير ميرزا، ص 198 و صفحات ديگر.
4- . فريزر.

در آن هنگام تنها كسى بود كه مى توانست ايران را به خوبى اداره كند، پنهان نمى دارند.

مجموعه رسائل و منشآت قائم مقام، كه حاوى چند رساله و نامه هاى دوستانه و عهدنامه و وقفنامه هاست و محمودخان ملك الشعراء مقدمه اى بر آن نوشته، به اهتمام شاهزاده فرهاد ميرزا،(1) در سال 1280ه.ق در تهران چاپ شده است.(2)

نثر قائم مقام

قائم مقام پيش از همه مرد سياست و عمل است و نويسندگى او نيز به ايجاب ضرورت كار بوده، نه از راه تفنن يا هنرنمايى. او نوشته هاى خود را غالبا سرسرى و با عجله انشاء مى كرده و قلم مى زده است و با اين همه منشآت او از ذوق و حسن سليقه مايه وافر دارد.

قائم مقام به مقدار زيادى از عبارات متكلف و متصنع و مضامين پيچيده و تشبيهات بارد نابه جا كاسته و تا اندازه اى انشاى خود را - مخصوصا در مراسلات خصوصى - به سادگى و گفتار طبيعى نزديك ساخته است. نثر او، بر خلاف آثار اسلاف وى كه پر از جمله ها و عبارتهاى طويل و قرينه سازيهاى مكرر و سجعهاى خسته كننده است، از جمله هاى كوتاه تركيب شده و قرينه ها به ندرت تكرار مى شود. در تلفيق هر مزدوج دقت زياد مى كند و از سجعهاى زيبايى كه خاص سعدى و گلستان است، بهره مند مى شود. از ذكر القاب و تعريفهاى تملق آميز حتى المقدور اجتناب مى ورزد. به اشعار فارسى و عربى و آيات قرآنى و احاديث و اخبار كه شيوه نويسندگان سابق است، خيلى كمتر از اسلاف خود تمسك مى جويد و بسيار بجا و به موقع به آنها استشهاد مى كند و گاهى از آوردن لغات و اصطلاحات تازه و متداول، كه به كاربردن آنها براى منشيان و نويسندگان و محافظه كار بسيار سخت و دشوار بود،

ص: 84


1- . فراموش نكنيم كه اين شخص همان است كه او را بد دل و زشتكار خوانده و با اين همه با چاپ نوشته هاى او باج عبوديت خويش را به پيشگاه فضل و كمال وى تقديم داشته است.
2- . پس از آن دو مرتبه ديگر به سالهاى 1282 و 1294ه.ق در تبريز چاپ شده و نيز اخيرا دو چاپ ديگر از آن در تهران منتشر شده است1337ش.

پروا نمى كند و بالاخره نامه هاى او نسبت به رسم و عادات آن زمان جامع تر و فشرده تر و خاصه در مواردى كه ميل ندارد مطلبى را صريح بنويسد و موجز و كوتاه و با مقام و مقال متناسب است.

روى هم رفته سبك قائم مقام تابع گلستان سعدى و مانند آن زيبا و روان و آهنگ دار است.

اين نامه را از زبان عباس ميرزا نايب السلطنه، در حين اشتغال به جنگ روس، به ميرزا بزرگ قائم مقام نوشته است و سر تا پا گوشه و كنايه است به علما و طلاب تبريز كه با وليعهد همراهى نمى كردند و حتى به تحريك روسها و درباريان تهران مزاحم نيز بودند:

خدايا، راست گويم فتنه از تست *** ولى از ترس نتوانم چخيدن

لب و دندان تركان ختا را *** بدين خوبى نبايست آفريدن

كه از دست لب و دندان ايشان *** به دندان دست و لب بايد گزيدن

مى فرمايند(1) پلوهاى قند و ماش و قدحهاى افشره و آش شماست كه حضرات را(2) هار كرده است. اسب عربى بى اندازه جو نمى خورد و اخته قزاقى اگر ده من يكجا بخورد بدمستى نمى كند، خلاف يابوهاى دودرغه(3) كه تا قدرى جو زياد ديد و در قوروق بى مانع چريد، اول لگد به مهترى كه تيمارش مى كند، مى زند.

اى گلبن تازه، خار جورت *** اول بر پاى باغبان رفت

از تاريخى كه شيخ الاسلام تبريز در فتنه مغول صلاح مسلمين را در استسلام ديد تا امروز، چه در عهد جهانشاهى و مظفرى چه سلاطين صفوى، چه نادرشاهى و كريمخانى، چه در حكومت دنبلى و احمدخان، هرگز علماى تبريز اين احترام و عزت و اعتبار و مطاعيت نداشتند، تا در اين عهد از دولت ما و عنايت ماست كه علم

ص: 85


1- . عباس ميرزا نايب السلطنه.
2- . آخوندهاى تبريز.
3- . دو درغه، لغت تركى است به معنى اسب دورگه و اكدش.

كبريا به اوج سما افراشتند. سزاى آن نيكى اين بدى است! امروز كه ما در برابر سپاه مخالفت نشسته ايم و مايملك خود را بى محافظ خارجى به اعتماد اهل تبريز گذاشته، در شهر پايتخت ما آشوب و فتنه بكنند و دكان و بازار ببندند و سيد حمزه و باغميشه بروند و شهرت اين حركت مزرويج در ملك روس و صفى خان در آستانه همايون و ديگران در ملك روم بدهند! روى اهل تبريز سفيد! اگر فتحعلى خان عرضه داشت و كدخدايان آدم بودند، با اينكه مثل ميرزا مهدى آدمى در پهلوى آنهاست، فتاح غير عليم چه جرئت و قدرت داشت كه مصدر اين حركات شود؟!

فرمودند اگر حضرت از آش و پلو سير نشوند به جا، امّا شما را چه افتاده است كه از زهد ريايى و نهم(1) ملايى سير نمى شويد؟ كتاب جهاد نوشته شد، نبوت خاصه به اثبات رسيد، قيل و قال مدرسه حالا ديگر بس است يك چند نيز خدمت معشوق و مى كنيد! صد يك آنچه با اهل صلاح حرف جهاد زديد اگر با اهل سلاح صرف جهاد شده بود، كافرى نمى ماند كه مجاهدى لازم باشد.

بارى، بعد از اين سفره جمعه و پنجشنبه را وقف اعيان شهر و كدخداى محلات و نجباى قابل و رؤساى عاقل بكنيد، سفره زرق و حيل را برچينيد، سكه قلب و دغل را بشناسيد.

نقد صوفى نه همه صافى و بيغش باشد *** اى بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد

تا حال هرچه از اين ورق خوانديم و بر اين نسق رانديم سود و بهبودى ظاهر نگشت، بلكه اينها كه مى شود از نتايج نمازهاى روز جمعه و نيازهاى شب جمعه ما و شماست. من بعد بساط كهنه برچنيد و طرح نو دراندازيد. با اهل آن شهر معاشرت كنيد و مربوط شويد، دعوت و صحبت نماييد، از جوانان قابل و پيران كامل آنها، چند نفرى كه به كار خدمت آيند انتخاب كنيد و هزار يك آنچه صرف اين طايفه شد، مصروف آنها داريد و ريك اين جماعت را دور بيندازيد، مثل ساير ممالك محروسه

ص: 86


1- . نَهْم و نَهَمْ، حرص و پرخوردن.

باشد، نه اذيت و اضرار، نه دخالت و اقتدار...

عاليجاه ميرزا مهدى در حقيقت يكى از امناى دولت و محارم حضرت ماست. دخلى به آن دار و دسته ندارد. آب و گل و جان و دل او در هواى ما و رضاى ماست. و ما يَسْتَوى الْبَحْران هذا عذْبٌ فُراتٌ سائغٌ شَرابُهُ وَهذا مِلحٌ اُجاجٌ. اگر هم اسم آنهاست، بحمد اللّه هم رسم نيست. به دانش از آنها ملاتر است و به خدمت بالاتر. مؤانست شماها مجانست آنها را از پيش در كرده، با امناء و محارم ما مجانس است و با التفات و مكارم ما مؤانس.

گرچه از طبعند هر دو، به بود شادى زغم *** ورچه از چو بند هر دو، به بود منبر ز دار

اگر صحبت اهل كمال را طالب باشيد مثل جناب حاجى فاضلى و حاجى عبدالرزاق بيگ، اديب كاملى در آن شهر است، پركار و كم خوراك و موافق عقل معاش و امساك. العياذ باللّه، گوده ملا كه لوده خداست و هر قدر هَلْ امْتَلأت؟ بگوييد

هل مِنْ مزيد مى گويند. مثل يابوهاى پرخور كم دو، آفت كاه و غارت جو! قربان افنديهاى رومى و پادريهاى فرنگى بروند. نه آن علم و فضيلت داشتند كه جواب پادرى بنويسند، نه اين غيرت و حميت دارند كه مثل افنديهاى روم در مسجد و راه گلدسته ببندند، خلق را همچنان كه بالفعل روبروى ما رانده اند به حفظ ملك و حراست دين خودشان بخوانند. ما شاءاللّه، وقتى كه پنجه دليرى مى گشايند، تيغى كه امروز بر روى سپاه عثمانى بايد كشيد، به ميرزا امين اصفهانى مى كشند. شكار خانگى و شعار ديوانگى را عادت دارند. بارى، حالا كه به اين شدت دلاور و دلير و صاحب گرز و شمشيرند، قدم رنجه كنند و با ياغى پنجه كنند!

رقم مبارك در اين باب به افتخار شما صادر شده است و شما در هر باب مختار و قادر، والسلام على من اتبع الهدى.(1)

ص: 87


1- . ر.ك: از صبا تا نيما، يحيى آرين پور، ج 1، ص 62 - 75 .

14.ابو الوفاء عبدالجبار مفيد رازى

(س پنجم و ششم ق)

عالم امامى ، فقيه و قارى . اصل وى از نيشابور بود . سپس ساكن رى گرديد . او از بزرگان علماى شيعه و فقيه رى و به قارى رازى يا مقرى رازى مشهور بود .

از شاگردان قاضى ابن البرّاج (م 481 ق) و شيخ سلاّر بن عبد العزيز ديلمى (م 448 ق) و شيخ جعفر بن محمّد دوريستى و ابو الجوائز حسن بارى كاتب و شيخ نجاشى ، صاحب «رجال» ، و شيخ طوسى (م 460 ق) بود و تمامى تصنيفات و تأليفات شيخ طوسى را از خود شيخ روايت نموده است .

علما و بزرگان در حوزه درسش حاضر مى شدند . سيد فضل اللّه راوندى و رشيد الدين على بن زيرك قمى و ابو هاشم مجتبى بن حمزه از وى روايت كرده اند . صاحب تصنيفات و تأليفات بسيارى در فقه ، به عربى و فارسى است كه شيخ ابو الفتوح رازى تمامى آنها را از وى روايت كرده است .

منابع

اعيان الشيعة (7/433 - 434) ، رياض العلماء (3/71) ، ريحانة الادب (2/285 / ، 5/360) ، طبقات اعلام الشيعه (قرن 6/152 - 153) ، فهرست منتجب الدين(108 - 109) ، الكنى والالقاب (3/199) ، لغت نامه (ذيل/رازى) ، هدية

الاحباب (244) .

ص: 88

15.ابوبكر محمّد بن زكريا رازى

(251 - 313 ق)

محمّد كريمى زنجانى

طبيب مارستانى و فيلسوف نامدار ايرانى كه افزون بر حذاقت در طب و احاطه بر فلسفه ، در رياضيات و فلكيات (= نجوم) و الهيات و كيميا نيز اطلاعات وسيع و جامعى داشته است . با توجه به وجود آثار ارزنده اى در معرفى و شرح زندگانى او به زبان فارسى ، در اين مقاله ، بر شرح مختصرى از احوال او و باز نمود تشيع او و توضيح آراء فلسفى و كلامى اش از اين چشم انداز كوشيده ايم .

رازى در غرّه شعبان (251 ق) در شهر رى متولد شد ، همانجا برباليد و پس از فراگيرى زبان عربى ، به تحصيل علوم متداول عصر ، و آنگاه به تأليف آثار متنوع خود همّت گماشت . از آغاز جوانى او اطلاع فراوانى نداريم ، اما آورده اند كه در عنفوان شباب به زرگرى مشغول بوده (بيهقى) ، صرّافى مى كرده (ابن ابى اصيبعة ، با استناد به نسخه سوخته اى از كتاب المنصورى) ، عود مى نواخته و آن را ترك كرده است (صلاح الدين صفدى) . به گزارش بيرونى و بيهقى ، علت گرايش رازى به مطالعه علم طب ، نصيحت پزشكى بوده كه با گرفتن پانصد دينار ، چشمان معيوب او از اشتغال به كيميا را درمان مى كند: «كيميا علم پزشكى است و نه آنچه نويدان مشغولى» . پس رازى چنان به مطالعه علم طب همت گماشت كه بنيان گذار نظرى آن در جهان اسلام لقب

ص: 89

گرفت . و هر چند كه به اتفاق اصحاب تراجم در اين هنگام سنى زياد داشت (= به قولى ، چهل سال) ، اما در سايه دانسته هايش از علم شيمى ، در ارتباط آن با پزشكى توفيق يافت و با انطباق معلوماتش در شيمى بر پزشكى ، شفاى بيماران را در فعل و انفعالات شيميايى جسم آنها بازجست . برترى او در علم شيمى نيز از تقسيم مواد شيميايى روزگارش به چهار قسم «معدنى» ، «نباتى» ، «حيوانى» و «مشتقه» پيداست . هم چنان كه علاقه شديدش به بررسى خواص مواد و فعل و انفعال آنها از تقسيم مواد معدنى و تهيّه برخى اسيدها و استخراج گوگرد بر مى آيد .

گزارشهاى موجود ، از تمايل شديد رازى به علوم ذهنى از دوران خردسالى اش خبر مى دهند ، و همچنين از توجهش به ادبيات و سرودن شعر حين اشتغالش به علوم طبيعى گفته اند .

او در پزشكى شاگرد على بن ربّن طبرى حكيم بوده كه پدرش را از جمله ربّيون (= علماى الهيّات) يهودى دانسته اند . پس علت گرايش رازى به فلسفه دينى و حكمت الهى را در شاگرديش نزد او نيز مى توان جست .

رازى پس از شهرت يافتن به عنوان طبيبى حاذق ، در عهد منصور بن اسحاق حاكم رى در سال هاى (290 تا 296 ق) به نام برادرزاده اش احمد بن اسماعيل ، دومين امير سامانى ، به رياست بيمارستان رى منصوب شد و كتاب الطب المنصورى را بدو اهداء كرد و سخن ابن نديم و ابن قفطى و ابن ابى اصيبعة ، مبنى بر اهداء اين كتاب به منصور بن اسماعيل (م 365 ق) نادرست است .

رازى در عهد خلافت مكتفى (298 - 295 ق) به بغداد رفته و عهده دار بيمارستانى بزرگ شد . گزارش هاى موجود ، از كرامت و نيكوكارى او نسبت به فقرا و بيماران به هنگام موجود ، از كرامت و نيكوكارى او نسبت به فقرا و بيماران به هنگام رياست بر بيمارستانهاى رى و بغداد خبر داده اند (ابن نديم و ...) و نيز از توجه خاصى كه به مطالعه و استنساخ آثار و تنظيم يادداشت و تأليف داشته است . چنانكه خود نيز در

ص: 90

السيرة الفلسفية بر اين مسئله تأكيد داشته است .

گويا رازى پس از مرگ مكتفى عباس در (295 ق) از بغداد به رى مراجعت كرده باشد؛ چرا كه منابع ، از استقبال محترمانه حاكم رى از او و تشكيل حلقه درسى با شاگردان بسيار در اين شهر خبر داده اند . از شاگردان او از ابو زكرياء بن عدى و ابوبكر بن قارون رازى با خبريم (مسعودى ، ابن ابى اصيبعة) . هم چنين بايد از دو استاد ديگر رازى ، ابو زيد بلخى و حكيم ايرانشهرى ياد كرد .

رازى در اواخر عمر به ناراحتى هايى چون ضعف بينايى و سستى در عضله دست مبتلا شده و سرانجام در پنجم شعبان (313 ق) در رى به سراى عقبى مى شتابد . بيرونى سن او را 62 سال و پنج روز قمرى و 60 سال و ده ماه شمسى برآورد كرده است .

به رغم آنكه درباره شاگردان و هم انديشان رازى اطلاع زيادى در دست نيست ، اما برخورد آموزه هاى علمى و فلسفى او با ديگر فرقه ها و مكتب هاى فلسفى/كلامىِ زمانه اش ، بويژه اشاعره و معتزله و اسماعيليه ، مخالفان و همستيزان بسيارى بر او فراهم كرد . شمارى از اين مخالفان كه بر حياتش پرتو افكنده اند عبارت اند از:

1 . ابوالقاسم عبداللّه بن احمد بلخى (م 319 ش) رئيس معتزله بغداد كه بر كتاب علم الهى رازى ردّيه اى نگاشته و رازى آن ردّيه را نقض نوشته بوده است . او و رازى در بغداد در باب مسئله زمان مناظراتى داشته اند .

2 . ابوالحسن شهيد بن الحسين بلخى (م 329 ق) كه با رازى در موضوعات متعددى مانند لذت مناظراتى داشته و در نقض آراء يكديگر رساله هاى نگاشته بوده اند .

2 . ابو حاتم رازى (م 322 ق) ، داعى نامدار اسماعيليه و مشهورترين مخالف رازى كه در اعلام النبوة به تفصيل از مباحثاتش با او در مسائل مختلف حكمت الهى سخن گفته است .

ص: 91

3 . ابوبكر حسين بن تمّار ، از حاضران در مجلس مناظره ابو حاتم و ابو بكر ، كه بر كتاب طب روحانى رازى ردّيه اى نوشته و رازى بدو پاسخ داده بوده است . رازى بر ردّيه ابن تمّار بر رأى مسمعى در باب هيولى ، و به رأى او در باب جوّالاسراب (= هواى نقاط زيرزمين) نيز ردّيه هايى نگاشته است . از جمله ديگر آثارى كه او بر آنها ردّيه نوشته عبارت اند از: مناقضه طبى جاحظ (م 255 ق) ، ردّيه احمد بن حسن مسمعى ، معروف به ابوزرقان بر اصحاب هيولى ، ردّيه كندى (م 257 ق) بر كيميا ، رسالة الوجود منصور بن طلحه ، ردّيه محمّد بن ليث رسائلى بر كيمياگران . افزون بر اينها ، رازى ردّيه اى نيز بر سيسن مانوى نگاشته بوده است و نيز ردّيه اى بر احمد بن كيال در باب امامت . مى دانيم كه احمد بن كيال از بزرگان و اقطاب مذهب باطنى و از رؤساى فرقه اسماعيليه بود كه مدعى امامت شد و خود را امام قائم برشمرد و به سبب غلّو بس بزرگش ، شيعيان اثنى عشرى (= اماميه) از او تبرى جستند . بدين سان توجه به ردّيه نگاشته رازى درباره نظر كيال درباره امام ، در كنار توجه به نقض هاى او بر ديگر فرقه هاى كلامى ، و بويژه معتزليان ، راهگشاى ما در بحث از تشيع رازى تواند بود .

به رغم اتهام او به زندقه و الحاد و مانوى گرى از سوى اين گروه ها در تاريخ حيات فكرى جهان اسلام ، داده ها و اسناد تاريخى/فلسفى برجاى مانده ، بر گرايش شيعى عميق رازى دلالت مى كنند . اين اسناد عنوان شمارى از آثار رازى را برمى نمايند كه بر تشيع او گواهى مى دهند: آثار الامام الفاضل المعصوم و الامام و المأموم المحقين ، النقض فى الامامة على الكيال كه قبلاً ياد كرديم .

همچنين ، دانستيم كه در فلسفه ، شاگرد ابو زيد احمد بن سهل بلخى شيعى (م 332 ق) بوده است .

رازى با اين استاد خود در بغداد آشنا شده و با او رابطه اى عميق و استوار داشته است: تا آنجا كه درباره علت عارض شدن زكام بر ابو زيد در فصل بهار و به علت

ص: 92

استشمام بوى گل رساله اى مى نگارد . پس طبيعى مى نمايد كه تحت تأثير باورهاى شيعى استادش قرار گرفته باشد . در عين حال ، او در رساله برء الساعة ، با پيروى از روش معرفت شيعيان ، با عبارت «الحمد للّه كما هو اهله و مستحقه و صلواته على خير خلقه محمّد و آله و عترته» سخنش را آغاز كرده و در پايان اين رساله آورده است: «و الحمد للّه ربِّ العالمين و صلواته على سيد المرسلين محمّد و آله ...» و مى دانيم كه به كار بردن چنين تعبيراتى ، از خصايص نويسندگان شيعى است . متأسفانه اصل كتاب برء الساعة ، مانند بسيارى از ديگر آثار رازى بر جاى نمانده ، اما قطعات ياد شده را عالم نامدار جهان تشيع ، ابن طاووس (م 664 ق) در كتاب الأمان خود نقل كرده است .

از بزرگان شيعى متأخر نيز ، مرحوم علامه شيخ آقا بزرگ تهرانى ، در كتاب الذريعة الى تصانيف الشيعة ، رازى را در شمار مؤلفان شيعه دانسته و از كتاب هاى او در عداد آثار شيعى ياد كرده است . گواه نظر شيخ آقا بزرگ ، وابستگى محكمى است . چنانكه با فرماندار ديلمى ، ابو محمّد اطروش شيعى (م 304 ق) معروف به ناصر كبير كه نسبتش به على عليه السلام مى رسيده و جدّ مادرى سيد مرتضى علم الهدى (م 436 ق) بوده ، رابطه استوارى داشته و براى او كتابى در حكمت با عنوان كتاب الى الداعى الاطروش فى الحكمه نگاشته است . همچنين ، با ابوالحسن مسعودى (م 346 ق) مورخ نامدار شيعى و صاحب مروج الذهب ، دوستى داشته و درباره مباحثاتش با او رساله اى مى نگارد به نام كلام جرى بينه و بين المسعودى فى حدوث العالم .

به رغم چنين شواهدى ، شاهديم كه در تاريخ تفكر اسلامى ، شمارى از معاندانش ، با بدگويى از او و سطحى خواندن افكارش ، نسبت هايى ناروا بدو داده و او را دشمن اديان و مانوى و بى اطلاع از علم كلام و هذيان گو خوانده اند(قاضى صاعد ، بان ميمون) . ابو حاتم رازى در اين ميان ، گوى سبقت از ديگران ربوده و افزون بر اعلام النبوة رساله اى نگاشته بوده به نام الرّد على محمّد بن زكريا الطبيب الرازى

ص: 93

و شگفت آن كه مقدسى در البدء و التاريخ به رازى رساله اى نسبت داده به نام مخاريق الانبياء . و البته ، روشن است كه اين مدعاها را با ديده ترديد بايد نگريست . بويژه هرگاه در نظر آوريم كه رازى با شهرت بسيارش در طب و علوم حكمى ، و به واسطه تقربش در دربار حاكمان شيعى روزگارش ، دشمنان چندى داشته كه براى نابود كردنش به تهمت زدن پناه مى آورده اند تا با متهم كردن او به خروج از دين و از راه تكفيرش ، جايى براى خود باز كنند؛ چنانكه ابو حاتم اسماعيلى ، دقيقا بر اين نهج مى رود گواه اين مدعا آنكه ابن نديم درباره كتاب نسبت داده دشمنان رازى بدو در ردّ انبياء ، عنوان كامل آن را چنين ذكر مى كند: كتاب فيما يرد به اظهار ما يدعى من عيوب الانبياء (= كتابى در ردّ اظهار كسانى كه از انبيا عيب جويى كرده اند)؛ و اين درست بر خلاف نسبت هاى ناروايى است كه به رازى داده اند .

نكته بايسته توجه ديگر ، گرايش هاى اسماعيلى بسيارى از مخالفان رازى ، و درگيرى هاى قلمى او با فرقه معتزله است . مى دانيم كه پس از ابو حاتم رازى ، اسماعيليان ديگرى مانند حميدالدين كرمانى و ناصر خسرو از جمله معارضان و معاندان رازى بوده اند . پس هرگاه علت اين دشمنى ها را ردّيه هاى رازى بر آثار كلامى اسماعيليه در باب امامت بدانيم ، به ساختگى بودن بسيارى از اتهامات رازى پى خواهيم برد . گواه اين مدعا آنكه چگونه ممكن است حكيمى كه در فهرست تأليفات او به نام رساله هاى بسيارى در باب الهيات برمى خوريم و حتى به على بن شهيد بلخى نامه اى در اثبات معاد نوشته و در آن از منكران آن انتقاد كرده بوده ، به ردّ انبياء بپردازد: حال آنكه از جمله آثارش كتابى است با عنوان فى انّ لِلانسانِ خالقا حكيما (= در اينكه به راستى آدمى خالقى حكيم دارد) .

پيشتر گفتيم كه رازى با پيروى از آموزه تداوم فيض ، در شرح و معرفى برتر بودن امام و مصون بودنش از خطا و گناه و در برحق بودن امام ، رساله هاى چندى نگاشته بوده است ، رساله هايى كه عنوان شان از فهم و برداشت فرهنگى و معرفتىِ رازى از

ص: 94

تشيع خبر مى دهند ، برداشتى است كه به جز فهم فقهى تشيع است ، و توجه به اين واقعيات برمى نمايد كه نسبت دادن نوشتنِ كتابى در ردّ انبياء به رازى ، محل ترديد بسيار دارد . افزون براينها ابن ابى اصيبعة هم در عيون الانباء درباره نسبت دادن مخاريق الانبياء به رازى مى نويسد:

اين كتاب ، اگر هم تأليف شده باشد - و خدا بهتر مى داند - شايد كه نوشته يكى از اشرار دشمن رازى بوده باشد و او آن را به رازى نسبت داده تا هر كسى كه آن را ببيند و يا از وجود چنين كتابى مطلع شود ، نسبت به رازى بدگمان شود وگرنه رازى جليل الشأن تر از آن است كه چنين كارى كرده باشد و در چنين موضوعى به تأليف و تصنيف دست يازد .

از تشيع رازى كه بگذريم ، نوبت به آثار و آراء كلامى و فلسفى او مى رسد . نخستين منبع آگاهى ما از آثار فراوان رازى فهرست خود نگاشته او است به نقل ابن نديم در الفهرست .

ابوريحان بيرونى نيز در اين زمينه رساله اى دارد كه در يك تقسيم بندى موضوعى 184 نگاشته او را برمى شمارد و همچنين است عيون الانباء ابن ابى اصيبعة در معرفى 238 رساله از رازى .

از متأخران ، دكتر محمود نجم آبادى با تطبيق فهرست هاى ابن نديم و ابن قفطى و ابن ابى اصيبعة و ابوريحان بيرونى ، 271 رساله براى رازى برشمرده است .

بروكلمان نيز از 59 رساله موجود او خبر مى دهد .

از جمله منتشر شده هاى آنها عبارت اند از:

الحاوى ، الجذر والحصبة ، الاسرار ، المدخل التعليمى ، الطب الروحانى ، السيرة الفلسفية ، امارات الاقبال الدولة و بخش هايى از كتاب اللذة و كتاب العلم الالهى .

از اين رساله ها ، آثار فلسفى و كلامى او ، رازى را انديشمندى خردگرا و اهل استدلال مى نمايانند كه برآمده از توحيد اشراقى شرق دجله اى اش ، همه انسان ها را از

ص: 95

استعدادى يكسان در كسب علم برخوردار ديده و تفاوت آنها را در چگونگى ، پروراندن اين استعدادهاى برابر باز مى جويد .

از مجموع پاره نقل هاى متناقض نما از كتاب العلم الالهى رازى توسط مخالفانش نيز ، به شرط اختيار نگاهى آسيب شناسانه ، برمى آيد كه او باريتعالى را از علم تام و حكمت كامل برخوردار مى داند ، چنان كه هيچ گونه سهو و غفلتى بر او عارض نمى شود . از ذات بارى است كه عقل فيضان مى يابد ، برگونه تابش نور از خورشيد و اين عقل ، توانايىِ شناسايىِ كامل همه امور و پديده ها را دارد . در عين حال ، نفس نيز به عنوان منشاء حيات ، برآمده از ذات باريتعالى است با اين تفاوت كه جاهل است و تنها به اندازه ممارستش ، به اشياء علم مى يابد . به نظر رازى ، باريتعالى به علت آگاهى از ميل نفس به هيولى ، وابستگى آن دو را به بهترين وجهى از روى حكمت انجام داده و آنگاه با افاضه عقل و ادراك بر نفس ، عالم حقيقى او را به يادش مى آورد تا مشتاق آن شده و براى دستيابى به لذاتى بدون درد و اندوه ، از عالم هيولايى جدا شود . ناگفته پيدا است كه رازى آموزه اى گنوستيك را در قالبى از الهيات اسلامى بيان مى كند ، و اين بر مى نمايد كه فلسفه او تركيبى است از مهم ترين عناصر توحيد اشراقى با برخى عناصر توحيد عددى ، توحيد عددى در خوانش ارسطويى آن . رازى در ادامه ، پس از اثبات قديم بودن هيولى ، مكان را نيز قديم و عبارت از جايى دانسته و آموزه ارسطويى «زمان همچون عدد حركات جسم» را رد مى كند و زمان مطلق يا دهر را ديگر از زمان محصور ملازم حركات افلاك و خورشيد و ستارگان مى داند .

از آموزه هاى كلامى رازى به دليل نابودى بسيارى از نگاشته هايش در اين زمينه نمى توان به روشنى سخن گفت هر چند كه عنوانهاى برجاى مانده رساله هايش از درگيريهاى كلامى او با فرقه هاى اسماعيليه و معتزله و مانويه خبر مى دهند و چنانكه گفتيم علت اصلى اين درگيريها را در دفاع او از آموزه هاى كلامى شيعه اثنى عشرى مى يابد جست . با اين حال ، امكان آگاهى ما از فلسفه عملى و آموزه هاى اخلاقى او به

ص: 96

واسطۀ دسترسى به دو كتاب السيرة الفلسفية و طب روحانى او وجود دارد . كه اولى دفاعيه اى فلسفى است با تأكيد بر رعايت اعتدال يك فيلسوف در زندگى شخصى رازى (السيرة الفلسفية) و دومى بيان مطالب عمده فلسفه اخلاق در 20 فصل مى باشد و شيوه رازى در آن بر آشكار كردن ماهيت رذايل اخلاقى در نخستين گام ، و آنگاه ، بر شرح چگونگى و نحوه پرهيز از اين رذايل قرار دارد ، آن هم با ستايش عقل و تأكيد بر مهار هواى نفس و بيان آموزه افلاطونى در برقرارى اعتدال ميان نفس هاى سه گانه «غضبى» ، «نباتى» و «ناطقه» . رازى در آخرين فصل اين رساله ، با بحث درباره ترس از مرگ ، عقيده دارد كه انسان عاقل بايداز اين ترس برهد ، چرا كه اعتقاد به عالم ديگر ، نويد عالمى بهتر است و مرگ را خوش جلوه مى دهد ، و اعتقاد به نابودى پس از مرگ هم ، دليلى براى نگرانى نمى نهد . اين تأكيد رازى ، كه تكرار آموزه هاى ابو زيد بلخى

شيعى است ، بى درنگ ما را به ياد اين سخن حضرت على عليه السلاممى اندازد كه آدمى با پيروى از مشى اخلاق گرا و درست ، هيچ گاه از بود و نبود آن عالم ديگر ضررى نخواهد ديد .

منابع

1 . اعلام النبوة ، ابو حاتم رازى ، اعوانى و صاوى ، صفحات متعدد .

2 . الآثار الباقيه ، ابوريحان بيرونى ، داناسرشت ، صفحات متعدد .

3 . البدء والتاريخ ، مظهر مقدسى ، كلمان هوار .

4 . تتمه صوان الحكمة ، بيهقى ، 7 .

5 . التنبيه والاشراف ، مسعودى ، پاينده ، 112 .

6 . جامع الحكمتين ، ناصر خسرو ، معين و كربن ، صفحات متعدد .

7 . دلايل الحائرين ، ابن ميمون .

8 . الذريعة ، تهرانى ، زير عنوان كتاب ها .

9 . رسائل فلسفية ، رازى ، پل كراوس ، همه صفحات .

ص: 97

10 . رسالة لليرونى فى فهرست كتب الرازى ، ابوريحان بيرونى ، محقق ، همه صفحات .

11 . زاد المسافرين ، ناصر خسرو ، صفحات متعدد .

12 . السيرة الفلسفية ، رازى ، اقبال ، همه صفحات .

13 . تاريخ الحكماء ، ابن قفطى ، بهين دارايى ، 373 .

14 . طبقات الامم ، قاضى صاعد اندلسى ، دخوية 33 .

15 . عيون الانباء فى طبقات الاطباء ، ابن ابى اصيبعة ، مولر ، ج 1 ، ص 209 .

16 . طبقات الاطباء والحكماء ، ابن جلجل ، محمّد كاظم امام ، صفحات متعدد .

17 . الفهرست ابن نديم ، تجدد ، ص 531 .

18 . فيلسوف رى ، محقق ، همه صفحات .

19 . من تاريخ الالحاد فى الاسلام ، عبدالرحمن بدوى ، صفحات متعدد .

20 . مؤلفات و مصنفات ابوبكر محمّد بن زكرياى رازى ، محمود نجم آبادى ، صفحات متعدد .

21 . نزهة الارواح و روضة الافراح ، شهرزورى ، تبريزى ، ص 356 .

ص: 98

16.ابوتراب امامى كاشانى

(م 1363ق)

روح اللّه عباسى

مرحوم حاج ميرزا ابوتراب امامى كاشانى، پدر آيت اللّه امامى كاشانى - امام جمعه موقت - امام جمعه سابق كاشان و از اعلام و دانشمندان بنام دارالمؤمنين كاشان بود. ايشان در كاشان متولد شده و پس از رشد و پرورش در بيت علم، مقدمات و ادبيات را از محضر علماء كاشان فراگرفته و هم از محضر مرحوم علامه ملا حبيب اللّه كاشانى و آيت اللّه حاج سيد محمدرضا يثربى و فرزندش آيت اللّه حاج ميرزا سيد على يثربى و ديگران استفاده و بهره برده است. مرحوم حاج ميرزا ابوتراب امامى كاشانى، سالها در مسجد جامع كاشان اقامه جمعه و جماعت مى نمودند و نيز در آن سنگر عظيم به ارشاد و راهنمايى مردم مى پرداختند. ايشان پس از اقامت گزيدن فرزند برومندشان آيت اللّه امامى كاشانى در تهران، به اين شهر هجرت نمودند. و بالاخره چراغ پربركت عمرشان در 12 آبان سال 1363ش خاموش گشت و به ديار حق شتافتند.

دوستاران و محبين ايشان را پس از تشيع به تهران برده در حرم عبدالعظيم عليه السلام و در مقبره بين الحرمين به خاك سپردند(1)

ص: 99


1- . اختران فروزان رى و طهران، محمد شريف رازى، ص 93 .

17.ابو جعفر محمّد بن على بن بابويه

محمد منيب

در عرف علماى رجال ابن بابويه كنيه سه تن از فقهاى بزرگ شيعه است: على بن حسين و دو پسرش ابوعبداللّه حسين و ابوجعفر محمد صدوق. بابويه نام جد اعلاى ايشان كلمه ايست فارسى منسوب به «بابو» يعنى بابا و پدر و پيرو مرشد. اين كلمه در عربى به ضم باء و فتح واو و سكون ياء تلفظ مى شود.

1 - على بن بابويه، ابوالحسن على بن الحسن بن موسى ابن بابويه قمى، مجتهد ثقه و مقدم فقيهان قم. از شرح احوال و تاريخ ولادت او اطلاعى در دست نيست. همين قدر مى دانيم در قم در خاندانى روحانى و اصيل متولد شده و زندگى را از راه كسب و تجارت مى گذرانيده است. احمد بن على طبرسى در كتاب احتجاج آورده است كه على بن بابويه عهد امام حسن عسكرى عليه السلام را دريافته و مورد توجه و لطف آن حضرت بوده است. از سوى امام توقيعى به نام وى شرف صدور يافته كه متن آن در روضات الجنات و ساير كتب رجال مسطور است. چون آن حضرت در اين توقيع به ابن بابويه «شيخى و معتمدى» خطاب كرده اند، قاعدتا هنگام رحلت امام عليه السلام نمى بايست كم تر از چهل سال داشته باشد و چون وى به قول مشهور در سال 329ق درگذشته و بعد از سال رحلت امام 260ق 69 سال زنده بوده بايد عمرى بيش از 100 سال يافته باشد. على بن بابويه در تمام دوره غيبت صغرى، يعنى تا سال 329ق كه سنه تناثر النجوم و سال مرگ على بن محمد سمرى چهارمين و آخرين وكيل امام

ص: 100

غايب(عج) بوده، حيات داشته و با علماى مشهورى مانند محمد بن يعقوب كلينى(م 329ق) و ابونصر فارابى (م 339ق) و تلعكبرى(م 385ق) معاصر بوده است. شيح ابوجعفر طوسى به روايت از حسين بن على بن بابويه آورده است كه حسين بن منصور حلاج(مقتول در 309ق) به قم سفر كرد و ادعا نمود كه سفير و وكيل امام غايب(عج) است و نامه اى به على بن بابويه نوشته او را به يارى خويش دعوت كرد. امّا ادعاى او پذيرفته نشد و از سوى ابن بابويه مورد اهانت و تحقير قرارگرفت و ناچار گرديد كه از قم بيرون رود. على بن بابويه در اواخر سفرى به عراق كرده در سامرا با حسين بن روح نوبختى(م 326ق) سومين وكيل امام غايب(عج) ديدار نمود و مسائل خود را از او پرسيد و جواب شنيد. چندى هم در بغداد بسر برد و احتمالاً در آن شهر با محمد بن يعقوب كلينى ديدار نمود. در بغداد عباس ابن عمر كلوازانى و تلعكبرى از محضر درس او استفاده كرده به سال 328ق اجازه روايت همه كتب وى را از او حاصل نمودند. شيخ صدوق در كتاب اكمال الدين و اتمام النعمة و كشى در رجال و علامه حلى و ساير علماى رجال به روايت حسين بن على بن بابويه آورده اند كه على بن بابويه به پيرى رسيده بود و فرزند ذكورى نداشت . پس عريضه اى نوشته به وسيله ابوجعفر محمد بن على اسود نزد حسين بن روح فرستاد و تقاضا كرد آن را به نظر امام رساند التماس دعا براى فرزند ذكور نمايد. حسين ان عريضه را خدمت امام غايب(عج) برد و بعد از سه روز به اسود خبر داد كه استدعاى ابن بابويه پذيرفته شد، بزودى فرزند ذكور مباركى روزى او خواهد شد و مردم از او و اولادش سود خواهند برد. اين پيام بشارتى به ولادت ابوجعفر صدوق بود. باز صدوق در كتاب اكمال الدين و اتمام النعمة، از ابوالعباس ابن نوح و او از جمعى از مشايخ قم روايت كرده است كه على بن بابويه را از همسرش كه دختر عم وى بود(دختر محمد بن موسى بن بابويه) پسرى به دنيا نيامد. پس عرضحالى توسط حسين بن روح تقديم امام غايب(عج) كرد و استدعاى اولاد ذكور نمود. در جواب عريضه او ابلاغ شد كه از همسرى كه دارد

ص: 101

پسر نخواهد آمد. او بزودى جاريه اى ديلمى در ملك خويش خواهد آورد و از او دو پسر فقيه روزى خواهد شد و چنين شد. اين دو پسر ابو عبداللّه حسين و ابوجعفر محمد صدوق بودند. در خبر ديگر آمده است كه امام در پاسخ عريضه محمد بن على توقيع فرمود: «قد دعونا اللّه لك بذلك فسترزق ولدين ذكرين حرين او خيرين»، براى استدعايى كه كرده بودى خداى را دعا كرديم پس بزودى تو را دو فرزند آزاده (يا نيكوكار) روزى خواهد شد. در بعض روايات استدعاى ابن بابويه از امام غايب و صدور توقيع جواب بعد از بازگشت او از عراق به قم يعنى بعد از 328ق ذكر شده است رجال نجاشى و علامه حلى، ولى چون على بن بابويه در سال 329ق درگذشته تولد دو يا سه پسر ظرف چند ماه محالست، مگر اينكه اين استدعا سالها قبل به عمل آمده باشد و تنها به اين صورت است كه ممكن مى شود حسين و محمد پسران على بن بابويه نزد او كسب علم و فقاهت كرده باشند. بخصوص كه به موجب روايات بسيار دو پسر فقيه ابن بابويه نزد خود او تعليم گرفتند.

استادان و مشايخ على بن بابويه تقريبا همان مشايخ كلينى يعنى محمد بن يحيى العطار و على بن ابراهيم قمى و احمد بن ادريس اشعرى بودند. از سعد بن عبداللّه قمى اشعرى و حسين ابن احمد محمد بن العطار و عبداللّه بن جعفر حميرى و قاسم بن محمد نهاوندى و عبداللّه بن حسن مؤدب و محمد بن احمد ابن هشام و ابوخلف عجلى نيز روايت حديث كرده است. معروف ترين شاگردان و راويان او غير از دو فرزندش ابوجعفر صدوق و ابو عبداللّه الحسين، عباس بن عمر كلواذانى و تلعكبرى و احمد بن داوود قمى و سلامة بن محمد بودند. علامه مجلسى در تعليقات خود بر امل الآمل - تأليف شيخ حر عاملى - آورده است كه على بن بابويه مبتكر طرح اسانيد روايت و جمع بين نظاير و آوردن هر خبر با قرينه آن بوده است. فقهاى بعد از او به سبب امانت و ثقه بودن و مقام عالى كه در علم و دين داشته فتاوى و آراء او را بى چون و چرا پذيرفته و در مسائلى كه نصى براى آنها وجود ندارد و اقوال او را حجت

ص: 102

شمرده اند. شهيد ثانى در كتاب ذكرى آورده است كه علماى شيعه فتاوى خود را در صورت فقدان نص از رساله على بن بابويه الشرايع اخذ مى كنند، چون در علم و دين مورد اعتماد همه ايشان است. در رجال نجاشى و فهرست شيخ طوسى و روضات الجنات و الذريعة و ساير كتب رجال تأليفات ذيل را به نام على بن بابويه ثبت كرده اند: الاملاء والنطق، التوحيد، الصلاة، الوضوء، الجنائز، التفسير، النكاح، مناسك الحج، الامامة والتبصرة من الحيرة، الاخوان، النساء والولدان، الشرايع، المنطق و رساله اى در مناظره با محمد بن مقاتل رازى در رى در اثبات امامت اميرالمؤمنين عليه السلامكه به وسيله شاگردان على بن بابويه تدوين و پاكنويس شده است. از بعض اين كتابها فقط نام يا منقولاتى باقى است و از بعضى ديگر نسخه هاى خطى در كتابخانه ها محفوظ است. نجاشى و چند تن ديگر از علماى رجال وفات على ابن بابويه را در بغداد به سال 328ق در قم وفات يافته است. مزارش در كنار روضه فاطمه بنت موسى بن جعفر عليه السلام معروف است و گنبدى زيبا و بقعه اى آباد در وسط ميدانى مشجر و وسيع دارد كه زيارتگاه شيعيان است. چون پسرش حسين ابن على نيز در كنار پدر مدفونست آن بقعه را شيخان گويند. فخرالدين طريحى در مجمع البحرين (ذيل ماده قرمطه) به نقل از شيخ بهايى آورده است كه: قرامطه به سال 310ق به مكه تاخته در روز ترويه حجاج را در مسجدالحرام قتل عام كردند و حجرالاسود را از ركن بيت كنده با خود بردند و بيست سال نگاه داشتند. در آن روز على بن بابويه در مسجدالحرام به دور كعبه طواف مى كرد و بعد از حمله قرامطه نيز طواف خود را نگسست. وقتى او را به شمشير زدند و بر زمين افكندند شعر ذيل را انشاء نمود و سپس جان داد:

ترى المحبين صرعى في ديارهم *** كفتية الكهف لا يدرون كم لبثوا

يعنى عاشقان را مى بينى كه بر سر كوى ايشان افتاده اند، مثل جوانان (اصحاب) كهف كه نمى دانند چه مدت در آن حال مانده اند. اين سخن نيز بى اساس است زيرا

ص: 103

چنانكه گذشت على بن بابويه به سال 328ق در بغداد بوده و مدتى بيش از هجده سال بعد از حمله ابوطاهر قرمطى به مكه زنده بوده است. به علاوه حالت و شعر صوفيانه با مشرب او كه فقيهى متشرع بوده تناسب ندارد. از على بن بابويه سه پسر به نامهاى حسن و حسين و محمد باقى ماند. حسن عابدى گوشه گير بود و در فقه دستى نداشت. امّا دو برادر ديگر او ابوعبداللّه الحسين و ابوجعفر محمد صدوق متكلم و فقيه و محدث بزرگ زمان خود بودند. از خاندان ابن بابويه تعداد بسيارى فقيه و محدث برخاست. محدث بحرانى رساله اى در شرح احوال فقهاى اين خانواده نوشته ولى به قول صاحب منتهى المقال از عهده استقصاى كامل در اين باره برنيامده است.

2 - ابوعبداللّه حسين بن على بن بابويه، وى به قول نجاشى در كتاب رجال علوم شرعيه را نزد پدر تحضيل كرد و اجازه روايت همه كتابهاى او را حاصل نمود. از شرح زندگى او تقريبا چيزى نمى دانيم. شيخ طوسى در كتاب الغيبة آورده است كه وى به سال 378ق وارد شهر بصره شده بود. امّا معلوم نيست كى متولد شده و در چه تاريخ وفات يافته و به چه بلادى غير از عراق سفر كرده است. شيخ حر عاملى در امل الآمل آورده است كه فقهاى شيعه به فتاوى و آراء حسين بن بابويه و دو پسرش حسن و حسين اعتماد داشتند و آنان را ثقه و قولشان را حجت مى شمردند. شيخ طوسى در الغيبة از حسين بن بابويه چنين روايت كرده است:

هنوز بيست سال تمام نداشتم كه مجلس درس داير كردم و به روايت احاديث پرداختم. غالبا ابوجعفر محمد بن على اسود در اين مجلس شركت مى كرد و هر وقت حضور ذهن و حاضرجوابى مرا در مسائل حرام و حلال - با سن كمى كه داشتم - مى ديد مى گفت: تعجب نمى كنم، زيرا تو به دعاى امام زمان(عج) متولد شده اى.

مشايخ حديث و استادان او غير از پدرش عبارت بودند از: 1 - برادرش ابوجعفر صدوق، 2 - حسين بن عبيداللّه غضائرى، 3 - ابوجعفر محمد بن حسين نحوى،

ص: 104

4 - على بن احمد بن عمران صفار، 5 - علويه صفار، 6 - حسين بن احمد بن ادريس. اين نامها را شيخ ابوجعفر طوسى در كتاب الغيبة از حسين بن بابويه روايت كرده است. شاگردان و راويان او چهارتن از علماى مشهورند بدين نامها: 1 - شيخ ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسى ملقب به شيخ الطائفه كه از اركان مذهب شيعه است، 2 - شريف مرتضى على بن الحسين از اعاظم فقهاى شيعه، 3 - ابوهاشم محمد بن حمزة بن الحسين بن محمد بن محمد بن ابراهيم بن محمد بن الامام موسى الكاظم عليه السلام - ابوجعفر محمد بن على اسود كه در مجالس درس وى حضور مى يافت. جمعى ديگر نيز مستقيما يا مانند نجاشى و علامه حلى با واسطه از او روايت حديث كرده اند كه شرح احوالشان در كتب رجال مسطور است. از حسين بن بابويه سه تأليف ياد شده است: التوحيد و نفى التشبيه، الرد على الواقفة، كتابى براى صاحب ابن عباد كه شايد نفى الشبهه نام داشته است. وى نزد صاحب ابن عباد تقرب داشت و هر وقت به ديدار او مى رفت با احترام پذيرايى مى شد و در صدر مجلس جاى مى گرفت. نواده او شيخ منتجب الدين (م ب از 585 ق) در كتاب الفهرست از احوال نياى خود حسين و دو پسر او حسن و حسين و نيز شيخ ابوالقاسم عبيداللّه بن الحسن - كه پدر شيخ منتجب الدين بوده - ياد كرده و نوشته است همه از فقهاى ثقه در عهد خود بودند.

شيخ ابوالقاسم ساكن رى بوده و نزد پدرش حسن (كه او را حسكا يا حسنكا مختصر حسن كبا مى خواندند) تلمذ نموده و اجازه روايت تحصيل كرده است. شرح احوال اين فقيهان و ساير اعتقاب حسين بابويه چنانكه اشاره شد در رساله مخصوصى به وسيله فاضل بحرانى جمع آمده است.

3 - محمد بن على بن بابويه ابوجعفر ملقب به صدوق، از بنيانگذاران فقه شيعه و در صف اول محدثين و علماى مذهب اثناعشرى جاى دارد. همانگونه كه فقه اهل سنت بر شش مجموعه حديث مبتنى است كه آنها را صحاح سته گويند: صحيح

ص: 105

بخارى، صحيح مسلم، سنن ابوداوود، سنن ترمذى، سنن ابن ماجه و سنن نسائى فقه شيعه اثناعشرى نيز بر چهار كتاب استوار است كه در اصطلاح كتب اربعه و مصنفان آنها «محمد بن ثلاث» يعنى «سه محمد» خوانده مى شوند: كافى تصنيف ابو جعفر، محمد بن يعقوب كلينى(م 329ق)؛ من لا يحضره الفقيه تصنيف ابوجعفر محمد بن على بن بابويه و دو كتاب تهذيب الاحكام و الاستبصار تصنيف ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسى(م 460ق). بنابراين شيخ ابوجعفر صدوق يكى از اركان فقه شيعه به شمار مى رود. او با سفرهاى دور و دراز در بلاد اسلامى و تأليفات بسيار - كه بعضى تعداد آنها را 300 عنوان نوشته اند - و با ارتباط با امرا و رجال و حضور در محافل سياسى و علمى و در پرتو منطق قوى و وسعت معلومات و قلم و بيان رسا موفق شد مذهب اثناعشرى را ترويج و فقه و اصول و كلام شيعه را مدون نمايد. چون صحت اسناد و آراء او مورد قبول و تصديق ساير فقهاء بود او را «صدوق» لقب دادند، يعنى هرچه گفته راست گفته است. از شرح احوال صدوق تقريبا هيچ اطلاعى در دست نيست. اخبار ولادت او به دعاى امام غايب فعلاً ذكر شد. خود او هم به اين معجزه مباهات مى كرده است. سال تولد او را 311ق دانسته اند. اين نظر از آنجاست كه گفته اند ابن بابويه هنگام وفات 381ق حدود 70 سال از عمرش گذشته بود. او در مدارس قم علوم ادبى و شرعى و عقلى را فراگرفت. بعض استادان و مشايخ او بدين شرح بودند: 1 - پدرش ابوالحسن على بن الحسين، 2 - ابوجعفر محمد بن الحسن بن احمد بن وليد شيخ فقهاى قم 3 - احمد بن على بن ابراهيم قمى، 4 - ابوالقاسم على بن عبداللّه بن احمد بن ابى عبداللّه البرقى، 5 - محمد بن موسى بن المتوكل، 6 - محمد بن على قمى ملقب به ماجيلويه، 7 - حسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام. تعداد مشايخ او را در قم و ساير بلاد تا حدود 200 نفر نوشته اند. ابن بابويه از قم به رى منتقل شد. ظاهرا چون رى پايتخت سلاطين شيعى مذهب آل بويه و مركز علما و رجال آن طائفه و ميدان وسيعى براى تعليم و تعلم علوم شرعى بود نظر صدوق را به خود جلب كرد. تاريخ

ص: 106

انتقال او به اين شهر معلوم نيست. وى در سال 352ق به خراسان رفت و مشهد رضوى را زيارت كرد. چندى هم در نيشابور و در مروالرود بود. در سال 355ق به بغداد رفت و مجلس تدريس و روايت حديث در آن شهر داير نمود و از بغداد به كوفه و سپس به زيارت حج رفت. بعد از بازگشت به ايران سفرى به همدان كرد و بين سالهاى 367ق و 368ق باز به خراسان سفر كرد. در خراسان دو بار به زيارت مشهد رفت و از شهرهاى ماوراءالنهر چون سمرقند، و ايلاق و فرغانه ديدن نمود و همه جا از سوى رجال و علماى شيعه مورد پذيرايى و استقبال قرار گرفت. مدت اين مسافرتها و تاريخ بازگشت او به رى معلوم نيست. در بلخ يا در ايلاق يكى از رجال شيعه به نام ابوعبداللّه محمد بن حسن علوى معروف به نعمه به او پيشنهاد كرد به سياق كتاب من لا حضره الطبيب - كسى كه پزشك در دسترس ندارد، پزشك پيش خود - تأليف محمد ابن زكرياى رازى(م 311ق) كتابى در فقه تأليف كند و او كتاب من لا يحضره الفقيه - كسى كه فقيه در دسترس ندارد، فقيه پيش خود - را به نام او تصنيف نمود. اين كتاب كه از اركان فقه شيعه است شامل 5998 حديث از طريق 500 راوى در 666 باب از مسائل فقه است. صدوق با ركن الدوله ديلمى (م 366ق) و صاحب بن عباد(م 385ق) وزير ركن الدوله و مؤيدالدوله و فخرالدوله ارتباط نزديك داشت و مقدمش را گرامى مى داشتند. پنج عنوان از مؤلفات او شامل مذاكرات و مباحثات وى در محضر ركن الدوله است كه مبادى تشيع را براى او روشن نموده و از مذهب پادشاه در برابر مخالفان دفاع كرده است. كتاب عيون اخبارالرضا را نيز در سيره و احاديث حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام تأليف و به صاحب ابن عباد اهداء نموده است. فقهاى خاندان بابويه كه نامشان در كتب رجال ثبت است از اعقاب حسين برخاستند و از فرزندان صدوق كى در علم و فقه نامدار نگرديد. در اينكه كداميك از اين سه برادر در سن مقدم بودند آراء مختلفى اظهار شده است. ظاهرا شيخ صدوق از دو برادر ديگر جوان تر بوده است. صدوق به اجماع علماى شيه در وسعت دانش و قوت

ص: 107

حافظه و نظم فكرى و كثرت تأليفات و جمع احاديث و صحت و اتقان فتاوى در بين ساير علماى شيعه ممتاز است. ليكن چون در اظهار عقايد و اجتهادات خود شجاع و صريح بوده و نظراتى از قبيل جواز سهو و نسيان براى پيغمبر صلى الله عليه و آله و امامان عليه السلامدر كتاب من لا يحضره الفقيه و ساير كتب خود اظهار و اسناد و احاديث آن را نقل كرده است يكى دو تن از علماء - گرچه در عدالت او شكى ندارند - در ثقه بودن او شك كرده اند. امّا ساير فقهاى شيعه اينگونه نظرات صدوق را توجيه و حمل بر تقيه كرده از ثقه بودن او قويا دفاع كرده اند. تعداد مؤلفات صدوق را بعضى تا 300 عنوان نوشته اند. نجاشى در رجال نام 193 عنوان را ذكر كرده و آورده است كه:

بعضى اين كتابها را نزد پدرم على ابن احمد بن عباس نجاشى خواندم، او مى گفت شيخ صدوق اجازه روايت همه آنها را به من داده است.

محمد بن سليمان تنكابنى در قصص العلماء تعداد 189 تأليف صدوق را نام برده است. سعيد نفيسى در مقدمه مصادقة الاخوان از 214 كتاب منسوب به صدوق اسم مى برد. خوانسارى در روضات الجنات درباره 17 كتاب صدوق تفصيل داده و گفته است بقيه تأليفات او در دست نيست. اين تأليفات عمدةً در ابواب فقه و اصول و تفسير و سيره پيغمبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام و احتجاج و اخبار فضايل اهل بيت و اخبار غيبت و علايم ظهور امام غايب(عج) و آداب زيارت مشاهد مشرفه و پاسخ به سؤالات علماى ساير بلاد مثل واسط و بصره و كوفه و بغداد و قزوين و مداين و نيشابور و مواعظ و حكم و خصال شيعه و آداب زندگى و پزشكى و علم حديث و علم رجال و ديدارهاى مصنف با مشايخ و رجال حديث و پنج رساله صورت مذاكراتى است كه در دربار ركن الدوله ديلمى (ظاهرا در رى) در شرح عقايد اماميه و دفاع از مذهب اثناعشرى بيان شده است. برخى از آنها كه به چاپ رسيده است عبارت اند از: التوحيد، المقنع، علل الشرايع، ثواب الاعمال، عقاب الاعمال ، اكمال الدين، معانى الاخبار، جامع الاخبار، مصادقة الاخوان، خصال، من لا يحضره الفقيه، عيون اخبار الرضا، رسالة الاعتقادات،

ص: 108

الهداية في الاصول. قسمتى از كتاب اكمال الدين به سال 1901م در هايدلبرگ آلمان به وسيله «مولر» منتشر شد و رساله اعتقادات به انگليسى ترجمه شده است. بسيارى از علماى معروف محضر درس صدوق را درك و از او روايت حديث كرده اند. معروف ترين ايشان شيخ مفيد، ابن شاذان، غضايرى، و ابو جعفر محمد دوريستى بوده اند.

منابع

1 . اعيان الشيعة، ج 6، ص 116 - 117؛ ج 10، ص 24 - 25 .

2 . الرجال، نجاشى، ص 184 و 270 .

3 . روضات الجنات، ص 183 و 369 - 371 .

4 . الفهرست، ابن نديم، ص 196 .

4 . الفهرست، طوسى، ص 156 .

5 . مجالس المؤمنين، ص 190 - 200 و 390 .

6 . منهج المقال، ص 307 .

7 . منتهى المقال، ص 282.

8 . نامه دانشوران، ج 1، ص 1 - 7 .

ص: 109

18.ابو جعفر محمّد خراسانى

(م 349 - 360 ق)

منجّم و رياضيدان . در خراسان متولد شد و در رى به عنوان منجّم نزد ابن عميد ، وزير ركن الدوله ديلمى ، خدمت مى كرد .

وى از شمار بزرگ ترين منجّمان مسلمان ا ست كه معادله هاى ماهانى را به وسيله قطوع مخروطى حل كرد .

او صاحب آثارى چند در نجوم و كيهان شناسى بود ، از جمله:

الآلات العجيبة الرصديه ،

زيج الصفائح ،

المدخل الكسبير فى علم النجوم ،

سر العالمين ،

المسائل العدديه ،

تفسير مقاله دهم از كتاب اصول اقليدس .

منابع

الاعلام (6/329) ، تاريخ ادبيات در ايران (1/335) ، تاريخ الحكماء فقطى (534) ، خيامى نامه (57) ، دايرة المعارف الاسلامية (8/187 - 188) ، دايرة المعارف فارسى (8/876) ، زندگينامه رياضيدانان (63 - 68) ، الفهرست ابن نديم ، ترجمه (479 - 505) كشف الظنون (1396) ، لغت نامه (ذيل/ابوجعفر خازن) ، معجم المؤلفين (9/189 - 239) ، نام آوران فرهنگ (168) .

ص: 110

19.ابو حاتم محمّد رازى

(195 - 277 ق)

شفيق پارسا

حافظ ، محدث ، مفسر و رجال شناس اهل سنت و معروف به حافظ شرق .

چون ساكن محله درب حنظله رى بود ، او را حنظلى نيز گفته اند .

از چهارده سالگى به استماع و كتابت حديث پرداخت و در كسب علم سرگشته شهرها شد . به عراق و شامات و مصر و حجاز سفر كرد و از علمايى چون عبيداللّه بن موسى و ابو نعيم در كوفه و محمّد بن عبداللّه انصارى و اصمعى در بصره و هوذة بن خليفه در بغداد ، و ابومسهر در دمشق و ابويمان در حمص ، و سعيد بن ابى مريم در مصر و بسيارى ديگر حديثها شنيد و در طلب آن بيش از هزار فرسنگ راه با قدم پيمود .

او از كارشناسان بزرگ متن و اسناد حديث و جرح و تعديل راويان حديث بود ، لذا به او شيخ المحدثين نيز گفته اند .

وى از اقران بخارى ، مسلم ابو زرعه رازى و ابو زرعه دمشقى بود و اين دو از راويان ابو حاتم هستند .

ابو داوود و نسائى ، صاحبان سنن ، به نقل حديث از او پرداخته اند و نسائى از وى تعبير به «ثقه» كرده است .

ص: 111

از شاگردان به نام او فرزندش ، عبدالرحمان بن ابى حاتم است .

ابن ابى حاتم در مقدمه كتاب الجرح و التعديل شرح حال زيبايى براى پدر نگاشته و به نكاتى كه حاكى از عظمت قدر و وسعت حفظش مى باشد ، اشاره كرده است .

عبداللّه بن جعفر حميرى شيعى و سعد بن عبداللّه اشعرى قمى نيز از راويان او هستند .

او در هشتاد و دو سالگى دررى درگذشت .

از آثار وى:

1 . تفسير القرآن

2 . الجامع فى الفقه

3 . الزينة ، در حدود چهارصد برگ

4 . طبقات التابعين

منابع

الاعلام ، ج 6 ، ص 250؛ تاريخ بغداد ، ج 2 ، ص 73 - 77؛ تهذيب التهذيب ، ج 9 ، ص 27 - 29؛ الجرح والتعديل ، (مقدمه 349 - 368 ق 2 ج 3 ، ص 204؛ دايرة المعارف فارسى ، ج 1 ، ص 29؛ رجال ابن داود (قسم ج 27 ص 498)؛ رجال الطوسى ، ص 512؛ رجال النجاشى ، ج 1 ، ص 401؛ رى باستان ، ج 2 ، ص 348 - 349؛ ريحانة الادب ، ج 2 ، ص 286؛ سير النبلاء ، ج 13 ، ص 247 - 263؛ الفهرست ابن نديم ، ترجمه (ص 354؛ الفهرست الطوسى ، ص 276؛ الكنى والالقاب ، ج 1 ، ص 44؛ لغت نامه (ذيل رازى ، ابو حاتم رازى) ، معجم المؤلفين ، ج 9 ، ص 35؛ الوافى بالوفيات ، ج 2 ، ص 183؛ هدية العارفين ، ج 2 ، ص 19 .

ص: 112

20.ابو عبداللّه محمّد رازى

(ح 200 - 294 ق)

شفيق پارسا

حافظ و محدث است . جدش ، يحيى بن ضريس ، از ياران سفيان سورى است . پدرش ، ايوب ، نيز از محدثان است و لذا ابن ضريس را محدث بن محدث لقب داده اند . وى خود محدث رى بود .

از قعنبى ، مسلم بن ابراهيم ، ابو الوليد طيالسى و محمّد بن كثير عَبدى حديث شنيد .

احمد بن اسحاق طيّبى ، اسماعيل بن نُجَيد ، احمد بن عُبَيد هَمَدانى ، عبداللّه بن محمّد بن عبدالوهاب رازى و بسيارى ديگر از او روايت كرده اند .

ابن ضريس را شيخ و مسند خوانده اند و عبدالرحمان بن ابى حاتم رازى وى را محدثى ثقه مى دانست و از او روايت مى كرد .

روز عاشورا در رى درگذشت .

از آثار وى:

1 . فضائل القرآن ، در چند مجلد

2 . تفسير القرآن يا (تفسير محمّد بن ايوب رازى) .

ص: 113

منابع

الاعلام ، ج 6 ، ص 270؛ ايضاح المكنون ، ج 2 ، ص 197؛ الجرح والتعديل ، ج 3 ، ق 2 ، ص 198؛ رى باستان ، ج 2 ، ص 350؛ سير أعلام النبلا ، ج 3 ، ص 449 - 453؛ كشف الظنون ، (458؛ 1277؛ هدية العارفين ، ج 2 ، ص 21 - 22 .

21.ابو محمّد ، ابو عبداللّه خزاعى مفيد نيشابورى

(م 445/510 ق)

حافظ ، محدث امامى و واعظ . ملقب به مفيد . اصل وى از نيشابور و ساكن رى بود . وى شيخ و مرجع علماى اماميه رى و عموى پدر شيخ ابوالفتوح رازى بود . از هناد نسفى و ابن مهتدى و ابن النقور حديث شنيد . او مسافرت هاى بسيارى نمود و احاديث بسيار شنيد .

او نزد سيد مرتضى و سيد رضى و شيخ طوسى و سلار يا سالار بن عبد العزيز و ابن البرّاج و كراجكى تلمذ نمود . شيخ ابو الفتوح رازى و سيد مرتضى و سيد مجتبى ، فرزندان داعى حسينى ، و عمر بن ابراهيم زيدى و احمد بن عبد الوهاب صيرفى و ديگران از وى روايت نمودند . از آثارش:

سفينة النجاة فى مناقب اهل البيت عليه السلام ،

العلويات ،

الرضويات ،

الامالى ،

عيون الاخبار ،

مختصرات فى الزواجر و المواعظ ، كه ابو الفتوح رازى از وى نقل كرده است .

ص: 114

منابع

اعيان الشيعة (7/464) ، الذريعة (2/311 ، 11/240 ، 12/199 ، 15/327 - 328 ، 375) ، ريحانة الادب (/360 - 361) ، طبقات اعلام الشيعه (قرن 5/104) ، فهرست منتجب الدين (108) ، الكنى والالقاب (3/199 - 200) ، لسان الميزان (4/245 - 246) ، لغت نامه (ذيل/مفيد) ، معجم المؤلفين (5/117) ، هدية الاحباب (244 - 245) ، هدية العارفين (1/518) .

ص: 115

22.ابو محمّد جعفر بن احمد بن على قمى ايلاقى

(س چهارم ق)

شفيق پارسا

فقيه و محدث امامى ساكن رى بود . پدرش محدثى ثقه بود و از مشايخ ابن رازى محسوب مى شود .

از ديگر استادان او محمّد حميرى ، سهل ديباجى ، محمّد بن همام اسكافى و محمّد بن مظفر مصرى مى باشند . وى از مشايخ روايت شيخ صدوق است ، و به نوبه خود ، تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام را از صدوق روايت كرده است .

به گفته صاحب روضات ، از كتب ابن رازى استفاده مى شود كه نامبرده از صاحب بن عباد روايت مى كرده و ممكن است پاره اى از مقامات علمى را از او بهره مند شده باشد .

ابن داوود او را دانشمندى ثقه مى داند و شيخ طوسى او را در رديف كسانى آورده است كه مستقيما از معصوم روايت نكرده اند .

در رجال الطوسى و رجال ابن داود تحت نام جعفر بن على بن احمد آورده شده است .

محدث نورى معتقد است كه شرح حال نويسان در مورد ابو محمّد جعفر بن احمد قمى اهمال كرده اند و در نَفس الرحمان از علماى رجال گذشته و حال تعجب مى كند كه

ص: 116

چگونه به شرح حال او نپرداخته و از اين مهم غفلت كرده اند .

او را تصانيف بسيارى است . سيد بن طاووس در الدروع الواقيه و شيخ ورام در تنبيه الخواطر و ابن فهد در التحصين و عدة الداعى از كتب او نقل كرده اند ، و كراجكى در كتاب الفهرس ذكر كرده كه وى در قم و رى 220 كتاب تصنيف كرده است .

از جمله آثار وى:

1 . ادب الامام و المأموم ،

2 . المانعات من دخول الجنة يا الاعمال المانعة من دخول الجنة ،

3 . جامع الاحاديث النبوية ، مشتمل بر هزار حديث نبوى به ترتيب حروف هجا .

4 . المنبى عنى زهد النبى صلى الله عليه و آله ،

5 . الغايات ،

6 . المسلسلات يا مسلسلات الاخبار ، شامل كليه وقايعى است كه در تمام طبقات اسنادش تا معصوم ، لفظ خاص تكرار شده است .

7 . العروس ، در فضل و آداب روز جمعه .

8 . نوادر الاثر فى على عليه السلام خير البشر ، كه در آن حديث نبوى «علىٌّ خَيرُ البَشَر» را از بيش از 70 طريق آورده است .

منابع

اعيان الشيعة ، ج 4 ، ص 82 - 83؛ الذريعة ، ج 1 ، ص 386 و ج 5 ، ص 31؛ رجال ابن داود ، (قسم ج ، 1 ، ص 86)؛ رجال الطوسى ، ص 457؛ روضات الجنات ، ج 2 ، ص 168 - 170؛ ريحانة الادب ، ج 7 ، ص 528؛ طبقات اعلام الشيعه ، قرن 4 ، ص 68 - 69؛ فوائد الرضويه ، ص 59 - 61؛ لغت نامه (ذيل/جعفر)؛ معجم رجال الحديث ، ج 4 ، ص 82 - 83؛ معجم المؤلفين ، ج 3 ، ص 132 - 133؛ نفس الرحمان ، ص 88 - 90 .

ص: 117

23.ابو محمّد جعفر بن احمد على قمى رازى

محمّد كريمى

از محدثين و فقهاى امامى در سده چهاردهم هجرى است . شيخ الطائفه طوسى نام پدر او را على بن احمد ذكر كرده است .(1) و با آنكه آثار او در سده هاى بعد نيز مورد توجه فقهاى بزرگى چون شهيد ثانى و ابن طاووس قرار گرفته بوده ، امّا از جزئيات زندگانى اش چيز زيادى نمى دانيم . تنها از نگاشته اى از وى برمى آيد كه ساكن رى بوده باشد(2)

او در آثار خود از جمعى از شيوخ به عنوان استاد ياد كرده و آنها را به صورت سلسله اسناد ذكر مى كند كه از آن جمله اند: محمّد بن همام اسكافى ، حسن بن حمزه علوى ، صاحب بن عبّاد - وزير آل بويه - شيخ صدوق ، كه از اين يك به اجازه روايت كرده است .(3)

نورى آورده است كه ابن طاووس در الدروع الواقية او را مدح كرده(4) و در رجال ابن

داوود آمده كه او در بعضى از نسخ رجال طوسى توثيق شده است(5) .

از شاگردان ابن رازى نيز تنها محمّد بن على بن احمد بن جعفر دقّاق را مى شناسيم كه تفسير منسوب به امام حسن عسگرى عليه السلام را از او روايت كرده است.(6) از آثار او آنچه مانده عبارت است از:

ص: 118


1- . رجال ، 457 .
2- . جامع الاحاديث/3 .
3- . المسلسلات/108 .
4- . مستدرك ، 3/8 . 3 .
5- . رجال ، 86 .
6- . تفسير ، 9 .

الاعمال المانعة من دخول الجنة ، كه به اختصار آن را المانعات نيز نامند؛ و مشتمل است بر رواياتى كه بيانگر اعمال و كردارهاى بازدارنده از دخول به بهشت اند .

جامع الاحاديث ، كه مشتمل است بر يك هزار حديث نبوى به ترتيب حروف الفبا .

العروس ، كه در آن از فضايل و آداب روز جمعه سخن مى گويد .

الغايات ، كه احاديث آغاز شده با افعل تفضيل در آن گرد آمده اند .

الملسلات ، كه در آن برخى از اخبار مسلسل گرد آمده است .

نوادر الاثر فى على عليه السلام خير البشر ، كه در آن از بيش از هفتاد طريق حديث نبوى «علىٌّ خيرٌ البَشَرِ» گردآورى شده است . آثار ياد شده به سال 1369 ق در يك مجلّد در تهران به چاپ رسيده اند . برخى ديگر از آثارش را نيز از طريق اشاره هاى ديگران و خودش مى شناسيم .

شهيد ثانى در روض الجنان (363) از الامام والمأموم او نقل كرده و ابن طاووس و ابن فهد از المنبى عن زهد النبى صلى الله عليه و آلهبهره گرفته اند(1)

ص: 119


1- . فلاح السائل ، 161 ، التحصين .

24.احمد آشتيانى

مهدى سليمانى آشتيانى

«... احاطه و تسلط و تبحر اين استاد در جميع مسائل مشكل فلسفى و عرفانى و خُبرگى مخصوص و تضلّع و تمهر معظم له به مبانى علمى لايح و ظاهر بود. در علوم نقلى نيز استادى محقق و صاحب نظرند، از حيث تبحر در علم طب قديم در اين عصر مانند ندارند و مدتها در تهران شرح نفيسى و شرح كليات قانون شيخ ، تأليف علامه شيرازى را تدريس مى نمودند و در نجوم و هيئت و انواع و اقسام رياضى داراى اطلاعاتى وسيع و ذوقى سرشارند، در نگارش خطوط نسخ، ثلث و نستعليق و تحرير در رديف اول خوشنويسان بودند، به زيور علم و تقوى آراسته اند، از موجبات كدورت نفس و آلودگى روح گريزان و خالى و معرا از هر هوى و هوس، ملكى است مقرب به صورت انسانى:

يك دهان خواهم به پهناى فلك *** تا بگويم مدح آن رشك ملك

آنچه آمد مطالبى بود كه استاد سيدجلال الدين آشتيانى در مورد حكيم متأله و دانشمند فرزانه، عالم عامل و فقيه عارف آيت اللّه حاج ميرزا احمد آشتيانى - قدس سره القدوسى - نوشته اند.(1)

ص: 120


1- . مجموعه رسائل فيلسوف كبير حاج ملاهادى سبزوارى، تحقيق علامه سيد جلال الدين آشتيانى، ص 167 .

در اين دوره فطرتِ علمِ مشحون به عمل و فقدان استوانه هاى فضيلت و تقوى چه نيكوست نيم نگاهى به زندگى و سيره گذشتگانِ افتخارآفرين اين مرز و بوم داشته باشيم، باشد تا تجليل از آن وارستگان، گامى براى دميدن روح پژوهش و تحقيق براى ايجاد ارتباط و پيوند با مفاخر گذشته اين سرزمين باشد.

ميرزا احمد چهارمين و كوچك ترين پسر آيه اللّه حاج ميرزا محمدحسن آشتيانى (1319ق - 1248ق) مجتهد مشهور تهران و رهبر مبارزه پيروز تنباكو است . او در سال 1300ه.ق در تهران ديده به جهان گشود. پس از گذراندن دوران طفوليت و رسيدن به سنين رشد مشغول فراگيرى ادبيات فارسى و عربى شد و مقدمات علوم اسلامى را آموخت. سطوح فقه و اصول را از محضر پدر دانشمندش استفاده كرد و در محفل خصوصى درس او حاضر شد تا اينكه در سال 1319ق كه هنوز نوجوانى بيست ساله بود سايه مهر پدر را از دست داد. وى پس از پدر در حوزه اساتيد و دانشمندان تهران در علوم مختلف شركت كرد. اين بزرگان عبارت اند از:

1 - آقا شيخ مسيح طالقانى - م 1339 ق - (در فقه و اصول).

2 - آقا سيد محمد يزدى ، - م ح 1320 ق - (در فقه و اصول).

3 - سيد عبدالكريم لاهيجى - م ح 1323 ق - (در فقه و اصول).

4 - حكيم آقا ميرزا حسن كرمانشاهى - م 1336 ق - (در حكمت مشاء).

5 - آقا ميرشهاب نيريزى شيرازى - م ح 1320 ق - (در حكمت متعاليه).

6 - آقا ميرزا هاشم اشكورى رشتى - م 1332 ق - (در عرفان نظرى).

7 - ميرزا على اكبر خان ناظم الاطباء - م 1343 ق - (در طب).

8 - ميرزا عبدالغفارخان نجم الدولة - م 1326 ق - (در رياضيات و نجوم).

سفر به عتبات و تحصيل در حوزه نجف اشرف

آيت اللّه آشتيانى در حالى كه در حوزه اساتيد تهران ، مراتب علم و دانش را به نيكويى

ص: 121

طى كرده بود و در اكثر مباحث صاحب نظر بود در سال 1340ق راهى عراق شد و در جوار آستان ملك پاسبان مولى الموحدين حضرت اميرالمؤمنين - صلوات اللّه عليه - مقيم شد و از محضر علامه ميرزا حسن نائينى (م 1355ق) و آيت اللّه آقا ضياءالدين عراقى (م 1361ق) استفاده كامل كرد و مراتب خود را در فقه و اصول به كمال رساند. عمده استفاده آشتيانى در نجف از محقق نائينى بوده است.

ايشان در مدت اقامت ده ساله خود در نجف اشرف چند سالى نيز به تدريس فلسفه مشغول بود كه جمع زيادى از بزرگان در درس وى شركت كرده اند كه از آن جمله اند علامه سيد محمد حسين طباطبايى كه در درس اسفار وى شركت كرده است.(1)

آشتيانى در 1350ق به ايران بازگشت و در تهران به تدريس فقه، اصول، طب و علوم عقلى و همچنين تأليف كتب و ارشاد مردم پرداخت.

بعد از برادر بزرگترش آيت اللّه حاج شيخ مرتضى آشتيانى(م 1365ق) ، توليت و سرپرستى مدرسه مروى و موقوفات آن كه با اعلم علماى تهران است به ايشان منتقل شد و ساليان طولانى رياست معنوى و علمى را در تهران به عهده داشت. او از پنج تن از بزرگان زمانش اجازه روايت و گواهى اجتهاد داشت. اين اساتيد عبارت اند از:(2)

1 - آيت اللّه ميرزا حسين نائينى(م 1355ق).

2 - آيت اللّه حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى(م 1355ق).

3 - آيت اللّه آقا ضياءالدين عراقى(م 1361ق).

4 - آيت اللّه آقا سيد ابوالحسن اصفهانى(م 1365ق).

5 - آيت اللّه حاج آقا حسين طباطبايى بروجردى(م 1380 ق).

آيت اللّه آقا ميرزا احمد آشتيانى از نيكان و اخيار روزگار بود. استاد شهيد مطهرى

ص: 122


1- . خدمات متقابل اسلام و ايرن، مرتضى مطهرى، ص 619 .
2- . فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه مدرسه مروى تهران، رضا استادى، ص 38 - 39 .

درباره ايشان نوشته اند: «وى عارفى خليق، متواضع، سليم النفس، متعبّد و مثل اعلاى پارسايى بود...».(1)

آيت اللّه آقاميرزا باقر فرزند آن بزرگوار فرموده اند:

از مرحوم مبرور پدرم - طاب ثراه - جويا شدم كه آيا در مدّت عمر خود به شرف لقاء ولىّ عصر امام زمان عليه السلام رسيده اند يا خير؟ پس از تأمل و شايد تبسمى فرمودند: «گاهى آثارى مشاهده نمودم كه غير از آن وجود مقدس شايسته آن نبود».(2)

محفل درس او ساليان طولانى در تهران منبع فيض آثارى بود براى جويندگان فضيلت و دانايى و جمع كثيرى از بزرگان و دانشمندان روزگار ما از محضر آن فقيه، فيلسوف و حكيم متأله استفاده كرده اند كه مقام را مجال بسط و شرح آن نيست.

آيت اللّه آشتيانى در شعر و شاعرى نيز دست داشت و سروده هاى زيادى از خود به جاى گذاشته است. ايشان در شعر به «واله» تخلص مى كرد.

درگذشت

آن حكيم فرزانه پس از عمرى مشحون از حسنات و سراسر تقوا و پارسايى در روز سه شنبه سوم تيرماه 1354 ش مطابق با چهاردهم جمادى الثانى 1395ق به جوار حق شتافت. روز بعد بازار تهران تعطيل شد و پيكر پاكش با حضور جمع زيادى از مردم تهران ، علما و شاگردان او در ميان اشك و اندوه تشييع شد و در جوار بارگاه حضرت سيدالكريم عليه السلام و در مقبره خانوادگى خودشان به خاك سپرده شد.

آيت اللّه آقاميرزا محمدباقر آشتيانى(م 1404ق) و حجت الاسلام والمسلمين آقاميرزا محمدصادق آشتيانى(م 1365ق) دو يادگار آن بزرگوار بودند.

تأليفات و آثار

آيت اللّه علامه آقاميرزا احمد آشتيانى آثار مكتوب زيادى در فقه، اصول، كلام، فلسفه،

ص: 123


1- . خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 619 .
2- . چهارده رساله فارسى، رضا استادى، ص 22 .

حكمت، اخلاق، نجوم، هيئت، طب، ادبيات و... از خود به يادگار گذاشته اند و با آنكه در طول عمر با بركت خود محفل درس و بحثش براى شاگردان برقرار بود و معمولاً نماز جماعت ، وعظ و خطابه براى مردم را نيز ترك نكرد ولى آثار زيادى كه از وى به جاى مانده است، نشان دهنده وسعت معلومات و در عين حال جديت، پشتكار و پركارى آن حكيم فرزانه است. ايشان بر اكثر كتب مشهور درسى حوزه هاى قديم و جديد در علوم مختلف ، حاشيه و شرح دارد كه تعداد اين آثار به شصت عنوان مى رسد ما به برخى از آنها اشاره مى كنيم.(1)

1 - آداب دعا، در ضمن «چهارده رساله فارسى» به كوشش آيت اللّه استادى، تهران، كتابخانه چهل ستون مسجد جامع، 1403ق.

2 - بيان نافع - در تفسير آيه 21 سوره بقره - ضمن «چهارده رساله فارسى».

3 - بيان المسالك - در بحث وحدت وجود - در ضمن «صد و بيست حديث و چهار رساله عرفانى»، به كوشش آيت اللّه استادى ، تهران، كتابخانه چهل ستون مسجد جامع، 1406 ق، وزيرى.

4 - تذكرة الغافلين - مباحثى در اصول دين - تهران، جيبى، 265ص ، بى تا.

5 - طرائف الحكم يا اندرزهاى ممتاز - در دو مجلد - تهران، انتشارات صدوق، 1381 و 1386 ق.

6 - لوامع الحقائق في اصول العقائد - در اصول دين، تهران، 1353 ش، وزيرى، 175+54ص .

7 - مقالات احمدية - در اخلاق و اصول دين - تهران، 1316ش، رقعى، 234ص .

8 - نامه رهبران - اصول عقايد و ادله آنها - تهران، 1365ق، رقعى، 488 ص .

برخى از آثار ايشان كه متأسفانه به چاپ نرسيده است عبارت است از:

ص: 124


1- . ر.ك: موسوعه مؤلفى الاماميه، ج 4، ص 532 - 522 .

تقريرات فقه و اصول از درس محقق نائينى، حاشيه بر مكاسب، حاشيه بر شرايع الاسلام، حاشيه بر كفاية الاصول، حاشيه بر قوانين الاصول، حاشيه بر شرح الاشارات، حاشيه بر شرح الفصوص، حاشيه بر اسفار، حاشيه بر مصباح الانس، حاشيه بر قانون بوعلى، حاشيه بر مطول، حاشيه بر شرح نظام و... .

منابع

1 - چهارده رساله فارسى، آشتيانى، احمد، به كوشش رضا استادى، تهران، كتابخانه چهل ستون، 1403ق .

2 - شرح مقدمه قيصرى بر فصوص الحكم، آشتيانى، جلال الدين، مشهد، 1385ق .

3 - چهل مقاله، استادى ، رضا ، انتشارات كتابخانه آيت اللّه مرعشى، قم .

4 - آثار الحجه، شريف رازى، محمد، برقعى، قم ، 1332ش .

5 - اختران فروزان رى و تهران، شريف رازى، محمد، مكتبة الزهراء ، قم .

6 - گنجينه دانشمندان، شريف رازى، محمد، تهران، كتابفروشى اسلاميه، 1352ش .

7 - تاريخ حكما و عرفاى متأخر بر صدرالمتألهين، صدوقى سها، منوچهر، تهران، انجمن حكمت و فلسفه، 1359 ش .

8 - چاپى فارسى ، مشار، خانبابا، تهران، 1350 ش .

9 - موسوعة مؤلفى الاماميه، مجمع الفكر الاسلامى ، قم ، 1420 ق .

10 - خدمات متقابل اسلام و ايران، مطهرى، مرتضى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران ، 1354ش .

ص: 125

25.احمد اشترى

متخلص به يكتا پسر ميرزا مهدى كه در سال 1299 قمرى در جوشقان زاده شد و در سال 1319 قمرى با پدر خود به تهران آمد و بتدريج ترقى نمود . مدتى دادستان - حاكم گيلان - معاونت وزارت دادگسترى - كفالت شهردارى را عهده دار بود .

نامبرده مردى بود داراى مبادى آداب با استعداد و با ذوق ، نقاش ، شاعر و در حقيقت هنرمندى بود و در سال 1334 خورشيدى در سن 74 سالگى در تهران درگذشت و در صفائيه شهر رى به خاك سپرده شد .

منابع

رجال بامداد ، ج 2 ، ص 22 .

ص: 126

26.سيد احمد بن جعفر جزايرى شوشترى نجفى

(1307 - 1364 ق)

على رها

وى فقيه اصولى توانايى بود كه در شوشتر زاده شد . مقدمات دانش را در همانجا فراگرفت و پس از آن به سوى نجف رفت .

در نجف اشرف به تكميل درس هايش پرداخت و نزد ميرزا محمّد حسين نائينى و آقا ضياء عراقى و آقا سيد ابوالحسن اصفهانى دانش آموخت و تقرايرت فقه و اصول آنان را نگاشت .

وى پس از مدتى به علت بيمارى به تهران آمد و تا پايان زندگى در آنجا ماند . آثار زير را از وى مى شناسيم:

1 . تنبيه الجاهلين ، اين كتاب در اصول دين است .

2 . منهج اليقين ، اين اثر به زبان عربى بود و به شكل منظوم در اصول و فروع دين تنظيم شده است .

وى سرانجام در تهران درگذشت و در ابن بابويه آرميد .

منابع

الذريعة (4/441 ، 23/200) ، زندگى نامه رجال و مشاهير (3/10) ، مؤلفين كتب چاپى (1/381) .

ص: 127

27.سيد احمد بن سيد شهاب الدين اديب پيشاورى

(1260 - 1349 ق)

شفيق پارسا

عالم و شاعر ، معروف به اديب . در سرحد بين پيشاور و افغانستان متولد شد . علوم ادبى و عربى را در زادگاه خود فراگرفت ، سپس به افغانستان رفت و طى اقامت دو ساله خود در كابل ، نزد آخوند ملا محمّد مشهور به آل ناصر دانش آموخت . بعد به غزنين رفت و در باغ فيروز ، آرامگاه حكيم سنايى غزنوى ، اقامت گزيد و آنجا نزد سعد الدين غزنوى تلمّذ نمود .

وى در بيست و دو سالگى به مشهد آمد و در آن شهر رياضى را نزد ميرزا عبدالرحمان و علوم عقلى را در محضر آخوند ملا غلام حسين شيخ الاسلام آموخت . سپس به سبزوار رفت و دو سال از محضر حاج ملا هادى سبزوارى و آخوند ملا محمّد ، فرزند وى ، و آخوند ملا اسماعيل استفاده كرد . بعد به مشهد باز گشت و در مدرسه ميرزا جعفر ساكن و به اديب پيشاورى يا اديب هندى مشهور شد .

در مشهد مورد توجه ميرزا سعيد خان گرمرودى ، نايب التوليه آستان قدس رضوى ، قرار گرفت و بنا به تقاضاى وى به تهران آمد و ميهمان محمّد خان قوام الدوله شد و به تعليم و نشر ادب پرداخت .

وى علاوه بر فنون ادبى و عربى و حفظ اشعار و نحو و لغت و حكمت و رياضيات

ص: 128

در حسن خط نيز استاد بود . اديب تا پايان عمر مجرد زيست و سرانجام ، در منزل يحيى خان قراگوزلو ، وزير معارف ، درگذشت و در امامزاده عبداللّه تهران دفن شد .

آثار وى:

1 . ديوان اشعار ، مشتمل بر چهار هزار و دويست بيت قصيده و غزل فارسى و سيصد و هفتاد بيت قصايد و قطعات عربى به انضمام دو رساله در بديهيات اوليه .

2 . تصحيح ديوان ناصر خسرو ،

3 . قيصر نامه ،

4 . حواشى و تعليقات بر تاريخ بيهقى ،

5 . ترجمه فارسى اشارات شيخ الرئيس كه ناتمام ماند ،

6 . حاشيه بر شرح ابن ابى الحديد ، بر نهج البلاغه .

منابع

از صبا تا نيما (2/317 - 322) ، اعيان الشيعة (2/603) ، حماسه سرايى در ايران (375) ، دايرة المعارف فارسى (1/77) ، الذريعة (9/162) ، زندگينامه رجال و مشاهير (1/103 - 105) ، سخنوران نامى (1/3 - 9) ، سخنوران نامى معاصر (1/208 - 214) ، سرآمدان فرهنگ (1/156) ، شرح حال رجال (1/77 - 78) ، لغت نامه (ذيل /اديب پيشاورى) ، مؤلفين كتب چاپى (1/351 - 352) ، معجم المؤلفين (1/246) ، مكارم الآثار (5/1623 - 1624) ، يادداشت هاى قزوينى (8/149) ، يادگار (س 3 ، ش 3 ، ص 33 - 34) .

ص: 129

28.احمد بن فارس قزوينى رازى

محمّد رضا احسن

او اديبى است نحوى ، شاعر لغوى ، مكنّى به ابوالحسن يا ابوالحسين ، معروف به ابن فارس ، فارس مضمار نحو و ادبيات و بسيارى از علوم متداوله بود ، خصوصا در لغت كه گوى سبقت از ديگران ربوده است . با فقها تحدى كرده و مسائلى در لغت نوشته كه ايشان را به آنها راهى نبوده و از فهم آنها عاجز باشند ، حريرى نيز همين رويّه را از وى اقتباس نموده و در مقامه سى و دويم از مقامات خود يكصد مسئله فقهيّه به همان اسلوب نگاشته است .

از يتيمة الدهر ثعالبى نقل است كه ابن فارس از اعيان علم ، جامع لطايف كتاب و شعرا و اتقان و تحقيق علما ، در بلاد جبل مانند ابن لنكك بوده است در عراق و ابن خالويه در شام و ابن العلاف در فارس و ابوبكر خوارزمى در خراسان .

ابن فارس در وضع مقامات كه معمول به بعضى از ادباى نامى مى باشد مبتكر بوده و فضيلت تقدّم بر ديگران داشت و بديع الزمان همدانى معروف كه در مقامات نگارى مقتداى حريرى است نظم و نسق و اصول مقاماتى را از رسائل و منشأت همين ابن فارس اقتباس نمود ، بلكه در اوقات اقامت او در همدان تتلمذش هم كرد چنانچه صاحب بن عبّاد نيز از تلامذه ابن فارس بوده و از وى روايت نموده و صدوق نيز از وى روايت مى كند .

ص: 130

در معجم الادبا گويد ابن فارس نخست فقيه شافعى بود كه سپس مذهب مالكى را اختيار نمود .

قرائن قطعيه قويه تشيّع وى را مبرهن مى نمايد ، چنانچه شيخ طوسى در فهرست خود و ابن شهرآشوب هم در معالم العلما كه هر دو براى شرح حال مصنّفين و مصنّفات شيعه تأليف شده اند به شرح حال وى پرداخته اند و ابن داود نيز در كتاب رجال خود در قسمت ثقاتش درج نموده است . در الذريعه (كه فهرست مصنّفات شيعه مى باشد) به ذكر تأليفات او پرداخته ، در اعيان الشيعه نيز شرح حال او را نگاشته و در تنقيح المقال هم احتمال عامى بودن او را تضعيف نموده است . علاوه بر اينها ، آل بويه با آن همه تعصّبى كه نسبت به مذهب تشيّع داشته اند به معلّمى او تن درداده و از

همدان به رى احضارش كردند و اين امر نيز مؤيّد مرام مى باشد و از اشعار ابن فارس است:

و قالوا كيف حالك قلت خير *** تقضى حاجة و تفوت حاج

اذا ازدحمت هموم الصدر قلنا *** عسى يوما يكون لها انفراج

نديمى هرتى و انيس نفسى *** دفاتر لى و معشوقى السراج

اذا كنت فى حاجة مرسلا *** و انت بها كلف مغرم

فارسل حكيما و لا توصه *** و ذاك الحكيم هو الدرهم

قد قال فى ما مضى حكيم *** ما المرء الا باصغريه

فقلت قول امرء لبيب *** ما المرء الا بدرهميه

من لم يكن معه درهماه *** لم يلتفت عرسه اليه

و كان من ذله حقيرا *** تبول سنوره عليه

از تأليفات او است:

1 . الاتباع والمزاوجة

2 . اختلاف النحاة النحوين

ص: 131

3 . اخلاق النبى صلى الله عليه و آله

4 . اصول الفقه

5 . امثلة الاسجاع

6 . الانتصار لثعلب

7 . تفسير اسماء النبى صلى الله عليه و آله

8 . حلية الفقها

9 . دارات العرب

10 . ديوان شعر ، كه در مصر و بيروت و اروپا چاپ و دو نسخه خطى آن نيز به شماره 310 و 312 در كتابخانه مدرسه سپهسالار جديد تهران موجود است .

11 . ذخائر الكلمات

12 . ذم الخطاء فى الشعر

13 . سيرة النبى صلى الله عليه و آله

14 . الصاحبى يا فقه اللغة ، كه براى صاحب بن عباد تأليف و در قاهره چاپ و يك نسخه خطى آن نيز كه در سيصد و هشتاد و دويم هجرت نوشته شده در استانبول موجود است

15 . العم والخال

16 . غريب القرآن يا غريب اعراب القرآن

17 . الفصيح

18 . فقه اللغة ، كه به نام صاحبى مذكور شد .

19 . مجمل اللغة ، كه با اختصارش فوايد بسيارى را مشتمل و صاحب قاموس به ذكر اوهام و اشتباهات وى پرداخته و مع ذلك بسيارش تجليل مى نمايد .

20 . مقاييس اللغة

21 . مقدمة فى النحو

ص: 132

22 . مقدمة فى الفرائض و غير اينها .

وى به سال سيصد و هفتاد و پنجم يا نود و سيّم يا نود و پنجم هجرت در حصارى از محلّه محمديه رى وفات يافته و در مقابل قبر قاضى على بن عبدالعزيز جرجانى دفن شده است .

29.احمد خان سرتيپ

او اهل دانش و فضل و قلم بوده و سال هاى دراز در نواحى خليج فارس مشاغل گوناگونى را عهده دار و اصلاً شيرازى بوده است .

نامبرده در سال 1251 قمرى در مسقط زاده شد . و رسالاتى چند درباره اوضاع و احوال خليج فارس و امراء ايرانى و عرب و خانواده هاى ساكن بنادر و جزاير خليج نگاشته است و نيز رساله ممتع و مفيدى راجع به جواهرات نوشته كه نزد دختر سديد السلطنه باقى بوده است .

او در سال 1315 قمرى در سن 64 سالگى در تهران درگذشت و در ابن بابويه بخاك سپرده شد .

منابع

رجال بامداد ، ج 3 ، ص 243 .

ص: 133

30.احمد خان نصير الدوله بَدِر

(ح 1248 - 1309 ش)

نويسنده و مترجم ، ملقب به نصير الدوله . در رشت به دنيا آمد . وى براى ادامه تحصيل به تهران آمد و پس از فراگرفتن ادبيات فارسى به تحصيل فقه ، اصول ، حكمت الهى و همچنين زبان فرانسه و علوم رياضى پرداخت .

در زمان ناصرالدين شاه به عنوان منشى دربار برگزيده شد و پس از قتل شاه به خدمت وزارت امور خارجه درآمد و چندى به سفيرى ايران در بلژيك انتخاب گرديد .

وى در 1297 ش در كابينه دوم حسن وثوق الدوله وزارت معارف و اوقاف و صنايع مستظرفه را به عهده گرفت . در زمان وزارت وى مدارس دولتى رايگان و همچنين دانشسراى مقدماتى پسران و دختران تأسيس گرديد . او همچنين مدرسه موزيك را كه تا آن زمان وجود نداشت تأسيس كرد .

وى سرانجام در تهران وفات يافت و در صحن حضرت عبدالعظيم عليه السلام به خاك سپرده شد . از ديگر آثارش:

رساله در خواص اعداد ،

رساله در هندسه ،

شرح حال حسين بن منصور حلاج ،

ص: 134

تاريخ نادرشاه افشار ، ترجمه ،

زمين يا معرفة الارض ، ترجمه .

منابع

دانشمندان و سخن سرايان فارس (5/66 - 671) ، وزراى معارف ايران (70 - 71) ، وزيران علوم و معارف و فرهنگ ايران (176 - 187) .

31.سيد احمد طباطبايى سنگلجى

(م 1325 ق)

روح اللّه عبّاسى

حاج مير سيد احمد طباطبايى مشهور به سنگلجى فرزند مرحوم آيت اللّه حاج سيدصادق طباطبايى همدانى از سادات جليل القدر طباطبايى و علماء بزرگوار تهران مى باشد.

پدر بزرگوار، حاج مير سيد احمد طباطبايى، آيت اللّه حاج سيدصادق طباطبايى همدانى، از علماء و رؤساء دين و اجلّه فقها و مجتهدين بود، كه در تهران سكونت داشتند. ايشان اصول را در كربلاى معلى نزد صاحب فصول شيخ محمد حسين

خوانده بودند. مرحوم آيت اللّه حاج سيد صادق طباطبايى همدانى پس از عمرى خدمت به شريعت در سال 1300 ق در تهران وفات نمود و در مقبره والده اش كه دختر سيد مجاهد بود مدفون گشت.(1)

ص: 135


1- . فوائد الرضويه، ص 210، تأليف حاج شيخ عباس قمى؛ مآثر و آثار، ص 150 .

مرحوم حاج مير سيداحمد طباطبايى به همراه برادرش حاج سيد محمد طباطبايى (م 1320 ق) از فقهاى عالى مقام تهران به سامرا هجرت نموده و از محضر ميرزا بزرگ شيرازى استفاده كردند و پس از مدتى با معيت اخوى بزرگوارشان حاج سيد محمد به حج مشرف شدند و در آنجا خبر فوت پدر بزرگوارشان حضرت آيت اللّه حاج سيد صادق طباطبايى همدانى را شنيدند و بعد از برگشت از حج در سال 1300 ق براى درك محضر ميرزاى شيرازى در سامرا ماندند و پس از مدتى به تهران آمدند و مشغول به عمل به وظايف دينى و اجتماعى خود نمودند و اداره مدرسه سنگلجى را كه از تأسيسات مرحوم والدش بود به عهده گرفت.

ايشان مرحوم آقا سيد على نوبرانى(م 1322 ق) كه از علماء پارسا و پرهيزكار تهران بود را تجهيز نمود و سپس در ابن بابويه دفن نمود.

و بالاخره پس از عمرى خدمات به اسلام و مسلمين در حدود سال 1325 ق درگذشت و در جنب مرحوم والدش در جنب حرم عبدالعظيم حسنى مدفون گرديد.(1)

ص: 136


1- . شرح حال وى در اختران فروزان رى و تهران، ص 303 آمده است.

32.احمد محقق العلماء اصطهباناتى

(1291 - 1354 ق)

عالم ، عارف و اديب . ملقب به شيخ المحققين و معروف به شيخ الاسلام . در اصطهبانات به دنيا آمد و سال هاى بسيار در شيراز در محضر پدرش و هم در خدمت حاج سيد على حكيم كازرونى تحصيل علم و كمال كرد .

وى در علوم غريبه مانند جَفر نيز دست داشت . او با سيد عبد الحسين مجتهد لارى كه از آزادى خواهان مشهور بود ، معاصر و دوست بوده و به خواهش او «رساله اى در وجوب نماز جمعه» نوشته است .

وى در امامزاده عبد اللّه شهر رى مدفون است . آثار وى عبارتند از:

بيان الحق ، در مهدويت شخصيه و شخصيت مهدويه با تقريظ آيت اللّه سيد ابوالحسن اصفهانى بر آن ،

كشكول الادباء ،

كشكول العرفاء ،

تنبيهات عشر .

منابع

تاريخ بروجرد (2/302) ، دانشمندان و سخن سرايان فارس (1/197 - 200) ، الذريعة (3/179 - 180) ، زندگينامه رجال و مشاهير(1/188 - 189) ، گنجينه دانشمندان (3/119) .

ص: 137

33.اديب الممالك فراهانى

حسن عادلخانى

ميرزا محمّد صادق اميرى فرزند حاجى ميرزا حسن و نواده ميرزا معصوم متخلص به محيط برادر ميرزا ابوالقاسم قائم مقام وزير معروف محمّد شاه قاجار در روز پنج شنبه چهاردهم محرم سال (1277 ه ق) در قريه گازران اراك به دنيا آمد .

اميرى پانزده سال بيش نداشت كه پدرش در سال (1291 ه ق) درگذشت و سروسامان خانواده اش از هم پاشيد . وى به دليل فشار طلبكاران و تعديّات شاهزاده عبدالحميد ميرزا ناصر الدوله ، حكمران و رييس قشون اراك ، در سال (1293 ه ق) با پاى پياده به تهران آمد و پس از مدتى به دستگاه شاهزاده طهماسب ميرزا ، مؤيد الدوّله راه يافت و از همين طريق با حسنعلى خان امير نظام گروسى - كه در آن زمان وزير فوايد عامه بود - آشنا شد .

ميرزا محمّد صادق به مناسبت نام امير نظام تخلص شعرى خود را از پروانه به اميرى مبدّل ساخت و در سال (1309 ه ق) به همراه او به كرمانشاه رفت و تا سال (1313 ه ق) با او در كرمانشاه ماند و اواخر همين سال به تهران بازگشت .

در ربيع الاول سال (1314 ه ق) مظفر الدين شاه به او لقب اديب الممالك(1) داد و در

ص: 138


1- . پيش تر لقبش امير الشّعرا بوده است .

ذيقعده همان سال ، كه امير نظام به پيشكارى آذربايجان منصوب شد ، با او به تبريز رفت تا اينكه در سال (1316 ه ق) به سمت معاونت و نايب رييسى مدرسه لقمانيه تبريز منصوب گرديد .

اديب الممالك سال (1318 ه ق) به قفقاز و از آنجا به خوارزم سفر كرد و مدتى نزد محمّد خان - خان خيوه - به سر برد؛ سپس از آنجا به مشهد آمد و تا سال (1320 ه ق) در مشهد ماند ، و احتمالاً در اواخر آن سال يا اوايل سال بعد به تهران آمد و در خلال سال هاى (1321 و 1322 ه ق) جزو نويسندگان مهم و طراز اول روزنامه «ايران سلطانى» بوده .

اميرى در سال (1323 ه ق) به باكو سفر كرد و در آنجا با روزنامه ارشاد - كه به زبان تركى منتشر مى شد - همكارى داشت و ورقه ضميمه آن را به فارسى انتشار مى داد .

وى شعبان سال (1324 ه ق) كه مجلس شوراى ملى گشايش يافت در تهران بود و سردبيرى روزنامه مجلس را - كه ميرزا محمّد صادق طباطبايى تأسيس كرده بود - به عهده داشت .

اديب الممالك در سال (1327 ه ق) جزو مجاهدان فاتح مسلحانه وارد تهران شد و مدتى بعد به خدمت وزارت عدليه درآمد و حملات او به ادارات و رؤساى عدليه از همين تاريخ شروع شد اما با وجود اشتغال به شاعرى و قبول خدمت در دستگاه دولتى ، شغل اصلى او روزنامه نگارى بود و چه قبل از مشروطيت چه پس از آن جرايد بسيارى به قلم او انتشار يافته كه اهم آنها در پى مى آيد ، لازم به ذكر است كه اغلب اشعارش در همين روزنامه ها چاپ شده است:

الف - روزنامه مجلس كه اخبار و وقايع جلسات شوراى ملى ايران را چاپ مى كرد . اين نخستين روزنامه عهد مشروطه است كه پس از گشايش مجلس در ايران پديد آمد و در هشتم شوال (1322 ه ق) اولين شماره آن منتشر شد .

اين روزنامه را سيد محمّد صادق طباطبايى يكى از افراد مشروطه خواه تأسيس

ص: 139

كرد و اشعار مدير روزنامه شاعر معروف اديب الممالك فراهانى را نيز درج مى كرد .

ب - روزنامه هفتگى ادب كه به خط تعليق و به چاپ سنگى مى رسيد در اين روزنامه تصاوير و دانشمندان و مردان بزرگ جهان و مقالات علمى به قلم طبيب نجف قلى خان قائم مقامى و اشعار خود اديب منتشر مى شد؛ اين روزنامه در سال (1316 ه ق) در تبريز انتشار مى يافت .

ج - روزنامه هفتگى ادب كه با خط نسخ و چاپ سنگى در سال (1318 ه ق)در مشهد منتشر مى شد .

د - روزنامه هفتگى ادب كه با چاپ سنگى در سال (1322 ه ق) در تهران منتشر مى شد؛ بعدها اديب الممالك اين روزنامه را به مجد الاسلام كرمانى واگذار كرد و خود به باكو رفت .

ه روزنامه عراق عجم ، ارگان انجمنى به همين نام كه در سال (1325 ه ق) در تهران منتشر مى شد از اديب الممالك ديوان شعرى به جاى ماند كه در آبان ماه (1312 ه ش) به اهتمام وحيد دستگردى تدوين شد و با صحيحات و حواشى در تهران به چاپ رسيد . اين ديوان در 750 صفحه حاوى بسيارى از قصايد و قطعات و مطايبات و تركيب بندها و هجويات نيش دار اديب الممالك است كه شاعر آنها را به قصد انتقام و كينه جويى از مخالفان سروده است .

اميرى در انواع شعر (به جز غزل) به ويژه در قصيده بسيار توانا بوده است وى در سبك ادبى پيرو استادان قديم و در جرگه شاعران بازگشت ادبى است وى در اين سبك همطراز قاآنى شيرازى و سروش اصفهانى است .

درون مايۀ اشعار اميرى هم چون اسلافش مداحى به قصد دريافت صله و پاداش و تأمين وسايل زندگى مى باشد وى با اين انگيزه قصايد تملق آميزى در وصف امرا و بزرگان زمان خود ساخته است؛ در قصيده اى كه در ششم صفر سال (1308 ه ق) به مناسبت جشن ميلاد ناصرالدين شاه ساخته، مظفرالدين شاه را كه به بزدلى و بيچارگى

ص: 140

معروف بوده با اين ابيات ستوده است:

زهيبتت جگر سنگ خاره نرم شود *** چنانكه آهن شد نرم در كف داود

تو مى توانى غلطاند ماه را ز فلك *** چنانكه فرهاد از كوه بيستون جلمود

سپس در پايان اين قصيده با اين ابيات صله درخواست كرده است:

برآن قوافى بستم من اين قصيده كه گفت *** ابوالفوارس مدح مغيث دين محمود

هزار و پانصد دينار دادش از زر سرخ *** و با دويست شتر بارشان متاع و نقود

اديب الممالك حتى پس از انقلاب مشروطيت و اعلان آزادى هم كه وارد كشمكش هاى سياسى و مطبوعاتى شد ، صفت اصلى شعرش را كه همان مديحه گويى در قصيدهاست از دست نداد . او در دوره پس از مشروطه كه روزنامه نگار متبحرى شده بود سعى كرد خود را مردى آزادى خواه و متجدد جلوه دهد كه از مجلس استقبال مى نمايد و مى كوشد تا افكار وطن پرستى را در ملت رواج دهد و در جاى جاى اشعارش با شور و احساس از دهقانان و ستمديدگان جامعه دفاع مى كند اما ساختار و پيكره و زبان و تصاوير شعرى اش توانايى انعكاس اين مفاهيم را ندارد .

اميرى به تمام معنى مردى اديب بوده و پشتوانه ادب فارسى و عربى بسيارى غنى اى دارد و بر ادب و تواريخ و روايات و قصص عرب و عجم مسلط است و درست به همين علت نتوانسته اصول تجردطلبى را در ذهن خود هضم نمايد تا آن را در شعرش نمايان كند؛ او به لغات ساختگى اساتيرى بسيار عشق مى ورزيد و تلاش مى كرد آنها را در شعرش به كار گيرد و همين تكلفات موجب مى گرديد تا اشعارش بالاتر از حد فهم عامه مردم باشد .

سرانجام اديب الممالك در سال (1335 ه ق) كه مأمور عدليه يزد بود سكته كرد و به تهران آمد و روز چهارشنبه 28 ربيع الثانى همين سال در سن 58 سالگى در تهران

ص: 141

درگذشت و در آستان مقدس حضرت عبدالعظيم حسنى مدفون گرديد .

براى نمونه مسمط زيباى اديب الممالك را كه زيباترين شعر اوست و نخستين بار در سال (1320 ه ق) آن را در روزنامه ادب چاپ مشهد منتشر كرد با هم مى خوانيم:

برخيز شتربانا بر بند كجاوه *** كز چرخ عيان گشت همى رايت كاوه

از شاخ شجر برخاست آواى چكاوه *** وز طول سفر حسرت من گشت علاوه

بگذر به شتاب اندر از رود سماوه *** در ديده من بنگر درياچه ساوه

وز سينه ام آتشكده پارس نمودار

ماييم كه از پادشهان باج گرفتيم *** زآن پس كه از ايشان كمر و تاج گرفتيم

ديهيم و سرير از گهر و عاج گرفتيم *** اموال و ذخايرشان تاراج گرفتيم

وز پيكرشان ديه و ديباج گرفتيم *** ماييم كه از دريا امواج گرفتيم

و انديشه نكرديم زطوفان و زتيّار

در چين و ختن ولوله از هيبت ما بود *** در مصر و عدن غلغله از شوكت ما بود

در اندلس و روم عيان قدرت ما بود *** غرناطه و اشبيليه در طاعت ما بود

صقليه نهان در كنف رايت ما بود *** فرمان همايون قضا آيت ما بود

جارى به زمين و فلك و ثابت و سيّار

خاك عرب از مشرق اقصى گذرانديم *** وز ناحيه غرب به افريقيه رانديم

درياى شمالى را بر شرق نشانديم *** وز بحر جنوبى به فلك گرد فشانديم

هند از كف هند و خُتَن از ترك ستانديم *** ماييم كه از خاك بر افلاك رسانديم

نام هند و رسم كرم را به سزاوار ...

ص: 142

... افسوس كه اين مزرعه را آب گرفته *** دهقان مصيبت زده را خواب گرفته

خون دل ما رنگ مى ناب گرفته *** وز سوزش تب پيكرمان تاب گرفته

رخسار هنر گونه مهتاب گرفته *** چشمان خرد پرده زخوناب گرفته

ثروت شده بى مايه و صحت شده بيمار ...

منابع

1 . از صبا تا نيما - جلد دوّم - آرين پور ، يحيى - تهران: فرانكلين ، چاپ دوم ، 1351 .

2 . دايرة المعارف تشيع ، جلد دوم ، زير نظر بهاء الدين خرمشاهى و ديگران ، تهران: انتشارات شهيد محبى ، چاپ سوّم ، 1375 .

3 . ديوان اديب الممالك فراهانى ، تصحيح وحيد دستگردى ، تهران: ارمغان ، چاپ اول ، 1312 براى كسب اطلاع بيشتر بنگريد به: چشمه روشن ، يوسفى ، غلامحسين؛ شعر معاصر ايران از بهار تا شهريار ، محمدى حسنعلى ، جلد اول؛ نام هاى ماندگار ، جلد اول ، ولاشجردى فراهانى ، غلامعلى؛ سيماى اراك ، جلد چهارم ، محمدى ، حسنعلى .

ص: 143

34.اسماعيل آشتيانى

مهدى سليمانى آشتيانى

او اديب، شاعر و نگارگر بزرگ معاصر ايران است. در يك خانواده اصيل روحانى در تهران به سال 1271 ش / 1310 ق به دنيا آمد. پدرش آيه اللّه حاج شيخ مرتضى آشتيانى(م 1365 ق) از بزرگان، دانشمندان و علماى تهران و مشهد بود و نيايش آيه اللّه

حاج ميرزا حسن آشتيانى(م 1319 ق) از رهبران نام آور جنبش تنباكوى ايران است. از همان اوان رشد و تحصيلات آغازين دلبستگى وى به نقاشى و استعدادش در اين رشته آشكار گرديد.

وارد دارالفنون شد و از اساتيد نقاشى آن مدرسه ، هنر نگارگرى را با فنون و دقايق آن فراگرفت. اساتيد او در دارالفنون مصور الممالك ذوالفقارى، ميرزا حاج آقا نقاشى باشى و شيخ المشايخ نقاشى بوده اند. در همين سالها استاد بزرگ نقاش ايران مرحوم كمال الملك (م 1319 ش) مدرسه صنايع مستظرفه را تأسيس كرده بود. آشتيانى وارد اين مدرسه شد و تمام همت خود را صرف آموختن هنر از كمال المك نمود. با آنكه از يك خانواده كاملاً روحانى و سنتى بود و به طبع ورود به عرصه نقاشى و هنر چندان به مذاق پدر خوش نمى آمد، ولى ميرزا اسماعيل سنت شكنى كرد و نگارگرى را تا كمال ادامه داد. او دوره مدرسه صنايع مستظرفه را كه پنج سال بود، در سه سال طى كرد و موفق به اخذ ديپلم گرديد.

ص: 144

كمال الملك كه توانايى هنرى، نيك انديشى و اصالت خانوادگى آشتيانى را مى ديد ابتدا وى را به معلمى مدرسه صنايع و سپس به عنوان معاون خود برگزيد و زمانى كه در سال 1307 ش از رياست مدرسه كناره گيرى كرد و بازنشسته شد استاد اسماعيل آشتيانى را به جاى خود انتخاب نمود. در مدت كوتاه مديريت آشتيانى، آموزش درسهايى تازه، چون مينياتورسازى، تذهيب، كالبدشناسى، تاريخ هنر، رياضيات و قواعد مناظر و مرايا به دروس مدرسه اضافه شد و كتابخانه اى براى هنرمندان آن بنيان نهاده شد.(1)

او در 1309 ش به اروپا رفت و با سبكهاى نقاشى آن ديار آشنا شد. در آلمان به وى پيشنهاد شد به استخدام مؤسسه هنرى و فيلم بردارى «اوفا» درآيد ولى نپذيرفت و به ايران بازگشت. بعد از بازگشت به كشور در مدرسه دارالفنون، دانشكده ادبيات، دانشسراى عالى و دانشكده فنى به تدريس پرداخت. به پاس خدمات طولانى او در عرصه هنرِ اين مرز و بوم سال 1325 ش از سوى شوراى عالى فرهنگ، نشان درجه اول هنر و دكتراى افتخارى به وى اعطا شد. در همين سالها با كمك تعدادى از دوستانِ هنرمندش «انجمن هنرمندان ايران» را پايه گذارى كرد و پس از چندى به رياست آن انتخاب شد. در 1328 ش به علت خستگى جسمى و روحى به تقاضاى خودش بازنشسته شد ولى عشق عجيبى كه به هنر ايرانى داشت او را رها نكرد و براى شكوفايى اين هنر تا آخر عمر تلاش كرد. او بعد از بازنشستگى نيز عضو دائم شوراى عالى فرهنگ و هنرهاى زيبا و عضو انجمن ادبى ايران باقى مانده و در كارگاه شخص خود مشغول پديدآوردن آثارى تازه شد.

دكتر اسماعيل آشتيانى ارادت و عشق زيادى به استاد خود كمال الملك داشت. هنرستانى تأسيس كرد كه نام آن را كمال الملك گذاشت. سبك نقاشى او نيز الهام گرفته

ص: 145


1- . سمسار ، محمّد حسن ، مقاله ، دائرة المعارف بزرگ اسلامى ، ج اول ، ص 406 .

از استاد، طبيعت گرا بود. تأثير كمال الملك بر او چنان بود كه گاه در انتخاب موضوع تابلوها از استاد پيروى كرده است.

از آشتيانى آثار زيادى به جاى مانده است كه به حدود صد تابلو مى رسد. برجسته ترين اين آثار «رؤياى حافظ»، «قهوه خانه سر راه»، تك چهره هاى خود وى و «نامه نويس» است. بخشى از نقاشيهايش توسط خود او به كتابخانه مجلس اهدا شد و شمارى نيز در موزه ها، مجموعه هاى خصوصى و نزد خانواده ايشان نگاهدارى مى شود. تاكنون چندين نمايشگاه از تابلوهاى او برقرار شده است.

ايشان علاوه بر نقاشى در هنر شعر نيز دست داشت و اشعار زيادى از خود به جاى گذاشته است. به «شعله» تخلّص مى كرد و ديوان اشعارش به چاپ رسيده است.

آن شاعرِ فرزانه و هنرمند چيره دست در نهم ارديبهشت 1349 پس از يك دوره بيمارى در تهران درگذشت و در جوار بارگاه حضرت سيدالكريم عليه السلام در شهر رى رخ

در نقاب خاك كشيد.

آشتيانى آثار و تأليفاتى نيز از خود به يادگار گذاشته است كه بدين شرح مى باشد:

1 - اختراع الفبايى براى اصلاح خط بر مبناى حروف فارسى.

2 - احسن الادعيّه، برگرفته از عدة الداعىِ ابن الفهد حلّى.

3 - اسماءالحسنى.

4 - تصحيح ديوانهاى منوچهرى دامغانى و اميرخسرو دهلوى.

5 - شرح حال و آثار كمال الملك .

6 - ديوان اشعار .

7 - سفرنامه اروپا .

8 - مناظر و مراياى عملى يا چشم اندازها(پرسپكتيو).

9 - منتخباتى از ديوان خيام، باباطاهر، صائب و حافظ .

10 - نماز در اسلام .

ص: 146

منابع

1 . اثر آفرينان، زير نظر سيد كمال حاج سيد جوادى، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، تهران، 1377 .

2 . دائرة المعارف بزرگ اسلامى، زير نظر كاظم موسوى بجنوردى، مركز دائرة المعارف ، تهران ، 1369 .

3 . سخنوران نامى، سيد محمدباقر برقعى، نشر خرم، قم 1373 .

4 . گلزار معانى، احمد گلچين معانى ، نشرما ، تهران ، 1363 .

5 . مجله وحيد، سيف اللّه وحيدنيا ، ماهنامه ، تهران .

6 . مجله سخن، پرويز ناتل خانلرى ، ماهنامه ، تهران .

ص: 147

35.اسماعيل مرآت

متولد سال 1272 ش) ، فرزند موسى مرآت الممالك فرزند ميرزا رضاخان بوده و در سال (1290 ش) كه دولت عده اى را به تعداد سى نفر براى تكميل تحصيلات در رشته هاى گوناگون به فرانسه فرستاد از جمله شاگردان اعزامى يكى هم اسماعيل مرآت بود .

مرآت و چند تن از محصلين اعزامى در رشته آموزش و پرورش داخل شده پس از توفيق يافتن در كار خود و گرفتن دانشنامه به ايران باز گشتند . مرآت مدتى معلم و در مدارس مشغول تدريس شد رئيس تعليمات ابتدايى در وزارت فرهنگ گرديد .

در سال (1307 ش) كه عده اى شاگرد به تعداد 110 تن براى تكميل معلومات در رشته هاى مختلف به اروپا فرستاده شدند مرآت سرپرست آنان بود . پس از تغيير سمت و بازگشت به ايران در سال 1316 ش استاندار كرمان و در سال 1318 وزير فرهنگ شد و تا سال 1321 در چند كابينه وزير فرهنگ بود .

چون قبلاً در وزارت فرهنگ حيف و ميل و سوء استفاده هاى زيادى مخصوصا در قسمت بنايى شده بود از اين جهت هنگامى كه مرآت وزير فرهنگ شد عمليات سلف خود را قبول نكرد و گفت تا رسيدگى دقيق به عمل نيايد من در امور بنايى از قبيل ساختمان هاى دانشگاه و غيره دخالتى نخواهم كرد .

مرآت در سال 1328 ش در سن 56 سالگى درگذشت و در باغچه عليجان واقع در شهر رى به خاك سپرده شد .

منابع

رجال بامداد ، ج 3 ، ص 28

ص: 148

36.اشرف فخر الدوله

زنى بود بلكه مى توان گفت مردى بود بسيار فعال ، پشت كار دار ، مدير ، مدبر ، خيلى مرتب و منظم ، اجتماعى ، عاقل ، با اطلاع از اوضاع مملكت و جريان روز ؛ شوهر و فرزندانش از او خيلى حساب مى بردند و احترام او را خيلى داشتند و بدون مشاوره با او اقدام به كارى نمى نمودند . در آموزش و پرورش فرزندان خود خيلى كوشش داشت .

اموالى كه از ميرزا عليخان امين الدوله به محسن خان امين الدوله به ارث رسيد . اگر مديريت و فعاليت فخر الدوله در كار نبود ممكن بود كه بكلى از بين برود . كوشش و زرنگى او بود كه آن تمول حفظ و نگهدارى شد . فخر الدوله نبوغى داشت و نظيرش در اين خيلى كم بود .

از گفته هاى رضا شاه پهلوى است كه گفته است:

قاجاريه يك مرد و نيم داشته است مردش فخر الدوله و نيم مردش آغا محمّد خان بوده .

اشرف يا اشرف الملوك فخر الدوله در سال 1261 خورشيدى متولد و در ديماه سال 1334 خورشيدى در سن 73 سالگى درگذشت و در ابن بابويه (شهر رى) در مقبره اختصاصى به خود مدفون گرديد .

منابع

رجال بامداد ، ج 2 ، ص 199 .

ص: 149

37.افتخار العلما آشتيانى

مهدى سليمانى آشتيانى

عالم شهير و اديب دانشمند ميرزا مصطفى مشهور به افتخار العلما و متخلّص به «صهبا» ، شهيد بيت آشتيانى است . وى دوّمين فرزند مجتهد بزرگ و رهبر نهضت تنباكو در تهران ، آيت اللّه حاج ميرزا محمّد حسن آشتيانى (م 1319ق) مى باشد . در سال 1284 ق در تهران به دنيا آمد و از همان كودكى به فراگيرى علوم عربى و ادبيات پرداخت . علاقه وافرى به شعر و شاعرى داشت و از نوجوانى به سرودن شعر مى پرداخت . افتخارنامه حيدرى را در سن هجده سالگى به نظم درآورد كه موجب حيرت بسيارى از اُدباى عصر شد .

آيت اللّه آقا ميرزا محمّد باقر آشتيانى (م 1404ق) در اين باره نقل كرده اند:

... وقتى اتابك اعظم مرحوم ميرزا على اصغرخانِ امين السلطان [صدر اعظم ناصر الدين شاه] به ديدن علامه آقا ميرزا حسن آشتيانى آمده بود و مرحوم عمويم ميرزا مصطفى كه در آن وقت بيش از هجده سال نداشتند ، در مجلس خدمت مى كردند ، مرحوم نخست وزير ، درباره فردوسى و شاهنامه او سخن مى گويد و بسيار تمجيد و تعريف مى نمايد . سپس مرحوم ميرزا مصطفى اظهار مى كند كه: حضرت والا! اينكه مهم نيست ، در همين عصر هم افرادى هستند كه مى توانند مثل فردوسى شعر بگويد و ديوانى در مدّت كوتاه شش ماه به نظم درآورند كه راست و خالى از دروغ و

ص: 150

مبالغه باشد ... صدر اعظم اعجاب مى كند كه فردوسى در طول سى سال شاهنامه را گفته است و امروز چه كسى مى تواند چنين كارى به انجام برساند . ميرزا مصطفى مى گويد: اين كمترين طلبه اين كار را خواهم كرد . پس از رفتن صدراعظم ، آيت اللّه آشتيانى به فرزندش اعتراض مى كند كه: پسرم! اين چه ادعاى گزافى بود كه در حضور صدر اعظم كردى؟ او مى گويد: پدر! بيهوده نگفتم ، و از همين امروز شروع مى كنم . در مدت شش ماه به سبك شاهنامه ، ديوانى تماما در مدح پيامبر اكرم و امير المؤمنين عليهماالسلام و جنگ هاى حضرت امير و ديگر مطالب در مدح اهل بيت عليهم السلام به نظم درآورد و تقديم پدر نمود . علامه آقا ميرزا حسن آشتيانى هم اين ديوان را به حضور صدر اعظم فرستاد و او بعد از تجليل زياد از نبوغ ميرزا مصطفى او را «افتخار العلما» و ديوانش را «افتخارنامه حيدرى» ناميد .(1)

ميرزا مصطفى در سايه تربيت و ارشاد پدر به تكميل مدارج علمى و فقهى پرداخت و به مقام ارجمندى از علم و ادب نائل آمد و در زمان حيات پدر و بعد از وفات او مورد توجه و عنايت بزرگان و علماى پايتخت بود . در جنبش تنباكو در كنار پدر و از افراد فعال و مؤثر بود . در جريان اعتراض عليه موسيونور بلژيكى ، نقش مهمّى داشت و در مشروطه نيز فعالانه شركت كرد و از رهبران متحصنين در حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام بود يا به نوشته كسروى «ميرزا مصطفى تقريبا رئيس آن دسته بود» .(2)

افتخار العلما در عين دارا بودن مقام عليم ، بسيار فعال در مسائل اجتماعى و دلير و شجاع بود و در بيشتر فعاليت هاى سياسى در صحنه حاضر بود ولى پس از ايجاد انحرافاتى در نهضت مشروطه او نيز مانند بسيارى از علما و بزرگان ، كناره گيرى كرد و در شهر رى خانه نشين شد .

ص: 151


1- . اختران فروزان رى و تهران ، ص 187 .
2- . تاريخ مشروطه ايران ، احمد كسروى ، ص 107 .

شهادت

آشتيانى در سال (1327 ق) توسط عده اى مزدور و جاهل و به تحريك دربار به شهادت رسيد . صاحب تاريخ مشروطه نوشته است:

مفاخر الملك - رئيس تجارت - كه دستيار حكمران تهران نيز بود ، شب چهار شنبه 14 فروردين ، صنيع حضرت را با كسانى از لوتيان تهران فرستاد كه ناگهان به سرشان ريختند و ميرزا مصطفى را با سه تن ديگر كشتار كردند .(1)

جنازه آن بزرگوار در جوار حرم مطهر حضرت سيد الكريم عليه السلام در مقبره اى كه بعدها به «افتخار آشتيانى» مشهور شد دفن گرديد . اين مقبره بعد از ايشان محل دفن جمع زيادى از افاضل خاندان آشتيانى شد .(2)

معاريف الرجال از او چنين ياد كرده است:

... كان عالما اديبا عرفانيا و من الوجوه العلمية فى ايران ... حدثنى بعض الطهرانينى المعاصرين بقوله لو اقول لم يوجد رجل فى ايران مثلُه لكنت صادقا ... .(3)

آثار

1 . افتخارنامه حيدرى ، اين كتاب كه شامل حدود 18 هزار بيت در مدح پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلاممى باشد ، در سال (1310 ق) در قطع رحلى و 460 صفحه در تهران به چاپ رسيد . حيدر على مجد الاُدباء مقدمه اى بر اين كتاب نوشته است .(4)

2 . ديوان صهبا ، كه مجموعه اى از اشعار ميرزا مصطفى است .(5)

3 . رساله عمليه ، تنها منبعى كه اين اثر و تأليف را از آشتيانى ياد كرده است ، اختران

ص: 152


1- . همان ، ص 901 .
2- . مشهدى باباى صادق زاده ملقب به ناصر الملك و ميرزا غلامحسين تهرانى كه در همان شب با افتخار العلما ترور شدند نيز در همين مقبره مدفونند .
3- . معاريف الرجال ، حرز الدين ، ج 3 ، ص 12 .
4- . الذريعه ، ج 2 ، ص 256؛ مشار فارسى ، ج 1 ، ص 425 .
5- . الذريعه ، ج 9 ، ص 622 .

فروزان رى و تهران مى باشد و ديگران از رساله عمليه براى او ذكرى نكرده اند .(1)

منابع

1 . اختران فروزان رى و تهران ، محمّد شريف رازى ، مكتبة الزهراء ، قم ، بى تا .

2 . تاريخ مشروطه ايران ، احمد كسروى ، امير كبير ، تهران ، 1373ش .

3 . چهل مقاله فارسى ، رضا استادى ، انتشارات كتابخانه آيت اللّه مرعشى ، قم ، 1413ق .

4 . ريحانة الادب ، مدرس خيابانى ، كتابفروشى خيام ، تهران ، 1369ش .

5 . گنجينه دانشمندان ، محمّد شريف رازى ، اسلاميه ، تهران7 1353ش .

ص: 153


1- . اختران فروزان رى و تهران ، ص 187 .

38.امير قوامى رازى

محدث ارموى(1)

قاضى نوراللّه شوشترى رضوان اللّه عليه در كتاب مجالس المؤمنين در مجلس دوازدهم كه در ذكر شعراى عجم است گفته (ص 484 چاپ اول):

«امير قوامى رازى رحمه اللّه عليه از فصحاى شعراى رى و فضلاى مؤمنان فرخنده پى بوده ، اكثر اشعار او چون در مدح خاندان و سادات اولادايشان بوده به سعى نامشكور مخالفان از ميان رفته ، از جمله قصيده كه در توحيد و نعت و منقبت گفته و آن را به مدح ملك السادات و العلما سيّد شرف الدين مرتضى قمى رحمه اللّه عليه مذيل ساخته يك بيت كه شيخ عبدالجليل رازى در كتاب نقض مذكور ساخته مسطور مى گردد(شعر):

تا صاحب الزمان برسيدن بكار دين ***

اوليترين كس شرف الدين مرتضى است

تقى الدين محمّد بن سعد الدين محمّد الحسينى الاوحدى الدقاقى البليانى ثّم الصفاهانى در تدكره عرفات در عرصه حرف قاف در أواخر غرفه أول كه در بيان تراجم أحوال شعراى متقدّمين است شرح حال قوامى را چنين نوشته است:

«العميد الاجلّ أفصح المتكلّمين أملح المتقدّمين زين الملّة شرف الشعراء أمير بدرالدين القوامى الرازى - ضمير منيرش بحرى ، موّاج ؛ و نظم دلپذيرش سراجى

ص: 154


1- . اين شرح حال را استاد در مقدمه ديوان قوامى رازى كه تصحيح كرده اند آورده اند .

وهاج ، آفتاب معانى از برج طبعش تابان؛ و بدر سخندانى در سپهر قريحتش شتابان است .

محمّد عوفى آورده كه امير قوامى (آنگاه عبارت لباب الالباب را نقل كرده ، سپس چهار بيت از قطعه منقول از هفت اقليم را أعنى «نجات خويش مدان از لباس كز علم است» نقل كرده و ترجمه را خاتمه داده است)» .

عيلقلى بيگ داغستانى متخلص به واله در كتاب رياض الشعراء در روضه قاف نسبت به قوامى رازى چنين گفته:

«امير بدرالدين قوامى رازى از استادان زمان بوده محمّد عوفى گويد به نسبت ممدوح خويش قوام المل طغرائى بقوامى علم شده او راست» آنگاه چهار بيت از اشعار وى را كه در همين مقدّمه درج شده نقل كرده است .

مرحوم رضاقلى خان هدايت در مجمع الفصحاء شرح حال او را درج كرده ليكن بيانات صاحب هفت اقليم اكتفا كرده است (رجوع شود به مجلّد اول ص 476 - 477) .

استاد محترم جناب آقاى عبّاس اقبال در مجلّه يادگار (سال دوم؛ شماره اول) تحت عنوان «شعراى گمنام» گفته (ص 67 - 72) .

«قوامى رازى - قوامى تخلّص چندتن از شعراى فارسى زبان است قبل از استيلاى مغول مانند حكيم موفّق بن مظفّر قوامى فريومذى مذكور در تاريخ بيهق صفحه 258 كه از مدّاحان قوام الدين أبو القاسم ناصر بن على درگزينى وزير معروف سلاجقه عراق و از منتسبين به او بوده مطرّزى گنجه نظامى شاعر شهير كه در نيمه دوم قرن ششم مى زيسته صاحب قصيده مصنوعى در صنايع بديعيّه ، و امير قوامى خوافى از معاصرين عوفى صاحب لباب الالباب ، و قوامى رازى كه موضوع اين مقاله ماست .

بدبختانه از قوامى رازى مانند ساير گويندگان قديم رى يعنى منصور منطقى و بندار و مسعود و أبو المعالى نحّاس غضايرى و شمس و أبو المفاخر مقدار قابلى شعر

ص: 155

بجا نمانده و ديوان او هم مانند دواوين گويندگان ديگر رازى از ميان رفته است و امروز جز چند قطعه شعر كه از او در بعضى تذكره ها و مجموعه ها ديده مى شود اثر ديگرى نداريم حتّى تعيين زمان او نيز كه در هيچ جا به آن اشاره واضح نشده خالى از اشكال نيست .

ذكر قوامى رازى در تذكره هاى قديم فارسى و منابع ديگر آن ايام مانند چهار مقاله و لباب الالباب و تذكرة الشعراى دولتشاه و فرهنگ اسدى و غيرها نيامده ، قديمى ترين منبعى كه نامى از قوامى رازى در آن ديده مى شود يكى مجموعه اى است تذكره مانند متعلّق به نگارنده كه در حدود اوايل قرن دهم هجرى به ترتيب حروف تهجّى در بيان اشعار يك عدّه از شعراى مشهور فارسى از روى لباب الالباب عوفى و منابعى ديگر ترتيب داده شده ، ديگر هفت اقليم امين احمد رازى كه در سال 1002 تأليف شده است .

در مجموعه مذكور چون از هيچيك از شعرا شرح حالى ذكر نشده راجع به قوامى رازى نيز از آن اطلاعى نمى توان بدست آورد فقط در هفت اقليم در ذيل رى اين چند سطر كه ذيلاً نقل مى شود و آن هم چنانكه ملاحظه خواهد شد از اين لحاظ چندان مفيد فايده نيست آمده:

«اشرف الشعراء بدرالدين القوامى شاعرى است كه قد فضل او به قوام بوده و خدّ هنرش به قوام (كذا) ، هر نوايى كه از آن عندليب بستان فصاحت بگوش جان مشتاقان رسيده همه طرب انگيز و دل آويز بوده و چون به قوام الدين طغرايى مختلط و مربوط مى زيسته هر آينه قوامى تخلّص كرده و شعر بسيار گفته اما الحال از ياقوت اصفر و كبريت احمر ناياب تر است» سپس مؤلف هفت اقليم چند قطعه از اشعار او را نقل مى كند كه بعد به ذكر آنها خواهيم پرداخت .

معلومات صاحب مجمع الفصحا هم در باب قوامى رازى چنانكه خود به آن اشاره مى كند مقتبس از تذكره هفت اقليم است .

ص: 156

تنها مطلبى كه راجع به قوامى رازى از اين منابع نتيجه مى شود غير از چند قطعه شعر اين است كه لقب او «اشرف الشعراء» و «بدرالدين» بوده و چون وى در ابتدا در سلك مدّاحان «قوام الدين طغرايى» انتظام داشته تخلّص خود را از لقب اين شخص اقتباس نموده ، غير از اين دو نكته مطلبى ديگر از منابع مذكور به دست نمى آيد .

در يك كتاب بسيار نفيس قديمى به نام «بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض» تأليف نصيرالدين عبدالجليل قزوينى كه در حدود (556 ق) به زبان فارسى بسيار فصيح نوشته شده مؤلف فاضل آن در ذكر نقيب شرف الدين أبوالفضل محمّد بن على مرتضى رئيس رى كه كتاب بعض مثالب النواصب را به نام او نگاشته مى گويد: «قوامى رازى تخلّص آن قصيده بدو كرده آنجا كه مى گويد:

تا صاحب الزمان برسيدن بكار درين *** اوليترين كسى شرف الدين مرتضى است؟

عين اين فقره را هم قاضى نوراللّه شوشترى در مجالس المؤمنين در فصل شعراى عجم نقل كرده ، همين يك اشاره مختصر مى فهماند كه قوامى رازى از مدّاحان شرف الدين محمّد بن على مرتضى رئيس رى بوده كه در حدود (556 ق) حيات داشته بنابراين شاعر مذكور از گويندگان قرن ششم هجرى بوده است اما اين نقيب شرف الدين محمّد بن على كه از فرزندان عبداللّه الباهر بن امام زين العابدين على بن حسين بن على بن أبى طالب است خود و پدرانش سمت نقابت و رياست علويان را در قم و رى داشته و هميشه در گرد ايشان علما و شعراى بسيار مى زيسته اند كه به نام ايشان قصايد مى ساخته و كتب تأليف مى كرده و ذكر آن سادات جليل را به اين شكل جاويد مى ساخته اند جدّ اين أبوالفضل شرف الدين محمّد بن على يعنى ابو طاهر مطهّر بن على ممدوح برهانى نيشابورى و پسرش أمير الشعراء معزّى است و پسر او يعنى پسر همين أبو الفضل نقيب عزّالدين يحيى است كه ممدوح كمال الدين اسماعيل اصفهانى بوده و شيخ منتجب الدين قمى كتاب فهرست مشهور خود را به نام او تأليف كرده و او

ص: 157

به شرحى كه در تواريخ مفصّله مذكور است در سال 592 بدست علاءالدين تكش خوارزم شاه به قتل رسيده است .

امّا قوام الدين طغرايى كه به گفته صاحب هفت اقليم قوامى تخلّص خود را از لقب او گرفته و در يكى از اشعار خود او نيز نام وى مذكور است به ظاهر كى ديگر نمى تواند باشد جز قوام الدين درگزينى پسر قوام الدين أبو القاسم ناصر بن على درگزينى معروف كه پس از قتل پدر خود در سال (528 ق) به لقب قوام الدين ملقّب گرديد و در عهد سلطنت طغرل سوم (571 - 590) پس از برادر خود جلال الدين سمت وزارت او را يافت(1) زيراكه از بعد از قتل قوام الدين درگزينى اوّل تا ايام طغرل سوم كه رازى در همين فاصله مى زيسته در ميان اعيان دولت سلاجقه عراق و همدان كسى ديگر را كه لقب قوام الدين داشته باشد نمى شناسيم بنابراين احتمال كلّى دارد كه همچنانكه قوامى فريومذى تخلّص خود را از لقب قوام الدين درگزينى اوّل وزير سنجر و مسعود گرفته قوامى رازى هم تخلّص خود را به مناسبت لقب پسر او كه بعدها وزير طغرل سوم شده است اختيار كرده باشد .

اما از اشعارى كه از قوامى رازى به دست مانده يكى اين قصيده است در مدح قوام الدين طغرايى كه قسمت مهمّ آن در آن مجموعه خطّى نگارنده و يك جزء آن نيز در هفت اقليم آمده به شرح ذيل:

سحرگه باده نوشان دوش با صد لطف و زيبايى *** ببالينم فرود آمد دو هفته ماه يغمايى

آنگاه شش بيت ديگر را مطابق آنچه از لباب الالباب نقل شده درج كرده و گفته:

به لطف و ناز با من گفت چونى چون همى باشد *** چه مى گويى چه مى سازى چه پردازى چه فرمايى

ص: 158


1- . مختصر تاريخ سلاجقه ، عماد كاتب ، ص 303 .

خروش از آسمان برخاست كان مه در زمين با من *** چنين زيبا سخنها راند يا رب اينت زيبايى

بپاى او در افتادم مرا گفتا: مكن هى هى *** چه بودت اينت بى عقلى چه كردت اينت شيدايى

چنين رسوا نمى ترسى كه از حالت خبر يابد *** يگانه خواجه عالم قوام الدين طغرايى

گر از خشم و نهيبش يك نظر بر آسمان افتد *** چو قارون بر زمين افتند منظوران بالايى

شعاع روى او را مهر روزى ديد از آن مدّت *** بزير ابر در پنهان شد او از بيم رسوايى

آنگاه شش بيت ديگر را مطابق آنچه از لباب نقل شده نقل كرده و گفته:

خداوندا ز روى فضل بنيوش حديث من *** پس ارخواهى ببخشى وگر خواهى نبخشايى

خداوندا نمى گويم كز انعامت نيم راضى *** همه انعام خود بينى اگر خونم بپالايى

درين دولت همه پيران جوانستند و من بنده *** چو پيران بگذرانم روز و شب ايام برنايى

چو دى زامروز بهتر بود حال من درين خدمت *** چه اميدم بفردا بد دريغ اميد فردايى

به سيم و زر نيم خرّم بمى خرّم شوم گر تو *** ز سيم و زر بكاهانى و در حرمت بيفزايى

به فضل و زهد چون خورشيد در آفاق مشهورم *** وگر گويى نه چونينم بگل خورشيد اندائى

ص: 159

مبارك باد نوروزت هزاران سال تا هر شب

شراب لعل مى نوشى .. .. .. ...

ديگر از اشعار او اين قطعه است كه در همان جنگ خطّى به جاست:

اى كز دو لعل قندى وز زلف چون كمندى *** كم مى رسم بخدمت تقصير مى پسندى

تا تو شكفته باغى پژمرده اند خوبان *** تا شاخ نوبر آمد بيخ همه بكندى

در باغ عشقت اى جان من ابرم و تويى گل *** تا زار مى نگريم تو خوش همى نخندى

در عشق تو قوامى سرگشته شد مخور غم *** تو عيش خويشتن ران دل اندرين چه بندى

اين تغزّل نيز از او در همان مجموعه خطّى مذكور آمده است .

نگارينى پرى زاده دل افروزى پرى پيكر *** پسنديده مهى تابان گرانمايه بتى دلبر

پرى رويى دلارامى هوا جويى دل افروزى *** جفا جويى جفا پيشه وفا دارى وفا گستر

بچهره مه بگيسويت بعارض گل برخ لاله *** به تن نسرين به لب شكر به رو شمس و به دل مرمر

چون جان شيرين چو گل بويا چو مه تابان چو خور روشن *** بقد عرعر ببر ملحم برخ گلگون بچشم أحور

بخوشى كش بكشّى خوش ببوازمى برنگ از گل *** بچهر آفت بحسن آيت بطلعت مه بچهر حور

همه سيم و همه لاله همه راح و همه راحت *** همه نوش و همه درمان همه سحر و همه زيور

ص: 160

همه نسرين همه ديبا همه ريحان و همه گلشن *** همه عنبر همه افيون همه مرهم همه شكّر

آنگاه اشعارى را كه ازهفت اقليم نقل كرده ايم نقل كرده است .

و در شماره چهارم سال دوم مجله (73) تحت عنوان «اصلاح» گفته:

«در شماره نخستين امسال در طى شرح حال قوامى رازى شاعر در صفحه 67 نوشته بوديم كه ذكر اين گوينده در تذكره هاى قديم فارسى از جمله در لباب الالباب نيامده در صورتيكه بعدها به تصادف به شرح حال اين شاعر در همان (جلد دوم ص 236 - 238) برخورديم و علّت اين سهو فهرست اعلام ناقص اين جلد از لباب الالباب است كه ذكر قوامى را در حرف قاف صحفه 454 در زير نام قوامى خواهى نياورده بلكه آن را در بدرالدين ضبط كرده است ، اين است كه به اين وسيله اين غلط را در اينجا تصحيح مى كنيم و از خوانندگان محترم عذر مى خواهيم .

پس از مراجعه به لباب الالباب معلوم شد آنچه صاحب هفت اقليم در خصوص اين شاعر نوشته تقريبا بعينه منقول از لباب الالباب است و از مقايسه اشعارى كه از او به نقل از مآخذ ديگر بدست داده بوديم . با متن لباب الالباب پاره اغلاط و سقطات نيز به طريق ذيل اصلاح مى شود» .

آنگاه بذكر موارد غلط و سقط و تصحيح و اصلاح آنها پرداخته است .

استاد محترم جناب آقاى سعيد نفيسى در مجموعه يادداشت هاى خود در باب شعراء نسبت به قوامى رازى چنين گفته:

«شرف الشعراء يا اشرف الشعراء بدرالدين قوامى رازى از شعراى قرن ششم بوده و محمّد عوفى در لباب الالباب وى را جزو شعراى دوره سلجوقى شمرده و گويد: وى مدّاح قوام الملك يمين الدين طغرايى بوده و با وى نسبت داشته و اين نكته مسلّم است زيرا كه او را قصيده اى است در مدح وى و از آن برمى آيد كه در جوانى مدّاح او

ص: 161

بوده است ، بيش از اين از احوالش اطلاعى نيست همينقدر مسلّم است كه از شعراى معروف و قادر زمان خويش بوده ولى از شعرا و جز اين أبيات نمانده است» .

آنگاه همه اشعار گذشته را «يعنى اشعار منقوله از ارباب تراجم را) نقل كرده سپس گفته است:

در مجموعه مورخ 813 و 814 موزه بريتانيا (به شماره 27261) اشعار ذيل از او نقل شده است:

غبار رهش سرمه چشم رضوان *** دم مركبش شاخ گيسوى حورا

عنان گير او جبرئيل از متانت *** سنان در كشف عزريائيل اعدا

بهر حمله چون شير يزدان همى زد *** فلك بر زمين و ثرى بر ثريّا

ز ثعبان رمح از بر باره گفتى *** كه موسى است بر سينه طور سينا

يكى تيغ هندى كز آسيب زخمش *** چو پولاد سخت و چو موم مصفّا

زبانى چو الماس سيماب گوهر *** كزو لال گردد زبان هاى گويا

ز مرّدوشِ لعل پاشِ كهن دل *** فلك رنگِ مه تابشِ كوكب آسا

تعيين تقريبى زمان زندگانى قوامى

چون قوامى رازى بعد از وفات مغيث الدين ابوالقاسم محمود بن محمّد بن ملكشاه سلجوقى ناصر بن على درگزينى وزير سلطان مزبور ساخته (ص 44 - 47) و در اوخر آن قصيده ابيات ذيل را به عنوان خطاب به او اظهار مى دارد (ص47) .

خداوندا قوامى بس قديم است *** كه دارد حق خدمتها فراوان

رسيده پيش ازين در دولت تو *** ز خدمتها بنعمتهاى ألوان

كنون گردورم از خدمت عجب نيست *** كه باغ وصل دارد داغ هجران

معلوم مى شود كه قوامى در اين ايّام ساليان دراز بوده كه ترك خدمت اين ممدوح سابق و ولىّ نعمت ديرينه خود را كرده در وطن خود كه رى باشد اختيار اقامت نموده است و چون در قصيده ديگر كه قوامى در مدح قوام الدين مذكور ساخته تخلّص به

ص: 162

مدح ممدوح خود را به اين بيت زيرين كرده است: (چنان كه گذشت):

چنين رسوا نمى ترسى كه از حالت خبر يابد *** يگانه خواجه عالم قوام الدّين طغرايى

معلوم مى شود كه اين قصيده را زمانى ساخته است كه قوام الدين به وزارت نريده بوده است بلكه طغرانويس بوده است و بنابر تصريح عماد كاتب در تواريخ آل سلجوق به سال پانصد و دوازده فرمان طغرانويسى از جانب سلطان سنجر با برادر زاده خود محمود بن محمّد بن ملكشاه و بعد از گذشت و عفو سنجر از تقصيرات سلطان محمود و درباريانش نسبت به نصب درباريان مهمّ او در مشاغل مهمّ و مناصب خطير دولت اين است (ص 127):

«و كتب منشورا للوزير كمال الملك بتقريره على الوزارة ، و منشورا لعلى بار بتمكينه فى الامارة ، و منشورا لابى القاسم الدركزينى بمنصب الصغراء والانشاء» و نيز گفته (در همان صفحه):

«و عاد الوزير الكمال و له الأبهة والجلال و الدركزينى فى ديوان الطغراء و شمس الملك بن نظام الملك فى ديوان الاستيفاء» و طولى نكشيده كه امير على كشته شده و قوام الدين كه سابقا وزير او بوده مغضوب و محبوس شده (ص 131) و بدين جهت منصب طغرانويسى را نيز از قوام الدين گرفته به كس ديگر داده اند و نص عبارت عماد كاتب در اين باب اين است (ص 132):

«و لمّا قبض الدركزينى و عزل ولىّ الوزير كمال الملك منصب الطغراء أخاه النصير و ناطه بذلك المنصب الخطير» و چون اين عبارت را در كتاب مذكور قبل از وقايع سال 413 نوشته است پس معلوم مى شود كه تصدّى قوام الدين به منصب طغرانويسى همانا در سال 512 بوده است و بس ، بنابراين اين قصيده دوم قوامى در مدح قوام الدين كه وى را در آن قصيده به قوام الدين طغرايى معرّفى كرده است منطبق با اين زمان و چون از قصيده سابق الذكر بر مى آيد كه قوامى در آن ايّام جوان بوده است بدليل اين بيت:

ص: 163

درين دولت همه پيران جوانستند و من بنده *** چو پيران بگذرانم روز و شب ايّام برنايى

پس بايد قوامى در اويل قرن ششم آن مقدار سن داشته باشد كه بتواند از عهده مديحه سرايى براى مثل قوام الدين مزبور برآيد ولياقت مدّاحى مانند وى را كه ممدوح غالب ادبا و شعراى معروف زمان خود است داشته باشد و بلكه تقرّب و اختصاص به وى داشته باشد تا به درجه كه تخلّص خود را از لقب او بگيرد و چون معلوم شد كه قوامى در تاريخ مزبور از مدّاحان خاص وى بوده و قصايد غرّايى در حق او مى ساخته است با كمال جرأت بايد گفت كه تولّد قوامى در اواسط يا اواخر نيمه دوم قرن پنجم بوده است تا ممكن باشد تصوّر اين معنى را كرد كه قوامى در سال 512 مردى بوده و در سلك مدّاحان قوام الدين مزبور به شمار مى رفته است و از طرفى چون قوامى در اواخر عمر به مدّاحى شرف الدين محمّد نقيب النقباء رى (متولد به سال 504 و متوفى به سال 566) مى پرداخته است و همچنين قاضى حسن استرآبادى متوفى به سال 541 و امير عبّادى متوفى به سال 547 و معاصرين ايشان را مدح گفته است به نظر مى آيد كه تا اواخر نيمه اوّل قرن ششم زنده بوده است و در اين اوان در گذشته است و نيمه دوم قرن ششم را درك نكرده است؛ دو امر ذيل نيز اين گمان را تأييد مى كند:

1 . طلب رحمتى كه شيخ عبدالجليل رازى قزوينى قدس سره در كتاب النقض بعد از ذكر اسامى جماعتى از شعراء كه قوامى نيز از آن جمله است كرده است و كلام او عن قريب نقل خواهد شد .

2 . آنكه قوامى عزّالدين يحيى پسر شرف الدين محمّد را كه از اكابر عالم و مفاخر زمان خود بوده است مدحى نگفته است و عادة بسيار مستبعد است كه قوامى زمان او را دريافته باشد و با او در يك شهر سكونت داشته باشد و وى را مدحى نگويد بلى از بيتى برمى آيد كه اشارتى به عزّالدين داشته باشد (رجوع شود به ص 77؛ س2 و ص 233) .

ص: 164

تنبيه بر اشتباهى

از اين بيانات معلوم شد اينكه استاد دانشمند جناب آقاى اقبال دام مجده در ترجمه قوامى گفته اند (رجوع شود به ص ح اين مقدّمه) كه قوامى تخلّص خود را از قوام الدين دوم يعنى پسر قوام الدين سابق الذكر فرا گرفته است اشتباه است و سبب آن همانا عدم اطلاع ايشان بر مضمون قصيده مندرج در ديوان حاضر بوده است .

محتمل است كه قوامى اوايل نيمه دوم قرن ششم را نيز درك كرده باشد

توضيح اين اجمال آنكه قويا گمان مى رود كه مراد از نجم الدين مذكور در اين بيت (رجوع شود به ص 24):

ايا نجم دين گر تو احسان كنى *** همه درد را جمله درمان كنى

خواجه حسن نجم الدين گماشته شاه غازى نصرة الدين رستم بن على ملك مازندران باشد كه از جانب او به عميدى شهر رى منصوب و در آنجا مقيم بوده است .

ابن اسفنديار در تاريخ طبرستان تحت عنوان «آمدن سليمان شاه به مهمانى اصفهبد» گفته (قسم سوم ، ص 90):

«و پيش از اين يادرفت در اول مجلّد كتاب كه شاه غازى چون سلطان سليمان بدو پيوست در حقّ او چه كرد و به همدان چگونه برد و به سلطنت نشاند و محمود گندم كوب سلطان به مازندران آمد اين جمله گفته ايم سلطان سليمان رى و حدود آن را اصفهبد را داده بود ، اصفهبد رى با تصرّف گرفت و خواجه حسن نجم الدين را به عميدى ولايت رى بفرستاد و دهخداى نجم الدّين محمّد را كه پدر سعدالدين على بود به مشرفى رى؛ و يك سال و هشت ماه رى و اعمال او تا مشكو به تصرّف ديوان اصفهبد بود و جمله معارف و قضاة و سادات رى به مازندران در خدمت شاه غازى بودند و همچنين خوار و سمنان» (تا آخر كلام او) .

و در جلد اول ضمن ترجمه رستم بن على معروف به شاه غازى گفته (ص 108):

«بعد وفات سنجر سلطان سليمان شاه كه برادرزاده او بود از محمود خان كه

ص: 165

خواهر زاده و ولى عهد سنجر بود بگريخت به طلب ملك عراق و به مقام قصبه درويشان پناه به شاه غازى كرد مدّت دو ماه هر روز براى او وحشم او سرميدان تا پايان خوانها فرمودى نهاد تا به گيلان و ديلمان و ساير اطراف طبرستان بيست هزار مرد جمع كرد و جمله اسباب سلطنت از خزانه و زرّادخانه و فرّاشخانه مهيّا فرمود او را برگرفت و به رى برد به تخت سلطنت بنشاند امراى عراق و آذربايجان برو جمع شدند و رى و ساوه اصفهبد شاه غازى را مسلّم داشتند» (تا آخر كلام او) .

اولياء اللّه در تاريخ رويان (ص 91) و سيد ظهير الدين مرعشى در تاريخ طبرستان و رويان و مازندران 0ص 60) تحت عنوان «سبب مخالفت كيكاوس با شاه غازى رستم» گفته اند:

«در آن عهد غزان لشكر كشيده بسر سلطان سنجر در آمدند و در ميان آنان جنگ هاى بسيار واقع شد عاقبت سنجر را دستگير كرده در حبس مى داشتند برارد زاده سنجر سليمان شاه گريخته رجوع با شاه غازى كرد ، شاه غازى او را به همدان برد و برتخت نشاند سليمان شاه اعمال رى را تا مشكو به شاه غازى مسلّم داشت و خواجه نجم الدين حسن عميدى يكسال و هشت ماه به نيابت ملك در رى بود و مال با ديوان او مى آمد و تمامى معارف رى و قضاة و سادات و اكابر در سارى خدمت مى كردند» .

چنانكه ملاحظه مى شود صريح كلام ابن اسفنديار آن است كه پناهنده شدن سليمان شاه به رستم بن على و بر تخت نشاندن رستم على وى را واگذار كردن او رى را به شاه غازى بعد از مردن سلطان سنجر بوده است نه در ايام گرفتارى او در دست غزان چنانكه مستفاد از كلام اولياء اللّه و سيّد ظهير الدين است و چون وفات سنجر در 554 بوده است پس زمان نيابت خواجه نجم الدين عميدى در رى بعد از اين تاريخ خواهد بود بنابراين اگر مراد از «نجم الدين عميدى در رى بعد از اين تاريخ خواهد بود بنابراين اگر مراد از «نجم الدين» مذكور همين خواجه حسن عميدى باشد قوامى

ص: 166

از كسانى خواهد بود كه اوائل نيمه دوم قرن ششم را درك كرده است و اين سه بيت نيز كه قوامى در غزلى كه در مدح خواجه حسن ابو العميد نامى سروده است تأييد مى كند كه مراد از نجم الدين سابق الذكر همين خواجه حسن عميدى است كه نايب شهريار غازى بوده است و آن بيتها اين است (ص 69 ديوان):

روى تو بنيكويى بعينه *** چون خوى حسن ابو العميدست

آن خواجه خواجه زده كزجود *** از جمله همسران فريدست

(تا آنكه گفته)

در شهر خرد رئيس بادا *** تا شحنه نه همنام (كذا) عميدست

ناگفته نماند كه خواجه حسن نجم الدين كه نائب شاه غازى در شهر رى بوده است وزير او نيز بوده است چنانكه ابن اسفنديار در تاريخ طبرستان ضمن ترجمه علاء الدوله شرف الملوك حسن بن رستم بن على تصريح كرده است(قسم سوم؛ ص 113) و نص عبارت او اين است «و خواجه حسن نجم الدين وزير پدر را چندان چوب فرمود زد كه مرده از پيش او برداشتند و چون معلوم شد كه وى وزير هم بوده است تشبيه او به آصف بن برخيا وجه تأييد ديگر براى تقريب مطلوب ما خواهد بود چنانكه مخفى نيست .

بارى در اوايل تعليقات كتاب نيز ذكر كرديم كه محتمل است كه قوامى در موقع وفات شاه غازى يعنى سال (558 ق) زنده بوده و مرثيتى در حق او گفته باشد (رجوع شود به ص 178) .

ليكن پوشيده نماند كه اگر قوامى اوايل نيمه دوم قرن ششم را نيز درك كرده باشد همانا از حدود عشره اول اين نيمه يعنى از مابين (550 تا 560 ق) خارج نخواهد بود به سبب دو قرينه گذشته كه ياد كرديم هذا ما عندنا واللّه أعلم بحقيقة الحال .

قوامى از مناقب خوانان يعنى مداحان شيعه بوده است .

اثبات اين مدّعا محتاج به تمهيد مقدّمه اى است و آن اينكه:

ص: 167

نصير الدين عبدالجليل رازى قدس سره در كتاب شريف «النقض» گفته (ص43) :

آنكه گفته است(يعنى مؤلّف فضائح الروافض) كه: «در بازارها مناقب خوانان گنده دهن فرا داشته اند كه ما منقبت أمير المؤمنين مى خوانيم و همه قصيده هاى رافضى و امثال او مى خوانند و صفات تنزيه كه خداى راست و صفت عصمت كه رسولان خداى راست و قصّه معجزات كه الا پيغمبران را نباشد به شعر مى خوانند و بر على ابى طالب مى بندند .

اما جواب اين فصل آن است كه عجب است از خواجه كه در بازارها مناقب خوانان را مى بيند كه مناقب مى خوانند فضائل خوانان(1) را نديدى كه بيكار و خاموش نباشند و هر كجا ختارى و قمّارى باشد كه در جهانش بهره نباشد و به حقيقت نه فضل بوبكر داند و نه درجه على شناسد براى دام نان و نام بيتى چند در دشنام رافضيان از بر كرده است و مسلمانان را دشنام مى دهد و آنچه مى ستاند به خرابات مى برد و به غناوزنا مى دهد و بر سبلت مجبّران و قدريان مى خندد و اين قائده نو نيست كه مناقبى و فضايلى در بازارها مناقب و فضايل خوانند اما ايشان همه عدل و توحيد و نبّوت و عصمت خوانند و اينان هه جبر و تشبيه و لعنت» .

و نيز او در همان كتاب گفته (ص 40 - 41) .

آنكه گفته: و به قول شاعر كان بداعتقادت بى نماز مفسد خمّار كه شعرهاى ركيك گفته اند و در بازارها جمع شده مى خوانند و اين خواجگان رافضى كافر كيش احمق روش عوّان طبع ابله دمدار بى تميز با دلهاى پرغلّ و غش و كين جمع شده بر آن دورغها معتكف بوده آن بهتانها را به جان خريدار شده و آن محالات را در هيچ تاريخ و أثرى أثرى نباشد .

و ضمن جوابهايى كه داده گفته است:

و آنچه گفته است كه: شعرا مفسد و بى نماز باشند ، عجب است كه خواجه خود انبيا و

ص: 168


1- . از اين عبارت صريحا بر مى آيد كه در آن دوره مناقب خوان بر مداح شيعه اطلاق مى كرده اند و فضائل خوان بر مداح سنى .

ائمه را معصوم نگويد و نداند چگونه شاعرانش معصوم ميبايند ، كدام شاعر است كه او بلهو و طرب مشغول نشده است از رودكى و عنصرى و منجيك و معزّى و برهانى و غير ايشان ، پس شعراى شيعه را با ايشان قياس بايد كردن و اين تهمت ننهادن كه ما در ايشان دعوى عصمت نكرده ايم .

و آنچه گفته:

كه در بازارها جمع شوند و مناقب خوانند» پندارى نديده است و نشنيده كه مناقب خوانان در قطب روده و برسته نرمه و سرفليسان و مسجد عتيق همان خوانند كه بدرزاد مهران و مصلحگاه ، والحمدللّه هيچ مسلمان منقبت و مدح آل رسول را منكر و جاحد نباشد ، شنوند و دوست دارند مگر كسى كه مجبّر و انتقالى و نو مسلمان باشد (تا آخر آنچه گفته) .

چون معلوم شد كه مناقب خواندن در بازارها و مجامع عمومى ديگر در آن زمان شايع و مرسوم بوده است پس مى گوييم كه قوامى قطعه دارد كه صريحا از آن برمى آيد كه وى مناقب خوان بوده است و آن قطعه اين است (ص 24):

ايا نجم دين گر تو احسان كنى *** همه درد را جمله درمان كنى

اگر چه نه آصف برخيا *** كه از خيل ديو أهل ديوان كنى

سزد كز كفايت تو در مملكت *** چنو دخل و خرج سليمان كنى

همى بينم از دست پر خير تو *** كه چون با همه خلقى احسان كنى

هميشه سراى تو آباد باد *** كه آزادگان را تو مهمان كنى

قوامى از آن است مدّاح تو *** كه تا كار او را بسامان كنى

مكن با من اكنون دو كاراى ظريف *** كه پس عورت بنده عريان كنى

يكى اينكه چيزى بنخشى مرا *** دگر آنكه هنگامه بيران كنى

چنانكه ملاحظه مى شود تقاضاى قوامى از ممدوح خود نجم الدين در اين قطعه آن است كه هنگامه او را ويران نكند ، و معنى هنگامه نيز معلوم است؛ ابن خلف در

ص: 169

برهان قاطع گفته: «هنگامه بر وزن شهنامه مجمع و جمعيّت مردم و معركه بازيگران و قصّه خوانان و خواص گويان و امثال آن باشد» پس بخوبى روشن شد كه قوامى از مناقب خوانان يعنى كسانى كه مناقب ائمّه اثنا عشر عليهم السلام را مى خوانده اند بوده است .

و اينكه قوامى تقاضا مى كند كه مانع از هنگامه گرفتن او نشود براى آن است كه در آن زمان اين امر نوعى بسيار مؤثّر از دعوت به مذهب و تبليغ بوده است و گاهى در نفوس بى غرضى تأثير تمام و أثر حيرت انگيز و شگفت آورى مى بخشيده است بنابراين زمامداران وقت گاهى جلوگيرى از اين كار مى كرده اند حتّى گاهى منجزّ مى شده كه زبان او را يعنى قايل مدح و فضيلت را مى بريدند و يا مى كشتند .

شيخ عبد الجليل قدس سرهدر كتاب النقض گفته (ص77):

«آنكه گفته: «چون در بازارها منقبت خوانان مناقب خوانند تركان آن را شنوند و خود ندانند كه آن چيست و آنها كه پيش از اين بسرّ و رمز روافض واقف بوده اند چندى از اين مناقبيان رافضيان را زبان ببريدند و در سارى خاتون سعيد سلقم بنت ملكشاه كه زن اسفهبد على بود ابو طالب مناقبى را زبان بفرمود بريدن كه اندران پيشه گريخته بود كه هجوهاى صحابه پاك و قدح هاى زنان رسول خدا خواندى» .

و ضمن جواب هايى كه از اين گفتار داده گفته (ص 78):

و آنچه گفته كه اين خاتون زبان ابو طالب شيعى مناقبى بفرمود بريدن» راست است و انكار نشايد كردن كه به حوالتى دروغ كه بر وى نهادند خاتون زبان او بفرمود بريدن ، و چه ماننده است اين معنى بدان كه چون خواجه ابو بكر خسرو آبادى سنّى كه حاكم قزوين بود او را گفتند كه صدّيق فضائلى كه دشمن على و آل اوست او تو را لعنت مى كند بفرمود تا در دار السنّة كه قزوين است فضايلى سنّى را پاره پاره كردند و پادشاهان مانند اين در شهرها بسيار كردند و كنند كه آن حوالت به مذهب و اعتقاد نكند و نقصانى نباشد .

ص: 170

معجزه امير المؤمنين عليه السلام

شيخ عبدالجليل در همان كتاب بعد از عبارت سابق الذكر بلافاصله گفته (ص 78):

اما جواب ناقص نباشد چنانكه گفته او؛ چون يك نيمه دروغ گفته و يك نيمه راست؛ چون آن تاريخ بياد داشته كه ابوطالب مناقبى را رحمة اللّه عليه زبان ببريدند بايستى كه فراموش نكردى كه همان شب على مرتضى عليه السلام را بخواب ديد كه زبان در دهان او كرد در حالى بقدرت حقتعالى زبان وى درست و نيك شد و تا چهل سال بعد از آن تاريخ در رى و قزوين و قم و كاشان و آبه و نيشابور و سبزوار و جرجان و بلاد مازندران زهد و توحيد و فضائل و مناقب مى خواند تا در آن نيكنامى بجوار حق تعالى شد .

برخى از خصائص شعر قوامى

آنچه از ملاحظه كتاب «النقض» نسبت به تعيين وجهه ادبى و مقام شعرى قوامى برمى آيد آن است كه قوامى در زمان خود در بلاد عراق و مخصوصا در شهر رى مقامى بسزا و شهرت و احترامى قابل ارزش داشته است زيرا شيخ عبدالجليل قدس سره در آن كتاب ضمن ذكر مشاهير شعراى شيعه گفته است (ص 252):

و سيّد حمزه جعفرى و خواجه ناصحى و امير قوامى و غير اينان رحمة اللّه عليهم كه همه توحيد و زهد و موعظت و منقبت گفته اند(تا آخر كلام او) .

از دعاى طلب رحمت كه در اين كلام به نظر مى رسد استشمام بلكه استنباط مى شود كه امير قوامى در زمان تأليف كتاب «النقض» (556 - 566) زنده نبوده است زيرا نوعا دعاى طلب رحمت را در حق اموات مى كنند نه در حق أحياء .

و نيز شيخ عبدالجليل قدس سره در كتاب النقض بعد از ذكر اسامى چند نفر از شعراى شيعه كه امير قوامى قدس سره نيز از آن جمله است گفته (ص 628) :

و معنى هر بيتى را (يعنى از ابيات شعراى سابق الذكر)بهاى جهانى سزد و توحيد و زهد و مناقب را دشمن ندارد مگر فلسفى إباحتى خارجى .

گويا سرّ شهرت قوامى و سبب رواج شعر او از جهت روانى شعر و حلاوت سخن

ص: 171

نبوده است بلكه از اين جهت بوده است كه اشعار قوامى غالبا مشتمل بر مطالب عاليه و مضامين حكيمانه است از قبيل پند و موعظت و دعوت به خداپرستى و اثبات عدل او و ردّ بر مجبّره و زنادقه و ترهيب از دنيا و شرح بى اعتبارى و بى وفايى آن و ترغيب به آخرت و عمل براى آن و نظاير اينها و مخصوصا چون شيعى اثنا عشرى بوده است و صريحا در اشعار خود به اين نعمت شكر مى گويد و مباهات مى كند و به اسامى ائمّه اثنى عشر عليهم السلام و به شرايط امامت از قبيل نص و علم و عصمت تصريح مى كند پس اجتماع اين امور كه در آن زمان از محاسن بزرگ به شمار مى رفته است موجب شده كه شعر قوامى در انظار مردم و مخصوصا در ميان جماعت أهل تشيّع رواجى تمام و رونقى بسزا يافته است .

از اين نقطه نظر است كه قوامى در سراسر اين ديوان نام هيچ شاعرى را نمى برد و خودش را تالى مرتبه او به شمار نمى آورد مگر حكيم سنائى رحمه اللّه عليه كه مكرّر در مكرّر در اشعار خود نام او را مى برد و كلمات او را تضمين مى كند و او را خواجه شاعران معرّفى مى نمايد و غايت مباهات و افتخار براى خود اين را مى داند كه خود را در رديف سنايى بگنجاند مثل آنكه در جايى مى گويد (ص 14):

شاد باش اى قوامى هنرى *** كه اهل رى را سنايى دگرى

و در جاى ديگر مى گويد (ص 19)

شعر من جان سنايى زنده كرد *** تا مرا از فضل تلقين كرده

و در جاى ديگر مى گويد (ص 98):

قوامى كه برد از تنور تفكّر *** بنان سخن آب شعر سنايى

و در جاى ديگر مى گويد (ص 107):

خراسان و عراق امروز إقطاع دو شاعر شد *** قوامى را عراقى دان سنايى را خراسانى

و در جاى ديگر مى گويد (ص 121):

مالداران را سنايى وار گويد پند تو *** اى خداوندان مال الاعتبار الاعتبار

ص: 172

و در جاى ديگر مى گويد (ص 172):

خواجه شاعران ازينجا گفت *** اى درون پرور برون آراى

إلى غير ذلك: و موجب اين امر همانا جهت جامعه اى است كه بين كلمات حكيم سنايى و امير قوامى موجود است و آن اشتمال بر توحيد و عدل و حكمت و نصيحت و زهد و موعظت و منقبت و مرثيت بجا و درست است و بس .

چون قوامى در اوايل حال خبّاز يعنى نانوا بوده است از اين روى در اواخر قصايد خود به اين شغل و حرفه خود اشارت و تصريح كرده و لوازم خبّازى را (از قبيل دكّان و نان و آرد و گندم و جوال و آسياب و ترازو و شاگرد و غير ذلك) با تخيّلات شاعرانه در اشعار خود مى آورد چنانكه خاقانى در اواخر تحفة العراقين نسبت به شغل پدرش كه درودگرى بوده چنين عمل را انجام داده است آنجا كه گفته:

وز سوى پدر درو گرم دان *** استاد سخن تراش دوران

چون وهم بچرخ بر گمارم *** چون كوى بخرطش اندر آرم

رندى كه رنده ام برآيد *** بر عارض حور جعد شايد

چوبم همه از درخت موسى است *** تخته همه شاخهاى طوبى است

زان چوب دوات عقل سازم *** زان تخته سرير جان طرازم

الى آخرها .

ص: 173

39.بديع الزمان فروزانفر

محمد ترابيان فردوسى

ولادت

اديب و مولوى شناس بزرگ و شارح ماهر مثنوى، استاد محمدحسن فروزانفر ملقب به «بديع الزمان» در 13 شهريور 1278 خورشيدى در يكى از روستاهاى شهر تون (شهرستان فردوس كنونى) متولد شد.

پدر و جدش هر دو شاعر، فقيه و طبيب بودند. نسب او به عالم بزرگ عهد صفويه، مرحوم ملا احمد فاضل تونى مى رسد.

تحصيلات

مقدمات علوم قديمه و تحصيلات اوليه را در زادگاهش نزد شخصى به نام ملا محمدحسين آموخت.

در محرم الحرام سال 1338ق به جهت ادامه تحصيل به مشهد مقدس آمد. پس از دو ماه اقامت به حوزه درس اديب نيشابورى(1281 - 1344ق) راه يافت و علوم ادبى و منطق را از وى كسب نمود. فروزانفر تا سال 1342ق يعنى دو سال مانده به وفات اديب، از او بهره ها برد.

مقارن استفاده از محضر اديب نيشابورى به درس حاج ميرزا حسين سبزوارى - كه

ص: 174

مدت كوتاهى در مشهد اقامت داشت - حاضر مى شد. اصول فقه و بعضى مباحث فقهى را پيش حاج شيخ مرتضى آشتيانى و مقدارى از مباحث فقه را نزد حاج شيخ مهدى خالصى فراگرفت.

هجرت به تهران

در حدود سالهاى 1300 و 1301 شمسى به تهران آمد و در مدرسه سپهسالار جديد حجره اى اختيار نمود.

در اين زمان، يك دوره شرح اشارات، شفا و كليات قانون را در نزد ميرزا طاهر تنكابنى شاگردى كرد و نجات و تمهيد القواعد ابن تركه را نيز بر وى قرائت نمود. در خدمت آقا شيخ حسين نجم آبادى، فقه و اصول تحصيل كرد و قسمت مهمى از قواعد الاحكام علامه حلى را به سيره قدما با آن وى خواند. تحرير اقليدس و قسمت الهيات اسفار را نزد ميرزا مهدى آشتيانى و شرح چغمينى را نزد اديب پيشاورى فراگرفت.

در آغاز ورود به تهران، معاشرت و ارتباط علمى و ادبى وى بيشتر با اديب پيشاورى، ميرزا محمد قريب معروف به شمس العلماى گَرَكانى، ميرزا لطفعلى صدرالافاضل، ميرزا رضاخان نايينى، شاهزاده افسر و ذكاءالملك محمدعلى فروغى بود امّا پس از آن كه علامه محمد قزوينى به ايران آمد، با او حشر و نشر دايمى پيدا نمود.

آغاز تدريس

در سال 1305ش به توصيه و به جاى شمس العلماى گَرَكانى در مدرسه دارالفنون به تدريس فقه و عربى پرداخت و اين آغاز سير صعودى استاد بود.

در سال 1306ش معلم منطق در مدرسه عالى حقوق شد و در سال 1307ش مدرّس زبان عربى و منطق در دارالمعلمين عالى گرديد و در سال بعد يعنى 1308ش در همانجا صاحب كرسى تدريس زبان و ادبيات فارسى شد.

ص: 175

در سال 1310ش استاد تفسير قرآن و ادبيات عربى در مدرسه سپهسالار گرديد.

پس از تشكيل دانشكده علوم معقول و منقول در سال 1313ش به سمت معاونت آنجا برگزيده شد و رياست مؤسسه وعظ و خطابه نيز به وى محوّل گرديد.

در ابتداى تأسيس دانشگاه تهران، وى در جايگاه استاد تاريخ ادبيات فارسى در «دانشكده ادبيات» و استاد تصوف اسلامى در «دانشكده علوم معقول و منقول» به ايفاى نقش پرداخت.(1)

رساله دكترا

در سال 1314ش هيأت مميّزه دانشگاه تهران، كتاب تحقيق در زندگانى مولوى وى را مورد ارزيابى قرارداد و گواهينامه دكترا برايش صادر كرد.

دكتر فروزانفر در سال 1323ش به رياست دانشكده معقول و منقول رسيد و از ابتداى تأسيس فرهنگستان ايران به عضويت آن درآمد.

سالهاى 1313 تا 1332ش عضو شوراى عالى معارف (فرهنگ) بود و سالهاى 1328 تا 1331ش عضو مجلس مؤسسان دوم و سناتور شد.

بازنشستگى

استاد در مهرماه 1346ش با چهل سال سابقه خدمات فرهنگى بازنشسته شد ولى همچنان در رشته هاى فوق ليسانس و دكتراى زبان و ادبيات فارسى تدريس مى كرد. در همين زمان به پيشنهاد شوراى گروه آموزشى زبان و ادبيات فارسى با توجه به مراتب فضل و كمال و خدمات پرارج و ممتد استاد بديع الزمان فروزانفر در دوره هاى فوق ليسانس و دكتراى زبان و ادبيات فارسى، برايش تقاضاى «استادىِ ممتاز» شد كه به تصويب رسيد و طى مراسم خاصى به استاد، ابلاغ گرديد.

دكتر فروزانفر بعد از بازنشستگى به رياست كتابخانه سلطنتى منصوب شد.

ص: 176


1- . مقالات و بررسيها، دفتر دوم، ص 4 - 21؛ مجله يغما، ش 8، آبان 1346 .

سفر به ابديت

سرانجام آن مرد پرتلاش عرصه فرهنگ و ادبِ ايران و اسلام در روز 16 ارديبهشت ماه 1349 و در منزل شخصى اش بدرود حيات گفت.

پيكر استاد در ميان ناله و اندوه دانشجويان، اساتيد دانشگاه و همه ارادتمندان ادب و فرهنگ در شهر رى در جوار امامزاده واجب التعظيم حضرت عبدالعظيم عليه السلام به خاك سپرده شد.(1)

از روحيات استاد

فروزانفر محضرى دلنشين داشت. شعرهاى بلند و خيال انگيز مى خواند. سينه اش مخزن نكته هاى ادبى و تاريخى بود. شوخ طبع و نكته سنج و حاضر جوابى كم مانند بود. بسيار موقع شناس بود. ميزان كارش زياد بود. سحرخيز و راه پيما و طبيعت دوست بود. در پانزده سال اخير عمر، دل به سفر بسته بود. ديدن دنياى بزرگ و شهرهاى جهان، مطلوبش بود. خوش سفر و خستگى ناپذير بود. تيزهوش، تندْذهن و باريكْ انديش بود. شعرش كم، امّا خوب و به اسلوب محكم استادان قديم بود. با شاگردانش انسى دوستانه و الفتى گرم داشت.(2)

آثار منتشر شده استاد(3)

1 - احاديث مثنوى، اين اثر در سال 1334ش چاپ شده و در سال 1347ش تجديد چاپ گرديده است.

2 - تاريخ ادبيات ايران.

ص: 177


1- . مجله راهنماى كتاب، سال 13، ص 167 - 170 .
2- . مجله دانشكده ادبيات تهران، سال 22، شماره 1، ص 486 - 490؛ مجله سخن، دوره 20، شماره اوّل، ص 98 - 102؛ نشريه كتابخانه مركزى و مركز اسناد، شماره 22، ص 360 - 370 .
3- . اين فهرست اجمالى از آثار چاپ شده فروزانفر، كه اعم از تأليف، ترجمه، تصحيح و شرح مى باشد. از زندگينامه خودْنوشت وى و مقدمه كتاب مجموعه مقالات و اشعار استاد بديع الزمان فروزانفر به كوشش عنايت اللّه مجيدى برگرفته شده است.

3 - ترجمه رساله قُشريّه، اين كتاب در سال 1345 چاپ شده است.

4 - خلاصه مثنوى، اين كتاب در سال 1321 به چاپ رسيده است.

5 - دستور زبان فارسى، در دو جلد در سالهاى 1328 و 1329 به چاپ رسيده است.

6 - ديوان اشرفى غزنوى، با اصلاحات فروزانفر در سال 1328 چاپ شده است.

7 - زنده بيدار، ترجمه رساله «حىّ بن يقظان» ابن طفيل.(1)

8 - سخن و سخنوران، كتاب حاضر در سالهاى 1308 و 1350 و 1358ش چاپ شده است.(2)

9 - شرح احوال و نقد و تحليل آثار فريدالدين عطار نيشابورى.

10 - شرح حال مولوى = رساله تحقيق در احوال مولانا جلال الدين.(3)

11 - شرح مثنوى شريف، مهم ترين اثر فروزانفر است كه حاوى شرح ابيات 1 تا 3012 مثنوى معنوى مى باشد.

12 - فرهنگ تازى به فارسى(4)

13 - فيه ما فيه.

14 - كليات شمس تبريزى = ديوان كبير.

15 - مآخذ قصص و تمثيلات مثنوى.(5)

16 - مصباح الارواح.

17 - معارف بهاء ولد، اين كتاب بين سالهاى 1333 - 1338 به چاپ رسيده است.

18 - معارف ترمذى، اين كتاب در سال 1340ش به چاپ رسيده است.

19 - مناقب اوحدالدين كرمانى، در سال 1347ش به چاپ رسيده است.

ص: 178


1- . الذريعة، ج 12، ص 58، رقم 432 .
2- . همان، ص 152؛ فهرست كتابهاى چاپى فارسى، مشار، ص 2947 .
3- . همان، ج 13، ص 184، رقم 635 .
4- . همان، ج 16، ص 195؛ فهرست كتابهاى چاپى فارسى، مشار، ص 3703 .
5- . همان، ج 19، ص 9، رقم 31 .

20 - منتخبات ادبيات فارسى.(1)

21 - منتخب شاهنامه، كه در سال 1306ش در تهران به چاپ رسيده است.

آثار منتشر نشده استاد

1 - ترجمه قرآن كريم،(2) كه گويا نسخه اى از آن به خط خودش موجود است.

2 - فهرست كتابخانه سلطنتى ايران، در سال 1321 نسخه هاى كتابخانه سلطنتى تهران را با همكارى محمد قزوينى و عباس اقبال آشتيانى فهرستْ بردارى نموده است.(3)

ص: 179


1- . همان، ج 22، ص 371، رقم 7493
2- . مجموعه اشعار فروزانفر، ص 19 .
3- . مجله كتابدارى، دفتر هجدم، ص 139 به بعد.

40.جَبّار باغْچه بان (عسكر زاده)

ثمينه باغچه بان

مبدِع روش آموزش ناشنوايان در ايران و پايه گذار آموزش و پرورش پيش از دبستان و از پيشگامان فرهنگ و ادبيات كودكان . او در 1264 ش در ايروان ، از ايالات قفقاز ، به دنيا آمد . پدر و جدّ وى از اهالى تبريز بودند . پدرش قنّاد ، معمار و مجسمه ساز بود و در نقل داستانهاى كهن و اش0عار شاهنامه تبحّر داشت . مادر بزرگش ، بنفشه ، زنى با كفايت ، طبيبِ محل و شاعر بود . اين دو نقشِ مهمّى در پرورش استعدادهاى هنرى و خلاقيت جبّار داشتند .

تحصيلات جبّار به شيوه سنتى و مكتبخانه اى بود . او در پانزده سالگى مجبور به ترك تحصيل شد و به حرفه هاى پدرش روى آورد . در 1284 ش ، به دليل درگيريهاى مذهبى ، به زندان افتاد . در آنجا ، هفته نامه ملاّ نهيب و سپس ملاّ باشى را مى نوشت و مصوّر مى كرد و به كمك همزنجير و همبندش براى فروش به خارج از زندان مى فرستاد . زندان در افكار و معتقدات او تغييرات بنيادى پديد آورد و از آن پس ، با عشق به آرمان صلح و انسان دوستى ، فعّالانه وارد زندگى فرهنگى و اجتماعى شد .

باغچه بان تعليم و تربيت زنان و كودكان را مهم مى شمرد و ، به رغم مخاطرات موجود ، پنهانى به تدريس سرخانه دختران مى پرداخت . از اولين آثار او براى كودكان داستانهاى منظوم قيزيللى يا پْراق (برگ زراندود) و بايرامْچليق (مژده رسانى عيد)

ص: 180

است . اين آثار ، با نام جبّار عسكرزاده ، متخلّص به عاجز ، در 1290 ش در ايروان چاپ شد . وى ، در همين اوان ، با نوشتن مقالات و سرودن اشعار ، همكارى خود را با روزنامه فكاهى ملانصر الدين آغاز كرد و در 1291 ش به نشر هفته نامه فكاهى لك لك در ايروان پرداخت .

با آغاز جنگ بين الملل اوّل و كشمكشهاى خونين ميان مسلمانان و ارامنه ، ناگزير به تركيه مهاجرت كرد . در آنجا ، ابتدا تحويلدار و سپس فرماندار شهر ايگدير شد؛ ولى چندى بعد ناگزير به قفقاز بازگشت . وى ، در 1297 ش ، در شهر نوراشين ، از توابع ايالت ايروان ، مدرسه اى تأسيس كرد كه به علت آشفتگى اوضاع دير نپاييد . در 1298 ش ، بر اثر شدّت گرفتن خونريزيها در قفقاز ، با خانواده خود به ايران آمد .

باغچه بان خدمات فرهنگى خود را ، به عنوان معلّم كلاس اوّل ، در مدرسه احمديه مرند آغاز كرد و ديرى نگذشت كه نحوه كار وى و پيشرفت شاگردانش جلب توجّه نمود . اولين اثر او در ايران نمايشنامه خُرخُر است كه براى شاگردانش نوشت و در مدرسه اجرا كرد . در اين زمان ، امتياز تأسيس يك دبستان دختران را گرفت؛ ولى ، به سبب مخالفتهاى متعصّبان ، موفق به افتتاح آن نشد .

در 1299 ش ، به جهت حسن شهرتش ، بنا به دعوت رئيس فرهنگ آذربايجان ، به تبريز رفت و در آنجا به كار خود ادامه داد . در اين زمان ، با روش تازه خويش نوشتن كتاب اوّل را براى كودكان آغاز نهاد . باغچه بان براى تدريس مواد گوناگونِ درسى وسايل سمعى و بصرى ساخت و كتاب الفباى آسان را براى تدريس فارسى به ترك زبانانِ بزرگسال نوشت . وى ، همكارى همسر و همكارش ، صفيه ميربابايى ، به تدريس دختران در كلاسهاى مخصوص نيز موفق شد . وى ، در اين زمان ، «جمعيت حمايت معلمين» و «جمعيت تئاتر» را تأسيس كرد و نمايشنامه هاى انتقادى ، ازجمله حيات معلمين و اِرْكَك خالاقيزى (خاله قزىِ نَر) را نوشت .

باغچه بان در 1303 ش ، بنا به پيشنهاد رئيس فرهنگ آذربايجان ، كودكستانى به نام «باغچه اطفال» در تبريز تأسيس كرد و نام خانوادگى خود را از عسكرزاده به باغچه بان

ص: 181

تغيير داد .

وى ، براى كودكان ، بازيها و كاردستيهاى جديد و تزئينات و صورتكهاى گوناگون ساخت و شعر سرود و نمايشنامه نوشت ، و به يارى همسرش ، كه با موسيقى آشنا بود ، در كودكستان نمايشهاى آهنگين اجرا كرد .

در 1305 ، با توجه به حالات يك كودك ناشنوا در «باغچه اطفال» ، به فكر تدريس به ناشنوايان افتاد و كار تدريس به كر و لال ها را با سه پسر ناشنوا آغاز كرد . باغچه بان در آموزش ناشنوايان هيچگونه تجربه قبلى يا دسترسى به كتاب و مقالاتى در اين باره نداشت . او ، در پرتو تجربه شخصى ، به نقش مهمّ حسّ باصره و لامسه در آموزش زبان به ناشنوايان پى برد . صداهاى زبان فارسى را به دو دسته حنجره اى (آوايى) و تنفّسى (بى آوا) و هر يك از اين دو گروه را به ممتد و غير ممتد تقسيم كرد . وى «الفباى دستى گويا» را ، كه در نوع خود در جهان بى نظير است ، بر پايه ويژگى صداها و شكل حرفها ابداع كرد . در اين الفبا ، برخلاف بعضى الفباهاى دستى ديگر ، از يك دست استفاده مى شود . اين نشانهاى دستى ، ضمن اينكه كمك به لبخوانى است ، وسيله اى براى تعليم و اصلاح تلفّظ نيز هست .

باغچه بان ، به رغم خدمات فرهنگيش ، مجبور به ترك تبريز شد و در 1306 به دعوت رئيس فرهنگ فارس به شيراز رفت . در همان سال ، «كودكستان شيراز» را تأسيس كرد و به نوشتن شعر ، چيستان و نمايشنامه هاى گوناگون پرداخت كه ، از آن ميان ، مجموعه شعر زندگى كودكان و نمايشنامه گرگ و چوپان را در 1308 و نمايشنامه پيرو ترب و خانم خزوك را در 1311 خود مصوّر و چاپ كرد و وسايل و بازيهاى گوناگونى براى پرورش حافظه ، حواس و اندامهاى تكلّم ساخت . برنامه كودكستانش شامل ورزش ، گردش در كوه و صحرا ، تمرين رختشويى ، تعليم بنّايى و خشت زنى و مجسّمه سازى و كار بافتنى و آداب معاشرت و غيره بود . در همين زمان ، كار تئاتر را نيز ادامه داد و ، با همكارى نصراللّه شادروان ، چندين نمايشنامه انتقادى به صحنه آورد . از اين رو مى توان گفت كه در دهه اول قرن چهاردهم در كشور

ص: 182

ما از نظر آغاز آموزش و پرورش ابتدايى و آموزش كودكان استثنايى و ايجاد فرهنگ و ادبيات كودكان برجستگى چشمگيرى داشته است .

در پايان 1311 ، باغچه بان به تهران آمد . او قصد داشت مؤسسه اى براى پژوهشهاى روان شناسى و تربيتى تأسيس كند كه به دليل نداشتن پشتيبانى مادّى و معنوى از آن منصرف شد . در اين ايّام ، ناگزير مدّت كوتاهى در يك كارخانه سيگارپيچى مشغول كار شد .

در آذر 1312 ، باغچه بان ، با چاپ اعلانى در روزنامه اطلاعات درباره آموزش ناشنوايان ، اولين كلاس ناشنوايان را ، در مطّب دوستش ، با يك شاگرد ، داير كرد . تعداد شاگردان به تدريج به پنج نفر افزايش يافت . در پايان سال تحصيلى ، وزارت فرهنگ ، با احساس رضايت از نتيجه آموزش ناشنوايان ، ماهانه اى به مبلغ 40 تومان براى دبستان مقرّر داشت و «دبستان كر و لال ها» رسما آغاز به كار كرد . در همان سال ، باغچه بان تلفن گنگ يا سمعك استخوانى را اختراع كرد و به ثبت رسانيد . اين سمعك وسيله انتقال صوت از طريق دندان به مركز شنوايى است .

در 1314 ، وزارت فرهنگ «دستور تعليم الفباى» او را منتشر كرد كه امروز نيز از روش پيشنهادى در آن (روش باغچه بان») در كلاسهاى دبستانى و بزرگسالان استفاده مى شود . در 1322 ، با كمك افراد خيّر ، «جمعيت حمايت كودكان كر و لال و كور» را در تهران تأسيس كرد كه در تير 1323 به ثبت رسيد و بعدها كلمه كور از عنوان آن حذف شد . در بهمن همين سال ، ماهنامه زبان را منشتر كرد و در آن روش تازه خويش را در اختيار آموزگاران كلاس اول گذاشت . كتاب هاى اول دبستان و كتاب سرباز را ، با روش تازه ، در همين سال منتشر كرد .

در اسفند 1328 ، اساسنامه و برنامه كامل و دقيق تحصيلات پنج ساله ناشنوايان براى آموزش زبان و حرفه ، روش شفاهى توأم با الفباى دستى گويا ، به كوشش باغچه بان ، تهيه و به تصويب رسيد . او ، در 1330 ، «كانون كر و لال ها» را پايه گذارى

كرد . در 1332 ، نخستين كلاس تربيت معلّم ناشنوايان را ، با همكارى دانشسراى

ص: 183

مقدماتى ، در آموزشگاه خود تأسيس كرد و ، بدين ترتيب ، اولين گام در تربيت رسمى معلّمان كودكان استثنايى برداشته شد .

در 1343 ، كتاب حساب را براى كودكان ناشنوا و روش آموزش كر و لال ها را براى آموزگاران نوشت . در كتاب اخير ، ضمن توضيح صداهاى زبان فارسى و روش آموزش تلفّظ و لبخوانى ، اصولِ «زبان مصوّر» را به تفصيل شرح داده است . زبان مصوّر مجموعه علايم بصرى است كه با استفاده از آن مى توان ساختار زبان را به ناشنوايان آموخت . در همين زمان ، «گاهنامه» ، وسيله اى بصرى براى آموختن چگونگى بلند و كوتاه شدن روزها ، را ساخت .

آموزشگاه باغچه بان ، در زمان حيات وى ، از هر نظر گسترده و مجهز شد . با اجراى برنامه تربيت معلّم ناشنوايان ، مدارس و كلاسهاى ويژه و هنرستانها و كلاسهاى بزرگسالان (اكابر) و باشگاهها و مراكز پژوهشى و خدمات ويژه ، از جمله دوره هاى تربيت رابط ناشنوايان در تهران و شهرستانها تأسيس شد و ناشنوايان به مراكز آموزش عالى راه يافتند .

باغچه بان ، در اواخر عمر ، «جمعيت سلام» يا «گراميداشت» را ، با نيّت تشويق مردم به تجليل از نيكوكاران در زمان حياتشان ، تأسيس كرد و جزوه «آدمى اصيل» را در اين باره منتشر ساخت .

از كتاب هاى شعر و نمايشنامه و داستانهاى كودكانه باغچه بان به زبان فارسى نُه اثر به چاپ رسيده است . از جمله آثار چاپ نشده او در اين حوزه نمايشنامه آهنگين مجادله دو پرى است . همچنين در روشهاى تدريس خواندن و نوشتن و آموزش ناشنوايان ، سيزده اثر از وى منتشر شده است . آثار او به زبان تركى بالغ بر دوازده كتاب است كه ، از آن ميان ، ترجمه رباعيات خيام ، به نام رباعيات آذرى خيام ، ارزش خاصى دارد . رباعيات باغچه بان ، كه در 1337 به چاپ رسيد ، آيينه افكار و فلسفه زندگى او است . باغچه بان در 4 آذر 1345 درگذشت .

ص: 184

41.جعفر آشتيانى

مهدى سليمانى آشتيانى

فقيه، حكيم و اديبِ دانشمند آقاميرزا جعفر آشتيانى، ملّقب به «ميرزاى كوچك» برادرزاده و داماد آيت اللّه ميرزا حسن آشتيانى(م 1319ق) است. سالها در خدمت عمومىِ خود مراتب علم و دانش را آموخته و فقه و اصول را در محضر او تكميل كرده است.

حكمت و فلسفه را از اساتيد بزرگ تهران و مدرسين ثلاث يعنى آقا محمدرضا قمشه اى(م 1306ق)، آقا على مدرس زنوزّى(م 1307ق) و آقاميرزا ابوالحسن جلوه(م 1314ق) كه هر سه از اجله فلاسفه و حكماى اواخر قرن 13 و اوايل قرن 14 در حوزه تهران هستند، به كمال فراگرفت و خود به مقام ارجمندى در اين دانش نايل آمد.

او علاوه بر فقه، اصول و حكمت، در عرفان، نجوم، طب، حساب و هندسه نيز تخصّص داشت و در دو رشته ادبيات و رياضيات صاحب نظر بود و بر معاصران خود تفوّق داشت.(1)

آشتيانى در 1324ق درگذشت و در جوار مرقد شريف حضرت سيدالكريم عليه السلام در شهر رى مدفون گرديد. حكيم، فيلسوف و عارف فرزانه آيت اللّه ميرزا مهدى آشتيانى

ص: 185


1- . علماء معاصرين، خيابانى، ص 258 .

(1372 - 1306ق) فرزند صاحب ترجمه است. ميرزا مهدى علاوه بر استفاده از محضر پدر، در فقه و اصول از سيد عبدالكريم لاهيجى و شيخ فضل اللّه نورى ، در تهران و از ميرزا حسين نائينى و آقا ضياءالدين عراقى، در نجف استفاده كرده است. او مهمترين شاگرد حكيم ميرزا حسن كرمانشاهى است و صاحب آثار، حواشى و تعليقات متعدد در حكمت و فلسفه و ساير علوم مى باشد. ايشان از بزرگترين شارحان و مدرسان حكمت و فلسفه صدرايى و آثار ابن سينا و از نوادر روزگار و مفاخر حوزه هاى علميه بود. مراتب ورع و تقواى باطنى و ارتباطش با دستگاه اهل البيت عليهم السلاممورد اذعان همه كسانى است كه محضر نيكش را درك كرده اند.

آفرين بر روان آن پدر *** که به جاى ماند از او چنين پسر

منابع

1 - اثر آفرينان، زندگينامه نام آوران فرهنگى ايران، زير نظر سيد كمال حاج سيد جوادى، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، 1377ش .

2 - تاريخ حكما و عرفاى متأخر، تحرير ثانى ، منوچهر صدوقى سها، حكمت، تهران، 1381ش .

3 - ريحانة الادب، محمدعلى مدرس تبريزى، خيام، تهران، 1369ش .

4 - مجموعه مصنفات حكيم مؤسس آقاعلى مدرس تهرانى، محسن كديور، انتشارات اطلاعات، تهران، 1378ش .

5 - نقباء البشر، آغابزرگ تهرانى، دارالمرتضى للنشر، مشهد، 1404ق .

ص: 186

42.سيدجعفر طباطبايى سنگلجى

روح اللّه عبّاسى

آقا سيدجعفر طباطبايى مشهور به سنگلجى، فرزند ارجمند آيت اللّه حاج سيد صادق طباطبايى همدانى، اديب و فاضل جليل مى باشد.

پدر آقا سيدجعفر طباطبايى، آيت اللّه حاج سيد صادق طباطبايى همدانى، از علماء و رؤساء دين و اجلّه فقها و مجتهدين بود، كه در تهران سكونت داشتند. ايشان از سادات طباطبايى و از قبيله بحرالعلوم بودند.(1) ايشان اصول را در كربلاى معلى نزد صاحب فصول شيخ محمدحسين خوانده بودند. مرحوم آيت اللّه حاج سيد صادق طباطبايى همدانى پس از عمرى خدمت در سال 1300 ق در تهران وفات نمود و در مقبره والده اش كه دختر سيد مجاهد بود، مدفون گشت.(2)

مرحوم آقا سيدجعفر طباطبايى اديبى فاضل و شاعرى ماهر بود كه يَد طولايى در شعر و شاعرى داشت و تخلص خود را در شعر بانيس(3) نهاده بود.

مرحوم آقا سيدجعفر داماد آيه اللّه حاج شيخ محمدجعفر شريعتمدار استرآبادى، مدفون در نجف، كه مقبره خانوادگى در محله سرتخت شهر رى واقع گشته، بودند. ايشان در حيات پدر بزرگوارش از دنيا رفت و اولادى از خود برجاى گذارد كه از

ص: 187


1- . قصص العماء، ص 129، تأليف آيت اللّه ميرزا محمد تنكابنى .
2- . فوائد الرضويه، ص 210، تأليف حاج شيخ عباس قمى؛ مآثر الآثار، ص 150 .
3- . اختران فروزان رى و تهران، ص 301 .

جمله آنها:

1 - سيد مهدى طباطبايى ملقب به آقابزرگ مى باشد كه در جوانى فوت نمود.

2 - سيد ابوالحسن طباطبايى.

3 - سيد عبداللّه طباطبايى، وى در خراسان اقامت نموده و با بيت و خاندان مجدد شيرازى - طاب ثراه - وصلت نمودند.

مرحوم آقا سيدجعفر طباطبايى اشعار بسيارى را سروده اند كه بعضى از آن در مجمع الفصحاء موجود است كه از جمله آنها اين چند بيت مى باشد.

در جهان هر وجود را جاييست *** جز وجودش كه يكجهان جايست

هم هنرمند و هم هنرانديش *** هم سخن منبع و هم سخندانست

شاه را بنده ات و بنده اوست *** هرچه اندر زمانه سلطانست

حلمش از قدر و طبعش از همّت *** كوه البرز و بحر عمّانست

دعوى إنّ لى مَعَ اللّه را *** حالتش گاه گاه برهانست

نه سليمان ملكى و در ملك *** مر تو را حشمت سليمانست

قصر جاهت خورنقى كه در آن *** پاسبان صد هزار نعمانست

تو چو موسى و خصم شد قبطى *** خاصه ات همچو گرزه ثعبانست

كوشش خصم في المثل با تو *** كوه سوهان و مثبت و سندانست

ار چه انسان بعالم امكان *** مر تو را پاى بند احسانست

با وفاق تو كوفه معمور است *** با خلاف تو مصر ويرانست(1)

ص: 188


1- . مجمع الفصحاء؛ اختران فروزان رى و تهران، ص 301 .

43.سيد جلال الدين محدث ارموى

(1283 - 1359ش)

على صدرايى خويى

نام و نسب

دكتر سيد جلال الدين حسينى ارموى، مشهور به محدّث و محدّث اُرمَوى، فرزند سيدقاسم، فرزند سيد عبداللّه است كه متأسفانه در منابع موجود، به نَسَبنامه سيادت او اشاره اى نشده است. او در رمضان 1323ق، برابر با دوم قوس (آذر) 1283ش، در شهر اروميه، ديده به جهان گشود.

تحصيلات

محدّث، فراگيرى علم و انش را از دوران كودكى شروع كرد و پس از اتمام تحصيلات مقدماتى و فراگرفتن ادبيات فارسى به تكميل معلومات خود پرداخت. او ادبيات عربى (صرف، نحو، معانى، بيان و عَروض) و علوم اسلامى (فقه، اصول، منطق، فلسفه، حديث و رجال) را سالهاى سال در محضر اساتيد دانشور اروميه، همچون شيخ على خاكمردانى خويى و ديگران فراگرفت. از آن پس، براى بهره گيرى از حوزه علوم اسلامى مشهد مقدس به آنجا مسافرت نمود.

محدّث، مدت چهار سال از حوزه پرفيض مشهد بهره برد، تا اينكه پس از واقعه

ص: 189

كشف حجاب و قتل عام مسجد گوهرشاد، به تهران مهاجرت نمود و در نظر داشت كه براى ادامه تحصيل، راهى نجف اشرف شود؛ ولى روزگار در اين تصميم با وى همراهى نكرد.

اساتيد

از استادان دوران تحصيل محدّث ارموى، اطّلاع چندانى در دست نيست و فقط نام چند تن از اساتيد وى در شرح حال او ذكر شده است كه عبارت اند از:

1 - شيخ على خاكمردانى خويى، او در سال 1292ق، در قريه خاكمردان از بخش وَلْديان از توابع شهر خوى، چشم به جهان گشود و بدين مناسبت، به شيخ على خاكمردانى مشهور شده است. گاه نيز از او با عنوان شيخ على وَلْديانى ياد كرده اند.

خاكمردانى، پس از تحصيل در نجف، مسافرتهايى به اروميه، شبستر، تهران، خراسان، تبريز و ساوِجبلاغ(مهاباد) نمود و عاقبت در شهر اروميه ساكن گرديد. او در بندر شرفخانه در سال 1350ق، زندگى را بدرود گفت.

خاكمردانى در انواع علوم (ادبيات فارسى و عرب، فقه، اصول، تاريخ، كلام و...) تبحّر داشته و در هر كدام از رشته هاى فوق، آثارى از خود به جاى نهاده است. او همچنين شاعر زبردستى بوده و به سه زبان عربى، فارسى و تركى، شعر مى سروده و تخلّص وى در اشعارش «مُلتجى» بوده است. اشعار بليغى هم اكنون از وى در دست است.

محدّث ارموى، ساليان چندى در اروميه از محضر ملاعلى خاكمردانى تحصيل علوم نموده است. خاكمردانى به درخواست محدّث، شرحى بر دعاى ندبه به نام وسيلة القربة في شرح دعاء الندبة نگاشته است. محدّث در شرح خود بر دعاى ندبه كه

آن را كشف الكربة في شرح دعاء الندبة نام نهاده، از شرح خاكمردانى استفاده بسيار نموده است.

علاوه بر آن، محدّث در مقدمه شرح دعاى ندبه خود، شرح حال مفصّلى از اين

ص: 190

استاد خويش درج نموده كه متأسفانه تاكنون، منتشر نشده است.

2 - سيد محمدحسين ارموى عربْ باغى، ارموى از جانب وى به «محدّث»، ملقّب گرديد.

آثار

آثار علمى محدّث ارموى، دو بخش است: اوّل، آثارى كه خود او تأليف يا ترجمه كرده است. دوم، آثارى كه به تحقيق و تصحيح و حواشى او انجام يافته است.

الف - تأليفات و ترجمه ها:

1 - عشق و محبّت.

2 - ايمان و رجعت، 4 جلد، اين كتاب را در رد كتاب اسلام و رجعت نوشته است.

3 - كشف الكربة في شرح دعاء الندبة.

4 - ذيل ميزان الملل ، على بخش ميرزا قاجار.

5 - فيض الاله في ترجمة القاضى نوراللّه، اين كتاب در مقدمه الصوارم المهرقة در 123 صفحه به چاپ رسيده است.

ب - آثارى كه با تحقيق و تصحيح و حواشى و مقدمه محدث ارموى به چاپ رسيده است:

1 - آثار الوزراء، تأليف سيف الدين حاجى بن نظام عقيلى.

2 - ترجمه التنبيهات العلية على وظائف الصلوة القلبية، متن از شهيد ثانى و ترجمه از محمد صالح بن محمدصادق واعظ (قرن 12ق).

3 - فهرست اسماء الرجال المذكورة احوالهم في كتاب «التدوين» للرافعى.

4 - الايضاح، نوشته فضل بن شاذان نيشابورى.

5 - التفضيل، تأليف محمد بن على بن عثمان كراجكى(م 449 ق).

6 - الرسالة العلية في الأحاديث النبوية، تأليف كمال الدين حسينى كاشفى سبزوارى.

ص: 191

7 - الصوارم المهرقة، تأليف قاضى نوراللّه شوشترى.

8 - الأصول الأصيلة، تأليف ملاّ محسن فيض كاشانى.

9 - الفهرست، تأليف منتجب الدين على بن بابويه رازى. تصحيح اين كتاب، پايان نامه دكتراى محدّث بوده و در سال 1366ش، از سوى كتابخانه آيت اللّه مرعشى در 586 صفحه منتشر شده است.

10 - الفصول الفخرية في اصول البرية، تأليف جمال الدين احمد بن عنبه.

11 - الغارات، تأليف ابراهيم بن محمد ثقفى كوفى.

12 - المحاسن، تأليف ابوجعفر احمد بن محمد بن خالد برقى.

13 - تفسير شريف لاهيجى، تأليف بهاءالدين محمد شريف لاهيجى، در 4 جلد.

14 - تفسير گازر موسوم به جلاء الأذهان و جلاء الأحزان، تأليف ابوالمحاسن حسين بن حسن جرجانى، در يازده جلد.

15 - شرح غررالحكم و دُرر الكَلِم، متن از عبدالواحد بن محمد تميمى آمدى و شرح از جمال الدين محمد خوانسارى مشهور به آقا جمال.

16 - كتاب نقض نوشته عبدالجليل رازى قزوينى و مقدمه نقض و كليد نقض و تعليقات نقض در دو جلد.

17 - 18 - رجال ابن داوود و رجال برقى.

19 - 21 - سه رساله در رجال(توضيح الاشتباه و الاشكال تأليف محمدعلى ساروى، رسالة في معرفة الصحابة تأليف محمد بن حسن حر عاملى، رجال قائن تأليف محمدباقر آيتى بيرجندى.

22 - حكمت اسلام، تأليف محمدصالح بن محمدباقر قزوينى.

23 - ديوان قوامى رازى، از شعراى نيمه اول سده ششم هجرى.

24 - زاد السالك، تأليف ملامحسن فيض كاشانى.

25 - شرح المأة كلمة لاميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام ، تأليف ابن ميثم بحرانى.

ص: 192

26 - شرح فارسى شهاب الاخبار قاضى قضاعى از يكى از دانشمندان شيعى سده هفتم هجرى.

27 - شرح فارسى مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة از عبدالرزاق گيلانى.

28 - 33 - شش رساله فارسى از رسائل ملا محمدطاهر قمى(1 . معالجة النفس، 2 . مباحث النفس(در بيان اصلاح نفس)، 3 . ترجمه «تنبيه الراقدين»(در بيان چگونگى مرگ و انتقال به سراى باقى)، 4 - رساله در بيان زكات و اقسام آن، 5 - ترجمه نماز و آداب به جاى آوردن آن، 6 - تحفه عباسى).

34 - فردوس(در تاريخ شوشتر و برخى از مشاهير آن)، تأيف علاءالملك مرعشى شوشترى.

35 . نجاتيّه، (در ذكر احكام غيبت و تعريف توبه نصوح و شرايط و آداب آن)، تأليف شيخ ابو محمد بسطامى.

36 - نسائم الأسحار من لطائف الأخبار، از ناصرالدين منشى كرمانى.

37 - ميزان الملل، تأليف على بخش ميرزا قاجار.

38 - ديوان ميرزا ابوالفضل تهرانى.

39 - ديوان سيد فضل اللّه راوندى كاشانى.

40 - مفتاح التحقيق، از شيخ على معزّى دزفولى.

41 - نقاوة الاصابة، تأليف حاج ميرزا ابوالفضل تهرانى.

42 - شرح صد كلمه اميرالمؤمنين عليه السلام ، تأليف عبدالوهاب.

43 - مطلوب كل طالب من كلام اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام ، تأليف رشيدالدين وطواط .

44 - الأربعين من الأربعين عن الأربعين، از شيخ منتجب الدين رازى.

محدّث ارموى در نگاه ديگران

استاد جلال الدين همايى در وصف محدّث ارموى چنين مى نويسد:

ص: 193

حضرت فاضل محقّق مقدام و عالم مدقّق عالى مقام، جناب مستطاب، سيدالمؤلفين،

آقامير جلال الدين محدّث ارموى - أدام اللّه أيّام افاضاته العالية - كه الحق اُرومه فضل و جرثومه ادب است...(1)

و در جاى ديگر مى نويسد:

چند سال قبل، روزى كه شَرَف ديدار و صحبت فيضْ بارِ حضرت فاضلِ محقّق بزرگوار و سيد جليل عالى مقدار، جناب مستطاب، عمدة الفضلاء و المؤلفين، آقاى ميرجلال الدين محدّث حسينى ارموى - احسن اللّه توفيقه و تشديده و أجزل من كلّ عارفة مزيده و تأييده - دست داد... نظر به مراتب جدّ و جهد و نيروى مجاهدت و خلوص عقيدت و صدق عزيمت و نفوذ صريمت كه در حضرت معظم له سراغ داشتم و بروز شواهد و امارات كه مبشّر توفيق ايشان بود،...(2)

استاد همايى (متخلص به «سنا») همچنين در قطعاتى كه به مناسبت انتشار كتابهاى تحقيقى محدّث ارموى سروده، به كرّات وى را ستوده است. وى در مادّه تاريخ پايان چاپ شرح غررالحكم آقا جمال خوانسارى مى گويد:

غرر آمِدى كه در آفاق *** همچو خورشيد مشتهر باشد

شرح او از جمال خوانسارى است *** كه به علم و ادب، سَمَر باشد

طبع از همّت محدّث گشت *** كه ورا فضل بى شمَر باشد

بر وى الحق درود بايد گفت *** كِشْ چنين دست پر هنر باشد

گر به كارى چنين موفّق گشت *** مدد لطف دادگر باشد

اين چنين ره، كسى رود كاو را *** جهد و توفيق، راهبر باشد

شد جلال و جمال با هم يار *** كِش چنين جاودان اثر باشد

و در مادّه تاريخ طبع تفسير گازر با تصحيح محدّث ارموى چنين سروده:

محدّث را بود الحق در اين كار *** ميان همسران، حقّ تفاخر

ص: 194


1- . تقريظ استاد جلال الدين همايى بر شرح غرر الحكم و دررالكلم .
2- . از تقريظ استاد همايى بر تفسير گازُر.

هزارش آفرين، للّه دَرُّه *** كه آورد از خزينه اين چنين دُر

مدد بى شبهه از توفيق حق داشت *** فمن لمن يُغنِهِ الحق مَسَّهُ الضرُّ

آيت اللّه حاج سيدهادى ميلانى نيز در مدح وى مى نويسد:

جناب مستطاب، فاضل محقّق و علاّمه متتبّع، آقاى ميرجلال الدين ارموى محدّث - دامت أيّامه - از مفاخر عالم تشيع و ذخائر اين عصر مى باشند كه همواره آثار گرانبها، نتيجه تتبّع سالهاى متمادى را در دسترس قرار مى دهند و در تصحيح و تعليق و نشر كتب ذى قيمت و بسيار سودمند، سعى بليغْ مبذول مى دارند.(1)

كتابشناس خبير، علامه شيخ آقابزرگ تهرانى نيز در تقريظى كه بر تفسير گازر (تصحيح استاد محدّث ارموى) نگاشته، وى را چنين ستوده است:

استاد علامه بحاثه، آقاى سيد جلال الدين محدّث ارموى - زيد افضاله - كه جدا در اتعاب نفس خود از جهت ترتيب مقدمه جميله و تصحيح مضامين متن و تعليقات مفيده بر آن، خوددارى ننموده،...

استاد دانشمند و كتابشناس فرزانه، سيد احمد حسينى در تراجم الرجال در بيان خصوصيات علمى و مذهبى محدّث ارموى چنين مى نويسد:

كان شديد الولاء لأهل البيت عليهم السلام يرى أن الحق لا يوجد الاّ في الأحاديث المأثورة عنهم و لا يمكن تطبيق الاسلام الصحيح الاّ باتباعهم والأخذ عنهم، و لذا كان شديد الذبّ عن مذهبهم، حاداللسان مع من يجادله في ذلك.

كانت له همّة عالية و نشاط لا يعرف التعب و الكلل في التحقيق و تصحيح الكتب و طبعها، مع نفس طويل جدا في تعاليقه بحيث أصبح اكثر منها اكبر و أضخم من الأصل.(2)

محقّق ارجمند، ميرهاشم محدّث كه بحق، خلفى صالح و وارثى لايق (در طريق كسب كمالات) براى محدّث ارموى است، در بيان خصوصيات اجتماعى، علمى، مذهبى و خانوادگى پدرش چنين مى گويد:

ص: 195


1- . از تقريظ آيت اللّه ميلانى بر تفسير گازر .
2- . تراجم الرجال، سيد احمد حسينى، ج 1، ص 129 .

بارزترين خصوصيت پدرم، عشق و علاقه قلبى و شديدش به دين اسلام و مذهب تشيّع بود. روزى نبود كه ايشان مطلبى از تاريخ اسلام برايمان نگويد و هيچ وعده غذايى در خانه ما خورده نمى شد، مگر اينكه ايشان از ائمه اطهار عليهم السلامذكرى مى كرد. در فاصله عاشورا تا اربعين هر سال، يعنى در همه اين چهل روز، زيارت عاشورا را با صد لعن و صد سلام مى خواند. به دعاى ندبه، عشق عجيبى داشت و اين عشق را در كتابى كه تحت نام كشف الكربة في شرح دعاء الندبة نوشته، نمايان كرده است. افسوس كه ثمره شصت سال عشق او، هنوز به صورت دستنوشته است و شرايط چاپ آن فراهم نشده است.

بسيار روشن و منطقى بود. هيچ گاه اسلام را از دريچه تحجّر و تنگ نظرى و خشونت به ما نياموخت؛ بلكه سعه صدر و گذشت و بزرگوارى را سرلوحه كارهاى خود داشت.

استاد، به ائمه اطهار عليهم السلام ارادتى خاص داشت، به طورى كه تمام نوشته هايش اين ارادتْ هويداست. از ايشان، نصيحت نامه اى خطاب به فرزندانش در دو صفحه باقى مانده كه ما در شرايط سخت زندگى و هنگامى كه تمام درها را به روى خود بسته ببينيم، به آخرين حجّت خدا، حضرت ولى عصر - ارواحنا فداه - پناه ببريم.(1)

خدمات اجتماعى

محدّث ارموى، براى رشد و بالندگى فرهنگى جامعه خود، تمام توان و نهايت تلاش خود را به كار برد. او حاصل تلاشهاى طاقت فرساى علمى و تحقيقى خود را در اختيار جامعه علمى قرار مى داد كه الحق بايد اذعان نمود در اين راه، موفّق بوده است.

محدّث، علاوه بر نوشته هاى علمى، خدمات اجتماعى فراوانى نيز انجام داده كه در ذيل، به برخى از آنها، اشاره مى شود:

محدّث در شانزدهم مهر سال 1318ش، در تهران به استخدام وزارت فرهنگ درآمد و عازم تبريز گرديد و در دبيرستان نظام تبريز به تدريس پرداخت؛ لكن با ورود روسها به آذربايجان در سال 1320ش، به تهران مراجعت نمود و به تدريس

ص: 196


1- . خلاصه مقالات همايش محدّث ارموى، ص 25 .

ادبيات فارسى و عربى در دبيرستانهاى پايتخت مشغول شد و همزمان، مديريت قسمت كتابهاى خطّى كتابخانه ملّى را برعهده داشت و سپس به دانشگاه منتقل شد و در يازدهم آبان 1335ش، با پايه دهم دبيرى به سِمت دبيرى دانشكده معقول و منقول، منصوب شد.

در سال 1342ش، مرحوم محدّث از رساله دكترى خود كه تحقيق و تصحيح فهرست منتجب الدين بود، دفاع كرد و به اخذ درجه دكترا در رشته ادبيات عرب، نايل شد. محدّث، پس از سى سال تدريس (هفده سال در آموزش و پرورش و سيزده سال در دانشكده ادبيات و دانشكده منقول و معقول دانشگاه تهران) در سال 1348ش، به افتخار بازنشستگى رسيد.

گراميداشت محدّث ارموى

محدّث ارموى، در پنجم آبان ماه سال 1358ش، بر اثر سكته قلبى جهان را بدرود گفت و در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام در جوار مرقد مفسّر نامى شيعه، ابوالفتوح رازى، آرام يافت.

بعد از بيست سال از درگذشت محدّث، همايشى براى گراميداشت خدمات ارزنده وى، به همّت اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامى آذربايجان غربى و با همكارى انجمن آثار و مفاخر فرهنگى در 27 و 28 مرداد 1378 در اروميه برگزار گرديد و جامعه علمى ايران با گوشه اى از فعاليتها و تلاشهاى طاقت فرسا او آشنا شد. روحش شاد و يادش گرامى باد!

ص: 197

44.جمال الدين مرتضى محمّد رازى

شفيق پارسا

رازى ، جمال الدين مرتضى ، ابو عبداللّه محمّد بن حسين بن حسن . (س پنجم ق) ، عالم دينى . از آثارش كتاب نزهة الكرام و بستان العوام است كه رضى الدين على بن طاووس در فرج المهموم از وى نقل كرده است .

منابع

الذريعة ، ج 23 ، ص 123 - 124؛ رى باستان ، ج 2 ، ص 352؛ طبقات اعلام الشيعه ، قرن 5 ، ص 163؛ معجم المؤلفين ، ج 9 ، ص 238 .

45.جواد فومنى حائرى

(متولد 1330 ه.ق - متوفى 1284 ه.ق)

روح اللّه عباسى

مرحوم آيت اللّه حاج شيخ جواد فومنى حائرى فرزند مرحوم آيت اللّه شيخ جعفر فرزند مرحوم ملا احمد فرزند مرحوم ملا اسماعيل فومنى، از علماء غيرتمند و ظلم ستيز رى و تهران مى باشند. پدر بزرگوار آيت اللّه حاج شيخ جواد فومنى، مرحوم

ص: 198

آيت اللّه حاج شيخ جعفر فومنى حائرى. صاحب مقامات و كرامات، از مجتهدين و مدرسين برجسته كربلا به شمار مى رفت. كه در اثر ازدواجشان با مرحوم سيده بانو دختر عبدالكريم مرحوم حاج شيخ جواد فومنى پا به عرصه وجود گذاشت.

مرحوم حاج شيخ جعفر عمر خود را در تربيت طلاب علوم آل محمد پسرى نمود و شاگردان بسيارى را ترتيب نمود كه از جمله دانش آموختگان محضر درس ايشان، حضرت آيت اللّه بهجت - دامت بركاته - مى باشند، ايشان درباره مرحوم حاج شيخ جعفر فومنى حائرى در بيانى گويد:

مرحوم حاج شيخ جعفر(رحمه اللّه عليه) از جمله معدود افرادى بودند كه گاهى بعضى حقايق نهانى و اسرار باطنى از ايشان ظهور پيدا مى كرد و معلوم بود چيزهايى مى دانند كه در آن عهد بسيارى از مدعيان از آن بى خبر بودند. به خاطر دارم آخرين بار كه ايشان را ملاقات كردم در كمال صحت و سلامت و بدون هيچ عارضه اى، خبر فوت خودشان را به من دادند و يك هفته بعد، از اين نشئه دنيا رخت بربستند. بالاتر از هرچيز ديگر كه بايد به عنوان يك اصل مهم در زندگى آن عالم ربانى از آن ياد كرد، خصوصيات اخلاقى ايشان است، در اين زمينه بدون اينكه رياضاتى را متحمل شده باشد در مرتبه اى قرار داشت كه ما با سالها رياضت نمى توانستيم برسيم. در توصيف اخلاقيات ايشان مى توان گفت پس از يك عمر زندگانى با آن صيت و آوازه، در تمام كربلا دو نفر مخالف نداشت.(1)

مرحوم حاج شيخ جعفر در رواق مقدس حضرت سيدالشهداء عليه السلام به اقامه نماز جماعت مى پرداختند و مردم از جماعت ايشان بهره مند گرديدند و بالاخره در (1357ق) پس از 54 سال زندگى سعادتمندانه روحش به ملكوت اعلى پيوست. گويند:

مرحوم حاج شيخ جعفر فومنى حائرى در آخرين لحظات حيات دفعتا اشاره فرمودند كه:

ص: 199


1- . آيت اللّه شيخ جواد فومنى حائرى به روايت اسناد ساواك، ص 15 .

مرا بلند كنيد، بى درنگ زير بازويش را گرفته و او را نشانيدند، نگاهى به پيش روى خود انداخت، ديگر نفسى باقى نمانده بود كه سر خود را به حال تعظيم فرود آورد و جان به جان آفرين تسليم نمود.

خبر رحلت ايشان از مناره هاى حرم سيدالشهدا عليه السلام در سطح شهر كربلا منتشر شد و طى مراسم با شكوهى با حضور علماء و مؤمنين شهر كربلا پيكر پاكش تشييع و در رواق مقدس امام حسين عليه السلام پشت سر به خاك سپرده شد.

ولادت آيت اللّه فومنى

مرحوم حاج شيخ جواد فومنى حائرى پس از ازدواج پدر بزرگوارش با سيده بانو، در روز چهارشنبه 22 خرداد سال 1291ه.ش برابر با 27 جمادى الثانى 1330ه.ق در كربلاى معلى محله باب النجف در يك خانواده روحانى پا به عرصه گيتى نهاد.

مراحل تحصيل

1- مكتب خانه: مرحوم فومنى كودكى بيش نبود كه پدر بزرگوارش او را به نزد مرحوم حاج شيخ على اكبر نائينى فرستاد و ايشان در محضر مرحوم نائينى، آداب نماز، تلاوت قرآن، سواد خواندن و نوشتن، آشنايى با لغات و هنر خط و كتابت را آموخت.

2 - مقدمات و سطح: ايشان ده سال داشتند كه ملبس به لباس روحانيت شدند. صرف و نحو و ادبيات عرب را از محضر پدر بزرگوار ايشان تلمذ نمود و تا مراحل مختلف علمى در حلقات دروس معظم له شركت مى جست.

سطح را نزد اساتيد كربلا از جمله مرحوم حاج شيخ جعفر رشتى در مدرسه بادكوبه به پايان رسانيد.

3 - دروس خارج فقه و اصول: ايشان با عزيمت به نجف اشرف در دروس آيات عظام و اساتيد بزرگوار مرحوم آيت اللّه حاج آقا ضياء الدين عراقى و مرحوم آيت اللّه

ص: 200

سيدابوالحسن اصفهانى شركت جستند و توانستند با كوشش و زحمت فراوان در راه كسب علوم آل محمد صلى الله عليه و آله در سن 25 سالگى به درجه اجتهاد نايل آيند و از علماء بزرگى همچون آيت اللّه عراقى اجازه اجتهاد دريافت كنند.

هجرت به تهران

مرحوم آيت اللّه حاج شيخ جواد فومنى پس از فوت پدربزرگوارش در سال 1357ه.ق برابر با 1317ش در 27 سالگى براى نشر احكام اسلام عازم تهران شدند. ايشان پس از ورد به تهران، در منزل يكى از بستگانشان اقامت گزيدند و ضمن اقامه نماز جماعت و سخنرانى و منبر، به نشر احكام و هدايت مردم پرداختند. ورود ايشان همزمان بود با شروع جنگ جهانى دوم و اواخر حكومت ديكتاتورى رضاشاه. بيانات و رفتار و كردار ايشان به سرعت مورد توجه مؤمنين محل قرار گرفت و به دليل نامناسبت بودن منزل مسكونى، اقدامات اوليه براى بنا و ساخت مسجدى براى ايشان صورت گرفت.

فعاليتهاى دينى و فرهنگى

مرحوم آيت اللّه حاج شيخ جواد فومنى بعد از مهاجرت به تهران و مشاهده نابسامانيهاى فرهنگى و دينى در ميان اقشار مختلف مردم و نگرانى از آينده كشور، مردم را نسبت به مسائل اجتماعى و فرهنگى و سياسى حساس جامعه مورد توجه مى داد و افشاء برنامه هاى رژيم مى پرداخت و در همين راستا به تأسيس و بناى بنيادهاى اجتماعى فرهنگى اسلامى همّت گمارد و به طور عملى به مبارزه با برنامه هاى ضد دينى رژيم پهلوى پرداخت و توانست مساجد و مراكز بسيارى را تأسيس كند كه برخى از آنها عبارت اند از:

1 - تشكيل اتحاديه دينى:

پس از ورود آيت اللّه فومنى به تهران و آغاز فعاليت تبليغى و اقامه نمازجماعت و تجمع بسيارى از مؤمنين در اطراف ايشان براى تداوم فعاليت عنوان «اتحاديه دينى»

ص: 201

را بر اين تجمع نهادند و اين اتحاديه نقش بسيار مؤثر و مفيدى در اجراى بسيارى از برنامه هاى اسلامى، تبليغى و فرهنگى ايشان اين نمود. اين اتحاديه از سوى ساواك تحت مراقبت بود و براى عناصر مؤثر آن پرونده سازى شده بود.

2 - بناى مسجد نو:

با همكارى اعضاء اتحاديه دينى، على الخصوص مرحوم آقاى فخارزاده زمين مسجد نو خريدارى و در سال 1320 اين مسجد بنا گرديد. و به خاطر فعاليتهاى همه جانبه مرحوم آيت اللّه فومنى اين مسجد مورد توجه اهالى محلى و ديگر محلات تهران قرار گرفت و مركزيت مناسبتهاى دينى و اسلامى منطقه را در دست گرفت.

بر اساس اسناد و مدارك موجود، حضور و نقش مسجد نو و انجام سخرانيهاى افشاگرانه در آن عمدتا پس از جريان 28 مرداد 1332 مى باشد. شايد مهم ترين دليل آن وقوع حوادث و شرايط نامناسب پس از كودتا و مقابله شديد رژيم با مخالفين و نيز اجراى گسترده سياستهاى فرهنگى و اجتماعى ضد دينى رژيم بود. پس از فوت مرحوم آيت اللّه فومنى اقامه نمازجماعت و ادامه فعاليت مسجد توسط فرزند ايشان، حجه الاسلام والمسلمين حاج شيخ حسين فومنى به عهده گرفته شد. مسجد نو در حال حاضر نيز موجود است و اخيرا جهت بازسازى و ترميم در دست تعميرات و تجديد بنا مى باشد. در حال حاضر با تأسيس مؤسسه مهد قرآن كريم در سال 1371ه.ش توسط حجه الاسلام والمسلمين حاج شيخ مصطفى فومنى حائرى فرزند مرحوم آيت اللّه فومنى در مسجد نو، مجددا اين مسجد به عنوان پايگاه عظيم توسعه و نشر فرهنگ اسلامى در سطح كشور مطرح گرديده است. اين مؤسسه كه به آموزش جامع قرآن از تلاوت تا فهم، با شيوه هاى بسيار جذاب و علمى اشتغال دارد توانسته است با بيش از 70 هزار عضو در كليه استانها و شهرستانهاى كشور، كانون و كلاسهاى تعليم قرآن، در زمينه هاى ترتيل، حفظ، تجويد و مفاهيم قرآن به صورت رايگان ايجاد نمايد.

ص: 202

3 - دبستان نو (دخترانه):

مرحوم آيت اللّه فومنى در حدود سال 1326ه.ش در زمانى كه به دنبال سياستهاى آموزشى رژيم، فقط دبستانهاى دولتى با شيوه و برنامه هاى ضد دينى و غربى وجود داشت، اقدام به تأسيس دبستان نو دخترانه نمود. اين اقدام ايشان بسيار شجاعانه بود زيرا اين كار از سوى برخى عناصر متعصب و منفى باف مذهبى مورد اعتراض قرار مى گرفت. ولى آن مرحوم با استقامت و ثباتى كه داشت از موضع و ديدگاهش صرف نظر نكرد و مدرسه دخترانه را بنا كرد.

مرحوم آيت اللّه فومنى در جواب نامه اى كه به مناسبت تأسيس دبستان نو نوشته شده بود و اين پاسخ توسط اتحاديه دينى مسجد نو به صورت جزوه اى در سال 1371ه.ق چاپ و منتشر شده است چنين مى نويسد:

...در حدود ده سال است در تهران مشغول انجام وظيفه بوده و چنين تشخيص داده ام كه اساس همه مفاسد، فرهنگ است و هر جنايت و خرابكارى كه در كار هست تماما از آنجا است. و شكى نيست كه پست فرهنگ يك موقعيت مهمى است كه مى توان به آن وسيله يك مملكت را به بدبختى انداخت و نيز ممكن است از اين راه يك جامعه را به سعادت و نورانيّت، سوق داد. با توجه به وضع فرهنگ در ممالك اسلامى، من هميشه دچار اضطراب عجيب بودم و وقتم، به ناراحتى مى گذشت. شما ببينيد چگونه انسان راحت باشد و مشاهده كند، يك چنين شاهرگ و سنگر حياتى مسلمانان در اختيار تام دشمن باشد و جامعه به قدرى سطحى و اغفال شده كه به يك دعاى سحر كه از راديو پخش مى كنند دلش آرام بگيرد و در صدد رفع بدبختيهاى خود نباشد.

و در ادامه مى نويسد:

...لذا ناچار تأسيس اتحاديه نمودم، شروع به تهيه و سازمان مسجد و بالاخره پيشنمازى و منبر و سخنرانيها و نشريه ها و همه اينها را مقدمه رسيدن به اين اهداف عالى دانسته و در مرتبه اول در صدد تأسيس دبستان براى دوشيزگان برآمدم.(1)

ص: 203


1- . آيت اللّه شيخ جواد فومنى حائرى به روايت اسناد ساواك، ص 20 .

حجه الاسلام حاج شيخ حسين فومنى فرزند مرحوم آيت اللّه فومنى بيان مى دارند كه يكى از شروط ثبت نام دانش آموزان دختر در اين مدرسه پوشش كامل اسلامى شامل چادر مشكى و روبند بود. اين شرط موجب مخالفت وزارت فرهنگ وقت قرار گرفت و وزير فرهنگ در ملاقاتى كه با مرحوم فومنى داشته تقاضا كردند از اين حركت جلوگيرى شود. امّا آن مرحوم پاسخ دادند: اگر شما طى قانونى به مدارس اعلام كنيد كه دانش آموزان دختر با پوشش مناسب و لباس بلند، شلوار و روسرى، به مدارس بروند، من هم از اين شرط چشم پوشى مى كنم. نهايتا پيشنهاد مرحوم فومنى مقبول رژيم واقع نگرديد و ايشان نيز به همان رويه و برنامه خود اقدام به پذيرش و ثبت نام دختران مى نمودند.

4 - تأسيس اولين كودكستان تربيت بدنى:

يكى دو سال پس از تأسيس دبستان دوشيزگان، در حدود سال 1327ه.ش مرحوم آيت اللّه فومنى شنيدند كه عده اى، كودكستان، تأسيس كرد، و آموزگاران و مربيان يهودى و نصرانى، كودكان مسلمان را سرپرست مى كنند، لذا تصميم گرفتند اقدام به تأسيس كودكستان نمايند. اين تصميم با همت و هميارى اعضاء اتحاديه دينى با سرعت عملى شد و كودكستان مجهزى با شهريه ارزان و با يك دستگاه اتومبيل براى اياب و ذهاب اطفال تأسيس گرديد. اين كودكستان در كنار دبستان دخترانه و دائر گرديد.

5 - تأسيس شركت تعاونى «روزى دهشاهى»(1)

در سال 1329ه.ش به منظور تأمين هزينه هاى جارى مسجد نو و برگزارى مراسم جشن و سوگوارى و مناسبتهاى دينى و نيز تأمين بخشى از نيازهاى مدرسه دخترانه و كودكستان با ابتكار و تلاش مرحوم آيت اللّه فومنى شركت تعاونى «روزى دهشاهى»، تأسيس شد.

ص: 204


1- . ده شاهى، يعنى نيم ريالى .

انعكاس اين طرح در سطح منطقه و استقبال پرشور مردم از آن و افزايش توان مالى دست اندركاران مسجد نو كه موجبات گسترش فعاليتهاى مسجد نو، اتحاديه دينى و مدارس گرديده بود. مورد توجه ساواك نيز قرارگرفت. ساواك توسط منابع نفوذى خود در تلاش بود تا گزارشى از اطراف اين طرح و ميزان مبالغ جمع آورى شده در هر ماه، تهيه و جهت مقابله، اقداماتى صورت دهد.

6 - تأسيس دبستان نو ويژه پسران:

به كمك اعضاء اتحاديه دينى و تأمين زمين براى احداث يك باب مدرسه پسرانه توسط مرحوم فخارزاده و وصول هميارى مردى از طريق صندوقهاى «روزى دهشاهى» آيت اللّه فومنى موفق شدند دبستانه پسرانه را بنا كنند. نكته قابل ذكر آنكه

مرحوم فومنى هيچگاه براى تأسيس اين مدارس را وزارت فرهنگ مجوز دريافت نداشت و حتى گواهى تحصيلى را نيز خود صادر مى نمود.

7 - احداث مسجد نو شماره 2:

مرحوم آيت اللّه فومنى در سال 1339 به فكر تهيه مسجدى براى مردم انتهاى خيابان لرزاده افتادند كه محله شان فاقد مسجد بود و مسجد با مساعدت شركت تعاونى و مردم بنا شد.

مبارزات سياسى

مرحوم آيت اللّه فومنى در پى انجام رسالت دينى و اسلامى خود، مخالفتها و اعتراضاتى به برخى سياستهاى رژيم به عمل مى آوردند و سخنان ايشان در ابعاد مختلف سياسى، نظامى، فرهنگى، اقتصادى، داخلى و خارجى. مبين جامع نگرى و روشن بينى ايشان نسبت به مسائل و مشكلات كشور بود. افشاگريها و روشنگريهاى آيت اللّه فومنى در مسجد نو ساواك را مجبور كرد تا جهت اطلاع از سخنان ايشان عوامل نفوذى را به مسجد بفرستد.

ص: 205

مرحوم فومنى نيز هرچه زمان مى گذشت و مظاهر فساد و فحشا و بى دينى در جامعه گسترش پيدا مى كرد، لحن و سخنانش صريح تر و بى پرده تر مى شد و به مرور اين انتقادات و اعتراضات، رنگ و بُوى سياسى به خود مى گرفت. ساواك نيز حساس تر و شديدتر با مرحوم فومنى برخورد مى كرد، به طورى كه از اواسط دهه 30 تا زمان فوت ايشان در سال 43، جمعا حدود چهار بار، توسط ساواك دستگير شدند. آن طور كه از استاد ساواك و اظهارات نزديكان و اطرافيان مرحوم فومنى نمايان است در پس هر دستگيرى، موجى از مخالفت و اعتراض از سوى اقشار مختلف مردم و روحانيون بوجود مى آمد و انتقال اين اعتراضات و ناخشنوديهاى مردمى به علماء و بزرگان، موجبات حركت و تلاش آنان جهت آزادى آن مرحوم مى گرديد. در تمام دفعاتى كه ايشان دستگير مى شدند به واسطه نفوذ و اعتراض علماء بزرگى چون آيت اللّه بروجردى، آيت اللّه بهبهانى، آيت اللّه محمدتقى آملى و... رژيم مجبور به

آزادى ايشان مى گرديد.

اولين دستگيرى در تاريخ 16 / 10 / 1338

دومين دستگيرى در تاريخ 2 / 5 / 1339

سومين دستگيرى در تاريخ 22 / 2 / 42

چهارمين دستگيرى در تاريخ 10 / 11 / 42(1)

درگذشت آيت اللّه فومنى

وى در نتيجه فشارهاى روحى و جسمى، سالها مبتلا به مرض قند گرديد و در اواخر مبتلا به يرقان شد و در بيمارستان بازرگان بسترى گرديد على رغم تلاش پزشكان، بيمارى ايشان شدت گرفت. و در اين اثنا، طبقات مختلف مردم جهت ديدار و عيادت ايشان به بيمارستان مى آمدند و با خانواده وى همدلى مى نمودند. مرحوم فومنى با

ص: 206


1- . آيت اللّه شيخ جواد فومنى حائرى به روايت اسناد ساواك، ص 25 .

وجود شدت گرفتن بيمارى درخواست نمود به منزل منتقل شود ولى پس از چند روز بر اثر وخامت حال به بيمارستان فيروزآبادى منتقل شدند.

تقارن بيمارى و فوت ايشان با ايام ليله القدر و شب بيست و سوم ماه مبارك رمضان بسيار ميمون و مبارك و توفيق بود براى آن مرحوم كه همچون مولايش على عليه السلام كه در مقابل دشمنان دين و كج انديشان ثابت قدم و استوار به راه خود ادامه دهد.

جنازه مرحوم فومنى در روز بيست و سوم ماه مبارك رمضان از تهران به شاه عبدالعظيم توسط چندين هزار جمعيت روزه دار بر دوش حمل گرديد. مردم مسلمان جنازه آن مرحوم را با پاى پياده 12 كيلومتر بر دوش حمل كردند و در تشييع جنازه بر عليه رژيم شعار مى دادند. طبق وصيت جنازه ايشان در شب بيست و چهارم ماه مبارك رمضان به حضرت عبدالعظيم حمل و در مقبره اى كه در سمت شرقى(1) صحن مطهر قراردارد به خاك سپرده شد.

ص: 207


1- . مقبره اعلائى.

46.سيد جواد موسوى مدنى كرمانى

(1257 - 1339 ش)

خطاط و شاعر ، معروف به بنان الشريعه . در قريه سعادت آباد سيرجان به دنيا آمد . تحصيلات مقدماتى را همان جا گذراند و در سى سالگى سفرى به عتبات عاليات نمود . وى مدتى در نجف اشرف به تحصيل علوم متداول عصر خود پرداخت و بعد از شش سال به كرمان بازگشت .

در حدود 1307 ش به تهران آمد و وارد وزارت معارف شد و تا آخر عمر در اين شهر سكنى گزيد . او در نوشتن خط شكسته توانا و مبتكر بود و شيوه مخصوصى داشت . حاجى بنان علاوه بر مقالات متنوعى كه نوشته است ، طبع شعرى نيز داشته و مضامين تازه اى به سلك نظم درآورده است . اشعارش به طور پراكنده باقى مانده و از آنها چيزى به چاپ نرسيده است . مدنى در سال هاى 1310 تا 1314 ش ، يك دوره كامل حكمت و عرفان را نزد استاد ميرزا مهدى آشتيانى فراگرفته و در پايان دوره تحصيلات خود شرحى به دعاى «صباح» نوشته كه به خط خود گراور شده است . وى در ابن بابويه مدفون است .

منابع

تذكره خوشنويسان معاصر (96 - 98) .

ص: 208

47.جواد مؤذنى

حسين مؤذنى

مرحوم حاج جواد مؤذنى در سال (1290) شمسى در خانواده اى مذهبى و تا حدى اهل علم به دنيا آمد . جد او مرحوم شيخ حسين (مؤذن و قارى آستان) كه حافظ قرآن بوده و از صوت خوشى برخوردار بود ، در ابتداى سلطنت ناصرالدين شاه قاجار به عنوان مؤذن و قارى ، به افتخار خدمتگذارى آستان مقدس نائل آمد .

پسر آقا شيخ حسين ، شيخ رضا مؤذن ، پس از پدر عهده دار منصب او گرديد و در زمره قراء و مؤذنين آستانه قرار گرفت .

آقاى جواد مؤذنى فرزند آقا شيخ رضا در ابتداى نوجوانى پس از فراگيرى مقدمات در مدرسه علميه امينيه (امين السلطان) نزد مرحوم حاج شيخ محمّد خراسانى ، كه از اوتاد بود ، به ادامه تحصيل مشغول گرديد و به طورى كه نامبرده نقل مى كرد ، مرحوم آقا شيخ محمّد قبل از شروع به تدريس ، شرايطى را مطرح مى كرد كه يكى از آنها اين بود كه: «بايد تعهد كنى از راه حرفه و شغلى امرار معاش كنى و تحصيلات خود را وسيله امرار معاش قرار ندهى» و خود او نيز اينگونه بود .

با اينكه وى عالمى برجسته و فردى موجه بوده و توجهاتى نيز به او شده بود ، خود به شغل حلبى سازى اشتغال داشتند ، به شكلى كه پس از پايان درس حوزه ، در منزل خود ، طشت آهنى ، آبپاش ، سطل و ساير لوازم فلزى مى ساخت و بعد ازظهرها در ابتداى خيابان آستانه ، مقابل باغ سراج الملك ، بساط كرده و آنها را مى فروخت و

ص: 209

از اين طريق زندگى خود را اداره مى كرد .

مرحوم مؤذنى تا پايان سطح نزد نامبرده و مرحوم آقا شيخ ابوالحسن مرندى ، تحصيلات خود را ادامه داد . پس از آن از حُسن تصادف ، 3 نفر از عالمان بزرگ آن زمان ، به شرح ذيل براى مدت طولانى در شهر رى ساكن گرديدند .

1 . حاج شيخ مرتضى آشتيانى ، رئيس حوزه هاى علميه مشهد (در اعتراض به واقعه مسجد گوهرشاد)

2 . حاج شيخ محمّد تقى بافقى (تبعيدى رضاخان از قم به شهر رى)

3 . حاج شيخ هادى مجتهد تبريزى ، شاگرد مرحوم آيت اللّه مامقانى بزرگ ، پدر شيخ عبداللّه مامقانى صاحب كتاب تنقيح المقال ، در اعتراض به غائله پيشه ورى تبريز ايشان نيز جهت امرار معاش در منزل ، با همكارى خانواده شان پارچه كرباس بافته و از درآمد آن گذران زندگى مى نمودند .

سكونت اين بزرگواران در شهر رى موقعيت را براى آقاى مؤذنى مهيا نمود ، تا بتواند از محضر اين سه عالم گرانقدر بهره گرفته ضمن تحصيل دروس خارج ، از آن كسب درس و اخلاق نمايد و با هر سه نفر آنان موانست و الفتى خاص برقرار نمايد .

پس از فوت مرحوم حاج شيخ هادى ، آقاى شيخ محمّد رضا خاتمى بروجردى عهده دار امور حوزه علميه برهان گرديد ، با آقاى خاتمى به گونه اى صميمى گرديد كه يكديگر را برادر خطاب مى كردند ، اين دوستى باعث گرديد هم مرحوم مؤذنى از وجود آن منبع علم و حلم استفاده سرشار برد ، و هم ايشان به دليل تسلط مرحوم مؤذنى در حديث هر وقت به يكديگر مى رسيدند ، آقاى خاتمى بروجردى مى گفت: «مؤذنى براى من حديث بگو» .

آقاى مؤذنى ضمن تحصيل ، همگام با پدر خويش در زمره مؤذنين آستانه مشغول به كار گرديد و همانطور كه تعهد نموده بود . امور زندگى خويش را از حقوق مؤذنى و دستمزد همكارى با مسئول موتور برق آستانه اداره مى كرد . متأسفانه پس از مدتى به

ص: 210

دلايلى ، توانايى ادامه مؤذنى آستانه را از دست داده ، به ساعت سازى اشتغال ورزيده و مسئول تعمير ساعت صحن آستانه گرديد .

تا اينكه در سال (1323) شمسى به وجود كتابخانه قبلى آستان مقدس ، پى برده و موجوديت آن را با توليت وقت ، آقاى حاج سيد احمد هدايتى كه فردى فاضل ، متدين و علاقمندى به علم و ادب بود ، در ميان گذاشته و احياى مجدد كتابخانه آستان مقدس را خواستار گرديد . بنابراين ايشان او را همراه با فرزند خود آقاى دكتر محمّد على هدايتى كه آن روز استاد دانشكده حقوق بود مأمور تأسيس كتابخانه فعلى نمودند .

ابتدابا خريد حدود ششصد جلد كتاب از كتب مرحوم نظر پاك (يكى از اساتيد مدرسه سپهسالار) كتابخانه اى در ضلع شرقى صحن حضرت امامزاده حمزه عليه السلام دائر و در تاريخ 1/4/1324 مورد بهره بردارى قرار گرفت . وى ضمن تماس با افراد علاقمند به كتاب با علما و مؤلفين نجف اشرف و الازهر مصر نيز مكاتبه و از آنان درخواست همكارى نمود . خوشبختانه آنها نيز به احترام وجود مقدس حضرت عبدالعظيم عليه السلام كتبى را تقديم نمودند .

عالم فاضل و محقق محترم آقاى حاج شيخ عزيز اللّه عطاردى در كتاب زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام چاپ پنجم صفحه 342 در مورد او چنين نوشته:

از كسانى كه در تأسيس مجدد كتابخانه و راه اندازى آن بسيار كوشش كرد ، مرحوم شيخ جواد مؤذنى بود ، ايشان از كسانى است كه از سال 1342 شمسى در آنجا به عنوان كتابدار و مدير برگزيده شد ، حكمى از طرف توليت آستان حضرت عبدالعظيم به ايشان در تاريخ 10/3/1324 داده شده كه متن آن چنين است: آقاى جواد مؤذنى چون اداره آستانه براى استفاده عامه اقدام به تأسيس كتابخانه نموده و احتياج به مراقبت يك نفر امين دارد ، لهذا از اين تاريخ شما به سمت كتابدارى تعيين نموده ، مقتضى است در انجام مأموريت خود نهايت جديت مبذول داريد .

ص: 211

مرحوم جواد مؤذنى از آن تاريخ تا پايان زندگى قريب پنجاه سال در كتابخانه انجام وظيفه كرد و در جمع آورى كتب و طبقه بندى آن زحمت كشيد . هر روز صبح و عصر در كتابخانه بود و با خوشرويى و محبت مراجعه كنندگان را راهنمايى مى كرد آقاى شيخ جواد مؤذنى پس از سال ها خدمت به آستانه مقدسه حضرت عبدالعظيم در پانزدهم شعبان سال 1413 مطابق با 18/11/1371 درگذشت . نگارنده اين كتاب در حدود سى سال با آن مرحوم دوستى و رفاقت داشتم و هرگاه به حضرت عبدالعظيم مشرف مى شدم به ملاقات ايشان مى رفتم ، مرحوم مؤذنى انسانى فاضل ، مؤمن ، پرهيزگار و در كار خود فعال و عاشق بود ، خداوند او را رحمت كند و در جوار مولايش حضرت عبدالعظيم جاى دهد .

ايشان ضمن اداره امور كتابخانه ، همه روزه ، جلسات تفسير قرآن و درس اخلاق در محل كتابخانه دائر نموده ، كه عدد كثيرى از اهالى شهر رى بخصوص جوانان و نوجوانان از آن استقبال نموده و در اين مجالس شركت مى كردند .

جلسه هفتگى سيار ديگرى نيز ، هر صبح يكشنبه در منزل يكى از اعضاء جلسه تشكيل داده بودند و در اين جلسات بود كه هيأت چهارده معصوم عليهم السلامشهر رى تأسيس گرديد .

در واقع ايشان كتابخانه را پايگاهى جهت ارشاد جوانان و نوجوانان و حتى افراد مسن قرار داده و مى توان گفت كتابخانه دار التبليغى فعال در مركز آستان مقدس مشغول به كار بود . آقاى مؤذنى با حسن خلق و نفوذ كلامى كه داشت ، هر تازه واردى پس از يك جلسه به او گرويده و تا آنجا كه مى توانست از مجالس او بهره مند مى گرديد .

ايشان تا پايان عمر از انجام وظيفه خطير خود ، كه همانا حفظ كتابخانه و اموال موقوفه آن ، و نيز ارشاد نوجوانان و جوانان بود . لحظه اى كوتاهى ننموده و قريب 60 سال ، به گونه اى زندگى كرد ، كه جز نام نيك ، از دنيا اندوخته اى نداشت و به قول خود

ص: 212

او كه به فرزندش سفارش كرده بود« حاصل يك عمر زحمت من اين كتاب ها و كتابخانه است و تو بهتر مى دانى كه مايملك ديگرى ندارم» و راست مى گفت حتى منزل مسكونى نيز از خود نداشت .

لازم به ذكر است كه در طى دوران حيات پربارش ، كم و بيش عنايات و توجهاتى هم به او شده بود ، كه اهل آن بهتر مى دانند . خلاصه كلام اينكه مرحوم مؤذنى در طى 80 سال عمر خود ، در كمال بى نيازى ، عزت نفس ، خلوص در انجام خدمت به آستان مقدس حضرت عبدالعظيم عليه السلام و خلق ، دستگيرى از ضعفاء در حد توان ، ارشاد جوانان كه تعداد آن از شمارش خارج است لحظه اى كوتاهى ننمود .

هميشه با وضو داخل كتابخانه مى شد ، و هر صبح ابتدا 2 ركعت نماز هديه به روح واقفين كتب و اموات آنان مى خواند ، سپس مشغول به كار مى شد ، نام ولى نعمت خود را هميشه اينگونه مى برد «وجود مقدس حضرت عبدالعظيم عليه السلام» .

در خاتمه چند خاطره از آن مرحوم كه فرزندش به ياد دارند عينا نقل مى كنيم .

الف . در سن شانزده سالگى حقوق خود را كه به عنوان مؤذن از آستان دريافت نموده بودند ، نزد متولى وقت رفته و پول را در مقابل او گذاشته (چون مرسوم بود هر كس هر وجهى از آستان مى گرفت با كسب اجازه از متولى آن را مصرف مى نمود) و گفته بود اين مبلغ را بابت حقوق به من داده اند ، شما به عنوان متولى اجازه مصرف آن را به من مى دهيد ، متولى وقت در جواب او گفته بودند با رعايت 3 شرط مى توانى از اين پول استفاده كنى:

1 - درون و برونت اسلامى باشد و خدا و حضرت عبدالعظيم عليه السلامرا شاهد و ناظر بر اعمال خود بدانى .

2 - كار تو مورد نياز آستان باشد ، نه كار آستان مورد نياز تو .

3 - 11 ريال كار كنى ، 9 ريال دريافت كنى .

با توجه به اين سه شرط مى توانى از اين پول استفاده كنى ، گفتم آقا ظهر ، مغرب ،

ص: 213

سحر اذان مى گويم و اين وجه را به من داده اند ، گفت چون كار انجام داده اى و آستان نيز بكار تو نياز دارد ، مجازى حقوق خود را مصرف نمايى .

ب . هر ماه حقوق خود را دريافت مى داشت ، ابتداء مى گفت روح مطهر و منور حضرت عبدالعظيم عليه السلام شاد ، خدايا اين مبلغ را بر ما حلال كن ، با اينكه آخرين حقوق وى پس از 65 سال خدمت ده هزار تومان بود در صورتى كه ، مستخدم كتابخانه كه اصلاً سواد نداشت و شش سال هم سابقه كار در آستان را داشت ، شانزده هزار تومان دريافت مى كرد ، علاوه بر اينكه او بيمه بود و مرحوم مؤذن بيمه هم نبود . وقتى به او مى گفتيم اين چگونه است ، مى گفت: اين پول آب شور است هر چه بيشتر بخورى عطشت بيشتر مى شود و هر دينار آن حساب دارد .

ج . مرحوم مؤذنى پس از اطلاع از اينكه كسى تعدادى كتاب دارد ، به هر طريق كه بود ، با او ارتباط برقرار نموده و او را تشويق و ترغيب مى نمود كه بهترين جا براى حفظ كتاب هاى شما ، كتابخانه آستانه مى باشد . به هر حال فرد مورد نظر يا در زمان حيات خود يا طبق وصيت بعد از فوت خود ، كتب را وقف بر كتابخانه مى نمود ، مرحوم مؤذنى پس از اطلاع به منزل صاحب كتاب مراجعه نموده كتب را جمع آورى و صورت بردارى و به كتابخانه منتقل مى نمود ، كه يك مورد آن از اين قرار است .

شخصى پس از ارتباط با مرحوم مؤذنى و اعلام آمادگى اهداء كتاب ، آدرس منزل خود را به او داده ، منزلى واقع در كوچه ساربان هاى تهران (كوچه بسيار طويلى است كه خيابان شهباز را به ميدان قيام (ميدان شاه سابق) وصل مى نمايد و اكنون نيز موجود است) .

آقاى مؤذنى روز بعد به آدرس موعود رفته ، در زير زمين متروكه در چند صندوق قديمى چوبى ، تعدادى كتاب كه از خاك و تار عنكبوت انباشته بود ، ايشان كليه كتاب ها را از صندوق خارج نموده و گردگيرى كرده مرتب و منظم مى نمايند .

صاحب كتاب پس از مراجعت از محل كار خود ، به منزل آمده داخل زير زمين شده ، اولاً باور نمى كرد كه اين كتاب ها كتاب هايى است كه سال ها او داشته ، قدرى

ص: 214

مردد مى شود ، بعد هم تعدادى از آنها را جدا نموده تحت عنوان اينكه خود نياز دارم ، كنار مى گذراد ، باقى مانده را نيز كه مندرس و كهنه بود جهت نگهدارى در كتابخانه تحويل آقاى مؤذنى مى دهد . او هم آنها را داخل يك گونى چيده بر دوش افكند از منزل خارج شده ، البته عبا و عمامه خود را به من كه كودكى 8 يا 9 ساله بودم داد ، كه راحت تر بتواند گونى مملو از كتاب را حمل نمايد . در وسط كوچه طويل ساربان ها ، آسمان شروع به باريدن كرد ، او كه عرق از سر و رويش جارى بود كتاب ها را بر روى سكوى منزلى گذاشته عباى خويش را از من گرفته ، بر روى گونى كتاب ها كشيد تا به كتاب ها آسيب نرسيد ، وقتى به ايستگاه اتوبوس در ميدان قيام رسيديم من و او خيس شده بوديم ولى كتاب ها مرطوب هم نشده بودند .

اينگونه كتاب هاى كتابخانه جمع آورى گرديده و مورد فوق را يادآور شدم تا آيندگان بدانند كه گنجينه نفيس آستان ، با چه سختى ها و مشقتى جمع آورى گرديده و انشاءاللّه در حفظ آن كوشا باشند .

4 . آن مرحوم در توسعه و پيشرفت كتابخانه بسيار كوشا بود و زمانى كه كتابخانه با كمبود جا مواجه گرديد (در سال 1340 شمسى) فردى را كه جنب امامزاده حمزه ساختمانى جهت مدرسه مى ساخت ، تشويق و ترغيب نمود كه به جاى مدرسه ، ساختمان را در اختيار كتابخانه قرار دهد ، تا كتابخانه از محل وسيع ترى بهره مند گردد .

صاحب آن ساختمان كه سر تيپ محمّد ميمند (يكى از افسران ارتش ايران) بود ، پيشنهاد وى را پذيرفته و ساختمان را به عنوان كتابخانه وقف بر آستان مقدس حضرت عبدالعظيم عليه السلام مى نمايد . آقاى شيخ جواد مؤذنى در سحرگاه نيمه شعبان 1413 مطابق با 18/11/71 همانطور كه آرزوى وى بود ، بدرود حيات گفت و در صحن مطهر ، جنب قبر مرحوح حاج شيخ هادى اسكونى تبريزى ، استاد و مرشد خويش ، كه اين هم جوارى نهايت آرزوى او بود دفن گرديد از نامبرده يك پسر و چهار دختر باقى مانده است . روانش شاد و راهش پر رهرو باد .

ص: 215

48.جوهر معتمد الحرم

او در سال 1218 هجرى قمرى تولد يافت . در ابتداء خواجه فتحعلى شاه بود . فتحعلى شاه او را به كامران ميرزا پسر پنجاه و ششم خويش بخشيد . پس از مرگ كامران ميرزا در سال 1237 قمرى دروبائى اول زمان پادشاهى فتحعلى شاه ، زن ميرزا فتحعلى خان صاحب ديوان به نام خرم بهار خانم احترام الدوله دختر چهل و چهارم فتحعلى شاه او را به مبلغ يكهزار ريال! از ورثه كامران ميرزا خريد .

در سال 1285 قمرى به همراه خانم خود به مكه رفت و نوشته آزادى از صاحب ديوان شيرازى گرفت . بعد بواسطه ملك جهان خانم ملقب به مهدعليا مادر ناصر الدين شاه خواجه گلين خانم دختر احمد على ميرزا پسر نوزدهم فتحعلى شاه و اولين زن عقدى ناصرالدين شاه و پس از مرگ سمى خويش آغا جوهر خواجه باشى ، خواجه باشى ناصرالدين شاه شد . در سال 1295 قمرى ملقب به معتمدالحرم گرديد و در سال 1305 قمرى در سن 87 سالگى در تهران درگذشت و در حضرت عبدالعظيم به خاك سپرده شد .

پس از مرگش دارايى او شصت هزار تومان نقد و جنس بود كه به شاه رسيد و شاه دهات او را به عزيز السلطان و خانه اش را به زن و فرزندان اشتوداخ بخشيد و حاجى سرورخان اعتماد الحرم را هم به جاى وى به سمت خواجه باشيگرى خود اختيار نمود .

ص: 216

49.حبيب اللّه جندقى

از جزء 14 جلد 15 «اعيان الشيعه» چنين برآيد كه وى فرزند مرحوم ميرزا حبيب اللّه موسوى و خود از علما و خانواده شرافت و بزرگوار بوده نزد پدر خود كه هم از اجله علما بوده درس خوانده و شعر هم مى گفته و تخلص اقبال مى نموده ، و پس از مدت چهل سال قمرى در سال 1315 هزار و سيصد و پانزده در تهران وفات كرده و در صحن شاه عبدالعظيم عليه السلامدفن شد .

50.حبيب اللّه خويى

(1265 - 1324ق)

على صدرايى خويى

علامه ذى فنون آيت اللّه سيد حبيب اللّه موسوى خويى فرزند سيدمحمد فرزند سيدهاشم خويى از بزرگان علم و دانش در سده چهاردهم هجرى است او بزرگ ترين و دقيق ترين شرح شيعى را بر نهج البلاغه تأليف نمود و جان در ره اين سودا نهاد.

زادگاه و تولد

علامه خويى در پنجم رجب 1265 در خوى ديده به جهان گشود. پدرش حاج سيد محمد امين الرعايا خويى بود و او را به تحصيل علم تشويق نمود.

ص: 217

تحصيلات و اساتيد

ميرزا حبيب اللّه در حدود سال 1286 ق به همراه پسر عموى خود سيد محمدحسين هاشمى جوانى براى تحصيل علم راهى نجف اشرف گرديد و از حوزه درسى اساتيد مشهور نجف بهره مند گرديد. اساتيدى كه ايشان موفق به درك فيض محضر آنها گرديده عبارت اند از:

1 - ميرزا حبيب اللّه رشتى

2 - ميرزا محمدحسن شيرازى(ميرزاى شيرازى)

3 - سيدحسين حسين كوهكمرى(سيدحسين ترك)

4 - ميرزا خليل تهرانى

علامه خويى پس از پنج سال اقامت در نجف اشرف و اخذ اجازات متعدد از اساتيدش به خوى مراجعت نمود و مشغول تأليف كتاب عظيم منهاج البراعه في شرح

نهج البلاغه گرديد.

او پس از تأليف چند جلد از اين اثر سترگ براى چاپ آن راهى تهران گرديد. و سه جلد اين شرح را به چاپ رسانيده تا اينكه اجل محتوم سررسيد و آرزوى وى در چاپ اين اثر ناكام ماند.

از جمله معاصرين صاحب ترجمه مرحوم صدرالاسلام محمدامين امامى خويى است كه از وى در كتابش مرآة الشرق چنين ياد كرده:

العلامة السيد حبيب اللّه بن محمد بن هاشم الهاشمى الحسينى الموسوى الخويى شارح كتاب نهج البلاغه.

كان المترجم من اجلة علماء عصره في مدينة خوى برز المترجم في بيت كسب و تجارة و تقدم بذكائه الكامن و فطنته الفطرى و علو مقامه و كان فاضلاً وسيع الباع طويل الذراع كثير الاطلاع ضابطا حسن الفكر شديد الحرص للاشتغال والتصينف.

قرء المترجم اولاً في مدينة خوى ثم انتقل إلى النجف الاشرف و قود فيها على اساتذه

ص: 218

عصره ثم رجع إلى وطنه ثم سافر إلى تهران و مات فيها.

له كتاب منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة و هو كتاب كبير مبسوط جليل في موضوعه، نفيس في بابه لم يعمل نظيره في البسط و التفصيل و سلالة الانشاء والاتقان و هو كتاب علمى ادبى تاريخ حسن الترتيب خطير الفائدة ينبغى اين يعد من تحف عهده.

سمعت المترجم رحمه اللّه يقول: «اقوم ثلث الاخر من الليل و اشتغل بتأليف الكتاب المذكور حتى يطلع الفجر لما وجدته في هذا الوقت من صفاء الذهن و حسن الخاطر و اقبال الحواس و حضور القلب و استقرار الفكر من التشويش و الاضطراب».

سافر المترجم إلى تهران سنة 1323 بطبع كتابه المذكور لما وعده له جلالة الملك مظفرالدين من طبعه في بعض اسفاره إليها و ساعده جلالة السلطان في طبع كتابه و قام المترجم بطبعه و خرج منه بعض مجلداته و لكن لم يساعده الدهر في ذلك فمات السلطان المذكور و حدثت النهضة والانقلاب العام فيها لتبديل الحكومة الاستبدادية إلى الدستوريه و تبعد اختلال النظام العام فلم توفق المترجم لاتمام طبعه و مات فيها في سنة(1325ق) و دفن في جوار حضرت السيد عبدالعظيم الحسنى.

ثم قال لاتمام طبع كتاب بعض ولده و طبع منه مجلد في مدينة خوى حتى تم منه سبع مجلدات ضخام كل مجلد منه يقرب من مأة الف بيت فصاعدا.

لم تعثر على تأليف آخر للمترجم غيره على إنه اثر عظيم و كل الصعيد في جوف الفراء .(1)

آثار

1 - منهاج البراعه في شرح نهج البلاغة، مفصل ترين اثر مؤلف است كه حدود 25 سال از عمر شريف خود را براى تأليف و نشر آن سپرى نموده شرح نهج البلاغه است.

او پس از بازگشت از نجف مشغول اين امر خطير گرديده و ثلث آخر شب را براى تأليف آن اختصاص داده بود.

او پس از تأليف جلد ششم اين شرح براى چاپ آن راهى تهران گرديد ولى با

ص: 219


1- . مرآة الشرق، صدرالاسلام محمدامين خويى، مخطوط .

شروع انقلاب مشروطيت چاپ آن ناتمام مانده و پس از چاپ سه جلد مؤلف دار فانى را وداع مى گويد.

مرحوم خيابانى درباره اين شرح و اينكه آيا به اتمام رسيده يا نه چنين فرموده:

هفت مجلد از اين شرح جليل بامر سلطان مظفرالدين شاه قاجار بطبع رسيده و از بعضى ثقات نقل شده كه شارح مرحوم ديگر مجلدات را نيز نوشته ولى مع الاسف در بعضى اسفارش مفقود گشته.

فاضل اديب نواب مستطاب عبدالحسين ميرزا قاجار تقريظى در مدح اين شرح منظوم داشته و تمامش اين است:

ايا طالبا منهاج رشد و حكمة *** يدوم اقتناء الذخر من رحمة البارى

و يا تائها ظمأن في قفر حيوة *** يريد ارتواء العقل بالمنهل الجارى

عليك بمنهاج البراعة انه *** لمنهاج فضل للهدى ثم تذكار

غدا شارحا نهج البلاغه حاذيا *** حذاه عليا قدر فوق اقدار

اتدرى و ما نهج البلاغه انه *** كلام امام قاسم الخلد والنار

علىّ اميرالمؤمنين فكم حوى *** له خطبة غواء كالكوكب السارى

و قد شهرحت هذا الكتاب جماعة *** و لم يرفعوا عن وجهه حجت استار

فقيّض مولانا علىّ لشرحه *** مجلّىَ حازالسبق في كل مضمار

محدث اهل البيت ثم فقيههم *** ملاذ محبيهم و مخزن اسرار

امام تقى هاشمى مهذب *** يسمى حبيب اللّه من نجل اخيار

فشمر ذيل الجد في ذلك المنى *** و لم يالُ جهدا بالعشى و ابكار

فكم من علوم فيه منها وديعة *** و من حكم للمتهدين و انوار

و قد جمعت فيها المحاسن كلها *** و يعرف صدق القول حزّيت اخبار

ولاغدوان فاق التصانيف فضله *** ضروره اهل البيت اعلم بالدار

و لما راى هذا الكتاب مليكنا *** مظفر دين اللّه سلطان قاجار

ص: 220

ادام عموم النفع منه فاُصدرت *** اوامره العليا بطبع و آثار

ادام اللّه العالمين بقآئه *** ولازال منصورا بنصر من البارى

و صححه عبدالحسين مقابلاً *** لدى صاحب التصنيف حفظا من الطارى

عسى ينظر المولى على بعبده *** ويقضى من افضاله كلّ اوطارى

و ينجينى من كرب موت و برزخ *** و من تبعات قد كسبت و اوزارى(1)

مؤلف در اين شرح ابتدا مقدمه مفصلى آورده شامل: قسمتى از مباحث الفاظ و انواع معانى از حقيقت و مجاز و اكثر مباحث علم بلاغت و بديع را آورده پس از آن شرح وافى در احوال سيده حضرت على عليه السلام بيان كرده و در خطبه كتاب آن را به مظفرالدين شاه قاجار و وليعهد محمدعلى ميرزا تقديم نموده است.

سبك شرح بدين گونه است كه ابتدا قطعه اى از نهج البلاغه را نقل و پس از آن با عناوين: اللغة، الاعراب، المعنى، الترجمه، آن را شرح مى كند و عمدش تحقيقات خود را تحت عنوان المعنى آورده است.

مؤلف شش جلد از اين شرح عظيم را تأليف نموده كه تاريخ تأليف آنه چنين است:

جلد اول: شب عيد غدير 1300.

جلد دوم: بيستم ربيع الثانى 1303.

جلد سوم: سلخ ذى العقده 1306.

جلد چهارم: دوشنبه 24 جمادى الثانى 1313.

جلد پنجم: سيزدهم ذيقعده 1317.

جلد ششم: يك شنبه دوم رمضان 1321ق.

نسخه هاى خطى اصل اين شش جلد در كتابخانه حضرت آيت اللّه مرعشى به شماره هاى 7801 تا 7086 نگهدارى مى شود.

ص: 221


1- . علماء معاصرين، ص 385 - 386 .

دانشمندان پس از علاقه خويى به اثر وى توجه نموده و اقدام به تكميل و انتشار آن نمودند. و در نهايت اين شرح بزرگ در 21 جلد به قطع وزيرى منتشر گرديد كه 14 جلد اول آن تأليف علامه خويى و از جلد 15 تا 19 تأليف استاد حسن حسن زاده آملى و جلدهاى 20 و 21 تأليف مرحوم محمدباقر كمره اى است كه به همان سبك خويى اين شرح را تأليف و تكميل نموده اند.

امروزه اين شرح بزرگ ترين شرح شيعى به عربى بر نهج البلاغه به شمار مى رود.

2 - شرح العوامل في النحو، مؤلف اين كتاب در دوران جوانى قبل از تشرف به نجف اشرف تأليف نوده و در غره رمضان 1283 به پايان رسانيده و بالغ بر 412 صفحه است.

3 - تقريرات درس استادش سيدحسين حسينى كوهكمرى (سيدحسين ترك) كه بر فرائد الاصول شيخ انصارى نوشته و در 14 صفر 1289 در نجف ختم نموده است.(1)

4 - تحفة الصائمين في شرح الادعية الثلاثين، شرح دعاهاى ماه مبارك رمضان، قريب به 152 صفحه، مؤلف آن را در اوايل مراجعت خود از نجف اشرف در خوى تأليف نموده و در 19 ربيع المولود 1291 به پايان برده است.

5 - رساله رد صوفيه، كه در خوى تأليف نموده و مطالب آن را در جلد ششم شرح خود بر نهج البلاغه درج نموده است. پايان اين كتاب در شعبان 1321 بوده است.

6 - حاشيه بر بعضى ابواب قوانين.

7 - منتخب الفن في حجية القطع والظن.

8 - احقاق الحق في تحقيق المشتق (تحقيق الحق في شرح المشتق)، شرح باب.

9 - الجنة الواقية في ادعية نهار رمضان مع شرحها مشتق قوانين.(2)

10 - شرح كتاب قضا و شهادات دروس شهيد اول.

11 - الاربعون حديثا.

ص: 222


1- . نسخه خطى اين دو اثر هر دو و به خط مؤلف در كتابخانه حضرت آيت اللّه مرعشى در قم، به شماره 2352 نگهدارى مى شود.
2- . همان.

وفات و بازماندگان

هاشمى خويى در صفر سال 1324 ق در تهران دعوت حق را لبيك گفت و جسد شريفش به شهر رى حمل و در جوار مزار ملكوتى و نور آيين حضرت عبدالعظيم حسنى در قرارگاه ابدى خود آرام گرفت.

علامه خويى دو فرزند صالح روحانى داشت به نامهاى حاج سيد ابوالقاسم امين الاسلام هاشمى خويى و سيدابوالحسن هاشمى خويى، امّا فرزند اول وى (سيد ابوالقاسم) بعد از اتمام تحصيلات در نجف در خوى ساكن گرديده و در اغلب وقايع و انقلابات شهر مدافع و حامى مردم بوده و به مرافعات رسيدگى مى كرد و در اواخر عمر مقيم تهران بوده، تا اينكه در 80 سالگى در سال 1368ق در تهران دار فانى را وداع گفت. از او نيز فرزندى ماند به نام سيد عبدالحميد كه در سلك اهل علم بود و در نجف اشرف تحصيل كرده و ساكن تهران بود و در مدرسه حاج ابوالفتح خان تدريس داشته و در مسجد همان مدرسه اقامه نماز مى كرد تا اينكه در سال 1370ق عازم حج گشته و در مكه نداى ارجعى را لبيك گفته از غم دنيا بيآسود.(1)

فرزند ديگر علامه خويى (سيد ابوالحسن هاشمى) عالمى بود عابد و سيدى بود زاهد. تحصيلات خود را در نجف تكميل كرده و در خوى به مرافعات رسيدگى مى نمود مع الوصف اهل دل و صاحب راز و خلوت بود و در بعضى موارد خطرناك علما و صلحاء شهر را جمع كرده و براى دفع بلا ختوماتى مى گرفتند. در سال 1345ق در سن هفتاد سالگى در خوى از زندان تن، مرغ روحش آزاد گشت.(2)

منابع

1 - تراجم الرجال، سيد احمد حسينى اشكورى، ج 1، ص 234 .

2 - مقدمه منهاج البراعه في شرح نهج البلاغه، ميرزا حبيب اللّه خويى، تهران، كتابفروشى

ص: 223


1- . تذكرة الفضلاء، شيخ جابر فاضلى خويى مخطوط.
2- . همان.

اسلاميه، 1379ق.

3 - مجله مسجد(دوماهنامه)، ش 60 (بهمن و اسفند 1380ش)، آيت اللّه حاج ميرزا حبيب اللّه هاشمى خويى، نوشته ناصرالدين انصارى قمى، ص 84 - 88 .

4 - نقباء البشر، شيخ آقابزرگ تهرانى، ج 1، ص 362 .

5 - علماء معاصرين، ملاعلى خيابانى، ص 385 .

6 - مرآة الكتب، ثقه الاسلام ميرزاعلى تبريزى، ج 1، ص 481 .

7 - تذكرة الفضلاء، شيخ جابر فاضلى(مخطوط).

8 - تراجم الرجال، سيد احمد حسينى اشكورى، ج 1، ص 234(چاپ چهار جلدى).

9 - سيماى خوى، على صدرايى خويى، ص 184 .

10 - مرآة الشرق، صدرالاسلام محمدامين امامى(مخطوط).

11 - كتاب ميرزاى شيرازى، تأليف شيخ آقابزرگ تهرانى، ص 124 .

12 - مؤلفين كتب چاپى و عربى، خان بابا مشار، ج 2، ص 496 .

ص: 224

51.حبيب اللّه شيرازى (قآنى)

محسن حسين زاده

همچنان كه وصال يكى از بهترين شعراى دربار فتحعلى شاه شمرده مى شود، در عهد محمدشاه و جانشين او ناصرالدين شاه نيز شاعر قصيده سراى ديگرى برخاست كه در مدت زندگى كوتاه 47 ساله خود شهرت و آوازه بسيار يافت.

ميرزا حبيب اللّه شيرازى، متخلص به «قاآنى»، روز 29 شعبان از سال 1223 ه.ق، در شيراز متولد شد. پدرش، ميرزا محمدعلى گلشن، اصلاً از طايفه زنگنه بود كه در شيراز به دنيا آمده و همانجا پرورش يافته بود. گلشن نيز شعر مى سرود و به قافيه پردازى معروف بود.(1)

قاآنى در هفت سالگى به مكتب رفت و يازده ساله بود كه پدرش را از دست داد.(2) و با خانواده خود به فقر و تنگدستى افتاد.

شاعر در ترجمه حالى كه از خود نوشته گويد در از نعيم دنيا جز فرش حصير و قرص خميرى هيچ نداشتم. افتقار و احتياجم بر آن داشت كه خود پدر خويش شده راهى پيش گيرم. طريق اسلاف شايسته ديدم. بى تشويق و تحريك احدى به مدرسه

ص: 225


1- . اشعارى از گلشن در تذكره هاى دوريه قاجاريه مانند دلگشا و فارسنامه و مجمع الفصحا نقل شده است.
2- . يازده ساله بودم كه پدرم گلشن را... خارى در پا رفت و هنوز خارش در پا بود كه كارش از دست شد(پريشان) - در يازده سالگى پدرم گلشن به گلشن رضوان خراميدن گرفت (ى.ا.برتلس «ترجمه حال قاآنى به قلم خود او». گزارش آكادمى علوم شوروى، 1927، ص 13).

بابله،(1) كه يكى از مدارس شيراز است، رفته حجره گرفته به درس و مشق مشغول شدم. از آنجا كه طبعى موزون داشتم، به يك دو قصيده فرمانفرماى فارس(2) را بستودم، مرسوم قليلى، كه قوت لا يموت شود، مقرر داشت. به همان قناعت كردم و در تحصيل علوم چنان توسن همت را گرم جولان كرده كه به سالى دو بر اقران پيشى گرفتم، به نوعى كه هر كس مى ديد شگفتيها مى كرد و با آنكه منظرم زشت بود، در نظر همه زيبا شدم».(3)

قاآنى چند سال هم در اصفهان به تحصيل رياضى و معارف اسلامى گذراند و بعد به شيراز بازگشت و به تدريس عروض و شرح ديوان خاقانى و انورى پرداخت، تا آنكه در سال 1239 ه.ق شاهزاده حسنعلى ميرزا، شجاع السلطنه، فرزند فتحعلى شاه، به شيراز آمد و در تربيت وى اقدام كرد و انواع ملاطفت و مهربانى به جاى آورد.

در اواخر همان سال شاهزاده حسنعلى ميرزا از طرف پدر فرمانفرماى خراسان شد و قاآنى را به همراه برد. شاعر در مشهد تحت حمايت و تربيت آن شاهزاده به تحصيل رياضى و حساب مشغول شد و بنا به ميل و اراده او تخلص خود را، كه تا آن زمان «حبيب» بود، به قاآنى(4) تبديل كرد. قاآنى در خراسان رغبت بيشتر به شعر و شاعرى پيدا كرد و چون گشايشى در كارش پيدا شده و به گفته خود «بختش قوى، كيسه اش فربه، خواسته اش زياد، سيم و زرش از قطمير به قنطار و دراهم و دينارش از آحاد به الوف»(5) رسيده بود، مبالغ زيادى براى گردآوردن دواوين استادان قديم صرف كرد و كتب بسيار از ادبى و غير ادبى فراهم آورد و به تعليم و تعلم مشغول شد. بدين سان شاعر مدتى در خدمت

ص: 226


1- . باهليه يكى از محلات شيراز است كه آن را بابله گويند و مدرسه اى كه در اين محل واقع است و به نام آن خوانده مى شود، مدفن عده اى از جمله منذر بن منذر بن قيس، است.
2- . حسينعلى ميرزا فرمانفرما.
3- . ترجمه حال قاآنى به قلم خود او، گزارش آكادمى علوم شوروى، 1927 .
4- . به نام اكتاى قاآن، فرزند شاهزاده حسنعلى ميرزا.
5- . ترجمه حال قاآنى به قلم خود او.

و منادمت حسنعلى ميرزا، فرمانفرماى خراسان به سر برد تا آنكه در سال 1242 ه.ق حكومت كرمان و يزد به شاهزاده مزبور تفويض شد و او با همان لشكر خراسان، كه ملازمش بود، به محل مأموريت خود عزيمت كرد، ظاهرا در اين سفر قاآنى نيز همراه وى به يزد و كرمان رفته، ولى ما به درستى نمى دانيم كه كى از آنجا بيرون آمده و در چه سالهايى «رشت و گيلان و مازندران و آذربايجان را گشته و از هر علمى كه رواج داشته تحصيل كرده است»(1) چنين به نظر مى رسد كه در سال 1246ه.ق، كه شجاع السلطنه بى اجازه دولت از كرمان به يزد تاخته و شاهزاده عباس ميرزا به فرمان شاه وى را تحت الحفظ به تهران فرستاده است، قاآنى، كه حامى و سرپرست خود را از دست داده بوده، به اين مسافرتها پرداخته و در همين اوقات نيز به دربار فتحعلى شاه معرفى شده و صله و مستمرى و عنوان مجتهد الشعرايى يافته است. هرچه هست در سال 1248 ه.ق كه شاهزاده عباس ميرزا، نايب السلطنه، تركمانان سالور را سركوب و قلعه سرخس را فتح كرده، قاآنى را دوباره در شهر مشهد مى بينيم و در زمستان آن سال كه «از شدت مجاعه هر ديندارى پى دنيارى ترك دين گفتى، توشه حلال و گوشه مناسب حال» داشته است.(2)

قاآنى در سال 1251 ه.ق، كه محمدشاه بر تخت نشست، به تهران آمد و به حلقه شاعران دربار پيوست و از شاه لقب «حسان العجم»(3) يافت و در سال 1254 ه.ق، كه محمدشاه براى فتح غوريان و قندهار حركت كرد، ملتزم ركاب بود ولى چون موكب شاه به بسطام رسيد، بيمار شد و با اجازه شاه به تهران بازگشت و پس از مراجعت شاه از جنگ افغانستان، قصيده مفصلى سرود كه در آن از دليرى و پيروزى ايرانيان و حسن سلوك محمدشاه با اسيران افغانى، از كارشكنيهاى مستر مكينل، سفير انگليس، و اشغال سواحل جنوبى ايران از طرف كشتيهاى جنگى انگلستان و تهديد به اعلان

ص: 227


1- . ترجمه حال قاآنى به قلم خود او.
2- . پريشان، به تصحيح اسمعيل شرف، شيراز، ص 75 .
3- . به نام حسان بن ثابت شاعر عرب و مداح حضرت رسول.

جنگ، سخن رانده بود.(1) با حالى به پريشان به تهران آمد(2) و پس از چندى با شاهزاده دانشمند و ادب دوست، عليقلى ميرزا اعتضاد السلطنه، وزير علوم آشنا شد و از بخششها و عطاياى وى بهره مند گرديد و به وسيله او به مهد عليا، مادر ناصرالدين شاه، معرفى شد و بعد به خود شاه، كه تازه جلوس كرده و از زمان ولايتعهدى خود او را مى شناخت، راه يافت و شاعر رسمى دربار شد و از آن پس به طور دايم در تهران رحل اقامت افكند و خانواده خود را نيز به تهران آورد و به تربيت فرزندش، ميرزا محمدحسن، پرداخت.

شاعر در سال 1270 ه.ق به بيمارى ماليخوليا و پريشان گويى مبتلا شد و روز چهارشنبه پنجم شعبان همان سال درگذشت.

ديوان قاآنى به كرات در تهران و تبريز و هندوستان چاپ شده. ابتدا منتخبى از اشعار وى در زمان حيات شاعر در هندوستان طبع و از آن پس هرچند سال يك بار در نقاط مختلف ايران و هند به صورتى كاملتر چاپ شده و شعرهايى كه در گوشه و كنار در دست مردم پراكنده بود، بر آن افزوده شده است. نخستين چاپ مضبوط و صحيح و پاكيزه ديوان قاآنى در سال 1274 ه.ق چهار سال پس از مرگ وى - در تهران به انجام رسيد. متصدى چاپ جلال الدوله، يكى از شاهزادگان قاجار، بود كه خود طبع شعر داشت و غزل را خوب مى سرود و «جلال» تخلص مى كرد و به گفته خود با قاآنى «آميزش علمى و ادبى فزونتر از قرابت و پيوند نسبى» داشت. اين شاهزاده «پروردگان خيال او را، كه چون كواكب نبات پراكنده و پريشان بوده، چون نجم ثريا جمع و به سامان آورده... و به اندازه دانش خويش تصحيفات و تحريفات كتاب را پيراسته... وا

ص: 228


1- با اين مطلع: سخن گزافه چه رانى ز خسروان كهن يكى ز شوكت شاه جهان سراى سخن
2- قصيده اى در شكايت از زندگانى خود در آن زمان سروده كه مطلعش اين است: گر تاج زر نهند ازاين پس به سر مرا بر درگه امير نبينى دگر مرا

لغاتى را كه دور از طباع عامه خلق بوده در حاشيه كتاب جهت آسانى ترجمه كرده»(1) و به خط ميرزا محمدرضا كلهر، يكى از بزرگترين استادان خط آن زمان، به چاپ رسانده است.(2)

اين نسخه كاملترين ديوان قاآنى و داراى در حدود 21 تا 22 هزار بيت است و مسلما مقدار زيادى از اشعار او گردآورى نشده است.(3)

شعر قاآنى - ملك الشعراى بهار درباره قاآنى و شعرا و گويد «از آن پس كه پيروى مكتب صبا را پذيرفته و در اين معنى زير بار نفوذ زمانه رفته بود، شروع به تتبع در طرز متقدمان كرد و از غالب اساتيد قديم تقليد نمود و عاقبت سبكى خاصى كه از آن پس به سبك قاآنى شهرت يافت، برگزيد و بالجمله مكتبى از براى خود برگشود كه تا ديرى شعراى تهران و ولايات ايران به تقليد او شعر مى گفتند»(4) امّا حقيقت آنكه قاآنى هرگز صاحب سبك خاص و مكتب مستقلى در شعر نبوده الا آنكه به روانى و شيرينى بيان، كه در اين هنر مسلم است، از معاصران خود متمايز است. به قول مؤلف شعر العجم شاعرى او شاعرى تازه نيست، بلكه خواب فراموش شده هفتصد ساله را گويى به ياد آورده است».(5)

ترجمه نويسان قاآنى از حضور ذهن و روانى طبع وى سخنها گفته و شواهدىش.

ص: 229


1- ديوان قاآنى، چاپ كلهر، خاتمه كتاب.
2- پس از آن هم در تاريخ 1302 ميرزا محمود خوانسارى نسخه ديگرى از آن چاپ كرده و پريشان قاآنى و حدايق السحر رشيدالدين وطواط را به آغاز آن ملحق ساخته چاپهاى مكررى كه بعد از آن شده همه از روى اين دو نسخه است و هيچ كدام در نفاست طبع و صحت متن با اين دو نسخه (خاصه نسخه خط كلهر) برابرى نمى كند. آخرين چاپ ديوان قاآنى با تصحيح و مقدمه دكتر محمد جعفر محجوب و با فهرستهايى كه به آخر كتاب افزوده شده، در آبان 1336 ش. در تهران انتشار يافته است.
3- ميرزا طاهر ديباچه نگار در شرح حال قاآنى گويد «از صد هزار متجاوز قصايد و غزليات و رباعى و مقطعات حكيم، دو ثلثش موجود و باقى مفقود است» اگر اين قول راست باشد نزديك به چهل هزار بيت ديگر از اشعار او از دست رفته است.
4- خطابه ملك الشعراى بهار، مجله ارمغان، سال 14، شماره 1 .
5- شبلى نعمانى، شعر العجم، ترجمه فخر داعى: جلد 3، تهران، 1334 ش.

آورده اند كه غالب اشعار خود را بالبداهه و مرتجلاً در فرصت كم و بدون حك و اصلاح و موشكافى كافى و پيرايش از عيوب و عرضه بر ناقلان سخن شناس مى سروده است.(1) محصول اين بديهه گوييها قصايد با شكوه و پر طنطنه اى است كه غالب آنها «كلام فارغ»(2) از آب درآمده است.

اين قصايد مطنطن و مدبدب كه در مدح محمدشاه و پسرش ناصرالدين شاه و بزرگان آن عهد سروده شده و ديوان قطور او را تشكيل مى دهند، از نظر ادبى شايسته بحث و بررسى زيادى نيستند. امّا ابيات اوليه آنها رنگ هنرى خاصى دارد و غالبا مناظر بديع و شگرفى را كه مستقيما از زندگانى گرفته شده است، با قلعى قادر تصوير و رنگ آميزى مى كند.

تقريبا همه آنها با تغزلات زيبا و صحنه سازيهاى دلپذير و رنگارنگ در وصف بهار و خزان، شب و روز ، شراب و شاهد، سفر و رنج سفر و يا آمدن پيكى و رسيدن پيامى آغاز مى شود و هميشه به مدح ممدوح مى پيوندد.

تغزل و تشبيب يعنى وصف يار و جلوهاى گوناگون طبيعت مضامينى است كه صدها شاعر فارسى زبان پيش از قاآنى و بعد از او در شعر قاآنى غالبا به قدرى بديع و نغز و ابتكارى و بخصوص تركيب كلام او چنان گيرا و گيج كننده است كه هنگام خواندن قصايد او اسلاف وى همه فراموش مى شوند. چنان است كه گويى قاآنى نخستين كسى است كه اين شيوه زيبا و رنگين و اين تعبيرات تند و جسورانه را به كار بسته است.(3)ى.

ص: 230


1- دولت آبادى از قول ميرزا ابراهيم ساغر اصفهانى(متوفى به سال 1302 ه.ق) روايت مى كند كه صبح نوروزى به اتفاق قاآنى به خانه سلطان العلماء و امام جمعه اصفهان مى رفته اند. قاآنى «چون از خانه درآمد گفت شايد مناسب باشد كه شعرى هم بخوانيم، در صورتى كه چيزى حاظر نداريم. آقا قصيده اى حفظ دارى؟ گفتم آرى از انورى، گفت يك يك قافيه هاى آن را بگو. قافيه را مى گفتم كمى انديشه مى كرد و مى گفت: بگو. قافيه ديگر مى گفتم، تا رسيديم به مسجد جامع كه نزديك خانه ممدوح است. بر در مسجد نشست و تمام قصيده را بر نوشته با خود برد در مجلس عام خواند...» (دولت آبادى، قاآنى شيرازى، مجله آينده، سال 1، شماره 7).
2- المعجم في معابير اشعار العجم.
3- براى آگاهى بيشتر ن.ك: از صبا تا نيما، يحيى آرين پور، ج 1، قآنى.

قاآنى در سال 1256 ه.ق، كه سى و چهار سال داشت، در تهران همسر اختيار كرد ولى «يارش مار شد» و شاعر او را از نظر انداخت و «همنفسى نو» برگزيد امّا همسر تازه هم با وى يكدل و مهربان نشد و عاقبت آن دو «حليله غير جليله» آتش در خانه اش زدند و روزگار بر شاعر شوريده و عشرت طلب سياه كردند.(1)

ظاهرا در سال 1259 ه.ق بود كه به قصد اقامت دايم به شيراز بازگشت و پس از سالهاى دراز دورى از وطن، با دوستان ديرين تجديد ديدار كرد و چندى بعد باز به تهران آمد و باز به شيراز رفت و در اين مسافرتها همشهريان او ابتدا مقدمش را گرامى داشتند و مخصوصا در زمان حكمرانى صاحب اختيار، سخت در راحت و آسايش بود.(2)

امّا رفته رفته جمعى از ادباى شيراز به آزارش پرداختند و صاحب اختيار هم از فارس تغيير مأموريت يافت و جانشين او معتمد الدوله منوچهرخان گرجى كه از شعر و ادب بهره اى نداشت، در پرداخت مرسوم او تعلل ورزيد تا جايى كه از اين زندگانى بى حاصل به تنگ آمده در سال 1262 ه.ق (سال فوت ميرزا شفيع وصال) در گذشت ..

ص: 231


1- قاآنى در نامه اى كه به شاه نوشت اين ماجرا را شرح داده و از او كمك مالى خواسته است.
2- چنانكه گويد: باده جهانبخش است و دلكش خاصه در وقت بهار خاصه هنگام صبوحى، خاصه از دست نگار خاصه اندر طرف بستان، خاصه اندر پاى بيد خاصه در شيراز در دوران صاحب اختيار...

52.حسن آشتيانى

مهدى سليمانى آشتيانى

سلسله منور علماى شيعه استواران جاويد، بلندهمتان نستوه و تلاشگران خستگى ناپذيرى بودند كه به تبين حقاق، تفسير دقايق، توضيح احكام و هدايت امت قيام نمودند و چه بر كرسى تدريس و چه در مسند تأليف و تحقيق و چه در ابلاغ احكام جز به خدا و گسترش حقيقت نينديشيده اند و زهد و پارسايى را از زندگى دور نكرده اند. برآنيم تا شُطرى از زندگى، خدمات و آثار مردى بزرگ از تبار فقيهان وارسته يعنى آيت اللّه حاج ميرزا حسن آشتيانى را ورق بزنيم. اگرچه مدفن اين عالم جليل در شهر رى نيست ولى از آنجا كه پيكر آن بزرگوار چندين ماه در جوار حضرت سيدالكريم عليه السلام به امانت بوده است و جمع زيادى از فرزندان و نوادگان وى در اين حرم مطهر مدفونند مختصرى از شرح حال ايشان در اين مجموعه مى آيد.

ولادت

آل آشتيانى از ديرباز خاندان علم و فضيلت و مرجع امور دينى مردم در آشتيان بوده اند. «ميرزا محمد» جد ميرزا حسن از كاتبان و منشيان بوده است و «آقا ميرزا جعفر» پدر ميرزاى آشتيانى، عالمى مشهور در منطقه آشتيان به شمار مى آمده است. اعتماد السلطنه از او به عنوان «مجتهد آشتيانى»(1) ياد كرده و علامه آقا بزرگ تهرانى درباره وى

ص: 232


1- المآثر و الآثار، ص 178 .

مى گويد: «كان من اعاظم العلماء المروجين في آشتيان».(1)

در چنين خانواده اى در دارالمؤمنين آشتيان كودكى پا به عرصه حيات گذاشت كه نام او را محمدحسن گذاشتند. اكثر مورخين سال 1248 ه.ق را سال تولد او نوشته اند و برخى نيز 1243 ه.ق را ذكر كرده اند. هنوز سه سال از تولد اين كودك نگذشته بود كه پدر دانشمندش دار فانى را وداع گفت. وقتى به سنين رشد رسيد مادر پرهيزگارش براى او معلم قرآن و استاد خط گرفت و او مقدمات علوم را در زادگاه فراگرفت. وقتى به سن سيزده سالگى رسيد مادرش تصميم گرفت او را به بروجرد كه در آن زمان از مراكز علمى به شمار مى رفت بفرستد. محمدحسن براى خوشه چينى از محضر دانشمندان اين حوزه در حالى كه هنوز كودكى خردسال بود راهى بروجرد شد و از محضر دو نفر بسيار استفاده كرد .

(1) علامه مولى اسداللّه بروجردى، وى شاگرد ممتاز و داماد ميرزاى قمى است. استاد اعظم شيخ مرتضى انصارى مدتى شاگرديش را كرده و مشهور است شيخ انصارى اجماعات استاد را محصل قلمداد مى كرده است. در 1271 ق در بروجرد وفات يافت.(2)

(2) علامه سيد شفيع جاپلقى، ايشان از شاگردان سيدعلى صاحب رياض و فرزندش سيد محمد مجاهد است. الروضة البهيّه في الاجازة الشفيعيه، اثر ماندگار اوست.(3)

آشتيانى در محضر اين دو دانشمند مدت چهار سال به تحصيل پرداخت و ضمنا خود در اين حوزه به تدريس ادبيات و معانى و بيان مشغول بود.

هجرت به عتبات عاليات .

ص: 233


1- كرام البرره، ج 1، ص 233 .
2- ر.ك: الكرام البررّة، ج 1، ص 128؛ مكارم الآثار، ص 140.
3- ر.ك: الكرام البررّة، ج 2، ص 625؛ مكارم الآثار، ص 148 .

پس از چند سال اقامت در بروجرد ديگر طبع بلند و ذهن جستجوگر او قانع نمى شد، لذا تصميم گرفت براى استفاده از مركز علم و تقوى تحت شعاع انوار تابناك بارگاه منور مولى الموحدين اميرالمؤمنين عليه السلام راهى عتبات عاليات بشود. ايشان در حالى كه با فقر و نادارى دست و پنجه نرم مى كرد و از هر نوع وسيله سفر محروم بود قدم به راه گذاشت. حتى نوشته اند از آسيب حيوانات نيز در طول راه بى نصيب نبود. در بدو ورود به نجف اشرف مورد پذيرايى پيرمردى از همشهريان به نام شيخ على نقى آشتيانى واقع شد و در منزل وى اقامت كرد.(1) اساتيد آيت اللّه آشتيانى در نجف اشرف عبارت اند از:

(1) علامه شيخ محسن بن حنفر(م 1270 ق)

(2) علامه شيخ محمد حسن صاحب جواهر (م 1266 ق)

(3) استاد اعظم شيخ مرتضى انصارى (م 1281 ق)

ميرزاى آشتيانى از همان بدو ورود به نجف در درس استاد اخيرالذكر در مسجد هندى شركت مى كرد ولى چون از بيشتر حاضرين كم سن و سال تر بود معمولاً خود را از نظر ديگران مخفى مى كرد تا اين كه به مناسبتى اظهار نظر مى كند. استاد از كلام او تعجب نمود، از نام و شهرتش پرسيد و او را به نزديك منبر فراخواند و بعد از درس او را به خانه برد و پس از مدتى آشتيانى از نزديك ترين شاگردان شيخ انصارى به شمار مى رفت.

ايشان تا پايان عمر شيخ انصارى در نجف ماند و از محضرش استفاده كرد و زمانى كه در 18 جمادى الثانى 1381 ق غم سنگين درگذشت استاد اعظم ، حوزه نجف را فراگرفت و شاگردان مبرز شيخ در منزل ميرزاى رشتى گردآمدند، آشتيانى نقش بسزايى در تثبيت مرجعيت و زعامت ميرزا حسن شيرازى داشت.

بازگشت به ايران .

ص: 234


1- اعيان الشيعه، ج 5، ص 38 .

در سال 1282 ق ميرزاى آشتيانى به ايران بازگشت و در تهران مقيم شد و حوزه تدريس برقرار كرد. حضور ايشان در حوزه تهران به زودى باعث گردآمدن جويندگان علم و دانش گرديد. آقابزرگ تهرانى در اين باره آورده است:

او اولين ناشر تحقيقات و نظرات شيخ انصارى در ايران است و به همين جهت افراد از همه جا به سوى او آمدند و طالبين علم گردش جمع شدند.(1)

شاگرد مبرز او علامه سيد محمد تنكابنى(م 1277 ق) محفل درس استاد را چنين ترسيم كرده است:

زمانى كه درس او را ديدم ايشان را داراى مقامى بلند يافتم و گمان كردم اگر مرحوم شيخ انصارى قدس سره در آن زمان زنده بود قادر نبود كه بيانى بهتر و تقريرى كامل تر از بيان و تقرير آشتيانى ارائه كند و دانشمندانى كه در درس او حاضر شدند مرا در اين مطلب تصديق مى كنند.(2)

حضور ميرزا در تهران كم كم زمينه نفوذ و قدرت معنوى او را در سراسر كشور فراهم نمود و رياست روحانى ايران به وى منتهى شد. خانه او مرجع مراجعات و حل و فصل امور گرديد. همه احكام از اين خانه صادر مى شد و پاى قباله ها و اسناد را مهر و امضاى او اعتبار مى بخشيد. ميرزا حسن در زمان زعامت خود در تهران سفرى نيز به زادگاه خويش يعنى آشتيان كه در آن روز و شايد امروز هم ، شهرى با جغرافياى كوچك ولى تاريخى بلند بوده و هست داشته است.(3)

رهبرى جنبش تنباكو

از درخشان ترين برگهاى زندگى ميرزا حسن آشتيانى قدس سره رهبرى و هدايت نهضتى بود كه براى لغو امتياز خريد و فروش توتون و تنباكو به پا شد. اين امتياز از سوى دربار ناصرى در رجب 1308 ق به ماژور جرالد تالبوف انگليسى واگذار شد و از پيامدهاى .

ص: 235


1- نقباء البشر، ج 1، ص 390 .
2- ايضاح الفرائد، ج 2، ص 1066 .
3- اساس التوحيد، مقدمه علامه سيد جلال الدين آشتيانى، ص 17 .

نامطلوب آن بسته شدن دست كشاورزان، كسبه و تجار ايرانى از معاملات تنباكو و توتون با افرادى غير از شركت رژى بود. از آنجا كه درباره اين قيام و رهبرى علماى بيدار شيعه و نقش حياتى ميرزاى آشتيانى قدس سره در منابع مختلف به تفصيل سخن گفته شده و اين كوتاه را مجال بسط آن نيست ، از شرح اين ماجرا صرف نظر مى كنيم. ملخص كلام اين كه متن حكم مشهور ميرزاى شيرازى قدس سره خطاب به ميرزا حسن آشتيانى بوده است و نشر حكم از سوى آشتيانى انجام شد و اگر تلاش چندين ماهه او نبود فتواى ميرزاى بزرگ شيرازى در همان سامرا دفن مى شد.

كربلايى در تاريخ الدخانيه آورده است:

جناب ملاذ الاسلام آقاى ميرزا آشتيانى - سلمه اللّه تعالى - كه اعتماد تمامى خلق از عالم و عامى در اين خصوص (فتواى تحريم تنباكو از سوى ميرزاى شيرازى) تنها بر مشاهده و اخبار جنابشان بود در مقام رفع مشكوك... از هيچ رو فروگذارى نداشته، ساير علماى دارالخلافه نيز از جنابشان در اين خصوصها پيروى تمام داشتند.(1)

سه بار بازار تهران براى آشتيانى تعطيل شده است

چنانكه از بررسى زندگى آيت اللّه آشتيانى قدس سره برمى آيد مردم تهران و بازاريان پايتخت سه بار به احترام آن بزرگوار كار و كسب خود را تعطيل كرده اند. اولين بار در جريان جنبش تنباكو بود . ناصرالدين شاه پيغام داد كه يا حكم تحريم تنباكو را لغو نماييد ، يا يك چندى تهران را ترك كنيد و ميرزا جواب داد «نقض حكم ميرزا به هيچ وجه برايم ممكن نيست»(2) و راه دوم يعنى خروج از پايتخت را انتخاب كرد كه در پى اين تصميم چنان حمايتى از وى در تهران به پا شد كه ناصرالدين شاه مكرر پيغام فرستاد كه از رفتن صرف نظر كنيد. ناظم الاسلام كرمانى درباره اين روز نوشته است:

اهالى تهران از اعلى و ادنى، زن و مرد، سياه و سفيد، غريب و خودى، بومى و شهرى، .

ص: 236


1- تاريخ دخانيه، ص 125 .
2- همان، ص 167 .

حر و مملوك از صغير و كبير بى هيجان آمده ، زلزله در اركان شهر افتاد و همه ناله كنان و فريادزنان وا شريعتا گويان به هر طرف در حركت و دور خانه ميرزا طواف كنان بودند و به فاصله يك ساعت تمام دكاكين و سراها بسته و تعطيل عمومى شد، راستى شور ملى را چه اثر است.(1)

بار دومى كه بازار تهران به احترام آشتيانى تعطيل شد زمانى است كه او بعد از سفر حج و همچنين زيارت عتبات عاليات و ديدار با ميرزاى بزرگ شيرازى كه با استقبال با شكوه علما در سامرا همراه بود ، در پنجم جمادى الثانى 1312ه.ق به تهران بازگشت. اعتماد السلطنه اين روز و خاطره استقبال از آشتيانى را چنين ترسيم كرده است:

امروز حاجى ميرزا حسن آشتيانى كه به بيت اللّه رفته بود ورود نمود. با وجود غدغن نايب السلطنه كه كسى از او استقبال نكند، تمام شهر به استقبال او رفته و دكاكين و بازارها را بسته بودند و جلوى قاطر حاجى آقا سينه مى زدند... .(2)

سومين و آخرين بار كه مردم تهران و علماى شهر از ميرزاى آشتيانى و بلكه از مقام علم و تقوى تجليل كردند ، روز جمعه 28 جمادى الاولى سال 1319 ه.ق بود. با انتشار خبر درگذشت پيشواى روحانى تهران ، سراسر شهر به حال تعطيل درآمد. مردمى كه سالها با كلام دلنشين و نماز جماعت با شكوه او در امام زاده زيد و محفل درس او خو گرفته بودند و نقش رهبرى جانانه اش را در نهضت بزرگ تنباكو در ياد داشتند، در اين روز بر سر زنان و شيون كنان به سوى سنگلج به راه افتادند و جنازه اش را بر دوش كشيدند و به رسم امانت در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام سپردند تا در وقت مقتضى به عتبات عاليات منتقل شود. آية اللّه حاج شيخ مرتضى آشتيانى - فرزند بزرگ آن مرحوم - قضيه انتقال جسد پدر را به عتبات چنين نقل فرموده است:

پس از هشت ماه كه تصور مى كرديم بدنش ديگر خشك شده و سبك گشته از امانتگاه .

ص: 237


1- تاريخ بيدارى، ص 12 .
2- روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، ص 1127 .

درآوريم كه ببريم. ديديم بدن شريفش ابدا تغيير نكرده و همانطور كه سپرده بوديم مى باشد و حتى اين كه ران چپش وَرَم داشت كه در موقع فوت ديده بوديم، ورم پا هم ابدا كم نشده بود. پس او را حمل به نجف اشرف و در كنار قبر مرحوم حاج شيخ جعفر شوشترى معروف دفن كرديم....(1)

شاگردان و آثار

صاحب تذكره مدينة الادب نوشته است: «حدود 200 نفر در درس فقه و اصول او شركت مى كردند».(2) نگارنده حدود 100 نفر از اين شاگردان را شناسايى كرده است كه تنها به نام برخى از ايشان اشاره مى كنيم:

(1) آية اللّه حاج آقا حسين طباطبايى قمى (م 1366 ق).

(2) آية اللّه حاج شيخ ابوالقاسم قمى (م 1353 ق).

(3) آية اللّه حاج ميرزا محمد فيض قمى (م 1370 ق).

(4) آية اللّه شيخ محمدعلى حايرى قمى (م 1358 ق).

(5) آية اللّه شيخ محمد كبير قمى (م 1369 ق).

(6) آية اللّه ميرزا محمدعلى شاه آبادى (م 1369 ق).

(7) آية اللّه شيخ على اكبر نهاوندى (م 1368 ق).

(8) آية اللّه حاج شيخ مرتضى آشتيانى - فرزند ارشد ايشان - (م 1366 ق).

(9) آية اللّه حاج ميرزا احمد آشتيانى - فرزند كوچكتر ايشان - (م 1395 ق).

(10) آية اللّه ملا رحمت اللّه كرمانى - صاحب حاشيه معروف بر رسائل - و بسيارى ديگر.

آثار مكتوب بجاى مانده از آن دانشمند بزرگ حدود 24 عنوان است كه دو اثر عمده ايشان اول كتاب سترگ بحرالفوائد في حاشية الفرائد مى باشد. علامه آقابزرگ تهرانى درباره اين كتاب فرموده است: «بر رسائل نزديك به چهل حاشيه نوشته شده .

ص: 238


1- اختران فروزان رى و تهران، ص 173 - 174 .
2- تذكره مدينة الادب، ج 2، ص 730 .

است كه حاشيه ميرزاى آشتيانى بهترين و سودمندترين آنهاست».(1)

ديگر تأليف مهم ايشان القضاء والشهادات است. اين كتاب از بهترين آثار در موضوع خود است.

جمله از خاك در كوى شما بود *** هر نافه كه به دست ختن افتاد

پشتوانه يك عمر خدمت به دين و معارف اسلامى و جديت در هدايت بندگان خدا و ساليان طولانى زندگى پاك و با عزت چيزى نبود جز اينكه امير بيان و مولاى متقيان حضرت على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: امّا الليل فصافون اقدامهم... و امّا النهارُ فحلماءُ علماءُ، ابرارٌ اتقياءُ.(2)

علامه سيد محمد تنكابنى درباره حالات معنوى ميرزاى آشتيانى نوشته است: «آن مرحوم مواظبت به طاعات و عبادات داشت و مداومت به نماز شب و زيارت عاشورا در همه عمر داشت و شبها زيارت جامعه كبيره را ترك نمى كرد...».(3)

و فرزند دانشمندش آية اللّه حاج شيخ مرتضى آشتيانى درباره لحظات فوت پدر چنين فرموده است: «در موقع ارتحالش زيارت جامعه كبيره مى خواند و مى گفت: من والاكم فقد والى اللّه و من عاداكم فقد عاداللّه من اتاكم نجى و من لم يأتكم هلك... در اين حال بود كه روحش به سوى مواليانش پرواز كرد...».(4)

منابع

(1) ريحان يزدى، سيد عليرضا، آئينه دانشوران، باهتمام ناصر باقرى بيدهندى، انتشارات كتابخانه آية اللّه مرعشى، قم، 1372 ش .

(2) شريف رازى، محمد، آثار الحجه يا دائرة المعارف حوزه علميه قم، دارالكتاب ، قم ، 1332 ش .

(3) همو، اختران فروزان رى و تهران، مكتبة الزهراء ، قم . .

ص: 239


1- نقباء البشر، ج 1، ص 390 .
2- نهج البلاغه، خ 184 .
3- ايضاح الفرائد، ج 2، ص 1066 .
4- اختران فروزان رى و تهران، ص 174 .

(4) اعتمادالسلطنه، محمدحسن خان، المآثر و الآثار ، دار الطباعه خاصه دولت ، تهران ، 1306 ق .

(5) الامين، الامام سيد محسن، اعيان الشيعه، دارالتعارف ، بيروت ، 1406 ق .

(6) اصفهانى كربلايى، شيخ حسن، تاريخ دخانيه، به كوشش رسول جعفريان، نشر الهادى، 1377 ش .

(7) كرمانى، ناظم الاسلام، تاريخ بيدارى ايرانيان، امير كبير، 1363 ش .

(8) دولت آبادى، يحيى، حيات يحيى، انتشارات عطار و فردوس، 1371 ش .

(9) حبيب آبادى، معلم، مكارم الآثار، تهران، 1306 ش .

(10) واعظ خيابانى، ملاعلى، علماء معاصرين، تهران، اسلاميه، 1366 ش .

ص: 240

53.حسن بن محمّد خان صديق اسفنديارى

(1283 - 1364 ق)

حسين حسين زاده

او نويسنده و شاعرى توانا بود و ملقب به محتشم السلطنه . وى علاوه بر تحصيل در دارالفنون ، مقدمات عربى و ادبيات فارسى و دوره اى از فقه و اصول و حديث را نيز در مدارس دينى آموخت .

در سال 1302 ق به خدمت وزارت خارجه درآمد . و سمت هاى مختلفى را دارا بود . در سفر سوم مظفر الدين شاه به فرنگ ، به عنوان نماينده وزارت خارجه در صف همراهان شاه بود .

پس از فرمان مشروطيت ، از جمله كسانى بود كه مأمور تنظيم نظامنامه انتخابات شدند . با قرار 1919 م وثوق الدوله مخالفت كرد و به همراه عده اى از مخالفين به كاشان تبعيد شد و در كابينه نود روزه سيد ضياءالدين در بازداشت بود . اما از دوره هشتم وارد مجلس شوراى شد و تا پايان دوره سيزدهم نماينده مجلس بود .

وى زبان هاى عربى ، انگليسى ، فرانسوى و تركى را به خوبى مى دانست و بارها به مقام وزارت رسيد . محتشم السلطنه در تهران درگذشت و در جوار حضرت عبدالعظيم به خاك سپرده شد . از تأليفات او:

قواعد الاحكام ، ترجمه ،

ص: 241

اخلاق محتشمى ،

علل بدبختيها و علاج آن است .

منابع

زندگينامه رجال و مشاهير (1/161 - 171) ، سخنوران نامى (2/415 - 420) ، شرح حال رجال (1/321 - 322) ، مؤلفين كتب چاپى (2/629 - 630) ، يادداشت هاى قزوينى (8/232) ، يادگار (س 1 ، ش 8 ، ص 72 - 80) ، يغما (س 5 ، ش 9 ، ص 411 - 412) .

ص: 242

54.سيد حسن مشكان طبسى

(1258 - 1328/1327 ش)

استاد دانشگاه ، نويسنده ، مترجم و شاعر . در طبس به دنيا آمد . حساب و هيئت و نجوم را نزد پدر آموخت و علوم عرب را نزد شيخ حسن ملا سلطان محمّد آموخت .

وى پس از فوت پدر جهت ادامه تحصيل به يزد و اصفهان رفت و علوم عقلى و نقلى و رياضيات و فنون و ادب و اسطرلاب را نزد استادان وقت فراگرفت . سپس به مشهد رفت و به فراگيرى زبان فرانسه و علوم طبيعى و ادبى اروپايى پرداخت .

وى مسافرت هايى به مصر و پاريس داشت و در اواخر جنگ جهانى اول به خراسان بازگشت و در مشهد به خدمت وزارت معارف درآمد . وى در 1301 ش ، مجله «دبستان» را در مشهد تأسيس و منتشر كرد . مشكان بعدها به تهران منتقل و در سمت مستشار ديوان كشور مشغول خدمت شد .

وى همچنين در دانشكده معقول و منقول فلسفه تدريس مى كرد . مشكان سرانجام در تهران فوت نمود و در شهر رى در جوار بقعه حضرت عبدالعظيم به خاك سپرده شد . از آثار وى:

ببر هژير يا كاپيتان كركران ، ترجمه ،

تدبير منزل و سياست مدن ،

اهتمام در انتشار ترجمه اشارات .

منابع

تاريخ جرايد (2/277 - 280) ، چهارصد شاعر برگزيده پارسى گوى (998 - 999) ، شرح حال رجال (6/78 - 79) ، گلزار معانى (627 - 647) .

ص: 243

55.سيد حسن معينى

(متولد 1309 ق - م 1362 ش)

روح اللّه عبّاسى

حجة الاسلام والمسلمين حاج سيد حسن معينى، فرزند مرحوم حاج سيد طاهر معينى از علماء تبريز و شهر رى مى باشد.

پدر مرحوم حاج سيد معينى، مرحوم حاج سيد طاهر معينى، از اُمنا و رؤساى آستان مقدس حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام بودند و با مرحوم آيت اللّه آقا سيد محمدعلى شاه عبدالعظيمى نجفى (م 1334 ق) از يك سلسله مى باشند.

حاج سيد حسن معينى در سال 1309 ق در زاويه مقدسه متولد شد و در بيت سيادت پرورش يافت.

مرحوم حاج سيد حسن معينى مقدمات و ادبيات را در شهر رى به پايان رساند و سطح را در محضر آقا بزرگ ساوجى و حاج شيخ محمدعلى لواسانى و ميرزا محمدعلى شاه آبادى تكميل نمود. وى در سال 1342 ق به قم مهاجرت نمود و از دروس حضرت آيت اللّه حايرى يزدى و حاج شيخ ابوالقاسم كبير و حاج شيخ حسن فاضل و حاج سيد محمدتقى خوانسارى استفاده نمود.

مرحوم حاج سيد حسن معينى سپس در سال 1354 ق به شهر رى برگشت و قيام به وظايف و خدمات دينى و اقامه نماز جماعت در باغچه طوطى مدرسه ابن السلطان

ص: 244

و صحن مبارك عبدالعظيم حسنى نمود. ايشان همچون سالها در شهر رى به تدريس مشغول بود تا به بيمارى مبتلا شد تا در سال 1362 ش در نود سالگى دار فانى را وداع گفت. و پس از تشييع در پاى درب مقبره كاشانى مدفون شد.

مورخ و دانشمند معاصر آقاى محمد شريف رازى در گنجينه دانشمندان در شرح حال مرحوم حاج سيدحسن معينى آورده است كه:

جناب آقاى معينى كه حق استادى و تربيت بر اين حقير دارد بسيار منيع الطبع و بزرگوار و محتاط در امور مى باشد و ايشان داماد مرحوم حاج آقاى موسوى كنى مى باشد و داراى سه دختر هستند كه يكى از آنها همسر برادرزاده حقير است.

ص: 245

56.حسن وحيد دستگردى

(ح 1258 - 1321 ش)

اديب ، مصحح ، نويسنده و شاعر ، متخلص به وحيد ، در قريه دستگرد ، از توابع اصفهان ، به دنيا آمد . تحصيلات مقدماتى را در زادگاهش فرا گرفت و در پانزده سالگى به اصفهان رفت و در مدرسه ميرزا حسن علوم ادبى را نزد عبدالكريم گزى و سيد محمّد باقر درچه اى آموخت و از محضر جهانگيرخان قشقايى و آخوند ملا محمّد كاشى استفاده نمود . وى از طرفداران مشروطيت بود و اشعار و مقالاتى در اين زمينه در روزنامه هاى اصفهان منتشر مى كرد . دستگردى در آغاز جنگ بين الملل اول ، روزنامه «درفش كاويان» را در اصفهان منتشر نمود . او همچنين با روزنامه هاى «پروانه» ، «زاينده رود» و «مفتش ايران» نيز همكارى مى كرد . وى در 1338 ق به تهران آمد و انجمن ادبى ايران و انجمن ادبى حكيم نظامى را تأسيس كرد و همچنين در 1338 ق مجله ادبى «ارمغان» را طى دوره اى بيست و دو ساله در تهران تأسيس و منتشر نمود . وحيد در اوايل ورود خود به تهران در حلقه مريدان صفى عليشاه درآمد . وى مدتى در اداره انطباعات وزارت معارف مشغول كار گشت . او در شعر ابتدا لمعه تخلص مى كرد ، ولى بعدها به دستور ميرزا يحيى بيدآبادى تغيير تخلص داد . وى در تهران درگذشت و در امامزاده عبد اللّه شهر رى دفن شد . از ديگر آثارش:

انقلاب ادبى ،

ره آورد وحيد ، سفرنامه چهار محال و تاريخچه وقايع اصفهان و جنوب ايران ،

ص: 246

سرگذشت اردشير ، به شعر ،

تصحيح و تحشيه سبعه حكيم نظامى گنجوى شامل: 1 . مخزن الاسرار ، 2 . خسرو و شيرين ، 3 . ليلى و مجنون ، 4 . هفت پيكر ، 5 و 6 . شرف نامه و اقبال در همان نامه اسكندرنامه است ، 7 . گنجينه گنجوى يا ديوان شعر نظامى ،

تصحيح كتاب هاى: تذكره نصرآبادى ميرزا محمّد طاهر نصرآبادى ،

جلاير نامه قائم مقام فراهانى ،

اهتمام در انتشار كتاب هاى: تحفه سامى ، سام ميرزاى صفوى ، جام جم يا جام جهان نما اوحدى مراغى ، ديوان امير فراهانى و ديوان بابا طاهر عريان .

منابع

ادبيات نوين (43 ، 45 ، 51 ، 76 ، 340 ، 347) ، از صبا تا نيما (2/322 - 325) ، تاريخ جرايد (1/121 - 136 ، 2/51 ، 52 ، 284) ، تذكره شعراى معاصر اصفهان (526 - 529) ، تذكرة القبور (273) ، چهار صد شاعر برگزيده پارسى گو (1143) ، دايرة المعارف فارسى (2/3149) ، الذريعة (9/1265 - 1266 /309 ، 11) ، سخنوران نامى (2/498 - 514) ، سخنوران نامى معاصر (6/3842 - 3847) ، شخصيت هاى نامى (506) ، شرح حال رجال (5/66) ، فهرست كتاب هاى چاپى فارسى (1/213 ، 303 ، 377 ، 801 ، 838 ، 986 ، 1046 ، 1266 ، 1288 ، 1289 ، 1504 ، 1505 ، 1512 ، 1562 ، 1556 ، 1589 ، 1595 ، 2/1667 ، 1668 ، 1669 ، 1796 ، 1965 ، ، 2143 ، 2668 ، 2781 ، 2833 ، 2961 ، 3170 ، 3396 ، 3405) ، گلزار معانى (729 - 737) ، مؤلفين كتب چاپى (2/623 - 624) .

ص: 247

57.حسين رازى

(ز 957 ق)

رفيعى مهرآبادى

نامبرده از مردم شهر رى بود و در دهه ششم قرن دهم هجرى قمرى و دوران سلطنت شاه طهماسب صفوى (930 - 984 ق) در رى مى زيست و با سام ميرزاى صفوى(م 983 ق) معاصر بوده است ، خط نستعليق را خوب نوشته و شعر را نيز نيكو مى سرود ، از اشعار او است:

كى نسبت قد تو به شمشاد توان كرد *** صد سرو به بالاى تو آزاد توان كرد

منابع

احوال و آثار خوش نويسان ( 1/153) ، تحفه سامى (177) ، الذريعة الى تصانيف الشيعة(1 - 9/251) .

ص: 248

58.حيدرقلى پريشان

(م 1318 ق)

در نهاوند به دنيا آمد . پدرش نخست حكمران نهاوند و بعد در تبريز امير ديوانخانه بود .

حيدر قلى در هفت سالگى به همراه پدر به تبريز رفت و بعد از مراجعت به وطن مدت سى سال در نهاوند و بروجرد به تحصيل علوم معمول پرداخت و بعد از آن به تهران آمد و سى سال هم در تهران به كسب معارف و فنون متنوعه مشغول شد .

وى مدتى در محضر آقا محمّد رضا قمشه اى كسب فيض كرد . او در اواخر عمر در مدرسه سپهسالار انزوا گزيد ، و در تهران درگذشت و در جوار قبر آقا ، حوالى دروازه حضرت عبدالعظيم دفن شد . از آثار وى:

خلشيع بر شرح چغمينى ،

مفتاح المفاتيح شرح قسمتى از «مفاتيح الغيب» .

منابع

الذريعة (21/329 - 350) ، مؤلفين كتب چاپى (2/981 - 982) .

ص: 249

59

خليل خان اعتضاد الاطبا

(1239 - 1323 ش)

كاظم امجد

پزشك ، نويسنده و مترجم ملقب به اعلم الدوله . وى به شيوه پدر ، كه از اطباى مشهور ناصرالدين شاه بود ، ابتدا طب را در دارالفنون فرا گرفت ، سپس براى تكميل تحصيلات به پاريس رفت و در اوايل سلطنت مظفرالدين شاه به تهران بازگشت و در دستگاه شاهى ، مقامى عالى يافت و از سوى شاه به اعلم الدوله ملقب شد .

پس از فوت مظفرالدين شاه ، طبيب مخصوص ملك منصور ميرزا شعاع السلطنه شد .

اعلم الدوله در زمان محمّد على شاه ، به اجبار به فرانسه رفت و در پاريس ، به كمك برادرش ، دكتر جليل خان نديم السلطان ، انجمنى به نام ايران جوان دوّم تأسيس كرد و به فعاليت بر ضد محمّد على شاه پرداخت .

پس از فتح تهران ، دكتر اعلم الدوله به ايران بازگشت و رييس اولين بلديه قانونى تهران شد . سپس با سمت ژنرال كنسول به سويس رفت . در اين مأموريت سى تن از جوانان بختيارى را به منظور ادامه تحصيل به اروپا برد . ثقفى در زمان رضا شاه مدتى مدير كل و سپس وزارت معارف و اوقاف بود .

وى در اوخر عمر از كارهاى دولتى كناره گرفت و انجمنى به نام انجمن معرفة

ص: 250

الروح تجربتى ايران تأسيس كرد . خليل خان طبيبى حاذق و نويسنده اى توانا بود . او به زبان فرانسوى تسلط داشت و مقالات و رسايلى به آن زبان نوشته است .

سرانجام در تهران وفات يافت و در امامزاده عبداللّه در آرامگاه سعدالدوله دفن شد . تأليفات به جاى ماند از وى:

باغ سرور ،

ترجمه داستانهايى از ادبيات فارسى به فرانسه ،

كنت مونت كريستو ، جلد دوم ترجمه از فرانسه به فارسى ،

فرائد اللغة ،

خردنامه جاودان ،

هزار و يك حكايت ،

كليد زندگى ،

كليد شناسايى در علم غير مرئى ،

هفتاد و يك مقاله معرفة الروح ،

مقالات گوناگون ، شامل حوادث و وقايع تاريخى عهد قاجاريه ، به ويژه در دوران سلطنت ناصرالدين شاه و مظفرالدين شاه ، كه در اغلب آنها خود وى شاهد عينى و حاضر و ناظر بوده است .

منابع

دايرة المعارف فارسى (1/713) ، زندگينامه رجال و مشاهير (1/215 - 223) ، سرآمدان فرهنگ (1/249) ، شرح حال رجال (1/487 - 489) ، لغت نامه (ذيل/خليل ثقفى) ، مؤلفين كتب چاپى (3/24 - 28) ، يادگار (س 3 ، ش 5 ، ص 45- 48) ، يادداشت هاى قزوينى (8/176 - 178) .

ص: 251

60.رجبعلى خياط

محمد منيب

عبدِ صالح خدا «رجبعلى نكوگويان» مشهور به «جناب شيخ» و «شيخ رجبعلى خيّاط» در سال 1262 هجرى شمسى، در شهر تهران ديده به جهان گشود. پدرش «مشهدى باقر» يك كارگر ساده بود. هنگامى كه رجبعلى دوازده ساله شد پدر از دنيا رفت و رجبعلى را كه از خواهر و برادر تنى بى بهر بود، تنها گذاشت.

از دوران كودكى شيخ بيش از اين اطلاعى در دست نيست، امّا او خود، از قول مادرش نقل مى كند كه:

موقعى كه تو را در شكم داشتم شبى [پدرت غذايى را به خانه آورد] خواستم بخورم ديدم كه تو به جنب و جوش آمدى و با پا بر شكمم مى كوبى، احساس كردم كه از اين غذا نبايد بخورم، دست نگه داشتم و از پدرت پرسيدم...؟ پدرت گفت: حقيقت اين است كه اينها را بدون اجازه[از مغازه اى كه كار مى كنم] آورده ام! من هم از آن غذا مصرف نكردم.

اين حكايت نشان مى دهد كه پدر شيخ ويژگى قابل ذكرى نداشته است از جناب شيخ نقل شده است كه:

احسان و اطعام يك ولىّ خدا توسط پدرش موجب آن گرديده كه خداوند متعال او را از صُلب اين پدر خارج سازد.

ص: 252

شيخ پنج پسر و چهار دختر داشت، كه يكى از دخترانش در كودكى از دنيا رفت.

خانۀ شيخ

خانه خشتى و ساده شيخ كه از پدرش به ارث برده بود در خيابان مولوى كوچه سياه ها (شهيد منتظرى) قرار داشت. وى تا پايان عمر در همين خانه محقّر زيست.

فرزندش مى گويد: هر وقت باران مى آمد، باران از سقف منزل ما به كف اتاق مى ريخت، روزى يكى از امراى ارتش با چند تن از شخصيتهاى كشورى به خانه ما آمده بودند، ما لگن و كاسه زير چكّه هاى باران گذاشته بوديم، او وضع زندگى ما را كه ديد، رفت دو قطعه زمين خريد و آنها را به پدرم نشان داد و گفت: يكى را براى شما خريده ام و ديگرى را براى خود، پدرم گفت: «آنچه داريم براى ما كافى است».

يكى ديگر از فرزندان شيخ مى گويد: من وقتى وضع زندگيم بهتر شد به پدرم گفتم: آقاجان من «چهار تومان» دارم و اين خانه را كه خشتى است «شانزده تومان» مى خرند، اجازه دهيد در «شهباز» خانه اى نو بخريم. شيخ فرمود:

هر وقت خواستى برو براى خود بخر! براى من همين جا خوب است.

پس از ازدواج، دو اتاق طبقه بالاى منزل را آماده كرديم و به پدرم گفتم: آقاجان، افراد رده بالا به ديدن شما مى آيند، ديدارهاى خود را در اين اتاقها قرار دهيد، فرمود:

نه! هر كه مرا مى خواهد بيايد اين اتاق، روى خرده كهنه ها بنشيند، من احتياج ندارم.

اين اتاق، اتاق كوچكى بود كه فرش آن يك گليم ساده و در آن يك ميز كهنه خياطى قرار داشت.

نكته جالب اين است كه چندين سال بعد، جناب شيخ يكى از اتاقهاى منزلش را به يك راننده تاكسى، به نام «مشهدى يداللّه»، ماهيانه بيست تومان اجاره داد، تا اين كه همسرش وضع حمل كرد و دخترى به دنيا آورد، كه مرحوم شيخ نامش را «معصومه» گذاشت. هنگامى كه در گوش نوزاد اذان و اقامه گفت، يك دو تومانى پَرِ قنداقش

ص: 253

گذاشت و فرمود:

آقا يداللّه! حالا خرجت زياد شده از اين ماه به جاى بيست تومان، هيجده تومان بدهيد.!!

نكته قابل توجه اين بود كه او حتى در لباس پوشيدن هم قصد قربت داشت، تنها يك بار كه براى خوشايند ديگران عبا بر دوش گرفت، در عالم معنا او را مورد عتاب قرار دادند. جناب شيخ خود اين داستان را چنين تعريف مى كند:

نفس اُعجوبه است، شبى ديدم حجاب(1) دارم و طبق معمول نمى توانم حضور پيدا كنم، ريشه يابى كردم، با تقاضاى عاجزانه متوجه شدم كه عصر روز گذشته كه يكى از اشراف تهران به ديدنم آمده بود، گفت: دوست دارم نماز مغرب و عشا را با شما به جماعت بخوانم، من براى خوشايند او هنگام نماز عباى خود را به دوش انداختم...!

غذاى شيخ

جناب شيخ دنبال غذاهاى لذيذ نبود، بيشتر وقتها از غذاهاى ساده، مثل سيب زمينى و فرنى استفاده مى كرد. سر سفره، رو به قبله و دوزانو مى نشست و به طور خميده غذا مى خورد و گاهى هم بشقاب را به دست مى گرفت هميشه غذا را با اشتهاى كامل مى خورد، و گاهى مقدارى از غذاى خود را در بشقاب يكى از دوستان كه دستش مى رسيد مى گذاشت. هنگام خوردن غذا حرف نمى زد و ديگران هم به احترام ايشان سكوت مى كردند.

اگر كسى او را به ميهمانى دعوت مى كرد با توجه، قبول يا رد مى كرد، با اين حال بيشتر وقتها دعوت دوستان را رد نمى كرد.

از غذاى بازار پرهيز نداشت، با اين حال از تأثير خوراك در روح انسان غافل نبود و برخى دگرگونيهاى روحى را ناشى از غذا مى دانست. يك بار كه با قطار در راه مشهد مى رفت، احساس كورى باطن كرد، متوسل شد، پس از مدّتى به او فهماندند كه: اين تاريكى در نتيجه استفاده از چاى قطار است.(2)».

ص: 254


1- منظور، حجاب نَفْس و تاريكىِ باطنى است.
2- نگاه كنيد به فصل دوم از بخش دوم: «تهديد به سرنوشت بلعم باعورا».

كار

خيّاطى يكى از شغلهاى پسنديده در اسلام است. لقمان حكيم اين شغل را براى خود انتخاب كرده بود.(1) در حديث است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

عَمَلُ الأبْرارِ مِنَ الرِّجالِ الخِياطَةُ، و عَمَلُ الأبْرارِ مِن النِّساءِ الغَزْلُ؛

كار مردان نيك خيّاطى است و كار زنان نيك ريسندگى.(2)

جناب شيخ براى اداره زندگى خود، اين شغل را انتخاب كرد و از اين رو به «شيخ رجبعلى خياط» معروف شد. جالب است بدانيم كه خانه ساده و محقر شيخ، با خصوصياتى كه پيشتر بيان شد، كارگاه خياطى او نيز بود.

يكى از فرزندان شيخ در اين باره مى گويد:

ابتدا پدرم در يك كاروانسرا حجره اى داشت، و در آن خياطى مى كرد. روزى مالك حجره آمد و گفت: راضى نيستم اينجا بمانى. پدرم بدون چون و چرا و بدون اينكه حقى از او طلب كند، فرداى آن روز چرخ و ميز خياطى را به خانه آورد و حجره را تخليه كرد و تحويل داد، از آن پس در منزل، از اتاقى كه نزديك در خانه بود براى كارگاه خياطى استفاده مى كرد.

جدّيت در كار

جناب شيخ در كار خود بسيار جدى بود و تا آخرين روزهاى زندگى تلاش كرد تا از دست رنج خود زندگيش را اداره كند. با اين كه ارادتمندان وى با دل و جان حاضر بودند زندگى ساده او را اداره كنند، ولى او حاضر به چنين كارى نشد.

در حديثى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله آمده است:

مَن أكَلَ مِن كَدِّ يَدِهِ كانَ يَومَ القِيامةِ في عِدادِ الأنبياءِ و يَأخُذُ ثَوابَ الأنبياءِ؛

هر كه از دسترنج خود گذران زندگى كند، روز قيامت در شمار پيامبران باشد و پاداش پيامبران بگيرد.(3) .

ص: 255


1- ربيع الابرار، ج 2، ص 535 .
2- ميزان الحكمه، 4 / 1628 / 1182 / 5478 .
3- ميزان الحكمه، 5 / 2060 / 1498 / 7218 .

و در حديث ديگرى فرمود:

العِبادَةُ عَشرَةُ أجزاءٍ تِسعَةُ أجزاءٍ في طَلَبِ الحَلالِ؛

عبادت ده بخش دارد، كه نُه بخش آن در طلب (روزى) حلال است.(1)

يكى از دوستان شيخ مى گويد: فراموش نمى كنم كه روزى در ايّام تابستان در بازار جناب شيخ را ديدم. در حالى كه از ضعف رنگش مايل به زردى بود. قدرى وسايل و ابزار خيّاطى را خريدارى و به سوى منزل مى رفت، به او گفتم: آقا! قدرى استراحت كنيد، حال شما خوب نيست. فرمود: عيال و اولاد را چه كنم؟!

در حديث است كه در سول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

إنَّ اللّه تعالى يُحِبُّ أن يَرى عَبدَهُ تَعِبا في طَلَبِ الحَلالِ؛

خداوند دوست دارد كه بنده خود را در راه به دست آوردن روزى حلال، خسته ببيند.(2)

مَلعونٌ مَلعونٌ مَن ضَيَّعَ مَن يَعُولُ؛

ملعون است، ملعون است كسى كه هزينه خانواده خود را تأمين نكند.(3)

انصاف در گرفتن اُجرت

شيخ در گرفتن اُجرت براى كار خيّاطى، بسيار با انصاف بود. به اندازه اى كه سوزن مى زد و به اندازه كارى كه مى كرد مزد مى گرفت. به هيچ وجه حاضر نبود بيش از كار خود، از مشترى چيزى دريافت كند. از اين رو، اگر كسى مى گفت: جناب شيخ اجازه بدهيد اُجرت بيشترى بدهم، قبول نمى كرد.

جناب شيخ بر مبناى روش و ادب اجاره در اسلام،(4) اُجرت كارش را با مشترى تمام مى كرد. امّا از آن جا كه نمى خواست بيش از آن چه كار كرده از مشترى اجرتى دريافت كرده باشد، اگر پس از انجام كار، مى ديد كم تر از مقدارى كه پيش بينى كرده بود كار انجام داده، مبلغى را كه به نظرش اضافه گرفته بود، به مشترى بازپس مى داد!0

ص: 256


1- ميزان الحكمه، 5 / 2058 / 1496 / 7202 .
2- ميزان الحكمه، 5 / 2058 / 1496 / 7209 .
3- ميزان الحكمه، 5 / 2060 / 1499 / 7223 .
4- ر.ك: ميزان الحكمه، 1 / 40 / 160

يكى از روحانيون نقل مى كند كه: عبا و قبا و لبّاده اى را بردم و به جناب شيخ دادم بدوزد، گفتم: چقدر بدهم؟

گفت: «دو روز كار مى برد، چهل تومان». روزى كه رفتم لباسها را بگيرم گفت: «اجرتش بيست تومان مى شود». گفتم: فرموده بوديد چهل تومان؟ گفت: «فكر مى كردم دو روز كار مى برد ولى يك روز كار بُرد»!

ديگرى مى گفت: شلوارى بُردم بدوزد، گفتم: چقدر بايد بدهم؟ گفت: «ده تومان» همان وقت اجرت او را دادم. موقعى كه براى تحويل گرفتن لباس رفتم، ديدم كه دو تومان روى آن گذاشت و گفت: «اجرتش شد هشت تومان».

فرزند شيخ مى گويد: روزى عبايى را كه با مشترى طى كرده بود سى و پنج ريال بدوزد، مشترى آمد و عباى خود را بُرد، مقدارى كه دور شد، ديديم پدرم به دنبال او دويد و پنج ريال به او پس داد و گفت: «من خيال كردم اين عبا فرصت بيشترى را از من مى گيرد ولى اين طور نبود».

پاداش انصاف

انصاف در همه كارها و به خصوص در معامله با مشترى، از مسايل بسيار مهمى است كه اسلام بر آن تأكيد فراوان دارد، در حديث است كه امام على عليه السلام فرمود:

الإنْصافُ أفْضَلُ الفَضائلِ؛

انصاف برترين فضيلتهاست.(1)

إنّ أعظَمَ إلمَثوبَةِ مَثوبَةُ الإنْصافِ؛

بزرگ ترين ثواب، ثواب انصاف است.(2)

براى اين كه بدانيم انصاف در معامله، تا چه پايه در سازندگى انسان مؤثر است و عنايات حق تعالى به جناب شيخ گزاف نيست، دقت در حكايت ذيل سودمند است: .

ص: 257


1- ميران الحكمه، 13 / 6306 / 3874 / 20191 .
2- ميزان الحكمه، 13 / 6306 / 3874 / 20194 .

انصاف با مردم و ديدار حضرت ولىّ عصر عليه السلام

مردى از دانشمندان در آرزوى زيارت حضرت بقية اللّه عليه السلام بود و از عدم توفيق رنج مى برد. مدّتها رياضت كشيد و در مقام طلب بود.

در نجف اشرف ميان طلاب حوزه علميّه و فضلاى آستان علويّه معروف است كه هر كس چهل شبِ چهارشنبه مرتبا و بدون وقفه و تعطيل، توفيق پيدا كند كه به مسجد سهله رود و به نماز مغرب و عشاى خود را در آنجا بگزارد، سعادت تشرّف نزد امام زمان عليه السلام را خواهد يافت و اين فيض نصيب وى خواهد شد. مدّتها در اين باب كوشش كرد و اثرى از مقصود نديد. سپس به علوم غريبه و اسرار حروف و اعداد متوسل شد و به عمل رياضت در مقام كسب و طلب برآمد، چلّه ها نشست و رياضتها كشيد و اثرى نديد. ولى به حكم آن كه شبها بيدار مانده و در سحرها ناله ها داشت، صفا و نورانيتى پيدا كرد و برخى از اوقات برقى نمايان مى گشت و بارقه عنايت بدرقه راه وى مى شد. حالت خلسه و جذبه به او دست مى داد حقايقى مى ديد و دقايقى مى شنيد.

در يكى از اين حالات او را گفتند: ديدن تو و شرفيابى خدمت امام زمان عليه السلام ميسّر نخواهد شد، مگر آن كه به فلان شهر سفر كنى. هرچند اين مسافرت مشكل بود، ولى در راه انجام مقصود آسان نمود.

امام زمان در بازار آهنگران

پس از چندين روز بدان شهر رسيد و در آنجا نيز به رياضات مشغول گرديد و چلّه گرفت، روز سى و هفتم يا سى و هشتم به او گفتند: الآن حضرت بقيت اللّه، امام زمان عليه السلام در بازار آهنگران، درِ دكّان پيرمردى قفل ساز نشسته است، هم اكنون برخيز و شرفياب باش.

بلند شد و به طورى كه در عالم خلسه خود ديده بود، راه را طى كرد و بر درِ دكّان پيرمرد رسيد و ديد حضرت امام عصر عليه السلام آنجا نشسته اند و با پيرمرد گرم گرفته و

ص: 258

سخنان محبّت آميز مى گويند، چون سلام كردم، جواب فرمود و اشاره به سكوت كردند، اكنون سيرى است تماشا كن.

انصاف پيرمرد قفل ساز

در اين حال ديدم پيرزنى را كه ناتوان بود و قد خميده داشت عصازنان، با دست لرزان، قفلى را نشان داد و گفت: آيا ممكن است براى خدا اين قفل را به مبلغ «سه شاهى» از من خريدارى كنيد، كه من به سه شاهى پول احتياج دارم.

پيرمرد قفل ساز، قفل را نگاه كرد و ديد قفل، بى عيب و سالم است، گفت: اى خواهر من! اين قفل «دو عباسى» ارزش دارد زيرا پول كليد آن بيش از «ده دينار» نيست، شما اگر ده دينار به من بدهيد من كليد اين قفل را مى سازم و ده شاهى قيمت آن خواهد بود. پيرزن گفت: نه مرا بدان نيازى نيست، بلكه من به پول آن نيازمندم، شما اين قفل را سه شاهى از من بخريد من شما را دعا مى كنم.

پيرمرد با كمال سادگى گفت: خواهرم! تو مسلمانى، من هم دعوى مسلمانى دارم، چرا مال مسلمان را ارزان بخرم و حق كسى را تضييع كنم، اين قفل اكنون هم هشت شاهى ارزش دارد من اگر بخواهم منفعت ببرم به هفت شاهى خريدارى مى كنم، زيرا دو عباسى معامله بى انصافى است بيش از يك شاهى منفعت بردن، اگر مى خواهى بفروشى، من هفت شاهى مى خرم و باز تكرار مى كنم كه قيمت واقعى آن دو عباسى است، من چون كاسب هستم و بايد نفع ببرم يك شاهى ارزان خريده ام.

شايد پيرزن باور نمى كرد كه اين مرد درست مى گويد، ناراحت شده بود كه من خودم مى گويم، هيچ كس به اين مبلغ راضى نشد، من التماس كردم كه سه شاهى خريدارى كنند، زيرا مقصود من با ده دينار انجام نمى گيرد و سه شاهى خريدارى كنند، زيرا مقصود من با ده دينار انجام نمى گيرد و سه شاهى پول مورد احتياج من است، پيرمرد هفت شاهى پول به آن زن داد و قفل را خريد!

ص: 259

من به سراغ او مى آيم!

چون پيرزن بازگشت، امام عليه السلام مرا فرمود: «آقاى عزيز! ديدى و سير را تماشا كردى، اين طور باشيد و اين جورى بشويد تا ما به سراغ شما بياييم، چلّه نشينى لازم نيست، به جفر متوسل شدن سودى ندارد، رياضات و سفرها رفتن احتياج نيست، عمل نشان دهيد و مسلمان باشيد تا من بتوانم با شما همكارى كنم، از همه اين شهر من اين پيرمرد را انتخاب كرده ام، زيرا اين پيرمرد دين دارد و خدا را مى شناسد، اين هم امتحانى كه داد، از اوّل بازار اين پيرزن عرض حاجت كرد و چون او را محتاج و نيازمند ديده اند، همه در مقام آن بودند كه ارزان بخرند و هيچ كس، حتى سه شاهى نيز خريدارى نكرد و اين پيرمرد به هفت شاهى خريد هفته اى بر او نمى گذرد مگر آن كه من به سراغ او مى آيم و از او تفقد مى كنم».(1)

وفات شيخ رجبعلى خيّاط

سرانجام در روز بيست و دوم شهريور ماه سال 1340 هجرى شمسى، سيمرغ وجود پربركت شيخ پس از عمرى خودسازى و سازندگى از اين جهان پركشيد. داستان پرواز روح نورانى او به ملأ اعلى نيز شنيدنى و آموزنده است.

روزِ قبل از وفات

فرزند شيخ روز قبل از وفاتِ او را چنين تعريف مى كند: روز قبل از وفات، پدرم سالم بود، مادرم در خانه نبود، تنها من در خانه بودم، عصر هنگام، پدرم آمد و وضو گرفت و مرا صدا كرد و گفت:

قدرى كسل هستم، اگر آن بنده خدا آمد كه لباسش را بِبَرد، دمِ قيچى ها(2) در جيبش است و سى تومان بايد اجرت بدهد.د.

ص: 260


1- سرمايه سخن، ج 1، ص 611 - 613 ، با اندكى تصرّف و تلخيص .
2- پارچه هاى زايدى كه بعد از دوخت لباس، باقى مى مانند.

پدرم هرگز به من نگفته بود كه كسى اگر آمد، اجرت كار چقدر است، من جريان را نفهميدم.

رؤياى يكى از شاگردان شيخ

يكى از ارادتمندان جناب شيخ، كه شب قبل از وفات، از طريق رؤياى صادقه رحلت ملكوتى وى را پيش بينى كرده بود، ماجراى وفات را چنين گزارش مى كند:

شبى كه فرداى آن شيخ از دنيا رفت، در خواب ديدم كه دارند در مغازه هاى سمت غربى مسجد قزوين را مى بندند، پرسيدم: چه خبره؟ گفتند آشيخ رجبعلى خيّاط از دنيا رفته. نگران از خواب بيدار شدم. ساعت سه نيمه شب بود. خواب خود را رؤياى صادقه يافتم. پس از اذان صبح، نماز خواندم و بى درنگ به منزل آقاى رادمنش رفتم، با شگفتى، از دليل اين حضور بى موقع سؤال كرد، جريان رؤياى خود را تعريف كردم.

ساعت پنج صبح بود و هوا گرگ و ميش، به طرف منزل شيخ راه افتاديم. شيخ در را گشود، داخل شديم و نشستيم، شيخ هم نشست و فرمود: «كجا بوديد اين موقع صبح زود؟»

من خوابم را نگفتم، قدرى صحبت كرديم، شيخ به پهلو خوابيد و دستش را زير سر گذاشت و فرمود: «چيزى بگوييد، شعرى بخوانيد!»

يكى خواند:

خوش تر از ايّام عشق ايّام نيست *** صبح روز عاشقان را شام نيست

اوقاتِ خوش آن بود كه با دوست به سر شد *** باقى همه بى حاصلى و بى خبرى بود

شيخ در بستر وفات

هنوز يك ساعت نگذشته بود كه حال شيخ را دگرگون يافتم، از او خواستم كه براى دكتر بياورم. يقين داشتم كه امروز شيخ از دنيا مى رود. شيخ فرمود: «مختاريد».

دكتر نسخه اى نوشت. رفتم دارو را گرفتم هنگامى كه برگشتم ديدم شيخ را به

ص: 261

اتاقى ديگر برده اند، رو به قبله نشسته و شمد سفيدى روى پايش انداخته اند و با شست دست و انگشت سبابه شمد را لمس مى كرد.

من دقيق شده بودم كه ببينم يك مرد خدا چگونه از دنيا مى رود، يك مرتبه حالى به او دست داد، گويا كسى چيزى در گوش او مى گويد، كه گفت: «إنْ شاء اللّه».

سپس فرمود: «امروز چند شنبه است؟ دعاى امروز را بياوريد».

من دعاى آن روز را خواندم، فرمود: «بدهيد آقا سيّد احمد هم بخواند».

او هم خواند، سپس فرمود: «دستهايتان را به سوى آسمان بلند كنيد و بگوييد: يا كريم العفو يا عظيم العفو، خدا مرا ببخشايد».

من به دوستم نگاه كردم و گفتم: بروم آقاى سهيلى را بياورم، چون مثل اين كه رؤيا صادقه است و دارد تمام مى شود، و رفتم.

آقاجان خوش آمدى!

ادامه اين داستان را از زبان فرزند شيخ بشنويد: ...ديدم اتاق پدرم شلوغ است، گفتند: جناب شيخ حالش به هم خورده، بلافاصله وارد اتاق شدم، ديدم كه پدرم در حالى كه لحظاتى قبل وضو گرفته و وارد اتاق شده بود، رو به قبله نشسته، كه ناگاه بلند شد و نشست و خندان گفت: «آقاجان(1) خوش آمديد!».

دست داد، و دراز كشيد و تمام شد، در حالى كه آن خنده را بر لب داشت!

شب اوّل قبر

يكى ديگر از دوستان ايشان مى گويد: در عالم رؤيا، شب اوّل قبرِ مرحوم شيخ خدمتش رسيدم، ديدم جايگاه عظيمى از طرف مولا اميرالمؤمنين عليه السلام به او عنايت شده، به جايگاه ايشان نزديك شدم تا مرا ديد، نگاهى بسيار ظريف و حساس به مند.

ص: 262


1- از مرحوم سهيلى نقل شده كه مقصود از: «آقاجان» امام عصر - عجّل اللّه تعالى فرجه - است كه در آن لحظه به ديدار شيخ آمده بودند.

كرد، مانند پدرى كه به فرزندش تذكّر مى دهد و او توجّه ندارد، از نگاه او به ياد آوردم كه هميشه مى فرمود: «غير خدا را نخواهيد».

ولى ما باز هم گرفتار هواى نفسيم.

به او نزديك تر شدم، دو جمله فرمود:

جمله اوّل: «خط زندگى، انس با خدا و اولياى خداست».(1)

و جمله دوم: «آن كس زندگى كرد، كه عيالش پيراهنش را شب زفاف در راه خدا ايثار نمود».

والسلام عليه يوم ولد و يوم مات و يوم يبعث حيّا.».

ص: 263


1- در دعاى 21 صحيفه سجّاديه آمده است: «وَهبْ لِي الاُنسَ بِكَ وَأَوْلِيائِكِ وَأَهْلِ طاعَتِكَ».

61.رفيع بامداد

متخلّص به رفيع و ملقب به رفيع الممالك در سال 1237 خورشيدى در مشهد تولد يافته است . تحصيلات خويش را در مولد خويش و در رشته ادبيات - فقه و اصول و خط به اتمام رسانيد سپس چند سالى در مدارس قديمه به تدريس طلاّب پرداخت . در سال (1275 ش) به تهران آمد و چند سالى در تهران بود و در اين مدت بيشتر اوقات با حاج شيخ هادى نجم آبادى ، سيد احمد پيشاورى و ميرزا رضا كلهر خوشنويس معروف مأنوس و محشور بود . بيشتر مطالعاتش در ادبيات ، احاديث ، اخبار و تاريخ اسلامى و در زمان حيات خود از خوشنويسان بود . در اوايل مشروطيت در سال 1325 قمرى كه در ولايات و ايالات ايران عدليه يا دادگسترى به سبك جديد تشكيل يافت چند سالى رئيس محكمه تجارت عدليه خراسان بود . در سال 1291 ش) دوباره به تهران آمد و در سال 1300 ش) به نيابت سفارت ايران در كابل منصوب گرديد و چند سالى در سمت مزبور باقى بود و در سال (1304 ش) به تهران بازگشت . در سال 1305 ش) به عضويت استيناف تهران انتخاب شد و در 14 مرداد (1319 ش) در سن 82 سالگى در تهران درگذشت و در رى در امامزاده عبداللّه مدفون گرديد . از تأليفات وى:

تاريخ مفصل اسلام در دوره هاى خلفاى راشدين ، اموى و عباسى است و همچنين داراى ديوان شعرى است كه مشتمل بر چند هزار بيت است و هيچ يك از تأليفات آن مرحوم تاكنون چاپ و انتشار نيافته است .

منابع

رجال بامداد ، ج 4 ، ص 102

ص: 264

62.ژول ريشار فرانسوى

او در زمان پادشاهى محمّد شاه قاجار در سال 1260 قمرى = 1848 ميلادى به ايران آمد و پس از قبول دين اسلام نام خويش را تغيير داده ، رضا گذاشت و به ميرزا رضا خان ناميده شد و تا آخر عمر معلم فرانسه دارالفنون بود .

نامبرده در سال 1231 قمرى = 1816 ميلادى متولد و در سال 1308 قمرى - 1891 ميلادى در سن 77 سالگى در تهران درگذشت و در گورستان دروازه شهر رى در محلى كه موسوم به آب انبار قاسم خان بوده به خاك سپرده شد .

ناصر الدين شاه در سفر سوم خود به اروپا در سال 1306 قمرى به هنگامى كه در پاريس بوده و در اكسپوزيسيون 1889 پاريس حاضر مى شود درباره وى اين چنين مى نويسند:

... از آنجا گذشته داخل اكسپوزه ايرانى شديم . يكى از فرنگى ها از ما اجازه خواسته بود كه اسبابهاى ايران را خودش در اينجا اكسپوزه كند ما هم اجازه داديم . حالا او با مسيو لُمِر موزيكانچى ما و مسيو ريشار معروف اينجا را به شراكت دست كرده اند . مسيو لمر و آن شخص فرنگى و مسيو ريشار حاضر بودند .

جاى وسيع خوبى بود با انواع اسبابهاى ايرانى از قاليهاى خوب و امتعه ديگر مزّين كرده و خيلى خوب ترتيب داده بودند آنجا را هم گردش كرديم ، يك سمت اينجا تمام امتعه و اسباب مسيو ريشار بود . مسيو ريشار از چهل سال قبل الى حال كه در ايران بوده اسباب عتيقه ايرانى را از قبيل چينى و كاشى هاى كهنه و سكه هاى قديم و

ص: 265

نقاشى هاى كار قديم همه نوع اسبابى از شكسته و درست به مرور به قيمت هاى نازل از دست دلال ها و غيره ديده خريده و جمع كرده است كه البته بيش از هزار تومان براى آنها مايه نگذاشته است حالا يك شخص انگليسى اسبابهاى او را از براى موزه لندن به هشت هزار ليره كه سى هزار تومان پول ايران باشد از او خريده و اينجا گذاشته است كه اكسپوزيسيون تمام شود ببرد از جمله اسبابهاى او كه فروخته است دو گلدان كاشى يعنى چينى قديم ايران است كه شبيه به كاشى است به هشتصد ليره كه معادل دو هزار تومان پول ايران مى شود ، فروخته است .

از وى يادداشت هاى خوبى راجع به اوضاع اجتماعى و سياسى ايران باقيمانده كه يك قسمت آن را دكتر خليل خان ثقفى اعلم الدوله در كتاب مقالات گوناگون نقل كرده است .

منابع

رجال بامداد ، ج 2 ، ص 103 .

ص: 266

63.ستارخان

على صدرايى خويى

سرزمين ايران مهد آزادى، در دامن خود مردانى را پرورش نموده كه در برهه هاى حساس تاريخ، شجاعتهاى قابل تحسينى از خود بروز داده اند. كاوه آهنگر كه ضحاك را كه مستبدى خون آشام بود از بين برد تا مردم در آزادى بزيند و از نعمت زندگى بهره مند گردند.

يكى ديگر از شخصيتهاى آزادى خواه كه در سده اخير در حساس ترين لحظات تاريخ ملت ايران درخشيد و جان در راه آزادى ايرانيان نهاد ستارخان است. رشادتهاى بى نظير او نام او را به عنوان سردار ملى در تاريخ به ثبت رسانيد و ملت ايران هماره از او به عنوان ظالم ستيز و استبداد برانداز ياد مى كنند.

تولد

ستارخان فرزند حاج حسن قراچه داغى در 28 مهرماه 1245ه.ش در سرزمين سرسبزه قره داغ چشم به جهان گشود. پدرش حاج حسن بزاز دوره گردى بود كه از تبريز پارچه مى خريد و در روستاهاى قره داغ مى فروخت.

پس از چندى پدر ستارخان در تبريز مقيم گرديد و ستارخان در تبريز رشد و بالندگى ايام جوانى را سپرى نمود.

ص: 267

قبل از مشروطيت ستارخان از لوطيان تبريز بود. در نزاع بين متشرعه و شيخيه، لوطيان تبريز نيز به دو گروه هر كدام مدافع يك عقيده تقسيم شدند و ستارخان به شيخيه اعتقاد داشت. او در اطراف شهر تبريز بسر مى برد و پنهانى به مشهد رفته و برگشته بود.

تولد دوباره

پس از شروع نهضت مشروطيت ستارخان حياتى دوباره يافت و زندگى جديدى را آغاز كرد. او با اعلام مشروطيت به تبريز آمد و به شغل اسب فروشى اشتغال ورزيده و جزء مجاهدين مسلح گرديد.

او در جريان نهضت مشروطيت همراه مجاهدين بود و با آنها همراهى مى كرد.

در جريان به توپ بستن مجلس شوراى ملى توسط محمدعلى شاه قاجار كه منجر به شكست مجاهدان و مشروطه خوان در تهران و سراسر ايران گرديد و در نتيجه رهبران مشروطه در تهران بازداشت و تبعيد گرديد و در ايران دوره استبداد صغير شروع گرديد.

امّا در تبريز ستارخان به پاخواست و در برابر مستبدان تسليم نگرديد او كه در محله اميرخيز تبريز مستقر بود به محض دريافت خبر شكست مجاهدان مشروطه دست به كار شد و با تعجب مشاهده نمود كه در سر در تمام خانه ها و اماكن عمومى پرچم سفيد به نشانه تسليم برافراشته شده است. او يك تنه به راه افتاد و با شجاعت تمام، پرچمهاى سفيد را از سردرها و خانه ها برداشت و به جاى آنها پرچم مبارزه برافراشت و ابتدا در محله امير خيز تبريز علم مقاومت برافراشت.

علامه محمد قزوينى درباره شجاعت و دلاوريهاى ستارخان مى نويسد:

درست يازده ماه تمام از بيستم جمادى الاولى 1326 تا هشتم ربيع الثانى 1327ه.ق ستارخان در مدت اين يازده چون رأس رئيس جميع مجاهدين تبريز و ارامنه و قفقازيها بود و مقاومت شديد طاقت فرساى اهالى تبريز در مقابل سى و پنج الى چهل هزار نفر

ص: 268

قشون دولتى فقط و منحصرا در تحت راهنمايى و سركردگى شخى او اداره مى شد... في الحقيقه مى توان او را شجاع شجاعان ايران و بارزترين نمونه شجاعت و دلاورى مردى و مرادنگى و وطن پرستى نژاد ايران محسوب نمود و در واقع اين مقاومت شديد اين شخصى كه از طبقه سوم مردم بيرون آمده بود توليد يك حس احترام و اعجاب و تحسين براى او و براى عموم ايرانيان در تمام دنيا نمود.(1)

ستارخان در برابر پيشنهاد ژنرال كنسول روس در تبريز كه به وى تقاضاى تسليم مى داد و در برابر آن مصونيت وى را در مقابل تعرض محمدعلى شاه قاجار تضمين مى كرد، چنين گفت:

من مى خواهم هفت دولت زير سايه بيرق اميرالمؤمنين عليه السلام باشند؛ شما مى خواهيد من زير بيرق روس بروم؟ هرگز چنين كارى نخواهد شد.

پس از آنكه جانبازيهاى ستارخان و يارانش جو اختناق و ارعاب را شكست و به مردم دل و جرأت داد در چندين نقطه كشور، خيزشهايى عليه استبداد آغاز شد كه گيلان و اصفهان از آن جمله بود. تا اينكه يازده ماه بعد تهران به دست مشروطه خواهان فتح و استبداد محمدعلى ميرزا سرنگون گرديد.

پس از فتح تهران در اثر فشارهاى داخلى و خارجى ستارخان و همرزمان وى مانند باقرخان به تهران دعوت شدند و او در شب عيد نوروز سال 1289شمسى با همرزمان خود راهى تهران گرديد و در پارك اتابك اقامت گزيدند. در جريان خلع سلاح مجاهدين وى و يارانش از تحويل سلاح خوددارى نموده و درگيرى بين قواى دولتى و مجاهدان مستقر در پارك اتابك اتفاق افتاد. و اين اتفاق در روز يك شنبه 14 مرداد 1289 صورت گرفت و در جريان آن قواى دولتى غالب و سى تن را كشته و سيصد تن را اسير كردند و ستارخان مجروح و باقرخان اسير گرديد.

بعد از مجروح شدن وى آنقدر مداوا و درمان جراحت وى را به تعويق انداختند تاى.

ص: 269


1- شرح حال رجال ايران، مهدى بامداد، به نقل از يادداشتهاى قزوينى.

در سال 1292ش / 1342ق جان به جان آفرين تسليم نمود و در جوار بارگاه ملكوتى حضرت عبدالعظيم حسنى مدفون گشت.

ميرزا على اكبر صابر شيروانى شاعر بزرگ قفقاز ستارخان را به عنوان يك نفر قهرمان ستوده و شاهنامه اى به تركى درباره جنگهاى او ساخته است.(1)

منابع

حماسه ستارخان كه در دوران استبداد صغير با همرزمان خود سينه سپهر نموده و مشروطيت را به پيروزى رسانيد نام وى را به عنوان سردار ملى در تاريخ ايران ثبت نمود و حماسه وى موضوع صدها مقاله و ده ها كتاب گرديد.

از اهم كتابهايى كه درباره حماسه ستارخان تأليف شده عبارت اند از:

(1) ستارخان، تأليف صادق رضازاده شفق، تهران، امير كبير، 1335 ش .

(2) ستارخان سردار ملى، هوشنگ ابرامى، تهران، توس، 1352ش، 265ص.

(3) دو قهرمان آزادى ستارخان و باقرخان، سلام اللّه جاويد، تهران، بى تاريخ، 45 ص.

(4) پدرم ستارخان، بازگويى از خانم سلطان ستارى دختر سردار ملى، تهران، انتشارات اشرفى، 1355ش، 116ص.

(5) حماسه ستارخان، عباس پناهى ماكويى، ترجمه كيخسرو كشاورزى، تهران، اميركبير، 1359ش، 855ص .

(6) ماجراهاى ستارخان، داريوش عباداللهى، تبريز، انتشارات نوبل، 1353ش.

(7) قيام آذربايجان و ستارخان، اسماعيل اميرخيزى، تبريز. .

ص: 270


1- رجال آذربايجان در عصر مشروطيت، مهدى مجتهدى، ص 1327 .

64.سراج الدين بساطى سمرقندى

(م 814 ق)

شاعر ، متخلص به بساطى . وى معاصر سلطان خليل بهادر بن ميرانشاه گوركانى و از شاگردان خواجه عصمت بخارايى بود كه در آغاز پيشه حصيربافى داشت و به همين سبب «حصيرى» تخلص مى كرد .

خواجه بخاراى چون قابليت ذهن او بديد ، گفت: «حصيرى قابل بساط بزرگان است . تو را بساطى تخلص كردن اولى است» . در شعر پيروى سبك خواجه عصمت بخارايى و منكر سبك شيخ كمال خجندى بود . بساطى در خدمت سلطان خليل تقرب بسيار داشت ، چنانكه شبى براى بيت ذيل هزار دينار به او بخشيد . وى در رى درگذشت . از او ديوان شعرى باقى مانده است .

دل شيشه و چشمان تو هر گوشه برندش مستند مبادا كه به شوخى شكنندش

منابع

تاريخ ادبيات در ايران (4/155 ، 456) ، تاريخ نظم و نثر (295 - 296) ، تذكرة الشعراء (393 - 398) ، الذريعة (9/135) ، فرهنگ سخنوران (135) ، مجالس النفائس (13 ، 188) مخزن الغرائب (1/321) ، هفت اقليم (3/374) .

ص: 271

65.سعيد بن محمّد بن حسن ابو رشيد نيشابورى

(345 - 415 ق)

شفيق پارسا

متلكم و دانشمند معتزلى . نام وى نخستين بار به عنوان متكلم آمده كه در مشاجره ادبى ميان بديع الزمان همدانى و ابوبكر خوارزمى در ملقاباذ نزديك نيشابور حضور داشت .

ابو رشيد نخست به مكتب معتزلى بغداد پيوست ، كه در خراسان و ماوراءالنهر رايج بود .

ابو رشيد حلقه درسى در نيشابور داشت . پس از اينكه به تأليف كتاب هايى پرداخت به رى سفر كرد تا از مكتب معتزليان بصره كه رييس آنها قاضى القضاة عبد الجبار بود استفاده كرد .

ابو رشيد مذهب اعتزال عبد الجبار را پذيرفت و به خواهش وى كتاب «ديوان الاصول» را به عنوان كتاب درسى علم كلام تأليف كرد ، سپس به نيشابور بازگشت و در ميانه راه مدتى نيز در گرگان اقامت گزيد . دوباره به رى مراجعت كرد و به عنوان نايب ابو الجبار شناخته شد و بعد از مرگ وى به جانشينى او ، رياست معتزليان پيرو مكتب بصره را به عهده گرفت . ابو رشيد راوى حديث نيز بود . ابو سعد سمّان رازى محدث مشهور ، احاديثى از او نقل كرده است . از جمله تأليفات وى:

ص: 272

المسائل فى الخلاف بين البصريين و البغدادين ،

الجزء ،

النقص على اصحاب الطبائع ،

التذكرة ،

مسائل الخلاف بيننا و بين المشبهة و المجبرة والخوارج والمرُجئة ،

زيادت الشرح .

منابع

دانشنامه ايران و اسلام (8/1040 - 1039) ، لسان الميزان (3/292) ، معجم الادباء (1/174) ، معجم المؤلفين (4/230) .

66.شمس الدين حكيم الهى لواسانى

كاظم خسروى

وى ميرزا محمّد جعفر حكيم الهى لواسانى ، دانشمندى كلامى ، حكيم و رياضيدان بود . تحصيلات او در سبزوار نزد حاج ملا هادى سبزوارى انجام شد . او در سا (1276 ق) به تهران آمد . وى در علم كلام ، حكمت و رياضيات بسيار توانا بود .

سرانجام در سال 1336 ق) در تهران درگذشت و در صفائيه دفن شد .

منابع

شرح حال رجال(2/152) ، اثر آفرينان (2/303) .

ص: 273

67.شيخ الرئيس قاجار

(264 ق 1227 ش)

محمّد رضا احسن

وى ابوالحسن ميرزا ابن محمّد تقى ميرزاى حسام السلطنه است .

مرحوم حاج شيخ الرئيس از معاريف اهل مبنر و شعرا بلكه از عظماء علما و فقها و اهل حكمت و عرفان عصر خود بود و در شاعرى حيرت تخلص مى نمود . و در تبريز از دختر سهراب خان گرجى متولد شده و در خدمت چندين نفر از علما و حكما درس خوانده و به شيخ الرئيس ملقب گرديده و تأليفاتى دارد:

اول كتاب اتحاد الاسلام كه براى سلطان عثمانى تأليف كرده است ،

دوم كتاب الابرار در رد احمد قاديانى ،

سوم كتاب منتخب نفيس ، كه ديوان اشعار او است به عربى و فارسى .

در كتاب آگهى شهان از كار جهان ص: 115 نوشته كه وى در سال 1320 به اصفهان آمده و هوس پيشگان سست انديشه گرد او جمع و فريفته سخنانش - كه به سمع مردم چشم بسته دل پسند آمد اما به نظر اهل نظر اهميّتى نداشت - شدند ، و علماى سياسى از آقايان مسجد شاه به معاونت ظل السلطان عذرش را خواستند ، انتهى .

و مرحوم آقا شيخ غلامعلى بكائى مى فرمود: وى در آن سفر به عنوان ملاقات آقاى گزى به طرف مدرسه نيم آورد آمد و چون درب مدرسه رسيد داشت از قاطر سوارى

ص: 274

خود پياده مى شد كه طلاب مدرسه شورش نموده كه چرا اين آدم اينجا بيايد . و او پياده نشد و خود را از روى قاطر به صدايى درشت فرمود:«و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما» .

از آنجا كه علاوه بر شرافت حسب و نسب ، از علما و ادباى نامى عصر و در وعظ و خطابه نيز داراى مقامى عالى بوده است در موقع انقلاب ايران و تبديل سلطنت استبدادى به مشروطيّت طرف احتياج سياسيّين گرديد ، از نطق و بيان و خطابه هاى وى استفاده نمودند ، خودش نيز به جهت عاطفه سياست كه در دلش بوده مايل و در امور كشورى داخل شد و سر سلسله و رئيس سياسيّين و انقلابيّين گرديد تا موقعى كه به امر محمّد على شاه قاجار ، به مجلس شوراى تهران توپ بسته شد و آزادى خواهان مورد آزار و شكنج گرديدند شيخ الرئيس را نيز گرفتار و در باغ شاه در زنجيرش كردند تا بعد از استخلاص مسافرت كرده باز مراجعت نمود .

ناگفته نماند: بهائيها بعضى از كلمات مبهم و پهلودار شيخ الرئيس را كه گاهى در منبر به زبان مى آورده موافق مرام بهائى گرى خودشان تأويل كرده و او را نيز بهائى مى دانستند و حال آنكه شيخ الرئيس در آن كلمات هيچ منظورى نداشته و تأويلات بهائيان اصلاً به خاطرش نمى آمد . به جهت آن سوء تفاهم ، پيغامى از ميرزا عباس آمد و او را براى تبليغات به امريكا دعوت و به وعده عايدات چندين برابر واردات ايرانى مستبشرش گردانيد ، او هم دوازده هزار تومان مقروض بودن خود را بهانه آورده گفت بايد اوّل آن را بدهيد تا بعد از اداى قروض حركت كنم ، خيالش اين بوده كه آن مبلغ را بگيرد و با آن بيانات شيوا كه داشته اين قضيه را در بالاى منبر فاش و دليل تقلّب و رسوايى بهائيان نمايد و خدمتى به اسلام انجام دهد . اين مطلب تا چند ماه ، مورد مذاكره سرّى بود تا آنكه ميرزا عباس ، از اين روحيه شيخ الرئيس واقف شد و معامله انجام نيافت و كسى كه محرم اين راز بوده با ناله اسف آميزى مى گفته است كه شيخ الرئيس مى خواست پول را بگيرد و بخورد و به امريكا هم نرود والاّ محل پول و

ص: 275

ضامن نيز قبلاً معيّن بوده كه به محض حركت داده شود . در عين حال كه اين مذاكره سرّى در جريان بوده بهائيها به يكديگر مژده مى داند شخص مهمّى كه هزار درجه از ميرزا ابوالفضل گلپايگانى بالاتر است براى تبليغ به امريكا حركت خواهد كرد و اگر او حركت كند تمامى دنيا بهائى خواهند شد .

از جمله كلمات شيخ الرئيس كه بهائيان تأويل به مرام خودشان مى نموده اند اين است ، اگر بخواهم ، بالاى منبر ، سه ساعت صحبت مى كنم بعون ربى العلى الاعلى و ايضا مى گفته است: قرآن را خواندى و نفهميدى اگر فهميده بودى اين كتاب اقدس و صحيفه مقدس را پشت پا نمى انداختى . پرواضح است كه اين دو جمله و امثال آنها صحيح و خالى از اشكال دينى است ولى بهائيان حاضر منبر ، محض اغواى ديگران مى گفتند كه شيخ الرئيس علنا اسم اقدس را به زبان آورد و مرادش از على الاعلى نيز سيّد باب است و نظائر اينها و الاّ چنانچه مذكور شد كتابى به نام كتاب الابرار در ردّ احمد قاديانى مدعى مهدويت تأليف داده است . سال وفات شيخ الرئيس به دست نيامد .

ص: 276

68.سيد صادق طباطبايى همدانى

(م 16 ربيع الثانى 1300 ق)

روح اللّه عبّاسى

آية اللّه سيد صادق طباطبايى همدانى، مشهور به سنگلجى، بنابر آنچه كه مرحوم آية اللّه سيد ميرزا محمد تنكابنى (متوفى 1302) در كتاب خود قصص العلماء(1) آورده است: «از سادات طباطبايى و از قبيله مرحوم بحرالعلوم بوده است».

ايشان اصلاً همدانى بودند ولى به خاطر آنكه در تهران سكونت داشتند و در محله سنگلج كه اكنون پارك شهر مى باشد رحل اقامت داشتند مشهور به سنگلجى نيز بودند.

ايشان بنابر آنچه كه در كتب تراجم علماء آمده است فرزند دختر سيد مجاهد مى باشد.(2)

مرحوم آية اللّه سيد صادق طباطبايى همدانى به حق از مفاخر شيعه بودند. وى اصول را در نزد مرحوم شيخ محمد حسين صاحب فصول در كربلا خوانده بودند.

در مآثر و آثار(3) در شرح حال وى آمده است:

آقا سيد صادق طباطبايى همدانى از علماء و رؤساء دين و اجلّه فقها و مجتهدين بود. در

ص: 277


1- قصص العلماء، ص 129، تأليف آية اللّه ميرزا محمد تنكابنى، نشر حضور، چاپ اول، 1380 .
2- فوائد الرضويه، ص 210، حاج شيخ عباس قمى .
3- مآثر و آثار، ص 150 .

تهران مى نشست، به مقام بزرگوارى و سبط يد و نفاذ حكم و قبول عامّه كه او داشت كمتر كسى رسيده است. عمده تلمذ وى در اصول بر شيخ محمد حسين صاحب فصول بوده و بر آن كتاب نيز تعليقات پرداخته و احيانا شعرى فقيهانه مى ساخت الحق در حفظ حماى شريعت از هيچ دقيقه نمى گذشت و در هيچ باب اقدام و اهتمام او را ديگرى نداشت ولى جمعى از شياطين بر در محكمه وى گردانده بودند از ترافعين رشوه مى ستدند و به انواع وساوس و لطايف دسايس در استحكام احكام آن رئيس اسلام رخنه مى افكندند.

محقق شهير حاج شيخ عباس قمى در فوائد الرضويه(1) آورده است:

صادق الحسينى الطباطبائى همدانى الاصل و طهرانى مسكن در (مقبره) مادرش دختر سيد مجاهد بوده است وى مهاجرت به كربلا نمود و نزد صاحب فصول تلمذ و شاگردى نمود آنگاه به تهران مهاجرت كرده و رحل اقامت افكند و از علماء طراز اول تهران گرديد. او سيدى بزرگوار و عالمى پرهيزكار و پارسا و صالح بود كه مردم به پيش مانده آب و غذاى او به تبرك مى جستند و او را مستجاب الدعوة مى دانستند و همواره از او طلب دعا مى كردند. بسيار از شريعت اسلام و طريق اهل بيت عصمت عليهم السلام حمايت نموده و در امر به معروف و نهى از منكر بسيار جدى و كوشا بود و از ملامت هيچ كس هراس نداشت تا در ماه ربيع الثانى 1300 قمرى از دنيا رفت و در اين مقبره خانوادگى اش مدفون گرديد. از آثار او حاشيه بر فصول مى باشد.

و نيز در مآثر و آثار(2) آمده است كه:

ميرزا حيدرعلى مجد الادباء متخلص به ثريّا در تاريخ وفات سيد المجتهدين آقا سيد صادق طباطبايى همدانى الاصل طهرانى المسكن اعلى اللّه مقامه گويد:

سيد صادق عماد دين احمد شرنجله *** از جهان آن سيد را دمويد شرنجله

پس ثريا در ميان پاى ادب بنهاد و گفت *** جايگاه صادق آل محمد شرنجله .

ص: 278


1- فوائد الرضويه، ص 210، تأليف حاج شيخ عباس قمى .
2- مآثر و آثار، ص 225 .

مرحوم آية اللّه سيد صادق طباطبايى فرزندان بسيارى داشت كه همگى از علماء و مفاخر شيعه بودند و ايشان همگى در مقبره طباطبايى در كنار پدرشان مدفون مى باشند.

(1) سيد محمدرضا طباطبايى كه وى از فقهاء معروف و علماء مشهور تهران بودند در مآثر و آثار(1) آمده است كه وى بعد از پدر به جاى او در مسجد و محراب پدر به نماز ايستاد و ايشان در سال 1306 دار فانى را وداع گفت.

(2) آقا سيد جعفر طباطبايى كه عالمى فاضل و اديب و شاعرى ماهر بود و در شعر متخلص به (بانيس) بود.

(3) سيد محمد طباطبايى، ايشان از شاگردان ميرزاى بزرگ شيرازى بودند.

(4) حاج مير سيد احمد طباطبايى، از علماء بزرگوار خاندان طباطبايى بودند كه به همراه برادرش سيد محمد شاگرد مرحوم ميرزاى بزرگ شيرازى بودند وى در حدود 1325 درگذشت.

و بالاخره مرحوم آية اللّه سيد صادق طباطبايى همدانى پس از عمرى خدمت به شريعت در ربيع الثانى 1300 قمرى دار فانى را وداع گفت و در مقبره خانوادگى اش در نزديكى حرم عبدالعظيم حسنى مدفون گرديد.

كتبى كه شرح حال از وى را آورده اند عبارت اند از:

(1) مآثر و آثار، ص 150 و 225 .

(2) قصص العلماء، ص 129 .

(3) علماء معاصرين، ص 11 .

(4) فوائد الرضويه، ص 210 .

(5) اختران فروزان رى و تهران، ص 299. .

ص: 279


1- همان، ص 150 .

69.ضياء الدين ابو القاسم عمر بن حسين رازى

(م ح 559 ق)

شفيق پارسا

عالم ، متكلم ، خطيب ، اديب و محدث شافعى اشعرى كه ساكن و خطيب رى بود . پدر فخرالدين رازى (وف 606 ق) است . علم كلام را از ابو القاسم انصارى ، شاگرد امام الحرمين فرا گرفت .

نثر نوشته هايش آنقدر زيباست كه حريرى در مقامات خود از آنها بسيار نقل مى كند . از آثارش:

غاية المرام فى علم الكلام ، در دو مجلد .

منابع

رى باستان ، ج 2 ، ص 336 - 337؛ ريحانة الادب ، ج 2 ، ص 148 - 149؛ معجم المؤلفين ، ج 7 ، ص 282؛ هدية العارفين ، ج 1 ، ص 784 .

ص: 280

70.سيد ضياء الدين طباطبايى

سيد ضياء الدين طباطبايى(1)

فرزند سيد على آقاى يزدى ، و از طرف مادر شيرازى ، در سال 1270 خورشيدى در شيراز متولد شد . در سن دو سالگى به همراه پدرش از شيراز به تبريز رفت و تا سن 12 سالگى در آن شهر اقامت داشت . پس از مدتى اقامت در تهران در سال 1324 قمرى در سن 15 سالگى به شيراز بازگشت . آمدن او مصادف شد با مشروطيت . در شيراز كه بود گاهى در اين سن مقالاتى مى نوشت و بعد روزنامه اى به نام نداى اسلام منتشر كرد . پس از چندى به تهران آمد و روزنامه رعد را در سال 1293 خورشيدى در سن 23 سالگى منتشر نمود و پس از توقيف رعد چون امتياز روزنامه برق داشت . برق را منتشر كرد و بعد كه روزنامه رعد از توقيف درآمد همان رعد را انتشار داد .

سيد ضياء الدين در جركه مشروطه خواهان وارد شد و خود را در زمره هواخوهان انگليس قلمداد كرد و به طور ثابت تا آخر عمر در هواخواهى انگلستان باقى و برقرار ماند و از اين راه به موفقيت هاى شايانى نايل گرديد تا به جايى كه در كودتاى 1299 خورشيدى در سن 30 سالگى به مساعى مستر هاوارد او را به نخست وزيرى رسانيده و مقام اعلايى به وى ارزانى داشتند . از زمان پادشاهى فتحعلى شاه قاجار به بعد صدراعظمها ، رئيس الوزراءها و نخست وزيران اكثرا با نظر بيگانگان تغيير و تبديل مى يافتند و بعضى ها هم كه بودن آنان ، در سركار ، براى منافع بيگانگان مضر بنظر مى آمدند از ميان مى رفتند و به حياتشان بكلى خاتمه داده مى شد .

ص: 281


1- اين شرح حال از كتاب رجال بامداد استخراج شده است .

اسداللّه ميرزا شمس ملك آرا رئيس تشريفات در بار احمد شاه قاجار در مقدمه داستان كودتاى حوت 1299 راجع به سيد ضياء الدين مى نويسد:

سيد در بروز جنگ هاى جهانى اول پيوسته مى كوشيد كه ايران به جانب دارى متفقين قيام نمايد و پس از خاتمه جنگ از حاميان جدى قرار داد وثوق الدوله با انگليسى ها بوده و مقالات مؤثرى در دفاع از قرار داد وثوق الدوله با انگليسى ها منتشر كرد . به طور خلاصه با سياست انگليس همراه و با نمايندگان اين دولت همراز و سر و سِرى داشت و با اين سوابق اطمينان بخش طرح ريزان كودتا او را قهرمان اين داستان تشخيص داده ، و با اخذ وثائق و تعهدات ، و دادن مواعيد همه نوع تقويت و مساعدت ، آقاى سيد ضياءالدين را وارد صحنه پر ملالت سياست كردند . گفته مى شود كه آقاى نامبرده در شرايط لازمه پيشرفت كار و نيل به مقصود چنين پيشنهاد كرد كه متنفذين و سياستمداران پيشين تهران را كه ممكن است مانع كاميابى او شوند توقيف و زندانى نمايد و ضمنا دستگيرى اين اشخاص صدرنشين نامى ايران ، رعبى در قلوب عامه و گردنكشان ولايات توليد خواهد كرد كه بيشتر كمك به انتظام كرده و سبب موفقيت خواهد بود و چون اكثر آنها متمكنن و ثروتمندند وجوهى براى مخارج جارى از آنها اخذ شود . با اين نقشه و برنامه قبلاً موافقت شد . ديگر از اقداماتى كه در پس پرده آهنين به عمل آمد گفته شد كارگردانان صحنه از افسران و عناصر برجسته اين نمايش به قيد قسم قرآن و وجدان تعهداتى گرفتند كه با حفظ نفوذ و سياست انگليس و اجراى مقاصد منظوره وفادار و ثابت قدم باشند به طورى كه مى دانيم عمده هدف و مقاصد آنها در دست داشتن ماليه و نظام مملكت بود و كارشناسان مالى و نظامى آنها از مدتى قبل به ايران آمده و به كار و خدمت پرداخته بودند . در انتظار اينكه قرارداد تصويب يا به طريق ديگر مأموريت آنها تنفيذ شود و تصميم زمامدارى سيد ضياء الدين بدين طريق گرفته شد .

و نيز مى نويسد:

اين نكته را نگفته نگذارم كه در حين حركت اردوى مهاجم اخبار به تواتر مى رسد

ص: 282

كه مأمورين بانك شاهنشاهى كاميونهاى پر از نقره و اسكناس براى تأمين احتياجات آنها حمل به قزوين و نقاط بين راه مى كردند .

سيد ضياء چون محلل بود پس از صد روز از نخست وزيرى افتاد و ناگزير گرديد كه به خارج از ايران مسافرت كند .

و نيز شمس ملك آرا مى نويسد: «كوشش هاى سفارت انگليس براى رفع بحران و تقويت رئيس دولت مورد اعتمادشان ثمرى نبخشيد ، كار به سختى و تهديد كشيد . احمد شاه صراحتا اظهار داشت كه با سيد ضياء كار كردن از توانايى من بيرون است و چنانچه بار ديگر در اين بازى ، به من تحميلى شود دست از كار مى كشم و رهسپار ديار ديگر مى شوم . مستر نورمان سفير انگليس در موقعى كه اينجانب را ملاقات كرد با قيافه گرفته و لحن متأثر چنين بيان كرد:

«جاى بسى افسوس است كه شاه بر كنار كردن سيد ضياءالدين را كه منحصرا رجل و سياستمدار مورد اعتماد ما است اين طور اصرار مى ورزد و پافشارى مى فرمايد ، بر اين جانب كاملاً مشهود بود كه اين اظهار سفير حاكى از نفرت و كينه نسبت به احمد شاه است كه نقشه او و همكارانش را دگرگون كرده است» .

سيد ضياء الدين كه مدير روزنامه رعد بود در ايام نخست وزيرى حسن وثوق كه او را بيگانه ، مانند بسيارى از نخست وزيران ايران ، روى كار آورده بودند در سال 1337 قمرى برابر با 1298 خورشيدى به رياست هيأتى براى مذاكره با حكومت قفقاز روانه آن ديار شد . سيد ضياء الدين كه نخست وزير شد ، بسيارى از رجال سودجو و بى مصرف اين مملكت بيچاره و بى سر و سامان را ، براى تقويت و ادامه كار خويش و ضمنا براى اينكه وجهه اى نيز در انتظار پيدا كند زندانى نمود و پس از اينكه در خردادماه 1300 خورشيدى سقوط كرد زندانى ها هم يكى پس از ديگرى آزاد گرديدند و پرده هاى ديگرى نمايش داده شد .

پس از عزل از نخست وزيرى به اروپا رفت و پس از چندى در فلسطين اقامت

ص: 283

گزيد و در آنجا مشغول به كشاورزى گرديد . در سال هاى اول كه در خارج از ايران به سر مى برد بواسطه اقدامات و تشبثات خودش يا تمايل خود دولت افغانستان ، و يا ديگران ، كه مى خواستند او را بعنوان مستشار به افغانستان وارد كنند . دولت ايران كه از اين قضيه اطلاع پيدا كرد فورا از تهران به سفير ايران در كابل دستور داده شد كه عدم رضايت دولت ايران را در اين باب اعلام دارد .

پس از مذاكره سفير با مقامات صلاحيتدار ، دولت افغانستان از استخدام وى بكلى صرف نظر نمود . تا شهريور 1320 خورشيدى در خارج از ايران مى زيست و ظاهرا به امور كشاورزى اشتغال داشت . چون اوضاع مملكت پس از شهريور بكلى تغيير كرد و وضع ديگرى به خود گرفت از اين جهت پس از سر و صورت دادن به كارهاى خويش در شهريور ماه 1322 خورشيدى با كلاه پوستى بر سر ، به تهران برگشت و پس از ورود مشغول به حزب بازى و حزب درست كردن گرديد و حزب اراده ملى را تشكيل داد و گروهى انبوه به خيال اينكه مثلاً دوباره سيد ضياء الدين نخست وزير و نسبت به هر يك از آنان عطف توجهى مبذول خواهد داشت وارد حزبش شدند و حلقه هايى تشكيل يافت و چون مردم بواسطه مسائل و موضوعاتى كه آنان را جور مخصوصى بار آورده و سوءظن هايى كه به يكديگر دارند به اين مناسبات بدبختانه هميشه خوش استقبال و بد بدرقه بار آمده اند بنابراين پس از چندى حزب مزبور مانند تمام احزابى كه تاكنون در ايران تشكيل يافته و يا ديگران براى ما تشكيل داده اند خودبخود منحل گرديد و ديگر اثرى از آن باقى نماند . در همين سال در دروه چهاردهم بر حسب سفارش مقامات ذى نفوذ از يزد نماينده مجلس شوراى ملى شد . در موقع طرح اعتبار نامه اش در مجلس ، دكتر مصدق نماينده اول تهران با اعتبار نامه وى به دلايل زيادى سخت مخالفت ورزيد و جدا مبارزه نمود . سيد در مباحثاتى كه نسبت به اعتبارنامه اش صورت مى گرفت حتى الامكان كوتاه مى آمد و نمى خواست كه جنجالى روى دهد و چون ديد كه به اصطلاح عوام اين تو بميرى از آن تو بميرها

ص: 284

نيست او هم جداً در مقام مدافعه و مبارزه برآمد و نظر به ايادى بى شمارى كه در خارج و داخل داشت سرانجام على رغم مخالفت سخت دكتر مصدق اعتبارنامه اش از مجلس گذشت .

سيد ضياءالدين به طورى كه پيش گفته شد در اول فروردين 1325 خورشيدى به دستور احمد قوام رئيس دولت وقت بنابر كينه ديرينه و انتقام جويى و يا بنا بر دسائس و اقداماتى كه بر عليه او به عمل مى آورد توقيف و چند روزى در شهربانى زندانى گرديد . بعد قرار بر اين شد كه دوباره از ايران خارج شود لكن سيد ضياء الدين اين پيشنهاد را نپذيرفت و سرانجام در خانه خود در سعادت آباد 3 يران، 3شميران زير نظر قرار گرفت . سيد ضياء الدين پس از بازگشت از خارج و مدتى كه در ايران بود و حيات داشت هميشه در پذيرايى هايى كه در خانه خود از واردين به عمل مى آورد بجاى چاى دم كرده ، نعناى دم كرده تعارف مهمانها مى كرد و به اين مناسبت مخالفين وى در غيابش او را سيد نعنا خطاب مى كردند و نام مى بردند و معروف به سيد نعنا شده بود .

پس از ورود به ايران سه دانگ سعادت آباد شميران واقع در جنوب غربى دركه را از محمّد جعفر ميرزا نامى خريد و در آنجا قناتى احداث كرده تأسيساتى نمود و مشغول به زراعت و تربيت پرندگان و چرندگان گرديد و نژاد عالى هر يك از آنها را در آنجا براى نمونه جمع آورى نمود و زحماتى در اين كار مى كشيد . در قزوين در بلوك زهرا نيز كشاورزى با كندن چاه عميق راه انداخته بود و يونجه زار مفصلى ترتيب داده بود از اين يونجه ها كه خواص زيادى براى آن قائل بود گاهى هم به حلق واردين و مهمانهاى خود فرو مى برد و به آنان مى خورانيد . پس از همه اين كارها در شهريور ماه 1348 خورشيدى در سن 80 سالگى به سكته قلبى در تهران درگذشت و در حضرت عبدالعظيم در مقبره ناصر الدين شاه به خاك سپرده شد .

منابع

رجال بامداد ، ج 2 ، ص 122 - 128 .

ص: 285

71.طاهر تنكابنى

(1242 - 1320 ش)

فيلسوف ، منجم ، رياضيدان و خطاط . از خانواده فقيه ساكن كجور بود . تا شانزده سالگى در آن سامان تحصيلات مقدماتى خود را به پايان برد ، سپس به تهران آمد و در مدرسه كاظميه و مدرسه قنبرعلى خان و سپهسالار به تحصيل پرداخت . وى حكمت را نزد محمّد ميرزاى قمشه اى و ابوالحسن جلوه و ميرزا على حكيم ، آموخت و يكى از شاگردان برجسته ميرزا ابوالحسن جلوه بود . هيأت و نجوم را نزد ميرزا عبداللّه فرا گرفت ، تا حدى كه قانون بوعلى را چند دوره تدريس كرد و حواشى بر آن نوشت .

ميرزاطاهر خط را خوب مى نوشت و كتب و رسايل زيادى به خط او در دست است .

در دوره اوّل مجلس و در دوره سوم نيز از تهران بدين سمت انتخاب شد . در دوره چهارم مجددا به نمايندگى مردم انتخاب شد ، ولى به مجلس نرفت . او در دروه كودتا و در اواخر سلطنت رضا شاه به زندان افتاد و سپس به كاشان تبعيد شد . در تشكيلات جديد دادگسترى نيز تا مستشارى ديوان كشور پيش رفت .

وى در تهران وفات يافت و در آرامگاه ابن بابويه دفن شد .

منابع

زندگينامه رجال و مشاهير (2/294 - 295) ، شرح حال رجال (2/185 - 186)

ص: 286

72.عباس اقبال آشتيانى

صادق حضرتى آشتيانى

عباس اقبال(1) فرزند محمدعلى(2) فرزند كربلايى اقبال و مادرش دختر ملا عبداللّه آخوند است و در سال 1275ش، (1314ق) در خاندانى پيش ور در آشتيان ديده به جهان گشود.

پدرش در آشتيان حرفه فصلى داشت، زمانى درودگرى و شبانى و مدتى به تون تابى حمام مشغول بود. اقبال از خانواده اى تهيدست و فقير به حساب مى آيد، ولى اين امر با وجود شرافت مادرى(3) دلسوز و پشتكار و عزم راسخ وى هيچ گاه نتوانست مانعى براى

ص: 287


1- مشخصات وى در خلاصه پرونده موجود در كارگزينى دانشگاه تهران اين طور آمده: عباس اقبال دارنده شماره شناسنامه 1659، صادره از حوزه 3 تهران، متولد آشتيان.
2- محمدعلى پنج فرزند به نامهاى سلمان، عباس، ابوالقاسم، معصومه و زهرا داشت. سلمان در سى سالگى درگذشت، ابوالقاسم و معصومه هم بعد از فوت او درگذشتند و زهرا كوچك تر از همه در قيد حيات است. مادرش از زنان آگاه و دلسوز عصر خود بوده است كه پرورش نهال برومندى چون عباس ، مرهون مراقبتهاى مدام و فداكاريهاى اوست. چون درخت برومند را ، تندباد اجل از پاى درآورد ، آن قدر بر فقدان او گريست كه دو ديده اش از بينايى بازماند و ديرى در فراق او پايدارى نتوانست و به جوار رحمت حق پيوست. «با استفاده از رساله تحقيقى دكتر سيد محمد دبير سياقى، ص 6»
3- ابراهيم دهگان در كارنامه اراك، ص 290، آورده است: محمدعلى درتهران وارد دستگاه معتمد السلطنه پدر وثوق الدوله شده و كار سابق [حمامى] را تعهد مى نمايد. عباس پسر او كيف بچه هاى معتمدالسلطنه را به مدرسه مى برد. مى گفتند حمام سر خانه تازه تعمر شده بود. معتمدالسلطنه كه علاقه اى به نظافت داشت متوجه مى شود كه در و ديوار تازه سفيد شده حياط با خط زغالى نوشته گرديده بعد در جست و جوى عامل، معلوم مى شود كه كار پسر محمدعلى بوده او را خواسته و در مقام مؤاخذه مى پرسد: چرا اين كار را كردى؟ عباس با منتهاى شهامت و چهره اى باز و خالى از ترس مى گويد: دوست داشتم كه بنويسم. پسر مگر راغب به خط نوشتن هستى؟ جواب مثبت مى دهد. معتمدالسلطنه او را روانه مدرسه مى كند و بعد به همراهى فرزندان خود به اروپا مى فرستد. اقبال در بدو امر زير مقالات خود «تونتاب» امضا مى كرد ولى وثوق الدوله او را از اين كار منع كرد و لقب اقبال به وى مى دهد.

پيشرفت او باشد. اقبال 10 - 12 ساله بود كه به تهران رفت.(1)

از دوران كودكى در كنار كار و كمك به معيشت خانواده به آموختن پرداخت. در سيزده سالگى به سال 1288ش به مدرسه شركت كه به همت مرتضى نجم آبادى و شمارى از دوستان برپا شده بود، راه يافت. او در اين مدرسه پيشرفت سريعى از خود نشان داد. همين امير سبب شد تا نجم آبادى به پايمردى ابوالحسن فروغى او را روانه دارالفنون سازد. اقبال در دارالفنون، مورد حمايت فروغى قرار گرفت و به پشتوانه مقررى ماهانه كه از سوى او تعيين شده بود، به ادامه تحصيل پرداخت.

اقبال پس از پايان تحصيل، فعاليتهاى فرهنگى خود را آغاز كرد. او نخست به تدريس در مراكزى مانند دارالفنون، درالمعلمين مركزى، مدرسه علوم سياسى و مدرسه نظام پرداخت و سپس معاونت كتابخانه معارف را كه در مدرسه دارالفنون بود پذيرفت. او خارج از مراكز آموزشى به نگارش مقالات ادبى و علمى همت گمارد و همكارى خود را با ملك الشعرا بهار، رشيد ياسمى و سعيد نفيسى در مجله دانشكده و محمدعلى فروغى، ابوالحسن فروغى، غلامحسين رهنما و عبدالعظيم قريب ، درم.

ص: 288


1- 80 تومان بدهى كربلايى محمدعلى روح و روانش را خسته كرده بود، وى براى جبران بدهى خود مدت يكسال در اطراف ساوه چوپانى كرد. بعد از وصول دستمزد سالانه اش بدهى خود را كاملاً پرداخت نمود بدون اين كه صنار به فردى بدهكار باشد. به تهران رفت و بعد از يكسال خانواده خود را فراخواند. عباس و مادرش همراه كربلايى يعقوب چاروادار كه از بستگانش محسوب مى شد. راهى تهران شد. پسران محمدعلى در تهران چندان رشد و ترقى نكردند. مگر اقبال كه آن هم به خاطر جوهره و استعدادى كه در ضميرش نهفته بود. توانست به مقام بلند و رفيع علمى نايل گردد، اين منزلت و توفيق را بايد مرهون مادرى شايسته و تربيت شده خانواده اى مذهبى و با فرهنگ دانست و تا زنده بود از هيچ كوششى در حق فرزندش كوتاهى نكرد. مادر اقبال خيلى اصرار داشت تا وى ازدواج كند. امّا او مى گفت: من با كتاب ازدواج كرده ام و راضى نيستم خانواده اى را سرگردان نمايم.

مجله فروغ تربيت آغاز كرد.

در سال 1304 ش، براى ادامه تحصيل راهى فرانسه شد. به دانشگاه سوربن راه يافت و در رشته ادبيات مشغول به تحصيل شد. در اين مدت با بسيارى از اديبان و نويسندگان ايرانى و اروپايى مانند محمد قزوينى، سيد حسن تقى زاده، ولاديمير مينورسكى و ديگرانى كه در پاريس به سر مى بردند ، ارتباط برقرار ساخت . او پس از پنج سال اقامت در اين شهر، با دريافت ليسانس به تهران بازگشت.

اقبال پس از ورود به تهران، براى تدريس به دارالمعلمين عالى دعوت شد. و علاوه بر اين كار، تحقيقات علمى خود را نيز ادامه داد و به ترجمه ، تأليف و تصحيح كتبى مانند حدائق السحر، خاندان نوبختى، طبقات سلاطين اسلام پرداخت و با مجلات مختلف به همكارى پرداخت كه حاصل آن مقالات زيادى است كه در نشريات چاپ شده است.

در سال 1312ش بار ديگر روانه پاريس شد تا به تحقيقات مربوط به رساله اجتهاديه خود بپردازد. پس از نزديك به دو سال، اين رساله تدوين و در شوراى دانشگاه تهران به عنوان رساله دكترا پذيرفته شد. در سال 1317ش (1938م) به تهران بازگشت و اين بار تدريس در دانشگاه تهران را آغاز كرد و در كنار آن به عضويت پيوسته فرهنگستان انتخاب شد.

تدريس در دانشگاه ، انتشار مجله يادگار و تأسيس انجمن نشر آثار ايران فعاليتهايى بود كه اقبال در اين دوره از زندگى، خود را به آن مشغول داشت. در اين ميان مجله يادگار درخششى بسيار داشت و نزد اهل ادب جايگاهى ويژه يافت. اين امر تنگ نظريهاى بسيارى را برانگيخت تا جايى كه اقبال را واداشت در اوايل سال 1328ش، پس از پنج سال اين مجله را تعطيل كند.(1) او پس از اين، به عنوان رايزن فرهنگى در دى ماه ت.

ص: 289


1- تنها ميراث ارزشمند اقبال يادگار بود كه به عللى فرومايگان و مغرضان كمر به نابوديش بستند و چه زود هم فايق گشتند. اقبال خسته و دردمند در ديار غربت با آرزوهاى برباد رفته مدتى به علت بيمارى كبد تحت معالجه بود كه سرانجام دردهاى درونى و برونى او را از پاى انداخت.

1328ش راهى تركيه و ايتاليا گرديد اقبال تا آخر عمر پربركت خود در ايتاليا ساكن بود و در همان جا در 21 بهمن ماه 1334ش رخت به سراى باقى برد . كالبد او را پس از تشييع از مدرسه سپهسالار در آستانه حضرت عبدالعظيم عليه السلام در مقبره ابوالفتوح رازى و در جوار دوست ديرينه اش علامه قزوينى به خاك سپردند.(1)

مرحوم اقبال مقالات بسيارى در مسائل مختلف ادبى ، تاريخى و اجتماعى دارد كه در جرايد و مجلات چاپ شده است و مهم ترين آنها را بايد در مجله هاى بهار، دانشكده، آينده، مهر، ايرانشهر، يادگار، ارمغان، ايران امروز، يغما، آموزش و پرورش شرق، تربيت ، نشريه وزارت خارجه، اطلاعات ماهانه و مجله دانشكده ادبيات تهران خواند.(2)

حدود سيصد مقاله در موضوعات مختلف و بيش از سى تأليف و ترجمه مستقل و قريب سى تصحيح و تحشيه از متون و فارسى از اين استاد فرزانه طبع و نشر شده .

ص: 290


1- زمانى كه مراسم تدفين و ترحيم در تهران خاتمه يافت از طرف فرهنگيان و اقوام نزديكش مجالسى در زادگاهش آشتيان برگزار گرديد و حاضرين در اين محافل نسبت به روح پرفتوح آن مورخ و دانشمند شهير اداى احترام نموده و يكى از فرهنگيان درباره شخصيت علمى وى مطالبى ايراد كرد. در 21 بهمن 1354 نيز به ياد بيستمين سال وفات استاد عباس اقبال ، مجلسى در كتابخانه مركزى و مركز اسناد دانشگاه تهران برگزار شد، در اين جلسه آقايان دكتر محمود نجم آبادى، مجتبى مينوى و حبيب يغمايى سخنرانى كردند و خاطرات خود را در احوال و طرز تدريس و تحقيق او بيان نمودند و آقاى محيط طباطبايى درباره ارتباط اقبال با مطبوعات سخن گفت و نمايشگاهى از عكسهاى دوره مختلف و اثار و تأليفات وى ترتيب داده شده بود، در 23 مرداد 1374 هم مجلس بزرگداشتى در زادگاهش برگزار گرديد كه كار جلسه با پيام وزير فرهنگ و ارشاد اسلامى شروع و گشايش يافت، سپس آقاى سيد عطااللّه مهاجرانى معاون حقوقى و پارلمانى رئيس جمهور و تنى چند از مورخان و نخبگان كشور از جمله، آقاى عبدالحسين نوايى، دكتر محمد دبير سياقى، مظاهر مصفا و... به نقد آثار و احوال آن فقيد پرداختند. اضافه مى شود: اقبال از آگاهى دادن به مردم بويژه نسل جوان مسرور مى گشت به همين خاطر به طور هفتگى مجلات و برخى از نشريات را براى قرائت خانه آشتيان مى فرستاد، امّا بعد از چهار، پنج سال به علت مسافرتش به ايتاليا و فرانسه قرائت خانه از رونق افتاد و تعطيل گرديد.
2- راهنماى كتاب، ج 18، ص 973 .

است و بر تعدادى متون نيز مقدمه نگاشته و تعدادى از مقالات به زبانهاى بيگانه را به فارسى برگردانده است. در مجمع علمى لغوى دمشق عضويت داشت.(1) به زبانهاى عربى و فرانسه آشنايى كامل داشت. داراى طبعى بلند و روحى بزرگ بود و هيچ گاه به مقام و منصب اهميتى قايل نمى شد. در سال 1320ه حكيم الممالك حكيمى اقبال را به وزارت فرهنگ انتخاب كرد ولى وى نپذيرفت و در انتخابات دوره اول مجلس سنا ، با اين كه انتخاب وى قطعى بود از دوستان و طرفدارانش خواست تا به وى رأى ندهند.(2)

عباس اقبال آشتيانى استاد نامور پژوهشهاى تاريخ و ادب ايران، آراسته به صفات عاليه و برجسته انسانى و برخوردار از عواطف رقيق و مشتهر به صداقت و امانت دارى بود.

مجموع ويژگيهاى اخلاقى و علمى او سبب شد تا در دوران حيات خود تأليفاتى جامع و مستند ، با انشايى بى تكلف و دلنشين به خوانندگان و علاقه مندان ارايه نمايد. با حقيقت جويى و تلاشى كه در روان او موج مى زد، شخصيتى ماندگار و خوشنام از خود به جاى گذاشت.

اقبال گاهى شعر هم مى سرود، از جمله قصيده اى 24 بيتى كه در سال 1332 در رم سروده و يك قطعه رباعى است كه تراوش فكرى و احساس او را تقرير مى نمايد:

پنجاه و سه سال عمر من رفت به باد زآن جز غم و اندوه نمانده است به ياد

خوابى ديدم سر به سر آشفته درس خواندم بى اساس از بنياد

در اينجا براى آگاهى علاقه مندان برخى از تأليفات، ترجمه، تصحيح، و تحشيه آن فاضل گرانسنگ ، بدون اين كه سنگين و سبك كرده باشيم، درج مى شود:

تأليف .

ص: 291


1- با استفاده از كتاب اسنادى از مشاهير ادب معاصر ايران، تأليف على ميرانصارى و مقدمه تاريخ مغول، از ايرج افشار.
2- تاريخ برگزيدگان، سپهر، امير مسعود، وعده اى از مشاهير ايران و عرب، ص 365 .

- شرح حال عبداللّه بن المقفع ، برلين، 1306ش، 75 ص .

- قابوس بن وشمگير زيادى، برلين، 1343 ق، 27 ص .

- خاندان نوبختى، تهران، 1311ش، يو + 297 ص .

- تاريخ مفصل ايران، تهران، 1312ش، ز + 636 ص .

ترجمه

مأموريت ژنرال گاردان در ايران، دوگاردن، الفرد، تهران، 1310ش، 193 ص .

سيرت فلسفى رازى، رازى، ابوبكر محمد بن زكريا، 1315ش، 16 ص .

سه سال در دربار ايران، فوريه جيمز، تهران، 1326ش، 325 ص .

تصحيح و تحقيق

- تجارب السلف، هندوشا، نخجوانى، تهران، 1313ش، يد + 368ص .

- ديوان، امير معزى، تهران، 1319ش، ك + 571ص .

- انيس العاشقين، رأى شرف الدين، تهران، 1325ش، دو + 64 ص .

- مجمع التواريخ، مرعشى، محمد خليل، تهران، 1328ش، ج + 166 ص .

مقالات

- اردشير بابكان موسس سلسله ساسانى، ايرانشهر، ش 3، 1303، 1 - 2 / 48 - 55 .

- اختراع قند و شكر، دانشكده، (1298)، 5/275 - 282 .

- ابوالينبغى عباس بن طرخان، مهر 1 (1312ش)، 10/734 - 736 .

- انگليسيها و جنوب ايران، كاوه، 3 (1336ق)، 25/7 - 6 .

- تاريخ جواهر در ايران، فرهنگ ايران زمين، 9 (1340)، 5 - 45 .

- تاريخ طب در ايران، يغما، 14 (1340)، 45/3، 55 - 160 .

- مضراب و مرغ، تعليم و تربيت، 5 (1314)، 3/121 - 126 .

- صد سال پس از قتل امير كبير، اطلاعات ماهانه (1327)، 10/9 - 12 - 47 .

ص: 292

همچنين بيش از ده مقدمه بر كتابها و رسالاتى كه ديگران تأليف و تصحيح و طبع و نشر كرده اند نوشته است كه برخى از آنها عبارت اند از :

- مقدمه مقاله اقتصادى و تاريخى از علامه قزوينى در كتاب نقة المصدور(1301 ش تهران)

- مقدمه صفحات العاشقين ، هلالى جغتايى ، به اهتمام كوهى كرمانى (1324 ش تهران).

- مقدمه شرح حال عباس ميرزا ملك آرا ، به اهتمام عبدالحسين نوايى (1325 ش تهران).

- مقدمه رجال حبيب السير، گردآورى عبدالحسين نوايى (1324 ش تهران).

- مقدمه كليات سعدى، (1340 ش تهران) و چندين مقدمه ديگر.

آن مرحوم تأليفات و تصحيحات ديگرى هم داشته امّا اجل او را مهلت نداد تا به زيور طبع بيارايد مانند:

- يادداشتهاى پراكنده درباره اسپهبدان باوندى و قارنى .

- مختصرى در تاريخ مغول .

- فهرست رسائل (شامل سى و يك رساله) كه به ش 1426 كتابخانه فاتح استامبول.

- مثنوى ورقه .

- سيرت شيخ كبير، ابوالحسن ديلمى .

- الرساله الثانيه .

- رساله در فن انشا از معين الدين محمد بن عبدالخالق ميهنى و...

اقبال آشتيانى تا فرهنگ و تاريخ اين مرز و بوم زنده است زنده خواهد بود .

منابع

(1) راهنماى كتاب، ج 18، ص 973 .

ص: 293

(2) اسنادى از مشاهير ادب معاصر ايران، على پيرانصارى ، دفتر اوّل و دوم، اسناد ملى ايران، چاپ اوّل، 1376 .

(3) تاريخ مغول، عباس اقبال با مقدمه ايرج افشار .

(4) تاريخ برگزيدگان و عده اى از مشاهير ايران و عرب، ص 365، چاپ اول، زوا / 1341 .

(5) مجله آينده، سال نوزدهم، ش 7 - 9، ص 729، 1372 .

(6) اطلاعات ماهانه(مجموعه)، ش 78، سال هشتم .

(7) كارنامه ياد و تاريخ اراك، ابراهيم دهگان، چاپخانه موسوى، 1345، اراك .

(8) رساله تحقيقى آقاى دكتر سيد محمد دبير سياقى، احوال و آثار اقبال آشتيانى، بى تا .

ص: 294

73.عباس نايب السلطنه ملك آرا

پسر دوم محمّد شاه قاجار كه در رجب سال (1255 قمرى) متولد و مشهور است كه محمّد شاه در اواخر سلطنت خود قصد داشته است كه ناصر الدين ميرزا را از وليعهدى بركنار و عباس ميرزا را به جانشينى خود انتخاب كند ولى چون عمرش وفا نكرد اين خيال جامه عمل نپوشيد .

محمّد حسن خان اعتماد السلطنه در يادداشت هاى روزانه خطى خود (شانزدهم جمادى الاولى 1300 ق) مى نويسد:

شب كه درب خانه رفتم شاه تفصيل ناخوشى محمّد شاه را مى فرمودند فرمايش مى كردند من هيچ به مردن محمّد شاه ميل نداشتم بلكه برخلاف ، او را خيلى دوست مى داشتم با وجودى كه با من خيلى بى التفات بود .

لرد كرزن در جلد اول صحفه 394 و 422 كتاب ايران و مسأله ايران راجع به ملك آرا مى نويسد:

گفتار كلنل استوارت درباره بى مهرى محمّد شاه نسبت به ناصر الدين شاه (عباس ميرزا برادر ديگر ناصر الدين شاه نزد پدر حتى مادر مقرب تر و محبوب تر است) و اظهار علاقه به عباس ميرزا كاملاً صحيح است محمّد شاه تا درجه اى به عباس ميرزا توجه داشت كه او را نايب السلطنه لقب داد ناصرالدين اين بى مهرى پدر و توجه به برادر را با كمال دقت مراقب بود و به محض اين كه پدر درگذشت و خود صاحب اختيار مطلق گرديد برادر بيچاره را به عراق عرب تبعيد نمود . مدت تبعيد و آوارگى

ص: 295

برادر مدتها به طول انجاميد و بعد از يك سلسله شفاعت ها عباس ميرزا به ايران برگشته و به طور انزواء در تهران ماند مدتى وزير تجارت و رئيس افتخارى شوراى عالى دولتى و چندى هم حاكم قزوين شد .

ناصر الدين شاه پس از مرگ محمّد شاه كه كينه برادر را از سابق به تحريك مهد عليا مادر خود در دل گرفته بود كمر قتل او را بست لكن عباس ميرزا به وساطت و حمايت انگليسى ها از مرگ رهايى جسته در ذيحجه (1268 ق) . با مقررى ساليانه سه هزار تومان به عراق عرب تبعيد شد و در بغداد مى زيست و چون در سال (1273 ق) . در جنگ انگليس و ايران در سر موضوع هرات با انگلستان بر عليه ايران نساخت پانصد تومان ديگر بر مقررى او افزوده شد و پس از بيست و هفت سال اقامت در بغداد و مدت كمى هم در اسلامبول و در محرم سال (1295 ق) . به تهران بازگشت و پس از ورود به تهران شاه او را ملقب به ملك آرا نموده شش هزار تومان مواجب ساليانه براى او و يكهزار و پانصد تومان براى محمّد ميرزا پسرش برقرار نمود و چندى بعد به وساطت حاج ميرزا حسين خان سپهسالار اعظم به حكومت زنجان منصوب و روانه گرديد اما چيزى از حكومتش نگذشت كه توهم كرده به قفقاز فرار كرد لكن در سال (1296 ق) . به حكومت قزوين تعيين گرديد .

در ايام جنگ انگليس و ايران كه به سال 1273 ه ق بوقوع پيوست و انگليسى ها از راه بوشهر تا برازجان و از طريق خرمشهر تا به اهواز پيش آمدند براى تهديد و اخافه ناصر الدين شاه اصرار داشتند كه عباس ميرزا را از بغداد به جنوب ايران ببرند . ناصر الدين شاه كه مدتى بود مقررى و مستمرى برادر را قطع كرده بود در اين هنگام در مقام تحبيب و استمالت وى برآمد و عباس ميرزا مورد عفو ناصر الدين شاه قرار گرفته به ايران آمد انگليسى ها در زمان سلطنت ناصر الدين شاه و مخصوصا پس از درگذشت دو وليعدش و تعيين وليعهد سوم براى خود كوشش زيادى براى نيابت سلطنت و وليعهدى عباس ميرزا به عمل آوردند ولى نتيجه اى نبخشيد .

ص: 296

كنت دو گبينو وزير مختار معروف فرانسه در تهران در اين باب و نيز علاقه مفرطى كه دولت انگستان نسبت به وى نشان مى دهد و موضوع در مجلد بيست و هشت اسناد مربوط به ايران مضبوط است چنين مى نويسد:

در ملاقاتى كه ديروز با صدراعظم (ميرزا آقا خان نورى) كردم هيچ كس حتى ميرزا عباس خان محرم خاص او كه معاون وزارت خارجه است حضور نداشت صدراعظم پس از شرح مبسوطى مبنى بر صميميت و محرميت با من و يگانگى و دوستى من نسبت به خود بالاخره گفت مصحلت و مهم ايران ايجاب مى كند كه شاه ، تعيين وليعهد قانونى را به تأخير نياندازد .

صدراعظم پس از اينكه از مقاصد دولت روسيه صحبت كرد (تمايل زياد به بهمن ميرزا براى نيابت سلطنت و وليعهد شدن) به شرح تمايلات دولت بريتانيا پرداخت كه در اينجا واضح و آشكار مى باشد و آن توجه خاص آنها نسبت به شاهزاده عباس ميرزا برادر شاه كنونى است كه به كربلا تبعيد شده است و اخيرا چنين شايع بود كه قرار است سفرى به لندن برود ولى او نپذيرفته و به اين سفر نرفته است و صدراعظم از اين موقعيت استفاده كرده شاه را با برادر آشتى داده و قرار است شاه او را به تهران احضار نمايد و يا به او تأمين بدهد و سه هزار تومان مقررى براى او تعيين كند .

و باز اضافه مى كند و مى گويد:

صدراعظم در حالى كه بسيار خوشحال و راضى بود و به خود مى باليد از اين كه سلاح برنده و مهلكى را از چنگ انگليسى ها بيرون كشيده است گفت ديگر خطرى از بابت عباس ميرزا در ميان نخواهد بود و پس از عباس ميرزا هم شاهزاده اى نيست كه بتواند مورد نظر و مقاصد و تحريكات دولت انگليس قرار گيرد ، اما براى اينكه در ايران از يك جنگ داخلى و اغتشاش كلى جلوگيرى گردد و نيز به منظور اينكه از توقعات و انتظارات روسيه و انگليس ممانعت به عمل آيد بايد هر چه زودتر وليعهد قانونى انتخاب گردد و اين عنوان حقا به پسر زن سوگلى شاه تعلق خواهد

ص: 297

گرفت .(1)

در فتنه اكراد نيز در سال 1297 هق به همان قرار كه راجع به جنگ انگليس و ايران يادآورى شد عباس ميرزا براى كسانى كه بر ضد ناصر الدين شاه قيام مى كردند وسيله خوبى بود بالاخص كه با شيخ عبداللّه نيز ارتباطى داشت چنان كه شيخ نامه اى به توسط دو نفر از نوكرهاى خود براى وى فرستاد و او را به ساوجبلاغ مكرى دعوت نمود كه در جنگ با قواى دولتى شركت كند تا بعد مقام سلطنت را احراز نمايد . عباس ميرزا از ترس جان خود چگونگى را به عرض ناصر الدين شاه رسانيد . در مقابل اين خدمت بدون تقديم پيش كشى (رشوه) به شاه كه مرسوم آن زمان بود به حكمرانى قزوين منصوب شد .

خورموجى در كتاب حقايق الاخبار ، يكى از علل و جهات عزل ميرزا تقى خان امير كبير را به نظر خويش اين طور مى نويسد:

هنگام مراجعت شاه از سفر اصفهان پس از ورود به قم شاه برادر كهتر خود عباس ميرزاى نايب السلطنه را به اقتضاى مصلحت چند ، بدون استشاره با وى به حكومت و توقف قم سرافراز نمود و او (امير كبير) چون اطلاع يافت توقفش را در قم مصلحت نديده مأمور التزام ركاب گردانيد و اين بر خشم شاهى بيافزود و حكم صريح به اقامت شاهزاده مذكور در قم صادر كرد در اين هنگام رقباء به سعايت اتابك و تشويش خاطر شاه پرداختند ، لذا چون شاه وارد تهران شد در روز پنجشنبه بيستم محرم او را احضار نكرد و او رنجيده از ديوان پادشاهى به منزل معاودت كرد و خط شاهى مشعر بر عزل وى از صدارت و استقلال در امارت توسط يكى از خادمان درگاه صادر شد .

م . ق . هدايت در صفحه 79 كتاب خاطرات و خطرات در اين باب چنين گويد:

از ايراداتى كه به امير گرفته اند تبعيد ميرزا على خان پيشخدمت بوده در مراجعت از .

ص: 298


1- مراد از پسر زن سوگلى شاه امير قاسم خان و زن سوگلى جيران تجريشى فروغ السلطنه مى باشد .

اصفهان به كاشان كه تقربى داشته و بدون اذن فرستادن بگروس و اجازه عباس ميرزاى ملك آرا برفتن به تهران در صورتى كه امر شده بود با مادرش در قم باشند مى گويند كه قصد داشته است او را به ولايت عهد منصوب كند به امر شاه ملك آرا را برگردانيدند مى بايست بدون اجازه برادر حركت نكرده باشد .

ملك آرا در سال (1303 ق) . به وزارت تجارت منصوب شد .

اعتماد السلطنه در باب وزارت تجارتش در يادداشت هاى روزانه خود چنين مى نويسد:

جمعه شانزدهم ربيع الثانى (1303) وزارت تجارت به ملك آرا برادر شاه داده شد .

در چهاردهم ذيقعده (1314 ق) . يكسال پس از قتل ناصر الدين شاه روزى در گيرودار اسب دوانى دوشان تپه به عارضه سكته قلبى در تهران در سن 59 سالگى درگذشت و جنازه او را در همان روزى كه جنازه ناصر الدين شاه را پس از يكسال امانت در تهران به انتظار تمام شدن بناى قبر او براى حمل به زاويه حضرت عبدالعظيم (شهر رى) تشييع مى كردند از خاك برداشتند به شكلى كه بر اثر اين تصادف از جنازه عباس ميرزا چنان كه بايد تشييع بسزايى نشد و در اواخر سال فوت او پسرش محمّد ميرزا از طرف مظفر الدين شاه به لقب ملك آرايى ملقب گرديد .

منابع

رجال بامداد ، ج 5 ، ص 222 .

ص: 299

74.عبدالجبار بن احمد بن عبدالجبار قاضى القضاة اسد آبادى

(م 414/415 ق)

عالم ، قاضى ، متكلم ، مفسّر ، فقيه شافعى و اصولى معتزلى .

وى شيخ معتزليان در روزگار خود بود و آنان وى را به لقب قاضى القضات ملقب ساخته بودند .

از على بن ابراهيم بن سلمه قطّان قزوينى و از عبداللّه بن جعفر بن فارس اصفهانى در اصفهان استماع حديث كرد و همچنين از زبير بن عبدالواحد اسد آبادى حفاظ و عبدالرحمن بن حمدان حديث شنيد .

در بازگشت از حج به بغداد رفت و در آنجا حديث گفت . ابوالقاسم تنوخى و حسن بن على صيمرى فقيه و ابو يوسف عبدالسلام قزوينى مفسر و جماعتى ديگر از وى حديث شنيدند .

او از استادان سيد رضى و با يك واسطه از مشايخ روايت خطيب بغدادى است .

مناظره شيخ مفيد با او در موضوع حديث غدير و اصحاب جمل مشهور است كه در پايان مفيد را به جاى خود بر مسند نشاند و گفت: به حق كه تو مفيدى .

او به دعوت صاحب بن عبّاد وزير از بغداد به رى آمد و به تدريس مشغول شد و همچنين عهده دار مقام قضاوت رى و تمام توابع آن بود و در همان جا نيز درگذشت.

مصنفات بسياى در مذهب اعتزال بدو منسوب است و گويند كه هزاران ورق بوده است . از آثار وى:

ص: 300

تنزيه القرآن عن المطاعن ،

علم الكيميا ،

العمدة فى اصول الفقه ،

تفسير القرآن ،

دلائل النبوة ،

الامالى در حديث ،

طبقات المعتزله ،

المجتبى فى القراآت .

منابع

الاعلام (4/47) ، الانساب سمعانى (1/136-137) ، ايضاح المكنون (1/329 ، 478 ، 2/430) ، تاريخ ادبيات در ايران (1/279 ، 349) ، تاريخ بغداد (11/113 - 115) ، روضات الجنات (5/16-18) ، ريحانة الادب (4/415-416) ، سير أعلام النبلاء(17/244 - 245) ، شذرات الذهب (3/202 - 203) ، العبر (2/229) ، الكامل (7/315) ، كشف الظنون (1107) ، الكنى والالقاب (3/53) ، لسان الميزان(4/211 - 213) ، لغت نامه (ذيل /عبدالجبار) ،معجم المؤلفين (5/78 - 79) ، الوافى بالوفيات (18/31 - 34) ، هدية العارفين (1/498 - 499) .

ص: 301

75.عبدالحسين هژير

(ح 1280 - مقتول 1328 ش)

رضا فريدى

نويسنده و مترجم . از تحصيل كرده هاى مدرسه علوم سياسى بود كه ابتدا كارمند وزارت خارجه شد و سپس در سمت منشى گرى و مترجمى سفارت روس به كار مشغول گرديد .

وى زبان هاى روسى ، فرانسوى و انگليسى را مى دانست هژير وزارت هاى پيشه و هنر ، بازرگانى ، راه ، كشور و دارايى را به ترتيب در كابينه هاى على سهيلى ، احمد قوام ، ساعد و حكيمى بر عهده داشت .

او همچنين در 1327 ش سمت نخست وزيرى را برعهده گرفت . هژير در مدرسه عالى سپهسالار به دست سيد حسين امامى با ضرب گلوله به قتل رسيد .

وى را در صحن حضرت عبدالعظيم به خاك سپردند . از آثارش:

پطرز بورگ تا قسطنطنيه ، تاريخ روابط دربار ايران با دو دربار مزبور از ظهور صفويه تا مرگ نادر شاه ، ترجمه ،

تاريخ قرون وسطى تا جنگ صدساله ، ترجمه ،

تاريخ ملل شرق و يونان ، ترجمه ،

حافظ تشريح .

ص: 302

منابع

دولتهاى ايران در عصر مشروطيت (1/316 - 317) ، روز شمار تاريخ (1/123 ، 185 ، 222 ، 244 ، 246 ، 248 ، 252 ، 256 ، 259 ، 268 ، 272 ، 280 ، 288 ، 296 ، 297 ، 304 ، 305) ، شرح حال رجال (2/258 - 260) .

ص: 303

76.عبدالعظيم قريب گركانى

حسن عادلخانى

زنده ياد عبدالعظيم ، فرزند روان شاد على گركانى است - پدرش نيز از ذوقى سرشار و طبعى وقّاد و قريحه اى درخور بهره مند بوده است و حدود يك صد هزار بيت مثنوى در بحر متقارب به سبك فردوسى سروده كه در وصف و شرح زندگانى پيامبران و ائمه عليهم السلام است - جدّ بزرگ ميرزا عبدالعظيم نيز ميرزا عبدالعظيم نام داشته كه فقيه و مجتهد و معتمد زمان خود بوده است .

استاد قريب پانزدهم رمضان سال (1296 ه ق) مصادف با ولادت حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام در گركان - پنج كيلومترى غرب آشتيان در استان مركزى - چشم به جهان گشود .

ايشان تحصيلات مقدماتى را در زادگاهش نزد برادر بزرگش مرحوم ميرزا غلامرضا گركانى(1) كه از فضلاى عصر خود بوده طى كرد؛ سپس براى ادامه تحصيل به تهران رفت و از محضر استادانى چون ميرزا طاهر تنكابنى و مرحوم آقا سيد احمد قاهانى استفاده نمود ، ايشان استاد را وادار نمود علاوه بر كسب علم ، در مدرسه علميه تدريس نمايد.

استاد قريب هيچ گاه از مطالعه و تحصيل دست نكشيد تا آنكه به مقام استادى دارالفنون و دار المتعلمين (دانش سراى عالى) و مدرسه علوم سياسى (دانشكده

ص: 304


1- ميرزا غلامرضا علاوه بر ادبيات در رياضيات هم تخصّص داشته است .

حقوق) نايل آمد . وى بعدها در مدارس نظام و تربيت و سپس در دانشكده ادبيات به افاضه پرداخت و به سمت استادى برگزيده شد .

استاد قريب به حق پدر دستور زبان فارسى ناميده مى شود ، زيرا در نيم قرن اخير كمتر كسى در داخل يا خارج از كشور پيدا مى شود كه با ادبيات فارسى آشنا شده باشد و مستقيم يا غير مستقيم از محضر ايشان بهره نگرفته باشد .

از فرزندش دكتر يحيى قريب نقل شده كه:

استاد در درجه اول سخت مقيّد به اداى فرايض دينى بود و بسيار پاى بند به مسايل دينى بوده ، ديگر اينكه در سراسر ، عمر خود هيچ گاه از كتاب و مطالعه و دانش اندوزى غفلت نورزيد و حتى براى لحظه اى از محيط علم و دانش و آموزش و تربيت فاصله نگرفت؛ از جمله اينكه عواطف و احساسات مخصوص خود داشت به گونه اى كه همسرش هنگام درگذشت استاد چهل سال بيش نداشت اما پس از استاد همسرى اختيار نكرد و تا پايان عمر به او وفادار ماند؛ ايشان پيوسته مى گفت: «پرورش بر آموزش مقدّم است ، اول بايد آدم ساخت بعد عالِم تربيت كرد» ، همچنين حافظه بسيار شگفت انگيزش را تا پايان عمر حفظ كرد .

مجله تهران مصوّر روز جمعه بيستم فروردين ماه (1344) در مورد خصوصيّات اخلاقى استاد عبدالعظيم قريب نوشته است:

استاد فقيد مردى فوق العاده متديّن و مؤمن بود و از نظر اخلاقى ، خُلقى ملايم و مهربان داشت و كمتر اتفاق مى افتاد كه بر سر موضوعى ناراحت شود و كسى را از خود برنجاند . علاقه او به اداى فرايض دينى به قدرى بود كه در اين اواخر كه در بستر بيمارى به سر مى برد نماز را خوابيده مى خواند و چون غالبا از هوش مى رفت هر بار كه به هوش مى آمد با نگرانى از اطرافيانش مى پرسيد آيا من نمازم را خوانده ام يا نه؟

اين استاد بزرگوار مردى خوش مشرب و با ذوق و كتاب دوست بود و كتابخانه شخصى ، با حدود پنج هزار جلد كتاب از وى به يادگار مانده است . استاد دوستان

ص: 305

نزديكى نداشت و غالب اوقات خود را به مطالعه مى گذراند و همواره افسوس مى خورد كه دوستان دوران جوانيش را گرگ اجل يكايك ربوده است و وى در اين دنيا تنها مانده است ... .

نظربه اينكه استاد نزديك به شصت و سه سال از عمر خود را صرف آموزش و تربيت فرزندان اين مرزوبوم نموده است ، با آنكه مجبور بود در دربار تدريس نمايد و هفت سال تمام محمّد رضا پهلوى شاگرد مستقيم وى بود ، هرگز هداياى دربار را نمى پذيرفت و حتى چندين مورد كه مصرا از وى خواسته بودند كه از آنان چيزى بطلبد ، مناعت طبع و عزّت نفس بى نظيرش به او اجازه نمى داد كه اظهار نيازى بر زبان آورد ، در حالى كه زندگى بسيار ساده و بى تجمّلى را مى گذراند .

آثار استاد عبدالعظيم قريب

(1) فرايد الادب و بداية الادب ، در شش مجلّد كه نثرى شيرين ، روان ، مستحكم و منسجم دارد و بسيار به نثر سعدى نزديك است .

(2) دوره هاى دستور زبان فارسى كه با عناوين مختلف از جمله دوره دو جلدى و چهار جلدى دستور زبان فارسى ، كتاب دستور پنج استاد و قواعد فارسى (صرف و نحو 2 جلد) چاپ و منتشر گرديده .

(3) تصحيح كليله و دمنه بهرامشاهى با مقدمه اى جامع و مفصّل .

(4) تصحيح گلستان سعدى با مقدمه مفصّل .

(5) شرح حال و زندگى نامه شيخ اجل سعدى شيرازى .

(6) تصحيح بوستان سعدى با مقدمه اى كامل .

(7) تصحيح و چاپ تاريخ برامكه با حواشى و تعليقات مفصّل به همراه ضميمه اى در احوال برمكيان .

(8) كتاب املا در دو جلد .

ص: 306

(9) سخنان شيوا براى مؤسسه وعظ و خطابه دانشكده معقول و منقول با عنوان كتاب فارسى .

(10) گنج هنر براى تدريس در دبيرستان ها .

(11) كتاب البديع در صنايع و بدايع شعر فارسى .

(12) قرائت فارسى با همكارى چند تن از فاضلان در دو مجلّد .

مشهورترين مقالات استاد عبارتند از:

(1) نخستين شاعر زبان پارسى

(2) مقاله اى در رد انتساب مثنوى يوسف و زليخا به فردوسى كه در اين مقاله ثابت كرده كه اين مثنوى در زمان ابوالفوارس طغان شاه سروده شده و نمى تواند از سروده هاى فردوسى باشد .

(3) مقالات پراكنده در مجلاّت و نشريات عصر خود .

فرزندان استاد

از استاد پنج فرزند به يادگار مانده كه جملگى اهل فضل و داراى تحصيلات عاليه هستند و چراغ دانش و ادب را پس از ايشان همچنان فروزان نگه داشته اند؛ از جمله دكتر عباس قريب كه در رشته راديولوژى دانشگاه تهران به تربيت دانشجويان و تدريس اشتغال دارد؛ دكتر يحيى قريب استاد دانشگاه تربيت معلم ، دكتر معصومه قريب استاد زبان فرانسه دانشكده ادبيات و دو فرزند ديگر كه در آموزش و پرورش مشغول هستند .

در سال (1326 ه ش) به مناسبت پنجاهمين سال خدمات ادبى و فرهنگى استاد و به بهانه هفتادمين سال زندگى پر بار ايشان مراسم با شكوهى از طرف وزارت فرهنگ ، دانشگاه تهران و دانشگاه جنگ برگزار شد و در پايان مراسم نشان ها و مدال هاى تقدير و ياد بود به ايشان تقديم گرديد .

ص: 307

منزل شخصى استاد در روستاى گركان از طرف ميراث فرهنگى و فرهنگستان زبان فارسى خريدارى و بازسازى گرديد و به عنوان مركز پژوهش هاى زبان فارسى در سال (1378) با حضور دكتر حبيبى معاون اول وقت رياست جمهورى و دكتر حداد عادل رئيس فرهنگستان زبان فارسى افتتاح گرديد ، اين مركز ، اسناد و كتب ذيقيمتى دارد و زير نظر فرهنگستان اداره مى شود .

سرانجام استاد قريب در فروردين سال 1344 در سن هشتاد سالگى بر اثر شكستگى استخوان پا و به دليل تزريق خون آلوده به ميكروب مالاريا ضعيف و ناتوان شد و به جوار حضرت حق شتافت و در آستانه حضرت عبدالعظيم حسنى به خاك سپرده شد .

منابع

(1) نام هاى ماندگار ، ولاشجردى فراهانى ، غلامعلى ، جلد اول ، اراك ، پيام ديگر ، چاپ اول ، 1380 .

(2) فرهنگ فارسى معين ، معين ، محمّد ، جلد ششم ، تهران ، امير كبير ، چاپ يازدهم ، 1376 .

77.عبدالعلى نگارنده

(1278 - 1346 ش)

شاعر ، متخلص به نگارنده . در شعر ابتدا سرباز تخلص مى نمود . در اصفهان به دنيا آمد و در زادگاهش از محضر بزرگان شعر و ادب كسب دانش نمود . بعد از آن به بين النهرين رفت و در آنجا به تحصيل علوم ادبى و عربى پرداخت و با زبان فرانسه آشنا شد . سپس به ايران بازگشت و به خدمت ارتش درآمد . وى سال ها مقيم مشهد بود و

ص: 308

به همين علت شاعرى خراسانى شناخته شد .

وى مؤسس انجمن ادبى فردوسى ، از پر بارترين انجمن هاى ادبى خراسان ، بود . او در تهران درگذشت و در قبرستان ابن بابويه به خاك سپرده شد . از آثارش:

رساله الفباى شعر ، درباره شعر و شاعرى و تحقيق درباره اوزان عروضى ،

رساله آيين من ، آميخته اى از نظم و نثر درباره پاره اى از مباحث اعتقادى .

منابع

سخنوران نامى معاصر (6/3679 - 3685) ، فهرست كتاب هاى چاپى فارسى (2/2101) .

78.سيد عبداللّه خان

او متخلص به امير و معروف به اتابكى فرزند مير عبدالباقى خان و نواده ميرزا عبدالوهاب خان نشاط اصفهانى بوده و در سال 1284 قمرى متولد شده است . نامبرده مردى فاضل و از منشيان خوش خط و شاعرى توانا بوده و مدتى منشى عين الدوله بود و بعد منشى ميرزا على اصغر خان اتابك اعظم شد .

عين الدوله هنگامى كه به صدارت رسيد و يا ديگران او را به صدارت رسانيدند او را بجرم اينكه منشى اتابك شده بود تبعيد نمود . امير در تبعيدگاه خود قصيده اى در هجو عين الدوله ساخته براى او فرستاد .

سيد عبد للّه خان در سال 1332 قمرى در سن 48 سالگى به بيمارى قلب درگذشت و در ابن بابويه به خاك سپرده شد .

منابع

رجال بامداد ، ج 4 ، ص 145 .

ص: 309

79.عبداللّه رازى

(1273 - 1334ش)

شفيق پارسا

نويسنده روزنامه نگار و شاعر كه در همدان به دنيا آمد . پس از تحصيلات مقدماتى در ايران ، به هندوستان و از آنجا به پاريس رفت و موفق به دريافت ليسانس در رشته حقوق شد .

سپس به مصر عزيمت كرد و به نشر مجله هاى «رستاخيز» ، «سودمند» و «عصر پهلوى» پرداخت .

وى با روزنامه هاى «حبل المتين» ، «ايرانشهر» و «فرهنگستان» نيز همكارى مى كرد . پس از مراجعت به ايران ، مجله «سودمند» و روزنامه «آزاد شرق» را براى مدت كوتاهى منتشر كرد .

او به استخدام وزارت كشور درآمد و به تدريس تاريخ ايران پرداخت كه بعدها آن را به صورت كتابى جامع و مفيد منتشر ساخت .

رازى شعر نيز مى سرود؛ اشعار وى كتاب هاى ادبى و مجلات آن روزگار چاپ شده است . رازى در اوشان تهران درگذشت و در ابن بابويه دفن شد . از آثار وى:

(1) تاريخ ايران از ازمنه باستانى تا سال 1316 ش ،

(2) تاريخ مختصر ايران ،

(3) تاريخ مفصل ايران ،

(4) متمم تاريخ ايران از جهاندارى ساسانيان تا زمان حاضر ،

(5) آئين زردشت ،

(6) آخوندنامه .

ص: 310

80.عبداللّه مازندرانى حائرى

(متولد 1282 ق - متوفى 1356 ق)

روح اللّه عبّاسى

نسب

حاج شيخ عبداللّه مازندرانى حائرى، فرزند عالم بزرگوار و فخر شيعه، فقيه صمدانى شيخ الفقهاء والمجتهدين حضرت آية اللّه زين العابدين مازندنى قدس سره ،(1) فرزند مرحوم كربلايى مسلم بارفروش، كه از ارادتمندان و شيفتگان مخلص خاندان رسالت بودند، مى باشد.

پدر بزرگوار، شيخ عبداللّه مازندرانى حائرى، مرحوم حاج شيخ زين العابدين مازندرانى قدس سره از اكابر علما و اجلاء فقهاى اماميه و از مراجع عظام تقليد بوده اند و مقلدين ايشان به حدى زياد بودند كه از كثرت مقلدين به «كعبه و قبله» ملقب گرديدند و رساله علميه شان به طور مكرر چاپ شد.(2)

مرحوم علامه شيخ آقابزرگ در نقباء البشر او را چنين توصيف مى كند:(3) شيخ زين العابدين بن مسلم بارفروش حائرى از اعاظم علماء و اكابر بر فقها بوده است. و در مآثر و آثار، آمده است:

ص: 311


1- متولد سال 1191 ش، برابر با 1227 ق در بابل و متوفاى دهه دوم ذيقعده سال 1309 ق در كربلا .
2- مكارم الآثار، ج 3، وقايع سال 1227 ق .
3- نقباء البشر، ج 2، ص 805 .

حاج شيخ زين العابدين مازندرانى مجاور حائر شريف امروز به علوّ مقام فقاهت بسيار كم نظير است. گروهى عظيم از شيعه عراق و ايران و هندوستان او را تقليد مى كنند فتاواى او غالبا قرين سهولت است.

آية اللّه ملا حبيب اللّه شريف كاشانى درباره اش مى نويسد:(1)

شيخ زين العابدين مازندرانى از شاگردان صاحب جواهر و صاحب ضوابط و عالمى فاضل و زاهدى متقى و فقيهى متتبّع و داراى مقلدينى فراوان و صاحب اجازههاى كثير بود. او انسانى جواد و با سخاوت و بذل و بخشش او به فقرا زياد بوده است. رياستى در كربلا داشت و در ساير بلاد معروف بود.

و بالاخره حاج شيخ عباس قمى در فوائد الرضويه گويد:(2)

[ايشان] همواره مورد احترام مردم و علماء قرار داشت و پس از فوت مرحوم صاحب جواهر قدس سره هنگامى كه شيخ مرتضى انصارى(ره) در رأس حوزه علمى نجف قرار داشت به موازات او، حوزه چندين ساله كربلا را اداره و سرپرستى مى نمود.

بين مرحوم آية اللّه شيخ زين العابدين مازندرانى و مرحوم آخوند خراسانى(ره) صاحب كفايه صميميّت و رفاقت ويژه اى برقرار بود. بطورى كه هرگاه آخوند ملا محمد كاظم خراسانى(ره) به كربلا مشرف مى شدند، به زيارت شيخ مازندرانى مى رفتند، همانطور كه شيخ هم هر وقت به نجف اشرف مشرف مى شدند، مرحوم آخوند خراسانى را زيارت مى كردند. مرحوم شيخ زين العابدين مازندرانى از جهت زُهد، صيانت نفس و صفاى باطن و نيز برخوردارى از مكارم اخلاقى بسيار بى نظير بودند و در عبادت و راز و نياز با خدا و تهجد و شب زنده دارى و مراقبت بر نوافل و آداب گوى سبقت را از همگان ربوده بود.

در اعيان الشيعه آمده است:(3)

[وى] عابدى ناسك بود و كسى در شهرت مواظبت و مراقبت و مستحبّات و سنن و .

ص: 312


1- لباب الالقاب، ص 49 .
2- فوائد الرضويه، ص 59 .
3- اعيان الشيعه، ج 7، ص 167 .

نوافل، مانند او ديده نشد....

و نيز از ديگر خصوصيات ايشان همّت بلندشان در تحصيل و تدريس بود و روحيه اى خستگى ناپذير داشتند و تمام عمر شريفشان را يا به تحصيل و يا به تدريس و تأليف گزراندند و شاگردان بسيارى از علماء و مراجع را تربيت نمودند، كه از جمله ايشان عبارت اند از:(1)

(1) حضرت آية اللّه ميرزا محمد تقى شيرازى رهبر انقلاب (1920م) عراق، متوفى (1338 ه) .

(2) حضرت آية اللّه شيخ محمد حسن مازندرانى(ره)، متوفى 1317 .

(3) حضرت آية اللّه شيخ على خاقانى، متوفى 1334 ق .

(4) حضرت آية اللّه شيخ عبداللّه مازندرانى(ره) متوفى 1330 ق .

(5) حضرت آية اللّه شيخ محمدمهدى بنابى حائرى، متوفى 1341 ق.

(6) حضرت آية اللّه حاج سيد زين العابدين تنكابنى، متوفى 1331 ق.

(7) حضرت آية اللّه شيخ على بهبهانى حائرى، متوفاى 1345 ه.

ايشان كتابهاى ارزشمندى از خود به يادگار گذاشتند كه از جمله آنها، كتب زير مى باشد:

(1) حاشيه بر مسلك شهيد ثانى(ره)

(2) حاشيه بر جواهر الكلام.

(3) يك دوره كامل اصول فقه.

(4) ذخيره المعاد في تكاليف العباد.

(5) زينة العباد الكبرى.

(6) زينة العباد.

(7) زينة العباد الصغرى. .

ص: 313


1- آشنايى با فرزانگان بابل در سه قرن اخير، ص 54 .

(8) مناسك الحج.

(9) زاد المتقين.

(10) شرح شرائع.

مرحوم شيخ زين العابدين مازندرانى سرانجام پس از عمرى سرشار از تقوى و عبادت و خدمت به اسلام و حوزه هاى علميه در دهه دوم ذيقعده سال 1309 ق در سن 82 سالگى دار فانى را وداع گفت و پس از تشيع در كنار درب قاضى الحاجات حرم مطهر امام حسين مدفون گرديد.(1)

تولد شيخ عبداللّه مازندانى حائرى

شيخ عبداللّه مازندرانى ظاهرا فرزند چهارم مرحوم آية اللّه شيخ زين العابدين مازندرانى مى باشد(2) كه در سال 1284 قمرى مطابق با 1247 شمسى در كربلا متولد شد.(3)

رويگردانى از مسلك پدر

شيخ عبداللّه مازندرانى پس از تحصيلات از مسلك پدر روى گردنيد و مصداق «انّه عمل غير صالح» گشت.

وى در سال 1306 ق به نزد ملا سلطانعلى گنابادى(4) رسيد و با يك نظر مجذوب وى شد. د.

ص: 314


1- علماء معاصرين، ص 40 .
2- علماء معاصرين، در ص 39 به نقل از احسن الوديعه، ج 1، ص 119، ط .بغداد ، 1348: او را سومين فرزند آية اللّه زين العابدين مازندرانى خوانده و مى گويد: «ثالث شيخ عبداللّه كه الان ساكن تهران و از اكابر مشايخ صوفيه است و او در طريقه پدر و برادرش بود ولى اخيرا مصداق قوله تعالى «إنّه لَيسَ مِن اهلك انه عمل غير صالح» شد و پدر و برادرش حاج شيخ محمد حسين منكر او بودند».
3- آشنايى با فرزانگان بابل در سه قرن اخير، ص 69 .
4- وى از بزرگان صوفيه در قرن چهاردهم مى باشد. شرح حال وى در كتب مختلفى آمده: مهمترين كتاب از كتب شرح حال وى كه بوسيله نواده اش حاج سلطان حسين تابنده گنابادى نوشته شده «نابغه علم و عرفان در قرن چهاردهم» مى باشد. كه در حدود 590 صفحه مى باشد. و كتابهاى ديگرى كه نامى از وى را آورده اند عبارت اند از: رجوم الشياطين، شهديه، طرايق الحقايق، بدايع الآثار، شمس التواريخ، محله ايرانشهر، آثار العجم، مآثر الآثار، تاريخ رازى، هشت سال در ايران، منتخب التواريخ، الذريعه إلى تصانيف الشيعه، كشف و شهود در عرفان ايران، ريحانة الادب، طبقات اعلام الشيعه. كتب فوق در معرفى وى آورده اند: «وى نامش سلطان محمد بن حيدر محمد بن سلطان محمد بن دوست محمد بن نور محمد بن حاجى محمد بن حاجى قاسمعلى بيدخشى رحمة الله و همانا در پيش از صبح سه شنبه بيست و هفتم ماه جمادى الاولى اينسال [1251] سنبله ماه برجى در مزرعه نوده نيم فرسنگى قريه بيدخت متولد شده» وى در شنبه بيست و ششم ربيع الاول 1327 ق در خانه اش گشته شد.

علت اصلى روگردانى شيخ از ملك پدر و مجذوب شدنش به سلطانعلى گنابادى و اختيار طريق صوفى گرى، مطالعه كتاب سعادت نامه ملا سلطانعلى گنابادى مى باشد.

صاحب كتاب مفاتيح الاعجاز به نقل از شيخ عبداللّه مازندرانى حائرى در بيان علت گرويدنش به تصوف آورده است كه:(1)

مرحوم حاج شيخ عبداللّه حائرى نقل مى كرد[كه] مطالعه كتاب مزبور [سعادت نامه] باعث گرويدن او به تصوف و ارادت به حاج ملا سلطانعلى شده بود.

شيخ عبداللّه از طرف سلسله صوفيه به لقب رحمت عليشاه ملقب شد از بزرگان صوفيه گرديد و پس از مدتها در تهران شيخ اين سلسله گرديد و همه سرسپردگى هاى آن فرقه به اعتبار و اختيار وى انجام مى يافت و در اواخر عمر شهرت فراوان پيدا كرد.

پدر عاليقدرش(ره) و همچنين برادر ارشد وى حضرت آيت اللّه شيخ محمدحسين(ره) همواره او را از ادامه راهش نهى مى نمودند و مخالف او بودند.

وى كتابى دارد به نام متممّ لايحه شب 17 ربيع الثانى 1332 ق كه به همراه لايحه ربيع الثانى مجتبى قزوينى در سال 1332 در تهران چاپ گرديده است.(2) از وى مقاله اى نيز در اثبات توحيد و ردّ بر ملحد مى باشد كه در كتاب اسرار خلقت تأليف سرهنگ احمد اخگر، چاپ تهران، 1316 در قسمت سوم از دوره دوم آن كتاب به چاپ رسيده است، كه بيانگر گوشه اى از عقايد و افكار او مى باشد.

برادران شيخ عبداللّه مازندرانى حائرى

وى چهار برادر داشت كه همگى جزو افتخارات شيعه بودند: .

ص: 315


1- مفاتيح الاعجاز، ص 80 .
2- مؤلفين كتب چاپى، خانبابا مشّار، ج 3، ص 277 .

(1) شيخ حسن متوفى 1307 ه كه پيش از همه وفات كرده و شهرت چندانى نداشته است.(1)

(2) آيت اللّه شيخ محمد حسين مازندرانى(ره)(2)

وى از فقهاء بزرگ كربلا بود و در سال 1273 ق مطابق با 1236 ش در كربلاى معلى ديده به جهان گشود(3) و در 29 جمادى الاولى، سال 1339 ق دار فانى را وداع گفت.(4) وى كه از ساير برادران افضل و اعلم بود بعد از وفات پدر جاى خالى ايشان را در مرجعيت و امامت و تدريس پر كرد بطورى كه عده زيادى از مقلدين پدر مخصوصا در هندوستان به ايشان رجوع كردند و رساله عمليه شان به طبع رسيد. و ى از مشايخ حضرت آيت اللّه مرعشى نجفى(ره) بوده است.(5)

(3) آيت اللّه شيخ على كربلايى مازندرانى

ايشان معروف به شيخ العراقين بودند و در سال 1266 ق مطابق با 1239 در عراق متولد گرديدند(6) و در روز پنج شنبه 25 شوال 1345 دار فانى را وداع گفتند.(7)

ايشان نيز از مشايخ روايى حضرت آيت اللّه مرعشى نجفى بودند.(8)

از جمله آثار وى مى توان فهرست جواهر الكلام و نيز الضافيه در اصول دين را نام برد.(9)

(4) حاج شيخ محمد كربلايى (حائرى) .

ص: 316


1- آشنايى با فرزانگان بابل در سه قرن اخير، ص 60 .
2- همان.
3- مكارم الآثار، ج 6، ص 2053؛ آشنايى با فرزانگان بابل در سه قرن اخير، ص 61 .
4- مكارم لآثار، ج 6، وقايع 1276 ق؛ آشنايى با فرزانگان بابل در سه قرن اخير، ص 64 .
5- الاجازة الكبيرة در اجازات آيت اللّه العظمى مرعشى نجفى، تنظيم محمد سمامى، ص 168؛ آشنايى با فرزانگان بابل در سه قرن اخير، ص 61 .
6- مكارم الآثار، ج 6، وقايع 1276 ق؛ آشنايى با فرزانگان بابل در سه قرن اخير، ص 64 .
7- آشنايى با فرزانگان بابل در سه قرن اخير، ص 65 .
8- الاجازة الكبيرة، تنظيم محمد سمامى، ص 110 .
9- نقباء البشر، ج 2، شماره 1311؛ مكارم الآثار، ج 6، وقايع 1276 ق - مشّار، خانبابا، فهرست كتابهاى چاپى عربى، ص 685؛ آشنايى با فرزانگان بابل در سه قرن اخير، ص 65 .

عالم فاضل مرحوم حاج شيخ محمد حائرى فرزند ديگر فقيه فرزانه زين العابدين مازندرانى و برادر شيخ عبداللّه مازندرانى حائرى مى باشد كه در سال 1281 قمرى در كربلا متولد گرديد و در روز يكشنبه نهم آبان ماه مطابق با 23 جمادى الثانى 1350 قمرى بر اثر سكته دار فانى را وداع گفت.(1)

فوت شيخ عبداللّه مازندرانى حائرى

و بالاخره شيخ عبداللّه مازندرانى پس از عمرى گمراهى و دورى از صراط مستقيم در روز پنج شنبه در ماه ذى الحجة 1356 ق مطابق با 12 اسفند در تهران فوت نمود و در شاه عبدالعظيم حسنى در حجره طاوس العرفا دفن گرديد.(2) .

ص: 317


1- آشنايى با فرزانگان بابل در سه قرن اخير، ص 68 .
2- مكارم الآثار، ج 7، ص 2623؛ آشنايى با فرزانگان بابل در سه قرن اخير، ص 69 .

81.عبداللّه نورى

ناصرالدين انصارى قمى

ولادت و تحصيلات

از زادروز وى، اطلاع دقيقى در دست نيست. امّا از آنجا كه وى پس از سن بلوغ به تهران آمد و در درس مرحوم آيت اللّه ميرزا ابوالقاسم كلانترى نورى(د. 192ه.ق) ساليان بسيار شركت جست، مى توان سال ولادتش را بين 1265ه.ق تا 1270ه.ق حدس زد.

معظم له در شهر نور زاده شد و پس از رسيدن به سن رشد و كمال، به تحصيل علوم دينى روى آورد. ابتدا، وى به تهران - كه حوزه علمى اش، يكى از پرشورترين و آبادترين حوزه هاى علميه شيعه در آن روزگار به شمار مى رفت - مهاجرت كرد و ادبيات و سطوح فقه، اصول، فلسفه و كلام را بياموخت.(1) در ميان استادانش در تهران - كه ساليان بسيار بدو دانش آموختند - مى توان از بزرگانى همچون: حكيم جلوه (د.1314 ه.ق)، آقاعلى مدرس، حكيم ميرزا محمدرضا قمشه اى(2) و آيت اللّه ميرزا ابوالقاسم كلانترى نورى ياد كرد.(3)

ص: 318


1- نقباء البشر، تهرانى، ج 3، 1242.
2- در آسمان معرفت، حسن زاده آملى، 341 .
3- مقدمه ديوان ميرزا ابوالفضل تهرانى، محدث ارموى .

مهاجرت به عتبات

معظم له پس از تكميل سطوح عاليه به نجف مهاجرت كرد، و ساليان دراز در محضر آيات عظام نجف همچون مرحوم آيت اللّه ميرزا حبيب اللّه رشتى به فراگيرى فقه و اصول پرداخت. البته، نام استادان وى در نجف مشخص نيست. امّا از آنجا كه وى همشهرى مرحوم آيت اللّه شهيد شيخ فضل اللّه نورى و قريب العهد با وى بود و او هم از شاگردان مرحوم ميرزاى رشتى به شمار مى رفت و سپس به سامرا ملحق شد، احتمال بسيار مى رفت و سپس به سامرا ملحق شد، احتمال بسيار مى رود كه مرحوم آيت اللّه شيخ عبدالنبى نورى هم ابتدا در نجف چند سالى شاگردى مرحوم آيت اللّه ميرزا حبيب اللّه رشتى را كرده و سپس به سامراء رفته باشد.

مهاجرت به سامراء

مرحوم حاج شيخ، پس از فراگرفتن دانش بسيار پس از سال 1300ه.ق با سامرا رهسپار شد و به مدت 5 سال از درسهاى آيت اللّه ميرزا محمد حسن شيرازى بهره برد و به كمال اجتهاد در دين نايل آمد.(1) او در اين مدت، جزء شاگردان مبرز و مورد توجه مرحوم ميرزا به شمار مى رفت و استاد به او عنايتى بسيار داشت. قضيه ذيل، مؤيد اين گفتار است.

عنايت اميرمؤمنان على عليه السلام به آن مرحوم

آيت اللّه حاج آقا حسن فريد محسنى اراكى از حاج ميرزا عبدالحسين محسنيان و او از آيت اللّه حاج شيخ عبدالنبى نورى نقل كرده است:

هنگامى كه در سامراء مشغول تحصيل بودم، براى امرار معاش و گذران زندگى از يكى از كسبه كه از اهل سنت بود، جنس مى گرفتيم و گاهى هم قرض مى كردم. و هر وقت برايم پول مى رسيد، به او مى دادم تا اينكه يك وقت به او مقروض شدم و نمى دانستم چقدر طلب دارد؟ روزى از جلو مغازه او مى گذشتم. مرا صدا زد و گفت:2.

ص: 319


1- نقباء البشر، تهرانى، ج 3، 1242.

مى دانى حسابت چقدر شده است؟ شما شصت ليره بدهكار هستيد؟

گفتم: چيزى نيست، دو روز ديگر به شما مى دهم. پس وقتى از او گذشتم، با خود گفتم: آقا شيخ! اين چه وعده اى بود دادى؟ تو تا پس فردا شصت ليره از كجا مى آورى؟ با حالى پريشان و خاطرى افسرده به منزل رفتم و خوابيدم. در عالم رؤيا ديدم در نجف اشرف هستم. يك نفر آمد و گفت: بيا اميرمؤمنان عليه السلام تو را خواسته است. فورا برخاستم و به حرم مطهر مشرف شدم و ديدم حضرت نشسته است. سلام كردم و در مقابل حضرت نشستم. پس حضرت دست زير پاى مبارك بردند، كيسه اى بيرون آوردند و جلوى من گذاشتند و فرمودند: اين شصت ليره را به قرضت بده. و باز كيسه ديگرى پيش من انداختند و فرمودند: اين شصت ليره هم براى مخارجت.

پس از خوشحالى روى كيسه ها افتادم و آنها را برداشتم چون از خواب بيدار شدم، ديدم درب منزلم را مى زنند. آمدم در را باز كردم و نوكر مرحوم ميرزاى شيرازى را مشاهده كردم. گفت: آقا ديشب شما را خواستند، ولى من عذر آوردم. حالا تأكيد كردند: برو آقا شيخ عبدالنبى را بياور. پس من با وحشت زياد آمدم خدمت ميرزا و با خود گفتم: لابد يكى از بستگان نزديكم فوت كرده است و به ميرزا نوشته اند كه به من اطلاع دهند. هنگامى كه وارد شدم، ديدم به همان هيئتى كه حضرت اميرمؤمنان عليه السلام را در عالم رؤيا مشاهده كردم، ميرزا هم همان گونه نشسته است. سلام كردم و نشستم. پس ميرزا دست زير تشك خود برد و كيسه اش پيش من انداخت و گفت اين شصت ليره را برو به قرضت بده. و دو مرتبه دست زير پاى خود برد و كيسه ديگرى اندخت و گفت: اين شصت ليره هم براى مخارجت.

پس به همان كيفيت كه در خواب روى كيسه هاى ليره افتادم، اينجا هم روى ليره ها افتاده و برداشتم.

پس يك كيسه را نزد طلبكارم گذاشتم و گفتم: اين شصت ليره حسابت، و اين

ص: 320

شصت لير هم على الحساب براى مخارجم پيش تو باشد.(1)

استادان

از آنچه گفته شد، برمى آيد كه مرحوم آيت اللّه حاج شيخ عبدالنبى نورى در مدت حدود 20 سال تحصيل خويش در تهران و نجف و سامرا از محضر پرفيض استادان ذيل بهره برده است:

(1) ميرزا ابوالقاسم كلانترى نورى تهرانى (1236 - 1292ه.ق) صاحب مطارح الانظار از بزرگان تلامذه شيخ انصارى.

(2) حكيم ميرزا سيد ابوالحسن طباطبايى جلوه (1238 - 1314ه.ق) صاحب حاشيه بر اسفار و ديوان اشعار .

(3) آقا محمدرضا صهباى قمشه اى(د.1306 ه.ق)، صاحب الخلافة الكبرى و حاشيه بر اسفار و شرح فصوص.

(4) آقاعلى مدرس زنوزى (1234 - 1307ه.ق)، صاحب بدايع الحكم و اثبات معاد جسمانى .

(5) حاج ميرزا حبيب اللّه رشتى (1234 - 1313ه.ق)، صاحب الالتقاط في الفقه و بدايع الاصول .

(6) حاج ميرزا محمدحسين شيرازى(1234 - 1313ه.ق)، صاحب فتواى تحريم تنباكو.

(7) شيخ زين العابدين مازندرانى نيز استاد روايت وى، نيز به شمار مى رود.

بازگشت به تهران

آيت اللّه شيخ عبدالنبى نورى، در سال 1306ه.ق - در زمان حيات ميرزاى شيرازى و با .

ص: 321


1- اختران فروزان، 107 - 108 .

تأييد او - به تهران بازگشت و در محلّه «عودلاجان» ساكن شد و در مسجد پيره زن به اقامه جماعت، تدريس، وعظ و ارشاد همت گماشت و پس از مدتى به درخواست مردم محله «سرچشمه» به آنجا رفت و مؤمنان مسجدى در اواسط خيابان سيروس نزديك سرچشمه برايش بنياد نهادند؛ كه هم اكنون نيز به نام ايشان معروف است.(1) آن مسجد محل تدريس، نماز و وعظ او به شمار مى رفت.(2) وى در تهران، پس از وفات آيات عظام: ميرزا محمدحسن آشتيانى و شيخ فضل اللّه نورى، عالى ترين مقام علمى پايتخت را احراز كرد و خانه و مسجدش محل رفع دعاوى، قضاوت، فتوا، درس، بحث، وعظ، ارشاد و نماز جماعت بود.(3) و گروه بسيارى، از درسهاى: فقه، اصول و فلسفه اش در صبح و گروه ديگرى از مردم از بياناتش در شامگاه بهره مى بردند. آيت اللّه حسن حسن زاده آملى در اين باره اين چنين بيان مى كند:

... استادم آيت اللّه حاج شيخ محمدتقى آملى مى فرمود: تهران زمان ما، بلد علم بود و علماى بزرگ و نامدارى در معقول و منقول بودند. و مع ذلك، جناب حاج شيخ عبدالنبى نورى در معقول و منقول اعلم من في البلد بود. و نيز استادم آيت اللّه حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى مى فرمود: آقا! با اينكه در تهران زمان ما علماى بزرگ در علوم عقلى و نقلى بودند، جناب حاج شيخ عبدالنبى نورى در معقول و منقول اعلم من في البلد بوده است. جناب حاج شيخ در اواخر عمرش بر اثر ضعف چشم قادر بر مطالعه كتاب نبود، مرحوم استاد ميرزا طاهر تنكابنى آنچنانى كه خود استاد اعظم بلد آن روز بود، احتراما به مجلس درس حاج شيخ حاضر مى شد و هر روز كتاب اسفار را به مقدار يك درس قرائت مى كرد و معظم له گوش مى داد كه همين خواندن و گوش دادن به منزلت مطالعه كردن حاج شيخ عبدالنبى بود. سپس، وى شروع مى فرمود براى شاگردان محضر كه از آن جمله من خودم بودم، مقصود و مراد صدرالمتألهين را تقرير كردن، آنچنان كه مرحوم ميرزا طاهر تنكابنى يك پارچه اذن واعيه فانى در تقرير مطالب اسفار از زبان .

ص: 322


1- گنجينه دانشمندان، رازى، ج 4، ص 588 .
2- نقباء البشر، تهرانى، ج 3، 1242 .
3- نقباء البشر، تهرانى، ج 3، 1243 .

مبارك حاج شيخ عبدالنبى مى شد...(1)

شيخ آقا بزرگ تهرانى هم بدين نكته اشاره دارد و مى نويسد:

وى، نابغه فقه و اصول، و جامع معقول و منقول(2) و حاوى تمام علوم و از متبحران و جامعان علوم و فنون و بالجمله دانشمندى بزرگ و عالمى سترگ بود.(3)

بنا به نقل آيت اللّه شعرانى، وى حتّى از علم كيميا نيز في الجمله، آگاهى كسب كرده بود كه به سفارش مرحوم حكيم حاج ملاهادى سبزوارى آن را ترك كرده و دنبالش نرفته بود.(4)

شاگردان

برخى از كسانى كه در محضر پر فيض او به كسب دانش فقه، اصول، فلسفه و كلام پرداختند، عبارت اند از: آيات عظام و حجج اسلام:

(1) حاج سيد حسن صدر(1272 - 1354ه.ق) صاحب تأسيس الشيعه و نهاية الدراية - شاگرد نجف ايشان - .

(2) حاج سيد ابوالحسن رفيعى قزوينى (1315 - 1396ه.ق)، صاحب مجموعه رسائل و مقالات فلسفى و توضيح المسائل.

(3) حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى(1320 - 1393ه.ق)، صاحب نثر طوبى، راه سعادت و شرح تجريد.

(4) حاج شيخ محمدتقى آملى (1304 - 1391ه.ق)، صاحب مصباح الهدى في شرح العروة الوثقى.

(5) حاج شيخ عبداللّه چهلستونى تهرانى(1305 - 1391 ه.ق)، صاحب سنن النبى و مبدأ و معاد. .

ص: 323


1- در آسمان معرفت، حسن زاده آملى، ص 196 .
2- الذريعة، تهرانى، ج 6، ص 203 .
3- نقباء البشر، تهرانى، ج 3، ص 1242 .
4- مقدمه اسرار الحكم، شعرانى، ميرزا ابوالحسن؛ در آسمان معرفت، حسن حسن زاده آملى، معرفت، 385 .

(6) ميرزا مهدى آشتيانى(1306 - 1372ه.ق)، صاحب حاشيه بر منظومه، شفا، اسفار، كفايه، رسائل و مكاسب.

(7) سيد شهاب الدين نجفى مرعشى(1315 - 1398ه.ق)، صاحب ملحقات احقاق الحق و مشجرات آل الرسول.

(8) آخوند ملاعلى معصومى همدانى (1313 - 1398ه.ق)، صاحب قاعده لاضرر و اجتهاد و تقليد و اسرار الصلاة.

(9) ميرزا محمد ثابتى همدانى (1315 - 1365ه.ق).

(10) شيخ جمال الدين محمد شريف كرمانى (1292 - 1352ه.ق)، صاحب اسس الاصول.

(11) سيد محمد مشكاة بيرجندى (1319 - 1400ه.ق)، صاحب ترجمه غنية النزوع.

(12) سيد محمد كاظم عصار تهرانى(1305 - 1394ه.ق)، صاحب علم الحديث و تفسير فاتحة الكتاب و حاشيه عروة الوثقى .

(13) سيد محمدباقر علوى مسجد حوضى تهرانى(1305 - 1386ه.ق).

(14) شيخ محمود ياسرى تهرانى(1306 - ؟).

(15) سيد محمدصادق حسينى لاله زارى تهرانى(1300 - 1370ه.ق).

(16) سيد صدرالدين موسوى جزايرى(1313 - ؟) .

(17) سيدعلى اصغر موسوى جزايرى(1314 - ؟) .

(18) سيدمحسن صدرالاشراف محلاتى.

(19) شيخ بهاءالدين نورى(1303 - 1405ه.ق)، فرزند وى.

ناگفته نماند كه بسيارى از عالمان تهران، شاگردان وى بوده اند، امّا از آنجا كه به اين شاگردى در كتابهاى تراجم، تصريح نشده است، به همين شماره بسنده شد.

آثار

معرّف هر كس، آثار و آيات وجودى اوست. و هر اثر، نشانگر دارايى مؤثر خود است. اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايند:

ص: 324

عقول الفضلاء في اطراف اقلامها؛

عقلهاى دانشمندان در اطراف نوشتارشان دور مى زند.(1)

مرحوم آيت اللّه شيخ عبدالنبى نورى نيز به غير از تدريس، اقامه جماعت، وعظ، ارشاد، افتاء، رفع دعاوى و حل خصومات - كه تمام وقت او را از بام تا شام اشغال مى كرد - آثارى نگاشتند كه عبارت اند از:

(1) شرح قواعد الأحكام علامه مجلسى، در چند مجلد.(2)

(2) رساله در تحريم مشروطيت.(3)

(3) حاشيه بر فرائد الاصول.(4)

(4) حاشيه بر اسفار.(5)

(5) حاشيه بر مطول.(6)

مجاهدات سياسى

آيت اللّه شيخ عبدالنبى نورى همگام با استادش، آيت اللّه شيخ فضل اللّه نورى، در جنبش مشروطيت نقش بسزايى داشت. امّا هنگامى كه انحراف ان و سرانش را از اصول دين و مذهب مشاهده كرد، همراه و همگام با شيخ فضل اللّه، از مدافعان مشروطه مشروعه شد و چون سدّى محكم و استوار در مقابل لااباليگرى و بى قيدى گروهى از نمايندگان مجلس شورا ايستاد و اخراج آنان را - كه مخالف تطبيق قوانين مشروطيت با بنياد شريعت بودند - از مجلس شوراى ملى خواست. وى همراه با آيات عظام: شيخ فضل اللّه نورى، حاج ميرزا حسن مجتهد تبريزى، حاجى خمامى رشتى، ملا محمدآملى و ملا محمد رستم آبادى، به مخالفت با مجلس و مشروطه برخاست و از هيچ گزندى نهراسيد.(7) پس از مدتى، آنان به تحصن در مدرسه صدر نشستند و .

ص: 325


1- غررالحكم و دررالكلم، انصارى، ج 2، ص 502 .
2- الاجازة الكبيرة، مرعشى نجفى، ص 94 .
3- همان.
4- الذريعة، تهرانى، ج 6، ص 158 .
5- الاجازة الكبيرة، مرعشى نجفى، 94 .
6- الذريعة، تهرانى، ج 6، ص 203 .
7- شيخ فضل اللّه نورى و مشروطيت(رويارويى دو انديشه)، انصارى، 271 .

زمانى (جمادى الاول 1324ه.ق) كه مشروط طلبان به قصد قتل شيخ فضل اللّه و يارانش به مدرسه هجوم آوردند، آنان به حضرت عبدالعظيم مهاجرت كردند و آشكارا به مخالفت برخاستند. اين عده: شيخ فضل اللّه، سيد احمد طباطبايى، ملا محمد آملى، آخوند رستم آبادى، شيخ عبدالنبى نورى، شيخ على اكبر مجتهد، سيد جمال الدين افجه اى، ميرزا حسن مجتهد تبريزى، آقا نوراللّه مجتهد عراقى، سيدعلى قطب نخجوانى، شيخ على اكبر طالقانى، سيداحمد بهبهانى، شيخ محمد بروجرودى و شيخ محمدعلى پيشنماز، براى تطبيق قانون اساسى با اصول شريعت، شروع به صدور اعلاميه و تلگراف به علماى شهرها نمودند و خطر مشروطه لائيك و به دور از مبانى دينى را در ضمن سخنرانيها و بيانيه ها، اعلام كردند.(1) و بالاخره پس از مرگ مظفرالدين شاه و روى كارآمدن محمدعلى شاه(24 ذيقعده 1324ه.ق) كه مخالفت علما با مشروطه اوج گرفت و در نامه اى در شوال 1324ه.ق، در مخالفت با مجلس چنين نوشتند:

مجلس شوراى عمومى منافى با قواعد اسلام است و ما مسلمانان ابدا راضى نمى شويم كه وهنى به اسلام و دين ما برسد و در مقابل احكام اسلاميه، شاه و رعيت يكسان است و بر همه لازم است حفظ دين و آيين شريعت حضرت سيدالمرسلين...»

اين نامه را علاوه بر شيخ فضل اللّه نورى و شيخ عبدالنبى نورى، كسانى مانند: ظهيرالاسلام سيد ابوالقاسم امام جمعه تهران، سيد احمد طباطبايى، ملا محمد آملى، آخوند رستم آبادى، شيخ جعفر سلطان العلماء، شيخ حسين چاله ميدانى، سيدحسين رضوى قمى، شيخ ابراهيم نورى و حدود 300 نفر ديگر امضا كرده بودند.(2) هرچند كه فتح تهران (26 جمادى الثانى 1327ه.ق)، آغاز دوران محنت، ابتلا و سختى شيخ فضل اللّه نورى و شيخ عبدالنبى نورى بود تا بدانجا كه به گفته آيت اللّه ميرزا ابوالحسن .

ص: 326


1- شيخ فضل اللّه نورى و مشروطيت، انصارى، ص 277.
2- همان، ص 321 - 322 .

شعرانى:

تبليغات سوء كار را به جايى كشيد كه مردم علاوه بر اينكه درب مسجد شيخ عبدالنبى را - در سرچشمه - به روى او بستند، خانه او را هم - كه در مقابل مسجدش بود - در حالى كه خود آن جناب و عائله اش در خانه بودند، سنگسار كردند.(1)

امّا آيت اللّه شيخ عبدالنبى نورى دست از هدفش و مرام مقدسش برنداشت و بر همه سختيها صبر كرد. و در زمانى كه هر كس از ترس جانش در سفارتخانه اى خزيده يا بيرق دولت كفر را بر سر در خانه اش نصب كرده بود، فقط شيخ فضل اللّه نورى بود كه بر سر دار رفت و ملا محمد آملى بود كه به «كرات» نور - مازندران - تبعيد شد و شيخ عبدالنبى نورى بود كه مردان و يك تنه در تهران ماند و سيل سنگها و دشنامها را به جان خريد و لب نگزيد، تا زمانى كه حقايق روشن شد و پرده ها پس رفت و نيّات واقعى مشروط طلبان نمايان شد. به گفته آيت اللّه شعرانى:

پس از شهادت حاج شيخ فضل اللّه و وقايع ناگوارى كه در تهران و ساير بلاد روى داد، از قتل و هتك و حبس و نهب و تبعيد و غيرها كه مردم فهميدند از ايادى اجانب چه زخمى خورده اند، كثرت جمعيت نمازگزار با حاج شيخ عبدالنبى در مسجد نامبرده ديدنى بود.(2)

بازماندگان

امير مؤمنان على عليه السلام مى فرمايد:

الولد الصالح اجمل الذكرين؛

فرزند صالح، بهترين يادآور انسان است.(3)

يادگار ارزنده حاج شيخ عبدالنبى نورى، فرزند ارجمندش آيت اللّه حاج شيخ بهاءالدين نورى (متولد 1302) بود. وى از شاگردان خوب آخوند خراسانى و جانشين پدر بود و در مسجدش اقامه جماعت مى نمود و سالها به تدريس فقه و5.

ص: 327


1- در آسمان معرفت، حسن زاده آملى، ص 197 .
2- در آسمان معرفت، حسن زاده آملى، ص 197 .
3- غررالحكم و دررالكلم، انصارى، ج 1، ص 65.

اصول، اصلاح امور مردم و قضاى حوايج آنان اشتغال داشت و از مشاهير و محترمين علماى مركز به شمار مى رفت. وى داماد مرحوم آيت اللّه حاج مير سيد محمد بهبهانى، فرزند آيت اللّه شهيد سيد عبداللّه بهبهانى، و از نظر اطلاعات علمى و حفظ اخبار و روايات بالنسبة مورد توجه بود. وى در ربيع الثانى 1405ق در يكصد و سه سالگى از دنيا رفت و در قم در صحن حرم حضرت على بن جعفر، مدفون شد.(1)

وفات

سرانجام آن عالم بزرگ، پس از عمرى مجاهدت و كوشش در راه اعلاى كلمه دين، در تاريخ 20 محرم الحرام 64 بدرود حيات گفت و پيكر پاكش از نياوران شميران بر روى دستان بيش از 20 هزار نفر از مردم تهران تشييع و در حرم مطهر حضرت عبدالعظيم حسنى كنار قبر آيت اللّه حاج ملاعلى كنى به خاك سپرده شد.(2)

آيت اللّه صافى گلپايگانى درباره ايشان مى گويد:

شنيدم كه در مجلس فاتحه و بزرگداشت محمدحسن ميرزا شركت كرده بود و به احترام حاج تمام مدت حضورش در مجلس ايستاده بود و هرچه سعى به نشستن مى كردند، نپذيرفت.

82.على اكبر برهان

(1324 - 1378 ق)

فقيه ، و مجتهد و شاعر . در تهران به دنيا آمد . پس از اتمام تحصيلات مقدماتى نزد آقا

ص: 328


1- گنجينه دانشمندان، رازى، ج 4، ص 588؛ الاجازة الكبيرة، مرعشى نجفى، ص 94؛ خاطرات و مبارزات، فلسفى، ص 119 .
2- گنجينه دانشمندان، رازى، ج 4، ص 588؛ اختران، همو، ص 108 .

سيد محمّد قصير و آقا شيخ على رشتى و حاج سيد محمّد استرآبادى ، به نجف اشرف رفت و مدت سه سال در محضر آقا ميرزا محمّد عراقى و حاج شيخ مرتضى طالقانى به تحصيل پرداخت .

وى پس از بازگشت به تهران ، به قم رفت و به تحصيل «كفايه» و «مكاسب» خدمت آقا شيخ محمّد على حايرى و آيت اللّه خوانسارى مشغول شد ، تا اينكه مجددا براى ادامه تحصيلات به نجف رفت و از حوزه درس آيت اللّه اصفهانى و آيت اللّه خويى بهره مند شد ، و با اخذ وكالت مطلقه از حاج سيد ابوالحسن اصفهانى به تهران بازگشت .

وى داراى اجازه اجتهاد و روايت بود و در مسجد لرزاده در جنوب تهران به اقامه نماز جماعت اشتغال داشت .

مسجد و مدرسه لرزاده در تهران و دبستان و دبيرستان پسرانه و دختران برهان و مدرسه علميه برهانيه شهر رى ، جنب مسجد جامع ، از مآثار برهان و حساب مى آيند . از آثار علمى وى:

حديث الايام ، در ادعيه ،

ربيع الآثار ،

تفسير سوره يوسف ، موسوم به احسن المجالس ،

تعليقه اى بر مكاسب ،

رساله اى در عدالت ،

بشائر النبوية ،

پريشان نامه ، در شعر .

منابع

زندگينامه رجال و مشاهير (2/61) ، مؤلفين كتب چاپى (4/493 - 494) .

ص: 329

83.سيد على اكبر تفرشى

مهدى سليمانى آشتيانى

زمانى كه در جمادى الثانى (1281 ق) خاتم الفقها علامه شيخ مرتضى انصارى در جوار بارگاه و آستان ملك پاسبان مولى الكونين امام اميرالمؤمنين - عليه افضل صلوات المصلين - وفات كرد و خورشيد فروزان علم به تاريكى گراييد ، صدها نفر از فرهيختگانِ دانش آموخته محضر انورش به سانِ يادگاران معنوى آن سترگ مرد عرصه فقاهت ، در سرتاسر بلاد اسلامى كرسى تدريس و تبليغ و حراست از حريم تشيع را به عهده گرفتند .

با درگذشت شيخ ، جمع زيادى از شاگردان عراق را ترك كردند و به شهر و ديار خود بازگشتند . از زمره اين تربيت يافتگان مرحوم آيت اللّه سيد على اكبر فَمى تفرشى مشهور به مجتهد تهرانى است . ايشان فرزند ميرزا سيد مرتضى فمى تفرشى است . و نسب شريف ايشان با سى و شش واسطه منتهى مى شود به حضرت امام محمّد بن على الباقر عليهماالسلام .(1)

اولئك آبائى فجئنى بمثلهم *** اذا جمعتنا يا جرير المجامع

موطن ايشان فَم بر وزن نَم از قراء تفرش است . منطقه فم به اضافه طَرخوران كه امروزه به هم متصل شده اند شهر تفرش كنونى را تشكيل داده اند .

از زمان تولّد و تحصيلات مقدماتى آقا سيد على اكبر تفرشى اطلاعى در دست نيست و همه كسانى كه زندگى او را نوشته اند از شاگرديش نزد شيخ اعظم انصارى

ص: 330


1- شرح و معرفى شجره نامه سيد على اكبر تفرشى ، ضميمه رساله لقاء اللّه ، ص 241 .

شروع نموده اند . به هر صورت تفرشى بعد از وفات استاد به ايران بازگشت . بستگانش در تهران كه از اعيان و درباريان بودند او را در پايتخت نگه داشتند و از مراجعتش به زادگاه منع كردند . مخفى نيست كه در دوران قاجاريه جمع زيادى از مردمانِ اهل علم و ادبِ مناطق تفرش ، آشتيان و فراهان يا به تعبيرى عراق عجم در مشاغل مختلف دولتى و ديوانى حضور داشتند و پايگاه مهمّى را در تهران به خود اختصاص داده بودند . آيت اللّه سيد على اكبر تفرشى در تهران مشغول تدريس و تبليغ شد و محفل علمى تشكيل داد و به مراجعات و مرافعات مردم نيز رسيدگى مى كرد . علامه آقا بزرگ تهرانى از ايشان چنين ياد كرده است: «من الفضلاء الاتقياء و اهل الكمال و المعرفة والورع ، المقيم بطهران و المرجع لامور الشرعية بها ...» .(1) محل تدريس ايشان مدرسه كاظميه بود . اين مدرسه را ميرزا كاظم مستوفى كه از درباريان ناصرى بود بنا كرد .(2)

اعتماد السلطنه نوشته است:

از اجلاء تلاميذ شيخ الطائفه استاد الكل حجة الحق مرتضى الانصارى است و چون آن بزرگوار درگذشت و بازار علم كساد شد و آن مصر مكرمت خراب و آن نيل افادت سراب گرديد ، اين عالم عامل و فقيه فاضل نيز به ايران بازگشت . منسوبانش كه از اعيانِ دولت بودند ، وى را در تهران نگاه داشتند و اينك در كمال اقتدار مشغول تدريس و ترويج و افاضت و امامت و حكومت است . ساحت محكمه آن بزرگوار تاكنون به هيچ توهم مشوب نشده و دامن اصحاب و اتباعش هرگز به تهمتى نيالوده . بارى؛ وى به علو مقامِ اجتهاد و تبحّر تام در فقاهت و اصول ، متفق عليه جميع فحول است و از حيث تقوى و ورع و بى تكلّفى و درويشى منشى نيز در اعلى درجه تسليم و قبول ... .(3)

ايشان علاوه بر تدريس و تبليغ در صحنه هاى اجتماعى و سياسى نيز حاضر بود . در قيام و نهضت شكوهمند تنباكو همگام با ديگر علما و بزرگان تهران در برابر نفوذ و .

ص: 331


1- نقباء البشر ، ج اول ، ص 1585 .
2- المآثر والآثار ، ص 87 .
3- المآثر والآثار ، ص 207 .

استيلاى بيگانگان ايستاد .

در جمادى الاول (1309 ق) زمانى كه به دستور ناصر الدين شاه قاجار جلسه اى براى حل و فصل قضيه تحريم تنباكو با حضور علماى تهران و نمايندگانِ دربار در منزل كامران ميرزا نايب السلطنه تشكيل شد ، ايشان از حاضرين جلسه بود .(1) او در انتهاى مجلس با عتاب و خطاب به على اصغر خان اتابك اعظم (صدراعظم ناصر الدين شاه) گفت:

شما وزرا پول از خارجيها مى گيريد و مملكت را به آنها مى فروشيد .

ميرزا ابوالحسن جلوه درباره سيد و سخنان او در اين مجلس گفته بود:

من مدتها بود در حكمت خلقت سيد على اكبر تفرشى متحير بودم و پيش خود فكر مى كردم كه خدا اين سيد .. . را براى چه خلق كرده است . تا قضيه تنباكو پيش آمد و دانستم كه خدا اين سيد را براى يك همچون روزى خلق كرده بود كه حرفهاى حسابى را با لهجه ديوانه وار خود بگويد .(2)

در ادامه جريان تحريم تنباكو و زمانى كه ناصرالدين شاه حكم تبعيد آيت اللّه ميرزا حسن آشتيانى (م 1319ق) رهبر نهضت را صادر كرد و به دنبال آن تهران تعطيل شد و مردم در حمايت از آشتيانى به ميدان آمدند ، سيد على اكبر تفرشى از اوّلين كسانى بود كه جلسه درس را تعطيل كرد و خود را به سنگلج و منزل آيت اللّه آشتيانى رساند و آمادگى خود را براى حركت با ساير علما در حمايت از آشتيانى اعلام نمود .(3)

درگذشت

آن عالم عامل و دانشمند متظلع و پرهيزكار پس از عمرى سراسر مشحون از خدمات و حسنات روز چهارشنبه 24 ذيحجه سال 1322 در تهران وفات يافت . تاريخ مذكور برابر لوحه سنگ قبر ، ماده تاريخ موجود و اطلاعات نواده آن مرحوم است(4) و لذا آنچه .

ص: 332


1- تاريخ دخانيه ، شيخ حسن اصفهانى كربلائى ، به كوشش: رسول جعفريان ، ص 133 .
2- سيرى كوتاه در تاريخ تفرش و آشتيان ، ص 242؛ شرح زندگانى من ، عبداللّه مستوفى ، ص 522 .
3- خاطرات من ، اعظام قدسى ، چاپ حيدرى ، تهران ، 1342ش ، ص 41 .
4- شرح و توضيح شجره نامه سيد على اكبر تفرشى ، ضميمه رساله لقاء اللّه ، ص 231 و 235 .

ديگران در مورد سال وفات او ذكر كرده اند صحيح نمى باشد .

جنازه ايشان را در شهر رى ، جوار بارگاه حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام در مقبره و آرامگاهى واقع در كوچه زنگنه به خاك سپردند . حاج سيد محمّد بن زين العابدين امام جمعه وقت تفرش در قصيده اى كه براى بازماندگان سيد على اكبر در تهران فرستاده است ، آن عالم جليل را ستوده و در فقدانش مرثيه گفته است و در پايان ماده تاريخ وفات را ذكر نموده است .(1)

سيد مرتضى تفرشى (م 1335ق)(2) و سيد محمّد تفرشى(3) دو فرزند صاحب ترجمه هستند كه بعد از پدر به انجام وظيفه امامت جماعت و افاضت مشغول شدند .

منابع

(1) اختران فروزان رى و تهران ، محمّد شريف رازى ، مكتبة الزهراء3 ، قم ، بى تا .

(2) رساله لقاء اللّه ، ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى ، به كوشش: آيت اللّه ميرزا خليل كمره اى ، كه در ضمن آن است: شرح و توضيح شجره نامه خاندان سيد على اكبر تفرشى ، به قلم: محمّد حسن كمره اى ، ناشر: حاج افقهى (نواده آيت اللّه سيد على اكبر تفرشى) .

(3) زندگانى و شخصيت شيخ انصارى ، مرتضى الانصارى ، تهران ، 1380ق .

(4) سيرى كوتاه در تاريخ تفرش و آشتيان ، مرتضى سيفى فمى تفرشى ، امير كبير ، تهران ، 1361ش .

(5) نقباء البشر فى القرن الرابع عشر ، آقا بزرگ تهرانى ، دار المرتضى للنشر ، مشهد ، 1404ق . .

ص: 333


1- همان ، ص 233 - 235 .
2- همان ، ص 220 .
3- نقباء البشر ، ج 1 ، ص 1585 .

84.على اكبر دهخدا

دكتر محمّد معين

(1) ترجمه احوال(1)

على اكبر دهخدا در حدود سال (1297 ه ق) . در تهران متولد شد . پدر دهخدا خانباباخان كه از ملاكان متوسط قزوين بود ، پيش از ولادت وى از قزوين به تهران آمد و در اين شهر اقامت گزيد . هنگامى كه على اكبر دهخدا ده ساله بود پدر وى وفات كرد ، و دهخدا با توجه مادر خود به تحصيل ادامه داد .

در آن زمان يكى از فضلاى عصر به نام شيخ غلامحسين بروجردى براى تعليم و تربيت دهخدا تعيين شد . وى حجره اى در مدرسه حاج شيخ هادى (در خيابان حاج شيخ هادى) داشت ، و مردى مجرد و به تدريس زبان عربى و علوم دينى مشغول بود . استاد دهخدا غالبا اظهار مى كردند كه هر چه دارند ، بر اثر تعليم آن بزرگ مرد بوده است . بعدها كه مدرسه سياسى در تهران افتتاح شد ، دهخدا در آن مدرسه مشغول تحصيل گرديد .(2) معلم ادبيات فارسى آن مدرسه محمّد حسين فروغى مؤسس روزنامه

ص: 334


1- اصل اين مقاله در مقدمه مجموعه اشعار دهخدا به اهتمام دكتر محمّد معين به چاپ رسيده است و اينك با تجديد نظر در اينجا درج مى شود .
2- طبق ترجمه احوالى كه به خط مرحوم دهخدا نزد آقاى حسن رهاورد است ، سه ماه آخر دوره مدرسه سياسى را در آن مدرسه تحصيل كردند .

تربيت و پدر ذكاء الملك فروغى بود ، و آن مرحوم گاه تدريس ادبيات كلاس را به عهده دهخدا مى گذاشت . چون منزل دهخدا در جوار منزل مرحوم آيت اللّه حاج شيخ هادى نجم آبادى بود ، وى از اين حسن جوار استفاده كامل مى برد و با وجود صغر سن مانند اشخاص سالخورده از محضر آن بزرگوار بهره مند مى گشت . در همين ايام به تحصيل زبان فرانسه پرداخت . بعدا هنگامى كه معاون الدوله غفارى به سفارت ايران در اروپا و بيشتر در وين پايتخت اتريش اقامت داشت ، و در آنجا زبان فرانسه و معلومات جديد را تكميل كرد .

مراجعت دهخدا به ايران مقارن با آغاز مشروطيت بود ، و از آن موقع با همكارى مرحوم جهانگير خان و مرحوم قاسم خان روزنامه صور اسرافيل را منتشر كرد(1) و آن از جرايد معروف و مهم صدر مشروطيت بود . جذاب ترين قسمت آن روزنامه ستون فكاهى بود كه به عنوان «چرند و پرند» به قلم استاد و با امضاى «دخو» نوشته مى شد ، و سبك نگارش آن در ادبيات فارسى بى سابقه بود و مكتب جديدى را در عالم روزنامه نگارى ايران و نثر معاصر پديد آورد . وى مطالب انتقادى و سياسى را با روش فكاهى در طى آن مقالات منتشر مى كرد .

پس از تعطيل مجلس شوراى ملى در دوره محمّد على شاه ، دهخدا را با جمعى از آزاديخواهان به اروپا تبعيد كردند .

وى در پاريس با علامه محمّد قزوينى معاشر بود ، سپس به سويس رفت و در «ايوردن»(2) سويس نيز سه شماره از «صور اسرافيل» منتشر كرد .(3) آنگاه به استانبول رفته با مساعدت جمعى از ايرانيان كه در تركيه بودند روزنامه اى به نام «سروش» به زبان فارسى انتشار داد كه در حدود پانزده شماره منتشر شد . پس از اينكه مجاهدين تهران را فتح كردند و .

ص: 335


1- شماره اول صور اسرافيل به تاريخ پنجشنبه 17 ربيع الآخر 1325 ه ق و شماره 32 در 22 جمادى الاولى 1326 ه ق منتشر شده است .
2- .Iverdon
3- شماره سوم در 15 صفر 1327 ه ق مطابق 8 مارس 1909 م منتشر شده .

محمّد على شاه خلع گرديد ، دهخدا از تهران و كرمان به نمايندگى مجلس شوراى ملى انتخاب شد ، و با استدعاى احرار و سران مشروطيت از عثمانى به ايران باز آمده به مجلس شورى رفت .

در دوران جنگ بين المللى اول ، دهخدا در يك از قراى چهارمحال بختيارى منزوى بود و پس از جنگ به تهران باز گشته از كارهاى سياسى كناره گرفت ، و به خدمات علمى و ادبى و فرهنگى مشغول شد ، و مدتى رياست دفتر (كابينه) وزارت معارف ، رياست تفتيش وزارت عدليه ، رياست مدرسه علوم سياسى و سپس رياست مدرسه عالى حقوق و علوم سياسى تهران به او محول گرديد ، و از آن زمان تا پايان حيات بيشتر به مطاله و تحقيق و تحرير مصنفات گرانبهاى خويش مشغول بود .

علامه دهخدا در ساعت شش و سه ربع بعد ازظهر روز دوشنبه هفتم اسفند ماه 1334 شمسى در خانه مسكونى خويش واقع در خيابان ايرانشهر (جلال بايار) به رحمت ايزدى پيوست . جنازه آن مرحوم در بامداد روز چهارشنبه به شهر رى مشايعت و در ابن بابويه در مقبره خانوادگى مدفون گرديد .(1)

(2) آثار دهخدا

(1) امثال و حكم؛ دهخدا خود نقل مى كرد كه در كودكى شبى بالاى بام خوابيده بود و درباره يكى از مثل هاى متداول در زبان فارسى مى انديشيد ، از اسم «مثل» آگاه نبود ، همين قدر درك مى كرد كه آن جمله از نوع كلمات و لغات معمول نيست . قلم برداشت و چند تا از آن نوع ياداشت كرد . اين نخستين قدمى بود كه در راه تدوين امثال و لغات پارسى برداشت . وى ساليان دراز به تدوين لغت نامه كبير خود پرداخت و امثال را هم مانند لاروس بزرگ (6 و 8 جلدى) داخل لغات كرده بود . مرحوم اعتماد.

ص: 336


1- براى اطلاع بيشتر بر شرح احوال كامل دهخدا رجوع شود به مقدمه ديوان دهخدا و مقدمه گزيده امثال و حكم دهخدا و مقدمه مقالات دهخدا هر سه به كوشش دكتر دبير سياقى و تكمله همين مقدمه .

الدوله قراگزلو وزير معارف وقت بدان سبب كه طبع لغت نامه با وسايل آن عهد ميسر نبود ، از ايشان درخواست كرد امثال و حكم را از يادداشت ها مجزا كند و جداگانه منتشر سازد . استاد نيز موافقت كرد و از ميان يادداشت هاى خود آنچه مثل ، حكمت ، اصطلاح و حتى اخبار و احاديث بود ، بيرون كشيد و مجموع را به نام امثال و حكم در چهار مجلد به سال هاى (1308 - 1311) در تهران به همّت مرحوم قراگزلو به طبع رسانيد ، و در پايان كتاب فهرست اعلامى بر آن افزود .

گروهى خرده گرفتند كه عنوان كتاب «امثال و حكم» است ولى در طى آن ، اصطلاحات و كنايات و اخبار و احاديثى كه مثل نيستند ، فراوان آمده . دهخدا به نگارنده اظهار داشت: من خود متوجه اين نكته بودم ، ولى از انتخاب عنوانى مطول نظير «امثال و حكم و مصطلحات و كنايات و اخبار و احاديث ...» خوددارى و به عنوان ساده امثال و حكم اكتفا كردم . راه ديگر هم حذف اصطلاحات و كنايات و غيره بود ، كه اگر استاد بدين كار دست مى يازيد ، خوانندگان كتاب خود را از فوايد بسيار محروم مى كرد .

نكته ديگر در باب اين كتاب ، نداشتن مقدمه آن است . اصولاً استاد علامه در باب مقدمه كتاب هاى خود احتياطى عجيب مقرون به وسواس داشت . در پاسخ سؤال نگارنده ، راجع به علت عدم تحرير مقدمه براى امثال و حكم اظهار داشت:

در زبان فرانسوى هفده لغت پيدا كردم كه در فرهنگ هاى عربى و فارسى همه آنها را «مثل» ترجمه كرده اند و در فرهنگ هاى بزرگ فرانسوى ، تعريف هايى كه براى آنها نوشته اند ، مقنع نيست و نمى توان با آن تعريفات آنها را از يكديگر تميز داد . ناگزير توسط يكى از استادان فرانسوى دانشكده حقوق نامه اى به فرهنگستان فرانسه نوشتم و اختلاف دقيق مفهوم آن هفده لغت را خواستار شدم . پاسخى كه رسيد ، تكرار مطالبى بود كه در لغت هاى فرانسوى آمده بود ، و به هيچ وجه مرا

ص: 337

اقناع نكرد . از اين رو از نوشتن مقدمه و تعريف مثل و حكمت و غيره خوددارى كردم . و كتاب را بدون مقدمه منتشر ساختم .(1)

استاد فقيد بهمنيار به نگارنده اظهار داشتند كه خود چند سال به تدوين امثال پارسى مشغول بودند و چون امثال و حكم دهخدا منتشر گرديد از ادامه كار و طبع نوشته هاى خود صرفنظر نمودند ، ولى بعدها يادداشت هاى خود را در تعريف «مثل» و تقسيم آن ، در مجله يغما دوره هاى دوم و سوم چاپ كردند ، و مى توان اين سلسله مقالات را مدخل و مقدمه امثال و حكم دهخدا دانست .

انتشار امثال و حكم دهخدا در (1311) در مجامع ادبى تهران به منزله حادثه اى ادبى تلقى شد ، و در انجمن ادبى ايران كه در منزل مرحوم افسر بر پا مى شد ، مجلسى به افتخار استاد دهخدا بدين مناسبت تشكيل گرديد و استاد فروزانفر شرحى مشبع در باب شخصيت علامه و مزاياى دوره امثال و حكم بيان كردند .

(2) ترجمه عظمت و انحطاط روميان(2): تأليف منتسكيو .(3) استاد اين كتاب را در جوانى ترجمه كرده اند ولى تاكنون به طبع آن اقدام نشده است .

(3) ترجمه روح القوانين

(4): تأليف مونتسكيو . اين كتاب را نيز استاد در جوانى ترجمه كرده اند و هنوز چاپ نشده است .

(4) فرهنگ فرانسه به فارسى: استاد از آغاز جوانى تا اواخر عمر به تأليف فرهنگ فرانسه به فارسى مشغول بودند . مواد اين كتاب فراهم گرديده، و آن شامل لغات علمى ، ادبى ، تاريخى ، جغرافيايى و طبى زبان فرانسه با معادل آنها در زبان هاى فارسى و عربى است . مرحوم دهخدا اين معادل ها را با تتبع دقيق در ساليان متمادى از متون امهات كتب فارسى و عربى استخراج كرده اند . اين كتاب نيز طبع نرسيده است ..

ص: 338


1- يادداشت هايى درباره مقدمه امثال و حكم به طور پراكنده از مرحوم دهخدا باقى مانده است كه پس از تنظيم در آغاز گزيده امثال و حكم دهخدا نقل گريده است . (م . د) .
2- De la Grandear et de la Decadence Des Romains.
3- Montesquieu.
4- L Esprit des Lois.

(5) ابوريحانى بيرونى: شرح حال ابوريحان محمّد بن احمد خوارزمى بيرونى كه مقارن هزاره تولد بيرونى تأليف و به جاى پنج شماره مجله آموزش و پرورش از انتشارات اداره كل نگارش وزارت فرهنگ در مهرماه (1324) منتشر گرديده ، و سپس عين آن در لغت نامه تجديد طبع شده است .

(6) تعليقات بر ديوان ناصر خسرو: ديوان قصايد و مقطعات حكيم ناصر خسرو به ضميمه روشنايى نامه و سعادت نامه به تصحيح مرحوم حاج سيد نصراللّه تقوى و مقدمه آقاى تقى زاده و تعليقات آقاى مينوى در تهران به سال هاى (1304 - 1307 ه ش) به طبع رسيده است . يادداشت هاى علامه دهخدا در تصحيح اشعار و بعضى نكات با مقدمه اى دلكش از صفحه 619 ديوان مزبور به بعد چاپ شده است . بعدها نيز مرحوم اديب پيشاورى در تصحيح برخى اشعار ناصر خسرو نظراتى اظهار كرده اند كه در پايان ديوان خود آن مرحوم كه به اهتمام مرحوم عبدالرسولى در 1312 در تهران طبع شده ، به عنوان «رساله نقد حاضر»(1) به چاپ رسيده است . آقاى مسرور هم در مجله ارمغان سال دوازدهم انتقاداتى بر تصحيحات استاد منتشر كرده اند .

(7) ديوان سيد حسن غزنوى: ديوان سيد حسن غزنوى ملقب به اشرف ، به اهتمام آقاى مدرس رضوى در تهران به سال (1328) به طبع رسيده است . آقاى مدرس پس از اتمام متن ديوان ، آن را به نظر علامه دهخدا و استاد فروزانفر رسانيدند و يادداشت هاى ايشان را در تصحيح اشعار در پايان كتاب جاى دادند . تصحيحات مرحوم دهخدا در صفحات 361 - 376 آن كتاب مندرج است . اينك نمونه تصحيحات:

در صفحه 239 آمده:

ابر رحمت مهتر زان دست چون جيحون *** فرست تشنگان را شربتى گر ممكنست اكنون فرست . .

ص: 339


1- از صفحه 218 به بعد .

مرحوم دهخدا تصحيح كرده اند: ابر رحمت ، مهترا ... استاد فروزانفر هم چنين تصحيح كرده اند .

در صفحه 343 آمده:

خود بهر تو چرخ كهنه و دولت نو *** هر يك بدو دست مى برد تيغ تو رو

مرحوم دهخدا و استاد فروزانفر تصحيح كرده اند: ميزند تيغ .

(8) ديوان حافظ: مرحوم دهخدا يك بار ديوان حافظ چاپ خلخالى (تهران 1306 ه ش) را پس از طبع و انتشار تصحيح نمودند .

نگارنده آنچه را كه استاد در حواشى نسخه ديوان طبع قزوينى يادداشت كرده بودند در مجله دانش سال دوم شماره هشتم به طبع رسانيده ، و اميدوار است روزى نيز تصحيحات ايشان را كه در حواشى نسخه خلخالى نوشته اند ، انتشار دهد .

بى مناسبت نيست كه نمونه اى از تصحيحات و نظرات استاد را در اين باب ايراد كند .

(1) در ديوان حافظ آمده:

حافظ مريد جام مى است(1) اى صبا برو *** وز بنده بندگى برسان شيخ جام را

اديبان در معنى اين بيت به اشكال برخورده اند ، چه شيخ احمد جام معروف به ژنده پيل ، دو قرن پيش از حافظ مى زيسته است . ناگزير تأويلات نابجايى در اين باب كرده اند . در نسخه خطى ديوان حافظ مورخ به سال (812) بنا به نقل آقاى دكتر خانلرى در مجله يغما ، در مصراع دوم «شيخ خام» آمده . مرحوم دهخدا حدس زده اند «جام» در مصراع اول نيز در اصل «خام» بوده است ، اينچنين:

حافظ مريد «خام مى» است ، اى صبا برو وز بنده بندگى برسان شيخ خام را ...

«خام مى» برابر «مى پخته» (= ميفختج [معرّب]) است . به قول نظامى عروضى.

ص: 340


1- نسخه بدل: جام جمست .

«فصحا دانند و بلغا شناسند» كه چه اندازه لطف در اين بيت نهفته است و چه حدت نظر در تصحيح اين بيت نمودار است .(1)

(2) حافظ گويد:

آسمان بار امانت نتوانست كشيد *** قرعه فال به نام من ديوانه زدند

مرحوم دهخدا نوشته اند:

عبارت اين مصراع از مرصادالعباد شيخ نجم الدين رازى برداشته شده است ، و عبارت او اين است: «و چون در بنات ارواح نورانى حرارتى كه مايه محبت است و كدورتى كه خميرمايه تواضع و عبوديت است اندك بود و به كمال نبود بار امانت معرفت نتوانست كشيد و در قطاره آب و گل حيوانى كه صفا و نورانيت به كمال نبود باز بار امانت نتوانست كشيد ، مجموعه اى مى بايست از هر دو كه ... تا بار امانت را مردانه و عاشقانه در دوش جان كشد ...»

و معلوم است كه شيخ نجم الدين «اَبَين» را در آيه(2) «نتوانست» تأويل و تفسير كرده و خواجه نيز همان را آورده است:

(9) ديوان منوچهرى: ديوان منوچهرى را دهخدا از روى قريب بيست نسخه خطى و چاپى تصحيح كرده اند . از جمله تصحيحات ايشان مورد ذيل است:

در نسخ خطى و چاپى ديوان منوچهرى بيتى است به صور ذيل:

نرگس بسان چرخِ يكى پره آسياست *** آن چرخ آسيا كه ستون زمردين كنى

مرحوم دهخدا به جاى «يكى پره» تصحيح كرده اند: بشش پره ...

به قياس بيت ذيل از منوچهرى:

بر سر هر نرگسى ماهى تمام *** شش ستاره بر كنار هر مهى .

ص: 341


1- صرف نظر از اينكه گفته حافظ چه بوده است .
2- انا عرضنا الامانة على السموات والارض والجبال ، فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان ، انه كان ظلوما جهولا (سوره احزاب ، آيه 72) .

علامۀ فقيد بخشى از يادداشت هاى مذكور را براى تدوين در اختيار استاد بهمنيار كه چندى در لغت نامه با ايشان همكارى مى كردند ، گذاشتند ، ولى پس از مدتى آنها را مسترد داشتند . بعدها از نگارنده اين امر را خواستار شدند ، و مدتى اين جانب به قراءت و مطالعه آنها پرداخت . يادداشت هاى آن مرحوم در اين باب در حواشى نسخ چاپى و نسخ خطى متعدد متفرق است و علاوه بر آنها در دفترى بزرگ و فيش هاى بسيار مطالبى نوشته اند . اين يادداشت ها بسيار نفيس است ولى به علت تفرقه آنها و طول مدتى كه استاد در اشعار منوچهرى امعان نظر كرده اند ، مطالب متناقض و متضاد بسيار است ، و چون تاريخ هم ندارد ، معلوم نيست آخر نظر استاد چه بوده و ناسخ كدام است و منسوخ كدام؟ تهذيب و تنقيح و تدوين يادداشت هاى مذكور لااقل دو سال وقت مى گيرد ، با اين همه نگارنده اميدوار است وى را توفيق و فرصتى دست دهد تا اين مهم را - كه بخشى از آن تاكنون انجام شده - به سامان رساند .

(10) ديوان فرخى: ديوان فرخى را استاد علامه از روى نسخ متعدد خطى و چاپى تصحيح كرده اند . در آن زمان گروهى از فاضلان عصر در محضر ايشان حاضر مى شدند و در تصحيح اشعار تبادل نظر مى كردند . نمونه اى از اين تصحيحات:

(1) فرخى قصيده اى دارد به مطلع:

تا دل من ز دست من بستدى *** سربسر اى نگار ديگر شدى(1)

در ضمن اين قصيده در مدح خواجه عميد حامد بن محمّد المهتدى آمده:

اى همه حرى و همه مردمى *** وى همه رادى و همه بخردى

رادى را تو اول و آخرى *** حرى را تو واضع و واجدى

مصراع دوم بيت اخير بدين سان متناسب با مصراع اول نمى نمايد . در حاشيه همان صفحه ، نسخه بدل بخش اخير مصراع دوم چنين آمده: تو مقطع و مأخذى ، كه.

ص: 342


1- ديوان چاپ عبدالرسولى ، ص 398 .

آن هم صحيح به نظر نمى رسد . مرحوم دهخدا مصراع دوم را با امعان نظر در نسخه بدل چنين تصحيح كرده اند: حرّىِ را تو ضظغ و ابجدى . و «ابجد و ضظغ بودن» به معنى اول و آخر بودن ، قابل مقايسه است با Ialpha et omega در زبان فرانسوى .

(1) در رباعى آمده(2):

صد ره گفتم كه با من از عهد مخند *** تا من به تو باشم از جهانى خرسند

اين بنده ترا نيايد امروز پسند *** هين خيز و دهل ده چو مه رفت ببند

بيت دوم صحيح نيست . مرحوم دهخدا چنين تصحيح كرده اند:

اين پند ترا نيامد آن روز پسند *** هين خيز و دهل ده چو بنپذيرى پند

(3) در همين صفحه ديوان ، اين رباعى به نام فرخى آمده:

اى شاه چه بود اينكه ترا پيش آمد *** دشمنت هم از پيرهن خويش آمد

از محنت ها محنت تو بيش آمد *** از ملك پدر بخش تو منديش آمد

مرحوم دهخدا نوشته اند:

اين قطعه مال بوبكر ربابى يا على مكى است .

اسناد اخير مسبوق به سابقه ذيل است: در تاريخ بيهقى در فرو گرفتن امير محمّد و بردن او به قلعه «منديش» به امر برادرش سلطان مسعود ، بيهقى گويد:(2)

و يكى بود از ندماى اين پادشا(3) ، و شعر و ترانه خوش گفتى ، بگريست و پس بديهه نيكو گفت ، شعر:

اى شاه چه بود اين كه ترا پيش آمد ...

(4) مرحوم دهخدا حدس زده اند «يكى» در اصل «مكى» بوده به استناد اين بيت منوچهرى:

يكى چون معبد طرب ، دوم چون زلزل رازى *** سيم چون ستى زرين ، چهارم چون على مكى (4)

ص: 343


1- طبع آقاى دكتر فياض ، ص 75 .
2- ديوان ، ص 445 .
3- امير محمّد بن محمود غزنوى .
4- در ديوان منوچهرى طبع آقاى دبير سياقى ، ص 109 متن «على بيگى» و حاشيه «على مكى» آمده .

(11) ديوان مسعود سعد: قسمتى از ديوان مسعود سعد سلمان را نيز دهخدا تصحيح كردند كه تاكنون به چاپ نرسيده . اينك نمونه اى از آن:

در ديوان مسعود آمده:

اى طالع نگون من اى كژرو حرون *** اى نحس بى سعادت و اى خوف بى رجا!

خرچنگ آيتى و خداوند تو قمر *** آبيست سوزش تن و جان از شما چزا(1)

بيت اخير معناى محصل ندارد . دهخدا چنين تصحيح كرده اند:

خرچنگ آبيى و خداوند تو قمر *** آبى است ، سوزش تن و جان از شما چرا؟

خرچنگ (سرطان) در نظر احكاميان ، آبى (منسوب به عنصر آب) است ، و خداوند (كدخداى) برج مذكور قمر (ماه) نيز آبى محسوب مى شود .

(12) ديوان سوزنى: در كتابخانه استاد(2) نسخه اى از ديوان سوزنى سمرقندى است كه تمام آن را تصحيح كرده اند . اينك نمونه اى از آن:

در ديوان مزبور ، ص 51 آمده:

اژدها باش بر خزينه علم *** كه چنين جاى جاى كرسه نيست

استاد چنين تصحيح كرده اند:

كه چنين جاى ، جاى كريسه نيست .

(13) لغت فرس اسدى: تصحيحات لغت فرس اسدى به قلم استاد در طى سال هاى متمادى در حواشى دو نسخه چاپ پاول هرن و چاپ مرحوم عباس اقبال ياداشت شده است . نمونه اى از اين تصحيحات: در نسخه چاپ اقبال ، ص 33 آمده:

زيب خسرو نوشاد است در روم نوشروان شاهش كرد ، فردوسى گويد:

شد از زيب خسرو چو خرم بهار [كذا] *** بهشتى پراز رنگ و روى بهار [كذا]

مرحوم دهخدا نوشته اند: خسن و خسين دختران مغاويه الخ . .

ص: 344


1- با زاء منقوط . ديوان مسعود ، مصحح ياسمى ، ص 2 .
2- كه اكنون متعلق به سازمان لغت نامه است .

«زيب خسرو ، نوشاد است در روم . نوشروان شاهش كرد يعنى آن را شاه نوشروان ساخت . زيب خسرو نام شهرى است كه انوشروان ساخت:

يكى شهر فرمود نوشين روان *** بدو اندرون آبهاى روان

بزرگان روشندل و شادكام *** ورا زيب خسرو نهادند نام

چو شد زيب خسرو چو خرم بهار *** بهشتى پر از رنگ و بوى و نگار ...(1)

از اين زيب خسرو مرا سود نيست *** كه بر پيش درگاه من تود نيست ...

بدو گفت كاين زيب خسرو تراست *** غريبان و اين خانه نو تراست

قسمتى از اين تصحيحات در مجله يغما و مجله دانش به طبع رسيده است .

(14) صحاح الفرس: از صحاح الفرس كه دومين كتاب لغت فارسى موجود است ، تاكنون سه نسخه بدست آمده است كه يك نسخه متعلق به كتابخانه استاد دهخداست ، و استاد آن را تصحيح كرده و مقدمه اى براى آن نوشته اند . آقاى عبدالعلى طاعتى نيز نسخه نفيسى از اين كتاب دارند و تصحيح اين كتاب را به عنوان پايان نامه دكترى ادبيات فارسى به عهده گرفته و يادداشت هاى علامه دهخدا را در طى كتاب خود با ذكر مأخذ وارد كرده اند ، و خوانندگان پس از طبع صحاح الفرس از آنها آگاه خواهند شد .

(15) تصحيح ديوان ابن يمين: استاد دهخدا ديوان ابن يمين را تصحيح كرده اند و نسخه مصحح ايشان اكنون در كتابخانه مجلس شوراى ملى است ، و مرحوم رشيد ياسمى در ترجمه احوال ابن يمين از اين كتاب استفاده كرده است .

(16) تصحيح يوسف و زليخا: مرحوم دهخدا نسخه اى خطى از يوسف و زليخاى منسوب به فردوسى در كتابخانه خود داشتند كه تمام آن را تصحيح و تحشيه كرده اند . ايشان بر خلاف بعض معاصران از جهت ارزش ادبى بدين كتاب علاقه بسيار داشتند .

(17) مجموعه مقالات: مقالات اجتماعى و سياسى علامه به نام «چرند و پرند» و همه.

ص: 345


1- همان بيت است كه با تصرفى در لغت فرس آمده است .

سرمقاله هاى روزنامه صور اسرافيل چاپ تهران (به استثناى نمره بيستم كه هر دو مقاله به قلم مرحوم جهانگير خان است)(1) و صور اسرافيل چاپ ايوردن سويس(2) و روزنامه سروش(3) طبع استانبول و ايران كنونى چاپ تهران(4) و آفتاب (روزنامه نيم رسمى دوره ناصر الملك در تهران) و چند مقاله در روزنامه «شورى»(5) چاپ تهران طبع شده است . آقاى سعيد نفيسى مقالات «چرند و پرند» ايشان را از روزنامه صور اسرافيل تهران استخراج كرده و در «شاهكارهاى نثر فارسىِ معاصر» تهران 1330 به طبع رسانيده اند . نگارنده اين سطور بر آن است كه مجموعه مقالات مذكور را در يك مجلد به دسترس خواستاران آثار استاد بگذارد .

(18) پندها و كلمات قصار: استاد مجموعه اى دارد شامل جمله هاى كوتاه و حاوى مطالب فلسفى و اخلاقى نغز ، به سبك پندهاى(6) لاروشفوكو . اين مجموعه به(7) طبع نرسيده است .

(19) ديوان دهخدا: استاد دهخدا كه در نظم و نثر متبحر و مخصوصا در دواوين شعراى قديم تتبع داشت ، و سال ها به تصحيح ديوان گويندگان بزرگ مشغول بود ، گاه به سرودن اشعار اقبال مى كرد .

قسمتى از اشعار دهخدا در روزنامه صور اسرافيل و مجله مهر و مجله يغما به طبع رسيده و مجموعه اشعار وى به اهتمام نگارنده در سال 1334 چاپ و منتشر شده است .

استاد غالبا اظهار مى داشت:

من گاهى تفنن را شعرى ساخته و براى دوستان خوانده ام . دوستان من از نظر حجب يا به ملاحظاتى نخواسته اند درباره كيفيت اين اشعار اظهار نظر كنند . من خود نيز نمى دانم كه اين گفته ها شعر است يا نظم ، قضاوت اين امر با خوانندگان است . ld

ص: 346


1- جمعا 32 نمره .
2- جمعا 3 نمره .
3- جمعا 14 نمره .
4- مقالات فكاهى .
5- به مديريت مرحوم ناصر الاسلام .
6- . Maximes
7- . La Rochefoucauld

85.سيد على بن حسين موسوى حايرى تهرانى بهشتى

(م ح 1354 ق)

عالم ، اديب ، لغوى ، مفسر ، فقيه و محدث . معروف به مفسر . در كربلا متولد شد و همان جا نشو و نما يافت .

وى در تهران ساكن و از اعلام معاصر تهران بود . بهشتى در زهد و تقوا كم نظير بود . او متجاوز از بيست و دو سال پى درپى در مسجد جامع تهران تفسير قرآن مى گفت .

در تهران درگذشت و در امامزاده عبد اللّه شهر رى دفن شد . از آثار وى:

تفسير مقنيات الدّرر و ملتقطات الثمر ، به عربى ، در دوازده مجلد است كه در تهران به طبع رسيد .

منابع

مؤلفين كتب چاپى (4/178 - 179) ، مقتنيات الدّرر (ج1/مقدمه مؤلف) .

86.على بن حمزة بن عبداللّه بن فيروز كسائى

حسين هاشمى

عثمان يا بهمن بن فيروز عجمى فارسىّ الاصل ، كوفىّ المنشأ ، بغدادىّ المسكن و

ص: 347

الموطن ، اسدىّ القبيلة ، كسائىّ الشّهرة ، ابوالحسن يا ابو عبداللّه الكنية ، اديبى است لغوى نحوى قارى ، از مشاهير و اساتيد نحو و لغت قرائت و علوم ادبيّه .

يكى از قراء سبعه مشهوره سابق الذكر كه در ادبيّات و فنون مذكوره امام كوفيّين بود . نحو را از معاذ هراء ، يونس نحوى ، خليل بن احمد عروضى و بعضى از اكابر ديگر اخذ كرد و فرّاء و ابو عبيد قاسم بن سلام و جمعى از افاضل از تلامذه او مى باشند .

كسى به فرّاء گفت كه خودت نظير كسائى هستى ديگر چرا حاضر حوزه او مى باشى؟ فرّاء گويد اين جمله غرورى در نفس من توليد كرد ، بر خلاف جلسات سابق بناى مناظره گذاشته و به اصول هم رديفان داخل مذاكره مى شدم پس خود را مثل مرغى ديدم كه با منقار خود آب از دريا بر مى دارد . امام شافعى گويد هر كه خواهد در نحو متبحّر شود پس او عيال و طفيلى كسائى است .

كسائى قرائت را نيز از حمزة بن حبيب زيات ، اعمش ، عبدالرحمن بن ابى ليلى و بعضى از اساتيد ديگر اخذ كرد و در هر جا قرائت او مخالف قرائت حمزه است موافق قرائت همين ابن ابى ليلى مى باشد كه موافق قرائت حضرت امير المؤمنين عليه السلام است .

كسائى در فنّ قرائت استاد كل و مرجع استفاده افاضل بود ، بر روى كرسى مى نشسته و تلاوت مى نمود ، حاضرين حوزه نيز قرائات او را با تمامى مزاياى فصل و وصل و مدّ و تشديد و غيره ضبط مى كردند . نخست موافق حمزه قرائت مى كرده و عاقبت قرائت مخصوصى اتّخاذ نمود ، حفص و دورى دو نفر راوى مشهور قرائات وى هستند و جمعى ديگر نيز قرائات او را روايت مى كنند .

در عهد خلافت هارون عباسى نيز با همين قرائت خود تلاوت مى نمود و پيش از خلافت هارون معلّم و آموزگار وى بود و بعد از خلافت نيز به تعليم و تربيت دو پسرش امين و مأمون منصوب گرديد و بسيار محترم بود و نظير قضيه پيش گذاشتن

ص: 348

نعلين كه در يحيى بن زياد فراء نسبت به پسران مأمون مذكور شد درباره كسائى نيز منقول مى باشد . چنانچه روزى هارون از دور نظاره مى كرده ديد كسائى خواست كه نعلين خود را در پا كند امين و مأمون در پيش گذارى نعلين به همديگر مسابقت مى كنند و كسائى نيز سر و دست ايشان را بوسيده و سوگند داد كه ديگر اين كار را نكنند پس هارون از حاضرين دربار استفسار نمود كه خادم كدام يك از شما به خدّام ديگر برترى داشته و عزيزتر است همه گفتند كه البته خادم امير المؤمنين (هارون) ، هارون گفت چنين نيست بلكه خادم كسائى مزيّت به همه خدّام دارد زيرا كه خادم او عبارت از امين و مأمون است پس قضيه را بيان كرد .

كسائى در شعر بى بهره بوده و «فلان اجهل بالشعر من الكسائى» از امثال دايره مى باشد .

مناظره كسائى با سيبويه در مسئله زنبوريّه و غيره و مظلوميّت سيبويه در آن قضيه مشهور و در مغنى ابن هشام و بعض موارد ديگر مذكور و در ضمن شرح حال سيبويه عمرو بن عثمان نيز اشاره نموديم و در اينجا محض فائده علمى ادبى بعضى از قضاياى ديگر كسائى را ثبت اوراق مى نمايد:

روزى كسائى در محضر هارون از ابو يوسف قاضى سؤال نمود كه غلام تو مقتول شده و كسى بگويد انا قاتِل غُلامكَ (با تنوين لام) و ديگرى بگويد: اَنَا قاتِلُ غُلامِكَ (بى تنوين لام و با اضافه به سوى غلام) آيا كدام يك از اين دو كس را قاتل و جانى مى دانى؟ قاضى گفت هر دو را زيرا كه جمله مذكوره در هر دو حالت اقرار به قتل است پس در دم هارون تخطئه كرد و گفت جمله مذكوره در حالت دوّيمى (كه با اضافه باشد) اقرار به قتل است زيرا كه اسم فاعل در اين حال ، محتمل الحال و الاستقبال بوده و قائل آن اقرار كننده محسوب نمى شود .

نيز روزى كسائى در مجلس خليفه به محمّد بن حسن فقيه شيبانى كه بدو تقدّم كرده و تصدّر مى نموده گفت بهتر آن است كه با همديگر مباحثه علميّه كنيم هر كه

ص: 349

توفق يابد تقدّم و تصدّر حق او باشد چنانچه شما از من مسئله فقهيّه بپرسى و من با قواعد نحويّه تطبيقش كرده و جواب گويم و بالعكس من هم از شما مسئله نحويّه بپرسم شما با قواعد فقهيّه موازنه كرده و جواب بگوييد . محمّد نيز موافقت كرد و از كسائى پرسيد كه سهو در سجده سهو موجب سجده سهو ديگر مى باشد يا نه؟ كسائى فورا گفت نمى شود زيرا كه از قواعد مقرّره نحويّه است: اَلمُصغر لايُصغَرُ .

بعد از آن كسائى نيز نظير همان مسئله اقرار راجع به قتل غلام را سؤال كرده و گفت اگر كسى نزد شما بگويد اَنَا سارِقُ ثَوبِ فُلانِ (بضمّ قاف با اضافه) و ديگرى نيز همان جمله را با تنوين قاف و بى اضافه بگويد در اين صورت وظيفه دينى اسلامى چه بوده و كدام يك از آن دو كس محكوم به سارقيّت و قطع يد است؟ محمّد بن حسن نيز مثل ابو يوسف قاضى در مسئله اولى گفت جمله مذكوره در هر دو حالت اضافه و عدم اضافه ، اقرار به سرقت بوده و هر دو كس محكوم به قطع يد مى باشند پس كسائى به همان روش مذكور تخطئه نمود .

ابن خلّكان گويد:

روزى كسائى در مجلس هارون به محمّد بن حسن گفت هر كس در علوم عربيّه متبحّر گردد در تمامى علوم بهره ور باشد اينك محمّد بن حسن همان مسئله سجده سهو را پرسيد و همان جواب را شنيد . نيز پرسيد كه اگر كسى طلاق را معلّق به وقوع ازدواج نمايد (بدين معنى كه زيد با صيغه عربى پيش از ازدواج بهند بگويد كه اگر ازدواج كنيم تو مطلّقه هستى) آيا بعد از ازدواج آن طلاق وقوع مى يابد يا نه . كسائى گفت نمى شود زيرا كه از امثال مشهور است: السيل لا يسبق المطر .

بارى از تأليفات كسائى است:

(1) الحروف ، 2 . العدد ، 3 . القرائات ، 4 . لحن العامة يا ما تلحن فى العوام ،

(5) متشابه القرآن: به نوشته سيوطى كسائى نخستين كسى است كه در متشابهات قرآنى تأليف داده لكن چنانچه مذكور است حمزة بن حبيب زيات استاد كسائى نيز

ص: 350

متشابه القرآن تأليف داده است . 6 . المصادر ، 7 . معانى القرآن ، 8 . مقطوع القرآن و موصوله ، 9 . النوادر الاصغر ، 10 . النوادر الاوسط ، 11 . النوادر الكبير ، 12 . الوقف والابتداء فى القرآن و غير اينها .

كسائى به سال يكصد و هفتاد و نهم يا هشتاد و دويم يا سيّم يا پنجم يا نهم يا نود و دويم يا سيّم هجرت با هارون خليفه ، مسافرت طوس كرد و در اثناى سفر در قريه زنبوريّه نامى از اعمال رى وفات يافت و محمّد بن حسن فقيه شيبانى نيز كه همسفر او بوده در آن روز در همان قريه بدرود حيات گفت .

هارون گفت كه فقه و علم عربيّه را در خاك رى دفن كرديم و به نوشته ابن النديم ابو يوسف قاضى نيز در همان روز وفات كسائى درگذشت .

و به نوشته بعضى از ارباب تراجم وفات كسائى در طوس واقع شده است .

اما وجه لقب كسائى آنكه در كسا احرام حج بسته بوده و يا خود در مجلس درس اساتيد خود با كسا حاضر مى شده و برخلاف تلامذه ديگر كه با حلّه هاى مخصوص حضور مى يافتند .

در دانشنامه قرآنى ص 1873 درباره او چنين آمده است:

ابوالحسن على بن حمزة بن عبداللّه بن بهمن بن فيروز اسدى كوفى كسائى (119 - 179 ق) قارى ايرانى و يكى از قراء سبعه . برخى او را شيعه دانسته اند . در كوفه مى زيست . قرائت را نزد عبدالرحمن بن ابى ليلى و حمزة بن حبيب ، عيسى بن عمر همدانى ، اعمش ، ابوبكر بن عياش ، سليمان بن ارقم ، امام جعفر صادق عليه السلام و ابان بن تغلب آموخت . قرائت كسائى هر جا كه با حمزه مخالف است ، مطابق با قرائت ابن ابى ليلى است . زيرا ابو ليلى حروف را همچون على عليه السلام قرائت مى كرد .(1) راويان كسائى عبارتند از: حفص دورى (ابو عمرو حفص بن عمر بن عبدالعزيز دورى) و او نخستين كسى بود كه قراآت را جمع آورى كرد . و ديگرى ابوالحارث ليث بن خالد مروزى بغدادى ، همچنين اسحاق بن ابراهيم مروزى و هاشم يزيدى نيز از او روايت .

ص: 351


1- الفهرست ، ابن نديم ، ص 44 - 45 .

كرده اند و جمعى مثل: ابو عبيده ، قاسم بن سلام و هشام ضرير گرچه از او روايت كرده اند اما در برخى حروف با او مخالفت كرده اند . كسائى هميشه از شهرى به شهر ديگر مى رفت تا اينكه سرانجام در سال 179 در رنبويه يا زنبويه كه يكى از دهات رى بوده است درگذشت . كتاب هايى به كسائى منسوب است: معانى القرآن ، كتاب القراءات ، كتاب الهاءات المكنى بها فى القرآن ، مقطوع القرآن و موصوله و قصص الانبياء .

87.على بن عباس جراذينى رازى

(س چهارم ق)

متكلم فقيه و محدث امامى . وى از مردم خراذين يا جراذين رى بود . از زندگى وى و روزگارى كه در آن بوده ، چيزى نمى دانيم .

نجاشى (م 450 ق) ، با چهار واسطه از وى روايت مى كند . بيشتر رجال نويسان شيعه وى را به غلو متهم و نكوهش كرده اند و احاديثى را كه از وى روايت شده ضعيف دانسته اند .

علامه حلى نام وى را خراذينى آورده و در ديگر كتب رجال تحت عنوان خرادينى نيز آمده .

وى در رى مقيم بود و در همان جا درگذشت . از جمله آثار وى:

آداب و المروات ،

الردّ على سلمانيه يا سلمانيه كه يكى از فرقه غالى شيعه است . اين كتاب كه ردى بر غلات شيعه است غالى بودن وى را نفى مى كند .

منابع

الذريعة (1/12 ، 10/201) .

ص: 352

88.سيد على حسينى اصفهانى

(1287 - 1349 ق)

فقيه ، حكيم ، نويسنده و روزنامه نگار . وى از سادات و معاريف رجال ادبى و رياضى اصفهان بود . در نزد علماء اين سامان در فقه و اصول و طب و بخصوص رياضى و هيأت جديد و قديم سرآمد معاصران شد ، و تمام عمر خود را صرف تحصل علوم و اشاعه آن از راه روزنامه و كتاب كرد .

مير سيد على در سال 1324 ق روزنامه «الجناب» را با چاپ سنگى در اصفهان منتشر كرد . سرانجام در تهران درگذشت و در امامزاده عبداللّه دفن شد . از جمله آثار او:

الاصفهان ،

راهبر براى مسافرين اصفهان ،

فعاليتهاى فرهنگى بنادر جنوب (بوشهر) در شيخ نشين دوبى .

منابع

تاريخ جرايد (1/245 - 248) ، تذكرة القبور (240 - 241) ، زندگينامه رجال و مشاهير (3/103) ، مؤلفين كتب چاپى (4/171 - 173) ، يادگار (س 4 ، ش 4 ، ص 56) .

ص: 353

89.على قلى اعتضاد السلطنه

پسر پنجاه و چهارم از زن پنجاه و دوم فتحعلى شاه قاجار كه مادرش به نام گل پيرهن خانم و اصلاً از ارامنه تفليس (لكن معروف به گرجى بوده) مى باشد نامبرده از افاضل شاهزادگان قاجار و صاحب تأليفاتى چند كه در حدود (1234 ه ق) تولد يافته است . هنگام فوت محمّد شاه قاجار ، در شميران تهران ، زن او ملك جهان خانم ملقبه به مهد عليا تا رسيدن پسرش ناصر الدين ميرزاى وليعهد از تبريز همه كاره يعنى نايب السلطنه و زمام امور در دست او به پيشكارى اعتضاد السلطنه يكى از دوستان مخصوصش بود .

در جلد سوم صفحه 195 منظم ناصرى در اين باب چنين نوشته شده:

و نواب معظم لها به نظم شهر و توابع دارالخلافه و تمهيد مقدمات جلوس پادشاهى رأى و تدابير صايبه فرموده . شاهزاده عليقلى ميرزا را كه به زيور فضل و دانش آراسته بود به وزارت خود اختيار و طرف مشورت در امور قرار دادند .

و على قلى ميرزا ، مهد عليا و ميرزا آقا خان نورى به اتفاق هم بر عليه ميرزا تقى خان امير كبير كار مى كردند و نظر اين بود كه ميرزا آقا خان صدراعظم شود .

او در سال (1272 ق) به اعتضاد السلطنه ملقب و در (1274 ق) به رياست مدرسه دارالفنون و در 1275 به وزارت علوم (وزارت فرهنگ) منصوب گرديد . در اين سال درصدد برآمد كه يك عده از شاگردان تحصيلكرده دارالفنون را براى تكميل علوم و فنون به اروپا بفرستد و چون در اين تاريخ ناصر الدين شاه هم حسن على خان گروسى (امير نظام) را به سفارت مخصوص به دربار فرانسه و انگليس مى فرستاد وزير علوم 42 نفر از محصلين را به رياست عبدالرسول خان نوادۀ حاج

ص: 354

محمّد حسين خان نظام الدوله صدر اصفهانى با حسين على خان گروسى روانه پاريس نمود و قرار شد كه سرپرستى و اداره امور و نظارت در كار تحصيل ايشان با شخص حسن على خان وزير مختار باشد .

در سال (1283 ق) تلگراف خانه را به اعتضاد السلطنه به مقاطعه دادند . در اين سال ناصرالدين شاه بنابر هوس شاهانه خود باز به فكر تشكيلاتى براى مملكت افتاد و هر كسى را سركارى گذاشت و حدود اختيارات هر يك را تعيين و اموراتى را به وى محول نمود . البته اين كار هم خيلى موقتى بود و در همين سال چون موضوع روى هوس شاهانه صورت گرفته بود . تشكيلات مزبور بكلى بهم خورد . اعتضاد السلطنه در اين تشكيلات علاوه بر رياست دارالفنون ، وزير علوم و صنايع و معادن و تجارت و تلگراف و تصدى روزنامه دولتى و سرپرستى چاپخانه هاى كشور و ولايات و كارخانه ها بود ، حكومت بر ملاير و تويسركان نيز به عهده او واگذار شد . در سال (1288 ق) پس از مراجعت ناصر الدين شاه از عتبات با مشورت حاج ميرزا حسين خان مشيرالدوله مجلس دارالشوراى كبرى را امر به تشكيل داد و اعتضاد السلطنه به عضويت آن مجلس انتخاب گرديد . در سال (1289 ق) حكومت بروجرد نيز بر ساير مشاغلش افزوده شد .

در سال (1290 ق) در سفر اول ناصر الدين شاه به اروپا از همراهان شاه (ملتزمين ركاب) بود . در سال (1295 ق) امور بنائى دوليت يا به اصطلاح آن زمان اداره بنائى ديوان اعلى را به عهده وى واگذار نمودند . از كارهاى اعتضاد السلطنه وزير علوم ، تأسيس روزنامه هفتگى ملت سنيه ايران به چاپ سنگى در سال (1283 ه ق) يعنى 9 سال پس از انتصابش به وزارت علوم مى باشد و پس از انتشار دو شماره نام آن به روزنامه ملتى تبديل مى شود . روزنامه مزبور چهار سال و اندى از سال (1283 تا 1287 ق) مجموعا 34 شماره در تهران منتشر شده و منشى يا سر دبير آن ميرزا حسن حكيم سامانى پسر قاآنى شيرازى بوده است .

اعتضاد السلطنه چون مايه اى از معلومات قديمه مخصوصا شعر و ادب و حكمت و رياضى داشت غالب اوقات خود را به مطالعه كتب و معاشرت با اهل فضل

ص: 355

و ادب مى گذراند و خود نيز مانند غالب پسران فتحعلى شاه شعر نيز مى گفت و فخرى تخلص مى كرد و كتابخانه مهم و معتبرى جمع آورده بود كه پس از فوتش تمام آن را براى مدرسه سپهسالار جديد خريدارى و وقف بر آن مدرسه گرديد .

در زمان وزارت علوم اعتضاد السلطنه چندين روزنامه ماهانه تحت نظر وى دائر گرديد كه اسامى هر يك از آنها از اين قرار است:

روزنامه ملت عليه ايران فقط دو شماره ، روزنامه ملت سنيه ايران نيز دو شماره ، روزنامه ملتى 34 شماره ، روزنامه علميه دولت عليه ايران 53 شماره به سه زبان فارسى - عربى و فرانسه منتشر مى شده است . در سال (1275 ه ق) كه وزير علوم شد علاوه بر لقب اعتضاد السلطنه اى كه داشت به وزير علوم نيز ملقب گرديد . پس از آنكه اداره امور مدرسه دارالفنون به عهده اعتضاد السلطنه محول گرديد در سال (1279 ق) ماليات ولايات ملاير و تويسركان براى هزينه و مصارف مدرسه مزبور اختصاص يافت و چون حكومت اين دو ولايت مدتها با اعتضاد السلطنه بود او هميشه نايب الحكومه اى براى اداره امور حكومتى و جمع آورى ماليات ولايات مرقوم از طرف خود به آنجا مأمور و گسيل مى داشت .

اعتضاد السلطنه در شب عاشورا (سال 1298 ق) در تهران درگذشت و در حضرت عبدالعظيم (شهر رى) به خاك سپرده شد . تأليفات عمده او:

تاريخ وقايع و سوانح افعانستان ،

فلك السعاده ، در ابطال ستاره شناسى كه در سال (1278 ق) به چاپ رسيده ،

اكسير التواريخ ،

تاريخ متنبئين ،

كيفيت ظهور سيد على محمّد باب .

منابع

رجال بامداد ، ج 4 ، ص 442 .

ص: 356

90.على كنى

(م 1306 ق)

ناصرالدين انصارى قمى

وى در سال 1220ه.ق در روستاى كن - واقع در شمال غربى تهران - در خانواده ميرزا قربانعلى آملى، پسرى پا به عرصه وجود نهاد، كه نامش را على نهادند. نياكانش از آمل كوچ كرده بودند و در قصبه كن سكونت داشتند.

تحصيلات

پس از پشت سر نهادن دوران كودكى، شوق فراوانى به فراگيرى دانش در خويش احساس كرد. روزى وى به نزد پدرش شتافت و خواسته خود را با او در ميان نهاد.

امّا از آنجا كه خانواده اى كشاورز بودند و دانش در ميان نياكانش سابقه اى نداشت، پدر با تقاضاى فرزند مخالفت كرد.

كودك كه وجودش لبريز از عشق به فراگيرى دانش بود، دست از طلب برنداشت و با اصرار مكرر موفق شد تا به مكتب رود و در آنجا خواندن، نوشتن و برخى مقدمات را فراگيرد.

از همان اوان كودكى، علايم نبوغ در وى پديدار بود. حافظه قوى، ذكاوت و هوشيارى او باعث شد تا بزودى از مكتب و معلم بى نياز شود، و به سوى علوم دينى ميل كند.

لكن اين بار، وى با ممانعت شديدتر خانواده اش روبه رو شد، كه بر اين مخالفت اصرار مى ورزيدند و 20 سال از ادامه تحصيلش جلوگيرى كردند.

وى با برانگيختن واسطه هاى بسيار و چنگ زدن به وسايل گوناگون، سرانجام پس

ص: 357

از 20 سال موفق شد رضايت پدر را جلب كند و براى ادامه تحصيل به تهران بيايد.(1)

ايشان پس از فراگيرى برخى از مقدمات، به اصفهان سفر كرد و ظاهرا در درس آيت اللّه علامه سيد اسداللّه اصفهانى، فرزند حجت الاسلام شفتى، شركت نمود.

در آن زمان آوازه علمى نجف كه با رياست صاحب جواهر به اوج ترقى رسيده بود، به گوش او رسيد. لذا به منظور بهره ورى از محضر اساطين دانش، وى رخت سفر به تن كرد و راهى نجف شد.

مرحوم حاجى در محضر استادان فن سالها زانو به زمين زد، و از خرمن فيض آنان توشه هاى برگرفت، و در خلال تحصيل خويش به تصنيف و تأليف نيز پرداخت.

استادان

مرحوم حاجى در نجف و كربلا و پيش از آن در اصفهان، در محضر اين بزرگان حاضر شد، و از سرچشمه زلال دانش ايسان سيراب گرديد:

(1) حاج سيد اسداللّه اصفهانى (د . 1290 ه.ق)(2)

(2) شيخ محمدحسن نجفى، صاحب جواهر(د. 1266ه.ق)(3)

(3) سيد ابراهيم حايرى قزوينى، صاحب ضوابط(د1263 ه.ق)(4)

(4) شيخ حسن بن شيخ جعفر كاشف الغطاء، صاحب انوار الفقاهة (د.1262 ه.ق)

(5) شيخ مشكور حولاوى نجفى (د.1272 ه.ق)

(6) شريف العلماء مازندرانى(د.1245 ه.ق)(5)

حاجى در نجف در خلال تحصيل به تأليف و تصنيف پرداخت، نوشتارهاى بسيارى در علم اصول به رشته تحرير درآورد. در سال 1244ه.ق(6) يا 1246ه.ق(7) بيمارى .

ص: 358


1- مكارم الآثار، معلم حبيب آبادى، ج 3، ص 696 .
2- معارف الرجال، حرزالدين نجفى، ج 2، ص 13 .
3- نقباءالبشر، تهرانى، ج 3، ص 1504 .
4- مكارم الآثار، معلم حبيب آبادى، ج 3، ص 696 .
5- معارف الرجال، حرزالدين نجفى، ج 2، ص 113، شماره 4 تا 6 .
6- احسن الوديعة، موسوى كاظمى، ج 1، ص 83 ؛ علماء معاصرين، واعظ خيابانى، ص 26 .
7- نقباء البشر، تهرانى، ج 3، ص 1504؛ علماء معاصرين، واعظ خيابانى، ص 26 .

طاعون عراق را فراگرفت كه تا 2 سال ادامه يافت. بدين سبب، وى همانند ديگر علما و فضلا از تحصيل و تأليف بازماند، و تا پايان اين بيمارى عمر خويش را به سفر گذرانيد.

با خاتمه يافتن طاعون، بار ديگر وى به نجف آمد و به تكميل معلومات خويش و بهره ورى از استادان فن پرداخت. امّا در ميان استادانش، دلبستگى عجيبى به صاحب جواهر پيدا كرد. از اين رو، ايشان هماره ملازمت استاد را - چه در مجلس درس و چه در غير آن - اختيار كرد و آنى از وى جدا نشد.

در درس صاحب جواهر، نبوغ، استعداد بسيار و تبحرش در فقه، اصول و دانشهاى ديگر نمايان شد، بتدريج، وى در حوزه علمى نجف به استوارى انديشه، نفوذ فكر، عمق تحقيق، گستردگى اطلاعات، تسلط بر آرا و نظرات گوناگون، روشنى ذهن و ژرفنگرى شهره شد. حاجى در ميان شاگردان استاد و مردان علم و دانش به چنان مرتبه اى دست يافت كه صاحب جواهر بر فراز منبر تدريس و در ميان صدها شاگرد پژوهشگر، فقط به اجتهاد وى و 3 شاگرد كوشا و فاضل خود: شيخ عبدالحسين شيخ العراقين تهرانى(د.1286 ه.ق)، شيخ عبدالرحيم نهاوندى (د.1304ق)، شيخ عبداللّه نعمت عاملى(د.1302 ه.ق) تصريح نمود.(1)

ورود به تهران

آيت اللّه كنى پس از تكميل مراتب علمى و گرفتن اجازه اجتهاد از استاد والاقدرش، در سال 1262ه.ق به عزم زيارت مرقد پاك حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام و به قصد ديدار اقوام و خويشان، به ايران آمد و در تهران ساكن شد.

با ورود حاجى به تهران، دلهاى مردم، از خاص و عام، بدو متوجه شد. مردم از اينكه يكى از برترين شاگردان صاحب جواهر را در ميان خويش مى ديدند، شادمان .

ص: 359


1- نقباء البشر، تهرانى، ج 2، ص 1205 و ج 3، ص 1505 .

شدند و رشته تقليد وى را در سراسر ايران به گردن انداختند. لذا، موقعيت علمى و اجتماعى مرحوم حاجى چنان در اين چند ساله اوج مى گيرد، كه در سال 1271ه.ق - 11 سال پيش از وفات شيخ و اوج مرجعيت شيخ انصارى - رساله عمليه اش در همه مناطق ايران به دست مقلدانش مى رسد.

شاگردان

مرحوم حاجى با ورود به ايران و شهرت يافتنش، به تدريس فقه و اصول دست يازيد، و شمار بسيارى براى استفاده از دانش او به محضرش شتافتند. برخى از شاگردان ايشان عبارت اند از حضرات آيات:

(1) شيخ موسى شراره عاملى، كه اصول را نزد مرحوم حاجى خواند.(1)

(2) حاج شيخ محمدباقر نجم آبادى (د.1347 ه.ق) صاحب رساله مشتق.

(3) آقا سيد محمود حياطشاهى.

(4) آقا سيد محمد لواسانى، پدر آيت اللّه سيد محمدكاظم عصار .

(5) آقا سيد محمد مرعشى، عموى مرحوم آيت اللّه نجفى مرعشى و صاحب تقريرات درس مرحوم حاجى.(2)

(6) مولى محمد على خوانسارى(د.1332 ه.ق).(3)

(7) حاج ميرزا حسين نايب الصدر.(4)

(8) آقا شيخ اسداللّه تهرانى(د. بعد 1332 ه.ق)، داماد مرحوم حاجى.(5)

(9) ملا محمدتقى بن محمد امين سبحانى.

(10) آقا شيخ محمدحسين گرگانى (جناب)(د.1345 ه.ق)، كه از مرحوم حاجى اجازه .

ص: 360


1- اعيان الشيعة، امين، ج 8، ص 302 .
2- نگاهى به زندگانى حاج ملا على كنى، مصاحبه با آيت اللّه نجفى مرعشى، مجله پيام انقلاب، آبان 1361، شماره 71 ص 43 .
3- مكارم الآثار، معلم حبيب آبادى، ج 3، ص 696 .
4- علماء معاصرين، واعظ خيابانى، ص 104 .
5- نقباء البشر، تهرانى، ج 1، ص 133 .

روايت داشت.(1)

(11) آقا شيخ حسين بافقى(د.1313ه.ق)، كه از خواص اصحاب مرحوم حاجى بود و از جانب ايشان توليت بعضى از اوقات را برعهده داشت.(2)

الف - فقه

(1) ارشاد الامة: اين همان رساله عمليه، ملاعلى كنى به زبان فارسى بود، كه در 2 جلد: طهارت و صلاة - همراه با بعضى معاملات - 11 سال پيش از وفات شيخ انصارى(د.1270ه.ق)، در تهران به چاپ رسيد.(3)

(2) تلخيص المسائل: اين كتاب متنى در فقه بوده، كه به وسيله خود ايشان به نام تحقيق الدلائل شرح شده است.

از اينكه آيا اين كتاب متن كامل فقه بوده يا نه، چيزى نمى دانيم. امّا برخى از ابواب آن - كه در ذيل معرفى مى شود - به تفصيل شرح شده و مؤيد آن است كه - به احتمال قوى - دوره كامل فقه بوده است.

(3) تحقيق الدلائل في شرح تلخيص المسائل:(4) وى در تاريخ 1259ه.ق نگارش آن را تمام كرده،(5) و اين كتابها از آن برآمده است: كتاب الطهارة و كتاب الصلاة كه هيچ يك به چاپ نرسيده اند؛ و كتاب البيع، كتاب الخيارات، كتاب القضاء و كتاب الشهادات كه هر چهارتاى آنها در سال 1304ه.ق به نام كتاب القضاء در تهران به چاپ رسيدند. به گفته علامه تهرانى: اين كتابها به اتفاق تمام فقها و علما، دقيق تر و متين تر از جواهر الكلام و مشحون از تحقيقات بوده است. و در سراسر آن ريزه كاريها و موشكافيهايى كه انديشه هيچ فقيهى به سوى آنها راه نمى پويد، به چشم مى خورد.(6) .

ص: 361


1- همان، ج 2، ص 509 .
2- همان، ص 495 .
3- همان، ج 4، ص 427 .
4- همان، ج 3، ص 482 - 483 .
5- مكارم الآثار، معلم حبيب آبادى، ج 3، ص 696 .
6- نقباء البشر، تهرانى، ج 3، ص 1507 .

(4) حاشيه بر قواعد: قواعد الاحكام في مسائل الحلال و الحرام، يكى از مشهورترين و ارزشمندترين كتابهاى فقهى آيت اللّه علامه حلى(726 - 648ه.ق)، به شمار مى رود، كه از بدو تأليف تاكنون بارها به آن شرح، تعليقه و حاشيه زده شده است.

يكى از حواشى آن، حاشيه آيت اللّه ملاعلى كنى است.(1)

(5) حاشيه بر جواهرالكلام: اين حاشيه مختصر بوده است.(2)

ب - اصول

(1) رساله در اوامر و نواهى.

(2) رساله در مفاهيم.

(3) رساله در استصحاب

علامه كنى نگارش اين رساله ها را در سال 1244ه.ق هنگام تحصيل در حوزه نجف به پايان برده است.(3)

ج - رجال

توضيح المقال في علم الدراية والرجال: اين كتاب از برترين كتابهاى رجال شيعه به شمار مى رود، و بر يك مقدمه، 3 باب و يك خاتمه مرتب شده، و 2 بار همراه با رجال ابوعلى حائرى ، منتهى المقال، به چاپ رسيده است.

در چاپ دوم در سال 1302ه.ق، آنچه علامه ميرزا حسن نورى، صاحب مستدرك، بر اصل كتاب استدراك كرده، همراه با ترجمه احوال 60 نفر از مشايخ علم رجال - كه با 60 نفرى كه در پايان خاتمه كتاب در نخستين چاپ ذكر شده بودند، مجموعا 120 نفرى شده است - به چاپ رسيده است. .

ص: 362


1- طرائف المقال، جاپلقى بروجردى، ج 2، ص 357 .
2- اين مطلب را آيت اللّه مرعشى نجفى فرموده است، و در جاى ديگر نيافتم.
3- الذريعة، تهرانى، ج 6، ص 58، ش 295 .

د - علوم قرآنى

ايضاح المشتبهات: اين كتاب در تفسير و بيان مفاهيم كلمات مشكل قرآن نگاشته شده است.(1)

ه - موعظه و ارشاد

مواعظ حسنة: اين كتاب در نشريه كتابخانه مركزى دانشگاه تهران(2) ذكر شده است.

درگذشت

سرانجام، آن رادمرد فخرآفرين در بامداد پنجشنبه 27 محرم الحرام 1306ه.ق در سن 86 سالگى،(3) پس از عمرى ارشاد و راهنمايى، تأليف و تدريس، طرد سلطه بيگانگان و نفى حاكميت مستبدان، چشم از جهان فروبست و جان به جان آفرين تسليم نمود.

شيخ آقابزرگ تهرانى - كه خود آن روزها نوجوانى 13 ساله و در تشييع جنازه حاضر بود - ، روز وفات او را اين چنين توصيف مى نمايد:(4)

ايران در مرگش يكپارچه به ناله درآمد و مردم از غم فقدانش در شيون و فرياد شدند. ازدحام جميعت در تشييع جنازه اش به حدّى بود كه چشم روزگار مانند آن را نديده بود. بازارها و مغازه ها تعطيل شده و پيكر پاكش بر روى دوش مردم همراه با اشك و آه و حسرت به مسافت يك فرسنگ از تهران به حرم عبدالعظيم حسنى تشييع شده و در مسجد عتيق بين الحرمين(5) - بين حرم عبدالعظيم و حرم حضرت حمزة بن موسى - دفن شد. و مردم مدت بسيارى در شهرهاى ايران و عراق به سوگوارى پرداختند، و شاعران در عزايش مرثيه ها سرودند.(6)

جنازه ايشان را 4 روز نگه داشتند، و مردم عزادار در اطراف به عزادارى و گريستن پرداختند. اين وضع تنها به مسلمانان اختصاص نداشت، و حتى غير مسلمانان نيز از .

ص: 363


1- ريحانة الادب، مدرس خيابانى، ج 3، ص 392 .
2- نشريه كتابخانه مركزى دانشگاه تهران، ش 5، ص 188 .
3- المآثر والآثار، اعتماد السلطنة، ص 138؛ احسن الوديعة، موسوى كاظمى، ج 1، ص 84؛ علماء معاصرين، واعظ خيابانى، ص 25 .
4- نقباء البشر، تهرانى، ج 3، ص 1506 .
5- المآثر و الآثار، اعتماد السلطنة، ص 138 .
6- نقباء البشر، تهرانى، ج 3، ص 1506 .

ابراز اندوه و ماتم نتوانستند خوددارى كنند.

سرانجام پيكر آن بزرگوار را در روز اول ماه صفر تشييع نمودند. و در بين راهرو دو حرم حضرت عبدالعظيم و حضرت امام زاده حمزه عليه السلام به خاك سپردند.(1) .

ص: 364


1- المآثر و الآثار، اعتماد السلطنة، ص 138 .

91.على مدرس زنوزى

(1234 - 1307ق)

على صدرايى خويى

يكى از خفتگان بارگاه ملكوتى حضرت عبدالعظيم حسنى آقاعلى مدرس زنوزى تهرانى است او از فيلسوفان سده سيزدهم هجرى است و شاگردان زيادى را در فلسفه تربيت نموده است. اين نوشتار رسيد كوتاهى است در احوال ظاهرى و انديشه هاى علمى آن حكيم فرزانه.

پدر

آقاعلى مدرس مشهور به آقاعلى حكيم فرزند ملاعبداللّه زنوزى است. زادگاه ملا عبداللّه در زنوز از توابع مرند است. ملا عبداللّه در بدايت سن از زنوز به خوى رفت و به تحصيل علوم عربيه و ادبيه مشغول شد چنانكه به ملا عبداللّه نحوى معروف شد. پس از آن از خوى به كربلا و سپس به قم و اصفهان براى تكميل تحصيلات مسافرت نمود و در اصفهان خدمت ملا على نورى رسيد و فلسفه را نزد وى فراگرفت. پس از احداث مدرسه مروى در تهران، فتحعلى شاه از ملا على نورى تقاضا نمود كه زنوزى را براى تدريس در آن مدرسه به تهران روانه نمايد و زنوزى به تهران منتقل و مدت بيست سال در مسند افاده در آن مدرسه قرار گرفت تا اينكه در سال 1275ق روح به

ص: 365

جنان پر كشيد و عالم خاكى را وداع نمود.

زادگاه

آقاعلى حكيم در اصفهان چشم به جهان گشود و به جهت اشتهار پدرش به زنورى به آقاى على زنوزى لقب گرفت گو اينكه اغلب امضاهاى وى و مقدمه كتابهايش «آقاعلى مدرس تهرانى» و «آقاعلى مدرس» امضا نموده است. او تحصيلات خود را در اصفهان نزد پدرش و ميرزا حسن فرزند ارشد ملاعلى نورى سپرى نمود و سپس در قزوين خدمت ملا آقاى قزوينى علوم عقليه را تحصيل نمود و به اصفهان بازگشت و پس از پنج سال و به تهران مسافرت و در آن شهر اقامت گزيده و به تدريس معقول اشتغال ورزيد تا اينكه در شب شنبه 17 ذى قعده 1307 مرغ روحش به جنان خراميد و جسد شريفش در جوار مزار پرنور عبدالعظيم حسنى مدفون گرديد.

انديشه و افكار

گرايشهاى فلسفى آقاعلى حكيم، فلسفه صدرايى مشهور به حكمة متعاليه است بنابراين اغلب بلكه تمامى آثار او بر محور مسايل فلسفه اولى يا الهيات به معنى اخص و مباحث كليه وجود (امور عامه) و نفس و معاد، دور مى زند و در آثار او مانند آثار غالب فيلسوفان حكمت متعاليه به اخلاق شخصى، تدبير خانواده و سياست مدن كه از مباحث فلسفه عملى به شمارند، پرداخته نشده است. بنابراين مدرس زنوزى را در واقع بايد از پيروان و مروجان حكمت متعاليه قلمداد كرد و از جمله حكيمان مؤسس به حساب نمى آيد.

البته در ابتكارات وى در طرح مباحث فلسفى نبايد غافل بود او مانند پدرش كه طرحى نو در فلسفه درانداخت و مسايل فلسفه الهى را در كتابش لمعات الهيه به عپارسى تدوين نمود، چند ويژگى را در آثار خود ابداع كرد بدين ترتيب:

(1) چند رساله پارسى در فلسفه الهى نوشت مانند بدايع الحكم و رساله حقيقة

ص: 366

محمديه، تعليقات لمعات الهيه.

(2) جواب به پرسشهاى يكى از شاگردان خود به نام بديع الملك، چون سؤال كننده بر فلسفه غرب آشنايى داشته لذا در سؤالات خود اشكالاتى كه بر اساس فلسفه غرب بر مسايل فلسفه اسلامى وارد است، طرح نموده است. لذا جوابهاى آقاعلى حكيم در واقع يك نوع رويايى فلسفه اسلامى و غرب است و در حقيقت گشوده شدن باب فلسفه تطبيقى است.

(3) مناظره آقاعلى با حاج محمدكريمخان كرمانى، چون كرمانى از اقطاب فرقه شيخيه و معتقد به افكار شيخ احمد احسايى است مناظره مدرس با وى، رويارويى حكمت متعاليه و انديشه هاى شيخيه به شمار مى رود. گرچه قبل از وى ملاعلى نورى در اصفهان با شيخ احمد احسايى مناظره نموده بود ولى آن مناظره تقرير و تحرير نگرديده و گزارش علمى آن در دست نيست.

(4) آقاعلى حكيم چون هم حوزه اصفهان را درك نموده و هم حوزه فلسفى تهران را ، لذا وى پلى است ميان حوزه فلسفى اصفهان و تهران در سده سيزدهم، گرچه پس از مدرس حوزه فلسفى اصفهان نمود چندانى نداشته است.

شاعرى

آقاعلى حكيم با اينكه فيلسوف است ولى در كتابهاى شرح حال اشعارى را از وى نقل نموده اند. كه اين چند رباعى را نايب الصدر در طرايق الحقايق از وى درج نموده است:

1

خواهى اگر به طور دل حق بينى *** در نار مقيد آب مطلق بينى

ز آينه دل غبار باطل بزداى *** تا ذات على به چشم حق بينى

2

ص: 367

خورشيد وجود تاز رخ پرده گشود *** بنمود جمال خويش آن گونه كه بود

در آيت احمد آنچه او داشت گذاشت *** مرآت على چنان كه او بود نمود

3

خورشيد از دل ز رخ چو برداشت نقاب *** برداشت نقاب و گشت ظاهر به حجاب

ظاهر به حجاب اگر نشد پس ز چه روى *** گرديد ابوتراب ظاهر به تراب

4

يك جلوه نمود حق و يك جذبه نمود *** از جلوه وجود داد و از جذبه ربود

آن جلوه محمد است و آن جذبه على *** زين رو به وجود اين دو شد بود و نبود(1)

ديوان بيگى نيز در حديقه الشعراء اين ابيات را از وى ثبت نموده:

5

آينه حق نماست جلوه رخسار يار *** عقده مشكل گشاست حلقه گيسوى دوست

سلسله ها، حلقه ها، كاش به حلقم زنند *** سلسله گر زلف يار، حلقه اگر موى دوست

6

دل آيتى است از حق و دلبر حكايتى *** آغاز اين حكايت و آيت براى اوست

ظلمت نديده ام كه گرفتى به نور جاى *** جز خال او كه گونه خورشيد جاى اوست

7

نه آن چنان به خيال اندرى كه در همه عمر *** فراغتى ز تو بينم كه خويشتن نگرم

بيا و صفاى مرآت بين كه من رخ دوست *** در او بينم و مرآت نيست در نظرم(2)

8

خاك على چون عنقا و آدم اوج او *** در حضيض فعل حق بس اوجهاست .

ص: 368


1- طرائق الحقائق، حاجى نايب الصدر شيرازى، ج 3، ص 236 .
2- . حديقة الشعراء، سيد احمد ديوان بيگى، ص 482 - 483 .

فعل حق دريا و عالم موج او *** موجها دريا و دريا موجهاست(1)

9

نرگس مست تو تا باده پرستى كُندا *** هرچه هستى، همه چون چشم تو مستى كُندا

شد ز يك نقطه عيان از دهنت سرّ وجود *** نيستى بين كه بيان، نكتش هستى كُندا(2)

آثار

كليه آثار مدرس غير از بدايع الحكم در مجموعه رسايل وى به چاپ رسيده، لذا در اين بخش ابتدا بدايع الحكم معرفى و پس از آن مجموع رسايل وى گزارش مى شود:

(1) بدايع الحكم: اساس اين رساله پرسشهايى است كه بديع الملك(3) از مدرسى زنوزى پرسيده و او به آنها پاسخ داده است. اين كتاب ابتدا با مقدمه حيدرقلى خان قاجار و به خطا احمد هزار جريبى و توسط شيخ احمد شيرازى در 278 صفحه در تهران به صورت چاپ سنگى به چاپ رسيده و پس از آن با تصحيح و تحقيق در سالهاى اخير به چاپ رسيده است. و اخيرا نيز با تصحيح احمد واعظى از سوى انتشارات الزهراء در پاييز 1376ش در قطع وزيرى در 554ص به چاپ رسيده است.

ديگر آثار شناخته شده مدرس تهرانى توسط آقاى محسن كديور تصحيح و با عنوان مجموعه مصنفات حكيم مؤسس آقاعلى مدرس تهرانى در سه جلد از سوى انتشارات اطلاعات در تهران در سال 1378 در قطع وزيرى به چاپ رسيده وت.

ص: 369


1- نخبگان علم و عمل ايران، دكتر سيد مصطفى محقق داماد، ص 201 .
2- . طرايق الحقايق، همان.
3- ميرزا عمادالدوله حشمة السلطنة مشهور به بديع الملك فرزند امام قلى ميرزا عمادالدوله اول فرزند محمدعلى ميرزا دولتشاه فرزند فتحعلى شاه قاجار است. بديع الملك از رجال سياسى و اهل فرهنگ بوده و در فلسفه شرق و غرب تبحر داشته و مدتها نيز پستهاى حكومتى را عهده دار بوده است. او ابتدا اين سؤالات را از مدرسى زنوزى پرسيده و پس از آن از ميرزا على اكبر حكمى يزدى جواب آنها را درخواست نموده است. شرح حال بديع الملك در نخبگان علم و عمل در ايران، ص 120 - 124 مندرج است.

رساله هاى درج شده در هر جلد عبارت اند از:

جلد اول: تعليقات اسفار، 782 صفحه.

جلد دوم: رسائل و تعليقات، 578 صفحه، شامل اين رساله ها:

(1) رسالة في التوحيد 2 - رسالة سبيل الرشاد في اثبات المعاد 3 - رسالة في الوجود الرابط 4 - رسالة في مباحث الحمل 5 - تعليقات الشواهد الربوبية 6 - تعليقات على شرح الهداية الاثيرية 7 - تعليقات على حواشى الهيات الشفاء 8 - تعليقات على حواشى شرح كلمة الاشراق 9 - تعليقات شوارق الالهام 10 - تعليقات على حواشى عبدالرزاق اللاهيجى على شرح التجريد 11 - تعليقه على حاشيه آقاجمال على حواشى الخفرى على شرح التجريد 12 - تعليقة على حاشية رسالة سر القدر.

جلد سوم: 580 صفحه شامل اين رساله ها:

رسايل فارسى: 1 - رسالة في احكام الوجود و الماهية

(2) رساله حقيقت محمديه

(3) رساله تاريخ حكما

(4) رساله سرگذشت

مقدمات و تقريظات:

(5) مقدمه كشف الاسرار في شرح اسرار الآيات

(6) تقريظ على مفاتيح الغيب صدر المتألهين

(7) تقريظ رساله ايضاح الادب صدرالافاضل

قطعات باقى مانده از آثار مفقوده:

(8) اصول الحكم في شرح اثولوجيا

(9) اشعار و غزليات

(10) تعليقات على رساله القواعد الفقهية ميرزا حسن آشتيانى

تقريرارت و مناظرات:

ص: 370

(11) تقريرات المبدأ و المعاد

(12) رساله وحدت وجود

(13) رساله فوائد

(14) مناظره با محمد كريم خان كرمانى

منابع

ياد حكيم مدرس زنوزى در مصادر متعدد ذكر گرديده كه از هم آنها عبارت اند از:

(1) مأخذشناسى علوم عقلى، محسن كديور و محمد نورى، ج 2، ص 2063 - 2065 .

(2) آقاعلى حكيم، مرتضى مدرسى چهاردهى، مجله وحيد، سال پنجم، ش 2، (بهمن 1346 ش).

(3) نخبگان علم و عمل ايران، آقاعلى مدرس تهرانى(مقاله)، مصطفى محقق داماد، نامه فرهنگستان، ش 4(تابستان 1375ش)، ص 129 - 152 .

(4) كتابشناسى توصيفى حكيم مؤسس آقاعلى مدرس زنوزى، محسن كديور؛ آينه پژوهش، سال هشتم، ش 44 (مهر و آبان 1376ش)، ص 80 - 97 .

(5) تحرير ثانى تاريخ حكماء و عرفانى متأخر، منوچهر صدوقى سُها، تهران، انتشارات حكمت، 1381ش.

(6) مدينة الادب، عبرت نائينى، (نسخه عكسى از روى نسخه مؤلف)، ج 3، ص 1260 (صفحه شمار بالا و 314 برگ شمار زيرين).

(7) نخبگان علم و ادب ايران(كتاب)، مصطفى محقق داماد، ص 187 - 230 .

ص: 371

92.سيد على نصر

(1270 - 1340 ش)

نمايشنامه نويس ، مترجم و مؤسس . از سادات كاشان بود و در تهران به دنيا آمد .

تحصيلات خود را در مدارس شرف ، علميه و آلياس فرانسه به پايان رساند و بعد به سمت معلمى زبان فرانسه و رياضيات همان مدرسه رسيد . او همچنين در مدارس نظامى ، علوم سياسى ، اسلام و اقدسيه نيز مشغول به كار شد و سپس به وزارت ماليه رفت .

نصر سال ها مشاغل مختلف ديگرى را نيز بر عهده داشت از جمله ، معاونت وزارت پيشه و هنر ، وزير پست و تلگراف ، سفير كبير ايران در چين و هندوستان و نماينده ايران در سازمان ملل متحد .

وى در آغاز مشروطيت به كار نمايش و تئاتر روى آورد و اقدام به تأسيس تئاتر ملى كرد . نصر براى آموختن فن تئاتر به اروپا رفت و پس از بازگشت ، كمدى ايران را به سبك تئاتر اروپايى تأسيس كرد . او رياست كميسيون نمايش را در سازمان پرورش افكار (تأسيس 1318 ش) بر عهده داشت .

همچنين وى هنرستان هنرپيشگى را بنا نهاد و خود به تدريس تاريخ هنر پرداخت . وى را پدر تئاتر ايران مى دانند .

سيد على نصر در تهران درگذشت و در امامزاده عبداللّه دفن شد . از آثار وى:

الف - تأليفات:

تاريخ ايران و دنيا ، فيزيك گاز ، حفظ الصحه ، علم الاشياء ، در شش مجلد ، هنرآموز

ص: 372

دوشيزگان ، در شش مجلد ، تاريخ عمومى ، مصور ، تاريخ مختصر ايران .

ب - نمايشنامه ها:

سيروس ، اشتباه لپى ، نتيجه تعدد زوجات ، زن بى وفا ، قمارخانه ، و غيره .

ج - ترجمه ها:

عوامفريب سالوس ، سه عروسى در يك شب ، تاريخ يونان ، انقلاب فرانسه .

منابع

از صبا تا نيما (1/327 - 342 /291 ، 2) ، بنياد نمايش در ايران (81 ، 231 - 256) ، سيماى هنرمندان (1/296 - 298) ، شخصيت هاى نامى (479 - 480) ، فهرست كتاب هاى چاپى فارسى (1/642 ، 730 ، 747 ، 1167 ، 1177 ، 2/2333 ، 2497 ، 3422) ، مؤلفين كتب چاپى (4/430 - 431) .

ص: 373

93.علينقى حكيم الهى

(1293 - 1344 ق)

كاظم خسروى

خطاط ، مذهِّب ، مترجم و شاعر متخلص به حكمت . معروف به مؤتمن ديوان مشير الكتاب . در تهران متولد شد . نزد پدر تحصيل علم كرد و نزد ميرزا على محمّد مشهور به صفا به فراگيرى خط پرداخت . وى در تهران درگذشت و در صفاييه دفن شد .

الهى ، نسخ و ثلث را خوب مى نوشت و در تذهيب و نقاشى و حجارى و نجارى نيز مهارت داشت . حكيم الهى در سال هاى 1314 - 1315 ق بنا به دستور وزير علوم ، دو نسخه از ترجمه هاى كتب خارجى را براى كتابخانه سلطنتى نوشت . وى طبع شعر نيز داشت و بيشتر اشعارش به صورت قصيده و اغلب در مدح ائمه عليهم السلام بود . اثر به جاى مانده از وى: «لطيفة العرفان ، الهى نامه» ، شعر .

منابع

زندگينامه رجال و مشاهير(3/122) ، مؤلفين كتب چاپى (4/8/6 - 609) .

ص: 374

94.على نوبرانى

(م 1322 ق)

روح اللّه عبّاسى

شيخ على نوبرانى، از بزرگان فضلا و علماء و عرفاء عصر خود بود. آقابزرگ طهرانى صاحب الذريعه در حق او گويد:

[او] از بزرگان، فضلا و علماء عاملين و ساكن در تهران و مشغول به عبادت و تهذيب نفس و ملقب به مقدس بود.(1)

معروف است كه مرحوم شيخ على نوبرانى به خدمت امام زمان(عج) رسيده و مشرف به تشرف زيارت آن حضرت گشته است. مرحوم حاج شيخ محمد شريف رازى مورخ و دانشمند ارجمند، صاحب كتاب اختران فروزان رى و تهران(2) جريان ملاقات شيخ على نوبرانى و تشرف ايشان را به محضر مبارك حضرت ولى عصر را به نقل از شيخ عبدالمجيد همدانى آورده و گويد:

او مواظب دعاء عهد بود و شب و روز مى خواند من از علت آن سؤال كردم نمى گفت بعد از اصرار شديد گفت من شوق زيادى به ملاقات آنحضرت داشتم پس شروع كردم به خواند دعاء عهد و همواره در شب و روز مى خواندم و مواظب بودم كه ترك نشود و اشتياق زياد داشتم به ملاقات و ديدار مولايم حضرت حجت (عجل اللّه تعالى فرجه) و من در مشهد الرضا عليه السلام بودم و در آنجا در آن وقت طبيب سيدى بود معروف به تقوا كه

ص: 375


1- اختران فروزان رى و تهران، ص 354 .
2- همان.

همواره تفتيش از حال غرباء در صحن شريف و غير آن مى نمود و آنها را پرستارى مى كرد و بر ايشان دواء و غذا مى برد قربة إلى اللّه و طلبا لمرضاته و مدت چهل روز از من گذشت و من مواظب خواندن دعا بودم پس يك روز همان سيد طبيب مرا ديد در حالى كه جلوتر مرا نمى شناخت پس به من گفت كه مژده دهم به تو كه آقا اجازه مرحمت كردند براى ملاقات تو . آن حضرت وقتى را و مكانى را معين نمود تا برويم در خدمت او براى زيارت آقا و من خوشحال شدم و از خوشحالى نزديك بود پرواز كنم. پس در آن وقت به همان مكان رفتم و با سيد راههاى باريك و تنگ بسيارى رفتم در زير طباقها و سايه بانها تا به يك منزلى رسيديم به من فرمود بايست اينجا خودش وارد شد بعد بيرون آمد و مرا وارد نمود به اطاقى و آنجا روشنايى عجيبى مثل اينكه خورشيد در اينجا مى تابد پس وارد شدم و امام را زيارت كردم كه نشسته است در آن پس سلام كردم و مبهوت و متحير مثل گنگها و لالها ايستادم كه نمى توانم يك كلمه حرف بزنم و حدود چند دقيقه همين گونه بودم پس امام عليه السلام فرمود، كافى است برو، گفتم به آن حضرت آيا به فيض زيارت شما مى رسم پس فرمودند كه آرى در عتبات مقدسه و من مواظب دعاء عهد هستم براى انتظار ديدار مولايم و وعده اى كه مرحمت كردند.

مرحوم حاج شيخ على نوبرانى در مدرسه سنگلجى از تأسيسات حاج سيد صادق طباطبايى (متوفى 1300 ق) همدانى مشهور به سنگلجى سكونت داشت كه بعد از وفات مرحوم حاج سيد صادق طباطبايى فرزندش حاج سيد احمد طباطبايى اداره آن را بر عهده داشت.

مرحوم حاج شيخ على نوبرانى در همان مدرسه در سال 1322 ق وفات نمود و در شب وفات او حاج سيد احمد طباطبايى (متوفى 1325 ق) حضرت مهدى عليه السلام را در عالم خواب ديد و او را حضرت امر فرمود كه وى را تجهيز كند و حضرت از او تعبير به عبد صالح و ولى مخلص نمودند.

ايشان هنگامى كه از خواب بيدار مى شوند مى آيند به حجره آن مرحوم و مى بينند كه وى از دنيا رفته است. پس او را تجهيز كرده و در مزار ابن بابويه به خاك مى سپارد.

ص: 376

95.غلامحسين رهنما

سيد كمال پور مهر

فرزند حاج ميرزا على محمّد معروف به ملاباشى(1) بوده و حاج ملاباشى از دانشمندان و از اجله استادان حكمت و فقهاى زمان خود بوده است .

غلامحسين رهنما(2) در سال 1259 خورشيد = 1297 قمرى در شيراز متولد شد .

پس از فرا گرفتن مقدمات در دارالفنون قديم تحصيلات عاليه خود را تكميل و نظر به عشق و علاقه اى كه به فراگرفتن علوم رياضى به ويژه علم هيأت داشت مدتها در محضر مرحوم حاج ميرزا عبدالغفّار خان نجم الدوله به تكميل معلومات خويش پرداخت تا آنجا كه خود به مرحله اى رسيد كه مجمع نجومى آكادمى علوم فرانسه در سال 1926 ميلادى - 1305 خورشيدى استاد رهنما را به عضويت دائمى آن مجمع علمى انتخاب نمود .

رهنما قريب 45 سال در مدارس دارالفنون و علوم سياسى و مدرسه عالى نظام و دارالمتعلمين عالى به تدريس علوم رياضى و هيأت اشتغال داشت . در سال 1313 خورشيدى با تهيه رساله اى در موضوع «نسبت محيط به قطر دايره عدد پى» درجه

ص: 377


1- چون مدتى معلم سلطان حسين ميرزا جلال الدوله فرزند اكبر و ارشد مسعود ميرزا ظل السلطان بود به اين مناسبت معروف شده بود به ملاباشى .
2- چون ميرزا عبدالرحيم خان برادر بزرگ او مدتى در شيراز روزنامه رهنما را انتشار مى داد به اين مناسبت كلمه رهنما را براى نام خانوادگى خويش برگزيدند و به رهنما معروف گرديدند .

دكترا در علوم از طرف شوراى عالى دانشگاه بوى اعطاء شد و مدتها استاد دانشگاه - رئيس دانشكده فنى بود در سال (1307 ش) معاون وزارت فرهنگ شد و سپس در سال (1324 ش) در كابينه ابراهيم حكيمى و محسن صدر وزير فرهنگ گرديد .

آثار و تأليفات مرحوم رهنما در رياضيات و هيأت و فيزيك زياد است كه قسمتى از آنها به چاپ رسيده است . رهنما در سال 1316 آزمايش علمى آونگ فوكو(1) را كه براى اثبات حركت وضعى زمين برهانى است قاطع در تهران تكرار كرد . فوكو دانشمند فرانسوى آزمايش را در زير گنبد پانتئون(2) اجراء كرد و رهنما آن را در زير گنبد مسجد سپهسالار جديد تكرار نمود .

رهنما در ارديبهشت ماه 1325 خورشيدى در سن 66 سالگى به مرض سكته قلبى درگذشت و در حضرت عبدالعظيم در باغ جيران در ايوان مقبرهئ ناصر الدين شاه به خاك سپرده شد .

منابع

رجال بامداد ، ج 1 ، ص 174 .on

ص: 378


1- .Leon Foucault
2- .Pantheon

96.غلامرضا اصفهانى

(1250 - 1304/1307ق)

در اصفهان به دنيا آمد . پدرش از قنادان اصفهان بود كه در اواخر عمر به تهران آمد . وى يكى از معروف ترين خوشنويسان بزرگ و معاصر ميرزا محمّد رضا كلهر بود .

او هنوز كودك بود كه به علت حسن خطش شهره گرديد . روزى سطرى از خط او را به نظر محمّد شاه قاجار رسانيدند و وى او را احضار و پس از امتحان ، او را به تعليم مشق خط شاهزادگان مأمور كرد و او چند سال مشغول اين امر بود .

بعد از فوت محمّد شاه ، در خانه خود به تحرير و تعليم پرداخت . ميرزا غلام رضا جمله خطوط نستعليق ، از شش دانگه كتيبه تا كتابت خفى و غبار ، را استادانه مى نوشت و در شكسته نويسى هم مهارت داشت و غالبا خط خود را با رقمهاى: «غلام رضا ، يا على مدد» ، «يا على مدد» مشخص كرده است .

از شاگردان وى:

ميرزا ابراهيم تهرانى مشهور به ميرزا عمو ،

ميرزا حسين خان كاتب الخاقان ،

شاهزاده عباسقلى ميرزا ذبيح السلطنه ،

ميرزا حسين خوشنويسان ،

عبدالكريم تهرانى مى باشند .

مقبره اش در صفائيه شهر رى است . از آثار وى:

ص: 379

يك صفحه به خط شكسته نستعليق كتابت خفى عالى ،

صحفه ديگر به قلم نستعليق نيم دو دانگه عالى ، كه ظاهرا عريضه اى است كه خطاب به ناصرالدين شاه قاجار نوشته ،

يك مكتوب به خط شكسته نستعليق كتابت عالى ، به ناصرالدين شاه ،

كتبيه هاى مدرسه سپهسالار ، به قلم چهاردانگ كتبيه عالى و قطعات مختلفى كه تاريخ رقمهاى آن بين سال هاى 1260 و 1303 ق است .

منابع

احوال و آثار خوش نويسان (2/550 - 556) ، اطلس خط (573 - 575) ، تاريخ اصفهان(154 - 156) ، تاريخ هنرهاى ملى (1/656) ، تذكره خوشنويسان معاصر(25 - 26) ، گلستان هنر (بيست و يك) .

ص: 380

97.غلامرضا تختى

عبدالحسين آذرنگ

ملقب به «جهان پهلوان» ، از قهرمانان به نام ورزش كشتى ايران و از شخصيتهاى بسيار محبوب مردم . در پنجم شهريور 1309 در تهران به دنيا آمد . به روايتى اجاداش اهل همدان و به روايتى ديگر اهل كرمانشاهان بودند (به نقل شفاهى از بابك تختى) . چون پدربزرگش ، حاج قلى بنشن فروش ، در دكانش بر تخت بلندى مى نشسته ، به حاج قلى تختى شهرت يافته است . او در سفر مكه به دست راهزنان كشته شد .(1) پدرش ، حاج ارباب رجب (متوفى فروردين 1337) ، در جنوب تهران يخچال طبيعى داشت . در جريان احداث راه آهن در عصر پهلوى اول ، يخچالهاى او را تصرف كردند و انبار توشه راه آهن را در زمينهاى او ساختند . وى ناگزير خانه و زندگى اش را فروخت ، و در پى آن ، وضع روحى اش دگرگون و در سال هاى پايانى عمر وضع دماغى اش هم مختل شد . مى گويند ظلم و ستمى چنين آشكاركه بر پدرش رفته بود يكى از علتهاى گرايش سياسى غلامرضا تختى به ضديت با نظام حاكم و يكى از دلايل نوع دوستى و كمك او به ديگران بوده است .(2)

تختى تحصيلات ابتدايى را در دبستان حكيم نظامى و دوره اول متوسطه را در دبيرستان منوچهرى گذارند ، اما تحصيلات خود را به پايان نبرد و نزد استاد

ص: 381


1- سفرى ، 1376 ش ، ص 41 .
2- همان ، ص 41 - 42 ، 122 ، به نقل از حسين عرب .

ابراهيم نجّار به آموختن نجّارى پرداخت و ظاهرا به راهنمايى او ، كه ورزشكارى باستانى كار بود ، به ورزشهاى باستانى روى آورد(1) و در اين ورزش چنان مهارت يافت كه سال ها بعد زنگ زورخانه ها به نشانه احترام ، براى او به صدا درآمد و در سال هاى 1335 و 1336 و 1337 ش بازوبند پهلوانى ايران به او تعلق گرفت و پهلوانى صاحب زنگ و ضرب شناخته شد(2) .

تختى از شانزده سالگى به آموختن كشتى آزاد و فرنگى روى آورد . حسين رضى خانى ، مسئول باشگاه پولاد ، به استعداد خاص او در كشتى پى برد . عبدالحسين فيلى نخستين مربى رسمى او بود و عباس زندى ، كشتى گير معروف ديگر ، با او به مدت طولانى تمرين كرد و اين تمرينها از بهترين تجربه هاى حرفه اى تختى بود(3) . آغاز كشتى گيرى حرفه اى با شكست تختى و تمسخر از سوى تماشاچيان همراه بود تا آنجا كه وى ناگزير تهران را ترك كرد(4) و به مسجد سليمان رفت و در شعبه شركت نفت آنجا مشغول به كار شد و ظاهرا پس از حدود يك سال به خدمت سربازى رفت و با مساعدت فراماندهش تمرينهاى ورزشى را دنبال كرد(5) . در 1328 ش ، در مسابقه جام فرانسه در وزن پنجم شركت كرد ، اما موفقيتى كسب نكرد . يك سال بعد در وزن ششم كشتى آزاد و فرنگى قهرمان كشتى ايران شد(6) . نخستين پيروزى چشمگير او غلبه بر ضياء ميرقوامى ، از كشتى گيران پرآوازه ، بود . كشتى وى با على غفارى ، معروف به «على بالا» ، در مسابقات قهرمانى كشورى ، نظر اهل فن را به سوى او جلب كرد .(7)

پيروزيهاى پى درپى ، نام وى را بر سر زبان ها انداخت . در 1330 ش براى شركت .

ص: 382


1- همان ، ص 191 ، به نقل از عبداللّه خدابنده ، رفعت ، ص 36 .
2- رفعت ، ص 32؛ سفرى ، 1376 ش ، ص 281 ، به نقل از پرويز لوشانى؛ عباسى ، ج 1 ، ص 492 .
3- سفرى ، 1376 ش ، ص 143 ، به نقل از عبدالحسين فيلى ، ص 156 ، به نقل از نصار محمدى .
4- فاطمى نويسى ، ص 17 - 18 ، به نقل از كيهان ، 17 اسفند 1342 .
5- سفرى ، 1376 ش ، ص 122 ، به نقل از حسين عرب .
6- رفعت ، ص 39؛ عباسى ، ج 1 ، ص 490 .
7- بابك تختى ، ص 10 .

در مسابقات جهانى كشتى آزاد در هلسينكى (1951 ، فنلاند) به عضويت تيم ملى درآمد و در اين مسابقات مقام دوم قهرمانى جهان را كسب كرد(1) .

تختى پس از بازگشت از هلسينكى ، در ايران شهرت يافت . او از 1330 تا 1345 ش عضو تيم ملى كشتى ايران بود و در چند مسابقه المپيك و جهانى شركت كرد و مدال گرفت (جدول) . در تاريخ كشتى و ساير ورزشهاى ايران تاكنون (1380 ش) هيچ ورزشكار ايرانى نتوانسته است هفت مدال المپيك و جهانى به دست آورد . وى در 1334 ش بهترين ورزشكار سال كشور معرفى شد . در بازيهاى المپيك ملبورن بر شش حريف غلبه يافت ، به اوج شهرت رسيد و در اين بازيها ستاره مسابقات شناخته شد(2) .

تختى كشتى گيرى قدرتمند و چالاك بود . با هوشمندى و موقع شناسى كشتى مى گرفت ، اما حتى روى تشك هم اصول جوانمردى را از ياد نمى برد و هيچ گاه ديده نشد كه از ضعف حريف سوء استفاده كند .(3)

الكساندر مدويد ، رقيب سرشناس روسى اش ، بر مزار تختى در حال گريه گفته است:

در طول مدتى كه كشتى گرفته ام شجاع تر ، خوش خُلق تر و مهربان تر از تختى نديدم .(4)

تختى در مسابقه ها بسيار خونسرد و تسلط روحى اش در اجراى فنهاى كشتى شهره و زبانزد بود . از رقيبان سرشناس او در عرصه كشتى جهان ، كه كشتيهاى مشهورى با تختى داشته اند ، عصمت آتلى ، آناتولى آلبول ، احمد آئيك و حميد كاپلان ، جيما كوريدزه ، بوريس كولايف ، بوريس گروويچ و الكساندر مدويد ، .

ص: 383


1- فاطمى نويسى ، ص 21 .
2- سفرى ، 1376 ش ، ص 152 ، به نقل از عطا بهمنش؛ رفعت ، ص 150؛ محتشمى ، ص 11 .
3- سفرى ، 1376 ش ، ص 143 ، به نقل از عبدالحين فيلى ، ص 159 ، به نقل از ناصر محمدى .
4- همان ، ص 119 ، به نقل از حسين شاه حسينى .

كشتى گيران ترك و روس ، بوده اند .(1)

تختى از جوانى به مبارزه سياسى با حكومت پهلوى و احقاق حقوق ملى و مردمى متمايل بود . در 26 و 27 مرداد 1332 ، پس از فرار محمّد رضا پهلوى از كشور ، كه شهرهاى ايران دستخوش ناآرامى هاى سياسى شد ، به روايتى وى در رأس گروهى از ملى گرايان بود كه مجسمه رضاشاه را در ميدان توپخانه پايين كشيدند(2) اما اين روايت در منبع ديگرى ديده نشده است . ظاهرا از 1330 ش به همراه گروهى از ورزشكاران از مبارزات مردم در جريان نهضت ملى و از دكتر مصدق حمايت مى كرده است . او اين حمايت را حتى پس از كودتاى نظامى 28 مرداد 1332 ادامه داد(3) . هنگامى كه سيد مجتبى نواب صفوى ، رهبر فدائيان اسلام ، در زندان قصر بود ، تختى به ملاقات او رفت .(4) به آيت اللّه سيد محمود طالقانى ارادت خاصى داشت و گهگاه در مسجد هدايت پشت سر او نماز مى خواند و پاى صحبتهايش مى نشست .(5)

عكسهاى مشتركى از اين دو در منابع مختلف چاپ شده است . در كنگره جبهه ملى ايران كه در دى 1341 در تهران برگزار شد ، به نمايندگى ورزشكاران شركت كرد و با كسب يكصد رأى به عضويت ورزشكاران مركزى اين جبهه انتخاب گرديد .(6)

تختى پس از بازگشت پيروزمندانه از مسابقات جهانى يوكوهاما در 1340 ش ، در گفتگو با روزنامه هاى داخلى به عضويت خود در جبله ملى ايران اشاره كرد . او تا آن زمان از فعاليتهاى سياسى خود علنا ياد نكرده بود . انعكاس اين خبر پيامدهاى سنگينى براى وى داشت و فشارهاى سياسى را بر وى شدت بخشيد . گويا محمّدرضا پهلوى ، شخصى را نزد وى فرستاده و از او خواسته بود كه ورزش را با سياست در .

ص: 384


1- رفعت ، ص 89 به بعد .
2- كاتوزيان ، ص 346 .
3- حجازى ، ص 201 .
4- سفرى ، 1376 ش ، ص 108 ، به نقل از سيد محمّد آل حسينى .
5- سفرى ، 1376 ش ، ص 108 ، به نقل از سيد محمّد آل حسينى .
6- ورجاوند ، ص 583؛ فاطمى نويسى ، ص 49 ، به نقل از اسناد ساواك .

نياميزد و به دخالت در سياست نپردازد .(1)

منصور مهديزاده ، قهرمان كشى و عضو تيم ملى كشتى ايران ، گفته است كه چون افسر شهربانى بوده ، اطلاعات شهربانى به او اخطار كرده بوده كه المپيك با تختى تماس نداشته باشد ، با او تمرين نكند و هم اتاق او نشود(2) . در سفرى به آلمان ، سپهبد تيمور بختيار ، از تختى خواسته بود كه با هم ملاقات كنند . تختى پيشنهاد او را نپذيرفت و تيمور بختيار را جنايتكار خواند(3) . از جمله مقامات مهم سياسى كه ظاهرا به تختى علاقه داشته اند يا اظهار علاقه مى كرده اند ، از حسين علاء و على امينى ياد مى كنند كه از تختى خواسته بودند در سياست مداخله نكند .(4)

گفته اند كه تختى در آن سال ها محبوب ترين چهره در ميان مردم پس از دكتر محمّد مصدق بوده است(5) . بازى ظريف مردم با نام او و نام غلامرضا پهلوى ، برادر محمّدرضا شاه ، در مراسم ورزشى ، كه گاه هر دو حضور داشتند ، نشانه آگاهى وسيع مردم از مشى سياسى تختى و تلويحا حمايت از او و ترغيب او بوده است . نيز اشاره كرده اند كه غلامرضا پهلوى به نشانه اعتراض به حضور غلامرضا تختى در جمع تماشاگران كه از تختى بشدت استقبال و به او بى اعتنايى كرده اند ، ورزشگاه را ترك گفته است .(6)

تختى به ويژه در ميان دانشجويان محبوبيت عظيمى داشت . در 1340 ش ، با آنكه در مسابقات ميان ايران و شوروى شكست خورده بود ، به هنگام استقبال مردم از ورزشكاران ايرانى در ايستگاه راه آهن تهران ، روى دست دانشجويان استقبال كننده حمل شد . تختى در پاسخ به محبتهاى دانشجويان به دانشگاه تهران رفت و در آنجا با احساساتى روبه رو شد كه در تاريخ استقبال دانشگاه تهران از ميهمانان خود سابقه .

ص: 385


1- سفرى ، 1377 ش ، ص 204 ، به نقل از آيندگان ، 26 دى ، 1357 .
2- به نقل سفرى ، 1376 ش ، ص 188 .
3- همان ، ص 102 ، به نقل از سيد محمّد آل حسينى .
4- همان ، ص 150 ، به نقل از عطا بهمنش؛ فاطمى نويسى ، ص 78 .
5- حجازى ، ص 203 .
6- سفرى ، 1376 ش ، ص 113 ، به نقل از حسين شاه حسينى .

نداشت . بار ديگرى هم كه در 1342 ش به دانشگاه تهران رفت با احساساتى از سوى دانشجويان روبرو گرديد كه مهار كردن آن بسيار مشكل بود .(1)

ويژگى هاى فردى و شخصيتى تختى ، ادب ، فروتنى ، حجب و حيا پايبندى به آيين جوانمردى و سنّتهاى پهلوانى ، دستگيرى از فرودستان و نيازمندان ، نيك خواهى ، حق شناسى ، احترام به بزرگان و پيش كسوتان و ارزش هاى ملى - مذهبى جامعه ، همراه با چهره دلنشين و لبخند زيبا و گرمش - كه تقريبا هر كسى كه او را از نزديك ديده و به آن اشاره كرده است - و قصه ها و افسانه هايى كه از عزت نفس و بلندنظرى و كمكهاى او به ديگران در ميان مردم رواج يافته بود ، از او چهره اى فوق العاده محبوب ساخته است . پس از زلزله بوئين زهرا در شهريور 1341 ، مردم به نشانه اعتراض به بى كفايتى حكومت وقت در كمك رسانى به زلزله زدگان و نيز بى اعتمادى به دول ، از تختى خواستند اعانات مردم تهران را جمع كند و به زلزله زدگان برساند . گفته شده است كه گروهى در جبهه ملى دوم با عضويت كاظم حسيبى و حسن قاسميّه و عده اى ديگر براى كمك رسانى تشكيل شد و تصميم گرفت كه تختى اعانات مردم را جمع كند(2) .

تختى با جمعى از ورزشكاران ، كمكهاى نقدى و جنسى مردم تهران را جمع كرد و به زلزله زدگان رساند . اوصافى كه از استقبال مردم و بخششهاى آنان به تختى در آن روز آورده اند ، به افسانه بيشتر شباهت دارد .(3)

حكومت وقت كه محبوبيت گسترده تختى را برنمى تافت و تطميع و تهديدهايش نيز كارگر نمى افتاد ، تضييقاتى را به زبان وى آغاز كرد ، تا جايى كه دستور داد او را به .

ص: 386


1- همان ، ص 202 ، به بعد به نقل از سيد رضا سكاكى؛ فاطمى نويسى ، ص 41 و بعد .
2- سفرى ، 1376 ش ، ص 116 و بعد ، به نقل از حسين شاه حسينى .
3- فاطمى نويسى ، ص 63 ، به نقل از كيهان ، 14 شهريور 1341؛ سفرى ، 1376 ش ، ص 117 ، به نقل از حسين شاه حسينى .

ورزشگاهها راه ندهند . (1)

تختى كارمند ساده راه آهن بود كه به سازمان برنامه منتقل شده بود و با حقوق كارمندى زندگى خانواده اش را اداره مى كرد . در آبان 1345 با شهلا توكّلى ازدواج كرد و سال بعد فرزندش ، بابك ، به دنيا آمد . قطع شدن درآمدهاى او ، براى جوانمردى كه به بخشندگى خو كرده بود ، وى را در فشار مالى قرار داد . تا آنجا كه از پرداختن اجاره ماهانه منزل باز ماند و به بانكها مقروض شد . وى ناگزير منزل استيجارى را پس داد و همراه همسر و فرزندش با مادر و خواهرش در يك منزل زندگى كرد . واپسين ناكاميها در المپيك توكيو (كسب مقام چهارم) و مسابقات جهانى توليدو (كسب مقام چهارم) در سال هاى پايانى عمر او و دور شدن از مسابقات و ورزش ، اهانت به او از سوى اراذل و اوباش تحريك شده وابسته به حكومت ، رفتار نامناسب شمارى از كشتى گيران و مسئولان وابسته ورزشى با وى ، و بروزاختلافات و كشمكشهاى خانوادگى ، او را به سمت نابودى سوق داد .(2)

دوشنبه 18 دى 1346 خبر مرگ تختى بازتابى بسيار گسترده يافت . براساس گزارشهاى مطبوعات ، وى در 15 دى 1346 ، ظاهرا در پى مشاجرات خانوادگى ، به هتل آتلانتيك رفته و اتاقى گرفته و شب 17 دى با سم خودكشى كرده بود . كاركنان هتل كه ظنين شده بودند ، ساعت 10 صبح 18 دى در اتاق را شكستند و با جسد او روبه رو گرديدند .(3)

تختى در نامه كوتاهى در 16 دى خطاب به دادستان ، از جمله اين نكات را متذكر شده بود: خودش تصميم به خودكشى گرفته ، از هيچ كس شكايت و گله ندارد ، مهريه .

ص: 387


1- سفرى ، 1376 ش ، ص 225 و بعد به نقل از على دلاّلباشى .
2- همان ، جاهاى متعدد ، گفته هاى دوستان نزديك او: سيد محمّد آل حسينى ، حسين عرب ، محمّد على جوادزاده و عطا بهمنش) .
3- كيهان ، 18 دى 1346 ، ص 1 و 15؛ اطلاعات ، همان روز ، ص 1 و 17 .

همسرش را بپردازند(1) . نيز معلوم شد كه در 16 دى 1346 در دفتر خانه اسناد رسمى شمارء 202 وصيتنامه رسمى خود را تحت شماره 3428 امضا كرده و به ثبت رسانده است و مهندس كاظم حسيبى را ، از بستگانش و از اعضاى جبهه ملى ، قيّم فرزندش قرار داده است(2) .

دوستان تختى كه توانسته اند جسد او را پس از كالبدشكافى در پزشكى قانونى در غسّالخانه ببينند ، به شكستگى و شكافى در پشت سر او اشاره كرده اند .

به گفته مدير هتل آتلانتيك ، جسد در حين انتقال بر اثر سنگينى به زمين افتاده و اين شكستگى را به بار آورده است .(3) انتشار خبر شكستگى پشت سر تختى در ميان انبوه مردم در برابر پزشكى قانونى و بعد به هنگام تشييع و دفن در گورستان ابن بابويه ، احتمال مرگ تختى را نه بر اثر خودكشى ، بلكه به دست عمّال ساواك و نظام حاكم ، شدت بخشيد . از گزارشهاى مختلف بر مى آيد كه كمتر كسى از دوستداران تختى خودكشى او را باور كرده است .(4) نيز شايع است كه مرده شوى او ، كه همه جا گفته بود پشت سر تختى شكسته بوده ، به دست عوامل حكومت سربه نيست شده است .(5)

تختى را در مقبره خانوادگى حسن شمشيرى ، كه از وابستگان به جبهه ملى بود ، با حضور شمار عظيمى از مردم دفن كردند . تلاش بازماندگان جبهه ملى در انتساب تختى به خود در تمامى مراسم و مجالس گراميداشت تختى به چشم مى خورد؛ محبوبيت و مرگ فاجعه آساى او مى توانست دستاويزى همه گونه رفتار سياسى قرار گيرد و براى ابراز مخالفت با نظام حاكم و در شرايط اختناق سياسى رويدادى دگرساز باشد . نخستين مجلس ترحيم از سوى خانواده تختى و مردم خانى آباد در مسجد .

ص: 388


1- همان ، روزنامه ها ، 19 دى 1346) .
2- همان روزنامه ها؛ نيزسفرى ، 1376 ش ، ص 89 ، به بعد به نقل از سيد محمّد آل حسينى .
3- كيهان و اطلاعات ، همان شماره ها .
4- براى تفصيل ماجرا ، بنگريد: كيهان ورزشى ، شماره هاى دى - بهمن 1346 .
5- سفرى ، 1376 ش ، ص 160 و بعد به نقل از ناصرى محمدى؛ درباره اقوالى در خصوص شكنجه شدن او در ساواك و فشارهايى كه به مرگ وى منجر شد ، رفعت ، ص 120 و بعد .

محل (قندى) برگزار گرديد . كاظم حسيبى نيز در مسجد فخر الدوله مجلسى برپا كرد كه آيت اللّه طالقانى ، مهندس معظمى ، طرفدارانى از جبهه ملى و گروههاى سياسى ديگر در آن شركت كردند و مجلس چهره اى كاملاً سياسى داشت . تقريبا در سراسر كشور و به ويژ از سوى كشتى گيران و ورزشكاران به نام مجالس متعددى برپا شد . مجالسى كه دانشجويان دانشگاهها برگزرا كردند ، معمولاً با توزيع اعلاميه و گاه شعارهاى سياسى و نوشته ها و اشعار نمادين و كنايى همراه بود . دانشگاه تهران دو روز تعطيل شد و دسته هايى از دانشجويان به حكومت اعتراض كردند . به تخمين روزنامه فرانسوى اومانيته بيش از 000/400 تن از مردم كشور در مراسم او شركت كردند .(1)

مجالس ترحيم تختى بيشتر خودانگيخته و نشانه اى از علاقه و احترام بى شائبه مردم بود ، اما مراسم شب هفتم ، كه برگزاركنندگان و شركت كنندگان فرصت سازماندهى و تداركات داشتند ، كاملاً رنگ سياسى به خود گرفت . شمار كثيرى از مردم براى شركت در مراسم شب هفت از شهرستانها به تهران آمدند . تجمع مردم در ابن بابويه ، همراه با حجله ها ، تاجهاى عظيم و دسته هاى انبوه گل ، تصاوير بى شمارى تختى ، توزيع اعلاميه هاى سياسى و بيانه هاى تند و شعارها ، در تاريخ اين مكان بى سابقه بوده است .(2) گزارشهاى انتشار يافته ساواك هم نشان مى دهد كه دستگاه امنيتى همه جا را زير نظر داشته است .(3)

در مراسم چهلم ، كه به رغم ممنوعيت و جلوگيرى دستگاه امنيتى ، در ابن بابويه و بر سر مزار تختى برگزار شد ، تظاهرات سياسى شدت يافت و ظاهرا مى خواستند در برابر ساختمان مجلس شوراى ملى در ميدان بهارستان ، تظاهرات كنند ، اما نيروهاى .

ص: 389


1- فاطمى نويسى ، اسناد ساواك ، سندهاى مربوط به مراسم و مجالس تختى .
2- كيهان ، 24 دى 1346 ، ص 1 .
3- فاطمى نويسى ، ص 179 ، 182 و بعد ، به نقل از اسناد ساواك .

انتظامى جمعيت را متفرق ساختند .(1)

محافل ايرانيان در خارج از كشور مراسم تختى را بى پرواتر برگزار كردند و در اين مراستم گروههاى سياسى مخالفت دولت سخنرانى هاى تندى بر ضد حكومت پهلوى و نظام استبدادى ايراد كردند(2) . در مراسم تختى عده زيادى در سراسر كشور به اتهامهاى مختلف تحت تعقيب و مورد آزار دستگاه امنيتى قرار گرفتند و شمار بسيارى از دانشجويان سياسى ، بازاريان و فعالان وابسته به جبهه ملى ايران دستگير شدند .(3) پيامدهاى ناشى از مرگ تختى ، نخستين موج گسترده سياسى پس از كودتاى نظامى 28 مرداد 1332 و قيام 15 خرداد 1342 ، و واپسين تحرك خودجوش مردمى پيش از انقلاب اسلامى 1357 ش بود و در جنبش ضد استبدادى و بيدارى جمعى تأثير داشت .

در تاريخ معاصر ايران كمتر شخصيتى به شهرت و محبوبيت تختى دست يافته است . مجموع شعرهايى كه در رثا و تجليل او سروده شده است ، به حدى است كه مى توان اصطلاح «ادبيات تختى» را براى آن به كار برد . هنرمندان مختلفى او را موضوع داستان ، نمايشنامه ، فيلمنامه ، طراحى نقاشى ، تنديسگرى ، سروده هاى حماسى و رزمى و سياسى قرار داده اند ، از جمله على حاتمى فيلمنامه اى به نام جهان پهلوان نوشت و بر اساس آن ساختن فيلمى را آغاز كرد ، اما چون درگذشت ، بهروز افخمى ، آن را به پايان برد . اين فيلم در 1378 ش در سينماهاى ايران به نمايش درآمد . در سراسر ايران شمار بسيارى خيابان ، ميدان و ورزشگاه به نام تختى است . چند تمبر با تصوير او انتشار يافته است . نام «مسابقات كاپ آريا مهر» پس از پيروزى انقلاب اسلامى به «مسابقات جام جهان پهلوان تختى» تغيير يافت . در راهپيماييهاى منجر به انقلاب اسلامى ايران ، تصويرهايى از تختى ، گاه در ابعادى بسيار بزرگ در كنار .

ص: 390


1- همان ، ص 191 - 198 ، 201 به بعد ، به نقل از اسناد ساواك .
2- براى مثال ر . ك: نشريه هاى سياسى گروههاى ايرانى خارج از كشور در بهمن و اسفند 1346 .
3- فاطمى نويسى ، ص 191 به بعد ، به نقل از اسناد ساوك .

تصاوير رهبران محبوب مردم و مبارزان مشهور سياسى ، حمل مى شد . نشانها ، بازوبند پهلوانى و يادگارهايى از تختى در موزه آستان قدس رضوى در مشهد نگهدارى مى شود . چندين كتاب درباره تختى تأليف و تدوين شده است كه مشخصات شمارى از آنها در فهرست منابع اين مقاله آمده است . براساس اعلام كميته ملى المپيك نام غلامرضا تختى در كنار نام برترين ورزشكاران جهان در قرن بيستم جاى گرفته است .(1)

منابع

بابك تختى ، «افسانه ماندگار» در بهزاد شيشه گران ، سيماى پهلوان تختى ، تهران 1377 ش؛ مسعود حجازى ، رويدادها و داورى؛ 1339 - 1329 ، تهران 1375 ش؛ محمود رفعت ، تختى مرد هميشه جاويد ، مشهد 1342 ش؛ على اكبر سپيدار ، اشك قهرمان: سرگذشت غلامرضا تختى ، تهران 1364 ش؛ محمّد على سفرى ، حماسه جهان پهلوان تختى ، تهران 1377 ش؛ همو ، قلم و سياست: از هويدا تا شريف امامى ، تهران 1377 ش؛ مهدى عباسى ، تاريخ كشتى ايران ، تهران 1374 ش؛ عباس فاطمى نويسى ، زندگى و مرگ جهان پهلوان تختى در آينه اسناد ، تهران 1377 ش؛ محمّد على كاتوزيان ، مصدق و نبرد قدرت در ايران ، ترجمه احمد تدين ، تهران 1371 ش؛ حميد كريم بخش ، تختى جاودانه تاريخ ، تهران 1364 ش؛ جعفر محتشمى ، «طبقه بندى افتخارات كشتى گيران ايران ...» كيهان ورزشى ، ش 2308 (دى 1378)؛ پرويز ورجاوند ، «سرود رهايى: سير در رويدادهاى نهضت ملى ايران و جبهه ملى دوم» ، در يادنامه دكتر غلامحسين صديقى: فرازنه ايران زمين ، گردآورى و تنظيم پرويز ورجاوند ، تهران 1372 ش . .

ص: 391


1- ايران ، 4 دى 1378 ، ص 1 ، 15؛ همشهرى ، همان روز ، ص 1 .

ص: 392

فهرست اجمالى

مقدمه مؤلف............. 7

(1) ابراهيم حكيمى............. 11

(2) ابن جنيد اسكافى............. 14

(3) ابن قِبَه رازى............. 36

(4) ابوالحسن جلوه زواره اى............. 38

(5) ابوالحسن شعرانى............. 46

(6) ابوالرشيد عبدالجليل رازى............. 56

(7) ابو الفتوح رازى............. 58

(8) ابوالفضل تهرانى............. 68

(9) ابوالفضل ساوجى............. 71

(10) ابو الفضل محمّد بن عميد قمى............. 73

(11) ابوالقاسم تهرانى............. 75

(12) سيد ابوالقاسم طباطبايى............. 78

(13) ميرزا ابوالقاسم فراهانى............. 80

(14) ابو الوفاء عبدالجبار مفيد رازى............. 88

(15) ابوبكر محمّد بن زكريا رازى............. 89

(16) ابوتراب امامى كاشانى............. 99

(17) ابو جعفر محمّد بن على بن بابويه............. 100

(18) ابو جعفر محمّد خراسانى............. 110

(19) ابو حاتم محمّد رازى............. 111

(20) ابو عبداللّه محمّد رازى............. 113

ص: 393

(21) ابو محمّد ، ابو عبداللّه خزاعى مفيد نيشابورى............. 114

(22) ابو محمّد جعفر بن احمد بن على قمى ايلاقى............. 116

(23) ابو محمّد جعفر بن احمد على قمى رازى............. 118

(24) احمد آشتيانى............. 120

(25) احمد اشترى............. 126

(26) سيد احمد بن جعفر جزايرى شوشترى نجفى............. 127

(27) سيد احمد بن سيد شهاب الدين اديب پيشاورى............. 128

(28) احمد بن فارس قزوينى رازى............. 130

(29) احمد خان سرتيپ............. 133

(30) احمد خان نصير الدوله بَدِر............. 134

(31) سيد احمد طباطبايى سنگلجى............. 135

(32) احمد محقق العلماء اصطهباناتى............. 137

(33) اديب الممالك فراهانى............. 138

(34) اسماعيل آشتيانى............. 144

(35) اسماعيل مرآت............. 148

(36) اشرف فخر الدوله............. 149

(37) افتخار العلما آشتيانى............. 150

(38) امير قوامى رازى............. 154

(39) بديع الزمان فروزانفر............. 174

(40) جَبّار باغْچه بان (عسكر زاده)............. 180

(41) جعفر آشتيانى............. 185

(42) سيدجعفر طباطبايى سنگلجى............. 187

(43) سيد جلال الدين محدث ارموى............. 189

(44) جمال الدين مرتضى محمّد رازى............. 198

(45) جواد فومنى حائرى............. 198

(46) سيد جواد موسوى مدنى كرمانى............. 208

ص: 394

(47) جواد مؤذنى............. 209

(48) جوهر معتمد الحرم............. 216

(49) حبيب اللّه جندقى............. 217

(50) حبيب اللّه خويى............. 217

(51) حبيب اللّه شيرازى (قآنى)............. 225

(52) حسن آشتيانى............. 232

(53) حسن بن محمّد خان صديق اسفنديارى............. 241

(54) سيد حسن مشكان طبسى............. 243

(55) سيد حسن معينى............. 244

(56) حسن وحيد دستگردى............. 246

(57) حسين رازى............. 248

(58) حيدرقلى پريشان............. 249

(59) خليل خان اعتضاد الاطبا............. 250

(60) رجبعلى خياط............. 252

(61) رفيع بامداد............. 264

(62) ژول ريشار فرانسوى............. 265

(63) ستارخان............. 267

(64) سراج الدين بساطى سمرقندى............. 271

(65) سعيد بن محمّد بن حسن ابو رشيد نيشابورى............. 272

(66) شمس الدين حكيم الهى لواسانى............. 273

(67) شيخ الرئيس قاجار............. 274

(68) سيد صادق طباطبايى همدانى............. 277

(69) ضياء الدين ابو القاسم عمر بن حسين رازى............. 280

(70) سيد ضياء الدين طباطبايى............. 281

(71) طاهر تنكابنى............. 286

(72) عباس اقبال آشتيانى............. 287

ص: 395

(73) عباس نايب السلطنه ملك آرا............. 295

(74) عبدالجبار بن احمد بن عبدالجبار قاضى القضاة اسد آبادى............. 300

(75) عبدالحسين هژير............. 302

(76) عبدالعظيم قريب گركانى............. 304

(77) عبدالعلى نگارنده............. 308

(78) سيد عبداللّه خان............. 309

(79) عبداللّه رازى............. 310

(80) عبداللّه مازندرانى حائرى............. 311

(81) عبداللّه نورى............. 318

(82) على اكبر برهان............. 328

(83) سيد على اكبر تفرشى............. 330

(84) على اكبر دهخدا............. 334

(85) سيد على بن حسين موسوى حايرى تهرانى بهشتى............. 347

(86) على بن حمزة بن عبداللّه بن فيروز كسائى............. 347

(87) على بن عباس جراذينى رازى............. 352

(88) سيد على حسينى اصفهانى............. 353

(89) على قلى اعتضاد السلطنه............. 354

(90) على كنى............. 357

(91) على مدرس زنوزى............. 365

(92) سيد على نصر............. 372

(93) علينقى حكيم الهى............. 374

(94) على نوبرانى............. 375

(95) غلامحسين رهنما............. 377

(96) غلامرضا اصفهانى............. 379

(97) غلامرضا تختى............. 381

ص: 396

جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه : هزار، علیرضا، - 1353

عنوان و نام پديدآور : دانشمندان و مشاهیر حرم حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام و شهر ری/ به کوشش علی رضا هزار

مشخصات نشر : قم: دار الحدیث، 1382.

مشخصات ظاهری : 2 ج(848 ص.)

فروست : (مجموعه آثار کنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظیم علیه السلام؛ 18، 19)

مجموعه آثار کنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظیم علیه السلام؛ ج. 18، 19

شابک : 964-7489-37-440000ریال:(دوره) ؛ 964-7489-37-440000ریال:(دوره) ؛ 964-7489-37-440000ریال:(دوره) ؛ 964-7489-37-440000ریال:(دوره)

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

یادداشت : کتابنامه

موضوع : عبدالعظیم بن عبدالله(ع)، - 250؟ق

ری -- سرگذشتنامه

شناسه افزوده : کنگره بزرگداشت علمی معنوی حضرت عبدالعظیم(ع) (1382: تهران)

رده بندی کنگره : BP53/5/ع 2م 27،19-18.ج

رده بندی دیویی : 297/984

شماره کتابشناسی ملی : م 82-34406

ص: 397

هزار ، عليرضا، 1353 -

دانشمندان و مشاهير حرم حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و شهر رى / به كوشش: على رضا هزار . - قم : دارالحديث ، 1382 .

2 ج . - (مجموعه آثار كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم عليه السلام ؛ 18 ؛ 19)

... ريال ... - ... - 964 ISBN

1 . رى - دانشمندان - سرگذشتنامه . 2 . رى - امامزادگان. 3 . رى - آرامگاهها. الف . كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام . ب . عنوان .

1382 2 د 4 ه /54 BP996/297

شابِك :

سازمان چاپ و نشر

دانشمندان و مشاهير حرم حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام و شهر رى

به كوشش : على رضا هزار

از مجموعه آثار كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم عليه السلام - 19

ناشر : سازمان چاپ و نشر دار الحديث

چاپ : اوّل ، بهار 1382

چاپخانه :

شمارگان : 1000

قيمت :

تلفن : 7741650 0251 - 7740523 0251 ص . پ : 4468 / 37185

ص: 398

سازمان چاپ و نشر

مؤسسه فرهنگى دارالحديث

ص: 399

ص: 400

98.فاطمه سيّاح

98.فاطمه سيّاح(1)

فاطمه محجوبى

بانو فاطمه سيّاح ، در نوزدهم فروردين ماه 1281 ، در شهر مسكو ، پايتخت اتحاد جماهير شوروى ، به دنيا آمد . پدرش ميرزا جعفر رضازاده سياح ، در دانشكده السنه شرقيه مسكو سمت استادى زبان و ادبيات فارسى داشت؛ و عمويش ، ميرزا محمّد على معروفى به حاج سياح ، از رجال معروف عهد قاجار بود .

از سوانح زندگى ميرزا جعفر اطلاعات زيادى نداريم ، همين قدر مى دانيم كه او هم مثل برادرش ، ميرزا محمّد على ، در جوانى ، عزم سياحت ، از ايران بيرون رفته و سرانجام به روسيه رحل اقامت افكنده است .

ميرزا جعفر در مقدمه اى كه بر يكى از تأليفات خود ، محاوره فارسى و روسى و فرانسه نوشته ، گفته است:

در بيست وسه سال قبل هواى تحصيل و درك علوم و آگاهى از مجارى حالات ابناء نوع غالب آمد ... و به لزوم همين نيت به سياحت اقدام ... تا ، پس از چندى ، به دارالسلطنه مسكو ، كه سواد اعظم ممالك روسيه است گذار ... و اين جايگاه نيكو را براى اقامت اختيار نمودم .(2)

و چون اين كتاب در تاريخ 1314 ق (1896 م) چاپ شده است ، پس مى توان

ص: 401


1- . اين شرح حال از كتاب از صبا تا نيما؛ يحيى آرين نوشته شده است .
2- . ميرزا جعفر رضازاده محلاتى ، كتاب المحاوراة الفارسية والروسية والفرانسيد ، مسكو ، 1896 م . - 1314 ق ، ج 1 ، ص 9 .

حدس زد كه وى ظاهرا در حدود سال هاى 91/1290 ق (1873 م) كشور ايران را ترك كرده و سرانجام ، در كشور روسيه اقامت گزيده است .

ميرزا جعفر در مسكو «پرفسور معلمخانه السنه شرقيه» لازارف(1) بوده و در آنجا چند كتاب تأليف كرده كه از آن جمله است كتاب محاوره روسى فارسى (چاپ غازان ، سال 1883 م) ، كتاب صرف و نحو فارسى به روسى (چاپ غازان ، سال 1884 م) و بالاخره ، كتاب المحاورة الفارسية و الروسية و الفرانسية (مسكو ، 1896 م) كه قبلاً به آن اشاره كرديم .

بازيل نيكيتين كه وقتى كنسول در رشت و رضائيه بوده ، گفته است:

ميرزا جعفر معلم قرائت فارسى ، كه مردى باهوش و بذله گو بود ، گاهى ما را در منزل خود پذيرايى مى كرد . در اين پذيراييهاى خصوصى و گرم و بى تكلف ، معلمين ما هم حضور داشتند و يك صميميت صادقانه در ميان ما برقرار بود .(2)

از دوران اقامت سيد جمال الدين اسدآبادى در مسكو ، گزارشهايى در دست است كه در برخى از آنها به ميرزا جعفررضا زاده سياح اشاره شده؛ و از آن گزارشها پيداست كه ميرزا جعفر تنها يك معلم ساده در مدرسه لازارف نبوده ، و گاهى در مسائل سياسى نيز دخالت مى كرده ، و ارتباطش با سيد هم از اين راه بوده است .

ميرزا جعفر عمر طولانى يافته و نزديك به نود سال زيسته است . وى بارها از روسيه به ايران آمده ، و به علت ناگوارى اوضاع ايران در عهد قاجار به روسيه بازگشته

است؛ تا بعد از انقلاب اكتبر 1917 ، به قول خود او ، «پس از تحمل صدمات روحانى و تصاحب اجبارى دارايى ، كه محصول زحمات پنجاه ساله بوده ، سرانجام از

ص: 402


1- . دانشكده زبان هاى شرقى لازراف به سال 1814 در مسكو تأسيس شد و از سال 1921 نام انستيتوى خاورشناسى مسكو بر خود گرفت .
2- . ب . نيكيتين ايرانى كه من شناخته ام ، ترجمه و نگارش فردوسى مترجم همايون ، تهران ، 1329 ، ص 14 .

تفضلات الهى زايد بر يك سال است كه به اين پايتخت فيروزبخت - تهران - وارد شده است» .(1)

دكتر فاطمه سياح دروه تحصيلات متوسطه را در مسكو به پايان رسانيد ، و وارد دانشكده ادبيات آن شهر شد . و به اخذ درجه ليسانس و بعد دكترى در رشته ادبيات نايل آمد؛ و پس از اتمام دوره دكترى ، چهار سال دانشيار ادبيات در دانشكده هاى مختلف اتحاد جماهير شوروى بود .

وى در اواخر سال 1312 به ايران آمد . ابتدا در وزارت فرهنگ مشغول كار شد؛ و بعد ، كرسى درس زبان و ادبيات روسى و همچنين كرسى استادى سنجش ادبيات زبان هاى خارجه در دانشگاه تهران به او محول گرديد؛ و تا دم مرگ با رتبه شش استادى به اين سمت در دانشگاه مشغول اداى وظيفه بود .(2)

دكتر فاطمه سياح ، در طى سال هايى كه در ايران اقامت داشت ، در نهضت بانوان و در جريانات سياسى و اجتماعى كشور فردى برجسته بود . سخنرانيهاى بسيار در موضوعهاى مختلف اجتماعى و ادبى در سازمان پرورش افكار و شوراى زنان و انجمنهاى روابط فرهنگى ايران و شوروى و فرانسه ايراد نمود؛ و مقالات ادبى متعددى ، كه بيشتر مربوط به ادبيات اروپا بود ، در مجله ايران امروز ، كه تحت نظر مطيع الدوله حجازى منتشر مى شد ، و در مجلات پيام نو ، مهر و سخن انتشار داد .

وى ، در جشن هزاره فردوسى كه در مهرماه سال 1313 برپا گرديد ، به عضويت كنگره انتخاب شد؛ و در نشريات انجمن آثار ملى ، مقالات مفصلى درباره فردوسى نوشت .

ص: 403


1- . پهلوى نامه منظوم ، به يادگار چشن هزاره فردوسى و اوضاع اسفناك ايران پس از كودتاى سوم اسفند 1299 . در 2 جلد ، تهران 1313 .
2- . از زندگى زناشويى فاطمه و اينكه در چه سالى ازدواج كرده اطلاع درستى در دست نيست . همين قدر مى دانيم كه وى در زناشويى موفق نبوده و پس از سه سال بدون داشتن هيچ گونه ثمره اى كارش به جدايى كشيده و بنا به گفته جمال زاده ، زن پسر عمى خود حميد سياح بوده است . نامه 23 ارديبهشت 1350 او به محمّد گلين ، گردآورنده نقد و سياحت ، تهران 1354 .

خانم سياح ، در مدت اقامت خود در كشور شوروى و ايران ، پانزده بار به نقاط مختلف اروپا سفر كرد؛ و در هر بار ، تحولات و انديشه هاى جديدى را كه در جهان اجتماع و هنر و ادب آن كشورها پديد آمده بود ، با نظر موشكاف و انتقادآميز خود ، مطالعه و در هر جا سخنرانيهايى ايراد نمود ، و از هر گوشه توشه اى از افكار و عقايد نو همراه آورد .

در سال 1315 ، دانشسراى عالى از وى دعوت كرد كه در آنجا به تدريس زبان هاى خارجه اشتغال ورزد؛ و با ورود او به دانشسرا ، تدريس زبان و ادبيات روس آغاز شد . در اين هنگام ، وزارت فرهنگ «كانون بانوان» را تشكيل داد ، و بانو سياح به عضويت هيئت مديره آن كانون درآمد؛ و در سال معروف به رفع حجاب ، از طرف وزارت امور خارجه به سمت عضويت هيئت نمايندگى ايران در هفدهمين دوره اجلاسيه جامعه ملل عازم ژنو شد ، و در پاييز آن سال در كنگره جامعه شركت كرد .

خانم سياح ، پس از بازگشت از اين مأموريت ، همچنان به كارهاى اجتماعى و تدريس در دانشسرا اشتغال داشت؛ تا ، در سال 1317 ، به مقام دانشيارى دانشگاه تهران رسيد و صاحب كرسى «سنجش ادبيات زبان هاى خارجه» گرديد؛ و در سال 1322 ، شوراى عالى فرهنگ استادى كرسى ادبيات روسى دانشگاه تهران را به او سپرد؛ و در همان سال كه حزب زنان ايران تشكيل گرديد ، وى به منشيگرى اين حزب برگزيده شد؛ و نيز در همان اوقات ، به عضويت هيئت مديره «انجمن روابط فرهنگى ايران و شوروى» درآمد و به منشيگرى كميته موسيقى و نمايش و سينماى همان انجمن انتخاب گرديد .

در سال 1323 ، از وزارت دادگسترى اجازه رسيدگى به امور زندان زنان را به نمايندگى «حزب زنان ايران» به دست آورد؛ و هم در اين سال ، كه مجله پيام نو ، ناشر افكار انجمن روابط فرهنگى ايران و شوروى ، منتشر شد ، وى عضويت هيئت نويسندگان آن مجله را داشت؛ و تا پايان عمر ، عضو هيئت مديره انجمن و همكار

ص: 404

مجله بود .

خانم سياح ، در همان سال )1323) ، به نمايندگى از «حزب زنان ايران»(1) ، به تركيه

رفت و مطالعاتى در انجمنهاى زنان ترك و ترقيات آن كشور نمود و سخنرانيهايى در محافل آنجا ايراد كرد كه بسيار مورد توجه واقع شد . خانم هاجر تربيت ، كه در اين سفر همراه او بوده ، گويد:

در مدت يك ماه و نيم مسافرت و اقامت در تركيه ، به من ثابت شد كه ايران با داشتن دكتر فاطمه سياح به جرئت مى توان ادعا كند كه يكى از بزرگ ترين و دانشمندترين زنان عصر خود را دارد؛ زيرا سخنرانى كه اين فقيد دانشمند در تالار بزرگ دانشكده حقوق و سياست آن كشور ، در جلو متجاوز از هزار نفر مستمع ، به زبان فرانسه فصيح ، راجع به گوته و حافظ ايراد كرد ، مورد تحسين و تمجيد محافل دانشمند تركيه قرار گرفت . همچنين مصاحباتى كه اين بانو در زبان هاى مختلف با استادان ترك و خارجى ، كه در دانشكده ها تدريس مى كردند ، در رشته هاى علوم مختلف ، بخصوص ادبيات ، به عمل آورد ، در قلوب همه آن دانشمندان احساساتى آميخته به تقدير و احترام توليد كرده و باعث افتخار كشور ما گرديد .(2)

در دى ماه 1324 ، نخستين شماره مجله «حزب زنان ايران» را انتشار داد . در سال 1325 ، به رياست هيئت مديره «انجمن معاونت عمومى زنان» شهر تهران و عضويت كميته مركزى «سازمان زنان ايران» و عضويت «جمعيت شير و خورشيد سرخ بانوان ايران» انتخاب شد؛ و هم در «نخستين كنگره نويسندگان ايران» ، كه در تابستان سال 1325 در تهران تشكيل يافته بود ، شكرت نمود؛ و در آن كنگره ، دو خطابه درباره «مقام انتقاد در ادبيات» و «در پيرامون سخنرانى دكتر خانلرى در نثر معاصر فارسى»

ص: 405


1- . جلسات اين حزب در خانه بانو صفيّه فيروز تشكيل مى شد ، و اعضاى اصلى آن عبارت بودند از: دكتر فاطمه سياح ، هاجر تربيت ، صديقه دولت آبادى ، عفت الملوك خواجه نورى و بانو جهانگير . اين حزب بعدها به نام «شوراى زمان» ناميده شد .
2- . بانو هاجر تربيت «از طرف دبيرخانه شوراى زنان» ، روزنامه اطلاعات ، يكشنبه 16 اسفند 1326 .

ايراد كرد .(1)

در تابستان سال 1326 - سالى كه در پايان آن شيرازه زندگانيش از هم گسست - از طرف شوراى زنان ، به اتفاق بانو صفيه فيروزه ، در كنگره «زن و صلح» كه در پاريس منعقد شده بود ، شركت جست . سخنرانى ها و افكار و عقايد اين بانوى دانشمند در آن كنگره به قدرى مورد توجه قرار گرفت كه بعضى از نمايندگان ، پس ا ز بازگشت به كشورهاى خود ، مقالاتى در پيرامون بيانات نماينده ايران منتشر كردند و او را به عنوان يك فرد مايه افتخار ايران ستودند .

خانم سياح در اين سفر نيز ، چنانكه عادت هميشگى او بود ، در زمينه ادب و هنر و نمايش مطالعاتى كرد و ارمغانهايى به كشور خود آورد .

وى در ماه آخر زندگى خود سه چهار كنفرانس ، درباره تحولات جديد در عالم هنر و نقاشى ، ايراد نمود؛ و گزارش كنگره صلح را به سمع شنوندگان ايرانى رسانيد؛ و روز پنجشنبه 6 اسنفد 1326 ، آخرين سخنرانى خود را به زبان فرانسه ، درباره «تأثير و نفوذ استايوسكى در ادبيات فرانسه» ، در تالار سخنرانى «انجمن روابط فرهنگى ايران و فرانسه» ، ايراد كرد؛ و تسلط وى به زبان فرانسه و وسعت معلومات و احاطه اش به موضوع باعث تحسين و تمجيد شنوندگان با فضل و كمال گرديد .

خانم سياح متجاوز از پانزده سال بود كه به بيمارى مزمن و خطرناك قند گرفتار بود؛ با اين همه آلام جسمانى را با خنده و خوشرويى تحمل مى كرد و پيش كسى نمى ناليد و اظهار درد و رنج نمى كرد؛ و با اينكه در دوران آخر عمر بيماريش شدت يافته و نياز به استراحت داشت ، پيوسته و بى آرام كار مى كرد؛ تا آنكه ، روز پنجشنبه 13 اسنفد ماه 1326 ساع 9 صبح ، بر اثر سكته قلبى ، چراغ عمرش خاموش گشت؛ و روز جمعه با حضور رئيس دانشگاه و جمع كثيرى از دانشمندان و دانشگاهيان ، در

ص: 406


1- . نشريه نخستين كنگره نويسندگان ايران ، تهران ، 1326 .

زاويه ابن بابويه به خاك سپرده شد؛ و روز شنبه 15 اسفند ماه ، دانشكده ادبيات ، به پاس خدمات بانوى از دست رفته ، تعطيل گرديد . و در شوراى زنان و كانون بانوان ، مجالس تذكرى برپا شد . و چند نفر از بانوان فاضله درباره خدمات اجتماعى او سخن گفتند؛ و به مناسبت شب هفتم مرگش ، بانو تربيت و دكتر رضازاده شفق در راديو تهران سخنرانى كردند؛ و روز هفتم ، با حضور عده بيشمارى از استادان و دانشمندان و دانشگاهيان ، مجلسى بر سر آرامگاه او تشكيل گرديد؛ و ابتدا حكيم الدوله دسته گلى بر مزار او نهاد و به بازماندگان تسليت گفت؛ سپس ، چند قطعه شعر ، كه در رثاى او سروده شده بود ، از طرف دانشجويان خوانده شد؛ و حسن صدر ، مدير روزنامه قيام ايران ، سخنانى در مقام و منزلت زن در اسلام ايراد نمود؛ و دكتر سياسى ، رئيس دانشگاه و وزير فرهنگ ، با ايراد سخنانى مجلس را ختم كرد .

بانو سياح به پنج زبان روسى ، فرانسه ، آلمانى ، انگليسى و ايتاليايى مسلط بود و از ادبيات اين زبان ها اطلاعات عميق داشت . وى تنها بانويى بود كه در دانشگاه كرسى استادى داشت ، و در رشته درس ادبيات تطبيقى بى رقيب بود . دكتر سياسى ، رئيس دانشگاه ، در مجلس تذكرى كه روز شنبه 22 اسفند ماه 1326 ، در تالار اجتماعات دانشكده ادبيات دانشگاه تهران ، ترتيب يافته بود ، در اين باره چنين گفت:

با فوت بانو فاطمه سياح ، دانشگاه تهران يكى از دانشمندترين استادان خود را از دست داد . كرسى درس ايشان عبارت از سنجش ادبيات زبان و ادبيات روسى بود . چون براى تدريس سنجش ادبيات آشنايى به ادبيات چند زبان بيگانه لازم است ، انجام اين كار از عهده هر كسى بر نمى آيد؛ و بدبختانه اين جانب ، تا اين تاريخ ، كسى كه صلاحيت تدريس اين درس را داشته باشد در نظر ندارم؛ بنابراين دانشگاه ناگزير است فعلاً اين درس را تعطيل نمايد .(1)

ظاهرا زبان فارسى را خوب نمى دانست و مطالب خود را به زبان روسى

ص: 407


1- . خبرهاى دانشگاه ، اسفند 1326 ، ص 23 - 24 .

مى نوشت و ديگران به فارسى ترجمه مى كردند؛ چنانكه مقاله او را درباره فردوسى ، كه در شماره 10 سال دوّم مجله سخن درج شده ، عبدالعلى هورمزدى به فارسى برگردانده است .

وى بانويى محقق ، جدى و پر كار بود ، و با دانشجويان تا آن حد كار مى كرد كه اطمينان يابد ديگر مشكلى ندارند ، و آنها را تا آن اندازه راهنمايى مى كرد كه بتوانند در زمينه تخصصشان رساله و مقاله بنويسند .

«در اجتماع ما ، كه هرآن ، عقايد و آراء اشخاص براى جلب منفعت تغيير مى كند ، خانم فاطمه سياح داراى هدف و روش ثابتى بود كه پيوسته به طرف آن گام برمى داشت» .(1)

خانم سياح ، قبل از مرگ ، كتابخانه خود را كه متجاوز از دو هزار جلد كتاب داشت ، به دانشكده ادبيات دانشگاه تهران اهدا كرد ، و اين كتاب ها اينك مورد استفاده

دانشجويان است .

وزارت فرهنگ ايران ، به پاس خدمات اين بانوى دانشمند ، يكى از دبيرستانهاى دخترانه پايتخت را به نام وى نامگذارى كرد .

مجموعه اى از مقالات و تقريرات صاحب تذكره ، به كوشش محمّد گلين ، در سال 1354 ، زير عنوان نقد و سياحت ، در تهران چاپ شده است .

آثار

رساله دكترى درباره آناتول فرانس (به روسى) .

كتاب تدريس زبان روسى براى دبيرستانها با همكارى پرفسور گيلدبراند ، طبق توصيه وزارت فرهنگ .

كيفيت رمان ، روزنامه ايران ، بهمن ماه 1312 .

ص: 408


1- . از بيانات بانو دكتر خانلرى ، رئيس دبيرستان نوربخش ، در تالا اجتماعات دانشكده ادبيات ، شنبه 22 اسفند 1326 .

وظيفه تعليم و تربيت در شاهكارهاى ادبى ، مجله تعليم و تربيت ، سال چهارم ، شماره هاى آذر و دى 1313 .

موضوع رمانتيسم و رآليسم از حيث سبك نگارش در ادبيات اروپايى ، مجله مهر سال سوم ، شماره هاى 3 ، 4 و 5 ، شهريور 1314 .

مادام دوستال ، مجله مهر ، سال چهارم شماره هاى 3 و 4 ، مرداد و شهريور 1315 .

خطابه در احوال آلكساندر سرگيويچ پوشكين شاعر نامدار روس ، روزنامه اطلاعات ، 16 اسفند 1315 .

زن در مغرب زمين (پنجاه سال پيش و امروز) ، مجله ايران امروز ، سال يكم ، اسفند 1317 .

تدريس متون ، مجله تعليم و تربيت ، سال نهم ، شماره 10 ، 1317 .

زن و هنر ، مجله ايران امروز ، سال يكم ، شماره هاى 2 و 3 ، ارديبهشت 1318 .

مقام زن در ادبيات ، مجله ايران امروز ، سال دوم ، شماره 2 ، ارديبهشت 1319 .

«زن در ادبيات جديد (فرانسه)» ، مجله ايران امروز ، سال دوم ، شماره 3 ، خرداد 1319 .

«زن در ادبيات جديد (انگليس)» ، مجله ايران امروز ، سال دوم ، شماره 5 ، مرداد 1319 .

«زن در ادبيات آلمانى» ، مجله ايران امروز ، سال دوّم ، شماره 7 ، مهرماه 1319 .

«مسئله نبوغ در نزد زنها» ، مجله ايران امروز ، سال دوّم ، شماره 8 ، آبان 1319 . «مقام سنت در تاريخ ادبيات» ، مجله ايران امروز ، سال دوّم ، شماره هاى 9 و 10 ، آذر و دى 1319 .

«موضوعات جاويدان و مطالب روزانه در ادبيات» ، مجله ايران امروز ، سال دوّم ، شماره 12 ، اسفند 1319 .

«بالزاك و روش داستان نويسى» ، مجله ايران امروز ، سال سوّم ، شماره هاى 2 - 6 ، ارديبهشت - شهريور 1320 .

«ادبيات معاصر ايران» ، مجله پيام نو ، سال يكم ، شماره 1 ، مرداد 1322 .

ص: 409

«مصاحبه با بانو دكتر فاطمه سياح استاد دانشگاه» ، مجله عالم زنان ، سال يكم ، شماره 1 ، تيرماه 1323 .

«آنتون چخوف (براى چهلمين سال وفاتش)» ، مجله پيام نو ، سال يكم شماره 1 ، مرداد 1323 .

«زن و انتخابات در ايران» ، مجله آينده ، دوره سوم ، شماره 10 ، شهريور 1324 .

«انتقاد دانشمندان اروپايى در باب فردوسى» ، مجله مهر ، سال دوم ، شماره 5 .

«داستايوسكى (مقدمه بر كتاب شب هاى روشن ، ترجمه دكتر زهرا خانلرى)» ، نشريه سخن ، شماره 2 ، 1324 .

«شرق در آثار پوشكين» ، مجله پيام نو ، سال يكم ، شماره 12 ، مهرماه 1324 .

«نشرياتى چند در باب شاهنامه و زندگانى فردوسى» ، مجله سخن ، سال دوم ، شماره 10 ، آبان 1324 .

«نظرى به اخلاق» ، مجله گلهاى رنگارنگ ، سال چهاردهم ، ارديبهشت 1325 .

تحقيق مختصر در احوال و زندگانى فردوسى ، تهران ، جيبى ، 35 صفحه ، بى تاريخ .

«درس عبرت از وقايع آذربايجان» ، مجله گلهاى رنگارنگ ، سال چهاردهم ، خرداد 1325 .

«وظيفه انتقاد در ادبيات» ، نشريه نخستين كنگره نويسندگان ايران ، تيرماه 1325 .

«نثر فارسى معاصر (نظرى به سخنرانى دكتر ناتل خانلرى)* ، نشريه كنگره نويسندگان ايران ، تيرماه 1325 .

«نظرى به نمايشگاه هنرهاى زيباى ايران» ، مجله پيام نو ، سال دوم ، شماره 10 ، مرداد 1325 .

«ميخائل شولخف» ، (خلاصه سخنرانى) ، مجله پيام نو ، سال سوم ، شماره 1 ، مهرماه 1325 .

«خانم ، اگر به مجلس شوراى ملى رفتيد چه خواهيد كرد؟» ، مجله بانو ، سال دوم ، شماره 12 ، آذرماه 1325 .

نقد و سياحت (مجموعه مقالات و تقريرا دكتر فاطمه سياح) ، گردآورنده محمّد گلبن ، تهران ، 1354 .

ص: 410

99.فتح اللّه اكبر

پسر حاجى خان امشه اى و برادرزاده اكبر خان بيگلربيگى رشتى بوده است . اكبرخان بواسطه در دست داشتن و اجاره كردن چندين ايالت و خريد ارزان خالصجات گيلان از دولت ، اول ملاك و متمول گيلان شد و پس از مرگش دو دختر از او باقى ماند يكى عيال صادق خان سرادر معتمد (متوفى 1311 خورشيدى) شد و ديگرى در نظر بود كه به فتح اللّه خان داده شود لكن فتح اللّه خان قبول نكرد و بجاى دختر عمو ، زن اكبر خان را به ازدواج خود درآورد . دختر پس از چندى مرد و دارايى او به مادرش رسيد و ان ثروت كذايى افتاد به چنگ فتح اللّه خان وبعد در زمره ملاكين و متمولين طراز يك گيلان درآمد .

در سال 1307 هجرى قمرى پس از فوت عمويش اكبرخان بيگلر بيگى فتح اللّه خان برادرزاده اش تمام كارهاى او را قبضه كرد و عهده دار شد . چون او هم بيگلربيگى رشت گرديد از اين تاريخ فتح اللّه خان نيز معروف شد به بيگلربيگى و ضمنا از سال 1307 تا 1310 ق . با درجه امير تومانى مانند عمويش مدير گمركات خراسان ، گيلان و مازندران هم بود و بعد تمام آنها را از دولت اجاره كرد و در ضمن ، در اين چند سال ، علاوه بر لقب بيگلربيگى ملقب به سالار افخم و سالار اعظم نيز گرديد و بديهى است كه گرفتن درجه امير تومانى - القاب و عهده دار شدن گمركات قسمت شمال ايران را به طور امانى و يا مقاطعه و اجاره ، تماما با دادن رشوه به شاه و صدراعظم صورت مى گرفته است . در سال 1320 ق . كه مظفرالدين شاه از راه رشت

ص: 411

عازم اروپا بود (سفر دويم) چون در اين ايام لقب سردارى خيلى معمول و به اصطلاح مد روز شده بود فتح اللّه خان كه قبلاً به القاب بگلربيگى - سالار افخم و سالار اعظم نائل شده بود براى گرفتن لقب سردارى دوازده هزار تومان به مظفر الدين شاه پيشكش داد و ملقب به سردار منصور گرديد ، پسر عمويش صادق خان كه ملقب به محتشم الملك بود بوى تأسى كرده او هم همين كار را كرد و پس از دادن دوازه هزار تومان ملقب به سردار متعمد گرديد . كنت گوبينو نويسنده و محقق معروف فرانسوى در 107 سال پيش در كتاب سه سال در آسيا تأليف خود راجع به لقب سردار و سرداران ايران چنين گويد:

لازم است در اينجا بگويم كه در كشور ايران به اقتضاى وقت از يك تا چندين صدر نفر مارشال زندگى مى كنند ولى اين مارشالهاى اروپايى سوابق خدمات نظامى ندارند و نيز فاقد لشكر و سپاه مى باشند و حتى از دولت هم حقوق نمى گيرند . بنابراين رتبه مارشالى در ايران مطلقا اسمى است و هيچ نوع رسميتى ندارد ، جز اينكه به فرمان شاه اين عنوان و لقب به اشخاص داده مى شود و گاهى از اوقات هم اشخاص بدون اينكه فرمان شاه را در دست داشته باشند خود را سردار مى نامند . در شهرهاى بزرگ ايران از قبيل تهران ، مشهد ، تبريز ، شيراز و غيره در هر شهر چندين نفر مارشال وجود دارد ولى گاهى از اوقات ممكن است كه شخص در قصبات و آباديها هم با يك مارشال مصادف شود كه لقب خود را از پدر به ارض برده زيرا در كشور ايران عنوان مارشالى نظرى القاب و عناوين كنت ، بارون و غيره موروثى است . اين مارشالها غالبا از وجوه محلى هستند و هر يك به فراخور خويش آب و خاك دارند و نوكران مسلحى كه البته قشون رسمى نيست اطراف آن را گرفته اند .

بعضى از اين سردارها رؤساى ايلات و عشاير مى باشند كه در اين صورت شمارهئ افراد مسلح آنها زيادتر است و مى گويند كه در ايران رؤساى قبايلى هستند كه مى توانند سى هزار مرد جنگى به ميدان جنگ بفرستند .

سردار منصور در آغاز مشروطيت و سلطنت محمّد على شاه قاجار را از مشروطه

ص: 412

خواهان بود و پس از اينكه در باغ شاه دستگير شد ، ابتداء به اعلاء الدوله و جلال الدوله به فيروزكوه و سپس به سواد كوه تبعيد گرديد و در آنجا چندين ماه تحت مراقبت اسماعيل خان سواد كوهى امير مؤيد به سر مى برد . مى گويند كه نامبرده چندان فهم و سواد زيادى نداشته و ظريفى منظوما وى را چنين تعريف كرده است:

انا الحق گفت منصور سردار *** انا الخر گويد اين سردار منصور

در اولين هيأت دولتى كه پس از فتح تهران و خلع محمّد على شاه در سال 1327 هق . بدون نخست وزير تشكيل يافت سردار منصور براى اولين بار در اين هيأت دولت ، به سمت وزارت پست و تلگراف منصوب گرديد . و در سال 1294 خورشيدى پس از اينكه محمّد ولى خان سپهدار اعظم شد و بعدها سه بار وزير پست و تلگراف - دو بار وزير دادگسترى و در سال 1298 خ . در كابينه حسن وثوق الدوله معروف به كابينه قرارداد وزير جنگ بود .

در سال 1299 خ ، چون قرار بود كه كودتا بشود ، او را به دستيارى ميرزا كريم خان رشتى پسر عمويش كه با جاهايى ارتباط كامل داشت . روى كار آوردند و بهتر از او هم كسى نبود كه از جريان اوضاع بى خبر و بى اطلاع باشد . او در اين سال نخست وزير شد و وزارت كشور نيز به عهده خودش بود و پس از ايجاد كودتا به سفارت انگلستان رفته و در آنجا پناهنده شد و پس از تأمين گرفتن و خروج از سفارت ، ديگر داخل كارى نگرديد و در حدود 90 سالگى در تهران درگذشت و در شهر رى دفن شد .

ص: 413

100.فصيح الزمان شيرازى

(م 1364ق)

سيد محمد فرزند سيدابوالقاسم مجتهد شيرازى از اكابر اهل منبر و افاضل وعاظ و معمّرين خطباء ملقب و مشهور به فصيح الزمان بوده است.

در سال 1255 قمرى در شيراز به دنيا آمده و پس از گذرانيدن دوران كودكى مشغمل به خواندن فارسى و بعد مقدمات و ادبيات و سطوح فقه و اصول و حكمت را از مدرسين شيراز آموخته و از محضر مرحوم والدش و ساير اعلام استفاده نموده و در زمان سلطنت ناصرالدين شاه قاجار به تهران آمده و به واسطه داشتن صوت خوب و جامعيت در منبر مورد توجه عموم و بالاخص دربار شاهنشاه قاجار شده و در بسيارى از مسافرتهاى شاه ملازم ركاب و روضه خوان حرمسراى شاه بوده است.

نگارنده گويد: او را در اواخر عمرش در شهر رى ملاقات كرده و شنيدم از وى كه مى گفت وقتى كه ناصرالدين شاه به زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السلام مشرف شده بود در خدمتش بودم و هنگامى كه در حرم مطهر مورد هدف تير ميرزا رضاى كرمانى قرار گرفت من پشت سر شاه بودم و ياد دارم كه ميرزا على اصغر خان اتابك او را به سينه گرفته و پيوسته با او صحبت مى كرد و او را به كالسكه سلطنتى نشانده و همين طور اور ا در بغل خود داشت و متصل بلى قربان مى گفت كه مردم گمان نكنند كه شاه مرده است و بلوا كنند و ايجاد هرج و مرج شود و چند روز جنازه را نگاه داشت و نگذارد حتى دختران و فرزندان شاه هم او را ببينند و يقين به مرگ او كنند و مفاسدى

ص: 414

پيش بيايد تا وليعهد او مظفرالدين شاه از تبريز رسيد و بر سرير سلطنت مستقر شد. پس مرگ شاه را اعلان نمود.

در سفر كربلا هم ملازم شاه بود و خاطرات عجيب داشت كه مجال ذكر آن نيست. در بسيارى از شهرهاى ايران مسافرت كرده و سخنرانى مى نمود و اكثر مردم ايران را از منبر و بيانات خود بهره مند مى ساخت.

خاطره مسافرت گيلانش بسيار عجيب مقام نقل آن نيتس، در شعر و ادبيات يد طولاء و طبع روانى داشت و در اشعارش متخلّص به رضوان بود.

مرحوم فصيح الزمان بسيار مبادى آداب و خوش مشرب و ظريف و وسيم و جسيم و خوش منظر و سيما و شيرن زبان و جدا اسم با مسمائى داشت فصيح اهل زمان خود بود تا در سن يكصد و ده سالگى در سال 1364ق در تهران درگذشت و جنازه اش را حمل به اين مزار و در سمت غربى بقعه صدوق در اواسط باغ مدفون گرديد و يكى از ادباء در مرثيه و ماده تاريخ وفاتش گفت:

دريغا كه از گردش آسمان *** فصيح الزمان را سرآمد زمان

دريغا كه استاد شعر و ادب *** لب از گفتگو بست و رفت از جهان

دريغا از آن شاعر نامدار *** كه پيرا به سرداشت طبع جوان

خطيبى اديب از جهان رخت بست *** كه در ماتمش خاست آه و فغان

زما باد بر روى پاكش درود *** كه جنت مكانست و خلد آشيان

به پرسيدمش سال تاريخ فوت *** ز جمعى ادب پرور و نكته دان

يكى آمد از جمع بيرون و گفت *** به حق گشت ملحق (فصيح الزمان)

1364ق

از آثار آن مرحوم ديوان شعريست از غزليات و قصايد و مدايح و مراثى اهل بيت عليهم السلامكه از آنها قصيده غزليه ذيل است:

همه هست آرزويم كه به بينم از تو رويى *** چه زيان تورا كه من هم برسم به آرزويى

ص: 415

به كسى جمال خود را ننموده و ببينم *** همه جا به هر زبانى بود از تو گفتگويى

نه به باغ ره دهندم كه گلى به كام بويم *** نه دماغ آنكه از گل شنوم به باغ بويى

همه خوشدل اينكه مطرب بزند به تار چنگى *** من از آن خوشم كه چنگى بزنم به تار مويى

همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا *** تو قدم به چشم من نه بنشين كنار جويى

چه شود كه از ترحم دمى اى سحاب رحمت *** من خشك لب هم آخر ز توتر كنم گلويى

بشكست اگر دل من به فداى چشم مستت *** سر خّم مى سلامت شكند اگر سبوئى

غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم *** تو ببر سر از تن من ببر از ميانه گويى

ز چه شيخ پاكدامن سوى مسجدم بخواند *** رخ شيخ و سجده گاهى سر ما و خاك كويى

نه وطن پرستى از من به وطن نموده يادى *** نه زمن كسى به غربت بنموده جستجويى

بنموده تيره روزم ستم سياه چشمى *** بنموده مو سپيدم صنم سپيد مويى

چه شود كه راه يابد سوى آن چشمه كامى *** چه شود كه كام جويد ز لب تو كام جويى

ص: 416

بره تو بسكه نالم ز غم تو بسكه مويم *** شده ام ز ناله نائى شده ام ز مويه موئى

نظرى به سوى رضوانى دردمند مسكين *** كه به جز درت اميدش نبود به هيچ رويى

منابع

اختران فروزان رى و تهران .

ص: 417

101.فضل اللّه آشتيانى

مهدى سليمانى آشتيانى

اواخر قرن سيزده و اوايل قرن چهارده را بايد اوج و شكوه حوزه فلسفى تهران دانست . اين محفل پر حرارتِ علمى كه با حضور آخوند ملاّ عبداللّه زنّوزى پايه گذارى شد ، بعد از درگذشت او به سال (1264 ق) ، توسط بعضى از حكما و فلاسفه بزرگ قوّت گرفت ، كه حاصل آن تربيت جمع زيادى از طالبانِ معارف الهى بود ، كه خود به قلل رفيع دانش رسيدند .

دانشمندان فرزانه و فرهيخته آقا ميرزا فضل اللّه صادقى آشتيانى از زمره اين فرزانگان و دانش آموختگان است . او در جمادى الاوّل (1298 ق) متولد شد و پس از طى مراحل رشد و پش سرگذاشتن مقدمات علوم ، توفيق يافت از محضر دانشمندان بزرگ حوزه تهران در معقول و منقول كسب فيض نمايد . اساتيد او عبارتند از:

1 . حكيمِ عارف آقا محمّد رضا قمشه اى (م 1306ق)

2 . حكيمِ مؤسس آقا على مدرّسِ زنوزى(م 1307ق)

نام اين دو بزرگوار را از تاريخِ حكماىِ استاد صدوقى سها آورده ايم . ايشان در شرح شاگردان قمشه اى و زنوزى از ميرزا فضل اللّه آشتيانى نام برده اند كه البته اوّلى را

ص: 418

از مرحوم كيوان سميعى(1) نقل كرده اند و براى دوّمى منبعى ذكر نفرموده اند .(2)

مخفى نيست كه با توجه به سال ولادت آشتيانى (1298ق) و سال درگذشت قمشه اى و زنوزى (1306 و 1307ق) ، استفاده او از اين دو استاد ارجمند بسيار بعيد است ، مگر اينكه بگوييم در محفل درس آنها حضور پيدا مى كرده است و يا تاريخ تولّد او صحيح ثبت نشده است .

3 . حكيم سيد ابوالحسن جلوه (م 1314ق) .

او از مدرسين نامدار حوزه تهران در فلسفه است . بيشتر به كتب بوعلى علاقه نشان مى داد و وارد عرفان نمى شد . آشتيانى مدّت كوتاهى از او استفاده كرده است

4 . آقا ميرزا هاشم اشكورى گيلانى (م 1332ق) .

او از اساتيد مسلّم فلسفه و عرفان در زمان خود و اركان انتقال علم به طبقات بعدى است . خود از سه دانشمندان فوق الذكر بهره برده و عمده شهرتش به تخصّص در عرفان نظرى است . ميرزا فضل اللّه سال ها از محضر اين حكيم ارجمند استفاده كرده است .(3) مقدارى از تعليقات اسفار او ، در ميان تعليقات و حواشى آشتيانى موجود است .(4)

5 . آقا ميرزا حسن كرمانشاهى (م 1336ق)

ايشان از بزرگانِ مدرِسين تهران و داراى شاگردان زيادى است . عمر شريف خود را در نهايت عُسرت و درويشى سپرى كرد و در زهد و تقوى كم نظير بود . ميرزا فضل اللّه از محضر او استفاده زيادى كرده است .(5)

ص: 419


1- . اين عالم مجهول القدر در 1292ش در كرمانشاه متولد شد . در مشهد مقدس از ادبى نيشابورىِ دوّم ، آقا بزرگ حكيم مشهدى و در تهران از ميرزا طاهر تنكابنى و ميرزا مهدى آشتيانى استفاده كرد . وى در تابستان 1372 ش درگذشت . ر . ك: تاريخ حكما ... ص 388 .
2- . تاريخ حكما ... ، ص 301 و 455 .
3- . الشواهد الربوبيّه ، مقدمه علامه سيد جلال الدين آشتيانى ، چاپ دانشگاه مشهد ، ص 132 .
4- . تاريخ حكما ... ، ص 353 .
5- . الشواهد الربوبيّه ، مقدمه ، ص 132 .

6 . آيت اللّه آقا ميرزا حسن آشتيانى. (م 1319ق)

او از زبده تلاميذه شيخ اعظم انصارى و اولين كسى است كه علوم و نظرات استاد را در ايران مطرح كرد و گسترش داد . شاگردان زيادى تربيت كرد . بحر الفوائد كه حاشيه و شرح مفصلى بر فرائد الاصول شيخ انصارى است ، مهم ترين اثر او است . آقا ميرزا فضل اللّه آشتيانى در درس فقه و اصول اين مجتهد بزرگ شركت داشته است و خاطراتى را نيز از او نقل نموده كه از آن جمله مطلب ذيل است:

جناب ميرزا گاهى كتب فلسفى را مطالعه مى كردند و از آنجا كه به درس فلسفه حاضر شده بودند ، قهرا به موارد متشابه كه مى رسيدند ، پذيرفتن آن مشكل به نظرشان مى آمد ، خصوصا در جايى كه مطالبى از قبيل سريان وحدت در كثرت و كثرت در وحدت عنوان مى شد ، سخت ناراحت مى شدند و مى فرمودند: لااله الا اللّه ، استغفر اللّه ، بچه ها قليان بياوريد ، و گاهى كه به مطالب خاص امامت و ولايت بر مى خوردند ، معتقد مى شدند كه در ولايت اين بزرگان بى نظيرند .(1)

آقا ميرزا فضل اللّه صادقى آشتيانى پس از فراغت از تحصيل به خدمت قضايى درآمد . مدّتى رياست دادگاه هاى هدايت و استيناف چند استان كشور را به عهده داشت و بعدها به مستشارى ديوان عالى كشور رسيد . او در عين حال از مشاغل علمى هم غافل نشد و ترك مباحث حوزوى نكرد . وقتى آيت اللّه ميرزا مهدى آشتيانى (م 1372ق) به مسافرت مى رفت و يا بيمار بود با اصرار آقا ميرزا فضل اللّه را به جاى خود براى تدريس به مدرسه سپهسالار مى فرستاد كه اين معنا حاكى از مقام منيع علمىِ آقا ميرزا فضل اللّه است .

از آثار علمى آن بزرگوار است: تحقيق رساله حمليه آقا على مدرس زنوزى(2) و رساله اى در باب حدوث عالمِ جسمانى كه در گلزار معانى درج شده است .(3)

ص: 420


1- . اساس التوحيد ، آقا ميرزا مهدى آشتيانى ، به تصحيح: سيد جلال الدين آشتيانى ، چاپ امير كبير ، تهران ، 1377ش ، مقدمه ، ص 7 .
2- . دائرة المعارف تشيع ، ج اوّل ، ص 116 .
3- . گلزار معانى ، احمد گلچين معانى ، تهران ، 1363ش ، ص 7 .

ايشان در ربيع الاوّل (1382 ق) درگذشت و در جوار بارگاه حضرت سيدالكريم عليه السلام در باغچه عليخان مدفون شد . قبر او بعد از احداث ساختمان هاى جديد در حيات كتابخانه به شماره 660 مشهود است . مقامش در حضرت دوست سعد و سعيد باد .

منابع

1 . تاريخ حمكا و عرفاى متأخر ، منوچهر صدوقى سها ، تحرير ثانى ، حكمت ، تهران ، 1381ش .

2 . خدمات متقابل اسلام و ايران ، مرتضى مطهرى ، مجموعه آثار ، ج 14 ، صدرا ، تهران ، 1377ش .

3 . فهرست كتاب هاى چاپى عربى ، خانبابامشار ، تهران ، 1344ش .

4 . مستدركات اعيان الشيعه ، سيد حسن امين ، دارالتعارف ، بيروت ، 1410ق .

5 . نقباء البشر فى القرن الربع عشر ، آغا بزرگ تهرانى ، دارالمرتضى ، مشهد ، 1404ق .

ص: 421

101.قاسم قاسم زاده

(1267 - 1338 ش)

حقوقدان ، استاد دانشگاه و نويسنده . در بادكوبه به دنيا آمد . وى تحصيلات ابتدايى و متوسطه را در آن شهر گذراند و تحصيلات حقوق را در دانشكده حقوق پتروگراد به پايان رساند .

سپس به پاريس عزيمت نمود و در رشته حقوق دكترا گرفت . در 1309 ش به تهران آمد و در دانشكده حقوق به تدريس پرداخت .

وى چند سال رياست دانشكده حقوق را به عهده داشت و پس از مدتى به عنوان مشاور حقوقى در وزارت خارجه به خدمت مشغول شد .

سرانجام در تهران وفات يافت و در باغ طوطى شاه عبدالعظيم دفن شد . آثار وى بدين قرارند:

حقوق اساسى .

حقوق اساسى فرانسه .

منابع

فهرست كتاب هاى چاپى فارسى (1/1185) ، مؤلفين كتب چاپى (4/899 - 900)

ص: 422

103.قوام الدين شريعتمدارى

حاج شيخ قوام الدين فرزند حاج شيخ جواد فرزند حاج شيخ محمدرضا فرزند حاج ملا محمد جعفر عموزاده حاج شيخ محمود فوق الذكر در سال 1301 شمسى در تهران به دنيا آمده و مقدمات و سطوح را در مدرسه مروى از مدرسين آنجا و مخصوص حاج شيخ رضا قاضى و بعد از مرحوم آيت اللّه آقا ميرزا محمدباقر آشتيانى استفاده نموده و در تهران به خدمات از اقامه جماعت و غيره اشتغال داشته تا در هشتم شوال 1410 قمرى برابر 26/2/1368 شمسى از دنيا رفته و در باغچه طوطى (مدرسه امين السلطان) به خاك رفته است. مرحوم پدرش حاج شيخ جواد كه از ائمه جماعت تهران بودند در نزديكى مقبره ابوالفتوح رازى مدفون مى باشد.

منابع

اختران فروزان رى و تهران .

104.سيد كاظم عصار

حضرت آقاى سيدمحمدكاظم فرزند آيت اللّه مرحوم حاجى سيد محمد عصار در 1305 قمرى در كاظمين به دنيا آمده و در سال 1306 به معيت والد ماجد خود به تهران وارد شده و از سال 1310 شروع به تحصيل نموده اند.

ص: 423

تا سال 1323 در تهران به تحصيل ادبيات فارسى و عربى و سطوح فقه و اصول و كلام و فلسفه مشغول و بعدا به اصفهان مسافرت نموده اند. سه سال نيز در آن شهر به تحصيل فلسفه مشغول بوده اند و پس از مراجعت شش سال نزد مرحوم ميرزا شهاب الدين شيرازى كه از اساتيد فلسفه بودند و نزد ميرزا هاشم رشتى عارف مشهور و مرحوم آقا ميرزا حسن كرمانشاهى فلسفه و عرفان خواندند و در همين زمان به تكميل فقه و اصول نزد والد بزرگوارشان و آقاى سيد عبدالكريم شفتى و مير سيد محمد تنكابنى اشتغال داشتند.

در سال 1330 به عتبات عاليات مشرف شدندو ابتدا در سامره در خدمت ميرزا محمدتقى شيرازى تلمذ كرده و بعد به نجف آمده و از محضر آيات عظام ميرزا نائينى و بالاخص آقا ضياءالدين عراقى استفاده نموده تا به مدارج اجتهاد و استادى نائل و مشار بالبنان گرديده و سپس به تهران آمده و به تدريس علوم عملى و نقلى و حكمت و فلسفى در دانشگاه تهران و غيره پرداخته تا در سال 1353 شمسى وفات نموده و در اين مجمع دانايان در جنب برادر عزيزش حاج سيد ابوالقاسم عصار به خاك رفته و در رثاء و تاريخ وفاتش بعضى از ادباء چنين سروده اند:

آيت اللّه سيد عصّار *** شد ز دار فنا به دار قرار

الحذر زين جهان محنت بار *** الامان زين سپهر ناهنجار

طار من بيته اِلى روض *** حلّ فيها ائمّة الاطهار

بهره اش بهر مرد دانش و درس *** دل پر خون و ديده خونبار

منابع

اختران فروزان رى و تهران .

ص: 424

105.سيد كريم اميرى فيروز كوهى

(1289 - 1363 ش)

عالم و شاعر ، متخلص به امير و از سادات فيروزكوهى . در فرح آباد متولد شد . پدرش از رجال اروپا رفته عهد مظفرى و آشنا به تمدن جديد و جد اعلايش امير محمّد حسين خان سردار ، از جمله فاتحين هرات و بانى دبستان خيريّه ايتام در تهران كه به دبستان فيروزكوهى مشهور است ، بود .

امير در هفت سالگى به تهران آمد . پدرش همان سال درگذشت و او تحت تربيت مادر قرار گرفت .

تحصيلات ابتدايى و متوسطه را در تهران در مدارس سيروس ، ثروت ، سلطانى و كالج آمريكايى گذراند . سپس به تحصيل منطق و كلام و حكمت همت گماشت و از محضر استادانى چون آقا شيخ عبدالنبى كجورى ، و آقا سيد حسين مجتهد كاشانى استفاده كرد .

اميرى از دقايق شعر فارسى آگاه بود . و شاعر غزل و قصيده و از شيفتگان صائب بود و به سبك هندى شعر مى سرود . در زبان عربى تبحر داشت و به آن زبان نيز شعر مى سرود .

در تهران درگذشت و در آستانه امامزاده طاهر در صحن حضرت عبدالعظيم مدفون گرديد . از آثار وى:

1 . ترجمه مكاتيب نهج البلاغه ،

ص: 425

2 . ترجمه از نفس المهموم ، حاج شيخ عباس محدث قمى ،

3 . وجيزة فى علم النبى ،

4 . رساله اى فلسفى كه در مجله جاودان خرد چاپ شده ،

5 . ديوان اشعار: در دو جلد كه به همت دخترش دكتر امير بانوى اميرى (مصفا) چاپ شده است ،

6 . تصحيح و مقدمه بر ديوان صائب ،

7 . منظومه عفاف نامه ، در لزوم حجاب ،

8 . احقاق الحق ، در حمايت از شعراى صفوى و دفاع از سبك هندى .

منابع

از نيما تا روزگار ما (530 - 537) ، سخنوران نامى (1/358 - 366) ، سخنوران نامى معاصر (1/368 - 375) ، فرهنگ سخنوران (93) ، مؤلفين كتب چاپى (5/61 - 62) .

ص: 426

106.لطفعلى صدرالافاضل

(1268 ق 123ش )

احسان متقى

مرحوم ميرزا لطفعلى فرزند محمّد كاظم امين السفراء شيروانى تبريزى از بزرگان ادبا و اهل علم و عرفان و حكمت بوده و شعر هم مى گفته و تخلص دانش داشته است .

و در اوائل امر به تهران آمده ، و علوم عقليه را در خدمت آقا على مدرس و ميرزاى جلوه تحصيل كرده ، و چندين كتاب تأليف نموده است:

1 . ديوان اشعار: كه از آن جمله مرثيه براى استادش مرحوم جلوه و مرثيه براى حاج شيخ فضل اللّه مى باشد .

2 . كتاب اندرزنامه

3 . قصيده انصافيه ، و شرح آن

4 . كتاب الايضاح الادب

5 . كتاب ترجمان الحال ، در احوال خودش در چهار صفحه كه شيخ مهدى الهى قمشه اى بر آن حواشى نوشته است .

6 . جواهر البلاغه ، در منشآت خودش

7 . مفتاح الخط كوفى

8 . مقدمه اصلاح المنطق ، كه ظاهرا از ابن السكيت (يا ابن قتيبه) باشد .

ص: 427

9 . كتاب الملخص ، در تذكره شعرا

10 . نمكدان

11 . كتاب هزار دستان ، در محاضرات ، ودر الذريعه در مخاطرات نوشته كه ظاهرا اشتباه باشد .

او شاگردانى دارد از آن جمله حاجى محتشم السلطنه اسفنديارى است . او پس از مدت هشتاد و دوسال عمر در سال (1350 ق) درگذشت .

او در عهد مظفر الدين شاه به تعليم چند نفر از شاهزادگان منصوب بود و سپس در زمان محمّد على شاه معلم احمد شاه گرديد .

ناگفته نماند كه در اين اواخر به همت والاى دو نفر فرزندان فاضل و ارجمند مرحوم ميرزا مجد الدين نصيرى امينى جنابان دكتر صدرالدين نصيرى و حاج ميرزا فخرالدين نصيرى امينى چند جلد از آثار مهم نياى گراميشان (صاحب ترجمه) به طبع رسيده و از جمله آنها كتاب خلافت و ولايت در اسلام است كه در مقدمه آن شرح حال و آثار مؤلف به تفصيل ذكر شده و وفاتش را در روز پنج شنبه ششم شعبان و مدفنش را در جنب مزار شيخ صدوق در ابن بابويه شهر رى نوشته اند . لكن مطابق تقاويم آن سال ششم ماه شعبان چهارشبنه بوده است . شايد وفات در چهارشنبه و دفن روز پنجشنبه واقع شده باشد .

ص: 428

107.محمّد آقازاده كفايى نجفى خراسانى

(1294 - 1356 ق)

محمّد رضا احسن

عالم و نويسنده توانا كه در نجف متولد شد . ميرزا محمّد آقازاده ملقب به آقا زاده نجفى فرزند آخوند ملا محمّد كاظم خراسانى ، يكى از بنيانگذاران مشروطيت در ايران و از مراجع سه گانه مقيم نجف بود .

وى علوم مذهبى را نزد پدر خود تحصيل كرد و از محضر ايشان موفق به گرفتن درجه اجتهاد گرديد . در سال (1325 ق) به خراسان آمد . در مشهد مقيم شد و مجلس درسى و مسجد گوهرشاد براى تدريس علوم دينى به طلاّب داير كرد .

آيت اللّه آقازاده در برقرارى و تقويت مشروطيت در ايران ، دركنار پدر ، بسيار كوشيد .

گرچه آقازاده در سال (1304 ش) از شهر سبزوار به عنوان نماينده مجلس مؤسسان برگزيده شد ولى از سال هاى (1310 ش) به بعد يكى از مخالفين جدى رضا شاه محسوب مى شد . آيت اللّه محمّد آقازاده به دليل مخالفت با رژيم بازداشت شد و به يزد تبعيد گرديد . پس از چهارماه مجددا به مشهد برگشت و بعد از چند روزى حبس در زندان مشهد به تهران انتقال يافت . او در طى محاكمات ابتدايى در تهران به اعدام محكوم شد ، اما به دليل نفوذى كه در حوزه علميه نجف داشت و نيز تلاش

ص: 429

عده اى از مراجع ، اين حكم لغو شد و ايشان به اقامت اجبارى در تهران محكوم گرديد .

آقازاده در تهران همچنان تحت مراقبت بود تا اين كه دو سال پس از واقعه خونين گوهرشاد ، به دنبال يك بيمارى چشم از جهان فرو بست .

برخى تأليفات عبارت اند از:

1 . القضاء والشهادات

2 . مبحث الفاظ

3 . حاشيه «كفاية الاصول»

4 . التقريرات

منابع

الذريعة ، ج 4 ، ص 385؛ زندگينامه رجال و مشاهير ، ج 1 ، ص 44 - 46؛ گنجينه دانشمندان ،ج 1 ، ص 244 و ج 7 ، ص 93 - 94 .

ص: 430

108.محمدباقر آشتيانى

مهدى سليمانى آشتيانى

عالم جليل القدر، فقيد فرزانه و دانشمند پارسا آيه اللّه حاج ميرزا محمدباقر آشتيانى از علماى مشهور و ممتاز تهران در عصر حاضر است كه محفل درس و بحث او ساليان طولانى ميعاد جويندگان زلال دانش بود و خاطره شيرين اخلاق كريمانه و سلوك سبزش هنوز در دل و جان بسيارى از مريدان و آشنايان و شاگردانش باقى است.

ايشان فرزند ارشد حكيم متأله آيه اللّه حاج ميرزا احمد آشتيانى (م 1395 ق) و نواده ميرزاى بزرگ آشتيانى (م 1319 ق) است. در سال 1323 ق به دنيا آمد. مادرش دختر ميرزا آقاخان نورى، صدراعظم ناصرالدين شاه قاجار، بانويى صالحه و مؤمنه بود. مقدمات علوم اسلامى را در تهران و تحت ارشاد پدر ارجمندش فراگرفت و در سال 1340 ق براى تكميل مراتب علمى و استفاده از حوزه علميه نجف اشرف راهى عراق و جوار آستان ملك پاسبان حضرت مولى الموحدين اميرالمؤمنين عليه - افضل صلوات المصلين - گرديد. ايشان در آن حوزه كهن از اساتيد بزرگ ذيل الذكر بهره مند شد:

1 - آيه اللّه آقا سيدابوالحسن اصفهانى (م 1365 ق).

2 - آيه اللّه آقا ضياءالدين عراقى (م 1361 ق).

3 - آيه اللّه ميرزا حسين نائينى (م 1355 ق).

ص: 431

4 - آيه اللّه شيخ ابوالحسن مشكينى (م 1368 ق).

آيه اللّه آشتيانى قدس سره بعد از طى مراتب عاليه اجتهاد به ايران بازگشت و در مدرسه مروى كه مركز علمى تهران بود مشغول تدريس شد. بعد از درگذشت پدر ارجمندش توليت مسجد و مدرسه مروى كه با اعلم علماى تهران است به آقاميرزا محمدباقر منتقل شد آن بزرگوار سالها در عداد علماى درجه اول و ممتاز تهران به شمار مى رفت. داراى خلقى بسيار نيك، رفتارى ملايم و سلوكى منزّه و پاك بود. عمرى را به پاكى، زهد، پارسايى در راه خدمت به دين و اعتلاى مكتب اهل البيت عليهم السلام سپرى كرد. جمع زيادى از فضلا و دانشمندان معاصرِ تهران و غير آن از محضر آن استاد ارجمند بهره برده اند.

آن عالم بزرگوار در 12 ذيحجه 1404 ق در سن 81 سالگى به جوار رحمت الهى شتافت. پيكر پاكش طى يك تشييع باشكوه در جوار حضرت سيدالكريم عليه السلام و در مقبره افتخار آشتيانى به خاك سپرده شد.

آثار و تأليفات

از آيه اللّه آشتيانى قدس سره آثار مكتوب زيادى باقى مانده است كه بدين شرح مى باشد:(1)

1 - كتاب النكاح.

2 - كتاب الطلاق.

3 - كتاب الصوم.

4 - كتاب القضاء.

5 - تعليقات بر فرائد الاصول.

6 - تعليقات بر متاجر شيخ انصارى.

7 - تعليقاتى بر خمس و زكوة حاج آقا رضا همدانى.

8 - تعليقاتى بر صلاة حاج آقا رضا همدانى.

ص: 432


1- . فهرست تأليفات ايشان از گنجينه دانشمندان، ج 4، ص 367 نقل شده است.

9 - تعليقاتى بر كتاب الحج جواهر الكلام.

10 - شرح مبسوطى به كفاية الاصول.

11 - رساله اى در لباس مشكوك.

12 - رساله اى در زكوة فطرة.

13 - رساله اى در ميراث زوجه.

14 - رساله اى در حبوة.

15 -رساله اى در قضاء فوائت.

16 - رساله اى در اجتهاد و تقليد.

17 - رساله اى در احكام و اقسام آبها.

18 - رساله اى در نجاسات و احكام آنها.

19 - رساله اى در احكام مسجد.

20 - رساله اى در خلع و مبارات.

21 - رساله اى در تصوير مالكيت يا عدم مالكيت بعضى عناوين كليه.

22 - رساله اى در شروط.

23 - رساله اى در كفو.

24 - رساله اى در جواب تحيّت.

25 - رساله مفصلى در مواريث.

26 - رساله مفصلى در احياء موات.

27 - رساله مختصرى در صلوة جمعه.

28 - رساله اى در قاعده يَد .

29 - رساله اى در قاعده من ملك .

30 - حواشى بر شرح لمعه.

31 - حواشى بر قوانين المحكمه .

ص: 433

32 - رساله اى در مسالك وحدت وجود .

33 - رساله اى در جبر، تفويض و امر بين الامرين .

از تأليفات ايشان تنها عناوين 25 و 26 به چاپ رسيده است.

منابع

1 . استادى، رضا، فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه مدرسه مروى تهران، 1371 ش.

2 . استادى، رضا، چهل مقاله فارسى، انتشارات كتابخانه آيه اللّه مرعشى، قم، 1413 ق.

3 . رفاعى، عبدالجبار، معجم المطبوعات العربية في ايران، وزارت ارشاد، 1414 ق.

4 . شريف رازى، محمد، اختران فروزان رى و تهران ، مكتبة الزهراء، قم.

5 . شريف رازى ، محمّد، گنجينه دانشمندان، كتابفروشى اسلاميه، تهران، 1352 ش.

ص: 434

109.محمّد باقر نواب اصفهانى

(م ح 1240 ق)

سيد جواد موسوى

عالم دين ، مفسر ، حكيم و منجم . مشهور به نواب و ميرزا باقر نواب . اصلش از لاهيجان و ساكن اصفهان بود .

وى از حكما و علماى عهد فتحعلى شاه قاجار است . در حكمت ، فلسفه ، منطق و نجوم متبحر و چندى نيز عهده دار سمت وزارت جعفرخان زند بود .

با مرگ جعفر خان ، ميرزا باقر به كار تأليف و تدريس در اصفهان مشغول شد و از عالم سياست كناره گرفت .

وى در تهران درگذشت و در شهر رى به خاك سپرده شد . از آثارش:

تحفة الخاقان ، در تفسير قرآن به اسلوبى جديد ، در چهار مجلد: اولى در «قصص» ، دومى در «ذكرى» ، سومى در «احكام» و چهارمى در «وقايع يوم القيام» . در الذريعه و طبقات اعلام الشيعه اين كتاب در پنج بخش شامل: «آيات القصص» ، «آيات الاحكام» ، «آيات المعارف» ، «آيات المواعظ» و «آيات الوعيد» معرفى شده كه آن را به خواهش فتحعلى شاه قاجار تأليف نموده است .

ص: 435

منابع

اعيان الشيعة (9/407) ، تذكرة القبور (188 - 189) ، الذريعة (3/431 - 432 ، 4 /144 - 145) ، روضات الجنات (7/146 - 147) ، ريحانة الادب (5/123) ، طبقات اعلام الشيعه (قرن 13/188 - 189) ، فوائد الرضويه (621) ، كتاب گيلان (2/675 - 676) ، مكارم الآثار (4/1229 - 1234) ، نامها و نامدارهاى گيلان (508) .

ص: 436

110.سيدمحمدتقى طالقانى

سيدمحمدتقى فرزند سيد احمد فرزند سيد محمد فرزند سيد احمد حسينى اورازانى طالقانى مقيم تهران كه نسبش منتهى مى شود به سيد نصرالدين صاحب مزار معروف در خيابان خيام كه به خيابان سيد نصرالدين معروف است.

عالمى بزرگوار و مصنفى جليل و فقيهى بارع بوده در تهران متولد شده و پس از رشد و پرورش به نجف اشرف عزيمت نموده و در درس شيخنا الانصارى طاب اللّه ثراه و نيز مرحوم علاّمه سيد حسين كوهكمرى عموى بزرگوار استاد ما آيت اللّه آقا سيد محمد حجت كوهكمرى و سيد مهدى قزوينى در سال 1295 قمرى و فاضل ايروانى و شيخ زين العابدين مازندرانى و شيخ محمد حسين كاظمى در تاريخ 1292ق و نيز مرحوم آقا سيد على مؤلف كتاب [البرهان] در 1296 ق و هم برادر او آقا سيد حسين طباطبايى به دريافت اجازه موفق شده و در حدود سال 1300 قمرى به ايران مراجعت و رحل اقامت به تهران افكنده و به انجام وظايف شرعيه مشغول شده تا بعد از بيست و پنج سال در محرم 1325ق از دنيا رفته و در جنب قبرستان صدوق در جوار امامزاده هادى معروف به مسجد ماشاء اللّه مدفون گرديده است.

آثار علمى آن مرحوم از اين قرار است:

المظاهر العقليه در سه مقصد. اول در اصول دين دوم در اجتهاد و تقليد سوم در فروع فقهيه يك جلد در طهارة و يك جلد در صلوة و يك جلد در فضاء كه هر سه مبسوط و مفصل است.

منابع

اختران فروزان رى و تهران .

ص: 437

111.محمدتقى فلسفى

سيدابوالحسن مطلبى

اصل و نسب

به سال 1326 قمرى در خاندانى پاك نهاد، اصيل و منتسب به سلسله جليل روحانيت و شيفته اهل بيت عصمت و طهارت در شهر تهران مولودى پا به عرصه گيتى نهاد كه در وعظ و خطابه شهره آفاق گرديد. او را «محمدتقى» ناميدند.

پدرش مرحوم آيت اللّه حاج شيخ محمدرضا تنكابنى(1)(1282 - 1385ق) فرزند عالمى گران قدر از عالمان تنكابن بود. مادر مكرّمه اش طوبى خانم دختر مرحوم آقاابوالحسن تاجر اصفهانى ساكن تهران، زنى بزرگوار، پرعاطفه، علاقه مند به امور دينى و عاشق و دل باخته حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السلام بود و همين دل باختگى مادر بزرگوار به آن حضرت، فرزند را به سخنورى سوق داد. در واقع برجستگى و توفيق فلسفى از بركات نام و ياد حسين عليه السلام است. داستان اين دل باختگى كه مرحوم فلسفى را در مسير خطابه و منبر كشاند شنيدنى است. خود در اين باره مى گويد:

منبرى شدن من هم خواست مادرم بود. روى علاقه شديدى كه به حضرت امام

ص: 438


1- . وى مجتهدى مسلم، مدرسى متبحر، شاگرد بزرگانى چون آخوند خراسانى و داراى اجازه اجتهاد از ايشان، اهل تهجد، بسيار متواضع و مؤدب بود. در سال 1345شمسى در 103 سالگى در تهران رحلت و در وادى السلام نجف اشرف به خاك سپرده شد.

حسين عليه السلام داشت، به پدرم گفت كه فلانى بايد منبرى شود. پدرم مى گفت: آنها بايد درس بخوانند و اين با منبر جمع نمى شود. مادرم مى گفت: نمى شود كه يكى از بچه هاى من در خدمت حضرت امام حسين عليه السلام باشد؟ پس بايد حتما منبرى شود. خلاصه پدرم از يك طرف مى گفت: بايد تحصيل من ادامه پيدا كند و مادرم از طرف ديگر اصرار داشت كه بايد منبرى شوم.

سرانجام توافق كردند كه ما بچه ها به گفته پدرمان از روز شنبه تا غروب چهارشنبه ها در اختيار درس و بحث و مدرسه باشيم و از صبح پنج شنبه و شب و روز جمعه من در اختيار منبر باشم. پدرم افزود كه در وسط هفته آن كه منبرى است نبايد منبر برود و بايستى به تحصيل ادامه دهد. مطالعه او هم بايد هر شب در حضور خود من باشد تا بدانم جايى براى منبر نرفته است! بدين ترتيب مادرم كه عاشق حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السلام بود، به آرزوى خويش رسيد و مرا در مسير خطابه و منبر قرار داد.(1)

از ديگر چهره هاى درخشان اين خاندان مى توان از مرحوم آيت اللّه حاج شيخ محمد حسين تنكابنى(عموى آقاى فلسفى) ياد كرد كه از اوتاد و زهاد و از وكلاى تام الاختيار مرحوم آيت اللّه العظمى آقا سيد ابوالحسن اصفهانى و در مرتبتى والا از زهد و تقوا بود. در سال 1327 شمسى به رحمت خدا پيوست و در جوار حضرت عبدالعظيم به خاك سپرده شد.

برادر بزرگ تر آقاى فلسفى، حجه الاسلام والمسلمين حاج ميرزا ابوالقاسم فلسفى، متولد 1324 قمرى در تهران بود كه امامت مسجد فيلسوف را بر عهده داشت و ضمنا به تدريس فقه و اصول مى پرداخت؛ بويژه در تدريس شرح لمعه تسلط فوق العاده اى داشت. براى تأمين معاش هرگز از وجوه شرعى استفاده نمى كرد و تنها محل درآمد وى از دفتر ثبت ازدواج بود. در خرداد 1371 در 87 سالگى از دنيا رفت و در صحن ابن بابويه حضرت عبدالعظيم به خاك سپرده شد.

آيت اللّه حاج ميرزا على آقا فلسفى (برادر كوچك تر آقاى فلسفى) نيز از عالمان

ص: 439


1- . خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفى، ص 40 و 55 .

برجسته و بقية السلف اين خانواده است. طى پانزده سال اقامت در نجف اشرف از بزرگان آن حوزه بهره ها برد و هم اكنون در مشهد مقدس به تدريس خارج فقه و اصول اشتغال دارد.

تحصيلات

حجت الاسلام والمسلمين محمدتقى فلسفى در مدت شش سال، تحصيلات دبستانى را به پايان رساند. پس از آن به فراگيرى صرف و نحو و مقدمات علوم دينى پرداخت. صرف و نحو و ادبيات را از آقا شيخ محمد رشتى كه در منزلش درس مى گفت فراگرفت و درس معانى و بيان را از محضر ميرزا يونس قزوينى بهره مند شد و به دنبال آن، فراگيرى فقه و اصول را آغاز كرد.

اشتغال به منبر

تشويق مستمعان و پدر و مادر و نقش مؤثرى كه تشويق در بالندگى و شكوفايى و بروز استعدادها ايفا مى كند - از همان ابتداى راه - باعث گرديد تا اين نوجوان، گامهاى كاميابى و ترقى را به تدريج طى كند و مورد استقبال و توجه روزافزون مردم قرار گيرد. چنان كه در خاطرات آورده بخشى از رمز و راز موفقيت خود را تشويق مردم دانسته، مى گويد:

چون از اوايل كار منبر، توجه مردم نسبت به من زياد بود، موجب تشويقم گرديد. در واقع بخشى از موفقيت من در امر منبر، مرهون استقبال فراوان مردم بود.(1)

اين گونه اشتغال به منبر در رأس امور قرار گرفت و به مرتبه اى از موفقيت رسيد كه شهره آفاق گرديد و به راستى كه برازنده لقب «زبان گوياى اسلامى» بود.

تشكيل خانواده

حجه الاسلام والمسلمين فلسفى در حدود 23 يا 24 سالگى ازدواج كرد. همسر ايشان

ص: 440


1- . همان، ص 61 .

خديجه خانم، دختر عموى او(مرحوم آيت اللّه حاج شيخ محمدحسين تنكابنى) بود. همسرى با تقوا و فضيلت، برخوردار از استغناى طبع و عزّت نفس، هم راه و هم درد و شريك در غم و شادى همسر، مواظب و مراقب تربيت دقيق فرزندان و داراى ديگر فضايل اخلاقى بود. ايشان در شب عيد فطر سال 1368 شمسى از دنيا رفت و در قم به خاك سپرده شد. ثمره اين ازدواج پنج پسر و يك دختر بود.

مبارزات

حجت الاسلام والمسلمين فلسفى، دوران سياه ستم شاهى طاغوت اوّل، رضاخان را نيز ديده بود. پس از ماجراى قتل عام مسجد گوهرشاد در مشهد به دست عمّال رضاخان در پى منبرى كه در مسجد ميرزا موسى معروف به مسجد بزازها در تهران مى رود و مأموران از آن منبر، برداشت مخالفت و تعريض به حادثه مسجد گوهرشاد مى كنند، در سال 1316 شمسى مجبور به ترك لباس روحانيت و ممنوع المنبر مى شود. اين ممنوعيت تا سال 1319 ادامه مى يابد و در فاصلش آن سالها كه بحبوحه قدرت رضاخان و دوره اختناق حكومت ضد اسلامى بود، پنهانى و در محافل خصوصى فاميل و بستگان خود منبر مى رود.

پس از شهريور 1320 و خلع رضاخان از حكومت و در اوضاع آشفته كشور در طول جنگ جهانى دوم، شرايط مناسبى براى گروه هاى منحرف و ضد دين فراهم مى آيد. آنها در روزنامه هاى خود، حتى به خدا و پيغمبر نيز علنى اسائه ادب مى كنند.

در اين ميان فلسفى به حكم وظيفه و اداى رسالت تبليغى خويش از پاى نمى نشيند و در ضمن سخنرانيهايش درباره مسائل و مشكلات مملكت، صريحا به موضوع توهين به مقدسات مذهبى در بعضى از جرايد پرداخته و آن را محكوم مى نمايد.

از جمله گروه هايى كه در آن دوران صريحا در مقابل اسلام ايستاده و به رغم باطل خود مى خواست تعاليم الهى را بكوبد حزب وابسته توده بود. اين حزب در تهران و در شهرهاى ديگر ايران پايگاه خود را محكم كرد و حتى در آبادان و مناطق نفت خيز

ص: 441

هم دست به فعاليت پى گير زد و وكلايى هم در مجلس داشت و برنامه هاى كمونيستى را دنبال مى كرد. حجت الاسلام فلسفى بر اساس احساس وظيفه در مقابله با اين حزب و جهت دفاع از حريم مقدس اسلام به رغم خطرهايى كه اين مبارزه در پى داشت، در ضمن سخنرانيهاى خود عليه توده ايها سخن مى گفت و بارها نامه هايى تند و تهديدآميز دريافت مى كرد.

به موجب اسنادى كه از ساواك برجاى مانده، مبارزه عقيدتى حجت الاسلام فلسفى بر ضد كمونيسم كه از سال 1325 شمسى و حتى پيش از آن آغاز شده بود، در سالهاى بعد بويژه پس از كودتاى 28 مرداد 1332 شمسى شدت يافت. همين امر موجب شد يك سلسله تهديد و ارعاب و توطئه جديد عليه ايشان شد كه مردم و دولت، آنها را از ناحيه هواداران حزب توده مى دانستند .(1)

حجت الاسلام والمسلمين فلسفى در طول ساليان متمادى هماره از دولتهاى وقت نيز انتقاد نموده و بر منابر خود اقدامات خلاف شؤون دينى آنها را متعرض شده است. درباره انگيزه انتقادات خود مى گويد:

علل و عوامل متعددى كه مرا وادار مى كرد تا اين وظيفه سنگين و خطرناك را انجام بدهم از اين قرار بود: نخست اين كه وقتى در امر منبر شهرت پيدا كردم، توقع اسلام و مسلمين از من بيش از ديگران بود. دوم، همان طور كه بارها گفته ام، مرحوم آيت اللّه

بروجردى قدس سره نسبت به من عنايت مخصوص داشتند و در واقع براى من پشتيبانى بسيار قوى بودند. دولتها هم اين را مى دانستند و لذا جرأت نداشتند مرا دستگير كنند يا خيلى سريع ممنوع المنبر نمايند و امثال اينها. سوم اين كه طبع من نمى توانست ظلم و بى عدالتى و فسق و فجور را تحمل كند.

آثار

در بهمن 1350 پس از سخنرانى اعتراض آميز، عليه مجلس سنا حجه الاسلام فلسفى

ص: 442


1- . همان، پى نوشت.

براى هميشه ممنوع المنبر مى گردد؛ يعنى تا سرنگون رژيم پهلوى و پيروزى انقلاب به مدت هفت سال اين ممنوعيت ادامه مى يابد. در خلال اين چند سال، اغلب اوقات ايشان به كار تأليف و نگارش كتاب صرف مى گرديد و زمينه اى فراهم آمد تا پاره اى از سخنرانيهاى خود را پس از اصلاحات به صورت كتابى منتشر كند. آثار برجاى مانده از ايشان عبارت اند از:

الف - كتابها:

1 - آيه الكرسى، پيام آسمانى توحيد، تهران، هيئت نشر معارف اسلامى، 1364 شمسى؛ اين كتاب، نخستين كتاب آقاى فلسفى پس از ممنوعيت از منبر است. از اين رو ساواك نسبت به انتشار آن حساسيت نشان داد؛ ولى پس از بررسى، انتشار آن را بلامانع دانست.

2 - اخلاق از نظر همزيستى و ارزشهاى انسانى، دو جلد، تهران، هيئت نشر معارف اسلامى، 1363 .

3 - بزرگسال و جوان از نظر افكار و تمايلات، دو جلد، تهران، هيئت نشر معارف اسلامى، 1352 .

4 - جوان از نظر عقل و احساسات، دو جلد، تهران، الحديث، 1369 .

5 - خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفى، مركز اسناد انقلاب اسلامى، تهران، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامى، 1376 .

6 - سخن و سخنورى از نظر فن بيان و فن خطابه، تهران، الحديث، 1368 .

7 - شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق، دو جلد، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1370 .

8 - كودك از نظر وراثت و تربيت، دو جلد، تهران، هيئت نشر معارف اسلامى، 1341 و 1342 .

9 - معاد از نظر روح و جسم، سه جلد، تهران، هيئت نشر معارف اسلامى، 1360 و

ص: 443

1363 .

احاديث برخى از كتابهاى مذكور كه از ائمه اطهار عليهم السلام است استخراج و چاپ و منتشر شده است؛ از جمله:

الف) حديث اخلاق، تهران، پيام آزادى، 1362، اين كتاب دربرگيرنده كليه احاديث موجود در كتاب اخلاق از نظر همزيستى و ارزشهاى انسانى است؛

ب) حديث تربيت، بزرگسال، تهران، پيام آزادى، 1366؛

ج) حديث تربيت، بزرگسال و جوان، تهران، پيام آزادى، 1361؛

د) حديث تربيت، جوان، تهران، پيام آزادى، 1361؛

ه) حديث تربيت، كودك، تهران، پيام ازادى، 1361؛

و) در مكتب اهل بيت، دو جلد، درود، شركت سهامى سيمان فارس، 1353 و 1355 .

در ميان اين آثار، برخى نير ترجمه شده اند مانند كتاب كودك از نظر وراثت و تربيت با اين مشخصات:

الطفل بين الوراثة و التربية، دو جلد، تعريب و تعليق: فاضل حسينى ميلانى، بيروت، مؤسسة الأعلمى، 1389 قمرى .

ب - مقالات و برخى از سخنرانيهاى چاپ شده:

1 - اولين استيضاح ملى در سال 42، بى جا، بى نا، بى تا؛

2 - تطبيق اهداف تربيت بدنى با ديدگاههاى تربيتى اسلام، نيرو و نشاط، ش 7، زمستان 1363، ص 169 - 196؛

3 - حكومت جهانى امام عصر عليه السلام ، بى جا، نصايح، 1374؛

4 - خانواده در اسلام، اطلاعات هفتگى، شماره 2173، دى 1362، ص 20 و 21؛

5 - درسهايى از مكتب خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ، قم، اهل بيت، 1363، 32 ص؛

6 - دورنمايى از تربيت بدنى در فرهنگ اسلامى، نيرو و نشاط، دفتر 2، زمستان 1361، ص 51 - 64 ؛

ص: 444

7 - رهنمود، پيوند، ش 63 ، دى 1363، ص 4 و 5 و 26؛

8 - عزّت و ذلّت از ديدگاه نهج البلاغه، تهران، انتشارات كنگره هزاره نهج البلاغه، 1359؛

9 - فرصت ولايتعهدى امام رضا عليه السلام در نشر معارف اسلامى، مشهد، كنگره جهانى امام رضا عليه السلام ، 1364؛

10 - متن سخنرايهاى فلسفى در مسجد سلطانى، تهران، بى نا، 1333؛

11 - محيط طبيعى و اجتماعى، مكتب تشيع، سال اول، ش سوم، بهار 1339، ص 17 - 46 ؛

12 - مذهب از ديدگاه علم، تهران، نداى ايمان، بى تا؛

13 - مقايسه اى چند از اسلام و جهان متمدن امروز، تهران، نداى اسلام، 1344، 62 ص؛

14 - نظريه آقاى محمدتقى فلسفى در كتاب اسرار خلقت، از احمد اخگر لاريجانى.

آخرين برگ

سرانجام پس از عمرى تلاش و تبليغ و مبارزه با طاغوت و گروههاى دين ستيز و دفاع از هويّت دينى، فرهنگى و ملى، شعله فروزان فلسفى در 94 سالگى به خاموشى گراييد و در روز 27 آذرماه 1377 شمسى هنگام ايراد سخنرانى براى مبلغان دينى جان به جان آفرين تسليم و براى هميشه عنان بيان را به «علّمه البيان» به وديعت نهاد. روحش شاد و با ائمه معصومين محشور باد.

پس از رحلت و تشييع پرشكوه، پيكر آن عالم ربّانى و شخصيت كم نظير در جوار مرقد مطهّر حضرت عبدالعظيم در شهر رى به خاك سپرده شد.(1)

ص: 445


1- . آيت اللّه ميرزا على آقا فلسفى بر پيكرش نماز گزارد.

112.محمّد تقى كمال ، فرزند شيخ آقا بزرگ

(م 1338 ش)

عالم دينى ، فقيه و خطاط . در تهران به دنيا آمد . وى شمسيه و مغنى و مطول را نزد شيخ محمّد آقا ساوجى و علوم ادبى و عربى را به طور كامل نزد سيد علم الهدى و شمس العلماء محمّد حسين گرگانى و قسمتى از فقه و اصول و علوم حكمت را در محضر شيخ عبدالحسين فراگرفت . كمال از آيت اللّه آقا سيد ابوالحسن اصفهانى و آيت اللّه حاج سيد ابوالقاسم كاشانى داراى اجازه در امور حسبيه و وظايف دينى بود .

او فنون خط نسخ را از ميرزا محمّد صادق شريف شيرازى ، پسر عموى وصال ، و حاج زين العابدين محلاتى آموخت و در خط نستعليق از استادانى چون ميرزا محمّد كاظم و كاتب همايون مشق خط گرفت . وى بعدها به خدمت عماد الكتاب رسيد و هنر خود را تكميل كرد .

اين استاد در خطوط هفت گانه مهارت داشت . كمال در 1290 ش وارد وزارت فرهنگ شد و تا 1313 ش به تدريس ادبيات فارسى و عربى مشغول بود . و در تهران درگذشت و در جوار حضرت عبدالعظيم دفن شد .

منابع

تذكره خوشنويسان معاصر (113 - 115) .

ص: 446

113.سيد محمد تنكابنى

ترجمه مرتضى اخوان

عالم جليل، حافظ كل قرآن، صاحب فضل و شرف، اصولى و فقيه بزرگوار، علاّمه سيد محمّد تنكابنى قدس سره به سال 1277ق در خانه تقوا و از خاندانى عالم پرور، پا به نهاد نهاد.

هفت ساله بود كه با فراگيرى قرآن كريم، درِ شهر علم را كوبيد و تا پايان عمر شريفش در اين راه سستى نكرد و اظهار خستگى ننمود.

او در مدت عمر، قرين فقر گمنامگر بود و اسباب تحصيل دور از دسترسش؛ امّا با پايدارى و توسل به ائمه اطهار عليه السلام خصوصا حضرت وصى امير مؤمنان عليه آلاف التحية والثناء، به يادگيرى علوم مختلف مانند فقه و اصول و حساب و هيئت و فلسفه و... پرداخت و به آنجا رسيد كه از بزرگان علماى تهران در فقه و اصول و... گرديد و مدت سى سال در نهايت حرمت و عزّت در آن شهر تدريس كرد و دانشمندان بزرگوارى را تربيت نمود.

وى سرانجام در هشتاد و دو سالگى، به تاريخ دهم جمادى الأُخرى سال 1359ق در دماوند، نداى پروردگار را لبيك گفت و به جوار رحمت حق شتافت.

بدن مطهرش را به تهران آورده در مقبره ابن بابويه، در جوار شيخ صدوق قدس سره دفن نمودند. سلام و درود و رحمت الهى بر او باد.

ص: 447

آنچه در پى مى آيد، ترجمه زندگينامه اوست، كه خود، بيست روز قبل از رحلتش نگاشته و در پايان جلد دوم ايضاح الفرائد، به چاپ رسيده است.

ولادت(1)

بدان، اى برادر دينى ام؛ كه من پس از هزار و دويست و هفتاد و هفت سال از هجرت نبوى، على مهاجرها الف الف سلام و تحية، تولد يافتم، هرچند تاريخ دقيق آن به سبب غفلت پدرم يا از بين رفتن [نسخه يادداشت] معلوم نيست؛ امّا گروهى از اهالى روستامان به ولادتم در اين سال، شهادت دادند و لذا اطمينان حاصل شد. آن سال، سال قحطى و گرانى و گرسنگى بود.

ولادتم در روستاى آخوند محله، از قريه هاى سخت سر، كه اينك رامسر ناميده مى شود، واقع شد.

آغاز تحصيل

ظاهرا هفت ساله بودم كه به فراگيرى قرآن مجيد، نزد شيخ رجبعلى قدس سره پرداختم، آن طور كه او تصريح كرد قرآن را در يك ماه آموختم.

درگذشت مادر

در همان سال، يا سال بعدش، مادرم به وبا مبتلا شد و فوت كرد، حشرهااللّه تعالى مع جدّتها، او به هنگام وفات 27 سال داشت؛ مرگش قيامت من بود: محزون شدم، شكسته گشتم و در شهرم غريب.

ادامه تحصيل

با آن حال، به تحصيل كتابهاى فارسى و سپس عربى نزد علماى طايفه [سادات آخوند محله(2)] و ديگران، مشغول شدم؛ در درس مرحوم مغفور آقاسيد حبيب اللّه (3) (فرزند

ص: 448


1- . شايان ذكر است كه تيترهاى مقاله، همگى از مترجم است.
2- . سادات آخوند محله، نسبشان به امام زين العابدين عليه السلام مى رسد. نسب نامه چاپ شده در انتهاى ايضاح الفرائد.
3- . سيد حبيب اللّه، در رامسر متولد و در اصفهان و نجف به تحصيل پرداخت و آنگاه به زادگاه خويش بازگشت و از علماى آنجا گشت و در سال 1320ق وفات كرد.بزرگان رامسر، ص 51.

سيد على)(1) و برادرش سيد احمد(2) و تكيه گاه علما، عابِد زاهد، آقا سيدابراهيم سيد يوسفى قدس سره (3) و جناب مستطاب سيدهادى(4) (فرزند سيد مرتضى)،(5) كه از بزرگان شيعه و داراى سابقه طولانى در محراب و منبر بود، حاضر شدم.

در آغاز جوانى (17 - 18) سالگى به مطالعه كتب شيعه، مانند: حق اليقين مجلسى و احقاق الحق شهيد قاضى نوراللّه - طاب ثراه - حريص بودم؛ بيشترِ آن كتاب را خواندم و نسبت به حقانيّت مذهب شيعه - كثر اللّه امثالهم - ، اطمينان حاصل كردم.

[پس از فراگيرى كتابهاى مقدماتى]، براى آموختن شرح لمعه و قوانين به درس مرحوم مغفور، ملاّ حبيب اللّه نارنج بنى حاضر شدم. البته در اين مدت، به درس

ص: 449


1- . سيدعلى، فرزند سيد هادى است. در روز دوشنبه 6 ذى الحجة 1226ق در رامسر متولد شد. پس از فراگيرى مقدمات و سطح به اصفهان عزيمت نمود و از محضر اساتيد بزرگى چون مرحوم ملاّ على نورى و كلباسى علوم عقلى و نقلى را فراگرفت. حدود سال 1250ق رهسپار نجف اشرف گرديد و به درس بزرگان آنجا بالاخص صاحب جواهر حاضر و به درجه اجتهاد رسيد. وى در تهذيب نفس و مراقبت، كوشا و بالغ بر چهل سال روزه دار بود. كراماتى از او نقل شده است. او در سال 1267ق به رامسر بازگشت و در سال 1300ق به رحمت ايزدى پيوست و در قبرستان مسجد آدينه به خاك سپرده شدبزرگان رامسر، ص 103.
2- . سيد احمد، متولد رامسر است. مقدمات را نزد پدر و عمويش فراگرفت و رهسپار اصفهان شد و به درجه اجتهاد رسيد. باز به رامسر بازگشت و از آنجا به لاهيجان مهاجرت نمود و دهم شوال 1331ق در آنجا وفات نمود.بزرگان رامسر، ص 31.
3- . سيد ابراهيم فرزند سيد يوسف است. او از سادات حسينى آخوند محله و از فضلا و دانشمندان عصر خود بود. وفات وى پس از سال 1290ق است. (بزرگان رامسر، ص 17).
4- . زادگاه سيدهادى رامسر است. مقدمات و سطوح را نزد پدر و عمويش خواند و سپس به اصفهان رفت و به درجه اجتهاد رسيد. حدود سال 1300ق در رامسر درگذشت. بزرگان رامسر، ص 209.
5- . سيد مرتضى فرزند سيد هادى بزرگ است. وى در شب شنبه دهم شوال 1219ق در رامسر ديده به جهان گشود. در پنج سالگى، آغاز به خواندن قرآن و تعليم خط نمود. مقدمات را نزد پدر آموخت و عازم قزوين شد و بعد به اصفهان رفت و نزد ملا على نورى و حجه الاسلا شفتى و كلباسى، حكمت و فقه و اصول آموخت. آنگاه به نجف اشرف هجرت كرد. عمده تحصيلاتش در آنجا نزد صاحب جواهر بود. پس از نيل به اجتهاد به رامسر بازگشت ولى به دعوت مردم لاهيجان، چند سالى به آنجا رفت. حدود سال 1290ق وفات كرد. در فلسفه به او «ملا صدرا»ى ثانى و در فقه و اصول «علم الهدى»ى ثانى مى گفتند. بزرگان رامسر، ص 203 .

مرحوم مغفور ميرزا باقر لات محلى،(1) - طاب ثراه - نيز مى رفتم.

مسافرت به قزوين

سپس، پدرم - طاب ثراه - ، امر كرد براى تحصيل علوم شرعى، به قزوين بروم. در آنجا به حلقه درس عالم عامل، فاضل كامل، حاج ملاّ آقا خوئينى قدس سره (2) وارد شدم و بهره زيادى بردم.

او بر تدريس رياض مسلط و داراى بيان نيكو و در علم رجال و درايه و... ماهر و بسيار شوح و خوش مجلس بود.

تمامى جلد اوّل رياض را نزد او خواندم - حشره اللّه مع ائمة المعصومين و رضى اللّه عنه و أرضاه - .

همزمان با آموختن رياض، به فراگيرى فرائد الاصول، نزد جناب مستطاب، ماهر در علم اصول، حاج شيخ حسين اَلَموتى قزوينى، پرداختم. همچنين در محضر درس جناب مستطاب، عالمِ عاملِ كامل، آخوند ملاّ على اكبر جلوخانى، حاضر شدم. ايشان قدس سره نرمخو و متواضع و بر طلاب و فضلا مهربان و فريادرس بود.

مسافرتم به قزوين، تقريبا در 21 سالگى بود و دو سال طول كشيد. در اين مدّت در نهايت فقر و تنگدستى و كمبود اسباب و كتاب، جهت تحصيل، بودم؛ امّا بر اين اوضاع صبر كردم و به خداوند، به واسطه لطف و كرم و فضل و نعمت و احسانش، اميد داشتم تا شامل اين آيه باشم:

«ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ لاَ يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لاَ نَصَبٌ وَ لاَ مَخْمَصَةٌ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَ لاَ يَطَئُونَ مَوْطِئًا يَغِيظُ

ص: 450


1- . «لات» در زبان گيلكى رامسرى، به معناى «سنگزار» و «مصبّ رودخانه» است.
2- . حاج ملاّ آقا خوئينى، نامش احمد و فرزند مصطفى است. در سال 1247ق به دنيا آمد. مقدمات را در خوئين خواند و براى ادامه تحصيل به قزوين، اصفهان و عراق رفت. پس از اخذ درجه اجتهاد به قزوين بازگشت و رياست امور شرعى آن خطه را عهده دار گشت. بيانش نيكو و فهمش دقيق بود. وى در سال 1307ق وفات كرد. تأليفاتى از او به يادگار مانده كه از جمله آنهاست: ارجوزه اى در ديات؛ حاشيه اى بر تفسير صافى تا آخر سوره بقره؛ مرآت المراد، در رجال؛ ... مكارم الآثار، ج 4، ص 1296.

الْكُفَّارَ وَ لاَ يَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَّيْلاً [إِلاَّ كُتِبَ لَهُم بِهِ ى عَمَلٌ صَالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ]»؛

... چرا كه هيچ تشنگى و رنج و گرسنگى در راه خدا به آنان نمى رسد و در هيچ مكانى كه كافران را به خشم مى آورد قدم نمى گذارند و از دشمنى غنيمتى به دست نمى آورند مگر اينكه به سبب آن، عمل صالحى براى آنان [در كارنامه شان] نوشته مى شود؛ زيرا، خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند.(1)

[دو سال از تحصيلم در قزوين گذشته بود كه] پدرم قدس سره پنج تومان برايم فرستاد و امر كرد براى تحصيل به تهران بروم؛ حركت كردم و به تهران رسيدم و به مدرسه شيخ عبدالحسين قدس سره وارد شدم.

فرداى آن روز به خدمت افضل علماى تهران، جناب مستطاب، نيكوبيان و پسنديده خلق، محقّقِ مُدَقِّقِ خُبره، علاّمه حاج ميرزا حسن آشتيانى - قدس اللّه نفسه الزكية - ، مشرف شدم.

اين حضور، مصادف با تدريس مساله «لا ضرر» - از كتاب فرائد الاصول - از سوى ايشان بود. هنگامى كه خوب نگريستم، او را سرزمنى پر نعمت و كشورى پهناور ديدم. به گُمانم اگر مرحوم شيخ مرتضى انصارى قدس سره زنده بود، نمى توانست بيانى بهتر و كامل تر و تقريرى مناسب تر از ايشان ارائه كند. فضلاى حاضر در جلسه، مرا در اين نظر، تصديق مى كنند. دليل گفتارم، بيانها و تقريرهاى ايشان در حاشيه بزرگشان بر فرائد است.

نامبرده بر طاعات و عبادات مواظب بود و در تمام عمر بر خواندن نماز شب و زيارت عاشورا مراقب بود و زيارت جامعه كبيره را در هر شب قرائت مى كرد. او در نشر علوم و تأليف كتابها و جواب استفتائات كوشا بود.

او را كتابهايى است كه از آنهاست:

ص: 451


1- . سوره توبه، آيه 120، ترجمه محمّد مهدى فولادوند.

1 - حاشيه اى مفصل بر فرائد الاصول به نام بحرالفوائد في شرح الفرائد؛ در اين حاشيه، او در توضيح و دقت و تنبيه و تحقيق، به نهايت رسيده است، آن كه طالب است بسم اللّه؛ بلكه گويم: آنچه در اين كتاب است قطره اى از درياى دانش او و جزئى از ثمرات مطالب و اندوخته هاى علمى وى است.

2 - رسالة ازاحة الشكوك في لباس المشكوك.

3 - رسالة نفى العسر و الحرج.

البته ايشان تأليفات زياد ديگرى نيز دارند مانند: تقرير مطالب فقهى استاد بزرگوارش، شيخ [مرتضى انصارى] و نوشته هايى كه شامل دقتها و تحقيقهايى است كه ويژه اوست؛ امّا تاكنون منتشر نشده اند.

مدت پانزده سال يا بيشتر از درس فقه و اصول ايشان استفاده كردم.

در اين مدت، همچنين ع نزديك هشت سال در مجلس درس جناب مستطاب، محيط بر علم معقول، آقا ميرزا ابوالحسن معروف به جلوه، در مدرسه دارالشفاء[تهران]، حاضر شدم و شوارق و شرح فصوص و نصف بيشتر اسفار و تمامى طبيعيات شفا و قسمتى از الهيات آن را خواندم.

گاهى ناصرالدين شاه، در اين مدرسه، به زيارت او، مى آمد.

براى آموختن علوم حساب، نجوم، هيئت، هندسه و... به نزد ميرزا جهان بخش(1) و آقا ميرزا حسين سبزوارى رحمه الله (2) ، رفتم.

ص: 452


1- . ميرزا جواد جهان بخش منجم نهاوندى، در سال 1276ق به دنيا آمد و در سال 1333ق فوت كرد. او در جميع فنون و علوم اسلامى ماهر و در هيئت و رياضيات شهرتى داشته است. تا چندين سال استخراج تقويم مى نمود و با مُهر: «منجم باشى طهران» چاپ مى كرد. مكارم الآثار، ج 6، ص 2113.
2- . حاج ميرزا حسين سبزوارى فرزند ميرزا حسن علوى، در سال 1268ق متولد گرديد. در هفده سالگى با اجازه مرحوم حاج ملاّهادى سبزوارى - رضوان اللّه عليه - ، به مجلس درس آن حكيم الهى حاضر شد. آن گاه به عتبات رفت و علوم شرعى را نزد فاضل اردكانى و ميرزاى شيرازى خواند. چند ماهى بعد از وفات مرحوم جلوه، در مدرسه سپهسالار تهران رياضى و حكمت تدريس نمود. سپس به سبزوار بازگشت و در آنجا مرجعيت و رياستى تمام به هم رسانيد. وى در 23 شوال 1252ق وفات كرد.مكارم الآثار، ج 6، ص 1896.

و مدتى، براى تحصيل علوم شرعى، خدمات مرحوم مغفور، فايق بر همانندانش، آقاميرزا عبدالرحيم نهاوندى، طاب ثراه، زانوى شاگردى بر زمين زدم.

خواب صبرآموز

از آنجا كه به تنگدستى شديد و نادارى گمنامگر، دچار بودم، همواره دست توسل به سوى ائمه اطهار به خصوص اميرمؤمنان - سلام اللّه عليه و على اولاده الطيبين - ، داشتم كه شايد براى توسعه رزق و حلّ ناراحتيها و گرفتاريهايم، نزد خداوند شفاعتى كنند.

به دنبال اين توسلات، امير مؤمنان عليه السلام را در حالتى دردآور و هيأتى ناباورانه، ديدم. ابتداءً مرا با كردار و گفتار، موعظه نيكو كرد و در اين امر به نهايت رساند. آن بزرگوار بدون عمامه و ردا بود. فرمودند:

حقوق ما غصب شده است و از مال دنيا چيزى نداريم كه عمامه و ردا بخريم و نيز مطلب پند ده و بيدار كننده و ارزشمند ديگرى فرمودند.

در خواب متوجه شدم كه غرض ايشان از نصيحت و موعظه اين است: «وقتى حال اوّل شخص عالم امكان اين چنين است، پس چگونه باشد حال من و امثال من» و بايد صبر پيشه كرد و تسليم بود و اقتدا به وجود مقدّس آن بزرگوار كرد، خصوص، وقتى انتسابِ به ايشان نيز، وجود دارد؛ كه، خداوند تبارك و تعالى فرموده:

«لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»؛

هر آينه شما را در [خصلتها و روش]، پيامبر خدا نمونه و سرمشقى نيكو و پسنديده اى است.(1)

و خود آن بزرگوار فرموده:

«[الا وانّ امامَكم قد اكتفى من دُنْياهُ بِطِمْرَيْه و مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْضَيْه] الا و إنَّكُمْ لا تَقْدرونَ

ص: 453


1- . سوره احزاب، آيه 21، ترجمه سيد جلال الدين مجتبوى.

عَلى ذلكَ وَلكِنْ أَعينُونىِ [بِوَرَعِ واجتهاد و عِفَّةٍ وَ سَدادٍ] ؛

[بدان كه پيشواى شما بسنده كرده است از دنياى خود، به دو جامه فرسوده و دو قرصه

نان را خوردنى خويش نموده] بدانيد كه شما چنين نتوانيد كرد. ليكن مرا يارى كنيد [به

پارسايى و - در پارسايى - كوشيدن و پاكدامنى و درستى وزيدن] .(1)

و علامت درستى آنچه فهميدم، اين است كه از وسعت روزى، درى بر من گشوده نشد و تا سالهاى زيادى حالم همان بود كه بود و حتى الآن هم آن گونه ام.

امر به ازدواج

بيست و هفت ساله بودم كه به امر سَرورم و سَرور دو عالم، حضرت ابا عبداللّه ارواح العالمين له الفداء، با يكى از دختر عموهايم، كه خود معيّن كرده بود، ازدواج كردم كه

شرح آن طولانى است.

آغاز تأليف

در اين وضعيت، رساله اى به فارسى در اصول دين، با آوردن اجمالى از دليلها، براى مردم نوشتم تا از گمراهى امان يابند، امّا از اغنيا، كسى را نيافتم كه حاضر به چاپ آن

باشد؛ من ماندم و دلتنگى از رويكرد مردمان به دنيا و رويگردشان از آخرت.

پس از آن، شروع به جمع آورى مطالب مرحوم ع علاّمه، شيخ مرتضى انصارى و منظم كردن مطالب شيخ و استادم، سالار دانشمندان بزرگ و خاتم فقهاى مهتر[جناب آقاى ميرزا حسن آشتيانى] كردم؛ امّا پايى را پيش و پاى ديگر را پس مى نهادم؛ زيرا، اسباب آماده نبود و وضع معاش نامنظم[و از طرف ديگر] خود نيز مشغول درس و بحث بودم.

رؤيايى اميدبخش

پيوسته به اين تأليف فكر مى كردم، تا اينكه در خواب، به خدمت امير مؤمنان عليه السلام

ص: 454


1- . نهج البلاغه، نامه 45، ترجمه سيد جعفر شهيدى.

مشرف شدم و از بدى وضع و فقدان اسباب شكايت كردم. مرا در آغوش گرفت. گفتم: امير مؤمنان! رساله مختصرى در اصول دين نگاشتم، امّا كسى يافت نمى شود آن را چاپ كند، با اينكه مختصر است و مخارج چاپ آن كم؛ پس حال كتاب بزرگى در اصول فقه، كه مشغول جمع آورى و منظم كردن و نقد و تصحيح مطالب آن هستم چگونه است؟ در كمال خوشرويى و خوشحالى فرمودند: تأليف كن، من، چاپ مى كنم. اين بشارت از دنيا و آنچه در آن است، برايم بهتر بود. گل لبخند بر لبانم شكفت و دل، آرام گرفت. آستين همت بالا زدم و با جديّت به مدت سى سال، يا بيشتر، آن كتاب را فراهم آوردم.

ولى كسى براى چاپ آن، پا، پيش ننهاد؛ لذا تشويش و نگرانيم، افزوده گشت. دوباره به دامان پر از لطف امام متقين، امير مؤمنان وصىّ رسول پروردگار جهانيان - سلام اللّه عليه و على زوجته و اولاده المعصومين اجمعين - چنگ زدم، چون خود وعده داده بود.

در اين زمان، به اسهال شديدى مبتلا شدم. زمانش طولانى شد و شدّت يافت، آن گونه كه دوستان و رفيقان و فضلا و مؤمنان، از من مأيوس شدند. آنها براى شفايم، بسيار پافشارى و دعا كردند.

خبر اين بيمارى در مركز ايران و تهران منتشر شد. در اين هنگام، پيامى در بين نجف و كوفه[به بعضى] رسيد كه در آن، پس از اظهار لطف و مهربانى زياد نسبت به من، آمده بود: از جزع و ناراحتى و ناله كم كن و دو سال صبر نما. خبرآوران، زوارى از تهران بودند كه با بعضى از آنها سابقه رفاقت و دوستى بود. اين واقعه طولانى است و اينجا كمى از آن ذكر شد.

وقت وفا

چون دو سال به پايان رسيد، آثار استجابت دعا آشكار شد و از حضرت امير مؤمنان عليه السلام

ص: 455

كرامت خيره كننده اى - كه جز از او ممكن نبود، ظاهر شد. گشايشها آشكار شدند و سببها پى درپى آمدند و كاتب به قلمى كردن جلد اوّل ايضاح الفرائد تا بحث «اصل البراءة» مشغول شد. پسرم، سيد مهدى - سلّمه اللّه - ، و دامادم، سيد اجلّ و فاضل، حاج سيد مرتضى و افراد ديگر، در حضورم مشغول تصحيح و تهذيب و تنقيح آن شدند. جلد اوّل از چاپ بيرون آمد. كاتب، آقاميرزا حسن همدانى به نگارش جلد دوم اقدام كرد و تاكنون بيشتر جزءهاى كتاب، منتشر شده است و تنها كمى باقى مانده كه إن شاء اللّه چاپ خواهد شد.

همّت والا

از اوّل جوانى، تاكنون مبتلا به امراض مزمنى بوده و هستم كه گاه گاه مرا در بر مى گيرند امّا با اين وجود، بحمداللّه، سستى در تدريس و مباحثه نكرده ام. در مجالس

درس و بحث، در اين مدت سى سال - يا بيشتر - نزديك به هزار فاضل مجتهد و قريب الاجتهاد و ترويجگر شريعت و استوارساز مبانى دين و رشد ده آثار سرور رسولان و فرزندان طاهرش، پرورش داده ام. اميد به خدا دارم كه مرا در دعاهاى ايشان شريك كند و از اعمال صالحشان مرا سهمى رساند. از تمامى فضلا، خصوص از آنان در حيات و مماتم التماس دعا دارم.

اثر تقوا

هرچند از تقوا به مراتب دورم، امّا رؤياهاى بسيارى ديده ام و درباره ام نيز مؤمنان خوابهاى رحمانى زيادى ديده اند كه اگر جمع شود، كتاب پربرگى خواهد شد.[اين نيست مگر وعده الهى] كه خداوند تعالى فرموده:

الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ كَانُواْ يَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرَى فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ فِى الْأَخِرَةِ لاَ تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللَّهِ ذَ لِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ؛

همانا كه ايمان آورده و پرهيزگارى ورزيده ايند * در نزدگانى دنيا و در آخرت مژده

ص: 456

براى آنان است. [وعده هاى خدا را تبديلى نيست؛ اين همان كاميابى بزرگ است].(1)

در بعض روايات(2) «البُشْرى» به رؤياهايى كه خود مؤمن و خوابهاى نيكويى كه مؤمنان ديگر درباره او مى بينند، تفسير شده است.

توفيق حفظ قرآن كريم

در سن چهل و دو سالگى عزم حفظ قرآن مجيد را كردم تا چراغى باشد در عالم برزخ و سبب نجاتى از شدايد و هراسهاى روز قيامت؛ با اينكه مانع موجود و مقتضى مفقود بود و از جانبى، مشغول مباحثات علمى و تأليف بودم، از خداوند استعانت جستم و سرانجام پس از مدت زيادى بر اين نعمت عظيم دست يافتم و الحمدللّه كما هو اهله و مستحقه و كما ينبغى لكرم وجهه و عزّ جلاله.

خاندانى با عظمت

اكثر سادات روستاى آخوند محله، اهل علم و تقوا و عبادت اند.

پدرم، سيد محمّدتقى(3) نيز، اهل علم و عبادت بود، او از شاگردانِ مهتر دانشمندان قزوين، زاهد و عابد و بسيار فاضل، ترويج گرِ استوارِ مذهبِ بر حقّ شيعه، آقا سيد على قزوينى - صاحب حاشيه محكم و استوارى بر قوانين - بود. ايشان كتاب ديگرى در علم اصول، به صورت تعليقه بر معالم الاصول دارند. او كرامات و مقامات ارجمندى داشت.

عمويم، زاهدِ عابدِ منزوى از دنيا و بى توجه به زينتهاى آن، آقا سيد مرتضى،(4) نيز،

ص: 457


1- . سوره يونس، آيه 63 و 64 ، ترجمه محمّد مهدى فولادوند.
2- . «أتى رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، رجلٌ من أهل البادية له حشمٌ و جمالٌ، فقال: يا رسول اللّه أخبِرْنى عن قول اللّه عزَّوجَلَّ: «الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ كَانُواْ يَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْرَى فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ فِى الْأَخِرَةِ» فقال: امّا قوله تعالى: «لَهُمُ الْبُشْرَى فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا» فهى الرؤيا الحسنة يراها المؤمن، فَيُبَشِّرُ بِها في دنياه» الحديث كتاب من لا يحضره الفقيه؛ ج اوّل، باب غسل الميت، ح 11.
3- . سيد محمّدتقى فرزند سيد عبدالمطلب است. مؤلف نضرة الناظرين او را با لقب «العلامة الفَهّامة» ياد كرده است. وفاتش پس از سال 1304ق است. بزرگان رامسر، ص 159.
4- . سيد مرتضى، زادگاهش رامسر است، مدارج عالى دروس حوزوى را در عتبات عاليات طى كرده است. وفاتش بعد از سال 1287ق اتفاق افتاد.بزرگان رامسر، ص 159.

اهل علم و تقوا بود.

جدّ مادريم، آقا سيد هاشم تنكابنى،(1) ساكن قزوين و از علماى بزرگ آنجا بود. وى ابتدا منزوى بود، تا اينكه، مسافرتش براى زيارت ائمه مدفون در عراق عليهم السلام با سفر جمعى از علماى قزوين كه شهيد ثالث، حاج محمدتقى برغانى، طاب ثراه، نيز از آنان بود، همزمان شد.

در آنجا، جلسه اى با آلوسى،(2) مهتر دانشمندان اهل سنت عراق، تشكيل شد و درباره مذهب شيعه بحث و مجادله صورت گرفت. تشكيل اين جلسه، به دعوت او بود. وى دليلها و برهانهاى علماى حاضر در جلسه را ردّ و باطل كرد. آقا سيدهاشم در جلسه نبودند، به دنبالش فرستادند و از جريان مطلعش كردند. [او آمد] آنگاه گفتگو را آغاز و صداها را به قيل و قال بلند كردند. سيد هاشم بر آلوسى فائق گشت و او را با برهانهاى كافى، ساكت و وى را با حكمت و اندرز نيكو به راه حق دعوت كرد و با جدال احسن با نامبرده به مناظره برخاست، به گونه اى كه سستى دليل و برهان آلوسى و شكستش، بر تمامى اهل مجلس آشكار شد.

به دنبال آن، نور علم و فضل و قوّت برهان و كمال وى، بر عام و خاص معلوم گشت و آنگاه او را به نهايت، گرامى داشتند، قَدْرَش را شناختند و فضل و جلالت

ص: 458


1- . سيد محمّدهاشم فرزند محمّدحسين است. حدود سال 1205ق در رامسر متولد گرديد. تا قسمتى از سطح را در مدارس علميه رامسر خواند و حدود سال 1225ق به قزوين رفت. پس از مدتى راهى اصفهان گشت و حكمت را نزد ملا على نورى فرا گرفت. پس از فراگيرى علومى مانند فقه و اصول و رياضيات... به رامسر بازگشت. آن گاه به به اتفاق پدر و برادرش سيد محمّد به نجف اشرف مهاجرت كرد. در سال 1246ق بر اثر شيوع وبا، به دزفول كوچيد و چون وبا برطرف شد، به آنجا بازگشت و در نزد اَعلامى چون شيخ حسن كاشف الغطاء به تحصيل پرداخت. قبل از سال 1250ق پس از نيل به درجه اجتهاد به ايران آمد و در پى درخواست بعض بزرگان قزوين در آن شهر ساكن شد. در سال 1262ق وفات كرد. او را تأليفاتى است از جمله تذكرة الأنام - در اخلاق - ، فروق الكمات، الفقه الاستدلالى، ... (بزرگان رامسر، ص 197)
2- . متأسفانه، نام اين فرد در متن اصلى به صورت «ابن العلوسى» و «ابن الطوسى» آمده است. و در غلط نامه كتابِ ايضاح الفرائد، هم، تصحيح نشده است.

علمى اش را دانستند.

اين قضيه را برايم نقل كرده اند؛ چون، زمانش را درك نكرده ام. مردم قزوين كرامات زيادى را از او نقل مى كنند.

ايشان تأليفات زيادى دارند كه بيشتر آنها در اثبات مذهب پيروز شيعه است و نيز، حاشيه ناتمامى بر قوانين دارند.

فرزند بزرگوار و موقَرش، عابد زاهد، حاج سيد صدرالدين،(1) نيز از علماى قزوين بود. رسم پيشنمازان قزوين غالبا اين بود كه پس از زيارت مكه و مدينه به زيارت ائمه عراق و مشهد مقدس عليهم السلام مى پرداختند. او (دايى ام) نيز، اين توفيق را داشت.

او را پسرى بود فاضل و عالم و به نام سيد اسداللّه قزوينى(2)، وى به مشهد مقدس رضوى رفت و به ترويج مذهب شيعه و هدايت مردم مشغول گشت. در اواخر عمر، عزم زيارت ائمه عراق عليهم السلام را كرد، امّا در كرمانشاه مريض شد و دعوت حق را لبيك گفت. جسدش را به عتبات عاليات بردند و دفن كردند.

براى جدّم (سيد هاشم تنكابنى قدس سره) پسر عموهايى اهل علم و فضيلت و شرف و مجد بود، كه از ايشان اند:

1 - تكيه گاه علما، سيد مير عبدالباقى؛ خانه اش جاى غريبان و پذيراى مهمانان بود.

ص: 459


1- . سيد صدرالدين، متولد قزوين است و در همان جا مقدمات را خواند سپس عازم نجف اشرف و در حلقه درس شيخ مرتضى انصارى حاضر گرديد. پس از رحلت ايشان به درس ميرزا حسن آشتيانى و ميرزا حسن شيرازى رفت و به درجه اجتهاد رسيد و از سامرا به نجف اشرف مراجعت كرد و به تدريس پرداخت. وى در سال 1316ق رحلت كردبزرگان تنكابن، ص 75.
2- . سيد اسداللّه حدود سال 1280ق در نجف اشرف متولد گرديد. مقدمات را در نجف اشرف خواند. در سال 1295ق، پدرش او را به قزوين آورد و به اقوامش سپرد. او سطح را در قزوين تمام كردو رهسپار نجف اشرف شد و در سال 1304ق در درس ميرزا حبيب اللّه رشتى حضور يافت. پس از مدتى به سامرا رفت و حدود چهار سال محضر ميرزاى بزرگ را درك كرده و به درجه اجتهاد رسيد. در سال 1310ق از طرف ميرزاى بزرگ براى تبليغ به كرمانشاه، عزيمت كرد و در سال 1311ق به تهران و پس از مدتى به قزوين رفت و تا سال 1316ق آنجا ماند. در حدود سال 1320ق رهسپار مشهد شد و در آنجا ساكن گشت. نامبرده سرانجام در 1339ق در كرمانشاه رحلت كرد.بزرگان رامسر، ص 33.

او مسجد بزرگ و مدرسه اى در روستايمان ساخت.

2 - دانشمند ستوده و مؤيّد به تأييدات الهى، آقا سيد مرتضى تنكابنى؛ او علاوه بر داشتن مرتبه والايى از علم، طبع لطيفى داشت. در مصيبتهاى ابا عبداللّه، ارواح العالمين له الفداء، مراثيى دارد.

4 - جناب مستطاب، صاحب نجابت و بزرگى و شرف، آقا سيد صادق.

5 - آقا سيد على؛ او در تمام عمرش به عبادت و دعا مشغول بود، حشرهم اللّه مع اجدادهم الطاهرين.

تأليفات

براى اين فقير تأليفاتى است:

1 - اين كتاب ارزشمند كه ايضاح الفرائد نام دارد.(1)

2 - مقتل مختصرى به عربى - فارسى.

3 - رساله مختصرى در عقل؛ كه برگيرنده تمامى اقوال و انديشه ها در اين موضوع است. اين رساله عربى - فارسى است. آن را به درخواست مرحوم سلطان الحكماء نائينى قدس سره (2) نوشتم.

4 - حواشى غير مدوّنى بر جلد اوّل رياض.

5 - حواشى غير مدوّنى بر مكاسب مرحوم شيخ مرتضى انصارى.

بيستم جمادى الاولى سال 1359 ق

ص: 460


1- . چنانكه در مقدمه مقال گذشت اصل اين حسب حال در پايان جلد دوّم ايضاح الفرائد چاپ شده است.
2- . ابوالقاسم سلطان الحكماء نائينى فرزند ميرزا جعفر است. او در يزد تحصيل كرد و در 18 سالگى به تهران رفت. در آنجا در علم طب مهارتى به هم رسانيد و به دربار ناصرالدين شاه وارد و طبيب خاص آنها گرديد. و لقب سلطان الحكماء يافت. وى كتابى به نام ناصرالملوك در طب تأليف كرد. نامبرده در ربيع الاخر سال 1322ق در قريه كلاك - نيم فرسخى كرج - به وباء، وفات كرد و در امامزاده همان قريه دفن شد.

114.محمدحسن شريعتمدارى

حاج شيخ محمدحسن فرزند عالم جليل ملا محمد جعفر فرزند ملاّ سيف الدين شريعتمدار استرآبادى طهرانى عالمى جليل و فقيهى بزرگوار و رجالى متتبع و مصنفى نيكو و كثير التصنيف بود. كه ترجمه و بيوگرافى خود را در كتابش مظاهر الآثار

مفصلاّ در چندين صفحه نوشته كه ما خلاصه آن را مى نگاريم.

در آنجا مى فرمايد كه ايشان در كربلاء معلى در ماه شوال 1249ق متولّد شده و با مرحوم والدش ملا محمدجعفر حدود پنج سال در باختران (كرمانشاه سابق) گذرانيده سپس تهران و بعد استرآباد و پس از آن مشهد رضوى عليه السلام را سياحت كرده و آنگاه به تهران برگشته و در خلال اين سفرها مرحوم پدرش به وى تعليم علوم عربيت نموده و بعد سطوح فقه و اصول را به آموخته تا سال 1263ق كه از عمرش چهارده سال گذشته بود پدرش بدرود حيات گفته و مادر كريمه اش او را تكفل نموده تا به سن 17 سالگى رسيده و مهاجرت به نجف اشرف نموده و از محضر شيخنا الانصارى و شيخ مشكور حولاوى و شيخ محسن خنفر و شيخ راضى استفاده نموده و در نزد آنها علوم فقه و اصول را به كمال رسانيده كه آنان اجتهاد او را گواهى داده و اجازه اجتهاد برايش مرقوم داشتند در حالى كه از عمرش بيست و سه سال گذشته بود و در كتاب مظاهر الاثارش صورت سه اجازه شيخ انصارى و شيخ راضى عرب و شيخ مشكور را ياد كرده كه تاريخ اجازه مرحوم انصارى(1276ق) و پس از آن به تهران برگشته و قيام به وظايف دينى از امامت و تدريس و غيره نموده و مرجع عامه مردم در تهران و غيره

ص: 461

گرديده و ضمنا به تأليف و تصنيف اشتغال داشته تا در ربيع الثانى 1318 قمرى كه دعوت حق را لبيك اجابت گفته و در جوار حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام در مقبره شخصى مذكور به خاك رفته است.

آثار و تأليفات شريعتمدار طهرانى:

1 - مظاهر الاثار

2 - ينابيع العقول علم الاصول سه جلد

3 - اساس الاحكام، در شرح شرايع الاسلام چهار مجلد

4 - نصرة المستبصرين در شرح تبصره

5 - معراج المؤمنين در شرح الفيه

6 - التعليقه در صلوة و رسائل و كتب ديگر

منابع

اختران فروزان رى و تهران .

ص: 462

115.محمّد حسين تنكابنى

(1285 - 1368 ق)

عالم ، مجتهد و فقيه اصولى . در تنكابن متولد شد . در كودكى به همراه برادرش آيت اللّه محمّد رضا تنكابنى به قزوين رفت و نزد استادان و علماى آن سامان به تكميل سطوح پرداخت . بعد از مدتى ، به نجف مهاجرت كرد ، و از محضر علمايى چون: ميرزا حبيب اللّه رشتى و علامه طباطبايى يزدى و آخوند ملا محمّد كاظم خراسانى و علامه مامقانى بهره ها برد ، و در فقه و اصول به بالاترين درجه نايل شد .

وى با مقام اجتهاد مطلق از نجف به ايران بازگشت و در تهران ساكن شد و به تدريس فقه و اصول و ترويج مذهب پرداخت .

در تهران درگذشت . پيكر وى با تجليل به شهر رى منتقل و در جوار حضرت عبدالعظيم حسنى دفن شد .

منابع

زندگينامه رجال و مشاهير (2/292) ، گنجينه دانشمندان (4/409 - 401)

ص: 463

116.محمّد حسين ذكاء الملك فروغى

(1255 - 1325 ق)

اديب ، نويسنده ، مترجم ، روزنامه نگار و شاعر . ابتدا فدايى ، سپس اديب و سرانجام فروغى تخلص نمود . در جوانى تجارت مى كرد و چون سرمايه خويش را در راه تجارت هند به خليج فارس از دست داد . مدتى در بندر لنگه ، جهرم ، فسا و يزدگذرانيد و سپس به كرمان رفت و به خدمت حاكم كرمان ، محمّد اسماعيل خان نورى ، وكل الملك ، در آمد . مدتى نيز در كرمانشاه اقامت گزيد و وارد جمع درويشان شد . در آنجه نيز به مديحه سرايى شاهزاده عمادالدوله پرداخت و اديب تخلص مى كرد . سرانجام به تهران آمد و در دستگاه وزارت انطباعات و دارالترجمه ميرزا محمّد حسن خان اعتماد السلطنه به منشى گرى پرداخت . در 1291 ق از طرف ناصرالدين شاه ملقب و متخلص به فروغى شد . مدتى نيز مديريت دارالترجمه و دارالطباعه دولتى و مترجمى زبان عربى و فرانسه را عهده دار بود و روزنامه هاى دولتى «ايران» ، «اطلاع» ، «رسمى» و «شرف» معمولاً با انشاى وى نوشته مى شد . در 1311 ق ملقب به ذكاء الملك شد . وى روزنامه «تربيت» را در 1314 ق منتشر كرد . با تأسيس مدرسه عالى علوم سياسى در 1317 ق به استادى مدرسه و در 1323 ق به رياست آن منصوب گشت . فروغى در ابن بابويه شهر رى مدفن شد . آثار وى عبارتند از:

تاريخ سلاطين ساسانى يا تاريخ ساسانيان ، ترجمه ، با همكارى فرزندش محمّد على فروغى ،

ص: 464

تصحيح بوسه عذرا ،

تاريخ ادبيات ايران ،

چرا و به اين جهت ، ترجمه ،

سفر هشتاد روزه دور دنيا ، ترجمه ،

عشق و عفت ، به نظم ، ترجمه ،

تصحيح عجز بشر ،

علم بديع ،

غرائب زمين و عجايب آسمان ، ترجمه ،

كلبه هندى ، ترجمه ،

ضمنا از وى ديوان شعرى به جاى مانده است .

منابع

تاريخ جرايد (1/198 ، 306 ، 2/116 - 124) ، حديقة الشعراء (2/1338 - 1343) ،

سرآمدن فرهنگ (360 - 362) ، شرح حال رجال (3/384 - 388) ، فهرست كتاب هاى چاپى (1/661 ، 712 ، 2/2311 ، 2334) ، لغت نامه (ذيل/فروغى) ، مكارم الآثار (5/1491 - 1492) .

ص: 465

117.محمدحسين زاهد تهرانى

فاطمه محجوبى

شيخ محمد حسين زاهد يكى از ائمه جماعت تهران بود كه به تقوا و زهد و پارسايى شهرت تام داشت.

او سالها در مسجد امين الدوله واقع در كوچه غريبان تهران (جنب بازار) اقامه جماعت نموده و درس اخلاق براى جوانان و طلاّب نوجوان گفته و آنها را با اخلاق حسنه و اوصاف جميله خود ارشاد و هدايت و پرورش داده است. او از اين جهت يادگارهاى بسيارى در ميان بازاريان و غيره كه به ديانت و تقوا و راستى و درستى موصوف به شاگردان آقاى زاهد معروف مى باشند دارد.

وى معلومات فقهى و يا اصولى زيادى نداشت ولى آنچه مى دانست به آن عمل مى كرد. ناسك جاهل نبود ، عالم عامل بود و با كمال قناعت و متانت و مناعت زندگى كرده و اندوخته اى از خود نگذاشت جز ذكر جميل. در مسجدش بعد از نماز جماعت درس اخلاق مى گفت و منظر و منطقش مردم را به ياد خدا و اولياء خدا مى انداخت.

وى در شب شنبه 21 محرم الحرام 1373 قمرى كه از دنيا به سوى عقبى خراميد و در مقبره پورصادق واقع در قسمت غربى باغ ابن بابويه مدفون شد.

منابع

اختران فروزان رى و تهران؛ گنجينه دانشمندان؛ اثر آفرينان .

ص: 466

118.محمّد حسين شمس العلماء گركانى

مهدى سليمانى آشتيانى

عالمِ شهير و دانشمندِ اديب ، ميرزا محمّد حسين قريب ، ملقّب به شمسُ العلما و جناب و متخلّص به ربانى در (1262) قمرى در گركان متولد شد .

گركان به كاف دوّم بر وزن هَيَجان و طَيَران قصبه اى است در نزديكى آشتيان كه مهد عالمان و دانشمندان زيادى بوده است كه از ايشان مى توان به استاد عبدالعظيم قريب «پدر دستور زبان فارسى» و دكتر محمّد قريب «پدر طب اطفال در ايران» و دكتر عبدالكريم قريب «پدر علم زمين شناسى ايران» اشاره نمود .

ميرزا محمّد حسين تحت ارشاد و راهنمايى پدرش ميرزا عليرضا قريب مقدمات ادبيات را در زادگاه خود سپرى كرد . از همان طفوليت عشق مفرطى به تحصيل فنون علم و ادب داشت . پدرش كه از تجار معروف منطقه آشتيان بود و به قم رفت و آمد زيادى داشت ، محمّد حسين را به قم آورد و به اساتيد اين شهر سپرد . او بعد از طى مراتب فقه و اصول براى تكميل تحصيلات خود به نجف اشرف و سامرا سفر كرد و از محضر آيت اللّه ميرزا محمّد حسن شيرازى (م 1312 ق) و آيت اللّه حاج ميرزا حسين ميرزا خليل (م 1326ق) استفاده كرد . او در تهران نيز از آيت اللّه حاج ميرزا محمّد حسن آشتيانى (م 1319ق) و آيت اللّه ميرزا ابوالفضل كلانترى تهرانى صاحب شفاء الصدور فى شرح زيارة عاشور (م 1316ق) بهره برده است . از جمعى از اساتيد خود اجازه روايت داشت و آيت اللّه مرعشى نجفى (م 1411ق) از او نيز روايت

ص: 467

مى كند .

شمس العلما علاوه بر تسلط بر مبانى و متون دينى و آشنايى كامل بر فقه و اصول كه از حضور در محفل درس بسيارى از بزرگانِ زمان خود اندوخته بود در ادبيات ، شعر و معانى و بيان زبان عربى و فارسى مسلط بود و از ادبا و دانشمندان به شمار مى آمد . داراى خطى بسيار زيبا بود و مراتب ممتاز خط نستعليق را در خدمت استاد على محمّد لواسانى مشهور به صفا(1) فرا گرفته بود .

در ايام اقامت او در تهران آقاخانِ سوم ، رهبر فرقه اسماعيليه(2) كه روابط خوبى با دربار قاجار داشت به واسطه شاهزاده عضدالدوله(3) درخواست كرد تا يك نفر ايرانىِ دانشمند و اديب را به بمبئى اعزام نمايند كه آقاخان نزد او ادبيات فارسى را به كمال فراگيرد . عضدالدوله براى اين منظور از شمس العلما تقاضا كرد : او نيز پذيرفت و در (1266 ق) به هند سفر كرد . مدت نه سال در بمبئى و ساير شهرهاى اين كشور اقامت نمود و سپس به تهران بازگشت .

در تهران مشغول تدريس ادبيات در مدارس جديد التأسيس مانند مدرسه علميه - كه مدير آن حاج ميرزا محمّد خان احتشام السلطنه بود - و مدرسه نظام گرديد . در سال (1323 ق) مسافرتى به قفقاز ، استانبول و در نهايت به زيارت بيت اللّه الحرام نمود و زمانى كه به تهران بازگشت از سوى حاج مهدى قلى خان مخبر السلطنه - وزير معارف

ص: 468


1- . او فرزند ميرزا حسين على و برادر كوچك محمّد جعفر حكيم بود . در نستعليق استاد و مشهور بود ولى شكسته و تحرير را هم به زيبايى مى نوشت . شيخى مسلك بود و در 1299 ق درگذشت و در عتبات ، جوار حر بن يزيد رياحى مدفون شد . ر . ك: احوال و آثر خوش نويسان ، مهدى بيانى ، ج 1 ، ص 481 .
2- . سر سلطان محمّد شاه 1294 - 1374ق بعد از پدرش در سال 1303 ق به امامت اسماعيليان رسيد . در مبارزات استقلال طلبانه هندوستان با محمّد على جناح ، بيگم شاهواز خان ، محمّد سافعى و ديگران همراه بود . از ثروتى سرشار و كاخ هايى مجلل در هند ، اروپا و آفريقا برخوردار بود . از مهم ترين فعاليتهاى وى تأسيس «انجمن اسماعيليان» است كه آثار زيادى را از فرقه اسماعيليه چاپ و نشر نموده است .
3- . احمد ميرزا عضدالدوله فرزند فتحعلى شاه قاجار از رجال قرن سيزده محسوب مى شود . او مؤلف تاريخ عضدى است .

وقت - به رياست مدرسه علميّه انتخاب شد . در همين ايّام به همراهى و مساعدت صنيع الدوله(1) يك باب مدرسه احداث نمود كه در آن كودكان فقير را به صورت رايگان تعليم مى دادند .

مرحوم ربانى گركانى سال ها در مدارس تهران مانند دارالفنون ، مدرسه نظام ، مدرسه سياسى ، مدرسه علميّه ، مدرسه متوسطه پهلوى و ... به تدريسِ فقه و ادبيات مشغول بود و از سوى وزارت عدليه به عضويت ديوان عالى تميز - ديوان عالى كشور - درآمده بود . همواره ممتحن رسمى ادبيات فارسى و عربى ، براى سطوح عالى در وزارت عدليه و وزارت معارف بود و در جمع ادبى شوراى عالى معارف نيز همكارى مى كرد .

درگذشت

ايشان در اواخر عمر مبتلا به مرض قند شد و معمولاً از خانه خارج نمى شد ، ولى با اين حال از تأليف و تدريس دست نكشيد . كتاب امالى را در روزهاى آخر عمر مى نوشت كه موفق به اتمام آن نشد و همچنين در منزل با حال بيمارى براى تعدادى از اساتيد ادبيات مدرسه عالى دارالفنون مباحث ادبى را تدريس مى كرد . او در شب نيمه شعبان 1345ق/ 27 بهمن (1305 ش) درگذشت و در شهر رى و جوار بارگاه محدّث عالى مقام شيعه حضرت شيخ صدوق (ابن بابويه) سر به تيره تراب نهاد . سرتيپ عبدالجواد قريب مؤلف كتاب هاى طلوع آفتاب در آندلس و غروب آفتاب در آندلسو ضياء الدين قريب مستشار وقت سفارت ايران در پاريس فرزندان شمس العلما هستد و شيخ محمّد تقى مدرس گركانى (م 1336ق) برادرِ اوست .(2)

ص: 469


1- . مرتضى عليقلى خان پسر دوّم مخبر الدوله و نوه رضاقلى خان هدايت است . در 1324 ق به رياست اوّلين مجلس شوراى ملى رسيد و در (1329 ق) به قتل رسيد . ر . ك: مجله يادگار ، عباس اقبال آشتيانى ، سال پنجم شماره 4 و 5 .
2- . مدرس گركانى در نجف از علامه شيخ هادى تهرانى و آيت اللّه ميرزا حسين خليل استفاده كرد و در 1305 ق به تهران آمد و مشغول تبليغ و تدريس شد . ر . ك: نقباء البشر ، ج 1 ، ص 241 .

آثار و تأليفات

صاحب ترجمه در بيشتر علوم قديم و جديد و زبان هاى خارجى دست داشت ولى در ادبيات وحيد و فريد عصرش بود كه نظيرش بسيار كم است . عمده آثار مشهور او نيز در مباحث ادبى ، معانى و بيان است . فهرست اجمالى آثار ايشان به شرح ذيل است:

1 . ابدع البدايع

اين كتاب كه شايد معروف ترين و مهم ترين اثر شمس العلما باشد در علم بديع و شامل دويست و بيست صنعت ، در اين فن است كه شماره آنها با حروف ابجد در حاشيه آمده است . صنايع به ترتيب الفبايى مرتب شده و كتاب مملو از تماثيل فارسى و شواهد قرآنى است . مؤلف تأليف آن را در شوال (1327) شروع كرده و در پايان صفر (1328) به سامان رسانده است . در آغاز كتاب مى گويد:

اين علم بديع را بيانى دگر است *** وين گنج معانى زجهانى دگر است

ما و تو خموش و گوهرى مى داند *** كاين دُرّ و گهر ز بحر و كانى دگر است

ابدع البديع در سال (1328 ق) در تهران و كارخانه آقا سيد مرتضى در 425صفحه با مقدمه سيد نصر اللّه تقوى به چاپ سنگى رسيده است .

2 . قطوف الربيع فى صنوف البديع ، 1328ق ، سنگى ، تهران ، 159ص .

3 . [كتاب] معانى ، مخصوص كلاس هاى متوسطه ، (1344ق) ، سنگى ، تهران ، 92ص .

4 . تاريخ موسيقى ، 1320ق ، سربى ، تهران ، 43ص .

5 . تاريخ وهابيّت ، 1304ق ، سربى ، تهران ، 38ص .

6 . مقصد الطالب فى احوال اجداد النبى صلى الله عليه و آله و عمه ابيطالب ، 1311ق ، سنگى ، بمبئى ، 88ص .

7 . مقصد الطالب فى ايمان آباء النبى صلى الله عليه و آله و عمه ابيطالب ، 1311ق ، سنگى ، بمبئى .

ص: 470

8 . نور الحدقه ، متفرقات در شرح مشكلاتِ آيات و روايات .

9 . نور الحديقه ، در اخبار و اشعار .

10 . تاريخ خطاطان .

11 . تاريخ نقاشان معروف ايران .

12 . تاريخ شعرا .

13 . زبية الاََسد ، يك فرع فقهى است حول روايت «وقوع الرجال الاربع فى الزبية» .

14 . رساله منظوم در اصول فقه (ارجوزة فى الفقه) .

15 . رساله در علم بيان .

16 . الدّرّ اليتيم فى المتائيم ، در يك مسئله فقهى است پيرامون «المرأة التى اعتيدت أن تلد توأما فى بطنٍ واحدة» .

17 . لطائف الحكم ، در دو جلد .

18 . الليلتين ، اين اثر را در طى دو شب تأليف نموده و در آن 61 آيه از قرآن كريم كه اثبات معجزه اى براى پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله كرده ، تفسير شده است .

19 . نصرة الاسلام ، اين كتاب و تأليف قبلى در رد اعتراضات پادرى مسيحى است بر اسلام و پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله .

20 . لؤلؤ ، در خط و مسائل مربوط به خوشنويسى .

21 . المقامات العشرة ، ادبيات ، چاپ شده در انتهاى رياض الادبِ رياض همدانى .(1)

22 . حواشى بر معالم الاصول .

23 . حواشى بر روضة البهية .

24 . حواشى بر قاموس المحيط فيروز آبادى .(2)

ص: 471


1- . ميرزا جعفر همدانى ، متخلص به رياض و ملقّب به بديع الزمانِ ثانى ، م 1268ق از ادبا و شاعران به نام است . در خط ، نجوم ، حساب و ... اسناد بود . از آثار اوست: گنج شايگان ، ديوان اشعار ، رساله در موسيقى و ... ر . ك: فهرست كتب خطى آستان قدس رضوى ، ج 7 ، ص 568 .
2- . نسخه اى از قاموس ، با حواشى گركانى به خط خودش در مجموعه خطى سيد نصر اللّه تقوى ، در كتابخانه مدرسه سپهسالار موجود است . ر . ك: فهرست سپهسالار ، ج 2 ، ص 241 .

25 . ديوان اشعار .

26 . الانتصار للشيعه ، در اثبات امامت ائمه اطهار عليهم السلام .

27 . هفت رساله در عرفان و ادب ، شامل: ترجمه شرح جنة الأسماء غزالى ، چند قصيده ، رساله در اسرار حروف و وجود ، گفتارى درباره تعداد حروف الفباء ، مناجات و رساله اى در كيميا . اين مجموعه به خط نسخ و نستعليق شمس العلما در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى موجود مى باشد .(1)

28 . سفرنامه هاى متعدد .

29 . امالى ، اين اثر آخرين تأليف ربانىِ گركانى است كه در واپسين روزهاى حيات خود مشغول تدوين آن بوده و متأسفانه موفق به اتمام آن نشده است .(2)

منابع

1 . الاجازة الكبيرة ، مرعشى نجفى ، شهاب الدين ، به كوشش: محمّد سامى حائرى ، انتشارات كتابخانه آيت اللّه مرعشى نجفى ، قم ، 1414ق .

2 . احوال و آثار خوش نويسان ، بيانى ، مهدى ، انتشارات علمى ، تهران ، 1363ش .

3 . ارمغان ، مجله ، دستگردى ، وحيد ، تهران .

4 . الذريعة الى تصانيف الشيعة ، تهرانى ، آقا بزرگ ، اسماعيليان ، قم ، 1408ق .

5 . ريحانة الادب ، مدرس تبريزى ، محمّد على ، خيام ، تهران ، 1369ش .

6 . سخنوران نامى معاصر ، برقعى ، سيد محمّد باقر ، امير كبير ، تهران ، 1336ش .

7 . فهرست كتاب هاى چاپى فارسى ، مشار ، خانبابا ، تهران ، 1350ش .

8 . فهرست كتاب هاى چاپى ، يارشاطر ، احسان ، بنگاه ترجمه و نشر كتاب ، تهران ، 1352ش .

ص: 472


1- . فهرست نسخ خطى كتابخانه مجلس شوارى اسلامى ، عبدالحسين حائرى ، ج 23 ، ص 148 - 152 .
2- . ارمغان ، مجله ، شماره 9 - 10 ، ص 539 ، قابل ذكر است ، بعد از فوت شمس العلما مقاله اى بدون نام از يكى از فضلاى معاصر و آشنا با آن مرحوم در مجله ارمغان به چاپ رسيده كه منبع عمده نگارنده در تدوينِ نوشتار حاضر است .

9 . فهرست كتب درسى چاپ سنگى موجود در كتابخانه ملى ، سلطانيفر ، صديقه ، كتابخانه ملى ، تهران ، 1376ش .

10 . گلزار معانى ، گلچين معانى ، احمد ، نشرما ، تهران ، 1363ش .

11 . يادگار ، مجله ، اقبال آشتيانى ، عباس ، تهران .

ص: 473

119.محمّد حسين عماد الكتاب سيفى قزوينى

(1240 - 1315 ش)

خطاط ، نقاش و شاعر . ملقب به عمادالكتاب . در طايفه سيفى قزوينى ، در قزوين به دنيا آمد و بيشتر عمرش را به نوشتن و تعليم خط گذرانيد . وى ابتدا خوشنويسى را با نسخ نويسى آغاز كرد و سپس به خط نستعليق روى آورد و پيرو شيوه ميرزا رضا كلهر شد ، طورى كه او را به عنوان كامل كننده شيوه كلهر نام مى برند . عماد الكتاب نه تنها در خط نسخ و نستعليق استادى توانا بود ، بلكه شكسته و ثلث را نيز در كمال زيبايى مى نوشت و با نقاشى سياه قلم و آبرنگ نيز آشنايى داشت . عمادالكتاب با كميته مجازات همكارى داشت و تحريرات بيانيه هاى كميته به خط او بود . وى قبل از دوره مشروطيت جزو كاتبان وزارت انطباعات و در دوره سلطنت احمد شاه قاجار ، مدتى در وزارت داخله ، منشى و همان اوقات معلم مشق خط سلطان احمد شاه نيز بود . در چند سال اواخر عمر نيز در دربار پهلوى سمت خوشنويسى مخصوص داشت . وى قريحه شاعرى نيز داشت و گاهى شعر مى سرود . آثار خوشنويسى عماد الكتاب قطعات مختلف سياه مشق است و همچنين يك دوره «رسم المشق» كه براى نوآموزان دبستانها و دبيرستانها تأليف كرد و به چاپ رساند . وى شاگردان بسيارى داشت ، از جمله على منظورى ، ملك الخطاطين ، حسن زرين خط ، على اكبر كاوه و ابراهيم بوذرى ، كه هر يك به مقام استادى رسيده اند . عمادالكتاب در تهران مى زيست و در همان جا درگذشت و در امامزاده عبداللّه دفن شد . از ديگر آثار او: كتيبه

ص: 474

سر در مدخل سپهسالار و لوحه اى بر آرامگاه فردوسى در طوس؛ يك نسخه شاهنامه فردوسى در 1336 ق؛ يك نسخه نامه دانشوران ناصرى در 1318 ق؛ نسخه نفيس «ترجيع بند» هاتف . از ديگر قطعات وى در «احوال و آثار خوشنويسان» به آنها اشاره شده است . از آثار نقاشى وى : تصوير يكى از حواريون حضرت مسيح كه به خط شكسته و تعليق زيبا ، با رقم: «در ماه رمضان هزار و سيصد و سى ... العبد عماد السيفى قزوينى»؛ تصوير سياه قلمى كريم خان زند كه كلاه مخصوصى به سر نهاده است؛ تصوير دستى كه طرز صحيح قلم به دست گرفتن و خط نوشتن را نشان مى دهد ... ، با رقم: «عماد السيفى»؛ تصوير خود نقاشى به سياه قلم ... ، با رقم: «صورت عماد الكتاب سيفى كه به دست خود ساخته است» .

منابع

احوال و آثار خوش نويسان (3/697 - 700) ، احوال و آثار نقاشان (2/706 - 707) ، اطلس خط (594 - 595) ، تاريخ برگزيدگان (470 - 472) ، تاريخ هنرهاى ملى (2/1021 - 1023) ، تذكره خوشنويسان معاصر (27 - 33) ، دايرة المعارف فارسى (2/1767) ، شرح حال رجال (3/382 - 383) ، قزوين در گذرگاه هنر (247 - 250) .

ص: 475

120.محمّد حسين كاتب السلطان شيرازى

(م ح 1317 ق)

شفيق پارسا

از كاتبان دربار ناصرالدين شاه بود و از طرف او به كاتب السلطان ملقب شد . وى يكى از چيره دست ترين خوشنويسان طراز اول خط نستعليق است و اين خط را - از شش دانگ جلى تا كتابت خفى و غبار - بسيار خوش مى نوشته است .

او پس از قتل ناصرالدين شاه ، در دربار مظفرالدين شاه در سمت خود باقى ماند و آثارى نيز به نام وى از خود به جا گذاشت .

كاتب السلطان در حدود هشتاد سالگى در تهران درگذشت . از آثار وى:

يك نسخه كتبيه امامزاده عبداللّه در شهر رى ، به قلم كتيبه دودانگه ممتاز و با رقم: «الفقير الحقير المذنب محمّد حسين الشيرازى ... سنه 1273»؛

يك مرقع به قلم دو دانگ و كتابت خفى عالى ، با رقم «الفقير الحقير المذنب ... محمّد حسين الشيرازى غفرله سنه 1274»؛

يك نسخه شش دفتر «مثنوى» مولانا به قلم كتابت ممتاز ، با رقم: « . . . و انا العبد كاتب الحضرت السلطانى محمّد حسين الشيرازى ... سنه 1279»؛

يك نسخه «ديوان»حافظ ، به قلم كتابت عالى ، با رقم: « ... محمّد حسين الشيرازى ... سنه 1279»؛

ص: 476

يك نسخه ترجمه فارسى قرآن ، به قمل نيم دانگ ممتاز ، با رقم: « ... انا العبد كاتب السلطانى ، محمّد حسين شيرازى ... سنه 1290»؛

ده اثر ديگر وى در «احوال و آثار خوشنويسان» ذكر شده است .

منابع

احوال و آثار خوش نويسان (3/689 - 694) ، اطلس خط (569 - 570) ، تاريخ هنرهاى ملى (2/988 - 990) ، تذكره خوشنويسان معاصر (63) .

ص: 477

121.محمّد خان كرمانشاهى تهرانى

فاطمه محجوبى

وى فرزند پير محمّد زارع كرمانشاهى ، و از تواناترين طبيبان روزگار خويش به شمار مى آمد . او در 13 ماه صفر در سال (1266 ق) در كرمانشاه زاده شد و مدتى در آنجا به سر برد . در ايام جوانى به نجف رفت و به تحصيلات دينى پرداخت . سپس به تهران رفت و در مدرسه دارالفنون ، نزد ميرزا عبدالباقى ، پدر دكتر خليل خان ثقفى اعلم الدوله به آموختن طب مشغول شد . وى از شاگردان بسيار خوب مدرسه درالفنون محسوب مى شد . محمّد خان ، طب جديد را از تولوزان فرانسوى فراگرفت و پس از آن براى تكميل دانش پزشكى خود ، به پاريس رفت . وى در مدارس پزشكى پاريس به تحصيل پرداخت و در آن وادى بسيار نامبردار شد .

او در سال (1296 ق) به تهران بازگشت و به رياست بيمارستان دولتى تهران منصوب شد و به عنوان استاد پزشكى دارالفنون مشغول به كار شد . محمّد خان همچنين در عداد محمّد خان ، تحت تأثير فرهنگى كه در سفرش به اروپا گرفته بود ، بسيار با عالمان روزگار خويش در مى پيچيد و رفتار و كردار آنان را نقد مى كرد . وى همچنين با حكومت مستبدانه حاكمان عصر خويش در افتاد . در نتيجه عالمان وقت و نيز پادشاه عصر با او به مقابله برخاسته و تكفيرش كردند . او از تدريس در دارالفنون

بركنار شد و به ناچار در منزل خود به تدريس طب پرداخت و شاگردان بسيارى را

ص: 478

تربيت كرد . محمّد خان بر اثر تكفير شدنش ، به ميرزا محمّد كفرى معروف شد .

از وى نگارش هايى هم برجاى مانده است كه چنين است:

1 . كتاب اجتهاديه . اين اثر تشخيص بيمارى هاى قلب و تنوع صداى ضربان قلب و ارتباطش با بيمارى ها نوشته شده است .

2 . امراض اطفال . اين كتاب نفيس مورد توجه اروپائيان قرار گرفت و آن را به زبان فرانسوى ترجمه كردند .

3 . امراض قلبى .

محمّد خان از دو همسرش ، فرزندانى هم برجاى نهاد . عبداللّه و ابوالحسن ، از همسر اول بوده و نزد محمّد خان درس خوانده و پزشكانى توانا شدند . پرويز و چنگيز هم دو پسر ديگر او بودند .

محمّد خان در روز دوشنبه ، بيست و سوم رمضان سال (1326 ق) درگذشت و در ابن بابويه آرميد .

منابع

الذريعة ، ج 2 ، ص 348؛ المآثر والآثار ، ص 223؛ مكارم الآثار ، ج 4 ، ص ت1254 - 1256 .

ص: 479

122.محمّد خان كرمانشاهى معروف به كفرى

او فرزند پير محمّد زارع ، از بازرگانان آن سامان بوده ، و در سال 1245 هجرى قمرى در كرمانشاه زاده شده است . نامبرده از پزشكان و جراحان تحصيل كرده و حاذق معروف زمان خود بود و داراى تأليفاتى نيز در رشته طب مى باشد .

تحصيلات ابتدايى او در مسقط الرأسش در كرمانشاهان صورت گرفت و بعد طبق معمول آن زمان براى فرا گرفتن علوم دينى به نجف اشرف رفت مدتى در آنجا با لباس روحانى مشغول به تحصيل بوده و بعد به مولد خود كرمانشاه مراجعت نمود . در اينجا با دو نفر فرانسوى كه به آن شهر آمده بودند آشنا شده در نزد آنان به يادگرفتن فرانسه اشتغال مى ورزد اين ايام مصادف بوده با سال هاى اول افتتاح مدرسه دارالفنون از اين جهت براى ادامه تحصيل و ورود به مدرسه به تهران مى آيد . طب قديم را در نزد حاج ميرزا عبدالباقى طبيب ملقب به اعتضاد الاطباء كه از فضلاء و اساتيد فن در آن زمان بوده مى آموزد و طب جديد را در نزد دكتر تولوزان فرانسوى ، فرا مى گيرد و ضمنا نيز به تحصيلات خود در دارالفنون ادامه مى دهد . در اين مدت معلومات خود را در رشته هاى گوناگون تكميل نموده و از مدرسه دارالفنون نيز فارغ التحصيل مى شود و بعد با مأموريتى كه رياست قرانتينه باشد به كرمانشاه برمى گردد . مدتى در اين مأموريت باقى بوده و بعد به تشويق دكتر تولوزان حكيم باشى ناصرالدين شاه براى تكميل رشته طب در حدود سال 1287 قمرى به پاريس مى رود و در دانشكده پزشكى آنجا تحصيلات خود را تكميل كرده و با گذراندن پايان نامه (تز) با نمره بسيار خوب در سال 1879 ميلادى(1) نائل به گرفتن تصديق دكترا در طب از دانشكدۀ

ص: 480


1- . مطابق 1296 قمرى و 1258 خورشيدى .

پزشكى پاريس مى شود و ضمنا مجاز بوده كه در فرانسه نيز مطب داشته و به معالجه بيماران بپردازد و عضو مجامع علمى هم بوده است .

خودش در مقدمه كتاب بيماريهاى مقاربتى تأليف خود در باره رفتن به اروپا چنين گويد:

بعد از استقصاء در علوم ادبيه و دينيه در همين كشور به تحصيل علوم طبيه قديم و جديد پرداخت از فوائد مدرسه مباركه دارالفنون و تائيدات نواب اشرف ارفع والا شاهزاده امجد اعلم اعتضاد السلطنه على قلى ميرزا وزير علوم ادام اللّه اقباله حقى عظيم و دينى بزرگ پيرايه رقبه عبوديت ساخت و از مفاوضات جناب فريدالزمان حكيم دانشمند يگانه دكتر تولوزان حكيم باشى مخصوص اعلى حضرت همايون دامت افاضاته حظى وافر و بهره اى وافى برد و فارغ التحصيل شده به اجازه اساتيد معظم مشغول معالجه گرديد اما بدين مايه قناعت نكرده محض مزيد استحضار و كار آگاهى به رخصت چاكران حضرت گردون بسطت پادشاهى بدارالملك پاريس كه مدينه حكماى اين قرن مزيت اقتران است رفت و به سبك صاحبان غيرت مهياى قبول هر گونه تعب و مشقت شده لمحه اى نيارميد و بقدر مقدور در تكميل كليه شعب طب و جراحى كوشيد ...

و نيز در ابتداى كتاب امراض اطفال در اين باب مى نويسد:

... اين بنده پريشان روزگار كرمانشهانى المولد ميرزا محمّد از آن پس كه در ايران اغلب فنون و علوم خاصه فلسفه و طب را به پايان بردم محض مزيد دانش و ازديات بينش و تكميل علوم جديد و ديدن مرضى و بيمارستانات و تشريح كردن نعش انسان و حيوانات و ساير اعمال يدى كه در ايران ممنوع و غير مقدور بود تا آنكه شر ذمه اى بدست آيد كه نتيجه آن عايد عامه مسلمانان و برادران دينى و هموطنان من شود عزيمت اروپا را تصميم دارد ... .

و بعد راجع به تحصيلات خويش در مقدمه كتاب امراض اطفال چنين گويد:

... عهدى مديد و زمانى بعيد در مدارس علميه و در مريضخانه هاى عليه شهر

ص: 481

پاريس اقامت نمود و شانزده علم را جداجدا در انجمن و حضور معلمين و حكماى نامدار و مدرسين و علماى عاليقدر علما و عملاً امتحان داده و در هر يك سر خط و اجازه لياقت و كفايت اخذ نموده تا آنگاه كه منشور دكترى از جانب وزارت علوم دولت بهيه فرانسه به اين جانب داده شد ... .

پس از بازگشت از اروپا كه مدت اقامتش در پاريس مجموعا نه سال بوده بوسيله على قليخان مخبر الدوله(1) به ناصر الدين شاه معرفى و مورد لطف او قرار مى گيرد . مدتى طبيب تلگرافخانه - معلم دارالفنون و طبيب شاه بود و بعد به سمت رياست بيمارستان دولتى (ابن سيناى كنونى) منسوب شد . مدتى در اين سمت ها باقى بود و بواسطه اينكه حرفهايى مى زد كه بگوش مردم عامى آن زمان خيلى سنگين مى آمد و ملاها هم با او ميانه خوبى نداشتند از اين جهت كارهايى كه داشت بتدريج از او گرفته شد . تا سال 1300 ق . جزء اطباى شاه بود و از اين سال به بعد او را كنار گذاشتند و ديگر به دربار حاضر نمى شد و كارش فقط رياست مريضخانه دولتى و معلم طب فرنگى (طب جديد) دارالفنون بوده و از سال 1302 ق . به بعد هم ، از معلمى طب دارالفنون و از سال 1304 ق . از رياست مريضخانه نيز او را معاف كردند و بجاى او ميرزا على دكتر معتمد الاطباء براى معلمى دارالفنون و ميرزا ابو الحسن خان كحال به رياست مريضخانه انتخاب و منصوب گرديدند .

پس از عزل رياست مريضخانه ، در سال 1305 ق . بعنوان طبيب مخصوص حسنعلى خان گروسى امير انظام پيشكار آذربايجان به تبريز رفت و مدتى با او بود . علت رفتن به آذربايجان او هم براى اين بود كه امير نظام در جمادى الثانيه 1305 ق . در تبريز سخت مريض شد تا جائيكه دولت (يعنى شاه) خواست جانشينى براى او تعيين كند و چون بعد بهبود يافت دولت هم از تعيين جانشين براى وى بكلى منصرف گرديد .

بنابراين آيا چنين شخصى را مى توان كافر و بى دين بشمار آورد . م . ق . هدايت

ص: 482


1- . چون بهدارى و بيمارستانها در آن زمان زير نظر او بوده است .

(مخبر السلطنه) راجع به دكتر محمّد كرمانشاهى در صفحه 68 كتاب خاطرات و خطرات تأليف خود چنين گويد:

قبل از ابوالحسن خان دكتر محمّد كرمانشاهى معروف به كفرى رئيس مريضخانه بود ، ميرزا حسين خان صدراعظم به او بى لطف بود . در مراجعت از فرنگ سرزده به منزل ما آمد پدرم توسط كرد و رياست مريضخانه دولتى را بدو داد مردى خودپسند بود و در صحبت فن و فن مى كرد .

و نيز در صفحه 94 كتاب مزبور حكايتى از او چنين نقل مى نمايد:

دكتر محمّد كرمانشاهى معروف به كفرى با مشتى افاده نزد پدرم آمد سنگ مثانه درشتى با مشت با بسى فن و فن و افاده بسيار گفت كه اين سنگ را امروز درآورده ام و پنج سير وزن دارد مورد تحسين شد . ميراز اسماعيل خان كه در شهر به مجلس آرايى معروف است و پدرم اسم اين قبيل را مگس نقاله گذارده است حاضر بود گفت جناب دكتر مريض در چه حال است؟ گفت البته مريض مرد مى خواهيد سنگ پنج سير از مثانه در بياورند و مريض جان بدر ببرد . ميراز اسماعيل خان باد در صداش انداخته گفت اگر اين طور است من كبد و قلب درمى آورم خنده در گرفت و دكتر قدرى كوچك شد .

دكتر محمّد خان در تاريخ 23 رمضان 1326 قمرى در سن 81 سالگى در تهران بدرود حيات گفت و مقبره اش در ابن بابويه (شهر رى) 6 كيلومترى تهران مى باشد . وى از جمله دكترها و اطباء دربار سلطنتى است كه بر خلاف عده اى از همكاران خود سروسرى با بيگانگان نداشته و سرسپرده نبوده است . آن عده از دكترها و اطباء دربارى كه سرسپرده بيگانگان بوده اند هنوز هم اعقاب آنان مصدر كارها بوده و مشاغل مهم مملكتى را دارا مى باشند .

منابع

رجال بامداد ، ج 6 ، ص 275 .

ص: 483

26

محمد خندق آبادى

(م 1354 ق)

روح اللّه عباسى

حاج شيخ محمد خندق آبادى فرزند آيت اللّه حاج شيخ احمد، فرزند حاج ملا محمد خندق آبادى كاشانى، مقيم تهران از علماء تهران مى باشد كه داراى مقام علم و عمل و فضل و كمال بود.

ايشان معقول را در نزد آيه اللّه ميرزا هاشم رشتى و ميرزا حسن كرمانشاهى آموخت و منقول را در نزد مرحوم آخوند ملا محمد آملى كسب كرد و پس از تحصيل شروع به تدريس پرداخت.

والد معظم و بزرگوار حاج شيخ محمد خندق آبادى، مرحوم آيت اللّه حاج شيخ احمد خندق آبادى مدتها در مسجد خود، مسجد خندق آبادى اقامه جماعت مى نمود و پس از ايشان فرزندشان حاج شيخ محمد خندق آبادى به جاى ايشان به اقامه جماعت و تبليغ و ترويج دين مشغول بود.

مرحوم حاج شيخ محمد خندق آبادى سه فرزند از خود به يادگار گذاشتند كه همگى ايشان از علماء و بزرگان در سلسله روحانيت بودند.

1 - حاج شيخ خليل خندق آبادى (متوى 1365 ق)(1)

ص: 484


1- . اختران فروزان رى و تهران، ص 378 .

وى فرزند بزرگ مرحوم حاج شيخ محمد خندق آبادى بودند. حاج شيخ خليل بيشتر تحصيلات خود را در نزد مرحوم والدش گذرانده بود. ايشان پس از فوت مرحوم والد معظم خود تا آخر عمر به جاى ايشان در مسجد خندق آبادى كه مسجد پدر و جدّ وى بود به اقامه جماعت و تبليغ شريعت پرداخت و بالاخره در سن پنجاه سالگى در سال 1365 ق دار فانى را وداع گفت و در ابن بابويه مدفون گرديد.

2 - حاج شيخ محمدجواد خندق آبادى (متوفى 1404 ق)(1)

وى دومين فرزند مرحوم حاج شيخ محمد خندق آبادى مى باشند. ايشان از مرحوم والد و برادر بزرگوارش حاج شيخ خليل استفاده نموده و پس از تكميل سطوح عالى به قم مهاجرت كرده و چندين سال از دروس فقه و اصول آيه اللّه بروجردى و آيات ديگر استفاده نموده و خود نيز به تدرس كفايه و منظومه و دروس نقلى و عقلى پرداختند.

وى پس از عمرى تدريس و تبليغ در 21 رجب 1404 ق برابر 2 / 2 / 1363 شمسى به جوار حق پيوست و در صحن مطهر حضرت معصومه عليهاالسلام در مقبره مهدى عراقى مدفون گرديد.

3 - حاج شيخ محمدحسين خندق آبادى (متوفى 1388 ق)(2)

ايشان سومين فرزند حاج شيخ محمد خندق آبادى بودند كه از گويندگان نامى و وعاظ گرامى و مبارز معاصر در تهران به حساب مى آمدند.

ايشان در حدود سال 1338 ق در تهران متولد شد و مقدمات و ادبيات را در تهران در نزد عموى خود حاج شيخ جعفر خندق آبادى و برادر خود خواند و سطوح را در نزد برادر خود حاج شيخ محمد جواد خندق آبادى و مدرسين ديگر به پايان رسانيد و نيز در درس خارج آيه اللّه بروجردى و آيه اللّه خمينى شركت نمود.

مرحوم شيخ محمدحسين خندق آبادى در شب بيست و يكم ماه رمضان 1388ق

ص: 485


1- . همان.
2- . همان، ص 379 .

شب شهادت مولاى متقيان بالاى مسجد خندق آبادى هنگام قرآن سرگرفتن و بِكَ يا اللّه گفتن سكته قلبى نمود و از منبر به زير افتاد و به مولايش حضرت امير عليه السلام واصل گرديد.

مرحوم حاج شيخ محمد خندق آبادى پس از عمرى نشر احكام اسلام در ماه صفر 1354 ق(1) دعوت حق را لبيك گفت و به سراى جاويد خراميد و در ايوان مقبره صدوق عليه الرحمه در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى مدفون گرديد.(2)

ص: 486


1- . همان، ص 377 .
2- . شرح حال وى در اختران فروزان رى و تهران، ص 377، آمده است .

124.محمد خيابانى

(1297 - 1338ق)

روح اللّه عباسى

نَسَب و تولد شيخ محمد خيابانى

شيخ محمد خيابانى، فرزند حاجى عبدالحميد خامنه اى،(1) مجاهد نستوه، و نويسنده زبردست، خطيبى توانا، در عصر مشروطيت مى باشد كه براى آزادى و استقلال كشور فداكاريهاى بسيارى نموده و آخرالامر جان خود را در اين راه از دست داد.

پدر شهيد فقيد شيخ محمد خيابانى، مرحوم حاجى عبدالحميد خامنه اى از تجار تبريز بود. وى در جوانى مانند جوانهاى ديگر خامنه براى يافتن لقمه نانى به روسيه رفت و در شهر پطروفسكى (ماخاچ قالا)ى امروزى به كار تجارت پرداخت.

حاجى عبدالحميد خامنه اى با دخترى به نام زهرا، كه تنها دختر خانواده است در شهر تبريز ازدواج مى كند و هنوز بيش از سه ماه از ازدواج آن دو نگذشته بود كه حاجى عبدالحميد، نوعروس خود را با مادر پيرش، فاطى ننه، به امان خدا مى سپارد و

ص: 487


1- . در دامنه كوه ميشو Misho به فاصله چند كيلومترى از درياچه نيلگون اروميه قصبه با صفا و خوش آب و هواى وجود دارد كه به خامنه معروف است. خامنه ده كيلومتر از شبستر - مركز بخش ارونق - و 70 كيلومتر از تبريز فاصله دارد. رود گونئى Gunei كه از كوه با سخاوت ميشو سرچشمه مى گيرد، بخش باخترى آنجا را آبيارى مى كند و سپس به درياچه اروميه مى ريزد. جنبش آزاديستان، شيخ محمد خيابانى، ص 7، عبدالحسين ناهيدى آذر.

به پطروفسكى برمى گردد. شيخ محمد در غياب پدر به سال 1297ه.ق برابر 1258شمسى و 1880ميلادى پا به عرصه گيتى مى نهد. على، برادر زهرا جريان تولد خواهرزاده اش محمد را به وسيله تلگرافىِ هند - اروپا، كه در تبريز قرار داشت به اطلاع عبدالحميد مى رساند. ولى حاجى عبدالحميد روى پسر خود را در اولين بار در سه سالگى مى بيند.

تحصيل شيخ محمد خيابانى

شيخ محمد در 6 سالگى در زادگاهش به مكتب خانه مى رود و با اشتياق تمام به تحصيل مى پردازد. آنچه را كه ديگران در طول يك سال به سختى فرامى گرفتند وى در عرض يك ماه به آسانى ياد مى گيرد. او در مكتب خانه با قرآن و احاديث آشنا مى شود و آخوند مكتب خانه را به سؤالات پى درپى خود به ستوه مى آورد. آخوند مكتب خانه يك بار درباره محمد چنين گفته است: «من در طول سى سال مكتب داراى اينگونه شاگرد تيزهوشى را سراغ ندارم».(1)

محمد در تبريز روزها به همراه محمدعلى بادامچى به مكتب مى رفت و عصرها در بازار، پدر را در كار تجارت يارى مى رساند و باقى اوقات خود را با دوستش محمدعلى بادامچى به مطالعه مى گذرانيد.(2)

وى در جوانى ملبس به لباس مقدس روحانيت مى شود و در مدرسه طالبيه تبريز شروع به تحصيلات علوم دينى مى پردازد. فقه و اصول را از محضر حجه الاسلام حاج ميرزا ابوالحسن آقامجتهد انگجى بهره مى برد «و خودش مشغول مطالعه كتب مقبره اساتيد عظام بوده در اندك مدتى از جودت فكر و حدت ذهن و كثرت ممارست قريب به اجتهاد مى شود».(3) علم نجوم، هيأت و حساب را از ميرزا عبدالعلى تبريزى

ص: 488


1- . ادمان خيابانى، عباس پناهى، ص 28 .
2- . جنبش آزاديستان، شيخ محمد خيابانى، ص 18، تأليف عبدالحسين ناهيدى آذر .
3- . شرح حال و اقدامات شيخ محمد خيابانى، به قلم چند نفر از دوستان، ص 23، انتشارات ايرانشهر، چاپ 1304 برلين .

- منجم معروف زمان - ياد مى گيرد و در اين علوم نيز به جايى مى رسد كه مسائل مشكل هيأت را حل مى كند و تقويمهاى رقومى مى نويسد. «وى سپس به خدمت حاج سيد حسين پيشنماز خامنه اى كه از روحانيان برجسته تبريز بود، مى رسد و از مكتب فيض او استفاده مى كند. سرانجام وى به درجه اجتهاد نايل مى آيد. از اين تاريخ به بعد محمد به خاطر سكونتش در محله «خيابان» به شيخ محمد خيابانى معروف مى گردد».(1)

شيخ محمد خيابانى بهره هايى از علوم حكمت و كلام، طبيعيات و تاريخ داشت آنها را به خوبى مى دانست و نيز به خاطر آشنايى با زبانهاى فارسى، روسى، فرانسه، تركى استانبولى، تركى قفقازى و عربى و به بيشتر علوم عصر خود و مبادى سوسيولوژى واقف بود.

دوران تدريس و امام جماعت

وى سپس در جايى كه سالها خود در آنجا درس خوانده بود يعنى مسجد خاله اوغلى (طالبيه) به تدريس هيأت مى پردازد. كسروى مى گويد:

نخستين روزى كه او را ديدم از جوزهر - فلك اول قمر - سخن مى راند و معنى آن را باز مى نمود.(2)

شهيد شيخ محمد خيابانى علاوه بر مقامات بلند علمى داراى اخلاق و روحيات بزرگ و بسيار معنوى نيز بود، و همين باعث گرايش مردم به سوى او و بهره گيرى از روحيات وى مى شد.

مرحوم خيابانى به خاطر اين فضايل والا و ارزشمند نماز جماعت پرشكوه و پرجمعيتى داشت.

وى پس از فوت حاج سيد حسين پيشنماز خامنه اى كه در مسجد كريم خان كه از

ص: 489


1- . جنبش آزاديستان، ص 25، عبدالحسين ناهيدى آذر، نشر اختر، ص 1379 .
2- . تاريخ هيجده ساله آذربايجان، على آذرى، ص 675 .

بزرگ ترين مساجد محله خيابان بود و به اقامه جماعت مى پرداخت. جناب آقاى حاج محمدعلى بادامچى در اين باره مى نويسد:

قريب سه، چهار سال ظهرها در مسجد جامع و شبها و صبحها در مسجد كريم خان (كه در محله خيابان است) امامت كرده، زياده از هزار نفر مأموم داشت[و] مى توان گفت كه در زمان خود مرحوم خيابانى اورع و ازهد و نسبتا افقه هم قطاران خود از ائمه جماعت بود.(1)

آغاز زندگى سياسى شيخ

در سال 1324 كه رژيم حكومت ايران تغيير كرده بود و قوانين و اصول دولت شوروى در ايران برقرار شده بود مرحوم شيخ محمد خيابانى با شركت در جلسه اى كه متشكل از دلسوختگان خامنه، كه همگى از بزرگان بودند وارد يك زندگى سياسى شد. اين جلسه در منزل كربلايى على ميسو و با شركت حاج على دوافروش - كه در راسته بازار تبريز داروخانه داشت - و كربلايى على ميسو - كه مرد جهانديده اى بود - و شيخ محمد خيابانى و يك نفر ديگر تشكيل شد. در اين جلسه حاضران با تشريح موقعيت اقتصادى، اجتماعى و سياسى جامعه به بيان مشكلات مردم و ظلم حاكمان و راه يابى براى مبارزه با آن پرداختند و قرار بر آن شد كه روحانيانى همچون شيخ محمد خيابانى و شريف زاده با خطابه و منبر مردم را آماده پذيرش مبارزه كنند و بقيه مبارزان را براى مبارزه متشكل كنند. شيخ محمد در اين باره در آن جلسه سرنوشت ساز مى گويد:

من از فردا كار تبليغ را دوچندان خواهم كرد و تمام مردم را سازماندهى كنيد و براى اين كار تشكيلات صحيح و منظمى به وجود آوريد. همه مردم را متحد كنيم. دست در دست هم مشت واحدى را تشكيل دهيم و چون پتكى بر فرق ستمگران بكوبيم. دست مردم

ص: 490


1- . شرح حال و اقدامات شيخ محمد خيابانى، به قلم چند نفر از دوستان و آشتايان او، ص 24، انتشارات ايرانشهر، چاپ 1304، برلين.

دست خداست و يداللّه فوق ايديهم.(1)

در آن جلسه پس از سخنرانى خيابانى نطفه تشكيل دادن دو تشكيلات منظم يكى بنام دستش مجاهدان، براى متشكل كردن مبارزان تبريز در يك تشكيلات منظم و ديگرى مركز غيبى و انجمن ايالتى، براى تشكيل نهادهاى مردمى، بسته شد.

اعلان مشروطيت و تشكيل انجمن ملى

تلاش بى امان و پى گير قاطبه ملت ايران به تغيير نظام استبدادى، سرانجام به ثمر نشست و مظفرالدين شاه قاجار وادار گرديد. روز يكشنبه 14 جمادى الثانى 1324ق مردم گردن نهد و فرمان مشروطه را صادر كند. و در پى آن آزاديخواهان براى انتخاب نمايندگان خود و تهيه مقدمات افتتاح مجلس و تسلط بر حكومت در تاريخ 26 مراد 1285ش اولين گردهمايى خود را با حضور بيش از دو هزار نفر برگزار نمودند و نظام نامه انتخابات را تهيه و براى امضاى شاه به دربار فرستادند.

عوامل استبداد براى حفظ موقعيت خود شاه را مجبور به امضا نكردن نظام نامه مى نمايند و در پى آن تهران به جنبش مى آيد و مردم در تهران و تبريز تحصن نموده در مساجد و تكايا به بست مى نشينند و بالاخره بست نشينى و تحصن آزاديخواهان ثمر مى دهد و شاه نظامنامه انتخابات را در 19 رجب 1324ق برابر با 17 شهريور 1285ش امضا مى كند.

تبريز اولين شهرى بود كه پس از تصويب نظامنامه انتخابات، انجمنى مركب از 20 نفر را تشكيل مى دهد و آن را انجمن ملى نام مى نهد.

عضويت شيخ محمد در انجمن ملى تبريز

يكى از اعضاى مؤثر و با نفوذ در اجمن ملى شيخ محمد خيابانى مى باشد. وى پس از تصويب نظامنامه انتخابات عضو انجمن مى شود. اين انجمن كه براى نظارت بر

ص: 491


1- . جنبش آزاديستان، ص 35، عبدالحسين ناهيدى آذر، نشر اختر، تابستان 1379 .

انتخابات تشكيل شده بود خدمات بسيار ديگرى از جمله مبارزه با گرانى و گرانفروشى، تشكيل گروه جوانان به نام مجاهد، كه براى مبارزه با اشرار بود. ايجاد كارخانه جوراب بافى و بافندگى، ايجاد كارخانه قالى بافى و... انجام مى دهد.

محمدعلى ميرزا كه در آن زمان وليعهد بود و ساكن تبريز بود فعاليتهاى اين انجمن برايش گران و سخت بود. لذا شروع به مخالفت با آن مى نمود. هنگامى كه انتخابات دوره اول مجلس در تهران برگزار شد. محمدعلى ميرزا كه حاكم تبريز بود انتخابات تبريز را به تعويق انداخت و با اين كار مردم دوباره به پا خواستند و دكانها و بازار را بسته، با شروع اعتراضات مردمى، محمدعلى ميرزا عقب نشينى و فرمان انتخابات را صادر كرد و اينها تماما به خاطر رشادتها و از جان گذشتگيهاى افرادى مانند شيخ محمد بود. و بالاخره با همت اين آزاديخواهان نمايندگان تبريز در 23 ذى القعده 1324 به تهران اعزام شدند.

همان طور كه انتظار مى رفت ده روز پس از امضاى قانون اساسى مظفرالدين شاه درمى گذرد و وليعهد به جاى او مى نشيند. با آغاز به كار مجلس اول كشمكش ميان مجلس اول و محمدعلى ميرزا شروع شد و كار به جايى رسيد كه محمدعلى شاه به پيشنهاد روسيه تزارى اتابك را از اروپا به ايران فراخواند تا در آرايش قوا و كوبيدن آزاديخواهان وى را يارى دهد. به هر حال بار ديگر زحمات مردم و آزاديخواهان به مخاطره مى افتد. شيخ محمد خيابانى و ديگر سران انجمن تبريز نخستين عكس العمل مناسب را نشان مى دهند و به يك كار بسيار مهم و انقلابى دست مى زنند و آن خلع محمدعلى شاه از سلطنت بود.

محمدعلى شاه در سايه اقدامات شيخ محمد خيابانى و انجمن تبريز و خروش مردم سخت هراسان مى شود و شمع سلطنت خود را مانند شمع كم سويى در خاموشى مى بيند. به همين جهت دستور مى دهد اوباشان ميدان توپخانه، چادرها را برچينند و پراكنده گردند و در ضمن عده اى از وزرا، را مأمور مى كند بين او و مجلس ميانجيگرى كرده زمينه صلح و سازش را فراهم آورند. محمدعلى شاه پس از

ص: 492

آسودگى خيال از ماجراى ميدان توپخانه اين بار مستقيما شهر تبريز را هدف مى گيرد.

پس از به توپ بستن مجلس محمدعلى شاه وام هنگفتى ر از روس و انگليس درخواست مى كند. شيخ محمد خيابانى و انجمن به آن اعتراض مى كنند و با كودتاى محمدعلى شاه و انهدام مجلس به دست لياخوف روس بساط مشروطه در همه جاى ايران برچيده مى شود.

حماسه ساز ده روز مقاومت مردم تبريز و شيخ محمد خيابانى

پس از برچيده شدن مشروطه ايران يكپارچه قيام مى كند و انجمن تبريز و شيخ محمد خيابانى جنبش را در سراسر ايران به دست مى گيرند و بر اثر اين قيام دستور محاصره تبريز به همراه سى هزار قشون صادر مى شود. تبريز يكپارچه غرق در آتش و خون مى شود و شهر تبريز يازده روز محاصره مى شود.

مرحوم خيابانى تفنگ بر دوش در سنگرها با مجاهدين، مدافعه از مشروطيت و آزادى مى نمود و موقعى كه از قائدين مجاهدين اندك فتور و سستى حس مى نمود با بيانهاى شيرين و نطقهاى مهيج آنها را تشجيع و روح تازه در كالبد افسرده آنها توليد مى كرد.(1)

بالاخره مشروطه طلبان با شكست عين الدوله پيروز مى شوند و با پيروزى مشروطه طلبان مردم تبريز به شادى مى پردازند.

خيابانى در سنگر مجلس دوم

شيخ محمدخيابانى پس از به پايان رفتن سلطنت محمدعلى ميرزا و شروع دوره دوم انتخابات با اكثريت آراء به سمت نمايندگى آذربايجان به مجلس مى رود. وى در اوايل عضو هيچ فراكسيونى نبود و عقايدش گرايش به چپ داشت. حاج محمدعلى بادامچى در اين باره گويد:

[شيخ محمد] در عين بى طرفى همواره فكر و عقيده اش با دست چپ مجلس بوده و در مسائل مهمه و قوانين موضوعه با دست چپ متحد و متفق و هم رأى بود تا آنكه

ص: 493


1- . شرح حال و اقدامات شيخ محمد خيابانى، به قلم چند نفر از دوستان و آشنايان او، چاپ ايرانشهر، برلين، 1304 .

اولتيماتوم معروف هزار و سيصد و بيست و نه روس به ايران داده شد. مرحوم خيابانى يكى از عوامل مهم معترضين بوده و كاملاً با دست چپ متفق و داخل فراكسيون آنها شده و رسما عضو مهم تشكيلات فرقه دموكرات ايران گرديد.(1)

مرحوم خيابانى بعد از آنكه وثوق الدوله وزير خارجه در مجلس درباره قبول كردن اولتيماتوم صحبت كرد، قريبا يك ساعت در مضرات قبول كردن اولتيماتوم صحبت نمود و علنا با اين كار ضديت خود را با قبول اولتيماتوم اعلان كرد. ولى بالاخره ناصرالملك اولتيماتوم را قبول كرد و مجلس دوم را با سرنيزه بست و كودتايى با اين جريان در ايران شروع شد. شيخ محمد خيابانى در سبزه ميدان بالاى سكويى حدود يك ساعت بر عليه كودتا و اولتيماتوم صحبت كرد. پس از چند روز كه خيابانى از نهضت طهران مأيوس شد، خانواده خود را برداشته به مشهد رفت و پس از چند روز دوست دوستان ايشان را دستگير مى كند و سراغ او مى روند ولى شيخ را پيدا نمى كنند. ايشان چندماهى را در مشهد مى مانند. سپس از آنجا از راه روسيه عازم تبريز مى شوند، از جلفا وضع شهر را استعلام مى كند. يك نفر از خويشان نزديك آن مرحوم به جلفا رفته فاميلش را به تبريز آورده خودش باز مدتى در روسيه مى ماند.(2) و پس از مدتى به تبريز مى آيد.

دوران سكوت خيابانى

پس از ورود خيابانى به تبريز چون آن زمان آذربايجان در تحت استيلاى روسها بود و شجاع الدوله حاكم بود. قدرت نفس كشيدن نبود. لذا آزاديخواهان و شيخ محمد خيابانى به اقتضاى وقت ساكت نشستند. وى در اين مدت مشغول تجارت شد اين رويه تا پنج سال ادامه داشت و پس از پنج ساله فرقه دمكرات دوباره شروع به كار كرد و آن مصادف بود با انقلاب در روسيه تزارى.

ص: 494


1- . شرح حال و اقدامات شيخ محمد خيابانى، به قلم چند نفر از دوستان و آشنايان او، ص 25، چاپ ايرانشهر، برلين، 1304 .
2- . همان.

خيابانى با همراهى دوستان مشغول توسعه تشكيلات فرقه دمكرات شد و در اين مدت خدمات بسيار را انجام داد از جمله تشكيل ژاندارمرى كه نتيجه فكر او بود.

دستگيرى خيابانى

در اواخر شعبان 1337ق قشون عثمان به بهانه سركوب و تنبيه آشوريها وارد آذربايجان شد و نقاط غربى و شمال غربى آذربايجان را اشغال كرد و قشون را وارد تبريز نمود. و پس از ورود به تبريز جمعيت را تشكيل دادند و آنها بناى اختلاف و جدا كردن آذربايجان از ايران را گذاشتند كه با مخالفت سرسختانه فرقه دمكرات مواجه شدند. لذا عثمانيها خيابانى را در هشتم ذى القعده 1336 دستگير و به اروميه بردند. ايشان دو ماه در آنجا حبس بودند تا سپهسالار وارد آذربايجان شد و ايشان و همراهان را از زندان خلاص كرد.

انتخابات مجلس چهارم

پس از ورود سپهسالار آزاديخواهان قدرت براى نفس كشيدن پيدا كردند و فرقه دمكرات دوباره شروع به كار كرد.

پس از مدتى اعلان انتخابات مجلس چهارم شد و با جديت فرقه دمكرات شش كرسى از كرسيهاى مجلس چهارم توسط دمكراتها اشغال شد و خيابانى با «نه هزار راى»(1) وارد مجلس شد.

در اين ميان وثوق الدوله قرارداد معروف انگليس با ايران(2) را بسته بود وثوق الدوله كه آگاهى كامل از قدرت فرقه دمكرات و شيخ محمد خيابانى داشت و مى دانست كه نخواهند گذاشت اين قرارداد به تصويب مجلس برسد براى سركوب فرقه دمكرات و خاموش كردن آن به تبريز نيرو اعزام كرد و لذا قيام خيابانى شروع شد.

ص: 495


1- . شرح حال و اقدامات شيخ محمد خيابانى، به قلم چند نفر از دوستان و آشنايان او، ص 32، چاپ ايرانشهر، برلين، 1304 .
2- . قرارداد معروف 1919 كه به موجب آن ايران به انگلستان فروخته مى شود.

قيام شيخ محمد خيابانى و شهادت وى

شيخ محمد در نطقى درباره علت قيام خود چنين مى گويد:

امروز من رسما به همه جهانيان اعلام مى كنم، ما عليه اين حكومت كه قرارداد خانمان برانداز وثوق الدوله و انگليس را منعقد كرده قيام كرده ايم.(1)

در مدت شش ماه قيام مرحوم خيابانى مرام و هدف مليّون را از قيام بيان مى كرد. مقصد خيابانى و همراهانش توسعه معارف و تشكيل يك قشون منظم در تحت سرپرستى صاحب منصبان ايرانى و اصلاحات اقتصادى و تأسيس مؤسسه هاى ملى و روى كار آمدن كابينه اى صالح و مقتدر و... بود.

در ميانه قيام كابينه وثوق الدوله سقوط كرد و مشيرالدوله روى كار آمد و به تصور اينكه هدف از قيام فقط ضديت با كابينه وثوق الدوله بوده خواست قيام را خفه كند. لذا

با خيابانى مذاكره شد. خيابانى هدف خود و مليّون را از قيام به مشيرالدوله بيان داشت. حاج محمد على بادامچى در اين باره مى گويد:

[شيخ محمد] به خود آقاى مشيرالدوله و ساير زمامداراران و هيئت وقت به صراحت مكرر گفتند كه كابينه حاضر بدون استظهار به تكيه گاه قواى ملى محال است چند ماهى دوام كند.(2)

مشيرالدوله نيز سخنان شيخ محمد را قبول نكرد و مخبرالسلطنه كه در تهران وكيل بود را به سمت حكومت آذربايجان به تبريز فرستاد.

مخبرالسلطنه كه براى خفه كردن قيام به تبريز رفته بود شبانه طرح حمله را كشيد و طلوع آفتاب به آزاديخواهان حمله كرده دست به قتل عام زد.

در اين بيان خيابانى به خانه رفته با همسر و فرزندانش وداع مى كند تا به قشون نيروهاى نهضت در قره باغ بپيوندد، شيخ مى خواهد كه از منزل خارج شود، ولى

ص: 496


1- . جنبش آزاديستان، ص 193، عبدالحسين ناهيدى آذر، نشر اختر، تابستان 1379 .
2- . شرح حال و اقدامات شيخ محمد خيابانى، به قلم چند نفر از دوستان و آشنايان او، ص 36، چاپ ايرانشهر، برلين، ص 1304 .

قزاقها به در خانه رسيده بودند. لذا شيخ تفنگ را از همسرش گرفته از پشت بام خود را به خانه شيخ حسنعلى ميانجى مى رساند. آقاى محمدعلى بادامچى كه از دوستان شيخ بوده در باره نحوه شهادت شيخ گويد:

روز بيست و نهم ذى الحجه پس از آنكه خانه فقيد مرحوم را غارت و خراب كردند. دو نفر قزاق با راهنمايى يك بچه جاى اختفاء فقيد شهيد را كه در منزل آقا شيخ حسن ميانجى بود كشف كرده آن مرحوم را با چند تير تفنگ گشته به آن هم قناعت نكرده بازويش را قطع كرده بعد جنازه اش را در نهايت بى احترامى بيرون كشيده در روى يك نردبان كوچكى گذاشته با هلهله و شادى مثل اينكه يك مملكتى را از اجنبى فتح كرده اند به دربار آقاى فخرالسلطنه مى آورند. حكمران آزاديخواه كه با كمال كبر و غرور در صندلى حكومت نشسته و متعلقين بى شرف دورش را گرفته بودند يك مرتبه صداى هلهله و دست زدنها را مى شنود، پيشخدمت را مى فرستد كه تحقيق كند جواب مى آورد كه جنازه شيخ محمد دست آورده اند. آن نماينده مجلس و آن آزاديخواه وطن پرست كه چشم و گوشش را حب رياست كر و كور كرده بود با بى اعتنايى تمام با كمال تحقير مى گويد: «ببرند يكجايى دفن كنند».(1)

و بالاخره و در سحر 22 شهريور 1299ش، 29 ذيحجه 1338ق برابر با 13 ستامبر 1920 ميلادى به شهادت رسيد.

ملك الشعراى بهار در غم مرگ جانسوز هم مسلك خود اشك خون ريخت و با سرودن ترجيع بند بلندى گفت:(2)

گر خون خيابانى مظلوم بجوشد *** سرتاسر ايران كفن سرخ بپوشد

يادش گرامى و راهش پر رهرو باد

ص: 497


1- . شرح حال و اقدامات شيخ محمد خيابانى، به قلم چند نفر از دوستان و آشنايان او، ص 38، چاپ ايرانشهر، برلين، 1304 .
2- . جنبش آزاديستان، ص 286 .

125.محمد ربيعى

(متولد 1237 ش - م 1309 ش)

روح اللّه عبّاسى

حاج شيخ محمد ربيعى فرزند آخوند ملا ربيع از علماء و ائمه جماعت زاويه مقدمه و صحن مطهر بوده است.

پدر ايشان آخوند ملا ربيع نيز از علماى زاويه مقدسه بود ولى در كتب شرح حال علماء چيزى در احوالات ايشان نيامده است.

حاج شيخ محمد ربيعى در سال 1237 شمسى به دنيا آمده است وى بيش از رشد و خواندن مقدمات و ادبيات در خدمت پدر خود و علماء شهر رى به تهران آمد و در مدرسه فخريّه مروى ساكن شد و سطوح را در نزد علماء آن زمان قرار گرفت.

حاج شيخ محمد ربيعى فقه و اصول را در محضر آيت اللّه محقق علامه حاج ميرزا حسن آشتيانى خواند و پس از تكميل دروس در شهر رى مشغول به انجام وظايف دينى و اجتماعى شد. ايشان در صحن مطهر به اقامه جماعت مى پرداختند و در مدرسه عتيق و امينيه تدريس مى كردند. و بالاخره در ربيع الثانى 1309 شمسى در سن 72 سالگى دار فانى را وداع گفت و در مقبره دربانى در حرم عبدالعظيم حسنى عليه السلام مدفون گرديد.(1)

ص: 498


1- . شرح حال وى در اختران فروزان رى و تهران، ص 165 و گنجينه دانشمندان، ص 622 آمده است.

125.محمّدرضا حكيمى

احمد حكيمى(1)

شيخ محمّدرضا حكيمى به سال (1358ه ق) 1937م در شهر مقدس كربلا زاده شد. پدر وى مرحوم حاج عباس از تجّار متدين و نيكوكار اصفهان بود كه در جوانى عازم عراق شد و در شهر كربلا اقامت گزيد و مادرش از زنان صالحه و فاضله آن ديار .

وى در حوزه علميه كربلا از محضر اساتيدى همچون عالم بزرگوار شيخ رحيم قمى و معتمدالعلماء فقيه زاهد شيخ محمد كلباسى و مرحوم آيت اللّه كابلى بهره مند گرديد و با استعداد سرشارى كه داشت، در جوانى تا سطوح عالى پيش رفت و در درس هاى خارج آن زمان در كربلا شركت كرد . آيت اللّه شيخ يوسف بيارجُمندىِ خراسانى و آيت اللّه شيخ محمدرضا اصفهانى در آن ايام از اساتيد مبرّز حوزه كربلا بودند .

ايشان در اخلاقيات نيز از بزرگان روزگار خود بهره ها برد و با علماى متخلّق به اخلاق الهى و دانشمندان متقى و پرهيزگار در ارتباط بود. از اين فرزانگان آيت اللّه ميرزا مهدى شيرازى رحمه الله است كه آقاى حكيمى به ايشان ارادتى تام و با فرزندان او نيز دوستى و صميميت داشت.

آن بزرگوار همزمان در كنار تحصيل علوم دينى به تدريس نيز اشتغال داشت و بسيارى از كتب متداول حوزوى را براى جمعى از طلاب و فضلا با بيانى شيوا تدريس مى نمود.

ص: 499


1- . ايشان فرزند مرحوم حكيمى و از فضلاى حوزه علميه قم مى باشند .

فعاليتهاى دينى

مرحوم علامه حكيمى از زمان جوانى علاقه وافرى به فعاليتهاى دينى و اجتماعى داشت و در كنار اشتغال به علوم دينى، به تأليف كتابهاى پر ارج و مفيد اهتمام مى ورزيد و همچنين در سنگر وعظ و خطابه به ترويج مفاهيم دينى و عقايد حقه تشيع مى پرداخت كه اخلاق و روش برخورد ايشان در كنار افاضات علمى و بسط آن با بيان رسا و زيبا، آثار و نتايج بسيار خوبى را باقى مى گذاشت. به تدريج حيطه تبليغ خود را به شهرهاى ديگر گسترش داد و طى مسافرتهايى كه به شهرهاى دور افتاده عراق كرد، اين مسئوليت را احساس كرد كه بايد تمام توجه خود را معطوف به مناطقى كند كه نياز بيشترى به تبليغ مسائل دينى و معارف مذهبى دارند. لذا در طول سالهاى متمادى ، اقدام به فعاليت تبليغى كرد و همه مشكلات را به جان خريد و خطراتى را كه در برخى از شهرهاى سنى نشين براى وى وجود داشت پذيرا بود ولى از هدف مقدس خود دست نكشيد و شانه از مسئوليت تهى نكرد.

برنامه تبليغ ايشان به تشويق بعضى از بزرگان حوزه به صورت گروهى درآمد و هيئتى به نام «هيئت تبليغ سيّار» تشكيل شد كه در فعاليت چندين ساله خود اثرات خوبى را برجاى گذاشت.

خروج از عراق

در سال 1970م بر اثر فشار حزب حاكم بعث ، مجبور به ترك عراق شد. ابتدا به سوريه رفت و مدتى نيز در لبنان بود و سپس به كويت مهاجرت نمود و در اين كشور اقامت كرد و مشغول تبليغ و تأليف شد. علامه حكيمى در طول حدود 20 سال اقامت در كويت ، تأليف كتب دينى را وجهه همّت خود قرار داد و همچنين از خطباى مهم و با نفوذ آن ديار ايشان بود. در سال 1410ق بعد از اشغال كويت توسط حكومت عراق به ايران مسافرت كرد و در تهران ساكن شد و تا پايان عمر كوتاهش در اين شهر ماند.

ص: 500

درگذشت

محمّدرضا حكيمى پس از عمرى سراسر تلاش و كوشش در راه خدمت به دين و مكتب اهل البيت عليهم السلام در آخرين جمعه از ماه شعبان المعظم سال 1412ق در سن 54 سالگى بدرود حيات گفت. شب قبل از رحلتش تا سحرگاه مشغول مناجات و تهجّد بود و بعد از اقامه نماز صبح و تلاوت قرآن و قرائت زيارت عاشورا، غسل جمعه كرد. در آن هنگام احساس خستگى و كسالت به ايشان دست داد و زمانى كه سر به بستر گذاشت به جوار رحمت حق شتافت. انسان وارسته اى كه سالها سِمَت نوكرى سيد و مولايش حضرت سيدالشهداء عليه افضل التحية والثناء را داشت، در صبحگاه جمعه و پس از زيارت آن حضرت به مواليانش پيوست. پيكر پاك او به شهر رى منتقل شد و پس از تشييع در جوار بارگاه ملكوتى حضرت سيدالكريم عليه السلام در صحن شريف به خاك سپرده شد.

علامه حكيمى سر به تيره تراب كشيد ولى آثار ماندگار او تا هميشه باقى است و روشنى خواهد بخشيد.

نكات برجسته اخلاقى

1 - خضوع و خشوع در عبادت: ايشان در نماز و عبادات خضوع خاصى داشت و به نوافل و ادعيه مستحبه مقيد بود و تهجّد و نماز شب او تا آخرين شب زندگيش ترك نشد.

2 - عشق و ارادت به اهل بيت عليهم السلام : آن بزرگوار اين ارادت شديد را از كودكى در دل داشت. در سنين طفوليت مبتلا به بيمارى سختى شد كه بواسطه آن نمى توانست راه برود يا برپاهاى خود بأيستد و با توسل به حضرت سيدالشهداء عليه السلام شفا يافت و تا آخر عمر از درد پا مصون بود. ارادتمندى ايشان به ساحت مقدّس اهل بيت عصمت و طهارت در آثار و تأليفات و در مجالس وعظ و ارشاد به خوبى نمايان بود.

3 - نظم و پشتكار: مرحوم حكيمى با آنكه در تأليف و تبليغ بسيار موفق بود ولى به سبب نظم و پشتكارى كه داشت از امور ديگرى همچون اقامه جماعت، تدريس و

ص: 501

رسيدگى به مسائل و آموزش افراد خانواده غافل نبود و شخصا به فرزندان ادبيات، منطق و فقه درس مى داد.

آثار و تأليفات

از مهم ترين امتيازات آن مرحوم كه ياد و نامش را باقى خواهد گذاشت، آثار گرانبهاى قلمى اوست. قلم آن فقيد همچون بيان شيوايش سالها در خدمت معارف اسلامى و مكتب حيات آفرين خاندان وحى عليهم السلام بود. فهرست مختصرى از آثار ايشان و تاريخ اولين چاپ آنها ذيلاً مى آيد. قابل ذكر است كه بيشتر تأليفات ايشان مكرر به چاپ رسيده است.

1 - سلوني قبل أن تفقدوني، اين كتاب از ارزنده ترين تأليفات علامه حكيمى مى باشد و ده ها بار در بيروت، كويت و ايران به چاپ رسيده است. مباحث كتاب در دو بخش تدوين شده است.

بخش اول در نصوصى كه از طرق عامه در مورد اعلميّت حضرت امير عليه السلام بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وارد شده است و بخش دوم در حوادثى كه عامه و خاصه درباره احتياج و نياز همه خلق به وجود مبارك حضرت امير عليه السلام نقل كرده اند. و بحث مفصلى پيرامون اينكه جمله «سلونى قبل ان تفقدونى» از مختّصات آن حضرت است و كسى را ياراى گفتن آن نيست. اين اثر در سال 1399ق در بيروت توسط مؤسسه اعلمى براى اوّلين بار چاپ شده است و ترجمه آن نيز در دو جلد به نام پرتوى از بى كران علم على عليه السلام به قلم شجاع الدين كرمانى در سال 1373ه.ش توسط انتشارات مفيد منتشر شده است.

2 - شرح الخطبة الشقشقية، شرح مفصلى است بر خطبه معروف حضرت امير عليه السلام كه در مورد غصب خلافت ايراد شده است. چاپ بيروت، مؤسسة الوفاء، 1402 ق.

3 - على مع القرآن و القرآن مع على، در اين كتاب حول روايت مروى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهبحث شده است و آيات نازله در شأن آن حضرت مطرح و شرح داده شده است. چاپ بيروت، 1400ق .

4 - لولا السنتان لهلك النعمان، در مورد مناظرات حضرت امام صادق عليه السلام و همچنين

ص: 502

شش تن از شاگردان آن حضرت است با نعمان بن ثابت (ابو حنيفه)، چاپ بيروت، 1405ق.

5 - القرآن دراسة عامّة، اين كتاب پيرامون قرآن و مباحث و فضايل آن تدوين شده است. چاپ بيروت ، 1392ق، دارالصادق عليه السلام .

6 - القرآن علومه و تاريخه، در مورد تدوين قرآن و تاريخ آن و علوم مطرح در اين كتاب شريف، چاپ كويت، 1394ق، دارالقبس.

7 - القرآن و العلوم الكونية، در مورد مسائل علمى قرآن و آياتى كه از آنها ظرايف و دقايق دانش روز استفاده مى شود. چاپ كويت، 1395ق، دارالقبس.

8 - القرآن محور العلوم، اين كتاب در سه محورِ اعجاز قرآن، بلاغت قرآن و عدم تحريف، بحث كرده است. چاپ 1397ق، كويت، دارالقبس .

9 - القرآن يسبق العلم الحديث، چاپ 1397ق، كويت، دارالقبس.

10 - القرآن ثوابه و خواصّه، چاپ 1395ق، كويت، دارالقبس .

11 - القرآن يواكب الدهر، چاپ 1393ق، بيروت، دارالصادق عليه السلام .

12 - حياة اولى النهى - الامام التاسع محمّد الجواد عليه السلام ، چاپ 1412ق، بيروت، اعلمى .

13 - حياة اولى النهى - حياة الامام العاشر على الهادى عليه السلام ، چاپ 1414ق، بيروت، اعلمى .

14 - حياة اولى النهى - حياة الامام الحادى عشر الحسن العسكرى عليه السلام چاپ 1413ق، بيروت، اعلمى .

15 - حياة اولى النهى - الامام المنتظر عليه السلام امل المعصومين الاطهار ، چاپ 1415ق، بيروت، اعلمى .

16 - المختصر في الامام المنتظر، چاپ 1415ق، قم ، مؤسسه مَدين .

17 - تاريخ العلماء عبر العصور المختلفة، چاپ 1403ق، بيروت، اعلمى .

18 - اعيان النساء عبر العصور المختلفة، چاپ 1403ق، بيروت، الوفاء .

19 - بداية الفرق و نهاية الملوك، اين كتاب پيرامون حديث نبوى «ستفترق امتى إلى

ص: 503

ثلاث و سبعين فرقة، فرقة ناجية و الباقون في النار» است و همه هفتاد و سه فرقه را با اجمالى از تاريخ و عقايد آنها ذكر كرده است. چاپ 1410ق، بيروت، دارالفردوس.

20 - فوائد العبادة، چاپ بيروت.

21 - اذكياء الاطباء، چاپ 1408ق، بيروت، اعلمى.

22 - ابن سينا عبقريٌ يتيم و تاريخ حافل، چاپ 1411ق، بيروت، اعلمى .

23 - اذكياء الفقهاء والمجتهدين، چاپ 1418ق، بيروت، اعلمى .

آثار مخطوط علامه حكيمى كه هنوز به چاپ نرسيده است عبارت اند از:

1 - التقية و موقف الانسان منها.

2 - الأئمة عليهم السلام و القرآن.

3 - محمد صلى الله عليه و آله والقرآن.

4 - فاطمة عليهاالسلام والقرآن.

5 - صيانة القرآن عن التحريف.

6 - موسوعة الاعيان.

7 - حديقة الشعراء.

8 - المتعة في الاسلام و القرآن.

9 - موسوعة الاذكياء .

10 - خلاصة الامالى للشيخ المفيد .

11 - خلاصة الامالى للشيخ الطوسى .

12 - خلاصة دارالسلام للشيخ النورى .

13 - الامام الصادق عليه السلام و نهج الحياة .

14 - عجائب الزمان فى الانسان و الحيوان .

15 - المرأة ريحانة في الاسلام لا قهرمانة .

روح پاكش قرين نور باد .

ص: 504

127.سيد محمدرضا طباطبايى(سنگلجى)

(متوفى 1306 ق)

روح اللّه عبّاسى

علامه بزرگوار سيد محمدرضا طباطبايى مشهور به سنگلجى فرزند آيه اللّه حاج سيد صادق طباطبايى همدانى از فقهاء معروف و علماء مشهور تهران مى باشد.

پدر علامه بزرگوار سيد محمدرضا طباطبايى، آيه اللّه حاج سيد صادق طباطبايى از علماء و رؤساء دين و اجلّه فقها و مجتهدين بود كه در تهران سكونت داشتند. ايشان از سادات طباطبايى و از قبيله بحرالعلوم بودند.(1) ايشان اصول را در نزد صاحب فصول شيخ محمد حسن در كربلا خوانده بود و در سال (1300 ق) در تهران وفات نموده و در مقبره والده اش كه دختر سيد مجاهد بود، مدفون گشت.(2)

مرحوم سيد محمدرضا طباطبايى نيز طريق پدر بزرگوار خود را ادامه داده و به مقام فقاهت نايل گشت. ايشان پس از رحلت والد بزرگوارش به جاى او نشسته و در منبر و محراب او به تبليغ شريعت اسلام پرداختند.

مرحوم سيد محمدرضا طباطبايى پس از عمرى تبليغ و عمل به وظايف دينى و روحى در سال 1306 ق،(3) شش سال بعد از رحلت والدش دارفانى را وداع گفت، جنازه آن فقيه ربانى به شهر رى منتقل شد و پس از تشيع و طواف حرم عبدالعظيم حسنى عليه السلام در مقبره خانوادگى خود مدفون گشت.

ص: 505


1- . قصص العلماء، ص 129، تأليف آيه اللّه ميرزا محمد تنكابنى .
2- . فوائد الرضويه، ص 210، تأليف حاج شيخ عباس قمى؛ مآثر و آثار، ص 150 .
3- . اختران فروزان رى و تهران، ص 300 .

128.محمدرضا فخرالاسلام

(1185 - 1266ق)

روح اللّه عباسى

محمدرضا يزدى مشهور به فخرالاسلام،(1) از علماء و بزرگان و خاخامهاى دين يهود مى باشد. وى در سال 1237 پس از تتبع فراوان در دين مبين اسلام به شرف اسلام مشرف شد و بعد از آن از طرف فتحعلى شاه قاجار ملقب به لقب فخرالاسلام گرديد وى همچنين 70 نفر از متعلقين يهودى خود را به شرف اسلام مشرف گرداند. از او كتابى بر جاى مانده است كه در طليعه آن شرح حالى كه خود نوشته اوست به چاپ رسيده است، بنام «اقامة الشهود في ردّ اليهود في منقول الرضاعى».(2) ايشان در اين كتاب كه بسيار كمياب نيز مى باشد، به اثبات حقانيت دين حنيف اسلام و رد مذهب يهود پرداخته است.

و امّا درباره تاريخ ولادت وى در كتب تواريخ و رجال چيزى به دست نياورديم، ولى بنابر آنچه كه بر روى سنگ قبر قديمى وى كه در مسجد مظفرى موجود است، وى در حدود سال 1185ق به دنيا آمده است و در سال 1266 دار فانى را وداع گفته است. وى را پس از تشيع در مسجد مظفرى واقع در خيابان مولوى جنب بيمارستان شهيد اكبرآبادى دفن نمودند.

ص: 506


1- . لغت نامه سياح متمم، ج 4، ص 401
2- . ايضاح الطريقه، ص 176 .

او همچنين طبع بالايى در شعر داشت و اشعارى نيز از خود بر جاى گذاشته است كه از جمله آنها ابيات زير است كه در آن چگونگى اسلام آوردنش را بيان داشته است:

از منزل عدم به وجود آشنا شدم *** بر امت كليم خدا پيشوا شدم

در مصحف حكيم و در احكام انبيا *** ديدم محمد است و محمد رضا شدم

رفتم از اين جهان بدر دوست *** شادمان از بحر آنكه طالب دين خدا شدم

ما در اينجا شرح حال وى را كه خود نوشته اوست ذكر مى كنيم كه در اول كتابش آمده است و آن به خاطر كمياب بودن اين كتاب مى باشد.

قابل ذكر است كه كتاب فوق به عربى است كه توسط عده اى به فارسى ترجمه شده است.

بسم اللّه الرحمن الرحيم، الحمدُ للّه على نواله و الصلّلوةُ والسّلام على محمّد و آله.

و بعد: چنين گويد:

اميدوارم به كرم حضرت پروردگار، محمدرضاى جديدالاسلام، ساكن دارالخلافه طهران كه بر ارباب دانش و بينش مخفى نماناد، كه كم ترين حقير فقير از سلسله علماى بنى اسرائيل بودم و در ميان ايشان از افاضل و اعيان بودم و همگى علماى بيت المقدّس و ارباب فهم اين طايفه به فضل و تتبّع من معترف بودند و در تمام ايّام عمر مشغول به تحصيل علوم و مطالعه كتاب كتب سماوى و در مقام و متابعت رسوم انبياء سلف و علماى خلف بودم و در آن تجسّس و طلب به غير از تميّز ميانه حق و باطل اديان و وصول به طريق حق و ايقان مطلبى و مقصودى نداشتم و پيوسته ظهور راه صواب را از مفتح الابواب سائل و استجابت دعاى خود را از جناب ربّ الارباب و آرزومند و آمل بودم، تا اينكه توفيق ربّانى شامل حال و تأييد سبحانى كافل احوال و آمال اين سعادت مال گرديده به تشريف شريف دين حنيف محمدى صلى الله عليه و آله سرافراز و به اين عطيه عظمى از همگى دوستان و اقران خود ممتاز گرديده.

ص: 507

پس از آن جماعت يهود را از شنيدن اين خبر وحشت اثر موجب كمال دهشت و باعث نهايت وحشت شده، اين معنى را علت فتور دين و ملت و سبب نقض و آيين و مذلّت خود دانسته و در مقام چاره جويى كمر همت از روى تعصّب و عصبيّت بستند و در پس زانوى فكرت و حيرت نشستند و از اطراف و جوانب زبان به طعن و سلامت اين بنده مُستبصر به دين مبين محمدى صلى الله عليه و آله گشودند. و اولاً به واسطه ارسال رسل و رسائل و تأسيس وسايط و وسائل طريق، استعلام سبب و منشأ و جهت اين امر پيمودند. اين كم ترين در جواب سوالات ناصواب ايشان به آن گروه گمراه گفتم كه جناب اقدس الهى بر نيّت و ضمير هر كس آگاه است و شاهد و گواه است كه اين كم ترين اسلام را نه از راه طمع مال و جاه و توقع قرب امير و پادشاه است بلكه مقصود به واسطش استعانت به عنايت حضرت آفريدگار است كه بذل جِدّ و جَهد خود را در تحقيق مذهب و ملّت نمودم و از تتبع كتب و آثار و تأمّل در آيات و اخبار حقيقت دين مبين سيد المرسلين و خاتم النبيين محمد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله را با ادله قاطعه و براهين ساطعه بدون شايبه و شك و شبهه و به علم اليقين دانسته و فهميده و از بيم مؤاخذه و عقاب روز حساب و اميد اكتساب ثواب از ملت آباء و اجدادى خود اجتناب ورزيده و به شرف اسلام كامياب و بهره مند گرديده ام و چنانچه شما طايفه يهود عنود نيز تارك عناد و اعتساف و سالك مالك اعتبار و انصاف مى گرديد و لباس خوف و ننگ و عار را از خود خلع مى نموديد و ريشه شجره غوايت ثمر و ضلالت اثر «إنّا وَجَدْنا ابائنا على اُمّةٍ و إنّا على اثارهم مقتدون» را از مزرع خواطر خود قلع و قمع مى فرموديد هر آينه صورت زيباى شاهد مدعاى ما و خود را در مرآت ظهور جلوه نما و سخافت ملّت منسوخه خود را كالشّمس في رابعه النهار در وسط السماء مشاهده مى نموديد.

ص: 508

129.محمدرضا قمشه اى

مهدى سليمانى آشتيانى

مها ز طره مشكين به رخ نقاب انداز *** بپوش روى و جهانى به اضطراب انداز

كند چو پيش تو دعوىّ حسن و زيبايى *** شكست از آن سر گيسو بر آفتاب انداز

ز بحر حادثه چون موج غم برآرد سر *** تو چنگ آن به دف و ناله رباب انداز

چو عقل سركشد از حكم پادشاهى عشق *** به گردنش ز مى ارغوان طناب انداز

حيات نفس به عشق است و مردمى «صهبا» *** بياد جيفه بى جان بر كلاب انداز(1)

در اول صفر 1306ق چند تن، پيكر ضعيف و تكيده يكى از عرفا و حكماى بزرگ قرن سيزده و از نامدارترين مدرسين حوزه ارجمند تهران را آرام و بى صدا و در اوج تنهايى و غربت بر دوش كشيدند و به تيره تراب نهان كردند. اين تشييع آنقدر خلوت

ص: 509


1- . تاريخ حكما و عرفا، صدوقى سها، منوچهر، ص 282، از سروده هاى حكيم قمشه اى «صهبا».

بود، كه بعدها در گزارش محل دفن او نيز اختلاف شد.

آن آسمانى مرد، ساليان طولانى در سكوت يكى از حجرات مدرسه صدر تهران زندگى كرد. قله هاى بلند مناعت و رتبه هاى والاى وارستگى را با قدم صدق پيمود و جاه و جلال دنيوى و تمنيات سخيف آن را چونان جيفه اى آلوده در اعماق گورستان آرزو و ادعاى اهل دنيا به خاك سياه سپرد.

آنان كه نظر نكردند بدين مشتى خاك *** الحق انصاف توان داد كه صاحب نظرند

تولد

در سال 1241ق در شهر كوچك قمشه يا شهر فناى كنونى كه در 80 كيلومترى اصفهان قراردارد، در خانه «شيخ ابوالقاسم قمشه اى» كودكى پا به عرصه خاك نهاد كه او را محمدرضا نام نهادند. بنا به فرموده جلال الدين آشتيانى، شيخ ابوالقاسم از نزديكان و مقربان ميرزا حسن مدرس اصفهانى از شاگردان ملاعلى نورى بود. مدرس اصفهانى، به پدر آقا محمدرضا گفته بود: قدر اين پسر را بشناس و بر او لازم است كه جز تحصيل علم به امر ديگرى نپردازد.(1)

سفر به اصفهان

آقا محمدرضا ايام صباوت و كودكى را در زادگاه خود سپرى كرد و مقدمات علوم اسلامى را در محضر پدر و ديگر فضلاى قمشه فراگرفت. در نوجوانى راهى اصفهان شد. در اين زمان اصفهان به علت حضور حكيم ملا على نورى (م 1246ق) پايتخت حكمت و فلسفه بود. او كه ميراث دار مكتب آقا محمد بيدآبادى (م 1198 - 1197ق) است، بزرگترين مدرس فلسفه صدرايى در اصفهان بود و بيش از شصت سال تدريس كرد و شاگردان زيادى تربيت نمود كه آقا محمدرضا قمشه اى نزد برخى از اين تربيت يافتگان تلمذ كرده است.

ص: 510


1- . مجموعه آثار حكيم صهبا، ناجى اصفهانى، حامد، با همكارى خليل بهرامى قصر چمنى، ص 19.

اساتيد

قمشه اى در اصفهان از محضر اساتيد و دانشمندان ذيل استفاده كرده است:

1 - ميرزا حسن نورى (قرن 13 ق)

او فرزند و شاگرد آخوند ملاعلى نورى مازندرانى است. در اصفهان، و تهران به تدريس حكمت و فلسفه پرداخت. علامه سيد جلال الدين آشتيانى درباره او نوشته است: «برخى، آقا ميرزا حسن نورى را در ذكاوت و استعداد فطرى بر پدر ماجد خود آخوند نورى ترجيح داده اند. آقا ميرزا حسن چينى با آقا ميرزا حسن نورى در يك درجه محسوب مى شوند».(1)

آقا محمدرضا ظاهرا شرح اشارات خواجه را نزد اين استاد فراگرفته است.(2)

2 - ملا محمد جعفر لاهيجى (م بعد از 1255ق)

او از مشاهير شاگردان حكيم ملا على نورى و از مدرسين به نام مكتب اصفهان است. از آثار او مى توان به شرح مشاعر و حاشيه بر شرح تجريد و حاشيه خفرى نام برد. آقا محمدرضا قمشه اى در اصفهان شاگردى او را كرده است. از ديگر تلامذه لاهيجى، حكيم مؤسس آقا على زنوزى است.(3)

3 - آقا سيد رضى لاريجانى (م 1270ق)

وى استاد ممتاز تصوّف و عرفان در قرن سيزده است كه گوى سبقت را از معاصرين ربود. استاد سيد جلال الدين آشتيانى درباره او نوشته است: «سيد رضى مازندرانى اگرچه در حكمت متعاليه شاگرد آخوند نورى است و شايد در مسائل نظرى و فلسفه بحثى به مرتبه آخوند نورى نرسد؛ ولى در عرفانيات و حكمت ذوقى و احاطه به كلمات اهل عرفان بر آخوند نورى، ترجيح دارد، بلكه فاصله اين دو، در

ص: 511


1- . الشواهد الربوبية، مقدمه، آشتيانى، سيد جلال الدين، ص 126.
2- . نخبگان علم و عمل ايران، محقق داماد، سيد مصطفى، ص 315.
3- . شرح حال و آراى فلسفى ملا صدرا، آشتيانى، سيد جلال الدين، ص 215.

اين قسمت زياد است و همان طورى كه آخوند نورى در حكمت متعاليه كم نظر است، آقا سيدرضى مازندرانى، در تصوف و عرفان در بين متأخران بى نظير و در تسلط به افكار محى الدين، در مرتبه و مقام، بعد از شارحان كلمات محى الدين و عارفان قرن هفتم و هشتم قراردارد».(1)

آقا محمدرضا عرفانيات را از خرمن دانش و بينش آن استاد يگانه تعليم گرفته است. ميرزا طاهر تنكابنى، شاگر ممتاز قمشه اى، از قول استاد درباره سيد رضى لاريجانى، نوشته است:

اين سيد بزرگوار در زهد و وارستگى وحيد عصر خود بوده و در اوايل عمر كه از مازندران به اصفهان براى تحصيل علوم رفته بود، به واسطه كثرت فقر و پريشانى، در حمامهاى اصفهان به كسب دلاكى در ايام تعطيل مى پرداخت و تحصيل معاشِ ايام تحصيل مى نمود... چون صبحها به منزل سيد معظم، براى درس، حاضر مى شديم، آن بزرگوار همه روزه به بام خانه اش، مناجات خمسه عشر را كه مأثور از حضرت سيد الساجدين زين العابدين على بن الحسين عليهماالسلاماست، از حفظ مى خواند و چون ثكالى مى گريست و بعد از اجتماع شاگردان در مدرس، از بام به مدرس مى آمدند. و همه روزه قبل از شروع به تدريس شرحى به شاگردان خود موعظه مى فرمودند و قسطى كامل، در تشويق و ترغيب به تجلّى به اخلاق حسنه و تحذير از ملكات رذيله و خبث و تحريص بر سلوك طريقه اوليا و اصفياى كاملين و حكما و عرفاى شامخين بيان مى كردند. بعد شروع به تدريس مى نمودند. و اكثر تدريسش علوم الهيه و كتب عرفا و صوفيه بوده و با كمال استيناس و حسن معاشرت كه با عموم، خصوص با شاگردان خود داشتند، صاحب مهابت عظيمه در انظار بوده اند».(2)

حكيم صهبا با استفاده از محضر نيك اين عارف بزرگ به مقام بلندى در حكمت و عرفان نايل شد و ميراث دار مشايخ سترگى چون حكيم دانا آخوند نورى و استادش

ص: 512


1- . الشواهد الربوبية، آشتيانى، سيد جلال الدين، ص 107.
2- . نخبگان علم و عمل ايران، ص 112.

آقا محمد بيدآبادى گرديد و سالها در اصفهان، استاد بلا منازع معقول بود.

مهاجرت به تهران

در سال 1288ق در عهد سلطنت ناصرالدين شاه قاجار، قحطى و خشكسالى شديدى در بسيارى از نواحى ايران پديد آمد كه اصفهان نيز از آن بى نصيب نماند. در اين سال آقا محمدرضا، تمام دارايى خود را فروخت و صرف نيازمندان كرد.(1)

وى تا سال 1294ق در اصفهان ماند و در اين سال راهى تهران شد.(2) علّت مهاجرت او را برخى، شكايت و تظلم خواهى از حكام اصفهان كه دست به ظلم و ستم گشوده بودند، دانسته اند.(3)

استاد صدوقى سها از آقامرتضى مدرسى و او از آقا شيخ عبدالحسين رشتى نقل كرده است:

قمشه اى در سفر طهران به مدرسه صدر شد و محصلى كه انموذج همى خواند سؤالى از او كرد و چون جواب شنيد به نزد طلاب شد و گفت: آخوند آمده است كه انموذج خوب مى داند! و استاد آنان بيامد و فضل وى دريافت و گفت كه شما را حاصلى از وى نتواند بود و به هر تقدير كه بود، نگه داشتند او را.(4)

حوزه فكرى تهران كه با ورود ملاّ عبداللّه مدرس زنوزى (م 1257ق) پايه گذارى شده بود، به وسيله فرزندش آقاعلى حكيم زنوزى (م 1307ق) نزج گرفت و با حضور آقا ميرزا ابوالحسن جلوه در سال 1273ق جانى تازه گرفت.

مدرس زنوزى در مدرسه ميراز محمدخان سپهسالار، بيشتر كتب ملا صدرا و بعضى آثار عرفانى مثل مفتاح الغيب قونوى را تدريس مى كرد و حكيم جلوه با آنكه مشرب صدرايى داشت، معمولاً آثار بوعلى را مى گفت.

ص: 513


1- . طرائق الحقايق، نايب الصدر شيرازى، معصوم على، ج 3، ص 237.
2- . سايه نور، سال شمار زندگى حكيم صهبا، ص 61؛ تاريخ حكما و عرفا، ص 265.
3- . تاريخ حكما و عرفا، ص 265.
4- . همان.

آقا محمدرضا، در اوج اين اقتدار و اشتهار به حوزه تهران آمد و در مدرسه صدر(1) ساكن شد و شروع به تدريس كرد. او بيشتر در حكمت متعاليه صدرايى تخصص داشت ولى حكمت مشاء را هم كه مجال ميرزاى جلوه بود، درس گفت. معروف است با به ميدان آمدن قمشه اى «جلوه از جلوه افتاد».(2)

استاد آشتيانى - دامت بركاته - درباره اين جريان فرموده اند:

اين مسلم است و اساتيد ما خود ناظر اين جريان بودند، كه جلوه خواست با مرحوم آقا محمدرضا، در علميات معارضه نمايد. آقا محمدرضا، شروع به تدريس فلسفه مشاء - فن تخصصى مرحوم جلوه - نمود، و از عهده برآمد و طلاب فاضل آن زمان او را در اين فلسفه، از حيث وسعت اطلاع و كثرت تحقيق وجودت فهم، بر جلوه ترجيح دارند. ولى آقا ميرزا ابوالحسن شروع به تدريس شرح فصوص و مفتاح الغيب كرد و در همان صفحه اول اين كتب توقف نمود!.(3)

در هر حال حوزه تهران با حضور آقا محمدرضا، پرآوازه ترين شاگرد آقا رضى لاريجانى، در تصوّف و عرفان به كمال رسيد و ده سال با اقتدار كامل ادامه يافت.

مرحوم محمود حسينى ساوجى از شاگردان حكيم قمشه اى نوشته است:

خداوند رحمت فرمايد آقامحمد رضا اصفهانى قمشه اى را كه در عصر ناصرالدين شاه، فتح باب تدريس عرفانيات و تصوّف از او شد... شرح فصوص الحكم و كتاب تمهيد را قبل از ورودشان به دارالخلافه، كسى نمى دانست چه رنگ است.(4)

استاد سيد جلال الدين آشتيانى نسبت به تسلط حكيم قمشه اى، در تدريس آورده است:

مرحوم استاد بزرگوار آقا ميرزا احمد آشتيانى از شاگرد او آقاميرزا هاشم نقل مى فرمود

ص: 514


1- . اين مدرسه از ابنيه ميرزا شفيع صدر اعظم بود كه از 1215 تا 1234ق در زمان فتحعلى شاه، صدر اعظم ايران بود و به همين جهت به مدرسه صدر معروف گرديد. ر.ك: شرح حال رجال ايران، بامداد، مهدى، ص 235 .
2- . خدمات متقابل اسلام و ايران، مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، ج 1، ص 529.
3- . شواهد الربوبيه، آشتيانى، سيد جلال الدين، ص 68.
4- . تاريخ حكما و عرفا، ص 305.

كه هرگاه حال او مساعد بود، آنچنان ماهرانه فصول الحكم و مفتاح الغيب را تقرير مى نمود كه ما از سعه احاطه و قدرت فكر و قوه تقرير او مبهوت مى شديم و چنان عالى كتب علمى را تدريس مى كرد كه ما از گفته شارحان كتاب فصوص و مفتاح، بى نياز مى شديم.(1)

شاگردان

حكيم صهبا، واسطه انتقال حكمت و عرفان به نسل بعد شد و همه اساتيد طراز اول تهران شاگرد اويند. اگرچه بيشتر آنها از حكيم جلوه و برخى از آقاعلى مدرس زنوزى نيز استفاده كرده اند. برخى از اين فرزانگان را ياد مى كنيم:

1 - آقا ميراز هاشم اشكورى (م 1332ق)

2 - آقا ميرشهاب نيريزى شيرازى، آقامير (م ح 1320ق)

3 - آقا ميرزا محمدحسن كرمانشاهى (م 1336ق)

4 - آقا ميرزا محمود مدرس كهكى قمى، رضوان (م 1346ق)

5 - آخوند ملا محمد كاشانى (م 1333ق)

6 - ميرزا جهانگيرخان قشقايى (م 1328ق)

7 - ميرزا على اكبر حكمى يزدى (م 1344ق)

8 - شيخ على نورى، شيخ شوارق (م ح 1335ق)

9 - شيخ آقا حسين نجم آبادى تهرانى (م 1347ق)

10 - آقا ميرزا ابراهيم رياضى زنجانى (م 1351ق)

11 - ميرزا ابوالحسن قاجار، ميرزاى حيرت (م 1336ق)

12 - شهيد ميرزا محمدباقر اصطهبانى (م 1326ق)

13 - آقا ميرزا جعفر آشتيانى، ميرزاى كوچك (م 1324ق)

14 - ميرزا طاهر تنكابنى (م 1360ق)

ص: 515


1- . سايه نور، مقاله «ختم ولايت در انديشه ابن عربى» آشتيانى، سيد جلال الدين، پى نوشتها، ص 120.

15 - ميرزا ابوالفضل كلانتر تهرانى (م 1316ق)

آثار

از حكيم قمشه اى علاوه بر شاگردان و فرزندان روحانى، آثار مكتوبى بر جاى ماند كه حاكى از دقت نظر و تسلط او به مبانى و نظرات بزرگان قوم است. فهرست تأليفات و حواشى او بر اساس آنچه در مجموعه آثار حكيم صهبا آمده است،(1) چنين است:

1 - اشعار

بيشتر اين سروده ها به همت استاد صدوقى سها، در تاريخ حكما و عرفا به چاپ رسيد و آنچه در مجموعه آثار حكيم صهبا آمده، حدود نه غزل كمتر دارد.

2 - حواشى اسفار

3 - حواشى تمهيد القواعد

اين حواشى در تصحيح استاد سيد جلال الدين آشتيانى از تمهيد، آمده است.

4 - حواشى شرح اشارات

5 - حواشى شرح فصوص قيصرى

بخش عمده اى از اين حواشى در تصحيح استاد آشتيانى از فصوص و رسائل قيصرى

آمده است.

حواشى بر فصوص مشتمل بر رساله هاى ذيل است:

الف - رسالة في وحدة الوجود (حواشى فصل اول مقدمات قيصرى).

ب - رسالة في الفرق بين اسماء الذات و الصفات (حواشى فصل دوم مقدمات قيصرى)

ج - شرح حديث زنديق (حواشى فصل دوم مقدمات قيصرى)

د - رسالة في تحقيق الجوهر و العرض في لسان اهل اللّه (حواشى فصل هشتم مقدمات قيصرى)

ص: 516


1- . مجموعه آثار حكيم صهبا، ص 11.

ه - رسالة الخلافة (حواشى فصل دوازدهم مقدمات قيصرى)

و - رسالة الولاية (حواشى فصل شيثى)(1)

ز - حواشى متفرقه بر فصول مقدمات قيصرى

ح - حواشى متفرقه بر فصهاى گوناگون(2)

6 - حواشى شواهد الربوبية

استاد آشتيانى، نسخه اى از اين حواشى را در كتابخانه اميرالمؤمنين عليه السلام در نجف اشرف گزارش نموده است.

7 - حواشى مصباح الانس

اين حواشى در تصحيح استاد خواجوى از مصباح آمده است.

8 - شرح فقره اى از دعاى سحر

9 - موضوع علم

10 - رسالة في ردّ جواز انتزاع مفهوم واحد في الحقايق المتباينة(3)

سيرت عملى

حكيم قمشه اى از عالمانى بود كه عمرى را به پاكى و طهارت طى كرد. متخلّق به اخلاق الهى و محلّى به حُلل روحانى بود و از مسير صواب و صدق خارج نشد و به تهافت و تناقض بعضى متصوفه مبتل نشد. استاد جلال الدين آشتيانى درباره طريق سلوكى او آورده است:

برخى از اساتيد نقل مى نمودند، مرحوم آقا محمدرضا قمشه اى هم معتقد به سلوك به

ص: 517


1- . درباره اين رساله، استاد آشتيانى نوشته اند: «در فصّ شيثى و در بحث ولايت و تقسيم آن، آقا محمدرضا - در حد رساله اى جداگانه - به ايراد و مناقشه پرداخته و اثبات كرده است كه، خاتم ولايت مطلقه آدم الاولياء، على بن ابيطالب عليه السلام است و ديگر اولياى محمد بين.ر.ك: مجموعه آثار حكيم صهبا، ص 60، به نقل از شرح فصوص الحكم، آشتيانى، سيد جلال الدين، ص نه و ده.
2- . همه اين حواشى به همت آقاى حامد ناجى اصفهانى در مجموعه آثار حكيم صهبا، به چاپ رسيده است.
3- . چهار رساله اخير نيز در مجموعه آثار حكيم صهبا به چاپ رسيده است.

طريق ملا صدرا و مير فندرسكى و آقا محمد بيدآبادى و جماعت ديگر از متشرعين بود، لذا او و استاد او، عارف بى نظير آقا سيد رضى لاريجانى، هرگز خود را در معرض قطبيت و مريد بازى قرار نمى دادند كه مردم عوام را به تلّه اندازند، با گردو و دستمال و نبات مردم نادان بيچاره را به فقر مشرف سازند، و از اين قبيل كارها، سخت تحاشى و پروا داشتند... عرفان و تصوّف به معناى ئواقعى پدپد آورنده يك عدالت اجتماعى وجود آورنده يك دنياى با صفا و صميميت دور از كشمكشهاى مادى است، در صورت يكه منشأ دنيادارى و عوام فريبى و نيرنگ نشود... همين آلودگيها كه از مدعيان طاهر شد

تيشه به ريشه عرفان زد.(1)

آقا محمدرضا قمشه اى با حاج ملا هادى سبزوارى معاصر بود، ليكن رونق حوزه علميه حكيم سبزوارى بيشتر از محفل بحث عارف قمشه اى بود. از آقا محمدرضا علت را پرسيدند، در جواب با نهايت تواضع، فروتنى و انصاف فرمود:

چون زهد و ورع حاجى بر مقام علمى او غلبه دارد، مردم بيشتر به حوزه علميه او در سبزوار مى شتابند.(2)

حاج ميرزا ابوالفضل تهرانى صاحب شفاء الصدور في شرح زيارة العاشور و شاگرد برجسته حكيم صهبا، استاد را با كلماتى اديبانه ستوده است كه متن آن را مى آوريم:

كان هذا الشيخ سليم الجنبه، مأمون الناحية، حسن السمت، صحيح العقيدة، قوى الايمان، صادق اللهجة، لطيف العشرة، طريف الطبع، خفيف الروح، سهل الخليفة، ليّن العريكة، حديد الخاطر، سريع الذهن، مستيم الطريقة، جَيّد الفهم، مصيب النظر و كان محققا بارعا حكيما عارفا متألّما لم يكن في عصرنا مثله، قراء على الاسانيد و اخذ عنهم و كان شديد التسليم لاخبار اهل البيت عليهم السلام كثير الاقتصار على ظواهرها(3) و كان يعظّم الفقهاء و يحبّهم و يأخذ عنهم و يرجع إليهم و يعول عليهم و له شعر ارق من الماء

ص: 518


1- . رسائل حكيم سبزوارى، آشتيانى، سيد جلال الدين، ص 102.
2- . تاريخ فلاسفه اسلام، مدرسى چهاردهى، مرتضى، ص 237.
3- . شگفت آنكه جمله اخير را در مجموعه آثار حكيم صهبا، ص 33 چنين ترجمه كرده اند: «و بسيار كم به معنى اوليه متبادر به ذهن آن بسنده مى كرد».!

الزّلال و أحلى من السحر الحلال...».(1)

پرواز

عارف صافى ضمير، فرزانه عاليمقام حكيم آقا محمدرضا قمشه اى اصفهانى پس از ده سال اقامت در تهران و عمرى خدمت به علم و دانش در 1306 ق در سكوتى عارفانه عروج كرد.

اعتماد السلطنه از لحظات درگذشت او، چنين گزارش كرده است:

نزديك نزع با خواص خود گفته بود كه آيا اسب سفيدى را كه حضرت صاحب عليه السلام براى سوارى من فرستاده اند ديديد؟».(2)

در مورد روز و ماه فوت آن بزرگ اختلافى روى داده است. آقا ميراز ابوالفضل كلانتر تهرانى، اواخر محرم ثبت كرده است؛(3) ولى احتشام الملك عبدالعلى ميرزا قاجار، غرش صفر نوشته است.(4) مرحوم صدرالاسلام خوى در مرآة الشرق تاريخ فوت آقا محمدرضا را چنين ياد كرده است:

حتى قضى نحبه في غرة شهر صفر الخير 1306».(5)

درگذشت حكيم قمشه اى با مراسم تشييع جنازه آيت اللّه حاج ملاعلى كنى، عالم بزرگ تهران مقارن شد و اينكه برخى اساتيد فوت او را فوت حاج ملا على كنى همزمان دانسته اند، ظاهرا سهو باشد. چرا كه حاج ملا على كنى در بامداد پنجشنبه بيست و هفتم محرم، درگذشت و تشييع او تا روز يكشنبه اول صفر به تأخير افتاد.(6)

با اعلان تشييع حاج ملا على كنى، مرد و زن پايتخت، براى وداع با فقيه و مرجع بزرگ خود و دفن او در جوار حضرت عبدالعظيم خارج شدند. پس از جند ساعت از

ص: 519


1- . ديوان حاج ميرزا ابى الفضل طهرانى، به همت محدث ارموى، مقدمه، نظ .
2- . المآثر و الآثار، ص 222.
3- . ديوان حاج ميرزا ابى الفضل طهرانى، مقدمه، نظ .
4- . نخبگان علم و عمل ايران، ص 364.
5- . نسخه خطى مرآة الشرق، در كتابخانه آيت اللّه مرعشى قم، تحت شماره 12247 موجود است. با سپاس از محقق ارجمند آقاى صدرايى خويى كه عكس نسخه مذكور را در اختيار نگارنده قرار دادند.
6- . ر.ك: المآثر و الآثار، باب دهم، ص 187.

رحلت حكيم قمشه اى، تنها چند نفر معدود، پيكر آن عزيز را تشييع كردند. در اين مراسم نورانى، حكيم ابوالحسن جلوه حاضر بود و آقا شيخ هادى نجم آبادى بر او نماز گذارد.(1)

در محل دفن آقامحمدرضا نيز اختلاف شده است؛ امّا همانگونه كه استاد فقيد جلال الدين همائى از شاگردان قمشه اى نقل كرده است و سيدمحمود ساوجى، شاگرد ديگر آن حكيم در پشت مجموعه اى خطى يادداشت نموده، آقا محمدرضا را در مقبره خاندان امام جمعه تهران، حوالى ميدان شوش معروف به «سر قبر آقا» دفن كردند و آنها كه او را مدفون در كنار قبر حاج آخوند محلاتى در ابن بابويه دانسته اند، مربوط به انتقال استخوانهاى حكيم به ابن بابويه بعد از احداث خيابان و تخريب مقبره امام جمعه است.(2)

در هر صورت چه اواخر محرّم چه غره صفر، چه سر قبر آقا و چه در جوار ابن بابويه، آقا محمّدرضا قمشه اى از آنها بود كه «هرگز نميرد آن كه دلش زنده شد به عشق» و مزار او در دل مردم عارف باقى است و نام نيك او براى هميشه بر تارك علم و دانش اين مرز و بوم مى درخشد و تا چراغ حكمت عرفان اسلايم روشن است، فروغ تعاليم او نيز تلألؤ خواهد داشت. بر خردورزان و فرزانگان اين سرزمين است، تا نگذارند ارزش ميراث آن بزرگمردانِ احرار، در دكان صرافى مريدبازان و نابخردان روزگار به نرخ روز قيمت شود و در بازار خودفروشى به حراج رود.

يارب چنين مباد!

منابع

1 - اثرآفرينان، زيرنظر، حاج سيد جوادى، سيدكمال، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، تهران، 1377.

ص: 520


1- . تاريخ حكما و عرفا، ص 309.
2- . همان، ص 307 و 309.

2 - تاريخ حكما و عرفاى متأخر، تحرير ثانى، صدوقى سها، منوچهر، انتشارات حكمت، تهران، 1381.

3 - تاريخ فلاسفه اسلام، مدرسى چهاردهى، مرتضى، مؤسسه مطبوعاتى علمى، تهران، 1336.

4 - ديوان الحاج ميرزا ابوالفضل الطهرانى، دوّنه و رتّبه و قدّم له: مير جلال الدين الحسينى المحدث الارموى، چاپ نگين، تهران، 1369ق.

5 - روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه، با مقدمه و فهارس از ايرج افشار، امير كبير، تهران، 1345.

6 - سايه نور، گزيده مقالات كنگره بزرگداشت عارف الهى آقا محمدرضا قمشه اى، اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامى استان اصفهان، 1378.

7 - شرح حال و آراى فلسفى ملا صدرا، آشتيانى، سيد جلال الدين، چاپ چهارم، دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1380.

8 - الشواهد الربوبية، ملا صدرا، تحقيق و مقدمه: آشتيانى، سيد جلال الدين، دانشگاه مشهد، 1346.

9 - طرائق الحقايق، نايب الصدر شيرازى، معصوم عليشاه، تصحيح: محجوب، محمدجعفر، كتابخانه سنائى، تهران، بى تا.

10 - مجموعه آثار حكيم صهبا، تحقيق و تصحيح، حامد ناجى اصفهانى، خليل بهرامى قصر چمنى، كانون پژوهش، اصفهان، 1378.

11 - منتخباتى از آثار حكماى الهى ايران، آشتيانى، سيد جلال الدين، انستيتو ايران و فرانسه، 1351.

12 - نخبگان علم و عمل ايران، محقق داماد، سيد مصطفى، مركز نشر علوم اسلامى، تهران، 1378.

ص: 521

131.محمدرضا واعظ همدانى

محسن حسين زاده

حاج ميرزا على نقى بن عالم و مفسر و متكلم حاج ملا رضا ملقب به كوثر عليشاه ابن محمدامين است. صاحب ترجمه از دودمان كوثر و از مفاخر همدان و عالمى فاضل و متكلمى كامل در قرن چهاردهم هجرى است و پدر آميرزا محمد بلبل ايران است كه در وعظ و سخنرانى مانند پدرش بود و فرزند عارف بزرگ حاج ميرزا على نقى كوثر(م 1297) مى باشد. ميرزا محمدرضا كه بعضى او را رضا ضبط كرده و باعث اشتباه با جدش حاج ملارضا شده است.(1)

از معدود افرادى است كه در سن هجده سالگى به مرتبه اجتهاد رسيده، در رشته وعظ و سخنرانى در عصرش برتر از همه بود. مجتهدين و دانشمندان و عموم طبقات در مجلس او شركت مى نمودند و از بيانات او بهره مى بردند. در زمان ميرزاى شيرازى به نجف اشرف رفت. در صحن شريف منبر مى رفت، درسهاى حوزه علميه را تعطيل نمودند تا در مجلس او شركت نمايند.

در مقدمه كتاب الأنوار القدسيه تأليف صاحب ترجمه كه چاپ شده نهايت تجليل و تمجيد و توصيف از او شده. از جمله گفته:

كان عالما عارفا محدثا مدققا محققا حكيما متكلما اديبا شاعرا إلى ان. قال: لم تكتحل

ص: 522


1- . اعيان الشيعه، در ترجمه اش آقارضا نوشته، ولى در ذيل ترجمه جدش حاجى ملارضا، محمدرضا درج كرده است.اعيان الشيعه، ج 7، ص 14 و 16

حدقة الزمان له بمثل و لا نظير و لا اتصل اجنحة الامكان إلى شاهق فضله.

صاحب كتاب المآثر و الآثار گويد:

او در فقه و اصول و حكمت و كلام و عرفان يد طولانى دارد. غالبا متوقف تهران مى باشد و مردم به مجلس موعظه و تذكر وى ميلى عجيب دارند.(1)

محمدرضا واعظ يكى از مبارزان سرسخت عليه شيخيه و پيروان حاج كريم خان بود و در مخالفت با شيخ محمدباقر شيخى ساكن همدان نقش مهمى در ايجاد شورش داشته، و در نجف و ايران عليه اين فرقه سخنرانيهاى مؤثر كرده است.

علامه سيدمحسن جبل عاملى گفته:

موقعى كه ما در نجف بوديم ميرزا محمدرضا به نجف آمد در صحن شريف منبرى جهت او نصب شد. چندين شب به فارسى صحبت كرد و جماعت زيادى پاى منبر او حاضر مى شدند. من هم بعضى شبها حاضر شدم، در اصول دين استدلالى صحبت مى كرد.(2)

فقيه بزرگ حاج شيخ ولى اللّه مدرس مازندرانى براى من نقل كرد ميرزا محمدرضا در زمان ميرزاى شيرازى به سامراء آمد و منبر رفت. درسها تعطيل شد و گفت: در حضور مرجع تقليد مى خواهم عقايد خودم را بيان كنم و ادامه صحبت داد. وقتى از منبر پايين آمد همه علماء اجتهاد او را تصديق نمودند و هر كس در مجلس او حاضر مى شد حتما گريه مى كرد. دو نفر از بزرگان تصميم مى گيرند در مجلس او حاضر شوند و خوددارى از گريه نمايند. با همين عزم مى روند، ولى ناگهان منقلب مى شوند و مانند ديگران گريه مى كنند.

تأليفات و آثار علمى صاحب ترجمه

محمدرضا واعظ در فنون مختلف دانش، مهارت كامل داشته و آثار ارزشمندى از او باقى مانده كه بعضى از آنها به چاپ رسيده است:

1 - الأنوار القدسيه در حكمت الهيه و معارف دينيه كه چاپ شده و ترجمه حالش

ص: 523


1- . نجوم السماء، ج 1، ص 367 .
2- . اعيان الشيعه، ج 7، ص 14، چاپ بيروت.

در مقدمه آن نوشته شده.

2 - هدية النمله إلى رئيس المله در رد بر شيخيه كه به نام ميرزاى شيرازى نوشته.

3 - مفتاح النبوة در اثبات نبوت پيامبر صلى الله عليه و آله .

4 - الاشارات في المعارف.

5 - انارة الباسق باشراق وجه الصادق كه به امر امام صادق عليه السلام در عالم رؤيا نوشته. يكى از آثار علمى صاحب ترجمه بنابر نقل علامه سيد محسن جبل عاملى كتاب مفتاح النبوة

است در اثبات نبوت. به همين اسم كتابى حاج ملارضا كوثر جد صاحب ترجمه نوشته است و چاپ شده، گمانم در نسبت مفتاح النبوة به صاحب ترجمه محمدرضاى واعظ سهوالقلم باشد. چون تعدد مفتاح النبوة از كسى نقل نشده و ديوانى به عربى و فارسى هم داشته، ولى ديده نشد.

وفات صاحب ترجمه

در تاريخ وفات محمدرضاى واعظ اختلاف ديده مى شود. بعضى 1320 و برخى بعد از 1320 و برخى 1323 و برخى 1324، علامه جبل عاملى 1323 را درست مى داند. ولى آنچه كه روى سنگ قبر نوشته شده 1318 مى باشد و آن درست است كه روز عيد غدير در تهران از دنيا رفت. در تشيع جنازه اين عالم بزرگ ازدحامى فوق العاده شد. از

تهران تا شهر رى جنازه بر دوش مردم حمل شد. و در نزديكى كفشدارى حضرت عبدالعظيم طرف راست دفن شد.

من قبر را زيارت كردم و پنجره آهنين جلو قبر بود. از خادم خواهش كردم پنجره را باز كرد. سنگ قبر را خواندم و تاريخ وفات 1318 بود و اين اشعار روى سنگ قبر منقوش بود. با زحمت خواندم و يادداشت نمودم. اشعار اين است:

يا تربة ضمنت جسم الرضاء بكم *** حويت من كنز اسرار الاطهار

مولى به اتضحت نهج الهدى *** حزنا على نفسه من خوف كفّار

ص: 524

والشرع اصبح لاتبدو بواجده *** حزنا على نفسه من خوف كفّار

والعلم قد درست آياته و عفت *** عنه رسوم احاديث و اخبار

بكته اركان اعواد المنابر اذ *** كانت تضيُ دجى منه بانوار

كم سال فيه سيول العلم حيث علا *** الكمال باطلال وافخار

ان السماء اقلعت والارض *** فغيض انهار آيات و اسرار

فاق الكرام و لم يزل فيه *** اطعام ذى مسغب مع كسوة العار(1)

كم قصّ اجنحة الضلال من بدع *** و فلّق الهام من اعداء ابرار

نفسى فداء لمن يوم الغدير *** بنفسه بعد عشر ضمن اسفار

تاريخ وفات بر سنگ قبر 1318 قيد شده و تعمير كاشى روى قبر 1322 مى باشد و همين امر باعث اختلاف در تاريخ وفات اين عالم بزرگ شده است.(2) ولادتش بنابر

آنچه كه در مقدمه الانوار القدسيه نوشته شده 1258 يا 1261 است.

اولاد صاحب ترجمه

يكى از اولادهاى او كه بايد خلف صالح ناميد ميرزا محمد بلبل ايران است كه در نطق و خطابه همانند پدر بود. اگر كسى شخص او را در حال سخنرانى نمى ديد نمى توانست تشخيص دهد پدر است حرف مى زند يا پسر. ترجمه اش بيايد.

اشعار صاحب ترجمه

ميرزا محمدرضا واعظ علاوه بر مراتب فضل در فقه و كلام و حكمت و عرفان، اشعار عرفانى مى سروده كه يكى از سروده هايش اين است:

دلا خوش باش تا رسم خوشى از آسمان بينى *** مفرسا تن زغم تا سر به پاى راستان بينى

ز اسباب و علل دست توسل بگسل و بگذر *** كه اسباب و علل مقهور حكم رازدان بينى

نخستين گوهر عقل از خرد در كنه او حيران *** به عجز ما عرفناكش زجان رطب اللسان بينى

ص: 525


1- . بعد از فاق الكرام و لم، شعر ناقص بود كه اينگونه تصحيح شد.
2- . دكتر مهدى درخشان تاريخ وفات را برخلاف ديگران درست نوشته، ظاهرا از طرائق الحقائق اخذ كرده.

و پس از مدح و توصيف خاتم الانبياء و اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام در مدح امام زمان عليه السلام مى گويد:

امام دائم و قائم به عالم عالِم و حاكم *** كه ابقاى دو عالم زان وجود جاودان بينى

چو خضر زنده و الياس و ادريس و مسيح است او *** بفرموده است اين چارش ز خيل بندگان بينى

جمالش را عيان بينى جهان را كى خزان بينى *** الهى گرچنان بينى جنايت را خزان بينى(1)

ص: 526


1- . ر.ك: تاريخ مفصل همدان، صابرى همدانى، ج 3، ص 179 - 183 .

131.سيد محمّد رضا همدانى

(1312 - مقتول 1342 ق)

شاعر و نمايشنامه نويس . در همدان به دنيا آمد . پس از تحصيلات مقدماتى در مدارس الفت و آليانس در تهران به تحصيل پرداخت و با زبان هاى فارسى و فرانسه بخوبى آشنا شد و با شغل مترجمى امرار معاش مى كرد . او در 1333 ق روزنامه «نامه عشقى» را در همدان تأسيس و منتشر كرد . در اوايل جنگ جهانى اول به استانبول رفت و در ضمن تحصيل به انتشار آثار شعرى خود پرداخت . عشقى پس از بازگشت به ايران ، در 1339 ق ، روزنامه «قرن بيستم» را در تهران تأسيس و منتشر كرد و بر اثر نشر مقالات تند و انقلابى به دستور وثوق الدوله دستگير و زندانى شد و بعد از كودتاى 1339 ق و روى كار آمدن سيد ضياء الدين از زندان آزاد شد . او براى بار دوم روزنامه «قرن بيستم» را منتشر كرد كه بعد از چند شماره از انتشار آن جلوگيرى شد . عشقى در 1342 ق توسط دو شخص ناشناس در منزلش كشته و در قبرستان ابن بابويه به خاك سپرده شد .

از آثار شعرى وى:

نوروزى نامه ،

كفن سياه ،

ايده آل ،

رستاخيز شهرياران ايران ، نمايشنامه منظوم ،

ديوان شعر .

ص: 527

منابع

ادبيات معاصر (71 - 73) ، از صبا تا نيما (2/361 - 381) ، تاريخ جرايد (4/105 - 108) ، چون سبوى تشنه (65 - 68) ، الذريعة (9/724) ، روزشمار تاريخ (1/107 ، 133 - 134) ، سخنوران نامى معاصر (4/2490 - 2496) ، شرح حال رجال (6/235) ، فرهنگ سخنوران(636 - 637) ، فهرست كتاب هاى چاپى فارسى (1/409 - 410 ، 2/1728) ، مؤلفين كتب چاپى 3/0181 - 183) ، يادگار (س 2 ، ش 5 ، ص 80) .

ص: 528

132.محمدصادق آشتيانى

مهدى سليمانى آشتيانى

ايشان از آخرين يادگارهاى روحانى خاندان ميرزاى آشتيانى بود. فرزند حكيم متأله و فقيد معظم آيه اللّه آقاميرزا احمد آشتيانى (م 1395 ق) و نوه رهبر مبارزه تنباكو در ايران آيه اللّه ميرزا محمدحسن آشتيانى (م 1319 ق) است. مادرش دختر ميرزا آقاخان نورى، صدراعظم ناصرالدين شاه، بانويى صالحه بود.

آقاميرزا محمدصادق در سال 1286 ه.ش در تهران به دنيا آمد. پس از گذراندن سنين رشد تحت تربيت و هدايت پدر گراميش مشغول تحصيل علوم دينى شد و در محضر او و همچنين برادر ارجمندش آيه اللّه آقاميرزا محمدباقر آشتيانى (م 1404 ق) مراتب فقه و اصول را فراگرفت.

آن بزرگوار عالمى خيرانديش، نيك نفس و خدوم بود و سراسر عمر خود را وقف خدمت به مردم و رسيدگى به مشكلات نيازمندان كرد. او در نيمه شعبان 1406 ق برابر با پنجم ارديبهشت 1365 درگذشت و در جوار بارگاه ملكوتى حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام در مقبره خانوادگى خود كنار پدر و برادرش به خاك سپرده شد.

منابع

1 . استادى، رضا، فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه مروى ، انتشارات كتابخانه مدرسه مروى ، 1371 .

2 . استادى ، رضا، چهل مقاله ، انتشارات كتابخانه آية اللّه مرعشى نجفى ، قم ، 1371 ش.

2 . شريف رازى ، محمّد ، اختران فروزان رى و تهران ، مكتبة الزهراء ، قم بى تا .

4 . شريف رازى ، محمّد ، گنجينه دانشمندان ، كتابفروشى اسلاميه ، تهران ، 1353 ش .

ص: 529

133.محمّد صادق طباطبايى

او پسر ميرزا سيد محمّد طباطبايى معروف به سنگلجى پس آقا سيد صادق است كه هر دو نفر در دوره خود از روحانيون طراز اول تهران محسوب مى شدند . ميرزا محمّد صادق قبل از مشروعيت نامى نداشت در دوره اول (1324 هجرى قمرى) مدير روزنامه مجلس بود و پس از توپ بستن مجلس در 1326 قمرى به همراه ميرزا سيد محمّد پدرش كه از طرف محمّدعلى شاه تبعيد به خراسان گرديده بود به خراسان رفت و از مشهد به اروپا و اسلامبول مسافرت كرد و پس از افتتاح مجلس در سال 1327 قمرى از خراسان وكيل شد و جزء حزب اعتدال معرفى گرديد .

در دوره دوم مجلس شوراى ملى بنابر نظر ابوالقاسم خان همدانى ناصر الملك نائب السلطنه وكلاء به دو دسته متمايز از هم تقسيم شدند اعتدالى و دموكرات و اين دو فرقه مخالف يكديگر بودند و ميرزا محمّد صادق تقريبا رئيس و رهبر فرقه اعتداليون بود . در دوره سوم از تهران وكيل مجلس شد و در سال 1334 ق . با جمعى از وكلاء و امراء از تهران حركت كرده و به خارج مملكت مهاجرت نمود . پس از بازگشت به ايران مدتى سفير كبير ايران در آنكارا شد و بعد در سال 1328 خورشيدى رئيس مجلس مؤسسان گرديد و بعد به رياست مجلس شوراى ملى انتخاب شد و چون معتاد به كشيدن ترياك بود و در اين عمل خيلى افراط مى كرد مدتى عليل و مريض شد و در تهران درگذشت و در مقبره آقا سيد صادق در شهر رى به خاك سپرده شد.

منابع

رجال بامداد ، ج 6 ، ص 410 .

ص: 530

134.سيد محمد صادق طباطبايى سنگلجى

مهدى سليمانى آشتيانى

صاحب قصص العلماء ، از او چنين ياد كرده است:

آقا سيد محمّدصادق طباطبايى از سادات طباطبا... سلمان عصر و فريد دهر و از تلامذه صاحب فصول و از صاحبان علم فقه و اصول و سرآمد فحول، و در امر به معروف متصلّب، و مرافعاتِ او در نهايت استحكام و دقت و در طهران ساكن و او را به مؤلف كتاب محبّت بى اندازه، بلكه قاطبه علما از افاضات او بهره مند و از صاحبان نفوس قدسيّه است.(1)

نام او را برخى منابع محمّد صادق و برخى صادق آورده اند.

خاندانى شريف

سيد محمدصادق طباطبايى فرزند آقا سيد مهدى بن سيد على كبير بن سيد منصور بن سيد ابى المعالى است. سيد ابوالمعالى از اجلّه سادات و جدّ بسيارى از علما و دانشمندان از جمله سادات شهرستانى است. علامه هبه الدين شهرستانى «ذرى المعالى في انساب آل ابى المعالى» را در شرح حال او و اولادش نوشته است.(2)

مادر سيد محمد صادق دختر سيد محمّد مجاهد صاحب مناهل(م 1242ق) مى باشد و از آنجا كه صاحب مناهل خود داماد سيد مهدى بحرالعلوم (م 1212ق)

ص: 531


1- . قصص العلماء، ص 122 .
2- . الذريعه، ج 10، ص 25 .

است، سيد محمد صادق طباطبايى نواده بحرالعلوم مى باشد. از سويى سيدعلى صاحب رياض(م 1231ق) پدر صاحب مناهل خواهرزاده و داماد استاد كل وحيد بهبهانى (م 1206ق) مى باشد كه در نتيجه طباطبايى از نوادگان وحيد بهبهانى نيز محسوب مى شود. لقب «طباطبايى» را از خاندان صاحب رياض يعنى اجداد مادرى خود گرفته است و از طرف پدر «حسينى» مى باشد. پدرش از كربلا به همدان مهاجرت كرد و سيد صادق در اين شهر در 1227ق متولد شد و بدين جهت همدانى است و از آنجا كه در محله سنگلج (پارك شهر كنونى) تهران ساكن بود سنگلجى نى هست.(1) با اين تطويل نام و نسب كامل وى چنين است: «سيد محمد صادق حسينى طباطبايى همدانى سنگلجى».

او در چنين خانواده اى اصيل در همدان رشد كرد و مقدمات علوم را از محضر پدر دانشمند و ساير علماى آن شهر فراگرفت و پس از مدت كوتاهى براى ادامه تحصيل راهى عتبات عاليات شد.

اساتيد

1 - آيت اللّه شيخ محمدحسين اصفهانى، صاحب الفصول في علم الاصول (م 1255ق). عمده استفاده سيدصادق طباطبايى در محضر اين استاد در كربلاى معلا بوده است و حاشيه اى نيز بر فصولِ استاد خود نگاشته است.

2 - آيت اللّه سيد ابراهيم قزوينى حائرى، صاحب ضوابط الاصول(1214 - 1262ق)

3 - آيت اللّه علامه شيخ محمدحسن نجفى، صاحب جواهر الكلام(1200 - 1266ق)(2)

ص: 532


1- . ذكر اين نكته خالى از لطف نيست كه جد اعلاى اين خاندان سيد محمد بصروى، نقيب سادات بصره بوده است و جد آنها نيز سيد منصور، به خراسانى مشهور است . لذا مى توان صاحب ترجمه را به بصره ، خراسان ، كربلا ، همدان ، تهران و سنگلج منسوب داشت ، فتدر! .
2- . اگرچه عمده استفاده طباطبايى در كربلا و از محضر اساتيد آن شهر مقدس بوده ولى مدت كوتاهى نيز در نجف اشرف از صاحب جواهر استفاده كرده است.

سيد محمدصادق بعد از تكميل مراتب علمى و فقهى در محضر دانشمندان حوزه علميه در كربلا و نجف به ايران بازگشت ، در تهران مقيم شد و در رديف مجتهدين و علماى بزرگ پايتخت كه صاحب مقام فتوى و حكم بودند محسوب مى شد.

اعتماد السلطنه از او و نفوذش در تهران چنين ياد كرده است:

از عظماء و رؤساء دين و اجلّه فقها و مجتهدين بود، به مقام بزرگوارى و بسط يد و نفوذ حكم و قبول عامه كه او داشت كم تر كسى رسيده است،... الحق در حفظ حماى شريعت از هيچ دقيقه اى نمى گذشت و در اين باب اقدام و اهتمام او را ديگرى نداشت... .

در باره مقام ، منزلت و شدت احتياط و همچنين مقبوليت ايشان محدث قمى آورده است:

كان سيدا جليلاً عالماً نبيلاً تقيّاً نقيّاً صالحاً ورعاً، يُتبرّك بسؤره و دعائه، حاميا لشريعة جدّه مجدا في الامر بالمعروف والنهى عن المنكر... .(1)

فاضل بسطامى (م 1309ق) كتاب سفينة النجاة را به آيت اللّه طباطبايى اهدا كرده و آخر آن با جملات بلندى او را مدح كرده است.

فرزندان

صاحب ترجمه فرزندان متعددى داشت كه دو تن از ايشان مشهورترند. اول سيد محمد طباطبايى روحانى بلند پايه مشروطه ايران كه از شاگردان ميرزاى شيرازى بود . پس از پدر به تهران آمد و مرجع امور دينى شد تا در 1335ق درگذشت. برادر كوچك تر او سيد جعفر است. المآثر و الآثار نوشته است:

سيد جعفر در فقاهت و فضايل ديگر مقام سامى داشت. در حيات والد ماجدش درگذشت.(2)

درگذشت

آيت اللّه سيدمحمد صادق طباطبايى پس از عمرى خدمت به اسلام و مسلمين در

ص: 533


1- . فوائد الرضوية، ص 210 .
2- . المآثر والآثار، باب دهم، ص 151 .

شانزدهم ربيع الثانى 1300ق درگذشت و در شهر رى نزديك حرم مطهر حضرت سيدالكريم عليه السلام دفن شد. ميرزا يوسف آشتيانى صدر اعظم،(1) بر قبر او قبه و ساختمانى عالى بنا كرد. اين آرامگاه امروز مقبره جمع زيادى از سادات طباطبايى و ديگران است.

آثار

1 - حاشيه على الفصول في الاصول، مؤلف زمانى كه در كربلا خدمت صاحب فصول تتلمذ مى كرده به رشته تحرير درآورده است. بخشى از اين حاشيه خط مؤلف در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى موجود مى باشد.(2) ملا محمد آملى مازندرانى صاحب اخبار الاسرار بر حاشيه طباطبايى بر فصول تعليقاتى دارد.(3)

2 - در مجموعه هاى كتب و نسخ خطى كتابخانه مجلس شوراى اسلامى مجموعه طباطبايى شامل 1438 جلد نسخه خطى، كتابخانه خانوادگى سيد محمد صادق طباطبايى و فرزندش سيد محمد طباطبايى بوده است كه توسط آقاى سيد محمد صادق طباطبايى (دوم) نوه آيت اللّه طباطبايى و رئيس وقت مجلس شوراى ملى به كتابخانه اهدا شده است. در ميان اين مجموعه ارزشمند كه توسط استاد عبدالحسين حائرى فهرست شده است و تاكنون سه جلد از اين فهرست منتشر گرديده چندين جُنگ يا دفتر يادداشت از سيد محمد صادق طباطبايى موجود است كه چند رساله از اين مجموعه ها طبق احتمال و نظر فهرست نگار محترم و محقق، اثر خامه آيت اللّه طباطبايى مى باشد.

ص: 534


1- . يوسف بن ميرزا حسن مستوفى الممالك آشتيانى از افراد صاحب نام دوره قاجاريه است. اعتماد السلطنه مى گويد: «بالاتر از آن است كه در نجابت او سخنى به ميان آيد». او در رجب 1303ق درگذشت. غير از بناى مقبره طباطبايى از ديگر اقدامات عمرانى وى مى توان به احداث محله هاى يوسف آباد، بهجت آباد و ونكِ تهران و صحن و بقعه حاج ملا هادى سبزوارى ياد كرد. ر.ك: صدرالتواريخ ، ص 282 .
2- . فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه مجلس، ج 23، ص 777 .
3- . الذريعه، ج 6، ص 167 .

آثار مذكور به اين شرح است:

الف . رسالة في علم الباري

رساله بيست و چهارم مجموعه شماره 1131(1)

ب . حاشيه شرايع

بحث تياسر قبله در يك برگ، رساله دوم مجموعه شماره 1194(2)

ج . فائدة في الجذر الأصم

تحقيق در مسئله «كل كلامى كاذب» كه طباطبايى در اين رساله كوتاه و يك برگى نظر اساتيد خود، صاحب فصول و صاحب ضوابط را نقل كرده است. اين بحث در رساله ششم از مجموعه شماره 1194 مى باشد.(3)

د . رسالة في صلاة الاحتياط

نام مؤلف در جايى از رساله نيامده است ولى مكرر از جد خود سيد محمد مجاهد با عنوان «جدى المجاهد سبط العلامة البهبهانى» ياد كرده است و از صاحب جواهر با تعبير «شيخنا صاحب الجواهر» نام برده است. اين بحث فقهى در 62 برگ، رساله دوم از مجموعه 1217 طباطبايى است .(4)

در رساله چهارم از مجموعه 394 طباطبايى چند قصيده از شاعرى ناشناس درج شده كه در مدح سيد محمدصادق و سادات جليل القدر و ذرارى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سروده شده است.(5) با چند بيت از قصيده اين نوشتار را به پايان مى بريم:

كل قول به ثناء و فخر *** في سواكم يا آل احمد وزر

يربح الشعر في ثناكم لعمرى *** و قصارى تجارة الشعر خسر

ص: 535


1- . فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه مجلس، ج 23، ص 590 .
2- . همان، ص 692 .
3- . همان، ص 693 .
4- . همان ، ص 777 .
5- . فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه مجلس، ج 22 ، ص 151 .

هل اتى هل اتى بمدح سواهم *** فاعتبره ففيه ان رمت خبر

منابع

1 . اعيان الشيعة، سيد محسن امين، دارالتعارف، بيروت، 1406ق .

2 . اختران فروزان رى و تهران، محمد شريف رازى، مكتبة الزهراء عليهاالسلام، قم ، بى تا .

3 . تاريخ بيدارى ايرانيان، محمد ناظم الاسلام كرمانى، امير كبير، تهران، 1363ش.

4 . تاريخ مفصل همدان، احمد صابرى همدانى، انتشارات شاكر، قم، 1381ش.

5 . روضات الجنات، سيد محمد باقر خوانسارى، اسماعيليان، قم، 1391 ق.

6 . كرام البررة، آغابزرگ تهرانى، دارالمرتضى، مشهد، 1404ق .

ص: 536

135.محمّد طاهر

محمّد طاهر ميرزا(1) ، فرزند اسكندر ميرزا ششمين فرزند نايب السلطنه عباس ميرزا است . وى روز جمعه ، 11 شوال 1250 در تبريز به دنيا آمد .(2) امير زاده اى فاضل و اديب بود . به اهتمام پدر به تحصيل علوم كمر بست و به علم ادب و مجارى كلام عرب ممتاز شد . سپس زبان فرانسه را نيك بياموخت .(3) و از علوم رياضى بهره كافى برد . پس از فراغ از تحصيل به مصر رفت و پنج سال در «جامع الازهر» به فرا گرفتن علوم دينى پرداخت .

محمّد طاهر ميرزا با ابوالحسن جلوه ، از دانشمندان و عرفاى ايران دوست و همنشين بود و نزد شاه عزت و احترام وافر و مخاطبت «حاجى عمواوغلى» داشت و بزرگان دربار را به صحبت و مجالست او ميلى بسيار بود . اما او نيز مانند پدر به آسوده

بودن مايل تر و از خدمات دولتى گريزان بود و عمر خود را به مطالعه و تحرير و

ص: 537


1- . پدر كفيل الدوله و جدّ سليمان ميرزا اسكندرى .
2- . نادر ميرزا ، تاريخ تبريز . اما ابوالقاسم جنتى عطايى در «بنياد نمايش در ايران» تاريخ تولد او را به سال 1241 ه قضبط كرده است .
3- . گويند ، روزى در حضور ناصر الدين شاه ، در حالى كه اعتماد السلطنه وزير انطباعات هم حاضر بوده است ، شاه از اعتماد السلطنه خواسته كه خلاصه مطالب جرايد را حضورا ترجمه كند . اعتماد السلطنه براى اداى احترام اظهار داشته كه با حضور ايشان محمّد طاهر ميرزا اولى آنكه بنده معاف باشد و حاجى محمّد طاهر ميرزا با تعذر به اينكه مترجمى كار من نيست روزنامه ها را به دست گرفته و با عبارتى روان خلاصه آنها را براى شاه خوانده است ، به قسمى كه شاه تصور كرده كه از روى روزنامه فارسى مطالب را بيان مى كند (كتاب نفت و بحرين يا عباس اسكندرى در خدمت مجلس پانزدهم ، تهران ، (1331 ش) .

ترجمه گذراند و سرانجام به سال 1316 ه ق به بيمارى سكته درگذشت و در ابن بابويه به خاك سپرده شد .

محمّد طاهر ميرزا اكثر رمانهاى الكساندر دوما ، پدر ماند ، سه تفنگدار(1) ، كنت دومونت كريستو(2) ، لارن مارگو(3) ، لويى چهاردهم و عصرش(4) ، لورد هوپ(5) و نيز ژيلبلاس تأليف لساژ(6) و كتاب هاى متعدد ديگر از فرانسه به فارسى ترجمه كرده و خود چند كتاب و يكى دو نمايشنامه نوشته است .

ص: 538


1- . تهران ، 1312 ه ق .
2- . تهران ، 1312 ه ق .
3- . تهران ، 1323 هق .
4- . تبريز ، 1322 هق .
5- . با جلد سوم كنت دومونت كريستو ، تهران ، 1328 ه ق .
6- . اين كتاب را ميرزا حبيب اصفهانى و حاجى محسن خان مشير الدوله و ديگران هم ترجمه كرده اند . ترجمه ميرزا حبيب طبق تحقيقاتى كه مجتبى مينوى كرده همان است كه دكتر محمّدخان كرمانشاهانى معروف به كفرى در سال 1323 هق ، به نام خود چاپ كرده است .

136.محمد طاهر تنكابنى (طبرسى)

(ميرزا طاهر تنكابنى، 1360 - 1280 ه.ق)

غلامرضا گلى زواره

ولادت و تحصيلات مقدماتى

اصلِ محمدطاهر تنكابنى از خاندان فقيه نصيرى است كه در كجور مازندران اقامت داشته اند نامبرده فرزند فرج اللّه مى باشد كه در روز پنج شنبه بيست و هشتم محرم الحرام سال 1280 ه.ق مطابق چهارم تيرماه 1242 ه.ق در آبادى كردى چال از توابع كلاردشت ديده به جهان گشود، برخى نيز گفته اند در محله آخوند محله تنكابن، به دنيا آمده است. برادران بزرگترش يعنى آقايان محمدخان سرتيپ كلارستاقى و عبدالعلى معتضد السلطان از مجاهدان شجاع انقلاب مشروطيت در تنكابن بوده اند و در ماجراى اين قيام رشادتهايى از خود نشان داده اند.

پدرش شغل دولتى داشت و نايب حكومتى كلارستاق بود و چون از طايفه فقيه نصيرى بودند، محمدطاهر در ادامه نام خانوادگى خود، اين نام را مى نوشت.

ميرزا، دوران كودكى و نيز تحصيلات مقدماتى را تا سن يازده سالگى در وطن خويش سپرى مى كرد و سپس تا 19 سالگى در بلوك انگاى تنكابن تحصيل نمود و بعد از آن به تهران رفت.(1)

ص: 539


1- . مكارم الاُبار، ج 7، معلم حبيب آبادى، ص 2301؛ تاريخ تنكابن، ص 420؛ مجله گلچرخ، سال سوم، ش 10، مقاله به ياد حكيم از ياد رفته، حسن فقيه عبداللهى؛ ديدار با ابرار، ج 35، ص 84 .

در محضر فرزانگان بلندپايه

ورود وى به تهران مقارن با پى ريزى مدرسه سپهسالار جديد بود. لذا براى تحصيل علوم نخست در مدارس كاظميه و قنبر على خان و حاج حسن مسكن گزيد و چون كار بناى مدرسه سپهسالار پايان يافت در آنجا اقامت نمود كه حدود پنجاه سال در اين مركز علمى و آموزشى مى زيست و اشكالات فلسفه مشاء را براى طالبان علم مى گشود.(1)

وى در صفحه آخر شرح قيصرى بر فصوص الحكم(چاپ سنگى) كه به خودش تعلق داشته و اكنون در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى محفوظ مى باشد چنين نگاشته است:

در 1299ه.ق اين بنده براى تحصيل علوم دينيه رسميه به تهران آمده ام و ورودم در مدرسه معروف به كاظميه بوده و در ششم محرم سنه مذكوره به منزل پسر عمويم مرحوم شيخ عنايت اللّه ابن آقا نصراللّه - رحمت اللّه عليها - كه در سال قبل از من به تهران آمده بود و در آن مدرسه منزل داشت وارد شدم.(2)

بنابراين حكيم تنكابنى در سن نوزده سالگى به تهران آمده و آنچه كه در اكثر منابع مربوط به شرح حال ايشان در مورد ورودش به تهران در شانزده سالگى نوشته اند، درست نمى باشد.

ميرزا محمد طاهر تنكابنى در تهران محضر درس برخى از مشهورترين حكيمان و عارفان و نيز فقيهان نامدارى را دريافت و از خرمن علم و مكارم آنان خوشه برچيده است. استاد شهيد مرتضى مطهرى مى نويسد:

دوره ميرزاى جلوه و حكيم قمشه اى و حكيم مدرس را درك كرده است. اين كه از درس حكيم كرمانشاهى و حكيم نيريزى استفاده كرده است چيزى نمى دانيم. پس از دوره اين

ص: 540


1- . گلشن جلوه، به اهتمام نگارنده، ص 161 .
2- . نخبگان علم و عمل ايران، دكتر سيد مصطفى محقق داماد، ص 15 .

سه حكيم از اساتيد مسلم به شمار مى رفته است.(1)

فرزانگانى كه حكيم تنكابنى نزد آنها تلمّذ نموده است به شرح ذيل مى باشند.

1 . آقا على مُدرّس تهرانى: حكيم مشهور قرن سيزدهم هجرى، فرزند ملا عبداللّه زنوزى و صاحب كتاب بدايع الحكم كه اهل ابتكار و نوآورى در موضوعات فلسفى بوده است. حكيم تنكابنى در مكتب اين دانشمند با انديشه هاى فلسفى حكيمان سلف خصوص ابوعلى سينا و ملاصدرا آشنا گرديد.

2 . آقا محمدرضا قمشه اى: وى از بزرگان حكما و عرفاى قرون اخير است كه در زندگى عملى و رفتارى به تمام معنى وارسته و عارف مشرب بود و با خلوت و تنهايى انس داشت. در سلوك معتقد به طريقه ملاصدرا، ميرفندرسكى، آقا محمد بيدآبادى و برخى ديگر از عارفان متشرع بود و در پرورش شاگردان پرمايه و دانشمندان مستعد اهتمام نشان مى داد.

ميرزا محمدطاهر تنكابنى سالها نزد اين عارف وارسته به فراگيرى آثار عرفانى همچون شرح فصوص الحكم قيصرى، تمهيد القواعد ابن تركه و برخى كتب ديگر اشتغال داشته است چنانچه خود در آغاز و انجام نسخه دست نويس از تمهيدالقواعد (به خط خودش) تصريح كرده كه آن را نزد محمدرضا قمشه اى خوانده است. همچنين حكيم تنكابنى در ايامى كه در محضر آقامحمدرضا صبابه فراگيرى شرح فصوص الحكم اشتغال داشته بسيارى از حواشى استادش را در حاشيه نسخه خودش به صورت «من الاستاذ الاجل آقا محمدرضا قمشه اى» ضبط نموده است كه اين اثر هم اكنون در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى موجود مى باشد.(2)

3 . حكيم ميرزا ابوالحسن جلوه زواره اى: جلوه، حكيم قمشه اى و آقاعلى مدرس سه حكيم نامدارى بودند كه حوزه تهران در اواخر قرن سيزدهم و اوايل قرن

ص: 541


1- . خدمات متقابل اسلام و ايران، استاد شهيد مرتضى مطهرى، ص 619 .
2- . نخبگان علم و عمل ايران، ص 338 - 339 .

چهاردهم بر محور وجود آنها مى چرخيد(1) ميرزا طاهر تنكابنى از شاگردان خوب و برجسته جلوه بود.(2) خود مى گويد:

بعد از وفات آقا محمدرضا صهباى قمشه اى متوفى به سال 1306ه.ق از صناديد و مدرسين عرفان كه در مدرسه ميرزا شفيع صدر اعظم مجلس افاضت و افادت داشت چون به درس جلوه رفتم كتاب تمهيد القواعد ابن تركه كه آن كتاب با شرح آن از صائن الدين على نواده مؤلف در سال 1315ه.ق در تهران به طبع رسيده است را شروع به خواندن كرديم. ميرزا را عادت بر اين بود كه تا كتابى را تصحيح نمى كرد شروع به بحث در آن نمى نمود. آن تمهيد القواعد كه در نزد قمشه اى خوانده بوديم صفحه به صفحه و گاهى سطر به سطر افتاده داشت و او به نيروى بيان عرفانى مباحث كتاب را تقرير مى نمود ليكن مرحوم ميرزا ابوالحسن جلوه تمام كتاب را اصلاح مى نمود سپس درس مى گفت از اين مقايسه كوچك طرز دقت و تحقيق ميرزاى جلوه با طرز تدريس مرحوم قمشه اى كاملاً آشكار و مبرهن بود.(3)

ميرزا محمدطاهر تنكابنى از حاشيه هاى جلوه كه بر كتاب شفاى ابوعلى سينا نوشته بود بهره مى برد.(4)

حكيم تنكابنى استاد خود را چنين وصف كرده است:

سيدنا الاستاد في العلوم العقليه الفاضل الكامل المحقق المدقق افضل المتأخرين و اكمل المتبحرين ميرزا ابوالحسن المتخلص به جلوه (طاب ثراه) از اكابر دانشمندان و فلاسفه عصر خود به شمار مى رفت بلكه در اطلاع و تتبع در اقوال قدماء حكما و تمهر و تبرع در اكثر فنون حكمت سرآمد اقران خود بود و در طرق مباحث عقلى بيشتر تمايل آن بزرگوار بر طريقه مشائين و اعتمادش به دقايق و حقايق مشحونه در كتب ابن سينا بوده و اكثر عمر را به تدريس و بحث كتب آن فيلسوف بزرگ معروف مى داشت و اين استاد اعظم فرزند سيد محمد طباطبايى از اهل زواره است.(5)

ص: 542


1- . خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 609 .
2- . شرح حال رجال ايران، مهدى بامداد، ج دوم، ص 185 .
3- . مجله يادگار، سال سوم، شهريور 1325، ص 77 .
4- . الذريعه، ج 6، ص 141 .
5- . مجله آينده، شماره مسلسل 21، سال 1306؛ مختصر شرح احوال ميرزاى جلوه، محمدطاهر تنكابنى.

در رساله اى كه به زندگى برخى حكما و عرفا اختصاص دارد و به قلم محمدطاهر تنكابنى مى باشد وى جلوه را چنين معرفى كرده است:

از حكما و علماى بزرگ اين عصر بوده و در عمر خود طريق تجريد و تفريد اختيار فرموده و همواره مشغول تدريس و افاده بوده مخصوصا در طريق حكمت مشاء و حل غامض كتب شيخ الرئيس تبحّر و تسلط كامل داشته، در فنون رياضى نيز ماهر و استاد بوده، شعر هم مى سروده[است].(1)

4 . حاج شيخ على نورى: متوفى به سال 1335ه.ق مشهور به شيخ الشوارق صاحب حواشى بر اسفار و شوارق الالهام لاهيجى و شرح مطالع در منطق حكيم تنكابنى، شرح مطالع را نزد وى قرائت نمود و در حواشى خود از او به عنوان شيخ استاد شيخ على - سلمه اللّه تعالى - ياد كرده است.(2)

5 - ميرزا عبداللّه: محمدطاهر تنكابنى هيأت و نجوم را نزد وى آموخت.(3)

6 . حاج ميرزا ابوالفضل تهرانى، فقيه، حكيم، اديب و شاعر اواخر قرن سيزدهم و اوايل قرن چهاردهم هجرى و از پرورش يافتگان مكتب ميرزاى شيرازى، ميرزا حسن نورى و حاج ميرزا حبيب اللّه رشتى و مؤلف كتاب گران سنگ شفاء الصدور في شرح زيارة العاشور و تأليفات عديده ديگر. وى از مشاهيرى است كه در سنين جوانى از نوادر عصر و علامه دهر گرديد و به مقام اجتهاد نايل گشت.(4) حاج ميرزا ابوالفضل تهرانى افتتاح كننده و نخستين مُدرّس رسمى مدرسه سپهسالار و امام جماعت مسجد سپهسالار بود. حكيم تنكابنى در سلك طلاب آن مدرسه از محضر ايشان استفاده برد در نخستين ملاقات بين اين شاگرد و استاد مباحثى در فنون گوناگون اسلامى از قبيل صرف و نحو، منطق و كلام، فقه و حكمت و عرفان صورت گرفت و

ص: 543


1- . زندگينامه برخى از حكما، عرفا و متكلمان، به قلم ميرزا محمدطاهر تنكابنى .
2- . نخبگان علم و عمل، ص 17 .
3- . مجموعه آثار حكيم صهبا، حامد ناجى اصفهانى و...، ص 169 .
4- . گلشن ابرار، ج 4، مقاله نگارنده و نيز ر.ك: موسوعة مولفى الاماميه، جزء ثانى، ص 588 .

سؤال و جوابهايى در اين زمينه ها رد و بدل گرديد. حاج ميرزا ابوالفضل در هر يكى از دانشهاى مذكور جوابهاى عالى و كافى دارد كه حكيم تنكابنى از اين حُسن بيان و حاضرجوابى و جامعيت علمى مبهوت و متعجب گرديد و عزم خود را جزم نمود تا در خدمت استاد مذكور تلمذ نمايد.(1)

7 . آيت اللّه حاج ميرزا محمدحسن آشتيانى: وى در سال 1283ه.ق پس از آن كه در محضر اساتيد حوزه نجف به مقام اجتهاد نايل آمد به تهران آمد و حوزه درسى تشكيل داد و در اصول فقه مباحث تازه و نكته هاى پرمايه اى را مطرح كرد به همين دليل طالبان اين علم از اطراف و اكناف به محضرش شتافتند و او را بر ساير متبحرين در رشته اصول فقه ترجيح دادند.(2) ميرزا محمدطاهر تنكابنى علوم نقلى و مباحثى از فقه و اصول را نزد ايشان فراگرفت.(3)

كمالات علمى و مكارم اخلاقى

درجه دانش ميرزا طاهر تنكابنى در فلسفه به حدى رسيد كه به فيلسوف شرق شهرت يافت.(4) استاد مرتضى مطهرى مى نويسد:

او از اساتيد مسلم فلسفه در دوران اخير و ممحض در فلسفه بود. احاطه وى به متون و آراء فلاسفه حيرت انگيز بوده است.(5)

نصرت اللّه امينى كه از محشورين و نزديكان ميرزا طاهر تنكابنى بوده است مى نويسد:

طولى نكشيد كه ميرزا در اثر سعى و مجاهدت مخصوصا قريحه و هوش سرشار بى نظيرى كه خداوند به وى اعطاء فرموده بود سرآمد اقران گرديد به طورى كه پس از

ص: 544


1- . مقدمه ديوان حاج ميرزا ابوالفضل تهرانى، به اهتمام سيد جلال الدين محدث ارموى، ص «سا».
2- . ر.ك: گلشن ابرار، ج 4، مقاله نگارنده .
3- . اختران فروزان رى و تهران، محمد شريف رازى، ص 317 .
4- . چهره ها در تاريخ نظام آموزش عالى حقوق و ؟؟؟؟نوين، ص 377 .
5- . خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 619 .

رحلت حكيم جلوه هيچ كس خود را بالاتر از او نمى دانست و همه به استاديش ايمان آورده و بيشتر طلاّب وقت افتخار شاگرديش را داشتند مى توان گفت كه آن مرحوم حكيمى فقيه و فقيهى حكيم بود. در هيأت و نجوم استاد و در طب قديم هيچ يك از معاصران به پايه او نمى رسيدند. اغلب اطباى قديم به شاگرديش افتخار مى كردند و هر يك از آنان در موقع بيمارى نزدش معالجه و مداوا مى نمودند. در محافل و مجالس وقتى شروع به صحبت مى كرد به گونه اى شنوندگان را شيفته خود مى نمود كه در بادى امر تصور مى شد آن شادروان تمام همّ خود را مصروف ادبيات عرب و ايران و علم رجال نموده است. چندين هزار بيت قصايد عربى و فارسى را در حافظه داشتند. خطشان بسيار زيبا بود و كتبى كه به خط ايشان استيضاح شده در كتابخانه اش فراوان بود. اگر بگوييم از لحاظ عرفان، ميرزا در عصر خود يكى از اوتاد به شمار مى رفت خطا نگفته ايم. اگر كسى به حالات روحانى وى آشنايى داشت مى دانست كه وى عارفى ربّانى بود. هيچ گاه دل از ياد و لب از ذكر خدا فارغ نداشت. اغلب شبها را به رياضت مى گذراند همواره با خداى خود راز و نياز داشت. حافظه اش به قدرى قوى بود كه تا آخرين دقايق حيات خود مطلبى را كه شنيده و يا خوانده بود فراموش ننمود و به كمك اين حافظه سرشار و مطالعات محققانه اش بود كه وقتى كوچك ترين سؤال علمى از او مى شد بدون مراجعه به كتاب ساعتها درباره اش صحبت مى فرمود. حتى اغلب اتفاق مى افتاد در موقع ذكر مطلبى از كتابى، صفحه آن كتاب را بدون كوچك ترين اشتباهى بيان مى كرد. صراحت لهجه و شجاعت مرحوم ميرزا زبانزد همه بود. حقايق را بدون پرده مى گفت و از هيچ كس در اين مورد بيم و هراسى نداشت. مناعت طبع و عُلوّ نفسش به قدرى بود كه با اين كه تمام املاك او گرفته شد و دستش از همه كارى كوتاه گرديد و حتى افراد خانواده اش را از ادارات بيرون كردند دست احتياج به سوى هيچ كس دراز نكرد.(1)

در اين كه هيچ كس مانند آن مرحوم كتاب بوعلى را نمى توانست تدريس كند

ص: 545


1- . مشاهير رجال، به كوشش دكتر باقر عاقلى، مقاله نصرت اللّه امينى درباره ميرزا طاهر تنكابنى، ص 219 .

قولى است كه جملگى برآنند. حكيم تنكابنى جز آثار ابوعلى سينا و خواجه نصير طوسى همچنين كتب رياضى و شروح آنها منابع عرفانى را درس مى گفت كه از جمله آنها كتاب مصباح الانس مى باشد چنانچه بر پشت جلد نسخه اى از كتاب فوق - چاپ سنگى سال 1323ه.ق تهران - بر اين معنى تصريح نموده است: در سنه 1331ه.ق اين كتاب به بنده منتقل شد و در پانزدهم محرم الحرام 1332ه.ق شروع به تدريس آن شد(محمد طاهر الطبرسى غفر له).(1)

چند روز پس از رحلت او، روزنامه اطلاعات درباره اش نوشت:

فيلسوف نامى مرحوم طبرسى تنكابنى سپهر فضيلت و حكمت را ستاره درخشانى بود. متأخرين از حكما به مرتبه جامعيت او در علوم ادبى و فلسفى نرسيده بودند. اين دانشمند گرامى در ادبيات و منطق اطلاعات شايانى داشت او در فلسفه مشايى بى نظير و اگر بگويم تنها مدرس فلسفه ارسطو در اين دوران بود نابجا نگفته ايم. خصائص روحى و عظمت اخلاقى او نقل محفل دانشوران و كلام آن حكيم و رد زبانِ زبان سنجان آشنا و بيگانه وى را به مناعت طبع و علوّ همت مى ستودند و به نيكى از او ياد مى كردند. به پيش آمدهاى ناگوار با نگرشى خوش و اميدوار كننده مى نگريست. كيمياى سعادت را در خيرخواهى و يارى افتادگان مى جست.(2)

شيخ آقابزرگ تهرانى ميرزا طاهر تنكابنى را از افاضل فلاسفه و اعلام عرفا معرفى مى كند وى مى افزايد به دليل پيگيرى امر تحصيل حكمت و فلسفه مكانت علمى و قدر و منزلت اجتماعى او ارتقا يافت و حكيم جلوه كمالات او را ستود.(3)

مرحوم عبرت نائينى مى نويسد: ميرزا طاهر تنكابنى از اجلّه حكما و عرفا و امروز در حكمت و عرفان و علم طب قديم كم نظير بلكه بى مانند است.(4) محقق معروف

ص: 546


1- . نخبگان علم و عمل ايران، ص 18 .
2- . روزنامه اطلاعات، سال 16، يكشنبه 16 آذر 132015 ذيقعده 1360 ه.ق.
3- . طبقات اعلام الشيعهنقباء البشر في القرن الرابع عشر، شيخ آقابزرگ تهرانى، ج سوم، ص 973 .
4- . مدينة الادب، عبرت نائينى، ج اول، ص 732نسخه خطى كتابخانه مجلس شوراى اسلامى.

محمد قزوينى نوشته است:

طاهر تنكابنى دانشمند و فاضل معروف از قرار مذكور در حكمت و فلسفه قديم بسيار متبحّر و كتب بسيار نفيسى از خطى و چاپى جمع كرده بود بدبختانه من كه فقط دو سال قبل از وفاتش از پاريس به تهران مراجعت كرده، از فضل و دانش او چندان مستحضر نبودم و توفيق ملاقات آن عالم جليل را نيافتم.(1)

مرحوم محمدعلى صفوت، در وصف ميرزا طاهر تنكابنى گفته است:

او يكى از آزاديخواهان زبده و توانا و يكى از اساتيد جامع در علوم عقلى بوده است. اشكالات فلسفه مشاء را براى طالبان علم مى گشود.(2)

استغناى طبع حكيم تنكابنى هنگامى روشن مى شود كه وقتى آن اسوه فضيلت در بيمارستان بسترى بود. ذكاء الملك فروغى (شاگردش) نخست وزير ايران بود و اگر كم ترين اشاره اى به وى مى شد به استادش كمك شايان توجهى مى كرد ليكن مرحوم تنكابنى از همين اشاره هم امتناع نمود و اين در حالى است كه فروغى با ميرزا مناسبات طولانى و نزديك داشت و آن دو، ساعتها با هم مذاكره مى كردند و ذكاءالملك با آن مقامات عالى دولتى و اقتدار سياسى كه داشت به منزل ميرزا طاهر مى رفت و براى او احترام فوق العاده اى قائل بود و هميشه مى گفت: ميرزا طاهر از نوادر روزگار است با مرگ او فلسفه هم تعطيل خواهد شد. مهندس محسن فروغى مى گويد اولين بار كه همراه پدرم محمدعلى فروغى به زيارت ميرزا طاهر نائل شدم در دارالمعلمين مركزى شاگرد بود. خدايش بيامرزد مرد آزاده اى بود و استغناى طبع داشت.(3)

از جمله حقايقى كه مؤيّد حالات معنوى و سلامت نفس ميرزا طاهر تنكابنى است ماجراى طى الارض وى همراه با استادش مرحوم صهباى قمشه اى است، نقل

ص: 547


1- . مجله يادگار، سال پنجم، شماره 4 و 5، مقاله وفيات معاصرين، محمد قزوينى .
2- . داستان دوستان، محمدعلى صفوت، چاپ قم، 1328 ه.ش، ص 119 .
3- . ذكاءالملك فروغى و شهريور 1320ه.ش، ص 48 - 49 .

كرده اند استاد قمشه اى با اين شاگردش در تهران، سه راه امين، حضور به هم مى رسانند آقا محمدرضا به ميرزا مى گويد: آيا مايل هستيد با هم به زيارت حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام در قم برويم؟ ميرزا طاهر مى گويد: امشب شب جمعه است و مهمان دارم و نمى توانم بيايم. آقا محمدرضا مى گويد من شما را به زيارت در قم مى برم و به گونه اى برمى گرديم كه به موقع از مهمانان خود پذيرايى كافى بكنيد و در اين لحظه دست او را مى گيرد و مى گويد چشمان خود را هم بگذاريد، ميرزا چنين مى كند. بعد آقا محمدرضا مى گويد: صلوات بفرستيد و او هم اين ذكر را بر زبان جارى مى سازد. ميرزا طاهر مى گويد ناگهان خود را در قم و در جوار ضريح حضرت فاطمه عليهاالسلام يافتم. بعد از خاتمه زيارت آقا محمدرضا به وى مى گويد: دست خود را به من دهيد و چشمان خويش را بسته و صلوات بفرستيد ميرزا مى گويد: چون اين موارد را اجرا كردم خود را در سه راه امين تهران حاضر يافتم.(1)

همچنين نقل كرده اند ميرزا نصراللّه نامى، در زمان حيات خود با ميرزا طاهر تنكابنى دوست و محشور بوده است شبى در مدرسه ملا آقارضا واقع در محله سرچشمه تهران بدون اين كه از حجره خارج شوند او را در طرفه العين به قم برده و برگردانده است جالب اين است در لحظه حركت، آنها سماورى را روشن كرده بودند و چون از اين سفر معنوى بازمى گردند به حجره مورد اشاره وارد مى شوند در حالى كه سماور به همان حالت در حال جوش آمدن بود.(2)

ميراثى گرانقدر

ميرزا محمد طاهر تنكابنى در مدت عمر پربركت خود كتابخانه اى مشتمل بر چهارهزار جلد كتاب خطى و سنگى و نفيس گردآورده بود كه باتوجه به احاطه كافى

ص: 548


1- . تاريخ شهرضا، مسيح اللّه جمالى، ص 271 - 272 .
2- . افسانه زندگى، دكتر نصرت اللّه باستان، مجله يغما، سال 1344، ش 208، ص 437 - 439؛ نخبگان علم و عمل ايران، 29 - 33 .

وى به علوم گوناگون از حيث كيفيت كم نظير و بلكه بى نظير بود.(1) در واقع كتابخانه اش از نظر كمّى مهم نبود بلكه ارزش محتوايى آن بسيار بالا بود. آن مرحوم بهترين و نفيس ترين نسخ را در علوم مختلف كه ناياب بود فراهم آورد.(2) و با اين منابع ارزشمند كتابخانه اى در منزل تأسيس كرد كه از مراكز مهم فرهنگى تهران به شمار مى رفت. در بين كتب اين كتابخانه برخى نسخ خطى كمياب وجود داشت و يا آن كه نسخى كه حكيم تنكابنى آنان را با ساير نسخ موجود در تهران و بلكه ديگر نقاط ايران مقابله نموده و نتيجه مقابله و اختلافات نسخ را در هامش نسخه متذكر گرديده و يا بر آن حواشى و تعليقات نگاشته است در آن نگاهدارى مى گرديد و به همين دليل از نظر نفاست بسيار ممتاز بود.

شيخ آقابزرگ تهرانى مى نويسد:

در كتابخانه اين مرد فاضل و عارف نسخه هاى نفيس نگاهدارى مى شد كه برخى از آنها در اواخر عمر او هنگام كسالت و بيماريش به كتابخانه مجلس شورا فروخته شد و باقى مانده كتابها را بازماندگانش براى اداى قرضش به همان كتابخانه فروختند.(3)

شادروان استاد سيد محمد محيط طباطبايى، دانشمند اهل زواره، در اين باره گفته است:

كسانى كه مرحوم ميرزا طاهر را ديده اند نيك مى دانند كه هم مُدرّسى والا مقام بود و هم شخيصتى مورد توجه و احترام، من در مباحثات با ايشان شركت مى كردم و همواره از محضرشان استفاده مى بُردم. بر وى ستم بسيار رفته بود. از كار بركنارش كردند و مقام قضاوت را از وى گرفتند و گوشه نشين ساختند. روزى مرا به منزل خود دعوت كرد تا كتابخانه اش را ببينم و در همين ديدار با فرزند برومندشان نيز آشنا شدم. چندى بعد از آن، ميرزا به سراى باقى شتافت و آقازاده ايشان به من مراجعه كرد و گفت: براى

ص: 549


1- . مجله گلچرخ، ش 10، تير 1373، ص 52 .
2- . لغت نامه دهخدا، ج 10، ص 15310 .
3- . نقباء البشر في القرن الرابع عشر، همان، ص 973؛ شرح حال رجال معاصر، عباس شايان، ج دوم، ص 12، لغت نامه دهخدا، ج 10، ذيل محمد طاهر .

پرداخت مقدارى قرض گريزى جز فروش كتابهاى پدر نيست. من ايشان را از آن كار منع كردم و موضوع را با كتابخانه مجلس درميان گذاشتم و با موافقت ايشان قرار شد كه كتابها به كتابخانه مجلس منتقل شود و مبلغ قرض نيز از طريق بودجه مدرسه اى كه ميرزا

در آن تدريس مى كرد تأمين و پرداخت گردد. قرار براى تنظيم شد كه متن آن را خود تهيه كردم و در آن اين شرط را قرار دادم كه كتابهاى مزبور در مخزنى به نام مرحوم ميرزا طاهر محفوظ بماند و اين چنين شد نتيجه آن كه به خاطر خواهش و وساطت من و بزرگوارى آقازاده آن حكيم فقيد مجموعه اى شامل 1300 - 1400 نسخه خطى ممتاز به همراه حدود 1500 - 1600 كتاب چاپ سنگى نفيس در بخشى به نام آن مرحوم جاى گرفته و براى هميشه باقى خواهد ماند.(1)

آثار ماندگار

ميرزا محمدطاهر تنكابنى با آن درجه از دانش و معرفت و ابعاد تبحرى كه در علوم گوناگون داشت از نگارش كتاب مستقل اجتناب مى كرد و عقيده داشت آنچه را ضرورت داشته كه به رشته نگارش درآيد علماى سلف نوشته اند و هنر ما بايد اين باشد كه محصول انديشه آنان را بفهميم و درك كنيم و براى ديگران بازگوييم، ميرزا روشن - طاب ثراه - كه از بزرگان شاگردان و اصحاب ميرزا طاهر تنكابنى بوده است و با نهايت سهولت مصباح الانس قاضى فنارى را تدريس مى كرد همين نكات را براى استاد منوچهر صدوقى سها گوشزد كرده و در مورد خودش گفته است: «پيش از آن كه درس خوانده ام كوشيده ام كه تفكر كرده باشم. آنچه ببايد گفت قدما بگفته اند و ما بايد گفته آنها را فهم كنيم».(2) با اين وجود آثار ذيل از ميرزا طاهر به صورت چاپى و يا مخطوط باقى مانده است و از اين جهت آنان كه گفته اند از مرحوم ميرزا آثارى سراغ نداريم سخنى درست نگفته اند.

1 - مختصر شرح احوال ميرزاى جلوه: اين نوشتار اولين اثر قلمى مستقل ميرزا

ص: 550


1- . گلشن جلوه، ص 167 - 168 .
2- . شريعه خرد(ياد نگار كنگره نكوداشت منزلت علمى استاد علامه محمدتقى جعفرى)، ص 215 .

محمدطاهر تنكابنى است كه درباره استاد خود آقا ابوالحسن جلوه نگاشته كه در سال 130ه.ش در شماره 21 از سال دوم مجله آيند چاپ شده و نگارنده آن را در كتاب گلشن جلوه آورده ام.

2 - رساله كتب درسى قديم: ميرزا طاهر اين رساله را به سال 1318ه.ش بنا به درخواست سيدحسن تقى زاده نگاشته است. حكيم در اين رساله تقريبا تمامى كتب متد اول در حوزه هاى درسى قديم را نام برده، شرح مختصر درباره آن كتابها داده است. همچنين جاى جاى به ساير حوزه هاى علميه جز حوزه هاى ايران و عراق پرداخته و از كتب متداول در حوزه هاى اهل سنت در كردستان، مصر و شهرهاى ماوراءالنهر كه در آن زمان تحت سيطره تزارها و سپس بلشويكها قرار داشتند نيز بحث به ميان آورده است. اين رساله در دو بخش و به ظاهر با كمى فاصله زمانى از يك ديگر نوشته شده است. اين رساله در فرهنگ ايران زمين، جلد بيستم به كوشش ايرج افشار و نيز در مجله حوزه، شماره ششم (شهريور 1363) درج شده است.

3 - زندگينامه برخى از حكما و عرفا و متكلمان: شامل شرح حال مختصر و تصانيف چهل و دو نفر از مشاهير حكيمان، عارفان و متكلمان مسلمان مى باشد كه استاد سيد مصطفى محقق داماد در كتاب نخبگان علم و عمل ايران براى اولين بار آن را به طبع رسانيده است.

4 - تشريح چشم: رساله اى است بر اساس نظر حكماى مسلمان در خصوص ويژگيهاى چشم كه در نامه فرهنگستان علوم چاپ شده است.

5 - رساله اى در مناجات خمس: اين رساله با موضوع منطق از آثار ميرزا طاهر مى باشد كه ناتمام مانده است.

6 - حواشى بر كتاب قانون ابوعلى سينا كه تاكنون به طبع نرسيده و در كتابخانه مجلس موجود مى باشد.

7 - حواشى بر جواهر النضيد في شرح منطق التجريد: تجريد منطق از خواجه نصير

ص: 551

طوسى است كه شرح معروف و مهم آن از علامه حلى به همين عنوان مى باشد و حكيم تنكابنى بر اى اثر حواشى محققانه اى نوشته كه شرح مذكور و حواشى او در سال 1310ه.ش در تهران به طبع رسيده است.

8 - حواشى بر اساس الاقتباس خواجه نصير طوسى: استاد محمد تقى مدرس رضوى در سال 1327ه.ش اين اثر را در تهران به چاپ سپرد كه برخى از حواشى حكيم تنكابنى در آن آمده است.

9 - حواشى بر كتاب درة الفاخر نورالدين عبدالرحمن جامى: نسخه متعلق به مرحوم تنكابنى شامل متن كوتاه درة فاخره مى باشد كه تعدادى از حواشى جامى در هامش آن نقل شده است، متن آن به خط نسخ ميرزا طاهر مى باشد امّا حواشى اعم از نوشته هاى جامى و توضيحات ميرزا محمدطاهر به خط نستعليق مى باشد.

10 - رساله اى در حقانيت على عليه السلام و حُبّ آن بزرگوار: مطلع اين رساله چنين است: بسم اللّه الرحمن الرحيم اعتصمت باللّه و توكلت على اللّه علىٌ حبّه جنّة قسيم النار والجنة وصىّ المصطفى حقا امام الانس و الجنّه. همراه با تفسير احاديث منوره در اين مورد كه در تاريخ نوزدهم خرداد 1319 نوشته است.

11 - تصحيح و مقابله كتاب تمهيد القواعد ابن تركه اصفهانى: محمد طاهر تنكابنى يادآور شده است اصل نسخه كتاب مذكور كه در اختيارش بوده غلط هاى فراوان و برخى جملات مغشوش داشته كه پس از كاوشهاى فراوان نسخه اى را يافته كه در سال 845ه.ق نوشته شده است او اين نسخه ها را با دقت و موشكافيهاى ارزنده مقابله نموده و غلطهاى آن را برطرف كرده تا نسخه اى كه در اختيارش بوده به قول خودش در غايت صحت و اتقان درآمده است او در نفاست نسخه خود مى نويسد:

در يوم سه شنبه 4 شهر محرم الحرام 1322 هجرى از مقابله اين كتاب با نسخه اى كه در سال 845ه.ق كه قريب به زمان تصنيف اين شرح نوشته شده بود فراغت حاصل نموده ام. متذكر مى گردد او به هنگام تصحيح اين اثر آن را نزد استادش محمدرضا

ص: 552

صهباى قمشه اى قرائت كرده است.

بيمارى و رحلت

كاسه هاى گرم تر از آش كه روزى به نام شاگردى ميرزا طاهر تنكابنى كسب و كار و افتخار مى كردند براى خوش آمد ارباب خويش اين مرد بزرگ را از كار تدريس معقول بركنار ساختند و به اين اندازه آزردن خاطر مبارك ايشان راضى نشده بلكه از رفت و آمد ميرزا طاهر به مدرسه سپهسالار ممانعت به عمل آوردند و در نتيجه اين بدرفتاريها روح ميرزا را كه با مصائب زندگى همواره در نبرد و خستگى را احساس نمى كرد چنان پژمرده و افسرده كردند كه در مقابل بيماريهاى مختصر ديگر مقاومت نتوانست نمايد.(1)

در اواخر پاييز سال 1318ه.ش ناگهان ميرزا طاهر تنكابنى به بيمارى صعبى مبتلا گشت و بر اثر سه بار سكته متوالى، سمت راست بدنش دچار بى حسّى شد و توان حركت را از ايشان سلب كرد. پزشكان او را از مطالعه و تدريس منع كردند و اين براى استاد غيرقابل تحمل بود و پيوسته مرگ را از خدا مى طلبيد.(2) و در دل مى گفت:

اى خوش آن ساعت كه آيد پيك جان بى خبر *** گويدم بشتاب سوى عالم جان بى خبر

اى خوش آن ساعت كه جام بى خودى از دست دوست *** خواهم و گردم زخواهشهاى دوران بى خبر

تا آن كه در اواخر آبان 1320ه.ش بيمارى او شدت يافت و ناچار از منزل به بيمارستان نجميه انتقال يافت. در بيمارستان به دنبال عمل جراحى به ذات الريه (سرماخوردگى نادر) مبتلا شد و پس از يك شبانه روز تب شديد در ساعت هشت

ص: 553


1- . تاريخ بيست ساله ايران، ج 6، ص 125 .
2- . اطلاعات هفتگى، ش 41، 5 دى 1320ه.ش، مقاله نصرت اللّه امينى و نيز مقاله حسن فقيه عبداللهى، مندرج در مجله گلچرخ، سال سوم، ش 10 .

صبح روز جمعه چهارده آذرماه سال 1320ه.ش (پانزدهم ذى قعده، 1360 ه.ق) از گرفتاريهاى دنيوى رهايى يافت و از سراى غرور به سراى سرور شتافت.(1) ميرزا هنگام رحلت هشتاد و يك سال داشت.

جنازه را در حالى كه رئيس مجلس شوراى ملى - حسن اسفنديارى - و چندتن از آقايان وزيران و نمايندگان مجلس شوراى ملى، رئيس ديوان كشور و جمعى از قضات عالى رتبه، عده اى از استادان دانشگاه، دبيران دبيرستانها، دانشجويان دانشكده ها و جمع كثيرى از معاريف گيلانى و مازندرانى تشييع مى نمودند از خيابان نظاميه روى دست تا سرچشمه آورده و از آنجا با اتوموبيل به ابن بابويه حمل شد. در حدود يكصد و پنجاه اتوموبيل ماشين مخصوص حمل جنازه را تا ابن بابويه مشايعت كردند و جنازه فقيد سعيد(بر حسب وصيت او) در آرامگاه مرحوم سيد ابوالحسن جلوه به خاك سپرده شد. اين اولين مرتبه اى بود كه در سالهاى اخير در مرگ دانشمندى بزرگوار چنين احساساتى ابراز گرديده است.

ص: 554


1- . داستان دوستان، محمدعلى صفوت، ص 121؛ تاريخ عرفا و حكما...، ص 98 .

137.محمّد على بامداد خراسانى

(1263 - 1330 ش)

نويسنده و روزنامه نگار . وى تحصيلات مقدمات و سطوح را نزد حاج ميرزا حبيب خراسانى ، سيد على حايرى يزدى ، شيخ محمّد على (فاضل ملا عباسعلى) و ميرزا محمّد آقا زاده در خراسان به اتمام رسانيد ، سپس براى تكميل تحصيلات به تهران آمد و دروس خارج را نزد آخوند ملا محمّد كاظم خراسانى فرا گرفت . او با زبان هاى فرانسه و عربى آشنايى كامل داشت .

بامداد همزمان با مشروطيت به جرگه مشروطه خواهان پيوست و عليه استبداد مقاله مى نوشت و سردبير روزنامه «آفتاب» و «شورا» شد . در اوايل جنگ جهانى اوّل روزنامه اى به نام «بامداد روشن» تأسيس كرد كه بعد از چندى تعطيل شد .

وى با قرارداد وثوق الدوله مخالفت ورزيد و به همين جهت به كاشان تبعيد شد .

بامداد پس از آن چندى به خدمت دولت درآمد و عهده دار سمت هاى مختلف شد . در دوره ششم مجلس شوراى ملى وكيل مردم شيراز بود .

در تهران درگذشت و در امامزاده عبداللّه شهر رى دفن شد . از تأليفات وى:

حكمت عملى ،

حافظ شناسى يا الهامات خواجه ،

ادب چيست و اديب كيست .

ص: 555

منابع

تاريخ جرايد (2/5 - 7) ، سخنوران نامى معاصر (1/462 - 465) ، شرح حال رجال (3/420

- 423) ، فرهنگ سخنوران (123) ، گلزار معانى (127 - 135) ، مؤلفين كتب چاپى (4/139

- 140) .

ص: 556

138.محمّد على پيرزاده

متولد در حدود سال 1251 هجرى قمرى در نائين فرزند آقا محمّد اسماعيل پس حاج محمّد حسن كوزه كنانى(1) . پس از درگذشت آقا محمّد اسماعيل در سال 1272 قمرى حاجى محمّد على به تهران آمد و بعد مدتى مشغول سياحت در ممالك خارجه گرديد . در ايامى كه در اسلامبول اقامت داشت به حاج ميرزا صفاء ارادت مى ورزيد و از طرف او به حاجى پيرزاده ملقب گرديد و بوسيله حاج ميرزا صفا با حاجى ميرزا حسينخان سپهسالار خيلى مربوط شد و در سفرهاى آذربايجان و خراسان همراه وى بود و در مدت عمر دو سفر به اروپا رفت و اكثر ممالك را به قدم سياحت پيمود .

در سال 1306 قمرى كه از اروپا بازگشت سفرنامه خود را نوشت كه نسخه خطى آن در كتابخانه مجلس شوراى ملى محفوظ و در دو جلد به طبع رسيده است .

پس از اينكه حاجى پيرزاده از اروپا برگشت ميرزا ابوالحسن جلوه حكيم و فيلسوف معروف مكتوبى نظما براى او فرستاد كه:

نوبت پاريس رفت و وقت اوين است *** عارف نائين نه بند آن و نه اين است

حاجى پيرزاده هم نظما جواب نامه را داده از آن جمله مى گويد:

هر كه بدل طالب طريق يقين است *** مژده دهيدش كه رهنما به اوين است

هنگامى كه حاج پيرزاده در لندن بوده با مستر براون مستشرق انگليسى معاشرت

ص: 557


1- . كوزه كنان دهى است از دهستان شرفخانه بخش شبستر شهرستان نيريز .

و مراوده داشته و به وى لقب طريقتى مظهر على مى دهد . مستر براون هم در اكثر مكاتبات خود با ايرانيان اهل عرفان و طريقت مظهر على! امضاء مى كرده است . حاجى پيرزاده در سال 1321 قمرى در سن 70 سالگى در تهران درگذشت و در صفائيه (شهر رى) مدفون گرديد .

منابع

رجال بامداد ج 4 ، ص 414 .

ص: 558

139.سيد محمدعلى سه دهى

حاج سيد محمدعلى سه دهى فرزند حجه الاسلام حاج سيد ابوالقاسم سه دهى ، برادر معظم حاج سيد جواد است كه يكى از ارباب منير و خطباء تهران بود كه در لباس روحانيت در سلك تجار و فرش فروشها در آمده و كمتر منبر مى رفت. بسيار ظريف و مزّاح بود و در مجالس روحانيون مخصوص وعاظّ و اهل منبر ظرافت و لطايف و بيانات شيرينى داشت كه همگنان را مجذوب نموده و مجلس تبرّى و تولّى را اداره مى كرد . محاورات و لطايفش نقل محافل اهل منبر و روحانيون اصفهان و تهران است و كمتر كسى بود كه بتواند از عهده بذله گويى و شوخيهاى او بيرون آيد. بالاخره چند سال بعد از فوت برادرش حاج سيد جواد در 1402 قمرى از دنيا رفت و در نزديكى برادرش به خاك سپرده شد.

منابع

اختران فروزان رى و تهران .

ص: 559

140.محمدعلى شاه آبادى

(1369 - 1292 ه.ق)

غلامرضا گلى زواره

در سال 1292 ه.ق و در محله حسين آباد اصفهان، آيه اللّه ميرزا جواد بيدآبادى صاحب فرزندى گرديد كه به دليل اشتياق وافر به خاتم رسولان و جانشين راستين او، وى را محمدعلى ناميد. او سومين اولاد خانواده بود و پدرش كه خود از علم، معرفت و پرهيزكارى بهره داشت نسبت به تربيت فرزندان خود توجهى خاص داشت و با درايت، دقت و احساس مسؤوليت رفتارشان را براى روى آوردن به فضيلتهاى اخلاقى و مكارم عالى انسانى اصلاح مى نمود.

محمدعلى در خانه اى پرورش مى يافت كه چون بوستانى طراوت و عطر معرفت و صفاى ايمان آن روح نواز بود، برادرش شيخ احمد مجتهد را نظاره گر بود كه چگونه با استعداء عالى و همت والاّ قبل از رسيدن به سن بلوغ به قله فقاهت رسيد و افرادى كه از نظر سنى بزرگتر از شيخ احمد بودند در كلاس درس اين فقيه جوان حاضر مى شدند و بهره هاى علمى مى بردند و او همچون استادى ماهر و كارآزموده مشغول تدريس بود. زمزمه هاى مناجات شبانه پدرش با پروردگار متعال سرور توحيد و خداجويى را در گوش جانش مى نواخت و فطرت پاك او را به سوى حقايق ملكوتى سوق مى داد.

ص: 560

آيه اللّه شاه آبادى مقدمات علوم و ادبيات و مباحث فقهى را نزد پدر فراگرفت و از اين جهت اولين مُدرّس او مربّيش بود. سپس در حوزه درس برادر بزرگ خود آقاشيخ احمد مجتهد معروف كه اجتهادش مورد اتفاق عوام و خواص بود كسب علوم حوزوى و معارف دينى را ادامه داد و با وجود آن كه حدود ده بهار را پشت سر نهاده بود به دليل نبوغ ذاتى و اهتمام وافر توانست به محضر علامه ميرزا محمدهاشم خوانسارى چهارسوقى صاحب كتاب مبانى الاصول راه يابد. علوم رياضى را از آقا ميرزا عبدالرزاق سرتيپ آموخت.(1)

به سال 1304 ه.ق هنگامى كه پدرش مورد غضب ناصرالدين شاه قاجار واقع شد و تبعيد گرديد در حالى كه دوازده سال داشت به همراه والدش راهى تهران شد و در اين شهر تحصيل علوم اسلامى را پى گرفت. در تهران فقه و اصول را از محضر پر فيض حاج ميرزا محمد حسن آشتيانى (صاحب كتاب شرح رسائل و از مراجع تقليد و عالم مبارز) و فلسفه را نزد حاج ميرزا هاشم گيلانى (متوفى 1332 ه.ق آموخت، او حكمت و عرفان را در حوزه درسى حكيم ميرزا ابوالحسن جلوه زواره اى تكميل كرد.(2)

شاه آبادى در حالى كه بيش از هيجده سال نداشت به درجه اجتهاد نايل آمد و از اساتيد خويش اجازه دريافت نمود.

به سوى عتبات

يك روز آيه اللّه شاه آبادى كتاب كفاية الاصول را كه در علم اصول بود و به تازگى در دسترس علاقه مندان قرار گرفته بود مشاهده كرد، نسخه اى از آن را تهيه نمود و با مطالعه اين اثر به مطالب عميق و دقيق آن پى بُرد و علاقه مند گرديد با پديد آورنده اش آيه اللّه آخوند ملا محمد كاظم خراسانى آشنا شود از اين جهت مصمم گرديد بار سفر

ص: 561


1- . كاروان علم و عرفان، از نگارنده، ج دوم، ص 16 .
2- . مقاله روايت فضيلت، پاسدار اسلام، شماره 160 و 161 .

بسته و رهسپار عتبات گردد. قبل از حركت به سوى عراق همراه با همسرش به اصفهان رفت تا با مادر مهربان و ساير بستگان خود ملاقات نمايد، و چون مادرش مايل بود در اين سفر با بركت با فرزندش به نجف برود، او هم نپذيرفت و بدين گونه كاروان كوچك خانواده ميرزا محمدعلى در حدود سال 1322 ه.ق عازم نجف گرديد. ميرزا محمدعلى با وجود آن كه به درجه اجتهاد رسيده بود با اشتياق فراوان به مدت هفت سال در دو دوره كامل درس خارج اصول آخوند خراسانى شركت كرد و در همين زمان بر اثر مذكور شرحى نوشت كه در آنجا هر وقت مطلبى را از استاد خود ذكر نموده به دنبال آن «روحى فداه» آورده است.(1) او در درس آيه اللّه فتح اللّه شريعت اصفهانى (متوفى به سال 1339 ه.ق) و مرحوم آيه اللّه ميرزا حسين خليلى (متوفى 1326 ه.ق) شركت كرد و چون در حوزه نجف آشفتگى ديد راهى سامرا گشت و ضمن شاگردى نزد آيه اللّه ميرزا محمدتقى شيرازى خود به تدريس فقه، اصول و حكمت پرداخت به نحوى كه حوزه درسى ايشان از قوى ترين مراكز آموزشى سامرا به شمار آمد.(2)

بعد از يك سال اقامت در سامرا آيه اللّه شاه آبادى تصميم مى گيرد به ايران بازگردد كه در اين اثنا آيه اللّه ميرزا محمدتقى شيرازى مطلع مى گردد و بلافاصله به محل اقامت شاگردش مى رود و به وى مى گويد: ميرزا محمدعلى من سفر به ايران و ترك حوزه ايران را براى تو جايز نمى دانم! مرحوم شاه آبادى از ميرزاى شيرازى دوم، تقاضا مى كند او را بين محذورات قرار ندهد زيرا مادرش راضى نبود او در عتبات عراق بماند و ميرزا هم مخالف بازگشت او به وطن بود و اين موضوع برايش شكل بزرگى شده بود. ميرزاى شيرازى پس از درك چنين واقعيتى به وى گفت برو، مانعى ندارد(3)

ص: 562


1- . كاروان علم و عرفان، ج 2، ص 17 - 16، عارف كامل، ص 61 .
2- . ويژه نامه سالگرد رحلت آيه اللّه محمدعلى شاه آبادى، حوزه علميه شهيد شاه آبادى، ص 58 .
3- . عارف كامل، ص 56 و 57؛ كاروان علم و عرفان، ج دوم، ص 18 .

بدين گونه آيه اللّه شاه آبادى ضمن عذرخواهى از استادش خداحافظى نمود و به ايران آمد.

وى قصد داشت بعد از آن كه مادرش را به اصفهان رسانيد به سامرا بازگردد امّا مردم اصفهان از وى خواستند در اين شهر بماند، از آن سوى برخى از اهالى تهران وقتى از ورود آيه اللّه شاه آبادى به ايران مطلع شدند، به اصفهان آمدند و با اصرار از او درخواست كردند به تهران برود. از اين رو آيه اللّه شاه آبادى مدتى در اصفهان اقامت داشت و بعد برخلاف ميل درونى راهى تهران گرديد و در خيابان شاه آباد سابق (جمهورى اسلامى) منزلى براى خود تدارك ديد و آنجا سكونت اختيار كرد و از اين رو به شاه آبادى معروف گرديد.

تبليغ و تدريس

آيه اللّه شاه آبادى پس از ورود به تهران، مدتى در منزل خود به تشكيل كلاسهاى دينى، ترويج علوم اسلامى و اقامه نماز جماعت پرداخت، به تدريج مردمان متدين كه از بازگشت ايشان باخبر شدند مشتاقانه به محفل اين عارف مبارز حاضر مى گشتند و جلسات سخنرانى و نماز جماعت وى روز به روز با شكوهتر گرديد تا جايى كه ديگر در خانه او جايى براى اجراى اين برنامه هاى عبادى تبليغى نبود. از اين رو تصميم گرفت سنگر تدريس و كوششهاى فرهنگى را به مسجدى انتقال دهد كه در آنجا معرفت توأم با سياست را از پدر آموخته بود. اين مسجد به نام سراج الملك معروف بود.(1)

آيه اللّه شاه آبادى از تربيت كودكان نيز غافل نبود در اين راستا منزل خصوصى خود را كه اكنون درمانگاه حضرت امام جواد عليه السلام است و توسط يكى از فرزندانش - حاج آقا نصراللّه شاه آبادى - تأسيس گرديده است، اختصاص به پرورش نونهالان اختصاص

ص: 563


1- . شاه آبادى بزرگ آسمان عرفان، ص 55 - 54 .

داد و جمعى از افراد صلاحيت دار را به تعليم و تربيت آنان گماشت و شخصا بر چگونگى كارشان نظارت مى نمود و هفته اى يك بار براى اولياى اين كودكان سخنرانى مى كرد و در خوص حفظ شعائر دينى و مراقبت هاى لازم براى رشد دينى و اخلاقى اطفال رهنمودهاى لازم را ارائه مى نمود.

آن مرد بزرگ چه قبل از رفتن به قم و چه در ايامى كه در قم اقامت داشت و نيز در هنگام بازگشت به تهران در ميان عامه مردم به تعليم معارف اسلامى، تربيت اخلاقى و پرورش حس مذهبى پرداخت و در رشد و سازندگى انسانهاى مستعد و اهل فضل و بصيرت از هر فرصتى استفاده مى نمود و افراد فراوانى را با اين انگيزه و مقصد تحويل جامعه اسلامى دارد. مرحوم حاج مصطفى خان ايروانى (پدر همسر حاج شيخ مهدى حائرى تهرانى) نقل كرده است سالها از محضر آيه اللّه شاه آبادى استفاده مى كردم و مطالب ايشان را يادداشت مى نمودم و شخصا آنها را به زبان آلمانى ترجمه كرده ام و قصد طبع و نشر آنها را دارم. مرحوم حاج شيخ على محدث زاده فرزند بزرگ محدث عالى مقام حاج شيخ عباس قمى از پرورش يافتگان بحث هاى شبانه آيه اللّه شاه آبادى در مسجد جامع است كه معمولاً هفته اى چهارشب پس از نماز مغرب و عشا به بحث پيرامون معارف اسلامى پرداخت.(1)

مرحوم حاج شيخ رجبعلى خياط هرچند از تحصيلات رسمى حوزوى و دانشگاه بهره اى نداشت ولى به دليل صفاى باطن و تزكيه درون اين لياقت را به دست آورد كه در محضر بزرگانى چون آيه اللّه شاه آبادى حاضر شود، روزى كسى از آن عالم عامل پرسيد شما درست مى گوييد يا شيخ رجبعلى خياط . مرحوم شاه آبادى جواب داد من درس مى گويم و وى فرامى گيرد و به وسيله مطالبى كه آموخته است در تربيت و سازندگى مردم مؤثر است.(2)

تبحر آيه اللّه شاه آبادى و برجستگى و كمالاتش در عرفان و فلسفه خلاصه نمى شد

ص: 564


1- . همان مأخذ، ص 189 .
2- . كيمياى محبت، محمدى رى شهرى، ص 121 .

و به اعتقاد برخى خوشه چينان خرمى معرفتش مهارت ايشان در فقه و اصول بيش از فلسفه بود و جنبه عرفانى اين فرزانه عاليقدر موجب مستور ماندن بُعد فقهى و اصولى او گشته است. او يكى از شش نفرى بود كه از ميرزاى شيرازى اجازه اجتهاد دريافت نمود.(1) علاوه بر اين آيه اللّه شاه آبادى رياضيات را به خوبى مى دانست و در علوم غريبه چون جبر، رمل و اسطرلاب مهارت كامل داشت و به زبان فرانسه نيز مسلط بود چنانكه در خطابه و شعر و ادبيات برجستگى بالايى از خود بروز داد.(2)

1 . آيه اللّه سيد روح اللّه خمينى .

2 . آيه اللّه سيد شهاب الدين مرعشى نجفى كه از استادش اجازه روايت گرفته است.

3 . آيه اللّه حاج ميرزا هاشم آملى.

4 . آيه اللّه آخوند ملاعلى همدانى.

5 . آيه اللّه حاج سيد موسى مازندرانى.

6 . آيه اللّه حاج شيخ شهاب الدين ملايرى.

7 . آيه اللّه حاج ميرزا محمدثقفى تهرانى.

8 . آيه اللّه حاج شيخ راضى.

9 . آيه اللّه حاج ميرزا حسن يزدى.

10 . آيه اللّه حاج ميرزا خليل كمره اى.

11 . آيه اللّه حاج مير سيد حسن احمد.

12 . آيه اللّه حاج سيدعلى بهشتى.

13 . آيه اللّه سيد مصطفى صفايى خراسانى.

14 . آيه اللّه حق شناس.

15 . پروفسور عبدالجواد فلاتورى.

16 . دكتر ابوالقاسم گرجى.

ص: 565


1- . گلشن ابرار، ج دوم، ص 604 - 603، مجله حكومت اسلامى، شماره 24، ص 83 .
2- . عارف كامل، ص 11 و نيز ص 26 - 25 .

خلق و خوى

تجلى يگانگى و پرستش در اعمال آيه اللّه شاه آبادى كاملاً محسوس بود. خيلى علاقه داشت كودكان را نيز با يكتاپرستى و خداشناسى بارآورد و با آنان كار اعتقادى كند و از اين بابت هرگاه بچه ها از او درخواستى داشتند مى فرمود از من نخواهيد از خداوند كه شما را خلق كرده است بخواهيد. همه چيز دست اوست، عقيده داشت هيچ كس در دنيا كاره اى نيست. فقط اوست. همين باورهاى عميق موجب گرديد تا در مقابل ستم استقامت داشته باشد و در اين راه هيچ هراسى به دل راه ندهد.

حاج مُحسن لبّانى گفته است:

سه سال قبل از رحلت ايشان من مكّبر آيه اللّه شاه آبادى در مسجد جامع بازار بودم و به دفعات مى ديدم كه وقتى سر از سجده برمى دارند اشك از چشمانشان سرازير شده بود به طورى كه همه صورت ايشان را خيس كرده بود و نورانيت شگفتى هم در سيمايشان مشاهده مى گرديد.(1)

دكتر حميد فرزام، استاد دانشگاه و عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسى كه مدتها با شيخ رجبعلى خياط انس داشته گفته است:

ايشان همچون مرحوم شاه آبادى ذكر ركوع و سجود را سه بار تكرار مى نمود.(2)

دعاى كميل آن مرحوم فوق العاده بود. هر هفته شب هاى جمعه، حدود دو ساعت به اذان صبح مانده به مسجد تشريف مى آوردند و مراسم اين دعا را شروع مى كردند در حالى كه تمام چراغهاى مسجد خاموش بود، دعا را از حفظ مى خواندند و چون در اواخر آن آيات عذاب را تلاوت مى نمودند تمامى مردم كه آنجا حاضر بودند با صداى بلند گريه مى كردند و ضجه مى زدند.(3)

آيه اللّه شاه آبادى مى فرمود:

در نوافل شب به مقام شامخ حضرت زهرا عليهاالسلام توجه كنيد زيرا استمداد از آن بانو موجب

ص: 566


1- . عارف كامل، ص 93 .
2- . كيمياى محبّت، ص 49، 73 و 224 .
3- . اظهارات حاج محمود اخوان، عارف كامل، ص 96 .

ترقى و قرب معنوى مى شود. همچنين قبل از اذان صبح صلوات حضرت فاطمه زهرا را بفرستيد و اگر براى نافله شب بيدار شديد و ديديد آمادگى روحى نداريد بنشينيد چاى بخوريد در اثر همين بيدارى براى عبادت آماده مى شويد. بيدارى سحر هم براى مزاج مادى مفيد است و هم براى روح و روان، براى دنيايتان هم كه شده سحرها بيدار شويد چون بيدارى در سحر وسعت رزق، زيبايى چهره و خوش اخلاقى مى آورد.(1)

از خصوصيات ايشان توجه ويژه به شب قدر بود و جمعيت انبوهى براى شبهاى احياى ايشان مى آمدند. در هنگام سخنرانى و خواندن دعاى ايشان گويى در و ديوار مسجد هم به گريه درمى آمدند.

مردم دارى، خوش اخلاقى و برخورد پرجاذبه با مراجعين از ويژگيهاى آيه اللّه شاه آبادى بود و به دليل همين اخلاق خوب مردم پروانه وار به گرد وجودش اجتماع نمودند و توصيه هاى او را گوش مى نمودند و در زندگى خويش به كار مى بستند.

از جنبه هاى فروتنى اين عارف نامدار آن بود كه با آن مقامات عالى علمى و معنوى اگر به ايشان مى گفتند سيوطى درس بدهيد، قبول مى كرد، هدفش اجراى وظيفه اى بود كه به عهده اش قرار داشت از اين جهت حتى براى عموم مردم صحبت مى كرد و معارف الهى را با زبانى ساده به آنان تعليم و تفهيم مى نمود.(2)

شجاعت و شهامت آيه اللّه شاه آبادى در حدى بود كه وقتى رضاخان منبر رفتن را ممنوع كرد و روضه خوانى منع قانونى داشت و اگر كسى مى خواست دهه عاشورا روضه خوانى ترتيب دهد بايد هنگام اذان صبح پنهانى اين برنامه را انجام دهد و در خانه اش را هم ببندد. در همين وقت آيه اللّه شاه آبادى در مسجد جامع تهران به منبر مى رفت و برنامه عزادارى دائر مى كرد و رئيس كلانترى بازار هم مى آمد و در جلوى در مى ايستاد و به سخنان ايشان گوش مى كرد و جرأت نمى نمود چيزى بگويد و مى رفت.(3)

ص: 567


1- . عارف كامل، ص 92 .
2- . ستاره فروزان، مجله نور علم، شماره 52 - 51 .
3- . همان، ص 88 .

آثار قلمى و ميراث علمى

تأليفات و نوشته هاى با ارزش آن مرحوم كه از مقام والاى علمى، جهاد فكرى و احاطه فقهى ايشان حكايت دارد به شرح ذيل هستند.

1 . شذرات المعارف يا مرام الاسلام: اين اثر كه به زبان فارسى نوشته شده، شامل چهار شذره يا مرواريد است كه حاوى مباحث اخلاقى، عرفانى و معارف اسلامى مى باشد و اولين بار در زمان حيات مؤلف در بهار سال 1325 ه.ش چاپ شد. اين كتاب اخيرا با تحقيقات بنياد علوم و معارف اسلامى به همراه برخى يادداشتهاى منتشر نشده آيه اللّه

شاه آبادى به طبع رسيده است.

2 . رشحات البحار: اصل اين كتاب به زبان عربى است كه توسط يكى از فرزندانش - حاج شيخ محمد شاه آبادى - در سال 1380 ه.ق ترجمه شده و چندين بار چاپ شده است.

3 . مفتاح السعاده في احكام العباده: كه رساله عمليه ايشان است و به زبان فارسى مى باشد و اولين بار در سال 1358 ه. ق چاپ گرديده است.

4 . حاشية نجاة العباد: موضوع آن در فقه است و شامل حواشى ايشان بر كتاب نجات العباد صاحب جواهر مى باشد و در سال 1366 ه.ق در تهران به طبع رسيده است.

5 . حاشيه كفاية الاصول آخوند ملا محمدكاظم خراسانى.

6 . حاشيه فصول الاصول.

7 . رسالة العقل والجهل.

8 . چهار رساله درباره نبوت، ولايت عامه و خاصه.

9 . جزواتى در صرف و نحو.

10 . منازل السالكين در اخلاق كه شامل هزار منزل است.

11 . تفسيرى مشتمل بر توحيد، اخلاق و سير و سلوك.

12 . شرحى بر مفتاح.

ص: 568

13 . شرحى بر فصوص الحكم قيصرى.

14 . الايمان والرجعة كه ردى بر كتاب اسلام و رجعت سنگلجى است.

15 . الانسان والفطرة با ترجمه فارسى فرزندشان حاج شيخ محمد شاه آبادى.

16 . رساله شركت مُخمّس(1) .

غروب ستاره عرفان

اواخر عمر بيمارى ديابت به شدت آيه اللّه شاه آبادى را رنج مى داد تا آن كه اختلال در ريه و سيستم تنفسى بر وخامت حال ايشان افزود و تلاش پزشكان براى مداواى آن فقيه عارف فايده نداشت و گويا خداوند اين عبد صالح و بنده پاك و وارسته را از زندان تن برهاند و سرانجام در ساعت دو بعد از ظهر روز پنج شنبه سوم آذر 1328 ه.ش مطابق سوم صفر 1369 ه.ق پس از 77 سال عمر با بركت بدرود حيات گفت و به لقاء حق شتافت. پيكر پاكش با تجليل و تكريم وافر به شهر رى انتقال يافت و در جوار بارگاه حضرت عبدالعظيم حسنى و امامزاده حمزه در كنار مرقد مفسّر كبير ابوالفتوح رازى به خاك سپرده شد.(2)

ص: 569


1- . ريحانة الادب، ج سوم، ص 167؛ مجله نور علم، همان، ص 131، استادزاده، ص 74 - 73؛ فصلنامه تاريخ و فرهنگ معاصر، شماره 5، ص 192 - 191؛ آيينه دانشوران، سيدعليرضا ريحان نيروى، ص 187؛ مقدمه شذرات المعارف چاپ جديد.
2- . اختران فروزان رى و تهران، محمد شريف رازى، ص 244؛ ديدار با ابرار، ج 71، ص 126، كاروان علم و عرفان، ج دوم، ص 33 .

141.محمّد على فروغى

محمّد على فروغى ، ذكاء الملك دوّم ، در 22 جمادى الاخرى از سال 1294 (1256 ش) ، در خانواده علم و ادب به دنيا آمد و در محيط فضل و دانش پرورش يافت . پدرش ، ميرزا محمّد حسين فروغى اصفهانى ، ملقب به ذكاء الملك (1255 - 1335 ق) ، از شعرا و نويسندگان عهد ناصرى و يكى از نخستين كسانى بود كه ادبيات غنى و پر بار فرانسه را به ايرانيان شناساند . فروغى زير نظر چنين پدر دانشمندى تربيت يافته ، و در سال 1310 ق ، كه وارد مرحله جوانى شده بود ، به مدرسه دارالفنون رفت و پس از گذراندن مقدّمات ، با شوق و ولع زياد به آموختن طبّ پرداخت ، ولى چون اين رشته را مناسب آمال خود نديد آن را رها كرد و به ادبيّات روى آورد .

پدر فروغى در دو سه سال آخر سلطنت ناصرالدين شاه رئيس دارالترجمه بود؛ و به همين مناسبت ، پسر خود را كه در زبان فرانسه پيشرفت كافى كرده بود ، به دارالترجمه برد تا هم فرصت تكميل رشته زبان را داشته باشد و هم درآمد مختصرى به دست آورد . فروغى چندى در دارالترجمه كار كرد؛ امّا چون در اوايل سلطنت مظفرالدين شاه مدارس ملّى باز شد ، اين خدمت را ترك كرد و به شغل ملّمى پرداخت . وى ابتدا در مدارس ادب و علميه و مدارس كوچك تر ديگر تاريخ و فيزيك و زبان فرانسه تدريس مى كرد ، تا سرانجام به معلمى مدرسه علوم سياسى ، كه در آن دوره از بهترين مدارس پايتخت به شمار مى رفت ، پذيرفته شد .

در زمستان سال 1325 ق ، پدرش فوت كرد و به موجب فرمان رسمى پادشاه

ص: 570

وقت ، لقب ذكاء الملك با رياست مدرسه علوم سياسى به او واگذار گرددى .

فروغى ، در انتخابات دوره دوّم مجلس شوراى ملّى (1327 ق) ، از تهران به نمايندگى انتخاب شد ، و پس از چند رياست مجلس را به عهده گرفت و در اين سمت بود كه ميرزا حسين خان مؤتمن الملك نامزد رياست مجلس شد . و فروغى با اذعان به شايستگى او از اين سمت كنار رفت و نيابت او را در مجلس به عهده گرفت .

فروغى اول بار در كابينه صمصام السلطنه ، كه در هفتم ذيحجه 1329 ق (7 آذر 1290) تشكيل يافت ، وزارت پر دردسر ماليه را عهده دار شد .

پس از سقوط كابينه صمصام السلطنه و بمباران مشهد و به دار آويختن آزاديخواهان تبريز ، همين كه طوفان قدرى فرو نشست ، صمصام السلطنه دوباره بر سر كار آمد؛ و اين دفعه فروغى ، به اصرار مسيو پرتى ، معلم حقوق و مستشار فرانسوى عدليه ، به وزارت عدليه منصوب گرديد؛ ولى طولى نكشيد كه از وزارت استعفا داد و به رياست ديوان عالى تميز اكتفا نمود .

فروغى در كابينه هاى مستوفى الممالك و مشير الدوله باز همان وزارت عدليه را داشت؛ و پس از استعفاى مشير الدوله ، به كُنجِ آرام ديوان عالى تميز پناه برد .

پس از جنگ جهانى اوّل ، دولت ايران فروغى را به عضويت هيئت نمايندگى ايران فروغى را به عضويت هيئت نمايندگى ايران در كنفرانس صلح پاريس انتخاب كرد ، و او در تاريخ 13 ربيع الاول 1337 (25 آذر 1297) ، به اتفاق عليقلى خان مشاور الممالك ، وزير امور خارجه ، براى دريافت خسارات ايران از دولتهاى متخاصم به پاريس رفت؛ ولى به واسطه طرح قراردادى كه نصرت الدوله در تهران با انگلستان امضا كرده بود ، هيئت اعزامى كارى از پيش نبرد و فروغى به ايران مراجعت نمود .

فروغى در كابينه مستوفى الممالك ، كه مقارن دوره چهارم مجلس تشكيل شد و سردار سپه رضاخان وزارت جنگ آن كابينه را داشت ، و نيز در كابينه خود سردار سپه ، وزير امور خارجه بود .

ص: 571

بعد از آنكه رضاشاه به سلطنت ايران رسيد ، فروغى نخستين نخست وزير دوره پهلوى شد (1304 ق)؛ ولى زمامدارى او بيش از شش ماه طول نكشيد و از آن پس ، مشاغل مختلفى را - از قبيل وزارت جنگ ، نمايندگى ايران در جامعه ملل ، سفارت كبراى ايران در تركيه و وزارت اقتصاد ملّى - عهده دار بود .

در شهريور سال 1312 كه كابينه مخبر السلطنه مستعفى شد ، فروغى باز به نخست وزيرى رسيد ، و در خرداد ماه سال 1314 ، فرهنگستان ايران را تأسيس كرد؛ و تا آذرماه آن سال ، كه موضوع تغيير كلاه و ناآرامى هاى مشهد پيش آمد و منجر به تير باران شدن اسدى (پدر داماد فروغى) گرديد ، در سمت نخست وزيرى باقى بود؛ و از آن به بعد تا شهريور 1320 خانه نشين شد و تمام اين شش سال را به مطالعه و تحرير و تأليف گذراند .(1)

در شهريور 1320 كه قواى متفقين به ايران وارد شدند ، روز پنجم آن ماه ، به فرمان رضاشاه آخرين بار وظيفه سنگين نخست وزيرى ايران را به عهده گرفت؛ و پس از استعفاى رضاشاه از سلطنت و رفتن او از ايران ، آخرين خدمت مهم خود را كه امضاى قرار داد سه جانبه ايران و روس و انگليس باشد انجام داد؛ و پس از آن ، در نيمه اسفند ماه سال 1320 ، از نخست وزيرى كناره گيرى كرد و به وزارت دربار منصوب شد؛ و بعد از چند ماه ، به سفارت كبراى ايران در واشنگتن مأمور گرديد . و يك سال بعد ، ساعت 9 بعد ازظهر روز پنجشنبه پنجم آذرماه 1321 (17 ذيقعده 1361 به علت سكته قلبى در تهران درگذشت و در ابن بابويه دفن شد . وى تا آخرين روز زندگى رياست فرهنگستان ايران را به عهده داشت .

فروغى يكى از چهره هاى درخشان سياست و ادب ايران در عهد اخير و «نمونه

ص: 572


1- . مجتبى مينوى گويد: «در آن ايّام مكررا اظهار مى كرد كه آرزويى جز اين ندارم كه با من كارى نداشته باشند ، و از خدمات دولتى معاف بدارند ، و بگذارند كه در يك گوشه اى بنشينم و به تأليف و ترجمه و تصحيح و تحشيه متون قديم بپردازم» . نقد حال ، ص 538 .

يك ايرانى كامل عيار تربيت شده و با معرف است كه در كار سياست و علم و ادب و فرهنگ و فلسفه در همه چيز خيلى مبرز و سرشناس و از رجال درجه اوّل محسوب مى شود» .(1) او جدا اعتقاد به يك سازمان جهانى داشت كه بتواند از جنگ ها جلوگيرى كند ، و در ميان ملتها صلح و صفاى پايدار اجرا نمايد ، و در مسائل اقتصادى و بهدارى و فرهنگ و خوار بار عمومى دنيا خدمت كند .

ساده و بى تكلف سخن مى گفت و ساده و روان مى نوشت . نظر او را ، در باب استعمال لغات بيگانه در فارسى ، و سبك انشاى فارسى از رساله پيام من به فرهنگستان و نيز از سخنى كه در مقدمه چاپ دوم جلد اوّل حكمت سقراط ، چاپ 1316

آورده به خوبى مى توان فهميد ، آنجا كه گويد:

در رسالاتى هم كه سابق به چاپ رسيده و اكنون تجديد طبع مى شود ، بعضى اصلاحات عبارتى نموده ام يعنى آنها را به فارسى نزديك تر ساخته ام؛ زيرا كه اين جانب به فارسى نويسى هميشه مايل بوده و هستم ، وليكن معتقدم كه شيوه نويسندگى نبايد ناگهان تغيير كند و بايد تدريجا تحوّل بايد كه بر ابناى زمان محسوس نشود . بيست سال پيش هم نوشته هاى اين جانب از اكثر نويسندگان فارسيتر بود ، اكنون در نويسندگى خود باز تغيير شيوه مى دهم تا جايى كه از آن فارسيتر ممكن نشود ، يعنى قيد فارسى نويسى مخلّ فصاحت نگردد . چه عقيده راسخ دارم كه آنجا بايد ايستاد و به عشق فارسى نويسى زبان بسته نبايد شد .

فروغى زبان و ادبيات فرانسه را به خوبى و زبان انگليسى را تا حدّ رفع احتياج مى دانست . وى كتاب هاى زيادى در رشته تاريخ و حقوق و فيزيك براى استفاده متعلمان و مقالات متعددى در جرايد و مجلات نوشته است . آخرين اثرش سير حكمت در اروپا است كه در سه جلد نگارش يافته و شاهكار او به شمار مى رود .

ص: 573


1- . مجتبى مينوى ، از سخنان او به مناسبت سى امين سال درگذشت فروغى در سالن كتابخانه مركزى دانشگاه تهران ، اطلاعات ، سه شنبه 9 ، آذرماه 1350 .

آثار

تاريخ ملل قديمه مشرق ، ترجمه از سنيوبوس ، تهران ، 1318 ق .

اصول علم ثروت ملل ، تهران ، 1323 ق .

تاريخ مختصر ايران ، تهران ، 1323 ق .

حقوق اساسى يعنى آداب مشروطيت دول ، با مقدمه پدرش ميرزا محمّد حسين فروغى ، تهران ، 6/1325 ق .

تاريخ مختصر دولت قديم روم بر اساس تاريخ رم اثر سنيوبوس ، تهران ، 1327 ق . (اين كتاب را به سفارش مؤتمن الملك ، وزير معارف و اوقاف وقت ، تهيه كرده است) .

دوره مختصرى از علم فيزيك (به جهت تدريس در مدارس متوسطه) ، تهران ، 1328 ق .

حكمت سقراط (ترجمه چهار رساله از رسائل افلاطون) ، در 2 جلد ، تهران ، 1304 (جلد دوم آن را حبيب يغمايى ، بعد از وفات فروغى ، به دستور فرزندانش به چاپ رساند) .

انديشه هاى دور و دراز ، استانبول ، 1306 .

مشاهدات فروغى درباره آثار ملّى اصفهان ، تهران ، 1306 .

خلاصه شاهنامه فردوسى (با مشاركت مجتبى مينوى) ، 2 جلد ، تهران ، 1306 .

آيين سخنورى يا فنّ خطابه ، 2 جلد ، تهران ، 1316 ، 1318 .

پيام من به فرهنگستان ، تهران ، 1316 (اين مقاله را پرفسور هانرى ماسه به فرانسه ترجمه و در سال 1939 مسيحى در Revue des etudes islamiques چاپ كرد) .

فن سماع طبيعى ، ترجمه از كتاب شفاى ابن سينا با مشاركت فاضل تونى ، تهران ، 1316 .

كليّات سعدى ، در چهار مجلد ، تصحيح با مشاورت حبيب يغمايى ، تهران ،

ص: 574

1316 - 1320 .

زبده ديوان حافظ ، با مشاركت ابوالحسن فروغى و استشاره با حاج سيّد نصر اللّه تقوى ، تهران ، 1316 .

رباعيّات حكيم عمر خيّام نيشابورى ، با همكارى دكتر قاسم غنى ، تهران ، 1321 .

منتتخب شاهنامه براى دبيرستانها ، با مشاركت حبيب يغمائى ، تهران ، 1321 .

سير حكمت در اروپا ، 3 جلد ، تهران ، 20 - 1310 (در پايان جلد اوّل كتاب ، ترجمه Discours de la merhoas گتفار در روش درست راه بردن عقل - دكارت را آورده است) .

منابع

افشار ، ايرج: «محمّد على فروغى» ، نثر معاصر فارسى ، تهران ، 1330 .

اقبال ، عباس: «ذكاء الملك فروغى» ، مجلّه يغما ، سال چهاردهم ، شماره 11 ، بهمن ماه ، 1340 .

بامداد ، مهدى: شرح حال رجال ايران ، جلد سوم ، تهران ، 1347 .

خواجه نورى ، ابراهيم: «محمّد على فروغى ملقب به ذكاء الملك» ، مردان خود ساخته ، تهران ، 1335 .

دهخدا ، على اكبر: لغت نامه ، ذيل «فروغى» ، تهران ، آبان 1344 .

فروغى ، محمود: «مقالات فروغى» مجلّه يغما ، سال بيست و هفتم ، شماره 11 ، بهمن ماه 1353 .

كارگزينى وزارت فرهنگ: نامه شماره 18193 مورخ 7/8/33 منتشره در شماره 3 ، سال 24 مجله يغما ، خرداد 1350 .

مينوى ، مجتبى: «محمّد على فروغى ذكاء الملك» ، نقد حال ، تهران ، دى ماه 1351 .

يغمايى ، حبيب: «هشت سال با فروغى» ، مجله يغما ، سال پانزدهم ، شماره 12 ، اسفند 1341 .

ص: 575

-----: مقالات فروغى ، در 2 جلد ، تهران ، 1353 .

----: «آثار و تأليفات مرحوم محمّد على فروغى» ، مجلّه يغما ، سال نوزدهم ، شماره 3 ، خرداد 1345 .

----: «يادروز و بزرگداشت و نمايشگاه آثار محمّد على فروغى در دانشگاه تهران» ، راهنماى كتاب ، شماره 9 - 12 ، آذر - اسفند 1350 .

----: «سخنانى درباره فروغى» ، تهران ، 1354 (خطابه ها از عبداللّه انتظام ، دكتر عيسى صديق ، دكتر غلامعلى رعدى آذرخشى ، مجتبى مينوى و حبيب يغمايى) .

ص: 576

142.سيد محمدعلى مرتضوى

(متولد 1320ق - 1368ش)

روح اللّه عباسى

مير سيد محمدعلى مرتضوى مشهور به صدر الحفاظ، از حافظان و خدام آستان مبارك حرم عبدالعظيم حسنى، فرزند مرحوم مير سيدعبدالكريم - مسئول سابق كتابخانه مدرسه امين السلطان شهر رى - مى باشد، كه حدودا در سال «1330ق» در سوى كه پدر و مادر گرايش به كربلا مشرف شده بودند در حائر مقدس به دنيا آمد(1) و تا پنج سالگى به همراه مادر گرامى خود كه از اهالى شهر رى بود، در كربلا سكنى گزيد . او در آنجا رشد مى كرد و سپس به ايران آمد و مجاورت حرم شريف عبدالعظيم حسنى را برگزيد و تا آخر عمر در اين حرم به خدمت مشغول بود.

تحصيلات

وى تحصيلات حوزوى را تا سطح به اتمام رسانده بودند و از محضر علماى شهر رى همچون مرحوم آيه اللّه حاج ميرزا سيدحسن معينى و آيت اللّه حاج سيدمهدى لاله زارى و آيت اللّه حاج شيخ محمدرضا خاتمى بروجردى - رحمهم اللّه - و ديگران استفاده نموده، مخصوصا از دروس اخلاق و تربيتى عالم متقى آيت اللّه حاج شيخ محمد بافقى بهره مند شده بودند.(2)

ص: 577


1- . به نقل از جناب آقاى حسين موذنى مدير كتابخانه عبدالعظيم حسنى .
2- . اختران فروزان رى و تهران، ص 136 .

سرپرستى حفاظ حرم عبدالعظيم حسنى

جناب آقاى حسين موذنى مدير كتابخانه آستانه حضرت عبدالعظيم حسنى و از خدام حرم مطهر درباره اين منصب و برنامه قرائت قرآن و توسل توسط قرّاء و حفاظ حرم گويد:

از قديم الايام در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى مرسوم بوده كه تعدادى از حفاظ و قرّاء حرم يك ساعت بعد از نماز مغرب و عشاء در حرم به قرائت قرآن مشغول مى شدند و هر كدام يك حزب از قرآن را به ترتيب قرائت مى كردند و پس هر كدام يك بند از 12 بند توسل خواجه نصيرالدين طوسى را مى خواندند. اين گروه حافظان و قاريان قرآن سرپرستى داشتند كه به او صدرالحفاظ مى گفتند و مرحوم سيد محمدعلى مرتضوى در اين مدتى كه در حرم مشغول به خدمت بودند به اين مقام مفتخر بود و تا آخر عمر برنامه قرائت قرآن حرم عبدالعظيم حسنى را برپا و سرپرستى مى نمود.

كليدار حرم عبدالعظيم حسنى

جناب آقاى مؤذنى در ادامه با اشاره به آشنايى خود با مرحوم صدرالحفاظ و رفاقت پنجاه ساله پدرشان مرحوم حاج جواد مؤذنى با مرحوم صدرالحفاظ درباره كليدارى حرم توسط مرحوم صدرالحفاظ گويد:

مرحوم صدرالحفاظ هميشه صبحها از همه زودتر به حرم مشرف مى شد و درب حرم را كه كه كليدارى آن به عهده ايشان بود را باز مى كردند، سحر به تهجد و نماز شب مشغول مى شد.

وى در ادامه گويد:

مرحوم صدرالحفاظ از معمّمين بود و اين سنّت خدّام حرم عبدالعظيم حسنى بود.

مرحوم صدرالحفاظ شش فرزند، دو پسر و چهار دختر از خود به يادگار گذاشتند كه به غير يكى از دخترانشان كه از دنيا رفته است بقيه در قيد حيات هستند.(1)

ص: 578


1- . به نقل از آقاى حسين مؤذنى مدير كتابخانه عبدالعظيم حسنى.

درگذشت

و بالاخره اين خادم آستان ملك پاسبان حرم عبدالعظيم حسنى پس از عمرى نوكرى آن آستان شريف در شعبان 1460ق برابر 16 / 12 / 1368 (1) ديده از جهان فروبست و در جوار مولايش حضرت عبدالعظيم حسنى، در مقبره آيت اللّه كاشانى (ناصرالدين شاه سابق)(2) به خاك سپرده شد.

صاحب كتاب اختران فروزان رى و تهران مرحوم شيخ محمد شريف رازى درباره آشنايى خود با مرحوم صدرالحفاظ گويد:(3)

اينجانب كه سالهاى متمادى با ايشان همسايه و آشنا بودم هرگز مكروهى از او نديده و درباره او از هيچكس چيزى نشنيدم. جدا سيدى بود شريف و عابدى بود زاهد و پارسا و متقى و خودساخته، عاش سعيدا و مات سعيد. با مرحوم آيت اللّه حاج آقا حسين اثناعشرى و برادرى حجه الاسلام حاج آقا حسن صاحب الزمانى و مرحوم آيت اللّه بافقى رفاقت تام و ارادت تام داشت و همواره به نماز جماعتشان شركت مى نمود.

ص: 579


1- . اختران فروزان رى و تهران، ص 137 .
2- . اين مقبره در بين الحرمين شريفين حضرت عبدالعظيم حسنى و حضرت امامزاده حمزه واقع مى باشد و تا قبل از انقلاب به نام ناصرالدين شاه قاجار بود و مجسمه او از سنگ مرمر بر روى آن قرار داشت.
3- . اختران فروزان رى و تهران، ص 137 .

143.محمّد على مصاحبى عبرت نائينى

(1247 - 1321 ش)

شاعر ، متخلص به عبرت . ملقب به عارفعلى . در نايين به دنيا آمد . صرف و نحو را نزد شيخ شيخ محمّد اعمى آموخت و بيان و بديع و منطق و مقدمات حكمت را از محضر ملا محمّد كاشى استفاده كرد و رموز خط را از يكى از بستگان خود آموخت تا جايى كه از خوشنويسان زمان خود گرديد . وى هفده سال از عمرش را به سير و سياحت گذراند و به نقاط مختلف ايران سفر كرد . آن گاه به زادگاه خود باز گشت و به سختى از رهگذر استنساخ كتب زندگى مى كرد . بعد به تهران آمد و تا پايان عمر در اين شهر زندگى كرد . او در ابن بابويه مدفون است . از آثارش موراد زير را مى توان شمرد:

1 . ديوان شعر ، كه منتخبى از آن در تهران در 1313 ش به چاپ رسيده است .

2 . مدينة الادب يا نامه فرهنگيان ، مشتمل بر شرح حال 35 شاعر معاصر خود . در سخنوران نامى معاصر اثر فوق دو كتاب مستقل از هم در يك زمينه معرفى شده است .

ترجمه عبرت نايينى به قلم خود او

«ترجمت مؤلف: شرح حال من بنده محمّد على بن ميرزا عبدالخالق بن ميرزا حبيب اللّه على اكبر بن ميرزا يوسف بن حاج ميرزا جعفر بن ملا مصاحب بدين طريق است . مرحوم والدم طاب ثراه در قريه محمديه از قراء نايين از مادر متولد شد ، به سال هزار

ص: 580

و دويست و چهل و دو ، جد امّى من ملا ميرزا محمّد - نوّراللّه مرقده - كه از اجلّه علما و جامع معقول و منقول بود ، در حدود سنه هزار و دويست و پنجاه و شش از محمديه به اصفهان آمد . مرحوم والد را با همشيره ايشان كه خواهرزاده او بودند با خود آورد به اصفهان ، مرحوم مير سيد محمّد شهشهانى كه يكى از اجلّه فقها و صاحب تأليفات و تصنيفات عديده بود ، عمه مرا به زنى گرفت ، پدرم نيز در سايه تربيت اين دو بزرگوار مى زيست ، تا روزگار جدم سپرى شده در سال هزار و دويست و هفتاد و هشت بدرود زندگانى گفت ، و در تخته فولاد در تكيه معروف به تكيه مادر شاه مدفون گرديد . سه سال پس از فوت وى پدرم دختر وى را به زنى گرفت ، و در آن هنگام چهل مرحله از مراحل زندگى را طى كرده بود . من در ماه رمضان هزار و دويست و هشتاد و پنج از مادر متولد شدم ، و مير سيد محمّد شهشهانى - نوّراللّه مرقده - در سال هزار و دويست و هشتاد و هشت به رحمت ايزدى پيوست و وى را در تخته فولاد اول قبرستان دست چپ كه اكنون بنايى دارد معروف به تكيه مير سيد محمّد شهشهانى است ، به خاك سپردند ، و شهشهان محله اى است در اصفهان ، و اصل آن مرحوم از سادات خورزوق بوده و او مجتهدى مسلم بود ، و مقلد بسيار داشت ، و امام جماعت بود در مسجد ذوالفقار ، و وى را كتب بسيار است ، از آن جمله جامع السعاده رساله عملى فارسى ، رضوان الآملين حاشيه بر كتاب قوانين الاصول ، انوار الرياض حاشيه بر شرح كبير ، جنة المأوى منظومه فقه صد هزار بيت ، عروة الوثقى فقه استدلالى ، غاية القصوى در اصول ، و آن مرحوم اولاد نداشت ، و كتب خود را وقف كرد بر طلاب ، و در مدرسه صدر اصفهان در دست ميرزا جهانگير خان بود ، و پس از فوت وى ندانستم چه شد . على الجمله پس از فوت مرحوم مير سيد محمّد ، پدرم پيش خواهرش آمد ، و من چون سالم به پنج رسيد درس فارسى را پيش عمه ام - رحمة اللّه عليها - فرا گرفتم ، نحو و صرف را در خدمت شيخ مهدى اعمى تحصيل و تكميل كردم ، معانى و بيان و بديع و منطق را در خدمت آخوند ملا محمّد كاشى

ص: 581

خواندم ، خط نسخ را از ميرزا محمّدعلى معروف به نايينى تعليم گرفتم . چون بيست و سه سال از عمرم سپرى شد ، پدرم را فرمان در رسيد به سال هزار و سيصد و هشت . پس از فوت پدر مرا هواى سياحت در سر افتاد ، اغلب نقاط ايران را به پاى سياحت درنورديدم ، و به خدمت بسيارى از بزرگان رسيدم ، و از هر كدام به قدر استعداد و قابليت بهره مند شده استفاضه و استفاده كردم . از آن پس به اصفهان و از آنجا به نايين رفته دختر پسر عمه خود مير سيد مهدى بن مير سيد محمّد طباطبايى را به زنى گرفته با وى به اصفهان آمدم ، در همان اوقات عمه ام عيال مرحوم مير سيد محمّد شهشهانى بدرود جهان گفت ، و وى را پهلوى شوهرش به خاك سپردند . من ديگر در اصفهان نمانده به تهران آمدم . و تاكنون كه سال به هزار و سيصد و چهل و هفت هجرى قمرى رسيده در تهرانم .

شيوه ام شاعرى است و پيشه ام كتابت ، از اشعار خود بيتى چند بر مى نگارم» (از اشعار خود 175 بيت آورده است) . نامه فرهنگيان ، نسخه اصل منحصر به فرد متعلّق به كتابخانه مجلس ، شماره 1197» .

منابع

تذكره شعراى معاصر اصفهان (331 - 333) ، دويست سخنور (231 - 233) ، الذريعة (9/750 ، 20/251 ، 24/24) ، سخنوران نامى (2/351 - 362) ، سخنوران نامى معاصر (4/2478 - 2482) ، كتابنامه نخستين دهه انقلاب (245) ، گلزار معانى (441 - 450) ، مؤلفين كتب چاپى (4/317 - 318) .

ص: 582

144.سيد محمدعلى موسوى الموتى

روح اللّه عباسى

سيد محمدعلى موسوى الموتى فرزند مرحوم سيد كبير فرزند مرحوم سيد احمد فرزند مرحوم سيدهادى موسوى مى باشد.

مرحوم عالم متقى و فاضل كامل سيد محمدعلى موسوى الموتى از علماء شهر رى مى باشند كه عمرى را در جوار عبدالعظيم حسنى به تدريس و تربيت شاگردان مشغول بودند.

مرحوم سيد محمدعلى موسوى الموتى در روز جمعه، سوم شوال المكرم سال 1331ق در گرمارود الموت ديده به جهان گشود.

مراحل تحصيل

ايشان مقدمات را در مزير دشت تنكابن در محضر مرحوم حاج شيخ جعفر مشايخى خوانده مرحوم الموتى پَس در ربيع الاول سال 1349ق به قم مشرف شد و سطوح خود را در نزد علمايى چون، مرحوم حاج شيخ ابوالقاسم نحوى و مرحوم ميرزا محمد على اديب تهرانى و علامه قمى و آقا سيد ناصر و آيت اللّه حاج ميرزا ابوالفضل زاهدى و حاج شيخ على اكبر الهيان گذراند. مرحوم سيد محمدعلى موسوى الموتى در سال 1356ق به نجف اشرف مشرف شد و مدت شش ماه از محضر آيت اللّه اصفهانى و عالم ربانى حاج شيخ مرتضى طالقانى و آيت اللّه حاج ميرزا ابوالحسن

ص: 583

مشكينى بهره مند و به قم بازگشت و بالغ بر نه سال از آيات عظام ثلاثه، مرحوم آيت اللّه حجت و آيت اللّه خوانسارى و آيت اللّه صدر - رحمهم اللّه - استفاده نمود.

تدريس فقه و اصول و معقول

ايشان در ايامى كه در قم مشرف بودند و از دروس خارج آيات عظام استفاده مى نمودند در ضمن تدريس فقه و اصول نيز مى نمودند، تا اينكه در سال 1382ق به شهر رى هجرت نمود و مجاورت سيدالكريم را اختيار نمود و در منزل براى برخى از محصلين علوم آل محمد صلى الله عليه و آله تدريس متون فقه و اصول و معقول مى فرمودند.(1)

ص: 584


1- . ر.ك: گنجينه دانشمندان، ج 3، ص 646 .

145.سيد محمّد فرزان

عالم دين و ادب ، سيد محمّد فرزان بيرجندى ، به سال 1273 ق ، در شهر بيرجند از اعمال خراسان چشم به جهان گشود . وى عضو وزارت فرهنگ بود؛ و دوران خدمات فرهنگى را در صفحات بلوچستان ، سيستان ، خراسان و بوشهر گذراند؛ و سال ها معلم و مربى و رئيس فرهنگ بود .

زندگيش به سختى و مرارت گذشت ، خواه در زمانى كه در شهرستانها سرگرم تأسيس مدارس جديد بود و خواه روزگارى كه از درِ سياست درآمد كه از سيستان به نميايندگى مردم در مجلس برسد؛ و پس از شكست و ناكامى ، كار و بارش به بندر بوشهر افتاد؛ و بر اثر هواى بد آنجا ، سخت بيمار و ناتوان شد ، و اين بيمارى تا پايان عمر او را رنجور مى داشت .

شاگرد محمّد اسماعيل رضوانى در جلسه يادبود او گفت:

فرزان ، يا به علت استعداد و ذكاوت و قدرت درك بيمانندى كه داشت و يا هم به طور تصادف تحصيلاتى منظم و از روى قاعده و قانون كرد . زبان و ادبيات عرب را از نصاب الصبيان ابو نصر فراهى آغاز كرد و تا مراحل نهايى ادامه داد . در خلال فراگرفتن كتب صرفى و نحوى كه در مدارس طلاب تدريس مى شد ، از مطالعه كتبى كه در اين باره در كشورهاى عربى ، مانند مصر و لبنان تأليف مى گرديد غفلت نداشت؛ و به موازات آن ، ادبيات عرب را در دروه به اصطلاح «جاهليّت» به خوبى فرا گرفت . چنانكه مثلاً معلقات سبع را با قدرت خاصى تدريس مى كرد؛ و بر سبيل پند و راهنمايى ، به شاگردان خود مى فرمود تا ادبيات عرب را در روزگار جاهليّت و

ص: 585

قرون اوليه اسلام فرا نگيريم در زبان و ادبيات عرب صاحبنظر و داراى قدرت اجتهاد نمى شويم ... . (1)

رضوانى افزود:

اكثر آيات قرآن را از برداشت . به قرآن عشق عجيبى پيدا كرده بود و پيوسته آن را تلاوت مى كرد؛ و گاهى در برابر عظمت يك آيه از خود بى خود مى شد ، و با آهنگ خاصى آن را چندين نوبت تكرار مى كرد .(2)

فرزان ، علاوه بر فقه اللغه و اطلاعات بسيار وسيعى كه در معارف اسلامى و ادب عرب داشت ، مراسم و عاداتى را كه اعراب در عهد جاهليّت داشتند ، به خوبى مى دانست و تاريخ سياسى و اجتماعى عرب را در حد كمال مطالعه كرده بود . اين است كه در ترجمه متون و اشعار دچار اشكال نمى شد .

وى به زبان فرانسه هم آشنايى داشت و قطعات ادبى را به آسانى و روانى از فرانسه به فارسى ترجمه مى كرد .

در اواخر عمر ، در ساحل درياى خزر (در بابلسر) گوشه گرفته ، از همه چيز جهان بريده و به خداى خويس پويسته بود .

او در هفتاد و ششمين بهار عمر خود ، به روز 23 فروردين ماه 1349 (5 صفر 1390) ، در تهران درگذشت؛ و در چند مترى مرقد حضرت عبدالعظيم ، پهلوى ابوالفتوح رازى و ميرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانى و علامه قزوينى و عباس اقبال و

تنى چند از بزرگان و دانشمندان ديگر ، به خاك سپرده شد؛ و به يادبود درگذشت او ، به دعوت حبيب يغمايى و سيد حسين نصر ، مجلسى در دانشكده ادبيات تهران برگزار شد . در اين مجلس يادبود . استادان و دانشمندان كشور با كمال خلوص او را ستودند و براستى ، نه از روى تعارف ، «مرد بى جانشين» ش خواندند؛ و ابراهيم صهبا

ص: 586


1- . رضوان ، محمّد اسماعيل ، «وفات سيد محمّد فرزان» ، راهنماى كتاب ، سال سيزدهم ، شماره هاى 1 و 2 ، فروردين - ارديبهشت 1349 .
2- . همانجا .

در سوك او سرود:

عالمى مظهر حقيقت بود *** فاضلى شاهكار خلقت بود

«مرد بى جانشين» علم و كمال *** شهر در پاكى و شرافت بود

بود نام نكوى او «فرزان» *** گنج ويرانه قناعت بود

مرگ او بهر اهل دانش و دين *** به خدا بدترين مصيبت بود

اشك صاحبدلان به ماتم او *** گريه بر دانش و فضيلت بود

و براستى هم مردى بود نجيب و با تقوى و ديندار ، كه محمّد على اسلامى ندوشن درباره اش گفته: «عنوان استاد و مرد آزاده به تمام معنى شايسته اوست» .(1) و به اعتقاد مجتبى مينوى «در عالم علم و ادب ، درخت كهنسال سايه افكنى بود كه در سايه اش گروهى آرام گرفته بودند و از آن به راحت و آسايش مى رسيدند و استحقاق و استعداد آن را داشت كه چندين هزار تن ديگر در سايه اش بياسايند» .(2)

تقى زاده ، كه در به كار بردن كلمات تجليل و تفخيم در مورد اشخاص بسيار ممسك بود ، درباره فرزان مى گفت و مى نوشت كه اين مرد «علامه» است و مى دانيم كه اين كلمه را وى در عمر خود فقط در حق عده معدودى به كار برده بود .

اصلاً «كاشف سيد محمّد فرزان و شناساننده او به جامعه ادبى ايران سيد حسن تقى زاده بود؛ و تقى زاده او را به مناسبت آن شناخت كه مكتوبى از او ، در انتقاد از كتب درسى ، خوانده و به مدارج علمى و قوّه تشخيص و نقد و بينش او پى برده بود . پس وسيله شد كه سيد را از خراسان به تهران خواندند . در تهران چندى به تدريس در دانشكده هاى الهيات و ادبيات پرداخت ، و با بنگاه ترجمه و نشر كتاب همكارى علمى داشت ، و در مجله يغما مقالات محققانه و انتقادى درباره چند كتاب مشهور نوشت» .(3) و حبيب يغمايى پا را فراتر نهاد و در مجله اش نوشت: «او تمام صفاتى را

ص: 587


1- . يغما ، سال نوزدهم ، شماره 8 .
2- . نقد حال ، تهران ، دى ماه 1351 .
3- . رضوانى ، مآخذ ياد شده .

داشت كه براى ائمه دين مى شمارند» .(1) و به عبارتى ديگر ، «مرد خودساخته آزاده اى بود فيّاض كه افاضاتش به همه مى رسيد . در اظهار نظر بى پروا بود ، تا حدى كه در اوايل زندگانى در سر راهش مدعيان سرسختى به پا خاستند و سنگهايى در سر راه پيشرفت كارش انداختند» .(2)

از فرزان ظاهرا آثار عمده اى نه به نظم و نه به نثر باقى نمانده و آنچه نوشته است غالبا در باره كتاب هايى است كه جامعه اهل ادب به آنها علاقه دارند ، مانند كليله و دمنه ، مرزبان نامه ، ديوان حافظ ، مثنوى مولوى ، و در صدر همه ، قرآن كريم .

خلاصه «بايد اعتراف كرد كه در جامعه امروز ما افراد قابل احترام كمياب شده اند ، و يكى از اين كيمابها ، به نظر من سيد محمّد فرزان است» .(3)

اين شرح حال را با يادى از آن بزرگان پايان مى دهم:

سالى ، درست نمى دانم چه سالى ، به مناسبت نيمه شعبان و ميلاد حضرت قائم عليه السلام ، مجلس جشن و سرورى در خانه دوستى از معتقدان برپا بود ، و جوانى صبيح با صوت دلنشين ابياتى در ستايش امام عليه السلام مى خواند ، كه مردى از قضات ديوان عالى كشور ، با اينكه دانش زيادى اندوخته و از تاريخ اسلام و علوم اسلامى بهره وافى داشت ، كلماتى در لفاف به زبان آورد كه عقايد سيد احمد كسروى را درباره امام ناپيدا به خاطر مى آورد . پيرمردى كه در يك گوشه خاموش نشسته و سر به جيب تفكر فرو برده بود ، ناگهان بر آشفت و گفت: آقاى عزيز ، شما را به خدا و به هر چه مى پرستيد ، در دنيايى كه چون موى زنگى در هم افتاده و جهانخواران و ستمكاران زندگى ميليونها نفوس زكيّه را به بازى و شوخى گرفته اند ، لااقل اين تنها اميد را از مردم ، مردمى كه به انتظار فرج نشسته اند ، باز نگيريد!

و اين مرد همان سيد محمّد فرزان بيرجندى بود .

ص: 588


1- . يغما ، سال بيست و سوم ، شماره 1 ، فروردين 1349 .
2- . نقد حال .
3- . اسلامى ندوشن ، محمّد على ، «پيمانه عمر او به هفتاد رسيد» ، مجله يغما ، سال نوزدهم ، شماره 8 ، آبان 1345 .

146.محمّد قزوينى

علاّمه محمّد قزوينى فرزند ارشد ملاّ عبدالوهاب ، معروف به ملاّ آقا ، پسر حاج عبدالعلى كدخداى قريه گليزور از قراى بلوك بشاريات قزوين ، است .

پدرش ، ملاّ عبدالوهاب ، كه در محرم سال 1306 فوت كرده ، از مدرسين مدرسه دوست على خان معيّر الممالك در تهران بوده و از علماى عصر خود به شمار مى رفته است . او همان كسى است كه ، با سه تن دانشمند ديگر ، در نوشتن نامه دانشوران شركت كرده ، و بيشتر ترجمه احوال علماى لغت و صرف و نحو و ادب و فقه در كتاب مزبور به قلم اوست .

قزوينى در پانزدهم ربيع الاول از سال 1294 در محله سنگلج تهران متولد شد؛ و تا سال 1306 ق كه پدرش در حال حيات بود ، مقدّمات صرف و نحو را در خدمت پدر آموخت؛ و پس از فوت پدر تحت وصايت و سرپرستى شمس العلما شيخ محمّد مهدى عبدالرّب آبادى قزوينى ، از اجله ادباى عصر و نويسندگان كتاب نامه دانشوران (متوفى 2 جمادى الثانى 1320) ، قرار رفت و نزد اساتيدى مانند حاج سيّد مصطفى قنات آبادى و حاج شيخ محمّد صادق تهرانى و حاج شيخ فضل اللّه نورى مازندرانى و ملاّ على نورى حكمى و آخوند ملا محمّد آملى و حاج ميرزا حسن آشتيانى ، به تكميل تحصيلات مشغول شد و سرمايه كافى از علوم به دست آورد .

قزوينى ، علاوه بر تحصيل در نزد استادان خود ، هر كجا از مرد فاضل و صاحب كمالاتى سراغ مى گرفت به محضر او مى شتاف؛ چنان كه غالبا ملازم خدمت حاج شيخ

ص: 589

هادى نجم آبادى و سيّد احمد رضوى ، اديب پيشاورى و ميرزا محمّد حسين ذكاء الملك فروغى بود .

قزوينى ، در ايام تحصيل در تهران ، با مختصر مستمرى كه پدرش از بابت عضويت در دارالتأليف زمان ناصرى داشت ، امرار معاش مى كرد؛ و ضمنا به بعضى از دوستان و آشنايان خود درس عربى مى داد ، و در كارتر ترجمه مقالات و كتب از زبان عربى ، به روزنامه تربيت با كتاب هايى كه به وسيله آن انتشار مى يافت كمك مى كرد .

احمد عبدالوهابى ، برادر كوچك تر قزوينى كه اندكى قبل از سال 1322 ق از طرف شركت عمومى مأمور لندن شده بود ، پس از مدّتى اقامت در آنجا ، برادرش را براى ديدن و مطالعه نسخ خطّى كتب عربى و فارسى به لندن دعوت كرد؛ و قزوينى ، كه در آن هنگام در سنين 26 از عمر بود ، به سوى اروپا حركت كرد بدين قصد كه ، پس از اكمال مطالعه ، با برادر به ايران برگردد . ليكن اين سفر موقتى سى و شش سال طول كشيد .

قزوينى در لندن ، پس از آشنا شدن به طرز كار خاور شناسان ، به دعوت پرفسور ادوارد براون و امناى اوقاف گيب دست به كار تصحيح و انتشار تاريخ جهانگشاى جوينى زد؛ و چون بهترين نسخ آن كتاب در كتابخانه ملّى پاريس بود ، پس از دو سال اقامت در لندن ، در ماه ربيع الثانى 1324 به پاريس رفت و از آن تاريخ تا سال 1333 ق ، هميشه در پايتخت فرانسه مقيم بود؛ و در اين مدّت ، به نشر جلد اوّل تاريخ جهانگشاى جوينى و آماده كردن جلد دوّم آن براى چاپ توفيق يافت؛ و ضمنا چند مقاله و رساله درباره ادبيّات و تاريخ ايران نوشت ، و دو سه متن از متون قديمه فارسى را تصحيح كرد .

قزوينى ، يك سال پس از آغاز جنگ بين الملل اوّل ، به دعوت سيد حسن تقى زاده ، كه در برلين سرپرستى كميته ايرانى آلمان را داشت و در آنجا روزنامۀ كاوه را منتشر مى ساخت ، به همراهى حسينقلى خان نوّاب كه به سمت سفير ايران در

ص: 590

آلمان انتخاب شده بود ، به آلمان رفت و در 18 ذى الحجّه 1333 (27 اكتبر 1915) به برلين رسيد و تا چندى پس از پايان جنگ در آن شهر ماند . و در روز 13 دى ماه 1298 (4 ژانويه 1920) ، يعنى يك سال پس از خاتمه جنگ ، به دعوت ميرزا محمّد على خان فروغى ، به پاريس برگشت و تصحيح كتبى را كه نيمه كاره مانده بود از سر گرفت . و هم در اين اوقات بود كه از طرف وزارت فرهنگ وجوهى در اختيار او گذاشته شد كه از بعضى نسخ خطّى نفيس و منحصر عكسبردارى نموده نسخه هاى عكسى را به ايران ارسال دارد ، و او جمعا از 16 كتاب عكس گرفت و با مقدمه هاى فاضلانه اى به ايران فرستاد .(1)

قزوينى در سال 1318 ، به علّت بروز جنگ بين الملل دوّم و اشكال اقامت خارجيان در اروپا ، فرانسه را ترك كرد و بعد از سى و شش سال غربت ، در مهر ماه آن سال ، براى اقامت دايم به ايران بازگشت . در ايران نيز اوقات قزوينى پيوسته مصروف مطالعه و تحقيق و تصحيح متون قديمه بود . وى در اواخر عمر بيمار شد و دست و پايش از كار افتاد ، تا آنكه در حدود ساعت ده و نيم بعدازظهر روز جمعه ششم خرداد ماه 1328 (28 رجب 1368) در شهر تهران درگذشت و در حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام دفن شد .

قزوينى وسعت علم و اطلاع شرقى را با روح تحقيق و انتقاد علماى مغرب زمين در وجود خود جمع كرده بود .

بسيار مى خواند و كم مى نوشت . كار او در تحقيق و استقصاى مطالب به وسواس كشيده بود . گاهى روزها و ماهها ، براى يافتن صورت صحيح كلمه اى يا واقعه اى و يا تاريخى ، كلّيه مصادر و مآخذ را تحت مطالعه در مى آورد . نوشته هاى او چندين بار قلم خوردگى و حذف و اضافه و حواشى متعدّد داشت؛ و شايد به همين دليل باشد كه

ص: 591


1- . اين نسخه ها ، كه با نهايت ظرافت صحّافى و تجليد شده و قزوينى بر هر يك مقدمه اى نوشت ، اكنون در كتابخانه ملّى است .

آثار و تأليفات زيادى از او باقى نمانده است . مثلاً تصحيح و تحشيه سه جلد تاريخ جهانگشاى جوينى از سال 1291 تا 1316 ش ، بيست و پنج سال ، يعنى ثلث اوقات عمر او ، طول كشيده است .(1)

تقى زاده درباره دقّت فوق العاده او در تحقيق مطالب گويد:

دقّت و روح انتقادى آن مرحوم به درجه اى بود كه گاهى از بيقيدان و حتى بعضى از فضلاى محقق معمولى ، به وسواس منتسب مى توانست بشود؛ و كاش اين وسواس ، به هر افراطى كه باشد ، در بين نسل جديد فضلاى مملكت شايع و معمول بشود!(2)

اين بود كه:

از يك عمر تحقيقات علاّمه قزوينى جز مقدمه و تعليقات چند كتاب ، مانند لباب الالباب و تاريخ جهانگشاى جوينى و نقطة الكاف و چهار مقاله ، و مقالاتى چند ... به وجود نيامد . و عجب آنكه ، باآن همه دقّت و پژوهشى كه از خواص ذاتى مرحوم قزوينى بود ، باز هم در مواردى اشتباهاتى ولو نادر از او مشهود گشت . همه موضوع عبارت «تلوينا» به جاى «تِلونُبا» يا «تلونُبى» را (در لباب الالباب) مى دانيم كه آن دانشمند بزرگ را در آن باب ذهولى روى داده بود؛ و تا آنجا كه به ياد دارم ، اوّلين بار آقاى خانملك ساسانى به آن اشتباه برخورد .(3)

با اينهمه:

كى مى تواند پيش بينى كند كه به اين زودى كسى از ما به پايه قزوينى تواند رسيد!(4)

آثار

لوايح جامى به فرانسه و ترجمه آن به انگليسى به توسط وين فيلد ، لندن ، 1906 م .

ص: 592


1- . ابراهيم پورداود ، يادداشت هاى قزوينى ، جلد سوم ، تهران ، 1336 .
2- . سيد حسن تقى زاده ، يادداشت هاى قزوينى ، جلد سوم ، تهران ، 1336 . از قزوينى روايت كرده اند كه گفته است اگر بخواهم «بسم اللّه الرحمن الرحيم» را بنويسم ، بايد قرآن را باز كنم و از روى آن به نقل بپردازم ، زيرا كه آدمى فراموشكار و خطاكار است .
3- . دكتر رضا زاده شفق ، مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانى ، بهمن ماه 1345 .
4- . ابراهيم پورداود ، يادداشت هاى قزوينى ، جلد سوم ، تهران ، 1336 .

لباب اللباب عوفى ، جلد اوّل با مقدمه و حواشى ، ليدن ، 1906 م .

المعجم فى معايير اشعار العجم ، تأليف شمس الدين محمّد بن قيس رازى ، بيروت ، 1327 ق .

چهار مقاله نظامى عروضى سمرقندى با مقدمه و حواشى ، ليدن ، 1327 ق .

مرزبان نامه ، تأليف سعدالدين وراوينى ، ليدن ، 1327 ق .

تاريخ جهانگشاى ، تأليف علاء الدين عطاملك جوينى ، 3 جلد ، ليدن ، 37 - 1912 م .

مقاله انتقادى و تاريخى در باب كتاب نفثة المصدور تأليف محمّد نسوى ، به اهتمام عباس اقبال ، تهران ، 1308 .

شرح حال ابو سليمان منطقى سجستانى ، به اهتمام شالون سورن ، پاريس ، 1352 ق .

«تصحيح مقدمه قديم شاهنامه» ، در جلد دوّم بيست مقاله ، تهران ، 1313 و بعدا ، در كتاب هزاره فردوسى ، تهران ، 1322 .

رساله در شرح حال شيخ ابوالفتوح رازى ، جلد پنجم تفسير رازى ، تهران ، 1315 .

رساله در شرح حال ممدوحين سعدى ، مجموعه سعدى نامه ، تهران ، 1316 .

تصحيح ديوان خواجه حافظ شيرازى با مشاركت دكتر غنى ، تهران ، 1320 .

وفيّات معاصرين شامل شرح حال و تاريخ وفات بزرگان معاصر عالم اسلام و ايران (قسمتى از اين يادداشت ها در شماره هاى مجلّه يادگار چاپ شده است) .

تصحيح شدّ الازار فى حط الاوزار عن زوّار المزار ، با مشاركت عباس اقبال ، تهران ، 1328 .

تصحيح سمط العلى للحضرة العليا (در تاريخ قراختائيان كرمان) ، تهران ، 1328 .

تصحيح عتبة الكتبه (مجموعه مراسلات ديوان سلطان سنجر) ، با مشاركت عباس اقبال ، 1329 .

يادداشهاى قزوينى ، به كوشش ايرج افشار ، در 10 مجلد ، تهران ، 1336 .

منابع

افشار ، ايرج: نثر فارسى معاصر ، تهران ، 1330 .

ص: 593

---- : «ضايعه جبران ناپذير» ، مجلّه يادگار ، سال پنجم ، شماره 8/9 ، فروردين - ارديبهشت ، 1328 .

----- : «علاّمه مرحوم محمّد قزوينى» ، مجلّه يادگار ، سال پنجم ، شماره 10 ، خرداد 1328 .

اقبال ، عباس: «به ياد مرحوم علاّمه قزوينى» ، اطلاعات ماهانه ، سال دوّم ، شماره 4 ، تيرماه 1328 .

پورداود ، ابراهيم: در يادداشت هاى قزوينى ، جلد سوم ، تهران ، 1336 .

تقى زاده ، سيد حسن: «يادى از قزوينى» ، يادداشت هاى قزوينى ، جلد سوم ، تهران 1336 .

دامغانى ، مهدى: «يادى از مرحوم قزوينى» ، مجلّه يغما ، سال چهاردهم ، شماره 9 ، دى ماه 1340 .

سميعى ، غلامرضا: «علاّمه محمّد قزوينى» ، تماشا ، سال ششم ، شماره 6/285 ، شنبه 8 و 15 آبان 1355 .

فروغى ، محسن: «يادى از محمّد قزوينى» ، مجلّه يغما ، سال پانزدهم ، شماره 4 ، تيرماه 1341 .

ص: 594

147.سيدمحمد محيط طباطبايى

(1371 - 1281 ه.ق)

غلامرضا گلى زواره

خاندان و خانوده

گروهى از سادات طباطبايى كه اولاد طاهرين على و فاطمه دختر احمد بن محمد بن رستم مى باشد در شهر زواره كه جزو موقوفات احمد مورد اشاره بر اولادش به شمار مى رود ساكن گرديدند و تعداد آنان به حدى رسيد كه اين ديار به مدينة السادات موسوم گرديد. يكى از طوايف اين سلسله به ميرزا آقاعلى از سادات مشهور طباطباى زواره منسوب هستند و به همين نام هم اشتهار دارند، منسوبين به وى تيره هايى را نيز تشكيل داده اند. سيد ابراهيم توحيدى از اين طايفه به شمار مى رود.(1)

سيد ابراهيم تحصيلات مقدماتى را در زادگاهش - زواره - فراگرفت و در سنين جوانى به اصفهان سفر كرد و در مدارس علميه اين شهر تحصيل علوم حوزوى را پى گرفت. او بر اثر توانايى هاى درونى و اهتمام فوق العاده در زمره شاگردان برگزيده

حكيم ميرزا جهانگيرخان قشقايى به شمار آمد و نزد وى شرح مطالع و شرح منظومه حاج ملاهادى سبزوارى و شرح اشارات خواجه نصيرالدين طوسى را آموخت. در

ص: 595


1- . تاريخ اردستان، ابوالقاسم رفيعى مهرآبادى، با اصلاحات و اضافات استاد مرتضى شفيعى اردستانى، بخش اول، ص 202 .

محضر آخوند ملا محمد كاشى نيز حكمت و عرفان را فراگرفت، فقه را نزد حاجى ميرزا هاشم چهارسويى فقيه معروف و حاج آقا منير، اصول را خدمت شيخ محمدعلى ثقه الاسلام نجفى و برادرش شيخ محمد تقى معروف به آقا نجفى تكميل كرد.(1) محيط طباطبايى مى گويد:

پدرم درس خوانده قديم بود از شاگردهاى مورد توجه ملا محمد كاشى حكيم معروف، جهانگيرخان قشقايى، ميرزا عبدالجواد شهشهانى رياضيدان بود. پدرم از كودكى ذوق شعرى و ادبى هم داشت و به همين دليل مزيد بر جنبه با سوادى به عنوان شاعر و اديب هم شناخته مى شد[در شعر فناء تخلص مى كرد ]حافظه خوبى هم داشت هرچه خوانده بود همه را در حفظ داشت و در موقع لزوم همه را از حافظه مى خواند.(2)

نخستين بار سيدابراهيم در سال 1321 ه.ق قبل از مشروطه به تهران آمد و در سال 1324 ه.ق موقع نهضت مشروطه در تهران بود و همچنين در سالهاى 1326 ه.ق و 1328 و 1338 ه.ق در تهران اقامت داشت، او در اين شهر به حوزه درسى محروم آيه اللّه شيخ فضل اللّه نورى راه يافت و در فقه و اصول از پرتوهاى پرفروغ اين عالم معروف استفاده كرد و به اين شاگردى افتخار مى نمود .

دكتر سيد محمدرضا جلالى نائينى مى نويسد:

سيد ابراهيم توحيدى در انقلاب مشروطه از اصفهان به تهران رفت و از افراد مؤمن و علاقه مند به نهضت آزادى از ستم بود و تا پيروزى مجاهدين و فتح تهران همكارى را ادامه داد ولى پس از فتح تهران از حركات برخى افراد افراطى و تُندرو متأثر شد و به زواره برگشت و به كار كشاورزى همّت گماشت و مادام العمر ديگر به سياست نپرداخت و اوقاتش را در امور زندگى و افاده و افاضه نسبت به طلاّب جوان محل مى گذرانيد.(3)

ولادت و تحصيلات مقدماتى در زوارده

در تاريخ 26 خرداد 1281 ه.ش مطابق نهم ربيع الاول سال 1320 ه.ق در قريه جزلا يا

ص: 596


1- . محيط طباطبايى عالم خود ساخته، سيد محمدرضا جلالى نائينى، مجله كلك، شهريور 1381، شماره 30 .
2- . رجال اصفهان، دكتر محمدباقر كتابى، ص 496 .
3- . محيط ادب (مجموعه سى گفتار به پاس پنجاه سال تحقيقات و مطالعات محيط طباطبايى)، ص 455.

گزلاى پايين واقع در هشت كيلومترى ظفرقند و پنجاه كيلومترى زواره كه ييلاق خانوادگى سيد ابراهيم توحيدى بود. كودكى ديده به جهان گشود كه پدرش او را سيد محمد ناميد. اين طفل دوران كودكى را در دامان پدر و مادرى فاضل و اهل تقوا و فضيلت سپرى كرد، هنوز به سن هفت سالگى كه پدرش براى اين كه فرزندش بتواند بطور منظم در زواره درس بخواند اين روستاى كوهستانى را فروخت و به تصور خويش كارى كرد كه خانواده اش نتوانند به بهانه استفاده از شرايط آب و هواى معتدل اين آبادى به آنجا بروند و آنقدر در آنجا بمانند كه رشته درس خواندن بچه ها قطع شود. زواره با وجود كوچكى و گمنامى سابقه فرهنگى خوبى داشت، فضلا، علما و شعراى متعددى از آن برخاسته بودند كه آخرين آنها حكيم ميرزا ابوالحسن جلوه بود. در مكتب خانه هاى آن حدود دويست نفر درس مى خواندند و اين تعداد با توجه به كل سكنه زواره كه آن زمان سه هزار نفر بيش تر نبود درصدِ قابل توجهى را تشكيل مى داد و نظير اين ويژگى در ديگر شهرها كمتر ديده مى شد. يكى از مكتب داران ملا على حاج حسن بود كه فضل و كمالش با وجود آن كه پيش هيچ معلم و مُدّرسى نرفته بود حيرت انگيز بود(1) سيد محمد، با توصيه پدر از سال 1326 تا 1333 ه.ق نزد وى به تحصيل پرداخت و سپس از مكتب دار فاضل ديگرى به نام ملا محمدرضا آموزگار براى كسب معلومات استفاده كرد. پدرش در كودكى او را به «بقا» متخلّص كرد و اشعارى از وى با اين تخلّص تا سال 1302 ه.ش كه به تهران آمد در دست است. پس از تركِ مكتب، مقدمات ادبيات فارسى و عربى، مقدارى از رياضيات و نجوم را پيش پدر و مرحوم آموزگار آموخت و بنا به علاقه مادرش به تحصيل طب روى آورده و مقدارى از مقدمات طب قديم را از روى كتابهاى موجود فراگرفت.(2) در سالهاى پس از جنگ جهانى اول (1336 و 1337 ه.ق) در مدرسه لطفعلى خان ترشيزى زواره

ص: 597


1- . مجله تاريخ و فرهنگ معاصر، همان، ص 232 - 230 .
2- . مدارس جديد در دوره قاجاريه، دكتر اقبال قاسمى پويا، تهران، مركز نشر دانشگاهى، ص 52 .

قسمتى از آغاز معالم و كتابهاى طهارت و صلات (از شرح لمعه) را با ديگران نزد حاج سيد مرتضى عالم مرتضوى آموخت ولى با ظهور مشمشه (آنفلوآنزاى سال 1377 كه منجر به مرگ مادرش شد) اين ترتيب بهم خورد و درس مدرسه تعطيل شد. سيد محمد نيز به اين بيمارى واگير مبتلا شد و پس از بهبودى نسبى در سال 1338 ه.ق به مدت چهار ماه جهت تكميل معالجه مشمشه در ظاهر و در باطن جهت تحصيل در رشته طب به اصفهان رفت و در مدرسه كاسه گران در حجره اى كه محل اقامت سيد حسين مجمر (شاعر زواره اى) در عصر فتحعلى شاه و بعدا محل سُكناى حكيم جلوه بود سكونت اختيار نمود و پس از چهار ماه به زواره بازگشت. او سفر ديگرى هم در زمستان سال 1300 ه.ش به اصفهان نمود كه اين بار شش ماه در مدرسه مورد اشاره توقيف كرد و در اين مدت به تحصيل زمان فرانسه و مواد تحصيلى دوره اول متوسطه پرداخت و سپس به زواره مراجعت نمود.

در سال 1301 ه.ش مدرسه ابتدايى سادات زواره در محل مدرسه لطفعليخان ترشنوى تشكيل و تأسيس و به مديريت اسداللّه خان كاوه زاده راه اندازى شد، محيط براى سامان دهى به امور اين مركز آموزشى به كاوه زاده كمك مى كرد و بعضى درسهاى مدرسه را تقبل كرد و خود نزد كاوه زاده زبان انگليسى مى آموخت.(1)

محيط اگرچه در زواره در امور كشاورزى، خانواده را كمك مى كرد امّا ذوق آموختن با پيش آمدن اين شرايط در او از ميان نرفت و در مواقع مختلف براى مذاكره، مباحثه متون درسى در خانه و يا مدرسه قديمى زواره وى را به همكارى و همراهى فرامى خواندند و كسى جز پدرش را نداشت كه بتواند نواقص كار را تكميل كند و بنابراين نمى توان گفت او در چنين موقعيتى ترك تحصيل نموده است. زيرا با وجود پرداختن به زراعت به موازات آن از مطالعه شخصى و آزاد و حتى تدريس با عنوان مباحثه و مذاكره غافل نمى ماند و برخى طلاّب جوانتر براى فراگيرى نكاتى دربارۀ

ص: 598


1- . گلشن جلوه، به اهتمام نگارنده، ص 180 .

خلاصة الحساب، سى فصل فارسى، هيأت، صمديه، شرح سيوطى نزدش مى آمدند و او هم با همه اشتغالى كه در كار كشاورزى پيدا كرده بود اين فرصتها را از دست نمى داد و به اين ترتيب ارتباطش را با درس و تحصيل حفظ مى كرد و پيوسته مترصد فرصتى بود كه براى ادامه تحصيل از زواره بيرون برود. آن روزها مصادف با جنگ جهانى اول (1337 - 1333 ه.ق) بود و به دليل آشفتگى هاى سياسى اجتماعى ناشى از اين رخداد خونين و فرساينده مقدمات سفر براى محيط طباطبايى فراهم نمى گرديد، در سال 1337 ه.ق جنگ جهانى خاتمه يافته امّا در همين حال محيط از وجود مادرى فاضل و پارسا محروم گرديد و در سوگ او محزون گشت همين حادثه روح او را آنچنان آزرده ساخت كه تصميم گرفت وطن را به قصد اقامت در شهر ديگرى ترك گويد.(1)

عزيمت به تهران

محيط طباطبايى از دوران نوجوانى به روزنامه نگارى علاقه داشت. معلم روزنامه نويسى او مجموعه اى از روزنامه هاى تربيت و رعد بود كه در طول سالها پدرش آنها را جمع آورى كرده بود و وى از روى آنها مشق روزنامه نويسى مى نمود. او در اواخر فروردين سال 1302 ه.ش براى پيگيرى تحصيل (بنا به توصيه پدر) و براى روزنامه نگارى به سليقه خودش به سوى تهران حركت نمود. خودش از اين مهاجرت چنين ياد مى كند:

در فروردين 1302 به وسيله يك چهارپا و يك نفر از كشاورزان كريم آباد (از روستاهاى بلوك ريگستان زواره) كه دلش مى خواست شهر قم را زيارت نمايد از راه كاشان و قم رو به تهران حركت كرد. تقريبا اوايل ارديبهشت به تهران رسيديم و سفر ما دو هفته به طول انجاميد من مقدارى از راه را بر آن مال سوارى مى نشستم و مقدارى هم پياده طى طريق مى كردم.

ص: 599


1- . مجله تاريخ فرهنگ معاصر، همان، ص 233 .

ورود او به تهران مصادف با سوء رفتار رضاخان - وزير جنگ وقت - با مطبوعات شد. اين امر او را از فكر روزنامه نگارى منصرف نمود و چون مقدارى زبان فرانسه مى دانست در صدد تحصيل متوسطه برآمد و پس از يك سال دانش آموزى در دبيرستان قاجار، وارد دارالفنون شد و دوره شش ساله ادبى دارالفنون را در مدّت سه سال طى كرد و در ضمن يك ساله هم در مدرسه عالى حقوق درس خواند ولى از ادامه آن منصرف شد. در طى اين مدت زندگى سختى را در حجره اى از سراى حاج محمدعلى واقع در بازار تهران گذرانيد.(1)

در تابستان سال 1305 ه.ش سيد محمد محيط طباطبايى براى كار تعليم و تربيت به استخدام وزارت معارف به صورت قراردادى درآمد. در ابتدا به خوزستان رفت و مدت چهارسال در آنجا به امر تأسيس مدارس و تعليم دانش آموزان مشغول بود، در همين زمان به فراگيرى زبان انگليسى پرداخت. در اين مدت دو سال (سالهاى 1305 و 1306 ه.ش) به اتفاق چهار نفر ديگر، مدرسه شاهپور اهواز را بنيان نهاد و به معلّمى در آن پرداخت و دو سال هم (سالهاى 1308 - 1307 ه.ش) در خرمشهر نماينده معارف بود و رياست دبيرستان شرافت را به عهده داشت. محيط در اين باره مى گويد:

براى تدريس محلى را كه انتخاب كردم دور از تهران بود. هر وقت معلمى نبود از من خواهش مى كردند كه تو درس بده، چون فارسى، عربى و رياضى مى دانستم، در خارج از تهران كه بودم گاهى مدرسه اداره مى كردم و گاهى مدير فرهنگ بودم.(2)

در سال 1309 ه.ش از خوزستان به تهران انتقال يافت و در دبيرستانهاى شرف، دارالفنون، ايرانشهر، مدرسه نظام و دانشسراى مقدماتى كه تدريس تاريخ و جغرافيا و ادبيات پرداخت. پس از آن مدتى مديريت مدارس شرف و پانزده بهمن را عهده دار بود. او تا سال 1313 ه.ش در دبيرستان دارالفنون دبير تاريخ و جغرافيا بود و از اين

ص: 600


1- . مجله رهنمون، همان، ص 14 .
2- . همان، ص 15 .

سال تا سال 1323 ه.ش در خيابان مختارالسلطنه (مختارى) حوالى ايستگاه راه آهن منزل استيجارى داشت و آنگاه خانه اى كوچك با فروش سهميه ميراث والدين در زواره، در خيابان ژاله، كوى بيمارستان، خريد.

در ضمنِ انجام خدمت در وزارت فرهنگ از سال 1313 تا 1320 ه.ش متعهد درس تاريخ و جغرافياى شعبه ستوانى از دانشكده افسرى بود. در سال 1315 - 1314 ه.ش در دانشسراى مقدماتى پسران تهران به تدريس اشتغال داشت و در سال 1317 ه.ش در كميسيون نامگذارى خيابان ها در شهردارى سمت نمايندگى وزارت فرهنگ را داشت و كوشيد اسامى حكيمان، مشاهير مسلمان و اديبان برجسته را به عنوان نام خيابانها و كوچه هاى تهران تعيين كند. از سال 321 تا 1328 ه.ش زمانى دبير دبيرستانها و گاهى بازرس فنى بود و ضمنا از سال 1308 تا 1328 ه.ش ده بار براى اصلاح و تغيير برنامه مدارس از طرف وزارت فرهنگ دعوت شد، تا قبل از انتصاب به رايزنى فرهنگى ايران در كشور هند، عضو كميسيون كتابهاى درسى بود كه با شركت آقايان پروفسور فاطمى، دكتر هوشيار، على محمد عامرى، حبيب اللّه صُبحى و دكتر فرهمندى (رئيس اداره نگارش) در وزارت فرهنگ تشكيل مى شد.(1)

در سال 1328 ه.ش از فرهنگ به وزارت اُمور خارجه انتقال يافت و وزيرخارجه وقت كه على اصغر حكمت بود، ايشان را به سمت رايزن فرهنگى ايران در هند انتخاب نمود. وى براى انجام اين مسؤوليت به دهلى رفت و ده سال در اين شهر اقامت گزيد. در تابستان 1330 ه.ش به رايزنى فرهنگى ايران در عراق، سوريه و لبنان برگزيده شد و تا سال 1334 ه.ش در كشورهاى عربى مشغول كار بود و غالبا در دمشق (مركز سوريه) سكونت داشت. در ضمن توقف در اين شهر به قاهره سفر مى نمود و از كتابخانه هاى معروف مصر بازديد كرد. در همين تاريخ مجددا خود را به وزارت آموزش و پرورش (فرهنگ) منتقل گردانيد و در آنجا به عنوان بازرس

ص: 601


1- . گلشن جلوه، ص 182 .

وزارت در كميسيون مطالعه و بررسى انتقادات رسيده برگزيده شد و تا پايان دوره خدمت عضو همين كميسيون بود تا آن كه در سال 1337 ه.ش بازنشسته گرديد.

محيط و دانشگاه

پس از اين دوران، فعاليتهاى محيط طباطبايى در عرصه تدريس استمرار يافت. در سال 1347 ه.ش دكتر فضل اللّه رضا رئيس دانشگاه تهران از او دعوت كرد تا مدت تاريخ را در دانشكده ادبيات بر عهده بگيرد امّا نپذيرفت و در سال 1354 ه.ش به دعوت دكتر صدرالدين الهى سرپرست دانشكده ارتباطات در نيمه دوم سال تحصيلى 1355 - 1354 تدريس تاريخ مطبوعات را (از آغاز حكومت محمد شاه قاجار تا آغاز حكومت پهلوى) به عهده گرفت.(1)

دانشكده ادبيات دانشگاه آزاد اسلامى تهران از محيط طباطبايى خواست كه در خصوص نظام حكومت در ايران بعد از اسلام براى دانشجويان درس تاريخ در نخستين بخش از برنامه تحصيلى 1367 - 1366 مطالبى به صورت خطابه ايراد كند كه اين برنامه در ضمن دوازده گفتار انجام شد كه بعد اين مطالب مطرح شده به صورتى مدون و منظم درآمد تا دانشجويان كارشناسى ارشد تاريخ آن را به عنوان منبع درسى خود تلقى كنند. با اين وجود دانشگاه از اين محقّق تاريخ و فرهنگ استفاده لازم را ننمود. حق آن بود كه در دوران تأسيس دانشگاه وى به اين مركز علمى فراخوانده شود امّا صراحت و حق گويى او از يك طرف و غلبه روابط بر ضوابط از سوى ديگر راه را بر ايشان سدّ نمود ولى آن دانشور ستوده خصال خم به ابرو نياورد و يك عمر به افاضه، تعليم و تحرير پرداخت زيرا كه خدمت به معنى صحيح و واقعى هدف او بود، هرجا كه مى نشست دانشگاه همانجا بود.(2) دكتر عباس زرياب خويى مى گويد:

بانك اطلاعات ذهن و مغز محيط طباطبايى مانند كامپيوترهاى امروز آماده هرگونه

ص: 602


1- . گلشن جلوه، ص 183 .
2- . محيط ادب، سيد ابوالقاسم انجوى شيرازى، مجله كلك .

معلومات و اطلاعات در زمينه ادب و فرهنگ و تاريخ ايران بود و شخص مى توانست بى هيچ مزد و منّتى از اين بحر محيط سودهاى لازم را ببرد اگرچه جامعه علمى و محيط دانشگاهى و متعلمان و دانشجويان وارد آمد و از اين راه خسارتى معنوى به بار آمد كه جبران آن ممكن نگرديد.(1)

دكتر عبدالحسين زرين كوب نيز يادآورى گرديده است:

همسالانش حق دوستى را رعايت نكرده بودند و استادى دانشگاه را كه حق او بود از او دريغ داشته بودند. حتى كسانى كه وى آنها را به شاگردى هم قبول نداشت چون به دانشگاه راه يافته بودند با شوخ چشمى و خودنگرى در مقابل او دم از استادى مى زدند. با بند و بست هاى رندانه حق او پايمان شده بود. قدر او ناشناخته مانده بود و اين برايش مايه ناخرسندى بود امّا به نوميدى نگراييد و در اندك مدت از سرآمدان عصر گشت.(2)

محيط طباطبايى هر هفته مقاله اى انتقادى و غالبا تند درباره دانشگاهها و مراكز علمى مى نوشت و عيبها و نقصها را بازگو مى كرد و شرايط يك دانشگاه و مركز علمى و پژوهشى واقعى را بيان مى نمود و مى گفت و مى نوشت كه استادِ محقق بايد چه صفات و خصوصياتى داشته باشد و بيشتر افراد مى گفتند چون محيط به دانشگاه راه نيافته چنين و چنان مى نويسد امّا حقيقت غير از اين بود و هنگامى كه پروفسور عنايت اللّه رضا محيط طباطبايى را براى تدريس تاريخ به دانشگاه تهران دعوت كرد باز هم نوشت و بر اين گونه انتخاب اعتراض كرد و گفت: شما چگونه دريافتيد كه من براى تدريس تاريخ صلاحيت دارم امّا ادبيات عرب يا زبان و ادبيات فارسى يا عرفان و معارف اسلامى را نمى توانم درس بدهم همچنين در سال 1355 ه.ش كه دانشگاه ملى (شهيد بهشتى كنونى) درجه دكتراى افتخارى به وى اعطاء نمود بازهم به گفتارها و نوشته هاى انتقادى خود ادامه داد.(3)

هنگامى كه دانشگاه تهران تصويب كرد به آقايان احمد آرام، محمد پروين

ص: 603


1- . دنياى سخن، شماره 50، ص 12 .
2- . همان مأخذ، ص 14 .
3- . اظهارات دكتر ضياءالدين سجادى، مجله دنياى سخن، شماره 50 .

گنابادى، دكتر غلامعلى رعدى آذرخشى، فرنگيس شادمان، غلامحسين مصاحب و حبيب يغمايى دكتراى افتخارى بدهد تا نوعى حق شناسى نسبت به آنان شده باشد در جلسه اى كه در دفتر رئيس دانشگاه تشكيل شده بود، محيط طباطبايى جزو اسامى شايستگان دريافت اين عنوان قيد گرديده بود ولى چون دو تن از شركت كنندگان معترض بودند و موضوع مزبور تنها درباره محيط مسكوت ماند. چون اين حركت ناروا با مصلحت فرهنگى موافق نبود دانشگاه ملى پذيرفت به نشانه حق شناسى جامعه علمى كشور به مرحومان جلال الدين همايى، محيط طباطبايى و محمدتقى مصطفوى دكتراى افتخارى بدهد و چنين شد. ديگربار نخستين جايزه آثار ملى به منظور تقدير از خدمات محققان و دانشمندان ايرانى و خارجى از سوى انجمن آثار ملى در سال 1357 به مبلغ يك ميليون ريال براى مجموعه تحقيقات خدمات و آثار محيط طباطبايى به ايشان تعلق گرفت. در همين سال مجموعه مقالاتى از نوشته هاى ادباى كشور كه به پاس سالهاى دراز خدمت تحقيقى محيط به نام محيط ادب به چاپ رسيده بود در مجلس دوستانه فرهنگى توسط مرحوم دكتر على اكبر سياسى به ايشان اهدا گرديد. آخرين حق شناسى نسبت به مقام علمى محيط انتخاب ايشان به عضويت فرهنگستان زبان و ادب ايران در سال 1369 ه.ش بوده است.(1)

فعاليتهاى مطبوعاتى

هنگامى كه محيط طباطبايى در زواره اقامت داشت نسخه هاى غالب روزنامه هاى تهران براى چراغعلى خان سردار صولت بختيارى حاكم اردستان مى رسيد و توسط يكى از بستگان محيط كه در تشكيلات وى كارگذار بود اين روزنامه ها كه شامل ارشاد، ايران امروز، شهاب ثاقب، نوبهار، شورا، بامداد روشن بود در دسترس محيط قرار مى گرفت و به دقت سراپاى آنها را مى خواند. محيط طباطبايى در اين باره مى گويد:

از سال 1332 ه.ق با روزنامه آشنا شدم و در زواره كم و بيش به آن دست مى يافتيم. از

ص: 604


1- . مجله آينده، سال هيجدهم، ص 305 .

طريق يكى از اقارب خود در دستگاه سردار صولت بختيارى در مزدآباد زواره منشى بود به روزنامه هايى كه وى پس از مطالعه به منشى خود مى داد دست پيدا مى كردم و مى خواندم. به مرور به روزنامه و تأثير آن در افكار عمومى تا حدى پى بردم و با اسلوب و نگارش آن آشنا شدم. در سال 1297 ه.ش پدرم از زواره به تهران رفت و مدت چند ماهى را كه در آنجا اقامت داشت شماره هاى روزانه روزنامه هاى ايران و رعد را برايم با پست به زواره مى فرستاد و هر وقت خودش به زواره مى آمد مقدارى روزنامه برايم مى آورد. در سال 1300 ه.ش كه به اصفهان رفتم و در آن شهر روزنامه هاى كوچكى مانند صداى اصفهان و غيره وجود داشت كه توانستم با مسوولان آنها ملاقات كنم و از كيفيت كارشان آگاه شوم. مرد مُعمّمى كه اهل گيلان بود و در اصفهان مى زيست و روزنامه اى جنجالى منتشر مى كرد از من كمك خواست براى نمونه مطلبى نوشتم و به او دادم اين نخستين اثرى بود كه از من بر روى كاغذ چاپ مى شد.(1)

محيط طباطبايى از سال 1306 ه.ش مقاله نويسى در روزنامه هايى چون شفق سرخ، ستاره جهان و ايران را تجربه كرد. اين مقالات دقت نظر او و توانايى هايش را در پژوهش هاى فرهنگى و ادبى به اثبات رسانيد. تجربه او در مديريت نشريات و مجله نويسى از سال 1317 ه.ش آغاز شد در اين سال مديريت رسمى مجله وزارت فرهنگ كه ابتدا «تعليم و تربيت» و سپس «آموزش و پرورش» نام گرفت به وى واگذار گرديد و از شماره 5 و 6 سال هشتم تا پايان دوره نهم مديرش بود.(2) سال 1320 ه.ش سرپرستى مجله موسيقى را تا چهار شماره عهده دار گشت. بعد از شهريور 1320 تا 1326 ه.ش دوباره در زمان قوام السلطنه محيط را منتشر كرد. بار اول سه شماره و بار دوم چهارده شماره از اين مجله منتشر گرديد و به علل گوناگون تمام مطالب يك شماره از آن را شخصا خودش تهيه مى كرد. تنوع مطالب مجله از گستردگى اطلاعات

ص: 605


1- . مجله محيط به انضمام خاطرات مطبوعاتى استاد محيط طباطبايى، مقدمه .
2- . مجله آينده، همان، ص 301 .

و ذهن پوياى نويسنده آن حكايت داشت.(1)

محيط طباطبايى نيروى فكرى، ذوقى و پژوهشى خود را در مدت پنجاه سال در مقاله نويسى و خطابه خوانى گذراند از جمله سخنانى است كه سالها هر هفته در برنامه مرزهاى دانش راديو گفت كه شماره اش از چهار صدو شصت مى گذرد. اين گفتارهاى شنيدنى براى مستمعان راديو گنج گرانبهايى بود.(2) برنامه مرزهاى دانش از سال 1338 ه.ش قريب به بيست سال ادامه داشت كه محيط در آن به بيان بسيارى از حقايق تاريخى، تمدن اسلامى و ادب فارسى پرداخت.(3)

استاد محيط طباطبايى در طول عمر پربار خويش در سمينارها و كنگره هاى متعددى شركت نموده و به آنها مقاله داده يا در اين مجامع به ايراد سخنرانى پرداخته است كه تعدادى از آنها به قرار ذيل است: هزاره فردوسى، ايران شناسى، تحقيقات ايرانى (در سطح بين الملل و با حضور خاورشناسان در پاريس) تعليم و تربيت در ميسور، شيخ طوسى، خواجه نصير طوسى، ابن سينا، مولوى، فارابى، ناصر خسرو، بيهقى، خواجه رشيدالدين فضل اللّه همدانى، خوارزمى، نهج البلاغه، حافظ، سعدى و غزالى و همچنين در جلسات معرفى علمى مربوط به ملك الشعراى بهار، تاگور، مشير الدوله، محمدعلى فروغى، عباس اقبال آشتيانى و علامه اقبال لاهورى سخنرانى كرده و طى آنها به معرفى اين شخصيتها پرداخته است. مجموعه مقالاهاى محيط طباطبايى كه در جرايد درج شده به سه هزار مورد مى رسد كه دو هزار مقاله و هزار نوشتار هم به صورت يادداشت كوتاه مى باشد كه برادرش آقاى حاج سيد عبدالعلى فناء توحيدى با اهتمام وافر و تلاش توان فرسا آنها را از لابه لاى مطبوعات

و نيز با مراجعه به كتابخانهاى گوناگون استخراج كرده و مطالعه نموده و رونويسى كرده است اين مجموعه كه در پنجاه جلد دست نويس جمع آورى و صحافى شده و از

ص: 606


1- . يادى از استاد، مجله رهنمون، همان، ص 15 .
2- . مجله آينده، همان تا ص 302 .
3- . رجال اصفهان، همان، ص 498 .

ميان چهل و چند مجله و روزنامه استخراج گرديده است . موارد نام برده و در كتابخانه اى با ارزش در خانه پدرى محيط كه هر يك معمارى سنتى دارد نگاهدارى مى شود، اميد مى رود با چاپ آنها علاقه مندان از اين گنجينه نفيس بهره بردارى كند.(1)

درياى دانش، چشمه فضيلت

استاد سيد محمد محيط طباطبايى را محققان و نويسندگان معاصرش، به عنوان دانشمندِ دل آگاه، محيط فضل و آداب، عالم خودساخته، ژرف نگر، محقق پرتلاش، محيط ادب و تاريخ و از مفاخر برجسته ادبى و فرهنگى معرفى كرده اند.(2)

اين فاضل نامدار خود مُعلّم و استاد خويش است او تنها سه سال و نيم به مدرسه رفته و بقيه عمر را به مطالعه و تحقيق گذرانده و در پرتو استعداد سرشار، حافظه قوى و ممارست در فراگيرى علم و ادب به حق يكى از شخصيتهاى برجسته فرهنگى عصر حاضر به شمار آمد، در علم تاريخ و جغرافيا و انساب سرآمد دانايان هم زمان خود است. فارسى درى را به حد اعلى مى دانست، به زبان عربى كاملاً تسلط داشت و با آن سخن مى گفت و مقاله مى نوشت، زبان انگليسى و فرانسه را به خوبى احاطه داشت و با زبانهاى ايرانى قبل از اسلام يعنى پهلوى، سُعدى، خوارزمى، اوستايى، سريانى نيز آشنايى كافى و لازم داشت.(3)

و اين در حالى است كه هيچ متن پارسى، عربى يا اروپايى را بر استادى نخوانده و نيز كسى او را در مورد زبان آموزى تعليم نداده است.(4) محيط طباطبايى خودش مى گويد:

درسى كه به كار دنيا و آخرت بخورد نخوانده ام، مدرسه اى كه قابل باشد نديده ام. سه سالى عنوان محصلى شعبه ادبيات دارالفنون و مدرسه حقوق داشتم ولى اگر اندكى به

ص: 607


1- . مجله رشد معلم، بهمن 1380، ص 10؛ روزنامه اطلاعات، 31 مرداد، 1381، شماره 22562 .
2- . ر.ك: محيط ادب .
3- . ميراث ماندگار، ج اول، ص 156 .
4- . مجله كلك، شهريور 1371، شماره 30، ص 270 .

خواندن و نوشتن آشنايى دارم ربطى به مدرسه ندارد. پيش خود شكسته بسته قدرى فارسى، عربى، فرانسه و انگليسى و خيلى كم آلمانى ياد گرفته ام تأليفى كه قابل باشد ندارم چند جزوه و رساله در برخى موضوعات به هم پيوسته ام.(1)

محيط، دانشمندى بودى كه زياد مى دانست و در رشته هاى گوناگون تاريخى و ادبى توغل و تجسّس كرده و بسيار كتاب و نسخه ديده بود و حافظه وسيع و سرشارش و علاقه وافرش موجب مى شد كه در هرگونه موضوع ادبى و تاريخى با هر كس كه لياقت و شايستگى داشت و مى توانست اهل مذاكره و مباحثه باشد به بحث و تجزيه و تحليل مسايل فرهنگى، تاريخى و ادبى بنشيند. حوصله بازگويى مطالب نوشته شده و بازجويى در مباحث نادانسته را داشت. جويندگان جوان را با مُدارا و وسعت نظر و در نهايت فروتنى مى پذيرفت و به راهنمايى پُرسندگان مى پرداخت.(2)

محيط طباطبايى از نظر علمى احاطه بسيار وسيعى نسبت به موضوعات گوناگون داشت، خيلى دقيق صحبت مى كرد، درباره موضوعى كه از آن به روشنى اطلاع نداشت با صراحت اظهار بى اطلاعى مى كرد و در مواردى كه شك داشت به ترديد خويش اشاره مى كرد و با وجود تتبّع و دقت در نقل مطالب از اشخاص، بسيار احتياط مى نمود.

محيط طباطبايى در تمام دوران زندگى پژوهش با مناعت و قناعت عجيبى روزگار را سپرى نمود و شور و شوق يادگرفتن و ياددادن ذاتى او و ملازم روح و روانش شده بود، از استادانش با تجليل و احترام ياد مى كرد و در برخورد با نظريات و عقايد مخالف بسيار ملايم و منطقى برخورد مى نمود اهداف مادى نداشت و تا پايان عمر در همان خانه قديمى زندگى كرد و آبروى علم و معرفت را به جيفه دنيا نفروخت، در ضمن آنكه به عنوان انديشمندى توانا در محافل خواص و عوام مطرح بود شخصى متواضع و متوكّل به شمار مى رفت، در توكل و تفويض امور به خداوند متعال نمونه

ص: 608


1- . مجله آينده، سال هيجدهم، ص 300 .
2- . مأخذ قبل، ص 30 .

بود و هميشه قانع و شاكر بود و زاهد واقعى محسوب مى شد زيرا از دنيا بسيار كم گرفت و بسيار به جامعه تحويل داد. در بيان مطالب براى خواص و عوام قدرت شگرفى از خود بروز داد و به دليل همين ويژگى، عامّه مردم از درياى علمش استفاده مى نمودند و از اين رهگذر با فرهنگ و تاريخ ايران آشنا مى شدند.(1) هميشه آماده

افاضه بود و هرگاه سؤالى از او مى شد بى مضايقه پرسنده را سيراب و كامياب روانه مى كرد و نااميد نمى ساخت.

به قول سيد ابوالقاسم انجوى شيرازى:

محيط طباطبايى از جمله معدود نوادر دوران حاضر به شمار است كه سراسر عمر پر ثمر و پرافتخار و پربركت خود را وقف ترويج دانش و فرهنگ و ادب اين سرزمين نمود و حاصل كوشش هفتاد ساله خويش را از طريق چندين دهه استادى و تعليم و تربيت شاگردان و مستعدان و هزار مقاله تحقيقى و پانصد سخنرانى دانشمندانه در برنامه مرزهاى دانش و افاضات عالمانه در كنگره ها و كنفرانسهاى معتبر داخل و خارج كشور براى پژوهندگان مشتاق اين مرز و بوم باقى نهاد.(2)

و به قول دكتر محمدباقر كتابى:

محيط پژوهشگرى خلاّق و خستگى ناپذير، اديب و مورخى عاليقدر بود كه حقى عظيم بر ادب و فرهنگ اين مرز و بوم دارد و آثار ارزشمند او پاسدارى بزرگ بر ادبيات وسيع و غنى ايران و معارف اسلامى است. به جرأت مى توان گفت كه وى ميراث قرنها سخن و دانش و ادب بود كه قلمرو وسيعى از فرهنگ ما را روشن ساخت.(3)

ذوق و علاقه درونى اين دانشور به كشف حقيقت او را در طريق يافتن واقعيت ها از ميان منابع تاريخى مستند و آثار عُلماى سلف پر حوصله نموده است. از موقعى كه

ص: 609


1- . مجله رهنمون، همان، ص 22 و 31 .
2- . نامه دستنويس استاد انجوى شيرازى كه در سوم شهريور 1372 به برگزار كنندگان مراسم بزرگداشت محيط طباطبايى در زواره نوشته و متن آن در اختيار نگارنده است.
3- . رجال اصفهان، ص 495 .

كتاب نوروزنامه خيام انتشار يافت و او دريافت كه اين اثر نمى تواند به خيام متعلق باشد و متوجه شد كه موضوع خيام در ادبيات ايران گرفتار يك اشتباه تاريخى شده و بايد آن را روشن كرد تا روزى كه توانست نظر صريح خود را در اين باره ابراز كند سى سال طول كشيد. در تمام اين مدت ذهنش هرگز از پژوهش درباره اين موضوع خالى نشد و ذوق او هميشه به منفعت هاى مادى و تمايلات نفسانى رجحان داشت.(1)

او خود در مصاحبه اى مى گويد:

روحيه من هميشه طورى بود كه گرايش و تمايل عجيبى به بيان حقيقت داشتم و اين بيان گاهى ممكن بود درباره موضوعى باشد كه در نظر اشخاص مشتبه شناخته شده و يا درباره احقاق كلمه يا كتاب يا مطلبى باشد كه از آنها سلب حق شده بود. هر وقت با چنين مواردى روبرو شده ام دلم خواسته است با همه گرفتارى هايى كه احتمالش را مى دادم كارى كنم كه آن حق ولو خيلى كوچك را به آن كلمه يا اسم يا مطلب برگردانم و به اين ترتيب كارى كنم كه نه تنها اشتباهات موجود در آن زمينه از مسايل فرهنگى، ادبى، اجتماعى حل بشود بلكه حق نيز به حق دار برسد.(2)

او در جاى ديگر يادآور شده است:

هيچ وقت انسان نبايد حب و بغض و عشق و نفرتش را در سنجش مسائل دخالت بدهد. از نخستين بارى كه مشغول كار تحقيق شدم هيچ چيز در نظرم نبود جز خدا. به اين برخوردم كه همه سيل اين مطالبى كه به نام تاريخ روى همه انباشته اند پر از اشتباه است،

پر از نارسايى است. عجله در گردآورى سبب شده كه دور ريخته نشود بنابراين به بيش از دويست و پنجاه موضوع كوچك و بزرگ، تاريخ و جغرافيا و رجال و مسايل مربوط به آن متدرجّا برخوردم و اصلاح كردم و راجع به آنها سختى گفتم يا چيزى نوشتم.(3)

براى شهيد مطهرى سخنرانيهاى محيط طباطبايى در مرزهاى دانش آنقدر

ص: 610


1- . گفتگو با محيط طباطبايى، فصلنامه تاريخ و فرهنگ معاصر، همان، ص 238 .
2- . مأخذ قبل، ص 240 .
3- . كيهان فرهنگى، شماره 10، سال 1363، صفحه مصاحبه با محيط طباطبايى .

پرمحتوا بود و نكات تازه و مورد مراجعه داشت كه اكثر آنها را ضبط كرده بود و به دليل همين ويژگى است كه علامه سيد حسين طباطبايى از ارسال مقاله اى در خصوص مقام محيط طباطبايى براى درج در كتاب حيطه ادب به دليل كسالت قلبى و عصبى اظهار تأسف مى كند و از عقب افتادن بابت شركت در اين افتخار عذرخواهى مى كند و موقعيت ارزشمند او را در همين نامه كوتاه مى ستايد.

محيط طباطبايى با توجه به اين احاطه علمى به دانش خود مغرور نبود و مى گفت:

قبل از انجام هر كارى بخصوص قبل از پرداختن به كارهاى تحقيقى با التماس و استدعا از خداوند مى خواهم كه اگر انجام آن كار ممكن است به زبان مردم و موجب بدآموزى آنان باشد توفيق انجام آن را به من ندهد.(1)

و خاطر نشان مى نمايد:

هيچ وقت قصدم اين نبود كه همه چيزى را كه آموخته ام تحويل مردم بدهم هميشه نيتم بر اين بود كه مردم چه اندازه مى توانند تحمل كنند و چه چيز برايشان مفيدتر است.(2)

او وقتى مشاهده كرد مورخان غربى و دانشمندان اروپايى و به تقليد از آنان برخى از روشنفكران ايرانى علوم و فلسفه را به دو بخش تقسيم مى كنند قرون قبل از ميلاد در يونان باستان، قرون بعد از رنسانس در اروپا و درباره سرنوشت علم و معرفت در دوره طولانى قرون وسطى يا سخنى نمى گويند يا آن را مسكوت و بلاتكليف مى گذارند و يا مى نويسند اعراب و مسلمانان علوم باقى مانده از يونان و ساير ملل را حفظ كرده و به اروپا تحويل دادند و بيش از اين درباره سهم بزرگ اسلام در تمدن جهان چيزى نمى گويند جز ويل دورانت و گوستاو لوبون به دفاع از فرهنگ اسلامى پرداخت و از نقش ارزنده متفكرانِ مسلمان در بوجود آوردن معارف غنى و ميراث گرانقدر علمى سخن گفت.(3)

ص: 611


1- . تاريخ فرهنگ معاصر، ص 243 .
2- . ميراث ماندگار، ج اوّل، ص 157 .
3- . ر.ك: به كتاب كوچك امّا پرنكته فرهنگ اسلامى، محيط طباطبايى.

در آن هنگامه تيرگى و تباهى و اختناق رژيم پهلوى و نفوذ صهيونيستها در دستگاه ادارى و سياسى ايران كه برخى نويسندگان با نوشتن مقالاتى در مجلات و جرايد از اسرائيل حمايت مى كردند و به تمجيد از صهيونيزم پرداختند و طرفداران فلسطين را عوام فريب ضد يهود و متعصب ناميدند كه فلسفه تاريخ را درك نمى كند محيط طباطبايى در سلسله مقالاتى كه در مجله تهران مصور به چاپ رسانيد حقيقت تاريخ قدس شريف را تمييز نمود، اين مطالب ادعاى پوچ و موهوم اشغالگران قدس را مردود مى ساخت.(1)

او شعرهاى لطيفى درباره فلسطين سرود و دلبستگى خود را در اين سروده ها به صاحبان اصلى اين سرزمين نشان داد.

موقعى كه حكيم ميرزا طاهر تنكابنى از سوى عوامل رژيم رضاخان دستگير و به كاشان تبعيد گرديد محيط طباطبايى در همان دوران خفقان در روزنامه اطلاعات نوزدهم آبان 1319 ه.ش بر اين ستم اعتراض كرد و نوشت اين شخص بزرگ به گناه تنكابنى بودن از مال و دارايى و مقام و شغل محروم گشت و چون از اظهار حق خوددارى نداشت به زندان افتاد و از شهرى به شهرى اسيروار منتقل گشت.(2)

طبع لطيف

محيط طباطبايى علاوه بر جنبه هاى ادبى و تاريخى، ذوق شعرى نيز داشت و در اشعار «محيط» تخلّص مى كرد. از ايشان قريب به بيست هزار بيت شعر در دسترس مى باشد كه هنوز به صورت ديوان مستقلى درنيامده است. غالب اشعار در خصوص موضوعات اخلاقى و اجتماعى و به مناسبت وقايع مختلف مى باشد. نخستين اثر مكتوبش شعرى است درباره محرم الحرام كه در سال 1302 ه.ش به چاپ رسيده است.

ص: 612


1- . سيماى قدس مصلاى پيامبران، از نگارنده، ص 226 .
2- . تاريخ بيست ساله ايران، حسين مكى، ج 6، ص 126 .

دكتر عبدالحسين زرين كوب در خصوص جنبه شاعر محيط طباطبايى مى نويسد:

بخش عمده اين سخنان موزون ناخرسندى هايى بود كه از سالهاى دور در قالب اين سخنان موزون آسان تر به بيان مى آمد. زبان نثرش زبان استدلال، مناقشه و تفاهم بود. ناخرسندى هايى كه او را به شكايت و ابراز تأسف وامى داشت در حوصله اين زبان نمى گنجد آنچه او آن را شعر مى خواند در حقيقت بثّ الشكوى بود. بيرون ريختن اندوهها و حسرتهاى در خاطر انباشته بود. دوست نداشت آنها را به زبان عادى، و ساده و خالى از آهنگ به بيان آورد. اين نكته او را به شعر و شاعرى كه از جوانى آن را كنار

گذاشته بود، بازگرداند.(1)

يادآور مى شود ذوق شعرى اين انديشمند از دوران نوجوانى ظاهر گرديد و در آن دوران به سفارش پدر «بقا» تخلّص مى نمود كه بنا به گفته استاد سيد عبدالعلى فناء توحيدى (برادر استاد و تدوين كننده آثارش) تا سال 1302 ه.ش كه به تهران مهاجرت نمود با همين تخلّص شعر مى سرود و اين نمونه سروده ها اكنون در دسترس مى باشد ولى در اين سال تخلّص «محيط» را براى خود برگزيد. محيط خودش گفته است اشعارم قيافه غزل دارد امّا مطوّل است در ضمن قصيده هم نيست. نمونه اى از شعرش:

سپيده دم كه نواى اذان به گوش مى آمد *** روان خفته در آغوش تن به هوش آمد

مرا كه مردمك ديده شب نمى آسود *** ز شور بانك مؤذن توان و توش آمد

دراى قافله شب كه مى گذشت از دور *** شكسته در بم و زير اذان به گوش آمد

درون ساغر فيروز پرتو مى ناب *** به جلوه در نظر رند باده نوش آمد...

به سوى سراى جاويد

سر انجام اين بحر دانش و تحقيق در اواخر تيرماه سال 1371 ه.ش بر اثر زمين خوردگى دچار عفونت پوستى در ساق شد كه بر اثر اين عارضه مدت يك ماه در

ص: 613


1- . حكايت همچنان باقى، دكتر عبدالحسين زرين كوب، ص 403 .

بيمارستان بسترى گرديد. امّا در اين هنگام دچار اختلالات قلبى عروقى گشت و به دليل وقفه تنفسى در ظهر روز سه شنبه 27 مرداد 1371 ه.ش به سراى باقى شتافت. روز بعد مراسم تشييع از مدرسه عالى شهيد مطهرى با حضور اساتيد دانشگاه، استادان حوزه، فرهنگيان، دانشجويان و نيز دكتر حسن حبيبى معاول اول رئيس جمهور(در آن زمان)، دكتر على لاريجانى (وزير وقت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى) برگزار شد و پس از آن كه آيه اللّه امامى كاشانى بر پيكرش نماز خواند، سپس

در شهرستان رى و در محوطه برج طغرل بدن آن محيط تحقيق به خاك سپرده شد.

مجلس ترحيم او روز يكشنبه اول شهريور در مدرسه عالى شهيد مطهرى، مراسم هفتم روز پنج شنبه پنجم شهريور بر سر مزارش و نيز مجلس ترحيمى در زادگاهش زواره در روز جمعه ششم شهريور و مراسم چهلمين روز، جمعه سوم مهرماه در تكيه نياوران و روز دهم شهريور در مسجد سيد اصفهان و مراسم سالگرد او روز پنج شنبه چهارم شهريور 1372 در حسينيه بزرگ زواره با حضور جمعى از اساتيد و محققان حوزه و دانشگاه و معاريف محلى و فرهنگيان زواره و اردستان برگزار گرديد.(1)

محيط طباطبايى در سال 1322 ه.ش ازدواج نمود كه ثمره آن پنج فرزند شامل دو فرزند پسر و سه فرزند دختر مى باشد، او از مال دنيا يك خانه محقر در خيابان ژاله، كوچه ناصر آذرى و يك كتابخانه پرارزش حاوى كتب نفيس چاپى و خطى برجاى گذاشت.

ص: 614


1- . گلشن جلوه، ص 185 .

48.سيدمحمد مهدى لاله زارى

(متولد 1324 ه.ق - متوفى 1402 ه.ق)

روح اللّه عباسى

مرحوم آيه اللّه سيد محمدهادى لاله زارى فرزند حجه الاسلام والمسلمين آيت اللّه سيد محمد صادق فرزند مرحوم عالم جليل سيد ابراهيم فرزند مرحوم سيد على اصغر حسينى تهرانى، از سلسله جليل و شريف سيادت مى باشد.

پدر بزرگوارش، مرحوم سيد محمدصادق لاله زارى، از استوانه هاى علمى جهان تشيع بود كه در سال (1300ق) در سامرا متولد شد و در تحت مراقبت و تربيت والد بزرگوارش عالم جليل مرحوم سيد ابراهيم پرورش يافت. ايشان قسمتى از سطوح را نزد مرحوم والدش و نيز برخى از فضلاء سامرا خواند و در حدود سال (1330ق) به اتفاق مرحوم والدش به تهران مسافرت نمود و فقه و اصول و بعضى از معقول را نزد علماء تهران خواند. مرحوم سيد محمد صادق لاله زارى پس از فوت پدر بزرگوارشان در سال (1333ق) و حمل جنازه اش به قم، به تهران مراجعت نمود و به جاى والدش در مسجدى كه در خيابان لاله زار تهران تأسيس نموده بود به اقامه جماعت و ترويج دين پرداخت گويند كه حضور ايشان و اقامه جماعت، باعث تحويل عجيبى در كسبه و اصناف خيابان مزبور داشت.

مرحوم سيد محمدصادق لاله زارى فرزندان برومندى داشت كه همگى از علماء

ص: 615

معاصر مى باشند:

1 - مرحوم آيت اللّه حاج سيد محمدمهدى حسينى لاله زارى .

2 - جناب حجه الاسلام والمسلمين حاج سيدمحمد حسين لاله زارى (فرزند دوم ايشان) .

3 - جناب حجه الاسلام آقاى حاج سيد عبدالصاحب لاله زارى .

ولادت آيت اللّه سيد محمدمهدى لاله زارى

پس از ازدواج مرحوم سيد محمدصادق لاله زارى با همسر مكرمه شان، مرحوم آيت اللّه سيد محمدمهدى لاله زارى در سال (1324ه.ق) در بيت شريف سيادت و علم و تقوا پا به عرصه گيتى نهاد.

مراحل تحصيل

ايشان سطوح را در خدمت شيخ مهدى نورى و ميرزا طاهر تنكابنى خواند و براى ادامه تحصيل در زمان آيت اللّه ميرزا محمدتقى شيرازى به نجف اشرف هجرت نمود و پس از مدتى اقامت به ايران مراجعت كرد و باز در سال (1342ق) دوباره به نجف اشرف برگشت و در مدت اقامت خود در نجف اشرف اصول را در محضر آيت اللّه مشكينى تكميل نمود و به مدت 12 سال از دروس آيت اللّه اصفهانى و آيت اللّه آقاضياء عراقى و آيت اللّه حاج شيخ كاظم شيرازى استفاده نمود و در سال (1360ق) براى ترويج شريعت اسلام به ايران بازگشت و در تهران رحل اقامت افكند و براى آخرين بار در سال (1370ق) مشرف به نجف اشرف گرديد پس از دو سال توقف در سال (1372ق) به ايران بازگشت و در مجاورت حضرت عبدالعظيم حسنى در شهر رى سكنى گزيد.

جلسات اتفاقيون

مرحوم لاله زارى پس از بازگشت به ايران سعى و كوشش بسيارى در ترويج فرهنگ

ص: 616

عمومى نمود و براى همين منظور با بيان موثر و شيواى خود جوانان بسيارى را با فرهنگ اسلامى و علوى آشنا و تربيت نمود و در راستاى رسيدن به اين هدف والا جلساتى را در بسيارى از نقاط تهران تشكيل داد كه به نام اتفاقيون و ولى عصر(عج) مشهور بود. اين جلسات در روزها و شبهاى جمعه تشكيل مى شد و جوانان در آن به سوگوارى پرداخته و نيز از بيانات ارزشمند مرحوم لاله زارى بهره مند مى شدند.

آثار علمى

مرحوم لاله زارى در مدت تبليغ و ترويج اسلام از تأليف و تحقيق به دور نبوده و در اين مدت آثارى از خود بر جاى نهادند كه عبارت اند از:

1 - تقريرات اصول آيت اللّه مشكينى

2 - تقريرات اصول آقاضياء عراقى

3 - تقريرات اصول آيت اللّه نائينى - مباحث الفاظ -

4 - تقريرات فقه آيت اللّه اصفهانى

5 - رساله عمليه

قابل ذكر است كه تمام كتب مذكوره ايشان به صورت مخطوط مى باشد.

بناهاى ساخته شده به همّت آيت اللّه لاله زارى

مرحوم لاله زارى همّت والايى در ساخت مساجد و مدارس و بناهاى فرهنگى داشت و در اين راه كوشش بسيارى نمود و از خود آثارى بر جاى نهاد كه همگى به همّت ايشان ساخته شد، كه عبارت اند از:

1 - مدرسه آيت اللّه لاله زارى

اين مدرسه در شهر رى واقع است كه با همّت مرحوم لاله زارى ساخته شده است. نام اين مدرسه در اصل به نام مرحوم آيت اللّه بروجردى گذاشته شد ولى مردم آن را به نام مرحوم لاله زارى ياد مى كند.

ص: 617

2 - حوزه علميه شهر رى

3 - مسجد خاتم النبيين

اين مسجد كه از جمله بزرگترين و زيباترين مساجد شهر رى مى باشد، در خيابان حضرتى (مظفرى) ساخته شده است و داراى يك مناره بسيار بلند به طول چهل متر مى باشد.

مرحوم لاله زارى براى خود مقبره اى در اين مسجد تهيه كرده بودند كه پس از فوت در همانجا به خاك سپرده شدند.

4 - مسجد لاله زارى

اين مسجد در جنب مدرسه علميه اش ساخته شده است.

5 - مسجد لاله زارى

اين مسجد در خيابان لاله زار تهران بنا شده است.

6 - مسجد قائم(عج)

7 - مسجد بى بى

اين مسجد در سر سه راه سپهسالار ساخته شده است.

8 - مسجد سلمان

اين مسجد در خيابان شهباز ساخته شده است.

9 - مسجد حاج حسن قنبرى

10 - مسجد اباذر

و نيز مساجد ديگر در تهران و حومه كه به همّت ايشان بنا شده است. صاحب كتاب اختران فروزان رى و تهران درباره مرحوم لاله زارى و همّت ايشان در ساخت مساجد در كتاب خود آورده است كه:

آيت اللّه لاله زارى عالمى عامل و فاضلى كامل و فقيهى ناطق بود و در ايجاد و بناى مساجد و مدارس سهمى بليغ و همّتى عالى و بلند داشت. بيانش بسيار جذّاب و شيرين

ص: 618

و منبرش بى اندازه مؤثر و نافذ بود او در زمان خود اول عالم و روحانى متنفذ شهر رى بود و بسيارى از مردم رى و تهران دست ارادت به وى داده و دلباخته بيانات سودمند و مفيد او بودند.(1)

درگذشت

و بالاخره مرحوم آيت اللّه لاله زارى پس از عمرى پارسايى و زهد و خدمت به خلق خدا در جمادى الثانى سال 1402 و در ايام شهادت مادر مظلومه اش حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام چهره در نقاب خاك كشيد و دار فانى را وداع گفت و جنازه اش پس از تشييع در مقبره شخصى خود كه قبلاً تهيه ديده بود به خاك سپرده شد.(2)

ص: 619


1- . گنجينه دانشمندان، ج 3، ص 543 .
2- . منابع شرح حال مرحوم لاله زارى: گنجينه دانشمندان، ج 3، ص 640 و اختران فروزان رى و تهران، ص 292 .

149.محمّد هاشم

(1257 - 1319 ش)

حامد خرسند

عالم و شاعر ، متخلص به افسر . ملقب به شيخ الرييس .

وى از نوادگان فتحعلى شاه قاجار بود . در سبزوار به دنيا آمد و علوم مقدماتى را در زادگاه خود فرا گرفت . فقه و اصول را نزد حاج ميرزا حسين مجتهد سبزوارى و علم رياضى و كلام و فلسفه را از محضر حاج ميرزا حسن حكيم و افتخار الحكماء آموخت .

وى با اينكه معمم بود وارد خدمات دولتى شد و سمتهاى مختلفى را چون نمايندگى مجلس شوراى ملى در چندين دوره عهده دار بود .

افسر از مؤسسان انجمن ادبى ايران بود و سال ها جلسات انجمن به رياست او اداره مى شد .

چون به لهجه غليظ سبزوارى صحبت مى كرد ، روزنامه ناهيد به او لقب چلچلة الوكلاء داده بود . او در تهران درگذشت . آرامگاهش در امامزاده عبداللّه است . كليات اشعار او در حدود چهار هزار بيت است كه با مقدمه و تصحيح عبدالرحمان پارسا انتشار يافته و قسمتى از آن به نام پندنامه افسر در شيراز به طبع رسيده است .

ص: 620

منابع

ادبيات معاصر (16 - 17) ، دويست سخنور (25 - 26) ، زندگينامه رجال و مشاهير (1/238 - 239) ، سخنوران نامى (2/57 - 72) ، سخنوران نامى معاصر (1/305 - 311) ، شرح حال رجال (6/254 - 255) ، فرهنگ سخنوران (73) ، گلزار معانى (77 - 83) ، مؤلفين كتب چاپى (6/746 - 747) ، يادداشت هاى قزوينى (8/152) ، يادگار (س 3 ، ش 3 ، ص 36 - 37) .

ص: 621

150.محمد هزار جريبى

مرحوم حاج شيخ محمد هزار جريبى مازندرانى از اجلاّ فضلا و اكابر مدرسين مشهد مقدس و عالمى اديب و فاضلى اريب و داراى مقام علم و كمال و ورع و تقوا بود . او در حدود سال 1274 قمرى در هزار جريب متولّد شد و براى تحصيل به مشهد مهاجرت نمود و مقامات و سطوح را از علماء مشهد فرا گرفته و بعد از محضر و دراسات مرحوم آقاى آقا ميرزا محمد آقازاده كفايى و آيت اللّه حاج آقا حسين قمى طباطبايى و بزرگان ديگر استفاده نموده تا به مقام منيع علم و اجتهاد نايل شد . او سپس

براى معالجه كسالت ريوى و سل سينه به تهران مسافرت كرد و در شهر رى در مجاورت صحن مطّهر حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام اقامت نمود و پس از چند سال به قم آمده و به نگارنده وارد شد و مورد تجليل و احترام مراجع و زعماء ثلاثه آن زمان قرار گرفت . آنان اصرار بسيار نمودند كه در قم توقف و اقامت نمايد ولى براى كسالتشان نپذيرفتند و پس از ده روز توقف به شهر رى حركت نموده و در روز ورودش قبل از رفتن به منزلش در سر حمام بازار شهر رى در سال 1359 در سن 75 سالگى رحلت نمود و در جوار حضرت عبدالعظيم حسنى مدفون شدد.

منابع

اختران فروزان رى و تهران .

ص: 622

151.محمود جم

در سال 1264 خوشيدى در تبريز تولد يافته و پس از تحصيلات مقدماتى در تبريز نزد دكتر كوپن داروساز فرانسوى و طبيب وليعهد بعنوان مترجم مشغول بكار شد و در اين ايام با وليعهد هم آشنا و رفت و آمد پيدا كرد . پس از مدتى اشتغال بكار ، در

آنجا ، دارو خانه دكتر كوپن به وى واگذار شد .

در 1288 خورشيدى از تبريز به تهران آمد و به عنوان مترجم در اداره گمرك وارد خدمت شد و پس از مدتى خدمت در اداره مزبور به علت كمى حقوق به شغل مترجمى در سفارت فرانسه مشغول بكار گرديد و مدت هشت سال در سفارت مزبور مشغول بكار بود و مى گويند كه در اين ايام به اتفاق كاردار سفارت فرانسه به قله دماوند صعود كرده است .

در اين سال ها ، كه در سفارت فرانسه مترجم بود ، با خواهر عباسقلى خان نواب ، دبير سوم سفارت انگليس ، و حسينقلى خان نوّاب ازدواج نمود و نردبان ترقى او از اين تاريخ آغاز مى شود و پس از فوت او زن ديگرى اختيار نمود ... در سال 1298 خورشيدى بنا به دستور وثوق الدوله نخست وزير وقت به وزارت دارايى بازگشت و عهده دار رياست انبار غله دولتى گرديد و معاونش تقى عظيمى بود . انبار غله به جهاتى اهميت زيادى داشت يك موقعى رياستش با ميرزا اسماعيل خان بود و بعد به عهده محمود جم واگذار شد . پس از چندى به پيشنهاد وثوق الدوله و تصويب احمد شاه لقب مدير الملك گرفت و پيشكار دارايى تهران و سپس به سمت خزانه دارى كل منصوب گرديد .

ص: 623

در كودتا در كابينه سيد ضياء در 1299 به وزارتخارجه منصوب و سپس در فروردين 1300 به سمت وزارت داراى معرفى شد . در كابينه حسن پيرنيا در همين سال بدوا به كفالت وزارت دارايى منصوب و بعد وزير گرديد . پس از سقوط كابينه مشير الدوله در كابينه دويم قوام السلطنه بار ديگر جم در خزانه دارى مشغول خدمت شده و مدتى هم رياست انبار غله را به او سپردند.

در كابينه رضاخان سردار سپه در سال 1320 و 1302 خورشيدى وزير دارايى بود .

در سال 1304 در نخستين كابينه فروغى ، جم به معاونت نخست وزيرى منصوب شد .

در 1305 به استاندارى كرمان در 1306 در كابينه مخبر السلطنه هدايت به وزارت فوائد عامه معرفى گرديد و در 1308 به استاندارى خراسان و چهار سال تمام در خراسان بود .

در سال 1312 خورشيدى از خراسان احضار و به وزارت كشور منصوب گرديد .

در سال 1314 به جاى محمّد على فروغى ذكاء الملك نخست وزير گرديد .

جم تا استعفاى رضاشاه پهلوى از سلطنت در سال 1320 وزير دربار بود در اين سال سفير كبير ايران در مصر شد . هنگام ترميم كابينه احمد قوام در سال 1326 جم به سمت وزير جنگ معرفى گرديد . پس از سقوط كابينه احمد قوام دوباره جم در سال 1326 وزير دربار شد . در 1327 به سفارت رم گزيده شد .

در سال 1335 در دوره سوم و چهارم مجلس سنا به سناتورى كرمان انتخاب شد و همين طور در سمت سناتورى بسر مى برد تا اينكه در مردادماه 1348 خورشيدى در سن 85 سالگى در تهران درگذشت و در ابن بابويه به خاك سپرده شد .

منابع

رجال بامداد ، ج 3 ، ص 283 .

ص: 624

152.محمود حلبى

فاطمه محجوبى(1)

ولادت و تحصيل

در سيزدهم جمادى الاولى سال (1318 قمرى) در مشهد زاده شد . پدرش ، مرحوم حاج شيخ غلامرضا ، اصلاً از مردمِ مشهد بود و نواده اعلم العلماى بيرجندى . او از راه كسب و كار ، روزگار مى گذراند و افتخارش ذاكرى خالصانه سروَر شهيدان ، حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السلام بود و از اين رو لقب «ذاكر» را براى خود برگزيده بود . مادرش اصلاً كرمانى بود و در آغاز كودكى همراه خانواده به مشهد منتقل شده و به تعبير استاد ، به حريمِ امام هشتم عليه السلام پناه آورده بود . اين مولود را «محمود» ناميدند و از همان آغاز ، شهد عشق به آستان سيّد الشّهدا عليه السلام را در كامش فرو ريختند . او هرگاه از پدر و مادر و جدّه اش ياد مى كرد ، اين نكته را با تأكيد تمام باز مى گفت .

پدرش ماجرايى ديگر داشت ، دلباخته حسين بن على عليهماالسلام بود و رأفتِ امام هشتم عليه السلام را از جان و دل باور داشت و به ظهورِ محتوم امام عصر عليه السلام به راستى معتقد بود و اين همه را همواره به فرزندان يادآورى مى كرد . با آنكه خود از دانش دينى بهره داشت و نيل فرزندش به كمالات معنوى و علمى را ارج مى نهاد ، از او خواسته بود كه در جوار امام هشتم عليه السلام ، در حوزه علمى مشهد ، به تحصيل بپردازد؛ نه از آن رو كه

ص: 625


1- . اين زيست نامه از كتاب «طلايه دار آفتاب» گزينش شده است .

حوزه هاى علمىِ بزرگ شيعه را نمى پسنديد ، بلكه بركات روضه رضوى را بى حدّ و مرز مى دانست . در آغاز نوجوانىِ فرزند ، او را به حرمِ مطهّر برد و با تشريفاتى خاص به امام رضا عليه السلام سپرد و به وى سفارش كرد كه از اين پس ، امام را پدر خود بداند و هر چه مى خواهد از آن امام بطلبد . پدر ، روزهاى جمعه را به آمادگى براى فيضِ لقاء و دركِ حضور مى گذراند و آنگونه كه استاد نقل مى كرد ، حالى خوش داشت؛ با امام غايب از نظر ، نجوا مى كرد؛ اشك بر گونه هايش مى نشست و با شمشيرِ آخته به نشانه جانبازى در راه دين ، تمنّاى ظهور داشت .

محمود را به رسم معهود ، به مكتب خانه فرستادند . مقدّمات خواندن و نوشتن ، قرآن و برخى كتاب هاى فارسى را در آنجا آموخت . سپس به توصيه و تشويق و حمايت مستمرّ پدر ، تحصيل رسمى دينى را آغاز كرد . ادبيّات را بعد از گذراندنِ دوره هاى مقدّماتى نزد استاد مبرّز و نامىِ ادب فارسى و عربى ، مرحوم ميرزا عبدالجواد نيشابورى معروف به اديب نيشابورى يا اديب اوّل ، فراگرفت .

اديب اوّل ، از مدرّسان كم نظيرِ حوزه هاى علميّه در رشته ادبيّات بود . آگاهى عميق او از شاخه هاى مختلف ادبِ عربى و فارسى ، پُركارى و كثرت مطالعه ، قريحه شعرى و ذوقى ، آشنائيش با علوم و فنون مختلف از يك سو و اخلاق فاضله و كرامت نفس از سوى ديگر ، و از هم مهم تر شاگردپرورى و مراقبت در رعايت قواعد زبان و لغت ، از اديب ، شخصيّتى محبوب و استادى مسلّم و اثرگذار ساخته بود و بيشتر كسانى كه محضر او را در درسهاى مختلف ، به ويژه شرح مطوّل تفتازانى درك كرده بودند ، در اين اوصاف از او نقش گرفته بودند . بسيارى از آنان ، استادانِ بنامِ ادب فارسى و عربى در

حوزه ها و دانشگاه ها شدند و غالبا مانند اديب ، در درست نويسى و درست گويى دقيق بودند؛ مرحوم حجّة الاسلام والمسلمين شيخ محمّد تقى نيشابورى ، معروف به اديب دوم ، سيّد محمّد فرزان و بديع الزّمانِ فروزان فر ، از اين زمره بودند . استاد بزرگوارِ ما نيز چنين بود . نثر شيوا و استوار او در نوشته هايش مشهود بود . تسلّط او

ص: 626

بر شعرِ عربى و فارسى ، محفوظاتش از اشعار نغز و بليغ شاعران نامورِ فارسى - بويژه اشعارى كه در منقبت حضرات معصومين عليهم السلام سروده شده است - تذكار او به ضبط و تلفّظِ درستِ كلمات ، حتّى در حين خطابه و در هنگام درس ، هنوز بر خاطر شاگردان و مستمعان مانده است و از مراقبت او ، خصوصا نسبت به شاگردان ، براى آنكه كلمات و عبارات را نادرست به كار نبرند ، نكته ها و خاطرات شيرين در ذهن هاست .

استاد ، دروس سطح مقدّماتىِ فقه و اصول و منطق را نيز نزد مدرّسان مشهور و برجسته آن روزگار مشهد ، چون مرحوم حاجى محقّق ، ميرزا محمّد باقر مدرّس رضوى و حاج ميرزا جعفر شهرستانى فرا گرفت . سطوح عالى را از افادات مرحوم آيت اللّه حاج شيخ محمّد نهاوندى و مرحوم آيت اللّه حاج ميرزا احمد كفائى بهره برد و سپس براى آموختن دوره عالى حكمت و فلسفه اسلامى و خواندن متونى چون اشارات و شرح آن ، اسفار و بعضى ديگر از كتاب هاى فلسفى ، ابتدا در درس حاجى فاضل خراسانى حاضر شد و سپس به حلقه درسىِ استاد بزرگِ فلسفه حوزه مشهد ، مرحوم آقا بزرگ شهيدى پيوست .

آقا بزرگ حكيم (شهيدى) فرزند ميرزا ذبيح اللّه بن ميرزا مهدى شهيد ، از برجسته ترين حكما و متألّهينِ عصر و از رجالِ پاكدامن و وارسته خراسان بود كه در تهران از حكيم شهير ميرزا ابوالحسن جلوه و ميرزا ابراهيم گيلانى وبنا به پاره اى گزارش ها ، در نجف نيز ساليانى از محضر آخوند خراسانى بهره مند شد و پس از آن به مشهد مقدّس بازگشت و متجاوز از 23 سال به تدريس شرح لمعه و شرح قوشچى و اشارات و شوارق و شرحِ منظومه و اسفار و امثالِ آن پرداخت و به اعتراف اهل فن ، از برجسته ترين اساتيد حكمت مشّاء و به بيان مكرّر مرحوم استاد ، «ملاّ تر از حاج ملاّ هادى سبزوارى» بود . فرزند ارجمند او آقا ميرزا مهدى نيز از كبارِ علماى عصر به شمار مى رفت كه بعضى از افاضل خراسان از جمله استاد شهيد مرتضى مطهّرى از شاگردان او بودند .

ص: 627

براى درس خارج اصول به محضر مرحوم آيت اللّه حاج ميرزا محمّد كفايى معروف به آقازاده رسيد و خارج فقه را در درس استوانه فقاهت و تقوا ، مرحوم آيت اللّه حاج آقا حسين قمى طباطبايى شركت كرد . هر يك از اين استادان ، سهمى خاص در تربيت و تعليم او داشتند . دقّت نظر ، پافشارى بر فهم متون ، قوّتِ استدلال ، متانت علمى ، التزام به لوازم ادلّه عقلى ، تقوا و وارستگى ، آزادمنشى و غيرت دينى ، عمدتا از آثارِ ارجمندِ شاگردىِ استاد در مكتب اين مدرّسان و اساتيد بود . استاد در گفتگو با دوستان و شاگردان ، به انگيزه تربيت و تهذيبِ آنان ، همواره به خصالِ ستوده استادانش اشارت داشت و مدارجِ علمى و اخلاقى آنان را بر مى شمرد . از صراحت لهجه و ديانت و تقواى آقاى بزرگ شهيدى و تلاش او در گسترش فرهنگِ شيعى و نشر تعاليم مذهب جعفرى نكته ها مى گفت؛ آقازاده ، حاج ميرزا محمّد كفايى ، فرزند علاّمه آيت اللّه آخوند ملاّ محمّد كاظم خراسانى (صاحب كفايه)را - كه مرتبت بلند علمى او براى انبوهِ شاگردان درس خارجش و علما و فضلاىِ خراسانى زبانزد بود تا آنكه داراى رياست تامّه و مرجعيّت عامّه گرديد - عالمى روشنفكر و زمان شناس مى دانست؛ و فقيه بزرگ ، مرحوم آيت اللّه حاج آقا حسين قمى طباطبايى را گذشته از مرتبت بلند فقهى ، به خاطر تقوا و احتياط هاى دقيق ، مراقبتِ از نفس ، تصلّب در دين و پاسدارى از ارزش ها و آموزه ها و شعائرِ دينى با حفظ همه جوانب و مراتب ، مى ستود . به او ارادتى خاص داشت و برايش احترامى عظيم قائل بود .

استاد همچنين از فقيه پارسا مرحوم آيت اللّه آقا سيّد على سيستانى به نيكى و عظمت ياد مى كرد . ظاهرا نزد او درس نخوانده بود امّا از راهنمايى ها و ارشاداتش در انتخاب روش و موادّ درسى ، بهره هاى بسيار برده بود و بويژه تحت تأثير پيوندِ استوار ولايىِ او با ائمه اطهار عليهم السلام و ارادت و ارتباط خاصّ و خالصانه اش با آينه عصمت حق ، حضرت زهرا عليهاالسلام بود .

گرايش به سير در مقامات معنوى و كسب مدارج روحى ، از همان آغاز جوانى ،

ص: 628

استاد را شيفته عارف سالك ، مرحوم مبرور حاج شيخ حسنعلى نخودكى اصفهانى كرد . وقوع حادثه بيمارىِ صعب العِلاج براى او در راه بازگشت از سفر كربلا و درمان شدن بر دست حاج شيخ ، به پيوند ناگسستنىِ استاد با حاج شيخ انجاميد .

تقدير اين بود كه استاد از حضور اين عالم عامل در مشهد ، اغتنام فرصت كند و با نظارت و ارشاد او در وادىِ سلوكِ شرعى گام نهد و به مقامات بلند معنوى و تواناييهاى روحى نايل شود و البتّه ، به اقتضاى مقام ، لب فرو بندد و جز به ضرورت ،

از اين تجربه شيرين گزارش ندهد . دوستى و ارتباطِ استاد با حاج شيخ ، ارتباطى وثيق بود و تا آخرين لحظه هاى زندگى شيخ ، ادامه يافت . در اين زمانِ نسبتا دراز ، چه دقيقه ها كه از چشم تيزبينِ استاد گذشت و از آنها نكته ها آموخت امّا همواره ديگران را از عواقب خطيرِ كسب قدرت هاى نفسى ، از جمله بروزِ پديده غرور و احساسِ عدم نياز به مددجويى از خداوند و ائمه و ادعيه مأثوره ، برحذر مى داشت .

حضور مرتّب هفتگى حاج شيخ در منزل استاد در روزهاى پنجشنبه و شب هاى جمعه ، موجب شد كه بسيارى از ويژگى هاى روحى و مزاياى اخلاقىِ آن مرد بر ايشان مكشوف شود و در تكوين جنبه هاى اخلاقى و معنوىِ وى تأثيرى انكارناپذير داشته باشد . برخى از قضاياى منسوب به حاج شيخ را فقط استاد نقل كرده بود و در واقع تنها او بود كه اين ماجراها را مى دانست . با اين همه ، در مقام بيان ابعاد گوناگون شخصيّتِ شيخ ، بيش از هر چيز ، دو مزيّت را باز مى گفت: يكى التزام به شريعت و تكريمِ فقاهت و ديگرى مردمْ دوستى و گره گشايى .

استاد پس از گذراندن مراحل درسى به موازات تكميلِ مدارج بالاتر ، به شيوه رايج حوزه هاى علمى ، كار تدريس مقدّمات و سطح را آغاز كرد و ديرى نپاييد كه مدرّسى به نام شد و تا آنجا پيش رفت كه كتاب هاى درسى سطوح عالى مانند قوانين الاصول ، فرائد الاصول و تقريرات شيخ انصارى را تدريس مى كرد؛ فضلا و محصّلان كوشا به درس او حاضر مى شدند كه شمارى از آنان ، از دانشمندان نامور و محقّق

ص: 629

گرديدند . آنها غالباً به پُربار و جدّى بودنِ جلسات درس استاد اشاره كرده اند . استادِ فقيد همچنين به تدريس متون فلسفى - كه آنها را به خوبى آموخته بود و به اين مباحث علاقه اى وافر داشت - اهتمام مى ورزيد؛ از استادان اين فن به شمار مى رفت و بر برخى كتاب هاى درسى ، مانند شرح آخوند ملاّ صدرا بر هدايه ميبدى (معروف به شرح هدايه) و شرح منظومه حاج ملاّ هادى سبزوارى ، حاشيه نوشت .

دوره تحصيل استاد تا حدود سى سالگى ادامه يافت و او با فَراغِ بال و جدّيّت تمام - در حالى كه پيوسته از تشويق پدر و مادر برخوردار بود - كوشيد تا علوم رسمى حوزوى و برخى علومِ جنبى را به نيكى فرا گيرد و سپس با تدريس آنها بر وقوف و آگاهى خود بيفزايد . گذشته از آنچه معاصران و شاگردانِ آن روزگارِ استاد درباره فضل و فضيلت و منزلت علمى وى گفته اند ، كسانى كه سال ها بعد و با فاصله بيش از چهل سال از آن دوران ، با استاد آشنا شدند ، از تسلّط او بر مطالب متون علمى به شگفت مى آمدند . گاه اتّفاق مى افتاد كه به مناسبت بحثى ، ايشان مطلبى را بيان مى كرد و سپس نشانىِ آن را در يكى از متونِ علمى مى فرمود . اين در حالى بود كه به دليل فعّاليّت هاى خاصّ خود ، مدّت هاى مديدى از آن كتاب ها دور بود . سبب اين امر چيزى جز تحصيل دقيق و جدّى نبوده است .

اشاره به اين نكته نيز بجاست كه استاد در اواخر دوران تحصيل ، به رسم بيشترِ محصّلان علوم دينى ، خطابه را نيز تجربه كرد و گاه به منبر مى رفت . اين كار - هر چند به صورتِ محدود انجام مى گرفت - با عنايت به قوّت علمى و ارائه مباحثِ سودمند و محقّقانه ، با اقبال عموم روبرو شد و از همان زمان ، اهل فن ، وى را خطيبى مبرّز و توانا شناختند .

در مكتب معارف

سال هاى (1340 تا 1365) هجرى قمرى را بايد نقطه عطفى در تاريخ حوزه علمى مشهد دانست . مجتهدى محقّق و كامل از درس آموختگانِ حوزه نجف اشرف و

ص: 630

شاگر مبرّزِ مرحوم آيت اللّه نائينى قدس سره ، يعنى مرحوم آيت اللّه آقا ميرزا مهدى غروى اصفهانى قدس سره ، رحل اقامت در اين شهر افكند و در جوار مرقد پاك امام هشتم عليه السلام به تدريس و تربيت فضلا پرداخت . ميرزا مهدى ، فقط مجتهد فقه و اصول نبود ، بلكه در وادىِ معرفت دينى ، سلوكى ويژه داشت و بر دقايقى پنهان ، واقف شده بود . چنانكه از گزارش احوال او در منابع مختلف و از بيانات نزديكان و شاگردانش ، بويژه مرحوم استاد ، دانسته مى شود ، وى پس از جست وجو در مكاتب فلسفى و عرفانى به منظور كسب معرفت حقيقى و با رسيدن به اين واقعيّت كه از آبشخور اين مكاتب نمى توان عطش درون را فرونشاند ، از رهگذر توسّل به حضرت بقيّة اللّه عجل اللّه فرجه الشّريف ، راه وصول به معرفت راستين در دو عرصه تكوين و تشريع را بازشناخت و به هدايت حضرتش دريافت كه طلب معرفت از راهى جز راه حاملان وحى و معلّمان قرآن ، به منزله انكار آن بزرگواران است . چنين بود كه بابى نو در معرفتِ دينى گشود و بسترى جديد براى رشد و پرورشِ حق جويان پديد آورد .

سخن او اين بود كه دانش ها و مكاتب بشرى بر پايه تجربه ها و يافته هاى اين جهانى است و هر لحظه دستخوشِ دگرگونى و زوال است امّا دانشى كه در گذر زمان از هر زوال و تغييرى رهاست ، دانشِ برآمده از منبع وحى است؛ اين دانش تنها به امور تشريعى اختصاص ندارد بلكه همه عالم از مُلك تا ملكوت را شامل مى شود . هر كس از عمق جان و صادقانه به سراغ قرآن و عترت نبوى رَوَد ، بى گمان به معرفتى بدور از گمانه زنى و خيال پردازى دست مى يابد و آفتاب حقيقت بر او مى تابد . به اعتقاد او نخستين گام در رسيدن به معرفت ، گزينشِ يكى از دو راه است: راه بشرى و راه وحيانى . پرچمداران راهِ نخستِ عالمان و حكيمان و عارفان هستند و راه دوم را پيامبران و اوصياى ايشان نشان مى دهند . اين نه بدان معناست كه اين دو راه با هم هيچ اشتراكى ندارند ، بلكه بدان معناست كه راه نخست ، با همه گستردگى و گونه گونيش هيچگاه مصون از خطا و خطر نيست؛ برخلافِ راه دوم كه برپايه تعليم الاهى و

ص: 631

سازگار با فطرت پاك انسانى پيش مى رود . تفصيل اين ديدگاه ، مجالى ديگر مى طلبد .

مرحوم ميرزا مهدى اصفهانى پس از حضور در مشهد ، درس و بحث را آغاز كرد و ديرى نگذشت كه فضلا و علما بر جايگاه علمى او واقف شدند . حلقه درسىِ اصول تشكيل داد و آموخته ها و تأمّلات و ديدگاه هاى نوين خود را در اين موضوع به شاگردان القا كرد . از آن مهم تر ، به تبيين يافته هاى خود در حوزه معرفتِ دينى پرداخت و تدريس «معارفِ الهيّه» را آغاز نمود . كار،ساده نبود؛ مواجهه اهل علم با اين مباحث ، در آغاز چندان رضايت بخش نمى نمود . تعاليم او با بسيارى از مطالبى كه در متون درسى فلسفى تعليم داده مى شود سازگارى نداشت و بالطّبع بسيارى از ساخته هاى علمى و ذهنىِ درس آموختگانِ مكاتب بشرى را فرو مى شكست و آنان را با پرسشهاى بى شمار روبرو مى كرد . ميرزا خود اين را مى دانست ولى اين نكته را نيز در نظر داشت كه برپا كردن هر بنيان قويم جز به مدد پايمردى و شكيبائى امكان ندارد و از بيانِ آنچه يافته بود گزيرى و گريزى نداشت . او بايد بساط پُربارِ معارف الهيّه را مى گسترْد و آنگاه نفوس مستعد را به مهمانى فرا مى خوانْد تا هر يك به فراخورِ قابليّت و كشش خود از آن بهره برگيرند . چنين نيز شد و عالمانى بزرگ از كنار اين خوان پر نعمت توشه برگرفتند .

استاد ، گذشته از حضور در درس خارج اصول مرحوم آيت اللّه ميرزا مهدى اصفهانى و وقوف بر زواياى گوناگونِ مكتبِ اصولى ايشان ، چهار سال در حلقه درس معارف الهيّه آن بزرگ شركت كرد و چون به مبانى فلسفه و حكمت كاملاً واقف بود ، با طرح بحث و اشكال بر پُربارىِ جلسه درسى مى افزود . آنگاه همه شنيده ها را به خامه استوار خود مى نوشت و به ميرزا مى سپرد تا ايشان درستىِ مكتوبات را تأييد ، سهو و خطا را در آن اصلاح و كاستى هاى آن را برطرف كنند . حاصل اين نگارش و ويرايش ، رساله هايى مبسوط است به قلم استاد در مباحثى از معارف الاهى ، چون توحيد ، نبوّت ، عدل ، خلقت ، جبر و اختيار ، اراده و مشيّت حق تعالى و ...

ص: 632

استاد ، آن رساله ها را - كه خطّ مرحوم آيت اللّه ميرزا مهدى اصفهانى قدس سره بر آن نقش شده و قطعا از جمله معتبرترين آثارِ برجاى مانده از افادات ميرزاست - سال ها پيش وقف كتابخانه آستان قدس رضوى كرد و به گنجينه كتب خطّىِ آنجا انتقال داد . همچنين بخش هاى زيادى از مباحث اصولى ميرزا را در دو رساله جداگانه ، يكى در مبحث الفاظ و ديگرى در مبحث اصولِ عمليّه به همان شيوه نگارش و عرضه بر استاد ، تأليف نمود و اين دو رساله را نيز به كتابخانه آستان قدس سپرد .

كسانى كه با آثار معارفىِ آن استاد آشنايند ، ويژگى آن را گذشته از صحّت و اعتبار مطالب ، قوّت بيان و استوارىِ استدلال ها مى دانند كه ثمره ورزيدگى آن عالم ربّانى در شاخه هاى حكمت و عرفان بوده است . بدين معنا كه اوّلاً استاد با نظم و پيوستگى منطقى و با پختگى و روشنى ، اين مباحث را تبيين كرده اند و ثانيا در مناسبت هايى كه نياز به بحث تطبيقى بوده مسايلِ حِكْمى و عرفانى را در اين مباحث ، به طور دقيق توضيح داده اند . ايشان هيچگاه از بى قدرى و بى مقدارىِ علومِ حِكْمى سخن نگفته است ، بلكه با توجّه به جايگاه بلند اين علوم كوشيده است نارسايى ها و كژراهه هاى آنها را بازشناساند و قدر و منزلت معارف الاهى را آشكار كند . او به تَبعِ معلّم الاهىِ خود بر اين دقيقه تأكيد ورزيده است كه شناخت عالم تكوين ، همانند عالم تشريع ، از پرتو تعاليم انبيا و به هدايت اولياى معصوم سلام اللّه عليهم اجمعين حاصل مى شود .

بارى ، استاد با گزينش راه معارف ، رشته تحقيق و تدريس را تغيير داد و نشر معارف را با تشكيل حلقه هاى درسى در حوزه علمى مشهد ، وجهه همّت خود ساخت . حاصل آن درس ها نيز چند رساله كوچك و بزرگ است كه ايشان خود نگاشته بودند و اينك اهلِ دانش و بينش از آن بهره مى برند . از اين رساله ها مى توان رساله اى با عنوان التّوحيد و العدل و رساله بحثى درباره عالَم تشريع را نام برد .

اشارت به اين نكته اخلاقى و درس آموز را نمى توان فروگذاشت كه استاد ، به رغمِ طىّ مدارج بلند در مباحث معارفِ الهيّه ، هيچگاه خود را صاحب رأى و داعيه دارِ

ص: 633

استادىِ معارف نخوانْد و همواره به شاگردى در محضر ميرزا مهدى اصفهانى قدس سره مباهات مى كرد و بارها مى فرمود كه از اقيانوس علم و عرفانِ آن بزرگ ، تنها قطره اى نوشيده و بهره اى برده است و به تعبير خود ، آنها را نمى از يمى مى دانست و حتّى توفيقات كم نظيرى را كه خدا به او داده بود ، به اين معلّم و مربّى دلسوز ، نسبت مى داد و با گزارش عنايتى كه از جانب حضرت بقيّة اللّه سلام اللّه عليه شاملِ حال آن عزيز شد ، عبارتى را كه وى در آن جلوه روحانى بر سينه مبارك امام ديده بود ، مى خوانْد و خود را تنها يك راوى مى دانست:

طَلَب المَعارِفِ مِن غَيرِ طَريقِنا أهلَ البَيتِ مُساوِقٌ لاِنكارِنا ، وَ قَد أقامَنِيَ اللّه ُ وَ أنَا الحُجَّةُ بنُ الحَسَن .

مبارزه با فرقه ضالّه

اين بخش از زندگى استاد ، از بخش هاى مهمّ و درس آموز در زندگىِ يك عالِم دينى است . عالمى كه با انگيزه الاهى ، خود را به مجموعه دانش هاى مرسوم زمان و يافته هاى ويژة در زمينه سير و سلوك و معارف الهيّه مجهّز نموده است ، وقتى درمى يابد كه ابعاد اعتقادىِ جامعه مورد هجوم سارقان انديشه و عنودانِ مغرض قرار گرفته و آنها بسيار كسان را به انحراف كشانده اند ، قرار را از دست مى دهد و به انگيزه دفاع از حريم دين و نجاتِ گم شدگانِ راه و زدودن زنگارهاى شبهه و شك از چهره زيباى دين ، به پا مى خيزد و از هيچ تلاشى دريغ نمى ورزد و با دقّتى تحسين برانگيز ابتدا به بررسى و مطالعه موشكافانه متون اصلىِ فرقه ساخته بيگانگان مى پردازد و با نقدى عالمانه ، تمامىِ خطاها و انحرافات و شب هات آنها را روشن و در هر مورد به بيانِ روشنگرانه موضوع ، اقدام مى نمايد و چند كتاب محقّقانه در نقدِ آثار استدلالىِ مؤسّسان و مبلّغانِ آن فرقه مى نويسد كه قدرتِ استدلال ، استوارى مطالب و تسلّط بر آراى خصم ، در آنها كاملاً مشهود است و از گرانبهاترين يادگارهاى استاد براى جامعه تشيّع مى باشد .

ص: 634

انگيزه شروع اين حركت عظيم نيز خود داستانى شيرين و شنيدنى دارد . اوّلين بارى كه استاد ملاحظه مى كند در كنار حرمِ مطهّر رضوى ، يكى از كتب تبليغىِ فرقه ضالّه بين تنى چند از كسبه اطراف حرم ، دست به دست مى گردد و آنها را نسبت به مبانى اسلام و تشيّع به انحراف مى كشانَد ، از آن همه جسارت و گستاخى بشدّت خشمگين و اندوهناك شده به حضرت رضا عليه السلام با دردمندى و گريه متوسّل گشته گلايه مى نمايد و به ايشان عرضه مى دارد كه من اقدام را شروع مى كنم و شما تأييد بفرماييد . اين شروع متعهّدانه و از روى اخلاص ، عنايات و تأييدات حضرات معصومين عليهم السلام را به دنبال داشت . شرح و تفصيل و توضيح روشن ترِ پى آمدها را به مجالى ديگر وا مى گذاريم . اين در حالى بود كه در آن سال هاى سياه ، دست پروردگانِ سفره استعمار ، آنچنان وقيحانه وارد ميدان شده بودند كه حتّى به تبليغ عالمان و طلاّب حوزه هاى علميّه و ايجاد تزلزل و شبهه اعتقادى در آنها مى پرداختند و با اين ادّعا كه درهاى جلسات ما باز است و هر كس از علما بخواهد ، مى تواند پاسخگو باشد ، كسان زيادى را فريفته بودند و رسما مى گفتند كه كسى از عهده مباحثه و مناظره با ما برنمى آيد . از سوى ديگر ، ايادىِ خود را در مهم ترين و بالاترين مناصبِ حكومتى و اقتصادى و استراتژيك كشور جا داده بودند وكسى را ياراى ايستادگى در مقابل آنها نبود . در اين هنگام بود كه استاد براى فراگير كردنِ مبارزه فرهنگى خود ، چاره را در تربيتِ نيروهاى زير دست و عالِم ديد و براى محقّق نمودن آن ، كوششى وسيع را آغاز كرد . شكيبا و خستگى ناپذير پيش مى رفت و با مجهّز ساختن افرادِ مستعد ، به عميق ترين استدلالات حَلّى و نقضى ، عرصه را آنچنان بر مدّعيان فرقه ضالّه تنگ كرد كه مبلّغان و مروّجان و مديرانشان نه تنها از مناظره و برخوردِ علمى ، بلكه از شنيدن نامِ نيروهاى مدافع حريم مهدوى در هراس و ترس شديد قرار گرفتند . در طول ساليان دراز ، صدها نفر از منحرفان و هزاران نفر از تبليغ شدگان ، به آغوش گرم اسلام بازگشتند و بينان علمى و تشكيلاتىِ فرقه ضالّه در تزلزل شديد قرار گرفت؛ آنگونه كه

ص: 635

مركزيّت «بيت العدلِ» آنها در اسرائيل به مويه و اعتراض برخاست .

اين اقدام استاد در مرزبانى از حريم مقدّس اسلام ، آنچنان در كامِ جامعه شيعه ، شيرين افتاد كه تحسين همگان را برانگيخت و آنچنان مورد تأييد قرار گرفت كه در طول تاريخِ تشيّع بى نظير بود ، زيرا جزو معدود حركت هاى اسلامى بود كه تأييد قاطبه مراجع بزرگ زمان را همراه داشت ، و همه آن بزرگواران را به تجليل از مقام شامخ علمى استاد و اين حركت ِ فرخنده و خالص و نيز اجازه صَرف وجوه شرعى در اين راه در موارد متعدّد واداشت . البتّه استاد آنچنان خالصانه در اين مسير گام نهاد كه هرگز راضى به مطرح شدن نام خود و دوستانش نمى شد و نوعا به شكل گمنام و بدون هيچگونه تشخّص و انتساب به گروه و تشكّل خاصّى ، اين خدمات را به جامعه ارائه مى نمود . اين در هنگامى بود كه رژيم حاكم - كه مملوّ از نيروهاى فرقه ضالّه بود - نيز هماره به دنبال دستاويزى براى قلع و قمعِ اين حركت بود . روش آگاهانه استاد در اين حركت فرهنگى به گونه اى بود كه اين حربه را به دست آنها ندهد تا بتواند وظيفه و رسالت خطيرِ خود را به انجام رسانَد و البتّه آنچه كه استاد در لحظه لحظه اين مبارزه گوشزد مى نمود اين بود كه اين حركت منتسب به شخص ولىّ اللّه الاعظم عليه السلام است؛ خود را هيچكاره مى دانست و مى فرمود:

من تنها دعاگوى قافله هستم ، اين شماييد كه تلاش مى كنيد و رئيس قافله ، شما را مى پايد و خودِ اوست كه كارها را به سامان مى رساند .

حقيقتا اين اعتقادِ قلبى ، نجاتْ بخشِ اين حركت در انواعِ بحران ها و نشيب و فرازهاى گوناگونِ زمان به شمار مى رفت . يك بار كه يكى از شاگرانش ، با پافشارى بر نكته اى كه ايشان آن را صواب نمى دانست و روح ايشان را مى آزرد ، در پاسخ اخطارِ ايشان به خروج از كار مى گويد:

من براى شما نيامده ام كه با دستور شما بروم . به انگيزه دفاع از حريم مقدّس امام عصر ارواحنافداه آمده ام و اين وظيفه همچنان باقى است .

ص: 636

اشك در چشمان استاد حلقه مى زند و دقايقى سكوت مى كند و سپس رو به جمع شاگردان مى فرمايد:

صواب گفت . صاحبِ كارِ شما همان بزرگوار است ، همو اين قافله را رهبرى مى كند و من براى خود هيچ حقّى قائل نيستم ... .

در جِوار حق

سرانجام پس از قريب يك قرن تلاش ، تدريس ، مرزبانى ، تبليغ و ترويج نام مقدّس امام عصر اوراحنافداه ، و تأسيس آثار ارزنده و تربيت هزاران نگاهبان حريم ولايت اهل البيت عليهم السلام در شامگاهِ روز جمعه هفدهم رمضان 1418 ، (سومين جمعه ماه مبارك رمضان) برابر 26 دى ماه 1376 ، با يك دنيا اشتياق و انتظارِ مولايش امام عصر ارواحنافداه در جوار حضرت حق جاى گرفت . او ساليانى پيش در آرزوى يافتن مزارى براى خويش در كنار مرقد مرحوم صدوق بود و همواره مى فرمود:

از آنجا كه مدفن صدوق ، موضعِ توجّه و محلِّ رفت و آمد امام عصر عليه السلام است ، مايلم در آن مكان به خاك سپرده شوم؛ بدان اميد كه از توجّهات و عنايات مولايم بهره مند باشم .

آنگاه كه خبرِ آماده شدن چنين محلّى را به ايشان دادند با شورِ زايد الوصفى اظهار داشت كه:

اينك قلبم آرام گرفت .

و چنين شد كه پس از بازايستادن قلبش از حركت ، خواسته اش لباس تحقّق پوشيد و در شب نوزدهم ماه مبارك رمضان ، در لحظات ملكوتىِ اذان مغرب ، در آن محل به خاك سپرده شد .

منابع

طلايه دار آفتاب ، جمعى از شاگردان .

ص: 637

153.محمود شريعتمدار

مرحوم حاج شيخ محمود فرزند عالم جليل علاّمه آيت اللّه حاج شيد محمدحسن شريعتمدار طهرانى استرآبادى از علماء محترم تهران بوده كه در بيت علم پرورش يافته و از محضر والدش و اكابر ديگر تهران استفاده كرده و چند سالى هم در سبزوار اقامت و به خدمات دينى اشتغال داشت آنگاه به تهران آمده و به انجام وظايف دينى و روحى پرداخته ترجمه ايشان چنانچه فرزند برومند و فاضل ايشان حاج شيخ عليرضا مرقوم داشته اند چنين است:

مرحوم حجه الاسلام والمسلمين آقاى آقا شيخ محمود شريعتمدارى فرزند حاج شيخ محمد حسن شريعتمدارى در سال 1294 قمى در تهران متولّد شده و پس از بلوغ در سن 17 سالگى مشرف به نجف اشرف شده و نزد اساتيد بزرگ مشغول تعلّم و تلمّذ گرديده و پس از مدارج عاليه به سامرا مشرف و از محضرت آيت اللّه العظمى ميرزا محمدتقى شيرازى قدس سره استفاده نموده و پس از دريافت اجازه اجتهاد از معظّم له عازم تشرف به زيارت حضرت ثامن الحجج عليهم السلام شده و مدت ده سال در آنجا مشغول تدريس بوده و سپس به سبزوار آمده و مدت پانزده سال اقامت و حوزه علميّه سبزوار را اداره فرمودند تا از آنجا به دستور رضاخان دو مرتبه تبعيد شده و آخر عمر در تهران سكونت نموده تا در سال 1369قمرى در سن 75 سالگى به درود حيات گفته و در مقبره خانوادگى شهر رى در جنب مرحوم والدش به خاك رفته است.

آثار علمى ايشان به قرار زير است:

1 - رساله عدم تنجيس متنجس در مرتبه ثانيه

ص: 638

2 - رساله توضيح الحق

3 - رساله فصل الخطاب في بيان ادلة الحجاب و حكمت النقاب

4 - رساله منهاج النجاة في عدم جواز ترجمة القرائة في الصلوة

5 - رساله حد وجوب اجتهاد در اصول دين

6 - رساله ازهاق الباطل ، رد بر شريعت سنگلجى

7 - رساله در ايضاح حدوث عالم

8 - رساله تبصرة الناظرين در جسمانية الملائكه

9 - رساله در تحقيق الحق و ازهاق الباطل رد بر طبيعى ها

10 - رساله در اصول دين و نبوت خاصه

فرزند فاضل ايشان حاج شيخ عليرضا شريعتمدار در سال 1301 شمسى در سبزوار متولد شده و در بيت علم پرورش يافته و پس از خواندن اوليات و ادبيات سطوح را از مرحوم حاج سيد صدرالدين جزايرى آموخته و به قم مشرف و چند سالى از محضر مرحوم آيت اللّه بروجردى و ديگران استفاده نمود سپس به تهران برگشته و به خدمات دينى و روحى در مسجد حمام نواب و غيره اشتغال دارند.

ص: 639

154.محمود فرهنگ اورنگ شيرازى

(1286 - 1344)

حامد خرسند

خطاط ، اديب و شاعر ، متخلص به اورنگ مشهور به وقار السلطنه .

وى نواده وصال شيرازى بود و علوم ادبى و فارسى و عربى را در محضر پدر آموخت . سفرى به عراق رفت و چندى در اصفهان و تهران اقامت كرد . در يكى از دوره ها از سوى مردم فارس به نمايندگى مجلس شوراى ملى انتخاب شد و از آن پس در تهران ساكن شد و رياست دفتر رييس الوزراء ايران را قبول كرد .

پس از مرگ پدر به عتبات سفر كرد و بعد از شش ماه در سال 1313 ق به تهران بازگشت و با مؤلف طرائق الحقائق معاشر شد و مورد نوازش صدراعظم قرار گرفت .

وفات وى در تهران اتفاق افتاد و در ابن بابويه به خاك سپرده شد . اثر وى:

ديوان «اشعار» ، و از خطوط او: يك نسخه لوايح جامى ، به قلم كتابت خفى خوش در كتابخانه مجلس شوراى ملى ، كه چنين تمام مى شود: «به انجام رسيد ... در چهارم شهر ربيع الاول من شهور سنه 1313 ثلاث عشر و ثلاثمائة بعدالالف ، على يد تراب اقدام العارفين محمود المتخلص به اورنگ ابن الفرهنگ ابن الوصال» . اثر ديگر وى:

نصاب الرجال است كه منظومه اى فكاهى است و در آن از اوضاع ايران و فساد اخلاق مردمش به اسلوب زيبايى انتقاد كرده است .

ص: 640

منابع

آثار عجم (363 - 364) ، احوال و آثار خوش نويسان (3/866 - 867) ، حديقة الشعراء (1/200 - 202) ، دانشمندان و سخن سرايان فارس(1/371 - 376) ، الذريعة (9/112) ، ريحانة الادب (1/206 ، - 6/328) ، شرح حال رجال (6/259) .

155.محمود محمود

فرزند محمّد قلى كه پيش از كودتاى اسفند 1299 خورشيدى معروف به پهلوى بود و پس از آن محمود را براى نام خانوادگى خويش برگزيد .

محمود مردى بود محقق و متتبع ، قانع و وارسته و در اواخر عمر بكلى گوشه گير و منزوى بود و كمتر با اشخاص معاشرت داشت و تا چشم داشت و نابينا نشده بود تمام اوقات خويش را به مطالعه كتب مى گذراند و كمتر وقت خود را به بيهوده تلف مى كرد .

او در سال 1261 خورشيدى در تبريز متولد و پس از تحصيلات مقدماتى در تبريز و تهران بقيه تحصيلات خود را در مدرسه امريكايى تهران به اتمام رسانيد .

او دره خدمات اداريش را تماما در وزارت پست و تلگراف گذرانده و از كارمندان عالى مقام آن وزارتخانه بود . مدتى نيز استاندار تهران و در دوره 15 به نمايندگى مجلس انتخاب گرديد . مهم تر از مقامات و مسئوليتهاى رسمى ، خدمات فرهنگى و سيايش مى باشد و تأليفات وى كه تاكنون طبع و منتشر شده از اين قرار است:

1 . آثار تربيتى كه سه جلد كتاب مى باشد در تربيت اطفال در خانواده و تربيت اطفال در مدارس و تربيت ايرانى براى جامعه ايرانى زير عنوان مستعار (رسول

ص: 641

نخشب) منتشر نمود .

2 . يك سلسله مقالات زير عنوان قربانى هاى هند در روزنامه ستاره .

3 . از ترجمه هاى محمود كتاب جنگ نفت تأليف آنتون موهر استاد دانشگاه اسلو .

4 . كتاب شهريار تأليف ماكياول .

مهم ترين تأليف و اثر فكرى كه محصول و نتيجه دوران پختگى زندگى علمى و سياسى او است دوره تاريخ مفصل (روابط سياسى ايران و انگليس در قرن 19) است كه در 8 جلد چاپ و منتشر گرديده است .

محمود محمود در روز جمعه 28 آبان ماه 1344 خورشيدى در سن 84 سالگى در حال نابينايى در تهران درگذشت و در ابن بابويه (شهر رى) به خاك سپرده شد .

منابع

رجال بامداد ، ج 1 ، ص 44 .

ص: 642

156.سيد محمود مدرسى يزدى

(متولد 1277 ق - م 1356 ق)

روح اللّه عبّاسى

دكتر سيد محمود مدرسى يزدى از مدفونين در مقبره طباطبايى سنگلجى در شهر رى برادر مرحوم عالم جليل و فقيه نبيل آيه اللّه حاج سيد ابوطالب مدرسى يزدى، امام جماعت مسجد ارك تهران مى باشد.(1)

دكتر مدرسى سالها رياست بيمارستان فاطمى و سهامى قم را بر عهده داشت.(2) ايشان از بيت جليل و اصيل مدرسى يزد كه بيش از صد سال در يزد و قم و تهران و اعتاب عاليات سابقه روحانيت و خدمات به دين را دارند، مى باشد ايشان در سال 1277 شمسى(3) به دنيا آمد و از اوائل تأسيس حوزه علميه با مرحوم آيه اللّه مؤسس، حائرى يزدى همكارى داشت و تا حد توان خود نسبت به حوزه علميه و طلاب و محصلين و بالاخص آيات عظام خدمت كرده است و از بيماران آنها بدون دريافت حق ويزيت عيادت و معالجه و پذيرايى نموده و جلب ارادت و محبت همگان را نموده و همواره مورد تأييد و روحانيت قم بويژه آيات عظام حجت بوده است.

و بالاخره در بيست و ششم ارديبهشت 1356(4) شمسى در سن هشتاد و نه سالگى از دنيا رفت و در مقبره طباطبايى در كنار قبر پدر همسرش مرحوم طباطبايى به خاك سپرده شد.

ص: 643


1- . آينه دانشوران، ص 120؛ گنجينه دانشمندان، ح 7، ص 450 .
2- . آئينه دانشوران، ص 120 .
3- . اختران فروزان رى و تهران، ص 302 .
4- . اختران فروزان رى و تهران، ص 302 .

157.مرتضى خان ممتاز الملك

(م 1304 ش)

در جوانى به خدمت وزارت امور خارجه درآمد . در 1285ش وزير مختار ايران در آمريكا شد . وى وزير معارف و اوقاف در كابينه هاى سپهسالار و وثوق الدوله و مستوفى الممالك بود .

از مهم ترين كارهاى وى در زمان وزارت فرهنگ و معارف ، تأسيس موزه ملى و تلاش در تأسيس بيمارستانى جهت معالجه زنان بود . ممتاز الملك پس از كناره گيرى از وزارت معارف به وزارت امور خارجه رفت و چند سالى با سمت وزير مختارى ايران در پطروگراد خدمت كرد . مدفن او در امامزاده عبد اللّه شهر رى مى باشد . از آثار وى: تربيت يا دوره تعليمات ممتازيه .

منابع

روز شمار تاريخ (1/114 ، 123 ، 175) ، فهرست كتاب هاى چاپى فارسى (1/847 ، 1469) ، وزراى معارف ايران (64 - 65) ، وزيران علوم و معارف و فرهنگ (153 - 158) .

ص: 644

158.سيد مرتضى شبسترى

حاج سيد مرتضى فرزند عالم جليل آقا سيد رضى فرزند حاج سيد محمد فرزند علاّمه بزرگوار حاج سيد اسماعيل شبسترى، برادر بزرگوار آيت اللّه حاج سيد محمد وحيدى شبسترى مجتهدى است.

معظّم له در سال 1325 قمرى در شبستر متولد شده و پس از سپرى كردن دوران كودكى و پرورش يافتن در بيت علم به تحصيل علوم و فنون پرداخته و مقدمات و ادبيات را در زادگاه خود نزد پدر و ديگران خوانده و بعد به تبريز آمد و سطوح فقه و اصول را در آنجا تكميل نموده و از همانجا عزيمت به نجف اشرف نموده و به درس مرحوم آيت اللّه حاج ميرزا حسين نائينى و آقا ضياءالدين عراقى و آيت اللّه اقا سيد ابو الحسن اصفهانى استفاده نمود . آنگاه به وطن مراجعت و به خدمات دينى پرداخته تا اينكه در زمان مصدق از طرف مردم آذربايجان و تبريز به نمايندگى مجلس شورا انتخاب و عزيمت به تهران نموده و يك دوره كرسى مجلس را اشغال و در اين سنگر به مبارزات عليه امپرياليسمهاى خارجى و داخلى برخاسته و پس از آن مجالس سيارى تشكيل داده و به ترويج دين و تبليغ احكام و تفسير قرآن پرداخته و عده اى از جوانان مستعد را تربيت فرمودند تا سرانجام در سن 76 سالگى در روز 21 محرم الحرام 1401 قمرى بدرود حيات گفته و در انتهاى باغچه عليجان به خاك رفته است.

منابع

اختران فروزان رى و تهران .

ص: 645

159.سيد مرتضى علم الهدى رازى

ابوتراب صفى الدين سيد مرتضى الداعى بن قاسم الحسنى الرازى ملقب و معروف به علم الهدى صاحب كتاب نفيس تبصرة العوام از علماى بزرگ و متكلمين قرن پنجم و ششم هجرى بوده است و صحن شريف امامزاده حمزه كه معروف به مدرسه درب آهنى است مدرسه ايشان بوده و احتمال قوى هم هست كه قبر شريفش در همين صحن بوده ولى به واسطه حوادث رى آثار معدوم شده باشد.

شيخ منتجب الدين بن بابويه گويد:

من ايشان و برادرش سيد مجتبى رازى را زيارت كردم هر دو عالم و صالح و محدّث بودند و آن دو بزرگوار از مفيد عبدالرحمن بن احمد نيشابورى كه از شاگردان شيخ طوسى است روايت مى نمودند و چنانچه مقدّس اردبيلى در حديقة الشيعه نقل نموده و هم در اوايل كتاب تبصره العوام فارسى كه درباره مذاهب مختلفه اسلامى نوشته مشهور به علم الهدى بود مانند همنامش سيد شريف مرتضى علم الهدى گويد: ابوالرضا فضل اللّه فرزند على راوندى از او و برادرش روايت نموده و نيز... ابوعبداللّه جعفر دوربنى طرشتى كه قبرش در طرشت تهران زيارتگاه مردم است از او روايت نموده و هم قطب راوندى و ابن شهرآشوب و شجاع الدين محمد بن احمد بن محمد نيشابورى و بيهقى از او روايت نموده اند.

اشكورى در كتاب محبوب القلوب گويد:

بين اين علم الهدى و امام غزالى مناظراتى واقع شده كه صاحب الذريعه در كتاب ياد شده است در رقم 31813 و خلاصه آن اين است كه در راه مكه و سفر حج با هم بودند و غزالى اصرار داشت كه با او درباره امامت و خلافت صحبت كند و او نمى پذيرفت چون

ص: 646

احتمال نمى داد كه فايده اى داشته باشد پس در يكى از منازل غزالى اصرار ورزيد. سيد مرتضى فرمود به شرط اين قبول مى كنم كه تو در خلال صحبت من حرف نزنى تا من مطلب را تمام كنم و پس از آن اگر جاى سخن بود حرف بزنى پس غزالى پذيرفت و سيد مشغول صحبت و استدلال شد بر خلاف بلا فصل اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام و غاصب بودن آن سه نفر و هرچه غزالى مى خواست وسط صحبت او به دود و خلط مبحث كند او اشاره مى كرد كه ساكت باش تا مطلب و بيانش به آخر رسيد و از جا حركت كرد و رفت و مجال سخن گفتن به او نداد.

پس غزالى اين بيت را سروده:

شيخ بر ما عرض دين فرمود و رفت *** كافر گبرى مسلمان كرد و رفت

و بعضى گفته اند كه غزالى شيعه شد و علّتش همين مباحثه سيد مرتضى علم الهدى رازى بوده است.

ص: 647

160.مسيح طالقانى

(متوفى 1339 ه.ق)

غلامرضا گلى زواره

دوران شكوفايى و تحصيلات

از زمان تولد اين دانشور اطلاعى در دست نمى باشد، ميرزا مسيح فرزند قاسم طالقانى مى باشد كه ظاهرا تحصيلات مقدماتى را در زادگاه خويش طالقان به اتمام رسانيده و به تهران مهاجرت نموده است.

اين فاضل فرزانه در دو رشته علوم عقلى و نقلى توانايى هاى درونى و گرايش هاى فكرى خود را بروز داد و براى پيمودن مدارج عالى دانش فقه به محضر آيه اللّه محمدحسن آشتيانى(1319 - 1248 ه.ق) شتافت، اين فقيه گرانمايه پس از آن كه با قله اجتهاد نايل آمد چون در اصول فقه مباحث تازه و نكته هاى پژوهشى پرمايه اى را مطرح كرد طالبان علم به محضرش شتافتند تا از پرتو تابش او استفاده كنند و رفته رفته بر سايه عالمان معاصر خويش در عرصه فقاهت ترجيح داده شد. آنچه كه موجب شد ميرزا مسيح از كمالات اين مجتهد مبارز استفاده كند آن بود كه در بحث هاى اجتهادى دقت و مو شكافى داشت و داراى ذوق خاص و بيان گيرا بود، او در حوزه پژوهش و نگارش نيز از روش تحقيقى استادش بهره مند شد و همان گونه كه آيه اللّه آشتيانى بر فرائد الاصول شيخ انصارى حاشيه اى ارزشمند نگاشت ميرزا مسيح نيز مباحث اين نوشتار را با شرحى مفصل توضيح داد تا براى طالبان علم و كمال تهيه

ص: 648

قابل استفاده و بهره بردارى باشد.

موقعى كه بزرگترين نهضت سياسى ايران در برابر استعمار انگلستان و قرارداد رژى از خانه ميرزاى آشتيانى شكل گرفت و فعاليت هاى سياسى عزت آفرين اين مجتهد باعث پيروزى مسلمانان بر استبداد استكبار گرديد. ميرزا مسيح به حمايت از اين تلاش سياسى پرداخت.(1)

ميرزا مسيح از خرمن انديشه و معارف آيه اللّه حاج ملا محمد آملى، از بزرگان علما و فقها و از مشاهير مراجع روحانى تهران و يا پرتلاش شهيد شيخ فضل اللّه نورى استفاده كرد و سالهاى متمادى در محضرش زانو بر زمين زد و حكمت و علوم نقلى را نزد وى فراگرفت.(2)

ميرزا مسيح در مدرسه دارالشفاء با انديشمند فروتن كه حكيم جلوه نام داشت آشنا گرديد و چون متوجه شد اين حكيم عالى مقام در بررسى و نقد و تحليل آراى فلاسفه از روى تحقيق سخن مى گفت و قدرت كم مانندى در مباحثه و مناظره و تسلط عالى به آثار حكيمان داشت و اين همه معارف ناب را با مهربانى، كلامى شيوا و شيرين و در جاذبه بيان مى كرد جلسه درسش را مغتنم شمرد و به همراه كثيرى از دانشوران و طلاّب فاضل نزد حكيم جلّوه تلمذ نمود.(3)

بر كرسى تدريس

ميرزا مسيح طالقانى پس از آن كه به مقامات علمى و معنوى نايل آمد در مدرسه مروى (فخريه) به تدريس و تربيت طلاّب و مشتاقان فرهنگ قرآن و عترت پرداخت. يادآور مى شود حاجى محمدحسين خان قاجار مروى (فوت 1234 ه.ق) اين مكان را در سال 1232 ه.ق بنيان نهاد و املاك و دارايى هاى قابل ملاحظه اى وقف آن نمود.

ص: 649


1- . نك: زندگانى آيه اللّه ميرزا محمدحسن آشتيانىفقيه مبارز، از نگارنده، مندرج در جلد سوم كتاب گلشن ابرار.
2- . اختران فروزان رى و تهران، محمد شريف رازى، ص 365 .
3- . نك: ميرزا ابوالحسن جلوه حكيم فروتن، از نگارنده.

مدرسه فخريه ظرفيت پذيرش دويست نفر طلبه را داشت.(1)

از آنجا كه اين مُدرّس نامدار در طريق تزكيه و تقوا و كمالات عرفانى به موفقيت هاى درخشانى نايل گشته بود، حوزه درسش با شكوه و بياناتش شيوا و رسا و پرجاذبه مى نمود. شاگردان فاضلش كه بعدا خود از مشاهير تهران و حتى ايران به شمار آمدند درس و بحث او را مى ستودند و قدرت استاد خويش را در بيان مشكلات و غوامض علمى در عرصه هاى فقه، اصول و حكمت مى ستودند.(2)

حاج ميرزا مهدى فرزند ميرزا جعفر آشتيانى از علماى معاصر كه گذشته از مراتب علمى در كمالات نفسانى ممتاز و در عرفان و حكمت و فلسفه از همگنان گوى سبقت را ربوده بود پس از فراغت از تحصيل سطوح، نخست نزد پدر و سپس در محضر ميرزا مسيح طالقانى فقه و اصول استدلالى را آموخت.(3)

آثار و تأليفات

ميرزا مسيح طالقانى به موازات تدريس و ضمن پرداختن به تزكيه درون و پيمودن مسير وارستگى، زهد و قناعت؛ اين توفيق را بدست آورد كه انديشه هاى علمى، دانسته هاى فقهى و اصولى خود را تلمذ نمايد و بر آثار علماى قبل از خويش حواشى و شروحى بنويسد.

آثارش عبارت اند از:

1 - دُرر القلائد و منبع الفوائد في الشرح على الفرائد الاصول: شيخ مرتضى انصارى در علم اصول فقه كتابى به نام فرائد الاصول يا رسائل نوشته كه در اين رشته حاوى نكات بديع و مضامين كاملاً ابتكارى است، اين نوشتار مورد توجه علما و فقها بوده و آنان مى كوشيده اند با بررسى اين اثر مقصود و مراد مؤلف را به دست آورند

ص: 650


1- . تاريخ مدارس ايران، حسين سلطان زاده، ص 310 .
2- . اختران فروزان رى و تهران، ص 364 .
3- . زندگانى و شخصيت شيخ مرتضى انصارى، حاج شيخ مرتضى انصارى، ص 493؛ ستارگان حرم، ج 9، ص 53 .

و همين امر موجب گرديد كه عده اى از دانشوران بر آن حاشيه و شرح بنويسند. ميرزا مسيح كه خود مدرس فقه و اصول بود و اين كتاب مأخذ و منبع او در كار تدريس علم اصول به شمار مى رفت ضمن تبيين مضامين آن براى شاگردان، بر اثر مذكور شرح ارزنده اى در شش مجلّد نگاشت كه نسخه مخطوط آن كه به قلم او به نگارش درآمده بود نزديكى از فرزندانش به نام ميرزا ابوالقاسم در تهران نگاهدارى مى شد.(1)

2 - مظاهر الاحكام الالهية: اثرى است در پنج مجلد كه به موضوع فقه بر اساس طريق مذهب تشيع پرداخته شده است و شيخ آقا بزرگ تهرانى آن را معرفى كرده است.(2)

3 - مشكوة انوار الايات قرآنى: اين كتاب حاوى مباحثى در تفسير و علوم قرآنى مى باشد.

4 - مرات اسرار محكمات الفرقان.(3)

رحلت

ميرزا مسيح در شب سيزدهم جمادى الاول سال 1339ه.ق (اسفند 1299 ه.ش) شب شهادت حضرت صديقه طاهره دار فانى را وداع گفت. بر حسب وصيتى كه كرده بود پيكر پاكش را پس از تشيعى با شكوه كه با حضور معاريف، رجال نامى و كثيرى از شاگردان و نيز با حضور مردمانى مشتاق علم و تقوا صورت گرفت، در جوار مرقد استادش حكيم جلوه زواره اى به خاك سپردند.(4)

بر لوح سنگ قبر او اين مطالب را نگاشته اند: (گويا اين متن را يكى از شاگردانش تهيه نموده است)

هذة الروضة البهيه و الجنة العليه مفجع المقتدى و مرقد المعتمدى جنة العلم حلية الفضل جوهر الفهم عنصر العقل ركن التوحيد غصن التجريد مصباح الهداية و مفتاح

ص: 651


1- . الذريعه، شيخ آقا بزرگ تهرانى، ج 21، ص 162 .
2- . همان.
3- . اختران فروزان رى و تهران، ص 314 .
4- . ديدار با ابرار، ج 35، ص 195 .

الدراية، برهان الحكمة و الميزان، ميزان الفلسفه و البرهان غواص لئالى الحكم مصباح سفائن العلم. المتبحر في لجح الفضائل و المتغمه في امواج الدلايل المُتمّشى في طرق الاضافات والاشراق والمتجلّى في اُفق الاشارات والاذواق سحاب رواشح السماويه كتاب لوائح الالهيه المستشهد بشواهد الرّبوبيه و المسترشد بآثار الوهيه انفاسه شفاء لقلوب المستقيم و احباء لعظام الرميم معدن جواهر الكلام مخزن نوادر الاعلام منشاء الفتاوى و الاحكام مبدأ المزايا و الافهام كاتب الواح المسائل و صاحب الكتب و الرسائل المصنف...

الهادى إلى سبيل الرشاد و الساعى في صراط نجاة العباد. المتوقد بالتكميل والتقديس والمتفرد با التدين و التدريس حامى شريعة خيرالمرسلين حاوى طريقه مولى اميرالمؤمنين كهف الانام و الامان، مجتهد العصر و الزمان مرجح الحرام والحلال ناسخ طريقة ارباب الضلال ملاز الملة والدين آيه اللّه في العالمين شيخنا الاعلم و استادنا الاعظم الفقيه الروحانى و الحكيم الرحمانى مولينا الحاج شيخ مسيح الطالقانى مسح اللّه تربته بانوار رحمته و رفع اللّه درجته في معارج مرحمته في تاريخ

ارتحاله من دارالفنا و انتقاله إلى دار البقا [لقلنا لن يستنكف المسيح ان يكون عبداللّه]

(1339 ه.ق) .

ص: 652

161.مصطفى كاتب

مصطفى كاتب(1)

از اهالى ابادى ورنوسفادران سده اصفهان كه نام اصيلش ملا اسماعيل بوده است . ابتدا در آبادى مزبور به شغل رنگرزى اشتغال داشته و در ضمن با سواد و خطش هم خوب بوده است .

در رجب 1307 قمرى كه به فتوى و دستور شيخ محمّد تقى معروف به آقاى نجفى اصفهانى هفت نفر را در سده به اتهام بابى گرى سر بريدند . ملا اسماعيل كه در زمره آنان بود خويشتن را از مرگ نجات داده فرارا خود را به اصفهان مى رساند و پس از چند روزى كه از آمدن او مى گذرد در اصفهان دستگير مى شود و به حكم ظل السلطان حاكم وقت يك گوش او را برده سپس مانند شترها او را مهار كرده در كوچه و بازار اصفهان مى گردانند و سپس از شهر اخراجش مى كنند .

بابيه اصفهان شبانه او را به شهر آورده و پس از چند روز پنهان بودن در آنجا رهسپار قريه طار از توابع نطنز شده بر آخوند ملا محمّد باقر مجتهدى طارى كه در ابتدا شيخى و سپس به آيين باب گرويده بوده است وارد مى شود در مدتى كه در نزد آخوند بوده به كتابت آثار ميرزا على محمّد باب مى پردازند .

در اين هنگام آقا نجفى در مقام معارضه با آخوند طارى برآمده ميرزا حسين خان سهام السلطنه اردستانى را با سوارانش با موافقت ظل السلطان براى دستگيرى آنان به طار مى فرستد . آخوند ملا محمّد باقر و ملا اسماعيل كه وضع را چنين مى بينند مجبور

ص: 653


1- . اين شرح حال از كتاب رجال بامداد استخراج شده است .

به فرار مى شوندو ملا اسماعيل به تهران مى رود و در اين شهر رحل اقامت مى افكند و براى اينكه شناخته نشود نام خود را كه اسماعيل بود به مصطفى تبديل مى كند و به فرقه ازلى مى گرود . چون مرد بسيار معتقد به آيين باب بوده در مدتى كه در تهران و همچنين در قبرس در نزد ميرزا يحيى صبح ازل اقامت داشته تمام اوقات به كتابت آثار باب و صبح ازل اشتغال داشته و در ميان فرقه بابيه به ميرزا مصطفى كاتب مشهور شده است .

در سال 1318 قمرى براى ديدن ميرزا يحيى ازلى پيشواى فرقه ازليه با دو دختر خود به قبرس رهسپار گرديد و در آنجا پس از چندى يكى از دو دخترش با پسر صبح ازل به نام عبد الوحيد ازدواج مى كند و پس از درگذشت دامادش دوباره با دو دختر خود به تهران باز مى گردد .

ميرزا مصطفى صاحب عنوان در ايامى كه در تهران و قبرس اقامت داشته مرتبا با پروفسور برون مستشرق انگليسى مكاتبه داشته و بيشتر آثار بابيه كه در كتابخانه برون و يا در دسترس ديگران مى باشد به خط دست همين كاتب است و در حدود سى سال آخر عمرش شبانه روز صرف كتابت و تكثير آثار باب و صبح ازل مى كرده است و در سال 1339 قمرى در سن متجاوز از هشتاد سال در تهران درگذشت و در ابن بابويه به خاك سپرده شد .

منابع

رجال بامداد ، ج 5 ، ص 263 .

ص: 654

162.منتجب الدين ابو الحسن على بن عبيداللّه رازى

منتجب الدين ابو الحسن على بن عبيداللّه رازى(1)

منتجب الدين ابوالحسن على بن عبيداللّه از دانشمندان پرمايه و نويسندگان بلند پايه قرن ششم هجرى است .(2)

رافعى شافعى صاحب كتاب التدوين ، كه شاگرد منتجب الدين بوده درباره او چنين گفته است(3) .(4)

«على بن عبيداللّه بن الحسن بن الحسين بن بابويه ابوالحسن بن ابى القاسم بن ابى الحسين الرازى الحافظ شيخ ريان(5) من علم الحديث سماعا و ضبطا و حفظا و جما ، يكتب ما يجد و بسم ممن يجد ، ويقل من يدانيه فى هذا الاعصار فى كثيرة الجمع والسماع و الشيوخ ، الذين سمع منهم و اجازوا له ، و ذلك على قلة رحلته وسفره اجاز له من ائمة بغداد» سپس بذكر مشايخ منتجب الدين پرداخته است و ما در عنوان جداگانه آنها را مى آوريم «و لم يزل كان يترقب بالرى ، و سمع ممن دب و درج ، و دخل و خرج و جمع الجموع ، و كان يسود تاريخا كبيرا للرى فلم يقض له نقله الى البياض(6) و اظن ان مسودته ضاعت بموته ، و من مجموعة كتاب الاربعين الذى بناه

ص: 655


1- . اين شرح حال را از مقدمه استاد مرحوم ، ارموى بر فهرست منتجب الدين استفاده كرده ايم .
2- . ص 414 نسخه عكسى اسكندريه .
3- . راجع به تاريخ ولادت و وفات منتجب الدين و اشتباه مرحوم حاج شيخ عباس قمى تحقيقاتى در ضمن شرح حال عزالدين يحيى ص295 كرده ايم ملاحظه شود .
4- . ص 414 ، نسخه عكس اسكندريه .
5- . اين كلمه در مستدرك و غاب كتب حاجى شيخ عباس مرحوم ريان نقل شده و به طور حتم غلط است زيرا كه اصل اين كلمه مجاز است از (روى من الماء فهوريان) اساس البلاغه .
6- . و در شرح حال شيخ عبدالجيل رازى خواهد آمد كه منتجب الدين براى رى تاريخ نوشته است .

على حديث سلمان فارسى رضى الله عنه المترجم للاربعين حديثا ، و قد قرأته عليه بالرى ، لسنة اربع و ثمانين و خمسمائة ، انبأنا ابو سعيد عبد الرحمن بن عبد اللّه الحصيرى ، انبأنا ابو زيد الواقد بن الخليل قدم علينا الرى سنة ثمانين و اربعمائة ، انبأنا والدى ، اخبرنى احمد بن عبد الرحمن الحافظ ، انبأنا ابو نصر محمّد بن احمد بن يحيى المروزى بسمرقند ، انبأنا ابو رجا محمّد بن حمدويه ، حدثنا على بن حماد البزاز ، حدثنا سعد بن سعيد الجرجانى ، عن سفيان الثورى ، عن ليث ، عن مجاهد ، عن سلمان رضى الله عنه قال: سألت رسول اللّه صلى الله عليه و آله عن الاربعين حديثا التى قال من حفظها من امتى دخل الجنه فقلت و ما هو يا رسول اللّه؟ قال: ان تؤمن باللّه واليوم الاخر و لملائكة ، و النبيين و البعث بعد الموت و القدر خيره و شره من اللّه ، و تشهد ان لا اله الا اللّه و ان محمدا رسول اللّه ، و تقيم الصلاة بوضوء سابغ لوقتها ، و تؤتى الزكاة و تصوم رمضان و تحج البيت ان كان لك مال ، و تصلى اثنتى عشرة ركعة فى كل يوم و ليلة والوتر لاتتركها ، فى كل ليلة ، و لا تشرك باللّه شيئا و لا تعق والديك ، و لا تاكل مال اليتيم ، ظلما ، و لا نشرب الخمر ، و لاتزن ، و لا تحلف باللّه كاذبا ، و لا تشهد شهادة زور ، و لا تعمل بالهوى ، و لا تغتب اخاك ، و لا تقذف المحصنة ، و لا تغل اخاك المسلم ، و لا تعلب ، و لا تله مع اللاهين ، و لا تقل للقصير قصير تريد بذلك عيبه ، و لا تخسر باحد من الناس ، و لا تمش بالنميمة بين الاخوان ، و اشكر اللّه على نعمته ، و تصبر عند البلا و المصيبه ، و لا تأمن عقاب اللّه ، و لا تقطع من اقربائك و صلهم ، و لا تلعن احدا من خلق اللّه ، و اكثر من التسبيح و التكبير والتهليل ، و لا تدع حضور الجمعة و العيدين ، و اعلم ان ما اصابك لم يكن ليخطئك ، و ما اخطأ لم يكن ليصيبك ، و لا تدع قراته القرآن على كل حال . قال سلمان رضى الله عنه: قلت يا رسول اللّه ما ثواب من حفظ هذه الاربعين قال: حشره اللّه مع الانبياء والعلماء يوم القيامة .

و انبأنا عاليا ابو ظاهر محمّد بن ابراهيم الصوفى باصبهان ، ان ابا القاسم عبد الرحمن بن محمّد ابن اسحاق بن مندة الحافظ ، اخبرهم ، انبأنا ابوبكر محمّد بن محمّد بن الحسن المعدانى ، حدثنا ابى ، حدثنا محمّد بن عبدا اللّه بن الموفق ، حدثنا

ص: 656

ابو عمر و همام بن محمّد بن النعمان ، حدثنا ابو عبداللّه ممد بن النعمان والدى ، حدثنى سعد بن سعيد ، عن سفيان الثورى ، عن ليث ، بالاسناد و المتن ، و قرات عليه الاربعين بتمامه ، و ايضا الغيلانيات بروايته عن الحافظ محمّد بن على بن ياسر ، عن ابن الحصين و اجاز به ، عن ابن الحصين ، و فضائل الخلفاء الراشدين للحافظ على بن شجاع المصقلى بروايته ، عن عبدالكريم ابن سهلويه ، اجازة عن القاضى ابى معمر الوزان ، عن المصقلى ، و بطرق اخر الاربعين المخرجة من مسموعات الرئيس ابى عبد اللّه الثقفى ، بروايته عن محمّد بن الهيثم ، و ابى المطهرى الصيدلانى ، و ابى عمرو الخليلى البصير ، بروايتهم عن الرئيس ، و جز محمّد بن سليمان المصيصى لوين بروايته ، عن عبدالمنعم ابن سعدويه و ابى الوفا المميز ، و بنيمان بن الحسن بن عليه ، و ام الشمس مباركة بنت ابى الفضل بن ماشاذة ، و ام الضيا لامعة بنت الحسن بن احمد الوراق بروايتهم ، عن ابى بكر بن محمّد بن احمد بن ملجة ، عن ابى جعفر بن المرزبان عن الحرورى عن لوين .

و كان ابن بابويه ينتسب الى التشيع و قد كان ذلك فى آبائه و اصلهم من قم لكنى وجدت الشيخ بعيدا منه ، و كان يتتبع فضائل الصحابة ، و يؤثر رواياتها ، و يبالغ فى تعظيم الخلفاء الراشدين ، و قد قرأت عليه فى شوال سنة خمس و ثمانين و خمسمائة (در اينجا دو روايت در فضايل خلفا از پيغمبر اكرم نقل كرده است سپس گفته): و سمع منه الحديث بالرى اهلها ، و الطارئون عليها ، و رأيت الحافظ ابا موسى المدينى يروى عنه حديثا ، و كانت ولادته سنة اربع و خمسمائة ، و توفى بعد سنة خمس و ثمانين و خمسمائة ، و لان اطلت عند ذكره بعض الاطالة فقد كثر انتفاعى بمكتوباته و تعاليقه فقضيت بعض حقه باشاعة ذكره و احواله رحمه اللّه تعالى .

ياد آور مى شويم كه منتجب الدين از اولاد برادر شيخ صدوق عليه الرحمه است ، و اين دو برادر به دعاى حضرت حجت عليه السلام به دنيا آمده اند ، نجاشى رجالى معروف در اين باره گفته است:(1)

ص: 657


1- . در شرح حال ابن بابويه پدر صدوق .

قدم العراق و اجتعم من ابى القاسم الحسين بن روح و سأله مسائل ثم كاتبه بعد ذلك على يد على بن جعفر بن الاسود يسأله ان يوصل له رقعة الى صاحب الزمان عجل اللّه تعالى فرجه و يسأله فيها الوالد فكتب اليه: قد دعونا اللّه بذلك و سترزق

ولدين ذكرين خيرين . فولد له ابو جعفر و ابو عبداللّه من ام ولد .(1)

و ابو عبد اللّه جد منتجب الدين است بنابراين تعجبى نخواهد داشت كه خاندان بابويه از كسانى باشند كه حتى در ميان عامه معروف به تشيع شده باشند .

مشايخ منتجب الدين

رافعى در كتاب تدوين جمع زيادى از مشايخ منتجب الدين را نام برده است به اين شرح:

1 . محمّد بن ناصر بن محمّد البغدادى ،

2 . هبة اللّه بن محمّد بن عبدالواحد الشيبانى ،

3 . احمد بن محمّد بن عبدالقاهر الطوسى ،

4 . ابو عامر محمّد بن سعدون بن موجى بن سعدون ،

5 . محمّد بن ابراهيم بن محمّد بن سعدويه ،

6 . ابو سهل ،

7 . محمّد بن محمّد بن حسين بن الغرا ،

8 . محمّد بن الحسن بن على الماوردى ،

9 . احمد بن عبد اللّه بن احمد بن رضوان ،

10 . ابو عبد اللّه الحسين محمّد النحوى البارع ،

11 . محمّد بن احمد بن يحيى الديباجى ،

12 . محمّد بن عبدالباقى بن محمّد بن عبداللّه ،

13 . احمد بن على بن محمّد بن الحسين ،

ص: 658


1- . همان .

14 . هبة اللّه بن احمد بن عمر الجريرى بن عبد اللّه السبكى ،

15 . ثعلب بن جعفر بن احمد السراج ،

16 . عبدالرحمن بن عبد الرحمن بن محمّد بن عبد الواحد القزاز ،

17 . ابو محمّد عبد اللّه بن محمّد بن نجا بن محمّد بن على المعروف بابن شاسل ،

18 . على بن عبيد اللّه بن الراعونى ،

19 . احمد بن محمّد بن عبد العزيز العباسى .

پس از ذكر اينها رافعى نوشته است: اجازوا لهم (له ظاهر) مسموعاتهم و اجازاتهم فى سنة اثنتين و ثلاث و عشرين و خمسمائة . سپس به ذكر مشايخى كه فقط مسموعات را به منتجب الدين اجازه داده اند به اين شرح پرداخته است:

20 . منصور بن محمّد بن الحسن ابوالمظفر الطالقانى ،

21 . هبة اللّه بن عبد اللّه الواسطى ،

22 . عبدالوهاب بن المبارك بن احمد بن الحسن الانماطى ،

23 . ابوالقاسم زاهر بن طاهر الشحامى ،

24 . وجيه الدين بن طاهر ،

25 . القاضى عبد الكريم بن اسحاق بن سهلويه ،

26 . ابو جعفر محمّد بن زيد بن محمّد الهارونى ،

27 . ابو نصر الفضل بن محمّد النصرى الحسنى .

اينان كه برشمرديم تمام از مشايخ بغداد بودند و پس از ذكر اينها رافعى مشايخ طبرستان را كه مسموعات و اجازات خود را به منتجب الدين اجازه دادند ذكر كرده و گفته است:

28 . اسماعيل بن ابى الفضل الناصحى ،

29 . ابوالقاسم محمّد بن اميرك بن عبد المك ،

30 . ابو ثابت صالح بن الخليل الرويانى ،

ص: 659

31 . ابو الحسين بن ذكوان بن احمد الخطيب ،

32 . ابو هاشم احمد بن ابى مسلم الانصارى ،

33 . ملكة بنت الامام ابى الفرج محمّد القزوينى ،

34 . ابوبكر لاحق بن بندار الخياط ،

35 . ابو العباس احمد بن ابراهيم الاخبارى ،

36 . على بن ابى صادق السعدى ،

37 . سعد بن الحسن بن محمّد الخطيب .

سپس گفته است دو برابر اين اشخاص كه برشمرديم از مشايخ طبرستان به منتجب الدين اجازه داده اند و پس از آن بذكر ساير مشايخ منتجب الدين پرداخته و گفته است: و كذالك .

38 . محمّد بن على بن محمّد بن ياسر الخبابى ،

39 . الحافظ ابو جعفر محمّد بن ابى على الحسن بن محمّد بن الحسن الهمدانى ،

40 . عبدالخلاق بن عبد الواسع بن عبد الهادى الانصارى ،

41 . عبد الغفار بن محمّد بن عثمان القومسانى ،

42 . الحسن بن عبد الواحد بن احمد بن عبد اللّه بندار ،

43 . محمّد بن عبد الرحمن بن ابى بكر الخطيب الكشمينى ،

44 . عبد اللّه بن احمد بن محمّد البزاز ،

45 . محمّد بن ابى نصر شجاع بن ابى بكر احمد اللفتوانى الحافظ ،

46 . ام ابراهيم فاطمة بنت عبد اللّه بن احمد الجوردانية ،

47 . اسماعيل بن محمّد بن فضل الحافظ ،

48 . ابو نصر الحسن بن محمّد بن ابراهيم ،

49 . ابو الوفا احمد بن ابراهيم بن عبد الواحد الصالحانى ،

50 . الحسن بن الفضل بن الحسن الادمى ،

ص: 660

51 . اسماعيل الحمامى ،

52 . محمّد بن الهيثم ،

53 . ابى عاصم قيس بن محمّد المؤذن ،

54 . ابو المحاسن عبدالرحيم بن الشافعى الرعوى .

163.ميرزا محمّد

او پسر بزرگ و ارشد ميرزا ابوالقاسم قائم مقام ثانى صدر اعظم محمّد شاه قاجار است كه در حدود سال 1231 هجرى قمرى در تبريز به دنيا آمد . در جوانى بواسطه مراقبت پدرش كسب كمال نمود و در فراگرفتن علوم متداوله آن عهد و فضايل و حسن خط كوشيد .

در رمضان 1250 قمرى كه پدرش قائم مقام ، پس از مرگ فتحعلى شاه ، به اتفاق محمّدشاه به تهران وارد شد و شاه را بر تخت پادشاهى نشانيد وزارت داخله را به ميرزا محمّد پسر بزرگ خود داد .

نامبرده در اين سمت باقى بود تا اينكه قائم مقام را در ماه صفر 1251 قمرى به امر محمّد شاه بوضع فجيعى كشتند و به نظر شاه بر اين بود كه فرزندان او را هم كور نمايند .

ميرزا محمّد ، پس از اين فاجعه ، ناچار با برادر و بستگان خود مدتى در مسجد شاه تحت حمايت ميرزا ابوالقاسم امام جمعه و سپس در حضرت عبدالظيم متحصن شد . بعد مدت دو سال در قم ، باز هم بعنوان تحصن ، با سختى و دشوارى مى زيستند تا اينكه عاقبت شاه اجازه داد كه به اراك رفته در آنجا بدون تشويش و اضطراب اقامت

ص: 661

نمايند . توقف آنان در اراك تا سال 1274 قمرى ادامه داشت . در اين سال بواسطه اقدامات ميرزا محمّد حسين دبير الملك فراهانى كه از عموزادگان قائم مقام بود ميرزا آقاخان نورى صدر اعظم فرزندان قائم مقام را از مغضوبى بيرون آورد و دوباره در دربار سلطنت رجوع خدمتى به ايشان نمود . ميرزا محمّد از قبول شغل در دربار قاجاريه بكلى امتناع ورزيد و فقط به برقرارى مواجب و مقررى و آسودگى خيال قناعت كرد و از اين تاريخ محترمانه گاهى در تهران و گاهى در عراق مى زيست و در سال 1301 قمرى در سن تقريبا هفتاد سالگى در تهران درگذشت و در حضرت عبدالعظيم در نزديكى قبر پدرش به خاك سپرده شد .

ميرزا محمّد مردى ولود و كثير الاولاد بوده و پس از مرگش 13 پسر و چهار دختر از وى باقيماند .

منابع

رجال بامداد ، ج 4 ، ص 189 .

ص: 662

164.مير عماد غلام شاهى مير فندرسكى

(م 1324ش)

در تهران به دنيا آمد . وى در نوشتن خطوط نستعليق و شكسته تحرير توانا بود و در موسيقى نيز دست داشت . ميرفندرسكى مدتى منشى و خوشنويس وزارت امور خارجه بوده است . او در تهران درگذشت و در امامزاده عبداللّه دفن شد . از آثار خطى

وى ، چند اثر به يادگار مانده كه گلستان سعدى ، به خط نستعليق خفى در زمره آنهاست .

منابع

تذكره خوشنويسان معاصر(ص 100) .

165.ناصرالدين شاه

(1264 - 1313 ه.ق)

مهدى سليمانى آشتيانى

ناصرالدين شاه قاجار فرزند محمدشاه قاجار و نخستين زوجه معقوده اش جهان خانم (كه پس از جلوس ناصرالدين شاه به سلطنت، طبق سنت قاجار به مهد عليا

ص: 663

موسوم شد) مى باشد.

پس از مرگ محمدشاه قاجار در سال 1264ه.ق، ناصرالدين ميرزا كه در دارالسلطنه تبريز بود، به تهران فراخوانده شد و تا رسيدن وليعهد به تهران به مدت 44 روز زمام امور مملكت را مهد عليا در دست داشت.

هنگام حركت ناصرالدين شاه به سوى تهران ميرزا تقى خان اميركبير با توصيه ها و تدبيرهاى به جاى خود به همراه شاه بود و علاوه بر رتق و فتق امور، چنان در دل شاه هيجده ساله نفوذ كرد كه شاه بدون اجازه و اشاره او كوچكترين عملى انجام نمى داد.

در مقابل ميرزاآقاخان نورى از اين مدت 44 روزه استفاده كرد و از كاشان به تهران آمد و با حمايت سفارت انگلستان تا ورد شاه در تهران ماند و هرچه اميركبير تلاش كرد كه او را با حكم ناصرالدين شاه به كاشان برگرداند موفق نشد، زير حمايتهاى مهد عليا و سفير انگليستان در شاه جوان مؤثرتر واقع گرديد.

ناصرالدين شاه پس از تاج گذارى ، رسما، امير كبير را شخص اول مملكت اعلام نمود و امير كبير هم در اولين قدم تمام فرامين مهد عليا را كه در مدت 44 روز سرپرستى امور صادر كرده بود لغو كرد، اين اقدام ، به علاوه قطع نمودن مواجب و احكام و عناوين بسيارى از درباريان و شاهزادگان، موجب حسادت مهد عليا و درباريان شد.

به عنوان اولين قدم مهد عليا، عزت الدوله شانزده ساله را به عقد ازدواج امير كبير پنجاه ساله درآورد، كه هيچ تأثير مثبتى بر روابط آنها نگذاشت بلكه كار را وخيم تر هم كرد.

بر همگان روشن بود و خود ناصرالدين شاه و امير كبير هم اذعان داشتند كه ناصرالدين شاه بدون حمايت روسها و انگليسها نمى توانست اين گونه بى دغدغه و در نهايت صلح و آرامش وارد تهران شود و بر تخت بنشيند.

در سال 1265ه.ش فتنه و شورش قلعه طبرسى در خراسان و فتنه بابيه در زنجان

ص: 664

رخ داد كه باز هم با حمايتهاى سفير انگليس و تدبير امير كبير همگى سركوب شد و على محمد باب نيز اعدام گرديد.

در سال 1266 ه.ق فتنه بابيه پيش آمد كه آن با هم به شيوه قبل سركوب شد و امير كبير، سپاه لرستان و خوزستان را انتظام خاصى بخشيد.

در سال 1267ه.ق ناصرالدين شاه به اصفهان و عراق سفر كرد و خاطرات سفر خود را هم يادداشت نمود.

در سال 1268ه.ش امير كبير با دسيسه مهد عليا، آقاخان نورى و سفير انگلستان و عده اى از شاهزادگان ناراضى به فرمان ناصرالدين شاه به قتل رسيد. در همين سال ميرزاآقاخان نورى جانشين امير كبير شد، چند تن از اعضاى فرقه بابيه به جان شاه سوء قصد نمودند كه بى نتيجه ماند، تركمانان در هرات طغيان نمودند و احتشام الدوله در لرستان و خوزستان آشوبهايى به پا كرد.

در سال 1269 ه.ق با اصرار انگليسها، هرات از ايران جدا شد و تا چند سال به جنگ و كشمكش بر سر هرات ادامه داشت در اين سال ناصرالدين شاه به سلطانيه مسافرت كرد.

در سال 1270 ه.ق غائله بندرعباس پيش آمد كه پس از اعزام سپاهيان شاه، آن جماعتِ خوارج صفت، از بندرعباس تخليه شدند.

در سال 1271ه.ق والى خوارزم به قتل رسيد و عهدنامه اى بين ايران و فرانسه به امضا رسيد.

در سال 1272 ه.ق باز هم در امور خراسان اختلال پيش آمد و كه با حمايت روس به نفع مخالفان پايان يافت و براى هميشه تركمنستان و تركستان غربى از ايران جدا شد و فرخ خان امين الملك براى سفارت به اروپا اعزام شد.

در سال 1273 ه.ق انگليسيها به خليج فارس تجاوز كردند كه سرانجام با عهدنامه ايران و انگليس و عهدنامه ايران و آمريكا و رشادتهاى تنگستانيها غايله خاتمه يافت

ص: 665

اين معاهده با وساطت فرخ خان به امضا رسيد.

در سال 1274ه.ق خط تلگراف تهران به اهتمام شاهزاده عليقلى ميرزاى اعتضاد السلطنه احداث و راه اندازى شد.

در سال 1275 ه.ق ميرزا آقاخان نورى از صدارت عزل شد، شاه وزراى دهگانه را در نهادى به نام دار الشورى براى اداره ايران تعيين كرد و سفرى هم به آذربايجان نمود.

در سال 1276ه.ق مسافرت شاه به آذربايجان ادامه يافت و دار الشوراى تعيين شده، دو هفته يكبار جلسه تشكيل مى داد.

در سال 1277 ه.ق تركمانان در جنگ با سپاه ايران پيروز شدند و جزاير بحرين به طول كامل از ايران جدا شد.

در سال 1278 ه.ق آشوبهاى خراسان همچنان ادامه داشت.

در سال 1279 ه.ق مظفرالدين ميرزا به عنوان وليعهد انتخاب گرديد و به عنوان والى آذربايجان راهى آن ديار شد.

در سال 1281 ه.ق شاه ميرزا محمدخان قاجار را - كه در دارالشورى سمت وزارت جنگ را داشت - با لقب سپهسالار به صدرات برگزيد كه هفده ماه به طول انجاميد.

در سال 1284 شاه سفرى شش ماه به خراسان كرد.

در سال 1287 ه.ق شاه با تشريفات بسيار و با رايزنيهاى ميرزا محمدحسين خان قزوينى (مشير الدوله) كه سفير ايران در استانبول بود به عتبات عاليات سفر كرد. اين مسافرت پنج ماه طول كشيد.

در سال 1288 ه.ق كشور دچار قحطى شد و قيمت نان از يك من شش - هفت شاهى به يك من يك قران رسيد در زمستان همين سال قيمت نان به يك من پنج قران هم رسيده در همين سال ميرزا حسين خان مشيرالدوله به مقام سپهسالارى

ص: 666

و سپس صدر اعظمى رسيد.

در سال 1289 ه.ق مشيرالدوله (صدر اعظم) اصلاحاتى در قشون، وضعيت ادارى، پوشش مردم، پرچم كشور و ايجاد نظميه به عمل آورد در همين سال مشيرالدوله لايحه تشكيل دولتى مركب از 9 وزير و يك صدراعظم و چگونگى تشكيل جلسات وزرا و حدود اختيارات صدر اعظم و ترتيب كار وزرا و وزارت خانه ها را به شاه ارائه كرد كه شاه پذيرفت. در همين سال قرارداد رويتر به امضا رسيد.

در سال 1290 ه.ق ناصرالدين شاه اولين سفر خود را به اروپا انجام داد. شاه از بازگشت سپهسالار را از صدر اعظمى عزل نمود و ميرزا يوسف مستوفى الممالك آشتيانى را به جاى او منصوب كرد.

در سال 1291 ه.ق شاه مجددا نوعى كابينه با عنوان هيئت وزراى مختار تشكيل داد و يك صندوق عدليه هم تشكيل داد كه تقريبا همان كارهاى ماليه مشيرالدوله را ادامه مى داد.

در سال 1292 ه.ق شاه در صدد احياى دارالشورى برآمد و اين بار نامش را «مشورت خانه دولت» گذاشت.

در سال 1295 ه.ق سفر دوم شاه به اروپا آغاز شد.

در سال 1299 ه.ق فرزند خردسال ميرزا يوسف مستوفى الممالك به نام حسن به مستوفى الممالكى انتخاب شد.

در سال 1301 ه.ق ميرزا يوسف به لقب صدر اعظمى نايل گرديد.

در سال 1303 ه.ق امين السلطان وزير داخله و قوام الدوله وزير خارجه كامران ميرزا و زير جنگ و نايب السلطنه تهران و گيلان است و ولى عهد كماكان در آذربايجان است.

در سالهاى 1303 تا 1313 كه شاه به دست ميرزا رضا كرمانى كشته شد تقريبا

ص: 667

حادثه اى مهم رخ نداد، شاه به دليل كهولت و خستگى تمام اوقات خود را صرف عيش و نوش و شكار و بزم و شوخى و حرمسراها مى كرد و اوضاع مملكت هم روز به روز به وخامت مى رفت از مهم ترين وقايع دهه آخر حكومت ناصرالدين ظهور مصلحى به نام سيد جمال الدين اسدآبادى است كه به طور مسلم ملاقاتهايى با شاه و امين السلطان داشته است.

ناصرالدين شاه در سال 1305 ه.ق باز هم به فكر سفر به اروپا افتاد. مقدمات سفر را هم فراهم كرد ولى دولت انگلستان اظهار بى ميلى نمود سرانجام شاه توانست از شعبان سال 1306ه.ق تا محرم سال 1307 ه.ق به مدت پنج ماه به روسيه، فرانسه، انگلستان، آلمان، بلژيك، هلند و اتريش سفر كند و طى اقامت يك ماهه خود در انگلستان قرارداد معروف «رژى» را به امضا رسانيد كه طى آن انحصار دخانيات را در ايران به شركت مزبور واگذار نمود كه موجب بروز مشكلاتى براى شاه، تحريم تنباكو، قيام مردم به رهبرى روحانيت و سرانجام لغو قرارداد گرديد.

در سال 1309 ه.ق به رهبرى روحانيت و پشتيبانى مردم قرارداد رژى لغو گرديد.

در سال 1311 ه.ق بين شاهزادگان براى دادن رشوه و گرفتن پستهاى بالاتر و حكومت ولايات رقابتها بالا گرفت و يكى از درآمدهاى شاه از محل همين رشوه ها بود كه به او مى دادند.

در سال 1313 ه.ق روز جمعه هفدهم ذيقعده در حالى كه شاه بسيار سر حال و سرمست بود قصد زيارت حضرت عبدالعظيم را داشت. خود شاه دليل زيارتش را چنين بيان مى كند كه «در سال اول سلطنتهم، محمد ولى ميرزا كه مردى حفار (غيب گو) و در علم هيئت استاد بود زايچه طالعى به نام من استخراج نمود و آنچه را پيش بينى كرد از قبيل سوء قصد نسبت به من در آغاز سلطنت، سه بار مسافرت به فرنگ و غيره تمام، تا امروز بدون كم و است درست از آب درآمده، از جمله گفت كه در روز شانزدهم ذيقعده سال 1313 خطر بزرگى تو را تهديد مى كند اگر آن روز را به

ص: 668

شب رساندى چندين سال ديگر با كمال اقتدار سلطنت خواهى كرد، اينك آن روز كه ديروز بوده سپرى شده به شكرانه اين موهبت امروز به حضرت عبدالعظيم رفته و نماز شكر را در حرم مطهر به جا خواهم آورد و سه روز ديگر مراسم جشن قران (جشن پنجاهمين سال تاج گذارى) آغاز خواهد شد.

هنگامى كه شاه وارد حرم شد زيارت كرد و پس از طواف بنابر عادات دستمال را از جيب بيرون آورد تا به جاى سجاده بر زمين بگسترد و به نماز بايستد در اين وقت ميرزا رضا كرمانى، عريضه بر كف، مردم را شكافته به جانب شاه آمد و همين كه به وى رسيد طپانچه اى را كه زير نامه پنهان كرده بود كشيد و تيرى بر قلب شاه نشاند و بدين ترتيب پنجاه سال حكومت او بر ايران پايان يافت و در حضرت عبدالعظيم دفن گرديد.

منابع

1 - ايران در دوره سلطنت قاجار، على اصغر شميم، تهران، اسوه، چاپ پنجم، 1374.

2 - ايران در عصر ناصرالدين شاه، محمود حكيمى، تهران، قلم، چاپ اول، 1379.

3 - هفت پادشاه، محمود طلوعى، تهران، نشر علم، چاپ اول، 1377.

4 - حقايق الاخبار ناصرى، محمدجعفر خورموجى، به كوشش حسين خديو جم، تهران، نشر نى، چاپ دوم، 1363.

5 - تاريخ اجتماعى و سياسى ايران در دوره قاجار، سعيد نفيسى، 2 جلد، تهران، بنياد، چاپ نهم، 1372.

6 - تاريخ اجتماعى و سياسى ايران از زمان ناصرالدين شاه تا آخر قاجاريه، عبداللّه بهرامى، تهران، سنايى، چاپ اول 1344.

ص: 669

166.نجم الدوله اصفهانى

(1255/1259 - 1326 ق)

ملقب به نجم الملك و نجم الدوله در اصفهان به دنيا آمد . رياضيات قديم را نزد پدرش آموخت و سپس رياضيات كلاسيك را در دارالفنون تكميل نمود و از معلمان رياضيات عاليه آنجا شد .

پس از فوت ميرزا رضا نجم الملك ، منجم باشى عباس ميرزا نايب السلطنه ، وى به سمت منجم باشى گرى منصوب و ملقب به نجم الملك شد .

وى همچنين سال ها به استخراج تقويم رسمى مملكت مأمور بود . او در تهران درگذشت و در صفائيه شهر رى به خاك سپرده شد . از جمله آثارش:

اصول جغرافيا ،

آسمان ، در هيئت و نجوم ،

كفاية الحساب ،

رساله تطبيقه ، در تطبيق سال هاى هجرى قمرى با سال هاى تاريخ ميلادى ،

بداية الجبر ،

بداية النجوم ،

مجموعه علم ايرانى ،

المثلثات البسيطة .

ص: 670

منابع

الذريعة (3/58 ، 19/79 ، 24/399) ، ريحانة الادب (6/136 - 137) ، شرح حال رجال (2/273 - 274) ، فهرست كتاب هاى چاپى فارسى (1/157 ، 210 ، 247 ، 268 ، 272 ، 467 ، 910 ، 1015 ، 1206 ، 1207 ، 2/1994 ، 2335 ، 2410 ، 2615 ، 2645 ، 2646 ، 2878 ، 2925 ، 3059 ، 3359) ، لغت نامه (ذيل/نجم الدوله) ، المآثر و الآثار (191 - 192) ، مكارم الآثار (5/1599 - 1600) ، مؤلفين كتب چاپى (3/891 - 894) .

ص: 671

70.نصر اللّه فلسفى

نصر اللّه فلسفى به سال (1285 ق) ، هفت روز بعد از مرگ پدر ، در يك خاندان علم و دانش به دنيا آمد . پدرش ميرزا نصراللّه خان مستوفى سوادكوهى ، و پدر بزرگش حايرى مدرسى ، از حكماى معروف زمان ناصر الدين شاه ، بوده كه كنت گوبينو از وى به نيكى ياد كرده است . وى از جانب مادر نوه آقا على حكمى ، پسر آقا عبداللّه زنوزى ، است ، كه هر دو از حكماى نامدار دوره قاجار بوده اند .

نصر اللّه تحصيلات ابتدايى را از پنج سالگى در مدرسه اقدسيه ، كه از معروف ترين آموزشگاه هاى آن زمان بود ، آغاز كرد . و از آنجا با عده اى از همشاگردان خود ، به مدرسه آليانس ، و بعد به دارالفنون رفت ، و با سرمايه معنوى كافى وارد خدمت وزارت پست و تلگراف شد .

فلسفى ، هنگامى كه به اجتماع قدم نهاد ، زبان فرانسه را به حد كافى فراگرفته بود ، و براى اينكه تمرين داشته باشد ، دست به كار ترجمه زد و داستانهاى سرگرم كننده آرسن لوپن ، تأليف موريس لوبلان ، را يكى پس از ديگرى ترجمه كرد و يكى از اين داستانها را به نام سرتنگ بلور ، به تقاضاى على اكبر داور ، در پاورقيهاى روزنامه مرد امروز انتشار داد ، و چون خوانندگان اين روزنامه بيشتر خواص كشور بودند بزودى نام فلسفى در محافل و مطبوعات تهران به افواه افتاد .

در سال 1300 ، كه ابتدا قدرت سردار سپه بود ، على دشتى روزنامه شفق سرخ را

ص: 672

داير كرد و فلسفى ، كه در آن زمان تازه از مدرسه بيرون آمده بود ، ترجمه قطعه اى از آثار لامارتين را براى چاپ به آن روزنامه فرستاد ، و اين امر باعث آشنايى او با على دشتى ، مدير آن روزنامه شد ، و به دعوت دشتى وى با رشيد ياسمى و سعيد نفيسى ، نويسندگان ديگر روزنامه همكارى كرد . اين چهار نفر نمونه هاى خوبى از آثار خارجى در اين روزنامه انتشار دادند ، و شفق سرخ يكى از بهترين و آبرومندترين جرايد آن روزگار گرديد و فلسفى به نام يكى از بهترين مترجمان زبان فرانسه شناخته شد .

از ترجمه هاى او سرگذشت ورتر ، از آثار گوته شاعر و دانشمند آلمانى است ، كه مترجم آن را از روى ترجمه فرانسوى به فارسى نقل كرده است .

فلسفى ، در مدّت اشتغال خود در وزارت پست و تلگراف ، تاريخ انقلاب روسيه و آخرين ملكه تزارى را ترجمه كرد ، و اداره مجله پست و تلگراف را نيز در سال 1304 ش به عهده گرفت .

در سال 1307 ش ، به تقاضاى داور ، به وزارت دادگسترى منتقل شد؛ بيش از چند ماه در آنجا نپاييد ، و قراگزلو او را به وزارت فرهنگ برد و در مدرسه دارالفنون به كار تدريس ، كه بيش از مشاغل ديگر برازنده او بود ، بگماشت .

فلسفى ، در حين اشتغال به تدريس تاريخ و جغرافيا ، كتاب جامع و مفيد تاريخ تمدن قديم ، تأليف فوستل دوكولانژ(1) را به نفقه دكتر محمّد مصدق و از محل حقوق نمايندگى او ، در مدتى كمتر از پنج ماه به فارسى ترجمه و با حواشى و اضافاتى چاپ كرد .

فلسفى ، در عهد وزارت فرهنگ على اصغر حكمت ، اداره مجله تعليم و تربيت را كه از سال 1304 تا 1307 ش انتشار يافته و بعد تعطيل شده بود ، در فروردين 1313 به عهده گرفت؛ اما به واسطه نشر مقاله اى از تقى زاده ، كه در آن از لغت سازى

ص: 673


1- . F. de Culanges. La cite antique.

فرهنگستان ايران نكته گيرى شده بود ، شماره هاى مجله جمع آورى شد و فلسفى ناچار از مجله تعليم و تربيت كناره گيرى كرد .

فلسفى در سال 1315 ش وارد دانشگاه شد ، و در دانشگاه ادبيات كرسى استادى تاريخ پيش از اسلام را در اختيار گرفت . وى از سال 1323 ش ، مديريت روزنامه سياسى و هنرى اميد را داشت ، و تا سال 1326 ش آن را ادامه داد ، و از آن پس بيشتر اوقات خود را در اروپا گذارند .

نصراللّه فلسفى از نويسندگان و مترجمان قادر ايران است . او دمى از تحرير و ترجمه و تحقيقات تاريخ ، حتى در سفرهاى فرنگ نياسوده و بيشتر عمر خود را در كتابخانه هاى بزرگ دنيا بسر برده و اسناد و مآخذ گرانبهايى جمع آورى كرده ، و فرامين و مكاتبات پادشاهان صفوى و تصاوير آنها و نسخه كتاب هاى خطى نادر را مطالعه كرده و حاصل اين همه مطالعه و تحقيق به صورت چهار جلد كتاب بزرگ درباره زندگانى شاه عباس اوّل فراهم آمده است .

فلسفى شعر كم گفته و بعدها شاعرى را به كلى ترك كرده است؛ زيرا «عقيده پيدا كرده كه شعر فرمايشى نتوان سرود» .(1)

افسانۀ عمر

خواهم كه دل از حيات برگيرم *** زى كشور نيستى سفر گيرم

وين عمر قصير سست بنيان را *** مردى كنم و قصيرتر گيرم

گر مرگ به كام آدمى زهرست *** آن زهر به كام دل شكر گيرم

پروانه به روى گُل قرارش نيست *** من از چه به روى گِل مقر گيرم؟

پروانه اگر كه بال و پر خواهد *** از همت مرگ بال و پر گيرم

اندر بى نام روز و شب تا چند *** دنبال فضيلت و هنر گيرم؟

وز آتش عشق اين و آن تا كى *** ياقوت روان ز چشمِ تر گيرم

ص: 674


1- . جوان : «نصراللّه فلسفى استاد هنرور دانشگاه» ، روزنامه ايران ما ، شماره 133 .

تا جان نرهد ز تنگناى تن *** روز و شب عمر بر هدر گيرم؟

برخىِّ شبم ، كز اختران هر شب *** راهى سوى عالم دگر گيرم

با همت ديده نفشى از هستى *** بر لوح اميد از آن صور گيرم

چون پرده ز روى چرخ برگيرند *** ز اسرار نهفته پرده بر گيرم

گويم كه بلند آسمانا ، چند *** بر گيتى پس خواب و خور گيرم

بس گردش روز و شب دلم فرسود *** چند اين ره رفته را ز سر گيرم؟

از حسرت گوهرانت اى گرودن *** از قلزم ديدگان گهر گيرم؟

برگير مرا ز خاك تا يك دم *** اين زهره چنگزن به بر گيرم

وين قلب گداخته ز انده را *** از تير شهاب نيشتر گيرم

و آن كلك كه جز خلاف ننگارد *** زين كهنه دبيرِ خيره سر گيرم

بسيار شبا كز آسمان شبگير *** با ديده خونچكان نظر گيرم

وز دورى اختران سحرگه خشم *** چون مهر دمنده بر سحر گيرم

افسانه عمر سخن محنت زاست *** آن به كه فسانه مختصر گيرم

پروانه

ز گلزار گيتى به گاه بهار *** پديد آمدن چون گل از شاخسار

سحرگه در آغوش باد سحر *** پريدن ز شاخى به شاخ دگر

ز مستى سر از پاى نشناختن *** به دوشيزگان چمن تاختن

گه از ناشكفته گل آويختن *** گهى اشك با ژاله آميختن

زمانى شدن در دل لاله تنگ *** ز خود بيخبر گشتن از بوى و رنگ

چو باد خزان تاخت بر بوستان *** پراكنده شد گل ز باد خزان

پريشان شدن زآن پراكندگى *** دريدن چو گل دامن زندگى

چنين است آيين پروانگان *** خوشا آنكه چونين گذارد جهان!

ص: 675

آثار

داستان (ترجمه) ، موريس لو بلان ، در دو قسمت ، تهران ، 1303 .

داستان فراعنه (ترجمه) ، مير يام هرى ، روزنامه شفق سرخ ، تهران ، 1303

داستان دلفان ببر (ترجمه) ، موريس لوبلان ، در دو جلد ، تهران ، 1303

تاريخ انقلاب كبير روسيه (ترجمه) ، از اوسيپ لوريه ، تهران ، 1303

داستان سر تنگ بلور (ترجمه) ، موريس لوبلان ، تهران 1304 (نخست در پاورقى روزنامه مرد امروز چاپ شده) .

داستان توده طلا (ترجمه) ، موريس لوبلان ، در دو جلد ، تهران ، 1304 .

دختر سلحشور ، به صورت پاورقى در روزنامه شفق سرخ .

سرگذشت ورتر (ترجمه) ، گوته ، تهران ، 1305 .

بيچارگان (منظومه) (ترجمه) ، ويكتور هوگو ، تهران ، 1309 .

تاريخ تمدن قديم (ترجمه) ، فوستل دوكولانژ ، تهران ، 1309 .

تاريخ عالم در قرون نوزدهم و بيستم ، تهران ، 1309 .

جغرافياى مفصل كشورهاى بزرگ جهان ، تهران ، 1312 .

اصول تعليم و تربيت ، تهران ، 1314 .

تاريخ روابط سياسى ايران و اروپا در دوران صفوى ، مجلّد اوّل ، تهران ، 1316 .

تاريخ عمومى در قرون هفدهم و هيجدهم ، تهران ، 1316 .

شرح حال بزرگان ، يعقوب ليث صفار ، تهران ، 1318 .

شرح حال بزرگان ، داريوش بزرگ و انوشيروان ، تهران ، 1318 .

تأثير تاريخ در پرورش افكار ، تهران ، 1318 .

تاريخ سلطنت قباد و ظهور مزدك (ترجمه) آرتور كريستن سن ، تهران ، 1320 .

جغرافياى اقتصادى كشورهاى بزرگ جهان ، تهران ، 1322 .

تاريخ ايران از حمله عرب تا حمله مغول ، تهران ، 1325 .

ص: 676

هشت مقاله تاريخى و ادبى ، تهران ، 1325 .

جنگ چالدران ، تهران ، 1332 .

زندگانى شاه عباس اوّل ، مجلّد اوّل ، تهران ، 1332 .

داستانهاى كوچك از نويسندگان بزرگ (49 داستان) ، تهران ، 1333 .

زندگانى شاه عباس اوّل ، مجلّد دوم ، تهران ، 1334 .

منتخب اشعار ويكتور هوگو (ترجمه) ، تهران ، 1335 .

فرهنگ فلسفى (ترجمه) ، ولتر ، تهران ، 1337 .

زندگانى شاه عباس اوّل ، مجلّد سوم ، تهران ، 1339 .

زندگانى شاه عباس اوّل ، مجلّد چهارم ، تهران ، ؟ .

كتاب هاى متعددى در تاريخ جغرافيا براى دبيرستان ها مستقلاً يا با همكارى ديگران .

منابع

افشار ، ايرج: نثر فارسى معاصر ، تهران ، 1330 .

برقعى ، سيد محمّد باقر: سخنوران نامى معاصر ، ج 1 ، تهران ، 1329 .

جوان: نصراللّه فلسفى استاد هنرور دانشگاه روزنامه ايران ما ، شماره 133 .

خلخالى ، سيد عبدالحميد: تذكره شعراى معاصر ايران ، ج 2 ، تهران ، 1337 .

---- : نصراللّه فلسفى ، مجله راهنماى كتاب ، سال پنجم ، شماره 4 - 5 تير و مرداد 1341 .

ش . ف . نصراللّه فلسفى - نويسنده ، مترجم و تاريخ شناس معاصر» ، مجله فردوسى ، دوشنبه 10 اسفند 1349 .

ص: 677

168.نظام الدين ساوجى

(م بعد از 1038 ق)

عالم امامى ، فقيه ، اصولى ، محدث ، متكلم ، رجالى و رياضيدان اهل ساوه و از شاگردان شيخ بهايى بود ، پس از مرگ پدرش تحت نظر شيخ بهايى تربيت يافت .

پس از درگذشت استادش ، در دربار صفويه زندگى كرد . در 1033 ق سفرى به عتبات عاليات نمود . ساوجى به امر شاه عباس صفوى كتاب جامع عباسى استادش شيخ بهايى را ، كه تا باب حج تأليف شده بود ، تكميل كرد و تحفه عباسى ، در فضائل و مناقب را در تتميم جامع عباسى نگاشت .

او پس از عزل ملا خليل قزوينى ، از مدرسى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، عهده دار تدريس در بقعه عبدالعظيم حسنى شد و اندكى پس از درگذشت شاه عباس (1038 ق) ، در شهر رى درگذشت . از ديگر آثارش:

زينة المجالس ، به شيوه «كشكول» استادش شيخ بهايى ،

نظام الاقوال ، در شناخت رجال ،

الصحيح العباسى ،

رساله اى در «وجوب نماز جمعه» .

ص: 678

169.نظام الدين مشارالدوله

او پسر مشارالدوله(1) در سال 1262 خورشيدى متولد و پس از فوت پدرش ملقب به مشارالدوله شد و در دوره سوم نماينده مجلس از شيراز بود(2) در سال 1303 به كفالت وزارت فرهنگ معرفى شد .

در سال 1310 به حكومت كردستان و چندى بعد به استاندارى كرمان منصوب گرديد و حكومتش بيش از چند ماهى طول نكشيد . در سال 1314 خورشيدى وزير پست و تلگراف شد . در سال 1315 كه وزير پست و تلگراف بود در اثر عارضه سكته ناقص در 8 بهمن ماه در سن 53 سالگى در تهران درگذشت و در شهر رى در باغ طوطى مدفون گرديد .(3)

منابع

رجال بامداد ، ج 1 ، ص 318 .

ص: 679


1- . ميرزا حسام الدين مشارالدوله در ابتداء چون طبيب بود و رئيس بهدارى فارس شد لقبش حافظ الصحه بود . سابقا روساى بهدارى ولايات را حافظ الصحه مى گفتند بعد مسيح الملك و سپس ملقب به مشارالدوله گرديد و در سال 1326 قمرى در گذشت .
2- . دوره سوم فقط در حدود يك سال از 14 آذر 1293 تا 21 آبان ماه 1294 بيشتر طول نكشيد و در تاريخ اخير الذكر بواسطه مهاجرت نمايندگان از تهران به قم مجلس تعطيل گرديد .
3- . در تاريخ كرمان كه به تحشيه محمّد ابراهيم باستان پاريزى به طبع رسيده حكومت كرمان مشارالدوله در سال 1317 ذكر شده در صورتى كه نامبرده در سال 1315 فوت كرده بوده است .

170.ولى اللّه نصر

فرزند سيد احمد نصر الاطباء كاشانى در ماه رجب سال 1293 قمرى = 1255 خورشيدى در كاشان متولد و در سن 12 سالگى به تهران آمد و در مدرسه دارالفنون به تحصيل اشتغال ورزيد و خوب تحصيل كرد و رشته طب را به اتمام رساند . چند سالى رئيس مدرسه علوم سياسى بود و بعد رئيس فرهنگ شد .

بواسطه ضربتى كه در خيابان از يك دوچرخه سوار ، در پياده رو ، به وى وارد آمده بود مدتى در منزل در بستر بيمارى بسر مى برد و در سال 1324 خورشيدى در سن 70 سالگى بدرود جهان گفت و در امامزاده عبداللّه در شهر رى سپرده شد .

منابع

رجال بامداد ج 3 ، ص 325 .

ص: 680

170.هاشم اشكورى گيلانى

مهدى سليمانى آشتيانى

زمانى كه محمّد حسين خان مروى (م 1234ق) مدرسه فخريه (خانِ مروى) را بنا نهاد به واسطه فتحعلى شاه قاجار از حكيم ملا على نورى (م 1246ق) تقاضا كرد يكى از بهترين شاگردان خود را از اصفهان به تهران اعزام كند . او نيز ملاّ عبداللّه زُنوزّى (م 1257 ق) را به تهران فرستاد . ورود زنوزى را به تهران بايد سرآغاز مكتب فلسفى - عرفانى اين شهر دانست . اين حوزه بعدها با حضور آقا على مدرس زنوزى (م 1307ق) و ميرزا ابوالحسن جلوه (م 1314ق) گرم شد و در نهايت با ورود آقا محمّد رضا قمشه اى - صهبا - در حكمت و عرفان با ورود حكيم صهبا در اول صفر 1306(1) در سكوتى عارفانه كنج حجره مدرسه صدر را خالى كرد و به ملكوت پر كشيد ، جمعى از فضلا و طالبان حكمت و معرفت را از زلال اندوخته هاى توحيدى خود سيراب كرده بود . از مهم ترين شاگردان او كه در عرفان جاى استاد را گرفت آقا ميرزا هاشم اشكورى رشتى گيلانى است .(2)

تولد و نسب

آن عارف فرزانه در رحيم آبادِ اشكورِ گيلان پا به عرصه وجود گذاشت . پدرش حسن

ص: 681


1- . ترديد بعضى افاضل در ماه فوت آقا محمّد رضا ، با توجه به شهرت مصادف شدن فوت او با تشييع ملا على كنى كه در اول صفر انجام شده است ، محلى ندارد . ر . ك: المآثر و الآثار ، باب دهم ، ص 187 .
2- . آقا حسن كرمانشاهى ، آقا ميرشهاب نيريزى ، جهانگيرخان قشقايى و ملا محمّد كاشى از ديگر شاگردان آقا محمّد رضا محسوب مى شوند .

بن محمّد على است . استاد صدوقى سها به قرينه اينكه «اغلب مردم اشكور از سادات صحيح النسب هستند» ! فرموده است: «على الظاهر مشرّف به شرف سيادت مى بوده است» .(1) گفته شمس گيلانى مبنى بر اينكه بيشتر اشكورى ها از سادات هستند ،(2) بر فرض صحّت و دقّت دليل بر سيادت آقا ميرزا هاشم نيست ، البته صاحب معارف الرجال او را چنين ياد كرده است: «السيد هاشم بن السيد محمّد بن السيد محمّد على الاشكورى ...» .(3) در هر حال هيچ يك از شاگردان يا معاصران حكيم ، از او به «سيد هاشم» ياد نكرده اند و خود ايشان نيز در حواشى و تعليقه هاى متعدد با «ميرزا هاشم گيلانى» ، «ميرزا هاشم اشكورى» يا «مدرس گيلانى» امضا كرده است .(4) و بعضى از شاگردان نيز از او با «شيخنا الاستاذ» ياد كرده اند .(5)

اساتيد

آقا ميرزا هاشم بعد از پشت سرگذاشتن دوران طفوليّت و قدم نهادن به سنين رشد مقدمات علوم را در زادگاه خود فرا گرفت و سپس در قزوين و تهران از محضر اساتيد به نام استفاده كرد .

1 . علامه آقا سيد على قزوينى (صاحب حاشيه بر قوانين الحكمه): او از فحول دانشمندان اواخر قرن سيزده است كه حوزه قزوين با درسش كه معمولاً بر مدار قوانين قمى بود گرمى گرفت . حاشيه بر معالم الاصول و قاعده لاضرر از ديگر تأليفات آقا سيد على است . وى در (1298 ق) درگذشت . آقا ميرزا هاشم مدتى از محضر اين فقيه و اصولىِ جليل بهره برده است .(6)

2 . حكيم آقا محمّد رضا قمشه اى (1241 - 1306ق): اين حكيم فرزانه و عارف

ص: 682


1- . تاريخ حكما و عرفاى متأخر ، ص 349 .
2- . تاريخ علما و شعراى گيلان ، شمس گيلانى ، تهران: دانش ، 1328ش ، ص 55 .
3- . معارف الرجال ، ج 3 ، ص 271 .
4- . ر . ك: حاشيه على مصباح الانس .
5- . ر . ك: شذرات الذهب ، آية اللّه محمّد على شاه آبادى .
6- . ر . ك: ريحانة الادب ، ج 4 ، ص 454 .

يگانه كه خود از شاگردان ميرزا حسن نورى ، ملاّ محمّد جعفر لنگرودى و آقا رضى لاريجانى بود در تهران ابتدا كتب بوعلى و سپس اسفار و مصباح الانس و تمهيد القواعد و ... تدريس مى كرد . او از اساتيد مسلّم عصر خود است و در عرفان شايد در ميان متأخرين بى نظير باشد . اشكورى از بدو ورود به تهران در محضرش حاضر شد و به وى تعلق خاصى داشت . تخصص و تبحر آقا ميرزا هاشم در عرفان مرهون حضور در محفل قمشه اى است .

3 . حكيم مؤسس آقا على زُنّوزى (1234 - 1397ق): از اساتيد كم نظير دو قرن اخير است . از پدر دانشمندش ملاّ عبداللّه زنوزى و ميرزا حسن نورى و ملاّ آقاى قزوينى استفاده كرده است . مدرس رسمىِ مدرسه سپهسالار بود .

4 . آقا ميرزا ابوالحسن جلوه (1238 - 1314ق): از مدرسين ممتاز حوزه تهران و شاگرد ميرزا حسن نورى و ميرزا حسن چينى است . جلوه اعتقادى چندانى به فلسفه صدرايى نداشت و بيشتر آثار بوعلى را تدريس مى كرد .

آقا ميرزا هاشم اشكورى در خدمت اين سه استاد متبحر تهران ، فلسفه و حكمت را به كمال فراگرفت و به مقام ارجمندى از استادى اين علوم نائل شد و به زادگاه خود اشكور بازگشت .

بر كرسى تدريس

ظاهرا اقامت حكيم در گيلان چندان طولانى نشده است . وى به دعوت آيت اللّه ميرزا ابوالفضل تهرانى (م 1316ق)(1) كه توليت مدرسه سپهسالار را داشت ، به تهران بازگشت و حوزه تدريس فلسفه و عرفان را برقرار ساخت .(2) اگر چه در فلسفه نيز

ص: 683


1- . او از دانشمندان به نام تهران و شاگردان آقا محمّد رضا قمشه اى و سيد ابوالحسن جلوه است . در نجف از ميرزاى شيرازى استفاده كرد و به تهران بازگشت . شفا الصدور فى شرح زيارة عاشور اثر مشهور اوست . ر . ك: نقباء البشر ، ج 1 ، ص 53 .
2- . با توجه به آنكه ، ميرزا ابوالفضل كلانتر تهرانى از 1313 ق ، توليت مدرسه سپهسالار را عهده دار شد ، بازگشت ، اشكورى به تهران بايد بعد از اين تاريخ بوده باشد . ر . ك: فهرست كتابخانه سپهسالار ، ج 3 ، ص 6 .

دقيق و عميق بود ولى تدريس عرفان نظرى در تهران ظاهرا به او ختم و در وجود شريفش متعين گرديد . چرا كه بهترين شاگرد خاتم العرفا آقا محمّد رضا قمشه اى در تصوف و علوم الهى حكيم اشكورى بود . استاد سيد جلال الدين آشتيانى فرموده اند: «آقا مير شهاب الدين در مشرب عرفان صاحب ذوق بود ولى طالبان اين علم را به استاد آقا ميرزا هاشم اشكورى ارجاع مى داد ...»(1)

حكيم اشكورى سال ها در مدرسه سپهسالار به تدريس اسفار ، شرح فصوص ، تمهيد القواعد ، مصباح الانس و ... اشتغال داشت و با وجود آنكه مبتلا به بيمارى هاى عديده بود و از ضعف مزاج رنج مى برد تا آخر عمر درسش تعطيل نشد و جمع زيادى از محفل نورانى او بهره مند شدند . بنا به نوشته استاد مطهرى «او يكى از اركانى است كه واسطه انتقال فلسفه و عرفان به طبقات بعدى است ...» .(2) نام برخى از شاگردانش با حذف عناوين چنين است:

1 . ميرزا احمد آشتيانى (م 1395ق) ،

2 . آقا بزرگ حكيم شهيدى (م 1355ق) ،

3 . آقا سيد حسين بادكوبه اى (م 1358ق) ،

4 . شيح محمّد حسين فاضل تونى (م 1380ق) ،

5 . سيد محمّد كاظم عصار تهرانى (م 1396ق) ،

6 . ميرزا محمّد على شاه آبادى (م 1369ق) ،

ص: 684


1- . مشرع الخصوص الى معانى النصوص ، مقدمه ، ص 18 . نقل شده است كه آيت اللّه آقا ميرزا مهدى اصفهانى از حكيم متأله آقا ميرزا مهدى آشتيانى تقاضاى درسى بر پايه مصباح الانس قاضى فنارى كرد به عنوان آنكه آشتيانى درس آقا ميرزا هاشم اشكورى را درك كرده است . اين حوزه شش ماهى در مشهد براى معدودى از خواص برقرار بود . ر . ك: تاريخ حكما ، ص 380 .
2- . خدمات متقابل اسلام و ايران ، مجموعه آثار ، ج 14 ، ص 531 .

7 . ميرزا محمود آشتيانى (م 1401ق) ،

8 . ميرزا مهدى آشتيانى (م 1372ق) .

آثار و تأليفات

1 . تعليقه مصباح الانس بين المعقول و المشهود ، رحلى ، سنگى ، مطبعه حاج عبدالرحيم ، به خط محمّد صادق تويسركانى ، تهران: ، 1323ق ، 343ص .

اين حواشى كه مهم ترين اثر حكيم اشكورى است مجدد در حاشيه چاپ اخير مصباح با تحقيق آقاى محمّد خاجوى به طبع رسيد .

تهران ، مولى ، 1374ش .

استاد آشيانى درباره اين تعليقه آورده اند: «حواشى او بر مصباح الانس حاكى از تضّلعِ تام و احاطه كامل او به كلمات اهل عرفان است» .(1)

2 . تعليقه رسالة النصوص قونوى .

به اهتمام استاد سيد جلال الدين آشتيانى ، مركز نشر دانشگاهى ، تهران ، 1362ش اين اثر از روى نسخه خطى آيت اللّه آقا ميرزا احمد آشتيانى كه از نسخه استادِ خود (اشكورى) استنساخ كرده بود به چاپ رسيده است .(2)

3 . تعليقه بر فصوص الحكم ابن عربى .

4 . تعليقه بر تمهيد القواعد ابن تركه .

5 . تعليقه بر مشاعر ملاصدرا .

6 . تعليقه بر اسفار ملاصدرا .(3)

7 . لطائف السبع اين رساله در مجموعه آثار حكيم صهبا ، از آثار اشكورى معرفى شده است .(4)

ص: 685


1- . شرح حال و آراى فلسفى ملاصدرا ، چاپ چهارم ، ص 257 .
2- . رسالة النصوص ، پاورقى ، ص 92 .
3- . تعليقات مذكور اكثرا يا همه بر بخشى از اين كتاب ها مى باشد . ر . ك: شرح مقدمه قيصرى ، سيد جلال الدين آشتيانى ، ص 22؛ دايرة المعارف تشيع ، ج 2 ، ص 204 .
4- . ر . ك: مجموعه آثار حكيم صهبا ، حامد ناجى اصفهانى ، خليل بهرامى قصر چمنى ، ج 1 ، ص 92 .

8 . رساله فى اثبات الواجب .(1)

اين رساله كه از افادات حكيم اشكورى است توسط مرحوم علامه محمّد حسين فاضل تونى تدوين شده و نسخه اى از آن بدون تاريخ و محل نشر در كتابخانه آيت اللّه مرعشى در بخش كتب چاپى موجود مى باشد .(2)

پرواز به ملكوت

حكيم فرزانه و عارف يگانه آقا ميرزا هاشم اشكورى در (1332ق/1292 ش) كالبد تن را رها كرد و روح بلندش به افلاك پر كشيد .(3) پيكر مطهرش را در جوار بارگاه حضرت سيد الكريم عليه السلام در شهر رى به خاك سپردند .

محل دقيق دفن آن بزرگوار را به دست نياورديم .

ز بس بديع جمالى ، زبس لطيف كمالى *** ندانمت چه نويسم ، بخوانمت به چه نامى

غلام تاك شدم در هواى باده و غافل ***كه خواجه دختر خود را نمى دهد به غلامى

حلال نيست جدا از تو مى گسارى و مستى *** به خاك ريزمت اى مى! كه بى حريف حرامى

پرى به شيشه در آيد ، مَلِك به ديده برآيد *** تو آدمى نئى اما ندانمت كه كدامى ...(4)

ص: 686


1- . ظاهرا اين رساله ، همان است كه استاد ابراهيمى دينانى ذكر كرده است . ر . ك: ماجراى فكر فلسفى در جهان اسلام ، ج 3 ، ص 9 .
2- . از آنجا كه فاضل تونى ، صاحب خط نبود و چيزى نمى نوشت ، اين رساله بايد تقرير شاگردان از بيان او باشد .
3- . سال درگذشت آن بزرگ ، چنانچه استاد آشتيانى در مقدمه شواهد الربوبيه آورده اند و در اكثر منابع ذكر شده است سال 1332 ق مى باشد و سال (1333) ، ظاهرا صحيح نباشد .
4- . از حكيم صهبا .

منابع

1 . بزرگان تنكابن ، سمامى حائرى ، محمّد ، كتابخانه آيت اللّه مرعشى ، قم ، 1372ش .

2 . تاريخ حمكا و عرفاى متأخر ، صدوقى سُها ، منوچهر ، حكمت ، تهران ، 1381ش .

3 . خدمات متقابل اسلام و ايران ، مطهرى ، مرتضى ، مجموعه آثار ، ج 14 ، صدرا ، تهران ، 1377ش .

4 . شرح مقدمه قيصرى بر فصوص الحكم ، آشتيانى ، سيد جلال الدين ، چاپ پنجم ، دفتر تبليغات اسلامى ، قم ، 1380ش .

5 . الشواهد الربوبيّه ، شيرازى ، صدرالدين ، به كوشش: سيد جلال الدين آشتيانى ، دانشگاه مشهد ، 1346ش .

6 . مجموعه رسائل ملا هادى سبزوارى ، آشتيانى ، سيد جلال الدين ، انجمن اسلامى حكمت و فلسفه ايران ، تهران ، 1360ش .

7 . معارف الرجال ، حرزالدين ، محمّد ، كتابخانه آيت اللّه مرعشى ، قم ، 1405ق .

ص: 687

172.سيد هاشم وكيل

او متولد سال (1265 ش) در قم و فرزند سيد علينقى قمى بوده و در ابتداء با نقيب زاده مشايخ(1) و سپس با معين السادات مشغول به شغل وكارت شد و بعد خودش مستقل گرديد و بتدريج در اين كار ترقى كرد و از وكلاء مبرز و درجه اول دادگسترى گرديد و مدت 57 سال داراى سابقه وكالت و به اين كار اشتغال داشت و از اين راه مرد متمولى شد .

نامبرده از سال 1316 تا 1322 خورشيدى نايب رئيس كانون وكلاء و از سال 1331 تا 1347 خورشيدى مدت 17 سال متواليا رئيس كانون وكلاى دادگسترى بود .

در سال 1326 خورشيد در دوره پانزدهم در نخست وزيرى احمد قوام از تهران نماينده مجلس شد . و در 30 خرداد 1348 خورشيدى در سن 83 سالگى بر اثر سكته قلبى در تهران درگذشت و در امام زاده حمزه شهر رى به خاك سپرده شد .

منابع

رجال بامداد ، ج 2 ، ص 328 .

ص: 688


1- . نام نقيب زاده ، مشايخ سيد حسينعلى از سادات طباطبايى تبريز بوده است .

173.هدايت آشتيانى

صادق حضرتى آشتيانى

ميرزا هدايت اللّه وزير دفتر پسر ميرزا حسين آشتيانى و پدر دكتر محمّد مصدق، از مستوفيان برگزيده ديوان اعلى بود و در شعب ادب، اخلاق، حكمت و فلسفه از مشاهير به نام قرن سيزدهم محسوب مى شود. در سال 1267ق وقتى مستوفى بود از طرف امير كبير(1) صدراعظم ناصرالدين شاه مأموريت يافت تا براى تعديل ماليات به صائين قعله رفته و ضمنا به مواجب سوار آنجا رسيدگى نمايد . در سال 1275ق پس از عزل ميرزا داودخان پسر ميرزا آقاخان نورى از وزارت لشكر آقا هدايت به جاى او (رياست دارايى ارتش) برگزيده شد و تا اواخر سال 1289ق در اين سمت برقرار بود، تا اين كه در محرم سال 1290ق ميرزا محمد قوام الدوله آشتيانى(2) وزير محاسبات به مرض محرقه درگذشت و به جاى او آقا هدايت با لقب وزير دفترى رئيس دفتر استيفا شد و شغل قبلى وى را كه وزارت لشكر بود به ميرزا موسى پسر ميرزا هادى دادند . ميرزا هدايت چون رتبه و شأنى بلند يافت خود را تنها رقيب ميرزا يوسف مستوفى

ص: 689


1- . موقعى كه ميرزا تقى خان صدر اعظم بود، ميرزا هدايت اللّه در دفتر وى مشغول به كار شد، طورى اعتماد صدر اعظم را به خود جلب كرد كه در حقيقت دست راست امير كبير بود و در تمام كارها از او مشورت گرفته مى شد.
2- . ميرزا هدايت وزير دفتر با ميرزا محمد قوام الدوله و ميرزا موسى زاده عمو بود.

الممالك مى پنداشت و نسبت به او اظهار بى اعتنايى مى كرد . اختلاف اين دو پسر عمو را كه اغلب مورخين بر سر ملكى در قزوين قلمداد كرده اند . ظاهرا بهانه اى بيش نبوده است و چون هر دو از افراد متشخص و معقول زمان بودند ، مسأله فيصله يافت(1) ولى روابط همچنان تيره ماند.

در سال 1299ق ميرزا يوسف مستوفى الممالك فرزند خردسال خود را به نام ميرزا حسن با لقب مستوفى الممالكى به جاى خود به سمت رياست دفتر استيفا تعيين نمود، اين انتصاب به وجهه آقا هدايت خوش نيامد و چون خودش را مستحق رياست مى دانست از مقامش استعفا كرد، به دنبال آن حاج ميرزا نصراللّه گركانى كه در بين مستوفيان ممتاز بود به رياست دفتر استيفا برگزيده شد . در سال 1303ق بر حسب امر شاه ميرزا هدايت نيابت پسر خردسال صدر اعظم ميرزا يوسف را پذيرفت و ميرزا هدايت هم ميرزا حسين را دستيار ميرزا حسن كرد و عنوان نايب مستوفى الممالك به او داده شد.(2)

ميرزا هدايت همان اندازه كه در انجام امور استيفا ورزيده بود در حكمت و كلام و عرفان هم مقامى به سزا داشت.

در چهل سال تاريخ ايران آمده است:(3)

... در فن تطبيق ما بين ظاهر و باطن بسيار ماهر و در تأويل آيات و تحقيق بطون روايات ، امروز نخستين دانشور اين كشور شمرده مى شود و در اين فضايل بسى رسائل ساخته و بر بعضى از كتب معروفه عرفا و متشرعين متصوفه تعاليق پرداخته و در حب اهل بيت مقامى عظيم دارد ، گويى سلمان زمان و ابوذر دوران و به غيب وراء سترى رقيق نگران.

ص: 690


1- . با نظارت و وساطت مرحوم آيه اللّه آقا شيخ هادى نجم آبادى اختلاف في مابين با مراسم تحليف به نفع ميرزا يوسف مستوفى الممالك ختم گرديد.
2- . به اختصار از: رجال ايران، مهدى بامداد، ج 4، ص 423 و 425 .
3- . چهل سال تاريخ ايران، ايرج افشار، ج 1، ص 268 .

طرايق الحقايق مى نويسد:

... محبت با نيكان و درويشان حقيقت نشان را غنيمت مى دانست غالب مشايخ زمان خويش را ملاقات فرموده و با مرحوم منور على شاه به خصوص اظهار جلوس مى نمود از خدمتش راقم را بسى فيض بود و در عرفان ذوقى خاص و در تأويل بعضى آيات مسلك به اختصاص داشت.

مؤلف حديقه الشعرا(1) هم ضمن بيان او در دستگاه قاجار اوصاف حميده وى را چنين توصيف كرده است:

مشار اليه مردى است خليق بسيار آرام و مؤدب و موقر و به قاطبه عرفا و فقرا هم مايل و به عقيده بعضى از بزرگان هم نظرى يافته است. با مشغله دايمى ملكى در امور ملتى اهتمام دارد و بعد از واجبات، بسيار از مستحبات را مواظبت مى نمايد. دايما در ذكر است رعايت فقرا و مساكين را هم خيلى منظور دارد.

تأليفاتى كه از او به جا مانده عبارت است از: كشف و اشراق، تحفة الخواص، دره مخزن در عرفان، سر كلام در آداب كشوردارى . او اشعارى محققانه دارد كه چند نمونه را بدون اين كه سنگين و سبك كرده باشيم مى آوريم. آقا هدايت در وباى سال 1310ه.ق وفات يافت و در حرم حضرت عبدالعظيم مدفون گرديد.(2)

از اوست:

يك مثل گويم تو را من گوش دار *** بر خردمندان بسى آيد به كار

مرغ اندر روى تخم خود نشست *** عاقبت بينى كه خود او را شكست

تا برون آرد از او طاوس نر *** كه گشايد او به هر سو بال و پر

ص: 691


1- . حديقه الشعرا، سيد احمد ديوان بيگى، ج 3، ص 2058 .
2- . ميرزا هدايت اللّه در سال يكى دو بار به آشتيان سفر مى كرد و در منزل پدرى اش سكنى مى گزيد، عمارت مذكور با 600 متر عرصه و عيان در بافت قديمى شهر قرار دارد. بناى ضلع غربى و شمالى در دو اشكوب شامل تالار و اتاقهاى قرينه و گوشواره اى با گچ برى گل و بوته و طاق نماهاى متعدد، ساخته شده است. پنجره ها و گره كارى، شيشه هاى ايوان و آب انبار و نيز نقشهاى اسليمى بر روى جوشنها از جمله ويژگيهاى اين مكان قديمى است.

مرغ حق پيوسته اندر روى توست *** گر ترا نشكست چون گردى درست

ثانويت ضد شى است اى عمو *** ضد اگر نبود تو او را يك مگو

با محمد هر كه او ثانى بود *** موردش آنجا كه مى دانى بود

چون على را نفس احمد خواند حق *** لاجرم برده است از عالم سبق

«قال تعالوا ندع ابنا»(1) را بخوان *** نقش احمدشاه مردان را بدان

گر تو خود بينى خود را كم كنى *** قطره هستى خود را يم كنى

باورت گردد كه احمد با احد *** چون على با احمد است او متحد

اين سه مصباحند و مشكاه و زجاج *** مى پذير از من مكن جنگ و لجاج

اجنبى را تا يكى داخل كنى *** بى دلى را چند اهل دل كنى

آشيانه جغد و بلبل خود جداست *** گوهر از هامون طلب كردن خطاست

گر گهر خواهى به دريا روى كن *** ترك اين تلبيس و گفت گوى كن

آن كه از سر تا قدم عيب آمده است *** چون جليس مجلس غيب آمده است

آنكه نگردد ملول زآنچه بخواهى خداست *** وز دگران خواستن خواهش زر از گداست

خلق ز برنا و پير مفتى و مير و زير *** غير شه بى نظير چون من و تو بى نواست

محض تقاضاى حال گرطلبى قوت سال *** مره اول صواب كره اخرى خطاست(2)

ص: 692


1- . سوره آل عمران، آيه 63 .
2- . گلزار جاويدان، هدايت، محمود، ج 3، ص 1703، هدايت به «آقا» مشهور بود. واقعا اين لفظ معناى روحانى تام داشت وى به خاطر مهارت و كارآمدى در امور استيفا به عنوان زبده مستوفيان قلمداد گرديده بود، در حالى كه ذوب شدن او در اقيانوس فلسفه و حكمت و استدراك عميق از عرفان وى، بسيار بالاتر از مستوفى گرى اوست. با توجه به شغلش اين طور اشتهار يافته بود.

منابع1 . رجال ايران، بامداد، مهدى، ج 4، چاپ چهارم، زوار، 1371 .

2 . چهل سال تاريخ ايران، ايرج افشار، ج 1 .

3 . طرائق الحقايق، محمدمعصوم شيرازى، ج 3، به تصحيح محمدجعفر محجوب، نشر نى، بارانى، 134 .

4 . حديقه الشعراء، سيد احمد ديوان بيگى، ج 3، به تصحيح دكتر عبدالحسين نوايى، چاپ اول، افست، 1360 .

5 . گلزار جاويدان ايران، هدايت، محمود، ج 2، چاپخانه زيبا، 1353، تهران.

ص: 693

174.يوسف نقيب الاشراف تبريزى

وى فرزند ميرزا شفيع نقيب الاشراف (م 1281 ق) و خود از سلسله سادات شيخ الاسلامى هاى تبريز است كه در اين سال ، چنان كه در كتاب دانشمندان آذربايجان نوشته متولد شده و مردى خوش صحبت و بذله گو و مزاح دوست بوده ، و پس از مدت پنجاه و پنج سال قمرى عمر در سنه 1317 هزار و سيصد و هفده وفات نموده است .

و در شجره نامه سادات وهابى ها: ص 23» وى را به عنوان ميرزا يوسف رئيس السادات نوشته و چندين فرزند براى او ذكر كرده . و در هدية لآل عبا: 51 فرمايد:

«وى نخست منصب نقيب الاشراف داشت و پس از آن رئيس السادات گرديد . و پس از واقعه تاراج خانه نظام العلما مبغوظا به تهران احضار شد .

آن گاه وفاتش را در تهران و قبرش را در سمت شرقى صحن شاه عبدالعظيم عليه السلام در مقبره اول ضلع جنوب شرقى ذكر كرده است .

ص: 694

استدراك

گفتنى است ، پس از آنكه طراحى و مهندسى كتاب بر اساس ترتيب حروف الفبا انجام شد و به فرجام رسيد ، نوشتارى چند از راه رسيد كه بايد پيش از اين مى رسيد .

بدين روى از معمارى سنتى مدد گرفتيم و با اقتدا بر روش اسلاف استداركى را بر كتاب افزوديم .

ص: 695

ص: 696

175.سيد ابوالقاسم عصّار

حاج سيد ابوالقاسم بن حاج سيد محمد عصّار از علماء معروف و دانشمندان بنام تهران بود كه در بيت علم ديده به جهان گشود و پرورش يافت او مقدمات و ادبيات و سطوح را در تهران از مدرسين فراگرفته سپس راهى نجف شد و از محضر آيات عظام و مراجع فخام حوزه نجف استفاده نمود . سپس به ايران مراجعت و در تهران به خدمات دينى ، از اقامه جماعت و تدريس و تبليغ پرداخت تا در بيست و ششم آذر 1349شمسى ديده از جهان بست و به اجداد خويش پيوست.

جناب شريف رازى گويد:

شنيدم از فاضل ارجمند و خطيب ارزشمند آقاى فاضل كاشانى كه مى فرمود از قول ايشان كه وقتى در عصر ناصرالدين شاه حرم و سرداب حضرت سيدالشهداء - عليه الصلوة والسلام - احتياج به تعمير اساسى داشت ، شاه ، آيت اللّه حاج شيخ عبدالحسين تهرانى معروف به شيخ العراقين را براى اين خدمت اعزام نمود و او از طهران به كربلا رفت . من كوچك بودم و در خدمت پدرم آيت اللّه حاج سيد محمد عصّار به كربلا رفتم و در موقعى كه سرداب مطهر را تعمير مى كردند ديدم قبر شريف شهدا را كه نبش شده بود و بدن مطهر جناب جون ، غلام سياه حضرت زين العابدين عليه السلام كه آخر شهداء قرار داشت تر و تازه بود و حتى خاشاك و شاخه و برگ درخت خرما را كه امام عليه السلام روى او ريخته بود به بركت آن بدن شريف و ابدان پاك شهداء كربلا تازه مانده است.

منابع

اختران فروزان رى و تهران.

ص: 697

79.سيد ابوالقاسم كاشانى

مهدى سليمانى آشتيانى

زندگى با حقايق اسطوره اى و نمادهايى شورآفرين نشاط مى يابد، تحرك مى آفريند و هدفمند مى گردد. نسلى كه از گذشته خود بِبُرد به سانِ گياهى بى ريشه از جا كنده مى شود. اين گذشته كه گاهى باعث افتخار و زمانى سبب اضطراب و افسردگى مى شود با شخصيتهايى ساخته شده است كه در اعماق قرون و اعصار جاى گرفته اند. «سيد ابوالقاسم كاشانى» از جمله بزرگانى است كه در تاريخ پنجاه ساله اخير ايران، بسيار بر سر زبانها بوده است و نقش زيادى در شكل گيرى وقايع آن دارد.

او فرزند آيه اللّه سيد مصطفى كاشانى (ح 1268 - 1337ق) از اكابر علما و فقهاى عصر خود است. سيد مصطفى از بزرگان چون آخوند ملاّ محمّد كاشانى، جهانگيرخان قشقايى، شيخ محمّدباقر اصفهانى و شيخ محمّد تقىِ صاحب حاشيه، معالم، استفاده كرد و پس از حج به سال 1313ق در عتبات عاليات عراق مقيم شد و همواره مورد توجه علما و مردم بود.(1) پس از شروع جنگ اوّل جهانى و تجاوز استعمار انگليس به خاك عراق، او نيز از طليعه داران مكتب خون و قيام بود ايشان بعد از بازگشت از ميدان جنگ و جهاد در كاظمين از دنيا رفت و در همين شهر شريف به خاك سپرده شد. نسبِ او با چند واسطه به امام زاده يحيى عليه السلام (مدفون در تهران)

ص: 698


1- . فصلى از زندگى پيشواى روحانى، رازى، محمد، ص 3.

مى رسد و حضرت ايشان از اولاد سيد الساجدين امام زين العابدين عليه السلام هستند.(1)

سيد ابوالقاسم در 1300ق در تهران به دنيا آمد. در سايه تربيت پدر دانشمندش رشد كرد، در شانزده سالگى به اتفاق او به زيارت بيت اللّه الحرام رفت و به نجف اشرف اقامت نمود. ايشان در نجف اشرف از اساتيد ذيل استفاده كرده است:(2)

1 - آيه اللّه سيد مصطفى كاشانى، پدر ارجمندش (م 1337ق).

2 - آيت اللّه حاج ميرزا حسين حاج ميرزا خليل (م 1326ق)

3 - آيت اللّه آخوند خراسانى، صاحب كفايه (م 1329ق)

آيه اللّه سيد ابوالقاسم كاشانى در سن 25 سالگى به مقام اجتهاد نايل شد و مراتب فضل او مورد تأييد بزرگان حوزه نجف واقع گرديد.(3) مشهور است آيت اللّه سيد محمدتقى شيرازى، برخى از استفتائات خود را براى اظهارنظر براى آقاى كاشانى مى فرستاد.

ايشان در انقلاب علما و ملت عراق عليه استعمار انگليس جانانه وارد نهضت شد و در كنار شخصيتهايى همچون شيخ الشريعه اصفهانى، سيدعلى داماد، سيد محمّد حبوبى و سيّد محمّدتقى خوانسارى، سالها مبارزه كرد. از سوى مزدوران انگليس به اعدام محكوم شد. به اتفاق «قاطع الفوادى» يكى از رهبران ملى عراق، در لباس مبدّل كُردى، شبانه فرار كرد و 30 بهمن 1299، يعنى سه روز قبل از كودتاى رضاخان به تهران رسيد.(4)

كاشانى در خيابان پامنار ساكن شد و مورد تجليل و احترام مردم و علما قرار گرفت. علماى تهران مانند آقايان بهبهانى، طباطبايى ها، آشتيانى ها و امام جمعۀ خويى

ص: 699


1- . روحانى مبارز آيت اللّه سيد ابوالقاسم كاشانى به روايت اسناد، ص 11.
2- . فصلى از زندگى پيشواى روحانى، ص 3.
3- . حضرت آيات شيخ الشريعه اصفهانى، آقا ضياء الدين عراقى و سيد ابوالحسن اصفهانى به اجتهاد ايشان گواهى داده اند. ر.ك: فصلى از زندگى پيشواى روحانى، ص 7 - 13.
4- . روحانى مبارز آيت اللّه سيدابوالقاسم كاشانى به روايت اسناد، ص 15.

و آقا جمال اصهفانى به خوبى از آيت اللّه كاشانى استقبال كردند ولى بيشترين ارتباط سياسى او با آيت اللّه سيدحسن مدرس بود.(1)

ايشان در كنار مرحوم مدرس با سياستهاى رضاخان مقابله كرد تا اينكه پس از حوادث شهريور 1320 و عزل رضاخان و همزمان با اشغال ايران، انگليس ها از سُهيلى نخست وزير وقت خواستند، تا آيت اللّه كاشانى را كه «در انقلاب عراق به خوبى او را شناخته بودند» تبعيد كند. او 28 ماه در زندان نيروهاى متفقين بود و در همان حال تبعيد و زندان در دوره چهاردهم، نامزد انتخابات مجلس شوراى ملّى شد و رأى آورد. 26 تير 1325 در پى حوادثى كه بين هواداران حزب توده و كارگران مخالف آنها، در سمنان روى داد، آيت اللّه كاشانى كه عازم سفر به مشهد بود و در سمنان اقامت داشت، مسبب اين حوادث شناخته شد و به خمين تبعيد شد. ايشان از خمين نامه اى به دكتر محمد مصدّق نوشت و همين نامه پيوند ميان دو رهبر روحانى و ملّى را برقرار كرد. مدتى بعد با تقاضاى آيت اللّه سيّد محمّد بهبهانى و موافقت محمدرضا شاه، به تهران بازگشت. در همين ايام به نمايندگى دوره پانزدهم مجلس شوراى ملى انتخاب شد.

آن مجاهد نستوه بارها عليه سياستهاى شاه در همكارى با انگليس و اسرائيل موضع تند گرفت تا اينكه بعد از ترور نافرجام محمدرضا در 15 بهمن 1327 به عنوان عامل تحريك كننده، بعد از مدتى بازداشت، به لبنان تبعيد شد. زمانى كه منصور الملك به نخست وزيرى رسيد، سيد جلال تهرانى به نيابت او به احمدآباد رفت و با دكتر مصدق ملاقات كرد، اوّلين تقاضاى مصدق، بازگشت آيت اللّه كاشانى بود و بدين سان با موافقت شاه، كاشانى در 20 خرداد 1329 در ميان شور و هيجان كم نظير مردم تهران، وارد فرودگاه مهرآباد شد.(2)

ص: 700


1- . مصدق و مبارزه براى قدرت در ايران، كاتوزيان، محمدعلى، ترجمه فرزانه طاهرى، نشر مركز، ص 196.
2- . روحانى مبارز آيت اللّه سيد ابوالقاسم كاشانى، ص 19.

قضاياى نفت

شركت نفت انگليس و ايران، به دنبال اعطاى امتياز سال 1901م - دارسى - و كشف نفت در 1908م تشكيل شد و در 1913م، دولت انگليس 51 درصد سهام را در اختيار گرفت. نمايندگان شركت انگليس و ايران گس - گلشائيان) قراردادى را كه موسوم به قرارداد الحاقى شد، تصويب كردند و به مجلس فرستادند. در مجلس پانزدهم اين لايحه كه به زيان ملّت ايران بود تصويب نشد. انگليس و نوكران داخلى او، اين لايحه را در مجلس شانزدهم نيز به ميدان آوردند و رزم آرا به عنوان چهره اى شناخته شده در نوكرى بيگانه تلاش وسيعى به خرج داد تا اين امتياز خانه خراب كن را براى انگليسيها بگيرد. رزم آرا با بستن مطبوعات و توقيف روزنامه نگاران، آزار بازاران، علما و سياسيون جو ارعاب و تهديد وسيعى را به راه انداخت. ولى اين ژست نظامى گرى با شليك گلوله، خليل طهماسبى در صحن مسجد شاه، درهم شكست. جو سياسى حاكم پس از قتل رزم آرا، موازنه قدرت را به نفع جناح اقليت مجلس و نيروهاى ملى - مذهبى برهم زد. و باعث شد كميسيون نفت با هدايت دكتر مصدق رأى قاطع به ملى شدن صنعت نف ايران دهد و مجلس هم تحت تأثير افكار عمومى و متينگهاى همه روزه اى كه به رهبرى و مديريت آيت اللّه كاشانى انجام مى گرفت در 24 اسفند 1329 رأى به ملى شدن صنعت نفت داد. اين لايحه در 29 اسفند همان سال به تأييد مجلس سنا رسيد و صنعت نفت پس از پنجاه سال ملى اعلام شد و دست بيگانگان را از آن قطع گرديد. نقش تاريخى آيت اللّه كاشانى در نهضت ملى شدن صنعت نفت براى هميشه در خاطره ملت ايران باقى خواهد بود. بعد از نهضت نفت، دكتر مصدق با پشتوانه مردمى و مقبوليت به دست آمده از آن به نخست وزيرى رسيد و مورد حمايت شديد آيت اللّه كاشانى قرار گرفت. پس از مدتى به علت مخالفت شاه با وزير جنگ كابينه مصدق،(1) او استعفا داد. اين استعفا جرقه قيام 30 تير شد.

ص: 701


1- . دكتر مصدق مى خواست، وزارت جنگ در اختيار خودش باشد.ر.ك: وقايع سى ام تير 1331، مكى ، حسين.

قيام ملت به رهبرى آيت اللّه كاشانى

در اين نهضت ملّت يكپارچه با رهبرى كاشانى براى حمايت از دكتر مصدق به ميدان آمد و شاه مجبور به قبول مجدد نخست وزيرى او شد. مردمى كه كفن پوش به ميدان آمدند، ثابت كردند، صاحب قدرتى هستند كه مى تواند اركان استعمار، استبداد و خودكامگى را بلرزاند و مقدمات فروريختن آن را بوجود آورد.

با به روى كارآمدن مجدد دكتر مصدق يك سلسله اختلافات، مانند لايحه تفويض اختيارات كه از سوى دولت راهى مجلس شده بود، شكاف عميقى را بين آيت اللّه كاشانى و دكتر مصدق به وجود آورد. حوادث پى درپى ماههاى پرآشوب و آشتى مخالفان كاشانى و مصدق و همكارى انگليس، آمريكا و دربار، بين همرزمان ديروز جدايى انداخت و اين افتراق در 28 مرداد 1332 به ثمر نشست، كودتاچيان پيروز شدند و مصدق به احمدآباد تبعيد شد،(1) نهضت، شكست خورده بود.

در اوايل دهه چهل نيز آيت اللّه كاشانى به صورت كم رنگ ترى در صحنه سياست و مبارزه بود كه از آن جمله است: مخالفت با ديكتاتوريهاى زاهدى، مخالف با كنسرسيوم نفتى، مخالفت با پيمان بغداد و... .(2)

ديدار با حق

از سال 1335ش او بيشتر در بيمار بود. در مرداد 1340 در بيمارستان بسترى شد و در 20 اسفند حال او رو به وخامت گذارد. سرانجام اين روحانى مبارز، پس از عمرى جهاد و مبارزه در بامداد روز 23 اسفند 1340ش - 1381ق در خانه محقرش در پامنار تهران درگذشت. خانه اى كه نزديك به چهل سال مركزى براى رهبرى مردمى درد كشيده و ستمديده بود و خانه آمال ملت بود. پيكر پاك او در رواق بين حرم حضرت

ص: 702


1- . او در 14 اسفند 1345 در بيمارستان نجميه تهران، دار فانى را وداع گفت. محمد مصدق، فرزند ميرزا هدايت اللّه آشتيانى است.
2- . ر.ك: تاريخ سياسى معاصر ايران، مدنى، سيد جلال الدين، ص 332 به بعد.

عبدالعظيم حسنى و امامزاده حمزه عليهماالسلام به خاك سپرده شد. روان پاكش در روضه رضوان قرين رحمت باد.

منابع

1 - ايران در دوران مصدق، رفعى مهرآبادى، انتشارات علائى، تهران، 1370.

2 - آيت اللّه كاشانى و سياست، علوى، مهوش السادات، انتشارات سوره، تهران، 1376.

3 - انقلاب اسلامى و ريشه هاى آن، عميد زنجانى، عباسعلى، نشر كتاب سياسى، تهران، 1370.

4 - روحانى مبارز آيت اللّه سيد ابوالقاسم كاشانى به روايت اسناد، مركز بررسى اسناد، تهران، 1379.

5 - زندگينامه آيت اللّه كاشانى، موسوى، سيدمحمد، نشر بشير، قم، بى تا.

6 - فصلى از زندگانى پيشواى روحانى، رازى، محمد، بى جا، بى تا.

7 - مبارز نستوه، سليمان نژاد، عباس، مركز اسناد، تهران، 1380.

8 - نقباء البشر، تهرانى، آغابزرگ، دارالمرتضى للنشر، مشهد، 1404ق.

9 - نهضت روحانيون ايران، دوانى، على، بى جا، بنياد فرهنگى امام رضا عليه السلام ، بى تا.

ص: 703

177.ابوالقاسم موسوى ملايرى

آيت اللّه حاج سيد ابوالقاسم موسوى رؤف ملايرى فرزند عالم ربانى سيد الناسكين و زبدة عباداللّه الصالحين آقا سيد عبداللّه ملايرى است .

از آيات عظام و علماء اعلام و مجتهدين كرام مشهد مقدس بوده كه در كربلا معلى به دنيا آمد و با مرحوم والد ماجدش كه از اوتاد زمان خود بوده به مشهد رضوى - عليه آلاف التحية و الثناء - مراجعت نمود . او در اين بيت قدس و ورع و فضل و تقوا پرورش يافته و پس از خواندن مقدمات و ادبيات ، سطوح را از مدرسين حوزه مشهد مقدس فراگرفته، سپس به درس خارج آيت اللّه آقازاده كفايى آقا محمد فرزند علامه خراسانى مرحوم آخوند ملا محمدكاظم صاحب كفاية الاصول و بالاخص مرحوم عالم ربانى حكيم و فقيه سبحانى آيت اللّه ميرزا محمد مهدى غروى اصفهانى - قدس اللّه اسرارهم - حاضر شد و استفاده هاى سرشار نمود او با مستغنى بودن از استاد در سال 1344قمرى مهاجرت به نجف اشرف نمود و مدت پنج سال يعنى تا سال 1349 قمرى از درس و بحث آيت اللّه ضياءالدين عراقى و مرحوم آيت اللّه آقا سيد ابوالحسن

اصفهانى استفاده كرده و مورد توجه خاص اين دو استوانه علمى قرار گرفته و به دريافت اجازه اجتهاد مطلق از آنان و ديگران نايل شده و در سال مزبور به ايران و مشهد مقدس جامع گوهرشاد و دار السياده و تدريس فقه و اصول و غيره پرداخته و علاقمندان تهران و مشهدش كه از ايشان تقليد مى كردند درخواست رساله عمليه نمودند و ايشان مى فرمودند با بودن استادم حضرت آيت اللّه آقا سيد ابوالحسن

ص: 704

اصفهانى من رساله منتشر نخواهم كرد تا آنكه در ماه ذى الحجه 1365 قمرى كه آيت اللّه اصفهانى - طاب اللّه ثراه - از دنيا رفتند مرحوم حاج محمدحسين كوشان پور كه از مريدان و علاقمندان ايشان بود رساله معظم له را به اصرار گرفته و تا آخر باب طهارت هم طبع نمود كه آن بزرگوار مريض شده و براى تشرف به عتبات عاليات به تهران آمده و در شب جمعه نوزدهم جمادى الثانى 1366ق برابر بيست و يك فروردين 1325 شمسى از دنيا رفته و در شهر رى در جوار حضرت عبدالعظيم عليه السلام به خاك رفت او فرزندان دانشمند و فاضلى از خود يادگار گذاردند كه در ميان آنان آيت اللّه حاج سيد جمال الدين موسوى رؤف ملايرى مشار بالبنان مى باشد و ايشان در مشهد مقدس به دنيا آمده و پس از خواندن مقدمات و ادبيات و سطوح در مشهد مهاجرت به نجف اشرف نموده و از محضرت آيات عظام آنجا بالاخص حضرت آيت اللّه خويى استفاده نموده و به تهران مراجعت و رحل اقامت افكنده و به خدمات دينى و روحى اشتغال دارند.

برادر مرحوم آيت اللّه ملايرى مرحوم سيد الخطباء و المبلّغين ثقه الاسلام حاج سيد مهدى موصوف به شكوة الواعظين از خطباء نامى و وعاظ سامى تهران بودند كه در تهران و شهر رى و ساير بلاد ايران به تبليغ اسلام و ترويج دين و نشر معارف اهل بيت رسالت عليهم السلام اشتغال و از اين راه ايفاء وظيفه مى كردند. با جمعى از وعاظّ و خطباء تهران ماند جناب شيخ محمدتقى فلسفى و حاج شيخ حسين حكمى و غيره مشرف به مشهد مقدس شدند و ليكن اجل ناگهان سراغ اين بزرگوار آمده و سكته نموده و در جوار على بن موسى الرضا - عليه آلاف التحية و الثنا - مدفون گرديد .

برادر بزرگوارش سالهاى متمادى مقيم مشهد و مجاور حضرت رضا عليه السلام بود كه اجلش ناگهان در تهران رسيد و در رى به خاك رفت و اين برادر سالها در تهران مقيم بود اجلش ناگهان در مشهد رسيد و در آنجا به خاك رفت.

ص: 705

178.احمد اعتمادى

حاج سيد احمد اعتمادى معروف به حاج سيد حاج آقا از رؤساء قدام آستانه مباركه و پدر مرحوم حجه الاسلام اثنا عشرى و حاج آقا حسن اثناعشرى (صاحب الزمانى) است . وى سيدى بود متعبّد و متهّجد و با اخلاص و اصلاً از استان خراسان و حومه مشهد مقدّس و محل ييلاقى آن به نام طرقبه بوده كه پدرانش از آنجا مهاجرت به زاويه مقدّسه نموده و افتخار خدمتگزارى و كليد دارى حرم مطهّر را دريافته بود و فراموشم نمى شود كه هرگاه هنگام سحر توفيق تشرّف را پيدا مى كردم و مى ديدم آن مرحوم در گوشه بالاى سر با حال خشوعى مشغول تهجّد و نماز شب است در ماه رمضان 1369ق از دنيا رفته و در رواق مطهّر به خاك رفته است.

منابع

اختران فروزان رى و تهران ، ص 68 .

ص: 706

179.اسداللّه صابر همدانى

(م 1375ق)

در در قسمت غربى باغ امامزاده ، سر راه قبرستان جديد ، قبر اين شاعر فرزانه است . نامش اسداللّه صنيعان متخلص به صابر فرزند محمدهادى در سال 1282 شمسى در شهر همدان متولد شده و تحصيلات ابتدايى را در همانجا به پايان رسانيده و در سن هفده سالگى به شعر گفتن گراييده است.

مرحوم صابر در سال 1303 شمسى براى اولين بار به تهران آمده و پس از دو ماه توقف به زيارت حضرت ثامن الائمه - عليه الصلوة و السلام - مشرف شده و پس از يك ماه و نيم توقف به تهران مراجعت و در وزارت جنگ مشغول به كار شده و در انجمنهاى ادبى ابيران و حكيم نظامى و فرهنگ عضويت داشته و در شعر از سبك صائب تبريزى پيروى مى نمود و اكثر غزلياتش عرفانى است.

مرحوم صابر در روز عيد فطر سال 1375 قمرى با دخالت تجرّد در تهران از دنيا رفت و در مكان ياد شده در جنب مزار امامزاده عبداللّه مدفون شد و آقاى رنجى شاعر در مرثيه اش گفت:

صابر آن گو سخن مى گفت *** گفته اش گرد غم ز دل مى سفت

گفت هر كس كه دفترش را خواند *** راستى با قلم گهر مى سفت

بيتى از هر قصيده و غزلش *** هر كه بشنيد همچو گل بشگفت

گر به ملك سخن نباشد طاق *** كم توان جستن از برايش جفت

حيف اين شاعر سخن پرور *** رفت و در خاك تيره رخ بنهفت

ص: 707

پى تاريخ رحلتش رنجى *** بود جويا كه ناگهان بشنفت

يكى آمد برون ز جمع و سرود *** تا دم مرگ يا على مى گفت

1375ق

از آثار او ديوانى است حاوى قصايد و غزليات و رباعيات مثنويهاى مرائى و غيره كه به همت كيوان سميعى با مقدمه مبسوطى به طبع رسيده است از بحر غزليات او كه در تصفيه نفس از هوا سروده است غزل ذيل است:

مصّفا تا نسازد سالك از كبر و ريا خود را *** نخواهد ديد اندر بزم قرب كبريا خود را

در آندم عكس جنان در تو گردد منعكس اى دل *** كه از هر رنگ چون آيينه سازى با صبا خود را

نشان از دوست چون در خانه دل مى توان جستن *** چرا عاشق كند سرگشته چون باد صفا خود را

نخست از غير او بيگانه بايد گشت در گيتى *** اگر خواهد كسى با يار سازد آشنا خود را

من از روز ازل دل بر يكى بستم كه دانستم *** به دست هر كه نتوان داد مانند عصى خود را

هوا را پيروى كردن نباشد از خردمندى *** كجا عاقل كند يك عمر پابست هوا خود را

از آن با اهل دنيا نيست (صابر) را سروكارى *** كه دارند اهل دنيا همچو دنيا بى وفا خود را

و نيز گويد: *

بار سنگين و مرا وقت سفر نزديكست *** رحمى اى دوست كه ره دور و خطر نزديك است

ص: 708

گرچه از زلف تو در كار من افتاده شكست *** اين شكستى است كه ما را به ظفر نزديك است

پيش مرغان گرفتار تفاوت نكند *** ره گلزار اگر نزديك است

مگر از ساحت قدس تو رسد خيرى پيش *** ورنه كار بشر امروز بِشر نزديك است

كعبه كوى تو را جز ره صدق و صفا *** نتوان رفت اگر دور و گر نزديك است

تيره تر هرچه شد اوضاع برو خوش دل باش *** كه ز شب هرچه سرايد به سحر نزديك است

تر دماغ از مى وحدت شود خشكى مفروش *** شجر خشك به آسيب تبر نزديك است

صابر آزار دل مردم حق جو مپسند *** كه آه اين طايفه دايم به اثر نزديك است

ص: 709

180.امام على قفقازى

گورستان سه دختران از گورستانهاى معروف و قديمى شهر رى بوده كه اكنون تقريبا وسط شهر شده و دفن اموات در آن تعطيل و به صورت پارك درآمده است. در قسمت شرقى شهر رى و راه آن از بلوار جنب خيابان حضرتى و محلّه نفرآباد است.

قسمت جلوى آن از آثار و باقيات الصالحات مرحوم ثقه الاسلام فاضل زاهد آقاشيخ محمدرضا بروجردى است كه قبرش در كنار آن داراى اطاق كوچك و ساده اى مى باشد.

آن مرحوم از محصلين و بعد مدرسين مدرسه عتيق بوده كه در اواخر عمر در آنجا ساكن و به تعليم عده اى اشتغال و از راه كاغذنويسى امرار معاش مى نمود و از همان راه مبلغى اندوخته و براى اينكه از خود صدقه جاريه و باقيات الصالحاتى گذارده باشد ذخيره و پس اندازى عمر خويش را داده و زمين قبرستان مزبور را خريدارى و وقف بر اموات مؤمنين نموده است.

يكى از مدفونين اين قبرستان مرحوم مشهدى امام على قفقازى است كه از مجاهدين آن سامان بوده و با روسهاى مادى طبيعى ضد خدا و توحيد پيكار نموده و جمعى را به دست خود تابود كرد و از آنجا فرار و سرانجام مهاجرت به زاويه مقدسه و به واسطه صفاء باطن و سلامت قلب و تعصب در دينش مورد توجه و لطف مرحوم شهيد آيت اللّه حاج شيخ محمدتقى بافقى قرار گرفت و به معرفى و توصيه معظم له و مقام و تقوى و ولايت و محبتش به خاندان عصمت و طهارت مخصوص حضرت

ص: 710

ولى اللّه اعظم - ارواحنا له الفداء - و حضرت ابوالفضل العباس - عليه السلام و الصلوة - مورد ارادت و علاقه بسيارى از مردم رى و تهران گرديد. و واقعا وى از منظرين حقيقى و واقعى ظهور آن حضرت بود و شمشيرى هم تهيه و آماده داشت و به همين حال انتظار هم از دنيا رفت و اين نگارنده كمتر كسى را به پايه عشق و علاقه او به ظهور آن حضرت يافتم حالات فوق العاده اى داشت و براى او مكاشفات و منامات عجيبه اى بود كه شرح اجمالى از آن خود باعث اطاله و در خور كتابى جدا است.

امام على و ويرانى سقاخانه

اين قضيه در خاطر بسيارى از اصناف و كسبه بازار مردم شهر رى هست كه زمان رضاخان سال 1318 شمسى مرآت وزير فرهنگ آن روز از طرف دستور داده بود كه سقاخانه گنبد طلايى صحن مقدس حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه اكنون در باغچه عليجان است خراب كنند و گنبد طلايى زيبايى آن را كماكان به موزه دربار ببرند.

عمله ها به اتفاق پاسبانها و مأمورين براى خراب كردن آن آمدند . پس بعضى به مرحوم امامعلى خبر دادند با شتاب آمد و جلوى كُلنگ عمله ها را كه مى خواستند شروع به خرابى سقاخانه كنند گرفت و فرياد كرد به خدا قسم و به آقايم ابوالفضل قسم كه اگر كسى كُلنگى به سقاخانه كه به نام آقاى من ابوالفضل العباس است بزند كلنگ را بر سر او مى كوبم مأمورين و پليسها آمدند و هرچه به او گفتند دستور است گفت هر كه دستور داده غلط كرده من زنده باشم و ببينم سقاخانه آقايم را خراب مى كنند من اين زندگى را نمى خواهم، آخر ديدند حريف نمى شوند متحير بودند چه كنند او را جلب به كلانترى كنند زندان ببرند يا او را بزنند و بسيارى از مردم جمع شده و ناظر مبارزات آن مرحوم بودند كه ناگهان از طرف دربار يا مرآت دستور داده شد كه از خراب كردن سقاخانه خوددارى كنيد و فعلاً دست نزنيد. پس آن مرحوم سقاخانه را بوسيده و پى كار خود رفت و مردم هم پراكنده شدند. اين يكى از خاطراتى است كه

ص: 711

از آن مرحوم ديده و نقل كردم و ده ها خاطره ديگر دارم كه مجال ايراد آن نيست. ايشان سرانجام در ماه رمضان 1364ق با اشاره اى كه قبلاً به مرگ خود نموده بود در بيمارستان فيروزآبادى درگذشت و در اين قبرستان نزديك و كنار راه امين آباد مدفون گرديد.

منابع

اختران فروزان رى و تهران .

ص: 712

181.سيد جعفر شيرازى

سيد ميرزا جعفر فرزند سيد ميرزا حبيب اللّه شيرازى پسر عموى مجدّد شيرازى آيت اللّه ميرزا محمد حسن شيرازى و برادر گرامى آيت اللّه ميرزا مهدى شيرازى حايرى والد ماجد آيت اللّه حاج آقا محمد شيرازى از علما اعلام و آيات عظام عراق بوده اند.

معظّم له كوچك ترين چهار پسر ميرزا حبيب اللّه شيرازى است.

بزرگتر از همه آيت اللّه ميرزا عبداللّه توسلّى شيرازى صاحب نفس قدسيه و ادعيه مؤثره معروف نزد اهل زمانش بوده و در مشهد مقدس رضوى از دنيا رفته و در صحن شريف هم دفن شده.

دومى آنها كه از همه مشهورتر بودند آيت اللّه ميرزا مهدى شيرازى - قدس اللّه سرّه - بودند كه متصدى مقام مرجعيت عامه شدند در كربلا پس از رحلت و فوت آيت اللّه حاج آقا حسين قمى و ايشان در مورد علميت و مرجعيت و تقوى و زهد ضرب المثل بودند كه روز وفاتشان خورشيد گرفت و آن جناب هم چهار فرزند فاضل به جاى گذارد.

1 - آيت اللّه حاج آقا محمد شيرازى

2 - مرحوم شهيد آيت اللّه حاج آقا حسن شيرازى

3 - آيت اللّه حاج سيد صادق شيرازى

4 - حجه الاسلام حاج آقا مجتبى شيرازى

ص: 713

سوم از فرزندان ميرزا حبيب اللّه شيرازى حجه الاسلام آقا سيد ميرزا صادق شيرازى كه در جوانى بدرود حيات گفتند.

چهارم كه از همه كوچكتر بودند مترجم ما مرحوم آيت اللّه ميرزا سيد جعفر شيرازى - قدس اللّه سره - و اين سيد ميرزا جعفر(ره) داماد پسر عمويش آيت اللّه سيد ميرزا فاضل شيرازى(ره) و عديل طبيب مشهور ميرزا ابوالحسن شفايى شيرازى(ره) و عديل آيت اللّه ميرزا فتّاح شهيدى تبريزى صاحب حاشيه معروف مكاسب و پدر همسر آيت اللّه حاج شيخ محمد حسين دهاقانى اصفهانى است. آن مرحوم بيشتر استفاده علمى اش از محضر برادرش مرحوم آيت اللّه ميرزا مهدى و پسر عمويش آيت اللّه حاج ميرزا على آقا شيرازى فرزند ميرزا مجدّد شيرازى و پسر عموى ديگرش آيت اللّه ميرزا عبدالهادى شيرازى - قدس اللّه اسرارهم - . در نجف اشرف بوده و در آنجا اقامت داشته و آن مرحوم عالمى متقى و پارسا و داراى اخلاق فاضله بوده و از تقوا و پرهيزكاريش اين بود كه از دنيا معرض و اقبال و توجّه مخصوص به عالم آخرت داشت و گويا مى ديد كه فردا در آن عالم خواهد بود چنانكه هر انسانى در روز پنجشنبه مى بيند كه روز بعد جمعه است.

در مسجد شيخ انصارى نجف اقامه جماعت مى كرد بعد از فوت پسر عمويش آيت اللّه ميرزا عبدالهادى شيرازى - قدس اللّه سره - .

مرحوم آيت اللّه ميرزا عبدالهادى استاد و پسر عموى ايشان خواب عجيبى براى اياشن ديده اند كه ذكر آن براى دوستان و مخصوصا اهل منبر موجب اميدوارى و تشويق خواهد بود.

ميرزا جعفر شيرازى مذكور فرمود:

روز رفتم منزل مرحوم ميرزا عبدالهادى - طاب ثراه - فرمودند ميرزا جعفر روضه بخوان و اصرار كردند گفتم: آقاجان مرا معذور داريد چون منبرى نيستم اصرار كردند و فرمودند ديشب خواب ديدم حضرت ابى عبداللّه الحسين عليه السلام را كه در كنارش حضرت

ص: 714

على اكبر عليه السلام بود و در دست او كاغذى و يا دفترى بود پس فرمودند اسم فلان منبرى مشهور را از دفتر حذف و محو كن و به جاى آن اسم ميرزا جعفر شيرازى را بنويس پس تا اين خواب را شنيدم چشمانم پر از اشك شد عرض كردم ديشب خانواده را جمع كردم و براى آنها را از روى كتاب مصائب حضرت سيدالشهدا را خواندم و گريستم. پس خدمت آن مرحوم عرض كردم سمعا و طاعةً به چشم پس از همان روز آماده شدم براى منبر رفتن و روضه خواندن و تا زنده بود تعطيل نكرد تا بالاخره مبتلا به كسالت سرطان شده و براى معالجه به تهران آمد و در آنجا در سال 1370 قمرى از دنيا رفت و در شهر رى در جوار حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام در مقبره ابوالفتوح رازى به خاك رفت و از خود دو دختر بيادگار گذارد كه يكى از آنها به همسرى آقا سيد محمدحسن فرزند ميرزا ابوالحسن شفائى شيرازى درآمد و ديگرى هم به همسرى مرحوم آيت اللّه حاج شيخ محمدحسين دهاقانى درآمد.

منابع

اختران فروزان رى و تهران

ص: 715

182.جلال آل احمد

مهدى سليمانى آشتيانى

خودش مى گويد:

... نزول اجلالم به باغ وحش اين عالم در سال 1302ش بى اغراق سر هفت تا دختر آمده ام. كه البته هيچ كدامشان كور نبودند. امّا جز چهارتاشان زنده نمانده اند... كودكيم در نوعى رفاه اشرافى روحانيّت گذشت. تا وقتى كه وزارت عدليه «داور» دست گذاشت روى محضرها و پدرم زير بار انگ و تمبر و نظارت دولت نرفت و درِ دكانش را بست و قناعت كرد به اينكه فقط آقاىِ محل باشد. دبستان را كه تمام كردم، ديگر نگذاشت درس بخوانم... و من بازار را رفتم؛ امّا دارالفنون هم كلاسهاى شبانه باز كرده بود كه پنهان از پدر، اسم نوشتم... همين جوريها دبيرستان تمام شد، در سال 1322. به اين ترتيب است كه جوانكى با انگشترى عقيق به دست و سرِ تراشيده و نزديك به يك متر و هشتاد، از آن محيط مذهبى تحويل داده مى شود به بلبشوى زمان جنگِ دومّ بين الملل... جنگ كه تمام شد، دانشكده ادبيات را تمام كرده بودم و معلم شدم 1326. در حالى كه از خانواده بريده بودم و با يك كراوات و يك دست لباس نيمدار آمريكايى كه خدا عالم است، از تن كدام سرباز به جبهه رونده اى كنده بودند، تا من بتوانم پاى شمس العماره به 80 تومان بخرمش. سه سالى بود كه عضو حزب توده بودم... دو سالش را مدام قلم زدم... به اعتبار همين پرت و پلاها بود كه از اوايل 25 مأمور شدم كه زير نظر طبرى ماهنامه مردم را راه بيندازم... پس از انشعاب، يك حزب «سوسياليست» ساختيم...

ص: 716

منحل شد و ما ناچار شدم به سكوت... و زنم. «سيمين دانشور» است كه مى شناسيد... و در حقيقت نوعى يار و ياور اين قلم. كه اگر او نبود، چه بسا خزعبلات، كه به اين قلم درآمده بود، و مگر در نيامده؟. از 1329 به اين ور هيچ كارى به اين قلم منتشر نشده كه سيمين اوّلين خواننده و نقّادش نباشد... و همين جوريها بود كه آن جوانك مذهبىِ از خانواده گريخته و از بلبشوى ناشى از جنگ، و آن سياست بازيها، سر سالم به در برده، متوجه تضادِ اصلى بنيادهاى سنتى اجتماعى ايرانيها شد، با آنچه به اسم تحوّل و ترقّى، دارد مملكت را به سمت مستعمره بودن مى برد... و هم اينها بود كه شد محرّكِ «غرب زدگى» - سال 1341 - انتشار غرب زدگى كه مخفيانه انجام گرفت، نوعى نقطه عطف بود در كار صاحب اين قلم... در نيمه آخر سال 41 به اروپا رفتم... در فروردين 43 به حج، تابستانش به شورى... و حاصل هر يك از اين سفرها، سفرنامه اى كه مال حجّش چاپ شد، به اسم خسى در ميقات... پس از اين بايد خدمت و خيانت روشنفكران را براى چاپ آماده كنم... بعد بپردازم به اتمام نسل جديد كه قصش ديگرى است، از نسل ديگرى كه من خود يكيش... و مى بينى كه تنها آن بازرگان نيست، كه به جزيره كيش شبى ترا به حجره خويش خواند و چه مايه ماليخوليا كه به سر داشت...».(1)

و «سيمين» براى مرگ جلال مى گويد:

زيبا مرد، همانطور كه زيبا زندگى كرده بود و شتابزده مرد، عين فرو مردن يك چراغ و در ميان مردم معمولى كه دوستشان داشت و سنگشان را به سينه مى زد و خودم كه كنارش بود...(2)

همين چند سطر فراز و نشيبِ زندگى و در نهايت، مرگ مردى بود كه تمام سنگينى درد و عظمتِ رهبرى روشنفكران زمان خود را به دوش كشيد و نزديك به سى سال براى اين مرز و بوم قلم زد.

جلال، روشنفكرى بود كه همه، حتى مخالفينش در وطن دوستى او و عشقش به

ص: 717


1- . يادنامه جلال آل احمد، به كوشش: على دهباشى، مقاله «مثلاً شرح احوالات» از جلال، ص 18 - 22.
2- . غروب جلال، دكتر سيمين دانشور، ص 21.

ايران، ترديد ندارند. زبان و قلمش صريح بود و اين صراحت در كمتر شخصيّتى ديده شده است. زندگى آل احمد آنقدر پرفراز و نشيب و گوناگون است، كه پرداختن به همه زواياى كارى و فكرى او در اين مجالها نمى گنجد و ما فقط به نكاتى اشاره مى كنيم.

موقعيّت خانوادگى

پدرش آيت اللّه سيد احمد طالقانى(1) امام جماعت مسجد پاچنار و مسجد لباسچى تهران، از روحانيون برجسته زمان خود و صاحب مقام و نفوذ بود و مادرش خواهرزاده، علامه آقا بزرگ تهرانى - صاحب الذريعه - .

آيت اللّه سيد محمود طالقانى، درباره اوضاع خانوادگى جلال مى گويد:

جلال، پسر عموى من و از بچه هاى طالقان بود. پدر ايشان از پيش نمازان خوش بيان و متعبّد بود و تعبدش خشك بود. يك روز به جلال گفتم: اين وضعى كه براى تو پيش آمده كه بر اثر آن به مكاتب ديگر روى آورده اى، نتيجه فشارى است كه خانواده بر شما وارد مى كرد... .(2)

دانشگاه، حزب توده و تشكيل حزب جديد

آل احمد در 1322 وارد دانشسراى عالى تهران شد و در رشته ادبيات فارسى به تحصيل پرداخت. از جمله اساتيد او مى توان به، استاد عباس اقبال آشتيانى، استاد احمد بهمنيار و ابراهيم پورداود، اشاره كرد. او در 1323 به حزب توده پيوست و به زودى به عضويت كميته حزبى تهران و نمايندگى كنگره رسيد.

سه سال عضو حزب بود و همه چيز، حتى «تكفير» را در اين سالها تجربه كرد.(3)

ص: 718


1- . ايشان در 1302ق در تهران متولد شد و از محضر پدرش آيت اللّه سيد محمدتقى اوزانى طالقانى و سيد هادى طالقانى و ديگر مدرسين مدرسه مروى استفاده كرد. او در 1382ق درگذشت. ر.ك: گنجينه دانشمندان، ج 4، ص 505.
2- . جلال اهل قلم، حسين ميرزائى، ص 8 .
3- . اين جريان مربوط به ترجمه اثرى از «پل كازانو»ى فرانسوى بود، به نام «محمد و آخر الزمان».

نزد آيت اللّه طالقانى احمد كرمانشاهى از دوستان پدرش رفت، «واقعيّت امر و مراتب پشيمانى خويش را به ايشان اقرار كرد».(1) وقتى عدم صداقت رهبران حزب را ديد، تحت تأثير «خليل ملكى» و ديگران با جمعى از دوستان در آذر 1326 از حزب توده جدا شد.

پس از ليسانس در دوره دكتراى زبان و ادبيات فارسى مشغول تحصيل شد و از اساتيدى همچون، استاد بديع الزمان فروزانفر، دكتر محمّد تدين، دكتر على كنى و ذبيح اللّه صفا، استفاده كرد؛ ولى اين دوره را به اتمام نرساند و به تعبير خودش «از آن مرض شفا يافتم».

در 1326 با دوستانش «جامعه سوسياليستهاى نهضت ملى ايران» را تشكيل داد. در قضاياى 1331 از دكتر مصدّق حمايت سختى كرد و در ارديبهشت 1332 به قول خودش، سياست را بوسيد و كنار گذاشت.

بازگشت به اصالتها

در دهه 30 كتب زيادى درباره روستاهاى ايران نوشت. و به همين اعتبار، مؤسسه تحقيقات ايران، كه سرپرستى آن را احسان نراقى داشت، از او دعوت به همكارى كرد. مطالعات وسيع در اين سالها قدرت و تسلط زيادى بر فضاى فكرى و فرهنگى ايران به او بخشيد.

جلال از 1341 به بعد، بازگشت معنادارى به فرهنگ، مذهب و سنن ايرانى و اسلامى دارد. توجه او به مذهب و نقش روحانيّت در تحولات اجتماعى بعد از خرداد 42 شدت يافت. اين دوره را دوره پختگى و بازگشت آل احمد به اصالتها مى توان نام گذارد. او در اين دهه، هر روز بيش از پيش به ذخائر فرهنگى، ملى و مذهبى ايران اميدوار مى گردد و به نحو صريحى به نقد استعمار و استبداد مى پردازد.

اين متفكر فرهيخته و عاشق، پس از زندگى كوتاه ولى پرماجرا و پرفراز و نشيب،

ص: 719


1- . جلال اهل قلم، ص 12.

در اوج تلاش جهت پاسخگويى به نيازهاى نسل خود، در عين ناباورى در 18 شهريور 1348 در «اسالم» گيلان درگذشت. پيكر او در مسجد فيروزآبادى(1) در شهر رى آرام گرفت. سيمين دانشور مى گويد:

او به سكته قلبى مُرد،(2) ولى برادرش، شمس آل احمد با دلايلى معتقد است ساواك او را كشت.(3)

در هر حال او متفكرى است كه همه دغدغه و همتش «بررسى مسائل اجتماعى ايران» بود. و در اين باره ادبيات فارسى را به خوبى به خدمت گرفت. او رسالت ادبيات را، شناخت و بيان مسائل حيات و زندگى اجتماعى انسانها و ارائه راه حل براى آن مى داند. به «غرب زدگى» به عنوان يك بيمارى در عصر ما، زياد عنايت و توجه دارد و در دهه آخر زندگى، بازگشت عميقى به جوهره مذهب نمود، برخلاف دوره اى كه مذهب گريزى كرد. در دوره اخير، جلال، دين و مذهب را عاملى مترّقى جهت تكيه به آن، و ايستادگى در برابر غربزدگى معرفى كرد. او در «غربزدگى»، در خدمت و خيانت روشنفكران و در «نون و القلم» و... به نقش مهم اجتماعى دين اشاره مى كند و سه اصل انتظار، شهادت و اجتهاد را به عنوان نقاط اميدى كه مى توان با اتكاء به آنان هويت فرهنگى خود را حفظ كرد، برجسته مى كند.

آثار

نوشته هاى جلال را مى توان به چهار بخش تقسيم كرد:

1 - قصه و داستان

مانند: ديد و بازديد، از رنجى كه مى بريم، مدير مدرسه، زن زيادى، نفرين زمين و...

ص: 720


1- . اين مسجد و بيمارستان كنار آن از ابنيه و مؤسسات خيرى است كه مرحوم آيت اللّه سيدرضا فيروزآبادى 1288 - 1385ق احداث كرد. گفته اند مرحوم فيروزآبادى كه چهار دوره، نماينده مردم تهران در مجلس شوراى ملى بود، يك ريال از حقوق مجلس استفاده نكرد و بعد از چهار دوره همه حقوق جمع شده خود را صرف احداث بيمارستان نمود. ر.ك: گنجينه دانشمندان، ج 4، ص 63.
2- . غروب جلال، ص 39.
3- . جلال اهل قلم، ص 28.

2 - مشاهدات و سفرنامه ها

مانند: اورازان، دُرّ يتيم خليج، خَسى در ميقات، ولايت عزرائيل، و...

3 - مقالات

همچون: هفت مقاله، كارنامه سه ساله، ارزيابى شتابزده، چاه و دو چاله و...

4 - ترجمه ها

مانند: قمارباز از داستايوسكى، بيگانه از كامو، دستهاىِ آلوده از سارتر، بازگشت از شورى از اندره ژيدو...

اخوان ثالث در فقدان او گفته است:

از صف ما چه سرى رفت و گرامى گهرى *** اى دريغا! چه بگويم كه چها بود جلال

دل ما بود و در آن درد و دليرى ضربان *** سينه اش خانقه سِرّ و صفا بود و جلال

هر خط او خطرى، هر قدمش اقدامى *** هر نگه نايره نور و ذكا بود و جلال

چه يلى از صف ما، بى بَدَلى از كفِ ما *** رفت و دردا كه به صد درد دوا بود جلال...

منابع

1 - جلال اهل قلم، ميرزايى، سروش، تهران، 1380.

2 - رازدانى و روشنفكرى و ديندارى، سروش، عبدالكريم، صراط تهران، 1371.

3 - فرهنگ جلال آل احمد، زمانى نيا، مصطفى، تهران، 1362.

4 - غروب جلال، دانشور، سيمين، انتشارات كتاب سعدى، قم، بى تا.

5 - نامه ها، آل احمد، جلال، مقدمه: على اصغر حاج سيدجوادى، انتشارات سياهكل، تهران، بى تا.

6 - نامه هاى جلال آل احمد، به كوشش: على دهباشى، نشر به ديد، تهران، 1378.

7 - يادنامه جلال آل احمد، دهباشى، على، نشر به ديد، تهران، 1378.

ص: 721

183.سيد جلال الدين درّى

حاج سيدجلال الدين درّى از گويندگان و خطباء نامى معاصر بوده كه تحصيلاتش را در تهران و غيره به پايان رسانيده و حكمت و فلسفه از اساتيد فن چون آيت اللّه شاه آبادى و آيت اللّه ميرزا احمد آشتيانى فراگرفته است.

او در رشته وعظ و خطابه و ترويج دين نشر معارف اهل بيت عليهم السلام مطالعات عميق و دقيق نموده و با بعضى از فرق ضالّه و مضلّه مناظرات و احتجاجاتى كرده و آنان را محكوم و ارشاد نموده است. منبرش مورد توجه عموم و به ويژه جوانان و روشنفكران بوده است.

در ماه رمضان 1375 قمرى در يكى از مساجد تهران كه مشغول سخنرانى بود و مردم از بيانات جذاب و شيواى او مستفيض مى شدند پس از پايان منبرش مبتلا به سكته قلبى شده و بدرود حيات گفت و جنازه اش حمل به رى و در جوار امامزاده عبداللّه مدفون گرديده است.

از آثار اوست:

كتاب چهار شب چهارشنبه، كه با فرقه ضالّه بهائيه مباحثه كرده است. اين كتاب بسيار شيرين است كه مكرر به طبع رسيده است.

ص: 722

184.سيد جواد اعتمادزاده خراسانى

مرحوم آقا سيد جواد اعتمادزاده خراسانى يكى از وعاظّ و خطباء خراسان و تهران بوده كه در بيست و ششم شوال 1364 قمرى هجرى در تهران دار دنيا را وداع گفت و به سراى جاويد سوى نياكان پاك خود شتافت و در اين مقبره خانى آباد دفن شد و يكى از ادباء و شعراء از دوستان آن مرحوم درباره رثاء و ماده تاريخ فوت او سرود.

چون قوى گشت مرغ روح (جواد) *** قفس تن شكست و شد آزاد

پر زنان شد به عالم ملكوت *** چون شنيد (ارجعى) زرتِ عباد

دوستان را اسير هجران كرد *** خود به وادى وصل پاى نهاد

روح باغ جواد و باغ جنان *** دل تاريخ جاودان جواد

منابع

اختران فروزان رى و تهران .

185.سيدجواد سه دهى

(م 1385 ق)

حاج سيدجواد سه دهى فرزند سيد الخطباء و العلماء حاج سيد ابوالقاسم سه دهى (همايونشهرى) اصفهانى از خطباء را منبريهاى بنام و ذاكرين كرام تهران بوده و بسيار

ص: 723

ظريف و لطيف و دارى منبر جذاب و مؤثرى بود به خصوص در روضه خوانى و مرثيه سرايى يد طولايى داشت منبر زياد داشت و با دهان گرم و صداى نافذش غالبا خير الكلام قلّ و دل را رعايت مى نمود.

خلاصه قريب شصت سال از عمر شريف خود را در آستانه قدس نوكرى جدّ گرامش مولينا و موالى الكونين ابى عبداللّه الحسين - عليه الصلوة والسلام - گذرانيد تا در روز جمعه 27 ربيع الاوّل 1385 قمرى در بالاى منبر مبتلا به سكته قلبى شده و به ارباب و مولاى خويش واصل گرديد و در روز شنبه 28 ربيع با تشييع آبرومندى حمل به شهر رى و در جوار سيدالكريم حسنى عليه السلام در اين مقبره به خاك رفت.

آقاى حاج آقا مهدى حايرى تهرانى امام مسجد ارك و مسجد الغدير فرمود شبى خواب ديدم كه مرحوم آقاى سه دهى در حسينيه جواهرى بالاى منبر است و مانند هميشه شور عجيبى در مستمعين انداخته و مردم با صداى بلند گريه مى كنند پس از پايان منبر كه آمد برود متوجه شدم او از دنيا رفته است. پس او را گرفتم و اصرار كردم كه بگو وضع شما در آن عالم چگونه است. گفت از بركت حضرت سيدالشهداء بسيار خوب است. و از وقتى آقاى سلطان الواعظين شيرازى آمده اند نزد ما به هر يك از ما منبريها يك درجه داده اند.

منابع

اختران فروزان رى و تهران .

ص: 724

186.جواد فاضل

مهدى سليمانى آشتيانى

او مترجم و نويسنده توانا و يكى از چهره هاى صاحب نامِ دهه هاى سى و چهل در عالم مطبوعات و كتاب ايران است. آثار او در زمان خودش و تا مدّتها بعد از وفات، از رونق بسيار خوبى برخوردار بود و بعضى از كتابهايش هنوز نيز به چاپ مى رسد. اين نويسنده خوش نام معاصر در 1355ق - 1295ش در آمل به دنيا آمد. پدرش ميرزا ابوالحسن لاريجانى آملى است.(1)

جواد فاضل دروس مقدماتى ادبيات عرب و فارسى را نزد پدر خود فرا گرفت. در دبستان پهلوىِ آمل مشغول به تحصيل شد و پس از مدّتى تحصيل علوم دنى و غير آن به عنوان دبير ادبيات و روانشناسى در سال 1317ش در دانشسراى آمل مشغول خدمت شد.

روح پژوهشگر و پرتلاش او، اجازه ماندن در آمل را نداد. در 1318 به تهران رفت و از محضر آيه اللّه شيخ محمد آشتيانى(2) استفاده كرد و مدتها فقه و اصول را از او فراگرفت.

ص: 725


1- . نام پدر او در برخى منابع «ابوالقاسم» آمده است. ر.ك: فرهنگ معين، ج 6، ص 1296.
2- . در شرح حال فاضل، نام اين استاد را آورده اند ولى، كسى را از «بيت آشتيانى» به «شيخ محمد» نمى شناسيم. ممكن است نام كسانى مثل آيه اللّه آقاميرزا احمد يا آيه اللّه آقا ميرزا محمد باقر آشتيانى، كه در اين سالها در تهران تدريس داشته اند، به غلط ضبط شده باشد.

در همين سالها بود كه دانشكده معقول و منقول پايه گذارى شده بود، فاضل وارد اين مركز شد و در 1324 از آن دانشكده در رشته فلسفه، فارغ التحصيل شد.

او بعد از پايان تحصيل در وزارت كشاورزى به عنوان مترجم مشغول به كار شد. مدتى نيز دبير و سرپرست مدارس دولتى در تهران بود. او به علّت شوق و ذوقى كه به نگارش، تأليف و ترجمه داشت، با مطبوعات متعددى همكارى مى كرد. شايد شروع كارش با مطبوعات تهران، از سال 1319 باشد؛ زيرا از اين تاريخ به بعد است كه مطالب و داستانهاى زيادى به قلم او در مجلات مختلف به چاپ رسيده است. از خصوصيات بارز مرحوم استاد جواد فاضل كه نام او را بلند كرده است، عنايت و نگرش وسيع، در ترجمه متون دينى و سخنان اميرالمؤمنين عليه السلام است. اين ترجمه ها كه با قلمى شيوا و كلماتى شورانگيز، با مهارت و استادى شايان توجهى انجام مى شد، در زمان خود بسيار مورد توجه واقع گرديد. «سخنان على عليه السلام از نهج البلاغه» كه در شش جلد تدوين شد، اثرى جاويد و پرآوازه از آن دانشمند فقيد است.

محقق دانشمند مرحوم مشار 67 اثر اعم از تأليف و ترجمه براى جواد فاضل ذكر كرده است، كه در اين كوتاه به برخى از آنها اشاره مى كنيم.(1)

در عرصه ترجمه:

1 - سخنان على عليه السلام ، رقعى، 6 جلد، از سالهاى 1325 تا 1333، تهران.

2 - سخنان حضرت سيدالشهدا عليه السلام ، رقعى، 1334، 163ص، تهران.

3 - وصيت حضرت امير به امام حسن عليهم السلام ، سربى، جيبى، تهران.

4 - طب و بهداشت در اسلام (ترجمه طب النبى، طب الصادق و طب الرضا عليهم السلام)، تهران، 1340، رقعى، 224ص.

5 - فرمان مبارك (ترجمه عهدنامه مالك اشتر)، تبريز، 1327، رقعى، 131ص.

6 - دختران پيغمبر سخن مى گويند، تهران، 1327، رقعى، 104ص.

ص: 726


1- . ر.ك: مؤلفين مشار، ج 2، ص 397 - 403.

7 - محاكمات تاريخى، اثرك محمّد عبداللّه رعنان المصرى، ترجمه در سه جلد، تهران، رقعى، 240 + 188 + 118ص.

8 - صحيفه كامله سجاديه، تهران، 1374ق، رقعى، 498 ص.

9 - اسرار انهدام اروپا، اثر: محمّد احمد الصاوى، ترجمه در يك جلد، 1323، جيبى، 179ص.

10 - اژدهاى زرد، اثر: محمّد احمد الصاوى، تهران، 1323، جيبى، 132ص.

11 - خون و شرف، اثر: موريس دوكبرا، تهران، 1328، رقعى، 76ص.

12 - من تو را دوست دارم، اثر: ويليامز، تهران، 1335، 276ص.

و بسيارى ديگر از آثار عربى و انگليسى، در سالهاى حيات و تلاش مرحوم استاد جواد فاضل به همت و سعى شگفت انگيز او ترجمه شد و به جامعه علمى ايران، ارائه گرديد.

آثار مستقل و تأليفى او كه شامل رمان، افسانه ها و مطالب ديگر است نيز بسيار مى باشد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1 - نخستين معصوم، محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله ، تهران، 1335، رقعى، على اكبر علمى، 372ص.

2 - معصوم دوّم، اميرالمؤمنين عليه السلام ، در دو جلد، تهران، 35 - 1336، رقعى، على اكبر علمى، 263 + 382ص.

3 - معصوم سوّم، فاطمه زهرا عليهاالسلام ، تهران، بى تا، علمى، رقعى، 221ص.

4 - معصوم چهارم، امام مجتبى عليه السلام ، تهران، 1336، رقعى، علمى، 228ص.

5 - معصوم پنجم، امام حسين عليه السلام ، تهران، 1337، رقعى، علمى، 421ص.

6 - فرزندان ابوطالب، 3 جلد، تهران، 1339، رقعى، علمى، 406 + 406 + 130ص.

7 - شعله، تهران، 1331، رقعى، صفى عليشاه، 240ص.

8 - قلبى در موج خون، تهران، 1337، رقعى، علمى، 229ص.

ص: 727

9 - دختر يتيم، تهران، 1331، سربى، 143ص.

10 - هفت دريا، تهران، بى تا، رقعى، كانون معرفت، 190ص.

11 - فريب، تهران، 1334، رقعى، 162ص.

12 - مهتاب، تهران، 1335، رقعى، امير كبير، 276ص.

ما به همين مقدار و به عدد مبارك 12، از تأليفات آن نويسنده توانا بسنده مى كنيم.

استاد جواد فاضل در سن 47 سالگى و در روز شنبه 28 مرداد 1320 (هفتم ربيع الاوّل 1381ق) دار فانى را وداع كرد و جهانى از ذوق، معلومات و دانش، با خود به خاك برد.

مرحوم محمد جواد صافى گلپايگانى در رثاى او گفته است:(1)

جواد فاضل از دنيا گذر كرد *** سفر رو سوى دنياى دگر كرد

نه تنها صافى از مرگش بنالد *** همه يارانِ خود را نوحه گر كرد

به روز شنبه بيست و هشت مرداد *** زمانه خلعت مرگش ببر كرد

هزار و سيصد و چهل سال شمسى *** قضايش برد و پنهانش قدر كرد

آن استاد فرزانه، از طبع شعر نيز بهره اى داشت و گاهى با حال و نشاطى كه داشت، غزلى مى سرود. با شعرى از او اين، گفتار را به پايان مى بريم.(2)

تو تاج ماه شدى، جا بفرق مه كردى *** تو روزگار مرا همچون شب سيه كردى

تو تاج ماه نبودى، تو تاج ما بودى *** ز فرق ما بسرِ ماه جايگاه كردى

سياه بختى من از سياه چشمى توست *** سيه چشما بخت مرا تبه كردى

در آرزوى تو در خاك راه نشستم *** به من نگاه نكردى نگه بخاك ره كردى

شهى به بنده نوازى است شاهان را *** كدام بنده نوازىِ تو پادشه كردى

چه وقت اى مه بى مهر مهربان بودى *** كجا بحال من اى نازنين نگه كردى

روحش شاد

ص: 728


1- . وفيات العلما، شاهرودى، ص 255.
2- . شعراى مازندران و گرگان، زمانى شهميرزادى، ص 213.

منابع

1 - آثر آفرينان، زير نظر: سيدكمال حاج سيدجوادى، انجمن آثار و مفاخر، تهران، 1377.

2 - اختران جاويد، مشاهير آمل، مداحى آملى، محمّدرضا، انتشارات مبعث، بابل، پاييز 1377.

3 - الذريعه إلى تصانيف الشيعة، تهرانى، آقابزرگ، دارالأضواء، بيروت، بى تا.

4 - شعراى مازندران و گرگان، زمانى شهميرزادى، على، مؤلف، 1371.

5 - فهرست كتابهاى چاپى فارسى، مشار، خانبابا، تهران، 1350.

6 - مؤلفين كتب چاپى، مشار، خانبابا، تهران، 1350.

7 - وفيات العلما يا دانشمندان اسلامى، جلالى شاهرودى، حسين، مشهد، بى تا.

ص: 729

187.حبيب اللّه عراقى

فرزند آقا جعفر سلطان آبادى مشهور به ذى فنون طهرانى ، دانشمندى جامع و فيلسوفى فاضل و اديبى اريب بوده است.

تولدش در شب چهارشنبه بيست و يكم ذيقعده 1278ق در عراق واقع شده و در خدمت مرحوم پدرش آقاجعفر كه وزير و مشاور نصرة الدوله فرزند فرزند فرمانفرواء قاجار تربيت يافته و مقدمات علوم را در اراك فراگرفته در سال 1301ق مهاجرت به نجف نموده و از محضر ميرزا حبيب اللّه رشتى و فاضل شربيانى و حاج ميرزا حسن خليلى تهرانى مدت ده سال استفاده نموده و در سال 1311ق به ايران مراجعت و در سال 1317ق رحل اقامت به تهران افكنده و به تأليف و تدريس مشغول گشته تا در سال 1367ق وفات نموده و در جوار اين امامزاده بزرگوار در مقبره نظام الدوله مافى مدفون گرديد.

شيخ محمد سماوى كه از علماء و دانشمندان معروف عراق است و از شاگردان او بوده در ماده تاريخ وفاتش گفته است: مى گويم.

تبكى الفنون حكيما *** بالدمع منها الصبيب

ابقى ذوى الجهل مرضا *** لقن بغير طبيب

فانديه فردا و ارخ *** قد غاب بدر الحبيب

و از اشعار آن مرحوم است:

گفتم كه دگر سرمه نهم سر و بتان را *** چون ديدمت ايثار تو كردم سرو جان را

ص: 730

ياقوت لبت قوت روان همه عشاق *** ياقوت روانت همه پير و جوان را

منابع

اختران فروزان رى و تهران .

188.حسن اثناعشرى صاحب الزمانى

حاج آقا حسن فرزند حاج سيدآقا و برادر بزرگوار حاج آقا حسين اثناعشرى، از علما ابرار و ائمه جماعت اخيار شهر رى بوده كه بعد از مرحوم برادرش در جاى نماز او در صحن شريف و مسجد (حاج شيخ محمدتقى بافقى) اقامه جماعت مى نمود.

وى نيز بسيار متصلّب در دين بود و مانند برادرش به زهد و تقوا و قدس و ورع موصوف بود در شهر رى به دنيا آمده و مدتى در بازار اشتغال به كسب داشت و از مريدهاى خاصّ مرحوم آيت اللّه بافقى بود كه به تشويق آن مرحوم و اين نگارنده براى تحصيل به قم آمد و چند سالى از محضر مرحوم آيت اللّه مرعشى نجفى و بروجردى و ديگران استفاده نموده آنگاه براى خدمات دينى به رى برگشته و به جاى برادرش به اقامه جماعت و گفتن حديث پرداخت تا در روز هفتم ماه صفر 1390 قمرى از دنيا رفت و در نزديكى برادر و پدرش مدفون گرديد.

منابع

اختران فروزان رى و تهران .

ص: 731

189.سيد حسن اخوى

سيد جليل و عالم نبيل صاحب كرامات باهره و مقامات فاخره حاج سيد حسن اخوى فرزند سيد حسين فرزند سيد جعفر فرزند سيد صالح فرزند سيد جعفر فرزند سيد صالح الدين فرزند سيد طاهر فرزند سيد امير يحيى فرزند سيد غياث الدين فرزند سيد عبداللّه فرزند سيد عبدالعظيم فرزند مير يحيى فرزند سيد طاهر فرزند عمادالدين فرزند كسرى فرزند عمران فرزند عماد فرزند ابى طاهر فرزند موسى فرزند حمزه فرزند منوچهر فرزند مير يحيى فرزند جمال الدين فرزند ابى طاهر فرزند عمادلادين عمران فرزند احمد فرزند محمد فرزند موسى المبرقع ابن الامام الهمام ابى جعفر محمد الجواد ، از علماء اعلام و فقهاء عظام و اجلاء سادات كرام تهران بوده است و خاندان جليل و اصيل سادات اخوى به معظم له منسوب و منتهى مى شوند.

منابع

اختران فروزان رى و تهران .

190.حسن شاه عبدالعظيمى

عمدة العلماء مرحوم آقا شيخ حسن از علماء و فقهاء و اصوليين متبحرين زمان خود بوده و اكثر تلمذش خدمت مرحوم علاّمه كبير آيت اللّه حاج سيد حسين كوهكمرى

ص: 732

عموی بزرگوار استاد ما عالم ربانى و آيت سبحانى آقا سيد محمد حجت كوهكمرى بوده و بسيارى از تقريرات او را هم نوشته كه از آنهاست كتاب بزرگى در اصول فقه (الذخيره) و با آن مقام علم و فقاهت متصدّى امرى از امور نشده و بعد از استادش در سال 1350 قمرى از دنيا رفته است.

منابع

اختران فروزان رى و تهران .

191.حسين اثناعشرى

مرحوم مبرور عالم جليل و مفسر نبيل آقاى حاج آقا حسين اثناعشرى فرزند سيد عابد و زاهد حاج سيد حاج آقا - رحمه اللّه عليهما - است . اين بزرگوار قبر شريفش در نزدكى در حرم مطّهر واقع است (در قسمت شرقى رواق به فاصله دو متر از درب حرم).

عالمى بود جليل كه در امر به معروف و نهى از منكر كوتاهى نمى كرد. در شهر رى از محبوبيت خاصى برخوردار بود و همگان او را از صميم دل دوست داشتند در شهر رى در خانواده يكى از بزرگان و معتمدين آستانه به دنيا آمده و پس از طى دوران كودكى و پايان تحصيلات فارسى و فراگرفتن زبان فرانسه و احراز مقام دبيرى به تحصيل علوم قديمه در مدرسه محمّديه تهران پرداخته.

و پس از خواندن مقدمات در عصر مرحوم آيت اللّه حايرى مهاجرت به قم نموده و چندى در مدرسه رضويه سكونت داشته و بعد به مدرسه فيضيّه منتقل و از محضر مراجع بزرگ و مدرستين حوزه مانند آيت اللّه مرعشى نجفى و آيت اللّه حجت و حاج

ص: 733

سيد محمدتقى خونسارى استفاده نموده و در سال 1363 قمرى به وطن برگشته و تا پايان عمر در آنجا به اقامه جماعت و تبليغ احكام و تفسير قرآن و نشر اخبار و احاديث اشتغال داشت. عالمى بود منزوى كه به زيور زهد و ورع آراسته و به لباس تقوا و صلاح پيراسته و به كرامت نفس و مناعت طبع موصوف و متعصّب در برابر منرات بود و از نهى آن دريغ نمى داشت.

در وفيات روزهاى عزا و شهادت ائمه معصومين عليهم السلام بعد از پايان نماز جماعتش مؤمنين را در حال نوحه خواين و عزا حركت داده و به آستانه مباركه مشرف و با خواندن مرثيه سوگوارى نموده و خود گريسته و مردم را در مصيبت اهل بيت مى گريانيد.

در برابر اجداد گرامش بى ريا و بى آلايش و با اخلاص و صفا بود تا در شب پنجشنبه پنجم ماه شعبان 1384 قمرى كه به مناسبت ولادت حضرت على بن الحسين عليهم السلام پس از پايان نماز جماعت با حالت كسالت منبر رفت و بعضى از دوستان و ارادتمندانش اظهار كردند حال شما مقتضى نيست منبر رويد گفت مى خواهم تا آخرين نفس به وظيفه ام عمل كنم. چند جمله اى بيش نگفته بود كه به عارضه سكته قلبى مبتلا و او را تا از منبر پايين آورده كه به منزل برسانند درگذشت.

و روز پنج شنبه پنجم ماه شعبان با تجليل فراوان و تشييع با شكوهى به آستانه آورده و در محل ياد شده به خاك سپردند. از آثار اوست:

1 - تفسير اثنا عشرى

2 - اربعين حسينيه كه به طبع رسيده است.

منابع

اختران فروزان رى و تهران .

ص: 734

192.حسين حكمى

حاج شيخ حسين حكمى يكى از فضلاء اهل منبر و وعاظ رى و تهران بوده است وى در حدود سال 1280 شمسى در زاويه مقدسه شهر رى ديده به جهان گشوده و در آنجا پرورش يافته و دروس مقدمات و ادبيات و قسمتى از صرف و نحو و منطق را خوانده سپس به ترويج دين و تبليغ اسلام پرداخته و در حدود سال 1335 شمسى به تهران منتقل و از راه منبر و وعظ و خطابه ايفاء وظيفه نموده و نسبت به سالار شهيدان حضرت ابى عبداللّه الحسين عليه السلام اداء وظايف نوكرى و خدمت نموده و براى اين منظور مسافرتهايى در داخل و خارج كشور كرده تا سرانجام پس از هفتاد سال زندگى در پنجم فروردين 1350 شمسى چشم از جهان بسته و به سوى دار باقى و سالار شهيدان و خاندان رسالت عليهم السلام شتافته است و در انتهاى باغچه عليجان به خاك رفته است.

منابع

اختران فروزان رى و تهران .

ص: 735

193.سيّده خاتون

(م 419 ق)

فاطمه محجوبى

شيرين مشهور به ام الملوك و مكنى به ام رستم از زنان مدبر ، لايق و متنفذ شيعه بود . وى دختر رستم بن شروين از سپهبدان باوند و همسر فخرالدوله ديلمى (366 - 687 ق) بود .

فخرالدوله پس از بازگشت از تبعيد خراسان (373 ق) ، وى را به عقد خود درآورد و او بتدريج تسلط و نفوذ زيادى بر همسرش پيدا كرد و نيابت او را بر عهده گرفت .

پس از مرگ فخرالدوله ، پسر خردسالش ابوطالب رستم ملقب به مجدالدوله (378 - 420 ق) را به سلطنت رساند اما سررشته امور را عملاً خود در دست گرفت . سيده خاتون به كمك دو تن از وزراى مشاور خويش ، ابوطاهر و ابوالعباس ضُبّى بر قلمرو شوهرش فرمانروايى يافت . ولايتعهدى و حكومت اسمى همدان را به برادر كوچك مجدالدوله ، به نام ابو طالب شاه خسرو داد و او را ملقب به شمس الدوله گردانيد و حكومت اصفهان را به پسر ديگرش ابو شجاع ، ملقب به عين الدوله داد و پسر دايى خويش ، علاء الدوله فرامرز را به سرپرستى او گماشت . به اشاره سيده خاتون ابوالحسن احمد بن فارسى (390 ق) از ادبا و لغويون مشهور براى تعليم او از همدان به رى آمد . همين توجه به تعليم و تربيت او بود كه مجد الدوله فارغ از

ص: 736

دردسرهاى حكومت در سنين جوانى پس از فراغت از حرمخانه به مطالعه در كتابخانه بزرگ خاندانش كه مجموعه هاى ارزشمند ابن عميد و صاحب بن عباد نيز بدان افزوده شده بود اشتغال داشت و دربارش محل اجتماع دانشمندان ، ادبا و فلاسفه بود . در سال 397 ق ، مجدالدوله كه هيجده سال بيشتر نداشت ، بدون مشورت با مادرش ، خطير ابو على را به وزارت يا پيشكارى خود برگزيد . به تحريك او ، مجدالدوله ، مادر را از دخالت در امور بازداشت . سيده خاتون كه فرزند را از اداره حكومت ناتوان مى ديد و دور ماندن خود از حكومت را به معناى زوال دولت همسر و فرزندش مى دانست از او رنجيد و به قلعه طبرك در نزديكى رى رفت . پس از مدتى شبانه از قلعه گريخت و به نزد بدر بن حسنويه ، حاكم كردستان و دوست ديرين همسرش رفت . بدر از او استقبال كرد و لشكرى در اختيار او گذاشت و خود به همراه آنها به جنگ مجدالدوله آمد . شمس الدوله نيز به يارى مادر شتافت و در جنگى كه ميان آنان درگرفت مجدالدوله شكست خورد و اسير شد و به قلعه طبرك تبعيد گرديد . سيده خاتون شمس الدوله را به جاى مجد الدوله در رى به تخت سلطنت نشاند ، اما رسما كارها را همچنان در دست خود گرفت .

چون پس از گذشت يك سال شمس الدوله نيز مانند برادرش ، راه خودسرى و استقلال و معارضه با مادر در پيش گرفت ، سيد خاتون او را از سلطنت خلع و به همدان فرستاد و بار ديگر مجد الدوله را به سلطنت رساند . سيده خاتون به نشانه تشكر از بدر و براساس نگرانى كه از حضور وى در رى داشت او را با هداياى زيادى به كردستان فرستاد و خود به نيابت مجدالدوله - كه در ا ين زمان جوان برومندى شده بود - به اداره حكومت پرداخت .

شمس الدوله كه از عزل خود ناراضى بود به كمك بدر شورش كرد اما در قم با مقاومت مردم مواجه شد و شكست خورد اما پس از مدتى بروجرد ، نهاوند ، اسدآباد و قسمتى از اهواز را گرفت و به سمت رى راند . سيده خاتون و مجدالدوله از رى

ص: 737

گريختند و به دماوند رفتند . شمس الدوله به دليل شورش سپاه از تعقيب آنها منصرف شد و به همدان بازگشت . در اين هنگام سيده خاتون با شورش ابن فولاد ديلمى مواجه شد كه در اطراف رى ناامنى ايجاد مى كرد . وى براى دفع او از يكى از امراى باوندى كمك خواست . گرچه از اطراف رى رانده شد اما به تحريك منوچهر پسر قابوس زيارى (402 - 420 ق) كه از سوى سلطان محمود غزنوى (387 - 421 ق) تلويحا حمايت مى شد ، بار ديگر سربرآورد . سيده خاتون ناچار به مصالحه با او گرديد آشوب هاى داخلى ، جنگ خانگى و تحريكات خارجى كه در قلمرو ديالمه و حكومت سيده خاتون هرازگاهى بوجود مى آمد در مجموع باعث ضعف حكومت ديالمه مى شد هر چند كه سيده خاتون با درايت و كياست فوق العاده ، بسيارى از آنها را با پيروزى از سرگذراند . اين اوضاع ، سلطان محمود را بر آن داشت تا رى و نواحى مجاور آن را به قلمرو خود ضميمه كرده و به گنجهاى ارزشمند ديالمه دست يابد . از اين رو نامه اى به سيده خاتون نوشت و به او پيام فرستاد كه «بايد خطبه و سكه با نام من كنى و خراج فرستى والا جنگ را آماده باشى» . پاسخ سنجيده اى كه سيده خاتون براى سلطان محمود فرستاد سبب شد تا وى زنده بود محمود از لشكركشى به رى صرفنظر كرد . به نوشته حمداللّه مستوفى در تاريخ گزيده ، سيده خاتون ، سلطان را «جواب داد كه تا شوهرم در حيات بود من از اين معنى انديشناك بودم كه اگر سلطان چنين فرمايد تدبير چه باشد؟ اما اكنون از آن فارغم جهت آنكه سلطان پادشاهى عاقل است و داند كه كار حرب در غيب است . اگر به جنگ من آيد و مرا قهر كند او را چندان نامى نباشد كه بر زنى بيوه قادر شود . اگر از من شكست يابد اين ننگ تا قيامت از روى دولت او محو نشود . . .».

به نوشته تواريخ قديم ، سيده خاتون زنى با تدبير و با كفايت و لياقت بود ، بساط عدالت را در قلمرو خويش گسترد ، به عرايض مردم شخصا رسيدگى مى كرد و هفته اى پنج روز در شهر رى بار عام مى داد ، به وضع سپاهيان توجه خاص داشت ،

ص: 738

احكام عزل و نصب صادر مى كرد و با فرستادگان پادشاهان و امرا از پشت پرده گفتگو مى كرد و به نوشته حبيب السير «تا او در حيات بود ممالك مجدالدوله رونقى تمام داشت» .

سيده خاتون در شهر رى درگذشت . گويند مزار او ، همان بقعه سيد ملك خاتون و مجاور بقعه امامزاده آل على است .

منابع

از رابعه تا پروين ، 11 -

14؛ اعيان الشيعه ، 3/484؛ تاريخ گزيده ، 420 - 421؛ تاريخ مردم

ايران از پايان ساسانيان تا پايان آل بويه ، 483 - 488؛ تذكرة الخواتين ، 143؛ تذكرة الشعراء ،

49 - 50؛ حبيب السير ، 2/433 - 434؛ خيرات حسان ، 2/101 - 102؛ دايرة المعارف

تشيع ، 2/500 - 501؛ دايرة لمعارف فارسى ، 1/1400؛ رياحين الشريعه ، 3/393 - 395؛ زنان نامى ايران و اسلام ، 75 - 80؛ فرهنگ فارسى ، 5/837؛ كارنامه زنان ، 61 - 61 .

ص: 739

194.سيد صادق شريعتمدار

(م 1410ق)

حاج سيد صادق فرزند عالم جليل حاج سيد حسن فرزند آقا سيد محمد (بروجردى) تبريزيست . وى در تبريز متولد شده و مقدمات و ادبيات و سطوح را در تبريز فراگرفته و در عصر مرحوم آيت اللّه حايرى مهاجرت به قم نموده و به درس مرحوم آيت اللّه حايرى شركت و استفاده نموده و پس از فوت آن مرحوم مشرف به نجف اشرف گرديده و چند سالى هم از محضر آيت اللّه اصفهانى و آيت اللّه آقا ضياءالدين عراقى بهره مند گشته و با دريافت اجازات اجتهاد مطلق به قم آمده و به تدريس سطوح نهاى و خارج پرداخته سپس بنابر دعوت عده اى از مردم آذربايجان مقيم تهران هجرت به عاصمه تشيع كرده و در مسجد سادات هندى، واقع در چهار راه مولوى (وحدت اسلامى) اقامه جماعت نموده و چند سالى هم به مشهد مقدس رضوى - عليه الصلوة و السلام - رحل اقامت افكنده و به تدريس خارج فقه و اصول اشتغال داشته تا در سفرى اوايل انقلاب به سبب تصادف با ماشين معلول و بسترى و بعد از چند سال بيمارى در سال 1410 قمرى برابر 1368 بدرود حيات گفته و در ايوان صدوق مدفون شده است برادرش مرحوم آيت اللّه حاج سيد كاظم تبريزى نيز از آيات عظام و مراجع تقليد زمان خود بوده كه در تهران در سال 1406 قمرى از دنيا رفته و در قم مدفون شده است.

منابع

اختران فروزان رى و تهران .

ص: 740

195.سيد صدرالدين جزايرى شوشترى

حاج سيد صدرالدين جزايرى شوشترى فرزند سيد حسين فرزند سيد محمدعلى فرزند سيد عبداللّه فرزند سيدعلى اكبر فرزند علاّمه محدث سيد عبداللّه صاحب كتاب اجازه كبيره فرزند عالم جليل محدث نبيل سيد نورالدين فرزند علامه كبير و محدث خبير سيد نعمت اللّه جزايرى كه با بيست و هشت واسطه با امام هفتم حضرت موسى بن جعفر - عليها الصلاة والسلام - مى رسد.

وى از مشاهير علماء مبرز تهران بوده كه به علم و فقاهت و فضل و وجاهت موصوف و متصف بوده است.

در هشتم ذى حجه 1313 قمرى در نجف اشرف متولّد شده و در حدود چهار سالگى خدمت والدش به تهران آمده و پس از گذرانيدن دوران كودكى و خواندن دروس فارسى در مدرسه به تحصيل علوم عربى پرداخته و مقدمات و ادبيات و سطوح را تا مدت دوازده سال در تهران در خدمت والدفش و نيز آيت اللّه حاج سيد محمد تنكابنى و حاج شيخ محمدرضا نورى و ميرزا احمد آشتيانى به پايان رسانيده و در ماه شعبان 1335ق به مشهد مقدس مشرف و قريب هفت سال خدمت جمعى از علما مانند حاج فاضل و آقازاده كفايى حاج آقا محمد و آيت اللّه حاج آقا حسين قمى و ديگران تلمّذ و شاگردى كرده و از آنجا عزيمت به عتبات عاليات نموده و مدت ده سال در نجف اشرف از محضر آيت اللّه نائينى و آيت اللّه حاج شيخ محمد حسين غروى اصفهانى و نيز در معنويات از محضر حاج سيد عبدالغفار مازندرانى كسب

ص: 741

فيض نموده و مدت پنج سال هم در كربلا از محضر آيت اللّه قمى فقها و اصولاً بهره مند شده آنگاه براى زيارت والدش به تهران آمده و از روى ضرورت رحل اقامت افكنده و در مسجد بازار عباس آباد به اقامه جماعت و تدريس فقه و اصول و ساير وظايف دينى و روحى پرداخته تا در سال 1386 قمرى كه ديده از جهان بسته و به اجداد خويش پيوسته و در اين كانون علم و فضيلت در جوار سيد الكريم حسنى و حضرت امامزاده حمزه به خاك رفته است.

منابع

اختران فروزان رى و تهران .

ص: 742

196.سيد عزيزاللّه تهرانى

وى در تهران از محضر علاّمه ملاّ هادى مدرّس طهرانى استفاده كرده و مشرف به عتبات عاليات شده و از محضر مشاهير فقها استفاده نموده ولى بيشتر مراقب و مواظب عباديات و رياضيات شرعيه و مداومت به زيارات مخصوصه و نمازهاى مستحبه و ملتزم به مستحبات بوده و در هنگام و اوقات تشرفش حال مخصوصى داشت و بسيار در كنار قبر شريف حضرت امام حسين عليه السلام مانده و تضرّع مى نمود و همين طور در مشاهد مشرّفه ديگر تا اينكه دو مرتبه مشرّف به حج شد يك مرتبه غير عادى و يك مرتبه عادى و بعد مراجعت به تهران نمود و مشغول به همان رياضتها و عبادتهاى معتاده خود گرديد و بسيار ساعى و كوشا بود در تهذيب و تزكيه نفس خود و همه روز جز دو روز حرام (عيدين فطر و قربان) روزه مى گرفت و شبها جز اندكى نمى خوابيد و بيشتر شب را تا به صبح نماز و عبادت و تهجّد مى گذراند مخصوص شبهاى جمعه را كه مى آمد در حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام و تا به صبح به عبادت و تلاوت قرآن مشغول بود و تا طلوع آفتاب يك ختم قران را قرائت مى نمود و براى اين جهت مستجاب الدعوه بود و دعاء او مجرب بود مخصوص براى امراض روانى و عصبى مانند ديوانگى و عشوه و از اين رو او را ملقب به (دعا نويس) نموده بودند.

و گاهى مى شد كه مى گفت مريض را واگذاريد و دور او را خلوت كنيد. پس بيمار فورا خوب مى شد و از جا برمى خاست و مردم عوامل خيال مى كردند تسخير جن دارد در حالى كه آن جناب بالاتر و والاتر از اين حرفهاى خرافى بود و اين موفقيت و

ص: 743

تأثير دعاء و اجابت سريع آن نبود مگر از اثر نفس ملكوتى آن بزرگوار.

در سال 1322ق وفات نمود و در رواق مطّهر حرم شريف حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام در حجره اى كه اكنون خزينه آستانه مقدسه مدفون گرديد.

آن جناب داراى دو فرزند عالم متقّى بودند يكى آقا سيد حسن متوفى 1328 در نجف اشرف و ديگر آقا سيدمحمد تقى متوفى 1349 قمرى كه به زودى او را ياد خواهيم نمود.

براى مرحوم حاج سيد عزيزاللّه تشرفى خدمت حضرت ولى اللّه اعظم بقية اللّه في الارضين حجة ابن الحسن العسكرى بوده است كه براى روشنى چشم و دل منتظرين و علاقه مندانش مى نگارم و آن به طورى كه علاّمه رازى حاج آقا بزرگ طهرانى در طبقات اعلام جزء سوّم نقباء البشر و مرحوم علاّمه آقا سيد هادى خراسانى در ص 26 كتاب معجزات و كرامات نقل فرموده اند از اين قرار است.

حكايت نمود شيخ جليل عالم ربّانى آقا ميرزا محمد طهرانى (عسگرى) از عالم دانشمند ثقة آقاى حاج آقا بزرگ طهرانى از پسر خاله اش عالم جليل جناب حاج سيد حسن و ايشان از والد ماجدشان سيد عالم و زاهد عابد حاج سيد عزيزاللّه قدس سره نجل بزرگوار حاج سيد نصراللّه تهرانى كه ايام تشرفم در نجف اشرف اشتغال به مجاهدت نفسيّه و رياضات شرعيه از نماز و روزه و ادعيه داشتم و دقيقه اى از مراغبات و مراقبات را فرو نمى گذاشتم.

وقتى براى زيارت مخصوصه عيد فطر به كربلا مشرّف شدم و در مدرسه صدر مهمان يكى از دوستان بودم و بيشتر اوقات را در حرم مطهر حسينى به سر مى بردم و گاهى براى استراحت به مدرسه مى آمدم پس يك روز وارد حجره شدم ديدم عده اى از دوستان و رفقا جمع و از مراجعت به نجف سخن مى گفتند از من سؤال كردند شما چه وقت مراجعت مى كنيد گفتم شما برويد من خيال زيارت خانه خدا را دارم و پياده به راه محبوب خواهم آورد.

ص: 744

من در زير قبّه ساميه حضرت سيدالشهدا عليه السلام دعا كرده ام و اميد اجابت را دارم همراهان و دوستان يك زبان لسان سخريّه و استهزاى را بر من گشوده و گفتند سيد معلوم مى شود در اثر كثرت رياضت و زحمت عبادت دماغت خشك شده چگونه با ضعف مزاج و نقاهت بدن و بى بضاعتى پياده در بيابانهاى سوزان بدون توشه توان سفر كرد و در همان منزل اوّل بازمانى و به چنگال اعراب باديه گرفتار خواهى شد.

چون سرزنش و عيب جويى دوستان از حد گذشت و گفتار مرا از عقل و خرد دور و بى بهره ديدند با سينه گرفتار و كام تلخ با حالتى غضبناك از اطاق بيرون آمدم و با قلب شكسته و چشم گريان راه حرم را پيش گرفتم و به هيچ چيز التفات نمى كردم زيارت مختصرى نمودم و متوجه بالاى سر مطهر شدم در محلى كه هميشه در همانجا نماز و دعا مى كردم.

پس نشستم شروع به گريه و توسل نمودم ناگاه دست يد اللّهى كه دائره كاف و نون قضا و قدر در قبضه انگشت اوست و قضاياى ازل و ابد حرفى از سرنوشت او مى باشد بر شانه من وارد آمد به جانب دست شريف سرورى ديدم در لباس اعراب ولى با فارسى مرا به نام خود خواند و فرمود آيا ميل دارى پياده به خانه خدا مشرف شوى عرض كردم بلى.

فرمود پس قدرى نان خشك كه يك هفته تو را كفايت كند با يك آفتابه و احرام تمام همراه بردارد و در روز فلان و ساعت فلان همين جا حاضر شو و زيارت وداع كن تا با يكديگر از اين مكان مقدس به سمت مقصود حركت كنيم عرض كردم سمعا و طاعة به (چشم) پس از حرم بيرون شدم و رفتم مقدارى گندم مهيّا نمودم و به بعضى از زنان خويشان دادم تا برايم نان تهيه كنند. رفقا هم به نجف مراجعت نمودند. و روز موعود رسيد. اسباب را برداشتم و در مكان معين مشغول زيارت وداع شدم كه آن بزرگوار را ملاقات نمودم پس از حرم بيرون و از صحن شريف خارج شديم و ساعتى را راه پيموديم نه آن سرور مرا به سخن شيرين تر از شكرّش سرافراز فرمود و نه من

ص: 745

مصدّع اوقات مبارك آن حضرت شدم مدتى گذشت تا به غدير آبى رسيديم.

فرمود: همين جا استراحت كن خواب و خوراك نما و خطى بر زمين كشيد و فرمود اين خط قبله است نماز به جاى آور چون وقت عصر شد نزد تو خواهم آمد.

پس آن سرور روانه شد. و من همانجا ماندم و نانى كه با خود داشتم خوردم و وضو ساختم و نماز خواندم تا عصر شد. آن بزرگوار تشريف آورد. و فرمود برخيز برويم چند ساعتى راه رفتيم تا به آب ديگرى رسيديم باز خطى بر زمين كشيد و فرمود اين خط قبله است شب را بيتوته كن صبح خواهم آمد و چند ذكر و اوراد به من تعليم فرمود تا آنكه هفت روز به اين ترتيب گذشت و ابدا از راه خسته و رنجور نشدم. صبح روز هفتم فرمود در اين آب مانند من غسل كن و احرام بپوش و همچنانكه لبيك مى گوييم تو هم بگو. پس در همه امور متابعت آن حضرت در رفتار و گفتار نمودم.

باز مسافتى راه رفتيم نزديك كوهى رسيديم صداهايى بگوشم رسيد. عرض كردم اين صداها چيست فرمودند از كوه كه بالا رفتى شهرى را خواهى ديد داخل آن شو و خود آن حضرت از من كنار گرفت من پيش افتادم و تنها از كوه پايين آمده و وارد شهرى بزرگ شدم پرسيدم اينجا كجاست گفتند (مكّه) معظمه و آن هم بيت اللّه الحرام است.

پس يك مرتبه به خود آمدم و التفات به حال خويشتن جستم و دانستم با آنكه بخت من بيدار بود در خواب غفلت مغمور بودم تأسف بى اندازه خوردم از اينكه خير كثير و لطف بى نظير از من فوت گرديد چرا در اين همه مدت آشنا با آن حضرت نشدم و روى از نور صورت مبارك وجه اللّهى برتافتم.

پشيمان شدم و حال آنكه لا ينفع الندم. پشيمانى و ندامت سودى نداشت و از دست جهل بد انديش به پيش عقل شكوه بردم سپس دهه دوّم و سوم ماه شوال و تمام ذى العقده را و چند روزى از ذى الحجه را گذرانيده و در اين مدت مشغول به عبادت و طاعت خدا در مسجد الحرام بودم تا كم كم حجاج از راه شاه وارد شدند. در بين

ص: 746

حجاج ايرانى جستجو كردم پسر عمومى حاج سيد خليل اللّه فرزند حاج سيد اسداللّه طهرانى را با عده اى از طهرانيها كه از راه شام مشرف شده بودند ديدم و آنان از آمدن من خبر نداشتند و چون مرا ديدند و از من جدا نشدند. و همراهى مرا اختيار كرده و تمام هزينه برگشتن مرا برعهده گرفتند و از راه جبل به نجف مراجعت نموديم. و اين قصّه و مسافرت در بين حجاج مشهور گرديد و مخصوصا دوستان و رفقاى نجف از اين ماجرا غبطه و حسرت خورده و از من معذرت و پوزش مى طلبيدند.

منابع

اختران فروزان رى و تهران .

ص: 747

197.سيدعلى حائرى

حاج ميرزا سيدعلى حايرى مفسر تهران فرزند سيد عبداللّه حسينى حايرى - قدس قدس سره در كربلا متولد شد و در بيت فضل و سيادت پرورش يافته و ادبيات را در آنجا آموخته است.

او به نجف اشرف آمد و در نزد اساتيد بزرگ آنجا سطوح فقه و اصول را فراگرفته و از محضر مراجع عاليقدر بهره مند شد و بعد از آن به حوزه درس مجدد شيرازى آيت اللّه ميرزا محمدحسن قدس سره حاضر و از خواص اصحاب آن جناب گرديد.

او پس از مهاجرت آن جناب به سامرا ايشان هم به سر من راى هجرت كرد و چندين سال از محضر و ابحاث آن جناب استفاده نمود تا بعد از رحلت آن جناب در حدود سال 1315 قمرى به تهران آمده و رحل اقامت افكنده.

او به گفتن درس تفسير و تزكيه نفوس آماده و ترويج احكام دين پرداخته و عده اى از علماء و صلحاء تهران و رى مانند مرحوم آيت اللّه حاج سيد يحيى سجادى و حاج اقا حسين اثنى عشرى صاحب تفسير اثنى عشرى و حاج ميرزا عبدالحسين محسنيان از تفسر و محضر نورانيش استفاده و استفاضه نموده اند.

از آثار ايشان است: تفسير شريف، مقتنيات الدرر، در دوازده جلد.

وى داراى كرامات نفسانى و مقامات معنوى و روحانى بوده و كرامت هاى بسيارى در زمان او و بعد از وفاتش از او به بروز رسيده است كه مجال ذكر آن نيست.

وى بعد از 1340 قمرى از دنيا رفت و جنازه اش را با تجليل در جوار امامزاده ابو

ص: 748

عبداللّه الحسين معروف به امامزاده عبداللّه شهر رى دفن كردند.

مرحوم حاج ميرزا عبدالحسين محسنيان نقل كردند كه آن مرحوم مى فرمودند:

ما ده نفر بوديم از شاگردان ميرزا شيرازى كه در صف اول نماز آن مرحوم حاضر مى شديم و با هم نذر كرده بوديم كه اگر يك وقت غيبتى از مؤمنى نموديم بيست تومان بين فقرا تقسيم كنيم و مدت ها روى اين نذر مراقبت كامل داشتيم تا يك روز كه در هواى گرم سامرا نيم ساعت به غروب ديدم شيخى را كه پوستين زمستانى به دوش انداخته و چراغى روشن به دست گرفته و با وضع جالبى مى آمد. من فورا سرم را پايين انداختم ولى يكى از آن رفقاى ده گانه كه سيد جليلى بود طاقت نياورد فورا كليد حجره اش را نزد من انداخت و گفت سيدعلى برخيز و برو حجره من و آن گليم را بفروش و بيست تومان به فقراء بده و به اين شيخ فلان شده بگو اين چه وضعى است كه به خود گرفته اى و مردم را به غيبت مى اندازى.

منابع

اختران فروزان رى و تهران .

ص: 749

198.سيدعلى نجفى ميرلوحى

مرحوم حاج سيدعلى نجفى ميرلوحى اصفهانى از بنى اعمامّ نواب صفوى رهبر فدائيان اسلام بوده. وى در اصفهان به دنيا آمده و پس از خواندن اوليات مهاجرت به نجف اشرف نموده و سالهاى متمادى در آنجا به درس و بحث آيات عظامى چون آيت اللّه اصفهانى حاضر شده و بعد از نماز معظم له در صحن شريف مسائل دين و احكام شرع مبين را براى زوار و نماز گزاران مى گفته تا پس از فوت آن مرحوم در سال 1366ق به تهران آمده و مجاورت سيدالكريم حسنى را اختيار و مدتها در صحن با مرحوم حاج شيخ هادى تبريزى نماز جماعت خوانده و در نبود ايشان نيات نموده و پس از فوت آن مرحوم به جاى ايشان سالهاى زياد اقامه جماعت در صحن نموده و با گفتن مسائل احكام و نشر احاديث و معارف اهل بيت عليهم السلام ايفاء وظيفه كرده تا بعد از 1380 قمرى دعوت حق را لبيك اجابت گفته و به ديدار نيكان خويش شتافته و در مقابل درب مقبره جناب ابوالفتوح رازى به خاك سپرده شده است.

منابع

اختران فروزان رى و تهران .

ص: 750

فهرست ها

1 . فهرست اعلام و اشخاص متن............. 753

2 . فهرست پديدآورندگان مقالات............. 791

3 . فهرست كتابهاى موجود متن............. 793

4 . فهرست مكانها ، شهرها و كشورها............. 827

5 . فهرست عناوين............. 841

ص: 751

ص: 752

فهرست اعلام و اشخاص متن

آخوند خراسانى، 312، 627

آخوند رستم آبادى، 326

آرتور كريستن سن، 676

آرسن لوپن، 672

آصف بن برخيا، 167

آغا محمّد خان، 149

آقا بزرگ ساوجى، 47

آقابزرگ طهرانى، 375

آقا خان نورى، 297 ، 354، 431 ، 468، 529، 662، 689

آقاعلى حكيم، 371

آقا نجفى، 596

آل ناصر، 128

آلوسى، 458

آناتولى آلبول، 383

آنتون موهر، 642

ابان بن تغلب، 351

ابراهيم بن محمد ثقفى كوفى، 192

ابراهيم بوذرى، 474

ابراهيم توحيدى، 595، 596، 597

ابراهيم تهرانى، 379

ابراهيم حايرى قزوينى، 358

ابراهيم خوّاص، 59

ابراهيم شبيرى زنجانى، 69

ابراهيم صهبا، 586

ابراهيم طباطبا، 38

ابراهيم غمى، 38

ابراهيم قزوينى، 76

ابراهيم كلانتر، 41

ابراهيم گيلانى، 627

ابراهيم نجّار، 382

ابراهيم نورى، 326

ابن ابى اصيبعة، 89، 90، 91، 95، 98

ابن ابى حاتم، 112

ابن ابى عقيل، 14

ابن ابى ليلى، 348، 351

ابن ادريس، 20، 25

ابن اسفنديار، 165، 166، 167

ابن البرّاج، 114

ابن السكيت، 427

ص: 753

ابن العلاف، 130

ابن النقور، 114

ابن بابويه، 45، 100، 101

ابن تركه، 43، 44، 175، 541، 542، 552، 685

ابن جلجل، 98

ابن خالويه، 130

ابن خلّكان، 350

ابن داود، 131

ابن داوود، 116

ابن سمكه، 73

ابن سينا، 542، 574، 606

ابن طاووس، 93، 118

ابن طفيل، 178

ابن عبدون، 15، 33

ابن عربى، 685

ابن عميد، 73، 110

ابن فارس، 130، 131

ابن فنارى، 44

ابن فهد، 21، 117

ابن قتيبه، 427

ابن قفطى، 90، 95، 98

ابن لنكك، 130

ابن مهتدى، 114

ابن ميثم بحرانى، 192

ابن ميمون، 97

ابن نجار، 27

ابن نديم، 27، 28، 33، 34، 90، 94، 95، 98

ابن هشام، 349

ابن يمين، 345

ابو الجوائز حسن بارى، 88

ابوالحارث ليث بن خالد، 351

ابوالحسن آقامجتهد انگجى، 488

ابوالحسن اصفهانى، 122، 127، 201، 329، 431، 439، 446

ابوالحسن تاجر اصفهانى، 438

ابوالحسن جلوه، 38، 68، 185، 286، 332، 419، 542، 551، 554، 561، 597، 627، 681، 683

ابوالحسن حكيم باشى، 11

ابو الحسن خان كحال، 482

ابوالحسن رفيعى قزوينى، 323

ابوالحسن شعرانى، 46، 322، 323

ابوالحسن شهيد بن الحسين بلخى، 91

ابوالحسن طباطبايى، 188

ابوالحسن على بن الحسن بن موسى ابن بابويه قمى، 100

ص: 754

ابوالحسن على بن الحسين، 106

ابوالحسن على بن حمزة، 351

ابوالحسن فروغى، 288، 575

ابوالحسن مجتهد تهرانى، 50

ابوالحسن مرندى، 210

ابوالحسن مسعودى، 93

ابوالحسن مشكينى، 432، 584

ابوالحسن هاشمى خويى، 223

ابو الحسين بن ذكوان، 660

ابوالعباس ابن نوح، 101

ابو العباس احمد بن ابراهيم الاخبارى، 660

ابو الفتوح رازى، 58، 59، 60، 61، 63، 67، 70، 76، 88 ، 114، 197، 290، 569، 586

ابوالفتوح عجلى شافعى، 60، 63

ابوالفرج اصفهانى، 63

ابوالفضل تهرانى، 68، 193، 543، 683

ابوالفضل زاهدى، 583

ابوالفضل كلانتر تهرانى، 41

ابوالفضل كلانترى تهرانى، 76، 467

ابوالفضل گلپايگانى، 276

ابوالفوارس، 141، 307

ابوالقاسم احمد بن عبداللّه كعبى، 36

ابوالقاسم امام جمعه، 661

ابوالقاسم امين الاسلام هاشمى خويى، 223

ابوالقاسم انجوى شيرازى، 609

ابوالقاسم تنوخى، 300

ابوالقاسم خان همدانى، 530

ابوالقاسم زاهر بن طاهر الشحامى، 659

ابوالقاسم طباطبائى، 78

ابوالقاسم عبداللّه بن احمد بلخى، 91

ابوالقاسم عبيداللّه بن الحسن، 105

ابوالقاسم على بن عبداللّه بن احمد بن ابى عبداللّه البرقى، 106

ابوالقاسم فراهانى، 80

ابوالقاسم فلسفى، 439

ابوالقاسم قائم مقام ثانى، 661

ابوالقاسم قائم مقام فراهانى، 586

ابوالقاسم قمى، 238

ابوالقاسم كاشانى، 446

ابوالقاسم كبير، 244

ابوالقاسم كعبى، 36، 37

ابوالقاسم كلانترى نورى، 318

ابوالقاسم كلانترى نورى تهرانى، 321

ابوالقاسم گرجى، 565

ابوالقاسم محمّد بن اميرك بن

ص: 755

عبد المك، 659

ابوالقاسم محمود بن محمّد بن ملكشاه، 162

ابوالقاسم نحوى، 583

ابوالقاسم نورى كلانترى، 68

ابوالمحاسن الحسين بن الحسن

الجرجانى، 64

ابوالمحاسن حسين بن حسن جرجانى، 192

ابو المحاسن عبدالرحيم بن الشافعى الرعوى، 661

ابو الوفا احمد بن ابراهيم بن عبد الواحد الصالحانى، 660

ابو الوفاء عبدالجبّار رازى، 56

ابو الوليد طيالسى، 113

ابوبكر بن عياش، 351

ابوبكر بن قارون رازى، 91

ابوبكر حسين بن تمّار، 92

ابو بكر خسرو آبادى سنّى، 170

ابوبكر خوارزمى، 130، 272

ابوبكر لاحق بن بندار الخياط، 660

ابوبكر محمد بن زكريا، 292

ابوتراب امامى كاشانى، 99

ابوتراب خوانسارى، 46، 47

ابو ثابت صالح بن الخليل الرويانى، 659

ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسى، 105

ابوجعفر محمد بن الحسن بن احمد بن وليد، 106

ابوجعفر محمد بن حسين نحوى، 104

ابو جعفر محمّد بن زيد بن محمّد الهارونى، 659

ابو جعفر محمّد بن عبدالرحمن رازى، 36

ابوجعفر محمد بن على اسود، 101، 104، 105

ابو جعفر محمد دوريستى، 109

ابوجعفر محمد صدوق، 100

ابو حاتم، 111

ابو حاتم اسماعيلى، 94

ابو حاتم رازى، 91، 93، 94، 97

ابوحنيفه، 30، 31

ابوخلف عجلى، 102

ابو داوود، 111

ابو رشيد، 272

ابوريحان بيرونى، 95، 97، 98

ابو زرعه دمشقى، 111

ابوزرقان، 92

ص: 756

ابو زكرياء بن عدى، 91

ابو زيد احمد بن سهل بلخى، 92

ابو زيد بلخى، 91

ابو زيد بلخى شيعى، 97

ابو سعد سمّان رازى، 272

ابو سهل، 658

ابوطالب مدرسى يزدى، 643

ابوطاهر قرمطى، 104

ابو طاهر مطهّر بن على ممدوح برهانى نيشابورى، 157

ابو عامر محمّد بن سعدون بن موجى بن سعدون، 658

ابو عبد اللّه الحسين محمّد النحوى البارع، 658

ابو عبداللّه جنيد اسكافى، 34

ابوعبداللّه جنيدى، 34

ابوعبداللّه حسين، 100

ابوعبداللّه حسين بن على بن بابويه، 104

ابوعبداللّه محمد بن حسن علوى، 107

ابو عبيد قاسم بن سلام، 348

ابو عبيده، 352

ابو على بن مسكويه، 73

ابو على حائرى، 26، 28، 30

ابوعلى سينا، 541، 542، 546

ابوعلى محمّد بن احمد بن جنيد كاتب اسكافى، 14 ، 15 ، 27

ابو على محمّد بن همام كاتب اسكافى، 35

ابو محمّد اطروش شيعى، 93

ابو محمد بسطامى، 193

ابو محمّد جعفر بن احمد قمى، 116

ابو محمّد عبدالرحمن بن احمد بن الحسين النيشابورى، 61

ابو محمّد عبد

اللّه بن محمّد، 659

ابومسهر، 111

ابو نصر الحسن بن محمّد بن ابراهيم، 660

ابو نصر الفضل بن محمّد النصرى الحسنى، 659

ابونصر فارابى، 101

ابو نصر فراهى، 585

ابو نعيم، 111

ابو هاشم احمد بن ابى مسلم الانصارى، 660

ابو هاشم مجتبى بن حمزه، 88

ابوهاشم محمد بن حمزة بن الحسين، 105

ابويمان، 111

ص: 757

ابو يوسف عبدالسلام قزوينى، 300

ابو يوسف قاضى، 349، 350، 351

ابى عاصم قيس بن محمّد المؤذن، 661

اتابك، 298

اثيرالدين مفضل بن عمر الابهرى، 42

احمد آئيك، 383

احمد آرام، 603

احمد آشتيانى، 120، 123، 238، 431، 529، 684، 685

احمد احسايى، 367

احمد اخگر، 315

احمد اردبيلى، 59، 60، 63

احمد بن ادريس اشعرى، 102

احمد بن اسحاق طيّبى، 113

احمد بن اسماعيل، 90

احمد بن بويه، 24

احمد بن حسن مسمعى، 92

احمد بن داوود قمى، 102

احمد بن شكراللّه، 65

احمد بن عبد اللّه بن احمد بن رضوان، 658

احمد بن عبد الوهاب صيرفى، 114

احمد بن عبدون، 27

احمد بن عُبَيد هَمَدانى، 113

احمد بن على بن ابراهيم قمى، 106

احمد بن على بن محمّد بن الحسين، 658

احمد بن على طبرسى، 100

احمد بن كيال، 92

احمد بن محمد بن رستم، 595

احمد بن محمّد بن عبد العزيز العباسى، 659

احمد بن محمّد بن عبدالقاهر الطوسى، 658

احمد بهبهانى، 326

احمد پيشاورى، 264

احمد تدين، 391

احمد جام، 340

احمد حسينى اشكورى، 195 ، 223، 224

احمد خُزاعى رازى، 58

احمد خندق آبادى، 484

احمد ديوان بيگى، 693

احمد رضوى، 590

احمد سهيلى خوانسارى، 43، 45

احمد سيّاح، 47

احمد شاه قاجار، 282، 474

احمد شيرازى، 43، 369

ص: 758

احمد صابرى همدانى، 536

احمد طباطبايى، 135، 136، 279، 326، 376

احمد عبدالوهابى، 590

احمد فاضل تونى، 174

احمد قاديانى، 274، 276

احمد قاهانى، 304

احمد قوام، 285، 302، 624، 688

احمد كسروى، 153، 588

احمد كفائى، 627

احمد مجتهد، 560، 561

احمد منزوى، 70

احمد نصر الاطباء كاشانى، 680

احمد واعظى، 369

احمد هدايتى، 211

احمد هزار جريبى، 369

ادوارد برون، 12

اديب الممالك فراهانى، 140

اديب پيشاورى، 128، 175، 339، 590

اديب لواسانى، 47

اديب نيشابورى، 174

اديب هندى، 128

ارباب رجب، 381

ارسطو، 546

استايوسكى، 406

اسحاق بن ابراهيم مروزى، 351

اسداللّه اصفهانى، 358

اسداللّه بروجردى، 233

اسداللّه تهرانى، 360

اسداللّه خان كاوه زاده، 598

اسداللّه قزوينى، 459

اسرافيل، 335

اسفهبد على، 170

اسكندر ميرزا، 537

اسماعيل آشتيانى، 145

اسماعيل الحمامى، 661

اسماعيل اميرخيزى، 270

اسماعيل بن ابى الفضل الناصحى، 659

اسماعيل بن محمّد بن فضل الحافظ، 660

اسماعيل بن نُجَيد، 113

اسماعيل خان سواد كوهى، 413

اسماعيل ديباج، 38

اسماعيل فومنى، 198

اسماعيل مرآت، 148

اشتوداخ، 216

اشرف الملوك فخر الدوله، 149

اصمعى، 111

ص: 759

اعتضاد الاطباء، 480

اعتضاد السلطنه، 45، 355، 481

اعتماد الحرم، 216

اعتماد السلطنه، 232، 237، 331، 533

اعتماد الدوله قراگزلو، 337

اعلاء الدوله، 413

اعلم الدوله، 250

اعمش، 348، 351

افتخار الحكماء، 620

افلاطون، 574

اقبال لاهورى، 606

الحافظ ابو جعفر محمّد بن ابى على الحسن، 660

الحسن بن الفضل بن الحسن الادمى، 660

الحسن بن عبد الواحد بن احمد بن عبد اللّه بندار، 660

القاضى عبد الكريم بن اسحاق بن سهلويه، 659

الكسائى، 349

الكساندر دوما، 538

الكساندر مدويد، 383

امام الحرمين، 280

امام جعفر صادق عليه السلام ، 351

امامزاده حمزه عليه السلام ، 211

امامزاده عبداللّه، 476 ، 620، 663

امام عصر عليه السلام ، 625

امير المؤمنين عليه السلام ، 348

امير بانوى اميرى، 426

امير عبّادى، 164

امير قوامى خوافى، 155

امير قوامى رازى، 154

امير كبير، 689

امير ملحد كش، 56

امين، 349

امين احمد رازى، 156

امين عاملى، 68، 70

اوحد الدّين حسين قزوينى، 56

اورنگ، 640

اوسيپ لوريه، 676

ايرج افشار، 593، 693

أبو الفضل نقيب عزّالدين يحيى، 157

أبو القاسم ناصر بن على درگزينى، 155، 158

أبو المعالى نحّاس غضايرى، 155

أبو المفاخر مقدار قابلى، 155

أمير الشعراء معزّى، 157

بابك تختى، 381، 391

ص: 760

بازيل نيكيتين، 402

باغچه بان، 180، 181، 182، 183، 184

باقرخان، 269

باقر لات محلى، 450

بامداد، 555

بان ميمون، 93

بحرالعلوم، 17، 21، 30، 32، 33، 34، 277

بخارى، 111

بدايع نگار، 51

بدرالدين قوامى رازى، 161

بديع الزّمانِ فروزان فر، 174 ، 176 ، 626

بديع الزمان همدانى، 130، 272

بديع الملك، 367، 369

بُدَيل بن ورقاء الخزاعى، 61

بروجردى، 206

بروكلمان، 95

برون، 654

بزرگ تهرانى، 68، 70، 77، 93، 186، 195، 224، 232، 235، 238، 323، 331، 333، 363، 421، 536، 546، 549، 651

بندار، 155

بنفشه، 180

بوبكر ربابى، 343

بوريس كولايف، 383

بوريس گروويچ، 383

بوعلى، 419، 683

بهار خانم، 216

بهاء الدين خرمشاهى، 143

بهاءالدين متولى اردستانى، 40

بهاءالدين محمد شريف لاهيجى، 192

بهاءالدين نورى، 324، 327

بهبهانى، 206

بهجت، 199

بهروز افخمى، 390

بهزاد شيشه گران، 391

بهشتى، 347

بهمن بن فيروز، 347

بهمن ميرزا، 297

بهمنيار، 342

بهين دارايى، 98

بيرونى، 89، 91

بيهقى، 89، 97، 606

پاول هرن، 344

پرويز ناتل خانلرى، 147

پرويز ورجاوند، 391

پل كراوس، 97

ص: 761

پهلوى، 384

تاگور، 606

تبريزى، 488

تفتازانى، 626

تقوى ، 575

تقى الدين محمّد بن سعد الدين، 154

تقى خان امير كبير، 298 ، 354

تقى زاده، 339 ، 587، 673

تقى عظيمى، 623

تلعكبرى، 101، 102

تولوزان، 478، 480، 481

تيمور بختيار، 385

ثعالبى، 130

ثعلب بن جعفر بن احمد السراج، 659

جابر فاضلى، 224

جامى، 640

جبّار عسكرزاده، 181

جرالد تالبوف، 235

جعفر آشتيانى، 185، 650

جعفر بن على بن احمد، 116

جعفر بن محمّد دوريستى، 88

جعفرخان زند، 435

جعفر خندق آبادى، 485

جعفر رشتى، 200

جعفر رضازاده سياح، 401، 402

جعفر سلطان العلماء، 326

جعفر شوشترى، 238

جعفر شهرستانى، 627

جعفر طباطبايى، 187، 188، 279

جعفر فومنى حائرى، 199

جعفر كرمانشاهى، 75، 77

جعفر محتشمى، 391

جعفر مشايخى، 583

جلال الدوله، 228، 413

جلال الدين آشتيانى، 685

جلال الدين ارموى، 195

جلال الدين حسينى ارموى، 189، 194، 195

جلال الدين همايى، 193، 604

جليل خان نديم السلطان، 250

جمال الدين احمد بن عنبه، 192

جمال الدين اسدآبادى، 402

جمال الدين افجه اى، 326

جمال الدين محمد خوانسارى، 192

جمال الدين محمد شريف كرمانى، 324

جمال خوانسارى، 194

جنيد بغدادى صوفى، 34

جواد آقا ملكى تبريزى، 333

ص: 762

جواد بيدآبادى، 560

جواد خندق آبادى، 485

جواد فومنى، 198، 199، 200، 201

جواد مؤذنى، 209، 211، 212، 215، 578

جوانمرد قصّاب، 59

جهانگير خان، 335، 346، 581

جهانگيرخان قشقايى، 41، 246، 595، 596

جيما كوريدزه، 383

چراغعلى خان سردار صولت بختيارى، 604

چلچلة الوكلاء، 620

حاجى محقّق، 627

حافظ، 340، 405، 606

حافظ ابو نُعَيم، 60

حايرى مدرسى، 672

حبيب اللّه خويى، 223

حبيب اللّه رشتى، 68، 218، 319، 321 ، 463، 543

حبيب اللّه شريف كاشانى، 312

حبيب اللّه شيرازى، 225

حبيب اللّه صُبحى، 601

حبيب اللّه كاشانى، 76، 99

حبيب اللّه موسوى، 217

حبيب اللّه موسوى خويى، 217

حبيب اللّه نارنج بنى، 449

حبيب يغمائى، 574، 575، 576، 586، 587، 604

حجت، 584

حداد عادل، 308

حرّ عاملى، 16، 38، 104

حريرى، 130، 280

حسن آشتيانى، 144، 150، 151، 185، 235، 332، 420، 451، 454، 498، 589

حسن احمد، 565

حسن استرآبادى، 164

حسن اسفنديارى، 554

حسن امين، 421

حسن بن رستم بن على، 167

حسن بن شيخ جعفر كاشف الغطاء، 358

حسن بن على صيمرى، 300

حسن بن غالب البراقى، 65

حسن بن محمّد على، 682

حسن پيرنيا، 624

حسن تقى زاده، 289، 551 ، 587، 590

ص: 763

حسن چينى، 683

حسن حبيبى، 614

حسن حسن زاده آملى، 47، 50، 52، 222، 322

حسن حكيم، 620

حسن حكيم سامانى، 355

حسن خان شاملو، 71

حسن خان مستوفى الممالك، 12

حسن زرين خط، 474

حسن سادات ناصرى، 47

حسن شمشيرى، 388

حسن شيرازى، 234

حسن صدر، 323، 407

حسنعلى تهرانى، 76

حسن على خان، 355

حسنعلى خان امير نظام گروسى، 138، 354، 482

حسنعلى نخودكى اصفهانى، 629

حسن غزنوى، 339

حسن فاضل، 244

حسن فريد محسنى اراكى، 319

حسن قاسميّه، 386

حسن قراچه داغى، 267

حسن كرمانشاهى، 41، 121، 186، 419، 484

حسن مثنى، 38

حسن مجتهد تبريزى، 325، 326

حسن مدرّس، 49

حسن مستوفى الممالك، 12

حسن مسكن، 540

حسن معينى، 244، 245، 577

حسن ملا سلطان محمّد، 243

حسن ميانجى، 497

حسن ميرخانى، 48

حسن نائينى، 122

حسن نورى، 362، 543، 683

حسن وثوق الدوله، 134

حسن همدانى، 456

حسن يزدى، 565

حسين آشتيانى، 689

حسين ابن احمد محمد بن العطار، 102

حسين اَلَموتى قزوينى، 450

حسين امامى، 302

حسين بادكوبه اى، 41، 684

حسين بافقى، 361

حسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام، 106

حسين بن احمد بن ادريس، 105

ص: 764

حسين بن بابويه، 104، 105

حسين بن روح، 101

حسين بن روح نوبختى، 101

حسين بن عبيداللّه غضائرى، 104

حسين بن على عليهماالسلام، 625

حسين بن على بن بابويه، 101

حسين بن منصور حلاج، 101

حسين پيشنماز خامنه اى، 489

حسين چاله ميدانى، 326

حسين حسينى كوهكمرى، 218، 222

حسين خان سپهسالار، 296، 557

حسين خان سهام السلطنه اردستانى، 653

حسين خان كاتب الخاقان، 379

حسين خان مشيرالدوله، 355

حسين خان مؤتمن الملك، 571

حسين خليلى، 562

حسين خوشنويسان، 379

حسين رضوى قمى، 41، 326

حسين رضى خانى، 382

حسين سبزوارى، 174، 452

حسين صدر الحفاظ قمى، 76

حسين طباطبايى، 39، 611

حسين طباطبايى بروجردى، 122

حسين طباطبايى قمى، 238

حسين علاء، 385

حسين على خان گروسى، 355

حسين فومنى، 202، 204

حسينقلى خان نوّاب، 590

حسين قمى طباطبايى، 628

حسين مجتهد سبزوارى، 620

حسين مجتهد كاشانى، 425

حسين مجمر، 598

حسين موذنى، 578

حسين ميرزا خليل، 467

حسين نائينى، 122، 186، 431

حسين نايب الصدر، 360

حسين نجم آبادى، 175

حسين نصر، 586

حسين نورى، 68

حسين واعظ كاشفى، 55

حفص، 348، 351

حق شناس، 565

حكيم الدوله، 407

حكيم الممالك حكيمى، 291

حكيم ايرانشهرى، 91

حكيم شهيدى، 684

حكيم قمشه اى، 540، 541

ص: 765

حكيم كرمانشاهى، 540

حكيم مدرس، 540

حكيم نيريزى، 540

حكيم هيدجى، 47

حمداللّه مستوفى، 59، 63

حمزه، 348، 351

حمزه جعفرى، 171

حمزة بن حبيب، 351

حمزة بن حبيب زيات، 348، 350

حمزة بن موسى، 363

حميدالدين كرمانى، 94

حميد فرزام، 566

حميد كريم بخش، 391

حيات يحيى، 240

حيدر حلّى، 68

حيدر على، 152

حيدرعلى مجد الادباء، 278

حيدرقلى خان، 71

حيدرقلى خان قاجار، 369

خاتون سعيد سلقم، 170

خانباباخان، 334

خان بابا مشار، 77، 224، 421

خانملك ساسانى، 592

خطيب بغدادى، 300

خليل بن احمد عروضى، 348

خليل بهادر بن ميرانشاه گوركانى، 271

خليل تهرانى، 218

خليل خان ثقفى، 11 ، 478

خليل خندق آبادى، 484

خليل قزوينى، 678

خليل كمره اى، 333، 565

خمامى رشتى، 325

خواجه ناصحى، 171

خواجه نصير طوسى، 606

خوارزمى، 606

خوانسارى، 108، 584

خورموجى، 298

خويى، 329

خيام، 610

داريوش عباداللهى، 270

داعى حسينى، 114

داود، 141

دستگردى، 246

دورى، 348

دوست على خان، 589

ديوان بيگى، 368

ديوان فرخى، 342

ديوان منوچهرى، 341

ص: 766

ذبيح السلطنه، 379

ذبيح اللّه بن ميرزا مهدى، 627

ذكاء الملك، 464، 571

ذكاء الملك فروغى، 335، 547، 575

رادمنش، 261

راضى، 565

رافعى شافعى، 655

رجبعلى خيّاط، 252، 255 ، 261، 564، 566

رحمت اللّه كرمانى، 238

رستم آبادى، 326

رسول جعفريان، 240

رشيد الدين على بن زيرك قمى، 88

رشيدالدين فضل اللّه همدانى، 606

رشيدالدين وطواط، 193

رشيد ياسمى، 288، 345، 673

رضا استادى، 125، 153

رضاخان، 148، 210، 567، 571، 600، 612، 624

رضاخان نايينى، 175

رضازاده شفق، 407

رضا شاه، 149، 201 ، 250، 286، 384، 572، 624

رضا صدر، 77

رضاقلى خان، 155

رضا كلهر، 264، 379، 474

رضا مؤذن، 209

رضا نجم الملك، 670

رضى شيرازى، 48

رضى لاريجانى، 683

رفيع الدين طباطبايى، 38

رفيع الدين نائينى، 39

رفيع الممالك، 264

ركن الدوله، 74

ركن الدوله ديلمى، 108

ركن الدوله ديلمى، 73، 110

ركن الدوله ديلمى، 107

روح اللّه خمينى، 565

زبير بن عبدالواحد اسد آبادى، 300

زليخا، 307

زين العابدين تنكابنى، 313

زين العابدين مازندرانى، 311، 312، 314، 317، 321

زين العابدين محلاتى، 446

ساعد، 302

سام ميرزاى صفوى، 248

ساوجى، 244، 678

ستارخان، 267، 268، 269، 270

ص: 767

سديد السلطنه، 133

سردار سپه، 672

سردار ملى، 270

سروش اصفهانى، 140

سعد الدين غزنوى، 128

سعدالدين وراوينى، 593

سعد بن الحسن بن محمّد الخطيب، 660

سعد بن عبداللّه اشعرى قمى، 112

سعد بن عبداللّه قمى اشعرى، 102

سعدى، 306، 606، 663

سعيد بن ابى مريم، 111

سعيد خان گرمرودى، 128

سعيد صفى الدين ابن مَعَدّ، 19

سعيد نفيسى، 108، 161، 288، 346، 673

سفيان سورى، 113

سلاّر بن عبد العزيز ديلمى، 88 ، 114

سلام اللّه جاويد، 270

سلامة بن محمد، 102

سلطان الحكماء، 460

سلطان ستارى، 270

سلطانعلى گنابادى، 314، 315

سليمان بن ارقم، 351

سمعانى، 26، 35

سنائى، 128، 172، 173

سنگلجى، 277، 569

سنيوبوس، 574

سوزنى سمرقندى، 344

سهراب خان گرجى، 274

سهل ديباجى، 116

سيبويه، 349

سيد بن طاووس، 117

سيد جلال الدين آشتيانى، 684

سيد رضى، 114، 300

سيدصادق طباطبايى، 135

سيد على قزوينى، 682

سيد محمّد طباطبايى، 582

سيد مرتضى، 114

سيسن مانوى، 92

سيف اللّه وحيدنيا، 147

سيوطى، 350

شالون سورن، 593

شاملو، 71

شاهزاده افسر، 175

شاه عباس صفوى، 678

شجاع الدوله، 494

شجاع الدين كرمانى، 502

ص: 768

شجاع السلطنه، 226، 227

شرف الدين محمّد، 164

شرف الدين مرتضى، 154

شريف العلماء مازندرانى، 358

شعرانى، 327

شفتى، 358

شفيع جاپلقى، 233

شفيع نقيب الاشراف، 694

شمس الدين محمّد بن قيس راز، 593

شمس العلما، 446 ، 467، 468، 469، 470، 472، 589

شمس العلماى گَرَكانى، 175

شمس گيلانى، 682

شمس ملك آرا، 283

شهاب الدين، 684

شهاب الدين ملايرى، 565

شهاب الدين نجفى مرعشى، 324

شهاب الدين نيريزى شيرازى، 41، 121

شهرزورى، 98

شهلا توكّلى، 387

شهيد اول، 28

شهيد ثالث، 458

شهيد ثانى، 17، 27، 103، 118، 191

شيخ الرئيس، 274، 275، 276

شيخ بهايى، 103، 678

صائب، 425

صائن الدين على، 542

صاحب ابن عباد، 33، 73، 105 ، 107، 116، 130، 132، 300

صادق خان سرادر معتمد، 411

صادق رضازاده شفق، 270

صادق طباطبايى، 78، 135، 136، 187، 277 ، 279، 376، 505

صاعد اندلسى، 98

صافى گلپايگانى، 328

صالح خلخالى، 41

صالح مازندرانى، 52

صدر، 584

صدر الحفاظ، 577، 578، 579

صدرالدين الهى، 602

صدرالدين موسوى جزايرى، 324

صدرالدين نصيرى، 428

صدوقى، 682

صدوقى سها، 418

صفاى اصفهانى، 41

صفى عليشاه، 246

صفيه ميربابايى، 181

صفيه فيروزه، 406

ص: 769

صلاح الدين صفدى، 89

صمصام السلطنه، 571

صنيع الدوله، 469

صهبا، 681

صيمرى، 21

ضحاك، 267

ضياءالدين، 241، 283، 285

ضياء الدين، 281، 282، 283، 284، 285، 527

ضياءالدين عراقى، 122، 127 ، 186 ، 200، 431

ضياء الدين قريب، 469

ضياء ميرقوامى، 382

طالقانى، 389، 648

طاهر تنكابنى، 44، 47، 175، 304، 542، 544، 546، 547، 612، 616

طاهر ذوالمناقب، 32

طاهر معينى، 244

طباطبايى يزدى، 463

طبرى، 63

طبيب نجف قلى خان قائم مقامى، 140

طهماسب صفوى، 248

ظهيرالاسلام، 326

ظهير الدين مرعشى، 166

عباس اقبال، 179 ، 344، 586، 593، 606

عباس بن عمر كلواذانى، 102

عباس پناهى ماكويى، 270

عباس زرياب خويى، 602

عباس زندى، 382

عباس شاهرودى، 41

عباس شجاعى، 47

عباس فاطمى نويسى، 391

عباس قريب، 307

عباس قمى، 51، 70، 312، 426 ، 564

عباس ميرزا، 80، 295، 670

عبدالباقى طبيب، 480

عبد الجليل، 57، 61 ، 66، 154، 164، 168، 170، 192

عبدالجواد خراسانى، 40

عبدالجواد شهشهانى، 596

عبدالجواد فلاتورى، 565

عبدالجواد قريب، 469

عبدالجواد نيشابورى، 626

عبدالحسين حائرى، 534

عبدالحسين خاتون آبادى، 54

عبدالحسين زرين كوب، 603، 613

عبدالحسين شيخ العراقين تهرانى، 359

ص: 770

عبدالحسين فيلى، 382

عبد الحسين مجتهد لارى، 137

عبدالحسين محسنيان، 319

عبدالحسين ميرزا، 220

عبدالحسين نوايى، 293، 693

عبدالحسين هژير، 12

عبدالحميد، 73، 487

عبدالخلاق بن عبد الواسع بن عبد الهادى الانصارى، 660

عبدالرحمان بن ابى حاتم، 112 ، 128

عبدالرحمان بن ابى حاتم رازى، 113

عبدالرحمان پارسا، 620

عبدالرحمن بدوى، 98

عبدالرحمن بن ابى ليلى، 348، 351

عبدالرحمن بن حمدان، 300

عبدالرحمن بن عبد

الواحد القزاز، 659

عبدالرحيم نهاوندى، 68، 359، 453 ، 685

عبدالرزاق سرتيپ، 561

عبدالرزاق گيلانى، 193

عبدالرسول خان، 354

عبدالصاحب لاله زارى، 616

عبدالعظيم بيدگلى، 39

عبدالعظيم حسنى عليه السلام ، 7 ، 55، 60 ، 142 ، 197، 237، 244، 308 ، 333، 498، 505، 529

عبدالعظيم قريب، 288، 305، 467

عبدالعلى طاعتى، 345

عبدالعلى فناء توحيدى، 606، 613

عبدالعلى معتضد السلطان، 539

عبدالعلى هورمزدى، 407

عبد الغفار بن محمّد بن عثمان القومسانى، 660

عبدالغفّار خان نجم الدوله، 121 ، 377

عبدالكريم تهرانى، 379

عبدالكريم حائرى يزدى، 122

عبدالكريم گزى، 246

عبدالكريم لاهيجى، 121، 186

عبداللّه آخوند، 287

عبداللّه الباهر، 157

عبداللّه انتظام، 576

عبد اللّه بن احمد بن محمّد البزاز، 660

عبداللّه بن جعفر بن فارس اصفهانى، 300

عبداللّه بن جعفر حميرى، 102، 112

عبداللّه بن حسن مؤدب، 102

عبداللّه بن محمّد بن عبدالوهاب رازى، 113

ص: 771

عبداللّه بهبهانى، 328

عبداللّه جوادى آملى، 47

عبداللّه چهلستونى تهرانى، 323

عبداللّه حائرى، 315

عبداللّه حجّار قزوينى، 45

عبداللّه رياضى رشتى، 41

عبداللّه زنوزى، 75، 365، 418 ، 541، 672، 683

عبداللّه طباطبايى، 188

عبداللّه مازندرانى، 311 ، 313، 314، 315، 317

عبداللّه مامقانى، 210

عبداللّه نحوى، 365

عبداللّه نعمت عاملى، 359

عبدالمجيد همدانى، 375

عبدالنبى كجورى، 47، 76، 319، 321، 322، 325، 326، 327 ، 425

عبدالواحد بن محمد تميمى آمدى، 192

عبدالوهاب، 193، 589

عبدالوهاب بن المبارك بن احمد بن الحسن الانماطى، 659

عبد للّه خان، 309

عبرت نائينى، 371، 546

عبيداللّه بن موسى، 111

عزّالدين يحيى، 164

عزيز اللّه عطاردى، 211

عشقى، 527

عصمت آتلى، 383

عصمت بخارايى، 271

عضدالدوله، 73، 468

عضدالدوله ديلمى، 32

علامه بحرالعلوم، 26، 35

علامه حلى، 15، 16، 19، 32، 101، 102، 105، 352، 362، 552

علاّمه قزوينى، 64

علامه قمى، 583

علامه مجلسى، 102

علامه حلى، 17، 26، 175

علاءالدين تكش، 158

علاء الدين عطاملك جوينى، 593

علاءالملك مرعشى شوشترى، 193

على ابن احمد بن عباس نجاشى، 108

على ابن بابويه، 103

على اصغر حسينى تهرانى، 615

على اصغر حكمت، 601، 673

على اصغر خان، 332

على اصغر خان اتابك، 309

ص: 772

على اصغرخانِ امين السلطان، 150

على اصغر موسوى جزايرى، 324

على اكبر الهيان، 583

على اكبر تفرشى، 330، 331، 332، 333

على اكبر جلوخانى، 450

على اكبر حكمى يزدى قمى، 41

على اكبر خان ناظم الاطباء، 121

على اكبر داور، 672

على اكبر دهخدا، 334

على اكبر سپيدار، 391

على اكبر سياسى، 604

على اكبر صابر شيروانى، 270

على اكبر طالقانى، 326

على اكبر غفارى، 48

على اكبر فَمى تفرشى، 330

على اكبر كاوه، 474

على اكبر مجتهد، 326

على اكبر نائينى، 200

على اكبر نهاوندى، 238

على اكبر وحيد، 48

على اكبر يزدى، 47

على امينى، 385

على بالا، 382

على بخش ميرزا قاجار، 191، 193

على بن ابراهيم بن سلمه قطّان قزوينى، 300

على بن ابراهيم قمى، 102

على بن ابى صادق السعدى، 660

على بن احمد، 118

على بن احمد بن عمران صفار، 105

على بن بابويه، 100، 101، 102، 103، 104

على بن جعفر، 328

على بن حسين، 100

على بن ربّن طبرى، 90

على بن شهيد بلخى، 94

على بن عبدالعزيز جرجانى، 133

على بن عبيد اللّه بن الراعونى، 659

على بن عيسى وزير، 54

على بن محمّد سمرى، 24، 100

على بهبهانى حائرى، 313

على بهشتى، 565

على تبريزى، 224

على حاتمى، 390

على حايرى يزدى، 555

على حكمى، 672

على حكيم، 286، 365، 366، 367

على حكيم كازرونى، 137

ص: 773

على خاقانى، 313

على خاكمردانى، 189، 190

عليخان امين الدوله، 149

عليخان عبدالرسولى، 45

على خيابانى، 224

على دشتى، 672

على دوافروش، 490

على رشتى، 329

عليرضا قريب، 467

على زُنّوزى، 683

على سهيلى، 302

على سيستانى، 628

على صدرايى خويى، 224

على غفارى، 382

على قزوينى، 457

على قطب نخجوانى، 326

على قليخان مخبر الدوله، 482

عليقلى خان مشاور الممالك، 571

على كربلايى مازندرانى، 316

على كنى، 328، 361، 362

على گركانى، 304

على لاريجانى، 614

على محدث زاده، 564

على محمّد باب، 653

على محمد عامرى، 601

على محمّد لواسانى، 468

على مدرس، 318، 366، 371 ، 427، 541

على مدرس زنوزى، 321، 365، 418 ، 420، 681

على معصومى همدانى، 324

على مكى، 343

على منظورى، 474

على موحد ابطحى، 69

على نصر، 372

على نقى آشتيانى، 234

علينقى قمى، 688

على نقى كوثر، 522

علينقى منزوى، 77

على نوبرانى، 136، 375، 376

على نورى، 40، 365، 366، 367، 543 ، 589

على نورى مُدرّس، 41

على وَلْديانى، 190

على همدانى، 565

على معزّى دزفولى، 193

على يثربى، 99

عمادالدوله، 464

ص: 774

عماد الدين ابو محمّد حسن استرآبادى، 56

عمادالدين شهرستانى، 47

عماد السيفى قزوينى، 475

عماد الكتاب، 163 ، 446، 474

عمر بن ابراهيم زيدى، 114

عمرو بن عثمان، 349

عميد حامد بن محمّد المهتدى، 342

عيسى بن عمر همدانى، 351

عيسى صديق، 576

عيلقلى بيگ داغستانى، 155

عين الدوله، 493

غزالى، 606

غضايرى، 109

غلامحسين بروجردى، 334

غلامحسين رهنما، 288، 377

غلام حسين شيخ الاسلام، 128

غلامحسين صديقى، 391

غلامحسين مصاحب، 604

غلامرضا پهلوى، 385

غلامرضا تختى، 381، 385، 391

غلامرضا گركانى، 304

غلامعلى بكائى، 274

غلامعلى رعدى آذرخشى، 576، 604

فارابى، 606

فاضل بحرانى، 105

فاضل بسطامى، 533

فاضل تونى، 574

فاضل حسينى ميلانى، 444

فاضل خراسانى، 627

فاضل مقداد، 21

فاضل نراقى، 53

فاطمه بنت موسى بن جعفر عليه السلام ، 103

فاطمه سياح، 401 ، 403، 405، 407 ، 408

فاطمه معصومه عليهاالسلام، 548

فاطمة بنت عبد اللّه بن احمد الجوردانية، 660

فتح اللّه شريعت اصفهانى، 562

فتح اللّه كاشانى، 46، 52

فتحعلى شاه، 80، 81، 216، 225، 226، 227، 281، 354،356، 365، 435، 506، 620 ، 661، 681

فخارزاده، 202، 205

فخار موسوى، 19

فخر الاسلام، 53، 506

فخر الدوله، 149، 149

فخرالدّين رازى، 61، 280

ص: 775

فخرالدين طريحى، 103

فخرالدين نصيرى امينى، 428

فخرالسلطنه، 497

فرّاء، 348

فردوسى، 150، 307، 344، 345، 403، 475

فرنگيس شادمان، 604

فروغى، 464

فرهاد، 141

فرهمندى، 601

فضل اللّه آشتيانى، 418

فضل اللّه راوندى، 88

فضل اللّه رضا، 602

فضل اللّه صادقى آشتيانى، 418، 420

فضل اللّه نورى، 76، 186، 319، 322 ، 325، 326، 327، 596، 649

فضل اللّه نورى مازندرانى، 589

فضل بن شاذان، 23، 30، 31، 191

فوستل دوكولانژ، 673، 676

فيض كاشانى، 52

قائم مقام فراهانى، 247

قاآنى، 140، 225، 226، 227، 228، 229، 230، 355

قارون، 159

قاسم بن سلام، 352

قاسم بن محمد نهاوندى، 102

قاسم خان، 265، 335

قاسم غنى، 575

قاضى ابن البرّاج، 88

قاضى صاعد، 93

قاضى عبدالجبار، 33

قاضى فنارى، 550

قاضى نوراللّه شوشترى، 192

قراگزلو، 673

قربانعلى آملى، 357

قعنبى، 113

قلى بنشن فروش، 381

قلى تختى، 381

قنبر على خان، 540

قوام الدين درگزينى، 158

قوام الدين طغرايى، 157، 158، 159، 163

قوامى واعظ، 48

كاپلان، 383

كاتب السلطان، 476

كاتب همايون، 446

كاظم حسيبى، 386، 388، 389

كاظم خراسانى، 561

ص: 776

كاظم شيرازى، 616

كاظم مستوفى، 331

كاظم موسوى بجنوردى، 147

كامران ميرزا، 216، 332

كاوه، 142

كاوه آهنگر، 267

كراجكى، 117

كربلايى على ميسو، 490

كربلايى مسلم بارفروش، 311

كربن، 97

كريم خان، 523

كريم خان رشتى، 413

كريم خان زند، 475

كريم خان كرمانى، 53

كسائى، 59، 348، 349، 350، 351، 352

كسروى، 151

كلنل استوارت، 295

كمال الدين اسماعيل اصفهانى، 157

كمال الدين حسينى كاشفى سبزوارى، 191

كمال الملك، 144، 145، 146

كمال حاج سيد جوادى، 147

كمال خجندى، 271

كمال مرتضوى، 48

كنت دو گبينو، 297

كوثر عليشاه، 522

كوهى كرمانى، 293

كيخسرو كشاورزى، 270

كيكاوس، 166

كيوان سميعى، 419

گراف پاسكوويچ، 81

گرجى، 231

گل پيرهن خانم، 354

گوته، 405، 673، 676

گوستاو لوبون، 611

گيلدبراند، 408

لاروشفوكو، 346

لامارتين، 673

لرد كرزن، 295

لساژ، 538

لطفعلى صدرالافاضل، 175

لياخوف، 493

ماكياول، 642

مامقانى، 27، 28، 32، 33، 463

مأمون، 348، 349

مجتبى مينوى، 574، 576، 587

مجتبى نواب صفوى، 384

مجتهد تهرانى، 330

ص: 777

مجد الدين نصيرى امينى، 428

مجلسى، 62

محتشم السلطنه، 241

محتشم السلطنه اسفنديارى، 428

محدّث اُرموى، 56، 64، 66، 69

محدث بحرانى، 104

محدث نورى، 116

محسن امين عاملى، 70، 77

محسن بن حنفر، 234

محسن جبل عاملى، 523، 524

محسن خان امين الدوله، 149

محسن صدرالاشراف محلاتى، 324

محسن فروغى، 547

محسن فيض كاشانى، 192

محسن كديور، 186، 369، 371

مُحسن لبّانى، 566

محقق كركى، 21

محقق نائينى، 122

محمّد آقازاده، 429، 555

محمد آملى، 325 ، 326، 327، 484، 589 ، 649

محمد آملى مازندرانى، 534

محمد ابراهيم تهرانى، 45

محمد ابن زكريا، 107

محمّد استرآبادى، 17، 34، 329

محمّد اسماعيل، 557

محمّد اسماعيل رضوانى، 585

محمّد اعمى، 580

محمد امين الرعايا، 217

محمدامين امامى، 218، 224

محمد بافقى، 577

محمدباقر آشتيانى، 123، 150 ، 431، 529

محمدباقر آيتى بيرجندى، 192

محمدباقر اصطهباناتى، 41

محمدباقر برقعى، 147

محمدباقر حجتى، 47

محمد باقر خوانسارى، 536

محمّد باقر درچه اى، 246

محمدباقر شيخى، 523

محمدباقر علوى مسجد حوضى تهرانى، 324

محمدباقر كتابى، 609

محمدباقر كمره اى، 222

محمّد باقر مجتهدى طارى، 653

محمّد باقر مدرّس، 627

محمدباقر نجم آبادى، 360

محمد بروجرودى، 326

ص: 778

محمد بلبل ايران، 522، 525

محمّد بن ابراهيم بن محمّد بن سعدويه، 658

محمّد بن ابى نصر شجاع، 660

محمد بن احمد ابن هشام، 102

محمّد بن احمد بن جنيد، 16، 26، 27، 34

محمّد بن احمد بن مالك اسكافى، 34

محمّد بن احمد بن يحيى الديباجى، 658

محمد بن الحسن الطوسى، 106

محمّد بن الحسن الفقيه، 59

محمّد بن الحسن بن على الماوردى، 658

محمّد بن الهيثم، 661

محمّد بن حسن، 350

محمد بن حسن حر عاملى، 192

محمّد بن حسن طوسى، 15

محمّد بن حسن فقيه شيبانى، 349، 351

محمّد بن زين العابدين، 333

محمد بن سليمان تنكابنى، 108

محمّد بن عبدالباقى بن محمّد بن عبداللّه، 658

محمّد بن عبد الرحمن بن ابى بكر الخطيب الكشمينى، 660

محمّد بن عبداللّه اسكافى، 34

محمّد بن عبداللّه انصارى، 111

محمّد بن عبدالمؤمن بن احمد اسكافى، 34

محمّد بن على الباقر عليهماالسلام، 330

محمد بن على بن بابويه، 105، 106

محمّد بن على بن شهر آشوب

مازندرانى، 16 ، 21 ، 58 ، 62

محمد بن على بن عثمان كراجكى، 191

محمّد بن على بن محمّد بن ياسر الخبابى، 660

محمد بن على قمى، 106

محمّد بن على مرتضى، 157

محمّد بن كثير عَبدى، 113

محمّد بن ليث رسائلى، 92

محمّد بن محمّد بن حسين بن الغرا، 658

محمّد بن مظفر مصرى، 116

محمّد بن معد، 19

محمد بن مقاتل رازى، 103

محمد بن موسى بن المتوكل، 106

محمد بن موسى بن بابويه، 101

محمّد بن ناصر بن محمّد البغدادى،

ص: 779

658

محمّد بن همام اسكافى، 116

محمد بن يحيى العطار، 102

محمد بن يعقوب كلينى، 101، 106

محمد بهبهانى، 328

محمد بيدآبادى، 541

محمد پروين گنابادى، 604

محمّد تفرشى، 333

محمدتقى آملى، 206، 322، 323

محمّد تقى بافقى، 210

محمدتقى برغانى، 458

محمدتقى بن محمد امين سبحانى، 360

محمدتقى خوانسارى، 244

محمد تقى شيرازى، 313

محمدتقى شيرازى، 562، 616

محمدتقى فلسفى، 440

محمد تقى مدرس رضوى، 552

محمّد تقى مدرس گركانى، 469

محمدتقى مصطفوى، 604

محمّد تقى ميرزاى حسام السلطنه، 274

محمّد تقى نيشابورى، 626

محمد تنكابنى، 239، 277، 447

محمد ثابتى همدانى، 324

محمد ثفقى تهرانى، 41، 565

محمّد جعفر حكيم الهى لواسانى، 273

محمدجعفر شريعتمدار استرآبادى،

187

محمّد جعفر لنگرودى، 683

محمدجعفر محجوب، 693

محمدحسن آشتيانى، 150، 121، 322، 467 ، 529، 544، 648، 561

محمّد حسن خان اعتماد السلطنه، 295

محمدحسن شفيعيان، 45

محمّد حسن شيرازى، 68، 218 ، 319 ، 467

محمدحسن فروزانفر، 174

محمّد حسن كمره اى، 333

محمّد حسن كوزه كنانى، 557

محمد حسن مازندرانى، 313

محمدحسن مرتضوى، 48

محمدحسن نجفى، 358، 532

محمدحسين ارموى عربْ باغى، 191

محمدحسين اصفهانى، 532

محمّد حسين الشيرازى، 476

محمد حسين تنكابنى، 439، 441

محمّد حسين خان، 355

محمّد حسين خان سردار، 425

محمدحسين خان قاجار، 649

ص: 780

محمّد حسين خان مروى، 681

محمدحسين خندق آبادى، 485

محمّد حسين دبير الملك فراهانى، 662

محمّد حسين ذكاء الملك فروغى، 590

محمدحسين شيرازى، 321، 477

محمد حسين طباطبايى، 122

محمّد حسين فاضل تونى، 684، 686

محمّد حسين فروغى، 334، 574

محمّد حسين فروغى اصفهانى، 570

محمّد حسين قريب، 467

محمدحسين گرگانى، 360، 446

محمد حسين لاله زارى، 616

محمد حسين مازندرانى، 316

محمّد حسين نائينى، 127

محمدحسين هاشمى، 218

محمّد حميرى، 116

محمّد خاجوى، 685

محمّد خان، 139

محمّد خان احتشام السلطنه، 468

محمدخان سرتيپ كلارستاقى، 539

محمّد خان قوام الدوله، 128

محمّد خراسانى، 209

محمد خندق آبادى، 484، 485، 486

محمد خندق آبادى كاشانى، 484

محمد خوانسارى، 47

محمد خيابانى، 487، 489، 490، 491، 492، 493، 494، 493، 495

محمد ربيعى، 498

محمد رستم آبادى، 325

محمد رشتى، 440

محمدرضا آموزگار، 597

محمدرضا اصفهانى، 499

محمّد رضا پهلوى، 306، 384

محمدرضا تنكابنى، 438، 463

محمدرضا جلالى نائينى، 596

محمّدرضا حكيمى، 499، 501

محمّد رضا خاتمى بروجردى، 210

محمدرضا خاتمى بروجردى، 577

محمّدرضا شاه، 385

محمدرضا صبابه، 541

محمدرضا صهبا، 542

محمدرضا صهباى قمشه اى، 321

محمدرضا طباطبايى، 279، 505

محمدرضا قمشه اى، 47، 68، 185، 249، 318، 418، 541 681، 682

محمدرضا كلهر، 229

محمدرضا واعظ، 523

محمدرضا يثربى، 99

ص: 781

محمدرضا يزدى، 506

محمّد زارع كرمانشاهى، 478

محمّد سامى حائرى، 472

محمدشاه، 225، 227، 230، 379، 661

محمد شاه آبادى، 568، 569

محمّد شاه قاجار، 138، 265، 295، 354، 379، 602

محمّد شريف رازى، 70 ، 77، 153، 245 ، 333 ، 375، 536، 579

محمّد شهشهانى، 581، 582

محمدصادق آشتيانى، 123

محمّد صادق اميرى، 138

محمّد صادق بن محمّد صالح آزادانى اصفهانى، 64

محمّد صادق تويسركانى، 685

محمّد صادق تهرانى، 589

محمدصادق تهرانى بلّور، 76

محمدصادق حسينى لاله زارى تهرانى، 324

محمّد صادق شريف شيرازى، 446

محمد صادق طباطبايى، 39، 40 ، 68، 139 ، 531 ، 532، 533، 534

محمدصادق لاله زارى، 615، 616

محمدصالح بن محمدباقر قزوينى، 192

محمد صالح بن محمدصادق واعظ، 191

محمدطاهر تنكابنى، 41، 44 ، 539، 540 ، 541، 542، 543، 544، 550، 551، 552

محمدطاهر قمى، 193

محمّد طاهر ميرزا، 537، 538

محمّد طاهر نصرآبادى، 247

محمد طباطبائى، 78

محمد طباطبايى، 39، 78، 136، 279، 530 ، 533، 534، 542

محمّد عراقى، 329

محمد على اديب تهرانى، 583

محمّد على اسلامى ندوشن، 587

محمدعلى بادامچى، 488، 493، 496، 497

محمّد على بن ميرزا عبدالخالق، 580

محمدعلى پيشنماز، 326

محمدعلى ثقه الاسلام نجفى، 596

محمّد على حايرى، 329

محمدعلى حايرى قمى، 238

محمّد على خان فروغى، 591

محمد على خوانسارى، 360

محمّد على روضاتى، 70

ص: 782

محمدعلى ساروى، 192

محمّد على سفرى، 391

محمّد على سهورى، 64

محمّد على شاه، 250، 326 ، 335، 428، 492، 493، 530

محمدعلى شاه آبادى، 41، 238، 244، 684

محمدعلى شاه عبدالعظيمى نجفى، 244

محمدعلى شاه قاجار، 268، 269، 275، 412

محمدعلى صفوت، 547

محمدعلى فروغى، 175، 288، 464، 547، 570، 575، 576، 606 ، 624

محمّد على كاتوزيان، 391

محمدعلى گلشن، 225

محمدعلى لواسانى، 244

محمدعلى مدرس تبريزى، 186

محمدعلى مدرس خيابانى تبريزى، 77

محمدعلى مرتضوى، 577، 578

محمّد على معلم حبيب آبادى، 70

محمدعلى موسوى الموتى، 583

محمدعلى ميرزا، 221، 269، 492، 493

محمدعلى ناصح، 48

محمدعلى وفا، 39

محمّد على هدايتى، 211

محمّد عوفى، 155، 161

محمّد فرزان، 587، 585 ، 588، 626

محمد فيض قمى، 238

محمد قريب، 175

محمد قزوينى، 175، 179، 268، 335 ، 289، 547، 589

محمّد قصير، 329

محمد قوام الدوله آشتيانى، 689

محمد كاشى، 41، 246، 580، 581 ، 596،

محمّد كاظم، 446

محمّد كاظم امين السفراء شيروانى تبريزى، 427

محمد كاظم خراسانى، 312، 429، 463، 555، 568 ، 628

محمدكاظم عصار، 324 ، 360 ، 684

محمد كبير قمى، 238

محمّد كرمانشاهى، 483

محمدكريمخان كرمانى، 367

محمّد كفايى، 628

محمّد كفرى، 479

محمد كلباسى، 499

ص: 783

محمّد گلين، 408

محمد لواسانى، 360

محمد مجاهد، 535

محمد محيط طباطبايى، 549

محمد مرعشى، 360

محمد مشكاة بيرجندى، 324

محمّد مصدق، 385، 673

محمد مظفر، 39

محمد مظهر، 39

محمدمعصوم شيرازى، 693

محمدمهدى بنابى حائرى، 313

محمدمهدى حسينى لاله زارى، 616

محمّد مهدى عبدالرّب آبادى قزوينى، 589

محمدمهدى لاله زارى، 616

محمّد ميمند، 215

محمد ناظم الاسلام كرمانى، 536

محمّد نسوى، 593

محمد نورى، 371

محمّد نهاوندى، 627

محمّد ولى خان، 413

محمدهادى لاله زارى، 615

محمدهاشم خوانسارى چهارسوقى،

561

محمد هيدجى، 41

محمد يزدى، 121

محمود آشتيانى، 685

محمود بروجردى، 41

محمود بن محمّد بن ملكشاه، 163

محمود حياطشاهى، 360

محمود رفعت، 391

محمود طالقانى، 384

محمود قمى، 41، 47

محمود كتابفروش خوانسارى، 43

محمود محمود، 642

محمود مدرسى يزدى، 643

محمود نجم آبادى، 95، 98

محمود ياسرى تهرانى، 324

محيط طباطبائى، 40

محيط طباطبايى، 599، 600، 602، 603، 604، 605، 606، 607، 608، 609، 610، 611، 612، 613، 614

مخبر السلطنه، 572

مدرس تبريزى، 42

مدرس تهرانى، 369

مدرس خيابانى، 68، 70، 153

مدرس رضوى، 339

مدرس زنوزّى، 185، 371

ص: 784

مدرسه عالى شهيد مطهرى، 614

مرتضى آشتيانى، 122، 144، 175، 210، 238، 239

مرتضى انصارى، 76، 233، 234، 312، 330، 451، 454، 460، 650

مرتضى تفرشى، 333

مرتضى تنكابنى، 460

مرتضى سيفى فمى تفرشى، 333

مرتضى طالقانى، 329، 583

مرتضى عالم مرتضوى، 598

مرتضى علم الهدى، 93

مرتضى على بن الحسين، 105

مرتضى فمى تفرشى، 330

مرتضى مدرسى چهاردهى، 371

مرتضى مطهرى، 544

مرعشى نجفى، 467

مستر براون، 557، 558

مستر مكينل، 227

مستر نورمان، 283

مستر هاوارد، 281

مستوفى الممالك، 571، 644

مسعود، 155

مسعود حجازى، 391

مسعودى، 91

مسلم ابو زرعه رازى، 111

مسلم بن ابراهيم، 113

مسيح طالقانى، 47، 121، 649، 650

مسيو پرتى، 571

مشارالدوله، 679

مشكور حولاوى نجفى، 358

مشهد، 227

مشيرالدوله، 496

مشير الدوله، 571، 606

مصطفى خان ايروانى، 564

مصطفى صفايى خراسانى، 565

مصطفى فومنى حائرى، 202

مصطفى قنات آبادى، 589

مصطفى محقق، 551

مصطفى محقق داماد، 44، 371

مصور الممالك ذوالفقارى، 144

مطيع الدوله حجازى، 403

مظفر الدين شاه، 11، 299، 412، 428

مظفر الدين شاه، 11، 140، 220، 221، 241 ، 250، 326، 411، 476، 491 ، 492، 570

مظهر مقدسى، 97

معاذ هراء، 348

معاون الدوله غفارى، 335

ص: 785

معتمدالعلماء، 499

معزالدوله ديلمى، 15، 32

معزالدوله ديلمى، 23

معصومه عليهاالسلام، 485

معصومه قريب، 307

معظمى، 389

معلم حبيب آبادى، 70

معين، 97

معين الدين امير كاعجلى، 56

م . ق . هدايت، 298

مكتفى، 90، 91

ملا ربيع، 498

ملاصدرا، 42، 541، 685، 630

ملا على نورى، 681

ملاهادى سبزوارى، 323، 595

ملك آرا، 295، 296، 299

ملك الخطاطين، 474

ملك الشعرا بهار، 229 ، 288، 497 ، 606

ملكة بنت الامام ابى الفرج محمّد القزوينى، 660

منتجب الدين، 16، 57 ، 58، 59، 62، 157، 193 ، 655

منتسكيو، 338

منصور بن اسحاق، 90

منصور بن اسماعيل، 90

منصور بن طلحه، 92

منصور بن محمّد بن الحسن ابوالمظفر الطالقانى، 659

منصور منطقى، 155

منصور مهديزاده، 385

منوچهرى، 342

منير، 596

موريس لوبلان، 672، 676

موسوى شاهرودى، 43

موسى شراره عاملى، 360

موسى مازندرانى، 565

موسى مرآت الممالك، 148

موفّق بن مظفّر قوامى فريومذى، 155

مولر، 98، 109

مولوى، 606

مونتسكيو، 338

مونت گمرى وات، 52

مهدعليا، 216، 228

مهدى عليه السلام ، 376

مهدى آشتيانى، 47، 175، 208، 324، 420، 685

مهدى اعمى، 581

ص: 786

مهدى الهى، 427

مهدى بن سيد على كبير بن سيد منصور بن سيد ابى المعالى، 531

مهدى حائرى تهرانى، 564

مهدى خادم، 45

مهدى خالصى، 175

مهدى شيرازى، 499

مهدى طباطبايى، 188

مهدى عباسى، 391

مهدى عراقى، 485

مهدى غروى اصفهانى، 631

مهدى قلى خان مخبر السلطنه، 468

مهدى لاله زارى، 577

مهدى محقق، 48

مهدى نوائى، 48

مهدى نورى، 616

ميرزا حبيب خراسانى، 555

ميرزا مهدى اصفهانى، 632، 633، 634

ميرزاى شيرازى، 68، 69

ميرزاى قمى، 233

ميرفندرسكى، 541، 663

مير مصطفى تفرشى، 17

مير يام هرى، 676

مينوى، 339

ناصر الدوله، 138

ناصرالدين انصارى قمى، 224

ناصرالدين شاه، 134، 140، 209، 216، 225، 228، 230، 236، 250، 251، 265، 295، 296، 298، 299، 332، 354 ، 355، 380، 431، 452، 464، 476، 480 ، 482، 529، 561 ، 570، 579، 672 ، 689

ناصرالدين منشى كرمانى، 193

ناصر الدين ميرزا، 295

ناصر الملك، 346

ناصر باقرى بيدهندى، 239

ناصر خسرو، 94، 97، 98، 339، 606

ناصر كبير، 93

ناظم الاسلام كرمانى، 236

نايب السلطنه، 537

نايب الصدر، 367

نجاشى، 104، 105، 108

نجفى اصفهانى، 653

نجم الدين عميدى، 166

نجم الملك، 670

نسائى، 111

نصراللّه تقوى، 339، 470

نصراللّه خان مستوفى سوادكوهى، 672

ص: 787

نصراللّه شادروان، 182

نصراللّه شاه آبادى، 563

نصر اللّه فلسفى، 672، 674 ، 677

نصراللّه گركانى، 690

نصراللّه نامى، 548

نصرت الدوله، 571

نصير الدوله، 134

نصيرالدين طوسى، 54، 578، 595

نصيرالدين عبدالجليل قزوينى، 157

نظام العلما، 694

نظامى عروضى، 340

نعمان بن ثابت، 503

نقاشى باشى، 144

نقيب زاده، 688

نوراللّه شوشترى، 57، 60، 154، 157

نوراللّه مجتهد عراقى، 326

واثق باللّه بن احمد جبلى وجيه الدين بن طاهر، 659

وثوق الدوله، 241، 282، 413 ، 494، 496، 527، 555،، 644

وحيد بهبهانى، 532

وحيد دستگردى، 140، 143

ورنوسفادران، 653

وصال شيرازى، 640

وقار السلطنه، 640

وكل الملك، 464

ولاديمير مينورسكى، 289

ولى اللّه مدرس مازندرانى، 523

ويكتور هوگو، 676

ويل دورانت، 611

هاتف، 475

هاجر تربيت، 405

هادى اسكونى تبريزى، 215

هادى سبزوارى، 128، 273، 627، 630

هادى مجتهد تبريزى، 210

هادى ميلانى، 195

هادى نجم آبادى، 264، 335، 590

هارون، 348، 349، 350، 351

هارون عباسى، 348

هاشم آملى، 47، 565

هاشم اشكورى، 41، 682، 683، 684، 686

هاشم اشكورى رشتى، 121

هاشم اشكورى گيلانى، 419

هاشم تنكابنى، 458، 459

هاشم چهارسويى، 596

هاشم خراسانى، 54

هاشم خويى، 217

ص: 788

هاشم رشتى، 484

هاشم گيلانى، 561، 682

هاشمى خويى، 223

هاشم يزيدى، 351

هانرى ماسه، 574

هايدلبرگ، 109

هبه الدين شهرستانى، 531

هبة اللّه بن احمد بن عمر الجريرى بن عبد اللّه السبكى، 659

هبة اللّه بن عبد اللّه الواسطى، 659

هبة اللّه بن محمّد بن عبدالواحد الشيبانى، 658

هژير، 302

هشام ضرير، 352

همايى، 194

هناد نسفى، 114

هوذة بن خليفه، 111

هوشنگ ابرامى، 270

يافعى، 24

يحيى بن زياد فراء، 349

يحيى بن ضريس، 113

يحيى بيدآبادى، 246

يحيى خان قراگوزلو، 129

يحيى دولت آبادى، 41

يحيى قريب، 305، 307

يعقوب ليث صفار، 676

يمين الدين طغرايى، 161

يوسف آشتيانى، 534

يوسف بناء، 60

يوسف بيارجُمندىِ خراسانى، 499

يوسف رئيس السادات، 694

يوسف مستوفى الممالك، 690

يونس بن عبدالرحمان، 23، 30، 31

يونس قزوينى، 440

يونس نحوى، 348

ص: 789

ص: 790

فهرست پديدآورندگان مقالات

سيد ابوالحسن مطلبى ؛ 46

احسان متقى ؛ 428

احمد حكيمى ؛ 500

ثمينه باغچه بان ؛ 180

سيد جواد موسوى ؛ 436

حامد خرسند ؛ 71 ، 621 ، 641

حسن عادلخانى ؛ 138 ، 304

حسين حسين زاده ؛ 241

حسين مؤذنى ؛ 209

حسين هاشمى ؛ 347

دكتر محمّد معين ؛ 334

رضا فريدى ؛ 302

رفيعى مهرآبادى ؛ 248

روح اللّه عبّاسى ؛ 78 ، 99 ، 135 ، 187 ، 198 ، 244 ، 277 ، 311 ، 375 ، 485 ، 488 ، 499 ، 506 ، 507 ، 578 ، 584 ، 616 ، 644

شفيق پارسا ؛ 73 ، 111 ، 113 ، 116 ، 128 ، 198 ، 272 ، 280 ، 310 ، 477

صادق حضرتى آشتيانى ؛ 287 ، 690

عبدالحسين آذرنگ ؛ 381

على دوانى ؛ 14

على رها ؛ 127

على صدرايى خويى ؛ 189 ، 217 ، 267 ، 365

غلامرضا گلى زواره ؛ 38 ، 540 ، 561 ، 596 ، 649

فاطمه محجوبى ؛ 80 ، 401 ، 467 ، 479 ، 626 ، 737

كاظم امجد ؛ 250

كاظم خسروى ؛ 273 ؛ 374

سيد كمال پور مهر ؛ 377

محدث ارموى ؛ 154

محسن حسين زاده ؛ 225 ، 523

محمد ترابيان فردوسى ؛ 174

محمّد رضا احسن ؛ 130 ، 274 ، 430

محمّد كريمى ؛ 8 ، 118

محمد منيب ؛ 252

ترجمه مرتضى اخوان ؛ 448

سيد مهدى حايرى ؛ 56

مهدى سليمانى آشتيانى ؛ 120 ، 144 ، 150 ، 185 ، 232 ، 330 ، 419 ، 432 ، 468 ، 510 ، 530 ، 532 ، 664 ، 682 ، 699 ، 717 ، 726 ،

ناصرالدين انصارى ؛ 68 ، 75 ، 318 ، 357

ص: 791

ص: 792

فهرست كتاب هاى موجود در متن

آئين زردشت، 310

آئينه دانشوران، 239

آثار الحجه، 125، 239

آثار الوزراء، 191

آثار تربيتى، 641

آثار عجم، 641

آخرين ملكه تزارى، 673

آخوندنامه، 310

آداب دعا، 124

آداب و المروات، 352

آسمان، 670

آگهى شهان از كار جهان، 274

آيه الكرسى، پيام آسمانى توحيد، 443

آيين سخنورى يا فنّ خطابه، 574

آيين من، 309

ابدع البدايع، 470

ابدع البديع، 470

ابن سينا عبقريٌ يتيم و تاريخ حافل، 504

اتحاد الاسلام، 274

اثبات معاد جسمانى، 321

اثر آفرينان، 147، 186، 273

اجتهاد و تقليد، 324

اجوبه مسائل سبكتكين الاعمى، 29

اجوبه مسائل معزالدوله من آل بويه، 29

اجوبة المسائل المشكلة، 69

اجوبة المسائل المصريه، 29

احاديث مثنوى، 177

احتجاج، 100

احسن الادعيّه، 146

احسن المجالس، 329

احقاق الحق، 426، 449

احقاق الحق في تحقيق المشتق، 222

احوال و آثار خوش نويسان، 248، 380، 472، 475، 477، 641

احوال و آثار نقاشان، 475

اخبار الاسرار، 534

اختراع قند و شكر، 292

اختران فروزان رى و تهران، 70 ، 71، 77، 125، 153، 239، 279، 375،

ص: 793

434، 529، 536، 579، 618

اختلاف النحاة النحوين، 131

اخلاق از نظر همزيستى و ارزشهاى انسانى، 443

اخلاق النبى صلى الله عليه و آله، 132

اخلاق محتشمى، 242

ادب الامام و المأموم، 117

ادب چيست و اديب كيست، 555

ادبيات معاصر، 528، 621

ادبيات نوين، 247

اذكياء الاطباء، 504

اذكياء الفقهاء والمجتهدين، 504

ارجوزة فى اصول الفقه، 69

اردشير بابكان موسس سلسله ساسانى، 292

ارشاد الامة، 361

ازالة السران عن قلوب الاخوان، 29

از صبا تا نيما، 129، 143، 247، 373، 528

از نيما تا روزگار ما، 426

استخراج المراد من مختلف الخطاب، 29

اسرار الصلاة، 324

اسرار خلقت، 315

اسس الاصول، 324

اسفار، 42، 48، 49، 321، 322، 324، 419، 452، 627، 683، 684

اسلام و رجعت، 191، 569

اسماءالحسنى، 146

اشارات، 48، 627

اشعار و غزليات، 370

اشك قهرمان، 391

اصطلاحات فلسفى فلسفه اولى يا ما بعد الطبيعة، 50

اصول اقليدس، 110

اصول الحكم في شرح اثولوجيا، 370

اصول الفقه، 132

اصول تعليم و تربيت، 676

اصول جغرافيا، 670

اصول علم ثروت ملل، 574

اصول كافى، 54

اطلس خط، 72، 380، 475، 477

اظهار الحق، 53

اظهار ماستره اهل العناد من الرواية عن العتره فى امرالاجتهاد، 21

اعلام النبوة، 91، 93، 97

اعيان الشيعة، 71، 77، 88، 109، 115، 117، 129، 131، 240، 312 ، 536

ص: 794

اعيان النساء عبر العصور المختلفة، 503

افتخارنامه حيدرى، 151، 152

افسانه ماندگار، 391

اقامة الشهود في ردّ اليهود في منقول الرضاعى، 506

اقبال، 247

اكسير التواريخ، 356

اكمال الدين و اتمام النعمة، 101 ، 108، 109

الأئمة عليهم السلام و القرآن، 504

الاتباع والمزاوجة، 131

الآثار الباقيه، 97

الاجازة الكبيرة، 472

الاخوان، 103

الاربعون حديثا، 222

الأربعين من الأربعين عن الأربعين، 193

الارتياح فى تحريم فقاع، 29

الاستبصار، 106

الاستيقان، 29

الاسرار، 95

الاسفار فى الرد على المؤبّده، 29

الاشارات في المعارف، 524

الاشكال، 192

الاصابة فى من اجمعت عليه العصابة، 69

الاصفهان، 353

الأصول الأصيلة، 192

الاعلام، 74، 110، 112، 114، 301

الاعمال المانعة من دخول الجنة، 117

الافهام لاصول الاحكام، 29

الآلات العجيبة الرصديه، 110

الالتقاط في الفقه، 321

الامالى، 114، 301

الامام الصادق عليه السلام و نهج الحياة، 504

الامام الفاضل المعصوم و الامام و المأموم المحقين ، النقض فى الامامة على الكيال، 92

الامام على صوت العدالة الانسانيه، 51

الإمامة، 36

الامامة والتبصرة من الحيرة، 103

الأمان، 93

الاملاء والنطق، 103

الانتصار لثعلب، 132

الانتصار للشيعه، 472

الانتصاف من روى الانحراف من مذاهب الأشراف فى مواريث الأخلاف، 29

ص: 795

الانساب، 301

الانسان والفطرة، 569

الإنصاف في الإمامة، 36

الأنوار القدسيه، 522، 523، 525

الايّام والانام، 57

الايضاح، 191

الايضاح الادب، 427

الايمان والرجعة، 569

الايناس بائمة الناس، 29

البدء و التاريخ، 94، 97

البراهين فى امامة امير المؤمنين، 56، 57

التحرير والتقرير، 29

التحصين، 117

التدوين، 655

التذكرة، 273

التراقى الى اعلى المراقى، 29

التعريف، 36

التفسير، 103

التفضيل، 191

التقريرات، 430

التقية و موقف الانسان منها، 504

التمويه و الالتباس على اغمار شيعه فى امر القياس، 27

التنبيه والاشراف، 97

التوحيد، 103، 108

التّوحيد و العدل، 633

التوحيد و نفى التشبيه، 105

الجامع فى الفقه، 112

الجذر والحصبة، 95

الجرح والتعديل، 112، 114

الجزء، 273

الجنائز، 103

الجنة الواقية في ادعية نهار رمضان، 222

الحاوى، 95

الحروف، 350

الخلافة الكبرى، 321

الدرّ الفتيق در علم الرجال، 70

الدّرّ اليتيم فى المتائيم، 471

الدروع الواقيه، 117

الدرّة البيضا، 79

الذريعة، 37، 69، 70، 71 ، 72، 74، 77 ، 93، 97، 103، 115، 117، 127، 129، 131، 137، 198، 247، 248، 249، 271، 375، 428، 430، 435 ، 472 ، 479، 528، 582، 641، 671

الردعلى ابن الجنيد فى اجتهاد الرأى، 21

الرد على ابن على الجبائى، 36

الرد على الزيدية، 36

ص: 796

الرد على الواقفة، 105

الردّ على سلمانيه، 352

الرّد على محمّد بن زكريا الطبيب الرازى، 93

الرسالة العلية في الأحاديث النبوية، 191

الرضويات، 114

الروضة البهيّه في الاجازة الشفيعيه، 233

الزينة، 112

السيرة الفلسفية، 91، 95، 97، 98

السؤالات و الجوابات، 57

الشرايع، 103

الشواهد الربوبيّه، 687

الشهيب المحرقه للاباليس المسترقه، 29

الصاحبى يا فقه اللغة، 132

الصحيح العباسى، 678

الصلاة، 103

الصوارم المهرقة، 191، 192

الضافيه در اصول دين، 316

الطب الروحانى، 95

الطفل بين الوراثة و التربية، 444

الظلامه لفاطمه عليهاالسلام، 29

العبر، 301

العدد، 350

العروس، 117

العلويات، 114

العمدة فى اصول الفقه، 301

العم والخال، 132

الغارات، 192

الغايات، 117

الغيبة، 104، 105

الفباى شعر، 309

الفسخ على من اجاز النسخ، 29

الفصول الفخرية في اصول البرية، 192

الفصول في علم الاصول، 532

الفصيح، 132

الفوائد الرضويه، 57

الفهرس، 117

الفهرست، 95، 98، 105، 109، 110، 112، 192

الفيّه، 46

القرآن ثوابه و خواصّه، 503

القرآن دراسة عامّة، 503

القرآن علومه و تاريخه، 503

القرآن محور العلوم، 503

القرآن و العلوم الكونية، 503

القرآن يسبق العلم الحديث، 503

ص: 797

القرآن يواكب الدهر، 503

القرائات، 350

القضاء والشهادات، 239، 430

القضية المهمله هى القضية الطبيعيه، 44

الكامل، 301

الكرام البررة في القرن الثالث بعد العشرة، 77

الكنى والالقاب، 37، 71، 88، 112، 115، 301

اللطيف، 29

الليلتين، 471

المآثر و الآثار، 73، 240، 479 ، 523، 671

المانعات من دخول الجنة، 117

المتعة في الاسلام و القرآن، 504

المثلثات البسيطة، 670

المجتبى فى القراآت، 301

المحاسن، 192

المحاورة الفارسية و الروسية و الفرانسية، 402

المختصر في الامام المنتظر، 503

المدخل التعليمى، 95

المدخل الكسبير فى علم النجوم، 110

المذهب فى بلاغة، 74

المرأة ريحانة في الاسلام لا قهرمانة، 504

المسائل السرويه، 18، 21

المسائل العدديه، 110

المسائل فى الخلاف بين البصريين و البغدادين، 273

المسلسلات، 117

المصادر، 351

المعجم فى معايير اشعار العجم، 593

المقامات العشرة، 471

المقنع، 108

الملخص، 428

المنبى عنى زهد النبى صلى الله عليه و آله، 117

المنطق، 103

النساء والولدان، 103

النصره لاحكام العتره، 28

النقص على اصحاب الطبائع، 273

النقض، 57، 168

النكاح، 103

النوادر الاصغر، 351

النوادر الاوسط، 351

النوادر الكبير، 351

الوافى بالوفيات، 74، 112، 301

الوضوء، 103

ص: 798

الوقف والابتداء فى القرآن، 351

الهامات خواجه، 555

الهاءات المكنى بها فى القرآن، 352

الهداية في الاصول، 109

الهيات اسفار، 175

الهى نامه، 374

امارات الاقبال الدولة، 95

امثال و حكم، 336، 337، 338

امثلة الاسجاع، 132

امراض اطفال، 479، 481

امراض قلبى، 479

امل الآمل، 102، 104

انارة الباسق باشراق وجه الصادق، 524

انتزاع مفهوم الواحد، 44

اندرزنامه، 427

انديشه هاى دور و دراز، 574

انساب، 26، 35

انصاف، 36

انقلاب ادبى، 246

انقلاب ايران، 12

انقلاب فرانسه، 373

انگليسيها و جنوب ايران، 292

انوار الرياض، 581

انوار الفقاهة، 358

انيس الاعلام، 53

انيس العاشقين، 292

ايجاز المطالب فى ابراز المذاهب، 60

ايده آل، 527

ايران و مسأله ايران، 295

ايضاح، 17، 18، 19

ايضاح الاشتباه، 26

ايضاح الفرائد، 448، 456، 460

ايضاح المشتبهات، 363

ايضاح المكنون، 114، 301

ايضاح خطأ من شنع على الشيعه فى امرالقرآن، 29

ايمان و رجعت، 191

باغ سرور، 251

ببر هژير، 243

بحثى درباره عالَم تشريع، 633

بحر الفوائد، 420

بحرالفوائد في حاشية الفرائد، 238

بحرالفوائد في شرح الفرائد، 452

بخارى، 106

بدايع الاصول، 321

بدايع الحكم، 321، 366، 369، 541

بداية الجبر، 670

بداية الفرق و نهاية الملوك، 503

ص: 799

بداية النجوم، 670

برء الساعة، 93

بزرگان تنكابن، 687

بزرگسال و جوان از نظر افكار و تمايلات، 443

بشائر النبوية، 329

بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض، 157

بنياد نمايش در ايران، 373

بوستان، 306

بوسه عذرا، 465

بيان استجابة الدعا، 44

بيان الحق، 137

بيان نافع، 124

بيچارگان، 676

پدر ماند، 538

پدرم ستارخان، 270

پرتوى از بى كران علم على عليه السلام ، 502

پرسپكتيو، 146

پريشان نامه، 329

پطرز بورگ تا قسطنطنيه، 302

پندنامه افسر، 620

پندها و كلمات قصار، 346

پيام من به فرهنگستان، 574

پيدايش خط و خطاطان، 72

تاريخ ابن عميد، 74

تاريخ ادبيات ايران، 177، 465

تاريخ ادبيات در ايران، 74، 110، 271، 301

تاريخ اصفهان، 380

تاريخ الحكماء، 98

تاريخ الحكماء فقطى، 110

تاريخ الدخانيه، 236

تاريخ العلماء عبر العصور المختلفة، 503

تاريخ انقلاب روسيه، 673

تاريخ انقلاب كبير روسيه، 676

تاريخ ايران از ازمنه باستانى تا سال 1316 ش، 310

تاريخ ايران از حمله عرب تا حمله مغول، 676

تاريخ ايران و دنيا، 372

تاريخ برامكه، 306

تاريخ برگزيدگان، 475

تاريخ بروجرد، 137

تاريخ بغداد، 112، 301

تاريخ بيدارى ايرانيان، 240، 536

تاريخ بيهق، 155

ص: 800

تاريخ تمدن قديم، 676

تاريخ جرايد، 243، 247 ، 353، 465، 528، 556

تاريخ جواهر در ايران، 292

تاريخ جهانگشاى، 592، 593

تاريخچه وقايع اصفهان و جنوب ايران، 246

تاريخ حكما و عرفاى متأخر، 125، 186، 421، 687

تاريخ خطاطان، 471

تاريخ دخانيه، 240

تاريخ روابط سياسى ايران و اروپا در دوران صفوى، 676

تاريخ رويان، 166

تاريخ ساسانيان، 464

تاريخ سلاطين ساسانى، 464

تاريخ سلطنت قباد و ظهور مزدك، 676

تاريخ شعرا، 471

تاريخ طب در ايران، 292

تاريخ طبرستان، 165، 166

تاريخ عالم در قرون نوزدهم و بيستم، 676

تاريخ عمومى، 373

تاريخ عمومى در قرون هفدهم و هيجدهم، 676

تاريخ قرون وسطى تا جنگ صدساله، 302

تاريخ كشتى ايران، 391

تاريخ گزيده، 74

تاريخ متنبئين، 356

تاريخ مختصر ايران، 310، 373، 574

تاريخ مختصر دولت قديم روم، 574

تاريخ مشروطه، 152

تاريخ مشروطه ايران، 153

تاريخ مفصل اسلام، 264

تاريخ مفصل ايران، 292، 310

تاريخ مفصل همدان، 536

تاريخ ملل شرق و يونان، 302

تاريخ ملل قديمه مشرق، 574

تاريخ موسيقى، 470

تاريخ نادرشاه افشار، 135

تاريخ نظم و نثر، 271

تاريخ نقاشان معروف ايران، 471

تاريخ وقايع و سوانح افعانستان، 356

تاريخ وهابيّت، 470

تاريخ هنرهاى ملى، 380، 475، 477

تاريخ يونان، 373

تأثير تاريخ در پرورش افكار، 676

ص: 801

تأسيس الشيعه، 323

تبصرة العارف و نقد الزائف، 29

تتمه صوان الحكمة، 97

تجارب السلف، 292

تجريد در علم كلام، 54

تجويد قرآن مجيد، 50

تحرير ثانى تاريخ حكماء و عرفانى متأخر، 371

تحشيه رسائل شيخ اعظم انصارى، 53

تحفه سامى، 247، 248

تحفه عباسى، 678

تحفة الخاقان، 435

تحفة الخواص، 691

تحفة الصائمين في شرح الادعية

الثلاثين، 222

تحفة العراقين، 173

تحقيق الدلائل، 361

تحقيق الدلائل في شرح تلخيص

المسائل، 361

تحقيق در زندگانى مولوى، 176

تحقيق رساله حمليه، 420

تحقيق مختصر در احوال و زندگانى فردوسى، 410

تحقيق و تصحيح جامع الرّواة، 51

تختى جاودانه تاريخ، 391

تختى مرد هميشه جاويد، 391

تدبير منزل و سياست مدن، 243

تدريس متون، 409

تذكره خوشنويسان معاصر، 208، 380، 446، 475، 477، 663

تذكره شعراى معاصر اصفهان، 247، 582

تذكره شعراى معاصر ايران، 677

تذكره مدينة الادب، 238

تذكره نصرآبادى، 247

تذكرة الشعراى دولتشاه، 156

تذكرة الشعراء، 271

تذكرة الغافلين، 124

تذكرة الفضلاء، 224

تذكرة القبور، 247، 353

تراجم الرجال، 195، 223، 224

تراجم العلماء مرقاة الاتطار و مرآة الافكار، 70

تربيت، 644

ترجمان الحال، 427

ترجمه غنية النزوع، 324

ترجمه و شرح دعاى عرفه حضرت اباعبداللّه الحسين عليه السلام ، 51

ص: 802

ترجمه و شرح مفصل صحيفه كامله سجاديه، 51

ترجمه و شرح منظومه مرحوم حاجى سبزوارى، 51

ترجمه اشارات، 243

ترجمه التنبيهات العلية على وظائف الصلوة القلبية، 191

ترجمه داستانهايى از ادبيات فارسى به فرانسه، 251

ترجمه رباعيات خيام، 184

ترجمه رساله قُشريّه، 178

ترجمه روح القوانين، 338

ترجمه شرح جنة الأسماء غزالى، 472

ترجمه عظمت و انحطاط روميان، 338

ترجمه فارسى اشارات، 129

ترجمه قرآن كريم، 179

ترجمه Discours de la merhoas، 575

تشريح چشم، 551

تصحيح ديوان ابن يمين، 345

تصحيح ديوان خواجه حافظ شيرازى، 593

تصحيح ديوان ناصر خسرو، 129

تصحيح كتاب ابى الجعد، 51

تصحيح مثنوى معنوى مولوى، 43

تصحيح و تحشيه سبعه حكيم نظامى گنجوى، 247

تصحيح و مقابله كتاب تمهيد القواعد، 552

تصحيح يوسف و زليخا، 345

تعليقات اسفار، 370

تعليقات الشواهد الربوبية، 370

تعليقات بر ديوان ناصر خسرو، 339

تعليقات بر شرح اصول كافى، 52

تعليقات بر شرح فصوص قيصرى، 43

تعليقات بر فرائد الاصول، 432

تعليقات بر كتاب محمد پيامبر و سياستمدار، 52

تعليقات بر متاجر شيخ انصارى، 432

تعليقات بر وسائل الشيعه، 52

تعليقات شوارق الالهام، 370

تعليقات على حواشى الهيات الشفاء، 370

تعليقات على حواشى شرح كلمة الاشراق، 370

تعليقات على حواشى عبدالرزاق

اللاهيجى على شرح التجريد، 370

تعليقات على رساله القواعد الفقهية، 370

ص: 803

تعليقات على شرح الهداية الاثيرية، 370

تعليقات لمعات الهيه، 367

تعليقات و حواشى بر تفسير كبير منهج الصادقين، 52

تعليقاتى بر خمس و زكوة حاج آقا رضا همدانى، 432

تعليقاتى بر زيج بهادرى، 52

تعليقاتى بر صلاة حاج آقا رضا همدانى، 432

تعليقاتى بر كتاب الحج جواهر الكلام، 433

تعليق بر فصل اول مقدمه شرح و فصوص قيصرى، 43

تعليق و جمع حواشى كتاب وافى، 52

تعليقه اى بر مكاسب، 329

تعليقه بر اسفار، 685

تعليقه بر تمهيد القواعد، 685

تعليقه بر رساله درة الفاخر اثبات واجب، 43

تعليقه بر فصوص الحكم، 685

تعليقه بر مشاعر، 685

تعليقه على حاشيه آقاجمال على حواشى الخفرى على شرح التجريد، 370

تعليقه و مستدرك تشريح الافلاك در اشاره، 53

تعليقه رسالة النصوص قونوى، 685

تعليقه مصباح الانس، 685

تعليقة على حاشية رسالة سر القدر، 370

تفسيح العرب فى لغاتها و اشارتها الى مرادها، 29

تفسير اسماء النبى صلى الله عليه و آله، 132

تفسير القرآن، 112، 113، 301

تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام ، 116

تفسير سوره يوسف، 329

تفسير شريف لاهيجى، 192

تفسير صافى، 51

تفسير فاتحة الكتاب، 324

تفسير كبير، 61

تفسير گازر، 64، 65، 192، 194، 195

تفسير محمّد بن ايوب رازى، 113

تفسيرى مشتمل بر توحيد، اخلاق و سير و سلوك، 568

تقريرات اصول آقاضياء عراقى، 617

تقريرات اصول آيت اللّه مشكينى، 617

تقريرات اصول آيت اللّه نائينى، 617

تقريرات المبدأ و المعاد، 371

ص: 804

تقريرات درس فقه و اصول، 69

تقريرات شيخ انصارى، 629

تقريرات فقه آيت اللّه اصفهانى، 617

تقريرات فقه و اصول، 125

تقريظ رساله ايضاح الادب

صدرالافاضل، 370

تقريظ على مفاتيح الغيب صدر المتألهين، 370

تلخيص المسائل، 361

تمهيد القواعد، 43، 44، 175، 541، 542، 683، 684

تمهيدالقواعد، 541

تميمة المحدّث يا تميمة الحديث، 69

تنبيهات عشر، 137

تنبيه الجاهلين، 127

تنبيه الخواطر، 117

تنبيه الساهى بالعلم الالهى، 29

تنزيه القرآن عن المطاعن، 301

تنزيه عايشه، 56، 57

تنقيح المقال، 57، 131، 210

تنقيح المقالة فى تحقيق الدلالة، 69

تواريخ آل سلجوق، 163

توضيح الاشتباه، 192

توضيح المسائل، 323

توضيح المقال في علم الدراية والرجال، 362

تهذيب الاحكام، 106

تهذيب التهذيب، 112

تهذيب الشيعه لاحكام الشريعه، 15، 16، 18، 19، 28

ثواب الاعمال، 108

جام جم، 247

جام جهان نما، 247

جامع الاحاديث النبوية، 117

جامع الاخبار، 108

جامع الحكمتين، 97

جامع الروات، 34، 37، 57

جامع السعاده، 581

جامع عباسى، 678

جزواتى در صرف و نحو، 568

جسم تعليمى، 44

جغرافياى اقتصادى كشورهاى بزرگ جهان، 676

جغرافياى مفصل كشورهاى بزرگ جهان، 676

جلاير نامه، 247

جلاء الاذهان و جلاء الاحزان، 64، 192

جنگ چالدران، 677

ص: 805

جنگ نفت، 642

جنة المأوى، 581

جواهر، 234، 312، 358، 359، 535

جواهر البلاغه، 427

جواهر الكلام، 313، 361، 532

جهانگشاى جوينى، 590

چرا و به اين جهت، 465

چشم اندازها، 146

چشمه روشن، 143

چون سبوى تشنه، 528

چهارده رساله فارسى، 124، 125

چهار رساله درباره نبوت، ولايت عامه و خاصه، 568

چهارصد شاعر برگزيده پارسى گوى،

243 ، 247

چهار مقاله، 156، 592 ، 593

چهره درخشان، 48، 49، 50

چهل سال تاريخ ايران، 690، 693

چهل مقاله، 125، 529

چهل مقاله فارسى، 153 ، 434

حاشيه اسفار، 70

حاشيه بر ارشاد القلوب ديلمى، 53

حاشيه بر اسفار، 125، 325

حاشيه بر جواهرالكلام، 362

حاشيه بر رياض، 79

حاشيه بر شرايع الاسلام، 125

حاشيه بر شرح ابن ابى الحديد، 129

حاشيه بر شرح الاشارات، 125

حاشيه بر شرح الفصوص، 125

حاشيه بر شرح الهداية الاثيريه، 42

حاشيه بر شرح نظام، 125

حاشيه بر فرائد الاصول، 325

حاشيه بر قانون بوعلى، 125

حاشيه بر قواعد، 362

حاشيه بر قوانين الاصول، 125

حاشيه بر كفاية الاصول، 125

حاشيه بر مجمع البيان، 53

حاشيه بر مصباح الانس، 41، 125

حاشيه بر مطول، 125، 325

حاشيه بر مكاسب، 125

حاشيه بر منظومه سبزوارى، 44

حاشيه عروة الوثقى، 324

حاشيه على الفصول في الاصول، 534

حاشيه فرائد الاصول، 70

حاشيه فصول الاصول، 568

حاشيه كبيره بر قواعد، 53

حاشيه كفاية الاصول، 568

حاشيه رجال نجاشى، 70

ص: 806

حاشيه شرايع، 535

حاشيه «كفاية الاصول»، 430

حاشيه مكاسب، 70

حاشية نجاة العباد، 568

حافظ تشريح، 302

حافظ شناسى، 555

حدائق السحر، 289

حدائق القدس فى الاحكام التى اخبارها لنفسه، 29

حديث اخلاق، 444

حديث الايام، 329

حديث تربيت، بزرگسال، 444

حديث تربيت، بزرگسال و جوان، 444

حديث تربيت، جوان، 444

حديث تربيت، كودك، 444

حديقه الشعرا، 691

حديقه الشعراء، 368، 693

حديقة الشعراء، 72، 465، 504، 641

حديقة الشيعة، 59، 60، 63

حفظ الصحه، 372

حق اليقين، 449

حقايق الاخبار، 298

حقوق اساسى، 422

حقوق اساسى فرانسه، 422

حقوق اساسى يعنى آداب مشروطيت

دول، 574

حقيقة محمديه، 366

حكمت اسلام، 192

حكمت سقراط، 573، 574

حكمت عملى، 555

حلية الفقها، 132

حماسه سرايى در ايران، 129

حماسه جهان پهلوان تختى، 391

حماسه ستارخان، 270

حواشى بر اساس الاقتباس خواجه نصير طوسى، 552

حواشى بر اسفار، 543

حواشى بر اسفار ملا صدرا، 42

حواشى بر الهيات و طبيعيات شفا، 41

حواشى بر جواهر النضيد في شرح منطق التجريد، 551

حواشى بر روضة البهية، 471

حواشى بر شرح لمعه، 433

حواشى بر قاموس، 471

حواشى بر قوانين المحكمه، 433

حواشى بر كتاب درة الفاخر نورالدين

عبدالرحمن جامى، 552

حواشى بر كتاب قانون ابوعلى سينا،

ص: 807

551

حواشى بر كتاب مبدأ و معاد ملاصدرا، 42

حواشى بر مشاعر ملا صدرا، 42

حواشى بر معالم الاصول، 471

حواشى و تعليقات بر تاريخ بيهقى، 129

حيات يحيى، 41

حياة اولى النهى - الامام التاسع محمّد الجواد عليه السلام ، 503

حياة اولى النهى - الامام المنتظر عليه السلام امل المعصومين الاطهار، 503

حياة اولى النهى - حياة الامام الحادى عشر الحسن العسكرى عليه السلام ، 503

حياة اولى النهى - حياة الامام العاشر على الهادى عليه السلام ، 503

حيطه ادب، 611

خاطرات و خطرات، 298

خاطرات و مبارزات حجه الاسلام

فلسفى، 443

خاندان نوبختى، 289، 292

خدمات متقابل اسلام و ايران، 125، 421، 687

خردنامه جاودان، 251

خسرو و شيرين، 247

خصال، 108

خطابه در احوال آلكساندر سرگيويچ پوشكين شاعر نامدار روس، 409

خلاص المبتدئين من حيرة المجادلين، 29

خلاصه، 16، 18

خلاصه شاهنامه فردوسى، 574

خلاصه مثنوى، 178

خلاصة الامالى للشيخ الطوسى، 504

خلاصة الامالى للشيخ المفيد، 504

خلاصة دارالسلام للشيخ النورى، 504

خلافت و ولايت در اسلام، 428

خلشيع بر شرح چغمينى، 249

خيامى نامه، 110

دائرة المعارف بزرگ اسلامى، 147

دائرة المعارف تشيع، 37

دائرة المعارف لغات قرآن مجيد، 55

دارات العرب، 132

داستان توده طلا، 676

داستان دلفان ببر، 676

داستان سر تنگ بلور، 676

داستان فراعنه، 676

داستانهاى كوچك از نويسندگان بزرگ،

ص: 808

677

دانشمندان آذربايجان، 694

دانشمندان و سخن سرايان فارس، 135، 641

دانشمندان و سخن سرايان فارس، 137

دانشنامه ايران و اسلام، 74، 273

دانشنامه قرآنى، 351

دايرة المعارف الاسلامية، 110

دايرة المعارف تشيع، 143

دايرة المعارف فارسى، 110، 112، 129، 247، 251، 475

دختر سلحشور، 676

دُرر القلائد و منبع الفوائد في الشرح على الفرائد الاصول، 650

در مكتب اهل بيت، 444

دره مخزن در عرفان، 691

دستور پنج استاد، 306

دستور زبان فارسى، 178، 306

دلائل النبوة، 301

دلايل الحائرين، 97

دمع السّجوم، 51

دوره كامل اصول فقه، 313

دوره تعليمات ممتازيه، 644

دوره مختصرى از علم فيزيك، 574

دو قهرمان آزادى ستارخان و باقرخان، 270

دولتهاى ايران در عصر مشروطيت،

303

دويست سخنور، 582، 621

ديوان اديب الممالك فراهانى، 143

ديوان اشرفى غزنوى، 178

ديوان اشعار، 129، 146، 321، 426، 427، 472

ديوان الاصول، 272

ديوان امير فراهانى، 247

ديوان بابا طاهر عريان، 247

ديوان حافظ، 340، 588

ديوان دهخدا، 346

ديوان رسائل يا رسائل ابن عميد، 74

ديوان سوزنى، 344

ديوان سيد حسن غزنوى، 339

ديوان سيد فضل اللّه راوندى كاشانى، 193

ديوان شعر، 79، 132، 527

ديوان شعر نظامى، 247

ديوان شعرى، 264

ديوان صائب، 426

ديوان صهبا، 152

ص: 809

ديوان فرخى، 342

ديوان قوامى رازى، 192

ديوان مسعود سعد، 344

ديوان مسعود سعد سلمان، 344

ديوان منوچهرى، 341

ديوان ميرزا ابوالفضل تهرانى، 193

ذخائر الكلمات، 132

ذخيره المعاد في تكاليف العباد، 313

ذرى المعالى في انساب آل ابى المعالى، 531

ذِكْرى، 28

ذم الخطاء فى الشعر، 132

راهبر براى مسافرين اصفهان، 353

راه سعادت، 53، 323

رباعيات آذرى خيام، 184

رباعيّات حكيم عمر خيّام نيشابورى، 575

ربيع الآثار، 329

رجال، 101، 108

رجال ابن داود، 112، 116، 117

رجال ابن داوود، 192

رجال الطوسى، 112، 116، 117

رجال النجاشى، 112

رجال ايران، 693

رجال بامداد، 13، 133، 148، 149، 266، 285، 299، 309، 356، 378، 483، 530، 558، 624، 642، 654، 662، 680، 688

رجال برقى، 192

رجال حبيب السير، 293

رجال شيخ عبدالطيف عاملى، 34

رجال علوم شرعيه، 104

رجال قائن، 192

رجال كبير، 17

رجال نجاشى، 102، 103

رجمه رساله «حىّ بن يقظان»، 178

رسائل، 238، 324، 650

رسائل فلسفية، 97

رسائل و تعليقات، 370

رساله اثبات الحركة الجوهريه، 43

رساله اجتهاديه، 289

رساله اى در اجتهاد و تقليد، 433

رساله اى در احكام مسجد، 433

رساله اى در احكام و اقسام آبها، 433

رساله اى در اعتقادات، 54

رساله اى در باب حدوث عالمِ

جسمانى، 420

رساله اى در تركيب و احكام آن، 42

ص: 810

رساله اى در تصوير مالكيت، 433

رساله اى در جبر، تفويض و امر بين الامرين، 434

رساله اى در جواب تحيّت، 433

رساله اى در حبوة، 433

رساله اى در حقانيت على، 552

رساله اى در حل شبهه ابن كمونه، 43

رساله اى در خلع و مبارات، 433

رساله اى در زكوة فطرة، 433

رساله اى در شروط، 433

رساله اى در عدالت، 329

رساله اى در قاعده من ملك ، 433

رساله اى در قاعده يَد، 433

رساله اى در قضاء فوائت، 433

رساله اى در كفو، 433

رساله اى در كيميا، 472

رساله اى در لباس مشكوك، 433

رساله اى در مسالك وحدت وجود، 434

رساله اى در مناجات خمس، 551

رساله اى در ميراث زوجه، 433

رساله اى در نجاسات و احكام آنها، 433

رساله اى در وجوب حجاب، 79

رساله در استصحاب، 362

رساله در اسرار حروف و وجود، 472

رساله در اوامر و نواهى، 362

رساله در تحريم مشروطيت، 325

رساله در خواص اعداد، 134

رساله در شرح حال شيخ ابوالفتوح

رازى، 593

رساله در شرح حال ممدوحين سعدى، 593

رساله در شرح شكوك الصلاة من العروة الوثقى، 54

رساله در علم بيان، 471

رساله در مفاهيم، 362

رساله در هندسه، 134

رساله شركت مُخمّس، 569

رساله عشقيه، 70

رساله عمليه، 617

رساله فى اثبات الواجب، 686

رساله مختصرى در عقل، 460

رساله تاريخ حكما، 370

رساله تطبيقه، 670

رساله جنيدى به اهل مصر، 26

رساله حقيقت محمديه، 370

رساله دكترى درباره آناتول فرانس، 408

ص: 811

رساله رد صوفيه، 222

رساله سرگذشت، 370

رساله شرح احوال و آثار ابن عميد، 74

رساله علوم و صناعات فارابى، 51

رساله عمليه، 152

رساله فوائد، 371

رساله كتب درسى قديم، 551

رساله لقاء اللّه، 333

رساله مختصرى در صلوة جمعه، 433

رساله مشتق، 360

رساله مفصلى در احياء موات، 433

رساله مفصلى در مواريث، 433

رساله منظوم در اصول فقه، 471

رساله نقد حاضر، 339

رساله وحدت وجود، 371

رسالة ازاحة الشكوك في لباس المشكوك، 452

رسالة الاعتقادات، 108

رسالة العقل والجهل، 568

رسالة الوجود، 92

رسالة سبيل الرشاد في اثبات المعاد، 370

رسالة في احكام الوجود و الماهية، 370

رسالة في التوحيد، 370

رسالة في الدرايه، 54

رسالة في الوجود الرابط، 370

رسالة في صلاة الاحتياط، 535

رسالة في علم الباري، 535

رسالة في مباحث الحمل، 370

رسالة في معرفة الصحابة، 192

رسالة لليرونى فى فهرست كتب الرازى، 98

رسالة نفى العسر و الحرج، 452

رستاخيز شهرياران ايران، 527

رشحات البحار، 568

رضوان الآملين، 581

روابط سياسى ايران و انگليس در قرن 19، 642

روح الاحباب و روح الالباب فى شرح الشهاب، 58

روز شمار تاريخ، 303، 528 ، 644

روشنايى نامه، 339

روضات الجنات، 62، 100، 103، 108، 109، 116 ، 117، 301 ، 536

روض الجنان و روح

الجنان، 58 ، 59، 67

روضة الزهراء فى مناقب الزهراء، 61

روضة الصفا، 74

ص: 812

رويدادها و داورى، 391

ره آورد وحيد، 246

رياض، 233، 450، 460، 532

رياض الشعراء، 155

رياض العلماء، 66، 88

رى باستان، 112، 114، 198، 280

ريحانة الادب، 37، 72 ، 74، 77، 88، 112، 115، 117، 153، 186، 280، 301 ، 472، 641، 671

زاد السالك، 192

زاد المتقين، 314

زاد المسافرين، 98

زبده ديوان حافظ، 575

زبية الاََسد، 471

زمين يا معرفة الارض، 135

زن در مغرب زمين، 409

زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام ، 211

زندگانى شاه عباس اوّل، 677

زندگانى و شخصيت شيخ انصارى، 333

زندگينامه برخى از حكما و عرفا و متكلمان، 551

زندگى نامه رجال و مشاهير، 127، 129، 137، 242، 251، 286، 329، 353، 374، 430، 463، 621

زندگينامه رياضيدانان، 110

زندگى و مرگ جهان پهلوان تختى در آينه اسناد، 391

زنده بيدار، 178

زن و هنر، 409

زيادت الشرح، 273

زيج الصفائح، 110

زينة العباد، 313

زينة العباد الصغرى، 313

زينة العباد الكبرى، 313

زينة المجالس، 678

ژيلبلاس، 538

سبيل الصلاح لاهل النجاح، 29

ستارخان، 270

ستارخان سردار ملى، 270

سخنانى درباره فروغى، 576

سخنوران نامى، 129، 147، 242، 247، 426، 582، 621

سخنوران نامى معاصر، 129، 247، 309، 426، 472، 528، 556، 582، 621، 677

سخن و سخنوران، 178

سخن و سخنورى از نظر فن بيان و فن

ص: 813

خطابه، 443

سرآمدان فرهنگ، 72، 129، 251

سرآمدن فرهنگ، 465

سرائر، 20، 25

سر العالمين، 110

سرتنگ بلور، 672

سر كلام در آداب كشوردارى، 691

سرگذشت اردشير، 247

سرگذشت ورتر، 673، 676

سرود رهايى، 391

سعادت نامه، 315، 339

سفرنامه هاى، 472

سفرنامه اروپا، 146

سفرنامه چهار محال، 246

سفر هشتاد روزه دور دنيا، 465

سفينة النجاة، 533

سفينة النجاة فى مناقب اهل البيت عليهم السلام، 114

سلوني قبل أن تفقدوني، 502

سمط العلى للحضرة العليا، 593

سنن، 111

سنن ابن ماجه، 106

سنن ابوداوود، 106

سنن النبى، 323

سنن ترمذى، 106

سنن نسائى، 106

سه تفنگدار، 538

سه رساله در رجال، 192

سه سال در آسيا، 412

سه سال در دربار ايران، 292

سه عروسى در يك شب، 373

سير أعلام النبلا، 74 ، 114 ، 301

سيرت فلسفى رازى، 292

سير حكمت در اروپا، 575

سيرة النبى صلى الله عليه و آله، 132

سيرى كوتاه در تاريخ تفرش و آشتيان، 333

سيف الامه، 53

سيماى اراك، 143

سيماى پهلوان تختى، 391

سيماى خوى، 224

سيماى هنرمندان، 373

سيوطى، 567

شاطبيّه، 46

شاهنامه، 150، 151، 475

شجره نامه سادات وهابى ها، 694

شخصيت هاى نامى، 247، 373

شدّ الازار فى حط الاوزار عن زوّار

ص: 814

المزار، 593

شذرات الذهب، 301

شذرات المعارف، 568

شرح احوال و نقد و تحليل آثار فريدالدين عطار نيشابورى، 178

شرح اشارات، 175، 595

شرح الخطبة الشقشقية، 502

شرح العوامل في النحو، 222

شرح المأة كلمة لاميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام ، 192

شرح تبصره علاّمه حلّى، 54

شرح تجريد، 323

شرح چغمينى، 175

شرح حال ابو سليمان منطقى

سجستانى، 593

شرح حال بزرگان، 676

شرح حال حسين بن منصور حلاج، 134

شرح حال رجال، 72، 129، 242، 243، 247 ، 251، 273، 286، 303، 465، 475، 528، 556، 621 ، 641، 671،

شرح حال رجال ايران، 575

شرح حال عباس ميرزا ملك آرا، 293

شرح حال عبداللّه بن المقفع، 292

شرح حال مولوى، 178

شرح حال و آثار كمال الملك، 146

شرح حال و زندگى نامه شيخ اجل سعدى شيرازى، 306

شرح ديوان خاقانى، 226

شرح رسائل، 561

شرح شرائع، 314

شرح شهاب، 59

شرح صد كلمه اميرالمؤمنين عليه السلام ، 193

شرح غررالحكم، 194

شرح غررالحكم و دُرر الكَلِم، 192

شرح فارسى شهاب الاخبار قاضى قضاعى، 193

شرح فارسى مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة، 193

شرح فصوص، 321، 684

شرح فصوص الحكم، 541

شرح فصوص الحكم قيصرى، 541

شرح قواعد الأحكام علامه مجلسى، 325

شرح قوشچى، 627

شرح كبير، 581

شرح كتاب قضا و شهادات، 222

شرح كفايه، 54

ص: 815

شرح كليات قانون، 120

شرح لمعه، 439، 449، 598، 627

شرح مبسوطى به كفاية الاصول، 433

شرح مثنوى شريف، 178

شرح مطالع، 543، 595

شرح مطالع در منطق، 543

شرح مطوّل، 626

شرح مقدمه قيصرى بر فصوص الحكم، 125

شرح مقدمه قيصرى بر فصوص الحكم، 687

شرح منظومه، 595 ، 627، 630

شرح نفيسى، 120

شرح نهج البلاغه، 219

شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق، 443

شرح هدايه، 630

شرحى بر فصوص الحكم قيصرى،

569

شرحى بر مفتاح، 568

شرف نامه، 247

شش رساله فارسى، 193

شعر معاصر ايران از بهار تا شهريار، 143

شفا، 175، 324، 542

شفاء الصدور في شرح زيارة العاشور، 69، 467 ، 543

شمسيه، 446

شوارق الالهام لاهيجى، 452 ، 543 ، 627

صحاح الفرس، 345

صحيح مسلم، 106

صحيفة الرضا عليه السلام ، 51

صد سال پس از قتل امير كبير، 292

صفحات العاشقين، 293

صلاح الحمامة فى احوال الوالد العلامة، 70

صيانة القرآن عن التحريف، 504

ضوابط، 312، 358، 532 ، 535

ضيافة الاخوان، 57

طب الائمة، 51

طب روحانى، 97

طبقات اعلام الشيعه، 88، 115، 117، 198، 435

طبقات الاطباء والحكماء، 98

طبقات الامم، 98

طبقات التابعين، 112

طبقات المعتزله، 301

ص: 816

طبقات سلاطين اسلام، 289

طبقه بندى افتخارات كشتى گيران ايران ...، 391

طرائف الحكم يا اندرزهاى ممتاز، 124

طرائق الحقائق، 73، 367، 640، 693، 691

طلوع آفتاب در آندلس، 469

عتبة الكتبه، 593

عجائب الزمان فى الانسان و الحيوان، 504

عجز بشر، 465

عدم مالكيت بعضى عناوين كليه، 433

عدّة الاصول، 26

عُدّة الخلف فى عدّة السلف، 64

عدة الداعى، 117

عرشيه، 42

عروض، 226

عروة الوثقى، 581

عشق و عفت، 465

عشق و محبّت، 191

علل الشرايع، 108

علل بدبختيها و علاج آن، 242

علم الاشياء، 372

علم الحديث، 324

علم الكيميا، 301

علم النجابه فى علم الكتابه، 29

علم الهى، 91

علماء معاصرين، 224، 240، 279

علم بديع، 465

على مع القرآن و القرآن مع على، 502

عوامفريب سالوس، 373

عيون اخبارالرضا، 107، 108، 114

عيون الانباء فى طبقات الاطباء، 95 ، 98

غاية القصوى، 581

غاية المرام فى علم الكلام، 280

غرائب زمين و عجايب آسمان، 465

غروب آفتاب در آندلس، 469

غريب اعراب القرآن، 132

غريب القرآن، 132

فائدة في الجذر الأصم، 535

فاطمة عليهاالسلام والقرآن، 504

فرائد، 451

فرائد الاصول، 222، 450، 451، 452، 629، 648، 650

فرائد اللغة، 251

فرازنه ايران زمين، 391

فرايد الادب و بداية الادب، 306

فرج المهموم، 198

فردوس، 193

فرض المسح على الرجلين، 29

ص: 817

فرهنگ اسدى، 156

فرهنگ ايران زمين، 551

فرهنگ تازى به فارسى، 178

فرهنگ سخنوران، 271، 426، 528 ، 621

فرهنگ فارسى معين، 308

فرهنگ فرانسه به فارسى، 338

فرهنگ فلسفى، 677

فصوص، 452

فصول، 135، 277، 278، 505، 531، 534، 535

فضائل القرآن، 113

فعاليتهاى فرهنگى بنادر جنوب (بوشهر) در شيخ نشين دوبى، 353

فقه اللغة، 132

فقه فارسى مختصر، 54

فلك السعاده، 356

فن سماع طبيعى، 574

فوائد الرضويه، 74، 117، 278، 279، 312

فوائد العبادة، 504

فوايد جلوه، 44

فهرست، 15، 16، 57، 62، 131

فهرست اسماء الرجال المذكورة

احوالهم في كتاب «التدوين»، 191

فهرست جواهر الكلام، 316

فهرست شيخ طوسى، 103

فهرست كتابخانه سلطنتى ايران، 179

فهرست كتاب هاى چاپى، 465، 472

فهرست كتاب هاى چاپى عربى، 421

فهرست كتاب هاى چاپى فارسى، 247، 309، 373، 422، 472، 528، 644، 671

فهرست كتب درسى چاپ سنگى

موجود در كتابخانه ملى، 473

فهرست منتجب الدين، 88، 115، 197

فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه

مروى، 529

فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه

مدرسه مروى تهران، 434

فى انّ لِلانسانِ خالقا حكيما، 94

فيزيك گاز، 372

فيض الاله في ترجمة القاضى نوراللّه، 191

فيض الدموع، 46، 51

فيلسوف رى، 98

فيه ما فيه، 178

قابوس بن وشمگير زيادى، 292

قاعده لاضرر، 324

قاموس، 26، 132

ص: 818

قانون، 286

قدس الطور و ينبوع النور فى معنى الصلاة على النبى صلى الله عليه و آله، 29

قرآن كريم، 588

قرآن مجيد، 457

قرائت فارسى، 307

قربانى هاى هند، 642

قزوين در گذرگاه هنر، 475

قصص الانبياء، 352

قصص العلماء، 108، 277، 279، 531

قصيده انصافيه، 427

قطوف الربيع فى صنوف البديع، 470

قلائد الدرر فى نظم اللؤلؤ المنتثر، 70

قلم و سياست، 391

قواعد الاحكام، 175، 241

قواعد الاحكام في مسائل الحلال و الحرام، 362

قواعد فارسى، 306

قوانين، 449، 457، 459، 682

قوانين الاصول، 581، 629

قوانين الحكمه، 682

قيام آذربايجان و ستارخان، 270

قيصر نامه، 129

قيصرى بر فصوص الحكم، 540

كاپيتان كركران، 243

كافى، 106

كتاب اجتهاديه، 479

كتاب الابرار، 274، 276

كتاب البديع، 307

كتاب البيع، 361

كتاب الخيارات، 361

كتاب الشهادات، 361

كتاب الصلاة، 361

كتاب الصوم، 432

كتاب الطب المنصورى، 90

كتاب الطلاق، 432

كتاب الطهارة، 361

كتاب العلم الالهى، 95، 96

كتاب القراءات، 352

كتاب القضاء، 361، 432

كتاب اللذة، 95

كتاب المدخل إلى عذب المنهل، 54

كتاب المنصورى، 89

كتاب النقض، 164، 170

كتاب النكاح، 432

كتاب الى الداعى الاطروش فى الحكمه، 93

كتاب املا، 306

كتاب تدريس زبان روسى، 408

كتابشناسى توصيفى حكيم مؤسس

ص: 819

آقاعلى مدرس زنوزى، 371

كتاب شهريار، 642

كتاب صرف و نحو فارسى به روسى، 402

كتاب فارسى، 307

كتاب فيما يرد به اظهار ما يدعى من عيوب الانبياء، 94

كتاب ميرزاى شيرازى، 224

كتابنامه نخستين دهه انقلاب، 582

كتاب نقض، 154، 192

كتابى در تراجم، 54

كرام البررة، 536

كسائى، 350

كشّاف، 61

كشف الاسرار، 29

كشف التمويه والالباس على اغمار الشيعه فى امر القياس، 21

كشف التمويه والالباس على اغمار الشيعه فى امرالقياس، 29

كشف الظنون، 110، 114، 301

كشف الكربة في شرح دعاء الندبة، 190، 191، 196

كشف و اشراق، 691

كشكول الادباء، 137

كشكول العرفاء، 137

كفايه، 49 ، 312، 324، 329، 485، 56 ، 628

كفاية الحساب، 670

كفن سياه، 527

كلام جرى بينه و بين المسعودى فى حدوث العالم، 93

كلبه هندى، 465

كليات اشعار، 620

كليّات سعدى، 574

كليات شمس تبريزى، 178

كليات قانون، 175

كليد زندگى، 251

كليد شناسايى در علم غير مرئى، 251

كليله و دمنه، 306، 588

كنت مونت كريستو، 251 ، 538

كودك از نظر وراثت و تربيت، 443، 444

كيفيت رمان، 408

كيفيت ظهور سيد على محمّد باب، 356

گفتارى درباره تعداد حروف الفباء، 472

گلزار جاويدان ايران، 693

گلزار معانى، 147، 243، 247، 473، 582، 621

گلستان، 306، 663

گلستان هنر، 380

ص: 820

گلشن جلوه، 551

گنج شايگان، 73

گنج هنر، 307

گنجينه دانشمندان، 125، 137 ، 153، 245 ، 430، 434، 463، 529

گنجينه گنجوى، 247

لاروس بزرگ، 336

لايحه ربيع الثانى مجتبى قزوينى، 315

لباب الالباب، 155، 156، 158، 161، 592 ، 593

لحن العامة يا ما تلحن فى العوام، 350

لسان الميزان، 115، 273، 301

لطائف الحكم، 471

لطائف السبع، 685

لطيفة العرفان، 374

لغت فرس اسدى، 344

لغت نامه، 88، 110، 112، 115، 117، 251، 465، 671

لغت نامه، 129

للشيعه فى نكاح المتعه، 29

لوامع الحقائق في اصول العقائد، 124

لوايح جامى به فرانسه، 592

لورد هوپ، 538

لولا السنتان لهلك النعمان، 502

لويى چهاردهم و عصرش، 538

ليلى و مجنون، 247

لؤلؤ، 471

مآثر و آثار، 277، 278، 279، 311

مآخذ قصص و تمثيلات مثنوى، 178

ماجراهاى ستارخان، 270

ما ستره اهل العناد من الرواية عن العترة فى امر الاجتهاد، 29

مأخذشناسى علوم عقلى، 371

مأموريت ژنرال گاردان در ايران، 292

مبانى الاصول، 561

مبحث الفاظ، 430

مبدأ و معاد، 323

متشابه القرآن، 350

متمم تاريخ ايران از جهاندارى

ساسانيان تا زمان حاضر، 310

متممّ لايحه شب 17 ربيع الثانى 1332 ق، 315

مثنوى معنوى، 174 ، 178 ، 588

مجالس المؤمنين، 37، 60، 62، 74، 109، 154، 157

مجالس النفائس، 271

مجمع البحرين، 103

مجمع البيان، 63

مجمع التواريخ، 292

مجمع الفصحا، 73، 155، 156، 188

ص: 821

مجمل اللغة، 132

مجموعه رسائل، 687

مجموعه علم ايرانى، 670

مجموعه مقالات، 345

محاوره روسى فارسى، 402

محمد صلى الله عليه و آله والقرآن، 504

محيط ادب، 604

مخاريق الانبياء، 94، 95

مختصرات فى الزواجر و المواعظ، 114

مختصر شرح احوال ميرزاى جلوه، 550

مختلف الشيعه، 17، 20

مخزن الاسرار، 247

مخزن الغرائب، 271

مدينة الادب، 371، 580

مرآة الشرق، 218، 224

مرآة الكتب، 224

مرات اسرار محكمات الفرقان، 651

مرام الاسلام، 568

مردان خود ساخته، 575

مرزبان نامه، 588، 593

مرصادالعباد، 341

مروج الذهب، 93

مسائل الخلاف بيننا و بين المشبهة و المجبرة والخوارج والمرُجئة، 273

مسائل سَرويّه، 30

مسائل صاغانيه، 30، 31، 32، 33

مسائل مصريه، 19

مستثبت، 37

مستدركات اعيان الشيعه، 421

مسترشد، 36

مسلسلات الاخبار، 117

مسلك شهيد ثانى، 313

مسند الرضا، 51

مشاهدات فروغى درباره آثار ملّى اصفهان، 574

مشجرات آل الرسول، 324

مشكلات المواريث، 29

مشكوة انوار الايات قرآنى، 651

مصادقة الاخوان، 108

مصباح الارواح، 178

مصباح الانس، 546، 550، 683، 684، 685

مصباح الهدى في شرح العروة الوثقى، 323

مصدق و نبرد قدرت در ايران، 391

مصفى المقال، 69، 70، 71

مضراب و مرغ، 292

مطارح الانظار، 76، 321

مطلوب كل طالب من كلام اميرالمؤمنين

ص: 822

على بن ابى طالب عليه السلام ، 193

مطول، 446

مظاهر الاحكام الالهية، 651

معاد از نظر روح و جسم، 443

معارف الرجال، 682

معارف بهاء ولد، 178

معارف ترمذى، 178

معالم الاصول، 17، 21 ، 58، 59، 62 ، 131 ، 682

معانى الاخبار، 108 ، 470

معانى القرآن، 351، 352

معتبر، 20

معجم الادبا، 131، 273

معجم المطبوعات العربية في ايران، 434

معجم المؤلفين، 74، 110، 112، 115، 117، 129، 198، 273، 280، 301

معجم رجال الحديث، 117

مغنى، 349، 446

مفاتيح الاعجاز، 315

مفتاح الانس، 44

مفتاح التحقيق، 193

مفتاح التذكير، 57

مفتاح الخط كوفى، 427

مفتاح السعاده في احكام العباده، 568

مفتاح المفاتيح، 249

مفتاح النبوة، 53 ، 524

مفرد در نكاح، 28

مقالات احمدية، 124

مقالات گوناگون، 251

مقامات، 280

مقام زن در ادبيات، 409

مقاييس اللغة، 132

مقباس الهدايه فى علم الدرايه، 28

مقتنيات الدّرر، 347

مقدمه اصلاح المنطق، 427

مقدمه بر كتاب وقايع السنين و الاعوام، 54

مقدمه ديوان مجمر، 45

مقدمه و تصحيح منتخب التواريخ، 54

مقدمه و تصحيح و تحقيق در مطالب كشف الغمه، 54

مقدمه و تصحيح و تعليقات بر روضة الشهداء، 55

مقدمه و حواشى و تصحيح تفسير ابوالفتوح، 55

مقدمه ديوان ميرزا ابوالفضل تهرانى، 71

مقدمه كشف الاسرار في شرح اسرار الآيات، 370

ص: 823

مقدمة فى الفرائض، 133

مقدمة فى النحو، 132

مقصد الطالب فى احوال اجداد النبى صلى الله عليه و آله

و عمه ابيطالب، 470

مقصد الطالب فى ايمان آباء النبى صلى الله عليه و آله و عمه ابيطالب، 470

مقطوع القرآن و موصوله، 351، 352

مقنيات الدّرر و ملتقطات الثمر، 347

مكاتيب نهج البلاغه، 425

مكارم الآثار، 71، 129، 240، 465، 479، 671

مكاسب، 324، 329، 460

ملحقات احقاق الحق، 324

مناجات، 472

منازل السالكين، 568

مناسك الحج، 28، 55 ، 103، 314

مناظر و مراياى عملى، 146

مناظره با محمد كريم خان كرمانى، 371

مناقب آل ابى طالب، 59

مناقب اوحدالدين كرمانى، 178

مناقضه طبى جاحظ، 92

مناهل، 531، 532

من تاريخ الالحاد فى الاسلام، 98

منتتخب شاهنامه براى دبيرستانها، 575

منتخبات ادبيات فارسى، 179

منتخباتى از ديوان خيام، باباطاهر، صائب و حافظ ، 146

منتخب اشعار ويكتور هوگو، 677

منتخب الفن في حجية القطع والظن، 222

منتخب شاهنامه، 179

منتخب نفيس، 274

منتهى المقال، 104، 109 ، 362

منظومه، 324، 485

منظومه در علم نحو، 70

منظومه سبزوارى، 43

منظومه عفاف نامه، 426

منقول الرضا في رد اليهود، 53

من لا حضره الطبيب، 107

من لا يحضره الفقيه، 23 ، 106، 107، 108

منهاج البراعه في شرح نهج البلاغه،

218، 219 ، 223

منهج الصادقين، 46، 48، 52

منهج المقال، 109

منهج اليقين، 127

منية البصير فى بيان كيفية الغدير، 70

مواعظ حسنة، 363

موسوعة الاذكياء، 504

موسوعة الاعيان، 504

ص: 824

موسوعة مؤلفى الامامية، 71، 77 ، 125

موضوع رمانتيسم و رآليسم، 408

ميزان الفك، 70

ميزان الملل، 191، 193

مؤلفات و مصنفات ابوبكر محمّد بن زكرياى رازى، 98

مؤلفى الامامية، 70

مؤلفين كتب چاپى، 77، 127، 129، 242، 247، 249، 251، 329، 347، 353، 373، 374، 422، 426، 528، 582، 621، 671

مؤلفين كتب چاپى و عربى، 224

نام آوران فرهنگ، 110

نام هاى ماندگار، 143، 308

نامه دانشوران ناصرى، 45، 72 ، 77، 109، 475، 589

نامه رهبران، 124

نامه فرهنگيان، 580، 582

نثر اللئالى، 51

نثر طوبى، 29، 55، 323

نثر فارسى معاصر، 593، 677

نجات، 175

نجات العباد، 568

نجاتيّه، 193

نخبگان علم و ادب ايران، 371

نخبگان علم و عمل ايران، 371، 551

نزهة الارواح و روضة الافراح، 98

نزهة القلوب، 59، 63

نزهة الكرام و بستان العوام، 198

نسائم الأسحار من لطائف الأخبار، 193

نصاب الرجال، 640

نصاب الصبيان، 585

نصراللّه فلسفى استاد هنرور دانشگاه، 677

نصرة الاسلام، 471

نصرة الدين، 53

نظام الاقوال، 678

نفائس الفنون و عرائس العيون، 53

نفثة المصدور، 593

نَفس الرحمان، 116، 117

نفس المهموم، 48، 51، 426

نفى الشبهه، 105

نقاوة الاصابة، 69، 193

نقباء البشر، 71 ، 186، 224، 311، 333، 421

نقد حال، 575

نقد و سياحت، 410

نقض، 64، 66

نقض المستثبت، 37

نقض نقض الزجاجى النيسابورى على

ص: 825

الفضل بن شاذان، 29

نقطة الكاف، 592

نقة المصدور، 293

نماز در اسلام، 146

نمكدان، 428

نوادر الاثر فى على عليه السلام خير البشر، 117

نور الحدقه ، متفرقات در شرح مشكلاتِ آيات و روايات، 471

نور الحديقه ، در اخبار و اشعار، 471

نور اليقين و بصيرة العارفين، 29

نوروزنامه، 610

نوروزى نامه، 527

نهاية الدراية، 323

نهج البلاغه، 217، 218، 221، 222، 606

وجوب نماز جمعه، 678

وجود الصور النوعيه، 44

وجيزة فى علم النبى، 426

وزراى معارف ايران، 135، 644

وزيران علوم و معارف و فرهنگ، 644

وزيران علوم و معارف و فرهنگ ايران، 135

وسيلة القربة في شرح دعاء الندبة، 190

وظيفه تعليم و تربيت در شاهكارهاى ادبى، 408

وعظ المشترط، 29

وفيات الاعيان، 74

وفيّات معاصرين، 593

هادى الى النجاة من جميع المهلكات، 60

هدايه ميبدى، 630

هدية الاحباب، 74، 88، 115

هدية العارفين، 74، 112، 114، 115 ، 280، 301

هدية النمله إلى رئيس المله، 524

هدية لآل عبا، 694

هزار دستان، 428

هزار و يك حكايت، 251

هزاره فردوسى، 593

هشت مقاله تاريخى و ادبى، 677

هفتاد و يك مقاله معرفة الروح، 251

هفت اقليم، 156، 158، 161، 271

هفت پيكر، 247

هفت رساله در عرفان و ادب، 472

هنرآموز دوشيزگان، 373

هويدا تا شريف امامى، 391

هيئتِ فلاماريون، 48

هيئت فلاماريون، 55

يادداشت هاى قزوينى، 129، 242، 251، 593 ، 621

يتيمة الدهر، 130

ص: 826

فهرست مكانها ، شهرها و كشورها

آبادان، 441

آبه، 171

آتشكده پارس، 142

آخوند محله، 448، 457

آخوند محله تنكابن، 539

آذربايجان، 12، 80، 81، 139، 166، 181، 196، 227، 482، 493، 494، 495، 496، 557

آذربايجان غربى، 197

آرامگاه ابن بابويه، 286

آرامگاه حافظ، 45

آرامگاه سعدالدوله، 251

آرامگاه فردوسى، 475

آشتيان، 232، 233، 235، 287، 304، 331، 467

آلمان، 55، 109، 385، 590، 591

آليانس، 527

آمريكا، 644

آمل، 357

آنكارا، 530

ابن بابويه، 13، 133، 208، 309، 336، 428، 439، 447، 464، 479، 483، 485، 538 ، 554، 572، 580، 624، 640، 642

اتريش، 335

احمدآباد، 39

احمديه، 181

اراك، 80، 138، 308

ارجان، 73

اردستان، 604، 614

اروپا، 132، 530، 557

اروميه، 189، 190، 197، 495

استانبول، 132، 335، 346، 468، 527، 574

اسرائيل، 612، 636

اِسكاف، 25، 26

اسلامبول، 296، 530، 557

اشبيليه، 142

اشكور، 681

اصطهبانات، 137

اصفهان، 39، 40، 60، 62، 63، 66، 71، 75، 76، 226، 243، 246، 269، 274،

ص: 827

298، 299، 300، 308، 353، 358، 365، 366، 367، 379، 435، 499، 560، 562، 563، 581، 582، 595، 596، 598، 605، 640، 653، 670، 681

افريقيه، 142

افغانستان، 128، 227، 284

اقدسيه، 372

الازهر، 211

الموت، 583

امام زاده زيد، 237

امامزاده عبداللّه، 129، 251، 264، 353، 372، 474، 555، 680

امامزاده عبد اللّه، 137، 246، 347، 644

امريكا، 275، 276

امينيه، 498

انجمن ادبى ايران، 620

انجمن اسلامى حكمت و فلسفه ايران، 687

انجمن نشر آثار ايران، 289

انجمن هنرمندان ايران، 145

اندلس، 142

انگلستان، 227، 281، 282، 283، 296، 297، 298، 354، 413، 493 ، 495 ، 496، 571، 572، 649

اوين، 557

اهواز، 296، 600

ايتاليا، 290

ايران، 12، 15، 30، 34، 69، 80، 81، 107، 122، 134، 139، 175، 181، 197، 227، 228، 229، 235، 250، 264، 284، 296، 297، 298، 308، 310، 312، 331، 346، 359، 360، 363، 372، 381، 383، 385، 390، 401، 402، 403، 404، 429، 455، 463، 469، 490، 492، 495، 500، 502، 523، 527، 530، 533، 551، 562، 563، 571، 572، 590، 591، 616، 624، 640، 644، 649، 650

ايروان، 180، 181

ايگدير، 181

ايلاق، 107

ايوردن، 335، 346

بابلسر، 586

بابله، 226

بادكوبه، 422

باشگاه پولاد، 382

باغچه عليجان، 148

باغچه عليخان، 421

باغ سراج الملك، 209

ص: 828

باغ شاه، 275

باغ طوطى، 55، 244 ، 422، 679

باغ فيروز، 128

باكو، 139

برازجان، 296

برج طغرل، 614

برلين، 292، 590

بروجرد، 11، 233، 234، 249، 355

بسطام، 227

بصره، 104، 108، 111، 272

بغداد، 15، 23، 26، 27، 33، 73، 90، 91، 92، 101، 103، 104، 107، 108، 111، 272، 296، 300، 659

بلخ، 107

بلژيك، 134

بلوچستان، 585

بلوك انگاى، 539

بمبئى، 468، 470

بندر شرفخانه، 190

بندر لنگه، 464

بوئين زهرا، 386

بوشهر، 296، 585

بيت العدلِ، 636

بيت المقدّس، 507

بيرجند، 585

بيروت، 71، 77، 132، 421، 502، 593

بيستون، 141

بيمارستان بازرگان، 206

بيمارستان رى، 90

بيمارستان شهيد اكبرآبادى، 506

بيمارستان فاطمى، 643

بيمارستان فيروزآبادى، 207

بيمارستان نجميه، 553

بين النهرين، 308

پارك اتابك، 269

پاريس، 11، 243، 250، 289، 310، 335، 406، 422، 469، 478، 480، 481، 482، 547، 557، 571، 590، 591، 593

پتروگراد، 422

پطروفسكى، 487، 488

پطروگراد، 644

پيشاور، 128

تاريخ طبرستان، 167

تبريز، 11، 80، 139، 140، 180، 181، 182، 190، 196، 228، 244، 249، 267، 268، 269، 274، 281، 354، 482، 487، 488، 489، 490، 491، 492، 493، 494، 495، 496، 537، 571، 623، 641، 661

ص: 829

تخت فولاد، 39، 581

تركيه، 181، 290، 335، 405، 572

تفرش، 330، 331، 333

تفليس، 354

تكيه نياوران، 614

تكيه مادر، 581

تكيه مير سيد محمّد شهشهانى، 581

تنكابن، 438، 463، 539، 583

توكيو، 387

توليدو، 387

تون، 174

تويسركان، 355، 356

تهران، 11، 12، 40، 41، 42، 43، 45، 46، 47، 50، 52، 53، 54، 55، 59، 63، 71، 72، 75، 76، 77، 78، 80، 81، 82، 84، 85، 99، 119، 120، 121، 122، 123، 124، 126، 127، 128، 129، 132، 133، 134، 135، 136، 138، 139، 140، 141، 143، 144، 146، 150، 152، 153، 175، 176، 183، 184، 185، 186، 187، 190، 196، 197، 198، 201، 202، 203، 207، 208، 214، 216، 217، 218، 219، 223، 227، 228، 229، 231، 235، 236، 237، 240، 241، 243، 246، 249، 250، 251، 252، 254، 264، 265، 268، 269، 273، 277، 278، 279، 281، 282، 284، 285، 286، 288، 289، 290، 293، 296، 297، 298، 299، 304، 305، 308، 309، 310، 315، 317، 318، 321، 322، 324، 326، 327، 328، 329، 331، 332، 333، 334، 335، 336، 337، 338، 339، 340، 346، 347، 353، 354، 355، 356، 357، 358، 359، 361، 363، 365، 366، 367، 369، 372، 374، 375، 378، 379، 381، 382، 384، 385، 386، 389، 403، 404، 405، 407، 408، 410، 412، 413، 418، 419، 421، 422، 425، 427، 429، 430، 431، 432، 434، 435، 438، 439، 441، 443، 446، 447، 451، 455، 463، 464، 467، 468، 469، 470، 472، 473، 474، 476، 478، 480، 483، 484، 485، 491، 492، 496، 498، 500، 505، 523، 524، 527، 529، 530، 532، 533، 539، 540، 541، 542، 544، 546، 547، 548، 549، 552، 555، 557، 558، 561، 563، 564،

ص: 830

568، 571، 572، 574، 575، 576، 580، 582، 586، 587، 589، 590، 591، 593، 594، 596، 597، 599، 600، 601، 604، 605، 612، 613، 615، 616، 617، 618، 619، 620، 623، 624، 627، 640، 641، 642، 643، 648، 649

جامع الازهر، 537

جراذين، 352

جرجان، 171

جزلا، 596

جلفا، 494

جوشقان، 126

جهرم، 464

چُنْبُلان، 60

چهارمحال بختيارى، 336

چين، 142، 372

حجاز، 111

حسين آباد، 560

حسينيه بزرگ زواره، 614

حمص، 111

حوزه علميه شهر رى، 618

خاقانى، 173

خاكمردان، 190

خامنه، 490

خانى آباد، 388

ختن، 142

خراذين، 352

خراسان، 26، 81، 107، 110، 130، 172، 188، 190، 226، 227، 243، 264، 272، 411، 429، 530، 555، 557، 585، 587، 624، 627

خرمشهر، 296، 600

خليج فارس، 133، 464

خوارزم، 139

خوزستان، 600

خوى، 190، 222، 223، 365

خيابان سيروس، 322

خيابان شهباز، 618

خيابان لاله زار، 615، 618

خيابان لرزاده، 205

خيابان مولوى، 506

خيابان نظاميه، 554

دارالترجمه ميرزا محمّد حسن خان اعتماد السلطنه، 464

دارالفنون، 144، 145، 175، 241، 250، 288، 304، 354، 355، 356، 377، 478، 480، 481، 482، 600، 607، 670، 672

دانشكده ادبيات، 145، 307

ص: 831

دانشكده ادبيات تهران، 586

دانشكده ادبيات دانشگاه تهران، 408

دانشكده الهيات، 49

دانشگاه تهران، 41، 176، 289، 307، 385، 389، 403، 404 ، 603

دانشگاه جنگ، 307

دانشگاه سوربن، 289

دانشگاه مشهد، 687

دانشگاه ملى، 603، 604

دبستان حكيم نظامى، 381

دبستان فيروزكوهى، 425

دبستان نو، 203، 205

دبيرستان شرافت، 600

دبيرستان قاجار، 600

دبيرستان منوچهرى، 381

دبيرستان نظام، 196

درالفنون، 478

درياچه ساوه، 142

دستگرد، 246

دماوند، 623

دمشق، 601

دوشان تپه، 299

دهلى، 601

ديلمان، 166

رامسر، 448

رحيم آباد، 681

رشت، 134، 227، 402، 411

رضائيه، 402

رنبويه، 352

روسيه، 80 ، 401، 402، 487، 493 ، 494، 572

روم، 142

رى، 33، 34، 37، 59، 73، 74، 88، 90، 91، 105، 106، 107، 110، 111، 113، 114، 116، 117، 131، 133، 154، 155، 156، 157، 165، 166، 167، 171، 172، 198، 271، 272، 280، 300، 352، 428، 614، 619، 686

رياض، 450، 532

زنبوريّه، 351

زنبويه، 352

زنجان، 296

زنوز، 365

زواره، 39، 40، 542، 549، 595، 596، 597، 598، 599، 601، 604، 605، 614

سارى، 166، 170

سازمان ملل، 12، 372

سامرا، 68، 78، 101، 136، 236، 237،

ص: 832

319، 321، 467، 523 ، 562، 563، 615

ساوِجبلاغ، 190، 298

ساوه، 72، 166، 678

سبزوار، 128، 171، 273، 429، 620

سبزه ميدان، 494

سپهسالار، 286

سخت سر، 448

سده، 653

سرتخت، 187

سرچشمه، 322، 327، 548

سعادت آباد، 285

سفارت رم، 624

سفارت فرانسه، 11، 623

سماوه، 142

سمرقند، 107

سند، 39، 40

سنگلج، 237، 332

سواد كوه، 413

سوريه، 601

سويس، 250، 335، 346

سه راه سپهسالار، 618

سيّد باب، 276

سيرجان، 208

سيستان، 585

شادزوان، 25

شام، 130

شامات، 111

شبستر، 190

شميران، 285، 328، 354

شوراى ملى، 139

شوروى، 12، 385، 403، 404

شوشتر، 193

شهر رى، 13، 57، 60، 63، 72، 89، 126، 137، 148، 151، 171، 177، 185، 187، 210، 212، 223، 243، 244، 245، 246، 248، 329، 333، 336، 347، 356، 379، 413، 435، 445، 463، 464، 469، 476، 483، 498، 501، 505، 524، 530، 534، 555، 558، 569، 577، 584، 616، 617، 618، 670، 678، 679، 680

شهر نور، 75

شهشهان، 581

شيخان، 103

شيراز، 73، 137، 182، 225، 226، 231، 281، 555، 620، 679

صائين قعله، 689

صفائيه، 126، 273، 379، 558، 670

صفّين، 61

ص: 833

طار، 653

طالقان، 648

طبرستان، 166، 659، 660

طبس، 243

طَرخوران، 330

طوس، 351

ظفرقند، 597

عدن، 142

عراق، 15، 25، 26، 30، 76، 101، 102، 104، 111، 122، 130، 155، 158، 166، 172، 295، 296، 312، 316، 330، 359، 363، 458، 459، 499، 500، 551، 562، 601، 640، 662

عراق عجم، 140، 331

عودلاجان، 322

غرناطه، 142

غزنين، 128

غوريان، 227

فارس، 130، 182، 226، 640

فرانسه، 134، 148، 250، 289، 291، 297، 308، 354، 356، 372، 377، 382، 403، 406، 481، 573، 590، 591

فراهان، 80، 331

فرح آباد، 425

فردوس، 174

فرغانه، 107

فسا، 464

فلسطين، 283، 612

فم، 330

فنلاند، 383

فيروزكوه، 413

قاهره، 132، 601

قبرس، 654

قره داغ، 267

قريه گازران، 138

قريه محمديه، 580

قزوين، 108، 170، 171، 283، 285، 296، 298، 334، 366، 450، 451، 457، 458، 459، 463، 474، 589، 682

قفقاز، 139، 180، 181، 270، 296، 468

قلعه سرخس، 227

قم، 46، 50، 71، 77، 100، 101، 102، 103، 106، 117، 153، 157، 171، 210، 244، 298، 328، 329، 365، 467، 548، 564، 583، 584، 599، 615، 643، 687

قندهار، 227

كابل، 284

ص: 834

كاشان، 99، 171، 241، 286، 299، 372، 555، 599، 612، 680

كاظميه، 540

كالج آمريكايى، 425

كتابخانه آستان قدس رضوى، 43

كتابخانه آستانه حضرت عبدالعظيم

حسنى، 578

كتابخانه آيه اللّه مرعشى، 44

كتابخانه دانشكده الهيات و معارف اسلامى مشهد، 44

كتابخانه مجلس شوراى اسلامى، 44، 534

كتابخانه معارف، 288

كتابخانه آستان قدس رضوى، 633

كتابخانه آيت اللّه مرعشى، 153، 472، 686، 687

كتابخانه آيت اللّه مرعشى، 192

كتابخانه چهل ستون مسجد جامع، 124

كتابخانه سلطنتى، 374

كتابخانه سلطنتى تهران، 179

كتابخانه مجلس، 582

كتابخانه مجلس شوراى اسلامى، 69، 472، 534، 540، 541

كتابخانه مجلس شوراى ملى، 345، 557، 640

كتابخانه مدرسه امين السلطان، 577

كتابخانه مدرسه سپهسالار، 132

كتابخانه مركزى دانشگاه تهران، 363

كتابخانه ملّى، 197

كتابخانه ملّى پاريس، 590

كجور، 286، 539

كرات، 327

كربلا، 51، 76، 199، 200، 277، 297، 312، 314، 316، 347، 358، 365، 499، 505، 532، 533، 534، 577، 629

كردستان، 551، 679

كردى چال، 539

كرمان، 148، 227، 336، 464، 593، 624، 679

كرمانشاه، 138، 459، 464، 478، 480

كرمانشاهان، 381

كعبه، 103

كلاردشت، 539

كلارستاق، 539

كن، 357

كودكستان شيراز، 182

كوفه، 107، 108، 111، 351، 455

كويت، 500، 502

گجرات، 39

ص: 835

گركان، 304، 308، 467

گرگان، 272

گرمارود، 583

گزلاى پايين، 597

گليزور، 589

گيلان، 126، 166، 227، 269، 411، 605، 683

لازارف، 402

لاهيجان، 435

لبنان، 500، 585، 601

لندن، 297، 557، 590

ليدن، 59، 593

ماخاچ قالا، 487

مازندران، 75، 165، 171، 227، 327، 411، 539

ماوراءالنهر، 107، 272، 551

مجلس دارالشوراى كبرى، 355

مجلس سنا، 291، 442

مجلس شوراى اسلامى، 41

مجلس شوراى تهران، 275

مجلس شوراى ملى، 11، 12، 268، 284، 325، 335، 336، 389، 530، 534، 554، 555، 571 ، 620، 640

مجلس مؤسسان، 429، 530

محله باب النجف، 200

محله اميرخيز، 268

محله «خيابان»، 489

محله درب، 111

محله سنگلج، 532، 589

محلّه محمديه، 133

مدارس الفت، 527

مدارس شرف، 372

مدارس نظامى، 372

مداين، 108

مدرسه آيت اللّه لاله زارى، 617

مدرسه ابن السلطان، 244

مدرسه حقوق، 607

مدرسه دارالشفا، 40

مدرسه سپهسالار، 290، 540، 553

مدرسه سنگلجى، 136، 376

مدرسه شاهپور، 600

مدرسه صدر، 325

مدرسه طالبيه، 488

مدرسه عالى حقوق، 600

مدرسه عالى شهيد مطهرى، 614

مدرسه عتيق، 498

مدرسه فخريّه، 46، 498

مدرسه فخريه، 650

مدرسه كاسه گران، 598

مدرسه لطفعلى خان ترشيزى، 597

ص: 836

مدرسه مروى، 75، 76، 365

مدرسه ميرزا شفيع صدر اعظم، 542

مدرسه نظام، 600

مدرسه نيم آورد، 274

مدرسه آليانس، 672

مدرسه اقدسيه، 672

مدرسه امريكايى تهران، 641

مدرسه بادكوبه، 200

مدرسه حاج ابوالفتح خان، 223

مدرسه خان مروى، 46

مدرسه دارالشفاء، 452

مدرسه دارالفنون، 570، 673، 680

مدرسه دوست عليخان، 41

مدرسه سپهسالار، 69، 175، 176، 211، 249، 356، 380، 420، 543، 683، 684

مدرسه شيخ عبدالحسين، 451

مدرسه صدر، 681

مدرسه صنايع مستظرفه، 144

مدرسه عالى سپهسالار، 48، 49، 302

مدرسه عالى شهيد مطهرى، 48

مدرسه علميه امينيه، 209

مدرسه علميه برهانيه، 329

مدرسه فخريه، 681

مدرسه قنبرعلى خان، 286

مدرسه كاسه گران، 40

مدرسه كاظميه، 286، 331

مدرسه لرزاده، 329

مدرسه لقمانيه، 139

مدرسه مروى، 122، 432، 649

مدرسه ميرزا جعفر، 128

مدرسه ميرزا حسن، 246

مدينه، 459

مدينة السادات، 595

مركز اسناد انقلاب اسلامى، 443

مرند، 365

مروالرود، 107

مزدآباد، 605

مزير دشت، 583

مسجد اباذر، 618

مسجد ارك، 643

مسجدالحرام، 103

مسجد بزازها، 441

مسجد بى بى، 618

مسجد پيره زن، 322

مسجد جامع تهران، 347، 567

مسجد جامع كاشان، 99

مسجد حاج حسن قنبرى، 618

مسجد خاتم النبيين، 618

مسجد خاله اوغلى، 489

ص: 837

مسجد خندق آبادى، 484، 485، 486

مسجد ذوالفقار، 581

مسجد سپهسالار، 543

مسجد سلمان، 618

مسجد سليمان، 382

مسجد سهله، 258

مسجد سيد اصفهان، 614

مسجد شاه، 274

مسجد عتيق، 363

مسجد فخر الدوله، 389

مسجد فيلسوف، 439

مسجد قائم، 618

مسجد قزوين، 261

مسجد گوهرشاد، 190، 210، 429، 441

مسجد لاله زارى، 618

مسجد لرزاده، 329

مسجد مظفرى، 506

مسجد ملا ابوالحسن، 50

مسجد ميرزا موسى، 441

مسجد نو، 202، 203، 204، 205

مسجد هدايت، 384

مسجد هندى، 234

مسقط، 133

مسكو، 12، 401، 402، 403

مشهد، 71، 107، 128، 139، 140، 142، 174، 175، 189، 210، 226، 243، 264، 268، 308، 333، 391، 421، 429، 441، 459، 494، 530، 571، 572، 625، 627، 629، 630، 632، 633

مصر، 31، 111، 132، 142، 211، 243، 310، 537، 551، 585، 624

مقبره كاشانى، 245

مكتبة الزهراء، 333

مكه، 60، 103، 104، 381، 459

ملاير، 355، 356

ملبورن، 383

ملقاباذ، 272

موزه آستان قدس رضوى، 391

موزه بريتانيا، 162

موزه ملى، 644

ميدان توپخانه، 492

نائين، 557

نايين، 580

نجف، 41، 46، 47، 50، 68، 70، 76، 122، 127، 186، 187، 190، 200، 208، 211، 218، 219، 222، 223، 234، 238، 258، 312، 319، 320، 321، 323، 329، 358، 359، 362، 429، 431، 440، 455، 463، 478،

ص: 838

522، 523، 533، 544، 562، 583، 616، 627، 630

نجف اشرف، 467

نطنز، 653

نور، 327

نوراشين، 181

نهاوند، 249

نهروان، 26

نهروانات، 25

نياوران، 328

نيشابور، 33، 34، 88، 107، 108، 114، 171، 272

و، 111

وادى السلام، 70

واسط، 108

واشنگتن، 572

وزارت عدليه، 139

وَلْديان، 190

وين، 335

هامبورگ، 55

هتل آتلانتيك، 387، 388

هرات، 296، 425

هلسينكى، 383

همدان، 74، 107، 130، 131، 158، 166، 310، 381، 522، 523، 527، 532

هند، 69، 142، 228، 464، 488، 601

هندوستان، 40، 228، 310، 312، 316، 372

يزد، 141، 227، 243، 643

يوكوهاما، 384

يونان، 611

ص: 839

ص: 840

فهرست عناوين

1 . ابراهيم حكيمى............. 11

2 . ابن جنيد اسكافى............. 14

3 . ابن قِبَه رازى............. 36

4 . ابوالحسن جلوه زواره اى............. 38

5 . ابوالحسن شعرانى............. 46

6 . ابوالرشيد عبدالجليل رازى............. 56

7 . ابو الفتوح رازى............. 58

8 . ابوالفضل تهرانى............. 68

9 . ابوالفضل ساوجى............. 71

10 . ابو الفضل محمّد بن عميد قمى............. 73

11 . ابوالقاسم تهرانى............. 75

12 . سيد ابوالقاسم طباطبايى............. 78

13 . ميرزا ابوالقاسم فراهانى............. 80

14 . ابو الوفاء عبدالجبار مفيد رازى............. 88

15 . ابوبكر محمّد بن زكريا رازى............. 89

16 . ابوتراب امامى كاشانى............. 99

17 . ابو جعفر محمّد بن على بن بابويه............. 100

18 . ابو جعفر محمّد خراسانى............. 110

19 . ابو حاتم محمّد رازى............. 111

20 . ابو عبداللّه محمّد رازى............. 113

21 . ابو محمّد ، ابو عبداللّه خزاعى مفيد نيشابورى............. 114

22 . ابو محمّد جعفر بن احمد بن على قمى ايلاقى............. 116

23 . ابو محمّد جعفر بن احمد على قمى رازى............. 118

ص: 841

24 . احمد آشتيانى............. 120

25 . احمد اشترى............. 126

26 . سيد احمد بن جعفر جزايرى شوشترى نجفى............. 127

27 . سيد احمد بن سيد شهاب الدين اديب پيشاورى............. 128

28 . احمد بن فارس قزوينى رازى............. 130

29 . احمد خان سرتيپ............. 133

30 . احمد خان نصير الدوله بَدِر............. 134

31 . سيد احمد طباطبايى سنگلجى............. 135

32 . احمد محقق العلماء اصطهباناتى............. 137

33 . اديب الممالك فراهانى............. 138

34 . اسماعيل آشتيانى............. 144

35 . اسماعيل مرآت............. 148

36 . اشرف فخر الدوله............. 149

37 . افتخار العلما آشتيانى............. 150

38 . امير قوامى رازى............. 154

39 . بديع الزمان فروزانفر............. 174

40 . جَبّار باغْچه بان (عسكر زاده)............. 180

41 . جعفر آشتيانى............. 185

42 . سيدجعفر طباطبايى سنگلجى............. 187

43 . سيد جلال الدين محدث ارموى............. 189

44 . جمال الدين مرتضى محمّد رازى............. 198

45 . جواد فومنى حائرى............. 198

46 . سيد جواد موسوى مدنى كرمانى............. 208

47 . جواد مؤذنى............. 209

48 . جوهر معتمد الحرم............. 216

49 . حبيب اللّه جندقى............. 217

50 . حبيب اللّه خويى............. 217

ص: 842

51 . حبيب اللّه شيرازى (قآنى)............. 225

52 . حسن آشتيانى............. 232

53 . حسن بن محمّد خان صديق اسفنديارى............. 241

54 . سيد حسن مشكان طبسى............. 243

55 . سيد حسن معينى............. 244

56 . حسن وحيد دستگردى............. 246

57 . حسين رازى............. 248

58 . حيدرقلى پريشان............. 249

59 . خليل خان اعتضاد الاطبا............. 250

60 . رجبعلى خياط............. 252

61 . رفيع بامداد............. 264

62 . ژول ريشار فرانسوى............. 265

63 . ستارخان............. 267

64 . سراج الدين بساطى سمرقندى............. 271

65 . سعيد بن محمّد بن حسن ابو رشيد نيشابورى............. 272

66 . شمس الدين حكيم الهى لواسانى............. 273

67 . شيخ الرئيس قاجار............. 274

68 . سيد صادق طباطبايى همدانى............. 277

69 . ضياء الدين ابو القاسم عمر بن حسين رازى............. 280

70 . سيد ضياء الدين طباطبايى............. 281

71 . طاهر تنكابنى............. 286

72 . عباس اقبال آشتيانى............. 287

73 . عباس نايب السلطنه ملك آرا............. 295

74 . عبدالجبار بن احمد بن عبدالجبار قاضى القضاة اسد آبادى............. 300

75 . عبدالحسين هژير............. 302

76 . عبدالعظيم قريب گركانى............. 304

ص: 843

77 . عبدالعلى نگارنده............. 308

78 . سيد عبداللّه خان............. 309

79 . عبداللّه رازى............. 310

80 . عبداللّه مازندرانى حائرى............. 311

81 . عبداللّه نورى............. 318

82 . على اكبر برهان............. 328

83 . سيد على اكبر تفرشى............. 330

84 . على اكبر دهخدا............. 334

85 . سيد على بن حسين موسوى حايرى تهرانى بهشتى............. 347

86 . على بن حمزة بن عبداللّه بن فيروز كسائى............. 347

87 . على بن عباس جراذينى رازى............. 352

88 . سيد على حسينى اصفهانى............. 353

89 . على قلى اعتضاد السلطنه............. 354

90 . على كنى............. 357

91 . على مدرس زنوزى............. 365

92 . سيد على نصر............. 372

93 . علينقى حكيم الهى............. 374

94 . على نوبرانى............. 375

95 . غلامحسين رهنما............. 377

96 . غلامرضا اصفهانى............. 379

97 . غلامرضا تختى............. 381

98 . فاطمه سيّاح............. 401

99 . فتح اللّه اكبر............. 411

100 . فصيح الزمان شيرازى............. 414

101 . فضل اللّه آشتيانى............. 418

102 . قاسم قاسم زاده............. 422

ص: 844

103 . قوام الدين شريعتمدارى............. 423

104 . سيد كاظم عصار............. 423

105 . سيد كريم اميرى فيروز كوهى............. 425

106 . لطفعلى صدرالافاضل............. 427

107 . محمّد آقازاده كفايى نجفى خراسانى............. 429

108 . محمدباقر آشتيانى............. 431

109 . محمّد باقر نواب اصفهانى............. 435

110 . سيدمحمدتقى طالقانى............. 437

111 . محمدتقى فلسفى............. 438

112 . محمّد تقى كمال ، فرزند شيخ آقا بزرگ............. 446

113 . سيد محمد تنكابنى............. 447

114 . محمدحسن شريعتمدارى............. 461

115 . محمّد حسين تنكابنى............. 463

116 . محمّد حسين ذكاء الملك فروغى............. 464

117 . محمدحسين زاهد تهرانى............. 466

118 . محمّد حسين شمس العلماء گركانى............. 467

119 . محمّد حسين عماد الكتاب سيفى قزوينى............. 474

120 . محمّد حسين كاتب السلطان شيرازى............. 476

121 . محمّد خان كرمانشاهى تهرانى............. 478

122 . محمّد خان كرمانشاهى معروف به كفرى............. 480

123 . محمد خندق آبادى............. 484

124 . محمد خيابانى............. 487

125 . محمد ربيعى............. 498

126 . محمّدرضا حكيمى............. 499

127 . سيد محمدرضا طباطبايى(سنگلجى)............. 505

128 . محمدرضا فخرالاسلام............. 506

ص: 845

129 . محمدرضا قمشه اى............. 509

130 . محمدرضا واعظ همدانى............. 522

131 . سيد محمّد رضا همدانى............. 527

132 . محمدصادق آشتيانى............. 529

133 . محمّد صادق طباطبايى............. 530

134 . سيد محمد صادق طباطبايى سنگلجى............. 531

135 . محمّد طاهر............. 537

136 . محمد طاهر تنكابنى (طبرسى)............. 539

137 . محمّد على بامداد خراسانى............. 555

138 . محمّد على پيرزاده............. 557

139 . سيد محمدعلى سه دهى............. 559

140 . محمدعلى شاه آبادى............. 560

141 . محمّد على فروغى............. 570

142 . سيد محمدعلى مرتضوى............. 577

143 . محمّد على مصاحبى عبرت نائينى............. 580

144 . سيد محمدعلى موسوى الموتى............. 583

145 . سيد محمّد فرزان............. 585

146 . محمّد قزوينى............. 589

147 . سيدمحمد محيط طباطبايى............. 595

148 . سيدمحمد مهدى لاله زارى............. 615

149 . محمّد هاشم............. 620

150 . محمد هزار جريبى............. 622

151 . محمود جم............. 623

152 . محمود حلبى............. 625

153 . محمود شريعتمدار............. 638

154 . محمود فرهنگ اورنگ شيرازى............. 640

ص: 846

155 . محمود محمود............. 641

156 . سيد محمود مدرسى يزدى............. 643

157 . مرتضى خان ممتاز الملك............. 644

158 . سيد مرتضى شبسترى............. 645

159 . سيد مرتضى علم الهدى رازى............. 646

160 . مسيح طالقانى............. 648

161 . مصطفى كاتب............. 653

162 . منتجب الدين ابو الحسن على بن عبيداللّه رازى............. 655

163 . ميرزا محمّد............. 661

164 . مير عماد غلام شاهى مير فندرسكى............. 663

165 . ناصرالدين شاه............. 663

166 . نجم الدوله اصفهانى............. 670

167 . نصر اللّه فلسفى............. 672

168 . نظام الدين ساوجى............. 678

169 . نظام الدين مشارالدوله............. 679

170 . ولى اللّه نصر............. 680

171 . هاشم اشكورى گيلانى............. 681

172 . سيد هاشم وكيل............. 688

173 . هدايت آشتيانى............. 689

174 . يوسف نقيب الاشراف تبريزى............. 694

استدراك............. 695

175 . سيد ابوالقاسم عصّار............. 697

176 . سيد ابوالقاسم كاشانى............. 698

177 . ابوالقاسم موسوى ملايرى............. 704

178 . احمد اعتمادى............. 706

179 . اسداللّه صابر همدانى............. 707

ص: 847

180 . امام على قفقازى............. 710

181 . سيد جعفر شيرازى............. 713

182 . جلال آل احمد............. 716

183 . سيد جلال الدين درّى............. 722

184 . سيد جواد اعتمادزاده خراسانى............. 723

185 . سيدجواد سه دهى............. 723

186 . جواد فاضل............. 725

187 . حبيب اللّه عراقى............. 730

188 . حسن اثناعشرى صاحب الزمانى............. 731

189 . سيد حسن اخوى............. 732

190 . حسن شاه عبدالعظيمى............. 732

191 . حسين اثناعشرى............. 733

192 . حسين حكمى............. 735

193 . سيّده خاتون............. 736

194 . سيد صادق شريعتمدار............. 740

195 . سيد صدرالدين جزايرى شوشترى............. 741

196 . سيد عزيزاللّه تهرانى............. 743

197 . سيدعلى حائرى............. 748

198 . سيدعلى نجفى ميرلوحى............. 750

فهرستها............. 751

فهرست اعلام و اشخاص متن............. 753

فهرست پديدآورندگان مقالات............. 791

فهرست كتاب هاى موجود در متن............. 793

فهرست مكانها ، شهرها و كشورها............. 827

فهرست عناوين............. 841

ص: 848

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109